Featured

56سال فاشیسم مذهبی-استالینستی فرقه رجوی در کمین جامعه ایرانیان

 

 

 

انقلاب و پی‌آمدهای آن شاخک‌های نسل ما را که در یک توهم کودکانه بی ریشه و بنیان نسبت به آینده و نفرت کورِ وحشیانه نسبت به گذشته، به یک خود زنی بنیان کن تاریخی کشاند، آیا توانسته ما را به علت‌ها، بازشدن چشمها، فاصله گرفتن از خشم و نفرت های کور نسبت به حال، خوشبینی های مبتنی بر جهل، عدم شناخت و استیصال کودکانه، اما وحشی نسبت به آینده استوار شده، حساس کند؟ آیا در نگاه به تجارب جهانی، و تجارب چهار دهه گذشته توانست تا حدودی به ما بیآموزد که در تخریب گذشته و آینده حساس‌تر باشیم؟ جامعه‌ای که قادر نباشد گذشته خویش را در آگاهی بکاود، به فراموشی تاریخی گرفتار میشود، هویتِ خویش را گُم می‌کند و به بحران دچار می‌گردد. اگر به ورطه سقوط آزاد کشیده نشود به سقوط آزاد بدامن قدرتهای بزرگ کشانده میشود. شناخت گذشته گام نخست به راه آینده است.[spacer height=”15px”]

در تجربه قبلی نسل ما از مردم کوچه و بازار گرفته تا دانشمند و متفکر، تبعیدی و زندانی و نویسنده و شاعر و گروه و حزب و ملی و انترناسیونالیست و… توانست با “موفقیت” و در هله هله و شادی زائد الوصف میلیونی، هیولای 2500ساله مولد جهل و سانسور و اختناق وتاریک اندیشی و سرکوبِ فعالی را سرنگون و هیولاهای خفته ای را که قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود را بیدارکرده بجان خود و یکدیگر اندازد.[spacer height=”15px”]

در پی شکستِ فاشیسم آلمان در جنگ جهانی دوم، این پرسش در برابر افکار مترقی این کشور قرار گرفت که “چه پیش آمد؟ چرا پیش آمد؟ و چگونه می‌توانست پیش آمده باشد؟ زیرا شکستِ آلمان، افزون بر آن‌که کشوری ویران و ملتی را که احساس می‌کرد به نقطه صفر تاریخ خویش گام گذاشته است، به دنبال آورد”.  کشور ما خوشبختانه در این مرحله نیست و اگر آلمانها توانستند از خاکستر خود برخیزند قطعا دیگر ملل نیز میتوانند. بنابراین دوری از سیاست زدگی و شیرجه و سقوط آزاد به ورطه هایی که با کینه و نفرت کور حیات میبابد باید از سرنوشت آلمان در خاتمه حکومت نازیها اجتناب کرد. بسیاری از عوام کماکان نمیخواهند در آلمان این حقیقت تلخ را درک و باور کنند که این خودِ خودشان بودند که فاجعه را آفریدند. آفرینشی که بر استیصال مطلق در قبال معضلات و مشکلات جامعه و جهل و نادانی نسبت به علت و ریشه مشکلات و دنباله روی کوررانه از نفرت و خشونتی حیوانی نسبت عوامل کاذب آن استوار بود و  چنان مصیبتی را آفرید که نقطه عطفی در وحشیگری تاریخ انسان بجای گذاشت.[spacer height=”15px”]

این وحشیگری در آلمان، در یهودی‌ستیزی حاکم عوامل سیاسی، اجتماعی-مذهبی((تاريخ يهودي ستيزي در اروپا اساسا با دوران پيدايش مسيحيت و داعيه پيروان آن براي سلطه انحصاري و به رسميت شناساندن زور مدارانه دين خود به عنوان يگانه مذهب رسمي شروع مي شود. اولين گروههاي مسيحي در اروپا، يهودياني بودند كه به آيين عيسوي گرويده و با اتكا به انجيل، مسيحيت را به عنوان مذهب جانشين براي آيين يهود و به مثابه وحدت جديد و اسراييل حقيقي درك مي كردند. اين اعتقاد به نفي تعلق يهوديان به محدوده متحدين خدا و متهم كردن آنها به آزار و قتل مسيح منجر شد. يهودي ستيزي از قرن دوم ميلادي درتاريخ، ادبيات و موعظه هاي مسيحي با پيگيري دنبال شد و به شكل تحقيرديني وقومي در آيين مسيحي تكامل يافت. يهودي ستيزي اوليه در مسيحيت بر كندذهني و بردگي يهوديان، تكذيب رسالت مسيح و قتل اوتوسط يهوديان ونهايتا طرد آنان از سوي خدا تكيه دارد. در اسلام چنین فرهنگ و سابقه و اعتقادی نسبت به یهودیت وجود ندارد)) و اقتصادی نقش داشتند. در یک نگاه به توتالیتاریسم توجه آن به توده‌هاست که در بی‌هویتی موجود، در خدمت سیاستِ روز قرار می‌گیرند.[spacer height=”15px”]

[su_custom_gallery source=”media: 25601,25602,25603,25604,25605,25606,25607,25608,25609,25610,25611,25612″ width=”200″ height=”200″ title=”always”]

[spacer height=”15px”]

فرقه رجوی هیولای بیدارشده بعد از انقلاب 

[spacer height=”15px”]

انسان مدرن در فراروی خویش در جامعه صنعتی به “ازخودبیگانگی” می‌رسد، به شکلی که هویت طبقاتی از دست می‌دهد و پیوندهای خانوادگی “مقوله ای که یکی از هیولاهای بیدارشده بعد از انقلاب (تشکیلات فرقه ای رجوی) بشدت بدان دامن میزند” سست می‌شوند. در چنین موقعیتی احساس عدم امنیت دامن گیر فرد و جامعه شده و در اندوهی که حاکم میشود، در جستجوی پناهگاهی، طعمه سیاست‌های انحصارگرانه می‌شود.[spacer height=”15px”]

به نظر هانا آرنت((هانا آرِنْت به آلمانی Hannah Arendt زادهٔ ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در لیندن–لیمر، هانوفر – درگذشتهٔ ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک، آمریکا، فیلسوف (فلسفهٔ سیاسی) و تاریخنگار آلمانی – آمریکایی بود. هانا آرنت، از مهم‌ترین اندیشمندانی بود که آرا و افکارش تأثیری ژرف در سدهٔ بیستم میلادی بر جای گذاشت.او سال‌ها در دانشگاه‌های ایالات متحده در رشتهٔ تئوری سیاسی تدریس کرد و از چندین کشور، ده‌ها دکترای افتخاری گرفت، و نیز برنده جایزهٔ آلمانی‌زبان لِسینگ و فروید شد. او از یهودیانی بود که از هولوکاست جان سالم به در برد و به ایالات متحده مهاجرت کرد. زمینهٔ فلسفه و آثار او، موضوعاتی هم‌چون دموکراسی مستقیم یا اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی حکومت‌های استبدادی است.))، هستی انسان در سه عرصه جریان دارد؛ خصوصی (شخصی)، عمومی، و آن‌چه که به عنوان سیاست در امور اجتماعی قرار می‌گیرد. هر اندازه که حضور فردی انسان در جامعه تنگ‌تر شود، هویت و فردیتِ او کم‌رنگ‌تر می‌شود، عرصه خصوصی در اجتماع گُم شده، و آزادی و برابری در برابر قانون محو می‌شوند. بر چنین بستری حکومت توتالیتر بنیان می‌گیرد و هویت انسان به روزمره‌گی دچار می‌گردد.[spacer height=”15px”]

1_003

توتالیتاریسم مشکل دوران معاصر است که بر محور فردیت در اجتماع توده‌ها، بر ایدئولوژی وحشت ، نابودی بستر خانواده، بنیان می‌گیرد. بر باور آنان می‌بالد، به ایدئولوژی تبدیل می‌شود. توده‌ها همچون اعضای شتشوی مغزی شده فرقه رجوی به راه آن حاضرند از جان نیز بگذرند. توتالیتاریسم تفکری همیشه بالنده و پایدار نیست. آن‌گاه که شعارها رنگ باختند، ناقوس سقوط آن بتدریخ به گوش خواهد رسید. اندک اندک طرفداران دیروز را که یا در سکوت، مرگ را در درون تشکیلات پذیرا شده اند و یا سکوت مرگبار را در خارج تشکیلات برآغوش کشیده از دست میدهند.

 

[spacer height=”15px”]

مفهوم توتالیتاریسم از گفتمان‌های سیاسی قرن بیستم است که در میان فاشیست‌های ایتالیا سربرآورد و به حاکمیت موسولینی انجامید. اگرچه شباهت‌هایی با استبداد و دیکتاتوریهای بیدار شده بعد از انقلاب ایران در جامعه ایران چه در حاکمیت و چه در میان بازمانده از حاکمیت دارد. ایرانیان هنوز به تمام و کمال درک نکرده اند که هیولاهای خفته از کجا سر برمیآروند.

[spacer height=”15px”]

ساختارهای طبقاتی جامعه، آن‌سان که پیرامون منافع مشترک بنیان می‌گیرند، در حکومت توتالیتر درهم می‌ریزند و توده‌ای پدید می‌آید بی‌شکل که کارکردی خلاف دمکراسی و آزادی‌های فردی و اجتماعی پیش می‌گیرد که در نهایت خویش به حکومت اقلیتی ناچیز ختم می‌گردد. “هدف جنبش‌های توتالیتر سازمان دادن توده‌هاست نه سازمان دادن طبقات.” در این جنبش، رفتارهای توده‌ای همه‌گیر می‌شود و انسانِ توده‌ای عاری از هویت فردی سر بر می‌آورد.

[spacer height=”15px”]

ترور سیاسی و  تبلیغات ابزار فرقه رجوی

[spacer height=”15px”]

حکومت توتالیتر چه در حاکمیت و چه در به اصطلاح آپوزیسیون را نمی‌توان بدون ترور و تبلیغات در نظر مجسم کرد. تبلیغاتِ گسترده تخیل توده‌ها را هدف قرار می‌دهد، در نبود عقل بر ذهن حاکم می‌شود تا تصوراتِ از پیش تعیین شده‌ای جانشین واقعیت گردد. هدف تسخیر ذهنِ توده‌هاست. دروغ، بزرگنمایی، دشمن‌تراشی، زندان و ترور از ابزار رسیدن به آن هستند. چه توسط “حاکمیت علیه آپوزیسیون” چه “آپوزیسیون علیه حاکمیت” و چه “آپوزیسیون علیه آپوزیسیون” !!! که شاهد آن هستیم و اینگونه “غوغا سالاری-سیاست زدگی” حاکم میگردد.

[spacer height=”15px”]

ویژگی آشکار جنبش‌های توتالیتر و یا آغشته به فرهنگ توتالیتر این است که از اعضایشان “وفاوداری تام و نامحدود، بی‌چون و چرا و دگرگون‌ناپذیر” می‌خواهند. امروزه متاسفانه در خارج کشور همچون داخل کشور هر فرد و گروهی بدنبال یارگیری از این جنس حمایتهای کور و دنباله روانه و عاری از نگرش انتقادی و بدون ایراد کمترین انتقادی به خود هستند. عدم تحمل انتقاد، فحاشی، ناسزاگویی، ترور شخصیتی، ابزار توتالیترهای آینده ای است که هنوز “قدرت اعمال قهر” را نسبت به ابراز نظری انتقادی را ندارند. “قدرتِ اعمالِ قهریکه” همچون انقلاب ایران قرار است بدست همانها که قرار است این قهر برآنها اعمال شود به توتالیترهای آینده داده شود. [spacer height=”15px”]

توهومات توتالیتریستی

[spacer height=”15px”]

 

“ایدئولوژی توتالیتر بر این باور است که “سازمانشان در زمان مقتضی، سراسر نوع بشر را در بر خواهد گرفت. این فکر گاه “نه تنها برای اوباش، بلکه برای “نخبگان جامعه” نیز سخت جاذبه دارد. و این امری دردناک است.

[spacer height=”15px”]

“سیطره عمومی” در رژیم توتالیتر گُم می‌شود و افراد از فردیت خویش (همچون فرقه رجوی با خشونت کامل) تهی می‌گردند. در چنین فضایی‌ست که نوع‌دوستی و خشم به شکل افراط و تفریط در جامعه پدیدار می‌گردد؛ خشم در برابر دشمنان خیالی و نوع‌دوستی با احساسِ در کنار هم بودن. در رفتار انتزاعی موجود است که نژادپرستی سر بر می‌آورد تا تضادی را شعله‌ور سازد که حاصل آن جنگ است. نژادپرستی بمعنی خودی و غیر خودی کردن در حاکمیت و یا گروه پرستی در توتالیترهای غیر حاکمی همچون فرقه تبهکار رجوی جزء بایسته‌ی رژیم توتالیتر است.[spacer height=”15px”]

نابود کردن تفاوتها ابزار فاشیسم مذهبی فرقه رجوی

[spacer height=”15px”]

نظام توتالیتر راه به فاشیسم می‌برد. در حکومت توتالیتر همه باهم رفیق و یا خواهر و برادرند. پشتِ این نام تسلیم نهفته است نه برابری و دوستی. فاشیسم بدون انضباط و اطاعت (آنچه در تشکیلات به اصطلاح آهنین نوع استالینی فرقه رجوی شاهدیم) فاقد قدرت است. خشونت ذاتِ آن است. خاک و خون و ایمان مقدس می‌گردند و به مبارزه در راه آن به آرمان بدل می‌شود. صاحب قدرت در پی یافتن دشمن است. در عرصه‌های داخلی و خارجی همیشه دشمنانی می‌یابد که در صدد نابودی‌اش باشد. در تدارک مقابله با دشمنان است که نظامی‌گری و به اصطلاح “ارتش آزادیبخش” را سازمان می‌دهد. فاشیست‌ها خود و باور خویش را برتر از دیگران می‌دانند تا آن اندازه که به نژادپرستی می‌رسد. آنان برداشتِ خویش از دمکراسی دارند، تحت تعریف آنان از دمکراسی، جوخه‌های اعدام برپا می‌گردد تا دشمنان خلق نابود شوند و بازماندگان در “جامعه‌ای آزاد” زندگی کنند!!!! در این نظام دروغ و تهمت زدن و ترور شخصیت همگانی و همه‌گیر شده، به حقیقتِ جامعه بدل می‌شود.

[spacer height=”15px”]

ارتش خلقی و کانونهای شورشی وهمی 

 [spacer height=”15px”]

 

نظام توتالیتر با اتکا بر توده‌ها به قدرت می‌رسد، بر آنان فرمان می‌راند و از آنان برای رسیدن به اهداف خویش بهره می‌برد.  در وهم و خیال خود “ارتش خلقی” و یا “کانونهای شورشی” ایجاد می‌کند، جاه و رده و مقام می‌بخشد، کار می‌دهد، پول می‌دهد، اعتبار می‌بخشد و از آنان عامل و ابزار خشونت می‌سازد. می‌کوشد در عرصه تفکر، ماشین شستشوی مغزی به کار اندازد و افکار را به کنترل خویش درآورد. توده مردم به هواداران شیفته‌ حکومت و یا یک خود شیفته در آپوزیسیون تبدیل می‌شوند، جنبشی آغاز می‌کنند که در بی‌هویتی اوج می‌گیرد تا در پناه آن به هویت جمعی دست یابند. آنان هویت خویش را در هویت رهبر کشف می‌کنند. و گفتمان بطور کامل از میان برداشته میشود و “تفکر” به دستورات یکطرفه از این رهبر خود شیفتهِ شیزوفرنیک تقلیل مییابد.

[spacer height=”15px”]

با حذف گفتمان از رفتار انسان، در دنیای بدون اندیشه، خشونت پدید می‌آید. خشونت به ابزاری جهت اقتدار به کار گرفته می‌شود. اقتدار که ادامه یابد، خشونت اوج می‌گیرد. قدرت برای اثبات مشروعیت خویش می‌کوشد گذشته انسان‌ها را نیز در اختیار خویش بگیرد.[spacer height=”15px”]

باید بین قدرت و خشونت نیز فرق گذاشت. باید در نظر داشت که؛ کاربرد خشونت همیشه نشان از قدرت ندارد، از ضعف و ناتوانی نیز می‌تواند ناشی گردد. به هر حال؛ آنگاه که خشونت اعمال شود، ماهیت سیاست نیز تغییر می‌کند. در نادانی‌ و جهل ست که “شّر” حاکم می‌شود. انسان که ناتوان در فکر کردن باشد، توان تشخیص از دست می‌رود و اینجاست که به فرمانبرداری بی‌چرا (انسان مغزشویی شده) تبدیل می‌شود.[spacer height=”15px”]

اندیشیدن است که هستی را قابل فهم می‌گرداند و برای پرسش‌های بی‌پایان زندگی پاسخی می‌یابد. در نبود اندیشه، انسان به ماشینی بدل گشته، اراده فردی خود را از دست می‌دهد و گوسفندوار بدنبال خشم و نفرت کور که توسط بسیاری دامن زده میشوند روان میگردد. طرفداران “مکتب فرانکفورت” بر این باوربودند که فاشیسم حاصل پیروزی توده‌های بی‌ریشه شهری‌ست بر فرهیختگان جامعه ای که کمتر از توده ها بی ریشه نیستند.

[spacer height=”15px”]

ویرانی هویت مستقل افراد، ابزار فاشیسم

[spacer height=”15px”]

توتالیتاریسم فرقه ای همه‌ی روابط و هویت‌ها را ویران می‌کند تا با اعمال زور و قدرت، هویت خویش را استوار کند و این چیزی نیست جز قدرتِ توتالیتر که با وحشت و ترور شخصیتی و روانی و ایجاد ترس ابتدا بر فرد و سپس در حاکمیت برجامعه تسلط ‌یابد. به نظر هانا آرنت از رابطه‌ی هویت‌های گوناگون در جامعه است که منجر به شکوفایی آن میگردد. هویت، فرآوردِ رابطه است که بین من و دیگری برقرار میشود. از این نظر، هویت نشانِ تمایز و تشخص می‌شود که در شرایطِ عادی به تعامل و رواداری می‌انجامد.[spacer height=”15px”]

در حکومت توتالیتر انسان‌ها از انسانیت خویش به نفع آرمان‌های رهبر، تهی می‌شوند تا در فردیتها هم‌سان و هم‌گون گردند. در کنترل فردیت‌هاست که آزادی‌ها رنگ می‌بازند و تفاوت‌های فردی از میان می‌روند. در زوال هویت فردی انزواگرایی در بخشی از آگاهان جامعه رشد می‌کند.

[spacer height=”15px”]

البته نقش روشنفکران در “سرنگونی” و “سربرآوردن” این هیولاها را نباید از نظر دور داشت. توتالیتاریسم با از بین رفتن نازیسم و یا استالینیسم پایان نمی‌پذیرد.همانگونه که قبل از آنها وجود داشته و عناصری از آن هم‌چنان به زندگی خویش در میان ما در افکار و اندیشه ما ادامه می‌دهند.[spacer height=”15px”]

تاریخ ایران بار دیگر در توهمی نسبت به هیولای موجود و غفلتی کور و خشم و نفرتی مبتنی بر جهل و عدم شناخت، در تلاشی نو برای بیدار کردن هیولاهایی است که در میان خود و در درون خود نهفته دارد که در  سیاست زدگی خوف انگیزکنونی تبلور میبابد.

ترک سیاست زدگی و پرداختن به ایجاد، تقویت و گسترش جامعه مدنی در مبارزه اجتماعی از اصولی هستند که می‌توانند در تضعیف توتالیتاریسم به کار آیند. جامعه نو ایران و ایرانیان باید بیش از گذشته و بسیار حساستر از گذشته به کم و کاستیهایی که در این مسیر وجود دارد بیاندیشد تا اینکه یکبار دیگر در یک اقدام خانمان برانداز بدنبال خشم و نفرتهایش برود.

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

شهریور  1400

[spacer height=”25px”]

آشنایی با مکتب فرانکفورت

نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او

کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار

 

 

Featured

کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار

[vsw id=”JnXMNqprphg” source=”youtube” width=”225″ height=”144″ autoplay=”no”]بدنبال یک گفتاری در مورد امیر وفا یغمایی و آشوب و غوغاسالاری که مسعودرجوی از درخواست او برای دیدار مادرش ساخته تا در کویر و گنداب سیاسی که بدان دچار است بتواند خودی بنمایاند و افتضاح درست در آمدن هزارمین بار سال پیروزی در سال 2020  را لاپوشانی کند، عناصر پشت کامپیوتر نشین خود در آلبانی خود را به میدان فرستاده است تا نسبت به یک گفتار محتوای درونی مسعودرجوی را بیرون بریزند. خود بنگیرید که محتوای رجوی چیست.

یک جوابیه نیز جهت اطلاع مخاطبین محترم نوشته شد هرچند اگر داعشی را میشد به باز شدن گوش و تفکر منطقی واداشت میشد گوش رجویستهایی که چهل سال مغزشویی شده اند را نیز آنهم زیر حکومت رجوی در آلبانی دعوت به باز شدن کرد. در این کامنتها محتوای رجوی را میتوان دید. در زیر پاسخی به بعضی سوالات و مطالب مطرح شده در کامنتها آمده است ترشحات درونی مسعودرجوی را بخوانید. [spacer height=”15px”]

پشاپیش از خوانندگان عزیز نسبت به محتوای منعکس شده از مسعودرجوی در کامنتها عذرخواهی میکنیم. 

 [spacer height=”20px” id=”2″]

پاسخی به بعضی سوالات و مطالب مطرح شده در کامنتها 

[spacer height=”20px” id=”2″]

آنها که به اصطلاح شما در خدمت رژیم هستند اولا تولید کدام کارخانه تبدیل مبارزین لمیرتابو(یعنی مبارز بازگشت نا پذیر)، گوهران بی بدیلِ مریم مهرتابان و انقلاب ایدئولژیک کرده 20ساله ….گذرانده مراحل  الف و ب و جیم و د …….. و نشستهای مغزشویی غسل و عملیات جاری و …… به “به خدمت ر ژیم درآمده” هستند؟؟؟؟؟؟؟؟؟[spacer height=”15px”]

یادتان باشه اینها(جداشدگان) میتوانستند با نجات و آزادی از اسارت جنگی صدام بعنوان قهرمانان کشور با افتخار به کشور بازگردند ولی به اصطلاح به مبارزه پیوستند!!!!!! مسعود رجوی و مریم رجوی در آشویتسشان آنها را به آنچه خودش “به خدمت ر ژیم درآمده” تبدیل کرد که در چشم بهم زدنی مستقیم رژیم را که 30 سال با آن جنگیده اند بر رجوی ترجیح میدهند. آیا این افتحار و مدال تنها و تنها افتخار مسعودرجوی نیست. آنها چه چیزی را در درون این تشکیلات تجربه کرده اند؟؟؟؟؟[spacer height=”15px”]

رجوی جز جنایت و فضاحت و نفرت و سرکوب وخیانت به کشور،و … چه افتخار دیگری آفریده است؟ چرا دستگاهی که در درون تشکیلات با کوره های آدم سوزی” مسئولیت پذیری” اعضا را جزقاله کرده و میکند کمی خود مستولیت کارهایش را نمیذیرد؟؟؟؟؟ داعش یعنی همین. نقش و مسئولیت امام زمان و صاحب زمان و نماینده خدا بر روی زمین (مسعودرجوی) چیست؟ تازه در مقابل و مقایسه جنایاتی که رجوی روزانه در به کلان ترین صورت انجام داده و میدهد کاری که این جدا شدگان “به خدمت ر ژیم درآمده”گان کرده و میکنند چیست؟؟؟؟؟؟ تو مرکزیتهایت را اعضایت را (همچون یغمایی…) طوری تربیت کردی و چنان گندی در محتوایت را شاهد بودند که سگ شاه را به تو ترجیح میدهند!!!! اینها برای کارنامه ات کافی نیست؟  مردم ایران که مطلقا برایت ارزشی ندارند،  هم مسعود رجوی را قاتل فرزندانشان، خائن به کشور و زن باره و شکنجه گر و… میشناسد.

مردم گرایی مبتذل

مگر رجوی خودت نگفتی که گروهی که مردم را چه برسد به اعضای 30-40ساله اش را از دست بدهد بی همه چیز است. برو نشریه مجاهد را بخوان. (کلیشه اش را برایت گذاشتیم) شما لایق همین سرنوشتی هستید که بدان دچار هستید. مطمئن باشید حتی همین آمریکا اگر هم رژیم سرنگون شود علیرغم ادعا و اتوارهای نزدیکی به جنایتکاران نئوکان سر مریم و مسعود را اگر زنده باشند در آن زمان زیر آب خواهند کرد. مگر صدام در روز روزش علیرغم اینکه چه خدمات جنایتکارانه ای برایش کردی،  کردها را برایش کشتی، مخالفینش را در داخل  کشور (کرمانشاه و دزفول) برایش ترور کردی گذاشت وقتی فکر میکردی میشود به ایران حمله کرد حمله کنی؟ (چه خدمتی به مجاهدین بد بخت کرد که از قتلعام نجاتشان داد) بد بخت ما از همه مطلع هستیم. آن یکی تازه  صدام بود که از رجوی فقط و فقط مزدوری میخواست و ساخت، این یکی که به آن در آویخته اید بابا سوپر قدرت آمریکاست…… ولی کو شعور!!!!!

[su_highlight background=”#1306e1″ color=”#f9fb1c”]تا هست دروغ و دجالگری و فرار از روبرو شدن با واقعیات. این است سرنوشت جنایت پیشه گی و عدم صداقت و عدم قبول مسئولیت. حالا یک جدا شده رفته داخل تا همه زخمهای عمیقی که تو سالیان بر جسم و روحش زده ای را شابد بتواند در کنار خانواده و میهن ترمیم کند را بزرگتر از هیتلر که لقبی کوچک برای مسعود رجوی است معرفی کن ببین به کجا میرسی .[/su_highlight][spacer height=”15px”]

 آنها که بداخل رفته اند، به شهادت این قلم از خدای رجوی راستگوتر هستند که جز دروغ در عمرش حرف نزده. همه گزارشاتشان از درون فرقه رجوی دقیق و درست است. کم است خیلی کم است که زیاد نیست. ما به همه آنها درود میفرستیم. در مقایسه کارهایی که رجوی و مغزشویی شدگانش انجام داده اند این جدا شدگان بداخل رفته قهرمانانی هستند که دیده اید مردم ایران آنها را با آغوش باز استقبال میکنند. و گرامیشان میدارند. مردم ایران همان خلق قهرمان ایران خلق قهرمان ایران……………………………که به رجوی تف کرده اند.

 [spacer height=”15px”]

از رجوی بیاموز اخلاص عملمردم و جوانان (خلق قهرمان که سگ رضا شاه را به مسعود و مریم رجوی ترجیح دادند) بخدا اینها فحاشی نیست خودتان در همه شورشها دیدید. رتبه و جایگاه رجوی حتی پست تر رضا شاه است. بیشتر به آغا محمدخان که کور میکرد شاید برسد. مصداقی که گل گلاب رجوی بود و از این کنفرانس مطبوعاتی به آن یکی  روانه اش میکردی را چه کسی تبدیل به آن کرد که میخواهد مانند همه جدا شدگان و جدا نشدگان اسیر،  رجوی را بعنوان داعش ایران طوری نابود کنند که دیگر چنین گندی در تاریخ سر بلند نکند؟؟؟؟؟؟؟؟[spacer height=”20px” id=”2″]

ادعای، رجوی با کسانیکه جدا شده اند ولی ساکت هستند کاری ندارد

[spacer height=”20px” id=”2″]

خلاصه اینکه، بقیه که جدا شده ا ند و حرفی نمیزنند بسیار از زنان هستند که محضوریتهای اخلاقی و خانوادنی اجازه نمیدهد که تجاوزاتی که شخص مسعودرجوی با قوادی مریم رجوی(بدتر از ناصرالدین شاه) به آنها کرده را بازگو کنند. بسیاری هنوز اسیر کلیشه های رجوی هستند 40 سال مغز شویی کارش را کرده است.[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#f9fc16″ color=”#1204d4″]برای همین جدا شدگان ایران رفته را قهرمان مینامیم. بسیاری را هم که با پول خریده اید. با تبدیل مجاهد سلحشور به سفله ای که همچون شورایی ها پول دریافت کنند و خفه خون بگیرند. اگر رجوی در مورد خاموشها حرفی نزد چون خودشان را به رجوی فروختند. همین مهدی ابریشمچی یک انتقاد به رجوی بکند میشود مزدور و تیر خلاص زن. ترا بخدایی که ندارید کمی شعورتان را بکار بگیرید. همه کسانیکه از سازمان جدا میشوند اول در داخل تشکیلات حکم (جنایتکار و خیانتکار و مزدور رژیم و تیر خلاص زن) میگیرند که حکمشان در درون تشکیلات اعدام بوده و هست. صدها بار مجبورشان کرد اند که جلو دوربین و جلو همه این اتهامات را به خود بزنند. این حکم فقط وقتی علنی میشود که انتقاد هم بکنند(یعنی به خدا انتقاد کنند). نه اینکه رجوی با آنها که خاموش هستند کاری ندارد. بله رجوی پول هم میدهد که (جنایتکار و خیانتکار و مزدور رژیم و تیر خلاص زن) یعنی جدا شده، گـــــــنــــــــدهای رجوی را علنی نکند. همین و بس.    [/su_highlight]

[spacer height=”15px”]

تحریریه سایت وب سایت

[spacer height=”30px”]

[su_heading size=”20″]کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار  [/su_heading]

@Amir vahid اقای ضد رژیم کمی هم انصاف داشته واقعیت ها رابگو خیلی ها از سازمان جداشدن به هر دلیلی ولی

هرگزسازمان در باره انها چیزی نگفت ولی جدا شدگانی هستند که در خدمت رژیم قرار دارند وجبهه مقاومت راسعی می کنند ضعیف کنند واب به اسیاب رژیم بریزند به عنوان مثال ایرج مصداقی در یکی از کتابهایش به صراحت گفته که من سازمان را از عرش به فرش می کشم خوب همین هم ارزوی رژیمه که یکی سازمان برانداز را اگر بتواند ضعیف کند یا اصلا ریشه کن کند وهمین اقای شاعر که خیلی مظلوم نمایی می کنه انواع تهمت ها را به سازمان زده دریک جا با وزارتی ها هم صدا شده در باره قتل های مشکوک که ساخته وپرداخته وزارت اطلاعات بود گفته بود که سازمان باید جواب بدهد که چه بلایی سر همسر سابق اش اورده اند وهمسر سابق اش هم اطلاعیه داد که اصلا به تو مربوط نیست وجالب اینکه این اقای شاعر با اینکه گفته بود که برنامه پیک شادی خیلی طرفدار داره ولی برنامه که افساید برای امیر یغمایی ساخته زیاد مورد استقبال قرار نگرفته ان وقت یک لینک کپی شاید هم جعلی ساخته که اندکی در حدود فقط 50 نفر بازدید کننده داشته در صورتیکه در لینک اصل بیش از 10000 ده هزار بازدیده کنند داشته وقتی من این خدعه واین نیرنگ ها را می بینم به صداقت اینها شک می کنم خود امیر یغمایی با من هم مکاتبه داشته با اسم جعلی دخترانه بنام پرستو ازادی که بعدا متوجه شدم ومی گفت که می خواهد با نشریات خارجی زبان به ضد سازمان مصاحبه راه اندازی بکنه

[spacer height=”20px” id=”2″]
davood arshad
18 hours ago

تلگرام مجاهدین خلق به امام خمینی قم-محضر حضرت آیت الله العظمی امام خمینی بسم الله الرحمان الرحیم پدر گرامیمان!! اکه انقلاب رهایی بخش اسلامی و ضد امپریالیستی در مسیر حقیقی مردمی خو مجددا اوج گرفته و بر آن است تا ریشه استعماری و آمریکایی شما خائن را از بن برانداخته و راه هرگونه بازگشت را برآنها سد کند: فرزندان مجاهد شما که اکیدا خواستار ادامه رسالت ضد استعماری شما هستند جانهای ناچیز خود را که کمترین فدیه رهایی این میهن و این خلق و مکتب است بر گف گرفته و آمادگی نثار کدرن آنا را با همه توانایی های نا چیز تر سیاسی و نظامی شان اعلام میدارند. با انتظار فرمان قاطع امام در ریشه کنی همه بنیادهای امپریالیستی و صهیونیستی. مجاهدین خلق ایران 58/8/14

Read more

REPLY

تقی امام علی نیا1 month ago

@DAVOOD ARSHAD زودباش بگو که گوه خوردی سایبری بدبخت حق باز

REPLY

CANCELREPLY

تقی امام علی نیا1 month ago

@DAVOOD ARSHAD https://www.youtube.com/watch?v=DEx25MgHSBQ&t=64sپشت -پشت پرده دیدار امیریغمایی با مادر

REPLY

تقی امام علی نیا10 hours ago

https://www.youtube.com/watch?v=Bi4yYDf1sZE&t=180sلینک -لینک جعلی امیر یغمایی در برنامه افساید

REPLY

Babak Arham1 month ago

بریده خائن کثیف بچه باز آخوند صفت!

REPLY

انسان سالم .1 month ago

شارلاتان قرمساق حکومتی مالیده شده در شاشو و استفراغ آخوندهای حکومتی با کله کچلت خوب لجن مال شدی به شاش خامنه ای

REPLY

انسان سالم .1 month ago

مجاهدین آشغال نگه نمی دارند میریزند بیرون مثل تو لاشی حکومتی

REPLY

تشکر از کامنت گذاری و ریختن بیرون محتوایتان.

CANCELREPLY

Vahid Saeedi1 month ago

کسانی که از زير دامن مريم رجوی هرزه به زير عبای سيد علی بی ناموس خزيده اند, چوب دو سر” گ.ه.ي” هستند

REPLY

تشکر از کامنت گذاری و ریختن بیرون محتوایتان.

CANCELREPLY

Vahid Saeedi1 month ago

کسانی که از زير دامن مريم رجوی هرزه به زير عبای سيد علی بی ناموس خزيده اند, چوب دو سر” گ.ه.ي” هستند

REPLY

تشکر از کامنت گذاری و ریختن بیرون محتوایتان.

CANCELREPLY

Vahid Saeedi1 month ago

کسانی که از زير دامن مريم رجوی هرزه به زير عبای سيد علی بی ناموس خزيده اند, چوب دو سر” گ.ه.ي” هستند

REPLY

تشکر از کامنت گذاری و ریختن بیرون محتوایتان.

CANCELREPLY

Vahid Saeedi1 month ago

کسانی که از زير دامن مريم رجوی هرزه به زير عبای سيد علی بی ناموس خزيده اند, چوب دو سر” گ.ه.ي” هستند

REPLY

davood arshad1 second ago

تشکر از کامنت گذاری و ریختن بیرون محتوایتان.

REPLY

mohammad khoshdel0181 day ago

مجاهدین اینقدر در جنگ کیر صدام را ساک زدند تا پول بگیرند و حالا کیر بولتون و جولیانی را ساک میزنند تا اعتبار بگیرند ای کاش مجاهدان مال بسیج و سپاه را هم ساک می‌زدند تا اسرائیل و عربستان نخورند

REPLY

davood arshad1 second ago

هیچ نیازی نیست که به مجاهدین فحاشی کرد. بیان واقعیات درونی و بیرونی آنها خود آینه بسیار روشنی است که آنها از پسترین انسانهای معاصر و تاریخ گذشته فرومایه ترند. و در یک کلام داعش شاخصی است که میتوان دید که رجوی از آنها نیز سبقت گرفته است. لطفا فقط آنچه در مورد فرقه رجوی شاهد بوده اید را بگوید میلیونها بار بدتر از محتوای فحاشی خواهد بود.

REPLY

انسان سالم .1 month ago

خوشم اومد مجاهدین ریدن بهت و مثل سگ انداختن بیرون مزدور کثیف خامنه ایی

REPLY

davood arshad1 second ago

تشکر از کامنت گذاری و ریختن بیرون محتوایتان.

REPLY

انسان سالم .1 month ago

مادرش رید به هیکل کل حاکمیت ننگین آخوندی و فرزند مزدورش

REPLY

davood arshad1 second ago

تشکر از کامنت گذاری و ریختن بیرون محتوایتان.

REPLY

Vahid Saeedi1 month ago

کسا نی که از زير دامن مريم رجوی هرزه به زير عبای سيد علی بی ناموس خزيده اند چوب دو سر” گ.ه.ي” هستند

REPLY

davood arshad1 second ago

تشکر از کامنت گذاری و ریختن بیرون محتوایتان.

REPLY

انسان سالم .1 month ago

ببند اون دهن کثیفت رو بکش اون چاله رو زیپشو بوی گند میدی مزدور کثیف خامنه ایی لاشی پلشت حکومتی خفه بمیر

REPLY

davood arshad1 second ago

تشکر از کامنت گذاری و ریختن بیرون محتوایتان.

REPLY

انسان سالم .1 month ago

مزدوران رژیم آخوندی دستتون رو شده سالهاست که وزارت ننگین آخوندی هیچ کوهی نتونست بخوره

REPLY

davood arshad1 second ago

تشکر از کامنت گذاری و ریختن بیرون محتوایتان.

REPLY

mohammad khoshdel01819 hours ago

یک طویله گوسفند بی دندان و زنان پیر زنان همه یائسه شدن و چون ازدواج ندارن هم جنس بازی و خود ارضایی کار مجاهدان پاک باز و مریمی است و پیر سگ شدن و کسخل شدن موبایل بیرون رفتن ممنوع است تازه شب بیان نشست از خود ارضایی و تعریف کنند

REPLY

فردوسی پارسی1 month ago

باید جعفر شفیع زاده دوباره زنده بشود بیاد در مورد مجاهد دستمال بدست خاطرات بنویسد.

REPLY

CANCELREPLY

تقی امام علی نیا10 hours ago

@Amir vahid اقای ضد رژیم کمی هم انصاف داشته واقعیت ها رابگو خیلی ها از سازمان جداشدن به هر دلیلی ولی هرگزسازمان در باره انها چیزی نگفت ولی جدا شدگانی هستند که در خدمت رژیم قرار دارند وجبهه مقاومت راسعی می کنند ضعیف کنند واب به اسیاب رژیم بریزند به عنوان مثال ایرج مصداقی در یکی از کتابهایش به صراحت گفته که من سازمان را از عرش به فرش می کشم خوب همین هم ارزوی رژیمه که یکی سازمان برانداز را اگر بتواند ضعیف کند یا اصلا ریشه کن کند وهمین اقای شاعر که خیلی مظلوم نمایی می کنه انواع تهمت ها را به سازمان زده دریک جا با وزارتی ها هم صدا شده در باره قتل های مشکوک که ساخته وپرداخته وزارت اطلاعات بود گفته بود که سازمان باید جواب بدهد که چه بلایی سر همسر سابق اش اورده اند وهمسر سابق اش هم اطلاعیه داد که اصلا به تو مربوط نیست وجالب اینکه این اقای شاعر با اینکه گفته بود که برنامه پیک شادی خیلی طرفدار داره ولی برنامه که افساید برای امیر یغمایی ساخته زیاد مورد استقبال قرار نگرفته ان وقت یک لینک کپی شاید هم جعلی ساخته که اندکی در حدود فقط 50 نفر بازدید کننده داشته در صورتیکه در لینک اصل بیش از 10000 ده هزار بازدیده کنند داشته وقتی من این خدعه واین نیرنگ ها را می بینم به صداقت اینها شک می کنم خود امیر یغمایی با من هم مکاتبه داشته با اسم جعلی دخترانه بنام پرستو ازادی که بعدا متوجه شدم ومی گفت که می خواهد با نشریات خارجی زبان به ضد سازمان مصاحبه راه اندازی بکنه

Show less

REPLY

آنها که در به اصطلاح در خدمت رژیم هستند اولا تولید کدام کارخانه تبدیل مبارزین لمیرتابو، گوهران بی بدیل مریم مهرتابان و انقلاب کرده 20ساله ….گذرانده الف و ب و جیم و د …….. و نشستهای غسل و عملیات جاری و …… به “به خدمت ر ژیم درآمده” هستند؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یادتون باشه اینها میتوانستند با نجات و آزادی از اسارت جنگی بعنوان قهرمانان کشور با افتخار به کشور بازگردند ولی به اصطلاح به مبارزه پیوستند!!!!!! مسعود رجوی و مریم رجوی در آشویتسش آنها را به آنچه خودش “به خدمت ر ژیم درآمده” تبدیل کرد که در چشم بهم زدنی مستقیم رژیم را که 30 سال با آن جنگیده اند بر رجوی ترجیح میدهند. آیا این افتحار و مدال تنها و تنها افتخار مسعودرجوی نیست. رجوی جز جنایت و فضاحت و نفرت و سرکوب وخیانت به کشور،و … چه افتخار دیگری آفریده است؟ چرا دستگاهی که در درون تشکیلات با کوره های آدم سوزی” مسئولیت پذیری” اعضا را جزقاله کرده و میکند کمی خود مستولیت کارهایش را نمیذیرد؟؟؟؟؟ داعش یعنی همین. نقش و مسئولیت امام زمان و صاحب زمان و نماینده خدا بر روی زمین (مسعودرجوی) چیست؟ در مقابل و مقایسه جنایاتی که رجوی روزانه در به کلان ترین صورت انجام داده و میدهد کاری که این جدا شدگان “به خدمت ر ژیم درآمده”گان کرده و میکنند چیست؟؟؟؟؟؟ تو مرکزیتهایت را اعضایت را طوری تربیت کردی و چنان گندی در محتوایت را شاهد بودند که سگ شاه را به تو ترجیح میدهند!!!! اینها را برای کارنامه ات کافی نیست. مردم ایران که مطلقا برایت ارزشی ندارند که تو را قاتل فرزندانشان، خائن به کشور و زن باره و شکنجه گر و… میشناسد. مگر خودت نگفتی که گروهی که مردم را چه برسد به اعضای 30-40ساله اش را از دست بدهد بی همه چیز است. برون نشریه مجاهد را بخوان. شما لایق همین سرنوشتی هستید که بدان دچار هستید. مطمئن باشید حتی همین آمریکا اگر هم رژیم سرنگون شود علیرغم ادعا و اتوارهای نزدیکی به جنایتکاران نئوکان سر مریم و مسعود را اگر زنده باشند زیر آب خواهند کرد. مگر صدام در روز روزش علیرغم اینکه چه خدمات جنایتکارانه ای برایش کردی کردها را برایش کشتی، مخالفینش را در داخل کشور برایش ترور کردی گذاشت وقتی فکر میکردی میشود به ایران حمله کرد حمله کنی؟ بد بخت من از همه مطلع هستم. آن صدام بود که فقط از رجوی مزدور میخواست و ساخت این یکی بابا سوپر قدرت آمریکاست…… ولی کو شعور!!!!! تا هست دروغ و دجالگری و فرار از روبرو شدن با واقعیات. این است سرنوشت جنایت پیشه گی و عدم صداقت و عدم قبول مسئولیت. حالا یک جدا شده رفته داخل تا همه زخمهای عمیقی که تو سالیان بر جسم و روحش زده ای را شابد بتواند در کنار خانواده و میهن ترمیم کند را بزرگتر از هیتلر که لقبی کوچک برای مسعود رجوی است معرفی کن. ببین به کجا میرسی. آنها که بداخل رفته اند، به شهادت این قلم از خدای رجوی راستگوتر هستند که جز دروغ در عمرش حرف نزده. همه گزارشاتشان از درون فرقه رجوی دقیق و درست است. کم است خیلی کم است که زیاد نیست. من به همه آنها درود میفرستم. در مقایسه کارهایی که رجوی و مغزشویی شدگانش انجام داده اند این جدا شدگان بداخل رفته قهرمانانی هستند که دیده اید مردم ایران آنها را با آغوش باز استقبال میکنند. و گرامیشان میدارند. مردم ایران همان خلق قهرمان ایران خلق قهرمان ایران……………………………که به رجوی تف کرده اند. مردم و جوانان (خلق قهرمان که سگ رضا شاه را به مسعود و مریم رجوی ترجیح دادند) بخدا اینها فحاشی نیست خودتان در همه شورشها دیدید. رتبه و جایگاه رجوی حتی پست تر رضا شاه است. بیشتر به آغا محمدخان که کور میکرد شاید برسد. مصداقی که گل گلاب رجوی بود و از این کنفرانس مطبوعاتی به آن روانه اش میکردی را چه کسی تبدیل به آن کرد که میخواهد مانند همه جدا شدگان و جدا نشدگان اسیر رجوی را بعنوان داعش ایران طوری نابود کنند که دیگر چنین گندی در تاریخ سر بلند نکند؟؟؟؟؟؟؟؟ بقیه که جدا شده ا ند و حرفی نمیزنند بسیار از زنان هستند که محضوریتهای اخلاقی و خانوادنی اجازه نمیدهد که تجاوزاتی که شخص مسعودرجوی با قوادی مریم رجوی(بدتر از ناصرالدین شاه) به آنها کرده را بازگو کنند. بسیاری هنوز اسیر کلیشه های رجوی هستند 40 سال مغز شویی کارش را کرده است. برای همین جدا شدگان ایران رفته را قهرمان مینامیم. بسیاری را هم که با پول خریده اید. با تبدیل مجاهد سلحشور به سلفه ای که همچون شورایی ها پول بگیرند و خفه خون شوند.

CANCELREPLY

انسان سالم .1 month ago

تو شاش توالت مجاهدین بودی مجاهدین شاش میکردن روی هیکل کثیف تو کچل خان

REPLY

انسان سالم .1 month ago

پیر کثیف داری میمیری ریدم تو دهنت مزدور کثیف خامنه ایی شاش توالت مردم ایران تو هستی بریده مزدور خفه

REPLY

انسان سالم .1 month ago

تنها ره رهایی جنگ مسلحانه تمام تیکه تیکه میکنیم رژیم آخوندی رو قبر خمینی رو منفجر خواهیم کرد قبر شاش قاسم رو قبر علی چلاق رو منفجر خواهیم کرد

REPLY

تقی امام علی نیا1 month ago

سگ خامنه ایست کوسکش اطلاعاتی مثل سگ از بیرونت کردند واستخدام وزارت شدی

REPLY

Amir vahid1 month ago

آقای داوود باقر وند ارشد عالی بود توضیحاتتان در رسوایی بیش از پیش فرقه رجوی . امیدوارم همه اسیران فرقه از جمله مادر گرامی آقای امیر یغمایی هم به زودی به همراه سایر اسیران از دست فرقه مزدور در باتلاق مزدوری گرفتار شده آزاد گردند .

REPLY

انسان سالم .1 month ago

مسعود رجوی خداست خداست خداست خداست خداست خداست ریده به هبگل شاه و خمینی و خامنه ایی و مزدورانش مثل تو خخخخخخخ

REPLY

فردوسی پارسی1 month ago

اسم فامیلی رجوی در اصل مال کجای ایران است؟

REPLY

انسان سالم .1 month ago

چقدر اومده تو حسابت قرمساق پلشت چقدر وزارت کونی لاشی حکومتی ریخته به حسابت کچل خان بی ناموس حکومتی

REPLY

View reply from DAVOOD ARSHAD

تقی امام علی نیا2 weeks ago

@Amir vahid اقای ضد رژیم کمی هم انصاف داشته واقعیت ها رابگو خیلی ها از سازمان جداشدن به هر دلیلی ولی هرگزسازمان در باره انها چیزی نگفت ولی جدا شدگانی هستند که در خدمت رژیم قرار دارند وجبهه مقاومت راسعی می کنند ضعیف کنند واب به اسیاب رژیم بریزند به عنوان مثال ایرج مصداقی در یکی از کتابهایش به صراحت گفته که من سازمان را از عرش به فرش می کشم خوب همین هم ارزوی رژیمه که یکی سازمان برانداز را اگر بتواند ضعیف کند یا اصلا ریشه کن کند وهمین اقای شاعر که خیلی مظلوم نمایی می کنه انواع تهمت ها را به سازمان زده دریک جا با وزارتی ها هم صدا شده در باره قتل های مشکوک که ساخته وپرداخته وزارت اطلاعات بود گفته بود که سازمان باید جواب بدهد که چه بلایی سر همسر سابق اش اورده اند وهمسر سابق اش هم اطلاعیه داد که اصلا به تو مربوط نیست وجالب اینکه این اقای شاعر با اینکه گفته بود که برنامه پیک شادی خیلی طرفدار داره ولی برنامه که افساید برای امیر یغمایی ساخته زیاد مورد استقبال قرار نگرفته ان وقت یک لینک کپی شاید هم جعلی ساخته که اندکی در حدود فقط 50 نفر بازدید کننده داشته در صورتیکه در لینک اصل بیش از 10000 ده هزار بازدیده کنند داشته وقتی من این خدعه واین نیرنگ ها را می بینم به صداقت اینها شک می کنم خود امیر یغمایی با من هم مکاتبه داشته با اسم جعلی دخترانه بنام پرستو ازادی که بعدا متوجه شدم ومی گفت که می خواهد با نشریات خارجی زبان به ضد سازمان مصاحبه راه اندازی بکنه

Read more

REPLY

انسان سالم .1 month ago

کچل خان تو دیگه چقدر شارلاتان و پفیوزی خفه بمیر بابا

REPLY

انسان سالم .1 month ago

شاش توالت خونه مردم ایران تو هستی کچل خان مزدور کثیف خامنه ایی

REPLY

انسان سالم .1 month ago

ما در ایران تیکه پاره میکنیم مزدوری مثل تو رو شک نکن مرگ بر خامن ای و مزدورانش درود بر رجوی عشق است مجاهد خلق عشق است

REPLY

انسان سالم .1 month ago

استفراغ کف خیابون تویی کچل خان مزدور کثیف خامنه ایی

REPLY

Vahid Saeedi1 month ago

کسانی که از زير دامن مريم رجوی هرزه به زير عبای سيد علی بی ناموس خزيده اند, چوب دو سر” گ.ه.ي” هستند

REPLY

View reply

Vahid Saeedi1 month ago

کسانی که از زير دامن مريم رجوی هرزه به زير عبای سيد علی بی ناموس خزيده اند, چوب دو سر” گ.ه.ي” هستند

REPLY

View reply

Vahid Saeedi1 month ago

کسانی که از زير دامن مريم رجوی هرزه به زير عبای سيد علی بی ناموس خزيده اند, چوب دو سر” گ.ه.ي” هستند

REPLY

View reply

انسان سالم .1 month ago

انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل انگل توالت تاپاله حکومتی برو بمیر لاشی

REPLY

انسان سالم .1 month ago

مرگ بر خامن ای و مزدورانش درود بر رجوی عشق است مجاهد خلق

REPLY

View reply

انسان سالم .1 month ago

مادر رید به هیکل تو و اون فرزند مزدور و کل حاکمیت ننگین آخوندی

REPLY

View 2 replies

انسان سالم .1 month ago

سه راس یغمایی خهخخخهخ سه مزدور کثیف خامنه ایی

REPLY

View 5 replies from DAVOOD ARSHAD and others

انسان سالم .1 month ago

خدای آزادی ایران مسعود رجوی پاک ترین شریف ترین مقاومترین انسان کامل مسعود رجوی

REPLY

View 4 replies

فردوسی پارسی1 month ago

باور نکردنی است که ایرانی در جنگ برای صدام عرب مزدوری میکرده .چگونه مجاهد دستمالچی عملیاتهای را لو می داده به صدام عرب🙈

REPLY

فردوسی پارسی1 month ago

شاه بیچاره با چه جانورهای مبارزه می کرد.۱۰۰ رحمت به مار عقرب.

1

REPLY

فردوسی پارسی1 month ago

والا آخوند تنها ایرادش دزد بودنش است.رجوی شلنگ آورده کون کل آخوندها را از دم شسته.

REPLY

فردوسی پارسی1 month ago

ما در ایران مجبوریم آخوند را نگهداریم و نتوان از شرش خلاص بشویم چرا که شاید مجاهد دستمال بدست بخواهد جای سد علی را بگیرد.

REPLY

فردوسی پارسی1 month ago (edited)

پاسدار کش پاسدار کوس اگر می تونستی کاری بکنی ۴۲ سال اواره نبودی با مامان مریمت تو خشتک صدام عرب.

REPLY

انسان سالم .1 month ago

ریدم تو افکارت کچل خان

REPLY

View 3 replies

 

Featured

حقایقی از فرقه رجوی که لرزه براندام هر انسان میاندازد از زبان امیر یغمایی

esmaeelvafa_aryam

امیر یغمایی فرزند اکرم حبیب خانی و اسماعیل یغمایی

 [spacer height=”20px”]

جلال تقی زاده از فرماندهان به من گفت “دوراه داری از تشکیلات خلاص شوی، یا خودت را بکش، سلاح هست بردار و خودت رو بزن یا فرار کن که ما دنبالت کنیم و بگیریم و بکشیمت.  اینطور فقط میتوانی رها شوی

 

[vsw id=”p7z-2c1J_Pc” source=”youtube” width=”425″ height=”344″ autoplay=”no”]

آقای امیریغمایی، درود برشما و بر شجاعتت در بازگو کردن حقیقت بازداشتگاه تشکیلات فرقه رجوی. فرزندان مجاهدین از جمله خود شما از مصادیق جنایاتی است که تشکیلات رجوی علیه انسانها روا میداشت در حدی که مرگ با سوختن در آتش و مرگ در جنگی نا برابر را که رجوی بعد از فرار خودش باز اشرف تمامی 4000نفر مجاهد را به کام مرگ میفرستاد به یک لحظه ماندن در انچه من آشویتس رجوی میخوانم ترجیح میدادند. یک تشکر هم شخصا از شما دارم. من نیز فکر میکردم پدرت اسماعیل تو را از فرانسه دوباره فرستاده است به عراق که با شهادتی که دادی این اشتباه من تصحیح شد. بابت این قضاوت از پدرت عذرخواهی میکنم. بسیاری مسائل است که باید در گزارشات شما تحصیح شود که باید بگویم باز هم از روح سالم شما از روح انسانی شما و اینکه حتی بفکرت نمیرسد که چنین جهان نکبتباری و چنین افرادی همچون رجوی باشند که در قرن بیست و یکم ستمهایی این چنین را به اچرا بگذارند. در کار بسیار خوبت برایت آرزوی پیروزی میکنم و احساس میکنم که بار بسیار بزرگی را از قلب و روحت بر زمین میگذاری.[spacer height=”20px”]

من در ارودوگاه تیف (متعلق به ارتش آمریکا) بودم که شنیدم امیریغمایی نیز توانسته از جهنم تشکیلات رجوی خلاص شود و به آنجا بیاید. شرایط سختی در ارودگاه وجود داشت. که برای یک نوجوان (آنزمان سال 2003) تحمل آن بسیار مشکل بود. طوریکه وقتی من در مصاحبه آمریکایی ها با تک تک اعضای مجاهدین به آنها گفتم که من نمیخواهم از این مصاحبه به میان مجاهدین برگردم گفتند که شرایط نگهداری اینجا هنوز بسیار سخت است بروید تا بعد که شرایط مناسب بود بیائید. گرمای تا 60 درجه سانتی گراد و فقط یک چادر معروف به فلسطینی وجود داشت که وقتی من علیرغم توصیه های آمریکایی ها بعد از یک ماه برگشتم چادر نیز نداشیم فقط سابه بان داشتیم. به هرحال شرایط سختی بود. که امیر انتخاب کرده بود که صدبار بهتر از آسایشگاههای خنک شده با کولرگازی بود. و این نشان از آتشی بود که ستم رجوی بر جسم و جان مجاهدین میافکند طوریکه همانطور که گفت تعدادی از این بچه ها دست به خودسوزی و یا خودزنی با شلیک روی میآوردند تا اینگونه از جهنم رجوی خلاص شوند. رجوی هم همین را میخواست.[spacer height=”20px”]

امیر یغمایی مدتی در چادری در همسایگی من زمانیکه توسط آمریکایی ها ایزوله شده بودم که با کسی تماس نداشته باشم مستقر بود. و بعضا در دوطرف یک طوری فلزی که ما را از هم جدا میکیرد با هم صحبت میکردیم و من از اقدامات اسماعیل جهت نجاتش از ارودگاه آمریکایی ها سوال میکردم …و گپ دوستانه میزدیم.  بگذریم که از کودکی او را در کنار خانواده اش میشناختم مانند بقیه فرزندان اسیر دیگر.[spacer height=”20px”]

وقتی همه حرفهایت را شنیدم تصحیحات را برایت خواهم نوشت که با به عمق بیشتری از تشکیلات مافیایی رجوی پی ببری.[spacer height=”20px”]

امیر در همین اعترافات گفت که:

جلال تقی زاده از فرماندهان به من گفت “دوراه داری از تشکیلات خلاص شوی، یا خودت را بکش، سلاح هست بردار و خودت رو بزن یا فرار کن که ما دنبالت کنیم و بگیریم و بکشیمت.  اینطور فقط میتوانی رها شوی

داود باقروند ارشد

[spacer height=”20px”]

رمزگشایی از چرایی سرنگونی حاکمِ مسلمانِ ایرانِ دوست و خواهان مدرنیته، توسط مردم ایران؟

پیام محمدرضا شاه در 15 آبان

هموطنان محترم و ستم دیده و ارجمند دوستان گرامی، قرن هاست که ایران و ایرانی چنگ در چنگ هیولای سیاسی-فرهنگی دیکتاتوری و استبداد است تا سرنوشت خود و کشورش و فرزندانش و آینده اش را از دست این دیو و هیولای تاریخی رها کند.

شکست پشت شکست تجربه 2500ساله او بوده است، علیرغم این هیچ گاه از پای ننشسته است. تااینکه اولین بار، با و در جنبش مشروطه تلاش نیمه موفقی داشت. تا با قبولاندن حکومت سلطنتی مشروطه به مظفرالدین شاه حکومت دیکتاتوری سلطنتی شاه قاجار را از طریق قانون مشروطه (با تاسیس مجلس قانونگذار توسط نمایندگان مردم، قوه قضائیه مستقل و بازوی اجرایی دولت) به سلطنت مشروطه بدل کند.

مردم ایران اینگونه توانست سرنوشت خود را از دست هیولای تاریخی استبداد (حکومت یک شخص) خارج و بدست خود بگیرد. وبرای اولین بار در ایران، ایرانی بعنوان شهروند ایران و نه بعنوان کنیزان و نوکران و غلامان و برده ها و در یک کلام بعنوان “رعیت” شاه(ابزار انسانی همردیف بزها و گوسفندان و …)، بلکه به عنوان “مردم-ملت” ایران که مشروعیت و حقانیت و قدرت سیاسی و حاکمیت و… از آن(مردم) نشأت میگیرد، به ثبت برساند.

اینگونه بعد از 2500سال حکومتِ “دولت-ملت” (حکومت مشروطه) بوجود آورد و به یک ایران نوین هویت بخشد. این اولین پیروزی شگفت انگیز تاریخی ایرانیان بعد از قرنها عقب افتادگی سیاسی و سیستم حکومتی بود، که با شکستن سیکل معیوب سرنگونی یک دیکتاتوری و جانشینی آن با یک دیکتاتوری دیگر، بدست آمد.

مهمترین و شگفت انگیزترین ویژگی تحول تاریخی ای بنام مشروطه آن بود که  اتفاقا در آن اینبار سرنگونی صورت نمیگرفت. با وجود این حرکتی عظیم و رو به بالا و ترقی بصورت متحول کردن همان حکومتی که هزاران سال بود ایرانیان برای تغییرش مسیر  سرنگونی را میشناختند  بود.   یعنی ایرانی برای اولین بار فقط با قتل و کشتار و جنگ و خونریزی به ظلم و ستم و قتل و کشتار پادشاهان مستبد پایان و پاسخ نمیداد، بلکه با در انداختن طرحی نو طوری تلاش کرد که اجازه ندهد که استبداد و قتل و کشتار هنگام تغییر حکومت در یک سیکل باطل تکرار شود. آنچه عینا در سال 1688 میلادی در انگلستان بعنوان زادگاه دمکراسی صورت گرفته بود، و دهسال بعد از آن منجر به انقلاب صنعتی و شکوفایی تمدن غرب و مدرنیته گردید.

آنچه مدرنیته را مدرن میکند.علم، ماشین ها، صنعتی شدن، سطح بالای زندگی و امید بیشتر به زندگیست. آیا بقیه اش مهم نیست؟ یقینا ما نباید این پیشرفتهای اساسی علمی و مادی را نادیده بگیریم. آما همانطور که جامعه شناس آمریکایی پیتر برگر به درستی سوال میکند

آیا ما همان مصریان قدیم منتها سوار بر هواپیما هستیم؟ یعنی آیا یگانه تغییر مهم در مدرنیته تفاوت در ابزار هایی است که انسان به کار می گیرد؟ و نه تفاوتی در خود انسان ها در جهان بینی شان، و در فهم آنها ازخود؟ اگر فقط ابزارها مهم بودند در این صورت تنها تفاوت مهم میان مدیر یک شرکت معاصر که در بوئینگ ۷۴۷ سفر میکند و یک طالع بین; دربار فرعون فقط همان بوئینگ ۷۴۷ است و نه چیزی دیگر، و تلویحا به این معنا است که مدرن شدن کشورهای توسعه نیافته صرفا مسئله تکنیکی است و ربطی به فرهنگ و روانشناسی ندارد. اما همانطور که مسائل پیچیده فرهنگی و اجتماعی برخاسته از مدرن شدن نشان داده اند این نظر صحیح نیست. تفاوت میان مدیر و طالع بین نه فقط در هواپیما بلکه در ذهن انسان یا به عبارت دیگر در فرهنگ انسان نهفته است. اما چون درک و خصلت شناسی ذهن و فرهنگ از هواپیما دشوارتر است. باعث میشود بسیاری از خودکامه ها و اصحاب بی فرهنگ آنها به این ورطه بیفتند که میشود کشورٍِ را مدرن کرده به دروازه های تمدن رساند.

حکومت مشروطه، این طرح نو، این درخت نونهال دمکراسی و آزادی متاسفانه بعد از 15 سال تجربه و چنگ در چنگ شدن با بازمانده هیولای سیاسی-فرهنگی استبدادِ مرکب تحت حمایت و فشار استعمار و نبود بنیادهای ضروری دمکراسی و فرهنگ دمکراسی در میهن نتوانست دوام آورد و با شکست مواجهه گردید. تا اتفاقا به کمک ایرانیان فرهیخته! و دولتهای استعماری، رضا شاه در سال 1299 بر تخت دیکتاتوری نشست-نشانده شود. طوریکه در سال 1320 هنگام خلع ید وی از پادشاهی توسط استعمارانگلیس، دیکتاتوری او بسیار فراتر از دیکتاتوری شاهان قاجار رفته بود.

ناگفته نباید گذاشت که رضاخان که در 1299 بقدرت رسید چنین دیکتاتوری نبود، و نه تنها خدمات ارزنده ای در نجات کشور از فروپاشی و… انجام داد، بلکه این سیاستمداران، فرهیختگان و مذهبیون و علما و در نهایت مردم ایران با تکیه به یک فرهنگ استبداد زده، دیکتاتور پرور و دیکتاتور پرست، چاپلوس و …دست بدست هم داده و  رضا خان میرپنج، نه آنگونه که میخواست بر تخشت “ریاست جمهوری” بلکه بر “تخت شاهی” نشاندند و او با تکیه به استعداد شگرف استبدادی نهفته در نهاد همه ما ایرانیان، این استعداد را به علاء درجه بکارگرفت و از خود شاه دیکتاتوری خون ریز ساخت.

رضاشاه دستآورد 2500ساله مردم ایران در مشروطه را که دستیابی به “دولت-ملت”  بود را (با انحلال عملی مجلس و دولت و قوه قضائیه) بدارآویخت. ودوباره مردم ایران را به “رعیتِ” (بز و گوسفند و …) شاهنشاه، که هیچ حقی جز به بردگی و بندگی کشیده شدن و اطاعت و اجرای اوامر ملوکانه نداشتند، تبدیل کرد. با این تکیه کلام شاهانه:

رعیت غلط میکنند در امور حکومتی دخالت میکنند“. 

بدنبال برکناری رضا شاه این دیکتاتور”ایران دوست و خواهان مدرن کردن ایران“! توسط استعمار انگلیس در جریان جنگ جهانی دوم و جانشین کردن فرزندش محمدرضا شاه بر تخت شاهی، کالبد بدارآویخته شده و ناتوان “دولت-ملت” از طناب دارِ رضا شاه رها شد و دوباره نیمه جانی بخود گرفت.

در ده سال اول حکومت شاه “دولت-ملت” افتان و خیزان با همه ضعف ها و کاستی هایش، لنگان لنگان دست به حرکت های تاریخی به رهبری مصدق زد که سرمشق جهانیان نیز شد.

اما دولت های استعماری غربی که امروزه بسیاری از خود باختگان از آنها استمداد می طلبند، همچون امروز، همین میزان از ایران مستقل و دمکراتیک و ملی را تحمل نکرده و در کودتای 28مرداد بدست آمریکا وانگلیس حکومت ملی و دمکراتیک مصدق را سرنگون کردند و با پشتیبانی کامل از محمدرضا شاه، و بازهم با کمک درباریان و سیاستمداران و ایرانیان و اطرافیان و چاپلوسان و “روشنفکران و مذهبیون و علماء” فرزندِ  رضا شاه را بر تخت شاهی نشاندند. حمایت آمریکا از شاه و فرهنگ استبداد پرور ایرانیان استعداد شگرف محمدرضا شاه را نیز شکوفا! کرد و  او را تبدیل به همان هیولای دیکتاتوری کرد که برای بار دیگر “دولت-ملت” را با کنارگذاشتن قانون اساسی و مجلس و قوه قضائیه و دولت، بدار آویخت.

نمی توان ناگفته گذاشت که به قطع و یقین محمدرضا شاه نیز سرمنشاء خدماتی به ایران بوده است برای مثال:

در سال1320 در ایران 351 دبیرستان و 8موسسه عالی و یک دانشگاه وجود داشت اما در سال 1374، ایران 2314دبیرستان، 148 موسسه عالی داشت.

در سال 1320 در ایران 482شرکت صنعتی مشغول کار بود در سال 1374این شرکتها به 5651رسیده بود.

در سال 1962رشدسالیانه صنعت 5%بود درصورتیکه در 1974 رشد صنعت به 20%رسیده بود. [1]

پس چـــرا سرنـــگونی؟

سپاه دین

باید گفت شاه از سویی جامعه را دگرگون و نوسازی کرد، برشمار طبقه متوسط  و شهر نشین و تکنوکرات افزود. به زنان کمک کرد تا در سطحی بی سابقه به عرصه عمومی گام نهند، اما کماکان میخواست به رسم آشنای سدهُ نوزدهم و پادشاهان اقتدارگرای آن زمان براین جامعه تغییر یافته حکمرانی کند. تجربه تاریخی و نظری هر دو موِِّید این واقعیت اند که این ترکیب دوام پذیر نیست.

از این رو بود که مردم ایران در سال 1357 نه از روی شکم سیری، و بقصد نابودی خدمات شاهنشاه آریامهر!!! با ارتش پنجم جهان!- قدرت یکم منطقه! جزیره ثبات منطقه و… با سپاه دین((!فرمان شاهنشاه برای تشکیل سپاه دین منتشر شد “روزنامه اطلاعات شنبه اول آبانماه ۱۳۵۰ ”  تشکیل سپاه دین ، از این دوره به مرحله اجرا گذاشته میشود)) ، سپاه دانش وسپاه بهداشت و کارخانجات اتومبیل سازی وکارخانه ذوب آهن و… یا بقصد نابودی خدمات رضا شاه و بنیانگذار ایران نوین، را سرنگون نکردند، بلکه برای نجات “دولت-ملت” از طناب دار دیکتاتوری سلطنت شاهنشاهی بود که سرنگون کردند.

امروز نیز آنها که قدرتِ حکومت در مقابله با آمریکا و استکبار جهانی و استقلال از آمریکا و غرب، ساختن پهبادها و موشک ها و … را در مقابل اعتراضات جاری علم میکنند توجه ندارند که قیام ملت نه در اعتراض به استقلال از آمریکا و غرب، و کسب قدرت نظامی و حتی صنعت هسته ای است، که باعث افتخار ملت است، بلکه در اعتراض به، بدار آویخته شدن دوباره “دولت-ملت است.

مردم ایران میخواهند برای همیشه “دارِ دولت – ملت” برچیده شود. استدلال سلطنت طلب ها  و حکومتی ها و علم کردن “خدماتی”! که این حکومت ها کرده اند، آب در هاون کوبیدن و نادیده گرفتن دستگاه “دار دولت-ملت” و تداوم رعیت انگاری مردم است. بله آنها که میگویند مردم غلط کردند سلطنت را در سال 57 سرنگون کردند، دقیقا با همان فرهنگ و منطق ظل اللهی دیکتاتوریهای قاجاری و شاهنشاهی و شیخی است که مردم را رعیت فرض میکنند، که:

رعیت غلط کرده در حکومت دخالت کرده است“.

درکلیپ زیر یک نمونه از برخوردهای پرویزثابتی رئیس اداره سوم ساواک با بهروز وثوقی بازیگر فیلم های سینمایی و تهدید او به ترور که رابطه محکمی هم با دربار داشته است.

باید گفت، مردم ایران کم هوش و فکر و زکاوت و دانش و مدیریت و سیاست و علم و دانش و هنر و توان اختراع و… به صدر لیست تمامی انسانهای دارندگان این صفات در جهان اضافه نکرده است. اگراز اینگونه کیفیت ها اضافه نداشته باشد چیزی کم ندارد. امروزه هرگوشه جهان و سراسر ایران چه بسا در زندانها پر هستند از ایرانیانی که اگر “دارِ دولت-ملت” برچیده شود با 82 میلیون ایرانی که ظرفیت هرکدام بیش از دیگری است میتوانند با تلاش خود و دیگر منابع عظیم کشور، ایران را با تصحیح فرهنگ استبدادی بجا مانده از 2500 سال سلطنت استبدادی به دروازه های تمدن برسانند.

پیام انقلاب 22 بهمن 1357 این بود که: مردم ایران نمیخواستند و نمی خواهند برده وار به بعنوان رعیت شاه و یا شیخ به “دروازه تمدن” و “قدرت جهانی” برسند، آنها میخواهند با رهایی از استبداد قبل از هرچیز کرامت انسانی شان برسمیت شناخته شود، تا در سایه آن، خود، ایران را به دروازه های تمدن برسانند.

کسانیکه به اشتباه بجای اینکه تحلیل های تاریخی، سیاسی واجتماعی را در بستر و جهت تکامل جامعه و نو کردن آن و ریختن طری نو صورت دهند، در واکنش به شرایط فاجعه بار موجود در یک تاریک اندیشی سیاست زده و تحلیل ضد تاریخی عملا به ورطه ارتجاع گذشته می افتند. یعنی به گذشته غلط مهر تائید میزنند. عملا بازگشت استبداد سلطنتی که بدون پایه مذهبی آن نمیتواند دوام یابد، را میطلبند. همانگونه که حتی در انگلستان نیز ملکه یا پادشاه رئیس عالی کلیسای انگلستان است.

این امر جدای از این است که در یک بررسی تاریخی فراموش کنیم که: رضا شاه جدای از استبداش جدای از به خاک سپردن “قانون اساسی مشروطه”، “مجلس و دولت و قوه قضائیه”، خدمات ارزنده ای نیز به ایران کرده است. آشکار است که وی بنیاد ایران نوین را ریخته است. و یا محمد رضا شاه خدمات شایانی برای ایران داشته است، یا حکومت کنونی توانسته از زورگویی استعماری خود را خلاص کند و علیرغم تحریم های زورگویانه، قدرت نظامی مستقلی بهم بزند که قابل کتمان نیست.

اما این بدان معنا نیست که در مواجهه با شرایط فاجعه بار حکومتی کنونی، باید به عقب (راه اندازی و یا زمینه سازی”دارِ دولت-ملت”) بازگشت و یا مورد جاری آنرا مهر تائید زد. ضمن اینکه گذشته از عوامل بین المللی و منطقه ای موثر در شرایط و حکومت های حاکم بر ایران، چه در دوره رضا شاه چه محمدرضا شاه و چه رژیم اسلامی کنونی و حتی حکومت احتمالی آینده هرچه باشند نتیجه و محصول شرایط تاریخی سیاسی و فکری فرهنگی مردمی هستند که در ایران زمین زیست میکنند.

در نتیجه و مهمتر اینکه انقلاب 1357 و رژیم کنونی، باز جدای از عوامل بین المللی، حاصل مستقیم حکومت پنجاه ساله سلسله پهلوی است.

چرا حکومت حاضر نیز دست پخت پهلوی است؟

دریک نگاه تاریخی حکومت پادشاهی ایران چه قبل از اسلام و چه بعد از آن ، استبداد مرکبی (متشکل از دونهاد “حکومت+ روحانیت”) بوده است. حکومتهای پادشاهی پایه مذهبی-روحانیت خود را که صدها سال متحدش بوده، صدها سال عصای دستش بوده، صدها سال برایش عامل تحمیق مردم جهت زیرسلطله شاهان نگاه داشتن اش بوده است را دربطن خود پرورش داده بود. ایندو(شاه وشیخ) بکمک همدیگرزبان از حلقوم متفکرین ومعترضین بیرون کشیدند، امیرکبیرهایش را کشتند، روزنامه نگارانش (کریمپورشیرازی) را به آتش کشیدند، فاطمی هایش را اعدام کردند، کشور را وارد جنگهای خانمان سوز نمودند، بخشیهای بزرگی از خاک کشور (70درصد کشور) را دراین جنگها از دست دادند و بقیه (بحرین را) به اربابان بخشیدند وچه فجایع تاریخی که نیافریدند.

نمونه قبل از اسلام، ترکیبِ “شاه وشیخ”(دین و دولتِ) ساسانی

استقرار ساسانیان خواه ناخواه با استیلای دین رسمی و مقداری فشار سیاسی همراه شده بود. اردشیر بابکان سر سلسه ساسانی برای محکم کردن پایه های حکومت خود ۱۴ سال جنگید. یعنی ۱۴ سال کشید تا نیروهای مقاومت کننده در سراسر کشور سرکوب شوند. در این میان خون های بسیار ریخته شد و دربدری های بسیار روی نمود. “تنسر” یا “توسر” هیربد روحانی زرتشت((تَنسَر یا توسر روحانی زردشتی در اواخرِ عصرِ اشکانی و از نزدیکان و حامیان اردشیر بابکان بود. تنسر پس از قدرت‌گیری اردشیر بابکان به او پیوست و سمت هیربدان هیربد را — که بالاترین مقام در میان هیربدان بود — داشت. او نویسندهٔ نامه تنسر به گشنسب است که اصل آن به‌ زبان فارسی میانه بود.)) که مشاور و پشتیبان اردیشربابکان بود. می گوید:

[su_quote]”بسیار پادشاهان باشند.که اندک قتل ایشان اسراف بود،حتی اگر ۲ تن کشتند؛ و بسیارپادشاهان باشند که اگر هزارهزار را بکشند هم زیادت باید کشت، از آنکه مضطرب باشند بدان زمان از قوم خود.  (نامه تنسر هیربد صفحه ۶۱)” [/su_quote]

منظور این روحانی دربار اردشیربابکان آن است که بعضی از فرمانروایان ناگزیر می شوند از کشتن مردم خود زیرا در برابر طغیان قرار گرفته اند. و این در توجیه اعمال اردشیر است. وبازتنسرهیربد میگوید:

[su_quote]”این چنین ملک جز به خون ریختن با دید نیاید.(همان صفحه ۵۹)” [/su_quote]

و این تتنسرهیربد مردِ زاهدِ عابدی بوده است که ادعا داشت:

[su_quote]”که پنجاه سال است تا نفس امّارۀ خود را بر این داشتم به ریاضت ها که از لذت نکاح و مباشرت، اکتساب و اموال معاشرت امتناع نمود و چون محبوس و مسجونی در دنیا می باشم تا خلایق عدل من بدانند و بدان چه برای صلاح معاش و فلاح معاد و پرهیز از فساد از من طالبند و من ایشان را هدایت کنم گمان نبرند. ( همان صفحه 50) . [/su_quote]و این شخص بر سر اعتقادی که آن را خیر مطلق می دانست, کشتار هزاران تن را بدست حاکم تایید میکرد.

]

در مسیحیت نباید نیازی به مثال تاریخی باشد، چرا که انقلاب کبیر فرانسه خود بزرگترین شاهد بر پایان دادن خونین به چندین سده ازاین نوع ترکیبات دوپایه ای کلیسا و حکومت های استبدادی در غرب است.

[spacer height=”15px”]

بنیاد پهلوی

رضا شاه بعد از 1400سال سلطه استبداد مرکبِ “حکومت+مذهب” بر ایران، در یک کپی برداری صوری ازکمال آتاتورک رهبر ترکیه نوین، پایه روحانیت حکومت را با ایجاد محدودیت هایی برای آنها به حاشیه راند. اما در زمان محمدرضاشاه، درنیمه دوم دهه 50 شمسی زمانیکه حکومت شاه بدنبال سرکوبها واعدام ها وشکنجه های مبارزین ومتفکرین وهنرمندان ونویسندگان دراوج عدم مشروعیت ومورد نفرت مردم بود، ودرنقطه مقابل پایه روحانیت وابسته اش بدنبال چند دهه اجرای پروژه فشرده مذهبی سازی ایران توسط شاه بدستور“سیا” برای مقابله با کمونیسم شوروی سابق با اختصاص هزینه های کلان بدان، که شخص شاه شخصا پشت اجرای آن بود. از جمله با تشکیل سپاه دین، بنیاد پهلوی ((شاه در چهارم اکتبر 1961 (مهرماه 1340) با امضای فرمانی ایجاد بنیاد پهلوی را رسما اعلان نمود. فرمان اینگونه آغازمیشود:بسم الله الرحمن الرحیم، نظر به علاقه تام وایمان و عقیده راسخی که برای رضایت خداوند متعال داشته و داریم و به منظور شادی روح بزرگ پدرمان اعلیحضرت فقید رضا شاه کبیر به ایجاد این بنیاد اقدام کرده ایم.شاه اینگونه با تشکر از پدرش در غصب وغارت اموال مردم ایران، مصارف پنجگانه ای را برای در آمدها و موقوفات بنیاد پهلوی تعین میکند که بسیار تعجب برانگیز است. در اصل اول که خود پنج زیر محور دارد به شرح زیر است.الف:کمک به تنظیم شعائر اسلامی و ترویج دیانت مقدس اسلام در هر عصر و زمانی و به متقضی وقت.ب: کمک به تاسیس دانشگاه اسلامی.ج:تعمیر بقاع متبرکه و مساجد.د:کمک به نشر کتب و تعلیمات دینی.هـ:کمک برای تبلیغات اسلامی خاصه در کشورهای غیر مسلمان.))  با حمایت کامل دستگاه امنیتی خودش با تزریق وتقویت ذهنیت مذهبی به مردم، از ایرانیان گوشت دم توپ وخاکریز مذهبی-فرهنگی-انسانی درمقابل نفوذ شوروی برای دفاع از منافع ایالات متحده در ایران ساخت. دورانی که پایه روحانیت سلطنت دراوج توانایی وقدرقدرتی با شبکه گسترده مساجد دراقصا نقاط کشورپراکنده شده بود. زمانیکه افکارمترقی یا کتب انتقادی حتی یک کتاب ضد روحانیتِ مسیحی آمریکا نوشته جک لندن (کتاب سپید دندان) خواندنش زندان وشکنجه ساواک را بدنبال داشت، تمامی مساجد کشور آزادانه مملومیشد از مردمی که به کلام روحانیتی که ضمن ترویج دین ومذهب علیه شاه انتقاداتی نیز مطرح میکردند. دستگاه امنیتی ساواک نه تنها مانع آنها نمیشد. حتی در مورد روحانیون رادیکال درصورت دستگیری هیچکدام محاکمه نمیشدند بلکه با احترام تبعید میگردیدند. البته بودند روحانیانی که از مبارزه مسلحانه حمایت میکردند زندان میگردیند.

فقط اینها نبود: شهبانو فرح برای غبار روبی با چادر مشکی توری به زیارت مقبره امام رضا می رفتند ؟خوانندگان درباری من علی علی گویم میخواند ؟ هایده و مهستی و گلپایگانی و شجریان و سایر خواننده ها برای محمد و علی مدح و آواز  می خواندند ؟ هایده که دیگه سنگ تمام گذاشته بود و با صدای ملکوتی اش دعای جوشن کبیر در مراسم شب قدرهم می خواند!

توجه کنید که ایرانیان همان هستند که در مشروطه برای استقرار حکومت نوین مبتنی بر دولت-ملت و حفظ منافع ملی کشور یک آیت الله بنام شیخ فضل الله نوری که به مخالفان مشروطه پیوسته بود را حتی با تائید دیگر مراجع شیعه نجف در تهران بدار آویختند. و اینگونه نشان دادند که برای خلاصی از استبداد و رسیدن به ایران مدرن مبتنی بر دولت-ملت حاضرند از مذهب عبور کنند.

اما محمدرضاشاه در راستای سیاست “سیا” از روحانیت تحت حمایتش، قطبی ظلم ستیز! و پناه ستم دیدگان ومحرومان! درمقابل چپاول واستبداد حکومتیان ودیوانیان وسرکوب و زندان و شکنجه ساواک ساخت. درست در همان زمان روحانیتی که مستقل بود و شاه و استبدادش و وابستگیش به آمریکا را نقد میکرد در زندانها بسر میبردند. شاه تمامی احزاب را تعطیل ملوکانه نمود ونگذاشت حزب ونهادهای اجتماعی ومدنی مستقلی شکل بگیرد، فرهیخته گان را زندان کرد وهرکتاب وفیلم وشعروموسیقی اگرکمی محتوای اجتماعی وانتقادی ویا سیاسی روشنگرانه داشت، ممنوع وشاعرو بازیگر وخواننده را دستگیر و زندان نمود.

به گواهی مصاحبه های اخیر پرویز ثابتی رئیس اداره سوم ساواک “چنان خفقانی توسط ساواک ایجاد نموده بود که درسالهای دهه 1350 منتهی به انقلاب 22 بهمن 1357 اثری  حتی از یک مبارز چپ، ملی، ملی مذهبی و …فعال درخارج زندان نبود”. درمقابل مساجد و تکیه های مذهبی و دسته های سینه و زنجیرزنی درسراسر کشور نمایشی خارق العاده داشتند و خود شخص شاه در مراسم عاشورا به همراه هئیت دولتش شرکت میکرد.و اینگونه نسلی طی چند دهه حکومتش تربیت کرد که گمشده خود را درماه دیدند. بله درماه دیدند. مارکسیست هایش هم به امام حسین و امام علی قسم میخوردند.  محمدرضا شاه برای به دروازه های تمدن رساندن ملتی که تبدیل به رعیت کرده بود، مجلس و دولت و قانون اساسی را تعطیل نمود و یک تنه حکومت میکرد. مسئولیت این فاجعه با کسی است که گفت شما رعیت ها(آنچه از مردم ایران ساخته بود) خفه شوید من خودم شما را به دروازه های تمدن میبرم!! همین محتوا را محترمانه به کورش کبیر نیز ابلاغ فرمودند، آنجا که گفت: “کورش توبخواب “ما؟ من” بیدارم ” و[میدانم ایرانیان را چگونه به دورازه های تمدن برسانم!!]

بدنبال جنبش ضد استبدادی ایرانیان علیه استبداد محمدرضاشاه، “ارتش یک نفره تمدن سازِ بدون مجلس و دولت و دستگاه قضا و البته بدون ملت”، وی دوباره بدستور سیا همین مردمیکه تا بن واستخوان وتک تک سلول ها به مذهب وشیعه ومسجد ومنبر معتاد کرده را رها وهیولای محارشده دربطن حکومت فاسد واستبداد سلطنتی خود(پایه مذهبی) را به جان مردم  ایران انداخته واز کشورفرارکرد.

تا اینگونه به خیال خود حکومت مذهبی (پایه دیگراستبداد مرکب سلطنتی) بجا مانده از حکومتش بتواند درادامه طرحهای (سیا) خاکریزی جلوی شوروی کمونیست بجا گذاشته باشد!! ومنافع اربابان آمریکایی را که اینگونه خودش را با تحقیر و ذلت وخواری از کشوررانده وحتی به کشورخود راه نداده بودند وبنا به گزارش فرح پهلوی حتی برای مداوا نیز او را به آمریکا راه ندادند و وقتی راه دادند، نه به بیمارستان، که به تیمارستانی درآمریکا برده بودند، را تامین کند.[spacer height=”20px” id=”2″]

حالا پس مانده همین ها باکمک از ما بهتران که از ایران کمربند سبز و گوشت دم توپ مذهبی برای منافع خود ساخته بودند و ازجمله خانم فرح پهلوی و فرزندش رضا پهلوی… طلب کارمردم هستند که: [spacer height=”15px”]

چرا شاه را سرنگون کردید؟ شاه به این “خوش تیپی” را دادید ومذهب را جای آن گذاشتید؟!! و عکسهای خیابان پهلوی سابق را میگذارند و انواع تحقیر و توهین ها به همان ملت بزرگ ایران و کشوری که بدست حکومت سلطنتی بخاک سیاه نشانده اند با مبتذل ترین بیانات با  هزاران هزارپست تحقیروتوهین، علیه شان هتاکی میکنند.  این اقدام شنیع بخصوص با هدف گرفتن نسل پنجاه وهفتی ها دررسانه های اجتماعی به اجرا در می آید، که “خاک برسرتان که شاه را دادید وشیخ را گرفتید”!!  ویا عجبا عجبا!!!

اما واقعیت تاریخی چیست؟ بله مردم ایران درفرایند تاریخی خود پایه ی (حکومتی-دیوانی) استبداد مرکب (دیوان-حکومت+شریعت-روحانیت) را درسال پنجاه وهفت قطع کرده وسرنگون نمودند. آن دیوحکومت استبداد سلطنتی هنگام سقوط، سقط جنین کرده وپایه مذهبی خود را که در ابعاد فرهنگی، اجتماعی، سیاسی صدها سال دربطن خود پرورده وپروارکرده بود، پس انداخت. مردم ایران حالا درگیرپای دیگراستبداد وهیولایی است که از سلطنتِ سرنگون شده، سِقط شده است.

 اگر شاه طی دهه ها سلطنت استبدادی وابسته اش چنین نسلی را نپرورده بود، کسی فریب مشاطه گران مذهبی بخصوص مجاهدین خلق و امثال مسعودرجوی بدتر از داعش با ادعای “اسلام دمکراتیک” را نمیخورد تا هزاران جوان نا آگاه ایرانی تربیت شده در حکومت اختناق پهلوی را با شعار مرگ برامپریالیسم و مدعی ساختن ویتنامی دیگر برایش بود به کام مرگ بکشانند. سپس خودش به  دامان همان امپریالیسیم غرب که مدعی مبارزه با او بودند، درهمان غرب پناه ببرند. بله اگر اختناق شاهنشاهی نبود، همه اینها و اقدامات تروریستی و اسلام پناهی دروغین آنها مورد نقد وبررسی قرارمیگرفت وهمه میفهمیدند هرکس، چه کاره است. امری که امروزه نیز همین پس مانده سلطنت و مجاهدین هرگونه روشنگری در مورد ماهیت مدعیان را با بدترین هتاکی ها و فحاشی جلوگیری میکنند تا شاید بتوانند خود را باردیگر به مردم بزرگ ایران در یک فضای احساسی و نفرت ناشی از شرایط فاجعه بار کنونی، تحمیل کنند.

اینجاست که باید گفت، ترویج جهل و رعیت انگاری مردم، خود را درتوهین به مردم ایران، با محکوم کردن آنها بدلیل سرنگون کردن سلطنت پهلوی درسال 1357، توسط سلطنت طلب ها و ادعای اسلام دمکراتیک و اسلامیکه از آن گبارزدایی شده توسط پس مانده مجاهدین، باز تولید میشود.


بله مردم ایران برای نابودی خدمات کسی به کشورشان در سال 1357 انقلاب نکرد. بلکه برای بدست گرفتن سرنوشت خود (خروج از رعیت و تبدیل شدن به ملت ایران) بود که پایه دیوانی حکومت استبداد مرکب (دیوان-مذهب) سطلنتی  را سرنگون کرد. این سرنگونی کماکان بعد از پیمایش نیمی از راه درسال 1357 درنیمه دیگر آن ادامه دارد.

داود باقروند ارشد

بهمن 1402

[پانوشت: بعضی اقدامات دیگر شاه در همکاری و با روحانیت: همکاری شاه با روحانیون سنتی و مخالف دخالت در سیاست که تا سال ۱۳۳۸ به‌خوبی پیش رفت با نزدیکی رضاشاه به آیت‌الله حائری شبیه بود که نتایجی را برای هر دو طرف در پی داشت. در سال ۱۳۳۴ قمه زنی و زنجیرزنی از سوی برخی از مجتهدین منع گردید که نگرانی شاه را در مورد ریشخند روزنامه‌های خارجی از برگزاری مراسم مذهبی در کشور بر طرف می‌ساخت. در برابر دولت اقدامات زیر را برای راضی نگهداشتن روحانیون انجام داد:

۱- در خرداد ۱۳۳۴، در دانشگاه تهران یک مسجد ساخته شد.

۲- دولت پذیرفت در دروس مدارس به مذهب بیشتر توجه شود.

۳- بهایی‌ستیزی گسترش یافت و در ماه رمضان سال ۱۳۳۴ مرکز بابیان و بهاییان در تهران تخریب شد.

۴- در سال ۱۳۳۴ اعلام شد که دولت یک دبیرستان دینی تآسیس خواهد کرد که شاگردانش بتوانند در دانشکده الهیات درس بخوانند.

۵- در همان سال دولت اعلام کرد که تعلیمات دینی به دروس کلاس‌های پنجم و ششم ابتدایی افزوده شده است.

۶- در تیر ماه سال ۱۳۳۴، کلیه مشروب‌فروشی‌ها در ۱۵روزه اول ماه محرم تعطیل شد.

۷- شاه نظر آیت‌الله بروجردی در تعیین نمایندگان مجلس را نیز برآورده می‌ساخت. «ایشان سعی می‌کرد حداقل نمایندگان قم، بروجرد، اراک، شاید هم خرم‌آباد و توابع آن حدود، همه را با نظر ایشان (آیت‌الله بروجردی) تعیین کند البته نه این‌که رسما و به ‌طور صریح. به ‌طور پیغام، مثلا (آیت‌الله بروجردی) به شاه یا به دولت پیغام می‌داد که فلان کس مورد نظر من است و بایستی که انتخاب شود.»[۱۷]

۸- بروجردی تحت حمایت‌های شاه توانست شرایط فرهنگی شهر قم را نیز تغییر دهد. قم که در دوران رضا شاه شاهد تآسیس مدرسه سکولار رُشدیه بود، یک دهه بعد، تحت تسلط بروجردی بر حوزه، آموزش سکولار رشد چندانی در قم نیافت. این شهر به مرکز فعالیت‌های دینی در آمد و مورد احترام دولت مرکزی قرار گرفت.

۹- در فاصله بین سال‌های ۱۳۳۲-۳۷ فعالیت روحانیون مخالف دخالت در سیاست در مساجد و مدارس تمرکز داشت. در این مدت شمار طلبه‌ها نیز افزایش چشم‌گیری یافت و از ۳۲۰۰ نفر در سال ۱۳۳۲ به ۵۰۰۰ نفر در سال ۱۳۳۷ رسید. در شهر مشهد نیز شاهد افزایش چشمگیر نهادهای دینی در سال‌های سی و چهل هستیم. حاج میرزا احمد کفایی هدایت ۱۵ مدرسه دینی را در دست داشت. وی همچنین ۲۶۰ کمیته دینی برای مقابله با اشغال احتمالی شوروی در این استان تشکیل داده بود.

۱۰ – همبستگی روحانیت و شاه در پهنه‌ی جنگ سرد با روی کار آمدن دولت قاسم در عراق بیشتر نمایان گردید. این دولت در سال‌های ۱۳۳۷-۳۸ فعالیت‌های حزب کمونیست عراق را تشویق می‌کرد که نگرانی روحانیون عراقی و تنش میان آنان و دولت را برانگیخت. آیت‌الله محمد حسین کاشف الغطاء ساکن نجف طی فتوایی نفرتش را از کمونیسم اعلام کرد. این فتوا مورد استقبال حکومت شاه قرار گرفت چرا که فعالیت‌های حزب کمونیست عراق می‌توانست به گسترش فعالیت‌های حزب توده در ایران بیانجامد.[۱۸]

۱۱- به باور عباس میلانی، در سال ۱۳۳۷، در پی بازداشت قرنی رئیس رکن دو ارتش به جرم کودتا، و برملا شدن رابطه وی با برخی از روحانیون، شاه تصمیم گرفت عده‌ای از آنان را تبعید کند. آیت الله بروجردی برآشفت و تهدید کرد در صورت تبعید روحانیون، وی نیز از کشور خارج خواهد شد. شاه از تصمیم خود منصرف شد.[۱۹]

مسعودرجوی و صدورحکم مبارزه مسلحانه بعد از43سال شکست روزانه این تاکتیک ضد بشری

سپتامبر 18, 2023

11

یک ماه قبل در 15اوت امسال در حساب فیسبوکی  با اشرافی که به مسعودرجوی و روحیات تروریستی-آنارشیستی-تبهکارانه قدرت طلبانه ناشی از خود خدا (و خدای مبارزه) پنداری و روان پریشی واسکیزوفرنی (بیماری قطع از واقعیت) او دارم، میدانستم در آستانه سالگرد مهسا، این دون کیشوت خودشیفته قرن، دوباره سوار بر الاغش در عوالم روان پریش خود و از سوراخ موشی که سالیان است بدان خزیده است. دوباره دستور مبارزه مسلحانه را در سالگرد مهسا صادر خواهد کرد. زمانیکه همه نونهالان و نوجوانان و جوانان کشور در کف خیابان به خواسته های مدنی خود با ایستادگی در مقابل سلاح گرم جامه عمل میپوشانند و جناب مسعودرجوی همواره از سال 1360 ازهر صحنه درگیری، حتی درگیری کلامی چه برسد به فیزیکی و یا خدایی نکرده مسلحانه، فرار کرده است. اما از حل من مبارزطلبیدن ودون کیشوت وارِ سرازیر کردن هزاران هزار جوان به تنور قتل و کشتار رژیم کوتاه نیامده.

از این روی پیشاپیش با کد آوردن از مارکس برایش نوشتم که:

«زور در سراسر تاریخ همیشه برای نظم کهن که آبستن نظم جدیدیست، همچون ماما عمل کرده»

(کارل مارکس)

و تلاش کردم جنایاتی که از سالهای 1358 الی 1360 برنامه ریزی و از 28خرداد 1360 با اطلاعیه سیاسی نظامی شماره 25 مجاهدین به مرحله اجرا گذاشته است، را برایش روشن و یاد آوری کنم. و نوشتم، کلام مارکس بدان معناست که:

“ابتدا باید مام وطن،شوهری داشته باشد که بعد از تجربه کافی با او به طلاق از وی رسیده باشد، نطفه جنبشی در بطن آن مام بسته شده باشد، همه اندامهایش رشد و تکامل یافته باشد. در زمان مناسب فریاد مام وطن از درد زایمان بلند گردد. آنوقت مبارزه مسلحانه یا زور درقالب ماما بکمک مام وطن آمده تا به زایمان سالم و بدون خطر چه برای مام و چه برای نوزادش وظیفه اش را انجام دهدتو (مسعودرجوی) در سال 1360 دریک رویکرد تبهکارانه و شیزوفرنیک و قدرتپرستانه با اسلحه به سراغ مام وطن که تازه بعد از 1400 سال با معشوقه‏اش بوصلت رسیده و در ماه عسل بسر میبرد رفته و ضمن “خواستگاری مسلحانه” او را تهدید کردی که باید ضمن طلاق از معشوقه اش، با تو(مسعود رجوی) “معشوق 1400 ساله اما با کت و شلوار و سبیل استالینی” ازدواج کرده، کودکش را نیز سه ماهه با کمک مامای (مبارزه مسلحانه مجاهدین) زایمان کند. 43 سال است که تو (رجوی) دستور طلاق و ازدواج و زایمان میدهیپاسخ مام وطن به درخواست ازدواج [سپردن قدرت بتو] با تو (رجوی) همان ابتدا نابود کننده بود. هرچند پاسخ مریم رجوی و زنان مجاهد اما مثبت بود!

به همه مقدسات نگارنده از نوشتن کلمات شیزوفرنیک و … قصد فحاشی و بد کلامی ندارد به شرح زیر توجه کنید ببینید شما کلمات دیگری برای مییابید؟

این بیمارروانی با علائم حاد شیزوفرنیک، سال 1358 بعد از فراخواندن نگارنده (آنزمان مسئول تشکیلات هواداران مجاهدین در خارج کشور بود) از لندن به تهران گفته بود،

««چرا علیه جنگی که عراق شروع کرده در لندن تظاهرات برگزار کردی؟ جنگ با عراق نعمت بزرگی است که فرصت میدهد ما رژیم را هنگامیکه در مرزها مشغول جنگ است در شهرها سرنگون کنیم!!»»

با این تحلیل سال 1360 بخیال و تحلیل سرنگونی سه ماهه یک شبه دست به سلاح برد. رژیم واکنش نشان داد، وهزاران هزار تن از مجاهدین و مبارزغیرمجاهدِ علنی را در سراسر کشور که رجوی با شروع جنگ داخلی و فرارخودش دو دستی تحویل رژیم داده بود را روزانه صد صد اعدام کرد و هزاران نفر را زندانی و بعدها اعدام کرد. 180درجه عکس تحلیل دون کیشوت مسعودرجوی، رژیم هم جنگ را پیش برد و هم نابودی جنبش داخلی را.

کماکان با شعار “وای بحال واقعیت” تحلیل دون کیشوت ما همواره درست بود!!!

استبدادش اجازه خروج از عوالم شیزوفرنی را به او نمیدهد. پرویز یعقوبی و بعد علی زرکش و بعدها مهدی افتخاری (اعضای دفتر سیاسی) تلاش کردند تماس او را با واقعیت برقرار کنند. رجوی اولی را اخراج، دومی و سومی را به اعدام محکوم کرد. سه ماه سرنگونی را به یک سال و سه سال و پنج سال ارتقاء داد!!!!

وقتی از فرانسه اخراج شد و صدام حسین ارتش آزادیبخش نوین را برایش اختراع کرد تا هر آنچه ازمجاهدین قتلعام شده باقی مانده است را بعنوان سربازان پیاده در ارتش خود علیه ایرانیان درجنگ بکاربگیرد.

رجوی با تحلیل اینکه رژیم اگر صلح کند فرومیپاشد و مجاهدین فقط باید بروند خرده ریزه‏های رژیم را جمع کنند، مجاهدین را واداربه خدمت به دشمن در کشتار جوانان ایران درمرزها کرد.

رژیم صلح کرد، نه تنها فرو نپاشید، بلکه در ماجراجویی جنایتکارانه شیزوفرنیک فروغ جاویدان مسعودرجوی (که خود رجوی از صحنه فراری بود) این رژیم بود که بعد از قتلعام مجاهدین، خرده ریزهای عقب مانده های دنباله رو رجوی را در تنگه چارزبر جمع میکرد.

رجوی که از این “پیروزی بزرگ و تاریخ ساز”!!! غره شده بود طی نشستی در اشرف1 اعلام کرد متقاعد شده است که امام زمان است. و به عالم کائنات وصل شده است؟!!!! شدت یابی شیزوفرنی دون کیشوت.

اینبار تحلیل کرد که شکست فضاحت بار فروغ جاویدان!! تقصیر مجاهدینی بود که غرق در جنسیت بودند!!! ولی چه باک رژیم به محض فوت خمینی فروخواهد پاشید، و تنها کار مجاهدین باقی مانده از قتلعام فروغ، آماده شدن برای جمع آوری خرده ریزهای رژیم خواهد بود. خمینی مرد و رژیم نه سرنگون شد و نه فرونپاشید. 

درانتخابات دوم خرداد دون کیشوت تحلیل کرد که رژیم به قیمت مهندسی و دستکاری و… انتخابات نخواهد گذاشت خاتمی پیروز شود و قطعا ناطق نوری پیروز انتخابات است. ناطق نوری انتخاب که نشد بلکه خاتمی با آرای بالایی پیروز انتخابات شد.

نگارنده که به تحلیل های شیزوفرنیک دون کیشوت نقدی نوشته و قطع بودن ایشان از واقعیت ایران را گوشزد کرده بود برای هفت سال ازاشرف1 به بصره تبعید کرد.

در انتخابات دور دوم محمد خاتمی، دون کیشوت ما که به کائنات نیز وصل شده بود، درجمع هزاران تن از مجاهدین تحلیل کرد،

««براساس اصل ولایت فقیه، غیر ممکن است که اجازه دهد حتی به قیمت کشتن محمدخاتمی دوباره انتخاب شود. اگر خاتمی دوباره انتخاب شود مرگ مجاهدین خلق رقم خورده است. چرا که بدین معناست که جامعه ای که قرار بود با تکیه بدان، با مبارزه مسلحانه رژیم را سرنگون کند در ایران دیگر وجود خارجی ندارد.»»

خاتمی کشته که نشد هیچ بلکه دوباره انتخاب شد. اما از آنجا که شرم احساسی انقلابی است و در دون کیشوت ما از آن به اندازه یک مولکول هم وجود ندارد. کماکان شعار “وای بحال واقعیت” بود!!!

رجوی تحلیل کرد که انشاالله صدام حسین به امام زمانی اش ایمان آورده و جنگ را دوباره شروع میکند و نان ارتش آزادیبخش دوباره در روغن خواهد بود. و صدها مانور آمادگی برای نبرد آخر را به خرج صدام سامان داد. صدام به ایران حمله نکرد بلکه به کویت حمله کرد.

رجوی تحلیل کرد که غیر ممکن است آمریکا به عراق حمل کند و…. حتی درصورتیکه بمبارانی صورت بگیرد مجاهدین را بمباران نخواهد کرد. اما آمریکا به عراق حمله کرد. و همه مقرهای مجاهدین را بمباران کرد. و اشرف را به محاصره در آورد. اما چه باک قبل از حمله مسعودرجوی خدای مبارزه و مریم رجوی مثل همیشه از عراق فرار کرده بودند.

اینبار تحلیل کرد که آمریکا بزودی به امام زمانی مسعودرجوی ایمان آورده و سلاح و امکانات لازم را برای حمله به ایران به ما خواهند داد. آمریکا نه تنها به مسعودرجوی ایمان نیاورد وسلاحی نداد، بلکه مجاهدین را خلع سلاح کردند.

اینبار تحلیل کرد که باید با آمریکا متحد شده و مالکی را سرنگون کنیم.  آمریکا با مالکی متحد شد و مجاهدین را سپرد دست مالکی. قتلعامهای در اشرف1 یادتان هست؟ و بدنبالش انتقال به قرارگاه لیبرتی در نزدیکی فرودگاه بغداد و قتلعامهای زیر موشک و خمپاره باران یادتان هست؟ رجوی همه را پیروزی بزرگ خواند!!!!

در لیبرتی بدلیل قطعه قطعه شدن مجاهدین اسیر در فرقه رجوی زیر موشکباران های رژیم، جهان را به خشم آورده بود که چرا مسعود و مریم رجوی مجاهدین را از عراق خارج نمیکنند، رجوی که حنای تحلیلهای امام زمان گونه اش رنگی نداشت متوصل به سناتورهای کرایه ای استراتژیست نئوکان آمریکایی شد و تحلیلی طی پیامی شفاهی به مجاهدین زیر موشکباران ارائه کرد که: 

««گفته بودیم نبردی[بخوانید قطعه قطعه شدن مجاهدین بی سلاح و بی دفاع زیر موشکباران] که در اشرف و لیبرتی جریان دارد، عین نبرد سرنگونی است.

و از قول سناتور رابرت توریسلی ادامه داد:

” روند رو به افزایشی در حمایت از سازمان برای بناکردن یک ایران آزاد وجود دارد و امروز مسیر رسیدن به ایران آزاد از بغداد میگذرد”.   اگر بند سین[سرنگونی]  واقعی است، اگر لیبرتی پلی بسوی تهران است. بچه ها بغداد پلی بسوی تهران واقعی است؟ پس کارزار سرنگونی[ قطعه قطعه شدن در لیبرتی] برای شما مبارک مبارک»»

سرانجام بعد از سه سال قتلعام مجاهدین در لیبرتی، مسعود و مریم رجوی زیر فشار افکار عمومی ایرانیان خارج کشور و جهانیان و اعضای شورای ملی مقاومت تن به خروج اعضای نگون بخت از عراق داد. مریم رجوی شاگرد دجال بزرگ و دون کیشوت دوران مسعودرجوی خروج از لیبرتی که رجوی آنرا “عین نبرد سرنگونی خوانده بود” بسمت آلبانی را پیروزی بزرگ خواند. 

حال این دجال سه روز مانده به سالگرد مهسا دوباره با حادشدن بیماریش و در اوج وقاحت و بشرمی به میدان آمد وجواب نگارنده را با بکاربردن همان کد از مارکس چنین داده است: 

22
33

«« البته بورژوازی و سوسیال رفرمیسم می‌تواند قهر انقلابی را که به‌گفته مارکس ”قابلة هر جامعهٔ کهنی است که آبستن جامعهٔ نوین باشد“ محکوم کند و یا از آن بگریزد. اما انگ ”خشونت“ خواه و ناخواه رله کردن خواست رژیم است.»»

مسعودرجوی 22شهریور 1402

حرف آخر به رجوی این است، اولا انگ شما خشونت طلبی نیست، جنایتکاری تروریستی نوع داعش است. در ثانی، مردم ایران طی 43سال و با شاخص های شورشهای سالهای اخیر مانند، قیام دانشجویان 1378، قیام 1388، شورش 1396 و شورش 1398 و جنبش بی همتای زنان ایران 1401 تا به امروز، با فریادی که جهانیان همه شنیدند گفتند که از پدیده ای بنام مجاهدین و شخص مسعود و مریم رجوی حتی زیر رگبار رژیم متنفرند و حاضر نیستند نام کثیف شما را حتی بزبان آورند.

در ثانی ای دجال ددمنش و قدرت طلب ومستبد، ای پیر خرفت بی شرم، با کدام روی به خودت اجازه میدهی تحلیلی از ایران ومتناسب با آن تاکتیک مبارزاتی را پیشنهاد کنی؟ طی 43سال گذشته حتی یک تحلیل ساده ات درست که در نیامده هرکدام به فاجعه ملی تبدیل شده است، اگر راست میگویی و اینقدر بر طبل مبارزه مسلحانه میکوبی، خوب ازآن سوراخ موشی که خریده ای بیرون آی و با قشونت که در بیمارستانهای آلبانی مستقرند و روزانه طی “مبارزه” نه با رژیم بلکه با بیماری تلف میشوند و تو از آنها هنوز در اوج توهم شیزوفرنیک با نام “ارتش آزادیبخش ملی ایران” یاد میکنی، برو و اگر میتوانی مبارزه مسلحانه بکن، مگر کسی جلوی تورا گرفته است؟ دون کیشوت، آنوقت که رژیم دستش زیر تیغ جنگ نیز بود آن بلا را سرت آورد، حالا که هم خودت و هم اسرای مغزشویی شده مجاهد پیرو فرتوت نیز شده اند و رژیم نیز به هزاران سلاح و تجهیزات و اطلاعات مسلح شده است، چه غلطی میتوانی بکنی؟

اما واقعیت تحلیلی مسعود و مریم رجوی و آنچه از پدیده سرنگونی رژیم کنونی بدان معتقدند را باید از یکطرف به رویکردشان به،

الف: اتحاد و گفتگو و اعتلاف با دیگر گروهها و آپوزیسیون و مهمتر از آن حمایت واقعی از جنبش های داخل کشور،

ب: سرکوب مطلق درون تشکیلاتی اعضا و کادرهایی که تنها ابزار مبارزاتی هستند، و قطع مطلق آنها از جهان خارج.

ج: بعلاوه به آویختن به آمریکا و سناتورها و جنایتکارترین جناحهای نئوکان آن با دعوت از آنها با پرداخت هزاران هزار دلار به سخنرانی برایشان و درخواست بمباران و حمله آمریکا به ایران و تشدید تحریمها علیه کشور که تنها مردم ایران را هدف قرار میدهد، باید شناخت.

این سه پدیده قهر مطلق با مردم و آپوزیسیون داخل و خارج و تبدیل مجاهدین مبارز به فراریان و پیوستگان به رژیم، و اقبال نشان دادن به آنچه رجوی امپریالیسیم خونخوار میخواند، نشان میدهد بطور مطلق هیچ امید و تحلیل که مبتنی باشد به تحولات در ایران و… به پیروزی و سرنگونی رژیم بدست مردم ندارد و تنها راه حل سرنگونی را توسط نیروهای خارجی با حمله نظامی مثلا آمریکا میسر میداند. که تمامی مردم ایران بویژه جوانان و زنان سلحشور ایران و همه ایران دوستان و میهن پرستان و نیروهای چپ و ملی و… آنرا منفورترین و ضد ایران وایرانی ترین رویکرد به تحولات ایران میدانند. که مسعود و مریم رجوی و بعضی از وابستگان مشکوک سلطنت طلب آنرا نمایندگی میکند.

داوود باقروند

پرگار قسمت دوم: آیا فرقه مسعود رجوی تغییر کرده است؟ تغییرات شگرف مسعودرجوی طی چهاردهه، و رویکردش به جنبش مهسا

سپتامبر 15, 2023

  • تغییرات شگرف مجاهدین که چشم جهانیان راخیره کرده
  • مسعودومریم رجوی  و ائتلاف و اتحاد با  دیگر گروهها
  • مسعود ومریم رجوی در رویارویی   با جنبش مهسا
  • مسعود و مریم رجوی و رویکرد به اعضای جدا شده  از  مجاهدین و یا شورا

در برنامه پرگار “با مجاهدین خلق چه باید کرد؟ با توجه به محدودیتهای زمانی برنامه، بعضی سوالات بدون جواب ماند و بعضی جوابهای داده شده فرصت تصحیح شدن نیافتند. یکی از این سوالات و جواب های داده شده مربوط بود به این سوال که:

 آیا فرقه مسعود و مریم رجوی تغییر کرده است؟

میهمان دیگر برنامه پرگار از این ایده دفاع میکرد که سازمان مجاهدین تغییر کرده است و شاخص تغییر را “متوقف شدن حمله اعضای  مجاهدین به جلسات دیگر گروهها در خارج کشور” بعنوان حجت  قابل استناد و  نتیجه گیری کردند که باید با آنها به گفتگو نشست تا کمک شود که به ایزولاسیون چهل وسه ساله شان در خارج کشور پایان داده شود. در ضمن این منطق را بنوعی در نقد و مقصر شمردن گروهها و افرادی در رسانه های اجتماعی که ایشان مدعی بودند “شعارمرگ بر دیگر گروهها” میدهند عنوان نمودند.

البته رویکرد مثبت داشتن به دیگر گروههای آپوزیسون و از جمله خواستار متوقف شدن شعار “مرگ بر دیگران”  قابل تقدیر و درست است.

اما تا آنجا که به سازمان مجاهدین بر میگردد این رویکرد میهمان دیگر پرگار و کسانیکه اینگونه فکر میکنند، در دل خود از یک عدم شناخت فاحش و رویکرد ساده انگارانه نسبت به مجاهدین بعد از انقلاب 57 و بویژه به شریعت اسلام قرون وسطایی تحت نام “اسلام دمکراتیک” شخص مسعودرجوی ناشی میشود.

همان دلیلی که باعث شد هزاران جوان و نوجوان با جهل مطلق فکری و سیاسی و تاریخی اما با آتشفشانی از احساسات مبتنی بر همان جهل و نفرت از محمدرضا شاه و جهان دوقطبی دهه های منجر به انقلاب1357 ، فریب شعارهای چپ نمایانه آنها را خورده و نسلی به قربانگاه بروند تا سرانجام بتوانند بقیمت جانفشانی و نابودی نسلی از مجاهدین و مبارزین زیر چکمه های استبداد قرون وسطایی مسعودرجوی درعراق و خارج کشور طی چندین دهه به شناخت عملی و تجربی دقیقی از فرقه رجوی  برسند تا بتوانند این هیولا را از پشت پرده شعارهای دجالگرانه بیرون آورده به جهانیان بنمایانند.

عدم شناختی که حتی اعضای قدیمی هرچند مخالفِ مسعودرجوی که عملکردها و مواضع قرون وسطایی او را در ابتدای انقلاب نادیده گرفتند ویا بطور خاص مسعودرجوی را بعد از سالهای 1364 و در عراق را تجربه نکرده اند کماکان گرفتار در چنبره فریب شعارهای داده شده توسط مجاهدین زمان شاه و مسعودرجوی بعد از انقلاب گرفتار باشند. ازاین روست که نمیتوان از یک فرد بیرونی مانند میهمان دیگر پرگار انتظار زیادی داشت.

تغییرات شگرف مجاهدین که چشم جهانیان راخیره کرده.

در جبهه مبارزه سیاسی: بزرگترین کمپین سیاسی مسعودرجوی در سالهای 1358تا1360 (یعنی قبل از شروع مبارزه مسلحانه-تروریستی)، در شعارهای توخالی مبارزه تا سرنگونی امپریالیزم آمریکا بعنوان شاه دوم بود خلاصه میشد، او خواستار درست کردن ویتنام دیگری در ایران برای آمریکا بود طوریکه معتقد بود اگر کودکان ده ساله درصورتیکه توسط مسعودرجوی آموزش ببینند میتوانند در این نبرد علیه آمریکا شرکت و ضربات مهلکی به آن وارد کنند. غیر از توهم روانپریش انه ایدئولژیک خود امام زمان پنداری،

2KHhVedI3-tcuMdSZfl5Q

تقدیم لیست شهدابه خلبان نیکسون در کشتار ویتنام

مریم رجوی و جولیانی درحال پیشبرد نبردهای دین بین فو

درابعاد سیاسی ، بر آمریکایی کشی در زمان شاه بعنوان سرمایه اصلیش تاکید می کرد که او را مستحق بدست گرفتن رهبری انقلاب بجای خمینی میکند. در نتیجه این توهم و روانپریشی، مسعودرجوی را به جاسوس شوروی در ایران تبدیل کرد. در همین راستا اعدامهای بدون محاکمه خلخالی را مورد ستایش و اعدام های با محاکمه او را سازشکارانه خوانده و مورد نقد قرارداد. درهمین کادر مسعودرجوی رژیم حاکم را جاده صاف کن امپریالیزم که باید سرنگون شود خواند. در اشغال سفارت آمریکا شراکت و از آن حمایت سیاسی و نظامی کرد.

از حق نباید گذشت که تا آنجائیکه به تغییرات شگرف مسعودرجوی طی 43 سال گذشته برمیگردد باید حق را به میهمان دیگر برنامه پرگار داد. این تغییر چنان شگرف بوده است که او رااز لنین، مائو و چه گوارای ضد امپریالیست با رادیکالیسم بسا بسا عمیق تری که حتی کودکان رانیز قرار بود برخلاف تمامی کنواسیونهای حقوق بشری و حقوق کودکان به این نبرد ببرد، آقای مسعودرجوی، با 180 درجه تغییرو چرخش ، به چنان عاشق و دلباخته  امپریالیزم آنهم عاشق جنایتکارترین جناحهای نئوکان آن تغییر کرده و اینگونه تبدیل به احسن شده است.

بعلاوه اینکه چند وقت است به جلسات ته مانده گروههای آپوزیسیون درخارج کشور همچون فالانژهای رژیم که در فاز سیاسی در داخل کشور جهت برهم زدن جلسات گروهها به آنها حمله میکردند، حمله نمیکند؟ اما از گذاشتن حق جداشدگان زیر مشت و لگد در مقابل پارلمان اروپا در کفت دستشان کوتاه نیامده است.

مسعودومریم رجوی در  ائتلاف و اتحاد با دیگرفعالین سیاسی

شاهد بودیم که مسعودرجوی در تعامل با دیگر گروهها و احزاب سیاسی داخل کشور با نادیده گرفتن مطلق دیگر گروهها و احزاب و شخصیت های کشور، بویژه با شرایط علنی حاکم برفضای سیاسی آنروز همه فعالین و هواداران و کادرهای این گروهها و احزاب، حتی اعضا و هواداران خود مجاهدین، یک شبه دست به سلاح برد و با براه انداختن بمبگذاریها و دست بردن به سلاح امری خلاف قانون و حمام خونی که براه افتاد، هم تشکیلات مجاهدین و از جمله بقیه احزاب و گروهها و شخصیت ها و نسلی از جوانان را به تنور اعدامهای رژیم قدر قدرت خمینی زخم خورده از اقدامات تروریستی خود ریخت و نابود کرد.

و اینگونه مسعود رجوی به خیال اینکه سه ماهه میتواند رژیم را سرنگون کند و بر مسند قدر قدرتی حاکمیت بجای خمینی به تنهایی و بلامنازعه تکیه کند عملا شعار “مرگ بر دیگر گروهها” را سر داد.

شاهد دیگر این رویکرد و منطق “مرگ بر دیگر گروهها” را رجوی در اولین فرصتی که در سال 1364 یافت،  بعد از ارتقاء خودش به رهبری عقیدتی مجاهدین و رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران که به کسی جز خدا دیگر پاسخگو نخواهد بود، در کردستان ایران با سر دادن شعار “ایران رجوی رجوی ایران” اعلام کرد. و اینگونه فاتحه همه دیگر گروهها و احزاب و شخصیت ها را در تقسیم قدرت خواند.

و نشان داد که نه تنها از کشتار و نابودی جنبش و اعضای مجاهدین بلکه تمامیت جنبش چپ و آپوزیسیون ایران، با هزاران زندانی و اعدامی، هیچ گردی بر دامنش ننشسته که مرگ و نابودی بقیه را نعمت بزرگی که این امام زمان خود خوانده تقدیم ایران و ایرانی کرده است تا اینگونه دست افشان و پای کوبان به قله رهبری انقلاب دمکراتیک اسلامی نوینی صعود کند.  اگر کسی بعد از 1364 تا به امروز یک فاکت و نمونه از سرسوزنی کوتاه آمدن مسعودرجوی از این تمامیت خواهی استبداد قرون وسطایی دارد لطفا برای من بنویسد و یا در کامنت ها اشاره کند، من از همه ادعاهایم کوتاه می آیم.

همگان شاهدیم که طی این چهاردهه گذشته مسعودرجوی تنها با کسی اتحاد میکند که همچون چند فرد باقی مانده حقوق بگیرد در شورای ملی مقاومت، در رهبری امام زمان گونه او محو و ذوب شده باشد ولا غیر.

رجوی به اینها نیز قناعت نکرده است. در هنگام رفتن به عراق از فرانسه حتی نشریه در آوردن آپوزیسیون جان بدر بردگان از قتلعامی که ارمغان رجوی بوده است را در خارج کشور را بدلیل اینکه مجیز رجوی را نمیگویند و یا در ولایت فقیهی داعشی او ذوب نمیشوند را حرام اعلام کرد.

کلیشه خارج کشوریها
فعالیت خارج کشور 1

 وی حتی تهدید کرد که غیر ممکن است که اجازه دهد فعالیت سیاسی بقیه آپوزیسیون موفق شود. او گفت :

چقدر بی صفتی است و چقدر خیان به خون شهداست، اگر ما بگذاریم که میوه چینان و فرصت طلبان در این روند مبتذل کردن همه چیز پیروز شوند.”                                                               نشریه اتحادیه انجمن های دانشجویان مسلمان خارج کشور ش 96 ص 33

در جریان محاکمه حمید نوری همگان دیدند که رجوی چگونه بدلیل اینکه خودش در محور کار قرار نداشت، آشکارا در کنار رژیم ایستاد. و ابتدا کل ماجرای دستگیری و محاکمه را طرح رژیم خواند. بعد به فعالین دست اندرکار جدا شده از مجاهدین تهمت مزدوری رژیم را زد، که رژیم میخواهد با راه انداختن محاکمه مستخدمین سابقش، مزدوران خودش را درخارج کشور سفید کاری کند. در مرحله بعدی از شهادت دادن اعضایش در دادگاه ممانعت کرد. تا در نهایت وقتی همه این اقدمات با شکست مواجهه شد و بی آبروگردید، مجبور شد به شهادت دادن اعضایش تن بدهد هنگام شهادت دادن هم هدف اصلی اعضایش را تخریب جداشدگان قرار داده بود و اینگونه ضمن ایستادن عملی در کنار رژیم با ترور سیاسی جداشدگان در محاکمه حمید نوری، درجهت نابودی سیاسی و شخصیتی آنها هرچه توانست انجام داد.

مسعود و مریم رجوی و رویکرد به جدا شدگان از مجاهدین و یا شورا

تلاش برای نابودی دیگر فعالین و رقبای سیاسی مبتنی بر تمامیت خواهی مسعودو مریم رجوی مختص فعالین خارج کشور و جداشدگان نیست.

در درون شورای ملی مقاومت که من نیز عضو آن بودم، همین استبداد مطلق العنان از اعضای شورای ملی مقاومت مانند حزب دمکرات کردستان ایران گرفته تا بنی صدر، تا خانم و آقای متین دفتری، محمدعلی اصفهانی، آقای ایرج شکری و تا حتی مرضیه به محض سوال و انتقاد و مخالفت با مسعودرجوی که فقط خود را به خدا پاسخگو میداند منجر به اتهام زنی برای ترور سیاسی و اخراجشان و در مورد مرضیه حتی محاکمه غیررسمی و فحاشی به او در جریان رسیدگی به دزدیدن شدن دفترخاطراتش توسط اعضای سازمان گردید که در آن دفترخاطراتش از دروغها و دجالگریهای مریم و مسعود نوشته بود. که افشاء شدن آن برای مسعود و مریم رجوی از زبان مرضیه تیر خلاصی به مغز رجوی و بدتر از ترور فیزیکی بود. آقای ایرج شکری عضو جدا شده شورای ملی گزارشی از آن جلسه محاکمه را ثتب کرده است. سالگرد در گذشت مرضیه، و آنچه باید گفته می شد و نشد (iradj-shokri.blogspot.com)

اهانت محمد علی شیخی به مرضیه در جلسه یی با حضور مهدی ابریشمچی (pezhvakeiran.com)

گذشته از این مسعود رجوی همواره هرگونه درخواست حمایت شورا و مجاهدین از فعالین سیاسی داخل کشور مانند روزنامه نگاران، وکلا، دانشجویان، و اصناف مختلف که دستگیر و زندانی میشدند را در درون شورا که مورد درخواست بسیاری از اعضای شورا مانند آقای محمدعلی اصفهانی و ایرج شکری و دیگران بود با شدت و حدت وصف ناپذیری سرکوب میکرد. آقای محمد علی اصفهانی شرح مفصلی از این سرکوبهای مسعودرجوی بعد از جداشدن از شورا را تشریح کرده است. مسعودرجوی ابتدا  با یادآوری حقوق دریافتی عضوشورا اخطار میداد، اگر کارگر نبود حقوقش را قطع میکرد و دست آخر با اتهام زنی که به مزدوری وزارت اطلاعات در آمده از شورا اخراج میکرد.

در درون سازمان مجاهدین نیز همین سیاست سرکوب مطلق در مورد اعضایی که نه فقط نقد بلکه سوالی و ابهامی درمورد آیاتی که مسعودرجوی نازل میکرد مینمودند با احکامی تا هشت سال سلول انفرادی و یا تبعید پاسخ میگرفت. چون فکر میکرد ولی فقیه رژیم هم مانند خودش است تحلیل میکرد که غیرممکن است که اجازه دهد خاتمی پیروز شود و ناطق نوری انتخاب خواهد شد، اما نشد، من تحلیلش را طی نامه ای نقد کردم و گفتم ما از ایران قطع هستیم و توان درک شرایط جامعه حاضر ایران را همچون دیگر تحلیلهایمان نداریم.

برای هفت سال از اشرف به بصره تبعید شدم. بعد مرا مجبور کرد در جمع مسئولین بگویم من خاتمی چی هستم. در دور دوم که تحلیل نازل شده از آسمان مسعودرجوی مبتنی براینکه ولی فقیه رژیم اگر آن است که من هم هستم به قیمت کشتن خاتمی اجازه انتخاب شدن خاتمی را نمیدهد و اگر دوباره خاتمی انتخاب شود معنی آن “پایان مجاهدین” است.

آنقدر به این تحلیلش مطمئن بود که آنرا در جمع عمومی مجاهدین نیز مطرح کرد. در دور دوم  باز خداوند رجوی محکم بردهانش کوبید نه تنها خاتمی توسط رژیم کشته نشد که انتخاب شد. اما مسعود رجوی از رو نرفت. ولی مجبور شد مرا از تبعید خارج کند.

مسعود ومریم رجوی  و  رویارویی  با جنبش مهسا

آخرین مورد وتازه ترین آن ضدیت آشکار مسعودرجوی و مریم رجوی با جنبش زن زندگی آزادی و مخالفت با حجاب اجباری است. اما چرا؟

مسعودرجوی که سرنوشت مجاهدین را بعنوان زائیده جنگ و سربازان پیاده نظام ارتش عراق به جنگ ایران و عراق و سرنوشت صدام گره زده بود. هرچند تحلیل میکرد، اگر رژیم صلح کند ما نیز فلسفه وجودیمان در خدمت عراق و جنگ او از بین میرود، ولی رژیم نمیتواند صلح کند اگر بکند فرو می پاشد، و ما فقط باید از صدام حسین اجازه بگیریم که بدون سلاح از مرز عبور کنیم و خرده ریزهای رژیم را جمع کنیم.

رژیم صلح کرد و نه تنها نپاشید، بلکه عملیات دیوانه وار فروغ جاویدان برای کمک به فروپاشی رژیم نیز منجر به قتلعام مجاهدینی که 90% شان سر و ته سلاح را تشیخص نمیدادند شد. رجوی که خونریزی و کشتار ایرانیان مجاهد و غیر مجاهد برایش آب حیات است، باز هم کم نیاورد. در اوج وقاحت، کشتار مجاهدین در صحنه نبرد فروغ را به پای مجاهدین زنده مانده گذاشت.

اینبار گربه مرتضی علی دوباره چهاردست و پا به سنگر “اگر خمینی فوت کند رژیم حتما فرومیپاشد”  پناه برد.

 سال بعد خمینی مرد و رژیم فرونپاشید. رجوی دجال باز هم از رو نرفت. دست بدامن خدای جعلیش جهت نازل کردن آیه جعلی بنام مریم رجوی مهرتابان شد.

  • رجوی در سخنان در لینک زیر https://news.mojahedin.org/i/news/144749
  • خمینی مرد و مجاهدین از مریم و با مریم دوباره متولد شدند. (اختراع و عصای آسمانی مسعودرجوی “زن مجاهد مسلمان محجبه“)
  • [مریم رجوی] در اوج مبارزه مسلحانه باب برترین جهاد یعنی ”جهاد اکبر“…
  • اکنون [مریم رجوی] این مظهر تکامل و اصالت مبارزاست
  • [مریم رجوی] گل بالاترین شاخسار ارزشهای انسانی خلق شده در کوران این مقاومت میهنی؛
  • ثمره فرخنده همه کشاکشها خون و فدا؛ سیمای مجسم ایران فردا، مهر تابان آزادی، پاسخ فرهنگی و تاریخی و ایدئولوژیکی مردم ایران است،
  • کارآمدترین سلاح استراتژیکی ما در مبارزه و اعتلای زن و مرد ایرانی!

سالیان مسعودرجوی این سلاح استراتژیک را بمیدان نبرد نه با امپریالیزم که قرار بود برایش ویتنامی دیگر در ایران بسازد، بلکه برای درخواست بمباران ایران، اعمال تحریمهای ضد انسانی توسط همین امپریالیزم به این سوی و آنسور جهان میفرستد.

خوب جنبش سراسری  مهسا طی شش ما که هم ایران را تکان داد و هم جهان را متحول کرد، آتشی بر تمامیت سلاح استراتژیک رجوی یعنی به سراپای مریم رجوی زد.

12-1536x1024
1111
4444

یعنی جنبش زن زندگی آزادی هم حجاب اجباری مریم رجوی و هم اسلامش را به آتش کشید. پیام آشکار نسل زنان سلحشور و نو ایرانیان که هم پیام خودشان بود هم پیام مادرانشان به رجوی این بود که:  درختی که گل بالاترین شاخسارش مریم رجوی توست را از ریشه درآورده ایم و آنرا با خون صدها زن سلحشور و با فدیه صدها چشم زیبای این زنان و حتی خون نوجوانان کشور مهر کرده ایم و جایی برای این دجالگریهای تو در ایران نیست.

از این روست که تمامی سایت های رسمی مجاهدین را نگاه کنید یک عکس و ویا یک کلیپ ویدئو از زنانی که روسری را به آتش میکشند و بدون حجاب درمیان مبارزه حاضر میشوند نیست. عکس تم سایش هم زن محجبه ای است.

در همان ابتدای جنبش مهسا با شناختی که از مجاهدین دارم، برای مریم رجوی پیام دادم که اگر حجاب اجباری را لغو نکنی و خودت و حجاب اجباریت که مسعودرجوی به تو و مجاهدین و در اسلام دمکراتیکش تحمیل کرده را بر نداری آتشی که این زنان سلحشور به حجاب اجباری زده اند به سراپایت سرایت خواهد کرد.

جواب مسعودرجوی چه بود؟

مریم رجوی را با حجاب کامل به میدان فرستاد و طی یک نماز جماعت آنهم پشت سر “مجید معینی آخوند مجاهدین با سابقه حوضه علمیه قم” اعلام کرد، حجاب اجباری که هست هیچ نماز جماعت هم اجباری است تازه باید پشت سر آخوند هم باشد.

نماز جماعت

و اینگونه مسعودرجوی باز هم بین مردم سلحشور ایران بین زنان سلحشور ایران و رژیم عملا در کنار و راست تر از رژیم قرار گرفت و نشان داد که حتی واپسگراتر و بسیار عقب تر از رژیم است. چرا بسیار عقبتر از رژیم؟  چون رژیم بعنوان قدرت حاکم، متاثر از جنبش مهسا قبول کرده که زنان چیزی روی سرشان باشد. مسعود و مریم رجوی اما علیرغم اینکه هیچ قدرتی ندارد، آنقدر در اسلام داعشی خود بنیادگراهستند که حاضر نیست کمی از موی سر جلوی زنان بیرون باشد و گشت ارشاد مریم رجوی همه جا مراقب زنان است و تذکر میدهد. به این کلیپ از مجاهدین نگاه کنید.
جمع بندی

اگر بخواهم جمعبندی کنم سازمان مجاهدین و رهبری قرون وسطایی آن مسعودومریم رجوی اگر تغییر کرده باشند چرخش 180درجه ای ازشعارهای نابودی آمریکا و امپریالیزم که با همین شعارهای توخالی هزاران هزار جوان را به کشتن داد، به دم و دنباله همان امپریالیستها  تغییر و تبدیل شده است. ولی تا آنجا که به حمایت یا گفتگو و یا اتحاد با گروههای دیگر فعال سیاسی و حتی حمایت از جنبش مهسا باشد بطور مطلق نه تنها تغییری نکرده است و به همان شعار “ایران رجوی رجوی ایران” پایبند مانده، هرکجا هم که جنبشی در داخل یا خارج علیه رژیم شکل میگیرد رجوی نشان داده ایستادن کنار رژیم را به حمایت از دیگر حرکتها ترجیح میدهد.

داود باقروند

برنامه پرگار، با مجاهدین چه باید کرد؟باشرکت داود باقروند ارشد


https://youtu.be/5We7DPiuYsQ

برنامه پرگار، با مجاهدین چه باید کرد؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

جنبش جداشدگان از فرقه رجوی تلاش برای اقدام تروریستی را بشدت محکوم میکنند

جولای 2, 2018

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها- اروپا، جنبش اعضا، فرماندهان، شورای رهبری و اعضای شورای ملی مقاومت جدا شده از فرقه تروریستی رجوی، هرگونه اقدام تروریستی و حتی تلاش برای چنین اعمالی علیه این فرقه را بشدت محکوم میکند. در صورت صحت اخبار منتشره در رسانه ها مبنی بر دستگیری سه تن در این رابطه بطور مشخص مسعودرجوی که بخاطر جنایات تروریستی اش مخفی و احتمالا مرده باشد را در گورش زنده میکند.  

از آنجا که چنین اعمالی آشکارا بهانه های موجهه جلو دادن جنایات تروریستی گذشته و آینده فرقه رجوی را برای مریم رجوی و مسعود رجوی فراهم میکند، بوضوح همخطی بعضی جناحهای فاشیستی رژیم با فرقه رجوی علیه عالی ترین منافع مردم ایران را نشان میدهد.  

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

11 تیرماه1397

2 جولای 2018

داود باقروند ارشد.

چـرا تلاش برای بمب گذاری شو مریم رجوی تروریست شناخته شده ایرانی محکوم است.

جولای 4, 2018

جهان طی چهل سال گذشته زیر بمباران تبلیغاتی فرقه فرقه رجوی بوده است که جوهره آن در این شعار مسعودرجوی ساخته “ایران رجوی رجوی ایران” خلاصه میشود. این بمباران تبلیغاتی به بهای جان هزاران نفر ایرانی قربانی تروریسم رجوی، بعلاوه جان هزاران مجاهد و مبارز ایرانی که با دست زدن به تروریسم آشکار کشتار آنها را توسط رژیم موجه نمود، با پشتیبانی مالی-لجستیکی- نظامی- سیاسی – آموزشی و…عراق، پشتیبانی مالی و سیاسی و اطلاعاتی عربستان، و پشتیبانی اطلاعاتی و لجستیکی اسرائیل و پشتیبانی وسیع تبلیغاتی و سیاسی غرب و در راس آنها امریکا میسر شده بود.

فرزندان مجاهد این مرز و بوم بعد از شناخت و جدا شدن از فرقه رجوی که در بسیاری موارد به قیمت جانشان و یا بقیمت تحمل سالیان سلولهای انفرادی رجوی با شکنجه و تحقیر … و سرگردانی و در بدری و … نابودی آینده و گذشته و خانواده … و به یمن لطف بعضی دوستان سابق بقیمت آبروی سیاسی شان برایشان تمام شده ولی با این وجود سر خم نکرده و سرانجام توانسته اند صدای مجاهدین واقعی را بنمایندگی از مردم ایران و مبارزه مردم ایران را بگوش جهانیان برسانند که تشکیلات رجوی یک تشکیلات با تفکرات نوع داعش و مافیایی توتالیتر مذهبی و ضد بشری است و هیچ ربطی به مردم ایران ندارد. در ضمن در فرایند این تلاش جانگذاز جهان شاهد بود که چگونه این تشکیلات مافیایی از تمام ادعاهای خود کوتاه آمده با رو شدن ماهیتش از میانه جنایتکارترین جناحهای آمریکا سر درآورده است.

و تازه مدت کوتاهی است که باز تحت تلاشهای همین مجاهدین جدا شده و خانواده هایشان با مجبور کردن به خروج این فرقه از سنگر ضد بشری خود “اشرف و عراق” و آمدن به آلبانی بتدریج اسیران مجاهد دیگر متناسب با توان خود از این فرقه خارج و ضمن اظهار نظر تمامی گزارشات قبلی را نه تنها مورد تائید قرار داده بلکه بدانها افزوده اند.

اما سر آمد تمامی افشاگریها بدست نه مجاهدین مردم ایران که بدست خود مردم ایران در شورشهای 1396 اتفاق افتاد که آشکارا به جهان اعلام کرد که این فرقه ننگین هیچ ربطی به ایران و ایرانی ندارد. طوریکه حاضر است سرکوب و تیر و درفش رژیم را تحمل کند ولی از این جرثومه طلب کمک نکند که این فرقه دشمنی اش با مردم ایران را سالیان است که به مردم ایران اثبات کرده است.

در این میان اقدام برای بمب گذاری در شو سالیانه مریم رجوی (کار هر کس که باشد که طبق گزارش مقامات پلیس و قضایی اروپایی انگشت اتهام فعلا بسمت رژیم است) که تنها وسیله ابراز وجودش حضور مجازی آنهم در رسانه هاست آنهم با حضار کرایه ای میباشد. این حضور رسانه ای کاذب را برای مریم رجوی تبدیل به اعتبار کرده و تلاشهای مجاهدین و خانواده ها و مردم ایران را خدشه دار کرد.  چماق فرقه رجوی را بر سر مجاهدین کماکان اسیر در آلبانی را سنگین تر میکند تا نتوانند مانند بقیه جرات یافته فرارکنند، بسیاری از تماشاگران خارجی را متقاعد میکند که به مردم ایران ربط دارد، بسیاری را نسبت به گزارشات مجاهدین وجداشدگان بی اعتماد خواهد کرد. به همین اعتبار بزرگترین خدمت به رجوی است که در گور خود از خوشحالی در پوست نمیگنجد.

و البته میدانیم که مریم رجوی و سران این فرقه از دست پلیس بلژیک بدلیل کشف قبل از عمل این بمب گذاری بسیار بسیار ناراحت هستند که با انجام بمب گذاری و کشته شدن چند انسان بی گناه صدها بار برای مریم رجوی مطلوبتر بود و خوراک بسیار بیشتری برای تبلیغات خود تامین میکرد چون تنها خوراک مریم رجوی خون است و خون. در ضمن برای اربابان خود نیز قیمت خود فروشی خود را بالاتر میبرد و خواهد برد.

بنابراین این عمل کار هر کس که باشد، خواه رژیم، خواه خود فرقه رجوی، خواه اسرائیل و عربستان و…که این روزها هرکس حرفی میزند اینکار بدلیل عمل تروریستی و ضد انسانی محکوم است و بر خلاف عالی ترین منافع مردم ایران است چرا که به کالبد پوسیده یکی از دشمنان ایران و ایرانی بنام فرقه رجوی هرچند موقت روح دمیده است .

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

13 تیرماه 1397

داود باقروند ارشد

سخنی با حامیان “رضا پهلوی”

جولای 27, 2023

دسامبر 14, 2018

پیام محمدرضا شاه در 15 آبان

شاید نیاز نباشد گفته شود، آزادی بیان و عقیده و ابراز و تبلیغ آن حق طبیعی انسانهاست و قابل احترام و هر انسان دمکرات و آزاد اندیش وظیفه دارد از این اصل دفاع کند.

ضمن اینکه نقد و بررسی نظرات مطرح شده در جامعه نیز آزاد و ضرورت جامعه آزاد بسمت پیشرفت و تعامل فکری و درک مقتابل است. هرچند وارونه جلوه دادن واقعیات، تبلیغ بی پایه و اساس، تحلیلهای بدون پایه تاریخی و علمی، ارائه نظرسنجی استوار بر چند تماس با کمتر از تعداد انگشتان دست و نتیجه گیری ملی کردن از آن همچون رادیوهای دیجیتال ، زدن راهنمای چپ (خود را جهموری خواه معرفی وجلوه دادن) اما تبلیغ سلطنت را نمودن کاری مذموم است که صداقت و اصالت کار را زیر سوال میبرد.

با تکیه به سابقه زندان و شکنجه (بعضا در دو نظام)… به یکباره بعد از چهل سال با مشاهده یک تظاهرات و شعارداده شده به این نتیجه برسیم که مردم ایران خواهان سلطنت هستند، و قسم و آیه که “سلطنت قطعا نمیتواند بدتر از رژیم کنونی باشد”!!! و توصیه سلطنت به ایرانیان بشرط چاقو، با این استدلال که: “مبارزه با سلطنتِ بد از آب در آمده (ظاهرا 2500 سال تجربه کافی نبوده است!) بسیار راحتتر ازمبارزه با رژیم جمهوری اسلامیِ است. و یا طرح اینکه بزرگترین نقطه قوت سلطنت،  توان ایفای نقش در جایگاه پدر معنوی جامعه و هماهنگ کننده تمامی گرایشهای فرهنگی، سیاسی، زبانی، و… در ایران است!!! نمونه هایشان را نیز سوئد و بلژیک و هلند و…ذکر نمودن!!! گذشته از آشفتگی فکری و سرگردانی سیاسی که نانشی از بیگانگی مفرط با جامعه فعلی ایران و خواستگاههای مردم آن و سوء تعبیر از آنچه از فاصله چند هزارکیلومتری از حرکتهای در جریان در کشور میگذرد است، سوالاتی را بر می انگیزاند:  ازجمله اینکه، مخاطب شمایان کیست؟ این توصیه خطاب به کیست؟ مردم ایران در داخل کشور؟ ایرانیان خارج کشور؟ یا خیر صرفا تحول فکری خود شما را منعکس میکند؟

اگر مخاطب مردم ایران هستند، بفرض اینکه قبول کنیم شما درست میگویید!!! و همه مردم ایران آنگونه که شما تلاش میکنید با توصیه خود القاء کنید، خواستار سلطنت باشند، نباید گفت که شما طی این چهل سال که در مسیر دیگری قدم برمیداشتی کجا بودید؟ که به زعم بعضی هایتان با شوری انقلابی! و حتی توحیدی!! و یا بعضا حتی کمونیستی!!!!! بر خلاف این تمایل و خواستگاه مردم ایران قدم برمیداشتید؟ این پرت افتادگی و خلاف تمایل مفروض مردم حرکت کردن را چه عارضه فکری در شما باعث شده بود؟ که به یکباره با شنیدن یک شعار، یک شبه شما را آنچنان متحول نموده است که دور در جا زده و بدون هیچ توضیحی درمسیر عکس حرکت میکنید؟ نقطه مثبت انعطاف مایع گونه البته در هر ظرفی بشکلی در آمدن مسلم است.

گذشته از منشاء طرح این شعار که در دو یا سه تظاهرات داده شد و دیگر تکرار نشده است. چگونه شما را متقاعد نمود که سرنگونی سلطنت در ایران که  بدست 98 درصد مردم ایران  صورت گرفت خواستگاهشان نبوده است؟ ولی این شعار شاید چند ده نفر خواستگاه 80 میلیون ایرانی به بازگشت به سلطنت است. آیا نباید کمی هم به توهمات و خودشیفتگیهای به ارث برده شده از ابر خودشیفته ایران مسعودرجوی مهار زده شود، نباید کمی نیز با دید علمی و شناخت و تحلیل جامعه شناسانه، و نگاهی درخور کل جامعه ایران از قشرهای مختلف و نیروهای متعدد، … مسائل را مورد بررسی قرار دهیم؟ فلاکتهای زمان شاه، فراموش شده؟ ایراد اظهار نظر کردن نیست، بلکه وانمود کردن به اینکه این حرف مردم ایران است میباشد.

نکته بعدی، معرفی “ساده بودن مبارزه با سلطنت از مبارزه با جمهوری اسلامی” است، این حرف شما حتی بیشتر از توصیه شما در مورد خواستگاه مردم ایران بی پایه و بی معناست. چرا که در درجه اول نشان از یک فیکسیم (جمود فکری) حکایت میکند که، سیستم سلطنتی که بفرض محال در آینده شکل بگیرد را همان سیستم سلطنت محمدرضا شاه چهل سال قبل، با همان پادشاه مذبذب با همان میزان ترس و وابستگی در رابطه با قدرتهای بزرگی که او را برقدرت نشانده بودند، با همان اطرافیان با همان افکار و دیدگاهها و سابقه ذهنی تاریخی، با همان قدرتهای بزرگ، با همان قدرتهای منطقه ای، …و مردم نیز همان مردم زمان انقلاب فرض میشود. فراموش نکنید آقای رجوی ابر خودشیفته تاریخ ایران، نیز میگفت که ما فکر نمیکردیم که در زمان معاصر و حضور نیروهای جدید و انقلابی! حاضر، رژیم بتواند مانند شاه سرکوب کند، بنابراین سلاح کشیدن روی آن ساده تر است!!! آیا با عذرخواهی از همه “این غلط کردم و شکر خوردم” آقای مسعودرجوی بیان غیرصادقانه عدم درک جامعه و نیروهای آن نبود، که حتی کسانیکه در زندان شاه، شبانه روز با آنها زیسته بود را نتوانسته بود بشناسد؟؟

جهت اطلاع از اینکه چقدر شرایط متفاوت است: 

  1. سلطنت طلبهای امروزی مطلقا همان سلطنت طلبهای پایان عمر شاه نبوده و نیستند. فنر جمع شده نفرت و کینه ی طلبکارانه، از آنها طی چهل سال گذشته شاه اللهی هایی ساخته که طلب کار سلطنت 2500ساله خود از تمام مردم ایران هستند، پدیده جدیدی است که هیچ ربطی و شباهتی به جیره خواران شاه در پایان عمرش ندارند.
  2. طی همین 50 سال اخیر مبارزه چه با شاه و چه با رژیم کنونی چقدر تحت تاثیر ژئو پلوتیک منطقه قرار داشته است و قرار دارد؟ آیا ژئوپلوتیک زمان شاه و اوایل رژیم کنونی همانند امروز است؟
  3. سهولت مبارزه و سرنگونی شاه در درجه اول، ناشی بود از پوسیدگی تاریخی سلطنت (باتوجه به مخالفت حتی سلطنت طلبها با خود شاه و سیستم سلطنت ” که در ادامه این نوشته ارزیابی دقیق را از گزارش سفارت آمریکا در تهران در زمان شاه خواهید خواند)،
  1. ضعفهای بنیادی شخصیتی شاه، عدم مخالفت آمریکا و فرانسه و انگلیس وحتی رضایت آنها با سرنگونی وی، طبقه متوسط نو پای ناشی از رشد اقتصادی در نتیجه افزایش قیمت نفت، و بهبود شرایط زندگی اقشار میانه شهری و در نتیجه افزایش  مطالبات سیاسی و آزادیها بمنظور مشارکت در امور سیاسی متناسب با بهبود کمی شرایط زندگی و سرکوب شدن آن خواسته عادلانه بود که منجر به مبارزات اقشار و تمایلات فکری مختلف در جامعه  گردید…
  2. مهمترین عامل موفقیت جنبش در سرنگونی سلطنت بدون هیچ تنش داخلی و چه بسا خارجی رهبری کاریزماتیک خمینی بود که استوار بود بر ریشه های مذهبی جامعه و شبکه بسیار قوی مساجد بعنوان سازمان ده و کنترل کننده تحولات هماهنگ با اراده خمینی جهت جلو گیری از هرگونه از هم پاشیدگی اجتماعی و سیاسی حتی در دورترین نقاط ایران حتی در درون ارتش و نیروهای انتظامی و…
  3. شرایط نیروهای سیاسی آپوزیسیون در زمان سقوط شاه که در اوج ناتوانی قرار داشتند و میتوان گفت در نقطه صفر مطلق بودند. از طیف ملی گرا گرفته تا چپ و …(عمدتا در زندان). هیچ نیرویی چه در سطح ملی و چه در سطح استانی تا زمان استقرار نظام جدید و جمع شدن نیرو بگرد آنها  حرفی برای گفتن نداشت.
  4. هیچ نیروی بازدارنده داخلی حتی از جانب نیروهای کلاسیک رژیمِ در حال سرنگونی مانند ارتش و … نیز که توسط قدرتهای بزرگ با فشار به فرماندهان آنها خنثی شده بودند و در بدنه نیز مخالف شاه بودند و عملا در جریان قیامها توسط خمینی کنترل میشد وجود نداشت.

شرایط کنونی کدام یک از شرایط آورده شده بصورت نمونه از زمان شاه در چهل سال گذشته همانند امروز است؟

میدانیم و همینجا تاکید میکنیم که در مجموع  حکومت جایگزین رژیم شاه به خصوص در حوزه های مهمی که خود از «انگیزه» های مهم شکل گیری انقلاب علیه رژیم سلطنتی بوده اند همچون نقض حقوق بشر و فساد و فقر و بدبختی، چنان کارنامه ای برجای گذاشته که روی حکومت شاه را سفید کرده است

ولی دوستان عزیز بسیار خام خیالانه و کودکانه است اگر فکر کنید که توان بورژوازی حتی مدرن در سرکوب کمتر از خرده بورژوازی سابق تبدیل شده به بورژوازی سنتی است. وقاحت و شقاوت آقای ترامپ و همپالیکهای سعودی آنها در قتل قاشقچی را بچشم نمی بینید؟ قتلعامهای یمن را نمیبینید؟ قتلعام مسلمانان رواندا را نمیبینید که با جایزه صلح نوبل به نسل کشی میپردازند؟ قتلعامهای سوریه و بمبارانها را نمیبینید؟ بمبارانهای بی هدف در افغانسان که مدارس و مردم بیگناه را تکه تکه میکند توسط خرده – بورژوازی سنتی و… صورت نمیگیرد. وضعیت قتلعامهای فلسطینیان را نمیبینید. آخوندها شاید دیر رسیده باشند ولی اساتید پیشگامان آنها همین بورژازی است. جنگ ویتنام نکند مربوط به کره خاکی ما نبوده است! بمب اتمی بکار رفته در هیروشیما چی؟ هیتلر چی؟

قدرت و تسلط بر منابع جهانی… دیگر نیازمند ایدئولژی نیست که با مخفی شدن در پشت آن اعمال شود.  از حقوق بشر سوری و سطحی نیز اثری بجا نمانده که مانع از چیزی شود. سطحی نگری و ساده اندیشی ناشی خستگی و بیکاری در خارج کشور بعلاوه دوری از جامعه، عارضه بسیار بدی است که انسان را دچار آشفتگی فکری میکند ولی نه تا این حد که از درک ساده ترین مبانی مسائل سیاسی (مسائل مربوط به قدرت و حاکمیت)غافل نماید.

مهمتر اینکه مردم ایران و جامعه انسانی را چه می انگارید؟ ماشین نیست که هر وقت کلید حرکت اجتماعی آنرا بچرخانی تا حرکت کند و انقلابی راه بیندازد و یک سرنگونی از طرف دیگر به شما تحویل بدهد.

براستی در سناریو کودکانه شما، سیستمی فرسوده و چند پاره که حتی احمدی نژادش نیز به مخالفت با آن برخاسته است، فغان رئیس جمهورش نیز برهواست، و با دشمنان قدر قدرت خارجی همچون آمریکا و اسرائیل و عربستان روبروست، هرروز در سراسر حاکمیتش طغیانی و تظاهراتی جاری است و با مردمی بپا خواسته و در صحنه،  تحول پذیرتر است، یا سیستم تازه نفس و مدعی سرنگونی جمهوری اسلامی سلطنت طلب با حمایت آمریکا و اسرائیل و عربستان و…با مردمی خسته و نا امید شده از دو شکست و تجربه پی در پی؟

دوست شکنجه شده! چون شکنجه گر ایدئولژیک بی محاباترو ظالمانه تر و با اعتقاد عمیقتر به صحت کارش از شکنجه گر بورژوازی شاهنشاهی شکنجه میکرد دلیل آن نیست که کل نظام و سیستمی که استوار کرده است نیز مستحکمتر است. استحکام سیستماتیک ناشی از نگرش افراد نیست بلکه از توان و کارایی، انطباق کل آن نظام با پیرامون و سیستم جهانی است که بدان تکیه دارد و از آن تغذیه میکند میباشد. (بحث نیروهای میرا و پویا).

هم نباید فریب اولدوروم قولدورم این را خورد، هم نباید فریب ادا اطوارهای دمکراتیک نمایی و آزادی خواهی و اشوه های نه من سلطنت نمیخواهم آنرا. هنوز آقای رضا پهلوی دستش به هیچ جا بند نیست. (بدتر از مریم رجوی که حداقل این توان را داشته که با پر رویی 2000 نفر را در آلبانی اسیر کرده هرکدام را بعنوان یک اشرف، هزاران اشرف و هرکدام را یک کانون، هزاران کانون شورشی البته در 5000کیلومتری جا میزند)، شاهزاده شما چه در مصاحبه هایش و چه از زبان مشاوران عالیش که به ترامپ نیز مشاوراتهای عالی میدهد، آنقدر دستش خالی است که مجبور شده دست به یارگیری در میان سپاه پاسداران!!!!، بسیجی ها!!!!، بزند. آنهم با بخشیدن بدهی های آنها به رژیم، تا شاید از میان آنها نیرویی جذب کند!!!!

ظاهرا شاهزاده  موقعیت خود را واقعی تر از خوش بینی های شما، ارزیابی میکند. هرچند زدن شیپور از ته گشاد آن است و این تاکتیکی است در مراحل نهایی یک انقلابی که رژیم حاکم قدرت را از دست  داده و صف آرایی جامعه تشکیل شده از تمامی مردم سرنگون کننده از یکطرف (مانند روزهای قبل از 22بهمن) و از طرف دیگر ارتش و نیروی نظامی امنیتی که تنها نگهدارنده و مدافع رژیم است  آنوقت تاکتیک فوق جهت کاهش حمام خون است. نکند اینکارشان را یکی از تاکتیکهای بسیار هوشمندانه و مبتکرانه کار آمد بولشویکی ارزیابی میکنید؟ اگر کسی آنگونه که شما از روی توهم وانمود میکنید متکی به حمایت توده مردم از سلطنت بود، ابتدا باید 5نفر رابرای تظاهراتی سازمان میداد بعد این تاکتیکها را معرفی و بکار میبرد.

شما که مدعی هستید  30الی40 سالی هست که در صحنه مبارزه با رژیم سلطنتی و یا حداقل تابلو مبارزه شما در قالب گروههایی که تمامی اعتبار خود را از مبارزه با رژیم سلطنتی میگرفته اند (فرقه رجوی-جریانهای مارکسیستی) زده شده است، از این مدت نیز یکی دو دهه است که جدا شده اید و مستقلا به امور سیاسی میپردازید، چه شده که به یکباره بعد از یک تظاهرات و یک شعار “رضا شاه روحت شاد” با گردش 180 درجه ای قربان صدقه نظام سلطنت رفته و سینه چاک آن شده اید؟

آیا بخش اصلی پاسخ دراین حقیقت نهفته نیست که چنین افرادی باید بجد از جامعه ایران بعد از پایان جنگ و نسل جدید ایرانیان که نه انقلاب را دیده و نه حتی شاید در جنگ شرکت داشته است قطع باشند. ناستالژی سلطنت طلب ها (خواستگاه بازگشت به “فرّ” گذشته و امتیازات طبقاتی از دست رفته) و همچنین ناستالژی پدران و پدربزرگان ما (با ریشه نگاه به عقب تا بجلو برای تغییر) امری آشکاراست. که ریشه عقب ماندگی تاریخی ما ایرانیان و هدف مبارزه تمامی مبارزین مترقی کشور و در صدر آنها مصدق کبیر بوده است.

توصیه هایی که بیشتر به التماس از سر استیصال و درماندگی در مواجهه با واقعیت های جامعه، ایستادگی در مسیر یافتن راه حل متناسب با روند کلی مبارزه جاری رو به جلو در کشور میماند. جامعه ای با روند تکاملی ای  که رادیکالیزم آنرا میتوان از ظهور جنبش دانشجویی، جنبش سبز، شورشهای بهمن 1396و و جنبشهای عدالت خواهانه بی امان سال گذشته و در اوج کنونی آن بدنبال 2185 حرکت اعتراضی و کارگری طی 23ماه گذشته، در جنبش کارگران هفت تپه و فولاد اهواز با توان بسیج حمایت توده مردم شهرها و یا زنان و البته در دختران معروف به خیابان انقلاب دیدو جستجو نمود را نمیتوانند درک کنند.

با احترام به نظر و رای و فکر دیگران، اینگونه نظرات را بطور فاحشی ناشی از پرت افتادگی از جنبش مردم ایران، از حتی درک نقش تاریخی اجتماعی پادشاهان و حکام مستبد در گذشته ایران و بطور خاص درک توان و کیفیت و…شخص رضا پهلوی، و توهم ناشی از عدم شناخت جامعه شناسانه مردم ایران (مقایسه قالبی ذهنیت ایرانیان دوران صفویه و امروز)، تاریخ ایران، کم و کیف صف بندیها و تضادهای بین نیروهای حاضر در کشور، تاثیرات و نقش کشورهای همسایه و منطقه خاورمیانه یعنی معادلات کنونی بین المللی، میباشد. که نتیجه آن نیزچیزی جز اینکه “خود گوید و خود بشنوید” نخواهد بود. مردم ایران طبق تجربه میدانی و آنچه همگان شاهد هستند به حق هیچ گوش شنوایی برای اینگونه نسخه پیچیدنها ندارند.  رضا پهلوی جدیدا ظهور نکرده چهل سال است وجود دارد.

فریب تاریخی مهمی که بعنوان نقطه قوت رضا پهلوی عنوان میشود، آگاهانه یا نا آگاهانه تجربه 2500 ساله خونین و خانمان برانداز پادشاهان ایران را فراموش کرده و نام نمیبرند، در مقابل از تجربه سیستم پادشاهی سوئد، بلژیک و هلند و انگلیس نام میبرند. که هیچ قرابتی با فرهنگ و دیکتاتورهای ایرانی ندارد.

تفاوت سیستمهای پادشاهی اروپایی و ایرانی

برعکس اروپا، در ایران معمولا شاهنشاه از چنان قدرتی برخوردار بود که  هیچ حاکم اروپایی هرگز در اختیار نداشت، اگر چه برخی شاهان روسیه، مانند پترکبیر(1672-1725م)، به آن نزدیک شدند. درایران قدرت و ثروت همگان از شاه ناشی میشد و جان و مال همه در اختیار او بود. اختیار مرگ یا زندگی هر یک از افراد جامعه ازشاهزادگان و صدر اعظم به پائین اساسا در دست شاه بود. (نقشی که مسعود رجوی علیرغم ظاهر مخالف سطلنت نیز برای خود قائل بود).

در ایران شاه تا زمانی که قدرت داشت میتوانست مال هر شاهزاده، وزیر، مالک یا تاجری را مصادره کند و هیچ قانون یا رسم مستقلی و سنت ثابت و رایجی وجود نداشت که بتواند جلوی او را بگیرد. ایرانیان دقیقا به این دلیل با حکمرانان خود مخالفت میکردند که جان و مالشان در اختیار آنان بود. اما تقریبا همیشه از حکمرانی که در میانه ی آشوب ظاهر میشد و نظم برقرار میکرد استقبال میکردند. اگر چه  پس از برقراری نظم، جامعه به عادت پیشین خود بازمیگشت و حکومت را با بدبینی تلقی میکرد، و به محض اینکه حکومت به مشکلی بر میخورد مردم سر به شورش بر میداشتند. در سراسر تاریخ ایران، به جز چند مورد استثنایی تضادی بنیادی میان حکومت استبدادی و جامعه وجود داشت…و این سیکل معیوب متاسفانه در تاریخ ما مرتب تکرار شده است.  که شما مردم را به  تکرار آن توصیه میکنید!!!

معنای لغوی “استبداد” رفتار یا حکومت خودکامه است، یعنی قدرتی که هیچ قانونی و طبقه اجتماعی مستقلی آن را محدود نکرده باشد. مفهومی که چه از نظر لغوی و چه از نظر کارکرد اجتماعی با حکومت مطلقی که تقریبا در فاصله سالهای 1500 الی 1900 در اروپا وجود داشت متفاوت است. در اروپا حکام مشروعیت خود را از طبقه اشرافی و یا روحانی و قوانین بلند مدت یا سنت های جا افتاده ای که همواره در آن کشور جاری بود میگرفته است.

ولی در ایران فقط شخص پادشاه و نه حتی فرزند ارشدش مشروعیتش را از”فرّ ایزدی” که خدا به او داده بود میگرفت. وهر حاکمی که با مردم عادلانه رفتار نیمکرد “فرّایزدی” را از دست میداد. بنابراین هر کسی که میتوانست بر پادشاه شوریده و او را سرنگون کند “فرّایزدی” می یافت. البته این بدان معنا نیست که در ایران هیچ قوانینی نبوده است که حکومت بدان پایبند باشد، بطور خاص دردوره اسلام قوانین وضوابط پیچیده مدنی و کیفری شرعی وجود داشت اما مشکل آن بود که این عامل بازدارنده تنها تا آنجا اجرا میشد که با خواست های حاکم برخورد نکند. در نتیجه حاکم مستبد میتوانست فرد، خانواده، یا شهری را آنچنان که میخواهد مجازات کند، ولو اینکه مجازات هیچ اساسی در شرع نداشته باشد. به همین ترتیب اگر محکوم میتوانست درلحظه مناسب شاه را بخنداند ممکن بود از مجازات جان سالم به در ببرد. [1]

هگل (Hegel) نیز درکتاب «فلسفه‌‌ی تاریخ» خود به این موضوع اشاره می‌‌کند که ایران تنها کشوریست که در آن تنها یک تن(شخص شاه) آزاد و مختار است، ولی بقیه تابع و خادم هستند. وقتی صحبت از «استبداد» به میان می‌‌آید، مقصود در مرحله‌‌ی نخست و بیشتر حکومت حاکمان ستمگر و فعال مایشاء و خود کامه است که طبق هواجس(آنچه كه در دل انسان خطور كند)خویش حکم می‌‌رانند و کمتر بحث بر سر «دیکتاتوری» است. که طبق آن شخص یا اشخاصی مطابق فرمان (دیکتات) حزب یا ایدئولوژی عمل می‌‌کنند و ضمناً خود آن‌‌ها موظف‌‌اند بر اساس آن «دیکتات» اقدام نمایند (همان گونه که هیتلر بر اساس حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان عمل می‌‌کرد و یا استالین بر اساس اهداف حزب کمونیست روسیه و برای ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری می‌‌نمود.

از همین روست که در کشورهای اروپایی اگر هم سلطنت وجود دارد توسط قوانین و طبقه اشرافی و سنتهای جاری آن کشورها کنترل شده است و قابل مقایسه با استبدادی که پادشاهان  قاجار و یا رضا شاه و حتی محمدرضا شاه با وجود حضور دولت و مجلس و قوانین در کشور کنترل نمیشدند نیست.

مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) که بیش از هرکسی در مقام نخست وزیر به رضا خان خدمت کرده بود در خاطرات خود نوشت: “کار بجایی رسیده که شاه طالب ایمان به خودش است.”[2] نقش خدایی خواستن در فرهنگ ایرانیان از رضا خان مدعی سلطنت تا مسعودرجوی مدعی مبارزه با سطلنت قابل تامل است!!!

و یا به شهادت اسدالله علم، چه رضا شاه و چه محمدرضا شاه، ایران را ملک شخصی خود تلقی میکردند. وی که وفادارترین و محرم اسرار دربار شاه بود در خاطراتش چنین مینویسد:

“…پس ازساخته شدن کاخی متعلق به شاه در کیش، سند مالکیت آن را به شاه دادم، اما شاه “سند راپیش من پرتاب کردند. فرمودند مگر میخواهی یک وجب خاک ایران مال من باشد؟ تمام ایران مال من است. اصلا من هیچ چیز دیگر برای خود نمی خواهم. پسر من هم اگر شاه مقتدری شد همه چیز مال اوست و اگر نشد هم این یک وجب خاک را نمی خواهم.”[3]

بنابراین مقایسه سلطنت در کشورهای سوئد و دانمارک و… با سلطنت در ایران همانند فریب مردم ایران با قانون اساسی است که مطلقا اجرا نمیشود. ویا بخواهیم انتخابات در فنلاند و بلژیک را با انتخابات در ایران مقایسه کنیم. هردو به پای صندوق میروند ولی این کجا و آن کجا، فرایندی که ایرانی را به پای صندوق میکشاند با فرایندی که یک فنلاندی و سوئدی با اتکا به احزاب و هزاران نهادهای مدنی و روزنامه ها و رسانه های آزاد و…را به پای صندوق رای میکشاند را یکی فرض میکنید؟

جنبه  شگفت انگیز این اینگونه توصیه ها برای ایران آن است که، زمانیکه بقول معروف “نه به داره نه به باره” طوری مطرح میشود که اگر کسی هیچ اطلاعی از شرایط ایران نداشته باشد فکر میکند که رضا پهلوی و سلطنت عنقریب در آستانه بقدرت رسیدن در ایران است و مبارزه ای بین کاندیدهای متنوع در جریان است  که شنونده باید یکی را به فتوای آنها انتخاب کند!!! براستی هشتاد میلیون مردم ایران منتظر بودند که بعد از کشف الشهود شما رضا پهلوی را برگزینند؟ او که چهل سال است که خودرا ولیعهد مینامید، و نیازی به معرفی اش به مردم ایران نداشت. نکند مردم را نیازمند فتوایی جهت  انجام آن دیده اید. آنهم که مردم ایران تلاش میکنند از شر صادر کنندگان آن خلاص شوند!!

براستی چرا باید مردم ایران که چهل سال است شاهد حضور سلطنت طلبان و رضا پهلوی در غرب و آمریکا که بکاری جز تولید ابتذال و با به ابتذال کشاندن موسیقی، هنر، سینما، و هرآنچه بدان دست زده اند در تمامی ابعادش، از آنها تراوش نکرده است اعتماد کنند. حتی در همین غرب مافیایی براه انداخته و بسیاری از هنرمندان مستقل را نه تنها از کارهنری که از زندگی انداخته اند. البته برای این دوستان حیف است که بحث طبقاتی و سیاسی اقتصادی در مورد جماعتی که نه تنها هیچ نشانه ای از وطن پرستی، ملی گرایی، ناسیونالیسم مترقی، استقلال طلبی و دمکراسی و آزادیخواهی در آنها دیده نمیشود بلکه نشانه های بسیار قویی از ناسیونال شوونیزم  فاشیستی را طی تمامی این سالها بنمایش گذاشته اند بکنیم.

یک نمونه بارز هوادار و مبلغ سینه چاک سلطنت رضا پهلوی که در اطراف او هستند،  آقای محمدرضا حمزه پور(مشاور ارشد ترامپ)! است که گوش کردن به چند کلیپ از سخنان ایشان کافی است تا متوجه عمق فاجعه در اندیشه آنها شوید. بویژه که با شخصیت بسیار متزلزلی که رضا پهلوی طی چهار دهه گذشته بنمایش گذاشته است در طرحهایی که رضا پهلوی در آن بعنوان “پدر معنوی”!!! مطرح میشود، که از نظر جناب حمزه پورها “نوزاد” هم حسابش نمیکند، چیزی بهتر از حکومت احمد شاه نخواهد بود که در نهایت رضا خانی با کودتای آیرون ساید برسرکارگذاشته شد و شد آنچه که شد.

از آنجاکه نیروهای مدعی آلترناتیو فقط و فقط در خارج کشور حضور دارند  مباحث در پی آمده را جهت روشن شدن افکار متشتت این دوستان میاوریم شاید کمکی بکند.

تعریف آلترناتیو، یا جایگزین،

آلترناتیو سیاسی، گروه سیاسی است که مدعی است که دولت یک کشور و یا یک کشور نیمه مستقل مشروع است. ولی نیمتواند قدرت قانونی خود را اعمال کند و در عوض در یک کشور دیگری یا یک ایالت دیگری مستقر است. اینگونه دولتهای در تبعید معمولا برنامه شان استقرار در کشور خودشان زمانی که امکانپذیر باشد است. این نوع دولت در تبعید با نوعی که در انگلیسی بدان رامپ استیت (Rump State)میگویند تفاوت میکند که معمولا در بخشی از کشور خودش یا منطقه آزاد کشور مستقر است. دولت بلژیک در جنگ جهانی اول در یک نوار باریک در غرب آن بعد از اشغال توسط آلمان مستقر بود و از آنجا فعالیت خود را دنبال میکرد. ولی دولت در تبعید هیچ خاکی در اختیار ندارد.

عوامل تشکیل دولتهای در تبعید نیز جنگ، اشغال خارجی، جنگ داخلی، انقلاب، کودتای نظامی، … است. دولت در تبعید فرانسه در انگلستان از این نمونه بود. تشکیل دولت در تبعید همچنین میتواند ناشی از عدم مشروعیت گسترده یک حاکمیت باشد. میزان موثر بودن اینگونه دولتها ابتدا بستگی به میزان حمایتی است که دریافت میکند است. حالا این حمایت میتواند توسط دولتهای خارجی باشد و یا حمایت مردمی کشور خودش. بعضی دولتهای در تبعید وجود داشته اند که به نیروی جدی ای که دولت حاکم در کشورشان را مورد تهدید قرار داده اند تبدیل شده اند، در غیر اینصورت عمدتا حالت سمبلیک دارند.

قوانین بین المللی و دولت در تبعید:

قوانین بین المللی، بسیاری فعالیتهای دولتهای در تبعید را جهت پیشبرد امورشان برسمیت میشناسد. از جمله :

  1. الحاق به قراردادهای بین المللی یا دو طرفه
  2. تغییر و یا باز بینی قانون اساسی کشورش
  3. نگهداری نیروی نظامی (تشکیل ارتش)
  4. حفظ یا کسب برسمیت شناخته شدگی دیپلماتیک جدید از جانب دولتها
  5. صدور کارت شناسایی برای شهروندان کشورشان که در حوضه و منطقه استقرار آن ساکن هستند و این دولت موقت را دولت واقعی خود که در آینده در کشورشان مستقر خواهد شد، میدانند و از آن جانبداری میکنند.
  6. مجوز تشکیل احزاب سیاسی جدید
  7. برگزاری انتخابات

و اگر این جمعیت در کشوری که در تبعید هستند تعدادشان قابل توجه بوده و البته و از این آلترناتیو و دولت حمایت کنند میتواند بعضی امور اداری مربوط به جمعیت حاضر در آن کشور را نیز بدست بگیرد. مثلا در جریان جنگ جهانی دوم دولت موقت هند آزاد با اطلاع و اجازه مقامات نظامی ژاپن در میان اقلیت هندی شبه جزیره مالایای انگلیس انجام میداد.

ولی دولت در تبعید فلسطین از مواردی است که اولا سازمان ملل “حق تعین سرنوشت” از جمله تشکیل یک دولت مستقل را برایشان برسمیت شناخته است. در ضمن بعد از قرارداد اسلودر کرانه غربی رود اردن بعنوان یک دولت عمل میکند. طوریکه درسال 2013 میلادی استاتو فلسطین به دولت غیر عضو سازمان ملل ارتقاء داده شد.

آلترناتیو و مشروعیت

همانگونه که هر دولتی در هر کشوری جهت حکومت کردن نیاز به مشروعیت دارد. دولتهای در تبعید و آلترناتیوها نیز براساس تمامی تجارب گذشته و طبق قوانین بین المللی نیاز به مشروعیت دارند و بدون آن و بدون برسمیت شناخته شدن از کاغذ جدا نمیشوند.

عوامل مشروعیت:

عامل اول (مبنا): حمایت مردم کشوری است که آلترناتیو مربوطه ادعای نمایندگی آنرا دارد

عامل دوم (شرط): حمایت جامعه جهانی شامل دولتها و سازمان ملل است.

توضیح اینکه، آلترناتیوی که عامل اول (حمایت مردمی) را دارا باشد، میتواند امید داشته باشد که دومی را نیز کسب کند. اما اگر فقط عامل دوم را داشته باشد عملا بعنوان عاملی در دست قدرتهای بزرگ در جهت منافع آنها در کشورشان مورد استفاده ابزاری قرار میگیرند. چرا که، حمایت سیاسی آنهم حمایت دولتها و طبعا سازمان ملل یکی از لوکس ترین وگرانترین کالای سیاسی است که اگر بدون پشتوانه (عامل اول = حمایت مردمی) بخواهید کسب کنید در بهترین و خوش بینانه ترین و منصفانه ترین شق، فقط و فقط به شرط تامین منافع حمایت کننده است که اعطا میگیرید. البته اگر کشور را از دست شما در نیاورده و مال خود نکنند.

نمونه های بارز اینگونه آلترناتیوها یکی شورای ملی مقاومت است که همگان در خارج کشور با آن کم وبیش آشنا هستند و چهل سال است که تلاش میکند بدون داشتن حمایت مردمی (عامل اول)، حمایت دولتها و سازمان ملل (عامل دوم) را کسب کند. هرچند که درمقطعی دولت عراق در جریان جنگ ایران و عراق، و از موضع منافع خودش، بویژه عدم توانایی در رسیدن به اهدافی که ازجنگ دنبال میکرد، با حمایت غرب تلاش کرد در درجه اول با بستن قرارداد صلح با شورای ملی مقاومت (بند 1: الحاق به قراردادهای بین المللی یا دو طرفه ) که توسط هیچ کشور، سازمان ملل و یا مجامع بین المللی برسمیت شناخته نشد، و دومی اجازه دادن به تشکیل نیروی نظامی (بند3. نگهداری نیروی نظامی) در خاک خودش از آنها یک آلترناتیو بسازد.

ابعاد فاجعه بار نداشتن حمایت مردمی

شورای ملی مقاومتِ مجاهدین

آقای رجوی تحت پوش شورای ملی مقاومت و به اتفاق آقای بنی صدر در پاریس توسط دولت فرانسه بدلیل جانبداریش از عراق در جنگ ایران و عراق با سرو صدای بسیار مورد استقبال قرارگرفتند، وچندسالی علیه رژیم بکار برده شدند، اما به محض اینکه متوجه شد تشکیلات رجوی توسط مردم ایران بشدت مورد تنفر است، و آبی از این تشکل گرم نمیشود، بلافاصله به مسعودرجوی دستور توقف همه فعالیتهای سیاسی اش در فرانسه را داد. وحتی مباحثی همچون استرداد مسعودرجوی به رژیم نیز مطرح شد.

صدام بعد از مدتی که از جنگ گذشت و متوجه شد که به اهداف تجاوکارانه اش نمیتواند برسد، روی مسعود رجوی کارکرد که او را در جنگ خودش بارژیم بعنوان گوشت دم توپ بکاربگیرد. بنابراین اورا به عراق منتقل کردند. علیرغم اینکه بالن توخالی ای تحت نام “ارتش آزادیبخش ملی” … بسیار پر زرق و برق بود، سرنوشتی آن بدتر از فرانسه در انتظارش بود، طوریکه به محض پذیرش آتش بس توسط رژیم، بالن توخالی این آلترناتیو سازی با کنار گذاشته شدن آن و ورود عراق به مذاکرات مستقیم با رژیم بوضوح ترکید. طوریکه از آن پس نه تنها تمامی فعالیتهای این به اصطلاح آلترناتیو دست ساز صدام حسین توسط خود او متوقف گردید. تا جایی که عملیات مرزی و عملیات تروریستی رجوی درداخل ایران توسط سفیر عراق در تهران محکوم و  تروریستی خوانده شد.  و طارق عزیز نیز به مسعودرجوی دستور تعطیلی رادیو مجاهد رانیز داد. از آن پس بود که علیرغم همه خوش رقصی های رجوی، شاهد حملات شدید به  تشکل رجوی با بمباران هوایی، موشکباران و خمپاره باران  بودیم. وباز دنیا شاهد بود که چگونه “ارتش آزادییخش ملی ایرانی” که صدام ساخت بقیمت جان مجاهدان ایرانی و آلوده کردن دست آنها بخون کردهای عراقی فقط در دفاع و نجات حاکمیت خودش بود که بکار گرفته شد.[4]

سرنوشتی که وزیر کشور پاکستان هنگام دیدارهایی که با او در سال 1362 در کراچی بعنوان نماینده مجاهدین و شورای ملی مقاومت داشتم پیش بینی کرده و خواسته بود به گوش سازمان برسانم.

در ادامه این مسیر سقوط آزاد، مسعودرجوی جهت تداوم بقاء، خود را به عوامل کشورهای بیگانه دیگری که در تضاد با رژیم قرارداشتند، همچون آمریکا، عربستان و اسرائیل و اردن و…که میتوانستد ازاین گروه استفاده ابزاری بکنند تبدیل کرد.

در سال 1992 نیز مارک ترویستی که مسعودرجوی عمری را صرف خنثی کردن آن و با امید بستن به شکاف و تضاد غرب با رژیم،  ماهیت تروریستی او را به فراموشی سپرده شود، نموده بود توسط غرب (آمریکا و اتحادیه اروپا و…) با  وارد کردن در لیست تروریستی به او هدیه دادند تا به او یاد آور شوند که سیستمهای ثبت تاریخی و اطلاعاتی آنها بسا بسا پخته تر از آن است که فریب خود شیفتگانی همچون مسعود رجوی و ادعا و اطوارهای دمکرات نمایی های او و مانکن انقلاب ایدئولژیکش مریم رجوی را علیرغم همه خوش رقصی هایی که میکند، بخورند.

بعنوان آخرین میخ بر تابوت این جسد چندبار سوخته در سال 2003 همان فرانسه (حامی بین المللی اولیه) مریم رجوی و 160تن از سران تشکیلات رجوی را  در پاریس بصورت خفت باری دستگیر و محاکمه میکنند تا پیام روشنی به جهان بدهند که جهت حل و فصل مسائل و تضادهایشان با ایران تنها رژیم حاکم را برسمیت میشناسند و اینگونه آلترناتیوهای بی پایه  به کاری دیگر جز وجه المصالحه قرار دادن و یا بعنوان نیروی فشار نمیآیند.

همین رجوی که روزگاری در هر جمله روزنامه اش شش بار مرگ بر امپریالیسم و مرگ بر سرمایه داری و …تکرار میشد، به عقد همانها در آمده تا شاید در سایه بهره برداری از او تکه ای از قدرت را نیز جلو او بیندازند.

کاسبکاران دنیای سیاست نیز که از منابع مالی گروه رجوی مطلع هستند با آگاهی کامل از موقعیت سیاسی –اجتماعی آن.[5]  اقدام به سرکیسه کردن آنها نموده و پولهای کلانی را بجیب میزنند. به یمن پولهای کلان، جان بولتن (مشاور امنیت ملی ترامپ) و رودی جولیانی، سخنرانی هایی  ارائه میدهند که به این گروه احساس مطرح بودن و حتی تاریخ در حاکمیت قرارگرفتن را میدهند، در عین حال وزارت خارجه همان دولت اعلام میکند که بدنبال تغییر رژیم نیست و یا حتی پا را فراتر گذاشته و از زبان سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه اش حسابی توی سر الترناتیو خود خوانده میزند که “هیچ پایگاهی در میان مردم ایران ندارد“.

این وضعیت اسفبار و فلاکت زده، نتیجه نداشتن حمایت مردم (عامل اول) است. علیرغم اینکه نیروی مدعی، کلیپ های هزاران کانون شورشی و صدها روزشمار سرنگونی درست کند، کاری از پیش نمیبرد چون که همه طرفهای بین المللی با اتکاء به سیستم های اطلاعاتی بسیار دقیقشان (چه در درون کشور و چه در درون همین گروهها) بخوبی از وزن و شآن  آن در میان مردمشان مطلع هستند.

سلطنت طلبها – رضا پهلوی

نمونه بارز دیگر آلترناتیوهای خود خوانده، بازماندگان رژیم سابق هستند که خود را بصورت نمادین در آقای رضا پهلوی (فرزند محمدرضا پهلوی دیکتاتور سرنگون شده) متجلی میکنند. این تمایل سیاسی برعکس تشکل قبلی با فقدان سازماندهی و نیروی آزادیبخشی هرچند پوشالی و دست ساز اجنبی!! روبروست.

بعد از سرنگون شدن نظام پهلوی توسط مردم ایران و فرار آنها به غرب و آمریکا باوجود حمایت آمریکا، اسرائیل و امروزه عربستان نتوانسته اند حتی خودشان را در تعداد چند هزار نفر عناصر سلطنت طلب تحت عنوان خانواده و اقوام و ارتشیها و ساواکیهاو.. دور هم جمع و سازمان بدهند.

البته این بدان معنا نیست و نبوده است که افراد مدیر، اقتصاد دان، سیاستمدار، سازمانده، فرمانده ارتشی و استراتژیست و.. نداشته و ندارند، چرا نزدیک به نیم قرن کشور را چه درسطح ملی و چه در سطح بین المللی اداره میکردند، حتی لقب ژاندارم منطقه رانیز داشتند!

در ثانی با پولهایی که به یغما برده اند، بسیاری شرکتها و تجارتهای پرسود و هتلها و کازینوها و کنسرتها و … ای را در لوس آنجلس و … سازماندهی و به کسب در آمد پرداخته اند. بسیاری با افتخار خود را به مشاوران ارشد ترامپ!!! هم ارتقاء داده اند.  مشکل آنها ناتوانی نبوده است بلکه مشکلشان بی وطنی و اشراف و آگاهی به پوسیدگی نظامیکه از آن حمایت میکنند است.

هیچکدام ازمدعیان سلطنت از آقای رضا پهلوی گرفته تا سیاستمدران، ارتشیان و ساواکی ها و تجار و دانشگاهیان …حاضر نبوده اند که سر سوزنی در مسیر آنچه به زعم خود نجات کشورنامگذاری میکنند از خود و از جیب مایه بگذارند. آنها اگر ایران را میخواهند نه برای آزاد کردن و به دمکراسی رساندن، بلکه تحت تاثیر ناستالژی بغایت مزمن شده و هیستری ضد ایرانی جهت بازگشت به فر و شکوه گذشته و ادامه چپاولشان است. چرا که ایران نیم قرن دست آنها و زیر چکمه های آنها بوده است. و همینها فرزندان ایران زمین، فرزندان کورش و داریوش کبیر را در قالب آزادیخواهان و دمکراسی طلبان را شکنجه و زندان و اعدام و یا با خود فروشی به قدرتهای خارجی با کودتا از بین برده اند. اگر میخواستند و اهل آزادی و دمکراسی بودند پنجاه سال فرصت داشتند. آزموده را آزمودن خطاست.

حمایت مردمی از سلطنت

سلطنت طلبان از بدو سرنگونی نظامشان بدست مردم ایران، تمامی افراد و رسانه های وابسته و یا متمایل به آنها در خارج از کشور تا به همین امروز به مردم ایران (همانها که 50 سال زیر سرنیزه نظامیان و سیستم سرکوب محمدرضا شاه و پدر مستبدش رضا خان، بجایی رسیدند که علیرغم کشتار شاه به خیابانها آمده و خواستار سرنگونی آن شدند،) را بخاطر اینکه چرا سلسله پهلوی را سرنگون و دست شان را از چپاول کوتاه کرده اند، با بدترین فحاشی های لمپنی و بدترین توهین ها مورد لعن و نفرین و سرزنش قرارداده و خائن به ایران میخوانند، که نشان از کینه ای عمیق و خطر ناک نسبت به مردم ایران است. تهدیدی بزرگ برای آزادی و دمکراسی در ایران، علیرغم اینکه رضا پهلوی نازکتر از گل حرف نمیزند.

در تمامی پیامهای منتشره در شبکه های اجتماعی در تلویزیونهای دیجیتال و.. این کینه ونفرت از مردم ایران موج میزند. کینه ای بدتر از کینه 1400 ساله آخوندهای دور ماندن از حکومت. با یک زوج سلطنت طلب در جریان کنگره پنجم سکولار دمکراتها در آلمان  برسر سلطنت بحث کوتاهی داشتم، و ضمن احترام به اینکه افرادی سلطنت طب باشند عنوان کردم که آیا نباید شاه هرچند فوت کرده در یک ایران آزاد و دمکراتیک مورد محاکمه عادلانه و حتی با حضور ناظران بین المللی قرار گیرد تا تاریخ و جهان بدانند که چه بر مردم ایران گذشته است؟ واکنش آنها متاسفانه فاشیم هیتلری را در من زنده کرد. طوریکه حتی تصور اینکه اینگونه تفکرات بعد از بقدرت رسیدن منجر به فاجعه تاریخی در ایران خواهد شد جه برسد به آزادی و دمکراسی. و برخوردهای بسیجی ها در مقابل برخورد این زوج علیرغم ظاهری بسیار مدرن بیشتر به لیبرالهای دولوکس میماند که مردممان چهل سال است با آن مواجهه هستند.

سرزنش مردم ایران و متاسفانه خائن خواندن ایرانیان بدلیل سرنگون کردن رژیم سلطنتی توسط سلطنت طلبان چیزی جز تف سربالا برایشان نیست.هرچند بتوان استدلال کرد که در انقلاب 22 بهمن مردم ایران طبق عادت تاریخی (جز در جنبش مشروطیت) هنگام سرنگون کردن ظالم مستبدی نمیدانند چه میخواهند بجای آن بنشانند، که مقصرآن مستقیما رژیم مستبد محمد رضا شاه بود، ولی تمامی جهان و البته خود سلطنت طلبها بخوبی گواه هستند که مردم ایران بخوبی و با پوست و گوشت و استخوان میدانستند که چه (نظام شاهنشاهی و سلطنت پهلوی) را نمیخواهند. و اگر پای هر انتخابی شل باشد پای انتخاب آگاهانه سرنگون کردن رژیم سلطنتی بسیار بسیار سفت بوده و هست.

مشکل تاریخی ایرانیان به یمن خیانت پادشاهان دیکتاتور و مستبد همچون رضا خان و فرزندش محمدرضا شاه، که هرگونه شکل گیری احزاب و نهادهای مدنی و هرگونه هنر و موسیقی و فیلم مستقل، حتی خواندن کتابهای آگاهی بخش را با شدیدترین سرکوبها و بگیر و ببندها و حتی شکنجه و اعدام پاسخ میداند، منجر به این شد که دانش سیاسی و عمق آن و درک و فهم حقوق و آزادیهای مدنی … شناخت از افراد، احزاب، گروهها، تمایلات مختلف سیاسی، … بویژه در دوره ای که ارتباطات به این گستردگی نبود شکل نگیرد. بنابراین مردم تحت چنین حکامی براحتی یا فریب خورده و یا از سر استیصال به یک ناجی که ماهیت خود را مخفی و یا هنوز بارز نکرده و یا توسط استعمارگران به او تحمیل شده است جهت نجات از فلاکت وضعیت حاضر پناه میبرده اند. گناهکار جلوه دادن، خائن نامیدن مردم ایران در سرنگون کردن رژیم پهلوی خود بالاترین و مهمترین شاخص این امر است که سلطنت طلبها نه در خیال و نه در عمل بقصد چیزی جز رفع و تصحیح این “به زعم آنها” اشتباه بزرگ و نابخشودنی مردم ایران و بازگرداندن همان سیستم سرکوب و استبداد و چپاول تحت حمایت آمریکا و … نبوده و نیستند.  هرچند رضا پهلوی تلاش کند با کلمات بازی کرده و از دمکراسی و آزادی سخن بگوید.

بعنوان یک دانشجویی که از چندین سال قبل از انقلاب در اروپا و آمریکا بوده است از نزدیک و طی تمامی دهه های گذشته با صدها و هزاران سلطنت طلب گفتگو و تماس داشته ام. متاسفانه آنها علیرغم اینکه افراد تحصیلکرده و سیاستمدار و تحلیلگر در بینشان کم نیست، باوجود اینکه کتابهای بسیاری در مورد علل سرنگونی سلطنت استبدادی شاه توسط سران دولتی شاه و نزدیکان و خدمت گذاران او نوشته شده است، پایه اجتماعی سلطنت طلب در خارج، طی اینمدت نتوانستند به درک درست و واقعی و جامعه شناسانه ای از ماهیت انقلاب 22 بهمن برسند ودر همان سطح شاه اللهی باقی مانده اند. بهانه شان نیز ستمها و فساد مالی و سوء مدیریتهای رژیم کنونی است.

آنها آگاهانه انقلاب مشروطیت را نادیده میگیرند. آنها آگاهانه نهضت ملی دکتر محمد مصدق را نادیده میگیرند. آنها آگاهانه هزاران مبارز روشنفکر، روزنامه نگار، نویسنده، شاعر، استاد دانشگاه، دانشجو، کارگران، … دوران شاه را که برای نابودی و پایان دادن به ستم و استبداد پادشاهی فرش خیابانها را گلگون، و زندانها را پر و سحرگاهان زندانها را بخون خود سرخ نموده اند از طرف دیگر فساد، سرکوب، استبداد، اعدام، تجاوز به جان و مال مردم، نسل کشی، فقر و فلاکت روستاها، نبود کمترین آزادی، …در سیستم های سلطنتی را نادیده انگاشته و مدعی هستند که مردم ایران از سر سیری دست به سرنگونی سطلنت زده اند!!!!

باید به صراحه گفت که مسئول اول و آخر سرنگونی رژیم مستبد سلطنت و جایگزین شدن آن با رژیم جمهوری اسلامی، همان رژیم دیکتاتوری استبدادی سلطنتی محمدرضا شاه بوده است. چرا که مردم ایران در مقطع بهمن 1357، با سابقه 50 ساله در آن، سلیقه و دانش سیاسی، شناختشان از نیروهای موجود در کشور، تماما محصول اختناق نوع آریامهری بوده است. اگر شاه به احزاب و نیروها و دیگاههای مختلف، نهادهای مدنی، روشنفکران، …اجاز میداد (مانند فرصتی که مسعودرجوی در عراق پیدا کرد تا ماهیت قرون وسطایی خودش را به نمایش بگذارد، و شرش از سر مردم ایران کم شود،) نیروهای موجود در کشور با فعالیت سیاسی و در تماس با مردم ماهیت واقعی و خواستگاههایشان در عمل و نه در حرف و شعار برای مردم آشکار شود، کسی فریب این یا آن نیرو، این شعار و یا آن شعار، و … را نمیخورد. محمدرضا شاه مستبد با حذف و زندان و اعدام نیروهای فعال در جامعه، با جلوگیری از فعالیت احزاب این امکان را از مردم ایران گرفت. بنابراین مردم ایران در سودای یافتن راهی به روشنایی میتوانستند در دام هر کس دیگری بیفتند.

نظر مشاور سیاسی سفارت آمریکا در تهران نسبت به سلطنت طلبها 

ضمنا و مهمتر اینکه  فقط مردم ستمدیده نبودند که مخالف شاه بودند. حقیقت سلطنت طلبان سینه چاک را باید از گزارش صاحب منصبان آمریکایی آنها شنید.

مارتین اف هرتز دبیر سیاسی سفارت آمریکا در تهران طی گزارش طولانی و عمیق و پیشگوانه ی خود که سفیر آمریکا نیز آنرا تائید و امضا کرده است در سال 1343 به وزارت خارجه آمریکا چنین مینیوسد:

“شاه در مبارزه اخیر بر سر قدرت با جبهه ملی دوم، گروه امینی و رهبری مذهبی کاملا موفق شده است. اما شاه نه تنها فاقد پایگاه اجتماعی است، بلکه بسیار مهمتر از آن، حتی در میان کسانی که از او بهره میبرند و به او وفادارند نیز پایگاه محکمی ندارد…”   هرتز تاکید میکند کسانیکه از آنان نقل قول میکند اعضای وفادار رژیم اند:

“آنان اعضای گروههای مخالف نیستند، بلکه اعضای دستگاه دولتی اند، و حتی با این که به شاه وافادارند، به رنجی عمیق گرفتارند، زیرا به آنچه انجام میدهند اعتمادی ندارند و شک دارند که رژیم استحقاق بقا داشته باشد.”  هرتز در ادامه مینویسد:

“ضعف حقیقی رژیم نه در فعالیت های مخالفین، که در این عرصه ها نهفته است، زیرا حتی یک دیکتاتوری نظامی میتواند با در دست گرفتن حکومت در میان مردم کسب احترام کند. حتی هنگامی که ماهیت عصیان گرای طبقه متوسط ایران را کاملا در نظر بگیریم، این واقعیت بر سر جای خود می ماند که رژیم شاه، نه تنها در چشم مخالفان بلکه، از آن مهمتر، در چشم هواداران خود یک دیکتاتوری بسیار نا محبوب است” [6]

علیرغم این گزارش که حتی سلطنت طلبهای فراری (بخش نافع از چپاول کشور توسط سلطنت) را نیز پایگاه اجتماعی شاه تلقی نمیکند، چون حتی آنها نیز مخالف شاه بودند.  اما آنها، چماقشان بر سر مردم ایران (بخش تحت ستم و سرکوب و فقر و بیداد ومورد چپاول) بلند است، که متاسفانه این روزها تعدادی زندان رفته! و شکنجه شده! و زندانیان دو نظامی شاعر!! و شاید وا رفته  … نیز به آنها پیوسته و میگویند که:  (نقل به مضمون) غلط کردیم سیستم ستم شاهی را سرنگون کردیم، برای ایران و ایرانی حکومت ستم شاهی از سرش هم زیادتراست. ایرانی آینده ای روشن و دمکراتیک نمیتواند داشته باشد. دلسوزترینشان جهت فریب خود (هرچند مردم ایران چهل سال است نشان داده اند برای اینگونه فریبها تره خرد نمیکنند) مدعی هستند که رژیم سلطنتی به نمایندگی رضا پهلوی نمیتواند بدتر از رژیم فعلی باشد، اگر هم شد، با رژیم سلطنتی ساده تر از رژیم اسلامی میتوان مقابله کرد!!!

کم و کیف سرنگون کردن رژیم سلطنتی توسط مردمی با پیشینه انقلاب مشروطه، و بدنبال چند دهه مبارزه احزاب و گروههای مخالف از تمامی طیف ها همچون روشنفکران دینی، سکولارها، مارکسیستها، ملی گراها، ناسیونالیستها، و… که در روزهای آخر در قالب میلیونها ایرانی و تقریبا بدست و با مشارکت 98درصد شهروندان ایران حادث شد، حکم قطعی و تاریخی  نداشتن هیچ پایگاه مردمی سطلنت در ایران و تعلق آن به تاریخ ایران است و بس. مردم ایران و ایران زمین مستحق حرکت رو به جلو هستند و نباید سیکل معیوب: (دیکتاتوری و استبداد -//- هرج و مرج ناشی از نا کار آمدی استبداد -//- سرنگونی و استقرار دیکتاتوری جدید) دوباره تکرار شود. تبلیغ تکرار سیکل معیوب لگد زدن به خواست تاریخی مردم ایران جهت رها شدن از استبداد و دیکتاتوری است.

طی چهل سال گذشته نیز هیچگاه هیچ تحرک سیاسی حتی به گواهی تمامی رسانه های طرفتدار سلطنت که نمایشی از حمایت مردمی از این گروه باشد دیده نشده است. حمایتی که سلطنت طلبها و بطور مشخص آقای رضا پهلوی مدعی آن شده است به گواه همگان عملا از زمانی مطرح شده است که در تظاهرات بهمن ماه 1396شعارهایی با بزبان آوردن نام پدر بزرگ ایشان رضا شاه مطرح گردید.  در این رابطه چندین نکته حائز اهمیت وجود دارد که همگان بدون استثنا برسر آن اتفاق نظر دارند.

  1. این مجموعه تظاهرات نه توسط سلطنت طلبها سازماندهی شده بود و نه شعارش مربوط به آنهاست. هنوز هیچ آپوزیسیونی در خارج کشور وجود ندارد که بتواند 5 نفر را برای یک تظاهراتی در ایران سازماندهی کند، چه برسد به اینکه در مشهد با شعار “رضا شاه روحت شاد” باشد.
  2. تظاهرات بهمن ماه 1396 که از مشهد شروع شد و در آن شعار “رضاشاه روحت شاد” داده شد. به وضوح توسط جناح سخت سر رژیم علیه روحانی سازماندهی شده بود تا با تحریک نفرت مردم از نظام پیشین آنها را خشمگینتر علیه روحانی بمیدان بیاورد.
  3. جناح روحانی که از این مسئله باخبر بود روز بعد به جناح تندرو رژیم هشدار داد که دود این تظاهرات و شعارهای داده شده علیه روحانی بچشم خودتان خواهد رفت.
  4. مردم ایران که طی چهار دهه گذشته با مشکلات عدیده ای روبرو بوده اند اگر بطور ناستالژیک اشاره به رضا شاه و دوران گذشته میکنند براساس یک عادت باستانی ایرانی است که ناستالژی شیرین گذشته را بیاد نگهداشته و تلخی ها را فراموش میکنند. بنابراین ایرانیان هیچ الگوی فکرشده و پرو شده رو به جلویی نداشته اند بنابراین تنها ملاکشان گذشته و تکرار دور تسلسل 2500 ساله عقب ماندگی در حکومت های استبدادی بوده است.

چه بسا علت عقب ماندگی ایرانیان همین باشد که تحت تاثیر همین فرهنگ نتوانست از تحولات رو به جلو اروپا بهره ببرد و بجای نگاه به عقب، نگاهی به جلو داشته و تلاش کنند شرایط موجود را نه با گذشته بدتر بلکه با شرایط بهتر و طرحهای پیشرفته ترآینده  مورد ارزیابی و بررسی قرار دهند.

هرچند علیرغم اینکه این سیکل بسته یکبار توسط مشروطه خواهان (تحت تاثیر تحولات اجتماعی اروپایی) شکسته شد و دیکتاتوری پادشاهی استبدادی ضعیف شده مظفرالدین شاه را با  سیستم پادشاهی مشروطه (جاری شدن قانون و اداره کشور و دولت براساس قانون اساسی و نه فرامین یک فرد مستبد بنام شاه)  جایگزین نمود، ولی فرهنگ دیرپای سخت شده در اعماق ایرانیان بعلاوه عوامل بیگانه اجازه نداد که این تحول نوپا دوام آورده باردیگر از میان عقب مانده ترینهای جامعه، رضا خان مستبد را یافته و سیکل 2500 ساله معیوب دیکتاتوری را ترمیم و براه انداختند

سلطنت طلبها نیرویی نه تنها آلترناتیو که حتی با توان تشکیل یک حزب نیستند چه برسد به یک حزب قدرتمند. چرا که  اگر این نیرو و گرایش زنده و پویا بود میتوانست طی 40 سال گذشته بکمک پولهای کلانی که به یغما برده اند، بکمک حامیان بین المللی بویژه آمریکا و اسرائیل و حالا عربستان عطف به مشکلاتی که در کشور وجود دارد و بستر اجتماعی بسیار مناسبی که نارضایتی هایی که به شورشهای سراسری منجر میشود فراهم کرده و میکند، خود را بازسازی کرده و نیروهای خود را در داخل سامان داده تبدیل به یک نیروی مطرح (بمعنی توان اداره بحرانها و سمت و سو دادن به آنها و تبدیل نارضایتی های اجتماعی و صنفی به تحولات سیاسی) بشوند. در صورتیکه آنچه شاهدیم این استکه اگر کسی شعاری بعد از چهل سال در داخل هرچند به تحریک رئیسی و … در حمایت از رضا شاه داد، فعال میشوند.

بنابراین ناظر بی طرف میداند که تحرک اخیر سلطنت طلبان بدلیل بادی است که از جنبش رادیکال داخل کشور وزیده و برگهای خزان سلطنت را که زرد شده و ریخته است را به حرکت در آورده. در صورتیکه یک نیروی آلترناتیو خود نه باد که طوفان زاست و سیاستها و مواضع و فراخوانهایش مردم داخل کشور و جنبش درونی را بحرکت در میآورد چون بعنوان آلترناتیو(جایگزین) مردم خواهان آن هستند. در صورتیکه شاهدیم که وقتی تظاهرات داخل کشور فروکش میکند، آلترناتیوهای خارج کشور نیز از حرکت میایستند.

همین مسئله در مورد تشکیلات رجوی نیز با شدت بیشتری عینا صادق است.  این تشکیلات برای آینده ایران در اوج ادعای ترقی و رادیکالیزم بجای حکومت پادشاهی و یا رژیم اسلامی کنونی، حکومت خلفای عثمانی را با اعلام امام زمان بودن رجوی و راه اندازی حرمسرا برای رهبری عقیدتی شان در عمل تبلیغ و درعراق و حالا در آلبانی معرفی و پیاده میکنند، هرچند هم که ادعا کنند هزاران کانون شورشی!!! را هدایت میکنند، نه تنها قادر نیستند بادی که حتی یک برگ را در داخل کشور بحرکت در آورد ایجاد کنند بلکه خود حتی در اوج فروپاشی با بادهایی که از جنبش مردم ایران برمیخیزد نیز بحرکت در نمی آیند، بلکه با بادهایی که از واشنگتن و ریاض و تل آویو از زبان جولیانی و جان بولتون با پشتیبانی نتانیاهو برمیخیزد است که بحرکت در میآیند. وتلاش میکنند که به نیروهایشان از قول اینها قوت قبل ببخشند و بخواهند که تا سرفصلهایی که جان بولتن و جولیانی و … تعین میکنند دست به فرار نزنند.

عیب رضا پهلوی کاندید معرفی کنندگان برای رهبری و بازی کردن نقش پدر جامعه و هماهنگ کننده و جلوگیری کننده از هرج و مرج و گسستگی کشور و… که معرفی کنندگان نیز آگاهانه و نا آگاهانه فراموش میکنند اینهاست:

این جایگاه کاندیداتوری را صرفا بدلیل فرزند شاه سابق بودن به وی اعطاء کرده اند. همچون جایگاه مریم رجوی که بدلیل همسر مسعودرجوی بودن رهبری فرقه رجوی را کسب کرده است. و هیچ فرآیندی کمی که منجر به کیفیتی در آنها باشد وجود ندارد.

خودش در 40 سال گذشته (بجز چند سال اخیر) نه تنها هیچ تلاشی را برای کسب جایگاه ولیعهد و جانشین پدر سرنگون شده اش نداشته بلکه حتی هیچ تلاشی نیز جهت جای گرفتن بعنوان پدر معنوی، هماهنگ کننده، جلوگیری کننده از هرج و مرج و… نکرده که همواره علیرغم فشار دولت آمریکا و سازمان سیا و مادرش فرح پهلوی و دوستان و اطرافیانش از هرگونه کار سیاسی فراری بوده است.

حداکثر بعضی سیاسیون سلطنت طلب از او بعنوان ولیعهد در “شورای ملی” خود استفاده میکردند تا به زعم خود آب و رنگی به این شورا بدهند تا شاید خودِ بشدت متفرق و متخاصم را بتوانند گرد هم بیآورند.

درگذشته این فرد هیچ اثری از اینکه چنین لیاقتی در او وجود دارد و کوچکترین تضادی را در طی اینمدت حل کرده باشد دیده نشده است.

رضا پهلوی بدلیل همین نا توانی و غیر سیاسی بودن علیرغم التماس سلطنت طلبها نتوانسته است حتی سطلنت طلبها را متحد کند. رضا پهلوی در توجیه تصمیم خود برای خروج از “شورای ملی” خطاب به اعضای آن گفت: “به مرحله ای رسیده ایم که تشخیص دادم، دیگر نیازی به حضور من نیست و این شورا می تواند به تنهایی کار خود را پیش ببرد” [7]. ولی هیچ اخباری از سال 1392 که وی در مسند ریاست و سخنگوی شورای ملی تکیه کرده بود مبنی بر حل مشکلی و تضادی چه از سلطنت طلبها و چه از شورای ملی جز نقشی سمبلیک بچشم نمیخورد.

ایشان هنوز نسبت به اموال به یغما رفته ی مردم ایران توسط پدر بزرگ، پدر و مادرش که نزد ایشان و خانواده پهلوی است هیچ موضعی نگرفته است.

هنوز هیچ اعلامیه رسمی در قبال اعدامها، زندانها، شکنجه ها، فساد، سرکوبهای ساواک پدرش که مدعی است مشروعیتش را از او به ارث میبرد نداده است.

نقش پیشنهادی برای او مطلقا مبتنی بر کیفیاتی که طی سالهای گذشته در عمل کشب کرده باشد نیست.

هیچ کیفیتی مبتنی بر سابقه و تجربه عملی در دنیای سیاست که نشان دهد توان حل تضادهای ساده ای در دنیای بسیار پیچیده سیاست ایران با تنوع دیدگاهی بسیار را دارا باشد در او وجود ندارد و دیده نمیشود.

غیر از معدود سلطنت طلب متفرق و غیر متحد هیچ گروه دیگری او را برسمیت نمیشناسد. حتی کوروش تهامی از گردانندگان شبکه های سلطنت طلب، با انتقاد از سیاست شبکه های سلطنت طلبی تاکید می کند که ” ما از هم اکنون از حکومت اسلامی نمی ترسیم بلکه از خودمان می ترسیم.”

همچنین سی سال به بازی گرفته شدن توسط رضا پهلوی چگونه فریاد سعید سکویی یکی از سینه چاکان سلطنت را به آسمان بلند کرده است.  حتی بخشی از سلطنت طلبها طی اطلاعیه ای در سال 2015 رضا پهلوی را بدلیل سکوت در قبال واژه خلیج یا خلیج عربی تهدید به عزل از ولیعهدی نموند

  1. بخش چپ جنبش ایران (مارکسیست لینیستها و …) مطلقا با چنین کاندیداتوری مخالفند. سکولار دمکراتها بشدت با آنها مخالفند. تمامی مصدقی ها، ملیون با وی مخالفند و چنین پیشنهادی را توهین به شعور ایرانی میدانند.

آنچه از حرف توصیه کنندگان فهمیده میشود این است که:

“مردم ایران، نقدا برگردید به ارتجاع و استبداد وابسته ای که سرور و صاحب منصب آن آمریکاست. ار آنجا که استقرار سلطنت در ایران فقط و فقط با دخالت آمریکا میتواند در چشم انداز قرار بگیرد. آمریکایی که در حال حاضر میهن پرستانِ نه فقط جهان سوم را، بلکه اروپا  را زیر فشار باج خواهانه گذاشته، و زورگویانه، ضمن تلاش آشکار برای متلاشی کردن اتحادیه اروپا، بهانه درخواست پرداخت هزینه دفاعش از اروپائیان را میگیرد. عربستان را  340 میلیارد دلار (طی یک چپاول تاریخی) ضمن تحقیر و توهین سرکیسه کرده و میکند. تاکید میکند این عربها که … اگر ما نباشیم 15 روز دوام نمیآورند باید حق دفاع ما از خودشان را بپردازند. بفرض همین ترامپ حکومتی را خودش با دست خودش در ایران مستقر کند، آنوقت اگر درفرض محال نیز کشور را یکپارچه نگهدارد، با کینه و نفرت سلطنت طلبان از آرمانهای مردم ایران برای استقلال و آزادی و دمکراسی، و با حضور آمریکایی که اینبار دیگر نه بطور مخفی وطی یک کودتا بلکه بطور مستقیم  و علنی دست نشاندگانش را برتخت نشانده آنهم توسط فرد سودجویی همچون ترمپ که تکه تکه شدن قاشقچی ها را آشکارا با وحشیگری ماقبل تاریخی خود مورد حمایت قرار داده و اینگونه بیان میکند که: “تا زمانیکه عربستان پول به جیب من میریزد مورد حمایت و محافظت سیاسی قرار میدهم”. شرایط به سادگی سرنگونی شاه که کارتر و اروپای غربی بدنبال زیاده رویهای ناشی از خود بزرگ بینی گماشته خود محمدرضا شاه پشتش را خالی کردند نخواهد بود. اینبار شما با آمریکا، بعلاوه اکنون بطور جدی اسرائیل و عربستان و مشکلات داخلی و …نیز مواجهه خواهی بود. این طرز تفکر و این نوع پیشنهاد که فاجعه ای تاریخی برای ایران را ترسیم میکند، خیانتی نا بخشودنی است. هرچند دست توطئه ای نیز در کار نباشد.

آنگونه که از اظهارات توصیه کنندگان برمیآید، مشکل سرنگون نشدن حکومت فعلی را قدر قدرتی رژیم میدانند، در صورتیکه ایراد اصلی در خلاء مبارزاتی ناشی از:

  1. خیانتهایی استکه توسط تشکل مسعود رجوی به این مردم و در نتیجه بی اعتمادی به هر تشکل مبارزاتی را دامن زده است میباشد.
  2. عواملی چون جنگ عراق، ناشی از فشارهای چپ روانه گروههای خود شیفته متوهم به رهبری انقلابات جهانی ضد امپریالیستی، آزاد شده بدست مردم ایران از زندانهای شاه، که خودش را در سوق دادن بسمت گروگانگیری و سپس حمایت از آن و جنگ هشت ساله ناشی از آن با چراغ سبز آمریکا به صدام، که ضمن تحریک روحیه وطن پرستی ایرانیان و هجوم جوانان برای دفاع از میهن به جبهه ها در طی جنگ، در نتیجه به تاخیر انداختن تحولات اجتماعی را بدنبال داشته است.
  3. تحولات بسیار خطرناک چند دهه گذشته در خاور میانه، مانند تجربه عراق (تهاجم به کویت و جنگ خلیج)، سوریه، افغانسان، و سپس در لیبی و …
  4. تحولات ناشی از دخالت اسرائیل و عربستان در راه اندازی، حمایت و تامین مالی گروههای تروریستی وهابی، در قالب تروریسم بین المللی و گسترش آنها در کشورهای همسایه و حتی اخیرا در داخل کشور و در نتیجه قفل شدن جنبش ها در کشورهای منطقه تحت تاثیر مقابله با تروریسم بین المللی.

پایان

[1] ایرانیان، دوران باستان تا دوره معاصر، ص 10 الی 13، همایون کاتوزیان چاپ چهارم

[2] مخبرالسلطنه خاطرات و خطرات ص 397

[3] یادداشتهای علم جلد دوم ص 293

[4]  مراجعه شود به مصاحبه ها و نوشته های صدها تن از فرماندهان و اعضای شورای رهبری مجاهدین و اعضای شورای ملی مقاومت، بعلاوه ویدئو تشکر حبوش رئیس سرویسهای اطلاعاتی صدام از مسعود رجوی بخاطر سرکوب قیام کردهای عراق.

[5] (مراجعه کنید به افشاگری ویکی لیکس در مورد نظر سیستم اطلاعات عربستان نسبت به گروه رجوی، همچنین مراجعه کنید به نظر رسمی وزارت خارجه آمریکا از زبان سنخگوی فارسی زبان آن)

[6] Martin F. Herz, A View from Tehran: A Diplomatist Looks at the Shah’s Regime in June 1964, Institute for the Study of Diplomacy, Georgetown University, Washington DC, 1979, pp 6-7

[7] https://ir.voanews.com/a/iran-pahlavi-/4031835.html

===========

مطالب مرتبط:

رضا شاه روحش شاد؟

جهان آبستن تحولاتی است که آنرا سونامی بین المللی میتوان نامید. هوشیار باشیم

آوریل 23, 2023

چهار مفصدین
سه مفصدین

حقایق تاریخی چندین هزارساله به ما میگوید که سقوط حکومت های استبدادی حتمی است، امروزه حتی وضعیت غرب و دمکراسی های آن، چه در آمریکا با نشانه های ظهور ترامپ و ترامپ ایزم و چه در اروپا با ظهور و رشد احزاب نئونازی و راست افراطی، عقب افتادن اقتصادی و شکست سیاستهای میلیتریستی- امپریالستی غرب طی چند دهه گذشته همه از شروع غروب آفتاب غرب و حکومت هایی که قرار بوده بر اساس دمکراسی بناشده باشندحکایت میکند. دمکراسی ای که ارمغانش  “آزادیهای فردی” بوده است در عمل منجر به “ناامنی کلان  جهانی” شده است. غرب در ابتدای ظهور دوباره اش بعد از انقلاب صنعتی به قیمت  اشغال کره زمین و نسل کشی های گسترده در سراسرآمریکای، آفریقا، شرق آسیا و خاورمیانه و… با استعمار جهان، خود، جامعه و اقتصادش و در نتیجه قدرت نظامیش را شکوفا نمود. هرچند نمیتوان ناگفته گذاشت، خدمات شایان تقدیری که  در زمینه های فرهنگی-فکری، صنعتی-تکنولوژیک، آموزش و پرورش و بهداشت، حقوق بشر و … برای بشریت داشته است.

جهان طی تقریبا سه ربع قرن گذشته شاهد تحولات شگرفی بوده است.

  1. دنیای دو قطبی: بعد از جنگ جهانی دوم1945، ما با جهان دو قطبی، “ابرقدرت شوروی کمونیستی و ایالات متحده” روبرو بودیم،
  2. دنیای تک قطبی: بافروپاشی شوروی، 1991 جهان با هژمونی آمریکا، بصورت تک قطبی در آمد.
  3. دنیای چند قطبی: بعد از اشغال کریمه توسط روسیه2014 و ظهور چین بعنوان یک قدرت اقتصادی، با جهان چند قطبی مواجه هستیم. قطعا فعلا آمریکا قدرت اول و چین قدرت دوم و روسیه با فاصله قدرت سوم است.

در گذشته تضاد بین شوروی و آمریکا بود امروزه با تضاد آمریکا-روسیه در اوکراین و تضاد آمریکا-چین در دریای چین و تایوان مواجه هستیم. برای درک تحولات بین المللی باید ساختارهای حاکم بر روابط بین دولت ها را بدانیم.

ساختار کنونی جهان

الف: دولتها عناصر اصلی فعال در صحنه بین الملل بدون هیچ سلسله مراتبی به هیچ مرجعی بالای سرشان پاسخگو نیستند.

ب: دولت ها هرکدام به میزانی  دارای ظرفیت-توان تهاجمی-نظامی میباشند.

ج: دولت ها هرکدام اهداف و مقاصد و نیاتی دارند.

برخلاف ظرفیت نظامی، که توسط سیستم های اطلاعاتی دیگر کشورها با دقت نسبی قابل قبولی قابل کشف و ارزیابی هستند. نیات دولتها قابل کشف نیست چون نیات در اذهان دولتمردان آن میگذرد. حتی اگر طی ممارست و تماس با دولتی اهداف و مقاصدشان را حدس زده و یا بدان پی ببرید، اما معلوم نیست دولت بعدی و نسل بعدی چه مقاصدی در سرخواهند داشت. بوش پدر به عراق حمله کرد ولی عراق را اشغال و صدام را سرنگون نکرد اما بوشِ پسر عراق را اشغال و صدام را سرنگون کرد. ازلیبی خواستند اتمی اش را تعطیل کند و واردجامعه جهانی شود، وقتی اینکار را کرد سرنگونش کردند. اوباما برجام را امضاء کرد دولت بعدی آنرا پاره کرد. هیتلر در جنگ جهانی دوم با استالین مخفیانه متحد شد اما به شوروی حمله کرد. این امر درسراسر تاریخ امری متداول بوده است.

بجز نیات کشورها دلیل دیگری که کشورها بهم اعتماد ندارند این است که اگر کشوری دچار مشکل شد اداره پلیس بین المللی وجود ندارد که  درخواست کمک کند. مجبور است به خودش تکیه کند. بنابراین در ساختار بین المللی قدرت و ترس مستمردولت ها  از نیات همدیگر تکان دهنده است.

د: هدف بنیادی هر دولتی بقاست.  چون بدون آن هیچ هدف دیگری قابل وصول نیست.

هـ: دولتها منطقا دارای استراتژی هایی برای رسیدن به اهدافشان هستند.

و: قدرتهای بزرگ قوانین و ساختارهای بین المللی را تنظیم و به میل خود اجرا میکنند.

اگر این موارد “پایه ساختار بین المللی” کنونی است که آمریکا تحت نام غرب تدوین نموده و اجرا میکند. ببینیم  نتیجه آن بر دولتها چیست:

  1. ترس مستمر از بقا خود و کشورشان و اینکه ممکن است در ارتباط یا مجاورت کشور-کشورهایی باشند که معلوم نیست فردا چه رویکردی نسبت به آنها خواهند داشت.
  2. علیرغم اینکه میتوانند با دیگران متحد شوند، فقط و فقط به توانایی های خودشان است که میتوانند برای بقا تکیه و اطمینان کنند. چرا که اتحادها هیچگاه قابل تکیه نبوده، در دوره ترامپ آمریکا خود به یکباره اروپا را رها کرد طوریکه انگلامرکل آشکارا طی اولین سخنرانی در مجلس فدرال گفت “دیگر نمیتوان به آمریکاتکیه کرد و باید روی پای خودمان بایستیم” . ارمنستان در مقابل آذربایجان به روسیه تکیه داشت، ولی روسیه براحتی این اتحاد را زیرپاگذاشت و اجازه داد آذربایجان مناطق مورد مناقشه را اشغال کند. …تاریخ ایران وجهان مملو است از این اتحادها که با زیر پا گذاشته شدن برای کشورها نابودی ببارآورده تا بقا.
  3. بهترین راهکار برای بقا در این ساختار جهانی به حداکثررساند قدرت خودتان است.

راهکارهای ایالات متحده آمریکا، دکترین مونرو ایالات متحده

ایالات متحده از بدو تاسیس تابه امروز سیاست های زیر را درجهان بکار بسته است.

The Monroe Doctrine is the best known U.S. policy toward the Western Hemisphere. Buried in a routine annual message delivered to Congress by President James Monroe in December 1823, the doctrine warns European nations that the United States would not tolerate further colonization or puppet monarchs.

3.1: هژمونی یافتن در منطقه خود “نیم کره غربی”. (به معنی اینکه هیچ کشوری در آنجا توان رقابت و تهدید آمریکا را نداشته باشند).

ایالت امریکا در 1783 م زمانیکه از 13 ایالت تشکیل میشد بتدریج طی جنگهایی همه اروپائیان استعمارگر را بیرون ریخت.  اینرا براساس دکترین مانرو[i] طی پیام پنجمین رئیس جمهورایالات متحده، جیمز مونرو در دسامبر 1823 در کنگره آمریکا به کشورهای اروپایی هشدار داد که ایالات متحده در نیم کره غربی استعمار بیشتر یا پادشاهان دست نشانده را تحمل نخواهد کرد. و اینگونه اعلام کرد این نیم کره متعلق به ماست و اروپائیان(بعنوان قدرتهای آن زمان) اینطرفها پیدایشان نشود.

هژمونی یافتن این امکان را به شما ما میدهد که با خیال راحت به  مناطق دیگر جهان سرک بکشید (که در اصطلاح انگلیسی آنرا “جواز ورود به رم” مینامند) یعنی با اطمینان از همسایه ها و منطقه خود میتوانیدقدرت خود را در دیگر مناطق جهان نیز بکاربگیرید. چرا که وقتی در منطقه خود از طرف همسایه های خود اطمینان نداریدو تهدید میشوید نمی توانید در مناطق دورتر اعمال قدرت کنید.

جهت پیشبرد سیاست ورود به رم،

3.2: آمریکا اجازه نمیدهد هیچ کشور دیگری در منطقه خودش  هژمونی پیدا کند. چون با اینکار آن کشور نیز جواز ورود به روم را بدست می آورد. مگر به نمایندگی از آمریکا باشد. (شاه در دوره پهلوی دوم و اسرائیل امروز).

ایالات متحده از زمان تاسیس بتدریج به بهای بسیار سنگین برای جهان همه رقبایی که در منطقه خود هژمونی داشته اند را از بین برده است. مخالفتش با هژمونی انگلستان در ایران و خلیج فارس زمان مصدق، تحت نام مخالفت با استعمار قبل از جنگ جهانی دوم، نابودی آلمان نازی، جنگ سرد و متلاشی شدن اتحاد جماهیر شوروی، و امروزه چرخشش بسمت چین برای جلوگیری از هژمونی چین در آسیا. فشار و گسترده ترین تحریمهای کشنده تاریخ به ایران. نمونه های آشکاری از آن سیاست آمریکا «دکترین مونرو» هستند.

اینگونه است که وقتی شما در منطقه خود هژمونی دارید و اجازه نمیدهید هیچ کشوری در منطقه خود هژمونی پیدا کند، شما عملا هژمونی جهانی دارید. تلاشهای آلمان در جنگ جهانی اول و دوم برای کسب هژمونی جهانی از طریق تسخیزنظامی جهان با شکست خردکننده اش، بعلاوه مسلح  شدن کشورها به بمب اتمی، شکست فضاحت بار در ویتنام، افغانستان درس های بزرگی هستند برای اینگونه اهداف جهانخواری، بنابراین استراتژی هژمونی منطقه ای و جلوگیری از هژمونی دیگران در منطقه خودشان کم هزینه تر ین راهکار برای تبدیل شدن به قدرت جهانی است.

قانون بقا در جنگل

ایران همچون افغانستان، لیبی، سوریه، مصر، آفریقا، عراق، آسیای جنوب شرقی، چین، و کشورهای آمریکای لاتین … و دهها کشوردیگر بیاد دارند که وقتی ضعیف هستند قدرتهای دیگر  چه بلایی و چه فجایع انسانی و اقتصادی و ژئوپلوتیک برسرشان می آورند. گسترش نظامی آمریکا تحت نام ناتو در اورپا، اشغال کریمه توسط روسیه، و جنگ اوکراین، حمله نظامی آمریکا به یوگسلاوی، تجزیه آن، اشغال هائیتی توسط آمریکا، اشغال عراق علیرغم مخالفت شورای امنیت و… مشتی از خروار نمونه هاست. از این رو دولتها را بخاطر تلاش برای قوی شدن نمیتوان سرزنش کرد.

عوامل قدرت یافتن، دارای دو فاکتور بسیار مهم است، “جمعیت و ثروت-اقتصاد قوی”. هر کشور میتواند با تکیه درست بدانها به قدرت نظامی نسبی لازم برای دفاع ازخود منجر گردد. درک تحریمهای ایران و نابودی اقتصادش را اینگونه میتوان بهتر درک کرد تا بهانه هایی که قدرتهای جهانی ارائه میکنند. حتی اگر بعضا درست هم باشند. بادرنظر گرفتن این حقیقت که آن بهانه ها را در بسیاری از کشور ها که تهدید هژمونی یافتن را ندارند مطلقا نادیده میگیرند که حمایت میکنند.

درک “قانون جنگل”، رویکرد آمریکا به جهان

رویکرد آمریکا در سه دهه گذشته بعد از فروپاشی شوروی منجر به یکه تازی در جهان، جز نابودی و خرابی و نسل کشی بازهم بیشتر محصول چندانی نداشته اند.

براساس گزارش تحقیقی موسسه واتسون دانشگاه براون آمریکا “مجموعه هزینه‌ها و درخواست‌های کنگره آمریکا از سال 2001 تا سال مالی 2022، دولت فدرال ایالات متحده بیش از 8 تریلیون دلار برای جنگ‌های پس از 11 سپتامبر هزینه کرده است. این درست زمانی است که این هزینه ها از جیب مردم آمریکا و به قیمت قرض کردن با فروش اوراق قرضه یعنی فقیر ترکردن مردم آمریکا و کشورهای متحد آمریکا در اروپا و… حاصل شده است، طوری که 75% مردم آمریکا امروزه 500دلار نقد برای شرایط اضطراری خانواده خود ندارند.

این گزاش همچنین میگوید. “هزینه های بودجه فدرال برای جنگ های پس از 11 سپتامبر شامل … حدود 2.3 تریلیون دلار تخصیص کنگره در سال مالی 2022 … – فقط نوک یک کوه یخ است.

جنگ علیه تروریسم شامل اضافه شدن 900 میلیارد دلار تا سال مالی 2022به بودجه «پایه» پنتاگون، است. که با افزایش مالیات و فروش اوراق قرضه جنگی پرداخت میشود. جنگ های فعلی تقریباً به طور کامل با پول قرض گرفته شده پرداخت شده است. تا سال مالی 2022، بیش از 1 تریلیون دلار بابت این جنگ ها بدهکار است. حتی اگر هزینه‌های جنگ فوراً متوقف شود، و بودجه پایه پنتاگون به صفر برسد، بهره بدهی هایش در چند دهه آینده به حداقل چند تریلیون دلار می‌رسد. هزینه های پرداخت های پزشکی و ناتوانی برای جانبازان و… که از سال 2001 تا 2050 بالغ بر 2.2 تا 2.5 تریلیون دلار یا بیشتر خواهد بود. اینگونه است که تاسال 2022، دولت فدرال ایالات متحده بیش از 8 تریلیون دلار برای جنگ‌های پس از 11 سپتامبر هزینه کرده و متعهد شده است.”

گذشته از اینکه آمریکا از زمان بوجود آمدنش در سال 1798 تاکنون(225سال) به 189کشور حمله کرده است. این شامل 68 حمله نظامی بعد از جنگ جهانی دوم و21حمله نظامی بعد از زمان فروپاشی شوروی  و 5 حمله نظامی بعد از 11سپتامبر (اشغال افغانستان، دو حمله و اشغال عراق، حمله و اشغال هائیتی2004، حمله به سوریه2016). (نقل از سایت گلوبال پالسی فوروم نیویورک)

 

رویکرد آسیایی در مقابل رویکرد غربی

در مقابل اما کشورهای آسیایی طی سه دهه گذشته توانسته اند با رشد اقتصادی و شکوفایی درخشان خود توانسته اند بلحاظ اقتصادی از آمریکا و اروپا و حتی ترکیب جی7 (آمریکا، آلمان، فرانسه، انگلستان، کانادا، ژاپن، ایتالیا) در قالب ئی 7 (چین، هند، برزیل، اندونزی،مکزیک ترکیه، روسیه) جلو بزنند. طوریکه در سال 1985 تولید ناخالص چین 2.2 و آمریکا 32.3بود. در سال 2020 این دو رقم بترتیب 19.4 و 11.3 به نفع چین تغییر کرده است، و تولید ناخالص ملی آمریکا به نصف چین رسیده است. طوریکه چین یکی از خریداران عمده بدهی های آمریکاست.

چین در سال 1985 قادر نبود هیچ توریستی به خارج از چین بفرستد. امروزه سالیانه نزدیک به 150میلیون چینی توریست آزادانه به سراسر جهان سفر میکنند و به کشورشان بازمیگردند. جالب اینکه حتی یک پناهنده هم در بین این 150میلیون توریست وجود ندارد. رشد دیگر کشورها مانند هند، اندونزی و … دیگر زبانزد جهانیان است.

آسیا رشد و ترقی اش را نه تنها همچون غرب با جنگ و خونریزی و نابودی و به یغما بردن منابع مالی و انسانی دیگر کشورها بدست نیاورده. بلکه این دستاوردهای مهم بدون دخالت در امور داخلی دیگر کشورها و حتی با سرمایه گذاریهای کلان در سراسر جهان به دست آمده.

تنها چین بین سالهای 2005 الی 2022 مبلغ  1.368.130.000.000 دلار در 130 کشور جهان در سراسر کره زمین از جمله در ایالات متحده، کانادا، آلمان، فرانسه، انگلستان، و کشورهای آفریقایی و آسیایی و استرالیا و…سرمایه گذاری کرده است.  همه یونان ورشکسته سالهای 2008 زیر فشار اتحادیه اروپا برای بازپرداخت بدهیهایش را بیاد دارند، امروزه با سرمایه گذاری چین با رشد اقتصادی 11.4% بهترین رشد اقتصادی کشورهای اروپایی را داراست. (نقل از سایت رهگیری سرمایه گذاری جهانی چین)

مقایسه با هم

اخیرا چین برای صلح در خلیج فارس بین دو قدرت برتر منطقه یعنی ایران و عربستان میانجیگری نمود و چشم اندازی از پایان خونریزی در یمن در افق منطقه ظاهر شده است. در همین راستا تلاش ها و تحرکات سیاسی کشورهای عرب زبان خلیج فارس به بازگشت سوریه به جمع خود نشانه های بیشتری است برای صلح در منطقه و کاهش رنج و عذاب مردم منطقه که باعث و بانی آن سیاست های میلتریستی آمریکا است.

قطعا امروزه کسی نمیتواند با قطعیت بداند که نسل بعدی و یا حکام بعدی هر کشوری چه رویکردی به جهان خواهند داشت. اما آنچه در جریان تحولات جهان شاهدیم، اینگونه است که در فوق مختصرا مشاهده کردید.

آمریکا مصمم است این سیاست قدرت یک جهان بودن را به هر قیمت شده در جهان ادامه دهد. کشورهای مستقل جهان در آسیا نیز بنظر میرسد مصمم شده اند که نگذارند چنین بلایی دوباره بر سر جهان بیاید. امروز نیز اتحادیه اروپا مستعمره آمریکا از زبان جوزف بورل اعلام کرد که اتحادیه اروپا باید کشتی نظامی برای گشت به آبهای تایوان اعزام کند! از این رو جهان آبستن تحولاتی است که نام آنرا سونامی بین المللی میتوان نامید. به هوش باشیم.

در زیر دو جدول کاملا متناقض به اطلاع خوانندگان میرسد. اولی جدول سرمایه گذاری چین در کشورهای جهان به میلیون دلار، و جدول بعدی لیست جنگهایی است که آمریکا علیه کشورهای جهان از زمان پیدایشش بدانها تحمیل کرده است.

جدول کشورهایی که چین در آنها سرمایه گذاری کرده است

لیست سرمایه گذاریهای چین به میلیون دلار در کشورهای مختلف جهان
Mn $نام کشورMn $نام کشورMn $نام کشورMn $نام کشورMn $نام کشور
10,980South Korea300Nicaragua12,660Japan860Czech Republic2,920Afghanistan
10,060Spain5,880Niger1,960Jordan16,140D.R. Congo430Algeria
3,930Sri Lanka6,950Nigeria19,860Kazakhstan730Denmark5,150Angola
260Sudan2,000North Korea1,460Kenya700Djibouti740Antigua and Barbuda
360Suriname7,160Norway650Kuwait6,170Ecuador11,670Argentina
15,660Sweden2,010Oman860Kyrgyzstan5,990Egypt104,350Australia
61,210Switzerland17,030Pakistan15,110Laos170Eritrea510Austria
3,760Syria310Panama520Liberia1,640Ethiopia270Azerbaijan
1,220Taiwan2,060Papua New Guinea4,680Luxembourg16,040Finland350Bahamas
1,000Tajikistan25,560Peru150Madagascar34,760France7,070Bangladesh
1,930Tanzania6,830Philippines100Malawi370Georgia400Belarus
6,180Thailand1,090Poland21,310Malaysia53,510Germany4,650Belgium
190Togo9,480Portugal110Maldives2,570Ghana610Bosnia
1,170Trinidad-Tobago100Qatar130Mali9,460Greece66,090Brazil
5,110Turkey34,860Russian Federation440Malta7,220Guinea99,870Britain
1,790Turkmenistan120Rwanda740Mauritius170Guinea-Bissau3,440Brunei
8,020UAE110Samoa4,570Mexico2,780Guyana120Bulgaria
2,840Uganda270Sao Tome4,660Mongolia7,500Hungary10,830Cambodia
180Ukraine12,780Saudi Arabia100Montenegro16,650India2,580Cameroon
193,050USA4,400Serbia390Morocco35,230Indonesia58,520Canada
1,560Uzbekistan4,220Sierra Leone4,820Mozambique4,720Iran1,630Chad
4,570Venezuela40,700Singapore6,870Myanmar13,590Iraq16,210Chile
8,480Vietnam130Slovakia2,730Namibia8,080Ireland6,420Colombia
470Yemen1,390Slovenia1,120Nepal12,030Israel610Congo
3,120Zambia200Solomon Islands21,570Netherlands24,050Italy220Croatia
3,930Zimbabwe11,440South Africa3,690New Zealand1,170Jamaica500Cuba

جنگهای ایالات متحده آمریکا در جهان از زمان پیدایش در سال 1789

لیست جنگهای ایالات متحده آمریکا از زمان پیدایش در سال 1789 
تاریخ جنگکشور متخاصمشرح جنگ
1798-1800FranceUndeclared naval war against France, marines land in Puerto Plata.
1801-1805TripoliWar with Tripoli (Libya), called “First Barbary War”.
1806Spanish MexicoMilitary force enters Spanish territory in headwaters of the Rio Grande.
تاریخ جنگکشور متخاصمشرح جنگ
1806-1810Spanish and French in CaribbeanUS naval vessels attack French and Spanish shipping in the Caribbean.
1810Spanish West FloridaTroops invade and seize Western Florida, a Spanish possession.
1812Spanish East FloridaTroops seize Amelia Island and adjacent territories.
1812BritainWar of 1812, includes naval and land operations.
1813Marquesas IslandForces seize Nukahiva and establish first US naval base in the Pacific.
1814Spanish (East Florida)Troops seize Pensacola in Spanish East Florida.
1814-1825French, British and Spanish in CaribbeanUS naval squadron engages French, British and Spanish shipping in the Caribbean.
1815Algiers and TripoliUS naval fleet under Captain Stephen Decatur wages “Second Barbary War” in North Africa.
1816-1819Spanish East FloridaTroops attack and seize Nicholls’ Fort, Amelia Island and other strategic locations. Spain eventually cedes East Florida to the US.
1822-1825Spanish Cuba and Puerto RicoMarines land in numerous cities in the Spanish island of Cuba and also in Spanish Puerto Rico.
1827GreeceMarines invade the Greek islands of Argentiere, Miconi and Andross.
1831Falkland/Malvinas IslandsUS naval squadrons aggress the Falkland Islands in the South Atlantic.
1832Sumatra, Dutch East IndiesUS naval squadrons attack Qallah Battoo.
1833ArgentinaForces land in Buenos Aires and engage local combatants.
1835-1836PeruTroops dispatched twice for counter-insurgency operations.
1836MexicoTroops assist Texas war for independence.
1837CanadaNaval incident on the Canadian border leads to mobilization of a large force to invade Canada. War is narrowly averted.
1838Sumatra, Dutch East IndiesUS naval forces sent to Sumatra for punitive expedition.
1840-1841FijiNaval forces deployed, marines land.
1841SamoaNaval forces deployed, marines land.
1842MexicoNaval forces temporarily seize cities of Monterey and San Diego.
1843ChinaMarines land in Canton.
1843Ivory CoastMarines land.
1846-1848MexicoFull-scale war. Mexico cedes half of its territory to the US by the Treaty of Guadeloupe Hidalgo.
1849Ottoman Empire (Turkey)Naval force dispatched to Smyrna.
1852-1853ArgentinaMarines land in Buenos Aires.
1854NicaraguaNavy bombards and largely destroys city of San Juan del Norte. Marines land and set fire to the city.
1854JapanCommodore Perry and his fleet deploy at Yokohama.
1855UruguayMarines land in Montevideo.
1856Colombia (Panama Region)Marines land for counter-insurgency campaign.
1856ChinaMarines deployed in Canton.
1856HawaiiNaval forces seize small islands of Jarvis, Baker and Howland in the Hawaiian Islands.
1857NicaraguaMarines land.
1858UruguayMarines land in Montevideo.
1858FijiMarines land.
1859ParaguayLarge naval force deployed.
1859ChinaTroops enter Shanghai.
1859MexicoMilitary force enters northern area.
تاریخ جنگکشور متخاصمشرح جنگ
1860Portuguese West AfricaTroops land at Kissembo.
1860Colombia (Panama Region)Troops and naval forces deployed.
1863JapanTroops land at Shimonoseki.
1864JapanTroops landed in Yedo.
1865Colombia (Panama Region)Marines landed.
1866Colombia (Panama Region)Troops invade and seize Matamoros, later withdraw.
1866ChinaMarines land in Newchwang.
1867NicaraguaMarines land in Managua and Leon in Nicaragua.
1867Formosa Island (Taiwan)Marines land.
1867Midway IslandNaval forces seize this island in the Hawaiian Archipelago for a naval base.
1868JapanNaval forces deployed at Osaka, Hiogo, Nagasaki, Yokohama and Negata.
1868UruguayMarines land at Montevideo.
1870ColombiaMarines landed.
1871KoreaForces landed.
1873Colombia (Panama Region)Marines landed.
1874HawaiiSailors and marines landed.
1876MexicoArmy again occupies Matamoros.
1882British EgyptTroops land.
1885Colombia (Panama Region)Troops land in Colon and Panama City.
1885SamoaNaval force deployed.
1887HawaiiNavy gains right to build permanent naval base at Pearl Harbor.
1888HaitiTroops landed.
1888SamoaMarines landed.
1889SamoaClash with German naval forces.
1890ArgentinaUS sailors land in Buenos Aires.
1891ChileUS sailors land in the major port city of Valparaiso.
1891HaitiMarines land on US-claimed Navassa Island.
1893HawaiiMarines and other naval forces land and overthrow the monarchy. Read More | President Cleveland’s Message
1894NicaraguaMarines land at Bluefields on the eastern coast.
1894-1895ChinaMarines are stationed at Tientsin and Beijing. A naval ship takes up position at Newchwang.
1894-1896KoreaMarines land and remain in Seoul.
1895ColombiaMarines are sent to the town Bocas del Toro.
1896NicaraguaMarines land in the port of Corinto.
1898NicaraguaMarines land at the port city of San Juan del Sur.
1898GuamNaval forces seize Guam Island from Spain and the US holds the island permanently.
1898CubaNaval and land forces seize Cuba from Spain.
1898Puerto RicoNaval and land forces seize Puerto Rico from Spain and the US holds the island permanently.
تاریخ جنگکشور متخاصمشرح جنگ
1898PhilippinesNaval forces defeat the Spanish fleet and the US takes control of the country.
1899PhilippinesMilitary units are reinforced for extensive counter-insurgency operations.
1899SamoaNaval forces land
1899NicaraguaMarines land at the port city of Bluefields.
1900ChinaUS forces intervene in several cities.
1901Colombia/PanamaMarines land.
1902Colombia/PanamaUS forces land in Bocas de Toro
1903Colombia/PanamaWith US backing, a group in northern Colombia declares independence as the state of Panama
1903GuamNavy begins development in Apra Harbor of a permanent base installation.
1903HondurasMarines go ashore at Puerto Cortez.
1903Dominican RepublicMarines land in Santo Domingo.
1904-1905KoreaMarines land and stay in Seoul.
1906-1909CubaMarines land. The US builds a major naval base at Guantanamo Bay.
1907NicaraguaTroops seize major centers.
1907HondurasMarines land and take up garrison in cities of Trujillo, Ceiba, Puerto Cortez, San Pedro, Laguna and Choloma.
1908PanamaMarines land and carry out operations.
1910NicaraguaMarines land in Bluefields and Corinto.
1911HondurasMarines intervene.
1911-1941ChinaThe US builds up its military presence in the country to a force of 5000 troops and a fleet of 44 vessels patrolling China’s coast and rivers.
1912CubaUS sends army troops into combat in Havana.
1912PanamaArmy troops intervene.
1912HondurasMarines land.
1912-1933NicaraguaMarines intervene. A 20-year occupation of the country follows.
1913MexicoMarines land at Ciaris Estero.
1914Dominican RepublicNaval forces engage in battles in the city of Santo Domingo.
1914MexicoUS forces seize and occupy Mexico’s major port city of Veracrus from April through November.
1915-1916MexicoAn expeditionary force of the US Army under Gen. John J. Pershing crosses the Texas border and penetrates several hundred miles into Mexican territory. Eventually reinforced to over 11,000 officers and men.
1914-1934HaitiTroops land, aerial bombardment leading to a 19-year military occupation.
1916-1924Dominican RepublicMilitary intervention leading to 8-year occupation.
1917-1933CubaLanding of naval forces. Beginning of a 15-year occupation.
1918-1920PanamaTroops intervene, remain on “police duty” for over 2 years.
1918-1922RussiaNaval forces and army troops fight battles in several areas of the country during a five- year period.
1919YugoslaviaMarines intervene in Dalmatia.
1919HondurasMarines land.
1920GuatemalaTroops intervene.
1922TurkeyMarines engaged in operations in Smyrna (Izmir).
1922-1927ChinaNaval forces and troops deployed during 5-year period.
تاریخ جنگکشور متخاصمشرح جنگ
1924-1925HondurasTroops land twice in two-year period.
1925PanamaMarines land and engage in operations.
1927-1934ChinaMarines and naval forces stationed throughout the country.
1932El SalvadorNaval forces intervene.
1933CubaNaval forces deployed.
1934ChinaMarines land in Foochow.
1946IranTroops deployed in northern province.
1946-1949ChinaMajor US army presence of about 100,000 troops, fighting, training and advising local combatants.
1947-1949GreeceUS forces wage a 3-year counterinsurgency campaign.
1948ItalyHeavy CIA involvement in national elections.
1948-1954PhilippinesCommando operations, “secret” CIA war.
1950-1953KoreaMajor forces engaged in war in Korean peninsula.
1953IranCIA overthrows government of Prime Minister Mohammed Mossadegh. Read More
1954VietnamFinancial and materiel support for colonial French military operations, leads eventually to direct US military involvement.
1954GuatemalaCIA overthrows the government of President Jacobo Arbenz Guzman.
1958LebanonUS marines and army units ing 14,000 land.
1958PanamaClashes between US forces in Canal Zone and local citizens.
1959HaitiMarines land.
1960CongoCIA-backed overthrow and assassination of Prime Minister Patrice Lumumba.
1960-1964VietnamGradual introduction of military advisors and special forces.
1961CubaCIA-backed Bay of Pigs invasion.
1962CubaNuclear threat and naval blockade.
1962LaosCIA-backed military coup.
1963EcuadorCIA backs military overthrow of President Jose Maria Valesco Ibarra.
1964PanamaClashes between US forces in Canal Zone and local citizens.
1964BrazilCIA-backed military coup overthrows the government of Joao Goulart and Gen. Castello Branco takes power. Read More
1965-1975VietnamLarge commitment of military forces, including air, naval and ground units numbering up to 500,000+ troops. Full-scale war, lasting for ten years.
1965IndonesiaCIA-backed army coup overthrows President Sukarno and brings Gen. Suharto to power.
1965CongoCIA backed military coup overthrows President Joseph Kasavubu and brings Joseph Mobutu to power.
1965Dominican Republic23,000 troops land.
1965-1973LaosBombing campaign begin, lasting eight years.
1966GhanaCIA-backed military coup ousts President Kwame Nkrumah.
1966-1967GuatemalaExtensive counter-insurgency operation.
1969-1975CambodiaCIA supports military coup against Prince Sihanouk, bringing Lon Nol to power. Intensive bombing for seven years along border with Vietnam.
1970OmanCounter-insurgency operation, including coordination with Iranian marine invasion.
1971-1973LaosInvasion by US and South Vietnames forces.
1973ChileCIA-backed military coup ousts government of President Salvador Allende. Gen. Augusto Pinochet comes to power.
تاریخ جنگکشور متخاصمشرح جنگ
1975CambodiaMarines land, engage in combat with government forces.
1976-1992AngolaMilitary and CIA operations.
1980IranSpecial operations units land in Iranian desert. Helicopter malfunction leads to aborting of planned raid.
1981LibyaNaval jets shoot down two Libyan jets in maneuvers over the Mediterranean.
1981-1992El SalvadorCIA and special forces begin a long counterinsurgency campaign.
1981-1990NicaraguaCIA directs exile “Contra” operations. US air units drop sea mines in harbors.
1982-1984LebanonMarines land and naval forces fire on local combatants.
1983GrenadaMilitary forces invade Grenada.
1983-1989HondurasLarge program of military assistance aimed at conflict in Nicaragua.
1984IranTwo Iranian jets shot down over the Persian Gulf.
1986LibyaUS aircraft bomb the cities of Tripoli and Benghazi, including direct strikes at the official residence of President Muamar al Qadaffi.
1986BoliviaSpecial Forces units engage in counter-insurgency.
1987-1988IranNaval forces block Iranian shipping. Civilian airliner shot down by missile cruiser.
1989LibyaNaval aircraft shoot down two Libyan jets over Gulf of Sidra.
1989PhilippinesCIA and Special Forces involved in counterinsurgency.
1989-1990Panama27,000 troops as well as naval and air power used to overthrow government of President Noriega.
1990LiberiaTroops deployed.
1990-1991IraqMajor military operation, including naval blockade, air strikes; large number of troops attack Iraqi forces in occupied Kuwait.
1991-2003IraqControl of Iraqi airspace in north and south of the country with periodic attacks on air and ground targets.
1991HaitiCIA-backed military coup ousts President Jean-Bertrand Aristide.
1992-1994SomaliaSpecial operations forces intervene.
1992-1994YugoslaviaMajor role in NATO blockade of Serbia and Montenegro.
1993-1995BosniaActive military involvement with air and ground forces.
1994-1996HaitiTroops depose military rulers and restore President Jean-Bertrand Aristide to office.
1995CroatiaKrajina Serb airfields attacked.
1996-1997Zaire (Congo)Marines involved in operations in eastern region of the country.
1997LiberiaTroops deployed.
1998SudanAir strikes destroy country’s major pharmaceutical plant.
1998AfghanistanAttack on targets in the country.
1998IraqFour days of intensive air and missile strikes.
1999YugoslaviaMajor involvement in NATO air strikes.
2001MacedoniaNATO troops shift and partially disarm Albanian rebels.
2001AfghanistanAir attacks and ground operations oust Taliban government and install a new regime.
2003IraqInvasion with large ground, air and naval forces ousts government of Saddam Hussein and establishes new government.
2003-presentIraqOccupation force of 150,000 troops in protracted counter-insurgency war
2004HaitiMarines land. CIA-backed forces overthrow President Jean-Bertrand Aristide.

[i] دکترین مونرو شناخته شده ترین سیاست ایالات متحده در قبال نیمکره غربی است. این دکترین که در یک پیام معمول سالانه توسط رئیس جمهور جیمز مونرو در دسامبر 1823 به کنگره تحویل داده شد، به کشورهای اروپایی هشدار می دهد که ایالات متحده استعمار بیشتر یا پادشاهان دست نشانده را تحمل نخواهد کرد.

The Monroe Doctrine is the best known U.S. policy toward the Western Hemisphere. Buried in a routine annual message delivered to Congress by President James Monroe in December 1823, the doctrine warns European nations that the United States would not tolerate further colonization or puppet monarchs.

شــــــــــــــروع یک پـــــــــایان!؟ درجهان چه میگذرد. سردرآوردن از لاک روزمرگی.

ماکرون در بازگشت از چین: اروپا باید در مقابل دنباله رو شدن آمریکا مقاومت کند. خطر بزرگی که پیش روی اروپا قرار دارد این است که وارد بحران‌هایی شود که متعلق به ما نیست و مانع استقلال راهبردی ماست. اروپایی‌ها باید پاسخ دهند که آیا تشدید بحران تایوان در راستای منافع ماست؟ خیر.

بین الملل اروپا

۲۰ فروردین ۱۴۰۲، ۱۶:۰۸

ماکرون: وابستگی اروپا به واشنگتن و دلار آمریکا باید کاهش یابد

رئیس‌جمهور فرانسه هنگام بازگشت از چین در گفت‌وگویی تأکید کرد وابستگی اروپا به آمریکا در زمینه تسلیحات و انرژی زیاد است و باید کاهش یابد.

امانوئل ماکرون، رئیس‌جمهور فرانسه در گفت‌وگو با «پولیتیکو» و هنگام برگشت از چین تأکید کرد که «اروپا باید وابستگی خود به آمریکا را کاهش دهد و از کشیده‌شدن به تنش بین آمریکا و چین بر سر تایوان خودداری کند.»

وی در این‌باره گفت: خطر بزرگی که پیش روی اروپا قرار دارد این است که وارد بحران‌هایی شود که متعلق به ما نیست و مانع استقلال راهبردی ماست. اروپایی‌ها باید پاسخ دهند که آیا تشدید بحران تایوان در راستای منافع ماست؟ خیر.

پایان نقل قول از پولیتیکو.

بعد از جنگ جهانی اول وشکست آلمان و غرامتهایی که باید پرداخت میکرد باعث شد قیمتها روزانه 41% افزایش یابد و مارک آلمان سقوط کند  که یک دلار معادل چهارتریلیون مارک شده بود[i]. مهمتر اینکه امکان بازسازی و سرازیر شدن محصولات آمریکایی به این کشورها بدلیل گرانی آنها غیرممکن شد. فقر مطلق و در نتیجه آن تحقیر تاریخی به ظهور فاشیسم و نازیسیم هیتلری و جنگ دوم جهانی منجر شد.

آمریکا بدلیل دوری از مرکز جنگ جهانی دوم، به کانون تجمع ثروت کشورها و ثروتمندانی که به آنجا گریخته بودند تبدیل شده بود، با نابودی اروپا توسط هیتلر در جنگ، خطر به حاکمیت رسیدن کمونیستها و احتمال بازگشت فاشیسم و نازیسم در کشورهای اروپایی باردیگر وجود داشت. بنابراین آمریکا بانک بازسازی و توسعه یک بانک جهانی (BRD)که بعدا کلمه بین المللی (IBRD) بدان اضافه شد است که قرارداد برتون وودز را برای تامین مالی بازسازی کشورهای اروپایی پس از اتمام جنگ جهانی دوم ایجاد کرد. همه کشورها شرایط عضویت در این بانک را نداشتند.

از این روی بعد از جنگ جهانی دوم وزرای خزانه داری آمریکا و انگلستان، هری دکستروایت و جان مینارد کینس تصمیم گرفتند در ماه می 1944  جهت کنترل نظم مالی و بحران های  بعد از جنگ جهانی دوم، (صندوق بین المللی پول IMF) را تاسیس کنند. کشورهایی که شرایط عضویت در بانک بین‌المللی بازسازی و توسعه (IBRD) را نداشتند عضو این صندوق می‌شدند. هدف اولیه صندوق بین المللی پول ایجاد ثبات در سیستم پولی جهان و نظارت بر ارزهای کشورهای مختلف است. در همین رابطه تلاش شد تا یک سیستم از ارزهای قابل تبدیل با نرخ مبادله ثابت ایجاد شود که مبادلات بین‌المللی را تسهیل کند. به‌این‌ترتیب برای هر 35 دلار ایالات متحده در آن زمان، یک اونس طلا بعنوان پشتوانه در نظر گرفته شد.

این بدان معنا بود که کشورها منافع ملی خود را حفظ می کردند، اما بلوک های تجاری و حوزه های نفوذ اقتصادی دیگری را نمیتوانستند ایجاد کنند. ایده دوم پشت کنفرانس برتون وودز، مدیریت مشترک نظم سیاسی-اقتصادی غرب بود، به این معنی که پیشروترین کشورهای دموکراتیک صنعتی، علاوه بر مسئولیت خود در اداره نظام، باید موانع تجارت و حرکت سرمایه را کاهش دهند. درغیر اینصورت دسترسی آنها به صندوق قطع میشد.

آمریکا با این بهانه که پشتوانه دلار طلاست، با چاپ دلار(یعنی یک ورق کاغذ) تمامی ثروت کشورها را بسمت آمریکا سرازیر میکرد و یا آنها را بخود بدهکار می نمود. برای اولین بار شارل دوگول رئیس جمهور فرانسه برای پایان دادن به حاکمیت دلار بعنوان پشتوانه ارزها و تبدیل آن به طلا بعنوان پشتوانه و پایان دادن به این چپاول و استعمار اروپا توسط آمریکا در سالهای 1968-1960 شروع به اتخاذ سیاست پس دادن کاغذهای آمریکا و گرفتن طلا گرفت.[ii]

این دیدگاه عمومی از این واقعیت آشکار حمایت می کند که سیاست فرانسه چالشی برای سلطه اقتصادی و سیاسی ایالات متحده در اروپای غربی بود. تحت استاندارد طلا-دلار – میراث کنفرانس پولی بین‌المللی برتون وودز در سال 1944 – ایالات متحده از موقعیت فوق‌العاده‌ای بهره برد که ارائه‌کننده ارزی بود که به عنوان ذخایر رسمی قابل تبدیل به طلا توسط بانک‌های مرکزی نگهداری می‌شد. این موقعیت ایالات متحده را قادر می سازد تا کسری تراز پرداخت های جاری را بدون نیاز به اصلاحات مورد نیاز سایر کشورهای دارای کسری تامین مالی کند. سیاست دوگل باعث شد ذخیر طلای آمریکا کاهش و آنرا دچار بحران کند. آمریکا برای تداوم چپاول خود در سال 1971 توسط نیکسون رئیس جمهور آمریکا ممنوعیت تبدیل دلار با طلا (دادن کاغذهای معروف به دلار به آمریکا و گرفتن طلا) را ممنوع اعلام کرد. [iii]

دراین نظام مالی، تمامی تبادلات تجاری بین المللی بویژه نفت باید به دلار انجام بگیرد. یعنی کنترل آمریکا بر تمامی تبادلات ارزی جهان و از آن طریق زورگویی و باجگیری و قلدور منشی به دیگر کشورها.

همین امر باعث شده گروه معروف به کشورهای BRICS یعنی برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی، بدنبال تغییر شرایط حاکمیت دلار بر تبادلات بین المللی باشند. آنها ارزهای طرفین معامله را مبنای تبادل تجاری خود قرار میدهند، سال گذشته در 14جولای 2022بدنبال درخواست کشورهای ایران و عربستان، به گروه بریکس، درخواست پیوستن به گروه به کشورهای الجزایر، آرژانتین، بحرین، بنگلادش، بلاروس، مصر، اندونزی، مکزیک، نیجریه، پاکستان، سودان، سوریه، تونس، ترکیه، امارات متحده عربی، ونزوئلا و زیمباوه گسترش یافته است.[iv]

این کشورها بدنبال کنارگذاشتن دلار از تبادلات بین المللی هستند. بعد از خارج شدن دونالد ترامپ از برجام کشورهای اروپایی برای دور زدن تحریمها آمریکا تلاش کردند مبنای تبادل را تغییر دهند ولی جریمه های سنگین آمریکا علیه اروپائیان که میخواستند تحریمها را دور بزنند مانع اینکار شد.


[i] https://en.wikipedia.org/wiki/Bretton_Woods_Conference

[ii] https://content.time.com/time/subscriber/article/0,33009,840572,00.html

[iii] https://en.wikipedia.org/wiki/International_monetary_system#The_post_Bretton_Woods_system:_1971_%E2%80%93_present

[iv] https://impakter.com/brics-expansion-five-new-members-in-2023/

آنچه ما ایرانیان باید جهت فریب نخوردن در مورد جنگ اوکراین بدانیم

مقدمه

زورگویی آ»ریکا به آلمان چه در رابطه با ورودش به جنگ اوکراین وچه در رابطه با قرارداد گاز با روسیه برای جهان روشن است
زورگویی آمریکا به آلمان چه در رابطه با ورودش به جنگ اوکراین وچه در رابطه با قرارداد گاز با روسیه برای جهان روشن است

شرایط بغرنج امروز جهان در خطرناکترین دوره خود بعد از جنگ جهانی دوم و تهدید جنگ اتمی محتملترین بین قدرتهای اتمی جهان است. درجریان جنگ سرد بین اتحادجماهیرشوروی سابق و ایالات متحده آمریکا، تمامی رسانه ها و حتی سینما مملو از ادبیاتی که نسبت به خطر چنین جنگی هشدار میدادند (فیلم The Day After) بود، امروزه سران غرب و روسیه چنان درگیر جنگ اوکراین شده اند که بنظر میرسد سلاح اتمی ای در میان نیست و خبری نیز از هشدار نسبت به چنین جنگی در رسانه های به اصطلاح آزاد غربی و غیرغربی نیست. این نشانه بسیار خطرناکی است از قبول سناریو جنگ هسته ای برای تسلیم طرف مقابل. بویژه که در دوره جنگ سرد سلاحهای اتمی بشدت در کنترل قدرتهای بزرگ بود امروزه با فروپاشی شوروی سابق و گسترش دستیابی به آن سلاحها درجهان خطرو احتمال افتادن این سلاحها بدست گروههای تروریستی جهت کشاندن جهان به یک جنگ هسته ای افزایش یافته.[spacer height=”15px”]

کشور ما نیز بدلیل خلیج فارس و نفت در حساس ترین منطقه ژئوپولوتیک جهان بعد از آسیای شمال شرقی چه برای غرب و چه برای شرق(چین و هند) قرار دارد. جدای از همسایگی ایران به روسیه و درگیر شدن ایران با پهبادهایش چه آنگونه که غرب ادعا میکند و چه آنگونه که رژیم خود مطرح و آنرا قاطعانه رد میکند، نزدیکی جغرافیایی ایران به این جنگ و تضادهای منطقه خلیج فارس، بعلاوه ماجراجویی های اسرائیل در رابطه با پروژه هسته ای ایران، و ماجراجویی های اخیر جمهوری باکوبرای وادارکردن ایران به یک واکنش نسنجیده و کشاندن پای دشمنان ایران به مرزهای شمالی کشور، سرریز کردن تضاد آمریکا و چین بویژه با صلح بین عربستان و ایران با ابتکار چین به خلیج فارس،  گسترش بحران اوکراین و یا هرگونه ماجراجویی اسرائیل درشمال کشور میتواند برای ایران بسیار خطرناک باشد. از اینرو شناخت درست و دور از پروپاگاندای بی سابقه جهانی غرب با بستن همه دریچه های رسانه ای روسیه، بسیار ضروریست.[spacer height=”15px”]

ناگفته نباید گذاشت که ایران همواره طی 300سال گذشته توسط همسایه شمالیش از پشت خنجر خورده است. چه مستقیم توسط دولتهای حاکم و چه توسط ایادیشان در داخل کشور مانند حزب توده و فرقه مجاهدین که برایشان جاسوسی نیز میکردند. آنچه واضح است وقتی آمریکای زورگو در 12000کیلومتری ما، یک ایران مستقل، قوی و اتمی و پیشرفته را نمیتواند تحمل کند، بطور قطع همسایه شمالی ایرانی قدرتمند را بنفع خود نمیداند.[spacer height=”15px”]

داده های تاریخی مهم و موثر جنگ اوکراین

با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی1991، پیمان نظامی ورشو بین کشورهای اقماریش نیز ناپدید شد. یلتسین اولین رئیس جمهور روسیه بعد از فروپاشی شوروی، در سخنرانیش در جلسه سالانه سازمان ملل، روسیه را کشوری دمکراتیک با تمامی مشخصه های جامعه دمکراتیک و حقوق بشر و بدور از هرگونه جنگ سرد و در صلح با تمامی جهان و با قبول همه چارچوبهای سازمان ملل…تعریف کرد [1][spacer height=”15px”]

در نتیجه فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، هم ایالات متحده و هم روسیه باید مشخص می کردند که چه سیاستی در قبال یکدیگر اتخاذ کنند؟. از این روی یلتسین در فوریه 1992 به ایالات متحده رفت و در نشست مشترک کنگره ایالات متحده سخنرانی کرد وگفت:[spacer height=”15px”]

“مردم روسیه دست شان را برای دوستی با ایالات متحده به منظور ساختن یک جهان بهتر، یک جهان بدون جنگ و همراه با صلح دراز می کنند،”[spacer height=”15px”]

این دقیقا همان چیزی است که اکثریت بالایی از مردم روسیه هم می خواستند و میتوان گفت که حتی امروزه هم دوست دارند اگر نه یک دوستی بلکه حداقل خواهان یک مشارکتی با ایالات متحده داشته باشند.مردم روسیه با استقبال از یلتسین و انتخاب او برای دور دوم ریاست جمهوری نشان داد که از سیاست یلتسین دفاع میکنند.

آمریکا دو راه کار برای انتخاب داشت

  1. با روسیه همان کاری را بکند که با دشمنانش بعد از جنگ جهانی دوم انجام داد، با آلمان، ایتالیا و با برخی کشورهایی که اشغال شدند از قبیل فرانسه و کشورهای دیگری که اشغال نشدند اما به شدت آسیب دیدند از قبیل بریتانیا. دقیقتر اینکه راهی بیابد که در آن کشورها نازی ها و فاشیست ها و یا کمونیست ها نتوانند دوباره به قدرت برگردند. چون در آن زمان احزاب کمونیست فرانسه و ایتالیا بسیار بسیار قوی بودند. چنین طرحی بعدا به «طرح مارشال» موسوم شد که عملا یک مجموعه طرح های مالی برای هزینه مقادیر کلان پول با دقت و حساسیت بالا در آ« کشورها تا به نتایج کاملا خاص طرح مارشال برسد و اجازه حصول برخی نتایج دیگر را ندهد. تا اینگونه آمریکا بتواند دمکراسی را در این کشورها توسعه دهد. بویژه که روسیه نیز مانند ایران هرگز در کل دوره هزار ساله تاریخ خود دموکراسی نداشته.
  2. رویکرد دیگر این بود که با از بین روفتن شوروی امر به آمریکا مشتبهه شود و بگوید برای چهاردهه شما با سلاح اتمی دشمن شماره یک ما بودید، جنگ سرد را باختید و باید بعنوان بازنده تنبیه شوید و بهایش را بپردازید.

دکترین ولفوویتز

در اوایل سال 1992 سندی محرمانه ای توسط  پل ولفوویتز معاون وزیر دفاع ایالات متحده و مسئول سیاست گذاری تدوین شد(“دکترین ولفوویتز” [2] که بعدا بنام “دکترین بوش” معروف شد)، که مبتنی بر آن استراتژی و رفتار آمریکا تا به امروز هدایت و پیاده شده است. همان زمان این دکترین به روزنامه نیویورک تایمز درز کرد و علنی شد.

دکترین ولفوویتز اساسا می گفت که:

“ایالات متحده هرگز نباید اجازه بدهد هیچ کشوری آن را به چالش بکشد. ایالات متحده باید تنها قدرت برتر جهان باقی بماند و باید به متحدان مان بگوییم که درباره توسعه تسلیحات نگران نباشند، چراکه ما این کارها را برای آنها انجام خواهیم داد.بعلاوه ما باید روسیه را تحت نظر داشته باشیم برای اینکه نمی دانیم روسیه به چه سمتی خواهد رفت، این خرس (روسیه) شاید دوباره بلند شود و غرش کند.”

این سند در امریکا سر و صدای بسیاری ایجاد کرد. تد کندی گفت:

“دکترین ولفوویتز” یک سند امپریالیستی است و هیچ کشوری نمی تواند و نباید آن را بپذیرد.”

با افشای دکترین آمریکا، این سند در ظاهر توسط آقایان دیک چینی (معاون رئیس جمهور) و کالین پاول وزیر دفاع آمریکا بازنویسی شد. اما این ایده که “ایالات متحده باید تنها ابرقدرت جهان باقی بماند” و رویکردش درباره روسیه حفظ شد.  بدین معنا که به  (روسیه) می گفت دیگر ابرقدرت نیستید و یک کشور درجه دوم هستید، خیلی که به شما لطف کنیم خواهشا یک گوشه ای بنیشیندو ساکت بمانید.

حقایق پیاده شدن دکترین ولفوویتز

سران غربی همچون آقای جیمز بیکر وزیر خارجه آمریکا 1992-1989و بسیاری دیگر از سران غربی مانند آلمان غربی در دیدارهایشان با گورباچف، از وی خواستند که اجازه متحد شدن آلمان شرقی و غربی را بدهد و دیوار برلین برچیده شود. و گفته شد اگر گورباچف موافقت کند،

“ناتو حتی یک اینچ هم به سمت شرق گسترش نخواهد رفت”.

ریز مذاکرات جمیز بیکر با گورباچف (آخرین رئیس جمهور شوروی) در تاریخ 12 دسامبر 2017 توسط آرشیو دفاع ملی دانشگاه جورج واشنگتن از طبقه بندی محرمانه خارج شد و این نکات در آن سند موجود است. با قول آمریکا و دستور گورباچف دیوار برلین برداشته شد. و آلمان شرقی و غربی متحد شدند.

شروع گسترش ناتو

آمریکا چند سال به قولش پایبند ماند یعنی ناتو در دوره ریاست جمهوری 4ساله بوش پدر ودر دور اول ریاست جمهوری بیل کلینتون” سر جای خود باقی ماند و پیشروی ای بسمت شرق نداشت. اما در دوره دوم کلینتون در سال 1996 آمریکا تصمیم برای گسترش ناتو گرفت. سه کشور لهستان، جمهوری چک و مجارستان از اقمار اتحادجماهیرشوروی سابق را وارد پیمان ناتو کردند.

واکنش غول استراتژیست آمریکا به گسترش ناتو

توماس فریدمن Thomas Friedmannستون نویس قدیمی نیویورک تایمز در سال 1998 با “جرج کنن George Kennan” طراح و استراتژیستِ دکترین جنگ سرد علیه اتحادجماهیر شوروی سابق و سفیر سابق آمریکا در شوروی[3]  مصاحبه ای کرد که در نیویورک تایمز[4] و مجله فارن ریپورت[5] منتشر شد.

فریدمن نظر جورج کنن را در مورد شروع گسترش ناتو پرسید؟ جورج کنن:

“من فکر میکنم این یعنی شروع یک جنگ سرد جدید. و مهلک ترین خطای سیاست خارجی آمریکا در کل دوران پس از جنگ سرد است. روسیه بتدریج واکنش بسیارتندی نشان خواهند داد و بر سیاست های آنها تاثیر خواهدگذاشت، فکر میکنم گسترش ناتو یک اشتباه فاجعه باراست و بطور مطلق هیچ دلیلی برای اینکار وجود ندارد.”

واکنش های یلتسین

بوریس یلتسین[6] در مذاکراتش با بیل کلینتون گفت:

اگر [گشترش ناتو را] ادامه دهید، من چیزی جز تحقیر روسیه نمی بینم. چرا می خواهید این کار را انجام دهید؟ ما به یک ساختار جدید برای امنیت پان اروپایی نیاز داریم، نه ساختارهای قدیمی! …. اما موافقت من با گسترش مرزهای ناتو به سمت مرزهای روسیه – به منزله خیانت من نسبت به مردم روسیه است.[7]

[spacer height=”15px”]

“نیویورک تایمز در 6دسامبر1994 نوشت، یلتسین معتقد است ناتو دوباره قصد تقسیم قاره [اروپا] را دارد.” [8]

یلتسین که بسیار بسیار عصبانی بود گفت:

“ما هائیتی نیستیم، نمیتوانید رفتاری که با هائیتی داشتید با ما بکنید، ما ملت بزرگی هستیم، گذشته پرافتخاری داریم، روسیه بازخواهد گشت، روسیه بازخواهد گشت[9]

رویکرد روسیه و پوتین به غرب و آمریکا علیرغم عهدشکنی

از سال 1985 زمان بقدرت رسیدن گورباچف تا سال 2007 زمانیکه پوتین هفت سال بود که در قدرت بود، یعنی بمدت 22 سال اگر تمامی آرشیو کتب و نشریات و رسانه های روسیه و غرب را بررسی کنید، حتی یک نمونه موضع گیری و نکته ای از سوی روسیه درج نشده که باعث ناراحتی آمریکا شده باشد. اولین درخواست پوتین بعد از انتخاب شدن به ریاست جمهوری، پیوستن به ناتو بود. جواب آمریکا به پوتین ضمن تمسخر پوتین و جوک خواندن پیشنهادش این بود که “برو پی کارت” Go and take a walk

درخواست بعدی پوتین پیوستن به بنوعی از توافق اقتصادی با اتحادیه اروپا بود که بسادگی به او گفتند که برود پی کارش، با این بهانه که، “چون شما کشور بزرگی هستید”. این رویکردها علیرغم این بود که پوتین بهترین واکنش های سران غرب را در مناسباتش با غرب برانگیخته بود.

نیویورک تایمز نظرات سران کشورهای غربی را بعد از دیدارهای طولانی آنها با پوتین در مورد او تحت تیتر “سیاست های شکست خورده غرب در مورد پوتیندر یوتیوب بطول سه دقیقه که بیش از چهارمیلیون بازدیدکننده داشته منعکس کرده است:[10]

جورج بوش پسر:

من پوتین را انسان رو راست و قابل اعتمادی یافتم، حتی توانستم حسی از روحش داشته باشم. اگر این اعتماد را به او نداشتم به مزرعه ام دعوتش نمیکردم.

گرهارد شرود صدراعظم آلمان2005-1998:

مبنای هر نوع دوستی و همکاری بین روسیه و آلمان که هیچگاه به خوبی امروز نبوده است. رابطه ای برمبنای اعتماد است.

جورج رابرتسون دبیرکل ناتو 2004-1999:

من اطمینان دارم که این سطح از همکاری بین اعضای ناتو و روسیه جهانِ بهتری را خواهد ساخت. پوتین، در این جلسه که رابرتسون سخنان فوق را بیان کرد، گفت: “من پیشنهاد میکنم از این پس سرفرماندهی ناتو نامش به “شورای جمهوریها” تغییر کند. امیدوارم اعتراضی به آن نباشد.”. جواب جورج رابرتسون به پیشنهاد پوتین در همان جلسه و در حضور سران ناتو  :“من اعلام میکنم این حرف شما یک جوک بود!!

ساکوزی رئیس جمهور فرانسه  2012-2007

“من پوتین را فردی با دانش بسیار در مورد مسائل، و بسیار باهوش یافتم،”

اوباما :

در مورد کارهای خارق العاده ای که شما برای مردم روسیه کرده اید با خبرم. “

تونی بلر:

“سهم و نقشی که روسیه در جامعه بین المللی بعد از 11سپتامبر داشته است بسیار قابل توجه است. ما امروز همکاریی از پوتین داریم که درگذشته نه چندان دور غیر قابل تصور بود. “

درجریان حادثه تروریستی 11سپتامبر پوتین طی تماسی با جورج بوش پدر اولین رئیس کشوری بود که کمک خودش را ارائه نمود. او گفت اگر برای مبارزه با تروریسم لازم است نیروهایتان را در مرزهای ما مستقر کنید و مهمان ما باشید.

گسترش ناتو

سازمان پیمان آتلانتیک شمالی “ناتو” به دوازده جمهوری سوسیالیستی سابق گشترش یافته است. هر یک به نوبه خود، به صورت تدریجی وضعیت روسیه را به عنوان یک اجنبی بین المللی فرموله می کنند.

نقاط قرمز در نقشه مراکز استقرار نیروهای نظامی آمریکا در جهان و درنمودارهای زیر تعداد نیرو در هر کشور
نقاط قرمز در نقشه مراکز استقرار نیروهای نظامی آمریکا در جهان و درنمودارهای زیر تعداد نیرو در هر کشور

“تا سال 1995، تنها 13 درصد از نیروهای مسلح ایالات متحده در خارج از آمریکا خدمت می کردند. این میزان تا سال 2017، به 22 درصد افزایش یافت بود. در همان سال، ناتو 800 سرباز در استونی، 1200 سرباز در لتونی و لیتوانی و 4000 در لهستان در قالب گردانهای نظامی، متمرکز کرده بود. این گشترش علاوه بر استقرار 250 تانک، خودروهای جنگی بردلی و توپ های هویتزر پالادین بوده است. این بزرگترین تمرکز نظامی آمریکا از زمان جنگ جهانی دوم در غرب روسیه است. این انباشت زمانی به وجود آمد که بودجه دفاعی در کشورهای بالتیک به طور تصاعدی افزایش یافت و استونی، لتونی و لیتوانی مجموعاً بیش از 2 میلیارد دلار در سال 2019 هزینه کردند.”[11] بنابراین، شواهد زیادی نشان می دهد که همبستگی بین افزایش حضور ناتو در یک منطقه و تشدید میلیتریسم در آن منطقه وجود دارد.[12]

میلیتاریسم و بعضی حقایق تاریخی آن:

  • بین 24 می تا 10جون 1999، بمباران یوگسلاوی سابق توسط ناتو، که سازمان ملل حتی آنرا محکوم نیز نکرد.
  • برسمیت شناختن کوزو و تجزیه یوگسلاوی که روسها معتقد بودند با اینکار عملا همه اقمار روسیه را تشویق به تجزیه میکنید.
  • 12مارس 1999 پیوستن جمهوری چک، مجارستان و لهستان به ناتو
  • 29مارس2004، پیوستن بلغارستان، استونی، لتونی، لتیوانی، رومانی، اسلواکی و اسلوونی به ناتو
  • 1آوریل 2009، پیوستن آلبانی و کراوسی به ناتو
  • 5ژوئن 2017، پیوستن مونته نگرو به ناتو
  • 27 مارس 2020، پیوستن مقدونیه شمالی به ناتو [spacer height=”15px”]

بیانیه بخارست تیرخلاص به اعتماد روسیه

اجلاس و بیانیه پایانی سران ناتو در بخارست 2الی4 آوریل 2008 که قراربود درباره نحوه برون رفت ناتو از بحران افغانستان چاره جویی کند، بدنبال سفرناگهانی بوش به اوکراین قبل از اجلاس و قول پیوستن اوکراین  و گرجستان به ناتو و مصوبه مجلس نمایندگان آمریکا بلافاصله بعد از این سفر که خواستار تسریع عضویت آن دو کشور در ناتو شده بود .تیر خلاص غرب به اعتماد روسیه بود. بیانیه بخارست میگوید:

” ناتو خواست و آرزوی پیوستن گرجستان و اوکراین به ناتو را خیرمقدم میگوید، ما امروز توافق کردیم که ایندو کشور عضو ناتو خواهند شد”.

روسیه که تابحال محاصره شدن توسط ناتو را با پیوستن کشورهای دور از مرزهایش مانند لهستان و… و یا کشورهای بسیار کوچک و بی اهمیتی مانند اسلوانی در مرزهایش را چه بدلایل ضعف و چه بدلایل اعتماد و امید به پیوستن به ناتو و اتحادیه اروپا و… تحمل کرده بود واکنش چندانی نشان نداده بود، به پیوستن اوکراین و گرجستان به ناتودر مرزهایش که برای روسیه دارای اهمیت استراتژیک هستند، علیرغم اینکه ایندو کشور هیچ اهمیت استراتژیکی برای آمریکا ندارند تا ضرورتی برای پیوستن آنها به ناتو تراشید، اکنش نشان داد. بویژه که چشم انداز استقرار نیروهای ناتو در مرزهایش بر خلاف همه قول و قرارها و همه تضمین هایی که داده شده بود، نه تنها پیشروی ناتو متوقف نشده بود بلکه حالا به مرزهای روسیه رسیده بود.

معاون وزیر خارجه روسیه:

“این کار یک اشتباه عظیم استراتژیک است که عواقب خطرناکی برای امنیت اروپا خواهد داشت”

پوتین:

“پیوستن گرجستان و اوکراین به ناتو تهدید مستقیم و آشکار برای امنیت روسیه است”

با واکنش روسیه، بلافاصله بعد از اجلاس بخارست برخی کشورهای عضوناتو مانند فرانسه و آلمان با رهبری انگلامرکل بشدت با عضویت ایندو کشور مخالفت کردند و همین امر اجرایی شدن عضویت آنها را به تعویق افتاد. اما هوپ شفر دبیر کل وقت ناتو در این باره چنین اظهار نظرکرد:

“کمترین تردیدی وجود ندارد که گرجستان و اوکراین روزی به عضویت سازمان پیمان آتلانتیک شمالی پذیرفته خواهند شد:” [13].

جنگ روسیه و گرجستان

دولت گرجستان که فکر میکرد بیانیه بخارست چراغ سبزی است برای درگیر شدن گرجستان با روسیه و حمایت ناتو از گرجستان در آن درگیری تا از این طریق عملا به عضویت ناتو درآید، در تاریخ ۷ اوت ۲۰۰۸ نیروهای ارتش گرجستان در یک عملیات غافلگیرانه، شهر تسخینوالی مرکز جدایی طلبان گرجستان را تصرف کردند که به درگیری نظامی روسیه و گرجستان منجر شد. روسیه گرجستان را کوبید و هیچ حمایتی نیز از ناتو دیده نشد. جنگ گرجستان بطور مستقیم محصول بیانیه بخارست بود.

جنگ اوکراین و پیشینه های تاریخی

اوکراین کشوری است که بشدت قطبی شده است، ساکنین غربی آن تمایل به پیوستن به غرب و ساکنین شرقی متمایل به روسیه هستند. طبق نظرسنجی هایی که طی ده سال توسط موسسه بین المللی ریپابلیک آمریکا در منطقه خارج کنترل روسیه صورت گرفته (دموگرافهای زیر) بیانگر شکاف عظیم بین مردم این کشور است. عمده مردم اوکراین خارج کنترل روسیه معتقدند که اوکراین در مسیر درستی قرار ندارد(نظرسنجی اول از سمت چپ)، اما نظر همین مردم در مورد پیوستن به ناتو و اتحادیه اروپا شکاف بزرگی را نشان میدهد.  نگارنده نیز از طیف وسیعی از پناهندگانی که تازه به آلمان میرسیدند سوال کردم همه جنگ اوکراین را جنگ بین آمریکا و روسیه میدانند و نه جنگ اوکراینی ها.[spacer height=”15px”]

Graphics

اوکراین و نازیها

بلحاظ داخلی اوکراین سابقه تاریخی بحران خیزی دارد، درجنگ جهانی دوم مردم بخش غربی اوکراین با آلمان نازی همکاری گسترده ای در ارتکاب به جنایات جنگی نمودند. آنها در ادارات آلمان نازی، پلیس آلمان، یگانهای گارد برای سرکوب مردم و دستگیری یهودیان، خدمت در ارتش آلمان، و خدمت در ارودگاههای اجباری و …نقش موثری داشتند. آنها تحت فرماندهی آلمان نازی بصورت یکانهای مستقل اوکراینی با ارتش سرخ جنگیدند.[14]

رهبر تاریخی نازیست-فاشیست های اوکراین بنام استفان باندرا با دو گردان نازیست اوکراینی در هنگام شروع حمله آلمان نازی به شوروی در جنگ دوم جهانی به آنها پیوست و علیه ارتش سرخ جنگید. بعد از پایان جنگ او به برلین فرار کرد تا در نهایت در 1959 در برلین توسط کی جی بی بقتل رسید. طبعا بسیاری از نازیست های اوکران بعد از شکست هیتلر توسط استالین و پیشروی ارتش سرخ بسمت غرب محاکمه و مجازات شدند. از این رو عناصر نازیست-فاشیست اوکراینی بشدت ضد روسیه هستند. آنها توسط آمریکا مسلح و سازمان داده میشوند که عامل بسیاری از تیراندازیها و قتلها در جریان انقلاب نارنجی-کودتا در اوکراین بودند. عناصر دستگیرشده این فرقه در درگیریهای نظامی اخیر در ماریوپول توسط ارتش روسیه با خالکوبی هایی که مربوط به این فرقه نازیست میباشد شناخته میشدند. نازیهای اوکراین معتقدند

“استفان باندرا پدرماست و اوکراین مادرماست”.

در نهایت پوتین عطف به تحولات داخلی اوکراین در کنفرانس مونیج 2020 نسبت به گسترش ناتو و اتحادیه اروپا بهمراه تحقیرهایی که روسیه شده و میشود اینگونه واکنش نشان داد:

“”من فکر میکنم که گسترش ناتو هیچ رابطه ای با نوسازی ناتو برای تضمین امنیت اروپا ندارد. برعکس اینکار تخریب اعتماد بین ماست. ما حق داریم علیه این تهدید امنیتی علیه خودمان هر اقدامی که لازم باشد را اتخاذ کنیم. پس چه شد آن تضمین هایی که بعد از انحلال پیمان ورشو به ما داده شد که دیگر گسترش ناتو بسمت روسیه صورت نخواهد گرفت؟ آن اعلامیه های عدم گسترش کجاست امروز؟ ولی میخواهم امروز شما را در مورد آنچه قول داده شده بود بروز کنم. با نقل قول از دبیر کل ناتو  مانفرد وورنر Manfred Wörnerدر 17می 1990 و ضمانت هایی که داده بود، پوتین گفت مگر شما نگفتید: “اینکه امروز ما حاضر نیستیم خارج از مرزهای آلمان با یک ارتش مرگبار رویا رویی کنیم ضمانت کافی و محکم و قاطعی است به شورویها. (نقل قول از مانفرد وورنر دبیرکل ناتو جولای1988 الی اوت1994)”  خوب کجاست آن ضمانت ها کجاست؟””

جوابی که به پوتین داده شد، این بود:

“ما آن تضمین ها را به اتحاد جماهیر شوروی دادیم ولی شما روسیه هستید!”

این جواب در دنیای سیاست و روابط بین الملل بمعنی این است که (آمریکای پیروز در جنگ سرد) بعنوان کشوریکه تنها ابرقدرت جهان است قواعد و قوانین را مطابق میل و منافع خود تعیین و ابلاغ و اجرا میکند و ضعیفترها مجبورید آنرا تحمل و اجرا کنند.جواب پوتین به این تحقیر و توهین روسیه کشوری با 10.000 کلاهک اتمی این بود:

“اشتباه ما این بود که به شما اعتماد کردیم، اشتباه شما هم این است که از اشتباه ما سوء استفاده میکنید”

آخرین دیدار پوتین و بایدن

بعد از تمرکز نیروهای روسیه در مرزهای اوکراین پوتین در آخرین دیدارش با بایدن 16ژوئن 2021، از او خواست که آمریکا بطور کتبی تضمین بدهد که ناتو را به اوکراین گسترش نخواهد داد، آمریکا آنرا رد کرد. دیگر استراتژیست نامدار آمریکا هنری کیسینجر نیز با گسترش ناتو به سمت روسیه و به اوکراین بشدت مخالف کرده بود، اما دولت بایدن ضمن اشتباه محاسبه از عزم روسیه، عزم کرده بود که با وادارکردن پوتین به عقب نشینی قدرت نمایی بکند.

پوتین نیز برای جلوگیری از گسترش ناتو به اوکراین تصمیم گرفت اوکراین را نه آنگونه که آمریکا وانمود میکند “تسخیرش” نماید، بلکه قصد نابودیش را دارد. چرا که پوتین هوشیارتر از این است که دست به تسخیر اوکراین دومین کشور وسیع اروپا بعد از روسیه بزند، تجربه شوروی سابق و آمریکای امروز در افغانستان، تجربه آمریکا در عراق، در سوریه در لیبی همه گواه اند که چنین عملی یک خود کشی است. البته این بدین معنانیست که روسیه از سقوط دولت اوکراین بدنبال شروع حمله روسیه استقبال نمیکرد.

سوال این است که آیا باید از تجاوز روسیه به کشور اوکراین حمایت کرد؟ پاسخ آشکار است که خیر. اما تجاوز روسیه را نمیتوان در بستری  اخلاقی مورد ارزیابی قرار داد. جهان بعد از انقلاب صنعتی شاهد این بود که کشورهای دارای قدرت اگر بتوانند همه سیاره زمین را تسخیر و بنفع خود مصادره میکنند و حتی بعد از به خاک سیاه نشاندن کشورها تا بزور آنها را بیرون نریزند دست بردار نیستند. بعد از جنگ جهانی دوم عملا این آمریکا بوده است که همه قواعد روابط بین المللی را نوشته و به جهان تحمیل کرده و میکند. تمامی نهادهای بین المللی تحت کنترل آمریکاست. از سازمان ملل، تا اتحادیه اروپا، تا بانک جهانی تا صندوق بین المللی پول…بلحاظ نظامی نیز طبق دکترین مونروه[15] که از دسامبر 1932 منتشر و اعلام شده، اگر کشوری نیروی نظامی اش را نه فقط در نزدیک مرزهای ایالات متحده بلکه حتی در مرزهای کشورهای نیم کره غربی (آمریکای شمالی و جنوبی) مستقر کند بلکه اگر بخواهد یکی از این کشورها را کنترل کند به معنی دشمنی با ایالات متحده آمریکاست. درمقابل آمریکا خود در سراسر جهان دست به اشغال کشورها زده است. یعنی قانون اگر میخواهید بعنوان یک کشور مستقل نابودت نکنند باید از خودت دفاع کنی را آمریکاست که به جهان تحمیل کرده است. و خود به هرکشوری که از او اطلاعت نکرده است اگر شرایط اجازه داده حمله کرده و اگر نه با تمام توان برای بزانو در آوردنش به هر وسیله غیر انسانی توصل جسته است. به روسیه در مورد مداخله در امور داخلی در انتخاباتش هشدار میدهد اما هیچ فرصتی را برای مداخله در امور داخلی دیگران در جهان از دست نمیدهد. رهبرتراشی آمریکا و غرب برای ایران آخرین نمونه های اخلاقی عدم مداخله در امور دیگر کشورهای آمریکا و غرب است. بنابراین کشورها چاره ای ندارند جز اینکه اجازه ندهند آمریکا طبق روش جاری 250ساله خود از زمان استقلال، حیاتشان را با انتقال نیروهایش تحت نام ناتو به مرزهایشان به خطر بیندازد. پیمان ناتویی که موجودیتش برای مقابله با پیمان ورشو بود که وجود خارجی ندارد. طبق نوشته سایت فارن افیرز Foreign Affairs سازمان جاسوسی آمرکیا سی آی اِ عملا دولت در سایه در دیگر کشورهاست. مدیر سابق سی آی اِ جیمز ولزلی طی مصاحبه ای با لارا اینگراهام فاکس نیوز وقتی پرسیده شد که آیا در انتخابات دیگر کشورها دخالت میکنید؟ جواب داد:

JAMES WOOLSEY: Oh, probably. But it was for the good of the system, in order to avoid the communists from taking over.

“اوه احتمالا، مداخله ما بخاطر منافع سیستم خودشان است، برای اینکه کمونیستها پیروز نشوند!!!”[16]

لارا اینگراهام: الان که دیگر نمیکنید؟

جیمز ولزلی: خوب ام م م م م فقط برای خوبی خودشان.

توجه دارید که مطالب فوق تاریخ نیست، همین امروزه سی آی اِ بخش مستقلی با بودجه کلان برای اینکار دارد.

رسانه ها

بسیار در کشورهای دمکراتیک حرف از رسانه های آزاد و مستقل زده میشود اما بلافاصله بعد از تجاوز روسیه به اوکراین، تمامی رسانه های مربوط به روسیه مسدود شدند. در مقابل تمامی رسانه های غربی بطور یک جانبه پروپاگاندای جنگی علیه روسیه و بطور خاص پوتین را در ابعادی باور نکردنی شروع کردند. امروزه پوسترهای 10×5 متر پوتین در شهرهای اروپایی که لباس زندانی بتن دارد، و صدها کتاب در قفسه های اختصاصی کتابفروشیها علیه پوتین، نشر مطالب ترور شخصیتی پوتین در چندین صفحه در نشریات مهم آمریکا مانند نیویورک تایمز و مجله تایم …همه نشانگر واژگونگی ادعای رویکرد آزاد به رسانه هاست.

عواقب پیوستن اوکراین به ناتو

هم مرزی ناتو و روسیه با پیوستن اوکراین به ناتو بطور خاص با بی اعتمادی مردم روسیه به آمریکا و تحقیر های شگرفی که توسط آمریکا بعد از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی شده اند. و به گوشه هایی از آن در فوق اشاره شد، آنهم در کشوری به اهمیت و بزرگی اوکراین که با حضور عناصر نازی در حاکمیت آن و دشمنی نژآدپرستانه دیرینه آنها با روسیه عملا مرز دوکشور را همواره در تهدید جنگ بین روسیه و ناتو(آمریکا) نگه خواهد داشت. بطور خاص وقتی توجه کنیم کشوری که به ناتو می پیوندد طبق بند 5 پیمان ناتو، آمریکا تضمین میدهد که در صورت مورد حمله قرارگرفتن از آن کشور دفاع کند. تضمینی که در ناتو فقط و فقط برای کشورهای دارای اهمیت استراتژیک برای آمریکا مانند آلمان و فرانسه در آن گنجانده شده است و نه در مورد اوکراین که هیچ اهمیت استراتژیکی برای آمریکا ندارد و حتی شرایط پیوستن به اتحادیه اروپا را نیز ندارد.  درصورتیکه اگر اوکراین را کشور بی طرفی  تعریف کنند، بعنوان حائلی بین روسیه و ناتو تبدیل میگردد که در نتیجه آن جهان از این نظر بسیار بسیار امن تر خواهد بود.

بعضی عواقب بی سیاستی های فاجعه بار استراتژیک آمریکا

  1. محبوبیت پوتین طبق گزارش مجله نیوزویک در6آوریل 2023 بالاترین حد درسالهای گذشته است((https://www.newsweek.com/vladimir-putin-popularity-us-record-high-poll-1793000#:~:text))
  2. پوتین در بین مردم روسیه بعنوان یک قهرمان بالاترین محبوبیت را بخاطر ایستادن در مقابل قلدریهای آمریکا داراست.
  3. مردم روسیه در زمان شوروی دشمن کاخ سفید و وال استریت بودند ولی دشمنی با مردم آمریکا نداشتند. امروزه این دشمنی ایجاد شده است.
  4. اگر آمریکا به این نتیجه رسیده که چین دشمن و خطر اصلی علیه آمریکاست، با ماجرای اوکراین عملا روسیه را بدامن چین انداخت.
  5. اگر آمریکا معتقد است که ایران یک خطر عمده برای منافع او در منطقه است با ماجرای اوکراین عملا روسیه و ایران را متحد کرد.
  6. آمریکا به روسیه در بحران سوریه نیاز داشت که آنرا از دست داد.
  7. آمریکا در برجام به روسیه نیاز داشت که آنرا از دست داد.
  8. با درگیر شدن اروپا و آمریکا در اوکراین، عملا نیروهایش و قوای اقتصادیش را در مقابله با چین تحلیل برد.
  9. با درگیر شدن در اوکراین که هیچ ارزش استراتژیک برای آمریکا ندارد، متحدین استراتژیک خود مانند ژاپن و هند و استرالیا… در مورد اعتماد به آمریکا در مقابل تهدید چین و اینکه بتواند بطور موثر به کمک آنها برود تردید خواهند کرد.
  10. از آنجا که غیرممکن است که آمریکا بتواند روسیه را در اوکراین به زانو در آورد، همین امر عملا به پایان یافتن ابر قدرتی آمریکا در جهان سرعت خواهد بخشید.
  11. اگر روسیه به هردلیل در معرض به زانو در آمدن قرار بگیرد، جنگ اتمی قطعی است.
  12. همین عدم توجه آمریکا به این امر ساده، متحدین آمریکا را در مورد اعتماد به سیاست های او مورد شک و تردید قرار میدهد چرا که جهان و متحدین خود را در خطر یک جنگ اتمی قرارداده است.
  13. این روند در عملکردهای آمریکا، ادامه سیاستهای فاجعه بارش در افغانستان، عراق و سوریه و لیبی میباشد.
  14. آمریکا بعد از فروپاشی شوروی سابق با این خیال که پیروز دنیاست، و بنابراین هرکاری کند درست است به خواب خرگوشی فرورفت و از همین رو هیچ نیازی به تدوین استراتژی جدیدی ندید، باعث شد چشم باز کنند ببیند چین بطور غیر قابل بازگشتی از او جلو افتاده است.
  15. آمریکا با سیاست یک تازی در جهان و اینکه هرکاری که مایل بود میتواند بکند، عملا بدون هیچ استراتژی دست به اتحاذ سیاستهایی میزند که همگی فاجعه بار از آب در می آیند تا در نهایت با فضاحتی چون فرار از افغانستان به استمرار آن سیاست پایان دهد.
  16. آمریکا عملا نقش جنگ افروز را بازی میکند و چین عملا نقش مقابل آن در بارزترین نمونه میانجیگری چین برای برقرار و عادیسازی روابط ایران با عربستان قدیمی ترین متحد آمریکا است.
  17. زمانیکه آمریکا برای توسعه جنگنده اف-35 به میزان 1.7تریلیون دلار هزینه کرده در مقابل چین 1.7تریلیون دلار در جهان برای گسترش زیرساختهایی مانند جاده ها، بنادر، راه آهن و… سرمایه گذاری کرده است.
  18. همه این فاکت ها و بسیاری دیگر که از حوصله این نوشته خارج است، شواهد بسیار آشکاری از سقوط ستاره اقبال یک ابرقدرت است.
  19. جهان رویکرد زورگویانه آمریکا به اروپا در کنفرانس مطبوعاتی پایان دیدار بایدن و اولاف شولتز صدراعظم آلمان [17] را مشاهده کردند که چگونه بایدن بطور یکطرف دستور داد قرارداد خرید از طریق خط لوله نورد استریم لغو شود. ودر جواب سوال خبرنگاری گفت والا ما خودمان آنرا میدانیم چه کار کنیم و تعجب و سکوت شولتز از این اظهار نظر زورگویانه که در نهایت برای اروپا و مردم اروپا گرانی 50درصدری قیمتها و دو برابر شدن قیمت سوخت و انرژی و… را تحمیل کرد که اروپائیان را فقیر و فقیر تر کرده است.

پانوشت ها:

[1] https://www.c-span.org/video/?60435-1/president-yeltsin-general-assembly-speech

[2] دکترین ولفوویتز  https://en.wikipedia.org/wiki/Wolfowitz_Doctrine

[3] او یکی از درخشان ترین متفکرین سیاسی ایالات متحده در نیمه دوم قرن بیستم بود، او ایده سدِ نفوذ و مهار اتحاد شوروی را مطرح و ایجاد کرد تا بدون جنگ نظامی به دنبال جنگ با اتحاد شوروی برویم و به طرز موفقیت آمیزی هم این کار را انجام داده شد.

[4] https://www.nytimes.com/1998/05/02/opinion/foreign-affairs-now-a-word-from-x.html

[5] https://www.foreignaffairsreview.com/home/kennan-revisited-nato-expansion-into-the-former-ussr-in-retrospect

[6] جانبداری بوریس یلتسین از برقراری دموکراسی در روسیه و کمک وی به این روند، از او در میان کشورهای غربی که خواهان فروپاشی شوروی بودند، یک چهره دموکرات ساخت.یلتسین در سال ۱۹۹۴ دستور حمله به چچن را صادر کرد. در سال ۱۹۹۶ برای دومین بار به ریاست جمهوری فدراسیون روسیه انتخاب شد و تا سال ۱۹۹۹ در این مقام باقی‌ماند. او در تاریخ ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹ از قدرت کناره‌گیری کرد و اداره امور کشور را به نخست‌وزیر وقت ولادیمیر پوتین سپرد.

[7] https://nsarchive.gwu.edu/briefing-book/russia-programs/2018-03-16/nato-expansion-what-yeltsin-heard

[8] https://nsarchive.gwu.edu/briefing-book/russia-programs/2021-11-24/nato-expansion-budapest-blow-1994

[9] https://www.robert-schuman.eu/en/european-issues/0336-don-t-let-russia-be-russia-neither-provoke-nor-indulge

[10] https://www.youtube.com/watch?v=pCCTf17ZiIs

[11] همانجا

[12] همانجا

[13] https://www.reuters.com/article/us-nato-idUSL0179714620080403

[14]https://en.wikipedia.org/wiki/Ukrainian_collaboration_with_Nazi_Germany#:~:text

[15] Monroe Doctrine | History, Summary, & Significance | Britannica

[16] As Ex-CIA Head Admits to U.S. Meddling in Elections, Is Outrage over Russian Interference Overblown? | Democracy Now!

[17] https://www.youtube.com/watch?v=OS4O8rGRLf8

انقلاب 22 بهمن نه برضد بعضی خدمات شاه بلکه برای برچیدن (دارِ دولت-ملت) او بود

هموطنان محترم و ستم دیده و ارجمند دوستان گرامی، قرن هاست که ایران و ایرانی چنگ در چنگ هیولای سیاسی-فرهنگی دیکتاتوری و استبداد است تا سرنوشت خود و کشورش و فرزندانش و آینده اش را از دست این دیو و هیولای تاریخی رها کند.

شکست پشت شکست تجربه 2500ساله او بوده است، علیرغم این هیچ گاه از پای ننشسته است. تااینکه اولین بار، با و در جنبش مشروطه تلاش نیمه موفقی داشت. تا با قبولاندن حکومت سلطنتی مشروطه به مظفرالدین شاه حکومت دیکتاتوری سلطنتی شاه قاجار را از طریق قانون مشروطه (با تاسیس مجلس قانونگذار توسط نمایندگان مردم، قوه قضائیه مستقل و بازوی اجرایی دولت) به سلطنت مشروطه بدل کند.

مردم ایران اینگونه توانست سرنوشت خود را از دست هیولای تاریخی استبداد (حکومت یک شخص) خارج و بدست خود بگیرد. وبرای اولین بار در ایران، ایرانی بعنوان شهروند ایران و نه بعنوان کنیزان و نوکران و غلامان و برده ها و در یک کلام بعنوان “رعیت” شاه(ابزار انسانی همردیف بزها و گوسفندان و …)، بلکه به عنوان “مردم-ملت” ایران که مشروعیت و حقانیت و قدرت سیاسی و حاکمیت و… از آن(مردم) نشأت میگیرد به ثبت برساند.

اینگونه بعد از 2500سال حکومت “دولت-ملت” (حکومت مشروطه) بوجود آورد و به یک ایران نوین هویت ببخشد. این اولین پیروزی شگفت آورتاریخی ایرانیان بعد از قرنها عقب افتادگی سیاسی و سیستم حکومتی بود که، با شکستن سیکل معیوب سرنگونی یک دیکتاتوری و جانشینی آن با یک دیکتاتوری دیگر بدست آمد.

مهمترین و شگفت انگیزترین ویژگی تحول تاریخی ای بنام مشروطه آن بود که  اتفاقا در آن اینبار سرنگونی صورت نمیگرفت. با وجود این حرکتی عظیم و رو به بالا و ترقی بصورت متحول کردن همان حکومتی که هزاران سال بود ایرانیان برای تغییرش مسیر  سرنگونی را میشناختند  بود. یعنی ایرانی برای اولین بار فقط با قتل و کشتار و جنگ و خونریزی به ظلم و ستم و قتل و کشتار پادشاهان مستبد پایان و پاسخ نمیداد، بلکه با طرحی نو در انداختن طوری تلاش کرد که اجازه ندهد که استبداد و قتل و کشتار و سرنگونی همراه با قتل و کشتار در یک سیکل باطل تکرار شود. آنچه عینا در سال 1688 میلادی در انگلستان بعنوان زادگاه دمکراسی صورت گرفته بود.

حکومت مشروطه این طرح نو، این درخت نونهال دمکراسی و آزادی متاسفانه بعد از 15 سال تجربه و چنگ در چنگ شدن با بازمانده هیولای سیاسی-فرهنگی استبداد مرکب تحت حمایت و فشار استعمار و نبود بنیادهای ضروری دمکراسی در میهن نتوانست دوام آورد و با شکست مواجهه گردید. تا اتفاقا بکمک ایرانیان فرهیخته!! و دولتهای استعماری، رضا شاه در سال 1299 بر تخت دیکتاتوری نشست-نشانده شود. طوریکه در سال 1320 هنگام خلع ید وی از پادشاهی توسط استعمارانگلیس، دیکتاتوری او بسیار فراتر از دیکتاتوری شاهان قاجار رفته بود.

ناگفته نباید گذاشت که رضاخان که در 1299 بقدرت رسید چنین دیکتاتوری نبود، و نه تنها خدمات ارزنده ای در نجات کشور از فروپاشی و… انجام داد، بلکه این سیاستمداران، فرهیختگان و مذهبیون و علما و در انتها مردم ایران با تکیه به یک فرهنگ استبداد زده، دیکتاتور پرور و دیکتاتور پرست، چاپلوس و …دست بدست هم داده و  رضا خان میرپنج، نه آنگونه که میخواست به “ریاست جمهوری” بلکه بر “تخت شاهی” نشاندند و او با تکیه به استعداد شگرف استبدادی نهفته در نهاد همه ما ایرانیان این استعداد را به علاء درجه بکارگرفت و از خود شاه دیکتاتوری خون ریز ساخت. وی دستآورد 2500ساله مردم ایران در مشروطه را که دستیابی به “دولت-ملت”  بود را (با انحلال عملی مجلس و دولت و قوه قضائیه) بدارآویخت. ودوباره مردم ایران را به “رعیتِ” (بز و گوسفند و …) شاهنشاه، که هیچ حقی جز به بردگی و بندگی کشیده شدن و اطاعت و اجرای اوامر ملوکانه نداشتند، تبدیل کرد. با این تکیه کلام شاهانه:

رعیت غلط میکنند در امور حکومتی دخالت میکنند“. 

بدنبال برکناری این دیکتاتور”ایران دوست”! توسط استعمار انگلیس در جریان جنگ جهانی دوم و جانشین کردن فرزندش محمدرضا شاه بر تخت شاهی، کالبد بدارآویخته شده و ناتوان “دولت-ملت” از طناب دارِ رضا شاه رها شد و دوباره نیمه جانی بخود گرفت.

در ده سال اول حکومت شاه “دولت-ملت” افتان و خیزان با همه ضعف ها و کاستی هایش، لنگان لنکان دست به حرکت های تاریخی به رهبری مصدق زد که سرمشق جهانیان نیز شد.

اما دولت های استعماری غربی که امروزه بسیاری از خود باختگان از آنها استمداد می طلبند، همچون امروز، همین میزان از ایران مستقل و دمکراتیک و ملی را تحمل نکرده و در کودتای 28مرداد بدست آمریکا وانگلیس حکومت ملی و دمکراتیک مصدق را سرنگون کردند و با پشتیبانی کامل از محمدرضا شاه، و بازهم با کمک درباریان و سیاستمداران و ایرانیان و اطرافیان و چاپلوسان و “روشنفکران و مذهبیون و علماء” فرزندِ  رضا شاه را بر تخت شاهی نشاندند. حمایت آمریکا از شاه و فرهنگ استبداد پرور ایرانیان استعداد شگرف اورا نیز شکوفا! کرد و  او را تبدیل به همان هیولای دیکتاتوری کرد که برای بار دیگر “دولت-ملت” را با کنارگذاشتن قانون اساسی و مجلس و قوه قضائیه و دولت، بدار آویخت.

نمی توان ناگفته گذاشت که به قطع و یقین محمدرضا شاه نیز سرمنشاء خدماتی به ایران بوده است.

چرا سرنگونی؟

فوریه 5, 2023

سپاه دین

مردم ایران در سال 1357 نه از روی شکم سیری، و بقصد نابودی خدمات شاهنشاه آریامهر!!! با ارتش پنجم جهان!- قدرت یکم منطقه! جزیره ثبات منطقه و… با سپاه دین  سپاه دانش و بهداشت و کارخانجات اتومبیل سازی و… یا بقصد نابودی خدمات رضا شاه و بنیانگذار ایران نوین، را سرنگون نکردند، بلکه برای نجات “دولت-ملت” از طناب دار دیکتاتوری سلطنت شاهنشاهی بود که سرنگون کردند.[1]

امروز نیز آنها که قدرتِ حکومت در مقابله با آمریکا و استکبار جهانی و استقلال از آمریکا و غرب، ساختن پهبادها و موشک ها و … را در مقابل اعتراضات جاری علم میکنند توجه ندارند که قیام ملت نه در اعتراض به استقلال از آمریکا و غرب، و قدرت نظامی و حتی صنعت هسته ای است، که باعث افتخار ملت است، بلکه در اعتراض به، بدار آویخته شدن دوباره “دولت-ملت است.

مردم ایران میخواهند برای همیشه “دارِ دولت – ملت” برچیده شود. استدلال سلطنت طلب ها  و حکومتی ها و علم کردن “خدماتی”! که این حکومت ها کرده اند، آب در هاون کوبیدن و نادیده گرفتن دستگاه “دار دولت-ملت” و تداوم رعیت انگاری مردم است. بله آنها که میگویند مردم غلط کردند سلطنت را در سال 57 سرنگون کردند، دقیقا با همان فرهنگ و منطق ظل اللهی دیکتاتوریهای قاجاری و شاهنشاهی و شیخی است که مردم را رعیت فرض میکنند، که:

رعیت غلط کرده در حکومت دخالت کرده است“.

باید به همه آنها گفت، مردم ایران کم هوش و فکر و زکاوت و دانش و مدیریت و سیاست و علم و دانش و هنر و توان اختراع و… به صدر لیست تمامی انسانهای دارندگان این صفات در جهان اضافه نکرده است. اگراز اینگونه کیفیت ها اضافه نداشته باشد چیزی کم ندارد. امروزه هرگوشه جهان و سراسر ایران چه بسا در زندانها پر هستند از ایرانیانی که اگر “دارِ دولت-ملت” برچیده شود خود با 82 میلیون ایرانی که ظرفیت هرکدام بیش از دیگری است میتوانند با تلاش خود و دیگر منابع عظیم کشور، ایران را با تصحیح فرهنگ استبداد پرور بجا مانده از 2500 سال سلطنت استبدادی به دروازه های تمدن برسانند.

پیام انقلاب 22 بهمن 1357 این بود که:

 مردم ایران نمیخواستند و نمی خواهند برده وار به بعنوان رعیت به “دروازه تمدن” و “قدرت جهانی” برسند.  

کسانیکه به اشتباه بجای اینکه تحلیل های تاریخی، سیاسی واجتماعی را در بستر و جهت تکامل جامعه و نو کردن آن و ریختن طری نو صورت دهند، در واکنش به شرایط موجود در یک تاریک اندیشی سیاست زده و تحلیل ضد تاریخی صورت میدهند، و عملا به ورطه ارتجاع گذشته می افتند. یعنی به گذشته غلط مهر تائید میزنند. این امر جدای از این است که در یک بررسی تاریخی بگوئیم رضا شاه جدای از استبداش خدمات ارزنده ای نیز به ایران کرده است. بنیاد ایران نوین را ریخته است. یا محمد رضا شاه خدماتی برای ایران داشته است یا حکومت کنونی توانسته از زورگویی استعماری خود را خلاص کند و علیرغم تحریم های زورگویانه، قدرت نظامی بهم بزند که قابل کتمان نیست. اما این بدان معنا نیست که باید به عقب (راه اندازی و یا زمینه سازی دارِ دولت-ملت) بازگشت و یا مورد جاری آنرا مهر تائید زد. ضمن اینکه گذشته از عوامل بین المللی و منطقه ای موثر در شرایط و حکومت های حاکم بر ایران، چه رضا شاه چه محمدرضا شاه و چه رژیم اسلامی کنونی و حتی حکومت احتمالی آینده هرچه باشند نتیجه و محصول شرایط تاریخی سیاسی و فکری فرهنگی مردمی هستند که در ایران زمین زیست میکنند. مهمتر اینکه رژیم کنونی باز جدای از عوامل بین المللی، حاصل مستقیم حکومت رضا شاه و محمدرضا شاه است.

حکومت حاضر نیز دست پخت پهلوی است

در یک نگاه تاریخی حکومت پادشاهی ایران، استبداد مرکبی (متشکل از دو نهاد “حکومت+ روحانیت”) بوده است. حکومتهای پادشاهی پایه مذهبی-روحانیت خود را که صدها سال متحدش بوده، صدها سال عصای دستش بوده، صدها سال برایش عامل تحمیق مردم و آنها را زیر سلطله شاهان نگاه داشتن اش بوده است را در بطن خود پرورش داده بود. ایندو (شاه و شیخ) بکمک همدیگر زبان از حلقوم متفکرین و متعرضین بیرون کشیدند، روزنامه نگارانش را به آتش کشیدند، فاطمی هایش را کشتند و یا بدار آویختند و چه فجایع تاریخی که نیافریدند.

در نیمه دوم دهه 50 شمسی زمانیکه حکومت شاه بدنبال سرکوبها و اعدام ها و شکنجه های مبارزین و متفکرین و هنرمندان و نویسندگان در اوج عدم مشروعیت و مورد نفرت مردم بود و در نقطه مقابل پایه روحانیت آن بدنبال چند دهه اجرای پروژه فشرده مذهبی سازی ایران توسط شاه بدستور “سی آی اِ” برای مقابله با کمونیسم شوروی سابق با اختصاص هزینه های کلان بدان، که شخص شاه شخصا پشت اجرای آن بود. با تشکیل سپاه دین، بنیاد پهلوی، و حمایت کامل دستگاه امنیتی خودش با تزریق و تقویت ذهنیت مذهبی به مردم، از ایرانیان گوشت دم توپ و خاکریز انسانی-فرهنگی-مذهبی در مقابل نفوذ شوروی برای دفاع از منافع ایالات متحده می ساخت، در اوج توانایی و قدر قدرتی با شبکه گسترده مساجد در اقصا نقاط کشور بود. زمانیکه افکار مترقی یا کتب انتقادی حتی یک کتاب ضد روحانیت مسیحیت آمریکا نوشته جک لندن خواندنش زندان و شکنجه ساواک را بدنبال داشت، تمامی مساجد کشور آزادانه مملو میشد از مردمی که به کلام روحانیتی که ضمن ترویج دین و مذهب علیه شاه حرف میزدند و هیچ کس مانع آنها نمیشد.

https://www.facebook.com/plugins/post.php?href=https%3A%2F%2Fwww.facebook.com%2Fpermalink.php%3Fstory_fbid%3Dpfbid0zpHMn7QF3uj1VEGfaEjGVaMCXZZzsih4rUQZmJmHd9o12B5kTYc7aX2gEx76KBcKl%26id%3D100009333668918&show_text=true&width=500

توجه کنید که ایرانیان همان هستند که در مشروطه برای حفظ منافع ملی کشور یک آیت الله را بنام شیخ فضل الله نوری که مخالف مشروطه شده بود را حتی با تائید دیگر مراجع شیعه در تهران بدار آویختند. 

اما شاهنشاه آریامهر از روحانیت ایران قطبی ظلم ستیز و ملجاء ستم دیدگان و محرومان در مقابل چپاول و استبداد حکومتیان و دیوانیان و ساواک ساخته بود. احزاب را تعطیل ملوکانه نمود و نگذاشت حزب و نهادهای اجتماعی و مدنی شکل بگیرد، و فرهیخته ها را زندان کرد و هر کتاب و فیلم ها و شعر و موسیقی اگر کمی محتوای اجتماعی و انتقادی و یا سیاسی با محتوای روشنگرانه داشت، ممنوع و شاعر و بازیگران و خوانندگانش را دستگیر کرد. اینگونه نسلی طی حکومتش تربیت کرد که گمشده خود را در ماه دیدند. بله در ماه دیدند. مارکسیست هایش هم به امام حسین قسم میخوردند. مسئولیت این فاجعه با شخص شاه است که گفت شما رعیت ها خفه شوید من خودم شما را به دروازه های تمدن میبرم!!  همین محتوا را محترمانه به کورش نیز بیان کرد وقتی گفت: “کورش تو بخواب “من” بیدارم ” و [میدانم ایرانیان را چگونه به دورازه های تمدن برسانم!!]

بدنبال جنبش ضد استبدادی مردم علیه شاهنشاه، وی دوباره بدستور سی آی اِ همین مردمِ تا بن و استخوان و تک تک سلول ها معتاد کرده به مذهب و شیعه و مسجد و منبر را رها و این هیولای محار شده در بطن حکومت فاسد و استبدای سلطنتی خود را به جان مردم ایران انداخته و از کشور فرار کرد. تا اینگونه به خیال خود حکومت مذهبی (پایه دیگر استبداد مرکب) بجا مانده از حکومتش بتواند در ادامه طرحهای سی آی اِ خاکریزی جلوی شوروی کمونیست باشد!! و منافع اربابان آمریکایی را که اینگونه خودش را با تحقیر و ذلت و خواری از کشور رانده و حتی به کشورخود راه نداده بودند و بنا به گفته فرح پهلوی برای مداوا او را نه به بیمارستان که به تیمارستانی در آمریکا برده بودند، را تامین کند.

حالا پس مانده همین ها ازجمله خانم فرح پهلوی و … طلب کار مردم هستند که چرا شاه را  سرنگون کردید؟ و مذهب را جای آن گذاشتید؟! و روزانه هزاران هزار پست تحقیر و توهین علیه مردم ایران و پنجاه و هفتی ها در رسانه های اجتماعی میگذارند که “خاک برسرتان که شاه را دادید و شیخ را گرفتید” ویا عجبا عجبا!!!!

اما واقعیت چیست؟ بله مردم ایران در فرایند تاریخی  خود  پای (دیوانی) استبداد مرکب (شاه و شیخ) را در سال پنجاه و هفت قطع کرده و سرنگون نمودند. آن دیو استبداد سلطنت هنگام سقوط، سقط جنین کرده و پایه مذهبی خود را که صدها سال در بطن خود پرورده و پروار کرده بود پس انداخت.  مردم ایران حالا درگیر پای دیگر استبداد و هیولایی است که از سلطنتِ سرنگون شده، سِقط شده است.

اگر استبداد و دیکتاتوری ملوکانه شاهنشاه اجازه میداد و یک حاکم مستبد نبود که تصمیمات را یک تنه باب میل خودش بگیرد، اگر نوکر اجانب نبود و دستور آنها را اجرا نمیکرد و یک سیستم دمکراتیک وجود داشت، مجلس نیز نمایندگان مردم را درخود داشت تا عده ای بله قربان گو، قوه قضائیه مستقل بود و دولت در شخص شاه خلاصه نمیشد، احزاب تشکیل میشد، روزنامه های آزاد وجود داشت، نهادهای مدنی فعال بودند، حتما انسان فرهیخته ای پیدا میشد که بگوید نباید دنبال کسی در ماه گشت، مارکسیست های قهرمانی چون گلسرخی ها اساسا به دلیل پوچ دستگیر نمیشدند تا مجبور شوند به امام علی و امام حسین قسم بخورند، و همه اینها مورد نقد و بررسی قرار میگرفت و همه میفهمیدند هرکس چه کاره است.

ترویج جهل و رعیت انگاری مردم در توهین به مردم ایران، با محکوم کردن آنها بدلیل سرنگون کردن سلطنت پهلوی در سال 1357، خود را باز تولید میکند.

بله مردم ایران برای نابودی خدمات کسی انقلاب نکرد. بلکه برای بدست گرفتن سرنوشت خود بود. که کماکان بعد از پیمایش نیمی از راه در سال 1357 در گیر نیمه دیگر آن است.

  داود ارشد

بهمن 1401

ایران به کدام سو میرود

تاریخ هرقوم و ملتی شناسنامه آن قوم و ملت است و هر موجود بی شناسنامه، گمنام و بی اعتبار است. پس دانستن و داشتن تاریخ از بایسته های زندگی انسانی است و آشنایی با علم تاریخ برای هر انسانی بطور نسبی و متناسب با موقعیت خاص اجتماعی اش، بایسته است. بزرگان این مرز و بوم بارها به  همه دلدادگان و دردمندان و مهروزان به آئین آزادگی و دمکراسی و حقوق بشر و حاکمیت قانون و برابری انسانها از هر قشر و قوم و قبیله و مذهب و جنس و زبان و رنگ به این آئین بهی و مهی، گفته اند که:

در ره منزل لیلی که خطرهاست بجان                شرط اول قدم آنست که مجنون باشی

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت             کانکه شد کشته او نیک سرانجام افتاد

بارهای گفته شده که برای وصال آزادی باید مجنون وار عاشق آن بود. برای ما نو سفران مسیر آزادی، تجربه 300ساله بزرگترین و متقدمترین دمکراسی های جهان تا به همین امروز به ما آموخته است که آزادی گوهری است گرانبها که در مسیر وصال به آن، راحت ترین قسمت راه که اتفاقا جانهای بسیاری نیز می طلبد کسب آن است. حفظ و نگهداری آن از تهدید دزدان و سارقان و راهزنان بسا بسا سختر از کسب آن است که تلاش مستمر و حافظان همیشه بیدار و هوشیار نه تنها تک افراد که ملتی را با تکیه به فرهنگ عمیق دمکراتیک، نهادهای استواردر تمامی زمینه های حقوقی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری، علمی و …میخواهد. به بیان بزرگان ادب ما:

عشق [به آزادی] در وصال نیست که در تلاش و کوشش همیشگی است. در کنش و جنبش است در فداکاری و گذشت و خویشکاری [مداوم]است.

یکی از عناصر اصلی و مهم در انقلاب شکوهمند 1688[خلع قدرت مطلقه پادشاه و مشروطه کردن سلطنت انگلستان برای اولین بار در تاریخ بشر]ماهیتِ تکثرگرای منافعی بود که در پارلمان نمایندگی می شد. در انگلستان آن زمان هیچ یک از اقشار طبقه فرادست جامعه مانند بازرگانان، صنعتگران، مالکان یا اشرافِ متحد با ویلیام نارنجی و سپس هم پیمان با پادشاهان هانورین (Hanoverian) که پس از 1714م جانشین “ملکه آن” (Queen Ann) شدند و تا سال 1901م بر تخت سلطنت نشستند، به تنهایی قدرت کافی برای تحمیل اراده خود بر دیگر اقشار و در نهایت تبدیل شدن به یک استبداد مطلقه را نداشتند. تلاشهای بسیاری از جمله توسط جاکوبایت ها(Jacobites) برای بازگرداندن ”پادشاهان استیوارت“ به سلطنت مطلقه صورت گرفت که همگی شکست خوردند.

تلاش سلطنت طلب ها برای نابودی سلطنت مشروطه انگلیس

کاخ ویندسور(Windsor Castle) اقامتگاه سلطنتی انگلستان در میان یک جنگل بزرگ قرار داشت. نگهبان این جنگل در 27ژوئن 1722 نوشت:

سیاه چهره ها سه مرتبه در شب آمدند و به پنجره دفتر من دو گلوله شلیک کردند و[در نتیجه] من پذیرفتم پنچ گینی[شلینگ] به آنها بپردازم.”

در یادداشتی دیگر نوشته است:

یک شگفتی تازه. سروکله شخصی با لباس مبدل پیدا شد که پیامی مبنی برویرانی آورده بود.”

سیاه چهره ها که در این دوران به نحو گسترده ای در جنوب انگلستان دیده میشدند چهره خود را سیاه میکردند تا در شب شناخته نشوند چه کسانی بودند؟ آنها حیوانات و گوزن های شکارگاههای اشراف صاحبان قدرت را می کشتند و مثله میکردند. خرمن های علوفه را به آتش می کشیدند و حصارها و حوضچه های پرورش ماهی آنها را ویران می کردند. شکار غیرقانونی گوزن در زمین های متعلق به شاه و سایر طبقه اشراف سالیان طولانی جریان داشت. در ظاهراقداماتی قانون شکنانه محض بود. اما در حقیقت چنین نبود. آنها صرفا جهت استفاده از گوشت گوزن ها دست به شکار نمی زدند، بلکه در عین حال مشغول تخریبی عامدانه بودند. ولی به چه هدفی.

تلاش مشروطه خواهان و انقلابیون سابق برای تبدیل شدن به مستبد

جالب اینکه، حزب سیاسی لیبرال ویگ( که در 1670تاسیس شد تا از صاحبان منافع جدید اقتصادی و سوداگرانه دیگر اقشار فرادستان دفاع کرده بود بعنوان سازمان اصلی پشتیبان انقلاب شکوهمند بود. همین ویگ ها (انقلابیون سابق که برای مشروطه جنگیده بودند) که از 1714تا1760برپارلمان تسلط داشتند وسوسه شدند از قدرت برای منافع خود با زیرپا گذاشتن حقوق سایرین سوء استفاده کنند. از همین رو هیچ تفاوتی با پادشاهان مستبد استوارت نداشتند، جز اینکه قدرت ویگ ها توسط گروه های رقیب در پارلمان به خصوص حزب توری جناح مقابل ویگ ها یعنی همه جناحهایی که متحد شده بودند تا از بازگشت حکومت مطلقه استورات ها بقدرت جلوگیری کنند، محدود شده بود. همچنین ماهیت کثرت گرای جامعه ی ناشی از انقلاب شکوهمند بدان معنا بود عموم مردم حتی آنها که (90% مردم)نمایندگی رسمی در پارلمان نداشتند  بهره ای از قدرت کسب کنند. سیاه کردن چهره و تخریب شکارگاهها دقیقا واکنش عامه مردم نسبت به سوء استفاده ویگ ها(انقلابیون سابق) از موقعیت شان بود.

سوء استفاده فرماندهان و قهرمانان مشروطه از موقعیت خود

چرا که جورج اول پادشان انگلستان که حکومت مشروطه را پذیرفت، در 1716 یک فرمانده نظامی پیروز در جنگها ودر سرکوب جاکوبن ها(سلطنت طلبان ضد مشروطه)  بنام” ویلیام کادوگان را ابتدا به لقب بارون و سپس در 1718 به لقب کنت ارتقاء و حتی بعنوان یکی از اعضای موثر شورای نیابت سلطنت یعنی شورای قضات عالی رتبه که به نیابت از خودش اداره امور دولتی را برعهده داشتند ارتقاء داد. کادوگان این به اصطلاح انقلابی! املاک وسیعی را در غرب ویندوسور خریداری کرد. یک قصر در آن ساخت و یک پارک شکار گوزن 240هکتاری در آن راه انداخت. اما این ملک با تجاوز به حقوق همسایگان با اخراج مردم از این زمین ها بنا شده بود. ودر نتیجه حقوق سنتی مردم برای چرای حیوانات و جمع آوری هیزم و ذغال از بین رفته بود. اینگونه بود که کادوگان با خشمِ ”سیاه چهره ها“ روبروشد. کنت کادوگان در این ماجرا تنها نبود املاک بسیاری از مالکان و سیاستمداران صاحب نام دیگر مشابه او که به راه ظلم و ستم قدم گذاشته بودند، مورد هجوم” سیاه چهره ها “قرار میگرفت.

بیان تیتروار تاریخ دمکراسی و نهادهای فراگیر، شرح تاریخ نیست، بلکه تاکید بر این است که دمکراسی هرگز بدون چالش نیست وهمواره باید از آن حتی در مقابل حامیان اصلیش حفاظت کرد. به ما می آموزد که چگونه فرادستان بر سر دوراهی منحرف میشوند و چگونه با آنها مقابله شده است.

قانون سیاه: استفاده از قانون و قانونگذاری توسط انقلابیون سابق برای اجرای ضد انقلاب

فرادستان نوکیسه (انقلابیون سابق) برای نشستن بر تخت ستم مانند آنچه در ایران ما 2500 سال است تکرار میشود، در مقابل “سیاه چهره” ها متحد شدند.  در 1723 “قانون سیاه “را با برشمردن 50 جرم جدید بصورت دو فوریتی علیه هر اقدامی توسط مردم در بازگرداندن دزدیهایشان در مجلس بتصویب رساندند. غیر از حمل سلاح حتی سیاه کردن چهره میتوانست به اعدام منجر شود. از دستگیری تا اعدام راه کوتاهی بود، چرا که ویگ ها (انقلابیون سابق) در پارلمان اکثریت داشتند و براحتی قانون تصویب میکردند. در نوامبر 1724 یکی از اهالی محلی” جان هانتریج “خارج پارک گوزن ها به کمک به سارقان گوزن و تحریک سیاه چهره ها متهم شد. که هردو اتهام می توانست به اعدام منجر شود .رابرت وال پول وزیر کشور که بعدا نخست وزیر شد، برای تضمین و اجرای حکم اعدام هانتریج حتی از یک خبرچین به زور شهادت گرفت. قاعدتا محکومیت هانتریج نتیجه ای از پیش تعین شده بود. ولی این گونه نشد. پس از محاکمه 10ساعته، هیات منصفه هانتریج را بی گناه شناخت. زیرا در نحوه جمع آوری مستندات بی قانونی هایی رخ داده بود.

البته همه سیاه چهره ها شانس هانتریج را نداشتند، برخی تبرئه شدند اما بسیاری هم اعدام شدند یا به آمریکای شمالی برای بردگی تبعید گردیدند. این قانون تنها در 1824  یعنی 100 سال بعد لغو شد.

تاریخ دستیابی به دمکراسی و استمرار آن چه در اروپا و بخصوص انگلستان و چه در آمریکا هرگز ازتعرض و تلاش برای بازگرداندن استبداد فارغ نشده است. صدها نمونه انقلاب های خونین بعد انقلاب شکوهمند 1688 انگلستان و مشروطه شدن آن کشور وجود دارد که فرادستان وسوسه شده اند تا استبداد را دوباره حاکم کنند. در مقابل مردم نیز قیام کرده اند و علیرغم اینکه قتلعام شده اند از آن جلوگیری کرده اند.  

نگاه تاریخی به حاکمیت قانون و دستیابی به دمکراسی و… مفهومی بسیار شگفت انگیز دارد. در حقیقت” حاکمیت قانون “تحت نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه قابل تصور نیست. این برابری (در قبال قانون) نتیجه نهادهای سیاسی کثرت گرا و ائتلاف های گسترده ای است که پشتیبان این گونه کثرت گرایی هستند.

ائتلاف های گسترده نیازمند انسان هایی است که تمامیت خواه نیستند، دمکراتند، قائل به حقوق و آزادیهای خود و دیگراند، نه تنها به مخالف و اضداد خود درجامعه احترام می گذارند، بلکه از حقوق آنها در جامعه دفاع میکنند، بدنبال تبدیل دیگران به مانند خودشان نیستند، انسان را در داشتن هرنوع عقیده و مرام برسمیت میشناسند، اگر از ظلم و ستم علیه خودشان متنفرند، از اینکه خود به کسی ظلم و استبداد روا بدارند بسا بیشتر متفرند، موتور محرکشان در جامعه نه نفرت از ظلم و استبداد بلکه عشق به آزادی و بهروزی و سعادت بشری است. مستبدترین مستبدین تاریخ بشر از استبداد علیه خودشان متنفر بودند، بنابراین کسانیکه در مسیر سعادت بشری و جامعه ای عاری از ظلم و ستم و … راه می پیمایند تنفر از ظلم و ستم امتیاز چندانی نیست.

تاریخ 2500ساله ما از صدها نمونه تاریخی موفق سرنگونی مستبدین نشان میدهد که ما همواره از استبداد و ظلم و جور حاکمان علیه خودمان نفرت داشته ایم، اما خودمان نیز هیچ فرصتی را بعد از سرنگونی حاکم و حاکمان مستبد، برای اعمال استبداد بردیگران از دست نداده ایم. رضا شاه و انقلابیون سال 1357 چه در حاکمیت و چه مانند فرقه رجوی در آپوزیسیون از آخرین نمونه هاست. از این روست که دمکراسی و آزادی همچون بعد از مشروطه و بعد از بهمن 57 و انقلاب شکوهمند 1688م انگلستان و انقلاب کبیر فرانسه و اعلام استقلال آمریکا و تصویب قانون اساسی آمریکا… هیچگاه تضمین شده نیست و باید همواره همانطور که در تاریخ معاصر آمریکا در ششم ژانویه 2021 در واشنگتن دی سی مشاهده کردید، در معرض سرنگونی است. بنابراین نیاز به پاسداری و مراقبت دائم دارد.

این تصور که، امروز این حکومت را سرنگون کنیم، اگر نه جهان حداقل ایران گل و گلاب میشود قطعا تکرار خام خیالی های انقلابیون 1357 است. بله نه انقلابیون و کسانیکه شاه را سرنگون کردند اشتباه کردند و نه ایران به عقب برگشته است، نه ایران میتوانست بعد از 1357 به یک باره سوئیس شود و نه بعد از سرنگونی رژیم حاضر چنین تصوری واقعی است. بلکه آنچه در تاریخ معاصر ایران شاهدیم جلوه هایی از منطق تاریخ و منطق چرخه تکاملی جامعه، منطق دستیابی به دمکراسی هر جامعه ای بویژه جامعه سنتی ایران است. دمکراسی و آزادی و کشوری مبتنی بر قانون و برابری و… بنایی است که باید از خشت اول آنرا ساخت و این نیازمند بسا بسا تلاشهای بسیار بیشتری، تخصص های بسا بسا بیشتری، انسانهای فرهیخته و فداکار بیشتری، از تلاشهای خونین و جانگذار برای تخریب خانه خراب و پوسیده گذشته است.

اجازه بدهید به جرأت بگویم در این ابرجنبش جوانان کشور به رهبری زنان سلحشور آن، قهرمانان و استوره هایی که چه در کف خیابان چه در زندانها هر روز حماسه ای در پس حماسه دیگر و قله های جدیدی از استواری و ایستادگی در آرمانهای آزادیخواهی را فتح میکنند، هرچند با انقلابیون کف خیابان 1357 بسیاربسیار تفاوت دارند، اما راه درازی تا رسیدن جامعه شان به آنچه ساخت بنای بلند و استواری که بنام دمکراسی و آزادی و رفاه و برابری و حکومت قانون خوانده میشود دارند.  

بیماری جامعه ما بیماری اندیشه است. آموزش بی پرورش و کوشش بی اندیشه بیهوده است و اگر باری و بری داشته باشد، نوشین و گورا  و نیروزا نیست. همین اندازه میشود فهمید که این تلاش و کوشش برای آزادی تلاشی است برای باز نویسی تاریخ و سرگذشت ملت ایران که باید بی گسست، عاشقانه دنبال شود. به گفته بزرگی دانشمند، “باید این تخته سیاه را پاک کرد و از نو نوشتن آغازکرد”

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدسی           که درازست ره مقصد و من نو سفرم.

تراژدی استبداد و فرهنگ هیچ انگاری مردمو تیم ملی فوتبال در جام جهانی (سیاه یا سفید)

((youtu.be/RpTFUWhPuUk))

اگر در کلیپ فوق سوال خبرنگار و جواب یک سیاستمدار و اندیشمند سنگاپور که دودوره رئیس شورای امنیت سازمان ملل هم بوده را تماشا کنید و اینکه چگونه با توضیحات روشنگر و بکارگیری عدد و رقم و منطق نقش تعلیم و تربیت و آموزش را برای جامعه در قبال سیاست های تخریبی رسانه های جاری جهانی را بکار میبرد، و سیاه را اگر نه به سفید به خاکستری تبدیل میکند، بشدت فرد مسئول را تحت تاثیر قرار میدهد. بویژه که چگونه غولهای رسانه ای میتوانند در فقدان این آموزش و توضیح، حقایق را قلب کنند و چگونه جهان را اینگونه تخریب میکنند و چه ما در ایران و چه در جهان بعنوان مردم عادی را در جهت این تخریب به حمایت خود و به بدنبال خود میکشانند، بسیار درس آموز است.

از این رو بسرعت به یاد ایران و تاریخ خود در ایران افتادم. برایم جای تاسف دارد که چرا ما ایرانیان در مواجهه با مسائل و یکدیگر این میزان از رشنالیزم و منطق و استدلال و واقع گرایی و طمانینه دور هستیم؟ چرا مردم ایران باید به خدمات بزرگان کشورشان سالها بعد از مرگ آنها و زمانیکه نه تنها خود و خدماتشان نابود شده بلکه درک دیر هنگام آن هیچ اثری جز اندوه و افسوس بجای نمیگذارد پی ببرند. اگر البته این خادمان بدست خود ما نابود نشده باشند! این امر نه تنها در مورد مصدق ها، دکتر فاطمی ها، میرزاکوچک خان ها، پسیان ها، مدرس ها بلکه حتی در مورد بعضی خدمات کسانی چون رضا شاه و حتی محمد رضا شاه که 50 تا 75 سال بعد از پایان زندگی و رژیم آنها بعضی خدماتشان امروزه مطرح میشود نیز صدق میکند.

چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا؟ وچه کسانی، چه پدیده ای و چه کمبودی عامل این سنگ سخت در بطن گِلِ سرشت تاریخی ماست؟ که همواره ما را با مشکل روبرو میکند. چرا در تفکر و رویکرد های ما ایرانیان طیف خاکستری وجود ندارد؟ اگر در منطق و تفکر شاه مردم و طیف خاکستری وجود داشت و همه احزاب سیاه(از نظر خودش) را حذف نمیکرد شاید الان ایران مسیر متفاوتی طی میکرد. اگر خلخالی همه سیاه های دگر اندیش را گردن نمیزد، الان بسیاری از سلطنت طلب ها میتوانستند درحال خدمت به کشورشان باشند تا آواره در جهان. اگر در منطق رجوی طیف خاکستری بود 43سال به تنهایی آواز همبستگی (ایران رجوی رجوی ایران) سر نمیداد و مجبور نبود برای کسب قدرت خودش را به صدام حسین و عربستان دشمن ایران بفروشد، و با پول کشتارمردم در مرزها و کشور فروشی، مردم اروپای شرقی را بعنوان ایرانیان به شوهایش نمیکشید و امروزه به یمن ابرجنبش دختران و زنان ایران با روسری مریم همسرش از زباله دان تاریخ سر در نمی آورد. اگر در تفکر آپوزیسیون طیف خاکستری بود میتوانستند متحد شوند.

در استبداد تاریخی ما ایرانیان و بطور خاص استبداد حاکمان ما مردم رعیت (جان و مال و ناموس آنها مایملک حاکم است) محسوب میشدند. باوجود تبدیل رعیت به ملت در مشروطه، با شکست مشروطه وقدرت گرفتن رضاخان دوباره از بین رفت. بنابراین فقدان فرهنگ دمکراسی و سیستم دولت-ملت واقعیِ تبدیل شده به فرهنگ (دولت کسی جز حقوق بگیر ملت نیست و ملت صاحب کار و روزی ده است) در ایران به حکام و بویژه به مستبدینی چون رضا خان و محمدرضا پسرش و همچون امروزه که مردم را هیچ می انگاشتند و می انگارند اجازه نمیدهد که حتی از کارهای خوب خود بدرستی با آموزش و اطلاع رسانی با محتوای تعلیم و تربیت مردم دفاع کنند و مردم را به درک آن برسانند.

در طرف مقابل نیز، مردم ایران “چه در قالب جامعه و چه در درون حاکمیت” همه بطور باور نکردنی احساسی و غیر منطقی هستیم. مستقل از اینکه عزا برای کیست! وبرای چیست! شروع میکنیم به گریه کردن. ستم و جور و ظلم و بی عدالتی و جباریت، زورگویی حاکمان و بالا دستی ها در تمامی سلسله مراتب اجتماع و محل کار و خانواده و حتی دوستی و رفاقت، طی قرون و عصار تمام تار پود ما را مملو از نفرت به دگراندیش نموده است. طوری که با کوچکترین نا ملایمت، مخالفت و عدم همراهی از طرف مقابل چنان احساس خشمی در ما بر می انگیزاند (فرهنگ استبداد ظل اللهی) که خشم کور مغول را تداعی میکند. احساس خشمی که عاریست از هرگونه منطق و عقلانیت و واقع گرایی و طمانینه و از این رو جهان برای ما یا سیاه است (مخالف) یا سفید است(موافق سینه چاک). همین نقطه ضعف تاریخی ماست چه در حاکمیت و چه در میان مردم شریف ایرانی که براحتی در دام عزاداریهای مصنوعی (رسانه های انگلو ساکسنی و…) که اتفاقا برای مرگ همان مردم تدارک دیده شده است چنان شیون میکنند که اگر عزیزترین عزیزانشان را از دست میدادند شیون نمیکردند.

مُردَم از حَسرَتِ آهورَوِشان و رَمِشان

مـن ندانم به چه تــدبیر به دام آرَمِشان

نیک‌رویانِ جهان را چو سِرِشتَند ز گِل

سنگی اندر گِلشان بود همان شد دِلِشان

حاکمان مستبد هیچگاه منطق پشت اعمالشان “اگر منطقی داشته باشند” را توضیح نمیدهند، بنابراین مردم نیز همواره اعمال و سیاست های حکام را تحمیل شده و اجبار و زور و ظلم تلقی میکنند بطور خاص وقتی آن اعمال و سیاست ها مستقیم خودشان را هدف بگیرد. از این رو هیچگاه منطقی بار نمی آیند.همواره به حاکمان خود که هرگز تلاش نکردند با شفاف سازی اعتماد مردم را جلب کنند مشکوک هستند، از این روی زمینی بسیار و بارور برای تخریب و کاشتن تخم بی اعمتادی بیشتر توسط رسانه ها میباشند و با کوچکترین تحریکی بر می شورند.

چه تعداد از مردم ایران در زمان مصدق فهمیدند که وی در پروژه ملی کردن نفت بدنبال چیست؟ چرا براحتی آمریکا توانست مردم را علیه او بخدمت بگیرد؟ چقدر رضا خان اجازه داد که مردم ایران از خدمات تاریخی که به ایران میکرد درکی و یا درکِ درستی داشته باشند؟ رضا شاهی همچون پسرش محمدرضا شاه نه تنها مردم را بحساب نیآورد بلکه دولت و مجلس هم مطلقا برایش جایی نداشتند! حاصل اینکه این سیستم حاکمیتِ استبدادی در “نفی مردم” و استبدادِ در فرهنگِ مردم بصورت نفرت و کینه انباشت شده نسبت به حاکمیت باعث شد که در اولین فرصت فراهم شده در آن مقطع تاریخی چنان کنند که “نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان”.

امروزه نیز حاکمیت همین مسیر را طی میکند. بنزین را 300درصد گران میکند بدون اینکه مردم را داخل آدم حساب کند. به چین میرود و قراردادهای آنچنانی می بندد بدون اینکه مردم بدانند برای چیست و چرا؟ و… اگر رضاشاه و پسرش با 30 میلیون ایرانی طرف بود اینها با 82میلیون ایرانی در عصر آگاهی و اینترنت مواجهند.

تیم فوتبال کشور در جام جهانی

حالا بنگرید به داستان تیم فوتبال ایران در جام جهانی. آیا این منطق خشم و نفرت خودمان را در رویکرد به تیم فوتبال مشاهده میکنید؟ بله بهتر بود به دیدار رئیسی نمیرفتند. ایرانی (درحاکمیت و مردم) توان فرهنگ سازی ندارد که بتواند سیاه را ابتدا به طیف خاکستری و در نهایت به سفید تبدیل کند. یا مطلقا تسلیم سیاه میشود و یا سیاه را در اولین فرصت وقتی تیغ به استخوانش میرسد با گیوتین نابود میکند. تاریخ 2500 ساله ما نشان میدهد ما ایرانیان اساسا کاری به عبور از سیاه به سفید نداریم. از این روی هرچقدر هم که ایرانی در فغان از دست سیاهی نام سفیدی را فریاد بزنند باید بشدت نگران بود. چون فقط میخواهد سیاه را گردن بزند.

ما باید بتوانیم کارهای مثبت تیم را ببینیم، باید بتوانیم و یا آن توان را پیدا کنیم که آنها را درک کنیم، تلاش کنیم اگر آنها را یا عملشان را سیاه می انگاریم بر خلاف شیوه های مستبدانه گردن نزنیم بلکه حتی انتظار نیست به یکباره به سفید تبدیل کنیم بلکه با توضیح و تلاش و فرهنگ سازی به طیف خاکستری بکشانیم وسپس امیدوار باشیم که شاید سفید شوند. نشدند هم اگر دمکرات هستیم و نه مستبد بپذیریم که همه نباید سفید و سینه چاک ما باشند و طیف خاکستری هم حق حیات دارد.

تیم فوتیال علیرغم اشتباه رفتن نزد رئیسی، آنرا تصحیح کرد و با نخواندن سرود پیام روشنی نه فقط به همه مردم ایران و خانواده های داغ دار و … بلکه در یک فستیوال جهانی زمانیکه صدها میلیون انسان در حال نظاره بودند، (صدها کشور از جمله آلمان تمامی بازیها را در کانالهای سراسریر خود نمایش میدهند) حرفش را بروشنی زد و در جبهه مردم ایستاد. کاری که مطلقا معادلش در سنگین کردن وزنه مردم ایران نسبت به رژیم وجود ندارد. اما متاسفانه دوستان خشمگین و عصبانی با برخورد احساسی و اصل قرار دادن نفرت در معادلات سیاسی این تیم را با فحاشی دو دستی تقدیم رژیم کرد.

نیروهایی در کارند که نگذارند طیف خاکستری وارد منطق ایرانیان چه در حاکمیت و چه در میان مردم بشود چون منافع دشمنان ایران که بسیار نیز ثروتمند هستند در همین جنگ حیدر نعمتی و سیاه و سفید دیدن ایرانیان است. تادر نتیجه آن، نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان.

دوستان داغدار ایرانی و هموطنان، نه عربستان با ایران انیترنشنالش و نه حتی اسرائیل نه روسیه نه افغانستان و نه پاکستان و نه ترکیه و نه عراق و نه اتحادیه اروپا و نه آمریکا … و هیچ کشور دیگری نمیخواهد ایران بدست این زنان سلحشور آزاد شود، چون با ترقی خواهی که نمایندگی میکند بنیان همه آنها را بر باد میدهد و یا با قطهع دستانشان از منابع کشور، منافع اقتصادیشان را بخطر می افکند.

از دختران ایران یاد بگیریم، هیچگاه علیه مردان و آنها که کنار نشسته اند شعار ندادند. تلاش میکنند آنها را به حمایت خود بکشانند. تبدیل سیاه به خاکستری و …. باید این ظرفیت تاریخی دمکراتیک را در خود ایجاد و تقویت کنیم. والا ایرانی نمیتواند اینگونه ماندگار بمانند. منطقی که بخشش و طیف خاکستری ندارد منطق استبدای است،

مقالات سال 2022

کتاب مجموعه مقالات داود باقروند ارشد سال
2021
Contents
کتاب مجموعه مقالات داود باقروند ارشد سال 1
2021 1
مسعود رجوی، علی جوانمردی و…اتهام زنی و ترور سیاسی همدیگر آخرین میخ بر تابوت آپوزیسیون درحال مرگ خارج کشور 37
بقلم داود باقرود ارشد 37
ایران جامعه خشونت 37
نماد خشونت در میان خارج کشوریها 37
خشونت “ترور سیاسی-اتهام زنی” و مزدور تراشی آخرین میخ بر تابوت جامعه در حال مرگ خارج کشور: سابقه امر 38
چرا آخرین میخ برتابوت مرگ مبارزاتی 38
چه کسانی در حال خدمت به رژیم و دشمنی با مبارزه مردم ایران هستند؟ 39
تاریخچه: خارج کشوریهای امروز ننگ خارج کشوریهای زمان شاه 40
الف: در زمان مشروطه 40
نقش کلیدی انجمن سعادت(استانبول) در جنبش مشروطه 40
ب: خارج کشور در زمان پهلوی 40
بعضی تفاوتهای خارج کشور دوران پهلوی و امروز 40
÷ 42
ریشه های خشونت – تروریسم سیاسی حاکم برتفکر آپوزیسیون خارج کشور 44
مقدمه: 44
ریشه مسلئه در کجاست؟ 44
اما بقیه که عین رجوی نیستند چرا درس نمیگیرند؟ 45
کانون مبارزه کجاست؟ 46
چه باید کرد 46
خشونت و ترور سیاسی متداول در خارجه کشور 48
چه تفاوتی بین منطق علی جوانمردی و خلخالی هست؟ 48
نمونه ای از چنین داخل رفتن ها 49
حسن حبیبی و محاکمه جدا شدگان از فرقه رجوی 50
سیاست زدگی و سیاست زده و تمدن 51
تمدن بشری و ریشه هایش 52
چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟ 54
مقدمه 55
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران 55
نقطه عطفِ نهضت تنباکود 55
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.» 56
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند. 56
روحانیت و انقلاب مشروطه 56
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت 56
نقش رهبراین سکولار در مشروطه 56
روحانیت بعد از مشروطه 57
مدرس از سرآمدان مخالف استبداد 57
معیارهای دوگانه 60
اما چرا خمینی؟ 60
درخشش خمینی در تحولات سیاسی 60
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر 63
نگاهی به بریده مزدوری در فرقه رجوی، “مریم رجوی” انتخاب اصلح یا درمان درد بریدگی مسعود رجوی -قسمت دوم 64
64
بقلم داود باقروند ارشد 64
نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی 64
قسمت دوم 64
در قسمت اول بحث نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات مسعودرجوی عمدتا به تاریخچه سازمان و تحولات سیاسی که منجر به اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه با اتهام بریده مزدوری بعنوان ابزار ترور سیاسی مخالفان برای از سرراه برداشتن آنها چه در بیرون تشکیلات در میان جدا شدگان(عضو مجاهدین و عضو شورای ضد ملی آن)، گروهها و فعالین سیاسی، سیاستمداران خارجی، روزنامه نگاران، نشریات و تلویزیونها و کلا هر مرجعی که منشاء یک ایراد و انتقاد به سیاستهای مسعودرجوی باشد میگردید. همچنین به نقاط عطفی در تشکیلات رجوی بعد از انقلاب 22 بهمن که منجر به بریدن مسعودرجوی گردید اشاره شد. 64
اخته کردن فکری یا اخته کردن جنسیتی مجاهدین در انقلاب ایدئولژیک؟ 65
آموزه های مسعود رجوی در کشف بریده مزدور 66
چگونگی غلبه مسعودرجوی برریسک جواب منفی مریم رجوی به طلاق و ازدواج 67
نحوه عبور مسعودرجوی از دفتر سیاسی برای طلاق و ازدواج مریم عضدانلو 67
بررسی مریم مسئول اول یک “انتخاب اصلح”، یا “چاره درد بریدگی مسعودرجوی” 68
“بارزترین علائم بریدگی و افسردگی ناشی از آن خودش را در تمایل به سکس چه در میان زنان و چه در میان مردان نشان میدهد” مسعودرجوی 69
چگونگی قبولاندن” خواباندن عطش جنسی ناشی ازبریدگی با مریم قجر” به تشکیلات 69
” مسعودرجوی:هرکس از مبارزه می برد، اولین بارقه های بریدگی و اولین علائم آن تمایل به زن و زندگی است. که طبعا در زنان تمایل به مرد و زندگی است” 69
“بله من اینکاره هستم و زن مهدی ابریشمچی را بُر زده ام (عین کلمات رجوی است) با وجود این رهبری سازمان هم هستم” مسعودرجوی در جلسه نشست اسفند 1363 69
سلسله شکستهای بعد از فروغ و کفاف ندادن مریم رجوی برای درمان بریدگی مسعودرجوی 70
قسمت اول : نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی 71
آشنایی با مکتب فرانکفورت 72
نقد پوزیتیویزم توسط هورکهایمر 73
اوج اعتلای نظریه انتقادی 75
افول و تجدید حیات مکتب فرانکفورت 75
نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی 78
آشنایی با یکی از درخشانترین شخصیتهای قرن 18 اروپا، فردریک کبیر امپراطور پروس 78
آلمان عهد فردریک 1786 -1756 79
نوسازي پروس 81
عدالت و اقتصاد فردریک 82
قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی، اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده نزد عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال در عراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان 84
قسمت سوم: نقد شریعت اسلام تروریستی رجوی، ارتفاء زنان توسط مسعودرجوی ! جنبش زنان “می تو” علیه او چرا 84
قسمت سوم نقد شریعت اسلام داعشی مسعود رجوی 84
قسمت دوم: نقد شریعت اسلام داعشی مسعودر جوی 84
قسمت اول: نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی 84
فوریه 26, 2021 84
دادگاه آنتورپ، پرده ایکه ازجنایات رجوی بااعزام نفوذی ها به میان هواداران کنارزد ، حقایقی در مورد نفوذها در فرقه رجوی و شورا 84
زنان جدا شده فرقه رجوی باید زنجیرهای محدود کننده را کنار بگذارند و”من هم” را علیه رجوی براه بیندازند. جنبش ‘من‌هم’ در جهان عرب؛ زنانی که بدون احساس شرم از آزار جنسی می‌گویند 88
‘حقوق زنان مصر کجاست؟’ 89
جنبش در حال رشدی که شکل عملی به خود گرفت 89
زنان انقلاب یاس تونس 91
‘سکوتی که برای همیشه شکسته شد’ 91
‘ساکت نخواهم شد’ 92
قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد 92
دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او 93
“توفنده تر باد سلاح خلق بر سينه امپرياليسم” 93
“مجاهد پر كينه سركوچه كمينه آمريكايي بيرون شو خونت روي زمينه ” 93
“تنها مرجع قضاوت بين ما رژیم سلاح است و بس” 94
دادگاههای انقلاب اسلام دمکراتیک در ایران آینده که اینبار انقلابی هم خواهد بود به تشریح مسعودرجوی- آگاهی هدیه نوروزی سایت نه به تروریسم و فرقه ها به مردم ایران 95
آقای مسعودرجوی به همراه فقط بخشی از القابش: 95
افشاگری محمد رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان 98
مسعودرجوی و فرقه اش بدلیل توطئه علیه مصطفی رجوی فرزندش به دادگاه کشانده میشود وانعکاس آن در درون فرقه 100
گفتار: داود باقروند ارشد 100
در مطلبی در سپتامبر 2020 نیز تحت عنوان ” سخنی با مصطفی رجوی ” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر 100
انعکاس شکست توطئه رجوی علیه فرزندش مصطفی رجوی در درون تشکیلات 101
گفتگوی مسعودرجوی و رضا پهلوی و بگور سپرده شدن سلطنت حتی در لس آنجلس 102
آنچه رجوی خوب میداند و دیگران اساسا یا نمیدانند و یا به رویشان نمی آورند: 104
مشکلات اتحاد با امام زمان 105
جلسه مشترک وحدت مسعود رجوی با رضا پهلوی و با دیگر نیروها 105
خطرناکترین جنبه اتحاد با رجوی 107
فراخوان به اتحاد با رجوی به چه معناست 108
معنی شوهای باشکوه مریم رجوی در خارج کشور 108
در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و “روشنفکرانِ” “چپ” ایران 109
گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین 109
کتابچه بررسی ادعای پیروزی خواندن خروج از عراق توسط مریم رجوی با تکیه به کدهای مسعود رجوی 109
خروج از عراق پیروزی یا آخرین میخ بر تابوت یک فرقه مافیایی و تروریستی 109
فیسبوک 300حساب جعلی ‘متعلق به فرقه تبهکار رجوی را حذف کرد’ 109
فیسبوک صدها حساب جعلی ‘متعلق به سازمان مجاهدین را حذف کرد’ 109
گفتاری در رابطه با نوشته:پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی حنیف حیدرنژاد 109
Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI. 116
Post-modern Terrorists 117
Suiciadal readiness of the Terrorist members 119
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish. 119
Mek’s policy towards the West 125
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016: 125
Assessination of Americans by Mek 125
Mek and spying for 129
Soviet Union 129
against their country, Iran 129
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. 130
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest. 131
Seizure of the AMERICAN EMBASSY 131
Russians-Mek’s reaction to the blow 131
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published 135
Mojahed Issue #102 p2, demanding: 135
MEK plan to overthrow the government 136
Mek first to use Suicide bombings in Public places 138
Rajavi Escapes to France 139
Internal Suppression 141
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province. 141
MEK under Saddam Hossein of Iraq 142
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin 143
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism” 144
10 years prison sentence for leaving Mek 144
New Iraqi government asks Mek to leave Iraq 145
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie 146
MEK and their support for ISIS 146
اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی 149
One Response to اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی 151
معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند. 151
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. 184
192
فرقه رجوی تحت امر صدام حسین 205
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 218
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 219
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 229
به مناسبت چهارم خرداد سالگرد تاسیس یک تشکل مافیایی: آقای مسعودرجوی مجاهدین دو قتلعام تجربه کرده اند یکی سال 1367 یکی طی 40سال توسط خود شما که کماکان ادامه دارد 230
جنگ روانی واحدهای سایبری فرقه تبهکار رجوی بر علیه مردم در آستانه انتخابات 234
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 235
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 235
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 235
تاریخ بدون سانسور-7: 240
مرگهای روزانه و فروپاشی فرقه رجوی، و فراربجلو اعلام “موسسان پنجمِ”از گوربرخاسته، سرنوشتی گریزناپذیر 241
56سال فاشیسم مذهبی-استالینستی فرقه رجوی در کمین جامعه ایرانیان 246
آشنایی با مکتب فرانکفورت 253
نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او 253
کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار 253
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 253
قسمت اول: 254
قسمت دوم: 254
قسمت سوم: 254
قسمت اول 254
مقدمه 254
هبوط دوم 255
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی 256
تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی 257
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران 258
پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟ 258
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 259
قسمت دوم. 7 259
قسمت سوم. 14 259
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
فاجعه یازده سپتامبر 2001 الگویی جهت سنجش ادعای دادگاههای صالحه و کشتار بیگناهان سال 1367مسعودرجوی 259
داود باقروند ارشد 260
نمونه چند فاکت رسمی مسعود رجوی 260
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 268
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 268
قسمت دوم: 268
چه بودیم و چه هستیم 268
چگونگی پیوند ایران و غرب 269
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند 269
سقوط امپراطوری 1000ساله 269
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن 270
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی 271
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی 271
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 272
قسمت دوم. 7 272
قسمت سوم. 14 272
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 273
داود باقروند ارشد 274
274
مسعودرجوی: زنان مغزشان مانند کاغذ سفید و خالی است. 274
با تلقی مسعودرجوی از زنان بعموان انسانهایی با مغزهایی تهی و غیرنقاد در تشکل استبدادیش پیشتازان بشریت میشوند یا مجریان استبداد او؟ 274
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
قسمت سوم 274
قسمت آخر : شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
محاسن و معایب ایرانیان 274
پناه بردن ایرانیان به عرفان 275
ستمگری پادشاهان 276
تقیه و دورویی 276
زور پذیری 276
افراط و تفریط؛ 276
فردگرایی؛ 277
خرافه پرستی 277
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 277
قسمت دوم. 7 277
قسمت سوم. 14 278
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
تاریخ بدون سانسور-ق 7-خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 279
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 279
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 279
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 279
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 279
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 279
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 279
قمست هتفم 279
معاویه 279
حسن و حسین نواده پیامبر و یزید 280
دلیل عدم تشویق غیرمسلمانان توسط امویان به اسلام 281
امویان پایه گذار سلطنت موروثی در اسلام 281
دروغ فرقه فاشیستی مذهبی مسعودرجوی در رد اصل ولایت فقیه 282
داود باقروند ارشد 282
283
284
درسالمرگ شجریان یادی کنیم از مرضیه آینه تمام قد خیانت و فرار از صحنه مسعود و مریم رجوی از گزارش تکاندهند از زبان شخص مسعودرجوی 285
متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت 285
• محمدرضا شجریان و رابطه اش با مسعودرجوی و یک فقره دجالگری از فرقه رجوی 289
• محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور 289
18982 289
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 289
قسمت اول. 289
قسمت دوم. 289
قسمت اول 290
مقدمه: 290
تاکید ضروری: 290
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی 291
توهم مبارزه با رژیم 291
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی 292
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی 292
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟ 292
ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری 293
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست 293
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است 294
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟ 294
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ 294
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست 294
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند 295
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی 295
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 296
قسمت آخر 296
قسمت آخـــر 297
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی 297
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها 297
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی 298
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش 298
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند 299
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی 300
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی 300
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان 301
واقعیت جداشدگان مقاوم 301
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین 302
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی 303
تکرار تاسفبار تاریخ 304
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت 305
18982 305
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 306
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 306
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 306
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 306
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 306
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 306
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 306
تاریخ بدون سانسور، 7 – خلافت اموی 306
قسمت هشتم: خلافت عباسی 306
1 – هارون الرشید 306
داستانهای هزار و یک شب هارون الرشید 307
علم و هنر در دوره هارون الرشید 308
دلایل سقوط 308
حمایت مامون از علم و هنر و فلسفه 309
IV-ارمنستان 311
تاریخ بدون سانسور-9: اوضاع کشورهای اسلامی : 6285-1058میلادی 312
656هـ ق-7 هـ ق 312
تاریخ بدون سانسور-10: فکر و هنر در ولایتهای خاوری اسلام : 632-1058میلادی 312
تاریخ بدون سانسور-11: اسلام در غرب : 641-1086میلادی 312
تاریخ بدون سانسور-12: عظمت و انحطاط مسلمانان : 1058-1258میلادی 312
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 312
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 312
اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد، نقدی بر اسلام ستیزی کور ، مبارزین دیروز شکنجه گران امروز، ستم بر یهودیان در طول تاریخ 312
فهرست مطالب 312
اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد 313
نقدی بر اسلام ستیزی کور و اسلام داعشی درلباس دمکراتیک 313
پیشگفار 313
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی 313
بدنبال گمشده 314
زندانیان و مبارزان مقاوم دیروز شکنجه گران امروز 315
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی 317
جنایات علیه یهودیان، و جنایات صهیونیزم 317
رویکرد درست به تاریخ 317
حقایق تاریخی در مورد یهودیان 318
یهودیان در طول تاریخ 318
یهودیان در اسپانیا 318
پناه بردن یهودیان به مسلمانان 319
یهودیان در ایتالیا 319
انگلستان و یهودیان 320
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس 320
یهودیان در آلمان 320
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها 321
یهودیان در لهستان 321
یهودیان و روسیه 322
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین 322
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات 323
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟ 324
ابن میمون 324
یهودیان در اسپانیای مسلمان 324
یهودیان در اسپانیای مسیحی 326
زندگی یهود در جهان مسیحیت 326
پایان سخن 326
هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان 329
هبوط سوم 329
الف. انقلاب در تکنولژی اطلاعات. 330
ب: بحرانهای اقتصادی سرمایه داری و دولت سالاری و تجدید ساختار متعاقب آن. 330
ج: نهایتا شکوفایی جنبشهای اجتماعی و فرهنگی، همچون جنبشهای آزادی خواهی، حقوق بشر، فمینسیم و طرفداری از محیط زیست. 330
شکسته شدن حصارهای زمان و مکان 330
مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان 330
نجات ایران از شیاطین در کمین نشسته 331
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب! کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند 332
داود باقروند ارشد این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقیقه 52 و همچنین ساعت 4 و 15 دقیقه به بعد کودکان از تجاوزات به خود طوریکه مجبور بودند شبها سرنیزه در رختخوابشان بگذارند تا گوهران بی بدیل مریم رجوی نتوانند شبها به آنها تجاوز کنند در همین کلاب هاوس 332
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند. 332
در کلاب هاوس 332
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg 332

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند 336
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg 336
گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان 338
مقدمه: پول و فعالیت سیاسی 339
دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی. 340
که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟ 340
سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی 342
رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده 345
ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی 345
سازمانها و انجمن های پوششی سازمان 360
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م 360
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 361
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 361
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 361
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 361
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 361
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 361
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 361
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 361
مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی 364
داود باقروند ارشد 364
سالهاست که نگارنده از شقاوت بی حد و حصر مسعودرجوی و تفکر داعشی آن و خطر این فرقه را برای آینده ایران اطلاع رسانی کرده ام. از جنایات درون تشکیلاتی، از تجاوز به زنان و کودکان، تا شکنجه و زندان های طولانی بصورت انفرادی اعضای منتقد، از محاکمات دسته جمعی به اعدام اعضای منتقد که با پرویز یعقوبی شروع و در علی زرکش و مهدی افتخاری و سپس با محاکمه امثال نگارنده در سالن معروف به سالن میله ای و دستگیریها و شکنجه های دسته جمعی صدها عضو از زندان جسته در سالهای 1364 و 1374 تا تحویل دادن اعضا به زندانهای مخوف صدام حسین، قتلهای مخفیانه زنان و کودکان و مردان معترض، تا فساد درونی در میان زنان و مردان تا فرارهای خائنانه مسعود و مریم رجوی از صحنه های مرگ و زندگی که هزاران عضو را زیر بمبارانهای بزرگ تاریخ رها کرده و به راحت اروپا فرار کرده اند، تا کشتار کردهای عراق برای نجات صدام، و… نوشته ام. و البته همواره در ابتدای اطلاع رسانی ام خود مورد تهمت دوست و دشمن قرار گرفته ام تا به تدریج که بقیه اطلاعات از هر گوشه و کنار و از رفتارها و مواضع رجوی آنقدر سر ریز کرده است که بتدریج ورق برگشته و صحت تمامی گزارشات این قلم و البته بقیه جداشدگان تمام به اثبات رسیده اند. 364
پاسخ مسعود و مریم رجوی به تجاوز به کودکان 364
“کرم از خودِ درخته” 364
دست باز فرماندهان روی کودکان اعضایی که اسیر بودند حق والسکوت رجوی به فرماندهان هرزه اش 365
جواد خراسان یکی از فرماندهان هرزه متجاوز به فرزندان اعضای فرقه رجوی کیست؟ 368
افشای یک فرمانده هرزه دیگر از میان گوهران بی بدیل مسعود و مریم رجوی که از رهبری عقیدتی جایزه نیز دریافت کردند 369
شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس 370
انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟ 374
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها 378
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 378
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 378
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری 378
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ 378
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها – قسمت اول 387
داود باقروند ارشد 387
قسمت اول 387
دلایل ارائه شده برای توسعه و عدم توسعه 388
سرنوشت کشورها بر سر «دو راهــی سیــاسـتمدار» 389
نــهــادهـا 389
اندک سالاری 390
مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688 390
نیاز حیــاتـی توســعه 391
تفاوت های جزئی و سرنوشت ساز 391
پایان قسمت اول 392
مطالب مرتبط 393
18982 393
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی- قسمت دوم 394
قسمت دوم: بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 395
پایان قسمت دوم 401
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه- قسمت سوم 402
برسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 402
فهرست مطالب قسمت سوم 402
========= 410
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری – قسمت چهارم 410
تمرکز قدرت دولتی 413
تـخــریب خــلاق 414
بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی 415
====== 417
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم 417
داود باقروند ارشد 418
فهرست مطالب این قسمت 418
فناوری در اروپا 418
امپراطوری عثمانی و فنآوری و توسعه 418
امپراطوری اطریش مجارستان و فناوری و توسعه 419
پطر کبیر و انقلاب صنعتی 419
چین قبل از مائو 420
چین در زمان مائو 420
چین پس از مائو 421
حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون 421
قانون سیاه: طلبکاری انقلابیون سابق با اجرای ضد انقلاب 422
چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند؟ 422
چرا ویگ ها و اعضای پارلمان باید چنین محدودیت هایی را بپذیرند؟ چرا از قدرت خود برای برانداختن دادگاههایی که تصمیماتشان خلاف منافع آنها بود استفاده نمی کردند؟ 422
چــرخه تــکاملی 423
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن- قسمت ششم-آخـر 423
داود باقروند ارشد 424
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها 424
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 424
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 424
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری 424
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟ 424
قسمت ششم-آخـــر 424
فهرست مطالب قسمت ششم- آخر 424
ژاپن و صنعتی شدن 424
شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن 426
بازگشت می جی (Meiji) با فرایندی از اصلاحات نهادی دگرگون کننده، همراه بود. در سال 1869 نظام فئودالی ملغا شد و با تحویل سیصد قلمرو اربابی (بعنوان استان) به دولت در آنها دولت های محلی به وجود آمد که زیرنظر یک فرماندار منصوب حکومت مرکزی به اداره امور مشغول بودند. وضع مالیات به صورت متمرکز درآمد و یک دولت دیوان سالار جدید جایگزین حکومت کهن فئودالی گردید. در 1869 برابری تمام طبقات در برابر قانون به مرحله اجرا در آمد و محدودیت ها بر مهاجرت داخلی و تجارت از بین رفت. برچیده شدن طبقه سامورایی، هرچند با سرکوب برخی شورش ها همراه بود، اما تحقق یافت.حق مالکیت خصوصی بر زمین پذیرفته شد و مردم اجازه یافتند در هر رشته ای از تجارت وارد و مشغول کار شوند دولت به شدت درگیر احداث زیر ساخت ها بود. در همان سال رژیم ژاپن، برخلاف رفتار رژیم های استبدادی دیگر ملل در قبال راه آهن، یک خط کشتیرانی بخار میان توکیو و اوزاکا برقرار کرد و اولین مسیر راه آهن را میان توکیو و یوکوهاما ساخت. دولت هم چنین توسعه صنعت را آغازکرد و اوکوبو توشیمیچی به عنوان وزیر امور مالی، سرپرستی تلاشی متمرکز در جهت صنعتی شدن را برعهده گرفت. ریاست قلمرو ساتسوما در 1861 با ساخت کارخانه های سفال گری، توپ ریزی و ریسندگی پنبه و نیز واردات دستگاههای رسیندگی و بافندگی از انگلستان به منظور ایجاد اولین کارخانه مدرن ریسندگی پنبه در ژاپن نقشی هدایت گر داشت. او همچنین دو کارخانه مدرن کشتی سازی احداث کرد. در 1890 ژاپن اولین کشور آسیایی دارای قانون اساسی مکتوب شد و یک پادشاهی مشروطه با پارلمانی انتخابی موسوم به «دی اِی ایتی» و دستگاه قضایی مستقل تشکیل داد. این تحولات عامل تعیین کننده ای در ایجاد ظرفیت هایی بود که ژاپن را به اولین کشور آسیایی منتفع از انقلاب صنعتی تبدیل کرد. 426
ایرانِ قبل از مشروطه و توسعه 427
ایـــرانِ بعد از مشروطه و توسعه 428
مراحل توسعه 428
نیاز حیاتی توسعه 429
اصلاحات ارضی 429
اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر 430
اثر نفت بر توسعه ایران 431
همانگونه که منابع طبیعی یک کشور بدون ایجاد نهادهای اقتصادی فراگیر متکی به نهادهای سیاسی فراگیر منجر به توسعه و پیشرفت نمی شود. تجربه شکست تاریخی اقتصاد ایران در زمان شاه نیزبا منابع طبیعی غنی و بویژه نفت، با نهادهای سیاسی استثماری(استبدادی)، و اقتصاد دستوری، بدون نهادهای فراگیر اقتصادی، یافته های جدید را همچون در همه دیگر کشورهای مشابه تائید میکند. 431
کارکرد مشاوران برای مستبدین 432
کارکرد محققین و پژوهشگران استنفورد برای شاه 433
نتیجه گیری 433
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 436
عین گزارش مطالب داخل کروشه از نگارنده است: 437
بعضی دخترها [که کم سن و سال تر بودند]هم می رفتند همین کار را می کردند ولی بعضی ها خیلی لوس بازی در می آوردند. مسعود[رجوی] که دست بهشان می مالید آنها هم مسعود[رجوی] را دستمالی می کردند و می بوسیدند و روسری هایشان را درمی آوردند و به ما می گفتند “روسری هایتان را در بیاورید برادر مسعود محرم است.” 437
و بعد که رجوی رفت آن لوس ها رفتند سر ته ماندۀ استکان چای رجوی دعوا می کردند و هر کدام به نوبت به آن زبان می زدند و تبرک می کردند!!!! 437
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود 438
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 438
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 438
تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان 438
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 438
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 438
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 438
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 438
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 438
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 438
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 438
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 438
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م 438
تکراری 443
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد 443
بمناسبت هشتم مارس روز جهانی زن 443
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 444
تاکتیک رجوی برای بقاء به یمن دیوار آهنین دور قرارگاههای تشکلش در عراق و در همکاری تنگاتنگ با صدام سیکلِ سرکوب شدید داخلی، کشتن کردها برای حفظ صدام جهت حفظ دیوار آهنین خودش و سرکوب داخلی بیشتر بود. 444
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 445
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود 445
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 449
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 449
پاسخی به سوال عباس میرزا: چه بکنم که مردم ایران را هوشیار کنم؟ پاسخی بعد از 250 سال به علت عدم توسعه برخی کشورها و ایران 449
داود باقروند ارشد 449
رضا شاه طرح ها و آرزوهای چه کسانی رادر ایران پیاده کرد؟ چرا مشروطه خواهان برای حفظ ایران دست از مشروطه شستند؟ 450
وضعیت تاریخی فرهنگی 452
وضعیت تاریخی اجتماعی 452
وضعیت سیاسی 452
تهدیدات تجزیه طلبانه و ایدئولژیک 453
هرج و مرج و ضعف دولت مرکزی 453
نیاز به دولت متمرکز مقتدر 453
کلنل محمد تقی خان پسیان 453
ضعف های فرهنگی اجتماعی 454
مواجه با خطر تجزیه کشور 454
نیاز به دولت کارآمد و مقتدر(دیکتاتور!) 455
حسن تقی زاده 455
مرتضی (مشفق) کاظمی 456
میرزا علی اکبر خان داور 457
برآورده شدن آرزوهای روشنفکران و ایرانگرایان برای نجات آن!! 457
رضا خان/شاه کدام ایده ها را بکاربست؟ 458
برنامه محمود افشار 458
برنامه “انجمن ایران جوان” 459
رضا خان محصول فقدان بینش کافی روشنفکران 459

سی خرداد 1360سالروز دفن آپوزیسیون، زاد روز منحوس بنیانگذاری تشکل خائن دیگر، و سوالاتی از رضا پهلوی
ژوئن 19, 2022
بقلم : داود باقروند ارشد

در دوره مبارزات ضد استعماری مصدق کبیر، گسترده ترین تشکیلات سازمان یافته ایدئولژیک، حزب توده بود. با توانایی های منحصر بفرد.[1] با این وجود بعد از خیانت به مصدق و کودتایی آمریکایی که منجر به سقوط دولت او شد تبدیل به جزب توده ای که امروز از آن جز یادی از یک حزب خائنِ وابسته به شوروی که در سر بزنگاهها منافع اجانب را به منافع مردم ایران میفرشند شد.
آنچه باید از این تجربه تلخِ خنجر زدن از پشت به مردم و مبارزات آنها توسط حزب توده گرفت این است که مشکل ما ایرانیان سازمان دادن تشکلهای بزرگ همچون حزب توده نیست. همانطور که در دوره اخیر نیز بجد میتوان تشکیلات مجاهدین را متشکل ترین در مقایسه با بقیه مدعیان آپوزیسیون نامید. با این تفاوت عمده که، سازمان مجاهدین مطلقا هیچکدام از عملکردهای مثبت حزب توده (آنگونه که بخشی از فعالیتهای مثبت حزب توده در پانوشت فوق آمد) را نه تنها نداشته بلکه در جنبه منفی، برعکس حزب توده، مسعودرجوی آشکارا با خیانت به کشور و میهن فروشی، دست در کشت و کشتار مردم ایران بعنوان مزدوران دشمن اشغالگر خارجی آنهم درست در اوج روزگارانی که مردم ایران برای بازپسگیری بخش های اشغال شده کشور از صدام حسینِ تحت حمایت آمریکا و غرب، فرزندان خود را به جبهه های جنگ میفر ستاند، بدست نیروهای مسعودرجوی تحت امر صدام کشته و اسیر میشند. تروریسیم داخل کشوری و داخل تشکیلاتی مسعود و مریم رجوی جنایاتی است که نیازمند کتاب هفت منی است.
آقای رضای پهلوی هنوز فرقه تبهکار رجوی را نشناخته اید
حداقل اینکه اگر انشاالله بقدرت برسید قربانی اولین عملیات انتحاری فدائیان مسعودرجوی خواهید بود. رجوی نشان داده که حاضر است ایران را نابود کند ولی بقدرت برسد. شما اگر تروریسیم آنها را در خیابانهای تهران ندیده اید، در خیابانهای پاریس و لندن و تورنتو دیده اید که چگونه خود را به آتش میکشند.
خیانت های حزب توده ایران که برای ابد نفرت مردم و همه نیروهای مستقل ایران را برانگیخت، به گرد پای خیانت های مسعود و مریم رجوی و تشکیلات مجاهدین نمیرسد.
خوشبختانه امروزه بعد از سالیان، فریاد نگارنده تقریبا در هر مقاله ای که نوشته در مورد اینکه جنبش آپوزیسیون پشت فرقه تبهکاری بنام سازمان مجاهدین مانده است و تا نیروهای مدعی آپوزیسیون به تمام و کمال با این نیروی تباه کار مرزبندی و محکومش نکنند نباید چشم امیدی به اعتماد مردم ایران داشته باشند از جمله در اینجا [2] و اینجا [3]. و اینجا [4] و….
اگر برای کسی ضد آپوزیسیون و مزدورخارجی بودن مسعودرجوی تا بحال پوشیده بود، در جریان دادگاه حمید نوری [5]، رجوی نمایش شاهکاری از اثبات آن را به نمایش گذاشت. طوریکه برای کورهای خود خواسته نیز شکی باقی نگذاشت که رجوی فقط مرز وطن فروشی و ایرانی کشی نیست که برای رسیدن به قدرت در نوردیده او هیچ مرزی برای بقدرت رسیدن نمیشناسد. با این وجود جدای از کسانیکه که جهنم رجوی را تجربه کرده اند، که متاسفانه بتدریج در جریان رویکرد رجوی به دادگاه حمید نوری چشم به جنایات رجوی می گشودند.
کار به جایی رسیده که حتی برای باقی ماندۀ اخراجی های سال 1357-آقای رضا پهلوی- نیز بعد از سالیان مواضع کجدار و مریز نسبت به جنایات مریم و مسعود رجوی و همسویی با خیانتهای این زوج، روشن شده است که تشکیلات فرقه جزء مشکلات مردم ایران است!!
سوال از رضا پهلوی
همانطور که نگارنده سالهاست بر اساس تجربه شخصی با حضور در میان مردم ایران نوشته است که دادن شعار “رضاشاه روحت شاد” ناشی از یک ناستالژی مبتنی بر جهل و فقدان حافظه تاریخی ایرانیان است بعلاوه جنایات رژیم حاضر. که شما نیز در مصاحبه با ایران انترناشنال مورد تائید قرار دادید.
شما در این باره به ایران انترنشنال گفتید:
«این که [مردم] اسم ما را می‌آورند، روی علاقه و باوری است که به هر حال کارنامه خدماتی که خانواده من، پدر و مادر من به خصوص در زمان خودشان انجام دادند.» شاهزاده رضا پهلوی با بیان این که این محبت و احساس مردم، او را «کاملا تحت تاثیر قرار می‌دهد»، گفت که این نشانگر فکر و مقایسه‌ای است که امروز مردم درباره «آنچه چهل سال پیش بود» دارند.
میدانید که طی 2500سال گذشته ایرانیان نشان داده اند که همواره قادر بوده اند در انتهای هر حاکمیت ستمگری آنرا سرنگون و حاکمیت جدید استبدادی دیگری را جایگزین کنند. سوال این است با حضور مردم در خیابانها در پیگیری خواسته های برحق خودشان، شما وانمود میکنید که آن جایگزین هستید یا آنگونه که با مهارت تلاش میکنید حاکمیت جدید را با پا پس زده و با دست بکشید، مطرح میکنید که میخواهید هماهنگ کنید و… خوب نگارنده هرچند اقرار میکند که کارهای بسیار مفیدی توسط سلسله پهلوی انجام شده است که هیچ ربطی به شما ندارد، اما نمیخواهد و نباید جنایات پدر بزرگ و پدر شما را نیز به پای شما بنویسید. اما بعنوان یک ایرانی و کسی که چهل سالی است برای دمکراسی و آزادی کشور تلاش میکند سوالاتی در مورد اصول اعتقادی از کسی که مدعی سیاسی است دارد.
شما در خرداد امسال 1401 در کنفرانس مطبوعاتی که داشتید ضمن بیان کلمات بسیار زیبا در تشریح دمکراسی و آزادی و استقلال و … تلویحا از آپوزیسیونی [امثال مجاهدین] که اگر نخواهد با شما وحدت کنند و بعنوان راه حل مطرح باشند، جزئی از مشکل مردم ایران هستند که حتی ارزش صرف وقت روی صحبت با آنها را نیز ندارند نام بردید. اینبار نیز، هم به میخ زدید و هم به نعل و هیچ کجا با فرقه رجوی مرزهای اصولی خود را مطرح نکردید.
آقای رضا پهلوی، سازمان مجاهدین و مسعود و مریم رجوی باید مرتکب چه جنایاتی میشدند، تا با اصول شما در مغایرت قرار میگرفت تا علیه آن موضع گیری کنید؟
در تاریخ معاصر ما همانگونه که در ابتدای مطلب اشاره شد، نشان داده است که مشکل ما ایرانیان داشتن تشکل سازمان یافته نیست. مشکل در خیانت نکردن به مردم است. که در حزب توده و مجاهدین شاهدیم. حتی در مورد پدر و پدر بزرگ شما نیز همین است. مشکل در ثبات قدم داشتن در ایران دوستی است. پدر بزرگ شما نتوانست منافع فردیش را در برابر سربلندی ایران زیر پایش بگذارد و به استبداد سیاه غلطید. پدر شما نیز ایران را دوست داشت ولی خودش را از ایران بیشتر و از مردم ایران متنفر بود. وزیر دربارش اسدالله علم نقل کرده که پدرتان خود را مالک کل ایران میدانست؟ بنابراین ما ایرانیان حق داریم از مدعیان سیاسی سوال کنیم که در پس ایران دوستی چه هیولایی نهفته است؟ حتما شما نیز با نگارنده هم عقیده هستید که با تجربه 42 سال گذشته یکی از بزرگترین شانس های ایرانیان بقدرت نرسیدن مسعودرجوی از نوع هیولاهایی که در پس شعارها ظاهر میشوند بوده است.
آقای رضا پهلوی این مصاحبه شما در سال 2012 است. بعد از خارج شدن فرقه رجوی از لیست تروریستی آمریکا!!! زمانیکه رجوی سی سال بود در جنایات تروریستی اش غرق بود. ولی شما نه تنها از همه جنایات سه دهه ای آنها گزیده نشده اید و به اصول شما بر نخورده است که هیچ، بعد از خارج کردن مسعودرجوی و تشکیلات تروریستی مجاهدین از لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا، آنهم برای باج گیری از رژیم حاکم نه به این دلیل که تروریست نیستند.(با شرکت در ترورمشتشاران آمریکایی) در حال ارسال سیگنالهای وحدت به مجاهدین هستید!!!!چرا؟
• مگر شما اطلاع نداشتید که مسعودرجوی بطور مستقیم در اعدامهای بعد از بهمن 1357 دخالت داشته است؟
• مگر اطلاع نداشتید و ندارید که مسعود رجوی تنها ایرادش به دادگاههای انقلاب خلخالی این بود که چرا کم میکشد، چرا در کشتار تاخیر میکند.
• مگر شما اطلاع نداشتید که، رجوی طی سالیان “در مرزهای کشور” علیه ارتش ایران و فرزندان مردم ایران که در حال دفاع از خاک کشوربودند، و “در درون کشور” علیه شهروندان ایرانی و “در درون تشکیلات فرقه خود” علیه اعضای خودش، چه جنایاتی را مرتکب میشده و کماکان در ابعادی مرتکب میشود؟
• چرا اینکه رجوی جز به خدا به کس دیگری پاسخگو نیست با دمکراسی شما در تضاد قرار نمی گیرد؟
• مگر اطلاع نداشتید و ندارید که مسعودرجوی حتی کودکان ده ساله را نیز همچون داعش و پول پوت به خدمت میگرفته است، امری که جدای از شهادت های نگارنده و هزاران عضو جدا شده دیگر، کودکان اعضای مجاهدین امروزه جنایات بکارگیری کودک سربازان توسط مسعود رجوی در دادگاههای اروپایی در حال پیگیری است؟
• مگر اطلاع نداشتید و ندارید رجوی سالیان با تروریسیم و عملیات انتحاری در شهرها وخیابان های کشور بعنوان سرمشق داعش و تروریسیم در منطقه بنیانگذار عملیات تروریسم -انتخاری با آمار 17000 کشته، بوده اند و هنوز هم آنرا دنبال میکنند. نگاه کنید به نامه آمادگی برای عمل انتحاری نماینده آنها در آمریکا علیرضاجعفر زاده
• مگر اطلاع نداشتید و ندارید که مسعودرجوی خود را به صدام دشمن ایران و ایرانی و کسی که ارتشیان غیور ایران را به خاک و خون میکشید فروخته و عملا نیروهای مسلح مدافعین کشور را درهرکجای مرزکه میتوانست خونشان را می ریخت و هرکجا نمیشد اسیرشان میکرد؟
• مگر اطلاع نداشتید و ندارید که مسعود رجوی بصورت سازمانی برای روسیه شوروی علیه کشور جاسوسی میکرده است.
• مگر اطلاع نداشتید و ندارید مسعودرجوی در اشغال سفارت یک کشور خارجی که منجر به ضایعات جبران ناپذیری به کشور تا به امروز شده و دامنه آن ضایعات هنوز هم ادامه دارد، بطور مستقیم دست داشته است؟
• مگر شما جنایات تروریستی عناصر داعش را در ایران در مصاحبه با رادیو فردا محکوم نکردید؟ :
“ رضا پهلوی روز چهارشنبه در پیامی با مردم و خانواده‌های قربانیان این حادثه ابراز همدردی کرده و گفت: «ضمن محکوم کردن این حمله وحشیانه، مراتب عمیق همدردی خود را با ملت شریف ایران و به ویژه با خانواده‌هایی که عزیزان خود را از دست داده اند، ابراز می‌دارم.» رضا پهلوی گفت: خشونت، خشونت‌زا است؛ تشویق وحشت چیزی جز تولید وحشت افسار گسیخته در پی ندارد. حاکمیت مبتنی بر وحشت و فریب، چیزی جز تباهی در پی ندارد.”
• چرا نسبت به جنایات و خشونت های تروریستی مجاهدین خاموش هستید و به اصول شما بر نمیخورد، آیا این بمعنی فصل مشترک شما با مسعود رجوی و جنایاتش نیست؟
• مگر شما طی اطلاعیه ای در رابطه با حمله به قرارگاه اشرف مجاهدین توسط نیروهای عراقی [6] نگفتید:
“هیچ انسانی را نمی توان به خاطر عقاید سیاسی و تعلقات مذهبی اش از حق انسانی و حمایت قانونی محروم کرد.”
• مگر اطلاع ندارید که خود مسعود و مریم رجوی سالیان است اعضای خود را برخلاف خواسته هایشان با انواع شیوه های سرکوب و مغزشویی و … با زیرپاگذاشتن پایه ای ترین حقوق یک انسان در اردوگاه های خود اسیر کرده اند؟ گزارش RAND را اگر نخوانده اید، گزارش 28 صفحه ای دیدبان حقوق بشر سازمان ملل تحت تیتر خروج ممنوع No Exit. Human Rights Abuses Inside the MKO Camps را که در ماه می 2005 منتشر شده است را هم نخوانده اید؟
آقای رضا پهلوی کاملا درست گفتید که آپوزیسیون قلابی ایران طی 42 سال گذشته نمایش باور نکردنی ای از بی اعتباری و بی عملی و خود محوری و بی دردی در صحنه سیاسی ایران در مقابل دیدگان همگان قرار داده است. اما شما خود چگونه جانیان فرقه رجوی و رهبریش را میتوانید به وحدت با خود فرابخوانید؟ مشکل کجاست؟ نکند شما نیز از حول حلیم ملاقات پولی مریم رجوی با پمپئو وزیر خارجه سابق آمریکا در دیگ افتاده اید و از این روست که به صحنه آمده اید؟ اگر نه همه مردم ایران، بلکه نگارنده بعنوان یکی از آنها چگونه به شما اعتماد کند که حاضرید برای قدرت چشم به جنایت های انجام شده علیه کشورتان و مردمتان ببندید؟

گذشته از اینکه آیا اینبار نیز مردم ایران همچون گذشته به طرح های بسیار نا موفق شما پشت کنند یا واکنشی مثبت داشته باشند، برای سلامت سیاسی خود نیز شده باید خود را از نجاست جنایات مجاهدین پاک کنید. جنایات آنها بسیار بسیار بیشتر از جنایات پدر و پدر بزرگ شما دامن گیرتان هستند. پدر و پدر بزرگ شما در قید حیات نیستند، اما مسعودرجوی فعال است و مدعی، بدون مرزکشی با جنایات آنها در کشتار مردم ایران، بخصوص با نفرتی که مردم نسبت به آنها دارند، به آتش آنها خواهید سوخت.
حداقل اینکه اگر انشاالله بقدرت برسید قربانی اولین عملیات انتحاری فدائیان مسعودرجوی خواهید بود. رجوی نشان داده که حاضر است ایران را نابود کند ولی بقدرت برسد. شما اگر تروریسیم آنها را در خیابانهای تهران ندیده اید، در خیابانهای پاریس و لندن و تورنتو دیده اید که چگونه خود را به آتش میکشند.
1
3
5
صدیقه مجاوری ..
داود باقروند ارشد
29 خرداد 1401
18 ژوئن 2022
درخواست عملیات انتحاری نماینده فرقه رجوی در آمریکا علیرضا جعفر زاده

Rand Report

References

  1. ↑ چرا که در سال 1324، شورای مرکزی اتحادیه های کارگری به رهبری حزب توده 33 گروه وابسته با 275000عضو داشت.این شورا 73 درصد از کارگران بیش از 346 کارخانه مدرن کشور را در بر میگرفت. در اردیبهشت 1325 با سازماندهی یک اعتصاب سراسری در صنعت کشور قدرت نمایی کرد و توانست به استعمارگران انگلیسی هشت ساعت کار را برای کارگران، پرداخت مزد برای روزهای جمعه، اضافه کاری، افزایش دستمزد و بهبود وضعیت مسکن را تحمیل کند. با این وجود بعد از خیانت به مصدق و کودتایی که منجر به سقوط دولت او شد تبدیل شد به جزب توده ای که امروز از آن جز یادی از یک حزب خائنِ وابسته به شوروی که در سر بزنگاهها منافع اجانب را به منافع مردم ایران میفرشد شناخته میشود.
  2. ↑ 30 خرداد : دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت. آپوزیسیون در آینه مجاهدین در نظر مردم ایران نیست و نابود میشود. و تا زمانیکه چنین عنصر سرطانی در میان آپوزیسیون عمل میکند آپوزیسیون قادر به رشد نیست. چرا که مردم ایران بوضوح میبینند که آپوزیسیون سالم همان ادعاهایی را دارند که سالهاست مجاهدینی بعنوان منفور ترین نیرویی که فرزندانشان را چه در کوچه و بازار چه در مرزها هنگام دفاع از میهن میکشته اند، با دشمنانشان همدست بوده اند، …. میدهند. ضمن اینکه توسط دشمنان خارجی مردم ایران نیز سالهاست حلوا حلوا میشوند. افتضاحات شخصی مسعود رجوی بجای خود
  3. ↑ افشای این تشکیلات تبهکار، نه فقط برای جدا شدگان بلکه برای تمامی مردم ایرانی خارج کشور و سیاسی کاران ایرانی و حتی خارجی یک ضرورت تاریخی است. چرا که اگر این میوه گندیده فرقه ای را از درون خود جدا و به زباله دان نیندازند بزودی فساد مربوطه دامن گیر خودشان نیزخواهد شد که متاسفانه علائم جدی از آن در میان گروههای دیگر مشاهده شده است. که باید هرچه زودتر به گند زدایی یعنی مسعودرجوی زدایی و به فرهنگ دروغ بافی و جعل مبارزه و گندم نمایی و جو فروشی، وطن فروشی، تجاوز به حقوق انسانها وهمزمان آزادی خواهی، اعمال بالاترین استبدادهای تاریخ در دورن و ادعای دمکراسی، تجاوز آشکار به زنان و مدعی حقوق زنان شدن و … پایان دهند.
  4. ↑ چهارم خرداد سالگرد تاسیس فرقه مجاهدین خلق تشکلی هموطن کش و استبدادی، بسیار خطرناک برای ایران و منطقه
  5. ↑ مستقل از آنکه دادگاه سوئد چه تصمیمی بگیرد و آیا این میزان از پرداختن به حمید نوری نامی با انگیزه های سیاسی و باجگیری از رژیم است یا خیر …
  6. ↑ پیام شاهزاده رضا پهلوی در مورد شرایط مجاهدین خلق در اردوگاه اشرف چهارشنبه 7 مرداد 1388 هم میهنان عزیزم بنظر می رسد گروهی از مسئولین عراقی با پشتیبانی رژیم جمهوری اسلامی، عملیاتی را برعلیه اردوگاه اشرف انجام داده اند که در این برخورد بین نیروهای عراقی و ساکنین اردوگاه، تعدادی از ایرانیان کشته و بسیاری نیز زخمی شده اند. در این موقعیت ما باید به مسئولین عراقی یادآور شویم که هیچ انسانی را نمی توان به خاطر عقاید سیاسی و تعلقات مذهبی اش از حق انسانی و حمایت قانونی محروم کرد. مهم تر از همـه، هیچ پناهنده ای را نمی توان به کشور اصلی اش مسترد کرد اگر استردادش، وی را معرض شکنجه، رفتار بی رحمانه، و مجازات های غیرقانونی و غیرانسانی قرار دهد و یا سرنوشتش را دادگاه هایی تعیین کنند که تابع مقررات بین المللی ناظر بر حقوق بشر و آئین دادرسی کیفری پذیرفته شده در جامعۀ بین المللی نباشند. هم میهنانم، با توجه به کارنامۀ سیاه سی سالۀ رژیم جمهوری اسلامی در نقض و تجاوز مستمر به حقوق بشر، و به ویژه با توجه به رفتار وحشیانه و هولناک آن نسبت به شهروندان بی گناه ایران در رویدادهای اخیر، تردید نمی توان کرد که سرنوشت مجاهدین بازگردانده شده به ایران نیز کم از سرنوشت دیگر مخالفان رژیم نخواهد بود. با توجه به این واقعیات و چنین ملاحظات است که انتظار دارم که دولت عراق اجازه ندهد اعضای مجاهدین ساکن اردوگاه اشرف ناخواسته به رژیم جمهوری اسلامی تحویل داده شوند. رضا پهلوی

مسعود رجوی، علی جوانمردی و…اتهام زنی و ترور سیاسی همدیگر آخرین میخ بر تابوت آپوزیسیون درحال مرگ خارج کشور
ژانویه 9, 2021
بقلم داود باقرود ارشد

مقدمه برای طولانی نشدن مطلب به انتهای این نوشته منتقل شدتا خوانندگانی علاقه مند هستند بخوانند.
ایران جامعه خشونت
این جامعه که در 50 سال حکومت رضا خان و محمدرضا شاه و از سال 60 ترورهای خیابانی، هشت سال جنگ و خونریزی، اعدامهای در ملاء عام و زندانها، ضرب و شتمهای در کوچه و خیابان، خمپاره باران شهرها توسط به اصطلاح تنها آلترناتیو(فرقه رجوی) و اعدامها و شکنجه های زندانهای رژیم کنونی را تجربه کرده. سرکوبهای اجتماعی را در دانشگاه، در تظاهرات خیابانی، در کارخانه ها، در مدارس، در مقابل وزارتخانه ها، بانکهای سارق اموال و… را شاهد و لمس کرده است، آستانه تحمل خشونت این جامعه کجاست؟
در جامعه ای که درآن اجرای عدالت حتی تربیت فرزندان با خشونت توام است. چگونه تغییر میکند چگونه واکنش نشان میدهد. جامعه ای که جنگ را نعمت میشمارد. چه مطالعه ای در شناخت این جامعه انجام شده؟ انتظار عکس العمل ما در کدام آستانه و آستانه تحمل خشونت مردم فوق با آن تجارب کجاست؟
جامعه شناسان معتقدند که اثرات خشونت سالهای سال بر پیکر جامعه باقی می ماند. بخشی از عملکرد معترضین 1396 و 1398 در بکار گیری خشونت و یا حتی ایستادن در مقابل خشونت دولتی را نباید لزوما به شجاعت، بلکه به عادی شدن خشونت در نزد چنین جامعه ای تعبیر نمود. نمونه خارج کشوریش در آمریکاست که خشونت علیه سیاهان نهادینه شده و جامعه آمریکا بتدریج در حال نشان دادن عکس العمل و عدم قبول و پائین کشیدن آستانه تحمل جامعه است، که از سال 1960 با تلاشهای مارتین ولتر کنیگ و ملکام ایکس شروع شده تازه در حال بار دادن است.
نماد خشونت در میان خارج کشوریها
نباید فکر کرد که جامعه خارج کشور از این میزان از خشونت و اثرات مخرب آن در امان بوده است. نمادی ترین رویکرد و عمق خشونت در جامعه خارج کشور را در اینترنت و شبکه های اجتماعی، در کامنتهایی که افراد نسبت به دگر اندیشان ومخالفان نظراتشان میگذارند و یا در ترورهای سیاسی که نسبت به هم صورت میدهند بویژه توسط فرقه رجوی و کسانیکه شیوه های او را بکار میگیرند و تحمل هیچ ایراد و انتقادی را همچون مصداقی ها ندارند. و یا فحاشی ها و تهدیداتی که سلطنت طلبها دیگران را میکنند. و خشونتهای زبانی در قالب تحقیر و توهین های که نسبت به زنان در شبکه های اجتماعی صورت میگرید. تماما نماد رویکرد و پذیرش و میزان پذیرش خشونت در جامعه خارج کشور است. که اگر به تماس رو در رو بکشد دست کمی از آنچه در داخل ایران میگذرد ندارد. همانطور که حتی بعضا بزبان هم میآورند. فرقه رجوی مخالفین خود را در ملاء عام در مقابل پارلمان اروپا در ماقبل چشم ناظرات به قصد کشت مورد ضرب و شتم قرار داد و یک نماینده سابق پارلمان انگلستان که برای نجات قربانیان وارد عمل شده بود نیز به همان سرنوشت قربانیان دچار شد. بسیاری ترورهای انجام شده توسط دولتهای خارجی در ایران و یا انجام شده توسط تروریستهای جدایی طلب و یا بی طبقه توحیدی مسعود رجوی را با آب و تاب مورد حمایت قرار دادند. اخیرا نمایندگان جامعه بی طبقه توحیدی مسعود رجوی بعد از نا امید شدن از اعزام به کشور توسط ترامپ در سایت خود محاکمات مخالفین خود را شروع کرده اند.
چقدر در همین خارج کشور شاهد مبارزه با فرهنگ خشونت و ترور سیاسی هستیم؟ چقدر خود بدان دامن میزنیم؟ یکی از اثرات خشونت، گوشه گیری و خانه نشینی بسیاری است. جنبه دیگر آن اثر ضد آگاهی خشونت است. در جوامع استبدادی آگاهی خطرناک بوده در زمان شاه ضرب المثل: “دیوار موش دارد موش گوش دارد” و “زبان سرخ سر سبز میدهد بباد” از اثرات نهادینه شدن اثر ضد آگاهی خشونت حکایت میکند. تمامی کسانیکه خشونت کلامی و ترور سیاسی مخالف را در شبکه های اجتماعی و اینترنت بکارمیگیرند، هدف ضد آگاهی و ضد دیسکور و گفتمان را دنبال میکنند. چه اینکار آگاهانه باشد و چه نا آگاهانه. از جمله آنچه مسعود رجوی در درون فرقه اش و چه در تمام تارنماهای جعلی و رسمیش، و چه در “سیمای آزادی” ش پی میگیرد از همین اثر ضد آگاهی حکایت میکند. نتیجه بلافصل این فرایند ها بی اعتمادی اجتماعی بین جوامع حاضر در خارج کشور است.
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست آن به که در این زمانه کم گیری دوست (سعدی)
دل خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد (سعدی)
اینگونه است که جامعه نسب به پدیده های جاری در خودش واکنش نشان میدهد. هرچند که همواره در طی تاریخ امیدوار بوده است.
رسد مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نمانده و چنین نیز نخواهد ماند (حافظ)
700سال است که این شعر امید بخش جامعه ما بوده و البته تدام خشونت نیز با سر سختی بیشتر سرپا مانده است. جامعه خارج کشوری اگر نتواند خشونت را در میان خودش از میان بردارد نمیتوان انتظار داشت که بتواند در کشوری به وسعت ایران حرفی برای گفتن داشته باشد. آنهم در جامعه ای که برای بدار آویختن “خفاش شب” به تعداد صد هزارش آنهم ساعت 5 صبح در میدان آزادی حاضر میشود. آیا این جامعه را میشناسید؟ همزاد شمایانی است که تحمل شنیدن یک نقد و انتقاد و مخالفت را ندارید، و دست به ترور سیاسی منتقد میزنید، و حتی خواستار بمباران و نابودی مردم دیگر کشورهای همجوار میشوید، هرچند هیچ فرصتی راهم برای دم زدن از حقوق بشر و آزادی و دمکراسی را از دست نمی دهید. و رژیم را بخاطر خشونت شماتت میکنید.
خشونت “ترور سیاسی-اتهام زنی” و مزدور تراشی آخرین میخ بر تابوت جامعه در حال مرگ خارج کشور: سابقه امر
بطور قطع و یقین مبارزه برای آزادی و دمکراسی چه در زمان مشروطه و چه در زمان شاه اگر در داخل کشور رخ دهد است که مبناست و دارای ارزش سیاسی اجتماعی در تحولات ترقی خواهانه ما بسمت مثبت و عاری از سیاست زدگی بازی میکند. مشروعیت سیاسی و فعالیت سیاسی خارج کشور فقط زمانی است که بعنوان پشت جبهه مبارزه ای در داخل کشور باشد. در غیر اینصورت حداکثر در اوج صداقت و سلامت “نه مبارز” که “پناهندگان سیاسی مخالف” رژیمی هستند که با آن مخالفت دارند. والا بی بی سی و منو تو و ایران اینترنشنال و رادیو اسرائیل و رادیو آمریکا و… بزرگترین تشکلهای مبارزاتی تقلی میشدند.
مگر کسی مدعی باشد فرار کرده که تمدید قوا کرده به داخل برگردد. چون همگان شاهدند که قشری در جامعه نیست که در مبارزه وارد نشده باشد و بهای سنگینی نیز برای مبارزه اش نپردازد. حتی وکالت مبارزین بالاترین بها را میطلبد.
فاجعه ی سقوط برای فراری و مخالف رژیم وقتی رقم میخورد که نه تنها هیچ ربطی به مبارزه داخل کشورنداشته باشد که آنرا نیز برسمیت نشناخته و یا بدتر آنرا رد کند. و در فرصت طلبانه ترین رویکرد خود را در خارج کشور کانون مبارزه جا بزند.
چرا آخرین میخ برتابوت مرگ مبارزاتی
اوج سقوط و اضمحلال اخلاقی و دناعت و بیشرمی این فراری، تبعیدی، یا مخالف و یا هرچه که اسمش را بگذاریم در خارجه زمانی است که نه تنها هیچ تلاشی برای بازگشت به دامن مبارزه نمیکند، بلکه در اوج ضدیت با مبارزه و در قالب یک دلال منافع حقیر و پست فردی و گروهی جهت توجیه لمیدن در خارج کشور و از دور خود را مخالف و مبارز خواندن فرصت طلبانه مبارزه داخل کشور را تخطئه نیز میکند. وقتی هر داخل رفتنی را مورد ترور سیاسی قرار میدهد.
اینگونه است که چنین فراری، تبعیدی یا مخالف سیاسی حتی لیاقت همین اسامی را نیز ندارد بلکه شیادی است خائن به عالی ترین منافع مردمش که مبارزه برای کسب آزادی، دمکراسی و حقوق بشر است. سردمدار و پدرخوانده این جریان رذالت پیشگی در خارج کشور کسی نیست جز رئیس جمهور!! منتخب!! مردم ایران مریم رجوی و مسعود رجوی. که امروزه متاسفانه مریدانی نیز در میان اعضای سابق وزارت خارج آمریکا و صدای آمریکا همچون علی جوانمردی ها و بسیاری مدعیان و هوچی های سیاسی و بعضی جدا شده از فرقه رجوی همچون مصداقی نیز شاهدیم که این فرهنگ ضد ملی را رواج میدهند. یعنی الف، عدم تحمل انتقاد، ب: تخطئه و ترور سیاسی منتقد با مارک داخل رفته ها، ج، مبارز خواندن حضور در خارج کشور.
طی چهل سال گذشته در خارج کشور هیچ نوشته ای نیست که به این حقیقت آشکار مهر تائید نزده باشد که مخالفین خارج کشور آنچنان دچار اضمحلال و رکود فکری و بی عملی هستند که بوی مرگ سالهاست به مشام میرسد و هیچ ربطی به داخل کشور ندارند. و در آخرین دم زندگی بجان هم افتاده در حال نابودی و ترور همدیگر شده اند. در صورتیکه مبارزینی هچون محمد نوری زاد ها (گروههای 14 نفر) با اینکه ازجان خود و خانواده شان مایه گذاشته اند و در زندانها با کرونا نیز مواجه هستند و یا نرگس محمدیها، سپیده قلیانها، اسماعیل بخشی ها، علی نجاتی ها و صف بلندی از اسامی حتی حاضر نیستند به هر قیمت به خارج بیایند.
در خارجه اما، یک عنصری که سابقه همکاری با وزارت خارجه آمریکا را نیز در پرونده اش دارد، بداخل کشور رفتن یک زن جوان مخالف رژیم را با ترور سیاسی تخطئه میکند!! رجوی که پدرخوانده تروریسم و خشونت سیاسی اس این کلیشه ضد ملی است، هیچ چاره ای جز تخطئه مبارزه مردم ایران چه در داخل و خارج کشور ندارد تا بتواند توجیه فرار خائنانه اش به خارجه در سال 1360و رها کردن صدها هزار هواداری که به مسلخ رفتند، فرارش از عراق 1380هنگام حمله آمریکا و رها کردن اعضایش در عراق که آنجا نیز چه توسط آمریکا با بمباران و چه توسط رژیم به مسلخ کشیده شدند، فرارش از پاسخگویی بخاطر همدستی با عراق، عربستان، اسرائیل و نئوکانهای آمریکا، و زندانها، شکنجه ها و قتلهای درون تشکیلاتی و تجاوزات به حریم زنان مجاهد، و بسیاری جنایات کشف نشده دیگر، باشد.
این مسیر مجرمانه و خیانتبار برای کسب قدرت در طبیعی ترین مسیر خود که دامن گیر بقیه آپوزیسیون قلابی نیز شده است که سر در آوردن از حمایت حمله نظامی به کشور و یا دجالانه بیطرف ماندن در چنین حمله ای!!! و حمایت تمام عیار از محاصره اقتصادی کشور و تروریسم دولتی آمریکا علیه شهروندان ایرانی است. چون اینها بدرستی و تحقیقا خود رادر معادلات سیاسی بین رژیم و مردم ایران هیچ می انگارند و چون داخل کشور را نیز از خود نمیدانند، بنابراین از سر عناد و کینه کور به قیمت نابودی کشور و به امید یک در میلیون هم شده تنها چشم امید به اسرائیل و عربستان و آمریکاست بسته اند. چه آنها که علنی آنرا فریاد زده اند چه آنها که شرمگینانه به آن معتقدند و با منادیان چنین فاشیسم ضد ایرانی به جد به مخالفت بر نمیخیزند و سکوت پیشه کرده اند. اینها اگر هم مارکسیست، سکولار، سلطنت طلب، زندانی سیاسی سابق، یک و دو نظامی، از اعدامهای 67 رسته، ویا همه هم کیشان و در اویختگان به انگلیس – رضا خان در زمان مشروطه هستند که امروزه مبارزه مردم ایران و هزاران ستارخانی که امروزه در میان آنهاست را بر نمیتابند. همه اینها اگر عناصری با ارتباطات انجنبی نباشند، ریشه در ایدئولژی خشونت-تروریستی آنهاست. که درقسمت بعدی بدان مفصل پرداخته خواهد شد. مردم ایران از سال 1388 بروشنی نشان دادند که خشونت را برای تغییر سرنوشت خود برسمیت نمیشناسند.
تخطئه کردن به داخل کشور رفتن حتی اگر در زرورق طلائی مبارزه با رژیم پیچیده شده باشد، هیچ تغییری در ضدیت اینکار با مبارزه مردم ایران نمیدهد. چرا که در اینصورت از نظر صادرکنندگان چنین فتوایی همه مردم ایران بویژه مبارزان راه آزادی و دمکراسی و حقوق بشر … چون داخل کشور هستند مهدورالدمند.
سقوط و تبهکاری و رذالت موجود در این ترور و اتهام زنی بی مدرک و سند به کسانیکه بداخل میروند همین بس که وقتی مبارزان داخل از کارگران، کارمندان، معلمین، روحانیون، وکلا، … زندان و شکنجه و … را بجان میخرند و حاضر به کوتاه آمدن نیستند، و چنین مقاومت استوار و شجاعانه ای را بنمایش میگذارند این فرومایگان خارجه کشوری نه تنها نمی توانند بزبان آورند یا حتی تصور کنند که فرد بداخل رفته با ریسک پذیری روی زندگی اش قدمی در جهت مثبت برداشته است، بلکه تنها تصور آنها با الگو گرفتن از خودشان این است که حتما مستقیم و بدون واسطه به کمک رژیم رفته اند. و اینگونه با ترور سیاسی آنها حیات خفیف خائنانه خود را در باتلاق خارجه توجیه میکنند. درست زمانیکه چهل سال است خودشان روزانه به پوشالی بودن حضور در خارجه مهر تائید زده و میزنند.
چه کسانی در حال خدمت به رژیم و دشمنی با مبارزه مردم ایران هستند؟
آیا غیر از این میتوان نتیجه گرفت که این فرومایگان تبلیغ پوسیدن در خارجه را اما در پوش مبارزه و چپ زدنِ “چرا داخل رفتی” میکنند؟ چون خارجه باتلاق پوسیدگی و مبارزه خونین در داخل کشور جریان دارد.
اتفاقا رژیم نیز از آنجا که چالشهای درونی و بین اللملیش چنان است که خارج کشور در اولویت صدم هم نیست، بعلاوه اینکه بسیار خوب خارجه رسوب کرده و مار بی نیش و دندان با شعارهای پوچ و توخالی آنرا چهار دهه است که تجربه کرده است. از جمله هزاران کانون شورشی!!! مسعودرجوی، هزاران فعال داخل کشور مدیریت دوران گذار، و احزاب سکولار دمکرات و سلطنت طلبها، فرشگردها، و صدها نمونه روی کاغذ دیگر، به جایی رسیده که (بقول کلیشه مسعودرجوی سردمدار آپوزیسیون دروغین) رژیم خودش مزدور استخدام کرده!! بعنوان آپوزیسیون به خارج ارسال میکند!! بعد اسامی آنها را نیز در سایتهای داخل کشور با آب و تاب اعلام میکند با این وجود این آپوزیسیون صدها لایک کننده و مخاطب هم دارند!! وضعیت خار و ذلت بار به اصطلاح آپوزیسیون و قدر قدرتی رژیم را که خود خارج کشوریها تبلیغ میکنند را مشاهده میکنید!!!!
بعد یکی هم که رفته داخل آنرا مزدور رژیم میخوانند. آنهم بدون هیچ دلیل و مدرک و طبق کلیشه خشونت و تروریسم سیاسی. فلاکت آپوزیسیون و قدر قدرتی رژیم در اوجی دیگر آنجاست که آپوزیسیون به محاکمه همدیگر در خارجه کشور کشیده شده است، باز هم سردمدارآن فرقه ننگین رجوی است. مسعود رجوی اخیرا در سایت یکی از مزد بگیران فاسدش آقای حسن حبیبی بدنبال شنود شاهدان!! در سایت و تلویزیون سیمای مقاومت دست به محاکمه دیگر فعالین (ایرج مصداقی) در خارج کشور زده است؟!!! رژیم دیگر چه میخواهد که این آپوزیسیون به اصطلاح تنها آلترناتیو!!! برایش انجام نمیدهند.
خالی از لطف نخواهد بود که اشاره شود با این سیاست خائنانه مسعود رجوی در تخطئه مبارزه داخل کشور که امروزه حتی توسط کارمندان سابق و شاید هم فعلی وزارت خارجه آمریکا و همه اسرای فکری رجوی نیز بکار میرود، در درون شورای ملی مقاومت بشدت مورد مخالفت قرار میگرفت و حتی به اخراج افرادی همچون آقای محمد علی اصفهانی و… با مهر مزدور رژیم نیز انجامید. رجوی هرگونه مبارزه درون کشور و حمایت از آن را مزدوری برای رژیم میخواند و اجازه نمیداد، مبادا دکان پوشالی خودش در خارجه تعطیل و بدون مشتری و خریدار خارجی شود.
تاریخچه: خارج کشوریهای امروز ننگ خارج کشوریهای زمان شاه
خارج کشور چه در ایران و چه در دیگر ملل از هزاران سال پیش همواره مکانی بوده استکه نیرویی برای تجدید قوا بدان پناه برده و دوباره به مبارزه بداخل کشور باز میگشته است.
الف: در زمان مشروطه
گذشته از کل جنبش مشروطیت که در اثر تماس با خارج کشور و تمدن غرب بود، اولین روزنامه های ایرانی که البته در زمان ناصرالدین شاه همه دولتی بودند، روزنامه غیر دولتی ارجدار طرفدار مشروطه اختر استانبول، حکمت مصر، قانون لندن و کمی بعد، حبل المتین کلکته، ثریا و پرورش مصر در خارجه بودند. که کمک شایانی به جنبش تنباکو و بعد مشروطه نمود. [1] بعد از به توپ بستن مجلس، محمدعلی شاه بسیاری را کشت و بسیاری فراری و تبعید شدند. شاه بکمک روسیه تزاری، 11 ماه تمام ضمن گرسنگی دادن به جنبش، راههای ارتباطات تلگرافی وزمینی را بروی تبریز بست و تا آنها را از ایران و جهان قطع کند. در این زمان در استانبول انجمن سعادت به همت تجار و مقیمین و تبعیدیان و فراریان مشروطه خواه ایرانی تشکیل شد که اولا ارتباط ستارخان و انجمن ایالتی آذربایجان را با مراجع تقلید شیعه در نجف و سراسر ایران را برقرارمیکرد، پول و امکانات جمع و برای ستار خان ارسال میکرد. فعالیت سیاسی در دربار عثمانی برای فشارگذاشتن به شاه جهت جلوگیری از دستگیری و اعدام مشروطه خواهانی که در سفارت عثمانی پناه گرفته بودند میکرد.
نقش کلیدی انجمن سعادت(استانبول) در جنبش مشروطه
انجمن سعادت ضمنا سرمنشاء حمایت تئوریک و خبری از مبارزه مشروطه با طبع و نشر مقالات و تحلیل و یا آنچه در مطبوعات خارجی منتشر میشد و ارسال به داخل کشور و ستارخان و… بود. فعالیت خارج کشور محدود به استانبول نبود، درقفقاز، عراق(نجف)، هند(کلکته) و مصر و لندن و پاریس نیز هر کدام فراخور حال خود بعنوان پشت جبهه مبارزه ستارخان فعال بودند[2] بعلاوه اینکه مشروطه خواهانی که به هردلیل راهشان به خارجه میافتاد، از آن بعنوان منبع تئوریک برای مبارزه شان استفاده میکردند.[3] در یک مورد دیگر نیز انجمن سعادت نقش کلیدی در فتح تهران بازی کرد و آن وقتی بود که کنسولهای روس و انگلیس تلاش کردند قشون سردار اسعد و نجف قلی خان صمصام السلطنه که به قم رسیده و قصد حرکت بتهران را داشتند را جلو گیری کنند. سردار اسعد مجبور شد تلگرامی به انجمن سعادت زده و کسب تکلیف کند، انجمن سعادت نیز از نجف سوال کرد و جواب قاطعی دریافت کرده به سردار اسعد داد و آنها مانع خارجی را کنار زده تهران را فتح کردند.[4]
از ص 6 باز در مشروطه آورده شود.
ب: خارج کشور در زمان پهلوی
در زمان شاه نیزهمه اعتبار کنفدراسیون دانشجویی و حتی انجمن اسلامی ناشی از نقش پشت جبهه ای مبارزه داخل کشور بود. حتی بعد از سرکوب مبارزه داخل کشور در سیاهکل و یا دستگیری مجاهدین و سالهای سکوت و بی عملی در داخل کشور تا حد قابل لمسی فعالین خارج کشور در هر فرصتی با اتحادی که داشتند دست به فعالیتهایی میزدند که اخبار جهان را تحت الشعاع قرار میداد. دیده نشد که عده ای فرصت طلبانه از سکوت ناشی از سرکوب بعد از سالهای نیمه دوم دهه 1350 خود را بدروغ آلترناتیو با ارتباطات گسترده با داخل کشورو … جا بزنند. هیچ کس بفکر کسب قدرت سیاسی در خارج نیفتاد، و همه خود را وام دار مبارزه داخل کشور میدانستند. یعنی دزدی سیاسی در خارجه مرسوم نشده بود. حتی خمینی که شبکه گسترده ای از آخوندها را در داخل داشت و همه نوارهایش در این شبکه در سراسر کشور توزیع میشد ادعای رهبری و آلترناتیو نداشت. و بعنوان آپوزیسیون در نجف مستقر بود. تا اینکه شاه با نگارش یک مقاله توهین آمیز او و هوادارانش در داخل و خارج کشور را بهم وصل کرد و رهبری بالقوه خمینی تبدیل به رهبری بالفعل شد.

بعضی تفاوتهای خارج کشور دوران پهلوی و امروز

  1. ایرانیان حاضر در خارج در زمان شاه اصالت مبارزاتی و پرنسیپهای اخلاق سیاسی را از دست نداده بودند. تا فرصت طلبانه همچون امروزحضور در راحت خارج کشور را بعنوان بدل مبارزه به مردم ایران و جهان جا بزنند.
  2. آنها بعنوان آپوزیسیون (مخالف سیاسی) و نه مبارز، اصالت را به مبارزه درون کشور میدادند و برای خود بدرستی نقش پشت جبهه آن مبارزه قائل بودند.
  3. حضور قطب های مارکسیستی همچون چین و شوروی و کوبا و… ضمن امید به پیروزی در میان خارج کشوریها، مانع از آلوده شدن به قدرتهای بزرگ غربی در میان آپوزیسیون میگردید. البته نباید ناگفته گذاشت که بعضی نیز مانند حزب توده عملا به دنباله روهای شوروی تبدیل شده بودند که همان زمان نیز در میان جامعه سیاسی منفور و مترود بودند.
  4. سیاستهای اتخاذ شده مبارزین زمان شاه هنوز همچون امروزِ مجاهدین آنهارا در میان مردم خارج کشور و مردم ایران و حتی جهان به عناصری خائن و وطن فروش و بدتر از رژیمی (پهلوی) که با آن مبارزه میکردند تبدیل نکرده بودند.
  5. مبارزین دوران پهلوی بجز یک مورد آشکار توسط تقی شهرام-مجاهدین [5] دستشان همچون مسعود رجوی به خون مردم ایران و همقطارانشان آلوده نشده بود. و فداکاریهایشان را در میان آپوزیسیون خارج کشور کمتر تحت الشعاع قرار داده بود.
  6. با وجود اینکه هیچ چشم اندازی از سرنگونی جزیره ثبات آمریکا “ایران تحت استبداد شاه” وجود نداشت، و مبارزات اجتماعی مردم ایران نسبت به امروز یک در میلیون امروز نیز نبود، همه فعالین و مخالفین (بجز معدود افراد) بداخل کشور رفت و آمد میکردند.
  7. اصالت دادن به مبارزه داخل کشور (صحنه اصلی و واقعی مبارزه) باعث میشد کسانیکه به داخل کشورتردد میکردند مورد اثبات تیرهای زهرآگین و کینه های گرگها و شغالها و روباه صفتان فرصت طلب سیاسی خارجه نشین و مورد ترور سیاسی و شخصیتی قرار نگیرند.
  8. در یک جبهه بودن شاه وابسته و قدرتهای بزرگ، باعث میشد که غربیها کمتر بخواهند آلترناتیوهای خودشان را در میان آپوزیسیون شاه راه اندازی کنند. چیزی که امروز میبینیم گرد همایی فرقه رجوی تفاوتی با گردهمآیی های نئوکانها ندارد. عربستان کانال تلویزیونی برایشان براه میاندازد… و در هر تظاهراتی که در داخل شکل میگیرد انواع و اقسام آلترناتیوهای روی نه کاغذ بلکه دستمال کاغذی(به اعتبار چند روزه بودنشان) مانند شورای مدیریت گذار و فرشگرد و شورای ملی ایرانیان، احزاب سکولار دمکرات و یا گرگهای تنهایی که یک تنه هم “با آمریکا قرار است تعین تکلیف کنند” و هم “با رژیم در حال مبارزه”!! هستند پدید آورده میشوند.
  9. جنبش خارج کشور در زمان شاه همبسته و متحد جنبشهای رادیکال و انسانی موجود درغرب علیه سیاستهای استعماری آنها بودند، امروزه مسعودرجوی پرچمش در حمله نئوکانهای نژادپرست حامی ترامپ در مقابل کنگره آمریکا و در حمایت از فاشیست ترین جناحهای آمریکا برافراشته میشود.
  10. از همین رو جنس آپوزیسیون خارج کشور زمان شاه (چه مارکیستها و چه مسلمانان) بطور کلی باب دندان غرب برای بخدمت گرفتن نبودند.
  11. فعالیتها خارج کشور در آن زمان بسیار موثر بود. طوریکه ساواک مجبور میشد چماقدار از تهران برای مقابله با دانشجویان معترض کنفدراسیون در آمریکا وارد کند. امروزه مجاهدین همان نقش ساواک را در سرکوب آپوزیسیون در خارجه بازی میکند. بقیه نیز تروریسم را از همین خارجه علیه همدیگر شروع کرده اند.
  12. در زمان تحصیل در انگلستان پلیس امنیتی آنکشور کنترل جدی روی تمرکز ایرانیان مخالف شاه اعمال میکرد و از خانه های متمرکز دانشجویی که ایرانیان مخالف حضور داشتند بازرسی و کنترل اعمال میکرد.
  13. حضور ایرانیان در خارجه اگر بعنوان پشت جبهه مبارزه داخل کشور نبود، امری منفی در میان سیاسیون بود. هرچند هیچگاه عناصر غیر سیاسی مورد شماتت و انگ قرار نمیگرفتند. و به عقیده بیطرفی در سیاست احترام میگذاشتند.
  14. برعکس امروز، پاسپورت خارجی گرفتن برای ایرانیان یکی از منفی ترین اقدامات ایرانیان تلقی میشد. امروزه این بی هویتی ملی خارج کشوریها تلاش میکند آنرا به گردن رژیم بیندازد.
  15. در کراهت و توطئه آمیز بودن اقداماتی ازنوع اتهام زدن و ترور سیاسی-شخصیتی خارج کشوریها در این دوران همین قدر بس که برعکس زمان شاه مبارزه داخل کشور را به شیوه های مختلف از جمله با ترور سیاسی کسانیکه بداخل میروند تحطئه کرده و خود را کانون مبارزه معرفی میکنند. امری که به قطع و یقین عطف به دروغ بودن اصالت مبارزه در خارج و تاکید جهانی خارج کشوریها بر امر تفرقه و پوچی آپوزیسیون خارج کشور، تنها ضامن منافع قدرتهای بزرگ برای سرمایه گذاری روی عناصر خود، و منافع رژیم میتواند باشد تا منافع مردم ایران و مبارزین داخل کشور.
    سرنوشت خارج کشوریهایی که سالهاست این قلم برای نجاتش از مهلکه مرگ سیاسی، مبارزه سیاسی و ایدئولژیک با فرقه رجوی برای بقاء را پیشنهاد کرده است، تا در این مبارزه به فرمایگی و خودفروشی و وطن فروشی دچار نشوند، فرقه رجوی ای که امروزه آشکارا در مرگ تاریخی با سر در آوردن ازحمله و هجوم یکی از تاریکترین و مجرمانه ترین وقایع جناحهای فاشیست آمریکا در حمله به کنگره برای عقب زدن دمکراسی و غلبه کردن استبداد پوپولیستی نژادپرستانه تبلور می یابد.

داود باقروند ارشد
ژانویه 2021
دیماه 1399
مقدمه زیر برای طولانی نشدن مقاله از ابتدای مطلب به انتهای آن منتقل شد تا خوانندگانی که علاقه مند هستند بخوانند.
اگر در کشوری از هر صد نفر یک نفر در جامعه مدنی فعال باشند آن کشور در اوج دمکراسی است. این برآوردی است که جامعه شناسان در رده بندی کشورهای دمکراتیک ارائه میکنند.[6]
در اثر سیاست زدگی وفقدان مطالعه و شناخت علمی جامعه و پیچیدگی های کشوری به پهناوری ایران و با تنوعی از فرهنگهای مختلف که سابقه چندین هزارساله آن بدلیل قرار گرفتن در نقطه تقاطع تمدنهای بزرگ تاریخ بشری همچون چین در شرق، یونان در غرب و آشور در شمال بدان بخشیده، اجازه نمیدهد که روشنفکران، گروههای سیاسی، فعالین بتوانند با این جامعه رابطه ارگانیک و فعال و زنده ای برقرار کنند. این نقصان جامعه خارج کشور وقتی در بعد مسافتی که از ایران دارد ضریب میخورد حاصلی جز چهل سال نه در جا زدن که عقب رفتن و بوی کهنگی گرفتن را ببار آورده است. در نتیجه نسبت به جامعه ای که ظاهرا قلبش برایش میتپد، از عملکردها واکنشهایش، تمایلات سیاسی، مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و مذهبیش روز به روز فاصله گرفته و بیگانه و بیگانه تر شوند. طوریکه در هرکدام از واکنشهای آن جامعه انگشت بدهان و مات و مبهوت بمانند. وقتی انتظاردارند سکوت کند بطور میلیونی به خیابانها میآیند، وقتی فکر میکنند به خواب خرگوشی رفته به یکباره در 150 شهر به شورش درست میزند، وقتی قرار است رای ندهد پای صندوقهای رای میرود و وقتی قرار است در اثر فشارهای اقتصادی تحریمها دست به شورش بزند تحمل باور نکردنی از خود نشان میدهد. مشکل کجاست؟ در سمت “مدعیان نمایندگی آن جامعه” یا آن “جامعه”؟
جامعه ایران، جامعه ای است چند لایه و چند بعدی، همانگونه که دولت رسمی و دولت موازی داریم، جوامع موازی نیز در ایران حضور دارند. جامعه ای که در آن ارزشهای موازی همزمان حضور و دوام یافته اند. جامعه مذهبی ارزشهای خودش را دارد، جامعه نیمه مذهبی و جامعه سکولار و چپ ارزشهای خودشان و جوانانی که هنوز به هیچ کدم از این جوامع تبدیل و تحول نیافته اند، و خواهان طرحی نو هستند، ارزشهای خود را داشته و مسیر خود را میروند.
هنوز شناخت علمی و پژوهشی و آماری از این جوامع موازی ایران، وجود ندارد و ارائه نمیشود. سیاست زده در اشکال و نماها درگیر است و به ریشه ها و تغیییرات بنیادی و شناخت پدیده ها هیچ علاقه ای ندارد، همچون 1357 فقط بدنبال تغییر است اما چه تغییری؟ از همین روست که تمامی تمرکز خارج کشور بر انعکاس اخبار است!! و تحلیل های من در آوردی “صد من یک غاز” بی ربط و بعضا در تضاد و تناقض با عالیترین منافع ملی ایرانیان. و متاسفانه با صدها فالور که پوشالهای تولیدی را در کنج گرم و نرم “مبارزاتی” خود حلوا حلوا میکنند. و هر دو طرف خوشحال از ادای دین مبارزاتی! خود، شب به آسودگی و با رضایت نفس سر بر بالین میگذارند، اما مردم؟ کماکان در زنجیرند، داستانی که چهل سال است ادامه داشته است.
این جامعه سیاست زده خارج کشور با هزاران جامعه شناس و تحصیل کرده امور اجتماعی و سیاسی و…ثابت کرده است که بطور چشمگیر و فزاینده ای آماده خور است. هنوز هیچ آمار تحقیقی از تعداد جوانان و ترکیب آنها، کارگران، معلمان، بیکاران، زنان شاغل، تک فرزند، دانشجویان، روستائیان، شهرنشینان، حاشیه نشین ها، ویژگیها و ترکیب آنها و اینکه هرکدام چه کسری از جامعه را تشکیل میدهند وجود ندارد. تحلیل ها کیلویی و از دم است. هیچ تحقیقی در مورد اقشار مختلف حاکمیت، ترکیب و تمایلاتشان، سپاه و ارتش، بسیجیها و دیگر اقشار و طبقات جامعه بر اساس آمار و ارقام جامعه شناسانه وجود ندارد. اگر هم عزیزانی در میان فرهیختگان چه داخلی و خارج کشوری تلاشهای مثبتی کرده اند در بدنه هوچی و سطحی جامعه خارج کشور هیچ گوش شنوایی برایش نیست. جامعه خارج کشور بیشتر بدنبال هوچی ها هستند که بازارشان داغ است.
سازمان مجاهدین یکبار در سال 1359 با همین سطح بسیار نازل و تحلیل کیلویی و از دم و البته متوهمانه و خود بزرگ بینانه، فاجعه دهه شصت را آفرید، و گویی بعد از چهل سال مسعودرجوی تحلیلی از جامعه ای که به ادعای رهبری آن را، تدارک اسلام دمکراتیک!!! برایش میبیند ارائه نکرده است. سیاستهای مجاهدین با این تحلیل در برخورد با آن جامعه منجر به ریشه کن شدنشان گردید که امروزه ته مانده هایشان در 5000کیلومتری میهن بعد از سالها خیانت و شرکت در کشتار ایرانیان در مرزها، در بیمارستانهای آلبانی در انتظار مرگهای خاموش خود نشسته اند. که برشی فی الواقع از کل جامعه خارج کشوری را به نمایش میگذارد. فدائیان نیز با تحلیل خود سیاهکل را فداکارانه شروع کردند که بدست همان مردمی که میخواستند نجات دهند دستگیرشدند. این یعنی سیاست زدگی و عدم شناخت دقیق. فدایی ها و همه مارکسیستها بهتر میدانند که اسامی بسیار بدتری هم در فرهنگ مارکسیستی برای چنین عملکردهایی وجود دارد که از آن در میگذریم.
÷
با در نظر گرفتن جمعیت کشور، 40 ساله های فعال ایرانی در زمان انقلاب1357، 20 سال قبل بازنشسته شده اند. 30 ساله ها دهسال قبل باز نشسته شده اند، 20 ساله ها امروز بازنشسته هستند. بسیاری اعدام و یا به خارج گریختند. قطعا 15 ساله ها بسیاری بدام تروریسم رجوی گرفتار شدند یا در زندانهای داخل اعدام شدند و یا امروز در زندانهای فیزیکی و فکری فرقه رجوی در حال مرگ هستند. و یا در جبهه های جنگ نابود شدند. قطعا بخشی از هرکدم از رده های سنی در ایران هیچ ربطی به سیاست نداشتند و مسیر زندگی عادی خود را طی کردند.
چهل ساله های امروز اما، در زمان انقلاب بدنیا آمده اند. نه جنگ را دیده اند و نه خبر از انقلاب دارند و نه درگیریهای سیاسی انتهای دهه 1350 و دهه 1360 را تجربه کرده اند.
از دوران پهلوی چیزی جز داستان سراییهای والدین و یا توهم پراکنی های سلطنت طلبان اطلاع دیگری ندارند. 30 ساله ها دهسال بعد از انقلاب 22بهمن بدنیا آمده اند. آنها جز رژیم کنونی چیزی دیگری تجربه نکرده اند. و هرچه جلو تر میآئید با نسلی از مردم ایران مواجهه هستید که نه متاثر از انقلاب22 بهمن، انقلاب اکتبر، جنگ سرد و جهان دوقطبی، انقلاب کوبا، چین، ویتنام و.. که متاثر از انقلاب انفورماتیک هستند. نسلی بغایت متفاوت با نسلی که قبل از انقلاب 22 بهمن در صحنه سیاسی اجتماعی ایران حضور داشته است. با درک و دریافتها و تمایلات و خواستگاه های عصر خود که فاصله اش با نسل 22 بهمن، عطف به انقلاب انفورماتیک نه فقط 30 سال تقویمی که صدها سال است.
نسلی که نه متاثر قطب کمونیستی و لنین و استالین و مائو و چه گوارا و … جزنی و گلسرخی و… بلکه متاثر از آیکانهای رپ و هالیودی و … هستند. اگر در دوره ما در خارج کشور، اطلاعات محدود به روزنامه های گاردین و تایمز، و فاینشیال تایمز و اخبارتلویزیونها و بعضی کتب کتابخانه ها، و در داخل به روزنامه ها و کتب سانسور شده دوران پهلوی و چند اطلاعیه پخش شده در دانشگاه و … بود. نسل جدید در آن واحد در معرض تمامی اطلاعات منتشره در جهان هستند. ما مجبور به انتخاب از چند گزینه بودیم اینها گزینه های بینهایتی در اختیار دارند.
آیا درکی از آنچه در اذهان آنها میگذرد وجود دارد؟ آنها که در پاریس و لندن و شهرهای آمریکا نشسته و در حال تلاش برای مدیریت دوران گذار یا در کرسی ریاست جمهوری خود خوانده مانند مریم رجوی، و یا خود را خجولانه ولیعهد! جمهوریخواه! سلطنت پهلوی میشمرند، آیا میدانند با چه و کدام جامعه ای انسانی روبرو هستند؟ عمده خارج کشوریها، جامعه 30 میلیونی ای دیده اند که با احتساب مرگ و میرها طی چهل سال گذشته، حداقل 60 میلیون نفرشان را آخرین خارج شده ها از ایران هرگز ندیده اند. جامعه ای که 80 میلیون نفر شده، نیروی محرک و موتور تحولاتش (جوانان) در هیچ کجای محاسبات وارد نشده است.
چه تعداد مهاجر از شهرستانها به تهران ، از روستاها به شهرها و حاشیه شهرها بویژه حاشیه تهران آمده اند. وِیژگی اقتصادی اجتماعی و مذهبی و در نتیجه خواستگاه سیاسی آنها چیست؟ در جامعه بحران زده که فقر و گرسنگی و بیکاری گسترده است چه معضلات اجتماعی ایجاد کرده است؟ چه میزان خلافکار حرفه ای، نیمه حرفه ای، اداری، فرهنگی، اقتصادی و حتی خلافکاریهای خانوادگی و… ایجاد کرده است؟ چه میزان اعتیاد و فحشا، و… با چه تاثیراتی بر جامعه وجود دارد.

References

  1. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، انتشارات هرمس،چاپ چهارم، ص54،25
  2. ↑ مراجعه کنید به کتاب: علم، محمدرضا، تحلیلی بر نقش انجمن سعادت در استانبول در جنبش مشروطه خواهی ایران، جلد1، ص 689-667، مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه تبریز 1382
  3. ↑ حتی حضور مشروطه خواهانی چون تقی زاده، ملکم خان و… در استانبول یا … بیشتر به این خاطر بود که با منابع تئوریک انقلاب مشروطه خود را سیراب کرده به میهن بازگردند که در ایران یا وجود نداشت و یا در دسترست نبود. تقی زاده که استانبول را دروازه تمدن اروپایی میدانست از راه انگلیس به آنجا رفت، در تفلیس با بنیانگذار نشریه طنز “ملانصرالدین” میرزا خلیل محمدتقی زاده تبریزی دیدار کرد. تقی زاده او را مولیر و تولستوی روسیه میدانست. وی شش ماه در محله ایرانی “خان ولده” استانبول ماند و تماما در کتابفروشی های منطقه بیگ اوغلی به مطالعه کتب ممنوعه همچون آثار نامک کمال سپری کرد، نوشته های آپوزیسیون ایرانی را خواند. در 1906 با عبدالرحیم طالبوف تبریزی مولف کتاب “احمد” و با زین العابدین مراغه ای مولف کتاب “سیاحت نامه ابراهیم بیگ” آشنا شد، دو کتابی که سهم عمده ای در بیداری سیاسی بسیاری از سران و رهبران مشروطه بازی کرد. در مجموع همه فراریان و تبعیدیان اگر هم مجبور میشدند به خارج بیایند آنرا تبدیل به سکوی پرشی با اندوخته های بسیار در دانش مبارزه و اهداف مبارزاتی داخل کشور ساخته و برمیگشتند. مراجعه کنید به کتاب: علم، محمدرضا، تحلیلی بر نقش انجمن سعادت در استانبول در جنبش مشروطه خواهی ایران، جلد1، ص 689-667، مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه تبریز 1382
  4. ↑ تاریخ معاصر، حیات یحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم، فصل دوازده، تجدید حیات انجمن سعادت، ص 100-107
  5. https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85
  6. ↑ جامعه

ریشه های خشونت – تروریسم سیاسی حاکم برتفکر آپوزیسیون خارج کشور
ژانویه 17, 2021
بقلم داود باقروند ارشد
مقدمه:
مخالفین جمهوری اسلامی در خارج کشور در یکی از تاریکترین دوران خودشان قرار دارند. چرا که:

  1. در اوج فاصله از ایران و ایرانی و مبارزات مردم ایران بسر میبرد.
  2. در اوج فقر برای ارائه یک گفتمان ملی جذاب برای درون کشور است.
  3. در اوج بی عملی و پاسیویزم است.
  4. در اوج تفرقه و جنگ داخلی است.
  5. دراوج تقابل و نقطه مقابل خواستها و تمایلات مردم ایران است.
  6. دراوج سقوط اخلاقی و مبارزاتی است.
  7. دراوج استیصال، و ناامیدی از خود و مردم، چشم امید به بیگانگان دوخته است.
  8. در اوج مرگ و میرهای روزانه که شاهدیم، نشان از لب بام بودن آفتاب زندگی فیزیکی آنست.

مجموعه شرایط موجود در خارجه طوریست که، عملا نه کمک کار مبارزه مردم ایران بلکه کمک کار رژیم و در یک سقوط اخلاقی نافی و تخطئه کننده مبارزات مردم داخل و فاقد هرگونه کارکرد پشتیبانی از مبارزه داخل کشور با ترور های سیاسی و شخصیتی در میان آپوزیسیون است.

ریشه مسلئه در کجاست؟
وقتی به کنه مسئله بنگرید و برعملکردها و مواضع و رویکردها متمرکز شوید، متاسفانه یک تفکر شگفت آوری از استبداد رای، ضد دمکراتیزم و عدم احترام به عقاید نه تنها یکدیگر که به عقاید کل مردم ایران در آن مشاهده میشود. مشکلی که محصول آن بکارگیری خشونت و تروریسیم برای رسیدن به اهداف سیاسی در ایران و ترور سیاسی حتی علیه همدیگر در خارجه، و در اوج آن ترور سیاسی هر فردی که بداخل (بعنوان کانون مبارزه مردم) میرود میباشد. همان تفکر و بینش خشونت گرایی که هیچ دست کمی از اندیشه پشت همه سرکوبهای داخل کشور ندارد. و این “مخالفین” و نه “مبارزین” خارج کشور ادعای مخالفت با آن “خشونت” را دارند!! ولی خود تا فرق سر در آن غوطه ور و در اعماق اندیشه بدان معتقدند. توضیح داده میشود.
“همه سرنگونی طلبان خارجه نشین”، آشکار و نهان متمایل و مبلغ استفاده از خشونت و تروریسم برای رسیدن به هدف هستند. اما ازآنجا که نه اراده ونه توان سرنگونی را دارند و نه آنقدر درائت و دور اندیشی که در برخورد با واقعیت خارج از ذهنشان، چه آنجا که به توان و ظرفیت فعلی خودشان و چه آنجا که به واقعیت جامعه ایران برمیگردد، بخواهند از سیاست زدگی فاصله گرفته به ارائه گفتمانی ریشه ای و متحول کننده (عطف به مسائل داخلی، و بین المللی کشور) چه با هدف تغییر بنیادی رژیم چه حتی برای اصلاح رژیم، که برای نسلهای نو ایرانی جذاب و راهنما و الگوی حرکت باشد، بپردازند. آنچه مشاهده میشود تلاش فرصت طلبانه برای رسیدن به قدرت است.
بعلاوه و مهمتر از همه اینکه، بعد از گذشت چهل ودو سال، آفتاب “سنی”، “سیاسی” و “فکریشان” نیز در لب بام است، و دیگر هیچ امیدی به رسیدن به قدرت، در اوج استیصال که امروزه حتی در بخشیهایی از جامعه داخل کشور با نمونه هایی چون خانم فائزه هاشمی نیز شاهدیم، که غلطیدن به ورطه تمایل و تبلیغ فشار و یا حمله نظامی خارجی را دامن زده است. یعنی نا امیدی از مردم ایران و تحول بنیادی و ماندگاری که تنها بدست مردم مبتنی بر یک گفتمان انسانی و مدرن ممکن است. از این روست که دست بدامن خارجی شدن را برای رسیدن به هدف دامن میزنند. بعلاوه با حمایت از تحریمهای نابود کننده زیربناهای اقتصادی “کشورـ مردم”، عملا در کنار رژیم و دشمنان خارجی قرار میگیرند. شاخص چنین وضعیت فلاکت بار سیاسی ـ فکری در خارج، تفرقه خارجه کشوریهاست.
اما خطرناکترین تفکر و اندیشه و تمایل سیاسی مشکوک [1] ناشی ازاستیصال در کسانی دیده میشود که عملا و آشکارا حامی سیاست های میلیتاریستیِ شبهه فاشیستی هستند. نمونه هایش قبلا در نوشته ها(اینجا) به نقد کشیده شده است. اینها نه تنها بمباران کشور که بمباران و سرکوب مردم و جوانان کشورهای منطقه تحت پوش چپ نمایانه مبارزه با بنیادگرایی و حامیان رژیم!!! را خواستارند، که این اوج تفکر ترور و خشونت پرستی است.
فاصله خارج کشور با کانون مبارزه در داخل کشور
ازویژگیهای عمده همه این نوع افراد و گروهها، در تضاد و نقطه مقابل خواسته ها و تمایلات مردم ایران بودن است. همه طی 30 سال گذشته به چشم دیده، شنیده و خوانده اند که:
• وقتی اینان مردم ایران را زیر شلاق وادادگی، بی عملی سیاسی در مقابل رژیم متهم کرده اند، مردم ایران حماسه هایی چون 1387، 1388، 1396 و 1398 را آفریده اند.
• وقتی اینها مردم ایران را به ترک حوضه های رای گیری فراخوانده اند، مردم برعکس صفوف رای گیری را پرکرده اند و رای گیری را به نمایشی از خواست و اراده خود تبدیل نموده اند.
• وقتی اینها از مردم انتظار قیام و انقلاب داشته اند، در مقابل، مردم ایران خرد کننده ترین تحریمها و شاید محاصره تاریخ بشری را علیه کشورشان را که تنها اثرش شکستن کمر اقتصاد مردم است را با تحمل و بردباری شگفت انگیزی به شکست تحریم کنندگان و متحدین آن تبدیل کرده اند.
• اینها وقتی در راستای تفکر خشونت طلبانه و تروریستی، از یک عمل تروریستی دولتی برای کشتن یک شهروند ایرانی قبل و بیش از تروریستها خوشحال شده و آنرا جشن گرفته اند، مردم ایران آنرا در ابعاد میلیونی نفی و ترد کرده اند.
• اینها همچون اسرائیل و عربستان و نئوکانها، وحتی بعضی جناحهای مشکوک رژیم مخالف برجام بودند. ولی مردم ایران و جوانان در ابعاد میلیونی با امضاء آن در سراسر کشور جشن گرفتند.
• وقتی اینها در اوج بی اعتنایی مردم ایران نسبت به خود قرار داشتند، مردم ایران بزرگترین قیام با بنیان نسبی فکری و منسجم که همه جهان را نیز به شگفتی واداشت با تکیه به عناصری داخلی مانند حسین موسوی و کروبی براه انداختند.
در یک کلام مردم ایران همواره تمایلی 180 درجه عکس آنچه درخارجه کشور فکر، تبلیغ، ترویج و حکم میشود از خود بارز کرده و میکنند. که نشان از بی اطلاعی مفرط و عدم شناخت ما در خارجه از نحوه فکر و تمایلات و خواسته های سیاسی و نحوه دستیابی به خواسته های ایرانیان است. از طرفی نیز ایرانیان بخوبی تحقیر و توهینی که از جانب خارجه نصارشان میشود را بخوبی درک کرده و آنرا با بی اعتنایی مطلقی که به خارجه نشان میدهند نشان میدهند.
نمونه عبرت آموزش رویکرد مردم به فرقه رجوی است. تشکلی مخالف که شاید شناخته شده ترین در ایران و جهان باشد، و مدعی مبارزه مسلحانه با “رژیمی که مردم را سرکوب میکند” است، ولی همین مردم حتی وقتی در زیر تیغ رژیم هم که هستند، با بی اعتنایی مطلق به این فرقه، بودن زیر تیغ رژیم را به یاری جستن از آن ترجیح داده و میدهند. تنها کسی که این پیام روشن، واضح و بسیار بلندِ مردم ایران را خوبِ خوب میشنود و شنیده است کسی نیست جز مسعودرجوی. واکنش مسعود رجوی به این بی اعتنای مردم، یکبار با پیوستن به دشمن مردم ایران صدام حسین علیه شان، یکبار با گفتن اینکه دانشجویان قیام کرده در سال 1387 را که نام رجوی را صدا نکرده بودند!! باید گذاشت پای دیوار و یکبار با همدستی با سیاستهای اسرائیل در افشای پروژه های اتمی کشور، و پیوستن به نئوکانها برای بمباران کشور، …. بوده است.
اما بقیه که عین رجوی نیستند چرا درس نمیگیرند؟
سوال این است که آیا در خارج کشور جز مسعود رجوی که استراتژیش، استراتژی “تنها ره رهایی مردم ایران بدست ارتش آزادیبخش است و قیام مردمی در ایران پاسخ ندارد” میباشد، کس دیگری چنین سیاستی دارد؟ آنهم ارتش آزادیبخشی که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شده، و امروزه بیمارستانها و گورستانهای آلبانی و اروپا و… را پر میکنند. میدانیم کسی دیگری نیست که فکر کند خودش یا گروهش (شش تا حداکثر ده نفره) میخواهد رژیم را بدست خودش سرنگون کند؟
طبعا چنین منطقی نمیتواند وجود داشته باشد. خوب اگر این سرنگونی و یا هر هدف تغییر در رژیم قراراست بدست مردم انجام شود، چرا تلاش نمیشود با این مردم همسو شده، آنهارا جلب کرده، به خواستشان احترام گذاشته، و اگر در توان بود با راه اندازی یک یا مجموعه گفتمانِ راهگشایی بسمت اهدفی که مردم میخواهند بسیج یا کمکشان کنند؟
اما متاسفانه شاهدیم، علیرغم همه این شکستها و ناکامی های مخالفین رژیم در خارجه کسی نیست که از آن درس بگیرد. و تلاش جدی ای برای درک این فاصله و زاویه 180 درجه ای خود با مردم ایران در نحوه دستیابی به اهدافش برسد و اینگونه خود را به خواست مردم ایران نزدیک کند. بلکه در اوج توهم و سکتاریسم و خود بزرگ بینی، مردم ایران را گوسفندانِ ظلم پذیر و بی اراده تلقی وتحلیل میکنند و نه مردم سلحشوریکه خواسته هایشان را به شیوه هایی که خود میخواهند و می پسندند پیش میبرند. نه آنگونه که ما از خارجه اراده میکنیم و تکلیف میفرمائیم!!
اگر شبکه های اجتماعی و یا مطالب منتشره در مورد مردم ایران را بنگرید و تحقیر و توهین های بسیاری که نسبت به مردم صورت میگیرد، که همگی عکس العمل خارجه نشینان است به بی اعتنایی مردم ایران در قبال خواستهای ضد ملی و فرصت طلبانه شان، را شاهد خواهید بود.
کانون مبارزه کجاست؟
اما مخالفین خارجه نشین، بجای خود شکستن، دست به شکستن آینه میزنند. و همین جاست، همچنان که در فوق آمد مردم ایران را بی عمل، در خواب خرگوشی، گوسفند… خطاب میکنند، خارجه راکانون مبارزه و داخل را نه ورود به صحنه و کانون مبارزه علیه رژیم بلکه رفتن تحت حاکمیت رژیم و بدتر حتی در یک اقدام تروریستی سیاسی آنرا همدستی با رژیم و مزدوری میخوانند.
این رویکرد خود بوضوح بیانگر عدم درک و مقابله آشکار است با ایران و ایرانی و مبارزه ای که در خونین ترین اشکالش اما به سبک و سیاق خودشان و نه به دستور رهبران!!! خود خوانده فرصت طلبِ خارجه نشین، به پیش میبرند. از این رو دور از منطق نیست، اگر نتیجه بگیریم که چنین کسانی در خارجه نه برای مردم ایران بلکه برای تحمیل خود به مردم ایران است که در اوقات بیکاری تلاشهایی تحت نام “مبارزه” میکنند. سنگ مفت گنجشک مفت شاید بقدرت رسیدیم! هم فال است و تماشا، هم اوقات بیکاری خارجه پر میشود و هم برای خود آلاف و اولاف مبارزاتی و … میسازند، و در بلیط بخت آزمایی که مجانی است شانس قرعه قدرت را برای خود مهیا میدارند.
پر واضح است که هیچ بنی بشری همچون مردم ایران ستمِ حاکمیت رژیم را درک و لمس نمیکند. بویژه سران سلطنت طلبها و مسعودرجوی که میلیاردها دلار کشور و یا دلار نفتی عراق برایشان ثروت نجومی ساخته طوریکه در خارجه و یا در عراق هم که هستند زندگی شان با هتل های هفت ستاره لاس وگاس برابری میکند. بنابراین خود را کاسه داغتر از آش نمیتوانند جا بزنند.
هرچند تمامی سایتهای خارج کشوریها و بوقهای استعماری نام و برنامه و خواست و دستورات و تکالیفی را که آپوزیسیون خارج کشور برای ایران صادر میکنند را به اطلاع مردم میرسانند. طبیعی است زمانیکه مردم برای خواسته هایشان قیام میکنند، اگر بخواهند اینها را برای کمک صدا میکنند! و کسی نمیتواند مدعی شود، مردم بپا خواسته که در قبال اعتراضش در حال سرکوب و کشته شدن است، باکی دارد از اینکه مثلا نام اینها را صدا کند. اگر صدا نمیکند، رژیم را با همه بدیش، نمیخواهد با اینها جایگزین[2] کنند.
تا زمانیکه خارج کشور به این حقیقت بزرگ که مردم ایران طی چهل و دوسال گذشته هیچ فرصتی را برای فریاد زدن آن از دست نداده، اذعان و اعتراف نکند، و برای حل آن به چاره اندیشی و رفع ایراد خود جهت مورد قبول مردم ایران افتادن نکند، پاشنه در، به همین محوریکه طی 42سال گذشته چرخیده است، خواهد چرخید.

چه باید کرد
برای رفع ایراد خود، اگر کسی ایرادی در خودش و افکارش میبیند، باید به ریشه ها بپردازد. امر مسلم این استکه با تحولاتی که در جهان در زمینه ارتباطات رخ داده امروزه دیگر نه مردم ایران و نه مردم جهان حتی مردم آمریکا را نمیتوان با شعارهای سیاسی توخالی وقتی خود براستی آن شعارها را نمایندگی نمیکنید به مردم تحمیل کرد. در گذشته این یکی از متداولترین روشهای فریب مردم و گذار ازیک دیکتاتوری به دیکتاتوری بعدی بوده است. امروزه مردم ایران بوضوح نشان داده اند که دیگر حاضر نیستند فریب چنین افراد و گروههایی را بخورند و چنین سیکل فاجعه باری را بپذیرند. و فریب شعارهای قدرت پرستانه را بخورند و سرنوشتشان را به دیکتاتور تازه نفس دیگری بسپارند. از طرفی نیز دوران رهبران کاریزماتیک بسر آمده و مردم مطلع به گفتمان و فکر و اندیشه های نو و مدرن امروز جهان پاسخ میدهند تا تک افراد و گروههایی که ریشه افکارشان در تفکر جهان دو قطبی پوسیده که سی سالی است به زباله دان تاریخ پیوسته با سیاستهای ترور و تروریسم تحت نام مبارزه خشونت طلبانه بویژه با برچسب اسلام دمکراتیک!!! دارند. این تروریسم و خشونت گرایی را در زیر بهتر بناسیم.
ریشه های روانی خشونت – تروریسم سیاسی در ایران معاصر

در دهه 50 شاه و در دهه 60رژیم حاضر، اهداف بازجویان در اعتراف گیری جدای از کسب اطلاعات زیر شکنجه، تبدیل “قهرمان” به “ضد قهرمان” بود. یعنی زیر شکنجه مبارز را به بریده، خائن و … مبدل سازند. برای دست یابی به این هدف، باید از پیش و در سطح نیروهای اجتماعی توافقی ضمنی و ذهنی میان گروه حاکم و مخالفین وجود داشته باشد.
و آن درک مشترکی بود که دو طرف از ورای مقاومت فرد در برابر خشونت و شکنجه، استنباط میکردند. در این همفکری، استقامت زندانی در برابر شکنجه دلیل صحت اندیشه و حقانیت مسیر بود. از سوی دیگر از نظر رژیم، به حرف آمدن و ندامت او زیر شکنجه دلیل انکار ناپذیر بطلان تفکر و مسیر بود. در واقع بین زندانی و بازجو، شکنجه وسیله نبرد و اثبات و انکار مسیر بود. یعنی نه برای انقلابی و نه برای شکنجه گر، خرد و منطق و استدلال ملاکِ حقانیت نبود. بلکه اگر خشونت و شکنجه را تحمل کرده بود، انقلابی بود (یعنی تفاوت نمیکرد استدلالش در دفاع از مبارزه اش از نوع لاجوردی بود یا از نوع جزنی) مهم این بود که شکنجه را تحمل کردی یا خیر. چون لاجوردی نیز با شاه مبارزه میکرد و از مقاومترین افراد در مقابل شکنجه شاه بود. یعنی:
ملاک هر دو طرفِ نبرد، خشونت است: یکطرف با اعمال آن، یکطرف با تحمل آن.

پیروزی در اعمال یا تحمل شکنجه-خشونت، پیروزی در ایدئولژی بود. همه قهرمانان آرمانی انقلابیون که خود در ته دیدگاهشان یک شکنجه گر همچون شکنجه گرشان بودند، آنهایی بودند که، شکنجه و خشونت را تحمل میکردند، نه کسی که به مسیر و اهدافش عشق میورزید، ولی تحمل شکنجه را نداشت. شهادت طلبی تروریستهای داعشی و فرقه رجوی نیز دقیقا از همینجا ناشی میشود.
زندانی ای مورد ستایش قرار میگیرد که تحمل شکنجه را کرده باشد. عدم تحمل شکنجه در فردی که خودش نیز ملاک و معیارش خشونت ضد بشری است، منجر به این میشود که وقتی شکنجه را نمیتواند تحمل کند، حتی خودش هم به خودش شک میکند و اینجاست که ایدئولژیک شکست میخورد.
در واقع این زندانی دوبار شکست میخورد، یکبار از فکر و اعمال خشونت شکنجه گر یکبار از اصالت دادن به تحمل شکنجه و خشونت فکری خودش. و دومی عامل اصلی شکستن و نابودی مبارزاتی اوست تا خشونت و شکنجه شکنجه گر.

این ایدئولژی خشونت تنها در مسلمانان نیست، بلکه عینا در مارکسیستها و سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها، … بدون کمترین کم و کاستی وجود دارد(توضیح داده میشود). چه در زمان شاه وچه در زمان حاضر، همه به اصطلاح مبارزین برای مبارز شدن دو مولفه را بکار می گرفتند.
الف: “خود آگاهی انقلابی“، که از نظر آنها میتوانست جوهر و هویت فرد را از بن دگرگون کند و انسان طراز نوین بسازد. و به آن میگفتند “خودسازی انقلابی” در واقع زدودن هر آنچه فرد داشت و با خود بعنوان فرهنگ (از نظر مبارزین فرهنگ طبقاتی) از جامعه به مناسبات مبارزه آورده بود.
ب: ابزار خود سازی انقلاب نیز اعمال خشونت و یا آن چه تحت نام و عنوان “قهر انقلابی” و یا “کینه انقلابی” ازآن نام میبردند بود، که کمترینش تحمل شکنجه باشد. در این بین، “شرط“، خود آگاهی و “مبنا“، قهر انقلابی یود. چرا که خود آگاهی بدون قهر انقلابی را “روشنفکر بی عمل” میخواندند و نفی و ترد میکردند و میکنند. واژه “کسانیکه کتاب بارشان” است در مورد کسانی گفته میشد که از نظر آنها “ایدئولژی خشونت و قهر انقلابی” نداشته ولی “آگاهی های اجتماعی و طبقاتی” داشتند.
بدین ترتیب در چنین توافق دو جانبه ای اعمال خشونت به همان میزان که تحمل آن به هر قیمت بعنوان میزان و افشاء کننده حقیقت تلقی میشود، تحمل زندانی قبل از اینکه بیانگر و نشاندهنده شخصیت و خصوصیات فردی وی باشد، نشانه ای از اعتبار و حقانیت فکری جمعی او بود. و عدم تحمل شکنجه و خشونت نشانگر بریدگی، ناتوانی فکری و اعتقادی فردی و حتی گروهی به آرمانهای انسانی تلقی شد.
اگر ملاک و معیار اعمال و تحمل خشونت و شکنجه درست باشد. لاجوردی و بسیاری از اعضای زندانی فرقه رجوی که مدعی هستند شکنجه را تحمل کردند، دیدیم که همه خود به شکنجه گران قهاری در خارج از زندان تبدیل شدند. مجاهدین هنوز به قدرت نرسیده دست به شکنجه نه فقط دشمنان[3] بلکه همقطارانشان در درون فرقه زدند. مسعود رجوی آنها را یکباردر 1363 و یکبار در 1374بطور گسترده مورد شکنجه قرارداد تا به به خیال خود میزان اصالت ایمانشان را به خودش کشف شود!!! یعنی اصالت سنجی با تحمل شکنجه!!!!!
در پنج دهه گذشته بخش عمده ای از خشونت سیاسی توسط ایدئولوگهای گروههایی که خود رامبارز میخواندند، مانند مجاهدین، فدائیان، فدائیان اسلام و … تولید و توجیه شده است. کار ایدئولوگ های آنها تبدیل انگاره های مبارزاتی مانند نبرد مسلحانه یا جهاد، قهرمان و شهادت به مفاهیمی کاربردی در پهنه سیاست و مقبولیت عمومی بخشیدن بدان بوده است. از جمله متاسفانه برای دست یابی به آرمانهای کاملا انسانی مانند امنیت و عدالت، “خشونت-تروریسم” بعنوان عالیترین ابزار، معرفی و توجیه شد.
از همین رو شاهد بودیم که رژیم نیز با همین الگو همچون جبهه مقابلش پیوندی گسست ناپذیر بین اجرای عدالت با خشونت دولتی بر قرار کرده است. اینها همه از همان زندانهایی که به اصطلاح مبارزین زمان شاه بیرون آمدند، بیرون آمدند. اعدامهای علنی و نمایشی در خدمت اجرای عدالت معرفی شد. در مقابل نیز وحشیگری، بمب گذاری و کشتارهای جمعی نیز بعنوان دست یابی به عدالت اجتماعی معرفی و توجیه گردید.
در کادر همین تفکر و دستگاه اندیشه وحشیگری است که تقی شهرام آنگونه و مسعود رجوی این گونه به اصطلاح دشمنان و هموندان خود را شکنجه و ترور کردند و میکنند. رجوی برای اثبات اندیشه مبارزاتی کادرهای قدیمی آنها را به شکنجه همقطاران منتقد (بریده مزدور) وا داشت. عده ای را برای به تهیه گزارش از شکنجه هموندان واداشت!!
رجوی همه مجاهدین آزاد شده از زندان راخائن میخواند و نه مجاهد. چون زنده از زندان بیرون آمده اند. زنده بیرون آمدن یعنی در مقابله شکنجه و فشارهای زندان نتوانسته اند دوام آورده و کوتاه آمده و تواب شده اند. همینها هم بودند که مورد شکنجه دوباره توسط گشتاپوی رجوی قرار گرفتند تا تست بدهند هنوز به مسعود رجوی عشق میورزند یا خیر؟!!!!
درصورتیکه در دنیای انسانی هیچ اعتراف و عملی را تحت فشار چه برسد تحت شکنجه برسمیت نمیشناسند. و زندانی را مورد شماتت قرار نمیدهند که حمایت میکنند. دنیای وحشی و حیوانی خشونت طلبانه رجوی است که مارک بریده و خائن به مبارز میزند. طوریکه مرگش نه نشانه فنا و قربانی شدنش، که مظهر نقطه اوج کمال انسانی است!!! و مسلمانها شهادت مینامندش. عین همین منطق در میان مارکسیستها نیز وجود دارد.
منطق انسانی در مقابل منطق غیر انسانی
در حقیقت در منطق غیر انسانی نه عمل شکنجه بلکه نتیجه بدست آمده از آن است که موقعیت و منزلت فرد را تعین میکرد. آیا توانسته تحمل کند یا خیر.
در صورتیکه در دنیا و منطق انسان متمدن، این رابطه بین شکنجه شده و شکنجه گر (عمل شکنجه) است که مهم است نه نتیجه اعمال شکنجه. یعنی خشونت و شکنجهِ اعمال شده است که نفی شده و مورد شماتت قرار میگیرد. نه کسی که تحت شکنجه به اصطلاح بریده.
بسیاری از این خاطره زندان نویسی های در کادر فکری، تائید ایدئولوژی خشونت و قهرمان پروری است تا نفی خشونت. اگر چه خشونت و شکنجه اعمال شده توسط شکنجه گر را در ظاهر نفی میکنند.
در دنیای نفی خشونت انسانهای متمدن، “قهرمان شکنجه” وجود ندارد. لاجوردیها و رجویهای مدعی قهرمانی و مبلغین تحمل شکنجه، جانوران وحشی بیش نبودند.
اینگونه است که شاهدیم بسیاری انسانهای مبارز بخاطر داشتن تفکر خشونتگرا، چون در واقعیت خود را قادر به تحمل شکنجه نمیدیدند هیچگاه نمیتوانستند به وظایف انسانی خود قیام کنند و این خود کم بینی چه بسا هزاران انسان مبارز را از صحنه مبارزه خارج و خانه نشین میکرد. که 50% منادی آن خودِ به اصطلاح مبارزین و سرکرده های آنها بودند.

خشونت و ترور سیاسی متداول در خارجه کشور
همین مورد اتهام زنی امثال علی جوانمردی کارمند (سابق؟) وزارت خارجه آمریکا به خانم ژاله توکلی را بررسی کنیم چون او تنها نیست که دست به ترور سیاسی دیگران میزند. مهر مزدوری زدن بدون هیچ دلیل و مدرک، به هرکس که بداخل رفت مبتنی بر همان ایدئولژی ترور و خشونت است. چون محتوایی خشونت آمیز و خونریز در آن اتهام نهفته است. چرا که چنین حکمی نشأت گرفته از حکمی است که علیه تمام عناصر رژیم که با آن دست به مخالفت زده است صادر میکند. در صورتیکه هیچ دلیل و مدرکی محکمه پسند برای آن اتهام ننگین به خانم ژاله توکلی ندارد. علی جوانمردی در قدرت نیست و چنین اعمال خشونت میکند وقتی در قدرت باشد، چه خواهد کرد ؟ خلخالی دیگری؟
چون در قدرت دستِ بازتری داشته و هیچ ابائی از اینکار همچون لاجوردیها و خلخالیها و رجویها که مستمرا خواهان اعدام عناصر حکومت پهلوی بودند، نخواهند داشت. توجه کنیم که همینها خود به شکنجه ها و اعدام مخالفین توسط شاه و رژیم اعتراض میکردند و میکنند. پس صرفا اعتراض و به شکنجه نمیتواند نشانه این باشد که شما خود از آن تفکر اعمال خشونت بری هستید.
چه تفاوتی بین منطق علی جوانمردی و خلخالی هست؟
علی جوانمردیها و مصداقیها و بسیاری که کوچکترین مکثی، تأملی در ذهن و فکرشان در اقدام به ترور سیاسی مخاطب خود نمیکنند، تا فرد را وادارد به این فکر و اندیشه کند، که بر اساس چه مدرکی حکم ترور سیاسی را صادر میکنم؟ عاری از هرگونه اخلاق سیاسی هستند.
برای مثال، مگر هرکس چون علی جوانمردی در وزارت خارجه آمریکا کار کرد لزوما مامور سازمان سیاست؟ بی توجهی و یا توجه به این مسئله، نشانگر میزان عدالت شما و در مقابله با ایدئولژی ترور و خشونت است.
وقتی وجدان سیاسی وجود ندارد و توجهی به این مسئله نمیشود، باید گفت منطق چنین افرادی عین منطق خلخالی است که “بخودِ باصطلاح مبارزش“!!! حق میدهد که هر کس را فکر میکرد محارب است اعدام کند، بعد میگفت اگر اشتباه کردم طرف را به بهشت فرستاده ام اگر نه که عدالت اجرا شده است؟!!!
میزان وقاحت این افراد در صدور چنین حکمهایی، نشان از عمق ایدئولژی خشونت و ترور برای اجرای عدالت دارد. که امروزه ظاهرا همه به مخالفت با آن برخاسته اند اما خودشان همچون جوانمردی ها و رجویها و بقیه نماینده تمام عیار آن هستند.
اجازه بدهید حتی آب پاکی روی دست دختر و پدر(خانم ژاله و اقای کیانوش توکلی) که مورد اتهام هستند نیز بریزم. که خود آنها نیز کم و بیش به تفکر خشونت آلوده هستند. البته به همان میزان که:
احساس کردند از این اتهام ناجوانمردانه علی جوانمردی صدمه دیدند. و در نتیجه از ایران رفتنش دفاع نکرد. میتوانست ریز تشریح کند که بله من رفتم و کسی با من کار نداشت. درصورتیکه تلاش کردند طرح کنند آخرین بار 9 سال پیش به ایران رفته و دیگر نرفته اند. یعنی نباید در دام اتهام زنی جوانمردی به دفاع پرداخت، بلکه دفاع را در کادر منطق خشونت و ترور سیاسی و اتهام زنی جوانمردیها میکرد، در زدن زیرآب منطق اتهام زنی او و امثالش، که لزوما هر کس بداخل میرود مزدور نیست و نمیتواند باشد، این دفاع باید صورت میگرفت. در غیر اینصورت، همه مبانی چنین اتهامی که داخل رفتن است باقی میماند. چرا که ناجوانمردان که به دلیلی و عملی جز داخل (به کانون مبارزه مردم ایران) رفتن برای نتیجه گیری و اتهام زنی اشاره نکرده اند. پس باید به جرمی که علی جوانمردیها و امثال او در رد رفتن به کانون مبارزه یعنی ایران مرتکب شده اند تهاجم میکرد. باید ایدئولژیک، ترور سیاسی و خشونت سیاسی او مورد نقد واقع میشد. آنهم نه با تهمت متقابل زدن به علی جوانمردی، بلکه با منطق ضدخشونت و بیان واقعیت که در ایران که میروی چه اتفاقی حداقل در مورد منی که مورد اتهام هستم و یا همه کسانی چون که من شاهد بودم رخ داده است.
نمونه ای از چنین داخل رفتن ها
دوست 45 ساله من دکتر جمیل بسام که با هم فعالیت سیاسی را علیه رژیم پهلوی و سپس رژیم کنونی را در انگلستان شروع کردیم، به اتفاق دوست دیگرم ابراهیم خدابنده که او نیز از روز اول فعالیت سیاسی با هم و کنار هم بوده ایم، توسط رژیم در مرز سوریه هنگام قاچاق 2.3میلیون دلار پول نقد فرقه رجوی از عراق به سوریه جهت انتقال به فرانسه توسط مامورین سوریه دستگیر و تحویل رژیم داده شدند. ایندو با سابقه عضویت 20 ساله در سازمان و از اعضای ارشد و شناخته شده بخش سیاسی سازمان بودند. آقای جمیل بسام سر و سالم نه تنها زندان نیست بلکه سالیان است که آزاد است و ازدواج کرده و مشغول کاردر کشور است و هیچ فعالیت سیاسی هم ندارد. آقای ابراهیم خدابنده نیز آزاد است و ازدواج کرده. ایشان خود با مطالعه و تحقیق و ترجمه کتب مربوط به فرقه های خطرناک، کتاب “فرقه ها در میانه ما” نوشته پروفسور…. دست به کار فرهنگی بسیار مهمی زدند که منجر به شناخت همه ما جداشدگان در وحله اول و سپس مردم ایران و جهان ازماهیت خطرناک فرقه رجوی شد. و از همین روست که تلاش بسیاری میکند که سایر مجاهدین اسیر، از بند و اسارت فرقه رجوی نجات یابند. آقای ابراهیم خدا بنده براساس همین شناخت در انجمن نجات در ایران فعال است. آنها هردو انتخاب آزاد خود را داشتند ابراهیم خدابنده متکی به شناختش از خطر فرقه رجوی فعال ماند و جمیل انتخاب کرد فعال نباشد. نگارنده نیز وقتی به ایران رفتم خود ترجیح دادم که به شناخت از جامعه بپردازم هرچند دیدگاههایم نسبت به زمانیکه در فرقه رجوی بودم هنوز تغییر نکرده بود. طی نه سالی که در ایران بودم، دیدگاهم در مواجهه با مردم مبارز ایران، مردمی که بشدت مخالف رژیم بودند تغییر کرد. و هیچ عاملی جز انتخاب آگاهانه باعث نشد که نگارنده به مخالفت با رجوی اینگونه که هستم بپردازم. این در مورد صدها نفری که از فرقه رجوی جدا شده و به ایران رفته اند صادق است. توجه کنید در مورد کسی صحبت میکنم که از اعضا با سابقه و ارشد فرقه رجوی بوده است، و رژیم وقتی وی مسئولیت شاخه پاکستان را داشت، برای دستگیریش در پاکستان جایزه گذاشته بود، عضو شورای ملی مقاومت فرقه رجوی بوده. صدها جدا شده ای که به ایران رفته اند یا تحت مسئولیتش بودند و یا تمامی اطلاعات نگارنده در درون فرقه رجوی را در اختیار رژیم گذشته بودند. چه برسد به خانم توکلی که فعالیتی نداشته است پدرش نیز به گفته خودش بیش از سه دهه است از فدائیان اکثریت جدا شده. نگارنده وقتی خود پی برد که فرقه رجوی چه خطر بزرگی برای ایران و منطقه و حتی جهان است وظیفه خود نسبت مردم ایران دانست که باید نگذاشت ایران و ایرانی از دام یک دیکتاتوری به دام دیکتاتوری خطرناکتری بیفتد. زمانی که در ایران بود نیز هیچ فعالیت سیاسی حتی علیه فرقه رجوی نداشت.
به قطع و یقین بحث دفاع از رژیم که بسیاری از واقعیات آنرا روزانه در جهان در وسیعترین شکل ممکن و بعضا با بزرگنمایی ها منعکس میکنند نیست. حتی بحث دفاع از خانم و آقای کیانوش توکلی نیست چون تعدادی از مخاطلبین برای نگارنده به سوابق فعالیت سیاسی خانم توکلی در بعضی احزاب سوئد و اخراجشان از آن حزب اشاره کرده و سوال کردند چر از او دفاع میشود. در جواب باید گفت، این بحث به هیچ وجه دفاع از همه اعمال خانواده توکلی نیست. همه اعمال آنها و از جمله نگارنده را میتوان نقد کرد. اینکاربا اتهام زنی فرق دارد.

حسن حبیبی و محاکمه جدا شدگان از فرقه رجوی
بلکه بحث این است که، اگر خود دارای ایدئولژیی خشونت و ترور نیستیم باید جرأت بیان واقعیت (هرکس در مورد خودش و آنچه شاهد عینی بوده) راداشته باشد تا بتوانیم با ترور سیاسی و خشونتی که منکرش هستیم در هرکجا که باشد مقابله کنیم. نمیتوان با ایدئولژی خشونت، منادی صلح و عدالت و آزادی بود. تا جائیکه خشونت به درون به اصطلاح آپوزیسیون کشیده است. هنوز در حاکمیت نیستند، سرنوشت چنین جمعی در حاکمیت چه چیز را برای ایران و ایرانی رقم خواهد زد؟ مسعود رجوی توسط یک جیره خوار بدنامش بنام حسن حبیبی، به محاکمه مصداقی در خارجه پرداخته است. بهتر از این میتوان به رژیم کمک کرد؟
بنابراین، بحث حاضرِ نگارنده، مطلقا بحث رو به حاکمیت نیست، چرا که حاکمیت همه اقدامات و وظایف خود را برای تصمیم گیری مردم ایران نسبت رژیم انجام داده. بحث ما با کسانی است که با آن ادعای مخالفت میکنند. نباید دوباره در تاریخ تکرارشود که چرا در مورد اعدامهای شاه قلو شد، چرا در مورد تعداد زندانیان قلو شد، چرا به آلترناتیوهای قلابی توجه نشد؟ چرا به هرچیز بجای شاه تن دادیم؟ چرا فریب آمریکا و کارتر و حالا نتانیاهو و ترامپ را خوردیم و همه چراهایی که طی چهل سال گذشته به درست و غلط مطرح بوده است.
یعنی این بحث، بحث ماست اگر ما متفاوت هستیم با آنچه با آن در رژیم مخالفت میکنیم، باید تا بحال ظاهر شده باشد. اگر تابحال نشده این نوشته هشداری است به آن که باید هرچه زودتر این کیفیت و تفاوت بنیادی را در خود پیدا و گسترش دهیم. نمیشود همان که رژیم است باشیم و بدترباشیم، بعد مدعی باشیم برای مردم ایران جذاب بوده و یا بتوانیم ایران را در تحول بعدی به سمت بهتری سوق دهیم. غیر ممکن است، این آپوزیسیون که خودش را نمیتواند جمع کند و به جنگ داخلی رسیده نه خمینی دارد که همه 80 میلیون ایرانی را متحد کند و نه دشمنان ایران همان هستند که در زمان سقوط شاه بودند. و نه شرایط جهان همان است. اشتباه بعدی معلوم نیست چند برابر سالهای کنونی که فعلا هیچ پایانی نیز برایش در چشم انداز وجود ندارد طول خواهد کشید. اگر وقت درس گرفتن است بسیار دیر شده است و باید هرچه زودتر بدان پرداخت. ولسلام
داود باقروند ارشد
17ژانویه 2021
28 دیماه 1399
References

  1. ↑ مشکوک به این دلیل که دامن زننده و مبلغان رسمی آن اسرائیل و عربستان و لابیهایشان در آمریکا و نئوکانها و ایادیشان امثال مسعودرجوی هستند
  2. ↑ بحث رضا شاه روحت شاد چیزی جز یک ناستالژی نیست
  3. ↑ دستگیری و شکنجه و سوزاندن سه عنصری در تهران که فکر میکردند متعلق به اطلاعات رژیم است در سال 1360

سیاست زدگی و سیاست زده و تمدن
ژانویه 22, 2021

بقلم: داود باقروند ارشد
سیاست زده و سیاست زدگی به کسی و به رویکردی اطلاق میشود که از جامعه درکی یک بعدی و محدود دارند. رویکردشان با تحولات یک جامعه و بویژه با ظلم و ستم، مانند رویکردشان با رودی است به تعبیر آنها پر از خون که جاری است. و هیچ چیز دیگری را نمیبینند و توان دیدنش را ندارند. درک نمیکنند که این رودخانه که صبح تا شام وسیله تشریح و توضیح و گزارش و تحلیل آن هستند ، دو کرانه نیز دارد که در آن میلیون ها انسان زندگی میکنند، برای آینده خود و خانواده شان تلاش میکنند، عشق میورزند، تولید مثل میکنند، تمدنها را بوجود میآورند. آنچه طی تاریخ بشر همراه و همزمان با جاری بودن رود، از بدو تاریخ مشغول آن بوده اند و هنوز هم مشغولند. و این کرانه ها هستند که تعین میکنند این رود به کدام سمت برود، به چپ ویا به راست و یا بطور مستقیم، آرام و با طمانینه …حرکت کند.
سیاست زده نمیخواهد و یا نمتواند درک کند که همین رود خانه بستری نیز دارد که بر آن جریان پیدا میکند. بستری که بستگی به نوع جنس آن از خاک روس و یا سنگی و و شیب و میزان عمق و وسعت آن تعین میکند که این رودخانه با چه سرعتی حرکت کند، رودخانه ای خروشان و جوشان، که در برخورد با هر مانعی آنرا تخریب و غیر قابل استفاده و یا رودخانه ای آرام و با طمانینه و قابل استفاده و بهره برداری ، با قابلیت های ماهیگیری، قایق و کشتی رانی و مفید فایده. و یا عمق بستر و کرانه های بلند آن جلوی هر گونه طغیان مخرب را میگیرند. و یا در هر طغیانی بدلیل کرانه های نا مطمئن رودی که سرمنشاء حیات و بقاء ساکنین کرانه هایش است، به عامل مرگ تبدیل میشود.
سیاست زده توان و درک این موضوع را ندارد که، آنچه ثابت است جریان رود ولی آنچه متغییر است کرانه ها و بستر و نوع و عمق آن است. که تعین میکند این جریان ثابت چه کارکردی داشته باشد. باعث آبادانی باشد یا عامل تخریب.

تحولات و جریانات سیاسی اجتماعی جامعه جدای از جریان رودخانه نیست. به میزانی که بستر تحولات سیاسی اجتماعی جامعه کم عمق باشد یعنی مردم آن از عمق لازم برخوردار نباشند، تندرویها و جوش و خروشهای اجتماعی نیز به عواملی مخرب تبدیل میشود. و به میزانی که بستر این جامعه از انسانهایی مرکب شده باشد که با اتکاء به دانش و خرد، عمیق باشند رود جریانات سیاسی نیز دارای طمانینه و آرام و قابل اتکاء قابل پیش بینی و کمتر مخرب است.

جامعه سیاست زده هیچ توجهی به عوامل اصلی جریان جامعه که همان مردم آن هستند نمیکنند و تلاشی بخرج نمیدهند که برای محار رود خروشان مخربی که هستی کرانه ها و ساکنین آنرا به نابودی میکشاند، را درک کنند. راز مهار چنین جریان خروشان مخربی در نوع کرانه و بستر آن نهفته است. تا آن درمان نشود رود جامعه همواره متاثر از بستر و شیب و عمق آن جریان خواهد بود، حالا شما هر شعاری هم که بدهید و هر چه در ذهن خود داشته باشید جز تخریب و شسته شدن توسط جریان کل جامعه سرنوشت دیگری نخواهید داشت.

در کتابی خواندم که سیاست زده مانند کسی است که یک بنای کهنه را خراب میکند بدون اینکه نه مصالح جدید و نه معماری آینده نگر و طرحی نو برای ساختن بنایی مدرن داشته باشد. و در نهایت بنای خود را با مصالح کهنه وفرسوده بدست آمده از تخریب بنای کهنه، با کپی برداری از همان طرح ناستالژیک!! قبلی که تجربه سالیاشان بوده، آنهم بدست کسانیکه معماریشان جز کپی برداری از الگوهای کهنه نیست میسازند. بنایی که بسیار متزلزلتر از بنای قبلی است.

برای ساختن جامعه نو باید انسانها و طرحها و گفتمانهای نوعی داشت. بدون آن غیر ممکن است که به جامعه نوع دست یافت. بدون تلاش برای درک و فهم جامعه نمیتوان به تغییرات آن دست یازید.

اسپینوزا میگوید:
تلاش برای درک و فهمیدن، نخستین و تنها بنیاد فضیلت است.اسپینوزا

تمدن بشری و ریشه هایش

ویلدورانت[1] فیلسوف و تاریخنگار و نویسنده آمریکایی در کتاب تاریخ تمدن، تمدن را اینگونه تعریف میکند:
تمدن را میتوان نظم اجتماعی دانست که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امکانپذیر میشود و جریان میبابد چهار رکن تمدن عبارتند از:

  1. پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی
  2. سازمان سیاسی
  3. سنن اخلاقی
  4. کوشش در مسیر گسترش معرفت و هنر
    تمدن در سایه ثبات و پایان هرج و مرج و نا امنی بدست میآید، با ترس خلاقیت از بین میرود. …نژاد در تمدن هیچ اثری ندارد، نژاد تمدن را نمی سازد، تمدن ملتها را می سازد.[2]

برای آشنایی با پیش زمینه های شروع تمدن و انقلاب صنعتی در غرب شاید بتوان به انگلستان که انقلاب صنعتی (که در بازهٔ زمانی سال ۱۷۶۰ تا سال ۱۸۴۰) درآن رخ داد اشاره کرد و در انگلستان نیز به الیزابت یکم ملکه انگلستان زاده 7 سپتامبر 1533 مرگ 24 مارس 1603 اشاره کرد. [3]

او الیزابت یکم وقتی به حکومت رسید [همدوره شاه طهماسب یکم (۲۳ مه ۱۵۲۴ – ۲۵ مه ۱۵۷۶) و شاه اسماعیل دوم(۲۲ نوامبر ۱۵۷۶ – ۲۴ نوامبر ۱۵۷۷)] انگلستان مورد تنفر همگان بود و ضعیف. در طول حکومت 45 ساله اش، هیچگاه به جنگ نرفت و انگلستان در صلح زیست، پاپ او را تکفیر کرد و چند بار به جانش سوء قصد نمود. هرچند الیزابت به چند کارزار نظامی علیرغم میلش تن داد و از آن حمایت کرد. ازجمله وقتی اسپانیا که بزرگترین قدرت دریایی جهان بود و تمامی آمریکا را مستعمره خود کرده بود، خواست انگلستان را نیز تسخیر کند، عطف به اینکه سالها انگلستان در جنگ شرکت نکرده بود و قوایش را جمع نموده بود، ناوگان شکست ناپذیر اسپانیا را در دریا نابود کرد و خود به بزرگترین قدرت دریایی جهان تبدیل شد.

الیزابت خود بیش از همه کتاب میخواند. زبانهای بسیاری را میدانست، فرانسه، ایتالیایی، لاتین، …کتاب ترجمه میکرد، خودش مدعی بود به اندازه هر یک از پادشاهان عیسوی کتاب خوانده است. وی هر روز کتاب میخواند، شعر میگفت و پیانو مینواخت. وقتی سفیری به تسلط او به زبانهای مختلف آفرین گفت، الیزابت جواب داد:

به زنی زبان یاد دادن کار دشواری نیست، مهم این است به او یاد بدهی زمانیکه لازم است بتواند زبان خود را نگهدارد. پاسخ الیزابت یکم به تحصین کننده دانش چند زبانی او

در زمان او ادبیات و فرهنگ رشد شگرفی نمود. ویلیام شکسپر و کریستوفر مارلو از پیشگامان دوره او بوده اند. دوره اوست که به دوره الیزابت معروف شده است. او از کاتولیک به پروتستان پیوست.

در دوره الیزابت 250 ناشر کتاب (در قرن 16 میلادی) در انگستان وجود داشت. رابرت برتن که خود نویسنده بود در سال 1628 نوشت. [4]

هم اکنون مقدار زیادی کباتهای مختلف و متنوع داریم. ما از دست آنها به ستوه آمده ایم، چشماهایمان از خواند و انگشتانمان از ورق زدن درد گرفته است. رابرت برتن

سانسور در دوره او بسیار شدید بود (مطالب ضد حکومتی، مطالب به طرفداری از کلیسای پاپ رم، سانسور میشدند). تعدادی نیز بخاطر نقض این سانسورها اعدام شدند.

همه اشراف زادگان برای تحصیل به آکسفورد و کمبریج که فقط مختص اشراف بود میرفتند. آنها بدون استثناء موسیقی و نوت را می آموختند. نواختن آلات موسیقی مانند عود، چنگ، ویرجینال، کلاویکورد، اورگ، هارپسیکورد، فلوت، رکوردر یا فلاژوله ، سرنا، کورنت، ترومبون، ترومپت، طبل، و اقسام مخاتلف ویول که ویولن جانشین آن شد رواج داشت.

بقیه هنرها از جمله معماری که عمدتا در ساخت کلیسا تجسم می یافت نیز پیشرفت نمود، که چند ساختمان زیبا از جمله برای دانشگاه کمبریج (سال تاسیس دانشگاه ۱۲۰۹ میلادی) تالار بزرگ مدرسه حقوق (در سال 1572 میلادی) ، کتابخانه بودلیان در دانشگاه آکسفورد(سال تاسیس دانشگاه 1096میلادی) ، بورس شاهی در لندن، …ساخته شده که هنوز هم باقی هستند.

البته طبقه رعیت در عذاب دائمی و بدبختی غیرقابل وصفی زندگی میکرد. و تا سرحد مرگ مورد استثمار قرار میگرفت. جنایات کلیسا و تفتیش عقاید آن و در نتیجه در سوزاندن و قطعه قطعه کردن دین ناباوران در وصف نمیگنجد.
از سال 1481 تا 1499 میلادى یعنى در طى 18 سال به دستور دادگاه تفتیش عقاید، 10220 نفر را زنده زنده سوزاندند، 6860 نفر شقه کردند و 97023 نفر را در زیر شکنجه کشتند و 490000 نفر در سیاهچالها پوسیدند و 289000 نفر را زنده زنده پوستشان را کندند هزاران نفر را به گاری بستند تا گوشت بدنشان برسنگ فرشهای کوچه و خیابان پخش گردید و خون سرخشان خیابانهای اروپای مسیحی آن زمان را رنگین کند.
کلیسا موجب شد که در قرن 16 تا 18 ، هر ساله نزدیک به پنج هزار پسر 7 تا 9 ساله عقیم شدند. كه در كل طي اين سالها بيش از يك ميليون نفر فقط براي جذب گروه هاي كر كليسا اخته گرديدند.[5]

داود باقروند ارشد
سوم بهمن 1399

References

  1. ↑ ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – مرگ ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.
  2. ↑ کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت ص 16
  3. ↑ تاریخ تمدن ویلدورانت، آغاز عصر خرد، ص 4123
  4. ↑ کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت صفحه 4172
  5. https://www.cafetarikh.com/news/35467/%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B9-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D9%82%D8%B1%D9%88%D9%86-%D9%88%D8%B3%D8%B7%DB%8C

چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟
ژانویه 25, 2021
بقلم داود باقروند ارشد
پیشگفتار
این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی[1] وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها[2] در مشروطه ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و کتب تاریخی و حتی اعترافات داوطلبانه خودشان در سالخوردگی، همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. بنابراین بحث نگارنده نه سیاه نمایی و نه سفید کاری بلکه روبرو شدن با واقعیات تاریخی خودمان-ایران و ایرانیان بویژه نخبگان آن یعنی آنچه بودیم و هستیم میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و نه توهمات به چنان درکی ازچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم، برسیم. تا قادر شویم آرمانهایمان را اولیت بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آرمانهایمان را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله بندی کنیم، و به آنها جامه عمل بپوشانیم و مهمترین اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده آن دستآوردها را گزند تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه از مشروطه به رضا خان از رضاخان به محمدرضا شاه و سپس به جمهوری اسلامی و حتی به “جمهوری دمکراتیک اسلامی”!!! و سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله داشته و دائما در حال تکرار بوده است، سقوط نکنیم.
با این یادآوری تلخ که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی که در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند توسط همین ایرانیان رگ زده شدند. هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، قتل، فساد و اعدام نباید کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است فریب دهد. چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند. ما به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و از جمله این قلم، بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایکهای بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتنهای کورکورانه بدون نقد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم.
با تجربه 40سال خونین در کانون مبارزه سیاسی، و کسی که ازنزدیک شاهد نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها بوده، شاهد فریبکاریهای تاریخی قدرت پرستان و به مسلخ بردن نسلهایی از ما ایرانیان را در پس انواع شعارهای چپ روانه با پوست و گوشت خود لمس کرده، وظیفه خود میداند که از گذشته درس گرفته و بگوید، ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، حتی سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ هزارساله ماست که در دور باطلی ما را نگهداشته است. استعمار در گذشته و قدرتهای بزرگ و همپیمانان امروزشان از این خبط ایرانیان برای نابودی، عقب نگهداشتن و پیشبرد امیال خودشان حداکثر استفاده را کرده اند.
باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمالمان و آرزوهایمان میخواهیم باشیم “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر به ایدئولژی انسانی ارتقاء و بالندگی، تأمل، همزیستی، احترام به قانون، پلورالیسم، با آزادی (همه ایرانیان) و استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.
مقدمه
امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 و آنهم به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، اما بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه بتوان به درکی درست از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران
حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران،که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.
پادشاهان صفویه بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات،، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.
همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز (نه در قالب رعیت) تحت امر پادشاه بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است. به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود میپذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.
تا قبل از پیروزی مشروطه، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است نبوده. در نتیجه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و ملت یا مردم بعنوان «رعیت» یا بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده، روحانیت بوده است.
نقطه عطفِ نهضت تنباکود
در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [3] نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.
این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.
روحانیت و انقلاب مشروطه
پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان رسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [4] بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه “برای اولین بار در تاریخ ایران” نهاد “مردم“ و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.
هرچند که مخالفتهای جدی نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) با تحریک و تامین مالی وحمایت … دربار، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبر کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود، و عملا مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروز قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه، جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.
نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[5]
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت
با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران، کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نیمآمد، روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت-حکومت با روحانیانی که بخدمت سلطنت در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه به اعتبار خود در میان مردم بیفزاید.
نقش رهبراین سکولار در مشروطه
تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، و تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).
نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:
“ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325
علیرغم این اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد از مظفرالدین شاه امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه های پسرش محمدعلی شاه، دربار و سفارت روسیه تزاری و انگلیس چه در تهران و چه با حمایتی که از سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند مقابله کند و پیروز شود. از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد با چندین هزار نیرو که عازم فتح تهران بود و به قم رسیده بود اما توسط گنسولهای روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را ندادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسولهای بیگانه و اقدام به فتح تهران دادند را گرفت و بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شد و اینگونه مشروطه پیروز شد.[6]
و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن مخالفین قدر قدرت در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چند هزار ساله ایران بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر.
روحانیت بعد از مشروطه
در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش و ضعف شخصیتی و اطرافیانش روحانیت دوباره تقویت شدند.
مدرس از سرآمدان مخالف استبداد
مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج:

  1. مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت
  2. از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون
  3. مخالفت با قرارداد استعماری 1919 سید ضیاء طباطبایی
  4. سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس
  5. مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان
  6. دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او
    رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که:
    «چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!»پیام تطمیع رضا خان به مدرس
    . مدرس در جواب گفت:
    «به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت».جواب مدرس به پیام تطمیع رضا خان به مدرس
    مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.

سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه
بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروههایی که به عمل تروریستی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاها کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.
شاه در عاشورا
دشمنی اسرائیل با ایران1
ولیعهد و فرح در حرم
نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم ظالم شاه و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.
ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفتشان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.
شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلماتیکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).
معیارهای دوگانه
بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریمها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود رانقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.
اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبت قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.
از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. اما نقش کشورهای خارجی نیز نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی میپنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار نا توانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.
اما چرا خمینی؟
در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی، سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافتند.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد سیاسی-اجتماعی انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)
درخشش خمینی در تحولات سیاسی
اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحرانهایی مهم بخشهای گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [7] و در سالهای منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.
از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند.
میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.
پیش زمینه های گسست اجتماعی
گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و خانواده شان نمود.
روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشد.
سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته
حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و توریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتریش در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.
همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای میگذارد. بدین معنا که دارنگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند هممچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانای او رادر اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم (مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.
حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (دمکراسی و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور، بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا مناسبات دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.
خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر و اتوریته کم و بیش مدرن ولی دیکتاتورانه ی-نا مشروع محمدرضا شاه، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمینهایی زبانی نشان دهد. که هم برای اتوریته پدران سنتی وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی میفهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.
گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.
در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچو ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.
از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.
نتیجه گیریها:

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست میپنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی ما ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران، نقش روحانیت را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بوده.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی تر و در هم ریخته تر از دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. و کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلکتری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کنند و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده و تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت. که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمانهای دروغین اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای هم تراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست، این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است، بلکه فقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی اگر در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که بسیار پاکتر از مجاهدین مانده اند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی در مجاهدین نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت خود را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [8] بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود چه کرد؟!!!
    چاره ایران در تولید آزادی در داخل کشور بدست مردمی متکی به نهادهای مدنی لازم، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود نه از خارج واردا شود، چه از آمریکا (هدف مجاهدین) و بسیاری سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها و مدیران گذارهای فرضی و چه از شرق و ته مانده مارکسیسم. اینگونه تحولات وارداتی مانند گذشته، خاک پاشیدن به چشم مردم ایران جهت پنهان کردن ماهیت امثال مسعود رجوی و… در دنیای سیاست ایران است که امروزه با طولانی شدن حضور در خارج کشور، با و بدون دستان دشمنان ایران و ایرانی، نئوکانها، عربستان واسرائیل در پشت آنها با شعارهای فریبنده گسترش یافته و خطرناک تر هم شده اند. آزادی را از درون ایران و ایرانی باید جستجو کرد و ساخت.
    داود باقروند ارشد
    20 بهمن 1299
    مطالب مرتبط
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

References

  1. ↑ سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست.
  2. ↑ سید حسن تقی‌زاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیده‌ای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زاده‌ای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ‌ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933) نقش داشت و تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست.
  3. ↑ اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه مطرح کرد.[۳] سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه‍.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینه‌سازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخست‌وزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد.[۴] ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عده‌ای از سرمایه‌داران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایه‌ی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید.
  4. ↑ مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق می‌شود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب می‌آیند.
  5. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]
  6. ↑ تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106
  7. ↑ وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه ‌پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفت‌هایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهم‌ترین مخالفان این طرح‌ها، روح‌الله خمینی بود.
  8. ↑ مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است
    Edit

نگاهی به بریده مزدوری در فرقه رجوی، “مریم رجوی” انتخاب اصلح یا درمان درد بریدگی مسعود رجوی -قسمت دوم
فوریه 6, 2021

بقلم داود باقروند ارشد

نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

قسمت دوم
در قسمت اول بحث نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات مسعودرجوی عمدتا به تاریخچه سازمان و تحولات سیاسی که منجر به اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه با اتهام بریده مزدوری بعنوان ابزار ترور سیاسی مخالفان برای از سرراه برداشتن آنها چه در بیرون تشکیلات در میان جدا شدگان(عضو مجاهدین و عضو شورای ضد ملی آن)، گروهها و فعالین سیاسی، سیاستمداران خارجی، روزنامه نگاران، نشریات و تلویزیونها و کلا هر مرجعی که منشاء یک ایراد و انتقاد به سیاستهای مسعودرجوی باشد میگردید. همچنین به نقاط عطفی در تشکیلات رجوی بعد از انقلاب 22 بهمن که منجر به بریدن مسعودرجوی گردید اشاره شد.
در قسمت دوم به ریز جزئیات بریدن مسعودرجوی از مبارزه و مردم ایران و ریز اقدامات تبهکارانه او با همکاری دفتر سیاسی و متاسفانه تائید ضمنی بسیاری از ما اعضا زیر دفتر سیاسی در توجیه ایدئولژیک و سیاسی این تبهکاری اشاره خواهد شد.
تبلیغات گسترده فرقه مسعودرجوی با اتکاء به امکانات متنوع رسانه ایکه دارد طی چهل سال گذشته این ذهنیت را در اکثریت مخاطبین بویژه در میان هواداران خود و خارج کشوریها ایجاد کرده که جدا شدگان، از مبارزه بریده، و به زندگی روی آورده اند. با “طعمه” خواندن آنها، مدعی است ازهمان درون تشکیلات خود را به رژیم فروخته اند، بنابراین بریده مزدورند و خائن هستند. براین اساس است که، رجوی مدعی است همه انتقادات جداشدگان به رجوی ریشه در زندگی طلبی و فرار از مبارزه دارد و ایرادات به رجوی وسیله ای است برای فروش خود به رژیم و لاپوشانی زندگی طلبی خودشان. در مقابل رجوی نیز با زدن اتهام مزدوری آنها را خائن و حکم اعدام انقلابی آنها را صادر کرده و حتی در جلسه عمومی نحوه کشتن آنها را در اروپا نمایش هم داده است.
اما خروج از کمپهای فرقه رجوی و آمدن به بیرون حصارهای فیزیکی و فکری آهنین کشیده شده به دور آن چه توسط اعضای فرقه و چه توسط اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت که همگی بلحاظ مالی توسط تشکیلات حمایت میشوند مستلزم این امر است که فرد جدا شده مقدم بر هر امری به تلاش وفعالیتی برای تامین هزینه های زندگی خود بپردازد تا در پناه آن اگر میخواست فعالیت سیاسی انجام دهد مقدور و ممکن گردد. که طبعا درک آن برای هر ذهن غیر بیمار و شستشوی مغزی نشده امری بسیار ساده است، که رجوی تلاش میکند آنرا نادیده بگیرد.
اخته کردن فکری یا اخته کردن جنسیتی مجاهدین در انقلاب ایدئولژیک؟
مسعودرجوی چهل سال است که در درون تشکیلات بعنوان مبنای به اصطلاح انقلاب ایدئولژیکِ بحث کرده و میکند که:
سرمنشاء همه انتقادات به مسعود رجوی و سیاستهای او تمایلات زندگی طلبانه ای است که خودش را در بارزترین شکل در تمایل به زن (در مردان) و به مرد(در میان زنان) نشان میدهد. رجوی طی مراحل چند دهگانه انقلاب به مقابله با وارد شدن انتقادات به خودش پرداخته است. از همین رو اخته کردن مجاهدین بلحاظ جنسی، فکری، اندیشه ای و خرد ورزی، بعنوان استراتژی نجات مسعودرجوی از پاسخگویی به انتقاداتش و از نظر منتقدین “تبهکاریهایش” در دستور کار قرارگرفت. این استراتژی اخته کردن مجاهدین، با طلاق دادن زنان و یا شوهران و در مرحله بعد گرفتن فرزندانشان (چرا که یاد آور زن یا شوهربود) از آنها و در مراحل بعدی در آوردن رحم از شکم زنان و خوراندن کافور درغذای مردان، و در مرحله بعدی گزارش همه لحظاتی که زنی و یا مردی و یا فرزندی از ذهن عضو گذشته باشد، یا بدلیل فشارهای جنسی به خود ارضائی پرداخته باشد، به دیگری تجاوز کرده باشد، یا خواب جنسی دیده باشند، خواب فرزند، همسر، خانواده و حتی در مرحله ای خواب اقوام و فامیل و پدر و مادرنیز جزئی از برنامه اخته شدن مجاهدین قرار گرفته و به شدیدترین و خشن ترین و تحقیر آمیز ترین شکل که فرد باید این گناهان را بعنوان علائم بریدگی و زندگی طلبی و خیانت به انقلاب مریم در جمع بخواند و بقیه او را تف و لعن و نفرین و بعضا با اقدامات فیزیکی تنبیه کنند تحمل نماید. مباحث تئوریک جنسیتی مطرح شده توسط مسعودرجوی را میتوان بصورت یک کتاب 500صفحه ای به نگارش درآورد که “تمامی مجاهدین” بدلیل تکرار روزانه آنر حفظ شده اند.
در یکی از مباحث مسعود رجوی خودش را در مقام پیامبر و مجاهدین را گاو(زن و یا شوهر) پرستان محترم و محترمه معرفی میکند. که به فرامینِ مسعود رجوی، به ترکِ گاو (زن یا شوهر) پرستی را با آوردن بهانه های مختلف تن نمیدهند. و گاوهایی را که میپرستند را حاضر نیستند به مسعود رجوی بدهند و در پشت خود مخفی میکنند. گاو زرد منظورش از زن بلوند است، که وقتی میگوید دهان خودش هم آب افتاده و مریم نیز نیش خنده تمسخر آمیزی میزند. (در اینجا)
مشکلات از اینجا ناشی میشد که با اعمال طلاقهای اجباری، گزاشات “خود ارضایی” اعضای سازمان تا بالاترین ردهها، دفتر مسعودرجوی را چه در میان زنان و چه مردان پر کرد. در مراحل بعدی افتادن به روابط غیر اخلاقی بین زنان و مردان طلاق گرفته و مجردها، به همجنس گرایی و تجاوز به فرزندان نوجوان در تشکیلات انجامید. که عامل خودکشی هایی در میان زنان (زهرا نوری-عضو شورای رهبری با اتهام همجنسگرایی که تشکیلات به او زد) و مردان (فرمانده علینقی حدادی-عضو مرکزیت و همسر زهره اخیانی مسئول اول سازمان، به اتهام همخوابگی را یک زن مجاهد. البته ادعای رجوی خودکشی بود ولی به او قرص سیانور دادند و مجبورش کردند بخورد) نیز گردید. مسعود رجوی با تشکیل جلسات این وضعیت را به بیان خودش:
“ضدیت اعضای سازمان با انقلاب ایدئولژیک”
خواند. از همین رو رجوی خودش به زبان خودش در جمع 4000 نفره در اشرف چندین بار در هر مرحله که اقدامات تبهکارانه اخته کردن مجاهدین با شکست مواجهه میشد با مریم رجوی به صحنه میآمد و به زبان خودش میگفت:

“ما هم مانند شما هستم و شما نمیتوانید بگوئید که اجرا کردن مراحل انقلاب ایدئولژیکی که از شما خواسته میشود شدنی نیست.”مسعود رجوی

وقاحت بیشرمانه از این بیشتر نمیشود، زمانیکه نه تنها خودش تن به جدایی از زن و سکس نداده بود که بطور جمعی با زنان طلاق گرفته برای “عروج!!! و رهایی آنها همچون برای عروج مریم” با آنها همبستری میکرد. بعنوان کسی که متاسفانه همین سیاستهای مسعود رجوی را بعنوان یک فرمانده پیش برده است باید بگویم که رجوی میگفت:

“باید خودتان را بخوانید و از روی خود زیر دستان را قضاوت کنید چون انسانها یکطور هستند.”مسعود رجوی

رجوی نیز خودش عینا همین تاکتیک را در مورد اعضای سازمان بکار میبرد. توجه دارید که در همین زمان مسعودرجوی مدام مطرح میکرد که:

“هر مرد مجاهد باید زنش را در بستر مسعودرجوی ببیند. تا رستگار شود و زنان باید خود را همسر مسعودرجوی بدانند ”مهدی ابریشمچی از قول مسعودرجوی

هر مرد مجاهد باید زنش را در بستر مسعودرجوی ببیند. تا رستگار شود و زنان باید خود را همسر مسعودرجوی بدانند
و کسی این مسئله را جدی نمیگرفت و مطلقا فکر نمیکرد که رجوی شبها با زنان مجاهدین همبستری میکرده است. آنوقت آوار این فشار و سرکوب داخلی برای حتی یک لحظه بیاد همسر و فرزند افتادن بر گرده اعضای سازمان چنان بود که آنرا به فساد باور نکردنی و حتی خودکشی ها و فرار ها و دستگیریها و شکنجه های در تشکیلات و یا حتی توسط اطلاعات عراق کشید. رجوی همه اینها را بهای انقلاب ایدئولژیک و حفظ رهبری خودش میخواند.

آموزه های مسعود رجوی در کشف بریده مزدور
طبعا کسی انتظارندارد که بریدن مسعود رجوی از مبارزه همچون دیگران به روی آوردن او به حضور در خیابانهای اروپا و گشتن به دنبال کار و سرپناه و… منجر شده و نمود پیدا کند.
اولین علائم بریدگی مسعودرجوی بعد از شکست کمرشکن و فرار باقی مانده تشکیلات به خارج، تمایلات زندگی طلبانه او در متمایل شدن به زن بود. که آنرا تحت بهانه اتحاد با بنی صدر اجرا کرد. تا شاید بتواند بریدگیش را با همسرگزینی درمان کند. اما از آنجاکه استبداد رأیش تحمل استقلال رأی خانم فیروزه بنی صدر و بویژه پدرش را نداشت، کینه از ایندو بدل گرفت، بویژه که میدید برای اولین بار زنی هست که به همه افکار رجوی تف میکند و کمرفکریش در مقابل کاریزمای ضحاک همچون زنان اسیر در تشکیلات خرد نمیشود. چرا که ما که هر روز در اورسورواز بودیم اخبار استقلال رأی او زبانزد شده بود. این استقلال رأی یک زن جوان، رجوی را بسا بیشتر افسرده و به عمق بریدگی میکشاند. رفته رفته این فاصله از فیروزه بنی صدر به دلبستگی به مریم قجر عضدانلو همسر مهدی ابریشمچی که منشی شخصی رجوی بود ظاهر شد. تا بریدگی خود را با او درمان کند. مخالفت آقا بنی صدر با خودفروشی رجوی به عراق بهانه ای شد که رجوی از شر این مرد و دخترِ “خود رأی” او رها شود. و اینگونه قبل از اینکه حتی جدایی از فیروزه بنی صدر به طور قانونی طی شود، بطور کامل به مریم رجوی نزدیک شده و حتی با وی طرح جدا شدنش از مهدی ابریشمچی و ازدواج با خودش را به تمام و کمال به اتمام رسانده بود.

چگونگی غلبه مسعودرجوی برریسک جواب منفی مریم رجوی به طلاق و ازدواج
او نمیتوانست موضوع ازدواجش با مریم قجرعضدانلو را با دفتر سیاسی قبل از اطمینان صددرصد از جواب مثبت مریم مطرح کند. چرا که حتی در صورت موافقت مهدی ابریشمچی، در صورتیکه جواب مریم منفی میبود، حکم تیرخلاص برای رجوی داشت. چون ازدواجهای اجباری فقط در مورد مجردها و اعضایی که همسرانشان مرده بودند متداول بود نه در مورد عضویکه شوهر یا زن دارد. از طرفی نیز با اجبار کردن، حربه دجالگرانۀ “طلاق و ازدواج مریم با مسعود (رهبر عقیدتی) منجر به رهایی زن (مریم) میشود” را از کار می انداخت. ضمن اینکه ایستادگی مریم در مقابل این اجبار تشکیلاتی به رسوایی عالمگیری (عطف به حضور در فرانسه) منجر میگردید. بنابراین با اطمینان صددرصد و با شناخت از مسعود رجوی در پیشبرد امری که مد نظر دارد باید گفت که مسعود رجوی تضمین هایی بسا بسا فراتر از رضایت کلامی از مریم برای جدایی و ازدواج را از او گرفته بوده است. حتی طوریکه نتواند بعداً نیز دبه کند. چرا که این مسئله مطلقا جای ریسک کردن نداشت. اما چرا رجوی باید قبل از طرح قصد ازدواجش با مریم در دفتر سیاسی، با خود مریم بسیار بسیار جلوتر رفته و آنرا تضمین کرده باشد؟ به این دلیل که، اگر فقط به موافقت کلامی مریم اکتفا میکرد ولی مهدی ابریشمچی با آن مخالفت مینمود و میتوانست رای مریم را بزند و یا مریم دبه میکرد، بازهم فاجعه در راه بود. یعنی کلید تضمین قضیه در “بازگشت ناپذیر کردن مریم در امر طلاق از ابریشمچی و ازدواج با مسعودرجوی” بود. رجوی بدون شک همانگونه که امروزه بعد از افشای رابطه هایش با زنان مجاهد مشخص نموده، نشان داده که چگونه “زنان را در تشکیلات با الگو برداری از مریم بدون بازگشت میکند“، مریم قجر را نیز همینطور بدون بازگشت کرده بوده است.
این سوال را میتواند مطرح نمود که، اگر مهدی ابریشمیچی مخالفت مینمود موضوع به رسوایی نمیکشید؟ چرا میکشید، اما مسعودرجوی راه حلهای آنرا در تشکیلات فرقه ای خود سالها بود که در دست داشت. امریکه در جریان نشستهای اسفند 1363 در اورسورواز نیز مطرح کردض. که نگارنده این قسمت را به نقل از همان نشست میآورم که دوستان دیگر حاضر در این جلسات میتوانند گواهی دهند.

نحوه عبور مسعودرجوی از دفتر سیاسی برای طلاق و ازدواج مریم عضدانلو
“رجوی ابتدا مسئله را با انتقاد از خود و دفتر سیاسی اینگونه مطرح میکند که: با وجود حضور بسیاری از زنان در مبارزه هیچ نمایندگی در سطح بالای سازمان ندارند. و همه دفتر سیاسی مردانه آنروز(علی زرکش،محمود عطایی، عباس داوری، مهدی ابریشمچی) را به زیر انتقاد ایدئولژیک برده و متهم به مردسالاری و عقب افتادگی ایدئولژیک مینماید!! و همه را مجبور میکند که از خود انتقاد کنند که چگونه خون هزاران زن همچون اشرف ربیعی ها و گوهر ادب آوازها و… را با مردسالاری خود حدر داده اند. در مرحله بعدی این مطرح میشود که خوب حالا که ما از مردسالاری بیرون آمدیم، کدام زن این صلاحیت را دارد؟ که طبعا لیستی تهیه میشود که کاندید رجوی نیز مریم عضدانلو بوده است.
طبعا کسی نمیتوانست با کاندید رجوی مخالفت کند. بعد که همه روی مریم رجوی توافق میکنند، رجوی وامبول در میآورد که، مشکل جدی ای برسر راه رهایی زنان و ارتقاء آنها به سطح رهبری جنبش وجود دارد. همه میگویند چه مشکلی، رجوی بحث میکند که: زنی که در سطح رهبری سازمان باشد چون درگیر مسائل حیاتی جنبش است، اولا، نمیتواند به کس دیگری وابسته باشد (وظایف همسری و خانه داری و …)، ثانیا، ضرورت مبارزه حکم میکند که مسعودرجوی و این زن که زن مهدی ابریشمچی است شبانه روز کنار هم باشند. (رجوی عادت دارد همواره شبها کار! کند و روزها میخوابد) فرقی هم نمیکند زن متاهل باشد یا مجرد. چون این همراهی مستمرآنهم بطور شبانه روز و… در سطح مناسبات سازمان همه را و قبل از همه شوهر را مسئله دار و تشکیلات را متلاشی میکند!!! بنابراین زمانیکه در نهایت بلحاظ فکری!! موانع عروج!! زنان مجاهد به سطح رهبری جنبش در اذهان دفترسیاسی کنار میرود، تنها به همین دلیل پیش پا افتاده!! زنان از این شانس تاریخی محروم میمانند.
با طرح یک سوال دجالگرانه توسط مسعود رجوی بقیه داستان را بسادگی میتوان حدس زد. سوال اینکه:
آیا ازدواج مریم با مهدی ابریشمچی باید مانع احقاق حقوق!! میلیونها زن ایرانی و عروج مریم را که آنها را نمایندگی میکند، به سطوح رهبر جنبش شود؟؟!! آیا مهدی ابریشمچی عضو دفتر سیاسیِ بزرگترین جنبش سیاسی آپوزیسیون تاریخ!!!! صرفا بدلیل ازدواجش با یک عضو سازمان “مریم” باید چنین ظلمی را در حق زنان بکند؟!! جنبشی که روزانه صدها تن پسران و دختران زیر سن قانونی با تصمیماتش به تیرک اعدام سپرده میشوند و هیچگاه زندگی را در قالب خانواده تجربه نمیکنند، رهبرانش چگونه میتوانند مدعی رهبری جنبش تاریخی خلق قهرمان ایران باشد؟!!
در حاشیه: یکبار که نگارنده 20 انتقاد در سال 1365 از مهدی ابریشمچی نوشته و به مسعودرجوی داد، مهدی که مسئول نگارنده بود، آمد و گفت، “با وجود این انتقادهایی که به من کردی من از تو چپ ترم!! چون من زنم را به مسعود دادم و تو ندادی”. البته رجوی بخاطر این انتقادات و بدست آوردن دل مهدی، مرا از معاون مرکزیت اخراج و به دوسال کار اجباری فرستاد.
اینها نوع مباحثی است که مسعودرجوی همواره در متقاعد کردن دیگران به تن دادن به خواسته هایش بکار میبرد. بنابراین حتی اگر بجای دفتر سیاسی فرقه رجوی، دفتر یک گاراژ و کاروانسرا هم در این جلسه بود برایش واضح بود که باید به چه تصمیمی برسد و چه تائیدی به مسعودرجوی بدهد؟ و به این درک والا از فداکاری عاشورایی مسعودرجوی در جدا کردن زن مهدی و ازدواج با او برسند!!!
طبق اطلاعیه رسمی سازمان، میدانیم که علی زرکش و محمود عطایی آنرا مطرح میکنند. ولی دجال ما آقای رجوی میگذارد طاقچه بالا که چرا من باید با آبرویم بازی کنم؟ متهم شوم که مریم را از مهدی جدا و با او ازدواج میکنم؟ ازاین صحنه به بعد مسعود میگوید نه بقیه میگویند حتما باید تن بدهی!!!! تا جائیکه علی زرکش زمانیکه در پاریس بوده! (طبق اطلاعیه دفتر سیاسی) از تهران!! پیام میدهد! که اگر میخواهی من دستم را ببرم و به فرانسه بفرستم تا تو قبول کنی که باید این فداکاری را بکنی و با مریم ازدواج کنی؟ که در نهایت مانند همیشه مسعودرجوی با فدای حداکثر دست به اقدام تاریخسازِ قبول ازدواج با مریم تن میدهد!!!
بررسی مریم مسئول اول یک “انتخاب اصلح”، یا “چاره درد بریدگی مسعودرجوی”

مسعودرجوی همواره تلاش کرده است با زدن نقاب کثیف و تبهکارانه “انتخاب مریم به مسئول اولی یا همردیفی ناشی از صلاحیت های مریم و ضامن رهایی زنان است” به چهره شیاد و بریده خود این تبهکاری را بزک کند. اما حقایق زیر آشکارا غیر از این حکایت میکند:

  1. مریم هیچ سابقه مبارزاتی در زمان شاه نداشت، الا زندانی بودن برادرش بعنوان مجاهد. و از سال 58 تا 63 فقط مدت عضویت را بسرآورده بود که پنج سال بود.
  2. بگواهی زنان مجاهد در جلسات عمومی در حضور مسعود رجوی و نشستهای متعدد، مریم رجوی را که برادرش محمود زندانی سیاسی مجاهد بود را نمیشده است از دیسکوهای تهران جمع کرد.
  3. بعد از انقلاب 22 بهمن، روسری به سر کرده است و مذهبی شده و بسمت سازمان کشانده اندش.
  4. مسعودرجوی (در حضور نگارنده) میگفت، مریم را ابتدا برای همسری محمد امام از زندانیان زمان شاه پیشنهاد کرده که محمد امام علیرغم زیبایی مریم بدلیل اینکه زن عادی بوده و سابقه مبارزاتی نداشته است نپذیرفته است. ولی مهدی ابریشمچی پذیرفته است!!
  5. در سال 1364 که مریم بعنوان همردیف مسئول اول معرفی شد، در اطلاعیه سازمان آمده است که کماکان کارها را علی زرکش انجام میدهد و اوست که جانشین است. یعنی آشکارا انتخاب مریم عضدانلو نه براساس صلاحیتهای نشان داده شده توسط او و یا تحولاتی که ناشی از فکر و اندیشه او بوده باشد و یا توانمندی خارق العاده ای در اداره سازمان از خود نشان داده باشد، یا سازمان را از بحرانی “جز بحران بریدگی مسعودرجوی” خارج کرده باشد ودر نتیجه شایسته جایگاه رهبری شده باشد نبوده.
  6. برای سالیان باز به تاکید معترضانه زنان مجاهد، و شهادت همه اعضای سازمان، مریم در جلسات عمومی سازمان، بعنوان “دکور” در کنار مسعود مینشست و کلامی نمیگفت. زنی در همین جلسه عمومی بلند شد و گفت که، “مریم ضمن دکور وار،مانند یک مانکن فقط لباس شیک میپوشد و ظاهر میشود”.
  7. در معرفی او بعنوان رئیس جمهورِ!!! دولت موقت، مریم آشکارا ابراز کرد که چنین صلاحیتی ندارد، فقط چون مسعود میگوید قبول میکند.
  8. مسعود رجوی در تمامی بحثهای انقلاب ایدئولژیک!!! میگفت تنها دلیل ارتقاء مریم خودسپاری صد در صد او به مسعودرجوی بوده است ولا غیر. عشقش و دلش را به مسعود داده است.
  9. مسعود رجوی همواره گفته است و میگوید، همه زنان باید پایشان را جای پای مریم بگذارند. که در جریان افشاء همخوابگی های مسعود رجوی توسط زنان شجاع جدا شده مشخص شد که، مریم رجوی برای ارتقاء زنان دیگر و عروجشان همچون خودش، از آنها میخواست که با مسعود رجوی همخوابگی کنند. که حتی بطور دست جمعی نیز این اروج صورت گرفته است. “گردن نگارنده در گرو این حقیقت است“. اعضای زن جداشده عضو دفتر کار رجویها شهادت کتبی داده اند که به چشم دیده اند که مسعودرجوی بازنان (ده نفره) بطور دسته جمعی همبستری میکرده است.
  10. نگارنده در این دوران در دفتر مسعود و مریم حضور داشته است در تمام جلسات دفتر سیاسی نیز شاهد بوده است که مریم رجوی جز همسری برای مسعودرجوی کارکرد دیگری نداشته است. (نگارنده اتاق خواب و کار آنها دسترسی داشته است)
  11. مریم تا سالیان نه تنها دانش خواندن قرآن از رویش را نیز نداشت بلکه هیچ گاه هیچ بحثی را چه در زمینه سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولژیک نمیتوانست ارائه کند و تنها در کنار مسعود ظاهر میشد.
  12. مهمترین اینکه مسعود با وارد کردن مریم به مسئول اولی خود را به امام زمانی ورهبری عقیدتی ارتقاء داد که تا به امروز هیچ احدی حق آب خوردن بدون تائید رهبر عقیدتی را ندارد. یعنی فرقی نمیکند چه کسی بجای مریم باشد. همه صددرصد احکام ولی فقیه فرقه رجوی را باید اجرا کنند و میکنند.
  13. هیچ احدی اجازه اما و اگر کردن در انتخاب نه اولین مسئول اول و نه هیچکدام دیگر از آنها به عنوان “مسئول اول سازمان را نداشت” مگر پیه خوردن مارک بریده مزدور و خائن خوردن را میپذیرفت. مانند مهدی افتخاری، علی زرکش، و بسیاری دیگر.
    اینها و صداها فاکتهای دیگر که از حوصله بحث خارج است، بطور قطع و یقین باید علت مسئول اول شدن مریم قجر عضدانلو نه انتخاب اصلح بلکه راه حل مشکل بریدگی و جنسی مسعودرجوی بود. این عین گفته ها و آموزه های مسعودرجوی است که:
    “بارزترین علائم بریدگی و افسردگی ناشی از آن خودش را در تمایل به سکس چه در میان زنان و چه در میان مردان نشان میدهد” مسعودرجوی
    همانطور که در فوق آمد رجوی خودش را میخواند(تحلیل میکرد)، و از وضعیت خودش روی اعضا نیز در سازمان قضاوت میکرد.

چگونگی قبولاندن” خواباندن عطش جنسی ناشی ازبریدگی با مریم قجر” به تشکیلات
طبعا اینکار رجوی فقط وقتی میتوانست علنی شود که به یک رسوایی بزرگ تبدیل نگردد، درغیراینصورت باید رجوی نه تنها بخاطر جنایت تروریستی و به نابودی کشاندن جنبش با دست زدن به تروریسم بلکه حتی به دلایل اخلاقی و تبهکارانۀ زن بارگی و زن بازی مورد محاکمه و از تشکیلات اخراج و حتی در دادگاههای فرانسه محاکمه میشد.
از این روبود که رجوی این تبهکاری بزرگ را در قالب انقلاب ایدئولژیک به خورد تشکیلات داد. بدین گونه که با ارتقاء خودش به مقام امام زمان و در اساس به سطح پیامبر اسلام (هرچند در آن زمان از همردیف پیامبر بودن و امام زمان شدن نام نمیبرد که بعدها مطرح کرد) ولی خود را به همه امتیازاتی که پیامبر اسلام از آن برخوردار بوده است منتصب و برخورددار نمود. و آن داشتن امتیازِ طلاق زینب همسرِ پسر خوانده پیامبر اسلام “زید بن حارثه” و ازدواج پیامبر با زینب است. که در انقلاب ایدئولژیک بصورت اجازه طلاق دادن مریم قجر از مهدی ابریشمچی و ازدواج با مسعود مطرح شده. حتی در جریان بحث های انقلاب ایدئولژیک اسفند 1363، مسعود با کپی برداری از پیامبر اسلام و همسان کردن خودش با او، اینگونه مطرح نمود که اینکار فقط و فقط یکبار میتواند انجام شود و کس دیگری نمیتواند آنرا تکرار کند. بعدها نیز به زنانی که با آنها همبستری میکرد رسما ابلاغ میشد که چون شما ها با مسعود همبستر شده اید با کس دیگری نمیتوانید ازدواج کنید. همان به اصطلاح سنتی که در مورد زنان پیامبر اجرا میشده است. [1]رجوی برای توجیح این بریدگی و زندگی طلبی در قالب “تمایلات جنسی بسمت زن” خودش، سالیان در میان اعضا این تئوری را بعنوان انقلاب ایدئولژیک مطرح کرده است، که:
” مسعودرجوی:هرکس از مبارزه می برد، اولین بارقه های بریدگی و اولین علائم آن تمایل به زن و زندگی است. که طبعا در زنان تمایل به مرد و زندگی است”
این عین اتفاقی است که در مورد خود مسعودرجوی بعد از بریدنش از مبارزه بطور کامل و بدون هیچ کم و کاستی با همه عوارض آن پدیدار شده بود. اما رجوی از این حربه استفاده کرد و در اسفند 1363 در فرانسه گفت:
“بله من اینکاره هستم و زن مهدی ابریشمچی را بُر زده ام (عین کلمات رجوی است) با وجود این رهبری سازمان هم هستم” مسعودرجوی در جلسه نشست اسفند 1363
رجوی با کمک دفتر سیاسی فاسد و بریده تر از خودش استدلال کردند که:
“با این وجود نمیشود به رجوی دست زد چون رژیم سوء استفاده میکند!!”
علی زرکش، از موضع سخنگوی دفتر سیاسی آنزمان گفت:
“با توجه به حساسیت مبارزه وحضور هزاران زندانی در زندانها و هزاران نفر در کردستان و ترکیه و… اگر این انتقاد(بخوانید تبهکاری اخلاقی …) مسعود رجوی را بصورت کنار گذاشتن علنی کنیم، رژیم سوء استفاده خواهد کرد. و تثبیت خواهد شد!!!”
اینگونه بود که این تبهکاری اخلاقی و سیاسی را بخورد مجاهدین دادند. نگاه کنید به بیان دقیق این فریب و نیرنگ تاریخی که چندین نسل از بهترین جوانان کشور را به نابودی کشاند. رجوی در بیان توجیه تبهکارانه فوق در نواری که در یوتویب نیز هست در 1370چنین دروغهایی را در مورد جایگاه یک بریده مزدورِ تبهکارِ زن باره را در تاریخ مبارزاتی ایران چگونه بیان میکند:

“من (مسعودرجوی) کیستم، من شاخص و نقطه گره خوردن مبارزه 25 ساله یک نسلی هستم که علیه شاه و شیخ بی دریغ بی امان خون داده و تنها نقطه امید یک خلق اسیرهستم. به نحوی که اگر سر [مسعودرجوی] این نسل را ببرند، زیر پایش را خالی کنند، همانطور که علیه مصدق کودتا کردند، یک دوره دیگر، حداقل یک دوره دیگر، ستم و سرکوب ادامه خواهد داشت. و نسلی که خودش خون داده و اونکه ذوب شده، خواهند آمد و روی قبرها و استخوانهایش هم خوش رقصی خواهند کرد و دست افشانی. تا[کی] نسل جدیدی پا به میدان بگذارد تا ببینیم چه میشود.”

سپس خودش را با امام حسین مقایسه میکند و از قول او کد میآورد که:
“اگر مرا بکشند جهان پر از ظلم و ستیم خواهد شدـ”
همه این توجیهات تبهکارانه و فریبکارانه بر این تحلیل بسا بزرگترفریبکارانه استوار میشد که قرار است در طی دوسه سال آینده رژیم را سرنگون کند!!! و عملا صدای همه اعضا اینگونه خفه میگردید. و در واقع از همان روز بود که به همه اعضا و هواداران و … القاء کرد که:

“هرکس به مسعودرجوی انتقاد کند در واقع خواهان نابودی مبارزه و تثبیت رژیم است و اینگونه در عمل مزدور و طرافدار رژیم است”

این محتوا در تمامی گفتارها، نوشته ها و مطالبی که چه توسط شخص رجوی و چه سران آن و سایتهای وابسته صبح تا شام در بوق میشود چیزی جز همین فریب تبهکارانه برای لاپوشانی بریدگی و زنبارگی مسعودرجوی نیست. در زندانها نیز وضع به همین منوال بود. و اینگونه مجاهدین به اسارت تمام عیار فکری تحت عنوان خودسپاری رفتند.
برت رن راسل میگوید:
“هرگاه ابراز عقیده با هرنوع محدودیت و مجازات روبرو باشد دیگر آزاد نیست”
اینگونه است اعضا تشکیلات سازمانی بویژه در سطح بالاتر، منافع ملی را به منافع سازمانی فروختند. و نقد و حتی سوال کردن با اتهام طرفداری ازرژیم و ضدیت بامبارزه و انهم با تنها آلترناتیو رژیم با مجازات!!! همراه شد. و اینگونه نسلی با ترک خرد و اندیشه و منطق به قعر تاریکی خزیده و به اسرای فکری تبدیل شدند. و اینگونه راه را برای تبدیل یک بریده به یک بریده مزدور عراق و یک مستبد سرکوبگر که حتی شکنجه میکرد که وفاداری به خودش را تست کند، گشود. تمامی جنبش قربانی و بازیچه تبهکاری اخلاقی و سیاسی و در یک کلام بریدگی مسعودرجوی شد. برت رن راسل حتی جلوتر میرود و میگوید:
“اندیشه ای آزاد نیست اگر همه براهین یکطرف مباحثه هرچه گیراتر مدام مطرح شود، در حالیکه براهین طرف دیگر را فقط با جستجوی دقیق بتوان پیدا کرد”
از این نقطه به بعد بود که هرگونه انتخاب آزاد در بین مجاهدین از بین رفت. سانترالیزم دمکراتیک به مقوله ای بورژوازی و ضد انقلابی که مستوجب اشد مجازات بود تبدیل گردید. و یک بریده با همدستی و همکاری دیگر بریدگان دفتر سیاسی در راس رهبری تشکیلات و معادل تمامیت جنبش یک خلقی قرارگرفتند، بهمراهش شعارهایی چون (شعار ایران رجوی رجوی ایران) را به ارمغان! آوردند. مناسبات آگاهانه و فداکارانه جای خود را به اعمال سرکوب و استبداد رای و خفقان در درون تشکیلات و حتی در بیرون تشکیلات داد. بطور سیستماتیک هرگونه مطالعه ممنوع و منفور شد. و آشکارا گفته شد که فکر و اندیشه را باید تعطیل و فقط گوش را باز کنید و هرچه گفته میشود را عینا انجام دهید (روی پای مریم راه بروید) و به بلندگوهای آکنده از تبلیغات گوبلزی برای مدح و سنای رهبر گوش فرادهید.
برای خفه کردن صدای اعضای سازمان درقبال به رهبری رسیدن یک شبه یک عضو ساده، تمامی اعضای سازمان را سه تا چهار رده بطور اسمی بالا بردند. و لیست بلندبالایی از اعضای جدید دفترسیاسی، و مرکزیت و معاونیت مرکزیت و مسئولین نهادها و… که 99%آنها نه تنها بخشی زیر دست نداشت که حتی یک نفر هم تحت مسئول نداشتند ظاهر گردید. مسئولین نهادی که تا بحال یک دسته سه نفره را هم اداره نکرده بودند سراسر تشکیلات را پر کرد. اولین قربانیان این سازو کار پوشالی و استبدادی کسی نبود جز، علی زرکش که در اولین برخوردها با مریم رجوی عضو ساده ایکه فقط به پاس خدمات ویژه اش به مسعود رجوی به رهبری رسیده بود دریک دادگاه نمایشی به مرگ محکوم گردید.
بلافاصله بعد از این نمایش گسترش 720نفر در عراق ۱۳۶۴دستگیر و زندانی و شکنجه شدند. بعد از انتقال رجوی به عراق بسته شدن دربها پشت اعضا، تحت عنوان بورژوا زدایی همه رده های پوشالی داده شده پس گرفته شد. در مرزها از جانب صدام حسین به کار کشتار همان خلق قهرمانی که برای دفاع از کشور سلاح بدست گرفته بودند پرداخت. و اینگونه یک تشکل انقلابی را تبدیل به باند مزدور یک ارتش اشغالگر نمود. در یک کلام بریده مزدوری رجوی حاصلش به مزدوری کشاندن کل تشکیلات در خدمت صدام حسین و بعدها عربستان و اسرائیل و نئوکانها انجامید.
سلسله شکستهای بعد از فروغ و کفاف ندادن مریم رجوی برای درمان بریدگی مسعودرجوی
بعد از تشکیل ارتش آزادیبخش ضدملی توسط صدام حسین، بدنبال سلسله جشنهای پیروزی در کشتار جوانان ایرانی در مرز ها تحت نام عملیاتهای آفتاب و مهتاب.! رجوی که با قبول آتش بس توسط رژیم سلسله شکستهای مفتضحانه ای را دامن گیر دونکیشوت نمود که با ماجراجویی فروغ شروع شد، در سرنگون نشدن رژیم طبق پیش بینی رجوی در پایان جنگ، در سرنگون نشدن با مرگ خمینی و در انتخاب دور اول و دوم خاتمی، آخرین میخ بر تابوت بریده مزدوری رجوی زده شد. اینبار دیگر درد زن بارگی مسعودرجوی حتی با به بستر بردن مریم رجوی نیز درمان نمیشد. رجوی با مقصر شمردن مجاهدین و زن باره خواندن کسانیکه با دست خالی به جنگ رژیم تا دندان مسلح فرستاده بود، در یک محاکمه صحرایی اولا محمود عطایی فرمانده نظامی عملیات را خلع ید و بقیه را به ترک زن و فرزند و همسر محکوم نمود. تا اینگونه با مقصر شکست شمردن اعضا و بریده نامیدن آنها، بریدگی آنها را درمان کند. برای بریدگی جدید خودش نیز که از بریدگی به شکاف منجر شده بود و از همین زاویه همخوابی با مریم رجوی آن شکاف بریدگی را پر نمیکرد، اینبار به جان تمام زنان مجاهدی که از همسرانشان جدا کرده بود افتاد و هر شب با یکی و بعضا 10 زن همبستر میگردید. در بُعد مزدوری نیز بیشتر و بیشتر به عربستان و البته “شاه!کاری” مزدوریش، یعنی خود فروشی اوبه اسرائیل و آویختن به نئوکانها نمود یافت.
مسعودرجوی از این دوره به بعد هیچ مرزی در تبهکاری و جنایت علیه مردم ایران در مزدوری برای اجانب و تجاوز به حریم زنان مجاهد بعنوان نوامیس خلق نمیشناخت. رجوی که همخوابگی اش با شجاعت خیره کننده خانم بتول سلطانی، …باقر زاده، … و به بهای حیثیت خودشان به اطلاع عموم مردم ایران وجهان بویژه ساکنان اشرف رسیده بود. درست زمانیکه هرکدام از مجاهدین روزانه از چرخ گوشت “چرا به زن فکر میکنید؟”، “چرا بفکر زن و یا شوهر و یا فرزند خود افتاده اید؟” عبورداده میشدند، میدانست که نباید بگذارد پای این مجاهدین به دنیای آزاد برسد. از این رو یا باید در اشرف یا در لیبرتی قتلعام شوند. از این رو در اشرف گفت: “اگر در دفاع از اشرف هر سه هزار نفر شما کشته شوید انگار من تهران را سه بار فتح کرده ام”، این ترسیم سرنوشت مجاهدین باقی مانده بود. در لیبرتی هم وقتی رسیدند بطور رسمی عباس داوری از قول مسعودرجوی به همه ساکنین لیبرتی اعلام کرد. “فکر نکنید که لیبرتی ترازیت است. نه تا آخر عمر در همینجا خواهیم ماند”.
از نظر نگارنده اگر بخواهیم استحاله شدن یک به اصطلاح مبارز سیاسی بریده، را به یک تبهکار تمام عیار و جنایتکاری خونریز که هیچ ربطی به مبارزه ندارد را خوب و در یک مثال بروشنی بیان کنیم باید این حقیقت را گفت که مسعودرجوی که سالها همه گفتارش را با “بنام خدا و بنام خلق قهرمان” شروع میکرد. نه در شورشهای سراسری 1396 و نه در شورشهای سراسری1398 حتی یک اطلاعیه نداد. و با وجود اینکه سراسر کشور غرق در آشوب بود هیچ سال سرنگونی اعلام نکرد. اما وقتی امریکا طی یک عملیات تروریستی یک ایرانی را در عراق ترور نمود، دست افشان و پای کوبان به میدان پرید و چنان عنان از دست داد و مست و از خود بیخود شد که ضمن تبریک و تهنیت گفتن و شادی کردن، این عمل تروریستی را که جهان محکوم کرد، را بینه ای برای اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی نامید. که آشکارا مواضع تمام عیار فاشیستی او در بکارگیری ارتشهای استعماری برای ریختن بمب های ده تنی بر سر مردم ایران و از این طریق بقدرت رسیدن او را بیان و بیش از پیش آشکار نمود.
فی واقع باید حال و روز این جنایتکار و نه حتی بریده مزدور، را در پایان سال 2020 و سرنگون شدن ترامپ عزیزش و روی کار آمدن جو بایدن دید و به حال اشرفیان 3 گریست که اینبار با این میزان از عمق جدید بریدگی و مزدوری و جنایت چگونه بهای آنرا از گرده اسرایش و شبها از گرده زنان اسیرش در آنجا خواهید کشید؟
داود باقروند ارشد
18 بهمن 1399
6 فوریه 2021
قسمت اول : نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

References

  1. ↑ درآیه 6 از سوره احزاب: “پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران آنها (مؤمنان‏) محسوب می‌‏شوند”. خداوند در آیه 53 از سوره احزاب در ضمن بیان ادب برخورد با پیامبرمی‌فرماید: “. . . . امّا خداوند از (بیان) حق شرم ندارد! و هنگامی که چیزی از وسایل زندگی را از آنان (همسران پیامبر) می‏‌خواهید از پشت پرده بخواهید این کار برای پاکی دل‌های شما و آنها بهتر است! و شما حق ندارید رسول خدا را آزار دهید، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسری خود درآورید که این کار نزد خدا بزرگ است”
    Edit

آشنایی با مکتب فرانکفورت
فوریه 19, 2021

جامعه اروپای غربی و متفکرین آن بدنبال شکست و ناکامی تحولات مارکسیستی (انقلابات کارگری) در جوامع خود جائیکه همه متفکرین و صاحبان اندیشه مارکسیستی (بنیانگذارانش)همچون هگل و مارکس و حتی قبل از آن سوسیالیستهایی همچون ژان ژاک روسو از آن برخاسته بودند درپی کشف علت و علل چنین شکستی وشناخت دقیق تر جوامع صنعتی پیشرفته چون آلمان دست به تحقیق و مطالعه زدند. مکتب فرانکفورت محصول این تلاش سی ساله بود. در این مطلب که مقدمه ای است بر آشنایی با این مکتب تا خوانندگان علاقه مند را به شروع مطالعه در این زمینه که بسیار نیز وسیع و غنی میباشد تشویق کند. چه بسا ما ایرانیان نیز بدنبال چهار دهه شکست در میان آپوزیسیون بتوانیم از آن تجاربی را بیاموزیم.
مکتب فرانکفورت (Frankfurter Schule) مکتبی از تئوری اجتماعی و فلسفه انتقادی–نظریه انتقادی بود که با موسسه تحقیقات اجتماعی، در دانشگاه گوته فرانکفورت مرتبط بود. مکتب فرانکفورت در جمهوری ویمار (1933–1918) ، در دوره جنگ بین کشورهای اروپا یی(39/1918) تأسیس شد. متشکل از روشنفکران ، دانشگاهیان و مخالفان سیاسی ناراضی از سیستم های اقتصادی اجتماعی معاصر (سرمایه داری ، فاشیست ، کمونیست) دهه 1930بود. نظریه پردازان فرانکفورت همچون “هورکهایمر“[1]، “آدورنو” [3]و “مارکوزه” [2] اظهار داشتند که تئوری اجتماعی موجود برای توضیح جناح گرایی متلاطم سیاسی و سیاست های ارتجاعی رخ داده در جوامع لیبرال سرمایه داری ، ناکافی است. با انتقاد از سرمایه داری و مارکسیسم – لنینیسم به عنوان سیستم های انعطاف ناپذیر فلسفی سازمان اجتماعی، تحقیقات نظریه انتقادی این مکتب، مسیرهای جایگزین را برای تحقق توسعه اجتماعی یک جامعه و یک ملت را عرضه کرد.
مکتب فرانکفورت بعنوان مرکزی برای مطالعه و بررسی نظریه مارکسیستی پا به عرصه وجود نهاد. کسانی چون ماکس هورکهایمر در 1930 و اخیراً توسط یورگن هابرماس به آن پرداخته اند و نظرات جدیدی در جامعه شناسی مبتنی بر مکتب فرانکفورت را ارائه کرده اند. این مکتب در تجدید حیات و رنسانس جامعه شناسی مارکسیستی که در اواخر 1960 رخ داد نقش بسیار موثر و نافذی ایفا نمود.
هرچند بنا بر عقید نقادانه “توماسبرتون باتومور“[4]؛ “علیرغم تاثیر مکتب فرانکفورت، تلاش نظریه پردازان آن چه برای مارکسیسم و چه برای جامعه شناسی عمدتاً عقیم مانده است.” چراکه نتوانسته به وعده ها و آرمانهای خود جامه عمل بپوشاند. با وجودیکه در زمان ارائه تفاسیر “فلسفی” از مفاهیم مارکسیستی بسیار رایج بود و همدردی و حمایت مخاطبان را بر می انگیخت. اما مکتب فرانکفورت از دهه 1960 بعنوان یک نظریه اجتماعی ظاهر شده است بویژه در انگستان به آن دلیل که در مقابله با محتوای بیش از حد فلسفی نظریه اقتصادی، به بازگشتی ساختگرا و تاریخی از مارکسیسم روی آورده است.
پیترهملیتون معتقد است: “علل شکست مکتب فرانکفورت در ایجاد الگوی منسجمی از نظریه اجتماعی مارکسیستی بدلیل امتناع شخصیتهای عمده م ف از فرود آمدن از اوج عرصه تفکر فلسفی به سطل گِل آلوده تاریخ و واقعیات تجربی بوده است.”
م ف پدیده ای است پیچیده، و سبک تفکر اجتماعی که اساساً با آن همراه شده “نظریه انتقادی” به طرق گوناگون توسط افراد گوناگون شرح و تفسیر شده است.
نهادینگی آن مکتب به “موسسه پژوهش اجتماعی” مربوط میشد، و رسما در سوم فوریه 1920 طی فرمانی از سوی وزارت آموزش و پرورش تاسیس گردی و به دانشگاه گوته فرانکفورت آلمان وابسته شد. هسته مرکزی اینکار فلیکس ویل بود که در 1922 نخسیتن هفته کار مارکسیستی را سازماندهی کرد. در میان شرکت کنندگان “لوکاچ”، “کُرش”، “پولوک” و “ویتفوگل” دیده میشدند. عمده بحث بر سر کتابِ در شُرفِ انتشارِ کُرش تحت نام “مارکسیسم و فلسفه” بود. این موسسه مرکزی دائمی برای مطالعه مارکسیستی شد.
تاسیس این مرکز تحت تاثیر انقلاب بلشویکی در روسیه بود. این سوال همواره در میان مارکسیستهای اروپای غربی مطرح بود که، چرا انقلاب کارگری و مارکسیستی در اروپای غربی صورت نگرفت است؟ ازاینرو، از سر نیاز به ارزیابی مجدد نظریه مارکسیستی ناشی از این شکست مارکسیستی روشنفکران به این اقدام دست زدند. کاری که تحت نام مارکسیسم غربی نیز مطرح شده است. که خصیصه اصلی آن از سویی، ارائه تفاسیر مجددِ عمدتا فلسفی و هگلی از نظریه مارکسیستی در مورد سرمایه داری پیشرفته و از سویی ارائه دیدگاهی کاملا انتقادی نسبت به تحول جامعه و دولت در اتحادجماهیر شوروی بود.
شایان ذکر است که موسسین از بدو تاسیس، مکتبی را شکل ندادند، و تا 1950 که بعد از ترک فرانکفورت دوباره به آلمان بازگشتند بود که فکر مکتب جدیدی مطرح شد. چهار دوره را برای مکتب فرانکفورت لحاظ میکنند.
دوره اول:
بین سالهای 1933-1923 دوره تحقیقات که کاملا بطور متنوع صورت میگرفت. و هیچ برداشت خاصی از مارکسیسم در آن مطرح نبود. در این دوره اولین مدیر موسسه “کارل گرونبرگ” مورخ اقتصادی-اجتماعی که تفکر نزدیک به مارکسیستهای اتریش داشت بود و سرشت مطالعات عمدتا تجربی بود. وی در سخنرانی افتتاحیه خود 1924 ضمن معرفی مارکسیسم بعنوان یک علم اجتماعی گفت: “برداشت ماتریالیستی از تاریخ نه یک نظام فلسفی است و نه چنین هدفی دارد. قصد آن تعمیم های انتزاعی نیست، بلکه هدف آن بررسی دنیای عینی مشخص در روند توسعه و تحول آن استـ”.
تا پایان دوره مدیریت او (براثرسکته) خط و مشی موسسه همین بود. محصول ایندوره موسسه، کتاب ویتفوگل تحت عنوان “گرایشات اقتصادی و جامعه در چین1931“، کتاب گروسمن تحت نام “قانون انباشت و فروپاشی در نظام سرمایه داری 1929” و کتاب فریدریش پولوک که روی گذار از اقتصاد بازار به اقتصاد برنامه ریزی شده در شوروی تحت نام “تجربه هایی در برنامه ریزی اقتصادی در اتحاد شوروی 1927-1917” در 1929 به چاپ رسید.
دوره دوم
دوره تبعید در آمریکای شمالی است. متفکرین و موسسین موسسه (1950-1933) که طی آن دیدگاههای متمایز نظریه انتقادی نو-هگلی قاطعانه بعنوان اصول راهنمای موسسه تثبیت شد. که متاثر از تعیین هورکهایمر بعنوان مدیر موسسه در سال 1930 بود. مارتین جی درباره نطق افتتاحیه هورکهایمر با عنوان “شرایط کنونی فلسفه اجتماعی و رسالتهای یک موسسه تحقیقات اجتماعی” 1931 یاد آور شد:
“…تفاوتهای موجود میان رویکرد هورکهایمر و سلف وی کاملا مشهود بود.”[5] اینک در آثار موسسه بجای تاریخ یا اقتصاد، فلسفه نقش برتر را به خود اختصاص داده بود و این گرایش با عضویت مارکوزه در سال 1932 و آدورنو در سال 1938 تقویت شد. دراین دوره موسسه گرایش جدی و قوی به روانکاوی نشان داد. [6] که این گرایش بصورت عنصر غالب و برجسته در آثار بعدی آن باقی ماند. اعضای برجسته موسسه در دوران تبعید تحت مدیریت هورکهایمر اقدام به تدوین دیدگاههای نظری خود به شیوه ای منظم تر نمودند و بدین ترتیب به تدریج مکتب فکری متمایزی شکل گرفت.
دوره سوم
بعد از مراجعت موسسه به فرانکفورت درسال 1950، آرا و دیدگاههای اصلیِ “نظریه انتقادی” به روشنی در شماری از آثار عمده متفکران و نویسندگان عضو موسسه تدوین گردید و “مکتب فرانکفورت” به مرور زمان تاثیری اساسی بر اندیشه اجتماعی آلمان برجای نهاد. دامنه تاثر و نفوذ آن بعدها بویژه بعد از سال 1956 و ظهور جریان “چپِ نو” در سراسر اروپا و نیز در ایالات متحده آمریکا گسترش یافت که بسیاری از اعضای موسسه بطور خاص مرکوزه در آنجا مانده بودند.
این ایام، دوره تاثیرات عظیم فکری و سیاسی مکتب فرانکفورت بود، که در اواخر دهۀ 1960 در پی رشد سریع جنبشهای رادیکال دانشجویی به اوج خود رسید. گرچه این مارکوزه بود تا هورکهایمر(که به سوئیس برگشته بود) یا آدورنو(که تا حدودی از مواضع رادیکال دست کشیده بود) که از این پس بعنوان نماینده اصلی شکل جدیدی از اندیشه انتقادی مارکسیستی ظاهر گردید.
دوره چهارم
از اوایل دهه 1970 به بعد دوره چهارم است که تاثیر و نفوذ مکتب فرانکفورت به آرامی رو به افول نهاد و در واقع با مرگ آدورنو در 1969 و هورکهایمر در 1973 عملا حیات آن بعنوان یک مکتب متوقف گردید.
مکتب فرانکفورت در سالهای آخر حیات خود چنان از مارکسیسم، که زمانی منبع اصلی الهام بخش آن بود، فاصله گرفت که به گفتهً مارتین جی “… حق آن را از دست داد که در زمره شاخه های متعدد آن باشد” [7] و کل رویکرد آن به نظریه اجتماعی وسیعا و به گونه ای فزاینده از سوی اشکال جدی یا پذیرفته شدهً تفکر مارکسیستی به زیر سوال برده شد. علیرغم این، مکتب فرانکفورت برآثار بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی (م ل یا غیره) باقی مانده است.
نقد پوزیتیویزم توسط هورکهایمر
او در ئطق ژانویه 1931 به مناسبت انتصاب وی به مدیر موسسه گفت: “برآن است تا سمت و سوی تازه ای را در پیش بگیرد”. از آن پس پرداختن به موضوع “فلسفه اجتماعی” بعنوان مشغله اصلی در صدر برنامه های موسسه قرار گرفت. البته این به معنی پرداختن بعنوان “نظریه فلسفی” درباره ارزش نبود، بلکه بعنوان درک بهتری از مفهوم “حیات اجتماعی” بود. همچنین نه بعنوان نوعی ترکیب (سنتز) حاصل از دستاوردهای علوم اجتماعی تخصصی شده، بلکه عمدتا بعنوان منبع طرح سئوالات مهمی که میبایست از سوی علوم مذکور مورد بررسی و تفحص قرار بگیرند آنهم نه بعنوان چارچوبی که در آن “امور و مفاهیم عام مورد بی توجهی قرار نخواهد گرفت”.
هورکهایمر در سه مورد به نقد پوزیتیویزم بعنوان نظریه شناخت یا فلسفه علم بویژه در پیوند با علوم اجتماعی میپردازد.
الف: این نکته که پوزیتیویزم با افراد فعال انسانی به مثابه امور “واقع” و موضوعات “صرف در چارچوب یک جبرگرایی مکانیکی” برخورد میکند.
ب: پوزیتیویزم جهان را تنها بعنوان پدیده ای مسلم و ملموس در عرصه تجربه در نظر میگیرد و هیچ گونه تمایزی بین “ذات” Essence و “عرص” Appearance قائل نیست.
ج): پوزیتیویزم بین امر واقع و ارزش Value تفاوتی یا تمایزی مطلق برقرار میسازد. از این رو دانش را از علائق انسانی منفک میکند.
او پازیتیویزم را در مقابل نظریه دیالکتیکی قرار میدهد که “واقعیات منفرد همواره در پیوندی معین با یکدیگر ظاهر میگردند” و “در صدد ارائه واقعیت در کلیت و تمامیت آن” است.
از آنجا که تفکر دیالکتیکی “عناصر تجربی” را در قالب ساخت های تجربه قرار میدهد، که برای منافع تایخیِ مرتبط با تفکرِ دیالکتیکی … حائز اهمیت اند. ..زمانی که یک فرد فعال دارای عقل متعارف سلیم وضعیت بهم ریخته جهان پیرامون را می نگرد، میل به تغییر این وضعیت بصورت اصل راهنمایی در میآید که وی به مدد آن، امور واقع موجود را سازماندهی میکند، در قالب نظریه (تئوری) شکل میدهد.
نوع متفاوت اندیشه اجتماعی، یعنی “نظریه انتقادی” روال تعین واقعیات عینی به کمک نظامهای مفهومی Conceptual Systems از دیدگاههای کاملا بیرونی را رد میکند، و مدعی است که “امور واقع چنان که از کار جامعه پدیدار می گردند، به همان اندازه که (واقعیات) برای دانشمند “بیرونی Extrinsic”[5] بشمار می آیند، بیرونی محسوب نمیشوند. امروز محرک تفکر انتقادی… تلاش واقعی برای فراتر رفتن از تنش و از میان برداشتن تقابل بین هدفهمندی، خود انگیختگی و عقلانیت فرد و آن دسته از روابط فریند کار است که جامعه براساس آنها بنا شده است”.[6] ولی در آنصورت تفکر انتقادی چگونه به تجربه ربط پیدا میکند؟ مارکس و انگلس نظریه انتقادی خود را براساس وضعیت طبقه کارگر که ضرورتاً برای رهایی مبارزه میکند بنا نهاده بودند. لیکن هورکهایمر همچون لوکاچ در کتاب تاریخ آگاهی طبقاتی، معتقد است که حتی این وضعیت طبقه کارگر نیز “تضمینی برای شناخت صحیح و معتبر” به شمار نمیرود، زیرا “حتی از نظر طبقه کارگر نیز جهان علی الظاهر کاملا با آنچه واقعا هست تفاوت دارد.[7]
سهم اصلی آدورنو در نظریه انتقادی را باید در نقد فرهنگی دید که در کتاب مشترک(1944) او با هورکهایمر”دیالکتیک روشنگری” آمده است. مضمون کتاب، “خود ویرانگری روشنگری” است. به واسطه وضوح کاذبی که در تفکر علمی و فلسفه پوزیتیویستی علم پیدا شده است. این آگاهی علمی مدرن به عنوان منبع عمده انحطاط فرهنگی تلقی میشود. که در نتیجه آن بشریت “به جای ورود به وضعیتی براستی انسانی در حال فرو رفتن در بربریتی از نوع جدید است“.
گفتار دیگر کتاب “صنعت فرهنگ” یا “روشنگری به مثابه فریب انبوه” میباشد. بدلیل شکل که خود تکنولوژی و آگاهی تکنولوژیک موجب پیدایش پدیده جدیدی در قالب “فرهنگ انبوه” یکدست و بی ریشه ای گشته اند که هرگونه نقد و انتقاد را مسکوت میگذارد و عقیم می سازد.
هورکهایمر طی مقاله ای پیرامون “تاریخ و روانشناسی” در مجله “پژوهمشهای اجتماعی” Zeitschrift für Sozialforschung” استدلال کرد “روانشناسی فردی در درک تاریخ دارای اهمیت درجه اول است“. اریک فروم نیز در همان نشریه مطلبی در مورد جایگاه طبقاتی خانواده و موقعیت تاریخی طبقات اجتماعی در سرنوشت فردی نوشت و اینگونه به تنظیم رابطه بین روانکاوی و مارکسیسم پرداخت. او این اندیشه را بطور مفصل در کتاب “ترس از آزادی” پرورش داده است.
علائق اصلی مکتب فرانکفورت

علائق این مکتب همچنان معطوف به حوزه روان شناسی فردی بوده و با ظهور “ناسیونال سوسیالیسم” در آلمان روی دومحور متمرکز گردید.

  1. ویژگیهای شخصیتی در پیوند با مقوله اقتدار
  2. مسئله یهودی ستیزی
    نخستین اثر منتشره بر محور اول یعنی “شخصیت اقتدارگرا” کتاب “مطالعاتی درباره اقتدار و خانواده Studien über Autorität und Familie, Paris, Felix Alcan. 1936” بود که حاصل یک کارجمعی هورکهایمر، فروم و مارکوزه بود.
    هورکهایمر در مقدمه در خصوص علت تاکید بر جنبه های فرهنگی جامعه مدنی یعنی بر شکل گیری اعتقادات و نگرشها بویژه تاکید بر نقش خانواده و دیگر نهادهای اجتماعی در پدید آمدن “شخصیت اقتدارگرا” دلایلی را اقامه نمود.
    اولین اثر در زمینه مطالعات یهود ستیزانه، مجموعه مقالات پیرامون “تعصب و جزم اندیشی” قرار داشت. انتقادات وارده به این نگرش که آنرا خارج از چارچوب نظریه انتقادی و حتی مارکسیستی می شمرد، و همچنین عقلانیت را خارج از چارچوب نظم اجتماعی شمردن و فرد را پاسخگو دانستن عنوان کردند.
    عمده ترین ایراد به تحلیل از ناسیونال سوسیالیزم آلمان(فاشیسم)، آنها را برابر و یگانه دیدن با یهودی ستیزی است. یا دست کم بطور عمده از این زاویه مورد بررسی و تحلیل قرار دادن آن بود. و از همین زاویه کارشان در نقطه مقابل تحلیلهای مارکسیستی کلاسیک امثال فرانتس نویمان بود که در کتاب (غول Bohemath) منتشر کرد.
    او در کتابش نظام اقتصادی آلمان هیتلری را “نظام اقتصادتی انحصارگرانه ای” و نیز اقتصادی دستوری تحلیل کرد و خواند. به زبان دیگر “سرمایه داری انحصاری توتالیتر“. بررسی نویمان بیشتر در قالب کلاسیک مارکسیستی است که بر نقش طبقات و اقتصاد تاکید میورزد. او بطور مشخص بر نظریه کانونی مکتب فرانکفورت نقد داشت که معتقد بودند “آلمان سرمایه داری دولتی” است که انگیزه سود جای خود را به “انگیزه قدرت” داده است.
    درواقع نویمان تلقی اش از جامعه آلمان درهمان کادر رشد سرمایه داری و همه عوارض آن تحلیل می گردد. ولی متفکرین مکتب فرانکفورت آنرا نوع جدیدی از جامعه تلقی میکرد. که در آن توفق سیاست بر اقتصاد، اعمال سلطه به واسطه عقلانیت فنی و بهره برداری از احساسات و گرایشات غیر منطقی توده ها مثلا یهودی ستیزی استوار است. مکتب فرانکفورت بطور فزاینده ای بر مقوله ایدئولژی بعنوان موتور محرک نیروی سلطه و در نتیجه به نقد ایدئولژی بعنوان فرایند رهایی پرداختند و ناکامی طبقه کارگر در آلمان را به آن نسبت دادند.
    اوج اعتلای نظریه انتقادی
    بعد از بازگشت به آلمان از تبعید به آمریکا در سال 1950، موسسه زیر نفوذ آرا و عقاید هورکهایمر و بویژه آدورنو قرار داشت. هورکهایمر استاد مهمان در دانشگاه شیکاگو بود و اغلب از جلسات موسسه غایب بود و در سال 1950 باز نشسته شد. در این سالها بود که موسسه بصورت یک مکتب فکری ظاهر شد. آنهم بصورت یک مکتب فلسفی و نظریه زیبایی شناسی که مورد علاقه آدورنو بود. نظریه نسل اول این مکتب بر بسیاری از متفکرین نسل دوم آن مانند، یوگن هابرماس، آلفرد اشمیت، البرشت ولمر اثر کاملا مشهودی داشت. بعدها بین متفکرین این مکتب در آمریکا و اروپا بویژه بر سر مسائل سیاسی اختلافاتی نمایان گشت.
    “نقد مکتب پوزیتیویزم و امپریسیسم” و تلاش برای تدوین معرفت شناسی و روش شناسی جایگزین برای نظریه اجتماعی، نه تنها مبانی و اصول زیربنائی بلکه بخش اعظم مواد و مصالح لازمه “نظریه جامعه” ی مکتب فرانکفورت طی سه دهه از 1937 تا 1969 را فراهم ساخته بود. و همین نیز هسته مرکزی آموزه آنان است. در طرح کلی نقد مکتب فرانکفورت سه وجه مشخص وجود دارد.
    اول: اینکه پوزیتیویزم رویکرد نامناسب و گمراه کننده است که به درک و دریافت درستی از حیات اجتماعی نائل نمیگردد.
    دوم: آنکه با پرداختن و توجه صرف به آنچه وجود دارد، نظم اجتماعیِ موجود را تائید میکند و به نوعی صحه میگذارد. و درنتیجه مانع هرگونه تغییر اساسی میگردد و نهایتا به بی تفاوتی سیاسی می انجامد.
    سوم: اینکه، پوزییتویزم عامل بسیار مهمی در تائید و حمایت یا ایجاد شکل جدیدی از سلطه، یعنی “سلطه فن سالارانه” است و با آن رابطه نزدیک دارد.
    هورکهایمر در 1937 به نقد “پوزیتیویزم منطقی” یا “امپریسیسم منطقی” حلقه وین پرداخت[8]. نقد او عمدتا متوجه تمام انواع برداشتها از “علم گرایی” بود. یعنی علیه ایده روش علمی عام، مشترک برای علوم طبیعی و علوم اجتماعی، که توسط اعضای حلقه وین در برنامه تدوین و ارائه یک “علم یکدستunified sceince ” مطرح شده بود.))Otto Neurath, Unified Sceince as Encyclopedic Intergration, in Foundations of the Unity of Science, Toot Neurath, Rudolf Carnap, and Charles Moris, Chicago, University of Chicago Press,1969, Vol. I pp. 1-27))
    هورکهایمر نقد خود را اینگونه ادامه میدهد: “درست است که هرگونه موضعی که علنا با دیدگاههای مشخص علمی آشتی ناپذیر است بایستی خطا و نادرست تلقی شود… لیکن تفکر سازنده و خلاق، مفاهیم و موضوعاتِ رشته های مختلف را در کنار هم قرار داده و آنها را در قالب الگویی مناسب با شرایط مشخص به یکدیگر پیوند میدهد. این پیوند مثبت با علم به این معنی نیست که زبانِ علم شکلِ راستین(حقیقی) ومناسب شناخت است… فکر کردن و صحبت کردن تنها به زبان علم، خامی، کژاندیشی و تعصب آمیز است.” [9] او در نقد خود میگوید: “اگر یک جریان نظری (نظریه انتقادی) به مدد ساده ترین و متمایزترین نظامهای عقلیِ موجود شکل واقعیات عینی تعیین کننده را بخود نگیرد، آیا چیزی جز یک بازی روشنفکری بی هدف، نیمی شعرسرایی و نیمی بیان قاصری از حالات ذهن است؟ [10]
    راه حل او همسو با راه حل لوکاچ است که میگوید: “ریشه های دغدغه رهایی بخش در نظریه انتقادی به وضعیت طبقه کارگر در جامعه مدرن باز میگردد. هرچند شرط او مبنی براینکه حتی وضعیت طبقه کارگر نیز هیچ گونه تضمینی برای شناخت صحیح [جامعه] به شمار نمیرود، نیز مباینتی با دیدگاه لوکاچ ندارد، که بین “آگاهی طبقاتی تجربیِ طبقه کارگر ویک آگاهی طبقاتی صحیح تمیز قائل میگردد.
    افول و تجدید حیات مکتب فرانکفورت
    با مرگ آدرنو و هورکهایمر مرحله ای از مکتب فرانکفورت بپایان رسید. به یک معنا شاید حیات مکتب یقینا به عنوان شکلی از اندیشه مارکسیستی متوقف گردید، زیرا پیوند آن با مارکسیسم بیش از حد ضعیف شده بود و تماس چندانی با جنبشهای سیاسی نداشت. اما در آثار متفکران نظریه و اندیشه اجتماعی چون “یورگن هابرماس” و به نوعی در آلبرشت ولمر، آلفرد اشمیت و کلاوس ادامه یافت. و در مسیر توسعه خود از تفکرات اصلی آدرنو و هورکهایمر فاصله گرفت.
    هابرماس معمار اصلی نظریه نوانتقادی بشمار میآید. او به نقد پوزیتیویزم ادامه داد. او در کتاب “شناخت و علایق انسانی” سه نوع شناخت متمایز از یکدیگر معرفی میکند. که هریک بر نوعی “علائق شناخت ساز” Knowledge Constitutive Interests استوارند.
    اول : علائق فنی که در نیازهای مادی و کار، که قلمرو عینی علوم تجربی-تحلیلی را میسازند ریشه دارد.
    دوم : علائق “علمی” موجود در درک تفاهمی بین افراد و در میان یا بین گروههای اجتماعی که در ویژگیهای نوعی-جهانیِ زبان که قلمرو شناخت تاریخی-هرمنوتیکی[11] را بوجود می آورند ریشه دارد.
    سوم : علائق “رهایی بخش” که در کنشها و گفتارهای اعوجاجی و تحریف شده Distorted actions & Utterances بر اثر اعمال قدرت، که قلمرو شناختِ خود اندیشانه Self Reflective Knowledge یا انتقادی را تشکیل میدهند، ریشه دارد.
    بحثهای کتاب “شناخت و علائق انسانی” همچنان قبل از هرچیز متوجه پوزیتیویزم، با بطور عامتر علیه “علم گرایی” است. یعنی علیه جایگزینی نظریه شناخت با “روش شناسی عاری از تفکر فلسفی“. زیرا فلسفه علم که از نیمه قرن 19بعنوان وارث نظریه شناخت ظاهر شد، روش شناسی است که با خود شناسیِ علم گرایانه علوم همراه است.
    علم گرایی به معنی ایمان علم به خود است. یعنی این اعتقاد که دیگر نمیتوان علم را بعنوان شکلی از شناخت ممکن دانست، بلکه باید شناخت را با علم تجربی یکی دانست.
    یکی از ویژه گیهای بارز مکتب فرانکفورت این است که علیرغم هدف اصلی موسسه مبنی بر گسترش و رواج تحقیقات بین رشته ای، مانند علائق این مکتب، بی اندازه محدود گردید. چرا که در سالهای اول کار مکتب تحت مدیریت “کارل گردنبرگ” مطالعاتِ تاریخی سهم چندانی در فعالیت موسسه نداشت و هیچ مورخی از نزدیک با فعالیتهای موسسه همکاری نداشت.
    این عدم عنایت به تاریخ بطور ضمنی با این برداشت مرتبط بود که مکتب فرانکفورت با توجه به اینکه تحت نفوذ افکار آدورنو و هورکهایمر شکل گرفته بود، نظریه اجتماعی را صرفاٌ یا بدوآً به مثابه نقدی بر زمان حال تلقی مینمود.
    درصورتیکه مارکس در آثار متاخر خود به طریق اولی بخش اعظم توجه را به تحلیل جامعه سرمایه داری اختصاص داد. لیکن از زمان نگارش کتاب “ایدئولژی آلمانی” این تحلیل را در چارچوب “علم تاریخ” قرار داد. که عناصر آن بروشنی پیرامون منشاء و تکامل سرمایه داری، صورتبندی های اقتصادیِ ما قبل سرمایه داری و جوامع اولیه بیان شده اند.
    متفکران مکتب فرانکفورت همانگونه که تاریخ را نادیده گرفتند یا کنار گذاشتند، از تحلیلهای اقتصادی نیز غلفت نمودند. تنها در نخستین سالهای کار مکتب، نظریه پرداز اقتصادی چون “مورخان” از اهمیت برخوردار بود و یا “هنریک گروسمان” و مطالعاتش در مورد “انباشت و فروپاشی سرمایه داری” [12] لاکن “مارتین جی” خود عنوان کرده است که هنریک گروسمان را به “زحمت بتوان نیروی عمده در روند تحول فکری مکتب فرانکفورت دانست. چون قرابتی با رویکرد دیالکتیکی و نوهگلی که بر فعالیتهای فکری مکتب فرانکفورت غالب شد، نداشت.
    از همین روست که غفلت از پژوهشهای تاریخی از یکسوی و از تحلیلهای اقتصادی از سوی دیگرِ مکتب فرانکفورت و تدام آن در نظریه نو انتقادی، به روشنی از مارکسیسم جدا میسازد. لیکن مشهودترین نقطه اختلاف مکتب فرانکفورت با آنچه در مفهون گسترده میتوان آن را “مارکسیسم کلاسیک” نامید، در بحث طبقه دیده میشود. مفهوم طبقه نه تنها در نظریه اجتماعی مارکس مفهومی بنیادین، و در واقع به یک معنای مهم نقطه شروع این نظریه بشمار میرود. چرا که مارکس پرولتاریا را “فاعل انقلابی” در جامعه مدرن و حامل آرمان رهایی در دنیای واقعی میداند. از طرف دیگر مکتب فرانکفورت “مارکسیسم بدون پرولتاریا” توصیف شده است. [13] و بطور عام تر، برخی نویسندگان آنرا “مارکسیسم غربی” نامیده که تا حدودی بعنوان “تاملی فلسفی” بر شکستهایی میدانند که طبقه کارگر در قرن بیستم بویژه در انقلابات اروپای مرکزیِ پس از جنگ جهانی اول و متعاقبا در مبارزه علیه فاشیسم محمل شده بود.[14]
    داود باقروند ارشد
    اول اسفند 1399

References

  1. ↑ ماکس هورکهایمر در ۱۸۹۵درآلمان به دنیا آمد. در ۱۹۱۷ برای مدت کوتاهی به ارتش پیوست و دو سال بعد تحصیل روان‌شناسی و فلسفه را در مونیخ آغاز کرد. سپس به فرانکفورت رفت و زیر نظر هانس کورنلیوس تحصیلات خود را ادامه داد. در ۱۹۲۲ دکترای فلسفه گرفت و به مدت سه سال دستیار کورنلیوس بود و همان زمان دوستی پایدارش با آدورنو آغاز شد. در سال ١٩٢٥ دکتری خود را با رسالۀ ممتازی دربارۀ سومین نقدکانت (نقد قوه حکم) گرفت. در سال 1928 تدریس فلسفۀ سیاسی را در دانشگاه فرانکفورت آغاز کرد.اواخر دههٔ بیست، هورکهایمر به ریاست انجمن پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت رسید. در ۱۹۳۳ پس از به قدرت رسیدن هیتلر ماکس هورکهایمر به همراه برخی دیگر از اعضای انجمن مجبور به مهاجرت شد: پاریس، ژنو و در پایان نیویورک. علت این مهاجرت اجباری: ۱. همگام با رایش سوم، تعطیل شدن انجمن و تحت تعقیب قرار گرفتن اعضا به دلیل دیدگاه‌های کمونیستی ٢. شروع هلوکاست؛ برخورد و آزار یهودیان (از آنجا که هورکهایمر و برخی چهره‌های انجمن یهودی‌تبار بودند). در اواخر سال ١٩٣٣ او به نیویورک رفت، و توانست مرکز اصلی انجمن را به عنوان انجمنی وابسته به دانشگاه کلمبیا برپا کند. با ورود تدریجی پولوک، آدورنو، مارکوزه، نویمان و دیگر اعضا، فعالیت جدی انجمن در آمریکا آغاز و در مواردی، امکان همکاری با پژوهشگران آمریکایی نیز ایجاد شد. این کار بیشتر گرد پژوهش جمعی «اقتدار و خانواده» ادامه یافت و هورکهایمر مقدمۀ مهمی بر انتشار نخستین مجلد مقاله‌ها و نوشته‌های اعضا در این مورد نوشت. در سال ١٩٣٦ مقالۀ «خودخواهی و جنبش آزادی» را نوشت که یکی از مهمترین رساله‌هایش به شمار می‌آید. پس از جنگ، در ۱۹۴۹ به فرانکفورت بازگشت و انجمن پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت را از نو برپا کرد. هورکهایمر یکی از چهره‌های شاخص مکتب فرانکفورت و به ویژه نظریه انتقادی است. نظرات او تأثیرات عمیقی بر جنبش دانشجوییِ دهه ۱۹۶۰ در آلمان داشت.
  2. ↑ هربرت مارکوزه (به آلمانی: Herbert Marcuse) (زاده ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۸ – درگذشته ۲۹ ژوئیه ۱۹۷۹) فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی و از اعضای اصلی مکتب فرانکفورت بود. بین سال‌های ۱۹۴۳ و ۱۹۵۰, مارکوزه برای دفتر خدمات راهبردی (سلف آژانس اطلاعات مرکزی) در دولت آمریکا کار می‌کرد و در آنجا از ایدئولوژی حزب کمونیست اتحاد شوروی در کتاب مارکسیسم شوروی: یک تحلیل انتقادی (۱۹۵۸) نقد کرد. در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ او به عنوان نظریه‌پرداز برجسته چپ نو و جنبش‌های دانشجویی فرانسه، آمریکا و آلمان غربی، مطرح شد. برخی او را پدر چپ نو می‌دانند
  3. ↑ تئودور لودویگ ویزنگروند آدورنو (به آلمانی: Theodor Ludwig Wiesengrund Adorno) (زاده ۱۱ سپتامبر ۱۹۰۳ – درگذشته ۶ اوت ۱۹۶۹) جامعه‌شناس، فیلسوف، موسیقی‌شناس و آهنگ‌ساز نئومارکسیست آلمانی بود.او به همراه کسانی چون ماکس هورکهایمر، والتر بنیامین و هربرت مارکوزه از سران مکتب فرانکفورت بود.
  4. ↑ توماس برتون باتامور(8 آوریل 1920 ، انگلیس – 9 دسامبر 1992، ساسکس، انگلیس)، معمولاً با نام تام باتامور شناخته می شود و به عنوان T.B منتشر می شود. باتامور، جامعه‌شناس مارکسیستی انگلیس بود.وی دبیر انجمن بین المللی جامعه شناسی از سال 1953 تا 1959 بود. او هشتمین رئیس ISA (1974-1978) بود.او سردبیر و مترجم پرکار آثار مارکسیستی بود، به ویژه مجموعه های او که در سال 1963 منتشر شد: نوشته های اولیه مارکس و نوشتارهای منتخب در جامعه شناسی و فلسفه اجتماعی.
  5. ↑ Extrinsic یعنی متعلق نبودن، تعلق نداشتن به چیزی. سرچشمه گرفتن در خارج از چیزیnot forming part of or belonging to a thing. Originating from or on the outside especially
  6. ↑ مقاله نظریۀ سنتی و انتقادی هورکهایمر 1937ص ص 201-209
  7. ↑ مقاله نظریۀ سنتی و انتقادی هورکهایمر 1937ص ص 14-213
  8. ↑ Horkheimer, The Latest Arttack on Metphysics, and Traditional and Critical Theory, in Critical theory: Selected Essays(New York, Herder &Herder, 1972
  9. ↑ Horkheimer, The Latest Arttack on Metphysics, and Traditional and Critical Theory, in Critical theory: Selected Essays(New York, Herder &Herder, 1972, p.183
  10. ↑ همانجا ص 208
  11. ↑ هرمنوتیک Herneneutics نظریه و وقوائد روشمند تفسیر متن را علم تأویل یا تأویل شناسی میگویند، هرمنوتیک فراتر از تفسیر یا اصول تفسیر یا روش بکارفته هنگامیکه فهم ساده متن ممکن نیست بکار میرود
  12. ↑ Henryk Grossmann, Das Akkumulations und Zusammen bruchsgesetz des Kapitalistischen Szstems, 1929, new edition, Frankfurt, Neue Kritik, 1967
  13. ↑ Leszek Kolakowski, Main Currents of Marxism, Oxford, Oxford Universit
  14. ↑ Westren Marxism, in Tom Bottomore, A Dictionary of Marxist Thought and also Perry Anderson. Consideration on Western Maryism, London, New Left Books, 1976
    Edit

نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
فوریه 26, 2021
داود باقروند ارشد

https://studio.youtube.com/video/iZ1SLpkZndI
تروریسم کلاسیک یا همان مبارزه مسلحانه گروههای چپ یا حتی گروههای دست راستی اگر دوستان خاطرشان باشد مانند امثال فدائیان خلق یا خود مجاهدین در زمان شاه، یا در اروپا و آمریکای لاتین همچون بریگاد سرخ در ایتالیا یا بادرماینهوف در آلمان تماما تروریسم خود را بر این اصل استوار میکردند:
وارد کردن حداقل تلفات کسب حداکثر انعکاس مردمی و مطبوعاتی
مثلا مجاهدین دوتن از مستشاران آمریکایی را در تهران ترور کرد. ناسیونالیستهای دست راستی فرانسه که دوگل را سه بار ترور کردند، یا بریگاد سرخ آلدمورو نخست وزیر ایتالیا را ربود و کشت و جنازش را آدرسش را داد به مطبوعات که پیدا کنند. مردم هیچگاه از تروریسیم آنها احساس خطر برای خودشون نمیکردند.
هیچگاه نرفتند در یک کلیسا بمب بگذارند یا در تجمعات اجزابی که آنها را امپریالیستی میخوانند و خود را در حال مبارزه با آنها میددند بمب بگذارند. هیچگاه شاهد تلاش این نوع تروریسم برای قطع ارتباط و ایجاد نفرت در میان مردم نبودیم. مثلا بروند طرفداران احزاب از نظر اونها امپریالیستی را بکشند.
اما بعد از 30 خرداد 1360 جهان شاهد ظهور تروریسمی بسا وحشی و با اهدافی بسا وجنایتکارانه تر از تروریسم کلاسیک سالهای 1960 و 1970 در جهان بود، مبتنی بر شریعت اسلام بی طبقه توحیدی مسعودرجوی استوار شده بود.
وارد کردن حداکثر کشتار و حداکثر رعب و وحشت در میان مردم

آشنایی با یکی از درخشانترین شخصیتهای قرن 18 اروپا، فردریک کبیر امپراطور پروس
مارس 5, 2021
جهت آشنایی با فرمانروایان عصر خرد و روشنگری اروپا در میان فلاسفه، ادبا، دانشمندان و حکامی که طی بیش از یک قرن به بهای تلاش فکری و حتی جانشان خرد و تفکر را تشویق، ترویج و آفریدند و منجر به انقلاب کبیر فرانسه و خارج شدن اروپا از زیر سلطه عصر تاریک اندیشی کلیسایی که خرد و تفکر و اندیشه و علم را دشمن خود میشمرد و متفکرین را در آتش میسوزاند و یا در سیاهچالهای قرون وسطی می پوستاند گردیدند، اینبار بسراغ یکی از دو تن درخشانترین مردان قرن هجدهم یعنی فردریک کبیر امپراطور پروس رفته ایم.
فردریک فرمانروایی بود که پیشا پیش سربازانش به جنگ میرفت و چندین بار اسبش که در میانه نبرد از پای در میآمد را عوض میکرد و بر اسبی دیگر سوار و به نبرد ادامه میداد. بارها مورد اصابت گلوله قرار گرفت ولی جان بدر برد. بعد از مرگش وقتی ناپلئون پروس را تصرف کرد و بر بالای قبر او ایستاد گفت” اگر او زنده بود ما الان اینجا نبودیم”.
فردریک کبیر فرمانروایی بود که ساده میزیست، خانوادة سلطنتی با همان سادگی خانۀ یک کاسبکار اداره میشد. البسۀ او تشکیل میشد از یک دست لباس سربازي، سه کت کهنه، جلیقههایی که به انفیه آلوده شده بودند، و یک رداي تشریفاتی که در سراسر عمرش دوام کرد. او کم غذا میخورد و میآشامید، و با تجمل انس و الفتی نداشت. در کاخ جدید خود در پوتسدام طوري زندگی میکرد و لباس میپوشید که گویی هنوز در اردوگاه است.
عدالت بینظرانۀ او شهرتی بهمرسانید، و طولی نکشید که دادگاههاي پروس به عنوان درستکارترین و با کفایت ترین دادگاههاي اروپا شناخته شدند. او تحصیل کودکان پروس از پنچ تا 14 سالگی را اجباری کرد.
او کسی است که با وجود جنگهایش، به صورت معبود فلاسفۀ فرانسه درآمد و حتی خصومت ژان ژاک روسو[1] با فضیلت را نیز کاهش داد / د. آلامبر[2] از تمجید از او مضایقه نمیکرد. او به فردریک نوشت «: فلاسفه و ادبا در همۀ سرزمینها مدتها به شما، به چشم رهبر و سرمشق خود نگریسته »
آلمان عهد فردریک 1786 -1756

فردریک پیروزکه بود این غول مایۀ هراس و تحسین جهانیان، غاصب سیلزي، شکست دهندة نیمی از اروپا که علیه وي متحد شده بودند، استهزا کنندة مذهب، بی اعتنا به ازدواج، آن که در فلسفه به ولتر درس داده، و قسمتی از لهستان را از آن جدا کرده بود – هر چند که این کار را به قصد پیشگیري از الحاق همۀ لهستان به روسیه انجام داده بود؟ هنگامی که وي غمگین و پیروز از جنگ هفت ساله بازگشت و در میان کف زدن و هوراي مردم بی چیز وارد برلین شد (30 مارس 1763 ،(بیشتر به یک شبح شباهت داشت تا به یک غول. او به د/ آرژان نوشت «: من به شهري بازمیگردم که تنها دیوارهاي آن را خواهم شناخت، در آن هیچ یک از آشنایان خود را نخواهم یافت، در آنجا وظیفهاي عظیم به انتظار من است، و طولی نخواهد کشید که استخوانهاي خویش را آنجا در مأمنی قرار خواهم داد تا نه جنگ، نه مصایب، و نه دیوسیرتی بشر آنها را آزار دهند » . پوست بدنش سوخته و پرچین و چروك بود، چشمان آبی مایل به خاکستریش اندوهگین و متورم مینمودند، جنگ و تلخکامی چهرهاش را خط انداخته بودند، و تنها بینیش شکوه اولیۀ خود را حفظ کرده بود. او فکر میکرد پس از آن جنگ طولانی که توانایی جسمانی، فکري، و ارادي وي را تحلیل برده بود، نخواهد توانست مدت زادي زنده بماند؛ ولی عادات معتدل او مدت بیست وسه سال دیگر وي را حفظ کردند. او کم غذا میخورد و میآشامید، و با تجمل انس و الفتی نداشت. در کاخ جدید خود در پوتسدام طوري زندگی میکرد و لباس میپوشید که گویی هنوز در اردوگاه است. از اینکه مدتی وقت صرف وجود خودش میشد، ناراضی بود و در سالهاي آخر عمرش از اصلاح صورت خود دست کشید و فقط گاه گاه ریش خود را با قیچی میچید. شایعات حکایت از آن دارند که او زیاد شستشو نمیکرد جنگ سخت شدن خصوصیات اخلاقی وي را که، به عنوان یک وسیلۀ دفاعی در برابر بیرحمی پدرش آغاز شده بود، تکمیل کرد. او با آرامشی توأم با خویشتنداري فراوان، سی وشش بار شاهد مجازات سربازان محکومی بود که از میان صف شمشیر بهدستان عبور داده میشدند، و هر شمشیر بهدست ضربهاي به آنها وارد میکرد. کارمندان و سران سپاه خود را با مأموران خفیه، ورود ناگهانی برآنها، فحاشی، حقوق کم، و دستوراتی چنان مشروح که جلوي ابتکار و علاقه را میگرفت به ستوه میآورد. هیچگاه محبت برادر خود پرنس هانري را، که چنان مؤثر و با وفاداري در زمینۀ دیپلوماسی و جنگ به وي خدمت میکرد، به خود جلب نکرد.
تعدادي دوست زن داشت، ولی آنها بیش از آنکه به او عشق داشته باشند، از وي هراس داشتند، و هیچیک از آنان به محفل داخلی وي راه نداشت. فردریک به رنج کشیدن بیسروصداي ملکۀ خود (که توجهی به وي نمیشد) به دیدة احترام مینگریست، و در بازگشت از جنگ او را با هدیهاي به ارزش 000‘25 تالر به شگفتی واداشت؛ ولی محل تردید است که فردریک هرگز با او همبستر شده باشد. با همۀ اینها، همسرش عادت کرده بود که او را دوست داشته باشد؛ او شوهرش را در مصیبت شجاع، و در حکومت فداکار میدید؛ و از او به عنوان «پادشاه عزیز ما» «و این شهریار عزیز که من او را دوست دارم و میکنم» یاد میکرد.
فردریک بچه نداشت، ولی به سگهایش عمیقاً علاقهمند بود. معمولا دو سگ شبها در اطاقش، شاید به عنوان محافظ، میخوابیدند؛ گاهی او یکی از سگها را به رختخواب خود میبرد تا با گرماي حیوانی خود وي را گرم کند. گفته میشود هنگامی که آخرین قلاده از سگهاي مورد علاقهاش مرد، او تمام روز گریست. دربارة وي این سوءظن وجود داشت که همجنس باز است، ولی در این مورد تنها حدسیاتی در دست است.
در زیر پوسته و ظاهر جنگی او عناصري از رقت قلب وجود داشتند که وي بندرت آن را در انظار آشکار میکرد. بر مرگ مادرش فراوان گریست، و با علاقهاي صمیمانه اخلاص خواهرش ویل هلمینه را جبران میکرد. غالباً خواهرزادهها و برادرزادههایش را آشکارا مورد لطف خود قرار میداد . به عواطف روسو میخندید، ولی خصومت روسو را نسبت به خود بخشید و هنگامی که دنیاي مسیحیت روسو را طرد کرد، به او پناه داد.
او مشق سخت سربازانش را تمام میکرد و به نواختن نغمه هایی با فلوت خود می پرداخت؛ سوناتها، کنسرتوها، و سمفونیهایی میساخت، و در اجراي آنها در برابر درباریان خود شرکت میکرد. برنی دانشمند شاهد نواختن وي در دربارش بود و اظهار داشت که وي کلیۀ قطعات خود را با «دقتی بسیار، آغازي پاکیزه و یک دست، پنجه اي روان، سلیقه اي منزه و ساده، اجرایی بسیار برازنده، و کمالی مشابه» مینواخت. ولی برنی میافزاید «: در بعضی از تکه هاي سخت، اعلیحضرت مجبور بود، بر خلاف قواعد، نفسی تازه کند تا آن تکه را به پایان برساند ». در سالهاي بعد، افزایش تنگی نفسش و از دست رفتن چند دندان جلو او را مجبور کرد که از نواختن فلوت دست بکشد، ولی آموزش کلاویه را از سرگرفت.بعد از موسیقی، سرگرمی مورد علاقۀ او فلسفه بود. او دوست داشت یکی دو فیلسوف سر میز غذایش بنشینند تا روحانیون را بشدت مورد انتقاد قرار دهد، و سران سپاه خود را به جنب و جوش وادارد. در مکاتباتی که با ولتر می کرد در نمی ماند، و در حالی که بیشتر «فیلسوفان» فرانسه اصول و افکار جزمی و تخیل آمیزي از خود بروز میدادند، وي شکاك باقی ماند. او نخستین حکمران در دوران جدید است که خود را لاادري میخواند، ولی علناً به مذهب حمله نمیکرد.
معتقد بود که «ما آن اندازه از احتمالات در دست داریم که برایمان مسلم شود که ‹ دنیاي پس از مرگ وجود ندارد » .› ولی جبرگرایی د/ اولباك را مردود میدانست و (مانند کسی که اراده درتمام وجودش حلول کرده باشد) اصرار داشت که ذهن به نحوي خلاق برروي محسوسات عمل میکند و کششهاي انسان را میتوان، با آموزش، زیر فرمان عقل درآورد. فلاسفۀ مورد علاقۀ او «دوستم لوکرتیوس، … امپراطور خوبم مارکوس آورلیوس» بودند؛ او عقیده داشت که هیچ مطلب مهمی به نوشتههاي اینان افزوده نشده است . او با ولتر همعقیده بود که تودههاي مردم سریعتر از آن توالد و تناسل میکنند و سختتر از آن در تلاشند که فراغتی براي تعلیم وتربیت واقعی داشته باشند. از بین بردن معتقدات مذهبی این مردم فقط آنان را به شدت عمل و خشونت
سیاسی متمایل خواهد کرد. فردریک میگفت: «تنویر افکار نوري است از آسمان براي کسانی که بر بلندي ایستادهاند، و آتشافروزي است مخرب براي تودههاي مر » .دم در این گفته، قبل از آنکه انقلاب فرانسه آغاز شود، تاریخچۀ قتلعامهاي سپتامبر1792 و دورة وحشت1793 انقلاب فرانسه نهفته بود. وي در آوریل1759 به ولتر نوشت «: بیایید به حقیقت اعتراف کنیم: فلسفه و هنر تنها در میان عدهاي معدود رواج دارد. توده هاي عظیم مردم، همانطور که طبیعت آنها را درست کرده است، به صورت حیوانات بدخواه باقی میمانند » . او ابناي بشر را (با لحنی تقریباً مزاحآمیز «) این نژاد ملعون» میخواند، و آرمانشهرهاي نیکخواهی و صلح و صفا را مورد استهزا قرار میداد و میگفت : خرافات، سودجویی، انتقامجویی، خیانت، و حقنشناسی تا پایان جهان صحنههاي خونین و غمانگیزي به وجود خواهند آورد، زیرا عواطف نیرومندي بر ما فرمان میرانند و ما بندرت تابع عقل هستیم. جنگ، دعاويحقوقی، ویرانی، بیماریهاي مسري، زلزله، و افلاس همیشه وجود خواهند داشت. چون وضع اینگونه است، من چنین میپندارم که اینها باید لازم باشند. ولی، به نظر من، اگر این جهان را خالقی نیکخواه آفریده بود، میباست ما را خوشبختتر از آنچه هستیم میآفرید. ذهن انسانی ضعیف است، بیش از سه چهارم ابناي بشر براي تبعیت از
بیمعنیترین تعصبهاي مذهبی ساخته شدهاند. ترس از شیطان و جهنم چشمان آنان را مسحور میکند، و آنها از مرد عاقلی که سعی کند آنها را روشن کند بیزارند. من بیهوده در وجودشان تصویري را از خداوند جستجو میکنم که علماي الاهیات مدعی هستند به مردم القا میکنند. در وجود هر انسان یک حیوان وحشی وجود دارد. کمتر کسی است که بتواند آن را مهار کند، و بیشتر افراد هنگامی که وحشت قانون مانع آنان نشود، افسار آن را آزاد میگذارند. فردریک نتیجه گیري میکرد که اگر اجازه داده شود اکثریت مردم دولتها را زیر نفوذ خود داشته باشند، نتایج مصیبتباري حاصل خواهدشد. براي اینکه یک دموکراسی به حیات خود ادامه دهد، باید، مانند حکومتهاي دیگر، اقلیتی اکثریت را وادار کند اجازه دهند رهبرشان شود. فردریک مانند ناپلئون عقیده داشت که «در میان ملل و در انقلابات، اشراف همیشه وجود دارند » . او عقیده داشت که اشرافیت موروثی یک احساس افتخار و شرافت و وفاداري و تمایل براي خدمت به کشور به بهاي گزاف فداکاري شخصی، به وجود خواهد آورد که نمیتوان آن را از صاحبان نبوغ طبقۀ متوسط که در رقابت براي کسب تمول تربیت یافته باشند انتظار داشت. به این ترتیب، پس از جنگ، به جاي بیشتر افسران طبقۀ متوسط که در ارتش ارتقا یافته بودند، «اشرافزادگان آلمانی» را که در انضباط و سختگیري شهرت داشتند، به کار گماشت. ولی چون امکان داشت این نجباي مغرور مایۀ از هم گسیختگی و هرج ومرج و آلت
استثمار بشوند، میبایست یک پادشاه که قدرت مطلقه داشته باشد کشور را در برابر تجزیه، و مردم عادي را در برابر بیعدالتی طبقاتی حفظ کند .فردریک دوست داشت خود را خادم کشور و مردم نشان دهد. ممکن است این تمایل تلاشی در توجیه میل وي به در دست داشتن قدرت بوده باشد، ولی او این ادعا را به مرحلۀ عمل درآورد. براي او کشور به صورت «خداي متعال» درآمد، و وي حاضر بود که خود و دیگران را قربانی آن کند؛ به نظر وي، لزوم این خدمتگزاري رعایت اصول اخلاق فردي را تحتالشعاع قرار میداد؛ ده فرمان در مرزبارگاه سلطنتی متوقف میشود. همۀ حکومتها با «واقعبینی سیاسی» او همعقیده بودند، و بعضی از سلاطین این نظر را که پادشاهی در حکم خدمتی مقدس است پذیرفتند .
فردریک نظریۀ مربوط به پادشاهی را براثر تماس با ولتر به دست آورد؛ و «فیلسوفان» فرانسه هم، براثر تماس با فردریک، «تز سلطنتی» خود را با این اساس بنیاد کردند که بهترین امید براي اصلاحات و پیشرفت در روشنفکري پادشاهان است .
به این ترتیب، فردریک، با وجود جنگهایش، به صورت معبود فلاسفۀ فرانسه درآمد و حتی خصومت روسو با فضیلت را نیز کاهش داد / د. آلامبر مدتها از قبول دعوتهاي فردریک امتناع میورزید، ولی از تمجید از او مضایقه نمیکرد. او به فردریک نوشت «: فلاسفه و ادبا در همۀ سرزمینها مدتها به شما، اعلیحضرتا، به چشم رهبر و سرمشق خود نگریسته » .اند این ریاضیدان محتاط سرانجام در برابر دعوتهاي مکرر تسلیم شد و در سال 1763 دو ماه را با فردریک در پوتسدام گذراند. خصوصیت او با فردریک (و یک مقرري که فردریک براي او تعیین کرد) باعث کاهش تحسین د/ آلامبر نشد. او از بیاعتنایی پادشاه نسبت به آداب معاشرت، و از اظهارات وي نه تنها دربارة جنگ و حکومت همچنین دربارة ادبیات و فلسفه مسرور میشد؛ او به ژولی دو لسپیناس گفت که مصاحبت فردریک از آنچه که انسان میتوانست در آن هنگام در فرانسه بشنود، مطبوعتر بود.
هنگامی که در 1776 / د آلامبر براثر مرگ ژولی ماتمزده بود، فردریک نامهاي براي او فرستاد که غول را در خلق وخویی حکیمانه و احساساتی نشان میدهد:از فاجعهاي که براي شما پیش آمده است متأسفم. … زخمهاي قلب از همه حساسترند و … هیچ چیز جز گذشت زمان نمیتواند آنها را التیام بخشد. … من، از بدبختی، رنج این ف . ام قدانها را بیش از حد متحمل شده بهترین درمان آن است که انسان به خود فشار وارد آورد تا بتواند فکر خود را منحرف سازد. … شما باید نوعی پژوهش هندسی براي خود انتخاب کنید که مستلزم توجه مداوم باشد. … سیسرون براي تسلاي خاطر خود از مرگ تولیا ي عزیزش،خود را به آهنگسازي واداشت. … در سن شما و من، ما باید آسانتر تسلا یابیم، زیرا طولی نخواهد کشید که به آن کس که فقدانش باعث تأثرمان شده است خواهیم پیوست .
او به د/ آلامبر اصرار کرد بار دیگر به پوتسدام بیاید «. ما دربارة پوچ بودن زندگی … و دربارة بیهودگی پایداري در تحمل شداید، با یکدیگر فلسفهبافی خواهیم کرد. … من همان قدر از تسکین اندوه شما احساس خرسندي خواهم » .ام کرد که انگار در یک نبرد پیروز شده اگر نتوان گفت که فردریک به طور کامل یک پادشاه فیلسوف بود، دست کم
پادشاهی بود که فلاسفه را دوست داشت .این امر دیگر دربارة ولتر صادق نبود. نزاع این دو در برلین و دستگیري ولتر در فرانکفورت زخمهایی عمیقتر از اندوه به جاي گذارده بود. فیلسوف (ولتر) بیش از پادشاه (فردریک) تلخکام ماند. او به پرنس دو لینی گفت «: فردریک توانایی حقشناسی ندارد و بجز نسبت به اسبی که در نبرد مولویتس بر روي آن گریخت، نسبت به دیگران هرگز احساس حقشناسی نکرده است » .
مکاتبۀ میان این دو درخشانترین مردان قرن هجدهم هنگامی از سر گرفته که ولتر نامهاي به فردریک نوشت تا این جنگجوي دست از حیات شسته را از خودکشی بازدارد ط. ولی نکشید که آنها به مبادلۀ سرزنش و تعارفات پرداختند. ولتر بیحرمتیهایی را که او و خواهرزادهاش از جانب عمال پادشاه متحمل شده بودند به فردریک یادآوري کرد؛ فردریک پاسخ داد «: اگر سروکار شما با مردي نبود که دیوانهوار شیفتۀ نبوغ عالی شماست، به این راحتی خلاص نمیشدید. همۀ اینها را تمام شده تلقی کنید و هیچگاه نگذارید دیگر دربارة آن خواهرزادة کسالتآور چیزي بشنوم » . ولی پادشاه به نحوي سحر کننده، خویشتن فیلسوف را نواخت:
آیا میخواهید چیزهایی که به مذاقتان شیرین بیایند بشنوید؟ بسیار خوب، من حقایقی را به شما خواهم گفت. من در شما بهترین نبوغی را که در طول اعصار به وجود آمده است مییابم. اشعار شما را تحسین میکنم، و نثر شما را دوست دارم. … هرگز نویسندهاي پیش از شما اثري چنین عمیق و سلیقهاي چنین اطمینانبخش و ظریف نداشته است. … شما در صحبت دلفریب هستید و میدانید چگونه در آن واحد هم شخص را سرگرم کنید و هم به او آموزش دهید. شما اغوا کنندهترین موجودي هستید که من میشناسم. … براي انسان، همه چیز بسته به این است که چه وقتی پا به جهان میگذارد. با آنکه من خیلی دیر آمدم، از این امر تأسفی ندارم، زیرا من ولتر را دیدهام … و او به من نامه مینویسد . پادشاه با کمکهاي مالی قابل توجهی از مبارزات ولتر به خاطر کالاس و سیروان پشتیبانی کرد، و مبارزه علیه «رسوایی» را مورد تحسین قرار داد؛ ولی در زمینۀ اعتماد «فیلسوفان» به تنویر ابناي بشر با آنان همعقیده نبود.
در مسابقۀ میان عقل و خرافات، او پیروزي خرافات را پیشبینی کرد. بنابراین، در13 سپتامبر 1766 وي به ولتر نوشت :
مبلغان شما چشمان معدودي از افراد جوان را خواهند گشود. … ولی چه بسیار اشخاص احمق در جهان هستند که فکر نمیکنند! … باور کنید اگر فلاسفه حکومتی برپا میکردند، ظرف نیم قرن، مردم خرافات تازهاي به وجود میآوردند. … شیء مورد پرستش ممکن است مانند مدهاي فرانسوي شما غوض شود؛ [ولی] چه فرقی میکند که مردم خود را در برابر یک تکه نان فطیر، در برابر گاو آپیس، در برابر «تابوتعهد»، یا در برابر یک مجسمه به خاك اندازند؟ انتخاب میان یکی از اینها به زحمتش نمیارزد. خرافات به همان صورت باقی است، وعقل طرفی نمیبندد . فردریک که مذهب را به عنوان یک نیاز انسانی پذیرفته بود، با آن از در سازش درآمد و از رواداري کامل کلیۀ اشکال مسالمتآمیز مذهب حمایت میکرد. در سیلزي تسخیر شده، او کیش کاتولیک را به حال خود باقی گذارد، ولی دانشگاه برسلاو را به روي پیروان همۀ مذاهب گشود. این دانشگاه قبلا تنها کاتولیکها را میپذیرفت. او از یسوعیانی که پادشاهان کاتولیک آنان را اخراج کرده و در تحت فرمانروایی وي (دربارة وجود خداوند شک داشت) پناه یافته بودند، به عنوان معلمانی ارزشمند استقبال کرد. به همان ترتیب، مسلمانان، یهودیان، و ملحدان را مورد حمایت قرارداد.
در زمان سلطنت و درقلمرو وي، کانت از چنان آزادي گفتار، تدریس، و نوشتن برخوردار بود که پس از مرگ فردریک، این آزادي بشدت مورد سرزنش قرار گرفت و به آن پایان داده شد. در این شرایط رواداري و آزداي مذهبی، بیشتر انواع و اشکال مذهبی در پروس رو به انحطاط گذاشت. در سال 1780 در برابر هریک هزارنفر در برلین یک روحانی، و در مونیخ سی روحانی وجود داشت. فردریک عقیده داشت که رواداري مذهبی بزودي به کیش کاتولیک پایان خواهدداد. او در سال 1767 ب ه ولتر نوشت «: یک معجزه لازم است تا کلیساي کاتولیک را به حال خود بازگرداند. کلیساي کاتولیک دچار سکتۀ وحشتناکی شده است، و به این ترتیب شما این دلخوشی را خواهید داشت که آن را دفن کنید و سنگقبرش را بنویسید » . کاملترین شکاك براي یک لحظه فراموش کرده بود که دربارة شکاکیت شکاك است.
نوسازي پروس
هیچ فرمانروایی در تاریخ، شاید بجز شاگردش یوزف دوم امپراطور اتریش، در حرفۀ خود چنین کوشا نبوده است. فردریک خودش را هم مانند سربازانش به انضباط عادت داده بود. صبحها معمولا ساعت پنج، گاهی هم ساعت چهار، از خواب بر میخاست و تا ساعت هفت کار میکرد، صبحانه صرف میکرد، و تا ساعت یازده با دستیارانش جلسه تشکیل میداد، از محافظان کاخ خود بازرسی میکرد، ساعت دوازده ونیم با وزیران و سفیران خود ناهار صرف میکرد، تا ساعت پنج به کار میپرداخت، و تنها در آن وقت با موسیقی و ادبیات و صحبت رفع خستگی میکرد. صرف شامهاي «نیمه شب»، پس از جنگ، ساعت نه ونیم آغاز میشد و ساعت دوازده پایان مییافت. او اجازه نمیداد هیچگونه علایق خانوادگی توجهش را منحرف کند، هیچگونه تشریفات درباري بر دوشش سنگینی کند، و هیچگونه تعطیلات مذهبی باعث انقطاع تلاش وي شود.
کار وزیرانش را کنترل میکرد، تقریباً کلیۀ اقدامات مربوط به مشی کلی را تعیین میکرد، مراقب خزانه بود، و در بالاي سر دستگاه دولتی یک دفتر حسابداري تأسیس کرد که اختیار داشت در هر لحظه هریک از ادارات را مورد بازپرسی قرار دهد، و دستور داشت هرگونه سوءظنی را در مورد اعمال خلاف قاعده گزارش دهد. او اعمال خلاف قانون یا ناشایستگی را با چنان شدتی مجازات میکرد که فساد دستگاههاي دولتی، که در همۀ نقاط دیگر اروپا رواج داشت، در پروس تقریباً از میان رفت .
او از این امر و از بهبود سریع کشور ویران شدهاش به خود میبالید. فردریک کار خود را با صرفهجوییهاي داخلی، که باعث استهزاي دربارهاي مسرف اتریش و فرانسۀ شکستخورده میشدند، آغاز کرد.
خانوادة سلطنتی با همان سادگی خانۀ یک کاسبکار اداره میشد. البسۀ او تشکیل میشد از یک دست لباس سربازي، سه کت کهنه، جلیقه هایی که به انفیه آلوده شده بودند، و یک رداي تشریفاتی که در سراسر عمرش دوام کرد. او بساط شکارچیان وسگهاي شکاري پدرش را برچید. این جنگجو شعر را به شکار ترجیح میداد. او نیروي دریایی ایجاد نکرد و درصدد به دست آوردن مستعمرات نبود. کارمندان ادارات دولتی حقوق ناچیزي دریافت میداشتند؛ و وي با امساك مشابهی مخارج دربار سادهاي را که به هنگام اقامت خود در پوتسدام در برلین دایر نگاه میداشت، تأمین میکرد. با وصف این، ارل آو چسترفیلد آن را «بانزاکتترین، درخشانترین، و مفیدترین درباري که یک مرد جوان در اروپا میتواند در آن باشد «تشخیص داد و افزود » : شما هنر و حکمت را اینک (1752 (در آن کشور بهتر از هر کشور دیگردر اروپا خواهید دید » .
ولی بیست سال بعد لرد مامزبري، وزیر مختار انگلستان در پروس، شاید به منظور تسلاي خاطر لندن، گزارش داد که «در آن پایتخت (برلین) نه یک مرد درستکار وجود دارد، نه یک زن با عفت » . وقتی پاي دفاع ملی به میان میآمد، فردریک از امساك خودداري میکرد. او با ترغیب افراد و سربازگیري اجباري در مدت کوتاهی ارتش خویش را به نیروي قبل از جنگ خود باز میگرداند. تنها با در دست داشتن این اسلحه او میتوانست تمامیت ارضی پروس را در برابر جاهطلبیهاي یوزف دوم وکاترین دوم محفوظ بدارد. این ارتش همچنین میبایستی از قوانینی که نظمثبات به زندگی پروس میبخشیدند پشتیبانی کند. او احساس میکرد که اگر نیروي متشکل مرکزي وجود نداشته باشد، شق دیگر آن نیروي غیرمتشکل و مایۀ اخلال در دست افراد خصوصی است او. امیدوار بود که اطاعت به دلیل بیم از زور، به اطاعت ناشی از خو گرفتن به قانون تغییر شکل دهد، که این خود در حکم تبدیل زور به قوانین، و نیز به معناي پنهان کردن پنجه هاي زور بود .او بار دیگر به حقوقدانان مأموریت داد که قوانین گوناگون ومتناقض ایالات و نسلهاي متعدد را بهصورت یک نظام قوانین یا «قوانین عمومی مالکیت در پروس» تدوین کنند. اینکار که براثر مرگ زاموئل فون کوکتیی (1755 (و جنگ متوقف شده بود، بهوسیلۀ صدراعظم یوهان فون کارمر و عضو شوراي ویژة سلطنتی شفارتس از سرگرفته شد ودر سال1791 تکمیل شد. مجموعۀ قوانین جدید نظام فئودالیته وسرفداري را بهصورت اصولی مسلم تلقی میکرد، ولی در داخل همین محدودیتها درصدد بود که فرد را دربرابر ظلم یا بیعدالتی خصوصی یا عمومی محافظت کند. این قوانین دادگاههاي اضافی را از میان بردند، جریانات قضایی را کوتاهتر و سریعتر، مجازاتها را تعدیل، و شرایط انتصاب بهقضاوت را سنگینتر کردند. هیچگونه حکم اعدامی بدون تصویب پادشاه قابل اجرا نبود، و دادخواهی از پادشاه براي همه آزاد بود.
عدالت و اقتصاد فردریک
فردریک به خاطر عدالت بی نظرانۀ خود شهرتی بهمرسانید، و طولی نکشید که دادگاههاي پروس به عنوان درستکارترین و با کفایتترین دادگاههاي اروپا شناخته شدند . درسال1763 فردریک فرمانی به نام «نظام عمومی مدارس کشور» صادر کرد که بهموجب آن تعلیمات اجباري، که توسط پدرش در1716-1717 اعلام شده بود، تأیید شد و گسترش یافت. همۀ اطفال پروس از سن پنجسالگی تا چهاردهسالگی میبایست بهمدرسه بروند. حذف لاتینی از برنامۀ مدارس ابتدایی، تعیین سربازان قدیمی بهعنوان مدیران مدارس، و قراردادن آموزش براساس مشقهاي نیمهنظامی، نمایشگر خصوصیات اخلاقی فردریک بود. وي در این مورد افزود «: خوب است که مدیران مدارس در کشور به نوباوگان مذهب و اخلاقیات بیاموزن . د … براي مردم کشور کافی است فقط کمی خواندن ونوشتن بیاموزند. … آموزشباید طرحریزي شود… تا مردم را در دهکدهها نگاهدارد وآنها را به ترك دهکدهها وا ندارد..» نوسازي اقتصادي از نظر زمان و پول تقدم یافت. نخست با استفاده از وجوهی که براي یک لشکرکشی دیگر (اینک دیگر مورد نیاز نبود) جمعآوري شده بودند، فردریک هزینۀ لازم براي نوسازي شهرها و دهکدهها، توزیع خواربار میان اجتماعات گرسنه، و تهیۀ بذر براي کشت تازه تأمین کرد؛ او شصت هزار اسب را که مورد نیاز آنی ارتش نبودند، میان مزارع توزیع کرد. بر روي هم 000‘389‘20 تالر به صورت کمکهاي همگانی به مصرف رسید. سیلزي، که براثر جنگ ویران شده بود، به مدت شش ماه از مالیات معاف شد. در ظرف سه سال، هشت هزار خانه در آنجا ساخته شد. یک بانک کشاورزي با شرایط سهل به زارعان سیلزي وام میداد.
در مراکز گوناگون، شرکتهاي اعطاي اعتبارات دایر شدند تا توسعۀ کشاورزي را تشویق کنند. منطقهاي باتلاقی که در امتداد قسمت سفلاي رودخانۀ اودر بود زهکشی، و زمین قابل کشت براي پنجاه هزار نفر فراهم شد. نمایندگانی به خارج فرستاده شدند تا از مهاجران دعوت کنند به پروس بیایند؛ هزار نفر آمدند. چون سرفداري دهقانان را وابسته به اربابانشان میکرد، در پروس آن آزادي نقل مکان به شهرها که در انگلستان رشد سریع صنایع را ممکن میساخت وجود نداشت. فردریک به یکصد راه متوسل شد تا این اشکال را برطرف کند. او با شرایط سهل به سرمایهگذاران خصوصی وام میداد، انحصارات موقت را مجاز میداشت، کارگر از خارج به کشور میآورد، مدارس فنی میگشود، و در برلین یک کارخانۀ چینیسازي دایر کرد. میکوشید تا صنعت ابریشمبافی دایر کند، ولی درختان توت در سرماي شمال رشدي نمیکردند. فردریک عملیات فعالانۀ اکتشاف و بهرهبرداري از معادن را در سیلزي، که از لحاظ مواد معدنی غنی بود، ترویج کرد. در 5 سپتامبر1777 در نامهاي به ولتر، مانند یک کاسبکار به دیگري، نوشت «: من از سیلزي بازگشتهام و از این سفرکاملا راضی هستم. … ما 000‘000 5 ‘کرون کتانو000‘200 1 ‘کرون پارچه به خارجیان فروختهایم…. براي تبدیل آهن به فولاد، راهی خیلی سادهتر از طریقۀ رئومور کشف شده است » .
فردریک براي تسهیل دادوستد، عوارض داخلی را لغو کرد، لنگرگاههاي کشتیها را وسعت داد، ترعههایی حفر کرد، و حدود 000‘50 کیلومتر راه جدید ساخت. بالا بودن عوارض گمرکی واردات، و ممنوع بودن صدور کالاهایی که داراي اهمیت سوقالجیشی بودند، مانع پیشرفت بازرگانی خارجی میشد. هرج ومرج بینالمللی حمایت از صنایع داخلی را براي اطمینان از خودکفایی صنعتی در زمان جنگ اجباري میساخت. با این وصف، برلین به عنوان مرکز تجارت وحکومت روبه رشد وتوسعه گذارد، وجمعیت آن از 000‘60 نفر در سال 1721ه ب 000‘140 نفر در 1777 افزایش یافت، و خود را آماده میکرد تا به صورت پایتخت آلمان در بیاید .براي تأمین اعتبارات لازم جهت این ترکیب فئودالیته، سرمایهداري، سوسیالیسم، و حکومت مطلقه، فردریک از ملت خود تقریباً همان اندازه مالیات میگرفت که به آنها به صورت نظم اجتماعی، کمکهاي گوناگون، و کارهاي عامالمنفعه باز میگرداند. او انحصار نمک، شکر، توتون، و (پس از 1781 (قهوه را براي دولت محفوظ داشت، و یک سوم اراضی قابل کشت را مالک بود. برهمه چیز، حتی آوازخوانهاي خیابانی، مالیات بست، و هلوسیوس را به کشور خود آورد تا در مورد یک شیوة غیرقابل گریز براي وصول مالیات او را راهنمایی کند. یکی از سفیران انگلستان نوشت «: طرحهاي
جدید مالیات واقعاً محبت مردم را نسبت به پادشاه خود از میان برده » .اند فردریک به هنگام مرگ در خزانه 000‘000‘51 تالر، یعنی دوبرابرونیم درآمد سالانۀ دولت، باقی گذارد.میرابو «پسر»، که سه بار به برلین سفر کرده بود، در سال 1788 تحلیلی ویران کننده تحت عنوان نظام سلطنتی پروس در دوران فردریک کبیر نوشت. او، که اصول آزادي فعالیتهاي فیزیوکراتها را از پدرش به ارث برده بود، شیوة فردریک را به عنوان یک نظام پلیسی، یک دستگاه اداري که همۀ ابتکارات را از میان میبرد و همۀ جهات خصوصی زندگی را مورد تهاجم قرار میداد، محکوم کرد. فردریک میتوانست پاسخ دهد که در شرایط آشفتۀ پروس پس از جنگ هفتساله، «آزادي عمل» باعث میشود که براثر بینظمی اقتصادي اثر پیروزي وي از میان برود. رهبري کردن فعالیتها، الزامی بود. او تنها کسی بود که میتوانست به نحوي مؤثر فرمان دهد، و براي فرماندهی هم نحوهاي جز نحوة فرمان دادن یک سردار سپاه به سربازان خود نمیدانست. او پروس را از شکست و از پاي درآمدن نجات داد، و با از دست دادن محبت مردم کشورش بهاي این کار را پرداخت. او متوجه این نتیجه بود، خود را با درستکاریش دلخوش میداشت :
ابناي بشر را چنانچه به حرکت وادار کنید، به حرکت درمیآیند، همینکه از پیش راندن آنها دست بکشید، متوقف میشوند. … مردم کم مطالعه میکنند و علاقهاي ندارند ببینند چگونه میتوان هرچیز را به نحو دیگري اداره کرد. با آنکه من خودم هیچگاه جز خوبی برایشان کاري نکردهام، همینکه موضوع باب کردن تغییري سودمند یا در حقیقت هرنوع تغییري به میان میآید، آنها فکر میکنند که میخواهم کاردي روي حلقومشان قرار دهم. در اینگونه موارد من به هدف صادقانه و وجدان پاك خود، و اطلاعاتی که در اختیار داشته . ام، متکی بوده و بآرامی راه خود را رفته ارادة فردریک حاکم بود. پروس، حتی در زمان حیات وي، ثروتمند و نیرومند شد. جمعیت دوبرابر شد، تعلیم و تربیت گسترش یافت، و عدم رواداري مذهبی چهرة خود را پنهان کرد. درست است که نظام جدید وي بر استبداد روشنفکرانه متکی بود، و وقتی پس از مرگ فردریک استبداد باقی ماند، بدون اینکه از روشنفکري خبري باشد، بناي ملی دچار سستی شد و در کنفرانس ینا در برابر ارادهاي به نیرومندي ارادة خود فردریک فر وریخت. ولی بناي ناپلئونی نیز، که بریک اراده و مغز متکی بود، فروپاشید؛ و در دراز مدت، بیسمارك، یکی از وراث بعدي فردریک، بود که از کارهاي وي منتفع شد؛ او وارث ناپلئون را ادب کرد و از پروس و یکصد امیرنشین، یک آلمان متحد و قدرتمند ساخت
داود باقروند ارشد

References

  1. ↑ ژان-ژاک روسو (به فرانسوی: Jean-Jacques Rousseau) (انگلیسی: Jean-Jacques Rousseau‎) (زادهٔ ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲ – درگذشتهٔ ۲ ژوئیه ۱۷۷۸) فیلسوف، نویسنده، آهنگ ساز اهل جمهوری ژنو، در سدهٔ هجدهم و اوج دورهٔ روشنگری اروپا می‌زیست.اندیشه‌های او در زمینه‌های سیاسی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران گذاشت. نقش فکری او که سال‌ها در پاریس عمر سپری کرد، به عنوان یکی از راه‌گشایان آرمان‌های انقلاب کبیر فرانسه قابل انکار نیست.
  2. ↑ ژان باپتیست لرون دالامبر (به فرانسوی: Jean le Rond D’Alembert) (متولد ۱۶ نوامبر ۱۷۱۷ در پاریس؛ درگذشت ۲۹ اکتبر ۱۷۸۳ در پاریس)، ریاضیدان، فیزیک‌دان فرانسوی و همچنین فیلسوف عصر روشنگری بود.او سرپرست قسمت ریاضیات دائرةالمعارف فرانسوی بود که توسط دنی دیدرو انتشار یافت.روشِ دالامبر در معادله موج نیز به نام خود او نامیده شده‌است.اصل دالامبر نیز که به اسم این دانشمند نامیده شده‌است، با قانون دوم نیوتون هم‌ارز است و از آن به راحتی مکانیک لاگرانژی به دست می‌آید.
    Edit

قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی، اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده نزد عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال در عراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان
مارس 5, 2021
قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی،
اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین در درون تشکیلات، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده فرقه رجوی نزد دولت عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال به بهانه عبور غیرمجاز از مرزعراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان

قسمت سوم: نقد شریعت اسلام تروریستی رجوی، ارتفاء زنان توسط مسعودرجوی ! جنبش زنان “می تو” علیه او چرا
مارس 10, 2021
داود باقروند ارشد
قسمت سوم نقد شریعت اسلام داعشی مسعود رجوی
ما که هر روز در اورسورواز بودیم زمزمه اخبار استقلال رأی او زبانزد شده بود و شروع کرده بودند زدن زیرآب فیروزه بنی صدر. اخباری بود که مریم رجوی بیرون میداد چون در این دوره مریم عضدانلو که منشی شخصی رجوی بود، ندیمه فیروزه بنی صدر بود. به همین دلیل همزمان که مسعود با فیروزه ازدواج کرده بود بتدریج مریم عضدانلو جای خودش را در دل مسعود رجوی باز میکند. و رجوی به او متمایل میگردد. سازمان در 23 بهمن 1363 اعلام میکند که مسعودرجوی از فیروزه بنی صدر جدا میشود. و34 روز بعد در اسفند 27 اسفند 1363 رسما با مریم عضدانلو ازدواج میکند.
آیا این مدت کافی بوده که رجوی مریم را به جدایی از مهدی و ازدواج با خودش و متقاعد کردن دفتر سیاسی و….برای اعلام علنی آن؟ پس رجوی از کی با مریم رجوی شروع کرده بوده است؟
https://www.youtube.com/watch?v=PHhNVIzmCUg
قسمت دوم: نقد شریعت اسلام داعشی مسعودر جوی
https://youtu.be/

قسمت اول: نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
فوریه 26, 2021
داود باقروند ارشد
https://studio.youtube.com/video/iZ1SLpkZndI

دادگاه آنتورپ، پرده ایکه ازجنایات رجوی بااعزام نفوذی ها به میان هواداران کنارزد ، حقایقی در مورد نفوذها در فرقه رجوی و شورا
مارس 12, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد
https://youtu.be/t-lTzBprzcg
• دادگاه آنتورپ بلژیک، چرا مسعودرجوی چشم به اعزام نفوذی ها ازمیان اعضای باسابقه فرقه اش به میان هواداران بسته است؟

• گزارشی از نفوذهای انجام شده در سازمان و شورا طی این سالها
• چرا رجوی سالهاست چشم به نفوذها در درون تشکیلات و شورای به اصطلاح ملی خود بسته. این سکوت سی ساله برای چیست؟
• چرا با راه انداختن “سمفونی بترسید بترسید، سیتی زنی و پناهندگی در خطر است” میخواهد نفوذیهای لیست کتاب سبز را هوشیار کند؟
• سمفونی مرگ با همراهی ارکستری از مزدبگیران شورایی و غیر شورایی و قطعا تعدادی از نفوذیهایی که با تاختن به مخالفین فرقه خود را بیشتر در این فرقه جا می اندازند، و به رهبری گورنشین شیرنشان و روح سرگردان این فرقه “مسعودرجوی” در صدور بحران افشای نفوذیهای در میان اعضای فعال با سابقه های طولانی که به نمایندگی از رجوی در میان هواداران، بر روی میز جدا شدگان منتقد.


سمفونی مردگان به رهبری روح کبیر کثیف فرقه رجوی و دادگاه آنتورپ

تشکلی که چند دهه است که رهبریش رو هم خودش و هم اربابانی که مخالفین خودشون را قطعه قطعه میکنند در گور کرده و هربار برای استعمال این رهبری نبش قبرش میکنند، اینبار برای کاهش هزینه به احضار روح پرداخته و رهبر گور نشین شیرنشان همیشه غایب را به اجرای یک کر-سمفونی علیه مخالفین خود بکار بردند. ولی اینبار صدای این کر و سمفونی مردگان و روح سرگردان آنها با اسلام داعشی، با آمال و آرزوهای برباد رفته، بسا لرزان و دلخراش و بی معنا بود.
ارکستر مردگانی که در چهل سال گذشته بالاترین سرمایه خود را تولید و گسترش گورستان قرارداده و امروزه عمده وقت و انرژیش صرف رفت آمد بین بیمارستان وگورستان آلبانی و دادن اطلاعیه های مربوطه میگذرد.
اوورتو سمفونی مردگان توسط گورکنان تحت استخدام این فرقه که طی دهها مقاله و عو عو کردن با کپی متن سمفونی شخص روح کبیر و چسباندن اسم خود در انتهای آن به عو عو کردن و فحاشی و بترسید و بترسید راه انداختن پرداختند. عجیب اینکه همه عوعو کنندگان به هوشیار کردن صاحبان اسامی در لیست سبز افشاء شده در دادگاه آنتورپ پرداختند، که تا فرصت هست پا به فرار بگذارید.
تا اینگونه التماس و درخواست اصلی خود را در پس یک پارس کردن ناشی از ترس پنهان کنند، که اگر کوتاه نیائید وافشاگری علیه گندهایی که روح کبیر و مرده پرستان مزدبیگر و بی مزدش روزانه زده و میزنند متوقف نکنید، ممکن است پناهندگی یا شهروندی شما لغو شود!!!
رهبرکبیر گور به گور شده ای که بوی تعفن فاسد گورش تا چندصد کیلومتری به مشام میرسد، چنین مهربان نسبت به مخالفین “هرگز ندیده ملتی”!!!
اما گورستان نشینان و روح کبیر این گورستان چه مرگشون است که اینگونه به هزیان گویی پرداخته اند.
واقعیت اینکه با دادگاه آنتورپ باردیگر پرده ها رفت کنار حتی برای بی تجربه ترین در کار سیاسی و مبارزاتی و کسانیکه خود را به کوری میزدند. وهمگان دیدند که، اتفاقا این اعضای با سابقه 12 تا 15 ساله گورستانی هاست که نفوذی بوده اند. همانها که برعکس منتقدین جدا شده بسا همچون کسانیکه شاهد سینه زدن های آنها با دهها مقاله در پشت رهبر سمفونی مرگ رجوی به تاختن به منتقدین پرداخته و میپردازند.
از طرفی اتفاقا همین نفوذیها بودند و هستند که بعنوان نماینده این گورستان نشینان مستمرا به تماس با ایرانیان و نفوذ به خانه ها و … کسانیکه در ظاهر تلاش برای پیشبرد مقاومت و در باطن … مشغولند.
درست زمانیکه گور خواب کبیر چهل سال است شیپور را از ته گشادش میزنه و جدا شدگان و منتقدین را نفوذی معرفی میکنه!!! و اینگونه تمامی ملاء هواداری فرقه را آگاهانه نسبت به نفوذیهای واقعی که در درون فرقه و بطور رسمی و به نمایندگی از فرقه بجان ایرانیان خارج نشین انداخته است غیر حساس کرده است.
کیست که ندادن که نفوذی هیچ گاه منتقد سازمان نیست، اتفاقا تمام تلاش خود را با هرچه شدیدتر با سنگ فرقه را به سینه زدن و به منتقدین تازیدن خود را وفادار نشان دهد و تا در نظر گورستان نشینان مقرب تر جلوه کند و حتی شعر هم برایشان میگوید. و با اینکار اتفاقا حقوق ماهیانه اش را هم بیشتر میکنند.
این دادگاه پرده ای دیگر از جنایات مافیایی مسعودرجوی را کنار زد. چرا که مومیایی شیرنشان، بخوبی میداند که تمام سیستم های که بنوعی با این گورنشین و فرقه اش مربوط میشوند از رژیم گرفته تا عراق و عربستان و اردن و حتی سوریه و اسرائیل و کشورهای اروپایی و آمریکا مورد نفوذ قرار گرفته است. دهها بار گزارشات نفوذهای این سیستمها را روی میزش و یا در گزارشات شفاهی شنیده و خوانده و شنیده و تجربه کرده.
اوایل خروج از کشور گورنشین روی نفوذ این سیستمها در تشکیلاتش حساس بود و زمانیکه حتی ابراهیم ذاکری هنوز سقط نشده بود دنبال میکرد.
تعدادی از افراد بالای سازمان توسط گارد ریاست جمهوری صدام حسین آموزش ضد جاسوسی و ضد نفوذ گرفتند. از جمله محافظین مسعودرجوی و علی زرکش و عباس داوری که برای عراق شناخته شده بودند.
در سال 1362 عراق روی محمد حیاتی که اولین نماینده و مسئول معرفی شده علنی سازمان در عراق بود (علی زرکش در بغداد از دولت عراق مخفی بود محمود عطایی نیز در سلیمانیه مستقر بود) اقدام به نفوذ و عضو گیری با فرستادن یک پرستو نمودند.
یک مورد که با عباس داوری به وزارت اطلاعات عراق برای دادن گزارشات هفتگی رفته بودیم من برای آرودن مدرکی در خود رو از جلسه بیرون آمدم که دیدم افسران اطلاعاتی عراق که غافلگیر شده بودند در حال کار روی ماشین ما در قسمت داشبرد و بیسیم 45واتی آن هستند.
در پاریس یکی از این موارد فیروز محوی بود، از نفرات بخش سیاسی بود که در جلسه ای در پاریس در مورد رفتار مشکوکش در حال سرخ شدن بود، در اینگونه موارد که نفوذ مطرح بود در جلسه سرخ شدن ابراهیم ذاکری مسئول ضد اطلاعات هم شرکت میکرد، من کنار ابراهیم ذاکری (کاک صالح) نشسته بودم. با مجموع اعترافاتی که در جلسه زیرتیغ بردن محوی ازش میگرفتند به ذاکری گفتم این کارهایی که کرده، متعلق به یک نفوذی است. که صالح گفت مطرح کن، برای همین هم هست که داریم سرخش میکنیم. که قرار شد در حالت بازداشت (بنگالی شدن) برود و گزارشات خودش را بنویسد. من که آنزمان در لندن فعال بودم و برای این نشست آمده بودم، در جلسات بعدی سرخ کردن او نتوانستم شرکت کنم.
در اروپا تمام دستگاه و نفرات مالیکاری که در صبح تا شام در خیابانها پول جمع آوری میکردند، سوژه نفوذ و عضو گیری برای کشور میزبان یا کشورهای دیگر مانند عربستان و اسرائیل بودند. و گور نشین شیرنشان بخوبی بدان آگاه بود. عمده تلاش هم روی جذب متناسب با مقوله ترک خانه و خانواده ها بود که پرستو بکار گرفته میشد تا فرد را بدام بیندازند.
عناصر سیاسی سازمان در راس آنها علیرضا جعفر زاده و علی صفوی از سوژه های نفوذ آمریکا و اسرائیل بودند. یکبار در جریان عملیات چلچراغ که شبکه های آمریکایی را هم برای تبلیغات به اشرف برده بودیم مدیر گروه سی ان ان در فرصتی در دستشویی رو به علی صفوی کرد و گفت که شما فرد توانمندی هستی حیف کارت به اینجا محدود بشه بیا برای ما هم کارکن. علی صفوی چون این پیشنهاد را در حضور من شنیده بود به سازمان گزارش کرد. و صدها مورد بود که گزارش نمیشد و استخدامها صورت میگرفت. علی صفوی مدتهاست که از صدر افراد سیاسی آمریکا کنار گذاشته شده است. ولی خود علیرضا نیزکمتر از او مشکوک نیست. طوریکه وقتی خانواده اش از آمریکا آمده بودند آلمان و میخواست برود آنها را ببیند سرخش کردند که از کجا معلومه خانواده ات هستند؟ که با حضور خود مریم رجوی بود.
یکی از کانالهای بسیار ساده و موثر نفوذ سیستمهای اطلاعاتی غرب شورای ملی مقاومت است. مطمئن باشید هیچ سیستمی اطلاعاتی غرب نیست که در شورا نماینده نداشته باشد. بویژه کسانی از شورا که فعالترند و خدماتی فرای شرکت در جلسات شورا دارند.
رسم بود که نفرات شورا که برای جلسات شورا میآمدند یکی از مسئولین سازمان را همراه آنها میکردند که هرکجا میروند همراهشان باشند. بویژه اعضایی از شورا که خدماتی علاوه بر عضویت در شورا متناسب با تخصصی که داشتند و آنرا به سازمان میفروختند داشتند. اگر عضو شوا میتوانست مشاوره حقوقی بدهد، یا مشاوره انفورماتیک و یا در زمینه حقوق بین الملل و پزشکی و… استخدام میشد و جدای از حضور در جلسات شورا وارد اشرف میشد. یکی از این افراد را به من سپرده بودند که یک ماهی باهم بودیم. اتاق خواب من هم از آسایشگاههای عمومی جدا میشد و در یک واحد با عضو شورا مشترک میشد که شبانه روز با او باشم. طی گزارشی که در خاتمه برای مسعودرجوی ارسال کردم آشکارا با مسائلی که دیده و شنیده بودم نظر دادم که این فرد نفوذی آمریکا و سیاست در شورا. که گفتند شیش و ساکت باشم.
دولت فرانسه از مشتریان با نفوذِ نفوذ در سازمان بود. طوریکه علنا و با اعمال زور اینکار را میکرد. سیستم اطلاعات عراق خانم هشترودی را طی نامه ای به اداره اطلاعات دعوت کرده او را به زیر زمینی مخوف میبرند و حسابی او را میترسانند و میخواهند که برای فرانسه در شورا و سازمان جاسوسی کند. خانم هشترودی که شخصیتی خودساخته است و مشهور در فرانسه ضمن برخورد با آنها هرچند حسابی ترسیده بود، مسئله را در جلسه شورا در حضور مسعودرجوی مطرح کرد. ولی میدانستیم که بسیاری هستند که نه گزارش میکنند بلکه به استخدام در آمده اند، حتی استخدام رژیم.
وقتی مریم رجوی برای رفتن به عربستان و دیدار با وزیر خارجه عربستان از طریق لابیهای عربی که برایش کار میکردند درخواست نوشته بود. وزیرخارجه عربستان این درخواست را به وزیر اطلاعات عربستان داده بود که داستان چیست. وزیر اطلاعات عربستان طی نامه ای به این شاه زاده عربستان (وزیرخارجه) نوشته بود که سالهاست که این تشکل در ایران هیچ وزنی ندارد مهمتر اینکه سیستم اطلاعات ایران در آنها نفوذ کرده است. از همین رو وزیر خارجه ترسید که با مریم رجوی ملاقات کند
از سوژه های نفوذ در شورا و حلقه هواداری فرقه رجوی افراد فاسد میباشند که با توجه به ترک خانواده در فرقه وقتی متوجه میشوند که طرف مرتب دم به خمره میزند از این مسیر خمره ای برایش تدارک میبینند و او را بدام میاندازند. دو تن از این افراد یکی حمید رضا طاهر زاده و دیگری حسن حبیبی است که ید طولانی در فساد و زن بارگی دارند. شاخصی که سازمان برای شناخت و ارزیابی اینگونه افراد دارد این است که فردی همچون طاهرزاده و حبیبی علیرغم زن بارگی در رابطه را جدا شدگان خیلی بیش از خود اعضای سازمان که بشدت با محدودیت های خانوادگی مخالفت دارند برای سازمان سینه چاک میکنند. و خلاصه کاسه داغتر از آش هستند. این خود برای سازمان نشانه این است که این داغی آش خود یک پوش مخفی کردن نفوذی بودن خود فرد است. این رفتار بعنوان الگوی رفتار نفوذی در سازمان برای کسانیکه خارج تشکل هستند بعنوان یکی از علائم شناخت افراد است.
مسعودرجوی بطور کامل در جریان نفوذ تمام عیار در تشکیلاتش قرار دارد. ولی سکوت مرگباری در قبال آن کرده است و برایش دیگر مهم نیست. الان رجوی فقط و فقط به تملق و حمایت برای بقا نیاز دارد برای همین چشمش را به روی همه نفوذهای انجام شده چه در تشکیلات و چه در شورا بسته است. کافیست که نفوذی تملق رجوی را بگوید و به مخالفین سیاسی او در میان جدا شدگان بتازد. این برای گور نشین شیرنشان همه چیز است تازه پول و حقوق هم میدهد.
رجوی با سرکوبی که در داخل میکند بخوبی آگاه است که افراد همه مستعد نفوذی شدن هستند. از میران نفرتی که در میان اعضای سازمان نسبت به خودش وجود دارد و ترجیح آشکار رژیم به رجوی علیرغم اینکه سابقه 30 ساله عضو در مبارزه گواه آشکاری است بر این امرکه چندین دهه است که سراسر این تشکیلات منفور را فراگرفته است. و امری نیست که گورنشین عاجز از تحلیل و درک آن باشد. به فساد اخلاقی و سیاسی اعضای شورا همچون اعضا بخوبی آگاه است چون خود بزرگترین مرجع همین فساد اخلاقی و سیاسی است. وقتی که خودش را به نئوکانها فروخته به عربستان واسرائیل فروخته آیا میتواند به عضو تشکیلات یا عضو شورای که توسط این کشورها استخدام شده اند ایراد بگیرد. چون معنی ندارد تمام دستگاه رجوی در خدمت این سیستمهاست، حالا آن سیستمها نماینده مستقیم و گزارش مستقل هم از عملکرد رجوی میخواهند که از نفوذی خود میگیرند و به قول معروف اطلاعاتشان را کراس چک میکنند.
خیانت رجوی در این است که همه هواداران خود را با فرستادن این نفوذیها به درون خانه ها و مناسبات آنها، جان و آینده و منافع آنها را بخطر میاندازد. اسامی همه آنها در لیست فعالین این فرقه به سیستم های اطلاعاتی همه با مدرک و سند منتقل میشود. اگر نفوذی در استخدام رژیم باشد همه فامیل و اقوام این هوادار در داخل بخطر میافتند چرا که با کسانیکه مردم ایران آنها را خائن به کشور و خود میدانند و قاتل فرزندانشان هستند میشناسند.
کثافت کاری رجوی حد و مرزی ندارد، این این حربه حتی برای تخریب اعضای خود در درون تشکیلات استفاده میکند. سعید جمالی که در درون تشکیلات مشکلاتی میآفرید و هرروز مینوشت که بریده و میخواهد برود دنبال کارش، ناجوانمردانه در بین بقیه شایع میکردند که او نفوذی سیستمهای غربی است و در دوره ایکه مالی اجتماعی میکرده به استنخدام در آمده تا اینگونه چهره او را خراب کنند. که چنین عضو با سابقه از زمان شاه خواهان خروج از تشکیلات است. چون شما در تشکیلات میتوانستی بگویی من آنقدر بدم و خائن هستم و فاسدم و حتی به نزدیکان خودم هم تجاوز کرده ام و…هیچ اشکالی نداشت مسعود رجوی شما را تشویق میکرد و ارتقاء هم میداد ولی اگر مینوشتی میخواهم بروم پی کارم آنوقت بود که باید ترا نابود میکردند. همچون سعید جمالی که رجوی او را تخریب میکرد. یعنی رجوی بخوبی از روی نفوذیهایی که در اطرافش بودند با خبر بود. و آنرا به سعید جمالی که اساسا به گروه خونش نمیخورد اینکاره باشد اتهام ناجوانمردانه میزد، چون نمیتوانست بگوید که نفوذی رژیم است.
کسی جرات نداشت سوال کند که مردک گور نشین اگر این فرد نفوذی است چرا دستگیر نمیکنی، چرا اخراج نمیکنی که هیچ بلکه اجازه خروج هم نمیدهی.
یک مورد دیگر از تلاش برای نفوذ در سازمان، در جریان خوردن یک موشک رژیم به 20متری ساختمان استقرار رجوی در بغداد، در زمانی بود که شورا در بغداد جلسه داشت. در لحظه اثابت موشک، تیم حفاظت مسعودرجوی را به یک خانه یک طبقه که قبلا علی زرکش در آن زندانی بود جهت مذاکراتی با آقای هدایت الله متین دفتری برده بود. سیستم عراق که متوجه شد که هدف زدن محل جلسه شوراکه چسبیده به ساختمان استقرار مسعودرجوی بود، برای حفاظت ازاو ما را هدایت کردند به یک ویلایی در کنار رود دجله که ویلای وسیعی بود دو طبقه، گورکن و مریم درطبقه بالا مستقر بودند و ما در طبقه همکف. طی چند روزی که آنجا بودیم، افسران عراقی با وارد کردن چند پرستو تلاش کردند به از اعضای حفاظت رجوی نفوذی جذب کنند. این در حالی بود که مسعود و مریم در طبقه بالا حضور داشتند.
عراق روی طلاقها و فسادی که دامن گیر تشکیلات بود حساب باز کرده بود و از پرستوها برای همین منظور استفاده میکرد. عراق تمامی ارتباطات سازمان را شنود میکرد، و میدانست که چه گندابی در جریان است حتی چه کسی چه کار کرده است.
از همین رو ما پیشنهاد کردیم که برای دور ماندن از شنود عراق تلفنهای ماهواره ای خریداری کنیم که انجام شد.
زنان عضو شورای رهبری از سوژه های جدی نفوذ بویژه برای اسرائیل و عربستان بودند. چندین مورد ازاینها با رفیقانی که در میان مردان هوادار یافته بودند از سازمان فرار کردند. یکی از زنان از سوئد فرار کرد یکی از بریستول انگلستان فرار کرد. سیستمهای اطلاعاتی اروپای با شنود همه ارتباطات سازمان به همه مسائل درونی اشراف داشتند و بر همین اساس طرح نفوذ را اجرا میکردند.
جالب اینجاست، زمانیکه نفوذیها سراسر سازمان را فرا گرفته اند، از رژیم و عراق و عربستان و اسرائیل در شرق تا آمریکا آنوقت وقتی فرزند یکی از اعضا برای دیدار مادرش به اشرف 3 میرود بدروغ قیل و قال راه میاندازند که آمده ما را شناسایی کند. درصورتیکه نفوذیها در درون هستند و چیزی نیست که مثلا رژیم نداد.
اما سمفونی مرگ و گورکن های حقوق بگیر که همگی سازشان را یکسان ساز کرده اند چه میگوید:

  1. بترسید بترسید که لیستی هست ازاسامی نفوذیهای رژیم در در دفتر سبز.
  2. ممکن است سیتی زنی یا پناهندگی شما را بگیرند
  3. به هوش باشید، وتا فرصت هست فرار کنید
  4. اگر فرار نمیکنید حداقل خدایی جنایات فرقه مرگ و روح خبیصش مسعود رجوی را افشاء نکنید. بس کنید.
    سوال اینجاست مگر آنها که اسمامیشان در لیست هست خود نمیدانند که لیستی بدست آمده است، همه خبرش را شنیده اند. چه نیاز هست که رجوی آنرا در بوق بکند. آیا رجوی میخواهد به آنها لطف کند و هوشیارشان کند که تا وقت هست اقدامی بکنند؟ فرار کنند.
    بهتر نبود و به نفع رجوی نبود که خفه خون میگرفت و صاحبان اسامی در لیست را هوشیار نمیکرد؟
    بعد چرا به این اسامی التماس میکند که ترا خدا بس کنید و جنایات ما را افشاء نکنید؟
    بهتر نیست بگذارد همه دستگیر و سیتی زنشان لغو بشود؟ هم از دست دشمنانش راحتی میشود و هم حرف رجوی اثبات میشود که منتقدین همه نفوذی بودند و هستند. حتی پسرش مصطفی رجوی و پس عباس داوری و دیگر دختران و پسران سران گورستان فرقه رجوی که جدا شده اند و منتقد هستند را چه خواهد کرد؟
    بله هدف سمفونی مرگ مطلقا صاحبان اسامی در لیست سبز مجهول نیستند، بلکه مخاطب از گور برخاسته و روح کثیف کبیر نفوذیهایی هستند که در درون تشکیلات هستند از اعضای فعال خودش هستند. دارد به آنها پیام میدهد که بابا بزن بیرون. چون میداند که هنوز بسیاریشان هستند.
    میداند که این کشف نفوذیهای رژیم در درون اعضای با سابقه جدا نشده که بعنوان نماینده گورنشین کبیر به همه هواداران وصل میشدند برایش یک آبرو ریزی بزرگ است و فضای هواداری را بی اعتماد میکند.
    بنابراین باید رجوی این بحران را به بیرون خودش صادر کند. بنابراین ابلهانه و بی ربط به جداشدگان گیر میدهد و های و هوی راه میاندازد. مطمئن باشید در میان کسانیکه علیه جدا شدگان مقالات شداد و غلاظ مینویسند پرند از نفوذیها.
    داود باقروند ارشد
    22 اسفند 1399

زنان جدا شده فرقه رجوی باید زنجیرهای محدود کننده را کنار بگذارند و”من هم” را علیه رجوی براه بیندازند. جنبش ‘من‌هم’ در جهان عرب؛ زنانی که بدون احساس شرم از آزار جنسی می‌گویند
مارس 14, 2021

منبع تصویر،GETTY IMAGES
در سال ۲۰۲۰ شمار زیادی از زنان جهان عرب داستان‌های تعرض جنسی نسبت به خود را آشکارا در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشتند،‌ موضوعی که برخی از آن به عنوان فراگیری جنبش من‌هم در جهان عرب یاد کرده‌اند.
این تغییر گفتمان در شبکه‌های اجتماعی نشان می‌دهد صحبت کردن از تجربه آزار جنسی برای این افراد در کشورهای عربی دیگر حرکتی شرم‌آور به حساب نمی‌آید.
کمپین‌های آنلاین در بسیاری کشورها از جمله مصر، تونس و کویت در میان بازماندگان خشونت جنسی در این کشورها حس همبستگی ایجاد کرده و در مواردی هم آزارگران را پای میز محاکمه کشانده است.
به گزارش بخش زنان سازمان ملل متحد،‌ حدود ۳۷ درصد از زنان عرب در دوران زندگی خود نوعی از خشونت، چه به شکل خشونت خانگی و چه در قالب آزار جنسی را تجربه کرده‌اند.
خش زنان سازمان ملل متحد می‌گوید: “در کشورهای عربی در صورتی که فرد متجاوز با قربانی ازدواج کند،‌ بیشتر اوقات مشمول تخفیف مجازات و حتی عفو می‌شود.” به گفته این نهاد، برخی از کشورها مجبور به لغو قوانین جزایی شدند که به قربانیان اجازه می‌داد از پیگرد قانونی جلوگیری کنند
یکی از این کشورها مراکش است که سال ۲۰۱۴ به دنبال خودکشی زنی که برای ازدواج با تجاوزگر خود تحت فشار قرار گرفته بود، مجبور به این کار شد.
‘حقوق زنان مصر کجاست؟’
از مصر به عنوان کشوری یاد می‌شود که تعرض جنسی در آن به شکلی گسترده رواج دارد. با این حال این کشور هم شاهد کمپین‌های بی‌سابقه‌ای در شبکه‌های اجتماعی بوده که با هدف گزارش آزارهای جنسی و اجرای عدالت برای قربانیان آن شکل گرفته‌اند.
بنا بر گزارش سازمان ملل در سال ۲۰۱۳، بیش از ۹۹ درصد از زنان مصری شرکت کننده در نظر‌سنجی این سازمان گفتند به نوعی مورد آزار و اذیت جنسی از جمله خشونت کلامی قرار گرفته‌اند.
با این حال شورای ملی زنان مصر که بودجه‌اش را دولت تامین می‌کند می‌گوید اعداد و ارقام از این بسیار پایین‌تر است.
اواسط سال ۲۰۱۰ به دنبال کمپین علیه یک دانشجو به نام احمد بسام زکی که به جرم تجاوز به سه سال زندان محکوم شد، زنان بیشتری برای بیان تجارب خود از خشونت جنسی انگیزه پیدا کردند. احمد بسام زکی علاوه بر این با اتهامات دیگر تعرض جنسی و باج‌خواهی هم روبروست.
“هویت آزارگران را برملا کنید”، “صدای زنان مصر را بشنوید” و “حقوق زنان مصر کجاست” از جمله هشتگ‌های هستند که از آن زمان برای بیان روایات خشونت جنسی علیه زنان در این کشور مورد استفاده قرار گرفته‌ و در شبکه‌های اجتماعی کمپینی بوجود آورد که هر روز بیشتر رونق گرفت.
کمی بعد از محکومیت زکی، یک مورد تعرض جنسی دیگر هم برملا شد که رسانه‌های داخلی از آن به عنوان “حادثه فیرمونت” یاد می‌کنند. محکومیت گروهی از مردان جوان که سال ۲۰۱۴ در هتل مجلل و گرانقیمت فیرمونت در قاهره به یک دختر تجاوز کرده بودند، سرو صدای زیادی در شبکه‌های اجتماعی به راه انداخت.
زنان مصر علاوه بر این با به اشتراک گذاشتن تجارب خود در وبلاگی به نام ” المدونه” که به طور گسترده در زمینه افشای موارد آزار جنسی و تجاوز در مصر فعالیت می‌کند، برخی چهره‌های برجسته کشور را هم به خشونت جنسی متهم کرده‌اند.
وائل عباس، وبلاگ‌نویس، اسلام العزازی، فیلم‌ساز و یک خبرنگار و یک نوازنده عود که به ترتیب با نام‌های اختصاری کی‌.‌اس. و ان‌.‌اس. از آن‌ها یاد شده‌، از جمله شخصیت‌های سرشناسی هستند که به تعرض جنسی متهم شده‌اند.
وائل عباس و اسلام العزازی هر دو اتهامات مطرح شده علیه خود را رد کرده‌اند.
جنبش در حال رشدی که شکل عملی به خود گرفت
درخواست زنان مصری برای پایان داد به خشونت جنسی با حمایت‌های گسترده‌ای روبرو شد تا جایی که دولت این کشور روز ۸ ژوییه به تغییر قوانین آیین دادرسی کیفری به منظور تضمین محرمانه باقی ماندن هویت قربانیان خشونت‌های جنسی رای داد.

منبع تصویر،TWITTER
شورای ملی زنان مصر هم زنان را تشویق کرد تا موارد خشونت جنسی را گزارش دهند و به آن‌ها وعده حمایت داد.
به همین ترتیب، مقامات عالی‌رتبه مذهبی مصر در موسسات اسلامی الازهر و دارالافتا هم تعرض جنسی را به عنوان “جرم” محکوم و بر حمایت از زنان تاکید کردند. این در حالی است که هنوز هم روایت‌های زیادی مبنی بر این که آن‌ها خود زنان را به دلیل رفتار و پوشش‌شان مسئول این آزار و اذیت‌ها می‌دانند، وجود دارد.
مردان هم به این جریان پیوسته‌ و از تجارب خود از آزار و اذیت جنسی‌ گفته‌اند. از جمله این موارد به یک دندانپزشک مربوط می‌شد که به اتهام تعرض جنسی به ۴ مرد به دادگاه کشیده شد.
زنان انقلاب یاس تونس

منبع تصویر،FACEBOOK/ENAZEDA
تونس یکی دیگر از کشورهایی است که زنان در تلاش برای شکستن تابوهای زبانی و فرهنگی از شبکه‌های اجتماعی به عنوان پلتفرمی برای افشای موارد آزار و اذیت جنسی، برگزاری کمپین و به اشتراک گذاشتن تجارب و بحث‌های آزادانه بهره می‌برند.
جنبش جهانی من‌هم به زنان تونس جرات داد تا در نوامبر ۲۰۱۹ با هشتگ “انا‌زادة” کمپین خود را در شبکه‌های اجتماعی راه بیندازند و از تجارب خود در این زمینه بگویند. انازاده در زبان عربی تونسی به معنای “من هم” است.
هزاران زن از جمله یکی از وزرای کشور به این کمپین در توییتر و صفحه‌ آن در فیس‌بوک پیوستند. کمپینی که از زمان شروعش بیش از ۷۰ هزار نفر را با خود همراه کرده است.
این کمپین در پی افشای رسوایی جنسی زهیر مخلوف، نماینده مجلس تونس و طرح اتهامات آزار و اذیت جنسی علیه او در اکتبر ۲۰۱۹ به راه افتاد. در آن زمان تصاویری از این نماینده مجلس در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که او را در حال خودارضایی در اتومبیلش نشان می‌داد.
‘سکوتی که برای همیشه شکسته شد’
هشتگ انا‌زادة در واکنش به این اتفاقات شکل گرفت و پس آن در فیس‌بوک هم صفحه‌‌ای برایش راه افتاد.
از زمان شروع به کار این هشتگ، تعدادی از موارد آزار و اذیت جنسی از رسانه‌ها سر در آورده‌اند.
زنان تونسی همچنان به شکلی گسترده به انتشار تجارب خود از آزار و اذیت، تعرض و تجاوز جنسی در محل کار، مدرسه یا وسایل حمل و نقل عمومی ادامه داده‌اند و در نوشته‌هایشان اثری از احساس شرم و رعایت اصول نزاکت متداول در جامعه دیده نمی‌شود.
یکی از آن‌ها زنی به اسم نادیاست که با صراحت کامل از تجربیات آزار و اذیت جنسی در طول زندگی خود حرف زده است.
او در توییتر خود نوشته:‌ ” می‌توانم به شما در مورد تعمیرکاری بگویم که وقتی ۷ سال داشتم به زور لبانم را بوسید، از مردانی که وقتی ۱۲، ۱۳ ساله بودم در شلوغی مترو دست‌شان را میان پایم گذاشتند، از عوضی‌هایی که در تاریکی سینما بدنم را دستمالی کردند.”
حتی سیده اونیسی، وزیر پیشین اشتغال و آموزش حرفه‌ای کشور هم با وجود وابستگی خود به حزب اسلام‌گرای محافظه‌کار نهضت با این جنبش همراه شد و تجربه شخصی‌اش از آزار و اذیت جنسی را به اشتراک گذاشت.
داستان سیده اونیسی- که به گفته خودش ماجرای زهیر مخلوف، نماینده مجلس را به یادش می‌آورد- بیرون از مدرسه و وقتی ۱۲ ساله بود، اتفاق افتاد . او می‌گوید فرد متجاوز سوار بر یک “اتومبیل سفید” شبیه به اتومبیل مخلوف بوده است.
امل هاوت که بیش از ۱۳ هزار دنبال‌کننده دارد، اکتبر ۲۰۱۹ در توییتر خود نوشت: ” به یاد دارم که در بحبوحه جنبش من‌هم، نبود یک پلتفرم برای بیان این‌گونه مسائل باعث ایجاد ناامیدی در میان تونسی‌ها شده بود. بیشتر بحث‌ها به هشتگ‌های هاروی واینستین و هالیوود محدود می‌شدند. هشتگ انا‌زادة علاوه بر این، ویژگی خاص تجارب ما به عنوان زنان تونسی را هم بیان می‌کند.”
وقتی زهیر مخلوف به عنوان نماینده مجلس سوگند یاد کرد، کمپینی تحت عنوان “متجاوز نمی‌تواند قانون‌گذار باشد” به راه افتاد که در جریان آن تصاویر رویدادها‌ و اعتراضات علیه خشونت جنسی در فیس‌بوک به اشتراک گذاشته می‌‌شد.
چند ماه پس از شروع این کمپین، امل بنت‌نادیا، فمینسیت و فعال حقوق زنان در گفت‌وگو با وبسایت “میدل ایست آی” موفقیت این کمپین را در یک جمله خلاصه کرد: “این بار، سکوت برای همیشه شکسته شده است. “
‘ساکت نخواهم شد’
زنان کویتی هم برای مبارزه با خشونت جنسی کمپینی با عنوان “ساکت نخواهم شد” را در فضای مجازی به راه انداختند.
این کمپین یک صفحه در اینستاگرام راه‌اندازی کرد که طی تنها دو هفته بیش از ۱۰ هزار نفر آن را دنبال کردند.
بعد از این که آسیا الفرج، بلاگر مد پرطرفدار کویتی-آمریکایی در اینستاگرام خود در رابطه با مشکلات آزار و اذیت جنسی در کویت آگاهی‌رسانی‌ کرد، این کمپین شتاب بیشتری گرفت.
او ۲.۶ میلیون فالوئر خود را به حمایت از این کمپین دعوت کرد و آن را ” گامی ضروری” در کشور توصیف کرد.
این کمپین ظاهرا نتیجه داده و به دنبال آن ۵ نفر از نمایندگان مجلس کویت پیش‌نویس قانونی را ارائه کرده‌اند که مجازات‌های تازه‌ای برای تعرض جنسی در نظر گرفته است.
به گزارش وب‌سایت روزنامه القبس کویت در روز ۱۱ فوریه، طبق این قانون مجازات تعرض جنسی حداکثر یک سال حبس یا جریمه نقدی تا سقف ۳ هزار دینار کویتی (۹۹۱۹ دلار) یا هر دوی این موارد خواهد بود.
زنان اردن هم به همین شکل از شبکه‌های اجتماعی برای بیان تجارب خود از خشونت جنسی استفاده کرده‌اند. به گزارش خبرگزاری اردن، این روند زمانی شدت گرفت که خبر تعرض یک مرد به یک وکیل زن در اتوبوسی در منطقه صویلح واقع در امان، پایتخت این کشور منتشر شد.

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
مارس 14, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد
افشای داعش ایرانی از نشریه مجاهد شماره 3 ، مقاله مسعودرجوی در مورد دادگاههای انقلاب اسلام

مسعودرجوی: دادگاههای انقلاب اسلامیست و عملکردشان انقلابی است. صرف محرزشدن هویت آنان ( مجرمی)برای به جوخه آتش سپردن کفایت میکند. قضات دادگاههای انقلاب نیاز ندارد حقوق بداند، . اعضای یک جریان را حتی اگر جرمی مرتکب نشده باشد باید بخاطر جریان محاکم و مجازات کرد. باید جریانهای انحرافی را طوری نابود کرد که بلحاظ اجتماعی، سیاسی وایدئولژیک نابود شوند. دادگاه انقلاب میتواند کسی که جرمی متناسب با اعدام انجام نداده را به اعدام محکوم کند. همانگونه که پیامبر 700یهودی را در یک روز کشت هرچند بسیاری از آنها هیج جرمی مرتکب نشده بودند. نشریه مجاهد ش3 مقاله مسعودرجوی
https://youtu.be/kG0t1aQg8Mw

دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او
مارس 15, 2021
دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او
داود باقروند ارشد
تهدید به کشتار جداشدگان در داخل کشور بدست کانون شورشی مجازی،توسط گورنشین و رهبر کبیر همه خائین به مردم ایران و درخواست تشکیل یک دادگاه بین المللی برای حکمیت توسط یک تشکل تروریستی و جنایتکار که خود هیچ قانونی جز قتل و کشتارو ترور نمیشناسد به چه معنی است. گروه تروریستی که سال گذشته قرار بود رژیم را مسلحانه سرنگون کند امسال بدنبال حکمیت است؟؟؟؟
گور نشین كبير يا به زبان بهتر رهبر كبير كثيف كذاب گور نشين منظومه باغ وحشي فرقه رجوي كه ٤٠ سال است دم از مبارزه مسلحانه و سرنگوني رژيم از طريق قهرأميز ميزند به یکباره خواهان دادگاهی بین المللی برای حکمیت بین خودش و رژیم حاکم بر ایران شده است و وقیحانه در انتهای پيام خود اين گونه با ولع هرچه تمام تر شكر خورد كه:
“اسلحه خلق ما به سينه خائنان هميشه غرنده باد” ‼!
خائن کبیر و رهبر کبیر همه خائنان کیست؟
در اين ميان اين گور نشين كبير خود را به …..زند كه بزرگترين خائن به خلق و كسي كه با افتخار هنگام مزدوري براي صدام فرزندان خلق ايران را در مرزها ميكشت، باقي را نيز اسير ميكرد شخص مسعودرجوی و قوادش مریمرجوی رهبر كبير همه خائنين به خلق ميباشند. و اسلحه دادگاه خلق و جدا شدگان بر سينه آنهاست كه توفندتر خواهد بود.
خائن كبيري كه دست در دست صدام و در مزدوري او كه فرزندان “خلق قهرمان ايران” را با بمب هاي شيميايي قتلعام ميكرد، صدام را مجيز ميگفت و التماس ميكرد كه صاحب خانه اش صدام را براي دقايقي زيارت كند و به پابوسش برود.

خائن كبيري كه حتي به فرزندان مجاهدي كه در تشکیلاتش خائنانه اش سلاح بردست و جان بركف درخدمت خیانتهای او بودند نيز رحم نكرد. أنها را زندان, شكنجه نمود و به قتل رساند. هرچه باقي ماند را نيز ضمن به غل و زنجير كشيدن فكري و فيزيكي به مزدوراني تبديل كرد كه بدستور صىدام بر سر و فرق خلقشان در شهرها خمپاره باراندند و كشتند. خیانت را به أنجا رساندند كه حتي براي صدام در داخل میهن، عراقيان مخالف اين ديكتاتور خون آشام را برايش در كرمانشاه دزفول ترور نمودند.
در عراق نيز با كشتار كردها جان و حكومت صدام را نجات دادند و دستشان تا مرفق به خون ايراني و كردها وعراقيان آلوده است.
رهبر كبير خائني كه خود را به عربستان و اسراييل نيز پيش فروش كرده است تا شاید مجوز خود فروشي اش را به أمريكاي سابقا امپرياليست واخيرا حامي مستضعفان و خلق قهرمان ايران!! بگیرد.
رهبر كثيف كذاب كافر رجيم خبيث حقير ابليس صفت همه غورباغه هاي باغ وحش فرقه رجوي كه سابقا در تيتر همه صفحات لجن نامه اش مينوشت:
“توفنده تر باد سلاح خلق بر سينه امپرياليسم”
و آنها را در شهرهاي كشور ترور ميكرد و عليه أنها سرود ميخواند و ترانه ميسرايد كه
“مجاهد پر كينه سركوچه كمينه آمريكايي بيرون شو خونت روي زمينه ”
امروز به يمن خيانت هايش به مردم ايران دچار چنان دريوزگي و رذالت و خیانتیست كه همه آن شكر خوردنهاي دروغين را آشكارا بسويي نهاده و خود را در تائيد 158 تن از عوامل همان امپرياليستهايي كه زماني گلوله هايش را نصار سينه هاي أنها ميكرد مييابد و بدان افتخار میکند و از آنها مشروعیت التماس میکند.
و طبق آموزه های شخص خائن بزرگ و تاریخساز مسعودرجوی: نشریه مجاهد ش 4 ص 2 که تدریس!!! میکرد:
“از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیمها بایستی در اردوی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (به سرکردگی آمریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!!مسعودرجوی نشریه مجاهد شم 4
آقای رجوی طبق آموزشهای خودش در فوق الان شما جزء اقمار امپریالیسم و در موضع ضدیت با خلقها قرار دارد؟ از همین موضع است که سال 2020 را از جانب امپریالیسم سال سرنگونی رژیم اعلام کرده اید؟
خوكچه كثيفي كه جداشدكان داخل كشور را همانكونه كه در درون تشكيلات زندان و شكنجه میکرد و به قتل میرساند، سركوب و تهديد ميكرد اینبار به قتل توسط كانون هاي كاغذي شورشي مجازی حواله ميدهد و براي لاپوشانی قهقهه و خنده حضار و خلقي كه در انتطار محاكمه و مجازاتش است در انتهاي ياوه سرايي اش شعار “سلاح خلق ما برسينه خائنان توفنده تر” سرميدهد.
و اينگونه به شعور نداشته گوسفندان و بع بع کنندگان باغ وحش مرزعه حيوانات فرقه اش توهين كرده و فراموش ميكند كه رژيمي را كه 40 سال است به سرنكوني مسلحانه بدست
(ارتش أزاديبخش ملي مستقر در بيمارستانها و قبرستانهاي ألباني و حالا نمونه مجازي آن كانونهاي شورشي داخل كشور)
نويد ميداده و ميدهد، به يكباره به دادگاههاي بين المللي براي حکمیت بين خودش و رژيم فرا ميخواند!! و اينگونه بند را آب ميدهد كه سرنگوني و ارتش آزادی در كار نيست والا اين رهبر كبير كثيف رجيم هيچ دادگاهي و هيچ قانوني و محكمه اي را جز خودش قبول ندارد.

نگارنده در مقاله(اینجا) نوشتم كه حال و روز اين بيمار رواني، و روانش پریش تشنه قدرت را بايد بعد از انتخاب بايدن و سرنگوني ترامپ مشاهده كرد و ديد بويژه که در انتهاي سال ٢٠٢٠ كه همچون يك ديوانه اي كه مستمرا هر روز و هر هفته و هر ماه هر سال را سال سرنگوني ميشمرده است به پايان رسيد و براي صد هزارمين بار جفنگيات و هذيانات روانپريشانه اش مبنی بر سرنگونی پوچ از آب در أمد بايد حال و روز او را ديد.
اين واقعيات چنان بر فرق او كوبيده است چنان ادبش کرده که مجبورش کرده دست ازجفنگیات تبلیغی برای بازاریابی عرضه خودش و مریم به نئوکانهای و متحدینش در منطقه بردارد. چرا كه اگر در عوالم دیوانگي گذشته باقي مانده بود بايد به جاي
حواله دادن رژيم به دادكاه بين المللي” ميگفت و مینوشت:
“اي رژيم باش تا با سلاح ارتش أزاديبخش بيائيم سراغت”
اي خائن کثیف كبير گور نشینِ هرزه، شايد بتواني گند به مغزهاي شورايي و تشكيلاتي های مغز شویی شده را اينگونه فريب بدهي ولي مردم آزاده را خير.
در خواست دادگاه بين المللي ات آن سوي سكه “حقير و پست خواندنت” در نزد رژيم درسالهای پیش بود كه شيپور احتضارت بود .
و اين در خواست دادگاه بين المللي آشكارا براي داوري بین مدعي مبارزه و سرنكوني مسلحانه و دشمنش، ميخي بر تابوتت و ادعای حاکم بودن اسلحه بین تو و رژیم.
این میخ بر تابوتت مباركت باشد . ولی منتظر محاكمه بدست خلق ایران باش.
بله كسي كه مدعي سرنگوني مسلحانه است کسیکه سال۲۰۲۰را سال سرنگونی خوانده غلط ميكند در خواست دادگاه بكند كه بين آنچه او دشمنش ميخواند قضاوت كنند. دادگاه ابزار تروريسم نيست ابزار مسالمت و گفتگو و تمدن است. ابزار مبارزه انساني و مسالمت آميز است در دنياي وحشي و ترريستي تو كه هزاران بار گفته و ما را براي آن هزاران بار به صليب كشيدي که :
“تنها مرجع قضاوت بين ما رژیم سلاح است و بس”
كه تو سالهاست آنرا به نئوكانها براي ابراز نوكريت فروخته و تقديم كرده اي و اين اولين بار است كه بعد از نا اميدي از نئوكانها و سقوط ترامپ مجبور شدي بالا بياوري كه غلط كرده اي طي اين ٤٠ سال دست به ترور زده اي و حالا خواستار حكمیت توسط مدنيت شده اي.
اين همان آخرين ميخ بر تابوتت است منتطر حضورت در سفارتهای رژیم و التماس و درخواستت برای بخشش و غلط کردنت هستم, مگر شانس بیاوری و مرگت ترا نجات دهد. چون همانگونه كه رزيم به نامه ات جوابي نداد به اين التماس و درخواستت هم جوابی نخواهد داد

داود باقروند ارشد
اسفند 1399

دادگاههای انقلاب اسلام دمکراتیک در ایران آینده که اینبار انقلابی هم خواهد بود به تشریح مسعودرجوی- آگاهی هدیه نوروزی سایت نه به تروریسم و فرقه ها به مردم ایران
مارس 19, 2021
داود باقروند ارشد:
آگاهی نابود کننده جهل و خرافه و تاریک اندیشی و مانع فریب و نیرنگ و به مسلخ رفتن مردم جهان بوده و هست.انقلاب کبیر فرانسه نیز خالقینش خرد گرایانی چون، فیلسوفان قرن هجدهم فرانسه و آلمان … بعضا به قیمت جانشان جنبش روشنگری اروپا را معماری و به نتیجه رساندند و آین آگاهی در میان مردم منجر به بزرگترین تحول تاریخ بشر مدرن در خروج از جهل و تاریکی و قدم گذاشتن به دنیای نور و روشنایی و احترام به حقوق انسان گردید. فیلسوفانی چون ولتر، ژاک ژآن روسو، دیدرو لاک، کندیاک، مونتسکیو، هردر، لیسینگ،فردریک کبیرامپراطور پروس، موزس مندلسزون و بسیاری دیگر بخاطر آفریدن عصر روشنگری در اروپا، جهان را وامدار خود کردند.
این مطلب در درس گرفتن از این بزرگان تاریخ صرفا دادن آگاهی است اما قضاوت با خوانندگان است. اطمینان داریم که خوانندگان قضاوت درستی خواهند داشت.
با تبریک مجدد به مناسبت فرارسیدن عید نوروز باستانی و با بهترین آرزوها برای همه ایرانیان در هرکجای جهان که هستند. مطلب انتخاب شده عین نوشته و عقاید مسعودرجوی است که در نشریه مجاهد درج شده است. عین نشریه در انتهای این مطلب بصورت پی دی اف آمده است.
داود باقروند ارشد
در آستانه عید نوروز 1400 شمسی
آقای مسعودرجوی به همراه فقط بخشی از القابش:
• جانشین خدا بر روی زمین
• رهبر عقیدتی همه مسلمانان جهان
• رهبر کبیر انقلاب نوین خلق ایران،
• فرمانده کل ارتش آزادیخبش نوین مردم ایران،
• مسئول شورای ملی مقاومت ایران،
• مخترع، بنیانگذار و معمار جامعه بی طبقه توحیدی،
• فرمانده کل کشتار ایرانیان در مرزها برای صدام عزیز
• فراری گور نشین طی نزدیک به 17 سال
• فرمانده مجاهدین مستقر در قبرستانهای آلبانی
• فرمانده مجاهدین مستقر در بیمارستانهای آلبانی
• معمار و تربیت کننده و صادر کننده هزاران مجاهد بعد از 30سال مبارزه به ایران
• فرمانده کل کشتار تحت عنوان فروغ جاویدان
• فرمانده کل نجات دهنده صدام حسین با کشتار کردها
• فرمانده کل عملیاتِ زندان و شکنجه کردن 1725مجاهد طی دو نوبت در قرارگاههای ارتش آزادیبخش
• فرمانده کل و تنها فرمانده صحنه های رقض رهایی در شبهای لاس وگاس ببخشید در شبهای قرارگاه اشرف
(با معذرت ازرهبر کبیر از اینکه بقیه القاب ایشان بدلیل طولانی شدن مقاله قادر به ثبت در یک مطلب نمیباشد، چرا که کتابی مستقل نیاز دارد تا حق مطلب ادا شود.)
این بزرگوار تاریخساز و تاریخ سوز طی مقاله ای ضمن برشمردن انتقادات بسیارِ دادگاههای انقلاب اسلامی رژیم حاکم بر ایران که همه ایرانیان باید به این ایراداتی که ایشان وارد کرده اند مشرف باشند(هرچند با رعایت انصاف برشمردن کمبودهای آن همه جنبه های مثبت!! دادگاههای انقلاب اسلامی رژیم را که حجت الاسلام والمسلمین خلخالی اداره میکرد نیز نادیده نگرفته اند) به تشریح دادگاههای انقلاب اسلامی دمکراتیک ولی انقلابی از نظر و دیدگاه خودش در ایران آینده پرداخته اند. که نباید از فیض آن هیچ ایرانی محروم شود مگر اینکه تنش بخوارد و بخواهد آگاهانه خودش و آینده کشورش دچار چنین دادگاههای منصف منطبق با تمامی قوانین جزا و قضاوت و دادرسی قانونی و شرعی اما و هرچند انقلابی و البته همواره دمکراتیک بشود.

این مطلب با اجازه رهبر همه کبیرهای جهان طی گفتاری توسط یکی از اخراجی های فرقه رجوی و از مزدوران و تیرخلاص زنان بعلاوه هزاران فحش و لجن پراکنی بر این فرد یعنی آقای داود باقروند ارشد خوانده و تشریح شده است که در لینک زیر میتواندی مشاهده کنید.
https://youtu.be/kG0t1aQg8Mw

Edit

افشاگری محمد رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان
مارس 20, 2021

از قرار اطلاع مسعودرجوی طی یک توطئه فرزندش محمد رجوی را به استخدام یک شرکت در سوئد درآورده بعد از مدتی که از این جریان گذشته مسعودرجوی از طریق شرکتش که در ظاهر خارجی است به محمد فشار آورده اند که یا علیه جداشدگان اطلاعیه بده و محکوم کن و اتهام مزدوری بزن والا اخراج شده و اطلاعاتی به سیستم پناهندگی کشور خواهیم داد که پناهندگیت نیز لغو شود.
چند ماه قبل در سپتامبر 2020 که محمدرجوی انتقاداتی را به پدرش مطرح و نوشته بود دشمن اصلی رژیم است. این قلم با شناخت خود محمد از کودکی که مسئولیت خارج کردنش از ایران و مراقبت از او درعراق با نگارنده بوده و شناخت پدر تبهکارش نوشتم (اینجا) که متاسفانه اشتباه میکند، دشمن اصلی او پدرش است تا رژیم. امروزه برای صدمین بار این تجربه نباید تجربه شود که جهان به یکی از خطرناکترین فرقه های جهان مواجهه است و در راس آن مسعودرجوی.
داود باقروند ارشد
متن نامه افشاگری محمد رجوی
اتهام بدون سند به کسی وارد کردن در حداقل های یک جامعه دمکراتیک و آزاد ممنوع می باشد و حتي بعنوان افتراء قابل پیگیری قضایی است. اما قبل از آن، اگر کسی یا سازمانی دارای حداقل پرنسیب های انسانی باشد، نباید چنین کاری را انجام دهد. یادمان نرود که هدف وسیله را توجیه نمیکند.
من بنا به پرنسیب های شخصی خودم هرگز نمی توانم ( بدون اسناد محكمه پسند ) به کسی تهمت مزدوری رژیم جمهوری اسلامی را بزنم.
اما کسانی هستند که به هر شکل ممکن میخواهند همه را وادار به اینکار کنند. از شما دوستان می پرسم، آیا تحت فشار گذاشتن یک فرد برای اینکه او بیانیه ای را بر ضد منتقدین یک جریان سیاسی امضا کند، کار درستی است؟
آیا شما به این شیوه کار مشروعیت می دهید؟ وقتی این فشار را وارد محیط خانوادگی و کاری شما بکنند، چه عکس العملی نشان خواهید داد؟
مثلا کارفرمای خارجی تان[شرکتی که مسعودرجوی سهامدار اصلی آن است]، بنا به دستورات يك سازمان سياسي[فرقه رجوی]، از شما بخواهد علیه فلان شخص نامه بنویسید و او را متهم به مزدوری کنید.
و اگر با چنین روشی مخالفت کردید شما را تهدید به قطع حقوق و اخراج کند!
مثلا وقتی شما در فیسبوک پُستی می گذارید و نظرات خود را می نویسید، کارفرما بیاید شما را متهم به ” زمینه سازی اقدامات تروریستی” کند.
و هنگامی که سندیکا به این وضعیت اعتراض کرده و شما تا پای شکایت پیش میروید، کارفرما در کمال وقاحت و دریدگی تهدید کند:

” اگر به دادگاه بروی من پرونده ای از تو رو خواهم کرد تا پناهندگی و حق اقامتت باطل شود.”

براستی بنظر شما، چطور ممکن است یک کارفرمای خارجی به آلت دست یک سازمان سیاسی ایرانی تبدیل شده و خطوط آنها را برای تحت فشار قرار دادن یک عضو سابقشان بکار ببرد؟ کارفرمایی که به صراحت میگوید:

” وفاداری به این جریان سیاسی شرط این قرارداد کاری است!!!.”

دوستان، هموطنان، از شما می پرسم : اگر شما در اين وضعيت بوديد و به وجدان خود مراجعه ميكرديد، چكار بايد كرد ؟ آیا در برابر چنین تهدیدات و فشارهایی کوتاه آمدن و امضا کردن بیانیه های ننگین و نادرست، انسانیت هر کس را زیر علامت سئوال نمی برد؟ آیا نباید با تمام وجود و به هر بهایی روی اصول و پرنسیب هایمان ایستادگی کنیم؟ و در این راستا مسلما تمامی فشارها را به جان بخریم. برای من این معنی وجدان و انسانیت است.
البته هر كس خودش قاضي شود و نظرش را بيان كند.
محمد رجوی
متن های داخل کروشه[ ] از ماست

مسعودرجوی و فرقه اش بدلیل توطئه علیه مصطفی رجوی فرزندش به دادگاه کشانده میشود وانعکاس آن در درون فرقه
مارس 22, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد

مصطفی رجوی به رسالت تاریخی خود که مبتنی بر استوار ماندن بر خرد و اندیشه و حقوق بشر و دوری از تبهکاری است اقدام کرد و همین باعث شد که رجوی که نقطه مقابل اوست دست به توطئه برای نابودی محمد بزند که محمد در ادامه نبرد بین تاریکی و روشنایی پدر تبهکار تاریک اندیش خود را به دادگاه کشانده است که هدیه نوروزی برای همه ایرانیان است.
در مطلبی در سپتامبر 2020 نیز تحت عنوان ” سخنی با مصطفی رجوی ” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر

  1. در آنچه مصطفی رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.
    پیش بینی اقدمامت رجوی علیه مصطفی رجوی فرزندش در مقاله جولای 2018
  2. تهدید او
  3. قطع عایدی.
  4. بکارگیری اهرم خانوادگی مانند عموهای او (صالح رجوی، احمد رجوی و هوشنگ رجوی) جهت فشار بر او.
  5. ورود مستقیم مریم رجوی جهت فشار بر او.
  6. جعل نامه بنام اشرف ربیعی مادرش برای ممانعت از اقدامات آزادیخواهانه او.
  7. بکارگیری دوستان و نزدیکانی که در حقیقت نفوذی رجوی در اطراف او هستند که بطور غیر مستقیم بر فعالیتهای او مانع ایجاد کنند.
  8. وادار کردن او به موضع گیری علیه دیگر جدا شدگان
  9. ساختن و پرداختن اخبار کاذب از درون رژیم جهت تلاش برای ترساندن او از اقدامات تروریستی علیه او.
  10. قتل او با سناریو اقدام تروریستی علیه او بویژه با سناریوهای اخیری که در اروپا درحال حاضر در جریان است

درمطالبی که قبلا در مورد مصطفی رجوی نوشته بودم اشاره کردم که برخلاف آنچه محمد فکر میکند که دشمن اصلی او رژیم است، دشمن اصلی او پدرش است که تجربه خواهد کرد. بعد ها اقداماتی که پدرش علیه او انجام خواهد داد را نیز نوشته بودم در محور هفتم از نه محور مجبور کردن او به اطلاعیه دادن علیه جداشدگان دیگر است. در محور نهم هم احتمال ترور او توسط پدرش بوده است.
انعکاس شکست توطئه رجوی علیه فرزندش مصطفی رجوی در درون تشکیلات
خبر موثق از درون فرقه رجوی حاکی است که بعد از جدا شدن محمدرجوی می خواستند وانمود کنند که او برای مأموریت به خارجه رفته ولی وقتی دیدند همه جدا شدن او را فهمیده اند به ناچار نشستی گذاشتند که خود مسعود رجوی با صدای خودش جداشدن و شوریدن محمدرجوی علیه خودش ضربه کمرشکن ایدئولژیک را کاهش دهد و ناچارا در مورد اصل نبودن خون و خانواده و مثال آوردن از پسر نوح که علیه پدرش شوریده بود صحبت میکند تا ضمن قرار دادن دجالانه خودش بجای حضرت نوح و اینکه حتی حضرت نوح هم نتوانست پسرش را متقاعد به پیروی از خودش بکند اثرات ضربه را کاهش دهد.
بعد هم همه را وادار کردند که درمورد این ضربه خرد کننده به تشکیلات تبهکارش گزارش تناقضات خودشان را بنویسند و موضعگیری کنند و هر کس را که موضع نداشت با چشم بریده به او نگاه می کردند. در نشستهای تحت نام “پروژه خوانی” که همه مجبورند در آن گزارش تناقضات خودشان را که نوشته اند بخوانند افراد چاپلوس و رجوی اللهی گریه می کردند و می گفتند وقتی شنیدم مصطفی بیرون رفته گفتم برادر چقدر مظلوم است و چه رنجهایی را باید بکشد که علاوه بر درد و رنج خونها و شهدا و ضربات رژیم حتی از فرزند خودش هم باید ضربه بخورد و درد و رنج بکشد و این افراد موقع صحبتهای مسعود رجوی خودش نیز دجالانه گریه می کرده
.

داود باقروند ارشد
دوم فروردین1400
مطالب مرتبط با مصطفی رجوی و مطالب و پیشبینی های انجام شده در مورد اقدامات رجوی علیه محمد رجوی
• افشاگری مصطفی رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان
• هنوز جوهر نوشته و تاکیدم بر شروع دشمنی و کینه ورزی مسعود رجوی با محمد رجوی خشک نشده بود که
• هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی
• محمد رجوی: و یک نکته اساسی که باید همه بدان توجه کنیم
• انزجارنامه ایرج مصداقی از سازمان مجاهدین خیانت یا … و سخنی بامحمدرجوی فرزند اشرف ربیعی (رجوی)

گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل

گفتگوی مسعودرجوی و رضا پهلوی و بگور سپرده شدن سلطنت حتی در لس آنجلس
مارس 27, 2021
داود باقروند ارشد
اخیرا هیاهویی براه افتاده است که رضا پهلوی در یک فایل صوتی!بعد از 115سال (امضای مشروطیت) مدعی شده است که سلطنت را شخصا! رد میکند و آنرا یک سیستم استبدادی و آقا بالاسری قلمداد کرده است. و اعتقادش به جمهوری را بیان نموده است. به قطع و یقین این سخنان جدای از اهداف آشکار و پنهان گوینده، را باید به فال نیک گرفت. چرا که از زبان کسی بیان شده است که ارتجاع و استبداد سلطنتی را نمایندگی میکرد و حتی در نوجوانی به خواست یا اجبارمادرش و اطرافیان بر جانشینی و ادامه دهنده سلطنت قسم نیز یاد کرده بود.
این موضعگیری بوضوح نشان داد انقلاب 22 بهمن 1357 که بعد از 2500سال به حکومت پوسیده و استبداد مندرس سلطنت علیرغم خواست استعمار برای ادامه آن بعد از انقلاب مشروطه با سرکار آوردن رضاخان و خواست آمریکا برای ادامه آن با سر کار آوردن محمدرضا شاه پایان داد انقلابی به حق و در راستای خروج مردم ایران از تنگنای کور استبداد سلطنتی و جهش بسمت سیستمهای عادلانه تر حکومتی مانند جمهوری بوده است که امروزه حتی رضا پهلوی نامی بعنوان متولی این ارتجاع سیاه 2500 ساله و عامل عقب ماندگی ایران و ایرانی به صراحت به آن اعتراف و آنرا حتی درمیان بازماندگان جامعه سلطنت طلبهای (لس آنجلس و غرب) به زباله دان ریخت و آخرین میخ را بر تابوت جسد پوسیده این سیستم در میان خارج کشوریها زد. قطعا باید به فال نیک گرفته شود.
شاخص اینکه این جریان سلطنت تا چه اندازه پوسیده بوده و هست که حتی رضا پهلوی نیز بدان اذان میکند، و اینکه جریانی بود که در واقع زمان مظفرالدین شاه مرده بود و جنازه آنرا استعمار روس و انگلیس و بعد آمریکا در ترکیب با ضعف تاریخی مردم ایران و فساد و وطن فروشی الیت و حکومتیان بر مردم ما تحمیل کرده بودند، را میتوان در ناتوانی و ضعف مطلق این جریان سطلنت طلب دید که طی چهل و دو سال گذشته علیرغم توان بالای مالی غیر قابل مقایسه با دیگر جریانات با وجود توان بالای کشور داری و کار سیاسی با سابقه کشورداری و حضور نظامیان با سابقه و… نتوانستند و نمیتوانند کوچکترین حرکت سیاسی براه بیندازند. با وجود فجایع جاری کشور نتوانستند و نمیتوانند خود را احیا کنند.
از این روست که تهدید کنونی آینده ایران فرقه رجوی است که باید مد نظر قرار گیرد بویژه که توسط مراکز استعماری ننوکانها و ارتجاع سیاه منطقه مانند عربستان و دولتهای متخاصم ایران مورد حمایت کامل مالی و … قرار دارد.
این مطلب بطور گفتگوی سرکرده تبهکار فرقه رجوی با رضا پهلوی در سپتامبر سال گذشته منتشر شده بود که دوباره به مناسبت خاکسپاری سلطنت در لس آنجلس و اروپا باز نشر میشود.
ادعای 55ساله تاسیس و رابطه جن و بسم اللهی مسعودرجوی با اتحاد
سپتامبر 13, 2020
بقلم داود باقروند ارشد

در سالگرد پنجاه و پنجمین سال تاسیس تشکل مجاهدین پیام مسئول اول آن یعنی خود مسعودرجوی تکرار وارونه نمایی های چهل سال قبل بود. تنها نکته جدیدی که داشت پسرش محمد رجوی را که به او انتقاد کرده است را ترور سیاسی کرد. شگفت آور اینکه مسعود رجوی هیچ اشاره ای به ویرانه آپوزیسیون که در پراکندگی مطلق به خاک سیاه نشسته نکرد و هیچ حرفی از اتحاد نیروها حتی اتحاد مردم نزد. چــــرا؟؟
اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند و بدامش افتادند، امروزه بعد از چند دهه و انتشار هزاران گزارش اعضای جدا شده سازمان و سازمانهای مستقل بین المللی و در نتیجه افتادن پرده ها، این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که حتی خمینی که یک صدم این ادعاها را نداشت.
بدنبال تحرکات اعتراضی جامعه ایرانی از 1388و بطور خاص در سالهای 1396 به بعد سرمایه گذاری آمریکا-اسرائیل-عربستان روی تولید آلترناتیوهای پوشالی در خارج کشوربودیم.
تولید آلترناتیوهای جدید، و راه اندازی شبکه خبری ایران اینترناشنال، آنهم بعد ازاینکه عربستان در سندی که توسط ویکیلیکس افشاء شد و در آن سیستم اطلاعاتیش “تشکیلات فرقه رجوی را فاقد هرگونه مشروعیت در میان مردم و بی اثر در مناسبات سیاسی ایران که رژیم نیز در آن بسیار نفوذ کرده است”، ارزیابی کرده بود، نشانه بارزی از نا امیدی عربستان از فرقه رجوی بعد از سالیان تامین مالی و … آن بوده است.
اما اینهمه باعث نشد که مهران براتی عضوی از این آلترناتیوها!!! اعلام نکند که باید با مجاهدین وارد مذاکره شده و آنها را دعوت به شرکت در “مدیریت دوران گذار” کرد! و یا یک دکتر سکولار از “داشتن سلاح!! و ارتش!!” توسط مجاهدین نام نبرده و خواهان وارد شدن به دیالوگ وحدت گرایانه با آنها نشود. اینگونه اظهارات تنها بیانگر این است که در دنیای مبارزه سیاسی کودکانی بیش نیستند. و هیچ درکی از تعادل قوا و مناسبات قدرت در صحنه واقعی سیاسی بویژه شناخت از نیروهای موجود ایرانی در خارجه، کم و کیف حقیقی آنها، میزان اثرگذاریشان در داخل کشور…ندارند.
یکی از شاخصه های این کودکی عدم توجه و شناختِ “امر بسیار آشکار عدم ورود فرقه رجوی به هرگونه گفتگو و تعامل با دیگران” طی چهل سال گذشته است. و آنرا صرفا به خیره سری و قدرت پرستی مسعود رجوی ترجمه میکنند. هرچند رجوی وانمود میکند که اینکار(اتحاد) را با تاسیس شورای ملی مقاومت یکبار برای همیشه انجام داده و تمامی گروههای ایرانی که مردم ایران را نمایندگی میکنند را درآن جمع کرده است. ادعایی که حتی صاحب منصبان عربستانی فرقه رجوی با ریختن آب پاکی روی دست او، رجوی را به سخره گرفتند.

واقعیت امتنان رجوی از وارد شدن در هرگونه تعامل با دیگران این است که مسعود رجوی تقریبا از پایان سال 1361، قبل از همه و بیش از همه میداند که هیچ چشم اندازی از سرنگونی با اتکاء به مردم ایران نه برای خودش و نه برای دیگران وجود ندارد. چرخش بسمت به اصطلاح ارتش آزادیبخش و توهم تسخیر ایران!!!!! از بیرون آنهم بکمک ارتش یک کشور خارجی (عراق) و کمکهای مالی و لجستیگی (عربستان) و و یاری اطلاعاتی و ماهواره ای (غرب) که اوج آن در عملیات فروغ بود. ارتشی که توسط آمریکا خلع سلاح شده. هرچند بعد از گذشت سه دهه، ما بقی فرماندهان آن ارتش پیرشده و مردند و یا در حال مرگ هستند، رزمندگانش فرار کردند، وتنها اثر باقی مانده از آن اسکلتِ (ارتش آزادیبخش)، تابلو آن است که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شد تا در آنجا زنگ زده و بپوسد. خود رجوی گفته بود.
با ارتش آزادیبخش “یا ما کمر رژیم را میشکنیم یا او کمر ما را میشکند”اظهار نظر مسعودرجوی
که شق دوم محقق شد. هیچ کس در جهان به عمق این حقایق که تنها به نوک کوه یخی آن در فوق اشاره شد به اندازه رجوی اشراف ندارد. بویژه همین کمرشکن شدن نظامی، در ابعاد تشکیلاتی، صد بار شدیدتر رخ داده و مستمر ادامه دارد.
از همین روست که، رجوی تا زمانیکه یکطرفه و در ارتباط مستقیمِ پاسخگو با دیگران قرار نداشته و با دیگر نیروها در تعامل زنده و فعال قرار ندارد (همچون چهل سال گذشته). بسادگی میتواند و توانسته برای خودش آلاف و اولوف بسیار مبارزاتی ساخته و بر شمرد و از طرفی نیز برای دیگران انبوهی ایراد و مارکهای مختلف خیانت، مزدور، وابسته، سازشکار، بورژوازی، مفت خور و فاقد هیچ نیرو، فاقد توان، و بسیاری کمبودهای دیگر را ردیف کرده و بکند. شاخص این رویکرد رجوی نیز در همان شعار “ایران رجوی رجوی ایران” تبلور مییابد که هرچند بعد از چند دهه شکست های روزانه و سریالی از فرط رسوایی ای که این شعار برایش ببار آورده دیگر علنا آنرا بیان نمیکنند ولی در عمل با شدت هرچه بیشتری آن محتوا را پی میگیرد.
با این اوصاف و فرجام ننگین رجوی و ذلت تمام عیار سیاسی، نظامی و تشکیلاتی و البته فکری-ایدئولژیک این سوال بیشتر برجسته میشود که، پس چرا هرچه میگذرد از اتحاد با دیگران فاصله بیشتری میگیرد؟
آنچه رجوی خوب میداند و دیگران اساسا یا نمیدانند و یا به رویشان نمی آورند:
پاسخ به سوال در پاراگراف فوق بنوعی داده شد. اگر قبول کنیم که رجوی بیش از بقیه به امر مبارزه عملی با رژیم و توان آن و توان آپوزیسیون اشرف دارد، بخوبی میداند که خودش با آنهمه دب دبه و کب کبه و میلیاردها دلار کمک عراق و عربستان و… نتوانسته کاری از پیش ببرد، بلکه بطور کامل درداخل جارو شده که هیچ تازه به گفته عربستان،” رژیم تا فیها خالدونش نیز نفوذ کرده است”، پس دیگرانی همچون رضا پهلوی و شریعتمداریها و … در کجای مختصات اثرگذاری سیاسی در معادلات داخل کشور قرار دارند! در یک کلام از نظر رجوی و با اشرافی که او دارد، جمع شدن با دیگران هیچ چیزی را تغییر نمیدهد، یعنی عملا جمع دو صفر که برابر صفراست (صفر+ صفر= صفر) خواهد بود و نه بیشتر.
نتیجه گیری عملی و واقعی و منطقی و خرد ورزانه!! رجوی از معادله (صفر+صفر= صفر) او را به استراتژی بند و بست با قدرتهای بزرگ (خود و وطن فروشی آشکار) رهنمون شد که همگی طی دهه های گذشته شاهد بودیم. یعنی تلاش برای تشویق قدرتهای بزرگ به حمله نظامی و تسخیر کشور بدست آنها و استفاده از تشکل رجوی بعنوان عامل آنها در قدرت.
فراموش نکرده ایم که مسعود رجوی دجالگرانه با طارق عزیز از جانب به اصطلاح مردم ایران قرارداد ترک مخاصمه و صلح امضاء کرد. در صورتیکه بعد از قبول آتش بس توسط رژیم، تنها یک نیرو در جهان خواستار ادامه جنگ بود آنهم مسعود رجوی بود. که هم به صدام فشار میآورد که جنگ را شروع کند و هم به آمریکا بعد از سرنگون شدن صدام و استقرار آمریکا در عراق، فشار میآورد که باید به ایران حمله کند. حالا نیز که در 5000کیلومتری (آلبانی) گرفتار شده، تمامی لابیهایش را بکارمیگیرد که آمریکا و یا اسرائیل به ایران حمله کنند.
و در همین راستای بهره برداری از حمله خارجی به کشور، شاهدیم که چگونه تلاش میکند چنان چهره خود رابزک (طرح ده ماده ای مریم رجوی) کند و پنبه زیر کرستش و… بگذارد که شاید مورد پسند نئوکانها قرار بگیرد تا تشویق به صیغه کردن رجویها شوند و بعد از نابودی کشور او را بقدرت برسانند. بنابراین بسیار واضح است و غیر خردورزانه خواهد بود که در وحدت با دیگران گذشته از ایرادات خطرناک دیگری که برای رجوی دارد که بدانها اشاره خواهیم کرد برای خود و بدست خودش هو به خانه شوهر خارجی بیاورد.
چون وحدت سیاسی وقتی معنی دارد که مبارزه واقعی مبتنی بر رابطه با مردم داخل کشور صورت بگیرد. و نیروهای حاضر در این اتحاد هرکدام بخشی از نیروهای جامعه را نمایندگی کنند. که به گواهی تمامی هموطنان چهل سال است که ثابت شده هیچ ارتباط معنی دار سیاسی-تشکیلاتی-مبارزاتی بین داخل و خارج وجود ندارد. صفر+ صفر= صفر.
مشکلات اتحاد با امام زمان
توجه کنید که تا بحال هیچ اشاره ای به تمامیت خواهی رجوی نگرده ایم. و تنها بحث را برمبنای واقعیتهای میدانی تحلیل و معرفی کرده ایم. یعنی اگر رجوی تمامیت خواه هم نبود شرایط موجود تعادل قوای سیاسی همین را اقتضاء میکرد. چه برسد که رجویِ امام زمان که وحدت کردن برایش در دستگاه فکری او مانند این است که فرض کنیم پیغمبر اسلام برود و با یکی از قبایل عرب امر پیامبری اسلام را مشترکا برعهده بگیرند. از همینجا به نوع و محتوای بظاهر اتحاد سیاسی در درون شورای ملی مقاومت نیز میتوان پی برد که چگونه رجوی به به اصطلاح وحدت با آنها راضی شده.
اینها دلایل بنیادی دوری فرقه رجوی از هرگونه وحدت بود. حال اگر با اقماض بپذیریم که اگر شرایط واقعی غیر از این بود و رجوی کورسویی از پیشرفت در وحدت با دیگران میدید، آیا بدان تن میدهد؟ در اینصورت نیز وحدت با دیگران برای رجوی حکم عمل انتحاری دارد. و در بهترین شکل اگر او را لعن و نفرین نکرده و از دور خارج نکنند باید برود باگردن کج در انتهای صف بایستد. در ادامه تشریح خواهم کرد.
جلسه مشترک وحدت مسعود رجوی با رضا پهلوی و با دیگر نیروها

مسعود رجوی: رفقا، از آنجا که “من” در رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران در دو نظام مبارزه کرده ام و هزاران نفر شهید ساخته ام، افتخار برعهده گرفتن رهبری این اتحاد را به همه شما میدهم. از آن مهمتر افتخار ریاست جمهوری مریم رجوی مهر تابان و یکی از همسران عزیزم برای شما مبارک باشد.
متحدین در جلسه: جلسه بهم میریزد و رئیس جلسه همه را به آرامش دعوت میکند. و به رضا پهلوی اجازه صحبت میدهد: جناب رجوی لطفا پیاده شوید با هم برویم. اجازه بدهید شما را با واقعیت آنچه که شما بنام سابقه مبارزاتی برای خودت میشماری را از نقطه نظر مردم ایران همان خلق قهرمانی که شما نام آنها را در کنار خدا در شعار “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” استفاده میکردید بررسی کنیم.
حمایت مردم ایران در بدو سرنگونی پدرم به این دلیل بود که آن مرهوم تا شما خواستید دست به ترور بزنید همتان را دستگیر و تا پیروزی انقلاب زندان کرد، در نتیجه مردم ماهیت شما را در عمل تجربه نکردند و تنها شعارهای شما را شنیدند. از همین رو بعد از سرنگونی پدرم بر اساس شعارهای شما بسمت شما آمدند. اما همین مردم به محض اینکه دوباره در رژیم حاضر دست به زدید هیچ حمایتی از شما نکردند و رژیم توانست شما را جارو کند.
بعد از چهل سال با شناخت دقیق از شما علیرغم شرایط اسفبار امروز که قبول دارید آزادی و عدالت و دمکراسی و دزدی و سرکوب وگرانی … بسیار بیشتر است. وقتی مردم برای احقاق حقوقشان خود به خیابان میآیند و هیچ اسمی از شما نمیآورند یعنی مبارزه شما را با رژیم حاضر را نیز نفی کرده و میکنند و آنرا تائید نمیکنند. دچرا که شما را دشمن کشورشان در کنار صدام حسین میبینند.
از طرفی هم تعدادی که شعاری دادند و نامی از کسی بردند نام پدر بزرگ مرا بردند. و به روحش درود فرستادند. این شعار بوضوح به شما مدعی مبارزه با پهلوی میگوید جناب رجوی غلط کردی با پهلوی نیز مبارزه کردی، و آنرا را نیز رد میکنند. بنابراین آنچه مبارزه با دو نظام از آن یاد میکنید عملا از نظر همان خلق قهرمان ایرانتان سند جرم شما محسوب میشود. و در نیتجه آنچه شما “شهدایی که داده اید” میخوانید نیز کشتاری است که باید پاسخگوی آن باشید. کشته در راهی که مردم ایران آنرا جنایت میدانند و رد میکنند، شهید نیست.
مهمتر ازهمه شما با رژیمی ادعای مبارزه میکنید که چهل سال است طبق دستورات استراتژیک شما در حال مبارزه با امپریالیسم است. هرچند به خوبی شما اهداف استراتژیک جنگ با آمریکا!!! و سرنگونی امپریالیسم و اشغال آنرا را نتوانسته محقق کند ولی دنبال خطوط داهیانه شما حداقل اشغال سفارتهای خارجی که شما تشویق و ترویج میکردید را خوب گرفته است. پس دیگر شکایت شما از چیست؟ بعضی شعارهایتان را در پانوشت بخوانید آقای رجوی.
مسعود رجوی: ولی پدرت دیکتاتورخون آشامی بود که مبارزان را زندان شکنجه و اعدام کرد.
رضا پهلوی: درست، اما آقای رجوی پدر و پدر بزرگ من طی پنجاه سال حکومتشان چند نفر از مردم ایران را زندان و شکنجه و کشتند؟ شما یک قلم در فروغ مدعی شدید 50هزار نفر را کشته اید. کشته های در مرزهای کشور از جوانانی که در حال دفاع از ایران بودند، ترورهای درون شهرها و در درون تشکیلات خودتان را نیز به آن اضافه کنید. به اعتبار آماری که خودت منتشر کرده ای، آمار کشتار شما صدها برابر از جمع کشتار پدرو پدر بزرگ من بیشتر است.
مسعودرجوی: پدرت وابسته به آمریکا و انگلیس بود.
رضا پهلوی: درست است. ولی جناب رجوی الان که شما با پولهای کلانی که برای سیاستمداران جهت در آمیختن و آویختن و التماس به همان آمریکا و انگلیس و…که پدرم بدانها وابسته بود خرج میکنی تا اینکه شما را سرکار بگذارند گوی سبقت را از پدرو پدر بزرگ من ربوده ای. پدرم در بسیاری از زمینه ها با اسرائیل مخالف بود ولی شما تابع نعل به نعل سیاستهای اسرائیل را اجرا میکنی. اسرائیل افشای اطلاعات اتمی را به من داد من ازترس آبرو ریزی قبول نکردم تو اما با میل و رغبت و دل و جان و با افتخار اینکارخیانتبار را کردی.
آقای رجوی مگر شما نگفتی و ننوشتی که :
عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه- نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه
خوب خانم رجوی الان در حال بخاک مالیدن پشت امپریالیسم است یا دادن ماشاژ تایلندی به پشت امپریالیستهایی که به شوهایش دعوت میکند؟
مسعودرجوی: پدر تو مستبد بود و آزادی کش و دمکراسی را نابود کرد.
رضا پهلوی: این رسوایی پدرم چون عالم گیر شده نمیتوانم رد کنم. ولی پدرم حداقل در ظاهر هم شده میگفت من دارم مملکت را آباد میکنم همه سلاحهای تولیدی آمریکا را میخرم که ایران را قوی کنم. بعد معترضین و بویژه کسانیکه سلاح میکشیدند را نابود میکرد. ولی نمیرفت با عراق همدست شود که کشور خودش را نابود کند. نمیرفت به آمریکا بگوید بیا به ایران حمله کن. نمیرفت خونه مردم و زناشان را به عقد خودش در نمی آورد. مسائل خودش را توسط وزیر دربار اسدالله علم با وارد کردن زنان از پاریس حل میکرد. ولی هیچوقت نیامد بگه همه زنان ایران مال من هستند و باید از شوهرانشان متنفر باشند. و هر شب با زن یکی از خانواده های ایرانی بخوابه. نمیرفت مردم را بگیرد و بگوید پدر سوخته بگو ببینم دیشب خواب دیدی چه بوده. جوانانی که شب خواب دیده و غسل واجب میشدند را نمیگرفت بیاورد وسط میدان آزادی و بگوید همه صحنه (خواب پورنوی دیشب را تعریف کند) تا بقیه به او تف و لعنت کنند. و زنان را برای اینکه حتی در ذهنشان نیز به فرزندانشان فکر نکنند رحم زنان را از شکمشان در نمیآورد. تو طی چهل سال گذشته با کدام بهانه حتی اجازه نداده ای کسی در درون مناسباتت در حلقه کسانی که تحت نفوذ و قدرت تو بوده اند، حتی فکر و اندیشه کنند، چه برسد به اینکه به فکر انتقاد تو بیفتند. این استبداد است یا آنچه پدر و پدر بزرگ من انجام دادند؟
مسعودرجوی: ولی زندان اوین مال پدر تو بود محل شکنجه و اعدام.
رضا پهلوی: بله زندان اوین را پدرم ساخت و به بهره برداری رساند!! پدرم مدعی بود با افرادی که مسلحانه با او به مبارزه میپرداختند این رفتار را میکرد. ولی جناب رجوی تو با دوستانت و کسانیکه برایت جان میدادند و برایت مردم را ترور میکردند و فقط از زیاده رویهایت انتقاد میکردند و خواستار حقوق مسلم انسانی خودشان بودند و هیچ مبارزه ای هم در کار نبود همین زندان و شکنجه و اعدام را براه انداخته ای. کی در زندان اوین کسی زیر فشار رفتار زندانبانان خود کشی کرده که در زندان اشرف تو زنان و مردان مجاهد و کودکان دست به خودکشی میزدند.
پدر من هیچگاه زندانیانش را مجبور نکرد که کودکانشان را به اجبار وارد زندان کنند. ولی تو کودکانشان را با فریب و نیرنگ به زندانت اشرف کشاندی و به اجبار نگهشان میداشتی حتی پسرت محمد نیز به اجبار در زندان نگهداشتی که دست آخر وقتی پایش به آلبانی رسید فرار کرد. الان هم منتقد جدی خودت است.
اما دیوارهای زندان اوین تنها چند صد متر زمین را، ازکل مردم ایران جدا کرده بود. اما شما دور تمام مملکتت دیوار کشیده ای. و برام تمامی مردمت زندان ساخته ای. چه زمانیکه در شهر اشرف در عراق که آنرا پایتخت دومت میخواندی چه زمانیکه در آلبانی اشرف 3 یا همان پایتخت سومت هستند. اجازه خروج و ورود به هیچ کس نمیدهی. تازه داخل زندان اشرف نیز زندان دیگری راه انداخته بودی. درصورتیکه در زندان اوین پدر من به زندانیان از جمله توِ … اجازه میداد که با پدر و مادرت و اقوامت دیدار کنی، اما تو اجازه حتی نمیدهدی زندانیانت فرزندانشان را ببینند یا پدر و مادرشان را….پدر من اجازه میداد شماها از همه امکانات مطالعاتی، دسترسی به مطبوعات، رادیو، تلویزیون کشور، … استفاده کنید. تو همه زندانیانت در اشرف را از همه اینها محروم کرده ای. و یک برده داری تمام عیار راه انداخته ای. پدرم میگفت هرکس نمیخواهد میتواند پاسپورت بگیرد و برود. تو حتی اجازه خروج نمیدهدی. گزارش خروج ممنوع “موسسه رند” تحت نام “گزارش رندRand Report ” از این استبداد شما عالم گیر است.
بزرگترین خیانت شما وحدت کردن با دشمن متجاوز علیه کشور بوده است. که بعنوان بخشی از ارتش متجاوز عراق مردم و جوانان ایران را هنگام دفاع از تجاوز خارجی کشته اید. کشتار کردهای عراق جای خود. امروزه نیز خواستار حمله نظامی آمریکا و متحدین او به ایران برای نابودی ایران هستید تا شاید به بهای نابودی ایران شما بقدرت برسید. این یعنی دشمن ترین دشمن ایران هستید.
مسعود رجوی: جلسه را بهم زده و با محافظینش از جلسه فرار میکند.
بنابراین مسعودرجوی بخوبی میداند که هیچ چشم اندازی در پیش رو ندارد و هیچ دلیل نمیبیند که با دیگران متحد شود چرا که در نزدیک شدن به دیگران باید. به هزاران سوال که چند نمونه اش در فوق آمد در مورد گذشته خیانتبار خود پاسخ دهد. و بسرعت در مواجهه رودر رو با دیگران حتی خبرنگاران و رسانه های خبری دستش خالی و بی محتوائیش رو میشود. و در بهترین شق اگر از همه جنایاتش چشم پوشی کنند حداکثر با لطف و کرم متحدین باید برود و با گردن کج در انتهای صف بایستد.
دست مسعودرجوی وقتی در مقابل رضا پهلوی که تمام گذشته سببی او اعدام و زندان و شکنجه و غارت کشور بوده اینقدر خالی است، در مقابل افرادی مانند حسن شریعتمداری بسا بسا خالیتر است. چون شریعتمداری بطور فردی دست در خون ندارد، ایراد او علم شدن توسط دست های پشت پرده بین المللی است. بعلاوه گذشته فکری خودش و پدرش و اینکه مردم ایران در حال گذاراز اینگونه افکار و افراد هستند. جوانان کشور فاصله نوری با امثال حسن شریعتمداری دارند.
خطرناکترین جنبه اتحاد با رجوی

اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند، امروزه بعد از چند دهه همه پرده افتاده و دیگر این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که خمینی یک صدم این ادعاها را نداشت.
تشکلی که در همان سال 1360 تا اواسط سال 61 در ایران بطور کامل نابود شد در اوج شکست و ناتوانی وقتی دیگر غیر از روی کاغذ و نشریات سازمان در پهنه واقعی مبارزه حضور نداشت. رویکردش با همپیمانان مهمی چون
• جزب دمکرات کردستان ایران،
• شواری متحد چپ برای دمکراسی،
• جبهه دمکراتیک ملی ایران به نمایندگی هدایت متین دفتری و بهمن نیرومند،
• جنبش دمکراتیک انقلابی زحمتکشان (حسن ماسالی)،
• سازمان اتحاد برای آزادی کار،
• ابوالحسن بنی صدر،
• ناصر پاکدامن، و…
چکار کرد. حزب دمکراتی که وقتی تمامی تشکیلات رجوی در شهرها توسط رژیم نابود میشد واعضایش به او و کردستانی که دست حزب بود پناه میبرند و جانشان و تشکلشان را مدیون او بودند. حزب دمکراتی که نیروی مسلح جنگنده داشت که هنوز هم در منطقه فعال است را حذف نمود. چرا که رویکرد رجوی با متحدینش حتی در اوج ذلت و شکست، اطاعت مطلق یا حذف بوده است. همه کسانیکه در شورا باقی مانده اند، اطاعت محض را پذیرفته اند. استعفاء نامه آقایان محمدرضا روحانی و دکتر کریم قصیم بسیار بسیار در این زمینه روشنگر است.
بنابراین رجوی اساسا ظرفیت تعامل و با دگر اندیش را ندارد. حالا فرض کنید که این رجوی نه در اوج شکست بلکه در ایران قدرتی داشته باشد آیا میتوان حدث زد که چه رویکردی با دگر اندیشان خواهد داشت. این خطر بزرگی است که در کمین هر فرد و گروه و حزبی که وارد تعامل با رجوی بشود نشسته است. آنهم نه با نیرویی چون حزب دمکرات بلکه با نیروییکه مانند قارچ یک شبه در خارج کشور میرویند و خود را فلان شورا، حزب سکولار و … مینامند و تشکلشان چیزی جز خودشان نیست.
فراخوان به اتحاد با رجوی به چه معناست
امسال تعدادی از کودکان تازه به بازار سیاسی کاری وارد شده همچون مهران براتی و…، حرف از فراخواندن رجوی به اتحاد و شرکت در “مدیریت دوران گذار” زدند، چرا که او ارتش!!! و سلاح!!!! دارد!!! کودکی و سادگی اینها البته قابل فهم است، چون سرسوزنی درک از یک مبارزه سیاسی نداشته، ضمن اینکه نشانگر غیر جدی بودن آنهاست، بیاناتشان نشاگر سطحی نگری و بی اطلاعی آنها از تعادل قوا و کم و کیف نیرویهایی است که فراخوان به اتحاد با آنها را میدهند. از سازمان مجاهدینی که دو دهه است خلع سلاح شده و در آلبانی نیروهایش صد نفر صد نفر جدا میشوند و به ایران میروند، بسیاری از فرماندهانش در بیمارستانهای آلبانی مرده و یا در حال مرگ هستند، بعضی دیگر از فرماندهان و رزمندگانش که جدا شده و در اروپا یا همان آلبانی هستند علیه این تشکل اعلام جرم های سنگین کرده اند را بعنوان نیرویی که سلاح و ارتش دارد نام میبرند. ضمن اینکه همانموقع نیز که ارتش داشتند، تماما تحت قیومیت صدام حسین بود و هیچگاه بدرد مبارزه علیه رژیم نخورد ومگر برای به قتلگاه فرستادن رزمندگانش توسط مسعودرجوی برای راحت شدن از شر چند هزار نفر که بعد از آتش بس روی دستش مانده و یقه اش را بخاطر همه شکستهایی که به جنبش وارد کرده بود را میگرفتند. و صدام نیز از شر آپوزیسیونی که مانع صلح با ایران بود راحت میشد.
معنی شوهای باشکوه مریم رجوی در خارج کشور
از همین روست که هرچه دست رجوی در داخل ایران تهی تر و حامیان بین المللی او جهت بکارگیری او نا امید تر، تنفر مردم از او عمیقتر و در نتیجه هرچه به ضد ارزش بودن تمامی افکار و ایده ها و اسلام و دمکراسی ادعایی اش نزد مردم بهتر پی میبرد. یعنی چاه سقوط سیاسیاجتماعی ایدئولژیک رجوی را عمیق تر بنمایش میگذارد. رجوی در مقابل شوهای سالیانه را با زرق و برق بیشتر برپا میکند و صف سیاستمداران بازنشسته شرکت کننده در شوهایش را طویلتر و دستمزدهایی که برای چند دقیقه سخنرانی و تعریف از تشکل خودش را بالاتر میبرد. اختناق درون تشکیلاتی را بیشتر و ترور مخالفین و جدا شدگان حتی پسرش محمد رجوی را شدت میبخشد.
در همین راستاست که میتوان نیاز حیاتی رجوی را به این که رژیم اعلام کند یک یا دو نفر را در رابطه را فرقه رجوی دستگیر کرده است، فهمید. ازهمین رو دستگیری دو جوان بسیار کم تجربه دانشگاه شریف که خاله آنها عضو مجاهدین است بسیار بسیار مشکوک است که چگونه فرقه رجوی با آنها اینگونه آشکار و بدون ملاحظات امنیتی تماس برقرار کرده اند که بلافاصله به دستگیری آنها انجامید است. رجوی سابقه بسیار ننگینی در قربانی کردن اینگونه هواران در داخل داشته است تا از دستگیری و اعدام آنها خوراک تبلیغی برای خود دست و پا کند.
بنابراین افعی رجوی طی چهار دهه نشان داده که تحت هیچ شرایطی توان زایش کبوتر آزادی و دمکراسی را ندارد. بیخود نیست که مردم ایران سالهاست که سوراخ این افعی را در کشورشان گل گرفته اند.
داود باقروند ارشد
13 سپتامبر 2020
23 شهریور 1399
پانوشتها:
شعارهای مبارزه با امپریالیسیم گروههای چپ و از جمله فرقه مجاهدین از فریب دیروز تا واقعیت امروز:“

  1. حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)”
  2. بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. – نشریه مجاهد ش 14 سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت-
  3. . عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه-
  4. . همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود – . نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا-
  5. . سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  6. . آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ – تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4-
    بیشتر بخوانید:
    در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و “روشنفکرانِ” “چپ” ایران
    گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین
    کتابچه بررسی ادعای پیروزی خواندن خروج از عراق توسط مریم رجوی با تکیه به کدهای مسعود رجوی
    خروج از عراق پیروزی یا آخرین میخ بر تابوت یک فرقه مافیایی و تروریستی

فیسبوک 300حساب جعلی ‘متعلق به فرقه تبهکار رجوی را حذف کرد’
آوریل 7, 2021
فیسبوک صدها حساب جعلی ‘متعلق به سازمان مجاهدین را حذف کرد’

Social mediaCopyright: Social media
فیسبوک روز سه شنبه گفت که صدها حساب جعلی متعلق به سازمان مجاهدین خلق ایران در آلبانی را پاک کرده است.
به گفته فیسبوک این حساب ها پست هایی در انتقاد از حکومت ایران و در حمایت از سازمان مجاهدین خلق از گروه های عمده مخالف جمهوری اسلامی منتشر می کردند.
به گفته این شرکت در بسیاری موارد برای این حساب ها در فیسبوک و اینستاگرام از اسامی و عکس های جعلی استفاده می شد.
فیسبوک نتیجه گیری کرده است که این حساب ها توسط گروهی از افراد به نمایندگی از سازمان مجاهدین خلق از یک نقطه در آلبانی کنترل می شد.
به گزارش آسوشیتدپرس فیسبوک گفت این شبکه از حساب های جعلی در سال ۲۰۱۷ و بعد در اواخر سال ۲۰۲۰ به شدت فعال بودند.
به گفته این شرکت در مجموع بیش از ۳۰۰ حساب، صفحه و گروه در فیسبوک و اینستاگرام حذف شد.

گفتاری در رابطه با نوشته:پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی حنیف حیدرنژاد
آوریل 23, 2021
با درود و خسته نباشید

مقاله ات در دفاع از مصداقی را خواندم.

چند نکته داشتم که شاید بهتر است بدانی.

  1. سازمان بخوبی به وضعیت بچه های زندانی (با هزاران گزارشی گرفته است و فقط به همان اندازه) مشرف است.
  2. مشکل رجوی زندان و سابقه بچه های زندان نبود. بلکه این بود که آیا به رجوی انتقادی دارند یا خیر.
  3. شاید بیش از هزار نفر از بجه ها هستند که از نظر رجوی بریده های بدی در زندان بوده اند. چه در میان زندانیان شاه چه در میان زندانیان رژیم کنونی.
  4. مصداقی خودش در گزارشات خودش به سابقه خودش اشاره کرده بود.
  5. هیچگاه مورد ظن جدی سازمان نبود.
  6. ولی چنین افرادی را که سوابق خوبی از نظر رجوی! در زندان نداشتند مسئولیت های حساس به این افراد نمیدهد.
    • هیچگاه در نزدیکی رهبری کار نمیکنند
    • همواره مسئول بالای فرد نه مسئول مستقیم تضمین میکند که او به نزدیکی رهبری سازمان نرود. (بسیار سفت وسخت این مسئله دنبال میشود)
    • فرد را طی پروسه های طولانی و مقطعی بطور مرتب چک میکنند و رویکردهایش را نظاره میکنند. در نشست ستاد ضاد بررسی میشود که موثر است در برآورد از فرد.
  7. برای افرادی که بخواهند چک کنند مدتهای یکنفر از ستاد ضاد را بعنوان همکار و تن واحد در کنار میگمارند تا شبانه روز با او کار …کند.
  8. عمده چک امنیتی نه برای ورود به سازمان که برای حفاظت از رهبری است. بسیاری هستند که گفتم توابهای بدی بوده اند. ولی رجوی با آنها همانطور که با حمید نوری، مشکلی ندارد.
  9. مشکل رجوی با منتقد است. منتقد نباش هرکس میخواهی باش. باید اگر از رویکرد به جانیان نئوکان، همکاری با اسرائیل و عربستان و صدام این مسئله را درک نکرده باشید باید از رویکرد به حمید نوری متوجه شده باشید.
  10. من گفته ام حتی در درون تشکیلات به فردی مانند سعید جمالی توسط خود تشکیلات آنهم نه در یک محکمه بلکه با شایعه پراکنی به اطرافیان او اتهام مزدوری برای سیستمهای غربی را میزدند. که خوب سوال این میشود چرا این آدم را اخراج نمیکنید اگر محاکمه نمیکنید؟ چرا التماس میکند بگذارید بروم نمیگذاشتید؟
  11. آن چکهای امنیتی هیچگاه کامل نبود.
  12. به این دلیل که همه زندانیان از همدیگر خبر نداشتند.
    • تنها منبع خبر از زندانیان آزاد شده مصاحبه های ای تی یا ضاد نبود.
  13. بسیاری از بچه های آزاد شده اساسا نمیخواستند که مثلا بجه هایی که به قول خودشان مانند خودشان ضعف نشان داده بودند را معرفی کنند.
    • نمونه اش هم هیچ خبری از شرکت در کشت مصداقی که خودش صادقانه گفته است را شما خبر نداشتی.
  14. بنابراین چک های ادعایی سازمان هیچ اعتباری ندارد همانطور که اتهاماتی که میزند تماما بی پایه و اساس است. چرا که وقتی مدرکی دارد براحتی با توان رسانه ای و هزاران سایت خودش آنرا میتواند علم کند و کرده است.
  15. مهتراینکه در درون تشکیلات رجوی شخصا به هرکس که به او غر میزد میگفت شعبه (نه تک مزدور) سپاه پاسداران. طعمه وزارت اطلاعات. اما همین فرد اگر میخواست خارج شود به قیمت کشتن او نمیگذاشتند. چرا؟ چون رجوی آنقدر گند در درون زده مجبور شده خود مجاهدین را زندان کند که به بیرون دست نیابند. نه اینکه بدردش میخورند. چون نه مبارزه ای در کار است و نه از اینها کاری ساخته است. بلکه فقط وفقط روی دست رجوی بعنوان زندانی مانده اند.

همه آنچه در فوق آمد فرع مسئله است.

  1. با امنیتی کردن مسئله، به تمام و کمال بازی با کارت رجوی است .
  2. مهم نیست که شما تلاش کردید که از مصداقی در مقابل اتهامات دفاع کنید.
  3. چرا که هر ناظر بی طرفی میتواند متوجه شود که نه اطلاعات شما کافی است و نه دقیق. بویژه به حافظه یک م م … هم تکیه کرده باشد. بنابراین خواننده میتواند با گرد و خاک رجوی بگوید اطلاعات او “شمای تکفرد” جدا شده – چه بسا با رویکرد حمایتی- کمبود اطلاعات- منافع شخصی-… از اطلاعات رجوی بعنوان یک تشکیلات کمتر است پس از رجوی دفاع میکند.
  4. شما اینگونه القاء کرده اید که انگار این سیستم امنیتی رجوی درست است فقط در مورد مصداقی اشتباه میکند.
  5. در مورد مسائلی امنیتی همواره کار مشکلی است قضاوت کردن.

کار درست این است که:

  1. قضاوت در مورد مصداقی را باید بتوانید به سطح خرد و منطق سالم و طبق قوانین انسانی حقوق بشر و شناخته شده امروز یعنی “بیگناهی مگرگناه اثبات شود” استوار کنید که خود نیز به آن اشاره کرده اید.
  2. باید ببینید و یاد بدهید و یا بگیرید که از روی مواضع افراد و آنچه میکنند و میخواهند و میگویند و چرا میگویند در مورد آنها اگر خواستید قضاوت کنید. آنهم قضاوت سیاسی.
  3. قضاوت هم نباید سیاه وسفید باشد چیزی که هم بر شما حاکم است وهم بر تمام جامعه ما. چون ما ایرانیان هرکس متمایل به سلطنت است مزدور آمریکا، هرکس متمایل به چپ است مزدور شوروی، متمایل به حاکمیت مزدور رژیم یعنی برای ما خواست سیاسی افراد یک حق طبیعی تلقی نمیشود همانگونه که برای رژیم جمهوری اسلامی و شاهنشاه آریامهر هم تلقی نمیشده و نمیشود. همانطور که برای رجوی نیز کسی نمیتواند چیزی جز رجوی بخواهد. برای ما قانون “هرکس با ما نیست بر ماست” حاکم است.
  4. از همین روست که مرتب به دامن توطئه های رجوی که تماما امنیتی است و نه سیاسی میغلطید. چرا رجوی همه چیز را امنیتی میکند چون حیات سیاسی برای کسی قائل نیست.
  5. اگر مصداقی ها قتل نکرده باشند حق انسانی دارند از رجوی ببرند به رژیم بپیوندند. یا به رضا پهلوی یا به لنین یا استالین یا هر کس دیگر. هرچند مورد نقد ما باشند.
  6. همه ایرانیان به رژیم بدرستی بخاطر جرم سیاسی نقد دارند، ولی خودشان همه دیگران را به جرم سیاسی حکم کم و بیش اعدام = مزدور محکوم میکنند. تفاوت ما و رجوی ورژیم در چیست؟
  7. اگر ما نمیتوانیم هواداران رژیم را که مخالفشان هستیم تحمل کنیم چرا باید بخواهیم رژیم اینکار با بتواند بکند؟
  8. در دنیای آزاد و پیشرفته معاصر اتهام زدن جرم است. نه متهم بودن. اگر کسی نتواند اتهام کسی را ثابت کند به زندان میرود. شما با حسن نیت از اتهام زدن در قالب دفاع از مصداقی، دفاع کرده اید.
  9. باید دستگاه امنیتی سازی یعنی استبداد رای و هرچه من میگویم و میخواهم درست است بقیه باید نابود شوند بعنوان فرهنگ غالب در میان ایرانیان که مانع همه اتحادهاست تصحیح شود.
  10. با امنیتی کردن هیچگاه تعامل و تفاهم و همزیستی و سازشهای اصولی (آنچه در غرب هست) شکل نمیتواند بگیرد.
  11. مصداقی را باید با امروزش قضاوت کرد. اگر اشتباه داشت نقدش کرد اگر درست گفت تائیدش کرد. امنیتش را هم به دادگاه صالحی با مدرک و سند و با قضات با معیارهای انسان امروز سپرد.
  12. قضاوت امنیتی یعنی قائل بودن به جرم سیاسی. جرم جنایی داریم ولی هواداری از فرقه رجوی، رضا پهلوی، شاه، رضا شاه، خمینی، خامنه ای، استالین و لینین و هیتلر (مگر طبق قانون اساسی آلمان) جرم نیست. والا آزادی نیست. شما حق داشتید از رجوی ببری و بیایی خارج. این جرم نیست. رجوی جرمش کرده و به همه شماها القاء کرده است. توجه به کلمه “بریده مزدور” بی خود اختراع نشده.
  13. چرا از مصداقی دفاع کردید؟ مبنای دفاع امنیتی است!! نه سیاسی!.
  14. باید حمله شدید میکردید به دستگاه استبدادی-ایدئولژیک و انسان خردکنی رجوی در اتهاماتی که به مصداقی بدون مدرک وارد میکند. حتی رفته در زندان سناریو می نوشته؟ جرمش چیست؟ کسی را کشته، کسی را شکنجه کرده؟ طبق کدام قانون و کتاب قانون عملکرد مصداقی قضاوت شده است و میشود؟ من قصد تبرئه او یا دیگری را ندارم بحث دیدگاههاست. خود مصداقی کمتر از رجوی امنیتی فکر نمیکند. او هم همین دستگاه رژیم و رجوی را دارد. باید این دیدگاه تغییر کند.
  15. واژه “بریده” یعنی خائن از نظر رجوی. وقتی انتقاد هم بکند میشود “بریده مزدور” یعنی دوبار واجب القتل. اینها همه احکام و جرمهای سیاسی است. رجوی فقط و فقط ترور و نابودی را میشناسد. او مخالف راترور میکند، درخارج ترور سیاسی شخصیتی.
  16. همه تلاش شما دوستان این است که تلاش میکنید از خود با بکارگیری همان فرهنگ مسعود رجوی علیه دیگران خود را از این دو اتهامِ نا واردِ “بریده” که از رجوی بریده است. و “مزورد” چون به او انتقاد دارید مبرا نشان دهید. در صورتیکه این حق انسانی شماست که از رجوی بریده و به او انتقاد کنید. او برای سرکوب هر فکر دیگر و سرکوب هر نقدی علیه خودش مجبور است مسئله را امنیتی کند که نگذارد. فردا در حاکمیت رجوی ما و شما اسمتان جاسوس آمریکا و انگلیس و مصر و اردن و اسرائیل خواهد بود. استبداد یعنی همین به فرهنگ استبداد نباید دامن زد.
  17. این فرهنگ بود که آن زن آشپز خانه یک مثلا نظامی یا وزیر را مردم در خیابان تکه تکه کردند. یا پاسبان را تکه تکه کردند. فرخ روی پارسا را چرا اعدام کردند. و هزاران اعدام از این نوع؟ خلخالی میگفت اگر جرمی نداشت میرود بهشت اگر داشته پس درست اعدام شده. اعدامهایی که رجوی صدهزار بار برآنها و بر بی محاکمه بودن آنها اصرار میکرد. که من افشاء کرده ام.
  18. ایرانیان همانطور که باید از رجوی عبور کنند باید از رژیم هم عبور کنند. رجوی در خارج ورژیم در داخل امتحان ایرانیان است که میتوانند دمکرات باشند یا خیر.
  19. ما در فردای ایران آیا یک خلخالی دیگر هستیم؟ یا خیر آنها که جرم مشخصی طبق قانون و قضاوت طبق کتاب قانون و کنوانسیونهای حقوق بشر مرتکب نشده اند را حق حیات برایشان قائلیم؟
  20. بجای دفاع از مصداقی باید دستگاه رجوی را داغان میکردید، دستگاه فکریش را. آیا رجوی اساسا حق دارد روی مصداقیها قضاوت کند؟ کسی که هزاران نفر را به کشتن داده، کشته، ترور کرده، بمب گذشته در اماکن عمومی و مردم بی گناه را کشته، از تروریسم 11 سپتامبر دفاع کرده، از آی سیس دفاع کرده، کردها را سرکوب کرده، اعضای خودش را زندان، شکنجه، وکشته، به مصداقی انتقاد چه میکند؟ جنایات بشری که علیه کودکان روا داشته. کودکانی که در زندان او خود کشی کردند. زنانی که خود کشی کردند. مورد تجاوز قرار گرفتند…
    امید است گفته های فوق هرچند مملو از اشتباه کمک کرده باشد.
    داود باقروند ارشد
    دوم خرداد 1400
    پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی
    حنیف حیدرنژاد
    روز 28 فروردین 1400 برابر با 17 آوریل 2021 اطلاعیه ای از سوی “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومتِ”، وابسته به سازمان مجاهدین خلق با عنوان “دادگاه یک دژخیم و مأموریت یک مزدور نفوذی برای مصادره جنبش دادخواهی به سود جلادان علیه جایگزین دموکراتیک(شماره۱)” انتشار داده شد.
    هدف اصلی این اطلاعیه که از آن به عنوان یک کار “تحقیقی” نام برده شده است، بی اعتبار کردن ایرج مصداقی، زندانی سیاسی سابق می باشد. با تلاش ایرج مصداقی و چند نفر دیگر بود که حمید نوری در نوامبر سال 2019 در فرودگاه استکهلم سوئد دستگیر و روانه بازداشتگاه شد. قرار است محاکمه نوری روز 8 ژوئن در استکهلم آغاز شود.
    حمید نوری کیست؟
    حمید نوری در سال های دهه شصت دادیار زندان گوهردشت کرج و از افرادی می باشد که با هئیت مرگ، که از سوی روح الله خمینی برای اعدام زندانیان سیاسی در زندان های ایران تعیین شده بود، همکاری داشته است. مطابق برآورد مطلعین و پژوهشگران حقوق بشر، در تابستان 1367 و حدفاصل ماه های مرداد تا شهریور آن سال، حدود 4000 نفر از زندانیان سیاسی بطور مخفیانه و دسته جمعی کشتار شدند. به فرمان روح الله خمینی، ماموریت صدور حکم اعدام به عهده هیئتی موسوم به “هیئت مرگ” بود. آنها در یک گفتگوی چند دقیقه ای با زندانیان، تصمیم می گرفتند که آیا زندانی باید اعدام شود یا نه؟ آن هیئت در اکثر موارد به صدور حکم اعدام به شکل اعدام با طناب دار رای دادند. آن زندانیان سیاسی افرادی بودند که سال های طولانی را در زندان گذرانده و مشغول گذراندن حکم زندان خود بودند. آنها از قصد هئیت مرگ و اینکه تا چند دقیقه دیگر اعدام خواهند شد، با خبر نبودند. آنزمان حمید نوری (در زندان، معروف به حمید عباسی) در زندان گوهردشت کرج دادیار زندان بود. او از بسیاری از حقایق مربوط به کشتار سال 1367 با اطلاع است. امروز محاکمه حمید نوری می تواند فرصت بزرگی برای حقیقت یابی آن جنایت بزرگ باشد.
    می توان حدس زد که بر اساس اطلاعاتی که در جریان محاکمه حمد نوری رو خواهد شد، زمینه حقوقی لازم برای تحت تعقیب قرار گرفتن مسئولین آن جنایت که هنوز زنده هستند، ایجاد شده و می توان امیدوار بود که در پایانِ محاکمه او و به کمک راه کارهای حقوق بین الملل، رژیم جمهوری اسلامی را بتوان بخاطر جنایت بر علیه بشریت بطور جدی تری در عرصه جهانی زیر فشار قرارداده و چه بسا بتوان اهرم های موثرتری، مانند شورای امنیت سازمان ملل یا دادگاه بین المللی لاهه را نیز فعال نمود.
    محاکمه حمید نوری یک فرصت استثنائی است برای آنکه بتوان جنبه هائی هرچند کوچک از ابعاد کشتار 67 را روشن تر دید. فرصتی برای خانواده و بازماندگانی که بعد از سال های دراز، شاید نشانی از یکی از عزیزانشان به دست بیاورند. حمید نوری نماینده یک سیستم است و این اولین بار خواهد بود که از بعد از انقلاب 1357، حکومت اسلامی در عرصه جهانی به دلیل اعدام و شکنجه زیر ذره بین یک دستگاه قضائی در یک کشور دمکراتیک قرار خواهد گرفت. محاکمه حمید نوری فرصتی استثنائی برای عدالت و عدالت جویان و دادخواهان است.
    جدا از اهمیت تاریخی- بین المللی محاکمه حمید نوری، محاکمه او برای ما ایرانیان یک مناسبت ملی است. ما، ما ایرانیان بدون در نظر گرفتن تعلق سیاسی و گروهی مان باید تمام تلاش خود را به کار بگیریم تا این محاکمه به محاکمه تمامیتِ حکومت اسلامی در نزد افکار عمومی تبدیل شده و فرصت دهیم تا این محاکمه، زمینه همبستگی و نزدیکی بیشتر ما به یکدیگر را تقویت کند. ما می توانیم در جریان محاکمه حمید نوری، از روش های کاریِ دستگاه قضائی سوئد آموزش گرفته و برای حقیقت یابی در دادگاه های ذی صلاح در ایرانِ آزاد بعد از جمهوری اسلامی، از آنها استفاده کنیم.
    ما می توانیم در حالی که اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا در تلاش برای مماشات و کنار آمدن با جمهوری اسلامی هستند، موضوع نقض حقوق بشر و اعدام و زندان و شکنجه در 42 سال عمرِ حکومت اسلامی را به موضوع خبری مهم رسانه های غربی تبدیل کرده و راه زد و بندِ قدرت های جهانی با رژیم جنایتکار حاکم بر کشورمان را بسته یا حداقل چنین ارتباطی را برای قدرت های غربی سخت و پرهزینه کنیم.
    محاکمه حمید نوری یک مسئولیت انسانی، یک مسئولیت وجدانی و یک مسئولیت انسانی برای ما ایرانیان ایجاد می کند تا به دور از اختلافات سیاسی یا شخصی با هم، بر دشمن اصلی مردم ایران تمرکز کرده و از این فرصت برای دادخواهی و کوتاه کردن عمر این رژیم استفاده کنیم.
    با توجه به آنچه که گفته شد، پرسش این است، چرا در چنین زمان و در چنین موقعیتی سازمان مجاهدین خلق بجای تمرکز بر محاکمه حمید نوری و تبدیل محاکه او به محاکمه تمامیت جمهوری اسلامی، برعلیه ایرج مصداقی، یک زندانی سیاسی سابق و مسئول اصلی دستگیری حمید نوری وارد میدان شده، برعلیه او اطلاعیه صادر کرده و یک سریال ادامه دار بر علیه او را کارگردانی می کند؟
    پرونده سازی بی پایه و اساس برعلیه ایرج مصداقی
    اطلاعیه “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت” ادعا می کند ایرج مصداقی از همان آغاز دستگیری، در زندان با شکنجه گران همکاری کرده و سال های بعد، از سوی دستگاه اطلاعاتی رژیم آزاد شده تا بتواند به سازمان مجاهدین نفوذ کند. سند این اطلاعیه در تائید ادعاهایش بخش های گزینشی از کتاب خاطرات ایرج مصداقی می باشد.
    ایرج مصداقی قبل از انقلاب در آمریکا ساکن بود و با کنفدراسیون دانشجوئی ارتباط داشت. همزمان با انقلاب 57 به ایران برگشت. از آنزمان به عنوان هوادار سازمان مجاهدین با آنها در ارتباط بود. از سال 1360 تا 1370 به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق به مدت ده سال در زندان‌های قزل‌حصار، اوین و گوهردشت به سر برد. او یکی از جان به در بردگان اعدام‌های سال 1367 است. پس از آزادی از زندان، در سال 1373 از ایران فرار و از آنزمان در سوئد ساکن است.
    مصداقی از زمان اقامت در اروپا، به عنوان هوادار در ارتباط با بخش سیاسی و روابط بین الملل سازمان مجاهدین در فرانسه فعال بود. او در هئیت های نمایندگی این سازمان در اجلاس های بین المللی برای محکومیت جمهوری اسلامی شرکت می کرد و در تهیه بسیاری از گزارش ها یا تدارک برخی دیدارها نقش مهمی به عهده داشت. مصداقی در اواخر سال 1379/ اوائل سال 2001 ارتباط و همکاری خود با سازمان مجاهدین خلق را بطور کامل پایان داد. او در سال 1392 نوشته ای با عنوان گزارش 92 منتشر و در آن مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین را در ارتباط با موضوعات بسیاری مورد سوال قرار داد. سال بعد، با انتشار گزارش دیگری با عنوان گزارش 93، نقد مسعود رجوی را عمیق تر کرد. سازمان مجاهدین از سال 1392 یکباره ایرج مصداقی را “مزدور وزارت اطلاعات” خطاب کرد، کمی بعد به او “شاگرد جلاد” گفت و در چند ماه اخیر با صفت “مزدور نفوذی وزارت اطلاعات” از او یاد می کند.
    جدا از نوشته های زیادی که تاکنون از سوی ایرج مصداقی، بسیاری از همبندان او در زندان و افراد دیگر در رد اتهامات سازمان مجاهدین نوشته شده است، در اینجا سعی می کنم به یک دلیل مهم در بی پایه و اساس بودن این ادعاها اشاره کنم.
    چکِ اطلاعاتی- امنیتی چند لایه در سازمان مجاهدین
    در سال های 1361 به بعد افرادی که در کردستان و سپس در عراق به سازمان مجاهدین وصل می شدند از چندین لایه چک اطلاعاتی- امنیتی عبور داده شده و سپس پذیرش شده و سازماندهی می شدند. در همین ارتباط شهادتِ شخصی من اهمیت پیدا می کند.
    یک شهادت اخلاقی و وجدانی
    من هیچگاه زندانی سیاسی نبوده ام و نمی توانم در مورد ایرج مصداقی یا ادعاهای سازمان مجاهدین شهادت شخصی بدهم. اما در سال های 1363 و 1364، زمانی که عضو سازمان مجاهدین بودم به دلیل کار و مسئولیتم با زندانیان سیاسی آزاد شده یا آنها که به هر شکلی فرار کرده و خود را به عراق و سازمان مجاهدین رسانده بودند صحبت می کردم.
    در آن سال ها من در بخش موسوم به “اِی تی- ET” (مخفف اطلاعات- اگر با حروف لاتین نوشته شود)، کار می کردم. در اواخر سال 1363 در سلیمانیه و سپس در بغداد مستقر بودم. مسئول این بخش، هادی روشن روان بود. کار من و چند نفر دیگر گفتگو با نفرات تازه وارد به بخش پذیرش در سازمان مجاهدین بود. افراد تازه وارد به سازمان مجاهدین به بخش پذیرش منتقل می شدند. بخش “ای تی” وظیفه داشت تا در صحبت با این افراد و”تخلیه اطلاعاتی” آنها، سه موضوع را تعیین تکلیف کند:
    اول: احراز هویت؛ سوال در مورد مشخصات فردی و خانوادگی، چگونگی آشنائی و ارتباط با سازمان مجاهدین، افراد آشنا یا کسانی که در سازمان می شناسند، دوست یا افراد آشنا و فامیل که دستگیر یا اعدام شده اند، نام افرادی که می توانند آنها را تائید کنند و …
    دوم: در مورد افرادی که در زندان بوده اند این سوالات مطرح می شد: کی، کجا، چرا و چگونه دستگیر شده اند، در کدام زندان ها بوده اند، چه بازجوئی هائی شده اند، توسط چه ارگانی و چه کسانی، موضوع سوالات در بازجوئی چه بوده، چه اطلاعاتی داده اند، آیا در زندان تشکیلات داشته اند، نفرات تشکیلات داخل زندان چه کسانی بودند، نفرات اعدام شده ای که می شناسند، نام توابین و افرادی که با رژیم همکاری می کردند، دلیل آزادی از زندان چه بوده است، بعد از آزادی از زندان با چه کسانی و چه ارتباطاتی داشته اند، چگونگی خروج از ایران و دلیل پیوستن به سازمان مجاهدین و …
    در مورد افرادی با پیشینه زندان سیاسی، بعد از “تخلیه اطلاعاتی” در جلسه اول، در صورت لزوم چندین بار دیگر با آن فرد صحبت می شد. بسیاری از این گفتگوها بر روی نوار ضبط می شد. مسئول من در آن زمان آقای م. ع. بود. او اکنون در آلمان زندگی می کند. م. ع. تا پایان سال 1366 در همین مسئولیت بود و به خوبی به یاد دارد که مجموع افرادی که مورد گفتگوی ما قرار گرفتند بالغ بر چندصد نفر می شدند. از این میان، تا پائیز 1364 که من برای ماموریتی به اروپا اعزام شدم، حدود 70 تا 80 نفر از افرادی که مورد “تخلیه اطلاعاتی” قرار گرفته بودند، زندانی سیاسی سابق بودند.
    سوم: وظیفه دیگر ما چک امنیتی افراد تازه وارد در بخش پذیرش بود. “موارد مشکوک” در نشستی با هادی روشن روان مورد بحث و بررسی قرار گرفته و بعد از چک اطلاعاتیِ گذشته آنها از سوی افرادی که در تشکیلات شاید آن فرد را بشناسند، نهایتا افراد دیگری بجز ما که با او گفتگو کرده بودیم، با آن فرد صحبت کرده تا “رفع ابهام” شود. این افراد بعد از پذیرش، در یگان های مختلف سازماندهی شده و بدون اینکه بدانند، برای مدتی زیر نظر بودند و اگر موردی که شکِ امنیتی را تقویت کند دیده می شد، پرونده آنها به بخش “ای تی” ارجاع داده می شد.
    آقای م. ع. که از سال 1363 تا 1366 بیش از 3000 ساعت نوارِ گفتگو با زندانیان سابقِ وصل شده به مجاهدین در عراق را ضبط کرده و از حافظه خوبی برخوردار است در گفتگو با من که برای نوشتن این مطلب با او تماس گرفته بودم، تاکید کرد: “این را یک وظیفه وجدانی می دانم که بگویم: در گفتگو با زندانیان سابقی که آنها را «تخلیه اطلاعاتی» کرده و از آنها در مورد توابین سوال کردم، «هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه» نامی از ایرج مصداقی برده نشد.”
    جدا از چک اطلاعاتی- امنیتی افراد تازه وارد به هنگام پذیرش، سازمان مجاهدین در دو نوبت اقدام به چک اطلاعاتی- امنیتیِ دسته جمعی اعضای خود کرده است. این اقدام در درون تشکیلات مجاهدین با عنوان “رفع ابهام” معروف است. در اواسط سال 1363 و همزمان با انقلاب ایدئولوژیکِ اول و اعلام ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو، مقر اصلی سازمان مجاهدین در کردستان عراق در شهرک “ماوت”، به بازداشتگاهی تبدیل شد که در آن برای چند هفته، چند صد نفر از پیشمرگه های سازمان مجاهدین مورد چک اطلاعاتی- امنیتی قرار گرفتند. در پایان این پروسه، رده بندی تشکیلاتی افراد به آنها ابلاغ می شد.
    در کنار مقر اصلی مجاهدین در “ماوت”، در مقر دیگری به نام منصوری، در کنار روستای “کهریزه”، بازداشتگاهی با سلول های انفرادی ایجاد شد تا افراد مشکوک و مسئله دار در آنجا نگهداری و تعیین تکلیف شوند. جدا از چرائی این اقدام و همزمانی آن با انقلاب ایدئولوژیک که موضوع این نوشته نیست، آنچه مایلم به آن توجه دهم این است که افرادی که تا آن موقع چندین سال بود که در تشکیلات و تیم های عملیاتی سازمان مجاهدین فعال بوده و مطابق فرهنگ مجاهدین “مسئله شهادت” را حل کرده و مشخص بود که با تمام جان و مال سر در راه مجاهدین گذاشته و هر خطری را پذیرا بوده اند، باز هم مورد شک قرار گرفته و مورد بازجوئی و چک اطلاعاتی- امنیتی قرار گرفتند.
    “رفع ابهام” دوم در اواخر سال 1373 در قرارگاه اشرف در عراق شروع شد. در آن زمان من دیگر از سازمان مجاهدین جدا شده بودم. بنابراین اطلاعاتم در این مورد محدود به گفتگو با اعضا جدا شده ای می باشد که آن پروسه را تجربه کرده و در آن مورد نیز خاطرات خودشان را منتشر کرده اند. در جریان “رفع ابهام” سال 73، اعضا و مسئولین سازمان و زندانیان سیاسی سابق که همگی سخت ترین آزمایش ها را پشت سرگذرانده بودند، مورد اتهام قرار گرفته و در قرارگاه اشرف به زندان افکنده و بسیاری از آنان شکنجه شدند. جمال عظیمی از اعضا جدا شده از سازمان مجاهدین، از به زندان افکنده شدن حدود 700 نفر در این زمان سخن می گوید. سیامک نادری یک عضو سابق دیگر سازمان مجاهدین است. او هفت سال و نیم در زندان های رژیم جمهوری اسلامی بوده و پس از آزادی از زندان به سرعت خودش را به عراق رسانده تا با وصل شدن به سازمان مجاهدین، مبارزه اش بر علیه جمهوری اسلامی را ادامه دهد. نادری بعد از سال ها شکنجه روحی و آزار جسمی در سازمان مجاهدین در سال 1393 در آلبانی از این سازمان جدا شد. او در یک کار تحقیقی به انتشار اسامی 400 نفر از افرادی پرداخته که در جریان “رفع ابهام” در سال 1373 در قرارگاه اشرف زندانی شده بودند.
    چک اطلاعاتی- امنیتی افراد در سازمان مجاهدین، عملی مستمر بوده و پیشینه ای قدیمی دارد. این کار از زمان کارِ مخفی چریکی در زمان شاه شروع و بعد از آن در دوره کار نیمه مخفی در اوائل انقلاب تا امروز ادامه پیدا کرده است. چک اطلاعاتی- امنیتی سازمان مجاهدین بر روی افراد و اعضا و حتی نیروهای هوادارش، عملی سیستماتیک بوده و ثبت و آرشیو می شود. بسیاری از تصمیم گیری ها در مورد افراد، از جمله دادن مسئولیت، دادن رده تشکیلاتی، اجازه تردد به مقر یا ساختمان های مخصوص، اجازه دسترسی به اطلاعات طبقه بندی شده، اجازه شرکت در جلسات عمومی رسمی و اینکه در کدام صف و کنار چه کسی بنشینند و.. همه این ها بر اساس وفاداری ایدئولوژیک به “رهبری” و میزان تائید یا عدم تائید چک اطلاعاتی- امنیتی آن فرد می باشد.
    تناقضات اطلاعاتی سازمان مجاهدین در مورد ایرج مصداقی
    سازمان مجاهدین همیشه به قدرت اطلاعاتی و نفوذ خودش در نهادهای رژیم بالیده و با بزرگ نمائی، این ذهنیت را القا می کند که به لحاظ اِشراف و تسلط اطلاعاتی- امنیتی قدرتمند و نفوذ ناپذیر می باشد. با در نظرداشت آنچه در بالا در مورد چک اطلاعاتی امنیتی سیستماتیک فردی و دسته جمعی اعضا و افراد مرتبط با سازمان مجاهدین تشریح شد، با در نظر داشت اینکه سوابق افراد نزدِ سازمان مجاهدین ثبت و آرشیو می شود، با توجه به اینکه بسیاری از افراد و اعضا سازمان مجاهدین پنج دهه است که همدیگر را بطور شخصی می شناسند و از سوابق هم با اطلاع هستند؛ این پرسش مطرح می شود که:
    اگر ایرج مصداقی یک “مزدور وزارت اطلاعات، یک تواب تشنه به خون و یک نفوذی وزارت اطلاعات” بوده است، چطور سازمان مجاهدین با وجود همه آن لایه های مختلف چک اطلاعاتی- امنیتی و سوابقی که از گذشته افراد دارد، او را شناسائی نکرده بود؟ چطور است که ایرج مصداقی توانست بین سال های 1373 تا 1379 در مقر اصلی این سازمان در “اُور سورواز”، در نزدیکی پاریس، جائی که مریم رجوی در آنجا سکونت داشت، رفت و آمد داشته باشد؟ چطور ارتباطات سطح بالا در مجامع بین المللی و در بسیاری از نشست های مختلف نهاد های سازمان ملل متحد به او واگذار می شد؟ چطور در طی همه آن سال ها، آن همه زندانی سیاسی سابق که در سازمان مجاهدین حضور دارند و او را دیده بودند، از اینکه او “تواب” بوده و … حرفی نزدند؟ چطور در آن چند هزار ساعت نوارهای “تخلیه اطلاعاتی” که در آن با زندانیان سیاسی سابقی که به تازگی به مجاهدین در عراق وصل شده بودند، گفتگو شده بود، چیزی در مورد ایرج مصداقی وجود ندارد؟ چرا از زمانی که ایرج مصداقی به طورعلنی به نقد سازمان مجاهدین پرداخت و بطور خاص از زمانی که او “تابوی قُدسیت” مسعود رجوی را شکست، اتهام زنی به او شروع شده است؟
    سازمان مجاهدین خلق رودر روی دادخواهی مردم
    داده ها و شواهد فوق به طور منطقی این نتیجه گیری را تقویت می کند که اتهامات سازمان مجاهدین بر علیه ایرج مصداقی بی پایه و اساس بوده و با هدف پرونده سازی و بی اعتبار کردن او می باشد.
    حال این سوال مطرح می شود: در حالی که دستگاه قضائی سوئد خودش را برای محاکمه حمید نوری آماده می کند، در حالی که سازمان مجاهدین که بسیاری از اعضا و هوادارانش در زندان های ایران اعدام شده و به خوبی می تواند با معرفی شاهدینی که هنوز زنده هستند محاکمه حمید نوری را به محاکمه جمهوری اسلامی تبدیل کند، از حمله کردن به ایرج مصداقی چه هدفی را دنبال می کند؟
    به باور من سازمان مجاهدین با این اقدام خود نشان می دهد که اهداف تشکیلاتی این جریان برای تصفیه حساب کردن با دیگران، از جمله با ایرج مصداقی بالاتر از ارزش و اهمیت دادخواهی خون هزاران هزارن انسانی است که در زندان های جمهوری اسلامی کشته شدند. “مبارزه با جمهوری اسلامی” از سوی سازمان مجاهدین فقط یک ادعاست، زیرا در زمانی که می شود با تمرکز بر روی محاکمه حمید نوری بیشترین ضربه را به جمهوری اسلامی وارد آورد، بر تسفیه حساب با فردی تمرکز کرده است که مسبب دستگیری حمید نوری بوده است.
    به دلیل تبلیغاتی که سازمان مجاهدین در مورد قدرتمند بودن و نفوذ در نهادهای جمهوری اسلامی دارد، پس از اعلام دستگیری حمید نوری، این انتظار وجود داشت تا مسئول دستگیری حمید نوری، سازمان مجاهدین اعلام شود. آما مشخص شد که زمینه سازی دستگیری حمید نوری، نه توسط یک تشکیلات عریض و طویل و پر مدعا، بلکه توسط ایرج مصداقی انجام شده و در تامین همه تدارکات حقوقی مرتبط با آن نیز جمعی از فعالین ایرانی وغیر ایرانی او را کمک کرده اند. این واقعیت نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین تا کجا علیرغم ادعاهای پرطمطراقِ مبارزه با جمهوری اسلامی، خواب بوده و در لاک خود فرو رفته است. دستگیری حمید نوری بدون دخالت سازمان مجاهدین، نشان دهنده پوچ بودن ادعاهای این سازمان می باشد. دستگیری حمید نوری انحصار طلبی سازمان مجاهدین و ادعای اینکه در مبارزه بر علیه رژیم ایران، این سازمان “مبارز شماره یک” است را نقش بر باد داده و در چشم ایرانیان و نیروهای خارجی که با این تشکیلات ارتباط دارند ناتوانی این تشکیلات را به خوبی نشان داده و بادکنک تبلیغاتی آن را ترکاند. از این روست که این سازمان بجای همراهی با دادخواهی مردم ایران در محاکمه حمید نوری، به کینه توزی بر علیه ایرج مصداقی مبادرت می کند تا بی عملی، ناتوانی و تو خالی بودن خودش را پرده پوشی کند.
    سرافکندگی و شرم برای “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت”
    اطلاعیه مجاهدین، مُهر “کمیسیون قصائی شورای ملی مقاومت” را بر خود دارد. همانطور که دستگاه قضائی در جمهوری اسلامی بازیچه و ابزارِ نهادهای امنیتی- اطلاعاتی است، “کمیسیون قضائی” مزبور نیز همین نقش را برای مجاهدین بازی می کند. چرا؟
    دستگاه قضائی باید مستقل باشد، باید تا زمان صدور حکم در ارتباط با فرد مورد اتهام از او با عنوان “مظنون” یاد کند. در دستگاه قضائی دمکراتیک، اصل بر برائت مظنون و متهم است. در دستگاه قضائی آزاد و مبتنی بر حقوق بشر، کرامت انسانیِ فردِ مظنون و متهم رعایت شده و با عنوان خانم … یا آقای … خطاب می شود و حیثیت انسانی او محفوظ می ماند. حتی بعد از صدور حکم و محرز بودن جرم، مجرم با احترام مورد خطاب و مورد رفتار قرار می گیرد و….
    کمیسیون قضائی مجاهدین بجای تاکید بر اصل برائت، از قبل حکم صادر کرده و حکم بر “مزدور” بودن می دهد. بجای دادرسی عادلانه، نقش دادستان و قاضی و هیئت منصفه را یکجا بازی می کند. بجای رعایت بی طرفی تخصصی، اهداف سیاسی سازمان مجاهدین را دنبال و القاب و صفاتی را بکار می برد که نشان از سیاسی بودن اهدافش دارد.
    تصورش را بکنید که این کمیسیون و این شورا و این مجاهدین که سالهاست در کشورهای غربی زندگی کرده ولی اینگونه حکم صادر می کنند، اگر فردا در ایران، آنگونه که ادعا می کنند قدرت را به دست بگیرند، چه خواهند کرد؟ این سند، نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین جائی در بین نیروهای مخالف جمهوری نداشته و یک ائتلافِ احتمالیِ نیروهایِ ضد جمهوری اسلامی باید خود را از این نیروی ضد دمکراتیک دور نگه دارد.
    این اطلاعیه سندی است گویا در مورد آنکه سازمان مجاهدین غیر دمکراتیک است، در طرف مردم ایران و دادخواهی آنها و بر علیه جمهوری اسلامی قرار ندارد، بلکه اهداف ایدئولوژیک و سیاسی خودش را دنبال می کند. منافعی که با منافع ملی ایران همخوانی نداشته، بلکه بر علیه آن می باشد.
    منبع:پژواک ایران

Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI.
می 3, 2021
CLICK ON THIS LINK TO READ THE PERSIAN TRANSLATION OF THIS ARTICLE
Who are Mek?
So much has been said and written about Mek terrorist cults by almost every serious media concerned with terrorism, but not a report from inside Mek by a high ranking member of Mek and NCRI.
the uniqueness of this report based on the fact that all the information given are driven from Mek’s own printed material in its official paper Jihadist(Mujahed) published by Mek which mostly are written by their Calipha “Masoud Rajavi” their terrorist leader.

Mr. Davood B. Arshad delivering his speech in EU parliament
In this presentation I will shed light to Mek terrorists and Masoud Rajavi its Calipha and his head wife in his Harem.
The details about Davood Baghervand Arshad in connection with Mek can be found (here).
Mr Arshad that lives in Germany can be reached at the email below for any questions to chalenge all the reports and facts stated by him. info@nototerrorism-cults.com
This content can be also watched in the youtube above as a video clip.
A heart breaking jurney of freedom fighter to find himself traped in a terrorist org.
At my early twenties while studying at University in England with not so much political and historical knowledge, and experience but with plenty of enthusiasm and love of freedom and democracy for Iran, under the Late Dictator, The Shah of Iran, made me the best prey to be hunted by wolve as in sheep clothes at university in UK by Mek, pretending to be freedom fighters.
An Organization that have been financed armed and supported by Saddam Hossein the late Dictator of Iraq and the Saudi Arabia.
Custom Gallery: images not found
Have you, your loved ones, your fellow country men, your country been subject of Terrorism? Then with about 4 Decades of experience at my mid-sixties I would recommend you to bare with me to help you recognize Terrorism in the freedom fighters clothes at your vicinity and even supported with the tax you pay.
Custom Gallery: images not found
Terrorism is one of the most controversial subjects to contemporary human history that threaten to destroy our security, morality and values, claim many lives and injuries, has economic impacts and many hidden destructive effects on our society by the evil actions, designed to induce indiscriminate terror and psychic fear through the violent victimization and destruction of noncombatant targets, the civilians.
Post-modern Terrorists
The face of terrorism has changed dramatically over the past decades. In the 1970s and early 1980s, terrorist organizations typically had discrete and immediate political objectives—The release of compatriots from prison—the political independence of an ethnic region or state, or the withdrawal from a conflict. To further these goals, terrorists engaged in kidnapping, hijacking, small-scale hostage-taking and other operations involving relatively low levels of violence. As summed-up by a leading expert in terrorism:
“Traditional terrorists wanted a lot of people watching, not a lot of people dead.”
Today’s “post-modern” terrorists like mek, ISIS, Alqaeda have eschewed constrained or modulated violence. they seek nothing but the wholesale collapse of the Western Societies and Nations which they deem evil Western Corrupt Bourgeoisie (Imperialism). Terrorists often embrace religious or quasi-religious ideologies based on ethnic or religious fanaticism, as a tool best described and maintained in Cultic form by brainwashed members.

Suiside self Immolation of an Mek cult member in Paris
Members are brainwashed to believe their actions are justified to please a higher religious authority such as Masoud Rajavi, they are given to believe that, the ability to kill themselves together with large numbers of innocent individuals reinforces the correctness of their actions and spares a place in the Heaven for them.
In contrast with the deeds of the terrorist, The blessings of the Western free and open society also can provide cover for acts of terror and violence for terrorist groups such as MEK who are just pretending to carry Western values.
One of The unique common denominators of all the terrorists is the Leading terrorist figure called Ideological Leader or Calipha, Such as, Abu Bakr al Baghdadi of the ISIS terrorist, or Ben laden of Al Qaeda and Masoud Rajavi of Mek.
Custom Gallery: images not found
The present leadership of consists of the Calipha Masoud Rajvai and his head wife in his Harem nicely dressed in red and dark blue called Maryam Rajavi.
150524111249_kdp_iran_640x360_afp
I am sure you will be surprised to know that this man Mr. Mahdi Abrishamchi (first photo from left) was the first husband of Maryam Rajavi which the Calipha Masoud Rajavi forced him to divorce Maryam and gift her to Masoud Rajavi to become the head wife in Masoud Rajavi’s harem.

Mr. Mahdi Abrishamchi in Mojahed Issue #255 p25

All the Calipha’s of the tyerrorist groups have one thing in common. They all call themselves, The representative of the God on the Earth. A foundemental base for the members for their unqueationable obedience. While praising the Calipha-Masoud Rajavi Mr. Mahdi Abrishamchi member of the Mek’s Politburo explains his obedience, marked in blue boxes:
Our Calipha Masoud Rajavi is only accountable to the God.Mr. Mahdi Abrishamchi
Suiciadal readiness of the Terrorist members
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish.
There are two different categories of terrorists;

  1. Are those who are very obvious and known to us like such as Abu Bakr al Baghdadi or Bin Laden, therefore the civilized world knows must protect itself against them.
  2. But there are terrorists that not only hide their lethal thinkings but pretend to have thinkings that even make you spend your money and tax to promote them.
    Such as Maryam Rajavi, a terrorist Leader or Ali Reza Jafarzadhe a terrorist member as their representative in USA.
    Custom Gallery: images not found
    Their appearance is decorated purely to deceive the world about their terrorist inhuman nature.
    Terrorist do not only commit crime against civilized world but against their own members. Mayram Rajavi being the head wife in the Harem, later forced all mek members to divorce their wives so could enter the harem of the Masoud Rajavi as wives of the harem, including my wife Ms. Tannaz Hojati Emami.
    Maryam Rajavi described the Joining the Haram of Masoud Rajavi as the only path to the Liberation of all Women from all discriminations and exploitation especially by the husbands within traditional family.
    She argues, since Masoud Rajavi is free of exploitation, having sex with him in his Harem is a revolutionary way to free women from the exploitation of their husbands within traditional family. Which Rajavi considers it a ground and a stronghold for the exploitation of the women.
    She argues, this is a revolutionary way and killing two birds with one stone!
  3. Freeing women from exploitation by their husbands.
  4. Destroying traditional Family the stronghold of exploitation of women.
    One could not expect stronger logic from a Pimp. She now lives in Albania and Paris and unfortunately, many politicians help her to move in and around Europe and its power corridors. Her role is to hide her husband and Calipha’s horrifying rules and thinkings and teachings, and the Islamic State he plans for the future of Iran and the world.
    To do so Maryam Rajavi deceivingly parrots the Western values, which are formulated in her Ten Point Plan for Future of his khalifa’s Empire and all the Muslims around the world:
    Reading her plan, form her official websit. Jihadists
    We …are committed to the abolition of the death penalty. We are committed to the separation of Religion and State. We believe in the rule of law and justice. We want to set up a modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court. We are committed to the Universal Declaration of Human Rights, and international covenant and conventions, including the International Covenant on Civil and Political Rights, the Convention against Torture, and the Convention on the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.from Maryam Rajavi’s ten point plan
    To give you an idea what she hides behind all this. I will read from Mek’s Official Paper Called Jihadist or Mojahed issue no 3 page 7 wher her Khalifa Masoud Rajavi puts forwards the ideal courts and judicial system. He writes:
    Custom Gallery: images not found
    As soon as the accused is identified, it is enough to put him in front of the firing squad. No need for court proceedings. The operation of the revolutionary courts relies on the revolutionary conscience and judgment of the masses before being based on codified legal and criminal laws. For this reason, the judges of these courts are not only legal and criminal experts, but also a combination of people’s representatives, some of whom even lack any judicial expertise. The verdicts issued by these courts also take into account the revolutionary interests of the society. And it may not comply with the usual legal and penal rules. It is possible for a these Court to sentence an accused to death, while under classical law it is not punishable by death.Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
    Rajavi continues: with a horrifying example to justify his barbaric courts:
    For example, in the war called Ahzab [1400years ago] when Moslems discovered that the Jewish tribe had betrayed them in Medina city during the siege of the city by the pagans of Mecca, Muslems arrested all of 700 Jewish tribe members executed them overnight. This act may seem cruel and barbaric, many of the people who were executed may not have played a direct role in this betrayal, but when the future of a religion, the fate of a revolution and the interests of a people are at stake, we must act decisively, and close the eyes on these doubts. Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
    The world should ask these terrorists particularly Maryam Rajavi that parotes western values:
    Is this how you abolition the death penalty? Is this the separation of Religion and State? While judgement based on interest of your religion, and how you believe in the rule of law and justice? and the modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court?
    This is the most dangerous types of terrorism and jihadists that cry Wine and sell vinegar to us, and some buy plenty by the tax you pay.
    This is terrorists inside out, and everyone should look out for them. Let’s see if Ali Reza Jafar Zadeh this nice looking guy fits into the category of a time-bomb. I mentioned that terrorist must always be Suicidal ready. This is the hand written request of Mr Ali Reza Jafar Zadeh printed in the official paper of Mek Called Mojahed meaning Jahadist #127 p11. One should bear in mind that He is Mek’s US representative.
    Mr. Jafarzadeh’s letter was written after he was angry like his Calipha about Maryam Rajavi’s arrest in France reported by NY times by Eliane Sciolino in June 2003:
    “French authorities today arrested more than 150 members of a long-established armed Iranian opposition group, accused them of organizing terrorist acts, and seized $1.3 million in $100 bills.”NY times by Eliane Sciolino in June 2003
    Following Maryam Rajavi’s arrest by the French police she ordered the members to commit suicide by self-immolation. To prevent the French judiciary from enforcing the law and force them not to dare to touch this terrorist cult. Following Rajavi’s call 12 members committed self-emulation in London, Paris, Toronto, Denmark,…which two young women died as a result.
    Custom Gallery: images not found
    Ali Reza Jajarzadeh also writes to his caliph to be the next suicidial Jihadist. This is the page 11, let’s read and see how he puts “his Suicidal readiness and turning into a time-bomb” into words and takes oath to explode when and where His Calipha Masoud Rajavi pulls the trigger.

Ali Rezajafarzadeh’s letter of suisiadal readiness
The title of the page 11 above reads: …..
Another golden leaf!! from the record of the whole epic and the sacrifice of the Mujahidin Jihadist. Examples of requests of members and supporters of Mujahidin for suicide self-immolationThe title of the page 11
Now the Golden leaf!!! of the Jihadist Ali Reza Jafarzadeh, which reads:
“In the name of Allah and in the name of Masoud and Maryam Rajavi, my great religious leaders. Moments ago, I heard the announcement of the readiness of 20 members of the organization in the United States for suicide self-immolation against the actions of the French Government… The greatness of their action became more tangible to me and I felt that I would not rest until I took the pen and I announced my readiness to scarify myself It is true that these French idiots have not yet understood the determination and lethality of the Mujahedeen-Jihadists element of Mek. Because they did not know our Caliph Masoud Rajavi. They are too short-sighted to know what a hurricane Masoud Rajavi’s order will cause, and if Masoud Rajavi gives the order, this generation (Mujahidin Jihadist) will burn their world into ashes with all its dimensions, and indeed, if Masoud Rajavi orders it, they will learn it the hard way. Therefore As the least valued member of the Mek Jihadist, I hereby inform the Organization in writing of my readiness for suicide self-immolation with determination at any time and in any place our Khalifa deems fit. May I fulfill my duties to our Calipha Masoud Rajavi in this way. Alireza JafarzadehTranslation of Ali RezaJafar Zadeh’s letter to his Calipha
Best explained the mentality of such brainwashed Mek’s cult Jihadists by Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003. She wrote an article titled “The Cult of Rajavi”. In this article Rubin details her encounters with Mek members she met in Camp Ashraf in Iraq: ,
“men and women had to participate in ‘weekly ideological cleansings,’ in which they would publicly confess their sexual desires. It was not only a form of control but also a means to delete all remnants of individual thought.”Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012 also Wrote:
Not only was the MEK heavily armed and designated as terrorist by the US government, it also had some very striking internal social policies. For example, it required its members in Iraq to divorce. Why? Because love was distracting them from their struggle against the mullahs in Iran. And the trouble is that people love their children too. So the MEK leadership asked its members to send their children away to foster families in Europe. Some parents have not seen their children for 20 years and more. One US colonel I spoke to, who had daily contact with the MEK leadership for six months in 2004 in Iraq, said that the organization was a cult, and that some of the members who wanted to get out had to run away.Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012
Let me add that, I myself was also forced to divorce my wife.
MEK cult terrorists and the children
Amongst the children who have not seen their parents for more than 3 decades are these two gentlemen one Mr. Hanif Bali member of Swedish Parliament. Who explained in a video clip(here) in youtube that his father that has not seen him for 30 years was allowed to contact him after more than two decades only to recruit him to the MEK in Iraq, which Mr. Bali refused?
The other child Mr. Hanif Azizi now a member of Swedish police. He even published a book about the Mek Brainwash systems of the parents and cruelty of taking children away from them sending them to orphanages thousands of miles away. Azizi describes in his book, “when he was 18 tried in quest of his family and the answer to the question of what is he doing in Sweden on his own without his parents, he somehow was connected to Mek that persuaded him to go to Iraq to see his parents. In Iraq he found out that they want to keep him there. Azizi with the excuse of coming back to Sweden to take his younger brother with him, he managed to escape and never went back to Iraq to his parents.”
He mentioned the names of 100s of other children in Sweden and elsewhere in his book at the same situation as his and his younger brother.
Custom Gallery: images not found
The children were taken away from the family for two reasons:

  1. Maryam Rajavi wanted all the love for his husband and Calipa in his Harem, where thery were not allowed to share it with even their children.
  2. Because the child was a pivotal point for the unification of the parents once every year that at the news year eve they all met and exchanged love to each other, was considered a threat to the love towards the Caliph.
    So the child must be sent away to eliminate any links between the women of the harem and their husbands. Many children of mek members who were trapped in the Camp Ashraf in Iraq and could not escape like Azizi., committed suicide in Iraq.

Amir_Yaghmaee taken to Iraq from Sweden at 14
Amir Vafa Yaghmaee son of a member of central committee, that was taken to to Camp Ashraf in Iraq when he was 14, was also trapped described in a video clip that :
“I was told by my commander Called Jamal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
Amir like myself could only escape Mek prison after US took over control of Mek after the coalition forces occupied Iraq so Amir and I together with hundreds more Mek members could escape and took refuge with American Army.
All these facts which are a drop of an ocean of their terrorist cultic cruelty even against their own members and children, shows that terrorists like Mek lack any human values and principles.
But as said, the difference between these two types of Terrorists.
Custom Gallery: images not found
The obvious dangers, that you know how deadly they are and what they represent.These obvious terrorists have direct and immediate reaction against contemporary human’s achievement like democracy, freedom of speech, rule of Law and so on. Unfortunatly like the one happened in France in case of Charly eb Du office or in the case that unfortunate innocent French teacher.
But the sophisticated terrorist hiden behinde borrowed words from the civilized world, paroted by thier leaders to decieve the world.

MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi
But the sophisticated terrorists of Mek in order to reach their terrorist Jihadist ends that Rajavi scales it with compariing “the 3000 massacred in September 11” as a petty goal, seek the total destruction of the whole western Corrupt civilization.
So Mek Terrorism thinking Strategic they hide their evil goals to neutralize all proactive counter-actions by the free world by borrowing some of the humanitarian values such as democracy and set them very nicely in their windows of deception as a cover for their real face until they reach power not only without any opposition from the free world but even with the help of them!
Custom Gallery: images not found
When the terrorists have all the means and the power so it would be too late to stop or would claim a very high price in unbelievable scales before one could stop them. Think of the Sept 11 price the world paid and still is paying to realize what al Qaeda terrorism was where Rajavi puts its crimes as a petty blow to Corrupt West.
We should not be deceived by these terrorists within us. Therefore to be pro-active we should not turn a blind eye to the terrorists putting on nice clothes and Parroting contemporary civilized world’s value and principals among them rule of Law and human right. Could we have been proactive rather than reactive and save all the lives lost in and since Sept 11?

During these presentation the MEK terrorism and terrorist is being presented inside out which is lying in wait to destroy the contemporary human civilization.
I have been an insider (High ranking member of Mek and NCRI) for decades in Mek. All the facts and references are from Mek’s official publications written by Masoud Rajavi the Caliph of Mek.
From what has been said so far, it is obvious that, the face of terrorism has changed dramatically over the past decades. To give you an example of how Terrorist Leaders utilize the western Blessings, the El Pais newspaper of Spain disclosed that MEK has been paying nearly one Million Euros to an Ultra far-right party of VOX of Spain to be founded and operated in Europe which advocates an end to the existence of the European Union as their party goals.
Custom Gallery: images not found
where in return Vox and its founder Mr. Aldo Vidal Quadras would support MEK in Europe by paving the ground and facilitating the presence and activity of MEK’s members and its leader Maryam Rajavi in European power corridors such as in E Parliament. One could see the vox parties Founder Mr. Aldo vidas quadras nd Maryam Rajavi also most every where.
Custom Gallery: images not found
Interesting to know that Vox party is anti Moslem and Mek is planning an ISLAMIC State for IRAN. The Guardian of London in 21Sep 2012 disclosed Mek’s atrocities in the West and wrote:
“…A designated Iranian terrorist org. Have won a long struggle to see it unbanned in the US after pouring millions of dollars into an unprecedented campaign of political donations, hiring Washington lobby groups and payments to former top administration officials.Mek bribe official to be de-listed from terrorists list of USA and European Union.”The Guardian of London in 21Sep 2012
To grasp an idea about the extent of the world’s concern about MEK being de-listed by bribing official just type in any search engine:“MEK to be delisted”
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll):
“Trump Cabinet pick paid by controversial Iranian Exile group.” It add, “Trump’s transportation secretary received $50,000 for 5 min speech to Mek, previously called a “Cult-like” terrorist group by state department.”AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll)
There is no serious media report about Mek, not to warn about “Mek’s violence and act of terrorism especially against Americans interests.”
Mek’s policy towards the West
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016:
“For decades, and based on U.S. intelligence, the Unites States Government has blamed Mek for killing three US contractors, bombing the facilities of numerous US companies and killing innocent Iranians.The Politico by Daniel Benjamin in Dec 13 2016
From the first days of the downfall of the Shah in Iranian revolution, Mek pressed for the downfall of Imperialists led by USA. Rajavi Wrote in his paper Jihadist issue nr 4 page 2

In other words, since at the present stage of history, the main conflict in human society is the conflict between peoples and imperialism, forces, parties and regimes must be in the People’s front at war with global imperialism (led by the United States). , Otherwise they will inevitably fall into the camp of imperialism and against the people !!!Rajavi Wrote in his paper Mojahed issue # 4 page 2
Rajavi was not consent with the downfall of the Shah of Iran as a revolution, called for downfall of the USA as the second but the main phase of the Iranian revolution by
“OVERTHROWING the IMPERIALISM as the main SHAH”
in the “Jihadist-Mojahed” Issue #4, P2 one can read:
“the only way to the liberation {of Nations} is to struggle against Imperialism”
In this respect, Mek relied then on Soviet Union the second supper power, and his own leading role in assassinations of the US personnel working in Iran.
Assessination of Americans by Mek
Unlike when Masoud Rajavi the Mek’s Calipha was in Iran, after his self-exile in France he denies assassinating the Americans. Let’s examine Rajavis claims, if he has nothing to do with the assassinating US Citizens and officials according to his own writtings in his paper. Jihadist-Mojahed, Issue #18 P7

Jihadist Issue #18 P7 The title of the article reads;
“A word with the Revolutionary Guards brothers, who put bullets in the chests of the American?”
The paragraph indexed 1 reads:
“At least none of the American criminals have no doubt about our anti-imperialist stands, because they were the first to receive our bullets in their chests after 1972”.
The paragraph indexed 2 one can read:
“That is why they [USA] conspire against us by arresting Mohammad Reza Saadati while tracing CIA networks in Iran.”
I will come back to this CIA and Saadati incident claim of Masoud Rajavi.
Masoud Rajavi openly and proudly mentioning his terrorist atrocities against Americans, he was hoping to be able to manipulate it to radicalize the country’s political atmosphere to exert enough sociopathic pressure on the Iran’s late Religious leader Ayatallah Khomeini to declare wholly war against USA.
In this regards Rajavi while praising the Ayatollah Khomeini for his overthrowing the Shah begged him to continue the revolution by over throwing the US Imperialism as “The Real Shah” as Rajavi used to put it. Mek’s official paper was filed with titles and articles such as:
• Let create a new Vietnam for US in Iran.
• Without destroying US Imperialism, we cannot even solve the problems of our schools.
• Even a 10-year-old child being recruited in a revolutionary org can make US Imp suffer big blows.
• Let’s arm the nation against Imperialists.
• Fighting to the end with US Imp, is the only way to the Liberation.
Custom Gallery: images not found
Compare all the above nonsence with what Maryam Rajavi is parroting contemporary human’s values to deceive the politicians.
This Next document is screenshot of US Gov. Website; in 2021 https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18

Which reads;
“Lieutenant Colonel Lewis L. Hawkins was shot and killed as he walked from his home to work at the Directorate of Financial Management. According to telegram 4249 from Tehran, June 16, a militant named Reza Reza’i was the alleged mastermind of the plot.”
spacer height=”10px”]
This is the picture Of Reza Rezai member of MEK Central committee. This is a screenshot of the official website of Mek 2021. Mek glorifying Reza Rezai as Great Jihadist

In the next Mek document: the Jihadist issue #4, p2: Masoud Rajavi praising killing of the Americans even mentioning the names of the victims of their terrorism “General Price and Col. Hawkins”. Paragraph indexed (II) reads:
”even many revolutionary operations were directed against American criminals. e.g: Revolutionary execution of General Price and Colonel Hawkins was masterminded and executed by Mojahedin Khaq, in the honor of the Iranian revolutionary movement in the recent years
Under the subtitle index (I) reads; “Going to war with Imperialism led by American imperialism is the only way for the Liberation”.
The next documents are Iranian daily news papers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
The big title reads;Details of the assassination of American advisers in Tehran.
The next documents are another daily news paper reporting when Reza Rezai was killed while being arrested by the security forces.
The title reads:
Reza Rezai the master mind of the Americans advisers was killed. Reza rezai also fought alongside of the Palestine.
Let me also as and insider add that when Colonel Howkins and General Price were assassinated by MEK their brief case full of documents was confiscated by the mek operatives and later handed over to the one of the Russian Embassies outside Iran.

Therefore against Maryam and Masoud Rajavi’s claims, in the west, Masoud Rajavi’s written articles in their Official News Paper and Mek’s present websites not only proves otherwise but they are proud of their terrorism and assassinations.
Mek and spying for
Soviet Union
against their country, Iran

One year prior to the Iranian revolution, an Iranian High ranking Lt. Gen Mr. Ahamd Mogharabi and Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education) were arrested, tried and executed by the Shah’s government for spying for Russians for 30 years. KGB desperately needed to know how their valuable head of spy network at highest levels of the Shah’s army and his deputy in the ministry of education were uncovered in Iran.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out.

Mohammad Reza Saadati Mek Central Committe member Russian Connection
Mek’s KGB connection was Mr. Mohammad Reza Saadati member of the Mek’s leadership nicknamed SAIKO by KGB(an engineer who had a history of working in Iran’s Steel Factory which was established and run by Russia since 1967 at the Shah’s time.
Masoud Rajavi having received the order from KGB, used the complete chaos of transition period of the Revolution and infiltrated in the army’s prosecutors office and confiscated the documents related to Russian head spy Lt Gen. Ahmad Mogharabi’ in Iran .
In this picture Lt. Gen AhmadMogharabi left who spied for Russia for 30 years with his spying equipment In front of him in one of the court hearings and on his left is Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education)

Gen. Mogharabi and Rabani at a court hearing
After a few initial secret meetings of with the Russians in Tehran, Mohammad Reza Saadati nick named Saiko was arrested in Aug 24, 1979, while handing over the documents to the First Secretary of the Russian consulate Mr. Vladimir Fensinkow.
Mr. Saadati was initially sentenced to 10 years of imprisonment, but Fensinkow was released due to his political immunity. Saadati was later executed after Mek started terror campaign bombing pro government Party HQ killing 120 members of the parliament. Assesinating the prime minister and the president of the country.
The iranian new regime lost their complete trust in Mek and restricted their activities.
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest.
A detailed account of Mek-Saadati-Russian spy relation and above incident can be found in the Chapter “Saadati” of a book titled
“Inside the KGB:
My Life in Soviet Espionage”
by Vladimir Kuzichkin, First Chief Directorate of KGB for Operations in Teheran. ISBN-13: 9780804109895
The most interesting was while MEK, In its daily propaganda attacked the new liberal government official and even some of the religious leaders as pro-western by branding them as non-patriots even suggesting being Western Spies in their newspapers. Mek itself was busy spying for Russians. The arrest and conviction of Saiko disclosed Mek’s betrayal of the country and their illegal, slaver fashion relation with the Russians.
It also blow up Masoud Rajavi’s false face and stance of patriotism as an example of his usual crying wine but selling vinegar in the eyes of the people and the new government.
Seizure of the AMERICAN EMBASSY
As it was said the KGB and the Mek blamed CIA or “the US diplomats in US Embassy in Tehran that run the CIA in Iran” for this crack down on their spy network.
Would KGB and Russia sit idle only digesting such a big blow and do nothing concerning the fact that, “from the KGB’s point of view”, the below was from a defeated retreating enemy (The CIA) and USA diplomats as a result of the revolution in Iran.
Custom Gallery: images not found
As far as KGB was concerned CIA not only keept the secrets of how previous KGB Spy network was uncovered but also destroying another strong spy net work relation of KGB with Masoud Rajavi the Leader of MEK an Important political group which Russia considered it as a sign of the rise of the era of KGB and Russian influence and the down of US influence in Iran, due to the revolution, was far more than a blow to KGB but a disasterous blow to Rassia.
The importance of this question arises from the fact that the whole Revolution in Iran was against the Shah, as Iranians rightly considered him as the poppet of USA, consequently hundreds of leftist pro Russian groups appeared over night that together with the ordinary people on the streets, chanted death to America was supposed to put an end to any influence of CIA in Iran.
Russians-Mek’s reaction to the blow
Immediately after, Mek intensified its political propaganda against America as US Imperialism, Advocating that:
“After the Shah it is imperialism led by US imperialism as the real Shah that must be toppled by armed struggle”
Mek’s official papers were filled with articles with content of advocating armed struggle against USA. Four months was needed for this propaganda campaign to give its fruits. Where MEK was ready to launch its counter attack on behalf of KGB and launched the occupation of US embassy in Tehran.
Since this was the second, attempt to occupy the US Embassy by Mek since the first attempt was three day after the revolution. Then Khomeini the leader of the revolution ordered them to leave the Embassy immediately.
Masoud Rajavi this time did it under the name of some students who later called themselves:
“Students of the line of Ayatollah Khomeini”
this named was chosen in order to naturalize Khomeini’s opposition to the seizure and win his support for continuation of the occupation, which worked.
Students of the line of Khomeini A name that was very intelligently chosen to force the suprem leader of the revolution the Ayatollah Khomeini to endorse the occupation of a foreign Embassy, especially while being under the propaganda bombardment of Mek for being soft against USA and not starting the wholly war against America as the Real Shah.
According to the Mek’s official paper issue nr. 18 page 7 Masoud Rajavi wrote :

“From the first moments of the seizure of American spy nest we stationed our military Units in the US Embassy Compound to Guard the brave students who sieged the US Spy nest.”
This sociopolitical pressure exerted by the MEK and other Soviet orchestrated leftist groups plus general anti American political atmosphere in Iran forced Khomeini to change his immediate initial rejection of the seizure decision, which ordered the students to leave the US Embassy compound, and unfortunately surrendered to Masoud Rajavi’s propaganda and endorsed the occupation after two day which lasted 444days.
MEK took the opportunity and immediately occupied American consulates in the cities of Isfahan and Tabriz independently and this time not under cover of students, but openly glorifying it in their papers which was announced only after they were thrown out by the Government security forces.Mojahed Issue No. 11 P.3

The Title (1) reads;“Report of how two of Mek members were injured while being thrown out of the American Consulate after they had occupied the Consulates in Esfahan and Tabriz Cities.”
The Sub-title (2) reads;
“how the American Consulate was occupied in Isfahan by MEK members”.
MEK Praising the occupation as a heroic seizure of the American Embassy, reminded the responsibility of the Iran’s officials to fight with Imperialism to the end.
Iranian Government aware of the infiltration of the Mek members and other leftist groups within the so called students occupying the US embassy started a big purge within the MEk members in the Embassy. All Mek known under cover members of Mek were purged from the Embassy.
In this picture First from left, is Mr. Jafar Zakeri with US Hostage,

And in this picture below first from left is Ebrahim Zakeri brother of Jafar Zakeri and one of the leaders of Mek with Masoud and Maryam Rajavi in Iraq.
Jafar Zänkeri was later purged from the Embassy. He was sent to the war front and was killed!
So this was how the Soviet Union and Mek reacted to the blow when soviet-Mek spy network was destroyed by the Iranian Government, which Mek and KGB blamed CIA for that. Mojahed Issue # 36:
“Let’s prepare another Vietnam for America”

Following the purge of Mek members from the Embassy compound, Masoud Rajavi Calls for Putting US Diplomats hostages to be put on trial as criminal spies and criticized the government for not doing so. He also called for “preparing another Vietnam for America”
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published
Mojahed Issue #102 p2, demanding:
“the US Diplomats must be at least put on trial… and not doing so by the Iranian officials shows that they are not anti- Imperialists”. With regards to American crimes committed in Iran, their diplomats must be put on trial before the world’s public opinion
It is Important to note that :
Mek has never, not only officially changed, denounced or rejected their strategy of toppling imperialism led by USA with armed struggle but following this strategy, they use it as tools for motivating and radicalizing members inside their organization.
Mek to further show its radical and anti Imperialistic stance announces through its military communique nr. 23 of putting all its military units under the command of the Revolutionary Guards of the Ayatollah Khomeini, to prepare to combat against USA.
The Iranian officials called MEK as Monafegh meaning: one who Cries Wine but Sells Vingar
MEK plan to overthrow the government
Masoud Rajavi Mek’s Caliph has the illution of being in the position of the Leader of the Islamic Revolution and the Spiritual Leader of the Islamic World and his role has been stolen from him by the late Ayatollah Khomeini the Suprem Leader of the Iran Revolution.

Masoud Rajavi from the first days of victory of the revolution against the Shah, in Mek’s internal bulletins always emphasized that the Military confrontation with the new regime that accused them of bring back US imperialism to Iran is inevitable.
He added the right time is when MEK has completely prepared itself for such bloody confrontation by gathering arms and organizing the military units.
Under the goose of preparing to fight against US Imperialism, MEK organized Military units that marched independently on the streets of the Capital Tehran while collecting arms and ammunition to prepare for the overthrowing of the new regime. These picture are Mek’s military units in the streets in Major Cities.

Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi’s assessment was that with the new regime’s inability to govern the country and the war with Iraq at the same time while the military forces being occupied in the war front, Mek can topple the regime in the capital Tehran in a matter of days.
The daily clashed between Mek militia and the supporters of the regime, which was organized to counter Mek activities occurred on daily bases.In 2 years of Mek’s preparation for Military confrontation with the new regime to overthrow it, 52 of Mek’s militia were killed and many injured in these street clashes.
|Mek issued a military communique #25 giving an ultimatum to the regime on June 18, 1981 and stated in it:
“they will confront the regime with their full power from now on”.
Two days later on June 20, 1981, Mek organized a rally without the consent of the government in Tehran where they intended to march towards the parliament and government buildings and Khomeni’s residence. To test a popular coup d’etat.
Demonstrators clashed with the police resulting in many deaths and injured on both sides.
Custom Gallery: images not found
Mek responded by bombing campaign, by mass killings of important figures of the new Regime killing many people by suicide bombings in the mosques and public places and a reign of terror began. Mek used his undercover elements infiltrated in the Government offices to bomb and eliminate political figures who considered as pro-West including Dr. Mohammad Beheshti who was educated in Germany.
Custom Gallery: images not found
Dr. Baheshti was assassinated along with 120 party and parliament members in a single bombing of their Party Congress Meeting by Mek member Mr. Mohammad Reza Kolahi.

Left: Dr. Beheshti, killed together with 120 Party members, Right: Mr. Kolahi who bombed Party HQ Center: Kolahi in Holland (Kolahi was assessinated after 28years in Holland while living under a false name).
Later Presidential office was bombed killing the Iranian president and the prime minister by another Mek under cover member infiltrated in the office, called Mr. Masoud Kashmiri. He lives in Europe with his wife and children under the protection of Mek.
Custom Gallery: images not found
Thousands more ordinary people (shopkeepers,…) were assassinated by Mek suicide bombings and hit squads simply for supporting the government.
Mek first to use Suicide bombings in Public places
Mek was the first in the Middle East region to use barbaric techniques of suicide bombings in public places and mosques by under aged teenagers for mass killings.
Masoud Rajavi had learned this criminal technique of Suicide bombing in Palestine while he was fighting for PLO against Israel where PLO militia used Suicide bombing only against Israeli tanks.

But Rajavi used suicide bombings in public places such as mosques at Friday Prayers in iran where they were packed with people. This technique is now commonly used by terrorists in Afghanistan and elsewhere.The pictuer bl published by Mek shows 9 Mek Suicide bombers in Jahadist issue No. 261

But against the Mek’s assessment, the mass killings and bombings could not only result in overthrowing the regime but the Regime with the help of its nation wide social base destroyed A to Z of Mek members and also arrested all the operatives of the Mek and executed them in retaliation to the Mek’s reign of terror and bombings and killings. Only some high ranking members scraped from the country. But many top leaders were killed.
Custom Gallery: images not found
Amongs them, Masoud Rajavi’s deputy, “Mossa Khaibani and his wife”, Rajavi’s wife “Ashraf Rajavi“, but his one year old son Mohammad Rajavi (now strong opposition for his fathers’s use of terrorism and despotism) survived a military attack to their base by Security forces.
Mohammad Rajavi has recently called his father Masoud Rajavi to court in Norway for forcing him to go against mek’s dissident members through a Norwegian company that Mohammad Rajavi is working for without knowing it is probably Masoud Rajavi’s under cover company. Otherwise, how could a Norwegian company ask its employer to comply with the rules of Mek?
Rajavi Escapes to France
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi who escaped the country shortly after his start of the armed struggle, was aware of the west’s knowledge of his anti-Western stances and his terrorist nature especially due to assassination of US citizens a couple of years back and his direct role in seizure of US embassy in Tehran and US consulate in Isfahan and Tabriz,
Therefore used “Dr. Abolhassan Banisadr” the first president of the Iran Republic after the revolution as a front window to cover up his extremism and to deceive the west while escaped with him to France. This self-exile was aimed at as Rajavi puts it:
“to Neutralize the Imperialist’s measures of arresting Rajavi and also preventing the creation of a pro-Western political alternatives while he was busy overthrows the regime in Tehran”.
Rajavi and Dr. Banisadr formed NCRI, which I was also a member as an alternative to form an Islamic Democratic Republic!
Custom Gallery: images not found
Although Rajavi’s first wife was killed in armed raids to Mek bases in Tehran, and his one year old son was saved in the armed clashes. Rajavi did not wait more than a few months and married with Dr. Banisadr’s 18 years old daughter Miss Firouzeh Banisadr in Paris to cover up his real intentions of using Dr. Banisadr as liberal Window.

Maryam Azedanlou (later Rajavi) and her first husband Mehdi Abrishamchi
His marriage caused huge reaction within Iran and mek members. Cultic Nature of the Mek as an inevitable part of the nature of any terrorist group surfaced after being totally wiped out from inside Iran. The initial signs appeared when, while Masoud Rajavi was married to his second 18years old wife, he was also attracted to his personal secretary Maryam Azedanlou later becoming Maryam Rajavi then she the wife of a Politburo member of Mek Mr. Mehdi Abrishamchi.
Rajavi force divorced Maryam from her husband and married with her As his third marriage Calling it following the Prophet Mohammad’s tradition and will of God. Further more and Surprisingly Rajavi Called his Cultic marriages an Ideological Revolution within mek.
He Claimed that his forcing the couple to divorce and marrying with the divorced wife, would boost the strength of the Mek members a million times to mend the blows received in Iran which will help to overthrow the Mullahs in Iran.
At this stage while hundreds protested against his Cultic and despotic actions, Masoud Rajavi lied to the members and said this was the first and last forced divorce and will not and cannot be repeated in the future, adding:
if it was not necessary for the boosting of the strength of the Movement he would not have done it.Masoud Rajavi lied to his members
Rajavi’s Ideological marriage campaigns did not help him to remotely overthrow Khomeini Regime in Iran from France since there was no one left inside Iran to take his orders. Especially when hundreds of militia mostly school and High school students were arrested on the streets of Tehran and killed inside prisons in retaliation to Mek’s terror campaign. Rajavi was involved in a campaign of Love affairs in Paris going form one wedding to another which caused wide spread condemnation amongst Iranians inside and outside Iran and especially inside MEK members and Caders.
Many mek members inside the prisons in Iran condemned and even changed sides and joined the supports of the government. Rivai’s terror and marriage campaigns resulted in total defeat of the Mek. Not only militarily but also politically and organizationally.
at the same time, wide spread opposition against despotism of the cult leader began. Many members outside and inside Iran left Mek.In NRCI the political coalition, almost all the main and independent members left the coalition.
List of some of those who left NCRI
• Kurdish Democratic Party Iran
• Dr. Banisadr the first President after the Revolution
• Democratic front of the revolutionary Toilers of Iran
• United Left Council
• Iran’s Work Party (Toofan)
• Democratic National front of Iran
• Democratic movement Front of Gilan and Mazandaran Provinces’ Toilers
• Coalition of Iran’s Communists (Sarbedaran)
• Hassan Masali
• Bahman Niroumand
• Mansour Farthing
• Parviz Dastmalchi
• Naser Pakdaman
• Ahmad Salamatian
• Ali Asgard Saiyed Javadi
• Mahdi Khanbaba Tehrani
• Mohammad Reza Rouhani
• Karim Gashim
• Hedayat Allah Martin Daftari
• Masoud Banisadr
• Davood Baghervand Arashad
• Esmaile Vafa Yaghmaee
• ……
Internal Suppression
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province.
By the order of the Masoud Rajavi more than 725 Mek dissident members were arrested and tortured by Mek high ranking officials in a military camp called Mansouri In Iraqi Kurdistan province. For opposing Rajavi’s despotism, terror in Iran and Rajavi’s marriages campaign in Paris.
Rajavi Forced them under torture to confess in writing that all were spies working for the Government. Surprisingly those who survived the tortures having confessed in writing to be a spy, returned to their normal duties in Mek. Branding dissident members as spies was used to silence them. Hunderds of the tortured are now have left Mek and live in Europe and can personally testify in any court.
Rajavi also sentenced his deputy Mr. Ali Zarkesh to death in Paris for opposing and denouncing Rajavi’s destructive terror campaign as terrorism. Mr. Parivz Yaghobi another member of the leadership was expelled from the organization. Yaghobi had called for a organizational congress in Paris to try Rajavi for the terrorism which resulted in thousands death among Iranian Citizens as well as Mek members.
To counter the opposition in the leadership Rajavi promoted overnight his new wife Maryam Rajavi an ordinary member to the leadership of the Mek to support him in Mek.
MEK under Saddam Hossein of Iraq
All these anti-democratic and repressive measures in Mek and Rajavi’s feminism were closely monitored by Franch government who had given refugee to Rajavi, soon came to the conclusion that Rajavi’s tree not only has no fruit and even no shadow one could lay under it but it is a disgrace to a country to host such a terrorist organization, with a despotic leader advocating the most reactionary readings of Islam. Consequently Asked Rajavi to leave France.
Custom Gallery: images not found
Saddam Hussein the late Dictator of Iraq that has been helping to organize Rajavi’s fugitive members from neighboring countries of Iran into Iraq since the beginning of the war against Iran, used the opportunity to take Rajavi himself to Iraq to best deploy the MEK members against the Islamic republic.
Iraqi Embassies Provided Passports and Visa for the Mek’s members who escaped to Pakistan, Turkey and Arab Golf countries and even in Europe to take them all to Iraq as part of his Army against Islamic Republic of Iran. I myself was the Mek’s contact person in Pakistan with Iraqi consulate organizing part of the deployment.
Saddam Hossein called the Mek forces “National Liberation Army NLA” to fight their own people at Iraq’s borders.
Arron Merat of The Guardian of London in 2018 described the Mek under Saddam Hossein:
the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors. Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.
Rajavi and Saddam Hossein agree on Rajavi’s free hand on his Organization in return for Rajavi suppressing Kurdish uprising. Therefore mek member who escaped Camp Ashraf were arrested and tortured and handed back to Rajavi.
Saddam Hossein also used Mek members to infiltrate into Iran and assassinate Saddam Hossein’s dissents inside Iran in City of Kermanshah and Dezful and elsewhere for him.

Masoud Rajavi was also taken to Saudi Arabia clandestinely from Iraq to finance and brief him on Saudis goals against his Iran during the Iran Iraq War. Only a few of us in Mek knew about his trip to Saudi Arabia, although it was made public after 16 years by mek itself. Saddam Hossein of Iraq and rulers of Saudi Arabia were not the only countries that made use of Masoud Rajavi against his own country.
According to NBC two US senior officials confirmed that the People’s Mujahedin of Iran Mek was “financed Trained and armed by Israel in killing Iranian nuclear scientists” inside Iran.
The New Yorker daily in an article “Our Men In Iran” by Seymour M. Hersh gave a full detailed account of where and when Mek members were trained in Nevada to kill their own countrymen.
Mek’s collaboration with Saddam Hossein and Israel killing the Iranian soldiers and scientists created wide spread and outmost hearted amongst the Iranians inside and outside Iran against Masoud Rajavi and Mek.
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin
Ceasefire is called by Iran in the war with Iraq which brought about and end to the Mek’s use in Iraq for Saddam Hossein. Rajavi that had found himself trapped at a dead end in Iraq after the seasfire . To free himself from being questioned Rajavi Claimed to be sent by the God. That meant all the members must blindly obey him and his orders as rule of God. Many opposed and intended to leave Mek. Rajavi Confronted members with new atrocity, and against his last promise that there will be no more forced devices.
Rajavi force divorced all the families of the Mek’s members. took their children away from their parents and sends them around the world.
A reign of suppression of the dissident members began with the help of Iraqi security forces and Rajavi openly called for Iron fist suppression in the presence of 4000 members to any opposition to his totalitarian rule.
One thousand of dissident members (men and women) were arrested and tortured some still missing, some claimed to have committed suicide! Again all the tortured were forced to accept in writing to be pies of the Government.
Rajavi enforced “no exit rule” that meant those who intended to escape would be shot by the Camps Guards explained by Mr. Mehdi Abrishamchi politburo member to a gathering of Mek members.
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism”
Masoud Rajavi fully supports September 11, 2001 terrorist act as genuine struggle against US Imperialism. It was September 11 2001, Mek had gathered at the presence of 4000 Mek members that Masoud Rajavi and his wife Maryam Rajavi used as sessions of mass brain wash. Mek members are totally isolated from outside world. No letters, no telephones, no contact, No Radio no TV no books and newspaper is read. Even member cannot talk to one another which was branded by Rajavi himself as an spy net.
But all of a sudden all the TVs took the crowd through CNN to NewYork city for the first time in say 30 years. Connecting Mek members took outside world. At the same time boxes of cakes entered the gathering and Rajavi which was obviously glorified announced that the US Imperialism has received a great blow. Rajavi let the audience watch the whole news coverage up until the buildings collapsed. Rajavi explained at the end that:
if Mek would have done that far more casualties the Imperialism would suffer.Because our members all have divorced their partners and gifted them to their leader which will be translated to their greater will in our wholly war against imperialism. Where alqaeda members have not done so.

Abbas Davari Politburo member
I personally went near the stage to Mr. Abbas Davari a height ranking Politburo member who was sitting in front row and asked him in total shock! Do you call this crime against humanity struggle for freedom?
This obvious support for the Sept 11 Barbarism of Al-Qaeda was the corner stone for hundreds of Mek members to leave Mek including myself.
10 years prison sentence for leaving Mek
In my case when I requested to leave mek I was sentenced to 10 years of imprisonment which I could only free myself from mek Ashraf Camp Prison when US invaded Iraq so I could take refuge with American Army.
In 2003, Saddam Hossein himself was overthrown putting a beginning to the end to the Mek’s presence in Iraq. Masoud and Maryam Rajavi escaped from Iraq leaving 4000 members behind. where Masoud Rajavi went to hiding not to face the charges of terrorism against USA, cooperation with Saddam Hussein in suppression of the Kurdish people and suppression of its own members in Camp Ashraf in Iraq, and Maryam took residence in France.
Maryam Rajavi was arrested in France by French Judiciary for terrorism, human trafficking and money laundry.
Masoud Rajavi orders members to self-emulate to teach the French a lesson that they can not touch Mek, 12 Mek Jihadists committed suiciadal self-immolation.
Custom Gallery: images not found
12 commit suicialdal self-emulation which two young women one a student in Canada and one mother of two kids die as a result in the in London and Paris.
Custom Gallery: images not found
Three of those who survived the self emolation.

New Iraqi government asks Mek to leave Iraq
Mr. Rajavi who is determined to prevent his members from reaching free world calls Camp Ashraf Iran’s second Capital from his hideout in Europe or Saudi Arabia that Ashraf Camp must be defended at the price of the death of all its residence. Their resistance results in tens of Mek members being killed and injured in clashed with Iraqi forces.
Custom Gallery: images not found
Families of the mek members inside Iran who were shocked by the news of Camp Ashraf rush to Iraq and show up in front of the camp. To save their loved ones in the Camp. Another new dilemma begins, Masoud Rajavi who is concerned that the members may leave the camp with their families, prevents the families of his members to meet and brand the families Agents of the Iran. The families are stoned at the gates of Camp Liberty.
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie
Masoud Rajavi even publishes a book in his own name calling the family of the Mek members, “the agents of the Iranian regime” and asks his members to kill their families that oppose Rajavi in many occasions in his book including Page 20
کتاب خانواده مسعود رجوی
Rajavi quotes Imam ALI the first imam and successor of the Prophet Mohammad according to the Shiaat Moslems reading of Islam for giving mek members guide lines how to react towards their own family that have come to the gates of Camp Ashraf and request to meet their loved ones: Rajavi’s book page 20 reads:

The times when we were alongside of the Prophet Mohammad, when we stood up against our fathers, mothers, brothers and uncles and killed them. This, of course, add to our faith, belief, steadfastness and steadfastness.Rajavi Wrote in his book Families om Mek members page 20
MEK and their support for ISIS
Rajavi that found himself un protected after Saddam Hossein was toppled, and pro Iranian government took power in Iraq. He yearned to go back to the old days of Saddam Hossein in Iraq supports ISIS’s military takeover of Iraq hoping to be able to enjoy the blessings of Saddam Hossein’s officials within the ISIS leaders such as Ezat Ebrahim Saddam Hossein’s deputy. In this screen shot from the Mek’s Official Website,

Mek’s official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary of Iraq
Mek Calling ISIS occupation of Mosel in Iraq the advancement of the Iraqi Revolutionaries to topple The Prime minister Maleki in the hope of going under the support of the Bath Party Leaders in ISIS after ISIS take over Iraq.
Fortunately ISIS was defeated in Iraq and Rajavi has no choice but to leave Iraq with and US help and Mek Members are relocated to Albania to a new camp called Camp Ashraf nr.3. In Albania Masoud Rajavi withholds its members from contacting Western Bourgeoisie. In the latest attempt Mek forced members to sign an obligation paper to stay in an isolated Barracks in Tirana forever.
The following file (a copy of the obligation paper) was smuggled out of Mek by those who escaped in Tirana-Albania, clearly shows the cultic and anti-Western, tactics of Mek to manipulate the minds of its members against outside world. the file reads:

MY strategy is overthrow
Campaign No. 10
Treaty to Overthrow and Declaration of constant Mek Membership Request to be displaced to Camp Ashraf 3 (in Tirana-Albania)

  1. The Fourth founders of the National Liberation Army and Mek inside and outside Iran are engaged in a campaign to overthrow the Regime and preparation of its means in all directions.
  2. With respect to the past martyrs in Ashraf and Liberty Camps my way is to remain a Jihadist and die as a Jihadist and my tactic is overthrowing.
    Those who escape the jihad for Allah and turn their back to him will stir up the wrath of Allah, and for such a deadly sin they deserve to be in Hell. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
    Those who break this Holy Oath are the examples of those whom raise the anger of the Allah and deserve to be cursed. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
  3. Once again I am given to understand on behalf of the NLA and Mek that, if I can’t stand to my own Holy Oath and agreement and all previous commitments, and if I do not seek the overthrowing goal, I should leave and peruse my personal life.
    But no, I distance myself from such a humiliation of submitting to the bourgeoisie by ignoring my Holy Oath that will make Khomeini laugh at me in his grave.
  4. Alas, if I have come to Europe to live in a secure place. Alas, if I leave the revolutionary struggle, and to be drowned in the Ideology of sexuality and selfishness that will convert me to a corpse.
    6.The great Jihad meaning continuous revolution against reaction and anti-revolutionary Bourgeoisie by sincerely confessing my sins in the daily collective meetings (Daily Mek’s brainwash sessions) which is the great necessity for the victorious overthrowing and also promotion of the Mek in this historic moment.
    7…
    Name: Signature:

With the full support of USA with the help of Albanian Government . Rajavi Is allowed to keep the captive members of his Cult in Camp Ashraf 3 in Tirana capital of Albania.

described by the Guardian of London. In an article titled :

The article continues as:
Mustafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their daughter Somayeh.The middle aged couple Have been followed by two intelligent agents. Everywhere they went. The Mohammadis say their daughter Somayeh is being held against her will by a fringe Iranian known as MEk. Widely reqarded as a Cult. the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo. Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of Mek’s most famous songs. “May America be annihilated.”The Guardian of London 2018
This is a drop of ocean of what MEK is. I can be contacted for details on thousands of inside information on Mek’s terrorism. With the email belwo.
DAVOOD BAGHERVAND ARSHAD
EX-HIGH RANKING MEMBER OF MEK AND NCERI
APRIL 2021

اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی
می 3, 2021

مسعودرجوی خلیفه همیشه غایب از صحنه سیاسی فرقه رجوی که تنها حضور مستمرش در بستر رسالت نجات زنان از دست شوهرانشان در حرمسرایش میباشد بار دیگر با شتاب و عجله مشکوک به صحنه آمده و اینبار نمایش امضای ننگین خودش در پای اطلاعیه ای قدیمی بصورت باز نشر آن میزان نگرانی و پریشان حالی خودش را نشان داده است.
نشر دوباره اطلاعیه زیر منتسب به مسعودرجویِ سوراخ نشین مجاهدین مربوط به ربع قرن پیش نشان میدهد که رجوی با مخالفت شدید در درون حتی شورایی که تنها عناصر مواجب بگیر خود فروخته اش باقی مانده اند، مواجهه است. طوریکه رجوی قبل از علنی شدن این مخالفت درونی و حتی جدایی برای پیش افتادن و هشدار به ترور سیاسی و شخصیتی و چه بسا جلوگیری از فروپاشی بیشترِ کسانیکه قصد جدایی و افشای جنایاتش را دارند قبل از اینکه اعضای مستعفی خروجشان را علنی کنند آنرا منتشر کرده است.
طبق تجربه نگارنده در سازمان و شورا، علنی کردن چنین بحرانهای درونی مرز سرخ بود طوریکه با جداشدن وعلنی کردن جدایی آقایان دکتر کریم قصیم و محمدرضا روحانی قبل از اطلاع به رجوی چنان ضربه ای به دستگاه پوسیده شورای ضدملی آن زد که اتهام مزدوری و استخدام در وزارت اطلاعات و سپاه قدس و زندان اوین و… و تیر خلاص زدن آنها در اوین این دو جدا شده از شورا به چند ساعت نکشید. طبق تجربه نگارنده به احتمال قوی یا تعدادی در حال جدا شدن و یا حتی بازگشت به دامن میهن هستند. آنچه در میان بسیاری از جداشدگان با بیش از چهل سال عضویت در این فرقه تبهکار رجوی شاهدیم که جداشدگان به دامن میهن بازمیگردند. خود حامل پیام بسیار قویی است که اگر خود را به لاشعوری نزنیم درکش بسیار بسیار ساده است.
رجوی که در این اطلاعیه با وقاحت بیشرمانه ای جداشدگان از شورا را به مزدوری ترجمه کرده است، تلاش میکند با اینگونه گروگانگیری سیاسی-شخصیتی جداشدگان از افشای جنایات و خیانتهایش جلوگیری کند. قطعا طی چهل سال گذشته نتوانسته نه تنها عامل قطعی در پاک کردن عناصر صدیق مبارزی چون بنی صدر، خانم و آقای متین دفتری، خانم هشترودی، و دهها تن دیگر از نجاست رجوی شود بلکه حتی نتوانسته فریب خوردگان و خود فروشان را نیز از جدا شدن مانع گردد.
افشاگریهای جداشدگان چه از فرقه نجاست رجوی و چه از درون شورای خودفروخته در طی سالهای اخیر، همه عناصری که سرسوزنی عنصر آزادگی و یا درد وطن داشتند و عناصر جبونی که هنوز در این تشکیلات و شورا گرفتار مانده اند را با افشای جنایات وافکار و اندیشه ها و وطن فروشی ها و استبداد قرون وسطایی رجوی و فساد اخلاق گسترده در رهبری و کل تشکیلات آنرا با جزئیات کامل و با دلیل و مدرک و با شهادت عینی و شخصی خود، در مقابل شرف و وجدانشان قرار داده اند. بنابراین هیچ جایی برای درنگ در خط کشی و مرزبندی با این تشکیلات تبهکار، فاسد، آزادی کش و قرون وسطایی، همدست جنایتکاران نئوکان، جنایات کاران منطقه ای همچون صدام که مردم ما و خودش را با بمب شیمیایی نابود کرده است، باقی نگذاشته است.
در عصر طلایی آگاهی و دهکده جهانی دیگر نمیتوان به شعورخود توهین کرده و چشم را به جا زدن داعش در کت وشلوار و کت و دامن های رنگارنگ بست. نمیتوان انسانهای در بند فکری و فیزیکی را آزادی ستان نامید. نمیتوان زنان در بند اسارت جنسی در حرمسرای خلیفه داعش ایرانی را زنان آزاده و برابری طلب جا زد، نمیتوان کسانیکه خود در شکنجه یاران خود دست داشتند، و آنها را حتی کشتند، کسانیکه کودکان را به نابودی و خود کشی وادار میکردند را آزادی ستان و مبارز و مجاهد و…نامید.
داود باقروند ارشد
عضو سابق فرقه رجوی و شورای ضد ملی رجوی

Edit
← Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI.
معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند. →
One Response to اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی

  1. Aref says:
    می 8, 2021 at 6:42 ب.ظ (Edit)
    والااسامه بن لادن که قدرتمند ترین دولت های جهان بدنبالش بودند هر چند وقت برای نیروهایش پیام تصویری میفرستاد
    این جناب موش فراری از یک طرف روزانه ندای تخریب رژیم و ضعف ان را میدهد از طرف دیگر مطلقا صورتش را نشان نمیدهد شاید هم فکر میکند رژیم از چهاردیواری تصویرش میتواند محلش را شناسایی کند!
    گویی بشدت در نقش امام زمان غایب فرو رفته منتها فرق این امام زمان این است که جای اینکه او مردم را نجات دهد برادران امپریالیست باید رژیم را سرنگون کنند و او را از چاه نجات داده به تخت بنشانند که انهم در خیالش باشد

معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند.
می 7, 2021
گند زدایی جامعه سیاسی ایرانیان خارج از کشور
دوستان و هموطنان آزاده، تشکیلات رجوی تلاش دارد خام خیالانه اسلام داعشی خود را در قدم اول برای صاحب منصبان و حامیان مالی و سیاسی و اطلاعاتی خود در آمریکا، اروپا، اسرائیل و عربستان …لاپوشانی کند. در صورتیکه آنها بخوبی ماهیت تروریستیش را میشناسند و از همین رو از آن علیه ایرانیان بهره برداری میکنند. این فرقه در قدم بعد برای آن دسته از سیاستمداران بی اطلاع و یا آن دسته که بخاطر منافع مالی حقیر و پست خود دست به هرکاری میزنند همین کار را میکند و در نهایت برای مردم ایران که سابقه و حال جنایتکارانه آنها را نمیدانند لاپوشانی کند. اینکار را با بزک کردن ظاهر خود به شکل انسانهای متمدن، جهت پنهان کردن ماهیت قرون وسطایی و ضد بشریش می نماید. یکی از شاخصه های این توطئه در عدم شفافیت و عدم پاسخگویی به بیرون خود و عدم مشارکت در هر گفتگوی دو یا چند طرفه با افراد، رسانه ها و گروههایی است که سوالات و ابهاماتی جدی را در مورد چهار دهه تبهکاریهای آشکار آن فرقه و گزارشات منتشر شده توسط تمامی کسانیکه در تمامی سطوح سازمانی از آن جدا شده مطرح کرده اند میباشد.
علیرغم اینکه این تشکیلات به گواه تاریخ چهل سال گذشته ایران و گزارشات تمامی سیستمهای اطلاعاتی غرب و بویژه عربستان که ویکیلیکس نیز آنرا افشا کرد هیچ جایگاهی در ایران در میان مردم ندارد ولی با تکیه به مافیای مالی که طی چهل سال در اروپا بهم زده است، میتواند و توانسته به کمک آمریکا برای خود مقرو مقرهایی در اروپا و بویژه در آلبانی مهیا کرده انسانهای بسیاری را در بند خود نگهدارد. و از آنها برای اهداف نگین خود سوء استفاده کند، از زنان یک جور و از مردان یک جور. اخیرا نیز تبهکاری راه انداختن سایتهای فیک نیوزش به تعدا 300 سایت توسط فیس بوک افشاء و تعطیل شد یکی از هزاران تبهکاریهای این فرقه ننگین است.
افشای این تشکیلات تبهکار، نه فقط برای جدا شدگان بلکه برای تمامی مردم ایرانی خارج کشور و سیاسی کاران ایرانی و حتی خارجی یک ضرورت تاریخی است. چرا که اگر این میوه گندیده فرقه ای را از درون خود جدا و به زباله دان نیندازند بزودی فساد مربوطه دامن گیر خودشان نیزخواهد شد که متاسفانه علائم جدی از آن در میان گروههای دیگر مشاهده شده است. که باید هرچه زودتر به گند زدایی یعنی مسعودرجوی زدایی و به فرهنگ دروغ بافی و جعل مبارزه و گندم نمایی و جو فروشی، وطن فروشی، تجاوز به حقوق انسانها وهمزمان آزادی خواهی، اعمال بالاترین استبدادهای تاریخ در دورن و ادعای دمکراسی، تجاوز آشکار به زنان و مدعی حقوق زنان شدن و … پایان دهند.
این معرفی نامه که توسط بالاترین مسئولین گذشته سازمان و عضو شورای (ضد) ملی این فرقه در پیش روست قطعا به گواهی همه جداشدگان مطلع بویژه آنها که از سالهای 1371 به بعد در این تشکیلات بوده اند، قطره ای است از دریا که باید با این الگوی ارائه شده توسط آقای داود باقروند ارشد، تکمیل و برای معرفی و گندزدایی فضای سیاسی ایرانیان و خارجیان بطور گسترده همچون مبارزه با ویروس کرونا پخش و مطرح شود.
میتوان اصل کلیپ انگلیسی را بصورت یک لینک ارسال نمود، میتوان متن انگلیسی را چاپ و بصورت یک جزه به مقامات سیاسی و حقوق بشری و…تحویل داد. میتوان ضمن دادن هر دو سند فوق توضیحات حضوری با تسلط به محتوای بحث نیز ارائه شود.
ترجمه فارسی برای ایرانیانی است که یا زبان انگلیس خوب نمیدانند و به زبانهای دیگر خارجی مسلط هستند که میتوانند با خواندن متن فارسی به زبانی که مسلط هستند مطلب را به مخاطب برسانند. و یا همان متن انگلیسی را در گوگل ترجمه و در زبانی که خود مسلط هستند استفاده کنند. اصل بر مدارکی است که از نشریات مجاهد و سایتهای این فرقه تبهکار ضمیمه شده است. امید است ضمن قیام به وظایف تاریخی خود ما را در این مسیر یاری کنید.
ترجمه حاضر با توجه به حجم بالای مطلب و نبود وقت بصورت تحت اللفظی ترجمه شده، از این رو عاری از خطا نیست ولی محتوا حفظ شده است.
تحریریه
ماه می 2021
Who are Mek
So much has been said and written about Mek terrorist cults by almost every serious media concerned with terrorism, but not a report from inside Mek by a high ranking member of Mek and NCRI.
تقریباً همه رسانه های جدی که به تروریسم می پردازند ، در مورد فرقه تروریستی رجوی مطالب زیادی گفته و نوشته شده است ، اما گزارشی از درون مجاهدین توسط یكی از اعضای عالی رتبه آنها و عضوNCRI ارائه نشده است.
the uniqueness of this report based on the fact that all the information given are driven from Mek’s own printed material in its official paper Jihadist(Mujahed) published by Mek which mostly are written by their Calipha “Masoud Rajavi” their terrorist leader.
منحصر به فرد بودن این گزارش مبتنی بر این واقعیت است که تمام اطلاعات ارائه شده از مطالب چاپ شده فرقه رجوی در مقاله رسمی آن (مجاهد) منتشر شده توسط مک است که بیشتر توسط خلیفه و رهبر تروریست آنها “مسعود رجوی” نوشته شده است.
Mr. Davood B. Arshad delivering his speech in EU parliament
In this presentation, I will shed light to Mek terrorists and Masoud Rajavi its Calipha and his head wife in his Harem.
در این بحث ، من عمدتا تروریست های مجاهدین و مسعود رجوی خلیفه آن و زن اصلی او در حرمسرایش مریم رجوی را معرفی خواهم کرد.
The details about Davood Baghervand Arshad in connection with Mek can be found (here).
جزئیات سابقه مربوط به داوود باقروند ارشد در ارتباط با مجاهدین را می توان (اینجا) یافت.
Mr Arshad that lives in Germany can be reached at the email below for any questions to challenge all the reports and facts stated by him. info@nototerrorism-cults.com
برای هر گونه سوال می توانید با آقای ارشد که در آلمان زندگی می کند از طریق ایمیل زیر تماس بگیرید تا تمام گزارش ها و حقایق بیان شده توسط وی را به چالش بکشید. info@nototerrorism-cult.com
This content can also be watched in the YouTube above as a video clip.
این محتوا را همچنین می تواند به بصورت کلیپ ویدیویی درفوق در YouTubeبصورت گفتارآقای ارشد تماشا شود.
A heart breaking journey of freedom fighter to find himself traped in a terrorist org.
داستان جگرسوز مبارزان آزادی که خود را در دام یک سازمان تروریستی یافتند.
At my early twenties while studying at University in England with not so much politicaland historical knowledge, and experience but with plenty of enthusiasm and love of freedom and democracy for Iran, under the Late Dictator, The Shah of Iran, made me the best prey to be hunted by wolve as in sheep clothes at university in UK by Mek, pretending to be freedom fighters.
در اوایل بیست سالگی من هنگام تحصیل دانشگاه در انگلستان با نه چندان دانش سیاسی و تاریخی ، بلکه با اشتیاق فراوان و عشق به آزادی و دموکراسی برای ایران، تحت حاکمیت دیکتاتوری شاه ایران، مرا بهترین طعمه گرگهای مجاهدین در لباس میش که تظاهر میکردند كه مبارزان آزادی هستند قرار داد.
An Organization that have been financed armed and supported by Saddam Hossein the late Dictator of Iraq and the Saudi Arabia.
سازمانی که توسط صدام حسین ، دیکتاتور فقید عراق و عربستان سعودی مسلح شده و مورد حمایت قرار گرفته است.
مریم رجوی با پرچم حسینی
Rajavi
Emblom
Have you, your loved ones, your fellow country men, your country been subject of Terrorism? Then with about 4 Decades of experience at my mid-sixties I would recommend you to bare with me to help you recognize Terrorism in the freedom fighters clothes at your vicinity and even supported with the tax you pay.
_184083
giuliani_rajavi
جان بولتن و مریم رجوی
1433583766644_massoud rajavi kasifi and saddam hussein
آیا شما ، عزیزانتان ، هموطنانتان یا کشورتان از تروریسم صدمه دیده است؟ پس با حدود 4 دهه تجربه در اواسط دهه شصت زندگی به شما توصیه می کنم با من همراه باشید تا به شما کمک کنم تروریسم را در لباس مبارزان آزادی در مجاورت خود تشخیص دهید، که حتی ناخواسته با مالیاتی که می پردازید پشتیبانی میکنید.
Terrorism is one of the most controversial subjects to contemporary human history that threaten to destroy our security, morality and values, claim many lives and injuries, has economic impacts and many hidden destructive effects on our society by the evil actions, designed to induce indiscriminate terror and psychic fear through the violent victimization and destruction of noncombatant targets, the civilians.
تروریسم یکی از بحث برانگیزترین موضوعات تاریخ بشر معاصر است که تهدید به از بین بردن امنیت ، اخلاق و ارزشهای ما که همراه با تلفات جانی و جانی بسیاری است و همچنین دارای اثرات اقتصادی و بسیاری آثار مخرب پنهان دیگر بر جامعه ما، با اقدامات شیطانی تروریسم که برای ایجاد وحشت بی رویه طراحی شده است میباشد. تروریسم میخواهد وحشت روانی از طریق اعمال خشونت آمیز قتل و کشتار با از بین بردن اهداف غیر جنگی و غیرنظامیان به ما تحمیل کند.
Post-modern Terrorists [/su_heading]
The face of terrorism has changed dramatically over the past decades. In the 1970s and early 1980s, terrorist organizations typically had discrete and immediate political objectives—The release of compatriots from prison—the political independence of an ethnic region or state, or the withdrawal from a conflict. To further these goals, terrorists engaged in kidnapping, hijacking, small-scale hostage-taking and other operations involving relatively low levels of violence. As summed-up by a leading expert in terrorism:
چهره تروریسم طی دهه های گذشته به طرز چشمگیری تغییر کرده است. در دهه 1970 و اوایل دهه 1980 ، سازمان های تروریستی معمولاً اهداف سیاسی منفرد و فوری داشتند مانند، آزادی هموطنان از زندان – استقلال سیاسی یک منطقه قومی یا یک کشور ، یا خروج از یک درگیری. برای پیشبرد این اهداف ، تروریست ها درگیر هواپیما ربایی ، آدم ربایی ، گروگانگیری در مقیاس کوچک و سایر عملیات هایی بودند که شامل خشونت نسبتاً کم بود. همانطور که توسط یک متخصص برجسته تروریسم خلاصه شده است:
“Traditional terrorists wanted a lot of people watching, not a lot of people dead.”
“تروریست های سنتی می خواستند بسیاری از مردم از اهدافشان مطلع شوند، نه بسیاری از افراد کشته شوند.”
Today’s “post-modern” terrorists like mek, ISIS, Alqaeda have eschewed constrained or modulated violence. they seek nothing but the wholesale collapse of the Western Societies and Nations which they deem evil Western Corrupt Bourgeoisie (Imperialism). Terrorists often embrace religious or quasi-religious ideologies based on ethnic or religious fanaticism, as a tool best described and maintained in Cultic form by brainwashed members.
تروریست های “پست مدرن امروزی مانند فرقه رجوی ، داعش ، القاعده از خشونت محدود یا تعدیل شده استفاده نمیکنند. آنها به دنبال فروپاشی تمامیت جوامع و ملل غربی هستند که آنها آنرا بورژوازی شرور فاسد غربی (امپریالیسم) می میخوانند. تروریست ها اغلب از ایدئولوژی های مذهبی یا شبه دینی مبتنی بر تعصب قومی یا مذهبی استقبال می کنند. آنهم به عنوان ابزاری که توسط اعضای شستشوی مغزی شده در درون فرقه های تبهکار حفظ و تداوم مییابند.
Suiside self Immolation of an Mek cult member in Paris
Members are brainwashed to believe their actions are justified to please a higher religious authority such as Masoud Rajavi, they are given to believe that, the ability to kill themselves together with large numbers of innocent individuals reinforces the correctness of their actions and spares a place in the Heaven for them.
اعضا شستشوی مغزی می شوند تا معتقد گردند که اقدامات آنها برای جلب رضایت رهبری عقیدتی مانند مسعود رجوی را خشنود سازند، زیرا معتقدند که توانایی عمل انتحاری و کشتن تعداد زیادی از افراد بی گناه اعتبارو صحت اقدامات آنها را تائید می کند و بهشت را برایشان تضمین مینماید.
In contrast with the deeds of the terrorist, The blessings of the Western free and open society also can provide cover for acts of terror and violence for terrorist groups such as MEK who are just pretending to carry Western values.
بر خلاف اقدامات تروریست ها ، تعاملات و همسویی های جوامع آزاد غربی همچنین می تواند پوششی را برای اقدامات ترور و خشونت برای گروه های تروریستی مانند مجاهدین خلق که فقط وانمود می کنند ارزشهای غربی را دارند ، فراهم کند.
One of The unique common denominators of all the terrorists is the Leading terrorist figure called Ideological Leader or Calipha, Such as, Abu Bakr al Baghdadi of the ISIS terrorist, or Ben laden of Al Qaeda and Masoud Rajavi of Mek.
یکی از مشخصه های همه تروریست ها شخصیت برجسته تروریست به نام رهبر عقیدتی یا خلیفه است، مانند ابوبکر البغدادی گروه تروریستی داعش یا بن لادن القاعده و مسعود رجوی گروه تروریستی مجاهدین.
ابوبکر البغدادی
بن لادن

The present leadership consists of the Calipha Masoud Rajvai and his head wife in his Harem nicely dressed in red and dark blue called Maryam Rajavi.
رهبری کنونی متشکل از خلیفه مسعود رجوی و همسر اصلی وی در حرمسرایش مریم رجوی است که با لباسهای قرمز و آبی تیره ظاهر شده اند.
Abrishamchi 1
555551

I am sure you will be surprised to know that this man Mr. Mahdi Abrishamchi (first photo from left) was the first husband of Maryam Rajavi which the Calipha Masoud Rajavi forced him to divorce Maryam and gift her to Masoud Rajavi to become the head wife in Masoud Rajavi’s harem.
من مطمئن هستم که شما متعجب خواهید شد اگر بدانید که این مرد آقای مهدی ابریشمچی (اولین عکس از سمت چپ) اولین شوهر مریم رجوی بود که خلیفه فرقه رجوی، مسعود رجوی او را مجبور کرد مریم همسرش را طلاق دهد و سپس او را به مسعود رجوی تقدیم کند تا همسر اصلی او در حرمسرایش گردد.
Mr. Mahdi Abrishamchi in Mojahed Issue #255 p25

All the Calipha’s of the terrorist groups have one thing in common. They all call themselves, the representative of the God on the Earth. A fundamental base for the members for their unquestionable obedience. While praising the Calipha-Masoud Rajavi Mr. Mahdi Abrishamchi member of the Mek’s Politburo explains his obedience, marked in blue boxes:
همه خلیفه های گروه های تروریستی یک چیز مشترک دارند. همه آنها خود را نماینده خدای روی زمین می دانند. یک مبنای اساسی برای وادار کردن اعضا برای اطاعت بی چون و چرا از آنها.
آقای مهدی ابریشمچی ، عضو دفتر سیاسی فرقه رجوی ، هنگام تمجید از خلیفه – مسعود رجوی ، پیروی خود را كه در جعبه های آبی مشخص شده است ، توضیح می دهد:
Our Calipha Masoud Rajavi is only accountable to the God.Mr. Mahdi Abrishamchi
مسعودرجوی فقط به خداوند پاسخگوست و نه به هیچ کس دیگری.Mr. Mahdi Abrishamchi

Suiciadal readiness of the Terrorist members
آمادگی برای عملیات انتحاری اعضای یک فرقه تروریستی
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish.
وجه مشترک دیگر تروریست ها ،درمیان اعضاست که باید فداکاری خود را با اعلام آمادگی برای انجام حمله انتحاری اثبات کنند. اعضا باید آمادگی خودکشی خود را در یک کلیپ ویدیویی یا کتبی اعلام کنند و منتظر بمانند تا خلیفه خود ماشه را در هر زمان و مکان مناسبی که تشخیص میدهد بکشد ، تا آنها را به یک بمب قتل و کشتار مردم بیگناه تبدیل کند تا خلیفه به خواسته های ضد بشری خود برسد.
There are two different categories of terrorists;
دو دسته مختلف تروریست وجود دارد.

  1. Are those who are very obvious and known to us like such as Abu Bakr al Baghdadi or Bin Laden, therefore the civilized world knows must protect itself against them.
    آنهایی هستند که برای ما بسیار واضح و شناخته شده هستند مانند ابوبکر البغدادی یا بن لادن، بنابراین جهان متمدن می داند که باید از خود در برابر آنها محافظت کند.
  2. But there are terrorists that not only hide their lethal thinkings but pretendto have thinkings that even make you spend your money and tax to promote them.
    اما تروریست هایی وجود دارند که نه تنها تفکرات قتاله و ضد بشری خود را پنهان می کنند بلکه وانمود می کنند تفکراتی دارند که حتی باعث می شود پول و مالیات خود را برای تبلیغ آنها خرج کنید.
    Such as Maryam Rajavi, a terrorist Leader or Ali Reza Jafarzadhe a terrorist member as their representative in USA.
    مانند مریم رجوی ، یک رهبر تروریست یا علی رضا جعفرزاده یک عضو تروریست به عنوان نماینده آنها در ایالات متحده.
    Alireza-Jafarzadeh-422

Their appearance is decorated purely to deceive the world about their terrorist inhuman nature.
ظاهر آنها صرفاً برای فریب جهان در مورد ماهیت غیرانسانی تروریستی آنها تزئین شده است.
Terrorist do not only commit crime against civilized world but against their own members. Mayram Rajavi being the head wife in the Harem, later forced all mek members to divorce their wives so could enter the harem of the Masoud Rajavi as wives of the harem, including my wife Ms. Tannaz Hojati Emami.
تروریست ها نه تنها علیه جهان متمدن بلکه علیه اعضای خودشان مرتکب جنایت میشوند. مریم رجوی بعنوان همسر اصلی در حرمسرای رجوی، بعداً همه خانواده های مجاهدین را مجبور به طلاق همسران خود کرد تا بتوانند به عنوان همسران حرمسرا وارد حرمسرای مسعود رجوی شوند ، از جمله همسر من خانم طناز حجتی امامی.
Maryam Rajavi described the Joining the Haram of Masoud Rajavi as the only path to the Liberation of all Women from all discriminations and exploitation especially by the husbands within traditional family.
مریم رجوی پیوستن به حرامسرای مسعود رجوی را تنها راه آزادی همه زنان از هرگونه تبعیض و استثمار به ویژه توسط شوهران در خانواده سنتی توصیف کرد.
She argues, since Masoud Rajavi is free of exploitation, having sex with him in his Harem is a revolutionary way to free women from the exploitation of their husbands within traditional family. Which Rajavi considers it a ground and a stronghold for the exploitation of the women?
او استدلال می کند، از آنجا که مسعود رجوی عاری از استثمار است، رابطه جنسی با او در حرمسرا، خود راهی انقلابی برای رهایی زنان از استثمار شوهرانشان در خانواده سنتی است. که رجوی آنرا بستر و سنگر استثمار زنان می داند.
She argues, this is a revolutionary way and killing two birds with one stone!
او استدلال می کند ، این یک روش انقلابی است و با یک تیر دونشان زدن است!

  1. Freeing women from exploitation by their husbands.
    آزاد كردن زنان از استثمار همسرانشان.
  2. Destroying traditional Family the stronghold of exploitation of women.
    تخریب خانواده سنتی سنگر استثمار زنان.
    One could not expect stronger logic from a Pimp. She now lives in Albania and Paris and unfortunately, many politicians help her to move in and around Europe and its power corridors. Her role is to hide her husband and Calipha’s horrifying rules and thinkings and teachings, and the Islamic State he plans for the future of Iran and the world.
    ازیک دلال محبت نمی توان انتظار منطق قویتری داشت. او اکنون در آلبانی و پاریس زندگی می کند و متأسفانه بسیاری از سیاستمداران به او کمک می کنند تا در اروپا و دالان های قدرت آن حضور یابد. نقش او پنهان کردن قوانین و اندیشه ها و آموزه های هولناک شوهرش و خلیفه دولت اسلامی رجوی است که وی برای آینده ایران و جهان برنامه ریزی می کند.
    To do so Maryam Rajavi deceivingly parrots the Western values, which are formulated in her Ten Point Plan for Future of his khalifa’s Empire and all the Muslims around the world:
    برای این کار مریم رجوی با فریب، ارزش های غربی را طوطی وار تکرار می کند ، که در برنامه ده نکته ای برای آینده امپراتوری خلیفه خود و همه مسلمانان در سراسر جهان تنظیم شده است:
    Reading her plan, form her official websit. Jihadists
    با خواندن برنامه دروغین مریم رجوی، منعکس شده دروب سایت رسمی فرقه تروریستی میتوان به حقایق بیشتری از دروغ پردازی و فریب این زوج فریبکار پی برد.
    We …are committed to the abolition of the death penalty. We are committed to the separation of Religion and State. We believe in the rule of law and justice. We want to set up a modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court. We are committed to the Universal Declaration of Human Rights, and international covenant and conventions, including the International Covenant on Civil and Political Rights, the Convention against Torture, and the Convention on the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.from Maryam Rajavi’s ten point plan
    مسعودرجوی و دادگاههای انقلاب او در تضاد با همه اصول قضاوت و انسانیت

ما … متعهد به لغو مجازات اعدام هستیم. ما به جدایی دین و دولت متعهد هستیم. ما به قانون و عدالت اعتقاد داریم. ما می خواهیم یک سیستم قضایی مدرن مبتنی بر اصول فرض برائت ، حق دفاع ، حمایت موثر قضایی و حق محاکمه در دادگاه عمومی ایجاد کنیم. ما به اعلامیه جهانی حقوق بشر، و میثاق و کنوانسیون های بین المللی ، از جمله میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی ، کنوانسیون مبارزه با شکنجه و کنوانسیون رفع انواع تبعیض علیه زنان متعهد هستیم.
To give you an idea what she hides behind all this. I will read from Mek’s Official Paper Called Jihadist or Mojahed issue no 3 page 7 wher her Khalifa Masoud Rajavi puts forwards the ideal courts and judicial system. He writes:
جهت روشن نمودن این که او پشت همه این تکرار طوطی وار ارزشهای غربی چه چیزی پنهان می کند. من از مقاله رسمی مجاهد نشریه اصلی این فرقه مجاهد شماره 3 صفحه 7 که خلیفه مسعود رجوی دادگاه ها و سیستم قضایی ایده آل را ارائه می دهد ، ارجاع میدهم. او می نویسد:
قضات بی سواد قضایی1
قضات بی سواد و احکامی که اعدام نخواهد

As soon as the accused is identified, it is enough to put him in front of the firing squad. No need for court proceedings. The operation of the revolutionary courts relies on the revolutionary conscience and judgment of the masses before being based on codified legal and criminal laws. For this reason, the judges of these courts are not only legal and criminal experts, but also a combination of people’s representatives, some of whom even lack any judicial expertise. The verdicts issued by these courts also take into account the revolutionary interests of the society. And it may not comply with the usual legal and penal rules. It is possible for a these Court to sentence an accused to death, while under classical law it is not punishable by death.Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
به محض شناسایی متهم ، کافی است تا او را مقابل جوخه آتش قرار دهید. نیازی به رسیدگی به دادگاه نیست. عملکرد دادگاه های انقلاب قبل از اینکه بر اساس قوانین مدنی و کیفری تدوین شده باشد ، به وجدان انقلابی و قضاوت توده ای متکی است. به همین دلیل ، قضات این دادگاه ها نه تنها کارشناسان حقوقی و کیفری هستند بلکه ترکیبی از نمایندگان مردم هستند که حتی برخی از آنها فاقد هرگونه تخصص قضایی هستند. در احکام صادره از سوی این دادگاه ها منافع انقلابی جامعه نیز در نظر گرفته شده است. و ممکن است با قوانین معمول و کیفری مطابقت نداشته باشد. این دادگاه ممکن است یک متهم را به مرگ محکوم کند ، در حالی که طبق قوانین کلاسیک مجازات اعدام ندارد.
Rajavi continues: with a horrifying example to justify his barbaric courts:
رجوی با یک مثال هولناک برای توجیه دادگاه های وحشیانه خود ادامه می دهد:
For example, in the war called Ahzab [1400years ago] when Moslems discovered that the Jewish tribe had betrayed them in Medina city during the siege of the city by the pagans of Mecca, Muslems arrested all of 700 Jewish tribe members executed them overnight. This act may seem cruel and barbaric, many of the people who were executed may not have played a direct role in this betrayal, but when the future of a religion, the fate of a revolution and the interests of a people are at stake, we must act decisively, and close the eyes on these doubts. Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
بعنوان مثال ، در جنگ احزاب [1400 سال پیش] هنگامی که مسلمانان دریافتند که قبیله یهود در محاصره شهر توسط بت پرستان مکه در شهر مدینه به آنها خیانت کرده است، مسلمانان 700 عضو قبیله یهودی را در یک شب اعدام کردند. این عمل ممکن است بیرحمانه و وحشیانه به نظر برسد ، ممکن است بسیاری از افرادی که اعدام شده اند نقشی مستقیم در این خیانت نداشته اند ، اما هنگامی که آینده یک دین ، سرنوشت یک انقلاب و منافع مردم در معرض خطر است ، ما باید قاطعانه عمل کنیم و چشمها را بر روی این تردیدها ببندیم.
جهت خواندن مطلب پی دی اف زیر روی فلش ها کلیک کنید. برای بزرگنمایی روی علامت + و یا – کلیک کنید.
صفحه 1 / 2
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com
The world should ask these terrorists particularly Maryam Rajavi that parrots western values:
جهان باید از این تروریست ها به ویژه مریم رجوی که ارزش های غربی را طوطی وار تکرار می کند ، سوال کند:
Is this how you abolition the death penalty? Is this the separation of Religion and State? While judgement based on interest of your religion, and how you believe in the rule of law and justice? and the modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court?
آیا اینگونه شما مجازات اعدام را لغو می کنید؟ آیا این جدایی دین و دولت است؟ در حالی که قضاوت براساس منافع ایدئولژیک و مذهبی شماست و چگونه به قانون و عدالت معتقد هستید؟ و سیستم قضایی مدرن مبتنی بر اصول فرض برائت ، حق دفاع ، حمایت قضایی موثر و حق محاکمه در دادگاه عمومی اینهاست؟
This is the most dangerous types of terrorism and jihadists that cry Wine and sell vinegar to us, and some buy plenty by the tax you pay.
این خطرناک ترین نوع تروریسم و جهادگری است که گندم نمایی و جو فروشی میکند و برخی از آنها با مالیاتی که می پردازید مقدار زیادی از جوخود را به شما میفروشند.
This is terrorists inside out, and everyone should look out for them. Let’s see if Ali Reza Jafar Zadeh this nice looking guy fits into the category of a time-bomb. I mentioned that terrorist must always be Suicidal ready. This is the hand written request of Mr Ali Reza Jafar Zadeh printed in the official paper of Mek Called Mojahed meaning Jahadist #127 p11. One should bear in mind that He is Mek’s US representative.
این است درون و واقعیت تروریست ها و همه باید به مراقب آنها باشند. بیایید ببینیم آیا علیرضا جعفر زاده این مرد خوش قیافه در گروه بمبگذاران انتحاری قرار می گیرد یا خیر. من اشاره کردم که تروریست همیشه باید عمل انتحاری و خودکشی آماده باشد. این درخواست دست نوشته آقای علیرضا جعفر زاده است که در نشریه رسمی بنام مجاهد شماره 127 صفحه 11 چاپ شده است. باید به خاطر داشت که او نماینده فرقه رجوی در آمریکا است.
Mr. Jafarzadeh’s letter was written after he was angry like his Calipha about Maryam Rajavi’s arrest in France reported by NY times by Eliane Sciolino in June 2003:
نامه آقای جعفرزاده پس از عصبانیت وی مانند خلیفه مسعودرجوی بعد از دستگیری مریم رجوی در فرانسه نوشته شده که توسط ایلیان اسکیولینو در ژوئن 2003 در نشریه نیویورک تایمز گزارش شد ، وی نوشته است:
“French authorities today arrested more than 150 members of a long-established armed Iranian opposition group, accused them of organizing terrorist acts, and seized $1.3 million in $100 bills.”NY times by Eliane Sciolino in June 2003
مقامات فرانسه امروز بیش از 150 عضو یک گروه مخالف مسلح ایرانی باسابقه تروریستی را دستگیر کردند ، فرانسه آنها را به سازماندهی اقدامات تروریستی متهم کردند و 1.3 میلیون دلار اسکناس 100 دلاری را ضبط کردند.
Following Maryam Rajavi’s arrest by the French police she ordered the members to commit suicide by self-immolation. To prevent the French judiciary from enforcing the law and force them not to dare to touch this terrorist cult. Following Rajavi’s call 12 members committed self-emulation in London, Paris, Toronto, Denmark,…which two young women died as a result.
پس از دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه ، وی به اعضای خود دستور داد که خودسوزی کنند. برای جلوگیری از اجرای قانون توسط دادگستری فرانسه و مجبور کردن آنها به اینکه جرات دست زدن به این فرقه تروریستی را نداشته باشند. به دنبال درخواست رجوی ، 12 عضو در لندن ، پاریس ، تورنتو ، دانمارک ، خودسوری کردند … در نتیجه دو زن جوان درگذشتند
arrest
Self_Immolation_12124
دختر

Ali Reza Jafarzadeh also writes to his caliph to be the next suicidial Jihadist. This is the page 11, let’s read and see how he puts “his Suicidal readiness and turning into a time-bomb” into words and takes oath to explode when and where His Calipha Masoud Rajavi pulls the trigger.
علیرضا جعفرزاده نیز به خلیفه خود نامه می نویسد تا جادگیر و عمل انتحاری کنندی بعدی باشد. این صفحه 11 است ، بیایید بخوانیم و ببینیم که او چگونه “آمادگی عمل انتحاری خود و تبدیل شدن به بمب ساعتی” را به کلمات تبدیل می کند و سوگند یاد می کند که منفجر شود در زمان و مکانی که خلیفه مسعود رجوی ماشه را میکشد.
.
Ali Rezajafarzadeh’s letter of suisiadal readiness
The title of the page 11 above reads: …..
Another golden leaf!! from the record of the whole epic and the sacrifice of the Mujahidin Jihadist. Examples of requests of members and supporters of Mujahidin for suicide self-immolationThe title of the page 11
عنوان صفحه 11: یک برگ زرین دیگری کارنامه سراسر حماسه و فدای مجاهدین. نمونه هایی از درخواست اعضا و طرفداران مجاهدین برای خودسوزی اعتراضی.
Now the Golden leaf!!! of the Jihadist Ali Reza Jafarzadeh, which reads:
حالا برگ زرین !!! عامل انتجحاری علی رضا جعفرزاده را میخوانیم:
“In the name of Allah and in the name of Masoud and Maryam Rajavi, my great religious leaders. Moments ago, I heard the announcement of the readiness of 20 members of the organization in the United States for suicide self-immolation against the actions of the French Government… The greatness of their action became more tangible to me and I felt that I would not rest until I took the pen and I announced my readiness to scarify myself It is true that these French idiots have not yet understood the determination and lethality of the Mujahedeen-Jihadists element of Mek. Because they did not know our Caliph Masoud Rajavi. They are too short-sighted to know what a hurricane Masoud Rajavi’s order will cause, and if Masoud Rajavi gives the order, this generation (Mujahidin Jihadist) will burn their world into ashes with all its dimensions, and indeed, if Masoud Rajavi orders it, they will learn it the hard way. Therefore As the least valued member of the Mek Jihadist, I hereby inform the Organization in writing of my readiness for suicide self-immolation with determination at any time and in any place our Khalifa deems fit. May I fulfill my duties to our Calipha Masoud Rajavi in this way. Alireza JafarzadehTranslation of Ali RezaJafar Zadeh’s letter to his Calipha
به نام خدا و به نام مسعود و مریم رجوی ، رهبران کبیر عقیدتی ام. لحظاتی پیش ، اعلام آمادگی 20 نفر از اعضای سازمان در ایالات متحده برای خودسوزی اعتراضی دررابطه با دولت فرانسه را شنیدم که به راستی منقلب شدم و از آن لحظه امکان کارکدن برایم وجود ندارد. احساس کردم که من تا زمانی که قلم به دست نگرفتم و اعلام آمادگی، آرام نخواهم شد. درست است که این سفلگان فرانسوی هنوز تیزی و برایی و قاطعیت عنصر موحد مجاهدین خلق را درک نکرده اند. زیرا آنها خلیفه ما مسعود رجوی را نمی شناسند. آنها بسیار کوته فکر هستند تا بدانند که دستور مسعود رجوی چه طوفان ایجاد می کند و اگر مسعود رجوی دستور دهد ، این نسل (جهادگر مجاهد) جهان آنها را با تمام ابعادش به خاکستر تبدیل میکند. بنابراین من به عنوان کم ارزش ترین عضو جهادگران مجاهد، بدین وسیله کتباً به سازمان آمادگی خود را برای خودسوزی را با عزم راسخ در هر زمان و در هر مکانی که رهبر عقیدتی ما صلاح بداند ، اعلام می کنم. باشد که من از این طریق وظایف خود را در قبال خلیفه مسعود رجوی انجام دهم. علیرضا جعفرزاده.
Best explained the mentality of such brainwashed Mek’s cult Jihadists by Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003. She wrote an article titled “The Cult of Rajavi”. In this article Rubin details her encounters with Mek members she met in Camp Ashraf in Iraq:
بهترین توصیف این جهادگران فرقه رجوی شستشوی مغزی شده توسط الیزابت روبین از نیویورك تایمز در 13 ژوئیه 2003 صورت گرفته. وی مقاله ای با عنوان “فرقه رجوی” با جزئیات برخوردهای خود با اعضای فرقه رجوی را كه در اردوگاه اشرف در عراق تشریح كرده است :
“men and women had to participate in ‘weekly ideological cleansings,’ in which they would publicly confess their sexual desires. It was not only a form of control but also a means to delete all remnants of individual thought.”Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003
“زنان و مردان مجبور بودند در” اعترافات هفتگی ایدئولوژیک “شرکت کنند که در آن آنها علناً به خواسته های جنسی خود اعتراف می کردند. این فقط نوعی کنترل نبود بلکه همچنین وسیله ای برای حذف تمام ته مانده انسانی آنهاست. “[/ su_quote]
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012 also Wrote:
اوِن بنت جونز از بی بی سی در 15 آوریل 2012 همچنین نوشت:
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012
Not only was the MEK heavily armed and designated as terrorist by the US government, it also had some very striking internal social policies. For example, it required its members in Iraq to divorce. Why? Because love was distracting them from their struggle against the mullahs in Iran. And the trouble is that people love their children too. So the MEK leadership asked its members to send their children away to foster families in Europe. Some parents have not seen their children for 20 years and more. One US colonel I spoke to, who had daily contact with the MEK leadership for six months in 2004 in Iraq, said that the organization was a cult, and that some of the members who wanted to get out had to run away.الیزابت روبین از نیویورک تایمز در 13 ژوئیه 2003
مجاهدین خلق نه تنها به شدت مسلح و توسط دولت آمریکا به عنوان تروریست معرفی شد ، بلکه سیاست های اجتماعی داخلی بسیار زننده ای نیز دارد. به عنوان مثال ، اعضای خود را در عراق مجبور به طلاق می کرد. چرا؟ زیرا عشق آنها را از مبارزه علیه آخوندها در ایران منحرف می کرد. و مشکل این است که مردم فرزندان خود را نیز دوست دارند. بنابراین رهبری مجاهدین خلق اعضای خود را مجبور کرد فرزندانشان را به خانواده ها و یتیم خانه های در اروپا بفرستند. بعضی از والدین 20 سال و بیشتر فرزندان خود را ندیده اند. در سال 2004 در عراق من با یک سرهنگ آمریکایی صحبت کردم که به مدت شش ماه با رهبران مجاهدین خلق تماس داشت ، گفت که این سازمان یک فرقه است و برخی از اعضا که می خواستند از فرقه رجوی خارج شوند مجبورند که فرار کنند. [/ su_quote ]
Let me add that, I myself was also forced to divorce my wife.
اجازه بدهید من هم اضافه کنم که همسر مرا نیز به اجبار از من جدا کردند.
MEK cult terrorists and the children
تروریست های فرقه رجوی و کودکان [/ su_heading]
Amongst the children who have not seen their parents for more than 3 decades are these two gentlemen one Mr. Hanif Bali member of Swedish Parliament. Who explained in a video clip(here) in youtube that his father that has not seen him for 30 years was allowed to contact him after more than two decades only to recruit him to the MEK in Iraq, which Mr. Bali refused?
از جمله کودکانی که بیش از 3 دهه والدین خود را ندیده اند ، دو جوان ایرانی هستند. یکی از آقایان حنیف بالی عضو پارلمان سوئد میباشد. اودر یک کلیپ ویدئویی (در اینجا) در یوتیوب توضیح داد که پدرش که 30 سال او را ندیده است پس از بیش از دو دهه وقتی اجازه یافت با او تماس بگیرد که بخواهد آقای حنیف بالی را جذب فرقه رجوی در عراق کند و ببرد به عراق که آقای بالی رد کرد که به سرنوشت دیگر کودکان دچارشود و به عراق برود؟
The other child Mr. Hanif Azizi now a member of Swedish police. He even published a book about the Mek Brainwash systems of the parents and cruelty of taking children away from them sending them to orphanages thousands of miles away. Azizi describes in his book, “when he was 18 tried in quest of his family and the answer to the question of what is he doing in Sweden on his own without his parents, he somehow was connected to Mek that persuaded him to go to Iraq to see his parents. In Iraq he found out that they want to keep him there. Azizi with the excuse of coming back to Sweden to take his younger brother with him, he managed to escape and never went back to Iraq to his parents.” He mentioned the names of 100s of other children in Sweden and elsewhere in his book at the same situation as his and his younger brother.
فرزند دیگر آقای حنیف عزیزی که اکنون عضو پلیس سوئد میباشد. او حتی کتابی در مورد سیستم های مغزشویی والدین و اعضای سازمان و ظلم و ستمهای آنها در جداکردن کودکان از آنها و فرستادن آنها به یتیم خانه هایی هزاران مایل دورتر منتشر کرد. عزیزی در کتاب خود توضیح می دهد ، “هنگامی که او 18 ساله بود در تلاش برای جستجوی خانواده اش و یافتن پاسخ به این سوال که او بدون پدر و مادرش به تنهایی در سوئد چه کار می کند، او توانست در این جستجو به نوعی با فرقه رجوی ارتباط یابد، که او را ترغیب کردند که به عراق برای دیدار والدین خود برود. در عراق متوجه شد كه آنها می خواهند او را در آنجا نگه دارند. عزیزی به بهانه بازگشت به سوئد برای بردن برادر كوچكترش به عراق، موفق به فرار شد و دیگر هرگز به عراق نزد پدر و مادرش نرفت. ” او نام 1000 کودک دیگر را در سوئد و جاهای دیگر را در کتاب خود برده است که در همان وضعیت خود و برادر کوچک ترش هستند.
نوجوانان دختر مجاهد
امیر یغمایی سلاح بدست
Kod (3)

The children were taken away from the family for two reasons:
فرزندان به دو دلیل از خانواده گرفته شدند:

  1. Maryam Rajavi wanted all the love for his husband and Calipa in his Harem, where thery were not allowed to share it with even their children.
  2. Because the child was a pivotal point for the unification of the parents once every year that at the news year eve they all met and exchanged love to each other, was considered a threat to the love towards the Caliph.
  3. مریم رجوی تمام عشق زنان را برای خالیفه تروریستها در حرمسرای او میخواست، و اجازه نداشتند حتی عشق و علاقه به فرزندانشان هم داشته باشند.
  4. از آنجا که کودکان هر سال فقط یکبار میتوانستند درقرارگاه اشرف در روزعید ملاقات کنند که در این ملاقات پدر و مادر در تماس باهم قرار میگرفتند، و طبعا عشق و علاقه های تجدید میشد بنابراین کودک یک حلقه وصلی بود بین عشق والدینش به همدیگر که برای رجوی تهدیدی بزرگ محسوب میشد. بنابراین رجوی با حذف کودکان و گرفتن آنها از والدین و پرتاب کردن به چندین هزار کیلومتری خارج عراق این امکان را نیز از آنها گرفت تا کسی بجز به رهبر و خلیفه تبهکارش فکر نکند.
    So the child must be sent away to eliminate any links between the women of the harem and their husbands. Many children of mek members who were trapped in the Camp Ashraf in Iraq and could not escape like Azizi., committed suicide in Iraq.
    بنابراین کودک باید از میان برداشته میشد تا هرگونه ارتباط بین زنان حرمسرا و همسران آنها از بین برود. بسیاری از فرزندان اعضای فرقه رجوی که در کمپ اشرف در عراق گیر افتاده بودند و نمی توانستند مانند حنیف عزیزی فرار کنند ، در عراق خودکشی کردند.
    Amir_Yaghmaee taken to Iraq from Sweden at 14

Amir Vafa Yaghmaee son of a member of central committee, that was taken to to Camp Ashraf in Iraq when he was 14, was also trapped described in a video clip that :
“I was told by my commander Called Jamal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
“I was told by my commander Called Jalal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”اوون بنت جونز از اخبار بی بی سی در تاریخ 15 آوریل 2012
Amir like myself could only escape Mek prison after US took over control of Mek after the coalition forces occupied Iraq so Amir and I together with hundreds more Mek members could escape and took refuge with American Army.
امیر وفا یغمایی فرزند یکی از اعضای کمیته مرکزی فرقه رجوی، که در سن 14 سالگی از سوئد به اردوگاه اشرف عراق منتقل شد و به دام افتاد، همچنین در یک کلیپ ویدیویی تشریح کرد که:
“توسط فرمانده ام به نام جلال به من گفتند ، هیچ راهی برای خروج از فرقه رجوی وجود ندارد اما شما می توانید خودکشی کنید اگر عرضه خودکشی نداری میتوانی فرار کنی تا ما شما را از پشت مورد هدف قرار دهیم و بکشیم.” [/ su_quote ]
بعد از اشغال عراق توسط نیروهای ائتلاف ، امیری مثل خود من فقط وقتی توانست از زندان فرقه رجوی فرار کند که آمریکا صدام را سرنگون و کنترل این فرقه تروریستی را بدست گرفت و ما توانستیم با هم به ارتش آمریکا پناهنده شویم و نجات یابیم.
All these facts which are a drop of an ocean of their terrorist cultic cruelty even against their own members and children, shows that terrorists like Mek lack any human values and principles.
But as said, the difference between these two types of Terrorists.
ابوبکر البغدادی

Custom Gallery: images not found
The obvious dangers, that you know how deadly they are and what they represent.These obvious terrorists have direct and immediate reaction against contemporary human’s achievement like democracy, freedom of speech, rule of Law and so on. Unfortunatly like the one happened in France in case of Charly eb Du office or in the case that unfortunate innocent French teacher.
همه این حقایق که قطره ای از اقیانوس تبهکاریهای وحشیانه تروریستهای فرقه رجوی حتی علیه اعضا و فرزندانشان است ، نشان می دهد که مسعودرجوی فاقد هرگونه انسانیت و اصول انسانی است.
اما همانطور که گفته شد ، تفاوت بین این دو نوع تروریست در این استکه:
ترویسم داعش و القائده خطرات واضحی هستند که شما می دانید چقدر قتاله هستند. این تروریست ها آشکار، واکنش مستقیم و فوری در برابر دستاوردهای انسان معاصر دارند مانند دموکراسی ، آزادی بیان ، حاکمیت قانون و غیره. متأسفانه مانند آنچه در فرانسه اتفاق افتاد در مورد دفتر Charly eb Du یا در مورد آن معلم بی گناه فرانسوی.

But the sophisticated terrorist hiden behinde borrowed words from the civilized world, paroted by thier leaders to decieve the world.
اما تروریست های فرقه رجوی که خود را در پس تکرار طوطی وار فرهنگ و تمدن امروزه بشری توسط مریم رجوی مخفی میکنند، این پیچیدگی را بکار میبرند که رهبران آنها جهان را فریب دهند.
MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi
But the sophisticated terrorists of Mek in order to reach their terrorist Jihadist ends that Rajavi scales it with compariing “the 3000 massacred in September 11” as a petty goal, seek the total destruction of the whole western Corrupt civilization.
اما تروریستهای پیچیده فرقه رجوی برای رسیدن به اهداف تروریستی خود، اهدافی که مسعود رجوی آنها را درقیاس جنایت “3000 كشته شده در 11 سپتامبر” به عنوان یك هدف كوچك تلقی و تعریف میکند، به دنبال نابودی كل تمدن فاسد غربی است.
So Mek Terrorism thinking Strategic they hide their evil goals to neutralize all proactive counter-actions by the free world by borrowing some of the humanitarian values such as democracy and set them very nicely in their windows of deception as a cover for their real face until they reach power not only without any opposition from the free world but even with the help of them!
بنابراین تروریسم فرقه رجوی تفکر استراتژیک واهداف شیطانی خود را اینگونه پنهان می کنند تا با مقابله و اقدامات متقابل پیشگیرانه جهان آزاد را علیه وحشیگیریها و اهداف ضد بشری خود را خنثی کنند. آنها با چیدن بسیار زیبای ویترین ظاهری خود با تکرار طوطی وار ارزشهای بشری تلاش میکنند تا پوششی برای چهره واقعی خود بسازند تا زمانی که نه تنها بدون هیچ مخالفتی از دنیای آزاد بلکه حتی با کمک آنها به قدرت برسند!
giuliani_rajavi
جان بولتن و مریم رجوی
_184083
آلخو 2
آلخو 4

When the terrorists have all the means and the power so it would be too late to stop or would claim a very high price in unbelievable scales before one could stop them. Think of the Sept 11 price the world paid and still is paying to realize what al Qaeda terrorism was where Rajavi puts its crimes as a petty blow to Corrupt West.
وقتی تروریست ها به اهداف شیطانی خود رسیده و از همه امکانات و قدرت برخوردار شدند، برای متوقف کردن خیلی دیر خواهد بود یا قبل از اینکه بتواند جلوی آنها را بگیرد، در مقیاس های باورنکردنی هزینه بسیار بالایی را طلب خواهند کرد. به قیمتی که جهان در 11 سپتامبر پرداخته و هنوز پرداخت می کند فکر کنید. تروریسم القاعده چیزی است که رجوی آنرا به عنوان ضربه ای کوچک به غرب فاسد تلقی میکند.
We should not be deceived by these terrorists within us. Therefore to be pro-active we should not turn a blind eye to the terrorists putting on nice clothes and Parroting contemporary civilized world’s value and principals among them rule of Law and human right. Could we have been proactive rather than reactive and save all the lives lost in and since Sept 11?
ما نباید فریب این تروریست های متظاهر را بخوریم. بنابراین مبتنی بر اصل اقدام پیشگیرانه، نباید چشم خود را بر روی تروریست هیا که لباس های زیبا می پوشند و ارزش های جهان متمدن معاصر را طوطی وار تکرار میکنند از جمله آنها پیروی از قانون و حقوق بشر، بست. آیا بهتر نیست پیشگیرانه عمل کنیم تا واکنشی باشیم به جنایات آنها، وقتی زندگی های بسیاری از دست رفته است. میتوانستیم از 11 سپتامبر جلوگیری کنیم؟
During these presentation the MEK terrorism and terrorist is being presented inside out which is lying in wait to destroy the contemporary human civilization.
در طی این مطلب ، تروریسم و تروریستهای مجاهدین خلق در بیرون از کشور با استناد به مدارک رسمی خود فرقه رجوی افشاء و معرفی می شوند که در قصد نابودی تمدن بشر معاصر را دارند.
I have been an insider (High ranking member of Mek and NCRI) for decades in Mek. All the facts and references are from Mek’s official publications written by Masoud Rajavi the Caliph of Mek.
From what has been said so far, it is obvious that, the face of terrorism has changed dramatically over the past decades. To give you an example of how Terrorist Leaders utilize the western Blessings, the El Pais newspaper of Spain disclosed that MEK has been paying nearly one Million Euros to an Ultra far-right party of VOX of Spain to be founded and operated in Europe which advocates an end to the existence of the European Union as their party goals.
من دهه ها یک عضو علیرتبه در فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت آن بوده ام. همه حقایق و منابع اطلاعاتی از نشریات رسمی فرقه رجوی است که توسط مسعود رجوی خلیفه آن نوشته شده است.
از آنچه تاکنون گفته شد ، بدیهی است که چهره تروریسم طی دهه های گذشته به طرز چشمگیری تغییر کرده است. روزنامه ال پائیس اسپانیا برای بیان مثالی از چگونگی استفاده رهبران تروریست فرقه رجوی از چشم پوشیهای بعضی عناصر سیاسی غربی را افشا کرد که مجاهدین خلق نزدیک به یک میلیون یورو به یک حزب فوق العاده راست افراطی VOX اسپانیا برای تأسیس و فعالیت در اروپا پرداخته است. حزبی که نابودی اتحادیه اروپا از اهداف حزب آنهاست.
آلخو 1
Vox
el pais1
Ashampoo_Snap_2021.04.22_10h13m05s_019_
آلخو 4

where in return Vox and its founder Mr. Aldo Vidal Quadras would support MEK in Europe by paving the ground and facilitating the presence and activity of MEK’s members and its leader Maryam Rajavi in European power corridors such as in E Parliament. One could see the vox parties Founder Mr. Aldo vidas quadras nd Maryam Rajavi also most every where.
در عوض Vox و بنیانگذار آن آقای آلدو ویدال کوادراس با زمینه سازی و تسهیل حضور و فعالیت اعضای مجاهدین خلق و مریم رجوی رهبر آن در کریدورهای قدرت اروپا مانند پارلمان اروپا حمایت می کنند. می توان بنیانگذار حزب راست افراطی vox آقای آلدو را دید که تقریبا همواره در کنار رهبر تروریستهای فرقه رجوی مریم رجوی است.
آلخو ویداس5
آلخو 4
آلخو 2
آلخو 1
aldo vidas22
Maryam-Rajavy-Massage-3-min
mr va vox leader
آلخو 3
آلخو 4
آلخو ویداس5
Interesting to know that Vox party is anti Moslem and Mek is planning an ISLAMIC State for IRAN. The Guardian of London in 21Sep 2012 disclosed Mek’s atrocities in the West and wrote:
جالب است بدانید که حزب ووکس ضد مسلمان است و فرقه رجوی در حال برنامه ریزیبرای یک کشور اسلامی از نوع داعش برای ایران است. گاردین لندن در 21 سپتامبر 2012 جنایات فرقه رجوی در غرب را اینگونه فاش کرد و نوشت:
The Guardian of London in 21Sep 2012
“…A designated Iranian terrorist org. Have won a long struggle to see it unbanned in the US after pouring millions of dollars into an unprecedented campaign of political donations, hiring Washington lobby groups and payments to former top administration officials.Mek bribe official to be de-listed from terrorists list of USA and European Union.”امیر وفاایغمایی از کلیپ ویدیویی خود نقل قول می کند
یک سازمان یکه بعنوان تروریستی اعلام شده است. توانسته با ریختن میلیون ها دلار در یک کارزار بی سابقه برای استخدام گروه های لابی واشنگتن و پرداخت به مقامات ارشد دولت سابق آمریکا، یک مبارزه طولانی را برای خروج از لیست تروریستی در ایالات متحده و اتحادیه اروپا به انجام رسانده است.
“[/ su_quote]
To grasp an idea about the extent of the world’s concern about MEK being de-listed by bribing official just type in any search engine:“MEK to be delisted”
برای درک بهتر میزان نگرانی جهانیان در مورد حذف قرقه رجوی از فهرست تروریستی با رشوه دادن ، کافیست در هر موتور جستجوگری تایپ کنید: “MEK to be delisted“
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll):
خبرگزاری آسوشیتدپرس در فوریه 5 2017 (توسط) جان گمبرل نوشت.:
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll)
“Trump Cabinet pick paid by controversial Iranian Exile group.” It add, “Trump’s transportation secretary received $50,000 for 5 min speech to Mek, previously called a “Cult-like” terrorist group by state department.”گاردین لندن در 21 سپتامبر 2012
” گروه جنجالی تبعیدی ایرانی به اعضای کابینه ترامپ پول پرداخت میکند.” این گزارش اضافه می کند ، “وزیر حمل و نقل ترامپ 50 هزار دلار برای 5 دقیقه سخنرانی برای فرقه رجوی دریافت کرده است، این گروه قبلاً توسط وزارت امور خارجه یک گروه تروریستی” فرقه ای” نامیده می شد بود.”
[/ su_quote]
There is no serious media report about Mek, not to warn about “Mek’s violence and act of terrorism especially against Americans interests.”
هیچ گزارش رسانه ای جدی در مورد فرقه رجوی وجود ندارد مگر در مورد “خشونت و اقدام تروریستی آنها به ویژه علیه منافع آمریکایی ها” هشدار نداده باشد.
Mek’s policy towards the West
سیاست فرقه رجوی در قبال غرب [/ su_heading]
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016:
فرقه رجوی در دهه 1960 به عنوان یك گروه مارکسیست-اسلامی تاسیس شد كه توحشِ جهادی ها و استالینیسم را با هم تركیب می كرد و بمب گذاری های انتحاری را تنها كارزار خود می دانست. دانیل بنیامین از وب سایت Politico ت در 13 دسامبر 2016 نوشت:
The Politico by Daniel Benjamin in Dec 13 2016
“For decades, and based on U.S. intelligence, the Unites States Government has blamed Mek for killing three US contractors, bombing the facilities of numerous US companies and killing innocent Iranians.AP در فوریه 5 2017 نوشت. (توسط Jon Gamberll)
“” برای دهه ها ، و بر اساس اطلاعات ایالات متحده ، دولت ایالات متحده آمریكا آنها را به خاطر ترور سه پیمانكار آمریكایی ، بمب گذاری در تاسیسات بسیاری از شركت های آمریكایی و كشته ایرانیان بی گناه مقصر دانسته است. .
From the first days of the downfall of the Shah in Iranian revolution, Mek pressed for the downfall of Imperialists led by USA.
از نخستین روزهای سقوط شاه در انقلاب ایران ، فرقه رجوی برای سقوط امپریالیست ها به رهبری آمریكا ایرانیان را تحت فشار قرار میداد.
Rajavi Wrote in his paper Jihadist issue nr 4 page 2
رجوی در مقاله ای در مجاهد شماره 4 صفحه 2 نوشت:
Rajavi Wrote in his paper Mojahed issue # 4 page 2
In other words, since at the present stage of history, the main conflict in human society is the conflict between peoples and imperialism, forces, parties and regimes must be in the People’s front, at war with the global imperialism (led by the United States) , otherwise they will inevitably fall into the camp of imperialism and against the people !!!The Politico توسط دانیل بنیامین در 13 دسامبر 2016
به عبارت دیگر ، از آنجا که در مرحله کنونی تاریخ ، تضاد اصلی در جامعه بشری تضاد بین مردم و امپریالیسم است ، نیروها ، احزاب و رژیم ها باید در جبهه مردم در جنگ با امپریالیسم جهانی (به رهبری ایالات متحده) باشند. ، در غیر این صورت آنها به ناچار به اردوگاه امپریالیسم و در برابر مردم سقوط خواهند کرد !!! [/ su_quote]
Rajavi was not consent with the downfall of the Shah of Iran as a revolution, called for downfall of the USA as the second but the main phase of the Iranian revolution by
رجوی با سقوط شاه ایران به عنوان یک انقلاب موافقت نکرد ، خواستار سقوط ایالات متحده آمریکا به عنوان مرحله دوم اما اصلی انقلاب ایران توسط
“OVERTHROWING the IMPERIALISM as the main SHAH”
“سرنگونی امپریالیسم به عنوان شاه اصلی“
in the “Jihadist-Mojahed” Issue #4, P2 one can read:
در شماره 4 “نشریه مجاهد” ،صفحه2 می توانید بخوانید:
“the only way to the liberation {of Nations} is to struggle against Imperialism”
“تنها راه رهایی {ملل} مبارزه با امپریالیسم است“
In this respect, Mek relied then on Soviet Union the second supper power, and his own leading role in assassinations of the US personnel working in Iran.
از این نظر ، فرقه رجوی به قدرت بزرگ دیگر جهان شوروی و نقش اصلی خود در ترور پرسنل آمریکایی شاغل در ایران متکی بود.
Assessination of Americans by Mek
ترور آمریکایی ها توسط فرقه رجوی [/ su_heading]
Unlike when Masoud Rajavi the Mek’s Calipha was in Iran, after his self-exile in France he denies assassinating the Americans. Let’s examine Rajavis claims, if he has nothing to do with the assassinating US Citizens and officials according to his own writtings in his paper. Jihadist-Mojahed, Issue #18 P7
برخلاف زمانی که مسعود رجوی خلیفه مجاهدین در ایران بود ، پس از تبعید خود خواسته در فرانسه ، ترور آمریکایی ها را انکار می کند. بیایید ادعاهای رجوی را راستی آزمایی کنیم، که آیا او طبق نوشته های خود در مقاله اش هیچ کاری با ترور شهروندان و مقامات آمریکایی نداشته؟. مجاهد ، شماره شماره 18 صفحه7
Jihadist Issue #18 P7 The title of the article reads;
“A word with the Revolutionary Guards brothers, who put bullets in the chests of the American?”
عنوان مقاله به شرح زیر است:
“یک کلمه با برادران سپاه پاسداران ، گلوله های چه کسانی سینه مستشاران آمریکایی ها رامیشکافت؟“
The paragraph indexed 1 reads:
“At least none of the American criminals have no doubt about our anti-imperialist stands, because they were the first to receive our bullets in their chests after 1972”.
پاراگراف اندیس 1 به شرح زیر است:
“حداقل هیچ یک از جنایتکاران آمریکایی در مواضع ضد امپریالیستی ما تردیدی ندارند ، زیرا آنها اولین کسانی بودند که گلوله های ما را پس از سال 1972 در سینه های خود دریافت کردند“.
The paragraph indexed 2 one can read:
“That is why they [USA] conspire against us by arresting Mohammad Reza Saadati while tracing CIA networks in Iran.”
پاراگراف اندیس 2 را به شرح زیر است:
“به همین دلیل است که آنها [ایالات متحده آمریکا] با دستگیری محمدرضا سعادتی هنگام ردیابی شبکه های CIA در ایران ، علیه ما توطئه می کنند.”
I will come back to this CIA and Saadati incident claim of Masoud Rajavi.
Masoud Rajavi openly and proudly mentioning his terrorist atrocities against Americans, he was hoping to be able to manipulate it to radicalize the country’s political atmosphere to exert enough sociopathic pressure on the Iran’s late Religious leader Ayatallah Khomeini to declare wholly war against USA.
In this regards Rajavi while praising the Ayatollah Khomeini for his overthrowing the Shah begged him to continue the revolution by over throwing the US Imperialism as “The Real Shah” as Rajavi used to put it. Mek’s official paper was filed with titles and articles such as:
• Let create a new Vietnam for US in Iran.
• Without destroying US Imperialism, we cannot even solve the problems of our schools.
• Even a 10-year-old child being recruited in a revolutionary org can make US Imp suffer big blows.
• Let’s arm the nation against Imperialists.
• Fighting to the end with US Imp, is the only way to the Liberation.
من به موضوع سیا و سعادتو مسعود رجوی برمی گردم.
مسعود رجوی آشکارا و با افتخار از جنایات تروریستی خود علیه آمریکایی ها یاد می کند، او امیدوار بود که بتواند آنرا دستمایه ای کند تا فضای سیاسی کشور را تحت فشار قرار دهد تا به اندازه کافی فشار اجتماعی-روانی بر آیت الله خمینی رهبر مذهبی فقید ایران برای اعلام جنگ و جهاد علیه ایالات متحده بکند.
در این رابطه رجوی ضمن تمجید از آیت الله خمینی برای سرنگونی شاه به وی التماس می کرد که با سرنگونی امپریالیسم ایالات متحده یا همانطور که رجوی میگفت به عنوان “شاه واقعی” ، انقلاب را ادامه دهد. مقاله رسمی فرقه رجوی با عناوین و مقالاتی مانند زیر تمامی نشریات مجاهد را پر میکند:
 اجازه دهید ویتنام جدیدی برای ایالات متحده در ایران ایجاد کنیم.
 بدون از بین بردن امپریالیسم ایالات متحده ، ما حتی نمی توانیم مشکلات مدارس خود را حل کنیم.
 حتی یک کودک 10 ساله که در یک سازمان انقلابی جذب می شود ، می تواند ضربه بزرگی به آمریکا وارد کند.
 بیایید ملت را در برابر امپریالیست ها مسلح کنیم.
 جنگ تا پایان با US Imp ، تنها راه آزادی است.
برای آمریکا ویتنام دیگری بسازیم – Copy
بکارگیری کودکان1 – Copy
issue 18 p 7 small
ISSUE 18 P7
issue 4 page 2 2
Compare all the above nonsence with what Maryam Rajavi is parroting contemporary human’s values to deceive the politicians.
تمام مزخرفات فوق را با آنچه مریم رجوی برای فریب سیاست مداران با تکرار طوطی وار ارزشهای انسان معاصر مقایسه کنید.
This Next document is screenshot of US Gov. Website; in 2021
این سند بعدی تصویری از وب سایت دولت ایالات متحده در سال 2021است
https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18

Which reads;
“Lieutenant Colonel Lewis L. Hawkins was shot and killed as he walked from his home to work at the Directorate of Financial Management. According to telegram 4249 from Tehran, June 16, a militant named Reza Reza’i was the alleged mastermind of the plot.”
“سرهنگ دوم لوئیس ال هاوکینز هنگامی که از خانه خود برای کار به اداره مدیریت مالی می رفت ، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. طبق تلگرام 4249 از تهران ، شانزدهم ژوئن ، یک مبارز به نام رضا رضائی متهم به عنوان طراح توطئه بود. “
spacer height=”10px”]
This is the picture Of Reza Rezai member of MEK Central committee.
این تصویر رضا رضایی عضو کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق است.
This is a screenshot of the official website of Mek 2021. Mek glorifying Reza Rezai as Great Jihadist
عکس صفحه وب سایت رسمی مجاهدین در 2021 است که رضا رضایی را به عنوان جهادگر بزرگ تجلیل می کند.
In the next Mek document: the Jihadist issue #4, p2: Masoud Rajavi praising killing of the Americans even mentioning the names of the victims of their terrorism “General Price and Col. Hawkins”
در سند بعدی فرقه رجوی : مجاهد شماره 4 ، صفحه 2: مسعود رجوی با ستایش از کشتار آمریکایی ها حتی با ذکر نام قربانیان تروریسم “ژنرال پرایس و سرهنگ هاوکینز” به این کشتار اعتراف میکند.
.
Paragraph indexed (II) reads:پاراگرافی که اندیس 2 دارد اینگونه است.

”even many revolutionary operations were directed against American criminals. e.g: Revolutionary execution of General Price and Colonel Hawkins was masterminded and executed by Mojahedin Khaq, in the honor of the Iranian revolutionary movement in the recent years
حتی بسیاری از عملیات های انقلابی علیه جنایتکاران آمریکایی بود. به عنوان مثال: اعدام انقلابی ژنرال پرایس و سرهنگ هاوکینز به افتخار جنبش انقلابی ایران در سالهای اخیر توسط مجاهدین خاق طراحی و اجرا شد.
Under the subtitle index (I) reads; “Going to war with Imperialism led by American imperialism is the only way for the Liberation”.
زیر تیتر اندیس(I) اینگونه است. “جنگ با امپریالیسم به رهبری امپریالیسم آمریکا تنها راه آزادی است”.
The next documents are Iranian daily news papers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
اسناد بعدی روزنامه های خبری روزانه ایران است که جزئیات ترور را با تصویر هاوکینز در صفحه اول گزارش می دهد
The big title reads;Details of the assassination of American advisers in Tehran.
در عنوان اصلی آمده است ؛ جزئیات ترور مستشاران آمریکایی در تهران.
The next documents are Iranian daily newspapers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
The big title reads; Details of the assassination of American advisers in Tehran.
The next documents are another daily news paper reporting when Reza Rezai was killed while being arrested by the security forces.
The title reads:
Reza Rezai the mastermind of the Americans advisers was killed. Reza rezai also fought alongside of the Palestine.
Let me also as and insider add that when Colonel Howkins and General Price were assassinated by MEK their brief case full of documents was confiscated by the mek operatives and later handed over to the one of the Russian Embassies outside Iran.
Therefore against Maryam and Masoud Rajavi’s claims, in the west, Masoud Rajavi’s written articles in their Official News Paper and Mek’s present websites not only proves otherwise but they are proud of their terrorism and assassinations.
اسناد بعدی روزنامه خبری دیگری است که گزارش می دهد رضا رضایی هنگام دستگیری توسط نیروهای امنیتی کشته شده است.
عنوان عنوان شده است: رضا رضایی ، طراح اصلی ترور مشاوران آمریکایی کشته شد. رضا رضایی همچنین در کنار فلسطین جنگید.
اجازه دهید شخصا اضافه كنم كه وقتی سرهنگ هاوكینز و ژنرال پرایس توسط مجاهدین خلق ترور شدند اسناد کیف دستی آنها توسط تیم ترور ضبط و بعداً به یكی از سفارت های روسیه در خارج از ایران تحویل داده شد.
بنابراین در برابر ادعاهای مریم و مسعود رجوی امروزه در غرب ، مقالات مسعود رجوی در روزنامه های خبری رسمی و وب سایت های فعلی آنها نه تنها خلاف این را اثبات می کند بلکه آنها به تروریسم و ترورهای خود افتخار می کنند.
Mek and spying for
Soviet Union
against their country, Iran
فرقه رجوی و جاسوسی برای
اتحاد جماهیر شوروی
علیه کشورشان ایران

One year prior to the Iranian revolution, an Iranian High ranking Lt. Gen Mr. Ahamd Mogharabi and Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education) were arrested, tried and executed by the Shah’s government for spying for Russians for 30 years. KGB desperately needed to know how their valuable head of spy network at highest levels of the Shah’s army and his deputy in the ministry of education were uncovered in Iran.
یک سال قبل از انقلاب ایران ، یک سرلشکر عالی رتبه ایرانی آقای احمد مقربی و آقای علی نقی ربانی (یک مقام عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش) توسط دولت شاه به جرم جاسوسی برای 30 سال برای روس ها دستگیر ، محاکمه و اعدام شدند. KGB ناامیدانه میخواست بداند چگونه عنصر ارزشمند شبکه جاسوسی اش در بالاترین سطح ارتش شاه و معاون وی در وزارت آموزش و پرورش در ایران کشف شد.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. KGB به مسعود رجوی دستور داد تا این موضوع را بفهمد.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out.

Mek’s KGB connection was Mr. Mohammad Reza Saadati member of the Mek’s leadership nicknamed SAIKO by KGB(an engineer who had a history of working in Iran’s Steel Factory which was established and run by Russia since 1967 at the Shah’s time.
Masoud Rajavi having received the order from KGB, used the complete chaos of transition period of the Revolution and infiltrated in the army’s prosecutors office and confiscated the documents related to Russian head spy Lt Gen. Ahmad Mogharabi’ in Iran .
In this picture Lt. Gen AhmadMogharabi left who spied for Russia for 30 years with his spying equipment In front of him in one of the court hearings and on his left is Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education)

Gen. Mogharabi and Rabani at a court hearing
ارتباط KGB با رجوی از طریق آقای محمدرضا سعادتی عضو رهبری Mek با نام مستعار SAIKO که رابط جاسوسی بود صورت میگرفت. سیکو (مهندسی که سابقه کار در کارخانه فولاد ایران را داشت که از سال 1967 در زمان شاه توسط روسیه تأسیس و اداره می شد.
مسعود رجوی پس از دریافت دستور از KGB ، از هرج و مرج كامل دوره گذار انقلاب استفاده كرده و در دادسراهای ارتش نفوذ كرده و اسناد مربوط به سرلشكر احمد مقربی سر جاسوس روسی را در ایران ضبط كرد.
در این تصویر سپهبد احمد مغربی سمت چپ که با تجهیزات جاسوسی خود برای 30 سال برای روسیه جاسوسی کرد در یکی از جلسات دادگاه و در سمت چپ او آقای علی نقی ربانی (یک مقام عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش) قرار دارد دیده میشوند.
After a few initial secret meetings of with the Russians in Tehran, Mohammad Reza Saadati nick named Saiko was arrested in Aug 24, 1979, while handing over the documents to the First Secretary of the Russian consulate Mr. Vladimir Fensinkow.
Mr. Saadati was initially sentenced to 10 years of imprisonment, but Fensinkow was released due to his political immunity. Saadati was later executed after Mek started terror campaign bombing pro government Party HQ killing 120 members of the parliament. Assesinating the prime minister and the president of the country.
The iranian new regime lost their complete trust in Mek and restricted their activities.
پس از چند ملاقات اولیه مخفیانه با روس ها در تهران ، محمدرضا سعادتی ، نام مستعار سایکو ، در 24 آگوست 1979 ، هنگام تحویل مدارک به دبیر اول کنسولگری روسیه ، آقای ولادیمیر فنسینکوو ، دستگیر شد.
آقای سعادتی در ابتدا به 10 سال زندان محکوم شد ، اما فنسینکوف به دلیل مصونیت سیاسی آزاد شد. بعداً سعادتي پس از آنكه رجوی عملیات تروريستي را شروع کرد و با بمب گذاري جلسه حزب اعضای حزب 120 عضو پارلمان را کشت آغاز كرد همچنین با بمگذار دفتر نخست وزیری نخست وزیر و رئیس جمهور کشوررا کشت اعدام شد.
رژیم جدید ایران اعتماد كامل خود را به فرقه رجوی از دست داد و فعالیتهای آنها را بیشتر محدود كرد.
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest
سازمان مجاهدین سازمان سیای آمریکا را مقصر دستگیری سعادتی قلمداد نمود.
A detailed account of Mek-Saadati-Russian spy relation and above incident can be found in the Chapter “Saadati” of a book titled:
“Inside the KGB: My Life in Soviet Espionage”
شرح مفصلی از رابطه جاسوسی فرقه رجوی-سعادتی-روسیه شوروی و واقعه فوق را می توان در فصل “سعاداتی” کتابی با عنوان “درون KGB زندگی من در جاسوسی شوروی” یافت. که توسط ولادیمیر کوزیچکین ، اولین رئیس ارشد عملیات KGB در تهران نوشته شده است.
by Vladimir Kuzichkin, First Chief Directorate of KGB for Operations in Teheran. ISBN-13: 9780804109895
most interesting was while MEK, In its daily propaganda attacked the new liberal government official and even some of the religious leaders as pro-western by branding them as non-patriots even suggesting being Western Spies in their newspapers. Mek itself was busy spying for Russians. The arrest and conviction of Saiko disclosed Mek’s betrayal of the country and their illegal, slaver fashion relation with the Russians.
It also blow up Masoud Rajavi’s false face and stance of patriotism as an example of his usual crying wine but selling vinegar in the eyes of the people and the new government.
جالب اینکه در حالیکه مجاهدین خلق ، در تبلیغات روزمره خود ، با معرفی مقامات کشور به عنوان غیر میهن پرست حتی به عنوان جاسوس غربی در روزنامه های خود به آنها انگ میزد، و به مقام جدید دولت لیبرال و حتی برخی از رهبران مذهبی به عنوان غرب گرایانه حمله می كردند. خود مسعودرجوی مشغول جاسوسی برای روس ها علیه کشورش بود. دستگیری و محکومیت سایکو خیانت مسعودرجوی به کشور و رابطه نامشروع و برده وار آنها با روس ها را فاش کرد.
این واقعه همچنین چهره کاذب و موضع وطن پرستی مسعود رجوی را نمایان ساخت که به عنوان نمونه ای از گندم نمایی و جوفروشی ظاهر میشود.
Seizure of the AMERICAN EMBASSY
تسخیر سفارت آمریکا
As it was said the KGB and the Mek blamed CIA or “the US diplomats in US Embassy in Tehran that run the CIA in Iran” for this crack down on their spy network.
Would KGB and Russia sit idle only digesting such a big blow and do nothing concerning the fact that, “from the KGB’s point of view”, the below was from a defeated retreating enemy (The CIA) and USA diplomats as a result of the revolution in Iran.
همانطور که گفته شد KGB و فرقه رجوی CIA را یا “دیپلماتهای آمریكایی در سفارت آمریكا در تهران را كه CIA را در ایران اداره می كنند” را مقصر کشف و نابودی شبکه جاسوسی خود دانسته اند.
آیا KGB و روسیه در ایران حاضر میشدند این ضربه به این بزرگی را هضم می كنند و در مورد این واقعیت كه “از نظر KGB” ، ضربه از دشمنی شکست خورده در حال عقب نشینی (CIA) در نتیجه انقلاب ایران به آنا وارد شده است، هیچ کاری نکنند؟
91
92
93
94
95

As far as KGB was concerned CIA not only keept the secrets of how previous KGB Spy network was uncovered but also destroying another strong spy net work relation of KGB with Masoud Rajavi the Leader of MEK an Important political group which Russia considered it as a sign of the rise of the era of KGB and Russian influence and the down of US influence in Iran, due to the revolution, was far more than a blow to KGB but a disasterous blow to Rassia.
The importance of this question arises from the fact that the whole Revolution in Iran was against the Shah, as Iranians rightly considered him as the poppet of USA, consequently hundreds of leftist pro Russian groups appeared over night that together with the ordinary people on the streets, chanted death to America was supposed to put an end to any influence of CIA in Iran.
تا آنجا که به KGB مربوط می شد ، CIA نه تنها اسرار نحوه کشف شبکه جاسوسی قبلی KGB را حفظ کرده بود، بلکه باعث از بین رفتن ارتباط شبکه قدرتمند دیگر جاسوسی KGB با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق یک گروه سیاسی مهم نشدشده بود، که روسیه آن را نشانه ای از ظهور دوران نفوذ KGB و روسیه و کاهش نفوذ آمریکا در ایران ، به دلیل انقلاب قلمداد میکرد، بنابراین این واقعه چیزی بیش از ضربه به KGB بلکه ضربه ای فاجعه بار به روسیه شوروی آن زمان بود.
اهمیت این سوال از این واقعیت ناشی می شود که کل انقلاب در ایران علیه شاه بود ، زیرا ایرانیان به درستی او را به عنوان عروسک آمریکا می دانستند ، در نتیجه صدها گروه چپ طرفدار روسیه در یکشبه ظاهر شدند که همراه با مردم عادی در خیابان ها ، با شعار مرگ بر آمریکا قرار بود به هرگونه نفوذ سیا در ایران پایان دهد.
Russians-Mek’s reaction to the blow
واکنش فرقه رجوی و روسیه به این ضربه
Immediately after, Mek intensified its political propaganda against America as US Imperialism, Advocating that:
“After the Shah it is imperialism led by US imperialism as the real Shah that must be toppled by armed struggle”
Mek’s official papers were filled with articles with content of advocating armed struggle against USA. Four months was needed for this propaganda campaign to give its fruits. Where MEK was ready to launch its counter attack on behalf of KGB and launched the occupation of US embassy in Tehran.
Since this was the second, attempt to occupy the US Embassy by Mek since the first attempt was three day after the revolution. Then Khomeini the leader of the revolution ordered them to leave the Embassy immediately.
Masoud Rajavi this time did it under the name of some students who later called themselves:
“Students of the line of Ayatollah Khomeini”
this named was chosen in order to neutralize Khomeini’s opposition to the seizure and win his support for continuation of the occupation, which worked.
Students of the line of Khomeini A name that was very intelligently chosen to force the suprem leader of the revolution the Ayatollah Khomeini to endorse the occupation of a foreign Embassy, especially while being under the propaganda bombardment of Mek for being soft against USA and not starting the wholly war against America as the Real Shah.
According to the Mek’s official paper issue nr. 18 page 7 Masoud Rajavi wrote :
بلافاصله پس از آن ، فرقه رجوی تبلیغات سیاسی خود را علیه آمریكا به عنوان امپریالیسم آمریكا تشدید كرد ، با شعارهایی مانند:
“پس از شاه ، امپریالیسم به رهبری امپریالیسم ایالات متحده به عنوان شاه واقعی است که باید با مبارزه مسلحانه سرنگون شود”
مقالات رسمی مجاهد با مقاله هایی با محتوای حمایت از جنگ مسلحانه علیه ایالات متحده پر شده بود. چهار ماه زمان لازم بود تا این کمپین تبلیغاتی ثمرات خود را بدهد. جایی که فربقه رجوی آماده بود از طرف KGB ضد حمله خود را آغاز کرده و سفارت آمریکا را در تهران اشغال کند.
از آنجا که این دومین تلاش برای اشغال سفارت ایالات متحده توسط فرقه رجوی و دیگر گروههای چپ بود، اولین تلاش سه روز پس از انقلاب بود. که در آن زمان خمینی رهبر انقلاب به آنها دستور داد فوراً از سفارت خارج شوند.
مسعود رجوی این بار این کار را با نام برخی از دانشجویان انجام داد که بعداً خود را “دانشجویان خط آیت الله خمینی”
خواندند.
این نام به منظور خنثی کردن مخالفت خمینی با تسخیر سفارت و جلب حمایت وی برای ادامه اشغال انتخاب شد بود، که موثر افتاد.
دانشجویان خط امام نامی که بسیار هوشمندانه انتخاب شده بود تا رهبر انقلاب آیت الله خمینی را مجبور به تأیید اشغال سفارت خارجی کند ، بویژه که تحت بمباران تبلیغاتی فرقه رجوی به دلیل نرمش درمقابل آمریکا و شروع نکردن جنگ و جهاد علیه آمریکا به عنوان شاه واقعی قرار داشت.
مسعود رجوی در شماره 18 مقاله مجاهد صفحه 7 نوشت.

“From the first moments of the seizure of American spy nest we stationed our military Units in the US Embassy Compound to Guard the brave students who sieged the US Spy nest.”
This sociopolitical pressure exerted by the MEK and other Soviet orchestrated leftist groups plus general anti American political atmosphere in Iran forced Khomeini to change his immediate initial rejection of the seizure decision, which ordered the students to leave the US Embassy compound, and unfortunately surrendered to Masoud Rajavi’s propaganda and endorsed the occupation after two day which lasted 444days.
MEK took the opportunity and immediately occupied American consulates in the cities of Isfahan and Tabriz independently and this time not under cover of students, but openly glorifying it in their papers which was announced only after they were thrown out by the Government security forces.Mojahed Issue No. 11 P.3
“از نخستین لحظات تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ، واحدهای نظامی خود را در محل سفارت ایالات متحده مستقر کردیم تا از دانشجویان شجاعی که لانه جاسوسی آمریکا را محاصره کردند ، محافظت کنیم.”
این فشار سیاسی-اجتماعی اعمال شده توسط مجاهدین خلق و سایر گروههای چپ سازماندهی شده توسط اتحاد جماهیر شوروی به علاوه فضای سیاسی ضد آمریکایی در ایران ، خمینی را وادار کرد که تصمیم اولیه تخلیه فوری سفارت را که به دانشجویان دستور داده بود محل سفارت آمریکا را ترک کنند ، تغییر دهد و متاسفانه تسلیم تبلیغات رجوی و فضای کاذب کشور شده پس از دو روز از اشغال حمایت کرد که 444 روز به طول انجامید.
مجاهدین خلق فرصت را مغتنم شمردند و بلافاصله كنسولگریهای آمریكا را در شهرهای اصفهان و تبریز به طور مستقل اشغال كردند و این بار نه تحت پوشش دانشجویان خط امام، بلكه همانگونه که صریحاً آن را در مقالات خود در مجاهد شماره 11 صفحه 3 تجلیل می كنند اعلام کردند.

The Title (1) reads;“Report of how two of Mek members were injured while being thrown out of the American Consulate after they had occupied the Consulates in Esfahan and Tabriz Cities.”
The Sub-title (2) reads;“how the American Consulate was occupied in Isfahan by MEK members”.
MEK Praising the occupation as a heroic seizure of the American Embassy, reminded the responsibility of the Iran’s officials to fight with Imperialism to the end.
Iranian Government aware of the infiltration of the Mek members and other leftist groups within the so called students occupying the US embassy started a big purge within the MEk members in the Embassy. All Mek known under cover members of Mek were purged from the Embassy.
In this picture First from left, is Mr. Jafar Zakeri with US Hostage,
در تیتر (1) آمده است: “گزارشی از نحوه زخمی شدن دو عضو مجاهدین هنگام بیرون راندن از كنسولگری آمریكا پس از اشغال كنسولگری ها در شهرهای اصفهان و تبریز.”
در عنوان فرعی (2) آمده است: “چگونه کنسولگری آمریکا در اصفهان توسط اعضای مجاهدین خلق اشغال شد”.
مجاهدین خلق با ستایش اشغالگری به عنوان یک تصرف قهرمانانه در سفارت آمریکا ، مسئولیت مقامات ایران را برای جنگ با امپریالیسم تا پایان یادآوری میکردند. دولت ایران كه از نفوذ اعضای فرقه رجوی و سایر گروههای چپ در دانشجویان به اصطلاح اشغال كننده سفارت آمریكا آگاه بود ، پاکسازی بزرگی از اعضای مجاهدین خلق در سفارت را آغاز كرد. تمام افراد شناخته شده فرقه رجوی تحت پوشش دانشجوی از سفارت پاک شدند. در این تصویر نفر اول از چپ آقای جعفر ذاکری با گروگان آمریکایی ،

And in this picture below first from left is Ebrahim Zakeri brother of Jafar Zakeri and one of the leaders of Mek with Masoud and Maryam Rajavi in Iraq.
جعفر ذاکری برادر ابراهیم زاکری در عکسی زیر نفر اول از چپ میباشد که در یک اتاق در عراق در کنار مسعودرجوی و از اعضای دفتر سیاسی فرقه رجوی میباشد.
Jafar Zänkeri was later purged from the Embassy. He was sent to the war front and was killed!
So this was how the Soviet Union and Mek reacted to the blow when soviet-Mek spy network was destroyed by the Iranian Government, which Mek and KGB blamed CIA for that. Mojahed Issue # 36:
“Let’s prepare another Vietnam for America”

جعفر ذاکری بعداً از سفارت پاك سازی شد. او را به جبهه جنگ فرستادند ودر انجا کشته شد!
اتحادیه جماهیر شوروی و مجاهدین در برابر ضربه ای كه در اثر آن شبکه جاسوسی شوروی-فرقه رجوی توسط دولت ایران منهدم شد ، و فرقه رجوی KGB سیا را مسئول این امر میدانستند عکس العمل نشان دادند
Following the purge of Mek members from the Embassy compound, Masoud Rajavi Calls for Putting US Diplomats hostages to be put on trial as criminal spies and criticized the government for not doing so. He also called for “preparing another Vietnam for America”
به دنبال پاکسازی اعضای فرقه رجوی از محوطه سفارت ، مسعود رجوی خواستار محاکمه دیپلمات های آمریکایی به عنوان جاسوس جنایتکار شد و از دولت برای این کار انتقاد کرد. وی همچنین خواستار “تهیه ویتنام دیگری برای آمریکا گردید.
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published
پیام شخصی مسعودرجوی رهبر فرقه رجوی در نشریه شماره 102 صفحه 2.
Mojahed Issue #102 p2, demanding:

“the US Diplomats must be at least put on trial… and not doing so by the Iranian officials shows that they are not anti- Imperialists”. With regards to American crimes committed in Iran, their diplomats must be put on trial before the world’s public opinion
“دیپلمات های ایالات متحده باید حداقل محاکمه شوند … و این اقدام مقامات ایرانی نشان نمی دهد که آنها ضد امپریالیست نیستند”. با توجه به جنایات آمریکایی ها در ایران ، دیپلمات های آنها باید قبل از افکار عمومی جهان محاکمه شوند
It is Important to note that :
این نکته مهم است بیان شود که:

Mek has never, not only officially changed, denounced or rejected their strategy of toppling imperialism led by USA with armed struggle but following this strategy, they use it as tools for motivating and radicalizing members inside their organization.
Mek to further show its radical and anti Imperialistic stance announces through its military communique nr. 23 of putting all its military units under the command of the Revolutionary Guards of the Ayatollah Khomeini, to prepare to combat against USA.
The Iranian officials called MEK as Monafegh meaning: one who Cries Wine but Sells Vingar
فرقه رجوی هرگز نه تنها رسماً استراتژی سرنگونی امپریالیسم به رهبری آمریكا را با مبارزه مسلحانه تغییر نداده، بلکه آنرا رسما رد و نقد نكرده است ، بلكه به دنبال این استراتژی ، رجوی از آن به عنوان ابزاری برای ایجاد انگیزه و رادیكالیزه كردن اعضای درون سازمان خود استفاده می كنند.
فرقه رجوی برای نشان دادن موضع رادیکال و ضد امپریالیستی خود از طریق اعلامیه نظامی شماره23 خود ، از قرار دادن تمام واحدهای نظامی خود تحت فرماندهی سپاه پاسداران آیت الله خمینی ، برای آماده سازی برای نبرد با ایالات متحده آمریکاسخن گفت.
مقامات ایرانی مجاهدین خلق را منافق می نامیدند ، یعنی: کسی که گندم نمایی و جو فروشی میکند.
MEK plan to overthrow the government
تلاش برای سرنگونی رژیم
Masoud Rajavi Mek’s Caliph has the illution of being in the position of the Leader of the Islamic Revolution and the Spiritual Leader of the Islamic World and his role has been stolen from him by the late Ayatollah Khomeini the Suprem Leader of the Iran Revolution.

Masoud Rajavi from the first days of victory of the revolution against the Shah, in Mek’s internal bulletins always emphasized that the Military confrontation with the new regime that accused them of bring back US imperialism to Iran is inevitable.
He added the right time is when MEK has completely prepared itself for such bloody confrontation by gathering arms and organizing the military units.
Under the goose of preparing to fight against US Imperialism, MEK organized Military units that marched independently on the streets of the Capital Tehran while collecting arms and ammunition to prepare for the overthrowing of the new regime. These picture are Mek’s military units in the streets in Major Cities.
میلیشیا 4
میلیشیا 2

مسعود رجوی رهبر عقیدتی فرقه، دچار این توهم مالیخولیایی است که در جایگاه رهبر انقلاب اسلامی و رهبر معنوی جهان اسلام قرار دارد و نقش وی توسط مرحوم آیت الله خمینی رهبر انقلاب ایران از وی ربوده شده است.
مسعود رجوی از نخستین روزهای پیروزی انقلاب علیه شاه ، در بولتن های داخلی اش همیشه تأکید می کرد که تقابل نظامی با رژیم جدید که آنها را به بازگشت امپریالیسم آمریکا به ایران متهم می کرد ، اجتناب ناپذیر است.
وی می افزود زمان مناسب زمانی است که مجاهدین خلق با جمع آوری اسلحه و سازماندهی واحدهای نظامی کاملاً خود را برای چنین رویارویی خونین آماده کرده باشد.
مجاهدین خلق تحت لوای آماده سازی برای مبارزه با امپریالیسم ایالات متحده ، همزمان با جمع آوری اسلحه و مهمات، واحدهای نظامی را سازماندهی کردند که به طور مستقل در خیابانهای پایتخت تهران راهپیمایی می کردند تا برای سرنگونی رژیم جدید آماده شوند. این تصویر واحدهای نظامی مک در خیابانهای شهرهای بزرگ است

Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi’s assessment was that with the new regime’s inability to govern the country and the war with Iraq at the same time while the military forces being occupied in the war front, Mek can topple the regime in the capital Tehran in a matter of days.
The daily clashed between Mek militia and the supporters of the regime, which was organized to counter Mek activities occurred on daily bases.In 2 years of Mek’s preparation for Military confrontation with the new regime to overthrow it, 52 of Mek’s militia were killed and many injured in these street clashes.
ارزیابی مسعود رجوی این بود که با ناتوانی رژیم جدید در اداره کشور و جنگ همزمان با عراق در حالی که نیروهای نظامی در جبهه جنگ اشغال شده اند ، می تواند ظرف چند روز رژیم را در پایتخت تهران سرنگون کند.
درگیری روزانه میان شبه نظامیان رجوی و طرفداران رژیم ، که برای مقابله با فعالیتهای این گروه سازماندهی شده بود. در 2 سال رویارویی 52 نفر از شبه نظامیان رجوی کشته شدند و بسیاری از آنها در این درگیری های خیابانی مجروح شدند.
Mek issued a military communique #25 giving an ultimatum to the regime on June 18, 1981 and stated in it:
“they will confront the regime with their full power from now on”.
فرقه رجوی در 18 ژوئن 1981 با اعلامیه نظامی شماره 25 با دادن اولتیماتوم به رژیم ، در آن اظهار داشت: “آنها از این پس با قدرت کامل خود با رژیم مقابله خواهند کرد”.
Two days later on June 20, 1981, Mek organized a rally without the consent of the government in Tehran where they intended to march towards the parliament and government buildings and Khomeni’s residence. To test a popular coup d’etat.
دو روز بعد ، در 20 ژوئن 1981 ، تظاهراتی را بدون اطلاع دولت در تهران ترتیب داد كه قصد داشتند به سمت پارلمان و ساختمانهای دولتی و محل اقامت خمینی راهپیمایی کنند. تا یک کودتای مردمی را آزمایش کنند. تظاهرکنندگان با پلیس درگیر شدند که منجر به کشته و زخمی شدن هر دو طرف شد.
Demonstrators clashed with the police resulting in many deaths and injured on both sides.
Custom Gallery: images not found
Mek responded by bombing campaign, by mass killings of important figures of the new Regime killing many people by suicide bombings in the mosques and public places and a reign of terror began. Mek used his undercover elements infiltrated in the Government offices to bomb and eliminate political figures who considered as pro-West including Dr. Mohammad Beheshti who was educated in Germany.
هفت تیر 2
هفت تیر 4
هفت تیر 5

فرقه رجوی با بمب گذاری ، با كشتار جمعي از افراد کلیدی رژيم جديد ، موجب كشته شدن بسياري از مردم توسط بمب گذاري هاي انتحاري در مساجد و اماكن عمومي شد و حكومت وحشت آغاز شد. فرقه رجوی از عناصر مخفي خود كه در ادارات دولت نفوذ كرده بودند براي بمب گذاري و از بين بردن شخصيت هاي سياسي که آنها را طرفدار غرب میخواند از جمله دكتر محمد بهشتي كه در آلمان تحصيل كرده بود استفاده كرد.
Custom Gallery: images not found
Dr. Baheshti was assassinated along with 120 party and parliament members in a single bombing of their Party Congress Meeting by Mek member Mr. Mohammad Reza Kolahi.
دکتر بهشتی به همراه 120 نفر از اعضای حزب و پارلمان در یک بمبگذاری در اجلاس کنگره حزب توسط عضو فرقه رجوی آقای محمدرضا کلاهی ترور شدند.

Left: Dr. Beheshti, killed together with 120 Party members, Right: Mr. Kolahi who bombed Party HQ Center: Kolahi in Holland (Kolahi was assassinated after 28years in Holland while living under a false name).
Later Presidential office was bombed killing the Iranian president and the prime minister by another Mek under cover member infiltrated in the office, called Mr. Masoud Kashmiri. He lives in Europe with his wife and children under the protection of Mek.
دفتر نخست وزیری
کشمیری

عکس سمت چپ: دکتر بهشتی ، همراه با 120 عضو کشته شده حزب ، عکس سمت راست: آقای کلاهی که مرکز ستاد حزب را بمب گذاری کرد: کلاهی در هلند (کلاهی پس از 28 سال در هلند ، در حالی که با نام جعلی زندگی می کرد ترور شد).
دفتر ریاست نخست وزیر محل بمب گذاری بعدی بود که در آن رئیس جمهور ایران و نخست وزیر توسط یکی دیگر از اعضای نفوذی در دفتر ، به نام آقای مسعود کشمیری ، کشته شد. او در اروپا و با همسر و فرزندانش تحت حمایت فرقه رجوی زندگی می كند.
Custom Gallery: images not found
Thousands more ordinary people (shopkeepers,…) were assassinated by Mek suicide bombings and hit squads simply for supporting the government.
هزاران نفر دیگر از مردم عادی (مغازه داران …) به دلیل حمایت از دولت توسط بمب گذاری های انتحاری و ترور های خیابانی کشته شدند.
Mek first to use Suicide bombings in Public places
فرقه رجوی بنیانگذار عملیات جنایتکاران انتحاری در مکانهای عمومی در خاور میانه
Mek was the first in the Middle East region to use barbaric techniques of suicide bombings in public places and mosques by under aged teenagers for mass killings.
Masoud Rajavi had learned this criminal technique of Suicide bombing in Palestine while he was fighting for PLO against Israel where PLO militia used Suicide bombing only against Israeli tanks.

فرقه رجوی اولین گروه تروریستی در منطقه خاورمیانه بود که از روش های وحشیانه بمب گذاری انتحاری در مکان های عمومی و مساجد توسط نوجوانان زیر سن برای کشتار جمعی استفاده کرد.
مسعود رجوی این روش جنایتکارانه بمب گذاری انتحاری را در فلسطین آموخته بود در حالی که برای سازمان آزادیبخش فلسطین علیه اسرائیل می جنگید ، جایی که شبه نظامیان سازمان آزادیبخش فلسطین از بمب گذاری انتحاری فقط علیه تانکهای اسرائیلی استفاده می کردند.
But Rajavi used suicide bombings in public places such as mosques at Friday Prayers in Iran where they were packed with people. This technique is now commonly used by terrorists in Afghanistan and elsewhere. The pictuer was published by Mek, shows 9 Mek Suicide bombers in their Jahadist issue No. 261

اما رجوی از بمب گذاری انتحاری در مکانهای عمومی مانند مساجد در نماز جمعه در ایران که در آنها مملو از مردم بود استفاده کرد. این روش اکنون توسط تروریست ها در افغانستان و جاهای دیگر مورد استفاده قرار می گیرد. تصویر منتشر شده توسط فرقه رجوی 9 بمب گذار انتحاری آنها را در شماره 261 نشریه مجاهد نشان می دهد
But against the Mek’s assessment, the mass killings and bombings could not only result in overthrowing the regime but the Regime with the help of its nation wide social base destroyed A to Z of Mek members and also arrested all the operatives of the Mek and executed them in retaliation to the Mek’s reign of terror and bombings and killings. Only some high ranking members scraped from the country. But many top leaders were killed.
Ashraf Rajavi
Mohammad Rajavi

بر خلاف ارزیابی رجوی ، كشتارهای گسترده و بمب گذاری ها نه تنها منجر به سرنگونی رژیم نشد بلكه رژیم به تلافی استراتژی ترور وحشت و بمب گذاری ها و قتل های رجوی با كمك پایگاه اجتماعی گسترده خود الف تا یای اعضای اعضای فرقه رجوی را نابود كرد، همه عوامل باقی مانده را دستگیر و یا اعدام كرد. فقط برخی از اعضای عالی رتبه از کشور فرارکردند. اما بسیاری از رهبران عالی آن کشته شدند.
Custom Gallery: images not found
Amongs them, Masoud Rajavi’s deputy, “Mossa Khaibani and his wife”, Rajavi’s wife “Ashraf Rajavi“, but his one year old son Mohammad Rajavi (now strong opposition for his fathers’s use of terrorism and despotism) survived a military attack to their base by Security forces.
در این میان جانشین “مسعود رجوی و همسرش” اشرف رجوی همسر مسعود رجوی کشته شدند. اما پسر یک ساله اش محمد رجوی (که اکنون مخالف شدید پدراش بخاطر استفاده از تروریسم و استبداد است) از حمله نظامی به پایگاه آنها جان سالم به در برد.

Mohammad Rajavi has recently called his father Masoud Rajavi to court in Norway for forcing him to go against mek’s dissident members through a Norwegian company that Mohammad Rajavi is working for without knowing it is probably Masoud Rajavi’s under cover company. Otherwise, how could a Norwegian company ask its employer to comply with the rules of Mek?
محمد رجوی اخیراً پدرش مسعود رجوی را به دادگاه نروژ فراخوانده است. رجوی پسرش را مجبور كرد از طریق یك شركت نروژی كه محمد رجوی برای آن كار می كند بدون آنكه بداند احتمالاً شركت مخفی مسعود رجوی است ، به مخالفت با اعضای مخالف رجوی اتهام بزند. در غیر این صورت باید کارش را از دست بدهد. چگونه یک شرکت نروژی می تواند از کارمند خود بخواهد که از قوانین یک گروه تروریستی خاور میانه ای که سالیان در لیست تروریستی بوده است اطاعت کند؟
Rajavi Escapes to France
Rajavi and Banisadr
Khomeini and Banisadr

فرار رجوی به فرانسه
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi who escaped the country shortly after his start of the armed struggle, was aware of the west’s knowledge of his anti-Western stances and his terrorist nature especially due to assassination of US citizens a couple of years back and his direct role in seizure of US embassy in Tehran and US consulate in Isfahan and Tabriz,
Therefore used “Dr. Abolhassan Banisadr” the first president of the Iran Republic after the revolution as a front window to cover up his extremism and to deceive the west while escaped with him to France. This self-exile was aimed at as Rajavi puts it:
“to Neutralize the Imperialist’s measures of arresting Rajavi and also preventing the creation of a pro-Western political alternatives while he was busy overthrows the regime in Tehran”.
Rajavi and Dr. Banisadr formed NCRI, which I was also a member as an alternative to form an Islamic Democratic Republic!
Ashraf Rajavi killed
Banisadr-Rajavi-Firouzeh
Custom Gallery: images not found
Although Rajavi’s first wife was killed in armed raids to Mek bases in Tehran, and his one year old son was saved in the armed clashes. Rajavi did not wait more than a few months and married with Dr. Banisadr’s 18 years old daughter Miss Firouzeh Banisadr in Paris to cover up his real intentions of using Dr. Banisadr as liberal Window.

مسعود رجوی که بلافاصله پس از آغاز مبارزه مسلحانه از کشور فرار کرد ، از علم غرب از مواضع ضد غربی و ماهیت تروریستی خود به ویژه به دلیل ترور شهروندان آمریکایی چند سال قبل و نقش مستقیم او در تصرف سفارت آمریکا در تهران و کنسولگری آمریکا در اصفهان و تبریز مطلع بود.
بنابراین از “دکتر ابوالحسن بنیصدر “اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب به عنوان ویترینی لیبرال برای سرپوش گذاشتن بر افراط گرایی خود و فریب غرب به فرانسه فرار کرد. این تبعیدخود خواسته به قول رجوی با این هدف صورت گرفت:
“برای خنثی سازی اقدامات امپریالیستها از دستگیری رجوی و همچنین جلوگیری از ایجاد آلترناتیو سیاسی غرب گرایانه در زمانی که رجوی در توهم سرنگونی رژیم در تهران بود.
رجوی و دکتر بنی صدر NCRI را تشکیل دادند که من نیز عضوآن بودم تشکیل دادند.
اگرچه همسر اول رجوی در حملات مسلحانه به پایگاه های مک در تهران کشته شد و پسر یک ساله وی در درگیری های مسلحانه نجات یافت. رجوی چند ماه بیشتر صبر نکرد و با دختر 18 ساله دکتر بنی صدر خانم Miss Firouzeh Banisadr در پاریس ازدواج کرد تا اهداف واقعی خود را برای استفاده از دکتر بنی صدر به عنوان یک ویترین لیبرال سرپوش بگذارد.
Maryam Azedanlou (later Rajavi) and her first husband Mehdi Abrishamchi
His marriage caused huge reaction within Iran and mek members. Cultic Nature of the Mek as an inevitable part of the nature of any terrorist group surfaced after being totally wiped out from inside Iran. The initial signs appeared when, while Masoud Rajavi was married to his second 18years old wife, he was also attracted to his personal secretary Maryam Azedanlou later becoming Maryam Rajavi then she the wife of a Politburo member of Mek Mr. Mehdi Abrishamchi.
Rajavi force divorced Maryam from her husband and married with her as his third marriage Calling it following the Prophet Mohammad’s tradition and will of God. Further more and surprisingly Rajavi called his Cultic marriages an Ideological Revolution within mek.
ازدواج او باعث واکنش گسترده در ایران و در بین اعضای فرقه شد. ماهیت فرقه ای رجوی بعنوان بخشی اجتناب ناپذیر از ماهیت هر گروه تروریستی پس از نابودی كامل در داخل ایران ظاهر شد. علائم اولیه هنگامی ظاهر شد که مسعود رجوی با همسر 18 ساله دوم خود ازدواج کرده بود ، وی همزمان جذب منشی شخصی خود مریم عضدانلو شد که بعدا مریم رجوی نام گرفت و مریم همسر یکی از اعضای دفتر سیاسی فرقه رجوی آقای مهدی ابریشمچی بود.
رجوی، مریم را به از شوهرش جدا کرد و به عنوان سومین ازدواج با او ازدواج کرد که این امر را پیروی از سنت و خواست خدا و پیامبر اسلام خواند. بعداً بیشتر و به طرز شگفت انگیز رجوی ازدواج های فرقه ای خود را انقلابی ایدئولوژیک در درون فرقه اش خواند.
He Claimed that his forcing the couple to divorce and marrying with the divorced wife, would boost the strength of the Mek members a million times to mend the blows received in Iran which will help to overthrow the Mullahs in Iran.
At this stage while hundreds protested against his Cultic and despotic actions, Masoud Rajavi lied to the members and said this was the first and last forced divorce and will not and cannot be repeated in the future, adding:
Masoud Rajavi lied to his members
if it was not necessary for the boosting of the strength of the Movement he would not have done it.رجوی در مقاله خود مجاهد شماره 4 صفحه 2 نوشت
Rajavi’s Ideological marriage campaigns did not help him to remotely overthrow Khomeini Regime in Iran from France since there was no one left inside Iran to take his orders. Especially when hundreds of militia mostly school and High school students were arrested on the streets of Tehran and killed inside prisons in retaliation to Mek’s terror campaign. Rajavi was involved in a campaign of Love affairs in Paris going form one wedding to another which caused wide spread condemnation amongst Iranians inside and outside Iran and especially inside MEK members and Caders.
Many mek members inside the prisons in Iran condemned and even changed sides and joined the supports of the government. Rivai’s terror and marriage campaigns resulted in total defeat of the Mek. Not only militarily but also politically and organizationally.
at the same time, wide spread opposition against despotism of the cult leader began. Many members outside and inside Iran left Mek.In NRCI the political coalition, almost all the main and independent members left the coalition.
وی ادعا كرد كه مجبور كردن جدا شده زن از شوهر و ازدواج با همسر مطلقه توسط رجوی، قدرت اعضای فرقه رجوی را یك میلیون بار تقویت می كند تا جبران ضرباتی كه در ایران وارد شده باشد و به سرنگونی آخوندها در ایران كمك خواهد كرد!!
در این مرحله در حالی که صدها نفر به اقدامات کیش شخصیتی و استبداد وی اعتراض داشتند ، مسعود رجوی به اعضای خود بدروغ گفت این اولین و آخرین طلاق اجباری است و در آینده تکرار نخواهد شد و نمی تواند تکرار شود ، و افزود:
اگر برای تقویت قدرت جنبش لازم نبود ، او این کار را نمی کرد
اکسیونهای ازدواجها ایدئولوژیک رجوی به وی کمک نکرد تا رژیم خمینی در ایران را از فرانسه از راه دور سرنگون کند زیرا کسی در داخل ایران باقی نمانده بود که دستورات او را دریافت کند. به ویژه هنگامی که صدها دانش آموز دبیرستانی در تلافی اقدامات تروریستی رجوی در خیابان های تهران دستگیر و در داخل زندان ها اعدام میشدند. رجوی درگیر کارزار امور عاشقانه در پاریس از یک عروسی به عروسی دیگر میرفت. که باعث محکومیت گسترده بین ایرانیان در داخل و خارج از ایران و به ویژه اعضای مجاهدین خلق و کادرها شد.
بسیاری از اعضا در داخل زندانهای ایران اینکارهای او را محکوم و حتی تغییر جناح داده و به پشتیبانان دولت پیوستند. کمپین های ترور و ازدواج هایش منجر به شکست کامل فرقه رجوی نه تنها از نظر نظامی بلکه از نظر سیاسی و سازمانی شد..
در همان زمان ، مخالفت گسترده علیه استبداد رهبر فرقه آغاز شد. بسیاری از اعضای خارج و داخل ایران آنرا را ترک کردند. در NRCI ائتلاف سیاسی ، تقریباً همه اعضای اصلی و مستقل از ائتلاف خارج شدند. لیست برخی از جداشدگان از شورای ملی مقاومت در زیر آمده است.
List of some of those who left NCRI
• Kurdish Democratic Party Iran
• Banisadr the first President after the Revolution
• Democratic front of the revolutionary Toilers of Iran
• United Left Council
• Iran’s Work Party (Toofan)
• Democratic National front of Iran
• Democratic movement Front of Gilan and Mazandaran Provinces’ Toilers
• Coalition of Iran’s Communists (Sarbedaran)
• Hassan Masali
• Bahman Niroumand
• Mansour Farthing
• Parviz Dastmalchi
• Naser Pakdaman
• Ahmad Salamatian
• Ali Asgard Saiyed Javadi
• Mahdi Khanbaba Tehrani
• Mohammad Reza Rouhani
• Karim Gashim
• Hedayat Allah Martin Daftari
• Masoud Banisadr
• Davood Baghervand Arashad
• Esmaile Vafa Yaghmaee
• ……
حزب دموکرات کردستان ایران
دکتر بنی صدر اولین رئیس جمهور پس از انقلاب
جبهه دموکراتیک زحمتکشان انقلابی ایران
شورای چپ متحد
حزب کار ایران (طوفان)
جبهه ملی دموکراتیک ایران
زحمتکشان جنبش دموکراتیک جبهه استانهای گیلان و مازندران
ائتلاف کمونیست های ایران (سربداران)
حسن ماسالی
بهمن نیرومند
منصور فرهنگ
پرویز دستمالچی
ناصر پاکدامن
احمد سلامتیان
علی اصغر سعید جوادی
مهدی خانبابا تهرانی
محمدرضا روحانی
کریم گشم
هدایت الله مارتین دفتری
مسعود بنی صدر
داوود باقروند ارشد
اسماعیل وفا یغمایی
Internal Suppression
شروع سرکوب داخلی
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province.
By the order of the Masoud Rajavi more than 725 Mek dissident members were arrested and tortured by Mek high ranking officials in a military camp called Mansouri In Iraqi Kurdistan province. For opposing Rajavi’s despotism, terror in Iran and Rajavi’s marriages campaign in Paris.
Rajavi Forced them under torture to confess in writing that all were spies working for the Government. Surprisingly those who survived the tortures having confessed in writing to be a spy, returned to their normal duties in Mek. Branding dissident members as spies was used to silence them. Hunderds of the tortured are now have left Mek and live in Europe and can personally testify in any court.
اعضا و طرفداران فرقه رجوی كه تحت سرکوب ایران به کشورهای همسایه فرار می کردند ، عمدتاً به استان کردستان عراق پناه می برند.
به دستور مسعود رجوی بیش از 725 نفر از اعضای مخالف فرقه در یك اردوگاه نظامی به نام منصوری در استان كردستان عراق توسط مقامات عالی رتبه فرقه به دلیل مخالفت با استبداد رجوی ، ترور در ایران و مبارزات ازدواج رجوی در پاریس دستگیر و شكنجه شدند. اعضای شکنجه شده و حتی شکنجه گر در اروپا برای شهادت حضور داند.
رجوی آنها را تحت شکنجه مجبور کرد که کتباً اعتراف کنند که همه جاسوسانی بودند که برای دولت کار می کردند. با کمال تعجب کسانی که از شکنجه جان سالم به در بردند که کتباً به جاسوسی اعتراف کرده اند ، به وظایف عادی خود در درون گروه بازگشتند. از اتهام به اعضای مخالف بعنوان جاسوس برای سكوت آنها استفاده می شد. صدها نفر از شکنجه شدگان اکنون فرقه را ترک کرده و در اروپا زندگی می کنند و می توانند شخصاً در هر دادگاهی شهادت دهند.
Rajavi also sentenced his deputy Mr. Ali Zarkesh to death in Paris for opposing and denouncing Rajavi’s destructive terror campaign as terrorism. Mr. Parivz Yaghobi another member of the leadership was expelled from the organization. Yaghobi had called for a organizational congress in Paris to try Rajavi for the terrorism which resulted in thousands death among Iranian Citizens as well as Mek members.
To counter the opposition in the leadership Rajavi promoted overnight his new wife Maryam Rajavi an ordinary member to the leadership of the Mek to support him in Mek.
رجوی همچنین معاون خود آقای علی زارکش را به جرم مخالفت و نکوهش کارزار تروریستی مخرب رجوی به عنوان تروریسم ، به اعدام در پاریس محکوم کرد. آقای پرویز یعقوبی یکی دیگر از اعضای رهبری از سازمان اخراج شد. یعقوبی خواستار برگزاری یک کنگره سازمانی در پاریس شده بود تا رجوی را به جرم تروریسیمی که منجر به کشته شدن هزاران شهروند ایرانی و همچنین اعضای گروه شده بود ، محاکمه کند.
برای مقابله با مخالفت در رهبری ، رجوی یک شبه همسر سوم-جدید خود مریم رجوی را از یک عضو عادی به رهبری فرقه ارتقا داد تا از وی در سطح رهبری حمایت كند.
MEK under Saddam Hossein of Iraq
فرقه رجوی تحت امر صدام حسین
All these anti-democratic and repressive measures in Mek and Rajavi’s feminism were closely monitored by Franch government who had given refugee to Rajavi, soon came to the conclusion that Rajavi’s tree not only has no fruit and even no shadow one could lay under it but it is a disgrace to a country to host such a terrorist organization, with a despotic leader advocating the most reactionary readings of Islam. Consequently Asked Rajavi to leave France.
11
12

Saddam Hussein the late Dictator of Iraq that has been helping to organize Rajavi’s fugitive members from neighboring countries of Iran into Iraq since the beginning of the war against Iran, used the opportunity to take Rajavi himself to Iraq to best deploy the MEK members against the Islamic republic.
Iraqi Embassies Provided Passports and Visa for the Mek’s members who escaped to Pakistan, Turkey and Arab Golf countries and even in Europe to take them all to Iraq as part of his Army against Islamic Republic of Iran. I myself was the Mek’s contact person in Pakistan with Iraqi consulate organizing part of the deployment.
Saddam Hossein called the Mek forces “National Liberation Army NLA” to fight their own people at Iraq’s borders.
Arron Merat of The Guardian of London in 2018 described the Mek under Saddam Hossein:
the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors. Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.
Rajavi and Saddam Hossein agree on Rajavi’s free hand on his Organization in return for Rajavi suppressing Kurdish uprising. Therefore mek member who escaped Camp Ashraf were arrested and tortured and handed back to Rajavi.
Saddam Hossein also used Mek members to infiltrate into Iran and assassinate Saddam Hossein’s dissents inside Iran in City of Kermanshah and Dezful and elsewhere for him.

همه این اقدامات ضد دموکراتیک و سرکوبگرانه فمینیسم رجوی توسط دولت فرانسه که به رجوی پناهنده داده بود ، و از نزدیک تحت نظارت قرار داشت مانیتور مشد. به زودی به این نتیجه رسیدند که درخت رجوی نه تنها هیچ میوه ای ندارد و حتی سایه ای هم ندارد که بتواند زیر آن لمید. بنابراین حضور رجوی را یک رسوایی برای یک کشور که میزبان چنین سازمان تروریستی است تلقی میکرد، چرا که به یک رهبر مستبد که ارتجاعی ترین خوانش از اسلام را نمایندگی میکند پناه داده است. در نتیجه از رجوی خواست که فرانسه را ترک کند.
Custom Gallery: images not found
صدام حسین ، دیکتاتور عراق که از زمان آغاز جنگ علیه ایران به سازماندهی اعضای فراری رجوی از کشورهای همسایه ایران به عراق کمک می میکرد، از این فرصت استفاده کرد و رجوی را به عراق برد تا اعضای مجاهدین خلق را به بهترین وجه علیه کشورشان بکار گیرد.
سفارتخانه های عراق گذرنامه و ویزا برای اعضای فرقه رجوی که به پاکستان ، ترکیه و کشورهای عربی خلیج فارس و حتی در اروپا فرار کرده بودند فراهم میکردند تا همه آنها را به عنوان بخشی از ارتش خود علیه جمهوری اسلامی ایران به عراق منتقل کنند. من خودم شخص رابط مجاهدین در پاكستان با كنسولگري عراق بودم كه بخشي از اعزام را سازماندهي مي كرد.
صدام حسین نیروهای فرقه رجوی را “ارتش آزادیبخش ملی NLA” نامید تا در مرزهای عراق با مردم خود بجنگند.
آرون مرات از گاردین لندن در سال 2018 فرقه رجوی را در زمان صدام حسین توصیف كرد:
مجاهدین خلق حملات خود را علیه اهداف غیرنظامی و نظامی در آن سوی مرزهای ایران انجام دادند و به صدام در سرکوب دشمنان داخلی خود کمک کردند. اما پس از جانبداری از صدام – که بی محابا شهرهای ایران را بمباران کرد و بطور معمول از سلاحهای شیمیایی در جنگی استفاده کرد که باعث کشته شدن یک میلیون انسان شد – مجاهدین خلق تقریباً تمام پشتیبانی خود را در داخل ایران از دست داد. اکنون اعضا به طور گسترده خائن شناخته می شدند. مجاهدین خلق که در داخل پایگاه عراقی خود و تحت کنترل سختگیرانه رجوی جدا شده بودند ، تبدیل به یک فرقه شدند. طبق گزارشی به سفارش دولت ایالات متحده ، براساس مصاحبه ها در اردوگاه اشرف ، بعداً نتیجه گرفت كه مجاهدین خلق “بسیاری از خصوصیات معمول یك فرقه مانند، كنترل استبدادی ، مصادره دارایی ، كنترل جنسی (از جمله طلاق اجباری و تجرد) ، انزوای عاطفی ، کار اجباری ، کمبود خواب ، آزار جسمی و عدم اجازه دود خروج از گروه را میتوان نام برد.
رجوی و صدام حسین در عوض سرکوب قیام کردها عراقی ، دست باز به رجوی در مورد سازمان خود به توافق می رسیدند. از این رو یکی اعضای فراری از اردوگاه اشرف توسط عراق دستگیر و شکنجه شده و به رجوی تحویل داده میشدند.
صدام حسین همچنین از اعضای فرقه رجوی برای نفوذ به ایران و ترور مخالفان خودش در داخل ایران در شهرهای كرمانشاه و دزفول و جاهای دیگر استفاده كرد.
Masoud Rajavi was also taken to Saudi Arabia clandestinely from Iraq to finance and brief him on Saudis goals against his Iran during the Iran Iraq War. Only a few of us in Mek knew about his trip to Saudi Arabia, although it was made public after 16 years by mek itself. Saddam Hossein of Iraq and rulers of Saudi Arabia were not the only countries that made use of Masoud Rajavi against his own country.
According to NBC two US senior officials confirmed that the People’s Mujahedin of Iran Mek was “financed Trained and armed by Israel in killing Iranian nuclear scientists” inside Iran.
The New Yorker daily in an article “Our Men In Iran” by Seymour M. Hersh gave a full detailed account of where and when Mek members were trained in Nevada to kill their own countrymen.
Mek’s collaboration with Saddam Hossein and Israel killing the Iranian soldiers and scientists created wide spread and outmost hearted amongst the Iranians inside and outside Iran against Masoud Rajavi and Mek.
مسعود رجوی همچنین به طور مخفیانه از عراق به عربستان سعودی برده شد تا او را در مورد اهداف سعودی ها علیه ایران در طول جنگ ایران و عراق مطلع و توجیه کنند. فقط تعداد کمی از ما در فرقه رجوی از سفر وی به عربستان سعودی اطلاع داشتیم ، اگرچه این سفر پس از 16 سال توسط خود رجوی علنی شد. صدام حسین از عراق و حاکمان عربستان سعودی تنها کشورهایی نبودند که از مسعود رجوی علیه کشورش استفاده کردند.
طبق گزارش NBC ، دو مقام ارشد آمریكایی تأیید كردند كه مجاهدین خلق ایران ” در كشتن دانشمندان هسته ای ایران در داخل ایران توسط اسرائیل آموزش دیده،ذمسلح و تأمین مالی می شود.
روزنامه نیویورکر در مقاله ای با عنوان “مردان ما در ایران” توسط سیمور م. هرش شرح کاملی از اینکه کجا و چه زمانی اعضای رجوی در نوادا برای کشتن هموطنان خود آموزش دیده اند ، ارائه می دهد.
همکاری با صدام حسین و اسرائیل در کشتن سربازان و دانشمندان ایرانی باعث گسترش گسترده نفرت در میان ایرانیان داخل و خارج ایران علیه مسعود رجوی شد.
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin
ادعای امام زمانی مسعود رجوی
Ceasefire is called by Iran in the war with Iraq which brought about and end to the Mek’s use in Iraq for Saddam Hossein. Rajavi that had found himself trapped at a dead end in Iraq after the seasfire . To free himself from being questioned Rajavi Claimed to be sent by the God. That meant all the members must blindly obey him and his orders as rule of God. Many opposed and intended to leave Mek. Rajavi Confronted members with new atrocity, and against his last promise that there will be no more forced devices.
اعلام آتش بس بین ایران و عراق در جنگ باعث شد و استفاده فرقه رجوی در عراق برای صدام حسین پایان یابد. رجوی که پس از آتش خود را در بن بست عراق گرفتار می یافت. برای رهایی خود از بازخواست، ادعا کرد که توسط خدا فرستاده شده است. این بدان معنی است که همه اعضا باید کورکورانه از او و دستورات او به عنوان قانون خدا پیروی کنند. بسیاری مخالفت و قصد ترک فرقه را نمودند. رجوی با وحشیانه ترین شیوه ها به مقابله برخواست و برخلاف آخرین قول خود مبنی بر اینکه دیگر هیچ طلاق اجباری وجود نخواهد داشت ، با اعضا روبرو شد.
Rajavi force divorced all the families of the Mek’s members. took their children away from their parents and sends them around the world.
نیروی رجوی تمام خانواده های اعضایش را طلاق داد. فرزندان خود را از والدین خود دور کرده و آنها را به سراسر جهان فرستاد.
A reign of suppression of the dissident members began with the help of Iraqi security forces and Rajavi openly called for Iron fist suppression in the presence of 4000 members to any opposition to his totalitarian rule.
حاکمیت سرکوب اعضای مخالف با کمک نیروهای امنیتی عراق آغاز شد و رجوی آشکارا اعلام سرکوب با مشت آهنین در حضور 4000 عضو با هرگونه مخالفت با حکومت توتالیتر خود نمود.
One thousand of dissident members (men and women) were arrested and tortured some still missing, some claimed to have committed suicide! Again all the tortured were forced to accept in writing to be pies of the Government.
هزار نفر از اعضای مخالف (زن و مرد) دستگیر و شکنجه شدند که برخی هنوز ناپدید هستند، برخی ادعا کردند که خودکشی کرده اند! باز هم همه شکنجه شدگان مجبور شدند کتباً قبول کنند که جاسوس دولت میباشند تا از شکنجه و زندان رها شوند.

Rajavi enforced “no exit rule” that meant those who intended to escape would be shot by the Camps Guards explained by Mr. Mehdi Abrishamchi politburo member to a gathering of Mek members.
رجوی “قانون ممنوع الخروج” را اجرا كرد كه بدین معنی بود كه کسانی كه قصد فرار داشتند توسط نیروهای محافظ اردوگاه مورد اصابت گلوله قرار می گیرند را توسط عضو دفتر سیاسی مهدی ابریشمچی در جمع اعضای فرقه توضیح داده شد.
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism”
رجوی جنایت 11سپتامبر را مبارزه با امپریالیسم آمریکا خواند
Masoud Rajavi fully supports September 11, 2001 terrorist act as genuine struggle against US Imperialism. It was September 11 2001, Mek had gathered at the presence of 4000 Mek members that Masoud Rajavi and his wife Maryam Rajavi used as sessions of mass brain wash. Mek members are totally isolated from outside world. No letters, no telephones, no contact, No Radio no TV no books and newspaper is read. Even member cannot talk to one another which was branded by Rajavi himself as an spy net.
But all of a sudden all the TVs took the crowd through CNN to NewYork city for the first time in say 30 years. Connecting Mek members took outside world. At the same time boxes of cakes entered the gathering and Rajavi which was obviously glorified announced that the US Imperialism has received a great blow. Rajavi let the audience watch the whole news coverage up until the buildings collapsed. Rajavi explained at the end that:
if Mek would have done that far more casualties the Imperialism would suffer.Because our members all have divorced their partners and gifted them to their leader which will be translated to their greater will in our wholly war against imperialism. Where alqaeda members have not done so.
مسعود رجوی از اقدام تروریستی 11 سپتامبر 2001 به عنوان مبارزه واقعی علیه امپریالیسم ایالات متحده پشتیبانی كامل کرد. 11 سپتامبر سال 2001 بود ، رجوی در حضور 4000 عضو گردهم آمده بوند كه مسعود رجوی و همسرش مریم رجوی از آنها به عنوان جلسات شستشوی مغزی دسته جمعی استفاده می كردند. اعضا فرقه رجوی کاملاً از دنیای خارج قطع هستند. نامه ، تلفن ، تماس ، رادیو ، تلویزیون ، کتاب و روزنامه خوانده نمی شود. حتی اعضا نمی توانند با یکدیگر صحبت کنند که توسط خود رجوی به عنوان شبکه جاسوسی متهم میشوند.
اما در همین گردهمآیی ناگهان همه تلویزیون ها برای اولین بار طی 30 سال گذشته جمعیت را از طریق CNN به شهر نیویورک بردند. اعضای با تماس با دنیای خارج از جهان روبرو شدند. در همان زمان جعبه های کیک وارد جلسه شد و رجوی که به طور واضح برانگیخته شده بود اعلام کرد که امپریالیسم ایالات متحده ضربه بزرگی را متحمل شده است. رجوی به مخاطبان اجازه داد تا زمان ریزش ساختمان ها ، کل خبر را مشاهده کنند. رجوی در پایان توضیح داد:
اگر سازمان مجاهدین این عملیات را کرده بود خسارات بیشتری میزد و امپریالیسم متحمل خسارت بسا بیشتری می شد. از آنجا كه اعضای ما همه از همسران خود طلاق گرفته و آنها را به رهبر خود هدیه داده اند كه در جنگ كامل ما علیه امپریالیسم به اراده بیشتر آنها ترجمه خواهد شد. در جایی که اعضای القاعده چنین کاری نکرده اند
Abbas Davari Politburo member

I personally went near the stage to Mr. Abbas Davari a height ranking Politburo member who was sitting in front row and asked him in total shock! Do you call this crime against humanity struggle for freedom?
This obvious support for the Sept 11 Barbarism of Al-Qaeda was the corner stone for hundreds of Mek members to leave Mek including myself.
من شخصاً در شوك كامل از شنیدن چنین حرفیی به نزديك سن نزد آقاي عباس داوري ، يكي از اعضاي دفتر سياست رده بالا كه در رديف اول نشسته بود رفتم و از او پرسيدم! آیا این جنایت علیه بشریت را مبارزه برای آزادی می نامید؟
این حمایت آشکار از بربریت القاعده در 11 سپتامبر سنگ بنایی بود که صدها عضو از جمله من فرقه رجوی را ترک کنند.
10 years prison sentence for leaving Mek
دهسال زندان بخاطر درخواست ترک فرقه رجوی
In my case when I requested to leave mek I was sentenced to 10 years of imprisonment which I could only free myself from mek Ashraf Camp Prison when US invaded Iraq so I could take refuge with American Army.
In 2003, Saddam Hossein himself was overthrown putting a beginning to the end to the Mek’s presence in Iraq. Masoud and Maryam Rajavi escaped from Iraq leaving 4000 members behind. where Masoud Rajavi went to hiding not to face the charges of terrorism against USA, cooperation with Saddam Hussein in suppression of the Kurdish people and suppression of its own members in Camp Ashraf in Iraq, and Maryam took residence in France.
من هنگام درخواست ترک فرقه رجوی به 10 سال حبس محكوم شدم. تنها هنگام حمله آمریكا به عراق بود که توانستم خودم را از زندان اردوگاه اشرف آزاد كنم تا بتوانم به ارتش آمریكا پناه ببرم.
در سال 2003 ، صدام حسین سرنگون شد و با این کار پایان حضور فرقه رجوی در عراق آغاز شد. مسعود و مریم رجوی با پشت سر گذاشتن 4000 عضو از عراق فرار کردند. جایی که مسعود رجوی برای مخفی ماندن به اتهامات تروریسم علیه آمریکا ، همکاری با صدام حسین در سرکوب مردم کرد و سرکوب اعضای خود در اردوگاه اشرف در عراق مخفی شد و مریم در فرانسه اقامت گزید.

Maryam Rajavi was arrested in France by French Judiciary for terrorism, human trafficking and money laundry.
Masoud Rajavi orders members to self-emmulate to teach the French a lesson that they can not touch Mek, 12 Mek Jihadists committed suiciadal self-immolation.
مریم رجوی توسط دادگستری فرانسه به جرم تروریسم ، قاچاق انسان و پولشویی در فرانسه دستگیر شد. مسعود رجوی به اعضا دستور می دهد تا از دست به خود سوزی انتحاری بزنند تا درسی را به فرانسوی ها بیاموزند که نمی توانند به آن فرقه دست بزنند.
Self_Immolation
Self_Immolation_1
Self_Immolation_1212 – Copy

12 commit suicide self-immolation which two young women one a student in Canada and one mother of two kids die as a result in the in London and Paris.
12 نفر اقدام به خودسوزی کردند که دو زن جوان یکی دانشجو در کانادا و یک مادر دو کودک در لندن و پاریس جان خود را از دست دادند.
دختر
seda2010 (2)

Three of those who survived the self emolation. سه تن از کسانیکه از خود سوزی جان سالم بدر بردند.
New Iraqi government asks Mek to leave Iraq
درخواست دولت جدید عراق به ترک عراق
Mr. Rajavi who is determined to prevent his members from reaching free world calls Camp Ashraf Iran’s second Capital from his hideout in Europe or Saudi Arabia that Ashraf Camp must be defended at the price of the death of all its residence. Their resistance results in tens of Mek members being killed and injured in clashed with Iraqi forces.
آقای رجوی که مصمم بود مانع دسترسی اعضای به جهان شود ، از مخفیگاه خود در اروپا یا عربستان سعودی اردوگاه اشرف را دومین پایتخت ایران خواند و دستور داد که باید از اردوگاه اشرف به قیمت جان تمام ساکنین محل دفاع کرد. مقاومت آنها منجر به کشته و زخمی شدن دهها نفر از اعضای در درگیری با نیروهای عراقی گردید.
درگیری 34
درگیری 343
درگیری1212
درگیریها 33
درگیریها44
د
Families of the mek members inside Iran who were shocked by the news of Camp Ashraf rush to Iraq and show up in front of the camp. To save their loved ones in the Camp. Another new dilemma begins, Masoud Rajavi who is concerned that the members may leave the camp with their families, prevents the families of his members to meet and brand the families Agents of the Iran. The families are stoned at the gates of Camp Liberty.
خانواده ها 2
خانواده ها 4
خانواده ها 222
خانواده ها
خانواده ها1
خانواده های 3
خانواده های اعضای فرقه رجوی در داخل ایران که از خبر قرارگاه اشرف شوکه و نگران شده بودند با عجله به عراق رفته و در مقابل اردوگاه برای نجات عزیزانشان در اردوگاه حاضر می شوند. معضل جدید دیگری آغاز می شود ، مسعود رجوی که نگران است اعضا در تماس با خانواده های خود فرقه را ترک کنند ، مانع از ملاقات خانواده های اعضا شده و خانواده ها را جاسوسان رژیم ایران معرفی میکند. خانواده ها را در مقابل دروازه های کمپ لیبرتی سنگسار می کنند.
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie
رجوی خواستار کشتن خانواده ها توسط اعضا میشود
Masoud Rajavi even publishes a book in his own name calling the family of the Mek members, “the agents of the Iranian regime” and asks his members to kill their families that oppose Rajavi in many occasions in his book including Page 20
مسعود رجوی حتی کتابی را به نام خود منتشر می کند که خانواده اعضا را “کارگزاران رژیم ایران” خوانده در بسیاری از موارد از جمله کتاب و از اعضای خود می خواهد خانواده هایشان را که مخالف رجوی هستند بکشند.
کتاب خانواده مسعود رجوی
Rajavi quotes Imam ALI the first imam and successor of the Prophet Mohammad according to the Shiaat Moslems reading of Islam for giving mek members guide lines how to react towards their own family that have come to the gates of Camp Ashraf and request to meet their loved ones: Rajavi’s book page 20 reads:
رجوی به نقل از امام علی (ع) اولین امام و جانشین پیامبر اسلام بر اساس قرائت خودش از اسلام برای راهنمایی اعضا و نحوه واکنش نسبت به خانواده خود که به دروازه های اردوگاه اشرف آمده اند و درخواست ملاقات با عزیزان خود را دارند : در صفحه 20 کتاب رجوی آمده است:
The times when we were alongside of the Prophet Mohammad, when we stood up against our fathers, mothers, brothers and uncles and killed them. This, of course, add to our faith, belief, steadfastnessRajavi Wrote in his book Families om Mek members page 20
زمانهایی که در کنار حضرت محمد بودیم ، وقتی در برابر پدران ، مادران ، برادران و عموهای خود قرار میگرفتیم و آنها را کشتیم. این البته به ایمان ، اعتقاد ، پایداری و استواری ما میافزاید.
MEK and their support for ISIS
حمایت مسعود رجوی از داعش
Rajavi that found himself un protected after Saddam Hossein was toppled, and pro Iranian government took power in Iraq. He yearned to go back to the old days of Saddam Hossein in Iraq supports ISIS’s military takeover of Iraq hoping to be able to enjoy the blessings of Saddam Hossein’s officials within the ISIS leaders such as Ezat Ebrahim Saddam Hossein’s deputy. In this screen shot from the Mek’s Official Website,
رجوی که بعد از سرنگونی صدام حسین و به دست گرفتن دولت طرفدار ایران در عراق خود را درخطر میدید. و مشتاق بازگشت به روزهای خوش گذشته صدام حسین در عراق بود از اشغال نظامی عراق توسط داعش پشتیبانی کرد. و امیدوار بود که بتواند از نعمت مقامات صدام حسین در سران داعش مانند معاون صدام عزت ابراهیم برخوردار شود. در این صفحه نمایش از وب سایت رسمی فرقه رجوی این حمایت را میتوان بروشنی مشاهده نمود.

Mek’s official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary of Iraq
Mek Calling ISIS occupation of Mosel in Iraq the advancement of the Iraqi Revolutionaries to topple The Prime minister Maleki in the hope of going under the support of the Bath Party Leaders in ISIS after ISIS take over Iraq.
Fortunately ISIS was defeated in Iraq and Rajavi has no choice but to leave Iraq with and US help and Mek Members are relocated to Albania to a new camp called Camp Ashraf nr.3. In Albania Masoud Rajavi withholds its members from contacting Western Bourgeoisie. In the latest attempt Mek forced members to sign an obligation paper to stay in an isolated Barracks in Tirana forever.
The following file (a copy of the obligation paper) was smuggled out of Mek by those who escaped in Tirana-Albania, clearly shows the cultic and anti-Western, tactics of Mek to manipulate the minds of its members against outside world. the file reads:
رجوی اشغال موصل توسط داعش در عراق را پیشرفت انقلابیون عراق برای سرنگونی نخست وزیر ملكی به امید تحت حمایت رهبران حزب حمام در داعش پس از تسلط داعش بر عراق خواند.
خوشبختانه داعش در عراق شکست خورد و فرقه اش چاره ای جز ترک عراق و کمک آمریکا نداشت. اعضای فرقه در آلبانی به اردوگاهی جدید به نام اردوگاه اشرف شماره 3 منتقل شدند. در آلبانی مسعود رجوی اعضای خود را از تماس با جنهان خارج بعنوان بورژوازی غربی ممانعت می کند. در آخرین تلاش ، اعضا را مجبور كرد تا یك برگه تعهد را امضا كنند تا برای همیشه در آن پادگان بصورت منزوی در تیرانا بمانند.
پرونده زیر (نسخه ای از تعهد نامه) توسط افرادی که در تیرانا-آلبانی فرار کرده اند از مک به بیرون قاچاق شده است ، به وضوح نشان می دهد تاکتیک های فرقه آمیز و ضد غربی مک برای دستکاری ذهن اعضای آن در برابر جهان خارج است. پرونده به شرح زیر است:
MY strategy is overthrow
Campaign No. 10

Treaty to Overthrow and Declaration of constant Mek Membership Request to be displaced to Camp Ashraf 3 (in Tirana-Albania)

  1. The Fourth founders of the National Liberation Army and Mek inside and outside Iran are engaged in a campaign to overthrow the Regime and preparation of its means in all directions.
  2. With respect to the past martyrs in Ashraf and Liberty Camps my way is to remain a Jihadist and die as a Jihadist and my tactic is overthrowing.
    Those who escape the jihad for Allah and turn their back to him will stir up the wrath of Allah, and for such a deadly sin they deserve to be in Hell. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
    Those who break this Holy Oath are the examples of those whom raise the anger of the Allah and deserve to be cursed. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
  3. Once again I am given to understand on behalf of the NLA and Mek that, if I can’t stand to my own Holy Oath and agreement and all previous commitments, and if I do not seek the overthrowing, I should leave and peruse my personal life.
    But no, I distance from such a humiliation of submitting to the bourgeoisie by ignoring my Holy Oath that will make Khomeini laugh at me in his grave.
  4. Alas, if I have come to Europe to live in a secure place. Alas, if I leave the revolutionary struggle, and to be drowned in the Ideology of sexuality and selfishness that will convert me to a corpse.
    6.The great Jihad meaning continuous revolution against reaction and anti-revolutionary Bourgeoisie by sincerely confessing my sins in the daily collective meetings (brainwash) which is the great necessity for the victorious overthrowing and also promotion of the Mek in this historic moment.
    7…
    Name: Signature:
    استراتژی من سرنگونی است
    کمپین شماره 10
    پیمان سرنگونی و اعلامیه درخواست عضویت مك ثابت برای جابجایی به اردوگاه اشرف 3 (در تیرانا-آلبانی)
    بنیانگذاران چهارم ارتش آزادیبخش ملی و مجاهدین در داخل و خارج ایران درگیر یك كار برای سرنگونی رژیم و تهیه وسایل آن از هر جهت هستند.
    با احترام به شهدای گذشته در اشرف و اردوگاه های لیبرتی ، راه من این است که جهادی بمانم و به عنوان جهادی بمیرم و تاکتیک من سرنگونی است.
    کسانی که از جهاد برای خدا فرار می کنند و به او پشت می کنند ، خشم خدا را برمی انگیزند ، و برای چنین گناه کشنده ای سزاوار حضور در جهنم هستند. (به دنبال آن آیه ای از قرآن آن را تأیید می کند). کسانی که این سوگند مقدس را می شکنند نمونه کسانی هستند که خشم خدا را برمی انگیزند و مستحق لعنت هستند. (به دنبال آن آیه ای از قرآن آن را تأیید می کند)
    3.یک بار دیگر به من ابلاغ می شود که به نمایندگی از ارتش آزادیبخش ملی و مجاهدین که ، اگر من نمی توانم در برابر سوگند مقدس خود و توافق و تمام تعهدات قبلی ایستادگی کنم ، و اگر به دنبال سرنگونی نیستم ، باید بروم و مطالعه کنم زندگی شخصی من، اما نه ، من با نادیده گرفتن سوگند مقدس خود که خمینی را در قبر خود به من می خنداند ، از چنین تحقیر تسلیم در برابر بورژوازی فاصله می گیرم.
    هیهات ، اگر من برای زندگی در یک مکان امن به اروپا آمده باشم. هیهات، اگر مبارزه انقلابی را ترک کنم و غرق در ایدئولوژی جنسیت و خودخواهی باشم که مرا به یک جسد تبدیل خواهد کرد.
    جهاد بزرگ به معنای انقلاب مداوم علیه ارتجاع و بورژوازی ضد انقلاب با اعتراف صمیمانه به گناهان من در جلسات جمعی روزانه (شستشوی مغزی) که ضرورتی بزرگ برای سرنگونی پیروزمندانه و همچنین ارتقا فرقه رجوی در این لحظه تاریخی است.

    نام: امضا:
    with the full support of USA with the help of Albanian Government . Rajavi Is allowed to keep the members of his Cult captive in Camp Ashraf 3 in Tirana capital of Albania.
    described by the Guardian of London. In an article titled :
    با پشتیبانی کامل ایالات متحده آمریکا با کمک دولت آلبانی. رجوی مجاز شد اعضای فرقه خود را در اردوگاه اشرف 3 در پایتخت تیرانا در آلبانی اسیر کند.
    روزنامه گاردین لندن در مقاله ای با عنوان: “مجاهدین، تروریست، فرقه، یا قهرمانان آزادی و دمکراسی، داستان وحشی وحشی مجاهدین” شرح داده شده است که:
    The article continues as:

Mustafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their daughter Somayeh.The middle aged couple Have been followed by two intelligent agents. Everywhere they went. The Mohammadis say their daughter Somayeh is being held against her will by a fringe Iranian known as MEk. Widely reqarded as a Cult. the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo. Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of Mek’s most famous songs. “May America be annihilated.”The Guardian of London 2018
The Guardian of London 2018 “]
مصطفی و ربابه محمدی برای نجات دختر خود سمیه به آلبانی آمدند. زوج میانسال هر کجا که می روند توسط دو مامور امنتیت دنبال می شوند. محمدی ها می گویند دختر آنها سمیه بر خلاف میل خودش توسط فرقه ایرانی در جهان معروف به یک فرقه بنام مجاهدین هستند اسیر شده است. مجاهدین خلق یک بار توسط ایالات متحده و انگلیس به عنوان یک سازمان تروریستی تعیین شده بود ، اما مخالفت آن با دولت ایران اکنون باعث شد تا از حمایت بازهای قدرتمند در دولت ترامپ ، از جمله مشاور امنیتی ملی جان بولتون و وزیر خارجه مایک پمپئو برخوردار شوند. فرقه ای ضد سرمایه داری ، ضد امپریالیستی و ضدآمریکایی ، که تعداد زیادی از پلیس شاه را در نبردهای خیابانی که اغلب دریک عمل انتحاری به قتل رساندند. این گروه هتل ها ، ، خطوط هوایی و شرکت های نفت متعلق به ایالات متحده را هدف قرار داد. و مسئول مرگ شش آمریکایی در ایران بود. “یکی از معروفترین سروده های آنها “نبرد با آمریکا” است که میگوید:
فریاد هر مسلمان، لبیک بر شهیدان، خروش خلق ایران، نابود با آمریکا
ننگ است راه سازش، پیروز باد جنبش، از دل خروش برکش، نابود با آمریکا [/ su_quote]
آنچه گفته شد این قطره ای از اقیانوس تبهکاریهای فرقه رجوی است. برای اطلاعات بیشتر در مورد هزاران اطلاعات درونی در مورد تروریسم و تبهکاری، نقض حقوق بشر، زندان، شکنجه، نقض حقوق کودکان، می توانید با ایمیل زیر تماس بگیرید. و همه حقایق بیان شده فوق را حتی به چالش بکشید.
داود باقروند ارشد
عضو عالیرتبه سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت
اوریل 2021

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
می 9, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت.
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است:
«تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند.ویلیام جیمز دورانت
تاریخ بدون سانسور-2: محمد

قسمت اول:

جامعۀ ساسانیان
641-1224 میلادی

در آن سوي فرات یا دجله، در تمام طول تاریخ یونان و روم، آن امپراطوري تقریباً مخفی قرار داشت که به مدت هزار سال از اروپاي رو به توسعه و از مهاجمان آسیایی بر کنار مانده بود، هرگز عظمت هخامنشی خود را فراموش نکرده بود، آهسته از صدمات جنگهاي پارتها شفا یافته بود، و فرهنگ بی نظیر و اشرافی خود را چنان به دست تواناي شاهان ساسانی حفظ کرده بود که بعدها توانست پیروزي اسلام بر ایران را تبدیل به رنسانس فرهنگی ایران کند .
گستره ایران
ایران قرن سوم وسیعتر از ایران امروز بود؛ چنانکه از نام آن برمیآید، سرزمین آریاییها بود و افغانستان، بلوچستان، سغد، بلخ و عراق را نیز در بر داشت. پارس، که سابقاً نام استان فارس کنونی بود، فقط قسمتی از جنوب شرقی این امپراطوري را تشکیل میداد؛ اما یونانیان و رومیان، که به «بربرها» توجهی نداشتند، نام تنها یک قسمت را به تمام آن دادند. یک سد کوهستانی، از هیمالایا در جنوب خاوري تا قفقاز در شمال باختري، از میان این سرزمین میگذشت و آن را به دو نیم میکرد؛ در مشرق یک فلات بلند لم یزرع بود؛ در مغرب دره هاي سرسبز دجله و فرات قرار داشت که آب آنها به هنگام طغیان به آبراه ه هاي بیشمار جاري میشد و مغرب ایران را از حیث گندم، خرما، انگور، و سایر میوه ها غنی میساخت. درطول رودها یا فواصل بین آنها، در تپه زارها یا در واحه ها هزاران ده، صدها قصبه، و ده ها شهر قرار داشت که مهمترین آنها عبارت بودند از: اکباتان، ري، موصل، استخر (سابقاً تخت جمشید ، ) شوش، سلوکیه، و تیسفون پایتخت عظیم و باشکوه ساسانیان.

ظاهر و لباس
آمیانوس مارکلینوس[i] ایرانیان این دوره را چنین وصف میکند: ««تقریباً همه باریک اندام و قدري تیره گون هستند، ریشی نسبتاً جالب دارند، و زلفی دراز و خشن،. افراد طبقات عالی خشن موي نبودند و همه شان اندام باریک نداشتند؛ غالباً خوش هیکل بودند، به رفتار و خوي و چابکی خود میبالیدند، و دوستار ورزشهاي خطرناك و جامه هاي باشکوه بودند. مردان دستار بر سر میگذاشتند، شلوار گشاد میپوشیدند، سندل یا پوتین بنددار به پا میکردند؛ ثروتمندان نیم تنه یا قباي پشمین در بر میکردند ، کمربند و شمشیر میبستند؛ بینوایان با لباس نخی، مویی، یا پوستی، میساختند. زنان پوتین و شلوار کوتاه، پیراهن و شنل گشاد، و روجامهاي که از فرط فراخی چین میخورد میپوشیدند؛ موي مشکین خود را در جلو سر چنبره میکردند و دنبالۀ آن را به پشت میانداختند و آن را به گل میآراستند. تمام طبقات رنگ و زینت را دوست میداشتند. موبدان و زردشتیان غیرتمند، به نشانۀ پاکی، لباس سفید میپوشیدند؛ سرداران رنگ سرخ را ترجیح میدادند؛ شاهان با پوشیدن کفش سرخ، شلوار آبی، و کلاهی که یک گوي یا سر حیوان یا پرنده بر آن بود خود را از سایرین ممتاز میساختند. در ایران نیز، مانند جوامع متمدن، لباس نیمی از مرد را میساخت و نیم بیشتر از زن را.»»

طبع، خوی، تشریفات سیاسی
ایرانی فرهیخته معمولا، مانند فرانسویان، حساس و تیز شوق و تند ذهن بود؛ غالباً تناسان بود، ولی به هنگام ضرورت چالاك و آماده؛ «در سخن بی‌ملاحظه و زیاده رو بود .. . . بیش از آنچه شجاع باشد محیل بود، و از این رو فقط میبایست دورادور از او ترسید. درست همان فاصلهاي که همیشه با دشمنان حفظ میکردند. ایرانیان فقیر آبجو مینوشیدند، اما تقریباً تمام طبقات، از جمله خدایان، شراب را ترجیح میدادند؛ ایرانیان پرهیزکار و صرفه جو در مراسم مذهبی شراب میریختند و مدتی منتظر خدایان میشدند تا بیایند و آن را بیاشامند؛ آنگاه، خود آن شراب مقدس را مینوشیدند. آداب ایرانی در این دورة ساسانی، بنابر روایات، خشنتر از زمان هخامنشیان و ملایمتر از دوران اشکانیان بود؛ اما داستانهاي پروکوپیوس[ii] ما را از این آگاه میسازد که؛ “ایرانیان والامنشتر از یونانیان بودند. تشریفات و رسوم دیپلوماتیک دربار ایران تا حد زیادي از طرف امپراطوران یونان اقتباس شده بود؛ دو سلطان رقیب، یکدیگر را “برادر” خطاب میکردند، براي مأموران سیاسی خارجی مصونیتی قایل بودند و آنان را از بازرسی و عوارض گمرکی معاف میکردند. سرچشمۀ رسوم دیپلوماسی اروپا و امریکا را میتوان در دربار پادشاهان ایران جست.”

روابط جنسی، زناشویی و خانواده ایرانیان
آمیانوس میگوید: «بیشتر ایرانیان در روابط جنسی افراط میکنند،» اما اذعان میکند که لواط و فحشا در میان آنان کمتر رایج بود تا نزد یونانیان. ربی گملیئل[iii] از مراجع تقلید یهودیان جهان، ایرانیان را به داشتن سه صفت میستاید «: در خوراك میانه رو، در خلوت و نیز در روابط زناشویی معتدل هستند » . منتهاي کوشش براي ترغیب ازدواج و افزودن بر میزان موالید به کار میرفت تا نیروي انسانی کافی براي جنگها فراهم شود؛ در این مورد خداي عشق مارس بود نه ونوس. دین، امر به ازدواج میکرد، مراسم زناشویی را با جلال فراوان انجام میداد، و چنین تعلیم میداد که باروري موجب نیرومندي اهورمزدا، خداي روشنایی، در نبرد با اهریمن، شیطان کیش زردشتی، است. رئیس خانواده در کانون خانه به نیاپرستی میپرداخت، و از این رو طالب فرزندانی بود تا این آیین و نسلش بعد از خود او محفوظ ماند؛ اگر او صاحب فرزند ذکوري نمیشد، پسري را به فرزندي اختیار میکرد. والدین عموماً وسایل ازدواج فرزندان خود را، بیشتر به وسیلۀ دلالهاي حرفهاي ، فراهم میکردند؛ اما زن میتوانست بدون اجازة والدین شوهرکند. جهیز و شیربها، مخارج ازدواج و فرزند آوري زودگاه را میسر میساخت. چندهمسری مجاز بود و در صورت نازایی زن اول توصیه میشد. زنا نضج یافته بود. شوهر می توانست زن را به علت بیوفایی، و زن شوهر را به سبب ظلم و ترك انفاق، طلاق گوید. داشتن همخوابه بلامانع بود. این همخوابه ها، مانند هتایراي یونانی، آزاد بودند که در میان مردم ظاهر و در ضیافت مردان حاضر شوند؛ اما زنان قانونی معمولا در اندورن خانه نگاهداري میشدند؛ این رسم دیرین ایرانی به اسلام منتقل شد. زنان ایرانی بغایت زیبا بودند، و شاید به همین سبب میبایست از مردان حفظ شوند. در شاهنامۀ فردوسی این زنان هستند که آرزوي مردان را میکشند و در معاشقه و اغوا پیشقدم میشوند. زیبایی زنانه بر قوانین مردانه فایق میآمد. کودکان به یاري ایمان مذهبی، که براي استحکام قدرت والدین ضرور می نماید، بار میآمدند.

سرگرمی، هنر، دین و فرهنگ
سرگرمی آنان گوي بازي، ورزشهاي قهرمانی، و شطرنج بود، و در نوجوانی در تفریحات کلانسالان خانواده شرکت میکردند. این تفریحات عبارت بود از تیراندازي، اسبدوانی، چوگانبازي، و شکار. ایرانیان ساسانی موسیقی را براي اعمال مذهبی، عشق، و جنگ لازم میدانستند. فردوسی گوید: «در بزمها و ضیافتهاي شاهانه «موسیقی و آواز زنان زیبا صحنه را میآراست»؛ لیر، گیتار، فلوت، نی، کرناي، طبل، و سایر ادوات فراوان بود؛ به موجب روایت، باربد، خنیاگر محبوب خسرو پرویز، 360 نغمه ساخت و، در سراسر سال، هر شب یکی از آنها را براي شاه میخواند. در تعلیم و تربیت نیز دین نقشی بسزا ایفا میکرد؛ دبستانها در معابد جاي داشتند و اطفال تحت تعلیم موبدان بودند. تعلیمات عالی در ادبیات، طب، علوم، و فلسفه در دانشگاه مشهور جندیشاپور در خوزستان داده میشد. پسران شاهان محلی و ساتراپها غالباً نزدیک شاه میزیستند و با شاهزادگان خانوادة سلطنتی، در دانشکدهاي که متعلق به دربار بود، تحصیل میکردند . پهلوي، زنان هندو اروپایی ایران در دورة اشکانیان، در زمان ساسانیان نیز معمول بود. از ادبیات آن زمان فقط 600هزار کلمه باقی مانده است که همه مربوط است به دین. ما میدانیم که آن ادبیات وسیع بوده است؛ اما چون موبدان حافظ و ناقل آن بودند، بیشتر آثار غیر دینی را میگذاشتند تا از میان برود. (احتمالا فرایندي مشابه ما را به این اشتباه انداخته است که ادبیات اوایل قرون وسطی در جهان مسیحیت عمدتاً مذهبی بوده است.)

آموزش عالی
شاهان ساسانی حامیان روشنفکر ادبیات و فلسفه بودند ـ و بیش از همه خسرو انوشیروان: به فرمان او آثار افلاطون و ارسوط به زبان پهلوي ترجمه گشت و در دانشگاه جندیشاپور تدریس شد، و حتی خود او نیز آنها را خواند. در دوران سلطنت او وقایع تاریخی بسیاري ثبت و تدوین شد که تنها قسمت موجود آن کارنامۀ اردشیر بابکان است. این کتاب مخلوطی است از تاریخ و داستان عشقی که بعدها مبناي شاهنامۀ فردوسی شد. هنگامی که یوستینیانوس[iv] مدارس آتن را بست، هفت تن از استادانش به ایران گریختند و به دربار خسرو پناهنده شدند. پس از چندي هواي وطن کردند؛ شاه «بربران»، در عهدنامۀ سال 533 خود با یوستینیانوس[v]، قید کرد که خردمندان یونانی باید رخصت بازگشت یابند و از پیگرد و آزار مصون باشند. در دوران فرمانروایی این پادشاه روشنفکر دانشگاه جندیشاپور، که در قرن چهارم یا پنجم تأسیس شده بود، «بزرگترین مرکز فرهنگی آن زمان» شد. دانشجویان و استادان از اکناف جهان به آن روي میآوردند. مسیحیان نسطوري در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمه هاي سریانی آثار یونانی در طب و فلسفه را به ارمغان آوردند.

نوافلاطونیان در آنجا بذر صوفیگري را کاشتند؛ و سنت طبی هندوستان، ایران، سوریه، و یونان، در آنجا به هم آمیخت و یک مکتب درمانی شکوفا را به وجود آورد. به موجب نظریۀ طب ایرانی، بیماري از آلودگی یا ناپاکی یکی از عناصر چهارگانه ـ آتش، آب، خاك، بادـ حاصل میشد؛ پزشکان و موبدان ایرانی میگفتند که بهداشت عمومی مستلزم سوزاندن تمام مواد فاسد کننده، و بهداشت فردي مستلزم اطاعت کامل از دستورات نظافت دین زردشت است
آنچه از علم نجوم ایرانی در این دوره میدانیم این است که این علم تقویم منظمی را بنیاد نهاده بود. به موجب این تقویم، سال به دوازده ماه سی روزه، و هر ماه به دو هفتۀ هفت روزه و دوهفتۀ هشت روزه تقسیم میشد، و پنج روز، هم به آخر سال اضافه میگردید. علم احکام نجوم و جادوگري امري عمومی بود، و هیچ گونه اقدام مهمی بدون رجوع به وضع صور فلکی به عمل نمیآمد؛ و هر واقعۀ زمینی به اعتقاد مردم نتیجۀ جنگ ستارگان سعد و نحس در آسمان بود ـ همان گونه که فرشتگان و شیاطین در روح انسان با یکدیگر میجنگیدند ـ و این در حقیقت همان نبرد اهورمزدا و اهریمن بود

دین زردشت
دین زردشت به وسیلۀ سلسلۀ ساسانیان اقتدار و استیلاي سابق خود را باز یافت؛ زمینها و عشر محصولات کشاورزي به موبدان اختصاص داشت؛ دولت بر دین استوار بود، همچنانکه در اروپاي آن زمان نیز چنان بود. موبد موبدان، که قدرتش فقط از خود شاه کمتر بود، بر یک طبقۀ مقتدر و حاضر در صحنه، که افراد آن مغان یا مجوسان نامیده میشدند و مقامشان ارثی بود، حکومت میکرد. مغان بر حیات روحی تمام ایرانیان فرمانروایی داشتند، گنهکاران و طاغیان را از دوزخ میترساندند، و به مدت چهار قرن افکار ایرانیان را در بند نگاه داشتند. اینان گهگاه شارمندان را از اجحاف مأموران مالیات، و بینوایان را از جور زورمندان حفظ میکردند. تشکیلات مغان چندان ثروتمند بود که شاهان گاه مبالغ هنگفتی از خزانه هاي معابد قرض میکردند. هر شهر عمدهاي داراي یک آتشکده بود که در آن شعلۀ مقدس، به نشانۀ خداي نور، همواره فروزان بود . تنها یک زندگی منزه و پاکیزه میتوانست روح را از اهریمن نجات دهد؛ در نبرد با شیطان، بهره گرفتن از یاري مغان و پیشگویی، وردخوانی، جادوگري، و دعاهاي آنان امري بس ضروري بود. روحی که بدین سان یاري میشد به پاکی و قدسیت میرسید، از دادگاه سهمگین روز رستاخیز میگذشت، و در بهشت، شادمانی جاودان مییافت. در جنب این دین رسمی ، سایر مذاهب چندان محلی نداشتند، میترا، خداي آفتاب، که نزد پارتها بسیار محبوب بود، اکنون آن ستایشی را که در خور یاور بزرگ اهورمزدا بود نمیدید. اما موبدان زردشتی، مانند روحانیان مسیحی و مسلمان و یهود، ارتداد از دین ملی را گناهی بزرگ میشمردند. وقتی که مانی (حدود 216-276)ادعا کرد که چهارمین پیامبر خدا در ردیف بودا، زردشت، و مسیح است، و دینی مبنی بر تجرد، صلح طلبی، و تورع اعلام کرد، مغان مجاهد و داراي تعصب ملی او را مصلوب کردند، و مانویت مجبور شد موفقیت خود را در خارج از مرزهاي ایران جستجو کند. مع هذا، موبدان و پادشاهان ساسانی عموماً نسبت به یهودیت و مسیحیت تسامح به خرج میدادند، درست همان طور که پاپها نسبت به یهودیان رفتار ملایمتري داشتند تا نسبت به بدعتگذاران. عدة زیادي از یهودیان به ایالات باختري امپراطوري ایران پناهنده شدند. وقتی ساسانیان به قدرت رسیدند، مسیحیت در ایران مستقر شده بود؛ این دین تا هنگامی که دین رسمی دشمنان دیرین ایران یعنی یونان و روم نشده بود، تحمل میشد؛ اما پس از آنکه روحانیان مسیحی، همچنانکه در سال 338 میلادي در نصیبین کردند، نقش فعالی در دفاع از سرزمین بیزانس در برابر شاپور دوم به عهده گرفتند، و مسیحیان ایران امید طبیعی خود به پیروزي بیزانس را آشکار ساختند، دین مسیح مورد تعقیب قرار گرفت. در 341 ،شاپور فرمان به قتل عام مسیحیان امپراطوري خود داد؛ تا هنگامی که این فرمان را به کشیشان، راهبان، و راهبه ها محدود کرد، ساکنان بسیاري از ده هاي مسیحی کشته شده بودند؛ حتی با این وجود، در طی این تعقیب و آزار، که تا زمان مرگ شاپور ادامه یافت (379م ) ، 16000 تن مسیحی کشته شدند. یزدگرد اول (399-420 )آزادي مذهبی را به مسیحیان بازگرداند و آنان را یاري داد تا کلیساهاي خود را از نو بسازند. در 422 شورایی از اسقفان ایرانی کلیساي مسیحیان ایران را از مسیحیت یونان و روم مستقل ساخت

کشاورزی، صنعت وتجارت
در میان عبادات و مشاجرات دینی، فرمانها و بحرانهاي دولتی، و جنگهاي داخلی و خارجی، مردم با بیصبري وسایل تقویت دولت و معابد را فراهم میساختند، زمین را میکاشتند، گله ها را میچراندند، و به هنرهاي دستی و داد و ستد اشتغال میورزیدند. زراعت یک وظیفۀ دینی بود، و به مردم گفته میشد که کارهایی قهرمانی از قبیل آباد ساختن بیابان، کشتکاري زمین، نابود ساختن آفات و گیاهان هرزه، حاصلخیز ساختن اراضی بایر، و استفاده از رودها براي آبیاري فتح نهایی اهورمزدا را بر اهریمن تأمین میکند. براي دهقان ایرانی تسلی روحی بسیار لازم بود، زیرا او معمولا براي زمینداران بزرگ کار میکرد و از یک ششم تا یک سوم فراورده هاي خود را از بابت مالیات و عوارض به دولت میداد . در حدود سال 540 ،ایرانیان صنعت شکرسازي از نیشکر را از هندوستان فرا گرفتند؛ امپراطور یونانی، هراکلیوس، در کاخ سلطنتی تیسفون یک انبار پر از شکر یافت (627)؛ اعراب که 14 سال پس از آن ایران را گرفتند، بزودي طرز کاشتن نیشکر را آموختند و آن را به مصر، سیسیل، مراکش، و اسپانیا بردند، که از آنجا در تمام اروپا رواج یافت. دامپروري از کارهاي برجستۀ ایرانیان بود؛ اسبهاي ایرانی از نظر نژاد، چالاکی، زیبایی، و سرعت بعد از اسبهاي عربی بهترین بودند؛ هر ایرانی دوستار اسب بود، همان گونه که رستم رخش را دوست میداشت. سگ چندان در مراقبت گله و خانه ها سودمند بود که ایرانیان آن را حیوان مقدسی میشمردند؛ و گربۀ ایرانی در تمام جهان شهرت و شاخصیت یافته بود. صنعت ایرانی در زمان ساسانیان از حالت خانگی به اشکال شهري درآمد. اتحادیه هاي اصناف متعدد بودند، و در برخی از شهرها یک طبقۀ کارگر انقلابی پدید آمده بود. ابریشمبافی از چین وارد شده بود؛ حریرهاي دوران ساسانی همه جا مطلوب بود، و براي صنعت نساجی بیزانس، چین، و ژاپن نمونه واقع شده بود. بازرگانان چینی به ایران میآمدند تا ابریشم خام بفروشند و فرش، جواهر، و غازه بخرند؛ ارمنیها ، سوریها، و یهودیان، ایران و بیزانس و روم را با داد و ستد کند خود مربوط ساخته بودند. راه ها و پلهاي خوب، که مورد مراقبت دقیق بود، چاپار دولتی و کاروانهاي بازرگانی را قادر میساخت که تیسفون را با تمام استانها مربوط سازند؛ و در خلیج فارس بندرهایی ساخته شده بود تا تجارت با هندوستان را تسریع کند. مقررات دولتی قیمت غله، دارو، و سایر مایحتاج زندگی را محدود میساخت. و از احتکار و انحصار جلو میگرفت. ثروت طبقات عالی را میتوان از داستان یک اصلمند ایرانی دریافت که هزار مهمان به شام دعوت کرده بود، و چون دریافت که بیش از پانصد دست ظرف ندارد، پانصد دست دیگر از همسایگان خود عاریت گرفت .

ثروت
خاوندان فئودال، که معمولا در املاك روستایی خود میزیستند، استثمار زمین و مردم را سازمان میدادند و به هنگام جنگ از رعایاي خود هنگهایی میآراستند. با شکارورزي پرشور و دلیرانه، خود را براي نبرد تربیت میکردند؛ اینان به عنوان افسران سوار نظام ورزیده خدمت میکردند، و خود و اسبشان، مانند دوران اخیر اروپاي ملوك الطوایفی، زرهپوش بودند؛ اما در انضباط دادن به سربازان خود، یا در استعمال آخرین صنعتهاي مهندسی و محاصره و دفاع، از رومیان، عقبتر بودند. از نظر کاست اجتماعی، بالاتر از این مالکان، اشراف بزرگ بودند که به عنوان ساتراپ بر ایالات فرمان میراندند و یا ریاست ادارات دولتی را داشتند. طرز اداره ظاهراً بسیار خوب بود، زیرا گرچه مالیات کمتر از مالیات امپراطور روم شرقی و غربی بود در وصول آن کمتر سختگیري میشد، خزانۀ ایران غالباً پرتر از خزانۀ امپراطوران بود. در سال 626 ،خسروپرویز پولی معادل 000‘000‘460 دلار در صندوقهاي خود داشت، و عایدي سالانۀ کشور معادل 000‘000‘170 دلار بود، که با در نظر گرفتن قدرت خرید طلا و نقره در آن زمان مبلغ بسیار هنگفتی میشد.

قانون و حکومت
قانون از طرف شاهان، مشاوران ایشان، و موبدان بر اساس احکام اوستایی وضع میشد؛ تفسیر قانون و نظارت در اجراي آن به عهدة موبدان بود. آمیانوس، که با ایرانیان جنگیده بود، قضات ایرانی را «مردانی سربلند، صاحب تجربه، و داراي دانش حقوقی» وصف میکند. به طور کلی ایرانیان مردم درست پیمانی شناخته شده بودند. سوگند در دادگاه با مراسم مذهبی توأم بود؛ مجازات سوگندشکنی در قانون بسیار شدید، و در دوزخ باران بیانتهایی از تیر، تبر، و سنگ بود. براي کشف بزه از روش اوردالی استفاده میشد: از مظنونان خواسته میشد که روي فلز سرخ گرم راه بروند، یا از آتش بگذرند، یا غذاي مسموم بخورند. کودك کشی، و سقط جنین ممنوع بود و مجازات سخت داشت؛ سزاي لواط مرگ بود؛ مردي که زناکاریش بر ملا میشد تبعید میگردید، و زن زانیه بینی و گوش خود را از دست میداد. محکومان میتوانستند به دادگاه هاي عالیتر استیناف دهند، و مجازات اعدام فقط پس از تجدید نظر و تصویب شاه قابل اجرا بود. پادشاه قدرت خود را به خدایان منسوب میدانست و خویشتن را نایب آنها میشمرد و منزلتشان را در فرمانهایی که به نام آنها صادر میکرد نشان میداد. هر وقت که زمان ایجاب میکرد، خود را «شاه شاهان، شاه آریاییها و غیر آریاییها [ایران و انیران] سلطان جهان، زادة خدایان» مینامید، شاپور دوم این عبارت را نیز بر عنوان مزبور افزوده بود «: برادر خورشید و ماه، دمساز ستارگان » . شاهان ساسانی، که از لحاظ نظري مستبد بودند، در عمل معمولا با مشورت وزیران خود که هیئت دولت را تشکیل میدادند کار میکردند: مسعودي، مورخ مسلمان، «ادارة مشعشع شاهان ساسانی، سیاست منظم آنان، مراقبتشان از اتباع خود، و سعادت مستملکاتشان را میستود.خسرو انوشیروان، بنا به روایت ابن خلدون، چنین میگفت:
«: بی ارتش، شاه نیست؛ بیعایدات ، ارتش نیست؛ بیمالیات، عایدات نیست؛ بی کشاورزي، مالیات نیست؛ بی حکومت صحیح، کشاورزي نیست »ابن خلدون

در اوقات عادي، سلطنت موروثی بود، اما ممکن بود از طرف شاه به یکی از پسران کهتر منتقل شود، در دو مورد قدرت عالیه به ملکه ها رسید . وقتی وارث مستقیم وجود نداشت، نجبا و موبدان کسی را به سلطنت برمیگزیدند، اما انتخابشان محدود بود به اعضاي خاندان سلطنت . زندگانی شاه آکنده بود از الزامات توانفرسا. از او منتهاي دلیري را در شکارورزي انتظار داشتند؛ در غرفهاي با پردهاي دیبا که ده شتر آراسته به زیور شاهوار آن را میکشیدند به شکار میرفت، هفت شتر تخت او را، و صد شتر خنیاگرانش را حمل میکردند. ده هزار سوار ممکن بود در التزام وي باشند، ولی اگر سنگنبشته هاي ساسانیان را معتبر بدانیم، باید بگوییم که در آخرین وهلۀ سفر شکار میبایست سوار اسب شود، و شخصاً یک گوزن، بز وحشی، آهو، گاومیش، ببر، شیر، یا یکی دیگر از حیواناتی را که در پارك یا «بهشت» او گردآوري شده بودند دنبال کند. چون به کاخ خود باز میگشت، خود را در میان هزار ملتزم و تشریفات فراوان با رشتهاي از مسائل مملکتی مواجه مییافت. میبایست جامه هایی را که از کثرت جواهر سنگین شده بودند بپوشد، بر تختی زرین بنشیند، و تاجی چنان سنگین بر سر گذارد که لازم بود با فاصلهاي نامشهود از سرش، که بیحرکت میماند، آویزان باشد. با این شکل و شمایل بود که او سفیران و میهمانان را میپذیرفت، صدها رسم تشریفاتی سیاسی را به جا میآورد، قضاوت میکرد، و گزارشها و اخبار انتصابات را دریافت میداشت. کسانی که به نزدیک او میآمدند تعظیم میکردند، زمین را بوسه میدادند، فقط با اجازة او برمیخاستند، و هنگام سخن گفتن دستمالی جلو دهان نگاه میداشتند تا مبادا نفسشان او را آلوده سازد. شبانگاه نزد یکی از زنان یا معشوقگان خود میرفت و بذر شاهانه را شادمانه میکاشت.

سلطنت ساسانیان

بنابر روایات ایرانی، ساسان، موبدي در تخت جمشید بود؛ پسرش بابک امیر کوچکی در خور بود؛ بابک، گوچیهر فرمانرواي فارس را کشت، خود را شاه آن سامان ساخت، و قدرت خویش را به موجب وصیت به پسر خود شاپور واگذاشت؛ شاپور بر اثر سانحهاي مرد و برادرش اردشیر جانشین وي شد. اردوان پنجم، آخرین پادشاه پارت یا اشکانی ایران، از شناسایی این سلسلۀ جدید محلی ابا کرد، اردشیر اردوان را در جنگ کشت (224 (و خود شاهنشاه شد (226 .(وي حکومت سست ملوك الطوایفی اشکانیان را با یک حکومت سلطنتی پر قدرت، که از طریق یک تشکیلات اداري متمرکز اما رو به گسترش امور را میگذراند، جایگزین کرد؛ حمایت روحانیان را با بازگرداندن دین زردشت وسلسله مراتب آن جلب کرد؛ و با اعلام اینکه نفوذ هلنیستی را در ایران برخواهد انداخت و انتقام داریوش سوم را از جانشیان اسکندر خواهد گرفت و تمام سرزمینهاي شاهان هخامنشی را باز خواهد ستاند، غرور مردم را برانگیخت. او تقریباً به تمام وعده هاي خود وفا کرد. نبردهاي سریعش حدود ایران را در شمال خاوري تا جیحون و در باختر تا فرات بسط داد. به هنگام مرگ (241 ،(تاج را بر سر پسر خود شاپور نهاد و به او سفارش کرد که یونانیان و رومیان را به دریا بریزد.
شاپور اول (241-272 ) تمام قدرت و کاردانی پدر خویش را به ارث برده بود. سنگنبشته ها او را مردي با وجنات زیبا و نجیب وصف میکند؛ اما این بدون شک تهنیتی است رسمی. تربیتی عالی داشت و به دانش مهر میورزید؛ از صحبت ائوستاتیوس سوفسطایی، سفیر یونان، چنان مسحور شده بود که به این فکر افتاد که از سلطنت استعفا کند و فیلسوف شود. برخلاف شاپور دوم، به تمام ادیان آزادي کامل داد، به مانی اجازه داد تا در دربارش موعظه کند، و اعلام کرد که «مغان، مانویان، یهودیان، مسیحیان، و ارباب سایر مذاهب در امپراطوري او از هر ایذایی مصون باشند » .
با ادامۀ ویراستن اوستا، که در دوران اردشیر آغاز شده بود، موبدان را تحریض کرد که آثار فلسفۀ مابعدالطبیعی، نجوم، و طب را، که غالباً از هند و یونان گرفته شده بود، در این کتاب مقدس ایرانی بگنجانند. در حمایت از هنر گشاده دست بود. در فرماندهی نظامی به عظمت شاپور دوم یا دو خسرو نمیرسید، اما در سلسلۀ طولانی ساسانیان بهترین مدیر بود. پایتخت جدیدي در شهر شاپور ساخت که ویرانه هاي آن هنوز نام او را بر خود دارند، و در شوشتر، در ساحل رود کارون، یکی از ساختمانهاي بزرگ مهندسی کهن را برپا داشت. این ساختمان عبارت بود از سدي با قطعات سنگ خارا که پلی به طول 520 متر و عرض 6 متر تشکیل میداد؛ براي ساختن این سد، مسیر رود موقتاً عوض شد، بستر آن سنگفرش گردید، و دریچه هایی در سد ایجاد شد تا جریان آب را منظم سازد. بنابر روایات، شاپور براي طرح کردن و ساختن این سد، که تا قرن حاضر همچنان دایر بود، از مهندسان و اسیران رومی استفاده کرد. شاپور با آنکه قلباً مایل به جنگ نبود، ناچار به آن دست یازید، به سوریه حمله کرد، به انطاکیه رسید، از ارتش روم شکست خورد، و قرارداد صلحی با رومیان منعقد ساخت (244 (که به موجب آن تمام سرزمینهایی را که سابقاً از رومیان گرفته بود به آنان بازگرداند. چون از همکاري ارمنستان با رومیان خشمگین بود، به آن کشور وارد شد وسلسلهاي طرفدار ایران در آنجا مستقر ساخت. (252 .(پس از آنکه جناح راستش بدین گونه حفظ شد، جنگ با روم را از سر گرفت. امپراطور والریانوس را شکست داد و دستگیر کرد (260 ،(انطاکیه را غارت کرد، و هزاران اسیر گرفت ١٨٣٨ تا در ایران به کار اجباري گمارد. اودناتوس، فرماندار پالمورا، با روم همدست شد و شاپور را مجبور کرد تا بار دیگر فرات را مرز ایران و روم بشناسد
جانشیان او از 272 تا 302 عظمتی نداشتند، تاریخ ذکر کوتاهی از هرمز دوم (302 – 309 ) می کند، زیرا او صلح و سعادت را حفظ کرد. اماکن عمومی و مساکن شخصی، مخصوصاً خانه هاي فقیران، را به خرج دولت تعمیر کرد. دادگاه جدیدي براي رسیدگی به شکایات بینوایان از اغنیا تأسیس کرد و خود غالباً ریاست آن را عهدهدار میشد. ما نمیدانیم که آیا همین عادات عجیب موجب محروم شدن پسر او از سلطنت شد یا نه؛ به هر حال، وقتی که هرمز درگذشت، نجبا پسر او را زندانی کردند و تاج و تخت را به کودك هنوز نازادة او، که با یقین و اعتماد شاپور دوم نام نهادند؛ دادند و براي اینکه سلطنت او را کاملا محرز سازند، تاج شاهی را بر شکم مادر او بستند . با چنین آغاز میمونی، شاپور دوم وارد طولانیترین سلطنت در تاریخ آسیا شد (309-379 .(از کودکی براي جنگ تربیت شد؛ و ارادة خود را نیرومند ساخت، و در شانزدهسالگی زمام حکومت و ادارة میدان نبرد را به دست گرفت. به عربستان خاوري حمله کرد، چندین ده را ویران ساخت، هزاران اسیر را کشت، و باقی اسیران را با ریسمانی که از زخمشان گذراند به هم بست. در 337 ،براي تسلط بر راه هاي بازرگانی به خاور دور، جنگ با روم را از سر گرفت و، با چند فاصلۀ زمانی از صلح، آن را تقریباً تا هنگام مرگ ادامه داد. گرویدن روم و ارمنستان به دین مسیح به کشمکش کهن شدتی نو بخشید، گویی خدایان با خشمی هومري به جنگ پیوسته بودند. طی چهل سال، شاپور با رشتهاي دراز از امپراطوران روم جنگید.
یولیانوس او را به تیسفون پس نشاند، اما خود به وضعی ننگین عقب نشست. یوویانوس، که با مانور ماهرانۀ شاپور شکست خورده بود، مجبور شد با او صلح کند (363 )و ایالات رومی ساحل دجله و نیز تمام ارمنستان را به او واگذارد. وقتی که شاپور دوم درگذشت، ایران در ذروة آبرو و اقتدار بود و خاك صد هزار ایکر زمین با خون انسانی تقویت شده بود. در قرن بعد، جنگ به مرز شرقی ایران کشانده شد. در حدود سال 425 طایفهاي از تورانیان، که یونانیان آنها را به نام هفتالیان میشناختند، و بغلط هونهاي سفید نامیده میشدند، ناحیۀ بین جیحون و سیحون را تصرف کردند.
بهرام پنجم، پادشاه ساسانی، که به واسطۀ بیباکیش در شکار ملقب به بهرام گور بود (420-438 ،(دلیرانه با آنها جنگید و شکستشان داد؛ اما پس از مرگ او تورانیان در نتیجۀ باروري و جنگجویی به اکناف گسترده شدند، و امپراطوریی تشکیل دادند که از دریاي خزر تا رود سند وسعت داشت. پایتخت این امپراطوري گرگان، و شهر عمدهاش بلخ بود. تورانیان بر فیروز، پادشاه ساسانی (459-484 (غلبه کردند و او را کشتند و بلاش (484 -488 (جانشین او را خراجگزار خود ساختند . ایران، همزمان با این تهدیدي که از طرف مشرق متوجهش شده بود، به سبب کشمکش شاه با اشراف و موبدان براي حفظ اقتدار خویش، دچار هرج و مرج شد. قباد اول (488 -531 (به فکر افتاد تا با تقویت یک نهضت اشتراکی (کمونیستی)، که هدف اصلی حملهاش اشراف و موبدان بودند، دشمنان خویش را ضعیف سازد. یکی از موبدان زردشتی، به نام مزدك، حوالی سال 490 میلادي، خود را فرستادة یزدان براي ترویج یک کیش باستانی اعلام کرده بود. اصول آن دین به گفتۀ او چنین بود: همۀ مردم مساوي زاده شدهاند؛ هیچ کس حقی طبیعی براي تملک چیزي بیش از دیگري ندارد؛ مالکیت و ازدواج از ابداعات انسان و اشتباهات پست اوست؛ و کلیۀ اشیا و تمام زنها باید ملک مشترك تمام مردان باشند. دشمنانش ادعا کردند که او میخواهد، به بهانۀ اعتراض به مالکیت و ازدواج و دستیابی به ١٨٣٩ آرمانشهر، دزدي، زنا، و زنا با محارم را ترویج کند. بینوایان و عدهاي دیگر از مردم سخنان او را شادمانه پذیرفتند، اما شاید خود مزدك هم از موافقت شاه با آن مذهب به شگفت آمد. پیروان او نه تنها خانه هاي ثروتمندان، بلکه حرمسراهاي آنها را نیز تصاحب کردند و زیباترین و گرانترین معشوقه هایشان را نیز به تملک خویش درآوردند. اشراف آزرده و خشمگین قباد را زندانی کردند و برادرش جاماسپ را به شاهی برداشتند. قباد، پس از سه سال محبوس بودن در «قلعۀ فراموشی [» انوشبرد]، از زندان گریخت و به هفتالیان پناهنده شد. هفتالیان، که میخواستند یک فرد وابسته به آنها فرمانرواي ایران باشد، ارتشی براي او فراهم کردند و او را در تسخیر تیسفون یاري دادند. جاماسپ استعفا کرد، اشراف به املاك خود گریختند، و قباد بار دیگر شاهنشاه شد (499 .(قباد، پس از محکم ساختن قدرت خویش، بر کمونیستها تاخت و مزدك و هزاران تن از پیروانش را بکشت . شاید آن نهضت باعث بالا بردن شأن کارگران شده بود، زیرا فرمانهاي شوراي دولتی از آن پس نه تنها به امضاي شاهزادگان و موبدان میرسید، بلکه از طرف سران اتحادیه ها نیز امضا میشد. قباد به مدت یک نسل دیگر سلطنت کرد، با دوستان قدیمش هفتالیان جنگید و پیروز شد، اما در جنگ با روم کامیابی قطعی حاصل نکرد؛ به هنگام مرگ، سلطنت را به دومین پسر خود خسرو که بزرگترین شاه ساسانی بود سپرد.
خسرو انوشیروان
خسرو اول (531 -579 (رایونانیان خوسروئس و اعراب کسري مینامیدند، و ایرانیان لقب انوشیروان (دارندة روان جاوید) را به نامش اضافه کرده بودند. وقتی که برادران مهترخسرو او را «عادل» میخواندند؛ و شاید اگر عدل را از رحم جدا کنیم، او شایستۀ این لقب بود. پروکوپیوس او را چنین وصف میکند «: استاد بزرگ در تظاهر به پرهیزکاري» و عهد شکنی؛ اما پروکوپیوس از زمرة دشمنان بود. طبري، مورخ ایرانی، «تیزهوشی، فرهنگ، خردمندي، رشادت، و تدبیر» او را ستوده و یک خطابۀ افتتاحیه در دهان او گذاشته است که اگر راست نباشد، خوب جعل شده است. وي حکومت را کاملا تجدید سازمان داد؛ در انتخاب دستیارانش فقط شایستگی را ملاك قرار داد و توجهی به رتبه و مقام نکرد؛ و بزرگمهر، مربی پسرش، را به وزارت برگزید که وزیري ارجمند از کار درآمد. وي سپاه بنیچهاي ملوكالطوایفی را با یک ارتش دایمی با انضباط و شایسته جایگزین کرد. نظم مالیاتی عادلانه تري ایجاد کرد، و قوانین ایران را مدون ساخت. براي اصلاح آب شهرها و آبیاري مزارع سدها و ترعه ها ساخت؛ زمینهاي بایر را با دادن گاو، وسایل کشاورزي، و بذر به دهقانان حاصلخیز کرد؛ تجارت را با ساخت، تعمیر، و نگاهداري پلها و راه ها رونق بخشید؛ و آنچه در توان داشت با شور و غیرت وقف خدمت به مردم و کشور کرد. ازدواج را، به این عنوان که ایران براي حفظ مرز و بوم خود به جمعیت بیشتري احتیاج دارد، تشویق ـ اجباري ـ کرد. مردان مجرد را، با تأمین جهیز زنان و امکانات تربیت فرزندان از بودجۀ دولتی، به ازدواج تحریض نمود. یتیمان و کودکان بینوا را به خرج دولت نگاهداري و تربیت کرد. وي بدعت را با مرگ سزا میداد، اما مسیحیت را، حتی در حرم خود، تحمل میکرد. فیلسوفان، پزشکان، و دانشمندان را از هندوستان و یونان در دربار خود گردآورده بود و از مباحثه با آنان دربارة مسائل زندگی، حکومت، و مرگ لذت میبرد. یک بار در طی مباحثه این سؤال پیش کشیده شد «: بزرگترین بدبختی چیست؟» یک فیلسوف یونانی پاسخ داد «: پیري توأم با فقر و بلاهت»؛ یک هندو جواب داد » : روحی آشفته در جسمی بیمار»؛ وزیر خسرو با بیان این جمله تحسین همگان را به خود جلب کرد «: به گمان من بزرگترین بدبختی براي انسان این است که پایان زندگی خویش را نزدیک ببیند، بی آنکه به فضیلت عمل کرده باشد » .
خسرو ادبیات، علوم، و دانش پژوهی را با گشاده دستی حمایت میک رد، و مخارج ترجمه ها و تاریخنگاریهاي بسیار را تأمین کرد؛ در زمان سلطنت او دانشگاه جندیشاپور به اوج اعتلا رسید. وي امنیت خارجیان را چنان حفظ میکرد که دربارش همواره پر از بیگانگان متشخص بود. چون بر تخت شاهی نشست، میل خود را براي آشتی با روم اعلام کرد. یوستینیانوس، که نقشه هایی براي افریقا و ایتالیا داشت، موافقت کرد؛ و در سال 532 ،آن دو «برادر» یک قرارداد «صلح ابدي» امضا کردند. چون افریقا و ایتالیا سقوط کرد، خسرو بر سبیل مزاح، به این عنوان که اگر ایران با او صلح نکرده بود او نمیتوانست پیروز شود، سهمی از غنیمتهاي او خواست، و یوستینیانوس براي او هدایاي گرانبها فرستاد. در 539 ،خسرو به روم اعلان جنگ داد، به این بهانه که یوستینیانوس مواد معاهدة فی مابین را نقض کرده است؛ پروکوپیوس این اتهام را تأیید میکند؛ شاید خسرو پنداشته بود خردمندانه این است که تا ارتش یوستینیانوس هنوز در غرب سرگرم جنگ است، به روم حمله برد و منتظر ننشیند تا یک بیزانس پیروزمند و نیرومند تمام نیروهاي خود را علیه ایران به کار برد. به علاوه، خسرو معتقد بود که ایران باید سرانجام بر معادن طلاي طرابوزان دست یابد و به دریاي سیاه برسد. پس به سوریه لشکر کشید؛ هیراپولیس، آپامیا، و حلب را محاصره کرد، با دریافت فدیه هاي گرانبها از آنها دست برداشت، و بزودي به دروازه هاي انطاکیه رسید. مردم بیباك آن شهر، از فراز دیوار دفاعی، نه تنها با باریدن تیرها و سنگهاي منجنیق بر سپاهیانش، بلکه همچنین با متلکهاي وقیحانهاي که بدان شهره بودند، از او استقبال کردند. شاه خشمگین، شهر را با یک حملۀ ناگهانی تصرف، و خزاین آن را تاراج کرد. تمام ساختمانهاي آن را، جز کلیساي اعظم، سوزاند؛ عدهاي از مردم شهر را قتل عام کرد، و مابقی را به ایران فرستاد تا اهالی یک «انطاکیۀ» جدید را تشکیل دهند. آنگاه با شادي در همان دریاي مدیترانه، که وقتی مرز باختري ایران بود، آبتنی کرد. یوستینیانوس سردار خود بلیزاریوس را براي نجات آن نواحی فرستاد، اما خسرو، با غنیمت‌هایی که به دست آورده بود، با خاطر آسوده از فرات گذشت، و آن سردار محتاط وي را تعقیب نکرد (541 .(بی نتیجه ماندن جنگهاي ایران و روم بی شک به واسطۀ اشکال در نگاهداري یک نیروي اشغالی در آن سوي بیابان سوریه یا رشته کوه هاي تاوروس در سمت دشمن بود؛ ترقیات جدید در حمل و نقل، جنگهاي بزرگتري را ممکن ساخته است. طی سه تجاوز دیگر به آسیاي روم، خسرو به پیشرویها و محاصره هاي سریع دست زد، باجها و اسیرها گرفت، روستاها را تاراج کرد، و بدون مزاحمت بازگشت (542-543 .(در 545 ، یوستینیانوس 2000 پوند طلا (840000 دلار) براي یک متارکۀ پنجساله به خسرو پرداخت، و در انقضاي پنج سال 2600 پوند دیگر براي پنج سال تمدید تأدیه کرد س. رانجام (562 ،(پس از جنگهایی که به مدت یک نسل به طول انجامید، آن دو پادشاه پیر عهد کردند که صلح را به مدت پنجاه سال حفظ کنند؛ یوستینیانوس موافقت کرد که هر سال 30000 پوند طلا (000‘500 7 ‘دلار) به ایران بپردازد، و خسرو از ادعاي خود بر سرزمینهاي مورد اختلاف در قفقاز و سواحل دریاي سیاه دست برداشت. اما کار خسرو با جنگ هنوز تمام نبود. در حدود سال 570 ،به درخواست حمیریان جنوب باختري عربستان، ارتشی به آن سامان فرستاد تا آنان را از قید فاتحان حبشی آزاد سازد؛ وقتی که آزادي تحصیل شد، حمیریان دریافتند که سرزمینشان به یک استان ایرانی مبدل شده است. یوستینیانوس با حبشه پیمان اتحادي بسته بود؛ یوستینوس دوم، جانشین او، طرد حبشیان را از عربستان عملی غیردوستانه شمرد؛ به علاوه، ترکان مرزهاي خاوري ایران محرمانه با روم موافقت کرده بودند که به خسرو حمله کنند؛ یوستینوس دوم به خسرو اعلان جنگ داد (572 .(خسرو، با وجود کبرسن، شخصاً به میدان جنگ رفت و شهر مرزي دارا را از رومیان گرفت؛ اما سلامتش یاري نکرد و براي نخستین بار شکست خورد (578 ،(به تیسفون بازگشت، و در آنجا به سال 579 ،در سنی نامعلوم، زندگی را بدرود گفت. وي طی چهل و هشت سال زمامداري خود در تمام جنگها و نبردها جز یکی پیروز بود، امپراطوري خود را از هر سو وسعت بخشیده بود، ایران را بیش از هر زمان دیگر پس از داریوش اول نیرومند کرده بود، و چنان نظم اداري صحیحی برقرار ساخته بود که وقتی اعراب ایران را تسخیر کردند آن را تقریباً بدون هیچ گونه تغییر اقتباس کردند. خسرو، که تقریباً معاصر یوستینیانوس بود،طبق اعتقاد عمومی آن زمان، از یوستینیانوس بزرگتر بود، و تمام نسلهاي آیندة ایران را نیز او را نیرومندترین و تواناترین پادشاه تاریخ خود میدانند .

پسر او، هرمز چهارم (579 -589 ،(به دست یکی از سرداران از سلطنت افتاد. این سردار بهرام چوبین بود که نخست خود را نایب السلطنۀ خسرو دوم (589 ،(پسر هرمز چهارم، و یک سال بعد پادشاه ساخت. وقتی که خسرو به سن بلوغ رسید، تاج و تخت خود را از او خواست؛ بهرام این خواست را نپذیرفت؛ خسرو به هیراپولیس در سوریۀ روم گریخت؛ ماوریکیوس، امپراطور روم شرقی، به او گفت که سلطنتش را باز خواهد ستاند، مشروط بر آنکه ایران از ارمنستان بیرون رود؛ خسرو این پیشنهاد را پذیرفت، و مردم تیسفون شاهد واقعۀ کم نظیري شدند که عبارت بود از یاري سربازان رومی براي به تخت نشاندن یک شاهزادة ایرانی. خسروپرویز (پیروز) به بالاترین قدرتی رسید که ایران پس از خشیارشا به خود دیده بود، و [بر اثر غرور حاصل از همان قدرت] زمینۀ سقوط امپراطوري خود را فراهم ساخت. وقتی فوکاس، ماوریکیوس را کشت و به جاي او نشست، پرویز به آن غاصب اعلان جنگ داد (603 (تا انتقام دوست خود را از او بگیرد؛ ماحصل آنکه دشمنی دیرین بین دو امپراطوري از نو آغاز شد. چون بیزانس در نتیجۀ آشوب و انشقاق ضعیف شده بود، ارتشهاي ایران توانستند دارا، آمد، ادسا، هیراپولیس، حلب، آپامیا، و دمشق را تصرف کنند.
پرویز، که از کامیابی سرمست شده بود، علیه مسیحیان اعلام جهاد کرد؛ 26000 یهودي به ارتش او پیوستند. در سال 614 ،نیروهاي مشترك او اورشلیم را غارت کردند و 90هزار مسیحی را کشتند. بسیاري از کلیساهاي مسیحی، از جمله «کلیساي قیامت»، بکلی سوخت؛ و صلیب واقعی، محبوبترین یادگار مسیحیان، به ایران برده شد. پرویز به هراکلیوس، امپراطور جدید روم، نامهاي نوشت و سؤالی در خداشناسی مطرح کرد «: از خسرو، بزرگترین خدایان و ارباب تمام زمین، به هراکلیوس، بندة بیمقدار و بیشعور خود: تو میگویی که به خداي خویش اعتماد داري، پس چرا وي اورشلیم را از دست من نجات نداد؟» در 616 ،یک ارتش ایرانی اسکندریه را تسخیر کرد، و تا سال 619 تمام مصر، که پس از داریوش دوم از ملکیت ایران خارج شده بود، به شاه شاهان تعلق یافت. در همین ضمن، یک ارتش ایرانی دیگر بر آسیاي صغیر تاخت و خالکدون را تصرف کرد (617(؛ ایرانیان آن شهر را، که فقط به وسیلۀ تنگۀ بوسفور از قسطنطنیه جدا شده بود، به مدت ده سال در دست داشتند. در آن ده سال خسرو پرویز کلیساها را ویران کرد؛ ثروت و آثار هنري آنها را به ایران برد؛ و، با وضع مالیاتهاي سنگین، آسیاي باختري را چنان از توش و توان انداخت که در برابر حملۀ اعراب، که یک نسل بعد صورت گرفت، پایداري نتوانست .
خسرو ادارة جنگ را به سرداران خود سپرد، به کاخ تجملی خود در دستگرد (در حدود نودو شش کیلومتري شمال تیسفون) رفت، و خود را وقف هنر و عشق کرد. معماران، مجسمه سازان، و نقاشان را گردآورد تا پایتخت جدیدش را بس زیباتر از پایتخت قدیم سازند، و چهره هایی از شیرین، محبوبترین زن از سه هزار زن او، بر سنگ بتراشند. ایرانیان شکوه داشتند از اینکه شیرین مسیحی است، و حتی برخی ادعا میکرند که شاه را نیز به مسیحیت گروانده است؛ به هر حال، در بحبوحۀ جنگ مقدس خود، خسرو به او اجازه داد تا کلیساها و صومعه هاي بسیار بسازد. اما ایران، که با غنایم جنگی و بردگان بیشمار ثروتمند شده بود، اشتغال شاه را به خوشگذرانی و هنر، و حتی تساهل دینی او را، میتوانست ببخشد. ایرانیان پیروزیهاي او را به منزلۀ غلبۀ نهایی ایران بر یونان و روم، و چیرگی اهورمزدا بر مسیح، میستودند . سرانجام پاسخ اسکندر داده شد، و انتقام ماراتون، سالامیس، پلاتایا، و آربلا گرفته شده بود . از امپراطوري بیزانس چیزي جز چند بندر آسیایی، چند قطعه از خاك ایتالیا، شمال افریقا، یونان، و یک نیروي دریایی شکست نخورده، و یک پایتخت محاصره شدة دچار وحشت و یأس نمانده بود ه. راکلیوس ده سال وقت صرف کرد تا از ویرانه هاي سرزمین خود کشور جدیدي بسازد و ارتش نوینی بیاراید؛ آنگاه به جاي عبور از تنگۀ خالکدون، که مستلزم مخارج و تلفات زیاد بود، ناوگان خود را وارد دریاي سیاه کرد، از ارمنستان گذشت، و از پشت سر به ایران حمله برد. همان گونه که خسرو اورشلیم را ویران ساخته بود، هراکلیوس کلورومیا، زادگاه زردشت، را خراب کرد و آتش مقدس جاودان آن را خاموش ساخت (624 .(خسرو ارتشهاي خود را یکی پس از دیگري به مقابله با او فرستاد؛ همۀ آنها مغلوب شدند، و همچنانکه یونانیان پیش میرفتند، خسرو به تیسفون گریخت، سردارانش، که از اهانتهاي وي آزرده خاطر شده بودند، در خلع او با اشراف همدست شدند. وي را زندانی ساختند و فقط نان و آب به او دادند؛ هجده پسرش را جلو چشم خود او کشتند؛ سرانجام یکی دیگر از فرزندانش به نام شیرویه او را کشت .
هنر ساسانیان
از ثروت و جلال شاپورها، قبادها، و خسروها چیزي جز خرابه هاي هنري دوران ساسانی به جا نمانده است؛ اما همین مقدار کافی است که ما را از دوام و قابلیت انعطاف هنر ایرانی، از زمان داریوش کبیر و تخت جمشید تا دوران شاه عباس کبیر و اصفهان، به شگفت آرد . آنچه از معماري ساسانیان باقی مانده کاملا دنیوي است؛ آتشکده ها همه ناپدید شدهاند و فقط آثار کاخهاي سلطنتی به جا مانده است؛ اینها «اسکلتهایی غول آسا» هستند که نماي گچکاري مزینشان مدتها پیش از میان رفته است. قدیمیترین این کاخها قصر اردشیر اول در فیروزآباد است که در جنوب خاوري شیراز واقع شده است. هیچ کس تاریخ این کاخ را نمیداند؛ دامنۀ حدسیات از 340 ق م تا 460 میلادي را در بر میگیرد. پس از پانزده قرن گرما و سرما و دزدي و جنگ، گنبد عظیم این کاخ هنوز تالاري را میپوشاند که سی متر ارتفاع و هفده متر عرض دارد. قوس سر در آن، که 27 متر بلندي و 13 متر پهنا دارد، نمایی را به درازاي 52 متر به دو قسمت تقسیم میکند؛ این نما در دوران اخیر ویران شد. از تالار چهارگوش مرکزي، قوسهاي برآمدگی پاطاق به پایۀ گنبد مستدیري منتهی میشد . فشار گنبد با یک ترتیب جالب و غیرعادي بر دو دیوار مجوف تحمیل شده بود که روي قسمت داخلی و خارجی آن یک طاق دبهاي زده شده بود، و بر این بنیان، که از تقویت دیوار داخلی به وسیلۀ دیوار خارجی به وجود آمده بود، پشت بندهاي متکی به جرزهاي ستونی پیوسته، از سنگ محکم، افزوده شده بود. معماري این قصر با سبک ستونی تخت جمشید کاملا متفاوت بود ـ این شیوه گرچه خام و ابتدایی بود، اما در آن از اشکالی استفاده شده بود که بعدها در سانتاسوفیاي یوستینیانوس به کمال خود رسید. در محلی نه چندان دور از این کاخ، در سروستان، ویرانۀ بنایی وجود دارد که تاریخ آن معلوم نیست، نمایی با سه قوس، یک تالار بزرگ مرکزي با دو اطاق جانبی، که پوشش آنها از گنبدهاي شلجمی، طاقهاي دبهاي، و نیمگنبدهایی تشکیل میشود که حکم پشتبند را دارند، پشتبند اسکلتی معماري گوتیک ممکن است از این نیمگنبدها، با برداشتن تمام قسمتهاي آن جز قالب نگاهدارندهاش، اقتباس شده باشد. در شمال باختري شوش خرابۀ یک کاخ دیگر وجود دارد، ایوان کرخه.
این کاخ کهنترین نمونۀ طارم عرضی است که با تیرکهاي قطري ساخته شده است. اما جالبترین آثار زمان ساسانیان ـ که اعراب فاتح را با عظمت خود به وحشت انداخت ـ کاخ سلطنتی تیسفون ١٨۴٣ بود که اعراب به آن طاق کسري لقب دادند. این احتمالا همان بنایی است که یک مورخ یونانی سال 638 وصف میکند و میگوید: یوستینیانوس سنگ مرمر یونانی براي خسرو تهیه کرد و صنعتگران ماهري فرستاد که کاخی به سبک رومی در نزدیکی تیسفون برایش ساختند » . جناح شمالی این بنا در سال 1888 فرو ریخت؛ گنبد آن از میان رفته است؛ سه دیوار بزرگ به ارتفاع 35 متر بالا رفتهاند و نمایی در جهت افقی دارند که به پنج ردیف از قوسهاي کور تقسیم شده است. یک قوس بزرگ مرکزي، که بیست و شش متر ارتفاع و بیست و دو متر عرض دارد و بلندترین و پهنترین قوس بیضی شکل است که تاکنون شناخته شده، به سقف تالاري منتهی میشد که طولش 35 و عرضش 23 متر بود؛ شاهان ساسانی فضاي وسیع را دوست داشتند. این نماهاي خراب شده تقلیدي از نماهاي غیر ظریف رومی، مانند تماشاخانۀ مارکلوس، هستند. این نماها بیش از آنکه زیبا باشند، پرابهتند؛ اما نمیتوان دربارة زیباییهاي گذشته از روي ویرانه هاي فعلی قضاوت کرد . جالبترین آثار باقی مانده از دوران ساسانیان کاخهاي خشتیی که طعمۀ زمان شدهاند نیست، بلکه سنگنبشته هایی است که بر سینۀ بعضی از کوه هاي ایران باقی مانده است. این نقوش شگرف اخلاف مستقیم نقوش برجستۀ هخامنشی هستند و در برخی موارد در جنب آنها قرار گرفتهاند؛ گویی میخواهند بر استمرار قدرت ایران و برابري شاهان ساسانی با شاهان هخامنشی تأکید کنند. قدیمترین نقوش زمان ساسانیان اردشیر را مینمایاند ك پاي بر پشت یکی از دشمنان خود ـ احتمالا آخرین امپراطور اشکانی ـ گذاشته است.

نقوش برجستۀ نقش رستم، نزدیک تخت جمشید، ظریفتر وزیباترند و اردشیر، شاپور اول، و بهرام دوم را مینمایانند؛ این شاهان پیکرهاي پر صولت نقش را تشکیل میدهند، اما اینان نیز، مانند سایر شاهان و مردان، در رشاقت و تناسب اندام به پاي حیوانات نمیرسند. نقوش برجستۀ مشابهی در نقش رجب و در شاپور تصویرهاي سنگی نیرومندي از شاپور اول، بهرام اول، و بهرام دوم را مینمایانند. در طاق بستان، نزدیک کرمانشاه، دو قوس متکی بر ستون عمقاً بر سنگ بریده شده است؛ نقوش برجسته در جبه ههاي داخلی و خارجی قوسها شاپور دوم و خسروپرویز را در شکار نشان میدهند؛ سنگ با تصاویر فیلهاي فربه و خوکهاي وحشی جان گرفته است؛ شاخ و برگ درختان بدقت، و سرستونها با زیبایی منقوش گشتهاند. این نقوش رشاقت حرکت یا نرمی خطوط، تشخیص فردي، و حس مناظر و مرایاي کارهاي یونانی را فاقدند، و چندان اثري از نمونه سازي در آنها مشهود نیست؛ اما از حیث وقار و صولت، نیروي حیاتی، و قدرت و صلابت با بیشتر نقوش برجستۀ امپراطوري روم قابل مقایسه .اند این نقوش، ظاهراً رنگین بودهاند، همچنین بسیاري از تصاویر کاخها؛ اما فقط اثري از رنگ آنها مانده است.
مع هذا، اسناد موجود این نکته را آشکار میسازد که هنر نقاشی در دوران ساسانیان شکوفا شده است؛ گویند که مانی یک مکتب نقاشی تأسیس کرده بود؛ فردوسی از ایرانیان والاجاهی سخن میگوید که عمارات خود را با تصاویر قهرمانان ایرانی تزیین میکردند؛ و بحتري، شاعر عرب (فتـ 897 ،(نقوش دیواري قصر تیسفون را وصف میکند. هر وقت یکی از شاهان ساسانی میمرد، بهترین نقاش عصر فرا خوانده میشد تا تصویري از او براي مجموعهاي که در خزانۀ شاهی نگهداري میشد بسازد. صنعت نساجی ساسانیان از طرحهاي نقاشی، مجسمه سازي، سفالسازي، و سایر اشکال تزیینی بهرهمند میشد. پارچه هاي حریر، مطرز، دیبا، و دمشقی، فرشینه ها، روپوشهاي صندلی، سایبانها، چادرها، و فرشها با حوصلۀ بسیار و مهارت استادانه بافته، و آنگاه به رنگهاي زرد، آبی، و سبز رنگ آمیزي میشدند. هر ایرانی، جز دهقان و موبد، آرزوي پوشیدن جامهاي را داشت که به طبقۀ بالاتر از خود او متعلق باشد؛ هدایا غالباً عبارت بود از جامه هاي فاخر؛ و قالیهاي بزرگ رنگین، از دوران آشوریها، در شرق از مخلفات ثروت بود. دو دوجین از پارچه هاي زمان ساسانیان، که از جور زمان محفوظ ماندهاند، از قماشهاي پرارزش موجود هستند. ها پارچه ي زمان ساسانیان حتی در آن دوران نیز، از مصر تا ژاپن، مورد تحسین و تقلید بود؛ و در دورة جنگهاي صلیبی براي پوشاندن آثار قدیسان مسیحی این محصولات مشرکان ترجیح داده میشد. وقتی که هراکلیوس قصر خسروپرویز را در دستگرد تسخیر کرد، پارچه هاي مطرز و یک فرش بزرگ جزو غنایم گرانبهاي او بود «. فرش زمستانی» یا بهارستان خسرو انوشیروان مناظري از بهار و تابستان بر خود داشت تا زمستان را از یاد او ببرد: در این فرش میوه ها و گلها با یاقوت و الماس در کنار خیابانهاي نقره و جویهاي مروارید بر زمینهاي از طلا مجسم شدهاند. هارون الرشید به داشتن فرش بزرگ ساسانی گوهرآگینی که از کثرت جواهر ضخامت یافته بود به خود میبالید.
ایرانیان در وصف قالیهاي خود غزلها میسرودند . از سفالینه هاي زمان ساسانیان جز قطعاتی که براي استفادة روزمره ساخته شده بود چیزي به جا نمانده است. مع هذا، صنعت سفالسازي در دوران هخامنشیان بسیار پیش رفته بود، و حتماً در دورة ساسانیان نیز تا حدي ادامه داشته است که توانست بعد از غلبۀ اعراب به آن کمال برسد. به گمان ارنست فنلوسا، ایران محتملا مرکزي بود که از آن میناکاري حتی به خاور دور راه یافته است؛ و مورخان هنري بر سر این موضوع که آیا لعابکاري روي سفال و میناکاري مشبک از ایران ساسانیان یا سوریه یا بیزانس منشأ گرفته است هنوز اختلاف دارند . 63 فلزکاران زمان ساسانیان پارچها، لیوانها، پیاله ها، و ساغرهایی میساختند که گویی خاص نسل غول آسا بود؛ آنها را چرخگري میکردند، با اسکنه یا قلم بر آنها نقش میساختند، یا با چکش طرحی به روش معکوس از پشت به آن میانداختند؛ و تصویرهاي دلپذیري از حیوانات، از خروس گرفته تا شیر، به صورت دسته یا لولۀ آنها میپرداختند. جام مشهوري که به نام «جام خسرو» در کتابخانۀ ملی پاریس هست مدالهایی از شیشۀ کریستال بر خود دارد که در شبکهاي از طلاي مضروب نشانده شده است؛ بنابر روایات، این جام جزو هدایاي هارون الرشید به شارلمانی بوده است. گوتها احتمالا این هنر خاتمکاري را از ایرانیان آموختهاند و به غرب بردهاند. سیمگران ظرفهاي گرانبها میساختند و، همراه با زرگران، زینت آلات گوهرنشان براي زینت مردان و زنان ثروتمند و نیز اشخاص عادي می پرداختند. چندین ظرف نقره از دوران ساسانیان هنوز موجود است که در موزة بریتانیایی، ارمیتاژ لنینگراد، کتابخانۀ ملی پاریس، و موزة هنري مترپلیتن نیویورك نگاهداري میشود. نقوش این ظروف همواره مرکب است از تصویر شاهان و اصلمندان در شکار، و در آنها حیوانات با ذوق و کامیابی بیشتري رسم شدهاند تا انسانها.

سکه هاي ساسانیان، مثلا سکه هاي شاپور اول، گاه در زیبایی با سکه هاي رومی برابر بود. حتی کتابهاي دوران ساسانی را میتوان جزو آثار هنري به شمار آورد؛ بنابر روایات، هنگامی که کتابهاي مانی را در ملاء عام میسوزاندند، قطعات طلا و نقرة جلد آنها ذوب میشد و بر زمین میچکید. مواد اولیۀ قیمتی در اثاث خانۀ دوران ساسانی نیز به کار میرفت؛ خسرو اول یک میز طلاي گوهر آگین داشت؛ خسرو دوم براي ناجی خود، امپراطور ماوریکیوس، میزي از کهربا ساخت که بر پایه هاي طلاي گوهرنشان استوار بود . بر روي هم، هنر ساسانیان نمایانگر احیاي پر زحمت هنر، پس از چهار قرن انحطاط در دوران اشکانیان، است. اگر ما به قید احتیاط از بقایاي آن قضاوت کنیم، باید بگوییم که در کمال و عظمت به پاي هنر دوران هخامنشی نمیرسد، همچنین از حیث ابداع، ریزهکاري، و ذوق با هنر ایران بعد از اسلام برابري نتواند کرد. اما این هنر قدرت و صلابت دوران کهن را در نقوش برجستۀ خود حفظ کرد و، در موضوعات تزیینی خویش، تا حدي نویدبخش غناي هنري آینده شد. هنر این دوران افکار و سبکهاي جدید را با خوشی پذیرفت، و خسرو اول، ضمن مغلوب ساختن سرداران ١٨۴۵ یونانی [روم شرقی]، این ذوق را به کار برد که هنرمندان و مهندسان یونانی را به ایران آورد. هنر ساسانی با اشاعۀ شکلها و انگیزه هاي هنري خود در شرق ـ در هندوستان، ترکستان، و چین، و در غرب ـ در سوریه، آسیاي صغیر، قسطنطنیه، بالکان، مصر، و اسپانیا دین خود را ادا کرد. شاید نفوذ آن به هنر یونانی یاري کرد تا از ابرام در نمایش تصویرهاي کلاسیک دست بردارد و به روش تزیینی بیزانسی بگراید؛ و به هنر مسیحیت لاتین معاضدت نمود تا از سقفهاي چوبی به طارمها و گنبدهاي آجري یا سنگی و دیوارهاي پشتوارهاي عطف توجه کند. هنر ساختن دروازه ها و گنبدهاي بزرگ، که خاص معماري ساسانی بود، به مسجدهاي اسلامی و قصرها و معابد مغول منتقل شد. هیچ چیز در تاریخ گم نمیشود: دیر یا زود، هر فکر خلاق فرصت و تحول مییابد و رنگ و شرارة خود را به زندگی میافزاید.

فتح ایران توسط اعراب
پس از کشتن پدر و نشستن به جاي او، شیرویه ـ که به نام قباد دوم تاجگذاري کرده بود ـ با هراکلیوس صلح کرد؛ مصر، فلسطین، سوریه، آسیاي صغیر، و مغرب بین النهرین را به او تسلیم نمود؛ رومیانی را که به دست سپاهیان ایران اسیر شده بودند به کشورهایشان باز فرستاد، و بقایاي «صلیب واقعی» را به اورشلیم بازگردانید. هراکلیوس طبعاً از چنین پیروزي شایانی شاد شد. اما ملاحظه نکرد که در همان روز، در سال 629 ،هنگامی که «صلیب واقعی» را در معبد آن در اورشلیم قرار میداد، دستهاي از اعراب به پادگان یونانی نزدیک رود اردن حمله کردند. در همان سال یک بیماري همهگیر در ایران شایع شد و هزاران تن، از جمله شاه، را کشت. اردشیر سوم، پسر هفتسالۀ شیرویه، به فرمانروایی برداشته شد؛ سرداري به نام شهربراز آن پسر را کشت و تخت شاهی را غصب کرد؛ سربازان خود شهر براز او را کشتند و جنازهاش را در خیابانهاي تیسفون بر زمین کشاندند و بانگ زدند «: هر کس که خون شاهان در تن نداشته باشد و بر تخت سلطنت ایران نشیند، به این روز خواهد افتاد » . مردم عادي همیشه شاهدوست تر از شاهند. هرج و مرج اکنون بر قلمرویی که از بیست و شش سال جنگ مداوم فرسوده شده بود حکمفرما میشد. پریشانی اجتماعی به آن فساد اخلاقی که همراه ثروت و فتح به ایران آمده بود هر چه بیشتر دامن زد. ظرف چهار سال نه تن از حاکمان مدعی تخت سلطنت شدند، ولی یا به قتل رسیدند، یا گریختند، یا به مرگ طبیعی غیر عادي درگذشتند، و بدین ترتیب از صحنه ناپدید گشتند. استانها، و حتی شهرها، یکی بعد از دیگري استقلال و انفکاك خود را از حکومت مرکزیی که دیگر توانایی فرمانروایی نداشت اعلام میکردند. در 634 تاج شاهی به یزدگرد سوم تفویض شد، که از سلالۀ ساسان، و فرزند یک کنیز بود. در 632 ،محمد [صلی االله علیه و آله] پس از تأسیس یک کشور جدید عرب، درگذشت عمر، خلیفۀ دوم، در 634 ، نامهاي از مثنی [ابن حارثه]، سردار خود در سوریه، دریافت کرد که در آن نوشته شده بود ایران دچار هرج و مرج و آمادة تسخیر است. عمر بهترین فرمانده عرب را، که خالد [بن ولید] نام داشت، به این مأموریت گمارد. خالد با لشکري از عربان بدوي، که معتاد به زد و خورد و تشنۀ به دست آوردن غنایم بودند، در امتداد ساحل جنوبی خلیج فارس به راه افتاد و این پیام را به هرمز، فرماندار استان مرزي [مرزدار] ایران، فرستاد «: اسلام آور تا در امان باشی، یا جزیه بپرداز … اکنون مردمی به سوي تو میآیند که مرگ را دوست میدارند، همان گونه که تو زندگی را دوست میداري » . هرمز او را به رزم تن به تن طلبید؛ خالد دعوت او را پذیرفت و او را کشت. مسلمانان با غلبه بر تمام موانع به فرات رسیدند؛ عمر، براي نجات یک ارتش عرب در جاي دیگر، خالد را فرا خواند؛ مثنی به جاي او فرماندهی را عهدهدار شد و با نیروي تقویتی خود را از روي یک پل قایقی [جسر] از رود فرات گذشت. یزدگرد، که در آن هنگام ١٨۴۶ جوانی بیست و دو ساله بود، فرماندهی عالی را به رستم [فرخزاد ] استاندار خراسان واگذار کرد و به او فرمان داد که نیروي عظیمی براي نجات کشور فراهم کند. ایرانیان در جنگ جسر با اعراب مصاف دادند، آنان را شکست دادند و بیپروا تعقیبشان کردند؛ مثنی صفوف در هم ریختۀ ارتش خود را از نو بیاراست و در جنگ بویب نیروهاي بینظم ایران را تقریباً تا آخرین نفر منهدم ساخت (634 .(تلفات مسلمین سنگین بود؛ مثنی از زخمهایی که برداشته بود درگذشت؛ اما خلیفه به جاي او سرداري لایقتر به نام سعد [وقاص] را، همراه با یک ارتش سی هزار نفري، فرستاد. یزدگرد با مسلح ساختن 000.120 تن ایرانی با این عمل مقابله کرد. رستم آنها را از فرات به سوي قادسیه گذراند؛ در آنجا، طی چهار روز خونین، یکی از قطعیترین نبردهاي تاریخ آسیا انجام گرفت. در چهارمین روز، طوفان شن به سوي ارتش ایران وزیدن گرفت؛ اعراب از فرصت استفاده کردند و بر دشمنان خویش، که به سبب طوفان بینایی خود را از دست داده بودند، پیروز شدند. رستم کشته شد، و ارتشش پراکنده گشت (636 .(سعد، که حال مقاومتی در برابر خود نمیدید، نیروهاي خود را به سوي رود دجله پیش راند، از آن گذشت، و وارد تیسفون شد. اعراب ساده و خشن، با شگفتی، بر کاخ شاهانه، قوس عظیم سردر، تالار مرمر، فرشهاي شگرف، و تخت گوهرنشان آن خیره شدند. ده روز تمام با مشقت تلاش میکردند غنایم را بار کنند و ببرند. شاید به دلیل چنین ضعفها و مشکلاتی بود که عمر به سعد دستور داد که پیشتر نرود؛ او گفت «: عراق کافی است » . سعد از این دستور تبعیت نمود و سه سال بعد را صرف تثبیت فرمانروایی اعراب بر بینالنهرین کرد. در این ضمن، یزدگرد در استانهاي شمالی خود ارتش دیگري مرکب از 000.150 سرباز فراهم کرد؛ عمر یک ارتش 000.30 نفري براي مقابله با او فرستاد؛ در نهاوند، اعراب به واسطۀ برتري حیلههاي جنگی خود به پیروزي بزرگی نایل شدند که «فتح الفتوح» نامیده شد؛ 000.100 سرباز ایرانی در درههاي باریک به تنگنا افتادند و کشته شدند (641 .(بزودي تمام ایران به دست اعراب افتاد. یزدگرد به بلخ گریخت، از چین کمک خواست، اما تقاضایش پذیرفته نشد؛ از ترکان یاري جست و نیروي کوچکی از آنان گرفت، اما همینکه عازم نبرد جدید خود شد، برخی از سربازان ترك وي را به خاطر جواهراتش کشتند (652 .(بدین گونه، سلسلۀ ساسانیان منقرض شد
ادامه دارد
نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از تاریخ تمدن ویلدورانت
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
زیر نویسها
[i] امیانوس مارسلینوس (به لاتین: Ammianus Marcellinus)(زادهٔ ۳۲۵ یا ۳۳۰– مرگ پس از ۳۹۰ یا ۳۹۱ میلادی) تاریخ‌نگار رومی بود.او که یونانی‌تبار بود در هنگام لشکرکشی یولیانوس در ۳۶۳ برای نبرد با شاپور دوم ساسانی به همراه سپاهیان رومی بود. وی رخ‌دادهای این نبرد و مرگ یولیانوس را در ۲۶ ژوئیهٔ آن سال دیده‌بود. کتاب او دربارهٔ تاریخ روم از رخدادهای سال ۹۶ آغاز شده و با آوردن رویدادهای سال ۳۷۸ ترسایی به پایان می‌رسد. نوشته‌های او از سندهای ارزشمند دربارهٔ تاریخ ایران شمرده می‌شود.
[ii] پروکوپیوس قیصریه‌ای (به لاتین: Procopius Caesarensis، یونانی:Προκόπιος ὁ Καισαρεύς) یا پروکوپ (به فرانسوی: Procope) (زادهٔ حدود ۵۰۰– مرگ حدود ۵۵۴ میلادی) تاریخ‌نگار، پژوهنده و حقوق‌دان بیزانسی بود. وی را برجسته‌ترین تاریخ‌نویس سدهٔ ششم پس از میلاد و نیز واپسین تاریخ‌نگار بزرگ روزگار باستان می‌دانند. وی هم روزگار با یوستی‌نیانوس یکم بود و نوشته‌هایش نیز منبعی بر جنگ‌ها و فرمانروایی آن امپراتور است.[۱]
[iii] از مراجع تقلید دین یهودی
[iv] یوستینیانوس اول ( ۵۶۵ – ۴۸۳ م.) امپراطور روم شرقی ( ۵۶۵ – ۵۲۷ م.) دوران فرمانروایی او دوره تجدید عظمت امپراتوری بود و چندین بار در زمان قباد انوشیروان با ایران جنگید و هر بار شکست خورد و مبالغ زیادی بدولت ایران غرامت جنگی پرداخت .
[v] یوستینیانوس اول ( ۵۶۵ – ۴۸۳ م.) امپراطور روم شرقی ( ۵۶۵ – ۵۲۷ م.) دوران فرمانروایی او دوره تجدید عظمت امپراتوری بود و چندین بار در زمان قباد انوشیروان با ایران جنگید و هر بار شکست خورد و مبالغ زیادی بدولت ایران غرامت جنگی پرداخت .

به مناسبت چهارم خرداد سالگرد تاسیس یک تشکل مافیایی: آقای مسعودرجوی مجاهدین دو قتلعام تجربه کرده اند یکی سال 1367 یکی طی 40سال توسط خود شما که کماکان ادامه دارد
می 22, 2021

از سالهای 1358 در بخش سیاسی سازمان همواره این سوال مطرح بوده که چرا ما باید از طرف سازمان با دولتها و احزاب سیاسی و سازمانهای حقوق بشری … گفتگو و حمایت آنها را جلب کنیم. در صورتیکه در تمامی موضعگیریها و کتابها و پیامها و آموزشهای سازمان این ارگانها بعنوان ارگانهای امپریالیستی که در خدمت استعمار و استثمار کشورها و خلقهاست یاد میشود.

در این رابطه همواره جواب این بوده که:
“ما باید ماهیت خودمان را مخفی کنیم. استراتژی مقابله با دشمنان اینرا به ما دیکته میکند که با آنها تک به تک و نه یکجا بجنگیم. و در حال حاضر نوبت دشمن داخلی است تا بعد از بقدرت رسیدن نوبت امپریالیستهای جهانخوار برسد. در این رابطه نیز باید در درجه اول همه تلاشهای ما معطوف خنثی کردن دشمنان و سپس جلوگیری از متحد شدنشان علیه مان باشد، و در ثانی اگر بتوانیم از آنها حتی در جنگ با دشمن وطنی استفاده کنیم. جنگ و پیروزی نهایی در رابطه با امپریالیستها خواهد بود.”جواب مسعودرجوی به تناقضات مجاهدین

بسیار شگفت انگیز بود که در پیام عاشورای 1393 مسعودرجوی خلیفه تبهکار فرقه مجاهدین دقیقا همان مواضع را که سالیان مخفی میکرد را علنا بیان کرد که سازمان ملل و یونامی و حقوق بشر فقط یک مشت حرف است و نوشته روی کاغذ. و فریاد میزد که “روزِ” استعمار و سازمانهای حقوق بشری فرا خواهد رسید و آنها را اینگونه تهدید کردید:
“لعنت بر ارتجاع و استعمار و همه آنهاییکه با آنها متحد هستند…لعنت بر خائنان و خیانت پیشه گان. روز ظالم بر مظلوم فراخواهد رسید. این سازمان ملل و یونامی که در دستگاه دولتهای حاکم عمل میکنند. بقیه حرفها در مورد بشر و حقوق بشر مفت و انشاء نویسی است. حقوق بشر با خون مظلومان نوشته میشود… و بدین وسیله مرزبندی میکنیم، مرزبندی سرخ و خونین با ارتجاع و استعمار و مزدوران … وهر کس که از آنها پیروی میکند… همینطور که با یونامی و آمریکا و کمیساریای عالی پناهندگی کار میکنیم ولی معتقد نیسیتیم که کاری برای ما بکنند. ما باید مسئله خودمان را خودمان با جنگ و خون و انقلاب حل کنیم چون بین ما و آنها دریای خون است. اجازه بدهید تکرار کنم که اگر با یونامی و آمریکا کار میکنیم بخاطر این است که برای جنگ آماده شویم”…نعره های مسعود رجوی و تهدید جهان
باید به مریم رجوی و بخصوص به همسر مشترکش با دیگر زنان مجاهد باید گفت، باعث بسی تاسف است که بعد از نزدیک چهار دهه شکستهای روشن استراتژیک – سیاسی- نظامی و صد البته ایدئولژیک که مسعودرجوی برای مجاهدین رقم زده است و محصولی جز مرگ و خونریزی و رنج و شکنج برای مردم ایران در کل و مجاهدین و خانواده های آنها بطور خاص نداشته است. شما نه تنها از این شکستها درسی نه آموخته ‏اید، بلکه بطور کودکانه و لجبازانه همه تعهدات بین اللملی خودتان در دست برداشتن از تروریسم و خشونت را زیر پا گذاشتید. واین بدین معناست که شما همه این تعهدات را برای خارج شدن از لیست تروریستی آمریکا و اروپا داده بودید. شما تعهد کرده بودید که دیگر به تروریسم بازنگردید، ولی نعره های فوق الذکرشما که از اعماق افکار داعشی شما بر میخیزد، بدین معناست که تعهدتان تاکتیکی بوده استراتژی شما همان خشونت و جنگ و خونریزی و سر بریدن است.
آقای رجوی جهان تغییر کرده است، جهان امروز و ایرانیان همه علیه تروریسم و خشونت از هر نوع آن هستند. مردم صلح دوست ایران بوضوح به همه جهان نشان داده ‏اند که همه انواع خشونت را نفی میکنند. دنیای متمدن نیز علیه خشونت میباشد و کوته بینانه خواهد بود که فکر کنید میتوانید آنها را با بزک کردن مریم رجوی و فریب نامه ده ماده ای گول بزنید.
مطمئن باشید حتی اگر دنیای متمدن را نیز فریب دهید، هرچند همه علائم و شواهد و سرنوشت مجاهدین تا همین امروز حاکی از این استکه نتوانسته اید ماهیت خود را مخفی کرده و آنها را فریب دهید. ایرانیان به هیچ وجه یک دولت اسلامی بغداد و شام از نوع ایرانی را تحمل نخواهند کرد.
ایرانیان خواستار تغییرات از طریق دمکراتیک بوده و میخواهند که با بقیه جهان در صلح و آرامش باشند. حتی اگر بتوانید آنگونه که در پیام گفتید یکی دو تیم فدایی به اینطرف و آنطرف اعزام کنید و دوباره دست به ترور و قتل بزنید، راه بجایی نخواهید برد. توجه کنید که دنیای متمدن بن لادن را شکست داد و آی سیس هم در عراقی که فکر میکردی برای نجات تو آمده اند توسط ایرانیان کمرشکن شد.

شما ضمن عادت همیشگی خودتان با ریختن اشک تمساح برای اعضاء کشته شده مجاهدین در اشرف، لیبرتی و جاهای دیگر و امروز در مرگ و میرهای مشکوک و زیر فشارهای عصبی طاقت فرسا در آلبانی در تلاش برای فریب مجاهدین که محصول سیاستهای امام زمان گونه و درخشان شماست، فرمان به کشتن، خونریزی و انتقام و آماده سازی برای نبرد نهایی دادید؟! شما حتی فرمان به انتقام از آمریکا و سازمان ملل و … صادر نمودید!!! آمریکایی که بعد از ترور سلیمانی جشن گرفتید که میخواهد مسعود و مریم را به تهران ببرد و این آرزو را آنقدر به حماقت عمیقی دچار شده اید که نتوانستید بصورت آرزوی اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی مطرح نکنید، و دیدید که چیزی نبود جز خوابهای پنبه دانه ای شتر مجاهدین.

گذشته از نعره های عصبی شما، فرد باید عقل سلیم و رابطه اش با واقعیت را بطور کامل از دست داده باشد که فرمان به قتل و انتقام از جدا شدگان بدهد زمانیکه ساکنین اشرف 3 حتی قادر نیستند که از این زندان خارج شوند حتی قادر نیستند جز در بیمارستانهای آلبانی جایی را اشغال کنند. این سرنوشت و این نابودی فرد فرد مجاهدین سالیان بود در اشرف ورق خورده بود و عملا مرده بودند. آخرین باریکه نیروهای عراقی به اشرف حمله کردند شاهد بودید که این گوسفندان (مجاهدین تراز مکتب شما) مرگ را به مقاومت ترجیح داند حتی از خودشان دفاع هم نکردند و عراقیان تا توانستند کشتند و تا توانستند اسیر کردند و بردند.

اما مجاهدین سوپر انسان شما که قرار است با دست خالی کوهها را جابجا کنند تنها کاری که ازآنها برآمد مردن بود و لاغیر. شما تنها و تنها امام و رهبر و نوید دهند مرگ، نابودی،ذلت ،تحقیر، پستی و نکبت برای مجاهدین اسیر و شاخص برجسته وطن فروشی و هموطن کشی برای ایرانیان بوده و هستید.

مجاهدینی که طی دهه ها فقط به این دلیل که مجبور نباشید به بی لیاقتی و شکستهایتان اقرار کنید، از آنها آدمکهای بیروح و درمانده ساخته‏ اید. راستی چندصد بار آنها را که در اشرف کشته شدند را لعن و نفرین کردید. و خدا بداد بقیه که در آن تهاجم جنایتکارانه جان سالم بدربردند و مطمئن هستم که ترجیح میداند آنها نیز کشته میشدند اما گیر شما و فشارهاییکه رویشان گذاشتید نمی افتادند. و میدانیم که همه آنها که کشته شدند از بهترین های شما بودند. راستی شما دارید با این فرمان “میکشم میکشم هرکه برادرم کشت … ” و اینکه “اگر اینبار آمدند آنها را بکشید”، به جنایتکاران خط میدهید که اگر اینبار آمدید مانند همیشه از دور بزنید؟!! تا برای استمرار حضور امن شما و مریم در خارجه و مطرح شدنتان در رسانه‏ ها باروت کافی تامین شود. البته اجازه بدهید به زبان خودتان حرفهای شما را برای بیرون مجاهدین ترجمه کنم.

حرف شما به مهاجمین عراقی این است که:

“اگر میخواهید از مجاهدین بکشید ایرادی ندارد چون کشته آنها برای من و مریم بسیار کار ساز است و در رسانه ها و محیطهای سیاسی استفاده میکنیم. ولی کسی را اسیر نگیرید و ببرید چون اسرا بعد از باز شدن چشم انها و دیدن حقایق تبدیل به ضد من و مریم میشوند. به همین دلیل اگر زدی مانند همیشه از همان دور بزن که کشته و زخمی بشوند ولی اسیر نشوند.”حرف مسعودرجوی روبه قاتلین اسرایش

بسیار مسلم است که شما سر سوزنی برای اشرفیان و اینکه کشته یا بیمار شوند و از همه حقوق انسانی محروم شوند نگرانی ندارید که هیچ همانطور که صدها بار گفته‏ اید آنها همان نرینه های وحشی و مادینه‏ هایی هستند که ضد شما هستند. بله حقیقت در این است. شما سالهاست بعد از شکست کامل مبارزه مسلحانه و خشونت برای بدر بردن خودتان از پاسخگویی به خلق و حفظ خودتان در رهبری و با خیالهای خام رسیدن به قدرت در ایران توسط صدام، عربستان، و آمریکا … به مجاهدین صدها بار گفته اید که همه ‏تان زیادی زنده هستید. و باید از اینکه زنده هستید شرم کنید. برای دستگاه فکری شما مجاهد شهیدش (تلف شده اش) بدرد میخورد نه زنده اش، زنده‏اش همه درد سر است. نرینه گی و مادینگی است. حداقل بعد از فروغ صد در صد میدانید که دیگر سرنگونی هم درکار نیست که بدرد به کشتن دادن در فروغی دیگر بخورند. چه برسد به حالا که همه پیرو بیمار و فرسوده و مهمتر از همه همانطور که خودتان بارها وبارها گفته‏اید ضد شما شده اند و روزانه در بیمارستانهای تیرانا مرگ را پذیرا شده و قبرستانهای آلبانی را پر میکنند و به تابلو تبلیغاتی مریم رجوی تبدیل میشوند. و یا مانند محمد اقبال از جان برکفان کثیف و لمپن شما اینگونه گور ایدئولژیک شما را در پاریس میکنند. شما او را به گورکن خود تبدیل کرده اید. او روزی انسانی بوده است.

محمد اقبال لمپن فضولاتخوار رجوی علیه حتی نزدیکان خود اینگونه به گورکن ایدئولژیک مسعود رجوی تبدیل شده است.

ببخشید که کمی به زبان درون تشکیلاتی مجاهدین (بزبان خودتان) از مجاهدین یاد میکنم و حرف میزنم. شاید آنها که بیرون از مجاهدین هستند با خلق و خوی شما و رویکرد واقعی شما آشنا نباشند. ولی ما که سه دهه را با سازمان گذرانده ایم هزاران بار تجربه کرده ایم که شما نه تنها مردم ایران حتی کشته های مجاهدین را نیز لعن و نفرین میکنید. مردم ایران را به این دلیل که امام زمان (مسعود رجوی) را نشناختند و مجاهدین را بدلیل اینکه چرا کشته شدند، بله چرا کشته شدند و یا اینکه چرا از زندانهای رژیم زنده بیرون آمدند. مگر حرف شما این نیست که، “مجاهدین واقعی در زندانها اعدام شدند. زهی بیشرمی و وقاحت به این رهبری خود کامه و خود خواهانه. راستی شما چرا زنده از زندان شاه بیرون آمدید؟

تیمهای عملیاتی که از عراق به ایران اعزام میشد و از پاریس یا از اشرف در عراق فرماندهی میشد و همگی بدون استثناء در اولین بازرسی ها دستگیر و یا در همان درگیریها تلف میشدند یادتان هست.

یادتان هست که تیم جلال که در حال عبور از مرز بود تا برای عملیات بداخل برود و در مرز با نیروهای بدر درگیر شده بودند و زخمی داشتند و در دمای 60 درجه مناطق مرزی بصره و العماره عراق درخواست آب و کمک کردند و شما که خودتان مانند همیشه پشت بیسیم بودید و میشنیدید نه‏ تنها هیچ کاری برایشان نکردید که آنها را و حتی ما را که کاری به عملیات نداشتیم را لعن و نفرین کردید که چرا در چنین شرایطی با درخواست کمک، شما را در وضعیت نا مناسبی قرار داده‏ اند. پس مجاهد نیستند؟! تا درسی باشد برای بقیه مجاهدین که فقط باید شهید شوند و برای شما سوخت تبلیغی و سیاسی تولید کنند ولاغیر.

یادتان هست که همه 1400 شهید عملیات فروغ جاویدان و همه آنها که توانسته بودند از قتلگاه مربوطه جان سالم بدر برند را لعن و نفرین کردید که شما مجاهد نبوده ‏اید و همه شما باید از کوره گدازان انقلاب ایدئولژیک عبور کنید. و تقصیر آن کار را بگردن مجاهدین انداختید.

یادتان هست که وقتی صدام برای هفت سال شما را بحضور نپذیرفت شما برای او چه خوشرقصیهایی نمودید. فقط بعد از اینکه صدام و رژیم او را از حمله کردهای عراق در جنگ اول نجات دادید شما را بحضور پذیرفت. یادتان هست که چه کلمات مشمئز کننده ای هنگام روبرو شدن با او بکار میبردید. از اینکه صدبار خدا را شکر کردید که او از دست نیروهای ائتلاف جان سالم بدر برده است. البته او با دادن چند تیربار و سلاح سبک که شما از وزیر دفاع عراق تحویل گرفتید به شما پاداشت کشتار کردهای عراقی را داد. از آن پس شما صدام را صاحب خانه و عراق را وطن دوم مجاهدین خواندید.

عملیات محدود مرزی که با پشتیبانی کامل نظامی، اطلاعاتی، لجستیکی صدام انجام میشد که تنها هزاران کشته و مجروح در دوطرف مرز بجا گذاشته است و قرار بود که رژیم را سرنگون کند را هم فراموش نکرده اید.
دروغهای شما شما برای مدت بیست سال این بود که روزی خواهد رسید که صدام به شما ایمان آورده و اجازه و حمایت نظامی لازم را برای حمله به ایران را به شما خواهد داد یادتان هست؟ بجای رژیم، صدام سرنگون شد؟!!

یادتان هست که در جنگ دوم عراق زمانیکه مجاهدین همواره در بیخبری کامل خبری نگهداشته میشوند و میشدند، شما مدعی بودید که آمریکا به عراق حمله نمیکند. حتی در جواب سوال فرضی اینکه اگر آمد و به ما نیز حمله کرد چه میکنیم، گفتید که ما نیز به آنها حمله میکنیم. البته این قبل از فرار مریم و شما از اشرف بود. ولی وقتی بلافاصله فرار کرده و به امن خارجه رفتید فرمان دادید هیچ کس حق شلیک و پاسخگویی ندارد. اما آمریکا حمله کرد و ما نیر در همه پایگاههایمان و حتی همه ستونهای نظامی مان را بشدت بمباران کرد و کشته ها ساخت. بعد از سرنگونی صدام و از دست دادن صاحب خانه تان، در شگفتی کامل اعلام کردید که صدام دیکتاتور سرنگون شده است. مجاهدین مانده بودند که با این برادر و صاحب خانه که یک شبه برادر دیکتاتور شده است چه بکنند و معترض بودند. و بیان کردند که این یک فرصت طلبی رذیلانه است.

بلافاصله بعد از تسخیر عراق و ملاقات با فرمانده نظامی آمریکایی در اشرف شما با سرور و خوشحالی این تحلیل را توسط احمد واقف ارائه کردید که انشا الله برادرآمریکا صاحب خانه جدید، به امام زمانی شما ایمان آورده و کمک خواهد کرد که برویم و رژیم را سرنگون کنیم. تا حدی که از آنها مستمرا درخواست کمک نظامی، هلی کوپترو آموزش خلبانی و … کردید.

سه دهه است که غرب و گنگره و سنای آمریکا را لابی میکنید با این تحلیل که آنها را در درجه اول نسبت به ماهیت خودتان فریب داده و حتی بخدمت بگیرید. آمریکا فریب نخورده است هیچ ولی به ارزش واقعی شما پی برده به همین دلیل شما را خلع سلاح و خلع پادگان کرد. آقای رجوی رهبری امام زمانی اینه؟ البته جواب شما این است که همه تقصیر مجاهدین طلاق نداده است که شما را تهران نبرده اند و فعلا هستند که چوب و بمب و…بخورند. قبلا گفته بودم که شرم احساس انقلابی است ولی هیهات از ذره ای در شما که به دژخیمی قدرت طلب و قدرت پرست تبدیل شده اید یافت نمیشود.

در همین پیام بتدریج تروریسم افسار گسیخته شما بارز شده و فرمان به انتقام از آمریکا و سازمانهای بین اللملی دادید. و اضافه میکنید که آنها شما را فریب دادند و رژیم را برای شما سرنگون نخواهند کرد و ما باید خودمان اینکار را بکنیم. ظاهرا شما تازه وارد کره زمین شده اید؟!! شرم آور نیست که اینرا میگوئید؟ نکند قرار و مداری بوده که طرف زیرش زده است؟ رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران و جهان، تازه فهمیدید که آمریکا برای شما سرنگون نمیکند؟ بعد آمریکا را تهدید میکنید که روزتان فرا خواهد رسید. روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ خواهید داد. ویا اجبا اجبا!! تنها خوشحالی شما این بود که حالا که برای ما سرنگون نکرده خودش گرفتار گروه داعش شده. به به چه دستاورد کبیری برای اشرفیان. اشرفیان خوشحال باشید که پیروز شدید؟!!

بی دلیل نیست که روی گروه تروریستی و مادون بشری داعش اینقدر سرمایه گذاری کرده ‏اید که عراق را تسخیر کند و اینباربرادر صاحب خانه جدید “داعش” به امام زمانی شما پی برده و برای شما رژیم را سرنگون کند.
آقای رجوی اینها که در فوق آمد سناریوی یک کمدی نیست سرنوشتی است که شما برای یک تشکل به اصطلاح سیاسی رقم زده اید.
آقای رجوی شما مخالفین خودتان را تهدید به کشتن و مجازات کردید. چه مجاهدین سابق و چه اعضاء سابق شورا را. البته یعنی تروریسمی که چهار دهه است پنهان میکنید بارز میشود و این عادت شماست که وقتی چشم انداز آینده برایتان مطلقا تیره میشود به اینکارهای سخیف مبادرت میکنید. به تیم های فدایی دستور دادید که آماده باشند. مطمئن باشید که حتی اگر بتوانید یک یا دو تیم فدایی هم درست کنید و چند عملیات تروریستی انجام دهید راه بجایی نخواهید برد. چون جهان در حال حاضر همه اشکال تروریسم را تحت هرنامی نفی میکند. و در این زمینه جهان متحد شده است. البته مشکل شما این است که شما هیچ روش دیگری را جز ترور- کشتن- تهدید و سرکوب نمیشناسید . همین روش را در علیه خود مجاهدین هم بکار میبرید یادتان هست در نشست عمومی کف بردهان رو به مجاهدین فریاد میزدید که از این پس انتقادات را با مشت آهنین جواب خواهم داد. دیدید که حتی گرفتن و زندان کردن و شکنجه وکشتن مجاهدین منتقد راه بجایی نبرد.

همانگونه که در فوق آمد ایرانیان باید به شما این درس را داده باشند که آنها مخالف خشونت و تروریسم هستند. آنها این خواسته را مستقلا به همه طرفهای داخلی و خارجی نشان داده اند.
من به شما نسبت به اقدامات تروریستی که بدان تهدید کردید در خارج کشور و به جهانیان هشدار میدهم. از همه اعضاء با سابقه مجاهدین نیز میخواهم که از گذشته درس گرفته و نسبت به سیاستهای نامتعادل و تروریستی رجوی بی تفاوت نباشند. و از جهان میخواهم که با کنترل و نظارت بر عملکردهای این فرقه ونسبت به تهدیداتی که میکند بی تفاوت برخورد نکنند.

حرف آخرم نیز نه با شما که با مجاهدینی است که در اشرف 3 در اثر سیاستهای درخشان شما بدام افتاده ‏اند.

اسرای سابق لیبرتی و حاضر اشرف 3 بدانید که رجویها هیچ ارزشی برای شما و جان شما و آینده شما قائل نیستند. شما جز هیزمی برای آتش تبلیغاتی آنها نیستید. ساکنین اشرف 3 باید از چنگال رجویها آزاد شوند. رجوی‏ها با تبدیل یک تشکیلات سیاسی به یک فرقه مخوف تروریسیتی و با مغز شویی طی چند دهه، سانسور مطلق اخبار و اطلاعات، سرکوب – زندان – شکنجه و حتی کشتن، شما را از درک حقایق اطرافتان عاجز کرده اند. بیخود نیست که رجویها مطلقا اجازه نمیدهند با کسی تماس بگیرید حتی با نزدیکان خودتان.

داود باقروند ارشد
خرداد 1400

جنگ روانی واحدهای سایبری فرقه تبهکار رجوی بر علیه مردم در آستانه انتخابات
می 27, 2021

فرقه رجوی به رهبری یک بیمار روانی دچار شیزوفرنی بسیار پیشرفته که خدا را هم بنده نیست و خود را خدای روی زمین میشمارد و احکامش ابدمدت و انتصابهایش دائم العمر هستند. و انتخابات را امری ضد انقلابی و دشمن استبداد فرقه ای خود میشمارد و اساسا حتی حق حیات برای هیچ کس قائل نیست مگر اینکه ابتدا به بردگی و بندگی و پابوسی این بت و خدای خودخوانده رفته باشد و اگر روزانه، “تاکید میشود روزانه” براین بندگی وبردگی با لجن پراکنی بر سر و روی خود بعلاوه لجن پراکنی علیه منتقدین رجوی تاکید نکند، همان حق را نیز قائل نیست آنوقت به انتخابات رژیم در ایران خرده میگیرید.!!!! این وطن فروش خائن به کشور، همین اسرای در بند و بردگی در اشرف 3 و جاهای دیگر را در اوج کهولت همانگونه که از عکسهای منتشر و مرگ و میرهای روزانه مشخص است بخاطر نان بخور و نمیری که به آنها در اسراتگاهش میدهد پای کامپیوترهای خریده شده با پول خونی که از تن و جان مردم ایران و مجاهدین برای عراق و عربستان واسرائیل بزمین ریخته است تهیه کرده است نشانده و فریاد وا دمکراسی و وا انتخابات سر میدهخد.
در آستانه انتخابات ریاست جمهوری در ایران واحدهای جنگ سایبری فرقه مجاهدین خلق در اردوگاه موسوم به اشرف سه در آلبانی هر روز شایعات مختلفی را در قالب کاملا حرفه ای بر علیه مردم ایران به راه انداخته اند، تا روح وروان مردم را بهم بریزند.
در این واحد بیش از 1500 نفر نیروی آموزش دیده شبانه روز و بصورت شیفتی مشغول تولید محتوای حرفه ای در مورد موضوعاتی مانند بزرگ نمایی مفاسد اجتماعی، نفرت پراکنی، حجاب زنان، نقش سپاه در نتیجه انتخابات، تقلب و مشخص بودن رییس جمهور آینده قبل از رای دادن و … هستند. بعضی از آنها گاها تا حدود 20 اکانت فیک را مدیریت می کنند. که اگر هر یک از آنها روزانه فقط یک پست در هر یک از اکانت ها منتشر کنند حدود 30 هزار مطلب میشود!
آنها تلاش می کنند با داغ نمودن بازار شایعات باعث بهم ریختگی روح و روان هموطنان گردند. سرکردگان فرقه مجاهدین خلق که بدلیل نقش ضد مردمی شان در جنگ ایران و عراق و قرار گرفتن در کنار صدام در جنگ تجاوز کارانه عملا آبرو و حیثیت خود را درمیان مردم از دست داده اند وهیچ پایگاهی در میان مردم ندارند تلاش می کنند در فضای مجازی و در قالب هویت مجهول و استفاده از نام و پرچم نامعلوم، کاربران و بخصوص نسل جوان را فریب داده و بخود جذب نمایند.
فعالیت سایبری در آلبانی
در گذشته با استفاده از این شیوه درصدد بدست آوردن اطلاعات هسته ای ایران به سود دولت اسراییل و امریکا و محافل مرتجع عربی بودند! آنها همچنین در دوران ریاست جمهوری ترامپ بیشترین تلاش را برای اعمال سنگین ترین تحریم ها و دامن زدن به جرقه جنگ بودند. ولی خوشبختانه راه بجایی نبردند.
خروج ترامپ از کاخ سفید و خارج شدن برخی عناصر جنگ طلب از صحنه فعال سیاست خارجی آمریکا عملا دست آنها برای اعمال فشار بر ایران را بست. حال آنها تلاش دارند در آستانه انتخابات ریاست جمهوری بار دیگر مردم ایران را در صحنه ای دیگر بیازمایند. اگر چه صحنه انتخابات در هر کشوری امری کاملا داخلی می باشد و هیچ کس را نمی توان به شرکت و یا عدم شرکت در آن اجبار ساخت ولی تجربه نشان داده است که در سر بزنگاه و در خطیر ترین تصمیم گیری ها مردم ایران منافع خود را بر بیگانگان ترجیح داده و راه درست را انتخاب خواهند کرد. و فرقه تروریستی مجاهدین خلق هم همانند گذشته جز بی آبرویی و رسوایی و منفوریت بین مردم ایران چیز دیگری عایدش نخواهد شد .

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
می 28, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
قسمت سوم:
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
1-9 هجری قمری
یثرب، که بعدها مدینۀ النبی یا «شهر پیامبر» نامیده شد، در غرب فلات مرکزي عربستان قرار داشت؛ از لحاظ هوا نسبت به مکه مانند بهشت عدن به نظر میرسید و داراي صدها باغ و نخلستان و مزرعه بود. وقتی محمد به شهر درآمد، دستهها یکی پس از دیگري تقاضا کردند که نزد ایشان مقیم شود، و بعضی از آنها مهار شترش را میگرفتند تا از ادامۀ سیر آن جلوگیري کنند و، به اقتضاي رسوم عربی، در تقاضاي خود مصر بودند. اما جواب وي فر نشان یک سیاست کامل بود که می مود «: بگذارید برود که مأمور است؛» بدین طریق ایشان را از رقابت باز داشت، زیرا فقط خدا بود که شتر را راه میبرد و به جایی که میبایست توقف کند رهبري میکرد. محمد در جایی که شتر توقف کرد مسجدي ساخت و در مجاورت آن، دو خانه بنا کرد، یکی براي سوده و دیگري براي عایشه. بعدها منازل دیگري براي سایر زنان بر آن افزود
هنگامی که محمد مکه را رها کرد، بسیاري از روابط خویشاوندي را بریده بود؛ و چون در مدینه اقامت گزید، درصدد برآمد در دولت جدید برادري دینی را جانشین روابط خونی کند و از رقابت مهاجرین، که از مکه آمده بودند، و انصار، که مسلمانان مدینه بودند، جلو گیرد، زیرا آثار این رقاتب نمایان شده بود[1]. بدین جهت هر یک از مهاجران را با یکی از انصار برادرخوانده کرد و گفت تا هنگام نماز در مسجد با یکدیگر باشند. در نخستین مراسمی که در مدینه برپا شد پیامبر به منبر رفت و به صداي بلند گفت «االله اکبر»، و حاضران همین کلمه را با صداي بلند تکرار کردندآنگاه، در همان حال که پشت وي به جمعیت بود، خدا را سجده کرد و از منبر فرود آمد، و چون به پایین رسید، سه بار دیگر خدا را سجده کرد، و این سجدهها نشان فروتنی و اطاعت از خدا بود. بدین جهت، دین نو را اسلام نامیدند ـ یعنی تسلیم، به معنی اطاعت صرف، و سلم که به معنی صلح است، و پیروان آن را مسلم خواندند[2] آنگاه به حاضران توجه کرد و دستور داد که تا ابد این مراسم را حفظ کنند. هنوز هم مسلمانان در شرق و غرب جهان، در مسجد و صحرا یا دیار بیگانه که مسجد نیست، هنگام نماز، این رسوم را رعایت میکنند. از پی نماز خطبهاي هست که در زمان پیامبر ضمن آن وحی تازه اعلام و طرح کار و سیاست هفته تعیین میشد.
پیامبر در مدینه یک حکومت دنیوي بنیاد کرد[3] و بناچار میبایست قسمت روزافزونی از وقت خویش را به تنظیم امور اجتماعی و اخلاقی و مناسبات سیاسی قبایل و امور جنگی صرف کند، زیرا کار دین و دنیا از هم جدا نبود. و همۀ امور دنیا و دین، چنانکه در بین پیروان دین یهود نیز رسم بود، به دست پیشواي دین سپرده بود. بدین ترتیب محمد هم قیصر بود و هم مسیح. [4] اما همۀ مردم مدینه به قدرت بی چون و چراي او تن ندادند. پس گروه بزرگی از اعراب ناخرسند مدینه، که سنتهاي قومی و آزادیهاي خود را دستخوش نابودي مییافتند و محمد آنها را به جنگ کشانیده بود، دین نو و مناسک آن را به دیدة تردید نگریستند و در برابر آن ایستادند. یهودیان مدینه از این جمله بودند، که همچنان به دین خود دلبستگی نشان میدادند و از ادامۀ تجارت با مکیان خودداري نمیکردند. محمد با این یهودیان پیمانی بست که نشان کمال مهارت بود. مفاد این پیمان قریب بدین مضمون است:

پیمان تاریخی محمد با یهودیان
این پیمانی است از طرف محمد صلی االله علیه و آله، برگزیده و پیامبر خدا بر گروندگان به دین که بدانند مسلمین یک امت بیش نیستند و باید در تمام شئون زندگی مانند شخصیت فردي قیام کنند و به شرایط زیر بین یهود پیمان بندند

  1. یهود و مسلمانان در حال صلح حقوق مساوي خواهند داشت
    2.در موقع لزوم، مسلمین از یهود نصرت و حمایت خواهند کرد
    3.یهود با ساکنین مدینه (یثرب) یک ملت محسوب خواهند شد
    4.مسلمین با یهود به دوستی و محبت رفتار خواهند کرد
    5.یهود در به جا آوردن اعمال دین، مانند مسلمین، آزادي خواهند داشت
    6.قبایلی که با یهود همعهد و همسوگند (حلیف) میباشند، از آنها نیز حمایت خواهند کرد
    7.اگر کسی بر یهودي تعدي کرد، مسلمین تعاقب خواهند کرد و او به قصاص خواهد رسید
    8.طرفین دوستان یکدیگر را احترام خواهند کرد، و یهود در حفظ مدینه و اطراف شهر با مسلمین تشریک مساعی کنند
    9.اگر اختلافی میان یهود و مسلمانان پیدا شد،رسول خدا به موجب حکم «تورات» و «قرآن مجید» تصفیه و حکومت خواهد فرمود.
    10.این پیمان میان یهود و مسلمانان بسته شده و مبادله گردید.

بزودي همۀ طوایف یهود که در مدینه و اطراف بودند، یعنی بنی نضیر و بنی قریظه و بنی قینقاع، این پیمان را پذیرفتند . مهاجرت دویست خاندان مکی به مدینه باعث کمبود غذا در مدینه شد. محمد این مشکل را چنان حل کرد که مردم گرسنه میکنند: به دست آوردن غذا از هر جا که شد. پس به پیروان خود فرمان داد، به رسم معمول قبایل عرب، به کاروانهایی که از حدود مدینه میگذشتند بتازند وقتی این غارتها با پیروزي قرین میشد، چهار پنجم غنایم را به مهاجمان میداد و یک پنجم باقی را براي کارهاي دینی و خیریه باقی مینهاد. هر که در این تصادمها کشته میشد، سهم غنیمت او را به زن بیوهاش میدادند، و پاداش خود او بهشت بود. حمله به قافله ها مکرر شد و تعداد مهاجمان فزونی گرفت و بازرگانان مکه، که زندگی اقتصادیشان وابسته به امنیت کاروانها بود، متوحش شدند و درصدد انتقام از محمد و مسلمانان برآمدند.
جنگ بدر و…
یکی از این تصادمها در آخرین روز رجب بود ـ یکی از ماههاي حرام که در آن اعراب از جنگ خودداري میکنند ـ و ضمن آن یکی کشته شد؛ این کار براي مردم مکه و مدینه، و هم نسبت به رسوم عرب که از روزگار قدیم بدقت رعایت میشد، وهن آمیز بود به سال دوم هجرت (623) م ، محمد با سیصد تن از مسلمانان مسلح بر کاروانی که از شام به مکه میرفت راه بست. ابوسفیان، پیشواي قافله، از قضیه خبر یافت و راه خود را بگردانید و به طلب کمک کس به مکه فرستاد؛ نهصد تن از مردان قریش از مکه خارج شدند و دو سپاه کوچک در درة بدر، در فاصلۀ سی و دوکیلومتري جنوب مدینه، برابر یکدیگر قرار گرفتند. اگر محمد در این جنگ شکست خورده بود کار وي و اسلام به پایان میرسید، ولی او شخصاً فرماندهی را به عهده گرفت، بر قریش پیروز شد، و کار اسلام بالا گرفت و مسلمانان با اسیران و غنایم فراوان به مدینه بازگشتند (ژانویۀ 624 م ). از میان اسیران، کسانی که در مکه بیشتر از دیگران مسلمانان را آزار کرده بودند آزاد کردند. کشته شدند، و بقیه را در مقابل فدیۀ سنگین [5] ابوسفیان با کاروان از خطر جست و مسلمانان را تهدید کرد که انتقام خواهد گرفت. وقتی به مکه رسید، با خانوادة کشتگان همدردي کرد و دلداري داد و گفت که بر کشتگان خود گریه نکنند و مرثیه نگویند که جنگ دنباله دارد و انتقام آنها گرفته خواهد شد. آنگاه سوگند خورد که تا بار دیگر به پیکار محمد برنخیزد، زن خود را نبیند
محمد ، که از پیروزي بدر نیرو گرفته بود، رسوم جنگ را به کار بست و به دفع مخالفان پرداخت. از جمله، زنی شاعر به نام عصما در اشعار خود بدو تعرض کرد؛ عمیر، که یک مسلمان نابینا بود، شبانه به خانۀ او رفت و در حال خواب با شمشیر سینهاش را درید
. روز بعد محمد از عمیر پرسید «: آیا تو عصما را کش تهاي؟»وي جواب داد «: آري اي پیامبر خدا » . پیامبر گفت: «خدا و پیامبرش را یاري کردي . » عمیر گفت «: آیا از این جهت مسئولیتی به عهدة من هست؟» پیامبر فرمود : «خیر، در این مورد حتی دو گوسفند با هم درگیر نخواهند شد » . همچنین، یکی از یهودیان به نام ابوعفک که نزدیک صد سال داشت پیامبر را هجو کرد؛ دو تن از مسلمانان او را که در حیاط خانه اش خفته بود کشتند؛ و شاعر دیگري به نام کعب ابن اشرف، که مادرش یهودي بود و در مدینه اقامت داشت، وقتی محمد را علیه یهودیان مصمم دید، از اسلام روي گردانید و قصیدهها سرود و قریش را تحریض کرد که انتقام شکست خویش را بگیرند و از زنان مسلمان سخن به میان آورد و خشم مسلمانان را برانگیخت. پیامبر فرمود کیست که شر ابن اشرف را کوتاه کند؟ روز بعد، سر شاعر را پیش پاي وي انداختند . به نظر مسلمانان این گونه کارها دفاعی مشروع بود که در مقابل خیانتکاران میکردند. محمد رئیس دولت بود و حق داشت که دشمنان را محکوم کند.
دوستی یهودیان مدینه نسبت به دینی که تمایلات جنگی داشت و از آغاز کار آن را همانند دین خود دیده بود دوامی نیافت. تفسیري را که محمد از تورات میکرد و میگفت اسلاف یهود ظهور وي را بشارت داده اند به استهزا گرفتند، و محمد از زبان خدا گفت که یهودیان کتاب خدا را تحریف کرده، پیامبران خویش را کشته، و از تصدیق مسیح ابا ورزیده اند. پیامبر بیت المقدس را قبله کرده بود و مسلمانان هنگام نماز به جانب آن میایستادند؛به سال سوم هجرت (624 ( م مکه و کعبه را قبله قرار داد، و یهودیان گفتند که او به بت پرستی بازگشته است[6]. در همین اوقات یک زن مسلمان به بازار یهودیان بنی قینقاع رفت؛ هنگامی که در دکان زرگري نشسته بود، یک یهودي بدجنس دامن لباس وي را از پشت سر به بالاي لباسش پیوست. آن زن چون برخاست و وضع را بدید از رسوایی بگریست. یکی از مسلمانان، یهودي گنهکار را به قتل رسانید و برادر یهودي، مسلمان را کشت. محمد پیروان خویش را گردآورد و مدت شانزده روز یهودیان بنی قینقاع را محاصره کرد تا تسلیم شدند. تسلیمشان را پذیرفت و فرمان داد تا با لوازم و اثاث خود از مدینه بیرون روند و از املاك خود چشم بپوشند. تعداد ایشان هفتصد نفر بود
کار ابوسفیان مایۀ شگفتی است، که غیظ خود را فرو خورد و پیش از آنکه براي جنگ محمد قیام کند، یک سال تمام منتظر ماند و به سال سوم هجرت (اوایل 625 ( م با سپاهی که شمار آن به سه هزار میرسید، در نزدیک احد، که در فاصلۀ پنج کیلومتري شمال مدینه است، فرود آمد. پانزده زن، و از جمله زنان ابوسفیان، همراه سپاه آمده بودند تا با نغمههاي غمانگیز خود هیجان سپاهیان را بیفزایند و به انتقام تحریکشان کنند . محمد فقط یک هزار سپاهی در این جنگ بسیج کرد و خود نیز دلیرانه جنگید و زخمهاي بسیار برداشت و سرانجام از عرصۀ پیکار بیرون برده شد و مسلمین شکست خوردند. حمزه، عموي پیامبر، در جنگ کشته شد، و هند ـ معروفترین زنان ابوسفیان که پدر و عمو و برادرش در جنگ بدر به خاك افتاده بودند و پدرش به دست حمزه کشته شده بود ـ جگر او را به دندان جوید و به این اکتفا نکرده، از پوست و ناخن وي خلخال و دستبند براي خود ساخت. ابوسفیان پنداشت محمد کشته شده است، و پیروزمندانه به مکه بازگشت. شش ماه پس از این واقعه، محمد بهبود یافت و به یهودیان بنی نضیر، که قریش را بر ضد مسلمانان یاري میدادند و براي قتل او توطئه میکردند، حمله برد و، پس از سه هفته محاصره، به آنها اجازه داد از مدینه بروند و هر خانواده به قدر بار یک شتر از لوازم خود همراه ببرد. نخلستانهاي پربرکت بنی نضیر به تصرف محمد درآمد، که قسمتی را خاص خود نگاه داشت و بقیه را میان مهاجران تقسیم کرد. محمد ، که با مکیان در جنگ بود، میخواست گروههاي دشمن را از اطراف خود دور کند
به سال پنجم هجري (626( م ، قریش و ابوسفیان، با سپاهی که شمارآن به ده هزار میرسید و یهودیان بنی قریظه نیز کمک مؤثر ایشان بودند، حمله بر مسلمانان را از سر گرفتند. محمد، که در میدان جنگ قدرت مقابله با این نیروي بزرگ را نداشت، ترجیح داد که براي دفاع از مدینه خندقی در اطراف آن حفر کند. قریش بیست روز مدینه را محاصره کردند، و چون باران و طوفان به ستوهشان آورد، به خانههاي خود بازگشتند؛ بلافاصله، محمد با سه هزار تن از مسلمانان به یهودیان بنی قریظه حمله برد. چون تسلیم شدند، اسلام میان مسلمانی و مرگ مخیرشان کرد. ششصد مرد جنگجوي آنها کشته و در بازار مدینه دفن شدند، و زنان و کودکانشان به فروش رفتند.[7] در این هنگام محمد در کار فرماندهی مهارت یافته بود، زیرا در اثناي ده سال اقامت در مدینه شصت و پنج حملۀ جنگی ترتیب داد که فرماندهی بیست و هفت حمله را شخصاً بر عهده داشت. در عین حال، وي سیاستمداري دقیق بود و میدانست که چگونه جنگ را به طریق صلح ادامه باید داد و. ي، هم با مهاجران در آرزوي دیدار خانه و کسانشان که در مکه به جا مانده بودند همدلی داشت، و هم با مهاجر و انصار در آرزوي زیارت کعبه که به روزگار جوانی برایشان اهمیت بسیار داشت شریک بود. همچنانکه مسیحیان اولیه دین مسیح را صورت تکامل یافتۀ دین یهود میدانستند، مسلمین نیز آیین محمدي را تکامل یافتۀ ادیان الاهی پیشین میپنداشتند. به سال ششم هجري (628 ( م محمد ، به پیشنهاد صلح، کس پیش قریش فرستاد و تعهد کرد که اگر بگذارند مراسم حج را انجام دهد، متعرض کاروانهایشان نشود .
سران قریش پاسخ دادند که قبول این پیشنهاد مشروط بر این است که یک سال تمام بی زد و خورد بگذرد، و محمد با قبول این شرط پیروان خود را وحشت زده کرد [8]دو طرف شرایط صلح دهساله را امضا کردند. پس از آن. حمله‌اي به یهودیان خیبر، که در فاصلۀ شش روز راه در شمال خاوري مدینه اقامت داشتند، انجام گرفت. یهودیان بسختی از خویشتن دفاع کردند، و در اثناي زد و خورد 93 تن از آنها کشته شدند؛ سرانجام، بقیه تسلیم شدند. به آنها اجازه داده شد در محل خود بمانند و زمین را زراعت کنند، به شرط اینکه همۀ املاکشان متعلق به مسلمانان باشد و یک نیمه از محصولات خود را به فاتحان تسلیم کنند. بدین ترتیب، این عده از جنگ ضرري ندیدند، مگر پیشوایشان کنانه و پسر عمویش که، چون قسمتی از دارایی خود را نهان کرده بودند، سرشان را از دست دادند، صفیه، یک دختر هفدهسالۀ یهودي، که نامزد کنانه بود، به صف زنان پیامبر درآمد
به سال هفتم هجري (629 م ) مسلمانان مدینه، که شمارشان دو هزار بود، با مسالمت وارد مکه شدند؛ قریش به ارتفاعات مجاور رفتند تا با مسلمانان برخورد نکنند. محمد و پیروانش هفت بار بر کعبه طواف کردند. محمد ، به نشان احترام، حجرالاسود را با عصاي خود لمس کرد و نداي لاالهالااالله سر داد، و مسلمانان آن را تکرار کردند. رفتار منظم و شور مسلمین تبعیدي در مکیان اثر کرد و عدهاي از بزرگان قریش ـ از جمله خالد بن ولید و عمر و عاص، از سرداران بزرگ اسلام در دوران بعد ـ مسلمان شدند. بعضی قبایل صحرانشین مجاور مکه با پیامبر پیمان بستند که بر معتقدات خود باقی بمانند، ولی در جنگها با وي همدستی کنند. گفتنی است که چون پیامبر به مدینه بازگشت، دریافت که میتواند، با توسل به قدرت خویش، مکه را به تصرف درآورد .
دو سال بیشتر از صلح نگذشته بود که یکی از قبایل همپیمان قریش شرایط صلح را نقض کرد و بر یکی از قبایل مسلمانان هجوم برد 8 )هـ ، 630 م ). پس، پیامبر ده هزار مرد فراهم آورد و به جانب مکه هجوم برد. ابوسفیان، که از نیروي مسلمانان مطلع بود، گذاشت تا بدون مقاومت وارد مکه شوند. عکسالعمل محمد بسیار کریمانه بود. دربارة همۀ مردم مکه، به جز دو سه تن از دشمنان خود، عفو عمومی اعلام کرد. بتانی را که داخل کعبه و اطراف آن بود در هم شکست؛ اما حجرالاسود را به جاي گذاشت و بوسیدن آن را مقرر داشت. مکه را شهر مقدس اسلام قرار داد و اعلام کرد که از آن پس کافري وارد آن نشود. قریش از مقاومت مستقیم دست برداشت، و مردي که هشت سال از آزار مکیان دل به مهاجرت داده بود فرمانرواي مکه شد.
پیامبر پیروز : 630-632 م 9 هـ ق – 11 هـ ق
پیامبر دو سال آخر زندگی خود را، که همواره با پیروزیهایی قرین بود،عمدتاً در مدینه گذرانید. در این دو سال، از پس اتفاقات ناچیز، همۀ عربستان تسلیم قدرت وي شد و اسلام را گردن نهاد. کعب بن زهیر، بزرگترین شاعر عرب در آن روزگار، که در بعضی قصاید خود پیامبر را هجا گفته بود، به مدینه آمد، تسلیم وي شد، و اسلام آورد، و پیامبر از او درگذشت. کعب در مدح پیامبر قصیدهاي غرا سرود و محمد [ص] بردة خویش را به عنوان جایزه بدو داد .
پیمان محمد با مسیحیان
پیامبر با مسیحیان عربستان پیمان بست و تعهد کرد که از آنها حمایت کند و، در مقابل پرداخت جزیهاي مختصر، در انجام مراسم دین خود آزاد باشند، ولی از ربا منعشان کرد. به گفتۀ مورخان، در همین دوران، قاصدان به سوي پادشاهان روم و ایران، امیر حیره، و غسانیان فرستاد و به دین نو دعوتشان کرد. ظاهراً کسی از اینان به نامههاي پیامبر جوابنداد. وي جنگهاي ایران و روم را، که براي هر دو طرف خسارتهاي بسیار داشت،به دیدة متفکري بیطرف مینگریست و ظاهراً به هیچ وجه در اندیشه نبود که قدرت خود را خارج از حدود عربستان بسط دهد .[9]
کار حکومت همۀ وقت او را میگرفت، زیرا به جزئیات امور تشریع،قضا، دین، و جنگ توجه کامل داشت. حتی به تقویم توجه کرد و آن را براي پیروان خود نظم داد. اعراب، مانند یهودیان، سال را به دوازده ماه قمري تقسیم میکردند و هر سه سال یک ماه بر آن میافزودند که با سال شمسی برابر شود. محمد [ص] فرمان داد که سال اسلامی همیشه دوازده ماه باشد، که هر ماه سی روز یا بیست و نه روز بود، و طبعاً نتیجه چنان شد که از آن پس تقویم اسلامی با فصول سال انطباق نداشت و از این رو هر سی و دو سال و نیم یک سال از تقویم گرگوري جلو افتاد. پیامبر یک قانونگذار به روش علمی نبود و براي امت خود کتابی یا خلاصهاي دربارة قانون نیاورد و در کار قانونگذاري، به اقتضاي مقام، براساس وحی عمل میکرد، چنانکه دربارة امور عادي زندگی نیز دستورات لازم از طریق وحی اعلام میشد .
با آنکه پیامبر شخصاً به همۀ امور می رسید، از فرط تواضع محبوب همگان بود و بارها اعتراف میکرد که بعضی و به کسانی که او را فراتر از انسانی عادي میپنداشتند و از مرگ و سهو بر کنار میدانستند چیزها را نمیداند اعتراض میکرد. هیچ وقت ادعا نکرد که از عالم غیب آگاه است یا معجزه میآورد. گاه وحی خدا دربارة کارهاي انسانی و شخصی او نیز نازل میشد، چنانکه در مورد ازدواج وي با همسر زید ـ پسر خواندهاش ـ وحی به تأیید رفتار وي آمد.
ده زن و دو کنیز وي مایۀ حیرت و خردهگیري مردم مغرب زمین شدهاند، ولی باید به یاد داشته باشیم که کثرت مرگ و میر مردان در میان سامیان عصر قدیم و آغاز قرون وسطی تعدد زوجات را در نظر آنها به مقام یک ضرورت حیاتی و تقریباً یک وظیفه اخلاقی بالا برده بود. در نظر پیامبر نیز تعدد زوجات یک موضوع عادي و بی اشکال بود، بدین جهت، با خاطري آسوده، زنان مکرر میگرفت، اما هدف وي اشباع تمایلات جنسی نبود. حدیث مشکوکی از عایشه نقل کردهاند که محمد [ص] فرموده بود «: سه چیز از دنیاي شما محبوب من است: عطر، زن، و نماز » . بعضی ازدواجهاي وي به سائق نیکوکاري و ترحم به بیوههاي فقیري بود که از پیروان یا دوستان وي به جا مانده بودند؛ بعضی دیگر ازدواجهاي مصلحتی بود،مانند ازدواج با حفصه، دختر عمر، که میخواست به وسیلۀ آن مناسبات خود را با پدرش محکم کند، یا با دختر ابوسفیان که میخواست بدین وسیله دوستی قدیم را جلب کند. شاید بعضی ازدواجها را به این امید میکرد که پسري داشته باشد، و این آرزویی بود که مدتها از آن محروم مانده بود. به جز خدیجه، همۀ زنانش عقیم بودند، و این قضیه دستاویز دشمنانش شده بود. از همۀ فرزندانی که از خدیجه آورد فقط فاطمه باقی مانده بود. از ماریۀ قبطیه، که نجاشی حبشه بدو اهدا کرده بود، فرزندي آورد که از تولد وي سخت خوشحال شد، ولی این پسر (ابراهیم) پانزده ماه بیشتر زنده نماند .
غالباً خانۀ او با نزاعها و رقابتها و توقعات مالی زنان آشفته بود، اما وي به مطالبات زنان اعتنا نداشت. وعدة بهشت به آنها میداد و قسمتی از وقت خود را به رعایت عدالت میان آنها صرف میکرد ه. ر شب را نزد یکی از آنها میگذرانید، زیرا فرمانرواي همۀ عربستان خانهاي خاص خود نداشت. ولی عایشه بیش از دیگران مورد توجه بود، و این امر موجب خشم زنان دیگر وي شد. پس این آیه نازل شد :
تو اي رسول، هر یک از زنانت را خواهی نوبتش مؤخردار و هر که را خواهی به خود بپذیر، و هر که را خواهی به خود مپذیر و همان را که [به قهر] از خود راندي اگرش [به مهر] خواندي، باز بر تو باکی نیست، این بهتر شادمانی دل و روشنی دیدة آنهاست و هرگز هیچ یک باید محزون نباشد. بلکه به آنچه ایشان را اعطا کردي همه خشنود باشند، و خدا به هر چه در دل شما مردم است آگاه است و خدا دانا و بردبار است .

ساده زیستی محمد
زندگی پیامبر، جز در مورد زنان و قدرت، بسیارساده بود. خانه هایی که بتوالی در آنها اقامت گرفت همگی از خشت بودند و بیش از دو متر و نیم بلندي نداشتند. سقف آنها از شاخۀ خرما بود و درب آنها پردههایی از موي بز یا کرك شتر. بستر وي تشکی بود که بر زمین گسترده میشد. بارها او را میدیدند که پاپوش خود را میدوخت، یا لباس خود را وصله میزد، یا آتش روشن می کرد، یا خانه را جارو میکرد، یا بز خانگی را در حیاط میدوشید، و یا از بازار خوراکی میخرید.
با دست غذا میخورد و پس از غذا انگشتان خود را پاك میکرد. خوراك عمدة وي خرما و نان جو بود، شیر و عسل همۀ تجملی بود که گاهی از آن بهره میگرفت. شراب را که بر دیگران حرام کرده بود هرگز ننوشید. با بزرگان خوش برخورد و با ضعیفان گشا دهرو بود، و در مقابل گردن فرازان مغرور، بزرگ، و با مهابت. با یاران خود سختگیر نبود، از بیماران عیادت میکرد، در تشییع هر جنازهاي که بر او میگذشت شرکت میجست. هرگز به ابهت قدرت تظاهر نمیکرد، دوست نداشت که نسبت بدو با تکریم خاص رفتار کنند. دعوت برده را براي غذا میپذیرفت. کاري که قوت و فرصت انجام آن را داشت به برده واگذار نمیکرد. با آنکه از غنیمت و منابع دیگر مال فراوان به دست او می رسید، براي خانوادة خود بسیار کم خرج میکرد؛ آنچه براي خودش تخصیص میداد از کم هم کمتر بود؛ قسمت اعظم مالی را که به دست او میرسید صرف صدقات میکرد.
مثل همۀ مردم، به وضع ظاهر خود توجه خاص داشت. عطر میزد، سرمه میکشید، موي خود را رنگ میکرد، و انگشتري به دست داشت که نقش آن «محمد رسول االله» بود، و شاید آن را به منظور مهر کردن اسناد و نامهها نگاه میداشت. صداي وي زنگدار و شیرین و دلپذیر بود. بسیار حساس بود، تحمل بوهاي ناخوش یا صداي زنگ یا صداهاي بلند را نداشت «: در رفتارت میانه روي اختیار کن و سخن آرام گو، نه با فریاد بلند، که منکر و زشتترین صداها صوت الاغ است . حساس و عصبانی بود، بسا میشد که غمین بود و ناگهان خوشحال و خوشگفتار میشد. مزاحی شیرین داشت، یک بار به ابوهریره که بسیار نزد وي آمد و شد میکرد فرمود «: اي ابو هریره، دیر به دیر بیا تا محبوبتر باشی ». جنگجویی سرسخت بود و با دشمن سهل انگاري نمیکرد. قاضی عادلی بود و میتوانست خشن و خدعهگر باشد، اما کارهاي رحیمانۀ وي فراوان بود. بسیاري از خرافات وحشیانه را از میان برد: از قبیل کور کردن چشم بعضی حیوانات براي جلوگیري از چشم بد، یا بستن شتر متوفا بر سر قبرش. دوستانش او را به حد پرستش دوست داشتند. پیروانش آب دهان، یا موي او را که جدا میشد، و یا آبی را که با آن وضو میگرفت جمع میکردند، زیرا عقیده داشتند که این چیزها ایشان را از بیماري و سستی میرهاند. محمد [ص] از نیرو و سلامت کامل برخوردار بود، و این امر سبب توفیق او در مهرورزیها و پیکارهاي او شده بود.اما وقتی به پنجاه و نه سالگی رسید، این هر دو رو به ضعف گذاشت. میپنداشت یهودیان خیبر یک سال پیش از آن گوشت زهرآلود به وي خورانیدهاند. از آن پس دچار تب و نوبههاي نامعلوم میشد؛ به گفتۀ عایشه، در دل شب از خانه بیرون میرفت، به زیارت قبور میشتافت، براي مردگان آمرزش میخواست و به صداي بلند براي آنها دعا میکرد و بدانان تبریک میگفت که مرده .اند وقتی به شصت و سه سالگی رسید، تبها شدیدتر شد. شبی چنان شد که عایشه از سردرد شکایت کرد، او نیز سردرد داشت و به مزاح از عایشه پرسید آیا میل ندارد پیش از او بمیرد و به دست پیامبر خدا به خاك رود. عایشه مطابق معمول جواب داد که وقتی از خاك کردن وي باز گردد عروس دیگري به جایش خواهد آورد. از آنپس چهارده روز تب قطع میشد و باز میگرفت. سه روز پیش از مرگ، از بستر بیماري برخاست، به مسجد رفت و ابوبکر را دید که به جاي او امامت مسلمانان میکند؛ پهلوي وي نشست تا نمازش را تمام کرد. روز 13 ربیع الاول سال یازدهم هجري (روز 7 ژوئیۀ سال 632 ،(در حالی که سرش به سینۀ عایشه بود، چشم از جهان فرو بست. اگر بزرگی را به میزان اثر مرد بزرگ در مردمان بسنجیم، باید بگوییم محمد [ص] از بزرگترین بزرگان تاریخ است. وي درصدد بود سطح معنویات و اخلاق قومی را که از گرماي هوا و خشکی صحرا به ظلمات توحش افتاده بودند اوج دهد، و در این زمینه توفیقی یافت که از همۀ مصلحان دیگر بیشتر بود. کمتر میتوان کسی را جز او یافت که همۀ آرزوهاي خود را تحقق بخشیده باشد. وي مقصود خود را از راه دین انجام داد، زیرا به دین اعتقاد داشت، به علاوه، در آن روزگار نیروي دیگري در اعراب مؤثر نبود. از تصورات و ترسها و امیدهایشان کمک گرفت و در حدود فهمشان با آنها سخن گفت. وقتی او دعوت خویش را آغاز کرد، اعراب قبایل بت پرستی بودند که به طور متفرق در صحراي خشک عربستان سکونت داشتند؛ ولی به هنگام مرگ او ملتی شده بودند. وي خرافات و تعصبات را محدود کرد و به جاي یهودیت، مسیحیت، آیین زردشتی، و دین قدیم عربستان دینی پدید آورد ساده و روشن و نیرومند، با معنویاتی که اساس شجاعت و مناعت قومی بود؛ وي طی یک نسل در یکصد معرکه پیروز شد؛ و در مدت یک قرن امپراطوري عظیمی به وجود آورد ـ اینک هم، در روزگار ما، نیروي معتبري است که بر یک نیمۀ جهان نفوذ دارد

پایان قسمت 6: محمد در مدینه
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت
قسمت بعدی:
تاریخ بدون سانسور-7:

References

  1. ↑ این رقابت از صدها سال پیش از اسلام بین دو دستۀ شمالی و جنوبی وجود داشت. مردم مدینه قریش را که از بیابان به شهر آمده بودند. نامتمدن میخواندند و قریش مردم مدینه را آبکش و کشتکار. از روزي که پیمان برادري میان مهاجر و انصار بسته شد، آتش دشمنی قحطانی و عدنانی خاموش گردید، ولی نیم قرن نگذشته بود که معاویه آن را روشن ساخت، و تا عصر معتصم افروخته ماند
  2. ↑ در بعض آیههاي مکی، و از جمله در سورههاي «نحل» و «أحقاف»، پیروان رسول به نام «مسلمین» خوانده شدهاند، و بدین ترتیب، این نام در مدینه به مسلمانان داده نشده است، بلکه در مکه هم آنان را «مسلمین» میگفتند
  3. ↑ پیغمبر در مدینه حکومتی تأسیس کرد که اساس آن دین بود، ولی در مواردي که با مسائل اجتماعی مربوط میشد از مسلمانان نظر میخواست. بنابراین، حکومت او دنیاوي محض نبود
  4. ↑ این تعبیر شاید از نظر مسیحیان درست باشد، ولی میدانیم قیصر حاکمی بود خودمختار که خود را در برابر کسی یا چیزي مسئول نمیدانست، در صورتی که پیغمبر در کار حکومت فرستادة خدا بود، و در دستگاه الاهی مسئول
  5. ↑ نمیدانم مؤلف سنگینی فدیه را چگونه احساس کرده است، در حالی که بعض اسیران بدون فدیه آزاد شدند و از بعضی هم فدیهاي بسیار اندك گرفته شد
  6. ↑ تغییر قبله از بیت المقدس به مکه هفده ماه پس از هجرت بوده است، نه در سال سوم هجرت
  7. ↑ داستان کشتن ششصد تن از بنی قریظه با آن تفصیل اثر قصه پردازان است. کشتن ششصد مرد بالاي سن 14 نمودار وجود حداقل پنج هزار تن یهودي است. مگر تمام جمعیت بنی قریظه چه قدر بوده است؟ براي تفصیل بیشتر ،رجوع شود به «تاریخ تحلیلی .
  8. ↑ زیرا آنان عمق این پیمان نامه و اثر بعدي آن را که بسیار زود به سود مسلمانان ظاهر شد درك نمیکردند
  9. ↑ عنوان بسط قدرت در مورد پیغمبر چندان دقیق نیست، زیرا قدرت او همچون پادشاهان قدرت مطلق نبود. آنچه او به کار میبرد قدرتی بود در راه بسط اسلام و مطابق بعض آیات «قرآن «(» نساء ، » 79» ؛ انبیاء «؛ 1 « ،سباء» 28 (اسلام از نخست براي همۀ مردم آمده بود، نه براي عربستان تنها، و به همین دلیل محدود به عربستان نبود و محدود به عربستان نماند
    Edit

مرگهای روزانه و فروپاشی فرقه رجوی، و فراربجلو اعلام “موسسان پنجمِ”از گوربرخاسته، سرنوشتی گریزناپذیر
می 31, 2021

داود باقروند ارشد:

رجوی از گورش تشکیل ارتش پنجم گورخوابان را اعلام میکند

تروریسم در جهان وسیله ای شده است بمنظور تلاش جهت بقدرت رسیدن و یا بقدرت رساندن نیروهای بغایت عقب افتاده ای که تقریبا توسط تمامی بشریت متمدن بطور کامل نفی شده و جزء نیروهایی که آخرین نفسهای خود را در تمدن بشری میکشند همانند القاعده و داعش، بوکوحرام، فرقه رجوی که در شقاوت و بیرحمی حد و مرزی نمیشناسند شده است. این تلاشهای از سر استیصال به یمن بیداری مردم جهان و پشت سرگذاشتن خشونت و وحشیگری فرقه ای و ایدئولژیک چه در مورد دولتهایی که در گذشته ویتنامها و عراقها و لیبی ها و شیلی ها را میآفریدند و یا نمایندگانشان تحت نام داعش و بوکوحرام و… میآفریدند به چنان نا امیدی و افتادن به سراشیب اضمحلالی دچار شده اند که آخرین فریادهایشان را میکشند، هرچند در ظاهر بسیار هم پر سرو صدا باشد. این پدیده شوم البته بعضا با کمک دلارهای نفتی بعضی کشورهای منطقه ای و غیر منطقه ای بمنظور بکارگیری این نیروهای میرا جهت تامین بعضی اهداف حقثر و ضد بشری سامان داده میشوند. که تحت سایه آن حوادثی از 11 سپتامبرگرفته تا سربریدن یک معلم و پلیس زن در فرانسه و حتی در اهواز و تهران… که روزانه صدها قربانی از مردم بیگناه از کودک و پیر به کام میکشد.

در ایران خودمان اما شاهدیم تشکل تبهکارِ تروریستی بنام فرقه رجوی که روزگاری خودِ داعشی اش را تحت دعاوی ترقی خواهی و رادیکالیزم و ضد استثماری و ضد امپریالیست بودن مخفی میکرد به یمن بیداری مردم ایران و افشاگری جداشدگان از این فرقه مافیایی و به یمن تجربه ای تلخ و مرگبار بقیمت جان صدها جوان ایرانی گرفتار در آن در عراق و آلبانی چنان نورافکنی بر درون جنایت پیشه این فرقه انداخته که باید مردم ایران هزاران بار سجده شکر بجا آورند که دچار چنین ویروس بنیان برکنی که از کوید 19 نوع هندی نیز هزاران بار وحشتناکتر است نشدند.

رجوی که اخیرا با قبول داده شدن هویت مستقل به همه ایرانیان در آلبانی مواجهه است موسسان پنجم ارتش به اصطلاح آزادیبخش خود را نیز تشکیل داده است که یک سرش (سرفرماندهی آن) در جهنم و سردیگرش در ورودی جهنمی در بیمارستانهای آلبانی و اشرف سه واقع است.

سرفرماندهی و سلسله مراتب موسسان پنجم ارتش آمرزیدگان!!

در چهار ده اخیر شاهد تغییرات واگر بخواهیم سیاسی و اجتماعی گفته باشیم، شاهد بروز ماهیت بسیاری از افراد و سازمانهای ایرانی بوده ایم. از جمله آنها و شاید مهمترین شان تشکل تبهکار مجاهدین خلق ایران است. بدون اینکه بخواهم دراین نوشته کوتاه که مجال نمیدهد بطور ریز و جریانی مسئله را مورد بررسی قرار دهیم، میتوان به رابطه بین سازمان مجاهدین وظهور پدیده ای بنام داعش یا آی سیس یا همان دولت اسلامی عراق و شام اشاره نمود.
سازمان مجاهدین بیش از سه دهه است که تئوری مبارزه مسلحانه (تروریستی) را بعنوان استراتژی خود بکار میبرد. هنوز که هنوز است با وجود اینکه مانند یک زباله سوخته و خاکستر شده به ته کشوری فقیر و تحت قیمومیت آمریکا[1] پرتاب شده است. با تکیه بر نزدیک سی سال سابقه در این سازمان باید گفت رجوی در سازمان مجاهدین در این دوره مستمرا نعره توخالی مبارزه مسلحانه برای سرنگونی را سر داده و روز و شب “مبارزه مسلحانه” گفته، “مبارزه مسلحانه” نوشته، “مبارزه مسلحانه” خورده، “مبارزه مسلحانه” نوشیده “مبارزه مسلحانه” پوشیده است.
دستگاه رهبری سازمان مجاهدین و بطور خاص رهبری آن مسعود رجوی عطف به اینکه اگر اطلاعاتی از داخل ایران میرسیده اولین فرد و افرادی بوده اند که از آن مطلع میشدند. و یا بخوبی از نتیجه کارکردها و نتایج پیاده کردن و اجرای واقعی و عملی استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران باخبر بودند. بعد از مجموع ضربات نظامی سال شصد و بطور خاص سلسله ضربات منجر به ضربه موسی خیابانی بخوبی و بدون هیچ تردیدی به بتلان استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران چه در تئوری و چه در پراتیک عمل پی بردند.
شاید لازم به توضیح نباشد که یک تشکل بدون استراتژی سیاسی نمیتواند جریان سیاسی بوده ویا باقی بماند. بلکه چنین تشکلی یک محفل بوده ویا بسمت محفل میل میکند. وهیچ چاره ای جز تبدیل شدن به یک فرقه و سرکوب داخلی برای جلوگیری از فروپاشی و خودفروشی سیاسی به دولتهای بزرگ برای بقاء ندارد. رهبری سازمان و بطور خاص مسعود رجوی علیرغم شکست استراتژی تروریستی بجای اینکه صادقانه و با خلوص نیت به این امر حیاتی برای سازمان و مبارزه پاسخ واقعی بدهند نعل را وارونه زده و هرچه بیشتر در تبلیغات و بیان ظاهری و صوری بر طبل تروریسم می کوبیدند. وقتی بدون استراتژی یا با استراتژی مطلقا شکست خورده و غیر قابل اجرا سعی در نگهداشتن یک سازمان بشکل تشکل نظامی باشی که در محتوا در نبود استراتزی تبدیل به محفل شده است، جز فساد افسارگسیخته درونی و در نتیجه تبدیل شدن تشکیلات به یک باندی تبهکار زندان ساز و شکنجه گر و آدم کش در قالب فرقه ای نتیجه ای حاصل نمیشود.
البته این تشکیلات بدون دلیل و فقط از روی عدم صداقت نیز نیست که اقدام به تصحیح این سیاست صدها و بلکه هزاران بار شکست خورده نمی نماید.

نقش سیاست تاکید بر ادامه تروریسم
اگر نمیشود مبارزه مسلحانه اعلام شده در داخل کشور را پیشبرد، ولی میشود با تکیه بر تبلیغات آن نیروهای سیاسی دیگر خارج کشور و بویژه شورایی های مفت خور و وطن فروش را با ادعاهای دروغین مبارزه مسلحانه در داخل منکوب و زبانشان را برای افزایش حقوق و عادی ماهیانه برید.
اگر نمیشد عملیاتی را سازمان داد میشد در سایه شعار مبارزه مسلحانه همه نیروهای درون شورا را وادار به سکوت و از هر انتقاد و ایرادی و یا پاسخگویی به هر ایراد و اشکال و نقض قوائد و ضوابط شورایی طفره رفت و دورغهای گوبلزی را بجای آن تحویل آنها داد.
اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد میشد باتکیه بر آن، نیروهای عاصی از دورن تشکیلات را با دورغهای روزانه و ماهانه و سالانه پیروزی و سرنگونی سرکوب و وادار به سکوت و به قول رجوی بدهکار سازمان نمود. اگر هم دم به اعتراض می گشودند با تکیه به اینکه دستمان زیر تیغ مبارزه مسلحانه (بخوانید کارتون و انیمیشن مبارزه مسلحانه) است آنها را دستگیر نموده زندانی و شکنجه کرد و کشت.
اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد حداقل میشد با اعلان بیلان ساختگی و یا اعمالی که هیچ ربطی به مبارزه مسلحانه نداشت و چیزی بیش از اعمال تروریستیِ زدن خمپاره به این شهر و آن شهر نبود، از صدام حسین پول، کمک مالی و تسلیحاتی و لجستیکی برای سرگرم کردن اسرای عاطل و باطل در عراق گرفت و با دادن غذای مجانی به گرسنگان عراقی ناشی از جنگ خلیج و آوردنشان به اشرف به این بهانه وانمود به داشتن حمایت مردمی در عراق کرد؟!
اگر نمیشود مبارزه مسلحانه را پیش برد حداقل میشود صدای خانواده های شهدای سازمان و یا خانواده های مجاهدین اسیر در اشرف و لیبرتی و آلبانی را در گلو خفه کرد. و یا هر کس که دم به اعتراض گشود که این چه رهبری نا صادق و فرصت طلبی است که با وجود اینکه جوانان ما را به گفته و آمار خودش هزار و هزار در تنور جاه طلبی و قدرت پرستی و امام زمان نمایی خودش ریخته، با این وجود کما کان هر روز با دروغی در پس دروغی دیگر مانند سال 2020 سال سرنگونی است همه مجاهدین بازمانده و خانواده های شهدا را به سخره گفته و پیروزی بعد از پیروزی را اعلام کرده تا در پس این دود و دم کذایی مجاهدین، و خانوده هایشان را مزدور و وابسته به این و یا آن قلمداد کرد و استفاده اش را با فریب اذهان هواداران بی اطلاع و شورایی های مزد بگیر، برد.
سازمان مجاهدین در دوره ای که به تعریف خودش در فاز سیاسی قرار داشت، توانسته بود به میزان قابل توجهی از جذب نیرو دست پیدا کند. که البته این امر نیز که این جذابیت تا چه حدی محتوایی بوده و عوامل موثر در آن چه بودند بسیار جای تحقیق و مطالعه دارد. که باعث شد امر را بر رهبری سازمان اینگونه مشتبه سازد، که این تمایل نیروهای جدید آزاد شده در اثر انقلاب سال 1357 بسمت سازمان ملک و طلق آنهاست ویا تا آنجا که به رجوی برمیگشت ملک و طلق اوست! و در حقیقت از آنجائیکه صلاحیت و لیاقت و ظرفیت این حمایت را نداشتند خود را نه آنچه که بودند بلکه آنچه که در آینه توهم و خود بزرگ بینی ناشی از حمایتی که از فضای باز سیاسی بعد از انقلاب ناشی شده بود بسیار بزرگتر و قدرتمند تر میدیدند، و در نتیجه دست به سیاستها و تاکتیکهایی زدند که بطلان آن را بزودی در فردای 30 خرداد سال 60 همگی مشاهده کردیم شاهد بودیم. که هیچ نیرویی به ندای این سازمان سراسری پاسخی نداد و به خیابان نیامد. مگر همان نیروهای تشکیلاتی در دام حوادث گرفتار شده وصل به شبکه نیرویی سازمان.
بعد از آنهم سازمان با وجود شکست مفتضحانه تظاهرات 30 خرداد که قرار بود حمایت همه شهرستانها و البته تهران را بدنبال داشته باشد تلاش کرد که علت شکست را ترس مردم از به خیابان آمدن و نه به استراتژی غلط مصادره کند به همین دلیل تلاش نمود که تظاهراتی را با هدایت و حمایت نیروهای مسلحی که به خیال خودش مسلحانه از مردم تظاهر کننده حمایت میکنند مشکل ترس را برای تظاهر کنندگان حل کند. که باز همه تلاشها در تهران و شهرستانها با شکست مفتضانه ای مواجه شد. که قیمت همه آنها را بخوبی همه میدانیم و نیازی به بیان این نوشته ندارد. لیست بالا بلند سازمان مجاهدین حداقل این موارد را پوشش داده است.
وقتی که همه تلاشها برای به میدان آوردن عنصر اجتماعی با شکست مواجه شد سازمان مجبور به دست یازیدن به عملیات تروریستی یعنی زدن سرکردگان رژیم نمود. یعنی از پایین که نتوانسته بود ضربه ای به رژیم بزند حالا با توجه به عناصری که در جریان انقلاب در دستگاههای دولتی داشت دست به ترور کور زد.
این تلاشها را خوب است در تصویر تاریخ به امروز آورده و همان صحنه ها را شاهد باشیم و به آنها نمره بدهیم. و ببینیم که سازمان را همسو با کدام نیروهای موجود امروزی قرار میدهد. سازمان با زدن تعدادی از سران رژیم از طریق بمبگذاری و عملیات تروریستی انتحاری به هدف خود که سرنگونی بود دست نیافت و این امر نیز با شکست مطلق مواجه شد.
اما سازمان باز هم بجای درک اینکه راه و مشی اشتباه است در منجلاب شکست باز هم بیشتری فرو رفت و با تاکتیک جدیدی تحت نام زدن سرانگشتان رژیم دست به ترور های کور در کوچه و خیابان زد. که بازهم جهت اطلاع از نتایج و فجایع ناشی از این تاکتیک نیز منابع سازمان مجاهدین قابل اتکاء است. که چه افرادی را در کوچه و خیابان ترور کرده اند. و به چه دلیل. باز هم شاید نیاز باشد همه صحنه های ترور را با وقایعی که امروزه در جهان شاهد هستیم مقایسه کرده و به آنها نمره بدهیم. یادمان باشد که عملیات انتحاری را بعد از فلسطینیان آنهم نه بر روی تانک و نفربر دشمن بلکه بر روی مردم یا در میان مردم در دوره جدید بعد از انقلاب را سازمان مجاهدین براه انداخته است. به آن اضافه کنید ربایش، شکنجه و سوزاندن نیروهایی متهم به وابستگی به رژیم را در تهران. اینرا نیز مقایسه کنید. با امروز و وقایع جاری.
هیچکدام از این شکستها و خونریزیها نه تنها سازمان و رهبری آنرا بیدار نکرده بلکه آنها را باز هم در ورطه اشتباهات و عدم صداقت ومتاسفانه در جنایات بازهم بیشتری غلتاند. که بخش بسیار کوچکی از علل آنرا در فوق شمردیم.
که با گمراه کردن نیروهای همسو، همراه، متحد و حتی نیروهای تشکیلاتی خود ادامه یافت تا جائیکه کمر به نابودی هر فرد و جریانی که که میخواست آنها را با توجه دادن به همه شکستهای ناشی از استراتژی غلط مبارزه مسلحانه کمکی نیز به آنها بکند ادامه داشته است. تا جائیکه به همکاری با صدام، و دستگاههای اطلاعاتی او عربستان و اسرائیل و دیگر دستگاههای اطلاعاتی کشانده شدند.
اگر فردی دست در کار سازمانی و تشکیلاتی و سیاسی داشته باشد خوب میداند که در نبود استراتژی درست هیج جریانی را از انحراف و غلطیدن به ورطه منجلاب های سیاسی گریزی نیست. و اینرا سازمان مجاهدین و مسعود رجوی بخوبی میداند. و سالها تدریس کرده است. هیهات از اینکه خودش ذره ای از آن درس گرفته باشد.
همسویی امروزه سازمان مجاهدین با نیرویی مانند داعش از کجاست. چرا سازمان مجاهدین روز و شب از تلویزیون ماهواره ای خود در زمان اوج گیری تاریکترین نیروی تاریخ بشر بعد از فرقه رجوی یعنی داعش در طبل حمایت از او میکوبید و آنها را انقلابین عراقی مینامید. رجوی سالها تلاش کرد خوشحالی و جشن و پایکوبی خودش را در جریان عملیات تروریستی قرن، در 11 سپتامبر را لاپوشانی کند. ولی باز هم که قافیه برای رجوی در عراق تنگ آمد با نیرویی که برای پیشبرد اهداف و خواسته های سیاسی خودش به وحشیانه ترین اعمال برای حذف هر آنکس که حس میکند با دستگاه فکری آن همخوان نیست دست میزند همسو شده و آنها را نیروهای انقلابی و مردمی و عشایر و … میخواند.
رجوی فصل مشترک اعمال وحشیانه و حیوانی داعش که هر کس شیعه (بدون اینکه بخواهیم از شیعه یا سنی دفاع کرده باشیم) است را باید کشت با ترورهای سالهای 60 تا 63 یا همان زدن سر انگشتان رژیم توسط خودتان را خوب مشاهده میکنید. آخر شما که خود را مترقیترین، چپ ترین، دمکرات ترین نیرو میدانید با داعش چه کار؟
بیخود نیست که این میزان از حمایت محتوایی از شما نسبت به داعش بروز میکند. شما از سرنوشت محتوم و اتودینامیک محتوای داعشی خودتان گریزی ندارید. تروریسم و تفکر قرون وسطایی تنها شیوه ای است که شما میشناسید. چون منطق دیگری ندارید. داعش و القاعده هم ندارند. چون تعلق به نیروهای میرا دارند. با هزاران دروغ و عملیات‏های ساختگی در داخل و تشکیل گردانها و واحدهای پوشالی و هزاران کانون شورشی و … روی کاغذ شاید بتوان برای شوارائیها ویا نیروهای خارجه کشوری آشی پخت که به سکوت در مقابل همه انحرافات و دروغهای شما وادار شوند. ولی با تبلیغات و آهنگ و ترانه و کت و شلوار و کراوات که به ما میپوشاندید و روسریهای رنگارنگ و دلارهای آنچنانی نمیتوان ماهیت تروریستی را پوشاند.

اگر یادتان باشد بعد از عملیات تروریستی 11 سپتامبر نگرانی شما این بود که القاعده از شما چپ‏ترارزیابی نشود!!!! و در جلسه خصوصی خطاب به القاعده ولی رو به ما گفتید “اگر راست میگویید بیایید و انقلاب ایدئولژیک بکنید” (بخوانید سرگرم و سرکوب کردن نیروهایئکه بیست سال است کاری جز بیگاری در گرماهای 50-60 درجه را تحمل کردن کاری در استراتژی به آنها نمیرسد). اشاره به این داشتید که این مبارزه به اصطلاح ایدئولوژیک ما سخت تر از کاری است که القاعده میکند. و خواستید که در مقابل عملیات القاعده کم نیاورید. خیر رجوی کارهای آسان عملیات نظامی یا همان تروریسم را وقتی میتوانستید انجام دهید که منافع صدام ایجاب میکرد، سازماندهی میکرد، تامین مالی و تسلیحاتی میکرد و البته اجازه میداد. یا زمانیکه مطلقا شرایط نیرویی آنقدر خراب بود که قادر نبودی یکفنر را به خارج اشرف تا بغداد بفرستی فشار میآورد که باید برای کشتن مخالفین حاکم عراق در درون شهرهای ایران مانند کرمانشاه و دزفول عملیات بکنید.
رجوی بیخود نبود که در جلسه عمومی باقرزاده با عصبانیت تمام و کف بر دهان فریاد میزدید
“شماها(مجاهدین) که برای کمک به من (مسعودرجوی) به سازمان پیوسته بودید همگی علیه من هستید”.نعره های مسعود رجوی و تهدید اعضاء و جهان
اوج شیزوفرنی رجوی را میبینید؟ اولا همه بخاطر مسعود رجوی آمده اند به سازمان؟!!! کاملا درست میگفتید، چون ماها علیرغم همه مسائل و مشکلات با خلوص نیت آمده بودیم و 24ساعت در روز و 7 شبانه روز هفته و 12ماه سال و 30سال را در سازمان بودیم. ولی مطلقا برای شما نیامده بودیم، ولی شما را در راس رهبری یک دجال و دورغگو و بعد ها این اواخر به جرات میتوانم بگویم که یک دیوانه روان پریش که از شیزوفرنی شدید و حاد رنج میبرد یافتیم. البته شما نیز جواب دادید.
“من به عراق آمده‏ام که هرکاری خواستم بکنم و با صدام توافق کرده ایم که ما با او هر کاری در عراق کرد کاری نداشته باشیم (این قسمت برای مصرف داخل تشکیلات بود چون سازمان از این شکرها نمیتوانست در عراق بخورد) او هم با ما وهرکاری که در سازمان کردیم کاری نداشته باشد (توافق با صدام برای سرکوب مطلق در درون تشکیلات). از این به بعد جواب شماها (مجاهدین) را با مشت آهنین خواهم داد.”نعره های مسعود رجوی و تهدید اعضاء و جهان
بله وقتی در صحنه سیاسی و استراتژیک 30 سال و اندی در بن بست باشید باید در درون تشکیلات به مشت آهنین و حتی تجاوز به زنان مجاهد برای سرکوب اعتراضات و مخالفت و جلوگیری از فرارها دست زد. چون استراتژی درست چسب تشکیلات است. وقتی این نیست باید با گروگان گرفتن زنان مردان مجاهد و در هم کوبیدن زنان با همبستر شدن با آنها تلاش کرد این زنجیرها را به پایشان بست تا فرار نکنند. این است آنچه شما بعنوان امام زمان برای مردم ایران نوید میدهید. مطمئن باشید مردم ایران جواب مناسبی به این گستاخی و خیانت به اعتماد های شما داده و خواهند داد.
همسویی شما با وحشیترین، مرتجعترین نیروهای تروریستی منطقه امثال القاعده و داعش سرنوشت محتوم و اتودینامیک شماست. نیرویی که بعد از “به زغم خودش” هزاران کشته و بعد از بیش از سی سال یک گام در امر سیاست و استراتژی بجلو که نرفته هیچ روزانه صدها فرسنگ رو به عقب میرود. اما با لاپوشانی و ظاهرسازی، هزینه میلیونها دلار پولِ خونریزی بعنوان مزدوران صدام و بیگانگان دیگر از تن و جان مردم ایران که منشاء جنایات علیه مردم ایران و کشور محسوب میشوند، تلاش میکند دنیای متمدن را باز هم به زعم خودش بفریبد و خود را دمکرات جلوه دهد راهی جز همسویی با داعش در سیاست منطقه‏ای و همراهی باز به قول خودتان “بیرحمترین لایه های سرمایه داری” در سطح بین المللی و زندان وشکنجه و تجاوز و قتل در درون تشکیلات ندارد.
بله رجوی استراتژی درست یک تشکل را زنده میکند ولی استراتژی غلط و تخیلات ایده آلیستی-شیزوفرنیک تشکل را به منجلاب میکشاند. بیخود نیست که امام زمان شدنتان نیز جواب نداد هیچ به قول خودتان “همه علیه شما شدند و نه مقلد” شما.
جناب امام زمان، مگر شما نبودید که در امجدید از اینکه امام علی از اینکه شنیده بود گوشواره را از گوش دختر یهودی خارج کرده اند مرگ را برمسلمان روا میداشت، فریاد وا اسلاما سر داده بودید کجا، با داعش و القاعده که گوش که هیچ بلکه سر را کاملا از تن جدا میکنند و از کشته پشته میسازند و فیلم مستند از آن میسازند همسویی و سنگشان را روز و شب به سینه زدن و آنرا بهار عرب نامیدن کجا؟ این آن سرنوشت اتودینامیک است که گفتم.
بیست سال و اندای سر مجاهدین شیره مالیدید که انشاالله صدام به اهمیت ما پی میبرد و سلاح و مهمات و لجستیک و پشتیبانی لازم را برای تسخیر ایران به ما میدهد. بعد که صدام سقط شد و به زغم خودتان صاحب خانه و رئیس میهن دوم شما سرانجام پی به اهمیت شما نبرد، اینبار نوبت آمریکا بود که شب و روز به مجاهدین این پوشال را میخورانیدید که انشاالله آمریکا به اهمیت مسعودرجوی پی میبرد و از همین رو از آنها هنگام ملاقات ژنران آمریکایی جهت خلع سلاح سازمان در اوج توهم و قطع از واقعیات، از آنها سلاح و مهمات و هلی کوپتر و پشتیبانی هموایی میخواستید تا رژیم را سرنگون کنید که آنهم که نشد. آنچه که شما دستور فرموده بودید را اجرا نکرده بلکه سرمجاهدین را به باد دادند حتما حالا نوبت داعش است که انشاالله اولا در عراق پیروز میشوند، ثانیا با شما متحد میشوند ثالثا انشاالله به امامت شما (امام دوازدهم بودن شما) ایمان میآورند و درخدمت ما در میآیند که ایران و سپس جهان را تسخیر کنید. رجوی از خواب توهم و یزوفرنی [2] یک بیماری روانی است که با رفتار و گفتار غیرعادی و کاهش توانایی درک واقعیت (اختلال در واقعیت سنجی) نمایان می‌شود.)) بیدارشو، داعش ضد شیعه است، اعلام کرده میخواهد برود و در مشهد مقبره جدت را خراب کند، شما که جای خود دارید. ویا اجبا اجبا.

به امید بیداری همه اعضای اسیر در داخل اشرف 3
داود باقروند ارشد
خرداد 1400

References

  1. ↑ هر ناظر آگاهی میداند که آلبانی یک دام و اسارتگاه بدون خروج برای این فرقه است چرا که اگر در هر کشور مستقل دیگری اروپایی بودند این امکان داشت که آن کشور در مورد سرنوشت این دسته تبهکار مستقلا تصمیم بگیرند ولی آلبانی بدون اراده آمریکا نه میخواهد و نه میتواند چنین تصمیمی بیگیرد. و این آمریکاست که سرنوشت دسته تبهکار رجوی را در دست دارد و هیچ نیستند جز وجه المصالحه ای بی مقدار
  2. ↑ روان‌گسیختگی، اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی به انگلیسی : Schizophrenia

56سال فاشیسم مذهبی-استالینستی فرقه رجوی در کمین جامعه ایرانیان
آگوست 25, 2021

انقلاب و پی‌آمدهای آن شاخک‌های نسل ما را که در یک توهم کودکانه بی ریشه و بنیان نسبت به آینده و نفرت کورِ وحشیانه نسبت به گذشته، به یک خود زنی بنیان کن تاریخی کشاند، آیا توانسته ما را به علت‌ها، بازشدن چشمها، فاصله گرفتن از خشم و نفرت های کور نسبت به حال، خوشبینی های مبتنی بر جهل، عدم شناخت و استیصال کودکانه، اما وحشی نسبت به آینده استوار شده، حساس کند؟ آیا در نگاه به تجارب جهانی، و تجارب چهار دهه گذشته توانست تا حدودی به ما بیآموزد که در تخریب گذشته و آینده حساس‌تر باشیم؟ جامعه‌ای که قادر نباشد گذشته خویش را در آگاهی بکاود، به فراموشی تاریخی گرفتار میشود، هویتِ خویش را گُم می‌کند و به بحران دچار می‌گردد. اگر به ورطه سقوط آزاد کشیده نشود به سقوط آزاد بدامن قدرتهای بزرگ کشانده میشود. شناخت گذشته گام نخست به راه آینده است.
عکس سربازان فاشیسم هیتلری در افریقا در حال نماز! و سربازان فرقه فاشیستی-مذهبی فرقه رجوی در آلبانی درحال نماز!!

در تجربه قبلی نسل ما از مردم کوچه و بازار گرفته تا دانشمند و متفکر، تبعیدی و زندانی و نویسنده و شاعر و گروه و حزب و ملی و انترناسیونالیست و… توانست با “موفقیت” و در هله هله و شادی زائد الوصف میلیونی، هیولای 2500ساله مولد جهل و سانسور و اختناق وتاریک اندیشی و سرکوبِ فعالی را سرنگون و هیولاهای خفته ای را که قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود را بیدارکرده بجان خود و یکدیگر اندازد.
در پی شکستِ فاشیسم آلمان در جنگ جهانی دوم، این پرسش در برابر افکار مترقی این کشور قرار گرفت که “چه پیش آمد؟ چرا پیش آمد؟ و چگونه می‌توانست پیش آمده باشد؟ زیرا شکستِ آلمان، افزون بر آن‌که کشوری ویران و ملتی را که احساس می‌کرد به نقطه صفر تاریخ خویش گام گذاشته است، به دنبال آورد”. کشور ما خوشبختانه در این مرحله نیست و اگر آلمانها توانستند از خاکستر خود برخیزند قطعا دیگر ملل نیز میتوانند. بنابراین دوری از سیاست زدگی و شیرجه و سقوط آزاد به ورطه هایی که با کینه و نفرت کور حیات میبابد باید از سرنوشت آلمان در خاتمه حکومت نازیها اجتناب کرد. بسیاری از عوام کماکان نمیخواهند در آلمان این حقیقت تلخ را درک و باور کنند که این خودِ خودشان بودند که فاجعه را آفریدند. آفرینشی که بر استیصال مطلق در قبال معضلات و مشکلات جامعه و جهل و نادانی نسبت به علت و ریشه مشکلات و دنباله روی کوررانه از نفرت و خشونتی حیوانی نسبت عوامل کاذب آن استوار بود و چنان مصیبتی را آفرید که نقطه عطفی در وحشیگری تاریخ انسان بجای گذاشت.
این وحشیگری در آلمان، در یهودی‌ستیزی حاکم عوامل سیاسی، اجتماعی-مذهبی[1] و اقتصادی نقش داشتند. در یک نگاه به توتالیتاریسم توجه آن به توده‌هاست که در بی‌هویتی موجود، در خدمت سیاستِ روز قرار می‌گیرند.
اسرای فرقه
اعضای ستاد
تعهد خودسوزی علیرضا جعفر زاده
فرقه رجوی و فیک نیوز
کشمیری کلاهی
کلاهی
کودکان 22
مراسم عقد زنان توسط رجوی
مسعود رجوی
مسعود مریم قرآن بر سر
نوحه خوانی
هزاران زن شورای رهبری
فرقه رجوی هیولای بیدارشده بعد از انقلاب
انسان مدرن در فراروی خویش در جامعه صنعتی به “ازخودبیگانگی” می‌رسد، به شکلی که هویت طبقاتی از دست می‌دهد و پیوندهای خانوادگی “مقوله ای که یکی از هیولاهای بیدارشده بعد از انقلاب (تشکیلات فرقه ای رجوی) بشدت بدان دامن میزند” سست می‌شوند. در چنین موقعیتی احساس عدم امنیت دامن گیر فرد و جامعه شده و در اندوهی که حاکم میشود، در جستجوی پناهگاهی، طعمه سیاست‌های انحصارگرانه می‌شود.
به نظر هانا آرنت[2]، هستی انسان در سه عرصه جریان دارد؛ خصوصی (شخصی)، عمومی، و آن‌چه که به عنوان سیاست در امور اجتماعی قرار می‌گیرد. هر اندازه که حضور فردی انسان در جامعه تنگ‌تر شود، هویت و فردیتِ او کم‌رنگ‌تر می‌شود، عرصه خصوصی در اجتماع گُم شده، و آزادی و برابری در برابر قانون محو می‌شوند. بر چنین بستری حکومت توتالیتر بنیان می‌گیرد و هویت انسان به روزمره‌گی دچار می‌گردد.

توتالیتاریسم مشکل دوران معاصر است که بر محور فردیت در اجتماع توده‌ها، بر ایدئولوژی وحشت ، نابودی بستر خانواده، بنیان می‌گیرد. بر باور آنان می‌بالد، به ایدئولوژی تبدیل می‌شود. توده‌ها همچون اعضای شتشوی مغزی شده فرقه رجوی به راه آن حاضرند از جان نیز بگذرند. توتالیتاریسم تفکری همیشه بالنده و پایدار نیست. آن‌گاه که شعارها رنگ باختند، ناقوس سقوط آن بتدریخ به گوش خواهد رسید. اندک اندک طرفداران دیروز را که یا در سکوت، مرگ را در درون تشکیلات پذیرا شده اند و یا سکوت مرگبار را در خارج تشکیلات برآغوش کشیده از دست میدهند.

مفهوم توتالیتاریسم از گفتمان‌های سیاسی قرن بیستم است که در میان فاشیست‌های ایتالیا سربرآورد و به حاکمیت موسولینی انجامید. اگرچه شباهت‌هایی با استبداد و دیکتاتوریهای بیدار شده بعد از انقلاب ایران در جامعه ایران چه در حاکمیت و چه در میان بازمانده از حاکمیت دارد. ایرانیان هنوز به تمام و کمال درک نکرده اند که هیولاهای خفته از کجا سر برمیآروند.
ساختارهای طبقاتی جامعه، آن‌سان که پیرامون منافع مشترک بنیان می‌گیرند، در حکومت توتالیتر درهم می‌ریزند و توده‌ای پدید می‌آید بی‌شکل که کارکردی خلاف دمکراسی و آزادی‌های فردی و اجتماعی پیش می‌گیرد که در نهایت خویش به حکومت اقلیتی ناچیز ختم می‌گردد. “هدف جنبش‌های توتالیتر سازمان دادن توده‌هاست نه سازمان دادن طبقات.” در این جنبش، رفتارهای توده‌ای همه‌گیر می‌شود و انسانِ توده‌ای عاری از هویت فردی سر بر می‌آورد.
ترور سیاسی و تبلیغات ابزار فرقه رجوی
حکومت توتالیتر چه در حاکمیت و چه در به اصطلاح آپوزیسیون را نمی‌توان بدون ترور و تبلیغات در نظر مجسم کرد. تبلیغاتِ گسترده تخیل توده‌ها را هدف قرار می‌دهد، در نبود عقل بر ذهن حاکم می‌شود تا تصوراتِ از پیش تعیین شده‌ای جانشین واقعیت گردد. هدف تسخیر ذهنِ توده‌هاست. دروغ، بزرگنمایی، دشمن‌تراشی، زندان و ترور از ابزار رسیدن به آن هستند. چه توسط “حاکمیت علیه آپوزیسیون” چه “آپوزیسیون علیه حاکمیت” و چه “آپوزیسیون علیه آپوزیسیون” !!! که شاهد آن هستیم و اینگونه “غوغا سالاری-سیاست زدگی” حاکم میگردد.
ویژگی آشکار جنبش‌های توتالیتر و یا آغشته به فرهنگ توتالیتر این است که از اعضایشان “وفاوداری تام و نامحدود، بی‌چون و چرا و دگرگون‌ناپذیر” می‌خواهند. امروزه متاسفانه در خارج کشور همچون داخل کشور هر فرد و گروهی بدنبال یارگیری از این جنس حمایتهای کور و دنباله روانه و عاری از نگرش انتقادی و بدون ایراد کمترین انتقادی به خود هستند. عدم تحمل انتقاد، فحاشی، ناسزاگویی، ترور شخصیتی، ابزار توتالیترهای آینده ای است که هنوز “قدرت اعمال قهر” را نسبت به ابراز نظری انتقادی را ندارند. “قدرتِ اعمالِ قهریکه” همچون انقلاب ایران قرار است بدست همانها که قرار است این قهر برآنها اعمال شود به توتالیترهای آینده داده شود.
توهومات توتالیتریستی
“ایدئولوژی توتالیتر بر این باور است که “سازمانشان در زمان مقتضی، سراسر نوع بشر را در بر خواهد گرفت. این فکر گاه “نه تنها برای اوباش، بلکه برای “نخبگان جامعه” نیز سخت جاذبه دارد. و این امری دردناک است.
“سیطره عمومی” در رژیم توتالیتر گُم می‌شود و افراد از فردیت خویش (همچون فرقه رجوی با خشونت کامل) تهی می‌گردند. در چنین فضایی‌ست که نوع‌دوستی و خشم به شکل افراط و تفریط در جامعه پدیدار می‌گردد؛ خشم در برابر دشمنان خیالی و نوع‌دوستی با احساسِ در کنار هم بودن. در رفتار انتزاعی موجود است که نژادپرستی سر بر می‌آورد تا تضادی را شعله‌ور سازد که حاصل آن جنگ است. نژادپرستی بمعنی خودی و غیر خودی کردن در حاکمیت و یا گروه پرستی در توتالیترهای غیر حاکمی همچون فرقه تبهکار رجوی جزء بایسته‌ی رژیم توتالیتر است.
نابود کردن تفاوتها ابزار فاشیسم مذهبی فرقه رجوی
نظام توتالیتر راه به فاشیسم می‌برد. در حکومت توتالیتر همه باهم رفیق و یا خواهر و برادرند. پشتِ این نام تسلیم نهفته است نه برابری و دوستی. فاشیسم بدون انضباط و اطاعت (آنچه در تشکیلات به اصطلاح آهنین نوع استالینی فرقه رجوی شاهدیم) فاقد قدرت است. خشونت ذاتِ آن است. خاک و خون و ایمان مقدس می‌گردند و به مبارزه در راه آن به آرمان بدل می‌شود. صاحب قدرت در پی یافتن دشمن است. در عرصه‌های داخلی و خارجی همیشه دشمنانی می‌یابد که در صدد نابودی‌اش باشد. در تدارک مقابله با دشمنان است که نظامی‌گری و به اصطلاح “ارتش آزادیبخش” را سازمان می‌دهد. فاشیست‌ها خود و باور خویش را برتر از دیگران می‌دانند تا آن اندازه که به نژادپرستی می‌رسد. آنان برداشتِ خویش از دمکراسی دارند، تحت تعریف آنان از دمکراسی، جوخه‌های اعدام برپا می‌گردد تا دشمنان خلق نابود شوند و بازماندگان در “جامعه‌ای آزاد” زندگی کنند!!!! در این نظام دروغ و تهمت زدن و ترور شخصیت همگانی و همه‌گیر شده، به حقیقتِ جامعه بدل می‌شود.
ارتش خلقی و کانونهای شورشی وهمی

نظام توتالیتر با اتکا بر توده‌ها به قدرت می‌رسد، بر آنان فرمان می‌راند و از آنان برای رسیدن به اهداف خویش بهره می‌برد. در وهم و خیال خود “ارتش خلقی” و یا “کانونهای شورشی” ایجاد می‌کند، جاه و رده و مقام می‌بخشد، کار می‌دهد، پول می‌دهد، اعتبار می‌بخشد و از آنان عامل و ابزار خشونت می‌سازد. می‌کوشد در عرصه تفکر، ماشین شستشوی مغزی به کار اندازد و افکار را به کنترل خویش درآورد. توده مردم به هواداران شیفته‌ حکومت و یا یک خود شیفته در آپوزیسیون تبدیل می‌شوند، جنبشی آغاز می‌کنند که در بی‌هویتی اوج می‌گیرد تا در پناه آن به هویت جمعی دست یابند. آنان هویت خویش را در هویت رهبر کشف می‌کنند. و گفتمان بطور کامل از میان برداشته میشود و “تفکر” به دستورات یکطرفه از این رهبر خود شیفتهِ شیزوفرنیک تقلیل مییابد.
با حذف گفتمان از رفتار انسان، در دنیای بدون اندیشه، خشونت پدید می‌آید. خشونت به ابزاری جهت اقتدار به کار گرفته می‌شود. اقتدار که ادامه یابد، خشونت اوج می‌گیرد. قدرت برای اثبات مشروعیت خویش می‌کوشد گذشته انسان‌ها را نیز در اختیار خویش بگیرد.
باید بین قدرت و خشونت نیز فرق گذاشت. باید در نظر داشت که؛ کاربرد خشونت همیشه نشان از قدرت ندارد، از ضعف و ناتوانی نیز می‌تواند ناشی گردد. به هر حال؛ آنگاه که خشونت اعمال شود، ماهیت سیاست نیز تغییر می‌کند. در نادانی‌ و جهل ست که “شّر” حاکم می‌شود. انسان که ناتوان در فکر کردن باشد، توان تشخیص از دست می‌رود و اینجاست که به فرمانبرداری بی‌چرا (انسان مغزشویی شده) تبدیل می‌شود.
اندیشیدن است که هستی را قابل فهم می‌گرداند و برای پرسش‌های بی‌پایان زندگی پاسخی می‌یابد. در نبود اندیشه، انسان به ماشینی بدل گشته، اراده فردی خود را از دست می‌دهد و گوسفندوار بدنبال خشم و نفرت کور که توسط بسیاری دامن زده میشوند روان میگردد. طرفداران “مکتب فرانکفورت” بر این باوربودند که فاشیسم حاصل پیروزی توده‌های بی‌ریشه شهری‌ست بر فرهیختگان جامعه ای که کمتر از توده ها بی ریشه نیستند.
ویرانی هویت مستقل افراد، ابزار فاشیسم
توتالیتاریسم فرقه ای همه‌ی روابط و هویت‌ها را ویران می‌کند تا با اعمال زور و قدرت، هویت خویش را استوار کند و این چیزی نیست جز قدرتِ توتالیتر که با وحشت و ترور شخصیتی و روانی و ایجاد ترس ابتدا بر فرد و سپس در حاکمیت برجامعه تسلط ‌یابد. به نظر هانا آرنت از رابطه‌ی هویت‌های گوناگون در جامعه است که منجر به شکوفایی آن میگردد. هویت، فرآوردِ رابطه است که بین من و دیگری برقرار میشود. از این نظر، هویت نشانِ تمایز و تشخص می‌شود که در شرایطِ عادی به تعامل و رواداری می‌انجامد.
در حکومت توتالیتر انسان‌ها از انسانیت خویش به نفع آرمان‌های رهبر، تهی می‌شوند تا در فردیتها هم‌سان و هم‌گون گردند. در کنترل فردیت‌هاست که آزادی‌ها رنگ می‌بازند و تفاوت‌های فردی از میان می‌روند. در زوال هویت فردی انزواگرایی در بخشی از آگاهان جامعه رشد می‌کند.
البته نقش روشنفکران در “سرنگونی” و “سربرآوردن” این هیولاها را نباید از نظر دور داشت. توتالیتاریسم با از بین رفتن نازیسم و یا استالینیسم پایان نمی‌پذیرد.همانگونه که قبل از آنها وجود داشته و عناصری از آن هم‌چنان به زندگی خویش در میان ما در افکار و اندیشه ما ادامه می‌دهند.
تاریخ ایران بار دیگر در توهمی نسبت به هیولای موجود و غفلتی کور و خشم و نفرتی مبتنی بر جهل و عدم شناخت، در تلاشی نو برای بیدار کردن هیولاهایی است که در میان خود و در درون خود نهفته دارد که در سیاست زدگی خوف انگیزکنونی تبلور میبابد.
ترک سیاست زدگی و پرداختن به ایجاد، تقویت و گسترش جامعه مدنی در مبارزه اجتماعی از اصولی هستند که می‌توانند در تضعیف توتالیتاریسم به کار آیند. جامعه نو ایران و ایرانیان باید بیش از گذشته و بسیار حساستر از گذشته به کم و کاستیهایی که در این مسیر وجود دارد بیاندیشد تا اینکه یکبار دیگر در یک اقدام خانمان برانداز بدنبال خشم و نفرتهایش برود.
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
آشنایی با مکتب فرانکفورت
نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او
کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار

References

  1. ↑ تاريخ يهودي ستيزي در اروپا اساسا با دوران پيدايش مسيحيت و داعيه پيروان آن براي سلطه انحصاري و به رسميت شناساندن زور مدارانه دين خود به عنوان يگانه مذهب رسمي شروع مي شود. اولين گروههاي مسيحي در اروپا، يهودياني بودند كه به آيين عيسوي گرويده و با اتكا به انجيل، مسيحيت را به عنوان مذهب جانشين براي آيين يهود و به مثابه وحدت جديد و اسراييل حقيقي درك مي كردند. اين اعتقاد به نفي تعلق يهوديان به محدوده متحدين خدا و متهم كردن آنها به آزار و قتل مسيح منجر شد. يهودي ستيزي از قرن دوم ميلادي درتاريخ، ادبيات و موعظه هاي مسيحي با پيگيري دنبال شد و به شكل تحقيرديني وقومي در آيين مسيحي تكامل يافت. يهودي ستيزي اوليه در مسيحيت بر كندذهني و بردگي يهوديان، تكذيب رسالت مسيح و قتل اوتوسط يهوديان ونهايتا طرد آنان از سوي خدا تكيه دارد. در اسلام چنین فرهنگ و سابقه و اعتقادی نسبت به یهودیت وجود ندارد
  2. ↑ هانا آرِنْت به آلمانی Hannah Arendt زادهٔ ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در لیندن–لیمر، هانوفر – درگذشتهٔ ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک، آمریکا، فیلسوف (فلسفهٔ سیاسی) و تاریخنگار آلمانی – آمریکایی بود. هانا آرنت، از مهم‌ترین اندیشمندانی بود که آرا و افکارش تأثیری ژرف در سدهٔ بیستم میلادی بر جای گذاشت.او سال‌ها در دانشگاه‌های ایالات متحده در رشتهٔ تئوری سیاسی تدریس کرد و از چندین کشور، ده‌ها دکترای افتخاری گرفت، و نیز برنده جایزهٔ آلمانی‌زبان لِسینگ و فروید شد. او از یهودیانی بود که از هولوکاست جان سالم به در برد و به ایالات متحده مهاجرت کرد. زمینهٔ فلسفه و آثار او، موضوعاتی هم‌چون دموکراسی مستقیم یا اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی حکومت‌های استبدادی است.
    Edit

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 3, 2021
فهرست مطالب هر سه قسمت از مقاله
قسمت اول:
مقدمه. 2
هبوط دوم. 2
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی.. 3
تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی.. 4
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران. 5
پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟. 6
قسمت دوم:
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم:
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت اول
مقدمه
شهریور ماه یکی از پر مناسبت ترین ماههای سال است. از روزهای افتخار آفرینی چون بزرگداشت ابوعلی سینا، محمدبن زکریای رازی، ابوریحان بیرونی، استاد شهریار و زادروز داراب (کورش) گرفته تا روزهای ننگینی چون، تروریسم و وحشیگری کشتار میدان ژاله، حمله به برجهای دوقلو در نیویورک، انفجار دفتر نخست وزیری توسط فرقه رجوی، و فاجعه بارتر از همه تاسیس و سر برآوردن تشکلی بنام مجاهدین که زمینه ساز ظهور فرقه مذهبی-استالینیستی رجوی بعنوان هیولایی که چکیده همه رذائل ناشی از جهل و خرافه و نیرنگ و خود پرستی که ایران قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود اما اینبار در قالب چپ را بیدارکرد و بجان ایرانیان انداخت میباشد. فاجعه بارترین از این نظر که تلاش دارد ترشحات ذهنی یک خود شیفته و معلول ذهنی را که همه رذائل گذشته را درخود دارد را در زرورق چپ دوباره بعد از1400 سال تلاش ایرانیان برای بازگشت به هویت ایرانی، و بعد از 42 سال تجربه خونین مردم ایران، این خدای خود خوانده آنرا تحت نام “اسلام دمکراتیک” بعنوان هویت ایرانی بکمک بعضی دستها و مراکز جهانی دوباره بر ایرانیان حاکم کند. مکتب رجوی آنگونه که خودش در نشریه اش تیتر کرده است، در اوج خلوص و در عمل سرگذاشتن بر قدوم خمینی و راه و رسم اوست

هبوط دوم
قطعا همه هموطنان با بسیاری از روزهای تاریخ 42 ساله اخیر آشنا هستند، اما برای تلاشهای ایرانیان در 1400 سال گذشته و جهت درک بهتر شرایط خود و میهنمان در جهان امروز، باید از جمیع جهات آنرا شناخت، از بُعد جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی و… از این رو در نگاهی به جهان، ایران را سرزمینی میبابیم منحصر بفرد، با سرگذشتی خاص و متفاوت با دیگران. از این رو طبیعی است که هر ایرانی امروز با اندکی کنجکاوی از خود بپرسد، وابسته به چه کشوری است، پایگاه وطنش در دنیا چه بوده است. چرا این میزان از نیروهای اهریمنی یکی پس از دیگری و هر کدام در لباسی فریبنده تلاش میکنند تا نتواند سر از لاک جهل و خرافه و توسل به آسمانها بیرون آورد؟ شاید در یک یا دو سده قبل این سوال چندان موضوعیت نداشت، اما امروز که دنیا بشدت فشرده شده طوریکه ایرانی نیز همچون دیگر ملل در لحظه در جریان تحولات یکدیگر قرار میگیرند، ضرورتهای نویی رو نموده، طوریکه آگاهی بیش از پیش شرط ادامه حیات گردیده و خواه ناخواه ایرانی نیز به تامل واداشته میشود. دورانی که گذشته و حال و آیند طوری بهم پیوسته شده اند که امروز را جز با شناخت دیروز نمیتوان فهمید و سنجید، به آینده نیز باید با چشم باز و نگران نگریست.
از ویژگیهای دوران کنونی این است که عنان سرنوشت انسان برعهده خودش گذارده شده است. برخلاف گذشته نه چندان دور باید رای بدهد، برنامه ریزی کند، پیش بینی کند تا بتواند گلیمش را از آب بکشد. امری که در گذشته، اتکاء به قضا و قدر و خرافه، تقدیر و آسمان (بهشت جاهلیت) کارش را سبک کرده بود. اکنون بنظر میرسد هبوط[1] دوم او فرا رسیده.
زمانی میوه ممنوعه خورد و وارث نیک و بد شد و از بهشت (دنیای بی تضاد اولیه) رانده شد. و حال نیز که میوه علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و… را یافته و طعم آنرا چشیده، در نتیجه تکیه گاههای موجود در دنیای جهالت گذشته اش را از دست داده و یا چنان متزلزل شده که دیگر برای یک زندگی در شان انسان معاصر کارساز نیست. و اینگونه رانده شدن دیگری (هبوط دیگری) از بهشت جاهلیت گذشته به ایرانی هشدار داده میشود.
فرایندی که برای ایرانی از اواخر دوران سلسله قاجار در تماس با جهان متمدن با پیشتازی میرزا یوسف خان مستشارالدوله ها و میرزا فتحعلی آخوند زاده ها و … کلید خورده و تا امروز در صحنه جدال بین آنها که کماکان ایران و ایرانی را به باقی ماندن در بهشت جاهلیت فرا میخوانند، با آنها که او را تشویق به خوردن کامل میوه ممنوعه فن، علم، خرد، اندیشه، آزادی، حقوق بشر و دمکراسی و…نموده و تلاش میکنند که هرچه بیشتر از خروجی بهشت جاهلیت فاصله بگیرد، در جریان است.
جدال بین گذشته و حال، بین نو و کهنه، خرافه و اندیشه، استبداد و آزادی، همواره جدالی خونین و سخت بوده است. مسیری مملو از نیرنگ بازان و فریب کارانیکه ایرانی را که طعم دنیای نو را چشیده، با نشان دادن درهای کاذب ورود به دنیای نو، از یکطرف، و ذهنیتها و عادت های دنیای کهنه که طی قرون و اعصار در ایرانی به نفع ماندن دردنیای کهنه نهادینه شده است از سوی دیگر، در همان بهشت جاهلیت نگهدارند. و اینگونه طی طریق مسیر هبوط دوم انسان ایرانی را مشکل و مشکلتر میکنند.
نیرنگ بازان و فریبکاران، در لباس های گوناکون و بعضا بسیار شیک و امروزی، در قالب “اسلام دمکراتیک” من در آوردی رجوی، سلطنت طلب، یا سکولارهای وابسته به مراکز جهانی و متمایل به سلطنت، و بعضی مارکسیستهای نوع استالینی[2] و… ظاهر میشوند.
اینها ایرانی را که پیشتازانش بر بهشت قضا و قدر و اتکاء به آسمانها شوریده اند، کماکان در قالب رعیت ظل والسطان ها، ذوب شدگان در رهبری عقیدتی، و چاکران و نوکران خدایگانها، و یا بردگانی تحت حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا (اسم مستعار جمعی جوجه روشنفکر به اصطلاح حامی کارگر که بعد از بقدرت رسیدن حتی حق انتخاب نوع لباس و خوراک هم برای کارگر قائل نشدند چه برسد به شرکت او در رهبری جامعه سوسیالیستی) [3] که جز باربری و نشخوار، تلف شدن در راه رهبری عقیدتی، خاک پای خدایگان بودن و یا در کارخانه ها برای تحقق آرمانهای دیکتاتوری طبقه کارگر (عده ای رهبران عقیدتی سوسیالیستی) جان دادن، حق دیگری برای ایرانی قائل نبودند و نیستند، میخواهندش.
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی
رجوی آشکارا با وقاحتی بی حد و حصر مدعی است که نیازی به دادن زحمت به ایرانیان و خروج از بهشت(توسل به قضا و قدر و آسمانهای عصر جاهلیت)نیست، چرا که رجوی با یک عمل تاریخساز(بخوانید شامورتی بازی انقلاب ایدئولژیک) طی یک “شورت کات” همان بهشت جاهلیت را با تعویض تابلوش به “اسلام دمکراتیک“، به “دنیای نو” تغییر و تبدیل میکند. او خود و مریم رجوی و دیگرهمسران “رها شده!!!” از قید و بندهای تاریخی در اثر ورود به حرمسرایش، مدعی اند بهشت دمکراتیکشان از این حُسن و امتیاز برین نیز برخوردار است که، خدای آسمانی ایکه ایرانیان تا به امروز بدان اتکاء کرده اند، امروزه در وجود نرینه حرمسرای فرقه رجوی، یعنی مسعود رجوی تجللی یافته و اینگونه در “اسلام دمکراتیک” اش خداوند، زمینی شده و در دسترس همگان قرار داده شده است!!!! جهت اثبات اینکه وی خداست و زدون هر گونه شک و تردیدِ شرک آمیز!! در خدایی خودش، مهدی ابریشمچی که از اولین ایمان آورندگان به این خدای خود خوانده است و آنرا با قربانی کردن زنش مریم در پیشگاه او به اثبات رسانده را به صحنه فرستاد تا بعنوان نشان خدایی مسعود رجوی اعلام کند که “مسعودرجوی نیز همچون خدای آسمانها به کسی دراین جهان پاسخگو نیست”!!!
مسعود رجوی که “عشق به ایران و ایرانی“ را با وطن فروشی به دشمنان ایران و کشتار جوانانش در مرزها و شهرها و حتی در درون تشکیلاتش صدها بار طی چهل سال گذشته به اثبات رسانده است!! به ایرانیان تکلیف میکند که نیازی به خروج از بهشت جهل و خرافه گذ شته نیست، چرا که او خود در راستای به ودیعه گذاشتن کشور برای بقدرت رسیدن نزد از ما بهتران!! پمپئوها و جان بولتن ها، جولیانی ها و دیگر نمونه های برجسته اوباش دنیای به اصطلاح متمدن!! را بعنوان سمبلهای دمکراتیسم به بهشتی که وعده میدهد، دعوت میکند که حتی طی سخنرانیهای پر زرق و برق و گران شان، ضمن تشکر از زوج رجوی برای به مزاید گذاشتن کشور، نوید دنیای نو را هم به ایرانیان با خدایی زمینی میدهند. او استدلال میکند، حضور اجاره ای ناشخصیت های فوق در بهشت جهل و خرافه اش، نشان دمکراتیسم آن است. و جشنها برای آن برگزار میکنند.
این نمونه ای است از تلاش یکی از واپس گراترین نوع از مبلغین جهل و تاریکیِ بیدارشده بعد از انقلاب 1357 تا نگذارد ایرانی از دنیای جهل و خرافه و خفت و خاری و نکبت توصل به آسمانها خارج و هبوط دومش یعنی خوردن کامل میوه خرد و اندیشه و علم و نو اندیشی و آزادگی و پیشرفت و استقلال و حقوق بشر و… را در خود و کشورش محقق کند.
نگارنده همواره گفته و نوشته است(که بسیار هم به رجوی برخورده و آنرا بعنوان مزدوری نگارنده در سایتهای رسوایش منعکس میکند(اینجا)) که:

“طی دو قرن اخیر علیرغم همه زشتیهایی که ایرانیان تجربه کرده اند، شاید تنها و بزرگترین اقبالی که به مردم ایران روی کرده، تست و آزمایش شدن فرقه رجوی طی چهار دهه گذشته به قیمت هوشیاری مردم ایران و نابودی گذشته و حال و آینده و جان هزاران زن و مردی بود که فریب بهشت زمینی خدای خود خوانده ای بنام مسعودرجوی را خوردند، میباشد.”نقل از مقاله گذشته داود باقروند ارشد

تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی
در سازمان مجاهدین ایرانیان به نرینه ها و مادینه های وحشی تقلیل داده شدند و حقی جز بلاگردان رهبریش شدن برایشان قائل نیستند. اگر ناصرالدین شاه همبستری با هزار زن را در حرمسرایش برای آنها و خانواده شان افتخار و سرمنشاء آب و نانی میشمرد، مسعودرجوی حق حیات برای زنان(همه زنان) را تنها از طریق همبستر شدن آنهم بشرط عشق! به خودش برای آنها قائل شده است. و برای مردان نیز مشروط با تقدیم زنانشان!!! به حرمسرای رجوی آنهم تقدیم از سرنیاز خودشان!!!، حق حیات قائل شده است. مسعودرجوی همچون شاه طی 42سال گذشته هیچ ایرانی را لایق اینکه در امری او را مخاطب قرار دهد ندانسته. وقتی برای قدرتش لازم دید آنها را هنگام دفاع از کشورشان در مرزها بنفع دشمنان ایران و در خوش خدمتی به صدامها کشت. و همچون شاهان مستبد، اعضای فدایی دربارش(در تشکیلات رجوی) علیرغم اینکه سر بر قدومش میگذارند را همچون درباریان شاهان ایران، وقتی از جانب آنها مورد سوال قرار گرفت و احساس تهدید کرد، تبعید، زندان و شکنجه کرد و کشت.
سلطنت طلبان نیز با کینه ای عمیق ناشی از سرنگون شدنشان در 1357 نسبت به مردم ایران، ، کماکان بر همان طبل باقی ماندن مردم ایران در بهشت جهل و خرافه و توسل به آسمانها میکوبند. آسمانهایی که بزرگترین حسن آن “موهبت الهی سلطنت موروثی” است که برای مردم ایران نازل میکند. تا بصورت ظل السلطان ها یا آریامهرها یا همان خدایان زمینی بر کشور و مردم حاکم شوند. حاکمیتی که در آن ایران و ایرانی نیز جز بردگی حق دیگری تحت این خدایان زمینی ندارد. هرچند با در چشم انداز قرارگرفتن ورود مردم ایران به هبوط دوم خود، این راهزنانِ مسیر نیز، همچون رجوی دست بکار شده ضمن بکارگرفتن شیوه های او در نشاندادن حمایت اجانب از خود و حتی با گرفتن عکس در کنار آنها، تلاش میکنند اینبار همان زهر را با انواع سوس ها در قالب معرفی سلطنت بعنوان قطب و ثقل و لنگر و کانونِ وحدت و اتحاد کشور، … توجیه کنند. و اینگونه بدون نام بردن از “توسل به آسمانها” عملا محصول خرافه و جهل و اتکاء به آسمانها، یعنی (شاهنشاه و ظل السلطان و رهبر عقیدتی و…) را رنگ کرده بعنوان سلطنت نوِ، متحول و دمکراتیزه (سوئدی شده!) شده، به خورد این ایرانی بدهند.
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران
مشکل دیگر لااقل در 100 سال اخیر ناشی از فاصله میان طبقه خواص با عامه مردم است. هیچگاه درتاریخ چنین جدایی عمیق بین ایندو طبقه احساس نمیشده است. از زمان برخورد با تمدن غرب یک قشر با سواد و درس خوانده و فرنگی مآب در ایران پیدا شدند که بسیار با تفرعن و سنگ دلی بر عامه مردم نگاه میکردند و خود را تافته جدا بافته میدانستند. این طرزدید، عقده و کینه پنهانی در مردم ایجاد کرد تا بدانجا که به همه مظاهر علم و درک و روشن بینی بدبین شوند.
حقیقت این است که “روشن فکر” یا به اصطلاح “طبقه فاضله” که دستگاه حکومت نیز از آن منشعب میشد، در دوران اخیر بخصوص این 60 ساله بدترین رفتار را با مردم داشته اند. آنها را به تمام معنا، عوام کل انعام انگاشته اند. که حقی اضافه تر از حق چریدن و بار کشیدن ندارند. در مورد حاکمان سرنگون شده اما، عباس میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” مینویسد، محمدرضا شاه کشورش را “دوست داشت” ولی “از ایرانیان متنفر بود“.
البته در مورد روشنفکران استثناء هم وجود داشته و عده ای روشنفکر عابرومند و خوب را نمیتوان نادیده گرفت، ولی با یک گل بهار نمیشود. این لکه ننگ بر دامان روشنفکرمابان ایران افتاد، که عده ای از آنها با صفت افتخار آمیز “وطن در چمدان” موصوف شدند. اینها وعده ای از قماش اینان، تنها پس از طرد از وطن متوجه شدند که کشوری بنام ایران می توانسته است بر روی نقشه جغرافیا وجود داشته باشد و آنگاه به نوحه سرایی پرداختند که این عبارت شکسپیر چه خوب مصداق حالشان میشود. آنجا که اوتلو به دزدمونا گفت:
“ترا کشتم که سپس دوستت بدارم”

کسان دیگر از این گروه نقش دیگری بر عهده گرفتند، و کمر به کینه ورزی بستند. ایران و تاریخ و هرگونه اعتبار آنرا انکار کردند. نشان روشنفکری را در نفی ارزشها دانستند. یکی از اینها، اینجا و آنجا در خارج به سخنرانی پرداخته و ادعا کرده بود که نام ایران کلمه جدید است و در گذشته به این کشور اتلاق نمی شده است. البته دکتر جلال خالقی مطلق و دکتر جلال متینی طی دو مقاله به این یاوه گویی پاسخ دادند(اینجا). سابقه تاریخی بسیار کهن نام ایران را در آثار پیش و بعد از اسلام برشمردند. از همین رهگذر بود که ضحاک اساطیری بعد از چند هزار سال آزادیخواه!! و مردم دوست قلمداد شد!!! نظایر این حرفها بسیار زده شده است و در لای ابرهای بی خبری، بی سوادی و عقده و کینه توزی مبتنی بر بی خردی، شنوندگانی نیز برای خود یافته است.
اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید.

پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟
باوجود سرنگونی غول اهریمنی 2500 ساله دنیای جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در انقلاب بهمن 57 و سر برآوردن غولهای خفته قرون اعصار بویژه از کوزه زندانهای کشور (به یمن تلاشهای حقوق بشری!! کارتر) که در ادامه با حمایت همان دولت امروزه درآلبانی و خارج کشور در کمین مردم ایران نشسته اند، تنها میتوان به این سوال با نگاه به تاریخ ایران و ایرانی در رویارویی با چنین اهریمن هایی از گذشته دور تا به امروز، پاسخ داد.
البته امروزه مردم ا یران تجارب گرانقدری پیش رو از افغانستانی که سالیان توسط شوروی سابق اشغال شد تا به اصطلاح نجات یابد و یا 20 سالی که تحت اشغال آمریکا بود و البته تجارب عراق و لیبی و سوریه و … همه نشان داد که تنها راه رهایی ایران وایرانی اتکاء به خودش است و بس. ایرانی محکوم است برای پیروزی نو بر کنهه، خرد بر خرافه، … خود را تغییر دهد تا این خود، کشورش را نیز تغییر دهد. ایرانی باید از توصل به و التماس و درخواست از دیگری و هر آنچه غیر خودش است، که ریشه در عادات دنیای جهل و خرافه و توسل به آسمانها و… گذشته او دارد دست بشوید و به خودش و تنها خودش اتکا کند و از خودش بخواهد تا از دیگران. و این جز با شناخت عمیق از خود(فرد ایرانی) و کشورش(جمع ایرانیان) که چه بودیم و چه هستیم و چه باید باشیم شدنی نیست.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
در ادامه مقاله مطلب زیر را خواهید خواند.
——————————————-
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ فرودآمدن از بالا، هبوط آدم= فرود آدم از بهشت بر زمین
  2. ↑ ضمن احترام به فلسفه ضد استثماری مارکسیسم
  3. ↑ نقل از کتاب تروتسکی کاهن معبد سرخ، سرویس رابرت، ترجمه بیژن اشتری، نشر ثالث چاپ اول
    Edit

فاجعه یازده سپتامبر 2001 الگویی جهت سنجش ادعای دادگاههای صالحه و کشتار بیگناهان سال 1367مسعودرجوی
سپتامبر 10, 2021
داود باقروند ارشد

امروزه تحولات جهانی در کنار تحولات درونی کشور کمک بسیاری به شناخت ماهیتها بر خلاف ادعاها و شعر و شعارهای تبلیغاتی میکند. فاجعه تروریستی 11 سپتامبر 2001 که بدست گروه تروریستی القائده صورت گرفت یکی از الگوهاست.
هیچ جداشده ای از فرقه رجوی نیست که جشن گرفتن کشتار 3000نفر مردم بیگناه آمریکا درنیویورک در یازده سپتامبر توسط مسعود و مریم رجوی را در سالن اجتماعات باقرزاده در 50کیلومتری غرب بغداد در جمع 4000نفر از اعضای سازمان بطور ریز و دقیق گزارش نکرده باشد. بویژه آنجا که تلاش کرد ضمن تمجید از جنایت بن لادن آنرا نسبت به کاری که خود مسعودرجوی و مریم رجوی میتوانند و انجام خواهند داد!!! کوچک جلوه داده و بگوید که:
“اگر بن لادن با اعضای “انقلاب نکرده” [1] تشکیلاتش میتواند چنین خسارت جانانه ای به امپریالیسم جهانی به رهبری امپریالیسم آمریکا وارد کنند، ببنید من و مریم با اعضای “انقلاب کرده” [2] چه بلاهایی میتوانم سر آمریکا بیاورم. و پخش شیرینی و جنشن یک روزه و ارائه تحلیل و تمجید از این جنایت.نقل از سخنرانی مسعودرجوی در جشن بزرگ 11سپتامبر 2001

این موضعگیریِ با ماهیت جنایتکارانه را شاید میشد برای یک تشکلی که مدعی است 56سال سابقه سیاسی دارد اگر یکبار در طول عمرش اتفاق می افتاد بعنوان یک اشتباه تاکتیکی و … نادیده گرفت و یا با یک انتقاد از خود چنین لکه ننگین تاریخی را از دامن خود پاک کرد. میخواهیم برای اینکه حق این “زوج محترم” نیز رعایت شود نگاهی بیندازیم تیتر وار به اسناد و مدراک و موضعگیریهای آنها و ببنیم آیا یک تک نمود بوده است یا خیر.
نمونه چند فاکت رسمی مسعود رجوی
مسعودرجوی خواستار دادگاههای دو دقیقه ای
بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب 22بهمن سران رژیم گذشته دستگیر شدند و ماشین قصابی تحت نام دادگاههای انقلاب براه افتاد. شخص مسعود رجوی در نشریه مجاهد طی مقاله ای فتوایی صادر کرد و در آن ضمن دفاع ایدئولژیک-تاریخی از عملکردهای دادگاه انقلاب به رویکرد محافظه کارانه دادگاه در کندی در اعدام ها و اینکه چرا بدون فوت وقت دستگیر شده را به جوخه های آتش نمسپارید بشدت انتقاد کرد. و خواست همانطور که در صدر اسلام همه یک قبیله را از دم تیغ گذراندند دادگاههای انقلاب نیز عمل کند. بویژه نوشت که با افراد یک جریانی که ضد انقلاب محسوب میشود باید مستقل از اینکه کاری کرده یا نه به اتهام اعمال گروهش محاکمه و مجازات شود تا جریان نتواند سر بیرون آورد. عین نشریه و تشریح و توضیحات را در اینجا بخوانید. ظاهرا رژیم نیز طبق فتوای شخص مسعود رجوی درمورد خودش عمل کرد. اما بعد مسعود رجوی مدعی شد که رژیم و خلخالی جنایت کار بوده است!!!!
سند شماره یک: بنابراین صرف محرزشدن هویت آنان برای به جوخه آتش سپردنشان کفایت میکرد.
قضات بی سواد و احکامی که اعدام نخواهد
ولی بعد در فرانسه 8 خرداد 1363طی مصاحبه ای در پاریس اینجا ازدقیقه: ۱:۱۵:۴۶ مطرح میکند که به دادگاه اعدامیان “پشت بام مدرسه رفاه” توسط احمد خمینی دعوت شده و او رفته است، اما مزورانه مطرح میکند که قبل از اعدام آنجا راترک کرده!! چون با درس حقوقی!! که خوانده بوده میدانسته اینکار غلط است و دادگاههای انقلاب را نفی میکند!!!!
دروغ رجوی

دروغ رجوی را در اطلاعیه او که در تاریخ 26بهمن 57 درست بعد از اعدام ها صادرشده (تصویر اطلاعیه) از کتاب اطلاعیه های سازمان مجاهدین و تایپ شده متن اطلاعیه را در زیر بخوانید.

پیام و تهنیت مجاهدین خلق ایران
به حضرت آیت الله خمینی
بنام خداوبنام خلق قهرمان ایران
مجاهد اعضم» حضرت آیت الله خمینی»!
« مجاهدین خلق ایران» و عموم فرزندان انقلابی شما در این میهن ، با قلبی سرشار از احترام، فرمان قاطع شما را مبنی بر محاکمه و مجازات چهارتن از اعضای جنایتکار و خیانت پیشه رژیم پیشین ، دریافت داشتند. این اقدام متهورانه و انقلابی را که روشنایی بخش چشمان و تسلای قلوب تمام مردم محروم این سرزمین، بویژه خانواده های داغدار شهد و شکنجه شدگان است، به شما و تمام مردم قهرمان کشورمان تبریک و تهنیت می گوییم، باشد که در این کشور کسی به کشتار و شکنجه و آزار مردم بی پناه و فرزندان پیشتاز آن دست نیابد. حضرت آیت الله- شما، با این فرمان انقلابی، پرتو دیگری از چهره ی راستین مکتب توحید و ایدئولوژی ما ( اسلام) به جهانیان عرضه کردید. لذا بازهم مشتاقانه امیدواریم که، بدون کمترین توجه با برخی پادرمیانی های شرک آمیز و سازشکارانه، وبه گونه هرچه سریعتر، داد این خلق مظلوم و شکنجه دیده ما، تا آخرین نفر ازبقیه عناصر ضد انقلابی نیز باز ستانده شود. همانهایی که بگفته قرآن کریم در این سرزمین« فسادی بزرگ به پا کرده، و تولید و نسل ما را ضایع می داشتند»، و اکنون اینسان در برابر مکافات اعمالشان، ریاکارانه، به توبه و زاری نشسته اند. همانهایی که هزاران هزار را در شهرها و روستاهای ما داغدار و عزادارکردند و به خاک سیاه نشاندند، همانها که درکنف حمایت اربابان امپریالیست و دار و دسته ارتجاعی شان، هر روز هرشب، در کمین انقلاب و انقلابیون مانشسته و به انواع توطئه گری و مفسده جوئی مشغولند. اینجاست که بازهم با الهام از قرآن کریم، ادامه حیات آزاد سیاسی و اجتماعی خلق مان را درگرو قصاص هرچه سریعتر تمامی آنها می دانیم.
« ولکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب»،
باشد که تهدید و وحشت و اضطراب تا به ابد ازاین میهن رخت بر بندد، و آرامش و لبخند و سازندگی جانشین آن گردد.
سازمان مجاهدین خلق ایران
26 بهمن 1357

بررسی دقیق و طبق اسناد خود سازمان مجاهدین در فاز سیاسی قبل از اقدام مسلحانه این تشکل بوضوح نشان میدهد که رجوی نشستن بر جای خمینی و اعمال شریعت داعشی خود را در پس چپ نمایی های ضد امپریالیستی که بعدها با رفتن زیر قبای امپریالیستها روشن شد چه بود و شعارهای عدالت خواهی و دمکراسی طلبی و… او نیزدر رویکردش به اعضای سازمان در درون این تشکیلات با زندان وشکنجه و قتل آنها و اخیرا به دادگاه حمید نوری روشن شد چه بود. البته رژیم نیزبا شناختی که از او داشت و با اتکاء به نفوذیهایی که در مجاهدین داشت فریب نمیخورد و دیدیم که در نهایت رجوی دست به اسلحه برد و حتی کشور و مردم ایران را با کشتار آنها در مرزها به عراق فروخت تا اینگونه روشن شود که دعوای رجوی بر سر قدرت است نه بر سر دمکراسی، عدالت، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر و دادگاههای صالحه.

رجوی حتی تحمل شور و مشورت برای اعدام ها را نیز نداشت و خواستار دادگاههای دو دقیقه ای بود. نگرانی او را در اخطاری که میدهد بخوانید
اخطار « مجاهدین خلق ایران» در باره
احتمال صرفنظرکردن دادگاه انقلاب از
اعدام دوتن از جلادان ساواک
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
طولانی شدن غیرمنتظره ی مدت شور دادگاهی که مسئول رسیدگی به جنایات ضد انقلابی دو تن از جلادان ساواک ب نامهای«تهرانی » و «آرش» می باشد، شایعاتی را در افواه عموم موجب شده است، شایعاتی مبی بر احتمال بخشش جنایتکاران مزبور…وهمچنین رفتار بسیارناپسند اختناق آمیزی که درمحوطه دادگاه با برخی از خانواده شهدا اعمال گردید[ خانواده شهدای مجاهدین خلق- کروشه از من است]…
صرفنظرکردن از مجازات عناصری اینچنین جنایتکار برخلاف خروش یکپارچه و رعد آسای خلق قهرمان در روز چهارم خرداد چیزی نیست جز میدان دادن به ضد انقلاب و نادیده گرفتن دهها شهید جان برکفی که بوسیله همین مزدوران به قتل رسیدند؛ بنا براین « سازمان مجاهدین خلق ایران» با یاد آوری میثاق خونین خود با خدا و خلق! اعلام می کند که درصورت فرار دادن این جنایتکاران از قصاص عادلانه شان در دادگاه، بی تردید نمی توان آنها را ازشعله غضب خلق و فرزندان راستین آن پس ازبخشودگی احتمالی نیز در امان دانست. همچنین نباید فراموش کرد که ازنظرحقوقی صرف نیز بخشودگی آنها مستلزم رضایت هزاران شاکی خصوصی دردمند و شکنجه شده است…
درخاتمه امیدواریم هرآنچه ما شنیده ایم، ازچارچوب شایعات خارج نشده ودادگاه همچون گذشته با قاطعیت کامل انقلابی، به احقاق حقوق این خلق مستضعف ادامه دهد. هم چنان که درمورد عناصری نظیر«هویدا» و «نصیری» که ارزش اطلاعاتی بسیار زیادی نیز از جلادان فوق الذکر داشتند، عمل نمود.
مجاهدین خلق ایران
۲/تیر/۵۸

رجوی هیچ مشکلی با رژیم جمهوری اسلامی ایران ندارد الا میخواهد جانشین او شود.
سند تائید رفراندم جمهوری اسلامی

رجوی از همان روزهای اول انقلاب طی دهها اطلاعیه، خمینی را “مجاهد اعظم، حضرت آیت الله خمینی، امام خمینی و کسی که سر بر قدمم او میگذارد، میخواند ولی بعد مدعی شد که ما مجاهدین از زمان شاه از مرتجع بودن خمینی تحلیل داشتیم و هیچ شک و شبهه ای در مورد ماهیت خمینی نداشتیم!! و میدانستیم که خمینی صلاحیت رهبری یک کشور و جنبش را ندارد!! اینجا

اینهم دفاع ایدئولژیک مسعود رجوی از اصل ولایت فقیه

آینده مردم ایران را باید از داعش نوع ایرانی (فرقه تبهکار رجوی) محافظت کرد.

داود باقروند ارشد
نهم سپتامبر 2021

References

  1. ↑ اعضایی القائده که اجازه نداده اند بن لادن زنانشان را از آنها جدا و به عقد و ازدواج خود در حرمسرایش در آورد
  2. ↑ اعضای فرقه رجوی که رجویها به زور همسرانشان را از آنها جدا و با همبستری با آنها بمنظور!!! رهاکردن زنان از قید و بند مردانه بکارمیگیرد
    Edit

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 14, 2021

لینک به قسمت اول:
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت دوم:
فهرست مطالب

  1. چه بودیم و چه هستیم.
  2. چگونگی پیوند ایران و غرب..
  3. چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند.
  4. سقوط امپراطوری 1000ساله.
  5. جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی.
  6. حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن.
  7. شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی.
  8. گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی.
    قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
    چه بودیم و چه هستیم
    ایرانی چه بخواهد و یا نخواهد، کشورش را دوست داشته باشد یا خیر میتواند این اطمینان را داشته باشد که شهروند کشوری است با سرنوشت استثنایی و به هرکجا برود یک تاریخ بر پشت دارد، خواه برآن آگاه باشد یا نباشد. ایران برخلاف دیگر ملل یک واحد تمدنی منفرد دارد. موقعیت جغرافیایی ایران آنرا در معرض برخوردهای جنگی و وزش های تمدنی قرار داده است. پیش از کشف آمریکا، ایران کشوری بود که جهان شناخته شده از هر گوشه ای به آن راه می یافت. کشورِ دیگری نمیتوان یافت که دارای چنین خصوصیاتی باشد. یعنی؛
    الف؛ در همسایگی سه تمدن کهن جهان قرار گرفته باشد، میان رودان(سومر و بابل)- مصر-هند.
    ب؛ بر سر راه دو تمدن بزرگ شرق و غرب یعنی چین از یکسو و مدیترانه (یونان و رم) از سوی دیگر.
    ج؛ گرداگرد آنرا مناطق عمده تاریخساز گرفته باشند، مانند قفقاز، مغولستان، عربستان و ترکستان.
    د؛ محاط باشد از جانب سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا.
    هـ؛ از طریق دریا به سراسر جهان راه یابد.
    و؛ همسایه نخستین کشور سوسیالستی جهانی باشد.
    ز؛ همسایه دیوار بدیوار نخستین امپراطوری اسلامی جهان یعنی ترکیه عثمانی باشد.
    ح؛ همسایه نخسین کشور استعماری جهان یعنی انگلستان از طریق هند باشد.
    ط؛ سرزمینی باشد هم دریایی، هم کوهستانی، هم بیابانی و هم کویری.
    ی؛ سرزمینی که تفاوت دمای هوا از نقطه ای به نقطه ای دیگر 50 درجه سانتیگراد تغییر کند.
    اینها همه منجر شده است که سه ویژه گی عمده در ایران دیده شود.
    اول، نخستین امپراطوری جهان را در خود ایجاد کند و نزدیک به 1000 سال بعنوان نیروی برتر آسیا و یکی از دو نیروی برتر اداره کننده جهان برجای بماند.
    دوم، طی حدود 3000 سال ادامه تمدنی، ویژگیهای قومی خود را محفوظ دارد.
    سوم، پس از اسلام، امپراطوری فرهنگی را جانشین امپراطوری سیاسی سازد. و در هرحال هیچگاه از صحنه موثر حوادث جهان دور نمانده است. این آن تاریخی است که بر پشت هر ایرانی سنگینی میکند.
    چگونگی پیوند ایران و غرب

نبرد ایران و یونان، ایران را وارد صحنه جهانی کرد. زیرا یونان کشوری بود با تمدن پیشرفته و با مردمی زبان آور و هوشمند، دارای شاعر و مورخ و فیلسوف، از این رو هرکس با او درگیر میشد، چه غالب چه مغلوب، نامش بر جریده عالم ثبت می گردید. بنابراین 500سال قبل از میلاد، نام پارس در اروپا بعنوان تنها کشور بزرگی که در شرق جهان وجود دارد رقم خورد. بویژه که بعنوان کشوری که با یونان به معارضه برخاسته بود. از آنجا که تمدن یونان به رم انتقال یافت[1] و از رم به اروپای غربی این حضور ایران در تاریخ تداوم یافت.
رهایی یهودیان از اسارت بابل موضوع دیگری بود که نام ایران را بر سر زبان تاریخ نگهداشت. چرا که چهل هزار یهودی که بعد از فتح بابل بدست کورش آزاد شدند، و سرود خوانان و شکرگذاران رو به عرض موعود نهادند، کلمه “ایران” را وارد کتاب مقدس یهودیان (تورات) و دنیای غرب کردند.
سپس نوبت میرسد به اروپا، از آنجا که اروپا وارث تمدن غرب (یونان و رم) است و در سه قرن گذشته پرچمدار تمدن جهان بوده است همواره به ایران به چشم آشنا نگاه میکرده است. این واقعیت که نظر اروپائیان نسبت به ایران متاثر از وقایع جنگهای ایران و یونان و رم (کشورهای حریف ایران برای هفت قرن) بوده است از این رو آمیخته ای است از ستایش وتحقیر ویا بدگویی وتعریف.

چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند

اروپائیان به تاسی از یونانیان ایرانیان را بربر و یونانیان را پیشتاز تمدن بشری خوانده اند. با این حال شبح و هیبت امپراطوری هخامنشی از جلو چشم آنها دور نشده است. تمدنهای دیگر مشرق زمین همچون چین و مصر و عثمانی در همین 4 قرن گذشته که کشتی بخار بردریاها افتاد در نظر اروپائیان برجسته و مطرح شد. ولی ایران بدلیل ارتباط خود با یونان و رم از 500سال قبل از میلاد مظهر شرق شناخته میشده چنانکه حتی شرق را با ایران یکی می انگاشته اند. ویژگی دیگر ایران که همواره رشک و غرض بر می انگیخته، قدرت و شوکت آن بوده است.
ایران همواره مشهور به کشور با دستگاهی بوده است. هم از این لحاظ که دارای منابع سرشاری است و سرزمینهای پنهاوری داشته و هم در مسیر جاده ابریشم از تجارت جهانی سود میبرده. شکوه و عظمت ایوان مدائن و تخت جمشید بعنوان شاخصه های حکومت پر زرق و برق اشراف آنرا برجسته میکرده است.
برعکس ایرانیان، چین و مصر که رابطه ای سیاسی با غرب نداشته اند، کمتر مورد قضاوت های آلوده به رقابتهای سیاسی قرار داشته اند. ایرانیان در کانون اینگونه تحلیلها و قضاوتهای آلوده به رقابت سیاسی بوده اند. که متاثر از جنگهای ایران و یونان و ایران و رم بوده است که هرگز از یاد نرفته. ایران اولین کشور شرقی بود که با یونان به جنگ پرداخت، ولی چون در جنگ برنده نبود، عیب هایی که بر هر شکست خورده بار می شود او را در برگرفت. از طرفی بازنده هم نبود چون تا 150 سال بعد امپراطوریش بر بخش بزرگی از جهان دوام داشت، و تمامیت یونان در مقایسه با امپراطوری ایران، تحت سلطه ای برای ایران بیش نبود، رشک دشمنان را بر می انگیخت.
ایران در سه جنگ با یونان شکست خورد. ایرانیان تنها حکومتی بودند که یونانیان را تحت حکومت خارجی در آوردند. از این رو هرودوت که کتاب تاریخ خود را بنام “ایران” آغاز و بنام “ایران” خاتمه بخشید متاثر از همین وقایع است. و گزنفون که قهرمان بزرگ آرمانی خود را کورش قرار داد، و در مجسمه سازی نیز فیدیاس Phidias همین کار را کرد.

غرور یونانیان از این نظر که در مبارزه با بزرگترین امپراطوری جهان شکست نخورده اند ناشی میشود. که سرمنشاء بسیاری از جنب و جوشهای فرهنگی برای آنها شده و چون یونان به روش دمکراسی اداره میشد آنرا غلبه آزادی بر نا آزادی تحلیل کرده اند. بعدها حتی به گزافه، پیروزی یونان را پیروزی تمدن بر نا تمدن نام نهادند. بزرگترین افتخار فرهنگی یونان که در نمایشنامه اسکیلوس بنام “ایران” منعکس است، در آن این افتخار را نصیب یونان میکند که بتوانند خود را همپای امپراطوری ایران بنامند. پروفسور ایلیوف مینویسد، دنیای غرب مرهون پارتهاست، شرکت آنها در این جنگها، پیشرفت چادرنشینان آسیای مرکزی و هجوم آنها را به غرب برای مدت 1000سال عقب انداخت.[2]

سقوط امپراطوری 1000ساله
سقوط ساسانیان بدست اعراب از شگفتی های تاریخ است. چگونه اعرابی که از هرلحاظ عقب تر از ایران بودند بر آن چیره گشتند؟ هرچند عوامل متعددی عامل آن است ولی در اساس کهولت سلسله است که موجبات زوال خود را در خود فراهم میآورد. همان عارضه ای که بر سر هخامنشیان آمد، قانونی که بر چینی ها، پارتها، رومی ها و حتی همین اواخر بر امپراطوری انگلیس اعمال شد.بله امپراطوریکه 1000 سال حاکم بلامنازع جهان بود فرو ریخت و لقب عجم گرفت، گناهش آن بود که زبان عربی را نمیتوانست با لهجه عربی بکاربگیرد. این سرنوشت برای کمتر قومی پیش آمده بود. ولی چه باید کرد، زندگی باید ادامه می یافت. ایرانیان در چاره اندیشی استشمام خاص خود را دارند. سقوط ایران توسط اسکندر برای آنها درس و تجربه شده بود. بقدر کافی به فرهنگ خود اطمینان داشتند که میتوانند دیگران را در آن حل و هضم کنند. باید صبر میکردند. حالا که مغلوب شده، چیزی مهمتر از استقلال سیاسی و مرزهای امن بنظرش آمد که باید نجات داده شود، تا نابود نشود، و آن چیز ایرانیت بود.

.جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی

ایرانیت کلمه مبهمی است و تعریف قاطعی شاید نتوان برایش یافت. اگر ایرانی میخواست بر استقلال خاک اصرار ورزد یعنی خارجی را بیرون کند و کشورش را در حیطه مرزهای سیاسی حفظ کند تا کنون مضمحل شده بود. زیرا توان مقابله با نیروهای بیگانه مانند عرب، ترک و دیگران را نداشت. هیچ
کشوری در جهان از بدو تاسیس به حال خود باقی نمانده است. نه چین، نه یونان نه رم و نه اروپا. بعضی تمدنها بطور کامل نابود شده اند. و بعضی تغییر ماهیت داده اند. مانند تمدن مصر، یعنی در ازای زنده ماندن، هویتشان را بلاگردان خود کرده اند. ادامه حیات تنها در تطابق با دگرگونیها میسر شده است.
ایرانی برای این تطابق استعداد خوبی از خود نشان داده. او توانسته این تطابق را با “دگرگون شدن و در عین حال همان ماندن“ به پیش ببرد. در تمام طول تاریخ، ایران بر اساس این اصل حرکت کرده که مردمش مستمرا هم تغییر کنند و هم همان باشند که بودند.
ایرانی بعد از اسلام از آنجا که از زنده کردن سیادت سیاسی خود نا امید شد، همه تلاشش را نمود و استعداد خود را در زمینه فرهنگ بکارگرفت. بر آن شد تا فرمانروایی فرهنگی را جانشین فرمانروایی سیاسی کند تا از دور خارج نشود. بدین گونه ایرانیت توانست با اهرم فرهنگ خود را بر سر پا نگهدارد. او زنده بودن و پویایی و ماندگاری خود را در متوقف نشدن به ظهور رساند. اگر نمیتواند درصحنه سیاسی و جنگ علامت زنده بودن از خود نشان دهد در صحنه قلم و فرهنگ این کار را میکند.
فرهنگ مفهوم وسیعی دارد. آداب، رفتار، تکلم، آفرینش ادبی و هنری و… اگر زبان ملی از کار افتاد مهم نیست مهم فکر است. زبان عربی را وسیله ای کارآمد تشخیص داد و از آن کمک گرفت و آموختش، طوریکه به صاحب زبان گفت ما هرچند عجم هستیم ولی زبان شما را بهتر از شما بکار میبریم. از این رو بود که از جانب ایرانیان عربی نویسی باب شد. منظور به مقصد رسیدن است مرکب هرچه هست گو باش.
شوک وارده از سقوط و فروپاشی ساسانی ایرانیان را وادار کرد که از خود بپرسند، چه شد که اینطور شد، و خواستند که خود را بشناسند. و توجه به خود با سوالِ، چه و که هستیم آغازیدن گرفت، و شروع کردند به ترجمه آثار دوره ساسانی به عربی [3]. تلاش کردند ضمن گسترش فرهنگ و بازیافت شخصیت خود در مقابل تحقیر و فشاری که از جانب اعراب به آنها وارد شده بود تا این فرهنگ برتر خود را بعنوان سپرفرهنگی در مقابل تهاجمات تحقیر آمیز بکار گیرند. ایرانیان یا باید تسلیم اعراب میشدند و همچون مصر و شام و فلسطین در اعراب مضمحل میگردیدند و یا چاره ای برای هویت ایرانی خود می جستند.
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن

ایرانیان جنبش حفظ هویت ملی خود را در سه جبهه پیش بردند.
واکنش بازویی،

  1. قتل عمر بدست فیروز ابولولو بود که به قتلعام ایرانیان مدینه منجر شد.
  2. آنگاه قیام مختار سقفی که بیشترین تعداد سپاهیان او را ایرانیان تشکیل میدادند.
  3. سپس نهضت ابومسلم خراسانی بود که منجر به سقوط خلافت بنی امیه و قتلعام همه خاندان آن گردید.
    واکنش مغزی،
    که خود را در نگارش کتب مختلف بارز کرد، از جمله ترجمه آثار پهلوی به زبان عربی. شعرِ شعوبیه [4] که ترسشان ریخته بود و زبانشان باز شده بود. و نیز نهضت های فکری بصورت فلسفه، خطابه، فرقه سازی و احیانا جعل اخبار و احادیث وهر آنچه که میتوانست به ابراز شخصیت ایران و ایرانی کمک کند.
    تعداد مکتبهای فکری این دوران گیج کننده است. که بعضی حتی با جنبشهای مقاومتی همراه هستند. قرمتی، زندیق، خردم دینی، اسماعیلیه، معتزله [5]، فتیان، سربداران، رندان، صوفیان، قلندران، ملامتیه، همه اینها در نهان یک مقصود دفاعی داشتند.
    بصورت همکاری،

برای اینکه مسیر را بسوی ایران برگردانند و این عبارت بود از مشارکت در امور حسابداری، مشاوره، پزشکی، کارورزی، وزارت که دو نمونه بارز آن دو خاندان برمکی و سهل بودند. این همکاری توسط طاهریان و سامانیان با بغداد ادامه یافت. ولی کوشش صفاریان و آل بویه ایها در عصر عباسیان متوقف شد و نتیجه نداد.
ایرانی بنابر تجربه به راه میانه و راه سازش کشانده شده و سازش همراه با مقاومت خط رفتاری او طی تاریخش گشت. نمونه برجسته این شگرد سامانیان بودند که اگر کارشان دوام می یافت و مقهور ترکهای غزنوی نمیشدند پایه ای برای یک روش حکومتی در ایران گذارده میشد.
سیاست حفظ ایرانیت از طریق فرهنگ در دوره سامانیان پایه گذاری شد. تاریخ بلعمی و ترجمه تاریخ طبری دو نشانه بودند که یکی تاریخ ایران را برجسته میکرد و دیگری اسلام را بزبان فارسی بروز میداد. بسرعت دهها شاعر فارسی زبان سر برآوردند. مغرور از اینکه زبانی از خود دارند، شعرهایی گفتند که در لطافت و ظرافت هیچ گاه نمونه اش یافت نشد. که اگر از بین نرفته بودند با یک درخشش در طلوع افق فرهنگ ایران روبرو بودیم.

شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی
مجموع این کوشش‏ها یک قله اوج داشت که شاهنامه بود. ایران یکه تا آن زمان بید لرزانی بود با شاهنامه تبدیل به سرو بلند قامت و استوار همیشه سبزی گردید. ایرانی اینگونه احساس کرد به خانه خود بازگشته است. اینگونه با شاهنامه یک مرز و حصار فرهنگی دور تا دور ایران کشیده شد. “که از باد و باران نیابد گزند” تا ایرانی بتواند درون آن حصار بگوید من ایرانی هستم. شاهنامه و زبان فارسی سرنوشت ایران را از نابودی هویت ایران حفاظت کرد.
این همان استراتژدی “تغییرکردن ولی همان بودن” بود. که عربی را با آموختن و بهتر از عرب بکار بردن ولی همه چیز را به فارسی برگرداندن و با شاهنامه به همان ایران و ایرانیت بازگشتن بود.
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی
هیچ کشور فتح شده توسط اعراب در شرق چنین خصوصیتی نیافت و همه مضحمل شدند. ایران از نو سرزمینی شد مطرح و تاثیر گذار که فراتر از مرزهایش حرکت میکند. قلمرو زبان و فرهنگ ایران از قلمرو هخامنشیان فراتر رفت. اگر یک در بسته شد یعنی در سیادت سیاسی، در سیادت فرهنگی را گشود. این یکی اما، پایدارتر و آسیب ناپذیرتر بود. شاهنامه نشان داد که قدرتها، شوکتها و ثروتها میروند ولی آنچه می ماند سلطنت سخن میباشد که جوهره جان ایرانی (انسان) است.
بناهای آباد گردد خراب ز باران و از گردش آفتاب
پی افکندم از نظم، کاخی بلند که از بد و باران نیابد گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام (فردوسی)
شاهنامه ایران گذشته را به ایران بعد پیوند داد. ایران تغییر مذهب داده بود ولی زبانِ فرهنگ که زبان جاودان و عام است تغییر نکرد. بسیاری اروپائیان (چه مسیحی و چه یهودی) در دوره تسلط تمدن اسلامی بر آنها، بعضا حتی جهت پرهیز از پرداخت جزیه هم شده اسلام آوردند ولی عرب نشدند.
اگر گذشته ایران پربار و با فرهنگ نبود امکان راه یافتن به دوران بعد را نمی یافت. تمدن فراعنه مصر بسیار کهن تر و درخشانتر از تمدن ایران بود. ولی چون فرهنگ آن فرهنگ و جوهره انسانی ایران را نداشت نتوانست در مقابل تغییر دین دوام آورد و امروزه تنها زینت موزه هاست.
ایرانیان از برج و باروی سیاسی به برج و باروی فرهنگی پناه بردند و خود راحفظ کردند. فرهنگ ایران مجموعه ای از مجذوب فرهنگ هاست. ایران خاصیتی دارد که فرهنگهایی که در آن وارد شدند آنرا نرم و لطیف می کرد. مانند خط نصر که به خط نستعلیق تغییر شکل داد. شاهنامه یکی از این نمونه هاست که علیرغم اینکه کتاب جنگ و کشتار است بوی مرگ از آن نمی آید. بوی متلاشی شدن نعش ها از آن به مشام خواننده نمیرسد. ولی دیگر فرهنگ ها اینطور نیستند. وقتی اخلیوس لاشه هکتور را[6] بدنبال ارابه اش جلو دیوارهای تروا بر زمین میکشد، صدای خرد شدن استخوان او بگوش می رسد. در شاهنامه علیرغم همه کشتارها هیچ منظره چندش آوری وصف نشده است. [7]
پایان قسمت دوم (قسمت ماقبل آخر)
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ فرآیند شکل گیری فرهنگ یونانی را باید متمایز از دیگر فرهنگ‌های دور و نزدیک به اروپا دانست، آنهم از مصر و میان‌رودان (بین‌النهرین یا مِزوپوتامیا) گرفته تا ایران و هند و چین و آمریکای لاتین و تا حدودی آفریقای سیاه. یکی از موارد بسیار متمایز نقشِ متفاوتِ حکومتِ سلطنتی در یونان از دیگر مناطق است. یونان مسیر تاریخی خود را بدون یک اقتدار سلطنتی و از دل خود جامعه و در درجه‌ی نخست با کمک اشراف گشود. در مراحل آغازین این مسیر تاریخی و فرهنگی، قدرت سیاسی استیلاگر و پراهمیتی را نمی‌‌‌یابیم که قادر باشد معیارهای اولیه‌ی تاریخی را مشخص سازد و برنامه‌‌ریزی مشخصی را دنبال کند و به مسیر تاریخی شکل معینی ببخشد. در آنجا بیشتر شاهد مجموعه‌ای از جوامع مستقل و کوچک سیاسی هستیم و اثری از فکر برپایی یک اقتدار واحد جهانگشا و تشکیل یک امپراطوری را نمی‌بینیم. در این مراحل آغازین هزاره‌‌ی اول پیش از میلاد، یعنی در سده‌های هشتم، هفتم و ششم پیش از میلاد، یک عامل تعیین‌کننده و پراهمیت نیز بروز کرد که آن سنت پیشین را نقض می‌کرد. این عامل تعیین‌کننده شکلگیری یک فرهنگ شهری بود که در شهر آتن متمرکز شده بود. این فرهنگ جدید شهری چنان نوآوری‌هایی را با خود به همراه آورد که چه بطور عمودی در طول تاریخ بشر و چه بطور افقی در سطح جهان تأثیری ژرف از خود برجای گذارد. در این مرحله بود که انگیزش سیاسی جامعه‌ی یونانی قدرتی فزاینده گرفت، آنهم چه از نظر پویایی، تجربه و هویت اجتماعی و نیز پرسشگری و یا حتا از نظر کفر و معصیت. ولی با این حال در این مرحله نیز نشانی از یک استیلای سلطنتی مشاهده نمی‌شود و همین امر گویای بسیاری چیزهاست. اهمیت تأثیرگذاری اولیه توسط یک سلطنت مقتدر را می‌توان در تمدن‌های غیراروپایی دید. تا جایی که می‌توان تشخیص داد و مشاهده کرد، تنها بدیلی که در برابر سلطنت وجود داشته، آشوب و هرج‌‌ومرج بوده است. و اگر یک امپراطوری سقوط می‌کرده، آنگاه شاهزاده‌ یا حکمرانی وجود داشته که وحدت و یکپارچگی از میان رفته را بار دیگر در قالب یک فرمانروایی جدید بازسازی کند. همین امر بدانجا می‌انجامد که در فرآیند شکلگیری فرهنگ، هرچند که مورد به مورد متفاوت است، نه تنها دستگاه حاکمیت سیاسی، بلکه همچنین دین (با تمامی ابزارها، سازوکارها و سازمان‌هایش)، اسطوره‌ها، ادبیات، معماری، هنر، علم و سلوک در رفتار و گفتار و کردار به نوعی متأثر از سلوک حاکمیت و اقتدار سلطنتی می‌شود و معطوف به قدرت جهت می‌گیرند و راه گریزی برایشان باقی نیست. در پی آن است که امکان اندیشیدن به گونه‌ای دیگر از بین خواهد رفت. ولی یونان دوران باستان راهی دیگر پیمود.دولتشهرهای یونانی یا پولیس Polisاز شگفتی‌های تاریخ هستند. این دولتشهرها واحدهای سیاسی مستقل و پراکنده‌ای بودند که از درون یک فاجعه سربرآوردند. آنها زاده‌ی فروپاشی پادشاهی‌های قدسی مرکزمدار از نوع میکنی Mykene سلسله‌ی پادشاهی مقتدر در نواحی جنوبی یونان) در حوالی ۱۲۰۰ پیش از میلاد در سرزمین یونان هستند. در پی این فروپاشی یک دوران سیاه طولانی سده‌‌های میانه‌ی پیش از میلاد آغازید. این دوره‌ سده‌های میانه را از آن رو ”سیاه” می‌نامند، زیرا که خطّ برای چندین سده ناپدید ‌می‌شود. بر پایه‌ی دستاورد‌های باستان‌شناختی، خطّ بار دیگر از عصر اشعار هومر، یعنی از اواخر و اواسط سده‌ی هشتم پیش از میلاد آثاری از خود برجای می‌گذارد. در این دوره شاهد بروز یک جهش تکاملی هستیم، و آن زایش دولتشهر یا «پولیس» است.
  2. ↑ منظور حائل شدن ایران بین یونان و چین و مغولستان و …
  3. ↑ یکی از مهمترین مترجمان ایرنی ابومحمدعبدالله ابن مقفع با نام اصلی روزه پوردادویه 104-142 هجری قمری میباشد که مترجم آثار پهلوی به عربی و ساکن بصره بود، از جمله آثار او ترجمه کتبِ، کلیله و دمنه، سیر الملوک، آیین نامک، التاج، عجائب سجستان، ادب الکبیر و ادب الصغیر میباشد. وی از جمله پیشتازان روشنگری و از پیشگامان تفکر علمی و ضد خرافی در عصر خود بشمار میرفت، او شجاعانه نظریات و آرای خود را بدون واهمه و مبارزه با “زودباوری” بیان میداشت وبه همه مذاهب و مکاتب و مدعیان با دیده شک می نگریست. او جان خود را بر سر این راه نهاد و بدستور منصور خلیفه عباسی قطعه قطعه شد.
  4. ↑ شعوبیه نام بزرگترین نهضت ایرانیان است که پس از استیلای اعراب بر ایران، برای رهایی از بند امویان و جلوگیری از استحاله و از دست دادن هویت ملی، علیه خلفای بغداد به پا شد و به حکومت اعراب و خلفای اموی پایان بخشید. مقصود همه این جنبشهای ایرانیان بر انداختن دولت و سیادت عرب بود
  5. ↑ معتزله از جریانهای اصلی کلامی اسلام بود ایشان برخلاف اهل حدیث که انبوه حدیث های اصیل و جعلی پیامبر و صحابه را مورد توجه خد قرارداده بودند، عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی می دانستند.
  6. ↑ آشیل به یونانیAkhilleus قهرمان اسطوره‌ای یونان در داستان جنگ تروآ است. هکتور فرمانده سپاه تروا پسر عموی آشیل، پاتروکلوس را می‌کشد و به دلیل شباهت زیادی که بین آشیل و پاتروکلوس بود، هکتور گمان کرد با آشیل مبارزه کرده و او را کشته‌است. همین مسئله آشیل را به انتقام جویی برمی‌خیزد و هکتور را کشته، و سپاه تروا را شکست می‌دهد. آشیل به جسد هکتور بی‌احترامی کرد و او را به ارابه خود بست و جلوی دیوارهای تروا کشاند
  7. ↑ برگرفته از کتاب ایران و تنهایی اش اثر محمد علی ندوشن
    Edit

قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 26, 2021
داود باقروند ارشد

مسعودرجوی: زنان مغزشان مانند کاغذ سفید و خالی است.
با تلقی مسعودرجوی از زنان بعموان انسانهایی با مغزهایی تهی و غیرنقاد در تشکل استبدادیش پیشتازان بشریت میشوند یا مجریان استبداد او؟
مطلبی به مناسبت تاسیس تشکلی بنام مجاهدین خلق بویژه تحت رهبری فرد خودشیفته و بیمار قدرت پرستی همچون مسعود رجوی، که رکن اصلی و اساسی تفکرش حتی در میان به اصطلاح “اعضایش” در تشکیلاتش تخطئه و تعطیلی “مطلق” خرد ورزی، اندیشه، تفکر است و از همین زاویه آشکارا زنان را که “انسانهای با ذهن پوک و تهی” مینامید را در تشکیلات به قدرت نشاند. که ظهور ارتجاع قرون وسطایی در قالب خطرناک چپ در ایران بود تا شاید بتواند هرچند اندکی بیشتر به زندگی ننگین قرون وسطی ای پایان یافته خود با تسلط بر مردم ستم کشیده ایران ادامه دهد.
در جهان مدرن کنونی که حتی انسان با هبوط سومش روبروست (در آینده بیشتر در این این مورد سخن خواهیم گفت) رجوی به دشمنی قدارو سازش ناپذیرِ هبوط دوم انسان ایرانی یعنی “بکارگیری علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و…” برخاسته است. و هرگونه تفکر، اندیشه، خرد ورزی، و… را ضد انقلابی، خیانت به رهبری عقیدتی و اسلام داعشی خود خوانده و بشدت سرکوب و مجازات میکند. از همین رو هر نقد کننده ای باید اگر در دسترس نیست حداقل ترور سیاسی شود.
لینک به دو قسمت پیشین :
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم
قسمت آخر : شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
محاسن و معایب ایرانیان
سوال اینجاست آیا در ایران کشت و کشتار نبوده؟ جواب این است که خیر، بوده زیاد هم بوده است. جریان تاریخ و زندگی اجتماعی ایران طوری بوده که افراط را در میان مردم تقویت کرده. ایران بازیچه کنش و واکنش بوده است. یک دوران نرمی یک دوره خشونت را بدنبال می آورد. روح ایرانی براثر تراکم مشکلات فریاد شده بوده است. برای آنکه با اوضاع و احوال بتواند خود را تطبیق دهد و بر پشته موج حوادث سوار شود. موج سواری بالا و پائین دارد. و مجموعه اینها زبان را از اعتدال خارج میکند و افراط را می پرورد. موضوع از این جهت نیز زمینه مساعد یافته تا اندیشه ایرانی به اشراق نزدیکتر شود تا به منطق. اندیشه اشراقی[1] بسهولت دچار هیجان میشود و از قطبی به قطب دیگر می رود.[2] از این رو با یکسری تناقض در میان مردم روبرو بوده ایم. نرمی در کنار درشتی، بی اعتقادی در کنار ایمان، خرافه در کنار روشن بینی، تعصب در کنار تفاهل، تجدد در کنار واپسگرایی، گریه در کنار خنده، یآس در کنار امید، تضرع در کنار پرخاش. یک بانوی انگلیسی که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.”
پناه بردن ایرانیان به عرفان
ایرانی در طول تاریخش با مسائلی روبرو بوده که می دیدیده یک راه او را به مقصد نمی رساند. بلکه باید راههای چندگانه را انتخاب کند. راههای پر پیچ و خم. جهت گیری قاطع برای او نا ممکن بوده است. یعنی تکلیف ها با او روشن نبوده، از این رو آنهمه اظهار نظرهای متضاد در موردش صورت گرفته است.
اینکه ایرانی عرفان را بعنوان بزرگترین مکتب فکری خود انتخاب کرد برای این بود که بتواند پنجره تنفس داشته باشد. دل برگرفتن از چاره جویی زمینی و دل خوش کردن به آسمان، طمع بریدن از نظم برون و به تحلیل درونی روی بردن. خود را رها کردن و عقل را بی اعتبار شمردن، همه از مصائب تاریخی بر ایرانی عارض شده است.
حتی عرفان نیز نزد او خالص نبوده، در حافظ با اندیشه خیام در رندی می آمیخت، در سعدی با مصلحت بینی، در مولوی و عطار با رعشه های خرافی، در ابن سینا با علم، در نزد تاجر با آرزوی سود در نزد عامه با حسابگری. عرفان که در هیچ زبان به اندازه زبان فارسی پرورده نشده است و در مرحله اصیل و لطیف آن، از آن انسانی تر اندیشه نمیتوان یافت، منشاء آن همان تساهل روح و پهناور جویی و روشنایی و رهایی ایرانی است.
نوعی دیگر و تبلوری دیگراز آزادمنشی است که ایرانیان زمان کورش پانصد قبل از میلاد از خود بارز کرده اند. آن زمان در قلمرو سیاست بود این در قلمرو معنا. آن حکومت جهانی را آرزو میکرد این تفکر فراگیر جهانی را. ایرانی از طریق اندیشه شاعرانه و طراوت فکری خود توانست در سایر کشورهای دیگر نفوذ کند. زبان فارسی به کشورهای دوردست رفت و در کنار عربی که زبان دین بود زبان حال و ذوق شد. زبان عشق و زیبایی پرستی.
اگر سعدی میگفت؛ “مرا معلم عشق تو شاعری آموخت” این زبانِ حالِ زبانِ فارسی و فکر ایرانی نیز بود که ملت های دیگر را نیز شاعر پیشه کرد. آیا زبان دیگری را میشناسیم که آنهمه غیر ایرانی، هندی، کشمیری، ترک، بوسنیایی، آلبانیایی و… به آن نوشته یا شعر گفته باشند؟ تنها شعر نبود. نفوذ ایران در زمینه های دیگر هم مانند فکر و فلسفه و هنربود. چارلز دیکنز میگوید:
“سهم نبوغ ایران در تمدن اسلامی از لحاظ کیفیت چنان عمیق و همه گیر و دقیق و غیرقابل وصف و در تمام رشته های تفکر و تعمق، سریع و تمدن زا بود که بجز در مواردیکه همه این تاثیرات در یک شخص مانند امام محمد غزالی[3] متمرکز میشود عملا غیرممکن است بتوان این تاثیر عمیق را تجزیه و تحلیل کرد.”
و اینگونه به بهای رنجهای بسیار ادامه حیات ملی ایران تامین شد. فرهنگی برای کشور ایجاد گردید که رنوگروسه[4] ایران شناس مشهور فرانسوی در باره اش نوشت:
“فرهنگ ایران جاودانه است و هرگز نمی میرد.”
ادبی ایجاد گردید که آرتورجان آربری آنرا یکی از بزرگترین ادبیات بشری نامید. چهار شاعر بزرگ بدنیا معرفی کرد که نظیر برای آنها نمیتوان یافت. ایرانی دیگر چه میتوانست بکند؟
جام می و خون دل هریک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چونین باشد
ایرانی بسیار چیزها را از دست داد و اینها را گرفت. چگونه زبان فارسی دارای چهارگوینده برین شد؟ این نشانه آن است که مردم ایران در دورانی از تاریخ خود بیش از هر چیز احتیاج به گفتن داشتند. نیاز به سخنگو و حرفهای بسیار برای گفتن بود و نشانه آنکه ایرانی گم شده ای داشته است. بقول رابیندرانات تاگور:
“آنرا می جویم که نمی توانم یافت آنرا می یابم که نمی جویم”
ادب فارسی بزرگترین ابرازگر استعداد، نبوغ و نیروی ایران شد. هرآنچه میتوانست به ذهن انسان برسد در آن جای گرفته است. منتها به زبان اشراقی و ذوقی. هیچ نکته ای در زمینه اجتماع، روانشناسی، آفرینش و مفهوم هستی نیست که در ادب فارسی بدان پرداخته نشده باشد. البته زبان زبانِ علم نیست. از روی آن نمیشود فرمول فیزیکی استخراج کرد و سفینه فضایی ساخت ولی میشود به ژرفای زندگی دست یافت. در هیچ زبانی تا این حد آسمان و زمین بهم پیوند نخورده اند. و آرزوی بشری برای پرواز رهایی دامنه پیدا نکرده است. حسین منصور حلاج، ابوبکر شبلی، بایزید بسطامی، ابولحسن خَرَقانی، ابوسعید ابولخیر، فریدالدین عطار، شهاب الدین سهروردی، عین القضات همدانی، احمد جامی، روزبهان بقی، آیا اینان با احساسترین انسانی ترین مردم جهان بودند یا دیوانگان؟ به سخنانشان نگاه کنید.
چرا عطار حقایق گلوگیر را در دهان دیوانگان گذارده؟ چرا اینقدر نقض زندگی و وارونگی زندگی تبلیغ شده است؟ با این وجود همین سخنان است که با عمق تاریخ ایران پیوند میخورد. چرا عقل آنقدر مورد نقدقرار گرفته است؟ چرا روشن بینان ایران شوریده سران بوده اند؟ چرا بهترین ها خود را به کسوت مجانین در می آورده اند؟
مگر دیوانه خواهم شد در این سو دا که شب تا روز سخن با ماه میگویم پری درخواب میبینم. (حافظ)
همه اینها نشانه آن است که ایرانی روح نا آرام داشته، نگرانی از فردا و بی اطمینانی از آینده همواره با او همراه بوده است.
ستمگری پادشاهان
گفته اند که شاهان ایران ستمگر بوده اند. اجازه آزادی به مردم نمی داده اند. فئودال و بهره کش وجود داشته است. همه اینها درست ولی آئین و رسم قدیم همین بوده است. و در همه دنیا و در آن زمان به همین سیاق بوده است و استثناء وجود نداشته.
تقیه و دورویی
ایرانی دستخوش تقیه و دو رویی است. دو رویی از طرف مردم نتیجه نا امنی است. اما ریا و تزویر از جانب حاکم متشرع نشانه سوء استفاده از جهل عامه و این جوی است که ایران هرچه جلوتر آمده بیشتر درآن غوطه ور شده است. چون آزادی نبود، مردم مجبور بودند خلاف آنچه در دل داشتند بزبان آورند.
زور پذیری
گفته اند ایرانی بیش از حد زورپذیر است. در برابر هرقدرتی سر خم میکند و هرفشاری را پذیرا میشود. درست است. ایرانی حکم کسی را داشته که یک قدح چینی گرانبها زیر بغلش بوده و همه سرمایه اش همان بوده، می ترسیده اگر بیفتد این قدح بشکند، به هرقیمت خواسته از آن حفاظت کند. و از این رو دست به عصا راه میرفته، با خود نگفته یا زنگی زنگ یا رومی روم، نگفته مرگ یکبار، شیون یکبار، آن قدح عبارت بوده است از موجودیت ایرانی که می خواسته حفظ کند. و خود را به هر آب و اتشی زده و به هر رنگی که لازم بوده در آمده. رنگ درویش و قلندر، عابد و مومن، یاغی، گردنه بند، نوکر اجنبی، دلقک، لوطی و جوانمرد، جان برکف و ابن اولوقت و از همین روست که در تاریخ ایران بهترین انسانها و بدترین دیده شده اند. بزرگترین مغزها در آن پرورده شده اند و برای پرورش جهال و دجال نیز بالاترین استعداد ها را نشان داده است. طوریکه امروزه در عصر آگاهی و استیلای عقل و خرد، مسعود و مریم رجوی یکباره بفکر خداشدن می افتند. پس مانده غذایشان را تبرک میکنند، آب منی مسعود رجوی تبدیل به آب حیات و رهایبخش زنان از همه بندهای اعصار و قرون میگردد. هزاران ایران در خارج کشور که هنوز در بهشت اولیه بدام فرقه ای او گرفتارند، بخاطر معجزاتش (سرنگونی رژیم حاکم بر ایران) که هرساله دهها بار تکرار میشود، سر بر قدومش میگذارند و جنسهای لطیف آنها شبها، رقص رهایی را با برکند لباس شرک و بندگی از تن برایش میکنند. همه نشان میدهد که ایرانیان هنوز که هنوز است چه ظرفیتهایی از خود، مثبت و یا منفی نشان میدهند.
باز از همین روست که میبینیم که گاهی ایرانی گفته است “ف” ولی اساس منظورش فرحزاد نبوده است. و دیگران به اشتباه افتاده اند و به غلط آنرا تفسیر کرده اند. او همواره چیزی در کنه خود پنهان داشته و به روی خود نمی آورده و دیگران هم که می شنیدند و متوجه میشدند هم به روی خود نمی آوردند. و جز با ایماء و اشاره و چشم و ابرو از آن حرف نزده شده است. اینهمه اشاره و راز و اسرار که آنهمه در ادب فارسی سخن بمیان آمده منظور همین است.
ایرانی بر مرز نفی و قبول نشسته بوده است. نه میتوانسته جانب نفی را به تنهایی بگیرد و نه جانب قبول را. بنابراین همواره نمی توان این اطمینان را داشت که “نه” و “آری” او همان معنا را میدهند که در قالب کلمه دیده میشوند. که نشان میدهد ایرانی چه راه نا هموار و پر خطری را طی می کرده. تمام انرژی این مردم طی تاریخ به این شکل مصرف شده که هم خود باشد و هم آنچه بدان واداشته میشده که باشد.
دینامیزم فرهنگی او نیز از همین خصوصیت سرچشمه می گیرد. از فرهنگ ایرانی و ادب فارسی یک مجموعه امید و ناامیدی بیرون آمده است. وقتی حافظ میگوید:
“کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور”
“رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند”
در درون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست”
مهر بر لب زده خود می خورم و خاموشم
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
گفت آن یار که از او شدست سردار بلند جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد
و نظایر اینها تناوب امید و نا امیدی و خطر افشای اسرار و حول زمانه خون ریز را بیان میکند.
افراط و تفریط؛
که ممیزه دیگر ایرانی است و او را از اعتدال که لازمه اعتدال که لازمه زندگی آرام و بارور میباشد دور گرده است. این حالت یا او را در رکود نگهداشته یا در جهش های تکاندهنده. هر دورانِ رکود، تکان بدنبال خود می آورد و هر تکان باز روی به رکود می برد. افراط و تفریط چه در افراد و چه در ملتها موجب گشته است که احساس ها و انفعالها در خارج از حوضه خود حرکت کنند و خب و بغض، دو شریک همیشه حاضر در صحنه قضاوت ها باشند.
آنکه دچار افراط و تفریط است یا ستمکش میشود و یا ستمگر یا سر در گریبان فرو میبرد ویا رگهای گردن را کلفت میکند و تا به اعتال نیامده این تناوب زور گفت و زور شنیدن از او دور نمی گردد.
فردگرایی؛
گفته میشود ایرانی تک روست، در تنهایی فردی قادر و تواناست. ولی در جمع کمیتش لنگ میشود. از این رو در کار دسته جمعی قالبا نا موفق مانده است. تا چندی پیش زندگی روستایی ایجاب کار دسته جمعی نداشته، اما اکنون که اذدهام و شهرهای بزرگ، جامعه صنعتی و سازمان گروهی ایجاد شده با ادامه روش گذشته چرخ زندگی او به گل می نیشیند. ایرانی جزء جزء استعداهایش خوب است و شاید میانگینش از همه بالاتر باشد. از هوش، تخیل و ظرافت و قریحه طنز و غیره برخوردادر است. ولی توانایی ترکیب در او ضعیف است. که علت آن بدلیل پراکندگی اندیشه اوست که از زنگی اجتماعی او سرچشمه میگیرد. از این رو استنباطهای او در اجزاء امور نادرست نیست لیکن نتیجه گیری کلی او قالبا لنگان اند. علتهای دیگرش این است که قضاوت ها اغلب از روی مصالح آنی و شخصی شکل میگیرد و این نیز ناشی از همان وضع زندگی اجتماعی بی ضابطه است. که کسی را وادار می سازد هم همه حواسش معطوف به موقع شخص خودش باشد. در واقع کار کارگاه مغزیش بر گرد زره دفاعی بکار می افتد که او برای حراست از خود بتن کرده است.
خرافه پرستی
بیش از همه خرافه پرستی بر دست وپای مردم می پیچید. زیرا هرچه واقعیات اجتماعی کمتر جوابگوی توقع مردم میشود و نیازهای جسمی و روانی نا برآورده می ماند راه بر خرافه ها بیشتر باز میشود. با آمدن صفویه جریان تازه ای در زندگی ایرانی آغاز میشود. استقلال سیاسی و یک پارچگی بدست آمده است لیکن تکاپوی فکری از او دور گردیده بود.
خود شعر دوران صفوی که معروف به سبک هندی است این حالت را تا اندازه ای به نمایش میگذارد. شاعر در این زمان دستخوش گنگی، گره و ابهام است. صراحت ذهنی خود را از دست داده است. از این زمان عیبهای گذشته یعنی نا ایمنی، تزلزل روانی، ظاهر بینی، اصالت فرع را جانشین اصالت اصل کردن برجای می ماند و برهمه اینها عیب های تازه دیگر که رکود ذهنی و گذشته گرایی است به آن افزوده میشود.
تکاپوی فکری هنگام برخورد ایران با تمدن غرب از حدود سالهای 1248 شمسی یعنی حدود36 سال قبل از مشروطه با پیشتازی امثال یوسف خان مستشار الدوله[5] با ترجمه قانون اساسی و اعلامیه حقوق بشر و شهروندی فرانسه به فارسی در رساله “یک کلمه” و البته میرزا فتحعلی آخوند زاده و پیروان او[6] از نو روی میکند، ولی آنگاه دیگر بنیه فکری کشور آنقدر تحلیل رفته است که دوره قاجار که دوره بیداری ایرانیان است یکی از بی رمق ترین دوره های فکری تاریخ ما میگردد.
با ایران باید با انصاف و تفاهم بیشتر روبرو شویم. تاریخ بخوانیم ولی تاریخ را درقالب تنگ زندگی و نفرت و کینه های خود نگذاریم. مردم بسیاری در این ملک زندگی کرده اند و مردم بسیاری نیز زندگی خواهند کرد. و هر نسل مسائل خاص خود را داشته و خواهد داشت. راه رهایی ما خاتمه دادن به انداختن تقصیرها به گردن گذشتگان و دیگران است.
پایان
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ این فلسفه از همان آغاز پیدایش، در برابر فلسفه ارسطویی مشاء عرض اندام کرد. فلسفه‌ای که پیشینه‌ای استوار و بی‌بدیل در سنت فلسفی مسلمانان داشت و فیلسوفان برجسته‌ای همچون ابن سینا از حامیان و مروجان آن بودند. روشن است که طرح نو درانداختن در برابر فلسفه نیرومند مشاء ـ با آن همه نفوذ و رسوخ در عقل و ذهن پژوهندگان فلسفه آن زمان، و نیز عظمت ارسطو و بوعلی نزد ایشان ـ کاری سخت و شگفت می‌نمود، لیکن چنین کار دشواری به دست توانای شیخ اشراق صورت گرفت. وی به رغم عمر کوتاهش، در بیشتر مباحث عقلی همچون الهیات (مابعد الطبیعه نوری) و طبیعیات و حتی منطق و بلکه در روش فلسفی، در برابر فلسفه مشاء آراء نویی عرضه کرد که از نبوغ و عظمت روحی و فکری این فیلسوف بزرگ خبر می‌دهد
  2. ↑ کتاب ایران و تنهایی اش، محمد علی اسلامی ندوشن، شرکت سهامی انتشار
  3. ↑ ابی حامد محمد بن محمد الغزالی الشافعی، ملقب به حجت‌الاسلام زین الدین الطوسی و امام محمد غزالی (۴۵۰ — ۵۰۵ ه‍.ق) همه‌چیزدان، فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی[۱] و یکی از بزرگترین مردان تصوف سدهٔ پنجم هجری است. او در غرب بیش‌تر با نام‌های Al-Ghazali و Algazel شناخته می‌شود.
  4. ↑ رنه گروسه (به فرانسوی: René Grousset) (زاده ۵ سپتامبر ۱۸۸۵ – درگذشته ۱۲ سپتامبر ۱۹۵۲) تاریخ‌نگار فرانسوی، متصدی هر دو موزه گیمه و سرنوسچی در پاریس و از اعضای فرهنگستان فرانسه بود. وی دو اثر مهم شامل تاریخچه جنگ‌های صلیبی (۱۹۳۴–۱۹۳۶) و امپراتوری استپ‌ها، تاریخ آسیای مرکزی (۱۹۳۹)، که هر دو جزو منابع معتبر به حساب می‌آیند در مورد تمدن‌های آسیایی و شرقی نوشت. همچنین آثاری از وی تحت عنوانهای امپراتوری صحرانوردان و چهره آسیا به فارسی انتشار یافته‌اند.
  5. ↑ میرزا یوسف خان مستشارالدوله (۱۲۳۹–۱۳۱۳ ق/۱۲۰۲–۱۲۷۴ ش/۱۸۲۳–۱۸۹۵م ) دیپلمات و از پیشروان آزادیخواهای دوره ناصرالدین شاه و از همفکران میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا ملکم خان بود. در دوره اقامت در تفلیس، با میرزا فتحعلی آخوندزاده نویسنده مکتوبات کمال‌الدوله مناسبات دوستانه‌ای یافت. رساله «یک کلمه»را در ماه‌های پایانی خدمت در پاریس به اتمام رساند و دستنویس آن را در راه بازگشت به ایران (۱۲۴۹ ش) در تفلیس به آخوندزاده نشان داد و در سال ۱۲۵۳ ش (۱۸۷۴ م) در ایران چاپ رساند. ماشاءالله آجودانی در«مشروطه ایرانی» می‌نویسد: «هنگامیکه او را زنجیر کرده، به قزوین تبعید و زندانی کردند، کتاب یک کلمه را آن قدر بر سرش کوفتند که بر اثر عوارض آن ، چشمانش آب آورد.»
  6. ↑ میزا آقا خان کرمانی، میرزا ملکم خان، عبدالرحیم طالبوف و میرزا آقا تبریزی و…
    Edit

تاریخ بدون سانسور-ق 7-خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
اکتبر 4, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
قمست هتفم

خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
معاویه
دربارة معاویه نباید به ناروا قضاوت کرد. وي در آغاز کار به وسیلۀ عمر، خلیفۀ عادل امین، که او را به حکوم شام برگزید، به قدرت رسید. پس از آن علمدار انقلابی شد که از قتل عثمان زاده بود، و سپس، به وسیلۀ دسیسه هاي ماهرانه اي که وي را از توسل به زور جز در موارد خاص بی نیاز میداشت، پایه هاي قدرت خود را محکم کرد. از جمله سخنان وي این بود «: شمشیر خود را جایی که تازیانۀ من کار میکند نخواهم کشید، و تازیانۀ خود را جایی که زبان من کار میکند به کار نخواهم گرفت. اگر میان من و مردم مویی رابطه باشد، نخواهد گسیخت » . گفتند «: چطور،» گفت «: وقتی بکشند شل میکنم، و وقتی شل کردند میکشم » . راه وي به طرف قدرت از راه غالب کسانی که سلسله حکومت نوینی بنیاد کرده اند کمتر خونآلود بود .
وي نیز مانند غالب غاصبان قدرت میکوشید تا ابهت و شکوهی در اطراف تخت خود پدید آورد و در این کار از امپراطوران روم شرقی، که آنها نیز مقلد شاهنشاهان ایران بودند، تقلید میکرد. حکومت سلطنتی فردي از زمان کوروش تا روزگار ما دوام یافته وظاهراً این روش براي فرمانروایی بر اقوام نادان و استثمار آنها مناسب است. معاویه شخصاً روش حکومت خود را چنین توجیه میکرد که مایۀ رفاه عمومی شده، نزاع قبایل را برانداخته، و دولت عرب را که از جیحون تا نیل بسط داشت به قوت و وحدت رسانیده است. به نظر وي تعقیب روش انتخابی در کار خلافت، بناچار، در موقع انتخاب خلیفه مایۀ اختلاف و آشوب میشود، و براي جلوگیري از آن میبایست روش موروثی را دنبال کرد؛ بدین جهت پسر خود یزید را به عنوان ولیعهد انتخاب کرد و از همۀ ولایتهاي دولت اسلامی براي او بیعت گرفت.
حسن و حسین نواده پیامبر و یزید
با وجود این، وقتی معاویه درگذشت ( 61 هـ ق، 680) م ، جنگ دربارة خلافت مانند آغاز خلافت وي درگرفت. مسلمانان کوفه کس پیش حسین بن علی ع[ ] فرستادند و وعده دادند که اگر کوفه را مقر خود کند او را در کار خلافت تأیید خواهند کرد. حسین ع[ ] از مکه حرکت کرد، خاندان وي و هفتاد تن از پیروان اخلاصمندش همراه او بودند . وقتی این قافله به چهل کیلومتري شمال کوفه رسید، نیرویی از سپاه یزید به فرماندهی عبیداالله زیاد راه بر او گرفت و خواستار تسلیم او شد. حسین ع[ ] و همراهان وي جنگ را برگزیدند. همان آغاز جنگ تیري به قاسم، برادرزادة حسین ]ع[ ، که طفلی ده ساله بود، خورد و او در آغوش عموي خود جان سپرد . پس از آن، برادران و فرزندان و عموزادگان و برادرزادگان حسین ع[ ] یکایک از پا درآمدند، و از همراهان وي کس نماند و زنان مضطرب و ترسان شدند. وقتی سر حسین ع[ ] زد را به کوفه بردند، عبیداالله با چوب به آن می . یکی از حضار گفت «: چوب خود را بردار، به خدا من پیامبر را دیدم که دهان او را می بوسید» (61 هـ ق، 680م). شیعیان در کربلا، در جایی که حسین ع[ ] به قتل رسید، به یادگار وي زیارتگاه بزرگی ساختهاند و هنوز هم هر ساله حادثۀ غم انگیز قتل وي را نمایش میدهند و عزاداري میکنند و از یادگار علی و دو فرزندش حسن و حسین ع[ ] تجلیل به عمل می آورند . عبداالله بن زبیر نیز بر ضد یزید قیام کرد، ولی سپاه شام وي را شکست داد و در مکه محاصره کرد. سنگ منجنیقها به محوطۀ کعبه افتاد و حجرالاسود سه پاره شد و کعبه آتش گرفت و پاك بسوخت ( 64 هـ ق، 683م). پس از آن ناگهان محاصره برداشته شد، زیرا یزید مرده بود و سپاه در دمشق مورد حاجت بود. پس از مرگ یزید دو سال آشوب بود، و در اثناي آن سه تن عهدهدار خلافت شدند؛ سرانجام عبدالملک بن مروان، پسر عم معاویه، آمد و آشفتگی را از میان برداشت و با شجاعت و قساوت فتنه را آرام کرد، و چون کارش استقرار یافت، با رأفت و حکمت و عدالت حکومت کرد. سردار وي، حجاج بن یوسف، مردم کوفه را به اطاعت آورد و محاصرة مکه را تجدید کرد.
عبداالله بن زبیر که 72 سال داشت، از مکه مانند یک قهرمان دفاع کرد. مادر سالخوردهاش نیز او را تشجیع و ترغیب میکرد؛ ولی عاقبت شکست خورد و کشته شد، و سرش را به دمشق بردند و پیکر او را پس از آنکه مدتی بر دار بود به مادرش تسلیم کردند (73 هـ ق، 692م). در سالهاي آرامش پس از این جنگ، عبدالملک مروان به نظم شعر و تأیید ادب پرداخت و به زندگی خود سامان بخشید و پانزده فرزندي را که از هشت زن پدید آورده بود و چهار تن از آنها بعدها به خلافت رسیدند تربیت کرد.
حکومت عبدالملک مروان بیست سال دوام داشت، که در اثناي آن زمینۀ کارهاي بزرگ پسر خود ولید اول را (86 – 96 هـ ق، 705 -715 ) م فراهم کرد. در زمان ولید، اعراب فتوح خود را دنبال کردند: بلخ (87 هـ ق، 705 ) م ، بخارا (91 هـ ق، 709) م ، اسپانیا، (93 هـ ق، 711( م ، و سمرقند (94 هـ ق، 712 ) م به تصرف مسلمین درآمد. در مشرق، حجاج بن یوسف با خشونت و خلاقیت حکومت کرد و کارهایی عمرانی انجام داد که از لحاظ اهمیت از قساوتی که در کار حکومت داشت کمتر نبود: باتلاقها را زهکشی کرد، بسیاري زمینهاي بایر را دایر ساخت، و کانالهاي آبیاري قدیم را که ویران شده بود احیا کرد؛ به این کارها اکتفا نکرد و، با رواج دادن علامات حرکات، تحولی در کار نوشتن پدید آورد. حجاج بن یوسف پیش از آنکه به حکومت برسد معلمی میکرد. ولید نیز نمونۀ یک فرمانرواي خوب بود؛ به امور دولت بیش از جنگ توجه داشت؛ صناعت و بازرگانی را از طریق گشودن بازارهاي تازه و جادههاي خوب تشویق کرد؛ مدارس و بیمارستانها ساخت، که نخستین بیمارستان امراض مسري و آسایشگاه پیران و عاجزان و کوران از آن جمله بود؛ مسجد کوفه و مدینه و بیتالمقدس را توسعه داد و تزیین کرد؛ و در دمشق مسجدي بزرگتر و باشکوهتر از آنها بنیاد کرد که هنوز برجاست. ضمن این مشاغل، فرصت کافی داشت که شعر بگوید، آهنگ بسازد، عود بنوازد، و به شاعران و نوازندگان دیگر گوش فرا دارد. وي،از هر دو روز، یک روز را براي انس با ندیمان اختصاص داده بود .
جانشین ولید برادرش سلیمان بود (96-99 هـ ق، 715-717 ) م که بیهوده براي گشودن قسطنطنیه کوشید و مرد و مال بسیار تلف کرد. وي همۀ وقت خود را صرف خوراکهاي خوب و زنهاي بد کرد، و مردم از او خیري ندیدند جز اینکه وصیت کرد پس از وي عمربن عبدالعزیز پسر عمویش را به خلافت بردارند (99-101 هـ ق، 717-720م). عمر مصمم بود در خلافت خود مفاسد خلفاي اموي را جبران کند، و همۀ وقت خویش را به احیاي مراسم و رواج دین صرف کرد. در کار لباس زاهدمآب بود: لباس وصلهدار میپوشید، تا آنجا که هیچ کس باور نمیکرد که او خلیفۀ مسلمین باشد. به زن خود دستور داد همۀ زیورهاي نفیسی را که پدرش به او داده بود به بیتالمال پس بدهد، و او نیز اطاعت کرد. به زنان حرم خود گفت که در نتیجۀ گرفتاریهاي حکومت از رسیدگی به آنها باز خواهد ماند و هر یک از آنها که مایل باشد میتواند طلاق بگیرد. به شاعران و خطیبان و دانشورانی که در کار معیشت خود به دربار خلیفه تکیه داشتند اعتنایی نداشت و عالمانی را که به دولت تقرب نمیجستند تقرب داد و مشاور و دستیار خود کرد. با دولتهاي بیگانه پیمان صلح بست؛ محاصره از قسطنطنیه برداشت و سپاه را از آنجا فرا خواند. از همۀ شهرهاي اسلامی که مردم آن مخالف حکومت امویان بودند پادگانها را برداشت.
دلیل عدم تشویق غیرمسلمانان توسط امویان به اسلام
خلفاي اموي پیش از او مردم غیر مسلم را به اسلام تشویق نمیکردند تا درآمد دولت کم نشود. عمر، مسیحیان و یهودیان و زردشتیان را به اسلام تشویق کرد. وقتی متصدي امور مالی اظهار نگرانی کرد که این روش خزانه را فقیر خواهد کرد، گفت: « به خدا آرزو داشتم همۀمردم مسلمان شده بودند و من و تو کشاورزانی بودیم که ازکشت خودمان روزي میخوردیم » . وقتی مشاورانش خواستند از اقبال نامسلمانان به اسلام جلوگیري کنند و براي این منظور ختنه را شرط مسلمانی نهادند، عمر، که در دین اسلام مقام و منزلتی چون بولس حواري در مسیحیت داشت، دستور داد شرط ختنه را بردارند. آنگاه براي کسانی که مسلمان نمیشدند قیود سخت نهاد، کارهاي دولتی را از آنها منع کرد، اجازة بناي معابد تازه نداد. زمان خلافت او کمتر از سه سال بود، و از بیماري درگذشت. یزید دوم (101 -105 هـ ق، 717-724م). از لحاظ اخلاقی و رعایت موازین اسلامی، نقطۀ مقابل عمربن عبدالعزیز بود. همان قدر که عمر اسلام را دوست داشت، او به کنیزي به نام حبیبه عشق میورزید. یزید به روزگار جوانی حبیبه را به چهار هزار سکۀ طلا خریده بود و برادرش سلیمان، خلیفۀ وقت، وادارش کرد کنیز را به فروشنده پس بدهد ولی یزید جمال حبیبه و عشق خود را فراموش نکرده بود. وقتی به خلافت رسید، زنش از او پرسید آیا از دنیا آرزوي دیگري دارد. گفت آري حبیبه را میخواهد. زن وفادار وي فوراً حبیبه را احضار کرد و خود در گوشۀ حرم از دیدهها پنهان شد. گویند یزید در یکی از روزها که با حبیبه به بازي سرگرم بود، دانۀ اناري به دهان وي انداخت و او شوکه شد و در آغوش یزید درگذشت، و خلیفه چنان از مرگ وي غمین شد که یک هفته پس از آن زندگی را بدرود گفت.
هشام (105-125 هـ ق، 724-743 ) م با عدالت و آرامش حکومت کرد و در اثناي آن کارهاي اداري را سر و سامان داد، مالیاتها را سبک کرد و پس از خود خزانه را پر و معمور به جا نهاد. ولی صفاتی که موجب فضیلت قدیسی میشود ممکن است مایۀ نابودي حاکمی باشد. به همین جهت، سپاهیان هشام در چند جا شکست خوردند؛ در ولایتها فتنه پدیدار شد؛ و در پایتخت، که خلیفهاي اسرافکار و خراج میخواست، نارضایی شیوع یافت. جانشینان هشام خلفاي امویی را که پیش از او به قدرت و مهارت امتیاز داشتند ننگ آلود کردند و با عیاشی روزگار به سر بردند و از کار حکومت غافل ماندند. ولید دوم (125 -126 هـ ق، 743 -744م) مردي فاسد و غرقه در شهوات جسمانی بود و به دین توجهی نداشت. وقتی خبر مرگ عموي خود هشام را شنید، سخت خوشحال شد؛ پسر هشام را به حبس انداخت، همۀ اموال کسانی را که به خلیفۀ متوفا وابسته بودند مصادره کرد، و با حکومت فاسد و بخششهاي بیاندازه اموال خزانه را به باد داد. دشمنانش میگویند که وي در حوضی از شراب شنا میکرد و در حال شنا داد دلی از شراب میگرفت؛ قرآن را با تیر زده بود و معشوقه هایش را به جاي خود براي اجرا و رهبري نماز جماعت میفرستاد. یزید، پسر ولید اول، این خلیفۀ فاسد بدکار را کشت، شش ماه خلافت کرد، و به سال (126 هـ ق، 744 ) م درگذشت. برادرش ابراهیم جانشین او شد، ولی نتوانست از حق دفاع کند؛ مروان دوم، یکی از سرداران نیرومند اموي، او را برداشت و شش سال حکومتی پرحادثه کرد، و خلافت اموي مشرق با وي پایان گرفت.
امویان پایه گذار سلطنت موروثی در اسلام
اگرکارهاي خلفاي اموي را از لحاظ دنیایی بنگریم، به سود اسلام بود. حدود سیاسی کشور را به حدي وسعت دادند که هرگز از آن جلوتر نرفته بود. اگر بعضی دورههاي شوم تاریخشان را نادیده انگاریم، به طور کلی دولت تازه را با نظم و آزادي راه بردند، ولی روش سلطنت موروثی استبدادي به همان نتیجه رسید که معمولا در همه جا میرسد. در اوایل قرن دوم هـ ق خلفاي ناتوانی عهدهدار امور شدند که خزانه را فقیر کردند و امور دولت را به خواجگان سپردند و نتوانستند بر خوي اصیل عرب، که استقلال جویی فردي بود و غالباً مانع ایجاد دولت واحد اسلام می شد، تسلط یابند. علت اختلاف از میان نرفته و به صورت نزاع دستههاي سیاسی درآمده بود. هاشمیان و امویان با هم دشمنی داشتند، گویی اختلافات خویشاوندیشان از روزگار سلف سخت تر شده بود. عربستان و مصر و ایران از تسلط دمشق بیزار بودند. ایرانیان مغرور، که سابقاً ادعا داشتند که اعتبارشان کمتر از اعراب نیست، اینک دعوي تازه داشتند و میگفتند که از اعراب برترند و تسلط شام را تحمل نتوانند کرد. بازماندگان پیامبر از اینکه میدیدند کار مسلمانان به دست امویان ـ همانها که دشمنان سرسخت پیامبر بودند و دیرتر از همه مسلمان شدند ـ افتاده سخت آزرده بودند، از فساد و بدکاري خلفاي اموي و بیعلاقگی آنها به دین تأسف داشتند، و از خدا میخواستند کسی را بفرستد که آنها را از این حکومت خفتبار رهایی دهد
این نیروهاي مخالف به یک شخصیت نیرومند و کاردان احتیاج داشتند که همه را متحد و هدفشان را روشن کند. این پیشوا ابوالعباس سفاح، نبیرة عباس، عموي پیامبر، بود که از نهانگاهی در فلسطین فرماندهی گروه ناراضی را به عهده گرفت، زمینۀ شورش ولایات را فراهم آورد، وطندوستان شیعۀ ایرانی را به خود جلب کرد. ایرانیان با همۀ قوت به یاریش برخاستند، و او به سال 132 هـ ق (749 ) م در کوفه خود را خلیفۀ اسلام اعلام کرد. سپاه مروان دوم با انقلابیون، که سردارشان عبداالله عموي ابوالعباس سفاح بود، کنار رود فرات رو به رو شدند؛ سپاه مروان شکست خورد، و یک سال بعد دمشق از پس محاصره تسلیم شد. پس از آن مروان را گرفتند، کشتند، و سرش را به نزد ابوالعباس بردند. ولی خلیفۀ تازه به این اکتفا نکرد و گفت «: اگر خون مرا بیاشامند سیراب نخواهند شد، و خون آنها نیز خشم مرا سیراب نخواهد کرد » . ابوالعباس را سفاح یعنی خونخوار نامیدند، زیرا فرمان داد بزرگان اموي را تعقیب کنند و هر جا به آنها دست یافتند، خونشان را بریزند تا از آشوب احتمالی افراد خاندان منقرض جلوگیري شود. عبداالله، که ولایت شام داشت، این کار را با سهولت و سرعت انجام داد د. ربارة امویان اعلان عفو عمومی داد و به تأیید آن هشتاد تن از سران اموي را به مهمانی خواند. هنگامی که بر سفره بودند، به سپاهیانی که در نهانگاه جاي داشتند اشاره کرد تا برون شدند و سرها را به شمشیر فرو ریختند؛ آنگاه فرش بر پیکر کشتگان افکندند و سفره ادامه یافت . به جاي سران اموي، کسانی از عباسیان بر پیکر دشمنان خود به سفره نشستند و گوششان از نالۀ محتضران لذت میبرد. گور بعضی خلفاي اموي را شکافتند و اسکلتشان را تازیانه زدند، بر دار کردند، بسوختند، و خاکستر آن را به باد دادند.
پایان قسمت 7: خلافت اموی
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت

دروغ فرقه فاشیستی مذهبی مسعودرجوی در رد اصل ولایت فقیه
اکتبر 10, 2021
داود باقروند ارشد

مسعود رجوی، دفاع ایدئولژیک از اصل ولایت فقیهی خودش را در مقاله ای تحت عنوان “روحانیت شیعه برسر دوراهی تاریخی” در نشریه مجاهد شماره 7 چنین آورده است:

«««اولا: این روزها بازار بحث در مورد ولایت فقیه از هرطرف داغ است. اینکه ولایت فقیه در اسلام واقعی و نه اسلام طبقاتی رایج چیست وچه موارد و چه تاریخچه ای دارد، موضوع مقاله جداگانه ای است. … اما آنچه مسلم است اینکه در اسلام واقعی طبقه روحانی وجود ندارد (نقل به مضمون). و در تائید آن تمام حرف را میزند آنجا که کد میآورد: “هرمذهبی رهبانیت دارد و رهبانیتِ امت اسلام جهاد و پیکار است.”

تا اینجا اصل را تائید کرده ولی میگوید ولی فقیه منم که مبارزه کرده ام. باور نمیکنید؟ به ادامه بیانات ایشان در همین مقاله توجه کنید.

ثانیا: فقیه بمعنای واقعی و قرانی آن زمین تا آسمان با آنچه امروز در نظر عوام است تفاوت دارد در فرهنگ عامیانه معمولا بکسی فقیه گفته میشود که مسائل شرعیه و آنهم فروعات و جزئیاتی از قبیل طهارت و نجاست را برای مردم بازگو میکند، و یا آنها را در رساله ای گردآوری کرده و عموما از روی لباسش شناخته میشود.

حال آنکه بمعنی دقیق کلمه فقیه بفرد صاحب فهم و استنباط و دریافت از هرچیزی گفته میشود آنگاه وقتی این توانایی فهم واستنباط در چهارچوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه در دین نامیده میشود. یعنی کسی که در دین و اصول و احکام آن صاحب فهم و دریافت بوده و بتواند مسائل مختلف را پاسخگو باشد.
ملاحظه میشود که فقیه چیزی است بالاتراز عالم. بعبارت دیگر هرکس که چیزی را میداند نسبت به آن چیز عالم است. ولی معلوم نیست که در آن فقطه هم باشد. چرا که لازمه فقیه بودن رسوخ در اعماق آن چیز و توانایی پیگیری و پیاده کردن آن در شرایط مختلف است. در مثل کسی که شناکردن بلداست، ولی معلوم نیست که بتواند خودرا از میان امواج طوفانزا بساحل برساند. …..»»»
ادامه مقاله رجوی:

«««همچنین میدانیم اگر کسی واقعا دراسلام فقیه نباشد، و جوهر اصول و احکام این ایدئولژی را عمیقا درک نکرده و به هدف احکام واقف نباشد، حتی همین امروز نیز از بردگی و مالکیت خصوصی ابزار جمعی تولید دفاع خواهد کرد. …

از این مثالها میخواهیم نتیجه بگیریم که فقیه واقعی کسی است که با اشراف به جهان بینی توحید و مکتب اسلام بتواند لااقل در اصول و کلیات، اسلام را در زمان خود پیاده کند و اینهم مستلزم برخورداری از دیدگاههای واقع بینانه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی روانشاسی… است که بسیاری از مدعیان امروزی آن از جمله بیخبرانند…»»»»
حالا باور کردید؟ ایشان نه تنها اصل ولایت وفقیه را رد نمیکنند که معتقدند ولی فقیه بسیار بیشتر از آن است که عامه میدانند. و اصل آن نزد کسی نیست الا خود مسعودرجوی. همان چیزی که در عراق در شهر اشرف بعد از کشتار فروغ جاویدان از مجاهدین در بن بست ناشی از قفل شدن در عراق بر سر مجاهدین با اعلام امام زمان و ولی امر (خلیفه) مسلمین جهان بودن، خود را صاحب مال و جان و ناموس همه مسلمین جهان خواند و آنرا پیاده کرد.

بله مردم ایران این شیاد را بخوبی چه بدلیل تروریسم آن در شهرها، کشتار فرزندانشان در مرزها، همدستی با قاتلان ایرانیان و اشغالگران کشورشان، با سرکوب فرزندان اسیرشان در تشکلات رجوی، با اقدامات خلاف عرف و اخلاق تجاوز به زنان عضو جدا شده از همسرانشان، از یکطرف و آنچه میخواهد بعد از اینهمه جنایات برای مردم ایران از ولایت فقیه رادیکال برایشان به ارمغان ببرد، چه از طریق افشاگریهای فرزندان مجاهد جدا شده شان و چه از طریق آنچه خود شاهد بوده اند میشناسند.
بنابراین وظیفه هر ایرانی و هر انسانی است که این شیاد را که اصل اجرا شده ولایت فقیه کنونی را کم میداند و قول بیشترش و غلیظ ترش را بعد اجرای فاجعه بارش بر فرقه اش، برای آینده ایران میدهد افشا کنند. بخصوص که جهت فریب مردم ایران و جهان با نعل وارونه زدن در ظاهر شعار ” مرگ بر اصل ولایت فقیه” هم میدهند. و یا در ظاهر بالاترین افتخارات خودش که تروریسم و کشتن آمریکایی ها ست را ، بطور شیادانه تکذیب میکنند تا بقدرت برسند تا ….
ما گفته ایم (با علم یقنی و نه تحلیلی …)، بزرگترین شانس مردم ایران بقدرت نرسیدن این تشکل خطرناک در ایران بوده است. ما گفته ایم از زبان مسعود رجوی و مریم رجوی و آن اینکه، اگر جهان میگوید رژیم بدنبال قدرت هسته ای جهت دفاع از خودش بود. رجوی بدنبال استفاده آن جهت جهانی کردن خلافت خودش است.

اگر در مریم رجوی و باقی مانده فرقه رجوی، اعتقاد به ولی فقیه رادیکال (نوع استالینی- پول پوتی) تغییرکرده بود، باید طی جلسات و نقد مکتوب و رسمی دفاع ایدئولژیک از اصل ولایت فقیه را رد کند.

تمام این نمایشهای مسخره یعنی اعتقاد عمیق به ولایت فقیه آنهم از نوع (استالینی-داعشی)، بعلاوه تروریسم افسار گسیخته از افتخارات فرقه رجوی و میراث مسعود رجوی است که مریم رجوی دنبال میکند. اما مصلحت و شیادی ایجاب میکند فعلا تکذیب شود.

بزرگترین شاخص دفاع کل تشکیلات فرقه رجوی و خودش ازاصل ولایت فقیهی مسعودرجوی، در انتقاد ناپذیری مطلق او همچون نفی آیات قران و مجازات تا اعدام منتقد میتوان بخوبی مشاهد کرد. این میزان نفرت و رویکرد جنون آمیز و هیستریک رجوی و اعوان و انصارش در نقد رجوی از همین اصل اینکه رجوی خدای روی زمین است ناشی میشود. اینرا از نزدیکترین کسان سابق رجوی قبول کنید.
داود باقروند ارشد
مهرماه 1400

درسالمرگ شجریان یادی کنیم از مرضیه آینه تمام قد خیانت و فرار از صحنه مسعود و مریم رجوی از گزارش تکاندهند از زبان شخص مسعودرجوی
اکتبر 13, 2021
متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت
بقلم داود باقروند ارشد
این قلم مدتها همراه مرضیه خواننده پر آوازه ایران در لندن و اردن[1] و هنگام حضورش در شورای ملی مقاومت بوده ام. او یکی از نوارهایش را نیز وقتی در اردن با هم بودیم به یادگار به این قلم هدیه کرد که متاسفانه هنگام فرار از جهنم اشرف در عراق جا ماند.
مرضیه مطرب؟
مرضیه از طریق آقای هدایت الله و خانم مریم متین دفتری و اعتمادی که به آنها داشت به دام فرقه رجوی افتاد. رجویها که در اوج ایزولاسیون داخلی و نیرویی بسر میبرد همچون تشنه ای در نمکزار به حمایت سلبریتی ملی ای همچون مرضیه نیاز حیاتی داشتند. بویژه که هم احمد شاملو و هم شجریان با خائن خواندن مسعودرجوی از همکاری با او خودداری کرده بودند و مسعودرجوی آنها را مزدور رژیم و خائن و دشمن نامیده بود. از این رو در اوج دجالگری که مسعودرجوی علنا در جمع ما مجاهدین و اعضای مجاهد شورا، میگفت:
“خیال نکنید که ما مطرب شده ایم. این عمله و یابوهای بورژ وازی را اگر ما سوار نشویم رقبایمان سوار میشوند و بهره اش را میبرند.” وصف و ترور شخصیتی مرضیه توسط رجوی که در مقابل مریم رجوی سربلند نکند

هرچند در ظاهر سنگ تمام برایش گذاشتند. یک اکیپ چهارنفره با مسئولیت نیکو خائفی اشک زری (عضو شورای رهبری)، حمید رضا طاهر زاده “طاهر”، کامیار ایزدپناه و حتی پذیرش اینکه حمیدرضا طاهر زاده از عضویت سازمانی عملا خارج شود، چون هم مرضیه علاقه خاصی به او داشت، بویژه که نسبت به اعمال انقلاب ایدئولژیک در مورد طاهر زاده مشکل هم داشتند و دارند، بنابراین طاهر زاده را صرف مرضیه کردند و تنها در قالب عضو شواری ملی مقاومت در کنار مرضیه جهت کنترل او حضور پیدا میکرد. و اینگونه مسعود رجوی برای مرضیه مایه گذاشت که نشان میداد بعد از تنفری که مردم ایران نسبت به رجوی از خود نشان دادند، تا چه حد به حمایت مرضبه برای ادامه حیات ننگین و خائنانه اش نیاز دارد.

ظهور مرضیه ای دگر و تهدید تمامیت مسعود و مریم رجوی
مسعود و مریم رجوی فکر میکردند مرضیه نیز مانند دیگر خوانندگان و هنرمندان امثال منوچهر سخایی، محمد شمس، عماد رام و… با دریافت سهمی از پولهای عراق بعنوان مقرری وزندگی در حاشیه مناسبات سازمان میتوان از او نیز بعنوان یک سلبرتی هنری و خنثی در برنامه ها و شوهای مریم رجوی مورد سوء استفاده قرار داد.
اما زوج رجوی بسیار زود فهمید که مرضیه آنکسی که فکر میکردند نیست، او از سلاله خورشید است و با تاریکی و دجالگری و امام زمان بازیهای رجوی در نبرد و تهدید جدی برای رهبری خیانت بار مسعود و مریم است. در زیر گزارش خود مسعود رجوی که از سایت فرقه رجوی نقل شده است را بخوانید. این گزارش ناظر به زمانی است که مسعود و مریم قصد دارند قبل از حمله آمریکا به عراق با بجا گذشتن همه مجاهدین از عراق فرار کنند و همه مجاهدین را تنها بگذارند و مرضیه نیز باید از عراق خارج شود، ولی مرضیه همه نقشه های خیانتبار آنها را نقش بر آب میکند .
گزارش شخص مسعود رجوی را بخوانید تا توضیح داده شود:
https://leader.mojahedin.org/i/news/69519
در روز ۲۱مهر ۱۳۷۶ در پایان یک اجلاس شورا در یکی از قرارگاههای ارتش آزادیبخش ملی ایران، خانم مرضیه درخواست شگفت انگیزی به من ارائه کرد. در این زمان او ۷۳سال داشت. نزدیک غروب، مریم به من گفت خانم مرضیه سفر بازگشت خود به فرانسه را لغو کرده و می‌خواهد تورا ببیند. پرسیدم موضوع چیست؟ مریم گفت: دو پایش را در یک کفش کرده و می‌گوید ارتش آزادیبخش را انتخاب کرده و هیچ‌کس حتی تو هم نمی‌توانی انتخاب او را تغییر بدهی…از مریم پرسیدم آیا ایشان در پاریس مشکل و کمبودی دارد؟ گفت تا آن‌جا که من می‌دانم خیر اما خودت هم بپرس… ساعتی بعد خانم مرضیه ازمحل اقامت موقتش در بغداد به قرارگاه بدیع زادگان آمد. مریم و من که از این پیشتر با ایشان خداحافظی کرده بودیم به دیدارش شتافتیم. مضمون صحبتمان را خلاصه می‌کنم. خانم مرضیه گفت: آقا، چیزی از شما می‌خواهم به‌شرط این‌که نه نگویی! گفتم هر چیز که شما بگویید به روی چشم الا این‌که بخواهید در اینجا بمانید، چون این محیط امنیت ندارد، مناسب کار و فعالیتهای شما[نگارنده: منظورش شخص خودش و مریم رجوی است] هم نیست، هوای آن هم برای شما خوب نیست، امکاناتش بسیار محدود است و خلاصه خسته خواهید شد. [نگارنده: مگر تا روز قبلش امنیت بود، هوایش هم خوب بود؟]اگر در پاریس مشکل یا کم و کسری دارید، بفرمایید، به روی چشم… خانم مرضیه با اشاره به مریم گفت: خیر، «خانوم» ترتیب همه چیز را داده‌اند. در پاریس باغ بزرگی برایم گرفته‌اند. استودیوی جداگانه هم برای تمرین و ضبط صدا با تجهیزات دارم. بهترین ارکستر در اختیارم است. مجاهدین هم در کنارم هستند و از چیزی فروگذار نمی‌کنند. با هنگامه هم در ارتباط هستم و حالش خوب است… گفتم: پس مشکل چیست؟ با نگاهی پر مهر و اشتیاق به مریم، که گویی دوری از او را بر نمی تابد و نیز می‌خواهد او را در برابر مخالفت من، به حمایت از درخواست خودش بکشاند گفت: می‌خواهم نزدیک «خانوم» باشم. [نگارنده: مرضیه بیچاره نمیدانست که مریم فردایش دارد فرار میکند به فرانسه]نمی‌خواهم زن ویژه باشم، من رزمنده ارتش آزادیبخش هستم… گفتم: خانم مرضیه، بزرگواری شما چیز ناشناخته‌یی نیست اما در این سن و سال و با کسالتهایی که دارید چگونه می‌خواهید رزمنده باشید؟ این چه انتظاری است که از خودتان دارید؟ گفت: لااقل برای بچه‌ها و راهگشایان ملتم آشپزی که بلدم، اگر این را هم قبول نداری، دستکم دعایی بدرقه راهشان می‌کنم. میهمان نیستم و از امروز صاحبخانه ام .سپس سوگند خورد که با خلوص می‌خواهد بر روی اولین تانک بجانب دشمن بشتابد. تأکید کرد که فکر همه خطرات را هم کرده و خونش مانند دیگر مجاهدان کمترین فدیه آزادی ملت ایران است…آخر سر هم با لحنی اخطارگونه به من، دوباره تأکید کرد که هیچ‌کس نمی‌تواند انتخاب او را تغییر بدهد والا دست به قهر و اعتصاب می‌زند.شگفتا در حالی‌که مرضیه، آتشین می غرید، مریم دست او را گرفته بود و به آرامی می‌گریست و من هنوز نمی فهمیدم که این اشک شوق و غرور و تحسین است. راستی که مرضیه اصل و وصل خویش را در مریم رهایی باز یافته بود.دقایقی بعد هزاردستان و خاتون هنر ایران، قلم به‌دست گرفت و یک برگ زرین و جاودانه مقاومت و هنر را، به‌صورت یک نامه نوشت و خطاب به من ابلاغ کرد. این غزل غزلهای او بود. وقتی خواندم، فهمیدم که تا آن روز مرضیه را نشناخته بودم. با شرمندگی از عنوانهای پر لطفی که به من داده است، از آن‌جا که مجاز نیستم هیچ چیزی را از نامه تاریخی بانوی سرفراز هنر حذف کنم، امانت را عیناً به موزه مقاومت تقدیم می‌کنم و به استحضار همه هموطنان به‌ویژه زنان اشرف‌نشان این مرز و بوم می‌رسانم:گزارش مسعود رجوی از رویکرد مرضیه نسبت به خواست رجوی به فرار از عراق

نامه مرضیه به سازمان نقل از سایت مجاهدین
https://leader.mojahedin.org/i/news/69519
مرضیه که خود فرد پاک و پاکیزه ای بود، فکر میکرد که با خدایان پاکیزگی طرف است. و از همین رو به این زوج دجال و مجاهدین عشق میورزید ولی نمیدانست که با یک فقره ضحاک مار بدوش و یک قواد مواجهه است که جان ایرانیان که هیچ جان مجاهدینی که فدایی او بودند نیز سرسوزنی برایشان ارزش ندارد.
رجویها که فکر میکردند با یک مطرب طرف هستند و به محض گفتن اینکه عراق در حال اشغال است و باید برود اروپا، همچون خودشان بلافاصله استقبال خواهد کرد.
اما با رویکرد صادقانه و فداکارانه مرضیه چنان شوک شدند و مرضیه بدون اینکه بداند چنان خیانت مسعود و مریم را در آینه خودش برای خود ایندو رهبر فراری به نمایش گذاشت که کینه عمیقی از او بدل گرفتند.

رجویها مجبور شدند ما ها مسئولین را جمع کنند و مشکلی که ایجاد شده است را مطرح کنند، بدون اینکه بگویند مرضیه دارد طرح فرار آنها را خراب میکند. بلکه گفتند اگر مرضیه را نتوانستیم متقاعد کنیم که به خارج برود ممکن است در اثر شدت بیماری در عراق بمیرد!!! شما ها باید حواستان جمع باشد!! حتی در نهایت در جلسه عمومی نیز به این رویکرد خطرناک مرضیه برای اعتبار رهبری خودشان اشاره کردند.
ترس رجویها این بود که وقتی مرضیه در عراق بماند و بعد بفهمد که ایندو فرار کرده اند چگونه بر سرشان آوار خواهد شد. بویژه با وجهه ملی و بین المللی و ورحیه جنگنده ای که مرضیه داشت، فقط باید او را میکشتند تا ساکتش کنند.
هرچند این مسئله ای نبود که ایندو جرثومه های خیانت و وطن فروشی نتوانند از پس آن برآیند و در نهایت با هزاران دروغ و فریب او را راضی به خروج از عراق کردند. ولی از آنجا که خیلی دیر شده بود پس از سقوط صدام، مرضیه مدت ۱۰ روز در مرز عراق و اردن سرگردان بود تا سرانجام موفق شد از این کشور خارج شود و به اروپا برود.
وقتی مرضیه بعدها در اروپا فهمید که بازهم فریب خورده و ایندو خود فرار کرده اند و علت اصرار آنها به خروج از عراق چه بوده بخاطر خیانت آنها به اعضا و جنبش دست به اعتراض زد. مرضیه در دفتر خاطراتش در زمانیکه به اسارت فرقه رجوی در آمده بود هر روز از خیانتها و فریب های رجویها نوشته بود. هر روز از اعتراضاتش به عملکردهای خیانتبار رجویها و بلا جواب ماندن آنها پر بود که مریم رجوی دستور داد دفتر خاطراتش را زندانبانان او از وی دزدیدند. مرضیه دست به اعتراض زد و حتی خواستار رسیدگی در شورای ملی مقاومت شد که متاسفانه با اکیپ کنترل چهار نفره و افزایش نفرات کنترل او، مرضیه را در دهه هفتاد زندگی با انبوه بیماری و در اوج تنهایی عملا خفه کردند و نگذاشتند صدایش به جایی برسد. خاطرات روزانه اش را جنگ و جدالهایی که با مریم رجوی و کشتاپویی که او را کنترل میکردند داشت را از او دزدیدند که بدست کسی نرسد.
خیانت مسعود و مریم رجوی در مورد هنرمندان و بویژه مرضیه بسیار دامنه دار است متاسفانه اسماعیل وفایغمایی که از بسیاری با خبر است حق مطلب را ادا نمیکند. شاید هم خود اسماعیل وفا را علیه مرضیه به خدمت گرفته بودند که اینگونه در سکوت از طرح جزئیات است. چون رجوی اجازه نمیداد که افرادی مانند اسماعیل که با رجوی مسئله داشت در جریان مشکلات مرضیه قرار بگیرند. حتی از او بعنوان فردی ملایم که مرضیه میشناخت برای فریب مرضیه استفاده هم میکرد. همانگونه که از مزدور زن باره ای بنام حمیدرضا طاهر زاده و محمد شمس استفاده میکرد.
داود باقروند ارشد
اکتبر 2020
مهرماه 1399
• محمدرضا شجریان و رابطه اش با مسعودرجوی و یک فقره دجالگری از فرقه رجوی
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=21749
• محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=21333
18982

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
اکتبر 17, 2021

فهرست مطالب
قسمت اول.
مقدمه:.
تاکید ضروری:
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی..
توهم مبارزه با رژیم.
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی..
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی.
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟. ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری..
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست..
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است..
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ..
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست..
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی.
قسمت دوم.
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش…
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.
واقعیت جداشدگان مقاوم.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..
تکرار تاسفبار تاریخ.
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..
قسمت اول
مقدمه:
آنها که ضعفهای خود را که به مردم صدمه زده میپوشانند، یعنی در مورد خودشان به مردم دروغ میگویند. آنها که به مردم دروغ میگویند، نمیتوانند مدعی دفاع از مردم باشند
مدتی قبل دوستی که سالیان همرزم بوده ایم و متاسفانه به گفتارهای ژورنالیستی در تلویزیونهای دیجیتال بهای بیش از حد قائل است کلیپی را ازجدا شده ای که آه و فغانش از پرداختن رجوی به او و امثال او حکایت میکرد برایم فرستاد و توصیه کرد که حتما نگاه کنم!!
تعطیلات بود و فرصتی که گفتاررا گوش کنم. راستش از این میزان شقاوت و خشونت رجوی کلامی و بسیج امکاناتش (که بدون دخالت مستقیم مسعودرجوی نمیتواند رخ دهد) علیه جدا شدگان بسیار ناراحت و خوشحال شدم،احساسی متناقض.
اما چرا ناراحت؟ بخاطر ظلمی که در حق جدا شدگان اعمال میشود. آنهم بعد از اینکه تمام عمر را در اسارت فرقه رجوی باخته اند. آنهم بعد از اینکه رجوی، جوهره وجودی بلندترین سروهای سبز و خرمشان را در ریگزارهای فکری فرقه خودش به هیزمهای خشک بی جان بدل کرده. تازه بعد از نجات از بیابان انسان سوز “بی طبقه توحیدی-فاشیستی-مذهبی” نیز آنها را رها نمیکند و کینه حیوانیش را از آزادی آنها نمیتواند پنهان کند.
خوشحال از اینکه رجوی این جرثومه و طاعون خطرناک، با شناخت عمیقی که از او دارم و عقاید داعشی او را سی سال در درون تشکیلات تجربه کرده ام، میدانم قبل از بقدرت رسیدن افشاء میشود و ماهیتش برای همگان از جمله جداشدگان که سالیان بعد از جدا شدن از این فرقه سنگش را به سینه میزدند و در بسیاری موارد او را نصحبت میکردند، دشمنانش را دشمن خود دانسته و اتهاماتی که به خودشان و بقیه جداشدگان زده بود را تائید وتکرار میکردند و میکنند، روشن میگردد.

تاکید ضروری:
در فرقه های تبهکار مانند فرقه رجوی هیچ انسانی را اجازه نمیدهند که خودش باشد. فرد با مکانیزمهای فرقه ای وادار میشود که به از خود بیگانگی باورنکردنی برسد و اقداماتی که هر حیوان اهلی شده ای میکند را بکند و اعترافاتی انجام دهد و مطالبی بنویسد و بگوید که هزاران بار بدتر از اعترافات تحت شکنجه های قرون وسطایی استالین است. بنابراین برشمردن و اعتراف به اعمال خود تحت تاثیر مکانیزم های مغز شویی فرقه ای تشکیلات رجوی همچون اعمال و اعترافات تحت شکنجه نه تنها مستوجب مجازات نیست بلکه هیچ دادگاهی آن را سند جرم نمیشناسد. هرچند بدلیل مسئولیت فردی هر انسانی قابل نقد است.

از این روست که در این مطلب صادقانه باید گفت که به هیچ وجه قصد کوبیدن کسی در کار نیست. از آنجا که طاعون «یعنی تشکیلات و رهبری خودشیفته آن» را که در حال تلاش برای دستیابی به قدرت برای نابودی بیمار «یعنی اعضای سازمان و ایران» است را در نظر بگیریم، آنهم بطور خاص بدست یک طبیب خود شیفته روانی که کاری جز کشتار بیماران و در نتیجه تداوم طاعون حاصل دیگری ندارد، نمیشود برای ریشه کن کردن طاعون صرفا به ایراد گرفتن به طبیب و یا اینکه طاعون چقدر بد است بسنده نمود.

نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی
از همین رو برای ریشه کنی طاعون رجوی متاسفانه کالبدی جز بیماران آلوده به طاعون در تشکیلات بنام اعضای جدا شده یا نشده برای تشریح وجود ندارد. اصل مشکل طاعون است که باید بطور کامل شناسایی و معرفی و ریشه کن شود، تمامی زمینه های ظهور آن، علائم ظهور آن، ابزار مبارزه با آن و… شیوه های پیشگیری، بهداشت عمومی ضد طاعون و… اگر شناسایی و معرفی نشود این بیماری میتواند در قالبهای دیگر تداوم یابد، و یا یک دجال دیگری اینبار در لباس زرق و برق دار و با نام و ظاهری فریبنده مانند مریم رجوی و اسلام دمکراتیک ظهور کرده و ادعای درمان طاعون نموده و به کشتار و گسترش طاعون ادامه میدهد.
توهم مبارزه با رژیم
برای راحت شدن ذهن خواننده این سطور، شاید لازم است تاکید شود که، علیرغم اینکه خواهید گفت، الان رژیم در ایران حاکم است و مشکل آنجاست، چرا به آن نمی پردازی؟ جواب این است که:

  1. این رهنمود مبارزه با فرقه رجوی برای مردم ایران نیست که فرقه رجوی را بعد از سال 1360 و بعد از کشتار فرزندانشان در شهرها و مرزها برای عراق و … به گواهی تمام خبرگزاریها و تمامی سیستم های اطلاعاتی جهان از جمله سیستم اطلاعاتی عربستان که ویکی لیکس نیز افشاء کرد به زباله دان تاریخ ریخته اند. مردم ایران نشان داده اند که حتی زیر تیر رژیم هم حاضر نیستند نام این فرقه را به زبان بیاورند، ضمنا همه طرفهای خود را بخوبی میشناسند.
  2. این سوال که “رژیم در ایران هست چرا با فرقه تبهکار رجوی در خارج مبارزه کنیم” تنها برای اذهان توهم زده ای مطرح است که فکر میکنند د رخارجه در حال مبارزه با رژیم هستند. نگارنده بعد از تجربه سی و پنج سال مبارزه به اصطلاح مسلحانه، با صداقت تمام میگوید چنین توهمی ندارد.
  3. 42 سال است که شاهدیم، من و شما در خارج اثرمان در تحولات داخلی نزدیک به صفر مطلق است. بطورخاص آنها که مدعی سرنگونی هستند نه تنها اثری مثبت ندارند که مورد تنفر مردم هستند.
  4. از آنجا که مردم ایران هر لحظه خوب و بد رژیم را با پوست و گوشت و استخوانشان لمس میکنند. شناخت آنها از رژیم نسبت به من و شمای لم داده در غرب (با سابقه “درخشان” 42سال گذشته)فاصله کیهانی دارد.
  5. مهمتر اینکه آنچه بنام مبارزه با رژیم مطرح میشود چیزی جز باز نشر ژورنالیستی اخبار داخل کشور نیست، مبارزه با رژیم ادعایی چیزیکه جز “معرفی رژیم به خارج کشوریها”!!! چیز دیگری نیست، نیز آب در هاون کوبیدن است چون مشکلشان نیست و 42 سال است می بینیم که نیست، ضمنا اگر هم بفهمند اثری ندارند.
  6. بنابراین شاهدیم که اگر مبارزه ای هست، خود مردم ایران آنرا میکنند و نیازی هم به کسی ندارند. “مارا امیدی به خارج کشور نیست شر مرسانید”. حداقل درخواست نکنید آمریکا ما را بمباران کند، درخواست نکنید تحریم کند و گرسنگی را نیز به ما بیشتر تحمیل کند، کشور را پیش فروش نکنید که بقدرت برسید و بر ما حاکم شوید. از پشت خنجر نزنید که چرا شاه را سرنگون کردیم؟ با دشمنان قسم خورده خارجی عکس دونفره نگیرید، آنها را سخنرانان جلسات خود فروشی خودتان نکنید. نخواهید بیایند ایران را بگیرند و بچاپند و از باقی مانده چاپیدن آنها به ما هم چیزی برسد را در تلویزیون های نا میهنی خود مطرح نکنید. مارا امیدی به خارج کشور نیست شر مرسانید.
    از این روست که اگر صداقتی هست، حداکثر باید با در اختیار گذاشتن کالبد سیاسی-فکری آلوده به طاعون فرقه رجوی خودمان، و تشریح آن در مقابل جوانان و نسلهای جوان و آیندگان، اگر انقلابیگری، روحیه مبارزاتی، روشنفکری، ایرانیت و ایران دوستی، ملی گرایی و یا هر نام و نشان و محتوایی که بخودمان میدهیم و اثری از آن در ما باقی مانده است، دِین خودمان را نسبت به مردم و کشور و فرهنگی که میدانم بدان عشق میورزید ادعا کنید.
    ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی
    والا با رویکرد ژورنالیستی به رجوی و یا تاختن به اسلام اثری آموزنده بر نسلهای جدید ندارد. بلکه آب در هاون کوبیدن است. دیدیم که دوتن از جوانان بی تجربه دانشگاه شریف میرحسین مرادی و علی یونسی توسط خاله یکی ازآنها که عضو فرقه رجوی است براحتی در دام طاعون رجوی گرفتارشده بودند و دستگیر شدند. که بزرگترین خدمت و هدیه به رجوی آزار و شکنجه و خدایی نکرده اعدام آنها خواهد بود. یا اگر فکر میکنید چون در گذشته خودتان یا بسیاری از اعضای حاضر در فرقه رجوی بخاطر افکار اسلامی گرفتار(که اساسا تلقی غلطی است) طاعون رجوی شدند، بعد از 42 سال تجربه، چنین تهدید و توهمی نسبت به اسلام نه در میان جوانان و نه در میان سالمندان ایران وجود ندارد. شما پنج دهه است از ایران دورید. ضمنا عقاید مذهبی مردمی براساس تجربه تاریخی تمامی ملل و در یک بررسی انسان و جامعه شناسانه مقوله ای نیست که با این رژیم آمده باشد تا با این رژیم و یا مخالفت امثال من و شما برود. ضمن اینکه کار اصلی اسلام زدایی را (به گواهی بسیاری از عناصر خود رژیم) خود رژیم کرده و میکند.

شما تمام تاریخ اروپا را بخوانید ببینید کلیسا و مسیحیت که قرنها بر آن مسلط بود آیا با کار و روشنگری شگرف آنهم طی بیش از دو قرن فیلسولفانی چون ولترها، هیوم ها، رسوها، شیلرها، توماس ریدها، منتسکیوها، آدام اسمیت ها، گوته ها سرنگون شد یا در اثر اقدامات، پوسیدگی، فساد و ستمهای کلیسا برمردم بود که تضعیف و منجر به سقوط آن شد. یک جهانگرد زن انگلیسی در مورد فرانسه در آستانه انقلاب 1789 نوشت: “درفرانسه 10درصد مردم از پرخوری میمیرند 90درصد هم از گرسنگی”. ضمنا هم مسیحت ماند و هم در بسیاری کشورها از جمله همین آلمان و آمریکا و… احزابش در قدرت آنهم برای مدتهای طولانی ظاهر میشوند. بعد شما در طی چهل سال گذشته در کدام تظاهرات ضد حکومتی نشانی از مذهب مشاهده کرده اید که همه انرژی خود را به اسلام زدایی متمرکز کرده اید. این فقط نشان میدهد با جامعه ایران فاصله پر نشدنی پیدا کرده اید.

مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی

شیوه کینه توزی و نفرت پراکنی که یکبار در زمان سرنگونی شاه تجربه کرده اید را چرا دوباره بکارگرفته اید؟ کی باید جامعه روشنفکری ایران از شاهکار حرکتهای پاندولی، تلاش برای سرنگونی شاه با مجاهدین(که خودتان الان گنده کاری مینامیدش!!)، سپس شاهکار بزرگتر تلاش برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی با مجاهدین(که الان آنرا تروریسم و غلط میدانید)، شاهکار شاهکار شاهکارها بازگشت و توبه از سرنگونی شاه(که او را بهتر ار مجاهدین میدانید)، و در آخرین فاز نیز پاندول از رمق افتاده آنهم با تحریک خود مجاهدین به مبارزه ای ژورنالیستی با اسلام برخاسته اید، فاصله میگیرد.

امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟

ولی کماکان کلمه ای و حرفی درمورد این انسانهایی که دچار عارضه پانودل هستند و اینکه چه مرگشان است که اینقدر چپ و راست میزنند نزدن را چگونه توضیح میدهید؟ چرا هیچ حرفی از ساختار جامعه ای که اینگونه است در میان نیست؟ وقتی عارضه ای همگانی است، باید بدنبال مشکلات عام و ساختاری بود.
چرا همین نسل با آن کار شکوهمند خلاص کردن خود از شر شاه، بلافاصله عده ای در زندانهای اوین و.. و عده ای نزد مسعودرجوی در زندانهای پایگاه منصوری و اشرف او در عراق و حتی در همان پایگاه های به اصطلاح انقلابی رجوی در شهر تهران با سرکردگی حسین ابریشمچی دار شکنجه، قتل و سوزاندن مخالف براه انداختند؟ چرا کسانیکه کورکورانه بدنبال به اصطلاح انقلابیون داعشی همچون رجوی، شاه را سگ زنجیری آمریکا و بختیار را نوکر بی اختیار میخواندند و سرود “مرگ برآمریکا را سر میدادند” خود چنان به سگ زنجیری و نوکر بی اختیار صدام و آمریکا حامی او در آمدند که آمار کشتارشان از ایرانیان چه در شهرها چه در مرزهای کشور که در حال دفاع از تجاوز خارجی بودند بالاتر رفت؟ فاجعه بارتر اما، چــــــــــــــــــــرا، بعد از 42 سال، در برای این نسل، کماکان بر همان پاشنه میچرخد و ضدیت کور از یکطرف و در مقابل دنباله روی کور با همان فرهنگ، به دیکتاتور سازی، دیکتاتور پروری، و دیکتاتور پرستی مشغول است. که نه تنها اثری نبخشیده که نتیجه ای جز پوسیدگی در غربت برای خارجه نشینها و ادامه وضعیت اسفبار مردم در داخل نداشته است. چرا با شاه سکولار با ضدیت کور بکمک اسلام مبارزه کردیم و حالا در یک ضدیت کور با اسلام، و با اسلام ستیزی به سکولاریسیم تکیه کرده ایم؟
قبل از قضاوت کور دیگری و محکومیت نگارنده به دفاع ازاسلام و زدن مارکهای متداولی چون مزدور، سگ زنجیری، نوکر بی اختیار و …باید نوشت که مشکل با ضدیت شما با اسلام نیست مشکل با خود شمایان و خودمان است. از چه عارضه ای رنج میبرید که روزی تب و روزی لرز میکنید. روزی “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” است، روزی “آمریکایی بیا کشورم را بمباران کن” یا “بیا کشور را محاصره کن” …است؟
این وسط هرکس از مردم ایران و از کشورش دفاع کرد و خواستار عقلانیت و بکارگیری خرد و اندیشه و دور نگری و همراهی و فاصله گرفتن از حرکات مبتنی بر کینه ورزی و نفرت پراکنی، خواستار فاصله گرفتن از سیاست زدگی است، مزدور شد، هرکس در مقابل این حرکتهای مبتنی بر نفرت و کینه ورزی عاری از خرد ایستاد، هر کس در مقابل وطن فروشی و زندان و شکنجه و قتل رجوی ایستاد، مزدور خوانده میشود. در مقابل در این وانفسای بی هویتی، هرچه بریده و بی رمق و نان به نرخ روز خور، ژورنالیست هست، در این نا کجا آباد خارجه به به و گل گلاب است؟ آیا همین دلیل این نیست که بطور مطلق یک قطره آب نیز از آتشفشان مبارزه!!!!! خارجه کشور با رژیم گرم نمیشود. قبلا نوشتم،

اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید، و زمینه سقوط به یک اشتباه تاریخی دیگر را چه با خود شیفته پروری و در نتیجه دیکتاتور سازی آماده میکنید.

آنکه دچار افراط و تفریط است یا ستمکش میشود و یا ستمگر یا سر در گریبان فرو میبرد ویا رگهای گردن را کلفت میکند و تا به اعتدال نیامده این تناوب زور گفتن و زور شنیدن از او دور نمی گردد. به حقایق زیر توجه کنید.

ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری
تا قبل از افشاگری کاوه موسوی در جریان دستگیری حمید نوری نامی (اگر اثبات شود که او همان است که شاهدین میگویند) این احساس دست میداد که کاری در حال شکل گیری است. ولی متاسفانه گند ژورنالیسمی که به انگیزه های این اقدام منجر شده است غم بر دل انسان مینشاند. ژورنالیسم یعنی خبر را برای نان روز-کاسب کارانه پخش کردن، یعنی حتی وقتی حمید نوری نامی راهم دستگیر میکنند، انگیزه طرف این است که، “اگر نان ژورنالیستی آن و آنتنی شدن انحصاری آن به تمام کمال متعلق به آنها نباشد، (طبق گفته کاوه موسوی) تهدید میکنند که کل ماجرا را خراب کنند!!! این فرد خود در پاسخ کاوه موسوی آنقدر در عمق خود شیفتگی غرق است که برخورد ژورنالیستی خود را با قندی که از کسب نان نیکه از روی کرد ژورنالیسیم خودش بدست میآورد در دل آب میکند، با خنده عنوان میکند”من تو مدرسه هم که بودم نمره انضباطم بد بوده”!!!آشکارا رویکردش که ریشه در کمبودهای شخصیتی و هویتی این شخص دارد را به نمایش میگذارد. چون بیمار است هرچند چون یک فرد است جز نقد و راهنمایی چاره ای برایش نیست.
قبلا نیز توسط نگارنده بطور مشخص دو سال قبل بدان اشاره کرده بود. و دیدید که چگونه مورد تهاجمات نوع رجوی با همان فرهنگ و برچسب ها و دروغهایی که رجوی برای ترور منتقد بکار میبرد توسط فرد مخاطبِ انتقاد کاوه موسوی قرار گرفت. تعجب اینکه در مقابل این رفتار ضد دمکراتیک همچون زمانیکه در درون تشکیلات بودید و خاطی را خودی تلقی میکردید، سکوت کردید. و به رفتار تشکیلاتی گوسفند وار بدنبال بز گله رفتن ادامه دادید.

عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست

امروز در میان جوانان اروپایی و آمریکایی و … آنهایی که به داعش می پیوندند مگر علتش گرایش به اسلام است؟ محرک اصلی و اساسی آنها جهت روی آوردن به تروریسیم، نفرتی است که بر اثر ظلم و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی در جامعه ای که زندگی میکنند از یکطرف و اینکه داعشی خود را بدروغ همچون مسعود رجوی منجی بشریت و راه حل خروج از زیر بار ظلم و ستم و تبعیض و تابرابریهای موجود در جوامع غربی معرفی میکند، میباشد.
این جوانان تحت تاثیر شرایط غیر انسانی تحمیل شده به آنها به یکباره و در اثر نبود ثقل دانش و خرد و اندیشه راه گشا از یکطرف و فقدان یک چشم انداز برای خروج از شرایط موجود آنچنان بدامن مخربترین و ضد انسانی ترین تفکرات معاصر همچون اسلام داعشی رجوی در می غلطند که براستی شرایط پر ظلم موجودشان که علیه آن شوریده اند، نسبت به آنچه داعش و امثال رجوی مدعی ارائه آن هستند بهشت است در مقایسه با جهنم.
متاسفانه آنها نیز تا مانند امثال نگارنده و شما با چشمان خود دیو داعش و یا رجوی را ندیده و با پوست و گوشت و استخوان شکنجه ها، قتلها و … آنرا بر خود و دیگران و جامعه ندیده است و حس نکرده است متوجه فاجعه ای که بدان گرفتار شده اند را نمیتوانند بخوبی درک کنند.
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است
خطرناکتر بودن فرقه رجوی نسبت به داعش در این است که داعش تمامی جنایاتش را علنی و با اعلام اینکه چه حکومت جنایتکار و ضد بشری را بنا میخواهد بکند را صادقانه (صداقت جنایتکارانه) اعلام کرده است و جهان میداند با چه وحوش بجا مانده از دوران ماقبل تاریخ مواجهه هستند. اما مسعودرجوی که بسا بسا پر کین و نفرت تر از امثال داعشیان است. ا و با پنهان کردن دندانها و چنگالهای وحشی فکری و فیزیکی که طی 42 سال گذشته شاهدیم. بطور مطلق از هرگونه قرار گرفتن در معرض سوال و مباحث علنی و شفاف ساز با مطبوعات و رسانه ها و درگیر شدن با دیالوگهای دو یا چند طرفه طوریکه پرهیز میکند. از طرح دروغهایی که یکطرفه نوشته و منتشر و اعلام میکند همچون آزادی خواهی و دمکرات معابی و … درجایی که اعمالش را در مقابل ادعاهایش قرار دهند پرهیزی باور نکردنی دارد.
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟
عدم ظرفیت مطلق اتحاد با دیگران جز با اتحادی از نوع تسلیم و بردگی و بندگی مطلق آنهم زمانیکه رجوی در اوج اضمحلال و ایزولاسیون و قطع از مردم ایران قرار دارد خود بوضوح برای کسی که نخواهد خود را به کوری و لاشعوری آگاهانه بزند زنگ خطری است برای شناخت محتوای این هیولایی که در کمین مردم ایران نشسته است. رجوی طی 42 سال گذشته نشان داده که منتظر شرایطی است تا نه در یک اتحاد با دیگران بلکه بطور مطلق خود را به همه ایرانیان تحمیل کند. و چنگالهایش را تا انتها بر گلوی ایرانی چنان فروکند که قرنها خلاصی نداشته باشند.
نیازی نیست که امثال نگارنده و جداشدگان به تفصیل جنایات و محتوای این هیولا یا طاعون سیاسی اجتماعی فکری معاصر ایران را بشکافد. استبداد مطلقه رجوی که در اوج ذلت در فقر مطلق سیاسی اجتماعی نظامی و ایدئولژیک در گوشه قبرستانها و بیمارستانهای آلبانی نه تنها دست اتحاد بسوی کسی دراز نمیکند، بلکه در تلاش برای نابودی دیگر فعالین است. بترسید که در حاکمیت بقیه نیروها باید بدنبال “بهشتِ سیبری” بگردند تا اگر جان سالم بدربردند بدانجا پناه ببرند.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ
اگر آنچه رجوی میخواهد برای بشریت سرمنشاء فایده، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر جمهوری که هر چهار سال انتخابات آزاد داشته باشد و… چرا نباید امروزه با قرار دادن ریز جزئیات آن برای آیندگان و انتخاب آنها در معرض افکار عمومی و سوال و استفهام و نکته سنجی قرار بگیرد؟ چرا رجوی برای مردم ایران این حق را قائل نیست که از او سوال کنند؟ چرا رجوی حتی حاضر نیست در اوج ذلت سیاسی و فروپاشی تشکیلات، در ملاء عام چه خودش چه مریم رجوی افکارشان را با ایرانیان بصورت دیالوگ دوطرفه به اشتراک بگذارند؟
چرا که “خدای” خود خوانده که نمیتواند مورد سوال و استیضاح قرار بگیرد، “خدا”(مسعودرجوی) فقط برای پرستش است و شکر نعمتهایی که او به بدنگان گناهکارش اعطاء کرده است. همان فرایندی که از سال 1365 تحت نام انقلاب ایدئولژیک یا تبدیل تشکل مجاهدین به حرمسرای خودش رقم خورد است و در عراق نمونه ملایم مدینه فاضله اش را با زندان و شکنجه و قتل اعضای خود پیاده شده است.
علت دیگر-علت فرعی- اما رجوی بخوبی آگاه است که به محض باز کردن دریچه افکارش، بصورتی انفجاری بسا بسا بیشتر از قبل مورد نفرت مردم ایران و جهان و بویژه حامیان مالی و سیاسی و اطلاعاتی خود قرار خواهد گرفت. چرا که خود را در معرض حمایت از پول پوت و داعشی خطرناکتر از داعش کنونی خواهند یافت. حتی از درون نیز متلاشی خواهد شد حتی در سطوحی مانند عباس داوریها و … که امروز بطور کامل همچون عصر یخبندان منجمد شده اند. چرا که اولا در فرود آمدن مسعودرجوی به زمین و شرکت در یک دیالوگ دو یا چند طرفه، تمامی مغزشویی آنها و دستگاه اللهی آنها فرو میریزد، چون که “خدایشان” به سطح انسانهای فاسد و فاسق و گناهکار در زمین که هنوز به “خدایی” او ایمان نیاورده اند، تنزول کرده است!!!! ثانیا همه مزخرفاتش براحتی در یک دیالوگ دوطرفه آزاد، نقش بر آب شده است.
رجوی بوضوح قبل از تبدیل شدنش به “خدا” به ما که در اروپا مسئولیت پیشبرد سیاستهایش را داشتیم میگفت، باید ماهیت خودمان را از بیرون خود مخفی کنیم تا بقدرت برسیم. آنزمان (سالهای 1360) تلقی ما از ماهیت، اندیشه های ضد استثماری و به اصطلاح انقلابی ضد امپریالیستی و… بود.
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست
در ضمن کی باید روشنفکران ایران به این نتیجه برسند که آنها که شعار آزادی و دمکراسی و عدالت و برابری میدهند اگر همچون رجوی بطور مطلق دروغ نگویند، اولا به معنی اینکه خود لزوما آزادیخواه و دمکرات هستند نیست، در ثانی وقتی میخواهند همین شعارها را پیاده کنند مجبورند آنرا بر بستر دیدگاههای فکری خود، جامعه و اطرافیان و…پیاده کنند. و دیده ایم که پیاده شدن آن شعارها، چه سرانجامی در گذشته داشته است. نتیجه آنها در جهان سوم چه بوده است.
یکی از بزرگترین دزدانی که خود 40سال است آی دزد آی دزد میکند شخص رجویست که دزد بزرگ آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و حقوق زن و.. است
رجوی حتی حاضر نیست و نمیتواند و نمیخواهد که در ظاهر هم شده در ترس از دستگیری و محاکمه در غرب، از آنچه عملا عقب نشسته و به غلط کردن افتاده مانند تروریسم و ضد امپریالیست نمایی و … یا حمایت از اعدام های ظالمانه خلخالی یا حمایت از دادگاههای انقلاب و شرکت در اشغال سفارت آمریکا، کشتار جوانان در مرزها کشتار اعضای خودو…. از خود انتقاد کند و رسما تغییر سیاستش را اعلام کند.
باز بدلیل اینکه اولا میخواهد به همه این اعمالش ادامه دهد در ثانی خدا نباید به اشتباه خود اذعان کند. “خدا-مسعودرجوی” در هرزمان هر غلطی کرد درست است، هرچند روز بعدش کاری 180 خلاف آن انجام دهد. رجوی هزار بار داستان خضر را برای ما اسرایش در اشرف در مقابل هزاران سوال و تناقض فاحشی که از عملکرد ضد اخلاقی و ضد انسانی، ضد دمکراتیک و وطن فروشی… اش ناشی میشد را بازگو میکرد، تا به مخاطب بفهماند که شما نیز باید خفه خون بگیرید و حرفی نزنید و همانگونه که در کار خضر حکمتی بوده!!!، حکمتی در کارهای منِ خدا هست!!!!

از همین رو با توجه به قدرت تشکیلاتی که رجوی متاسفانه با کمک امثال نگارنده و بقیه جدا شدگان و اسیران در فرقه و با حمایت مالی که عراق و عربستان و … و حمایت سیاسی آمریکا از آنها در آلبانی، حمایت آشکار اروپا در پناه دادن به عده ای تروریست به هم زده است، و صفر بودن بقیه به اصطلاح آپوزیسیون مانند خود رجوی تهدید آینده ایران همین فرقه رجوی است. باید آنرا جدی گرفت و باید بدان پرداخت. داخل بر عهده خود مردم تنها مانده ایران است. باز گفته میشود در مورد داخل ایران “به خارج کشور امیدی نیست شر مرسانید”.

بنابراین هر آسوده خیالی در خارجه که خود را سیاسی میداند(اخبار سیاسی را دنبال میکند و باز نشر میکند) و وقت دارد و میتواند آزادانه مطالعه کند حداقل باید برای آینده ایران کاری مثبت انجام دهد. و آن مبارزه سیاسی در پشت جبهه مردم ایران یعنی مبارزه با امثال مسعودرجوی و مریم رجوی تا با کمک دولتهای خارجی از پشت به مردم ایران خنجر نزنند.
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند
ضمنا کسانیکه بدنبال راه بیرون رفت از منجلاب گرفتارشدن به امثال رجوی میباشند، ضروریست به این سوال پاسخ دهد که:
این “ما”های دنباله رو چه مرگشان است که در زمان مشروطه پدر بزرگشان و در زمان رضا شاه پدرانشان، و زمان شاه خودشان و در زمان رژیم حاضر بهمراه فرزندانشان دارند چنین دسته گل هایی را آب میدهند. آیا این نشان نمیدهد با وجود اینکه در هر زمان و مقطع نیروهای واپسگرا و ضد تکاملی و فریبکار مانند مسعودرجوی حاضرند و در کمین نشسته اند و کارشان را کرده و میکنند، این ما کمبودش و مشکلش چه در ابعاد فردی چه در ابعاد اجتماعی و بویژه در ابعاد ساختاری ایران و ایرانی چیست؟ که نسل اندر نسل در چرخه باطلی از سرنگونی های کم و بیش بی حاصل استبدادهای از نفس افتاده و راه انداختن استبداهای تازه نفس، گرفتار مانده است. با چه سپر فکری، فرهنگی و سیاسی و … باید چه نقطه ضعفها و یا پاشنه آشیل های تاریخی خود را حفاظت کند.
چگونه دشمن خطرناکی چون رجوی بعنوان بنیادگراترین وهمزمان بی پرنسیپ ترین تشکل فاشیستی مذهبی به اصطلاح اپوزیسیون ایران، آنهم در برهه زمانی یک نسل با فریبکاریها و هر روز به رنگی در آمدن، از مواضع ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی، و آمریکایی کشی، به آمیختن با امپریالیستها و آمریکا و خود و تشکیلات و میهن را برای بقدرت رسیدن به قدرتهای منطقه ای و جهانی فروختن، از آزادیخواهی و دمکراسی طلبی به کشتن و نابودی آزادی و دمکراسی آنهم در مقابل چشم اعضا و مردم خود، که با در درنوردیدن همه مرزهای شقاوت و بی پرنسیپی و ترور فیزیکی و سیاسی و شخصیتی هیچ مرزی را نمیشناسد همراه است، میتواند دوام یابد؟ چگونه است که ما میتوانیم چنین پدیده ای را چه بعنوان عضو، هوادار، شورایی و حتی گروههای به اصطلاح سیاسی در خارجه بویژه توسط به اصطلاح مارکسیستها، تحمل کنیم؟
با برخورد و رویکرد واهداف ژورنالیستی کردن با او، شاید فرد به جذب تعدادی ناچیز از مخاطب بیکارِ بی عارِ بی اثرو در نتیجه به خواسته ژورنالیستی حقیر خود جامه عمل بپوشاند و به رضایت نفس برسد. اماهمینکار، میتواند در آینده، مردم ایران را که 42سال با زحمت بسیار به بهای خونِ بهترین فرزندانشان برای جرعه ای آزادی و دمکراسی رژیم حاضر را به نقطه امروزی رسانده اند، دوباره در دام استبداد تازه نفسی بنام فرقه رجوی، صد بار بدتر از استبداد حاضر (با توانمندیهای تشکیلاتی با خشم و کینه ای عمیق و حیوانی از ایران و ایرانی که گوشه ای ناچیز از آنرا نسبت به جداشدگان شاهدید) گرفتارکند.
کینه رجوی ناشی از 42سال نفی شدن توسط مردم ایران در دل مسعود رجوی و اعضای طلبکار! از عالم، چرا که “شهید داده” و “مبارزه کرده”، “استقامت کرده” و… انباشته شده، در صورت مسلط شدنش بر ایران، کو تا ایران بتواند از آن رها شود.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی

توجه کنید، که آمار کشتار رجوی که هنوز پایش به حکومت نرسیده از جمع کشتار رضا شاه و شاه و رژیم بیشتر است. رضا خان جز در جریان سرکوب عشایر که هنوز شاه نشده بود اگر صد نفر را کشته باشد. پسرش شاید 200 نفر را اعدام کرده باشد. درمورد این رژیم، 52نفر را در فاز سیاسی کشته، رجوی به دروغ میگوید 120هزار و نگارنده و همه شما جداشدگان خوب میدانیم که که تنها 12000 اسم بیشتر نتوانست جور کند، با مبالغه 3000تا هم در 1398، 100نفر در 1396، 50نفر در 1387 و 1000نفر هم در 1396، جمعا میشود 20000نفر، از آنجا که اعداد و ارقام کاملا دقیق نیست نگارنده، عدد را ضربدر 2 میکند و 40000 نفر کشتار رژیم را در نظر میگیرد.
آمار کشتار مسعود و مریم رجوی: فقط 17000نفر را در شهرها ترور کرده، در مرزهای کشور هزاران نفر را طی جنگ بعنوان بخشی از ارتش صدام کشته، بنوشته نشریه مجاهد در فروغ جاویدان 50.000 نفر را هنگام دفاع از کشورشان کشته، در جریان جلوگیری از سقوط صدام طبق اطلاعیه مریم رجوی 1500 نفر از کردهای عراق را کشته. نقش مستقیم در اشغال سفارت آمریکا و حمایت از آن و در نتیجه در جنگ ایران وعراق و کشتار آن مقصر و سهیم بوده، دهها تن از اعضای خودش را کشته، رقم کشتار رجوی اگر دوبرابر حکومتهای قبلی و فعلی نباشد بیشتر از آنهااست،
“باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحرست” هنوز هم دستش به قدرت نرسیده. مخالفین و منتقدینش را به اعدام محکوم میکند، همه را تهدید به انتقام و کشتن میکند.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
مهرماه 1400

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر
اکتبر 24, 2021

قسمت آخر
در قسمت اول مطالبی با تیترهای زیر را مطالعه کردید. اکنون قسمت دوم و پایانی این مطلب در اختیار علاقه مندان گذاشته میشود.
فهرست مطالب گذشته-قسمت اول
مقدمه:.
تاکید ضروری:
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی..
توهم مبارزه با رژیم.
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی..
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی.
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟. ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری..
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست..
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است..
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ..
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست..
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی.

فهرست مطالب قسمت آخر
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش…
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.
واقعیت جداشدگان مقاوم.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..
تکرار تاسفبار تاریخ.
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..
قسمت آخـــر
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی

رجوی که شاهدید ایرانیان را در مرزها میکشت، کشوررا پیش فروش کرد، تا شاید به قدرت برسد، در داخل ایران و در قدرت هزار بار بیشتر خواهد کشت تا در قدرت بماند. قصاوت او در کشتن و نابود کردن هر مقاومتی در مقابل اراده اللهی (ادعای حاکمیت اللهی مسعودرجوی برزمین) از نظر او و مریدانش در تشکیلات و در شورا، نه جنایت که بزرگترین خدمت به رهبری عقیدتیشان همچون تلقی داعشی ها از عمل انتحاری مقدس تلقی میشود، را باید جدی گرفت. اگر این ویروس بنیانکن که با تلاش مردم ایران و جدا شدگان از عراق دور شده در اثر یک اشتباه از آزمایشگاه های منطقه ای-امپریالیستی آلبانی رها شود بهایی جهانی خواهد طلبید تا مهار گردد.
آشکارتر از رویکرد رجوی در دادگاه حمید نوری که تنها کورسویی از شعله های خشم و کنین رجوی در نابودساختن هر عنصری که اقتدار و هژمونی و استبداد رای او را خدشه کند چه میخواهید؟ دجالیکه که شعار میداد «هرکس یک قدم از ما جلوتر کاری بکند رهبری او را میپذیریم» در جریان حمید نوری نشان داد که چگونه از عملی که در آن نقشی نداشته “حمایت”!!! میکند.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
جداشدگان سود آوربرای رجوی، تعجب خود را از اینکه گِل قبر حمید اسدیان خشک نشده دوباره بجانشان افتاده اند، را عنوان میکنند؟ اما نکته اینجاست، چرا یک مقدار دور اندیشانه تر با این مسئله برخورد نمیکنند؟ بارها گفته شد که رجوی را نباید خام فرض کرد، اگر مرتب به شما و امثال شما از جمله فردیکه سوژه اصلی و سرمایه رجوی در کوبیدن جداشدگان است میپردازد برای این است که بسیار برایش سود آور است. شاهدید که چگونه برای شورایی ها و هوادارانِ کورخود مار میکشد و میگوید این است مار و همگی آنها مانند موش کورهای داخل تشکیلات قلم بدست به توجیه جلاد برای قصابی کردن قربانی جدا شده سر از پا نمیشناسند و برای از دست ندادن ماهانه هم شده، از روی دست هم، هم شده تقلب و علیه جدا شدگان قلم فرسایی و فحاشی میکنند.
از این روست که باید سرچشمه سود آوری کلان خود را برای رجوی را که با تکیه به آن میتواند مزدبگیرانش را بسیج کند را خشک کنید. اینکار باید بدست خودتان انجام شود تا مؤثرتر باشد. این قلم بسیار تلاش کرده است که در حد خود از جمله همین نوشتار، این سود آوری از پرداختن به امثال شما و و دیگر سوژه های سود آور رجوی را خشک کند و جوابهایی داده است. اینکار باید توسط خود شمایان صورت گیرد تا اولا مفید فایده بیشتری باشد در ضمن، نوشته های نگارنده هم به دشمنی با جدا شدگان تعبیر نشود.
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی
رجوی با توجه به جنایاتش علیه مردم ایران چه در فاز سیاسی با جاسوسی برای شوروی، در حمایت ایدئولژیک از دادگاههای انقلاب و تائید و حمایت از اعدامهای سران گذشته بعد از انقلاب، حمایت ایدئولژیک از اصل ولایت فقیه، راه انداختن و دامن زدن به اشغال سفارت آمریکا منجر به جنگ خانمانسوز با عراق، تروریسم درون شهری و در کشتار جوانان ایرانی در مرزها بعنوان ارتش مزدور صدام حسین، ترور مخالفین صدام حسین بدستور او ولی بدست مجاهدین در شهرهای کرمانشاه و دزفول، در آویختن به همان امپریالیزمیکه صدها هزار جوان را برای مبارزه با آنها به کشتن داد، تا ته خط رفتن با عراق وعربستان و اسرائیل و…به کشتن دادن آگاهانه اعضای خود در اشرف، لیبرتی و حالا در بند کردن دو هزار عضو که امروزه، روزی نیست که شاهد خشک شدن و سقوط مرگبارآنها در بیمارستانهای آلبانی نباشیم که خود دیده اید و میدانید از بهترین ایرانیان بودند.
از این روست که مسعود و مریم رجوی نیاز به سرمایه عظیمی جهت لاپوشانی دجالانه چنین تاریخ جنایتکارانه مشعشع خود دارند. تا اذهان را از این همه جنایت منحرف و خود را قربانی معرفی کند.
چون نتوانست اینکار را در اذهان مردم ایران بکند اما توانسته در خارجهِ بی تفاوت به کشتارهایش، خارجه سیاست زده و پر کینه کور نسبت به رژیم، توانسته است این سیاست را حتی در میان کسانیکه جدا شده اند، علیرغم شناختی که از رجوی دارند و بدلایلی که فعلا موضوع این نوشته نیست، بعلاوه مخفی کاری رجوی در مورد جنایات درون تشکیلاتیش و بی خبر نگهداشتن بعضی جدا شدگان، بخوبی پیش ببرد. مطمئن هستم جدا شدگان قبول دارند که این جنایات را رجوی در یک شب و یک روز انجام نداده است. آنها را از سال 1357 تا با امروز مرتکب شده است. در این مدت ما و جداشدگان آنها که مسئولتر بودند سالیان کمکش کرده ایم. نه با این نتیجه گیری که باید محاکمه شویم، بلکه این دینی برگردن ما میگذارد که باید بدرستی ادا شود.
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش

  1. مسعود رجوی همه جنایاتش را در پس ادعای مبارزه با رژیم مخفی میکند. ومدعی است من و فقط منِ مسعود رجوی درحال مبارزه با آن هستم.
  2. از آنجا که تو دهنی تاریخی از مردم ایران در چنین غلط کردنی خورده است و میبینیم که فقط با چوب زیر بغل نئوکانها و اسرائیل و عربستان و عراق به حیات خفیف خائنانه آنهم با کرایه سیاستمداران ادامه میدهد. از این رو برای مقصر جلوه دادن بیرون خود در قبال چنین سقوط به زباله دان تاریخ مجبور شده است.
  3. به تاکتیک معرفی جداشدگان بعنوان مقصر شکست خود دست میزند. کدام جدا شدگان؟ جداشدگانیکه از مبارزه بریده اند!! و هرچه میگویند حرفهای رژیم است!!!
  4. این جدا شدن اگر همراه با انتقاد به مسعودرجوی هم باشد طرف “تیرخلاص زن در زندان اوین” هم هستند، هرچند اگر پایشان به ایران هم نرسیده باشد.
  5. جهت سرکوب تمامی مخالفتها نه فقط در بیرون بلکه حتی در درون تشکلات، او تمامی کسانیکه (از زن و مرد، پیرو جوان) در ایران زندانی شده بودند و زنده مانده اند را خائن به مردم ایران (اسم مستعار خودش) و عامل شکست پیشبرد خط سرنگونی معرفی میکند. و آنها که از خارج به تشکل پیوسته اند عناصر مفت خور غیر مبارز که به یمن خونهایی که از پیکر رهبری رجوی!! بزمین ریخته، وارد مبارزه شده اند معرفی میکند که آنها نیز نه تنها نقشی در مبارزه ندارند که باری بر مبارزه هستند معرفی میکند. رجوی اشکارا سالها بحث میکرد شما اعضا مرا استثمار میکنید!!! هر دو دسته فوق باید در مقابل فدای بیکران رجوی!!(به کشتن دادن”جوانان کشور”) از زنده بودن خود در مقابل کهکشان شهیدان که فدای بیکران رجوی است!!! باید شرمنده و خجل بوده نه تنها خفه خون بگیرند و اعتراضی نکنند بلکه همواره آماده عمل انتحاری بفرمان او باشند تا کی این رحمت!! رجوی بر آنها ببارد و شربت شهادت بنوشند.
  6. بزرگترین خیانت به “خداوندی رجوی” در درون تشکیلات داشتن فکر و خرد و اندیشه مستقل است. بنابراین نه انتقاد بلکه هرگونه سوال و ابهام و تردیدی ناشی از تصادم اعمال و کردار و سیاستهای رجوی با واقعیات آشکار ناشی از خردورزی واندیشه و فکر انسان مستوجب مرگ است که آنگونه که صدها بار رجوی خودش گفته و تو نیز شنیده ای، “چون در خارج است و دستش زیر تیغ قضائیه کشورهای غربی” فعلا نمیتواند فرد خاطی را متناسب با شریعت رجوی صفتانه علنا مجازات بکند.
  7. اما اگر کار به انتقاد به رجوی برسد، منتقد به هر شکل باید نابود شود، چه زن و چه مرد چه علی زرکش چه مهدی افتخاری و… باشد، که بستگی به اینکه رجوی تعادل قوا و زیر تیغ بودن دستش در مقابل قضائیه غربی و… را چگونه ببیند، خاطی را اعدام، زندانی، شکنجه، تحویل زندان ابوغریب، فرستادن به داخل برای نابود شدن، خوراندن قرص، و.. سربه نیست میکند و کرده است. همانگونه که بسیاری از جمله نگارنده، علی حسین نژاد، فتح الله فتحی، مهدی افتخاری، و …نزدیک به هزار نفر دیگر در سلسله محاکمات معروف به سالن میله ای محکوم به اعدام ویا دهها سال زندان شدند.
  8. شورایی ها نیز که از نظر رجوی عمله بورژوازی هستند که به یمن خونی که رجوی از مجاهدین ریخته زنده و در حال کیف کردن در اروپا با پولهای رجوی هستند و باید خفه خون بگیرند و هرچه گفت انجام دهند، که شاهدی میدهند. اگر هم جدا شدند باید شرمندانه جدا شوند تا رجوی بتواند با روکردن پولهایی که میگرفته اند مارک مزدوری به آنها بزند و بلحاظ سیاسی ترورشان بکند.
    حال در میان جداشدگانی که رجوی اینگونه دجالگرانه آنها را میکوبد و عامل شکست خود و مزدور و… میخواند، عناصری مانند شما باشند که سند و مدرک و تاریخ روشنی از عدم مبارزه با جنایاتش در درون تشکیلات داشته باشند، و حتی بعد از جدا شدن ماهانه هم دریافت کرده باشند، و یا در گذشته سوابق ثبت شده ای از جمله با استناد به نوشته های خود جدا شده، از همکاری با رژیم و شرکت در کشت شناسایی سپاه و… داشته باشد، اینها تبدیل به بزرگترین سرمایه رجوی برای کوبیدن جداشدگان و پیشبرد خط مقصر جلوه دادن شکست های جنایتکارانه خود در رسیدن به قدرت میگردد. ولی عجبا که همین جداشدگان این پرداختن بسیار پرسود رجوی به آنها را دال بر اهمیت خودشان اینجا در اوج توهم و خود شیفتگی قملداد میکنند.

خوب در این میان هرچه استدلال کنید که رجوی بد شده است واقعیت جدا شده ای امثال شما را آنگونه که رجوی برای بیرون بی اطلاع و درون مسخ شده و برای دنباله روهای جیره خوارش در شورا و البته دنباله روهای کور، تشریح میکند نمیتواند عوض کند.

جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند

“اول من و شما باید برای خودمان روشن کنیم که چرا از قطار ننگین مسعودرجوی پیاده شده ایم، رجوی دجالگرانه مدعی است در حال مبارزه!! است ما اگر میخواهیم جدا شویم باید مشخص کنیم که آن قطاری که از آن پیاده شده ایم به ترکستان میرود.” وهر کس در حد توان خود بطور ریز مشخص کند که رجوی مبارزه که نمیکند ضد مبارزه است، چه در درون و چه در بیرون.
قطعا از سربازان وطن که در یک توطئه مشترک اطلاعات ارتش صدام حسین و فرقه رجوی فریب خورده و اسیر این تشکیلات شدند هیچ چنین انتظاری نیست، با این وجود شاهدیم که آنها که حتی سواد نوشتن و خواندن هم ندارند، با دل و جان در حال افشای عملکردهای رجوی و حتی نقد خود درفریب خوردن از رجوی هستند. اما در مورد ژورنالیستهای مدعی بویژه آنها که سوابق بدی چه در ایران وچه در هنگام جدا شدن از خود باقی گذاشته اند، که مورد سوء استفاده حداکثری رجویست، سوالاتی مطرح میشود.

سوالاتی از جمله اینکه، “چـــــرا تشکیلات سیده النساء العالمین (القاب مسعودرجوی به قوادش مریم رجوی) را ترک کردی؟ شما که قبلا به رجوی التماس میکردی بگذارد از اشرف در عراق به ایران بروی، ویا خواستار رفتن به اروپا بودید، ولی حالا که پایت به اروپا رسیده مرتب شعار سرنگون رژیم را میدهی! مگر در آن تشکیلات چه شعاری میدادند که جدا شدی؟ ایرادشان چه بود؟ از کی به این ایراد پی بردی؟ از زمانیکه پی بردی چه اقداماتی برای جلوگیری و یا بصورت انتقاد در تشکیلات مطرح کردی؟ شما که در زمان حضورت در تشکیلات درمورد جنایاتی که از روز اول انقلاب 22 بهمن توسط سازمان مجاهدین تا روز جدایی شما صورت گرفته حتی یک انتقاد در کارنامه ات ن نیست. یا وقتی هم خواستی جدا شوی شما را با سلام و صلوات با تاکید خودت بر بریدگی از مبارزه و رفتن به ایران به تیف و یا به پاریس اعزام کردند و در خارجه هم مستمری ماهانه از مسعود رجوی دریافت میکردی” لازم است حتی برای رهایی خودت از گرفتاری فکری رجوی به سوالات حیاتی فوق پاسخی بیابید.

در صورتیکه همان زمان اعضای جدا شده مقاومی که منتقد رجوی در تشکیلات بودند، وقتی میخواستند جدا شوند سر از سلولهای انفرادی در اشرف در میآوردند و بعد هم به زندانهای ابوغریب عراق تحویل میشدند و یا اگر میتوانستند فرار کنند و به خارج بیایند، با مزدور خواندن آنها رجوی را همراهی مینمودید و متاسفانه میکنید. وعضو شورای ملی مقاومتش هم بودید .

تازه وقتی هم که دیگر کاملا جدا شدید و مستمری ماهیانه هم قطع شد باز هم در کوبیدن اعضای مقاوم جدا شده که در اشرف قلع و قمع شده بودند و توانسته بودند به هر وسیله خود را به خارج برسانند، برای شتشوی خودتان، در ترور سیاسی جداشدگان مقاوم آتش بیار معرکه و همراه رجوی بودید و متاسفانه هنوز هم هستید.

اینها همه سوالاتی است که بطور طبیعی هم برای نسل های جوان مطرح است و هم رجوی بجد با ادعاهایی که در فوق آمد بدان دامن میزند و از جداشدگان امثال شما و با کوبیدن شما مبتنی بر استدلالهای دروغین خود بعنوان سرمایه لاپوشانی جنایاتش استفاده میکند.

ما و شما باید بتوانیم صادقانه نشان دهیم نه در کلام و بگونه ای ژورنالیستی، بلکه با مباحث شناخت شناسانه، ما و نسل ما چه ضعفهایی داشتیم (تا نسل جدید از آن ضعفها فاصله بگیرند و یا به رفع آن اقدام کنند)، رجوی و دیکتاتورهایی مانند او چگونه و با چه مکانیزم هایی از ضعفهای نسل ما استفاده کردند و جنایات 42سال گذشته را مرتکب شدند. مکانیزم های درون تشکیلاتی دروغها و شعبده بازیهای ایدئولژیک سیاسی و عملیاتی و…همه و همه باید روشن گردد تا هم مشخص شود که:

علیرغم این که ما ضعف فردی بسیار داشتیم و داریم ولی هیچ انگیزه ای جز سعادت مردم ایران در سر نداشتیم. تاسف آور اینکه، هرچه “انگیزه های مبارزاتی مبتنی بر جهل” و یا “انگیزه های مبتنی بر نفرت و کینه” بیشتر و عمیقتر بود، تا اینکه مبتنی باشد بر خرد و اندیشه ورزی، فکر و دانش تشکیلاتی-سیاسی-تاریخی، اصول دمکراتیک، حقوق انسانی، و… باعث میشد ما را عمیقتر در دام رجوی گرفتار شویم که شدیم.

ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی
با وجود اینکه رجوی شروع کرد به کوبیدن شما، باز دو پهلو به رجوی نصیحت میکردید تا به راه راست بیاید و برایش جداشدگان مقاوم را میکوبیدید. با شناخت عمیقی که از رجوی نزد نگارنده است، به محمد رجوی پسرش که جدا شده است نوشتم که دشمن تو نه رژیم که پدرت است. دیدیم که بعد از مدتی چه بلایی میخواست برسر فرزند منتقد خود بیاورد که دادگاههای نروژ مانع شدند و رجوی را محکوم کردند. در مورد شما نیز به تدریج که رجوی با تیغ آخته تری بجانتان افتاد کم کم واقعیت رجوی بر عدم شناخت شما از رجوی و بر بعضی تعصبات تشکیلاتی و ته مانده های دوران جاهلیت غلبه کرد. تا حرفهای جداشدگان مقاوم و اینکه بابا این امام زاده که نه بلکه خدای خود خوانده قابل نصحیت نیست را کمی باور کنید. رجوی که در تاریخ ایران از بدو حکومت قاجار با رکورد خود و کشور فروشیِ بیشتر بجان ایرانیان نخبه افتاد، سقفی زده که در جهان بی نظیر است که فکر نمیکنم تا قرنها کسی بتواند رکورد او را در مزدوری و بی پرنسیپی بشکند، و از این رو سر آمد همه مزدوران عالم و سرآمد در شکنجه گری و قاتل و سرکوبگری سیستماتیک تشکلاتی است.
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی
همزمان با تجاوز به ناموس زنان مجاهد آنچه همه خوبان از رذائل تک به تک دارند او در خود بصورت یکجا جمع کرده است. بگذریم از اینکه با چنگ انداختن بر زنان عضو و فشار به مردان، از یک نسل به اصطلاح مبارز، عده ای پدوفیلی و همجنسگرا و… ساخت. خدا شاهد است اینها اتهام نیست. طوریکه کودکان مجاهد گرفتار در این تشکیلات قرانیان آن شدند. شما در اوج بی پرنسیپی ژورنالیستی و هم راستا با رجوی با هزار مارک و لجن پراکنی چه در دل چه در نوشته ها و گفته ها علیه زنان شجاعی که تعرض جنایاتکارانه رجوی به زنان را افشاء میکردند را آنهم با اما و اگر با زدن اتهامات ترشح کرده از اذهان بیمار، بتدریج با آب شدن یخهای فکریتان، کم کم بارو کردید و شروع به فاصله گرفتن جدی تر از رجوی نمودید.
میدانید با اتهامات کثیف زده شده به این زنان شجاع چه رنجهایی بر رنجهای این زنان افزودید؟ میدانید چه نمکهایی بر زخمهای تاریخی این زنان پاشیدید؟ زنانیکه با شجاعتی تاریخی بدست خود برای نجات زنان آینده ایران از طاعون رجوی با افشاگری نزد شما بخیال همیاری شما تیغ شرف و مردانگی را بلند کردند، شما اما بجای دفاع از آنها، تیغ مردانه را بر روح و جان خودشان فرود آوردید؟ این خودِ آلوده به رجوی را اینجاها باید ببینید شاید عرق شرم بر پیشانی بنشیند! عباس داوری یکی از موجودات مسخ شده ای است که میزکارش مملو بود از گزارشات تجاوز به کودکان و روابط نا مشروع بین زنان و مردان.

بی پرنسیپی ژورنالیستی این بود که همان افشاگریهایی که زنان ومردان جدا شده از فرقه رجوی به قیمت هیثیت خودشان که توسط رجوی در همکاری با شما پایمال شد و میشود، را نه تنها تائید نکردید بلکه بعدا بنام خود و یا بدون تائید و انتقاد از خود باز نشر نمودید و ضمنی قبول کردید. و فرصت طلبانه نام این ژورنالیسم و بی پرینسیپی را مرز داشتن با رژیم خواندید.

شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان
سالیان برای شتشوی نا جوانمردانه خود در همکاری با رجوی، جدا شدگان را خرد و خمیر کردید. میدانید چند صد نفر بعد از زندان و شکنجه در محاکمات معروف به میدان میله ای در قرارگاه باقرزاده از جمله نگارنده و فتح الله فتحی، علی حسین نژاد، مهدی افتخاری، و.. که اعتراض و انتقادشان را که اختناق رجوی اجازه نمیداد بگوش کسی برسد را نوشته و به تابلوهای عمومی قرارگاه اشرف زده بودند، و بسیاری اعضای تیمهای عملیاتی صرفا بدلیل سرپیچی از جنایات رجوی، توسط مسعود رجوی به اعدام محکوم شدند؟

شما آنها را با بریده و مزدور خواندنشان برای رجوی، دوباره محاکمه و اعدام سیاسی میکردید، تا همه همدستیها و سازش کاریهای خودتان در گذشته با رجوی را معترف نشوید و رویش را همچون رجوی با تابلو مبارزه با رژیم میپوشانید.

رجوی نیز که همه اهرمهای مربوط به گنده کاریهای شما را با هزار دورغهایی که رویش گذاشته و در دورن تشکیلات و برای هواداران نا مطلع خود در بیرون و شورایی های جیره خوارِ خود فروخته بخوبی مطرح و جا انداخته بود از همراهی شما در مزدور و بریده و خائن خواندن اعضای مقاوم جدا شده بدست بخشی از به اصطلاح جدا شدگان حداکثر استفاده را میکرد و میکند. در صورتیکه امروزه جهان و خودتان شهادت داده اید که تمامی افشاگریهای جداشدگان مقاوم نه تنها درست و دقیق بوده که یک از میلیون حقایق تبهکاریهای رجوی نیست.
واقعیت جداشدگان مقاوم
رجوی که هیچ بهانه و اتهام و انگ به اصطلاح مبارزاتی، در پرونده و پروسه اعضای مقاوم جدا شده نمییابد، از این رو نمیتواند علیه آنها برنامه های گسترده تبلیغاتی بسود خودش جهت تحمیق شورایی ها و هوادارانش بسازد. رجوی تنها گافی که از نگارنده علم میکند این گفته است که نگارنده اعلام کرده است:

“طی دو قرن اخیر علیرغم همه زشتیهایی که ایرانیان تجربه کرده اند، شاید تنها و بزرگترین اقبالی که به مردم ایران روی کرده، تست و آزمایش شدن فرقه رجوی طی چهار دهه گذشته به قیمت هوشیاری مردم ایران و نابودی گذشته و حال و آینده و جان هزاران زن و مردی بود که فریب بهشت زمینی خدای خود خوانده ای بنام مسعودرجوی را خوردند، میباشد.”
و یا با نعل وارونه زدن و با توسل به دروغ مدعی شده نگارنده در وسط مبارزه آنجا را ترک کرده ام. ولی نمیگوید در اعتراض به کشف زندانی که در وسط قرارگاه اشرف کشف کرده بود و در اعتراض به ضرب و شتم های علنی معترضین در وسط یکان سه بار درخواست خروج از چنین تشکل استبدادی و سرکوبگر را داد و ترتیب اثر داده نشد، مجبور شد که درخواست ترک چنین جهنمی را به تابلو عمومی قرارگاه بزند تا رجوی را مجبور کند شب قبل از تشکیل جلسه شورا در بغداد به آن رسیدگی کند و ده سال زندان به نگارنده بخاطر اعتراض به شکنجه و زندان و فساد اخلاقی که چندین سال بود جریان داشت بدهد. که دوسالش در اشرف و هشت سالش در ابوغریب باید طی میشد.

در نتیجه نگارنده را مجبور کرد که وقتی آمریکا به عراق حمله کرد از کاهش قدرت سرکوب رجوی استفاده کرده فرار کند.
این جدای از هفت سالی بود که بخاطر انتقاد به رجوی در جریان انتخابات محمد خاتمی، به بصره تبعدی شده بود. [1] مریم رجوی به فرانسه فرار کرده بودند، به حمله به ایران فرستاد تا قتلعام نا تمام خود در فروغ یک را در فروغ دو تکمیل کند و اگر بمباران ستون نظامی آواره و سرگردان، بدون مهمات، بدون غذا و سوخت و البته بدون نیروی کافی(تانکهایی که فقط راننده و یا راننده وفرمانده داشت، نفربری که خالی میرفت بدون نیروی رزمی، توپخانه ای که توپش بجای هشت نفر آموزش دیده دو تا سه نفر که 50% آموزش ندیده و شلیک نکرده بودند) ما توسط نیروهای ائتلاف نبود امروز هیچکدام از ما زنده نبودیم و رجوی عکسهای همه ما را بعنوان “مجاهدین کبیر” در بازار شام شهید فروشیش برای نئوکانهای “بسیار محترم” نصب و برایمان اشک تمساح میریخت، اما بازگو نمیکند که آن زمان خودش و قوادش در راحت اروپا لمیده بودند و به سلامتی رزمندگانیکه برای قتلعام و تولید سریال جدید عاشورا با فریب اینکه خودش در راس ستون است فرستاده بود شبهای رقص رهایی را اجرا و یک آروق هم رویش میزد.
و در کنار نوشته فوق، نشر یک عکس بر گرفته از فیس بوک شخصی نگارنده با دوستانم در تهران در مقابل قبرستان ابن بابویه شهر ری در جریان تهران گردی برداشته شده بود، ابتدا ناشیانه زیرنویس کند، “عکس داود باقروند ارشد که از داخل بدستمان رسیده در حال آموزش در مسجدی در تهران را نشان میدهد” که وقتی نگارنده طی افشاگری به دزدیدن عکس از فیس بوک شخصی و اینکه مسجد که نه بلکه قبرستان معروف بزرگان و ملیون ایران ابن بابویه است اشاره شد، مجبورشدن شرمگینانه و وقیحانه زیر نویس را عوض کرده و توضیح جعلی “عکس از داخل کشور بدستشان رسیده” را حذف کنند.
واقعیت اعضای مقاوم جدا شده که به محاکمه کشیده میشدند این است که همه اعضای جدا شده و نشده سازمان، چه در طول کار سازمانی طی چندین دهه، چه در جریان محاکمات، روحیات و رویکرد و رفتارشان، مایه گذاریشان چه در رابطه با بقیه اعضای سازمان و تحت فرماندهیشان و چه در مبارزه آنها با استبداد و سرکوب و فساد و زندان درونی تشکیلاتی مسعودرجوی را دیده اند، بویژه که در نهایت نیز یا از زندان اشرف فرار کرده اند و یا با شل شدن چنگالهای رجوی بر گردن اعضا بعد از اشغال عراق توانسته اند فرار کنند. از این رو رجوی جایی برای هرزه درایی نسبت به آنها ندارد. الا برچسب زدن.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین
اما رجوی با تکیه به ضعفها و رویکرد سست در جریان جدا شدن از فرقه رجوی از امثال شمایان، بعلاوه دروغهای شیادانه ای که این سالها شاهدیم به جداشدگان نسبت میدهد. شما را میکوبد و مخاطب بی اطلاع را بخوبی قانع میکند که شما بریده هستید. آنوقت دیگر نیازی به کوبیدن اعضای مقاوم جدا شده نیست چرا که متاسفانه شما اینکار را برایش میکنید. آنهم در شتشوی خود از عملکرد ضعیفتان در تشکیلات بویژه هنگام جدایی، طوریکه رجوی توانسته به شما آنرا القاء کند و شما باور نموده اید (چون هنوز نخواسته در مدار ارزشهای رجوی بدورش طواف میکنید) که ضعف مبارزاتی داشته اید و اشکال از رجوی نیست. در صورتیکه از نظر نگارنده 90% مقصر شخص رجوی است. در هر مورد (چه زن و چه مرد عضو) نگارنده با تجربه چندین دهه کار تشکیلاتی میتواند با دلیل و استدلال و استناد به شیوه های مغزشویی متداول رجوی اثبات کند که مقصر سیستم توتالیتر و ضد دمکراتیک و روشهای فاشیستی فرقه ای سرکوب رجوی مقصر بوده و شما بریده نبوده اید،. اینهاست بخشی از سود کلان شما برای رجوی. بله شمایان اگر میخواهید این سود رسانی کلان را از او بگیرید لازم است با رویکردی رادیکال کالبد یک گرفتار در دام رجوی را بشکافید تا زمانیکه خودتان را حفظ میکنید در واقع از عملکردتان در تشکیلات رجوی دفاع میکنید، در صورتیکه اگر عملکرد شما در تشکیلات درست بوده فراموش میکنید که رهبری آن با رجوی بوده و نظم استبدادی و خونینی که براه انداخته بود شما از اوست که دارید دفاع میکنید. والا باید بتوانید با تشریح یک خودی که گرفتار سیستم ظالم و استبدادی و ضد دمکراتیک ومافیایی بوده باید بتواند نشان دهد که:

  1. چرا نمیتوانستید هیچ انتقادی نسبت به جنایات مسعود رجوی زمانیکه در تشکیلات رجوی بودید در کارنامه تان ثبت کنید. مگر م بارون را در کنارتان خود کشی نکردند، مگر کمال رفعت صفایی را به روزگاری که دیدی نینداختند؟ مگر مهدی تقوایی را نمیدیدید؟ مگر مهدی افتخاری را شاهد نبودید؟ مگر علی زرکش را ندیدی؟ مگر شاهد به خود را به آتش کشیدن فرزندان نوجوان اعضا بر اثر فشارهای طاقت فرسای رجوی نبودید؟ مگر شاهد کشتن دختر نوجوان محمدی فرزند یکی از اعضاء با سلاح نبودید؟ مگر پرویز یعقوبی را ندیدی؟ مگر دستگیری و شکنجه دسته جمعی 720نفر از اعضا را در روستای منصوری شاهد نبودید؟ و هزاران هزار موارد دیگر از جمله تبدیل تشکیلات مجاهدین به حرمسرای مسعودرجوی تحت عنوان انقلاب ایدئولژیک، همه اینها را رجوی با چه مکانیزمی بود که میتوانست اعضاء را به این فلاکت بکشاند؟ گناه اعضا مبارز بودن بود یا…؟
  2. با جزئیات نشان دهید که رجوی با چه مکانیزمهایی فرماندهان امثال حسین ابریشمچی را به شکنجه گران و قاتلین چه مردم ایران وچه اعضای مقاوم منتقد سازمان تبدیل میکرد.
  3. با حزئیات نشان دهید که آیا مسعود رجوی آنگونه که مدعی است در حال مبارزه با رژیم برای مردم ایران است؟
  4. اگر هست؟ پس شما چرا از مبارزه بریدید؟
  5. اگر مبارزه برای مردم ایران نمیکند، باید با ریز جزئیات بگوئید چرا؟ و رد کنید مبارزه ادعایی رجوی را.
  6. تشریح کنید که رجوی از کی از مبارزه منحرف شده است؟ نقطه انحراف کجاست؟ از فاز سیاسی است؟ از فاز 30 خرداد و تروریسم است؟ از رفتن به عراق و خودفروشی به صدام است؟ کجاست؟
  7. چگونه شما را مجبور کرد تا آخرین لحظه جدایی و حتی بعد از جدایی نیز تحت حمایت مالی رجوی به همکاری با او ادامه دهید؟ اگر آنچه امروز در مورد رجوی میگوئید درست است (که هست) به نسل جوان بگوئید که چه خطاهایی شما را به این اشتباه و کشاند و رجوی چگونه این ظرفیت ضد دمکراتیک و ضد انقلابی و ضد میهنی و… را در شخص شما و دیگر اعضا ایجاد میکرد، تا نسل جدید چشمش باز شود و فریب چنین دجالگریهایی را در آینده نخورد. کوبیدن اسلامی که رژیم خودش در افکار 96% مردم خرد و خاکشیرش کرده دردی از جوانان به در نغلطیدن به دام تشکلهایی مانند رجوی دوا نمیکند. چون رجوی که خود اسلامش هزاربار مرتجع تر از اسلام حاکم است و شما خوب میدانی از آنجا که مطلقا برای رسیدن به قدرت است که تلاش میکند و از این رو هیچ پرنسیپی همچون یک تبهکار ازنوع سازمان یافته ندارد، مرتب مانند بوقلمون رنگ عوض میکند و دجالگرانه شعارهای چپ روانه میدهد و فریبکاری میکند.
  8. هیچ گاه مشخص نکردید که رجوی از چه زمانی قابل جدا شدن بوده و دیگر نباید با اوهمکاری میشده.
  9. ریز جزئیات نقطه انحراف رجوی از یک مبارزه انسانی و تبدیل شدن به دشمن مردم ایران کجا بوده.
  10. ریشه های این انحرافات کجاست؟
  11. اگر در زمان حضور شما و همکاری شما این جنایات صورت گرفته، چرا به همکاری ادامه یافته مکانیزمهایی که تشکیلات رجوی بکاربرده تا این همکاری دوام یابد چیست؟ چه ضعفهای انسانی منجر به گرفتار شدن در چنین دامهایی میشود.
  12. ایرادات و کمبودهای فکری و مطالعاتی و تجربی و… خودتان چه بوده است که کماکان نه کار بلکه فداکاری در چنین فرقه جنایتکاری ادامه یافته؟
  13. آنها که شعر یا “کتابهای شعر” در وصف ضحاک این فرقه به رشته شعر و نصر در آورده اند،چه مشکلاتی، چه کمبودهایی در چه زمینه هایی باعث آن شده است. ضعفها و کمبودها، بویژه چه مکانیزمهای فرقه ای ضد دمکراتیک، نافی حقوق انسانها، چه ضعفهای ساختاری گروهی،چه خط و مشی های غلط سازمانی، سیاسی، ایدئولژیک منجر میشود که انسانهایی را مبتنی بر ضعفهای درونی وادار میسازد که تبدیل به رعیت های بی حق و حقوقی شوند که جز چریدن و بیگاری کردن و حداکثردر راه ظل السلطان تشکیلات تلف شدن هیچ حقی دیگری نداشته باشند.
  14. آموزه های شما برای نسلهای جدید کدام است که دوباره بدام مسعودرجویها نیفتند؟ و اگر افتادند چه علائم و نشانه هایی باید ما را نسبت به چاه در مسیر هوشیار کند؟
  15. چرا بسیاری در درون تشکیلات از جنایات درون تشکیلاتی بی خبر میماندند؟ و چرا آنها که مشاهده میکردند قادر نشدند بطور موثر جلوگیری کنند؟
  16. چرا تمامی اعضاء سازمان در تمامی سطوح سازمانی بطور مطلق از تمامی فرایندهای تصمیمات سازمانی مانند امور تشکیلاتی، سیاسی، نظامی و ایدئولژیک و چه تاکتیکی و چه استراتژیک بی اطلاع و محروم بودند.

براستی وقتی تکلیف به اصطلاح پیشتازان در مواجهه با ظلم تشکیلاتی و جنایات “تشکل خودی” اینگونه است از مردم ساده ایران چه انتظاری میتوان داشت؟ کدام آگاه ترند؟ آنها که الان در کف خیابانها مجاهدت میکنند یا امثال کسانیکه با ادعای مجاهدت در فرقه رجوی در مقابل همه ظلم و ستمهای تشکیلات فرقه ای و همه وطن فروشیها او برای چند دهه سکوت کرده اند. تفاوت آگاهی مردم کف خیابان با این به اصطلاح مبارزین روشن است؟ از این روست که گفته میشود نیاز نیست کسی نسبت به مبارزه با رژیم مردم ایران را آگاه کند. باید آنها را نسبت به دامهای گسترده شده در مسیرش نسبت به نکبت فرقه رجوی آگاه نمود.

افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی

آیا هرکس شعار مرگ بر حاکمیت داد میتوان گفت دمکرات است؟ آیا هرکس شبانه روز هم شده دادخواهی اعدامهای ها را کرد خود دمکرات و آزادیخواه است؟ بدون اینها چیزی جز ژورنالیسم و مطرح کردن خود و دامن زدن دوباره به فریب و نیرنگ چیز دیگری باقی نمیماند؟

البته اینگونه کینه توزیها ضد دمکراتیک اهمیتی از زاویه نگارنده ندارد، جز اینکه از سویی نشان میدهد که رجویسم و بی محتوایی مبارزاتی (ژورنالیسم) تا چه عمقی جامعه ایرانی خارج کشور را فرا گرفته و تهدید میکند. از سوی دیگر و شاید مهمتر و خطرناکتر روحیه سازشکاری و رویکرد غیر نقاد بین شما عناصر به اصطلاح آپوزیسیون و همقطارانتان با نمایش همان روحیه وحدت ضد دمکراتیک درون تشکیلاتی به قیمت نابودی آزادی، دمکراسی و حقوق بشر را که در مقابلِ آنچه “خودی” تلقی میشود با بستن آگاهانه چشم ها و در گذشتن از ایرادات منتسب به کلوپ خودی شاهد بودیم. و اینگونه فاجعه رویکرد فرقه ای همچون فرقه رجوی را در بیرون نیز تکرار کردید. این همان عقب ماندگی است که نشان از نبود فرهنگ دمکراتیک و فکر و اندیشه نقاد دارد. مستبدین از مادر مستبد زاده نمیشوند، آنها را بویژه آنها که به خود شیفتگی خود نیز معترفند اطرافیان با رویکرد غیرنقاد پرورش میدهند. یک روشنفکر مسئول باید همواره تیغ نقدش کشیده باشد چه رو به خودش چه رو به بیرون خودش تا مسعودرجویها دوباره بازتولید نشوند. این است معنی روشنفکری غیر ژورنالیستی غیر کاسبکارانه.
این همان وحدت ضد انقلابی ضد دمکراتیکی است که رجوی نیز میخواست و شما در بیرون دوباره در بین خودی هایتان سازی و جاری میکنید. و به هر مزخرفی به به و چه چه میگوئید و لایک میکنید. فردا نیز در حاکمیت این فرهنگ یعنی دار و درفش و زندان و … چشمهاینتان را باز کنید. شیب همه ایرانیان به تولید استبداد ، پرورش و پرستش مستبد است. که به نمایش گذاشته شده است.
همانطور که ضدیت کور با شاه فاجعه بار میتواند باشد، ضدیت کور با رژیم حاکم نیز فاجعه بار است، ضدیت کور حتی با رجوی هم فاجعه بار است. همه این رویکرد ضدیت کور آن روی دیگرش وحدت صوری بین آنچه خودی تلقی میشود است.

تکرار تاسفبار تاریخ

بعد از به توپ بستن مجلس مشروطه توسط محمدعلی شاه، یحیی دولت آبادی از رجال سیاسی مذهبی را تبعید میکنند که میرود به استانبول در آنجا انجمن سعادت[2] را میبابد که در حمایت از جنبش مشروطه بسیار فعال است ولی بسیاری از ایرانیان بویژه فرهیختگان ساکن استانبول در آن فعال نیستند. تلاش میکند بعد از اطلاع ازاینکه بعد از پیروزیهای ستارخان در تبریز، قشون روسیه تزاری وارد مرزهای ایران شده، تلاش میکند جمع ایرانیان غایب را به انجمن سعادت بکشاند و یک اتحادی بزرگتر شکل بدهد. وقتی جمع میشوند معلوم میشود هرکسی ساز خود را میزند طوریکه کار در انجمن سعادت به معارضه میکشد!!! وی سپس میگوید:
من تصور میکردم در این شهر[استانبول] با این اشخاص میشود کارکرد، تغییر حاصل شود، میفهمم ایرانیان خارج هم از جنس ایرانیان داخل هستند، بلکه در غربت لاف زنی و خود پسندی آنها زیادتراست.دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38
دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38

این سطور را مبارزین مشروطه امثال یحیی دولت آبادی در سال 1287 شمسی یعنی 112سال قبل نوشته است. درد آور نیست که هنوز پاشنه خارجه کشوریها و ما ایرانیان به همان پاشنه میچرخد؟

در نهایت اینکه: علت پرداختن این میزان رجوی به شما و امثال شما سود کلانی است که از این پرداختن میبرد. مخاطب اصلیش نیز نه افراد بیرون تشکیلات که افراد تحت اسارت فرقه ننگین خودش در درون و بیرون فرقه و شورای کذایی است. باید این سلاح و بانک ضد انقلابی او را از او با انتقاد درست از خودمان و جا نگذاشتن برای سوء استفاده رجوی از بریده مزدور معرفی کردن جدا شدگان، گرفت. تا زمانیکه اولویت اصلی نه مردم ایران و آینده آن بلکه جنت مکان نشان دادن خود باشد که مارک مزدوری رجوی ساخته را نخورد. یعنی کماکان به رجوی و مارکهایش اصالت میدهد، بنابراین در همان مدار فکری رجوی و تائید ضمنی جایگاه رهبر عقیدتی او در ساختن الگوهای مبارزاتی هستید.

برای جداشدگان مقاوم از فرقه رجوی وقتی توسط دژخیمترین دشمن ایرانی که در مزدوری آشکار برای عراق وعربستان جوانان میهن را با افتخار در شهرها ومرزها و در تشکیلات میکشت، تا شاید به قدرت برسد ودر مزدوری اسرائیل برای مقبول کردن خودش برای همان امپریالیستها اسرار کشور را لو میدهد، مزدور خوانده شدن، توسط یک ضد ایرانی، ضد دمکراسی، ضد آزادی، ضد حقوق بشر، ضد زن و مرتجع بیمار خود شیفته ای که خود را خدا میداند، بالاترین افتخار است.
اگر برای کسی این درک نشده باشد کماکان در مدار رجوی حرکت میکند. ژورنالیسم در فقدان پرنسیپ های دمکراتیک آنقدر شیرین است که بعضا اجازه نمیدهد که جدا شده به وظیفه خود قیام کند و ضمن فاصله گرفتن از کرده هایش در همکاری با رجوی با تشریح نمونه خودش به ظهور دوباره استبداد مذهبی – فاشیستی متکی به تشکلهای ضد دمکراتیک در ایران یکبار برای همیشه پایان دهد.

نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت

تا نوبت به سوال کردن از رجوی از درون تشکیلات و بویژه در شورایی که میدانی فساد سرتاپایش را گرفته برسد. به اینکار، شورایی های جدا شده باید اهتمام ورزند. افشای رجوی از روز اول و نقد خودمان که چرا همراهی کردیم. بدون این صداقت نمیتوان مدعی حقوق مردم و مبارز و دمکرات بودن شد. همه شورایی های گرفتار در فرقه رجوی، اگر شرفی در آنها باقی مانده باشد اینگونه جدا میشوند نه با اینکه مردم ببینند جدا شده ای سی سال درخدمت رجوی باشد وکلمه ای دم نزند رئیس فلان کمیسیون هم باشند و تازه وقتی جدا میشوند با کلی احترام به جنایتکاری که حد و مرزی در رفتار داعشی نمیشناسد نامه انفصال بنویسند!!؟؟ واین آتو را به رجوی بدهند که به آنها مارک “یک شبه منتقد شده اند” بزند. این میشود سرمایه رجوی به مزدور خواندن منتقد. و خفه کردن بقیه در درون شورا که تا بحال سکوت کرده اند. اما اگر این عزیزان از خود انتقاد درست بکنند اسیران در بند رجوی هم راه بیرون رفت شرافتمندانه را می بینند. بزرگترین زنان و مردان کسانیند که ظرفیت نقدهای بزرگ را از خود و از همقطارانشان دارند. اینها هیچگاه به خیانت به مردم و کشورشان کشیده نمیشوند حتی از اشتباهات مهلکی بکنند. رجوی بریده ای به تمام عیار بود که به بجای نقد خود به خیانت کشیده شد. نباید راه او را رفت.

داود باقروند ارشد
آبان 1400
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ که هفت سالی که در بصره بخاطر انتقاد و درخواست مجازات رجوی تبعید بودم و روزانه رژیم با خمپاره 120 آسایشگاههای ما را میکوبید و یا با 27 موشک در یک نوبت به موشک میبست، و یا وقتی نا جوانمردانه همه ما را زمانیکه خودش و قوادش مریم رجوی به فرانسه فرار کرده بودند، به حمله به ایران فرستاد تا قتلعام نا تمام خود در فروغ یک را در فروغ دو تکمیل کند و اگر بمباران ستون نظامی آواره و سرگردان، بدون مهمات، بدون غذا و سوخت و البته بدون نیروی کافی(تانکهایی که فقط راننده و یا راننده وفرمانده داشت، نفربری که خالی میرفت بدون نیروی رزمی، توپخانه ای که توپش بجای هشت نفر آموزش دیده دو تا سه نفر که 50% آموزش ندیده و شلیک نکرده بودند) ما توسط نیروهای ائتلاف نبود امروز هیچکدام از ما زنده نبودیم و رجوی عکسهای همه ما را بعنوان “مجاهدین کبیر” در بازار شام شهید فروشیش برای نئوکانهای “بسیار محترم” نصب و برایمان اشک تمساح میریخت، اما بازگو نمیکند که آن زمان خودش و قوادش در راحت اروپا لمیده بودند و به سلامتی رزمندگانیکه برای قتلعام و تولید سریال جدید عاشورا با فریب اینکه خودش در راس ستون است فرستاده بود شبهای رقص رهایی را اجرا و یک آروق هم رویش میزد.
  2. ↑ انجمن سعادت یکی از نهادهای مشروطه‌خواه بود که پس از رویداد به‌توپ‌بستن مجلس، به دست گروهی از بازرگانان مشروطه‌خواه تبریزی در استانبول تاسیس شد. این انجمن، اخبار آذربایجان را به گوش روحانیان نجف و سایر نقاط دنیا می‌رساند و در جمع‌آوری کمک‌های مالی برای پشتیبانی مالی از مشروطه‌خواهان نقش مؤثری ایفا می‌کرد. بعضی از علمای نجف ضمن برقراری ارتباط با انجمن سعادت، به بازرگانان اجازه داده بودند که برای کمک به مجاهدان در محاصره تبریز، تحت عنوان اعانه، کمک مالی جمع کنند.
    Edit

تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

نوامبر 7, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور، 7 – خلافت اموی
قسمت هشتم: خلافت عباسی
III – خلافت عباسی: 750-1058م 132 -656 هـ ق
1 – هارون الرشید
ابوالعباس سفاح بر امپراطوري وسیعی حکومت یافت که قلمرو آن از رود سند تا اقیانوس اطلس ادامه داشت و شامل دیار سند (شمال باختري هند)، بلوچستان، افغانستان، ترکستان، ایران، بین النهرین، ارمنستان، شام، فلسطین، قبرس، کرت (اقریطش)، مصر، و شمال افریقا بود. اسپانیاي مسلمان از اطاعت وي سر باز زد. دیار سند هم، به سال دوازدهم حکومت وي، از اطاعتش بیرون رفت. سفاح، که میدانست دمشق از او متنفر است و در شهر ماجراجوي پرآشوب کوفه امنیت ندارد، پایتخت را به شهر «انبار» در شمال کوفه انتقال داد. اکثریت کسانی که وي را به قدرت رسانیده بودند از لحاظ فرهنگ و نژاد ایرانی بودند. سفاح از آن پس که از خون دشمنان خود سیراب شد، ملایمت و نرمش ایرانی را در دربار رواج داد؛ پس از وي چند تن خلیفۀ روشنفکر آمدند؛ اینان ثروت روزافزون دولت را براي ترویج هنر و ادبیات و علوم و فلسفه به کار بردند که اوج گرفت و بارور شد. ایرانیان مغلوب، پس از یک قرن تسلط بیگانه، غالب شده بودند

سفاح به سال 136 هـ ق (754 ( م به مرض آبله درگذشت، و ابوجعفر برادر پدري او به جایش نشست و منصور لقب یافت؛ مادر منصور یک کنیز بربري بود. مادران سی و هفت تن از خلفاي عباسی، به جز سه نفر، همه کنیز بودند. این قضیه نتیجۀ رسم صیغه یا متعه بازیی بود که خلفا پیش گرفته بودند و فرزندانی را که از کنیزان به وجود میآمدند قانونی میشمردند. بدین سان، طبقۀ اشراف اسلام، در نتیجۀدموکراسی شانس و تصادفاتی که مولود عشق و جنگ بود، پیوسته فزونی گرفت. خلیفۀ تازه چهل سال داشت، بلند قامت و لاغراندام بود، ریشی انبوه و چهرهاي سبزگونه داشت، و بسیار سخت گیر بود؛ به جمال زنان دلبستگی چندان نداشت، شرابخواره نبود، به موسیقی بیعلاقه بود، ولی ادبیات و علوم و هنرها را تأیید میکرد؛ به قدرت و عزم و مهابت ممتاز بود و توانست پایههاي خاندان حکومت عباسی را ـ که اگر او نبود، با مرگ سفاح نابود شده بود ـ استحکام بخشد. براي تنظیم دستگاه حکومت کوشش بسیار کرد. شهر باشکوه بغداد را پی افکند و آنجا را پایتخت دولت قرار داد. سازمان دولت و سپاه را تجدید کرد، که به همان صورت تا پایان دولت عباسی بر جاي ماند. شخصاً به همۀ ادارههاي دولتی و رفتار عمال آن نظارت داشت و کارمندان رشوه گیر و فاسد، از جمله برادر خود، را وادار کرد هر چه از اموال دولت برده اند به خزانه پس بدهند. در خرج اموال عمومی بسیار صرفهجو و باید گفت مسلک بود، تا آنجا که دوستانش از او بیزار شدند و مردم از فرط بخل لقب دوانیقی [کسی که دانه دانه خرج میکند] به او دادند. در آغاز حکومت خود، به تقلید ایرانیان، منصب وزارت را پدید آورد، که در تاریخ عباسیان اهمیت بسیار داشت. نخستین کسی که در زمان وي وزارت یافت خالد برمکی بود. برمکیان در مناصب دولت و حوادث تاریخ عباسیان اهمیت فراوان داشتند. منصور و خالد نظم و رفاهی به وجود آوردند که به روزگار هارون الرشید به ثمر رسید.
منصور، از آن پس که بیست و دو سال با لیاقت حکومت کرد، در راه حج درگذشت. پسرش مهدي (158 -169 هـ ق، 775 -785م) نیز در حکومت خود راه صلاح پیش گرفت؛ همۀ گناهکاران را، به جز آنها که براي دولت خطرناك بودند، بخشید؛ براي اصلاح شهرها مال بسیار به مصرف رساند؛ از موسیقی و ادبیات پشتیبانی کرد؛ و در کار حکومت لیاقت و کفایت نشان داد. چون روم شرقی انقلاب عباسی را براي استرداد بعضی مناطقی که اعراب در آسیاي صغیر گشوده بودند غنیمت شمرده بود، مهدي سپاهی به فرماندهی پسر خود هارون براي پس گرفتن آن بفرستاد. هارون رومیان را از مناطقی که تازه تصرف کرده بودند به سوي قسطنطنیه عقب راند. خود پایتخت نیز به خطر افتاد و ایرنه، ملکۀ روم شرقی ، ناچار با هارون پیمان صلح بست و تعهد کرد مبلغ 000.70 دینار (000,332 دلار) به خلیفه بپردازد (784( م ، از این موقع مهدي به پسر خود عنوان هارون الرشید داد. مهدي قبلا پسر دیگر خود هادي را ولایت عهد داده بود. چون لیاقت فوق العادة هارون را بدید، به او گفت از حق ولایت عهد به نفع برادر کوچکتر خود صرف نظر کند. هادي، که به فرماندهی سپاهی به سوي مشرق رفته بود، از این فرمان پدر سرپیچید و دستور او را، که گفته بود به سوي بغداد بازگردد، اطاعت نکرد. مهدي و هارون براي دستگیري او بیرون شدند، ولی مهدي در راه درگذشت و هارون، به پیروي از نصیحت وزیر خود یحیی بن خالد برمکی، با هادي به عنوان خلیفه بیعت کرد که ولایت عهد او باشد. ولی، همان طور که سعدي در کتاب خود گفته «ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند،» هادي ولایت عهد برادر را نپذیرفت و یحیی را به زندان کرد و فرزند خود را به ولیعهدي برداشت، و پس از زمانی کوتاه درگذشت. گفتند مادرش، که هارون را بر او ترجیح میداد، بالشی به دهانش نهاده و خفهاش کرده است. هارون به تخت نشست و یحیی را وزیر خود کرد، و معروفترین حکومت تاریخ اسلام آغاز شد.
داستانهای هزار و یک شب هارون الرشید
داستانها ـ و بخصوص داستانهاي هزار و یکشب ـ هارون الرشید را به صورت پادشاهی خوشخو، روشنفکر و دانا، احیاناً خشن، و غالباً بخشنده و مهربان نشان میدهند که به داستانهاي زیبا دلبستگی داشت و آنها را ثبت میکرد و در بایگانی دولت نگاه میداشت. به زنانی که برایش داستانهاي دل انگیز میگفتند پاداش میداد و گاهی با آنها به بستر میرفت. در نوشته هاي مورخان همۀ این صفات، به جز خوشخویی، ذکر شده است؛ شاید بدان جهت که مورخان از این صفت دلگیر بوده اند. او را به صورت مردي پرهیزکار نشان میدهند که به مقررات دین دلبستگی بسیار داشت و قیود بسیار بر نامسلمانان نهاد، هر دو سال یک بار به حج می رفت و هر روز، به علاوة نماز واجب، صد رکعت نماز مستحب میگذارد. گویند وي شراب مینوشید، اما این کار محرمانه و با تنی چند از دوستان خاص انجام میشد. هفت زن گرفت و تعدادي متعه داشت. یازده پسر و چهارده دختر آورد که همه از کنیزان زاده شدند، به اجز امین که از زبیده زاد. در اقسام دارایی خود بخشنده و گشادهدست بود. وقتی مأمون به یکی از کنیزان قصر پدر دل باخت خلیفه کنیز را به او بخشید و گفت به جاي قیمت آن چند بیت شعر بسازد، زیرا به شعر علاقۀ فراوان داشت و از آن لذت میبرد و احیاناً به شاعري که شعرش را پسندیده بود صلۀ گزاف میداد. از جمله به مروان شاعر در مقابل قصیدهاي که در مدح خلیفه گفته بود 5000 سکۀ طلا (750‘23 دلار) ، یک خلعت گرانبها، ده کنیز یونانی، و یک اسب نجیب بخشید. از همۀ ندیمان خود ابونواس، شاعر بیپروا، را بیشتر دوست داشت. غالباً از بیبندوباري و بدکاري ابونواس خشمگین میشد، ولی همیشه او را به اشعار زیبایش میبخشید. در دربار خود در بغداد عدة زیادي شاعر، فقیه، طبیب، دستوردان، عالم فن بلاغت، موسیقیدان، رقاص، هنرمند، و دلقک داشت؛ اعمال و احوالشان را مانند یک دانشور متبحر و خوش ذوق نقادي میکرد؛ عطاهاي بسیار میداد، در مقابل، قصاید بسیار در مدح و وصف کرمش گفته میشد. خود او دانشور و شاعر و سخنوري نیرومند و بلیغ بود. در هیچ یک از دربارهاي تاریخ این همه مردم دانا و برجسته گرد نیامدهاند. از جملۀ معاصران وي در روم شرقی ایرنه و در فرانسه شارلمانی بود. کمی پیش از او تسوان تسونگ در چانگان بر چین سلطنت میکرد، ولی هارون به ثروت و قدرت و شوکت فرهنگی پیشرفته، که مایۀ جلال دولتش بود، از همۀ آنها پیشی گرفت.
علم و هنر در دوره هارون الرشید
علاقه ای که هارون به علم و هنر داشت وي را از کار دولت باز نمیداشت، و عملا در ادارة امور مداخله میکرد؛ عدالت او در کار قضا شهرت بسیار یافت. با وجود تجمل سلطنت و بخششهاي بیحساب، هنگام مرگ خزانهاي بر جاي گذاشت که 000.000.48 دینار (000.000.228 دلار) موجودي آن بود. سپاه خود را شخصاً به میدان جنگ رهبري میکرد. قلمرو و ملک را سالم و ایمن نگاه داشت؛ کارهاي اداري و روش سیاسی را به وزیر خردمند خویش، یحیی بن خالد برمکی، واگذاشته بود. وقتی به خلافت رسید، او را فرا خواند و گفت همۀ کار رعیت را به عهدهاش میگذارد، هر که را خواهد بردارد و هر که را خواهد بگذارد و کارها را چنانکه صلاح میداند اداره کند؛ و در تأیید این گفتار، مهر خود را به او داد. این کار افراط فوق العاده در اعتماد به وزیر بود، ولی هارون که 28 سال داشت معتقد بود که هنوز تجربۀ کافی براي فرمانروایی بر قلمرو وسیع دولت ندارد؛ به علاوه، این کار نشان حقشناسی از کسی بود که استاد و مربی به شمار میرفت و در راه استقرار حکومت وي محنت زندان چشیده بود. هارون وي را پدر خود خطاب میکرد . یحیی نشان داد که از قادرترین مدیران تاریخ است. وي مردي گشاده رو، ملایم، بخشنده، و خردمند بود. از کار خسته نمیشد، کار حکومت را با کمال کفایت راه میبرد، نظم و امنیت و عدالت را برقرار کرد، راهها و پلها و کاروانسراها ساخت، کانالهاي آبیاري حفر کرد؛ با وجود مالیاتهاي سنگین که براي پر کردن خزانۀ خلیفه و خزانۀ شخصی خود میگرفت، همۀ ولایتهاي دولت در رفاه بود. وي نیز چون هارون از ادبیات و هنر حمایت میکرد. دو پسر خود فضل و جعفر را به منصبهاي بزرگ دولت گماشت، که بخوبی از عهدة ادارة آن برآمدند و ثروت گزاف اندوختند و قصرها ساختند و گروه بسیار شاعر و ندیم و فیلسوف اطراف خود فراهم آوردند. هارون، جعفر را چنان دوست داشت که دربارة مناسبات شخصی ایشان زبان بدگویان به کار افتاد گویند خلیفه گفته بود جبه اي با دو یقه بدوزند که او و جعفر میپوشیدند و چنان مینمود که دو سر بر یک پیکرند؛ شاید آنها در این لباس زندگی شبهاي بغداد را نمایش میدادند
دلایل سقوط
علت آن سقوط ناگهانی که شوکت برمکیان را معدوم کرد بدقت معلوم نیست. به گفتۀ ابن خلدون، علت حقیقی آن بود که «برمکیان همۀ کارها را در دست گرفته بودند و بدون ناظر و مراقب در اموال دولت تصرف میکردند، تا آنجا که رشید هر گاه مبلغ ناچیزي میخواست بی اجازة وزیر به دست نمیآورد » . شاید سبب آن بود که وقتی هارون از سن جوانی گذشت و عرصۀ لذتهاي جسمی و معنوي را براي استعداد خود تنگ دید، از آنهمه قدرت که به وزیر خود داده بود پشیمان شد. اتفاقاً، خلیفه به جعفر گفته بود که یکی از مخالفان خلافت را بکشد، و جعفر از این کار تغافل کرد تا آن شخص بگریخت. هارون این تغافل دوست داشتنی را بر او نبخشید. یک داستان نیز از نوع هزار و یکشب هست که عباسه، خواهر هارون، جعفر را دوست داشت. هارون قسم خورده بود خون بنیهاشم را که در رگ خواهرانش بود پاك و خالص نگاه دارد، چنانکه جز خون اشراف عرب با آن نیامیزد، و جعفر چنانکه میدانیم ایرانی نژاد بود. خلیفه به آنها اجازه داد عقد ازدواج ببندند، ولی جز در حضور وي همدیگر را نبینند. دو عاشق خیلی زود این شرط را نقض کردند و عباسه از جعفر دو فرزند آورد و رشید بیخبر ماند، زیرا کودکان را مخفی از او به مدینه فرستاده بودند تا در آنجا نگاهداري شوند. زبیده همسر رشید این راز را کشف کرد و به او خبر داد. هارون مسرور خادم را، که سرجلادان بود، بخواند و فرمان داد تا عباسه را بکشت و در قصر به خاك کرد، و خود شخصاً ناظر اجراي این فرمان بود. آنگاه به مسرور فرمان داد تا گردن جعفر را بزند و سر او را بیاورد؛ مسرور فرمان خلیفه را اجرا کرد. آنگاه خلیفه کس به مدینه فرستاد و دو فرزند جعفر را بیاورد و مدتی با دو کودك زیبا سخن گفت و از آنها تمجید کرد، سپس فرمان داد تا خونشان بریختند (187 هـ ق، 803 م ). آنگاه یحیی و فضل را به حبس انداخت و اجازه داد خانواده و خدم خود را داشته باشند، اما آزادشان نکرد. یحیی دو سال پس از قتل جعفر درگذشت. فضل نیز پنج سال بعد از مرگ برادرش درگذشت، و همۀ اموال برمکیان مصادره شد. گویند مجموع آن 000.000.30 دینار(142.500.000 دلار) بود.
هارون از پس سقوط برمکیان چندان نزیست و تا مدتی غم و پشیمانی خود را با کار بسیار تخفیف میداد و، به طوري که گفته اند، سختیهاي میدان جنگ را استقبال میکرد. وقتی نیکفوروس اول، امپراطور روم شرقی، از پرداخت جزیهاي که ایرنه پیش از او تعهد کرده بود سر باز زد و جسارت ورزید و مبالغی را که سابقاً پرداخت شده بود مطالبه کرد، هارون در پاسخ نوشت «: بسم االله الرحمن الرحیم. از هارون، امیر مؤمنان، به نیکفوروس، سگ روم: اي کافرزاده، نامه ات را دریافت کردم، جواب را به چشم خواهی دید نه آنکه با گوش خواهی شنید؛ والسلام » . پس بیدرنگ به میدان جنگ شتافت و در رقه، واقع در مرز شمالی قلمرو او، که از لحاظ سوق الجیشی اهمیت فوقالعاده داشت، مقام گرفت و با سپاهی نیرومند آسیاي صغیر را در نوردید و نیکفوروس را به وحشت انداخت. نیکفوروس ناچار پرداخت جزیه را از سر گرفت (191 هـ ق، 806م). از جمله اعمال هارون این بود که درصدد برآمد، به وسیلۀ دوستی با شارلمانی، امپراطور روم شرقی را بترساند و هیئت سفارتی با هدیه هاي فراوان از جمله یک فیل و یک ساعت آبی با ساختمانی پیچیده، به دربار او فرستاد
در این موقع هارون بیشتر از چهل و دو سال نداشت، مع ذلک میان دو پسرش امین و مأمون دربارة خلافت رقابت آغاز شده بود و هر دو منتظر مرگ وي بودند. هارون، براي آنکه از شدت اختلاف بکاهد، مقرر داشت که ولایات شرقی دجله خاص مأمون باشد و بقیۀ ولایتها قلمرو امین، و اگر یکی از آنها بمیرد، ولایات او به برادرش تعلق گیرد. دو برادر این پیمان را امضا کردند و در پیشگاه کعبه قسم خوردند که بدان پایبند باشند. اتفاقاً همان سال در خراسان فتنهاي سخت رخ داد و هارون، با آنکه از درد معده ناراحت بود، به همراه مأمون براي آرام کردن آن به خراسان رفت؛ چون به شهر طوس در مشرق ایران رسید، از پا درآمد. به هنگام احتضار، یکی از سران شورش را که باشین نام داشت به حضور آوردند؛ خلیفه چنان از درد به زحمت بود که عقل خود را از دست داده بود و سردار اسیر را به تعرض گرفت که وي را به این سفر خطرناك وادار کرده است، و فرمان داد تا دست و پاي او را بریدند، و خود ناظر اجراي فرمان خویش بود. روز بعد، هارون در چهل و پنجسالگی درگذشت (193 ه ـ ق، 809.

  1. انحطاط دولت عباسی

مأمون حمله را تا مرو دنبال کرد و با شورشیان پیمان بست. امین در بغداد طفل شیرخوار خود را ولیعهد نامید و سه ولایت از قلمرو مأمون را مطالبه کرد و، چون مأمون نپذیرفت، به او اعلان جنگ داد. طاهر [ذوالیمینین]، سردار مأمون، سپاه امین را بشکست و بغداد را به محاصره گرفت و ویرانیهاي بسیار پدید آورد و، طبق یک رسم متبع قدیم، سر امین را به نزد مأمون فرستاد. در این وقت مأمون در مرو بود و فرمان داد تا خلافت او را اعلام دارند (198 هـ ق، 813م). ولی شام و عربستان به مقاومت برخاستند که وي فرزند کنیزي ایرانی نژاد است. در سال 213 هـ ق (818 ) م مأمون مقام خلافت یافت و وارد بغداد شد .
عبداالله مأمون، منصور، و هارون الرشید از بزرگترین خلفاي دودمان عباسی به شمار میروند. مأمون نیز از دو صفتی که مایۀ نقض هارون بود بر کنار نبود. گاهی خشمگین میشد و به هنگام خشم مانند او قساوت میکرد، ولی به طور کلی نرمخو و ملایم بود و در شوراي دولتی از همۀ دینهاي بزرگی که در قلمرو او رایج بودند ـ مسلمان، مسیحی، یهود، صابئه، و زردشتی ـ نمایندگانی فراهم آورد. تا آخرین سالهاي حیاتش مردم در کار دین و عبادت آزاد بودند و تا مدتی در دربار خلیفه آزادمنشی رسمی متبع بود. مسعودي، در وصف یکی از مجالس علمی که مأمون بعداز ظهرها تشکیل میداد، گوید :
مأمون هر روز سه شنبه براي مناظره در باب کلام و فقه مینشست. … فقیهان و دیگر اهل مقالات که میبایست با او مناظره کنند پس از حضور به اطاق مفروشی میرفتند. آنگاه سفرهها حاضر میشد، میگفتند غذا بخورید و وضو تجدید کنید. پس از فراغ، عود به مجمرها میسوختند و خوشبو میشدند و به خدمت مأمون میرفتند. او با آنها با ملایمت و انصاف و دور از تکبر مناظره میکرد. و همچنان تا غروب آفتاب بودند و دوباره سفره م یگستردند، غذا میخوردند، و میرفتند .
حمایت مامون از علم و هنر و فلسفه
حمایتی که مأمون از هنر، علوم، ادبیات، و فلسفه میکرد دامنهدارتر و منظمتر از ایام هارون بود، و کار وي از روزگار پدرش نتیجه بخشتر شد. وي کسانی به قسطنطنیه، اسکندریه، انطاکیه، و دیگر شهرها فرستاد تا از مؤلفات علماي یونان بیاورند، و مترجمان را مقرري داد تا این کتابها را به زبان عربی برگردانند. در بغداد یک دانشگاه و یک رصدخانه، و در تدمر نیز رصد خانهاي بنیاد کرد. طبیبان، فقیهان، موسیقیدانان، شاعران، ریاضیدانان، و منجمین از عطایاي او بهرهور میشدند. شخصاً هم شعر میساخت، چنانکه یکی از امپراطوران ژاپن در قرن نوزدهم به سرودن شعر سرگرم بود، و هر مسلمان شریفی در عصر ما شعر میسازد.
مأمون خیلی جوان ـ در 48 سالگی (218 هـ ق، 833 ( م ـ و در عین حال خیلی دیر درگذشت. وي با قدرت خود آزادي عقیده را در قلمرو دولت حمایت کرده بود، ولی در سالهاي آخر این رفتار خود را با آزار اهل سنت لکه دار ساخت. برادرش، ابواسحاق المعتصم که پس از او به خلافت رسید، حسن نیت او را داشت، اما فاقد نبوغ او بود. وي گارد مخصوصی از چهار هزار سرباز ترك نظیر پاسداران امپراطور در روم به دور خود فراهم کرد. به مرور زمان، گارد ترك، چون پاسداران امپراطور، در بغداد همۀ قدرت را به کف آورد. مردم پایتخت شکایت داشتند که سربازان ترك معتصم در خیابانها بیمحابا اسب میدوانند و مرتکب جرایمی میشوند که بی مجازات میماند. معتصم از بیم آنکه مبادا مردم بغداد بر وي بشورند در سامرا (سر من رأي) به فاصلۀ پنجاه کیلومتري شمال پایتخت، قصري براي خود به پا کرد. هشت تن از خلفا از سال 221 تا 276 هـ ق (836-892 ( م این شهر را مقر خود کردند و در آنجا به خاك رفتند، و در طول سی و دو کیلومتر بر دو طرف دجله قصرها و مسجدهاي مجلل ساختند؛ دولتمردان دستگاه خلافت نیز براي خود بناهاي عظیم پرتجملی پدید آوردند که دیوارهاي بلند زیبا داشتند و داراي فواره، باغ، و حمام بودند. متوکل براي آنکه پارسایی خود را نشان دهد 000.700 دینار (000.325.3 دلار) براي یک مسجد جامع خرج کرد و معادل همین مبلغ براي ساختمان شهر تازهاي به نام جعفریه به کار برد و در آنجا قصر «لؤلؤ» «و تالار لذت» را بنیاد کرد که اطراف آن بستانها و جویبارها بود ـ پولی را که براي این ساختمانها لازم داشت از افزودن مالیات و فروش منصبهاي دولتی به دست آورد. کوشید تا لطف یزدان را با آزار کسانی که مخالف اهل سنت بودند به طرف خود جلب کند. پسرش گارد ترك را به قتل پدر تحریک کرد و پس از او به خلافت رسید و المنتصر باالله لقب یافت
پیش از آنکه خلافت به وسیلۀ نیروهاي خارجی سرنگون شود، عوامل داخلی کار آن را به تباهی کشانیده بو . د نیروي خلفا بر اثر افراط در شرابخواري، شهوترانی، عیاشی، و بیکاري سستی گرفته بود. گروهی از خلفاي ضعیف به تخت نشستند که از مشکلات حکومت به لذتهاي سستی زاي حرام پناه میبردند. فزونی ثروت و آمادگی وسایل راحت و رواج کنیز بازي و لواط در طبقۀ حاکم نیز مؤثر افتاد و نفوذ مخرب آن به مردم نیز رسید و خصایل جنگیشان را از میان برد. مسلماً زبونی و آشفتگی، دست نیرومندي را که براي متحد کردن این مخلوط پراکندة ولایات و قبایل لازم بود پدید نمیتوانست آورد. از اختلافات نژادي و اقلیمی شورشها پدید آمد، به طوري که عرب، ایرانی، شامی، بربر، مسیحی، یهودي، و ترك فقط در کار تحقیر همدیگر متفق بودند. بدتر از همه، در دین اسلام، که سابقاً مایۀ وحدت و اتفاق نظر بود، تفرقه افتاد، فرقهها زاد، و اختلافات سیاسی و جغرافیایی را سختتر کرد. غفلت در کار آبیاري نیز در ضعف و تباهی دولت اثر فراوان داشت. کار آبیاري سرچشمۀ حیات دیار خاور نزدیک است و نیز مایۀ فناي آن. کانالهایی که آب به زمین میرسانند محتاج مراقبت و لایروبی هستند، و این کاري است که افراد و خاندانها از انجام آن عاجزند، و اگر دولت نیز از مراقبت آن عاجز ماند یا اهمال کند، منابع غذایی با جمعیت روزافزون تکافو نمیکند، و ناچار باید گروهی از گرسنگی بمیرند تا توازن میان دو عامل اساسی جمعیت و غذا، که در تاریخ جهان نفوذ فوق العاده دارد، برقرار بماند. اما فقر مردم، که از قحط و امراض عمومی زاده بود، غالباً دست مأمورین مالیات را کوتاه نمیکرد و قساوتشان را تخفیف نمیداد؛ کشاورز و صنعتگر و بازرگان میدیدند، که حاصل کارشان خرج حکومت و جلال حکام میشود. علاقه به کار و کوشش و اقدام و ابتکار از میان رفت، و کار بدانجا رسید که درآمد دولت به مخارج آن نرسید. در آمد کاهش گرفت، و سران دولت نتوانستند مقرري سپاه را منظم برسانند تا بر آن تسلط داشته باشند. به علاوه، ترکان در نیروهاي مسلح دولت جاي اعراب را گرفتند، همچنانکه در سپاه روم ژرمنها جاي رومیها را گرفته بودند. از زمان منتصر تا پایان دولت عباسیان، نصب و عزل خلفا و قدرت دولت و احیاناً کشتن خلیفه به دست ترکان بود. سلسله دسیسههاي کثیف و خونین دربار خلفا سبب شد که تغییرات بعدياي که در این دربار رخ داد ارزش ثبت در تاریخ را نداشته باشد.
ضعف پایتخت، از لحاظ فعالیت سیاسی و نیروي جنگی، ولایتهاي دولت را به تفرقه داد. حکام در مقر خویش حکومت مستقل داشتند؛ و پایتخت خلافت بر آنها تسلطی ناچیز، به اسم، داشت. اینان کوشش داشتند منصب خود را مادام العمر داشته باشند؛ سپس به این اکتفا نکردند و خواستند مقام خود را موروثی کنند. دیار اندلس (اسپانیا) به سال 138 هـ ق (756 ( م از خلافت عباسی جدا شده بود، مراکش به سال 172 هـ ق (788( م ، تونس به سال 185 هـ ق (801( م ، و مصر به سال 254 هـ ق (868 ( م از بغداد جدایی گرفت. نه سال بعد فرمانروایان مصر به شام دست انداختند و تا سال 469 هـ ق (1076م) بر قسمت اعظم آن حکومت داشتند. مأمون به پاداش سردار لایق خود، طاهر، حکومت خراسان را در خاندان وي موروثی کرد و خاندان طاهریان بر ایران حکومت نیمه مستقل داشتند (206 -259 هـ ق، 820-872 ( م تا صفاریان جاي ایشان را گرفتند. مابین سالهاي 317 و 333 هـ ق (929 -944 ( م خاندان شیعه مذهب حمدانیان بر شمال بینالنهرین و شام حکومت داشتند و اعتبار دولت خویش را فزونی دادند و موصل و حلب را به صف مراکز معتبر فرهنگ اسلام آوردند. سیف الدولۀ حمدانی (333 -356 هـ ق، 944 -967 ( م خود شاعر بود، و فارابی فیلسوف و متنبی شاعر بزرگ، که به نزد ادیبان عرب از همۀ شاعران قدیم محبوبتر است،در حلب در دربار بودند، آل بویه، که از دیار کوهستانی مجاور دریاي خزر و فرزند بویه یکی از سرکردگان آنجا بودند، اصفهان و شیراز را بگرفتند و آخر کار به سال 334 هـ ق (945 ( م بر بغداد استیلا یافتند؛ در مدت بیشتر از یکصد سال خلفا تحت نفوذ ایشان بودند، تا آنجا که امیرالمؤمنین تنها رئیس مسلمانان سنی بود، و امراي آل بویه همۀ کار دولت را، که قلمرو آن پیوسته نقصان میگرفت، به کف داشتند. عضدالدوله، قدرتمندترین امیر آل بویه (338 -372 هـ ق، 949 -983 ( م ، پایتخت خود را به شیراز برد که از زیباترین شهرهاي قلمرو اسلام بود. وي براي آبادي دیگر شهرهاي مملکت خویش بی دریغ خرج میکرد، و در عصر او و اخلافش، بغداد چیزي از رونق دوران هارون الرشید را به دست آورد.
به سال 261 هـ ق (874 ( م پسران سامان، که مردي معتبر از پیروان زردشت بود، سلسلۀ سامانی را بنیاد نهادند که تا سال 389 هـ ق (999 ( م بر خراسان و ماوراء النهر حکومت داشت. گرچه معمولا از اهمیت ماوراءالنهر در تاریخ علم و فلسفه سخنی نمیگوییم، در زمان این خاندان، بخارا و سمرقند مرکز معتبر علوم و فنون شد و از این جهت با بغداد همسنگ بود. زبان فارسی در آنجا اعتبار از سر گرفت و بنیاد ادبیات با شکوه آن استوارتر شد. ابن سینا، بزرگترین فیلسوف قرون وسطی، در حمایت سامانیان میزیست و کتابخانۀ معتبر ایشان را، که از کتابهاي گوناگون سرشار بود، در دسترس داشت. رازي، بزرگترین طبیب قرون وسطی، کتاب منصوري را، که یک مجموعۀ مفصل طبی است، به یکی از امیران سامانی هدیه کرد. از آن پس، به سال 380 هـ ق (990( م ، ترکان بر بخارا تسلط یافتند و به سال 389 هـ ق (999 ( م خاندان سامانی را منقرض کردند. در این زمان مسلمانان براي جلوگیري از پیشرفت ترکان به مغرب پیکار میکردند، همچنانکه رومیان مدت سه قرن کوشش داشتند راه هجوم عرب را ببندند؛ بعدها، ترکان ک نیز براي جلوگیري از سیل بنیانکن مغول تلاش می ردند، زیرا فشاري که از فزونی جمعیت بر وسایل معیشت وارد میشود هر چند یک بار به مهاجرتهاي دامنهدار منجر میشود که، از فرط اهمیت، دیگر حوادث تاریخ را ناچیز جلوه میدهد
به سال 351 هـ ق (962 ( م گروهی از ترکان ماجراجو که از ترکستان آمده بودند، به سرداري یک غلام آزاد شده به نام البتکین، بر افغانستان حمله بردند و غزنه را گرفتند و سلسلۀ غزنویان را بنیاد کردند. سبکتکین، که در آغاز غلام البتکین بود و بعداً داماد و متعاقباً جانشین وي شده بود، به امارت رسید (366 -387 هـ ق، 976-997 م ). وي قلمرو دولت خود را تا پیشاور و قسمتی از خراسان توسعه داد. پس از وي پسرش محمود (389-421 هـ ق، 998 -1030 ) م بر همۀایران از خلیجفارس تا رود جیحون تسلط یافت و، پس از هفده جنگ سخت که با انواع قساوت قرین بود، پنجاب را به قلمرو خود آورد و بسیاري از اموال هند را به خزانۀ خویش افزود. چون از غارت سیر شد و از بیکاري که نتیجۀ مرخصی سپاه بود به تنگ آمد، قسمتی از مال و مردان خویش را در بناي مسجد بزرگ غزنه به کار برد؛ یکی از مورخان مسلمان [ابونصر محمد عتبی، مؤلف تاریخ یمینی] دربارة این مسجد میگوید:
در پیش این خانه مقصورهاي بود که در مشاهیر اعیاد و جمعات شش هزار غلام در آن به اداي فرایض و سنن بایستادندي و هر یک در مقام معلوم خویش بی مزاحمت دیگري به عبادت مشغول شدي. و در جوار این مسجد مدرسهاي بنا نهاد و آن را به نفایس کتب و غرایب تصانیف ائمه مشحون کرد، مکتوب به خطوط پاکیزه و مقید به تصحیح علما و فقها. و طلبۀ علم روي بدان نهادند و به تحصیل و ترتیل مشغول شدند، و از اوقاف مدرسه وجوه رواتب و مواجب ایشان موظف میگشت و مشاهدات و میاومتشان رایج میرسید. از سراي امارت تا حظیرة مسجد راهی ترتیب دادند که از مطمح ابصار و موقف انظار پوشیده بود و سلطان در اوقات حاجات، با سنگینی تمام و طمأنینتی کامل از بهر اداي فرایض بدین راه به مسجد رفتی .
محمود بسیاري از علما و شعرا را به دربار خود جلب کرد که بیرونی و فردوسی، سرایندة شاهنامه (حماسۀ بزرگ زبان فارسی)، از آن جمله بودند. فردوسی به دلخواه خود شاهنامه را به محمود هدیه نکرد. محمود در این وقت از هر جهت بزرگترین مرد جهان بود، ولی هفت سال پس از مرگ وي مملکتش به دست ترکان سلجوقی افتاد . خطاست اگر ترکان را قومی وحشی قلمداد کنیم. حقیقت این است که این قوم پیش از حمله به قملرو اسلام انتقال از مرحلۀ توحش به تمدن را آغاز کرده بود ـ درست مانند قبایل ژرمن که به قلمرو امپراطوري روم هجوم بردند. در قرن ششم میلادي ترکان شمال آسیاي مرکزي، که از سواحل دریاچۀ بایکال به طرف غرب به راه افتاده بودند، دستههاي منظمی شدند که هر کدام پیشوایی به نام خان داشتند. از کوههاي مجاور، آهن استخراج میکردند و از آن اسلحهاي میساختند که چون مقرراتشان سخت و محکم بود. بنابراین مقررات، نه فقط در مقابل خیانت و قتل مجازات اعدام را اجرا میکردند، بلکه کیفر زنا و بزدلی نیز اعدام بود. موالیدشان از کشتگان جنگ بیشتر بود. به سال 391 هـ ق (1000 ( م یک دسته از این ترکان که، به نام رئیسشان سلجوق، سلجوقیان خوانده شدند بر ماوراءالنهر و ترکستان استیلا یافتند. محمود غزنوي پنداشت میتواند این نیروي رقیب را متوقف کند و یکی از پسران سلجوق را گرفت و در هندوستان به زندان انداخت (485 هـ ق، 1029م). ولی سلجوقیان از اینکار دلسرد نگردیدند، بلکه هیجانشان فزونی گرفت و به سرداري طغرل، رئیس ماهر و سرسخت خود، بیشتر ولایات ایران را گشودند. آنگاه براي هموار کردن راه پیشرفتهاي آینده، کوشش آغاز کردند و هیئتی به بغداد پیش خلیفه القائم به امراالله فرستادند و مسلمانی خویش را به او خبر دادند. خلیفه امید داشت که این جنگاوران شجاع او را از استبداد آل بویه رهایی دهند، لاجرم کس پیش طغرل فرستاد و از او یاري خواست. طغرل دعوت خلیفه را پذیرفت و به سال 447 هـ ق (1055 ( م به بغداد رفت و آل بویه را از آنجا براند. قائم خلیفه برادرزادة طغرل را به زنی گرفت. خاندانهاي کوچک در غرب آسیاي مسلمان یکی پس از دیگري در مقابل سلجوقیان تسلیم شدند و تسلط بغداد را گردن نهادند. فرمانروایان سلجوقی عنوان سلطان گرفتند؛ براي خلیفه تنها ریاست دینی به جا ماند، ولی در دستگاه حکومت فعالیت تازهاي پدید آوردند که از آن پیش نبود و اسلام را نیز از ایمان پاك و درست نیروي تازه دادند. سلجوقیان، به خلاف مغولان که دو قرن بعد آمدند، مناطق مفتوح خویش را ویران نکردند، بلکه خیلی زود با معنویات فرهنگی که به قلمرو آن آمده بودند خو گرفتند؛ از قسمتهاي پراکندة دولت محتضر اسلام، امپراطوري تازهاي به وجود آوردند؛ و نیرویی در آن دمیدند که توانست در آن کشاکش طولانی میان مسیحیت و اسلام، که آن را جنگهاي صلیبی عنوان دادهایم، مقاومت کند و پیروز گردد.
:ارمنستان پ م1060 -325 287هـ ق – 452 ق هـ
IV-ارمنستان
به سال 1060 میلادي دامنۀ فتوح سلجوقیان به ارمنستان رسید . این سرزمین قضازده قرنهاي دراز دستخوش طمع امپراطوریهاي بزرگی بود که بر آن چنگ انداخته بودند، زیرا کوهستانهاي ارمنستان مانع از این بود که اقوام آن را در راه دفاع خویش متحد شوند، و در عین حال درههاي آن راههاي مناسبی بود که بینالنهرین را به دریاي سیاه پیوند میداد. یونان و ایران براي تسلط بر این راهها و استفاده از آن در بازرگانی و جنگ با هم جنگیدند؛ سپاه ده هزار نفري گزنوفون از آنجا گذشت؛ ایران و روم، ایران و روم شرقی، اسلام و روم شرقی، و روسیه و انگلستان بر سر آن پیکارها داشتند. ولی ارمنستان، علی رغم فشار و حتی تسلط بیگانه، در نتیجۀ فعالیت بازرگانی و کشاورزي و فرهنگ مستقلی که دین و ادبیات و هنر خاص وي زادة آن بود. عملا مستقل ماند. ارمنستان نخستین سرزمینی بود که مسیحیت را دین رسمی کشور کرد (303م). در مجادلهاي که دربارة طبیعت مسیح رخ داد، به طرفداري از مذهب وحدت طبیعت برخاست و این قضیه را که همۀ زبونیهاي جسم انسانی بر پیکر مسیح نیز رواست، نپذیرفت. اسقفان ارمنی به سال 491 میلادي از کلیساي یونان و روم جدا شدند و کلیساي مستقلی پدید آوردند که رئیس مخصوص داشت. تا اوایل قرن پنجم میلادي ادبیات ارمنی به زبان یونانی نوشته میشد. در این وقت اسقف مسروپ الفباي مخصوص زبان ارمنی را به وجود آورد و «تورات» و «انجیل» را به آن زبان ترجمه کرد؛ از آن پس، ارمنستان داراي ادبیات وسیعی شد که قسمت اعظم آن ادبیات دینی و تاریخی بود . ارمنستان از سال 642 تا 1064 میلادي اسماً تابع خلفا بود. اما در همۀ این مدت خودمختار و پیرو دین مسیح بود. در قرن نهم میلادي خاندان باگراتید سلسلهاي بنیاد کردند که رئیس آن لقب «امیرالامرا» داشت و آنی را پایتخت خود کرد؛ ارمنستان در عصر این سلسله تا چند قرن از پیشرفت و آرامش نسبی برخوردار بود. آشوت سوم (952- 977 ( م امیري محبوب بود که کلیساها و بیمارستانها و دیرها و نوانخانههاي بسیار بنیاد کرد و، بنابر روایات، هرگز بدون حضور فقرا بر سفره نمینشست. در زمان پسرش گاگیک (990-1020 (رفاه کشور به کمال رسید: مدرسهها بسیار شد؛ در نتیجۀ رواج تجارت، شهرها ثروتمند شدند؛ هنر رونق یافت؛ و قارص، از لحاظ ادبیات و علوم دینی و فلسفه، همسنگ آنی شد. آنی قصرهاي مجلل و یک کلیساي بزرگ داشت (حدود سال 980م) که شیوة معماري ایران و روم در آنها به کار رفته بود و مجموعهاي از ستونها و قائمهها و طاقهاي قوسی و ضربی و دیگر اختصاصات معماري بود که بعداً به شیوة گوتیک راه یافت. وقتی به سال 989 میلادي گنبد سانتاسوفیا در قسطنطنیه از زلزله ویران شد، امپراطور روم شرقی معمار کلیساي آنی را مأمور تجدیدبناي آن کرد و این وظیفهاي بسیار مشکل و مهم بود.
پایان قسمت 8: خلافت عباسی-ارمنستان
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت
قسمت های بعدی
تاریخ بدون سانسور-9: اوضاع کشورهای اسلامی : 6285-1058میلادی
656هـ ق-7 هـ ق
اقتصاد، ایمان، ملت، دولت، شهرها،
تاریخ بدون سانسور-10: فکر و هنر در ولایتهای خاوری اسلام : 632-1058میلادی
دانشوری، علوم، پزشکی، فلسفه، تصوف و بدعت، ادبیات، هنر، موسیقی،
تاریخ بدون سانسور-11: اسلام در غرب : 641-1086میلادی
فتح افریقا، تمدن اسلام در افریقا، اسلام در حوزه مدیترانه ، اسلام در اسپانیا، تمدن در اسپانیای مسلمان،
تاریخ بدون سانسور-12: عظمت و انحطاط مسلمانان : 1058-1258میلادی
شرق اسلامی، مسلمانان در مغرب، جلوه هایی از هنر اسلامی ، عصر عمرخیام، عصر سعدی، علوم اسلامی، غزالی و تجدید حیات دینی، ابن رشد، حمله مغول، اسلام وجهان مسیحیت
—————————————————————————————————-
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد، نقدی بر اسلام ستیزی کور ، مبارزین دیروز شکنجه گران امروز، ستم بر یهودیان در طول تاریخ
نوامبر 14, 2021
داود باقروند ارشد
فهرست مطالب
پیشگفار. 1
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی..
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی ما ایرانیان چیست و کجاست؟.
جنایات علیه یهودیان.
رویکرد درست به تاریخ.
یهودیان در طول تاریخ.
یهودیان در اسپانیا
پناه بردن یهودیان به مسلمانان.
یهودیان در ایتالیا
انگلستان و یهودیان.
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس..
یهودیان در آلمان.
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها
یهودیان در لهستان.
یهودیان و روسیه.
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین.
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات..
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟.
ابن میمون.
یهودیان در اسپانیای مسلمان.
یهودیان در اسپانیای مسیحی..
زندگی یهود در جهان مسیحیت..
پایان سخن.

اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد
نقدی بر اسلام ستیزی کور و اسلام داعشی درلباس دمکراتیک
پیشگفار
نگارنده در این نوشته نه قصد دفاع از اسلام و نه دفاع از هیچ قوم و مذهب دیگری را دارد. بلکه اشاره ای و نقدی است بر تحریف و سیاه نمایی تاریخی مبتنی بر کینه و نفرتهای سیاسی که در هر مقطع از تاریخ ما ایرانیان متناسب با شرایط و مقطع موجود و با اهداف مشخص ظهور یافته است. سیاه نمایی تاریخی ای که پهلویها علیه قاجارها بکارگرفتند، در زمان پهلویها علیه آنها بکار بسته شد، و امروزه نیز همساز و همراه با مراکز جهانی نه فقط علیه حکومت حاضر که علیه اسلام بکار برده میشود. طوریکه ایرانی تاریخش یا سفیدِ سفید است و یا سیاهِ سیاه، بسته به اینکه چه کسی آنرا تببین و نگاشته باشد. آنهم توسط کسانیکه متاخیرین به اسلام ستیزان دنیای مسیحیت و صهیونیتی که اهداف مشخصی را دنبال میکنند، در جامعه خارج و بعضا داخل کشور چه بدلایل و انگیزه های سیاسی و منافع شخصی، یا در فقدان خرد و اندیشه ورزی در هم افزایی با نفرت و کینه ورزی در یک ضدیت کور چنان بجان تاریخ میافتند و رفتاری با آن میکنند که مستبدین با مخالفین سیاسی خود میکنند. از آن دست تاریخدانهایی که متکی به همان منافع لحظه ای و کور و بیخردی، در زمانی نه چندان دور عاشق و دل خسته همان تاریخی بودند که در برهه ای دیگر باز به میل و تمایل روزشان بکلی منکر همان تاریخ میگردند. روزی سفیدِ سفید، روزی دیگر سیاهِ سیاه.
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی
علت پرداختن نگارنده به چنین موضوعی به این حقیقت برمیگردد که در جستجوی آزادی و دمکراسی، گرفتار مدعیان خدایان آزادی که خدایان استبداد و ظلم و ستم و زندان و شکنجه و وطن فروشی بودند شد. تا بعد از نجات از اسارت 35ساله از تشکیلات خرد و اندیشه و انسان سوز فرقه رجوی، مانند تشنه ای بدنبال گمشده اش در آزادی باشد.
در فرقه رجوی مقدم ترین مقوله ای که به آتش کشیده میشود فکر و خرد و اندیشه ورزی از طریق مغزشویی و ممنوعیت مطلق مطالعه است. مطالعه کننده مارک “طعمه وزرات اطلاعات” ودر ادامه “بریده مزدور” دریافت میکند. تا بتوان او را به طراز موجود وحشی رام شده در دست رهبری، آماده برای هر عمل شنیعی تنزل داد. که رجویها چنین کیفیت حیوانی را وحدت فرد با رهبری عقیدتی مسعودرجوی میخوانند.
جهت تضمین تداوم “وحدت فرد با رهبری” فرد باید از هر گونه ارتباطی با جهان خارج قطع باشد بویژه از مطالعه. بطور روزانه باید طی گزارشاتی، فاکتهایی از خودش ارائه کند که خودش را مطلقا بی آبرو کند تا از این طریق “رهبری عقیدتی به آبرو برسد. درغیر اینصورت بشدت تنبیه میشود. رجوی مستمر تکرار میکرد “زنان مغزشان بسانِ کاغذ سفید، خالی است” هرچه بخواهم در آن مینویسم و قابل کنترل هستند. ارتقاء یک شبه آنها به بالاترین درجات تشکیلاتی عملا چیزی جز تنزل زنان مبارز کشور به زنان حرمسرا حتی کمتر از زنان حرمسرای ناصری نبود. ستمی بزرگ به زنان ایرانی.
بدنبال گمشده
پس از آزادی به میزانی که زندگی و مشغله های کاری و خانوادگی وصدمات و بیماریهای ماندگاری که از حضور در فرقه رجوی بر تن و جان و روح و روان اجازه داده است همواره بدنبال گمشده ام دست به مطالعه زده ام.
گمشده ام اما، پاسخ به این مجموعه سوال بود که:
چرا این نسل چنین سرنوشتی پیدا کرد؟ چرا شاه را که میگفت “خدا شاه میهن” سرنگون کردیم؟ مگر بخاطراستبداد و زندان و شکنجه و نوکری اش برای بیگانه نبود؟ چرا بلافاصله بدبنال استبداد “ایران رجوی رجوی ایران” رفتیم؟ چرا بلافاصله عده ای در سمت پوزیسیون، در زندانهای اوین و.. و عده ای در سمت آپوزیسیون توسط رجویها در زندانهای منصوری(پایگاه نظامی مجاهدین در کردستان عراق) و زندانهای قرارگاه اشرف و حتی در همان پایگاه های شهری در تهران به فرماندهی حسین ابریشمچی و مسعودقربانی و مهران اصداقی (شرح ماجرا را از زبان یک عضو خانه تیمی مجاهدین حمید رضا ابراهیم پوردر تهران اینجا بشنوید) بخدمت شکنجه، قتل و سوزاندن مخالف بر آمدند؟ چرا همین به اصطلاح آزادیخواهان!! بدستور رجوی در همان تشکیلات دست به ساختن زندان و شکنجه و قتل همدیگر زدند؟ چگونه و چرا میتوان با تاکتیک سیاه نمایی متکی به جهل و بی خردی و یک سویه نگری، چنان ظرفیت دنباله روی کورکورانه در یک نسل با چنین عمقی ایجاد کرد که تن به شکنجه و قتل همسنگران و تحویل آنها به زندانهای ابوغریب صدام حسین بدهند، جوانان مدافع کشورشان را در مرزها کشتار کنند؟ در زمانیکه خود اسیرترین اسیر تاریکی و تباهی هستند خود را نوک پیکان تکامل و آزادیخواه ترین آزادیخواهان بشمارند!!!!؟
چرا آنها که شاه را سگ زنجیری آمریکا[1]، میخوانند و شعارهای “خلق قهرمان” و سرود “مرگ برآمریکا”[2] میساختند و سرمیدادند، باز در دنباله روی کور از یک خود شیفته، خود چنان به سگ زنجیری و نوکر بی اختیار صدام و آمریکا حامی او در آمدند که آمار کشتارشان از ایرانیان چه در شهرها چه در مرزهای کشور از جمع کشتار شاه و پدرش بالاتر رفت؟ چرا در بین ایرانیان خود شیفتگی افتخار و خود شیفته پروری تا این میزان متداول است؟
فاجعه بارتر اما، چــــــــــــــــــــرا در آزادی خارجه، بعد از 42 سال، در، برای این نسل، کماکان بر همان پاشنه میچرخد و ضدیت و دنباله روی کور با همان فرهنگ نازل، به “خودشیفته-دیکتاتور” سازی، “خودشیفته-دیکتاتور” پروری، و “خودشیفته-دیکتاتور” پرستی مشغول است؟
سلطنت طلبها در ضدیت کور با ایرانی سرنگون کننده شاه، آتش بیار معرکه بازگشت استبداد شاهنشاهی هستند. همینها که با شاه نان اسلام پناهی را میخوردند، بجان اسلام افتاده اند. عده ای آیت الله زاده، و حوضه علمیه رفته و حزب خلق مسلمان کاشته، بعد از چهل سال ضمن ضدیت با اسلامی که منشاء آب و نان آنها بوده امروزه بدنبال سلطنت هستند. یا آنها که در نشستن بر سرسفره سرنگونی شاه در گرفتن پست و مقام رادیو تلویزیونی گوی سبقت را از همه ربوده بودند، امروزه با التماس به سلطنتی که محلی به وی نمیگذارد سکولار و ضد مذهب شده اند. یا انقلابیون!!ضد امپریالست مدل اسلامِ توحیدی که کورکورانه اعدامهای خلخالی و شکنجه گاههای رجوی را مهر میکردند امروزه در یک کارگاه سیاه و سفید سازی تاریخی به ضدیت با اسلام برخواسته اند. و یا فریب خوردگانِ شعارِ مبارزه ضد آمریکایی، با تابلو “زندانی دهساله مقاوم” و پای موضعِ “اسلامِ توحیدی”! مدل عبور کرده از “چرخه گشت سپاه” امروزه ضمن پهن کردن فرش قرمز برای همان آمریکا جهت بمباران هرچه بوی اسلام میدهد به ضدیت کور با اسلام پرداخته اند.
قبل از تحریک کینه و نفرت منجر به قضاوت کور دیگری و محکومیت نگارنده به جرم دفاع از اسلام و زدن مارکهای متداولی چون مزدور، سگ زنجیری، و اینکه “اساسا آموزش مزدوری او این بوده که بیاید به منی که خودم مرتب دارم میگویم خود شیفته هستم بگوید خود شیفته”!!!، باید نوشت که مشکل نه با مخالفت شما با اسلام و نه با خودشیفته بودن شما ست، مشکل با نسلی است که اینگونه در یک رویکرد ژورنالیستیِ بازاری، با محوریت التیام بخشیدن به خشم و کینه ها، با قلب کردن تاریخ و یا بیان بخشهای تاریک یک تاریخ بدون یک رویکرد تحقیقی با سیاه نمایی، آدرس کاملا غلط برای ریشه مشکلات میدهند و در نتیجه نسلی را بصورت تاریخی فریب داده و دوباره به قربانگاهی که توسط خود همین خودشیفته های کینه ورز و طلبکار مردم همچون گذشته در آینده نیز خواهند ساخت هدایت میکنید.
زندانیان و مبارزان مقاوم دیروز شکنجه گران امروز
به مفتخران خود شیفتگی و حامیانشان باید گفت، تمامی جنایات و کشتاریکه در تاریخ رقم خورده با موتور محرکی چون منافع شخصی(رویکرد ژورنالیستی در امر حیاتی سیاست)، کینه ورزی نسبت به دگر اندیش(عدم تحمل انتقاد)، و خودشیفتگی (استبداد رای) صورت گرفته است. یعنی تکرارِ سناریوِ “زندان و شکنجه و اعدام”بعد از انقلاب 22 بهمن دیگری. فراموش نکنید همه مدعیان سرنگون کنندگان شاه، ضد زندان و شکنجه و اعدام و…و بعضا خود زندانی مقاوم! بودند. از خانواده رضایی ها سمبل! مبارزه با استبداد شاه گرفته تا لاجوردی و مجید معینی قهرمان مقاومت در زیر شکنجه های شاه، که امروزه هم مجید معینی (با اسم مستعار “آقا” در تشکیلات مجاهدین) و هم محسن رضایی (برادر احمد، رضا و مهدی رضایی و پسر خانواده رضایی) و بقیه سران تشکیلات همچون مهدی ابریشمچی و… خود از شکنجه گران فرقه رجوی از آب در آمدند.
حسین ابریشمچی
لاجوردی
مجید معینی آقا
محسن رضایی
مسعود قربانی شکنجه گر
مهدی ابریشمچی
مهران اصداقی

نسلی که یک روز در ضدیت با شاه “سگ زنجیری” آمریکا! مانند آن مبارزِ صادق، گلسرخیِ مارکسیست، از مولایش علی مدد میجوست، روزی بیژن جزنی ها با اسلام را افیون توده ها نامیدن برای مبارزه با عامل عقب ماندگی دست به مبارزه با محمدرضا شاه میزند، روزی حنیف نژادها با تکیه نه به “اسلام” که با “اسلام ناب توحیدی” من در آوردی دست به مبارزه با عامل عقب ماندگی برای نجات کشور میزنند، که محصول مبارزه آنها همانگونه که در فرقه رجوی شاهدیم چیزی جز فرقه ای خطرناک با افکاری فرای داعش نیست. و شعارها و آدرسهای غلطی همچون تا اسلام کفن نشود این وطن وطن نشود که توسط مراکز مشکوک منتشر و توسط بیخردان کینه توز و کینه ورز و بعضا “بحق خشمگین” بازنشر میشود. اینها چیزی نیست جز ادامه آدرس غلط دادن به مردم ایران در مورد علت عدم توسعه و پیشرفت. قطعا خواننده خرد ورز تصدیق میکند که نه با این نوشته کسی مسلمان میشود و نه از اسلام بر میگردد. تجربه نشان داده، مردم بزرگ ایران در مسیر تاریخی خود قطعا در نهایت مسیر صحیح و تفکر مناسب را خواهند یافت. چنانچه طی چهل و دو سال گذشته نه به مارکسیستها (چه نوع متکی به اسلام چه نوع ضد اسلام) و نه به مسلمان نماهای توحیدی، هیچ تمایلی نشان نمیدهند.
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی
در بحثهای آینده خواهیم دید که کشورهای مختلف جهان همچون ایران چرا عقب مانده اند؟ چرا توسعه نیافته اند؟ و هیچ ربطی هم نه به مذهب نه به ملیت و نه حتی به فرهنگ و جغرافیا نداشته است. طی تحقیقات مفصل (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، جغرافیایی-اقلیمی و…) که دانشمندان جهان [3] در سالهای اخیر بر روی اغلب کشورهای جهان چه پیشرفته مانند انگلستان، آمریکا و ژاپن و چه کشورهای عقب مانده ای از نظر توسعه مانند کشورهای آمریکای لایتن، آفریقا، و حتی کشورهای کمتر توسعه یافته اروپای شرقی و آسیای جنوب شرقی نموده اند، همگی به یک عامل عقب ماندگی در توسعه اشاره میکنند، آنها حتی سیاستهای مرسوم اقتصاد کلان را از هر نوع که باشد را علت ثانوی میخوانند. آنچه آنها بر اساس تجارب پرهزینه کشورهای مختلف جهان در طول تاریخ ریشه توسعه نیافتگی کشورها یافته اند، بعنوان رابطه دولت-ملت از آن یاد میکنند. و در بررسی تک تک کشورها از فوق پیشرفه تا عقب مانده ترین در همه قاره ها مستقل از دین و مذهب و فرهنگ و زبان، … این علت را بوضوح مشاهده کرده اند. در آینده طی سلسله بحث هایی به بخش عمده این تحقیقات خواهیم پرداخت و در کشورهای مختلف را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
در وادی گمشدگی، و بدنبال گمشده، اما قبل از همه لازم است به یکی از عمده ترین بخشهای بحث اسلام ستیزی که در تاریخ معاصر، صهیونیستها و مراکز متصل به قدرت جهانی با اهداف مشخص استعماری و سلطه جویانه، سردمدار و هدایت کننده آن بوده اند با نگاهی گذرا به تاریخ جهان با استناد به تاریخ نویسان معتبر جهان و اتفاقا به سرنوشت و تاریخ یهودیان میپردازیم.
جنایات علیه یهودیان، و جنایات صهیونیزم
علیرغم اینکه نگارنده نسبت به ظلم و ستمی که درمورد فلسطینیان بعد از استقرار رژیم صهیونیستی در فلسطین توسط استعمار انگلیس و جنایاتی انجام شده علیه مسلمانان که کمتر از هولوکاست هیتلری نیست، اعلام انزجار کرده و میکند، در همین وادی گمشدگی و بدنبال یافتن درب خروجی از گمشدگی در هر کتابی که خواندم بویژه کتب تاریخی، توسط هر کسی از هر قوم و قبیله و فرهنگ و کشوری که بودند، با این وجود در تمامی منابع تاریخی استناد شده توسط تاریخ نویسان معتبر جهان چه در میان مسیحیان، مسلمانان، یهودیان و …، آنچه باعث شگفتی است، ظلم و ستمی است که معتقدین به آئین یهود طی چند هزار سال گذشته متحمل شده اند.
شگفت انگیز اینکه سرچشمه همه ظلم و ستم علیه یهودیان نه تنها هیچگاه مسلمانان نبودند، بلکه برعکس هرکجا یهودیان به آسودگی و در رفاه و صلح و آرامش زندگی کرده اند در جهان و تمد ن اسلامی بوده و تحت حکام مسلمانی که بر جهان بعنوان فرهنگ برتر جهان در مقطعی چند صد ساله حاکم بوده اند، بوقوع پیوسته است.
رویکرد درست به تاریخ
یک نمونه از رویکرد خرد ورزانه و عاری از کینه و نفرت کور به تاریخ را در زیر بخوانید:
در واقع خوانندگان عادي از این گفتگوي دراز دربارة تمدن اسلامی حیرت میکنند، و دانشوران از اختصار بیمورد آن تأسف میخورند. تنها در دورانهاي طلایی تاریخ بوده است که جامعه اي میتوانسته مانند اسلام، در مدتی به همین کوتاهی ـ چهار قرن فاصله هارون الرشید با ابن رشد، اینهمه مردان معرف در زمینۀ حکومت، تعلیم، ادبیات، لغتشناسی، جغرافیا، تاریخ، ریاضیات، نجوم، شیمی، فلسفه، و پزشکی به وجود آورد. قسمتی از این فعالیت درخشان از میراث یونان مایه گرفت؛ اما قسمت اعظم آن، بخصوص در سیاست و شعر و هنر، ابتکاراتی گرانبها بود. اوج نهضت اسلامی از بعضی جهات آزادي خاور نزدیک از نفوذ علمی یونان بود که نه فقط در ایران ساسانی و هخامنشی رواج داشت، بلکه در یهوداي سلیمان، آشور آسور بانیپال، بابل حموربی، اکد سارگن، و سومر شاهان ناشناس نیز بسط یافته بود. بدین سان، یک بار دیگر معلوم میشود که حلقه هاي تاریخ به هم پیوسته است: زیرا زلزله ها، امراض فراگیر، قحطیها، مهاجرتهاي مخرب، و جنگهاي مهلک پایه هاي اساسی تمدن را نابود نمیکند. یک فرهنگ جوانتر این مایه ها را از دل آتش میرباید و با تقلید و اقتباس، و سپس با ابداع و ابتکار، آن را استمرار میدهد تا روح زنده و جوانی یک قوم تجلی کند. همچنانکه بنی آدم اعضاي یکدیگرند، و نسلهاي مختلف لحظه هایی از نسل بزرگ بشري هستند، تمدنها نیز واحدهایی از یک کل بزرگترند که تاریخ نام دارد و مراحل مختلف زندگی انسانیت هستند. تمدن مایه هاي گوناگون دارد و حاصل تعاون اقوام و طبقات و ادیان مختلف است، و کسی که در تاریخ تمدن مطالعه میکند نمیتواند به نفع یک قوم یا یک دین تعصب به کار برد. بنابراین، محقق اگرچه به حکم روابط محکم خویشی متعلق به کشورش است، در عین حال احساس میکند که جزو تبعۀ قلمرو عقل است که دشمنی و مرز نمیشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع تعصبات سیاسی، یا تبعیضات نژادي، یا خصومتهاي دینی باشد، شایستۀ عنوان خود نیست؛ او باید هر ملتی را که مشعل تمدن را میافروزد و میراث خویش را غنا میبخشد سپاس دارد و تجلیل کند. [4] ««ویل دورانت فیلسوف و تاریخ نگار آمریکایی»» در کتاب تاریخ تمدن ص 2030
توجه میدهم که نظر فوق متعلق به یک فیلسوف و تاریخ نگار آمریکایی[5] که مادرش میخواست کشیش گردد است.
حقایق تاریخی در مورد یهودیان
یهودیان در طول تاریخ
بقاي یهودیان، از خلال نوزده قرن مشقت و کینه توزي، تلاش غم انگیزي است در تاریخ جهالت، نفرت، جرئت و به خود آیی از فشار ظلم. محرومیت از وطن، اجبار به پناهندگی در اقلیت نشینهاي نژادي در میان دشمنان سختدل، دمادم در معرض خفت و ظلم و مصادره ناگهانی اموال و اخراج یا قتل عام بودن، و در عین حال نداشتن هیچ وسیله دفاع غیر از شکیبایی، زیرکی، عزم آمیخته به یاس، و ایمان مذهبی، همه با هم موجب شدند که یهودیان چنان روزگاران سیاهی را سپري کنند که هیچ قومی در تاریخ متحمل نشده است.
یهودیان در اسپانیا
در اسپانیا که انقراض یهودیان ظاهرا کامل شده بود و فقط همچون جریانی پنهانی در خون اسپانیا باقی ماندند یکی از اسقفهاي اسپانیایی در سال 1595 با رضایت کامل میگفت که یهودیان از دین برگشته با ازدواج با مسیحیان رو به تحلیل رفته اند و اکنون اعقاب آنان مسیحیان خوبی هستند. دستگاه تفتیش افکار با وي همعقیده نبود. در سال 1654ده نفر را در کوئنکا و دوازده تن دیگر را در غرناطه سوزاندند; در سال 1660 هشتاد و یک نفر در شهر سویل بازداشت شدند و هفت نفر را به جرم انجام مخفیانه مراسم دینی یهود سوزاندند. در پرتغال بسیاري از یهودیان نودین (مارانوها ) هنوز پنهانی به انجام تبلیغ آیین یهود در خانههاي خود ادامه میدادند; بیش از یکصد نفر شان در میان سالهاي 1565 و 1595 به عنوان [6] قربانی دستگاه تفتیش افکار شدند. یهودیان مخفی، علیرغم مخاطرات کشف شدنشان، به عنوان نویسنده، استاد، بازرگان، کارشناس امور مالی، و حتی راهب و کشیش جایی ناپایدار در زندگی پرتغالی براي خود یافتند. فعالیت دستگاه تفتیش افکار پرتغال پس از ادغام پرتغال در اسپانیا(1580) ،رو به افزایش گذاشت. [7]
دربیست سال بعد از آن، پنجاه مورد آدمسوزي با 162 محکومیت به مرگ و 2,979 توبه کاري به وقوع پیوست. یکی از فرایارهاي بیست و پنج ساله فرانسیسی به نام دیو گودا آسومسائو را، پس از اینکه بازگشت خود را به دین یهود اعلام کرد، در آتش سوزاندند. بسیاري از مارانوها، که دستگاه تفتیش افکار پرتغال را وحشیتر و درندهتر از سازمان مشابه در اسپانیا دیدند، به اسپانیا کوچ کردند. در سال 1604 ،مبلغ 1860000 دوکا به فیلیپ سوم، چیزي کمتر از آن را هم به وزراي وي، رشوه دادند و شاه را متقاعد کردند تا از پاپ کلمنس هشتم امریهاي به عنوان مفتشین پرتغالی بگیرد تا زندانیان مارانویی خود را فقط با توبه کاري روحی آزاد سازند. در یک روز (16 ژانویه 1605 ) 410 تن از این قربانیان آزاد شدند. لیکن اثر این رشوه به مرور زمان و بلافاصله پس از مرگ فیلیپ سوم (1612 (از بین رفت و ترور دولت پرتغال مجددا نیرو گرفت. در کویمبرا، مرکز فرهنگی این پادشاهی، در سال 1626 ، 247 نفر یهودی به این نحوی بازداشت شدند. در عرض بیست سال (1620 -1640) 230 یهودي پرتغالی را شخصا و تمثال 161 نفر را، که گریخته بودند، سوزاندند و 4995 تن با مجازاتهاي کمتر تطهیر شدند. هزاران نفر از مارانوها با به خطر انداختن جان و مال و با ترك مال و منالشان، همان طور که از اسپانیا فرار کرده بودند، از پرتغال گریختند و در چهارگوشه دنیا پراکنده شدند.
پناه بردن یهودیان به مسلمانان
اکثر سفاداریهای تبعیدي به دامان اسلام پناه آوردند و به ماندگاه هاي یهودي افریقاي شمالی، سالونیک، قاهره، قسطنطنیه، آدریانوپل، ازمیر، حلب، و ایران پیوستند یا خود ماندگاه هایی تشکیل دادند. یهودیان در این مراکز از قدرت سیاسی و اقتصادي محروم بودند، ولی بندرت مورد آزار جسمی قرار میگرفتند. آنان نه تنها به عنوان پزشک، بلکه در امور کشوري نیز به مدارج عالی رسیدند. یوسف ناسی، یکی از مارانوها، طرف توجه خاص سلیم دوم سلطان عثمانی بود، که ملقب به دوك ناکسوس گشت(1566) و درآمد ده جزیره دریاي اژه متعلق به او شد. یک یهودي آلمانی به نام سلیمان بن ناتان اشکنازي در سال 1571 سفیر دولت ترکیه در وین بود و در آنجا مذاکره صلحی را که جنگ با باب عالی را تا چندي پایان بخشید آغاز کرد.
یهودیان در ایتالیا
بخت و اقبال یهودیان در ایتالیا به تناسب نیازمندیها و خلقیات دوکها و پاپها دستخوش نوسان بود. زندگی در میلان و ناپل، که تحت قلمرو اسپانیا بود، تقریبا براي ایشان غیرممکن بود; در سال1669 فرمانی صریح آنها را از کلیه مایملک اسپانیاییشان محروم ساخت.
تقریبا همه یهودیان در (جودکا) یا محلات یهودي نشین میزیستند، ولی در آنجا محدود نبودند; در این گتو[8] خانوادههاي ثروتمند و خانه هاي زیبا بسیار بودند، و یک کنیسه مجلل و آراسته، که در 1584 بنا شده بود، در سال 1655 تحت نظر بالداساره لونگنا، معمار نامدار، تجدید بنا شد. شش هزار یهودي ونیز از نظر سطح فرهنگی از دیگر اجتماعات یهودي برتر بودند. در سال 1560 یک مهاجر نشین دیگر از مارانوهاي پرتغال در فرارا مستقر شد، ولی در سال 1581 به دستور پاپ، که او نیز تحت فشار دستگاه تفتیش افکار پرتغال قرار گرفته بود، ساکنین آن پراکنده شدند. در مانتوا، دوکهاي گونتساگا از یهودیان پشتیبانی به عمل میآوردند، لیکن، در ۵٠١۵ نوبت هاي معین، جریمه هایی به صورت باج و خراج یا به صورت (وام) بر آنها تحمیل میکردند. و در 1610 همه یهودیان مانتوا ناچار شدند در گتوي محصوري زندگی کنند که دروازه هاي آن را هنگام غروب میبستند و صبح خیلی زود باز میکردند. [9]
هنگامی که در مانتوا طاعون شیوع یافت، یهودیان را متهم به آوردن آن کردند; و زمانی که در جنگ جانشینی مانتوا، لشکریان امپراطور آن شهر را گرفتند، گتو را غارت کردند، پول و جواهراتی به ارزش 800000 سکودو به غارت بردند، و به یهودیان دستور دادند تا مانتوا در عرض سه روز ترك کنند و فقط آن مقدار مالی را که میتوانند حمل کنند با خود ببرند پدر رم، پاپ پیوس پنجم (1566) به کلیه مقامات کاتولیکی فرمان داد تا محدودیتهاي قانونی و عدم صلاحیت یهودیان را با شدت تمام به مورد اجرا بگذارند. از آن پس، قرار شد در گتوهایی که طبیعتا از جمعیت مسیحی جدا شده بودند زندگی کنند، لباس مخصوص بر تن کنند یا علامت ویژهاي (غیار) به خود بیاویزند، از تملک زمین محروم شوند، و در هر شهر بیش از یک کنیسه نداشته باشند. [10]
در رم، که قبلا پاپها معمولا از یهودیان حمایت کرده بودند، پاپهایی که پس از سال 1565 آمدند، به استثناي پاپ سیکستوس پنجم، به صدور یک رشته فرمانهاي خصمانه دست زدند. پاپ پیوس پنجم (1566 (به کلیه مقامات کاتولیکی فرمان داد تا محدودیتهاي قانونی و عدم صلاحیت یهودیان را با شدت تمام به مورد اجرا بگذارند. از آن پس، قرار شد در گتوهایی که طبیعتا از جمعیت مسیحی جدا شده بودند زندگی کنند، لباس مخصوص بر تن کنند یا علامت ویژهاي (غیار) به خود بیاویزند، از تملک زمین محروم شوند، و در هر شهر بیش از یک کنیسه نداشته باشند.[11]
در 1569 پاپ پیوس پنجم، طی توقیعی که آنها را به رباخواري، واسطگی، جادوگري و طلسمکاري متهم میکرد، دستور داد که کلیه .یهودیان از قلمروهاي پاپ، به استثناي شهرهاي آنکونا و رم، بیرون رانده شوند
گرگوریوس سیزدهم 1581 مسیحیان را از استخدام پزشکان یهودي منع کرد، دستور داد کتابهاي عبري را ضبط کنند، و مجددا یهودیان را مجبور کرد (1584 (تا در مراسم موعظهاي که به منظور تشویق آنان در گرویدن به دین مسیح صورت میگرفت شرکت جویند.
پاپ کلمنس هشتم حکم اخراج را تجدید کرد (1593 (تا سال 1640 تقریبا همه یهودیان ایتالیا در گتوها به سر میبردند; زمانی که میخواستند از آن قدم بیرون نهند، میبایست نشان طایفهاي خود را بزنند; از کار کشاورزي و پیوستن به صنف محروم بودند.
مونتنی، که در سال 1581 در رم به سیر و سیاحت مشغول بود، نوشته است که چگونه یهودیان را در روزهاي سیت ناچار میساختند که شصت نفر از جوانان خود را به کلیساي سانت آنجلو در پسکریا براي شنیدن موعظه دینی به منظور برگشت از دین بفرستند. جان اولین این مراسم را در ژانویه 645 در شهر رم شاهد بود و ملاحظه کرد که یهودیان (بندرت از دین خود دست بر میدارند). بسیاري از خصوصیات نازیباي جسم و شخصیت یهودیان در نتیجه اسارت طولانی، خفت، و فقر بود. [12]
در ایتالیا عدة آنها بسیار بود، و هر چند که گاهی مورد اذیت و آزار نفوس مسیحی قرار میگرفتند، با اینهمه، اغلب در کنف حمایت امپراطوران مشرك، امپراطوران مسیحی، تئودوریک اول، و پاپها بودند. در اسپانیا، قبل از قیصر، اماکنی یهودينشین به وجود آمده بود و، بی آنکه کسی متعرض آنها شود، در دوران حکومت امپراطور مشرك، رشد و گسترش یافته بودند؛ در دوران سلطۀ ویزیگوتهاي پیرو آریانیسم به رفاه و آسایش رسیدند، لکن بعد از آنکه رکارد، شاه ویزیگوتهاي اسپانیا (586 – 651 ،(اعتقادنامۀ نیقیه را پذیرفت، یهودیان سخت مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند. [13]
انگلستان و یهودیان
در فاصله بین تبعید یهودیان از انگلستان در سال 1290 تا به قدرت رسیدن کرامول در سال 1649 ،هیچ یهودي را قانونا به انگلستان راه ندادند. عده معدودي یهودي پیله ور در روستاها، و تعدادي بازرگان و پزشک در شهرها دیده میشدند; ولی آنچه که انگلیسیهاي دوره الیزابت از یهودیان میدانستند یا میپنداشتند از ادبیات یا شایعات مسیحی سرچشمه میگرفت. از روي همین منابع بود که مارلو باراباس خود، و شکسپیر شایلاك خویش را تجسم بخشیدند .
عدهاي از منتقدان فکر کرده اند که شکسپیر به پیشنهاد گروه نمایشهاي خود، که میخواست از طوفان احساسات ضد یهودي سال 1594 به سبب اعدام رودریگو لوپش در انگلستان سود جوید، تاجر ونیزي را نوشت. این شخص به قصد مسموم کردن ملکه الیزابت متهم شده بود، و به سال 1594 او را به دار آویختند. شکسپیر، که با اسکس دوست بوده است، تاجر ونیزي را دو ماه پس از این اعدام مینویسد; و مسلما بسیاري از تماشاگران متوجه شدند که قربانی مورد نظر ایلاك (شخصیت یهودي آن داستان) هم آنتونیو نام داشته است. گسترش کتاب مقدس، که با نسخه شاه جیمز تسریع شده بود، احساسات ضد یهودي را با آشنا کردن بیشتر انگلستان با عهد قدیم تعدیل کرد. [14]
روحانیان اصرار داشتند که یهودیان در قلمرو مشترک المنافع مسیحیت جایی ندارند; نمایندگان بازرگانی ایراد میگرفتند که بازرگانان یهودي تجارت و ثروت را از دست مردم انگلیسی میربایند. کنفرانس راي داد که یهودیان نمیتوانند در انگلستان منزل بگیرند، اکثریت مردم با دادن این اجازه ورود مخالفت میکردند. شایع شده بود که اگر به یهودیان اجازه ورود به انگلستان بدهند، کلیساي جامع سنت پول را به کنیسه مبدل خواهند ساخت. ویلیام پرین، که بیست و هفت سال پیش از آن با انتشار رساله هیستریو ماستیکس ضد نمایشهاي تئاتري غوغایی به پا کرده بود، اکنون نیز با انتشار رسالهاي تقاضاي درنگ در صدور حکم موافقت با ورود یهودیان کرد و اتهام پیشین را علیه یهودیان، مبنی بر اینکه آنان سکهساز قلب و قاتل کودکان هستند، از نو مطرح ساخت(1655-1656 ( . تامس کالیر، که یک پیرایشگر احساساتی بود، به پرین پاسخ گفت، ولی با اصرار بر اینکه به یهودیان باید همچون بندگان برگزیده خدا احترام گذاشت، این دعوي را بیاثر کرد.
منسی[15] خودش با نوشتن یک دفاعیه (1656 (از مردم انگلیس تقاضاي عدالتخواهی کرد; آیا آنها [16] او نشان داد که چه سان در طول تاریخ شاهدان دروغین چنین اتهاماتی بیاساس را علیه یهودیان عنوان کرده اند یا بر اثر شکنجه وادار به انجام چنین کاري شده اند; [17]
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس
در 1187 ،هنري دوم مالیات مخصوصی به ملت انگلیس بست، یهودیان مجبور شدند یک چهارم و مسیحیان یک دهم دارایی خویش را براي این منظور تسلیم کنند. در این مورد تقریباً نصف تمام مالیات موضوعه را یهودیان پرداختند. گاهگاهی «یهودیان جور مملکت را میکشیدند » . در 1210 میلادي، جان [لکلند]، پادشاه انگلیس، فرمان داد که کلیۀ یهودیان کشور، اعم از مرد و زن و بچه، را زندانی کنند؛ مبلغ 66000 مارك از آنها به عنون باج گرفتند؛ و آنهایی را که مظنون به پنهان داشتن رقم دقیق پس اندازشان بودند هر روز با کشیدن یک دندان شکنجه دادند تا به اقرار آمدند. [18]
در سال 1230 ،هنري سوم، با این اتهام که ٢٠۶٠ یهودیان سکۀ رایج مملکت را تراشیده اند (و ظاهراً برخی به این عمل دست زده بودند)، یک سوم کلیۀ اموال منقول یهودیان انگلیسی را توقیف کرد. از آنجا که این عمل سود سرشاري عاید خزانۀ پادشاه کرد، در 1239 دوباره تکرار شد. دو سال بعد 000‘20 مارك نقره از آنها بزور گرفتند، و در 1244 این رقم به 000‘60 مارك افزایش یافت، که معادل بود با کلیۀ عواید سالانۀ پادشاه. هنگامی که هنري سوم 000 5 ‘مارك از ارل آوکورنوال وام گرفت، تمام یهودیان انگلستان را به عنوان وثیقه به وي واگذار کرد. از سال 1252 تا 1255 ،بر اثر تحمیل یک رشته عوارض و باجها، یهودیان را چنان کارد به استخوان رسید که رخصت خواستند دسته جمعی انگلستان را ترك گویند، لکن چنین اجارهاي به آنها داده نشد. در سال 1275 ،ادوارد اول وام دادن به قصد رباخواري را اکیداً ممنوع کرد، با اینهمه وام گرفتن کماکان ادامه یافت و، چون این امر مستلزم خطر زیادتري بود، میزان ربح افزایش گرفت. ادوارد دستور داد تا کلیۀ یهودیان انگلیس را بازداشت و اموالشان را ضبط کنند. جمعی از وام دهندگان مسیحی نیز دستگیر و سه تن از آنها به دار آویخته شدند. از جماعت یهودي 280 نفر در لندن تکه تکه، چهار شقه، و به دار آویخته شدند؛ عدة دیگري در ولایات به قتل رسیدند؛ و اموال صدها نفر یهودي به نفع خزانۀ مملکتی ضبط شد. [19]
یهودیان در آلمان
علی رغم جنگهاي صلیبی قرون وسطی و هزاران فراز و نشیب دیگر، در سال 1564 ماندگاههاي یهودي مهمی در آلمان، مخصوصا در فرانکفورت آم ماین، هامبورگ، و ورمس، وجود داشتند.اما (اصلاح دینی) آتش کینه مسیحیان را نسبت به این قوم غریبی که عیسی را به فرزندي خداوند قبول نداشتند نه تنها کمتر نکرد، بلکه دامن زد. در فرانکفورت یهودیان حق نداشتند، مگر به حکم ضرورت، از گتو بیرون بیایند یا مهمانان بیرون از شهر را، جز با اجازه دادگاه، بپذیرند; لباسشان میبایستی رنگ و نشان ویژهاي داشته باشد و خانه هایشان را با علاماتی مخصوص، که اغلب عجیب و غریب نیز مینمود، مشخص میکردند. لیکن دشمنی مردم عامی خطري بود که همیشه جان و مال مردم یهود را تهدید میکرد. بنابر این، در سپتامبر 1614 ،هنگامی که اکثر یهودیان فرانکفورت به عبادت مشغول بودند انبوهی از مسیحیان به گتو آنها وارد شدند و پس از بهره بردن از یک شب غارت و چپاول و ویرانی، 1380 ،تن یهودي را ناچار کردند که فقط با لباسی که بر تن دارند از شهر بیرون بروند یک سال پس از آن در شهر ورمس شورش مشابهی یهودیان را از شهر بیرون راند و به کنیسه و گورستانشان بیحرمتی شد. [20]
در آستانه انقلاب فرانسه در 1789 در سراسر اروپا محدویتهای شدیدی بر یهودیان اعمال میشد. برای نمونه در شهر فرانکفورت بر اساس فرامینی که در قالب قانونی قرون وسطی تنظیم شده بود، زندگی آنان تحت نظارت قرار داشت. براین اساس تنها پانصد خانواده یهودی اجازه داشتند در فرانکفورت به سر برند و همگی مجبور بودند در بخش محصور کوچکی که از شهر جدا شده بود به نام گاسه یا همان محله یهودی ها زندگی کنند. آنها نمیتوانستند در ب و روزهای یکشنبه یا در خلال اعیاد مسیحی محله یهودیان را ترک کنند. بودن در این گاسه به نحو غیر قابل باوری متراکم بود این محله یک چهارم مایل طول داشت اما عرض آن بیش از 12 فوت [3متر و 60سانت]نبود. سالانه حداکثر دو خانواده جدید در محله یهودیان پذیرفته میشد. و حداکثر 12خانواده یهودی میتوانست ازدواج کند. آنهم باید هردو زوج بالای 25 سال سن میداشتند. نمیتوانستند در تجارت اسلحه، ادویه، مشروب یا غلات وارد شوند. تا سال 1726م میبایست لباسهایی با علائم مشخص برتن میکردند. [21]
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها
ناتوانی و بی حقوقی دیرینه، حتی زمانی که تخفیف مییافت، همیشه بر یهودیان سایه افکنده بود و آزار و توهین جزو احتمالات روزانه به شمار میرفت. بعضی از مسیحیان متعصب کودکان یهودي را از آغوش مادرشان می ربودند و جبرا آنها را تعمید میدادند. اگر جهالت نبود، تاریخ نیز به وجود نمیآمد امپراطور فردیناند اول مقررات سنگینی علیه یهودیان اتریش وضع، و آنها را مجبور کرده بود از بوهم بیرون بروند1559; لیکن فردیناند دوم از آنان پشتیبانی کرد، اجازه داد تا در شهر کاتولیکی وین کنیسه بنا کنند، نشان مخصوص را از میان ببرند و به بوهم باز گردند. یهودیان بوهم قول دادند که سالانه 40000 گولدن براي تامین هزینه هاي جنگی امپراطور بپردازند.
یهودیان در لهستان
لهستان در قرنهاي شانزدهم و هفدهم، ستفان باتوري دو حکم صادر، وطی آنها به یهودیان حق بازرگانی اعطا کرد و اتهام خونریزي براي مراسم مذهبی را افترایی ظالمانه دانست که دادگاههاي لهستان نمیباید به آن رسیدگی کنند(1576 .(اما دشمنی عامه مردم هنوز باقی بود. درست یک سال پس از این احکام، عده اي به محله یهودینشین پوزنان یورش بردند، خانه ها را غارت کردند و بسیاري از یهودیان را کشتند. [22]
بازرگانان آلمانی در لهستان، که از رقابت یهودیان منزجر بودند، مردم را در شهرهاي پوزنان و ویلنو به شورش علیه آنان وا داشتند و کنیسهاي را ویران و خانههاي یهودیان را چپاول کردند (1592 ;(.
در سال 1598 در شهر لوبلین جسد پسربچهاي را در باتلاقی یافتند و سه نفر یهودي به زور شکنجه اعتراف کردند که آنها او را کشتهاند. آن سه یهودي را به ترتیب به دار آویختند، غرق کردند، و شقه کردند، و جسد آن پسربچه را در یک کلیساي کاتولیک به عنوان یک شی داراي حرمت مذهبی نگاه داشتند. نوشته هاي ضد یهودي بشدت هرچه تمامتر رواج یافتند. در سال 1618 ،سباستیان میشینسکی اهل کراکو کتاب آینه تاج لهستان را انتشار داد و در آن یهودیان را به قتل کودکان، جادوگري، دزدي، کلاهبرداري، و خیانت متهم کرده و از مجلس ملی لهستان تقاضا کرده بود کلیه یهودیان را از لهستان اخراج کنند. این رساله چنان احساساتی در مردم برانگیخت که سیگیسموند ناچار شد آن را توقیف کند. یک پزشک لهستانی طبیبان یهودي را متهم کرده بود که کاتولیکها را تدریجا مسموم میکنند(1623 .( [23]
حمله سال 1655 کارل دهم، پادشاه سوئد، به لهستان مشکل دیگري براي یهودیان به وجود آورد. آنان نیز، مثل بسیاري از لهستانیها، از سوئدیهاي فاتح بدون مقاومت و به عنوان منجیانی که آنها را از دست روسهاي وحشتناك رهایی داده اند استقبال کردند. موقعی که ارتش تازه لهستان قیام کرد و سوئدیها را از آن کشور بیرون راند، به قتل عام یهودیان ایالات پوزنان، کالیش، کراکو، و پیوترکو پرداخت و فقط خود شهر پوزنان را در امان داشت.
رویهمرفته این حوادث مصیبت بار، که در سالهاي 1648-1658 در لهستان، لیتوانی، و روسیه به وقوع پیوستند، تا روزگار ما، از خونینترین روزهاي تاریخ یهودیان اروپا به شمار میروند و از لحاظ وحشت و تلفات از قتل عام جنگلهاي صلیبی و (مرگ سیاه-طاعون) به مراتب پیشی گرفتند. یک برآورد محافظه کارانه نشان میدهد که 34719 یهودي کشته شدند و 531جامعه یهود از بین رفتند. در همین دهه غم انگیز بود که مهاجرت دسته جمعی یهودیان از ممالک اسلاوي به ممالک اروپاي باختري و امریکاي شمالی آغاز شد و، در نتیجه، یهودیان در چهار گوشه جهان پراکنده شدند . [24]
در سال 1660 دو ربی یهودي را بر مبناي اتهام همیشگی، یعنی کشتن انسان براي مراسم دینی که اکثر پاپها از قبول آن خودداري ورزیده بودند، اعدام کردند; در 1663 یک عطار یهودي ساکن شهر کراکو، به اتهام بیاساس نوشتن انتقادي شدید و تلخ علیه پرستش مریم عذرا، پس از یک سلسله اعمال وحشیانه که دادگاه مقرر داشته بود، جان داد: لبش را بریدند، دستانش را سوزاندند، زبانش را از بیخ کندند، و بدنش را هم روي آتش کباب کردند. پیشواي فرقه دومینیکیان از رم 9 ژانویه 1664 به راهبان دومینیکی ساکن کراکو دستور اکید داد [25] دانشآموزان یک مدرسه یسوعی در شهر لووف به محله یهودیان رفتند، صد نفر یهودي را کشتند، خانه ها را ویران کردند، و به کنیسه ها بیحرمتی روا داشتند (1664 ;(
یهودیان و روسیه
سال 1648 سال یادآوري مخوفی از وضع پر مخاطره آنها در قلمرو مسیحیت به شمار میرفت. در لهیب شورشی که قزاقان علیه مالکان لهستانی یا لیتوانیایی به راه انداختند، یهودیانی که مباشر یا مامور مالیات گیري این املاك بودند به دست شورشیان در آتش سوختند. در پریاسلاو، پیریاتین، لوبنی، و سایر شهرها هزاران یهودي، خواه آنان که در خدمت اشراف بودند، خواه آنان که نبودند، قتل عام شدند. بعضیها با گرویدن به آیین ارتدوکس یونانی، و عده اي نیز با پناه آوردن به تاتارهایی که آنها را به عنوان برده میفروختند، جان خود را از این مهلکه نجات دادند. خشم شدید و دیرینه قزاقان با خونخواري و درندگی باور نکردنی به غلیان آمده بود
یک مورخ روسی چنین میگوید:
“کشتار با شکنجه هایی وحشیانه آمیخته بود: قربانیان را زنده زنده پوست میکندند، دو نیم میکردند، تا سرحد مرگ به فلک میبستند، روي آتش زغال بریان میکردند، یا با آب جوش میسوزاندند…. با یهودیان به سنگدلی ترسناکتري رفتار میکردند. آنان به نابودي کامل محکوم بودند، و اگر کسی اندك شفقتی نشان میداد، به خیانت متهم میشد. قزاقان طومارهاي قانون را از کنیسه ها بیرون میکشیدند و شرابخواران روي آنها به پایکوبی میپرداختند. پس از آن، یهودیان را روي آنها قرار میدادند وبا سنگدلی قصابی میکردند. هزاران کودك یهودي را به چاه انداختند یا زنده به گور کردند.تنها در یک شهر، شهر نیمیروف، شش هزار یهودي در این شورش از بین رفتند. د ر شهر تولچین هزار و پانصد یهودي را در یک پارك جمع و به آنان پیشنهاد کردند که میان گرویدن به دین مسیح یا مرگ یکی را برگزیدند; اگر حرف وقایع نگار یهودي را باور کنیم، همه آن هزار و پانصد نفر مرگ را برگزیدند. در شهر پولونویه ده هزار یهودي به دست قزاقان کشته، یا به دست تاتارها اسیر شدند. در سایر شهرهاي اوکرایین کشتارهاي خفیف تري به وقوع پیوستند. هنگامی که قزاقان با ارتش لهستان روبرو شدند، به روسها پیوستند و لشکریان مسکوي در کشتار و نفی بلد یهودیان موگیلف، ویتبسک، ویلنو، و شهرهاي دیگر، که از دست اهالی لیتوانی و لهستان خارج کرده بودند، با قزاقان همدست شدند[26]
قانونا، تا پیش از 1772م ،هیچ یهودي در روسیه نبود. ایوان مخوف در پاسخ تقاضاي سیگیسموند دوم، مبنی بر اینکه به یهودیان اجازه داده شود تا براي معامله و بازرگانی به روسیه بیایند، چنین اظهار عقیده کرد(1550م:(
“مناسب نیست که به یهودیان اجازه دهیم با کالاي خود به روسیه بیایند; چون بسیاري از مفاسد از آنان ناشی شده اند; زیرا آنها گیاهان زهرآگین به قلمرو ما میآورند و روسها را از دین مسیح منحرف میکنند. “
بنابراین،وي به عنوان یک پادشاه، نباید بیش از این چیزي درباره یهودیان بنویسد. موقعی که ارتش روسیه پولوتسک، شهر مرزي لهستان، را تسخیر کرد 1565 ،ایوان مخوف دستور داد تا کلیه یهودیان محلی را یا به دین مسیح درآورند یا غرق کنند. روسها در جنگ 1654 با لهستان، از یافتن جمعیت بسیاري از یهودیان در شهرهاي لیتوانی و اوکرایین به شگفتی افتادند. آنها بعضی از این (کفار خطرناك) را کشتند و باقی را به اسارت به مسکو بردند، و این عده بودند که هسته مهاجر نشین کوچک و غیرقانونی یهود را بنا نهادند.
پطر کبیر در سال 1698 ،در هلند، عریضه چند یهودي را، که اجازه ورود به روسیه را خواسته بودند، از طریق شهردار آمستردام دریافت داشت. او چنین جواب داد:
“ویتسن عزیز، تو که یهودیان را میشناسی و از اخلاق و عادات آنها نیز آگاهی داري ; روسها را هم که میشناسی. من هر دو رامی شناسم و باور کن هنوز زمان آن فرا نرسیده است که این دو ملیت باهم درآمیزند. به یهودیان بگو که از پیشنهاد شان سپاسگزارم و نیز میدانم که خدمتشان برایم چقدر ارزش دارد، لیکن اگر قرار باشد که بین روسها زندگی کنند، دلم به حالشان خواهد سوخت.
سیاست روسیه در منع ورود یهودیان تا 1772م نخستین تجزیه لهستان ادامه داشت. [27]
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین
اورشلیم تا سال 614 یک شهر مسیحی بود، تا سال 629 میلادي در قلمرو سلاطین ایران قرار داشت، تا637 م بار دیگر مسیحیان بر آنجا حکومت داشتند، سپس تا سال 1099 کرسی نشین یکی از ولایات مسلمین بود. در آن سال صلیبیون اورشلیم را محاصره کردند. یهودیان براي دفاع از آن با مسلمانان متحد شدند؛ هنگامی که آن شهر از پا درآمد، یهودیانی را که از آن معرکه جان بسلامت به در برده بودند به درون کنیسهاي راندند و زنده زنده سوزانیدند.
پس از آنکه اورشلیم دوباره در 1187 میلادي به دست صلاح الدین ایوبی(از فرمانروایان بزرگ اسلامی) [28] مسخر شد، نفوس یهودي فلسطین سریعاً رو به افزایش نهاد، و مَلِک عادل، برادر صلاح الدین، مقدم سیصد تن از ربن هاي یهود [29]رابی یا رَبَن به عبری: רַבִּי در اورشلیم به آموزگارِ تورات گفته می‌شود را که در 1211از انگلستان و فرانسه گریخته بودند گرامی شمرد.
با وجود اینکه برخی از یهودیان پیرو سایر ادیان می گرویدند، و گاهی مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند، عدة آنها در سوریۀ مسلمان و بابل عراق و ایران همچنان فراوان باقی ماند، و یهودیان این نواحی زندگی فرهنگی و اقتصادي نیرومندي به وجود آوردند. در امور داخلی، همان طور که شاهان ساسانی اجازه داده بودند، همچنان زیر نظر پیشواي مذهبی و مقتدایان حوزه هاي علمیۀ خویش از خودمختاري بهرهمند میشدند. خلفا ربن یهود را رهبر عموم یهودیان بابل، ارمنستان، ترکستان، ایران، و یمن میشناختند. [30]
به گفتۀ مورخ یهودي، بنیامین تودلایی،
«کلیۀ رعایاي خلیفه [مسلمانان]مکلف بودند که پیش پاي امیرالاسرا [یعنی پیشواي مذهبی یهودیان تبعید شده] به پا خیزند و با کمال احترام مراتب ادب به جا آورند».
مدارس مذهبی یهود در سورا و پومبادیتا براي یهودیان شهرهاي اسلامی، و تا حد کمتري براي یهودیان دنیاي مسیحیت، عقلا و پیشوایان مذهبی تربیت میکردند. در 658 ،خلیفۀ مسلمانان امیرالمؤمنین علی [علیهالسلام] حوزة علمیۀ سورا را از قید صلاحیت پیشواي یهودیان آواره آزاد ساخت؛ در نتیجه، رهبر مذهبی یهود، ماراسحاق، عنوان گائون یا عالیجناب بر خود نهاد و دوران «گائونی» را افتتاح کرد که در تتبعات و فتاوي شرح بابلی به عصر گائونها یا گئونیم اشتهار دارد. همچنانکه حوزة علمیۀ پومبادیتا، به سبب همجواري با بغداد، عواید و اعتبار زیادتري پیدا کرد، رؤساي آن حوزه نیز لقب گائون بر خود نهادند. از قرن هفتم تا قرن یازدهم کلیۀ یهودیان جهان هر جا به اشکالی در فهم و تفسیر قانون تلمودي بر میخوردند، مسئله را پیش این گائون ها میفرستادند؛ پاسخ آنها نوشته هاي حقوقی جدیدي براي دین یهود به وجود آورد. [31]

در دوران امپراطوري آنتونینوس پیوس (61 ـ 138 ،(قوم یهود بار دیگر براي آزادي خویش سر به طغیان برداشت و توفیقی به دست نیاورد. ورود آنها به شهر مقدسشان ممنوع بود، مگر در سالروز دلخراش انهدام شهر، که در برابر پرداخت باجی مجاز بودند قدم به شهر گذارند و در کنار دیوارهاي هیکل ویران شدة خویش به ندبه پردازند. در فلسطین، که 985 شهر با خاك یکسان شده و 000‘580 زن و مرد به قتل رسیده بودند، در خلال شورش برکوخبا، نفوس یهود به نصف میزان قبلی آن تقلیل یافته و قوم چنان در ورطۀ بدبختی فرو رفته بود که زندگی فرهنگیش تقریباً بتمامی فرو مرده بودپیروزي مسیحیت مشکلات تازهاي به بار آورد. قسطنطین، امپراطور روم سختگیریها و مشکلات جدیدي بر یهودیان تحمیل شد، و مسیحیان از حشر و نشر با آنها منع شدند. قسطنطین ربنهاي یهود را تبعید کرد (337 ( و وصلت مرد یهودي را با زن مسیحی جنایتی بزرگ شمرد. گالوس، برادر یولیانوس قیصر، چنان مالیات گزافی بر یهودیان بست که بسیاري از آنها براي پرداخت مطالبات وي ناگزیر از فروش اطفال خود شدند. در سال 352 ،یهودیان بار دیگر علم شورش برافراشتند و پایمال شدند؛ صفوریه با خاك یکسان شد، طبریه و سایر شهرها تا حدي ویران شدند، هزاران نفر یهودي به قتل رسیدند، و هزاران تن به بردگی افتادند. در سال 359 ،وضع یهودیان فلسطین به چنان درجهاي تنزل یافت و ارتباط آنان با دیگر جوامع یهود به حدي دشوار شد که «ریشگالوتا» ي آنها، هیلل دوم، ناگزیر، از حقی که در تعیین تاریخ اعیاد براي عموم یهودیان داشتند چشم پوشید و، به منظور آنکه جماعات یهودي در هر جا در تعیین موعد این اعیاد استقلال داشته باشند، گاهنامهاي منتشر ساخت که تا به امروز در میان یهودیان جهان رواج دارد [32]
بنا به نوشتۀ هیرونوموس، نفوس یهودي فلسطین «فقط یک دهم جمعیت سابق آن شد » . در سال 425 تئودوسیوس دوم مقام ریشگالوتاي فلسطین را منحل کرد. کلیساهاي مسیحی یونانی جانشین کنیسه ها و مدارس شد و بعد از بلواي مختصري در سال 614 میلادی ،فلسطین از زعامت عالم یهود دست کشید. [33]
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات
نباید یهودیان را به این خاطر شماتت کرد که انتظار داشتند در کشورهایی که مسیحیت کمتر رخنه کرده بود آسوده تر باشند. برخی به سمت مشرق کوچ کرده متوجه بین النهرین و ایران شدند و یهودیت بابل را، که از «اسارت »یهودیان در 597 ق م به بعد هرگز از میان نرفته بود، تقویت کردند. در ایران نیز یهودیان حق تصدي مناصب دولتی را نداشتند، لکن چون کلیۀ ایرانیان نیز به جز طبقۀ اشراف از این حق محروم بودند، این محدودیت کمتر مایۀ رنجش خاطر یهودیان میشد. در ایران چند بار یهودیان مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند؛ لکن مالیات آن قدرها کمرشکن نبود، دولت معمولا با آنها نظر مساعد داشت، و سلاطین ایران ریشگالوتاي یهود را به رسمیت میشناختند و وي را محترم میداشتند. در آن عهد خاك عراق مشروب و حاصلخیز بود. و یهودیان آن سرزمین کشاورزانی مرفه و همچنین سوداگرانی با درایت گشتند. برخی از آنها، از جمله دانشوران مشهور، از راه آبجوسازي ثروتی به هم زدند. اجتماعات یهودي در ایران بسرعت رو به افزایش نهاد، زیرا قوانین ایران چندگانی را، به عللی که در قوانین اسلام دیدیم، مجاز میدانست، و یهودیان هم بدان عمل میکردند.
دو تن از ربنهاي، راب و نهمن به هنگام سفر، به هر شهر میرسیدند معمولا متعه گیري را تبلیغ میکردند و براي جوانان محل سرمشق زندگی زناشویی، در برابر زندگی جنسی بی بندوبار بودند. در نهاریه، سورا، پومبادیتا (واقع در بینالنهرین) براي تعلیمات عالیه مدارسی دایر گردید که نظرات دینی و دانشی آنها در تمام دوران «پراکندگی» قوم یهود گرامی و محترم شمرده میشد[34] .
در خلال این احوال پراکندگی یهودیان در سراسر اراضی مدیترانه ادامه یافت. بعضی به جماعات یهودي سوریه و آسیاي صغیر پیوستند؛ برخی، با وجود خصومت امپراطوران یونانی و ریشگالوتاها، به سوي قسطنطنیه رهسپار شدند؛
جماعتی از فلسطین رو به جنوب نهاده و به عربستان رفتند، و در آنجا در کنار هم نژادان سامی خویش یعنی اعراب از آرامش و آزادي دینی برخوردار شدند، مناطقی مانند خیبر را بتمامی اشغال کردند، تقریباً از لحاظ عده با اعراب یثرب (مدینه) برابر شدند، بسیاري را به کیش خویش درآوردند، و افکار اعراب را از براي پذیرش آراي یهودیتی که در قرآن است آماده ساختند؛ پاره اي از دریاي سرخ گذشته به حبشه راه یافتند، و در آنجا چنان بسرعت زاد و ولد کردند که، بنابر آنچه گفته میشد، در سال 315 ،نیمی از جمعیت آن خطه یهودي بودند. نیمی از کشتیرانی اسکندریه به دست یهودیان افتاد و پیشرفت روزافزون آنها در آن شهر تهیج پذیر مایۀ برافروختن شعلههاي دشمنی مذهبی شد. [35]
در فرانسه سرزمین گل [36]در حدود سال 560 ،مسیحیان اورلئان یک کنیسۀ یهود را به آتش کشیدند. [37]
در سرزمین گل، بازرگانان خرده پاي یهود از عهد یولیوس قیصر توطن داشتند. تا سال 600 در کلیۀ شهرهاي بزرگ آن خطه کوچ نشینهاي یهودي تشکیل شده بود. سلاطین سلسلۀ مروونژیان با تعصبی وحشیانه آنها را مورد اذیت و آزار قرار میدادند، چنانکه، در 581 ،شیلپریک فرمان داد که هر کس از آنها به دین مسیح در نیامد، چشمش را درآورند. [38]
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟
در 1148 متعصبین بربر قرطبه (اسپانیا) را تسخیر کردند و کلیساها و کنیسه هاي آن را ویران نمودند و مسیحیان و یهودیان را مخیر ساختند که از اسلام یا تبعید یکی را انتخاب کنند. [39]
دورة انحطاط یهودیت اسپانیایی را میتوان از تاریخ قتل یوسف بن نقدلا [وزیر یهودی حاکم مسلمان اسپانیا] به بعد دانست. کاردانی یوسف در وزارت ملِک حبوس به قدر پدرش بود، لکن آن حسن تدبیر توأم با فروتنی شموئیل را نداشت تا بتواند نیمی از رعایاي ملک را که اعراب مسلمان بودند تحت سیطرة خود نگاه دارد. یوسف تمامی قدرت را در دست خویش داشت. با همان حشمتی که خاص ملک بود لباس میپوشید و قرآن را به سخره میگرفت. شایعۀ بیدینی او بر سر زبانها بود. در 1066 اعراب و بربرها علم طغیان برافراشتند، یوسف را مصلوب و چهار هزار یهودي را در غرناطه قتل عام و اموال آنها را تاراج کردند. بقیۀ یهودیان مجبور شدند اراضی خود را بفروشند و به مهاجرت تن در دهند. [40]
ابن میمون
در 1159 ،ابن میمون به اتفاق همسر و اطفال خویش خاك اسپانیا را ترك گفت؛ آنها مدت 9 سال در فاس زندگی کردند و تظاهر به مسلمانی نمودند؛ زیرا در آن شهر نیز به یهودیان و مسیحیان اجازة اقامت داده نمیشد. ابن میمون پیروي ظاهري یهودیان در خطر قرار گرفتۀ مغربی از اسلام را با این استدلال توجیه میکرد «: از ما نخواسته اند که در عمل سر بندگی در برابر بت پرستی فرود آوریم، بلکه فقط میخواهند کلماتی توخالی را بر زبان رانیم. خود مسلمانان میدانند که ما این عبارات را سرسري ادا میکنیم تا متعصبین را فریب دهیم» ربی اعظم شهر فاس با وي هم عقیده نبود، و به همین سبب هم در 1165شهید شد. ابن میمون که میترسید به همان سرنوشت گرفتار آید عزم فلسطین کرد و از آنجا به اسکندریه (1165 (و قاهرة قدیم نقل مکان کرد و تا پایان عمر در همانجا سکونت گزید. خیلی زود تشخیص دادند که وي یکی از حاذقترین پزشکان عهد است و او را به سمت پزشک مخصوص نورالدین علی، فرزند ارشد صلاحالدین ایوبی[41]، و بیسانی، وزیر صلاح الدین، برگماشتند. وي از نفوذ خویش در دربار ایوبی براي حفظ جان و مال یهودیان مصر استفاده کرد؛ هنگامی که صلاح الدین فلسطین را مسخر ساخت ابن میمون وي را راضی کرد که به یهودیان اجازه دهد دوباره در آنجا سکنا گزینند. در 1177 ابن میمون به سمت نجید یا رهبر جماعت یهودي قاهره منصوب شد. یکی از فقهاي مسلمان او را متهم کرد 1187 که اسلام آورده و سپس به آیین یهود گرویده است، و مجازات مرگ را خواستار شد؛ وزیر صلاح الدین فتوا داد که فردي را که به زور وادار به قبول دین اسلام شده حقاً نمیتوان مسلمان خواند، و بدین ترتیب ابن میمون را از مهلکه نجات داد.
یهودیان در اسپانیای مسلمان
یهودیان اسپانیایی خود را «سفردیم» (= سفارادیها ) میخواندند، و نسب شان را به قبیلۀ شاهی یهودا میرساندند . بعد از آنکه رکاردشاه (586 – 601 (سلطان ویزیگوت به مذهب ارتدوکس مسیحی درآمد، حکومت یا دستگاه مقتدر کلیساي اسپانیا متحد شد تا روزگار را بر جماعات یهودي سختتر سازد. یهودیان از تصدي مقامهاي دولتی و وصلت با مسیحیان و داشتن غلامان مسیحی محروم شدند. سیسبوت شاه به عموم یهودیان فرمان داد (613 (که یا مسیحی شوند، یا به مهاجرت تن در دهند؛ جانشین وي این فرمان را لغو کرد، ولی، در سال 633 ،شوراي تولدو چنین نظر داد که یهودیانی را که به غسل تعمید تن در داده ولی بعداً به آیین یهود برگشته بودند، باید از کودکانشان جدا ساخت و به غلامی در معرض خرید و فروش قرار داد. در سال 638 ،چینتیلاشاه بار دیگر فرمان سیسبوت را زنده ٢٠۵٣ کرد؛ در سال 693 ،سلطان دیگر ویزیگوتها، اژیکا، یهودیان را از حق مالکیت اراضی محروم، و هر گونه معاملات بازرگانی بین یهود و مسیحی را ممنوع کرد. به همین سبب بود که چون اعراب و مورها بر شبه جزیزة اسپانیا هجوم بردند (711 ،(یهودیان در همه جا و به هر حال به ایشان مدد رسانیدند . [42]
فاتحین[مسلمانان فاتح اسپانیا]، به منظور آنکه بر نفوس آن شبه جزیره بیفزایند، از همه جا مهاجر قبول کردند. پنجاه هزار یهودي از آسیا و افریقا به کشور روي آوردند؛تمامی سکنۀ پارهاي از شهرها مانند لوثنا را یهودیان تشکیل میدادند. از آنجا که یهودیان کشور اسپانیاي مسلمان از تمام محظورات اقتصادي رهایی یافتند؛ در هر رشته اي اعم از کشاورزي، صنعت، امور مالی ، و پیشههاي مختلف وارد شدند؛ طرز لباس پوشیدن، زبان، و آداب و رسوم اعراب را اقتباس کردند: لباسهاي حریر بر تن کردند، عمامه بر سر گذاشتند، در کالسکه سوار شدند، طوري که تقریباً تشخیص میان آنها و پسر عم هاي سامی نژادشان ـ اعراب ـ بسیار دشوار شد. چند نفر از یهودیان پزشک درباري شدند، و یکی از آنان به وزارت بزرگترین خلیفۀ مسلمانان قرطبه نایل آمد. [43]
حسداي بن شپروط (915 – 970 (در دربار عبدالرحمان سوم همان مقامی را یافت که خواجه نظام الملک در قرن بعد پیش ملکشاه سلجوقی پیدا کرد. حسداي در دامان خانوادة ثروتمند و تربیت یافتۀ ابن عزرا به دنیا آمد. پدرش به تدریس زبانهاي عبري، عربی، و لاتینی روزگار میگذرانید. حسداي در قرطبه به تحصیل پزشکی و سایر علوم طبیعی پرداخت، بیماریهاي خلیفه را مداوا کرد، در مسائل سیاسی صاحب چنان مهارت و رأي استواري شد که ظاهراً در بیست و پنج سالگی او را به خدمات سیاسی منصوب کردند. گذشته از آن، مسئولیتهاي خطیر روزافزونی دربارة رتق و فتق امور مالی و بازرگانی به وي تفویض شد. وي هیچ عنوان رسمی نداشت، زیرا خلیفه مایل نبود رسماً با اعطاي مقام وزارت به شخص وي دشمنی مردم را برانگیزد؛ لکن حسداي در انجام وظایف عدیدة خویش چنان حسن تدبیر نشان می داد که دوستی اعراب و یهودیان و مسیحیان را به یکسان جلب میکرد. وي مشوق فراگرفتن علوم و ادبیات بود، براي دانش پژوهان هزینۀ تحصیلی و کتاب مقرر کرد، و جماعتی از شاعران و دانشمندان و فلاسفه را به دور خویش گردآورد. هنگامی که وي از دنیا رفت، مسلمانان در تجلیل نامش بر یهودیان پیشدستی جستند . [44]
در سایر مراکز اسپانیاي مسلمان نیز رجالی نظیر حسداي پیدا شدند که شاید به اهمیت وي نمیرسیدند. در اشبیلیه (سویل) المعتمد منجم و محقق یهودي، اسحاق بن باروخ، را به دربار خویش دعوت کرد و به وي عنوان امیر عطا فرمود و او را ربن اعظم کلیۀ یهودیان آن شهر کرد. در غرناطه، شموئیل هالوي بن نقدلا از لحاظ قدرت و خرد به پاي حسداي بن شپروط رسید، و از نظر دانش بمراتب از وي برتر شد. این دانشمند یهودي، که در شهر قرطبه به دنیا آمد (993 و) همانجا پرورش یافت، تحقیق دربارة تلمود را با ادبیات عرب توأم ساخت؛ در عین حال از راه فروش ادویه روزگار میگذرانید. هنگامی که قرطبه به دست بربرها افتاد، وي به شهر مالاگا نقل مکان کرد و در آنجا، از راه نوشتن دادخواست براي کسانی که به حضور ملک حبوس امیر غرناطه به دادخواهی میرفتند، بر درآمد ناچیز خویش میافزود. وزیر ملک، که از خط و انشاي این دادخواستها در شگفت شده بود، پیش شموئیل رفت و او را با خود به غرناطه آورد و دبیر دیوان خویش در الحمراء کرد. دیري نگذشته بود که شموئیل مشاور وي شد، تا جایی که وزیر گف ملک می ت «: وقتی شموئیل دربارة امري نظر میداد، انگار که صداي خداوند به گوش میرسید » . در سال 1027 که وزیر درگذشت، بنا به وصیتش، شموئیل جانشین او گردید ـ و شموئیل تنها یهودیی بود که در یک کشور اسلامی آشکارا نام و منصب وزارت داشت. این امر در غرناطه بیشتر امکان پذیر بود، زیرا در قرن یازدهم نیمی از نفوس آن شهر را یهودیان تشکیل میدادند. دیري نگذشته بود که اعراب این حسن انتخاب را تحسین کردند، زیرا در دوران ٢٠۵۴ وزارت شموئیل، آن قلمرو کوچک، از لحاظ فرهنگی و سیاسی و مالی در حال پیشرفت بود. خود وي عالمی محقق، شاعر، ستارهشناس، ریاضیدان، و به هفت زبان مختلف آشنا بود؛ بیست رساله (بیشتر به زبان عبري) دربارة دستور زبان نگاشت و چندین مجموعۀ شعر و حکمت، مقدمهاي بر تلمود، و گلچینی از ادبیات عبري گردآورد. وي هر چه داشت با دیگر شاعران در طبق اخلاص نهاد و ابن جبرون شاعر و حکیم را از بدبختی رهانید؛ هزینۀ طلاب جوان را فراهم ساخت و به جماعات یهودي سه قارة عالم مدد مالی رسانید. در عین حال که وزیر ملک حبوس بود، سمت ربنی یهودیان را نیز بر عهده داشت و دربارة تلمود درس میگفت. یهودیان، به پاس این همه خدمات، به او عنوان نجید یا امیر اسرائیلیان داده بودند. هنگامی که شموئیل درگذشت (1055 ،(فرزندش یوسف بن نقدلا را به جانشینی وي به وزارت ملک و امارت امت یهود برگزیدند. [45]
قرون دهم، یازدهم، و دوازدهم عصر طلایی یهودیت اسپانیایی و همچنین فرخنده ترین و پرثمرترین دوران تاریخ یهودیان قرون وسطی محسوب میشود. هنگامی که موسی بن حنوخ (فتـ 965 ،(یکی از چهار تن ربن مهاجري که در بندر «باري» به کشتی نشسته بودند، در قرطبه از قید بندگی آزاد شد، در همین شهر به کمک حسداي حوزة علمیهاي تأسیس کرد که بزودي رهبري فکري جهان یهود را به چنگ آورد. حوزههاي علمیۀ همانندي در لوثنا، تولدو، بارسلون (برشلونه)، و غرناطه تأسیس شد؛ … و در حالی که مکتبهاي یهودیان مشرق زمین تقریباً تمام کوشش خویش را صرف تعالیم مذهبی کرده بودند، این حوزههاي علمیۀ اسپانیا تدریس ادبیات، موسیقی، ریاضیات، ستارهشناسی، طب، و حکمت را نیز بر برنامۀ تعالیم خود افزودند . این قبیل تعلیم و تربیت به طبقات عالیۀ یهودیان اسپانیا همان وسعت و عمق معلومات و همان آراستگیی را میبخشید که در آن ایام نظیرش فقط در بین مسلمانها، بیزانسیها، و چینیان معاصر وجود داشت. [46]
یهودیان در اسپانیای مسیحی
در سال 1600 میلادی و افول اقصادی اسپانیا، از اولین اقدمات ایزابلا و فردیناند بعد از «باز پس گیری» خلع ید از یهودیان بود. به حدود 200هزار یهودی ساکن اسپانیا چهار ماه مهلت داده شد تا کشور را ترک کنند. آنها مجبور بودند همه اراضی و دارائیهای خود را به قیمت بسیار ارزان بفروشند و به هنگام خروج از کشور نباید طلا و نقره همراه میبردند. [47]
زندگی یهود در جهان مسیحیت
یهودیان انگلیس، که عدة آنها در قرن دوازدهم فقط ربعی از یکصدم نفوس تمام مملکت بود، هشت درصد مجموع مالیاتهاي کشور را میپرداختند. همین جماعت یک چهارم عوارضی را که ٢٠۵٧ براي جنگ صلیبی ریچارد اول، ملقب به لاین هارتد (شیردل) ضرورت داشت فراهم کردند. و وقتی ریچارد به دست آلمانها اسیر شد، براي آزادیش 5000 مارك فدیه دادند، یعنی سه برابر مبلغی که شهر لندن براي این منظور داده بود. همچنین فرد یهودي مکلف به پرداخت مالیاتهایی به جامعۀ خودش بود و در مواقع معین میبایست مبالغی براي دستگیري مستمندان و تعلیم و تربیت و حمایت از یهودیان فلسطین، که در معرض زجر و آزار قرار داشتند، بپردازد[48].
هر آن ممکن بود که شاه به علتی، یا بدون علت، بخشی یا تمامی اموال «یهودیانش را ضبط کند، زیرا، طبق قوانین فئودالی، کلیۀ یهودیان «رعیت» وي بودند. هنگامی که شاهی فوت میکرد، قراردادي که وي با اتباع یهود براي حمایت آنان بسته بود فسخ میشد. جانشین وي فقط در ازاي هدیۀ نظرگیري حاضر به تجدید چنین قراردادي بود، و گاهی این هدیه عبارت میشد از یک سوم مجموع دارایی کلیۀ یهودیان مملکت. در 1463 ،آلبرشت سوم، مارگراو (مرزدار ) براندنبورگ، اعلام داشت که هر یک از سلاطین جدید آلمان « میتواند، بر وفق رسم دیرینه، یا تمامی یهودیان را بسوزاند، یا بر آنها رحم آورده، به جانشان امان دهد و یک سوم از دارایی آنها را بگیرد » . برکتن، حقوقدان ا بزرگ انگلیسی قرن سیزدهم، این نکته را به عبارت سادهي چنین خلاصه کرد «: فرد یهودي نمیتواند هیچ چیز از خود داشته باشد، زیرا هر چه وي به دست آورد براي خود وي نیست، بلکه تعلق به سلطان دارد »[49]
به حکم قوانین تقریباً کلیۀ کشورهاي مسیحی، یهودیان مجاز به حمل اسلحه نبودند. سیسبوت، شاه ویزیگوت اسپانیا، در دوران فرمانروایی خویش، کلیۀ اجازه نامه هایی را که اسلاف وي براي واگذاري زمین به یهودیان داده بودند لغو کرد. [50]
اما در اروپاي شمالی بسیاري از مشاغل به انحصار اصناف مسیحی درآمد. کشورهاي مختلف، یکی پس از دیگري، مانع از آن میشدند که افراد یهودي به عنوان آهنگر، درودگر، درزیگر، کفشگر، آسیابان، نانوا، یا پزشک به خدمت کارفرمایان مسیحی در بیایند یا در بازارها به کار فروش شراب، آرد، کره، یا روغن بپردازند یا در جایی جز محلۀ یهودیان حق خریدن خانۀ مسکونی داشته باشند.

تسخیر اورشلیم به دست صلیبیون، و فتح مدیترانه به وسیلۀ ناوهاي ونیز و جنووا، به سوداگران ایتالیایی در مقابل بازرگانان یهودي مزیتی بخشید؛ و رهبري یهود در عالم تجارت با قرن یازدهم سپري شد. حکومت ونیز، حتی قبل از جنگهاي صلیبی، حمل و نقل کالاهاي بازرگانی یهودي را در کشتیهاي ونیزي ممنوع ساخته بود. اندکی پس از این واقعه، اتحادیۀ هانسایی بنادر دریاي شمال و دریاي بالتیک خود را به روي سوداگران یهودي بست. در قرن دوازدهم کار به جایی رسیده بود که بازرگانی یهود بیشتر جنبۀ داخلی داشت و، حتی در همین قلمرو تنگ نیز، از همه طرف، با قوانینی که یهودیان را از فروش کالاهایی گوناگون منع میساخت، محدود بوداین بود که یهودیان به امور مالی روي آوردند. در یک محیط خصومت آمیز که تجاوز عامۀ مردم ممکن بود اموال غیر منقول ایشان را نابود کند و آز سلطانی این قبیل مایملک آنان را توقیف سازد، یهودیان به اجبار به این نتیجه رسیدند که پس اندازهایشان باید به صورتی درآید که بتوان بآسانی آن را حرکت داد و تبدیل به پول کرد. در آغاز ٢٠۵٩ صرفاً به کار صرافی اکتفا می کردند، . [51] با این وجود، کلیه وام دهندگان مکلف به پرداخت مالیاتی گزاف بودند و، اگر یهودي بودند، گاهی ممکن بود دارایی آنها بالمره توقیف شود. در سال 1198 ، پاپ اینوکنتیوس سوم، به منظور تدارك مقدمات جنگ چهارم صلیبی، به تمام شاهزادگان مسیحی فرمان داد تا هر جا مسیحیان به یهودیان مقروض باشند، آنها را از پرداخت کلیۀ ربحی که بر بدهیشان تعلق میگرفت معاف سازند. لویی نهم، سلطان متدین فرانسه، «براي رستگاري روح خویش و ارواح نیاکانش»، کلیۀ اتباع را از پرداخت یک سوم قرضی که به یهودیان داشتند معاف ساخت. پادشاهان انگلیسی گاهی در مورد آن اتباعی که به یهودیان بدهکار بودند، با صدور فرامینی، تعهد پرداخت فرع یا اصل یا هر دو را باطل میساختند. بودند سلاطینی که این گونه فرامین را میفروختند و در دفاتر حسابشان، مبالغی را که براي نوعپرستی نیابتی خویش دریافت میداشتند درج میکردند. [52]
پایان سخن
آنچه خواندید، شرحی کوتاه از تاریخ توسط زوج دانشمند و تاریخدان بیطرف با پیشینه مسیحی شناخته شده در سطح جهان “ویل و آریل دورانت” و دیگر نویسندگان و محقیقین مسیحی بود. ما ایرانیان باید بتوانیم بر خشم و غضب و کینه و نفرتهای بعضا موجهه و عمدتا کور خود غلبه کنیم تا بتوانیم با تصمیمات و درک درستی از حال و گذشته و تاریخ خود، سرنوشت خود و میهنمان را آنگونه که شایسته میهنی با پیشینه تمدنی چندین هزارساله است، بسمت تعالی و پیشرفت رقم بزنیم. گذشته ما همواره نشان داده است که خشم و نفرت و کینه های کور، سیاه و سفید دیدن، یک بعدی و سطحی نگری ما را در بزنگاههای تاریخی، از این مهم بازداشته و به عقب پرتاب کرده است. قطعا این نوشته بقصد دفاع از یک دین و مذهب نوشته نشده است. بلکه در دفاع از خرد ورزی و اندیشه درست و دوری از رویکردهای آمیخته به ضدیت و همزمان دنباله رویهای کور ناشی از خشم و نفرت خانمان برانداز نگاشته شده. اینکه چقدر موفق بوده نمیدانم ولی مایلم در خاتمه بار دیگر نقطه نظر ویل دورانت را به رویکرد درست به تاریخ را بیاورم که نوشت:
“کسی که در تاریخ تمدن مطالعه میکند نمیتواند به نفع یک قوم یا یک دین تعصب به کار برد. بنابراین، محقق اگرچه به حکم روابط محکم خویشی متعلق به کشورش است، در عین حال احساس میکند که جزو تبعۀ قلمرو عقل است که دشمنی و مرز نمیشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع تعصبات سیاسی، یا تبعیضات نژادي، یا خصومتهاي دینی باشد، شایستۀ عنوان خود نیست؛ او باید هر ملتی را که مشعل تمدن را میافروزد و میراث خویش را غنا میبخشد سپاس دارد و تجلیل کند.” [53]
داود باقروند ارشد
نوامبر 2021

References

  1. ↑ سالیان مخالفین شاه چه در داخل و چه در خارج او را سگ زنجیری آمریکا میخواندند
  2. ↑ یکی از سرودهای ضد آمریکایی فرقه رجوی که بعد از اشغال عراق تماما از دسترس خارج کردند
  3. ↑ با تحقیقات جیمز اِی رابینسون، دارون عجم اوغلو، و تائید کنت جی ارو برنده جایزه نوبل اقتصاد 1972، ژوئل موکیر، رابرت اچ استرونز استاد اقتصاد و تاریخ دانشگاه نورث وسترن، گری اس بکر برنده جایزه نوبل اقتصاد 1992،استیون لویت نویسنده کتاب علم اقتصاد عجیب و غریب، جورج آکرلوف برنده جایزه نوبل اقتصاد 2001، دنی رودریک مدرسه حکمرانی کندی، دانشگاه هاروارد، جارد دیاموند برنده جایزه پولیتزر، میشل اسپنسر برنده جایزه نوبل اقتصاد 2001، رابرت سولو برنده جایزه نوبل اقتصاد در 1987، پیتر دیاموند برنده جایزه نوبل 2010
    4, 32, 53. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2030
  4. ↑ ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – مرگ ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.
  5. ↑ مرتد
  6. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5013
  7. ↑ گتو درشهرها و یا مناطق دیگر به محله ای که ساکنان آن غالبا از یک قوم یا مذهب باشند گفته میشود. یهودیان در طول تاریخ تحت سیطره مسیحیان محدود به گتو هایی اجباری بودند و اجازه زندگی در محلهای دیگر را نداشتند
  8. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5015
  9. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5016
    11, 12. ↑ همانجا
    13, 33, 34. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2032
  10. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5017
  11. ↑ منسی بن اسرائیل با گشودن راه انگلستان به روي یهودیان، نام خود را در تاریخ باقی گذاشت. وي در لاروشل از پدر و مادري مارانویی، که بتازگی از لیسبون آمده بودند، به دنیا آمد; در کودکی او را به آمستردام آوردند; با سعی و جدیت هرچه تمامتر به فراگرفتن زبانهاي عبري، اسپانیایی، پرتغالی، لاتینی، و انگلیسی پرداخت، و در سن هجده سالگی به مقام واعظی جماعت نوه شالوم برگزیده شد. با نوشتن کتاب آشتی دهنده، به منظور پایان دادن به اختلافاتی که در کتاب مقدس نوشته شده است، مایه خشنودي یهودیان و عیسویان را فراهم ساخت.
  12. ↑ این اتهام وحشتناك و حیرت انگیز… را که میگویند یهودیان عید نان فطیر خود را – – با خون کودکان مسیحی، که فقط به این خاطر میکشند، جشن میگیرند واقعا باور میکنند
  13. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5020
    18, 52. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2059
  14. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2060
  15. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5021
  16. ↑ رابینسون جیمز اِی، ریشه های قدرت وثروت، چرا ملتها شکست میخورند، چاپ سیزدهم، انتشارات روزبه، صص389-388
    22, 23. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5022
    24, 27. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5024
  17. ↑ از یهودیان نگونبختی که آماج اتهامات عدیده میشوند دفاع کنند.
  18. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5023
  19. ↑ صلاح‌الدین یوسف ایوبی با لقب‌های ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷ میلادی – ۱۱۹۳ میلادی) که عموماً با نام‌وارهٔ صلاح الدّین شهرت دارد، بنیان‌گذار دولت ایوبیان بود. او پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح‌الدین و سپس در مصر ملقب به الملک الناصر گردید. صلاح‌الدین را از فرمانروایان بزرگ اسلامی در نیمهٔ دوم سدهٔ ششم هجری می‌دانند که قدرت و فتوحاتش سرزمین‌های مصر، شام، شمال عراق، یمن و حجاز را دربر می‌گرفت.او صلیبیان را در نبرد حِطّین شکست داد و توانست اغلب سرزمین‌هایی را که صلیبیون بر آن مسلط شده بودند، بازپس بگیرد. این مسئله باعث آغاز جنگ صلیبی دیگری به فرماندهی پادشاهان فرانسه، انگلستان و آلمان گردید. او در سومین جنگ صلیبی با ریچارد شیردل، پادشاه انگلستان صلح کرد و نهایتاً شش سال بعد در دمشق درگذشت و در مسجد جامع اموی دفن شد
  20. ↑ رابی یا رَبَن به عبری: רַבִּי در اورشلیم به آموزگارِ تورات گفته می‌شود
  21. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2048
  22. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2049
    35, 37. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2033
  23. ↑ گل یا گال به لاتین Gallia به یونانی “کالانیا” منطقه ای در غرب اروپاست که امروزه فرانسه، بلژیک، غرب سوئیس و بخشهایی از هلند و کرانه غربی رود راین آلمان در این قرار دارد
  24. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052
  25. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2091
  26. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2054
  27. ↑ صلاح‌الدین یوسف ایوبی با لقب‌های ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷ میلادی – ۱۱۹۳ میلادی) که عموماً با نام‌وارهٔ صلاح الدّین شهرت دارد، بنیان‌گذار دولت ایوبیان بود. او پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح‌الدین و سپس در مصر ملقب به الملک الناصر گردید. صلاح‌الدین را از فرمانروایان بزرگ اسلامی در نیمهٔ دوم سدهٔ ششم هجری می‌دانند که قدرت و فتوحاتش سرزمین‌های مصر، شام، شمال عراق، یمن و حجاز را دربر می‌گرفت. او صلیبیان را در نبرد حِطّین شکست داد و توانست اغلب سرزمین‌هایی را که صلیبیون بر آن مسلط شده بودند، بازپس بگیرد. این مسئله باعث آغاز جنگ صلیبی دیگری به فرماندهی پادشاهان فرانسه، انگلستان و آلمان گردید. او در سومین جنگ صلیبی با ریچارد شیردل، پادشاه انگلستان صلح کرد و نهایتاً شش سال بعد در دمشق درگذشت و در مسجد جامع اموی دفن شد.

42, 43, 45. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052-2053

  1. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن صص 2052-2053
  2. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2054
  3. ↑ رابینسون جیمز اِی، ریشه های قدرت وثروت، چرا ملتها شکست میخورند، چاپ سیزدهم، انتشارات روزبه، ص290
  4. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2056
    49, 50. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2057
  5. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2058
    Edit

هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
نوامبر 20, 2021
بقلم داود باقروند ارشد

در مجموعه بحهثای ایرانی و دشمنان هبوط دومش اشاره شد که انسان در هبوط اول با خوردن میوه ممنوعه(درخت معرفت نیک و بد ) از بهشت (دنیای بی تضاد حیوانی) رانده شد. در هبوط دومش اما با چشیدن طعم میوه علم، فن، خرد، اندیشه، حقوق بشر و دمکراسی … از دنیای جاهلیتِ اتکاء به قضا، قدر، خرافه، تقدیر و آسمان در قرن نوزده رانده شد، و وارد انقلاب صئعتی و مدرنیته گردید. اما ایرانیان (بجز شاید انگشت شمار افراد) چه در میان حکومتگران و چه روشنفکران در خواب غفلت از فرا رسیدن هبوط دوم در برزخ بین هبوط اول و هبوط دوم ایکه توسط مدرنیته به او تحمیل شد 150سالیست که سرگردانند.
انقلاب صنعتی با انقلاب در تفکر و اندیشه و دین و خردورزی و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی، سیاسی و بین المللی، ناقوس مرگ مناسبات و زندگی فئودالی را با جهشی در تمامی ابعاد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و فکری آن توانست جامعه نوین سرمایه داری و مدرنیته ای با چنانی قدرتی به اروپائیان بدهد که بتوانند بر کشورهای در خواب غلفت از تغییر جهان امثال ایران غلبه کنند و سرمایه های انسانی و اقتصادی مان را به یغما ببرند. زمانیکه هنوز هم نتوانسته ایم از عوارض چنین خواب غفلتی سر بر آورده و کمر راست کنیم و راه خود را بعد از یک ونیم قرن به مدرنیته بیابیم، هبوط سومی فرا رسیده است. متاسفانه ایرانیان روشنفکر چه در آپوزیسیون داخل و خارج و چه در حاکمیت در خواب غفلیتی دیگر امروز اسیر همان عدم توجه و درک موقعیتی است که در قرن نوزده تجربه کرده است.
انقلاب تکنولژیک که در حوزه فناوری اطلاعات روی داده است تاثیر خود را در تمامی جنبه های زندگی انسان از سیاسی، اقتصادی، و تکنولژیک گرفته تا حوزه های فرهنگ و علوم و سبک زندگی و حتی خلقیات او گذارده است. از همین روست که این انقلاب انفورماتیک حاضر را باید به جِد هبوط سوم انسان خواند. که نوید دهنده جهانی است با قواعد و خصوصیات جدید که تفکر، عمل و تنفس و زندگی در آن نیازمند نگاهی نو به جهان را میطلبد.
هبوط سوم
جهان در حال ورود به جامعه ای شبکه ای میباشد که محتوا و ساختاری کاملا دگرگون از آنچه تاکنون در آن می زیسته ایم دارد. جامعه ای که در آن پارادیم [1]-(الگو و مدل) تکنولژیک جدیدی شکل میگیرد که بر محور تکنولژی اطلاعاتی سازمان یافته است. جامعه ای شبکه ای که محصول جهانی شدن ارتباطات و اطلاعات میباشد. و این پدیده با ابعاد و زوایای بسیار گستردهً متحول کنندۀ آن هنوز توسط ما ایرانیان درک و فهم نشده.
طبعا منظور از انقلاب انفورماتیک صرفا ساخت بعضی ابزار و وسایل ارتباطی نیست. این، فهم ابزاری بسیار نازل و غلط از آن است. همانطور که انقلاب صنعتی صرفا بمعنی انقلاب در صنعت نبوده و نیست. بلکه همراه با صنعت همه ساختارها و مناسبات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، دینی ، سیاسی و …جوامع متاثر از آن کاملا متحول و دگرگون شد. و انسان از دنیای فنودالیزم پا به جهانی با ساختارهای سرمایه داری گذاشت که مدرنیته نامیده شد و انسان و جامعه ای با ساختارهای فکری، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و… نویی آفرید. انقلاب انفورماتیک نیز محدود به ساخت و مصرف کامپیوتر و موبایل و اینترنت که به همه خانه ها و کارخانه ها و ادارات نفوذ کرده نیست. بلکه انقلاب در همه ساختارهای بنیادین و مناسبات فردی و اجتماعی انسان و در نتیجه هبوط به جهانی نو منجر به ظهور انسان تازه ای است.
چرا که شبکه اینترنت شاید در ابتدای تولدش توسط آمریکا قابل کنترل مینمود، ولی امروزه دیگر نه تنها قابل کنترل نیست بلکه همچون جوهر سرمایه داری که دینامیزم درون ذاتی داشت، تبدیل به یک فرایند خودپویای درون ذات گردیده که در واقع پروسه و فرایندی خارج از اراده من و شماست که زندگی، اقتصاد، دین، فرهنگ، مناسبات، سیاست … را به ما دیکته میکند. ایمانوئل کاستلز در کتاب خود “ظهور جامعه شبکه ای” را اینگونه تشریح میکند:
الف. انقلاب در تکنولژی اطلاعات.
ب: بحرانهای اقتصادی سرمایه داری و دولت سالاری و تجدید ساختار متعاقب آن.
ج: نهایتا شکوفایی جنبشهای اجتماعی و فرهنگی، همچون جنبشهای آزادی خواهی، حقوق بشر، فمینسیم و طرفداری از محیط زیست.
به اعتقاد وی جامعه شبکه ای یک اقتصاد نوین یعنی اقتصاد اطلاعاتیِ جهانی یا اقتصاد شبکه و یک فرهنگ نوین با فرهنگی مجازی واقعی به عرصه وجود میآورد. از ویژگیهای جامعه شبکه ای منطق نهفته در اقتصاد، جامعه و فرهنگ جدید، کنش و واکنشهای سراسری جهانی که بهم پیوسته خواهند بود میباشد.
انسان جامعه شبکه ای دیگر صرفا عضو یک خانواده، یک روستا، یا شهر و کشور نیست که در آن زندگی و در زمینه های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فعالیت میکند، تربیت میشود، فکر میکند، اثر میگذارد و اثر میپذیرد. انسانهای مدرن در جهان شهر زندگی و فعالیت میکند. طوریکه حتی یک چوپانِ تنها در دشتهای کردستان و یا ترکمنستان و… در آنِ واحد هم میتواند از طریق شبکه های اینترنتی، از تمامی تحولات و انسانها و فرهنگها و … سراسر جهان تاثیر بپذیرد و هم بر روی آنها در اندازه خودش تاثیر بگذارد. نمونه های چنین جهانی را در اقتصاد، فعالیتهای زیست محیطی، حتی امور سیاسی-اجتماعی مانند “زندگی سیاهان مهم استِ” آمریکا و… که جهانی شد، مشاهده کرده ایم.
شکسته شدن حصارهای زمان و مکان
در تشریح عصر جدید در مقایسه با دوران پیشین باید گفت که تحولی در معنا و مفهوم زمان و مکان صورت گرفته است. چرا که امکاناتی که فناوری نوین اطلاعاتی و ارتباطی در اختیار بشر قرار داده، نوعی درهم تنیدگی فضا و مکان در جهان بوقوع پیوسته است. و بُعدهای زمانی و مکانی مکانیکی جهان صنعتی را کاملا دگرگون کرده است. بنابراین زندگی اجتماعی در فضایی بسیار گسترده جریان می یابد، و حصارهای مکان (حتی همچون در مورد مثال چوپان) بطور کلی قدرت محدود و مقید کردن روابط اجتماعی را از دست میدهند. در چنین دنیای بدون مرزی، گفتمان فرهنگی بسیار بسیار بیشتر و بصورت انفجازی افزایش مییابد. و این فضا و فرهنگ مجازی جهانی بعنوان بخشی از واقعیت اجتماعی عصرِ جدید، ظهور میکند و بستر اصلی تعامل های انسانی، معرفتی، اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی را تشکیل میدهد.
از دیگر ویژگیهای عصر جدید این است که چنین امکانی محدود به قشر و طبقه خاصی نیست. فقیر و غنی و بطور کلی هر انسان منفردی در صحنه جهان فارغ از جایگاه اجتماعی و طبقاتی و سیاسی و بویژه خارج از کنترل موثر حکومتها میتواند بدان دست بیابد.
این انسان مدرنِ شهروند جهان، آجرهای جهان نوینی را شکل میدهد که نه در کنترل اراده خود او و نه حکومت ها بلکه تحت اراده و کنترل ساختار جدید جهانی است. جهان انفورماتیک یا جهان نرم در حال فروریختن همه حصارهای سخت گذشته است که هر انسان و فرایندهای تکاملی او در همه عرصه ها با آن مواجهه بوده است میباشد.
اگر در گذشته اطلاعات عامل رشد تکنولوژی و انباشت سرمایه بود امروزه خود اطلاعات تبدیل به سرمایه و انباشت ثروت گردیده است. بنابراین اگر سرمایه از تراکم اطلاعات-دانایی بدست میآید کنترل کننده آن نیز دانایی است. بنابراین میتوان دنیای نو را دنیای دانایی محورنیز نامید.
مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
با مبنا قرارگرفتن اطلاعات و مبادله اطلاعات برای قدرت، ساختارهای گذشته قدرت، سرمایه و تکنولژی که در گذشته در دستتان قدرتمندان مسلط بر نهادهای کهن مانند بازار و دولت … بود از آنها گرفته و متکی به بر فناوری جدید اطلاعات و گسترش شبکه اجتماعی جهانی، کنترل کنندگانِ قدرت سیاسی، بوروکراتها و دیوان سالاران را از کنترل مردم خلع کرده است، طوریکه دیگر نمیتوانند براحتی اینکار را انجام دهند. و عملا در حال بهم زدن جدی تعادل قوا بین نظم پیشین در بهره برداری از اطلاعات و قدرت رسانه ها و سرمایه به نفع افراد است. تا جائیکه افراد چنان قدرتی مییابند که توان کنترل و نظارت بر دولت را پیدا میکنند.
دیگر نمیتوان بصورت یکطرفه امری و الگویی را به افراد القاء کرد. بلکه الگوها توسط جامعه شکل داده میشوند. گروهها و فرقه های توتالیتر و دولتها دیگر نمیتوانند دیکتاتور مآبانه شهروندان را کنترل کنند. در نتیجه گروههای اجتماعی قادر میشوند در سطح جهانی دارای ارتباط بین المللی گردند که قبلا قابل تصور نبود. از همین روست که دیگر دانایی را نمیتوان با استبداد تشکیلاتی و قدرت سیاسی محدود و مسدود کرد. گروهها و فرقه های مطلقا بسته مانند فرقه رجوی بعنوان آخرین بازماندگان سنگواره های ضد دانایی آنهم بقیمت مغزشویی، با ممنوعیت مطلق مطالعه و دسترسی به شبکه های اجتماعی حتی با تشکیل زندانهای گروهی و در یک کلام به قیمت نابودی انسانها چه بدلیل پوسیدگی روشهایشان از یکطرف و قدرت شبکه اجتماعی از طرف دیگر، چه از درون و چه از بیرون ازهم میپاشند.
ضمنا، مراکز قدرت نمیتوانند به نفی و انکار هویت ملی، دینی، فرهنگی پرداخته و یا حتی براحتی دست به هویت سازیهای جعلی بزنند. در مقابل اما، تکثر گرایی بشدت گسترش مییابد. در زمانیکه دیکتاتورها در محدوده جغرافیایی، و گروههای فرقه ای مرزهای جغرافیایی و حصارهای زندانهای گروهی راکنترل و نگهبانی میکنند، اما اشخاص و سازمانهای غیر دولتی قادرند صدای خود را به جهانیان و به حریم ها و به فراسوی دیوارهای آهنین اسارتگاههای دیکتاتورهایی چون مسعود و مریم رجوی در درون حصارهایشان برسانند.
دیدیم که فیس بوک و توئیتر و …اجازه ندادند ترامپ امیالش را پیش ببرد یا چگونه 300 کانال کابران جعلی فرقه رجوی را مسدود کردند تا جلوی اشاعه جعل و دروغ و اقدامات ضد دانایی را بگیرند. و یا در جریان دستگیری حمید نوری دیدیم که افراد در جهان شبکه ای قدرتشان بسا بیشتر از تشکلهایی مانند فرقه رجوی با قدرت بسیار مالی، تشکیلاتی دارای حمایت دولتهایی که آنها را هدایت و پشتیبانی میکنند، است. چرا که فرقه رجوی با پشتیبانی خارجی، ماهیت ضد دانایی دارد بدلیل اینکه اجازه نمیدهند اعضای اسیرشان به شبکه و اطلاعات آزاد دسترسی داشته باشند، و بنابرایندر جهان نو ضیعفتر عمل میکنند. .
اینگونه است که آخرین جرثومه های ضد دانایی همچون فرقه رجوی بدلیل افکار قرون وسطی و قدرت پرستانه در مقابل هبوط سوم انسان، نه تنها قالب شیاطین عصر نو بخود میگیرند و در مقابل جهش انسان، مقاومت میکنند. بلکه با زندانی کردن اعضایش در حصارهای فیزیکی و فرقه ای-فکری تشکیلات، از جهان قطع کرده و نقش ضد تکاملی(همچون نقش شیطان در هبوط اول انسان -آدم و حوا)بازی میکنند، بلکه تلاش میکنند نقش شیطانی خود را درهبوط دوم انسان در خروج از بهشت خرافه و تقیه و تکیه به آسمانها و خدایان دروغین(مسعودرجوی) و گرویدن به خرد ورزی، علم، دانش و اندیشدین را نیز حفظ کنند.
این شیاطین معاصر در جهان نو با چنان طوفانی از تلاشی بر اثر هبوط سوم بشریت روبرو هستند که، یا باید بطور کامل از درون همچون فرقه رجوی با خودکشی جمعی نابود و محو شوند و یا رو به بیرون متلاشی میگردند. شاهد آنکه در مورد فرقه مسعودرجوی این فرایند نابودی از درون با مرگهای مستمر(جوانمرگ شدن) و با فرار نیروها (تلاشی رو به بیرون) همزمان در حال وقوع است. و یا با فرار مغزها در کشور شاهدیم.
طنز تاریخ این است که مسعود رجوی بعنوان شیطان بزرگ قسم خورده، همچون شیطان شناخته شده سنتی، خود و فرقه اش را در نوک پیکان تکامل!!! و برتر از بشریت جا میزند تا اینگونه موشهای کوریکه از اعضای مجاهدین طی چند دهه ساخته است، بتواند در همان جهنم جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در اسارت حصارهای فیزیکی و فکری نگهدارد.
نجات ایران از شیاطین در کمین نشسته
هبوط سوم یا همان دگرگونی جدید جهان، جهش دوباره ای برای از نوسازی جهانی تازه است که در حال رخ نمودن است. تحولاتی که فقط محدود به عرصه های اجتماعی و سیاسی نیست، بلکه شاهد دگرگونی های ساختاری در روابط تولید، روابط قدرت و نیز در روابط ببن المللی تواما در حال شکل گیری است. باید ایران و ایرانی را که فرصت های تاریخی قبلی را از دست داده است، در این بزنگاه تاریخی (هبوت سوم آدم) بویژه بدلیل سرعت سرسام آورتحولاتش، شاید بعنوان آخرین فرصت و مهلت برای نجات از عقب ماندگی تاریخی و سوار شدن بر قطار تکامل بشری، در مقابل چنین شیاطین در کمین مردم ایران که توسط قدرتهای جهانی و منطقه ای نیز تامین مالی و حمایت میشوند و حیات قدرت پرستانه (با خود را خدا و صاحب مال و جان و ناموس بشر نامیدن و با مخفی کردن نقش شیطانی خود تحت نام رهبر عقیدتی) و فرقه ایشان را در عقب نگهداشتن ما ایرانیان تضمین شده میبینند، واکسینه کرد.
داود باقروند ارشد
آذر 1400
نوامبر 2021
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ مدل و الگوی مسلط و چارچوب فکری و فرهنگی غالب بر یک گروه یا یک جامعه. هر گروه یا جامعه «واقعیات» پیرامون خود را در چارچوب الگوواره ای که به آن عادت کرده تحلیل و توصیف می کند. الگوواره هایی که از زمان های قدیم موجود بوده اند، از طریق آموزش محیط به افراد، برای فرد به صورت چارچوب هایی «بدیهی» درمی آیند و جهان بینی او را شکل می دهند. واژهٔ پارادایم (Paradigm) نخست در سدۀ پانزدهم و به معنی «الگو و مدل» مورد استفاده قرار گرفت. این اصطلاح نخستین مرتبه توسط توماس کوهن، در کتاب «ساختار انقلاب های علمی»، به کار رفت. از سال ۱۹۶۰، کلمۀ پارادایم به الگوی تفکر در هر رشتۀ علمی یا در متون شناخت شناختی گفته می شود..
    Edit

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب! کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
دسامبر 13, 2021
داود باقروند ارشد این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقیقه 52 و همچنین ساعت 4 و 15 دقیقه به بعد کودکان از تجاوزات به خود طوریکه مجبور بودند شبها سرنیزه در رختخوابشان بگذارند تا گوهران بی بدیل مریم رجوی نتوانند شبها به آنها تجاوز کنند در همین کلاب هاوس
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.
آیا زنان و دختران نیز زبان به سخن خواهند گشود؟
به امید اینکه زنان و دختران مجاهدین نیز بتوانند به چنان جرات انسانی برای شوریدن بر ضد بشری ترین اقدامات علیه برده سازی انسان توسط فرقه رجوی برسند و آنها نیز جنایات هولناک درون فرقه رجوی را افشا کنند چه علیه تجاوز به خودشان و چه علیه مادران خودو چه در مورد فحشا و …
هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

در کلاب هاوس
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg
Azizi-Hanif-7
Azizi-Hanid-11
کودکان مجاهدین
امیر و مادرش
Rajavis
عکس کودکان مجاهدین در شبانه روزیها
حنیف و مادرش
زوج رجوی
کودکان 22
Ashampoo_002
کیاندخت اسماعیل زاده
امیر یغمایی
هاروی واین استاینها
esmaeelvafa_aryam
محمد رجوی
کتاب- فرقه-ها
سمیه محمدی
Amiryaghmaee_12
Child-soldier-Mojahedin-Khalq-2
نوجوانان دختر مجاهد
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام
تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات
درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.
در کلاب هاوس
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg
هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز
به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان
از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان
دسامبر 17, 2021
گفتار داود باقروند ارشد: منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان
فهرست مطالب
مقدمه: پول و فعالیت سیاسی. نقش مالی در فرقه رجوی.
سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی.
مشکلات مالی سالهای 1364-1361.
اقدامات جهت تامین هزینه ها در این دوره:
وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان.
فعالیتهای اقتصادی.
تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid.
اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی.
تحولات ایران اید
قاچاق انسان بین کشورها
در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372.
درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا
گزارش بیلان نهاد مالی سازمان.
گزارش بیلان اول:
گزارش بیلان دوم:
گزارش بیلان سوم:
هدف از گزارش بیلان مالی.
شیوه های جمع آوری پول در ایران اید
مالی اجتماعی.
دلایل شکایتها از ایران اید
انواع فریب شهروندان.
سازمان کار بنیاد ایران اید
مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی.
شرایط انسانی مالیکاران.
مــالــی ویــژه
بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید
کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین.
کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید توسط مکنزی.
حساب سازی در ایران اید
عوامل تخریب ایران اید و شکست آن.
اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان.
خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس..
حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)
مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس..
ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران.
اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس..
تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان.
گزارش کمیسیون کنترل خیریه ها:
سوء استفاده ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید
اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:
سازمانها و انجمن های پوششی سازمان.

مقدمه: پول و فعالیت سیاسی
فعالیت سیاسی احزاب و گروهها و حتی نهادهای مدنی یکی از ارکان زندگی مدرن امروز است. احزاب نیز به نوبه خود بدون پول و تامین مالی قادر به فعالیت نیستند. بنابراین موضوع تامین مالی احزاب و گروهها مسئله مرکزی و کانونی و حیاتی برای احزاب و گروههای امروز بشری است. از همین رو تامین مالی احزاب و یا محدود کردن منابع مالی احزاب و گروههای سیاسی یکی از ابزارهای تقویت و یا تضعیف احزاب و گروهها بوده و هست. همین اهرم حیاتی مالی البته وسیله ای است از قدیم جهت بخدمت گرفتن و اجیر کردن رهبران احزاب و سیاستمداران وطن فروش توسط استعمار و کشورها در جهت منافع خودشان بکارگرفته میشود.
قبل از پرداختن به نقش موضوع مالی در فرقه رجوی لازم است که نکته ای بسیار مهم را در مورد این تشکل عرض کنم. که برای همه کسانیکه میخواهند فرقه رجوی و عملکردهایش را درک و فهم کنند حیاتی است. چرا که در غیر اینصورت بسادگی یا فریب فرقه را میخورند یا نمیتوانند چرایی عملکردهایش را تحلیل کنند. واین مسئله

دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی.

بدلیل برعهده داشتن مسئولیت بخشهای مهم تشکیلات و اجرا کردن سیاستهای فرقه رجوی در تمامی عرصه های تشکیلاتی در بالاترین سطوح آن طی چندین دهه بوده است. از حفاظت چسبیده رجوی ها گرفته تا مسئولیت شاخه های گوناگون سازمانی، مانند مالی، سیاسی، تشکیلاتی و اشراف کامل به بخشهای نظامی اون به تجربه دیده است که مرز سرخ فرقه رجوی چیست، و چگونه حیاتی ترین و کوچکترین مسائل جاری در این تشکل به این مرز سرخ ربط دارد و با آن تنظیم میگردد.
این مرز سرخ اول: حفاظت فیزیکی و سیاسی، ایدئولژیک از مسعودرجوی است
مرز سرخ دوم: مسائل مالی است که باز به همان مرز سرخ اول بر میگردد
مسئولیت هر دو آنها با خود شخص مسعودرجوی است
البته امر مالی نسبت به اصل حفاظت از رجوی فرع قرار میگیرد.
در مورد حفاظت از شخص رجوی نه تنها هیچ گونه کمبود، ایراد، کم هزینه کردن، عدم اطاعت از مجریان امر، بلکه حتی چیزی کمتر از کار و تلاش با عشق مطلق و بدون رقیب به مسعودرجوی تحمل نمیشود.
یا وقتی زنان مجاهدین را از آنها تحت وحشیانه ترین شیوه های ضد انسانی مغزشویی جدا میکرد، مریم رجوی طلبکار زنان و مردانی که از این ستم خون گریه میکردند، این بود که مسعود رجوی بزرگترین خدمت را به شما کرده و از خودش مایه گذاشته که همسران شما را از شما جدا کرده است و باشد شاکر او باشید.
طوریکه طبق گزارش زنان مجاهدی که بعد از جدایی از همسرانشان با فریب توسط مریم رجوی به بستر حرمسرای رجوی کشانده شدند، مسعود رجوی طلب کار زنان وحشت زده وحیران ونگون بخت در بستر خودش بوده،
که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟

در ادامه تشریح مرز سرخ باید اضافه کرد که تمام سازمان مجاهدین و تمام ایران و مردمش، تمام مردم جهان اگر لازم باشد باید فدای رهبرعقیدتی یعنی مسعود رجوی در سه زمینه فیزیکی، سیاسی و ایدئولژیک بشوند.

شعارضد ملی و ضد ایرانی، ضد دمکراتیک، و ضد انسانیِ
ایران رجوی رجوی ایران
یک شمه ای از این رویکرد در این فرقه است.
که میگوید 82 میلیون ایرانی فدای رجوی است.
یعنی اگر تهدیدی علیه مسعودرجوی (فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک) در عراق باشد، به قیمت کشتار همه کردهای عراق و غیر کردها باید این تهدید علیه رجوی رفع شود.
اگر به قیمت بمباران تمام مردم ایران خطری از جان مسعودرجوی دفع میشود فرقه رجوی باید این بمباران را با جان و دل محقق کند.
اگر تهدیدی سیاسی مانند بن بست آتش بس جنگ ایران وعراق علیه رجوی باشد به قیمت نابودی همه مجاهدین در فروغ این بن بست را شکست.
و دیده ایم که طی 42 سال گذشته اینگونه بوده است. هیچ کس نیز استثناء نیست حتی مریم رجوی. و موضوع زنان و به اصطلاح خلع ید از مردان و جایگزین کردن آنها با زنان نه به دلیل دروغین اعلام شده “رهایی زنان” که بدلیل حفاظت شخص ظل السطان مسعود رجوی در مقابل مردانی که قدرت سیاسی و تشکیلاتی استیزاه رجوی را داشتند.
در زمینه مالی نیز که ربط مستقیم به همان اصل اول دارد، طبعا هیچ مرزی و مانع اصولی، اخلاقی، سیاسی، ایدئولژیک، ملی و… برای جذب پول و کمک مالی برای فرقه رجوی وجود ندارد چون به تداوم حیات ننگین و خفیف و خائنانه فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک مسعود رجوی مربوط است.
برای رهبری عقیدتی میتوان خود و ایران که فدای رجویست را به صدام پیش کش کرد، به عربستان پیش کش نمود،
اگر فعالیت مسعودرجوی در فرانسه محدود است تمام منافع ایران و ایرانی باید به پای دشمن اشغالگر صدام حسین ریخته شود که مسعودرجوی بتواند از فرانسه خارج و در عراق به فعالیت سیاسی ادامه دهد.

اگر تداوم امکان فعالیت سیاسی در عراق لازمه اش کشتار جوانان ایرانی مدافع کشور در مرزها برای صدام است، اعضای سازمان باید با جان و دل به کشتار جوانان و فرزندان مردم ایران در مرزها بپردازند.
اگر تداوم سیاستهای رجوی با مشکلات مالی روبروست یا توسط مردم نفی و انکار شده و نیاز به تبلیغات و مهم جلوه کردن دارد، و خود فروشی به اسرائیل آنرا تامین میکند تشکیلات باید با افتخار به مزدوری اسرائیل، اطلاعات اتمی کشور را برایشان افشاء کند. میدانیم که اسرائیلی ها آنزمان نمیخواستند رژیم متوجه شود که عوامل آنها این اطلاعات را بدست آورده اند و از مسعود رجوی استفاده کردند که وانمود کنند اسرائیل نبوده.
میدانیم رجوی به اینکه آمریکا از ماهیت تروریستی او خبر دارد اشراف کامل دارد. برای ترمیم چهر تروریستی رهبری عقیدتی نزد آمریکا ها، سالهاست فرقه رجوی از آمریکا درخواست بمباران ایران را که باید فدای رجوی شود میکند. سالهاست درخواست محاصره اقتصادی مردم ایران را که باید فدای رجوی شوند میکند.

در همین راستا، بعنوان خادم موساد، اسرائیل را با ادعای اینکه اسرار هسته ای را مسعودرجوی افشاء کرده است از لو رفتن در ایران حفاظت کرد، تا چهره مسعود رجوی به اصطلاح ضد امپریالیست که در اردوگاههای فلسطین علیه اسرائیل آموزش نظامی دیده و سالها مرگ بر اسرائیل گفته نزد اسرائیل ترمیم شود.

اگر پرستیژنداشته سیاسی رجوی در نزد خارج کشوریها بخطر بیفتد هیچ مانعی نیست که از فرد متهمی بنام حمید نوری و اعدامهای سال 1367 دفاع کنند.
همانطور که سالهای سال در درون تشکیلات رجوی شخصا در مقابل انتقادات زندانیان مقاومی که بعد از آزادی به تشکیلات برگشته بودند تنها جوابش این بود که میگفت چرا اعدام نشدید؟
بنابراین وقتی بنفع چهر ضد ایرانی مسعودرجوی تمام میشود اعدام اعضا فرقه رجوی برای مسعود و مریم رجوی نه تنها سرمنشاء خیرات و برکات و سود آور است. بسیار بسیار کار مفیدی است، هرچند رسما و علنا مسعو و مریم از رژیم تشکر نمیکنند.
ابعاد بسیار بسیار کثیفتری نیز در سوء استفاده از زنان مجاهد در به اصطلاح حفاظت از رجوی برای تطمیع ژنرالهای آمریکایی بعنوان وظایف ایدئولژیک زنان برای رهبری عقیدتیشان در یک مقایسه شنیع با اقدامات زنان انقلاب الجزایر برای انقلاب الجزایر در رابطه با ژنرالهای فرانسوی وجود دارد که قابل بیان نیست.

15 سال است که این حقایق در تمام نوشته ها و گزارشتم عنوان شده است، اما اگر تا بحال تحت پروپاگاندا، و شعارهای دروغین شهید پروری گسترده فرقه رجوی به دیده شک و تردید نگریسته میشد،
امروز دیگر در شهادت دادنهای اعضای اسیر فرقه رجوی در آلبانی علیه متهمی بنام حمید نوری دیدیم. که چگونه این جان بدربردگان از زندانها ضمن شهادت دادن، مرتب بر سر و روی خود میکوبیدند که چه موجودات پست وحقیر بودند و هستند که اعدام نشده اند و از این رو خائن به رجوی میباشند و از ضل السلطان امام زمان مسعود رجوی طلب بخشش میکنند.
چـــــــــــرا؟ چون مبادا مبادا حتی در جریان شهادت دادن در دادگاه شمه ای و بارقه ای از انقلابیگری و اعتبار سیاسی در ذهنشان متصور و شکل بگیرد و خشمِ و کینِ ضحاک و همسرحلقه بگوشش را بر انگیزاند.
چون رجوی طی چهل سال گذشته با وحشیانه ترین شیوه های سرکوب فیزیکی، فکری-ایدئولژیک و حتی با زندان و شکنجه و قتل به این اعضای اسیرش فهمانده است که اگر زنده از زندان خارج شدی خائن به رجوی هستی. تا مبادا احساس قلابیگری بکند و مسعودرجوی را در رابطه با سیاستهای و اعمال خائنانه اش مورد سوال قرار دهند. برگردیم به منابع مالی سازمان

سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی

مطالعه منابع مالی سازمان مجاهدین نشان میده که ما با دو دوره کاملا متفاوت در رویکرد به تامین مالی روبرو هستیم.
دور اول: مجاهدین در دوره پهلوی تا سال 1360، از آنجایی که تشکلی که امروز با آن مواجهیم هیچ ربطی به آن تشکل سابق که میشد از آن بعنوان یک تسکل سیاسی نام برد ندارد و اساسا از هئیت یک تشکل سیاسی خارج و تبدیل به یک فرقه تبهکار شده است به آن نمیپردازیم.

دوره دوم: بعد از سال 1360 تا به امروز است که سازمان دست میبرد به تروریسم، درنتیجه منابع مردمیش کاملا قطع میشود.
از همین رو برای تامین مالی روی میآورد به تبهکارانه ترین شیوه تامین مالی. از جمله:

  1. اخاذی از خانواده های اعضا و هوادارن سازمان با فشار به خانواده ها با گروگانگیری احساسات و عواطف آنها و فریب آنها توضیح خواهم داد
  2. با فرمان دزدی “مصادره انقلابی”از فروشگاههای به باورِ مسعودرجوی، امپریالیستهای اروپایی و آمریکایی.
  3. فروش نشریه در خیابانهای غرب
  4. از طریق وطن و مردم فروشی با مزدوری برای عراق، لیبی و عربستان و اسرائیل و آمریکا
  5. بکار انداختن دلارهای نفتی و طلاهای دریافتی از کشورها در امور اقتصادی
  6. جمع آوری پول با فریب افراد و ارگانهای انساندوست غربی تحت نام بنبادهای خیریه برای کودکان

امور مالی سازمان بعد از شروع تروریسم در سال 60 به بعد به دو برهه تقسیم میشود.

الف: 1360 تا 1365
ب: 1365 به بعد که مسعود رجوی به عراق رفت تا به امروز.
مشکلات مالی سالهای 1365-1360
در سالهای 1360-1365سازمان زیر فشار مالی بالایی بود. چرا که از طرفی زیرضرب نظامی درداخل کمر شکن شده بود، ضمنا بحرانهای عمیق درون تشکیلاتی که تا به امروز ادامه یافته شروع شده بود، مرتب اعضای معترض جدا میشدند و خواستار محاکمه مسعودرجوی بخاطر دست زدن به تروریسم و کشتاری که براه افتاده بود، بودند.

از طرفی هم

  1. هزینه های سرسام آور خود مسعود رجوی در فرانسه بسیار بالا بود.
  2. حقوق ماهیانه و اسکان اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت و اطرافیان بود.
  3. هزینه‏های فعالیت تشکیلاتی و سیاسی و شرکت در کنفرانسها و مسافرتهای بخش سیاسی و اعضا
  4. با لودادن تیمهای ترور توسط مردم، حفظ و تامین مالی آنها بسیار بسیار هزینه بر شده بود. مرتب باید خانه های تیمی را با تمام اثاثیه رها میکردند و خانه های جدیدی را کرایه میکردند…
  5. هزینه خارج کردن از کشور تیم های تروری که ضربه خورده بودند و نمیتوانستند در داخل بمانند به کشورهای همسایه ایران هم بسیار بالا بود.
  6. هزینه های اسکان و تامین مالی اعضا و خانواده های فراری سازمان در کشورهای پاکستان، ترکیه، امارات متحده عربی، پاکستان، بسیار بسیار بالا بود.
  7. انتقال این فراریان از کشورهای همسایه به کشورهای غربی مانند اسپانیا، فرانسه، آلمان، یونان، آمریکا….بعنوان کادرهای تشکیلات هزینه های بالایی داشت.
    یک نمونه برای تهیه هر ویزای کشورغربی باید به رئیس پلیس کراچی 10هزار دلار رشوه داده میشد. تا بتوانیم عضو مربوطه را از پاکستان به غرب فرستاده شود.
  8. انتقال فراریان از داخل کشور به کردستان و از آنجا به کردستان عراق هزینه های بالایی داشتند.
  9. انتقال اعضای فرای از کشورهای همجوار به عراق بعنوان سرباز نیز هزینه های بالایی داشت.

اقدامات جهت تامین هزینه های مالی در این دوره:

  1. مسعودرجوی از آنجا که برنامه جنگ مسلحانه داشت از سال 1360 و حتی زودتر از آن با عراق بعنوان پشت جبهه این جنگ رابطه برقرار کرده بود. حداقل از زمان حضور اعضای سازمان در کردستان ایران و عراق بعد از شروع ترورها در داخل کشور، ما همگی شاهد این رابطه با عراق بودیم. عراق تمام هزینه های سازمان را در کردستان ایران و عراق را تامین میکرد و کمک لجستیکی مینمود.
    من در فروردین 1361 توسط مسعودرجوی از فرانسه به ترکیه اعزام شدم و شاخه ترکیه را از احمد افشار- فرزاد – مترجم عربی ملاقاتهای مسعودرجوی و عضو مرکزیت سازمان) تحویل گرفتم.
    فرزاد از ترکیه رفت بغداد و شد عضو کادرهای عراق و مترجم ملاقاتهای با سیستم اطلاعات ارتش عراق با سازمان. یعنی ازفروردین 1361 فرقه رجوی بطور رسمی در بغداد مقر داشت و تحت حمایت کامل مالی صدام حسین قرار گرفته بود. مسئول شاخه عراق هم محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی آن زمان بود.
  2. در سالهای بعد زمانیکه از مسئولیت شاخته ترکیه به مسئولیت شاخته پاکستان را منتقل شدم، کنسولگری عراق در کراچی پاکستان به هزینه خودش تمامی اعضای فراری را از پاکستان به عراق منتقل میکرد. پاسپورت و ویزا و همه هزینه ها بر عهده کنسولگری عراق در کراچی بود. تماما توسط مسئول شاخته پاکستان سازمان با سرکنسول عراق هماهنگ میشد.
  3. با شروع تروریسم قذافی هم کمک مالی میکرد.

در زمینه اختلاس از خانواده هات

در همین سالها تشکیلات فشار بسیاری به اعضاء وارد میکرد که با دروغ و فریب خانواده آنها را مجبورکنند دار و ندارشان را بفروشند و در ظاهر برای فرزندی که در خارج دچار بیماری سختی است و یا تصادف کرده …و یا بزندان افتاده و…و نیاز فوری و حیاتی به پول کلان دارند، بفرستند. مواردی بود خانواده ها از شنیدن دروغهایی که اعضای سازمان مجبور بودند سرهم کنند و خانواده را سرکیسه کنند خانه خودشون را فروخته و داده بودند، مواردی بود، بر اثر شنید بیماری دروغین عضو سکته کرده بودند. رجوی مرز نمیشناخت رجوی میگفت هردروغی لازمه بگید من پول میخواهم.

از سال 1360که مسعود رجوی در پاریس مستقر بود دستور دزدی “انقلابی” از “امپریالیسم سابق” و همبستر سیاسی امروز را نیز به همه انجمن های خارج کشور داده شد. بویژه در آلمان که مسعودرجوی پیام داده بود با توجه به قراردادهای تجاری آلمانِ “امپریالست” با رژیم که آنرا به حمایت آلمان از رژیم ترجمه میکرد، تا میتوانید از فروشگاهها وموسسات آلمان به نفع سازمان مصادره (دزدی) “انقلابی” شود.

  1. در همین رابطه در انگلستان هوادارانی که در در فروشگاههای بزرگی چون هرولدز بعنوان افراد حفاظت فروشگاه کار میکردند، از طریق لیستی که از پاریس میرسید وسایل و… می دزدیدند و به پاریس ارسال میشد.
  2. در دانشگاههای خارج کشور، هواداران از دانشگاهها از کاغذ پرینتر تا خود پرینتر و هر چه میتوانستند دزدیده و خارج میکردند.
  3. آنها که در مک دانلد کار میکردند بشکه بشکه خیارشور میدزدیدند!!!
  4. آنها که در پمپ بنزین های آمریکا کار میکردند کارت اعتباری مشتریان را دزدیده و همه موجودی را تخلیه میکردند.

در آمریکا شبکه ای از دزدی کارتهای اعتباری مشتریان راه انداخته بودند که بلافاصله کارت دزدیده شده را به ایالت های دیگر ارسال کرده و آنجا تخلیه اش میکردند. که مدتها اف بی آی بدنبال این شبکه مافیایی سازمان بود و تعدادی را نیز دستگیر کرد. در این ایام من مسئول تشکیلات خارج کشور بودم و حتی اف بی آی از آمریکا با من که در لندن مستقر بودم تماس میگرفت و نام افراد انجمن را در امریکا میداد و خواستار شناسایی و محل آنها میشد.
بسیاری از هواداران را وادار به کار یدی میکردند تا پولش را بدهند به سازمان که یکی از هوادارهای دانشجو در هنگام کار در یک نجاری در آتش سوخت.
در همین ایام بود فروش نشریه در خیابانها ودرخواست کمک مالی همراه با کار توضیحی سیاسی برای شهروندان اروپایی و آمریکایی براه افتاد.
اما از آنجا که جمع آوری کمک مالی منوط به مجوز قانونی بود با شکایت شهرداریها متوقف شد. که نطفه تاسیس بنیاد های کلاهبرداری ای بنام خیریه ایران اید بسته شد.

وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان

یک نکته ضروری است که گفته شود. و آن اینکه اگر از سالهای 1360 و حتی 1361 سازمان از عراق و لیبی کمک مالی میگرفت پس چرا در بین سالهای 1361 الا 1365 دچار مشکل مالی بود؟
دلیل آن این بود که در اوایل عراق و لیبی وعربستان کمک محدودی میکردند، رجوی در فرانسه بود و تعداد کمی از اعضای سازمان در عراق بودند که عراق تامین مالی میکرد. بعد از اینکه رجوی به عراق رفت و همه تشکیلات بطور عمده به عراق رفتند و قبول کرد که ارتش عراق عملیات نظامی خودش را تحت نام ارتش آزادیبخش رجوی با نیروی زمینی اعضای سازمان انجام دهد، حقوقش بالاتر رفت که هیچ، عربستان هم دیگر علنی وارد گود شده طوریکه در سال 1365 رجوی را برد به عربستان و آنجا عقد سیاسی با عربستانی ها نیز بسته شد. حتی یک تکه از پارچه ای که روی کعبه می اندازند هم به رجوی داده بودند که بیاورد که بعنوان افتخار آورد و نشان جمع اعضای سازمان داد. و همین امر پولهای کلان را بعد از رفتن رجوی به عراق به صندوق سازمان سرازیر کردند.
بنابراین پرداخت کمکهایشان قبل از رفتن رجوی به عراق بجز توسط عراق توسط بقیه مقطعی و محدود بود اما بعد از رفتن به عراق منوط به اجرای عملیات و میزان گرفتن تلفاتی که رجوی چه در مرزها و شهرها وارد میکرد شده بود.
توجه دارید که صدام حسین هیچگاه بیش از حد یک عده نیروی پیاده کلاش بدست در ارتش خودش از اعضای فرقه رجوی استفاده نکرد. در فروغ هم ما زرهی نداشتیم.
تا آتش بس کاربرد سازمان برای عراق نیروی پیاده او بود که با پشتیبانی توپخانه اش زمینی به مرزها حمله میکرد. همه تانک و زرهی ها بعد ازاینکه با رژیم آتش بس اعلام کردند بود که صدام برای به اصطلاح ترساندن رژیم و آوردن او پای قرارداد صلح تانک و زرهی داد که بگوید اگر اینبار سازمان پیاده بود و براحتی قتلعام شد اینبار زرهی دادم پس بیائید و صلح کنید. وصدام هیچگاه اجازه استفاده از تانک و زرهی را جز برای نمایش دادن و رژه رفتن نداد.

رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده

در یک فقره دجالگری زمانیکه مسعود رجوی برای لاپوشانی و فریب افکار عمومی از خودفروشی و وطن فروشیش به عربستان و عراق، لیبی و به زعم خودش ترساندن غرب که اگر غرب بطور کامل از رجوی حمایت نکند (ایران آینده) “مسعودرجوی” ممکن است بسمت شوروی سابق میل میکند!!! نامه ای به میخائیل سرگئیویچ گورباچُف صدر هئیت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی سابق نوشت و در آن 300 میلیون دلار درخواست کمک مالی کرد. در صورتیکه بخوبی میدانست که سیاست آنروز شوروی در ایران خط حزب توده و حمایت از آنها بود که درتمامیت مخالف تروریسم مسعود رجوی بودند. اینکارش فقط برای دجالگری بود.
ضمن اینکه حتی تمایل ادامه کمک مالی کلنل قزافی لیبی را بعد از بست عقد سیاسی با عراق بدلیل اینکه صاحب منصبان مالی جدیدش “عربستان و عراق قطب مخالف لیبی بودند، کمک لیبی را رد کرد.
رد گم کنی دیگرش هم انتشار سه گزارش سراسر کذب بخش مالی سازمان در سال 1271بود که در ادامه بحث به آن اشاره خواهم کرد را جهت فریب افکار عمومی منتشر کرد.
رد گم کنی دیگر مسعود رجوی ادامه کار جمع آوری پول در خیابانها بود تا اینگونه منابع مالی خود را همین پولهای جمع آوری خیابانی معرفی کند.

ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی

سازمان مجاهدین خلق دریافت هرگونه کمک مالی از صدام را طی حضور خود در این کشور رد می‌کند و صدها صفحه از اسناد خرید ماشین، تجهیزات نظامی، پوشاک و… از دولت عراق را منتشر و به مراجع بین‌المللی ارائه کرده است. همچنین بنا به گزارش خبرنگاران بخش زیادی از سلاح‌های این سازمان غنائمی است که در عملیات مختلف از نیروهای مسلح جمهوری اسلامی گرفته شده است. از جمله در عملیات چلچراغ حجم این غنائم به ۲ میلیارد دلار بالغ می‌شد.
همچنین آنها در عراق برای تامین مالی خود از طریق پروژه‌های تولیدی در قرارگاه اشرف به کسب درآمد می‌ پرداختند. یک نمونه آن تولید کانکس در کارگاه‌های بزرگ قرارگاه اشرف بود که بخش زیادی از درخواست‌های خریداران عراق را تأمین کرده و درآمد هنگفتی برای این سازمان به همراه داشت.

رد گم کنی رجوی این بود که عربستان که پول میداد باید آنها را هزینه جنگ با با ایران میکرد، و حساب پس میداد. در یک زد و بند بین صدام و مسعود رجوی قرار بر این بود که رجوی وانمود کند که آنچه عراق (که در حال جنگ بود و یا تحت تحریم آمریکا بود) میدهد را بعضا باید از او خریده شود تا اینگونه بتوانند هزینه آنرا از عربستان بگیرند. بهانه هم این بود که عراق خودش در حال جنگ است و به سلاحهایش نیاز دارد اگر بدهد باید خودش جایگزین کند و بخرد بنابراین اسناد جعلی خرید تهیه میشد. تا پول از عربستان گرفته شود. بخشی از اسناد جعلی که رجوی مدعی است به سازمانهای بین المللی ارائه کرده از اینها هستند.

عراق هزینه های مالی و لجستیکی و تسلیحاتی تمامی پایگاه را در سرتاسر کردستان ایران در روستاهای جانداران، دولتو، مام داوه و مام کاوه، و در کردستان عراق دره احزاب، روستای پایگاه منصوری که محل زندان و شکنجه 1000عضو سازمان بود در شهرهای عراق، مانند قلعه دزه، سلیمانیه، کرکوک، بغداد را تامین میکرد. عراق تا قبل از بردن شخص مسعودرجوی به عراق به اعضای سازمان اجازه تردد به شهرهای و بین شهرهای خودش را از کردستان و روستاهای آن نمیداد. معدود افراد سازمان با کارت عدم تعرض عکسدار به انها میداد میتوانستند به سلیمانیه، کرکوک و بغداد تردد کنند.
بعد ازبردن رجوی به عراق، صدام و عربستان میلیاردها دلار خرج ساخت اشرف یک قرارگاه با وسعت 36کیلومتر مربع، پایگاه بدیع زادگان با استخر و تمامی امکانات در ابعاد 550000مترمربع برای مسعودرجوی، باقرزاده چهار کیلومتر مربع، قرارگاه در شهر بدره یک کیلومتر مربع، قرارگاه العماره یک کیلومتر مربع، بصره یک کیلومتر مربع، جلولا چهار کیلومتر مربع.
خودروهای لوکس برای مسعود و مریم رجوی، برای اعضای دفتر سیاسی (من خودم که رئیس دفتر ستاد مرکزی بغداد بودم سالیانه تا سال 1365 یک تویاتای آخرین مدل کران و بعد از آمدن مسعودرجوی سالیانه یک لندکروز فول آپشن دریافت میکردیم. تمامی اعضای دفتر سیاسی هم یک لندکروز نو سالیانه دریافت میکردند. در این دوره اعضای سازمان در منطقه کردستان عمل به ایران حمله میکردند واز لباس کردی استفاده میکردند.
بعد از فروغ و بسته شدن حتی راه عملیات عراق علیه کشور با نیروی فرقه رجوی صدها وانت، آمبولانس، که عراق در اثر حمله نیروهای متحد قادر به تامین نبود با فروش نفت برای عراق و طلاهای عربستان از خارج خریده و رسیدش بعنوان اینکه سازمان مجاهدین خودش اینها را خریده به مجامع بین المللی ارائه میشد.

سازمان برای رسیدی 2000یورویی که به اعضای شورا داده یا 100دلار که به جدا شده ای داده،هزار بار منتشر کرده صدها کتاب از آن ساخته. اما اسناد بسیار بسیار “درست استقلال مالی اش” از خرید تجهیزات و … از عراق را چرا منتشر نمیکنی؟ فقط به مجامع بین المللی که خبر ندارند میدهی؟ منتشر کن تا جهان و ما ببینیم و افشات کنیم.
من یک گام فراتر میگذارم از دروغ مسعودرجوی دفاع میکنم که همه سلاحها و تجهیزات و… را خلق قهرمان ایران همانها که امروز هم صبح تا شام نام مسعودرجوی را صدا میکنند و شبها شعار ایران رجوی رجوی ایران میدهند پول از نان شبشون میزنند و میدهند به تو.
سوال اینجاست؟ مگر توکه به عقد صدام در آمده بودی میتوانستی یک قدم بدون اجازه صدام کاری بکنی و از آن پولهای خلق قهرمان استفاده کنی؟ مگر تو جزنیروی پیاده ارتش صدام بودی؟ مگر او نبود که دستور میداد در کرمانشاه و دزفول با همان تجهیزاتی که خلق قهرمان پولش را داده بود مجاهدین را بفرستی تا عراقیان مخالف صدام را ترورکنند. مزدوری یعنی همین. بقیه اش طلبت.

حالا سوال اساسی این بود که اگر اینها خرید واقعی بوده است چرا همه تانکهای و نفر برهای خراب و پوسیده و بدون موتور و … میداد. و مهمتر اینکه خوب چرا وقتی جنگ بود صدام از 400 تانک و زرهی که به یگان فارسی زبان ارتشش تحت نام ارتش آزادیبخش ملی ایران به رجوی داده بود 250 تانک و زرهی سالم را پس گرفت و پس نداد. 250تانک و زرهی که که طی سالها توسط اعضای سازمان در یک کار برده وار زیر آفتاب 50 درجه عراق برای ارتش عراق و با تلاش شبانه روزی رو براه کرده بودند؟ یعنی وقتی جنگ با ایران بود بعنوان سرباز پیاده ارتش عراق برایش میجنگید، وقتی آتش بس شد، بعنوان برده در قسمت لجستیک ارتش عراق تانکها و نفربرهایش را برایش آب و جارو و آمده میکردند تا ارتش عراق استفاده کند.

«عین نوار پیاده شده مذاکرات ملاقات مسعود رجوی با سپهبد صابر الدوری رئیس اطلاعات ارتش عراق 1370»
فعالیتهای اقتصادی
سازمان مجاهدین طلاهای عربستان، دلارها و نفت عراق را که به پاس خدماتش میگرفت ضمن مصرف جاری در فعالیتهای اقتصادی نیز سرمایه گذاری کرد. نهاد و فعالیت های مالی با مسئولیت اجرایی محمد طریقت (یاسر) از اعضای مرکزیت سابق است که به رجوی پاسخگو است. که بعد از غیبت مصلحتی مسعود رجوی به مریم رجوی پاسخگوست.
نهاد مالی، پولهایی که از عربستان و عراق میگرفت را در کره جنوبی، اعمارات متحده عربی، کشورهای اروپایی، آمریکا، بکار می انداخت. در اواخر سال 1365 قرار بود که برای کار اقتصادی و پیوستن به سیستم مالی-انتفاعی با مسئولیت یاسر(محمد طریقت) به کره جنوبی بروم.
در ضمن از کره جنوبی جهت تامین بعضی تجهیزات نظامی که عراق نمی توانست از ارتش خودش تامین کند مانند بعضی دوربین های شب، بیسیم های اف ام، یونیفورم نظامی، پوتین، گرمکن، لباس زیر، جوراب… و برای خرید بعضی تجهیزات لازم برای اعزام تیمهای ترور به داخل کشور، وسایل بیسیم و مخابراتی، کامپیوتری …بود.
خرید لباس فرم با هدف تغییر ظاهر مجاهدین با سربازان عراقی صورت میگرفت چون عراق لباسهای ارتش خودش را میداد و از آنجا که سربازان عراق و مجاهدین مستمرا دوشا دوش هم در جبهه های جنگ علیه سربازان ایرانی حضور داشتند رجوی میخواست نیروی خودش را از نیروهای عراقی تشخیص دهد، بنابراین باید لباس و بعضی تجهیزات مستقل تهیه میشد. مدتها نیز مسئول خرید لباسهای نمونه ارتش هم من بودم. از همین رو نیز قرار بود که قرار شد در ادامه کارم بین بغداد و اروپا، به کره جنوبی بروم.
پولهای سازمان در بانکهایی در فرانسه، آلمان، اردن، امارات متحده عربی، نروژ، سوئد و ترکیه متمرکز بوده است.
من همواره در موضع مسئول شاخه های ترکیه و بعدها پاکستان همواره هزینه های شاخه را از طریق کشور اعمارات متحده عربی دریافت میکردم. مواردی هم بود که پول ارسالی از اعمارات از طریق صرافی ای در کراچی بدستم میرسید. زمانیکه مسئول ایران اید در لندن بودم پولهای جمع آوری شده به حسابی در پاریس واریز میشد.
سازمان در همه نوع امور و فعالیتهای اقتصادی که در آمد زا بود شرکت میکرد. در شهر فلورانس ایتالیا کارگاه تولید لوازم چرمی تحت نام و مارک فونیکس داشت. درآمریکا تولیدی لباس کودکان داشت. علت هم این بود که نمیتوانست نیروهای بیکار را مشغول نگهدار و بعضا هواداران خوش خیال این تولیدی ها را ایجاد میکردند که کمک سازمان باشد نمیدانستند که آب در هاون کوبیدن است و سازما نیازی ندارد ولی سازمان آنها را منع نمیکرد که عوامفریبیش لو نرود.
در زمان حضور در فرانسه –آلمان در نهاد مالی-انتفاعی در یک ملاقات با مدیرتهیه مجموعه فروشگاههای کاراشتات آلمان مذاکراتی را از موضع یک تولیدی آمریکایی جهت فروش لباس کودکان برای فروشگاههای زنجیره ای آنها داشتم.
همچنین اقداماتی از قبیل خرید و واردات خودرو از آمریکا به اروپا، خرید و فروش آنلاین آهن آلات و هر مقوله ای که درشبکه اینترنت در معرض خرید و فروش بود از جمله سنگ معدن و بورسهای فعال جهان…، و بعدها فروش نفت در بازار سیاه برای صدام بخشی از فعالیتهای مالی انتفاعی این تشکیلات بوده است.
یعنی یک سرمایه گذاری وسیع و همه جانبه در تمامی حیطه های اقتصادی جهت تضمین تداوم سود آوری و تامین هزینه های سرسام آور فرقه اش. رجوی هیچگاه به طلاهای عربستان و نفت عراق علیرغم کلان بودن آنها بسنده نکرد. چون میدانست ماهیت این کمکها زد و بند سیاسی است و فردا ممکن است تاریخ مصرف سیاسی اش را برای صاحب منصبانش از دست بدهد و این پولها قطع شود.
بنابراین ضمن اینکه پولهای دریافتی را به گردش انداخته است، از هیچ منبع دیگر درآمد چشم نپوشیده است. یکی از شیوه های در آمد زایی تاسیس بنیاد خیریه تحت پوش کمک به کودکان تحت نام “ایران اید” بوده است.
تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid
https://youtu.be/skRmceCaZ5A
بدنبال متوقف شدن جمع آوریِ بدون مجوزِ پول از مردم اروپا در خیابانها هنگام فروش نشریه انجمن های دانشجویی تحت نام Iran Libaration یا “ایران لیبراسیون”، بنیاد خیریه ایران ایدIran Aid در انگلستان برای اولین بار در 20 سپتامبر1982 مصادف با 29شهریور 1362 به ثبت رسید.
در اساسنامه ایکه به کمیسیون کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان بنام «کمیسیون خیریه ها -Charity Commission(C.C)» که نهاد صاحب اختیار و کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان وابسطه به پارلمان انگستان و مستقل از دولت میباشد، تحویل شد

دراساسنامه ایران اید نوشته بود.
“کمک برای تأمین در شرایط نیاز، سختی یا پریشانی پناهندگان ایرانی و ایرانیانی که در ایران در شرایط ضروری قرار دارند. ذینفعان پیشنهادی کودکان یتیمی در ایران خواهند بود که در نتیجه مخالفت خانواده هایشان با دولت ایران به این کمکها نیازمند شده اند.“
با کپی برداری از تشکیل ایران اید در انگلستان بتدریج در آلمان و کشورهای دیگر مانند فرانسه، ایتالیا، سوئیس، سوئد، دانمارک، نروژ، هلند، … و آمریکا بنیاد خیریه ایران اید با همان نام و یا نامهایی کمی متفاوت براه افتاد و با همین تکنیکهای فریب تقریبا یکسان و با همان روشها شروع بکار نمود.
اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی

  1. هدف اصلی لاپوشانی دریافت کمک مالی از دشمنان ایران و ایرانی همچون عراق و عربستان… در افکار عمومی بود.
  2. مهمتر اینکه تامین کنندگان مالی خارجی سازمان مانند عراق و عربستان و بعضا لیبی مدام برای وادار کردن رجوی به اجرای دستورات آنها، مقرری ماهیانه را قطع و یا کم میکردند. بنابراین رجوی تلاش میکرد تا مبادا در توافق با رژیم اینکشورها کمک ها را بکلی قطع کنند.
  3. مهمتر اینکه میدانست رجوی مادام العمر در خارجه خواهد بود بنابراین نه برای یک و دو ساله و ده سال بلکه برای ابد باید بلحاظ مالی خوش را تامین میکرد.
  4. هواداران را در این نهاد بکار میگرفت و فعال و به اصطلاح وفادار به سازمان و آماده به کار نگهمیداشت. تا بتواند از میان آنها برای رفتن به عراق سرباز گیری کند، در فعالیتهای اعتراضی و آکسیونها و … استفاده میکرد.
  5. با استفاده از این نیروها در خیابانهای اروپا و آمریکا روی افکار عمومی شهروندان غربی تاثیر میگذاشت. دست به افشاگری علیه عملکردهای ناقض حقوق بشر حکومت اسلامی میزد.
  6. بستری برای طرح سازمان و معرفی رهبری آن بعنوان بدیل و جانشین نظام حاکم به شهروندان و ناظرات دیپلماتیک غربی بود.
  7. با جمع آوری اعانه و کمکهای مالی میتوانست به خزانه دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستانش اضافه کند. تا بتواند هزینه های سرسام آور زندگی رهبری سازمان همه اعضای شورای پوشالی ملی مقاومت، خرید سیاستمداران برای سخنرانی و فعالیت بنفع خودش، پرداخت هزینه مسافرت، اسکان، غذا و پول توجیبی هزارن نفراز کمپ های پناهندگی بعنوان ایرانیان حامی خودش در شوهای سالیانه مریم رجوی، راه اندازی شوهای بسیار پر هزینه،…تامین مالی تاسیس گروهها و احزاب فاشیستی در اروپا همچون وکس اسپانیا…تامین کند.
    تحولات ایران اید
    بین سالهای 1362 تاسیس بنیاد ایران اید در انگلیس و سپس گسترش آن به کشورهای دیگر جهان، برای تقریبا دهسال تا 1372و آمدن مریم رجوی به اروپا، سازمان این بنیادها را با نیروی هواداران اداره میکرد. چون قبل از رفتن به عراق اعضا در کار جمع آوری کمک مالی در خایابانها شرکت نمیکردند. بعلاوه با رفتن رجوی به عراق همگی اعضا بجز محدودی برای اداره تشکیلات خارج کشور به عراق رفتند.
    در این ده سال اصل بر رفتن هواداران به عراق بود بویژه بعد از سال 1365 که مسعودرجوی نیز به عراق رفت .
    اما بعد از بسته شدن دریچه عملیات مرزی با پایان جنگ ایران و عراق و بیکار شدن ارتش بویژه با نابود نشدن همه ارتش در ماجراجویی فروغ جاویدان و باقی ماندن عده ای بیخ ریش رجوی، که بیکار هم شده بودند، نفرت هواداران خارج کشور از کشتار خودشان در فروغ و جدا شدن آنها درخارج از عراق، تعداد بسیاری از کادرها نیز با اعلام انزجار از تشکیلات خارج شدند. که بعضا سرنوشتهای بدی پیداکردند و تحویل صدام و اردوگاههای عراق گردیدند از جمله اعضای بالای سازمان مانند مهدی تقوایی همرزم رضا رضایی که به ارودگاهی در غرب بغداد تحویل شدند.
    سازمان بفکر سرگرم کردن بخشی از این نیروی بشدت مسئله دارافتاد. تعدادی را بهمراه مریم رجوی به خارج فرستاد عده ای را هم 1000نفر در سال 1374 مجبور شد که بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه در قرارگاه اشرف دستگیر، زندان و زیر شکنجه کند و اعتراف بگیرد که همگی مزدور رژیم هستند تا ساکت شوند.
    رجوی بخشی از نیروهایی که از هزاران فیلتر رد شده بودند و فکر میکرد مسئله دار نیستند را به خارج آورد و در آنجا مشغول کرد و به همین اعتبار مریم رجوی به خارج آمد و همراه خود حدود 1200نفر را به اروپا آورد که بسیاری هم در اروپا توانستند فرار کنند. رجوی که دید اولا اینها که تابحال اروپا نبوده اند بلافاصله فرار میکنند و یا اگر فرار نمیکنند کارآیی ندارند، همه را با دانشجویان خارج کشوری جایگزین کرد که من هم در همین دور دوم به اروپا آورده شدم.
    قاچاق انسان بین کشورها

نقل و انتقال این 1200 نفر تماما با پاسپورتهای جعلی و یا پاسپورتهای واقعی اما متعلق به افراد مختلف صورت گرفت. یعنی یک پاسپورت آمریکایی، یا انگلیسی و… مربوط به یک هوادار یا عضورا برای قاچاق نیرو ازعراق به اردن و سپس به اروپا (ایتالیا، آلمان، هلند، …) و سپس پخش و سازماناندهی آنها در کشورهای مختلف با گرفتن پناهندگی برای آنها استفاده میکرد.
این قلم که هم پاس معتبر ایرانی با ویزای موتیپل تجاری آمریکا داشتم، هم پاس پناهندگی فرانسوی ولی مرا با یک پاسپورت سیتیزن آمریکا به آلمان آرودند. افراد وارد شده به اروپا از عراق بعضا دوسال در پایگاههای سازمان در اروپا در قرنطینه بدون هیچ مدرکی و بدون معرفی خود برای پناهندگی نگهداری میشدند. چون اجازه نمیداند هیچ مدارک قانونی نزد عضوی باشد، مبادا کسی فرار کند. تمامی کشورهای اروپایی نیز بخوبی میدانستند که سازمان در حال انتقال نیرو به اروپاست ولی چشم خود را آگاهانه میبستند.
حتی توسط رابطین سازمان از طرف سیستمهای امنیتی اروپایی مانند ایتالیا تذکر هم شنیدیم که “کمی ملاحظه کنید در این میزان از قاچاق انسان”.
در نتیجه این نیروی 1200 نفره جدید از سال 1372 موتور اصلی کار بنیادهای ایران اید شد. تا روزانه 18 ساعت کار در خیابانهای اروپا در سراسر سال با یک روز تعطیلی در روزهای یکشنبه به کار جمع آوری کمک مالی بپردازند.
از آنجا که کار بسیار شاقی بود، بسیاری برای همیشه به دردهای پا و کمر مبتلا شدند. از افراد همچون برده کار کشیده میشد. زیر فشار کار و تبعض، صدای بسیار در آمد که چرا باید اعضای ساده به بردگی در خیابانها کشیده شوند از همین رو مریم رجوی برای خاموش کردن مخالفتها همه اعضا، بجز ستاد خود مریم رجوی در اورسورواز را مجبور کرد که حداقل یک روز شنبه ها در کار مالی اجتماعی شرکت کنند.

اعضای ساده شش روز از 5 صبح میزدند بیرون و حدود 10 الا 11 شب برمیگشتند. این قلم با محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی در شهرهای فرانسه و با بیژن رحیمی عضو دفتر سیاسی در شهرهای سوئیس به مالی اجتماعی میرفتیم. یا با رضا(فرهاد) منانی عضو مرکزیت و احمد حنیف نژادعضو دفتر سیاسی در دوسلدورف آلمان به مالی اجتماعی میرفتیم. در دانمارک، سوئیس، فرانسه، آلمان، انگلیس، ایرلند، اسکاتلند نیز مالی اجتماعی میکردم.
در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372

بین سالهای 1362 الی 1372 بنیاد ایران اید توسط سازمان و با کمک هواداران در اروپا اداره و پیش برده میشد. بعد از انقلاب ایدئولژیک و فرار هواداران و ریزش گسترده ای که در طیف هواداران اتفاق افتاد در آمدهای این بنیاد بشدت کاهش یافت. آنها هم که بعد از 1364 باقی ماندند هرچه پول درمیاوردند دیگر به سازمان نمیدادند و به جیب میزدند. و سازمان اطلاع داشت ولی برای حفظ نیم بند هواداری آنها حرفی نمیزد.
در دوره 72-1362 حداکثر درآمد هر فرد در جمع آوری کمک مالی بین 200تا250 دلار در روز بود.
بویژه بعد از سال 1364 (انقلاب ایدئولژیک) و رفتن رجوی به عراق (سال 1365) بسیاری از هواداران جدا شدند. بسیاری نیز که سمپاتی آنها به نفرت تبدیل شده بود، و فکر میکردند عمرشان و بعضا همه دارائیشان را پای تشکلی که به همه آرمانهای مجاهدین و ایرانیان پشت کرده تلف شده است ندادن پولهای جمع آوری شده در بسترایران اید به سازمان بعنوان وسیله ای جهت کمک به جدا شدنشان از سازمان تبدیل شده بود. بقیه نیز باز به همین دلیل دچار یاس و پاسیویزم و بی انگیزگی شده بودند، که عامل اصلی این میزان از در آمد بود. بسیاری از این هواداران و اعضای سازمان در اروپا با پولهای کلانی که نزدشان بود فرار و یا جدا شده و رستوران و… تاسیس کردند.
درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا
مریم رجوی بعد از شکست فروغ جاویدان و متوقف شدن بکاربرده شدن در مرزها علیه سربازان ایرانی و تعطیلی ارتش به اصطلاح آزادیبخش به همراه 1200 تن از مجاهدین از عراق به اروپا-فرانسه آمدند.
مریم رجوی بقصد نمایش اینکه انقلاب ایدئولژیک انسانها را رها کرده و از فرش به عرش!! برده آنها را تحت فشارهای روحی-روانی وحشتناک تشکیلاتی مجبور کرد که در آمدها را بالاتر ببرند. تا او به هوادارانیکه تماما انقلاب پوشالیش را رد کرده بودند، نشان دهند که اثرات انقلاب ایدئولژیک چه بوده است. از همین رو مریم رجوی در بدو ورود طی جلسه ای اعلام کرد که باید در آمد هر مالیکار ازحداکثر 200-250 دلار(مربوطه به هواداران ضد انقلاب مریم) به 1000-1250 دلار (اعضای طرفدار انقلاب مریم!!) افزایش یابد.
مسئولین نیز جهت رسیدن به شاخص مریم رجوی از هر وسیله ای جهت فشار آوردن به مالیکاران استفاده میکردند. این فشار طاقت فرسا هدف دیگری نیز داشت و آن دور نگهداشتن مجاهدین از سوراخ شدن انقلابشان با چشم چرانی در خیابانهای اروپا هنگام کار مالی، بعلاوه مشغول نگهداشتن نیروهایی که عملا کارایی دیگری نداشتند. و از جنبه روانی، هدف مهمتر، بدهکار رهبری و زیر ضرب خرد کننده روحی روانی نگهداشتن مستمر آنها بود. بسیاری از مالیکاران در این دوره به بیماریهای متعدد ناشی از18ساعت سرپا ایستادن در سرما و یخبندان دچار شدند.
رجوی به مجاهدین میگفت هرکس در آمدش کم است یعنی دنبال چشم چرانی در خیابان است. توجه داشته باشید که کار مالی اجتماعی نیاز مبرم به علم زبان و به همان اندازه علم به فرهنگ آن جامعه دارد. بسیاری از افراد سازمان که به اصطلاح از دوران میلیشیایی به سازمان پیوسته بودند و حالا از اروپا سر در آورده بودند نه زبان کشور مربوطه را نمیدانستند، نه ظاهر مناسبی داشتند، نه به فرهنگ مردم آشنا بودند، خود زنان با لباس مانتو آنهم از نوع اسلامی که هر رهگذری به چشم تحقیر و ترحم به آنها مینگریست، باید مواظب میبودند که در این حین زیر باران و برف و سرمای اروپا هنگام مالیکاری روسریشان نیز عقب نرود مبادا شب مورد بازخواست مسئولین قرار گیرد.
بعلاوه آن روحیه نجیب شرقیشان به آنها اجازه نمیداد که مانند گداهای کنار خیابان (دقیقا کاری که باید میکردند) جلو افراد اروپایی را گرفته و با بافتن انبوه دروغ آنهم به زبانی که بلد نبودند درخواست کمک کنند و تازه به انبوه سوالات شهروندان در مورد کمکی که درخواست میکردند جواب دهند و دست آخر بتوانند شهروندان را با فریب متقائد و سرکیسه کنند.
مریم رجوی کوشش بدهکار نبود. میگفت رهبر عقیدتی گفته شب باید جنازه مالیکار به پایگاه برسد. شرایط کارآنها فی الواقع همراه با فشار خردکننده بود.
افرادی که درآمدی نداشتند میترسیدند که شب برگردند به پایگاه و مجبور بودند تا پاسی از شب در خیابانهای خلوت شده شهر جلو شهروندانی که معمولا برای قدم زدن شبانه بیرون میآمدند و یا مست از رستورانها و کلوپها بیرون آمده بودند بگیرند و برخورد و درخواست کمک کنند، شاید در بازگشت کمتر مورد بازخواست قرار بگیرند.
انتهای شب نیز باید به سرپل (پایگاهی که کنترل مالیکاران را در دست داشت) زنگ میزدند و اجازه میگرفتند که میتوانند با این در آمد مثلا 100 یا 200 پوند برگردند یا خیر؟

چون خیلی دیر شده است و تشنه و گرسنه، و بعد از 18 ساعت کار و ایستادن سرپا و صدها بار تکرار دروغهایی که باید میبافنتد دیگر از پا افتاده اند.
فاجعه بدتر زمانی بود که به پایگاه برمیگشتند و تازه باید در برنامه انسان خردکنی عملیات جاری شرکت میکردند و تمامی چشم چرانیهایی که کرده بودند، همه تنبلی هایی که کرده بودند، همه ذهنیتهای ضد انقلابی که داشته اند، و اینکه چرا به انقلاب مریم خیانت کرده اند به مسئولین پاسخ میدادند. و مورد حمله و هجوم و تحقیر و توهین همقطاران و مسئولین سازمان قرار میگرفتند.
هرچه سازمان به نیروهای مالیکار فشار میآورد آنها نیز همین فشار را به شهروندان اروپایی میآوردند چون سیستم ارتقاء علمی در آمد وجود نداشت. بلکه با ابتدایی ترین و قرون وسطایی ترین اشکال با در منگنه قرار دادن عضو، یعنی گدایی در خیابان باید درآمدهای بالا حاصل میشد. در هر پایگاه تابلویی نصب شده بود و اسامی افراد و درآمدشان در آن درج میشد تا با تحقیر مالیکاران کم در آمد را وادار به در آمد زایی کنند.
زیرِ این فشارهای فوق طاقت غیر انسانی تشکیلات که مستقیم به شهروندان منتقل شد و کسب تجربه، درآمدها بالا رفت، ولی همزمان خیلی ها از همین بچه ها از تشکیلات گریختند و خود را نجات دادند. از طرفی نیز منجر به شکایت شهروندان به پلیس و شهرداریها از گداهای جدیدی میشد که جان شهروندان را برای گرفتن کمک مالی به لبشان میرساندند. آنها برخلاف قانون، در روز و محلی که نباید، کمک جمع میکردند….
گزارش بیلان نهاد مالی سازمان
از بیلان واقعی نهاد مالی سازمان هیچ اطلاعی در دست نیست. چرا که همانطور که در فوق آمد اطلاعات مربوط به درآمدها همطراز اطلاعات حفاظت شخص مسعود رجوی است. و بدون دستگیری و به قانون سپردن محمد طریقت (یاسر) بعنوان یکی از بزرگترین مجرمان در حیطه پولشویی جهان نمیتوان به اطلاعات موثقی دست یافت. سازمان مجاهدین در طول عمر خود تنها سه بار بیلان مالی منتشر کرده است. و هر سه آنها بعد از 1366 بوده است.
گزارش بیلان اول:
12اسفند 1367(نشریه شماره 165 ص21) 550.547.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی مربوطه در بازه زمانی سال 1366 و نه ماه اول 1367 که به ادعای سازمان خرج “نیازهای گوناگون ارتش آزادیبخش شامل خرید اقلامی از قبیل تجهزات نظامی، وسایل مخابراتی و تدارکاتی شده است” اعلام شد.
گزارش بیلان دوم:
19اسفند 1367(نشریه شماره 166 ص24،25) 2.781.439.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی، مالی اجتماعی، کاریدی مربوط به درآمدهای بازه زمانی دیماه 1364 الی دیماه 1367، که برای “رفع نیازهای ارتش آزادیخبش هزینه شده است” اعلام شد.
گزارش بیلان سوم:

20اردیبهشت1372(نشره مجاهد شماره 298 ص اول) بیش از 6.008.676.360 تومان در آمد 170 انجمن هوادار در خارج کشور، کار یدی، فروش طلا و جواهرات، بازه زمانی 11دیماه 1367 الی 11 دیماله 1371 که برای “تامین دارویی و تدارکاتی ارتش آزادیبخش ملی ایران هزینه شده است”. اعلام شد.
هدف از گزارش بیلان مالی

اول:هدف داخلی بود که با آمدن مریم رجوی به خارج تشکیلات میخواست یک صفر صفر مالی از همه درآمدها و هزینه های تشکیلات خارج کشور جدای از حسابها و هزینه های بعد از حضور مریم رجوی در خارج کشور داشته باشد. از همین رو وقتی آن گزارش واقعی تهیه شد و برای مسعودرجوی ارسال شد. تشخیص داده شد که گزارش دیگری
دو: با هدف بیرونی و تبلیغات سیاسی و سفید کاری و از روی آن گزارش داخلی یک گزارش ساختگی و نمادین تهیه و جهت فریب افکار عمومی و قدرتنمایی و نشان دادن توان مالی مبتنی بر حمایتهای دروغین مردمی به رخ شورایی ها و فضای سیاسی خارج کشور در میان ایرانیان و البته کشورهای غربی و البته لاپوشانی شکست فروغ جاویدان منتشر نمود.
هر وقت هم اعتراض میکردیم که بابا چرا باید دروغ بگوئیم جواب سرکوب گرانه ای میشنیدیم که :شما چرا حرفهای رژیم را میزنید؟ در هر زمینه ای بود. تعداد شرکت کنندگان در تظاهرات را که صد نفر نبودند 2500 نفر اعلام میکردند. درصورتیکه گزارش را ما با شمارش داده بودیم بعد میدیدیم صد نفر شده 2500 نفر.
شیوه های جمع آوری پول در ایران اید
• در خیابان تحت نام مالی اجتماعی
• مالی ویژه مراجعه به افراد خاص از میان کسانیکه در خیابان کمک کرده اند در منزل و …
• آبونه کردن افراد برای پرداخت مستمری
• اخاذی از افراد اروپایی و ایرانی در غرب تحت نام قرض گرفتن که هیچگاه پس نمیدادد.
مالی اجتماعی

“مالی اجتماعی” در اساس به شیوه جمع آوری کمک و اعانه با مراجعه به شهروندان در محلهای عمومی (خیابان، مراکز خرید وتجمع …) و یا مراجعه
در به در محله های شهرها که باید با برگه مهر دار مجوز شهرداری برای بنیاد خریه ثبت شده صادر میگردد که در آن روز و زمان جمع آوری نیز درج شده و باید همراه هر مالیکار باشد درج میشود، اتلاق میگردد. جمع آوری در این شکل بصورت نقدی و یا چک صورت میگرفت. و کسانیکه اینکار را میکنند را “مالیکار” مینامیدند.
جهت جمع آوری کمک، مالیکار باید شهروند مربوطه را متقاعد کند که کمکی که میکند برای چه منظوری است و برای کدام کشور است. پروژه کمک چیست؟ آیا سوژه پروژه انسان یا حیوان است؟ کودکان هستند یا زنان و مردان و بیماران و جنگ زدگان و …جدای از آن کمکی که داده میشود به کدام جزء از نیازهای پروژه یا سوژه اختصاص مییابد، اگرسوژه کودک است برای تغذیه است یا برای درمان، لباس، سرپناه، مدرسه، کتاب و…و کمک داده شده برای چه مدت چنین نیازی را میتواند تامین کند. در فرایند کار بنیاد بدلیل محتوای صددرصد فریبکارانه آن، واژه “مالی-اجتماعی” در میان مجاهدین برای فریب استفاده میشد و به همدیگر میگفتند بابا تو دیگه منو “مالی-اجتماعی نکن یعنی فریبم نده، سرم کلاه نگذار، دروغ نگو.
عطف به فرهنگ بسیار جاافتاده کمک و اعانه با 280هزار بنیاد خیریه در سال 1996 و 166هزار در سال 2020 در انگلستان، فرهنگی بسیار بسیار متداول است و همه شهروندان با جزئیات کار آشنا هستند و میتوانند سوال کنند. بنابراین مالیکار باید برای همه سوالات اعانه دهنده آماده باشد. از همین رو مسئولین بنیاد ایران اید نیز طی کار و تجربه های قبلی جواب به همه این سوالات را طی یک داستان صد درصد ساختگی تحت نام سناریو نوشته و مالیکاران را توجیه میکردند. متناسب با سناریو عکسهایی نیز از مجلات مختلف تهیه و بعنوان عکس کودکانی که قرار است کمکها به آنها برسد در یک آلبوم درج میشد و به شهروند مربوطه هنگام توضیح سناریو(یا همان پروژه کمک) نشان داده میشد.
دلایل شکایتها از ایران اید
سناریو بر اساس دروغ مطلق با وسیله قراردادن عمیقترین احساسات و باورهای انسانی و با جریحه دار کردن شهروندان جهت سرکیسه کردن آنها تنظیم میشد. مواردی همچون”این کودک که می بینید پدر مادرش را دستگیر کرده اند و حالا بدنبال این کودک هستند که ببرند و جلوی پدرمادرش شکنجه کنند تا از آنها اعتراف بگیرند. کودکان قبلی را که نتوانستیم خارج کنیم زیر شکنجه مردند. بنابراین کمک بسیاری فوری نیاز است تا او را از کشور خارج کنند یا به خانواده ای بسپارند که بتواند هزینه های او را تقبل کند و…” و یا این کودک که پدر و مادرش را جلوی او شکنجه کرده اند دچار تروموتایز(از ترس و شوک تکلم را از دست داده) شده است. باید او را مورد حمایت قرار دهیم و یا از شهرها خارج کنیم و در مناطق مرزی اسکان دهیم. در مرحله بعدی میخواستند که خواهر کوچکتر همان پسر را از شهرشان خارج کنند و یا در مناطق مرزی آنها را اسکان دهند، چون احساس تنهایی میکند و خواهرش را میخواهد… و یا اردوگاه کودکان مورد توپ باران قرار گرفته و همه ساخته ها (درمانگاه، مدرسه، خانه ها…که ایران اید ساخته بود!!) خراب شده و باید بچه هایی که شما (حامی مالی) حمایت میکنید را جابجا کنیم!!!!
صدها نمونه از این داستانهای ساختگی وجود داشت که در مواردی شهروندان از شنیدن آن قش میکردند و مجبور میشدند که آمبولانس خبر کنند. این رفتار تجسم عینی رویکرد مسعود رجوی در “مالی-اجتماعی” کردن جامعه خارج کشوریهاست که با دروغهای ساختگی 120هزار شهید، 30هزار اعدامی سال 1367، و هزاران دروغ و بزرگنمایی های نجومی این فرقه با گروگان گرفتن احساسات انسانی مخاطب دست به فریب افکار عمومی میزند، میباشد. بنیاد ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران مورد حمایت خود دارد. همچون هزاران کانونهای شورشی!!!
علاوه بر این گونه فشارهای وارده به شهروندان از ناحیه سناریوی مطرح شده، که از دلایل عمده شکایات علیه بنیاد ایران اید بود. علت دیگر نیز چسبیدن مانند کنه به شهروندان برای گرفتن کمک مالی توسط مالیکار بود چون اگر اینکار را نمیکرد باید خودش شب هنگام در ماهیتابه عملیات جاری انقلاب مریم سرخ میشد به همین دلیل مجبور بودند فشار زیادی به شهروندان وارد کنند و به رقم تعهد تعین شده برایش برسد.
انواع فریب شهروندان

فریب فقط سناریوهای دروغین نبود، چند پشته این فریب ها اجرا میشد. همانگونه که مسعودرجوی در ترور سیاسی مخالفین و سوژه های سیاسی اش دروغ تولید و سند برایش جعل میکند در بنیاد ایران اید نیز عینا اجرا میشد.
در مورد این قلم، عکس همراه خانواده در مقابل ابن بابویه قبرستانی که تختی، دکتر فاطمی، علی اکبر دهخدا، محمد علی فروغی، میرزاده عشقی و دیگر بزرگان ایران در آن دفن هستند را از فیس بوک برداشته و در سایت ایران افشاگرشان بعنوان «سندی که از داخل بدستشان رسیده» و این قلم را در هنگام همکاری بارژیم در یک مسجد معرفی و به خورد مخاطب دادند.
تشکیلات فرقه رجوی از هیچ اقدام ننگینی برای سند سازی وفریب پرهیز نمیکند. همین شیوه را در ایران اید هم بکار میبرد. بخش سیاسی را بکار میگرفت و از فریب سیاستمداران، لردها و بعضی مقامات پارلمان و افراد سرشناس برگه حمایت از ایران اید را میگرفت، که در آن شهروندان را به کمک به ایران اید برای نجات جان کودکان از شکنجه و اعدام تشویق میکرد. و در آلبوم مالیکاران برای فریب بیشتر شهروندان قرار میداد.
مثلا از سر کلیف ریچارد 50 سال خوانند معروف انگلیس با 250میلیون فروش آلبوم با جایگاه سوم بعد از بیتل ها و الویس پرزلی برگه حمایت داشت، از برایان کلاف سرمربی فوتبال ناتینگام فارست برگه حمایت داشت که از شهروندان میخواستند به ایران اید کمک کنند. که خود همگی به همین شیوه مالی اجتماعی شده بودند و خبر نداشتند از چه حمایت میکنند.
سازمان کار بنیاد ایران اید
عطف به اهمیت کار که عمده نیروی سازمان در این قسمت سازماندهی شده بود، در هر کشور یک بخش سیاسی وجود داشت که همه امور فعالیت سازمان مربوط به آن کشور را دنبال میکرد. و یک تشکیلات مستقل مالی اجتماعی وجود داشت که هر دو ایندو نهاد مستقیم به پاریس وصل بودند.
در انگلستان بخش فعالیتهای سیاسی با مسئولیت بهشته شادرو (از مسئولین اول سازمان) با معاونت من بود. و بخش مالی اجتماعی با مسئولیت مریم تدینی از اعضای شورای رهبری با معاونت مریم حسن زاده از دانشجویان سابق انگلیس و عضو شورای رهبری بود.
مریم تدینی مسئول نیرویی و تشکیلاتی بود و مریم حسن زاده مسئول مالی ویژه، حمید رضا عسگری بیاضی (امروزه بنیاد خیریه ای بنام Talorance International را در انگلستان اداره میکند) متخصص مالی ویژه و دارنده حق امضاء و مالی ویژه کار، بعلاوه این من مسئول روابط عمومی و حقوقی ایران اید و دارنده حق امضای دوم، بعلاوه صدها عضو سازمان در تمامی رده ها بعنوان مالیکار.
فردی بنام مسعود احمدی از اعضای سابق که حاضر نشده بود تن به انقلاب ایدئولژیک بدهد و در عراق بماند و به انگلستان برگشته بود، امور اداری و پشتیبانی را انجام میداد و بعنوان سخنگوی ایران اید ظاهر میشد.
مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی
مبالغ جمع آوری شده معمولا از 5 تا ده پوند به بالا بود.
اگر فرد میتوانست 40 پوند کمک بگیرد شهروند را دعوت میکردند که فرم مخصوص مالیات را پر کند چون اولا آن 40 پوند جزء مالیات پرداختی شهروند محسوب میشد و بنفع خودش بود، بعلاوه دولت به ازاء آن، 40 پوند اضافی نیز به بنیاد کمک میکرد، یعنی هم شهروند نفع میبرد و از مالیاتش کم میشد و هم بنیاد در نهایت 80 پوند دریافت میکرد.
در همین فرم قسمتهایی داشت که اگر شهروند میخواست میتوانست یک مستمری بطور مستقیم از حقوقش به حساب ایران اید ریخته شود.
اما اگر شهروند را میتوانستند متقاعدکنند که 75 پوند یا بیشتر کمک کند، از او میخواستند فرم مالیاتی متفاوتی بنام GitAid را پر کند که مثلااگرشهروند 100پوند کمک کرده باشد 125پوند از مالیتش کم میشد. در این مرحله فشار بالاتر برده میشد و خواسته میشد که اگر 250پوند کمک کند دولت 500 پوند دیگر به خیریه کمک میکند.
این فرم ها بسیار مفصل و شامل تمامی جزئیات حساب و شماره های مالیاتی، اسم و آدرس و افراد… بود. از همین رو یکی از عوامل فشار، رساندن کمک انجام شده ابتدا به 40 و سپس به 75 پوند و سپس به 250 پوند با چانه زدن با شهروندان بود. یعنی با کمک کردن شهروند کارفشار مالیکار به او تمام نمیشد بلکه تازه شروع میشد.

شرایط غیر انسانی مالیکاران
دریک ماه ایام اوج مالیکاری در کریسمس در اسکاتلند در شهر گلاسگو، در بازرسی که من از کار مالیکاران انجام میدادم، آنها مجبور بودند که یک اتاق درهتل بگیرند و نه نفر قاچاقی وارد آن شده شب را به صبح برسانند. برای اینکار مجبور بودند که برای دور ماندن از چشم صاحبان هتل، هشت نفر تا ساعت 11شب در خیابان در شبهای سرد کریسمس پرسه بزنند تا بتوانند با کمک نفر اصلی وارد هتل شوند. و صبح نیز باید قبل از شش صبح از هتل بیرون میزدند، اینها هتلهایی بودند که بعد از ساعتی کارمندی نداشتند و دربها با رمز کنترل میشد.
در سوئیس شهر زویخ، یک آپارتمان دو خوابه 70 متری 35 مالیکار ماهها مستقر و در کیسه خواب میخوابیدند. تنها محلی که کسی نمیخوابید توالت بود. یک نفر سرما میخورد همگی مریض میشدند. این علیرغم این بود که هرکدام از این مالیکاران روازنه بین 500 تا 1000 فرانک سوئیس، بطور متوسط روزی 27000فرانک درآمد تولید میکردند. شرایط مالیکاران بسیار بدتر از کودکان کار بود. غذای روزشان در خیابانها یک ساندویچ یخ زده در سرمای کوههای سوئیس بود.
اگر مالیکاری توان دروغ گویی و رول بازی کردن برای اخاذی نداشت اتهام او انقلاب نکرده بودن، فرزند مریم و مسعود رجوی نبود، مبارز و مجاهد نبودن، دلسوزی برای شهدا نداشتن ، دنبال چشم چرانی و جنسیت خود بودن… بود.

اگر این فشارهای کارگر نمیشد میگفتند با رژیم ایران خط داری. این فشارها را باید بعد از 18 ساعت سرپا ایستادن و صدها بار شهروندان را متوقف کردن و تکرار سناریو کمکها را مطرح کردن در سرما و باران و …با زبان الکن همراه بود تازه شب در جلسات سرخ شدن در عملیات جاری را نیز تحمل میکردند.
مریم رجوی عمیقترین، انسانیترین، حساس ترین، عاطفی ترین، خصوصی ترین باورها وانگیزه ها، آرمانهای اعضایش را به گروگان میگرفت وهرشب با شنیع ترین ابزار و خشتن ترین شیوه ها بجان آنها افتاده و فرد را شکنجه به اصطلاح سفید میکرد که وادارش کند روباتی که مسعود و مریم میخواهند شوند. شعار این بود،
اگر عاشق رهبری هستی باید بتوانی چنان دروغ بگویی که خدا هم فریب بخورد.

مــالــی ویــژه
بخش مالی ویژه در انگلستان شامل دو تیم دو نفره بودند که یک تیم شامل حمیدرضا عگسری بیاض از دارندگان امضا و اصلی ترین عنصر بنیاد ایران اید، که بعدها یک عضو ساده نیز جهت کنترل ایدئولژیک همواره همراهش کرده بودند و یک فرد دیگر از اعضای سازمان که نامش فراموش کرده ام که او نیز یک همراه برای کنترل همراهش بود تشکیل میشد.
ایندو تیم از میان کسانیکه مبالغ بالای 40 و یا 75 پوند کمک مالی میکردند، وهمه اطلاعات تماسی آنها نیز در دسترس بود، با تجربه ای که کسب کرده بودند افرادی را انتخاب میکردند و طی تماسی و یا حتی با مراجعه به محل سکونت و یا کار آنها پروژه های بزرگتری را برای گرفتن کمک مالی در ابعاد بزرگتر را مطرح میکردند.

تمامی مغزشویی هایی که روی سوژه ها اجرا میشد بخش بسیار عمده آن در زمینه دروغ های نجومی کشتار و جنایاتی بود که در ایران روی زنان و کودکان و… انجام میشد و از این فضای خشم ونفرت و برانگیختن دروغین عواطف فرد، پل زده میشد به کار ایران اید که میخواهند این انسانهای در زیر شکنجه و کشتار را نجات دهند و نیاز به کمک دارند. این تاکتیک معروف به پل زدن بود.
البته فضای روزنامه ها و اخبار تلویزیونها و… که روی رژیم متمرکز بودند بسیار بسیار به قبولاند سناریوهای تیم مالی ویژه و مالیکاران در خیابان کمک اساسی میکرد.
هیچ بنیاد خیریه ای در جهان نیست که ابعاد پروژه هایی که در زمینه کمک به مستندان اجرا میکند به گستردگی و تنوع ایران اید باشد. چون پروژه های واقعی تماما کارهای بسیار تخصصی و نیازمند تخصصهای بسیار متنوع و پیچیده است، اما چون ایران اید پروژه هایش یک داستان سرایی بیش نبود بنابراین هیچ محدودیتی در دروغ پردازی و تولید پروژه های خیالی در هیچ زمینه فعالیت آن دیده نمیشد!!!
مثلا ساختن مدرسه برای کودکان، ساختن درمانگاه، انتقال کودکان بخارج از کشور، تامین مستمری در داخل شهرهای ایران، تامین هزینه رشوه به دولتیان برای خارج کردن والدین یا کودکان از زندان، تامین درمان سرطان کودکان، تامین هزینه زندگی عمری یک یا دو کودک، یا دادن مستمری برای یک خانواده 5نفره برای ده سال یا یک سال یا،… تلاش میکردند که تا میشود کمک دریافتی بالاتر باشد.
اگر فرد قبول نمیکرد که هزینه ساختن یک مدرسه را بدهد تلاش میشد هزینه نصف آنرا بدهد و خلاصه چانه زنی میشد تا فرد را مجاب کنند که حداکثر توانش را کمک کند. عمده کمکهای از این طریق بدست میآمد. در موردی بوده که حمید رضا عسگر بیاضی یک میلیون دلاراز یک فرد دریافت کرده بود (آنزمان حدود 650هزارپوند).
افراد را مجبور میکردند که حتی ماشینشان را بفروشند و خانه هایشان را نزد بانکها به گرو بگذارند و بعنوان کمک و یا وام به سازمان بدهند.
مورد خانم بلیندا مکنزی که بعدها همسر یکی از اعضای سازمان که جدا شده بود گردید از مواردی است که تصویر خوبی از کار مالی ویژه بدست میدهد.
آنها افراد را مجبور میکردند برای ایران اید به دیگران نامه نگاری کنند و کمک بخواهند، میخواستند نامه بنویسند و به شهروندانیکه در خیابان با آنها برخورد میشد توصیه کنند کمک کنند. در محلکارشان پول جمع آوری کنند، کسانیکه میشناختند و قادر بودند کمک کنند را معرفی کنند. جلسات و گردهمآیی هایی از کسانیکه سابقه کمک به بنیادهای خیریه داشتند ترتیب داده میشد و در آن جمع پروژه های ساختگی مطرح میشد و یا واسطه شوند که چنین گردهمآیی های تشکیل گرددFoundraising Gathering .
حتی بتدریج آنها را به حمایت از سازمان مجاهدین میکشاندند مانند خانم بلیندا مکنزی که به همراه شوهر ایرانی اش که حالا دیگر در نه موضع مرکزیت سازمان بلکه عضو شورا بود به حامی فعال سازمان تبدیل شده بود. وقتی شوهر خانم بلیندا مکنزی از شورا نیز جدا شد دست و حقایق فرقه رجوی را به همسرش گفت خانم بلیندا مکنزی فهمید که طی بیش از یک دهه مورد سوء استفاده و کلاهبرداری بوده است و دست به افشاگری زدند.
بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید
بلیندا مکنزی یکی از قربانیان کلاشی و فریب ایران اید بود. او که انسان بسیار نوع دوستی بود و مورد هدف مالی ویژه قرار گرفته بود در یک فرایند 1.7 میلیون پوند توسط ایران اید مورد اخاذی قرار گرفته بود.
در یک مورد مجبورش کردند خانه اش را به گرو گذاشته و وام آنرا 300هزار پوند را به سازمان بدهد که سازمان بعد از پیروزی انقلاب (وقت گل نی) به او باز گرداند.
کاری که سازمان مجاهدین این شیوه کلاهبرداری را در سراسر دنیا به پیش میبرد و از هواداران پولهای کلان تحت نام قرض و پس دادن بعد از پیروزی انقلاب از آنها میگرفت. بی خود نیست که مسعودرجوی هر سال را سال پیروزی انقلاب میخواند، که یکی از اهدافش فریب اینگونه هواداران است که هر سال فکر میکنند سال آینده قرضشان را پس خواهند گرفت!!!
کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین
بلیندا و شوهر ایرانی اش که بعد از فرایند کمکهای ملی به کودکان دروغین به تدریج در یک زمان به حمایت مستقتیم از مجاهدین خلق کشیده شده بودند. در سال 2009 ، می توان آنها را در میدان ترافالگار و خارج از سفارت ایران ایستاده پیدا کرد که از رهگذران میخواهند تا با حمایت از مجاهدین خلق “از جهانی آزاد حمایت کنند!!!!”:
https://www.youtube.com/watch؟v=mnfa-W0Xg8I&feature=youtu.be
کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید از بلیندا مکنزی
شوهر بلیندا مکنزی (عضو جدا شده و منتقد فرقه رجوی) برای افشای فریب و کلاهبرداری آنها از یک فعال انگلیسی نوشت:
مجاهدین خلق پس از ترغیب بلیندا برای رهن مجدد خانه و تحویل حدود 300،000 پوندی که قول دادند “پس از سرنگونی رژیم ایران” بازپرداخت شود ، از طریق تأثیر غیراخلاقی [دروغگویی] از او پول گرفت. او اضافه کرد، اگر مجاهدین اکنون پولش را پس ندهند از آنها شکایت خواهد کرد. مجاهدین خلق از طریق شورای ملی مقاومت پاسخ دادند و گفتند “این اقدامات وزارت اطلاعات ایران است” ، و این زوج را به عنوان بخشی از توطئه و برای شروع یک پرونده قضایی جدید علیه مجاهدین خلق متهم کردند.
مجاهدین خلق بجای پس دادن پول خانم مکنزی ده ها رسید و چک از شوهر مکنزی و دو عضو سابق دیگر شورای ملی مقاومت، منتشر کردند و گفتند که آنها هزاران پوند ازسازمان دریافت کرده اند. که هیچ ربطی به خانم بلیندا مکنزی نداشت. هرچند مریم رجوی اعتراف کرد که پول مک کنزی را گرفته اما گفتند که توافق کرده اند پس از “سرنگونی رژیم ایران” بدست مجاهدین خلق پول را پس دهند!!!! وقتی خانم مکنزی را در پس گرفتن 300هزار پوند (بخش بسیار کوچکی از پولهایی که از او گرفته شده) جدی دیدند، ابتدا او را تهدید کردند که:
[1]
.تهدید بلیندا مکنزی توسط سازمان
تا شاید این شهروند انگلیس را با ترساندن عقب برانند. ولی مکنزی مرعوب این باج گیری مافیایی مجاهدین نشد، بلکه مجاهدین را تهدید به شکایت کرد. مسعود و مریم رجوی هم سلاح همیشگی خودشون، یعنی متهم كردن مك كنزی به همکاری با رژیم جمهوری اسلامی را براه انداختند.
خانم بلیندا مکنزی در یک پست حذف شده در وبلاگ نایت خود ، سعی کرد به این اتهام ننگین و زشت پاسخ دهد. او گفت ،هدف من همیشه این بود که وقتی فرزندانم بزرگ شدند و خانه را ترک کردند ، تمام وقت به نفع بشریت کار کنم. این لحظه برای من مصادف بود با دریافت ارثی قابل توجه ، 4 میلیون پوند از پدرم بعد از درگذشت وی در سال 1996. یک میلیون پوند از این پول برای خرید اولین آپارتمان پسران و دخترانم استفاده کردم ، 2 میلیون پوند برای آینده فرزندانم سرمایه گذاری کردم، و 1 میلیون پوند باقی مانده را تصمیم گرفتم که به اهداف خوب بشردوستانه [به امور خیریه] اختصاص دهم
او سپس اضافه میکند که “در حدود 1.7 میلیون پوند به این منظور ، از جمله گرفتن وام خانه به مبلغ 300هزار پوند که به مجاهدین داده شد.
مجاهدین که بشدت تحت افکارعمومی انگلیس و دزدیهای آشکار که دیگر بنیادهای خیریه نیز بدنبال اثبات آن بودند و اینکه میلیونها پوند جمع آوری شده با کلاهبرداری همه به حساب عضو دفترسیاسی سازمان در پاریس و حسابهایشان در امارات و… منتقل شده است، تحمل گشوده شدن یک دعوای حقوقی و باز شدن مسئله در روزنامه ها و لو رفتن شیوهای کلاهبرداریشان در نزد میلیونها انگلیسی و چه بسا دست به شکایت زدن دیگر فریب خوردگان رانداشت بلافاصله پذیرفت که 300هزار پوند پول خانم مکنزی را بصورت اقساط پس بدهد. که بعضا ماهی 20 هزار پوند پس داده میشد.
کیس خانم مکنزی شاخص پوشالی بودن خانه عنکبوتی است که فرقه رجوی آنرا “مقاومت مردم ایران” و “تنها آلترناتیو سازمان یافته و مردمی” میخواند. که بسادگی و با یک تلنگر تمامی بنیادش بباد میرفت. چون تمامی این ادعاها بر دروغ و تبلیغات کاذب سوار است. از هزاران کانون شورشی، از هزاران عملیات، از هزاران هسته های مقاومت، هزاران کودکی که در ایران تحت حمایت مالیش قرار دارند(14000کودکی!!!) … کذب محض و تماما بر روی کاغذ بود.
حساب سازی در ایران اید
حسابسازی یکی از مخفیانه ترین امور بود که با هدایت یک حسابرس خبره ایرانی هوادار سازمان بنام رضا حسینی که اخیرا در لندن در گذشت و دو دارنده حق امضا خیریه بصورت سری انجام میشد.
از آنجا که قبل از حساس شدن نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس روی ایران اید گزارش سالیانه مالی بدون تحویل مدارک مربوطه و رسیدها بود مشکلی ایجاد نمیشد و رضا حسینی همه اسناد لازم را لیست میکرد که ما باید آنرا تهیه میکردیم. لیستی از میزان تخصیص ها و یک گزارش مکتوب شرح فعالیتهای ایران اید در سال مالی که تحویل میشد.
اما وقتی نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس سندهای هزینه کردن را نیز خواست مشکل صد چندان شد که باید سند سازی هم میشد. هرچه توصیه میشد که در اروپا سند سازی جرم بزرگی است با مارک “ورق رژیم را بازی نکنید” سرکوب میشدیم.
• تهیه جداول اکسل از لیست اسامی کودکان فرضی و تخصیص پولهای جمع آوری شده برای هر پروژه توسط امضاء داراندگان ایران اید.
• تهیه اسنادی بصورت رسیدهای امضاء شده توسط خود مالیکاران با قلمهای مختلف مبنی بر دریافت این پولها از جانب کودکان و …
• استفاده از هواداران قابل اعتماد در شهرهای مختلف اروپا برای تولید رسیدهای کاذب دریافت پول.
• استفاده از اعضای سازمان در اشرف برای تولید رسیدهای دروغین.
• استفاده از نامه های دست ساز در اشرف که مثلا با جوهر نامرئی بین خطوط نوشته شده بود.
عوامل تخریب ایران اید و شکست آن
فشارهای سازمان به مالیکاران که مستقیم به شهروندان منتقل میشد، بتدریج تبدیل به معضل اجتماعی و شکایات از به اصطلاح خیریه ونحوه برخورد داوطلبان با شهروندان هنگام جمع آوری کمک مالی شد. و شهروندان شکایاتشان را از برخوردهای غیر انسانی به پلیس و مقامات شهرداریهای محل میرسید. هرچه به تشکیلات تذکر و گزارش داده میشد که نباید خلاف قوانین رفتار کرد ، جواب این بود که طبق انقلاب مریم ما تسلیم محدودیتهای بورژوازی ضد انقلابی نمیشویم. شکایت های شهروندان با تحریک وزرات اطلاعات است. تا اینگونه ما را خفه کنند.
این قلم مسئولیت روابط عمومی ایران اید را نیز داشت و مستقیم مورد خطاب پلیس و مقامات شهرداریها قرار داشت. و روزانه مجبور میشد از طرفی پلیس و… را نسبت به اقدامات غیر انسانی و خشونت آمیز کلامی و عدم درک شرایط شهروندان و اصرارهای انجام شده که تا چندین روز ناراحتی و استرس شاکیان را بدنبال داشته، نقض ضوابط، کار غیر قانونی و بدون اجاز در روز و محل، توجیه کند و از طرفی نیز به جنگ تشکیلات برود که این میزان از فشارها و این گونه رفتار در خیابان توسط اعضایی که نه زبان میفهمند و نه با فرهنگ مردم آشنا بودند منجر به تعطیلی بنیاد خواهد شد. تنها حُسن مالیکاران از نظر تشکیلات انقلاب کرده های مریم بودن بود. که مانند روبات هرفرمانی را فقط اجرا میکردند.
ولی هر بار جواب تشکیلات به اعتراض ما به نقض قوانین این بود که انقلاب مریم باید در خیابانها به پیش برود و آمار درآمد باید هر روز بالاتر برود و گوش بدهکاری نبود. و مارک ضد انقلاب مریم نیز نصار این قلم میشد.
و به انقلاب کرده ها میگفتند به کارتان ادامه دهید. هرچه جلوتر میرفتیم کار به ورود پلیس در صحنه و فشار روی مالیکاران نیز میکشید و عملا مالیکار زیر سنگ آسیاب تشکیلات و پلیس و شهرداری و کار 18 ساعته در خیابان در زیر باران و سرمای زمستان و سرماهای 18-20درجه زیر صفر و تحقیر و توهین بعضی اروپائیان و نشستهای عملیات جاری که باید در آن بخاطر کمی در آمد سرخ و له و لورده میشدند کشیده بود.
هیچ کس حق نداشت که کار را تعطیل کند، وقت نهار نیم ساعت بود. در خیلی از موارد با متکدیان معتاد اروپایی خیابانها بر سر تنها سرپناه هنگام بارندگی در جنگ و جدال قرار میگرفتند که چه کسی از آن استفاده کند.
همه این فشارها در مقابل عذاب روبرو شدن با عملیات جاری وقتی که شب به پایگاه برمیگشتند که باید همه تناقضات خود را در طی روز خوانده و منتظر سرکوبهای روحی و روانی و تف و لعنت، تحقیر و توهین های انقلابی!!! شورای رهبری در جلسات مغزشویی روزانه تحت نام عملیات جاری و صفر صفر روزانه قرار میگرفتند، هیچ بود.
بسیاری از همین زنان و مردان مجاهد از تشکیلات فرار کرده و جدا شدند. این قلم بسیاری را شخصا به هایم های پناهندگی برده و تحویل میدادم.
اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان
همه این تضادها و تناقضات و نقض قوانین، بتدریج علیرغم تحمل بسیار بالا و غیر متعارفی که دولت انگلستان-پلیس نشان میداد دیگر بنیادهای خیره را روی ایران اید حساس کرد و شکایات از طرف آنها نیز به مقامات «نهاد کمیسیون خیریه -Charity Commission(C.C)» رسید.
.
از همین رو مقامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس مسئولین ایران اید را در سال 1996 برای باز خواست طی نامه ای کتبی احضار کردند. دراین جلسه مریم حسن زاده(از دانشجویان سابق در انگلستان-عضو شورای رهبری)و مسئول مالی ویژه و حمیدرضا عسگری بیاضی(از دانش آموزان سابق درانگلستان) مالی ویژه کار و دارنده حق امضاء و این قلم(از دانشجویان سابق درانگلستان) از معتمدین و مسئول روابط عمومی ایران اید شرکت داشتیم.
برای این بازخواست که از قبل آماده شده بودیم، داستان و سناریو دروغ ما این بود، کسانیکه در خیابانها به جمع کمک مالی مشغول هستند داوطلبانی هستند که فقط بخاطر اهداف انسانی به بنیاد کمک میکنند، و بسیاری خود از قربانیان رژیم هستند و بسیاری کودکانشان را ازدست داده اند، پولی نیز برای کارشان دریافت نمیکنند(البته این قسمت که برده وار کار میکردند تنها قسمت حقیقت سناریوبود). بنابراین بسیار نگران هستند که به این بچه ها کمک شود برای همین اینقدر اصرار و التماس میکنند که حتما کمکی برای کودکان جمع شود. اینها هیچکدام ربطی به ما بنیاد خیریه ندارند!!!! (کار داوطلبی برای خیریه ها یک روال است و ما از این پدیده برای دروغ پردازیهای بنیاد استفاده میکردیم)
روضه یک ساعته ما سه نفر هرچند در نهایت اشک نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را نیز در آورد!!! ولی در نهایت گفتند همه داوطلبان باید قبل از شروع به کار توسط بنیاد بطور کامل نسبت به نحوه رفتار و قوانین و …انگلیس توجیه شوند. که ما نیز با چشم گریان!!!!!! قبول کردیم.
خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس
اما همه اینها بدلیل پولها و طلاهای هنگفتی که از عربستان میگرفتند بگوش سازمان نمیرفت که بنیاد در خطر است. و مرتب میگفتند شکایت کنندگان عناصر وزارت اطلاعات هستند و مزدوران رژیم. از همین رو به اعتراضات ما وقعی نمیگذاشت.
چون مریم رجوی خیالش از دولت انگلیس و پشتیبانی آنها راحت بود. حق هم داشت. چون پلیس و دولت و سیستم اطلاعاتی انگلیس بخوبی همه میدانستند که ایران اید حتی یک نفر داوطلب ندارد. بلکه همه اعضای به اصطلاح انقلاب کرده!!! فرقه مجاهدین هستند.
مریم رجوی نیز وقتی رویکرد عاجزانه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را میدید که پلیس همه درخواستهایش را بدون پاسخ میگذارد و هیچ اقدامی علیه ایران اید و یا جلوگیری از کار مالیکاران نمیکند، بیشتر اطمینان حاصل میکردند که اتفاقا دولت انگلیس در حال حمایت از ایران اید در مقابل شکایت های دیگر بنیادهای خیریه و مردم آسی انگلیسی از فشارها هستند.
(نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نهادی غیردولتی است وابسته به پارلمان انگلیس است)
حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)
وقتی که دیگر بنیادهای خیریه فعال در انگلیس که معترض و شاکی ایران اید بودند به جایی نرسید. و دیدند که دولت رسما از ایران اید حمایت میکند، تحقیقات را خود راسا بدست گرفتند و رابطه ایران اید و سازمان مجاهدین را در آورده و فهمیدند که همه پولها برای کارهای تروریستی بکار برده میشود.
در این مرحله و با این میزان از اطلاعاتی که خیریه های رقیب بدست آورده بودند در نهایت در ماه مارس 1998 شکایتهای قویتری روی میز نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس برده شد.
طبعا نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نیز آنها را به پلیس و سیستم اطلاعاتی کشور ارجاع میداد که طبق گزارش خود نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس هر دو سیستم از اقدام بر روی آن اکراه داشتند و پشت گوش میانداختند.
جهت اطلاع اینکه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس ارگانی غیر دولتی است. جهت نظارت و کنترل بر بنیادهای خیریه ایجاد شده تا مردم بتوانند با اطمینان کمک های خود را به مستمندان بکنند. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نه به دولت که به مجلس انگلستان پاسخگوست و بازوی مجلس است. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس دارای قدرت تصمیم گیری مستقل است اما قدرت اجرایی و قضایی ندارد و باید از طریق پلیس و سیستم اطلاعات دولت این امور را پیش ببرد.
با مواجهه با بی عملی پلیس و دولت انگلیس با افزایش فشارهای بنیادهای خیریه در نهایت در ماه می 1998 نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس مجبور شد که تحقیقات را اینبار خودش شروع کند. آنهم نه بر اساس این حقیقت که پولهای جمع آوری شده برای امور تروریستی هزینه شده بود. بلکه صرفا در مورد اینکه پولها چگونه هزینه میشود و بدست کودکان میرسد یا خیر. یعنی یک تحقیق اداری و نه سیاسی.
وقتی از خیریه های رقیب صحبت میکنیم و حساسیت آنها، لازم است اطلاعات زیر را از بنیادهای خیریه به شما بدهیم تا مسئله روشن گردد.
مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس
این نحوه دروغ پردازی مافوق تصور، و بازی با عواطف و احساسات مردم و صحنه سازیهای وحشتناک از کشتار و شکنجه کودکان و مادران و… جهت شکستن مخاطب و خالی کردن جیب آنها هرچند بسیار موثر افتاد طوریکه در سالهای مورد بحث در میان 280 هزار بنیاد خیریه ای که در انگلستان وجود داشت ایران اید رتبه چهلم را با در آمدی معادل 5 میلیون پوند در سال را کسب کرده بود. (امروزه 166000 بنیاد خیریه است)
166000بنیاد خیریه در سال 48میلیارد پوند گردش مالی دارند. سود حاصل، معادل در آمد سالانه انگلستان از بخش کشاورزی است، که 12میلیارد پوند میباشد. از این تعداد بنیاد، 132000بنیاد در انگلیس، 7000بنیاد در ولز، 19000در اسکاتلند و 4000 در ایرلند قرار دارند. و در مجموع 83000 شغل ایجاد میکنند و بقیه افراد فعال، داوطلب هستند. ایران اید در تمامی مناطق فوق الذکر فعال بود. یعنی انگلیس، اسکاتلند، ولز و حتی ایرلند شمالی و جنوبی.
• از 48میلیارد پوند در آمد سالانه، به شرح زیر در بین بنیادها تقسیم میشود.
• 30% آنها کمتر از 10.000 پوند در سال در آمد دارند.
• 80% آنها کمتر از 100.000هزار پوند در سال در آمد دارند.
• ایران اید در سال5.000.000 پوند (پنج میلیون پوند) در آمد داشت.
البته هزینه های سرسام آور فرقه رجوی سر به آسمان میزد. این قلم فقط یک مورد جهت هزینه بیمه شوی الزکورت لندن 100هزار پوند به بیمه پرداخت کردم. یعنی معادل در آمد یک سال هر کدام از 133000 بنگاههای خیریه در انگلستان زیر صدهزار پوند را ما بعنوان خرده خرجی هزینه بیمه یکی از شوهای مریم کردیم. هزینه شو چندین میلیون پوند بود.

بی خود نبود که دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستان کفاف نمیکرد. دوشب کرایه یک طبقه هتل هیلتون هنگام ورود مریم رجوی به لندن همین میزان هزینه داشت.
کرایه رولز رویز مریم رجوی در لندن نزدیک روزانه 12هزار پوند هزینه داشت.
بنز اس مریم رجوی روزانه عوض میشد. ویلایی که کرایه شده بود روزانه هزار پوند هزینه داشت.
کرایه سالن آلبرت هال لندن میلیونها پوند هزینه داشت،
انتقال هواداران از سراسر اروپا و آمریکا به لندن و اسکان آنها برای شو آلبرت هال مرضیه برای پر کردن صندلی های آلبرت هال صدها هزار دلار هزینه داشت….
از طرفی دیگر خیریه های انگلیس میدیند که این چه بنیادی است که در آمد 20ساله آنها را در سه روز هزینه شوهای خود در لندن میکند. پس پروژه ای و هزینه ای برای کمک به کودکان در کار نیست.

جمع آورییها خرج فعالیت های یک سازمان تروریستی است. چون فهمیده بودند که سلاحها را صدام تامین میکند.
بنابراین براحتی میتوان حساسیت هزاران بنیادخیریه را به فشارها و قانون شکنیها و ماهیت دروغ و سناریوهای مطلقا ساختگی و این میزان در آمد با خراب کردن ذهن و زمینه اعانه دادن در میان شهروندان نسبت به جمع آوری کمک مالی برای خیریه ها را درک کرد.
خانواده های انگلیسی سالیانه مقدارمشخصی پول کنار میگذارند که خرج خیریه ها بکنند. آنها بزودی با یک محاسبه ساده متوجه شدند که غیر ممکن است یک بنیاد خیریه با این عرض و طول و غیر حرفه ای بتواند پروژه هایی که همه بنیادهای خیریه سر جمع با هم میتوانند اجرا کنند به تنهایی اجرا کند، دروغی بیش نیست. وقتی شکایاتشان را پلیس بلا جواب گذاشت دست به تحقیق مستقل زدند.
بنیادهای خیریه انگلیس اخبار تحقیقات مستقل شان در مورد ایران اید از سه کانال دریافت میکردند.
الف: کانال حامیان سیاسی مثل لردها و نمایندگان پارلمان و…چون شاکیان مسئله را به نمایندگان حوضیه های انتخابی خودشان در مجلس مطرح میکردند.
ب: از کانال حامیان مالی ایران اید. آنها به حامیان(کمک کنندگان) و بویژه کسانیکه مکتوب از ایران اید حمایت کرده بودند مراجعه میکردند و شکایاتشان را از بنیاد خیریه ای که آنها پشتیبانی میکنند مطرح میکردند.
ج: از کانال تماس مستقیم با مالیکاران در خیابانها
ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران
تحقیق کنندگان بعنوان کمک کننده به مالیکاران مراجعه کرده و از آنها سوال و جواب میکردند، اینها متخصصینی بودند که بخوبی از پروژه های واقعی و همه جزئیات و نحوه کمک و و ابعاد آن در یک خیریه خبر داشتند.
در مراحلی حتی با مراجه به مالیکاران در خیابان مطرح میکردند که چرا شما در مقابل این رژیم که مرتب بچه ها را شکنجه و اعدام میکند… !!! بجای کمک به کودکان سلاح نمیخرید تا این رژیم را سرنگون کنید که این کودکان هم از دست چنین رژیمی راحت شوند. (ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران کمک رسانی میکند!!!).
و مالیکاران نیز در بسیاری موارد در ابتدای کار ندانسته اطلاعات لازم را به آنها داده بودند. یکبار به این قلم در فرانکفورت همین مراجعه صورت گرفت که بلافاصله باعث جمعبندی و توجیه همه اعضای سازمان در ایران اید در این رابطه گردید.
اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس
تمامی این اقدامات و اطلاعات غیر قابل تکذیب در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را مجبور کرد که در جولای 1998 فرمان بستن حسابهای بانکی ایران اید و با گماردن یک مدیر از طرف خودش کنترل بنیاد خیریه را بدست بگیرد.
از تحقیقاتی که روی حساب بانکی ایران اید انجام داد، مشخص شد که سالانه 5 میلیون پوند مستقیم به حساب بانکی فردی بنام هادی روشن روان(هوشنگ) مسئول ضد اطلاعات فرقه رجوی در پاریس و بخشی نیز در امارات متحده عربی واریز میشود.
و حتی یک سنت هم به ایران منتقل نمیشود. آقای سایمون گلیسبی Simon Gillespie مسئول تحقیقات از طرف نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس گفت که: “همه پولهای جمع آوری شده نه خرج کمک که به سیاه چاله [فرقه رجوی] ریخته شده است”.
بعد از بستن حسابها اقدامات زیر را نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس انجام داد.
آقای گلیسبی اقدامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را چنین عنوان کرد.
الف: نصب یک مدیر و اداره کننده قابل اعتماد نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس در ایران اید.
ب: کنترل و مدیریت بنیاد ایران اید در دوره زمانیکه تحقیقات در مورد آن درجریان است.
ج: درک و بدست آوردن ارزیابی از نحوه توزیع پولهای جمع آوری شده بین مستمندان!!
د: ارائه راه حل برای ادامه دراز مدت و معتبر خیریه.

بعد از نصب مدیر و بدست گرفتن کنترل ایران اید حسابها از بلوکه خارج شد. از معتمدین (مسئولین ایران اید) خواسته شد که مدارک نحوه ثبت و ربط های پرداخت به کودکان و خانواده های مستمند ادعایی را ارائه کنند.
تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان
کمیسیون خیریه ها در جریان تحقیق خود ، تشخیص داد که متولیان ایران اید به تعهد خود برای نگهداری مناسب اسناد سوابق کار عمل نکرده اند.
هنگامی که کمیسیون بنیاد را جهت تحویل اسناد ثبت و ربط تحت فشار قرار داد ، سازمان دستور داد که اعضای سازمان دفتر Iran Aid را اشغال کردند و دست به تحصن زدند. تا از دستیابی مقامات به سوابق و حسابها جلوگیری کنند. بهانه ای که ارائه میشد این بود که اینبار دست وزارت اطلاعات رژیم پشت بنیاد خیریه های انگلیس است.
وزارت اطلاعات رژیم برای مسعود و مریم رجوی مرغ عزا و عروسی است هرکجا به بن بست میخورند به کمکشان میآید. حالا در درون تشکیلات باشد، در بیرون تشکیلات باشد، اعضای پارلمان انگلیس باشند، یا آلمان یا بنیاد خیره ها و یا هر فرد خیر فرقی نمیکند. رجوی برای پاسخگو نبودن مرغ عزا و عروسی اش را دراز میکند.
و سازمان طی یک ننه من غریبم بازی اعلام کرد که:
اگر بنیاد خیریه های انگلیس CC به اسناد جعلی دست ساز کمک های ایران اید به کودکان و خانواده های آنها در ایران برسد همگی اعدام میشوند.
این تحصن 20 ماه به طول انجامید.
در یک مرحله ، وقتی کار بالا گرفت سازمان خط داد که بگویند اگر بخواهند بزور وارد دفتر شوند و مدارک را بردارند دست به عمل انتحار خواهند زد و پلیس و دولت حامی رجوی هم همین را بهانه کرد و به کمیسیون توصیه کرد برای جلوگیری از کار تروریستی و خودکشی و مسئله سازی عقب نشینی کند.
سرانجام ، به دنبال تصمیم دادگاه عالی که به کمیسیون کنترل خیریه اجازه دسترسی و بررسی سوابق کمک ایران را می داد، سازمان اعلام کرد که متحصنین همه مدارک را از بین برده اند.
نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نیز در گزارشش نوشت که نابودی اسناد و سوابق به طور غیرقانونی از بین رفت. کمیسیون گزارش کرد که این موضوع را به پلیس گزارش داده است ، اما هیچ اداره پلیس روی آن نه تحقیق و نه عمل کرده است. که خود سینگال بسیار قویی بود به مسعود و مریم رجوی از حمایت بی دریغ انگلیس از فرقه رجوی.
گزارش نهایی کمیسیون کنترل خیریه ها:
نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس گزارش کرد که تحققات آنها نشان داد که:

  1. یک سنت هم به هیچ کودکی کمک نشده است.
  2. پولهای به عراق و عمارات متحده عربی منتقل شده است.
  3. تحقیقات را با دفتر مشترک المنافع اروپا در تهران نیزچک کرده اند گزارش دفتر مشترک المنافع در تهران نشان داد که سر سوزنی پول به ایران منتقل نشده است. و اعلام کردند که اساسا غیر ممکن بوده است که 14000کودک و خانواده تحت حمایت مالی آنگونه که مجاهدین ادعا میکنند بدون اینکه هیچ نشانه ای از آن باشد را در ایران پیش برد.
    در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس ایران اید را منحل کرد و 600000 پوند از موجودی بانکی باقیمانده آن در سال 2001 به یک موسسه خیریه مستقل جدید، بنام “بنیاد کمک ایرانIran Aid Fundation” ، تحویل داده شد.
    سوء استفاده مالی ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید
    با جداکردن کودکان از پدر و مادرشان و آوردن 233 تن از این کودکان به اروپا، آنها را به صورت پرورشگاه در آوردند.
    دخترها و پسرها جدا از هم. یکی در پایگاه “حاتمی” واقع در منطقه یونکرزدورف Junkersdorf شهر کلن به ادرس Amselstr 17 و یکی در پایگاه “موسوی” واقع در منطقه مشه نیش Mechenisch شهر کلن.
    در این محلهای 150 کودک دوماهه تا 14-15 ساله نگهداری میشد. سازمان از این کودکان با پدر و مادر مجاهد را بعنوان کودکان یتیم که تحت ایران اید هستند جا زده از دولت آلمان برای هرکدام روزانه 70-120 یورو دریافت میکردند.
    طبق گزارش پلیس آلمان یکی از هوارداران سازمان در تشکیلات ساکن کلن چهار فرزند خودش را جزء این کودکان جا زده و ماهانه 12000یورو دریافت کرده بود. پلیس همچنین نتیجه گیری کرد که تا زمان دستگیری این هوادار 500هزار یورو بصورت کلاهبرداری از سیستم تامین اجتماعی آلمان گرفته شده است.
    در همین رابطه در سال 2001 پلیس آلمان به 25 پایگاه فرقه رجوی حمله کرد و 5 نفر را دستگیر کرد. رئیس پلیس کلن آقای “نوربرت واگنر” گفت:
    “توانستیم یک سیستم گسترده و مخفی کلاهبرداری در ایالت نورد راین وست فالن را کشف کنیم و خنثی کنیم
    ”اظهار نظر پلیس شهر کلن آلمان
    اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:
    از جمله اتهامات به فرقه رجوی “سوء استفاده چندین میلیونی، تاسیس انجمن های جنایی و خلاف قانون خارجیان” بود.
    براساس گزارشات پلیس و دادستانی مجله فوکس آلمان در شماره 29 سال 2000خود نوشت:
    “اطلاعات موثق حاکی از این است که فرزندان مجاهدین خلق با قصد قبلی از خانواده شان جدا کرده، پنهانی وارد خاک آلمان کرده و به عنوان ظاهرا بچه های یتیم و آواره در ساختمانهای مهد کودک مجاهدین آورده شده اند تا به حساب سازمان کمک های مالی دولتی در مقیاسی بالا دریافت کنند.
    مجاهدین در سال 1993 با کمک وکلای حقوقی بیخبر خود بنامهای ، لوتکس و مرتنس، و یک وکیل دیگر، بعنوان وکلای خود، انجمن خیریه ایران اید را تاسیس کردند.
    از مرامنامه انجمن قابل تشخیص بود که کودکان باید در مساکن متعلق به مجاهدین و تحت نظارت شدید سرپرستان ایران اید[اعضای مجاهدین] رشد کنند. تا از این طریق مغزشویی کامل انجام گیرد. اطلاعات بدست آمده این موضوع را تائید میکند.” این سه وکیل عنوان کردند که آنها از ماهیت فرقه رجوی و ماهیت مافیایی پشت پرده این اقدامات خبر نداشتند و صرفا براساس و دلایل انسانی استخدام و کار کرده بودند که بلافاصله استعفا کردند.
    سازمانها و انجمن های پوششی سازمان
    سازمان حدود 125 انجمن پوششی تحت نامهای:
    اساتید ایرانی دانشگاههای شمال بریتانیا/ انجمن زنان/ انجمن آفتاب/ انجمن احیای موسیقی/ انجمن اندیشه آزاد ایرانی/ انجمن ایرانیان کالیفرنیا و…در اروپا و آمریکا ایجاد کرده است. این انجمنها در کشورهای مختلف به شکل زیر توذیع شده بودند: 51 انجمن در آمریکا، 19 انجمن نا مشخص بدون اینکه معلوم باشد کجاست، 13 انجمن در آلمان، 7 انجمن در سوئد، هلند و فرانسه هرکدام 6 انجمن، ایتالیا 4، دانمارک 4، نروژ 3 و کانادا 1 انجمن. این انجمن ها تماما توسط سازمان اداره میشد و حداکثر یک عضو هوادار داشت.
    البته امروزه این آمار حتما تغییر کرده چون بسیاری از همان هواداران نیز به ماهیت تروریستی فرقه رجوی پی برده و کنار کشیده اند. سازمان از این انجمنهای پوششی برای تولید حمایت و اطلاعیه دادن در حمایت از سازمان بنام این انجمن ها، گرفتن اجازه تظاهرات، و جلسات نمایشی و تبلیغی سازمان، حمله فیزیکی و قلمی به جدا شدگان و منتقدین سازمان استفاده کرده و میکند.
    داود باقروند ارشد
    آذر 1400
    دسامبر 2021

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م
ژانویه 3, 2022

دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

قسمت نهم

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

اقتصاد
اقتصاد تمدن از دو عامل اساسی به وجود میآید: زمین و انسان، یا از منابع طبیعی زمین که علاقه و کار و نظم انسانی آن را به چیزهاي سودمند مبدل میکند. پشت سر جلال شاهان و قصرها و معابد و مدرسه ها و ادبیات و وسایل تجمل و هنر، انسان به عنوان یکی از عوامل اساسی تمدن نمودار است: شکارچی از جنگل شکار میآورد؛ هیزم شکن درخت میبرد؛ چوپان گله میچراند و تربیت میکند؛ کشاورز زمین را آماده میکند، خیش میزند، میکارد، درو میکند، باغ و تاکستان را مراقبت میکند، و زنبور و حیوان اهلی و طیور میپرورد؛ زن به صنایع گوناگون دستی و کارهاي خانه میپردازد؛ کارگر به جستجوي فلزات دل زمین را سوراخ میکند؛ بنا منزل میسازد؛ نجار عرابه و کشتی میسازد؛ صنعتگر کالا و ابزار آماده میکند؛ فروشنده و دورهگرد یا دکاندار یا تاجر، میان سازنده و مصرف کننده واسطه میشوند؛ سرمایهگذار با اندوختۀ خود از صناعت پشتیبانی میکند؛ و قوة اجرایی عضلات و مواد اولیه و عقول را براي ایجاد لوازم و تولید کالا به کار میگیرد.اینها کارورزان صبورند که در عین خونسردي آشفتهاند و تمدن لرزان دنیا بر پشتهاي خمیدة آنها سوار است .
همۀ این گروه ها در قلمرو اسلام مشغول کار بودند: مردان، چهارپا، اسب، شتر، بز، فیل، و سگ میپروردند؛ از عسل زنبور و شیر شتر و بز و گاو استفاده میکردند؛ و صدها جور حبوبات، سبزیجات، میوه، جوزهاي مختلف، و گل عمل می آوردند. اندکی پیش از قرن دهم میلادي درخت پرتقال از هند به عربستان برده شد؛ توسط اعراب به شام، آسیاي صغیر، فلسطین، مصر، و اسپانیا معرفی گردید، و سپس از این کشورها به جنوب اروپا راه یافت. همچنین اعراب زراعت نیشکر و صنعت تصفیۀ شکر را از هند گرفتند و در همۀ نواحی خاور نزدیک رواج دادند، و صلیبیون از آنجا گرفتند و به دیار خویش بردند. اعراب نخستین کسانی هستند که در اروپا به کشت پنبه دست زدند. این گونه محصولات را به برکت آبیاري منظم از زمینهاي خشک بیابانی به دست میآوردند. خلفا در این زمینه از رسم معمول که میباید کارهاي اقتصادي را به فعالیتهاي آزاد واگذاشت پیروي نمیکردند، بلکه دولت کانالهاي اصلی آبیاري را مراقبت و پاك می ال کرد و آب فرات را به زمین بین نهرین و آب دجله را به زمینهاي ایران میرسانید. به نزدیک بغداد، میان دجله و فرات کانال بزرگی حفر شد.
خلفاي نخستین عباسی کارهاي مربوط به زهکشی باتلاقها و احیاي دهات ویرانه و مزارع متروك را تشویق میکردند. در قرن دهم میلادي و در عصر سامانیان، قلمرو میان بخارا و سمرقند یکی از چهار بهشت جهان بود، و سه دیگر جنوب ایران و جنوب عراق و اطراف دمشق بود. طلا، نقره، آهن، سرب، جیوه، آنتیموان، گوگرد، پنبۀ کوهی، مرمر، و سنگهاي قیمتی از دل زمین استخراج میشد. غواصان از خلیج فارس مروارید بیرون میآوردند. اعراب نفت و قیر را در بعضی موارد به کار میبردند. ضمن اوراق هارونالرشید ورقهاي به دست آمد که قیمت نفت و نی براي سوزانیدن پیکر جعفر برمکی در آن ثبت شده بود. صناعت مرحلۀ کاردستی را میگذرانید و مردم در خانه ها و دکانها به دسته هاي منظم بدان اشتغال داشتند.
صنعت و معدن

کارخانه هاي معدودي وجود داشت، و در عرصۀ تکنولوژي، به استثناي آسیاهاي بادي، پیشرفت محسوس دیگري دیده نمیشد. مسعودي، مورخ قرن دهم میلادي، در ایران و خاور نزدیک آسیاي بادي دیده است، در صورتی که پیش از قرن دوازدهم در اروپا نشانی از آن نبود؛ شاید این هدیۀ دیگري است که شرق اسلامی به دشمنان صلیبی خود داده است. مسلمین از مهارت مکانیکی بهرة کافی داشتند. شاهد گفتار آن ساعت آبی هدیۀ هارونالرشید به شارلمانی از چرم و برنج منقش ساخته شده بود، و وقت را به وسیلۀ سواران فلزیی نشان میداد که هر ساعت دري را می گشودند و از آنجا تعداد معینی کره به ظرفی میافتاد، آنگاه میرفتند و در را میبستند. تولید کالا بکندي انجام میگرفت، ولی صنعتگر میتوانست مهارت خود را در ابزار و کالایی که میساخت نشان دهد، و صنعت را به مرحلۀ هنر بالا ببرد. منسوجات ایرانی، شامی، و مصري از لحاظ تکامل تکنیک و ساخت شهرت داشتند. پارچۀ ظریف پنبهاي موصل (موصلین)، پارچۀ کتانی دمشق (دمسک)، و پارچۀ پشمی عدن معروف بود. شمشیر دمشقی که از فولاد آبدیده ساخته میشد، آیینۀ صیدا و صور که به پاکی و ظرافت مانند نداشت، شیشه و سفال بغداد، سفال و سوزن و شانۀ ري، روغن زیتون و صابون رقه، عطر و قالی ایران شهرت جهانگیر داشت. بازرگانی و صنعت آسیاي غربی در دولت اسلامی رونقی گرفته بود که اروپاي غربی زودتر از قرن شانزدهم بدان دست نیافت .
حمل و نقل
مهمترین وسایل حمل و نقل خشکی، شتر، اسب، استر، و انسان بود؛ ولی اسب به طور کلی ارجمندتر از آن بود که براي حمل بار به کار رود. یکی از اعراب گفته است «: مگویید اسب من، بگویید پسر من که از باد و چشم زدن سریعتر میرود، و پایش چنان سبک است که تواند بر سینۀ محبوب برقصد و او را آزار نکند » . از این رو، شتر«کشتی صحرا» بود و بیشتر کالاهاي تجارتی مسلمین را حمل میکرد، و قافله هایی که احیاناً 4700 شتر داشتند، دیار اسلام را مینوردیدند. راه هاي عمده از بغداد به ري، نیشابور، مرو، بخارا، سمرقند، تا کاشغر و حدود چنین کشیده شده بود، یا از بصره تا شیراز، یا از کوفه تا مدینه و مکه و عدن، یا از موصل و دمشق تا سواحل شام میرسید. همه جا منزلگاه ها و کاروانسراها و مهماخانه ها ساخته بودند، و آب انبارها بود که مسافر و دواب آب بیاشامند. بازرگانی داخلی توسعه داشت و بر رودها و کانالها حمل میشد. هارونالرشید در اندیشه بود که براي اتصال مدیترانه به دریاي سرخ در محل کانال سوئز ترعهاي حفر کند؛ اما یحیی بن خالد برمکی، به علل نامعلوم که محتملا مشکلات مالی بوده است، او را از این کار باز داشت. در نزدیک بغداد، که عرض دجله 230 متر است، با قایق ها سه پل روي آن ساخته بودند.
تجارت و بازرگانی
در این راه ها تجارت معتبري جریان داشت. آسیاي غربی، که پیش از آن میان چهار دولت تقسیم شده بود، قلمرو یک دولت شد، و این وضع امتیازات مهم اقتصادي داشت که در نتیجۀ آن در داخل این حوزه مقررات گمرکی و موانع تجارتی از میان رفته بود، و وحدت دین و زبان نیز حمل کالا را آسان کرده بود. به علاوه، اعراب چون اشراف اروپا تاجران را تحقیر و تمسخر نمیکردند، و آنها نیز در کار انتقال کالا با سود ناچیز از تولید کننده به مصرف کننده با مسیحیان و یهودیان و ایرانیان همدست شدند، و حمل و نقل و معامله و داد و ستد در شهرها فراوان شد. فروشندگان دورهگرد جلو پنجره ها جار میزدند؛ دکاندارها کالاهاي خود را عرضه میکردند یا به گفتگوي معامله سرگرم بودند. سراها و بازارها پر از کالا و بازرگان و فروشنده و خریدار و شاعر بود.
قافله ها، چین و هند را به ایران و شام و مصر مربوط میکردند. بازرگانان دریانورد از بنادر بغداد و بصره و عدن و قاهره و اسکندریه به دریاها میرفتند. تا دوران جنگهاي صلیبی، بازرگانی اسلام بر مدیترانه تسلط داشت و از یک سوي دریا، یعنی از شام و مصر، به یک سوي دیگر، یعنی تونس و سیسیل و مراکش و اسپانیا، میرسید و در راه از یونان و ایتالیا و سرزمین گل میگذشت. اعراب از اتیوپی دریاي سرخ را تحت سلطۀ خود گرفتند؛ و از دریاي خزر تا مغولستان تجارت خود را گسترش دادند. همچنین فعالیت بازرگانی مسلمین تا رود ولگا و حاجی طرخان و نووگورود بسط یافت و فنلاند، اسکاندیناوي، و آلمان را از زیر سلطۀ خود درآورده بود. از این فعالیت بازرگانی هزاران سکۀ اسلامی برجاي مانده است. وقتی کشتیهاي چینی به بازدید بندر بصره آمدند، اعراب متقابلا کشتیهاي خود را از خلیج فارس تا هند و سیلان فرستادند، که از تنگۀ سیلان گذشتند و در امتداد سواحل چین تا خانفو (کانتون) پیش رفتند. در قرن هشتم میلادي یک مهاجرنشین تجارتی اسلامی و یهودي در این بندر استقرار یافت. این فعالیت بازرگانی، که نیروي زندگی را در همۀ اطراف کشور برانگیخته بود، در قرن دهم، یعنی موقعی که اروپا به نهایت سقوط و فلاکت افتاده بود، به اوج رسید و وقتی رو به انحطاط نهاد، آثار آن بوضوح در بسیاري از زبانهاي اروپا به جا ماند. واژه هایی چون «تعرفه ، » «ترافیک «، » مخزن «، » کاروان»، و «بازار» از طریق مسلمین به فرهنگ اروپایی راه یافتند.
صناعت و بازرگانی آزاد بود و دولت، به وسیلۀ ایجاد پولی که نسبتاً قیمت ثابت داشت، به رواج آن کمک میکرد. خلفا در آغاز پول روم شرقی و ایران را به کار میبردند. تا آنکه عبدالملک بن مروان به خلافت رسید. وي به سال 76 هـ ق (695 ( م دینار طلا و درهم نقرة عربی را سکه زد. ابن حوقل (حدود سال 365 هـ ق، 975 ( م از براتی گزارش میدهد که به مبلغ 42000 دینار عهدة تاجري در مراکش صادر شده بود. کلمۀ انگلیسی Check به معنی حوالۀ مخصوص بانک در حساب جاري از کلمۀ صک عربی به معنی ورقۀ مالی و برات تجارتی گرفته شده است. مالداران سرمایۀ خود را در سفرهاي خشکی و دریا به کار انداخته بودند. با آنکه ربا در اسلام حرام بود، کسانی که به کارهاي مالی اشتغال داشتند، مانند اروپاییان دوران بعد، راه حلی یافتند تا بتوانند، در مقابل استفاده از سرمایه و خطري که متوجه آن میشد، قسمتی از سود را به صاحب اصلی سرمایه بپردازند. قانون، احتکار را حرام کرده بود، ولی احتکار علی رغم قانون رواج داشت. یکصد سال از مرگ عمر بن خطاب نگذشته بود که طبقۀ اشراف عرب ثروتهاي گزاف اندوختند و در املاك وسیعی که صدها برده درآن کار میکرد اقامت گرفتند. گویند یحیی بن خالد برمکی ١٨٩٩ هفت میلیون درهم (000‘560 دلار) براي یک جعبۀ مخصوص جواهر که از سنگهاي گرانقدر ساخته شده بود میپرداخت، ولی صاحب جعبه به این قیمت نفروخت. اگر ارقامی را که مورخان مسلم نقل کردهاند باور کنیم، مکتفی خلیفه وقتی درگذشت معادل 20میلیون دینار (94000000 دلار) جواهر و عطر به جا گذاشت. وقتی هارون مادر بزرگ عروس یک کیسه مروارید بر سر داماد ریخت و پدر 1 الرشید بوران را براي پسر خون مأمون عقد میکرد، وي پاره هاي مشگ بر مدعوین پراکند. در میان هر پاره مشگ ورقهاي بود که به موجب آن، دارندة ورقه مالک برده یا اسب یا مزرعه یا هدیۀ دیگري میشد. وقتی مقتدر16000000 دینار از دارایی ابن جساس را مصادره کرد، این زرگر معروف باز هم ثروت فراوانی داشت. ثروت بعضی از بازرگانان که با نواحی دور و ماوراي دریاها ارتباط داشتند کمتر از4000000دینار نبود. صدها بازرگان خانه هایی داشتند که ارزش آنها بین10000 تا 30000 دینار (000‘142 دلار)بود . مقام بردگان در طبقۀ پایین سازمان اقتصادي بود. شاید شمار بردگان در قلمرو اسلام بیش از قلمرو مسیحیان بود که در آن سرفداري جاي بزرگی را داشت بن. ا بر روایات، در قصر مقتدر خلیفه 11000 بردة خواجه بودند. موسی بن نصیر در افریقا300000 و در اسپانیا30000 دوشیزه اسیر گرفت که همه را در بازار فروخت. قتیبه در سغد صد هزار اسیر گرفت.
البته این ارقام، به عادت مورخان عرب، مبالغهآمیز است و نباید آنها را چنانکه هست بپذیریم. اسلام براي محدود کردن بردگی و اصلاح حال بردگان کوشش داشت؛ بردگی را به افراد غیر مسلمی که در جنگ اسیر میشدند یا فرزندانی که از بردگان بوجود می آمدند منحصر کرد. مسلمان را نمیشد به بردگی گرفت، چنانکه در دین مسیح برده گرفتن مسیحی روا نبود؛ با این وجود، بردهفروشی رواج داشت. معمولا برده را به غارت میگرفتند؛ برده هاي سیاه را از افریقاي خاوري و مرکزي، ترکها را از چین و ترکستان، و سفیدها را از روسیه و ایتالیا و اسپانیا میآوردند. مالک مسلمان حق حیات و مرگ بردة خود را داشت، ولی معمولا با او خوشرفتاري میکرد تا جایی که وضع برده بدتر از کارگر کارخانۀ اروپایی در قرن نوزدهم نبود؛ بلکه محتملا وضع وي از این گونه کارگران بهتر بود، چون در زندگی خویش ایمنی بیشتري داشت.
غالب کارهاي پست مزارع و کارهاي دستی شهرها که محتاج مهارت نبود به عهدة بردگان بود، مثلا در خانه ها به عنوان خدمه کار میکردند؛ مردانشان خواجگان، و زنانشان کنیزان حرمسرا بودند. غالب رقاصگان و آوازهخوانها وبازیگران از کنیزان بودند. اگر کنیزي از مالک خود فرزند میآورد یا زن آزاد از غلام خود بچهدار میشد، فرزندشان از لحظۀ تولد آزاد بود. بردگان حق ازدواج داشتند؛ فرزندانشان اگر هوش کافی داشتند، فرصت تعلیم مییافتند. کثرت غلام و کنیززادگانی که در زندگی معنوي و ان سیاسی جهان اسلام اعتباري یافته، یا چون محمود غزنوي و ممالیک مصر به سلطنت و امارت رسیده د حیرت انگیز است. استثمار کارگران در آسیاي اسلامی از لحاظ قساوت به پایۀ ممالک بت پرست و مسیحی و مصر اسلامی ـ که در آنجا کشاورز تمام روز تلاش میکرد و جز کهنه پارهاي که تنش را بپوشاند و کوخی که در آن بخزد و غذایی که رمقش را حفظ کند به دست نمیآورد ـ نمیرسید. گدایان در کشورهاي اسلامی فراوان بودند و هنوز هم هستند. بسیاري از آنها فریبکار و مدعی فقرند، ولی مهارتی که آسیایی فقیر در شانه خالی کردن از کار جدي داشت او را در مقابل فقر حمایت میکرد. کمتر کسی را میتوان یافت که مانند او بتواند به قبول بطالت تن دهد.
صدقات فراوان و گوناگون بود. شخص فقیر اگر از همه جا نومید میشد، میتوانست در بهترین بناي شهر یعنی مسجد مقیم شود. مع ذلک، جنگ جاودانی طبقات هرگز از میان نرفت و شعلۀ آن گاه و بیگاه در قلمرو اسلام به صورت شورشهاي سخت زبانه میکشید (150 ،180 ،193 ،و 223 هـ ق؛ 778 ،796 ،808 ،و 838م). گاهی این شورشها رنگ دین میگرفت، زیرا ١٩٠٠ در قلمرو اسلام، دین و دولت یکی بود. دسته هایی از شورشیان مانند خرم دینان و مؤیدیه پیرو اصول کمونیستی مزدك بودند، بعضی از آنها عنوان سرخ علمان یا محمره بر خود نهاده بودند. به سال 156 هـ ق (772 م) م ردي به نام هاشم مقنع در خراسان قیام کرد و گفت که خدا در پیکر وي حلول کرده و او را برانگیخته است تا آیین اشتراکی مزدك را تجدید کند. وي پیروان فراوانی یافت، بارها سپاهی را که براي دستگیري وي رفته بود شکست داد، و چهارده سال بر شمال ایران تسلط داشت؛ ولی سرانجام او را گرفتند و اعدام کردند (170 هـ ق، 786م). بابک خرم دین نیز به سال 223 هـ ق (838 ( م قیام کرد و گروهی را به دور خود فراهم آورد که سرخ علمان یا محمره نامیده میشوند. بر آذربایجان استیلا یافت و بیست و دو سال بود و چند سپاه را شکست داد و (به گفتۀ طبري)، تا هنگام دستگیري،255500سپاهی و اسیر بکشت.
معتصم خلیفه به جلاد بابک فرمان داد تا دست و پاي او را ببرد؛ سپس در جلو قصر خلافت پیکرش را بسوختند و سرش را به خراسان بردند و در شهرها بگردانیدند تا همگان ببینند و بدانند که مردم نه آزاد زاده میشوند و نه مساوي. مهمترین جنگ بردگان در تاریخ شرق، جنگی بود که آتش آن را مردي عرب به نام علی دامن زد. وي مدعی بود که از نسل علی بن ابیطالب [ع ] است. تفصیل قضیه اینکه عدة زیادي زنگیان در جمعآوري شوره در نزدیکی بصره کار میکردند، و این شخص رفتار نامناسبی را که با آنها میشد به یادشان میآورد و به شورش تحریکشان میکرد و وعده میداد که از بردگی نجات مییابند و ثروتمند میشوند و خودشان برده خواهند شد. آنها نیز دعوت علی را پذیرفتند، توشه و لوازم به چنگ آوردند، سپاهیانی را که به جنگشان فرستاده شدند شکست دادند، و دهکده هاي مستقلی به وجود آوردند که در آنجا براي سران خود قصرها، براي زندانیان زندانها، و براي نمازگزاران مسجدها ساخته بودند (255 هـ ق، 869م). کارفرمایان به علی پیشنهاد کردند که اگر شورشیان را قانع کند که به کار خود بازگردند، در مقابل هر شورشی بازگشته پنج دینار به او خواهد پرداخت، و او نپذیرفت. شهرهاي اطراف خواستند به وسیلۀ منع آذوقه شورشیان را به اطاعت وادارند، ولی وقتی آذوقۀ آنها تمام شد، به شهر ابله هجوم بردند، همۀ بردگان را آزاد کردند و با خود بردند، و شهر را غارت کردند و آتش زدند (257 هـ ق، 870م).
علی از این پیروزي دل گرفت و بر بسیاري از شهرهاي دیگر حمله برد؛ به چند شهر استیلا یافت جنوب ایران و عراق را زیر تسلط آورد و به دروازه بغداد رسید. تجارت خلل یافت و آذوقه در پایتخت کمیاب شد. به سال 258 هـ ق (871 ( م مهلبی، سردار زنگیان، بصره را گشود و، اگر گفتۀ مورخان را باور کنیم300000 تن از مردم آنجا را بکشت؛ سربازان زنگی هزاران زن را سربریدند و هزاران کودك سفید را، که بعضی از آنها نسب هاشمی داشتند، به اسیري گرفتند. مدت ده سال طغیان ادامه داشت و چندین بار سپاه براي سرکوب کردن شورشیان فرستاده شد. عاقبت وعده دادند کسانی که از شورش کناره بگیرند مال و بخشش نصیبشان میشود؛ بسیار کسان از علی بریدند و به سپاه دولت پیوستند. آنگاه دولتیان بقیه را به محاصره گرفتند و حلقۀ محاصره را تنگ کردند و سرب گداخته و «آتش یونانی»، که مشعلهاي نفت سوزان بود، به سوي آنها ریختند. سرانجام سپاه دولت، به فرماندهی موفق برادر خلیفه، شهر شورشیان را گرفت و مقاومتشان را در هم شکست؛ علی را کشتند و سر او را پیش موفق بردند. موفق و سردارانش از مرحمت خداوند سجدة شکر به جاي آوردند (270 هـ ق، 883م). شورش، پانزده سال دوام داشت، که در اثناي آن اقتصاد و سیاست اسلام شرقی به خطر افتاده بود؛ احمد بن طولون، حاکم مصر، آشفتگی کارها را غنیمت شمرد و ثروتمندترین ولایات خلافت را مستقل اعلام کرد
پایان قسمت نهم

مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی
ژانویه 10, 2022
داود باقروند ارشد
سالهاست که نگارنده از شقاوت بی حد و حصر مسعودرجوی و تفکر داعشی آن و خطر این فرقه را برای آینده ایران اطلاع رسانی کرده ام. از جنایات درون تشکیلاتی، از تجاوز به زنان و کودکان، تا شکنجه و زندان های طولانی بصورت انفرادی اعضای منتقد، از محاکمات دسته جمعی به اعدام اعضای منتقد که با پرویز یعقوبی شروع و در علی زرکش و مهدی افتخاری و سپس با محاکمه امثال نگارنده در سالن معروف به سالن میله ای و دستگیریها و شکنجه های دسته جمعی صدها عضو از زندان جسته در سالهای 1364 و 1374 تا تحویل دادن اعضا به زندانهای مخوف صدام حسین، قتلهای مخفیانه زنان و کودکان و مردان معترض، تا فساد درونی در میان زنان و مردان تا فرارهای خائنانه مسعود و مریم رجوی از صحنه های مرگ و زندگی که هزاران عضو را زیر بمبارانهای بزرگ تاریخ رها کرده و به راحت اروپا فرار کرده اند، تا کشتار کردهای عراق برای نجات صدام، و… نوشته ام. و البته همواره در ابتدای اطلاع رسانی ام خود مورد تهمت دوست و دشمن قرار گرفته ام تا به تدریج که بقیه اطلاعات از هر گوشه و کنار و از رفتارها و مواضع رجوی آنقدر سر ریز کرده است که بتدریج ورق برگشته و صحت تمامی گزارشات این قلم و البته بقیه جداشدگان تمام به اثبات رسیده اند.
نگارنده در مورد دو تن از فرماندهان فاسد و هرزه رجوی که محضوریتی در مورد افشای نامشان نبود گزارش کرده ام که جزئیات آنرا در زیر میتوانید بخوانید.
این روزها اما کودکان اعضای فرقه ای رجوی که نگارنده هیچگاه به خودم اجازه ندادم اسمشان را درگزارشات بیاورم، بتدریج به این شجاعت فکری و اجتماعی و آزادگی از بندهای اسارت جنسیت و البته سرکوب فکری رجوی برسند که در کلاب هاوس تک تک از تجاوز فرماندهان مسعود و مریم رجوی این گوهران بی بدیل این دو جنایتکار به خود سخن گرفتند. از اینکه کودکان مجبور بودند برای در امان ماندن از تجاوز گوهران بی بدیل مریم رجوی شبها سرنیزه با خود به رخت خواب ببرند.

پاسخ مسعود و مریم رجوی به تجاوز به کودکان

اما آنها از نکته ای حتی دردآورتر از مورد تجاوز قرارگرفتن توسط فرماندهان فاسد و هرزه فرقه رجوی حرف زدند و آن رویکرد مسعود و مریم رجوی به گزارشات و اعتراضات این کودکان از تجاوزبه خود بود که رجوی در جواب گفته بود:
“کرم از خودِ درخته”
شقاوت رجویها در مورد کودکانی که به فریب به عراق بازگردانده شده و به زور و بر خلاف میلشان در آنجا نگهداری میشدند، را فقط با شقاوتهای داعش میتوان مقایسه کرد و از این روست که رجوی را داعش ایران مینامم و میدانم. و هرچه زمان میگذرد این حقیقت آشکارتر میشود.
اعلام خبر دهشتناک و غیرقابل باوراعدام یک مادر بدست فرزند داعشی خودش علی ساکر یک عضو لم یرتابوا، بازگشت ناپذیر، استوار، جنگنده، بی رحم، شقی ای تروریستی ای به رهبری ابوبکرالبغدادی، در شهر رقه آنهم بدلیل اینکه مادرش از او خواسته بوده این فرقه تروریستی را ترک کند، وقتی توسط تمامی خبرگزاریها مخابره شد جهان را نسبت به چنین شقاوت و درنده خویی که در حیوانات نیز شاهد نیستیم در بهت و حیرت فرو برد شگفت زده کرد.
این حادثه غیرقابل باور شش سال قبل در اوایل 2016 صورت گرفت. آنزمان با شناخت و تجربه عینی که از شقاوت رجوی و اسناد غیر قابل انکاری که شخص رجوی بنام خود تحت نام «خانواده مجاهدین یا مزدوران رژیم» چاپ و متشر کرده است. رجوی در این کتابش تمامی دستور العملهایی که اعضای فرقه اش در مقابل درخواست خروج خانواده هایشان و یا مخالفت اعضای خانواده با شخص رجوی و با فرقه رجوی باید به اجرا بگذارند را بطور کامل آورده بود را بصورت طنزی تلخ آوردم. آنروزها شاید بسیاری اینگونه افشای ماهیت رجوی و فرقه اش را علیرغم اینکه خود را مخالف او میخواندند بر نمی تابیدند و از درک آن عاجز بودند. تا اینکه به مرور زمان همه بلاهاییکه مادران و پدران سالخورده در خارج قرارگاه اشرف یا لیبرتی زمانیکه برای دیدار فرزندانش رفته بودند تحمل کرده بودند را خود در اشرف 3 در آلبانی و یا با آوردن مادران اسیر اعضا و نشاندن در مقابل دوربین های سیمای اسارت یزدی رجوی تجربه کردند کم کم یخ ها آب شد و فهمیدند که با چه ضحاک اژدها بردوشی مواجهند.
درزیر صفحه 20 کتاب مسعود رجوی «خانواده مجاهدین یا مزدوران رژیم» چنین آمده است.

خواندن این کتاب رجوی را به همه کسانیکه شکی در مورد بدتر از داعش بودن رجوی دارند توصیه میکنم.
امروزه گذشته از افشای جنایاتی که علیه زنان توسط شخص رجوی درتبدیل اعضای زن فرقه اش که از همسران خود جدا کرده بود، به زنان حرمسرایش و همبستری های تکی و جمعی با آنها تحت نام «عروج زنان به عرش» که حیوانیتی فرای درک و فهم انسان معاصر را به نمایش میگذارد و سالها توسط این قلم و زنان شجاعی که ورق جدیدی در جسارت زنانه در شکست زنجیر جنسیت بر فکر و ذهنشان با افشای آن رقم زدند بازگو شده است. جنایات جدیدی توسط کودکان فرقه رجوی افشاء میشود.
دست باز فرماندهان روی کودکان اعضایی که اسیر بودند حق والسکوت رجوی به فرماندهان هرزه اش
جنایاتی هولناک جدیدی از تجاوزات و سوء استفاده جنسی از فرزندان و کودکان همین زنان که خود قربانی حرمسرای رجوی بودند بدست فرماندهان و گوهران بی بدیل رجوی بعنوان حق و السکوت آنها علیه رجوی نه تنها نادیده گرفته میشده است بلکه حتی در یک روی کرد ضد بشری در قبال اعتراضات و گزارشات تعرضات فرماندهان هرزه رجوی به خودشان پاسخی جنایتکارانه “کرم از خود درخت است” دریافت می کردند، امروزه در کلاب هاوس به تفصیل توسط کودکانی که نگارنده هیچگاه نخواست بدون اینکه خود این کودکان بخواهند نام ببرد، با شجاعتی هم طراز زنان افشاگر افشا میشود.
امیر یغمایی
esmaeelvafa_aryam
Azizi-Hanid-11
کودکان فرزندان اعضای سازمان
2282151
کودکان مجاهدین
حنیف و مادرش
Rajavis
کودکان 22
در سال 2015 نگارنده یکی از فرماندهان هرزه رجوی را که به کودکان اعضا تجاوز کرده بود را افشاء کردم. علیرغم آن جنایت عامل تجاوز (اسماعیل مرتضایی) با نام تشکیلاتی جواد خراسان در زمانیکه مادر کودکان (دختران مادر مجاهدی بودند) رجوی نه تنها اقدامی نکرد بلکه از همین حربه استفاده کرد و جواد خراسان را به عامل بی چون و چرای خود تبدیل و بجان اعضای معترض انداخت.
نوامبر 30, 2015
جواد خراسان یکی از فرماندهان هرزه متجاوز به فرزندان اعضای فرقه رجوی کیست؟

جواد خراسان کیست؟ اسماعیل مرتضایی معروف به جواد خراسان از نفرات فرقه رجوی است. وی در فاز سیاسی و نظامی مسئول استان خراسان بود. و در خراسان و شهر مشهد مستقر بود. به همین دلیل نیز به جواد خراسان معروف بود. بنده در زمانیکه مسئول شاخه پاکستان فرقه رجوی بودم، ایشان را طبق دستور فرقه رجوی از پاریس از مشهد به کراچی پاکستان منتقل نمودم.
بهمراه این فرد خانواده ای نیز به پاکستان منتقل شد. خانواده مادر ابراهیمی پور که مادری بود حدودا 60ساله که فرزندش از تیمهای عملیاتی بسیار زبده بود. این مادر قهرمان با دو دختر 13-14 ساله هم خانه جواد خراسان بودند. و در تمامی ترددات با به جان خریدن هرلحظه درگیری و کشته شدن برای خودش و فرزندانش همراه جواد بودند.
در فاز نظامی و حتی در اواخر فاز سیاسی بدلیل جو امنیتی معمول بود که جهت عادیسازی ترددات و جلوگیری از دستگیریها مسئولین بخشها و استانها و … بتنهایی تردد نمیکردند بلکه یک خانواده یا یک بچه و یا ترکیبی از اینها بهمراه آنها تردد میکرد و یا در پایگاهی که محل فعالیت آنها بود همراهش حضور داشتند که بسیاری از این خانواده ها و کودکان در درگیریهایی که بوجود میآمد کشته شدند.
در اولین روزهاییکه از انتقال جواد خراسان و نفرات همراهش به پاکستان گذشت طبق معمول من با آنها ملاقاتهایی میکردم و گزراشات را میگرفتم و وضعیت آنها را بررسی و به فرانسه گزارش میکردم. در ملاقات دومی که با مادر ابراهیمی پور داشتم او بعد از مدتی که از صحبتهایمان گذاشت زد زیر گریه و مطرح کرد که سازمان باید جواد خراسان را اعدام کند وقتی جویای مسئله شدم مطرح نمود که جواد خراسان در زمانیکه در مشهد بهمراه او در پایگاه بودند شبها به دختران او تعرض میکرده است.
من که از این حرف شوکه شده بودم سوال کردم این چه حرفی است؟ مادر گریه کنان گفت که حتی از جواد خراسان مچ گیری هم کرده است. ولی چه میتوانست بکند که در آن جو نظامی که پسرش نیز جزء تیمهای عملیاتی شهید شده بود و فردی شناخته شده بود نمیتوانست خانه و پایگاه را ترک و جایی نداشته برود. و فرزندانش را از دم تیغ جواد خراسان برهاند.
خواستم که گزارشی بنویسد تا من آنرا رد کنم. مادر ابراهیمی پور همینکار را کرد و من آن گزارش را برای فرانسه ارسال نمودم. معمولا وقتی مسئولین میآمدند نفرات آنها کماکان تحت مسئولیت خودشان باقی میماندند. جهت احتیاط مادر و دو فرزندش را از جواد جدا کردم و به پایگاهی که عمدتا مادران بودند فرستادم. اما برای اینکه حساسیت جواد جلب نشود گفتم بدلیل مشکلات و کمبودهای جا و تراکم نفراتی که از داخل آمده اند جابجایی را انجام دادم.
طبق معمول هیچ بازخوردی از گزارشات از این نوع از فرانسه دریافت نمیکردیم. بعد از مدتی من مجبور شدم که پاکستان را ترک کنم و به فرانسه برگردم. مدتی بعد از فرانسه به بغداد رفتم در بغداد یکروز که به پایگاه اکبری رفته بودم مادر دوباره مرا دید و شتابان آمد سراغ من. و پرسید که چه شد شما گزارش کردی؟ سازمان چه جوابی داد؟ من گفتم که گزارش کرده ام باز هم گزارش میکنم. در آن زمان دوباره موضع را به محمود عطایی که در آنزمان در آنجا بود منتقل کردم. و خواستم که مسئله دنبال شود و شرح پیگیریهای مادر ابراهیمی پور را نیز به او دادم. اما کماکان جواد خراسان در تشکیلات رتبه میگرفت؟!!!
افشای یک فرمانده هرزه دیگر از میان گوهران بی بدیل مسعود و مریم رجوی که از رهبری عقیدتی جایزه نیز دریافت کردند

در گزارشی دیگر نگارنده در 2020 در پاسخ به هرزه درآیی های یک جیره خوار رجوی بنام رحمان کریمی، یک فرمانده هرزه دیگر را افشا کردم که در زیر آمده است. او نیز علاوه بر لذت بردن از تجاوزاتش به اعضای تحت مسئولیتش بعنوان پاداش و حق و السکوت، از شخص رجوی کمربند پهلوانی نیز دریافت کرد. که باز نشر آنرا در زیر میتوانید بخوانید.
جناب رحمان رحیم و کریم و کریمه رهبری، یکی از آن پهلوان هایی همچون “فیل آبی” عضو جیره بگیر رجوی در شورا، این بازرگان و بیزینس من محترم ساکن کانادا که به او (کم) توهین شده و شما را خون به چشم کرده، یکی دیگرش را که اتفاقا او نیز از اهالی کانادا بود و اتفاقا از دست خود جناب رهبر مفقود عقیدتی کمربند پهلوانی دریافت کرد تحت مسئولیت این قلم بود بگویم تا ببینی این اسماعیل چه حق هایی را ناحق میکند. این پهلوان!!! فقید که اتفاقا در یک مسافرت به اور سورواز در همان اورسورواز به درک واصل شد، با یکی از زندانیان سابق که به فرقه مجاهدین پیوسته بود و تحت مسئولیت او بود، رابطه غیر اخلاقی برقرار میکرد که وقتی این قلم موضوع را به اطلاع رهبر عقیدتی شما رساندم، ایشان در مقام رهبر عقیدتی و اسلام محترمش از نوع دمکراتیک با رحمت و رئوفت بسیار ورقت قلب با این پهلوان و با شدت عمل بسیار با این قلم برخورد نمود و مورد مواخذه قرار گرفتم که نزدیکان و مقربان درگاه رهبری را چر افشاء میکنم؟ اتفاقا بعدها به این “پهلوان لواط کار” کمربند پهلوانی در حضور 4000نفر داد!!!!! و اینگونه به بنده فهماندند که او از مقربین است و سکوت باید بکنی.
البته علت این رقت قلب و رحمت و رئوفت را بعدها فهمیدیم،که جناب رهبر عقیدتی خودشان با زن همان پهلوان در حرمسرایش تا به صبح نجوای انقلاب مریم سر میداده، گفته خوب این بدبخت حداقل به این زندانی مفلوک دستش میرسد، نباید زیاد سخت گرفت تا بتواند از مواهب اسلام بردبار من بهره ببرد!! .
در زیر گزارشی از سفید کاری مسعودرجوی در مورد جریان هولناک تجاوزات به کودکان توسط گوهران بی بدیل خودش یعنی فرماندهان و شکنجه گرانش را میتوانید بخوانید. تا بحال در تاریخ ننگین56 سال این فرقه تبهکار دیده نشده که یکی از این فرماندهان که موارد بسیاری از تجاوز به زنان و کودکان فراوان است اخراج شده باشند و رجوی اعلام کند مثلا جواد خراسان یا اسدالله مثنی، را اخراج کرده است. رجوی از این حربه برای وادار کردن فرماندهان آلوده خود به تجاوز به کودکان و همجس بازی برای تبدیل آنها به شکنجه گران فرقه اش استفاده میکند. نگارنده در مقاله ای تحت عنوان ««ایجاد احساس گناه دلیل در اسارت نگهداشتن 2000ایرانی در آلبانی»» این شیوه ضد انسانی به اسارت بردن افراد را افشاء کرده ام. در این نشست مشخص است که مسعودرجوی به تمام و کمال از تجاوزات به کودکان که این بخت برگشتگان همانطور که در کلاب هاوس نیز بزبان خودشان گفتند، گزارش میکردند ولی پاسخ (کرم از خود درخته) دریافت میکردند، اطلاع داشته. ولی حاضر نمیشود آنها را بین بقیه اعضای و فرماندهان افشاء کند بلکه از این حربه علیه خودشان استفاده نماید و بیشتر و بیشتر به هرکاری وادار کند. توجه کنید که رجوی وقتی فهمید فرمانده کمال از اعضای مرکزیت سازمان که همسرش زهره اخیانی را از او جدا کرده بود با یکی از دیگر از زنان عضو سازمان رابطه جنسی برقرار کرده، کمال را با قرص سیانور به قتل رساند. چرا که زهره اخیانی زن مسعودرجوی و از اعضای حرمسرایش بود. اما در مورد کودکان هیچ اقدامی برای جلوگیری نمیکند که هیچ به حربه (کرم از خود درخته) متوسل میشود.
گزارشی از جلسه درون تشکیلاتی فرقه رجوی در مورد تجاوزات به کودکان اعضای فرقه از علی حسین نژاد.

در سال ۸۹ در قرارگاه اشرف مژگان پارسایی یک نشست حدود پانصد نفری از رده های ما یعنی ام او و ام قدیم به بالا برگزار کرد یعنی نشست عمومی نبود فقط برادران این رده ها بودند و من در آن حضور داشتم موضوع نشست تجاوزات جنسی مسئولین پذیرش به کودکان در سالهای قبل از آن، که پذیرش داشتند بود. چون آن بچه ها بزرگ شده و خاطرات آن موقع و تأثیرات تجاوزات در خودشان را در گزارشهای معروف به 《صفر صفر با خود》نوشته بودند.
در این نشست که خود متجاوزین حضور داشتند نه هیچ اسمی از فاعل برده می شد و نه هیچ اسمی از مفعول فقط اعضایی که در این رده ها بودند و آن موقع در پذیرش مسئولیت داشتند یا به آنجا رفت و آمد کاری می کردند و خودشان تجاوزی نکرده بودند و فقط شاهد آثار و نشانه های تجاوز و حالتها و حرفهای کودکان بودند یکی یکی پشت میکرفن می آمدند و آنچه را شاهد بوده اند با حالت گریه و خشم تعریف می کردند. و از متجاوزین با اسم هایی یاد می کردند که گویا خاص بخش پذیرش بوده و ماها نشنیده بودیم تا برای دیگران شناخته نشوند و اون شاهدها و شخص رحمان یعنی عباس داوری که جلو نشسته و گرداننده نشست مردانه یعنی کمک کار مژگان بود با عصبانیت فریاد می کردند فلانی بلند شو بیا بیا کثافتکاریت را بگو و رحمان با عربده کشی نمایشی داد می زن کو کجا هستند اون متجاوزین بیان جلو بگن چه کار کرده اند تا همه اونا رو بشناسند ولی مطلقا خبری از یک نفرشان نشد و ماها نفهمیدیم بالاخره این متجاوزین چه کسانی بودند فقط یکی از اسمهای جعلی را که یادم نیست چه بود بعضی افراد مطلع که داخل نشست بودند یواشکی و به اصطلاح محفلی به بغل دستی شان اسم واقعی را گفته بودند که به قسمتی که من نشسته بودم رسید و اون رضا مرادی بود که مدتها از مسئولان برادر در قسمت پسرانه پذیرش بود. ولی رضا مرادی که در نشست بود خودش به عنوان شاهد رفت و بدون هیچ اسمی نمونه هایی از تجاوزات دیگران را شرح داد. یادم هست که یکی از شاهدان در پشت بلندگو با حالت گریه وضعیت یکی از نوجوانان پسر را در پذیرش تعریف می کرد و می گفت دیدم به صورت دمرو افتاده و یک ریز گریه می کند بلندش کردم و گفتم به من بگو چه شده گفت فلانی آمد به داخل دوش حمامی که من بودم گفت بذار کمکت کنم خوب خودت را بشوری و با من کاری کرد که الان درد دارم و… و می گفت ابن بچه همه اش دمرو یعنی به شکم می خوابید و نمی توانست به پشت بخوابد و شاهد اینجا با گریه و عصبانیت پشت میکرفن داد زد ببینید با این بچه ها چه کار کرده اند و موقع فریاد هم شاهدها و هم رحمان که از جایش هی بلند می شد رو به پشت خودشان و به حاضران فریاد می کردند و وانمود می کردند که متجاوزان داخل حاضران و در سالن هستند ولی بلند نمی شوند بیان بگن. نمونه های دیگری نقل می کردند که بیشتر موقع برگرداندن کودکان از ورزش یا تمرینات به حمام بوده و خود مژگان هم از گزارشهای کودکان آن موقع نمونه هایی را می خواند که زیاد بود و چون حدود بیش از ده سال گذشته و اونجا هم که نشسته بودیم آنقدر پچ پچ و محفلی با هم صحبت می کردیم یادم نیست چون زیاد به حرف های مژگان و گزارشهایی که اشاره می کرد گوش نمی دادیم و با هم یواش حرف می زدیم. نشست هم در سالن ستاد و خیلی سر و صدا و همهمه بود همه می گفتند که چرا اسمهای واقعی حتی اسمهای مستعار شناخته شده در مناسبات را نمی گویند و چرا اینهمه رحمان و مژگان و شاهدان صداشون می کنند اون متجاوزین نمیان اعتراف کنند و این چه نمایش مسخره است مگه می تونه کسی که مژگان و رحمان صداش کنه نیاد جلو حرف بزنه پس خود سازمان نمی خواد اینها شناخته بشوند و حتما بهشون گفته اند ما صداتون می کنیم ولی شما نیایید… همینطور اینها را همه پچ پچ به هم می گفتند.
مطالب مرتبط
https://www.nototerrorism-cults.com/2018/11/06/%d8%ac%d8%b2%d8%a6%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d9%82%db%8c%d9%82%d8%aa%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b2%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%a7%d8%aa-%d9%85%d8%b3%d8%b9%d9%88%d8%af-%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c-%d8%a8/
https://www.nototerrorism-cults.com/2016/09/04/%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1%d8%af%d9%86%d8%a7%da%a9-%d8%a7%d8%b2-%d8%b9%d8%b1%d8%a7%d9%82-6-%da%a9%d8%aa%da%a9-%d8%b2%d8%af%d9%86-%d9%81%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af/

شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس
فوریه 2, 2022
شروع افشاگری خانم زینب حسین نژآد در مورد فرقه رجوی
نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده

داود باقروند ارشد
با تبریک به خانم زینب حسین نژاد که سرانجام تصمیم به دفاع از حقیقت گرفته اند. توصیه نگارنده همواره این بوده است که نباید با کتمان حقایق به رجوی فرصت داد چون رجوی با افکار بشدت استبدادی نوع داعش که تف دهان رهبریش را تبرک اعلام کرده است، در تضاد مطلق با نسل نو ایرانی تنها عامل مرگ و نیستی، تف سربالای آپوزیسیون در وطن فروشی و سرکوب داخلی و افکار قرون وسطایی است. ضمنا امیدوارم خانم زینب حسین نژاد محدودیت های جلوگیری از انتشار اطلاعات زنان مجاهدی که خود شاهد همخوابگی مسعودرجوی با دهها زن بوده اند و دوستانه از نگارنده خواست دست نگهدارم و منتشر نکنم را بردارند و حداقل خود به انتشار آنها بپردازد. تا بیش از این به رجوی اجازه تجاوز به حریم زنان داده نشود.
با آرزوی روزهای خوش برای ایشان و خانواده رنج دیده وی که طی چندین دهه زیر بالاترین و طاقت فرساترین شکنجه های روحی و روانی توسط فرقه ننگین رجوی بوده اند، طرح توضیحاتی (درد دلها) را قبل از خواندن مطلب خانم زینب حسین نژآد با خوانندگان ضروری میدانم.
خانواده حسین نژاد
خانم زینب حسین نژاد، فرزند آقای علی حسین نژآد(غلام) از مبارزین و زندانیان زمان شاه، هم بند دکتر علی شریعتی، کاندید مجلس برای شهرستان میانه از جانب مجاهدین در فاز سیاسی، از مسئولین سابق بخش سیاسی-عربی فرقه مجاهدین و معلم عربی شخص مسعود رجوی و بسیاری از مسئولین این سازمان، مسئول ترجمه تمامی اطلاعیه های صادره آنها به عربی بودند. همسر آقای حسین نژآد (مادر خانم زینب حسین نژآد) بعلاوه دو برادر آقای حسین نژاد (عموهای زینب)جزء به اصطلاح شهدای این فرقه میباشند. آقای حسین نژاد دانش آموخته تاریخ و ادبیات از دانشگاه تهران هستند. ایشان همواره با اشراف به تاریخ اسلام و ایران، برعکس بقیه پیوستگان به مجاهدین چه از داخل چه از خارج کشور، چه بعنوان دانش آموز و یا حتی دانشجو و… که از درد فقدان دانش کافی تاریخی-سیاسی رنج میبردند و میبرند، و درنتیجه براحتی فریب دجالگریها و دروغ های رجوی را میخوردند و می خورند، آقای حسین نژآد هرگز تسلیم اباطیل و ترشحات ذهن بیمار قدرت پرست داعشی رجوی نشد. همان زمان که رجوی در جمع 4000نفره مجاهدین قرآن میخواند و تفسیر میکرد و بقیه فکر میکردند عربیش بهتر از پیامبر!! و تفاسیرش چپ تر از اوست!!(رجوی اینرا القاء میکرد)، آقای حسین نژآد برایش مینوشت که هم آیات را غلط خواندی و هم تفاسیرت هیچ ربطی به اسلام ندارد و غلط است. بویژه آنجاهاییکه رجوی تلاش میکرد برای توجیه جنایاتش اعمالش را به تاریخ اسلام ربط دهد. همین مواضع آقای حسین نژاد عینا در زمینه های سیاسی و تشکیلاتی بطور مستمر خشم و کین شتری استبداد مطلقه رجوی را بر می انگیخت. رجوی که نمیتوانست حسین نژاد را در افشا و بی اعتبار کردن خودش ساکت کند، چه خودش و چه توسط ایادی جنایتکارش همچون مهدی ابریشمچی، عباس داوری و زنان خود فروخته به او بالاترین تحقیرها و توهین ها و اتهامات را برای خرد کردن و شکستن حسین نژاد بکار بستند. از همین رو در یکی از همین موارد اعتراض اقای حسین نژاد که آنرا علنی کرده بود و به تابلو عمومی زده بود، بعلاوه شکست دادن پروژه رجوی برای ربودن دختر کوچکتر حسین نژآد از ترکیه و بردن به عراق را مستمسک قرار داد و او را بعد از چنین دادگاه محاکمه درون یگانی به همراه هزار نفر دیگر از جمله نگارنده به جرم خیانت به رجوی!!! در سالن معروف به میله ای باقرزاده محاکمه و به اعدام محکوم کرد. جریان تنها ماندن خواهر کوچکتر زینب در ایران بدلیل تحت تعقیب بودن پدرش، و پروژه تلاش برای ربایش او از ترکیه و بردنش به عراق و … توسط رجوی بسیار جگر سوز است که بهتر میدانم خود زینب و یا غلام به آن بپردازد تا شخص ثالثی چون نگارنده. هرچند در گذشته به میزانی که بعنوان یک مسئول در این فرقه مطلع بوده ام شاراتی کرده ام.
ترس رجوی از حسین نژاد و دانش ظلمت رجوی سوز او آنقدر بود که یک نگهبان از مزدوران سرکوبگر ضد اطلاعات فرقه اش بنام «حسین فرزانه سا» را برای جلو گیری از فرار غلام 24ساعته همراه او گمارده بود. تا اینکه بدلیل بیماری و تب نگهبان مزدور رجوی، آقای حسین نژاد توانست فرار کرده و نجات یابد. خانم زینب حسین نژاد هم باید بداند که جدای از وضعیت داخل کشور که بطور مطلق تاثیری بر آن نداریم، و این مردم ایران هستند که هرلحظه با مشکلات روبرو و در حال مبارزه برای کسب خواسته هایشان هستند و بهای انرا را نیز می پردازند.

توهم سکوت، گذشت یا کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی
تمامی کسانیکه به نوعی به تاکتیک و یا روش سکوت و کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی و همه جنایاتی که مرتکب شده اند روی می اورند هرچند ممکن است فکر کنند هرکدام دلایل خاص خودشان را دارند اما همگی عمدتا ناشی ازدو دلیل است. اول این که هنوز بشدت در مدار القائات مسعود رجوی و به زبان دقیق تر مغزشویی های او قرار دارند. و آن اینکه “رجوی در حال مبارزه با رژیم برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و … است و اینها بریده هستند”. که البته جنایات انجام شده در داخل کشور نیز کمک کار رجوی برای این دجالگری بوده و هست. تا رجوی بتواند در پس اخبار داخل کشور اعمال و ماهیت جنایت پیشه صد بار بدتر خودش را لاپوشانی کند. این بیان را نگارنده دهها بار در مورد آقای اسماعیل وفا یغمایی بکار برده ام، و ایشان بتدریج که با ماهیت رجوی اما اینبار در برخورد با خودش لمس و حس کرده و آشنا شده است از سنگر تاکتیک سکوت و یا توصیه و نصحیت و در واقع از دام توطئه فریب و مغزشویی های رجوی خارج شود و به بیان حقایق بطور عریان تری پرداخته است. این توهم ناشی از مغزشویی های استالینی رجوی (رجوی در حال مبارزه برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و… با رژیم است، و بقیه مفت خور و الدنگ و… و اگر به رجوی گفتند بالای چشمت ابروست با حکم «مزور رژیم» باید گذاشت سینه دیوار) پنجه های خونین و جنایتکارانه او را در پس مظلوم نمایی هایش نیمتوانند ببیند. ریشه آن در علت دومی است که در زیر خواهد آمد. رجوی در بی رحمی جنایتکارانه هیچ رقیبی ندارد. به هیچ کس رحم نمیکند، علنا گفته جدا شدگان را در وسط اروپا باید کشت و ایستاد بالای سر کشته آنها و گفت بله ما کشتیم. حکم اعدام خانواده جداشدگان و حتی اعضای وفادار را که مخالف رجوی هستند را نیز در کتابش صادر کرده است.
عین همین تذکار را در مطلبی تحت عنوان (هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی)به محمد رجوی (پسر مسعود رجوی) دادم، وقتی ضمن اینکه از مخاطبین محمد رجوی خواستم به او فرصت دهند و نخواهند بلافاصله که از زندان رجوی خلاص شده چون هنوز تحت تاثیر مغزشویی های رجوی است، بتواند حقایق را بازگو کند. تاکید کردم که محمد (که در کودکی خودم(نگارنده) از ایران خارجت کردم و مدتی هم نگهداریت با خود من بود) “دشمن اصلی شخص تو نه رژیم که پدرت است“. این از جمله مواضعی بود که میدانم در آن موقع به جد اذهان را به چالش می کشید. ولی دیدیم که رجوی به پسرش (فرزند اشرف ربیعی) نیز که سکوت کرده و کناری نشسته بود و به درس و شغلی مشغول بود هم رحم نکرد و از طریق شرکتی (متعلق به مسعود رجوی بود) و محمد را استخدام کرده بود!! طبق آنچه خود محمد گزارش کرد(اینجا) به محمد فشار آورده بود که: “باید اطلاعیه بدهی و جدا شدگان را مزدور بخوانی والا از شرکت اخراج و پرونده پناهندگیت را با افشای اسناد سوابق زندگیت!!! نابود میکنیم” محمد که چشمش به “شکوه” دشمنی پدرش با خودش باز شده بود از این پدر تبهکار به دادگاه شکایت برد و دادگاه نروژ پدرش و تلاشهای پدرش را محکوم کرد و مجبور به پرداخت جریمه نمود، . و دیدیم که رجوی اثبات کرد که دشمن اوست.
رجوی باوجود جنایت پیشگی و شقاوت بی حد و مرز، اما بشدت فریب کار است بویژه وقتی همه پرده ها بیفتد و دستش رو شود، خود را به موش مردگی میزند و طلب عفو و گذشت!!!! میکند. مجاهدین و اعضایی که پاکترین انسان ها هستند و قلبی رئوف دارند بسادگی فریب میخورند و خورده اند. گذشت در مورد افراد آنهم در یک عمل جایز است اما تشکیلاتی که تمامی تصمیماتش ناشی ازتوطئه های سازمان یافته برای قتل و کشتارو شکنجه زندان های طویل المدت و تحویل دادن به زندانهای صدام و وطن فروشی ها تاریخی با مقاصد منافع قدرت پرستانه است، ساده لوحی است. مگر بعد از درخواست گذشت مسئول اول جنایات فرقه رجوی، اینکارهایش را متوقف کرده؟ جز این است که مطلقا مطمن بوده دستش چنان روست که نمیتواند جلوی خروج را بگیرد به دجالگری و فریب اذهان ساده لوح متوصل شده و موفق هم شده. مثال توبه گرگ مرگ است در مورد اینچنین شرایطی گفته میشود.
فرهنگ استبدادی دلیل دیگر اتخاذ تاکتیک سکوت جدا شدگان
کشورهایی که مردم و فرهنگ زور پذیر دارند، (ن ک به اینجا) یا اسیر مطلق هستند، خمینی را در ماه می ببنند، هفت میلیون نفر به استقبالش میروند، برای مسعودرجوی خود سوزی میکنند، در زندانها حتی اسمشان را هم نمی گویند، یک بانوی انگلیسی[1] که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.” به زبان دیگر اعتدالی در کار نیست، وقتی از حکومتی خشمگین می شوند دیگر از هرگونه فکر و تفکر و اندیشه و اعتدال خارج میشوند نفرت خرد آنها را کور میکند. و فقط وقتی بیدار میشوند وچشم باز میکنند، که حکومت مورد انزجارشان را سرنگون و فرد دیگری که بجایش گمارده اند و سالها عبد و عبید او بوده اند، که اتفاقا بدتر از حاکم قبلی بوده است. اینبار به جان او می افتند و روز از نو روزی از نو. واین سیکل معیوف 2500 سال است ادامه دارد و هیچ گاه در فقدان خرد و اندیشه لازم برای حرکت به جلو (اصلاح حتی یک قدم) نشکسته. تا اینکه در سرنگون کردن یک حکومت، بفکر ساختن و تقویت و ریختن بنیان های نهادهای مدنی و فراگیر باشند تا در هر جانشینی یا حتی سرنگونی حداقل یک قدم به جلو بروند. اما همان گونه که حکام نیز بر اساس تخریب جلو می رفتند. یعنی حاکم و تحت حاکمیت هردو تغییر را تخریب میشناسد. اگر طی 2500 سال در هر سرنگونی یک نیم قدم جلو رفته بودیم امروزه ما از سوئیس هم جلو تر بودیم. اما درجا میزنیم. انسانهای رمانتیکی که یا مرگ یا مصدق اند، صادق ترین روشنفکرانمان بکتاش آبتین هستند که هنوز بدنبال شهادتند، هنوز فلسه ما مبتنی بر فلسفه عاشورا است. دنیا بر اساس شهادت عاشورایی تغییر نمیکند. هیچ کشور پیشرفته ای براین اساس تحول نیافته است. رجوی دقیقا از همین ویژگی استفاده میکند و همه را در دام خود دارد. به محتوای تمامی شعارهای رجوی و دفاعیات مزدوران بی جیره و مواجبش در تمامی کامنت هایی که میگذارند نگاه کنید. همه بر این طبل می کوبد که “به من جنایتکارتر از رژیم نگاه نکنید که چه گندی هستم، بلکه فقط به این بپرداز که سرنگون کنی” . تا بعد از 42 سال بنشینید و بگوئید چه غلطی کردیم.
اجازه بدهید بگویم فرهنگ و نهادهای استثماری ایران وایرانی، نهادینه شده طی 2500 سال، هیچ گاه علیرغم همه شعارهای سوپر چپی که داده اند و میدهند اجازه نداده و نمیدهد که بد را نه با عالی بلکه حتی با کمی بهتر جایگزین کند(اصلاح برایش حرام و خیانت به چه گوارا، لنین، امام حسین، ژنرال جیاب، و… است). که خودش را همواره در خشم و کین و نفرتی نشان میدهد که اینها در حذف مخالف (مستقل از اینکه کیست و چیست چه توسط حاکمیت و چه توسط آپوزیسیون)، در حذف دگر اندیش، نشان میدهند. اگر خودش فرقه رجوی ایست دگر اندیش حق حیات ندارد، بنابراین حکم اعدام (مزدور رژیم است) بسهولت احکام اصحاب هیتلر علیه یهودیان و با همان آسودگی اخلاقی! و بی و جدانی! (یعنی باید اعدام شود، در کوره ها سوخته شوند) بزبان و قلم شان ساری و جاری میشود. این همان روی دیگر استبداد و زور پذیری آنهاست. فراموش نکنید هیتلر فکر نمی کنم خودش شخصا فردی را کشته باشد.
فرقی هم نمیکند این مخالف و دگر اندیش چهل سال باشد از تشکیلات یک ساعت هم جدا نشده باشد، و در اشرف باشد (که او را شعبه سپاه پاسداران میخواند) یا در خارجه بوده باشد واصلا پایش به ایران نرسیده باشد، اما همین جدا شده اگر با استبداد او مخالف نباشد ایران هم رفته باشد مزدور محسوب و واجب القتل نمیداند. اگر طرف سلطنت طلب باشد، باید مخالف رضا پهلوی را به شیوه ساواک به حسابش رسید. اگر سکولار باشد و بگویی اقدام شما غیر دمکراتیک است، یا این موضع سیاسی ات بوی فاشیسم میدهد، باید شما را ترور سیاسی کند. اگر خودش جدا شده و ایران نرفته، ایران رفته ها شامل حکم رجوی میشوند هرچند صبح تا شام خودش با روشهای رجوی مخالفت میکند! یعنی بحث در محتوا نیست. بلکه برای هیچ منتقد و مخالف ودگر اندیش حق انتخاب و حیات سیاسیئ قائل نیستند. اگر کسی از رژیم حمایت میکند، باید به شیوه بدتر از رژیم به حسابش رسید؟!! بعد خودمان را هم بهتر از رژیم میدانیم!!
ایرانیان ضمنا از آنجا که از حُسن “تقیه” نیز برخوردارند (یعنی ضمن روزه بودن نماز شب هم می خوانند) اگر مواضع فوق الذکر را علنی اتخاذ نکنند، ولی در دلشان ضمن تقیه به همه روشهای فوق الذکر می اندیشند. چون ریشه در دمکرات نبودن بعلاوه تحت مغزشویی رجوی قرار داشتن و کمی هم ریشه تنزه طلبی دارد. و البته ریشه همه اینها در جهل سیاسی و فقدان درک فرایندهای شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیرِ غیر استثماری است که به دمکراسی منجر میشود. وقتی فرهنگ و ملاک، من هستم چون متنفرم، من هستم چون همرنگ جماعتم. غیر ممکن است از جماعت همرنگ نما، که جرات زدن حرف نویی را ندارد، اجتماعی نوینی شکل بگیرد.
با بیان این درد دلها با مردم ایران، به گفتار و بیان حقایق این زن شجاع خانم زینب حسین نژآد می نشینیم.
داود باقروند ارشد
افشاگری خانم زینب حسین نژآد
نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده
چنانکه در بالا نوشتم مطالب این صفحه برای دفاع از حق خویش و کرامت و شعور انسانی ام است، هرگونه سواستفاده افراد و سایت های جمهوری اسلامی از مطالبم را محکوم میکنم.
من اما این را اینجا در صفحه ام می نویسم چرا که شما را انسانهایی شناختم با هویت مستقل، روشن، آگاه و بدور از مغزباختگی به یک ولی فقیه و یا یک رهبر ایدئولوژیک. یعنی کسانی که از خود استقلال فکری، توانایی اندیشیدن و قضاوت انسانی را داشته باشند.
من 6 سال پیش در آلبانی پس از نوشتن گزارشات شکایت از فرماندهان کمپ لیبرتی به خانم مریخی مسئول اول سازمان مجاهدین، در رابطه با فشارهای شدید روانی بر من در عراق مبنی بر نوشتن اطلاعیه و مطالب دروغین از زبانم علیه خواهر بیگناهم و مزدور نامیدن او و عدم ارسال نامه ام و اجازه ندادن ارتباطم با او که از جمله خواستار نیامدنش به عراق و بازیچه نشدن احساساتش توسط وزارت اطلاعات بودم که کوچکترین و طبیعی ترین حقم بود، اعلام جدایی کردم.
اما تنها بدلیل اینکه مسئولین خارجه این سازمان از جمله خانم مریخی در آلبانی از من خواسته بودند که گذشت کنم تا به حال سکوت کرده بودم، و ابتدا در سالهای اول نیز چنان که برخی شاهد بودید دوست داشتم فعالیت های حقوق بشری ام برای آزادی ایران را هم چنان ادامه دهم و البته حق خویش می دانستم که تجارب سالیانم در مجاهدین را برای کمک بیان کنم، اما طبق توصیه های منطقی و قابل توجه سایر دوستان و هم نسل های خودم، فیسبوک قبلی را بسته و ابتدا بدنبال کارهای اقامت، تحصیل و کار و پیشرفت رفته بودم. پس از آن نیز به اندازه کافی انسان های زیبا و اهداف متکامل تر با انرژی های مثبت در این دنیا یافتم که دیگر گذشته را فراموش کنم و به انرژی های منفی قبلی فکر نکنم. اما آنچه امروز مرا مجبور کرد که دوباره دست به قلم ببرم آزار و اذیت های مجاهدین است که تا کنون ادامه دارد.
همینجا نیز تصریح میکنم که من بمانند برخی که حال بخاطر مسائلی از مجاهدین حق السکوت و یا از جمهوری اسلامی حق البیان می گیرند، هرگز و هرگز هیچگاه نه یک یورو از کسی حق السکوت گرفته ام و نه یک یورو حق البیان یا هر چی…، و از روزی که در تیرانا بطور کامل با مجاهدین قطع ارتباط کرده و از خانه تحت پوشش آنها خارج شدم، افتخار این را دارم که کاملا مستقل بودم، من در آلبانی ابتدا توانستم با کمک اقوام و فامیل هایم و سپس سازمان ملل دو سال را همراه با تدریس در یک انستیتو طی کنم. سپس در یونان شخصا کار پیدا کرده و درآمد مستقل داشته ام و درفرانسه نیز تنها حقوق پناهندگی و تحصیلی دریافت کرده ام و کاملا مستقل هستم.
این چند سال برخی مرا جاسوس مجاهدین برای ساکت کردن پدرم و برخی نیز مرا تنها چون نزد پدرم در فرانسه آمدم مزدور جمهوری اسلامی خوانده اند، من هیچ کدام نیستم، یک انسان مستقلم، دختر یک پدر و مادرم با داستنهایی پر از تلاطم زندگی….و اکنون مخالف هر نوع حکومت اسلامی چون طعم آن را چشیده ام.
این را نیز باید بگویم که من از زمانی که به فرانسه رسیدم علارغم برخی مخالفت هایم با اعمال و خط فکری پدرم حتی وقت میگذاشتم تا بغض پدرم نسبت به مجاهدین را کم کنم و فروبنشانم و عضویتش در گروه های سالم و دموکراتیک را تشویق کنم ، بغضی که اکثرش در نتیجه جلسات ایدولوژیک بخصوص اواخر دهه هفتاد شمسی در قرار گاه باقرزاده در نزدیکی بغداد که او را تحت شدیدترین سرکوبهای روانی، تحقیر، تهمت و ساعتها سرپا نگه داشتن و اعتراف گیری های اجباری که تجاوز آشکار به حریم خصوصی یک انسان است، ایجاد شده بود. و تا آخرین لحظه که او از لیبرتی فرار می کرد مثل بقیه افرادی که خواهان جدایی بودن، از طرف مجاهدین زندانبان مشخص داشت که همواره او را تعقیب می کرد.
خود من نیز این چند سال هیچ فعالیت، یا نوشته و یا مطلبی علیه مجاهدین حتی برای دفاع از خود و دفاع از حقیقتی که در کمپ لیبرتی بر من گذشت انجام ندادم، چرا که آن عذرخواهی تلویحی و اندک دلجویی مسئولین مجاهدین در آلبانی را ارزش گذاری کرده بودم، در هر حال اشتباه من شاید این است که زود می بخشم و همواره زیادی بخشنده بودم.
اما متاسفانه آنها در همین پاریس دست به کار بسیار رذیلانه و کثیفی زدند و این بار زنی را که پدرم قصد جدایی از او داشت، بارها به جان من انداختند تا من برای کمک اسباب کشی به پدرم به پاریس نیایم و شاهد نباشم تا او بتواند برای انتقام از تصمیم پدرم سناریوی ساختگی مجاهدین را با زخمی کردن خود، اجرا و مدارک و کامپیوتر پدرم را بدزدد و به مجاهدین بدهد تا بتواند مابه ازا آن امتیاز پول وخانه و …بگیرد.
زنی که به گفته خود مجاهدین فرستاده وزارت اطلاعات بود، سندش موجود است، زنی که میگفت من بین پاسدار و مجاهد، قطعا مجاهد رو می کشم (عین جمله را میگویم و من چه بیهوده با او بحث میکردم)، و …. حال چه حقیرانه مجاهدین دست به دامن چنین فردی شدند تا از من انتقام بگیرند. آنها من را بیگناه وارد این بازی کثیف شان کردند.
وقتی مجاهدین لایق گذشت نیستند من چرا باید بگذرم؟ مگر گناه من چه بود؟ من از خیلی از رفتارهای ناردست و غیر انسانی مجاهدین گذشته بودم چه رسد به فرستادنم در سن 16 سالگی، این که کمترینش هست. این را که خیلی وقت بود گذشت کرده بودم. بچه های دیگه حق دارند که نگذرند، هر کس حق دارد که بدون هیچ دلیلی از حقش نگذرد و حقش را طلب کند و حرفش را بزند، اما من به نوبه خودم شخصا تا همین یک سال و نیم گذشته تصمیم به گذشت داشتم، بنا به دلایل بسیار، اما حالا دیگر نه، یعنی نمیتوانم، من دیگر نه تنها از این یک سال و نیم که آسیب دیدم و نه دیگر از عراق و نه حتی از کودکی ام نیمتوانم بگذرم. مگر حقی اینجا ادا شود.
هر چند که دفاع از حقیقت مسولیت هر انسان با وجدانیست چه برسه به اینکه هم نسل و هم سرنوشتت باشه، من هم این خانوم خبرنگار رو نمیشناسم ولی یک چیز رو میدونم حرفهای امین و بقیه بچه ها عین حقیقته و من گواهم چرا نباید ازش دفاع کنم، وقتی من تک تک این کلمات رو زندگی کردم، من این خطوط رو زندگی کردم و مجاهدین حتی یک کلمه صداقت و شفافیت ندارند، چرا من نباید از آنها دفاع کنم؟
واقعیت این است که مجاهدین با زوری که از ایدئولوژی اسلامی و پولشون نشات میگیره از کودکی روی جان و روان ما سوار شدند و هنوز هم می خواهند بخاطر جدایی ما از سازمان، ازمون انتقام بگیرند.
من حرفهایم رو می زنم چون نمیخواهم کینه ای بشم، من نمیخواهم شبیه مجاهدین بشم، خمینی انقدر جنایت کرد که مجاهدین را کینه ای و شبیه خودش کرد، من نمیخواهم شبیه به هیچ کدامتان بشوم.

References

  1. ↑ آن کاترین سوینفورد لَمبتون (به انگلیسی: Ann Katherine Swynford Lambton)‏ (۸ فوریه ۱۹۱۲ – ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۸) پروفسور ایران‌شناسی در دانشگاه لندن. و پارسی‌دان انگلیسی و کارشناس تاریخ ایران در دوره‌های سلجوقیان، مغول‌ها، صفویان و قاجاریان و پژوهشگر برجستهٔ مسائل ایران بود.او مدتی وابستهٔ مطبوعاتیِ سفارت بریتانیا در تهران و نیز از مأموران برجستهٔ سازمان‌های اطلاعاتی بریتانیا در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی در ایران بود که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقش داشت. بر اساس روایت روزنامهٔ تایمز لندن لمبتون در دوران جنگ دوم جهانی در وقایعی که منجر به خلع رضاشاه از سلطنت شد، نقش مهمی داشت و در رساندن خبرهای ایران به بخش فارسی بی‌بی‌سی فعال بود
    Edit

انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟
فوریه 8, 2022
بقلم داود باقروند ارشد
پیشگفتار
چهل و سه سال از 22 بهمن 1357 میگذرد. جامعه متشتت خارج کشور و البته بعضا در داخل کشور بحث هایی از قبیل، اشتباره بودن سرنگونی نظام پهلوی، و مقصر جلوه دادن آن نسل، درست بودن سرنگونی نظام پهلوی، اما به انحراف رفتن آن، یا دزدیده شدن انقلاب، و انواع و اقسام نظریه های مقصر شمردن و رفع اتهام بازاری داغ دارد. اما امان از اینکه کسی جرات کند بگوید. تاریخ یک ملت و مسیرهایی که طی میکند حاصل عوامل متعددی است که ریشه در نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، مذهبی دارد که برای سالیان در میانشان نهادینه شده است. در بررسی تاریخ چندین هزار ساله میهن ما نشان میدهد که حتی عوامل بنیان کن خارجی چون حمله مغول و اعراب چه برسد به استعمارنوین حداقل در مورد ایران ما نتوانسته است در 2500 سال گذشته این کشور و مردمش را تغییر ماهیت-ایرانیت بدهد. تغییر ناپذیری ما متاسفانه جنبه های منفی نیز دارد که همواره دشمنِ حاکمان دیکتاتوری هستیم که طی 2500 سال گذشته با سرنگونی دیکتاتور قبلی، جایگزین کرده ایم. و با سماجت تمام در رویکردهای خود به ادامه این سیکل معیوب اصرار می ورزیم. البته این رویکرد مانع از این نمی شود که نسلهای جدید، نسلهای قدیمی را بخاطر سرنگون کردن نظام قبلی مقصر نشمارند!!!!
متاسفانه مقصر شمردن نسلهای گذشته توسط نسلهای نو در بنیان خود محتوایی ارتجاعی و عقب گرایانه نیز دارد. چرا که بجای ارتقاء آنچه نسل گذشته ساخته یا کسب کرده یا بنیان نهاده با همه معایبی که بتوان امروز برایش شمرد، با مقصر خواندن آن نسل، بازگشت و تصحیح اشتباه را القاء میکند که از روحیات نو آوری بر نمی خیزد بلکه در فقدان هرگونه روحیه و انگیزه و تلاش برای ساختن و بنیان نهادن جامعه ای نو، به راحت ترین انتخاب یعنی بازگشت به کهنه و تصحیحِ “اشتباه” نسل گذشته بسنده میکند. و این همان سیکل معیوب 2500 ساله ای است که در فوق آمد. برای اشراف به خودمان نمی خواهیم خیلی بدور برویم. تاریخ معاصر ما از مشروطه به بعد تا به امروز تصویر روشنی به ما میدهد. در مقایسه نسل گذشته با نسل جدید باید متاسفانه به نگاتی اشاره کرد که دلپذیر نیستند.
مقایسه ای اجمالی بین نسل گذشته مقصر و نسل جدید
نسل گذشته که سیستم پهلوی را سرنگون کرد، ایرادات بسیاری داشته و دارد. اما در مقایسه با نسل جدید که بسیاری از ایرادات نسل قدیم را بدرستی برجسته میکنند، خود در شرایط بهتری قرار ندارند، بلکه حتی برعکس اگر قرار باشد امتیازداده شود میتوان موارد منفی زیر را برای نسل جدید نسبت به نسل قدیم برشمرد،

  1. قدیمی ها در پیگیری سرنگونی سلطنت پهلوی هیچگاه به عقب نگاه نکردند، از جمله خواستار بازگشت قاجاریه شوند.
  2. اما نسل جدید در مخالفت برحق با جمهوری اسلامی بدنبال سلطنت هستند که رو به عقب است.
  3. قدیمی ها هرگز در بوق و کرنا نکردند که چرا قدیمی تر ها آنها را از چاله قاجار به چاه رضا خان و… گرفتار کردند، بلکه خود آستین بالا زدند و تلاش کردند نقیصه را آنگونه که فکر میکردند درست است رفع و رجوع کردند.
  4. جدیدی ها در اساس در آه و ناله و شکایت از قدیمی ها گرفتار مانده اند.
  5. قدیمی ها در مخالفت با شاه، خواستار آزادی های دمکراتیک و استقلال کشور در یک جمهوری بودند.
  6. نسل جدید در مخالفت با رژیم حاضر خواستار دمکراسی هستند که با دخالت ابر قدرت های اسعتماری برپا شود آنهم نه در یک جمهوری بلکه در یک رژیم سلطنتی.
  7. قدیمی ها برای کسب آنچه می خواستند، آستین بالا زدند و وارد مبارزه سازمان یافته شدند، هرچند بعضی به غلط مبارزه مسلحانه را برگزیدند.
  8. نسل جدید برای خواسته های خود حاضر نیست چاره ای بیندیشد.
  9. قدیمی ها بدلیل اختناق کاملی که ساواک در داخل کشور گسترده بود، و نبود اینترنت و… خارج کشوری هایش فعالانه با محور قراردادن مبارزات داخل کشور، در صحنه بین المللی در اتحادی گسترده بعنوان کمکی داخل کشور(کانون مبارزه)، نقش پشتیبان و اطلاع رسان جهت شکستن تور اختناق پهلوی را بازی کردند.
  10. نسل جدید خارج کشوریها، نه تنها این نقش را بازی نمیکنند با محور قرار دادن خود در مبارزه!، سالیان مبارزات داخل کشور را طعن و لعن میکردند، بلکه در اوج وقاحت همچون مسعودرجوی و دنباله روهای ایدئولژیک او حتی داخل رفتن را نیز ضد مبارزه می شمارند.
  11. قدیمی ها در خارج کشور، بدرستی با قدر شناسی، مبارزان داخل کشور را رهبری جنبش می شمردند.
  12. نسل جدید خارج کشوریها، نه تنها قدر شناس نیست که نقش رهبری را در 5 تا 12 هزار کیلومتری کشور برای خود قائلند!
  13. قدیمی ها در خارج کشور برای داخل کشور تعین تکلیف نمی کردند.
  14. جدیدی ها در خارج کشور ضمن راحت خارج کشور، با عتاب و خطاب قرار دادن داخل کشور، تعین تکلیف میکنند که، رای بده، رای نده، تظاهرات کن، کشته شو ولی تظاهرات را متوقف نکن، چرا تا سرنگونی رژیم تظاهراتتان را ادامه ندادید!!! چرا بر نمی خیزید؟… چرا این شهر بلند شد دیگری نشد؟ و….
  15. قدیمی ها برای داخل کشور احترام عمیقی قائل بودند. و از این رو می توانستند آنها را درک کنند و نبظشان با نبض داخل میزد.
  16. جدیدی ها سالهاست که داخل کشوری ها را در خواب، خسته، دنبال منافع خود، … با انواع انگ ها مورد بی احترامی قرار میدهند.
  17. قدیمی ها ضمن نفی سلطنت پهلوی توانسته بودند، یک پارچگی کشور را برای خود تضمین کنند.
  18. نسل جدید هنوز نتوانسته است این کیفیت را بدست آورد. وبا انواع ملت گرایی های استعماری کشور را به ورطه تجزیه می کشاند. و هیچ یک پارچگی و اتحادی در مبارزه با این زمزمه های تجزیه طلبی مشاهده نمیشود.
  19. قدیمی ها علیرغم اختلافات عمیق ایدئولژیکی-سیاسی که داشتند، از مذهبی دو آتیشه، تا مذهبی های ملی، مذهبی های متمایل به مارکسیسم ومارکسیستها از انواع و اقسام آنها، همگی توانستند به یک اتحادی برای سرنگونی شاه برسند.
  20. نسل جدید، بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن فاصله نوری با هرگونه اتحاد و همبستگی دارد.
  21. قدیمی ها هیچگاه خود را به دشمنان ایران وایرانی نفروختند.
  22. نسل جدید در سبق گرفتن از همدیگر برای خود فروشی به اجانب هیچ آبرویی برای ایران و ایرانی بویژه در خارج کشور، باقی نگذاشته است. از مسعود و مریم، رجوی گرفته که سردمدار خود و وطن فروشی هستند، تا رضا پهلوی، تا عناصر نا چیزی که افتخارشان عکس گرفتن با دشمنان ایران و ایرانی و یا التماس کنندگان به آنها برای بمباران کشور هستند.
  23. نسل قدیمی ها هیچگاه دستشان به خون مردم ایران آلوده نشد.
  24. نسل جدید، حداقل در مورد فرقه رجوی نه تنها دست به کشتار جوانانی که در مرزها درحال دفاع از کشور بودند زدند، بلکه خود در درون تشکیلاتشان داغ و درفش و زندان و شکنجه براه انداختند.
  25. نسل قدیم در قبال آدم کشی های درون تشکیلاتی مجاهدین در سال 1354 به رهبری تقی شهرام، موضع گیری داشتند.
  26. نسل جدید در قبال کشتار مجاهدین از جوانان ایران در مرزها، زندان و شکنجه و قتل درون تشکیلاتی ، تجاوز به کودکان توسط اعضای مجاهدین و تجاوز سیستماتیک به زنان مجاهد توسط مسعودرجوی و مهمتر از همه خود فروشی به عراق، عربستان، اسرائیل با افشای پروژه های اتمی رژیم یا سکوت کرده است یا با آنها که آنرا بشدت رد کرده اند به مقابله پرداخته اند.
  27. نسل قدیم به یمن! حاکمیت اختناق مطلق خاندان پهلوی، با سانسور نشریات و روزنامه ها و اخبار و فقدان کتاب های آگاهی بخشی که روبرو بود، که حتی در صورت یافتن کتابی مفید، فرد باید پیه دستگیری و زندان و شکنجه ساواک را با حمل و یا خواندن آن بجان می خرید. منجر به نرخ بسیار نازل کتاب خوانی شد، بی سواد ماند.
  28. نسل جدید اما به یمن اینترنت و در دسترس بودن هرگونه کتاب و مجله و اطلاعات از هر موضوعی ازسراسر جهان، کماکان با نرخ پائین کتاب خوانی بی سواد باقی مانده است.
  29. نسل قدیم دنبال رو بود. اما حداقل دنباله رو گروهها و تشکلهایی بود که با وجود همه ایراداتی که داشتند، استراتژی و مبارزه ای را سازمان داده بودند و بهای سنگین آنرا با جان و خون خود نیز می پرداختند، و در آن دوران (تاریک خانه اختناق شاهنشاهی از یکطرف و تبلیغات جهان دو قطبی) که فقط شعارهای جذابشان شنیده میشد، چاره ای جز دنباله روی نداشتند و دنباله روی کردند.
  30. نسل جدید، امروزه دنباله رو هست، ولی دنباله رو افرادی یک لا قبا، که آشکارا وطن فروشی میکنند.
    چـــرا ایران در موقعیت امروزیش است
    این گفتار دفاع از هیچ گذشته و حاضری و نسلی و قشری یا فرد وافراد خاصی نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی [1] وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها [2] در مشروطه ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و مدارک بجای مانده و کتب نگاشته شده و حتی اعترافات داوطلبانه خود این عزیزان در سالخوردگی، همگی حاکی از وجود انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمع های شخصی و سیاسی بوده اند. بلکه با رویکردی تاریخی، روبرو شدن با واقعیات تلخ و بعضا شیرین خودمان (ایران و ایرانیان) چه در میان مردم ایران و چه بویژه نخبگان آن “یعنی آنچه بودیم و هستیم” میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و بدور از توهمات و خود فریبی های عامه پسند بی محتوا و یا نفرت و کینه ورزی های کور به چنان درکی ازآنچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم باشیم، برسیم که قادر شویم آرمان هایمان را بدرستی اولویت بندی و مرحله بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آنها را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله به مرحله بدانها جامه عمل بپوشانیم. مهم تر اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده دستآوردها را از گزند آن تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه علیرغم دست یابی به مشروطه چه به دلایل «نهادهای رایج» در کشور[3] و چه بدلیل سوء استفاده استعمار انگلیس و سپس انگلیس و آمریکا از این نهادهای رایج، ابتدا رضاخان/شاه و سپس فرزندش محمدرضا شاه را بر ما حاکم کردند. تا در تداوم آن نهادها علیرغم شعارهای تمدن های بزرگ و … عقب ماندگی و استبداد نیز تداوم یابند، طوریکه امروزه نیز کماکان در جمهوری اسلامی دست و پا میزنیم و از روز استقرار آن مردم ایران یک روز خوش نداشته اند. با وجود این برنامه های آتی استعمار با اتکاء به همان «نهادهای موجود درونی» خواب بازگشت به اسلامی بسا بسا خشن تر و بی رحم تری همچون “جمهوری دمکراتیک اسلامی“!!! و یا بازگشت به سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان و حتی بدتر که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله دارد، آشکارا برای مردم ایران تدارک میبینند.
    تازه ترین شواهد از اهداف استعمار، همین چند روز قبل بود که اسرائیل برای نیروی در خدمتش “فرقه رجوی و رهبران آن مسعود ومریم رجوی” برای ده ثانیه با حک کانال یک رژیم تبلیغ نمود. بلافاصله بعد از این اقدام سخاوتمندانه ارباب، و از ذوق و شوق زاید الوصف ناشی از مطرح شدن بعد از ایزولاسیون چهل ساله در میان مردم، شاهد واکنش قدرشناسانه مسعود و مریم رجوی از ارباب اسرائیلی در یک اقدام بی سابقه از انعکاس اخبار اسرائیل بویژه موضع گیری نخست وزیر آن آنهم با عکس بزرگی از نفتالی بنت در صفحه اصلی سایت ننگین شان بودیم. اینگونه محتوایی که رجوی سالیان پنهان میکرد را آشکار نمود.
    مضحک اینکه، وقتی در ادامه افشاگری نگارنده بعنوان یکی از مسئولین سابق بخش کامپیوتر و دانش دیجیتال آن فرقه و اشراف به اینکه چنین حک نه در حد دانش و نه امکانات فرقه رجوی نمی باشد، بنابراین ربطی به فرقه رجوی ندارد و کار اسرائیل است، و افشای اقدام تشکرآمیز رجوی با نشرِ عکس نخست وزیر اسرائیل برای اولین بار، بعد از 5 ساعت مسعود و مریم رجوی با عقب نشینی فضاحت بار عکس نخست وزیر رژیم اشغالگر را با عکسی از مذاکرات وین جایگزین کردند. تا شاید آبروی رفته را به جوی باز آرند.

عطف به این واقعیتِ تلخ از عمقِ میهن فروشی در به اصطلاح آپوزیسیون شاهدیم است که باید بخاطر سپرد که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند، توسط ایرانیانی همچون رجوی ها، رگ زده شدند. همانگونه که امروزه نیز رجوی هر مخالف و منتقدی را چه در درون خود و چه بیرون خود با ترور سیاسی رگ میزند. بنابراین، هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، فساد و اعدام و نقض حقوق بشرو… کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است نباید فریب دهد، چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند.

مطالب مرتبط:
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟

ما ایرانیان باید به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و سلطنت طلب ها، کور کورانه و از سر نفرت و کینه بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایک های بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتن های کورکورانه بـــدون نــقــد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم. و در یک کلام، درِ کارخانه تولید «نهادهای سیاسی استثماری» و «مستبد سازی» را برای همیشه گِل بگیریم. والا چه با جمهوری اسلامی از هر نوع و رنگش، ویا سلطنت، جمهوری، سکولاریسم، با سوسیالیزم و…هیچ سرنوشتی جز همان سیکل معیوب 2500 ساله گذشته نخواهیم داشت. هرآنکس که مایل است میتواند یک شمائی ازتشت در ایران آینده را در تشتت امروز خارج کشور ملاحظه کند. تنها با این تفاوت که در آینده سلاح بر دست خواهند داشت، از طریق حذف رقیبانی که حتی در اوج ضعف و نیاز مطلق در خارجه نیز دست نیاز جهت وحدت بسویشان دراز نکردند با تبدیل ایران به لیبی و… به کسب یکه تازانه قدرت خواهند پرداخت.
با تجربه بیش از چهار دهه خونین در کانون مبارزه سیاسی-نظامی، و کسی که نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها ازنزدیک نظاره گربوده، شاهد گرفتار شدن نسل هایی از ما ایرانیان توسط فریبکاری های تاریخی قدرت پرستان در پس انواع شعارهای درظاهر مترقی و چپ روانه و به مسلخ برده شده اند. ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ نهادهای هزارساله تاریخ ما است که در دور باطلی ما را نگهداشته است.
باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمال و آرزوهایمان میخواهیم باشیم، “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر (فرهنگ نهادهای استثماری) به ایدئولژی و تفکر انسانی، جامعه ای با نهادهای فراگیرسیاسی و اقتصادی، با همزیستی، احترام به قانون، حکومتِ قانون، پلورالیسم ضد استبداد قانونی (استبداد اکثریت با اتکاء به قانون براقلیت)، با آزادی (همه ایرانیان) و البته با استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.
مقدمه
امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، با وجود این، بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد آن بنام انقلاب و سرنگونی اما به کام قدرت پرستان جدید بار دیگر خلقی را در دور باطل چه کنم چه کنم و چرا کردم نگهدارند. در صورتیکه با یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه میتوان به درکی درستی از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران
حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران، که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از سقوط ساسانیان صفویه بعنوان یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.
پادشاهان صفویه با سابقه سنی گری صرفا جهت جدا کردن ایران و ایرانی از حاکمیت خلفای اسلامی و دادن هویت مستقل ایرانی بدان (تشیع را با خشونت تمام به دین رسمی ما تبدیل کردند) بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، برای هزاران سال (قبل و بعد از اسلام) دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در هیچ یک از امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.
همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز تحت امر پادشاه (نه در قالب رعیت) بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است. به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود می پذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.
تا قبل از پیروزی مشروطه ، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است در ایران نبوده. در نتیجه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و «رعیت» امروز«ملت یا مردم» بعنوان بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده، روحانیت بوده است.
نقطه عطفِ نهضت تنباکود
در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [4] نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان دلیر ایران نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.
این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی و البته مذهبی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.
روحانیت و انقلاب مشروطه
پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان روسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [5] بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه برای اولین بار در تاریخ ایران نهاد “مردم “ و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.
هرچند که مخالفتهای جدی نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) بر اساس تحریک و تامین مالی وحمایت دربار و منافع شخصی، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبری کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود. طوریکه مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروی قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه، جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.
نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[6]
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت
با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران صورت گرفت. کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نمی آمد. اینگونه بود که روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت استبدادی با روحانیانی که بخدمت استبداد در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه با اعدام شیخ به اعتبار خود در میان مردم افزود.
نقش رهبران سکولار در مشروطه
تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، وحسن تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).
نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء مشروطه و مشروطه طلبی نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:
“ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325
علیرغم این اقرار آشکار، اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد قدرتمند سیاسی حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد، از مظفرالدین شاه با اتکاء به قدرت مذهبی روحانیت و باورهای مذهبی خود شاه، امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه پسرش محمدعلی شاه، دربار و بویژه سفارت روسیه تزاری دشمن قدر مشروطه و انگلیس مقابله کند، و با حمایتی سیاسی-عقیدتی که از مبارزه مشروطه خواهان به رهبری سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند، مشروطه را از مرگ حتمی نجات دادند. حتی آنها از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد که با چندین هزار نیرو برسر راهش برای فتح تهران به قم رسیده بود، اما توسط گنسول های روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را نمی دادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسول های بیگانه و اقدام به فتح تهران را از مراجع تقلید نجف گرفت تا توانست بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شود و اینگونه مشروطه پیروز شد. یعنی قدرت نهاد روحانیت نه تنها مذهبی و سیاسی و اجتماعی بلکه حتی در مواقع لزوم بعنوان قدرت نظامی به کمک مشروطه آمد. [7]
و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن دشمنان قدر قدرت مشروطه در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چندین هزار ساله ایران بلا جایگزین بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب (نهاد روحانیت) در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر. [8]
بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه و خواست شاه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروه هایی که به عمل نظامی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاهای کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه قدرت مذهبی، سیاسی واجتماعی نهاد روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.
سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه

شاه در عاشورا
دشمنی اسرائیل با ایران1
ولیعهد و فرح در حرم
نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم شاهان و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.
ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت یا حتی موافقت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفت شان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.
شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” چه توسط رهبران سکولار و چه توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلمات یکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).
معیارهای دوگانه
بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریم ها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود را نقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند را توجیه کنند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.
اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبتِ قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی قاجار وار متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.
از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. ولی نقش دولت های خارجی نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی می پنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار ناتوانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول 1357 بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.
اما چرا خمینی؟
در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی، سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافت.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد اقتصادی-اجتماعی و تشکیل یک طبقه با نفوذ در ایران، انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)
درخشش خمینی در تحولات سیاسی
اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحران هایی مهم بخش های گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [9] و در سالهای منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.
از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند. عینا همان شرایطی که امروزه نیز بر کل جامعه ایران بویژه در خارج کشور حاکم است.
میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.
پیش زمینه های گسست اجتماعی
گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و خانواده شان نمود.
روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشند.
سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته
حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و اتوریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتری خودرا در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.
همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای می گذارد. بدین معنا که دارندگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند همچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانایی او را در اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم، مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.
حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (نهادهای دمکراتیک مانند مجلس و نهاد قضایی مستقل و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور، بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا نهادهای دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.
خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب؛ “اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر” و “اتوریته کم و بیش مدرن ولی استبدادی-نا مشروع محمدرضا شاه”، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمین هایی زبانی نشان دهد.
که هم برای اتوریته پدرانِ سنتیِ وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی می فهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.
گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.
در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچون ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.
از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.
نتیجه گیریها:

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست می پنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی ما ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران مطلع بودند و نقش آنها را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بودند.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی و در هم ریخته برخلاف دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلک تری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کننده و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده بلکه با وجود تشکل های سابقا سیاسی که با وطن فروشی به دشمن خارجی و بطور مشخص صدام حسین و شرکت در کشتار مردم ایران در مرزها برای این دشمن خارجی چنان نفرتی از آپوزیسیون ایجاد کرده که، شانس برخاستن یک گروه براستی مبارز را نیز برای دهه های آتی منتفی کرده، تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت، که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه، خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمان های دروغین مبنی بر اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای همتراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست، این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است، بلکهفقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی وقتی در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی و سپس وطن فروشی و کشتار ایرانیان برای دشمن متجاوز توسط رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که به ننگ مسعودرجوی آلوده نشدند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت لطمه خودره اش را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [10] بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود چه کرد؟!!!
    چاره ایران تا آنجا که به حاکمیت برمیگردد، به رسمیت شناختن خواسته های مشروع مردم ایران (آزادی، دمکراسی و حقوق بشر و یک زندگی شرافتمندانه و درخور انسان امروز) پایان دادن به سوء مدیریت ها، اختلاص ها، بی عدالتی ها، تعامل با جهان ضمن حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور. و تا آنجا که به مردم ایران برمی گردد در تولید آزادی در داخل کشور بدست خودشان متکی به نهادهای مدنی، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود.
    داود باقروند ارشد
    بهمن 1400
    References
  9. ↑ سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست.
  10. ↑ سید حسن تقی‌زاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیده‌ای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زاده‌ای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ‌ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933) نقش داشت و تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست.
  11. ↑ نهادهای سیاسی و اقتصادی استثماری نهادینه شده در تاریخ گذشته ایران. این نهادها (Institutions) قواعد و سننِ مناسبات در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  12. ↑ اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه مطرح کرد. سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه‍.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینه‌سازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخست‌وزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد. ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عده‌ای از سرمایه‌داران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایه‌ی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید.
  13. ↑ مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق می‌شود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب می‌آیند.
  14. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]
  15. ↑ تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106
  16. ↑ روحانیت بویژه مدرس بعد از مشروطه؛ مدرس از سرآمدان مخالف استبداد :در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش (مبنی بر اینکه به ائمه اطهار وصل است) و ضعف شخصیتی و اطرافیانش، نه تنها محدودیتهای اعمال شده توسط پدرش را برداشت، بلکه تلاش کرد آنها را تقویت نیز بکند، و اینگونه نهاد روحانیت دوباره تقویت شدند.مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج./مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت/از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون/مخالفت با قرارداد استعماری 1919 سید ضیاء طباطبایی/سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس/مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان/دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او./رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که: “چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید”. . مدرس در جواب گفت: “به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت”. مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.
  17. ↑ وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه ‌پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفت‌هایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهم‌ترین مخالفان این طرح‌ها، روح‌الله خمینی بود.
  18. ↑ مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها – قسمت اول
ژانویه 17, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات در شش قسمت تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت اول
مقدمه
موضوع عدم توسعه کشورهای بسیاری در جهان نسبت به کشورهای توسعه یافته ای همچون انگلستان، آمریکا، ،فرانسه، ژاپن، آلمان و …طی نزدیک به دو قرن گذشته که توانستند طی یک جهش از نظام کهنه فئودالی به جهان صنعتی-سرمایه داری بر جهان مسلط شوند، همواره بعنوان یک چالش ملی ما و مشغله ذهنی روشنفکران و سیاستمداران و فرهیختگان و… کشورهای توسعه نیافته بوده است. چالشی که در ایران با سوال بسیار معروف عباس میرزا از ژوبر نماینده فرانسه در اردوگاه جنگی اش که پرسیده بود:
“نمی‌دانم این قدرتی كه شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط كرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح كردن و بكار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنكه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و به‌ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصل‌خیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا كمتر است؟ یا آفتاب كه قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما كمتر از شماست؟ یا خدایی كه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یكسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌كنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بكنم كه ایرانیان را هشیار نمایم.” سوال عباس میرزا از ژوبر فرانسوی
ثبت تاریخی شد اما پس از گذشت 200 سال کماکان بی پاسخ مانده است! سوال عباس میرزا ناظر بر یافتن پاسخی به ” سوال چرا ما پیشرفت نکرده و نمی کنیم و چگونه می توانیم پیشرفت کنیم؟ بود. اما عباس میرزاها، امیرکبیرها، مصدقها، رضا خان ها و محمدرضا شاه ها فارغ از نیات قلبی شان هرکدام، در بیان خواستار پیشرفت کشورو بهروزی ملت ایران بودند، هیچگاه به نتیجه نرسید. درمیان مدعیان راست گوی، از آنجائیکه در تمامی تلاش ها به مانع یا موانع اصلی توسعه پرداخته نشده، همواره شکست خورده. در بقیه موارد همچون زمان رضا شاه و فرزندش نتایج معکوسی نیز داشته است.
امروزه با سرعت سرسام آوری که تحولات جهانی بخود گرفته است طوریکه بدرستی میتوان عصر حاضر را عصر هبوط سوم بشریت و عصر جهان و جوامع شبکه ای نامید، ضرورت و جدیت یافتن پاسخ برای سوال عباس میرزا را صد چندان نموده است. مبادا بازماندنِ دوباره از قطار توسعه جهانی ناشی از جهش حاضر(هبوط سوم بشری)، آنچنان از ما جلو بیفتند که اینبار بطور بازگشت ناپذیری به عقب ماندگی پایدار با به بردگی نوین کشیده شدن توسط آنها نیز، دچارشویم!
این نوشتار تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است. در مجموعه مقالاتی که بدنبال هم خواهند آمده، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو را قانع کند. بلکه هر قسمت از این مقالات انعکاس بخشی از پازل بغرنج عدم توسعه (اگرتوانسته باشد) را تکمیل میکند. تا با قرار گرفتن در مسیری جدید فکری با مطالعات بیشتر به عمق مسئله بیشتر و بهتر پی برده شود. تا پدیده ای را نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
انقلاب صنعتی عامل توسعه و پیشرفت غرب
قبل از انقلاب صنعتی در انگلستان، ملل جهان بطور کلی تحت نظامهای سیاسی پادشاهی و نظم اقتصادی فئودالی در یک تعادل نسبتا پایدار اقتصادی و البته سیاسی برای قرنها زیسته بودند. هرچند که اختلافاتی بین نظم های سیاسی-اقتصادی موجود کشورهای جهان در غرب و شرق آن وجود داشت. اما در اکثر قریب به اتفاق کشورها قدرت در دست عده ای از اشراف و زمینداران بود و «مردم-رعایا» نیز جز بردگی و کار در زمین های فئودالها و جنگجویان زمیندار حتی بعنوان جزئی از زمین نقش و حقوق دیگری نداشتند. کشورها نیز اختلاف چندانی در توان صنعتی، نظامی و تکنولوژیک نداشتند. انقلاب صنعتی در غرب و بطور مشخص در انگلستان چنان تحولی ایجاد کرد که به یکباره آنها را بر کشورهای کمتر توسعه یافته و یا توسعه نیافته بطور کامل مسلط نمود.
دلایل ارائه شده برای توسعه و عدم توسعه
دلایل بسیاری برای این جهش در غرب و آن عقب ماندگی در شرق و یا کشورهای توسعه نیافته توسط بسیاری از افراد و سازمانها و بنیادهای اقتصادی و سیاسی و … عنوان شده است. دلایلی مانند، «جغرافیا»، «فرهنگ»، «مذهب»، «پروتستانیم»، «غفلت سیاستمدارن»، «کمبود دانش اقتصادی»، «استعمار»، «خیانت نخبگان سیاسی»، «سیاست های بد اقتصادی»، «ژن و نژاد برتر»!.. از جمله آنهاست. (در قسمت های آینده این مجموعه مقالات تک تک این علل با نگاهی به تاریخ کشورها مورد سنجش و راستی آزمایی قرار گرفته است.)
راه حلهایی نیز برای برون رفت از عقب ماندگی مانند، «ریاضت های اقتصادی»، «خصوصی سازی»، «جذب سرمایه(سرمایه گذاری) »، «آزاد سازی حساب سرمایه»، «نرخ ارز شناور»، «کاهش اندازه دولت»، «استقلال بانک مرکزی»، …توسط بانک جهانی و صندوق بین المللی پول … به کشورها توصیه شده و میشود. اما تمامی این توصیه های بکارگرفته شده در کشورهای مختلف جهان از آمریکای لاتین تا آفریقا و… در عمل یا اجرا نشده و یا اگر شده به نتایجی بسا وخیم تر از وضع گذشته انجامیده است. تاکنون علم اقتصاد هیچگاه نتوانسته بود توضیح قانع کننده ای برای نابرابری در جهان بیابد. آنهم فقط به این دلیل که مسائل سیاسی را حل شده فرض میکرد. به زبان ساده تر، مسائل سیاسی و موانع سیاسی برسر راه توسعه و… را در معادلات و بررسی های خود نه تنها وارد نمیکرد که آنها را حل شده می انگاشت. در مطالعات جدید اقتصاد دانان با اشراف به این کمبود توانسته اند این مانع تاریخی را کنار بزنند.[1]
رابرت موگابه[2] یک “ملی‌گرای “آفریقایی و یک “سوسیالیست” که نگارنده او را از زمانیکه در مدرسه اقتصاد لندن[3] از یک سالن متناوبا برای مبارزات سیاسی و سخنرانی، او برای استقلال کشورش و ما علیه استبداد محمد رضا شاه استفاده میکردیم میشناسد، وقتی رئیس جمهور زیمبابوه شده بود، تصمیم گرفت توصیه های بین المللی، و استقلال بانک مرکزی را در سال 1995 بکاربگیرد. پیش از آن نرخ تورم 20% بود، در 2002 به 140%، در 2003 به 600%، در 2007به 66000% و در 2008 به 230میلیون % رسید. طبعا در کشوریکه رئیس جمهورش حتی برنده جوایز بلیط بخت آزمایی بود! انتظاری جز این نمیتوان داشت.
آرژانتین به ضرب نهادهای بین المللی بانک مرکزی را مستقل اعلام کرد ولی دولت کسری بودجه را بجای استقراض از بانک مرکزی از بانک ها و صندوق‏های تامین اجتماعی و مردم تامین کرد. که اثرش فاجعه آمیزتر بود.
چرا مصر تا این حد فقیرتر از آمریکاست؟ درجریان بهار عرب در میدان «التحریر» قاهره، نوحه حامد جوان مصری میگوید:

“ما از فساد، ظلم و آموزشِ بد رنج می بریم. ما نظام فاسدی داریم که باید عوض شود”. نوحه حامد جوان مصری
مصعب الشامی جوان دانشجوی دیگر میگوید:
“امیدوارم تا پایان سال یک حکومت انتخابی داشته باشیم. آزادی های اساسی برقرار شود و با بر فساد که سراسر کشور را فراگرفته است نقطه پایانی بگذاریم”. مصعب الشامی دانشچوی مصری
محمد البرادعی نیز در توئیتر[4] خود نوشت:
“تونس: ستم+نبود عدالت اجتماعی+عدم پذیرش مسیرهای تغییر آرام= یک بمب ساعتی”. محمد البرادعی
سرنوشت امروز مصر را میدانیم دوباره به استبداد نظامی و سرکوب توسط نیروهای امنیتی بازگشته است.

مطالعات جدید نشان میدهد که هرکجا شکوفایی اقتصادی به بار می نشیند الیگارشی رخت بر بسته و هرجا اقتصاد زمین خورده الیگارشی حاکم است. تجربه کشورهای مختلف از اروپای شرقی و شوروی سابق گرفته تا آفریقا و آمریکای لاتین مسجل ساخته است نمی توان در حکومت های اندک سالار با سرمایه گذاری های دولتی، حمایت از صنایع داخلی، خصوصی سازی، آزادسازی قیمت ها، تجارت آزاد، و… گامی به سوی بهبود عملکرد اقتصادی برداشت. مسئله اقتصادی همه کشورهای در حال توسعه مهار الیگارشی است. نظریه جدید مدعی است اگر اقتصاد و اقتصاد دانان میخواهند به مردم کمک کنند باید رمز مقابله با الیگارشی را شناسایی و با سیاست های اقتصادی زمینه محو الیگارشی را فراهم نمایند. گریز از پرتگاه تنها با هشیاری و توانمندی مردم امکانپذیر می شود.
سرنوشت کشورها بر سر «دو راهــی سیــاسـتمدار»
دانشمندان علوم سیاسی-اقتصادی [5] در بررسی قریب به اتفاق کشورهای توسعه نیافته دریافتند که، علت اجرای نادرست سیاست های اقتصادی و شکست کشورها در نیل به توسعه و پیشرفت و ایجاد رفاه در یک کشور، در واژه ««دوراهی سیاستمدار»» نهفته است. سوالِ بر سر دوراهیِ «حفظ کارایی یا حفظ حکومت گروه خاص توسط سیاستمدار» میباشد. تاریخ عمده کشورها نشان میدهد که مشکل سیاستمدار عموما کمبود علم و دانش نیست. مشکل دو راهی «حفظ قدرت سیاسی از طریق قربانی کردن منافع عمومی» یا «تامین منافع عمومی و از دست دادن تدریجی قدرت سیاسی است.» این ««دوراهی سیاستمدار»»است که سرنوشت کشورها را تعیین میکند.
اما ساده انگارانه ترین رویکرد این خواهد بود که فکر کنیم مسئله عدم توسعه چند میلیارد (85%) مردم جهان به همین سادگی با کشف و بیان مانع ««دوراهی سیاستمدار»» حل میشود. رویکردهای ساده انگارانه ای که در گذشته نیز یکی از دلایل عمده عدم توسعه بوده است. در مطالعات جدید عواملی بررسی شده اند که هر ملتی باید متناسب با وضعیت خاص کشور خودش با پژوهش های چند رشته ای و مطالعات مشترک پاسخ های بهتری برای مسئله پیچیده عدم توسعه را فراهم کنند. تا در دوراهی ها، راه درست انتخاب شود. عوامل زیر اثرات تعین کننده در این مسیر دارند:
یک : اندک سالاری / رابطه دولت – ملت
دو : مقاطع تاریخی و حوادث هر کشور
سه : نهادهای «استثماری سیاسی و اقتصادی» در مقابلِ «نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی»
چهار: رسانه های آزاد
پنج : توسعه مبتنی بر تخریب خلاق
شش: توسعه مبتنی بر تغییرات فنآورانه
هتف: چرخه های صحیح تکاملی
هشت: انگیزش مردم برای حرکت و توسعه، خلاقیت و نو آوری
نه : ثبات و تمرکز سیاسی
نــهــادهـا

نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند،
1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند.
2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند.
3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
اندک سالاری
در بررسی عوامل رشد و موانع آن و چالشهای فوق ابتدا باید بر کشوریهایی که توانسته اند خود را به توسعه برسانند تمرکز کرد تا آنچه لازم است از آنها آموخت. سپس به کشورهایی که نتوانستند از این موانع عبور کنند نظر افکند که چرا در مقایسه نمیتوانند به توسعه دست یابند. در مسیر بررسی کشورها، محورهای فوق و زیر محورهای عمده دیگر درحد امکان تشریح خواهد شد. این مطالعات و نگاه جدید به معزل عدم توسعه کشورها نشان داد که بزنگاه های تاریخی، یک کشور را یا به دام اندک سالاری می اندازد یا به عبور از اندک سالاری منجر میشود. “ضمنا نشان میدهد که اندک کشورها توانسته اند از دام اندک سالاری بگریزند” [6] همانگونه که در حال حاضر نیز85% از مردم درکشورهای اندک سالار زندگی میکنند. علت ماندگاری اندک سالاری از نظر نورث و دیگر هم فکرانش، در مسئله ای بنام امنیت نهفته است.
در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به «اندک سالاری» میگردد. انحصار در تامین امنیت به انحصار در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند. آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی «مونارشی» یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، «اندک سالاری» بر جامعه حاکم می شود.
در اروپا شرایط طبیعی (آب فراوان، بعنوان مهمترین عامل تولید، کوه های مرتفع، و زمستانهای سخت بعنوان دژهای طبیعی نظامی) به گونه ای بود که قدرت های نظامی، محلی و متکثر بودند و میتوانستند در مقابل قدرت های نظامی اعم از ملی و خارجی از خود حفاظت کند. بنابراین تشکیل حکومت های محلی را در اقصا نقاط اروپا ممکن ساخت. به تعبیر “پل کندی” (Paul Kennedy)مورخ مشهور انگلیسی، “چنین شرایطی اروپا را به یک لحاف چهل تکه تبدیل کرد”. چنانچه پس از سقوط امپراطوری روم بیش از 420 دولت شهر در اروپا تاسیس شد. اما در سایر نقاط جهان از جمله در کشورهای شرقی مانند ایران حکومت های محلی به ندرت شکل گرفتند. زیرا شرایط اقلیمی اجازه مقاومت در برابر قدرت برتر داخلی و خارجی را نمیداد. آنچه سرنوشت اروپا را متمایز ساخت جلو گیری از “انحصار قدرت نظامی” بود تا آن که سایر شرایط امکان تغییر نظام سیاسی از اندک سالاری را فراهم ساخت.
مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688
جنگ های درازمدت داخلی درانگلستان [7] به آنها اثبات نمود که هیچ یک از فرادستان یعنی «پادشاه»، «اشراف زمیندار»و «تجار بزرگ» قابل حذف نیستند و در نتیجه به تاسیس نهادهایی منجر شد که صلح و آرامش را میان آنها برقرار ساخت. این نهادها امکان تعرض فرادستان به ویژه نظام سلطنتی و دربار را، به اشراف منتفی می کردند. این شرایط محصول تدبیر فردی نبود، بلکه نتیجه اجتناب ناپذیر تکثر قدرت نظامی در دست فرادستان به حساب می آمد.
جنگهای داخلی طولانی مدت در انگلستان، به «انقلاب شکوهمند 1688» (Glorious Revolution) [8] منجر شد. که در آن حاکمیت قانون میان فرادستان انگلیس را نهادینه کرد. این اندک سالاری گام بلندی در توسعه این کشور تلقی می شود. چرا که دادگاههای خاص تحت نظر پادشاه برچیده شد، هر استقراض و اخذ مالیات نیازمند تصویب پارلمان شد، تمام مراجع قانونگذاری حذف و پارلمان تنها منبع وضع قانون گردید. در چنین شرایط برقراری حاکمیت قانون (آنهم تنها برای فرادستان و نه عموم مردم) بود که به تحولات اقتصادی شگرفی منجر گردید و زمینه ساز و ظهور انقلاب صنعتی شد.
این سیستم “اندک سالاری قانونمند” با همه محاسنی که برای انگلستان داشت، هنوز فاصله زیادی تا مردم سالاری یا دمکراسی داشت. بیش از دو قرن طول کشید تا به تدریج گام هایی برای تبدیل جامعه اندک سالار انگلستان به جامعه مردم سالار بردارد. این مردم سالاری محصول فشارهای مردم برای دستیابی به حق رای و ترس فرادستان برای از دست دادن قدرت بود. نبرد قدرت میان فرادستان و شهروندان در انگلستان گذر از اندک سالاری را ممکن ساخت. یعنی بعد از شورش لودیت ها درسالهای 16-1811، شورش اسپافیلدز1816 [9]، شورش منجر به قتل عام پیترلو1819، [10]، شورش های سوئینگ 1830[11]، تا سرانجام در سال 1832 بود که حکومت برای جلوگیری از انقلاب، حاضر به اصلاح قانون انتخابات شد.
براساس قانون 1832نیز فقط 14% مردم آنهم بر اساس دارایی و مالیات های پرداخت شده هر شخص حق رای پیدا کردند. قانون انتخابات در سال 1867پس از سه سال شورش حق رای به 30%مردم تغییر کرد، درسال 1884بدنبال شورشی دیگر به 60%مردم (آنهم فقط به مردان) حق رای داده شد، و در سال1918 به پاس ایستادگی مردم در جنگ جهانی اول تنها به همه «مردان» حق رای داده شد، ودرسال 1928 سرانجام زنان نیز حق رای گرفتند. این مسیری نسبتا آرام و تدریجی اما مستمر رو به جلو در جهت بهبود قوانین بنفع مردم سالاری بوده است که انگلستان بعد از «انقلاب شکوهمند 1688» طی بیش از 250سال توانست به دمکراسی برسد.
اما دیگر کشورهای در حال توسعه و حتی توسعه نیافته مانند ایران اینگونه نبودند و حرکتهای پاندولی داشته اند. اندک سالاری فرومی ریزد، مردم سالاری مستقر میشود، و مجددا اندک سالاری حاکم میگردد. نزدیکترین نمونه، انقلاب مشروطه در ایران و استقرار اندک سالاری قانونمند، و بازگشت به استبداد رضا خان.
آرژانتین نیز درطی 100سال اخیر این نوسان را تجربه کرده است. درسال 1912 با انقلابی فراگیر حق رای همگانی به دست آمد. اما نظام آرام آرام بسمت دیکتاتوری رفت. تا در سال 1930 نظام پارلمانی کاملا واژگون شد. در سال 1946 مجددا دمکراسی برقرار شد و در سال 1955سرنگون شد. در سال 1973 مردم انقلاب کردند ودر سال 1976 حکومت نظامی پینوشه برقرار شد. سرانجام انتخابات آزاد در سال 1983 برقرار شد.
چرا آرژانتین نتوانست مسیر آرام و تدریجی انگلستان را طی کند؟ پاسخش را باید در همان رابطه “فرادستان با یکدیگر” و “رابطه آنها با شهروندان” جستجو کرد. در جوامع مدرن امروزه تعدد نیروهای نظامی دردست فرادستان قابل تصور نیست. بنابراین در آرژانتین هرچند شهروندان در برهه های متعددی قدرت را از فرادستان می گیرند اما پس از هر انقلاب، حذف بخشهایی از فرادستان آغاز میشود، طوریکه نظام مونارشی حاکم میشود. سپس سرکوب شهروندان عادی با تکیه به نیروهای امنیتی دردست فرادستان آغاز میشود. در انگلستان قرن 17 امکان تکثیر نیروهای نظامی و امنیتی وجود داشت. اشراف با اتکاء به نیروی نظامی خود اجازحذف خود را نمیدادند. انحصار نیروی نظامی و امنیتی در دست یک گروه، به حاکم اجازه حذف رقبا و سپس سرکوب شهروندان را می دهد.
نیاز حیــاتـی توســعه
معمای توسعه نیز از همین نقطه آغاز میشود. توسعه به دسترسی باز به قانون و سایر فرصت های اقتصادی و اجتماعی بطور فراگیر برای همه مردم نیاز دارد و این دسترسی باز زمانی امکان پذیر است که سازمان سیاسی جامعه بتواند نیروهای امنیتی را تحت مهار جامعه مدنی در آورد. این نکته از بزرگترین یافته های دانشمندان اقتصادی و اجتماعی است. تحت این نظریه کنترل مدنی نیروهای امنیتی مهمترین مسئله توسعه است. مهمتر اینکه، این کنترل هیچ مسیر از قبل تعیین شده و مسلمی ندارد و حتی در هیچ مرحله ای از توسعه پایان نمی یابد. نیروهای امنیتی مانند سایر اقشار خواهان بیشترین قدرت هستند. «کافی است به تجربه آمریکا که نظامیانشان که رویه ظاهری نیروهای امنیتی هستند را بنگریم که چه منافع عظیمی از مردم خود و جهان را قربانی منافع خویش ساخته اند. به میزان ضعف جامعه مدنی، فرادستان با تکیه بر نیروهای امنیتی جامعه را به سوی اندک سالاری سوق میدهند. مسئله اصلی قدرتِ جامعه مدنی است.»[12]
تفاوت های جزئی و سرنوشت ساز
اما این سوال باقی است که پس چرا فقط در انگلستانِ اروپا و نه در آلمان یا لهستان یا فرانسه انقلاب صنعتی صورت گرفت؟ در سال 1346م طاعون به شهر بندری تانا در دهانه رود دُن در دریای سیاه رسید. از آنجا به سراسر مدیترانه و در سال 1348 به فرانسه رسید. طاعون به هرکجا میرسید نیمی از جمعیت را از بین می برد. “دربرابریورش طاعون تمامی خرد و نبوع آدمی بی فایده بود” [13]. در اوت 1348 ادوارد سوم پادشاه انگلستان از اسقف اعظم کانتربری خواست تا با نیاش به درگاه خداوند از طاعون جلوگیری کند. همه ندبه و دعاهای کلیسا بیهوده بود. طاعون حمله کرد و به سرعت نیمی از جمعیت انگلستان را در کام مرگ برد. افراد بسیاری دیوانه شدند. این میزان از مرگ ومیر، اثرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دگرگون کننده ای بر جوامع اروپایی قرون وسطی گذاشت.
دراین زمان (قرن 14م) اروپا دارای یک نظم فئودالی بود. نظمی براساس سلسله مراتبی میان شاه، اربابانی که زیر مجموعه وی بودند و رعایا (که بدلیل وضعیت برده وار آنها، آنان را «سرف» مینامیدند) در پائین ترین سطح جامعه قرار داشتند، استوار بود. شاه مالک همه زمین ها بود و در ازای خدمات نظامیِ اربابان (لردها) مناطقی را به آنها می میبخشید. اربابان نیز زمین را در مقابل بیگاری های طاقت فرسا و عوارض و مالیات های سنگین به رعایا(کشاورزان) تخصیص می دادند. سرف ها پابند زمین بودند و بدون اجازه ارباب خود نمیتوانستند به جای دیگری نقل مکان کنند. ثروت تولید شده توسط رعایا در این نظام بشدت استثماری از کشاورزان رو به سمت بالا یعنی گروهی اندک سالار (اربابان) جریان داشت.
اثرات “مثبت” کشتار طاعون
طاعون با کتشار بیش ازنیمی از نیروی کار، بنبان های نظم فئودالی را به لرزه در آورد.[14] این امر در انگلستان باعث شد که کشاورزان خرده پا را تشویق کند تا خواستار تغییر شرایط خود شوند. چرا که طبقات بالا در مشاغلی که معمولاً دهقانان داشتند، مهارت نداشتند. کار برای تولید محصولات زراعی یا کالاها یک رفتار اجتماعی غیرقابل قبول برای اشراف بود. بنابراین، کار و تولید بر روی دوش کاهش یافته (براثرطاعون) طبقه دهقان، منجر به افزایش تقاضا برای کارگران شد. اشراف به کارگران نیاز داشتند و بنابراین احتمال بیشتری داشت که دستمزدهای بالاتری را که دهقانان می خواستند بپردازند.[15]
در1349م در دیر دینزهام کشاورزان خواستار کاهش جریمه ها و بخش اعظم کار بدون مزد خود شدند. آنها به این خواسته خود رسیدند. این ماجرا به بقیه نقاط هم سرایط کرد. کشاورزان شروع کردند به آزاد کردن خود از خدمات کار اجباری و بسیاری از تعهدات نسبت به اربابان شان و دستمزدها رو به افزایش گذاشت. بر همین اساس قراردادهای جدید بین اربابان و رعایا منعقد میشد.
از سال 1361 م دولت تلاش کرد این روند را متوقف کند، و نظام نامه کارگران را ابلاغ کرد که عملا دستمزدها را به همان سطح و شرایط بردگی پیش از طاعون برگرداند. کشاورزان در مقابل آن شروع به مقاومت کردن و نهایتا با افزایش فشار دولت انگلیس در 1381 م روستائیان شورش کردند [16] و حتی تحت رهبری «وات تایلرWatTyler-WalterTyler » [17] خواستار مصادره تمامی املاک کلیسا بودند، [18]، بیشترِ لندن را به تصرف در آوردند. هرچند شورشیان شکست خوردند و تایلر اعدام شد، اما دولت انگلیس برای اجرای قوانین خود و بازگرداندن شرایط به قبل نتواست اقدام کند. بتدریج رسم بیگاری کشیدن از رعایا منسوخ شد.
اثرات “منفی” کشتار طاعون
در شرق اروپا که قبل و در جریان طاعون همان صدمات را دیده بودند و در شرایط برابری از نظر نظامِ اقتصادی-اجتماعی-سیاسی و اقلیمی و … با انگلستان قرار داشتند، و قائدتا باید با نابودی نیمی از کشاورزان، انگیزه آزادیهای بیشتر و دستمزد بالاتر تقویت شود، اینگونه نشد. در اروپای شرقی و ازجمله در خاورمیانه، وضعیت استثماری رعیت تثبیت شد. .[19] هرچند انگیزه اقتصادی کافی وجود داشت ولی رعایا قدرت اجتماعی کافی برای پیشبرد اهدافشان نداشتند.
در شرق اروپا برعکس این وضعیت به اربابان انگیزه ای مضاعف داد تا بازار کار را استثماری تر و کشاورزان خرده پا را به بردگی بیشتر بکشانند. بعد از طاعون اربابان به زمین های بزرگتری چیره شدند، و املاک خود را که بزرگتر از اربابان غرب بود باز هم گسترش دادند. شهرها ضعیف تر و کم جمعیت تر گردیدند. کارگران بجای اینکه آزادتر شوند به تدریج آزادی های موجود خود راهم در معرض دست اندازی یافتند.
اثر این وضعیت در 1500م وقتی اروپای غربی تقاضای محصولات کشاورزی و دام پرورش یافته از شرق کرد خودش را نشان داد. زمین داران شرق اروپا مرحله به مرحله سیطره خود را بر کشاورزان افزایش میدادند طوریکه تا نیمی از محصولات آنها را تصاحب میکردند تا بتوانند به تقاضای خارجی پاسخ دهند. طوریکه این وضعیت «نظام ارباب و رعیتی دوم» نام گرفت.[20] که در مقایسه با صورت اولیه وخامت بیشتری داشت. در 1533م در لهستان در ازای تمامی کارهای انجام گرفته برای ارباب دستمزد پرداخت میشد، اما تحت تاثیر این تحولات، در سال 1600م حدود نیمی از خدمات نیروی کار بدون مزد صورت میگرفت. در شرق آلمان در 1500م کارگران تنها برای چند روز در سال متعهد به انجام بیگاری برای ارباب بودند. در 1550م این میزان به یک روز در هفته، در 1600 به سه روز در هفته رسید. در مجارستان1514م، اربابان یک روز کار اجباری در هفته برای رعایا مقرر کرده بودند. در 1550م دوروز در هفته و تا پایان قرن به سه روز رسید.
فراموش نکنیم که در 1346م (قبل از آمدن طاعون) از لحاظ نهادهای سیاسی و اقتصادی میان اروپای شرقی و غربی تفاوت هایی اندک وجود داشت. اما در سال 1600م این دو جهان از هم جدا شده بودند. در غربِ اروپا کارگران از مقررات، جریمه ها و تعهدات اربابی معاف شده بودند و و بخشی کلیدی از یک اقتصاد پر رونق مبتنی بر قواعد بازار را شکل میدادند. در شرق هم کارگران در چنین اقتصادی مشارکت داشتند اما بعنوان سرف های به بیگاری گماشته شده که به تولید مواد غذایی و محصولات کشاورزی مورد نیاز در غرب اروپا مشغولند. هرچند اینهم یک اقتصاد بازاری بود، اما نه از نوع «اقتصاد فراگیر». این واگرایی در نهادها نتیجه تفاوت های نهادی[21] این نواحی بود که در ابتدا ناچیز به نظر می رسید.
در شرق اروپا سازماندهی اربابان کمی بهتر، حقوق شان بیشتر، شهرهایشان کوچکتر و ضعیف تر و رعایا کمتر سازمان یافته بودند. در یک تصویر تاریخی این اختلاف ناچیز بنظر میرسد، اما وقتی مرگ سیاه (طاعون) فرارسید، و نظم فئودالی را به لرزه انداخت، همین تفاوت ناچیز، پیامدهای بزرگی برای زندگی مردمان شرق و غرب اروپا و مسیر آتی توسعه نهادی آنها در بر داشت.
مرگ سیاه نمونه بارز از یک برهه زمانی سرنوشت ساز است، تفاوت اندکِ نهادی کشورهای شرق اروپا در جریان طاعون منجر به قدرت یافتن نهادهای استثماری شده و موج دوم نظام ارباب رعیتی به تکوین نهادهای استثماری شدت بخشد. و در غرب و بویژه در انگلستان، ابتدا راه را به سوی شکستن حلقه «نهادهای استثماری» گشود و به «نهادی های فراگیر» فرصت ظهور دهد.
بررسی این مطلب ما را قادر میکند تا درک بهتری از ریشه های فقر و غنا در کشورهای مختلف و مسیرهای مختلفی که طی کرده اند بدست آوریم. نتیجه اینکه، کشاورزان شرق اروپا که به کار اجباری گماشته شده اند، بسا بسا انگیزه تولیدشان هرچند زیرفشارهای اربابان برای افزایش تولید، پائین تر از کشاورزان انگلیس بود که برای خود کار و تلاش میکردند.
پایان قسمت اول
ادامه دارد.
دیماه 1400
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ We will argue that achieving prosperity depends on solving some basic political problems. It is precisely because economics has assumed that political problems are solved that it has not been able to come up with a convincing explanation for world inequality. Explaining world inequality still needs economics to understand how different types of policies and social arrangements affect economic incentives and behavior. But it also needs politics. «Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 P83»
  2. ↑ Robert Mugabe
  3. ↑ London School of Economics-LSE
  4. ↑ twitter.com/#!Elbradei
  5. ↑ منکور اولسون دانش آموخته اکسفورد و هاروارد و استاد اقتصاد دانشگاههای پرینستون و میرلند، دگلاس سیسیل نورث برنده جایزه نوبل اقتصاد 1393 در زمره مهم‌ترین و پرنفوذترین اقتصاددانان و تاریخ‌نگاران اقتصادی انتهای سده بیستم، جیمز اِ رابینسون دانشمند اقتصاد-سیاست و استاد دانشگاه شیکاگو و…
  6. ↑ North, D. Wallis J.J.,& Wingas, B. (2009). Violence and Social Orders: Aconceptual Framework for interpreting Recorded Human History. New York: Cambridge University Press.
  7. https://en.wikipedia.org/wiki/English_Civil_War
  8. ↑ انقلاب شکوهمند: به انگلیسی : Glorious Revolutionهمان انقلاب سال ۱۶۸۸ انگلستان است که چون بدون درگیری به پیروزی رسید با عناوینی چون انقلاب بدون خونریزی یا انقلاب ۱۶۸۸ و انقلاب آرام نیز نامیده می‌شود و با توافقی که صورت گرفت، حکومتی دموکراتیک تر، جایگزین نظام پادشاهی شد. این انقلاب زمانی شکل گرفت که شاه ویلیام سوم و ملکه ماری دوم به جای شاه جیمز دوم نشسته و تاج و تخت او را به دست گرفتند و در این جابجایی قدرت، شاه جدید موافقت نمود تا به عنوان یک پادشاه محدود عمل نماید، به علاوه؛ اختیارات و قدرت بیشتری به پارلمان واگذار کند. این انقلاب اگرچه کوتاه و بدون شور و هیجان انقلاب‌های دیگر بود اما نه تنها نتیجهٔ آن، یعنی سلطنت مشروطه، تا به امروز نظام حاکم بر انگلستان را رقم زده بلکه؛ دستاوردهای این انقلاب، موجب پدید آمدن رویدادهایی شد که نخستین دموکراسی مدرن را پایه‌ریزی کرد.
  9. https://en.wikipedia.org/wiki/Spa_Fields_riots
  10. ↑ رویدادهای 16 اوت 1819 در سنت پیترزفیلدز[۱] در منچستر انگلیس که در خلال آن نظامیان به سوی هواداران اصلاحات پارلمان آتش گشودند. در این رویارویی یازده نفر کشته و 500 نفر زخمی شدند. این رویداد به اقتباس از نبرد واترلو، کشتار پیترلو نام گرفت.
  11. ↑ شورش های سوئینگ، خیزش کارگران کشاورزی در جنوب و شرق انگلیس در 1830ـ1831. عوامل گوناگونی همچون جابه جائی ناشی از انقلاب کشاورزی، محصور ساختن تدریجی اراضی کشاورزی، از هم گسیختگی تدریجی پیوندهای محلی، رکود اقتصادی ناشی از جنگ‌های دوران ناپلئون، برداشت محصول ناکافی برای چند سال پی در پی، کمبود دستمزدها و افزایش قیمت‌ها به علت تصویب قانون غلات به بروز این شورش‌ها کمک کرد. بهانه اولیه این شورش‌ها عرضه ماشین‌های خرمنکوب بود که کارگران کشاورزی را نگران تأمین معاش خود ساخت. شورشیان خرمن‌ها را به آتش کشیدند، ماشین‌آلات را درهم شکسته و نامه‌های تهدید‌آمیز برای کشاورزان زمین‌دار فرستادند. شورشیان با خلق رهبری به نام سروان سوئینگ[۱]، در ذهن زمین‌داران بزرگ هراس به وجود آوردند. دولت با اعدام نوزده نفر از شورشیان و تبعید پانصد نفر از آنان به مستعمرات، شورش‌ها را سرکوب کرد.
  12. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012
  13. ↑ جیووانی بوکاچیو نویسنده ایتالیایی از مشاهدات دست اول خود از اثرات طاعون در ایتالیا
    14, 19. ↑ https://politicalscience.stanford.edu/events/comparative-politics-workshop/labor-markets-after-black-death-landlord-collusion-and
  14. https://clas.ucdenver.edu/nhdc/sites/default/files/attached-files/entry_147.pdf
  15. ↑ همانجا- ص 12
  16. https://en.wikipedia.org/wiki/Wat_Tyler
  17. https://www.britannica.com/biography/Wat-Tyler
  18. https://www.jstor.org/stable/3600707
  19. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی- قسمت دوم
ژانویه 23, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مطالب در شش قسمت که انعکاس یافته های جدید دانشمندان در ریشه یابی علل توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی کشورهاست، بحث های تاریخی مندرج، صرفا تاریخ نگاری نیست. آن بخش از تاریخ کشورها که خواهید خواند ضمن اینکه از زاویه شناخت ریشه ها و نحوه شکل گیری نهادهای آن کشور که منجر به توسعه نیافتگی و یا توسعه یافتگی شده است بررسی شده. بعلاوه برای شناخت بسیاری نظریه های نا کارآمد ازعلل عدم توسعه نیافتگی ضروری است، و لازم است در خواندن آنها دقت لازم بشود.
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت دوم
قسمت دوم: بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
نقش استعمار و نهادهای موجود کشورها بر توسعه
استعمار آمریکای لاتین.
نهاد انکومیندا encomienda.
استعمار و توسعه آمریکای شمالی.
شکل گیری نهاد فراگیر.
آیا مسیر نهادهای دمکراتیک هموار است؟.
عدم توسعه مکزیک پس ازاستقلال، چرا؟.
بررسی مقایسه ای یک نمونه (نه دو کشور همسایه با گذشته و فرهنگ متفاوت) بلکه دو قسمت یک شهر و مردم از میان مردم آزتک مکزیکی با تمامی خصوصیات مشترک آنها که فقط با یک حصار مرزی از هم جدا شده اند، حقایق بیشتری را برای ما روشن میکند. اگر در کنار حصاریکه شهر «نوگالس» [1] را به دو نیم شمالی و جنوبی تقسیم میکند بایستید و به شمال بنگرید (نوگالس در منطقه سانتا کروز آریزونا در ایالات متحده آمریکا) را خواهید دید. در آنجا متوسط در آمد خانوارها سی هزار دلار درسال است. از یک زندگی مدرن، تحصیلات و بهداشت و سلامت و … برخوردارد. مردم آن میتوانند بدون هراس از در خطر افتادن امنیت شان و یا دلهره دائمی در مورد دزدی مصادره اموال و تهدیدهای مشابه به زندگی روزمره خود بپردازند. آنها هم چنین دولت را با وجود تمام ناکارآمدی ها و برخی موارد فساد نماینده خود میدانند. آنها می توانند با رای خود شهردار، فرماندار، نماینده کنگره و سناتورها و حتی رئیس جمهور آمریکا چه کسی باشد را تغییردهند.
درجنوب این حصار «نوگالس سونورا» تنها چند قدم آنطرف ترعلیرغم این که در بخش مرفه مکزیک زندگی میکنند. درآمد سالیانه شان یک سوم اهالی شمال حصار است. بیشتر بزرگسالان تحصیلات متوسط را به پایان نرسانده اند. بسیاری از نو جوانان به مدرسه نمیرند. مادران نگران نرخ بالای مرگ ومیر نوزادان هستند کیفیت و بهداشت پائین و متوسط عمر کمتر مردم، تعجب با انگیز است. جاده ها در وضعیت بدی است. جرم و جنایت بالاست و راه اندازی کسب و کار اقدامی مخاطره آمیز به حساب می آید. اهالی نه تنها با خطر سرقت مواجه هستند، که راه اندازی یک بنگاه جدید و اخذ تمامی مجوزهای مورد نیاز مستلزم پرداخت رشوه به همه دست اندرکاران و تلاشی طاقت فرساست. برخلاف همسایگان شمال حصار شهر، دمکراسی برای نوگالس سونورا در جنوب حصار تجربه ای بسیار تازه محسوب میشود. تا زمان اصلاحات سیاسی در سال 2000میلادی این قسمت شهر دقیقا به مانند سایر بخش های مکزیک تحت کنترل فساد آمیز «موسسه حزب انقلابی» [2] قرار داشت.
چگونه میتواند چنین اختلافاتی بین دو بخش یک شهر وجود داشته باشند؟ با وجود اینکه هیچ اختلافی در جغرافیا، آب و هوا یا نوع بیماری های شایع در منطقه، غذا و موسیقی و فرهنگ وجود ندارد. وضعیت بیماریها فقط به عدم برخورداری از بهداشت و مراقبت های مطلوب پزشکی مربوط است. چون میکروب ها محدودیتی برای عبور از حصار ندارند. مردم شمال حصار نه از سفید پوستان و در جنوب حصار از نسل «آزتک»ها بلکه همه از نسل آزتک ها هستند، با پیشینه مشابه. حتی در سال 1821 و استقلال مکزیک تمامی نوگالس در مکزیک قرار داشت. در 1853م در اثر خرید «گادسدن» مرز آمریکا از وسط نوگالس عبور کرد.
بله همانطور که میتوان حدس زد، (بدون اینکه بخواهیم نابرابریها و ظلم و ستمی که در ایالات متحده نیز وجود دارد را نادیده بگیریم و یا کمرنگ کنیم و با تاکید بر مقایسه رفاه و عدالت نسبی) تنها تفاوت، دسترسی اهالی شمال حصارنوگالس به نهادهای اقتصادی ایالات متحده است که آنها را قادر میکنند آزادانه شغلشان را انتخاب کنند. ازتحصیلات در مدارس و کسب مهارت برخورداند، میتوانند کارفرمایان خود را به سرمایه گذاری در بهترین فناوری ها تشویق کنند که به دستمزدهای بالای برای آنها می انجامد. آنها با رای آزاد میتوانند سیاستمدارانیکه مفید به حال خود نمی یابند را تغییر دهند.
“مهم ترین متغیری که در علم اقتصاد وجود دارد «تولید سرانه» است. هم اکنون به اثبات رسیده کشورهایی که از تولید سرانه بالایی برخوردارند به نحوی در سال های دور این شعار را که توسعه به یک نظام سیاسی مدرن نیاز دارد، عملی کرده اند. افت 30% سرانه تولید از 1356 تا 1379 در ایران به دلیل کم کاری عوامل تولید است یا عدم استفاده بهینه از منابع. بنظرمیرسد تحلیل واقعی افت تولید سرانه در ایران به وضوح بتواند نا متوازن بودن ترازوی نظام سیاسی با روند پیشرفت توسعه اقتصادی را نشان دهد.” [3]
همانطور که قبلا نیز گفته شد، پاسخ این واگرایی بین جهان توسعه یافته و عقب مانده، در چگونگی شکل گیری این جوامع در دوران اولیه استعمار ریشه دارد، که تاثیرات آن تا به امروز برجای مانده است. برای فهم دقیق تر این واگرایی کمی به عقب میرویم و در خلاصه ترین شکل به تاریخ ایالات متحده و مکزیک میپردازیم تا ببینیم بنیان کج و انحراف دقیقا از کجا شروع شده است.
نقش استعمار و نهادهای موجود در هر کشور
ایالات متحده آمریکا (آمریکای شمالی) و آمریکای لاتین هردو مستعمره بودند، یکی مستعمره انگلستان وفرانسه … و دیگری اسپانیا وپرتقال … چرا در ایالات متحده آمریکا نهادهایی رواج دارد که به موفقیت اقتصادی بیشتر مردم این کشور در مقایسه با مکزیک یا سایر کشورهای آمریکای لاتین، می انجامد؟ پاسخ به این سوال را باید در چگونگی شکل گیری این جوامع در دوران اولیه استعمار جستجو کرد. ازآنجا بود که واگرایی میان این نهادها[4] اتفاق افتاد و تاثیرات آن تا به امروز برجا مانده است.
استعمار آمریکای لاتین
در اوایل سال 1516 «خوآن دیاس دِ سولیس» [5] یک دریانورد اسپانیایی وارد دهانه پهناور رودخانه ای در کرانه شرقی آمریکا جنوبی شد. او رودخانه را «ریو د پلاتا» یا رودخانه نقره نامید چرا که مردم محلی منابع نقره در اختیار داشتند. وی تمامی این سرزمین های ساحلی را متعلق به اسپانیا اعلام کرد. در دوطرف دهانه رود یعنی «چاروآس» (Charrúa) و «کراندی» (Querandí) که اینک اروگوئه نامیده میشود، مردم محلی که از طریق شکار امرار معاش میکردند. دِ سولیس را به هنگام گشتهای اکتشافی به ضرب چوب و چماق به قتل رساندند. [6].
در سال 1534 اسپانیا دوباره گروهی از مهاجران را به این منطقه فرستاد. آنها در همان سال در محل بوینس آیرس (بمعنی هوای تازه) کنونی شهری بنبان نهادند تا اروپائیان در آن سکونت گزینند. اروپائیان بدنبال هوای تازه نبودند بلکه بدنبال منابعی برای غارت و نیروی کار برای استثمار می گشتند.
اهالی چاروآس و کراندی که عمدتا شکارچی بودند مطیع نبودند. وقتی اسیر میشدند زیر بار بیگاری تهیه غذا برای اسپانیایی ها نمی رفتند، و با تیرو کمان به اروپائیان حمله میکردند. از این رو اروپائیان چون نمیتوانستند خود غذا تهیه کنند با گرسنگی روبرو شدند. از طرفی نیزطلا و نقره های مردم محلی تماما از مسیری می آمد که به قلمرو «اینکاها» در کوههای آند[7] در غرب دور می رسید.
اسپانیایی ها برای نجات از گرسنگی و کشف مکانی جدید که ثروت بیشتر و جمعیتی استثمار پذیر داشته باشد در سال 1537 به رود پارانا رسیدند. در این مسیر به «گوآرانی» ها (Guaraní) برخوردند، که مردمی یکجا نشین با اقتصاد کشاورزی بودند. اسپانیایی ها که علاقه ای نداشتند که خود به کشت و کار بر روی زمین بپردازند، متوجه تفاوتِ گوآرانی ها با کراندی ها و چاروآس ها شدند. در یک جنگ آنها را شکست داده و وادار به تسلیم کردند. و شهر «آسونسیون» پایتخت امروزه پاراگوئه را ساختند. اسپانیایی ها با شاهزادگان گوارانی ها وصلت کردند و خود را بسرعت بعنوان اشراف به سطوح بالای جامعه رساندند. نظام کار اجباری و خراج گیری موجود در میان بومیان را براه انداختند و بخدمت گرفتند. طوریکه در عرض چهار سال تمامی سکنه اسپانیایی بوینس آیرس به آسونسیون منتقل شدند.
در طول قرن بعد اسپانیایی ها اکثر بخش های مرکزی، غربی و جنوبی آمریکای جنوبی را تسخیر کرده و به استعمار در آوردند. همزمان پرتقالی ها مدعی برزیل شدند که در شرق این قاره قرار داشت. راهبرد مستعمره سازی اسپانیایی ها که نخست توسط «کورتس» (Don Hernan Cortes)در مکزیک پیاده شد، بسیار کار آمد بود. آنها بهترین شیوه برای غلبه بر مخالفان بومی را در دستگیری رهبرشان و مجبور کردن آنها برای بیگاری گرفتن از بومیان از طریق آنها یافتند. اسپانیایی ها ضمن تصاحب ثروت رهبران بومی میتوانستند بومیان را به پرداخت خراج و تامین غذا وادارند. مرحله بعدی قرارگرفتن در جایگاه طبقه حاکمه جدید جامعه بومی و در دست گرفتن زمام شیوه های رایج موجودِ مالیات ستانی، خراج گیری و خصوصا کار اجباری بومیان بود. شیوه کورتس را یک کشیش بنام «برناردینو دِ ساگون» در کتاب مشهورش «فلورنتین کادیسس» اینگونه آورده است:
“وقتی در 1519 کورتس به پایتخت امپراطوری آزتک رسید، موکتسوما امپراطور آزتک تصمیم گرفت با آنها برخوردی دوستانه داشته باشد. در میهمانی به یکباره اسپانیایی ها حمله کرده و موکتسوما را دستگیر کردند. و تفنگها شروع به شلیک نمود. او را وادار کردند که خزانه شهر را به اسپانیایی ها نشان دهد، بعد از غارت تمامی طلاها و جواهرات و… خزانه شخصی او را خواستند و آنرا نیز تماما غارت کردند. اگر رهبران-پادشاهان بومی همکاری نمیکرد زنده زنده در آتش سوزانده میشدند.”
ازطریق دستگیری و شکنجه رهبر بومیان در 1521 تسخیر آزتک کامل شد.نهاد انکومیندا encomienda
کورتس به عنوان فرماندار استان «اسپانیای جدید» شروع به تقسیم ارزشمندترین منابع، یعنی جمعیت محلی، از طریق سنت (نهاد) «انکومیندا» [8] کرد. نهاد انکومیندا (دائره المعارف برتانیکا آنرا: به بردگی کشیدن بومیان آمریکای لاتین و فیلپین توسط اسپانیا توصیف کرده است[9] ) بدین معنا بود که، بومیان تحت استعمار اسپانیا در قبال منتی که اسپانیایی های موسوم به «انکومیندارو» به دلیل مشرف کردن بومیان به دین مسیحیت بر گردنشان داشتند، موظف بودند هدایا و یا نیروی کار رایگان در اختیار او قرار دهند. کشیش بارتوله مه دو لاس کاساس [10]Bartolome de las Casas در کتابی با عنوان «شرحی اجمالی بر نابودی بومیان» [11]چنین مینویسد:
“اسپانیایی ها، بومیان از بلندپایگان و سالمندان گرفته تا زنان و کودکان را وادارشان می ساختند تا روز و شب بدون هیچ استراحتی کار کنند. شاهِ بومیانِ یک قلمرو را دستگیر میکردند و بمدت شش یا هفت ماه زندانی میکردند تا او را وادار کنند که از بومیان بخواهد که یک اتاق پر از طلا جمع آوری کرده و به اسپانیایی ها بدهند. اگر اتاق پر نمیشد، او را آنقدر با داغ کردن و روغن داغ بر شکمش ریختن شکنجه میکردند که بومیان خود را وادارد که طلای بیشتری جمع آوری کنند. ویا هریک از مهاجران به اقامتگاهی که به وی اختصاص داده شده بود، ساکنین پیشین را بنابرسنتی که در میان بومیان وجود داشت، به مثابه «اعضای خانوده شان» با آنها رفتار میکردند، بدین معنا که وادارشان می ساختند تا روز وشب بیگاری کنند.”
قطعا رسم شیوه های بیگاری کشیدن و باج و خراج گرفتن پادشاهان اینکاها از مردم بومی تحت سلطه خودشان شقاوت آمیز نبوده است. این راهبردِ نهادهای استیلا، دردیگر نقاط امپراطوری اسپانیا مشتاقانه مورد تقلید قرار گرفت. امری که در میان کراندی ها و چاروآس ها که چنین نهادهایی در بین خود نداشتند با شکست مواجه شد. اینگونه اسپانیایی ها آمریکای لاتین را به قاره ای با بیشترین نابرابری در جهان تبدیل کردند و قسمت عمده توان اقتصادی آن را از رمق انداختند.
توجه شود استعمارگران در ایران ابتدا با خریدن پادشاهان در نهادهای استثماری موجود آنها در به بردگی بردن ایرانیان شریک میشدند، به تدریج بر این شریک نیز به میزانی که امکانپذیر میشد غلبه کرده خود یکه تاز میدان میشدند. ولی همواره در درون مناسبات نهادهای استثماری موجود میان پادشاهان ایران و مردم عمل میکردند. اگر پادشاه را نمیشد خرید، از طریق وزرا، و درباریان و سران عشایر و … به اهداف خود میرسیدند. “انگلیسی ها به شیخ خزئل[12] لقب «سر» (Sir) و نشان «سلحشوری امپراطوری هند»(Kight Grand Commander of the Order of the Indian Empire) داده بودند.” [13] در تکوین این روشهای استعماری و چیره شدن بر شریک استثماری، حتی به برسرکار گماردن و کنارزدن پادشاهان چون رضاخان نیز دست میزدند. در آمریکا نیز استعمارگران هرکجا نمیتوانستند بومیان را به بردگی بکشند از قتلعام آنها خودداری نمیکردند. [14]استعمار و توسعه آمریکای شمالی
در 1490 که اسپانیا فتوحات خود را در قاره آمریکا آغاز کرد انگلستان قدرتی کوچک بود. در سال 1588 طی یک تصادف بر اثر وزش باد و طوفان ناوگان کوچک و ضعیف انگلستان بر ناوگان امپراطوری اسپانیا بزرگترین امپراطوری زمان [15] که میرفت به انگلستان حمله کند، پیروز شد. بدینگونه چیرگی بدون چون و چرای اسپانیا بر دریاها پایان یافت. از آن پس تازه واردهایی بنام انگلیسی ها نیز وارد سفرهای اکتشافی با انگیزه های استعماری شدند. “کشاورزان به امید یافتن زمین، ماجراجویان به قصد متمول شدن با تجارت تا غنیمت، جانیان به امید نجات از قساوت قانون، و پیرایشگران با تصمیم به افراشتن پرچم خود بر روی سرزمین تازه مخاطرات و خستگی های دریا را به منظور ایجاد انگلستان های جدید به جان می خریدند”.[16] آنها مستعمره سازی را از آمریکای شمالی شروع کردند. آنهم نه به این دلیل که جذابیت بسیاری داشت بلکه به این دلیل که جای دیگری در آمریکا باقی نمانده بود که اسپانیا مستعمره نکرده باشد. اسپانیا بخش مرغوب نیمکره غربی که مردمان قابل استثمار و طلا و نقره فراوان داشت پیش از آن اشغال کرده بودند.
اولین تلاش انگلیسی ها برای ایجاد یک مستعمره در «روآنوک» در کارولینای شمالی در حوالی سالهای 87-1585 کاملا شکست خورد. درتلاش بعدی در اواخر1606 سه کشتی به فرماندهی «کریستوفر نیوپورت» باحمایت مالی شرکت «کمپانی ویرجینیا» عازم ویرجینیا شدند. از رودی که آنرا به نام «جمیزاول» پادشاه انگلستان رود جمیز خواندند بالا رفتند و در اوت سال 1607 مهاجر نشین جمیزتاون [17] را بنا نمودند. این مهاجران انگلیسی از شیوه هایی که متاثر از الگوی کورتسِ اسپانیایی بود پیروی میکردند. نقشه اول آنها دستگیری سرکرده بومیان و استفاده از وی جهت تامین آذوقه و بیگاری کشیدن از مردم محلی توسط او برای تولید غذا و ثروت بود.
اما آنها نمیدانستند که در قلمرو «اتحادیه پاواهاتان»[18] ائتلافی از سی هویت سیاسی که با «واهان ساناکوک» [19] بعنوان پادشاه پیمان وفاداری بسته بودند، قرار گرفته اند. پایتخت این پادشاهی در بیست کیلومتری جیمزتاون بود. وهان ساناکوک فورآ از حضور استعمارگران آگاه و نسبت به نیات آنان ظنین شد. اما نکته بسیار مهم این بود که، او زمامدار قلمری بود که در آمریکای شمالی یک امپراطوری بزرگ به حساب می آمد. اما دشمنان زیادی نیز داشت و فاقد اقتدار سیاسی متمرکز و فراگیر اینکاها بود. (توجه شود به تقسیم قدرت در انگلستان قبل از انقلاب صنعتی آمده در قسمت اول)
از این رو انگلیسی ها نتوانستند آنها را مجبور به بیگاری و جمع آوری غذا کنند، سپس تلاش کردند با آنها وارد معامله شوند. آنها تصور نمیکردند که هرگز مجبور شوند برای تامین غذای مورد نیازشان وارد کشت شوند. چون فاتحال پیشین دنیای جدید هرگز چنین کاری نکرده بودند. در اواخر زمستان 1607 ذخایر غذایی مهاجران رو به پایان گذاشت. دو دلی رهبر شورای مهاجران «ادوارد ماری وینگفیلد» را فراگرفت و در یک فرآیندی فردی بنام کاپیتان جان اسمیت با دستور کمپانی ویرجینیا بعنوان عضو شورای مهاجران برگزیده شد.
وقتی کریستوفر نیوپورت برای آوردن تجهیزات و مهاجران بیشتری به انگلستان برگشت این جان اسمیت بود که مستعمره را نجات داد. و از طریق ماموریتهای بازرگانی توانست تدارک غذا که جنبه حیاتی داشت را تضمین کند. در یکی از ماموریتها، وی توسط برادر پادشاه بومیان «واهان ساناکوک» دستگیر شد و به نزد پادشاه برده شد. جان اسمیت توانست فراکند و در ژانویه 1608 همزمان با بازگشت نیوپورت از انگلستان به جیمزتاون که مهاجران اروپایی در آنجا بطور تهدید آمیزی با کمبود غذا روبرو بود، رسید.
استعمارگران انگلیسی در این تجربه اولیه درس اندکی آموختند. آنها در طول سال 1608 به جست و جوی برای طلا و فلزات گرانبها ادامه دادند. آنها هنوز نفهمیده بودند که نمی توانند برای تامین غذا و نجات جان خود به بومیان چه برای بیگاری کشیدن و چه تجارت تکیه کنند. جان اسمیت اولین کسی بود که دریافت مدل مستعمره سازی کورتس در آمریکای شمالی جوابگو نخواهد بود. چرا که شرایط آمریکای شمالی با جنوبی بیش از اندازه متفاوت بود. او متوجه شد که بومیان ویرجینیا برعکس آزتک ها و اینکاها طلایی ندارند. جان اسمیت در یادداشتهای روزانه اش می نویسد:
“باید دانست که مواد غذایی تنها ثروت آنها [بومیا] است”.
یکی از مهاجران در یادداشت خود نوشته است.
“هیچ حرفی نبود، هیچ امیدی نبود، هیچ کاری، مگر حفاری برای استخراج طلا، تصفیه طلا و بارگیری طلا.”
کریستوفر نیوپورت در آوریل 1608 با یک کشتی طلای تقلبی به انگلستان رفت، و با فرامینی مبنی بر کنترل شدیدتر بومیان برگشت. نقشه آنها این بود که تاج بر سر واها ساناکوک بگذارند و او را تابع پادشاه انگلستان کنند. او را برای فریب به جیمز تاون دعوت کردند. جواب بسیار معنی دار واهان ساناکوک اینگونه ثبت شده است.
“اگر پادشاه شما برای من هدایایی فرستاده است من هم یک پادشاه هستم و این جا سرزمین من است…این پدر شماست که باید به نزد من بیاید، نه این که من به نزد او بروم. من نه به پایگاه شما می آیم و نه به این طعمه ها گاز خواهم زد.”
وهان ساناکوک که به نتیجه قطعی از رویکرد استعمارگران رسیده بود، تصمیم به خلاص شدن از شر آنها گرفت. آنان را تحریم اقتصادی کرد، جیمزتاون دیگر نمی توانست مایحتاج خود را داد و ستد کند. وهان ساناکوک به آنها گرسنگی می داد تا آنجا را ترک کنند. نیوپورت در دسامبر 1608 با نامه ای از جان اسمیت که در آن از مدیران کمپانی ویرجینیا ملتمسانه می خواست طرز فکرشان را نسبت به مستعمره تغییر دهند به انگلستان برگشت. اسمیت فهمیده بود که اگر قرار باشد مستعمره ای ماندگار در آنجا پا بگیرد، این مهاجران هستند که باید کار کنند. از همین رو نوشته بود.
“اگرمجددا خواستید افرادی را بفرستید، استدعا دارم به جای هزار نفر مانند کسانی که داریم، سی نفر نجار، دهقان، باغبان، ماهیگیر، آهنگر، بنا و هیزم شکن که در مهارت شان آزموده باشند، گسیل کنید.”
اسمیت به زرگران بی مصرف نیازی نداشت. اینبارنیز با درایت اسمیت جیمزتاون نجات یافت. او گروه های بومی را تطمیع و تهدید می نمود، تا با وی وارد داد و ستد شوند. وقتی سر باز می زدند هر آنچه را که می توانست تصاحب می کرد. برای مهاجران نیز قانون «هرکس کار نکند نباید غذا بخورد» را وضع کرد. اینگونه جیمزتاون از زمستان دوم نیز جان سالم بدربرد.
کمپانی ویرجینیا به این نتیجه رسید که اگر نمیشود بومیان را استثمار کرد، بنابراین باید از مهاجران اروپایی بهره کشید!!! از آنجا که مالکیت تمامی اراضی به کمپانی تعلق داشت، شرایطی شبیه حکومت نظامی برقرار کرد. کمپانی، مهاجرانی را که از بیگاری فرار میکردند تهدید به مرگ کرد. هنگام اجرای اعدام هیچ استینافی وجود نداشت. بنابراین برای مهاجران فرار از مستعمره به امید زندگی با بومیان به مراتب جذابتربود. ضمن اینکه میتوانستند فرار کنند و در مناطقی خارج از سلطه کمپانی بسر برند. از این رو قدرت کمپانی و مدیران آن محدود بود و نمیتوانستند مهاجران را به کار اجباری وادارکنند.شکل گیری نهادهای فراگیر
هرچند مدتی طول کشید تا کمپانی به این نتیجه برسد، که تنها راه حل، ایجاد انگیزه کار و تلاش درمیان مهاجرنشینان است. کمپای ویرجینیا در 1618 نظام حقوق سرانه را پایه گذاری کرد. بر اساس آن، هرمرد مهاجر 20 هکتار و به ازای هر عضو خانوار یا خدمتکارانی که میآورد 20 هکتار دیگر به وی تعلق میگرفت. خانه های مهاجران به مالکیت خودشان در میآمد و از قراردادهای شان معاف میشدند. در 1619 یک گردهمایی عمومی برگزار شد که در شکل دهی به قوانین و نهادهای حاکم بر مستعمره به تمامی مردان بالغ حق رای اعطا کرد. این آغاز دمکراسی در ایالات متحده بود.
دوازده سال طول کشید تا کمپانی ویرجینیا اولین درس را بیآموزد که آنچه در مکزیک و آمریکای مرکزی و جنوبی کارگر می افتاد در آمریکای شمالی عملی نیست. بی خود نبود که اسعتمارگران بجای به بردگی بردن سرخ پوستان آمریکا به قتلعام آنها پرداختند. باقی مانده قرن هفدهم نیز به تلاش برای اموختن دومین درس سپری شد:
“اینکه تنها راه برای ایجاد مستعمره ای خودکفا از نظر اقتصادی، ایجاد نهادهایی است که مستعمره نشینان را ترغیب به سرمایه گذاری وسخت کوشی کند.”آیا مسیر نهادهای دمکراتیک هموار است؟
با توسعه آمریکای شمالی فرادستان انگلیسی بارها تلاش کردند تا همانند اسپانیایی ها از نو نهادهایی برای محدود کردن حقوق اقتصادی و سیاسی عامه مهاجرنشینان (مگر اندک فرادستان برگزیده مستعمره) برقرار کنند. اما تماما به ناکامی انجامید. یکی از جاه طلبانه ترین آن در سال 1632 توسط پادشاه انگلستان چارلز اول بود. وی ده میلیون هکتار از زمینهای بالای خلیج چساپیک را به لرد بالتیمور بخشید. درماده هفتم از این فرمان میگفت:
” بالتیمور به واسطه الزمات این عطیه، قدرت آزاد، کامل و مطلق دارد که برای خیر و شادی دولت استان مذکور هرگونه قانونی را مشروعیت بخشد، وضع کند و به اجرا بگذارد.”
بالتیمور طرحی دقیق برای ایجاد یک جامعه ارباب رعیتی قرن هفدهم انگلیس تدوین کرد. (تا نقش شکست خورده در مورد بومیان به مهاجران اروپایی داده شود). در سال 1665 سر آنتونی اشلی کوپر تلاشی مشابه که به تاسیس ایالت کارولینا انجامید صورت داد. اشلی کوپر و فیلسوف بزرگ انگلیسی جان لاک قوانین بنیادین کارولینا[20] را صورت بندی کردند. درمقدمه سند آمده است:
«دولت این استان شاید بیشترین تطابق را با [نظام] پادشاهی که ما در سایه آن زندگی میکنیم و این استان بخشی از ممالک آن است داشته باشد، و ما مایلیم از سر برآوردن دمکراسی های متعدد اجتناب کنیم.»
در طرح بالتیمور، درپائین ترین سطح مهاجرین «لیتمن»ها قرار داشتند که طبق ماده بیست و سوم، «تمام فرزندان لیتمن ها در تمامی نسل ها باید لیتمن باقی بمانند».
درست به همان ترتیبی که تلاش ها برای وضع مقررات ستمگرانه در زمین های ویرجینیا در بدو ورود انگلیسی ها شکست خورد، طرح هایی مشابه در مریلند و کارولینا با ناکامی روبرو شد. صرفا به این دلیل که در دنیای جدید (آمریکای شمالی) گزینه های فراوانی پیش روی مهاجران قرار داشت. مهاجرنشینان اصرار کردند که باید مالک زمین هایشان تلقی شوند و لرد بالتیمور را مجبور کردند از پادشاه انگلستان بخواهد مریلند را یک مستعمره سلطنتی اعلام کند و به این ترتیب امتیازات بالتیمور و زمین داران بزرگش برچیده شد. در کارولینا نیز مبارزات طولانی مشابهی صورت گرفت که بازنده آن مالکان بزرگ بودند طوریکه در 1729م کارولینا نیز یک مستعمره سلطنتی اعلام شد.
تا دهه 1720 تمامی 13 مستعمره ای که بعدها به ایالات متحده تبدیل شدند ساختار مشابهی پیدا کردند. در تمامی آنها یک فرماندار و یک مجلس قانونگذاری براساس حق رای مردان زمیندار وجود داشت. البته آنها حکومتهای دمکراتیک نبودند زیرا زنان و بردگان و خوش نشینان حق رای نداشتند. با این حال در این مستعمرات حقوق سیاسی در مقایسه با دیگر جوامع معاصرشان بسیار گسترده بود. پس از چند دهه مجالس قانونگذاری و رهبرانشان درهم ادغام شدند و در سال 1774 اولین کنگره قاره ای را بعنوان سرآغازی برای استقلال ایالات متحده آمریکا تشکیل دادند.
اکنون برای خواننده باید روشن شده باشد که اگر ایالات متحده آمریکا، و نه مکزیک، به یک قانون اساسی پشتیبان قواعد دمکراتیک متعهد شد، که قدرت سیاسی را محدود و آن را بطور گسترده در جامعه توزیع می کرد، امری تصادقی نبود. سندی که در ماه می 1787 در نشست نمایندگان در فیلادلفیا نوشته شد حاصل یک فرایند طولانی بود که با تشکیل گردهمایی عمومی سال 1619 در جیمزتاون آغاز شد که خود پیامد نبود نهادهای استثماری در میان بومیان آمریکای شمالی بود.عدم توسعه مکزیک پس ازاستقلال، چرا؟
بین فرایند قانون اساسی گرایی که در ایالات متحده آمریکا اتفاق افتاد و آن چه کمی بعد با همین نام در مکزیک رخ داد تفاوت بسیاری وجود داشت. در فاصله فوریه تا می 1808ناپلئون نباپارت، اسپانیا و سپس پایتخت این امپراطوری، مادرید را اشغال کرد. فردیناند پادشاه اسپانیا دستگیرو خلع گردید. بجای او یک دولت ملی با عنوان «جونتای مرکزی» سربرآورد که به جنگ ناپلئون رفت. این دولت علیرغم پیشروی هایی که داشت، نهایتا مجبور به عقب نشینی تا بندر کادیس (Cadiz) در جنوب اسپانیا شد. با وجود اینکه در کادیس در محاصر ناپلئون بود تسلیم نشد. در آنجا بود که جونتای(نظامیانی که قدرت را در دست میگیرند) یک نظام پارلمانی بنام «کورتس» تشکیل داد. در 1812 قانون اساسی بنام «قانون اساسی کادیس» شناخته میشود را معرفی کرد.
این قانون اساسی خواهان تاسیس یک نظام سلطنتی مشروطه براساس باور به حکومت مردم، پایان دادن به امتیازات ویژه و برابری مردم در مقابل قانون بود. تمامی این مطالبات نزد فرادستان آمریکای لاتین که تحت نهادهایی چون انکومیندا و کار اجباری و با قدرت مطلقه ای که دولت استعماری به آنان سپرده بود (نهادهای سابقا موجود)، حکومت میکردند مایه تنفر بود.
در واکنش به این قانون اساسی و فروپاشی امپراطوری اسپانیا مستعمره نشینهای امریکای لاتین شروع به تاسیس جونتاهای مختص خود نمودند. مدتی طول کشید تا آنها بتوانند استقلال حقیقی از اسپانیا را حس کنند. اولین اعلام استقلال در 1809 در بولیوی اعلام شد، و توسط سپاهیان اسپانیا سرکوب شد. شورش دیگر در 1810 به رهبری یک کشیش به نام پدر میگوئل هیدالگو رخ داد که شروع به قتل عام کور سفیدپوستان کردند. این شورش که بیشتر شبیه جنگ طبقاتی بود تا جنبش استقلال طلبانه، تمامی فرادستان را در برابر خود متحد کرد. از این رو حتی اگر استقلال اجازه مشارکت همگانی در سیاست را میداد، نه فقط اسپانیایی ها که نخبگان محلی هم با آن مخالف بودند. واکنش طبقه حاکمه مکزیک نسبت به این تحولات متاثر از این شورش بود. بنابراین با «قانون اساسی کادیس» که راهی برای مشارکت عمومی مردم در سیاست می گشود با سوء ظن فراوان برخورد کردند و هیچ گاه مشروعیت آن را به رسمیت نشاختند.
از این رو وقتی در 1815 امپراطوری ناپلئون فروپاشید و فردیناند هفتم در اسپانیا دوباره به تاج وتخت رسید، «قانون اساسی کادیس» ملغی شد. از همین روی زمانی که فردیناند از نو مدعی مستعمرات آمریکای لاتین شد، در برابر سلطنت طلبان مکزیکی که از قانون اساسی کادیس تنفر داشتند با مشکلی روبه رو نشد. در 1820 یک نیروی نظامی اسپانیایی در کادیس که قرار بود برای استقرار حکومت فردیناند به آمریکای لاتین اعزام شود، علیه فردیناند پادشاه اسپانیا شورش کرد، فردیناند مجبور شد که قانون اساسی کادیس رادوباره برقرار سازد. و کورتس (پارلمان جونتا) را به تشکیل جلسه فراخواند. کورتس(پارلمان جونتا) تشکیل جلسه داد که بسیاررادیکال تر از کورتس قبلی بود. تمامی اشکال بیگاری را ممنوع کرد، به امتیازات ویژه ای از جمله حق نظامیان برای محاکمه در دادگاههای خاص خویش در صورت ارتکاب جرم، حمله برد.
طبقه حاکمه مکزیک که با تحمیل این سند مواجه شده بود عاقبت بهتر دید که راه خود را جدا کند و اعلام استقلال از اسپانیا نماید تا اینکه تحت اسپانیا به قوانین (رادیکال) جدید کورتس(پارلمان جونتا) تن دهد. رهبری استقلال طلبان با آگوستین ایتوربیده یک افسر اسپانیای بود. طرح او در فوریه 1821 بر پایه سلطنت مشروطه با یک امپراطوری مکزیکی بنا شده بود، و قانون اساسی کادیس را که طبقه حاکمه مکزیک آن را تهدیدی بزرگ برای موقعیت و امتیازات خود می دانستند ملغی میکرد. ایتوربیده بی درنگ از خلاء قدرت استفاده کرد و خود را امپراطور نامید. قدرت او از طریق نهادهای سیاسی که رئیس جمهورهای ایالات متحده را مقید می ساختند محدود نشده بود. او بسرعت به دیکتاور تبدیل گردید و در اکتبر 1822 کنگره ای را که قانون اساسی بدان مشروعیت بخشیده بود منحل کرد و دولت نظامی منتخب خود را به جای آن نشاند. البته دوران او چندان نپائید اما زنجیره این خدادها بارها و بارها در مکزیک قرن نوزدهم تکرار شده است.
قانون اساسی ایالات متحده یک دمکراسی مدرن ایجاد نکرد، تصمیم گیری در مورد حق رای را به هر ایالت سپرد. در ایالات شمالی به همه مردان سفید پوست مستقل از دارایی آنها حق رای اعطاء شد. ایالتهای جنوبی تنها با گذشت زمان به آن تن دادند. هیچ ایالتی به زنان و بردگان حق رای نداد. در قانون اساسی فیلادلفیا حتی برده داری برسمیت شناخته شد. هنگام نوشتن قانون اساسی فیلادلفیا غیر اخلاقی ترین مذاکرات بر سر تقسیم کرسی های مجلس نمایندگان جریان داشت. در نهایت جنگ داخلی خونین 65-1860 بود که ایالات متحده در آن بشدت بی ثباتی را تجربه میکرد، قضایا را بنفع ایالات شمالی پایان داد.
اگر ایالات متحده 5 سال بی ثباتی را تجربه کرد، مکزیک در 50 سال اول پس از استقلال تقریبا بدون وقفه بی ثبات بود. « سانتا آنا» فرزند یکی از فرادستان مستعمره در «وراکروس» که بعنوان یک سرباز در جنگهای استقلال اسپانیا جنگیده بود در مه 1833 برای اولین بار رئیس جمهور مکزیک شد. یک ماه بعد آنرا به «والنتین گومزفاریاسا» سپرد. پانزده روز بعد دوباره « سانتا آنا» رئیس جمهور شد. و این بازی تا 1835 ادامه یافت تا اینکه «میگوئل باراگان» جایگزین « سانتا آنا» شد. « سانتا آنا» دوباره در سالهای 1839،1841،1844،1847 و بین سالهای 55-1853مجددا رئیس جمهور شد. در دوره « سانتا آنا» ایالتهای «آلامو» و «تگزاس» از دست رفت. جنگ با ایالات متحده به از دست دادن «نیومکزیکو» و «آریزونا» از مکزیک منجر شد. بین سالهای 1824 تا 1867 مجموعا 52 رئیس جمهوری در مکزیک بر سرکار آمدند. تعداد معدودی قدرت را از طریق قانون اساسی بدست آورده بودند. مقایسه کنید بابی ثباتی های سیاسی و دولتهای چند روزه و چند ماهه بعد از مشروطه ایران.
تاثیر این بی ثباتی بر نهادها و انگیزش های اقتصادی روشن است. همچنین این وضعیت به نقض وسیع حقوق مالکیت و تضعیف شدید دولت مکزیک منجرشد. که قادر نبود برای تامین خدمات عمومی به اخذ مالیات دست بزند. بخش عمده کشور از « سانتا آنا» پیروی نمیکرد. همین وضع بود منجر شد تا ایالات متحده بتواند تگزاس را ضمیمه خود کند.
از آنجا که در پس اعلام استقلال مکزیک، «انگیزه»، حفاظت از مجموعه نهادهای اقتصادی توسعه یافته در دوران استعمار بود، نهادهایی که به گفته «الکساندر فون هامبولت» [21] (محقق جغرافی‏دان بزرگ آلمانی و متخصص در زمینه آمریکای لاتین)، مکزیک را به «کشور نابرابری ها» تبدیل می کرد. این نهادها با قراردادن بنیان های جامعه بر استثمار بومیان و ایجاد انحصارات، انگیزه های اقتصادی را برای انبوه عظیمی از مردم از بین می بردند (درقسمت بعدی مثالهای تاریخی آن را بررسی میکنیم). طوریکه در نیمه اول قرن نوزدهم هنگامی که ایالات متحده تجربه انقلاب صنعتی را آغاز کرده بود، مکزیک فقیر و فقیرتر می شد.
پایان قسمت دوم
ادامه دارد
ژانویه 2022

References

  1. ↑ Nogales
  2. ↑ Institutional Revolutionary Party-Parido Revolucionario Institucional, PRI
  3. ↑ عظیمی آرانی، حسین، اقتصاد ایران، توسعه،برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشر نی، چاپ چهارم،1400، ص 510
  4. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  5. ↑ Juan Díaz de Solís
  6. https://www.britannica.com/biography/Juan-Diaz-de-Solis
  7. ↑ Andes
  8. ↑ encomienda
  9. ↑ encomienda, in Spain’s American and Philippine colonies, legal system by which the Spanish crown attempted to define the status of the indigenous population. It was based upon the practice of exacting tribute from Muslims and Jews during the Reconquista (“Reconquest”) of Muslim Spain. Although the original intent of the encomienda was to reduce the abuses of forced labour (repartimiento) employed shortly after Europeans’ 15th-century discovery of the New World, in practice it became a form of enslavement.
  10. ↑ Bartolome de las Casas
  11. ↑ A short account of the destruction of the Indies
  12. ↑ خزعل الکعبی، معروف به شیخ خزعل (زاده ۱۲۴۲ – درگذشته ۱۴ خرداد ۱۳۱۵) ملقب به معزالسلطنه و سردار اقدس، که به دلیل خدمات خود به بریتانیا نشان شوالیه امپراتوری بریتانیا را دریافت کرد، رئیس قبیله بنی‌کعب و سال‌ها فرماندار (خرمشهر) بود. محل زندگی عشیره بنی‌کعب، در اصل در منطقه‌ای میان تهامه و مدینه در شبه جزیره عربستان بود، که بعدها از عراق به منطقه هویزه، استان خوزستان کوچ کردند.
  13. ↑ کسروی احمد، تاریخ پانصدساله خوزستان، ص 216
  14. ↑ تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، جلد هفتم آغازخرد، چاپ دوم، ص 187
  15. ↑ اسپانیای هنگام پادشاهی فلیپ دوم 1556م بزرگترین، ثروتمندترین و وسیعترین امپراطوری روی زمین بود، این امپراطوری بر اسپانیا، روسیون، فرانش-کنته، سبته، اوران، هلند، دوک نشین میلان، پادشاهی ناپل، سیسیل،ساردنی، فیلپین، هند غربی، قسمت اعظم آمریکای لاتین، قسمتی از آمریکای شمالی، و سراسر آمریکای مرکزی حکومت میراند-نقل از تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، چاپ دوم جلد هفتم، ص322
  16. ↑ تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، جلد هفتم آغازخرد، چاپ دوم، ص 188
  17. ↑ Jamestown
  18. ↑ Powahatan Confederacy
  19. ↑ wahunsunacock
  20. ↑ Fundamental Constitution
  21. ↑ Alexander von Humbolt
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه- قسمت سوم
ژانویه 30, 2022
داود باقروند ارشد
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت سوم
برسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
فهرست مطالب قسمت سوم
نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی
اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورهای
توسعه و بی ثباتی سیاسی
نفی جبر تاریخی
نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لات
توسعه و شکل گیری انگیزه ها
جغرافیا و توسعه
نظریه اثر آب و هوا برتوسعه
فرهنگ و فقر
نمونه کشور کنگو
استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی
اثر دین و مذهب
نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه
تاثیر ژن برتر اروپایی
فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمداران
خوانندگان گرامی توجه دارند که: اگر در هرکدام از موضوعات اثرگذار بر توسعه به یک نمونه اشاره شده صرفا بدلیل محدودیت طرح پژوهش ها در ظرفیت یک و چند مقاله است، والا دانشمندان نمونه های بسیاری از کشورها و فرهنگ ها را بررسی کرده اند که در این مجموعه مقالات تنها نمونه ای از آنها منعکس میشود.
نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی
انقلاب صنعتی در انگلستان با اولین موفقیت درایجاد تحول در تولید پارچه های پنبه ای با استفاده از دستگاه های جدیدی که با چرخ آبی و بعدها ماشین بخار به کار می افتادند آغاز شد. «خلاقیت» موتور محرکه پیشرفت های فناورانه در همه ابعاد، اقتصادی بود. کار آفرینان و صاحبان کسب و کارهای جدید که مشتاق بودند ایده های تازه شان را بکار ببندند و مطمئن بودند که میتوانند نان آنرا نیز خود بخورند پرچمدار انقلاب صنعتی بودند.
این فرایند خیلی زود به ایالات متحده در آن سوی اقیانوس گسترش یافت. این پدیده فراگیر از «آئین نامه انحصارات» مصوب پارلمان انگلیس در سال 1623 برای جلوگیری از اعطای دلبخواه امتیاز ثبت اختراع توسط پادشاه به فرادستان بود، که از مالکیت معنوی مخترع در مقابل تجاوز پادشاه دفاع میکرد، ناشی میشد. مهمترین نکته تکان دهنده این بود که بررسی شواهد ثبت اختراع در ایالات متحده نشان میدهد که، مخترعین تنها ازمیان ثروتمندان نبودند بله افراد با هر پیشینه اجتماعی و از هر کوره راهی که زندگی میکردند میتوانستند ثبت اختراع کنند، و به ثروت های کلانی دست پیدا کنند.
در فاصله سال های 45-1820 تنها 19% ثبت اختراع جدید از خاندان زمین دار و صاحب حرفه بودند. 40% مانند توماس ادیسون تنها آموزش دوره ابتدایی را گذرانده بودند یا حتی تحصیلات کمتر از آن داشتند. درایالات متحده اگر فقیر بودی اما فکر بکری داشتی میتوانستی با ثبت آن اختراع که پر هزینه نبود ثروتمند شوی. آنها که توان مالی اجرای اختراع ثبت شده را نداشتند امتیاز آنرا مانند ادیسون به دیگری میفروختند. ادیسون اختراع «تلگراف چهارطرفه» را به 2000دلار به اتحاد غربی (Western Union) فروخت. ادیسون در آمریکا 1092 و در جهان 1500 اختراع ثبت کرد.
یک مسیر نیز راه اندازی کسب کار خودت با اختراعی که ثبت کرده بودی بود که نیاز به منابع مالی داشت. در قرن 19 واسطه گری مالی و بانکداری در ایالات متحده به سرعت گسترش یافته بود. آنها نقشی اساسی در تسهیل تجربه رشد پرشتاب و صنعتی شدن اقتصاد آمریکا ایفا کردند. دسترسی مخترعان به سرمایه مورد نیاز برای کسب وکار بسیار آسان بود. رقابت بین بانک ها باعث شده بود سرمایه با نرخ های کاملا نازل دراختیار مخترعین قرار بگیرد.
در ایالات متحده در سال 1818 تعداد 338 بانک در سال 1924 تعداد 27864 بانک وجود داشت. درصورتیکه در مکزیک در 1910 تعداد 42 بانک فعالیت میکرد و 60% سرمایه کل آنها به دو بانک تعلق داشت و رقابتی بین بانکها نبود. بنابراین نرخ بهره بانکهای مکزیک بسیار بالا بود و وام ها فقط در اختیار فرادستان که پیش از آن هم ثروتمند بودند قرار میگرفت. شکلی که صنعت بانکداری مکزیک در قرن 19 و 20 به خود گرفت نیتجه مستقیم «نهادهای سیاسی» این کشور در دوران پیش از اعلام استقلال وجود داشت.
بعد از تلاش نافرجام ناپلئون دوم در سالهای 67-1864 در عهد «سانتاآنا» برای ایجاد یک رژیم استعماری در مکزیک، فرانسویان از آنجا بیرون رانده شدند. در پی تحولاتی یک نظامی جوان بنام «پورفیریودیاس» که علیه فرانسوی ها جنگیده بود در 1876 بر آخرین حاکم مکزیک غلبه کرد و بلافاصله خود را رئیس جمهور اعلام نمود. «پورفیریودیاس» 34 سال به حکومتش که مستمرا اقتداگرایانه تر میشد ادامه داد تا بر اثر انقلاب سرنگون شد.
بقدرت رسیدن نظامیان در ایالات متحده نیز امری شناخته شده است. «جورج واشنگتن»، «اولیسس اس گرانت»، «دوایت دی آیزنهاور» همگی با سابقه نظامی، رئیس جمهور آمریکا شدند. اما بر خلاف نظامیان مکزیک، مانند «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» برای رئیس جمهور شدن از زور استفاده نکردند. حتی از جانشین شدن رئیس جمهورهای بعدی نیز جلوگیری نکردند. همگی در نقل و انتقال قدرت به قانون اساسی پایبند ماندند. مکزیک قرن 19 قانون اساسی داشت و این قانون قیود کمی برای اقدامات «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» میتوانست ایجاد کند. اینها همانگونه که قدرت را بدست آورده بودند بود که از قدرت کنار میرفتند. با توسل به زور.
دیاس با فراهم کردن زمینه برای مصادره مقادیر وسیعی از اراضی، مالکیت مردم را زیر پاگذاشت و انحصارات و امتیازهایی در تمامی رشته های کسب و کار، از جمله بانکداری به حامیانش اعطا کرد. امری که نو پدید نبود. کاری بود که فاتحان اسپانیایی و پیش از آن نیز انجام داده بودند. سانتاآنا دقیقا پای جای پای آنها گذاشته بود. مقایسه کنید با شرایط بقدرت رسیدن رضا خان و پادشاه نامیدن خودش و غصب زمینها (2000 روستا) آنهم به زور برای خودش. او دقیقا الگوهای موجود در نهادهای سالیان تجربه شده گذشته کشور را به اجرا میگذاشت.
اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورها
اگر صنعت بانکداری در ایالات متحده به صورتی غیر قابل مقایسه به رفاه اقتصادی مهاجران سفید پوستان کشور[1] خدمت میکرد، ابدا به خاطر انگیزه های متقاوت صاحبان بانک های آمریکا و مکزیک نبود. همه انگیزه سود که از ماهیت انحصاری صنعت بانکداری در مکزیک پشتیبانی میکرد در ایالات متحده نیز وجود داشت. اما تفاوت در این بود که در ایالات متحده تعادل قوای نهادهای سیاسی و سیاستمدارانی که در این تعادل قوا فعالیت میکردند قوانین را می نوشتند که بر اثر رویارویی با نهادهای سیاسی متفاوت، انگیزه های مغایر با انگیزه های سیاستمداران مکزیکی داشتند. نهادهای سیاسی و سیاستمداران در ایالات متحده بانکداران را «وادار» به رقابت هرچه بیشتر میکردند. و آنها را در مسیری دیگر هدایت می نمودند.
نمونه آنکه این فرایندها در ایالات متحده نیز توسط سیاستمداران و بانکداران باهمان انگیزه های سود جویانه به چالش کشیده شد. در اواخر قرن 19 نوعی از سیستم بانکداری بسیار شبیه به آن چه بعدها در مکزیک رایج شد در ایالات متحده شروع به پدیدار شدن کرد. سیاستمداران کوشیدند انحصارات بانکی حکومتی ایجاد کنند تا بتوانند در قبال دریافت بخشی از سودِ این انحصارات، آنها را به دوستان و همکاران خود واگذار کنند. حتی مانند مکزیک اقدام به پرداخت وام به نزدیکان خود کردند. این وضعیت دوام نیآورد، بدلیل اینکه این سیاستمداران با سیستم سیاسی که در ایالات متحده وجود داشت با نظام انتخابات مجدد مهار شده بودند. مردم با انتخابات میتوانند از شر سیاستمدارانی که بر خلاف منافع عمومی گام بر میدارند خلاص شوند. چیزی که در مکزیک وجود نداشت.
توسعه و بی ثباتی سیاسی
دردهه 80-1870 جهان دستخوش تغییر شد که آمریکای لاتین ازآن مستثنی نبود. نهادهایی که «پورفیریودیاس» ایجاد کرد، مشابه نهادهای دوران «سانتاآنا» و دولت استعماری اسپانیا نبود. ابداعاتی همچون کشتی بخار و راه آهن منجر به گسترش بی سابقه ترابری و تجارت بین المللی شد. این بدان معنا بود که کشورهایی چون مکزیک یا به عبارت دقیق تر «طبقه حاکمه» آنها که منابع طبیعی سرشاری داشتند، می توانستند از طریق صادرات مواد خام طبیعی به جوامع درحال صنعتی شدن در آمریکای شمالی و اروپای غربی، ثروتمند شوند. از همین رو دیاس و اطرافیان او خود را درجهانی متفاوت یافتند و فهمیدند که مکزیک نیز باید تغییر کند. اما این به معنی از بیخ و بن کندن نهادهای دوران استعمار و جایگزین کردن آنها با نهادهای مشابه ایالات متحده نبود. بلکه تغییر مقید به مقتصیات مسیری بود که تا آن زمان پشت سرگذشته شده بود و تنها منجر به مرحله بعدی از رشد نهادهایی می شد که پیش از آن قسمت عمده آمریکای لاتین را فقیر و نابرابر کرده بود. محمدرضا شاه نیز تغییر در جهان را خوب درک میکرد، اثر این تحولات بر کشور تنها بافروش منابع طبیعی و ثروتمند شدن طبقه حاکمه مبتنی بر همان نهادهایی که پدرش و پیشینیان پدرش دنبال کرده بودند بود. اتفاقا هرچه توسعه کشور (ثروتمند شدن طبقه حاکمه بر اثر فروش منابع طبیعی) بیشتر میشد، استبداد شاه نیز عمق بیشتری بخود میگرفت. در اواخر سلطنت محمدرضاشاه عملا هم مجلس و هم دولت، به کناری گذاشته شده بودند طوریکه اعلام ساخت و شروع پروژه اتمی ایران توسط شاه در یک مصاحبه با خبرنگاران بدون اطلاع دولت و حتی رئیس دفترش اعلام شد.
با ورود به قرن بیستم این نظام نهادهای ضد رشد هم چنان در مکزیک وکل آمریکای لاتین دوام آورد تا درست به مانند قرن نوزدهم موجب رکود، بی ثباتی سیاسی، جنگهای داخلی و کودتاهایی متعدد شود. زیرا در کشوری که حاکمیت به زور بر قدرت نشسته است، همواره رقیبانی دارد که بخواهند برای بهره گیری از منابع قدرت او را به همان شیوه بزیر کشیده خود بقدرت برسند. همانگونه که درمکزیک دیاس در سال 1910 قدرت را به انقلاب واگذار نمود، که در 1952 در بولیوی، در 1959 در کوبا و در 1979 در نیکاراگوئه سرمشق قرار گرفت و چنین شد. دربقیه مناطق نیز مانند کلمبیا، السالوادور، گواتمالا و پرو نیز آتش جنگ های داخلی همیشگی شعله ور بود. مصادره یا تهدید به مصادره اموال به همراه اصلاحات ارضی (یا تلاش برای اصلاحات) در بولیوی، برزیل، شیلی، کلمبیا، گواتمالا، پرو و ونزوئلا با شدت دنبال شد. انقلاب ها به مصادره ها، بی ثباتی سیاسی، دولتهای نظامی و انواع دیکتوری ها انجامید.
اما تنها در دهه 1990 بود که اکثر کشورهای آمریکای لاتین طعم دمکراسی را چشیدند، هرچند حتی پس از آن نیز هم چنان در باتلاق بی ثباتی دست و پا می زنند. پیشتر این بی ثباتی با سرکوب و کشتار گسترده همراه بود. طبق گزارش کمیسیون ملی برای کشف حقیقت و آشتی [2] بین 1990-1973 در دوران پینوشه 2279نفر به دلایل سیاسی به قتل رسیده اند، 50هزارنفر زندانی و شکنجه شدند. آمار در گواتمالا 42.275 قتل سیاسی بین 1996-1962 است. آمار در آرژانتین و بقیه کشورهای آمریکای لاتین کم و بیش بر همین شرایط گواهی میدهند.
نفی جبر تاریخی عقب ماندگی
در فرآیند تاریخی نقطه عطف شیوۀ به استعمار در آمدن مناطق مختلف جهان(آمریکای شمالی با جنوبی و مرکزی، با ایران، با هند،…) نه حاصل یک فرآیند تاریخی از پیش مقدر(جبر)، که برون داد اقتضایی چندین توسعۀ نهادی محوری در خلال بزنگاه های حساس بود. اول، آنکه آن چه کیفیت متفاوت استعمار در این مناطق را شکل داد، تفاوت های نهادی موجود در درون این کشورها در قرن پانزدهم بود. در آمریکای شمالی استعمارگران نتوانستند بر جمعیت پراکنده آن غلبه کنند، در مقابل در پرو فاتحان اسپانیایی با دولتی متمرکز و استثمارگر برخورد کردند که می توانستند مهار آن را دردست بگیرند و جمعیتی عظیمی (اینکاها) که در کنترل آنها بود را به استثمار و بیگاری بگمارند. اگر دولتهای متمرکز استثماری در آمریکای شمالی نیز شکل گرفته بود چه بسا، سرنوشت آمریکای شمالی نیز متفاوت میشد. دوم اینکه، اگر اینکاها همان گونه که ژاپن در زمان ورود کشتی های دریادار پری به خلیج ادو عمل کرد در برابر استعمارگران اروپائیان ایستادگی میکردند، مسیر تاریخ را میتوانستند تغییردهند. و از نظر تاریخی هیچ لزومی نداشت تسلیم کامل اروپائیان شوند. سوم، و ریشه ای تر آن که از لحاظ تاریخی یا جغرافیایی یا فرهنگی هیچ الزامی از پیش مقدر وجود نداشت که اروپائیان جهان را به استعمار در آورند. استعمارگران میتوانستند چینی ها یا اینکاها باشند. اگر در مقطع قرن 15 و صنعتی شدن اروپا اینگونه نشده نه به این دلیل که امپراطوران چین و اینکا استثمارگر نبودند، بلکه همانگونه که در بحث چین خواهید دید، فرایندهای داخلی چین با ریشه استثماری مانع بود. والا پدیده کشورگشایی از بدو تاریخ با کیفیت هایی کم بیش مشابه وجود داشته است. کما اینکه امروزه نیز چنین تهدیدهایی بسا بیشتر وجود دارد که با آنچه هبوط سوم بشری نامیده میشود، تسلط کشورهایی که جهشی بسا با سرعت و اوج بیشتری نسبت به انقلاب صنعتی بر اثر تحولات تکنولوژیک جدید میکنند، کشورهای توسعه نیافته را به کام استعماری طولانی تر و چه بسا بازگشت ناپذیر اما بدون لشکر کشی بکشند.
نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لاتین
از این روست که، تفاوت بین این دو جوامع در نتیجه همان اقتضائات سازمانی و میراث های نهادی پردوامی است که در دو جامعه از عهد استعمار به ارث برده اند. این تفاوت را در تضادی که میان نحوه تبدیل «بیل گیتس» و «کارلوس اسلیم» [3] به ثروتمندترین مردان کشورخود نمایان است. همه میدانند که بیل گیتس چگونه با بنیانگذاری یکی از مبتکرترین بنگاه ها ثروتمند شد، اما موقعیت و ثروت او مانع نشد که دادگستری آمریکا به اتهام سوء استفاده از قدرت انحصار علیه مایکروسافت اقامه دعوا کند. ودر نهایت اگر میزان جریمه مایکروسافت را بسیار کمتر از آنچه خیلی ها درخواست میکردند بدانیم، نمی توان انکار کرد که این دعاوی، قدرت عمل مایکروسافت را محدود کرده بود.
در مکزیک کارلس اسلیم ثروتش را از راه ابتکار بدست نیاورده، ثروت او از طریق شرکت در مزایده خرید سهام شرکت«تلمکس» یعنی انحصار ارتباطات راه دور مکزیک که در سال 1990 توسط رئیس جمهور «کارلوس سالیناس» طوری ترتیب داده شده بود که اگر حتی کارلوس اسلم کمترین پیشنهاد را هم ارائه داده بود باز برنده مزایده کنسرسیومی به رهبری او از آب در می آمد.
همچون آمریکا، کمیسیونی در مکزیک تلاش کرد انحصار کارلوس اسلم بر ارتباطات راه دور مکزیک را به چالش بکشد ولی او با تکیه به قانون «رکورسو دِ آمپارو[4]» که ریشه در قانون اساسی سال 1857 مکزیک دارد و هدف اولیه آن حراست از حقوق و آزادی های فردی بود، تبدیل به ابزاری هولناک برای تحکیم قدرت انحصاری تلمکس و سایر انحصارات مکزیکی شد.
چنانکه اگر شما یک کارآفرین مکزیکی باشید موانع ورود به بازار نقشی اساسی در هر مرحله از حرفه شما ایفا میکند. موانعی مانند اخذ مجوزهای اجباری و پرهزینه، خطور قرمزی که می باید از آن عبور کرد، سیاستمداران و متصدیانی که بر سر راه قرار گرفته اند و نیز مشکل تامین سرمایه از طریق موسسات مالی که معمولا با دولتمردان همدست اند. یعنی همان کسانیکه تلاش میکنید با آنها به رقابت بپردازید. در آمریکا این موانع نیست. همه این قدرت اقتصادی کارلوس اسلم مدیون روابط سیاسی خویش در مکزیک است.
کارلوس اسلم وقتی تلاش کرد در آمریکا سرمایه گذاری کند و همین شیوه های متداول در مکزیک را در حوضه آمریکای شمالی بکاربگیرد شکست خورد. در او یک شرکت زنجیره ای بنام «کامپ یو، اس، ای[5]» را خرید، کامپ یو اس ای قبلا انحصار فروش در مکزیک را به یک شرکت بنام «خدمات سی او سی» فروخته بود. وقتی کارلوس اسلم تلاش کرد بدون رقابت و با زیر پا گذاشتن قراردادش با «خدمات سی او سی»، فروشگاههای زنجیره ای خودش را در مکزیک راه اندازی کند، «خدمات سی او سی» به دادگاهی در دالاس-ایالات متحده شکایت کرد. از آنجا که در ایالات متحده قانون «رکورسو دِ آمپارو[6]» وجود ندارد کارلوس اسلم دادگاه را باخت و 452میلون دلار جریمه شد. بعد از دادگاه وکیل «خدمات سی او سی» گفت: «پیام این حکم آن است که در اقتصاد جهانی بنگاه هایی که می خواهند به ایالات متحده وارد شوند باید به قوانین آن احترام بگذارند.» و اینگونه تاکتیکهای مکزیکی «خدمات سی او سی» در ایالات متحده بکار نیامد. مثالها بسیار است به همین برای تشریح مسئله بسنده میکنیم.
توسعه و شکل گیری انگیزه ها
در قسمت اول این مجموعه بحث ها، دربررسی دو بخش یک شهر، «نوگالس آریزونا» و «نوگالس سونور مکزیک» گفته شد که در دو سوی مرز نهادهایی بسیارمتضاد رواج دارند که انگیزه هایی کاملا متفاوت برای اهالی در دو قسمت شهر ایجاد میکنند. همچنین بدلیل مسیری که نهادهای اقتصادی و سیاسی ایالات متحده در شکل دهی به انگیزه های صاحبان کسب وکار و اشخاص و سیاستمداران طی کرده اند، این کشور امروزه بسیار غنی تر از مکزیک یا پرو است. هرکدام از این جوامع با مجموعه ای از قوانین اقتصادی و سیاسی کار میکنند که وضع و اعمال آنها حاصل کنش جمعی حکومت و شهروندان است. نهادهای اقتصادی به انگیزه ها شکل می دهند انگیزه تحصیل، انگیزه پس انداز و سرمایه گذاری، انگیزه ابداع و به کارگیری فناوری های نو و مانند آن. این فرایند سیاسی است که انواع نهادهای اقتصادی مسلط بر زندگی ما را موجودیت می بخشد. این نهادهای سیاسی هستند که ماهیت این فرایند را تعین میکنند.
نهادهای سیاسی یک ملت میزان توانایی مردم را برای مهار سیاستمداران و اثر گذاری برنحوه رفتار آنها رقم می زنند. نهادها همچنین مشخص می کنند که آیا دولتمردان ولو بصورت ناقص کارگزار شهروندان هستند یا از قدرتی که به آنها تفویض شده یا آنرا غصب کرده اند، سوء استفاده کنند و به ثروت اندوزی و تعقیب مقاصد شخصی خویش که به شهروندان آسیب میرساند بپردازند. بیل گیتس مانند دیگر نام آوران صنعت آی تی، مانند پل آلن، استیوبالمر، استیوجابز، لری پیج، سرگئی برین، جف بزوس علیرغم بلند پروازیهایی که داشت، در نهایت به انگیزه هایش پاسخ داده است. نهادهای اقتصادی موجود امکان و سهولت بدون مانع غیر قابل عبور برای آنها مهیا کرد تا شرکتهای خود را تاسیس و با کمک موسسات مالی آنرا به سرانجام برساند. نگران امنیت حقوق مالکیت شان نبودند. نهادهای سیاسی موجود ثبات و استمرار کار آنها را تضمین کردند. اطمینان داشتند که با خطر قدرت یافتن یک دیکتاتور که قواعد بازی را برهم بزند وثروت آنها را مصادره کند مواجه نخواهند شد و خودشان از زندان سر در نمی آورند.
این نظریه معتقد است که اگر چه نهادهای اقتصادی در فقر و غنای یک کشور نقشی حیاتی دارند اما این سیاست و نهادهای سیاسی هستند که داشته های یک ملت را در زمینه نهادهای اقتصادی رقم میزنند. در ایالات متحده نیز نهادهای اقتصادی در نهایت ثمره نهادهای سیاسی که به تدریج پس از 1619م پدید آمدند میباشند.
تاثیر جغرافیا بر توسعه
صنعتی شدن انگلستان و بهروزی این کشور خیلی زود به مستعمره های مهاجرنشین این کشور مانند کانادا، استرالیا و نیوزیلند گسترش یافت. امروزه فهرست 30 کشور اول جهان از لحاظ ثروت شامل ممالک فوق الذکر به اضافه ژاپن، سنگاپور و کره جنوبی است. سه کشور آخر و موقعیت اقتصادی آنها بخشی از الگوی گسترده تری است که کشورهای آسیایی مانند تایوان، و سپس چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. لیست 30 کشور فقیر جهان به ما نشان میدهد که تقریبا تمامی آنها در جنوب صحرای بزرگ آفریقا قرار دارند. بعلاوه، افغانستان و هائیتی ونپال را نیز به آنها افزود، هرچند در یک منطقه قرار ندارند. اگر 50سال به عقب برویم بجز کره جنوبی و سنگاپور تفاوت چندانی در لیست حاصل نمیشود. اگر صد یا صدو پنجاه سال به عقب برویم باز تفاوت قابل توجهی در دولیست کشورهای ثروتمند و فقیر مشاهده نمیشود.
در قاره آمریکا، کشورهای ایالات متحده و کانادا در صدر لیست ثروتمندان و شیلی، آرژانتین، برزیل، مکزیک، اروگوئه شاید هم ونزوئلا بدنبال میآیند و سپس کلمبیا، جمهور مومینیکن، اکوادور و پرو هستند در قعرجدول کشورهای بسیار فقیر شامل بولیوی، گواتمالا و پالاگوئه قراردارند.
الگوی دیگر خاورمیانه است، با کشورهای ثروتمند نفتی مانند عربستان و کویت با سّطح درآمدی نزدیک سی کشور ثروتمند جهان که اگر قیمت نفت سقوط کند آنها نیز به سرعت در جدول سقوط میکنند. کشورهایی مانند مصر، اردن، سوریه که نفت کمی دارند یا ندارند هم سطح گواتمالا و پرو میباشند. بدون نفت همه کشورهای خاور میانه ازجمله ایران فقیر خواهند بود.
این الگو، ازلی و ابدی وغیر قابل تغییر نیست. این شکاف بعد از قرن هجدهم و انقلاب صنعتی بوقوع پیوست، پانصد سال قبل چنین شکافی نبود و یا بسیار کم بود. ضمن اینکه بعد از جنگ جهانی دوم کشورهای شرق آسیا مانند چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. بعضی کشورها مانند آراژانتین تا سال 1920 برای مدت 5 سال رشدی شتابان را تجربه کرد و تبدیل به یکی از ثروتمندترین ممالک جهان شد. اما بعد از آن سقوطی طولانی را تجربه کرد. حتی اتحاد جماهیر شوروی طی سالهای 70-1930 رشدی شتابان و سپس یک فروپاشی را پشت سرگذاشت. چرا اروپای غربی و مستعمرات اروپایی نشین آنها در قرن نوزده رشد کردند و به ندرت عقب گرد داشتند؟ چرا آفریقا و خاورمیانه نتوانستند به آن رشد برسند ولی کشورهای آسیای شرقی رشدی چشمگیر داشته اند؟
نظریه اثر آب و هوا بر توسعه
منتسکیو فیلسوف بزرگ فرانسه در اواخر قرن هجدهم، می گفت مردمانی که در آب و هوای استوایی زندگی میکنند تمایلی به تنبلی و عدم کنجکاوی دارند، در نتیجه سختکوش و مبتکر نیستند و این دلیل فقر آنهاست. او اضافه میکرد که مردمان تنبل تمایل دارند که توسط خودکامگان حکومت شوند. یعنی از نظر منتسکیو، گرما هم فقر و هم استبداد را توجیه میکند! نظریه او توسط اقتصادن مشعوری چون جفری ساکس تائید میشود. این نظریه در تضاد با پیشرفتهای سنگاپور، مالزی و بوتسوانا است. آنها استدلال میکنند که بیماریهای استوایی مانند مالاریا و خاک کم حاصل این مناطق از جمله عوامل فقر است. قطعا عوامل جغرافیایی و آب و هوایی قادر به توضیح فقرنیست. وقتی که دو قسمت یک شهر «نوگالس» را در مرز آمریکا و مکزیک بررسی میکنیم و یا کره شمالی و جنوبی را مقایسه میکنیم، حتی بین آلمان شرقی و غربی را مقایسه کنیم، قادر به توضیح و تبین تفاوت آنها نیست.
بررسی تاریخی نظریه های جغرافیایی را باطل میکند. ضمن اینکه میدانیم وقتی کریستوف کلمب آمریکا را کشف کرد، در آمریکای لاتین، در جنوب راس السرطان و شمال راس الجدی یعنی مکزیک، آمریکای مرکزی، پرو و بلیوی، تمدن های بزرگ «آزتک» و «اینکا» در خود داشتند. این امپراطوریها از لحاظ سیاسی پیچیده و متمرکز بودند. جاده ساخته بودند و به مناطق قحطی زده کمک رسانی میکردند، از پول و خط استفاده میکردند. در صورتیکه در همین زمان در شمال آمریکا در ایالات متحده امروز و کانادا تمدن عصر حجر بود که هیچکدام ازاین فن آوریها را نمیشناختند. بعد از 1492 در قاره آمریکا جغرافیا ثابت ماند ولی نهاهایی که توسط استعمارگران ارپایی تحمیل شد بخت این مناطق را واژگون کرد. به همین دلیل جغرافیا نمیتواند فقر خاورمیانه را توضیح دهد. خاور میانه ای که انقلاب نوسنگی را هدایت کرد و اولین شهرها در عراق امروز گسترش یافتند. آهن نخست در ترکیه امروزی گداخته شد. در اواخر قرون وسطی خاورمیانه از لحاظ فناوری پویا و فعال بود. آنچه خاورمیانه را تندگدست نمود بسط و تحکیم امپراطوری عثمانی و مواریث نهادی این امپراطوری بود که خاورمیانه را تا فقر امروزی بدرقه نمود. که بدان خواهیم پرداخت.
همین استدلال تاریخی در مورد جنوب آفریقا که امروز یکی از ثروتمندترین ممالک جنوب صحرای آفریقاست، در گذشته حتی احتمال سکونت مردم در آنها و تشکیل دولت دور از ذهن به نظر می رسید. یا بسیاری از تمدنهای پیشامدرن مانند «آنگکور» در کامبوج «ویجایاناگارا» در جنوب هند و «آکسام» در اتیوپی در نواحی گرمسیر شکوفا شدند. در دره سند از جمله «موهنجودارو» و «هاراپا» در پاکستان امروزی اینگونه بودند. بنابراین تاریخ در مورد عدم وجود ارتباطی منطقی و واضح میان موقعیت گرمسیری و موفقیت اقتصادی ابهامی باقی نمی گذارد.
امراض در این مناطق دلیل فقر نیستند، بلکه پیامد فقر هستند. اینها ناشی ازعدم تمایل دولت ها نسبت به انجام اقداماتی برای ریشه کن کردن این بیماری ها در زمینه سلامت عمومی است. ضمن اینکه انگلستان قرن نوزدهم نیز مکان بسیار نا سالمی بود. ولی دولت با تاسیس فاضلاب و ایجاد مسیرهای گنداب رو و تامین آب سالم بتدریج وضعیت را تغییر داد. امری که همین امروز نیز در نمونه «نوگالس» نیز شاهدیم.
در افریقا نیز خاک نا مرغوب عامل فقر اقتصادی نیست، عامل بنیادی کاهش بهره وری کشاورزی در عمده کشورهای آفریقایی پیآمد ساختار مالکیت زمین و انگیزه هایی است ک دولت و نهادها برای کشاورزان به وجود می آورند. ضمن اینکه علت پیشرفت در قرن نوزده تحول در امر کشاورزی نبود، که اشاعه نا متوازن فناوری صنعتی و تولید کارخانه ای بود.
فرهنگ و فقر
نظریه فرهنگ نیز که موقعیت اقتصادی کشورها را به فرهنگ نسبت می دهد توسط بسیاری مطرح و مقبولیت یافته است. از جمله نظریه جامعه شناس آلمانی «ماکس وبر» که معتقد است اصلاح دینی پروتستان و اخلاق برخاسته از آن نقشی کلیدی در ظهور جامعه صنعتی مدرن درغرب اروپا ایفا کرده است. فرضیه فرهنگ پس از مدتی، تکیه صرف بر «دین» را با تاکید برانواع دیگر عقاید، ارزش ها وعرفیات گسترش داد. چنانکه بسیار معتقدند آفریقایی ها به دلیل فقدان اخلاقیاتِ مناسبِ کار و چون هنوز به سحر و جادو باور دارند و زیر بار فناوری های جدید غرب نمی روند فقیرند. هرچند اینها اظهار علنی این داوری را به لحاظ سیاسی صحیح نمی دانند. بسیاری نیز معتقدند آمریکای لاتین هیچ گاه ثروتمند نخواهد شد. زیرا مردمانش ذاتا تن پرورند و فرهنگ اسپانیایی-پرتقالی یا «مانیانا» به معنی (کار امروز را به فردا انداختن) به آنها آسیب رسانده است. در دوره ای نیز گفته شد، ارزش های کنفسیوسی موجود در فرهنگ چینی بر ضد رشد اقتصادی است. در حالی که اینک بعضی ها اخلاق کاری چینی را به عنوان موتور محرکه رشد چین، هنگ کنگ و سنگاپوردر بوق کرنا کرده اند.
آیا فرضیه فرهنگ نابرابریهای جهان را توضیح میدهد؟ هم بله و هم خیر! بله به این معنا که هنجارهای اجتماعی که با فرهنگ در آمیخته، دارای اهمیت بوده و به سختی قابل تغییرند. چرا که از تفاوت های نهادی موجود در یک کشور را پشتیبانی میکنند. اما عمدتا خیر، به این معنا که آن جنبه های فرهنگ که معمولا مورد تاکید قرار میگیرند (مانند دین، عرفیات ملی، ارزش های آفریقایی یا لاتین) برای فهم این که چگونه به این جا رسیده ایم و چرا نابرابری در جهان پایدار مانده است اهمیت ندارند. یا جنبه های دیگر فرهنگ از قبیل میزان اعتماد افراد به یکدیگر یا قابلیت همکاری شان با هم گرچه مهم اند، اما عمدتا پیامد و برون داد نهادهای[7] موجود در جامعه هستند و نه علتی مستقل.
در بررسی شهر نوگالس آریزونا دیدیم که مردمی با یک فرهنگ، مذهب و آداب و سنن یکسان چگونه به فقیر و غنی تقسیم شدند. اگر مکزیکی ها بیتشراز آمریکای ها میگویند به دیگران بی اعتمادند نه به این دلیل که آنها به همدیگر اعتماد ندارند، وقتی دولت مکزیک نتوانسته کارتل های مواد مخدر را از بین ببرد یا یک نظام حقوقی بدون انحراف و تبعیض بوجود آورد چنین رویکردی تعجب برانگیز نیست.
کره جنوبی یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان است. درحالی که کره شمالی با قحطی دوره ای و فقر دست و پنجه نرم میکند. درکره شمالی نهادهایی برقرار شده تا انگیزش های متفاوتی ایجاد کند. بنابراین هرگونه اختلاف میان فرهنگ شمال وجنوب نوگالس یا کره نمی تواند علت تفاوت در رفاه اقتصادی این دو باشد، بلکه باز باید گفت که پیامد آن است.
در آفریقا نیز از لحاظ تاریخی جنوب صحرای آفریقا از اکثر بخش های دیگر جهان فقیرتر بوده است. و درست است که تمدن باستانی آن چرخ و خط (بجز ایتوپی و سومالی) یا گاو و آهن را ابداع نکردند. اگر چه استفاده از این فناوری ها تا ظهور رسمی استعمار اروپایی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم در افریقا متداول نبود. اما باید تاکید کرد ک جوامع آفریقایی خیلی پیش تر ازاین فناوری ها مطلع بودند. چرا که اولا اروپایی ها از اواخر قرن پانزدهم کشتیرانی در اطراف سواحل غربی آفریقا را شروع کرده بودند و آسیایی ها از زمان های بسیار بسیار دیرین همواره در شرق آفریقا کشتیرانی میکردند. “کرانه های شرقی افریقا و جزایر زنگبار از دیرباز دارای اهمیت بسیاری بوده و منابع جغرافیایی و سفرنامه های دریایی رومیان و یونانیان متعلق به سده های نخستین میلادی از برخی مناطق آزانیا، منونیاس و زاپتا که منطبق بر برخی نواحی ساحلی و جزایر تانزانیا امروزی هستند یاد شده است” [8].
نمونه کشور کنگو
بررسی تاریخی کنگو علت عدم بکارگیری فناوری ها را نشان میدهد. در سال 1483، کنگو وارد ارتباطی گسترده با پرتغال شد. کنگو در آن زمان با معیارهای آفریقایی داری یک ساختار سیاسی بسیارمتمرکز بود تاجایی که «امبانزا» پایتخت آن جمعیتی حدود 600 هزار نفر یعنی به اندازه جمعیت لیسبون پایتخت پرتغال و بیش از جمعیت لندن که در سال 1500م حدود 150هزار نفرسکنه داشت. با تغییر مذهب به مسیحیت از طریق پرتغالی ها مردم کنگو با چرخ آهن آشنا شدند. در سالهای 1515-1491 پرتغالی ها آنها را به اقتباس از ابداعات کشاورزی تشویق کردند، اما همه این نو آوری ها با شکست مواجه شد. البته نه به این دلیل که کنگویی ها از فناوری مدرن دلزده بودند، برعکس آنها خیلی زود گرانسنگ ترین آنها یعنی «تفتنگـ» را بعنوان ابزاری قدرتمند برای پاسخ گویی به محرک های بازار یعنی شکار و صدور برده استفاده کردند.
تا این مرحله کمترین نشانه ای از موانعی از نوع فرهنگ یا ارزش های آفریقایی بر سرراه بکارگیری فناوری نو دیده نمی شود. آنها بزدوی سواد آموزی، لباس و شیوه طراحی منازل، با تغییر الگوی تولید ناشی از انقلاب صنعتی قرن نوزده بهر گرفتند. بزدوی غرب آفریقا یک توسعه اقتصادی را تجربه کرد که مبتنی بر صادرات روغن نخل و بادام زمینی بود. در سراسر جنوب آفریقا مردم شروع به گسترش صادارت خود به «رند» در آفریقای جنوبی کردند که داری نواحی معدنی و صنعتی در حال توسعه بود. اما این تجربه نه بدلیل فرهنگ و ناتوانی آفریقایی ها، که نخست بدلیل استعمارگران اروپای و سپس به وسیله دولت های آفریقایی پس از استقلال از میان رفت.
استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی
ففدان انگیزه مهم ترین عامل عدم بکارگیری فناوری های برتر توسط مردم کنگو بود. چه کسانیکه مسیحی شده بودند چه آنها که نشده بودند، مستمر در معرض خطر جدی مصادره تمام محصولاتشان از سوی پادشاه قدر قدرت یا به عنوان مالیات بوند. نا امنی به اموال آنها ختم نمی شد، وجود و بقای خود آنها نیز به مویی بند بود. بسیاری (با استفاده از همان تفنگ ها) توسط عوامل پادشاه دستگیر و بعنوان برده به فروش می رسیدند. چگونه ممکن است چنین محیطی مشوق کار و تلاش و سرمایه گذاری برای افزایش بهره وری در بلند مدت باشد؟ پادشاه هم انگیزه ای برای ترویج استفاده از گاو آهن یا اولویت دادن به افزایش بهروری در کشاورزی نداشت، زیرا صادرات برده بسیار برایش سود آورتر بود. بدون شک احتمال دستگیری و فروخته شدن به عنوان برده به لحاظ تاریخی برمیزان اعتماد آفریقایی ها به یکدیگر تاثیر گذاشته است.
اثر اسلام و مذهب بر توسعه
کشورهای این منطقه عمدتا مسلمان هستند، در میان آنها کشورهای غیر نفتی بسیار فقیر هستند. آنهایی که نفت دارند ثروتمند هستند اما این ثروت باد آورده نتوانسته است به اقتصاد امروز عربستان و کویت تنوع ببخشد. آیا شواهدی به طور قانع کننده ای نشان از اهمیت دین ندارد؟ اگر ظاهرا معقول بنطر برسد، اما درست نیست. آری کشورهایی چون سوریه و مصر فقیرند و مردم شان عمدتا مسلمان اند. اما این کشور ها به شکلی نظام مند از وجوه دیگری نیز که برای رفاه اقتصادی اهمیت بسیاری دارند از سایرسرزمین ها متمایزند.
اولا همه آنها از استان های امپراطور عثمانی بوده اند که این امر به شدت و به نحوی زیان آور مسیری را که به وضعیت فعلی آنها منتهی شد شکل داده است. بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی خاور میانه جذب امپراطوری استعمار انگلیس و فرانسه شد که باز هم از پیشرفت آن جلوگیری کردند. کشورهای این منطقه پس از استقلال به پیروی از بخش عمده دنیای استعماری پیشین زیر چتر رژیم های سیاسی اقتدارگرا و سلسله مراتبی رفتند. این رژیم ها تنها تعدادی اندک از نهادهای اقتصادی و سیاسی را که برای نیل به موفقیت اقتصادی اهمیت حیاتی دارند بنا نهادند. این مسیر را تاریخ حکومت اروپائیان و عثمانی شکل داده بود. “رابطه میان اسلام و فقر در خاورمیانه جعلی و مبتنی بر اندیشه های نادرست است.” [9]
مصر بعنوان بخشی از خاورمیانه در سالهای 1848-1805 م در پی عقب نشینی نیروهای فرانسوی که در زمان ناپلئون بناپارت مصر را به اشغال در آورده بودند، محمد علی قدرت را بدست گرفت. وی توانست با بهرگرفتن از ضعفی که در آن زمان بر عثمانی عارض شده بود سلسله پادشاهی خود را اگر چه بر جبر و ستم، استوار کند، و تا سرنگون شدن توسط جمال عبدالناصر در سال 1952، افتادن و خیزان برای مصر رشد بهمراه آورد. زیرا بروکراسی دولتی، ارتش و نظام مالیاتی را مدرن کرد و به رشد در کشاورزی و صنعت انجامید. وقتی مصر دوباره تحت نفوذ اروپائیان قرارگرفت این فرایند متوقف شد.
نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه
چه بسا عدم رشد و توسعه مرتبط به عوامل فرهنگی دارای اهمیت از جنس مذهب نباشند، بلکه بیشتر به فرهنگ های ملی و معینی ارتباط پیدا کنند. مانند «فرهنگ انگلیسی» که شکل گیری ثروت در کشورهایی چون ایالات متحده، کانادا، استرالیا را توضیح دهد. ولی پاسخگو نیست. آری کانادا و ایالات متحده زمانی مستعمرات انگلیس بودند اما این نکته در مورد سیرالئون و نیجریه هم صادق است. اختلاف در میزان رفاه مستعمرات پیشین انگلستان به اندازه تفاوت های موجود در کل جهان، عظیم است. میراث انگلیسی علتی برای موفقیت اقتصادی در آمریکای شمالی به شمار نمی آید. در بررسی به استعمار در آوردن آمریکای شمالی دیدیم که اگر به فرهنگ و خواست انگلیسی ها بود همان سرنوشتی که اسپانیایی ها و پرتغالی ها برای آمریکای لاتین رقم زدند، را وقتی نتوانستند برای بومیان سرخ پوست منطقه جمیز تاون رقم بزنند تلاش کردن برای مهاجرین اروپایی رقم بزنند. ولی (در قسمت اول این مباحث) دیدیم که در جمیز تاون میراث انگلیسی در نطفه متوقف شد، و ایالات متحده از سرنوشت شوم آمریکای لاتین جست.
تاثیر ژن برتر اروپایی در توسعه
شاید انگلیسی و غیر انگلسی بودن نیست که اهمیت دارد. بلکه اروپایی و غیر اروپایی بودن و فرهنگ برتر اروپائیان است که نقش تعیین کننده ایفا میکند و ریشه سعادت اقتصادی آنهاست. این آخرین سنگر فرضیه فرهنگ است. اما به اندازه سایر نسخ، توانایی اندکی برای توضیح واقعیت ها دارد. در مقایسه با جمعیت کانادا و ایالات متحده، بخش بزرگ تری از جامعه آرژانتین و اروگوئه اروپایی تبارند. اما عملکرد اقتصادی آرژانتین و اروگوئه قابل قبول نیست. ژاپن و سنگاپور هیچ گاه جز اندک شماری ساکنان اروپایی تبار نداشته اند. اما به اندازه بسیار از بخش های اروپای غربی در رفاه اقتصادی به سر می برند. چین با وجود همه کاستی های قابل توجهی که در نظام اقتصادی و سیاسی اش بتوان برشمرد، در سه دهه گذشته سریع ترین رشد را در میان کشورهای جهان ثبت کرده است.
فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» ارتباطی با فرهنگ چین نداشت، بلکه ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. برهمین اساس رشد فعلی چین نیز ربطی به فرهنگ چین ندارد، بلکه ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدیننش صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت.
فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمدران
آخرین نظریه مشهور متعلق به اقتصاد دان انگلیسی بنام «لیونل رابینز» [10] است که در سال 1935 در مورد علم اقتصاد ارائه داده است. براساس نظریه او، «اقتصاد دانشی است که به مطالعه رفتار بشر در زمینه رابطه میان مقاصد وی و امکانات محدودی که مصارف جایگزین دارند می پردازد.»، یعنی اقتصاد بازار مفهومی انتزاعی برای بیان وضعیتی است که در آن همه افراد و بنگاه ها میتوانند آزادانه تولید کنند و به خرید و فروش هر محصول و خدمتی که می خواهند بپردازند. وقتی این شرایط محقق نمی شود «شکست بازار» اتفاق می افتد. اگر به زبانی ساده نظریه غفلت، اینرا بیان میکند که، “کشورهای فقیر، فقیرند، زیرا بر اثر پیروی از توصیه های اشتباه اقتصاددانان و سیاستگذاران در گذشته، متناوبا با پدیدۀ «شکست بازار» مواجهند و کسی نمی تواند چگونه می توان ازاین پدیده خلاصی یافت. متقابلا کشورهای ثروتمند، ثروتمندند، زیرا با یافتن سیاست هایی بهتر این شکست ها را با موفقیت از سر راه برداشته اند. اگر چه نمونه های مشهوری از رهبران جهان وجود دارند که غافل از پیامدهایی که در انتظارشان است سیاست های فاجعه آمیزی را بکار گرفنتد، با این حال در بهترین حالت «غفلت» تنها می تواند بخش کوچکی از نابرابری جهانی را تبیین کند.
چنانکه بر اساس این نظریه، افول اقتصادی مستمری که پس از استقلال «غنا» از بریتانیا در این کشور روی داد ناشی از غفلت بود. اقتصاد دان انگلیسی «تونی کلیک» [11] که بعنوان مشاور دولت قوام نکرومه کار می کرد مشکلات زیادی را که وجود داشت با جزئیات ثبت کرده است. سیاست های نکرومه که بر توسعه صنایع دولتی متمرکز بود بسیار ناکار آمد از آب درآمد. کلیک مینویسد:
“کشتارگاه به واسطه حمل پوست به دباغ خانه ای هشتصد کیلومتر آن طرف تر در جنوب به کارخانه کفش مرتبط می شد. آن گاه چرم تولیدی باید کشان کشان به کارخاه کفش در «کوماسی» در مرکز کشور باز می گشت که در 320کیلومتری شمال دباغ خانه قرار داشت. از آن جا که بازار اصلی کفش در ناحیه کلان شهر «اکرا» متمرکز بود. کفش ها پس از آن باید از نو 320 کیلومتر به سمت جنوب حمل می شد.”
پروژه دیگر مربوط به «کمپوت انبه» است که درکشور غنا اجرا شد. این طرح در بخشی از غنا اجرا شد که در آن محصول انبه وجود نداشت و محصول تولید شده در آن کارخانه بیش از کل تقاضای جهانی برای این کالا بود. اینها هیچکدام محصول ندانم کاری نکرومه نبود، او مشاورانی چون کلیک و حتی «سرآتور لوئیس» [12] که برنده جایزه نوبل بود بعنوان مشاور اقتصادی که به او بگویند چه بکند و چه نکند داشت. واقعیت این بود نکرومه نیاز داشت با استفاده از این چنین مشاورانی برای خود حمایت سیاسی بخرد و رژیم غیردمکراتیک اش را پایدار سازد. والا ساده ترین تکنیک های آزمون و خطا باید هر فرد معقولی را به این نتیجه برساند که چنین روشی پاسخگو نیست. دیکتاتورها از مشاوران عالی برای تائید کارهای غلطی که فقط جیب خود و اطرافیانشان را پر میکنند استفاده میکنند.
پایان قسمت سوم
داود باقروند ارشد

مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد

References

  1. ↑ بومیان آمریکای شمالی بتدریج با قدرت گرفتن مهاجران با قتلعام بدست ارتش انگلیس و مهاجران سفید پوست از هستی ساقط و به حاشیه رانده شدند
  2. ↑ National Commission for Truth and Reconciliation
  3. ↑ Carlos Slimاو ثروتمندترین مرد مکزیک با 84.9میلیارد دلار ثروت با رتبه 13 جهان
    4, 6. ↑ Recourso de Amparo
  4. ↑ Comp USA
  5. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  6. ↑ تانزانیا، دائره المعارف بزرگ اسلامی –داود باقروند ارشد
  7. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012
  8. ↑ Lionel Robbins
  9. ↑ Tony Killick
  10. ↑ Sir Arthur Lewis
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری – قسمت چهارم
فوریه 3, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است. در این مجموعه مقالاتی، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج عدم توسعه (اگرتوانسته باشد) را تکمیل میکند. تا با قرار گرفتن در مسیری جدید فکری با مطالعات بیشتر به عمق مسئله بیشتر و بهتر پی برده شود. تا پدیده ای را نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
لینک به قسمت های قبلی
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت چهارم
قسمت چهارم :نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
فهرست مطالب قسمت چهارم:
• کره جنوبی کره شمالی
• نهادهای اقتصادی استثماری، نهادهای اقتصادی فراگیر
• فناوری موتورهای بهروزی اقتصادی
• نهادهای سیاسی فراگیر، نهادهای سیاسی استثماری
• تمرکز قدرت دولتی
• تـخــریب خــلاق
• بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی
• جزایر کارائیب
• درس بزرگ اتحاد جماهیر شوروی
• مهمترین درس
• مبانی توسعه کـره جنوبی

کره جنوبی، کره شمالی
در تابستان سال 1945 با پایان جنگ جهانی دوم استعمار ژاپن درشبه جزیره کره فروپاشید و این شبه جزیره در مدار38 درجه به دو حیطه نفوذ تقسیم شد. جنوب توسط ایالات متحده آمریکا و شمال توسط روسیه. در 1950 کره جنوبی به اشغال کره شمالی در آمد. اما تا پائیز آن سال عقب نشست. از آن پس «هوانگ پیونگ وون» و برادرش از هم جدا شدند. هوانگ پیونگ وون یک داروساز خوش شانس بود و با مخفی شدن از گرفتار شدن بدست کره شمالی نجات یافت، برادرش که پزشک ارتش کره جنوبی بود را در عقب نشینی به کره شمالی بردند. در سال 2000 برای اولین بار اجازه تماس بین مردم کره جنوبی و کره شمالی برقرار شد و هوانگ پیونگ وون برادرش که در نیروی هوایی کره شمالی پزشک بود را در سئول ملاقات کردند. وون در این زمان یک اتوموبیل داشت ولی برادرش نداشت، حتی تلفن هم نداشت، وون خواست به برادرش پول بدهد که او گفت اگر ببرم دولت اینرا از من خواهد گرفت بهتر است نزد خودت باشد، وون با مشاهده کت نخ نمای برادرش خواست کتش را به او بدهد وی گفت این کت را دولت به او برای این دیدار داده و هنگام برگشت باید پس بدهد. برادرش در جریان ملاقات مرتب از اینکه در برگشت نکند مکالمات آنها را شنود کرده باشند در ترس بود. او میگفت زندگی خوبی دارد، اما وون می دید که مثل نی قلیان لاغر و ظاهرش وحشتناک به نظر می رسد.
این تفاوت های چشمگیر سابقه باستانی ندارند. حتی قبل از جنگ جهانی دوم هم وجود نداشتند. اما بعد از پایان جنگ جهانی با برسرکار آمدن دولتهایی در کره جنوبی و شمالی شیوه های بسیار متفاوتی را در سازماندهی اقتصادشان به کار گرفتند. واگرایی شدید در سرنوشت اقتصادی دو کره نباید ما را متعجب کند. با سیاست های کره شمالی که آزادیها در تمامی ساحت های زندگی محدود، مالکیت خصوصی غیرقانوی و بازارها بسته شد، نه تنها تولید صنعتی متحول نشد، بلکه یک فروپاشی را در بهره وری کشاورزی نیز تجربه کرد. فقدان مالکیت خصوصی به معنای آن بود که برای سرمایه گذاری یا تلاش برای افزایش و یا حتی ثابت نگاه داشتن بهره وری انگیزه ای وجود نداشته باشد. در 1990 اقتصاد کره جنوبی ده برابر اقتصاد کره شمالی شد. امروزه بسا بیشتر است. نه فرهنگ، نه جغرافیا، و نه غفلت نمی توانند مسیرهای واگرایی را که دو کره طی کردند توضیح دهند. برای توضیح باید به نهادها نظر افکنیم. یادآوری اینکه، “نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.”
نهادهای اقتصادی استثماری، نهادهای اقتصادی فراگیر
کشورها از نظر موقعیت اقتصادی با هم متفاوتند، زیرا از لحاظ نهادها، قوانین موثر بر نحوۀ عملکرد اقتصاد و محرک های انگیزاننده افراد یکسان نیستند. انتظارات نوجوانان دو کره رادر نظر بگیرید. در شمال آنها با فقر بزرگ میشوند، بدون نوآوری کار آفرینانه، خلاقیت یا تحصیلات مناسبی که مهارت های لازم برای کار را در اختیارشان قرار دهد. آموزش ها بیشتر تبلیغی و برای تحکیم قدرت هئیت حاکمه است. بعد از پایان تحصیلات باید ده سال در خدمت ارتش باشند. او میداند هرگز قادر نخواهد بود مالک چیزی شود، کسب و کاری راه بیندازد یا مرفه تر شود. اما در کره جنوبی از تحصیلات مناسبی برخوردارند. با محرک هایی (مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار آزاد) روبروست که او را به تلاش برای بهتر شدن در حرفه ای که برگزیده است تشویق میکند. میتواند چشم انداز زندگی بهتر راداشته باشد. اگر ثروتمند شدید کسی به آن تجاوز نمیکند. بانکها به شما برای اجرای خلاقیت ها و ابتکاراتتان وام میدهند. نهادهای اقتصادی فراگیر ازقبیل آنچه در کره جنوبی و ایالات متحده وجود دارند، نهادهایی هستند که اجازه مشارکت گروهی بزرگ از مردم را در فعالیت های اقتصادی فراهم و آنها را تشویق می کنند، تا ازاستعداها و مهارت هایشان بهترین استفاده را ببرند و قدرت انتخاب داشته باشند. صاحب کسب و کاری که انتظار دارد دسترنجش دزدیده شود یا کل محصولش را بعنوان مالیات بستانند، انگیزه اندکی برای کار کردن خواهد داشت چه برسد به توسعه، بهره وری بالاتر، سرمایه گذاری ونوآوری.
نهادی های اقتصادی برای آنکه فراگیر باشند، باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی طرف و ترتیباتی برای تامین خدمات عمومی باشند تا زمینی همتراز برای عـمــوم فراهم آید و در آن مردم بتوانند به مبادله و عقد قرارداد بپردازند. این نهادها هم چنین باید اجازه ورود به کسب و کارهای جدید را بدهند و عموم مردم را در انتخاب مشاغل شان آزاد بگذارند. همه اینها به قدرت دولت متکی هستند، نهادی با ظرفیت اعمال قانون برای برقراری نظم، جلوگیری از دزدی و تقلب و اعمال قراردادهای منعقده میان شهروندان. جامعه برای اینکه بتواند عملکرد مطلوبی داشته باشد نیازمند خدمات عمومی دیگری نیز هست. شریان ها و شبکه حمل و نقل تا به وسیله آن بتوان کالاها را جابه جاکرد، زیرساخت های عمومی که در بستر آن فعالیت های اقتصادی شکوفا شود. منظومه ای از مقررات بنیادین برای جلوگیری از کلاهبرداری و تخلف. نهادهای اقتصادی فراگیر نیازمند دولت اند و از آن بهره می برند.
در آمریکای لاتین تمرکز دولت بر بیگاری کشیدن از بومیان و زورگویی به آنان بود. در کنگو نهاد دولت خود زمینه ساز و شریک در شکار مردم و فروش آنها بعنوان برده به اروپائیان بود. در کره شمالی یک نظام آموزشی برای تلقین تبلیغات خود بنا نهاد اما نتوانست از قحطی جلوگیری کند. این چنین نهادهایی که ویژگی های شان در تضاد با نهادهای فراگیر قرار دارد، «نهادهای اقتصادی استثماری» نامیده میشوند. زیرا برای بیرون کشیدن در آمد و ثروت از دست زیر مجموعه هایی از جامعه به نفع یک زیر مجموعه دیگر(فرادستان) طراحی میشوند.
نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی به خودی خود ایجاد نمی شوند. آنها اغلب حاصل منازعات تعیین کننده میان فرادستانی هستند که در مقابل رشد اقتصادی و تغییر و تحول سیاسی مقاومت می کنند و آنهایی که می خواهند قدرت اقتصادی و سیاسی فرادستان فعلی را محدود سازند. نهادهای فراگیر در خلال برهه های سرنوشت ساز تاریخی شکل می گیرند. برهه هایی همچون دوران انقلاب شکوهمند در انگلستان، یا شکل گیری مستعمره جیمزتاون در آمریکای شمالی یا انقلاب مشروطه یا انقلاب بهمن 1357 در ایران. در طی آنها زنجیره ای از عوامل از قدرت فرادستان می کاهد، مخالفان ایشان را نیرو می بخشد و انگیزه هایی برای تشکیل جامعه ای متکثر به وجود می آورد. نتیجه منازعات هیچگاه قطعی نیست و حتی اگر در یک بازاندیشی، بسیاری از وقایع تاریخی را گریزناپذیر بیابیم، باز هم مسیر تاریخ نا مقدر است. با وجود این وقتی نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی تحقق یابد و فرصت ادامه یافتن داشته باشد، به ایجاد یک چرخه خلاق و یک فرایند بازخورد مثبت تمایل خواهند داشت که احتمال بقا وحتی گسترش این نهادها را تقویت میکند.فناوری موتورهای بهروزی اقتصادی
نهادهای اقتصادی فراگیرهم چنین زمینه را برای به کار افتادن دو موتور دیگر بهروزی اقتصادی فراهم می کنند: «فناوری و آموزش». رشد اقتصادی پایدار تقریبا همیشه با پیشرفت های فناورانه که بهره وری نیروی کار، زمین و سرمایه (ساختمان، ماشین آلات موجود و مانند آن) را بالا می برند است. کافی است در جهان به صد سال قبل نگاه کنیم، کجا بودیم به کجا رسیده ایم. این پیشرفت ها پیامد علم ومحصول کارآفرینانی چون تماس ادیسون است که دانش را برای ایجاد کسب و کارهای سود آور به کار بستند. نهادهای اقتصادی فراگیر زمینی همتراز برای بازی بازیگران اقتصادی فراهم می آورند و با رویی باز به استقبال کسب و کارهای جدیدی می روند که می توانند فناوری های تازه را وارد زندگی مردم کنند. بی دلیل نیست که ادیسون ها، بیل گیتس هاو… چون اطمینان داشتند که محصول تلاش و نوآوری و ابتکاراتشان را خودشان درو میکنند، قانون مالکیت معنوی (intellectual property) از اختراعات شان حمایت میکند، امکانات نیرویی و مالی، حقوقی برای محقق کردن تلاششان وجود دارد و مهمتر از همه این ابتکارات توسط انحصارات یک الگاریشی حاکم ربوده نمیشود، بود که در ایالات متحده و نه در مکزیک پرورش می یابد.
نهادهای سیاسی فراگیر، نهادهای سیاسی استثماری
سیاست فرایندی است که از طریق آن یک جامعه قوانینی را که بر آن حکم خواهد راند انتخاب میکند. نهادها در احاطه سیاست اند. اگر نهادهای فراگیری هستند که برای بهروزی اقتصاد کشور مفیدترند، جایشان را به نهادهای اقتصادی استثماری میدهند، بدین دلیل است که منافع برخی افراد یا گروه ها مانند فرادستان حزب کمونیست کره شمالی، یا مالکان مزارع بزرگ نیشکر در آمریکای لاتین و باربادوس، کنگو، و…چنین اقتضا میکند. وقتی بر سر منافع و در نتیجه نهادها درگیری به وجود می آید، نتیجه، بستگی به این دارد که کدام فرد یا گروه در بازی سیاست برنده می شوند. بطور خلاصه در جنگِ نهادها، نتیجه به شیوه توزیع قدرت سیاسی در جامعه بستگی دارد. این نیست که در جامعه آمریکا یا ژاپن یا انگلستان یا کره جنوبی و …جنگ نهادها وجود ندارد.
اگر قدرت در حلقه های محدود و به صورت غیرمشروط تعریف شود، آن گاه «نهادهای سیاسی مطلقه اند» [1] . مانند سلطنت های مطلقه ای که در قسمت اعظم تاریخ در سراسر جهان حاکم بود. تحت سیطره نهادهای سیاسی مطلقه از قبیل کره شمالی و در مستعمرات آمریکای لاتین هرکس حکومت را در دست بگیرد قادر است به «هزینه جامعه» نهادهای اقتصادی را در خدمت افزایش قدرت و ثروت خویش قرار دهد.
در مقابل نهادهای سیاسی کثرت گرا[2] هستند که قدرت را به طور گسترده درجامعه توزیع می کنند و آن را مقید می سازند. در این جوامع قدرت به جای آن که به یک نفر یا یک گروه اندک واگذار شود در دست ائتلافی گسترده و یا اکثریتی نسبی ازگروه ها قرار می گیرد.
امری که طی چهل و دو سال گذشته مسعود رجوی که خود را نیروی عمده آپوزیسیون مینامد و توسط مراکز جهانی قدرت حمایت مالی و سیاسی میشود، نشان داده بشدت از آن گریزان است. و به چیزی جز در دست داشتن تمام و کمال و مطلقه قدرت راضی نیست. شدت این جزم گرایی استبدادی را بسادگی در اصرار مسعود رجوی بر این خواسته اش، (زمانیکه بطور کامل توسط مردم ایران نفی شده و میشود و جز در یک معجزه! آنهم از نوع نازل شده توسط نیروهای ماوراء الطبیعۀ «نئوکان های آمریکا» نمی تواند رخ بدهد تا بقدرت برسد، و فرقه رجوی نیز خود با هزینه های کلان از جیب مردم ایران و با پیش فروش کردن ایران، با آوردن سخنرانان نئوکان به شوهایش بر احتمال آن معجزه تاکید می کند)، میتوان به وضوح مشاهده نمود. این هنوز در پرت افتادگی خارج از کشور در اوج ایزولایسیون سیاسی و ضعف، برای قدرت و تصاحب مطلقه نهادهای سیاسی اینگونه با نهادهای سیاسی حاکم در جنگ است، وقتی این چنین نیروهایی قدرت نظامی و امنیتی در حاکمیت را نیز در اختیار داشته باشد آنوقت میتوان نتایج آنرا همچون کره شمالی و … مشاهده نمود.
تمرکز قدرت دولتی
از سوی دیگر، روشن است که پیوندی تنگاتنگ میان کثرت گرایی (نهادهای سیاسی فراگیر) و نهادهای اقتصادی فراگیر وجود دارد. اما در کره جنوبی اگر نهادهای اقتصادی فراگیر هستند صرفا بدلیل نهادهای سیاسی کثرت گرای شان نیست. بلکه قدرت و تمرکز کافی دولت در این زمینه تعیین کننده است. در سومالی در شرق افریقا مدت هاست که قدرت سیاسی بطور گسترده ای تقریبا به صورت کثرت گرا در جامعه توزیع شده است. در حقیقت هیچ قدرت واقعی که بتواند اعمال کسی را کنترل و یا تصویب کند وجود ندارد. جامعه به طوایف بشدت متخاصم تقسیم شده است که هیچ یک نمی تواند بر دیگری تفوق بیابد. قدرت هر طایفه تنها با تفنگ طایفه دیگر محدود می شود. چنین توزیع قدرتی به نهادهای فراگیر نمی انجامد. بلکه به هرج ومرج منجر میشود.
ماکس وبر که مشهورترین و پذیرفته شده ترین تعریف را از دولت ارائه کرده است مشخصه دولت را «داشتن حق انحصاری برای اعمال خشونت در جامعه» می داند. بدون چنین انحصاری و درجه ای از تمرکز که لازمه آن است، دولت نمی تواند نقش خود را به عنوان ضامن نظم و قانون ایفا کند. چه رسد به تامین خدمات عمومی و تشویق به تنظیم فعالیت های اقتصادی. اگر دولت از این قدرت برخوردار نباشد بزودی به مانند سومالی در آشوب فرو میرود. آنچه بعد از انقلاب مشروطه در تضاد بین مجلسی که خود رانماینده مردم ودولت رادشمن خود و مردم میدانست منجر به ناپایداری سیاسی و هرج و مرجی شد که هیچ دولتی نمی توانست بیش از چند ماه دوام آورد و در نهایت جامعه تن به استبداد رضا خانی که توسط کودتای دولت استعمار انگلیس برای ایرانیان تدارک دیده شده بود داد.
در صحت این نظریه که تمرکز ضروری پیشرفت جامعه است، پیشرفتهایی بود که در دوران رضا شاه هرچند با استبداد و سرنیزه در ایران صورت گرفت. هرچند این گونه تمرکز ها پیشرفت هایی را به همراه می آورد ولی به توسعه پایدار که لازمه شرکت تمامی اقشار مردم و فراهم شدن همتراز امکانات و فرصت ها و امنیت شغلی و اقتصادی و مالکیت است، منجر نمی شود. رضا شاه همچون فرزندش محمدرضا ضمن برقراری نهادهای مطلقه که ضامن سقوط اقتصادی کشور است، تلاش داشتند یک تنه به رونق اقتصادی کشور یا همان تمدن بزرگ جامه عمل بپوشانند. باطل بودن این سیاست ها را علیرغم پمپاژ دلارهای نفتی دهه 1970 با گران شدن قیمت نفت و ثروت مند شدن دولت، که منجر به شکست و فروپاشی دولت پهلوی دوم شد میتوان شاهد آورد. تمرکز قدرت سیاسی در دولت باید همراه با نهادهای سیاسی فراگیری و جهت فراهم کردن نهادهای اقتصادی فراگیر بخدمت گرفته شود نه برای دزدی دارائی های مردم (2000 روستا را رضا شاه در دوره حکومتش به زور از صاحبان آن تصاحب کرد) توسط صاحبان قدرت.
در قسمت دوم این مجموعه مقالات بحث شد که تصادفی نبود که وقتی در 1618 کمپانی ویرجینا به مهاجرانی که پیش از آن سعی در بیگاری کشیدن از آنها داشت، زمین و آزادی از قراردادهای شان[3] را اعطا کرد، یک سال بعد مجمع عمومی خواستار حکومت خودمختار مهاجران شد. مهاجران که تلاش کمپانی را برای زورگویی دیده بودند نمی توانستند بدون تحکیم حقوق سیاسی خود به حقوق اقتصادی اعطا شده اعتماد کنند. در عمل نیز چنین اقتصادهایی قابل دوام نیستند. در حقیقت ترکیب «نهادهای فراگیر» و «نهادهای استثماری» معمولا بی ثبات است. همچنین «نهادهای اقتصادی استثماری» تحت حاکمیت «نهادهای سیاسی فراگیر»، نیز نمی تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند. به همین ترتیب نهادهای اقتصادی فراگیر نمی تواند از طریق نهادهای سیاسی استثماری پشتیبانی شوند. یا متقابلا خود از چنین نهادهای سیاسی حمایت کنند. نهادهای اقتصادی فراگیر یا به سود گروه اندکی که قدرت را در دست دارند به نهادهای استثماری تبدیل خواهند شد و یا پویایی اقتصادی ناشی از آنها، نهادهای سیاسی استثماری را بی ثبات می سازد و راه را برای ظهور نهادهای سیاسی فراگیر می گشاید. نهادهای اقتصادی فراگیر هم چنین میل به کاهش منافعی دارند که نهادهای سیاسی استثماری برای طبقه حاکمه ایجاد میکنند. آنها این نهادها را با رقابت های بازار مواجه و به اجرای قراردادها و رعایت حقوق مالکیت بقیه جامعه مقید می نمایند.
البته این نظریه جدید بدان معنا نیست که تحت سیطره نهادهای استثماری (اقتصادی و سیاسی)، رشد هرگز صورت نخواهد گرفت یا تمام نهادهای استثماری ماهیت یکسا و برابر دارند. در قسمت های بعدی این مقالات با جزئیات به آن پرداخته خواهد شد.
تـخــریب خــلاق
شاید به نظر برسد که ایجاد نهادهایی که بهروزی اقتصادی را در بردارند به نفع همگان است. آیا همه شهروندان، همه سیاستمداران و حتی دیکتاتورهای چپاولگر نمی خواهند کشورشان تا حد ممکن ثروتمند شود؟ گذشته از نمونه های وطنی رضا خان [4] و محمدرضاشاه [5] فرزندش که بگذریم، بگذارید به کنگو برویم که در سال 1960 از استعمار بلژیک استقلال یافت. کنگو طی سالهای 97-1965 تحت حکومت «جوزف موبوتو» به عنوان یک جامعه سیاسی مستقل بی وقفه افت اقتصادی و افزایش فقر را تجربه کرد. این روند با سرنگونی او توسط «لورنت کابیلا» ادامه یافت. موبوتو و اطرافیانش به ثروتهای افسانه ای رسیدند. در زمین های قصرش جت کنکورد که از ایر فرانس اجاره میکرد! میتوانست فرود بیاید. کاخ های بیشماری در بلژیک خرید… همزمان مردم کنگو در فقر و فلاکت بیشتری فرو میرفتند. آیا بهتر نبود بجای این فرایند نهادهای اقتصادی را به وجود میآورد که هم مردمش ثروتمند میشدند و هم خودش بجای اجاره کنکورد یکی از آنها را می خرید، ارتشی قویتر می ساخت؟ متاسفانه جواب به این سوال منفی است.
نهادهای اقتصادی که محرکه های پیشرفت اقتصادی را بوجود می آورند می توانند همزمان با این امر، قدرت را به گونه ای باز توزیع کنند که دیکتاتور چپاولگر و دیگر افرادی که داری قدرت سیاسی هستند در آمدشان کاهش یابد. رشد اقتصادی که می تواند توسط نهادها ایجاد شود برندگان و بازندگانی دارد.
همین انقلاب صنعتی که بنیان های بهروزی اقتصادی در کشورهای ثروتمند را پایه ریزی کرد، خود گواه این امر است. آن انقلاب بر زنجیره ای از تغییرات فناورانه راهگشا در زمینه نیروی بخار، حمل و نقل و تولیدات نساجی تمرکز داشت. مکانیکی شدن کارها اگر چه به افزایش عظیم درآمدها انجامید و در نهایت به بنیان جامعه صنعتی مدرن تبدیل شد، اما برخی به تلخی با آن مخالفت کردند. این مخالفت از سر جهل و کوته بینی نبود، بلکه منطقی کاملا منسجم داشت. رشد اقتصادی وتغییر فناورانه با چیزی همراه بود که اقتصاددان بزرگ «جوزف شوم پیتر»[6] آن را «تخریب خلاق» [7]می نامید. نو جایگزین کهنه میشود.
ریشه مخالفت با نهادهای اقتصادی فراگیر غالبا ترس از «تـخریب خـــلاق» است. تاریخ اروپا مملو است از پیامدهای تخریب خلاق. در آستانه انقلاب صنعتی، گسترش صنایع، کارخانجات، و شهرها منابع را از زمین و اشراف زمیندار دور میکرد. بازرگانانی ظهور میکردند که امتیازات تجاری غصبی آنها و یا اعطا شده توسط پادشاه را زیرپا میگذاشتند. شهر نشینی و پیدایش آگاهی اجتماعی در طبقه متوسط و کارگر نیز انحصار سیاسی اشراف زمیندار را به چالش میکشید. بنابراین با فراگیر شدن انقلاب صنعتی اشراف فقط منافع اقتصادی خود را از دست نمی دادند، بلکه هم چنین در معرض این خطر قرار داشتند که به بازندگان سیاسی این فرایند تبدیل شوند و قدرت سیاسی خود را از دست بدهند. از همین روی معمولا جریان مخالف نیرومندی را علیه صنعتی شدن شکل می دادند. (که در قسمت های بعدی به نمونه های تاریخی آن در کشورهای مختلف اروپایی و آسیایی و…خواهیم پرداخت)
حتی پیشه وران که مهارت دستی شان با مکانیکی شدن کارها جایگزین می شد نیز با گسترش صنعت مخالفت می کردند. عده بسیاری علیه صنعت سازماندهی و دست به شورش و تخریب دستگاه هایی که معیشت شان را مختل کرده بود پرداختند. این افراد را «لودیت» مترادف مقاومت در برابر فناوری شناخته می شود. خانه «جان کی» مخترع «ماسوره پرنده» که پیشرفت قابل توجهی در مکانیکی کردن نساجی ایجاد کرد را در 1753م به آتش کشیدند. همین رفتار را با «جیمزهراگریوز» مخترع «الاغ نخ ریس» که انقلابی در ریسندگی بوجود آورده بود کردند.
مخالفت پیشه وران و حتی اشراف که قدرت سیاسی نیز داشتند بدلیل نهادهای سیاسی فراگیر موجود نتوانست مانع از پیشرفت صنعت در انگلستان شود. اما در امپراطوری های اطریش، مجارستان و روسیه که اشراف چیز بیشتری برای از دست دادن داشتند و نهادهای سیاسی محدود کننده ای نیز نبود، مسیر صنعتی شدن را مسدود کردند. و از کشورهای غرب اروپا در قرن 19 عقب ماندند.
نتیجه اینکه حلقه قدرت معمولا در برابر پیشرفت اقتصادی و موتورهای بهروزی می ایستند. چرا که، رشد اقتصاد تنها فرایند به کارگیری ماشین الات و ایجات جمعیتی باتحصیلات بالا نیست، بلکه شامل فرایندی از دگردیسی و بی ثبات سازی و همراه با دامنه وسیع از «تخریف خلاق» نیز هست.
بنابراین رشد و توسعه تنها در صورتی ادامه می یابد که توسط «بازندگان اقتصادی» که پیش بینی می کنند در اثر آن امتیازات شان از بین میرود و نیز توسط «بازندگانی سیاسی» که در وحشت از دست دادن قدرت خود هستند، با انسدد روبرو نشود.
منطقی که بیان میکند، چرا قدرتمندان الزاما مایل به ایجاد نهادهای اقتصادی ای نیستند که به پیشرفت یاری می رسانند، در مورد نهادهای سیاسی که آنان بر می گزینند نیز صادق است. مردمی که ازنهادهای سیاسی استثماری آسیب می بینند نمی توانند امیداوار باشند که حاکمان مستبد داوطلبانه نهادهای سیاسی را تغییر دهند و به باز توزیع قدرت در جامعه بپردازند. تنها راه تغییر این نهادها مجبور کردن طبقه حاکمه به ایجاد نهادهای متکثرتر است.
بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی

طبق یافته های جدید، رشد و بهروزی، با نهادهای فارگیر سیاسی و اقتصادی مرتبط است و نهادهای استثماری همواره فقر و روکود به همراه می آورند. البته این نظریه جدید بدان معنا نیست که تحت سیطره نهادهای استثماری (اقتصادی و سیاسی)، رشد هرگز صورت نخواهد گرفت یا تمام نهادهای استثماری ماهیت یکسا و برابر دارند. دو نمونه متفاوت ولی مکمل وجود دارد که درقالب آنها «رشد» در چارچوب نهدهای سیاسی استثماری واقع می شود.
در نمونه اول، طبقه حاکمه باید بتواند منابع را مستقیم به فعالیت هایی با بهره وری بالا که تحت سیطره اوست تخصیص دهد. در چنین شرایطی رشد ممکن است. ولو نهادهای اقتصادی استثماری باشند.
جزایر کارائیب
در فاصله قرون 16 تا 18 میلادی بیشتر مردم در جزایر کارائیب برده بودند و با شرایطی رقت بار در مزراع بزرگ کار میکردند. بسیاری از گرسنگی و خستیگی می میردند. اقلیتی فرادست یعنی مالکین کشتزارها تمام قدرت سیاسی را در باربادوس، کوبا، هائیتی و جامائیکا در اختیار داشتند و تمامی دارایی ها از جمله بردگان را در تملک خود گرفته بودند. با وجود این استثمار بی رحمانه که شیره جان توده مردم را می کشید، این مجموعه جزایر از جمله ثروتمندترین نقاط جهان به حساب می آمد. چرا که شکر تولید شده خود را به جهان صادر میکردند. مشکل وقتی شروع شد که نتوانستند انحصار فروش شکر را حفظ و بنابراین باید تنوع در تولید ایجاد میکردند.
درس بزرگ اتحاد جماهیر شوروی
نمونه دیگر رشد اقتصادی وصنعتی شوروی در زمان برنامه پنج ساله اول در 1928تا دهه 1970 است. هرچند نهادهای اقتصادی و سیاسی به شدت استثماری بودند. و محدودیت های سنگینی بر بازارها اعمال می شد. با این حال شوروی توانست به رشد سریع اقتصادی دست یابد. زیرا موفق شد با بهره گیری از قدرت دولت، منابعی را که در بخش کشاورزی به گونه ای بسیار نا کارآمد مورد استفاده قرار میگرفت به سوی صنعت سوق دهد.
تا پیش از 1928 بیشتر مردم روسیه در بیرون شهرها بعنوان کشاورزان خرده پا با فناوری ابتدایی زندگی میکردند و محرک های اندکی برای بهره وری وجود داشت. بنابراین بازتخصیص این نیروی کار به صنعت، ظرفیت اقتصادی ناشناخته و عظیمی به وجود می آورد. صنعتی سازی استالین یک شیوه ظالمانه برای رهاکردن این ظرفیت بود. طوریکه بین 60-1928 درآمد ملی شوروی 6% در سال رشد کرد. که احتمالا سریع ترین جهش رشد اقتصادی در طول تاریخ تا آن زمان بود. رشدی سریع نه از طریق فناوری بلکه با بازتخصیص نیروی کار و انباشت سرمایه از طریق ایجاد ابزارآلات و کارخانجات جدید پدید آمد. یعنی صنعت در شوروی همان نقش شکر در جزایر کارائیب را بازی میکرد. این رشد برق آسا حتی بسیاری در غرب و حتی سازمان سیا و خود روسها را فریفت.
درزمان پیروزی انقلاب اکتبر، به موازات جنگ داخلی که انگلیس و فرانسه و آمریکا در آن با حمایت از سفیدها شرکت داشتند، هیاتی به سرپرستی «ویلیام بولیت» با همراهی روشنفکر و روزنامه نگار کهنه کار «لینکلن استفنز» [8]که در زمینه افشای فساد و شیاطین سرمایه داری شهره عام و خاص بود برای ملاقات لنین اعزام شدند. استفنز در زندگینامه اش در مورد “ظرفیت عظیم نظام شوری” چنین می نویسد:

«روسیه یک دولت انقلابی با برنامه ای تحول آفرین بود. برنامه آنها به عمر شیاطین چون فقر، ثروتمندان، سوء استفاده های مالی، امتیازات ویژه، استبداد و جنگ به صورت مستقیم پایانی نمی داد، بلکه به جست وجوی موجبات پیدایش آنها می رفت و به حذف این علل می پرداخت. آنها یک دیکتاتوری برپا کرده بودند که از سوی اقلیتی کوچک و آموزش دیده حمایت می شد تا تربیت علمی تاره ای از نیروهای اقتصادی را ایجاد و آن را برای چند نسل حفظ کنند، که نخست به یک دمکراسی اقتصادی و سرانجام به دمکراسی سیاسی منتج می شود.»

استفنز در بازگشت از ملاقات لنین، به دیدار دوست قدیمی خود «جو دیویدسون» رفت که درحال ساختن مجسمه نیم تنه یک بانک دار ثروتمند بنام «برنارد باروک» بود. باروک از او سوال کرد: «از روسیه برگشتی؟» استفنر گفت:
«من از آینده بارگشته ام و راه حلش جواب می دهد».
نیکیتا خورشچف[9] در یک سخنرانی لاف زنانه خطاب به غرب گفت:
«ما شمارا به خاک خواهیم سپرد»
درسالهای 1977 پل سامولسون(Paul Samuelson) یک اقتصاددان انگلیسی برنده جایزه نوبل اقتصاد، دریک کتاب درسی دانشگاهی معتبر نوشت (نقل به مضمون):

“اقتصادهای به سبک شوروی از لحاظ رشد اقتصادی، فراهم کردن اشتغال کامل، ثبات قیمت ها و حتی از نظر تربیت مردمانی که برای مصلحت بشریت فداکاری میکنند، نسبت به اقتصاد سرمایه داری برتری دارند. سرمایه داری فرسوده و بیچاره غرب صرفا به لحاظ تامین آزادی های سیاسی بهتر عمل کرده است.”
ساموئلسون حتی در نسخه 1961این کتاب نوشت:
“درآمد شوروی تا سال 1984 یا حداکثر 1977 از ایالات متحده پیشی می گیرد.
با گذشت زمان در چاپ1980 دو تاریخ فوق را به 2002 تا 2012 تغییرداد!؟ اما سرنوشت این رشد و توسعه را همه میدانیم. استالین با تصاحب محصولات کشاورزان و استفاده از آن برای تغذیه مردمی که در حال ساخت کارخانجات جدید و کار در آنها بودند، قصد رشد صنعت را داشت. اما پیامدش برای مردم روستایی فلاکت بار بود. مزارع اشتراکی هیچ گونه محرکی برای سخت کوشی افراد باقی نمی گذاشتند. از همین رو تولید به شدت سقوط کرد. هرچه تولید میشد توسط سیستم استالین ستانده میشد، طوریکه چیزی برای خوردن روستایی باقی نمی ماند و مردم از گرسنگی می مردند. در پایان برنامه حدود شش میلیون نفر در اثر قحطی جان خود را از دست دادند. صدها هزار نفر در مزارع اشتراکی بدلیل مقاومت در برابر این استثمار، بقتل رسیدند و یا به سیبری تبعید و آنجا جان باختند. “آمار وحشتناکی از بی انگیزگی کارگران و مجازات آنها مانند، بین 55-1945م بالغ بر 36میلیون نفریک سومِ جمعیت بزرگسال به علت چنین تخلفاتی مجرم شناخته شدند منتشر شد. از این عده 15میلیون نفر زندان، 350هزار نفر تیرباران شدند، و هرساله یک میلیون نفر بدلیل تخلفات کاری به زندان می رفتند، وجود دارد.” [10] خطرناکتر اینکه دنباله روهای استبداد استالین همچون امثال مسعودرجوی مصمم اند، همین شیوه استالین را همانگونه که با “موفقیت“!!! در درون تشکیلاتشان در عراق به اجرا گذاشتند!!! با قدرت گرفتن در ایران فردا که امیدوار است بدست نئوکان ها برایش فراهم شود به اجرا درآورد!!
مهمترین درس
مهم ترین درسی که این تجارب به جهانیان می آموزد، آن است که «نهادهای استثماری» به دو دلیل نمی توانند تغییرات فناورانه پایدار ایجاد کنند: نبود محرک های اقتصادی و مقاومت طبقه حاکم در برابر چنین تغییراتی. بعلاوه وقتی تمامی منابعی که پیش تر به صورت ناکارآمد مورد استفاده قرار می گرفتند به صنعت اختصاص داده شد، دیگر جایی برای دستوری عمل کردن باقی نمی ماند، تا دستاوردهای اقتصادی بیتشر به همراه آورد. بعداز آن بود که نظام اقتصادی شوروی با چنان فقر نو آوری و ضعف محرک های اقتصادی برخورد کرد که آن را از هرگونه پیشرفت باز داشت و به فروپاشی کشاند. تنها بازمانده فناورانه از فروپاشی اقتصادی- سیاسی نظام شوروی، سفر به فضای «یوری گاگاراین» و «تفنگ کلاشینکفAK 47 » است.
در نمونه دوم: دراین نوع رشد تحت «نهادهای سیاسی استثماری» زمانی روی میدهد که شرایط به «نهادهای اقتصادیِ نسبتا فراگیر» اجازه توسعه می دهد. آنهم وقتی طبقه حاکم اطمینان کامل دارد که جابه جایی بسمت نهادهای فراگیر اقتصادی ، قدرت سیاسی آنها را تهدید نخواهد کرد.
مبانی توسعه کـره جنوبی
صنعتی شدن شتابان کره جنوبی در زمان «ژنرال پارک» [11] یکی از این نمونه هاست. اوکه با کودتا1961 بقدرت رسید، کره بشدت تحت حمایت آمریکا بود و نهادهای فراگیر اقتصادی رواج داشت. رژیم استبدادی پارک از جانب بهبود اقتصادی احساس امنیت می کرد. چرا که از جانب نهادهای اقتصادی استثماری پشتیبانی نمی شد. پارک در سال 1972 بدنبال کاهش محبوبیتش حکومت نظامی اعلام کرد و با تغییر قانون اساسی یک حکومت مطلقه را براه انداخت و سرکوب ها شروع شد. پارک در اکتبر 1979 با تغییر سیاست آمریکا، همزمان با سرنگونی شاه در ایران توسط دوست دیرینه اش رئیس اطلاعات مرکزی کره بدنبال اعتراضات دانشجویان در یک خانه امن ترور شد. پس از آن یک کودتای نظامی دیگر به رهبری «چان دوهان» [12] صورت گرفت او قدرت را به «رو تای وو»[13] سپرد. «رو تای وو» اصلاحاتی سیاسی را آغاز کرد و پس از 1992 به تحکیم یک دمکراسی تکثرگرا در کره جنوبی منجر شد. چنین فرایندی در شوروی رخ نداد.
اگر چه «نهادهای استثماری» می توانند رشد محدودی ایجاد کنند، معمولا رشد اقتصادی پایدار به وجود نخواهند آورد و مطمئنا این رشد همراه با «تخریب خلاق» نیست. وقتی نهادهای سیاسی و اقتصادی هردو استثماری باشند انگیزه ای برای «تخریب خلاق» و تغییر فناورانه وجود نخواهد داشت. ممکن است دولت برای دوره ای موفق به ایجاد رشد سریع اقتصادی از طریق تخصیص دستوری منابع و افراد باشد. همچون نمونه اختصاص منابع نفتی به بعضی تحرکات اقتصادی در زمان محمدرضا شاه. اما این فرایند مبتلا به محدودیتهای ذاتی است و زمانی که اقتصاد به مرزهای این محدویت ها برسند رشد متوقف میشود. همانگونه که در 1970در شوروی روی داد. در این زمان در پایان رشد اقتصادی، تغییر فناورانه در بیشتر بخش های اقتصادی شوروی اندک بود. هرچند توانستند با تزریق منابع فراوان به بخش نظامی، فناوری های خود را در این حوزه توسعه دهند و حتی برای دوره ای کوتاه در رقابت فضایی و هسته ای از ایالات متحده پیشی بگیرند. این رشد بدون تخریب خلاق و بدون بنیان های گسترده برای نوآوری های فناورانه نمی توانست پایدار باشد و به صورتی غیر منتظره به پایان رسید.
گذشته از این، در نهادهای سیاسی استثماری و حکومت های سلطه گر همواره مبارزه ای نهفته (جنگ درونی قدرت) برای در دست گرفتن قدرت وجود دارد که به طور دوره ای شدت می گیرد و با تبدیل شدن به جنگ داخلی و گاهی سقوط وفروپاشی ، نابودی این رژیم ها را به بار می آورد. درهرحال وقتی نهادهای سیاسی استثماری هستند همواره این خطر وجود دارد که نهادهای اقتصادی فراگیر را به نفع خود به نهادهای اقتصادی استثماری بدل کنند.
پایان قسمت چهارم

ادامه دارد.

مطالب مرتبط
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی، قسمت اول:منولوگیسیم منادی استبداد
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی قسمت دوم: از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود

مسلح کردن دمکراسی بجای مسلح شدن به دمکراسی، قسمت آخر: جامعه خارج از کشورکدام است؟ مبارز؟ تماشاچی؟ مسئله؟

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
References

  1. ↑ Absolutist
  2. ↑ Pluralist
  3. ↑ قراردادهای ظالمانه ای که کمپانی ویرجینیا به مهاجران قبل از انتقال آنها به مستعمرات خود به آنها تحمیل میکرد
  4. ↑ سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن
  5. ↑ سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر
  6. ↑ Joseph Schumpeter
  7. ↑ Creative Destruction
  8. ↑ Lincoln Austin Steffens
  9. ↑ Nikita Khrushchev
  10. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 p185
  11. ↑ Park Chung hee
  12. ↑ Chun Doo Hwan
  13. ↑ Roh Tae Woo
    Edit
    ← شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس
    انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟ →

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم
فوریه 12, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.

قسمت پنجم
فهرست مطالب این قسمت
• چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟
• فناوری در اروپا
• امپراطوری عثمانی و توسعه
• امپراطوری اطریش مجارستانپطر کبیر و
• چین غیر کمونیست
• چین – مائو
• چین پس از مائو
• حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
• قانون سیاه
• چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند
• چرخه تکاملی
در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت
چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟
فناوری در اروپا
در 1445 یوهان گوتنبرگ آلمانی دستگاه چاپ را اختراع کرد. سرعت تهیه کتاب با از رو نویسی به چاپ با ماشین ارتقاء یافت و توسعه سواد آموزی و تعلیم تودۀ مردم ممکن شد. 1460این دستگاه در استراسبورگ فرانسه بکار افتاد، اواخر دهه 1460م در ایتالیا، دوسال بعد در انگلستان و بطور کلی در سراسر جنوب اروپا تا اسپانیا رخنه کرد. با نصب اولین دستگاه چاپ1473 در بوداپست به اروپای شرقی نیز رسید، بکار چاپ کمک کردند.
امپراطوری عثمانی و فنآوری و توسعه
درسال 1488م بایزید دوم سلطان عثمانی طی فرمانی مسلمانان را موکدا از چاپ کتب به زبان عربی منع کرد. این فرمان را سلطان سلیم در1525 تجدید کرد. سرانجام سلطان احمد سوم در 1727 مشروط اجازه(کتاب چاپ شده باید توسط سه فقیهی مورد بررسی قرار می گرفت) استفاده از دستگاه چاپ را صادر نمود. با محدویت های اعمال شده، از 1729 تا 1743 این چاپخانه 17 کتاب منتشر کرد. درمصر دستگاه چاپ توسط فرانسویان در سال 1798 با تلاش ناموفق ناپلئون برای اشغال آن کشور راه اندازی شد. تا ابتدای نیمه دوم قرن 19 کتاب در مصر بادست تولید میشد. عواقب آن در گسترش سواد آموزی و تعلیم و تربیت این بود که در 1800 تنها 2الی3 درصد شهروندان عثمانی با سواد بودند. درانگلستان 60% مردان و 40% زناب باسواد بودند. درآلمان و هلند نرخ باسوادی از این هم بالاتربود. هرچند در پرتقال با20% باسواد بسیار از مصر تحت عثمانی بالاتر بود.
باتوجه به نهادهای شدیداستبدای و استثماری حاکمان عثمانی فهم خصومت آنها با فناوری چاپ دشوار نیست. گسترش اندیشه ها اثر سیاسی براندازانه و اثرارزشمند گسترش فناوری در اقتصاد ببار می آورد. ضمنا صنعت چاپ، انحصار دانش شفاهی که در اختیار فرادستان جهت حفظ قدرت سیاسی مورد بهره برداری قرارمی گرفت رااز چنگ آنها بیرون می اورد. سلاطین عثمانی و نظام دینی از «تخریب خلاقی» که پیش می آمد می ترسیدند.
امپراطوری اطریش مجارستان و فناوری و توسعه
بدون تحول درنهادها و قدرت سیاسی از نوع انقلاب 1688 انگلستان حکومت های مطلقه بخت اندکی برای بهره مند شدن از ابداعات و فناوری های انقلاب صنعتی داشتند. امپراطوری مطلقه اسپانیا که برای سالیان هزاران تن طلا و نقره و جواهرات به غارت رفته از مستعمرات آمریکای لاتین و…به آن سرازیر میشد، (فرادستان را به ثروت های نجومی و فرودستان را به فقر می کشاند) بدلیل فقدان حقوق مالکیت اطمینان بخش، افول گسترده اقتصادی را که تجربه کرد، بدان معنا بود که مردم اسپانیا اصلا انگیزه ای برای سرمایه گذاری هاو ازخود گذشتگی های ضروری را نداشته باشند. در روسیه و اطریش-مجارستان این صرفا غفلت و سوء مدیریت فرادستان و سقوط بی سرو صدای اقتصادی تحت نهادی استثماری نبود که از صنعتی شدن ممانعت میکرد، بلکه حاکمان فعالانه در مقابل هر اقدامی برای پذیرش این فناوری ها و سرمایه گذاری اساسی در زیر ساخت هایی چون راه آهن، که می توانست به عنوان مجرای ورود صنعت عمل کند می ایستادند.
فرانسیس اول امپراطور اطریش-مجارستان (هابسبورگ)[1] در 1821 طی سخنرانی گفت:
“من احتیاج به دانشمندان ندارم، بلکه شهروندان خوب و صادق می خواهم، وظیفه شما این است که جوانان را این چنین تربیت کنید. کسی که به من خدمت میکند باید آن چه را من دستور می دهم آموزش دهد. اگر کسی نمی تواند این کار را انجام دهد، یا نظریات جدیدی دارد، میتواند برود، یا من او را برکنار خواهم کرد.”
زمانی که نوع دوست انگلیسی “رابرت اوئن” (Robert Owen)کوشید امپراطوری اطریش را برای انجام اصلاحات اجتماعی در جهت بهبود وضعیت مردم فقیر قانع کند، فردریش فون گنتس یکی از دستیاران وزیرخارجه اش پاسخ داد:
“ما به هیچ وجه نمی خواهیم تمامی توده های عظیم مردم ثروتمند و مستقل شوند…در آن صورت چگونه می توانیم بر آنان حکومت کنیم؟”
مخالفت فرانسیس امپراطور اطریش با نوآوری به دو روش اعمال میشد، نخست مخالفت با گسترش صنعت بود، چون منجر به ایجاد کارخانه می شد و کارخانه ها کارگران فقیر را در شهرها به خصوص پایتخت متمرکز می ساخت. آن گاه امکان داشت برای پشتیبانی از مخالفین حکومت مطلقه بسیج شوند. اهداف سیاسی او و فرادستان سنتی او ایجاب میکرد که وضع موجود سیاسی اقتصادی تغییری نکند. از این رو فرانسیس به دو اقدام برای حفظ شرایط موجود دست زد. اول در 1802م با ممنوع کردن ساخت کارخانه جدید در وین آغاز کرد. و تا 1811 از ورود هرگونه ماشین آلات جدید بعنوان پایه و اساس صنعتی سازی جلوگیری کند. دوم، او با احداث راه آهن به عنوان یکی از فناوری های کلیدی که بر اثر انقلاب صنعتی به وجود آمده بود، مخالفت کرد. وقتی با طرح احداث راه آهن مواجه شد گفت:
“نه، نه، من هیچ کاری با آن ندارم، چون ممکن است انقلاب وارد کشور شود”
اولین خط آهنی که در امپراطوری راه افتاد با واگن های اسبی کار میکرد که تا 1860 ادامه یافت. حاصل آنکه این امپراطوری در نهایت در جنگ جهانی از هم پاشید.
پطر کبیر و انقلاب صنعتی
نهادهای سیاسی مطلقه پطر کبیر همچون اطریش مجارستان به شدت استثماری و مبتنی بر نظام ارباب رعیتی بودند و حداقل جمعیت را وابسته به زمین نگاه می داشتند. شرایطی مهلک و غیر انسانی که سرف ها در آن قرار داشتند. استبداد روسی ترس مشابهی از تخریب خلاق و از صنعت و راه آهن داشت. تزار نیکلای اول در نمایشگاه صنعتی مسکو چنین گفت:
“کارخانه ها بیش از آن که رحمت باشند مصیبت و بلا خواهند شد، … بدون آن این جمعیت[کارگران کارخانه ها] انبوه به تدریج فاسد و نهایتا تبدیل به یک طبقه بسیار بدبخت و خطرناک برای اربابانشان می شوند”
کاترین جانشین او نمایشگاه های صنعتی را ممنوع کرد. در 1848 اروپا با سلسله ای از شورش انقلابی به لرزه در آمد. جهت جلوگیری از تمرکز کارگران تزار در 1849 راه اندازی کارخانه ریسندگی پنبه را ممنوع اعلام کرد. در 1842 فقط 17 کیلومتر راه آهن در روسیه وجود داشت. 1851 راه آهن دیگری که مسکو را به سن پترزبورگ وصل میکرد ساخته شد. سیاست ممنوعیت ساخت راه آهن در نهایت بعد از شکست قاطع روسیه در مقابل نیروهای انگلیسی، فرانسوی و عثمانی در جنگ کریمه 56-1853 در اثر آشکار شدن نقش عقب ماندگی حمل و نقل در امنیت روسیه تغییر کرد. درصورتیکه در 1863 در انگلستان خط راه آهنی که اولین خط مترو لندن شد افتتاح گردید[2]، و در 1870،در انگلستان 21000کیلومتر راه آهن کشیده شده بود.[3]
حکمرانان همواره با هر تحولی در ترس از عواقب سیاسی آن مخالفت میکنند، “گاوبازي همچنان از تفریحات مردم پسند به شمار میرفت. پاپ پیوس پنجم، در سال 1567 ،فرمانی به منظور نهی آن صادر کرد، ولی فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا اعتراض کرد و گفت نتیجه این عمل ایجاد انقلاب در اسپانیاست، در نتیجه فرمان پاپ نادیده گرفته شد.” [4]
چین قبل از مائو
حکومت مطلقه نه فقط در بیشتر نواحی اروپا که در آسیا نیز همانگونه که رواج داشت و به صورتی مشابه مانع از آن می شد که نقطه عطف انقلاب صنعتی بر اکثر مناطق این قاره اثر بگذارد و آنها را بسوی صنعتی شدن سوق دهد. تاریخ سلسله های مینگ و کینگ و حکومت مطلقه عثمانی به خوبی از این روند حکایت می کند.
چین بین سالهای 960 تا 1279 میلادی تحت حکومت خاندان سونگ در بسیاری از نوآوری های فناورانه در جهان پیشتاز بود. ساعت، قطب نما، باروت، کاغذ، کاغذ اسکناس، ظروف چینی و کوره بلند برای تولید چدن قبل از اروپا در چین اختراع شد. چینی ها چرخ ریسندگی و فناوری استفاده از نیروی آب را همزمان با اروپا توسعه دادند. در نتیجه در 1500م سطح زندگی در چین احتمالا در حد اروپا بود. هم چنین برای قرن ها چین دولتی متمرکز با یک دستگاه اداری مبتنی بر شایسته سالاری داشت. این پیشرفت ها تحت حکومت مطلقه سلسله سونگ بدست آمد. که در آن جز دربار بقیه اتباع کشور هیچ دخالتی و مشارکتی در سیاست و نهادهای مشابه نداشتند. این پیشرفت ها نیز در چین نه با انگیزه بازار که بصورت دستوری حاصل شده بود.
بعد از سونگ سلسله مینگ و کینگ سلطه دولت شدیدتر شد. همچون بیشتر رهبرانی در راس نهادهای استثماری امپراطوران چین نیز مخالف تحول و به دنبال ثبات بودند و از بنیان از «تخریب خلاق» می ترسیدند. اقتصاد داخلی چین صحنه فعالیت بخش خصوصی بود. اما از آنجا که اولین امپراطور مینگ که در 1368 به حکومت رسید نگران بود که تجارت خارجی منجر به بی ثباتی سیاسی و اجتماعی شود، تنها با در انحصار دولت داشتن تجارت خارجی آنهم تنها بصورت پرداخت خراج دولتهای همسایه و نه بصورت بارزگانی با جهان آنرا مجاز شمرد. او حتی صدها نفر را به اتهام تبدیل ماموریت خراج گزاری به بازرگانی اعدام کرد.
در سالهای 97-1377م به هیچ ماموریتی جهت اخذ خراج که نیازمند اقیانوس پیمایی باشد اجازه نداد. وی تجارت بخش خصوصی با خارج را ممنوع کرد. از ین رو به چینی ها اجازه دریانوردی در ماوراء بحار[5] را نمی داد.
در 1403م امپراطور یونگ له بر تخت نشست و محدویت ها را برداشت، اولین ناوگان چین شامل 27.800دریانورد و 62کشتی بزرگ باری و 190کشتی کوچکتر تجارت با جنوب شرقی و جنوب آسیا، شبه جزیره عربستان و آفریقا شروع کردند. اما در 1433م توسط جانشین او امپراطور «شوان دو» برای همیشه ممنوع گردید. در سال 1436 حتی ساخت کشتی مخصوص دریانوردی را هم ممنوع کرد، این ممنوعیت تا 1567م ادامه داشت. [6]
اینها تنها بخش نمایان استثماری را به نمایش میگذارد که مانع از پیشرفت اقتصادی که “عامل بی ثبانی” فرض می شدند بود، تاثیر بنیان کنی بر توسعه اقتصادی چین داشت. درست همزمان با دوره ای که اروپائیان با تجارت بین المللی و کشف قاره آمریکا نهادهای این کشورها را از اساس دگرگون می ساختند، در چین این حرکت چرخشی به درون به پایان خودش نرسیده بود. در 1661م امپراطور «کانگ شی» فرمان داد تمام مردم ساکن در طول ساحل ویتنام تا «چه کیانگ» (تمام ساحل جنوبی) که زمانی از نظر بازرگانی فعالترین بخش چین بود باید 22کیلومتر از ساحل عقب بنشینند. وجهت تضمین اجرای آن سربازان را در سراسر این مسیر مستقر کرد. کشتیرانی در تمامی این سواحل تا 1693 ممنوع بود. این ممنوعیت ها تا قرن 18 متناوبا رفع و از نو وضع می شدند. زمانی هم که مجوز داده میشد کسی از ترس باطل شدن آن جرات سرمایه گذاری و شرکت در آن را نداشت، مبادا کشتی ها و سرمایه هایشان نابود شود.
هدف امپراطوران چین ازنابودی اقتصاد و بازرگانی خارجی چین، ترس از «تخریب خلاق» و بی ثباتی سیاسی بود. سرنوشت بقیه تاریخ چین که اقتصاد و دریانوردی و پیشرفت خود را نابود کردند، تا در دام دولتهایی که همزمان توانستند ناوگانهای بزرگی تشکیل دهند و… مانند ژآپن و انگلستان گرفتار شده و مستعمره شود روشن است. این گونه چین تا برسرکار آمدن مائو 1949م به یکی از فقیرترین کشورهای جهان تبدیل شد.
چین در زمان مائو
فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» نیز ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. تقریبا 45 میلیون انسان در اثر گرسنگی و کار سنگین طی دورهٔ مشهور به جهش بزرگ به جلو جان خود را از دست دادند تا چین بتواند از غرب پیشی گیرد. مائو در آن سال‌ها محصولات زراعی کشور را مصادره کرده و آن‌ها را به اروپای شرقی در برابر دریافت جنگ‌افزار و حمایت سیاسی صادر می‌کرد. مواد غذایی و پول همچنین برای حمایت از نهضت‌های ضد استعماری و کمونیستی به آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین ارسال می‌شد. به تبع آن مبارزه قدرت (انقلاب فرهنگی چین) در سال‌های ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ در حزب کمونیست چین شروع شد. مائو در پاسخ به پیامدهای منفی این برنامه می‌گوید: «با این همه برنامه‌هایی که برای چین داریم شاید حتی نیمی از جمعیت چین جان خود را فدا کند، اگر نه نیم شاید یک سوم، یا یک دهم – ۵۰ میلیون انسان – اما شما نمی‌توانید وقتی انسان‌ها می‌میرند بیایید و مرا سرزنش کنید» .[7]
چین پس از مائو
رشد فعلی چین نیز ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدین او صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت. چین در چند دهه گذشته رشد اقتدارگرایانه را تشویق میکند.
دای گوئوفنگ[8] با پیش بینی شکوفایی شهرها درچین در 1990، با مقایسه محصولات شرکت فولادش[9] در رقابت با شرکت های دولتی ناکارآمد، طرح احداث یک کارخانه حقیقتا عظیم فولاد را ریخت و در سال 2003 با حمایت روسای محلی حزب چانگ ژو [10] شروع به ساخت آن کرد. در سال 2004 حزب دستور توقف آنرا داد. و دای گوئوفنگ بدلایل نامعلومی به زندان افتاد. جرم او آغاز طرحی بزرگ بدون اجازه مقامات بالاتر حزب بود. چن یون [11] یکی از مرتبطین نزدیک دنگ شیائوچینگ دیدگاه رهبران حزب را در مورد اقتصاد اینگونه توضیح میدهد، “پرنده ای در قفس”. اقتصاد چین پرنده ای در قفس است، که در قفس کنترل های دولتی قرار دارد و برای آن که این پرنده سالم تر و پرتحرک شود. لازم است که قفس بزرگتر گردد. اما قفل آن هرگز نباید گشوده شود.
“درحال حاضر در چین شرکت های خصوصی اگر چه عملکردهای بسیار سود آور دارند، اما عناصر اقتصادی متعددی هم چنان تحت محافظت و فرمان حزب است. ریچارد مک گریگور (روزنامه نگار) گزارش میکند که روی میز کار روسای شرکت های بزرگ دولتی یک تلفن قرمز است که خط حزب است. وقتی زنگ می خورد، برای آنچه باید انجام شود، جایی که می بایست سرمایه گذاری کرد، افرادی که باید اخراج و یا ارتقاء داده شوند از آن طریق دستوراتی که بدون و چون و چرا باید اجرا شوند، صادر میشود. بیان این شواهد البته به معنای انکار این واقعیت نیست که چنین گام های بلندی به سوی «نهادهای فراگیر اقتصادی» برداشته است. گام هایی که پشتیبان نرخ های رشد تماشایی این کشور بوده است. اکثر شرکت خصوصی که حمایت کادرهای محلی و نخبگان حزب در پکن را کسب کنند از میزانی از امنیت برخوردارند. رشد چین بسوی فراگیری بیشتر ادامه یافته است. [12]
علیرغم این تجربه چین نمونه ای از رشد تحت نهادهای استثماری است. و با وجود بکارگیری ابداعات و فناوری، رشد این کشور بر به کارگیری فناوری های موجود و سرمایه گزاری شتابان استوار شده است و نه «تخریب خلاق» .” تجربه شوروی سابق نشان میدهد زمانیکه رشد اقتصادی نیازمند فناوری های نو میگردد، که استوار بر تخریب فعال ونو آوری است، اینگونه اقتصادها متوقف میگردند. هرچند اقتصاد چین بسیار فراگیرتر از نهاد های اقتصاد شوروی است، ولی ماهیت استثماری خود را حفظ کرده است. از طرفی نیز رشد چین مرهون نهادهای استثماری نیست بلکه علیرغم این نهادها به چنین رشدی دست یافته است. رشد چین بدلیل تغییر جهت بنیادین این نهادهای اقتصادی استثماری به سوی نهادهایی است که به طور مناسبی فراگیرتر شده اند. [13]
حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
کاخ ویندسور(Windsor Castle) اقامتگاه سلطنتی انگلستان در میان یک جنگل بزرگ قرار داشت. نگهبان این جنگل در 27ژوئن 1722 نوشت:
“سیاه چهره ها در شب سه مرتبه آمدند و به پنجره دفتر من دو گلوله شلیک کردند و من پذیرفتم در روز سی ام پنچ گینی[شلینگ] به آنها بپردازم.”
در یادداشتی دیگر نوشته است:
“یک شگفتی تازه. سروکله شخصی با لباس مبدل پیدا شد که پیامی مبنی برویرانی آورده بود.”
سیاه چهره ها(Blacks) که در این دوران به نحو گسترده ای در جنوب انگلستان دیده میشدند و چهره خود را سیاه میکردند تا در شب شناخته نشوند چه کسانی بودند؟ آنها حیوانات و گوزن ها را می کشتند و مثله میکردند. خرمن های علوفه را به آتش می کشیدند و حصارها و حوضچه های پرورش ماهی را ویران می کردند. شکار غیرقانونی گوزن در زمین های متعلق به شاه و سایر طبقه اشراف سالیان طولانی جریان داشت. در ظاهراقداماتی قانون شکنانه محض بود. اما در حقیقت چنین نبود. آنها صرفا جهت استفاده از گوشت گوزن ها دست به شکار نمی زدند، بلکه در عین حال مشغول تخریبی عامدانه بودند. ولی به چه هدفی.
یکی از عناصر اصلی و مهم در انقلاب شکوهمند 1688[14] ، ماهیتِ تکثرگرای منافعی بود که در پارلمان نمایندگی می شد. هیچ یک از مجموعه های بازرگانان، صنعتگران، ملاکان یا اشراف متحد با ویلیام نارنجی [15] و سپس هم پیمان با پادشاهان هانورین (Hanoverian) [16] که پس از 1714م جانشین ملکه آن(Queen Ann) شدند و تا سال 1901م بر تخت سلطنت نشستند، به تنهایی قدرت کافی برای تحمیل اراده خود را نداشتند. تلاشهای بسیاری از جمله توسط جاکوبایت ها(Jacobites)[17] برای بازگرداندن «پادشاهان استیوارت» به سلطنت صورت گرفت(تلاش برای معکوس کردن انقلاب شکوهمند) که همگی شکست خوردند. جالب اینکه، حزب سیاسی «ویگ» (لیبرالWhig )که در 1670تاسیس شد تا از صاحبان منافع جدید اقتصادی و سوداگرانه دفاع کند بعنوان سازمان اصلی پشتیبان انقلاب شکوهمند بود. همین ویگ ها (انقلابیون سابق) که از 1714تا1760برپارلمان تسلط داشتند وسوسه شدند از قدرت برای منافع خود با زیرپا گذاشتن حقوق سایرین سوء استفاده کنند. از همین رو هیچ تفاوتی با پادشاهان استوارت نداشتند، جز اینکه قدرت ویگ ها توسط گروه های رقیب در پارلمان به خصوص حزب توری [18] جناح مقابل ویگ ها یعنی همه جناحهایی که متحد شده بودند تا از بازگشت حکومت مطلقه استورات ها بقدرت جلوگیری کنند، محدود شده بود. همچنین ماهیت کثرت گرای جامعه ی ناشی از انقلاب شکوهمند بدان معنا بود عموم مردم حتی آنها که نمایندگی رسمی در پارلمان نداشتند بهره ای از قدرت کسب کنند. «سیاه کردن چهره» دقیقا واکنش عامه مردم نسبت به سوء استفاده ویگ ها(انقلابیون سابق) از موقعیت شان بود.
بیان تیتروار تاریخ دمکراسی و نهادهای فراگیر، شرح تاریخ نیست، بلکه تاکید بر این است که دمکراسی هرگز بدون چالش نیست وهمواره باید از آن حتی در مقابل حامیان اصلیش حفاظت کرد. چگونه فرادستان بر سر دوراهی منحرف میشوند و چگونه با آنها مقابله شده است.
جوزج اول پادشان انگلستان، در 1716 یک فرمانده نظامی پیروز در جنگها ودر سرکوب جاکوبن ها بنام «کادوگان»(William Cadogan 1st Earl Cadogan) را ابتدا به لقب بارون و سپس در 1718 کنت ارتقاء و حتی بعنوان یکی از اعضای موثر شورای نیابت سلطنت یعنی شورای قضات عالی رتبه که به نیابت از خودش اداره امور دولتی را برعهده داشتند ارتقاء داد.کادوگان املاک وسیعی را در غرب ویندوسور خریداری کرد. یک قصر در آن ساخت و یک پارک شکار گوزن 240هکتاری در آن راه انداخت. اما این ملک با تجاوز به حقوق همسایگان با اخراج مردم از این زمین ها بنا شده بود. ودر نتیجه حقوق سنتی مردم برای چرای حیوانات و جمع آوری هیزم و ذغال از بین رفته بود. اینگونه بود که کادوگان با خشمِ «سیاه چهره ها» روبروشد. کنت کادوگان در این ماجرا تنها نبود املاک بسیاری از ملاکان و سیاستمداران صاحب نام دیگر مشابه او مورد هجوم «سیاه چهره ها» قرار میگرفت.
قانون سیاه: طلبکاری انقلابیون سابق با اجرای ضد انقلاب
فرادستان متحد شدند، در 1723 «قانون سیاه» را با برشمردن 50 جرم جدید بصورت دو فوریتی تصویب کردند. غیر از حمل سلاح حتی سیاه کردن چهره میتوانست به اعدام منجر شود. از دستگیری تا اعدام راه کوتاهی بود، چرا که با اکثریتی که ویگ ها در پارلمان داشتند قانون تصویب شده بود. در نوامبر 1724 یکی از اهالی محلی «جان هانتریج» خارج پارک گوزن ها به کمک به سارقان گوزن و تحریک سیاه چهره ها متهم شد. که هردو اتهام می توانست به اعدام منجر شود. رابرت وال پول وزیر کشور که بعدا نخست وزیر شد، برای تضمین و اجرای حکم اعدام هانتریج حتی از یک خبرچین به زور شهادت گرفت. قاعدتا محکومیت هانتریج نتیجه ای از پیش تعین شده بود. ولی این گونه نشد. پس از محاکمه 10ساعته، هیات منصفه هانتریج را بی گناه شناخت. زیرا در نحوه جمع آوری مستندات بی قانونی هایی رخ داده بود. البته همه سیاه چهره ها شانس هانتریج را نداشتند، برخی تبرئه شدند بسیاری هم اعدام شدند یا به آمریکای شمالی تبعید گردیدند. این قانون در 1824 لغو شد.
وقایع مرتبط با قانون سیاه معرف این واقعیت است که انقلاب شکوهمند موجب حاکمیت قانون شده بود. و این دیدگاه در انگلستان غلبه داشت. فرادستان بسیار بیش از آنکه خودتصور می کردند محدود شده بودند. باید توجه داشت که «حاکمیت قانون» امری متفاوت از «حکومت از طریق قانون» است. یعنی اگرچه ویگ ها می توانستند قانونی بی رحمانه و سرکوب گرانه برای رفع موانعی که مردم عادی ایجاد می کردند به تصویب برسانند، باز هم می بایست با محدویت های مضاعفی که حاکمیت قانون برای شان به وجود می آورد دست و پنجه نرم می کردند.
نگاه تاریخی به حاکمیت قانون مفهومی بسیار شگفت انگیز دارد. در حقیقت «حاکمیت قانون» تحت نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه قابل تصور نیست. این برابری (در قبال قانون) نتیجه نهادهای سیاسی کثرت گرا و ائتلاف های گسترده ای است که پشتیبان این گونه کثرت گرایی هستند.
چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند؟
چرا ویگ ها و اعضای پارلمان باید چنین محدودیت هایی را بپذیرند؟ چرا از قدرت خود برای برانداختن دادگاههایی که تصمیماتشان خلاف منافع آنها بود استفاده نمی کردند؟
مورخ بریتانیایی ای پی تامپسون در قالب مبارزه علیه پادشاهان استیوارت اینگونه پاسخ میدهد.
“تلاش های فراوانی صورت گرفت… تا طبقه حاکمه ای به تصویر کشیده شود که خود محکوم و مقید به حاکمیت قانون است و اتکای مشروعیت آن بر برابری و همه شمول بودن نظامات قانونی قرار دارد. در این تصویر حکام، به معنای جدی کلمه، خواسته یا ناخواسته اسیر بیانات خویش بودند. آنها بازی های قدرت را با استفاده از قوانینی که مناسب این بازی ها بود به پیش می بردند. اما نمی توانستند آن قوانین را بشکنند. زیرا در این صورت بازی برهم می خورد.”
تامپسون در جایی دیگر اضافه میکند:
“با از بین رفتن قانون، احتمال داشت امتیازات ویژه سلطنتی مطلقه بار دیگر همچون سیلی خانمان برانداز املاک و زندگی هایشان را نابود کند. شیوه ای که اشراف و بازرگانان و… در جنگ با سلطنت برای دفاع مشروع از خود انتخاب کرده بودند، ماهیتا نمی توانست به نحو اختصاصی تنها در خدمت طبقه آنها در آید. قانون در صورت ها و سنت های خود در برگیرنده اصول همه شمول و برابری بود که می بایست به همه انسان ها با هر درجه و دسته ای گشترش می یافت.”
چــرخه تــکاملی
تاریخچه قانون سیاه و محدویت های در اجرای آن نشانگر یک «چرخه تکاملی» است. فرایند نیرومندی از بازخورد مثبت از این نهادها در مواجهه با تلاش هایی که در جهت متزلزل ساختن شان صورت می گیرد، محافظت میکند و در واقع این فرایند منشاء حرکت نیروهایی است که به فراگیری بیشتر می انجامد.
منطق «چرخه تکاملی» از این واقعیت ناشی می شود که نهادهای فراگیر بر پایه ایجاد محدویت در اعمال قدرت و توزیع متکثر قدرت سیاسی در جامعه به صورتی که اقتضای حاکمیت قانون است شکل گرفته اند. توانایی یکی از گروه ها برای تحمیل نامحدود اراده خود بر دیگران، حتی اگر این دیگران شهروندانی عادی همچون هانتریج باشند، اساس این موازنه را به خطر می اندازد. اگر برابری و عدالت می توانست به هنگام اعتراض کشاورزان نسبت به تجاوز فرادستان به اراضی مشاع شان موقتا به حالت تعلیق در آید، چه تضمینی وجود داشت که این تعلیق بازهم تکرار نشود؟
واکنش به «قانون سیاه» به مردم عادی نشان داد که حقوقی بیش از آن چه پیشتر تصور میکردند داشته اند. آنها قادرند از حقوق انسانی و منافع اقتصادی خویش در دادگاه ها و در پارلمان از طریق عریضه نویسی و چانه زنی دفاع کنند.
«چرخه تکاملی» تنها ناشی از منطق ذاتی کثرت گرایی و حاکمیت قانون نیست. بلکه تمایل «نهادهای سیاسی فراگیر» به حمایت از «نهادهای اقتصادی فراگیر» نیز در پیدایش آن نقش دارد. سپس این روند منجر به توزیع برابرتر درآمد، توزیع قدرت در بخش وسیعی از جامعه و هرچه ترازتر شدن زمین بازی سیاسی می شود. جالب اینکه، این موضوع سبب محدود شدن عوایدی می گردد که یک نفر با تصاحب قدرت سیاسی می تواند به دست آورد. که انگیزه بازتولید نهادهای سیاسی استثماری را کاهش میدهد.(زمانیکه نهادهای فراگیر سیاسی بر کشوری حاکم باشد، که حاصل آن عدم امکان سوء استفاده ازقدرت سیاسی برای منافع شخصی و گروهی است، برای جنگ های کسب قدرت سیاسی انگیزه ای باقی نمی ماند) این عوامل در پیدایش نهادهای سیاسی واقعا دمکراتیک در بریتانیا مهم بودند. هرچند که این کثرت گرایی هنوز یک دمکراسی نبود، بسیاری از مردان بالغ و زنان حق رای نداشتند، و در ساختارهای دمکراتیک آن زمان بی عدالتی های بسیار به چشم میخورد ولی فرایندها براین بود که همه اینها تغییر کند.
هرچند «چرخه تکاملی» گرایشی در جهت حفظ نهادهای فراگیر ایجاد می کند، اما این پایداری نه اجتناب ناپذیر است و نه غیر قابل بازگشت. هم در بریتانیا و هم در ایالات متحده نهدهای فراگیر اقتصادی و سیاسی با چالش های بسیار روبرو بودند. در 1745 مدعی جوان [19] با نیروی نظامی اش تا دروازه های لندن برای شکست انقلاب شکوهمند پیش آمد. چالش های درونی همچون کشتار کشاورزان شورشی در قتلعام پیترلو منچستر در 1819 از جمله اقدامات فرادستان برای پرهیز از نهادهای فراگیر سیاسی بوده است. ولی شکست این چالش ها امری از پیش تعین شده نبود. پابرجا ماندن نهدهای فراگیر در بریتانیا و ایالات متحده و تقویت چشمگیر آنها در طول زمان، نه تنها مرهون «چرخه تکاملی»، که وام دار تحقق مسیر نامقدر تاریخ نیز بود.
مهمتر اینکه، اگر فرادستان به فرودستان حق رای گسترده را دادند به این دلیل نبود که آنرا عادلانه تر می دانستند، یا می خواستند قدرتشان را با دیگران تقسیم کنند. بلکه این امر در انگلستان تا حدود زیادی توسط توده مردم که از طریق روندهای سیاسی در چند قرن پیش از آن در انگلستان و سایر نقاط بریتانیا قدرت یافته بود، به دست آمد. یا فرادستان به این دلیل اجازه وقوع اصلاحات را دادند که تصور می کردند این تنها راه تداوم حکومتشان هرچند به شکلی تقلیل یافته است.
ارل گری (Earl Grey)[20] نخست وزیر انگلستان طی سخنرانیش این مطلب را به آشکارتین شکل بیان میکند:
“هیچ کس در مخالفت با پارلمان های سالیانه، حق رای عمومی و رای گیری مخفی مصمم تر از من نیست. هدف من موافقت با این موارد نیست، که گذاشتن نقطه پایانی بر این گونه امیدها و اهداف است… پایه و اساس اصلاحات مدنظر من جلوگیری از ضرورت انقلاب است… اصلاحات برای باقی ماندن و سرنگون نشدن…”
مطلب را برای قسمت پنجم در همین جا به اتمام میرسانم. تاریخ کثرت گرایی و نهادهای فراگیر در ایالات متحده و چالش هایی که با آن روبرو بوده است بسیار جدی تر این اینهاست. که آنرا به عهده خوانندگان و خواندن تاریخ آمریکا در مورد، سربرآوردن “بارون های دزد” [21] و تراست های انحصاریشان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم همچنین رسوایی بانکها، تاریخ شرکت استاندارد اویل و حتی دست اندازی فرانکین روزولت به دیوان عالی آمریکا به منظور پیشبرد اهداف خود و شکست او در این زمینه، واگذار میکنم.
در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت
پایان قسمت پنجم
ادامه دارد

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن- قسمت ششم-آخـر
فوریه 17, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.

قسمت ششم-آخـــر
فهرست مطالب قسمت ششم- آخر
• ژاپنِ و صنعتی شدن.
• شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن.
• ایران قبل از مشروطه و توسعه.
• ایران بعد از قاجار و توسعه.
• مراحل توسعه.
• نیاز حیاتی توسعه.
• اصلاحات ارضی محمدرضا شاه.
• اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر.
• اثر نفت بر توسعه ایران.
• کارکرد مشاوران برای مستبدین.
• نتیجه گیری:
ژاپن و صنعتی شدن
در پاییز 1867، «اوکوبو توشی می چی»(Okubo Toshibmichi)، یکی از چهره های برجسته درباری در قلمرو فئودالی ژاپنی ساتسومای (Japanese Satsuma)، سفر از پایتخت ادو(Edo)، توکیو کنونی، به شهر منطقه ای یاماگوچی(Yamaguchi) را شروع کرد. او در 14 اکتبر با رهبران قلمرو چوشو ملاقات کرد. او یک پیشنهاد ساده داشت: آنها به نیروهای او می پیوندند ، ارتش خود را به سمت پایتخت(ادو) گسسیل کنند و شوگون(Shogun)، فرمانروای ژاپن را سرنگون کنند. او توانست رهبران قلمروهای «توسا»(Tosa) و «آکی» (Aki)رانیز باخود همراه کند. هنگامی با پذیرش پیشنهاد او، اتحاد مخفی ساچو(Satcho Alliance) تشکیل شد.
در سال 1868 ژاپن از نظر اقتصادی توسعه نیافته بود. کشوری که از سال 1600 (268 سال)تحت کنترل خانواده «توکوگاوا» (Tokugawa) که حاکم آن در سال 1603عنوان «شوگون»(فرمانده) را به خود اختصاص داده بود اداره می شد. امپراتوری ژاپن به کنار گذاشته شده بود و نقشی کاملا تشریفاتی بر عهده داشت. شوگان های توکوگاوا اعضای غالب یک طبقه از اربابان فئودالی که بر قلمروهای خود حکومت می کردند و مالیات های سختی از کشاورزان می گرفتند بودند. از جمله این قلمروها «ساتسوما» بودند که تحت حکومت خاندان «شیمازو»( Shimazu) قرارداشت.
این اربابان، همراه با نیروی نظامی خود، که به سامورایی ها معروف بودند جامعه ای را اداره می کردند که شبیه جامعه اروپای قرون وسطی بود. با دسته بندی های سخت شغلی، محدودیت در تجارت و نرخ بالای مالیات بر کشاورزان. شوگان که در«اِدو» فرمانروایی می کرد و انحصار تجارت خارجی را در کنترل خود داشت، خارجی ها را از ورود به این کشور منع کرده بود. نهادهای سیاسی و اقتصادی ژاپن استثماری و این کشور در فقر می زیست.
اما تسلط شوگان مطلق نبود. حتی زمانی که خانواده توکوگاوا در سال 1600 کشور را تصرف کردند، آنها نمی توانستند همه را کنترل کنند. در جنوب کشور، قلمرو ساتسوما کاملاً مستقل باقی مانده بود. حتی مجاز به تجارت مستقل با جهان خارج از طریق جزایر ریوکیو(Ryukyu Islands) در پایتخت ساتسوما بود. «اوکوبو توشیمیچی» در سال 1830 در کاگوشیما(Kagoshima) پایتختِ ساتسوما متولد شده بود. بعنوان پسر یک سامورایی، او نیز سامورایی شد. «شیمازو ناریاکیرا» (Shimazu Nariakira) رهبر ساتسوما، خیلی زود به نبوغ وی پر برد، و سریعا او را در سلسله مراتب دیوانی ارتقا داد. در آن زمان، «شیمازو ناریاکیرا» طرحی را برای استفاده از نیروهای ساتسوما برای سرنگون کردن حکومت 258 ساله شوگان تدوین کرده بود.
او خواستار گسترش تجارت با آسیا و اروپا، لغو نهادهای اقتصادی فئودالی قدیمی و ساختن یک دولت مدرن در ژاپن بود. نقشه نوپای او با مرگش در 1858کوتاه شد. جانشین او، «شیمازو هیسامیتسو»(Shimazu Hisamitsu)، در آغاز کار محتاطانه عمل میکرد. اوکوبو توشیمیچی در این زمان بیشتر و بیشتر متقاعد شده بود که سرنگونی نظام فئودالی ژاپن جهت پیشرفت ژاپن ضرورت دارد. و سرانجام توانست شیمازو هیسامیتسو را در این زمینه متقاعد کند. آنها طرح خود را در پوشش اعتراض به حاشیه نشین کردن امپراطور ژاپن دنبال کردند. تا حمایت دیگران را نیز جلب کنند.
معاهده ای که پیشتر اوکوبو توشیمیچی با قلمرو توسا به امضا رسانده بود بیان میکرد که «یک کشور دو پادشاه نمی تواند داشته باشد، یک خانه دو رئیس ندارد. دولت به یک حاکم سپرده می شود». اما قصد واقعی او نه بازگرداندن امپراتور به قدرت بلکه تغییر کامل وضعیت سیاسی و نهادهای اقتصادی ژاپن بود. در سمت توسا، یکی از امضاکنندگان این معاهده «ساکاموتو ریوما»(Sakamoto Ryuma) بود. همین که ساتسوما و چوشو ارتش خود را بسیج می کردند، ساکاموتو ریوما یک طرح هشت ماده ای را به شوگان ارائه کرد و از او خواست برای جلوگیری از جنگ داخلی استعفا دهد. طرح رادیکال بود، و اگرچه بند 1 بیان می کرد که «قدرت سیاسی کشور باید به دربار سلطنتی بازگردانده شود، و همه احکام توسط او صادر شود. طرح نکاتی بسیار فراتر از احیای امپراتوری را نیز شامل می شد. بندهای 2، 3، 4 و 5 طرح او اظهار میداشت:
بند2. می بایست دو مجلس قانونگذاری، مجلس علیا و مجلس سفلی، تشکیل شود و اتخاذ تمامی تصمیمات دولت باید برمبنای آرای عمومی باشد.
بند3. از میان اربابان، اشراف و چهره های برجسته باید مردان شایسته به عنوان اعضای مجلس به صحنه بیایند و لازم است ادارات سنتی گذشته، که علت وجودی خود را از دست داده اند، برچیده شوند.
بند4. امور خارجه باید بر اساس مقررات مناسب با قواعد و مقرراتی که برمبنای آرای عمومی طراحی شده اند به اجرا در آید.
بند5. قوانین و مقررات دوران قبل باید کنار گذاشته شود و یک مجموعه قوانین جدید وضع گردد.
شوگون یوشینوبو(Shogun Yoshinobu) با استعفا موافقت کرد و در 3 ژانویه،1868 بازگشت امپراطور ژاپن «می جی» به قدرت اعلام شد. در واقع ابتدا امپراتور «کومی» و یک ماه بعد از مرگ کومی، پسرش می جی بود که به قدرت بازگردانده شد. اگرچه نیروهای ساتسوما و چوشو اکنون ادو پایتخت امپراتوری کیوتو را اشغال کرده بودند. می ترسیدند توکوگاواها(که 268سال حکومت کرده بودند) تلاش کنند قدرت را دوباره به دست آورند و شوگونات را دوباره ایجاد کنند. از این رو اوکوبو توشیمیچی می خواست توکوگاواها را برای همیشه از میان بردارد. او امپراتوررا متقاعد کرد تا برای برچیدن قلمرو توکوگاوا سرزمین آنان را تصاحب کنند. در حمله ای که صورت گرفت، در 27 ژانویه 1868سرانجام توکوگاواها شکست خوردند و از بین رفتند.
شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن
بازگشت می جی (Meiji) با فرایندی از اصلاحات نهادی دگرگون کننده، همراه بود. در سال 1869 نظام فئودالی ملغا شد و با تحویل سیصد قلمرو اربابی (بعنوان استان) به دولت در آنها دولت های محلی به وجود آمد که زیرنظر یک فرماندار منصوب حکومت مرکزی به اداره امور مشغول بودند. وضع مالیات به صورت متمرکز درآمد و یک دولت دیوان سالار جدید جایگزین حکومت کهن فئودالی گردید. در 1869 برابری تمام طبقات در برابر قانون به مرحله اجرا در آمد و محدودیت ها بر مهاجرت داخلی و تجارت از بین رفت. برچیده شدن طبقه سامورایی، هرچند با سرکوب برخی شورش ها همراه بود، اما تحقق یافت.حق مالکیت خصوصی بر زمین پذیرفته شد و مردم اجازه یافتند در هر رشته ای از تجارت وارد و مشغول کار شوند دولت به شدت درگیر احداث زیر ساخت ها بود. در همان سال رژیم ژاپن، برخلاف رفتار رژیم های استبدادی دیگر ملل در قبال راه آهن، یک خط کشتیرانی بخار میان توکیو و اوزاکا برقرار کرد و اولین مسیر راه آهن را میان توکیو و یوکوهاما ساخت. دولت هم چنین توسعه صنعت را آغازکرد و اوکوبو توشیمیچی به عنوان وزیر امور مالی، سرپرستی تلاشی متمرکز در جهت صنعتی شدن را برعهده گرفت. ریاست قلمرو ساتسوما در 1861 با ساخت کارخانه های سفال گری، توپ ریزی و ریسندگی پنبه و نیز واردات دستگاههای رسیندگی و بافندگی از انگلستان به منظور ایجاد اولین کارخانه مدرن ریسندگی پنبه در ژاپن نقشی هدایت گر داشت. او همچنین دو کارخانه مدرن کشتی سازی احداث کرد. در 1890 ژاپن اولین کشور آسیایی دارای قانون اساسی مکتوب شد و یک پادشاهی مشروطه با پارلمانی انتخابی موسوم به «دی اِی ایتی» و دستگاه قضایی مستقل تشکیل داد. این تحولات عامل تعیین کننده ای در ایجاد ظرفیت هایی بود که ژاپن را به اولین کشور آسیایی منتفع از انقلاب صنعتی تبدیل کرد.
در اواسط قرن نوزدهم هر دو ملل چین و ژاپن در فقر و رخوت با حکومت هایی استبدادی می زیستند. حکومت مطلقه چین برای قرن ها نسبت به تغییر و تحول مشکوک و بدبین بود. هرچند شباهت های فراوانی میان چین و ژاپن به چشم می خورد، برای مثال شوگان های توکوگاوا در قرن 18 تجارت خارجی را ممنوع کردند – هم چنان که امپراطوری های چین پیش از آن چنین کرده بودند و با دگرگونی های اقتصادی و سیاسی به مخالفت بر می خاستند – اما تفاوت های سیاسی قابل ملاحظه ای نیز وجود داشت.
چین یک امپراطوری دیوانسالار متمرکز تحت رهبری یک امپراطور مطلقه بود. امپراطور مسلما در قدرت خود محدودیت هایی داشت که مهمترین شان خطر شورش بود. بین سالهای 1850 و 1864 تمامی چین جنوبی به واسطه «شورش تایچینگ» که در آن میلیونها نفر در جنگ و قحطی عمومی مردند ویران شد. اما مخالفت با امپراطور نهادینه نشده بود.
ساختارهای نهادهای سیاسی ژاپن تفاوت داشت. حکومت شوگان ها امپراطور را حاشیه نشین کرده بود، اما همانطور که دیدیم، قدرت توکوگاوا مطلق نبود و قلمروهایی همچون ساتسوما، استقلال و حتی امکان اقدام به تجارت خارجی از سوی خود را حفظ کردند.(توجه به اثر تکثر نیروی نظامی اشراف درژاپن)[1]
یکی از پیامدهای مهم انقلاب صنعتی بریتانیا برای چین و ژاپن همچون برای بسیاری ملل دیگر از جمله ایران، آسیب پذیری نظامی آنها بود. در خلال «جنگ اول تریاک» بین 1839 و 1842، قدرت دریایی بریتانیا چین را در هم شکست و در سال 1853 زمانی که کشتی های جنگی آمریکا به فرماندهی دریادار «ماتیو پری» وارد خلیج اِدو(Edo) شد، همین تهدید برای ژاپنی ها نیز تحقق یافت. لذا این واقعیت که عقب ماندگی اقتصادی به عقب ماندگی نظامی انجامیده بود، بخشی از انگیزه طرح سرنگونی شوگان ها و به جریان انداختن تحولاتی بود که در نهایت به بازگشت «می جی» منتهی شد. رهبران قلمرو ساتسوما توجه داشتند که رشد اقتصادی و شاید حتی بقای ژاپن تنها با اصلاحات نهادی می تواند به دست آید. اما شوگان که قدرتش در گرو نهادهای موجود بود، با این تحولات مخالفت میکرد. جهت اعمال اصلاحات باید شوگان سرنگون میشد.
در چین شرایط مشابهی وجود داشت، اما نهادهای سیاسیِ متفاوتِ موجودِ ، سرنگونی امپراطور را بسیار دشوار ساخت و تا 1911 به تاخیر انداخت. چینی ها بجای اصلاحات نهادی تلاش کردند از طریق واردات اسلحه مدرن با نیروی نظامی بریتانیا هماوردی کنند. اما ژاپنی ها بجای واردات محصولات نظامی، صنایع تسلیحاتی خود را ساختند.
اوزون حسن پادشاه مقتدر سلسله آق قویونلو نیز همچون چینی ها سنگ بنای واژگونه خوانی فرهنگ صنعت را در ایران بنا نهاد، فرهنگی که 562 سال است از هرگونه گزند ازجمله حمله و یورش وتغیی و اصلاح مصون مانده است!!! یعنی بجای یافتن ساز و کار قوی شدن و تسلط بر ابزار و دانش و ایجاد صنعت تسلیحاتی لازم در کشور، به در یوزگی جهت تامین اسلحه و مهمات در نزد ونیزیها در مقابل تهدیدات امپراطوری عثمانی پرداخت. در حدود 1500م که آمریکا کشف میشود، ایران که روزگار نا امنی و وحشت و غارت و تخریب شهرها را از سر میگذراند، همچون چین و ژاپن یک مرتبه با کشتی های جنگی اروپائیان (پرتقالی ها) مواجه میشود. ایرانی که نهادهای سیاسی و اقتصادی اش تفاوت چشمگیری با پیش و پس از اسلام ندارد. در صورتیکه در آنطرف دنیا در حال خلق دستاوردهایی هستند که در زندگی چند ده هزار ساله بشر برای اولین بار بدیع می نماید. در نتیجه حضورِ استعماریِ چند صد تن پرتقالی (460 نفر) در مقابل میلیونها ایرانی (با چند هزار سال سابقه حکومت و صنعت و نظامیگری و کشور گشایی و فرهنگ و تمدن و حکومت داری)، در بنادر جنوب کشور همچون بومیان بدوی آمریکای لایتن که تنها از طریق شکار گذران زندگی میکنند، چنان عنان از دست میدهند که حضوراستعماری پرتقال 115 سال طول میکشد. و دست آخر شاه صفوی بکمک انگلیسی هاست که میتواند آنها را از جنوب کشور خارج کند. از همان زمان اشغال پرتقالی ها، خلیج فارس و دریای عمان زیر سلطه غربی ها در آمد و تا امروز منطقه دست نشاند سیاست آنهاست. میراث اوزون حسن مبتنی بر نهادهای استبدادی و مطلقه سیاسی موجود در ایران، بدون هیچ آسیبی! حفظ و از یک حکومت به دیگری منتقل شده است. تنها در چند دهه گذشته است که صنایع نظامی ایران با وجود تحریم های اقتصادی بی سابقه تاریخ، توانسته تا حدودی روی پای خود بایستد. که البته کارآیی واقعی آن نیز نیازمند بررسی کارشناسانه است.
حتی عباس میرزای وطن پرست که بوضوح این درد عمیق را احساس میکرد اما فقدان نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی تحت سلطه استبداد سلطنتی نه به او ونه به سلف او اجازه هیچ تحول اصلاحی پیشرفته ای را نمیداد. علیرغم اینکه بلحاظ نظامی از جانب روسیه تزاری مورد تهدید قرار داشت ضعف و تهدیدی که در نهایت نه تنها به جدا شدن قسمت های عمده ای از شمال کشور گردید بلکه در مقاطعی موجودیت کشور را تهدید می نمود، نتوانست بدلیل نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه موجود در دوران قاجار دست به اقدامی جدی بزند. سرنوشتی که در زمان رضا خان/شاه و محمدرضا شاه نیز عینا تکرار شد. طوریکه علیرغم هزینه های کلان در تقویت ارتش هیچگاه این ارتش ها نتوانستند نه از استقلال کشورو نه حتی از پادشاه آن دفاع کنند و جز برای سرکوب مردم و یا برای اهداف کشورهای قدرت مند در ویتنام و ظفار و آفریقای جنوبی نژاد پرست و… بکاری گماشته نشدند. حتی در اوج به اصطلاح “قدرت نظامی” استعمار انگلیس توانست بصورت دستوری به شاه بحرین را نیز ازایران جدا کنند.
یکی از پیامدهای این تفاوت های اولیه (نهادهای سیاسی و اقتصادی سنتی موجود در جامعه) آن بود که هریک از این دو کشور چین و ژاپن، پاسخ متفاوتی به چالش های قرن نوزدهم دادند و در مواجهه با بزنگاه تاریخی و مهم به وجود آمده به واسطه انقلاب صنعتی، چین و ژآپن از یکدیگر فاصله گرفتند. به موازات تحول در نهادهای سیاسی ژاپن، اقتصاد آن کشور در مسیر رشد شتابان قرار گرفت. اما در چین نیروهایی که در جهت تغییرات نهادی فشار می آوردند فاقد قدرت کافی بودند و لذا نهادهای استثماری تا حد زیادی به قوت خود باقی ماندند، تا این که در 1949 با انقلاب کمونیستی مائو وضعیت آنها حتی بدتر شد.
ایرانِ قبل از مشروطه و توسعه
دربررسی های علت عدم توسعه یافتگی و توسعه یافتگی کشورها مشاهده کردیم که توسعه نیازمند «نهادی های اقتصادی فراگیر» تحت حمایت «نهادهای فراگیر سیاسی» است، که باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی طرف و ترتیباتی برای تامین خدمات عمومی است، تا زمینی همتراز برای عـمــوم فراهم آید و در آن مردم بتوانند به مبادله و عقد قرارداد بپردازند. همه اینها به قدرت دولت متکی هستند، نهادی با ظرفیت اعمال قانون برای برقراری نظم، جلوگیری از دزدی و تقلب و اعمال قراردادهای منعقده میان شهروندان. جامعه برای اینکه بتواند عملکرد مطلوبی داشته باشد نیازمند خدمات عمومی دیگری نیز هست. شریان ها و شبکه حمل و نقل تا به وسیله آن بتوان کالاها را جابه جاکرد، زیرساخت های عمومی که در بستر آن فعالیت های اقتصادی شکوفا شود. منظومه ای از مقررات بنیادین برای جلوگیری از کلاهبرداری و تخلف.
اگر نهاد اقتصاد کشور را به دانشگاه تشبیه کنیم، نمیتوان انتظار داشت دانشگاهی که همواره در آن آشوب است و عده ای می ریزند واستاد و رئیس و دانشجو را یا می کشند و یا استاد را به دانشجو، دانشجو را به استاد، و دربان دانشگاه را به رئیس دانشگاه و بلعکس تغییر میدهند انتظار داشت دانشمند تولید کند. در ایران یک فرد با هر سابقه طبقاتی و اجتماعی ممکن بود وزیرو صدر اعظم و حتی شاه شود، و هر وزیر و صدر اعظم و حتی شاهی نه فقط مقام که مال و جانش بکلی نابود گردد و دودمانش برای همیشه بر باد رود. سهل است که پدرکشی، برادر کشی، وزیر کشی و شاه کشی رایج در تاریخ ایران نیز ناشی از این واقعیات بود، زیرا که برای در دست گرفتن قدرت مالا ضابطه ای جز خود قدرت وجود نداشت. همانکه امروز نیز همگی پیگیر آن هستیم!!
درمورد انگلستان و غرب بطور کلی مشاهد کردیم که قدرت پادشاه با قدرت فئودالهایی که توانسته بودند قدرت نظامی خود را حفظ کنند محدود میشد، از همین رو آنها میتوانستند با حفظ حق حاکمیت بر املاک خود برای صدها سال ادامه حیات بدهند. اما در ایران بدلیل وضعیت جغرافیایی، پادشاه میتوانست براحتی بر قدرت نظامی فتودالها فائق آید. تمامی زمینهای کشور متعلق به شخص شاه بود. که آنها را به فتودالها واگذار میکرد، و هرلحظه که میخواست آنرا پس میگرفت. از همین رو “در ایران فتودالیسم اروپایی هرگز پدید نیامد. نبود حق مالکیت سبب شد که طبقه اریستوکرات-مالک که در اروپا نسل اندر نسل صاحب ملک خود بود پدید نیاید. دراروپا دولت متکی به طبقه فئودال بود(مشروعیت خود را از آنها میگرفت)، اما در ایران برعکس این فئودالها بودند که متکی به پادشاه بودند. دولت در ایران نه در راس کشور بلکه فوق طبقات یعنی فوق جامعه قرارداشت. از همین رو دولت (استبداد پادشاهی) در خارج از خود مشروعیت مستمر و مداوم نداشت. یعنی مشروعیت او از اعمال قهر و قدرت و اداره کشور ناشی میشد. از همین رو قانون، یعنی چارچوبی که تصمیمات دولت را به حدودی محدود و در نتیجه قابل پیش بینی کند وجود نداشت. قانون عبارت از رای پادشاه بود که می توانست هر لحظه تغییر کند. معنای دقیق استبداد هم همین است. در صورتیکه دیکتاتوری، نظام سیاسی یک جامعه طبقاتی به معنای اروپایی آن است که به طبقات حاکم متکی است. استبداد نه متکی به طبقات است نه محدود به قانون. در نتیجه هنگام ضعف دولت در ایران و تزلزل آن مردم یا آنرا می کوبیدند یا از آن دفاعی نمی کردند. سقوط یک دولت استبدادی سبب تغییر نظام استبدادی نمی شد، چون نه بدیلی برای این نظام متصوربود نه ضابطه و مکانیسم مستقری برای انتقال قدرت وجود داشت. چنین حادثه ای که بر اثر “فتنه”، “آشوب”، “انقلاب”، و”ترکتازی” داخلی با خارجی پیش می آمد، برای مدتی و بعضا طولانی سبب هرج و مرج و قتل و غارت می شد تا یکی از مدعیان قدرت دیگران را حذف کند و دولت استبدادی جدیدی به وجود آورد. درچنین نظامی، کاپیتالیسم نمی توانست رشد کند و صنعت جدید نمی توانست پدید آید. بازرگانی داخلی و خارجی، خیلی پیش از رشد بورژوازی در اروپا در ایران وجود داشت، و در بعضی دوره ها بسی گسترده و با رونق بوده است. اما ظهور کاپیتالیسم بویژه که نتیجه انباشت درازمدت سرمایه بود، و انباشت سرمایه در دراز مدت، با نبودن حق مالکیت و امنیت ناشی از یک چارچوب قانونی ممکن نمی بود. [2]
ایـــرانِ بعد از مشروطه و توسعه
همانگونه که در انقلاب مشروطه که بر ضد نظام فئودالی قاجار بود، (چون دولت نماینده فئودالیته نبود) نه تنها فئودالیته در برابر انقلاب نایستاد، بلکه اگر نیروی نظامی “فئودال ها” مانند سردار اسعد، صمصام السلطنه، سپهسالار و دیگران از انقلاب پشتیبانی نمی کردند و شهر تهران را تصرف نمی کردند، معلوم نبود که عاقب کار مشروطه چه می شد.
تحولات ایران در قرن بیستم را کسی نمی تواند انکار کند. پس از مشروطه، بدلیل تحکیم و تقویت مالکیت، طبقات زمیندار و بازرگان از نظر اجتماعی قدرت بیشتری یافتند. [اما بدنبال آشوب، شورش، ناامنی، قتل و راهزنی، ترکتازی بعد از سقوط استبداد قاجار، و در نتیجه بسته شدن سیکل معیوب(ضعف استبداد از نفس افتاده – شورش و هرج و مرج، قتل و تجاوز و غارت – ظهور استبداد تازه نفس) بازگشت به استبداد رضا خان] رژیم استبدادی رضا شاه-بویژه از 1312 به بعد- این روند را متوقف ساخت. [یک قلم 2000 روستا را به زو سرنیزه از فئودالها گرفت و به نام خود زد]. باوجود اینکه خیلی از زمین داران و بازرگانان ملک و اموال خود را حفظ کردند. بعد از شهریور 20 روند تقویت مالکیت افزایش یافت، و پس از 28 مرداد، طبقه زمین دار بیش از هر طبقه اجتماعی دیگر قدرت و نفوذ سیاسی و اجتماعی یافت. اما دیری نپائید. با انقلاب سفید محمدرضا شاه قدرت و نفوذ این طبقه و اقشار همراه آن از بین رفت. در نتیجه بار دیگر دولت [استبدادی محمدرضاشاه] در فوق اجتماع قرار گرفت و هیچ طبقه اجتماعی در قدرت آن سهیم و شریک نبود، و چنین شد که از 1342 تا 1356 استبداد نفتی ظهور و صعود کرد. [3]
مراحل توسعه
انقلاب مشروطیت (برچیده شدن حکومت مطلقه) اگر پایان مرحله اول توسعه ایران باشد. مرحله دوم، «پی ریزی نظام مدرن» به معنی نظامی با (نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی)است، ایران هنوز در این مرحله مانده است. بلکه به نوعی “یک پا در مرحله دوم” و یک پا در مرحله اول دارد. پای در مرحله دوم یعنی، صرافی تبدیل به بانک داری می شود، نظام آموزشی و ارتش نوین می گردد، ثبت اسناد، دادگستری، شهرهای جدید ونظام خانواده جدید شکل می گیرند. اما با بازگشت به همان نوع استبدا مطلقه قاجار توسط رضا خان/شاه پای دیگرش در مرحله اول باقی مانده است که تا به امروز ادامه یافته است. [4]
مرحله دوم میتوانست به سرانجام برسد اگر یک حکومت با نهادهای فراگیر سیاسی همراه با نهادهای فراگیر اقتصادی را سامان داده باشید. کره جنوبی توانسته به این نوع حکومت برسد. مرحله سوم توسعه (مدرن شدن مبنای تولید) است. یعنی با نهادهای فراگیر موجود، کارخانه ها، صنایع و… شروع به کار میکنند و تب سرمایه گذاری و اقتصاد فراگیر با «شرایط همتراز برای همه مردم» و نه فقط نخبگان و فرادستان، سراسر جامعه را فرا می گیرد. در این شرایط مرحله چهارم، که «بلوغ فنی» است فرا می رسد. یعنی مبناهایی که در مراحل گذشته ساخته شده، شروع می کنند به رقابتی شدن، بین المللی شدن و تولید شروع به اوج گیری می کند. یعنی آنچه در تایوان شاهدیم. این مراحل دو تا سه دهه طول می کشد. مرحله نهایی «تولید و مصرف انبوه» است و رفاه از این جا تازه شروع می شود که در آمدهای سرانه بتدریج رشد ملموس میکند. درمرحله پنجم، جامعه به استانداردهای استفاده از ظرفیت می رسد. درکتاب اقتصاد جهانی چاپ1990، 250سال تجربه تاریخی کشورها (30مورد) از جمله ایران تماما با آمار و ارقام مورد مطالعه قرار گرفته است. قطعا با پژوهش و کشف قوانین علمی می توان مراحل فوق را کوتاه کرد. اما راه میان بری وجود ندارد. [5]
ایران و ژاپن تقریبا فرایندهای توسعه شان همزمان شروع شد. تا انقلاب مشروطه هم واقعا خیلی عقب نبودیم. اما شرایط تاریخی ایران و جهان بعد از مشروطه، از جمله بحث نفت مراحل بعدی توسعه را در ظاهر در هم ادغام کرد. یعنی قبل از توسعه دولت فراگیرسیاسی، و در نتیجه آن اقتصاد فراگیر، نفت و جهش قیمت آن به ما اجازه داد تا سرمایه گذاریهای وسیعی انجام دهیم. آنهم قبل از اینکه به بلوغ فنی برسیم، خواب مصرف انبوه را ببینیم و 5-4 سال این تجربه را بکنیم. ایران وضعیتش مانند فردی است که خواب شیرینی(فاصله سالهای 1356-1352) می بیند و وقتی بیدار میشود مایل نیست قبول کند که خواب بوده و دنبال این است که بگوید آن واقعیت داشته. خوابی که بسیاری سلطنت طلب ها و ناآگاهان تلاش میکنند با بسته نگهداشتن چشم خرد خود وانمود کنند آن خواب واقعی بود. عمق مسئله را میتوان با مراجعه به آمار بخوبی درک کرد. درآمد نفتی ایران زیر 2 میلیون دلار در 1351 در سال 1356 به 24 میلیارد دلار میرسد. تلویزیون رنگی در همه جا دیده میشود. طوری شد که یک کارشناس میتوانست سالی سه بار برود لندن و برگردد. [6] توسعه صنعتی نیازمند نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر است که در زمان شاه هر دو نهادهای سیاسی و اقتصادی بشدت استثماری بودند. شاه استبدادش را با کنار گذاشتن مجلس و حتی دولت، مطلق و اقتصاد را درانحصار خود و خانواده اش، اطرافیان و سران ارتش قرار داد. مهمتر اینکه سرازیر کردن دستوری پول نفت توسط شاه برخلاف همه توصیه های کارشناسان اقتصادی داخلی و خارجی ، برای گسترش و توسعه، بدون زیرساختهای لازم برای آن، منجر به سونامی تورمی شد که شاه را نیز با خود برد.
“ایران و هند سابقه 54 ساله در برنامه ریزی توسعه دارند. عمر کل برنامه ریزی توسعه در جهان 56 [این رقم مربوط به سال 1381 است] سال است. اما اگر وارد ریز برنامه ریزی توسعه ایران شوید مشاهده میکنید که 10-12 سال برنامه ریزی واقعی بوده است. برنامه اول در 1327 با فرایند ملی شدن نفت برخورد کرد، بعد کودتای 1332 است، که ظاهرا برنامه هست ولی عملا تا 1334 برنامه ای وجود ندارد. در سال 1341 برنامه دوم معرفی میشود، که مقدمه برنامه های سوم و چهارم توسعه میگردد، که درست طراحی و اجرا می شوند. اقتصاد بشدت رشد 9 درصدی با تورم زیر5 درصد را تجربه میکند. وارد برنامه پنجم که میشویم، قیمت نفت رشد میکند. فرایند توسعه که یک فرایند طولانی با مراحلی شناخته شده است رها میشود. شاه که توهم تمدن بزرگ 5ساله در سر داشت، این توهم بزرگ منجر به رها کردن برنامه توسعه می گردد. هرچند میتوان با « به کارگیری فناوری» کوتاهش کرد مشروط به اینکه به مراحل اصلی پایبند بمانید. برای مثال «تخریب خلاق» یا فروپاشی جامعه کهن و بنا نهادن جامعه نو را نمی توان یک شبه انجام داد.”[7]
چرا؟ “چون وقتی وارد فرایند سرمایه گذاری مدرن شوید، وارد بلوغ فنی می شوید، قوانینی دارد که در فرهنگ ما نبود که باید طی زمان ایجاد میشد. تغییر «اندیشهَ ی ترقی و توسعه»، زمان بر است. جامعه ایالات متحده را نگاه کنید. بیش از 150سال تجربه در آن وجود ندارد، این کشور به معنی واقعی کلمه تاریخ ندارد. ولی مردمی که به آن مهاجرت کردند فرایند تحول فرهنگی اش را همانگونه که در جیمزتاون(درقسمت اول این مجموعه مقالات) تشریح شد، قبلا گذرانده بودند از همین رو فرایند توسعه در آمریکا با سرعت جلو آمد.” [8]
نیاز حیاتی توسعه
“قطعا آغاز و حرکت جدی نوسازی دوره پهلوی دوم با برنامه «انقلاب سفید» و به‌ویژه «اصلاحات ارضی» پیوند خورده است که در سال 1341 کلید خورد. در سال 1961(1339ه.ش) حضورِ «جان.اف.کندی» از حزب دموکرات در کاخ سفید، فشار بر محمدرضا شاه برای اجرای سیاستهای اصلاحی را افزایش داد. انتخاب «علی امینی» به عنوان چهره‌ای نسبتاً مستقل از یک سو و کاهش فشار برمخالفان از سوی دیگر تبلور این رویکرد جدید بود. کندی با توجه به بروز بحرانهای سیاسی و اجتماعی در کشورهای جهان سوم، رویکرد جدیدی را با عنوان «پاسخ انعطاف پذیر» مطرح کرد. از نظر او «اتکای بیش از حد جمهوریخواهان به قدرت هسته‌ای و تلاش برای به قدرت رساندن [و حمایت از] دولتهای [استبدادی]دست نشانده در جهان سوم [همچون ویتنام جنوبی، کره جنوبی و ایران]، قابلیت خود را درجلوگیری از نفوذ کمونیسم در جهان سوم [برای آمریکا]از دست داده بود. دولت آمریکا تلاش کرد با بازسازی نیروهای متعارف نظامی از کمکهای مستقیم نظامی بکاهد و بر ضرورت انجام اصلاحات اقتصادی و اجتماعی در جهان سوم تاکید داشت. سیاستی که ایالات متحده آمریکا در این زمان در روابط خود با ایران در پیش گرفت، پیگیری همان سیاستی بود که با عنوان «اتحاد برای پیشرفت» در کشورهای آمریکای لاتین به اجرا گذارده شده بود.” [9]
اصلاحات ارضی شاه با عناصری بسیار مترقی در آن “شامل شش مادۀ ملی کردن جنگلها، فروش کارخانه های دولتی به بخش خصوصی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات، دادن حق رای به زنان، و تشکیل سپاه دانش” بود. شاه برای قانونی کردن «انقلاب سفید» خود رفراندمی سراسری برگذار کرد. به گفته حکومت در[6] بهمن 1341، منشور شش ماده ای با 9/99% آرا تائید شد.[10] حتی زنان حق رای یافتند اما نمایندگان مجلس طبق لیستی که شاه تدارک میدید انتخاب میشدند!!.
به گزارش حسین فردوست [11] در زمان‌ نخست‌وزيری اسدالله‌ علم‌، محمدرضا شاه دستور داد كه‌ با علم‌ و منصور يك‌ كميسيون‌ سه ‌‌نفره‌ برای انتخابات‌ نمايندگان‌ مجلس‌ تشكيل‌ دهيم‌. كميسيون ‌در منزل‌ علم‌ تشكيل‌ می‌شد. …منصور اسامی افراد مورد نظر را مي‌خواند و علم‌ هر كه‌ را می‌خواست‌ تأييد مي‌كرد و هركه‌ را نمی‌خواست‌ دستور حذف‌ می‌داد… پس‌ از پايان‌ كار و تصويب‌ علم‌ ترتيب‌ انتخاب‌ اين‌ افراد داده‌ مي‌شد. فقط ‌افرادی كه‌ در اين‌ كميسيون‌ تصويب‌ شده‌ بودند سر از صندوق آرا در می‌آوردند ولاغير.»[12] انتخابات‌ مجلس‌ چنان‌ فرمايشی شده‌ بود كه‌ به‌ وكلا مي‌گفتند «وكيل‌ صندوقی»؛ حتي‌ سپهبد كيا در پاسخ‌ شاه‌ در مورد كانديدا شدن‌ از طوالش‌ گفت‌: «من‌ وكيل‌ صندوقی نمي‌شوم‌.» [13]
اصلاحات ارضی
همانطور که در قسمت پیشین (پنجم) گفته شد، در حقیقت ترکیب «نهادهای فراگیر» و «نهادهای استثماری» معمولا بی ثبات است.[14] همچنین «نهادهای اقتصادی استثماری» تحت حاکمیت «نهادهای سیاسی فراگیر»[15]، نیز نمی تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند. به همین ترتیب «نهادهای اقتصادی فراگیر» نمی تواند از طریق «نهادهای سیاسی استثماری» پشتیبانی شوند.[16] یا متقابلا خود از چنین نهادهای سیاسی حمایت کنند. «نهادهای اقتصادی فراگیر» یا به سود گروه اندکی که قدرت را در دست دارند به «نهادهای اقتصادی استثماری» تبدیل خواهند شد و یا پویایی اقتصادی ناشی از نهادهای اقتصادی فراگیر، «نهادهای سیاسی استثماری» را بی ثبات می سازد و راه را برای ظهور «نهادهای سیاسی فراگیر» می گشاید. «نهادهای اقتصادی فراگیر» هم چنین میل به کاهش منافعی دارند که «نهادهای سیاسی استثماری» برای طبقه حاکمه ایجاد میکنند.
آمار و ارقام اصلاحات ارضی شاه نشان میدهد که “سه طبقه مشخص در روستا ها وجود داشت:

  1. کشاورزان غایب شامل خانواده سلطنتی(زمینداران بزرگ)بودند. این گروه املاک وقفی، طرحهای کشت و صنعت از جمله شرکتهای چند ملیتی، را درتصرف داشتند. طبق گزارش سازمان بین المللی کارمنتشره 1351نشان میدهد، 350خانوارِمزورعی هرکدام 3000هکتار، 1000خانوارمزروعی بین 300 تا 200هکتار، 4000خانوار مزروعی بین 100 و 200هکتار زمین در اختیار داشتند.
    بغیر از زمینداران بزرگ فوق، 40هزار زمیندار کوچکتر مانند بوروکراتها، افسران ارتش و بازرگانان شهری دارای مزارعی از 50تا 100هکتار بودند. در مجموع 45320 خانواده بیش از 3.900.000 هکتار زمین یعنی 20% از بهترین زمینهای ایران [که فقط 10%زمین هایش قابل کشت است]آنهم از حاصلخیزترین آن را در اختیار گرفتند. [17]
  2. کشاورزان مستقل، شامل مالکان روستایی سابق، و 1.638.000خانواده ای که بر اثر اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بودند. بیشتر اینان کدخدایان، مباشران و نسق داران[18] تشکیل میدادند. قبل از اصلاحات ارضی کشاورزان مستقل 5% روستائیان را تشکیل میدادند بعد از اصلاحات ارضی 76% روستائیان را تشکیل میدادند. از 2.800.000خانوار روستایی که در 1351 زمین دریافت کردند، 1.850.000خانوار(65% آنها) زیر 5هکتار(2هکتار کمتر از حداقل زمین لازم برای گذران زندگی کشاورز) [19] زمین دریافت کردند. که حتی اگر زمین قابل کشت بود و همه امکانات راداشت، کفاف گذران زندگی خود کشاورز را نیز نمیداد.
  3. کارگران کشاورزی، خوش نشین ها، که از راه کارگری در مزارع، شبانی، کارگری ساختمان در روستاها و کارخانه های کوچک، قالی بافی و…امرار معاش میکردند و از جمله کوچ نشینان که راه کوچ آنها نیز مسدود شده بود، اساسا اصلاحات شامل حال آنها نشدند. اینها 1.100.000 خانوار بودند.
    در نتیجه، میلیون ها کارگر روستایی و کشاورز برای جبران کسری معاش به حاشیه شهرها رانده شدند، شهرها بدون توسعه لازم و کشاورزان بدون آمادگی لازم برای شهر نشینی وارد اطراف شهرهای بزرگ شده و آنجا را به زاغه نشین های فقیر تبدیل کردند. که منجر به گسست اجتماعی عظیمی گردید [20] بیهودگی این اصلاحات علیرغم هزینه های گزاف شاه در 15 خرداد 1342 آشکار شد. هزاران نفر کسبه، روحانیون، کارمندان، معلمان، دانشجویان، مزدبگیران، و کارگران بیکار، در اعتراض به شاه به خیابانها ریختند. .[21] شاه نیز هر روز بر استبداد خود می افزود و بزودی «مونارشی» بر کشور حاکم شد.
    اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر
    “در ایران و بسیاری کشورهای توسعه نیافته با نهادهای سیاسی استثماری، اشتباه اساسی که صورت میگیرد این است که برنامه را با برنامه ریزی به معنی تعین تکلیف برای مردم و عدم مشارکت آن ها تلقی میکنند.”[22] این اشتباه بارها و بارها صورت گرفته و باعث از بین رفتن برنامه، غیر عملی بودن و بی فایده کردن آن شده است. لئون تروتسکی از رهبران انقلاب اکتبر [23] علی رغم طرفداری از برنامه ریزی و در مواجه با تجارب اولیه برنامه ریزی در جامعه شوروی دهه 1920 اشاره میکند که:
    “برنامه ریزی به مفهومی که برنامه ریزان ما در نظر دارند در صورتی موفق می بود که توسط خدایی صورت می گرفت که از همه چیزی (گذشته، حال، و آینده) آگاه باشد و برهمه چیز تسلط داشته باشد. مشکل ما این نیست که چنین خدایی وجود ندارد، مشکل این است که وقتی برنامه ریز ما پشت میز خود می نشیند، تصور میکند که او همان خدای مورد بحث است و لذا لازم است که برای همه تعیین تکلیف کند.” [24]
    “نتیجه ای که از این تعین تکلیف حاصل می شود این است که، مشارکت مردمی از بین می رود، و همین فرایند عملا به تدریج مشارکت علمی، تخصصی را نیز از بطن برنامه حذف می کند و نهایتا از این نوع برنامه ها نتیجه ای جز تقویت اختناق و دیکتاتوری بدست نمی آید. هرچند ممکن است برنامه ریزی های جامع غیر مشارکتی به پیشرفت هایی منجر شود ولی همراه با این دستاوردها خلاقیت را ازبین می برد، جو اختناق و بحران های اجتماعی بوجود می آورد. و این اثرات مخرب همه آن دستاوردهای کوچک، تمرکز و نظم برنامه را نابود میکند.
    در برنامه های هدایتی متکی به مشارکت(اقتصاد فراگیر)، معمولا سازمان های برنامه ریزی آن به صورت دبیرخانه در می آیند. تفاوت بین این دو وضعیت بسیار اساسی است. برنامه ریزی متکی به مشارکت، محل تجمع متخصصان و مشاور دستگاه های اجرایی می شود، لذا همکاری بین برنامه ریزی و مجری برنامه ها متکی به روح تخصص و علم می شود نه متکی به «تَحَکُم»، «دستور» ویا «فرمان». سازمان برنامه ریزی موفق فرانسه از نوع سازمانهای فراگیر مشارکتی است. که تنها 200نفر کارمند دارد، ولی در ایران چندین هزار نفر در آن “کار” می کردند، ولی ناموفقند. [25]
    پر واضح است که علت اصرار کشورهای توسعه نیافته به برنامه ریزی غیر مشارکتی ناشی از مشکل ندانم کاری نیست، بلکه مشکل در همان تصمیم برسر «دوراهی سیاستمدار» است. چرا که “توسعه به طور خلاصه یعنی «تبدیل جامعه کهنه به جامعه نو» و از این دیدگاه مفهومِ توسعه، بسیار فراتر از یک بحث اقتصادی صرف است. به این معنا در فرایند توسعه ما از یک طرف با مرگ جامعه کهن مواجه هستیم (تخریب خلاق)، و از یک طرف با تولد و رشد و تعالی و تکامل یک جامعه جدید. [26]
    اقتصاد «جامعه کهن»، بر دو مولفه «فرمان» و «سنت»، استوار است. برای مثال یا به کشاورز کسی فرمان میدهد چی بکارد و چگونه بکارد، و یا اگر فرمانی نیست براساس سنتی که وجود دارد کارش را انجام میدهد. اقصاد «جامعه نو»، ایندو مولفه را در هم می شکند. فرمانی در کار نیست همه چیز متکی به «ابتکار و نو آوری و فنآوری نوین» است. همواره تلاش میشود کارها به سبک و شیوه جدید و متناسب با نیاز اقتصادی کشاورز و بازار و… انجام شود. یعنی اتکاء به «عقل»، و چون نوآوری و فناوری در میان است متکی به «علم» است.
    اینگونه است که، بجای مولفه های «فرمان–سنت»، مولفه های «عقل–علم» جایگزین میشود. نتیجه اینکه، جامعه مستمرا توسعه می یابد. در علمِ اقتصاد، جامعه ای که توانسته باشد مهمترین مسائل اش را از دو محور «فرمان–سنت» دور کند و به دو محور «عقل–علم» نزدیک کند، جامعه توسعه یافته است. وقتی «عقل–علم» محور توسعه شما قرار بگیرد، پژوهش و آموزش خواه ناخواه در دستور قرار می گیرد. اینگونه است که با اتکاء به علم ودانش کشورهایی همچون سوئیس و ژاپن جزء فقیرترین در منابع طبیعی، پیشرفت کرده و توسعه پیدا می کنند، اما کشورهایی همچون آمریکای جنوبی و مرکزی و افریقا و خاور میانه والبته ایران جزء غنی ترین کشورها از نظر منابع طبیعی توسعه نمی یابند.”[27] برنامه توسعه اقتصادی رابرت موگابه که حتی برنده بلیط بخت آزمایی نیز خودش بود، و برنامه اقتصادی کشوری که «شاهنشاه آریامهرش» حتی در خریدهای خارجی برای کشور، خودش 5% پورسانت میگرفت[28]، انتظار، نتیجه و “توسعه ای” جز آنچه در 1357 بر سر خودش و کشور آورد نمی توان داشت.
    آیا بهتر نبود امثال موگابه و شاه بجای این فرایند، از این استبداد مطلق با راه دادن به نهادهای سیاسی فراگیر، کوتاه می آمدند و نهادهای اقتصادی فراگیری را به وجود میآوردند که هم کشور به توسعه میرسید و هم مردم ثروتمند میشدند و هم خودشان نیز در قدرت باقی می ماندند و قطعا با مردم و کشوری ثروتمند میتوان ارتشی بسا قویتر و کار آمدتر داشت؟ متاسفانه جواب به این سوال منفی است. چرایی آن در یکی از قوانین اساسی توسعه بنام «تخریب فعال» نهفته است که در قسمت پنجم مورد بحث قرار گرفت.
    مسیرهای متفاوت و بلکه متضادی را که ایالات متحده و مکزیک، و ژاپن و ایران [29] در آن قرار دارند تصور کنید. چقدر نامعقول است که اگر نابرابری میان این دوکشورها را ناشی از غفلت رهبرانشان تلقی کنیم. جان اسمیت (در جیمزتاون) و کورتس (در مکزیک) که در طول دوران استعمار بذر واگرایی بین این دوکشور کاشتند، نه بلحاظ دانش و نه نیات و انگیزه فرقی با هم نداشتند. این تفاوت حتی بین اندوخته های علمی رئیس جمهوری های بعدی ایالات متحده از قبیل «تدی روزولت» یا «وودرو ویلسون» در ایالات متحده با «پوفیریودیاس» در مکزیک، نبود که در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم مکزیک را به سمت انتخاب نهادهای اقتصادی کشاند که طبقه حاکمه را به هزینه بقیه جامعه، فربه کرد، و ایالات متحده را به اتخاذ سیاست هایی متضاد با آن واداشت. بلکه ناشی از «محدویت های نهادی»(محدودیت هایی که برای قدرت هر رئیس جمهوری در قانون اساسی و قوانین جاری از محدود کردن دوره کار به چهارسال، و..گنجانده شده بود و مجالس قانونگذار و سنا و سیستم قضایی و دیوان عالی مستقلی که اعمال شدن این محدودیت ها را کنترل و تضمین میکردند) روسای جمهورکشورها و طبقه حاکمه شان بود که سبب این واگرایی شد.
    در ایران، کره شمالی، خاورمیانه و افریقا رهبران با اتخاذ سیاستهایی که اقتصاد کشور را به خاک می نشاند، خود و اطرافیان شان، همچون شاه و اطرافیانش و وارثان آنها به ثروتهای کلانی دست می یابند.[30] انتخاب نادرست بر سر «دوراهی سیاستمدار» عمدتا ناشی از غفلت یا فرهنگ نیست. کشورهای تهیدست فقیرند چون حاکمان تصمیماتی می گیرند که ایجاد فقر میکند. نتیجه گیری اینکه دستیابی به موفقیت اقتصادی منوط به حل برخی مسائل پایه ای سیاست (ایجاد نهادهای فراگیر سیاسی) است.
    از این روست که دانشمندان و پژوهشگران علم اقتصاد تاکید میکنند که: “تاکنون علم اقتصاد هیچگاه نتوانسته بود توضیح قانع کننده ای برای نابرابری در میان ملل جهان بیابد. آنهم فقط به این دلیل که مسائل سیاسی را حل شده فرض میکرد. به زبان ساده تر، مسائل سیاسی و موانع سیاسی برسر راه توسعه و… را در معادلات و بررسی های خود نه تنها وارد نمیکرد که آنها را حل شده می انگاشت. ” [31] در مطالعات جدید اقتصاد دانان با اشراف به این کمبود توانسته اند این مانع تاریخی را کنار بزنند، علت عدم توسعه کشورها را توضیح دهند.
    اثر نفت بر توسعه ایران
    همانگونه که منابع طبیعی یک کشور بدون ایجاد نهادهای اقتصادی فراگیر متکی به نهادهای سیاسی فراگیر منجر به توسعه و پیشرفت نمی شود. تجربه شکست تاریخی اقتصاد ایران در زمان شاه نیزبا منابع طبیعی غنی و بویژه نفت، با نهادهای سیاسی استثماری(استبدادی)، و اقتصاد دستوری، بدون نهادهای فراگیر اقتصادی، یافته های جدید را همچون در همه دیگر کشورهای مشابه تائید میکند.
    “عبدالمجید مجیدی، رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه در کابینه ی هویدا در خاطرات اش از کنفرانس سالانه اقتصادی در رامسر یاد میکند که کارشناسان اقتصادی همین هشدار [ریختن پول نفت به بازار] را در حضور شاه مطرح کردند که او عصبانی شد و جلسه را ترک کرد. سپس مجیدی را احضار کرده و گفته بود که اگر کارشناسان از این حرف ها بزنند «من در آن سازمان برنامه راگِل میگیرم.» [32]
    شاه وقتی نتوانست از آلمان یا امریکا کارخانه‌ی ذوب آهن بخرد، به سراغ روس‌ها رفت. و چند سال بعد با بالا رفتنِ شگرفِ درآمد نفت، برای ابراز وجود در برابر اروپایی‌ها و گرفتن انتقام از آن ناکامی، ۲۵ درصد از سهام کارخانه‌ی کروپ آلمان را خرید. این کارخانه نماد صنعت فولاد آلمان در جهان بود و روزگاری در جهان صنعتی همتا نداشت. و شاه می‌خواست عقده‌ی تاریخی نبودِ صنعت فولاد در ایران را با خرید این صنعت از شوروی ودهن‌کجی به آلمانی‌ها با این خرید، تسکین دهد. بر روی جلد مجله ی آلمانی اشپیگل عکسی از او با عینک دودی برچشم چاپ شده بود بانقشی از دودکش های کارخانه ی کروپ افتاده برشیشه های عینک. تیترپشت هم این بود:«ایرانیان می آیند» (Die Perser Kommen). …در مقاله ای دیگر… عنوان اش بود: «پرش بزرگ با پای لنگ» (Die grosse Sprung mit lahmen Fuss).
    برای فهم شکست پروژه شاه برای ساختن «ایران نوین» با نمونه های فراوانی که وجود دارد، می باید به این نکته ی روشن توجه کرد که، در همه کشورهای نفتِ خیز توسعه نیافته، از ونزوئلا و مکزیک در آمریکای لاتین تا لیبی و الجزایر و نیجریه در افریقا، و عربستان و وایران و اندونزی در آسیا، یک کشور نداریم که با در آمد نفت به معنای واقعی کلمه صنعتی و مدرن شده باشد.
    چون اساس کار رشد اقتصادی و توسعه‌ی صنعتی بر بسیج نیروی کار، فناوری، دانش‌آموزی و انضباط بخشیدن به آن است. ژاپن اولین تجربه‌ی بزرگ صنعتی کردن یک کشور و نهادنِ بنیانِ دولت-ملت مدرن در قاره‌ی آسیا، با دست خالی، بدون داشتن منابع طبیعی کارساز برای صنعت، از همین راه رفت. کاری که چین در این چهل سال کرد هم همین بود. ژنرال‌های فرمانروا بر کره جنوبی و تایوان و سیاست‌مداری که سنگاپورِ به آن کوچکی را به این توان اقتصادی شگفت، رساند، از راه بسیج سراسری نیروی کار (نهادهای اقتصادی فراگیر) و انضباط بخشیدن به آن و ایجاد نهادهای آموزشیِ سختگیر و زیربناهای ضروری برای اقتصاد مدرن به این هدف‌ها رسیدند.
    «مدرنیته بسیج سراسری است»، یا همان «اقتصاد فراگیر» این عبارتی ست از ارنست یونگر، فیلسوف آلمانی، که مارتین هایدگر هم درباره‌اش حرف می‌زند. بسیج سراسری به این معناست که همه باید بیایند در خدمت ساختار سیاسی دولت مدرن با نهادهای سیاسی فراگیر و اقتصاد صنعتی مدرن و آموزش ببینند وسازمان یابند و رده‌بندی شوند. این استخوان‌ بندی جامعه‌ی مدرن است.
    کارکرد مشاوران برای مستبدین
    “در نیمه‌ی دوم سال1356 ، با پدیدار شدنِ بحران‌ها، در سازمان برنامه به همه‌ی مدیریت‌‌ها، از صنعت و کشاورزی تا آب و برق و جز آن‌ها، «دستور» داده بودند که وضع کشور را در هر رشته‌ای گزارش کنند. تحت نظارت «آلکس مژلومیان» کارشناس ارشد سازمان برنامه و بودجه نظرات کارشناسان منظم و خلاصه و جمع‌بندی شد. داده‌ها آینده را تاریک نشان می‌داد. گزارش برای مجیدی، رئیس سازمان برنامه، فرستاده شد. ولی مجیدی گفته بود که: «حالا کی می‌تواند این را ببرد پیش اعلیٰحضرت؟» یعنی کسی جرأت نداشت واقعیت‌ها را به شاه بگوید. کسی نمی‌توانست بالای حرف شاه حرفی بزند. او هم، مانند همه‌ی دیکتاتورها[چه در حکومت چه در تشکلهای سیاسی]، تنها کسانی را دور و بر خود نگاه می‌داشت که چاکرمنشانه «اوامر ملوکانه» [یا رهبری عقیدتی] را بپذیرند و برآن مهر تائید بگذارند.” [33] همانگونه که چهل و سه سال است در فرقه رجوی تحت استبداد مطلق رجوی تمامی اعضای سازمان با خاری در گلو مجبورند روزانه شکست های کمر شکن کننده را پیروزی های بزرگ رهبری بنامند.
    کارکرد محققین و پژوهشگران استنفورد برای شاه
    در دهه‌ی ۱۹۷۰، با نظر به پیشرفت‌های چشمگیر توسعه در ایران در زمینه‌های گوناگون، شاه از سازمان برنامه و بودجه خواست که از تیم تحقیقاتی دانشگاه استنفورد دعوت کنند تا چشم‌انداز جهش اقتصادی ایران را ارزیابی کنند. این کاری بود که این تیم تحقیقاتی در ژاپن هم انجام داده بود. ماجرا از این قرار بود که در نیمه‌های دهه‌ی ١٩۵۰، دانشگاه استنفورد تیمی از اقتصاددان و کارشناسان تکنولوژی تا جامعه‌شناس و مردم‌شناس را به ژاپن فرستاد تا با جمع‌آوری داده‌ها آینده‌ی اقتصادی این کشور را پیش‌بینی کنند. پس از جمع‌بندی داده‌ها اعلام شد که ژاپن در آستانه‌ی جهش بزرگ اقتصادی ست. با توجه به رشد اقتصادی بالای ده در صد در ایران، شاه دوست داشت که همان تیم استنفورد به ایران بیایند و همان حرف‌ها را در باره‌ی آینده‌ی ایران بزنند. آنها هم آمدند و بررسی کردند، اما به این نتیجه رسیدند که جهش اقتصادی در ایران به جایی نمی‌رسد. شاه هم عصبانی شد و از سازمان برنامه خواست به نتیجه گیری این تیم پاسخ [دندان شکن] بدهند.
    در اقتصادهای «دستوری–غیر فراگیر» تحت «نهادهای سیاسی استثماری» نه تنها مردم از صحنه حذف هستند، حتی کارشناسان نیز اگر حذف نیستند صرفا جهت تائید پروژه های غلط بکارگرفته میشوند،همانگونه که در قسمت سوم در مورد کشور غنا مشاهده کردیم. بنابراین این غفلت و کمبود دانش رهبران نیست که مانع توسعه است. این استبداد مهار نشده است و فقدان نهادهای سیاسی محدود کننده سیاستمداران است، که مانع توسعه میگردد. کافی بود شاه به توصیه های متخصصین و مشاوران گوش میداد.
    “در همین دوران در راهروهای سازمان برنامه و بودجه نمودارهایی به دیوار نصب شده بود که رشد اقتصادی ایران را با ژاپن می‌سنجید. این نمودارها نشان می‌دادند که رشد اقتصادی ژاپن در دو-سه دهه‌ی پس از جنگ جهانی دوم، که چشم دنیا را خیره کرده بود، تا ۱۹۹۵ رفته-رفته افت می‌کند. اما نمودار رشد اقتصادی فزاینده‌ی ایران، در قیاس با آن، نشان می‌داد که، به‌عکس، رشد اقتصاد ایران شتاب می‌گیرد و در سال ۱۹۹۵ از ژاپن جلو می‌زند. اما این‌ها همه، سرانجام داستانِ خواب شتر و پنبه‌دانه از آب درآمد که شاهد تکرار آن به صورتی دیگر در وضع کنونی ایران هستیم. [34]
    “حالا باید دید می توان از این الگوها تقلید کرد یا نه؟ در کار علمی الگو برداری قابل تقلید نیست. قوانین علمی مانند قانون برق ثابت است. اما الگو یعنی شیوه عمل بر اساس شرایط زمانی و مکانی خاص. در توسعه نمی توان از سازو کارهای علمی مثلا ژاپن استفاده کرد مگر شرایط زمانی و مکانی با آن یکسان باشد. حتما اگر میخواهید توسعه پیدا کنید باید نهاد سازی حکومت توسعه [نهادهای فراگیر سیاسی و نهادهای فراگیر اقتصادی] شکل بگیرد.” [35] بدون نهادسازی توسعه شدنی نیست. گذشته از ثروت اندوزی های سران پهلوی [36] تجربه تلاشهای رضا شاه و فرزندش محمدرضا شاه، گواه روشنی است که با استبداد مطلقه با مجلسی بی اراده و یا مرکب از دو حزب معروف به «بله» و «بله قربان» گویان (حزب ملی- دکتراقبال و حزب مردم-اسدالله علم) نمیتوان کشوری را توسعه داد.
    یک بازیگر مهم که در فرایند توانمند سازی نقش ایفا میکند، رسانه ها هستند. هماهنگ سازی و تداوم توانمند سازی جامعه عموما بدون تولید گسترده اطلاعات در مورد این که آنانی که در قدرت اند دست به سوء استفاده های اقتصادی و سیاسی می زنند یا خیر، دشوار است.
    نتیجه گیری
    تاریخ مملو از جنبش های اصلاحی است که تسلیم قانون آهنین اندک سالاری شدند و براثر آنها مجموعه ای از نهادهای استثماری جای خود را به مجموعه هایی حتی زیان بارتر دادند. درانگلستان و … شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیر را از طریق یک انقلاب سیاسی مشاهده کردیم. اما انقلاب های سیاسی عموما با دشواری و ویرانی فراوان بوجود می آیند و موفقیت شان قریب به یقین نیست. انقلاب بولشویکی با هدف جایگزینی نظام استثماری تزاری با نظامی عادلانه برای میلیون ها روسی نتیجه عکس داشت. و نهادهایی بسیار ستمگرانه تر و استثماری تر جایگزین حکومت تزار شد. رابرت موگابه ازسوی بسیاری بعنوان یک مبارز راه آزادی که رژیم نژادپرست و به شدت استثماری «یان اسمیت» را در رودزیا خلع کرد پنداشته می شد. اما شدت استثمارگری نهادهای زیمبابوه کمتر از دوران پیش از استقلال نشد. موفقیت برای استقرار نهادهای فراگیر در توانمند سازی اقشار نسبتا گسترده جامعه است. کثرت گرایی به عنوان هسته سخت نهادهای سیاسی فراگیر، مستلزم توزیع گسترده قدرت سیاسی در جامعه است. و اگر قرار است تحول از نهادهای استثماری آغاز شود که قدرت را به گروهی اندک از فرادستان تفویض کرده اند وقوع دگرگونی نیازمند فرآیندی از توانمندسازی است. همان طور که در انگلستان آمد، این همان چیزی است که انقلاب شکوهمند را از سرنگونی یک طبقه حاکم توسط طبقه ای دیگر متمایز می کند. در مورد انقلاب شکوهمند، ریشه های کثرت گرایی در سرنگونی جیمز دوم از طریق انقلابی سیاسی به رهبری ائتلافی گسترده از تجار، صنعتگران، ثروتمندان و حتی بسیاری از اعضای طبقه اشراف انگلستان قرار داشت که در اتحاد با سلطنت نبودند. به بیان دیگر، انقلاب شکوهمند به واسطه بسیج و قدرت یابی قبلی یک ائتلاف فراگیر تسهیل شد و مهمتر از آن، این انقلاب به نوبه خود به قدرت یافتن بیشتر اقشاری حتی گسترده تر از گذشته منتهی گردید، اگر چه این اقشار به وضوح فراگیری شان بسیار محدودتر از کل جامعه بود و انگلستان تا 200سال پس از آن فاصله زیادی با یک دمکراسی حقیقی داشت.
    عواملی که منجر به ظهور نهادهای فراگیر در مستعمرات آمریکای شمالی شدند نیز مشابه بودند. انقلاب فرانسه نیز نمونه ای از قدرت یابی اقشار وسیع تر جامعه است که علیه رژیم کهنه فرانسه برخاستند و راه را برای نظام سیاسی کثرت گراتری هموار کردند. هرچند دوران وحشت روبسپیر که رژیمی آدمکش و ستمگر بود، نشان میدهد که فرایند توانمند سازی بدون دست انداز نیست. اما در نهایت نه «گویتن» و اقدامات افراطی روبسپیر بلکه «اصلاحات پردامنه» به عنوان میراث انقلاب فرانسه در فرانسه و بخش های وسیعی از اروپا به اجرا در آمد، تاریخ ساز شد.
    متاسفانه نهادهای استبدادی موجود در پیشینه تاریخی کشور، کماکان سایه سنگین و شوم خود را از مناسبات و تحولات سیاسی ایران برنکنده است. فرادستان نه تنها تلاشی برای کثرت گرایی نمی کنند، بلکه به چیزی جز مونارشی در وحدت عمل با آپوزیسیون چه از نوع خود فروخته به اجانب همچون فرقه مجاهدین به رهبری مسعود و مریم رجوی و… و چه آنها که به ننگ خود فروشی هنوز آلوده نشده اند رضایت نمیدهند. تاریخچه فعالین سیاسی خارج کشوری نیز در نمایشی از پراکندگی نزدیک به نیم قرنی خود، در تیره و تار کردن افق کثرت گرایی در ایران کمک کار نهادهای داخلی ند، بلکه درصورت سرنگونی نه چندان احتمالی حکومت کنونی چشم انداز خطرناکی حتی برای ثبات و یکپارچگی آینده کشورند.
    با مباحثی که در این مجموعه مقالات آمد و البته با مطالعه بیشتر خوانندگان حول مسائل مطرح شده در آنها، باید بتوانند حدس بزنند که آیا رژیم کنونی اساسا قصد توسعه داشته یا دارد؟ و اگر داشته است، با سفارت گیری، مورد تائید همه بزرگان فرهنگ!، علم!، دین! و مبارزه!، با جنگ تحمیلی هشت ساله ناشی از آن، و سپس تحریم های کمرشکن به یمن وطن فروشی مسعودرجوی در افشای پروژه اتمی رژیم برای اسرائیل، و… با نهادهای سیاسی و اقتصادی انحصاری موجود در کشور آیا اساسا جایی برای حرف از توسعه زدن باقی می ماند؟
    جان میلیتون می گوید:
    “حقیقت مانند حرامزاده ای است که هربار که به دنیا می آید سبب بدنامی کسی می شود که او را زاییده است.” اما باز هم از قول اسپینوزا باید تاکید کرد: “نباید خندید و نباید گریست، بلکه باید فهمید.” [37]
    داود باقروند ارشد
    پایان
    بهمن ماه 1400
    فوریه 2022
    مطالب مرتبط
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
جنبش جداشدگان از فرقه رجوی تلاش برای اقدام تروریستی بمب گذاری پاریس را بشدت محکوم میکنند
چرا طرح بمبگذاری شو مریم رجوی فقط در تور اسرائیل افتاد

References

  1. ↑ مک، قسمت اول این سلسله مقالات، زیر تیتر:”مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688“
    2, 3. ↑ آقای محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب “اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی” ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی شرح کاملی از سیستم استبداد موجود در ایران را بصورت خلاصه ای از کتاب 450 صفحه ای خود در 40 صفحه اول آن داده اند که بسیار روشنگر است.
  2. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص87
    5, 6, 7, 8, 26, 27, 33, 34, 35. ↑ همانجا
  3. ↑ علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران(دولت دست نشانده)57-1320، تهران، قومس،1376،ص280.
    10, 21. ↑ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، نشر مرکز، 1399، ص387.
  4. ↑ حسین فردوست (زاده ۲ اسفند ۱۲۹۶ در تهران – درگذشته ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ در تهران) ارتشبد نیروی زمینی شاهنشاهی ایران، رئیس دفتر ویژهٔ اطلاعات از ابتدای تأسیس در ۱۳۳۸، قائم‌مقام ساواک طی سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۲، رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی از ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ و یکی از برجسته‌ترین و مؤثرترین چهره‌های اطلاعاتی دوران حکومت پهلوی و همدرس و دوست صمیمی دوران کودکی و نوجوانی محمدرضا پهلوی بود
  5. ↑ حسين فردوست، خاطرات‌ ارتشبد سابق‌ حسين‌ فردوست‌، ج 1، ص 257
  6. ↑ حسين فردوست، خاطرات‌ ارتشبد سابق‌ حسين‌ فردوست‌، ج 1، ص 2837
  7. ↑ اگر دولت استثماری باشد، اقتصاد را از فراگیری خارج و به فرادستان خودی اختصاص میدهد.
  8. ↑ وقتی دولتی دمکراتیک و فراگیر است، با تکیه به قوانین، امکان دسترسی همتراز را فراهم و از انحصارات اقتصادی فرادستان جلوگیری میکند
  9. ↑ طبعا مردم و صاحبان صنعت و اقتصاد فراگیر، از هیچ نهاد استثماری که اقتصاد را به انحصار خود در می آورد حمایت نمیکند
  10. ↑ International Labur Office. “employment and Incom Policies for Iran” unpublished report Genova 1972. Appendices . B-1, G.Lenczowski, ed., Iran Under the Pahlavis (Stanford, 1978). M.Grzueland J. Skolka, World Employment Research: Working Papers (Geneva, 1976).
  11. ↑ از لحاظ اصطلاحی نسق عبارت است از حق شخصی جهت کشت بر روی زمینی که مالک آن شخص دیگری می¬ باشد. مقدار زمین ¬هایی که فردی جهت آبادانی آن اقدام نموده و تحت تصرف وی می باشد نسق زراعی اطلاق می¬ شود. بر اساس قانون، شخص دارای نسق زمین، مالک قانونی آن می باشد و از لحاظ قانونی قابلیت انتقال را به اشخاص دیگر دارد.
  12. ↑ صرفا جهت تامین معاش یک خانوارکشاورز بدون هیچ اضافه تولیدی 7 هکتار زمین آنهم با آب و زمینی قابل کشت نیاز دارد
  13. ↑ م ک به قسمت « پیش زمینه های گسست اجتماعی» در مقاله چرا انقلاب 22 بهمن چرا خمینی https://www.nototerrorism-cults.com/2021/01/25/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-22-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86-%d9%88-%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%ae%d9%85%db%8c%d9%86%db%8c%d8%9f/
  14. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص123
  15. ↑ Leon Trotosky
  16. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص124
  17. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص83
  18. ↑ م کنید به مقاله “سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن از (دوره پدرش) قسمت آخر
  19. ↑ در ایران و ژاپن تقریبا فرایندهای توسعه را با هم شروع شد و تا انقلاب مشروطه هم واقعا خیلی عقب نبودیم
  20. ↑ م ک به “سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن از (دوره پدرش) قسمت آخر
  21. ↑ We will argue that achieving prosperity depends on solving some basic political problems. It is precisely because economics has assumed that political problems are solved that it has not been able to come up with a convincing explanation for world inequality. Explaining world inequality still needs economics to understand how different types of policies and social arrangements affect economic incentives and behavior. But it also needs politics. «Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 P83«
  22. ↑ آشوری داریوش، چرا سلطنت پهلوی ناتمام ماند، چرا انقلاب شد؟
  23. ↑ مراجعه کنید به مقاله سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن و سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر، و کتب منتشر شده توسط سران پهلوی و تاریخ نویسانی چون یرواند آبراهامیان-ایران بین دو انقلاب، عباس میلانی -نگاهی به شاه، پروفسور پیترآوری-تاریخ معاصرایران از کودتای 28مرداد1332تا اصلاحات ارضی و….
  24. ↑ کاتوزیان همایون، اقتصاد سیاسی ایران از قاجار تا پهلوی
    ← عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم
    سازمان مجاهدین و دروغ بزرگی به نام نجات جان کودکان →

ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
فوریه 24, 2022
داود باقروند ارشد
چون گفتنی باشد،
و همه عالم، از ریش من، در آویزد،
که مگر نگویم…،
اگر چه بعد از هزار سال باشد،
این سخن،
بدان کسی برسد
که من خواسته باشم!
شمس تبریزی
قبلا زنان نجات یافته متعددی از فرقه رجوی از ازدواج های اجباری مسعود رجوی با زنان جدا شده از اعضای مرد این فرقه با قوادی مریم رجوی را منتشر کرده اند.اما برای اولین بار است که فرزندان مجاهدین (دخترانشان) زبان می گشایند و از ازدواج مسعود رجوی با خودشان در زمان کودکی و زیر سن قانونی ازدواج پرده بر میدارند.
گزارش زیر که برای نگارنده ارسال شده است، متعلق به یکی از پدران عضو سابق مجاهدین درآلمان است که دخترش قربانی و شاهد چنین فجایع و جنایاتی که مسعود ومریم رجوی مرتکب شده اند، میباشد. این قلم همواره در مورد فرقه رجوی بعنوان داعش ایران نسبت به خطرآنها در آینده ایران هشدار داده ام. نگارنده خود شاهد و ناظر اعمال داعشی رجوی بوده واعتراض کرده ام و بعضا به دهسال زندان محکوم شده ام. که در مقالاتم مکرر بدان اشاره کرده ام. در زیر گزارش این دختر زیر سن قانونی را (که نامشان و گزارش آن در هر دادگاهی قابل ارائه است محفوظ است) را بخوانید.
در گزارش، از دختران جوان زیر سن قانونی یاد میشود که مطابق میل رجوی عمل کرده و به تازه واردها توصیه میکردند هرچه مریم و مسعود میخواهند انجام دهند. توضیح اینکه، رجوی رذل همواره برای فریب کودکان مجاهدین عده ای کودکان قبلا مسخ شده از درون حرمسرایش را از قبل آماده و توجیه می نمود تا با وانمود کردن به اینکه اولین بار است به عقد مسعودرجوی در می آیند، با اعمالی که رجوی میخواست این بخت برگشتگان جدید الورود به حرمسرایش انجام دهند را بصورت پیش در آمد اجرا کنند. تا تازه وارد ها به حرمسرایش بدانند چه باید بکنند و مریم رجوی مجبور نباشد بگوید “حالا مسعودرجوی را ببوسید” و یا “حالا به سر و روی و…مسعود رجوی دست بمالید”
کسانیکه از جنایات مسعود و مریم رجوی در فرقه رجوی با خبرند ولی ایرانیان و جهان را از آن مطلع نمیکنند، به نسلهای آینده و ایران آینده ظلم میکنند. و باید مسئولیت این کم کاری را بر عهده بگیرند. ایران نباید از چاله به چاه بیفتد.
داود باقروند ارشد
گزارش فرزند دختری پدری عضو سابق مجاهدین از ازدواج مسعودرجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین بصورت دسته جمعی با وساطت مریم رجوی.

نمونه گردن بندی که مسعودرجوی با حلال! “کردن” هر زنی برای خودش به آنها میداد که توسط خانم زهرا میرباقری چندسال قبل افشا شد
عین گزارش مطالب داخل کروشه از نگارنده است:
دخترم برام تعریف کرده می گفت ما دخترای جوان [فرزندان مجاهدین]تازه از خارجه آمده را در دسته های چند نفره در سال 74 [وقتی فقط 17 سال داشت]پیش رجوی بردند که مریم پیشش نشسته بود. مریم اول به ما گفت: خوب شما که اینجا آمده اید باید فکر شوهر و ازدواج را از کله تان بیرون کنید و از این به بعد به مسعود محرم هستید. بعد یکی یکی پیش مسعود می رفتیم و برای هر کدام یک گردن بند با عکس حضرت مریم را می داد.
[ مسعودرجوی هنگام دادن گردن بندها]با خودش دعا می خواند و دست به سر و روی دخترها می کشید. وقتی نوبت من شد و گردن بند را گرفتم تا خواست دست دراز کنه و به من دست بزنه خودم را سریع به عقب کشیدم و جا خالی دادم برگشتم نشستم و رو سری [ام را ] هم در نیاوردم.
بعضی دخترها [که کم سن و سال تر بودند]هم می رفتند همین کار را می کردند ولی بعضی ها خیلی لوس بازی در می آوردند. مسعود[رجوی] که دست بهشان می مالید آنها هم مسعود[رجوی] را دستمالی می کردند و می بوسیدند و روسری هایشان را درمی آوردند و به ما می گفتند “روسری هایتان را در بیاورید برادر مسعود محرم است.”
و بعد که رجوی رفت آن لوس ها رفتند سر ته ماندۀ استکان چای رجوی دعوا می کردند و هر کدام به نوبت به آن زبان می زدند و تبرک می کردند!!!!
ما تهوع مان گرفته بود. [دخترم هنگام تعریف کردن جنایات رجوی] ادای آنها و لوس بازی شان را با حالت نفرت پیش من نشان می داد.
می گه با مریم هم وقتی نشست داشتیم باقی ماندۀ چای مریم را هم برداشته می خوردند و می گفتند تبرک است!! …!!!
داود باقروند ارشد
مطالب مرتبط
مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
نامه سرگشاده امین گل مریمی به مسعود و مریم رجوی، چرا سازمان مجاهدین وجود کودک سربازی مانند من را انکار میکند؟
هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان
مارس 3, 2022
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

قسمت دهم

تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان

پس از مال و زن، علاقه به رستگاري اخروي در آرزوهاي انسانی مقامی معتبر دارد. وقتی معده از غذا انباشته شد و غریزة جنسی سیري گرفت، انسان فرصت کافی به دست میآورد که به سوي خدا توجه کند. با وجود تعدد زوجات، مسلمین وقت کافی براي اندیشیدن به پرورگار خویش داشتند و مبادي اخلاقی و شریعت و حکومتشان را بر اساس دین استوار میکردند . اسلام از همۀ دینها روشنتر و سادهتر است. اساس اسلام شهادت لاال هالااالله و محمد رسول االله است، و در مرحلۀ دوم ایمان به قرآن و مندرجات آن. بنابراین، مسلمان اصیل آیین به بهشت و جهنم، فرشتگان و شیاطین، معاد و قضا و ، فروع دین میآید که عبارتند از: نماز، 2 قدر، و روز حساب نیز معتقد است. بعد از اصول دین (توحید، نبوت، و معاد) روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر. فرد مسلمان به رسالت پیامبرانی که پیش از محمد [ص] بودهاند و وحی بدیشان آمده اعتقاد دارد «. هر امتی را پیغمبري بوده» (یونس، 47 .(بعضی مسلمانان عقیده دارند که تعداد این پیامبران 000‘224 نفر بوده است، ولی ظاهراً به نظر محمد [ص] فقط ابراهیم و موسی و عیسی کلمات خدا را بر زبان رانده .اند بنابراین، مسلمان باید به تورات و انجیل معتقد باشد و بداند که همۀ مندرجات آن وحی خداست و اختلاف آن با متن قرآن نتیجۀ تحریف عمدي یا غیر عمدیی است که در آن کتابها رخ داده است؛ و هم مسلمان باید معتقد باشد که قرآن ناسخ کتابهاي آسمانی سلف است، و محمد[ص] ختم پیامبران و رسولان. مسلمانان عقیده دارند که محمد [ص] بشر و مخلوق خداست، ولی حرمت وي به عنوان پیامبر همان حرمت مسیح در نزد مسیحیان است. یکی از صلحاي قدیم اسلام در این باب گفته است که اگر به روزگار پیامبر زنده میبود، نمیگذاشت قدم وي به زمین برسد و هر کجا میرفت او را به دوش خویش میبرد .
مسلمانان پارسا نه تنها از مندرجات قرآن اطاعت میکنند، بلکه حدیث و سنت پیامبر را نیز، که در طول قرون به وسیلۀ علما محفوظ مانده، عمل میکنند؛ زیرا، به مرور زمان، در مورد عقاید و عبادات و اخلاق و قانون با مسائلی رو به رو شدند که جواب صریح آن در قرآن نبود . همچنین در قرآن آیه هاي متشابه هست که معناي آنها از بسیاري از مردم نهان بود و به توضیح احتیاج داشت. بدین جهت، بسیار سودمند بود که مسلمانان بدانند پیامبر و اصحاب وي در این قبیل موارد چه کرده و گفتهاند؛ از این رو، بعضی مسلمانان به جمع احادیث پرداختند. البته در قرن اول هـ ق از نوشتن خودداري میشد؛ در شهرهاي مختلف مدارس حدیث پدید آمد، که در آنجا درسهاي عمومی دربارة حدیث و سنت پیامبر فرا میگرفتند. بسیار عادي بود که یکی از مسلمانان براي آنکه حدیثی را بیواسطه از راوي آن بشنود از اسپانیا به ایران سفر کند. بدین گونه، مجموعهاي از سنتهاي شفاهی در اطراف قرآن پدید آمد، درست بدان گونه که مشنا و گمارا در کنار تورات پدید آمدند. همان طور که یهوداي هنسی متون نامکتوب یهود را به سال 189 میلادي فراهم آورد، بخاري نیز به سال 256 هـ ق (870 ( م احادیث را جمع آوري کرد. وي سالها در اقطار اسلام از مصر تا ترکستان سفر کرد؛ 000‘600 حدیث فراهم آورد؛ و، پس از نقد و تحقیق، 275 7 ‘حدیث از آن جمله انتخاب کرد و در کتاب صحیح خود آورد و سلسلۀ اسناد آنها را به یکی از اصحاب یا شخص پیامبر رسانید.
بسیاري از احادیث پیامبر دربارة عقاید مسلمانی توضیح میدهند. محمد [ص] هرگز نگفته بود که معجزه آورده ولی دربارة اعمال خارق عادت وي حدیثها هست که چگونه گروه بسیاري از مردم را با غذایی که براي یک نفر 3 است، نیز کافی نبود سیر کرد؛ شیاطین را از تن کسان بیرون راند؛ و به وسیلۀ نمازي باران آورد و با نماز دیگر از ادامۀ باران جلوگیري کرد؛ پستان گوسفند بی شیري را لمس کرد، و شیر از آن جاري شد؛ و بیماران با لمس کردن لباس یا موي چیده شدة او شفا یافتند. بعضی احادیث [نبوي] نیکوکاري و محبت نسبت به دشمن را ترغیب میکنند. حدیثی به پیامبر نسبت میدهند که قصۀ کارگران مزرعه و مهمانان عروسی و عملۀ تاکستان ادبیات مسیحی را به یاد میآورد. از دیدة راویان حدیث، محمد [ص] با وجود آنکه نه زن داشت، نمونۀ کامل فضایلی است که دین مسیح سفارش میکند. بعضی نقادان مسلمان گفتهاند که تبلیغات اموي یا عباسی بسیاري از احادیث مجعول را به پیامبر نسبت داده است. ابن ابی العوجاء،که به سال 155 هـ ق (772م) در کوفه اعدام شد، اعتراف کرده بود که شخصاً 000,4 حدیث جعل کرده است. گروهی از مردم شکاك بیشتر احادیث را نمیپذیرفتند و بعضیشان داستانهاي نابابی به صورت حدیث صحیح قالب میزدند. مع ذلک، تصدیق احادیثی که در یکی از صحاح آمده نشانۀ یک مسلمان سنی است، و کسانی که به صحاح متداول علاقه نشان دادهاند سنی عنوان یافته .اند حدیثی هست که جبرائیل از پیامبر پرسید «: حقیقت اسلام چیست؟» و او جواب داد «: اسلام شهادت لا اله الا االله و محمد رسول االله، نماز کردن، زکات دادن، روزة رمضان، و حج خانۀ خداست براي کسی که مستطیع باشد » . بنابراین نماز و زکات و روزه و حج «چهار عمل واجب» است که بر هر مسلمانی مقرر است و با شهادت الوهیت و نبوت «ارکان پنجگانۀ اسلام» به شمار میروند. پیش از نماز وضو باید گرفت و چون در روز پنج نماز باید گزارد، نظافت، بحق از لوازم ایمان است.
اسلام نیز چون دین یهود به صحت تن و استواري اخلاق توجه بسیار دارد؛ به نظر این هر دو دین، انسان هیچ قضیۀ معقولی را بی هدایت عالم غیب دریافت نتواند کرد. پیامبر مسلمانان را از اهمال در کار وضو بر حذر میداشت و میفرمود که خدا نماز بی وضو را نمیپذیرد. تأکید میکرد که پیش از نماز دندانها را تمیز کنند، ولی مسواك را از واجبات وضو قرار نداد. واجبات وضو، شستن صورت و دست و مسح پاست ( مائده، 6 .(جنب باید غسل کند. زنی که از حیض پاك شده یا بار نهاده باشد باید پیش از نماز غسل کند. در جامعه هاي اسلامی پیش از آفتاب و نیمۀ روز و پسینگاه و نزدیک غروب مؤذن بر گلدسته بالا میرود و به وسیلۀ اذان مسلمانان را به نماز میخواند. اذان چنین است : االله اکبر االله اکبر. االله اکبر االله اکبر. اشهد ان لا اله الا االله. اشهد ان لا اله الا االله. اشهد ان محمداً رسول االله. اشهد ان محمداً رسول االله . حی علی الصلواة. حی علی الصلواة. حی علی الفلاح. حی علی الفلاح. االله اکبر االله اکبر. لا اله الا االله . براستی چه نیرومند و شریف است این دعوت که مردم را پیش از طلوع آفتاب به بیداري دعوت میکند؛ چه خوب است انسان به هنگام نیمروز از کار بازایستد، و چه بزرگ و باشکوه است که خاطر انسان در سکوت شب به جانب خداوند جل جلاله توجه کند. چه خوشاهنگ است صداي مؤذنان در گوش مسلمان و غیرمسلمان که این جهانهاي محبوس در پیکر خاکی را از فراز هزاران مسجد دعوت میکند که به سوي بخشندة زندگی و عقل توجه کنند و به جان با او پیوند گیرند.
در این پنج وقت، هر مسلمانی در هر گوشۀ دنیا باید از کار خود، هر چه هست، دست بردارد، تطهیر کند، رو به جانب کعبه بایستد، و رسوم و تشریفات نماز را به همان صورت که مسلمانان دیگر در اوقات مختلف روز عمل میکنند به انجام برساند . ١٩٠٣ هر که وقت دارد و بخواهد، براي نماز به مسجد میرود؛ معمولا همیشه مسجد براي نمازگزاران گشوده است و هر مسلمان سنی یا بدعتگذاري براي وضو و نماز یا استراحت به آنجا میرود. در زیر سقف مسجد مدرسان به شاگردان خود تعلیم میدادند، قاضیان دعاوي را حل و فصل میکردند، و فرمان با سیاست خلیفه اعلام میشد. مردم در آنجا جمع میشدند تا دربارة مسائل مورد علاقۀ خود سخن گویند، اخبار تازه بشنوند، و احیاناً دربارة کارهاي بازرگانی و مالی گفتگو کنند؛ زیرا مسجد، چون کنیسۀ یهود، مرکز کارهاي روزانه و خانۀ عام جماعت بود. روز جمعه، نیم ساعت پیش از نیمروز، مؤذن به پا میایستد و، از پس صلوات پیامبر و خاندان و اصحاب وي، مسلمانان را به نماز میخواند. به روز جمعه بهتر است نمازگزاران پیش از حضور در مسجد غسل کنند، لباس پاکیزه بپوشند، و عطر بزنند. اگر غسل نکرده باشند، باید در مسجد وضو بگیرند. رسم چنین است که وقتی مردان به مسجد میروند، زنان در خانه بمانند تا حضورشان ولو در حجاب، بعضی مردان را از توجه کامل به خدا باز ندارد. نمازگزاران کفش خود را دم در بیرون میآورند و پابرهنه یا با جوراب وارد میشوند و، چون وقت نماز میرسد، پهلوي هم، به یک یا چند صف، رو به محراب که به سوي قبله است میایستند. امام جماعت به پا میخیزد و ضمن خطبۀ کوتاهی مردم را وعظ میکند.
آنگاه نماز به پا میشود و امام جماعت آیاتی از قرآن میخواند؛ نمازگزاران دیگر نیز به دنبال او میخوانند، یا فقط به خواندن سورة فاتحه اکتفا میکنند، و نماز را با رسوم معین از رکوع و سجود و تشهد و سلام به سر میبرند. در نماز مسلمانان سرود، تشریفات، آیینهاي مقدس، و نیمکت مخصوص نیست. چون به نزد مسلمانان دین و دولت یکی است، مخارج کارهاي دینی از اموال عمومی پرداخت میشود. امام مانند کشیش مسیحی موظف نیست، یک مرد معمولی است که معاش خود را از کاري دنیایی به دست میآورد؛ براي مدتی از طرف متولی مسجد به امامت مسجد تعیین میشود و دستمزد مختصري میگیرد . دین اسلام رسوم کاهنی و کشیشی ندارد. بعد از نماز مسلمانان آزادند و میتوانند دنبال کار خود بروند ه. مین قدر کافی است که ساعتی به خداي خود توجه کردهاند و جانشان از کارهاي اقتصادي و اختلافات اجتماعی اوج گرفته و، بدون آنکه توجه کنند، به وسیلۀ شرکت در مراسم نماز جماعت، دلهایشان به یکدیگر الفت یافته است. واجب دوم، که بر مسلمان مقرر است، اداي زکات است. پیامبر اغنیا را به همان دیدة مسیح مینگریست. به گفتۀ بعضیها، وي در آغاز کار یک مصلح اجتماعی بود و از فاصلۀ عجیبی که تجمل بازرگانان و اشراف با فقر عامۀ مردم داشت آزرده خاطر بود. ظاهراً غالب پیروان وي در آغاز کار از فقرا بودهاند. نخستین کاري که در مدینه کرد این بود که براي کمک به فقیران یک مالیات سالانه به مقدار دو و نیم درصد بر دارایی منقول بست . در دولت اسلام جمع آوري و تقسیم زکات به مستحقان به عهدة کارمندان دولت بود. قسمتی از حاصل زکات براي بناي مسجد و مصارف دولت و تجهیز سپاه خرج میشد؛ از جنگها هم غنایم فراوان به دست میآمد و سهم فقیران افزوده میشد. عمربن عبدالعزیز چنین گفت « :
نماز، ما را به نیمۀ راه خدا میبرد، روزه، ما را به در قصر او میرساند، و زکات، ما را وارد آن قصر میکندعمربن عبدالعزیز
در روایات از مسلمانان سخاوتمند که مال خویش را به فقیران بخشیدهاند سخن بسیار رفته است، فی المثل حسن بن علی ]ع[ ، به گفتۀ روایات، در ایام زندگی خود سه بار اموالش را با فقرا تقسیم کرد و دوبار دیگر هر چه داشت به آنها بخشید. واجب سوم مسلمانی روزة رمضان است. باید بگوییم که شراب و مردار و خون و گوشت خوك و سگ مطلقاً بر مسلمانان حرام است، ولی اسلام از این جهت به قدر آیین یهود سختگیر نیست و خوردن محرمات را به هنگام ضرورت اجازه داده است. یک بار از پیامبر دربارة پنیري که با گوشت حرام مخلوط بود پرسیدند، فرمود بسم االله بگویید و بخورید . وي از زاهدمآبی افراطی تنفر داشت؛ رهبانیت را براي مسلمانان حرام کرده بود (اعراف، 32 .)
مسلمانان حق داشتند از مواهب حلال زندگی بدون اسراف بهرهور شوند. ولی اسلام، چون دینهاي دیگر، مسلمانان را به روزهداري میخواند که روزه مایۀ تقویت اراده و تندرستی آنها بود. پیامبر پس از چند ماه که در مدینه اقامت داشت، به مسلمانان گفت که آنها نیز، چون روزة سالانۀ یهودیان در یوم کیپور، روزه بگیرند؛ شاید میخواست یهودیان را به طرف اسلام جلب کرده باشد، و چون سرسختیشان را بدید، رمضان را ماه روزه کرد. در ماه رمضان، که در بعضی سالها بیست و نه و در سالهاي دیگر سی روز است، مسلمانان در اثناي روز از خوردن و آشامیدن و استعمال دخانیات و خلوت با زنان پرهیز میکنند؛ مریضان و مسافران و اطفال و پیران فرتوت و زنان باردار از روزه معافند. آغاز کار که روزه مقرر شد رمضان در آخرین ماه زمستان و روزها تقریباً کوتاه بود، ولی در گردش سی و سه سال، رمضان به تابستان میافتد و روزها دراز و تشنگی در گرماي مشرق سخت میشود، و روزه رنجی جانکاه است؛ اما مسلمان پارسا روزه را تحمل میکند. مسلمانان هنگام شب افطار میکنند؛ میخورند، میآشامند، و از دخانیات و خلوت با زنان تا سپیدهدم بهره توانند داشت. تمام شب مغازه ها و دکانها باز است، و مردم براي خوردن غذا و انجام مقاصد خود بدانجا میروند. فقیران در ایام روزه مثل ایام دیگر کار میکنند، ولی اغنیا میتوانند به وسیلۀ خواب روز رنج روزه را آسان کنند.
پارسایان پرهیزکار دهۀ آخر رمضان را همه شب در مساجد میگذرانند، زیرا معتقدند که قرآن در یکی از این شبها بر پیامبر نازل شده و عبادت آن «از هزار ماه بهتر» است، و چون نمیدانند شب قدر کدام است، همۀ ده ه را شب زندهداري میکنند. وقتی رمضان پایان مییابد، روز عید فطر را جشن میگیرند؛ غسل میکنند، لباس نو میپوشند، به همدیگر شادباش میگویند، زکات [فطریه ] و هدیه میدهند، و به زیارت قبور میروند. واجب چهارم مسلمانی حج است. حج مکانهاي مقدس از رسوم متبع مشرق زمین بوده است. یهودیان آرزو داشتند کوه صهیون را ببینند و اعراب بت پرست، روزگاران دراز پیش از پیامبر، به زیارت کعبه میرفتند. اسلام این رسم قدیم را تأیید کرد و همین قضیه از جمله عللی بود که اسلام را بسرعت در عربستان رواج داد. کعبه از آن پس که از بتان پاك شد، خانۀ خدا شد و هر مسلمانی (به جز بیماران و فقیران) میبایست هر وقت استطاعت دارد، به زیارت آن برود؛ ولی این مطلب را تفسیر کردهاند که براي یک بار در همۀ عمر است. وقتی اسلام در اطراف جهان منتشر شد، انجام حج فقط از عدة کمی ساخته بود. در خود مکه مسلمانانی هستند که هرگز مراسم حج را انجام ندادهاند . داوتی منظرة کاروان حج را با شکوه فوقالعادهاي وصف کرده است. کاروان در گرماي سوزان آفتاب در میان ریگهاي تفیده میگذرد؛ هفت هزار یا کمتر یا بیشتر از مؤمنان پیاده یا سوار اسب یا خر و استر یا کجاوه هاي مجلل با قافلهاند، ولی اکثر کاروانیان بر شتر سوارند و با هر قدم شتر تنشان به جلو منحنی میشود؛ «هر دقیقه، بخواهند یا نخواهند، پنجاه بار به طرف مکه تعظیم میبرند » .
هر روز پنجاه و احیاناً هشتاد کیلومتر را طی میکنند تا به واحهاي برسند و براي استراحت بار بیندازند. در این سفر سخت بسیاري از داوطلبان زیارت مریض میشوند و به راه میمانند، بعضیها میمیرند و پیکرشان براي درندگان راه میماند، برخی محتضر میشوند و میگذارندشان تا مرگشان برسد. حاجیان [اهل سنت] در مدینه قبر پیامبر را زیارت میکنند و بر قبر ابوبکر و عمر، که در مسجد پیامبر است، میگذرند و بعضیشان عقیده دارند که در مجاورت این قبرها، محلی براي عیسی بن مریم محفوظ مانده است . وقتی قافله به نزدیک مکه میرسد، بیرون شهر خیمه میزند، زیرا داخل شهر حرم مقدس است. آنگاه حاجیان غسل میکنند، احرام میبندند، پوشش سفید ندوخته به تن میپیچند، سواره یا پیاده مسافتی بسیار طی میکنند تا در محله هاي شهر مسکنی بیابند ز . ایران باید در همۀ مدت اقامت در مکه از منازعه و خلوت با زنان و محرمات بپرهیزند . شهر مقدس در ایام حج محل تلاقی مسلمانان از هر قوم و نژاد و طبقه است که همگی، بیامتیاز، مناسک حج را اجرا میکنند و وقتی به مسجدالحرام میروند، از فرط نشاد روحی، گلدسته هاي بلند بالاي دیوارها و طاقها و ستونها را نمیبینند.
در کنار چاه زمزم که، به گفتۀ روایات، اسماعیل از آب آن نوشیده است با خضوع توقف میکنند و از آب آن، بی توجه به حرارت و تأثیر آن، مینوشند؛ بعضیها از این آب به کشور خود میبرند تا در موقع دیگر و مخصوصاً هنگام مرگ بنوشند. سرانجام، زایران، در سکوتی عمیق و روحانی، به کعبه نزدیک میشوند. کعبه بناي کوچکی است که داخل آن را با چراغهاي نقره، که از سقف آویخته، روشن کردهاند و دیوارهاي بیرونی آن با پارچۀ ابریشم گرانبها پوشیده است. حجرالاسود معروف از بیرون به یکی از دیوارها منصوب است. حاجیان به دور کعبه طواف میبرند و حجرالاسود را میبوسند یا لمس میکنند یا به احترام آن خم میشوند. بعضیها، بیاعتنا به رنج بیخوابی و خستگی، شب را در داخل مسجد به صحبت یا نماز یا تفکر دربارة هدف سفر به سر میآورند. روز بعد، حاجیان، به یادگار هاجر که به جستجوي آب براي فرزند تشنه خود به هر سو شتابان بود، هفت بار میان صفا و مروه، که دو تپۀ کوتاه بیرون مکهاند، میدوند . روز هفتم کسانی که طالب حج اکبرند به عرفات میروند که تا مکه هفت ساعت راه است و در آنجا به یک خطبۀ طولانی سه ساعته گوش میدهند. آنگاه در نیمه راه بازگشت شبی در مزدلفه توقف میکنند و روز هشتم به منی میشتابند و چند ریگ به طرف ستونهایی که در آنجا هست پرتاب میکنند [رمی جمره ]. به اعتقاد مسلمانان، ابراهیم به همین طریق شیطان را که میخواست او را از قربانی کردن فرزندش باز دارد دور کرد. این همه مراسم حج است و حاجیان اعمالی را که پیامبر در زندگی خود در ایام حج کرده بود تکرار میکنند. مسلمانان در همۀ اقطار جهان روز قربان را عید میگیرند و در این روز، که دهم ذیحجه است، گوسفند میکشند و به قصد تقرب خدا گوشت و صدقه تقسیم میکنند.
آنگاه حاجیان مو میسترند و ناخن میگیرند و ناخن و موي چیده را به خاك میکنند. بدین سان حج پایان میپذیرد، ولی معمولا حاجیان پیش از آنکه به خیمه گاه قافله بازگردند، یک بار دیگر کعبه را زیارت میکنند؛ آنگاه از احرام بیرون میآیند، لباس عادي میپوشند، و با دلی آسوده و سرفراز از زیارتی که کردهاند سفر دراز خود را براي بازگشت به وطن آغاز میکنند. زیارت خانۀ کعبه و انجام مناسک حج همان نتایجی را در بر دارد که پیروان دین یهود و مردم مسیحی از زیارت بیتالمقدس و روم به دست میآورند. این مراسم فرد مسلم را به جامعۀ بزرگ اسلامی پیوند میدهد، از تجربهاي درونی و پرشور برخوردار میکند، و مبانی دین او را استحکام میبخشد. حج با مراسم پرهیز و تقوا، بدوي صحرا و مردم فقیر، تجار ثروتمند شهرها، بربرها، زنگیهاي افریقایی، شامیها، ایرانیها، ترکها، تاتارها، هندوها، چینیان، مصریان، و دیگر اقوام مسلمان رابه جایی گرد میآورد که یک جور لباس ساده به تن دارند و دعاهاي معینی را به زبان واحد یعنی زبان عربی میخوانند؛ شاید به همین جهت اختلافات نژادي در اسلام چندان سخت نیست. شاید آنها که مسلمان نیستند اندیشه کنند که طواف کعبه با عقل ناسازگار است. مسلمانان نیز که رسومی نظیر این را در دینهاي دیگر میبینند لبخند میزنند و حیرت میکنند که مسیحیان در یکی از مراسم خود «خدا را میخورند . »
مسلمانان این طواف را رمز یک ارتباط روحی و استمداد معنوي میشمارند. در همۀ دینها مراسمی هست که فهمیدنش براي کسانی که پیرو آن نیستند دشوار است . در هر دینی، هر قدر هم مبادي آن عالی باشد، خرافاتی نفوذ میکند که مربوط به مبادي دین نیست، بلکه زاییدة عقولی است که جسم و جانشان از تلاش در راه زندگی جاوید درمانده است؛ به همین جهت گروهی از مسلمانان به جادو اعتقاد دارند و پندارند که جادو میتواند از غیب خبر دهد، گنجهاي نهانی را کشف کند، عشق را در دلها پدید آرد، دشمن را آزار کند، بیمار را شفا دهد، و از حسد جلوگیري به عمل آورد. بعضی از آنها معتقدند که جادوگران میتوانند انسان را به حیوان یا گیاه مبدل کنند، یا به وسایل خارق العاده از جایی به جاي دیگر توانند رفت. داستانهاي هزار و یکشب بر محور این پندارهاست؛ در آنجا ارواح از هر طرف به وسایل جادویی بر ضد زندگان عمل میکنند و از زنانی که راغب به داشتن فرزند نیستند بچه به وجود میآورند. بسیاري از مسلمانان، مانند نیمی از مسیحیان، تعویذ و طلسم با خود دارند تا از آفات و بلیات محفوظ مانند؛ سعد و نحس ایام را باور دارند، و پندارند که خواب از آینده خبر میدهد و ممکن است خدا در خواب با ایشان سخن بگوید. در ولایتهاي مختلف اسلام، مانند ولایتهاي مسیحی، عامه به علم احکام نجوم اعتقاد دارند؛ نقشه هایی از ستارگان آسمان ثبت شده که هدف آن تنها شناختن جهت قبله و بعضی ایام عید نبوده است، بلکه میخواستهاند روز مناسب براي شروع کارهاي مهم را نیز تعیین کنند و طالع هر کسی را ـ یعنی خوي و سرنوشت او را ـ از روي ستارگانی که هنگام تولد وي در آسمان بودهاند بشناسند . دین اسلام، که در عرصۀ ایمان و عمل یکپارچه و متجانس مینمود، همانند مسیحیت، بزودي به فرقه هاي متعصب گوناگون تقسیم گشت؛ از جمله: خوارج، که تمایلات جنگی و زاهدمآبی و دموکراسی داشته است؛ مرجئه، که عقیده جبریه یا مجیره، که منکر آزادي ارادهاند و به عقیدة ایشان 4 دارند مؤمن در آخرت به عذاب دایم محکوم نمیشود؛ انسان در همه کار بناچار مطابق تقدیر ازلی رفتار میکند؛ قدریه یا اهل تفویض، که از آزادي ارادة انسان دفاع میکنند؛ و فرقه هاي دیگر که از آن میگذریم و دلبستگی و تبحري را که نسبت به مبادي خود داشتهاند میستاییم.
شیعه
ولی فرقۀ شیعه در تاریخ اسلام اهمیت فراوان دارد؛ همین فرقه است که خلافت امویان را منقرض کرد، بر ایران و مصر و ناحیۀ مسلمان هند استیلا یافت، و در ادبیات و فلسفه نفوذ بسیار نمود. مذهب شیعه در نتیجۀ قتل علی و عدهاي از مسلمانان میگفتند خداوند وقتی محمد [ص] را به عنوان رسالت 5 حسین و خاندان وي [ع ] پدید آمد. برگزید، مسلماً میخواست فرزندانش که وارث فضایل و معنویات وي هستند پیشوایان اسلام باشند. بدین جهت، به اعتقاد آنها همۀ خلفا به جز علی [ع ] غاصب بودهاند و حق خلافت نداشتهاند. از این رو وقتی علی [ع ] به خلافت رسید شیعیان خوشحال شدند، وقتی به قتل رسید عزا گرفتند، و از قتل حسین [ع ] سخت غمگین شدند. به عقیدة آنها علی و حسین [ع ] اولیاي خدا هستند، و ضریحشان را چون کعبه و قبر پیامبر احترام میکنند. محتملا پیروان آیین تشییع از عقاید ایرانیان و یهودیان و مسیحیان دربارة مسیح و افکار بوداییان دربارة مفهوم ذهنی بودي ستوه (یعنی رجعت قدیسان از پس مرگ) اثر گرفته .اند به اعتقاد ایشان، فرزندان [ع ] امامانی هستند که حکمت الاهی در آنها تجلی کرده است. امام رضا ]ع[ ، که ضریحش در مشهد در ناحیۀ شرق ایران است و مایۀ افتخار مذهب شیعه است، امام هشتم است. امام دوازدهم محمدبن حسن عسگري [ع ] به سال 260 هـ ق (873 ( م غایب شده و، به عقیدة شیعه، نمرده و در موقع مناسب ظهور میکند تا آنها را به قدرت برساند. فرقه هاي مختلف مسلمانان، عیناً چون فرقه هاي ادیان دیگر، نسبت به همدیگر بیش از نامسلمانان قلمرو اسلام دشمنی میکردند. با ذمیان ـ مسیحی، زردشتی، یهودي، و صائبی ـ چنان در ایام خلافت اموي به نیکی رفتار میشد که به روزگار ما نظیر آن در قلمرو مسیحیان نمیتوان دید. این مردم در انجام مراسم دین خود آزاد بودند، کنیسه ها و معابدشان به جا بود، فقط میبایست لباسشان به رنگ زرد باشد و مالیات سرانهاي که به اختلاف درآمد کسان از یک تا چهار دینار بود (75,4 تا 19 دلار) بپردازند. این مالیات فقط بر ذمیانی که سلاح توانستند برداشت مقرر بود؛ راهبان، زنان، نابالغان، بردگان، پیران، عاجزان، کوران، و فقیران معاف بودند. در عوض، ذمیان از خدمت سربازي آسوده بودند و به عبارت دیگر به سربازي پذیرفته نمیشدند. زکات نیز، که 5,2 %از درآمد سالانه بود، نمیدادند و دولت میبایست از آنها حمایت کند. در محاکم مسلمانان شهادتشان پذیرفته نبود، ولی یک قسم خودمختاري داشتند و تابع سران و قضات و قوانین خودشان بودند. رفتار حکام مسلمان با ذمیان به اختلاف سلسلۀ حکومتها تفاوت داشت: خلفاي راشدین با آنها سخت میگرفتند، امویان رویهمرفته ملایمت میکردند، عباسیان گاهی ملایم و گاهی خشن بودند.
عمربن خطاب یهودیان و مسیحیان را از عربستان که خاستگاه اسلام به شمار میآمد بیرون راند. یک روایت مشکوك پیمانی را به او نسبت میدهد که ضمن آن حقوق ذمیان را معین کرده است، ولی این پیمان، اگر هم بسته شده، اجرا نشده است. کلیساهاي مسیحی مصر در ایام عمر از امتیازاتی که در زمان تسلط دولت روم شرقی و پیش از فتح عرب داشتند استفاده میکردند. یهودیان خاور نزدیک مقدم اعراب را بگرمی پذیرفتند، زیرا به کمک ایشان از ظلم حکام سابق آزاد میشدند، ولی، با اینهمه، دستخوش محدودیتهایی بودند و گاه به گاه آزار میدیدند. مع ذلک با آنها مانند مسیحیان رفتار میشد، و بار دیگر کاملا آزادي یافتند و توانستند مراسم دینی خود را در بیتالمقدس انجام دهند. پیروان دین یهود، در سایۀ حکومت اسلام، در آسیا و مصر و اسپانیا خیلی بیش از زمان سلطۀ مسیحیت ثروت اندوختند. مسیحیان آسیاي باختري خارج از حدود عربستان با کمال آزادي مراسم دینی خود را به پا میداشتند، و تا قرن سوم هـ ق اکثریت شامیان مسیحی مانده بودند. به گفتۀ مورخان، به دوران مأمون (198 -218 هـ ق، 813 -833م) در قلمرو اسلام 11000 کلیسا بود و هم تعداد زیادي کنیسه و آتشکده وجود داشت. مسیحیان عیدهاي خود را علناً جشن میگرفتند. زایران مسیحی گروه گروه براي زیارت آثار مسیحی فلسطین میرفتند. صلیبیون در قرن دوازدهم میلادي مهاجرنشینهاي مسیحی معتبري در خاور نزدیک پدید آوردند که بسیاري از آنها تا روزگار ما به جاست. مسیحیانی که از کلیساي روم شرقی بریده بودند و از بطرکهاي قسطنطنیه، بیتالمقدس، اسکندریه، یا انطاکیه آزار میدیدند در سایۀ حکومت مسلمانان، که مناقشات و اختلافات کلیسایی به نظرشان معنی نداشت، آزاد و ایمن شدند. مسلمانان در کار حمایت مسیحیان از این نیز جلوتر رفتند. در قرن نهم میلادي حاکم انطاکیه نگهبانان خاص گماشت تا نگذارند مسیحیان مختلف العقیده در کلیساها یکدیگر را بکشند. در زمان امویان ملایمت و تفاهم به کمال رسید: دیرهاي راهب نشین همه جا به پا شد، اطراف آن به کار زراعت و اصلاح زمینهاي بایر پرداختند؛ اعراب راهبان را به دیدة تمجید مینگریستند، از شراب انگور دیرها مینوشیدند، و در سفرها از مهماننوازي آنها بهرهور میشدند.
زمانی مناسبات پیروان دو دین چنان دوستانه شد که مسیحیان صلیبدار میتوانستند به مسجدها بروند و با دوستان مسلمان خود گفتگو کنند. در قلمرو اسلام صدها مسیحی کارمند رسمی دولت بودند و کثرت مسیحیانی که به مقامات معتبر دولتی رسیده بودند موجب شکایت مسلمانان شده بود. سرگیوس، پدر قدیس یوحناي دمشقی، به دوران عبدالملک بن مروان خزانهدار دولت بود. خود یوحنا، که آخرین فرد از آباي یونانی کلیسا به شمار است، ریاست انجمن دولتی دمشق را برعهده داشت. به نظر مسیحیان مشرق، حکومت مسلمانان از حکومت و کلیساي روم شرقی ملایمتر بود. با وجود ملایمتی که مسلمانان آغازین داشتند، و شاید به سبب همین ملایمت، اکثر مسیحیان و همۀ زردشتیان و بت پرستان، به جز عدهاي ناچیز، و بسیاري یهودیان آسیا و مصر و شمال افریقا مسلمان شدند، زیرا مصالح مالیشان اقتضا میکرد که پیرو دین طبقۀ حاکمه باشند. اسیران جنگ میتوانستند با گفتن شهادتین و ختنه شدن از بردگی نجات یابند. غیرمسلمانان به مرور زمان با زبان و لباس عربی انس گرفتند و بتدریج پیرو شریعت قرآن شدند. جایی که هلنیسم از پس هزار سال تسلط توانسته بود تکیهگاهی استوار داشته باشد، در مناطقی که سپاه هاي رومی خدایان محلی را به جاي خود باقی گذاشته بودند، و در ولایتهایی که فرقه هاي مسیحی برخلاف مذهب رسمی روم شرقی به وجود آمده بودند، در همۀ این نواحی، عقاید و عبادات اسلام رواج گرفت. مردم به دین نو گرویدند و چنان دلبستۀ مبادي آن شدند که پس از مدتی کوتاه خدایان قدیم را از یاد بردند. در مناطقی وسیع از چین، اندونزي، و هند تا ایران، شام، عربستان، و مصر تا مراکش و اسپانیا دین اسلام در صدها قوم و نژاد نفوذ کرد، خاطرشان را مشغول داشت، بر اخلاقشان مسلط شد، زندگیشان را به قالب دیگر ریخت، و امیدهاي تازه در دلشان پدید آورد که به کمک آن رنج و محنت زندگی را فراموش کردند و داراي شخصیت و عزت نفس شدند. هنوز هم شمار کسانی که به این دین دلبستهاند در حدود 350 میلیون نفر است که اسلام وحدتشان داده و قلوبشان را، با وجود اختلافات نژادي وسیاسی، مؤتلف کرده است
پایان قسمت دهم

Edit
← ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد →

تکراری
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد
مارس 8, 2022
بمناسبت هشتم مارس روز جهانی زن

کوتاه سخن اینکه، بعد از نفی کامل فرقه رجوی توسط ایرانیان در دهه 1360 و ریزش نیروهایش، تنها تاکتیک مسعودرجوی برای حفظ تشکیلات صدپاره اش اتخاذ تاکتیک جدیدی بنام انقلاب ایدئولژیک با ادعای رهایی زنان و از آن طریق آزاد کردن انرژی زنان و مقایسه آن با آزاد سازی انرژی بردگان توسط محمد پیامبر اسلام جهت تسخیردوباره جهان توسط خلیفه جدید مسلمین جهان بنام مسعود رجوی بود.
تاکتیک جدید، با خود فروشی به عراق و عربستان و برای مدتی باکمک نظامی و مالی آنها و انجام عملیات مرزی و کشتن سربازان ایرانی بدست مسعود رجوی تحت نام جنگ جبهه ای داوم یافت.
اما سونامی قبول آتش بس بین ایران و عراق این جزیره دور افتاده را حتی در همان فاصله های نوری با مردم ایران و منافع مردم ایران نیز بیشتر و بیشتر در خودش غرق نمود و اینبار مسعود رجوی توسط خود مجاهدین بطور کامل نفی شد.

ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
تاکتیک رجوی برای بقاء به یمن دیوار آهنین دور قرارگاههای تشکلش در عراق و در همکاری تنگاتنگ با صدام سیکلِ سرکوب شدید داخلی، کشتن کردها برای حفظ صدام جهت حفظ دیوار آهنین خودش و سرکوب داخلی بیشتر بود.
سیکل اول سرکوب طلاقهای اجباری جهت جدا کردن مردان و زنان با هدف شکستن تمامی اتحادهای هرچند کوچک درون تشکیلاتی علیه خودش در حد اتحادهای زن و شوهرها در تشکیلات بود ، همچنین برداشتن بزرگترین مانع برسر راه کشاندن زنان دیگر به مسیری که مسعود رجوی برای مریم عضدانلو ترسیم و اجرا کرده بود. یعنی اسیر کردن زنان با بهانه آزادی زنان و تبدیل آنها از زنان ساده به رهبرانی جهانی!!! با انرژی که میتوانند نه تنها ایران بلکه جهان را تسخیر کنند. که این مهم تنها و تنها از طریق همبستری زنان با رهبر عقیدتی (خلیفه مسلمین جهان) کاری که مریم رجوی انجام داده بود عملی میتوانست بشود. مدیریت کشاندن زنان به این مسیر نیز با مریم رجوی بود. بموازات طلاقهای اجباری مردان تشکیلات که در ریز به ریز مسائل قرار داشتند و همگی مخالف رجوی بودند تماما از مسئولیتها عاری شده و خلع ید گردیدند. و جای آنها به زنانی داده شد که بقول مسعود رجوی کاغذهای سفیدی بودند که هیچ چیز در چنته نداشتند که علیه رجوی علم کنند.
توضیح عکس:کودکانی که بعد از ازدواح با مسعودرجوی مجبور بودند ابروهایشان را اصلاح کنند
در سیکل دوم که بدنبال حمله آمریکا به عراق صورت گرفت و میرفت که با از قدرت افتادن صدام این دیوار آهنین سرکوب رجوی نابود شده و اسرای مجاهد آزاد شوند، اما رجوی با کشتار کردها صدام را نجات داد و دیوار آهنین دور تشکیلات خود را حفظ نمود.
سیکل بعدی با توجه به ورود زنان به کار و مسئله دار شدنشان و اینکه مسیر مورد نظر رجوی را طی نمیکردند و تسلیم نمیشدند و تمامیت مسعودر رجوی را مورد سوال قرار میداند. مسعود رجوی با تاکتیک فرار بجلو آنها را به زندگی طلبی متهم نمود و آنها را مجبور نمود که رحم هایشان را با عمل جراحی خارج کنند تا به گفته رجوی هیچ بارقه ای از زندگی طلبی در آنها باقی نماند. در این مسیر زنان زیر تیغ جراحی رفته و رحمهایشان بیرون کشیده شد. ولی مسعود رجوی به اینهم راضی نبود و چاره را به خیال خودش بعد از نابودی زمینه های علائق فرزند طلبی، با به همبستری کشاندن زنان با خودش زمینه های علائق به همسرانشان را نیز در میان زنان از بین ببرد. اینبار نیز مریم عضدانلو همانند سیکل خارج کردن رحم زنان بکار افتاد و البته با فریب تک تک زنان آنها را به همبستری با مسعود رجوی کشاند.

نفیسه پزشک زنان در فرقه رجوی که رحم زنان را برای فراموش کردن بچه دارشدن در میآورد
اینکه رجوی انگیزه های شهوت رانی نیز داشته است یا خیر را باید از خودش پرسید. هرچند با تکیه به تاریخچه ننگین مسعود رجوی یعنی ازدواج با خانم فیروزه بنی صدر در پاریس تنها نه ماه بعد از شهادت اشرف ربیعی در ایران زمانیکه روزانه صدها میلیشیا در زندانهای رژیم به جوخه های اعدام سپرده میشدند و سپس زمانیکه هنوز با خانم فیروزه بنی صدر همسر بود به رابطه عاشقانه تحت نام عشق مرید(مریم عضدانلو) به مرشد(مسعود رجوی) غلطیده طوری که مریم عضدانلو را از مهدی ابریشمچی جدا کرد تا با وی ازدواج کند. و اینکه از سال 1363 که نابودی تشکیلات برایش مسجل شده تا کنون تمامی تاکتیکهای او در کانونش عشق و عاشقی و رابطه جنسی با زنان موج میزند، این ظن را تشدید میکند.

نکته پایانی جهت کوتاه کردن مطلب اینکه، رهایی زنان بنا به گفته خود مسعود رجوی و هزاران بار تکرار آن توسط مریم عضدانلو تنها و تنها با بردگی(خودسپاری مطلق) به رهبری عقیدتی (مسعود رجوی یعنوان یک مرد) عملی است نشان میدهد که آزادی زنان تنها بهانه ای جهت ارضاء شهوت قدرت و… پرستانه مسعود رجوی بیش نبوده است.
چرا که هیچ زنی در صورت مورد سوال قرار دادن رجوی آزاده محصوب نمیشود که هیچ بلکه ضد انقلاب بوده و مزدور رژیم تلقی میشود. آزادگی برای زنان یعنی بنده و عبد و عبید رجوی بودن. خانم مریم رجوی این است آنچه شما آنرا رهایی زنان مینامید؟
رجوی حتی به دختران زیر سن قانونی اعضای مجاهدین نیز رحم نکرد و بعد از فریب آنها و بردن به عراق در اولین فرصت همه را به عقد ازدواج خود در آورد. این فرزندان بعد از سالها سرانجام بعد از اینکه فرزندان مذکور شجاعت افشای تجازات جنسی به خودشان توسط فرماندهان انقلابی!!! مریم رجوی را پیدا کردند، دختران مجاهدین نیز به این بلوغ فکری رسیدند که بتوانند از زیر آوارهای نابود کننده مورد تجاوز قرارگرفتن در تشکیلات فرقه ای رجوی زبان بگشایند و از به عقد و ازدواج رجوی در آمدن با فریب مریم رجوی بعنوان قواد مسعودرجوی سخن بگویند. (اینجا)
نه به تروریسیم و فرقه ها
مارس 2022

——————-
مروری مختصر بر فرقه های مخرب همچون فرقه رجوی و فرقه آراویندان بالاکریشنان با یک حاکمیت استبدادی و یک کنترل افراطی بر کسانی که خانواده خود می نامید.
تصور کلی بر این بوده است که مقولاتی مانند انقلاب ایدئولوژیک و طلاق ها و هژمونی زنان و نشست های عملیات جاری و غسل و ترد خانواده و غیره تماما منحصر به مجاهدین خلق و از ابتکارات شخص مسعود رجوی بوده و در دیگر فرقه ها سابقه نداشته اند.
مروری مختصر بر فرقه های مخرب کنترل ذهن نشان میدهد که اتفاقا تمامی این مقولات که به جهت اعمال کنترل ذهن و استثمار اعضای فرقه بکار گرفته میشوند در بسیاری از فرقه ها مسبوق به سابقه بوده و به نوعی حتی این ترفند ها عینا در گذشته بکار گرفته شده اند.
در این قسمت به یک نمونه دیگر از این دست فرقه ها که اخیر انعکاسات بسیاری در رسانه های انگلستان داشت پرداخته میشود که نکات بسیار جالبی دارد.
داستان بریکستون، لندن، انگلستان
فرقه “مؤسسه کارگران” به رهبری رفیق “بالا”
حدود دو سال قبل رهبر هندی یک فرقه مائوئیستی را در لندن به اتهام تجاوز، کلاهبرداری، و جرائمی دیگر دستگیر کردند. وی قریب به چهل سال پیروان خود را سرکیسه میکرد و از آنان سوء استفاده از هر نوع می نمود. زنی که علیه او شکایت کرد سی و هفت سال اسیر این فرقه بود ولی میترسید جدا شده و حرف بزند چرا که مانند بقیه اعتقاد داشت اگر علیه فرقه افشاگری کند “یک ماهواره خاص چین کمونیست سابق آمده و وی را هدف قرار میدهد”.
این خانم الان 59 سال دارد و توانسته با کمک ارگان های خیریه ای که با مغزشوئی و برده داری نوین مقابله میکنند نجات یافته و در محلی خارج از فرقه در شهر لیدز انگلستان مستقر شود و تحت مراقبت قرار گیرد. برای بسیاری چنین مناسباتی در قرن بیست و یکم غیرقابل باور می نماید و آنها را افسانه های برده داری اعصار کهن میدانند.
جالب است که این جداشده اگرچه علیه این فرقه ظاهرا مائوئیست و طرفدار چین کمونیست سابق افشاگری نموده اما در عین حال در تلاش برای تبرئه کردن رهبر زندانی شده این فرقه می باشد. جوزفین هرایول Josephine Herivel، که دو سال قبل علیه رهبر فرقه یعنی آراویندان بالاکریشنان Aravindan Balakrishnan دست به افشاگری زده بود حالا اعتقاد دارد که وی بی گناه بوده و به غلط به اتهام تجاوز زندانی گردیده است.

جوزفین هرایول، یک نابغه سابق ویلون، ابتلا به سندروم استکهلم را رد میکند
جوزفین هرایول در سال 1976 به فرقه مائوئیستی آرویندان بالاکریشنان در لندن پیوست. او از بچگی یک نابغه موسیقی بود و جوایز بسیاری در این زمینه بدست آورد و قرار بود در جوانی برای ادامه کارش به نیویورک برود و آینده درخشانی در انتظارش بود که گرفتار این فرقه شد. آنان توجهی به نبوغ او نداشتند و حتی وی را به خاطر هنرش سرزنش میکردند و او را تحقیر می نمودند.
بالاکریشنان یک مجتمع زندگی اشتراکی در محله بریکستون Brixton در جنوب لندن را که با نیرنگ و فریب و در عین حال با خشونت و تهدید اداره میشد راه اندازی کرده بود. حالا این رهبر 75 ساله در مقابل دادگاه به خاطر تجاوز و فریبکاری و حبس اعضای فرقه اش محاکمه میشود.
هرایول اولین زنگ خطر را در خصوص این فرقه جهنمی در اکتبر سال 2013 به صدا درآورد اما اکنون به نظر میرسد که هنوز از زیر تأثیرات مغزشوئی فرقه ای بیرون نیامده و از کار خود پشیمان است. بالاکریشنان اعضای فرقه خود را تهدید کرده بود که اگر کسی جدا شده و علیه او اقدام کند یک موشک از جانب یک ماشین جنگی ماهواره ای الکترونیکی تحت کنترل چین کمونیست او را مورد اصابت قرار خواهد داد.
این افکار پارانویائی همچنان این زن و سایر اعضا را کنترل میکند و این عده هنوز بر این باورند که چین کمونیست بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالسم آمریکا غلبه کرده و جهان را مسخر خود خواهد کرد. او یک نمونه بارز از ابتلا به سندروم معروف استکهلم است. به لحاظ روانشناسی سندروم استکهلم به شرایط حاد روانی گفته میشود که گروگان ها خود با گروگان گیرها در اسیر نگاه داشتن خود همکاری میکنند که یک نوع برده داری مدرن و به ظاهر داوطلبانه است. این فرقه نظام سلطنتی انگلستان را یک حاکمیت فاشیستی میداند که باید سرنگون شود. جالب است که این جماعت آنچنان در محدودیت های خبری به سر می برند که هنوز اطلاعی از تغییرات سیاسی بوجود آمده در کشور چین طی این سالیان ندارند.
این زن که کاملا مغزشوئی شده ارتباطش با گذشته قطع گردیده است. لذا متخصصان برایش یک دستگاه ویلون آوردند تا او را به گذشته اش وصل کرده و ذهنش را بازپروری نمایند. جالب است که او حالا انگلیسی را با لهجه هندی صحبت میکند. نفوذ ذهنی و فکری رهبر فرقه بر خصوصا زنان داخل فرقه فوق العاده بوده است. هرایول در خصوص هیچ امری نمیتواند به تنهائی تصمیم بگیرد و حتی از اینکه در جائی تنها باشد به شدت وحشت دارد. او جدا معتقد است که اگر اتفاقی برای بالاکریشنان بیفتد وی مورد خشم چینی ها قرار خواهد گرفت. او در درون فرقه مانند سایرین به خطاهایش اعتراف کرده و خودش را تنبیه می نمود.
اولین باری که هرایول توانست آراویندان بالاکریشنان را ملاقات کند در یکی از سالن های دانشگاه لندن بود که حدود 200 نفر برای شنیدن سخنرانی وی آمده بودند. او که در خصوص شرایط انقلاب در انگلستان صحبت میکرد توضیح داد که چگونه پلیس او را کتک زده و دندانش را شکسته و به محل گروه او در ایکر لین Acre Lane در محله بریکستون یورش برده است. هرایول از آن پس در جلسات سخنرانی های او به صورت مرتب شرکت نمود.
او سپس به محل فرقه نقل مکان و زندگی اشتراکی خود را در آنجا آغاز کرد. در این مکان هر 5 نفر در یک اتاق کوچک با حداقل امکانات زندگی میکردند و تصاویر مائو را در محل خود بر روی دیوارها داشتند. او میگوید که پدرش خیلی سعی کرد که وی را از این کار منصرف کند اما او بنا بر حرفهای رهبر فرقه معتقد بود که پدرش طرفدار سرمایه داری و فاشیسم حاکم بر انگلستان است که باید رابطه با وی قطع گردد. بالاکریشنان تأکید داشت که از این پس وی پدر و خانواده واقعی او محسوب میشود و خانواده بیولوژیکی او دشمن او هستند که باید از آنها دوری کرد.
مشکل هرایول در حال حاضر اینست که نمیتواند 38 سال عمر تلف شده خود در فرقه را تبیین و توجیه نماید. او نمیتواند بپذیرد که تمامی این سالها در اشتباه بوده و فریب یک شیاد که او را منجی عالم و بشریت میدانست را خورده است. او نمی خواهد قبول کند که تمامی نبوغ و استعداد و آینده درخشانش را برای هیچ و پوچ از دست داده و در پیری تازه به نقطه زیر صفر رسیده است. او یک قربانی فرقه ایست که روح و روانش را تخریب کرده اند. چه کسی باید پاسخگو باشد؟ به او در داخل فرقه احساس گناه تزریق شده و حال او خود را خائن میداند که با پلیس انگلستان همکاری کرده است. از قرار معلوم رهبر فرقه تمامی منتقدین و مخالفین و حتی کسانی که در داخل فرقه سؤال طرح میکردند را “مأموران پلیس فاشیست انگلستان” می نامید.
در خصوص فرقه “مؤسسه کارگران بریکستون”
فرقه بریکستون یک فرقه پارانوئیک (فرقه ای که با ایجاد ترس غیر منطقی و غیر واقعی مغزشوئی میکند) است که سلطه ظالمانه اش را طی سالیان بر زنان اعمال مینمود. فرقه ها با ایجاد فوبیا (ترس غیر منطقی از چیزی که در واقع وجود دارد) و پارانویا (ترس غیر منطقی از چیزی که حتی وجود خارجی هم ندارد) در ذهن پیروانشان به کنترل اذهان آنان می پردازند.

بالاکریشنان و برخی از اعضای فرقه اش در سال 2012
آراویندان بالاکریشنان یک حاکمیت استبدادی و یک کنترل افراطی بر کسانی که خانواده خود می نامید اعمال مینمود و تازه از آنها طلبکار بود که با فداکاری هایش آنان را به سعادت واقعی رسانده که باید ممنون و سپاسگزار وی باشند.
این فرقه انقلابی مائوئیستی در سال 1979 توسط کسی که خود را بعدها “رفیق بالا Comrdad Bala” نامید تأسیس شد. او یک میتینگ در مرکز شهر لندن ترتیب داد و اعلام نمود که چین کمونیست تحت حاکمیت مائوتسه دونگ Mao Zedong بزودی جهان را خواهد گرفت. او علنا اعلام مبارزه علیه مارگارت تاچر که به تازگی در انگلستان نخست وزیر شده و رونالد ریگان که در شرف رفتن به کاخ سفید در آمریکا بود نمود و عده ای را به این ترتیب جذب کرد.

بالاکریشنان در دهه 1970
مواردی که این رهبر فرقه ای در ابتدا به اتهام آنها دستگیر شد شامل چهار فقره میشود که عبارت از تجاوز جنسی به اعضای فرقه، اعمال خشونت علیه کودکان، و زندانی نمودن دختر خودش است. این رهبر 75 سال، که از سال 1975 تا سال 2013 یک کمون مخفی در لندن تأسیس نموده بود، اکنون شش اتهام تجاوز جنسی و دو اتهام اعمال خشونت دیگر نیز دارد.
رهبر این فرقه مائوئیستی عمدا و با ترفندهای مختلف حس حسادت زنان را نسبت به یکدیگر بر می انگیخت و از این موضوع سوء استفاده مینمود و در عین حال مدعی میشد که ارتباط جنسی وی با زنان عضو فرقه به خاطر خنثی نمودن این حس حسادت است. او که به تجاوز به زنان و زندانی کردن دخترش متهم است در دادگاه مدعی شد که هیچ کاری خلاف میل کسی انجام نداده و پیروانش هرآنچه کرده اند داوطلبانه و با آگاهی و اختیار بوده است.
او در دادگاه اعلام کرد که از رابطه جنسی با زنان بیزار بوده اما این فداکاری را به اجبار به خاطر فرونشاندن حس رقابت و حسادت بین زنان انجام داده است تا اتحاد از بین نرود و این زنان ارتقاء معنوی بدست آورند که البته آنان خودشان از این موضوع رضایت کامل داشتند.

آراویندان بالاکریشنان در دهه 1960 میلادی از هندوستان به انگلستان مهاجرت نمود
او خود را رهبر “مؤسسه کارگران Workers’ Institute” با افکار مارکسیسم لنینیسم و همچنین مائوئیسم در بریکستون میداند. او در دادگاه گفت که در گروه او هیچ اجباری در کار نبوده و هیچ کس بر خلاف میل خود نمانده است. او حتی فریب پیروانش را رد کرد و گفت آنها همگی انسان های تحصیل کرده و باهوش و عاقلی بودند که به میل و اراده خود وارد گروه وی شده و مانده اند.
سه زن از جمله دختر رهبر فرقه نهایتا در سال 2013 از فرقه فرار کرده و به پلیس مراجعه نمودند. بالاکریشنان جمعا 16 مورد اتهامی در پرونده اش دارد. در یک مورد کشف شد که وی به دختری زیر سن که والدینش عضو فرقه بوده و در داخل فرقه به دنیا آمده و بزرگ شده بود به دروغ گفته بود که والدین وی مرده اند و او را تا سن 30 سالگی در ایزولاسیون کامل نگاه داشته و مورد سوء استفاده قرار میداده است.
او در دادگاه اعتراف کرد که از اعضای فرقه می خواست تا بیوگرافی جنسی خود را بر اساس پراتیکی با عنوان “غسل Cleansing” نوشته و در جمع بخوانند و به این ترتیب تطهیر شوند. این یک پراتیک فرقه ای است که به این ترتیب احساس گناه به فرد القا شده و تحقیر گردیده و به راحتی به زیر سلطه در می آید. یکی از زنان جدا شده گزارش نمود که وادار شده بود تا علنا اعتراف کند که قبل از پیوستن به فرقه با 34 مرد مختلف رابطه جنسی داشته است. او میگوید که همین اعتراف البته ساختگی موجب قفل شدن ذهن او و خورد شدن شخصیتش به لحاظ روانی و در نتیجه ماندن در فرقه و مورد سوء استفاده رهبر قرار گرفتن شده بود.
“بالا” در دادگاه نیز از استعمار انگلستان و آمریکا صحبت میکرد و اینکه بزودی انقلاب جهانی صورت خواهد گرفت و چین بر جهان مسلط خواهد شد. او تمامی اتهامات را رد می نمود و تلاش داشت حتی پارانویای فرقه خود را به دیگران هم تسری دهد.
موارد بسیار تأسف بار و تراژیکی از جدا کردن همسران از یکدیگر و والدین از کودکان به بهانه های مختلف و سوء رفتار با اعضا گزارش شده است. پارانویای اعمال شده بر ذهن و روان اعضا به حدی شدید بود که آنان هنوز از اینکه سکوت را بشکنند و لب به سخن باز کنند واهمه و وحشت دارند. آنان همچنان بر این تصور هستند که اگر رهبر فرقه از آنان ناراضی باشند عقوبت خواهند دید.
در سال 1976 زمانی که “بالا” مؤسسه کارگران بریکستون را در زمینی به وسعت 140 هکتار تأسیس نمود گفت که بریتانیا بسیاری از مناطق جهان را مستعمره خود نموده و انسان های فراوانی را به قتل رسانده است. او و هفت نفر دیگر، که همگی زن بودند، این کمون را تأسیس کردند. دیگران کارهای آشپزی و نظافت را به عهده داشتند و “بالا” عملا کاری انجام نمیداد. او معتقد بود که باید به کارهای ایدئولوژیکی و سیاسی اش بپردازد.
در این فرقه اعضا با عنوان “رفیق” تنها مجاز بودند که به صورت دو نفره از مرکزشان در بریکستون خارج شوند و تردد تک نفره اعضا ممنوع بود. “بالا” دلیل این امر را امنیتی ذکر میکرد و افراد را از اقدامات پلیس علیه فرقه اش می ترساند. حال آنکه در عمل میخواست افراد مراقب یکدیگر باشند تا کسی احیانا فرار نکند. برای خروج از مقر نیاز به برگه امضا شده رهبر فرقه بود که نمونه های آن در دست پلیس می باشد.
رهبر این فرقه اگرچه متأهل بود اما به صورت مداوم با دیگر زنان فرقه رابطه جنسی داشت. او ابتدا از آنان می خواست تا در خصوص تجارب جنسی گذشته خود گزارش بنویسند و به آنها میگفت که این امر کمک میکند تا غسل کرده و تطهیر cleanse شوند. از کسی نمی پذیرفت که تجربه ای نداشته باشد و آنان را آنقدر تحت فشار میگذاشت تا بالاخر اگر شده ساختگی چیزی با جزئیات کامل بنویسند. سپس آنان را به خاطر این گذشته ناپاک در مقابل جمع و با مجبور کردن آنها به خواندن گزارشاتشان تحقیر می نمود و مورد انتقاد قرار میداد و آنقدر آنان را به صورت سیستماتیک خورد میکرد تا تسلیم محض او باشند.
زنی به اسم سایان دیویس Sian Davies از وی باردار شد ولی هیچکس از این موضوع اطلاع نداشت. وقتی این مسئله برملا شد او ادعا کرد که این حاملگی حاصل عمل یک “ماشین جنگی الکترونیکی” که مراقب آنان است می باشد. او هنوز هم بر این ادعا اصرار دارد. او اعلام می دارد که حزب کمونیست چین یک “ماشین جنگی ماهواره ای الکترونیکی” به نام جکی Jackie در اختیار دارد که جهان را کنترل میکند و وقایع جهان را رقم میزند و به زودی حاکمیت چین کمونیست بر جهان عملی خواهد شد. او مائو را همچنان رهبر حزب کمونیست چین میداند.
دختر این رهبر فرقه مائوئیستی هرگز اجازه نداشت تا از کنترل پدر خود خارج شود. این زن که تمامی عمر 32 ساله خود را در فرقه تحت رهبری آرویندان بالاکریشنان گذرانده است گفت که بارها تصمیم به خودکشی داشته و اگر موفق به فرار نمیشد نهایتا همین کار را میکرد. او توضیح داد که چگونه رهبر فرقه به مدت سه دهه او را متقاعد کرده بود که خدای روی زمین می باشد و چنانچه وی اقدام به فرار نماید توسط اشعه شلیک شده از یک ماهواره چینی کشته خواهد شد.
متخصصین معتقدند که این شخص که خود را “فران Fran” می نامد به مدت 30 سال به صورت “هیچ کس non-person” زندگی کرده و آسیب های روانی بسیاری دیده که شاید هرگز نتواند زندگی نرمالی داشته باشد. “فران” اگر چه از فرقه فرار کرده اما از زندگی مستقل وحشت داشته و تحمل آنرا ندارد. او هیچگونه آشنائی با دنیای مدرن نداشت. از وجود کامپیوتر و موبایل بی اطلاع بود
در حال حاضر بالاکریشنان به عنوان رئیس کمون بریکستون به اتهام 16 فقره تجاوز و تعرض جنسی و جرائم دیگر تحت محاکمه قرار داشته و در زندان به سر می برد. در جلسه دادگاه او، اظهارات دختری که به مدت 30 سال توسط او حبس شده بود شنیده شد. این دختر اجازه نداشت تا آزادانه کتاب بخواند اما مجبور بود کتاب های رهبر را بخواند. “بالا” یک بار یک دختر را به خاطر اینکه آواز خوانده بود به شدت کتک زد. او همچنین دختر خود را بخاطر اینکه بازی کرده بود به زیر کتک گرفت.
———————

رضا شاه طرح ها و آرزوهای چه کسانی رادر ایران پیاده کرد؟ چرا مشروطه خواهان برای حفظ ایران دست از مشروطه شستند؟
آوریل 11, 2022
در کشوری همچون ایران که در آن حافظه جمعی وجود ندارد ونسل های جوان و… گرفتار در جهنم حاضرند، و تجربه و خاطره شخصی از دوران پیش از انقلاب و از جریان انقلاب ندارند، در مورد مشروطه نیز، مطالعه تاریخ کشورشان نیز زیر بمباران اطلاعات پوشال و دروغین دنیای مجازی مجالی نمی یابد، تحریف تاریخ، آسان ترین کار است، اما اثبات تحریف و اقناع مردم به حقیقت تاریخ، به کارعظیم تهیه و تدارک اسناد و شواهد معتبر، و از آن بمراتب دشوارتر، نجات آنها از زیر بمباران اطلاعات مجازی تحریف تاریخ و پوشالی و دروغین و… با پناه گرفتن در سنگر مطالعه، به تفکر، تأمل و خرد ورزی و آموختن، نیاز دارد.
داود باقروند ارشد
پیدایش دولت مدرن در غرب محصول شرایط اقتصادی و اجتماعی از یک سو و اندیشه های متفکران قرن شانزدهم و هفدهم، نظیر ژان بدن و توماس هابز، از سوی دیگر است. گسترش تجارت و شکل گیری نهادهای اقتصادی جدید، اصلاح دینی و ظهور پروتستانیسم، ظهور دولت های مطلقه و تمرکز سرزمینی، اداری و نظامی از قرن هفدهم به بعد، سبب شد تا دولت ها به عنوان عالی ترین مظهر اقتدار و سلطه مشروع تلقی شوند. این دولت های مدرن با تمرکز قوا و ایجاد ارتش های منظم و انجام مجموعه ای از اصلاحات بنیادی در زمینه های اداری و مالی، نسبت به ایجاد هویت ملی فراگیر و ناسیونالیسم مبادرت ورزیدند. شکل کنونی دولت-ملت ها محصول تحول دولت های فئودالی به مطلقه و سپس دولت های ملی مدرن است که طی فرایندی تاریخی در غرب ساختاربندی شد. بحران نهاد دولت در ایران، از زمان ورود تجدد به ایران و جنگ های ایران و روس بروز کرد. آن جاکه نخبگان سیاسی نظیر عباس میرزا، امیرکبیر، سپهسالار و بعدها مشروطه خواهان تلاش می کردند با شکل گیری دولت منتظم و قدرت مند، وضعیت آشفته اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران را سامان دهند. یک دهه پس از مشروطه در سال های 1290 شمسی به بعد، جامعه ایران دست خوش همه گونه نابه سامانی و هرج ومرج بود. در این مطلب، نقش ذهنیت روشنفکران در ساخت دولت متمرکز مورد بررسی قرار میگیرد. بویژه که، ساختمان ذهنی روشنفکران ایرانی تحت تأثیر دستگاه فکری تجدد از یک سو و میدان سیاسی و اجتماعی پس از نهضت مشروطه از سوی دیگر، در ساخت دولت مدرن پهلوی نقشی بی بدیل داشت.
عمده مشروطه خواهان ایران از میان وطن پرستان و روشنفکران تجدد طلب بودند که در خارج کشور تحصیل کرده و یا اروپا را دیده بودند، و یا از همفکران چنین ایرانیانی بودند. که در میان آنها شاه زادگان و روحانیون و دیوانیان نیز حضور داشتند. میرزا ملکم خان از جمله ایران گرایان و مشروطه خواهانی بود که در فرانسه تحصیل کرده بود.

مظفرالدین‌شاه و عده‌ای از درباریان ــ از جمله امین‌السلطان، حکیم‌الملک، میرزا ملکم‌خان
در ده سالگی برای تحصیل به فرانسه فرستاده شد. در بازگشت بعنوان مترجم و مدرس دارالفنون وهم چنین مترجم و مستشار شاه و صدر اعظم وقت به خدمت دولت درآمد. جزء هیئت اعزامی ایران در کنفرانسی بود که در پاریس به مسئله هرات می پرداخت. او سه سال بعد تشکیلاتی به نام “فراموشخانه“ در تهران ایجاد کرد، که اعضای آن را برخی از وابستگان تجددطلب خاندان سلطنتی دیوانیان، تحصیل کرده های مدرسه دارالفنون و ادبا و روحانیون تشکیل می دادند. این سازمان با آگاهی و بدوا با موافقت ناصرالدین‌شاه تشکیل شد ولی تحمل آن دیری نپائید. شاه دستور تعطیل آن را در سال 1240 شمسی صادر کرد. ملکم خان مجبور به ترک کشور گردید. بعد از عفو در بازگشت، وزیر عدلیه، وزیر مختار و سپس سفیر ایران در لندن، و در (زمان مطفرالدین شاه) سفیرکبیر ایران در روم سمت هایی بود که داشت. ملكم خان بعد از ممنوعیت “فراموشخانه” انجمن مخفی دیگری را با نام “مجمع آدمیت “تاسیس كرد. در دوره نخست مشروطیت ایران، در میان اعضای جامع آدمیت، 16 نماینده مجلس شورای ملی، 135 نفر از رجال و دولتمردان سرشناس و درجه‌ اول، 20 تن از شاهزادگان، 11 پزشک (طبیب)، 12 نفر نظامی، 3 هنرمند برجسته، 13 بازرگان، 14 روحانی و حدود 90 تن از اقشار متوسط جامعه به‌چشم می‌خورد.[1] به قطع و یقین با هر برداشتی از میرزا ملکم خان، وی تاثیرعمیقی بر بیداری ایرانیان برای ورود به انقلاب مشروطه داشته است. او نشریه “قانون” را در تشکل “مجمع آدمیت” منتشر میکرد. ملکم خان در تشریح وضعیت اداره امور و ناامنی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ایران قبل از مشروطه در شماره اول نشریه (قانون غره رجب ۱۳۰۷ شماره یک) اینگونه می نویسد:
“هیچ کس در ایران مالک هیچ چیز نیست زیرا که قانون نیست هیچ عملی مبنای قانونی ندارد کسی نیست که بداند تقصیر چیست و خدمت کدام است. حتی برادران و پسرهای پادشاه نمی‌دانند فردا صبح عراق منفی خواهند شد یا به روس فرار خواهند کرد. مال و جان و ناموس و تمام زندگی خلق موقوف به بوالهوسی روساست. ” او در شماره دوم نشریه نوشت: “امروز در کره زمین هیچ دولتی نیست که به قدر دولت ایران بی نطم و پریشان و غرق مذلت باشد. اختیار کل مصالح دولت در دست جهال نانجیب، حقوق دولت مزد رضایت مترجمین سفرا، القاب و مناسب دولت بازیچه رذالت های دلبخواه، لشکر ما مضحکه دنیا، مجتهدین ما آرزومند عدالت کفار، شهرهای ما پایتخت کثافت، راههای ما بدتر از راههای حیوانات، هیچ امیری نیست که ده دفعه بی جهت مغضوب نشده باشد هیچ تاجری نیست عمال دولت او را ورشکسته نکرده باشند، هیچ صاحب منصب هنری نیست که در آستان یک رذل ذلیل نمانده باشد”. میرزا ملکم خان
این نمونه گزارش شرح حال ایران در قبل از مشروطه را اشاره ای است به حس و حال روشنفکران ترقی خواه، جهت سوار کردن ایران بر قطار ترقی جهانی و تلاشهای چندین ساله مردم ایران و خونهایی که در مسیر دستیابی به حکومت مشروطه (بعنوان زمینه حیاتی ایجاد ترقی) در سراسر میهن از تن و جان مردم، روشنفکران، نخبگان، و در راس همه در تبریز برای نجات انقلاب و به موفقیت تبدیل کردن آن فدا شده است، و اینکه تا چه میزان در اثر ادامه دار شدن بحرانهای کشور یک دهه بعد از مشروطه که نتیجه توطئه های داخلی و خارجی بعلاوه نبود زیر بناهای (تاریخی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) بود، در اوج استیصال در مواجه با مشکلات در تلاش برای اصلاح امور به هر تلاشی دست زدند، برجسته شود.
وضعیت تاریخی فرهنگی
فضای ایده ها، جهانِ اندیشه ها، پندارها، آرزوها، مرامنامه ها و برنامه هاست. ایده‌ها به نسبتی که از پندار و آرزو در گذشته و به مرامنامه ها و برنامه ها تبدیل میشوند فرصت می یابند تا از فاصله خود از واقعیات بکاهند و بر ظرفیت اجرا پذیری خود بیفزایند. این در حالی است که ایده ها از درون نقد خود انگیخته سنت و شناخت روشمند امکانات بیرون آمده و از این راه به تنظیم و تدوین مرامنامه ها و برنامه های سازنده حال و آینده رسیده باشند. واقعیت آن بود که بخش اصلی ایده ها مرامنامه ها و حتی برنامه هایی که توسط روشنفکران دلسوزِ پیش از انقلاب و مشروطه طلبان، تعبیر و تدوین می‌شد، منشاء بیرونی داشت. اینکه حتی مردم عادی نیز همچون امروز مانند روشنفکران بدون هیچ تأثیری از بیرون قادر به اظهار نارضایتی از ستم، فقر و بی قانونی موجود بودند و رهایی از آن را آرزو می‌کردند نافی این واقعیت نبود. روشنفکران از دوران پیش از انقلاب مشروطه نه تنها در نحوه دریافت علل نارضایتی ها بلکه در تصور راه های غلبه بر آن علل و ایجاد نظامات مطلوب، وسیعا تحت تاثیر ایده ها، مرامنامه ها و برنامه های برگرفته از اروپا و بعضاً ترجمه مستقیم آنها بودند. همین واقعیت موجب دوری کم و بیش آنها از واقعیت های آن زمان ایران بود و تحقق آنها را در آن زمانِ کوتاه مشکل و بعضا ناممکن می کرد. این برداشت هم شامل بر برخی از جزئیات خواسته‌ها و برنامه‌هاست هم ناظر بر طرح کلی‌تر ملت‌سازی یا ملت شدگی ایرانیان که البته با موانع بسیار برخورد کرد.
حسن تقی زاده[2] از سران مشروطه خواهان رادیکال سکولار، رهبر جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس در زمانیکه هنوز نشانی از رضا خان نبود، اعتقاد خود به ناکامی انقلاب مشروطیت را در نامه ای که در 27 جمادی الاول 1327 به میرزاکرم خان رشتی از سرکردگان انقلاب در گیلان نوشت ابراز کرد. وی نوشت:
” آن مشروطه حقیقی صحیح بی غرضانه و اداره امین وطن پرست مراعات کننده کافه حقوق ملت و وطن به دلایل علمی در ایران محال و ممتنع است”. در اینجا یک سوم سکنه ملیت ایل چادر نشین وحشی یغماگر است، اغلب مجاهدینش [همچون مفسده های فرقه مسعود رجوی تحت نام مجاهد با این تفاوت که مجاهدین صدر مشروطه هیچکدام وطن فروش نبودند] دارای اوصافی است که من از ذکر آن خجلم. بدون مدارس و مکاتب، ایران کنونی با این سکنه حالیه هرنوع خودکشی کند و هر ورقش را برگرداند…بهتر از این نخواهد شد.” [3]حسن تقی زاده
وضعیت تاریخی اجتماعی
ارتباط میان حکومت مرکزی و قدرت‌های محلی یکی از مسائل بنیادی حکومت در ایران بوده است از یک طرف حکومت های استبدادی به تراکم و تمرکز قدرت در دست خود مایل بودند و از طرف دیگر سران طایفه ها، ایلات و دیگر صاحبان قدرت محلی سعی داشتند استقلال خود را تا حد اکثر ممکن حفظ کنند. کشمکشی که از این دو گرایش متضاد حاصل می‌شد کوثری بنیادی در تعیین ماهیت حکومت در سراسر تاریخ ایران بوده است.
مشروطه طلبان از یک طرف مایل به استفاده ابزاری از نیروی نظامی ایلات علیه مخالفان خود بودند و از طرف دیگر از ناآرامی هایی که این نیروها برای دولت مرکزی ایجاد می‌کرد بیم داشتند. فرقه دموکرات در اعلامیه مورخ ۱۵ شوال ۱۳۲۹ از لران لرستان و وحشیان کلهر و دزدان پشت کوه و اشعار گروس و … همدان و بی مغزان کرمانشاه و غارتگران کردستان یاد کرده است، که با وعده و وعید به دور ابوالفتح میزا آخرین متحد مرتجعین و ننگ دو دمان قاجار گرد آمده بودند. ولی فرقه دمکرات در همان اعلامیه از آن خوشحال بود که آنها با یک حمله دلیرانه بختیاری -که بخت یارشان باد- شکست خوردند.[4]
وضعیت سیاسی
موانع پیاده شدن مشروطه و حرکت بسمت توسعه شامل توطئه های دربار و محمدعلی شاه، توطئه های دولتهای روس و انگلیس از طریق سفارتها و عواملشان در درون کشور و در دربار و دولت و … تضادهای بین مشروطه خواهان، چه در اردوی سکولارها و چه در میان روحانیون و چه بین روحانیون و سکولارها، بین دسته جات و احزاب و گروههای مختلف، تضادهای شخصی و طبقاتی و عقیدتی، قیام های وطن پرستانه[5] و شورش های چپاولگرانه[6] سران ایلات و اقوام در اقسا نقاط ایران و البته تضاد ها و موانع بین المللی چنان آشفته بازاری در بعداز مشروطه ایجاد نمود که هیچ یک از سه مجلس منتخب به پایان رسمی دوره قانونگذاری خود نرسید.
عمر کابینه ها کوتاه بود و ترکیب آنها به کرات تغییر میکرد. در فاصله شروع کار مجلس اول و پایان کار مجلس سوم بیش از بیست بار هئیت دولت یا تغییر کرد و یا ترمیم شد. عمر برخی از کابینه ها از چند روز تجاوز نکرد. علت اصلی این همه تغییر جنگ قدرت، بی تجربگی عمومی به خصوص نمایندگان مجلس در شیوه پارلمانی اداره کشور و ناپختگی وتشتت نظرها در موضوعاتی بود که در مجلس بایددرباره آنها مذاکره می کرد و تصمیم می گرفت. جنگ قدرت و نا پختگی و بی تجربگی از طرف دولت نیز مانع همکاری آن بامجلس می شد. ضمن اینکه دولت ها زیر فشار مجلس ستیزانه شاه، نایب السلطنه و سفرای دو دولت استعماری بودند. علیرغم اعلام بی طرفی ایران درجنگ جهانی و اشغال کشور توسط روسیه و انگلیس نه تنها به خودی خود موجب ویرانی و خسارات جانی عظیم گشت، بلکه محیطی به وجود آورد که در آن همه عوامل آشوب و نا امنی بیش از پیش پرورش یافتند.
تهدیدات تجزیه طلبانه و ایدئولژیک
سالهای بعد از خاتمه جنگ نیز سال‌های آرامی نبودند. شورش نیروهای آزادیخواه ایراندوست از یک طرف و نیروهای استقلال طلب قومی و ایلی از طرف دیگر و کوشش هایی که از جانب قوای دولتی برای سرکوب آنها به عمل می‌آمد مجالی برای سازندگی باقی نمی‌گذاشت. یورش راهزنانی چون نایب حسین کاشانی و پسر ماشاالله خان و رجبعلی در نواحی مرکزی ایران یا یورش حاج‌بابایی اردبیلی به زنجان و اطراف آن و شاهسون ها در حوالی تبریز و اردبیل فرصت‌ها را تنگ تر می کردند. از نظر مشروطه طلبان خطرهای برخاسته از این هرج و مرج هم تمامیت ارضی کشور را تهدید می کرد و هم باقیمانده استقلال ایران را به خطر می‌انداخت. خطر ها هم از داخل ایران برمی خاست و هم از خارج آن را تهدید می‌کرد و آنها هم نظامی بودند و هم ایدئولژیک(از جانب بلشویکها). اما تأثیر و عملکردشان در میان جنگ و برآمدن رضاخان ویژگی‌هایی داشت. بالا گرفتن تمایلات ترکیستی و پان ترکیسم در عثمانی و تاثیرات دوگانه انقلاب اکتبر روسیه در ایران موجب تشکیل عامل خارجی و تهدیدهایی که از این سو احساس می شد، گردیدند. قوت گرفتن گرایش‌های قوم گرایانه تمامیت ارضی و وحدت ملی را تهدید می کرد. [7]
هرج و مرج و ضعف دولت مرکزی
با پایان جنگ جهانی اول با اینکه دیگر بهانه‌ای برای ادامه حضور نیروهای نظامی بریتانیا در خاک ایران وجود نداشت آنها تا چند سال بعد جا خوش کردند. برای بریتانیا خروج نیروهای روسی و عثمانی و جاسوسان آلمانی از ایران فرصتی به وجود آورده بود تا فارغ از اجبار به رعایت قراردادهای دایر و تقسیم ایران به مناطق نفوذ در سرتاسر ایران پنجه بیفکند. هرجا مقاومتی بود نیرو بفرستد و با گذشتن از مرزهای شمالی ایران به مقابله با نیروهای در حال گسترش حکومت بلشویکی جدید در قفقاز و آسیای مرکزی در آید.
نیاز به دولت متمرکز مقتدر
این موقعیت در عین حال اقتضا می کرد که بریتانیا به پایان دادن به دوره هرج‌ومرج افزوده شده به واسطه جنگ در ایران علاقه‌مند شود تا بهتر بتواند اهدافش را در ایران پیاده کند. از قدرت نظامی و مالی خود برای تشکیل دولت مرکزی قدرتمندی استفاده کند و از وجود آن دولت برای رسمیت دادن به سلطه خود بهره‌مند شود . وثوق الدوله آن دولت را تشکیل داد و قرار بود با انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ رسمیت آن را فراهم سازد. مخالفت های درونی دولت انگلیس و مخالفت های دولتهای روسیه و عثمانی منجر به شکست اجرای قرارداد 1919 شد.
کار به جایی رسید که به قول اوی (Ovey) یکی از کارمندان وزارت خارجه بریتانیا:
“یا باید انتظار حکومتی بلوشویستی در ایران را می داشتند یا یک “حکومت مطلقه اجرایی” که مطلقیت آن به واسطه مشورت مستشاران انگلیسی تعدیل شود.[8]اوی کارمند وزارت خارجه بریتانیا
«حکومت مطلق» با وجود مجلس و دولت مشروطه جز با کودتا ممکن نمی شد. کودتا در سوم اسفند 1299 توسط سپاه قزاق به سرکردگی رضا خان میرپنج صورت گرفت. ژنرال آیرون ساید، فرمانده نُرپرفرس و کلنل هنری اسمایس فرمانده غیر رسمی سپاه قزاق و سید ضیاء الدین طباطبایی مبتکر، طراح و تهیه کننده مقدمات آن بودند. [9] کودتا به هر منظور و به ابتکار هرکس که انجام گرفت، در نهایت به آن هرج و مرج ممتد ویران ساز پایان داد و منجر به تشکیل دولت قدرتمند مرکزی شد. «دولتی» که، از سر ناچاری، در شرایط هرج و مرج و قتل و غارت و ناامنی و خطر تجزیه کشور، فقر، قحطی، نبود بهداشت عمومی، هم ایران گرایانی چون میرزا کوچک خان، محمد خیابانی و یا محمدتقی خان پسیان(کلنل پسیان) با قیامهایشان، هم تودۀ مردم و هم بسیاری از اجزای جامعه سیاسی ایران، چه حتی سران مشروطه خواه و چه آنهایی که از مشروطیت خسته شده بودند و در پی چاره برای نجات ایران می گشتند، خواهان آن بودند.
کلنل محمد تقی خان پسیان
کلنل پسیان در میان ایران گرایان رادیکال آن زمان دوستداران بسیار داشت. یحیی دولت آبادی از سران مشروطه خواه، او را در کنار میرزا کوچک خان یک قهرمان خواند. دولت آبادی، کلنل را در میان جوان های وطن دوست ایرانی که آنها را می شناخته است مخصوصا در میان لشگریان یکی از خوبان بلکه برگزیدهگان ایشان خوانده که دارای صفاتی نیکو و اخلاق پسندیده بود و دوست و دشمن، به پاکدامنی و وطن دوستی و بی علاقگی او به مال دنیا اعتراف داشتند.[10] عارف قزوینی او را سیاوش زمان لقب داد ایرج میرزا و شاعران دیگر در سوگ او مرثیه سرایی کردند. درنظر کاظم زاده ایرانشهر «پیش قراول» یا «مُمثلِ» همان «قوه قاهره ای» بود که سرتاسر ایران محتاج و تشنه آن بود. او می توانست ایران را از ورطه بحران نجات دهد. همچنین دارای مجموعه صفاتی بود که شاخص چنین قوه ای هستند با این صفات می توانست رقیبی جدی برای جاه‌طلبی‌های رضاخان شود. در بررسی واکنش دولت قوام السلطنه در مقابل پیام کلنل پسیان توجه به نقش رضا خان نیز لازم است. رضا خان در قامت پسیان این فرمانده لایق بخش بزرگی از نیروی ژاندارمری رقیبی را می دید که می توانست مانع ارتقا به مقامات بالا شود. به قول سیروس غنی «کلنل پسیان» برای «قوام السلطنه» دشمنی تقریبا شخصی بود و می‌خواست او را از کار بیندازد و نابودش کند ولی برای رضاخان تهدیدی جدی بود.[11] نگارنده در مجموعه مقالات عباس میرزا در مورد نقش و اهمیت نیروهایی که قادر به تامین یا برهم زدن امنیت در جامعه هستند چنین آوردهاست:
“در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را [در کشورهایی که مبانی و نهادهای دمکراتیک قویی ای ندارند]به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به «اندک سالاری» میگردد. انحصار در تامین امنیت به انحصار در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند. آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی «مونارشی» یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، «اندک سالاری»بر جامعه حاکم می شود. “ [12]مجموعه مقالات عباس میرزا : داودباقروندارشد
در ایران رضا خان/شاه بعد از سرکوب شورش ها و… و تامین امنیت با حذف کامل بقیه رقبا مونارشی ایجاد نمود.
ضعف های فرهنگی اجتماعی
حسین کاظم زاده ایرانشهر در مقاله‌ای با عنوان خصائص ایرانیان پس از شرح صفات خوب ایرانی‌ها (ذکاوت قوه تقلید و تشبث) از اینکه از آنها برای ترقی کشور بهره ای نمی‌برند شکایت می‌کند و در ذکر علل این غفلت به شمارش مظاهر دوازده‌گانه فساد اخلاق در نزد ایرانیان می پردازد (ایرانشهر ۱۳۰۰ شماره ۴) برخی از آن خصائص خیانت به وطن تنبلی و بیکاری و بی عاری و افراط و تفریط است.
کاظم‌زاده در مقاله «ملیت و روح ملی ایران» به نقد خرافات و استبداد به عنوان موانع توسعه و مهاجرت سرمایه و مغزها دست می‌زند و آن را با نقد تعلیمات واعظ ها و روحانیان ریاکار که دنیا را ناپایدار و عمر را بی اعتبار دانسته و مردم را تشویق به دریوزگی و برهنگی و درویشی کرده حس تشبث و اقدام در امور اقتصادی و معاشی را کشتند …ادامه می دهد (ایرانشهر ۱۳۰۲ شماره ۲)
“در نتیجه این اوضاع است که مزروع حاصلخیز دماغ ایرانی حال یک شوره‌زار را گرفته و قرن‌هاست که تخم فکر های جدید و آزاد در آن نروییده است. ”کاظم زاده
مشفق کاظمی[13] در جریان هرج و مرج هایی که بعد از مشروطه بر فضای سیاسی کشور نیز حاکم شده بود، در سرمقاله شماره پنجم مجله فرنگستان(10/6/1303)…در تشریح اوضاع کشور می نویسد:
وکلایش شیره ای هستند و محافظه کاران صاحبان قدرت. او ۵ میلیون از ۷ میلیون جمعیت ایران را از حیث فکر با بشر اولیه و بوزینه هایی که داروین برای اجداد ایشان قائل است. آنها جز آلت دست این و آن شدن کاری ندارند. وی شرط موفقیت انقلاب سیاسی و اجتماعی، مانند انقلاب در کشورهای دیگر، را انقلاب ادبی، مذهبی واخلاقی، که در پیشاپیش آن است میداند. “ایران امروز تشنه انقلاب ادبی و اخلاقی است”.
درجلد دوم تاریخ مختصر احزاب سیاسی ملک الشعرای بهار نیز آینه هرج و مرج ی است که در دوران بعد از انقلاب مشروطه و به ویژه در چند سال آخری که به سقوط سلسله قاجار منجر شد، در جامعه سیاسی ایران حاکم بود. در آنجا می خوانیم که چگونه حزب سازی و فرقه بازی و جار و جنجال لیدرها و پادو ها و هتاکی جراید همه را خسته کرده بود[14] و مملکت را رو به ویرانی می برد [15]
مواجه با خطر تجزیه کشور
تجزیه کشور ناشی از قوم گرایی های پان ترکیستی که بویژه توسط عثمانی در آذربایجان و پان عربیستی توسط شیخ خزعل در خوزستان دامن زده میشد، یکی دیگر از مشغله های ایران گرایان و وطن پرستان مشروطه خواه و حتی مخالف مشروطه بوده است. محمود افشار با تمایلات پان ایرانیستی در «آغاز کلام» شماره اول مجله آینده در تیر 1304 می نویسد.
“مقصود ما از وحدت ملی ایران و وحدت سیاسی اخلاقی و اجتماعی مردمی است که در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی باشد. اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان‌فارسی عمومیت بیابد و اختلاف محلی از جهت لباس اخلاق و غیره محو شود و ملوک طوایفی کاملاً از بین برود، کرد و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته باشند، هریک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند…به عقیده ما تا در ایران از حیث زبان اخلاق لباس و غیره وحدتی حاصل نشود هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می باشد.” محمود افشار با تمایلات پان ایرانیستی
در همین رابطه حسن تقی زاده نیز در دیباچه سال دوم کاوه دوره جدید ۲۱ دی ماه ۱۲۹۹ جزئیات اقدامات اصلاحی لازم برای اروپایی شدن ایران را به ترتیب اهمیت در ۱۷ بندد طرح می ریزد در اینجا مهمترین آنها را نقل می‌کنیم.
یک: تعلیم عمومی
پنج: حفظ وحدت ملی
شش: حفظ زبان ملی یعنی فارسی از فساد
ده: حفظ استقلال ایران
دوازده: آزادی زن ها و تربیت و تعلیم و تحصیل حقوق و اختیارات آنها
هفده: احیای سنن و رسوم مستحسنه قدیم ملی ایران جای هر یک از این اصلاحات در طرح اوست.
تقی زاده در سرمقاله شماره ۱۲ دوره جدید کاوه در آذرماه 1300باز هم به چنین طرحی این بار به عنوان اقدام های فوری برای آماده سازی ایران برای اصلاحات اساسی لازم برخورد می‌کنیم. حفظ وحدت ملی/ جنگ آتشین بر ضد امراض بدنی و آفات اجتماعی/ استخدام فوری مستشاران فرنگی برای اصلاح ادارات دولتی و ملی ایران/ و تقویت دولت مرکزی از جمله آنهاست.
کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقاله «خلاصه عقاید ما» ایرانشهر1291 معتقد است:
“ایران باید قهراً تمدن غرب را قبول نماید زیرا قانون تکامل او را به این کار مجبور خواهد ساخت. این کار باید با سه انقلاب در تشکیلات سیاسی در عقاید و افکار و در قلمرو ادبیات صورت گیرد. اگر در این سه انقلاب فرمان عقل سلیم جزئیات زمین و زمان و تجربه تلخ و شیرین تاریخ را میزان و رهبر خود قرار دهیم آن وقت موفق به خلق ایران جوان خواهیم شد.”کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقاله «خلاصه عقاید ما
نیاز به دولت کارآمد و مقتدر(دیکتاتور!)
آنچه آمد نمونه هایی از بیشمار ادبیات جامعه روشنفکری، نگرانی ها، آمال و توجه آنها به مسئله وحدت ملی و تمامیت ارضی، تجدد و ترقی بود. درعین حال اندیشه نابسامانی ها، خطرها و اصلاحات در دوره ای رخ می داد که حکومت یعنی قدرتی که باید خطرها را دفع می کرد، اصلاحات را به اجرا می گذارد و وحدت ملی را تامین می نمود، خود در اوج ناتوانی و ناپایداری قرار داشت. که در فاصله پایان جنگ جهانی و کودتای اسفند1299 این هرج و مرج به اوج خود رسیده بود. قاطبه روشنفکران اصلاح طلب به دنبال دولتی مقتدر می گشت تا هم به دفع خطرها بپردازد و هم به هرج و مرج پایان دهد و هم دست به اصلاحات سخت و حیاتی مورد نیاز کشور بزند. در این میان برخی تا حد یک «دیکتاتوری جمعی» می پذیرفتند، دیگران حاضر به زیرپا گذاشتن اصول مشروطیت نبودند. عده ای نیز همچون مشفق کاظمی، علی اکبرداور و عبدالحسین تیمورتاش علاج درد را اعمال دیکتاتوری حتی به شکل فردی آن می دیدند. بعضی نیز چون محمد مصدق، بهار و مدرس تمرکز قدرت را محدود به اصول اساسی می پذیرفتند.
حسن تقی زاده
نظر حسن تقی زاده که در سرمقاله شماره نهم کاوه 13شهریور 1300منعکس شده، راه حلی که می‌توانست مطلوب باشد یک حکومت استبدادی منورِ وطن دوست و متمدن، شبیه حکومت میکادو در ژاپن یا پطر کبیر در روسیه بود، آن هم به رغم آگاهی او به خصلت های منفی آن. او برای این نوع حکومت سه خصلت منفی می شمارد، که عبارتند از
یک: وجود و ظهور این گونه استبداد بی غرض و “منور” خیلی اتفاقی و از نوادر است.
دو: حکومت استبدادی لازم و ملزوم برخی معایب، مسخره گی ها و مضرات است، و به تدریج، و به حکم اقتضای طبیعت به استبداد فردی می‌انجامد.
سه: دوران این نوع حکومت ها در عصر حاضر سپری شده است.
تقی زاده به این دلایل نبود که در نهایت مخالف این نوع حکومت بود. بلکه او معتقد بود، “این شکل حکومت بیشتر یا از طبقه اشراف و اعیان فاسد نشده … پیدا می‌شود یا بعد از انقلاب از افراد فوق العاده و از طبقات عامه“، ولی “بدبختانه در ایران چه پیش از انقلاب و چه پس از آن اثری از این لوازم و اسباب کار دیده نشده است”.
این نظر تقی زاده حدود شش ماه پس از کودتای ۱۲۹۹ زمانیکه او هنوز نمیتوانست بداند که از میان کودتا و سقوط دولت سید ضیاء چه کیفیاتی متولد خواهدشد، است. هنوز از میان سه نوع حکومت «استبدادی منور»، «استبداد بد» و «مشروطه ناقص و خراب و معیوب» به علت تحقق ناپذیری مشروطه خوب و کامل «که بلاشک احسن شقوق است» حکومت مشروطه ناقص را ترجیح می داد: «پس کار ایران دایره است میان داشتن یک استبداد فاسد و وحشی و تاریکِ شاه سلطان حسینی ویک مشروطه ناقص و تا اندازه‌ای مغشوش دهاتی» او مشروطیت ناقص را بدون هیچ شک و شبهه ای حتی اگر ۱۰ مرتبه بدتر از شکل کنونی آن باشد بر استبداد “خاقان مغفور” و “شاه شهید” ترجیح میداد.
تقی زاده حتی چهارسال بعد زمانیکه رضا خان در مقام وزیر جنگ و سپس نخست وزیر با اقداماتی قاطع و مقتدرانه بر ایران حکومت میکرد در مقاله «مقدمات آیندۀ روشن»در مجلۀ آدینه (1304ص1و19) پس از شمردن چهار رکن عمده و شرح ناگزیر و لازم برای استقلال و ترقی و تمدن ایران (وحدت ملی، اصلاح ادارات دولتی، به خصوص مالیه، و اصلاح اصول و حکومت ملی و نمایندگی ملی) اعلام کرد که: «امنیت عمومی و قدرت قاهر مرکزی دولت در اکناف مملکت، از دور و نزدیک و از ریشه برانداختن ملوک الطوایفی بزرگترین و مهمترین قدمی است که این مملکت به سوی استقلال و تشکیل حقیقی دولت بر می‌دارد و این فقره شرط اساسی وحدت ملی است“. همین امنیت بود که که «محبت» «خیرخواهی» تقی زاده نسبت به آن دولت را برانگیخت. تقی زاده علیرغم مخالفت ملایمی که با تغییر سلطنت نمود، از همکاری و خدت در حکومت رضا شاه سربازنزد.
حسین کاظم زاده ایرانشهر [16]
ایرانشهر، تحت تاثیر جریانی که رضا خان در اسفند 1302 درباره تبدیل سلطنت به جمهوری براه انداخته بود، طی مقاله ای با عنوان “جمهوریت و انقلاب اجتماعی” نوشت: (ایرانشهر، 1302، ش6/5) و در آن موضع مثبت خود نسبت به جمهوری شدن حکومت در ایران را بیان و این تحول را با اشاره به عوامل خارجی و داخلی موافق با آن، محتوم خواند. اما نسبت به موفقیت آن شک و تردید داشت.
کاظم زاده در جای دیگری نیز تمایل خود به وجود دولت مقتدر را بیان کرد، آن جایی که او دست به بزرگداشت کلنل پسیان زد و او را “مُمثل” یا “طلایه” همان «قوه قاهره ای» خواند که بایستی به نجات ایران از ورطه هلاک بر می خاست. [17]
خانم آلجای افشار سوباتایلو [18] (نخستین زن دندانپزشک ایران)
نظرات حسین کاظم زاده ایرانشهر را بیشتر میتوان در مقدمه و پایان مقاله ای از خانم آلجای افشار تحت عنوان «معارف درایران» در شماره سوم ایرانشهر1302 مشاهده نمود. خانم افشار می نویسد:
“روح جماعت و هیئت جامعه که در اروپا علت العلل پیشرفت امور شمرده می‌شود در مشرق زمین و مخصوصاً در ایران در هیچ موردی نمی تواند منشا اثرات کلی واقع گردد، و در نتیجه یک نفر مصلح، یک دماغ منور، و فکر باز لازم است، که هر روز صبح به زور منزل ما را جارو کند، چراغ کوچه های ما را به زور روشن کند، و لباس ما را به زور یکنواخت و یک روند نماید، معارف ما را به زور اصلاح کند، از فتنه های مجلس ملی ما به زور جلوگیری نماید، دربار سلطنتی ما را به زور اصلاح و تسویه کند، تحصیلات زن و مرد را به زور و با قوه سرنیزه و شلاق اجباری نماید، همینطور از جمیع جهات از جزء و کل و از معلوم و مکتوم حتی ساعت خواب و بیداری ما را خودش به زور معلوم کرده آن وقت ما را به حال خود گذارد، که هم قادر به ادای وظایف اجتماعی خود باشیم و هم تفکیک ایده‌آل را از مفهوم نماییم.” خانم آلجای افشار سوباتایلو
باید توجه داشت که، این نمونه از افکار روشنفکران مشروطه خواهی که خواهان ترقی ایران بودند، بعد از آنهمه جان فشانی در راه کسب مشروطه، بیانگر شدت و حدت نابسامانی بعد از مشروطه است.
کاظم زاده مقاله خانم آلجای افشار را «زیب افزای» مجله می کند، به ملت ایران به مناسبت وجود چنین «خانم دانشمندی» تبریک می گوید. او را به «گلبنی در میان خارستان» ایران تشبیه میکند. و در پایان مقاله هم عقیده بودن خود را با آلجای افشار در این تفکرات و ملاحظات اعلام میکند.
مرتضی (مشفق) کاظمی
مشفق کاظمی گرداننده مجله فرنگستان از سرسخت ترین حامیان حکومت “دیکتاتوری صالح” در ایران آن زمان بود. او در مقاله “انقلاب اجتماعی، عدم امکان انقلاب با اوضاع فعلی-لزوم ظهور دیکتاتور-دیکتاتور عالم جدی” از لزوم تلف کردن اقلاً صد هزار نفر از نه میلیون جمعیت ایران برای بروز انقلاب سخن گفت. (مجله فرنگستان، 1303 شماره نخست) او در عین حال معتقد بود که انقلاب از مردم عادی بر نمی آید برای او انقلاب تدریجی به علت خرابی اوضاع و عقب ماندگی وخطر خارجی مطلوب نیست. همچنین تاریخ مشروطیت را شاهدی برای امکان‌پذیر نبودن انقلاب به آن روش می دانست. و در نتیجه «فقط فرد می‌تواند نجات جامعه را باعث شود» یک فرد با فکر نو لازم است تا زمام حکومت را در دست گرفته با “یک عمل“، “عمل تازه” خاتمه به این وضعیت بدهد. این فرد باید از میان افراد تحصیل کرده مخصوصاً آنهایی که به محیط اروپا کاملاً آشنا هستند برخیزد. او باید عالم و مانند موسولینی لیدر حزب فاشیست ایتالیا جدی باشد. در محیطی که غالب مردم معنی حکومت قانونی و پارلمانی را نمی فهمند تکیه بر اکثریت بی‌نتیجه است.
نگاه بسیار بد بینانه کاظمی به مردم از جملات او کاملا آشکار است. در مقالات دیگر او نیز این رویکرد دیده میشود. مقاله «مطبوعات ایران» در شماره چهارم فرنگستان 1303 چنین می خوانیم:
“درجه انحطاط اخلاقی ایرانی را باید از مطبوعات آن فهمید” روزنامه نگاران چند نفر جاهل از میان توده اند، مطبوعات پر از چرندیات اند، و علت توسعه آنها نقص مشروطه و انقلاب و مجلس و کرسی نشین های آن است، «وکیل ایرانی، روزانه نامه نویس ایرانی، وزیران ایرانی، به اصطلاح معمول سراپای کرباسند». ..«این قبیل هادیان» ملت «باید … از بین بروند». یک «دیکتاتور ایده آل دار» باید آنها را نابود سازد.
کاظمی در مقاله «قانون انتخابات» (فرنگستان، 1303، ص8-7) انتخابات را «یکی از مضحک ترین صورت ها» «درمیان آثار مشروطه ایران» می شمرد. از نظر کاظمی، قانون انتخابات به علت عمومیت حق رای که به بی سوادان و بی خبران هم اجازه رای دادن می داد، مهمترین عامل بی اعتباری انتخابات بود . “صحیح آن بوده که تنها باسوادها حق رای داشته باشند” .
میرزا علی اکبر خان داور
یکی از کسانی که اندیشه اقتدار را نه تنها تبلیغ می کرد بلکه در اجرای آن نیز سخت سهیم بود، میزا علی اکبر خان داور ناشر روزنامۀ «مرد آزاد» پایه گذار «کمیته ایران» در سوئیس و حزب رادیکال در تهران، نماینده مجلس چهارم و پنجم و بعدها وزیر عدلیه و مالیه رضا شاه بود. نظریات علی اکبر داور را می‌توانیم در مقاله‌ای که کاوه بیات در دی ماه ۱۳۷۲ در شماره دوم «مجله گفتگو» منتشر کرد مطالعه کنیم. رکن اصلی نظریات داور موکول کردن آزادی و مشروطیت یا هرگونه تغییر و تحول دیگر به رشد اقتصادی بود . اصلاح سیاسی، اداری یا حتی ادبی در کشور عقب مانده ای مانند ایران در نظر او “و سمه بر ابوی کور” می‌نمود .
علی اکبر داور این رابطه را قانونی جهان شمول می دانست و تبعیت از آن را توصیه می‌کرد. در چشم او تمدن غرب نتیجه انقلاب صنعتی بود . پس ما نیز اگر خواهان آن تمدن هستیم باید همان راه را برویم . ما نیز تا به لحاظ اقتصادی متحول نشویم، مفلوک و مستاصل باقی خواهیم ماند . تا انقلاب صنعتی “ایران را به حرکت نیندازد، ما همان ملت بلاکش، گرسنه، پلاس پوش، نجیبی هستیم که خواهیم ماند”. ژاپن برای داور و بسیاری دیگر از سیاستگران آن دوران سرمشق بود. به نظر داور “اگر ژاپن هم به دنبال مساوات و آزادی و استقلال و قصیده و غزل می‌رفت، وضعش بهتر نمی‌بود“. داور از این موضع بر رهبران انقلاب مشروطیت خورده می‌گرفت و مشکل ایران را در آن می دید که مردم به حرف آنها گوش دادند . نتیجه آن شد که میبینیم . راهی که داور پیشنهاد می‌کرد راه زور بود، به نظر او فقط زور کارساز بود . برای اثبات لزوم زور از زور کمک گرفت. او معتقد بود سالیان سال حکومت استبدادی “روح ملت را قسمی معتاد به زور کرده است که اگر [بدون] تازیانه و تبعید ۳۷ هزار دلیل برایش اقامه کنی یک ذره اثر نخواهد کرد” به نظر او “ایرانی به میل خود آدم نخواهد شد. سعادت را بر ایران تحمیل باید کرد“.
با وجود این یا شاید برای آگاهی به نقص توجیه استبداد با استبداد است که داور میان “استبداد سنتی” و “استبداد حکومتی” که آرزو می کرد تفاوت می گذاشت . استبداد مورد نظر او باید به دست ایرانی و برای ترقی ایران باشد و با اصول علمی اروپا مطابقت کند. او خواهان “اراده محکمی” بود که اداره امور ایران را به دست گیرد و اختلافات امروزه را با “حکم می کنم” از بین بردارد.
برآورده شدن آرزوهای روشنفکران و ایرانگرایان برای نجات آن!!
همانطور که می دانیم گفتمانِ فوق الذکرِ “دولت مقتدر” در فضای مجرد از واقعیات صورت نمیگرفت . همزمان با گفتمان جستجو برای کس یا کسانی که قادر به استقرار آن باشند در جریان بود . وثوق الدوله، قوام السلطنه، فیروزفرمانفرما و محمدتقی خان پسیان نام هایی بودند که هرکدام برای مدتی امیدهایی را برمی انگیختند. همانطور که قبلاً نیز گفته شد، یحیی دولت آبادی از میرزا کوچک خان و کلنل پسیان با نام دو قهرمان ملی یاد می کرد،[19] ،عارف، بهار، ایرج فرخی، بهمنیار و دیگر شاعران و روزنامه‌نگاران در سوگ آنها منظومه ها می سرودند، مقاله ها می‌نوشتند و بانیان [قتل] آنها را هدف تیر نفرت خود قرار می دادند.[20] ولی هرکدام از این نامها در کشاکش میان قدرت های متنافر از گردونه بیرون می افتادند . کسی که نامش ابتدا به زبان نمی آمد رضاخان بود. او افسری بود در قشون قزاق که با لیاقتی که در جنگ با شورشیان ایلات و شورش های ایالتی از خود نشان داده بود نظر طراحان کودتای ۲۹ اسفند ۱۲۹۹ را به خود جلب کرده بود. پس فرماندهی نیروی کودتا را پذیرفت و با این عمل راه ارتقاء به قلل قدرت (از سپهداری تا شاهی) را برای خود باز کرد. [21]
این راه را پیش از هرچیز موفقیت های رضاخان در فرونشاندن هرج و مرج سیاسی هموار کرده بود . موفقیت‌ها را سیاستمداران و روشنفکران آن زمان می دیدند آنها را می ستودند و همکاری با رضاخان را قبول می‌کردند. در میان آن ها نه تنها نام علی اکبرداور، تیمورتاش، نصرت الدوله فیروز ، سردار اسعد و دیگر وفاداران پیگیر او دیده می‌شود. بلکه کسانی دیگری چون سلیمان میرزا اسکندری، محمد مصدق[22]، سید حسن مدرس، محمد تقی بهار و دیگران نیز از موفقیت های او در ایجاد آرامش استقبال می کردند .
حتی بهار در سال‌های بعد از سقوط رضا شاه (درصفحات “نوبهار” روزنامه ای که با مدیریت خود او در آن زمان منتشر می‌شد) نوشت : «آرزوی پیدا شدن مردی که همت کرده مملکت را از این منجلاب بیرون آورد پرورده میشد. دیکتاتوری یا یک حکومت قوی یا هر چه می خواهد باشد». او بلافاصله اضافه می‌کند که او در این فکر تنها نبود «این فکر طبقه با فکر و آشنا به وضعیت آن روز بود» و آن شخص که دنبالش می گشتند رضا خان بود.
سردار سپه راست دلی روشن و صاف چون آینه و رفیع چون قله قاف
از او عملست و از دگر مردان لاف سردار سپه نمی توان شد به گزاف[23]
(بهار، 1363، ج2، ص 101)
اما اعتقاد بهار به رضاخان زود ترک خورد و او را به صف معترضان به دستگیری و شکنجه و قتل مخالفان، توقیف مطبوعات، اعلام حکومت نظامی، و غصب اموال “مقصرین”، توسط نخست وزیرِ زور گو درآورد. این صف از آن اقلیتی در مجلس تشکیل می‌شد که در ۷ مرداد ۱۳۹۳ تصمیم به استیضاح رضا گرفت. ولی جو تروری که رضا خان در درون و بیرون مجلس با ضرب و شتم مجلسیان ایجاد کرده بود مانع پیگیری طرح استیضاح شد، و این خود نشانی بود برای اینکه دیگر هیچ نیرویی را توان جلوگیری از دیکتاتوری معهود[24] نبود. بدین ترتیب بخشی از گفتمان در زمانی جاری بود که رضاخان مدارج قدرت را طی می کرد . دیکتاتور یا مرد قدرتمندی که مورد نظر شرکت مندان در آن گفتمان بود همین رضاخانی بود که رضا شاه شد.
“از سوی دیگر، روشن است که پیوندی تنگاتنگ میان کثرت گرایی (نهادهای سیاسی فراگیر) و نهادهای اقتصادی فراگیر” که بنیان حیاتی برای توسعه کشورها میباشد “وجود دارد”. اما بدون دولت متمرکز و در شرایط هرج ومرج نه تنها توسعه ای ممکن نیست بلکه هرج و مرج زمینه هرگونه توسعه را نیز نابود میکند… ماکس وبر که مشهورترین و پذیرفته شده ترین تعریف را از دولت ارائه کرده است مشخصه دولت را “داشتن حق انحصاری برای اعمال خشونت در جامعه” می داند. بدون چنین انحصاری و درجه ای از تمرکز که لازمه آن است، دولت نمی تواند نقش خود را به عنوان ضامن نظم و قانون ایفا کند. چه رسد به تامین خدمات عمومی و تشویق به تنظیم فعالیت های اقتصادی. اگر دولت از این قدرت برخوردار نباشد بزودی … در آشوب فرو میرود. آنچه بعد از انقلاب مشروطه در تضاد بین مجلسی که خود رانماینده مردم ودولت رادشمن خود و مردم میدانست منجر به ناپایداری سیاسی و هرج و مرجی شد که هیچ دولتی نمی توانست بیش از چند ماه دوام آورد.” [25] و در نهایت جامعه تن به استبداد رضا خانی که توسط کودتای 1299 برای ایرانیان از خارج تدارک دیده شده بود داد.
علیرغم همه نابسامانی های کشور، ناگفته نباید گذاشت که در اثر مشروطه، منظور از رشد آگاهی ملی به معنی دمکراتیک آن در میان بخش هایی از مردمان، بخصوص مردم شهر نشین کشور است گسترش یافت. انقلاب مشروطه به رغم همه ناکامی هایش این بخش از مردم را به حقوق خود و به همبستگی خود آگاه ساخته و آنها را به دفاع از آن حقوق، به هر شکل، متمایل کرده بود. در این سطح و تا این اندازه ملت تشکیل شده بود.
رضا خان/شاه کدام ایده ها را بکاربست؟
در فوق دیدیم که چگونه روشنفکران و کنشگران سیاسی بخصوص بخش های ایران گرای، اقتدار طلب آنان با ترک یا تعطیلی ایده مشروطیت به دنبال مرجعی یا مردی مقتدر می‌گشتند تا با پایان بخشیدن به هرج و مرج حاکم بر سراسر کشورِ در حال فروپاشی راه را برای تامین وحدت ملی، حفظ تمامیت ارضی، و ترقی و تجدد کشور باز کنند. دیدیم که آنها این مرد را یافتند نام او رضا خان بود او در مبارزه با نیروهای گریز از مرکز توانایی خود را برای آنها به اثبات رسانده بود. او همان مونجی بود. برنامه نجات نیز کم و بیش روشن. طرح برنامه را همان روشنفکران ریخته بودند او باید آن را اجرا می‌کرد . برنامه به یک معنا از دو بخش تشکیل می‌شد؛ بخش اول، یکسان سازی که باید ضامن وحدت ملی و تامین تمامیت ارضی و استقلال می شد و بخش دوم، ترقی و تجدد بر اساس الگوی فرنگستان آن طور که در ذهن تجددطلبان نقش بسته بود.
یکسان سازی باید به دو معنی به هم پیوسته انجام می گرفت: نخست یکسان سازی شیوه حکومت، و دیگر، یکسان سازی فرهنگی در حوزه زبان، رسوم، لباس، دین و اندیشه. ترقی و تجدد باید شامل همه آن اقداماتی می‌شد که در زمینه نوسازی اقتصاد عمران و آموزش انجام می گرفت .برنامه در واقع همان بود که کم و بیش در ذهن روشنفکران و اصلاحگران پیشقدم مشروطیت شکل گرفته بود همانی که مشروطه طلبان پرورانده و به‌دنبال اجرایش بودند و اکنون با حذف محتوای دموکراتیک آن به دست دیکتاتور مونجی داده شده بود . بعضی از شکل های جدیدتر آن را می‌توان در اسناد این دوره پیدا کرد.
برنامه محمود افشار
یکی از آنها مقاله ای است که محمود افشار با عنوان «مسئله ملیت و وحدت ملی ایران» نوشت و در شماره هشتم مجله آینده در سال ۱۳۰۶ منتشر کرد. در این مقاله ۸ اقدام را برمی‌شمرد که دولت باید به منظور ایجاد وحدت ملی و ترقی اتخاذ کند.
1.ترویج زبان و ادبیات فارسی مخصوصاً در نواحی غیرفارس نشین؛ ۲. کشیدن خطوط راه آهن برای اتصال کلیه نقاط مملکت و آمیزش طوایف مختلف؛ ۳. کوچ دادن بعضی ایلات؛ ۴. تقسیمات جدید ایلات و ولایات، در ضمن از بین بردن نام های قدیم ایالات؛ 5. تغییر اسامی ترکی و عربی به فارسی؛ 6. ممنوع ساختن استعمال زبانهای خارجی در دادگاه ها، مدرسه ها، ادارات کشوری و لشکری؛ ۷. آبادانی سریع این نقاط و فراهم آوردن وسایل زندگی راحت و آزاد برای مردم تا وضع آنها از همسایه‌های فریبنده پست تر نباشد؛ 8. اجرای سیاستی که نه به واسطه تمرکز زیاد به استبداد و انزجار منجر گردد و نه به واسطه عدم تمرکز زیاد موجب خودسری و هوچی‌گری ولایات شود. افشار اسم این نوع سیاست را سیستم “عدم تمرکز” دکنسانتراسیون(Deconcentration) گذاشت.
تندروی کاظمی و تذکر سردارسپه به او
مرتضی (مشفق) کاظمی معروف به مشفق کاظمی (1356-1281 ش) در تهران متولد شد و مدرسه ثروت و دارالفنون تحصیل کرد. وی سال 1301 نخستین رمان فارسی به نام تهران مخوف را نوشت. وی پس از سفر به آلمان برای تحصیل، در اردیبهشت 1303 شمسی با همکاری گروهی از دانشجویان مقیم برلین نشریه «نامه فرنگستان» را منتشر کرد. مشفق تحت تأثیر روند نوسازي غرب، مقالات تندوتیزی در نقد سنت ها و عقب ماندگی های ایران نگاشت. پس از انتشار سه شماره از آن، به سبب لحن تند مقاله ها، توزیع آن در ایران ممنوع شد. سردار سپه توسط یکی از بستگان مشفق گفت به این کاظمی ها بگوئید که “این قدر شتاب نکنند و ما را در زحمت نیندازند. همه به موقع درست می شود” [26]
برنامه “انجمن ایران جوان”
برنامه دیگری هم وجود داشت که برنامه محمود افشار را تکمیل می‌کرد این برنامه را انجمن ایران جوان در فروردین ۱۳۰۰ تدوین کرده بود. رضاخان بعد از ارتقا به مقام نخست وزیری طراحان آن را احضار و به آنها قول اجرای آنها را داده بود. محمود افشار خود یکی از اعضای آن انجمن بود. الغاء کاپیتولاسیون، استقلال گمرکی ایران، فرستادن دختران و پسران دانشجو به خارج از کشور، آزادی زنان، محروم کردن بیسوادان از حق رای، اخذ و اقتباس قسمت خوب تمدن اروپا، وضع قانون جزا، توجه به ترویج معارف و تعلیمات ابتدایی، تاسیس مدارس متوسط، تاسیس موزه ها و کتابخانه ها و تئاترها، اجزای این برنامه بودند.
اظهارنظر رضاخان در خصوص اهتمام وي به آراي روشنفکران در مورد داور نیز تکرار شد. وي پس از تأسیس انجمن ایران جوان در سال 1300 ،طي دیداري با اعضاي انجمن و علی اکبر، با مرام سیاسي جمعیت ایران جوان و آرزوي آن ها براي ترقي ایران آشنا شد و گفت: “حرف از شما، ولي عمل از من خواهد بود…به شما اطمینان، بلکه بیش از اطمینان، به شما قول می دهم که همه این آرزوها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من هم هست، از اول تا آخر اجرا کنم“[27] علی اکبر داور در آتش استبداد رضا خان سوخت و خود کشی کرد. [28]
رضا خان محصول فقدان بینش کافی روشنفکران
اقدامات نوسازی استبدادی زیر سرنیزه و به “زور” رضا خان/شاه قطعا پیشرفت های شایان ذکری برای ایران داشته است. رضا خان طرح های از سر استیصال روشنفکران ایران (محمود افشارها، انجمن جوان ایران و علی اکبر داور ها و…) جهت نوسازی را که ناشی از ادامه دار شدن بحرانهای مختلف کشور و نبود راه حلی در افق سیاسی بود، همانگونه که خانم “آلجای افشار سوباتایلو” خواسته بود، به زور سرنیزه پیش برد. شیوه های او همواره نه تنها مورد مخالفت مردم بلکه همه ملیون ایران و در صدر آنها مصدق و مدرس و… بوده است. طوری که در شهریور 1320 وقتی انگلیس او را از قدرت برداشت، باعث خوشحالی همه مردم ایران و ملیون و مشروطه طلبان و … گردید.
متاسفانه فقدان بنیش کافی و ژرفنگری روشنفکران کشور دراین امر ساده، که رضا خان نیز اگر نه همچون دیگر آهاد مردم ایران (که روشنفکران دل خونی از آن داشتند!!) بدلایل تاریخی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و سابقه نظامیگری از همان کمبودها و بیماریها بلکه حتی بیشتر نیز رنج میبرد، بیماریهایی که برای درمان آنها روشنفکرانی چون آلجای افشار و… به اشتباه خواستار بکارگیری “درمانِ زور” بودند. در کمال تاسف فقط زمانی به این فقدان بینش پی بردند که با عوارضِ آن “درمانِ مهلکِ زور” بصورت تبدیل شده بیماری به” پاندمی کشنده حکومت سرنیزه ای رضا خان” در سراسر کشور که به جان نه تنها مردم بلکه خود روشنفکران و سیاستمداران و حامیان و طراحان درمانِ زور افتاده بود مواجه شدند. و آنقدر دیر شده بود که حتی مانند گذشته نیز از ترس بریده شدن زبانشان نمیتوانستند زبان به بیان طرح دارویی برای جلوگیری از گسترش پاندمی استبداد رضا خان بگشایند، و یا راه حلی برای خروج از آن ارائه کنند. این خود آن حلقه مفقوده ای است که روشنفکران مشروطه بسیار دیر بدان پی بردند و متاسفانه روشنفکران امروز با طولانی شدن مبارزه با همان استیصال روشنفکرانه علیرغم نمایش های آشکار عوارض پیشا قدرت آن “پاندمی سرنیزه” امروزه در طرح های نجات ایرانِ امثالِ مسعود رجوی ها که بر حسب اتفاق دوباره از “ما بهتران” پشت آن هستند، بسیار عیان توسط هزاران عضو و مسئول جدا شده که سالیان استبداد بسا خطرناکتر از استبداد رضا خان را نه تنها بر مردم ایران، بلکه بر (خود، خانواده، و دوستان و همرزمانشان-مجریان طرح) تجربه کرده اند، هزاران بار بیان شده و میشود، بدان توجه ندارند. که میتواند به یک فاجعه دیگر فقدان بینش کافی با ظهور یک استبداد اینبار ایدئولژیک و مطلق اندیش منجر شود.
داود باقروند ارشد
فروردین 1401
آوریل 2022
[1] http://www.iichs.ir/News-351/%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9-%D8%A2%D8%AF%D9%85%DB%8C%D8%AA-(%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)/?id=351
[2] سیدحسن تقی‌زاده (زاده ۵ مهر ۱۲۵۷ در تبریز – درگذشته ۸ بهمن ۱۳۴۸ در تهران)، از رهبران سکولار انقلاب مشروطه ایران، از رجال سیاسی ، دیپلمات، از شخصیت‌های علمی و فرهنگی ایران معاصر، رهبری جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس را به دست داشت. وی مدتی رئیس مجلس سنای ایران بود.
[3] افشار،ایرج. اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده. تهران:جاویدان، 1359، ص 36
[4] (شاکری، خسرو. اسناد تاریخی، جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، جلد ۱۳ فلورانس ایتالیا صفحه9)
[5] قیام سردارجنگل، قیام کلنل پسیان،
[6] شاهسون ها و کردها، و …
[7] شیرازی، اصغر. ایرانیت، ملیت، قومیت، 1396، جهان کتاب چ 2 ص 440
[8] کاتوزیان، محمد علی همایون. دولت و جامعه در ایران. انقراض قاجار و استقرار پهلوی. تهران:نشرمرکز، 1379 ص 222
[9] همان ص 321
[10] دولت آبادی، یحیی. حیات یحیی، ج 4 1301 ص 267
[11] غنی، سیروس. ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیس ها. ج2، تهران:نیلوفر 1378 ص 263
[12] باقروند ارشد، داود. پاسخی به سوال عباس میرزا
https://www.nototerrorism-cults.com/2022/03/13/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%be%d8%a7%d8%b3%d8%ae%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d9%88%d8%a7%d9%84-%d8%b9%d8%a8%d8%a7%d8%b3-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7-%da%86%d9%87-%d8%a8%da%a9%d9%86%d9%85-%da%a9/?fbclid=IwAR2i0JHKRD_EAZ2DoJ1e5ubDPX8XgVFGfj4e_ZUeNh12jru0B_5DD2tYMOw
[13] مشفق کاظمی در سال ۱۲۸۱ خورشیدی در شهر تهران زاده شد. پدرش میرزا رضا نام داشت و تفرشی بود و مدتی کارمند وزارت داخله و وزارت مالیه. مشفق کاظمی رشته حقوق را در برلین خوانده بود و روزنامه‌ نگار بود. او پس از پایان تحصیلاتش در مدرسه دارالفنون برای ادامه تحصیل به آلمان و سپس به فرانسه رفت و حقوق و علوم سیاسی خواند. به ایران که بازگشت، مدتی در وزارت فواید عامه مشغول به کار شد. در سال ۱۳۰۶ به عدلیه رفت و چندی بعد در سال ۱۳۱۲ به وزارت امور خارجه منتقل شد. در وزارت خارجه، مدتی رئیس دفتر بود. بعد رئیس تشریفات شد و سپس به معاونت این وزارتخانه رسید. مدتی هم وزیرمختار ایران در سوریه و سفیر ایران در هند بود. حدوداً ۱۸ ساله بود که تهران مخوف را نوشت و چون در آن زمان پولی برای انتشارش به صورت کتاب نداشت، کتاب را برای روزنامه ستاره ایران فرستاد. سردبیر روزنامه، مایل تویسرکانی، با خواندن دستنویس این رمان، چنان به وجد آمد که رمان مشفق کاظمی را با آثار «ویکتور هوگو» و «آناتول فرانس» مقایسه کرد و تهران مخوف در این روزنامه به صورت پاورقی منتشر شد و مدتی بعد، به صورت کتابی مستقل و دو جلدی درآمد و اخیراً نیز، هر دو جلد آن در یک کتاب، از طرف انتشارات امید فردا، بعد از سال‌ها که از چاپ قبلی آن می‌گذرد، منتشر شده‌است. مشفق کاظمی همچنین در سال ۱۳۵۰ کتاب «روزگار و اندیشه‌ها» را منتشر کرد؛ کتابی دو جلدی که شامل خاطرات اوست.
[14] بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی. اضمحلال سلسله قاجار. ج2، تهران: امیرکبیر، ص 23
[15] همان ص 100
[16] حسین کاظم‌زاده (۲۰ دی ۱۲۶۲ در تبریز – ۲۷ اسفند ۱۳۴۰ در سوئیس) معروف به ایرانشهر از نویسندگان ایرانی است. شهرت وی به «ایرانشهر»، به‌دلیل انتشار مجله‌ای به همین نام بین سال‌های ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ شمسی است. او مدتی دیپلمات سفارت ایران در لندن بود. وی در شهر تبریز چشم به جهان گشود. در استانبول انجمنی مخفی به نام «انجمن برادران ایرانی» را برای پیشبرد جنبش مشروطه پایه‌گذاری کرد. ایرانشهر از سال ۱۳۱۵ خورشیدی در روستای دگرسهایم ایالت سنت گالن سوییس به تألیف و نگارش کتاب‌های گوناگون همت گماشت. کاظم‌زاده در برلین با همکاری ابراهیم پورداوود و چند تن دیگر مجلهٔ ایرانشهر را منتشر می‌کرد. شمارهٔ نخست این مجله در ۲۲ ژوئن ۱۹۱۹ در ۱۶ صفحه انتشار یافت. وی در سال ۱۹۵۵ میلادی کاندید دریافت جایزه صلح نوبل گردید اما موفق به دریافت آن نشد.
[17] کاظم زاده ایرانشهر، حسین و دیگران. شرح حال کلنل محمدتقی خان پسیان به قلم چند تن از دوستان و هواخواهان آن مرحوم. برلین: انتشارات ایرانشهر، ش 20، 1306
[18] دختر ملک سلطان خانم و جمشید افشار سوباتایلو (مجدالسلطنه)؛ از نخستین دندانپزشکان زن در ایران بود. با اکبر افشار ازدواج کرد و صاحب پسری به نام رحیم (تمقاچ) شدند. دومین همسر آلجای پرویز (بهمن) قاجار بود که آن‌ها فرزندی نداشتند. آلجای بر خلاف خواهران و برادرانش که نام خانوادگی افشار را داشتند تنها کسی بود که پسوند سوباتایلو در نام خانوادگی‌اش بود.
[19] دولت آبادی، یحیی. حیات یحیی، ج 4، 1362، ص 267.
[20] برای نمونه هایی از این شعرها نک به: ذاکر حسین (1377، ص 508، و بعد)
[21] درباره کودتا و نقش رضاخان، نظامیان انگلیسی و دیگران در آن نک به: کاتوزیان (1379)، غنی (1377) و شاکری (1386).
[22] رضاخان نیز با خیال راحت به توسعه نفوذ شخصی خود در میان نیروهای مسلح مشغول بود. زمانی که احمدشاه در خارج بود رضاخان قدم‌به‌قدم از اختیارات شاه و نایب‌السلطنه، یعنی ولیعهد محمدحسن میرزا می‌کاست. رضاخان در گرفتن مقام فرماندهی کل قوا از مشورت شورایی استفاده کرد شامل تقی‌زاده و مصدق و علاء و یکی، دو نفر دیگر بود که تأیید کردند مانند نمادین بودن توشیح قوانین و صدور احکام قضائی به نام نامی اعلیحضرت… فرماندهی کل قوا مندرج در قانون اساسی نیز نمادین است!!. پس از تفویض فرماندهی کل قوا از سوی مجلس «به شخص آقای سردار سپه»، آن شورا دیگر به‌هیچ‌وجه تشکیل نشد!
[23] بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی. اضمحلال سلسله قاجار. ج2، تهران: امیرکبیر، ج2، ص 101
[24] معنی “معهود” در فرهنگ عمید: ۱. مورد عهد واقع‌شده.۲. معروف؛ دیده و شناخته‌شده.۳. قدیمی؛ کهنه// و هرچیز که پیشتر آن را شناخته و دیده باشند.
[25] باقروند ارشد، داود. عباس میرزا چگونه مردم ایران را هوشیار کنم، فرمت پی دی اف، قسمت سوم، ص 22
[26] انتخابي، نادر. ناسیونالیسم و تجدد در ایران و ترکیه، چاپ اول، تهران1390: نگاره آفتاب:ص 171-170
[27] سیاسی، به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایون پور، چاپ اول، تهران: کتاب روشن1387، ص 86
[28] داور به دلیل توهین و بی‌احترامی رضاشاه دست به خودکشی زد. می‌گویند داور پس از آن که مورد بی‌مهری رضاشاه قرار گرفت به خانه رفت. مقداری تریاک در الکل حل کرد، خورد و خوابید. فردا که جنازه او را در بستر یافتند نوشته‌ای هم در کنار تختش بود. داور روی آن یادداشت، سروده نامی کلیم کاشانی را نوشته بود:
افسانه حیات دو روزی نبود بیش آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
داور هنگام خودکشی تنها پانزده تومان پول نقد در جیب پالتو داشت که تنها دارایی نقدی دولتمردی بود که در جایگاه وزیر مالیه، اقتصاد کشور را زیر فرمان داشت. علی‌اکبر داور به امیر کبیر دوره پهلوی ملقب شد. بیشتر دولتمردان دوره پهلوی از داور و اصلاحاتش ستایش کرده‌اند ولی مخالفان او می‌گویند داور از پایه‌گذاران سلطنت استبدادی بود که خود در آتش آن سوخت.

کتاب مجموعه مقالات داود باقروند ارشد سال
2021
Contents
کتاب مجموعه مقالات داود باقروند ارشد سال 1
2021 1
نوری جدید به ماجرای قتل م-بارون (مجتبی میر میران)شاعر مجاهد بدست فرقه رجوی 27
ماجرای قتل 29
One Response to نوری جدید به ماجرای قتل م-بارون (مجتبی میر میران)شاعر مجاهد بدست فرقه رجوی 36
مسعود رجوی، علی جوانمردی و…اتهام زنی و ترور سیاسی همدیگر آخرین میخ بر تابوت آپوزیسیون درحال مرگ خارج کشور 37
بقلم داود باقرود ارشد 37
ایران جامعه خشونت 37
نماد خشونت در میان خارج کشوریها 37
خشونت “ترور سیاسی-اتهام زنی” و مزدور تراشی آخرین میخ بر تابوت جامعه در حال مرگ خارج کشور: سابقه امر 38
چرا آخرین میخ برتابوت مرگ مبارزاتی 38
چه کسانی در حال خدمت به رژیم و دشمنی با مبارزه مردم ایران هستند؟ 39
تاریخچه: خارج کشوریهای امروز ننگ خارج کشوریهای زمان شاه 40
الف: در زمان مشروطه 40
نقش کلیدی انجمن سعادت(استانبول) در جنبش مشروطه 40
ب: خارج کشور در زمان پهلوی 40
بعضی تفاوتهای خارج کشور دوران پهلوی و امروز 40
÷ 42
ریشه های خشونت – تروریسم سیاسی حاکم برتفکر آپوزیسیون خارج کشور 44
مقدمه: 44
ریشه مسلئه در کجاست؟ 44
اما بقیه که عین رجوی نیستند چرا درس نمیگیرند؟ 45
کانون مبارزه کجاست؟ 46
چه باید کرد 46
خشونت و ترور سیاسی متداول در خارجه کشور 48
چه تفاوتی بین منطق علی جوانمردی و خلخالی هست؟ 48
نمونه ای از چنین داخل رفتن ها 49
حسن حبیبی و محاکمه جدا شدگان از فرقه رجوی 50
سیاست زدگی و سیاست زده و تمدن 51
تمدن بشری و ریشه هایش 52
چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟ 54
مقدمه 55
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران 55
نقطه عطفِ نهضت تنباکود 55
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.» 56
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند. 56
روحانیت و انقلاب مشروطه 56
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت 56
نقش رهبراین سکولار در مشروطه 56
روحانیت بعد از مشروطه 57
مدرس از سرآمدان مخالف استبداد 57
معیارهای دوگانه 60
اما چرا خمینی؟ 60
درخشش خمینی در تحولات سیاسی 60
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر 63
نگاهی به بریده مزدوری در فرقه رجوی، “مریم رجوی” انتخاب اصلح یا درمان درد بریدگی مسعود رجوی -قسمت دوم 64
64
بقلم داود باقروند ارشد 64
نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی 64
قسمت دوم 64
در قسمت اول بحث نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات مسعودرجوی عمدتا به تاریخچه سازمان و تحولات سیاسی که منجر به اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه با اتهام بریده مزدوری بعنوان ابزار ترور سیاسی مخالفان برای از سرراه برداشتن آنها چه در بیرون تشکیلات در میان جدا شدگان(عضو مجاهدین و عضو شورای ضد ملی آن)، گروهها و فعالین سیاسی، سیاستمداران خارجی، روزنامه نگاران، نشریات و تلویزیونها و کلا هر مرجعی که منشاء یک ایراد و انتقاد به سیاستهای مسعودرجوی باشد میگردید. همچنین به نقاط عطفی در تشکیلات رجوی بعد از انقلاب 22 بهمن که منجر به بریدن مسعودرجوی گردید اشاره شد. 64
اخته کردن فکری یا اخته کردن جنسیتی مجاهدین در انقلاب ایدئولژیک؟ 65
آموزه های مسعود رجوی در کشف بریده مزدور 66
چگونگی غلبه مسعودرجوی برریسک جواب منفی مریم رجوی به طلاق و ازدواج 67
نحوه عبور مسعودرجوی از دفتر سیاسی برای طلاق و ازدواج مریم عضدانلو 67
بررسی مریم مسئول اول یک “انتخاب اصلح”، یا “چاره درد بریدگی مسعودرجوی” 68
“بارزترین علائم بریدگی و افسردگی ناشی از آن خودش را در تمایل به سکس چه در میان زنان و چه در میان مردان نشان میدهد” مسعودرجوی 69
چگونگی قبولاندن” خواباندن عطش جنسی ناشی ازبریدگی با مریم قجر” به تشکیلات 69
” مسعودرجوی:هرکس از مبارزه می برد، اولین بارقه های بریدگی و اولین علائم آن تمایل به زن و زندگی است. که طبعا در زنان تمایل به مرد و زندگی است” 69
“بله من اینکاره هستم و زن مهدی ابریشمچی را بُر زده ام (عین کلمات رجوی است) با وجود این رهبری سازمان هم هستم” مسعودرجوی در جلسه نشست اسفند 1363 69
سلسله شکستهای بعد از فروغ و کفاف ندادن مریم رجوی برای درمان بریدگی مسعودرجوی 70
قسمت اول : نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی 71
آشنایی با مکتب فرانکفورت 72
نقد پوزیتیویزم توسط هورکهایمر 73
اوج اعتلای نظریه انتقادی 75
افول و تجدید حیات مکتب فرانکفورت 75
نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی 78
آشنایی با یکی از درخشانترین شخصیتهای قرن 18 اروپا، فردریک کبیر امپراطور پروس 78
آلمان عهد فردریک 1786 -1756 79
نوسازي پروس 81
عدالت و اقتصاد فردریک 82
قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی، اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده نزد عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال در عراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان 84
قسمت سوم: نقد شریعت اسلام تروریستی رجوی، ارتفاء زنان توسط مسعودرجوی ! جنبش زنان “می تو” علیه او چرا 84
قسمت سوم نقد شریعت اسلام داعشی مسعود رجوی 84
قسمت دوم: نقد شریعت اسلام داعشی مسعودر جوی 84
قسمت اول: نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی 84
فوریه 26, 2021 84
دادگاه آنتورپ، پرده ایکه ازجنایات رجوی بااعزام نفوذی ها به میان هواداران کنارزد ، حقایقی در مورد نفوذها در فرقه رجوی و شورا 84
زنان جدا شده فرقه رجوی باید زنجیرهای محدود کننده را کنار بگذارند و”من هم” را علیه رجوی براه بیندازند. جنبش ‘من‌هم’ در جهان عرب؛ زنانی که بدون احساس شرم از آزار جنسی می‌گویند 88
‘حقوق زنان مصر کجاست؟’ 89
جنبش در حال رشدی که شکل عملی به خود گرفت 89
زنان انقلاب یاس تونس 91
‘سکوتی که برای همیشه شکسته شد’ 91
‘ساکت نخواهم شد’ 92
قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد 92
دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او 93
“توفنده تر باد سلاح خلق بر سينه امپرياليسم” 93
“مجاهد پر كينه سركوچه كمينه آمريكايي بيرون شو خونت روي زمينه ” 93
“تنها مرجع قضاوت بين ما رژیم سلاح است و بس” 94
دادگاههای انقلاب اسلام دمکراتیک در ایران آینده که اینبار انقلابی هم خواهد بود به تشریح مسعودرجوی- آگاهی هدیه نوروزی سایت نه به تروریسم و فرقه ها به مردم ایران 95
آقای مسعودرجوی به همراه فقط بخشی از القابش: 95
افشاگری محمد رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان 98
مسعودرجوی و فرقه اش بدلیل توطئه علیه مصطفی رجوی فرزندش به دادگاه کشانده میشود وانعکاس آن در درون فرقه 100
گفتار: داود باقروند ارشد 100
در مطلبی در سپتامبر 2020 نیز تحت عنوان ” سخنی با مصطفی رجوی ” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر 100
انعکاس شکست توطئه رجوی علیه فرزندش مصطفی رجوی در درون تشکیلات 101
گفتگوی مسعودرجوی و رضا پهلوی و بگور سپرده شدن سلطنت حتی در لس آنجلس 102
آنچه رجوی خوب میداند و دیگران اساسا یا نمیدانند و یا به رویشان نمی آورند: 104
مشکلات اتحاد با امام زمان 105
جلسه مشترک وحدت مسعود رجوی با رضا پهلوی و با دیگر نیروها 105
خطرناکترین جنبه اتحاد با رجوی 107
فراخوان به اتحاد با رجوی به چه معناست 108
معنی شوهای باشکوه مریم رجوی در خارج کشور 108
در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و “روشنفکرانِ” “چپ” ایران 109
گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین 109
کتابچه بررسی ادعای پیروزی خواندن خروج از عراق توسط مریم رجوی با تکیه به کدهای مسعود رجوی 109
خروج از عراق پیروزی یا آخرین میخ بر تابوت یک فرقه مافیایی و تروریستی 109
فیسبوک 300حساب جعلی ‘متعلق به فرقه تبهکار رجوی را حذف کرد’ 109
فیسبوک صدها حساب جعلی ‘متعلق به سازمان مجاهدین را حذف کرد’ 109
گفتاری در رابطه با نوشته:پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی حنیف حیدرنژاد 109
Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI. 116
Post-modern Terrorists 117
Suiciadal readiness of the Terrorist members 119
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish. 119
Mek’s policy towards the West 125
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016: 125
Assessination of Americans by Mek 125
Mek and spying for 129
Soviet Union 129
against their country, Iran 129
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. 130
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest. 131
Seizure of the AMERICAN EMBASSY 131
Russians-Mek’s reaction to the blow 131
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published 135
Mojahed Issue #102 p2, demanding: 135
MEK plan to overthrow the government 136
Mek first to use Suicide bombings in Public places 138
Rajavi Escapes to France 139
Internal Suppression 141
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province. 141
MEK under Saddam Hossein of Iraq 142
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin 143
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism” 144
10 years prison sentence for leaving Mek 144
New Iraqi government asks Mek to leave Iraq 145
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie 146
MEK and their support for ISIS 146
اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی 149
One Response to اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی 151
معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند. 151
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. 184
192
فرقه رجوی تحت امر صدام حسین 205
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 218
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 219
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 229
به مناسبت چهارم خرداد سالگرد تاسیس یک تشکل مافیایی: آقای مسعودرجوی مجاهدین دو قتلعام تجربه کرده اند یکی سال 1367 یکی طی 40سال توسط خود شما که کماکان ادامه دارد 230
جنگ روانی واحدهای سایبری فرقه تبهکار رجوی بر علیه مردم در آستانه انتخابات 234
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 235
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 235
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 235
تاریخ بدون سانسور-7: 240
مرگهای روزانه و فروپاشی فرقه رجوی، و فراربجلو اعلام “موسسان پنجمِ”از گوربرخاسته، سرنوشتی گریزناپذیر 241
56سال فاشیسم مذهبی-استالینستی فرقه رجوی در کمین جامعه ایرانیان 246
آشنایی با مکتب فرانکفورت 253
نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او 253
کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار 253
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 253
قسمت اول: 254
قسمت دوم: 254
قسمت سوم: 254
قسمت اول 254
مقدمه 254
هبوط دوم 255
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی 256
تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی 257
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران 258
پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟ 258
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 259
قسمت دوم. 7 259
قسمت سوم. 14 259
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
فاجعه یازده سپتامبر 2001 الگویی جهت سنجش ادعای دادگاههای صالحه و کشتار بیگناهان سال 1367مسعودرجوی 259
داود باقروند ارشد 260
نمونه چند فاکت رسمی مسعود رجوی 260
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 268
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 268
قسمت دوم: 268
چه بودیم و چه هستیم 268
چگونگی پیوند ایران و غرب 269
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند 269
سقوط امپراطوری 1000ساله 269
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن 270
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی 271
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی 271
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 272
قسمت دوم. 7 272
قسمت سوم. 14 272
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 273
داود باقروند ارشد 274
274
مسعودرجوی: زنان مغزشان مانند کاغذ سفید و خالی است. 274
با تلقی مسعودرجوی از زنان بعموان انسانهایی با مغزهایی تهی و غیرنقاد در تشکل استبدادیش پیشتازان بشریت میشوند یا مجریان استبداد او؟ 274
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
قسمت سوم 274
قسمت آخر : شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
محاسن و معایب ایرانیان 274
پناه بردن ایرانیان به عرفان 275
ستمگری پادشاهان 276
تقیه و دورویی 276
زور پذیری 276
افراط و تفریط؛ 276
فردگرایی؛ 277
خرافه پرستی 277
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 277
قسمت دوم. 7 277
قسمت سوم. 14 278
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
تاریخ بدون سانسور-ق 7-خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 279
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 279
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 279
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 279
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 279
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 279
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 279
قمست هتفم 279
معاویه 279
حسن و حسین نواده پیامبر و یزید 280
دلیل عدم تشویق غیرمسلمانان توسط امویان به اسلام 281
امویان پایه گذار سلطنت موروثی در اسلام 281
دروغ فرقه فاشیستی مذهبی مسعودرجوی در رد اصل ولایت فقیه 282
داود باقروند ارشد 282
283
284
درسالمرگ شجریان یادی کنیم از مرضیه آینه تمام قد خیانت و فرار از صحنه مسعود و مریم رجوی از گزارش تکاندهند از زبان شخص مسعودرجوی 285
متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت 285
• محمدرضا شجریان و رابطه اش با مسعودرجوی و یک فقره دجالگری از فرقه رجوی 289
• محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور 289
18982 289
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 289
قسمت اول. 289
قسمت دوم. 289
قسمت اول 290
مقدمه: 290
تاکید ضروری: 290
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی 291
توهم مبارزه با رژیم 291
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی 292
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی 292
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟ 292
ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری 293
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست 293
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است 294
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟ 294
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ 294
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست 294
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند 295
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی 295
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 296
قسمت آخر 296
قسمت آخـــر 297
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی 297
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها 297
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی 298
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش 298
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند 299
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی 300
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی 300
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان 301
واقعیت جداشدگان مقاوم 301
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین 302
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی 303
تکرار تاسفبار تاریخ 304
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت 305
18982 305
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 306
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 306
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 306
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 306
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 306
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 306
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 306
تاریخ بدون سانسور، 7 – خلافت اموی 306
قسمت هشتم: خلافت عباسی 306
1 – هارون الرشید 306
داستانهای هزار و یک شب هارون الرشید 307
علم و هنر در دوره هارون الرشید 308
دلایل سقوط 308
حمایت مامون از علم و هنر و فلسفه 309
IV-ارمنستان 311
تاریخ بدون سانسور-9: اوضاع کشورهای اسلامی : 6285-1058میلادی 312
656هـ ق-7 هـ ق 312
تاریخ بدون سانسور-10: فکر و هنر در ولایتهای خاوری اسلام : 632-1058میلادی 312
تاریخ بدون سانسور-11: اسلام در غرب : 641-1086میلادی 312
تاریخ بدون سانسور-12: عظمت و انحطاط مسلمانان : 1058-1258میلادی 312
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 312
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 312
اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد، نقدی بر اسلام ستیزی کور ، مبارزین دیروز شکنجه گران امروز، ستم بر یهودیان در طول تاریخ 312
فهرست مطالب 312
اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد 313
نقدی بر اسلام ستیزی کور و اسلام داعشی درلباس دمکراتیک 313
پیشگفار 313
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی 313
بدنبال گمشده 314
زندانیان و مبارزان مقاوم دیروز شکنجه گران امروز 315
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی 317
جنایات علیه یهودیان، و جنایات صهیونیزم 317
رویکرد درست به تاریخ 317
حقایق تاریخی در مورد یهودیان 318
یهودیان در طول تاریخ 318
یهودیان در اسپانیا 318
پناه بردن یهودیان به مسلمانان 319
یهودیان در ایتالیا 319
انگلستان و یهودیان 320
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس 320
یهودیان در آلمان 320
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها 321
یهودیان در لهستان 321
یهودیان و روسیه 322
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین 322
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات 323
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟ 324
ابن میمون 324
یهودیان در اسپانیای مسلمان 324
یهودیان در اسپانیای مسیحی 326
زندگی یهود در جهان مسیحیت 326
پایان سخن 326
هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان 329
هبوط سوم 329
الف. انقلاب در تکنولژی اطلاعات. 330
ب: بحرانهای اقتصادی سرمایه داری و دولت سالاری و تجدید ساختار متعاقب آن. 330
ج: نهایتا شکوفایی جنبشهای اجتماعی و فرهنگی، همچون جنبشهای آزادی خواهی، حقوق بشر، فمینسیم و طرفداری از محیط زیست. 330
شکسته شدن حصارهای زمان و مکان 330
مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان 330
نجات ایران از شیاطین در کمین نشسته 331
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب! کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند 332
داود باقروند ارشد این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقیقه 52 و همچنین ساعت 4 و 15 دقیقه به بعد کودکان از تجاوزات به خود طوریکه مجبور بودند شبها سرنیزه در رختخوابشان بگذارند تا گوهران بی بدیل مریم رجوی نتوانند شبها به آنها تجاوز کنند در همین کلاب هاوس 332
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند. 332
در کلاب هاوس 332
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg 332

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند 336
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg 336
گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان 338
مقدمه: پول و فعالیت سیاسی 339
دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی. 340
که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟ 340
سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی 342
رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده 345
ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی 345
سازمانها و انجمن های پوششی سازمان 360
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م 360
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 361
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 361
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 361
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 361
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 361
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 361
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 361
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 361
مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی 364
داود باقروند ارشد 364
سالهاست که نگارنده از شقاوت بی حد و حصر مسعودرجوی و تفکر داعشی آن و خطر این فرقه را برای آینده ایران اطلاع رسانی کرده ام. از جنایات درون تشکیلاتی، از تجاوز به زنان و کودکان، تا شکنجه و زندان های طولانی بصورت انفرادی اعضای منتقد، از محاکمات دسته جمعی به اعدام اعضای منتقد که با پرویز یعقوبی شروع و در علی زرکش و مهدی افتخاری و سپس با محاکمه امثال نگارنده در سالن معروف به سالن میله ای و دستگیریها و شکنجه های دسته جمعی صدها عضو از زندان جسته در سالهای 1364 و 1374 تا تحویل دادن اعضا به زندانهای مخوف صدام حسین، قتلهای مخفیانه زنان و کودکان و مردان معترض، تا فساد درونی در میان زنان و مردان تا فرارهای خائنانه مسعود و مریم رجوی از صحنه های مرگ و زندگی که هزاران عضو را زیر بمبارانهای بزرگ تاریخ رها کرده و به راحت اروپا فرار کرده اند، تا کشتار کردهای عراق برای نجات صدام، و… نوشته ام. و البته همواره در ابتدای اطلاع رسانی ام خود مورد تهمت دوست و دشمن قرار گرفته ام تا به تدریج که بقیه اطلاعات از هر گوشه و کنار و از رفتارها و مواضع رجوی آنقدر سر ریز کرده است که بتدریج ورق برگشته و صحت تمامی گزارشات این قلم و البته بقیه جداشدگان تمام به اثبات رسیده اند. 364
پاسخ مسعود و مریم رجوی به تجاوز به کودکان 364
“کرم از خودِ درخته” 364
دست باز فرماندهان روی کودکان اعضایی که اسیر بودند حق والسکوت رجوی به فرماندهان هرزه اش 365
جواد خراسان یکی از فرماندهان هرزه متجاوز به فرزندان اعضای فرقه رجوی کیست؟ 368
افشای یک فرمانده هرزه دیگر از میان گوهران بی بدیل مسعود و مریم رجوی که از رهبری عقیدتی جایزه نیز دریافت کردند 369
شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس 370
انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟ 374
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها 378
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 378
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 378
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری 378
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ 378
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها – قسمت اول 387
داود باقروند ارشد 387
قسمت اول 387
دلایل ارائه شده برای توسعه و عدم توسعه 388
سرنوشت کشورها بر سر «دو راهــی سیــاسـتمدار» 389
نــهــادهـا 389
اندک سالاری 390
مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688 390
نیاز حیــاتـی توســعه 391
تفاوت های جزئی و سرنوشت ساز 391
پایان قسمت اول 392
مطالب مرتبط 393
18982 393
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی- قسمت دوم 394
قسمت دوم: بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 395
پایان قسمت دوم 401
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه- قسمت سوم 402
برسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 402
فهرست مطالب قسمت سوم 402
========= 410
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری – قسمت چهارم 410
تمرکز قدرت دولتی 413
تـخــریب خــلاق 414
بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی 415
====== 417
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم 417
داود باقروند ارشد 418
فهرست مطالب این قسمت 418
فناوری در اروپا 418
امپراطوری عثمانی و فنآوری و توسعه 418
امپراطوری اطریش مجارستان و فناوری و توسعه 419
پطر کبیر و انقلاب صنعتی 419
چین قبل از مائو 420
چین در زمان مائو 420
چین پس از مائو 421
حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون 421
قانون سیاه: طلبکاری انقلابیون سابق با اجرای ضد انقلاب 422
چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند؟ 422
چرا ویگ ها و اعضای پارلمان باید چنین محدودیت هایی را بپذیرند؟ چرا از قدرت خود برای برانداختن دادگاههایی که تصمیماتشان خلاف منافع آنها بود استفاده نمی کردند؟ 422
چــرخه تــکاملی 423
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن- قسمت ششم-آخـر 423
داود باقروند ارشد 424
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها 424
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 424
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 424
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری 424
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟ 424
قسمت ششم-آخـــر 424
فهرست مطالب قسمت ششم- آخر 424
ژاپن و صنعتی شدن 424
شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن 426
بازگشت می جی (Meiji) با فرایندی از اصلاحات نهادی دگرگون کننده، همراه بود. در سال 1869 نظام فئودالی ملغا شد و با تحویل سیصد قلمرو اربابی (بعنوان استان) به دولت در آنها دولت های محلی به وجود آمد که زیرنظر یک فرماندار منصوب حکومت مرکزی به اداره امور مشغول بودند. وضع مالیات به صورت متمرکز درآمد و یک دولت دیوان سالار جدید جایگزین حکومت کهن فئودالی گردید. در 1869 برابری تمام طبقات در برابر قانون به مرحله اجرا در آمد و محدودیت ها بر مهاجرت داخلی و تجارت از بین رفت. برچیده شدن طبقه سامورایی، هرچند با سرکوب برخی شورش ها همراه بود، اما تحقق یافت.حق مالکیت خصوصی بر زمین پذیرفته شد و مردم اجازه یافتند در هر رشته ای از تجارت وارد و مشغول کار شوند دولت به شدت درگیر احداث زیر ساخت ها بود. در همان سال رژیم ژاپن، برخلاف رفتار رژیم های استبدادی دیگر ملل در قبال راه آهن، یک خط کشتیرانی بخار میان توکیو و اوزاکا برقرار کرد و اولین مسیر راه آهن را میان توکیو و یوکوهاما ساخت. دولت هم چنین توسعه صنعت را آغازکرد و اوکوبو توشیمیچی به عنوان وزیر امور مالی، سرپرستی تلاشی متمرکز در جهت صنعتی شدن را برعهده گرفت. ریاست قلمرو ساتسوما در 1861 با ساخت کارخانه های سفال گری، توپ ریزی و ریسندگی پنبه و نیز واردات دستگاههای رسیندگی و بافندگی از انگلستان به منظور ایجاد اولین کارخانه مدرن ریسندگی پنبه در ژاپن نقشی هدایت گر داشت. او همچنین دو کارخانه مدرن کشتی سازی احداث کرد. در 1890 ژاپن اولین کشور آسیایی دارای قانون اساسی مکتوب شد و یک پادشاهی مشروطه با پارلمانی انتخابی موسوم به «دی اِی ایتی» و دستگاه قضایی مستقل تشکیل داد. این تحولات عامل تعیین کننده ای در ایجاد ظرفیت هایی بود که ژاپن را به اولین کشور آسیایی منتفع از انقلاب صنعتی تبدیل کرد. 426
ایرانِ قبل از مشروطه و توسعه 427
ایـــرانِ بعد از مشروطه و توسعه 428
مراحل توسعه 428
نیاز حیاتی توسعه 429
اصلاحات ارضی 429
اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر 430
اثر نفت بر توسعه ایران 431
همانگونه که منابع طبیعی یک کشور بدون ایجاد نهادهای اقتصادی فراگیر متکی به نهادهای سیاسی فراگیر منجر به توسعه و پیشرفت نمی شود. تجربه شکست تاریخی اقتصاد ایران در زمان شاه نیزبا منابع طبیعی غنی و بویژه نفت، با نهادهای سیاسی استثماری(استبدادی)، و اقتصاد دستوری، بدون نهادهای فراگیر اقتصادی، یافته های جدید را همچون در همه دیگر کشورهای مشابه تائید میکند. 431
کارکرد مشاوران برای مستبدین 432
کارکرد محققین و پژوهشگران استنفورد برای شاه 433
نتیجه گیری 433
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 436
عین گزارش مطالب داخل کروشه از نگارنده است: 437
بعضی دخترها [که کم سن و سال تر بودند]هم می رفتند همین کار را می کردند ولی بعضی ها خیلی لوس بازی در می آوردند. مسعود[رجوی] که دست بهشان می مالید آنها هم مسعود[رجوی] را دستمالی می کردند و می بوسیدند و روسری هایشان را درمی آوردند و به ما می گفتند “روسری هایتان را در بیاورید برادر مسعود محرم است.” 437
و بعد که رجوی رفت آن لوس ها رفتند سر ته ماندۀ استکان چای رجوی دعوا می کردند و هر کدام به نوبت به آن زبان می زدند و تبرک می کردند!!!! 437
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود 438
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 438
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 438
تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان 438
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 438
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 438
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 438
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 438
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 438
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 438
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 438
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 438
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م 438
تکراری 443
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد 443
بمناسبت هشتم مارس روز جهانی زن 443
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 444
تاکتیک رجوی برای بقاء به یمن دیوار آهنین دور قرارگاههای تشکلش در عراق و در همکاری تنگاتنگ با صدام سیکلِ سرکوب شدید داخلی، کشتن کردها برای حفظ صدام جهت حفظ دیوار آهنین خودش و سرکوب داخلی بیشتر بود. 444
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 445
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود 445
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 449
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 449
پاسخی به سوال عباس میرزا: چه بکنم که مردم ایران را هوشیار کنم؟ پاسخی بعد از 250 سال به علت عدم توسعه برخی کشورها و ایران 449
داود باقروند ارشد 449
رضا شاه طرح ها و آرزوهای چه کسانی رادر ایران پیاده کرد؟ چرا مشروطه خواهان برای حفظ ایران دست از مشروطه شستند؟ 450
وضعیت تاریخی فرهنگی 452
وضعیت تاریخی اجتماعی 452
وضعیت سیاسی 452
تهدیدات تجزیه طلبانه و ایدئولژیک 453
هرج و مرج و ضعف دولت مرکزی 453
نیاز به دولت متمرکز مقتدر 453
کلنل محمد تقی خان پسیان 453
ضعف های فرهنگی اجتماعی 454
مواجه با خطر تجزیه کشور 454
نیاز به دولت کارآمد و مقتدر(دیکتاتور!) 455
حسن تقی زاده 455
مرتضی (مشفق) کاظمی 456
میرزا علی اکبر خان داور 457
برآورده شدن آرزوهای روشنفکران و ایرانگرایان برای نجات آن!! 457
رضا خان/شاه کدام ایده ها را بکاربست؟ 458
برنامه محمود افشار 458
برنامه “انجمن ایران جوان” 459
رضا خان محصول فقدان بینش کافی روشنفکران 459

مسعود رجوی، علی جوانمردی و…اتهام زنی و ترور سیاسی همدیگر آخرین میخ بر تابوت آپوزیسیون درحال مرگ خارج کشور
ژانویه 9, 2021
بقلم داود باقرود ارشد

مقدمه برای طولانی نشدن مطلب به انتهای این نوشته منتقل شدتا خوانندگانی علاقه مند هستند بخوانند.
ایران جامعه خشونت
این جامعه که در 50 سال حکومت رضا خان و محمدرضا شاه و از سال 60 ترورهای خیابانی، هشت سال جنگ و خونریزی، اعدامهای در ملاء عام و زندانها، ضرب و شتمهای در کوچه و خیابان، خمپاره باران شهرها توسط به اصطلاح تنها آلترناتیو(فرقه رجوی) و اعدامها و شکنجه های زندانهای رژیم کنونی را تجربه کرده. سرکوبهای اجتماعی را در دانشگاه، در تظاهرات خیابانی، در کارخانه ها، در مدارس، در مقابل وزارتخانه ها، بانکهای سارق اموال و… را شاهد و لمس کرده است، آستانه تحمل خشونت این جامعه کجاست؟
در جامعه ای که درآن اجرای عدالت حتی تربیت فرزندان با خشونت توام است. چگونه تغییر میکند چگونه واکنش نشان میدهد. جامعه ای که جنگ را نعمت میشمارد. چه مطالعه ای در شناخت این جامعه انجام شده؟ انتظار عکس العمل ما در کدام آستانه و آستانه تحمل خشونت مردم فوق با آن تجارب کجاست؟
جامعه شناسان معتقدند که اثرات خشونت سالهای سال بر پیکر جامعه باقی می ماند. بخشی از عملکرد معترضین 1396 و 1398 در بکار گیری خشونت و یا حتی ایستادن در مقابل خشونت دولتی را نباید لزوما به شجاعت، بلکه به عادی شدن خشونت در نزد چنین جامعه ای تعبیر نمود. نمونه خارج کشوریش در آمریکاست که خشونت علیه سیاهان نهادینه شده و جامعه آمریکا بتدریج در حال نشان دادن عکس العمل و عدم قبول و پائین کشیدن آستانه تحمل جامعه است، که از سال 1960 با تلاشهای مارتین ولتر کنیگ و ملکام ایکس شروع شده تازه در حال بار دادن است.
نماد خشونت در میان خارج کشوریها
نباید فکر کرد که جامعه خارج کشور از این میزان از خشونت و اثرات مخرب آن در امان بوده است. نمادی ترین رویکرد و عمق خشونت در جامعه خارج کشور را در اینترنت و شبکه های اجتماعی، در کامنتهایی که افراد نسبت به دگر اندیشان ومخالفان نظراتشان میگذارند و یا در ترورهای سیاسی که نسبت به هم صورت میدهند بویژه توسط فرقه رجوی و کسانیکه شیوه های او را بکار میگیرند و تحمل هیچ ایراد و انتقادی را همچون مصداقی ها ندارند. و یا فحاشی ها و تهدیداتی که سلطنت طلبها دیگران را میکنند. و خشونتهای زبانی در قالب تحقیر و توهین های که نسبت به زنان در شبکه های اجتماعی صورت میگرید. تماما نماد رویکرد و پذیرش و میزان پذیرش خشونت در جامعه خارج کشور است. که اگر به تماس رو در رو بکشد دست کمی از آنچه در داخل ایران میگذرد ندارد. همانطور که حتی بعضا بزبان هم میآورند. فرقه رجوی مخالفین خود را در ملاء عام در مقابل پارلمان اروپا در ماقبل چشم ناظرات به قصد کشت مورد ضرب و شتم قرار داد و یک نماینده سابق پارلمان انگلستان که برای نجات قربانیان وارد عمل شده بود نیز به همان سرنوشت قربانیان دچار شد. بسیاری ترورهای انجام شده توسط دولتهای خارجی در ایران و یا انجام شده توسط تروریستهای جدایی طلب و یا بی طبقه توحیدی مسعود رجوی را با آب و تاب مورد حمایت قرار دادند. اخیرا نمایندگان جامعه بی طبقه توحیدی مسعود رجوی بعد از نا امید شدن از اعزام به کشور توسط ترامپ در سایت خود محاکمات مخالفین خود را شروع کرده اند.
چقدر در همین خارج کشور شاهد مبارزه با فرهنگ خشونت و ترور سیاسی هستیم؟ چقدر خود بدان دامن میزنیم؟ یکی از اثرات خشونت، گوشه گیری و خانه نشینی بسیاری است. جنبه دیگر آن اثر ضد آگاهی خشونت است. در جوامع استبدادی آگاهی خطرناک بوده در زمان شاه ضرب المثل: “دیوار موش دارد موش گوش دارد” و “زبان سرخ سر سبز میدهد بباد” از اثرات نهادینه شدن اثر ضد آگاهی خشونت حکایت میکند. تمامی کسانیکه خشونت کلامی و ترور سیاسی مخالف را در شبکه های اجتماعی و اینترنت بکارمیگیرند، هدف ضد آگاهی و ضد دیسکور و گفتمان را دنبال میکنند. چه اینکار آگاهانه باشد و چه نا آگاهانه. از جمله آنچه مسعود رجوی در درون فرقه اش و چه در تمام تارنماهای جعلی و رسمیش، و چه در “سیمای آزادی” ش پی میگیرد از همین اثر ضد آگاهی حکایت میکند. نتیجه بلافصل این فرایند ها بی اعتمادی اجتماعی بین جوامع حاضر در خارج کشور است.
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست آن به که در این زمانه کم گیری دوست (سعدی)
دل خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد (سعدی)
اینگونه است که جامعه نسب به پدیده های جاری در خودش واکنش نشان میدهد. هرچند که همواره در طی تاریخ امیدوار بوده است.
رسد مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نمانده و چنین نیز نخواهد ماند (حافظ)
700سال است که این شعر امید بخش جامعه ما بوده و البته تدام خشونت نیز با سر سختی بیشتر سرپا مانده است. جامعه خارج کشوری اگر نتواند خشونت را در میان خودش از میان بردارد نمیتوان انتظار داشت که بتواند در کشوری به وسعت ایران حرفی برای گفتن داشته باشد. آنهم در جامعه ای که برای بدار آویختن “خفاش شب” به تعداد صد هزارش آنهم ساعت 5 صبح در میدان آزادی حاضر میشود. آیا این جامعه را میشناسید؟ همزاد شمایانی است که تحمل شنیدن یک نقد و انتقاد و مخالفت را ندارید، و دست به ترور سیاسی منتقد میزنید، و حتی خواستار بمباران و نابودی مردم دیگر کشورهای همجوار میشوید، هرچند هیچ فرصتی راهم برای دم زدن از حقوق بشر و آزادی و دمکراسی را از دست نمی دهید. و رژیم را بخاطر خشونت شماتت میکنید.
خشونت “ترور سیاسی-اتهام زنی” و مزدور تراشی آخرین میخ بر تابوت جامعه در حال مرگ خارج کشور: سابقه امر
بطور قطع و یقین مبارزه برای آزادی و دمکراسی چه در زمان مشروطه و چه در زمان شاه اگر در داخل کشور رخ دهد است که مبناست و دارای ارزش سیاسی اجتماعی در تحولات ترقی خواهانه ما بسمت مثبت و عاری از سیاست زدگی بازی میکند. مشروعیت سیاسی و فعالیت سیاسی خارج کشور فقط زمانی است که بعنوان پشت جبهه مبارزه ای در داخل کشور باشد. در غیر اینصورت حداکثر در اوج صداقت و سلامت “نه مبارز” که “پناهندگان سیاسی مخالف” رژیمی هستند که با آن مخالفت دارند. والا بی بی سی و منو تو و ایران اینترنشنال و رادیو اسرائیل و رادیو آمریکا و… بزرگترین تشکلهای مبارزاتی تقلی میشدند.
مگر کسی مدعی باشد فرار کرده که تمدید قوا کرده به داخل برگردد. چون همگان شاهدند که قشری در جامعه نیست که در مبارزه وارد نشده باشد و بهای سنگینی نیز برای مبارزه اش نپردازد. حتی وکالت مبارزین بالاترین بها را میطلبد.
فاجعه ی سقوط برای فراری و مخالف رژیم وقتی رقم میخورد که نه تنها هیچ ربطی به مبارزه داخل کشورنداشته باشد که آنرا نیز برسمیت نشناخته و یا بدتر آنرا رد کند. و در فرصت طلبانه ترین رویکرد خود را در خارج کشور کانون مبارزه جا بزند.
چرا آخرین میخ برتابوت مرگ مبارزاتی
اوج سقوط و اضمحلال اخلاقی و دناعت و بیشرمی این فراری، تبعیدی، یا مخالف و یا هرچه که اسمش را بگذاریم در خارجه زمانی است که نه تنها هیچ تلاشی برای بازگشت به دامن مبارزه نمیکند، بلکه در اوج ضدیت با مبارزه و در قالب یک دلال منافع حقیر و پست فردی و گروهی جهت توجیه لمیدن در خارج کشور و از دور خود را مخالف و مبارز خواندن فرصت طلبانه مبارزه داخل کشور را تخطئه نیز میکند. وقتی هر داخل رفتنی را مورد ترور سیاسی قرار میدهد.
اینگونه است که چنین فراری، تبعیدی یا مخالف سیاسی حتی لیاقت همین اسامی را نیز ندارد بلکه شیادی است خائن به عالی ترین منافع مردمش که مبارزه برای کسب آزادی، دمکراسی و حقوق بشر است. سردمدار و پدرخوانده این جریان رذالت پیشگی در خارج کشور کسی نیست جز رئیس جمهور!! منتخب!! مردم ایران مریم رجوی و مسعود رجوی. که امروزه متاسفانه مریدانی نیز در میان اعضای سابق وزارت خارج آمریکا و صدای آمریکا همچون علی جوانمردی ها و بسیاری مدعیان و هوچی های سیاسی و بعضی جدا شده از فرقه رجوی همچون مصداقی نیز شاهدیم که این فرهنگ ضد ملی را رواج میدهند. یعنی الف، عدم تحمل انتقاد، ب: تخطئه و ترور سیاسی منتقد با مارک داخل رفته ها، ج، مبارز خواندن حضور در خارج کشور.
طی چهل سال گذشته در خارج کشور هیچ نوشته ای نیست که به این حقیقت آشکار مهر تائید نزده باشد که مخالفین خارج کشور آنچنان دچار اضمحلال و رکود فکری و بی عملی هستند که بوی مرگ سالهاست به مشام میرسد و هیچ ربطی به داخل کشور ندارند. و در آخرین دم زندگی بجان هم افتاده در حال نابودی و ترور همدیگر شده اند. در صورتیکه مبارزینی هچون محمد نوری زاد ها (گروههای 14 نفر) با اینکه ازجان خود و خانواده شان مایه گذاشته اند و در زندانها با کرونا نیز مواجه هستند و یا نرگس محمدیها، سپیده قلیانها، اسماعیل بخشی ها، علی نجاتی ها و صف بلندی از اسامی حتی حاضر نیستند به هر قیمت به خارج بیایند.
در خارجه اما، یک عنصری که سابقه همکاری با وزارت خارجه آمریکا را نیز در پرونده اش دارد، بداخل کشور رفتن یک زن جوان مخالف رژیم را با ترور سیاسی تخطئه میکند!! رجوی که پدرخوانده تروریسم و خشونت سیاسی اس این کلیشه ضد ملی است، هیچ چاره ای جز تخطئه مبارزه مردم ایران چه در داخل و خارج کشور ندارد تا بتواند توجیه فرار خائنانه اش به خارجه در سال 1360و رها کردن صدها هزار هواداری که به مسلخ رفتند، فرارش از عراق 1380هنگام حمله آمریکا و رها کردن اعضایش در عراق که آنجا نیز چه توسط آمریکا با بمباران و چه توسط رژیم به مسلخ کشیده شدند، فرارش از پاسخگویی بخاطر همدستی با عراق، عربستان، اسرائیل و نئوکانهای آمریکا، و زندانها، شکنجه ها و قتلهای درون تشکیلاتی و تجاوزات به حریم زنان مجاهد، و بسیاری جنایات کشف نشده دیگر، باشد.
این مسیر مجرمانه و خیانتبار برای کسب قدرت در طبیعی ترین مسیر خود که دامن گیر بقیه آپوزیسیون قلابی نیز شده است که سر در آوردن از حمایت حمله نظامی به کشور و یا دجالانه بیطرف ماندن در چنین حمله ای!!! و حمایت تمام عیار از محاصره اقتصادی کشور و تروریسم دولتی آمریکا علیه شهروندان ایرانی است. چون اینها بدرستی و تحقیقا خود رادر معادلات سیاسی بین رژیم و مردم ایران هیچ می انگارند و چون داخل کشور را نیز از خود نمیدانند، بنابراین از سر عناد و کینه کور به قیمت نابودی کشور و به امید یک در میلیون هم شده تنها چشم امید به اسرائیل و عربستان و آمریکاست بسته اند. چه آنها که علنی آنرا فریاد زده اند چه آنها که شرمگینانه به آن معتقدند و با منادیان چنین فاشیسم ضد ایرانی به جد به مخالفت بر نمیخیزند و سکوت پیشه کرده اند. اینها اگر هم مارکسیست، سکولار، سلطنت طلب، زندانی سیاسی سابق، یک و دو نظامی، از اعدامهای 67 رسته، ویا همه هم کیشان و در اویختگان به انگلیس – رضا خان در زمان مشروطه هستند که امروزه مبارزه مردم ایران و هزاران ستارخانی که امروزه در میان آنهاست را بر نمیتابند. همه اینها اگر عناصری با ارتباطات انجنبی نباشند، ریشه در ایدئولژی خشونت-تروریستی آنهاست. که درقسمت بعدی بدان مفصل پرداخته خواهد شد. مردم ایران از سال 1388 بروشنی نشان دادند که خشونت را برای تغییر سرنوشت خود برسمیت نمیشناسند.
تخطئه کردن به داخل کشور رفتن حتی اگر در زرورق طلائی مبارزه با رژیم پیچیده شده باشد، هیچ تغییری در ضدیت اینکار با مبارزه مردم ایران نمیدهد. چرا که در اینصورت از نظر صادرکنندگان چنین فتوایی همه مردم ایران بویژه مبارزان راه آزادی و دمکراسی و حقوق بشر … چون داخل کشور هستند مهدورالدمند.
سقوط و تبهکاری و رذالت موجود در این ترور و اتهام زنی بی مدرک و سند به کسانیکه بداخل میروند همین بس که وقتی مبارزان داخل از کارگران، کارمندان، معلمین، روحانیون، وکلا، … زندان و شکنجه و … را بجان میخرند و حاضر به کوتاه آمدن نیستند، و چنین مقاومت استوار و شجاعانه ای را بنمایش میگذارند این فرومایگان خارجه کشوری نه تنها نمی توانند بزبان آورند یا حتی تصور کنند که فرد بداخل رفته با ریسک پذیری روی زندگی اش قدمی در جهت مثبت برداشته است، بلکه تنها تصور آنها با الگو گرفتن از خودشان این است که حتما مستقیم و بدون واسطه به کمک رژیم رفته اند. و اینگونه با ترور سیاسی آنها حیات خفیف خائنانه خود را در باتلاق خارجه توجیه میکنند. درست زمانیکه چهل سال است خودشان روزانه به پوشالی بودن حضور در خارجه مهر تائید زده و میزنند.
چه کسانی در حال خدمت به رژیم و دشمنی با مبارزه مردم ایران هستند؟
آیا غیر از این میتوان نتیجه گرفت که این فرومایگان تبلیغ پوسیدن در خارجه را اما در پوش مبارزه و چپ زدنِ “چرا داخل رفتی” میکنند؟ چون خارجه باتلاق پوسیدگی و مبارزه خونین در داخل کشور جریان دارد.
اتفاقا رژیم نیز از آنجا که چالشهای درونی و بین اللملیش چنان است که خارج کشور در اولویت صدم هم نیست، بعلاوه اینکه بسیار خوب خارجه رسوب کرده و مار بی نیش و دندان با شعارهای پوچ و توخالی آنرا چهار دهه است که تجربه کرده است. از جمله هزاران کانون شورشی!!! مسعودرجوی، هزاران فعال داخل کشور مدیریت دوران گذار، و احزاب سکولار دمکرات و سلطنت طلبها، فرشگردها، و صدها نمونه روی کاغذ دیگر، به جایی رسیده که (بقول کلیشه مسعودرجوی سردمدار آپوزیسیون دروغین) رژیم خودش مزدور استخدام کرده!! بعنوان آپوزیسیون به خارج ارسال میکند!! بعد اسامی آنها را نیز در سایتهای داخل کشور با آب و تاب اعلام میکند با این وجود این آپوزیسیون صدها لایک کننده و مخاطب هم دارند!! وضعیت خار و ذلت بار به اصطلاح آپوزیسیون و قدر قدرتی رژیم را که خود خارج کشوریها تبلیغ میکنند را مشاهده میکنید!!!!
بعد یکی هم که رفته داخل آنرا مزدور رژیم میخوانند. آنهم بدون هیچ دلیل و مدرک و طبق کلیشه خشونت و تروریسم سیاسی. فلاکت آپوزیسیون و قدر قدرتی رژیم در اوجی دیگر آنجاست که آپوزیسیون به محاکمه همدیگر در خارجه کشور کشیده شده است، باز هم سردمدارآن فرقه ننگین رجوی است. مسعود رجوی اخیرا در سایت یکی از مزد بگیران فاسدش آقای حسن حبیبی بدنبال شنود شاهدان!! در سایت و تلویزیون سیمای مقاومت دست به محاکمه دیگر فعالین (ایرج مصداقی) در خارج کشور زده است؟!!! رژیم دیگر چه میخواهد که این آپوزیسیون به اصطلاح تنها آلترناتیو!!! برایش انجام نمیدهند.
خالی از لطف نخواهد بود که اشاره شود با این سیاست خائنانه مسعود رجوی در تخطئه مبارزه داخل کشور که امروزه حتی توسط کارمندان سابق و شاید هم فعلی وزارت خارجه آمریکا و همه اسرای فکری رجوی نیز بکار میرود، در درون شورای ملی مقاومت بشدت مورد مخالفت قرار میگرفت و حتی به اخراج افرادی همچون آقای محمد علی اصفهانی و… با مهر مزدور رژیم نیز انجامید. رجوی هرگونه مبارزه درون کشور و حمایت از آن را مزدوری برای رژیم میخواند و اجازه نمیداد، مبادا دکان پوشالی خودش در خارجه تعطیل و بدون مشتری و خریدار خارجی شود.
تاریخچه: خارج کشوریهای امروز ننگ خارج کشوریهای زمان شاه
خارج کشور چه در ایران و چه در دیگر ملل از هزاران سال پیش همواره مکانی بوده استکه نیرویی برای تجدید قوا بدان پناه برده و دوباره به مبارزه بداخل کشور باز میگشته است.
الف: در زمان مشروطه
گذشته از کل جنبش مشروطیت که در اثر تماس با خارج کشور و تمدن غرب بود، اولین روزنامه های ایرانی که البته در زمان ناصرالدین شاه همه دولتی بودند، روزنامه غیر دولتی ارجدار طرفدار مشروطه اختر استانبول، حکمت مصر، قانون لندن و کمی بعد، حبل المتین کلکته، ثریا و پرورش مصر در خارجه بودند. که کمک شایانی به جنبش تنباکو و بعد مشروطه نمود. [1] بعد از به توپ بستن مجلس، محمدعلی شاه بسیاری را کشت و بسیاری فراری و تبعید شدند. شاه بکمک روسیه تزاری، 11 ماه تمام ضمن گرسنگی دادن به جنبش، راههای ارتباطات تلگرافی وزمینی را بروی تبریز بست و تا آنها را از ایران و جهان قطع کند. در این زمان در استانبول انجمن سعادت به همت تجار و مقیمین و تبعیدیان و فراریان مشروطه خواه ایرانی تشکیل شد که اولا ارتباط ستارخان و انجمن ایالتی آذربایجان را با مراجع تقلید شیعه در نجف و سراسر ایران را برقرارمیکرد، پول و امکانات جمع و برای ستار خان ارسال میکرد. فعالیت سیاسی در دربار عثمانی برای فشارگذاشتن به شاه جهت جلوگیری از دستگیری و اعدام مشروطه خواهانی که در سفارت عثمانی پناه گرفته بودند میکرد.
نقش کلیدی انجمن سعادت(استانبول) در جنبش مشروطه
انجمن سعادت ضمنا سرمنشاء حمایت تئوریک و خبری از مبارزه مشروطه با طبع و نشر مقالات و تحلیل و یا آنچه در مطبوعات خارجی منتشر میشد و ارسال به داخل کشور و ستارخان و… بود. فعالیت خارج کشور محدود به استانبول نبود، درقفقاز، عراق(نجف)، هند(کلکته) و مصر و لندن و پاریس نیز هر کدام فراخور حال خود بعنوان پشت جبهه مبارزه ستارخان فعال بودند[2] بعلاوه اینکه مشروطه خواهانی که به هردلیل راهشان به خارجه میافتاد، از آن بعنوان منبع تئوریک برای مبارزه شان استفاده میکردند.[3] در یک مورد دیگر نیز انجمن سعادت نقش کلیدی در فتح تهران بازی کرد و آن وقتی بود که کنسولهای روس و انگلیس تلاش کردند قشون سردار اسعد و نجف قلی خان صمصام السلطنه که به قم رسیده و قصد حرکت بتهران را داشتند را جلو گیری کنند. سردار اسعد مجبور شد تلگرامی به انجمن سعادت زده و کسب تکلیف کند، انجمن سعادت نیز از نجف سوال کرد و جواب قاطعی دریافت کرده به سردار اسعد داد و آنها مانع خارجی را کنار زده تهران را فتح کردند.[4]
از ص 6 باز در مشروطه آورده شود.
ب: خارج کشور در زمان پهلوی
در زمان شاه نیزهمه اعتبار کنفدراسیون دانشجویی و حتی انجمن اسلامی ناشی از نقش پشت جبهه ای مبارزه داخل کشور بود. حتی بعد از سرکوب مبارزه داخل کشور در سیاهکل و یا دستگیری مجاهدین و سالهای سکوت و بی عملی در داخل کشور تا حد قابل لمسی فعالین خارج کشور در هر فرصتی با اتحادی که داشتند دست به فعالیتهایی میزدند که اخبار جهان را تحت الشعاع قرار میداد. دیده نشد که عده ای فرصت طلبانه از سکوت ناشی از سرکوب بعد از سالهای نیمه دوم دهه 1350 خود را بدروغ آلترناتیو با ارتباطات گسترده با داخل کشورو … جا بزنند. هیچ کس بفکر کسب قدرت سیاسی در خارج نیفتاد، و همه خود را وام دار مبارزه داخل کشور میدانستند. یعنی دزدی سیاسی در خارجه مرسوم نشده بود. حتی خمینی که شبکه گسترده ای از آخوندها را در داخل داشت و همه نوارهایش در این شبکه در سراسر کشور توزیع میشد ادعای رهبری و آلترناتیو نداشت. و بعنوان آپوزیسیون در نجف مستقر بود. تا اینکه شاه با نگارش یک مقاله توهین آمیز او و هوادارانش در داخل و خارج کشور را بهم وصل کرد و رهبری بالقوه خمینی تبدیل به رهبری بالفعل شد.

بعضی تفاوتهای خارج کشور دوران پهلوی و امروز

  1. ایرانیان حاضر در خارج در زمان شاه اصالت مبارزاتی و پرنسیپهای اخلاق سیاسی را از دست نداده بودند. تا فرصت طلبانه همچون امروزحضور در راحت خارج کشور را بعنوان بدل مبارزه به مردم ایران و جهان جا بزنند.
  2. آنها بعنوان آپوزیسیون (مخالف سیاسی) و نه مبارز، اصالت را به مبارزه درون کشور میدادند و برای خود بدرستی نقش پشت جبهه آن مبارزه قائل بودند.
  3. حضور قطب های مارکسیستی همچون چین و شوروی و کوبا و… ضمن امید به پیروزی در میان خارج کشوریها، مانع از آلوده شدن به قدرتهای بزرگ غربی در میان آپوزیسیون میگردید. البته نباید ناگفته گذاشت که بعضی نیز مانند حزب توده عملا به دنباله روهای شوروی تبدیل شده بودند که همان زمان نیز در میان جامعه سیاسی منفور و مترود بودند.
  4. سیاستهای اتخاذ شده مبارزین زمان شاه هنوز همچون امروزِ مجاهدین آنهارا در میان مردم خارج کشور و مردم ایران و حتی جهان به عناصری خائن و وطن فروش و بدتر از رژیمی (پهلوی) که با آن مبارزه میکردند تبدیل نکرده بودند.
  5. مبارزین دوران پهلوی بجز یک مورد آشکار توسط تقی شهرام-مجاهدین [5] دستشان همچون مسعود رجوی به خون مردم ایران و همقطارانشان آلوده نشده بود. و فداکاریهایشان را در میان آپوزیسیون خارج کشور کمتر تحت الشعاع قرار داده بود.
  6. با وجود اینکه هیچ چشم اندازی از سرنگونی جزیره ثبات آمریکا “ایران تحت استبداد شاه” وجود نداشت، و مبارزات اجتماعی مردم ایران نسبت به امروز یک در میلیون امروز نیز نبود، همه فعالین و مخالفین (بجز معدود افراد) بداخل کشور رفت و آمد میکردند.
  7. اصالت دادن به مبارزه داخل کشور (صحنه اصلی و واقعی مبارزه) باعث میشد کسانیکه به داخل کشورتردد میکردند مورد اثبات تیرهای زهرآگین و کینه های گرگها و شغالها و روباه صفتان فرصت طلب سیاسی خارجه نشین و مورد ترور سیاسی و شخصیتی قرار نگیرند.
  8. در یک جبهه بودن شاه وابسته و قدرتهای بزرگ، باعث میشد که غربیها کمتر بخواهند آلترناتیوهای خودشان را در میان آپوزیسیون شاه راه اندازی کنند. چیزی که امروز میبینیم گرد همایی فرقه رجوی تفاوتی با گردهمآیی های نئوکانها ندارد. عربستان کانال تلویزیونی برایشان براه میاندازد… و در هر تظاهراتی که در داخل شکل میگیرد انواع و اقسام آلترناتیوهای روی نه کاغذ بلکه دستمال کاغذی(به اعتبار چند روزه بودنشان) مانند شورای مدیریت گذار و فرشگرد و شورای ملی ایرانیان، احزاب سکولار دمکرات و یا گرگهای تنهایی که یک تنه هم “با آمریکا قرار است تعین تکلیف کنند” و هم “با رژیم در حال مبارزه”!! هستند پدید آورده میشوند.
  9. جنبش خارج کشور در زمان شاه همبسته و متحد جنبشهای رادیکال و انسانی موجود درغرب علیه سیاستهای استعماری آنها بودند، امروزه مسعودرجوی پرچمش در حمله نئوکانهای نژادپرست حامی ترامپ در مقابل کنگره آمریکا و در حمایت از فاشیست ترین جناحهای آمریکا برافراشته میشود.
  10. از همین رو جنس آپوزیسیون خارج کشور زمان شاه (چه مارکیستها و چه مسلمانان) بطور کلی باب دندان غرب برای بخدمت گرفتن نبودند.
  11. فعالیتها خارج کشور در آن زمان بسیار موثر بود. طوریکه ساواک مجبور میشد چماقدار از تهران برای مقابله با دانشجویان معترض کنفدراسیون در آمریکا وارد کند. امروزه مجاهدین همان نقش ساواک را در سرکوب آپوزیسیون در خارجه بازی میکند. بقیه نیز تروریسم را از همین خارجه علیه همدیگر شروع کرده اند.
  12. در زمان تحصیل در انگلستان پلیس امنیتی آنکشور کنترل جدی روی تمرکز ایرانیان مخالف شاه اعمال میکرد و از خانه های متمرکز دانشجویی که ایرانیان مخالف حضور داشتند بازرسی و کنترل اعمال میکرد.
  13. حضور ایرانیان در خارجه اگر بعنوان پشت جبهه مبارزه داخل کشور نبود، امری منفی در میان سیاسیون بود. هرچند هیچگاه عناصر غیر سیاسی مورد شماتت و انگ قرار نمیگرفتند. و به عقیده بیطرفی در سیاست احترام میگذاشتند.
  14. برعکس امروز، پاسپورت خارجی گرفتن برای ایرانیان یکی از منفی ترین اقدامات ایرانیان تلقی میشد. امروزه این بی هویتی ملی خارج کشوریها تلاش میکند آنرا به گردن رژیم بیندازد.
  15. در کراهت و توطئه آمیز بودن اقداماتی ازنوع اتهام زدن و ترور سیاسی-شخصیتی خارج کشوریها در این دوران همین قدر بس که برعکس زمان شاه مبارزه داخل کشور را به شیوه های مختلف از جمله با ترور سیاسی کسانیکه بداخل میروند تحطئه کرده و خود را کانون مبارزه معرفی میکنند. امری که به قطع و یقین عطف به دروغ بودن اصالت مبارزه در خارج و تاکید جهانی خارج کشوریها بر امر تفرقه و پوچی آپوزیسیون خارج کشور، تنها ضامن منافع قدرتهای بزرگ برای سرمایه گذاری روی عناصر خود، و منافع رژیم میتواند باشد تا منافع مردم ایران و مبارزین داخل کشور.
    سرنوشت خارج کشوریهایی که سالهاست این قلم برای نجاتش از مهلکه مرگ سیاسی، مبارزه سیاسی و ایدئولژیک با فرقه رجوی برای بقاء را پیشنهاد کرده است، تا در این مبارزه به فرمایگی و خودفروشی و وطن فروشی دچار نشوند، فرقه رجوی ای که امروزه آشکارا در مرگ تاریخی با سر در آوردن ازحمله و هجوم یکی از تاریکترین و مجرمانه ترین وقایع جناحهای فاشیست آمریکا در حمله به کنگره برای عقب زدن دمکراسی و غلبه کردن استبداد پوپولیستی نژادپرستانه تبلور می یابد.

داود باقروند ارشد
ژانویه 2021
دیماه 1399
مقدمه زیر برای طولانی نشدن مقاله از ابتدای مطلب به انتهای آن منتقل شد تا خوانندگانی که علاقه مند هستند بخوانند.
اگر در کشوری از هر صد نفر یک نفر در جامعه مدنی فعال باشند آن کشور در اوج دمکراسی است. این برآوردی است که جامعه شناسان در رده بندی کشورهای دمکراتیک ارائه میکنند.[6]
در اثر سیاست زدگی وفقدان مطالعه و شناخت علمی جامعه و پیچیدگی های کشوری به پهناوری ایران و با تنوعی از فرهنگهای مختلف که سابقه چندین هزارساله آن بدلیل قرار گرفتن در نقطه تقاطع تمدنهای بزرگ تاریخ بشری همچون چین در شرق، یونان در غرب و آشور در شمال بدان بخشیده، اجازه نمیدهد که روشنفکران، گروههای سیاسی، فعالین بتوانند با این جامعه رابطه ارگانیک و فعال و زنده ای برقرار کنند. این نقصان جامعه خارج کشور وقتی در بعد مسافتی که از ایران دارد ضریب میخورد حاصلی جز چهل سال نه در جا زدن که عقب رفتن و بوی کهنگی گرفتن را ببار آورده است. در نتیجه نسبت به جامعه ای که ظاهرا قلبش برایش میتپد، از عملکردها واکنشهایش، تمایلات سیاسی، مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و مذهبیش روز به روز فاصله گرفته و بیگانه و بیگانه تر شوند. طوریکه در هرکدام از واکنشهای آن جامعه انگشت بدهان و مات و مبهوت بمانند. وقتی انتظاردارند سکوت کند بطور میلیونی به خیابانها میآیند، وقتی فکر میکنند به خواب خرگوشی رفته به یکباره در 150 شهر به شورش درست میزند، وقتی قرار است رای ندهد پای صندوقهای رای میرود و وقتی قرار است در اثر فشارهای اقتصادی تحریمها دست به شورش بزند تحمل باور نکردنی از خود نشان میدهد. مشکل کجاست؟ در سمت “مدعیان نمایندگی آن جامعه” یا آن “جامعه”؟
جامعه ایران، جامعه ای است چند لایه و چند بعدی، همانگونه که دولت رسمی و دولت موازی داریم، جوامع موازی نیز در ایران حضور دارند. جامعه ای که در آن ارزشهای موازی همزمان حضور و دوام یافته اند. جامعه مذهبی ارزشهای خودش را دارد، جامعه نیمه مذهبی و جامعه سکولار و چپ ارزشهای خودشان و جوانانی که هنوز به هیچ کدم از این جوامع تبدیل و تحول نیافته اند، و خواهان طرحی نو هستند، ارزشهای خود را داشته و مسیر خود را میروند.
هنوز شناخت علمی و پژوهشی و آماری از این جوامع موازی ایران، وجود ندارد و ارائه نمیشود. سیاست زده در اشکال و نماها درگیر است و به ریشه ها و تغیییرات بنیادی و شناخت پدیده ها هیچ علاقه ای ندارد، همچون 1357 فقط بدنبال تغییر است اما چه تغییری؟ از همین روست که تمامی تمرکز خارج کشور بر انعکاس اخبار است!! و تحلیل های من در آوردی “صد من یک غاز” بی ربط و بعضا در تضاد و تناقض با عالیترین منافع ملی ایرانیان. و متاسفانه با صدها فالور که پوشالهای تولیدی را در کنج گرم و نرم “مبارزاتی” خود حلوا حلوا میکنند. و هر دو طرف خوشحال از ادای دین مبارزاتی! خود، شب به آسودگی و با رضایت نفس سر بر بالین میگذارند، اما مردم؟ کماکان در زنجیرند، داستانی که چهل سال است ادامه داشته است.
این جامعه سیاست زده خارج کشور با هزاران جامعه شناس و تحصیل کرده امور اجتماعی و سیاسی و…ثابت کرده است که بطور چشمگیر و فزاینده ای آماده خور است. هنوز هیچ آمار تحقیقی از تعداد جوانان و ترکیب آنها، کارگران، معلمان، بیکاران، زنان شاغل، تک فرزند، دانشجویان، روستائیان، شهرنشینان، حاشیه نشین ها، ویژگیها و ترکیب آنها و اینکه هرکدام چه کسری از جامعه را تشکیل میدهند وجود ندارد. تحلیل ها کیلویی و از دم است. هیچ تحقیقی در مورد اقشار مختلف حاکمیت، ترکیب و تمایلاتشان، سپاه و ارتش، بسیجیها و دیگر اقشار و طبقات جامعه بر اساس آمار و ارقام جامعه شناسانه وجود ندارد. اگر هم عزیزانی در میان فرهیختگان چه داخلی و خارج کشوری تلاشهای مثبتی کرده اند در بدنه هوچی و سطحی جامعه خارج کشور هیچ گوش شنوایی برایش نیست. جامعه خارج کشور بیشتر بدنبال هوچی ها هستند که بازارشان داغ است.
سازمان مجاهدین یکبار در سال 1359 با همین سطح بسیار نازل و تحلیل کیلویی و از دم و البته متوهمانه و خود بزرگ بینانه، فاجعه دهه شصت را آفرید، و گویی بعد از چهل سال مسعودرجوی تحلیلی از جامعه ای که به ادعای رهبری آن را، تدارک اسلام دمکراتیک!!! برایش میبیند ارائه نکرده است. سیاستهای مجاهدین با این تحلیل در برخورد با آن جامعه منجر به ریشه کن شدنشان گردید که امروزه ته مانده هایشان در 5000کیلومتری میهن بعد از سالها خیانت و شرکت در کشتار ایرانیان در مرزها، در بیمارستانهای آلبانی در انتظار مرگهای خاموش خود نشسته اند. که برشی فی الواقع از کل جامعه خارج کشوری را به نمایش میگذارد. فدائیان نیز با تحلیل خود سیاهکل را فداکارانه شروع کردند که بدست همان مردمی که میخواستند نجات دهند دستگیرشدند. این یعنی سیاست زدگی و عدم شناخت دقیق. فدایی ها و همه مارکسیستها بهتر میدانند که اسامی بسیار بدتری هم در فرهنگ مارکسیستی برای چنین عملکردهایی وجود دارد که از آن در میگذریم.
÷
با در نظر گرفتن جمعیت کشور، 40 ساله های فعال ایرانی در زمان انقلاب1357، 20 سال قبل بازنشسته شده اند. 30 ساله ها دهسال قبل باز نشسته شده اند، 20 ساله ها امروز بازنشسته هستند. بسیاری اعدام و یا به خارج گریختند. قطعا 15 ساله ها بسیاری بدام تروریسم رجوی گرفتار شدند یا در زندانهای داخل اعدام شدند و یا امروز در زندانهای فیزیکی و فکری فرقه رجوی در حال مرگ هستند. و یا در جبهه های جنگ نابود شدند. قطعا بخشی از هرکدم از رده های سنی در ایران هیچ ربطی به سیاست نداشتند و مسیر زندگی عادی خود را طی کردند.
چهل ساله های امروز اما، در زمان انقلاب بدنیا آمده اند. نه جنگ را دیده اند و نه خبر از انقلاب دارند و نه درگیریهای سیاسی انتهای دهه 1350 و دهه 1360 را تجربه کرده اند.
از دوران پهلوی چیزی جز داستان سراییهای والدین و یا توهم پراکنی های سلطنت طلبان اطلاع دیگری ندارند. 30 ساله ها دهسال بعد از انقلاب 22بهمن بدنیا آمده اند. آنها جز رژیم کنونی چیزی دیگری تجربه نکرده اند. و هرچه جلو تر میآئید با نسلی از مردم ایران مواجهه هستید که نه متاثر از انقلاب22 بهمن، انقلاب اکتبر، جنگ سرد و جهان دوقطبی، انقلاب کوبا، چین، ویتنام و.. که متاثر از انقلاب انفورماتیک هستند. نسلی بغایت متفاوت با نسلی که قبل از انقلاب 22 بهمن در صحنه سیاسی اجتماعی ایران حضور داشته است. با درک و دریافتها و تمایلات و خواستگاه های عصر خود که فاصله اش با نسل 22 بهمن، عطف به انقلاب انفورماتیک نه فقط 30 سال تقویمی که صدها سال است.
نسلی که نه متاثر قطب کمونیستی و لنین و استالین و مائو و چه گوارا و … جزنی و گلسرخی و… بلکه متاثر از آیکانهای رپ و هالیودی و … هستند. اگر در دوره ما در خارج کشور، اطلاعات محدود به روزنامه های گاردین و تایمز، و فاینشیال تایمز و اخبارتلویزیونها و بعضی کتب کتابخانه ها، و در داخل به روزنامه ها و کتب سانسور شده دوران پهلوی و چند اطلاعیه پخش شده در دانشگاه و … بود. نسل جدید در آن واحد در معرض تمامی اطلاعات منتشره در جهان هستند. ما مجبور به انتخاب از چند گزینه بودیم اینها گزینه های بینهایتی در اختیار دارند.
آیا درکی از آنچه در اذهان آنها میگذرد وجود دارد؟ آنها که در پاریس و لندن و شهرهای آمریکا نشسته و در حال تلاش برای مدیریت دوران گذار یا در کرسی ریاست جمهوری خود خوانده مانند مریم رجوی، و یا خود را خجولانه ولیعهد! جمهوریخواه! سلطنت پهلوی میشمرند، آیا میدانند با چه و کدام جامعه ای انسانی روبرو هستند؟ عمده خارج کشوریها، جامعه 30 میلیونی ای دیده اند که با احتساب مرگ و میرها طی چهل سال گذشته، حداقل 60 میلیون نفرشان را آخرین خارج شده ها از ایران هرگز ندیده اند. جامعه ای که 80 میلیون نفر شده، نیروی محرک و موتور تحولاتش (جوانان) در هیچ کجای محاسبات وارد نشده است.
چه تعداد مهاجر از شهرستانها به تهران ، از روستاها به شهرها و حاشیه شهرها بویژه حاشیه تهران آمده اند. وِیژگی اقتصادی اجتماعی و مذهبی و در نتیجه خواستگاه سیاسی آنها چیست؟ در جامعه بحران زده که فقر و گرسنگی و بیکاری گسترده است چه معضلات اجتماعی ایجاد کرده است؟ چه میزان خلافکار حرفه ای، نیمه حرفه ای، اداری، فرهنگی، اقتصادی و حتی خلافکاریهای خانوادگی و… ایجاد کرده است؟ چه میزان اعتیاد و فحشا، و… با چه تاثیراتی بر جامعه وجود دارد.

References

  1. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، انتشارات هرمس،چاپ چهارم، ص54،25
  2. ↑ مراجعه کنید به کتاب: علم، محمدرضا، تحلیلی بر نقش انجمن سعادت در استانبول در جنبش مشروطه خواهی ایران، جلد1، ص 689-667، مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه تبریز 1382
  3. ↑ حتی حضور مشروطه خواهانی چون تقی زاده، ملکم خان و… در استانبول یا … بیشتر به این خاطر بود که با منابع تئوریک انقلاب مشروطه خود را سیراب کرده به میهن بازگردند که در ایران یا وجود نداشت و یا در دسترست نبود. تقی زاده که استانبول را دروازه تمدن اروپایی میدانست از راه انگلیس به آنجا رفت، در تفلیس با بنیانگذار نشریه طنز “ملانصرالدین” میرزا خلیل محمدتقی زاده تبریزی دیدار کرد. تقی زاده او را مولیر و تولستوی روسیه میدانست. وی شش ماه در محله ایرانی “خان ولده” استانبول ماند و تماما در کتابفروشی های منطقه بیگ اوغلی به مطالعه کتب ممنوعه همچون آثار نامک کمال سپری کرد، نوشته های آپوزیسیون ایرانی را خواند. در 1906 با عبدالرحیم طالبوف تبریزی مولف کتاب “احمد” و با زین العابدین مراغه ای مولف کتاب “سیاحت نامه ابراهیم بیگ” آشنا شد، دو کتابی که سهم عمده ای در بیداری سیاسی بسیاری از سران و رهبران مشروطه بازی کرد. در مجموع همه فراریان و تبعیدیان اگر هم مجبور میشدند به خارج بیایند آنرا تبدیل به سکوی پرشی با اندوخته های بسیار در دانش مبارزه و اهداف مبارزاتی داخل کشور ساخته و برمیگشتند. مراجعه کنید به کتاب: علم، محمدرضا، تحلیلی بر نقش انجمن سعادت در استانبول در جنبش مشروطه خواهی ایران، جلد1، ص 689-667، مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه تبریز 1382
  4. ↑ تاریخ معاصر، حیات یحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم، فصل دوازده، تجدید حیات انجمن سعادت، ص 100-107
  5. https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85
  6. ↑ جامعه

ریشه های خشونت – تروریسم سیاسی حاکم برتفکر آپوزیسیون خارج کشور
ژانویه 17, 2021
بقلم داود باقروند ارشد
مقدمه:
مخالفین جمهوری اسلامی در خارج کشور در یکی از تاریکترین دوران خودشان قرار دارند. چرا که:

  1. در اوج فاصله از ایران و ایرانی و مبارزات مردم ایران بسر میبرد.
  2. در اوج فقر برای ارائه یک گفتمان ملی جذاب برای درون کشور است.
  3. در اوج بی عملی و پاسیویزم است.
  4. در اوج تفرقه و جنگ داخلی است.
  5. دراوج تقابل و نقطه مقابل خواستها و تمایلات مردم ایران است.
  6. دراوج سقوط اخلاقی و مبارزاتی است.
  7. دراوج استیصال، و ناامیدی از خود و مردم، چشم امید به بیگانگان دوخته است.
  8. در اوج مرگ و میرهای روزانه که شاهدیم، نشان از لب بام بودن آفتاب زندگی فیزیکی آنست.

مجموعه شرایط موجود در خارجه طوریست که، عملا نه کمک کار مبارزه مردم ایران بلکه کمک کار رژیم و در یک سقوط اخلاقی نافی و تخطئه کننده مبارزات مردم داخل و فاقد هرگونه کارکرد پشتیبانی از مبارزه داخل کشور با ترور های سیاسی و شخصیتی در میان آپوزیسیون است.

ریشه مسلئه در کجاست؟
وقتی به کنه مسئله بنگرید و برعملکردها و مواضع و رویکردها متمرکز شوید، متاسفانه یک تفکر شگفت آوری از استبداد رای، ضد دمکراتیزم و عدم احترام به عقاید نه تنها یکدیگر که به عقاید کل مردم ایران در آن مشاهده میشود. مشکلی که محصول آن بکارگیری خشونت و تروریسیم برای رسیدن به اهداف سیاسی در ایران و ترور سیاسی حتی علیه همدیگر در خارجه، و در اوج آن ترور سیاسی هر فردی که بداخل (بعنوان کانون مبارزه مردم) میرود میباشد. همان تفکر و بینش خشونت گرایی که هیچ دست کمی از اندیشه پشت همه سرکوبهای داخل کشور ندارد. و این “مخالفین” و نه “مبارزین” خارج کشور ادعای مخالفت با آن “خشونت” را دارند!! ولی خود تا فرق سر در آن غوطه ور و در اعماق اندیشه بدان معتقدند. توضیح داده میشود.
“همه سرنگونی طلبان خارجه نشین”، آشکار و نهان متمایل و مبلغ استفاده از خشونت و تروریسم برای رسیدن به هدف هستند. اما ازآنجا که نه اراده ونه توان سرنگونی را دارند و نه آنقدر درائت و دور اندیشی که در برخورد با واقعیت خارج از ذهنشان، چه آنجا که به توان و ظرفیت فعلی خودشان و چه آنجا که به واقعیت جامعه ایران برمیگردد، بخواهند از سیاست زدگی فاصله گرفته به ارائه گفتمانی ریشه ای و متحول کننده (عطف به مسائل داخلی، و بین المللی کشور) چه با هدف تغییر بنیادی رژیم چه حتی برای اصلاح رژیم، که برای نسلهای نو ایرانی جذاب و راهنما و الگوی حرکت باشد، بپردازند. آنچه مشاهده میشود تلاش فرصت طلبانه برای رسیدن به قدرت است.
بعلاوه و مهمتر از همه اینکه، بعد از گذشت چهل ودو سال، آفتاب “سنی”، “سیاسی” و “فکریشان” نیز در لب بام است، و دیگر هیچ امیدی به رسیدن به قدرت، در اوج استیصال که امروزه حتی در بخشیهایی از جامعه داخل کشور با نمونه هایی چون خانم فائزه هاشمی نیز شاهدیم، که غلطیدن به ورطه تمایل و تبلیغ فشار و یا حمله نظامی خارجی را دامن زده است. یعنی نا امیدی از مردم ایران و تحول بنیادی و ماندگاری که تنها بدست مردم مبتنی بر یک گفتمان انسانی و مدرن ممکن است. از این روست که دست بدامن خارجی شدن را برای رسیدن به هدف دامن میزنند. بعلاوه با حمایت از تحریمهای نابود کننده زیربناهای اقتصادی “کشورـ مردم”، عملا در کنار رژیم و دشمنان خارجی قرار میگیرند. شاخص چنین وضعیت فلاکت بار سیاسی ـ فکری در خارج، تفرقه خارجه کشوریهاست.
اما خطرناکترین تفکر و اندیشه و تمایل سیاسی مشکوک [1] ناشی ازاستیصال در کسانی دیده میشود که عملا و آشکارا حامی سیاست های میلیتاریستیِ شبهه فاشیستی هستند. نمونه هایش قبلا در نوشته ها(اینجا) به نقد کشیده شده است. اینها نه تنها بمباران کشور که بمباران و سرکوب مردم و جوانان کشورهای منطقه تحت پوش چپ نمایانه مبارزه با بنیادگرایی و حامیان رژیم!!! را خواستارند، که این اوج تفکر ترور و خشونت پرستی است.
فاصله خارج کشور با کانون مبارزه در داخل کشور
ازویژگیهای عمده همه این نوع افراد و گروهها، در تضاد و نقطه مقابل خواسته ها و تمایلات مردم ایران بودن است. همه طی 30 سال گذشته به چشم دیده، شنیده و خوانده اند که:
• وقتی اینان مردم ایران را زیر شلاق وادادگی، بی عملی سیاسی در مقابل رژیم متهم کرده اند، مردم ایران حماسه هایی چون 1387، 1388، 1396 و 1398 را آفریده اند.
• وقتی اینها مردم ایران را به ترک حوضه های رای گیری فراخوانده اند، مردم برعکس صفوف رای گیری را پرکرده اند و رای گیری را به نمایشی از خواست و اراده خود تبدیل نموده اند.
• وقتی اینها از مردم انتظار قیام و انقلاب داشته اند، در مقابل، مردم ایران خرد کننده ترین تحریمها و شاید محاصره تاریخ بشری را علیه کشورشان را که تنها اثرش شکستن کمر اقتصاد مردم است را با تحمل و بردباری شگفت انگیزی به شکست تحریم کنندگان و متحدین آن تبدیل کرده اند.
• اینها وقتی در راستای تفکر خشونت طلبانه و تروریستی، از یک عمل تروریستی دولتی برای کشتن یک شهروند ایرانی قبل و بیش از تروریستها خوشحال شده و آنرا جشن گرفته اند، مردم ایران آنرا در ابعاد میلیونی نفی و ترد کرده اند.
• اینها همچون اسرائیل و عربستان و نئوکانها، وحتی بعضی جناحهای مشکوک رژیم مخالف برجام بودند. ولی مردم ایران و جوانان در ابعاد میلیونی با امضاء آن در سراسر کشور جشن گرفتند.
• وقتی اینها در اوج بی اعتنایی مردم ایران نسبت به خود قرار داشتند، مردم ایران بزرگترین قیام با بنیان نسبی فکری و منسجم که همه جهان را نیز به شگفتی واداشت با تکیه به عناصری داخلی مانند حسین موسوی و کروبی براه انداختند.
در یک کلام مردم ایران همواره تمایلی 180 درجه عکس آنچه درخارجه کشور فکر، تبلیغ، ترویج و حکم میشود از خود بارز کرده و میکنند. که نشان از بی اطلاعی مفرط و عدم شناخت ما در خارجه از نحوه فکر و تمایلات و خواسته های سیاسی و نحوه دستیابی به خواسته های ایرانیان است. از طرفی نیز ایرانیان بخوبی تحقیر و توهینی که از جانب خارجه نصارشان میشود را بخوبی درک کرده و آنرا با بی اعتنایی مطلقی که به خارجه نشان میدهند نشان میدهند.
نمونه عبرت آموزش رویکرد مردم به فرقه رجوی است. تشکلی مخالف که شاید شناخته شده ترین در ایران و جهان باشد، و مدعی مبارزه مسلحانه با “رژیمی که مردم را سرکوب میکند” است، ولی همین مردم حتی وقتی در زیر تیغ رژیم هم که هستند، با بی اعتنایی مطلق به این فرقه، بودن زیر تیغ رژیم را به یاری جستن از آن ترجیح داده و میدهند. تنها کسی که این پیام روشن، واضح و بسیار بلندِ مردم ایران را خوبِ خوب میشنود و شنیده است کسی نیست جز مسعودرجوی. واکنش مسعود رجوی به این بی اعتنای مردم، یکبار با پیوستن به دشمن مردم ایران صدام حسین علیه شان، یکبار با گفتن اینکه دانشجویان قیام کرده در سال 1387 را که نام رجوی را صدا نکرده بودند!! باید گذاشت پای دیوار و یکبار با همدستی با سیاستهای اسرائیل در افشای پروژه های اتمی کشور، و پیوستن به نئوکانها برای بمباران کشور، …. بوده است.
اما بقیه که عین رجوی نیستند چرا درس نمیگیرند؟
سوال این است که آیا در خارج کشور جز مسعود رجوی که استراتژیش، استراتژی “تنها ره رهایی مردم ایران بدست ارتش آزادیبخش است و قیام مردمی در ایران پاسخ ندارد” میباشد، کس دیگری چنین سیاستی دارد؟ آنهم ارتش آزادیبخشی که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شده، و امروزه بیمارستانها و گورستانهای آلبانی و اروپا و… را پر میکنند. میدانیم کسی دیگری نیست که فکر کند خودش یا گروهش (شش تا حداکثر ده نفره) میخواهد رژیم را بدست خودش سرنگون کند؟
طبعا چنین منطقی نمیتواند وجود داشته باشد. خوب اگر این سرنگونی و یا هر هدف تغییر در رژیم قراراست بدست مردم انجام شود، چرا تلاش نمیشود با این مردم همسو شده، آنهارا جلب کرده، به خواستشان احترام گذاشته، و اگر در توان بود با راه اندازی یک یا مجموعه گفتمانِ راهگشایی بسمت اهدفی که مردم میخواهند بسیج یا کمکشان کنند؟
اما متاسفانه شاهدیم، علیرغم همه این شکستها و ناکامی های مخالفین رژیم در خارجه کسی نیست که از آن درس بگیرد. و تلاش جدی ای برای درک این فاصله و زاویه 180 درجه ای خود با مردم ایران در نحوه دستیابی به اهدافش برسد و اینگونه خود را به خواست مردم ایران نزدیک کند. بلکه در اوج توهم و سکتاریسم و خود بزرگ بینی، مردم ایران را گوسفندانِ ظلم پذیر و بی اراده تلقی وتحلیل میکنند و نه مردم سلحشوریکه خواسته هایشان را به شیوه هایی که خود میخواهند و می پسندند پیش میبرند. نه آنگونه که ما از خارجه اراده میکنیم و تکلیف میفرمائیم!!
اگر شبکه های اجتماعی و یا مطالب منتشره در مورد مردم ایران را بنگرید و تحقیر و توهین های بسیاری که نسبت به مردم صورت میگیرد، که همگی عکس العمل خارجه نشینان است به بی اعتنایی مردم ایران در قبال خواستهای ضد ملی و فرصت طلبانه شان، را شاهد خواهید بود.
کانون مبارزه کجاست؟
اما مخالفین خارجه نشین، بجای خود شکستن، دست به شکستن آینه میزنند. و همین جاست، همچنان که در فوق آمد مردم ایران را بی عمل، در خواب خرگوشی، گوسفند… خطاب میکنند، خارجه راکانون مبارزه و داخل را نه ورود به صحنه و کانون مبارزه علیه رژیم بلکه رفتن تحت حاکمیت رژیم و بدتر حتی در یک اقدام تروریستی سیاسی آنرا همدستی با رژیم و مزدوری میخوانند.
این رویکرد خود بوضوح بیانگر عدم درک و مقابله آشکار است با ایران و ایرانی و مبارزه ای که در خونین ترین اشکالش اما به سبک و سیاق خودشان و نه به دستور رهبران!!! خود خوانده فرصت طلبِ خارجه نشین، به پیش میبرند. از این رو دور از منطق نیست، اگر نتیجه بگیریم که چنین کسانی در خارجه نه برای مردم ایران بلکه برای تحمیل خود به مردم ایران است که در اوقات بیکاری تلاشهایی تحت نام “مبارزه” میکنند. سنگ مفت گنجشک مفت شاید بقدرت رسیدیم! هم فال است و تماشا، هم اوقات بیکاری خارجه پر میشود و هم برای خود آلاف و اولاف مبارزاتی و … میسازند، و در بلیط بخت آزمایی که مجانی است شانس قرعه قدرت را برای خود مهیا میدارند.
پر واضح است که هیچ بنی بشری همچون مردم ایران ستمِ حاکمیت رژیم را درک و لمس نمیکند. بویژه سران سلطنت طلبها و مسعودرجوی که میلیاردها دلار کشور و یا دلار نفتی عراق برایشان ثروت نجومی ساخته طوریکه در خارجه و یا در عراق هم که هستند زندگی شان با هتل های هفت ستاره لاس وگاس برابری میکند. بنابراین خود را کاسه داغتر از آش نمیتوانند جا بزنند.
هرچند تمامی سایتهای خارج کشوریها و بوقهای استعماری نام و برنامه و خواست و دستورات و تکالیفی را که آپوزیسیون خارج کشور برای ایران صادر میکنند را به اطلاع مردم میرسانند. طبیعی است زمانیکه مردم برای خواسته هایشان قیام میکنند، اگر بخواهند اینها را برای کمک صدا میکنند! و کسی نمیتواند مدعی شود، مردم بپا خواسته که در قبال اعتراضش در حال سرکوب و کشته شدن است، باکی دارد از اینکه مثلا نام اینها را صدا کند. اگر صدا نمیکند، رژیم را با همه بدیش، نمیخواهد با اینها جایگزین[2] کنند.
تا زمانیکه خارج کشور به این حقیقت بزرگ که مردم ایران طی چهل و دوسال گذشته هیچ فرصتی را برای فریاد زدن آن از دست نداده، اذعان و اعتراف نکند، و برای حل آن به چاره اندیشی و رفع ایراد خود جهت مورد قبول مردم ایران افتادن نکند، پاشنه در، به همین محوریکه طی 42سال گذشته چرخیده است، خواهد چرخید.

چه باید کرد
برای رفع ایراد خود، اگر کسی ایرادی در خودش و افکارش میبیند، باید به ریشه ها بپردازد. امر مسلم این استکه با تحولاتی که در جهان در زمینه ارتباطات رخ داده امروزه دیگر نه مردم ایران و نه مردم جهان حتی مردم آمریکا را نمیتوان با شعارهای سیاسی توخالی وقتی خود براستی آن شعارها را نمایندگی نمیکنید به مردم تحمیل کرد. در گذشته این یکی از متداولترین روشهای فریب مردم و گذار ازیک دیکتاتوری به دیکتاتوری بعدی بوده است. امروزه مردم ایران بوضوح نشان داده اند که دیگر حاضر نیستند فریب چنین افراد و گروههایی را بخورند و چنین سیکل فاجعه باری را بپذیرند. و فریب شعارهای قدرت پرستانه را بخورند و سرنوشتشان را به دیکتاتور تازه نفس دیگری بسپارند. از طرفی نیز دوران رهبران کاریزماتیک بسر آمده و مردم مطلع به گفتمان و فکر و اندیشه های نو و مدرن امروز جهان پاسخ میدهند تا تک افراد و گروههایی که ریشه افکارشان در تفکر جهان دو قطبی پوسیده که سی سالی است به زباله دان تاریخ پیوسته با سیاستهای ترور و تروریسم تحت نام مبارزه خشونت طلبانه بویژه با برچسب اسلام دمکراتیک!!! دارند. این تروریسم و خشونت گرایی را در زیر بهتر بناسیم.
ریشه های روانی خشونت – تروریسم سیاسی در ایران معاصر

در دهه 50 شاه و در دهه 60رژیم حاضر، اهداف بازجویان در اعتراف گیری جدای از کسب اطلاعات زیر شکنجه، تبدیل “قهرمان” به “ضد قهرمان” بود. یعنی زیر شکنجه مبارز را به بریده، خائن و … مبدل سازند. برای دست یابی به این هدف، باید از پیش و در سطح نیروهای اجتماعی توافقی ضمنی و ذهنی میان گروه حاکم و مخالفین وجود داشته باشد.
و آن درک مشترکی بود که دو طرف از ورای مقاومت فرد در برابر خشونت و شکنجه، استنباط میکردند. در این همفکری، استقامت زندانی در برابر شکنجه دلیل صحت اندیشه و حقانیت مسیر بود. از سوی دیگر از نظر رژیم، به حرف آمدن و ندامت او زیر شکنجه دلیل انکار ناپذیر بطلان تفکر و مسیر بود. در واقع بین زندانی و بازجو، شکنجه وسیله نبرد و اثبات و انکار مسیر بود. یعنی نه برای انقلابی و نه برای شکنجه گر، خرد و منطق و استدلال ملاکِ حقانیت نبود. بلکه اگر خشونت و شکنجه را تحمل کرده بود، انقلابی بود (یعنی تفاوت نمیکرد استدلالش در دفاع از مبارزه اش از نوع لاجوردی بود یا از نوع جزنی) مهم این بود که شکنجه را تحمل کردی یا خیر. چون لاجوردی نیز با شاه مبارزه میکرد و از مقاومترین افراد در مقابل شکنجه شاه بود. یعنی:
ملاک هر دو طرفِ نبرد، خشونت است: یکطرف با اعمال آن، یکطرف با تحمل آن.

پیروزی در اعمال یا تحمل شکنجه-خشونت، پیروزی در ایدئولژی بود. همه قهرمانان آرمانی انقلابیون که خود در ته دیدگاهشان یک شکنجه گر همچون شکنجه گرشان بودند، آنهایی بودند که، شکنجه و خشونت را تحمل میکردند، نه کسی که به مسیر و اهدافش عشق میورزید، ولی تحمل شکنجه را نداشت. شهادت طلبی تروریستهای داعشی و فرقه رجوی نیز دقیقا از همینجا ناشی میشود.
زندانی ای مورد ستایش قرار میگیرد که تحمل شکنجه را کرده باشد. عدم تحمل شکنجه در فردی که خودش نیز ملاک و معیارش خشونت ضد بشری است، منجر به این میشود که وقتی شکنجه را نمیتواند تحمل کند، حتی خودش هم به خودش شک میکند و اینجاست که ایدئولژیک شکست میخورد.
در واقع این زندانی دوبار شکست میخورد، یکبار از فکر و اعمال خشونت شکنجه گر یکبار از اصالت دادن به تحمل شکنجه و خشونت فکری خودش. و دومی عامل اصلی شکستن و نابودی مبارزاتی اوست تا خشونت و شکنجه شکنجه گر.

این ایدئولژی خشونت تنها در مسلمانان نیست، بلکه عینا در مارکسیستها و سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها، … بدون کمترین کم و کاستی وجود دارد(توضیح داده میشود). چه در زمان شاه وچه در زمان حاضر، همه به اصطلاح مبارزین برای مبارز شدن دو مولفه را بکار می گرفتند.
الف: “خود آگاهی انقلابی“، که از نظر آنها میتوانست جوهر و هویت فرد را از بن دگرگون کند و انسان طراز نوین بسازد. و به آن میگفتند “خودسازی انقلابی” در واقع زدودن هر آنچه فرد داشت و با خود بعنوان فرهنگ (از نظر مبارزین فرهنگ طبقاتی) از جامعه به مناسبات مبارزه آورده بود.
ب: ابزار خود سازی انقلاب نیز اعمال خشونت و یا آن چه تحت نام و عنوان “قهر انقلابی” و یا “کینه انقلابی” ازآن نام میبردند بود، که کمترینش تحمل شکنجه باشد. در این بین، “شرط“، خود آگاهی و “مبنا“، قهر انقلابی یود. چرا که خود آگاهی بدون قهر انقلابی را “روشنفکر بی عمل” میخواندند و نفی و ترد میکردند و میکنند. واژه “کسانیکه کتاب بارشان” است در مورد کسانی گفته میشد که از نظر آنها “ایدئولژی خشونت و قهر انقلابی” نداشته ولی “آگاهی های اجتماعی و طبقاتی” داشتند.
بدین ترتیب در چنین توافق دو جانبه ای اعمال خشونت به همان میزان که تحمل آن به هر قیمت بعنوان میزان و افشاء کننده حقیقت تلقی میشود، تحمل زندانی قبل از اینکه بیانگر و نشاندهنده شخصیت و خصوصیات فردی وی باشد، نشانه ای از اعتبار و حقانیت فکری جمعی او بود. و عدم تحمل شکنجه و خشونت نشانگر بریدگی، ناتوانی فکری و اعتقادی فردی و حتی گروهی به آرمانهای انسانی تلقی شد.
اگر ملاک و معیار اعمال و تحمل خشونت و شکنجه درست باشد. لاجوردی و بسیاری از اعضای زندانی فرقه رجوی که مدعی هستند شکنجه را تحمل کردند، دیدیم که همه خود به شکنجه گران قهاری در خارج از زندان تبدیل شدند. مجاهدین هنوز به قدرت نرسیده دست به شکنجه نه فقط دشمنان[3] بلکه همقطارانشان در درون فرقه زدند. مسعود رجوی آنها را یکباردر 1363 و یکبار در 1374بطور گسترده مورد شکنجه قرارداد تا به به خیال خود میزان اصالت ایمانشان را به خودش کشف شود!!! یعنی اصالت سنجی با تحمل شکنجه!!!!!
در پنج دهه گذشته بخش عمده ای از خشونت سیاسی توسط ایدئولوگهای گروههایی که خود رامبارز میخواندند، مانند مجاهدین، فدائیان، فدائیان اسلام و … تولید و توجیه شده است. کار ایدئولوگ های آنها تبدیل انگاره های مبارزاتی مانند نبرد مسلحانه یا جهاد، قهرمان و شهادت به مفاهیمی کاربردی در پهنه سیاست و مقبولیت عمومی بخشیدن بدان بوده است. از جمله متاسفانه برای دست یابی به آرمانهای کاملا انسانی مانند امنیت و عدالت، “خشونت-تروریسم” بعنوان عالیترین ابزار، معرفی و توجیه شد.
از همین رو شاهد بودیم که رژیم نیز با همین الگو همچون جبهه مقابلش پیوندی گسست ناپذیر بین اجرای عدالت با خشونت دولتی بر قرار کرده است. اینها همه از همان زندانهایی که به اصطلاح مبارزین زمان شاه بیرون آمدند، بیرون آمدند. اعدامهای علنی و نمایشی در خدمت اجرای عدالت معرفی شد. در مقابل نیز وحشیگری، بمب گذاری و کشتارهای جمعی نیز بعنوان دست یابی به عدالت اجتماعی معرفی و توجیه گردید.
در کادر همین تفکر و دستگاه اندیشه وحشیگری است که تقی شهرام آنگونه و مسعود رجوی این گونه به اصطلاح دشمنان و هموندان خود را شکنجه و ترور کردند و میکنند. رجوی برای اثبات اندیشه مبارزاتی کادرهای قدیمی آنها را به شکنجه همقطاران منتقد (بریده مزدور) وا داشت. عده ای را برای به تهیه گزارش از شکنجه هموندان واداشت!!
رجوی همه مجاهدین آزاد شده از زندان راخائن میخواند و نه مجاهد. چون زنده از زندان بیرون آمده اند. زنده بیرون آمدن یعنی در مقابله شکنجه و فشارهای زندان نتوانسته اند دوام آورده و کوتاه آمده و تواب شده اند. همینها هم بودند که مورد شکنجه دوباره توسط گشتاپوی رجوی قرار گرفتند تا تست بدهند هنوز به مسعود رجوی عشق میورزند یا خیر؟!!!!
درصورتیکه در دنیای انسانی هیچ اعتراف و عملی را تحت فشار چه برسد تحت شکنجه برسمیت نمیشناسند. و زندانی را مورد شماتت قرار نمیدهند که حمایت میکنند. دنیای وحشی و حیوانی خشونت طلبانه رجوی است که مارک بریده و خائن به مبارز میزند. طوریکه مرگش نه نشانه فنا و قربانی شدنش، که مظهر نقطه اوج کمال انسانی است!!! و مسلمانها شهادت مینامندش. عین همین منطق در میان مارکسیستها نیز وجود دارد.
منطق انسانی در مقابل منطق غیر انسانی
در حقیقت در منطق غیر انسانی نه عمل شکنجه بلکه نتیجه بدست آمده از آن است که موقعیت و منزلت فرد را تعین میکرد. آیا توانسته تحمل کند یا خیر.
در صورتیکه در دنیا و منطق انسان متمدن، این رابطه بین شکنجه شده و شکنجه گر (عمل شکنجه) است که مهم است نه نتیجه اعمال شکنجه. یعنی خشونت و شکنجهِ اعمال شده است که نفی شده و مورد شماتت قرار میگیرد. نه کسی که تحت شکنجه به اصطلاح بریده.
بسیاری از این خاطره زندان نویسی های در کادر فکری، تائید ایدئولوژی خشونت و قهرمان پروری است تا نفی خشونت. اگر چه خشونت و شکنجه اعمال شده توسط شکنجه گر را در ظاهر نفی میکنند.
در دنیای نفی خشونت انسانهای متمدن، “قهرمان شکنجه” وجود ندارد. لاجوردیها و رجویهای مدعی قهرمانی و مبلغین تحمل شکنجه، جانوران وحشی بیش نبودند.
اینگونه است که شاهدیم بسیاری انسانهای مبارز بخاطر داشتن تفکر خشونتگرا، چون در واقعیت خود را قادر به تحمل شکنجه نمیدیدند هیچگاه نمیتوانستند به وظایف انسانی خود قیام کنند و این خود کم بینی چه بسا هزاران انسان مبارز را از صحنه مبارزه خارج و خانه نشین میکرد. که 50% منادی آن خودِ به اصطلاح مبارزین و سرکرده های آنها بودند.

خشونت و ترور سیاسی متداول در خارجه کشور
همین مورد اتهام زنی امثال علی جوانمردی کارمند (سابق؟) وزارت خارجه آمریکا به خانم ژاله توکلی را بررسی کنیم چون او تنها نیست که دست به ترور سیاسی دیگران میزند. مهر مزدوری زدن بدون هیچ دلیل و مدرک، به هرکس که بداخل رفت مبتنی بر همان ایدئولژی ترور و خشونت است. چون محتوایی خشونت آمیز و خونریز در آن اتهام نهفته است. چرا که چنین حکمی نشأت گرفته از حکمی است که علیه تمام عناصر رژیم که با آن دست به مخالفت زده است صادر میکند. در صورتیکه هیچ دلیل و مدرکی محکمه پسند برای آن اتهام ننگین به خانم ژاله توکلی ندارد. علی جوانمردی در قدرت نیست و چنین اعمال خشونت میکند وقتی در قدرت باشد، چه خواهد کرد ؟ خلخالی دیگری؟
چون در قدرت دستِ بازتری داشته و هیچ ابائی از اینکار همچون لاجوردیها و خلخالیها و رجویها که مستمرا خواهان اعدام عناصر حکومت پهلوی بودند، نخواهند داشت. توجه کنیم که همینها خود به شکنجه ها و اعدام مخالفین توسط شاه و رژیم اعتراض میکردند و میکنند. پس صرفا اعتراض و به شکنجه نمیتواند نشانه این باشد که شما خود از آن تفکر اعمال خشونت بری هستید.
چه تفاوتی بین منطق علی جوانمردی و خلخالی هست؟
علی جوانمردیها و مصداقیها و بسیاری که کوچکترین مکثی، تأملی در ذهن و فکرشان در اقدام به ترور سیاسی مخاطب خود نمیکنند، تا فرد را وادارد به این فکر و اندیشه کند، که بر اساس چه مدرکی حکم ترور سیاسی را صادر میکنم؟ عاری از هرگونه اخلاق سیاسی هستند.
برای مثال، مگر هرکس چون علی جوانمردی در وزارت خارجه آمریکا کار کرد لزوما مامور سازمان سیاست؟ بی توجهی و یا توجه به این مسئله، نشانگر میزان عدالت شما و در مقابله با ایدئولژی ترور و خشونت است.
وقتی وجدان سیاسی وجود ندارد و توجهی به این مسئله نمیشود، باید گفت منطق چنین افرادی عین منطق خلخالی است که “بخودِ باصطلاح مبارزش“!!! حق میدهد که هر کس را فکر میکرد محارب است اعدام کند، بعد میگفت اگر اشتباه کردم طرف را به بهشت فرستاده ام اگر نه که عدالت اجرا شده است؟!!!
میزان وقاحت این افراد در صدور چنین حکمهایی، نشان از عمق ایدئولژی خشونت و ترور برای اجرای عدالت دارد. که امروزه ظاهرا همه به مخالفت با آن برخاسته اند اما خودشان همچون جوانمردی ها و رجویها و بقیه نماینده تمام عیار آن هستند.
اجازه بدهید حتی آب پاکی روی دست دختر و پدر(خانم ژاله و اقای کیانوش توکلی) که مورد اتهام هستند نیز بریزم. که خود آنها نیز کم و بیش به تفکر خشونت آلوده هستند. البته به همان میزان که:
احساس کردند از این اتهام ناجوانمردانه علی جوانمردی صدمه دیدند. و در نتیجه از ایران رفتنش دفاع نکرد. میتوانست ریز تشریح کند که بله من رفتم و کسی با من کار نداشت. درصورتیکه تلاش کردند طرح کنند آخرین بار 9 سال پیش به ایران رفته و دیگر نرفته اند. یعنی نباید در دام اتهام زنی جوانمردی به دفاع پرداخت، بلکه دفاع را در کادر منطق خشونت و ترور سیاسی و اتهام زنی جوانمردیها میکرد، در زدن زیرآب منطق اتهام زنی او و امثالش، که لزوما هر کس بداخل میرود مزدور نیست و نمیتواند باشد، این دفاع باید صورت میگرفت. در غیر اینصورت، همه مبانی چنین اتهامی که داخل رفتن است باقی میماند. چرا که ناجوانمردان که به دلیلی و عملی جز داخل (به کانون مبارزه مردم ایران) رفتن برای نتیجه گیری و اتهام زنی اشاره نکرده اند. پس باید به جرمی که علی جوانمردیها و امثال او در رد رفتن به کانون مبارزه یعنی ایران مرتکب شده اند تهاجم میکرد. باید ایدئولژیک، ترور سیاسی و خشونت سیاسی او مورد نقد واقع میشد. آنهم نه با تهمت متقابل زدن به علی جوانمردی، بلکه با منطق ضدخشونت و بیان واقعیت که در ایران که میروی چه اتفاقی حداقل در مورد منی که مورد اتهام هستم و یا همه کسانی چون که من شاهد بودم رخ داده است.
نمونه ای از چنین داخل رفتن ها
دوست 45 ساله من دکتر جمیل بسام که با هم فعالیت سیاسی را علیه رژیم پهلوی و سپس رژیم کنونی را در انگلستان شروع کردیم، به اتفاق دوست دیگرم ابراهیم خدابنده که او نیز از روز اول فعالیت سیاسی با هم و کنار هم بوده ایم، توسط رژیم در مرز سوریه هنگام قاچاق 2.3میلیون دلار پول نقد فرقه رجوی از عراق به سوریه جهت انتقال به فرانسه توسط مامورین سوریه دستگیر و تحویل رژیم داده شدند. ایندو با سابقه عضویت 20 ساله در سازمان و از اعضای ارشد و شناخته شده بخش سیاسی سازمان بودند. آقای جمیل بسام سر و سالم نه تنها زندان نیست بلکه سالیان است که آزاد است و ازدواج کرده و مشغول کاردر کشور است و هیچ فعالیت سیاسی هم ندارد. آقای ابراهیم خدابنده نیز آزاد است و ازدواج کرده. ایشان خود با مطالعه و تحقیق و ترجمه کتب مربوط به فرقه های خطرناک، کتاب “فرقه ها در میانه ما” نوشته پروفسور…. دست به کار فرهنگی بسیار مهمی زدند که منجر به شناخت همه ما جداشدگان در وحله اول و سپس مردم ایران و جهان ازماهیت خطرناک فرقه رجوی شد. و از همین روست که تلاش بسیاری میکند که سایر مجاهدین اسیر، از بند و اسارت فرقه رجوی نجات یابند. آقای ابراهیم خدا بنده براساس همین شناخت در انجمن نجات در ایران فعال است. آنها هردو انتخاب آزاد خود را داشتند ابراهیم خدابنده متکی به شناختش از خطر فرقه رجوی فعال ماند و جمیل انتخاب کرد فعال نباشد. نگارنده نیز وقتی به ایران رفتم خود ترجیح دادم که به شناخت از جامعه بپردازم هرچند دیدگاههایم نسبت به زمانیکه در فرقه رجوی بودم هنوز تغییر نکرده بود. طی نه سالی که در ایران بودم، دیدگاهم در مواجهه با مردم مبارز ایران، مردمی که بشدت مخالف رژیم بودند تغییر کرد. و هیچ عاملی جز انتخاب آگاهانه باعث نشد که نگارنده به مخالفت با رجوی اینگونه که هستم بپردازم. این در مورد صدها نفری که از فرقه رجوی جدا شده و به ایران رفته اند صادق است. توجه کنید در مورد کسی صحبت میکنم که از اعضا با سابقه و ارشد فرقه رجوی بوده است، و رژیم وقتی وی مسئولیت شاخه پاکستان را داشت، برای دستگیریش در پاکستان جایزه گذاشته بود، عضو شورای ملی مقاومت فرقه رجوی بوده. صدها جدا شده ای که به ایران رفته اند یا تحت مسئولیتش بودند و یا تمامی اطلاعات نگارنده در درون فرقه رجوی را در اختیار رژیم گذشته بودند. چه برسد به خانم توکلی که فعالیتی نداشته است پدرش نیز به گفته خودش بیش از سه دهه است از فدائیان اکثریت جدا شده. نگارنده وقتی خود پی برد که فرقه رجوی چه خطر بزرگی برای ایران و منطقه و حتی جهان است وظیفه خود نسبت مردم ایران دانست که باید نگذاشت ایران و ایرانی از دام یک دیکتاتوری به دام دیکتاتوری خطرناکتری بیفتد. زمانی که در ایران بود نیز هیچ فعالیت سیاسی حتی علیه فرقه رجوی نداشت.
به قطع و یقین بحث دفاع از رژیم که بسیاری از واقعیات آنرا روزانه در جهان در وسیعترین شکل ممکن و بعضا با بزرگنمایی ها منعکس میکنند نیست. حتی بحث دفاع از خانم و آقای کیانوش توکلی نیست چون تعدادی از مخاطلبین برای نگارنده به سوابق فعالیت سیاسی خانم توکلی در بعضی احزاب سوئد و اخراجشان از آن حزب اشاره کرده و سوال کردند چر از او دفاع میشود. در جواب باید گفت، این بحث به هیچ وجه دفاع از همه اعمال خانواده توکلی نیست. همه اعمال آنها و از جمله نگارنده را میتوان نقد کرد. اینکاربا اتهام زنی فرق دارد.

حسن حبیبی و محاکمه جدا شدگان از فرقه رجوی
بلکه بحث این است که، اگر خود دارای ایدئولژیی خشونت و ترور نیستیم باید جرأت بیان واقعیت (هرکس در مورد خودش و آنچه شاهد عینی بوده) راداشته باشد تا بتوانیم با ترور سیاسی و خشونتی که منکرش هستیم در هرکجا که باشد مقابله کنیم. نمیتوان با ایدئولژی خشونت، منادی صلح و عدالت و آزادی بود. تا جائیکه خشونت به درون به اصطلاح آپوزیسیون کشیده است. هنوز در حاکمیت نیستند، سرنوشت چنین جمعی در حاکمیت چه چیز را برای ایران و ایرانی رقم خواهد زد؟ مسعود رجوی توسط یک جیره خوار بدنامش بنام حسن حبیبی، به محاکمه مصداقی در خارجه پرداخته است. بهتر از این میتوان به رژیم کمک کرد؟
بنابراین، بحث حاضرِ نگارنده، مطلقا بحث رو به حاکمیت نیست، چرا که حاکمیت همه اقدامات و وظایف خود را برای تصمیم گیری مردم ایران نسبت رژیم انجام داده. بحث ما با کسانی است که با آن ادعای مخالفت میکنند. نباید دوباره در تاریخ تکرارشود که چرا در مورد اعدامهای شاه قلو شد، چرا در مورد تعداد زندانیان قلو شد، چرا به آلترناتیوهای قلابی توجه نشد؟ چرا به هرچیز بجای شاه تن دادیم؟ چرا فریب آمریکا و کارتر و حالا نتانیاهو و ترامپ را خوردیم و همه چراهایی که طی چهل سال گذشته به درست و غلط مطرح بوده است.
یعنی این بحث، بحث ماست اگر ما متفاوت هستیم با آنچه با آن در رژیم مخالفت میکنیم، باید تا بحال ظاهر شده باشد. اگر تابحال نشده این نوشته هشداری است به آن که باید هرچه زودتر این کیفیت و تفاوت بنیادی را در خود پیدا و گسترش دهیم. نمیشود همان که رژیم است باشیم و بدترباشیم، بعد مدعی باشیم برای مردم ایران جذاب بوده و یا بتوانیم ایران را در تحول بعدی به سمت بهتری سوق دهیم. غیر ممکن است، این آپوزیسیون که خودش را نمیتواند جمع کند و به جنگ داخلی رسیده نه خمینی دارد که همه 80 میلیون ایرانی را متحد کند و نه دشمنان ایران همان هستند که در زمان سقوط شاه بودند. و نه شرایط جهان همان است. اشتباه بعدی معلوم نیست چند برابر سالهای کنونی که فعلا هیچ پایانی نیز برایش در چشم انداز وجود ندارد طول خواهد کشید. اگر وقت درس گرفتن است بسیار دیر شده است و باید هرچه زودتر بدان پرداخت. ولسلام
داود باقروند ارشد
17ژانویه 2021
28 دیماه 1399
References

  1. ↑ مشکوک به این دلیل که دامن زننده و مبلغان رسمی آن اسرائیل و عربستان و لابیهایشان در آمریکا و نئوکانها و ایادیشان امثال مسعودرجوی هستند
  2. ↑ بحث رضا شاه روحت شاد چیزی جز یک ناستالژی نیست
  3. ↑ دستگیری و شکنجه و سوزاندن سه عنصری در تهران که فکر میکردند متعلق به اطلاعات رژیم است در سال 1360

سیاست زدگی و سیاست زده و تمدن
ژانویه 22, 2021

بقلم: داود باقروند ارشد
سیاست زده و سیاست زدگی به کسی و به رویکردی اطلاق میشود که از جامعه درکی یک بعدی و محدود دارند. رویکردشان با تحولات یک جامعه و بویژه با ظلم و ستم، مانند رویکردشان با رودی است به تعبیر آنها پر از خون که جاری است. و هیچ چیز دیگری را نمیبینند و توان دیدنش را ندارند. درک نمیکنند که این رودخانه که صبح تا شام وسیله تشریح و توضیح و گزارش و تحلیل آن هستند ، دو کرانه نیز دارد که در آن میلیون ها انسان زندگی میکنند، برای آینده خود و خانواده شان تلاش میکنند، عشق میورزند، تولید مثل میکنند، تمدنها را بوجود میآورند. آنچه طی تاریخ بشر همراه و همزمان با جاری بودن رود، از بدو تاریخ مشغول آن بوده اند و هنوز هم مشغولند. و این کرانه ها هستند که تعین میکنند این رود به کدام سمت برود، به چپ ویا به راست و یا بطور مستقیم، آرام و با طمانینه …حرکت کند.
سیاست زده نمیخواهد و یا نمتواند درک کند که همین رود خانه بستری نیز دارد که بر آن جریان پیدا میکند. بستری که بستگی به نوع جنس آن از خاک روس و یا سنگی و و شیب و میزان عمق و وسعت آن تعین میکند که این رودخانه با چه سرعتی حرکت کند، رودخانه ای خروشان و جوشان، که در برخورد با هر مانعی آنرا تخریب و غیر قابل استفاده و یا رودخانه ای آرام و با طمانینه و قابل استفاده و بهره برداری ، با قابلیت های ماهیگیری، قایق و کشتی رانی و مفید فایده. و یا عمق بستر و کرانه های بلند آن جلوی هر گونه طغیان مخرب را میگیرند. و یا در هر طغیانی بدلیل کرانه های نا مطمئن رودی که سرمنشاء حیات و بقاء ساکنین کرانه هایش است، به عامل مرگ تبدیل میشود.
سیاست زده توان و درک این موضوع را ندارد که، آنچه ثابت است جریان رود ولی آنچه متغییر است کرانه ها و بستر و نوع و عمق آن است. که تعین میکند این جریان ثابت چه کارکردی داشته باشد. باعث آبادانی باشد یا عامل تخریب.

تحولات و جریانات سیاسی اجتماعی جامعه جدای از جریان رودخانه نیست. به میزانی که بستر تحولات سیاسی اجتماعی جامعه کم عمق باشد یعنی مردم آن از عمق لازم برخوردار نباشند، تندرویها و جوش و خروشهای اجتماعی نیز به عواملی مخرب تبدیل میشود. و به میزانی که بستر این جامعه از انسانهایی مرکب شده باشد که با اتکاء به دانش و خرد، عمیق باشند رود جریانات سیاسی نیز دارای طمانینه و آرام و قابل اتکاء قابل پیش بینی و کمتر مخرب است.

جامعه سیاست زده هیچ توجهی به عوامل اصلی جریان جامعه که همان مردم آن هستند نمیکنند و تلاشی بخرج نمیدهند که برای محار رود خروشان مخربی که هستی کرانه ها و ساکنین آنرا به نابودی میکشاند، را درک کنند. راز مهار چنین جریان خروشان مخربی در نوع کرانه و بستر آن نهفته است. تا آن درمان نشود رود جامعه همواره متاثر از بستر و شیب و عمق آن جریان خواهد بود، حالا شما هر شعاری هم که بدهید و هر چه در ذهن خود داشته باشید جز تخریب و شسته شدن توسط جریان کل جامعه سرنوشت دیگری نخواهید داشت.

در کتابی خواندم که سیاست زده مانند کسی است که یک بنای کهنه را خراب میکند بدون اینکه نه مصالح جدید و نه معماری آینده نگر و طرحی نو برای ساختن بنایی مدرن داشته باشد. و در نهایت بنای خود را با مصالح کهنه وفرسوده بدست آمده از تخریب بنای کهنه، با کپی برداری از همان طرح ناستالژیک!! قبلی که تجربه سالیاشان بوده، آنهم بدست کسانیکه معماریشان جز کپی برداری از الگوهای کهنه نیست میسازند. بنایی که بسیار متزلزلتر از بنای قبلی است.

برای ساختن جامعه نو باید انسانها و طرحها و گفتمانهای نوعی داشت. بدون آن غیر ممکن است که به جامعه نوع دست یافت. بدون تلاش برای درک و فهم جامعه نمیتوان به تغییرات آن دست یازید.

اسپینوزا میگوید:
تلاش برای درک و فهمیدن، نخستین و تنها بنیاد فضیلت است.اسپینوزا

تمدن بشری و ریشه هایش

ویلدورانت[1] فیلسوف و تاریخنگار و نویسنده آمریکایی در کتاب تاریخ تمدن، تمدن را اینگونه تعریف میکند:
تمدن را میتوان نظم اجتماعی دانست که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امکانپذیر میشود و جریان میبابد چهار رکن تمدن عبارتند از:

  1. پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی
  2. سازمان سیاسی
  3. سنن اخلاقی
  4. کوشش در مسیر گسترش معرفت و هنر
    تمدن در سایه ثبات و پایان هرج و مرج و نا امنی بدست میآید، با ترس خلاقیت از بین میرود. …نژاد در تمدن هیچ اثری ندارد، نژاد تمدن را نمی سازد، تمدن ملتها را می سازد.[2]

برای آشنایی با پیش زمینه های شروع تمدن و انقلاب صنعتی در غرب شاید بتوان به انگلستان که انقلاب صنعتی (که در بازهٔ زمانی سال ۱۷۶۰ تا سال ۱۸۴۰) درآن رخ داد اشاره کرد و در انگلستان نیز به الیزابت یکم ملکه انگلستان زاده 7 سپتامبر 1533 مرگ 24 مارس 1603 اشاره کرد. [3]

او الیزابت یکم وقتی به حکومت رسید [همدوره شاه طهماسب یکم (۲۳ مه ۱۵۲۴ – ۲۵ مه ۱۵۷۶) و شاه اسماعیل دوم(۲۲ نوامبر ۱۵۷۶ – ۲۴ نوامبر ۱۵۷۷)] انگلستان مورد تنفر همگان بود و ضعیف. در طول حکومت 45 ساله اش، هیچگاه به جنگ نرفت و انگلستان در صلح زیست، پاپ او را تکفیر کرد و چند بار به جانش سوء قصد نمود. هرچند الیزابت به چند کارزار نظامی علیرغم میلش تن داد و از آن حمایت کرد. ازجمله وقتی اسپانیا که بزرگترین قدرت دریایی جهان بود و تمامی آمریکا را مستعمره خود کرده بود، خواست انگلستان را نیز تسخیر کند، عطف به اینکه سالها انگلستان در جنگ شرکت نکرده بود و قوایش را جمع نموده بود، ناوگان شکست ناپذیر اسپانیا را در دریا نابود کرد و خود به بزرگترین قدرت دریایی جهان تبدیل شد.

الیزابت خود بیش از همه کتاب میخواند. زبانهای بسیاری را میدانست، فرانسه، ایتالیایی، لاتین، …کتاب ترجمه میکرد، خودش مدعی بود به اندازه هر یک از پادشاهان عیسوی کتاب خوانده است. وی هر روز کتاب میخواند، شعر میگفت و پیانو مینواخت. وقتی سفیری به تسلط او به زبانهای مختلف آفرین گفت، الیزابت جواب داد:

به زنی زبان یاد دادن کار دشواری نیست، مهم این است به او یاد بدهی زمانیکه لازم است بتواند زبان خود را نگهدارد. پاسخ الیزابت یکم به تحصین کننده دانش چند زبانی او

در زمان او ادبیات و فرهنگ رشد شگرفی نمود. ویلیام شکسپر و کریستوفر مارلو از پیشگامان دوره او بوده اند. دوره اوست که به دوره الیزابت معروف شده است. او از کاتولیک به پروتستان پیوست.

در دوره الیزابت 250 ناشر کتاب (در قرن 16 میلادی) در انگستان وجود داشت. رابرت برتن که خود نویسنده بود در سال 1628 نوشت. [4]

هم اکنون مقدار زیادی کباتهای مختلف و متنوع داریم. ما از دست آنها به ستوه آمده ایم، چشماهایمان از خواند و انگشتانمان از ورق زدن درد گرفته است. رابرت برتن

سانسور در دوره او بسیار شدید بود (مطالب ضد حکومتی، مطالب به طرفداری از کلیسای پاپ رم، سانسور میشدند). تعدادی نیز بخاطر نقض این سانسورها اعدام شدند.

همه اشراف زادگان برای تحصیل به آکسفورد و کمبریج که فقط مختص اشراف بود میرفتند. آنها بدون استثناء موسیقی و نوت را می آموختند. نواختن آلات موسیقی مانند عود، چنگ، ویرجینال، کلاویکورد، اورگ، هارپسیکورد، فلوت، رکوردر یا فلاژوله ، سرنا، کورنت، ترومبون، ترومپت، طبل، و اقسام مخاتلف ویول که ویولن جانشین آن شد رواج داشت.

بقیه هنرها از جمله معماری که عمدتا در ساخت کلیسا تجسم می یافت نیز پیشرفت نمود، که چند ساختمان زیبا از جمله برای دانشگاه کمبریج (سال تاسیس دانشگاه ۱۲۰۹ میلادی) تالار بزرگ مدرسه حقوق (در سال 1572 میلادی) ، کتابخانه بودلیان در دانشگاه آکسفورد(سال تاسیس دانشگاه 1096میلادی) ، بورس شاهی در لندن، …ساخته شده که هنوز هم باقی هستند.

البته طبقه رعیت در عذاب دائمی و بدبختی غیرقابل وصفی زندگی میکرد. و تا سرحد مرگ مورد استثمار قرار میگرفت. جنایات کلیسا و تفتیش عقاید آن و در نتیجه در سوزاندن و قطعه قطعه کردن دین ناباوران در وصف نمیگنجد.
از سال 1481 تا 1499 میلادى یعنى در طى 18 سال به دستور دادگاه تفتیش عقاید، 10220 نفر را زنده زنده سوزاندند، 6860 نفر شقه کردند و 97023 نفر را در زیر شکنجه کشتند و 490000 نفر در سیاهچالها پوسیدند و 289000 نفر را زنده زنده پوستشان را کندند هزاران نفر را به گاری بستند تا گوشت بدنشان برسنگ فرشهای کوچه و خیابان پخش گردید و خون سرخشان خیابانهای اروپای مسیحی آن زمان را رنگین کند.
کلیسا موجب شد که در قرن 16 تا 18 ، هر ساله نزدیک به پنج هزار پسر 7 تا 9 ساله عقیم شدند. كه در كل طي اين سالها بيش از يك ميليون نفر فقط براي جذب گروه هاي كر كليسا اخته گرديدند.[5]

داود باقروند ارشد
سوم بهمن 1399

References

  1. ↑ ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – مرگ ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.
  2. ↑ کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت ص 16
  3. ↑ تاریخ تمدن ویلدورانت، آغاز عصر خرد، ص 4123
  4. ↑ کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت صفحه 4172
  5. https://www.cafetarikh.com/news/35467/%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B9-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D9%82%D8%B1%D9%88%D9%86-%D9%88%D8%B3%D8%B7%DB%8C

چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟
ژانویه 25, 2021
بقلم داود باقروند ارشد
پیشگفتار
این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی[1] وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها[2] در مشروطه ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و کتب تاریخی و حتی اعترافات داوطلبانه خودشان در سالخوردگی، همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. بنابراین بحث نگارنده نه سیاه نمایی و نه سفید کاری بلکه روبرو شدن با واقعیات تاریخی خودمان-ایران و ایرانیان بویژه نخبگان آن یعنی آنچه بودیم و هستیم میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و نه توهمات به چنان درکی ازچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم، برسیم. تا قادر شویم آرمانهایمان را اولیت بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آرمانهایمان را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله بندی کنیم، و به آنها جامه عمل بپوشانیم و مهمترین اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده آن دستآوردها را گزند تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه از مشروطه به رضا خان از رضاخان به محمدرضا شاه و سپس به جمهوری اسلامی و حتی به “جمهوری دمکراتیک اسلامی”!!! و سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله داشته و دائما در حال تکرار بوده است، سقوط نکنیم.
با این یادآوری تلخ که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی که در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند توسط همین ایرانیان رگ زده شدند. هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، قتل، فساد و اعدام نباید کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است فریب دهد. چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند. ما به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و از جمله این قلم، بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایکهای بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتنهای کورکورانه بدون نقد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم.
با تجربه 40سال خونین در کانون مبارزه سیاسی، و کسی که ازنزدیک شاهد نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها بوده، شاهد فریبکاریهای تاریخی قدرت پرستان و به مسلخ بردن نسلهایی از ما ایرانیان را در پس انواع شعارهای چپ روانه با پوست و گوشت خود لمس کرده، وظیفه خود میداند که از گذشته درس گرفته و بگوید، ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، حتی سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ هزارساله ماست که در دور باطلی ما را نگهداشته است. استعمار در گذشته و قدرتهای بزرگ و همپیمانان امروزشان از این خبط ایرانیان برای نابودی، عقب نگهداشتن و پیشبرد امیال خودشان حداکثر استفاده را کرده اند.
باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمالمان و آرزوهایمان میخواهیم باشیم “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر به ایدئولژی انسانی ارتقاء و بالندگی، تأمل، همزیستی، احترام به قانون، پلورالیسم، با آزادی (همه ایرانیان) و استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.
مقدمه
امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 و آنهم به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، اما بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه بتوان به درکی درست از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران
حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران،که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.
پادشاهان صفویه بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات،، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.
همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز (نه در قالب رعیت) تحت امر پادشاه بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است. به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود میپذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.
تا قبل از پیروزی مشروطه، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است نبوده. در نتیجه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و ملت یا مردم بعنوان «رعیت» یا بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده، روحانیت بوده است.
نقطه عطفِ نهضت تنباکود
در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [3] نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.
این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.
روحانیت و انقلاب مشروطه
پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان رسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [4] بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه “برای اولین بار در تاریخ ایران” نهاد “مردم“ و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.
هرچند که مخالفتهای جدی نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) با تحریک و تامین مالی وحمایت … دربار، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبر کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود، و عملا مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروز قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه، جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.
نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[5]
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت
با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران، کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نیمآمد، روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت-حکومت با روحانیانی که بخدمت سلطنت در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه به اعتبار خود در میان مردم بیفزاید.
نقش رهبراین سکولار در مشروطه
تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، و تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).
نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:
“ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325
علیرغم این اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد از مظفرالدین شاه امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه های پسرش محمدعلی شاه، دربار و سفارت روسیه تزاری و انگلیس چه در تهران و چه با حمایتی که از سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند مقابله کند و پیروز شود. از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد با چندین هزار نیرو که عازم فتح تهران بود و به قم رسیده بود اما توسط گنسولهای روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را ندادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسولهای بیگانه و اقدام به فتح تهران دادند را گرفت و بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شد و اینگونه مشروطه پیروز شد.[6]
و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن مخالفین قدر قدرت در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چند هزار ساله ایران بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر.
روحانیت بعد از مشروطه
در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش و ضعف شخصیتی و اطرافیانش روحانیت دوباره تقویت شدند.
مدرس از سرآمدان مخالف استبداد
مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج:

  1. مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت
  2. از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون
  3. مخالفت با قرارداد استعماری 1919 سید ضیاء طباطبایی
  4. سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس
  5. مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان
  6. دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او
    رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که:
    «چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!»پیام تطمیع رضا خان به مدرس
    . مدرس در جواب گفت:
    «به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت».جواب مدرس به پیام تطمیع رضا خان به مدرس
    مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.

سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه
بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروههایی که به عمل تروریستی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاها کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.
شاه در عاشورا
دشمنی اسرائیل با ایران1
ولیعهد و فرح در حرم
نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم ظالم شاه و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.
ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفتشان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.
شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلماتیکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).
معیارهای دوگانه
بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریمها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود رانقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.
اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبت قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.
از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. اما نقش کشورهای خارجی نیز نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی میپنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار نا توانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.
اما چرا خمینی؟
در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی، سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافتند.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد سیاسی-اجتماعی انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)
درخشش خمینی در تحولات سیاسی
اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحرانهایی مهم بخشهای گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [7] و در سالهای منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.
از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند.
میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.
پیش زمینه های گسست اجتماعی
گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و خانواده شان نمود.
روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشد.
سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته
حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و توریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتریش در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.
همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای میگذارد. بدین معنا که دارنگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند هممچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانای او رادر اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم (مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.
حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (دمکراسی و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور، بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا مناسبات دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.
خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر و اتوریته کم و بیش مدرن ولی دیکتاتورانه ی-نا مشروع محمدرضا شاه، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمینهایی زبانی نشان دهد. که هم برای اتوریته پدران سنتی وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی میفهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.
گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.
در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچو ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.
از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.
نتیجه گیریها:

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست میپنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی ما ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران، نقش روحانیت را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بوده.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی تر و در هم ریخته تر از دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. و کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلکتری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کنند و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده و تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت. که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمانهای دروغین اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای هم تراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست، این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است، بلکه فقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی اگر در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که بسیار پاکتر از مجاهدین مانده اند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی در مجاهدین نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت خود را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [8] بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود چه کرد؟!!!
    چاره ایران در تولید آزادی در داخل کشور بدست مردمی متکی به نهادهای مدنی لازم، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود نه از خارج واردا شود، چه از آمریکا (هدف مجاهدین) و بسیاری سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها و مدیران گذارهای فرضی و چه از شرق و ته مانده مارکسیسم. اینگونه تحولات وارداتی مانند گذشته، خاک پاشیدن به چشم مردم ایران جهت پنهان کردن ماهیت امثال مسعود رجوی و… در دنیای سیاست ایران است که امروزه با طولانی شدن حضور در خارج کشور، با و بدون دستان دشمنان ایران و ایرانی، نئوکانها، عربستان واسرائیل در پشت آنها با شعارهای فریبنده گسترش یافته و خطرناک تر هم شده اند. آزادی را از درون ایران و ایرانی باید جستجو کرد و ساخت.
    داود باقروند ارشد
    20 بهمن 1299
    مطالب مرتبط
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

References

  1. ↑ سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست.
  2. ↑ سید حسن تقی‌زاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیده‌ای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زاده‌ای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ‌ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933) نقش داشت و تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست.
  3. ↑ اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه مطرح کرد.[۳] سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه‍.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینه‌سازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخست‌وزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد.[۴] ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عده‌ای از سرمایه‌داران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایه‌ی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید.
  4. ↑ مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق می‌شود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب می‌آیند.
  5. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]
  6. ↑ تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106
  7. ↑ وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه ‌پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفت‌هایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهم‌ترین مخالفان این طرح‌ها، روح‌الله خمینی بود.
  8. ↑ مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است
    Edit

نگاهی به بریده مزدوری در فرقه رجوی، “مریم رجوی” انتخاب اصلح یا درمان درد بریدگی مسعود رجوی -قسمت دوم
فوریه 6, 2021

بقلم داود باقروند ارشد

نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

قسمت دوم
در قسمت اول بحث نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات مسعودرجوی عمدتا به تاریخچه سازمان و تحولات سیاسی که منجر به اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه با اتهام بریده مزدوری بعنوان ابزار ترور سیاسی مخالفان برای از سرراه برداشتن آنها چه در بیرون تشکیلات در میان جدا شدگان(عضو مجاهدین و عضو شورای ضد ملی آن)، گروهها و فعالین سیاسی، سیاستمداران خارجی، روزنامه نگاران، نشریات و تلویزیونها و کلا هر مرجعی که منشاء یک ایراد و انتقاد به سیاستهای مسعودرجوی باشد میگردید. همچنین به نقاط عطفی در تشکیلات رجوی بعد از انقلاب 22 بهمن که منجر به بریدن مسعودرجوی گردید اشاره شد.
در قسمت دوم به ریز جزئیات بریدن مسعودرجوی از مبارزه و مردم ایران و ریز اقدامات تبهکارانه او با همکاری دفتر سیاسی و متاسفانه تائید ضمنی بسیاری از ما اعضا زیر دفتر سیاسی در توجیه ایدئولژیک و سیاسی این تبهکاری اشاره خواهد شد.
تبلیغات گسترده فرقه مسعودرجوی با اتکاء به امکانات متنوع رسانه ایکه دارد طی چهل سال گذشته این ذهنیت را در اکثریت مخاطبین بویژه در میان هواداران خود و خارج کشوریها ایجاد کرده که جدا شدگان، از مبارزه بریده، و به زندگی روی آورده اند. با “طعمه” خواندن آنها، مدعی است ازهمان درون تشکیلات خود را به رژیم فروخته اند، بنابراین بریده مزدورند و خائن هستند. براین اساس است که، رجوی مدعی است همه انتقادات جداشدگان به رجوی ریشه در زندگی طلبی و فرار از مبارزه دارد و ایرادات به رجوی وسیله ای است برای فروش خود به رژیم و لاپوشانی زندگی طلبی خودشان. در مقابل رجوی نیز با زدن اتهام مزدوری آنها را خائن و حکم اعدام انقلابی آنها را صادر کرده و حتی در جلسه عمومی نحوه کشتن آنها را در اروپا نمایش هم داده است.
اما خروج از کمپهای فرقه رجوی و آمدن به بیرون حصارهای فیزیکی و فکری آهنین کشیده شده به دور آن چه توسط اعضای فرقه و چه توسط اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت که همگی بلحاظ مالی توسط تشکیلات حمایت میشوند مستلزم این امر است که فرد جدا شده مقدم بر هر امری به تلاش وفعالیتی برای تامین هزینه های زندگی خود بپردازد تا در پناه آن اگر میخواست فعالیت سیاسی انجام دهد مقدور و ممکن گردد. که طبعا درک آن برای هر ذهن غیر بیمار و شستشوی مغزی نشده امری بسیار ساده است، که رجوی تلاش میکند آنرا نادیده بگیرد.
اخته کردن فکری یا اخته کردن جنسیتی مجاهدین در انقلاب ایدئولژیک؟
مسعودرجوی چهل سال است که در درون تشکیلات بعنوان مبنای به اصطلاح انقلاب ایدئولژیکِ بحث کرده و میکند که:
سرمنشاء همه انتقادات به مسعود رجوی و سیاستهای او تمایلات زندگی طلبانه ای است که خودش را در بارزترین شکل در تمایل به زن (در مردان) و به مرد(در میان زنان) نشان میدهد. رجوی طی مراحل چند دهگانه انقلاب به مقابله با وارد شدن انتقادات به خودش پرداخته است. از همین رو اخته کردن مجاهدین بلحاظ جنسی، فکری، اندیشه ای و خرد ورزی، بعنوان استراتژی نجات مسعودرجوی از پاسخگویی به انتقاداتش و از نظر منتقدین “تبهکاریهایش” در دستور کار قرارگرفت. این استراتژی اخته کردن مجاهدین، با طلاق دادن زنان و یا شوهران و در مرحله بعد گرفتن فرزندانشان (چرا که یاد آور زن یا شوهربود) از آنها و در مراحل بعدی در آوردن رحم از شکم زنان و خوراندن کافور درغذای مردان، و در مرحله بعدی گزارش همه لحظاتی که زنی و یا مردی و یا فرزندی از ذهن عضو گذشته باشد، یا بدلیل فشارهای جنسی به خود ارضائی پرداخته باشد، به دیگری تجاوز کرده باشد، یا خواب جنسی دیده باشند، خواب فرزند، همسر، خانواده و حتی در مرحله ای خواب اقوام و فامیل و پدر و مادرنیز جزئی از برنامه اخته شدن مجاهدین قرار گرفته و به شدیدترین و خشن ترین و تحقیر آمیز ترین شکل که فرد باید این گناهان را بعنوان علائم بریدگی و زندگی طلبی و خیانت به انقلاب مریم در جمع بخواند و بقیه او را تف و لعن و نفرین و بعضا با اقدامات فیزیکی تنبیه کنند تحمل نماید. مباحث تئوریک جنسیتی مطرح شده توسط مسعودرجوی را میتوان بصورت یک کتاب 500صفحه ای به نگارش درآورد که “تمامی مجاهدین” بدلیل تکرار روزانه آنر حفظ شده اند.
در یکی از مباحث مسعود رجوی خودش را در مقام پیامبر و مجاهدین را گاو(زن و یا شوهر) پرستان محترم و محترمه معرفی میکند. که به فرامینِ مسعود رجوی، به ترکِ گاو (زن یا شوهر) پرستی را با آوردن بهانه های مختلف تن نمیدهند. و گاوهایی را که میپرستند را حاضر نیستند به مسعود رجوی بدهند و در پشت خود مخفی میکنند. گاو زرد منظورش از زن بلوند است، که وقتی میگوید دهان خودش هم آب افتاده و مریم نیز نیش خنده تمسخر آمیزی میزند. (در اینجا)
مشکلات از اینجا ناشی میشد که با اعمال طلاقهای اجباری، گزاشات “خود ارضایی” اعضای سازمان تا بالاترین ردهها، دفتر مسعودرجوی را چه در میان زنان و چه مردان پر کرد. در مراحل بعدی افتادن به روابط غیر اخلاقی بین زنان و مردان طلاق گرفته و مجردها، به همجنس گرایی و تجاوز به فرزندان نوجوان در تشکیلات انجامید. که عامل خودکشی هایی در میان زنان (زهرا نوری-عضو شورای رهبری با اتهام همجنسگرایی که تشکیلات به او زد) و مردان (فرمانده علینقی حدادی-عضو مرکزیت و همسر زهره اخیانی مسئول اول سازمان، به اتهام همخوابگی را یک زن مجاهد. البته ادعای رجوی خودکشی بود ولی به او قرص سیانور دادند و مجبورش کردند بخورد) نیز گردید. مسعود رجوی با تشکیل جلسات این وضعیت را به بیان خودش:
“ضدیت اعضای سازمان با انقلاب ایدئولژیک”
خواند. از همین رو رجوی خودش به زبان خودش در جمع 4000 نفره در اشرف چندین بار در هر مرحله که اقدامات تبهکارانه اخته کردن مجاهدین با شکست مواجهه میشد با مریم رجوی به صحنه میآمد و به زبان خودش میگفت:

“ما هم مانند شما هستم و شما نمیتوانید بگوئید که اجرا کردن مراحل انقلاب ایدئولژیکی که از شما خواسته میشود شدنی نیست.”مسعود رجوی

وقاحت بیشرمانه از این بیشتر نمیشود، زمانیکه نه تنها خودش تن به جدایی از زن و سکس نداده بود که بطور جمعی با زنان طلاق گرفته برای “عروج!!! و رهایی آنها همچون برای عروج مریم” با آنها همبستری میکرد. بعنوان کسی که متاسفانه همین سیاستهای مسعود رجوی را بعنوان یک فرمانده پیش برده است باید بگویم که رجوی میگفت:

“باید خودتان را بخوانید و از روی خود زیر دستان را قضاوت کنید چون انسانها یکطور هستند.”مسعود رجوی

رجوی نیز خودش عینا همین تاکتیک را در مورد اعضای سازمان بکار میبرد. توجه دارید که در همین زمان مسعودرجوی مدام مطرح میکرد که:

“هر مرد مجاهد باید زنش را در بستر مسعودرجوی ببیند. تا رستگار شود و زنان باید خود را همسر مسعودرجوی بدانند ”مهدی ابریشمچی از قول مسعودرجوی

هر مرد مجاهد باید زنش را در بستر مسعودرجوی ببیند. تا رستگار شود و زنان باید خود را همسر مسعودرجوی بدانند
و کسی این مسئله را جدی نمیگرفت و مطلقا فکر نمیکرد که رجوی شبها با زنان مجاهدین همبستری میکرده است. آنوقت آوار این فشار و سرکوب داخلی برای حتی یک لحظه بیاد همسر و فرزند افتادن بر گرده اعضای سازمان چنان بود که آنرا به فساد باور نکردنی و حتی خودکشی ها و فرار ها و دستگیریها و شکنجه های در تشکیلات و یا حتی توسط اطلاعات عراق کشید. رجوی همه اینها را بهای انقلاب ایدئولژیک و حفظ رهبری خودش میخواند.

آموزه های مسعود رجوی در کشف بریده مزدور
طبعا کسی انتظارندارد که بریدن مسعود رجوی از مبارزه همچون دیگران به روی آوردن او به حضور در خیابانهای اروپا و گشتن به دنبال کار و سرپناه و… منجر شده و نمود پیدا کند.
اولین علائم بریدگی مسعودرجوی بعد از شکست کمرشکن و فرار باقی مانده تشکیلات به خارج، تمایلات زندگی طلبانه او در متمایل شدن به زن بود. که آنرا تحت بهانه اتحاد با بنی صدر اجرا کرد. تا شاید بتواند بریدگیش را با همسرگزینی درمان کند. اما از آنجاکه استبداد رأیش تحمل استقلال رأی خانم فیروزه بنی صدر و بویژه پدرش را نداشت، کینه از ایندو بدل گرفت، بویژه که میدید برای اولین بار زنی هست که به همه افکار رجوی تف میکند و کمرفکریش در مقابل کاریزمای ضحاک همچون زنان اسیر در تشکیلات خرد نمیشود. چرا که ما که هر روز در اورسورواز بودیم اخبار استقلال رأی او زبانزد شده بود. این استقلال رأی یک زن جوان، رجوی را بسا بیشتر افسرده و به عمق بریدگی میکشاند. رفته رفته این فاصله از فیروزه بنی صدر به دلبستگی به مریم قجر عضدانلو همسر مهدی ابریشمچی که منشی شخصی رجوی بود ظاهر شد. تا بریدگی خود را با او درمان کند. مخالفت آقا بنی صدر با خودفروشی رجوی به عراق بهانه ای شد که رجوی از شر این مرد و دخترِ “خود رأی” او رها شود. و اینگونه قبل از اینکه حتی جدایی از فیروزه بنی صدر به طور قانونی طی شود، بطور کامل به مریم رجوی نزدیک شده و حتی با وی طرح جدا شدنش از مهدی ابریشمچی و ازدواج با خودش را به تمام و کمال به اتمام رسانده بود.

چگونگی غلبه مسعودرجوی برریسک جواب منفی مریم رجوی به طلاق و ازدواج
او نمیتوانست موضوع ازدواجش با مریم قجرعضدانلو را با دفتر سیاسی قبل از اطمینان صددرصد از جواب مثبت مریم مطرح کند. چرا که حتی در صورت موافقت مهدی ابریشمچی، در صورتیکه جواب مریم منفی میبود، حکم تیرخلاص برای رجوی داشت. چون ازدواجهای اجباری فقط در مورد مجردها و اعضایی که همسرانشان مرده بودند متداول بود نه در مورد عضویکه شوهر یا زن دارد. از طرفی نیز با اجبار کردن، حربه دجالگرانۀ “طلاق و ازدواج مریم با مسعود (رهبر عقیدتی) منجر به رهایی زن (مریم) میشود” را از کار می انداخت. ضمن اینکه ایستادگی مریم در مقابل این اجبار تشکیلاتی به رسوایی عالمگیری (عطف به حضور در فرانسه) منجر میگردید. بنابراین با اطمینان صددرصد و با شناخت از مسعود رجوی در پیشبرد امری که مد نظر دارد باید گفت که مسعود رجوی تضمین هایی بسا بسا فراتر از رضایت کلامی از مریم برای جدایی و ازدواج را از او گرفته بوده است. حتی طوریکه نتواند بعداً نیز دبه کند. چرا که این مسئله مطلقا جای ریسک کردن نداشت. اما چرا رجوی باید قبل از طرح قصد ازدواجش با مریم در دفتر سیاسی، با خود مریم بسیار بسیار جلوتر رفته و آنرا تضمین کرده باشد؟ به این دلیل که، اگر فقط به موافقت کلامی مریم اکتفا میکرد ولی مهدی ابریشمچی با آن مخالفت مینمود و میتوانست رای مریم را بزند و یا مریم دبه میکرد، بازهم فاجعه در راه بود. یعنی کلید تضمین قضیه در “بازگشت ناپذیر کردن مریم در امر طلاق از ابریشمچی و ازدواج با مسعودرجوی” بود. رجوی بدون شک همانگونه که امروزه بعد از افشای رابطه هایش با زنان مجاهد مشخص نموده، نشان داده که چگونه “زنان را در تشکیلات با الگو برداری از مریم بدون بازگشت میکند“، مریم قجر را نیز همینطور بدون بازگشت کرده بوده است.
این سوال را میتواند مطرح نمود که، اگر مهدی ابریشمیچی مخالفت مینمود موضوع به رسوایی نمیکشید؟ چرا میکشید، اما مسعودرجوی راه حلهای آنرا در تشکیلات فرقه ای خود سالها بود که در دست داشت. امریکه در جریان نشستهای اسفند 1363 در اورسورواز نیز مطرح کردض. که نگارنده این قسمت را به نقل از همان نشست میآورم که دوستان دیگر حاضر در این جلسات میتوانند گواهی دهند.

نحوه عبور مسعودرجوی از دفتر سیاسی برای طلاق و ازدواج مریم عضدانلو
“رجوی ابتدا مسئله را با انتقاد از خود و دفتر سیاسی اینگونه مطرح میکند که: با وجود حضور بسیاری از زنان در مبارزه هیچ نمایندگی در سطح بالای سازمان ندارند. و همه دفتر سیاسی مردانه آنروز(علی زرکش،محمود عطایی، عباس داوری، مهدی ابریشمچی) را به زیر انتقاد ایدئولژیک برده و متهم به مردسالاری و عقب افتادگی ایدئولژیک مینماید!! و همه را مجبور میکند که از خود انتقاد کنند که چگونه خون هزاران زن همچون اشرف ربیعی ها و گوهر ادب آوازها و… را با مردسالاری خود حدر داده اند. در مرحله بعدی این مطرح میشود که خوب حالا که ما از مردسالاری بیرون آمدیم، کدام زن این صلاحیت را دارد؟ که طبعا لیستی تهیه میشود که کاندید رجوی نیز مریم عضدانلو بوده است.
طبعا کسی نمیتوانست با کاندید رجوی مخالفت کند. بعد که همه روی مریم رجوی توافق میکنند، رجوی وامبول در میآورد که، مشکل جدی ای برسر راه رهایی زنان و ارتقاء آنها به سطح رهبری جنبش وجود دارد. همه میگویند چه مشکلی، رجوی بحث میکند که: زنی که در سطح رهبری سازمان باشد چون درگیر مسائل حیاتی جنبش است، اولا، نمیتواند به کس دیگری وابسته باشد (وظایف همسری و خانه داری و …)، ثانیا، ضرورت مبارزه حکم میکند که مسعودرجوی و این زن که زن مهدی ابریشمچی است شبانه روز کنار هم باشند. (رجوی عادت دارد همواره شبها کار! کند و روزها میخوابد) فرقی هم نمیکند زن متاهل باشد یا مجرد. چون این همراهی مستمرآنهم بطور شبانه روز و… در سطح مناسبات سازمان همه را و قبل از همه شوهر را مسئله دار و تشکیلات را متلاشی میکند!!! بنابراین زمانیکه در نهایت بلحاظ فکری!! موانع عروج!! زنان مجاهد به سطح رهبری جنبش در اذهان دفترسیاسی کنار میرود، تنها به همین دلیل پیش پا افتاده!! زنان از این شانس تاریخی محروم میمانند.
با طرح یک سوال دجالگرانه توسط مسعود رجوی بقیه داستان را بسادگی میتوان حدس زد. سوال اینکه:
آیا ازدواج مریم با مهدی ابریشمچی باید مانع احقاق حقوق!! میلیونها زن ایرانی و عروج مریم را که آنها را نمایندگی میکند، به سطوح رهبر جنبش شود؟؟!! آیا مهدی ابریشمچی عضو دفتر سیاسیِ بزرگترین جنبش سیاسی آپوزیسیون تاریخ!!!! صرفا بدلیل ازدواجش با یک عضو سازمان “مریم” باید چنین ظلمی را در حق زنان بکند؟!! جنبشی که روزانه صدها تن پسران و دختران زیر سن قانونی با تصمیماتش به تیرک اعدام سپرده میشوند و هیچگاه زندگی را در قالب خانواده تجربه نمیکنند، رهبرانش چگونه میتوانند مدعی رهبری جنبش تاریخی خلق قهرمان ایران باشد؟!!
در حاشیه: یکبار که نگارنده 20 انتقاد در سال 1365 از مهدی ابریشمچی نوشته و به مسعودرجوی داد، مهدی که مسئول نگارنده بود، آمد و گفت، “با وجود این انتقادهایی که به من کردی من از تو چپ ترم!! چون من زنم را به مسعود دادم و تو ندادی”. البته رجوی بخاطر این انتقادات و بدست آوردن دل مهدی، مرا از معاون مرکزیت اخراج و به دوسال کار اجباری فرستاد.
اینها نوع مباحثی است که مسعودرجوی همواره در متقاعد کردن دیگران به تن دادن به خواسته هایش بکار میبرد. بنابراین حتی اگر بجای دفتر سیاسی فرقه رجوی، دفتر یک گاراژ و کاروانسرا هم در این جلسه بود برایش واضح بود که باید به چه تصمیمی برسد و چه تائیدی به مسعودرجوی بدهد؟ و به این درک والا از فداکاری عاشورایی مسعودرجوی در جدا کردن زن مهدی و ازدواج با او برسند!!!
طبق اطلاعیه رسمی سازمان، میدانیم که علی زرکش و محمود عطایی آنرا مطرح میکنند. ولی دجال ما آقای رجوی میگذارد طاقچه بالا که چرا من باید با آبرویم بازی کنم؟ متهم شوم که مریم را از مهدی جدا و با او ازدواج میکنم؟ ازاین صحنه به بعد مسعود میگوید نه بقیه میگویند حتما باید تن بدهی!!!! تا جائیکه علی زرکش زمانیکه در پاریس بوده! (طبق اطلاعیه دفتر سیاسی) از تهران!! پیام میدهد! که اگر میخواهی من دستم را ببرم و به فرانسه بفرستم تا تو قبول کنی که باید این فداکاری را بکنی و با مریم ازدواج کنی؟ که در نهایت مانند همیشه مسعودرجوی با فدای حداکثر دست به اقدام تاریخسازِ قبول ازدواج با مریم تن میدهد!!!
بررسی مریم مسئول اول یک “انتخاب اصلح”، یا “چاره درد بریدگی مسعودرجوی”

مسعودرجوی همواره تلاش کرده است با زدن نقاب کثیف و تبهکارانه “انتخاب مریم به مسئول اولی یا همردیفی ناشی از صلاحیت های مریم و ضامن رهایی زنان است” به چهره شیاد و بریده خود این تبهکاری را بزک کند. اما حقایق زیر آشکارا غیر از این حکایت میکند:

  1. مریم هیچ سابقه مبارزاتی در زمان شاه نداشت، الا زندانی بودن برادرش بعنوان مجاهد. و از سال 58 تا 63 فقط مدت عضویت را بسرآورده بود که پنج سال بود.
  2. بگواهی زنان مجاهد در جلسات عمومی در حضور مسعود رجوی و نشستهای متعدد، مریم رجوی را که برادرش محمود زندانی سیاسی مجاهد بود را نمیشده است از دیسکوهای تهران جمع کرد.
  3. بعد از انقلاب 22 بهمن، روسری به سر کرده است و مذهبی شده و بسمت سازمان کشانده اندش.
  4. مسعودرجوی (در حضور نگارنده) میگفت، مریم را ابتدا برای همسری محمد امام از زندانیان زمان شاه پیشنهاد کرده که محمد امام علیرغم زیبایی مریم بدلیل اینکه زن عادی بوده و سابقه مبارزاتی نداشته است نپذیرفته است. ولی مهدی ابریشمچی پذیرفته است!!
  5. در سال 1364 که مریم بعنوان همردیف مسئول اول معرفی شد، در اطلاعیه سازمان آمده است که کماکان کارها را علی زرکش انجام میدهد و اوست که جانشین است. یعنی آشکارا انتخاب مریم عضدانلو نه براساس صلاحیتهای نشان داده شده توسط او و یا تحولاتی که ناشی از فکر و اندیشه او بوده باشد و یا توانمندی خارق العاده ای در اداره سازمان از خود نشان داده باشد، یا سازمان را از بحرانی “جز بحران بریدگی مسعودرجوی” خارج کرده باشد ودر نتیجه شایسته جایگاه رهبری شده باشد نبوده.
  6. برای سالیان باز به تاکید معترضانه زنان مجاهد، و شهادت همه اعضای سازمان، مریم در جلسات عمومی سازمان، بعنوان “دکور” در کنار مسعود مینشست و کلامی نمیگفت. زنی در همین جلسه عمومی بلند شد و گفت که، “مریم ضمن دکور وار،مانند یک مانکن فقط لباس شیک میپوشد و ظاهر میشود”.
  7. در معرفی او بعنوان رئیس جمهورِ!!! دولت موقت، مریم آشکارا ابراز کرد که چنین صلاحیتی ندارد، فقط چون مسعود میگوید قبول میکند.
  8. مسعود رجوی در تمامی بحثهای انقلاب ایدئولژیک!!! میگفت تنها دلیل ارتقاء مریم خودسپاری صد در صد او به مسعودرجوی بوده است ولا غیر. عشقش و دلش را به مسعود داده است.
  9. مسعود رجوی همواره گفته است و میگوید، همه زنان باید پایشان را جای پای مریم بگذارند. که در جریان افشاء همخوابگی های مسعود رجوی توسط زنان شجاع جدا شده مشخص شد که، مریم رجوی برای ارتقاء زنان دیگر و عروجشان همچون خودش، از آنها میخواست که با مسعود رجوی همخوابگی کنند. که حتی بطور دست جمعی نیز این اروج صورت گرفته است. “گردن نگارنده در گرو این حقیقت است“. اعضای زن جداشده عضو دفتر کار رجویها شهادت کتبی داده اند که به چشم دیده اند که مسعودرجوی بازنان (ده نفره) بطور دسته جمعی همبستری میکرده است.
  10. نگارنده در این دوران در دفتر مسعود و مریم حضور داشته است در تمام جلسات دفتر سیاسی نیز شاهد بوده است که مریم رجوی جز همسری برای مسعودرجوی کارکرد دیگری نداشته است. (نگارنده اتاق خواب و کار آنها دسترسی داشته است)
  11. مریم تا سالیان نه تنها دانش خواندن قرآن از رویش را نیز نداشت بلکه هیچ گاه هیچ بحثی را چه در زمینه سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولژیک نمیتوانست ارائه کند و تنها در کنار مسعود ظاهر میشد.
  12. مهمترین اینکه مسعود با وارد کردن مریم به مسئول اولی خود را به امام زمانی ورهبری عقیدتی ارتقاء داد که تا به امروز هیچ احدی حق آب خوردن بدون تائید رهبر عقیدتی را ندارد. یعنی فرقی نمیکند چه کسی بجای مریم باشد. همه صددرصد احکام ولی فقیه فرقه رجوی را باید اجرا کنند و میکنند.
  13. هیچ احدی اجازه اما و اگر کردن در انتخاب نه اولین مسئول اول و نه هیچکدام دیگر از آنها به عنوان “مسئول اول سازمان را نداشت” مگر پیه خوردن مارک بریده مزدور و خائن خوردن را میپذیرفت. مانند مهدی افتخاری، علی زرکش، و بسیاری دیگر.
    اینها و صداها فاکتهای دیگر که از حوصله بحث خارج است، بطور قطع و یقین باید علت مسئول اول شدن مریم قجر عضدانلو نه انتخاب اصلح بلکه راه حل مشکل بریدگی و جنسی مسعودرجوی بود. این عین گفته ها و آموزه های مسعودرجوی است که:
    “بارزترین علائم بریدگی و افسردگی ناشی از آن خودش را در تمایل به سکس چه در میان زنان و چه در میان مردان نشان میدهد” مسعودرجوی
    همانطور که در فوق آمد رجوی خودش را میخواند(تحلیل میکرد)، و از وضعیت خودش روی اعضا نیز در سازمان قضاوت میکرد.

چگونگی قبولاندن” خواباندن عطش جنسی ناشی ازبریدگی با مریم قجر” به تشکیلات
طبعا اینکار رجوی فقط وقتی میتوانست علنی شود که به یک رسوایی بزرگ تبدیل نگردد، درغیراینصورت باید رجوی نه تنها بخاطر جنایت تروریستی و به نابودی کشاندن جنبش با دست زدن به تروریسم بلکه حتی به دلایل اخلاقی و تبهکارانۀ زن بارگی و زن بازی مورد محاکمه و از تشکیلات اخراج و حتی در دادگاههای فرانسه محاکمه میشد.
از این روبود که رجوی این تبهکاری بزرگ را در قالب انقلاب ایدئولژیک به خورد تشکیلات داد. بدین گونه که با ارتقاء خودش به مقام امام زمان و در اساس به سطح پیامبر اسلام (هرچند در آن زمان از همردیف پیامبر بودن و امام زمان شدن نام نمیبرد که بعدها مطرح کرد) ولی خود را به همه امتیازاتی که پیامبر اسلام از آن برخوردار بوده است منتصب و برخورددار نمود. و آن داشتن امتیازِ طلاق زینب همسرِ پسر خوانده پیامبر اسلام “زید بن حارثه” و ازدواج پیامبر با زینب است. که در انقلاب ایدئولژیک بصورت اجازه طلاق دادن مریم قجر از مهدی ابریشمچی و ازدواج با مسعود مطرح شده. حتی در جریان بحث های انقلاب ایدئولژیک اسفند 1363، مسعود با کپی برداری از پیامبر اسلام و همسان کردن خودش با او، اینگونه مطرح نمود که اینکار فقط و فقط یکبار میتواند انجام شود و کس دیگری نمیتواند آنرا تکرار کند. بعدها نیز به زنانی که با آنها همبستری میکرد رسما ابلاغ میشد که چون شما ها با مسعود همبستر شده اید با کس دیگری نمیتوانید ازدواج کنید. همان به اصطلاح سنتی که در مورد زنان پیامبر اجرا میشده است. [1]رجوی برای توجیح این بریدگی و زندگی طلبی در قالب “تمایلات جنسی بسمت زن” خودش، سالیان در میان اعضا این تئوری را بعنوان انقلاب ایدئولژیک مطرح کرده است، که:
” مسعودرجوی:هرکس از مبارزه می برد، اولین بارقه های بریدگی و اولین علائم آن تمایل به زن و زندگی است. که طبعا در زنان تمایل به مرد و زندگی است”
این عین اتفاقی است که در مورد خود مسعودرجوی بعد از بریدنش از مبارزه بطور کامل و بدون هیچ کم و کاستی با همه عوارض آن پدیدار شده بود. اما رجوی از این حربه استفاده کرد و در اسفند 1363 در فرانسه گفت:
“بله من اینکاره هستم و زن مهدی ابریشمچی را بُر زده ام (عین کلمات رجوی است) با وجود این رهبری سازمان هم هستم” مسعودرجوی در جلسه نشست اسفند 1363
رجوی با کمک دفتر سیاسی فاسد و بریده تر از خودش استدلال کردند که:
“با این وجود نمیشود به رجوی دست زد چون رژیم سوء استفاده میکند!!”
علی زرکش، از موضع سخنگوی دفتر سیاسی آنزمان گفت:
“با توجه به حساسیت مبارزه وحضور هزاران زندانی در زندانها و هزاران نفر در کردستان و ترکیه و… اگر این انتقاد(بخوانید تبهکاری اخلاقی …) مسعود رجوی را بصورت کنار گذاشتن علنی کنیم، رژیم سوء استفاده خواهد کرد. و تثبیت خواهد شد!!!”
اینگونه بود که این تبهکاری اخلاقی و سیاسی را بخورد مجاهدین دادند. نگاه کنید به بیان دقیق این فریب و نیرنگ تاریخی که چندین نسل از بهترین جوانان کشور را به نابودی کشاند. رجوی در بیان توجیه تبهکارانه فوق در نواری که در یوتویب نیز هست در 1370چنین دروغهایی را در مورد جایگاه یک بریده مزدورِ تبهکارِ زن باره را در تاریخ مبارزاتی ایران چگونه بیان میکند:

“من (مسعودرجوی) کیستم، من شاخص و نقطه گره خوردن مبارزه 25 ساله یک نسلی هستم که علیه شاه و شیخ بی دریغ بی امان خون داده و تنها نقطه امید یک خلق اسیرهستم. به نحوی که اگر سر [مسعودرجوی] این نسل را ببرند، زیر پایش را خالی کنند، همانطور که علیه مصدق کودتا کردند، یک دوره دیگر، حداقل یک دوره دیگر، ستم و سرکوب ادامه خواهد داشت. و نسلی که خودش خون داده و اونکه ذوب شده، خواهند آمد و روی قبرها و استخوانهایش هم خوش رقصی خواهند کرد و دست افشانی. تا[کی] نسل جدیدی پا به میدان بگذارد تا ببینیم چه میشود.”

سپس خودش را با امام حسین مقایسه میکند و از قول او کد میآورد که:
“اگر مرا بکشند جهان پر از ظلم و ستیم خواهد شدـ”
همه این توجیهات تبهکارانه و فریبکارانه بر این تحلیل بسا بزرگترفریبکارانه استوار میشد که قرار است در طی دوسه سال آینده رژیم را سرنگون کند!!! و عملا صدای همه اعضا اینگونه خفه میگردید. و در واقع از همان روز بود که به همه اعضا و هواداران و … القاء کرد که:

“هرکس به مسعودرجوی انتقاد کند در واقع خواهان نابودی مبارزه و تثبیت رژیم است و اینگونه در عمل مزدور و طرافدار رژیم است”

این محتوا در تمامی گفتارها، نوشته ها و مطالبی که چه توسط شخص رجوی و چه سران آن و سایتهای وابسته صبح تا شام در بوق میشود چیزی جز همین فریب تبهکارانه برای لاپوشانی بریدگی و زنبارگی مسعودرجوی نیست. در زندانها نیز وضع به همین منوال بود. و اینگونه مجاهدین به اسارت تمام عیار فکری تحت عنوان خودسپاری رفتند.
برت رن راسل میگوید:
“هرگاه ابراز عقیده با هرنوع محدودیت و مجازات روبرو باشد دیگر آزاد نیست”
اینگونه است اعضا تشکیلات سازمانی بویژه در سطح بالاتر، منافع ملی را به منافع سازمانی فروختند. و نقد و حتی سوال کردن با اتهام طرفداری ازرژیم و ضدیت بامبارزه و انهم با تنها آلترناتیو رژیم با مجازات!!! همراه شد. و اینگونه نسلی با ترک خرد و اندیشه و منطق به قعر تاریکی خزیده و به اسرای فکری تبدیل شدند. و اینگونه راه را برای تبدیل یک بریده به یک بریده مزدور عراق و یک مستبد سرکوبگر که حتی شکنجه میکرد که وفاداری به خودش را تست کند، گشود. تمامی جنبش قربانی و بازیچه تبهکاری اخلاقی و سیاسی و در یک کلام بریدگی مسعودرجوی شد. برت رن راسل حتی جلوتر میرود و میگوید:
“اندیشه ای آزاد نیست اگر همه براهین یکطرف مباحثه هرچه گیراتر مدام مطرح شود، در حالیکه براهین طرف دیگر را فقط با جستجوی دقیق بتوان پیدا کرد”
از این نقطه به بعد بود که هرگونه انتخاب آزاد در بین مجاهدین از بین رفت. سانترالیزم دمکراتیک به مقوله ای بورژوازی و ضد انقلابی که مستوجب اشد مجازات بود تبدیل گردید. و یک بریده با همدستی و همکاری دیگر بریدگان دفتر سیاسی در راس رهبری تشکیلات و معادل تمامیت جنبش یک خلقی قرارگرفتند، بهمراهش شعارهایی چون (شعار ایران رجوی رجوی ایران) را به ارمغان! آوردند. مناسبات آگاهانه و فداکارانه جای خود را به اعمال سرکوب و استبداد رای و خفقان در درون تشکیلات و حتی در بیرون تشکیلات داد. بطور سیستماتیک هرگونه مطالعه ممنوع و منفور شد. و آشکارا گفته شد که فکر و اندیشه را باید تعطیل و فقط گوش را باز کنید و هرچه گفته میشود را عینا انجام دهید (روی پای مریم راه بروید) و به بلندگوهای آکنده از تبلیغات گوبلزی برای مدح و سنای رهبر گوش فرادهید.
برای خفه کردن صدای اعضای سازمان درقبال به رهبری رسیدن یک شبه یک عضو ساده، تمامی اعضای سازمان را سه تا چهار رده بطور اسمی بالا بردند. و لیست بلندبالایی از اعضای جدید دفترسیاسی، و مرکزیت و معاونیت مرکزیت و مسئولین نهادها و… که 99%آنها نه تنها بخشی زیر دست نداشت که حتی یک نفر هم تحت مسئول نداشتند ظاهر گردید. مسئولین نهادی که تا بحال یک دسته سه نفره را هم اداره نکرده بودند سراسر تشکیلات را پر کرد. اولین قربانیان این سازو کار پوشالی و استبدادی کسی نبود جز، علی زرکش که در اولین برخوردها با مریم رجوی عضو ساده ایکه فقط به پاس خدمات ویژه اش به مسعود رجوی به رهبری رسیده بود دریک دادگاه نمایشی به مرگ محکوم گردید.
بلافاصله بعد از این نمایش گسترش 720نفر در عراق ۱۳۶۴دستگیر و زندانی و شکنجه شدند. بعد از انتقال رجوی به عراق بسته شدن دربها پشت اعضا، تحت عنوان بورژوا زدایی همه رده های پوشالی داده شده پس گرفته شد. در مرزها از جانب صدام حسین به کار کشتار همان خلق قهرمانی که برای دفاع از کشور سلاح بدست گرفته بودند پرداخت. و اینگونه یک تشکل انقلابی را تبدیل به باند مزدور یک ارتش اشغالگر نمود. در یک کلام بریده مزدوری رجوی حاصلش به مزدوری کشاندن کل تشکیلات در خدمت صدام حسین و بعدها عربستان و اسرائیل و نئوکانها انجامید.
سلسله شکستهای بعد از فروغ و کفاف ندادن مریم رجوی برای درمان بریدگی مسعودرجوی
بعد از تشکیل ارتش آزادیبخش ضدملی توسط صدام حسین، بدنبال سلسله جشنهای پیروزی در کشتار جوانان ایرانی در مرز ها تحت نام عملیاتهای آفتاب و مهتاب.! رجوی که با قبول آتش بس توسط رژیم سلسله شکستهای مفتضحانه ای را دامن گیر دونکیشوت نمود که با ماجراجویی فروغ شروع شد، در سرنگون نشدن رژیم طبق پیش بینی رجوی در پایان جنگ، در سرنگون نشدن با مرگ خمینی و در انتخاب دور اول و دوم خاتمی، آخرین میخ بر تابوت بریده مزدوری رجوی زده شد. اینبار دیگر درد زن بارگی مسعودرجوی حتی با به بستر بردن مریم رجوی نیز درمان نمیشد. رجوی با مقصر شمردن مجاهدین و زن باره خواندن کسانیکه با دست خالی به جنگ رژیم تا دندان مسلح فرستاده بود، در یک محاکمه صحرایی اولا محمود عطایی فرمانده نظامی عملیات را خلع ید و بقیه را به ترک زن و فرزند و همسر محکوم نمود. تا اینگونه با مقصر شکست شمردن اعضا و بریده نامیدن آنها، بریدگی آنها را درمان کند. برای بریدگی جدید خودش نیز که از بریدگی به شکاف منجر شده بود و از همین زاویه همخوابی با مریم رجوی آن شکاف بریدگی را پر نمیکرد، اینبار به جان تمام زنان مجاهدی که از همسرانشان جدا کرده بود افتاد و هر شب با یکی و بعضا 10 زن همبستر میگردید. در بُعد مزدوری نیز بیشتر و بیشتر به عربستان و البته “شاه!کاری” مزدوریش، یعنی خود فروشی اوبه اسرائیل و آویختن به نئوکانها نمود یافت.
مسعودرجوی از این دوره به بعد هیچ مرزی در تبهکاری و جنایت علیه مردم ایران در مزدوری برای اجانب و تجاوز به حریم زنان مجاهد بعنوان نوامیس خلق نمیشناخت. رجوی که همخوابگی اش با شجاعت خیره کننده خانم بتول سلطانی، …باقر زاده، … و به بهای حیثیت خودشان به اطلاع عموم مردم ایران وجهان بویژه ساکنان اشرف رسیده بود. درست زمانیکه هرکدام از مجاهدین روزانه از چرخ گوشت “چرا به زن فکر میکنید؟”، “چرا بفکر زن و یا شوهر و یا فرزند خود افتاده اید؟” عبورداده میشدند، میدانست که نباید بگذارد پای این مجاهدین به دنیای آزاد برسد. از این رو یا باید در اشرف یا در لیبرتی قتلعام شوند. از این رو در اشرف گفت: “اگر در دفاع از اشرف هر سه هزار نفر شما کشته شوید انگار من تهران را سه بار فتح کرده ام”، این ترسیم سرنوشت مجاهدین باقی مانده بود. در لیبرتی هم وقتی رسیدند بطور رسمی عباس داوری از قول مسعودرجوی به همه ساکنین لیبرتی اعلام کرد. “فکر نکنید که لیبرتی ترازیت است. نه تا آخر عمر در همینجا خواهیم ماند”.
از نظر نگارنده اگر بخواهیم استحاله شدن یک به اصطلاح مبارز سیاسی بریده، را به یک تبهکار تمام عیار و جنایتکاری خونریز که هیچ ربطی به مبارزه ندارد را خوب و در یک مثال بروشنی بیان کنیم باید این حقیقت را گفت که مسعودرجوی که سالها همه گفتارش را با “بنام خدا و بنام خلق قهرمان” شروع میکرد. نه در شورشهای سراسری 1396 و نه در شورشهای سراسری1398 حتی یک اطلاعیه نداد. و با وجود اینکه سراسر کشور غرق در آشوب بود هیچ سال سرنگونی اعلام نکرد. اما وقتی امریکا طی یک عملیات تروریستی یک ایرانی را در عراق ترور نمود، دست افشان و پای کوبان به میدان پرید و چنان عنان از دست داد و مست و از خود بیخود شد که ضمن تبریک و تهنیت گفتن و شادی کردن، این عمل تروریستی را که جهان محکوم کرد، را بینه ای برای اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی نامید. که آشکارا مواضع تمام عیار فاشیستی او در بکارگیری ارتشهای استعماری برای ریختن بمب های ده تنی بر سر مردم ایران و از این طریق بقدرت رسیدن او را بیان و بیش از پیش آشکار نمود.
فی واقع باید حال و روز این جنایتکار و نه حتی بریده مزدور، را در پایان سال 2020 و سرنگون شدن ترامپ عزیزش و روی کار آمدن جو بایدن دید و به حال اشرفیان 3 گریست که اینبار با این میزان از عمق جدید بریدگی و مزدوری و جنایت چگونه بهای آنرا از گرده اسرایش و شبها از گرده زنان اسیرش در آنجا خواهید کشید؟
داود باقروند ارشد
18 بهمن 1399
6 فوریه 2021
قسمت اول : نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

References

  1. ↑ درآیه 6 از سوره احزاب: “پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران آنها (مؤمنان‏) محسوب می‌‏شوند”. خداوند در آیه 53 از سوره احزاب در ضمن بیان ادب برخورد با پیامبرمی‌فرماید: “. . . . امّا خداوند از (بیان) حق شرم ندارد! و هنگامی که چیزی از وسایل زندگی را از آنان (همسران پیامبر) می‏‌خواهید از پشت پرده بخواهید این کار برای پاکی دل‌های شما و آنها بهتر است! و شما حق ندارید رسول خدا را آزار دهید، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسری خود درآورید که این کار نزد خدا بزرگ است”
    Edit

آشنایی با مکتب فرانکفورت
فوریه 19, 2021

جامعه اروپای غربی و متفکرین آن بدنبال شکست و ناکامی تحولات مارکسیستی (انقلابات کارگری) در جوامع خود جائیکه همه متفکرین و صاحبان اندیشه مارکسیستی (بنیانگذارانش)همچون هگل و مارکس و حتی قبل از آن سوسیالیستهایی همچون ژان ژاک روسو از آن برخاسته بودند درپی کشف علت و علل چنین شکستی وشناخت دقیق تر جوامع صنعتی پیشرفته چون آلمان دست به تحقیق و مطالعه زدند. مکتب فرانکفورت محصول این تلاش سی ساله بود. در این مطلب که مقدمه ای است بر آشنایی با این مکتب تا خوانندگان علاقه مند را به شروع مطالعه در این زمینه که بسیار نیز وسیع و غنی میباشد تشویق کند. چه بسا ما ایرانیان نیز بدنبال چهار دهه شکست در میان آپوزیسیون بتوانیم از آن تجاربی را بیاموزیم.
مکتب فرانکفورت (Frankfurter Schule) مکتبی از تئوری اجتماعی و فلسفه انتقادی–نظریه انتقادی بود که با موسسه تحقیقات اجتماعی، در دانشگاه گوته فرانکفورت مرتبط بود. مکتب فرانکفورت در جمهوری ویمار (1933–1918) ، در دوره جنگ بین کشورهای اروپا یی(39/1918) تأسیس شد. متشکل از روشنفکران ، دانشگاهیان و مخالفان سیاسی ناراضی از سیستم های اقتصادی اجتماعی معاصر (سرمایه داری ، فاشیست ، کمونیست) دهه 1930بود. نظریه پردازان فرانکفورت همچون “هورکهایمر“[1]، “آدورنو” [3]و “مارکوزه” [2] اظهار داشتند که تئوری اجتماعی موجود برای توضیح جناح گرایی متلاطم سیاسی و سیاست های ارتجاعی رخ داده در جوامع لیبرال سرمایه داری ، ناکافی است. با انتقاد از سرمایه داری و مارکسیسم – لنینیسم به عنوان سیستم های انعطاف ناپذیر فلسفی سازمان اجتماعی، تحقیقات نظریه انتقادی این مکتب، مسیرهای جایگزین را برای تحقق توسعه اجتماعی یک جامعه و یک ملت را عرضه کرد.
مکتب فرانکفورت بعنوان مرکزی برای مطالعه و بررسی نظریه مارکسیستی پا به عرصه وجود نهاد. کسانی چون ماکس هورکهایمر در 1930 و اخیراً توسط یورگن هابرماس به آن پرداخته اند و نظرات جدیدی در جامعه شناسی مبتنی بر مکتب فرانکفورت را ارائه کرده اند. این مکتب در تجدید حیات و رنسانس جامعه شناسی مارکسیستی که در اواخر 1960 رخ داد نقش بسیار موثر و نافذی ایفا نمود.
هرچند بنا بر عقید نقادانه “توماسبرتون باتومور“[4]؛ “علیرغم تاثیر مکتب فرانکفورت، تلاش نظریه پردازان آن چه برای مارکسیسم و چه برای جامعه شناسی عمدتاً عقیم مانده است.” چراکه نتوانسته به وعده ها و آرمانهای خود جامه عمل بپوشاند. با وجودیکه در زمان ارائه تفاسیر “فلسفی” از مفاهیم مارکسیستی بسیار رایج بود و همدردی و حمایت مخاطبان را بر می انگیخت. اما مکتب فرانکفورت از دهه 1960 بعنوان یک نظریه اجتماعی ظاهر شده است بویژه در انگستان به آن دلیل که در مقابله با محتوای بیش از حد فلسفی نظریه اقتصادی، به بازگشتی ساختگرا و تاریخی از مارکسیسم روی آورده است.
پیترهملیتون معتقد است: “علل شکست مکتب فرانکفورت در ایجاد الگوی منسجمی از نظریه اجتماعی مارکسیستی بدلیل امتناع شخصیتهای عمده م ف از فرود آمدن از اوج عرصه تفکر فلسفی به سطل گِل آلوده تاریخ و واقعیات تجربی بوده است.”
م ف پدیده ای است پیچیده، و سبک تفکر اجتماعی که اساساً با آن همراه شده “نظریه انتقادی” به طرق گوناگون توسط افراد گوناگون شرح و تفسیر شده است.
نهادینگی آن مکتب به “موسسه پژوهش اجتماعی” مربوط میشد، و رسما در سوم فوریه 1920 طی فرمانی از سوی وزارت آموزش و پرورش تاسیس گردی و به دانشگاه گوته فرانکفورت آلمان وابسته شد. هسته مرکزی اینکار فلیکس ویل بود که در 1922 نخسیتن هفته کار مارکسیستی را سازماندهی کرد. در میان شرکت کنندگان “لوکاچ”، “کُرش”، “پولوک” و “ویتفوگل” دیده میشدند. عمده بحث بر سر کتابِ در شُرفِ انتشارِ کُرش تحت نام “مارکسیسم و فلسفه” بود. این موسسه مرکزی دائمی برای مطالعه مارکسیستی شد.
تاسیس این مرکز تحت تاثیر انقلاب بلشویکی در روسیه بود. این سوال همواره در میان مارکسیستهای اروپای غربی مطرح بود که، چرا انقلاب کارگری و مارکسیستی در اروپای غربی صورت نگرفت است؟ ازاینرو، از سر نیاز به ارزیابی مجدد نظریه مارکسیستی ناشی از این شکست مارکسیستی روشنفکران به این اقدام دست زدند. کاری که تحت نام مارکسیسم غربی نیز مطرح شده است. که خصیصه اصلی آن از سویی، ارائه تفاسیر مجددِ عمدتا فلسفی و هگلی از نظریه مارکسیستی در مورد سرمایه داری پیشرفته و از سویی ارائه دیدگاهی کاملا انتقادی نسبت به تحول جامعه و دولت در اتحادجماهیر شوروی بود.
شایان ذکر است که موسسین از بدو تاسیس، مکتبی را شکل ندادند، و تا 1950 که بعد از ترک فرانکفورت دوباره به آلمان بازگشتند بود که فکر مکتب جدیدی مطرح شد. چهار دوره را برای مکتب فرانکفورت لحاظ میکنند.
دوره اول:
بین سالهای 1933-1923 دوره تحقیقات که کاملا بطور متنوع صورت میگرفت. و هیچ برداشت خاصی از مارکسیسم در آن مطرح نبود. در این دوره اولین مدیر موسسه “کارل گرونبرگ” مورخ اقتصادی-اجتماعی که تفکر نزدیک به مارکسیستهای اتریش داشت بود و سرشت مطالعات عمدتا تجربی بود. وی در سخنرانی افتتاحیه خود 1924 ضمن معرفی مارکسیسم بعنوان یک علم اجتماعی گفت: “برداشت ماتریالیستی از تاریخ نه یک نظام فلسفی است و نه چنین هدفی دارد. قصد آن تعمیم های انتزاعی نیست، بلکه هدف آن بررسی دنیای عینی مشخص در روند توسعه و تحول آن استـ”.
تا پایان دوره مدیریت او (براثرسکته) خط و مشی موسسه همین بود. محصول ایندوره موسسه، کتاب ویتفوگل تحت عنوان “گرایشات اقتصادی و جامعه در چین1931“، کتاب گروسمن تحت نام “قانون انباشت و فروپاشی در نظام سرمایه داری 1929” و کتاب فریدریش پولوک که روی گذار از اقتصاد بازار به اقتصاد برنامه ریزی شده در شوروی تحت نام “تجربه هایی در برنامه ریزی اقتصادی در اتحاد شوروی 1927-1917” در 1929 به چاپ رسید.
دوره دوم
دوره تبعید در آمریکای شمالی است. متفکرین و موسسین موسسه (1950-1933) که طی آن دیدگاههای متمایز نظریه انتقادی نو-هگلی قاطعانه بعنوان اصول راهنمای موسسه تثبیت شد. که متاثر از تعیین هورکهایمر بعنوان مدیر موسسه در سال 1930 بود. مارتین جی درباره نطق افتتاحیه هورکهایمر با عنوان “شرایط کنونی فلسفه اجتماعی و رسالتهای یک موسسه تحقیقات اجتماعی” 1931 یاد آور شد:
“…تفاوتهای موجود میان رویکرد هورکهایمر و سلف وی کاملا مشهود بود.”[5] اینک در آثار موسسه بجای تاریخ یا اقتصاد، فلسفه نقش برتر را به خود اختصاص داده بود و این گرایش با عضویت مارکوزه در سال 1932 و آدورنو در سال 1938 تقویت شد. دراین دوره موسسه گرایش جدی و قوی به روانکاوی نشان داد. [6] که این گرایش بصورت عنصر غالب و برجسته در آثار بعدی آن باقی ماند. اعضای برجسته موسسه در دوران تبعید تحت مدیریت هورکهایمر اقدام به تدوین دیدگاههای نظری خود به شیوه ای منظم تر نمودند و بدین ترتیب به تدریج مکتب فکری متمایزی شکل گرفت.
دوره سوم
بعد از مراجعت موسسه به فرانکفورت درسال 1950، آرا و دیدگاههای اصلیِ “نظریه انتقادی” به روشنی در شماری از آثار عمده متفکران و نویسندگان عضو موسسه تدوین گردید و “مکتب فرانکفورت” به مرور زمان تاثیری اساسی بر اندیشه اجتماعی آلمان برجای نهاد. دامنه تاثر و نفوذ آن بعدها بویژه بعد از سال 1956 و ظهور جریان “چپِ نو” در سراسر اروپا و نیز در ایالات متحده آمریکا گسترش یافت که بسیاری از اعضای موسسه بطور خاص مرکوزه در آنجا مانده بودند.
این ایام، دوره تاثیرات عظیم فکری و سیاسی مکتب فرانکفورت بود، که در اواخر دهۀ 1960 در پی رشد سریع جنبشهای رادیکال دانشجویی به اوج خود رسید. گرچه این مارکوزه بود تا هورکهایمر(که به سوئیس برگشته بود) یا آدورنو(که تا حدودی از مواضع رادیکال دست کشیده بود) که از این پس بعنوان نماینده اصلی شکل جدیدی از اندیشه انتقادی مارکسیستی ظاهر گردید.
دوره چهارم
از اوایل دهه 1970 به بعد دوره چهارم است که تاثیر و نفوذ مکتب فرانکفورت به آرامی رو به افول نهاد و در واقع با مرگ آدورنو در 1969 و هورکهایمر در 1973 عملا حیات آن بعنوان یک مکتب متوقف گردید.
مکتب فرانکفورت در سالهای آخر حیات خود چنان از مارکسیسم، که زمانی منبع اصلی الهام بخش آن بود، فاصله گرفت که به گفتهً مارتین جی “… حق آن را از دست داد که در زمره شاخه های متعدد آن باشد” [7] و کل رویکرد آن به نظریه اجتماعی وسیعا و به گونه ای فزاینده از سوی اشکال جدی یا پذیرفته شدهً تفکر مارکسیستی به زیر سوال برده شد. علیرغم این، مکتب فرانکفورت برآثار بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی (م ل یا غیره) باقی مانده است.
نقد پوزیتیویزم توسط هورکهایمر
او در ئطق ژانویه 1931 به مناسبت انتصاب وی به مدیر موسسه گفت: “برآن است تا سمت و سوی تازه ای را در پیش بگیرد”. از آن پس پرداختن به موضوع “فلسفه اجتماعی” بعنوان مشغله اصلی در صدر برنامه های موسسه قرار گرفت. البته این به معنی پرداختن بعنوان “نظریه فلسفی” درباره ارزش نبود، بلکه بعنوان درک بهتری از مفهوم “حیات اجتماعی” بود. همچنین نه بعنوان نوعی ترکیب (سنتز) حاصل از دستاوردهای علوم اجتماعی تخصصی شده، بلکه عمدتا بعنوان منبع طرح سئوالات مهمی که میبایست از سوی علوم مذکور مورد بررسی و تفحص قرار بگیرند آنهم نه بعنوان چارچوبی که در آن “امور و مفاهیم عام مورد بی توجهی قرار نخواهد گرفت”.
هورکهایمر در سه مورد به نقد پوزیتیویزم بعنوان نظریه شناخت یا فلسفه علم بویژه در پیوند با علوم اجتماعی میپردازد.
الف: این نکته که پوزیتیویزم با افراد فعال انسانی به مثابه امور “واقع” و موضوعات “صرف در چارچوب یک جبرگرایی مکانیکی” برخورد میکند.
ب: پوزیتیویزم جهان را تنها بعنوان پدیده ای مسلم و ملموس در عرصه تجربه در نظر میگیرد و هیچ گونه تمایزی بین “ذات” Essence و “عرص” Appearance قائل نیست.
ج): پوزیتیویزم بین امر واقع و ارزش Value تفاوتی یا تمایزی مطلق برقرار میسازد. از این رو دانش را از علائق انسانی منفک میکند.
او پازیتیویزم را در مقابل نظریه دیالکتیکی قرار میدهد که “واقعیات منفرد همواره در پیوندی معین با یکدیگر ظاهر میگردند” و “در صدد ارائه واقعیت در کلیت و تمامیت آن” است.
از آنجا که تفکر دیالکتیکی “عناصر تجربی” را در قالب ساخت های تجربه قرار میدهد، که برای منافع تایخیِ مرتبط با تفکرِ دیالکتیکی … حائز اهمیت اند. ..زمانی که یک فرد فعال دارای عقل متعارف سلیم وضعیت بهم ریخته جهان پیرامون را می نگرد، میل به تغییر این وضعیت بصورت اصل راهنمایی در میآید که وی به مدد آن، امور واقع موجود را سازماندهی میکند، در قالب نظریه (تئوری) شکل میدهد.
نوع متفاوت اندیشه اجتماعی، یعنی “نظریه انتقادی” روال تعین واقعیات عینی به کمک نظامهای مفهومی Conceptual Systems از دیدگاههای کاملا بیرونی را رد میکند، و مدعی است که “امور واقع چنان که از کار جامعه پدیدار می گردند، به همان اندازه که (واقعیات) برای دانشمند “بیرونی Extrinsic”[5] بشمار می آیند، بیرونی محسوب نمیشوند. امروز محرک تفکر انتقادی… تلاش واقعی برای فراتر رفتن از تنش و از میان برداشتن تقابل بین هدفهمندی، خود انگیختگی و عقلانیت فرد و آن دسته از روابط فریند کار است که جامعه براساس آنها بنا شده است”.[6] ولی در آنصورت تفکر انتقادی چگونه به تجربه ربط پیدا میکند؟ مارکس و انگلس نظریه انتقادی خود را براساس وضعیت طبقه کارگر که ضرورتاً برای رهایی مبارزه میکند بنا نهاده بودند. لیکن هورکهایمر همچون لوکاچ در کتاب تاریخ آگاهی طبقاتی، معتقد است که حتی این وضعیت طبقه کارگر نیز “تضمینی برای شناخت صحیح و معتبر” به شمار نمیرود، زیرا “حتی از نظر طبقه کارگر نیز جهان علی الظاهر کاملا با آنچه واقعا هست تفاوت دارد.[7]
سهم اصلی آدورنو در نظریه انتقادی را باید در نقد فرهنگی دید که در کتاب مشترک(1944) او با هورکهایمر”دیالکتیک روشنگری” آمده است. مضمون کتاب، “خود ویرانگری روشنگری” است. به واسطه وضوح کاذبی که در تفکر علمی و فلسفه پوزیتیویستی علم پیدا شده است. این آگاهی علمی مدرن به عنوان منبع عمده انحطاط فرهنگی تلقی میشود. که در نتیجه آن بشریت “به جای ورود به وضعیتی براستی انسانی در حال فرو رفتن در بربریتی از نوع جدید است“.
گفتار دیگر کتاب “صنعت فرهنگ” یا “روشنگری به مثابه فریب انبوه” میباشد. بدلیل شکل که خود تکنولوژی و آگاهی تکنولوژیک موجب پیدایش پدیده جدیدی در قالب “فرهنگ انبوه” یکدست و بی ریشه ای گشته اند که هرگونه نقد و انتقاد را مسکوت میگذارد و عقیم می سازد.
هورکهایمر طی مقاله ای پیرامون “تاریخ و روانشناسی” در مجله “پژوهمشهای اجتماعی” Zeitschrift für Sozialforschung” استدلال کرد “روانشناسی فردی در درک تاریخ دارای اهمیت درجه اول است“. اریک فروم نیز در همان نشریه مطلبی در مورد جایگاه طبقاتی خانواده و موقعیت تاریخی طبقات اجتماعی در سرنوشت فردی نوشت و اینگونه به تنظیم رابطه بین روانکاوی و مارکسیسم پرداخت. او این اندیشه را بطور مفصل در کتاب “ترس از آزادی” پرورش داده است.
علائق اصلی مکتب فرانکفورت

علائق این مکتب همچنان معطوف به حوزه روان شناسی فردی بوده و با ظهور “ناسیونال سوسیالیسم” در آلمان روی دومحور متمرکز گردید.

  1. ویژگیهای شخصیتی در پیوند با مقوله اقتدار
  2. مسئله یهودی ستیزی
    نخستین اثر منتشره بر محور اول یعنی “شخصیت اقتدارگرا” کتاب “مطالعاتی درباره اقتدار و خانواده Studien über Autorität und Familie, Paris, Felix Alcan. 1936” بود که حاصل یک کارجمعی هورکهایمر، فروم و مارکوزه بود.
    هورکهایمر در مقدمه در خصوص علت تاکید بر جنبه های فرهنگی جامعه مدنی یعنی بر شکل گیری اعتقادات و نگرشها بویژه تاکید بر نقش خانواده و دیگر نهادهای اجتماعی در پدید آمدن “شخصیت اقتدارگرا” دلایلی را اقامه نمود.
    اولین اثر در زمینه مطالعات یهود ستیزانه، مجموعه مقالات پیرامون “تعصب و جزم اندیشی” قرار داشت. انتقادات وارده به این نگرش که آنرا خارج از چارچوب نظریه انتقادی و حتی مارکسیستی می شمرد، و همچنین عقلانیت را خارج از چارچوب نظم اجتماعی شمردن و فرد را پاسخگو دانستن عنوان کردند.
    عمده ترین ایراد به تحلیل از ناسیونال سوسیالیزم آلمان(فاشیسم)، آنها را برابر و یگانه دیدن با یهودی ستیزی است. یا دست کم بطور عمده از این زاویه مورد بررسی و تحلیل قرار دادن آن بود. و از همین زاویه کارشان در نقطه مقابل تحلیلهای مارکسیستی کلاسیک امثال فرانتس نویمان بود که در کتاب (غول Bohemath) منتشر کرد.
    او در کتابش نظام اقتصادی آلمان هیتلری را “نظام اقتصادتی انحصارگرانه ای” و نیز اقتصادی دستوری تحلیل کرد و خواند. به زبان دیگر “سرمایه داری انحصاری توتالیتر“. بررسی نویمان بیشتر در قالب کلاسیک مارکسیستی است که بر نقش طبقات و اقتصاد تاکید میورزد. او بطور مشخص بر نظریه کانونی مکتب فرانکفورت نقد داشت که معتقد بودند “آلمان سرمایه داری دولتی” است که انگیزه سود جای خود را به “انگیزه قدرت” داده است.
    درواقع نویمان تلقی اش از جامعه آلمان درهمان کادر رشد سرمایه داری و همه عوارض آن تحلیل می گردد. ولی متفکرین مکتب فرانکفورت آنرا نوع جدیدی از جامعه تلقی میکرد. که در آن توفق سیاست بر اقتصاد، اعمال سلطه به واسطه عقلانیت فنی و بهره برداری از احساسات و گرایشات غیر منطقی توده ها مثلا یهودی ستیزی استوار است. مکتب فرانکفورت بطور فزاینده ای بر مقوله ایدئولژی بعنوان موتور محرک نیروی سلطه و در نتیجه به نقد ایدئولژی بعنوان فرایند رهایی پرداختند و ناکامی طبقه کارگر در آلمان را به آن نسبت دادند.
    اوج اعتلای نظریه انتقادی
    بعد از بازگشت به آلمان از تبعید به آمریکا در سال 1950، موسسه زیر نفوذ آرا و عقاید هورکهایمر و بویژه آدورنو قرار داشت. هورکهایمر استاد مهمان در دانشگاه شیکاگو بود و اغلب از جلسات موسسه غایب بود و در سال 1950 باز نشسته شد. در این سالها بود که موسسه بصورت یک مکتب فکری ظاهر شد. آنهم بصورت یک مکتب فلسفی و نظریه زیبایی شناسی که مورد علاقه آدورنو بود. نظریه نسل اول این مکتب بر بسیاری از متفکرین نسل دوم آن مانند، یوگن هابرماس، آلفرد اشمیت، البرشت ولمر اثر کاملا مشهودی داشت. بعدها بین متفکرین این مکتب در آمریکا و اروپا بویژه بر سر مسائل سیاسی اختلافاتی نمایان گشت.
    “نقد مکتب پوزیتیویزم و امپریسیسم” و تلاش برای تدوین معرفت شناسی و روش شناسی جایگزین برای نظریه اجتماعی، نه تنها مبانی و اصول زیربنائی بلکه بخش اعظم مواد و مصالح لازمه “نظریه جامعه” ی مکتب فرانکفورت طی سه دهه از 1937 تا 1969 را فراهم ساخته بود. و همین نیز هسته مرکزی آموزه آنان است. در طرح کلی نقد مکتب فرانکفورت سه وجه مشخص وجود دارد.
    اول: اینکه پوزیتیویزم رویکرد نامناسب و گمراه کننده است که به درک و دریافت درستی از حیات اجتماعی نائل نمیگردد.
    دوم: آنکه با پرداختن و توجه صرف به آنچه وجود دارد، نظم اجتماعیِ موجود را تائید میکند و به نوعی صحه میگذارد. و درنتیجه مانع هرگونه تغییر اساسی میگردد و نهایتا به بی تفاوتی سیاسی می انجامد.
    سوم: اینکه، پوزییتویزم عامل بسیار مهمی در تائید و حمایت یا ایجاد شکل جدیدی از سلطه، یعنی “سلطه فن سالارانه” است و با آن رابطه نزدیک دارد.
    هورکهایمر در 1937 به نقد “پوزیتیویزم منطقی” یا “امپریسیسم منطقی” حلقه وین پرداخت[8]. نقد او عمدتا متوجه تمام انواع برداشتها از “علم گرایی” بود. یعنی علیه ایده روش علمی عام، مشترک برای علوم طبیعی و علوم اجتماعی، که توسط اعضای حلقه وین در برنامه تدوین و ارائه یک “علم یکدستunified sceince ” مطرح شده بود.))Otto Neurath, Unified Sceince as Encyclopedic Intergration, in Foundations of the Unity of Science, Toot Neurath, Rudolf Carnap, and Charles Moris, Chicago, University of Chicago Press,1969, Vol. I pp. 1-27))
    هورکهایمر نقد خود را اینگونه ادامه میدهد: “درست است که هرگونه موضعی که علنا با دیدگاههای مشخص علمی آشتی ناپذیر است بایستی خطا و نادرست تلقی شود… لیکن تفکر سازنده و خلاق، مفاهیم و موضوعاتِ رشته های مختلف را در کنار هم قرار داده و آنها را در قالب الگویی مناسب با شرایط مشخص به یکدیگر پیوند میدهد. این پیوند مثبت با علم به این معنی نیست که زبانِ علم شکلِ راستین(حقیقی) ومناسب شناخت است… فکر کردن و صحبت کردن تنها به زبان علم، خامی، کژاندیشی و تعصب آمیز است.” [9] او در نقد خود میگوید: “اگر یک جریان نظری (نظریه انتقادی) به مدد ساده ترین و متمایزترین نظامهای عقلیِ موجود شکل واقعیات عینی تعیین کننده را بخود نگیرد، آیا چیزی جز یک بازی روشنفکری بی هدف، نیمی شعرسرایی و نیمی بیان قاصری از حالات ذهن است؟ [10]
    راه حل او همسو با راه حل لوکاچ است که میگوید: “ریشه های دغدغه رهایی بخش در نظریه انتقادی به وضعیت طبقه کارگر در جامعه مدرن باز میگردد. هرچند شرط او مبنی براینکه حتی وضعیت طبقه کارگر نیز هیچ گونه تضمینی برای شناخت صحیح [جامعه] به شمار نمیرود، نیز مباینتی با دیدگاه لوکاچ ندارد، که بین “آگاهی طبقاتی تجربیِ طبقه کارگر ویک آگاهی طبقاتی صحیح تمیز قائل میگردد.
    افول و تجدید حیات مکتب فرانکفورت
    با مرگ آدرنو و هورکهایمر مرحله ای از مکتب فرانکفورت بپایان رسید. به یک معنا شاید حیات مکتب یقینا به عنوان شکلی از اندیشه مارکسیستی متوقف گردید، زیرا پیوند آن با مارکسیسم بیش از حد ضعیف شده بود و تماس چندانی با جنبشهای سیاسی نداشت. اما در آثار متفکران نظریه و اندیشه اجتماعی چون “یورگن هابرماس” و به نوعی در آلبرشت ولمر، آلفرد اشمیت و کلاوس ادامه یافت. و در مسیر توسعه خود از تفکرات اصلی آدرنو و هورکهایمر فاصله گرفت.
    هابرماس معمار اصلی نظریه نوانتقادی بشمار میآید. او به نقد پوزیتیویزم ادامه داد. او در کتاب “شناخت و علایق انسانی” سه نوع شناخت متمایز از یکدیگر معرفی میکند. که هریک بر نوعی “علائق شناخت ساز” Knowledge Constitutive Interests استوارند.
    اول : علائق فنی که در نیازهای مادی و کار، که قلمرو عینی علوم تجربی-تحلیلی را میسازند ریشه دارد.
    دوم : علائق “علمی” موجود در درک تفاهمی بین افراد و در میان یا بین گروههای اجتماعی که در ویژگیهای نوعی-جهانیِ زبان که قلمرو شناخت تاریخی-هرمنوتیکی[11] را بوجود می آورند ریشه دارد.
    سوم : علائق “رهایی بخش” که در کنشها و گفتارهای اعوجاجی و تحریف شده Distorted actions & Utterances بر اثر اعمال قدرت، که قلمرو شناختِ خود اندیشانه Self Reflective Knowledge یا انتقادی را تشکیل میدهند، ریشه دارد.
    بحثهای کتاب “شناخت و علائق انسانی” همچنان قبل از هرچیز متوجه پوزیتیویزم، با بطور عامتر علیه “علم گرایی” است. یعنی علیه جایگزینی نظریه شناخت با “روش شناسی عاری از تفکر فلسفی“. زیرا فلسفه علم که از نیمه قرن 19بعنوان وارث نظریه شناخت ظاهر شد، روش شناسی است که با خود شناسیِ علم گرایانه علوم همراه است.
    علم گرایی به معنی ایمان علم به خود است. یعنی این اعتقاد که دیگر نمیتوان علم را بعنوان شکلی از شناخت ممکن دانست، بلکه باید شناخت را با علم تجربی یکی دانست.
    یکی از ویژه گیهای بارز مکتب فرانکفورت این است که علیرغم هدف اصلی موسسه مبنی بر گسترش و رواج تحقیقات بین رشته ای، مانند علائق این مکتب، بی اندازه محدود گردید. چرا که در سالهای اول کار مکتب تحت مدیریت “کارل گردنبرگ” مطالعاتِ تاریخی سهم چندانی در فعالیت موسسه نداشت و هیچ مورخی از نزدیک با فعالیتهای موسسه همکاری نداشت.
    این عدم عنایت به تاریخ بطور ضمنی با این برداشت مرتبط بود که مکتب فرانکفورت با توجه به اینکه تحت نفوذ افکار آدورنو و هورکهایمر شکل گرفته بود، نظریه اجتماعی را صرفاٌ یا بدوآً به مثابه نقدی بر زمان حال تلقی مینمود.
    درصورتیکه مارکس در آثار متاخر خود به طریق اولی بخش اعظم توجه را به تحلیل جامعه سرمایه داری اختصاص داد. لیکن از زمان نگارش کتاب “ایدئولژی آلمانی” این تحلیل را در چارچوب “علم تاریخ” قرار داد. که عناصر آن بروشنی پیرامون منشاء و تکامل سرمایه داری، صورتبندی های اقتصادیِ ما قبل سرمایه داری و جوامع اولیه بیان شده اند.
    متفکران مکتب فرانکفورت همانگونه که تاریخ را نادیده گرفتند یا کنار گذاشتند، از تحلیلهای اقتصادی نیز غلفت نمودند. تنها در نخستین سالهای کار مکتب، نظریه پرداز اقتصادی چون “مورخان” از اهمیت برخوردار بود و یا “هنریک گروسمان” و مطالعاتش در مورد “انباشت و فروپاشی سرمایه داری” [12] لاکن “مارتین جی” خود عنوان کرده است که هنریک گروسمان را به “زحمت بتوان نیروی عمده در روند تحول فکری مکتب فرانکفورت دانست. چون قرابتی با رویکرد دیالکتیکی و نوهگلی که بر فعالیتهای فکری مکتب فرانکفورت غالب شد، نداشت.
    از همین روست که غفلت از پژوهشهای تاریخی از یکسوی و از تحلیلهای اقتصادی از سوی دیگرِ مکتب فرانکفورت و تدام آن در نظریه نو انتقادی، به روشنی از مارکسیسم جدا میسازد. لیکن مشهودترین نقطه اختلاف مکتب فرانکفورت با آنچه در مفهون گسترده میتوان آن را “مارکسیسم کلاسیک” نامید، در بحث طبقه دیده میشود. مفهوم طبقه نه تنها در نظریه اجتماعی مارکس مفهومی بنیادین، و در واقع به یک معنای مهم نقطه شروع این نظریه بشمار میرود. چرا که مارکس پرولتاریا را “فاعل انقلابی” در جامعه مدرن و حامل آرمان رهایی در دنیای واقعی میداند. از طرف دیگر مکتب فرانکفورت “مارکسیسم بدون پرولتاریا” توصیف شده است. [13] و بطور عام تر، برخی نویسندگان آنرا “مارکسیسم غربی” نامیده که تا حدودی بعنوان “تاملی فلسفی” بر شکستهایی میدانند که طبقه کارگر در قرن بیستم بویژه در انقلابات اروپای مرکزیِ پس از جنگ جهانی اول و متعاقبا در مبارزه علیه فاشیسم محمل شده بود.[14]
    داود باقروند ارشد
    اول اسفند 1399

References

  1. ↑ ماکس هورکهایمر در ۱۸۹۵درآلمان به دنیا آمد. در ۱۹۱۷ برای مدت کوتاهی به ارتش پیوست و دو سال بعد تحصیل روان‌شناسی و فلسفه را در مونیخ آغاز کرد. سپس به فرانکفورت رفت و زیر نظر هانس کورنلیوس تحصیلات خود را ادامه داد. در ۱۹۲۲ دکترای فلسفه گرفت و به مدت سه سال دستیار کورنلیوس بود و همان زمان دوستی پایدارش با آدورنو آغاز شد. در سال ١٩٢٥ دکتری خود را با رسالۀ ممتازی دربارۀ سومین نقدکانت (نقد قوه حکم) گرفت. در سال 1928 تدریس فلسفۀ سیاسی را در دانشگاه فرانکفورت آغاز کرد.اواخر دههٔ بیست، هورکهایمر به ریاست انجمن پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت رسید. در ۱۹۳۳ پس از به قدرت رسیدن هیتلر ماکس هورکهایمر به همراه برخی دیگر از اعضای انجمن مجبور به مهاجرت شد: پاریس، ژنو و در پایان نیویورک. علت این مهاجرت اجباری: ۱. همگام با رایش سوم، تعطیل شدن انجمن و تحت تعقیب قرار گرفتن اعضا به دلیل دیدگاه‌های کمونیستی ٢. شروع هلوکاست؛ برخورد و آزار یهودیان (از آنجا که هورکهایمر و برخی چهره‌های انجمن یهودی‌تبار بودند). در اواخر سال ١٩٣٣ او به نیویورک رفت، و توانست مرکز اصلی انجمن را به عنوان انجمنی وابسته به دانشگاه کلمبیا برپا کند. با ورود تدریجی پولوک، آدورنو، مارکوزه، نویمان و دیگر اعضا، فعالیت جدی انجمن در آمریکا آغاز و در مواردی، امکان همکاری با پژوهشگران آمریکایی نیز ایجاد شد. این کار بیشتر گرد پژوهش جمعی «اقتدار و خانواده» ادامه یافت و هورکهایمر مقدمۀ مهمی بر انتشار نخستین مجلد مقاله‌ها و نوشته‌های اعضا در این مورد نوشت. در سال ١٩٣٦ مقالۀ «خودخواهی و جنبش آزادی» را نوشت که یکی از مهمترین رساله‌هایش به شمار می‌آید. پس از جنگ، در ۱۹۴۹ به فرانکفورت بازگشت و انجمن پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت را از نو برپا کرد. هورکهایمر یکی از چهره‌های شاخص مکتب فرانکفورت و به ویژه نظریه انتقادی است. نظرات او تأثیرات عمیقی بر جنبش دانشجوییِ دهه ۱۹۶۰ در آلمان داشت.
  2. ↑ هربرت مارکوزه (به آلمانی: Herbert Marcuse) (زاده ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۸ – درگذشته ۲۹ ژوئیه ۱۹۷۹) فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی و از اعضای اصلی مکتب فرانکفورت بود. بین سال‌های ۱۹۴۳ و ۱۹۵۰, مارکوزه برای دفتر خدمات راهبردی (سلف آژانس اطلاعات مرکزی) در دولت آمریکا کار می‌کرد و در آنجا از ایدئولوژی حزب کمونیست اتحاد شوروی در کتاب مارکسیسم شوروی: یک تحلیل انتقادی (۱۹۵۸) نقد کرد. در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ او به عنوان نظریه‌پرداز برجسته چپ نو و جنبش‌های دانشجویی فرانسه، آمریکا و آلمان غربی، مطرح شد. برخی او را پدر چپ نو می‌دانند
  3. ↑ تئودور لودویگ ویزنگروند آدورنو (به آلمانی: Theodor Ludwig Wiesengrund Adorno) (زاده ۱۱ سپتامبر ۱۹۰۳ – درگذشته ۶ اوت ۱۹۶۹) جامعه‌شناس، فیلسوف، موسیقی‌شناس و آهنگ‌ساز نئومارکسیست آلمانی بود.او به همراه کسانی چون ماکس هورکهایمر، والتر بنیامین و هربرت مارکوزه از سران مکتب فرانکفورت بود.
  4. ↑ توماس برتون باتامور(8 آوریل 1920 ، انگلیس – 9 دسامبر 1992، ساسکس، انگلیس)، معمولاً با نام تام باتامور شناخته می شود و به عنوان T.B منتشر می شود. باتامور، جامعه‌شناس مارکسیستی انگلیس بود.وی دبیر انجمن بین المللی جامعه شناسی از سال 1953 تا 1959 بود. او هشتمین رئیس ISA (1974-1978) بود.او سردبیر و مترجم پرکار آثار مارکسیستی بود، به ویژه مجموعه های او که در سال 1963 منتشر شد: نوشته های اولیه مارکس و نوشتارهای منتخب در جامعه شناسی و فلسفه اجتماعی.
  5. ↑ Extrinsic یعنی متعلق نبودن، تعلق نداشتن به چیزی. سرچشمه گرفتن در خارج از چیزیnot forming part of or belonging to a thing. Originating from or on the outside especially
  6. ↑ مقاله نظریۀ سنتی و انتقادی هورکهایمر 1937ص ص 201-209
  7. ↑ مقاله نظریۀ سنتی و انتقادی هورکهایمر 1937ص ص 14-213
  8. ↑ Horkheimer, The Latest Arttack on Metphysics, and Traditional and Critical Theory, in Critical theory: Selected Essays(New York, Herder &Herder, 1972
  9. ↑ Horkheimer, The Latest Arttack on Metphysics, and Traditional and Critical Theory, in Critical theory: Selected Essays(New York, Herder &Herder, 1972, p.183
  10. ↑ همانجا ص 208
  11. ↑ هرمنوتیک Herneneutics نظریه و وقوائد روشمند تفسیر متن را علم تأویل یا تأویل شناسی میگویند، هرمنوتیک فراتر از تفسیر یا اصول تفسیر یا روش بکارفته هنگامیکه فهم ساده متن ممکن نیست بکار میرود
  12. ↑ Henryk Grossmann, Das Akkumulations und Zusammen bruchsgesetz des Kapitalistischen Szstems, 1929, new edition, Frankfurt, Neue Kritik, 1967
  13. ↑ Leszek Kolakowski, Main Currents of Marxism, Oxford, Oxford Universit
  14. ↑ Westren Marxism, in Tom Bottomore, A Dictionary of Marxist Thought and also Perry Anderson. Consideration on Western Maryism, London, New Left Books, 1976
    Edit

نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
فوریه 26, 2021
داود باقروند ارشد

https://studio.youtube.com/video/iZ1SLpkZndI
تروریسم کلاسیک یا همان مبارزه مسلحانه گروههای چپ یا حتی گروههای دست راستی اگر دوستان خاطرشان باشد مانند امثال فدائیان خلق یا خود مجاهدین در زمان شاه، یا در اروپا و آمریکای لاتین همچون بریگاد سرخ در ایتالیا یا بادرماینهوف در آلمان تماما تروریسم خود را بر این اصل استوار میکردند:
وارد کردن حداقل تلفات کسب حداکثر انعکاس مردمی و مطبوعاتی
مثلا مجاهدین دوتن از مستشاران آمریکایی را در تهران ترور کرد. ناسیونالیستهای دست راستی فرانسه که دوگل را سه بار ترور کردند، یا بریگاد سرخ آلدمورو نخست وزیر ایتالیا را ربود و کشت و جنازش را آدرسش را داد به مطبوعات که پیدا کنند. مردم هیچگاه از تروریسیم آنها احساس خطر برای خودشون نمیکردند.
هیچگاه نرفتند در یک کلیسا بمب بگذارند یا در تجمعات اجزابی که آنها را امپریالیستی میخوانند و خود را در حال مبارزه با آنها میددند بمب بگذارند. هیچگاه شاهد تلاش این نوع تروریسم برای قطع ارتباط و ایجاد نفرت در میان مردم نبودیم. مثلا بروند طرفداران احزاب از نظر اونها امپریالیستی را بکشند.
اما بعد از 30 خرداد 1360 جهان شاهد ظهور تروریسمی بسا وحشی و با اهدافی بسا وجنایتکارانه تر از تروریسم کلاسیک سالهای 1960 و 1970 در جهان بود، مبتنی بر شریعت اسلام بی طبقه توحیدی مسعودرجوی استوار شده بود.
وارد کردن حداکثر کشتار و حداکثر رعب و وحشت در میان مردم

آشنایی با یکی از درخشانترین شخصیتهای قرن 18 اروپا، فردریک کبیر امپراطور پروس
مارس 5, 2021
جهت آشنایی با فرمانروایان عصر خرد و روشنگری اروپا در میان فلاسفه، ادبا، دانشمندان و حکامی که طی بیش از یک قرن به بهای تلاش فکری و حتی جانشان خرد و تفکر را تشویق، ترویج و آفریدند و منجر به انقلاب کبیر فرانسه و خارج شدن اروپا از زیر سلطه عصر تاریک اندیشی کلیسایی که خرد و تفکر و اندیشه و علم را دشمن خود میشمرد و متفکرین را در آتش میسوزاند و یا در سیاهچالهای قرون وسطی می پوستاند گردیدند، اینبار بسراغ یکی از دو تن درخشانترین مردان قرن هجدهم یعنی فردریک کبیر امپراطور پروس رفته ایم.
فردریک فرمانروایی بود که پیشا پیش سربازانش به جنگ میرفت و چندین بار اسبش که در میانه نبرد از پای در میآمد را عوض میکرد و بر اسبی دیگر سوار و به نبرد ادامه میداد. بارها مورد اصابت گلوله قرار گرفت ولی جان بدر برد. بعد از مرگش وقتی ناپلئون پروس را تصرف کرد و بر بالای قبر او ایستاد گفت” اگر او زنده بود ما الان اینجا نبودیم”.
فردریک کبیر فرمانروایی بود که ساده میزیست، خانوادة سلطنتی با همان سادگی خانۀ یک کاسبکار اداره میشد. البسۀ او تشکیل میشد از یک دست لباس سربازي، سه کت کهنه، جلیقههایی که به انفیه آلوده شده بودند، و یک رداي تشریفاتی که در سراسر عمرش دوام کرد. او کم غذا میخورد و میآشامید، و با تجمل انس و الفتی نداشت. در کاخ جدید خود در پوتسدام طوري زندگی میکرد و لباس میپوشید که گویی هنوز در اردوگاه است.
عدالت بینظرانۀ او شهرتی بهمرسانید، و طولی نکشید که دادگاههاي پروس به عنوان درستکارترین و با کفایت ترین دادگاههاي اروپا شناخته شدند. او تحصیل کودکان پروس از پنچ تا 14 سالگی را اجباری کرد.
او کسی است که با وجود جنگهایش، به صورت معبود فلاسفۀ فرانسه درآمد و حتی خصومت ژان ژاک روسو[1] با فضیلت را نیز کاهش داد / د. آلامبر[2] از تمجید از او مضایقه نمیکرد. او به فردریک نوشت «: فلاسفه و ادبا در همۀ سرزمینها مدتها به شما، به چشم رهبر و سرمشق خود نگریسته »
آلمان عهد فردریک 1786 -1756

فردریک پیروزکه بود این غول مایۀ هراس و تحسین جهانیان، غاصب سیلزي، شکست دهندة نیمی از اروپا که علیه وي متحد شده بودند، استهزا کنندة مذهب، بی اعتنا به ازدواج، آن که در فلسفه به ولتر درس داده، و قسمتی از لهستان را از آن جدا کرده بود – هر چند که این کار را به قصد پیشگیري از الحاق همۀ لهستان به روسیه انجام داده بود؟ هنگامی که وي غمگین و پیروز از جنگ هفت ساله بازگشت و در میان کف زدن و هوراي مردم بی چیز وارد برلین شد (30 مارس 1763 ،(بیشتر به یک شبح شباهت داشت تا به یک غول. او به د/ آرژان نوشت «: من به شهري بازمیگردم که تنها دیوارهاي آن را خواهم شناخت، در آن هیچ یک از آشنایان خود را نخواهم یافت، در آنجا وظیفهاي عظیم به انتظار من است، و طولی نخواهد کشید که استخوانهاي خویش را آنجا در مأمنی قرار خواهم داد تا نه جنگ، نه مصایب، و نه دیوسیرتی بشر آنها را آزار دهند » . پوست بدنش سوخته و پرچین و چروك بود، چشمان آبی مایل به خاکستریش اندوهگین و متورم مینمودند، جنگ و تلخکامی چهرهاش را خط انداخته بودند، و تنها بینیش شکوه اولیۀ خود را حفظ کرده بود. او فکر میکرد پس از آن جنگ طولانی که توانایی جسمانی، فکري، و ارادي وي را تحلیل برده بود، نخواهد توانست مدت زادي زنده بماند؛ ولی عادات معتدل او مدت بیست وسه سال دیگر وي را حفظ کردند. او کم غذا میخورد و میآشامید، و با تجمل انس و الفتی نداشت. در کاخ جدید خود در پوتسدام طوري زندگی میکرد و لباس میپوشید که گویی هنوز در اردوگاه است. از اینکه مدتی وقت صرف وجود خودش میشد، ناراضی بود و در سالهاي آخر عمرش از اصلاح صورت خود دست کشید و فقط گاه گاه ریش خود را با قیچی میچید. شایعات حکایت از آن دارند که او زیاد شستشو نمیکرد جنگ سخت شدن خصوصیات اخلاقی وي را که، به عنوان یک وسیلۀ دفاعی در برابر بیرحمی پدرش آغاز شده بود، تکمیل کرد. او با آرامشی توأم با خویشتنداري فراوان، سی وشش بار شاهد مجازات سربازان محکومی بود که از میان صف شمشیر بهدستان عبور داده میشدند، و هر شمشیر بهدست ضربهاي به آنها وارد میکرد. کارمندان و سران سپاه خود را با مأموران خفیه، ورود ناگهانی برآنها، فحاشی، حقوق کم، و دستوراتی چنان مشروح که جلوي ابتکار و علاقه را میگرفت به ستوه میآورد. هیچگاه محبت برادر خود پرنس هانري را، که چنان مؤثر و با وفاداري در زمینۀ دیپلوماسی و جنگ به وي خدمت میکرد، به خود جلب نکرد.
تعدادي دوست زن داشت، ولی آنها بیش از آنکه به او عشق داشته باشند، از وي هراس داشتند، و هیچیک از آنان به محفل داخلی وي راه نداشت. فردریک به رنج کشیدن بیسروصداي ملکۀ خود (که توجهی به وي نمیشد) به دیدة احترام مینگریست، و در بازگشت از جنگ او را با هدیهاي به ارزش 000‘25 تالر به شگفتی واداشت؛ ولی محل تردید است که فردریک هرگز با او همبستر شده باشد. با همۀ اینها، همسرش عادت کرده بود که او را دوست داشته باشد؛ او شوهرش را در مصیبت شجاع، و در حکومت فداکار میدید؛ و از او به عنوان «پادشاه عزیز ما» «و این شهریار عزیز که من او را دوست دارم و میکنم» یاد میکرد.
فردریک بچه نداشت، ولی به سگهایش عمیقاً علاقهمند بود. معمولا دو سگ شبها در اطاقش، شاید به عنوان محافظ، میخوابیدند؛ گاهی او یکی از سگها را به رختخواب خود میبرد تا با گرماي حیوانی خود وي را گرم کند. گفته میشود هنگامی که آخرین قلاده از سگهاي مورد علاقهاش مرد، او تمام روز گریست. دربارة وي این سوءظن وجود داشت که همجنس باز است، ولی در این مورد تنها حدسیاتی در دست است.
در زیر پوسته و ظاهر جنگی او عناصري از رقت قلب وجود داشتند که وي بندرت آن را در انظار آشکار میکرد. بر مرگ مادرش فراوان گریست، و با علاقهاي صمیمانه اخلاص خواهرش ویل هلمینه را جبران میکرد. غالباً خواهرزادهها و برادرزادههایش را آشکارا مورد لطف خود قرار میداد . به عواطف روسو میخندید، ولی خصومت روسو را نسبت به خود بخشید و هنگامی که دنیاي مسیحیت روسو را طرد کرد، به او پناه داد.
او مشق سخت سربازانش را تمام میکرد و به نواختن نغمه هایی با فلوت خود می پرداخت؛ سوناتها، کنسرتوها، و سمفونیهایی میساخت، و در اجراي آنها در برابر درباریان خود شرکت میکرد. برنی دانشمند شاهد نواختن وي در دربارش بود و اظهار داشت که وي کلیۀ قطعات خود را با «دقتی بسیار، آغازي پاکیزه و یک دست، پنجه اي روان، سلیقه اي منزه و ساده، اجرایی بسیار برازنده، و کمالی مشابه» مینواخت. ولی برنی میافزاید «: در بعضی از تکه هاي سخت، اعلیحضرت مجبور بود، بر خلاف قواعد، نفسی تازه کند تا آن تکه را به پایان برساند ». در سالهاي بعد، افزایش تنگی نفسش و از دست رفتن چند دندان جلو او را مجبور کرد که از نواختن فلوت دست بکشد، ولی آموزش کلاویه را از سرگرفت.بعد از موسیقی، سرگرمی مورد علاقۀ او فلسفه بود. او دوست داشت یکی دو فیلسوف سر میز غذایش بنشینند تا روحانیون را بشدت مورد انتقاد قرار دهد، و سران سپاه خود را به جنب و جوش وادارد. در مکاتباتی که با ولتر می کرد در نمی ماند، و در حالی که بیشتر «فیلسوفان» فرانسه اصول و افکار جزمی و تخیل آمیزي از خود بروز میدادند، وي شکاك باقی ماند. او نخستین حکمران در دوران جدید است که خود را لاادري میخواند، ولی علناً به مذهب حمله نمیکرد.
معتقد بود که «ما آن اندازه از احتمالات در دست داریم که برایمان مسلم شود که ‹ دنیاي پس از مرگ وجود ندارد » .› ولی جبرگرایی د/ اولباك را مردود میدانست و (مانند کسی که اراده درتمام وجودش حلول کرده باشد) اصرار داشت که ذهن به نحوي خلاق برروي محسوسات عمل میکند و کششهاي انسان را میتوان، با آموزش، زیر فرمان عقل درآورد. فلاسفۀ مورد علاقۀ او «دوستم لوکرتیوس، … امپراطور خوبم مارکوس آورلیوس» بودند؛ او عقیده داشت که هیچ مطلب مهمی به نوشتههاي اینان افزوده نشده است . او با ولتر همعقیده بود که تودههاي مردم سریعتر از آن توالد و تناسل میکنند و سختتر از آن در تلاشند که فراغتی براي تعلیم وتربیت واقعی داشته باشند. از بین بردن معتقدات مذهبی این مردم فقط آنان را به شدت عمل و خشونت
سیاسی متمایل خواهد کرد. فردریک میگفت: «تنویر افکار نوري است از آسمان براي کسانی که بر بلندي ایستادهاند، و آتشافروزي است مخرب براي تودههاي مر » .دم در این گفته، قبل از آنکه انقلاب فرانسه آغاز شود، تاریخچۀ قتلعامهاي سپتامبر1792 و دورة وحشت1793 انقلاب فرانسه نهفته بود. وي در آوریل1759 به ولتر نوشت «: بیایید به حقیقت اعتراف کنیم: فلسفه و هنر تنها در میان عدهاي معدود رواج دارد. توده هاي عظیم مردم، همانطور که طبیعت آنها را درست کرده است، به صورت حیوانات بدخواه باقی میمانند » . او ابناي بشر را (با لحنی تقریباً مزاحآمیز «) این نژاد ملعون» میخواند، و آرمانشهرهاي نیکخواهی و صلح و صفا را مورد استهزا قرار میداد و میگفت : خرافات، سودجویی، انتقامجویی، خیانت، و حقنشناسی تا پایان جهان صحنههاي خونین و غمانگیزي به وجود خواهند آورد، زیرا عواطف نیرومندي بر ما فرمان میرانند و ما بندرت تابع عقل هستیم. جنگ، دعاويحقوقی، ویرانی، بیماریهاي مسري، زلزله، و افلاس همیشه وجود خواهند داشت. چون وضع اینگونه است، من چنین میپندارم که اینها باید لازم باشند. ولی، به نظر من، اگر این جهان را خالقی نیکخواه آفریده بود، میباست ما را خوشبختتر از آنچه هستیم میآفرید. ذهن انسانی ضعیف است، بیش از سه چهارم ابناي بشر براي تبعیت از
بیمعنیترین تعصبهاي مذهبی ساخته شدهاند. ترس از شیطان و جهنم چشمان آنان را مسحور میکند، و آنها از مرد عاقلی که سعی کند آنها را روشن کند بیزارند. من بیهوده در وجودشان تصویري را از خداوند جستجو میکنم که علماي الاهیات مدعی هستند به مردم القا میکنند. در وجود هر انسان یک حیوان وحشی وجود دارد. کمتر کسی است که بتواند آن را مهار کند، و بیشتر افراد هنگامی که وحشت قانون مانع آنان نشود، افسار آن را آزاد میگذارند. فردریک نتیجه گیري میکرد که اگر اجازه داده شود اکثریت مردم دولتها را زیر نفوذ خود داشته باشند، نتایج مصیبتباري حاصل خواهدشد. براي اینکه یک دموکراسی به حیات خود ادامه دهد، باید، مانند حکومتهاي دیگر، اقلیتی اکثریت را وادار کند اجازه دهند رهبرشان شود. فردریک مانند ناپلئون عقیده داشت که «در میان ملل و در انقلابات، اشراف همیشه وجود دارند » . او عقیده داشت که اشرافیت موروثی یک احساس افتخار و شرافت و وفاداري و تمایل براي خدمت به کشور به بهاي گزاف فداکاري شخصی، به وجود خواهد آورد که نمیتوان آن را از صاحبان نبوغ طبقۀ متوسط که در رقابت براي کسب تمول تربیت یافته باشند انتظار داشت. به این ترتیب، پس از جنگ، به جاي بیشتر افسران طبقۀ متوسط که در ارتش ارتقا یافته بودند، «اشرافزادگان آلمانی» را که در انضباط و سختگیري شهرت داشتند، به کار گماشت. ولی چون امکان داشت این نجباي مغرور مایۀ از هم گسیختگی و هرج ومرج و آلت
استثمار بشوند، میبایست یک پادشاه که قدرت مطلقه داشته باشد کشور را در برابر تجزیه، و مردم عادي را در برابر بیعدالتی طبقاتی حفظ کند .فردریک دوست داشت خود را خادم کشور و مردم نشان دهد. ممکن است این تمایل تلاشی در توجیه میل وي به در دست داشتن قدرت بوده باشد، ولی او این ادعا را به مرحلۀ عمل درآورد. براي او کشور به صورت «خداي متعال» درآمد، و وي حاضر بود که خود و دیگران را قربانی آن کند؛ به نظر وي، لزوم این خدمتگزاري رعایت اصول اخلاق فردي را تحتالشعاع قرار میداد؛ ده فرمان در مرزبارگاه سلطنتی متوقف میشود. همۀ حکومتها با «واقعبینی سیاسی» او همعقیده بودند، و بعضی از سلاطین این نظر را که پادشاهی در حکم خدمتی مقدس است پذیرفتند .
فردریک نظریۀ مربوط به پادشاهی را براثر تماس با ولتر به دست آورد؛ و «فیلسوفان» فرانسه هم، براثر تماس با فردریک، «تز سلطنتی» خود را با این اساس بنیاد کردند که بهترین امید براي اصلاحات و پیشرفت در روشنفکري پادشاهان است .
به این ترتیب، فردریک، با وجود جنگهایش، به صورت معبود فلاسفۀ فرانسه درآمد و حتی خصومت روسو با فضیلت را نیز کاهش داد / د. آلامبر مدتها از قبول دعوتهاي فردریک امتناع میورزید، ولی از تمجید از او مضایقه نمیکرد. او به فردریک نوشت «: فلاسفه و ادبا در همۀ سرزمینها مدتها به شما، اعلیحضرتا، به چشم رهبر و سرمشق خود نگریسته » .اند این ریاضیدان محتاط سرانجام در برابر دعوتهاي مکرر تسلیم شد و در سال 1763 دو ماه را با فردریک در پوتسدام گذراند. خصوصیت او با فردریک (و یک مقرري که فردریک براي او تعیین کرد) باعث کاهش تحسین د/ آلامبر نشد. او از بیاعتنایی پادشاه نسبت به آداب معاشرت، و از اظهارات وي نه تنها دربارة جنگ و حکومت همچنین دربارة ادبیات و فلسفه مسرور میشد؛ او به ژولی دو لسپیناس گفت که مصاحبت فردریک از آنچه که انسان میتوانست در آن هنگام در فرانسه بشنود، مطبوعتر بود.
هنگامی که در 1776 / د آلامبر براثر مرگ ژولی ماتمزده بود، فردریک نامهاي براي او فرستاد که غول را در خلق وخویی حکیمانه و احساساتی نشان میدهد:از فاجعهاي که براي شما پیش آمده است متأسفم. … زخمهاي قلب از همه حساسترند و … هیچ چیز جز گذشت زمان نمیتواند آنها را التیام بخشد. … من، از بدبختی، رنج این ف . ام قدانها را بیش از حد متحمل شده بهترین درمان آن است که انسان به خود فشار وارد آورد تا بتواند فکر خود را منحرف سازد. … شما باید نوعی پژوهش هندسی براي خود انتخاب کنید که مستلزم توجه مداوم باشد. … سیسرون براي تسلاي خاطر خود از مرگ تولیا ي عزیزش،خود را به آهنگسازي واداشت. … در سن شما و من، ما باید آسانتر تسلا یابیم، زیرا طولی نخواهد کشید که به آن کس که فقدانش باعث تأثرمان شده است خواهیم پیوست .
او به د/ آلامبر اصرار کرد بار دیگر به پوتسدام بیاید «. ما دربارة پوچ بودن زندگی … و دربارة بیهودگی پایداري در تحمل شداید، با یکدیگر فلسفهبافی خواهیم کرد. … من همان قدر از تسکین اندوه شما احساس خرسندي خواهم » .ام کرد که انگار در یک نبرد پیروز شده اگر نتوان گفت که فردریک به طور کامل یک پادشاه فیلسوف بود، دست کم
پادشاهی بود که فلاسفه را دوست داشت .این امر دیگر دربارة ولتر صادق نبود. نزاع این دو در برلین و دستگیري ولتر در فرانکفورت زخمهایی عمیقتر از اندوه به جاي گذارده بود. فیلسوف (ولتر) بیش از پادشاه (فردریک) تلخکام ماند. او به پرنس دو لینی گفت «: فردریک توانایی حقشناسی ندارد و بجز نسبت به اسبی که در نبرد مولویتس بر روي آن گریخت، نسبت به دیگران هرگز احساس حقشناسی نکرده است » .
مکاتبۀ میان این دو درخشانترین مردان قرن هجدهم هنگامی از سر گرفته که ولتر نامهاي به فردریک نوشت تا این جنگجوي دست از حیات شسته را از خودکشی بازدارد ط. ولی نکشید که آنها به مبادلۀ سرزنش و تعارفات پرداختند. ولتر بیحرمتیهایی را که او و خواهرزادهاش از جانب عمال پادشاه متحمل شده بودند به فردریک یادآوري کرد؛ فردریک پاسخ داد «: اگر سروکار شما با مردي نبود که دیوانهوار شیفتۀ نبوغ عالی شماست، به این راحتی خلاص نمیشدید. همۀ اینها را تمام شده تلقی کنید و هیچگاه نگذارید دیگر دربارة آن خواهرزادة کسالتآور چیزي بشنوم » . ولی پادشاه به نحوي سحر کننده، خویشتن فیلسوف را نواخت:
آیا میخواهید چیزهایی که به مذاقتان شیرین بیایند بشنوید؟ بسیار خوب، من حقایقی را به شما خواهم گفت. من در شما بهترین نبوغی را که در طول اعصار به وجود آمده است مییابم. اشعار شما را تحسین میکنم، و نثر شما را دوست دارم. … هرگز نویسندهاي پیش از شما اثري چنین عمیق و سلیقهاي چنین اطمینانبخش و ظریف نداشته است. … شما در صحبت دلفریب هستید و میدانید چگونه در آن واحد هم شخص را سرگرم کنید و هم به او آموزش دهید. شما اغوا کنندهترین موجودي هستید که من میشناسم. … براي انسان، همه چیز بسته به این است که چه وقتی پا به جهان میگذارد. با آنکه من خیلی دیر آمدم، از این امر تأسفی ندارم، زیرا من ولتر را دیدهام … و او به من نامه مینویسد . پادشاه با کمکهاي مالی قابل توجهی از مبارزات ولتر به خاطر کالاس و سیروان پشتیبانی کرد، و مبارزه علیه «رسوایی» را مورد تحسین قرار داد؛ ولی در زمینۀ اعتماد «فیلسوفان» به تنویر ابناي بشر با آنان همعقیده نبود.
در مسابقۀ میان عقل و خرافات، او پیروزي خرافات را پیشبینی کرد. بنابراین، در13 سپتامبر 1766 وي به ولتر نوشت :
مبلغان شما چشمان معدودي از افراد جوان را خواهند گشود. … ولی چه بسیار اشخاص احمق در جهان هستند که فکر نمیکنند! … باور کنید اگر فلاسفه حکومتی برپا میکردند، ظرف نیم قرن، مردم خرافات تازهاي به وجود میآوردند. … شیء مورد پرستش ممکن است مانند مدهاي فرانسوي شما غوض شود؛ [ولی] چه فرقی میکند که مردم خود را در برابر یک تکه نان فطیر، در برابر گاو آپیس، در برابر «تابوتعهد»، یا در برابر یک مجسمه به خاك اندازند؟ انتخاب میان یکی از اینها به زحمتش نمیارزد. خرافات به همان صورت باقی است، وعقل طرفی نمیبندد . فردریک که مذهب را به عنوان یک نیاز انسانی پذیرفته بود، با آن از در سازش درآمد و از رواداري کامل کلیۀ اشکال مسالمتآمیز مذهب حمایت میکرد. در سیلزي تسخیر شده، او کیش کاتولیک را به حال خود باقی گذارد، ولی دانشگاه برسلاو را به روي پیروان همۀ مذاهب گشود. این دانشگاه قبلا تنها کاتولیکها را میپذیرفت. او از یسوعیانی که پادشاهان کاتولیک آنان را اخراج کرده و در تحت فرمانروایی وي (دربارة وجود خداوند شک داشت) پناه یافته بودند، به عنوان معلمانی ارزشمند استقبال کرد. به همان ترتیب، مسلمانان، یهودیان، و ملحدان را مورد حمایت قرارداد.
در زمان سلطنت و درقلمرو وي، کانت از چنان آزادي گفتار، تدریس، و نوشتن برخوردار بود که پس از مرگ فردریک، این آزادي بشدت مورد سرزنش قرار گرفت و به آن پایان داده شد. در این شرایط رواداري و آزداي مذهبی، بیشتر انواع و اشکال مذهبی در پروس رو به انحطاط گذاشت. در سال 1780 در برابر هریک هزارنفر در برلین یک روحانی، و در مونیخ سی روحانی وجود داشت. فردریک عقیده داشت که رواداري مذهبی بزودي به کیش کاتولیک پایان خواهدداد. او در سال 1767 ب ه ولتر نوشت «: یک معجزه لازم است تا کلیساي کاتولیک را به حال خود بازگرداند. کلیساي کاتولیک دچار سکتۀ وحشتناکی شده است، و به این ترتیب شما این دلخوشی را خواهید داشت که آن را دفن کنید و سنگقبرش را بنویسید » . کاملترین شکاك براي یک لحظه فراموش کرده بود که دربارة شکاکیت شکاك است.
نوسازي پروس
هیچ فرمانروایی در تاریخ، شاید بجز شاگردش یوزف دوم امپراطور اتریش، در حرفۀ خود چنین کوشا نبوده است. فردریک خودش را هم مانند سربازانش به انضباط عادت داده بود. صبحها معمولا ساعت پنج، گاهی هم ساعت چهار، از خواب بر میخاست و تا ساعت هفت کار میکرد، صبحانه صرف میکرد، و تا ساعت یازده با دستیارانش جلسه تشکیل میداد، از محافظان کاخ خود بازرسی میکرد، ساعت دوازده ونیم با وزیران و سفیران خود ناهار صرف میکرد، تا ساعت پنج به کار میپرداخت، و تنها در آن وقت با موسیقی و ادبیات و صحبت رفع خستگی میکرد. صرف شامهاي «نیمه شب»، پس از جنگ، ساعت نه ونیم آغاز میشد و ساعت دوازده پایان مییافت. او اجازه نمیداد هیچگونه علایق خانوادگی توجهش را منحرف کند، هیچگونه تشریفات درباري بر دوشش سنگینی کند، و هیچگونه تعطیلات مذهبی باعث انقطاع تلاش وي شود.
کار وزیرانش را کنترل میکرد، تقریباً کلیۀ اقدامات مربوط به مشی کلی را تعیین میکرد، مراقب خزانه بود، و در بالاي سر دستگاه دولتی یک دفتر حسابداري تأسیس کرد که اختیار داشت در هر لحظه هریک از ادارات را مورد بازپرسی قرار دهد، و دستور داشت هرگونه سوءظنی را در مورد اعمال خلاف قاعده گزارش دهد. او اعمال خلاف قانون یا ناشایستگی را با چنان شدتی مجازات میکرد که فساد دستگاههاي دولتی، که در همۀ نقاط دیگر اروپا رواج داشت، در پروس تقریباً از میان رفت .
او از این امر و از بهبود سریع کشور ویران شدهاش به خود میبالید. فردریک کار خود را با صرفهجوییهاي داخلی، که باعث استهزاي دربارهاي مسرف اتریش و فرانسۀ شکستخورده میشدند، آغاز کرد.
خانوادة سلطنتی با همان سادگی خانۀ یک کاسبکار اداره میشد. البسۀ او تشکیل میشد از یک دست لباس سربازي، سه کت کهنه، جلیقه هایی که به انفیه آلوده شده بودند، و یک رداي تشریفاتی که در سراسر عمرش دوام کرد. او بساط شکارچیان وسگهاي شکاري پدرش را برچید. این جنگجو شعر را به شکار ترجیح میداد. او نیروي دریایی ایجاد نکرد و درصدد به دست آوردن مستعمرات نبود. کارمندان ادارات دولتی حقوق ناچیزي دریافت میداشتند؛ و وي با امساك مشابهی مخارج دربار سادهاي را که به هنگام اقامت خود در پوتسدام در برلین دایر نگاه میداشت، تأمین میکرد. با وصف این، ارل آو چسترفیلد آن را «بانزاکتترین، درخشانترین، و مفیدترین درباري که یک مرد جوان در اروپا میتواند در آن باشد «تشخیص داد و افزود » : شما هنر و حکمت را اینک (1752 (در آن کشور بهتر از هر کشور دیگردر اروپا خواهید دید » .
ولی بیست سال بعد لرد مامزبري، وزیر مختار انگلستان در پروس، شاید به منظور تسلاي خاطر لندن، گزارش داد که «در آن پایتخت (برلین) نه یک مرد درستکار وجود دارد، نه یک زن با عفت » . وقتی پاي دفاع ملی به میان میآمد، فردریک از امساك خودداري میکرد. او با ترغیب افراد و سربازگیري اجباري در مدت کوتاهی ارتش خویش را به نیروي قبل از جنگ خود باز میگرداند. تنها با در دست داشتن این اسلحه او میتوانست تمامیت ارضی پروس را در برابر جاهطلبیهاي یوزف دوم وکاترین دوم محفوظ بدارد. این ارتش همچنین میبایستی از قوانینی که نظمثبات به زندگی پروس میبخشیدند پشتیبانی کند. او احساس میکرد که اگر نیروي متشکل مرکزي وجود نداشته باشد، شق دیگر آن نیروي غیرمتشکل و مایۀ اخلال در دست افراد خصوصی است او. امیدوار بود که اطاعت به دلیل بیم از زور، به اطاعت ناشی از خو گرفتن به قانون تغییر شکل دهد، که این خود در حکم تبدیل زور به قوانین، و نیز به معناي پنهان کردن پنجه هاي زور بود .او بار دیگر به حقوقدانان مأموریت داد که قوانین گوناگون ومتناقض ایالات و نسلهاي متعدد را بهصورت یک نظام قوانین یا «قوانین عمومی مالکیت در پروس» تدوین کنند. اینکار که براثر مرگ زاموئل فون کوکتیی (1755 (و جنگ متوقف شده بود، بهوسیلۀ صدراعظم یوهان فون کارمر و عضو شوراي ویژة سلطنتی شفارتس از سرگرفته شد ودر سال1791 تکمیل شد. مجموعۀ قوانین جدید نظام فئودالیته وسرفداري را بهصورت اصولی مسلم تلقی میکرد، ولی در داخل همین محدودیتها درصدد بود که فرد را دربرابر ظلم یا بیعدالتی خصوصی یا عمومی محافظت کند. این قوانین دادگاههاي اضافی را از میان بردند، جریانات قضایی را کوتاهتر و سریعتر، مجازاتها را تعدیل، و شرایط انتصاب بهقضاوت را سنگینتر کردند. هیچگونه حکم اعدامی بدون تصویب پادشاه قابل اجرا نبود، و دادخواهی از پادشاه براي همه آزاد بود.
عدالت و اقتصاد فردریک
فردریک به خاطر عدالت بی نظرانۀ خود شهرتی بهمرسانید، و طولی نکشید که دادگاههاي پروس به عنوان درستکارترین و با کفایتترین دادگاههاي اروپا شناخته شدند . درسال1763 فردریک فرمانی به نام «نظام عمومی مدارس کشور» صادر کرد که بهموجب آن تعلیمات اجباري، که توسط پدرش در1716-1717 اعلام شده بود، تأیید شد و گسترش یافت. همۀ اطفال پروس از سن پنجسالگی تا چهاردهسالگی میبایست بهمدرسه بروند. حذف لاتینی از برنامۀ مدارس ابتدایی، تعیین سربازان قدیمی بهعنوان مدیران مدارس، و قراردادن آموزش براساس مشقهاي نیمهنظامی، نمایشگر خصوصیات اخلاقی فردریک بود. وي در این مورد افزود «: خوب است که مدیران مدارس در کشور به نوباوگان مذهب و اخلاقیات بیاموزن . د … براي مردم کشور کافی است فقط کمی خواندن ونوشتن بیاموزند. … آموزشباید طرحریزي شود… تا مردم را در دهکدهها نگاهدارد وآنها را به ترك دهکدهها وا ندارد..» نوسازي اقتصادي از نظر زمان و پول تقدم یافت. نخست با استفاده از وجوهی که براي یک لشکرکشی دیگر (اینک دیگر مورد نیاز نبود) جمعآوري شده بودند، فردریک هزینۀ لازم براي نوسازي شهرها و دهکدهها، توزیع خواربار میان اجتماعات گرسنه، و تهیۀ بذر براي کشت تازه تأمین کرد؛ او شصت هزار اسب را که مورد نیاز آنی ارتش نبودند، میان مزارع توزیع کرد. بر روي هم 000‘389‘20 تالر به صورت کمکهاي همگانی به مصرف رسید. سیلزي، که براثر جنگ ویران شده بود، به مدت شش ماه از مالیات معاف شد. در ظرف سه سال، هشت هزار خانه در آنجا ساخته شد. یک بانک کشاورزي با شرایط سهل به زارعان سیلزي وام میداد.
در مراکز گوناگون، شرکتهاي اعطاي اعتبارات دایر شدند تا توسعۀ کشاورزي را تشویق کنند. منطقهاي باتلاقی که در امتداد قسمت سفلاي رودخانۀ اودر بود زهکشی، و زمین قابل کشت براي پنجاه هزار نفر فراهم شد. نمایندگانی به خارج فرستاده شدند تا از مهاجران دعوت کنند به پروس بیایند؛ هزار نفر آمدند. چون سرفداري دهقانان را وابسته به اربابانشان میکرد، در پروس آن آزادي نقل مکان به شهرها که در انگلستان رشد سریع صنایع را ممکن میساخت وجود نداشت. فردریک به یکصد راه متوسل شد تا این اشکال را برطرف کند. او با شرایط سهل به سرمایهگذاران خصوصی وام میداد، انحصارات موقت را مجاز میداشت، کارگر از خارج به کشور میآورد، مدارس فنی میگشود، و در برلین یک کارخانۀ چینیسازي دایر کرد. میکوشید تا صنعت ابریشمبافی دایر کند، ولی درختان توت در سرماي شمال رشدي نمیکردند. فردریک عملیات فعالانۀ اکتشاف و بهرهبرداري از معادن را در سیلزي، که از لحاظ مواد معدنی غنی بود، ترویج کرد. در 5 سپتامبر1777 در نامهاي به ولتر، مانند یک کاسبکار به دیگري، نوشت «: من از سیلزي بازگشتهام و از این سفرکاملا راضی هستم. … ما 000‘000 5 ‘کرون کتانو000‘200 1 ‘کرون پارچه به خارجیان فروختهایم…. براي تبدیل آهن به فولاد، راهی خیلی سادهتر از طریقۀ رئومور کشف شده است » .
فردریک براي تسهیل دادوستد، عوارض داخلی را لغو کرد، لنگرگاههاي کشتیها را وسعت داد، ترعههایی حفر کرد، و حدود 000‘50 کیلومتر راه جدید ساخت. بالا بودن عوارض گمرکی واردات، و ممنوع بودن صدور کالاهایی که داراي اهمیت سوقالجیشی بودند، مانع پیشرفت بازرگانی خارجی میشد. هرج ومرج بینالمللی حمایت از صنایع داخلی را براي اطمینان از خودکفایی صنعتی در زمان جنگ اجباري میساخت. با این وصف، برلین به عنوان مرکز تجارت وحکومت روبه رشد وتوسعه گذارد، وجمعیت آن از 000‘60 نفر در سال 1721ه ب 000‘140 نفر در 1777 افزایش یافت، و خود را آماده میکرد تا به صورت پایتخت آلمان در بیاید .براي تأمین اعتبارات لازم جهت این ترکیب فئودالیته، سرمایهداري، سوسیالیسم، و حکومت مطلقه، فردریک از ملت خود تقریباً همان اندازه مالیات میگرفت که به آنها به صورت نظم اجتماعی، کمکهاي گوناگون، و کارهاي عامالمنفعه باز میگرداند. او انحصار نمک، شکر، توتون، و (پس از 1781 (قهوه را براي دولت محفوظ داشت، و یک سوم اراضی قابل کشت را مالک بود. برهمه چیز، حتی آوازخوانهاي خیابانی، مالیات بست، و هلوسیوس را به کشور خود آورد تا در مورد یک شیوة غیرقابل گریز براي وصول مالیات او را راهنمایی کند. یکی از سفیران انگلستان نوشت «: طرحهاي
جدید مالیات واقعاً محبت مردم را نسبت به پادشاه خود از میان برده » .اند فردریک به هنگام مرگ در خزانه 000‘000‘51 تالر، یعنی دوبرابرونیم درآمد سالانۀ دولت، باقی گذارد.میرابو «پسر»، که سه بار به برلین سفر کرده بود، در سال 1788 تحلیلی ویران کننده تحت عنوان نظام سلطنتی پروس در دوران فردریک کبیر نوشت. او، که اصول آزادي فعالیتهاي فیزیوکراتها را از پدرش به ارث برده بود، شیوة فردریک را به عنوان یک نظام پلیسی، یک دستگاه اداري که همۀ ابتکارات را از میان میبرد و همۀ جهات خصوصی زندگی را مورد تهاجم قرار میداد، محکوم کرد. فردریک میتوانست پاسخ دهد که در شرایط آشفتۀ پروس پس از جنگ هفتساله، «آزادي عمل» باعث میشود که براثر بینظمی اقتصادي اثر پیروزي وي از میان برود. رهبري کردن فعالیتها، الزامی بود. او تنها کسی بود که میتوانست به نحوي مؤثر فرمان دهد، و براي فرماندهی هم نحوهاي جز نحوة فرمان دادن یک سردار سپاه به سربازان خود نمیدانست. او پروس را از شکست و از پاي درآمدن نجات داد، و با از دست دادن محبت مردم کشورش بهاي این کار را پرداخت. او متوجه این نتیجه بود، خود را با درستکاریش دلخوش میداشت :
ابناي بشر را چنانچه به حرکت وادار کنید، به حرکت درمیآیند، همینکه از پیش راندن آنها دست بکشید، متوقف میشوند. … مردم کم مطالعه میکنند و علاقهاي ندارند ببینند چگونه میتوان هرچیز را به نحو دیگري اداره کرد. با آنکه من خودم هیچگاه جز خوبی برایشان کاري نکردهام، همینکه موضوع باب کردن تغییري سودمند یا در حقیقت هرنوع تغییري به میان میآید، آنها فکر میکنند که میخواهم کاردي روي حلقومشان قرار دهم. در اینگونه موارد من به هدف صادقانه و وجدان پاك خود، و اطلاعاتی که در اختیار داشته . ام، متکی بوده و بآرامی راه خود را رفته ارادة فردریک حاکم بود. پروس، حتی در زمان حیات وي، ثروتمند و نیرومند شد. جمعیت دوبرابر شد، تعلیم و تربیت گسترش یافت، و عدم رواداري مذهبی چهرة خود را پنهان کرد. درست است که نظام جدید وي بر استبداد روشنفکرانه متکی بود، و وقتی پس از مرگ فردریک استبداد باقی ماند، بدون اینکه از روشنفکري خبري باشد، بناي ملی دچار سستی شد و در کنفرانس ینا در برابر ارادهاي به نیرومندي ارادة خود فردریک فر وریخت. ولی بناي ناپلئونی نیز، که بریک اراده و مغز متکی بود، فروپاشید؛ و در دراز مدت، بیسمارك، یکی از وراث بعدي فردریک، بود که از کارهاي وي منتفع شد؛ او وارث ناپلئون را ادب کرد و از پروس و یکصد امیرنشین، یک آلمان متحد و قدرتمند ساخت
داود باقروند ارشد

References

  1. ↑ ژان-ژاک روسو (به فرانسوی: Jean-Jacques Rousseau) (انگلیسی: Jean-Jacques Rousseau‎) (زادهٔ ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲ – درگذشتهٔ ۲ ژوئیه ۱۷۷۸) فیلسوف، نویسنده، آهنگ ساز اهل جمهوری ژنو، در سدهٔ هجدهم و اوج دورهٔ روشنگری اروپا می‌زیست.اندیشه‌های او در زمینه‌های سیاسی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران گذاشت. نقش فکری او که سال‌ها در پاریس عمر سپری کرد، به عنوان یکی از راه‌گشایان آرمان‌های انقلاب کبیر فرانسه قابل انکار نیست.
  2. ↑ ژان باپتیست لرون دالامبر (به فرانسوی: Jean le Rond D’Alembert) (متولد ۱۶ نوامبر ۱۷۱۷ در پاریس؛ درگذشت ۲۹ اکتبر ۱۷۸۳ در پاریس)، ریاضیدان، فیزیک‌دان فرانسوی و همچنین فیلسوف عصر روشنگری بود.او سرپرست قسمت ریاضیات دائرةالمعارف فرانسوی بود که توسط دنی دیدرو انتشار یافت.روشِ دالامبر در معادله موج نیز به نام خود او نامیده شده‌است.اصل دالامبر نیز که به اسم این دانشمند نامیده شده‌است، با قانون دوم نیوتون هم‌ارز است و از آن به راحتی مکانیک لاگرانژی به دست می‌آید.
    Edit

قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی، اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده نزد عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال در عراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان
مارس 5, 2021
قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی،
اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین در درون تشکیلات، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده فرقه رجوی نزد دولت عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال به بهانه عبور غیرمجاز از مرزعراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان

قسمت سوم: نقد شریعت اسلام تروریستی رجوی، ارتفاء زنان توسط مسعودرجوی ! جنبش زنان “می تو” علیه او چرا
مارس 10, 2021
داود باقروند ارشد
قسمت سوم نقد شریعت اسلام داعشی مسعود رجوی
ما که هر روز در اورسورواز بودیم زمزمه اخبار استقلال رأی او زبانزد شده بود و شروع کرده بودند زدن زیرآب فیروزه بنی صدر. اخباری بود که مریم رجوی بیرون میداد چون در این دوره مریم عضدانلو که منشی شخصی رجوی بود، ندیمه فیروزه بنی صدر بود. به همین دلیل همزمان که مسعود با فیروزه ازدواج کرده بود بتدریج مریم عضدانلو جای خودش را در دل مسعود رجوی باز میکند. و رجوی به او متمایل میگردد. سازمان در 23 بهمن 1363 اعلام میکند که مسعودرجوی از فیروزه بنی صدر جدا میشود. و34 روز بعد در اسفند 27 اسفند 1363 رسما با مریم عضدانلو ازدواج میکند.
آیا این مدت کافی بوده که رجوی مریم را به جدایی از مهدی و ازدواج با خودش و متقاعد کردن دفتر سیاسی و….برای اعلام علنی آن؟ پس رجوی از کی با مریم رجوی شروع کرده بوده است؟
https://www.youtube.com/watch?v=PHhNVIzmCUg
قسمت دوم: نقد شریعت اسلام داعشی مسعودر جوی
https://youtu.be/

قسمت اول: نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
فوریه 26, 2021
داود باقروند ارشد
https://studio.youtube.com/video/iZ1SLpkZndI

دادگاه آنتورپ، پرده ایکه ازجنایات رجوی بااعزام نفوذی ها به میان هواداران کنارزد ، حقایقی در مورد نفوذها در فرقه رجوی و شورا
مارس 12, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد
https://youtu.be/t-lTzBprzcg
• دادگاه آنتورپ بلژیک، چرا مسعودرجوی چشم به اعزام نفوذی ها ازمیان اعضای باسابقه فرقه اش به میان هواداران بسته است؟

• گزارشی از نفوذهای انجام شده در سازمان و شورا طی این سالها
• چرا رجوی سالهاست چشم به نفوذها در درون تشکیلات و شورای به اصطلاح ملی خود بسته. این سکوت سی ساله برای چیست؟
• چرا با راه انداختن “سمفونی بترسید بترسید، سیتی زنی و پناهندگی در خطر است” میخواهد نفوذیهای لیست کتاب سبز را هوشیار کند؟
• سمفونی مرگ با همراهی ارکستری از مزدبگیران شورایی و غیر شورایی و قطعا تعدادی از نفوذیهایی که با تاختن به مخالفین فرقه خود را بیشتر در این فرقه جا می اندازند، و به رهبری گورنشین شیرنشان و روح سرگردان این فرقه “مسعودرجوی” در صدور بحران افشای نفوذیهای در میان اعضای فعال با سابقه های طولانی که به نمایندگی از رجوی در میان هواداران، بر روی میز جدا شدگان منتقد.


سمفونی مردگان به رهبری روح کبیر کثیف فرقه رجوی و دادگاه آنتورپ

تشکلی که چند دهه است که رهبریش رو هم خودش و هم اربابانی که مخالفین خودشون را قطعه قطعه میکنند در گور کرده و هربار برای استعمال این رهبری نبش قبرش میکنند، اینبار برای کاهش هزینه به احضار روح پرداخته و رهبر گور نشین شیرنشان همیشه غایب را به اجرای یک کر-سمفونی علیه مخالفین خود بکار بردند. ولی اینبار صدای این کر و سمفونی مردگان و روح سرگردان آنها با اسلام داعشی، با آمال و آرزوهای برباد رفته، بسا لرزان و دلخراش و بی معنا بود.
ارکستر مردگانی که در چهل سال گذشته بالاترین سرمایه خود را تولید و گسترش گورستان قرارداده و امروزه عمده وقت و انرژیش صرف رفت آمد بین بیمارستان وگورستان آلبانی و دادن اطلاعیه های مربوطه میگذرد.
اوورتو سمفونی مردگان توسط گورکنان تحت استخدام این فرقه که طی دهها مقاله و عو عو کردن با کپی متن سمفونی شخص روح کبیر و چسباندن اسم خود در انتهای آن به عو عو کردن و فحاشی و بترسید و بترسید راه انداختن پرداختند. عجیب اینکه همه عوعو کنندگان به هوشیار کردن صاحبان اسامی در لیست سبز افشاء شده در دادگاه آنتورپ پرداختند، که تا فرصت هست پا به فرار بگذارید.
تا اینگونه التماس و درخواست اصلی خود را در پس یک پارس کردن ناشی از ترس پنهان کنند، که اگر کوتاه نیائید وافشاگری علیه گندهایی که روح کبیر و مرده پرستان مزدبیگر و بی مزدش روزانه زده و میزنند متوقف نکنید، ممکن است پناهندگی یا شهروندی شما لغو شود!!!
رهبرکبیر گور به گور شده ای که بوی تعفن فاسد گورش تا چندصد کیلومتری به مشام میرسد، چنین مهربان نسبت به مخالفین “هرگز ندیده ملتی”!!!
اما گورستان نشینان و روح کبیر این گورستان چه مرگشون است که اینگونه به هزیان گویی پرداخته اند.
واقعیت اینکه با دادگاه آنتورپ باردیگر پرده ها رفت کنار حتی برای بی تجربه ترین در کار سیاسی و مبارزاتی و کسانیکه خود را به کوری میزدند. وهمگان دیدند که، اتفاقا این اعضای با سابقه 12 تا 15 ساله گورستانی هاست که نفوذی بوده اند. همانها که برعکس منتقدین جدا شده بسا همچون کسانیکه شاهد سینه زدن های آنها با دهها مقاله در پشت رهبر سمفونی مرگ رجوی به تاختن به منتقدین پرداخته و میپردازند.
از طرفی اتفاقا همین نفوذیها بودند و هستند که بعنوان نماینده این گورستان نشینان مستمرا به تماس با ایرانیان و نفوذ به خانه ها و … کسانیکه در ظاهر تلاش برای پیشبرد مقاومت و در باطن … مشغولند.
درست زمانیکه گور خواب کبیر چهل سال است شیپور را از ته گشادش میزنه و جدا شدگان و منتقدین را نفوذی معرفی میکنه!!! و اینگونه تمامی ملاء هواداری فرقه را آگاهانه نسبت به نفوذیهای واقعی که در درون فرقه و بطور رسمی و به نمایندگی از فرقه بجان ایرانیان خارج نشین انداخته است غیر حساس کرده است.
کیست که ندادن که نفوذی هیچ گاه منتقد سازمان نیست، اتفاقا تمام تلاش خود را با هرچه شدیدتر با سنگ فرقه را به سینه زدن و به منتقدین تازیدن خود را وفادار نشان دهد و تا در نظر گورستان نشینان مقرب تر جلوه کند و حتی شعر هم برایشان میگوید. و با اینکار اتفاقا حقوق ماهیانه اش را هم بیشتر میکنند.
این دادگاه پرده ای دیگر از جنایات مافیایی مسعودرجوی را کنار زد. چرا که مومیایی شیرنشان، بخوبی میداند که تمام سیستم های که بنوعی با این گورنشین و فرقه اش مربوط میشوند از رژیم گرفته تا عراق و عربستان و اردن و حتی سوریه و اسرائیل و کشورهای اروپایی و آمریکا مورد نفوذ قرار گرفته است. دهها بار گزارشات نفوذهای این سیستمها را روی میزش و یا در گزارشات شفاهی شنیده و خوانده و شنیده و تجربه کرده.
اوایل خروج از کشور گورنشین روی نفوذ این سیستمها در تشکیلاتش حساس بود و زمانیکه حتی ابراهیم ذاکری هنوز سقط نشده بود دنبال میکرد.
تعدادی از افراد بالای سازمان توسط گارد ریاست جمهوری صدام حسین آموزش ضد جاسوسی و ضد نفوذ گرفتند. از جمله محافظین مسعودرجوی و علی زرکش و عباس داوری که برای عراق شناخته شده بودند.
در سال 1362 عراق روی محمد حیاتی که اولین نماینده و مسئول معرفی شده علنی سازمان در عراق بود (علی زرکش در بغداد از دولت عراق مخفی بود محمود عطایی نیز در سلیمانیه مستقر بود) اقدام به نفوذ و عضو گیری با فرستادن یک پرستو نمودند.
یک مورد که با عباس داوری به وزارت اطلاعات عراق برای دادن گزارشات هفتگی رفته بودیم من برای آرودن مدرکی در خود رو از جلسه بیرون آمدم که دیدم افسران اطلاعاتی عراق که غافلگیر شده بودند در حال کار روی ماشین ما در قسمت داشبرد و بیسیم 45واتی آن هستند.
در پاریس یکی از این موارد فیروز محوی بود، از نفرات بخش سیاسی بود که در جلسه ای در پاریس در مورد رفتار مشکوکش در حال سرخ شدن بود، در اینگونه موارد که نفوذ مطرح بود در جلسه سرخ شدن ابراهیم ذاکری مسئول ضد اطلاعات هم شرکت میکرد، من کنار ابراهیم ذاکری (کاک صالح) نشسته بودم. با مجموع اعترافاتی که در جلسه زیرتیغ بردن محوی ازش میگرفتند به ذاکری گفتم این کارهایی که کرده، متعلق به یک نفوذی است. که صالح گفت مطرح کن، برای همین هم هست که داریم سرخش میکنیم. که قرار شد در حالت بازداشت (بنگالی شدن) برود و گزارشات خودش را بنویسد. من که آنزمان در لندن فعال بودم و برای این نشست آمده بودم، در جلسات بعدی سرخ کردن او نتوانستم شرکت کنم.
در اروپا تمام دستگاه و نفرات مالیکاری که در صبح تا شام در خیابانها پول جمع آوری میکردند، سوژه نفوذ و عضو گیری برای کشور میزبان یا کشورهای دیگر مانند عربستان و اسرائیل بودند. و گور نشین شیرنشان بخوبی بدان آگاه بود. عمده تلاش هم روی جذب متناسب با مقوله ترک خانه و خانواده ها بود که پرستو بکار گرفته میشد تا فرد را بدام بیندازند.
عناصر سیاسی سازمان در راس آنها علیرضا جعفر زاده و علی صفوی از سوژه های نفوذ آمریکا و اسرائیل بودند. یکبار در جریان عملیات چلچراغ که شبکه های آمریکایی را هم برای تبلیغات به اشرف برده بودیم مدیر گروه سی ان ان در فرصتی در دستشویی رو به علی صفوی کرد و گفت که شما فرد توانمندی هستی حیف کارت به اینجا محدود بشه بیا برای ما هم کارکن. علی صفوی چون این پیشنهاد را در حضور من شنیده بود به سازمان گزارش کرد. و صدها مورد بود که گزارش نمیشد و استخدامها صورت میگرفت. علی صفوی مدتهاست که از صدر افراد سیاسی آمریکا کنار گذاشته شده است. ولی خود علیرضا نیزکمتر از او مشکوک نیست. طوریکه وقتی خانواده اش از آمریکا آمده بودند آلمان و میخواست برود آنها را ببیند سرخش کردند که از کجا معلومه خانواده ات هستند؟ که با حضور خود مریم رجوی بود.
یکی از کانالهای بسیار ساده و موثر نفوذ سیستمهای اطلاعاتی غرب شورای ملی مقاومت است. مطمئن باشید هیچ سیستمی اطلاعاتی غرب نیست که در شورا نماینده نداشته باشد. بویژه کسانی از شورا که فعالترند و خدماتی فرای شرکت در جلسات شورا دارند.
رسم بود که نفرات شورا که برای جلسات شورا میآمدند یکی از مسئولین سازمان را همراه آنها میکردند که هرکجا میروند همراهشان باشند. بویژه اعضایی از شورا که خدماتی علاوه بر عضویت در شورا متناسب با تخصصی که داشتند و آنرا به سازمان میفروختند داشتند. اگر عضو شوا میتوانست مشاوره حقوقی بدهد، یا مشاوره انفورماتیک و یا در زمینه حقوق بین الملل و پزشکی و… استخدام میشد و جدای از حضور در جلسات شورا وارد اشرف میشد. یکی از این افراد را به من سپرده بودند که یک ماهی باهم بودیم. اتاق خواب من هم از آسایشگاههای عمومی جدا میشد و در یک واحد با عضو شورا مشترک میشد که شبانه روز با او باشم. طی گزارشی که در خاتمه برای مسعودرجوی ارسال کردم آشکارا با مسائلی که دیده و شنیده بودم نظر دادم که این فرد نفوذی آمریکا و سیاست در شورا. که گفتند شیش و ساکت باشم.
دولت فرانسه از مشتریان با نفوذِ نفوذ در سازمان بود. طوریکه علنا و با اعمال زور اینکار را میکرد. سیستم اطلاعات عراق خانم هشترودی را طی نامه ای به اداره اطلاعات دعوت کرده او را به زیر زمینی مخوف میبرند و حسابی او را میترسانند و میخواهند که برای فرانسه در شورا و سازمان جاسوسی کند. خانم هشترودی که شخصیتی خودساخته است و مشهور در فرانسه ضمن برخورد با آنها هرچند حسابی ترسیده بود، مسئله را در جلسه شورا در حضور مسعودرجوی مطرح کرد. ولی میدانستیم که بسیاری هستند که نه گزارش میکنند بلکه به استخدام در آمده اند، حتی استخدام رژیم.
وقتی مریم رجوی برای رفتن به عربستان و دیدار با وزیر خارجه عربستان از طریق لابیهای عربی که برایش کار میکردند درخواست نوشته بود. وزیرخارجه عربستان این درخواست را به وزیر اطلاعات عربستان داده بود که داستان چیست. وزیر اطلاعات عربستان طی نامه ای به این شاه زاده عربستان (وزیرخارجه) نوشته بود که سالهاست که این تشکل در ایران هیچ وزنی ندارد مهمتر اینکه سیستم اطلاعات ایران در آنها نفوذ کرده است. از همین رو وزیر خارجه ترسید که با مریم رجوی ملاقات کند
از سوژه های نفوذ در شورا و حلقه هواداری فرقه رجوی افراد فاسد میباشند که با توجه به ترک خانواده در فرقه وقتی متوجه میشوند که طرف مرتب دم به خمره میزند از این مسیر خمره ای برایش تدارک میبینند و او را بدام میاندازند. دو تن از این افراد یکی حمید رضا طاهر زاده و دیگری حسن حبیبی است که ید طولانی در فساد و زن بارگی دارند. شاخصی که سازمان برای شناخت و ارزیابی اینگونه افراد دارد این است که فردی همچون طاهرزاده و حبیبی علیرغم زن بارگی در رابطه را جدا شدگان خیلی بیش از خود اعضای سازمان که بشدت با محدودیت های خانوادگی مخالفت دارند برای سازمان سینه چاک میکنند. و خلاصه کاسه داغتر از آش هستند. این خود برای سازمان نشانه این است که این داغی آش خود یک پوش مخفی کردن نفوذی بودن خود فرد است. این رفتار بعنوان الگوی رفتار نفوذی در سازمان برای کسانیکه خارج تشکل هستند بعنوان یکی از علائم شناخت افراد است.
مسعودرجوی بطور کامل در جریان نفوذ تمام عیار در تشکیلاتش قرار دارد. ولی سکوت مرگباری در قبال آن کرده است و برایش دیگر مهم نیست. الان رجوی فقط و فقط به تملق و حمایت برای بقا نیاز دارد برای همین چشمش را به روی همه نفوذهای انجام شده چه در تشکیلات و چه در شورا بسته است. کافیست که نفوذی تملق رجوی را بگوید و به مخالفین سیاسی او در میان جدا شدگان بتازد. این برای گور نشین شیرنشان همه چیز است تازه پول و حقوق هم میدهد.
رجوی با سرکوبی که در داخل میکند بخوبی آگاه است که افراد همه مستعد نفوذی شدن هستند. از میران نفرتی که در میان اعضای سازمان نسبت به خودش وجود دارد و ترجیح آشکار رژیم به رجوی علیرغم اینکه سابقه 30 ساله عضو در مبارزه گواه آشکاری است بر این امرکه چندین دهه است که سراسر این تشکیلات منفور را فراگرفته است. و امری نیست که گورنشین عاجز از تحلیل و درک آن باشد. به فساد اخلاقی و سیاسی اعضای شورا همچون اعضا بخوبی آگاه است چون خود بزرگترین مرجع همین فساد اخلاقی و سیاسی است. وقتی که خودش را به نئوکانها فروخته به عربستان واسرائیل فروخته آیا میتواند به عضو تشکیلات یا عضو شورای که توسط این کشورها استخدام شده اند ایراد بگیرد. چون معنی ندارد تمام دستگاه رجوی در خدمت این سیستمهاست، حالا آن سیستمها نماینده مستقیم و گزارش مستقل هم از عملکرد رجوی میخواهند که از نفوذی خود میگیرند و به قول معروف اطلاعاتشان را کراس چک میکنند.
خیانت رجوی در این است که همه هواداران خود را با فرستادن این نفوذیها به درون خانه ها و مناسبات آنها، جان و آینده و منافع آنها را بخطر میاندازد. اسامی همه آنها در لیست فعالین این فرقه به سیستم های اطلاعاتی همه با مدرک و سند منتقل میشود. اگر نفوذی در استخدام رژیم باشد همه فامیل و اقوام این هوادار در داخل بخطر میافتند چرا که با کسانیکه مردم ایران آنها را خائن به کشور و خود میدانند و قاتل فرزندانشان هستند میشناسند.
کثافت کاری رجوی حد و مرزی ندارد، این این حربه حتی برای تخریب اعضای خود در درون تشکیلات استفاده میکند. سعید جمالی که در درون تشکیلات مشکلاتی میآفرید و هرروز مینوشت که بریده و میخواهد برود دنبال کارش، ناجوانمردانه در بین بقیه شایع میکردند که او نفوذی سیستمهای غربی است و در دوره ایکه مالی اجتماعی میکرده به استنخدام در آمده تا اینگونه چهره او را خراب کنند. که چنین عضو با سابقه از زمان شاه خواهان خروج از تشکیلات است. چون شما در تشکیلات میتوانستی بگویی من آنقدر بدم و خائن هستم و فاسدم و حتی به نزدیکان خودم هم تجاوز کرده ام و…هیچ اشکالی نداشت مسعود رجوی شما را تشویق میکرد و ارتقاء هم میداد ولی اگر مینوشتی میخواهم بروم پی کارم آنوقت بود که باید ترا نابود میکردند. همچون سعید جمالی که رجوی او را تخریب میکرد. یعنی رجوی بخوبی از روی نفوذیهایی که در اطرافش بودند با خبر بود. و آنرا به سعید جمالی که اساسا به گروه خونش نمیخورد اینکاره باشد اتهام ناجوانمردانه میزد، چون نمیتوانست بگوید که نفوذی رژیم است.
کسی جرات نداشت سوال کند که مردک گور نشین اگر این فرد نفوذی است چرا دستگیر نمیکنی، چرا اخراج نمیکنی که هیچ بلکه اجازه خروج هم نمیدهی.
یک مورد دیگر از تلاش برای نفوذ در سازمان، در جریان خوردن یک موشک رژیم به 20متری ساختمان استقرار رجوی در بغداد، در زمانی بود که شورا در بغداد جلسه داشت. در لحظه اثابت موشک، تیم حفاظت مسعودرجوی را به یک خانه یک طبقه که قبلا علی زرکش در آن زندانی بود جهت مذاکراتی با آقای هدایت الله متین دفتری برده بود. سیستم عراق که متوجه شد که هدف زدن محل جلسه شوراکه چسبیده به ساختمان استقرار مسعودرجوی بود، برای حفاظت ازاو ما را هدایت کردند به یک ویلایی در کنار رود دجله که ویلای وسیعی بود دو طبقه، گورکن و مریم درطبقه بالا مستقر بودند و ما در طبقه همکف. طی چند روزی که آنجا بودیم، افسران عراقی با وارد کردن چند پرستو تلاش کردند به از اعضای حفاظت رجوی نفوذی جذب کنند. این در حالی بود که مسعود و مریم در طبقه بالا حضور داشتند.
عراق روی طلاقها و فسادی که دامن گیر تشکیلات بود حساب باز کرده بود و از پرستوها برای همین منظور استفاده میکرد. عراق تمامی ارتباطات سازمان را شنود میکرد، و میدانست که چه گندابی در جریان است حتی چه کسی چه کار کرده است.
از همین رو ما پیشنهاد کردیم که برای دور ماندن از شنود عراق تلفنهای ماهواره ای خریداری کنیم که انجام شد.
زنان عضو شورای رهبری از سوژه های جدی نفوذ بویژه برای اسرائیل و عربستان بودند. چندین مورد ازاینها با رفیقانی که در میان مردان هوادار یافته بودند از سازمان فرار کردند. یکی از زنان از سوئد فرار کرد یکی از بریستول انگلستان فرار کرد. سیستمهای اطلاعاتی اروپای با شنود همه ارتباطات سازمان به همه مسائل درونی اشراف داشتند و بر همین اساس طرح نفوذ را اجرا میکردند.
جالب اینجاست، زمانیکه نفوذیها سراسر سازمان را فرا گرفته اند، از رژیم و عراق و عربستان و اسرائیل در شرق تا آمریکا آنوقت وقتی فرزند یکی از اعضا برای دیدار مادرش به اشرف 3 میرود بدروغ قیل و قال راه میاندازند که آمده ما را شناسایی کند. درصورتیکه نفوذیها در درون هستند و چیزی نیست که مثلا رژیم نداد.
اما سمفونی مرگ و گورکن های حقوق بگیر که همگی سازشان را یکسان ساز کرده اند چه میگوید:

  1. بترسید بترسید که لیستی هست ازاسامی نفوذیهای رژیم در در دفتر سبز.
  2. ممکن است سیتی زنی یا پناهندگی شما را بگیرند
  3. به هوش باشید، وتا فرصت هست فرار کنید
  4. اگر فرار نمیکنید حداقل خدایی جنایات فرقه مرگ و روح خبیصش مسعود رجوی را افشاء نکنید. بس کنید.
    سوال اینجاست مگر آنها که اسمامیشان در لیست هست خود نمیدانند که لیستی بدست آمده است، همه خبرش را شنیده اند. چه نیاز هست که رجوی آنرا در بوق بکند. آیا رجوی میخواهد به آنها لطف کند و هوشیارشان کند که تا وقت هست اقدامی بکنند؟ فرار کنند.
    بهتر نبود و به نفع رجوی نبود که خفه خون میگرفت و صاحبان اسامی در لیست را هوشیار نمیکرد؟
    بعد چرا به این اسامی التماس میکند که ترا خدا بس کنید و جنایات ما را افشاء نکنید؟
    بهتر نیست بگذارد همه دستگیر و سیتی زنشان لغو بشود؟ هم از دست دشمنانش راحتی میشود و هم حرف رجوی اثبات میشود که منتقدین همه نفوذی بودند و هستند. حتی پسرش مصطفی رجوی و پس عباس داوری و دیگر دختران و پسران سران گورستان فرقه رجوی که جدا شده اند و منتقد هستند را چه خواهد کرد؟
    بله هدف سمفونی مرگ مطلقا صاحبان اسامی در لیست سبز مجهول نیستند، بلکه مخاطب از گور برخاسته و روح کثیف کبیر نفوذیهایی هستند که در درون تشکیلات هستند از اعضای فعال خودش هستند. دارد به آنها پیام میدهد که بابا بزن بیرون. چون میداند که هنوز بسیاریشان هستند.
    میداند که این کشف نفوذیهای رژیم در درون اعضای با سابقه جدا نشده که بعنوان نماینده گورنشین کبیر به همه هواداران وصل میشدند برایش یک آبرو ریزی بزرگ است و فضای هواداری را بی اعتماد میکند.
    بنابراین باید رجوی این بحران را به بیرون خودش صادر کند. بنابراین ابلهانه و بی ربط به جداشدگان گیر میدهد و های و هوی راه میاندازد. مطمئن باشید در میان کسانیکه علیه جدا شدگان مقالات شداد و غلاظ مینویسند پرند از نفوذیها.
    داود باقروند ارشد
    22 اسفند 1399

زنان جدا شده فرقه رجوی باید زنجیرهای محدود کننده را کنار بگذارند و”من هم” را علیه رجوی براه بیندازند. جنبش ‘من‌هم’ در جهان عرب؛ زنانی که بدون احساس شرم از آزار جنسی می‌گویند
مارس 14, 2021

منبع تصویر،GETTY IMAGES
در سال ۲۰۲۰ شمار زیادی از زنان جهان عرب داستان‌های تعرض جنسی نسبت به خود را آشکارا در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشتند،‌ موضوعی که برخی از آن به عنوان فراگیری جنبش من‌هم در جهان عرب یاد کرده‌اند.
این تغییر گفتمان در شبکه‌های اجتماعی نشان می‌دهد صحبت کردن از تجربه آزار جنسی برای این افراد در کشورهای عربی دیگر حرکتی شرم‌آور به حساب نمی‌آید.
کمپین‌های آنلاین در بسیاری کشورها از جمله مصر، تونس و کویت در میان بازماندگان خشونت جنسی در این کشورها حس همبستگی ایجاد کرده و در مواردی هم آزارگران را پای میز محاکمه کشانده است.
به گزارش بخش زنان سازمان ملل متحد،‌ حدود ۳۷ درصد از زنان عرب در دوران زندگی خود نوعی از خشونت، چه به شکل خشونت خانگی و چه در قالب آزار جنسی را تجربه کرده‌اند.
خش زنان سازمان ملل متحد می‌گوید: “در کشورهای عربی در صورتی که فرد متجاوز با قربانی ازدواج کند،‌ بیشتر اوقات مشمول تخفیف مجازات و حتی عفو می‌شود.” به گفته این نهاد، برخی از کشورها مجبور به لغو قوانین جزایی شدند که به قربانیان اجازه می‌داد از پیگرد قانونی جلوگیری کنند
یکی از این کشورها مراکش است که سال ۲۰۱۴ به دنبال خودکشی زنی که برای ازدواج با تجاوزگر خود تحت فشار قرار گرفته بود، مجبور به این کار شد.
‘حقوق زنان مصر کجاست؟’
از مصر به عنوان کشوری یاد می‌شود که تعرض جنسی در آن به شکلی گسترده رواج دارد. با این حال این کشور هم شاهد کمپین‌های بی‌سابقه‌ای در شبکه‌های اجتماعی بوده که با هدف گزارش آزارهای جنسی و اجرای عدالت برای قربانیان آن شکل گرفته‌اند.
بنا بر گزارش سازمان ملل در سال ۲۰۱۳، بیش از ۹۹ درصد از زنان مصری شرکت کننده در نظر‌سنجی این سازمان گفتند به نوعی مورد آزار و اذیت جنسی از جمله خشونت کلامی قرار گرفته‌اند.
با این حال شورای ملی زنان مصر که بودجه‌اش را دولت تامین می‌کند می‌گوید اعداد و ارقام از این بسیار پایین‌تر است.
اواسط سال ۲۰۱۰ به دنبال کمپین علیه یک دانشجو به نام احمد بسام زکی که به جرم تجاوز به سه سال زندان محکوم شد، زنان بیشتری برای بیان تجارب خود از خشونت جنسی انگیزه پیدا کردند. احمد بسام زکی علاوه بر این با اتهامات دیگر تعرض جنسی و باج‌خواهی هم روبروست.
“هویت آزارگران را برملا کنید”، “صدای زنان مصر را بشنوید” و “حقوق زنان مصر کجاست” از جمله هشتگ‌های هستند که از آن زمان برای بیان روایات خشونت جنسی علیه زنان در این کشور مورد استفاده قرار گرفته‌ و در شبکه‌های اجتماعی کمپینی بوجود آورد که هر روز بیشتر رونق گرفت.
کمی بعد از محکومیت زکی، یک مورد تعرض جنسی دیگر هم برملا شد که رسانه‌های داخلی از آن به عنوان “حادثه فیرمونت” یاد می‌کنند. محکومیت گروهی از مردان جوان که سال ۲۰۱۴ در هتل مجلل و گرانقیمت فیرمونت در قاهره به یک دختر تجاوز کرده بودند، سرو صدای زیادی در شبکه‌های اجتماعی به راه انداخت.
زنان مصر علاوه بر این با به اشتراک گذاشتن تجارب خود در وبلاگی به نام ” المدونه” که به طور گسترده در زمینه افشای موارد آزار جنسی و تجاوز در مصر فعالیت می‌کند، برخی چهره‌های برجسته کشور را هم به خشونت جنسی متهم کرده‌اند.
وائل عباس، وبلاگ‌نویس، اسلام العزازی، فیلم‌ساز و یک خبرنگار و یک نوازنده عود که به ترتیب با نام‌های اختصاری کی‌.‌اس. و ان‌.‌اس. از آن‌ها یاد شده‌، از جمله شخصیت‌های سرشناسی هستند که به تعرض جنسی متهم شده‌اند.
وائل عباس و اسلام العزازی هر دو اتهامات مطرح شده علیه خود را رد کرده‌اند.
جنبش در حال رشدی که شکل عملی به خود گرفت
درخواست زنان مصری برای پایان داد به خشونت جنسی با حمایت‌های گسترده‌ای روبرو شد تا جایی که دولت این کشور روز ۸ ژوییه به تغییر قوانین آیین دادرسی کیفری به منظور تضمین محرمانه باقی ماندن هویت قربانیان خشونت‌های جنسی رای داد.

منبع تصویر،TWITTER
شورای ملی زنان مصر هم زنان را تشویق کرد تا موارد خشونت جنسی را گزارش دهند و به آن‌ها وعده حمایت داد.
به همین ترتیب، مقامات عالی‌رتبه مذهبی مصر در موسسات اسلامی الازهر و دارالافتا هم تعرض جنسی را به عنوان “جرم” محکوم و بر حمایت از زنان تاکید کردند. این در حالی است که هنوز هم روایت‌های زیادی مبنی بر این که آن‌ها خود زنان را به دلیل رفتار و پوشش‌شان مسئول این آزار و اذیت‌ها می‌دانند، وجود دارد.
مردان هم به این جریان پیوسته‌ و از تجارب خود از آزار و اذیت جنسی‌ گفته‌اند. از جمله این موارد به یک دندانپزشک مربوط می‌شد که به اتهام تعرض جنسی به ۴ مرد به دادگاه کشیده شد.
زنان انقلاب یاس تونس

منبع تصویر،FACEBOOK/ENAZEDA
تونس یکی دیگر از کشورهایی است که زنان در تلاش برای شکستن تابوهای زبانی و فرهنگی از شبکه‌های اجتماعی به عنوان پلتفرمی برای افشای موارد آزار و اذیت جنسی، برگزاری کمپین و به اشتراک گذاشتن تجارب و بحث‌های آزادانه بهره می‌برند.
جنبش جهانی من‌هم به زنان تونس جرات داد تا در نوامبر ۲۰۱۹ با هشتگ “انا‌زادة” کمپین خود را در شبکه‌های اجتماعی راه بیندازند و از تجارب خود در این زمینه بگویند. انازاده در زبان عربی تونسی به معنای “من هم” است.
هزاران زن از جمله یکی از وزرای کشور به این کمپین در توییتر و صفحه‌ آن در فیس‌بوک پیوستند. کمپینی که از زمان شروعش بیش از ۷۰ هزار نفر را با خود همراه کرده است.
این کمپین در پی افشای رسوایی جنسی زهیر مخلوف، نماینده مجلس تونس و طرح اتهامات آزار و اذیت جنسی علیه او در اکتبر ۲۰۱۹ به راه افتاد. در آن زمان تصاویری از این نماینده مجلس در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که او را در حال خودارضایی در اتومبیلش نشان می‌داد.
‘سکوتی که برای همیشه شکسته شد’
هشتگ انا‌زادة در واکنش به این اتفاقات شکل گرفت و پس آن در فیس‌بوک هم صفحه‌‌ای برایش راه افتاد.
از زمان شروع به کار این هشتگ، تعدادی از موارد آزار و اذیت جنسی از رسانه‌ها سر در آورده‌اند.
زنان تونسی همچنان به شکلی گسترده به انتشار تجارب خود از آزار و اذیت، تعرض و تجاوز جنسی در محل کار، مدرسه یا وسایل حمل و نقل عمومی ادامه داده‌اند و در نوشته‌هایشان اثری از احساس شرم و رعایت اصول نزاکت متداول در جامعه دیده نمی‌شود.
یکی از آن‌ها زنی به اسم نادیاست که با صراحت کامل از تجربیات آزار و اذیت جنسی در طول زندگی خود حرف زده است.
او در توییتر خود نوشته:‌ ” می‌توانم به شما در مورد تعمیرکاری بگویم که وقتی ۷ سال داشتم به زور لبانم را بوسید، از مردانی که وقتی ۱۲، ۱۳ ساله بودم در شلوغی مترو دست‌شان را میان پایم گذاشتند، از عوضی‌هایی که در تاریکی سینما بدنم را دستمالی کردند.”
حتی سیده اونیسی، وزیر پیشین اشتغال و آموزش حرفه‌ای کشور هم با وجود وابستگی خود به حزب اسلام‌گرای محافظه‌کار نهضت با این جنبش همراه شد و تجربه شخصی‌اش از آزار و اذیت جنسی را به اشتراک گذاشت.
داستان سیده اونیسی- که به گفته خودش ماجرای زهیر مخلوف، نماینده مجلس را به یادش می‌آورد- بیرون از مدرسه و وقتی ۱۲ ساله بود، اتفاق افتاد . او می‌گوید فرد متجاوز سوار بر یک “اتومبیل سفید” شبیه به اتومبیل مخلوف بوده است.
امل هاوت که بیش از ۱۳ هزار دنبال‌کننده دارد، اکتبر ۲۰۱۹ در توییتر خود نوشت: ” به یاد دارم که در بحبوحه جنبش من‌هم، نبود یک پلتفرم برای بیان این‌گونه مسائل باعث ایجاد ناامیدی در میان تونسی‌ها شده بود. بیشتر بحث‌ها به هشتگ‌های هاروی واینستین و هالیوود محدود می‌شدند. هشتگ انا‌زادة علاوه بر این، ویژگی خاص تجارب ما به عنوان زنان تونسی را هم بیان می‌کند.”
وقتی زهیر مخلوف به عنوان نماینده مجلس سوگند یاد کرد، کمپینی تحت عنوان “متجاوز نمی‌تواند قانون‌گذار باشد” به راه افتاد که در جریان آن تصاویر رویدادها‌ و اعتراضات علیه خشونت جنسی در فیس‌بوک به اشتراک گذاشته می‌‌شد.
چند ماه پس از شروع این کمپین، امل بنت‌نادیا، فمینسیت و فعال حقوق زنان در گفت‌وگو با وبسایت “میدل ایست آی” موفقیت این کمپین را در یک جمله خلاصه کرد: “این بار، سکوت برای همیشه شکسته شده است. “
‘ساکت نخواهم شد’
زنان کویتی هم برای مبارزه با خشونت جنسی کمپینی با عنوان “ساکت نخواهم شد” را در فضای مجازی به راه انداختند.
این کمپین یک صفحه در اینستاگرام راه‌اندازی کرد که طی تنها دو هفته بیش از ۱۰ هزار نفر آن را دنبال کردند.
بعد از این که آسیا الفرج، بلاگر مد پرطرفدار کویتی-آمریکایی در اینستاگرام خود در رابطه با مشکلات آزار و اذیت جنسی در کویت آگاهی‌رسانی‌ کرد، این کمپین شتاب بیشتری گرفت.
او ۲.۶ میلیون فالوئر خود را به حمایت از این کمپین دعوت کرد و آن را ” گامی ضروری” در کشور توصیف کرد.
این کمپین ظاهرا نتیجه داده و به دنبال آن ۵ نفر از نمایندگان مجلس کویت پیش‌نویس قانونی را ارائه کرده‌اند که مجازات‌های تازه‌ای برای تعرض جنسی در نظر گرفته است.
به گزارش وب‌سایت روزنامه القبس کویت در روز ۱۱ فوریه، طبق این قانون مجازات تعرض جنسی حداکثر یک سال حبس یا جریمه نقدی تا سقف ۳ هزار دینار کویتی (۹۹۱۹ دلار) یا هر دوی این موارد خواهد بود.
زنان اردن هم به همین شکل از شبکه‌های اجتماعی برای بیان تجارب خود از خشونت جنسی استفاده کرده‌اند. به گزارش خبرگزاری اردن، این روند زمانی شدت گرفت که خبر تعرض یک مرد به یک وکیل زن در اتوبوسی در منطقه صویلح واقع در امان، پایتخت این کشور منتشر شد.

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
مارس 14, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد
افشای داعش ایرانی از نشریه مجاهد شماره 3 ، مقاله مسعودرجوی در مورد دادگاههای انقلاب اسلام

مسعودرجوی: دادگاههای انقلاب اسلامیست و عملکردشان انقلابی است. صرف محرزشدن هویت آنان ( مجرمی)برای به جوخه آتش سپردن کفایت میکند. قضات دادگاههای انقلاب نیاز ندارد حقوق بداند، . اعضای یک جریان را حتی اگر جرمی مرتکب نشده باشد باید بخاطر جریان محاکم و مجازات کرد. باید جریانهای انحرافی را طوری نابود کرد که بلحاظ اجتماعی، سیاسی وایدئولژیک نابود شوند. دادگاه انقلاب میتواند کسی که جرمی متناسب با اعدام انجام نداده را به اعدام محکوم کند. همانگونه که پیامبر 700یهودی را در یک روز کشت هرچند بسیاری از آنها هیج جرمی مرتکب نشده بودند. نشریه مجاهد ش3 مقاله مسعودرجوی
https://youtu.be/kG0t1aQg8Mw

دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او
مارس 15, 2021
دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او
داود باقروند ارشد
تهدید به کشتار جداشدگان در داخل کشور بدست کانون شورشی مجازی،توسط گورنشین و رهبر کبیر همه خائین به مردم ایران و درخواست تشکیل یک دادگاه بین المللی برای حکمیت توسط یک تشکل تروریستی و جنایتکار که خود هیچ قانونی جز قتل و کشتارو ترور نمیشناسد به چه معنی است. گروه تروریستی که سال گذشته قرار بود رژیم را مسلحانه سرنگون کند امسال بدنبال حکمیت است؟؟؟؟
گور نشین كبير يا به زبان بهتر رهبر كبير كثيف كذاب گور نشين منظومه باغ وحشي فرقه رجوي كه ٤٠ سال است دم از مبارزه مسلحانه و سرنگوني رژيم از طريق قهرأميز ميزند به یکباره خواهان دادگاهی بین المللی برای حکمیت بین خودش و رژیم حاکم بر ایران شده است و وقیحانه در انتهای پيام خود اين گونه با ولع هرچه تمام تر شكر خورد كه:
“اسلحه خلق ما به سينه خائنان هميشه غرنده باد” ‼!
خائن کبیر و رهبر کبیر همه خائنان کیست؟
در اين ميان اين گور نشين كبير خود را به …..زند كه بزرگترين خائن به خلق و كسي كه با افتخار هنگام مزدوري براي صدام فرزندان خلق ايران را در مرزها ميكشت، باقي را نيز اسير ميكرد شخص مسعودرجوی و قوادش مریمرجوی رهبر كبير همه خائنين به خلق ميباشند. و اسلحه دادگاه خلق و جدا شدگان بر سينه آنهاست كه توفندتر خواهد بود.
خائن كبيري كه دست در دست صدام و در مزدوري او كه فرزندان “خلق قهرمان ايران” را با بمب هاي شيميايي قتلعام ميكرد، صدام را مجيز ميگفت و التماس ميكرد كه صاحب خانه اش صدام را براي دقايقي زيارت كند و به پابوسش برود.

خائن كبيري كه حتي به فرزندان مجاهدي كه در تشکیلاتش خائنانه اش سلاح بردست و جان بركف درخدمت خیانتهای او بودند نيز رحم نكرد. أنها را زندان, شكنجه نمود و به قتل رساند. هرچه باقي ماند را نيز ضمن به غل و زنجير كشيدن فكري و فيزيكي به مزدوراني تبديل كرد كه بدستور صىدام بر سر و فرق خلقشان در شهرها خمپاره باراندند و كشتند. خیانت را به أنجا رساندند كه حتي براي صدام در داخل میهن، عراقيان مخالف اين ديكتاتور خون آشام را برايش در كرمانشاه دزفول ترور نمودند.
در عراق نيز با كشتار كردها جان و حكومت صدام را نجات دادند و دستشان تا مرفق به خون ايراني و كردها وعراقيان آلوده است.
رهبر كبير خائني كه خود را به عربستان و اسراييل نيز پيش فروش كرده است تا شاید مجوز خود فروشي اش را به أمريكاي سابقا امپرياليست واخيرا حامي مستضعفان و خلق قهرمان ايران!! بگیرد.
رهبر كثيف كذاب كافر رجيم خبيث حقير ابليس صفت همه غورباغه هاي باغ وحش فرقه رجوي كه سابقا در تيتر همه صفحات لجن نامه اش مينوشت:
“توفنده تر باد سلاح خلق بر سينه امپرياليسم”
و آنها را در شهرهاي كشور ترور ميكرد و عليه أنها سرود ميخواند و ترانه ميسرايد كه
“مجاهد پر كينه سركوچه كمينه آمريكايي بيرون شو خونت روي زمينه ”
امروز به يمن خيانت هايش به مردم ايران دچار چنان دريوزگي و رذالت و خیانتیست كه همه آن شكر خوردنهاي دروغين را آشكارا بسويي نهاده و خود را در تائيد 158 تن از عوامل همان امپرياليستهايي كه زماني گلوله هايش را نصار سينه هاي أنها ميكرد مييابد و بدان افتخار میکند و از آنها مشروعیت التماس میکند.
و طبق آموزه های شخص خائن بزرگ و تاریخساز مسعودرجوی: نشریه مجاهد ش 4 ص 2 که تدریس!!! میکرد:
“از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیمها بایستی در اردوی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (به سرکردگی آمریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!!مسعودرجوی نشریه مجاهد شم 4
آقای رجوی طبق آموزشهای خودش در فوق الان شما جزء اقمار امپریالیسم و در موضع ضدیت با خلقها قرار دارد؟ از همین موضع است که سال 2020 را از جانب امپریالیسم سال سرنگونی رژیم اعلام کرده اید؟
خوكچه كثيفي كه جداشدكان داخل كشور را همانكونه كه در درون تشكيلات زندان و شكنجه میکرد و به قتل میرساند، سركوب و تهديد ميكرد اینبار به قتل توسط كانون هاي كاغذي شورشي مجازی حواله ميدهد و براي لاپوشانی قهقهه و خنده حضار و خلقي كه در انتطار محاكمه و مجازاتش است در انتهاي ياوه سرايي اش شعار “سلاح خلق ما برسينه خائنان توفنده تر” سرميدهد.
و اينگونه به شعور نداشته گوسفندان و بع بع کنندگان باغ وحش مرزعه حيوانات فرقه اش توهين كرده و فراموش ميكند كه رژيمي را كه 40 سال است به سرنكوني مسلحانه بدست
(ارتش أزاديبخش ملي مستقر در بيمارستانها و قبرستانهاي ألباني و حالا نمونه مجازي آن كانونهاي شورشي داخل كشور)
نويد ميداده و ميدهد، به يكباره به دادگاههاي بين المللي براي حکمیت بين خودش و رژيم فرا ميخواند!! و اينگونه بند را آب ميدهد كه سرنگوني و ارتش آزادی در كار نيست والا اين رهبر كبير كثيف رجيم هيچ دادگاهي و هيچ قانوني و محكمه اي را جز خودش قبول ندارد.

نگارنده در مقاله(اینجا) نوشتم كه حال و روز اين بيمار رواني، و روانش پریش تشنه قدرت را بايد بعد از انتخاب بايدن و سرنگوني ترامپ مشاهده كرد و ديد بويژه که در انتهاي سال ٢٠٢٠ كه همچون يك ديوانه اي كه مستمرا هر روز و هر هفته و هر ماه هر سال را سال سرنگوني ميشمرده است به پايان رسيد و براي صد هزارمين بار جفنگيات و هذيانات روانپريشانه اش مبنی بر سرنگونی پوچ از آب در أمد بايد حال و روز او را ديد.
اين واقعيات چنان بر فرق او كوبيده است چنان ادبش کرده که مجبورش کرده دست ازجفنگیات تبلیغی برای بازاریابی عرضه خودش و مریم به نئوکانهای و متحدینش در منطقه بردارد. چرا كه اگر در عوالم دیوانگي گذشته باقي مانده بود بايد به جاي
حواله دادن رژيم به دادكاه بين المللي” ميگفت و مینوشت:
“اي رژيم باش تا با سلاح ارتش أزاديبخش بيائيم سراغت”
اي خائن کثیف كبير گور نشینِ هرزه، شايد بتواني گند به مغزهاي شورايي و تشكيلاتي های مغز شویی شده را اينگونه فريب بدهي ولي مردم آزاده را خير.
در خواست دادگاه بين المللي ات آن سوي سكه “حقير و پست خواندنت” در نزد رژيم درسالهای پیش بود كه شيپور احتضارت بود .
و اين در خواست دادگاه بين المللي آشكارا براي داوري بین مدعي مبارزه و سرنكوني مسلحانه و دشمنش، ميخي بر تابوتت و ادعای حاکم بودن اسلحه بین تو و رژیم.
این میخ بر تابوتت مباركت باشد . ولی منتظر محاكمه بدست خلق ایران باش.
بله كسي كه مدعي سرنگوني مسلحانه است کسیکه سال۲۰۲۰را سال سرنگونی خوانده غلط ميكند در خواست دادگاه بكند كه بين آنچه او دشمنش ميخواند قضاوت كنند. دادگاه ابزار تروريسم نيست ابزار مسالمت و گفتگو و تمدن است. ابزار مبارزه انساني و مسالمت آميز است در دنياي وحشي و ترريستي تو كه هزاران بار گفته و ما را براي آن هزاران بار به صليب كشيدي که :
“تنها مرجع قضاوت بين ما رژیم سلاح است و بس”
كه تو سالهاست آنرا به نئوكانها براي ابراز نوكريت فروخته و تقديم كرده اي و اين اولين بار است كه بعد از نا اميدي از نئوكانها و سقوط ترامپ مجبور شدي بالا بياوري كه غلط كرده اي طي اين ٤٠ سال دست به ترور زده اي و حالا خواستار حكمیت توسط مدنيت شده اي.
اين همان آخرين ميخ بر تابوتت است منتطر حضورت در سفارتهای رژیم و التماس و درخواستت برای بخشش و غلط کردنت هستم, مگر شانس بیاوری و مرگت ترا نجات دهد. چون همانگونه كه رزيم به نامه ات جوابي نداد به اين التماس و درخواستت هم جوابی نخواهد داد

داود باقروند ارشد
اسفند 1399

دادگاههای انقلاب اسلام دمکراتیک در ایران آینده که اینبار انقلابی هم خواهد بود به تشریح مسعودرجوی- آگاهی هدیه نوروزی سایت نه به تروریسم و فرقه ها به مردم ایران
مارس 19, 2021
داود باقروند ارشد:
آگاهی نابود کننده جهل و خرافه و تاریک اندیشی و مانع فریب و نیرنگ و به مسلخ رفتن مردم جهان بوده و هست.انقلاب کبیر فرانسه نیز خالقینش خرد گرایانی چون، فیلسوفان قرن هجدهم فرانسه و آلمان … بعضا به قیمت جانشان جنبش روشنگری اروپا را معماری و به نتیجه رساندند و آین آگاهی در میان مردم منجر به بزرگترین تحول تاریخ بشر مدرن در خروج از جهل و تاریکی و قدم گذاشتن به دنیای نور و روشنایی و احترام به حقوق انسان گردید. فیلسوفانی چون ولتر، ژاک ژآن روسو، دیدرو لاک، کندیاک، مونتسکیو، هردر، لیسینگ،فردریک کبیرامپراطور پروس، موزس مندلسزون و بسیاری دیگر بخاطر آفریدن عصر روشنگری در اروپا، جهان را وامدار خود کردند.
این مطلب در درس گرفتن از این بزرگان تاریخ صرفا دادن آگاهی است اما قضاوت با خوانندگان است. اطمینان داریم که خوانندگان قضاوت درستی خواهند داشت.
با تبریک مجدد به مناسبت فرارسیدن عید نوروز باستانی و با بهترین آرزوها برای همه ایرانیان در هرکجای جهان که هستند. مطلب انتخاب شده عین نوشته و عقاید مسعودرجوی است که در نشریه مجاهد درج شده است. عین نشریه در انتهای این مطلب بصورت پی دی اف آمده است.
داود باقروند ارشد
در آستانه عید نوروز 1400 شمسی
آقای مسعودرجوی به همراه فقط بخشی از القابش:
• جانشین خدا بر روی زمین
• رهبر عقیدتی همه مسلمانان جهان
• رهبر کبیر انقلاب نوین خلق ایران،
• فرمانده کل ارتش آزادیخبش نوین مردم ایران،
• مسئول شورای ملی مقاومت ایران،
• مخترع، بنیانگذار و معمار جامعه بی طبقه توحیدی،
• فرمانده کل کشتار ایرانیان در مرزها برای صدام عزیز
• فراری گور نشین طی نزدیک به 17 سال
• فرمانده مجاهدین مستقر در قبرستانهای آلبانی
• فرمانده مجاهدین مستقر در بیمارستانهای آلبانی
• معمار و تربیت کننده و صادر کننده هزاران مجاهد بعد از 30سال مبارزه به ایران
• فرمانده کل کشتار تحت عنوان فروغ جاویدان
• فرمانده کل نجات دهنده صدام حسین با کشتار کردها
• فرمانده کل عملیاتِ زندان و شکنجه کردن 1725مجاهد طی دو نوبت در قرارگاههای ارتش آزادیبخش
• فرمانده کل و تنها فرمانده صحنه های رقض رهایی در شبهای لاس وگاس ببخشید در شبهای قرارگاه اشرف
(با معذرت ازرهبر کبیر از اینکه بقیه القاب ایشان بدلیل طولانی شدن مقاله قادر به ثبت در یک مطلب نمیباشد، چرا که کتابی مستقل نیاز دارد تا حق مطلب ادا شود.)
این بزرگوار تاریخساز و تاریخ سوز طی مقاله ای ضمن برشمردن انتقادات بسیارِ دادگاههای انقلاب اسلامی رژیم حاکم بر ایران که همه ایرانیان باید به این ایراداتی که ایشان وارد کرده اند مشرف باشند(هرچند با رعایت انصاف برشمردن کمبودهای آن همه جنبه های مثبت!! دادگاههای انقلاب اسلامی رژیم را که حجت الاسلام والمسلمین خلخالی اداره میکرد نیز نادیده نگرفته اند) به تشریح دادگاههای انقلاب اسلامی دمکراتیک ولی انقلابی از نظر و دیدگاه خودش در ایران آینده پرداخته اند. که نباید از فیض آن هیچ ایرانی محروم شود مگر اینکه تنش بخوارد و بخواهد آگاهانه خودش و آینده کشورش دچار چنین دادگاههای منصف منطبق با تمامی قوانین جزا و قضاوت و دادرسی قانونی و شرعی اما و هرچند انقلابی و البته همواره دمکراتیک بشود.

این مطلب با اجازه رهبر همه کبیرهای جهان طی گفتاری توسط یکی از اخراجی های فرقه رجوی و از مزدوران و تیرخلاص زنان بعلاوه هزاران فحش و لجن پراکنی بر این فرد یعنی آقای داود باقروند ارشد خوانده و تشریح شده است که در لینک زیر میتواندی مشاهده کنید.
https://youtu.be/kG0t1aQg8Mw

Edit

افشاگری محمد رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان
مارس 20, 2021

از قرار اطلاع مسعودرجوی طی یک توطئه فرزندش محمد رجوی را به استخدام یک شرکت در سوئد درآورده بعد از مدتی که از این جریان گذشته مسعودرجوی از طریق شرکتش که در ظاهر خارجی است به محمد فشار آورده اند که یا علیه جداشدگان اطلاعیه بده و محکوم کن و اتهام مزدوری بزن والا اخراج شده و اطلاعاتی به سیستم پناهندگی کشور خواهیم داد که پناهندگیت نیز لغو شود.
چند ماه قبل در سپتامبر 2020 که محمدرجوی انتقاداتی را به پدرش مطرح و نوشته بود دشمن اصلی رژیم است. این قلم با شناخت خود محمد از کودکی که مسئولیت خارج کردنش از ایران و مراقبت از او درعراق با نگارنده بوده و شناخت پدر تبهکارش نوشتم (اینجا) که متاسفانه اشتباه میکند، دشمن اصلی او پدرش است تا رژیم. امروزه برای صدمین بار این تجربه نباید تجربه شود که جهان به یکی از خطرناکترین فرقه های جهان مواجهه است و در راس آن مسعودرجوی.
داود باقروند ارشد
متن نامه افشاگری محمد رجوی
اتهام بدون سند به کسی وارد کردن در حداقل های یک جامعه دمکراتیک و آزاد ممنوع می باشد و حتي بعنوان افتراء قابل پیگیری قضایی است. اما قبل از آن، اگر کسی یا سازمانی دارای حداقل پرنسیب های انسانی باشد، نباید چنین کاری را انجام دهد. یادمان نرود که هدف وسیله را توجیه نمیکند.
من بنا به پرنسیب های شخصی خودم هرگز نمی توانم ( بدون اسناد محكمه پسند ) به کسی تهمت مزدوری رژیم جمهوری اسلامی را بزنم.
اما کسانی هستند که به هر شکل ممکن میخواهند همه را وادار به اینکار کنند. از شما دوستان می پرسم، آیا تحت فشار گذاشتن یک فرد برای اینکه او بیانیه ای را بر ضد منتقدین یک جریان سیاسی امضا کند، کار درستی است؟
آیا شما به این شیوه کار مشروعیت می دهید؟ وقتی این فشار را وارد محیط خانوادگی و کاری شما بکنند، چه عکس العملی نشان خواهید داد؟
مثلا کارفرمای خارجی تان[شرکتی که مسعودرجوی سهامدار اصلی آن است]، بنا به دستورات يك سازمان سياسي[فرقه رجوی]، از شما بخواهد علیه فلان شخص نامه بنویسید و او را متهم به مزدوری کنید.
و اگر با چنین روشی مخالفت کردید شما را تهدید به قطع حقوق و اخراج کند!
مثلا وقتی شما در فیسبوک پُستی می گذارید و نظرات خود را می نویسید، کارفرما بیاید شما را متهم به ” زمینه سازی اقدامات تروریستی” کند.
و هنگامی که سندیکا به این وضعیت اعتراض کرده و شما تا پای شکایت پیش میروید، کارفرما در کمال وقاحت و دریدگی تهدید کند:

” اگر به دادگاه بروی من پرونده ای از تو رو خواهم کرد تا پناهندگی و حق اقامتت باطل شود.”

براستی بنظر شما، چطور ممکن است یک کارفرمای خارجی به آلت دست یک سازمان سیاسی ایرانی تبدیل شده و خطوط آنها را برای تحت فشار قرار دادن یک عضو سابقشان بکار ببرد؟ کارفرمایی که به صراحت میگوید:

” وفاداری به این جریان سیاسی شرط این قرارداد کاری است!!!.”

دوستان، هموطنان، از شما می پرسم : اگر شما در اين وضعيت بوديد و به وجدان خود مراجعه ميكرديد، چكار بايد كرد ؟ آیا در برابر چنین تهدیدات و فشارهایی کوتاه آمدن و امضا کردن بیانیه های ننگین و نادرست، انسانیت هر کس را زیر علامت سئوال نمی برد؟ آیا نباید با تمام وجود و به هر بهایی روی اصول و پرنسیب هایمان ایستادگی کنیم؟ و در این راستا مسلما تمامی فشارها را به جان بخریم. برای من این معنی وجدان و انسانیت است.
البته هر كس خودش قاضي شود و نظرش را بيان كند.
محمد رجوی
متن های داخل کروشه[ ] از ماست

مسعودرجوی و فرقه اش بدلیل توطئه علیه مصطفی رجوی فرزندش به دادگاه کشانده میشود وانعکاس آن در درون فرقه
مارس 22, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد

مصطفی رجوی به رسالت تاریخی خود که مبتنی بر استوار ماندن بر خرد و اندیشه و حقوق بشر و دوری از تبهکاری است اقدام کرد و همین باعث شد که رجوی که نقطه مقابل اوست دست به توطئه برای نابودی محمد بزند که محمد در ادامه نبرد بین تاریکی و روشنایی پدر تبهکار تاریک اندیش خود را به دادگاه کشانده است که هدیه نوروزی برای همه ایرانیان است.
در مطلبی در سپتامبر 2020 نیز تحت عنوان ” سخنی با مصطفی رجوی ” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر

  1. در آنچه مصطفی رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.
    پیش بینی اقدمامت رجوی علیه مصطفی رجوی فرزندش در مقاله جولای 2018
  2. تهدید او
  3. قطع عایدی.
  4. بکارگیری اهرم خانوادگی مانند عموهای او (صالح رجوی، احمد رجوی و هوشنگ رجوی) جهت فشار بر او.
  5. ورود مستقیم مریم رجوی جهت فشار بر او.
  6. جعل نامه بنام اشرف ربیعی مادرش برای ممانعت از اقدامات آزادیخواهانه او.
  7. بکارگیری دوستان و نزدیکانی که در حقیقت نفوذی رجوی در اطراف او هستند که بطور غیر مستقیم بر فعالیتهای او مانع ایجاد کنند.
  8. وادار کردن او به موضع گیری علیه دیگر جدا شدگان
  9. ساختن و پرداختن اخبار کاذب از درون رژیم جهت تلاش برای ترساندن او از اقدامات تروریستی علیه او.
  10. قتل او با سناریو اقدام تروریستی علیه او بویژه با سناریوهای اخیری که در اروپا درحال حاضر در جریان است

درمطالبی که قبلا در مورد مصطفی رجوی نوشته بودم اشاره کردم که برخلاف آنچه محمد فکر میکند که دشمن اصلی او رژیم است، دشمن اصلی او پدرش است که تجربه خواهد کرد. بعد ها اقداماتی که پدرش علیه او انجام خواهد داد را نیز نوشته بودم در محور هفتم از نه محور مجبور کردن او به اطلاعیه دادن علیه جداشدگان دیگر است. در محور نهم هم احتمال ترور او توسط پدرش بوده است.
انعکاس شکست توطئه رجوی علیه فرزندش مصطفی رجوی در درون تشکیلات
خبر موثق از درون فرقه رجوی حاکی است که بعد از جدا شدن محمدرجوی می خواستند وانمود کنند که او برای مأموریت به خارجه رفته ولی وقتی دیدند همه جدا شدن او را فهمیده اند به ناچار نشستی گذاشتند که خود مسعود رجوی با صدای خودش جداشدن و شوریدن محمدرجوی علیه خودش ضربه کمرشکن ایدئولژیک را کاهش دهد و ناچارا در مورد اصل نبودن خون و خانواده و مثال آوردن از پسر نوح که علیه پدرش شوریده بود صحبت میکند تا ضمن قرار دادن دجالانه خودش بجای حضرت نوح و اینکه حتی حضرت نوح هم نتوانست پسرش را متقاعد به پیروی از خودش بکند اثرات ضربه را کاهش دهد.
بعد هم همه را وادار کردند که درمورد این ضربه خرد کننده به تشکیلات تبهکارش گزارش تناقضات خودشان را بنویسند و موضعگیری کنند و هر کس را که موضع نداشت با چشم بریده به او نگاه می کردند. در نشستهای تحت نام “پروژه خوانی” که همه مجبورند در آن گزارش تناقضات خودشان را که نوشته اند بخوانند افراد چاپلوس و رجوی اللهی گریه می کردند و می گفتند وقتی شنیدم مصطفی بیرون رفته گفتم برادر چقدر مظلوم است و چه رنجهایی را باید بکشد که علاوه بر درد و رنج خونها و شهدا و ضربات رژیم حتی از فرزند خودش هم باید ضربه بخورد و درد و رنج بکشد و این افراد موقع صحبتهای مسعود رجوی خودش نیز دجالانه گریه می کرده
.

داود باقروند ارشد
دوم فروردین1400
مطالب مرتبط با مصطفی رجوی و مطالب و پیشبینی های انجام شده در مورد اقدامات رجوی علیه محمد رجوی
• افشاگری مصطفی رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان
• هنوز جوهر نوشته و تاکیدم بر شروع دشمنی و کینه ورزی مسعود رجوی با محمد رجوی خشک نشده بود که
• هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی
• محمد رجوی: و یک نکته اساسی که باید همه بدان توجه کنیم
• انزجارنامه ایرج مصداقی از سازمان مجاهدین خیانت یا … و سخنی بامحمدرجوی فرزند اشرف ربیعی (رجوی)

گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل

گفتگوی مسعودرجوی و رضا پهلوی و بگور سپرده شدن سلطنت حتی در لس آنجلس
مارس 27, 2021
داود باقروند ارشد
اخیرا هیاهویی براه افتاده است که رضا پهلوی در یک فایل صوتی!بعد از 115سال (امضای مشروطیت) مدعی شده است که سلطنت را شخصا! رد میکند و آنرا یک سیستم استبدادی و آقا بالاسری قلمداد کرده است. و اعتقادش به جمهوری را بیان نموده است. به قطع و یقین این سخنان جدای از اهداف آشکار و پنهان گوینده، را باید به فال نیک گرفت. چرا که از زبان کسی بیان شده است که ارتجاع و استبداد سلطنتی را نمایندگی میکرد و حتی در نوجوانی به خواست یا اجبارمادرش و اطرافیان بر جانشینی و ادامه دهنده سلطنت قسم نیز یاد کرده بود.
این موضعگیری بوضوح نشان داد انقلاب 22 بهمن 1357 که بعد از 2500سال به حکومت پوسیده و استبداد مندرس سلطنت علیرغم خواست استعمار برای ادامه آن بعد از انقلاب مشروطه با سرکار آوردن رضاخان و خواست آمریکا برای ادامه آن با سر کار آوردن محمدرضا شاه پایان داد انقلابی به حق و در راستای خروج مردم ایران از تنگنای کور استبداد سلطنتی و جهش بسمت سیستمهای عادلانه تر حکومتی مانند جمهوری بوده است که امروزه حتی رضا پهلوی نامی بعنوان متولی این ارتجاع سیاه 2500 ساله و عامل عقب ماندگی ایران و ایرانی به صراحت به آن اعتراف و آنرا حتی درمیان بازماندگان جامعه سلطنت طلبهای (لس آنجلس و غرب) به زباله دان ریخت و آخرین میخ را بر تابوت جسد پوسیده این سیستم در میان خارج کشوریها زد. قطعا باید به فال نیک گرفته شود.
شاخص اینکه این جریان سلطنت تا چه اندازه پوسیده بوده و هست که حتی رضا پهلوی نیز بدان اذان میکند، و اینکه جریانی بود که در واقع زمان مظفرالدین شاه مرده بود و جنازه آنرا استعمار روس و انگلیس و بعد آمریکا در ترکیب با ضعف تاریخی مردم ایران و فساد و وطن فروشی الیت و حکومتیان بر مردم ما تحمیل کرده بودند، را میتوان در ناتوانی و ضعف مطلق این جریان سطلنت طلب دید که طی چهل و دو سال گذشته علیرغم توان بالای مالی غیر قابل مقایسه با دیگر جریانات با وجود توان بالای کشور داری و کار سیاسی با سابقه کشورداری و حضور نظامیان با سابقه و… نتوانستند و نمیتوانند کوچکترین حرکت سیاسی براه بیندازند. با وجود فجایع جاری کشور نتوانستند و نمیتوانند خود را احیا کنند.
از این روست که تهدید کنونی آینده ایران فرقه رجوی است که باید مد نظر قرار گیرد بویژه که توسط مراکز استعماری ننوکانها و ارتجاع سیاه منطقه مانند عربستان و دولتهای متخاصم ایران مورد حمایت کامل مالی و … قرار دارد.
این مطلب بطور گفتگوی سرکرده تبهکار فرقه رجوی با رضا پهلوی در سپتامبر سال گذشته منتشر شده بود که دوباره به مناسبت خاکسپاری سلطنت در لس آنجلس و اروپا باز نشر میشود.
ادعای 55ساله تاسیس و رابطه جن و بسم اللهی مسعودرجوی با اتحاد
سپتامبر 13, 2020
بقلم داود باقروند ارشد

در سالگرد پنجاه و پنجمین سال تاسیس تشکل مجاهدین پیام مسئول اول آن یعنی خود مسعودرجوی تکرار وارونه نمایی های چهل سال قبل بود. تنها نکته جدیدی که داشت پسرش محمد رجوی را که به او انتقاد کرده است را ترور سیاسی کرد. شگفت آور اینکه مسعود رجوی هیچ اشاره ای به ویرانه آپوزیسیون که در پراکندگی مطلق به خاک سیاه نشسته نکرد و هیچ حرفی از اتحاد نیروها حتی اتحاد مردم نزد. چــــرا؟؟
اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند و بدامش افتادند، امروزه بعد از چند دهه و انتشار هزاران گزارش اعضای جدا شده سازمان و سازمانهای مستقل بین المللی و در نتیجه افتادن پرده ها، این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که حتی خمینی که یک صدم این ادعاها را نداشت.
بدنبال تحرکات اعتراضی جامعه ایرانی از 1388و بطور خاص در سالهای 1396 به بعد سرمایه گذاری آمریکا-اسرائیل-عربستان روی تولید آلترناتیوهای پوشالی در خارج کشوربودیم.
تولید آلترناتیوهای جدید، و راه اندازی شبکه خبری ایران اینترناشنال، آنهم بعد ازاینکه عربستان در سندی که توسط ویکیلیکس افشاء شد و در آن سیستم اطلاعاتیش “تشکیلات فرقه رجوی را فاقد هرگونه مشروعیت در میان مردم و بی اثر در مناسبات سیاسی ایران که رژیم نیز در آن بسیار نفوذ کرده است”، ارزیابی کرده بود، نشانه بارزی از نا امیدی عربستان از فرقه رجوی بعد از سالیان تامین مالی و … آن بوده است.
اما اینهمه باعث نشد که مهران براتی عضوی از این آلترناتیوها!!! اعلام نکند که باید با مجاهدین وارد مذاکره شده و آنها را دعوت به شرکت در “مدیریت دوران گذار” کرد! و یا یک دکتر سکولار از “داشتن سلاح!! و ارتش!!” توسط مجاهدین نام نبرده و خواهان وارد شدن به دیالوگ وحدت گرایانه با آنها نشود. اینگونه اظهارات تنها بیانگر این است که در دنیای مبارزه سیاسی کودکانی بیش نیستند. و هیچ درکی از تعادل قوا و مناسبات قدرت در صحنه واقعی سیاسی بویژه شناخت از نیروهای موجود ایرانی در خارجه، کم و کیف حقیقی آنها، میزان اثرگذاریشان در داخل کشور…ندارند.
یکی از شاخصه های این کودکی عدم توجه و شناختِ “امر بسیار آشکار عدم ورود فرقه رجوی به هرگونه گفتگو و تعامل با دیگران” طی چهل سال گذشته است. و آنرا صرفا به خیره سری و قدرت پرستی مسعود رجوی ترجمه میکنند. هرچند رجوی وانمود میکند که اینکار(اتحاد) را با تاسیس شورای ملی مقاومت یکبار برای همیشه انجام داده و تمامی گروههای ایرانی که مردم ایران را نمایندگی میکنند را درآن جمع کرده است. ادعایی که حتی صاحب منصبان عربستانی فرقه رجوی با ریختن آب پاکی روی دست او، رجوی را به سخره گرفتند.

واقعیت امتنان رجوی از وارد شدن در هرگونه تعامل با دیگران این است که مسعود رجوی تقریبا از پایان سال 1361، قبل از همه و بیش از همه میداند که هیچ چشم اندازی از سرنگونی با اتکاء به مردم ایران نه برای خودش و نه برای دیگران وجود ندارد. چرخش بسمت به اصطلاح ارتش آزادیبخش و توهم تسخیر ایران!!!!! از بیرون آنهم بکمک ارتش یک کشور خارجی (عراق) و کمکهای مالی و لجستیگی (عربستان) و و یاری اطلاعاتی و ماهواره ای (غرب) که اوج آن در عملیات فروغ بود. ارتشی که توسط آمریکا خلع سلاح شده. هرچند بعد از گذشت سه دهه، ما بقی فرماندهان آن ارتش پیرشده و مردند و یا در حال مرگ هستند، رزمندگانش فرار کردند، وتنها اثر باقی مانده از آن اسکلتِ (ارتش آزادیبخش)، تابلو آن است که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شد تا در آنجا زنگ زده و بپوسد. خود رجوی گفته بود.
با ارتش آزادیبخش “یا ما کمر رژیم را میشکنیم یا او کمر ما را میشکند”اظهار نظر مسعودرجوی
که شق دوم محقق شد. هیچ کس در جهان به عمق این حقایق که تنها به نوک کوه یخی آن در فوق اشاره شد به اندازه رجوی اشراف ندارد. بویژه همین کمرشکن شدن نظامی، در ابعاد تشکیلاتی، صد بار شدیدتر رخ داده و مستمر ادامه دارد.
از همین روست که، رجوی تا زمانیکه یکطرفه و در ارتباط مستقیمِ پاسخگو با دیگران قرار نداشته و با دیگر نیروها در تعامل زنده و فعال قرار ندارد (همچون چهل سال گذشته). بسادگی میتواند و توانسته برای خودش آلاف و اولوف بسیار مبارزاتی ساخته و بر شمرد و از طرفی نیز برای دیگران انبوهی ایراد و مارکهای مختلف خیانت، مزدور، وابسته، سازشکار، بورژوازی، مفت خور و فاقد هیچ نیرو، فاقد توان، و بسیاری کمبودهای دیگر را ردیف کرده و بکند. شاخص این رویکرد رجوی نیز در همان شعار “ایران رجوی رجوی ایران” تبلور مییابد که هرچند بعد از چند دهه شکست های روزانه و سریالی از فرط رسوایی ای که این شعار برایش ببار آورده دیگر علنا آنرا بیان نمیکنند ولی در عمل با شدت هرچه بیشتری آن محتوا را پی میگیرد.
با این اوصاف و فرجام ننگین رجوی و ذلت تمام عیار سیاسی، نظامی و تشکیلاتی و البته فکری-ایدئولژیک این سوال بیشتر برجسته میشود که، پس چرا هرچه میگذرد از اتحاد با دیگران فاصله بیشتری میگیرد؟
آنچه رجوی خوب میداند و دیگران اساسا یا نمیدانند و یا به رویشان نمی آورند:
پاسخ به سوال در پاراگراف فوق بنوعی داده شد. اگر قبول کنیم که رجوی بیش از بقیه به امر مبارزه عملی با رژیم و توان آن و توان آپوزیسیون اشرف دارد، بخوبی میداند که خودش با آنهمه دب دبه و کب کبه و میلیاردها دلار کمک عراق و عربستان و… نتوانسته کاری از پیش ببرد، بلکه بطور کامل درداخل جارو شده که هیچ تازه به گفته عربستان،” رژیم تا فیها خالدونش نیز نفوذ کرده است”، پس دیگرانی همچون رضا پهلوی و شریعتمداریها و … در کجای مختصات اثرگذاری سیاسی در معادلات داخل کشور قرار دارند! در یک کلام از نظر رجوی و با اشرافی که او دارد، جمع شدن با دیگران هیچ چیزی را تغییر نمیدهد، یعنی عملا جمع دو صفر که برابر صفراست (صفر+ صفر= صفر) خواهد بود و نه بیشتر.
نتیجه گیری عملی و واقعی و منطقی و خرد ورزانه!! رجوی از معادله (صفر+صفر= صفر) او را به استراتژی بند و بست با قدرتهای بزرگ (خود و وطن فروشی آشکار) رهنمون شد که همگی طی دهه های گذشته شاهد بودیم. یعنی تلاش برای تشویق قدرتهای بزرگ به حمله نظامی و تسخیر کشور بدست آنها و استفاده از تشکل رجوی بعنوان عامل آنها در قدرت.
فراموش نکرده ایم که مسعود رجوی دجالگرانه با طارق عزیز از جانب به اصطلاح مردم ایران قرارداد ترک مخاصمه و صلح امضاء کرد. در صورتیکه بعد از قبول آتش بس توسط رژیم، تنها یک نیرو در جهان خواستار ادامه جنگ بود آنهم مسعود رجوی بود. که هم به صدام فشار میآورد که جنگ را شروع کند و هم به آمریکا بعد از سرنگون شدن صدام و استقرار آمریکا در عراق، فشار میآورد که باید به ایران حمله کند. حالا نیز که در 5000کیلومتری (آلبانی) گرفتار شده، تمامی لابیهایش را بکارمیگیرد که آمریکا و یا اسرائیل به ایران حمله کنند.
و در همین راستای بهره برداری از حمله خارجی به کشور، شاهدیم که چگونه تلاش میکند چنان چهره خود رابزک (طرح ده ماده ای مریم رجوی) کند و پنبه زیر کرستش و… بگذارد که شاید مورد پسند نئوکانها قرار بگیرد تا تشویق به صیغه کردن رجویها شوند و بعد از نابودی کشور او را بقدرت برسانند. بنابراین بسیار واضح است و غیر خردورزانه خواهد بود که در وحدت با دیگران گذشته از ایرادات خطرناک دیگری که برای رجوی دارد که بدانها اشاره خواهیم کرد برای خود و بدست خودش هو به خانه شوهر خارجی بیاورد.
چون وحدت سیاسی وقتی معنی دارد که مبارزه واقعی مبتنی بر رابطه با مردم داخل کشور صورت بگیرد. و نیروهای حاضر در این اتحاد هرکدام بخشی از نیروهای جامعه را نمایندگی کنند. که به گواهی تمامی هموطنان چهل سال است که ثابت شده هیچ ارتباط معنی دار سیاسی-تشکیلاتی-مبارزاتی بین داخل و خارج وجود ندارد. صفر+ صفر= صفر.
مشکلات اتحاد با امام زمان
توجه کنید که تا بحال هیچ اشاره ای به تمامیت خواهی رجوی نگرده ایم. و تنها بحث را برمبنای واقعیتهای میدانی تحلیل و معرفی کرده ایم. یعنی اگر رجوی تمامیت خواه هم نبود شرایط موجود تعادل قوای سیاسی همین را اقتضاء میکرد. چه برسد که رجویِ امام زمان که وحدت کردن برایش در دستگاه فکری او مانند این است که فرض کنیم پیغمبر اسلام برود و با یکی از قبایل عرب امر پیامبری اسلام را مشترکا برعهده بگیرند. از همینجا به نوع و محتوای بظاهر اتحاد سیاسی در درون شورای ملی مقاومت نیز میتوان پی برد که چگونه رجوی به به اصطلاح وحدت با آنها راضی شده.
اینها دلایل بنیادی دوری فرقه رجوی از هرگونه وحدت بود. حال اگر با اقماض بپذیریم که اگر شرایط واقعی غیر از این بود و رجوی کورسویی از پیشرفت در وحدت با دیگران میدید، آیا بدان تن میدهد؟ در اینصورت نیز وحدت با دیگران برای رجوی حکم عمل انتحاری دارد. و در بهترین شکل اگر او را لعن و نفرین نکرده و از دور خارج نکنند باید برود باگردن کج در انتهای صف بایستد. در ادامه تشریح خواهم کرد.
جلسه مشترک وحدت مسعود رجوی با رضا پهلوی و با دیگر نیروها

مسعود رجوی: رفقا، از آنجا که “من” در رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران در دو نظام مبارزه کرده ام و هزاران نفر شهید ساخته ام، افتخار برعهده گرفتن رهبری این اتحاد را به همه شما میدهم. از آن مهمتر افتخار ریاست جمهوری مریم رجوی مهر تابان و یکی از همسران عزیزم برای شما مبارک باشد.
متحدین در جلسه: جلسه بهم میریزد و رئیس جلسه همه را به آرامش دعوت میکند. و به رضا پهلوی اجازه صحبت میدهد: جناب رجوی لطفا پیاده شوید با هم برویم. اجازه بدهید شما را با واقعیت آنچه که شما بنام سابقه مبارزاتی برای خودت میشماری را از نقطه نظر مردم ایران همان خلق قهرمانی که شما نام آنها را در کنار خدا در شعار “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” استفاده میکردید بررسی کنیم.
حمایت مردم ایران در بدو سرنگونی پدرم به این دلیل بود که آن مرهوم تا شما خواستید دست به ترور بزنید همتان را دستگیر و تا پیروزی انقلاب زندان کرد، در نتیجه مردم ماهیت شما را در عمل تجربه نکردند و تنها شعارهای شما را شنیدند. از همین رو بعد از سرنگونی پدرم بر اساس شعارهای شما بسمت شما آمدند. اما همین مردم به محض اینکه دوباره در رژیم حاضر دست به زدید هیچ حمایتی از شما نکردند و رژیم توانست شما را جارو کند.
بعد از چهل سال با شناخت دقیق از شما علیرغم شرایط اسفبار امروز که قبول دارید آزادی و عدالت و دمکراسی و دزدی و سرکوب وگرانی … بسیار بیشتر است. وقتی مردم برای احقاق حقوقشان خود به خیابان میآیند و هیچ اسمی از شما نمیآورند یعنی مبارزه شما را با رژیم حاضر را نیز نفی کرده و میکنند و آنرا تائید نمیکنند. دچرا که شما را دشمن کشورشان در کنار صدام حسین میبینند.
از طرفی هم تعدادی که شعاری دادند و نامی از کسی بردند نام پدر بزرگ مرا بردند. و به روحش درود فرستادند. این شعار بوضوح به شما مدعی مبارزه با پهلوی میگوید جناب رجوی غلط کردی با پهلوی نیز مبارزه کردی، و آنرا را نیز رد میکنند. بنابراین آنچه مبارزه با دو نظام از آن یاد میکنید عملا از نظر همان خلق قهرمان ایرانتان سند جرم شما محسوب میشود. و در نیتجه آنچه شما “شهدایی که داده اید” میخوانید نیز کشتاری است که باید پاسخگوی آن باشید. کشته در راهی که مردم ایران آنرا جنایت میدانند و رد میکنند، شهید نیست.
مهمتر ازهمه شما با رژیمی ادعای مبارزه میکنید که چهل سال است طبق دستورات استراتژیک شما در حال مبارزه با امپریالیسم است. هرچند به خوبی شما اهداف استراتژیک جنگ با آمریکا!!! و سرنگونی امپریالیسم و اشغال آنرا را نتوانسته محقق کند ولی دنبال خطوط داهیانه شما حداقل اشغال سفارتهای خارجی که شما تشویق و ترویج میکردید را خوب گرفته است. پس دیگر شکایت شما از چیست؟ بعضی شعارهایتان را در پانوشت بخوانید آقای رجوی.
مسعود رجوی: ولی پدرت دیکتاتورخون آشامی بود که مبارزان را زندان شکنجه و اعدام کرد.
رضا پهلوی: درست، اما آقای رجوی پدر و پدر بزرگ من طی پنجاه سال حکومتشان چند نفر از مردم ایران را زندان و شکنجه و کشتند؟ شما یک قلم در فروغ مدعی شدید 50هزار نفر را کشته اید. کشته های در مرزهای کشور از جوانانی که در حال دفاع از ایران بودند، ترورهای درون شهرها و در درون تشکیلات خودتان را نیز به آن اضافه کنید. به اعتبار آماری که خودت منتشر کرده ای، آمار کشتار شما صدها برابر از جمع کشتار پدرو پدر بزرگ من بیشتر است.
مسعودرجوی: پدرت وابسته به آمریکا و انگلیس بود.
رضا پهلوی: درست است. ولی جناب رجوی الان که شما با پولهای کلانی که برای سیاستمداران جهت در آمیختن و آویختن و التماس به همان آمریکا و انگلیس و…که پدرم بدانها وابسته بود خرج میکنی تا اینکه شما را سرکار بگذارند گوی سبقت را از پدرو پدر بزرگ من ربوده ای. پدرم در بسیاری از زمینه ها با اسرائیل مخالف بود ولی شما تابع نعل به نعل سیاستهای اسرائیل را اجرا میکنی. اسرائیل افشای اطلاعات اتمی را به من داد من ازترس آبرو ریزی قبول نکردم تو اما با میل و رغبت و دل و جان و با افتخار اینکارخیانتبار را کردی.
آقای رجوی مگر شما نگفتی و ننوشتی که :
عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه- نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه
خوب خانم رجوی الان در حال بخاک مالیدن پشت امپریالیسم است یا دادن ماشاژ تایلندی به پشت امپریالیستهایی که به شوهایش دعوت میکند؟
مسعودرجوی: پدر تو مستبد بود و آزادی کش و دمکراسی را نابود کرد.
رضا پهلوی: این رسوایی پدرم چون عالم گیر شده نمیتوانم رد کنم. ولی پدرم حداقل در ظاهر هم شده میگفت من دارم مملکت را آباد میکنم همه سلاحهای تولیدی آمریکا را میخرم که ایران را قوی کنم. بعد معترضین و بویژه کسانیکه سلاح میکشیدند را نابود میکرد. ولی نمیرفت با عراق همدست شود که کشور خودش را نابود کند. نمیرفت به آمریکا بگوید بیا به ایران حمله کن. نمیرفت خونه مردم و زناشان را به عقد خودش در نمی آورد. مسائل خودش را توسط وزیر دربار اسدالله علم با وارد کردن زنان از پاریس حل میکرد. ولی هیچوقت نیامد بگه همه زنان ایران مال من هستند و باید از شوهرانشان متنفر باشند. و هر شب با زن یکی از خانواده های ایرانی بخوابه. نمیرفت مردم را بگیرد و بگوید پدر سوخته بگو ببینم دیشب خواب دیدی چه بوده. جوانانی که شب خواب دیده و غسل واجب میشدند را نمیگرفت بیاورد وسط میدان آزادی و بگوید همه صحنه (خواب پورنوی دیشب را تعریف کند) تا بقیه به او تف و لعنت کنند. و زنان را برای اینکه حتی در ذهنشان نیز به فرزندانشان فکر نکنند رحم زنان را از شکمشان در نمیآورد. تو طی چهل سال گذشته با کدام بهانه حتی اجازه نداده ای کسی در درون مناسباتت در حلقه کسانی که تحت نفوذ و قدرت تو بوده اند، حتی فکر و اندیشه کنند، چه برسد به اینکه به فکر انتقاد تو بیفتند. این استبداد است یا آنچه پدر و پدر بزرگ من انجام دادند؟
مسعودرجوی: ولی زندان اوین مال پدر تو بود محل شکنجه و اعدام.
رضا پهلوی: بله زندان اوین را پدرم ساخت و به بهره برداری رساند!! پدرم مدعی بود با افرادی که مسلحانه با او به مبارزه میپرداختند این رفتار را میکرد. ولی جناب رجوی تو با دوستانت و کسانیکه برایت جان میدادند و برایت مردم را ترور میکردند و فقط از زیاده رویهایت انتقاد میکردند و خواستار حقوق مسلم انسانی خودشان بودند و هیچ مبارزه ای هم در کار نبود همین زندان و شکنجه و اعدام را براه انداخته ای. کی در زندان اوین کسی زیر فشار رفتار زندانبانان خود کشی کرده که در زندان اشرف تو زنان و مردان مجاهد و کودکان دست به خودکشی میزدند.
پدر من هیچگاه زندانیانش را مجبور نکرد که کودکانشان را به اجبار وارد زندان کنند. ولی تو کودکانشان را با فریب و نیرنگ به زندانت اشرف کشاندی و به اجبار نگهشان میداشتی حتی پسرت محمد نیز به اجبار در زندان نگهداشتی که دست آخر وقتی پایش به آلبانی رسید فرار کرد. الان هم منتقد جدی خودت است.
اما دیوارهای زندان اوین تنها چند صد متر زمین را، ازکل مردم ایران جدا کرده بود. اما شما دور تمام مملکتت دیوار کشیده ای. و برام تمامی مردمت زندان ساخته ای. چه زمانیکه در شهر اشرف در عراق که آنرا پایتخت دومت میخواندی چه زمانیکه در آلبانی اشرف 3 یا همان پایتخت سومت هستند. اجازه خروج و ورود به هیچ کس نمیدهی. تازه داخل زندان اشرف نیز زندان دیگری راه انداخته بودی. درصورتیکه در زندان اوین پدر من به زندانیان از جمله توِ … اجازه میداد که با پدر و مادرت و اقوامت دیدار کنی، اما تو اجازه حتی نمیدهدی زندانیانت فرزندانشان را ببینند یا پدر و مادرشان را….پدر من اجازه میداد شماها از همه امکانات مطالعاتی، دسترسی به مطبوعات، رادیو، تلویزیون کشور، … استفاده کنید. تو همه زندانیانت در اشرف را از همه اینها محروم کرده ای. و یک برده داری تمام عیار راه انداخته ای. پدرم میگفت هرکس نمیخواهد میتواند پاسپورت بگیرد و برود. تو حتی اجازه خروج نمیدهدی. گزارش خروج ممنوع “موسسه رند” تحت نام “گزارش رندRand Report ” از این استبداد شما عالم گیر است.
بزرگترین خیانت شما وحدت کردن با دشمن متجاوز علیه کشور بوده است. که بعنوان بخشی از ارتش متجاوز عراق مردم و جوانان ایران را هنگام دفاع از تجاوز خارجی کشته اید. کشتار کردهای عراق جای خود. امروزه نیز خواستار حمله نظامی آمریکا و متحدین او به ایران برای نابودی ایران هستید تا شاید به بهای نابودی ایران شما بقدرت برسید. این یعنی دشمن ترین دشمن ایران هستید.
مسعود رجوی: جلسه را بهم زده و با محافظینش از جلسه فرار میکند.
بنابراین مسعودرجوی بخوبی میداند که هیچ چشم اندازی در پیش رو ندارد و هیچ دلیل نمیبیند که با دیگران متحد شود چرا که در نزدیک شدن به دیگران باید. به هزاران سوال که چند نمونه اش در فوق آمد در مورد گذشته خیانتبار خود پاسخ دهد. و بسرعت در مواجهه رودر رو با دیگران حتی خبرنگاران و رسانه های خبری دستش خالی و بی محتوائیش رو میشود. و در بهترین شق اگر از همه جنایاتش چشم پوشی کنند حداکثر با لطف و کرم متحدین باید برود و با گردن کج در انتهای صف بایستد.
دست مسعودرجوی وقتی در مقابل رضا پهلوی که تمام گذشته سببی او اعدام و زندان و شکنجه و غارت کشور بوده اینقدر خالی است، در مقابل افرادی مانند حسن شریعتمداری بسا بسا خالیتر است. چون شریعتمداری بطور فردی دست در خون ندارد، ایراد او علم شدن توسط دست های پشت پرده بین المللی است. بعلاوه گذشته فکری خودش و پدرش و اینکه مردم ایران در حال گذاراز اینگونه افکار و افراد هستند. جوانان کشور فاصله نوری با امثال حسن شریعتمداری دارند.
خطرناکترین جنبه اتحاد با رجوی

اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند، امروزه بعد از چند دهه همه پرده افتاده و دیگر این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که خمینی یک صدم این ادعاها را نداشت.
تشکلی که در همان سال 1360 تا اواسط سال 61 در ایران بطور کامل نابود شد در اوج شکست و ناتوانی وقتی دیگر غیر از روی کاغذ و نشریات سازمان در پهنه واقعی مبارزه حضور نداشت. رویکردش با همپیمانان مهمی چون
• جزب دمکرات کردستان ایران،
• شواری متحد چپ برای دمکراسی،
• جبهه دمکراتیک ملی ایران به نمایندگی هدایت متین دفتری و بهمن نیرومند،
• جنبش دمکراتیک انقلابی زحمتکشان (حسن ماسالی)،
• سازمان اتحاد برای آزادی کار،
• ابوالحسن بنی صدر،
• ناصر پاکدامن، و…
چکار کرد. حزب دمکراتی که وقتی تمامی تشکیلات رجوی در شهرها توسط رژیم نابود میشد واعضایش به او و کردستانی که دست حزب بود پناه میبرند و جانشان و تشکلشان را مدیون او بودند. حزب دمکراتی که نیروی مسلح جنگنده داشت که هنوز هم در منطقه فعال است را حذف نمود. چرا که رویکرد رجوی با متحدینش حتی در اوج ذلت و شکست، اطاعت مطلق یا حذف بوده است. همه کسانیکه در شورا باقی مانده اند، اطاعت محض را پذیرفته اند. استعفاء نامه آقایان محمدرضا روحانی و دکتر کریم قصیم بسیار بسیار در این زمینه روشنگر است.
بنابراین رجوی اساسا ظرفیت تعامل و با دگر اندیش را ندارد. حالا فرض کنید که این رجوی نه در اوج شکست بلکه در ایران قدرتی داشته باشد آیا میتوان حدث زد که چه رویکردی با دگر اندیشان خواهد داشت. این خطر بزرگی است که در کمین هر فرد و گروه و حزبی که وارد تعامل با رجوی بشود نشسته است. آنهم نه با نیرویی چون حزب دمکرات بلکه با نیروییکه مانند قارچ یک شبه در خارج کشور میرویند و خود را فلان شورا، حزب سکولار و … مینامند و تشکلشان چیزی جز خودشان نیست.
فراخوان به اتحاد با رجوی به چه معناست
امسال تعدادی از کودکان تازه به بازار سیاسی کاری وارد شده همچون مهران براتی و…، حرف از فراخواندن رجوی به اتحاد و شرکت در “مدیریت دوران گذار” زدند، چرا که او ارتش!!! و سلاح!!!! دارد!!! کودکی و سادگی اینها البته قابل فهم است، چون سرسوزنی درک از یک مبارزه سیاسی نداشته، ضمن اینکه نشانگر غیر جدی بودن آنهاست، بیاناتشان نشاگر سطحی نگری و بی اطلاعی آنها از تعادل قوا و کم و کیف نیرویهایی است که فراخوان به اتحاد با آنها را میدهند. از سازمان مجاهدینی که دو دهه است خلع سلاح شده و در آلبانی نیروهایش صد نفر صد نفر جدا میشوند و به ایران میروند، بسیاری از فرماندهانش در بیمارستانهای آلبانی مرده و یا در حال مرگ هستند، بعضی دیگر از فرماندهان و رزمندگانش که جدا شده و در اروپا یا همان آلبانی هستند علیه این تشکل اعلام جرم های سنگین کرده اند را بعنوان نیرویی که سلاح و ارتش دارد نام میبرند. ضمن اینکه همانموقع نیز که ارتش داشتند، تماما تحت قیومیت صدام حسین بود و هیچگاه بدرد مبارزه علیه رژیم نخورد ومگر برای به قتلگاه فرستادن رزمندگانش توسط مسعودرجوی برای راحت شدن از شر چند هزار نفر که بعد از آتش بس روی دستش مانده و یقه اش را بخاطر همه شکستهایی که به جنبش وارد کرده بود را میگرفتند. و صدام نیز از شر آپوزیسیونی که مانع صلح با ایران بود راحت میشد.
معنی شوهای باشکوه مریم رجوی در خارج کشور
از همین روست که هرچه دست رجوی در داخل ایران تهی تر و حامیان بین المللی او جهت بکارگیری او نا امید تر، تنفر مردم از او عمیقتر و در نتیجه هرچه به ضد ارزش بودن تمامی افکار و ایده ها و اسلام و دمکراسی ادعایی اش نزد مردم بهتر پی میبرد. یعنی چاه سقوط سیاسیاجتماعی ایدئولژیک رجوی را عمیق تر بنمایش میگذارد. رجوی در مقابل شوهای سالیانه را با زرق و برق بیشتر برپا میکند و صف سیاستمداران بازنشسته شرکت کننده در شوهایش را طویلتر و دستمزدهایی که برای چند دقیقه سخنرانی و تعریف از تشکل خودش را بالاتر میبرد. اختناق درون تشکیلاتی را بیشتر و ترور مخالفین و جدا شدگان حتی پسرش محمد رجوی را شدت میبخشد.
در همین راستاست که میتوان نیاز حیاتی رجوی را به این که رژیم اعلام کند یک یا دو نفر را در رابطه را فرقه رجوی دستگیر کرده است، فهمید. ازهمین رو دستگیری دو جوان بسیار کم تجربه دانشگاه شریف که خاله آنها عضو مجاهدین است بسیار بسیار مشکوک است که چگونه فرقه رجوی با آنها اینگونه آشکار و بدون ملاحظات امنیتی تماس برقرار کرده اند که بلافاصله به دستگیری آنها انجامید است. رجوی سابقه بسیار ننگینی در قربانی کردن اینگونه هواران در داخل داشته است تا از دستگیری و اعدام آنها خوراک تبلیغی برای خود دست و پا کند.
بنابراین افعی رجوی طی چهار دهه نشان داده که تحت هیچ شرایطی توان زایش کبوتر آزادی و دمکراسی را ندارد. بیخود نیست که مردم ایران سالهاست که سوراخ این افعی را در کشورشان گل گرفته اند.
داود باقروند ارشد
13 سپتامبر 2020
23 شهریور 1399
پانوشتها:
شعارهای مبارزه با امپریالیسیم گروههای چپ و از جمله فرقه مجاهدین از فریب دیروز تا واقعیت امروز:“

  1. حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)”
  2. بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. – نشریه مجاهد ش 14 سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت-
  3. . عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه-
  4. . همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود – . نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا-
  5. . سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  6. . آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ – تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4-
    بیشتر بخوانید:
    در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و “روشنفکرانِ” “چپ” ایران
    گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین
    کتابچه بررسی ادعای پیروزی خواندن خروج از عراق توسط مریم رجوی با تکیه به کدهای مسعود رجوی
    خروج از عراق پیروزی یا آخرین میخ بر تابوت یک فرقه مافیایی و تروریستی

فیسبوک 300حساب جعلی ‘متعلق به فرقه تبهکار رجوی را حذف کرد’
آوریل 7, 2021
فیسبوک صدها حساب جعلی ‘متعلق به سازمان مجاهدین را حذف کرد’

Social mediaCopyright: Social media
فیسبوک روز سه شنبه گفت که صدها حساب جعلی متعلق به سازمان مجاهدین خلق ایران در آلبانی را پاک کرده است.
به گفته فیسبوک این حساب ها پست هایی در انتقاد از حکومت ایران و در حمایت از سازمان مجاهدین خلق از گروه های عمده مخالف جمهوری اسلامی منتشر می کردند.
به گفته این شرکت در بسیاری موارد برای این حساب ها در فیسبوک و اینستاگرام از اسامی و عکس های جعلی استفاده می شد.
فیسبوک نتیجه گیری کرده است که این حساب ها توسط گروهی از افراد به نمایندگی از سازمان مجاهدین خلق از یک نقطه در آلبانی کنترل می شد.
به گزارش آسوشیتدپرس فیسبوک گفت این شبکه از حساب های جعلی در سال ۲۰۱۷ و بعد در اواخر سال ۲۰۲۰ به شدت فعال بودند.
به گفته این شرکت در مجموع بیش از ۳۰۰ حساب، صفحه و گروه در فیسبوک و اینستاگرام حذف شد.

گفتاری در رابطه با نوشته:پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی حنیف حیدرنژاد
آوریل 23, 2021
با درود و خسته نباشید

مقاله ات در دفاع از مصداقی را خواندم.

چند نکته داشتم که شاید بهتر است بدانی.

  1. سازمان بخوبی به وضعیت بچه های زندانی (با هزاران گزارشی گرفته است و فقط به همان اندازه) مشرف است.
  2. مشکل رجوی زندان و سابقه بچه های زندان نبود. بلکه این بود که آیا به رجوی انتقادی دارند یا خیر.
  3. شاید بیش از هزار نفر از بجه ها هستند که از نظر رجوی بریده های بدی در زندان بوده اند. چه در میان زندانیان شاه چه در میان زندانیان رژیم کنونی.
  4. مصداقی خودش در گزارشات خودش به سابقه خودش اشاره کرده بود.
  5. هیچگاه مورد ظن جدی سازمان نبود.
  6. ولی چنین افرادی را که سوابق خوبی از نظر رجوی! در زندان نداشتند مسئولیت های حساس به این افراد نمیدهد.
    • هیچگاه در نزدیکی رهبری کار نمیکنند
    • همواره مسئول بالای فرد نه مسئول مستقیم تضمین میکند که او به نزدیکی رهبری سازمان نرود. (بسیار سفت وسخت این مسئله دنبال میشود)
    • فرد را طی پروسه های طولانی و مقطعی بطور مرتب چک میکنند و رویکردهایش را نظاره میکنند. در نشست ستاد ضاد بررسی میشود که موثر است در برآورد از فرد.
  7. برای افرادی که بخواهند چک کنند مدتهای یکنفر از ستاد ضاد را بعنوان همکار و تن واحد در کنار میگمارند تا شبانه روز با او کار …کند.
  8. عمده چک امنیتی نه برای ورود به سازمان که برای حفاظت از رهبری است. بسیاری هستند که گفتم توابهای بدی بوده اند. ولی رجوی با آنها همانطور که با حمید نوری، مشکلی ندارد.
  9. مشکل رجوی با منتقد است. منتقد نباش هرکس میخواهی باش. باید اگر از رویکرد به جانیان نئوکان، همکاری با اسرائیل و عربستان و صدام این مسئله را درک نکرده باشید باید از رویکرد به حمید نوری متوجه شده باشید.
  10. من گفته ام حتی در درون تشکیلات به فردی مانند سعید جمالی توسط خود تشکیلات آنهم نه در یک محکمه بلکه با شایعه پراکنی به اطرافیان او اتهام مزدوری برای سیستمهای غربی را میزدند. که خوب سوال این میشود چرا این آدم را اخراج نمیکنید اگر محاکمه نمیکنید؟ چرا التماس میکند بگذارید بروم نمیگذاشتید؟
  11. آن چکهای امنیتی هیچگاه کامل نبود.
  12. به این دلیل که همه زندانیان از همدیگر خبر نداشتند.
    • تنها منبع خبر از زندانیان آزاد شده مصاحبه های ای تی یا ضاد نبود.
  13. بسیاری از بچه های آزاد شده اساسا نمیخواستند که مثلا بجه هایی که به قول خودشان مانند خودشان ضعف نشان داده بودند را معرفی کنند.
    • نمونه اش هم هیچ خبری از شرکت در کشت مصداقی که خودش صادقانه گفته است را شما خبر نداشتی.
  14. بنابراین چک های ادعایی سازمان هیچ اعتباری ندارد همانطور که اتهاماتی که میزند تماما بی پایه و اساس است. چرا که وقتی مدرکی دارد براحتی با توان رسانه ای و هزاران سایت خودش آنرا میتواند علم کند و کرده است.
  15. مهتراینکه در درون تشکیلات رجوی شخصا به هرکس که به او غر میزد میگفت شعبه (نه تک مزدور) سپاه پاسداران. طعمه وزارت اطلاعات. اما همین فرد اگر میخواست خارج شود به قیمت کشتن او نمیگذاشتند. چرا؟ چون رجوی آنقدر گند در درون زده مجبور شده خود مجاهدین را زندان کند که به بیرون دست نیابند. نه اینکه بدردش میخورند. چون نه مبارزه ای در کار است و نه از اینها کاری ساخته است. بلکه فقط وفقط روی دست رجوی بعنوان زندانی مانده اند.

همه آنچه در فوق آمد فرع مسئله است.

  1. با امنیتی کردن مسئله، به تمام و کمال بازی با کارت رجوی است .
  2. مهم نیست که شما تلاش کردید که از مصداقی در مقابل اتهامات دفاع کنید.
  3. چرا که هر ناظر بی طرفی میتواند متوجه شود که نه اطلاعات شما کافی است و نه دقیق. بویژه به حافظه یک م م … هم تکیه کرده باشد. بنابراین خواننده میتواند با گرد و خاک رجوی بگوید اطلاعات او “شمای تکفرد” جدا شده – چه بسا با رویکرد حمایتی- کمبود اطلاعات- منافع شخصی-… از اطلاعات رجوی بعنوان یک تشکیلات کمتر است پس از رجوی دفاع میکند.
  4. شما اینگونه القاء کرده اید که انگار این سیستم امنیتی رجوی درست است فقط در مورد مصداقی اشتباه میکند.
  5. در مورد مسائلی امنیتی همواره کار مشکلی است قضاوت کردن.

کار درست این است که:

  1. قضاوت در مورد مصداقی را باید بتوانید به سطح خرد و منطق سالم و طبق قوانین انسانی حقوق بشر و شناخته شده امروز یعنی “بیگناهی مگرگناه اثبات شود” استوار کنید که خود نیز به آن اشاره کرده اید.
  2. باید ببینید و یاد بدهید و یا بگیرید که از روی مواضع افراد و آنچه میکنند و میخواهند و میگویند و چرا میگویند در مورد آنها اگر خواستید قضاوت کنید. آنهم قضاوت سیاسی.
  3. قضاوت هم نباید سیاه وسفید باشد چیزی که هم بر شما حاکم است وهم بر تمام جامعه ما. چون ما ایرانیان هرکس متمایل به سلطنت است مزدور آمریکا، هرکس متمایل به چپ است مزدور شوروی، متمایل به حاکمیت مزدور رژیم یعنی برای ما خواست سیاسی افراد یک حق طبیعی تلقی نمیشود همانگونه که برای رژیم جمهوری اسلامی و شاهنشاه آریامهر هم تلقی نمیشده و نمیشود. همانطور که برای رجوی نیز کسی نمیتواند چیزی جز رجوی بخواهد. برای ما قانون “هرکس با ما نیست بر ماست” حاکم است.
  4. از همین روست که مرتب به دامن توطئه های رجوی که تماما امنیتی است و نه سیاسی میغلطید. چرا رجوی همه چیز را امنیتی میکند چون حیات سیاسی برای کسی قائل نیست.
  5. اگر مصداقی ها قتل نکرده باشند حق انسانی دارند از رجوی ببرند به رژیم بپیوندند. یا به رضا پهلوی یا به لنین یا استالین یا هر کس دیگر. هرچند مورد نقد ما باشند.
  6. همه ایرانیان به رژیم بدرستی بخاطر جرم سیاسی نقد دارند، ولی خودشان همه دیگران را به جرم سیاسی حکم کم و بیش اعدام = مزدور محکوم میکنند. تفاوت ما و رجوی ورژیم در چیست؟
  7. اگر ما نمیتوانیم هواداران رژیم را که مخالفشان هستیم تحمل کنیم چرا باید بخواهیم رژیم اینکار با بتواند بکند؟
  8. در دنیای آزاد و پیشرفته معاصر اتهام زدن جرم است. نه متهم بودن. اگر کسی نتواند اتهام کسی را ثابت کند به زندان میرود. شما با حسن نیت از اتهام زدن در قالب دفاع از مصداقی، دفاع کرده اید.
  9. باید دستگاه امنیتی سازی یعنی استبداد رای و هرچه من میگویم و میخواهم درست است بقیه باید نابود شوند بعنوان فرهنگ غالب در میان ایرانیان که مانع همه اتحادهاست تصحیح شود.
  10. با امنیتی کردن هیچگاه تعامل و تفاهم و همزیستی و سازشهای اصولی (آنچه در غرب هست) شکل نمیتواند بگیرد.
  11. مصداقی را باید با امروزش قضاوت کرد. اگر اشتباه داشت نقدش کرد اگر درست گفت تائیدش کرد. امنیتش را هم به دادگاه صالحی با مدرک و سند و با قضات با معیارهای انسان امروز سپرد.
  12. قضاوت امنیتی یعنی قائل بودن به جرم سیاسی. جرم جنایی داریم ولی هواداری از فرقه رجوی، رضا پهلوی، شاه، رضا شاه، خمینی، خامنه ای، استالین و لینین و هیتلر (مگر طبق قانون اساسی آلمان) جرم نیست. والا آزادی نیست. شما حق داشتید از رجوی ببری و بیایی خارج. این جرم نیست. رجوی جرمش کرده و به همه شماها القاء کرده است. توجه به کلمه “بریده مزدور” بی خود اختراع نشده.
  13. چرا از مصداقی دفاع کردید؟ مبنای دفاع امنیتی است!! نه سیاسی!.
  14. باید حمله شدید میکردید به دستگاه استبدادی-ایدئولژیک و انسان خردکنی رجوی در اتهاماتی که به مصداقی بدون مدرک وارد میکند. حتی رفته در زندان سناریو می نوشته؟ جرمش چیست؟ کسی را کشته، کسی را شکنجه کرده؟ طبق کدام قانون و کتاب قانون عملکرد مصداقی قضاوت شده است و میشود؟ من قصد تبرئه او یا دیگری را ندارم بحث دیدگاههاست. خود مصداقی کمتر از رجوی امنیتی فکر نمیکند. او هم همین دستگاه رژیم و رجوی را دارد. باید این دیدگاه تغییر کند.
  15. واژه “بریده” یعنی خائن از نظر رجوی. وقتی انتقاد هم بکند میشود “بریده مزدور” یعنی دوبار واجب القتل. اینها همه احکام و جرمهای سیاسی است. رجوی فقط و فقط ترور و نابودی را میشناسد. او مخالف راترور میکند، درخارج ترور سیاسی شخصیتی.
  16. همه تلاش شما دوستان این است که تلاش میکنید از خود با بکارگیری همان فرهنگ مسعود رجوی علیه دیگران خود را از این دو اتهامِ نا واردِ “بریده” که از رجوی بریده است. و “مزورد” چون به او انتقاد دارید مبرا نشان دهید. در صورتیکه این حق انسانی شماست که از رجوی بریده و به او انتقاد کنید. او برای سرکوب هر فکر دیگر و سرکوب هر نقدی علیه خودش مجبور است مسئله را امنیتی کند که نگذارد. فردا در حاکمیت رجوی ما و شما اسمتان جاسوس آمریکا و انگلیس و مصر و اردن و اسرائیل خواهد بود. استبداد یعنی همین به فرهنگ استبداد نباید دامن زد.
  17. این فرهنگ بود که آن زن آشپز خانه یک مثلا نظامی یا وزیر را مردم در خیابان تکه تکه کردند. یا پاسبان را تکه تکه کردند. فرخ روی پارسا را چرا اعدام کردند. و هزاران اعدام از این نوع؟ خلخالی میگفت اگر جرمی نداشت میرود بهشت اگر داشته پس درست اعدام شده. اعدامهایی که رجوی صدهزار بار برآنها و بر بی محاکمه بودن آنها اصرار میکرد. که من افشاء کرده ام.
  18. ایرانیان همانطور که باید از رجوی عبور کنند باید از رژیم هم عبور کنند. رجوی در خارج ورژیم در داخل امتحان ایرانیان است که میتوانند دمکرات باشند یا خیر.
  19. ما در فردای ایران آیا یک خلخالی دیگر هستیم؟ یا خیر آنها که جرم مشخصی طبق قانون و قضاوت طبق کتاب قانون و کنوانسیونهای حقوق بشر مرتکب نشده اند را حق حیات برایشان قائلیم؟
  20. بجای دفاع از مصداقی باید دستگاه رجوی را داغان میکردید، دستگاه فکریش را. آیا رجوی اساسا حق دارد روی مصداقیها قضاوت کند؟ کسی که هزاران نفر را به کشتن داده، کشته، ترور کرده، بمب گذشته در اماکن عمومی و مردم بی گناه را کشته، از تروریسم 11 سپتامبر دفاع کرده، از آی سیس دفاع کرده، کردها را سرکوب کرده، اعضای خودش را زندان، شکنجه، وکشته، به مصداقی انتقاد چه میکند؟ جنایات بشری که علیه کودکان روا داشته. کودکانی که در زندان او خود کشی کردند. زنانی که خود کشی کردند. مورد تجاوز قرار گرفتند…
    امید است گفته های فوق هرچند مملو از اشتباه کمک کرده باشد.
    داود باقروند ارشد
    دوم خرداد 1400
    پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی
    حنیف حیدرنژاد
    روز 28 فروردین 1400 برابر با 17 آوریل 2021 اطلاعیه ای از سوی “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومتِ”، وابسته به سازمان مجاهدین خلق با عنوان “دادگاه یک دژخیم و مأموریت یک مزدور نفوذی برای مصادره جنبش دادخواهی به سود جلادان علیه جایگزین دموکراتیک(شماره۱)” انتشار داده شد.
    هدف اصلی این اطلاعیه که از آن به عنوان یک کار “تحقیقی” نام برده شده است، بی اعتبار کردن ایرج مصداقی، زندانی سیاسی سابق می باشد. با تلاش ایرج مصداقی و چند نفر دیگر بود که حمید نوری در نوامبر سال 2019 در فرودگاه استکهلم سوئد دستگیر و روانه بازداشتگاه شد. قرار است محاکمه نوری روز 8 ژوئن در استکهلم آغاز شود.
    حمید نوری کیست؟
    حمید نوری در سال های دهه شصت دادیار زندان گوهردشت کرج و از افرادی می باشد که با هئیت مرگ، که از سوی روح الله خمینی برای اعدام زندانیان سیاسی در زندان های ایران تعیین شده بود، همکاری داشته است. مطابق برآورد مطلعین و پژوهشگران حقوق بشر، در تابستان 1367 و حدفاصل ماه های مرداد تا شهریور آن سال، حدود 4000 نفر از زندانیان سیاسی بطور مخفیانه و دسته جمعی کشتار شدند. به فرمان روح الله خمینی، ماموریت صدور حکم اعدام به عهده هیئتی موسوم به “هیئت مرگ” بود. آنها در یک گفتگوی چند دقیقه ای با زندانیان، تصمیم می گرفتند که آیا زندانی باید اعدام شود یا نه؟ آن هیئت در اکثر موارد به صدور حکم اعدام به شکل اعدام با طناب دار رای دادند. آن زندانیان سیاسی افرادی بودند که سال های طولانی را در زندان گذرانده و مشغول گذراندن حکم زندان خود بودند. آنها از قصد هئیت مرگ و اینکه تا چند دقیقه دیگر اعدام خواهند شد، با خبر نبودند. آنزمان حمید نوری (در زندان، معروف به حمید عباسی) در زندان گوهردشت کرج دادیار زندان بود. او از بسیاری از حقایق مربوط به کشتار سال 1367 با اطلاع است. امروز محاکمه حمید نوری می تواند فرصت بزرگی برای حقیقت یابی آن جنایت بزرگ باشد.
    می توان حدس زد که بر اساس اطلاعاتی که در جریان محاکمه حمد نوری رو خواهد شد، زمینه حقوقی لازم برای تحت تعقیب قرار گرفتن مسئولین آن جنایت که هنوز زنده هستند، ایجاد شده و می توان امیدوار بود که در پایانِ محاکمه او و به کمک راه کارهای حقوق بین الملل، رژیم جمهوری اسلامی را بتوان بخاطر جنایت بر علیه بشریت بطور جدی تری در عرصه جهانی زیر فشار قرارداده و چه بسا بتوان اهرم های موثرتری، مانند شورای امنیت سازمان ملل یا دادگاه بین المللی لاهه را نیز فعال نمود.
    محاکمه حمید نوری یک فرصت استثنائی است برای آنکه بتوان جنبه هائی هرچند کوچک از ابعاد کشتار 67 را روشن تر دید. فرصتی برای خانواده و بازماندگانی که بعد از سال های دراز، شاید نشانی از یکی از عزیزانشان به دست بیاورند. حمید نوری نماینده یک سیستم است و این اولین بار خواهد بود که از بعد از انقلاب 1357، حکومت اسلامی در عرصه جهانی به دلیل اعدام و شکنجه زیر ذره بین یک دستگاه قضائی در یک کشور دمکراتیک قرار خواهد گرفت. محاکمه حمید نوری فرصتی استثنائی برای عدالت و عدالت جویان و دادخواهان است.
    جدا از اهمیت تاریخی- بین المللی محاکمه حمید نوری، محاکمه او برای ما ایرانیان یک مناسبت ملی است. ما، ما ایرانیان بدون در نظر گرفتن تعلق سیاسی و گروهی مان باید تمام تلاش خود را به کار بگیریم تا این محاکمه به محاکمه تمامیتِ حکومت اسلامی در نزد افکار عمومی تبدیل شده و فرصت دهیم تا این محاکمه، زمینه همبستگی و نزدیکی بیشتر ما به یکدیگر را تقویت کند. ما می توانیم در جریان محاکمه حمید نوری، از روش های کاریِ دستگاه قضائی سوئد آموزش گرفته و برای حقیقت یابی در دادگاه های ذی صلاح در ایرانِ آزاد بعد از جمهوری اسلامی، از آنها استفاده کنیم.
    ما می توانیم در حالی که اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا در تلاش برای مماشات و کنار آمدن با جمهوری اسلامی هستند، موضوع نقض حقوق بشر و اعدام و زندان و شکنجه در 42 سال عمرِ حکومت اسلامی را به موضوع خبری مهم رسانه های غربی تبدیل کرده و راه زد و بندِ قدرت های جهانی با رژیم جنایتکار حاکم بر کشورمان را بسته یا حداقل چنین ارتباطی را برای قدرت های غربی سخت و پرهزینه کنیم.
    محاکمه حمید نوری یک مسئولیت انسانی، یک مسئولیت وجدانی و یک مسئولیت انسانی برای ما ایرانیان ایجاد می کند تا به دور از اختلافات سیاسی یا شخصی با هم، بر دشمن اصلی مردم ایران تمرکز کرده و از این فرصت برای دادخواهی و کوتاه کردن عمر این رژیم استفاده کنیم.
    با توجه به آنچه که گفته شد، پرسش این است، چرا در چنین زمان و در چنین موقعیتی سازمان مجاهدین خلق بجای تمرکز بر محاکمه حمید نوری و تبدیل محاکه او به محاکمه تمامیت جمهوری اسلامی، برعلیه ایرج مصداقی، یک زندانی سیاسی سابق و مسئول اصلی دستگیری حمید نوری وارد میدان شده، برعلیه او اطلاعیه صادر کرده و یک سریال ادامه دار بر علیه او را کارگردانی می کند؟
    پرونده سازی بی پایه و اساس برعلیه ایرج مصداقی
    اطلاعیه “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت” ادعا می کند ایرج مصداقی از همان آغاز دستگیری، در زندان با شکنجه گران همکاری کرده و سال های بعد، از سوی دستگاه اطلاعاتی رژیم آزاد شده تا بتواند به سازمان مجاهدین نفوذ کند. سند این اطلاعیه در تائید ادعاهایش بخش های گزینشی از کتاب خاطرات ایرج مصداقی می باشد.
    ایرج مصداقی قبل از انقلاب در آمریکا ساکن بود و با کنفدراسیون دانشجوئی ارتباط داشت. همزمان با انقلاب 57 به ایران برگشت. از آنزمان به عنوان هوادار سازمان مجاهدین با آنها در ارتباط بود. از سال 1360 تا 1370 به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق به مدت ده سال در زندان‌های قزل‌حصار، اوین و گوهردشت به سر برد. او یکی از جان به در بردگان اعدام‌های سال 1367 است. پس از آزادی از زندان، در سال 1373 از ایران فرار و از آنزمان در سوئد ساکن است.
    مصداقی از زمان اقامت در اروپا، به عنوان هوادار در ارتباط با بخش سیاسی و روابط بین الملل سازمان مجاهدین در فرانسه فعال بود. او در هئیت های نمایندگی این سازمان در اجلاس های بین المللی برای محکومیت جمهوری اسلامی شرکت می کرد و در تهیه بسیاری از گزارش ها یا تدارک برخی دیدارها نقش مهمی به عهده داشت. مصداقی در اواخر سال 1379/ اوائل سال 2001 ارتباط و همکاری خود با سازمان مجاهدین خلق را بطور کامل پایان داد. او در سال 1392 نوشته ای با عنوان گزارش 92 منتشر و در آن مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین را در ارتباط با موضوعات بسیاری مورد سوال قرار داد. سال بعد، با انتشار گزارش دیگری با عنوان گزارش 93، نقد مسعود رجوی را عمیق تر کرد. سازمان مجاهدین از سال 1392 یکباره ایرج مصداقی را “مزدور وزارت اطلاعات” خطاب کرد، کمی بعد به او “شاگرد جلاد” گفت و در چند ماه اخیر با صفت “مزدور نفوذی وزارت اطلاعات” از او یاد می کند.
    جدا از نوشته های زیادی که تاکنون از سوی ایرج مصداقی، بسیاری از همبندان او در زندان و افراد دیگر در رد اتهامات سازمان مجاهدین نوشته شده است، در اینجا سعی می کنم به یک دلیل مهم در بی پایه و اساس بودن این ادعاها اشاره کنم.
    چکِ اطلاعاتی- امنیتی چند لایه در سازمان مجاهدین
    در سال های 1361 به بعد افرادی که در کردستان و سپس در عراق به سازمان مجاهدین وصل می شدند از چندین لایه چک اطلاعاتی- امنیتی عبور داده شده و سپس پذیرش شده و سازماندهی می شدند. در همین ارتباط شهادتِ شخصی من اهمیت پیدا می کند.
    یک شهادت اخلاقی و وجدانی
    من هیچگاه زندانی سیاسی نبوده ام و نمی توانم در مورد ایرج مصداقی یا ادعاهای سازمان مجاهدین شهادت شخصی بدهم. اما در سال های 1363 و 1364، زمانی که عضو سازمان مجاهدین بودم به دلیل کار و مسئولیتم با زندانیان سیاسی آزاد شده یا آنها که به هر شکلی فرار کرده و خود را به عراق و سازمان مجاهدین رسانده بودند صحبت می کردم.
    در آن سال ها من در بخش موسوم به “اِی تی- ET” (مخفف اطلاعات- اگر با حروف لاتین نوشته شود)، کار می کردم. در اواخر سال 1363 در سلیمانیه و سپس در بغداد مستقر بودم. مسئول این بخش، هادی روشن روان بود. کار من و چند نفر دیگر گفتگو با نفرات تازه وارد به بخش پذیرش در سازمان مجاهدین بود. افراد تازه وارد به سازمان مجاهدین به بخش پذیرش منتقل می شدند. بخش “ای تی” وظیفه داشت تا در صحبت با این افراد و”تخلیه اطلاعاتی” آنها، سه موضوع را تعیین تکلیف کند:
    اول: احراز هویت؛ سوال در مورد مشخصات فردی و خانوادگی، چگونگی آشنائی و ارتباط با سازمان مجاهدین، افراد آشنا یا کسانی که در سازمان می شناسند، دوست یا افراد آشنا و فامیل که دستگیر یا اعدام شده اند، نام افرادی که می توانند آنها را تائید کنند و …
    دوم: در مورد افرادی که در زندان بوده اند این سوالات مطرح می شد: کی، کجا، چرا و چگونه دستگیر شده اند، در کدام زندان ها بوده اند، چه بازجوئی هائی شده اند، توسط چه ارگانی و چه کسانی، موضوع سوالات در بازجوئی چه بوده، چه اطلاعاتی داده اند، آیا در زندان تشکیلات داشته اند، نفرات تشکیلات داخل زندان چه کسانی بودند، نفرات اعدام شده ای که می شناسند، نام توابین و افرادی که با رژیم همکاری می کردند، دلیل آزادی از زندان چه بوده است، بعد از آزادی از زندان با چه کسانی و چه ارتباطاتی داشته اند، چگونگی خروج از ایران و دلیل پیوستن به سازمان مجاهدین و …
    در مورد افرادی با پیشینه زندان سیاسی، بعد از “تخلیه اطلاعاتی” در جلسه اول، در صورت لزوم چندین بار دیگر با آن فرد صحبت می شد. بسیاری از این گفتگوها بر روی نوار ضبط می شد. مسئول من در آن زمان آقای م. ع. بود. او اکنون در آلمان زندگی می کند. م. ع. تا پایان سال 1366 در همین مسئولیت بود و به خوبی به یاد دارد که مجموع افرادی که مورد گفتگوی ما قرار گرفتند بالغ بر چندصد نفر می شدند. از این میان، تا پائیز 1364 که من برای ماموریتی به اروپا اعزام شدم، حدود 70 تا 80 نفر از افرادی که مورد “تخلیه اطلاعاتی” قرار گرفته بودند، زندانی سیاسی سابق بودند.
    سوم: وظیفه دیگر ما چک امنیتی افراد تازه وارد در بخش پذیرش بود. “موارد مشکوک” در نشستی با هادی روشن روان مورد بحث و بررسی قرار گرفته و بعد از چک اطلاعاتیِ گذشته آنها از سوی افرادی که در تشکیلات شاید آن فرد را بشناسند، نهایتا افراد دیگری بجز ما که با او گفتگو کرده بودیم، با آن فرد صحبت کرده تا “رفع ابهام” شود. این افراد بعد از پذیرش، در یگان های مختلف سازماندهی شده و بدون اینکه بدانند، برای مدتی زیر نظر بودند و اگر موردی که شکِ امنیتی را تقویت کند دیده می شد، پرونده آنها به بخش “ای تی” ارجاع داده می شد.
    آقای م. ع. که از سال 1363 تا 1366 بیش از 3000 ساعت نوارِ گفتگو با زندانیان سابقِ وصل شده به مجاهدین در عراق را ضبط کرده و از حافظه خوبی برخوردار است در گفتگو با من که برای نوشتن این مطلب با او تماس گرفته بودم، تاکید کرد: “این را یک وظیفه وجدانی می دانم که بگویم: در گفتگو با زندانیان سابقی که آنها را «تخلیه اطلاعاتی» کرده و از آنها در مورد توابین سوال کردم، «هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه» نامی از ایرج مصداقی برده نشد.”
    جدا از چک اطلاعاتی- امنیتی افراد تازه وارد به هنگام پذیرش، سازمان مجاهدین در دو نوبت اقدام به چک اطلاعاتی- امنیتیِ دسته جمعی اعضای خود کرده است. این اقدام در درون تشکیلات مجاهدین با عنوان “رفع ابهام” معروف است. در اواسط سال 1363 و همزمان با انقلاب ایدئولوژیکِ اول و اعلام ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو، مقر اصلی سازمان مجاهدین در کردستان عراق در شهرک “ماوت”، به بازداشتگاهی تبدیل شد که در آن برای چند هفته، چند صد نفر از پیشمرگه های سازمان مجاهدین مورد چک اطلاعاتی- امنیتی قرار گرفتند. در پایان این پروسه، رده بندی تشکیلاتی افراد به آنها ابلاغ می شد.
    در کنار مقر اصلی مجاهدین در “ماوت”، در مقر دیگری به نام منصوری، در کنار روستای “کهریزه”، بازداشتگاهی با سلول های انفرادی ایجاد شد تا افراد مشکوک و مسئله دار در آنجا نگهداری و تعیین تکلیف شوند. جدا از چرائی این اقدام و همزمانی آن با انقلاب ایدئولوژیک که موضوع این نوشته نیست، آنچه مایلم به آن توجه دهم این است که افرادی که تا آن موقع چندین سال بود که در تشکیلات و تیم های عملیاتی سازمان مجاهدین فعال بوده و مطابق فرهنگ مجاهدین “مسئله شهادت” را حل کرده و مشخص بود که با تمام جان و مال سر در راه مجاهدین گذاشته و هر خطری را پذیرا بوده اند، باز هم مورد شک قرار گرفته و مورد بازجوئی و چک اطلاعاتی- امنیتی قرار گرفتند.
    “رفع ابهام” دوم در اواخر سال 1373 در قرارگاه اشرف در عراق شروع شد. در آن زمان من دیگر از سازمان مجاهدین جدا شده بودم. بنابراین اطلاعاتم در این مورد محدود به گفتگو با اعضا جدا شده ای می باشد که آن پروسه را تجربه کرده و در آن مورد نیز خاطرات خودشان را منتشر کرده اند. در جریان “رفع ابهام” سال 73، اعضا و مسئولین سازمان و زندانیان سیاسی سابق که همگی سخت ترین آزمایش ها را پشت سرگذرانده بودند، مورد اتهام قرار گرفته و در قرارگاه اشرف به زندان افکنده و بسیاری از آنان شکنجه شدند. جمال عظیمی از اعضا جدا شده از سازمان مجاهدین، از به زندان افکنده شدن حدود 700 نفر در این زمان سخن می گوید. سیامک نادری یک عضو سابق دیگر سازمان مجاهدین است. او هفت سال و نیم در زندان های رژیم جمهوری اسلامی بوده و پس از آزادی از زندان به سرعت خودش را به عراق رسانده تا با وصل شدن به سازمان مجاهدین، مبارزه اش بر علیه جمهوری اسلامی را ادامه دهد. نادری بعد از سال ها شکنجه روحی و آزار جسمی در سازمان مجاهدین در سال 1393 در آلبانی از این سازمان جدا شد. او در یک کار تحقیقی به انتشار اسامی 400 نفر از افرادی پرداخته که در جریان “رفع ابهام” در سال 1373 در قرارگاه اشرف زندانی شده بودند.
    چک اطلاعاتی- امنیتی افراد در سازمان مجاهدین، عملی مستمر بوده و پیشینه ای قدیمی دارد. این کار از زمان کارِ مخفی چریکی در زمان شاه شروع و بعد از آن در دوره کار نیمه مخفی در اوائل انقلاب تا امروز ادامه پیدا کرده است. چک اطلاعاتی- امنیتی سازمان مجاهدین بر روی افراد و اعضا و حتی نیروهای هوادارش، عملی سیستماتیک بوده و ثبت و آرشیو می شود. بسیاری از تصمیم گیری ها در مورد افراد، از جمله دادن مسئولیت، دادن رده تشکیلاتی، اجازه تردد به مقر یا ساختمان های مخصوص، اجازه دسترسی به اطلاعات طبقه بندی شده، اجازه شرکت در جلسات عمومی رسمی و اینکه در کدام صف و کنار چه کسی بنشینند و.. همه این ها بر اساس وفاداری ایدئولوژیک به “رهبری” و میزان تائید یا عدم تائید چک اطلاعاتی- امنیتی آن فرد می باشد.
    تناقضات اطلاعاتی سازمان مجاهدین در مورد ایرج مصداقی
    سازمان مجاهدین همیشه به قدرت اطلاعاتی و نفوذ خودش در نهادهای رژیم بالیده و با بزرگ نمائی، این ذهنیت را القا می کند که به لحاظ اِشراف و تسلط اطلاعاتی- امنیتی قدرتمند و نفوذ ناپذیر می باشد. با در نظرداشت آنچه در بالا در مورد چک اطلاعاتی امنیتی سیستماتیک فردی و دسته جمعی اعضا و افراد مرتبط با سازمان مجاهدین تشریح شد، با در نظر داشت اینکه سوابق افراد نزدِ سازمان مجاهدین ثبت و آرشیو می شود، با توجه به اینکه بسیاری از افراد و اعضا سازمان مجاهدین پنج دهه است که همدیگر را بطور شخصی می شناسند و از سوابق هم با اطلاع هستند؛ این پرسش مطرح می شود که:
    اگر ایرج مصداقی یک “مزدور وزارت اطلاعات، یک تواب تشنه به خون و یک نفوذی وزارت اطلاعات” بوده است، چطور سازمان مجاهدین با وجود همه آن لایه های مختلف چک اطلاعاتی- امنیتی و سوابقی که از گذشته افراد دارد، او را شناسائی نکرده بود؟ چطور است که ایرج مصداقی توانست بین سال های 1373 تا 1379 در مقر اصلی این سازمان در “اُور سورواز”، در نزدیکی پاریس، جائی که مریم رجوی در آنجا سکونت داشت، رفت و آمد داشته باشد؟ چطور ارتباطات سطح بالا در مجامع بین المللی و در بسیاری از نشست های مختلف نهاد های سازمان ملل متحد به او واگذار می شد؟ چطور در طی همه آن سال ها، آن همه زندانی سیاسی سابق که در سازمان مجاهدین حضور دارند و او را دیده بودند، از اینکه او “تواب” بوده و … حرفی نزدند؟ چطور در آن چند هزار ساعت نوارهای “تخلیه اطلاعاتی” که در آن با زندانیان سیاسی سابقی که به تازگی به مجاهدین در عراق وصل شده بودند، گفتگو شده بود، چیزی در مورد ایرج مصداقی وجود ندارد؟ چرا از زمانی که ایرج مصداقی به طورعلنی به نقد سازمان مجاهدین پرداخت و بطور خاص از زمانی که او “تابوی قُدسیت” مسعود رجوی را شکست، اتهام زنی به او شروع شده است؟
    سازمان مجاهدین خلق رودر روی دادخواهی مردم
    داده ها و شواهد فوق به طور منطقی این نتیجه گیری را تقویت می کند که اتهامات سازمان مجاهدین بر علیه ایرج مصداقی بی پایه و اساس بوده و با هدف پرونده سازی و بی اعتبار کردن او می باشد.
    حال این سوال مطرح می شود: در حالی که دستگاه قضائی سوئد خودش را برای محاکمه حمید نوری آماده می کند، در حالی که سازمان مجاهدین که بسیاری از اعضا و هوادارانش در زندان های ایران اعدام شده و به خوبی می تواند با معرفی شاهدینی که هنوز زنده هستند محاکمه حمید نوری را به محاکمه جمهوری اسلامی تبدیل کند، از حمله کردن به ایرج مصداقی چه هدفی را دنبال می کند؟
    به باور من سازمان مجاهدین با این اقدام خود نشان می دهد که اهداف تشکیلاتی این جریان برای تصفیه حساب کردن با دیگران، از جمله با ایرج مصداقی بالاتر از ارزش و اهمیت دادخواهی خون هزاران هزارن انسانی است که در زندان های جمهوری اسلامی کشته شدند. “مبارزه با جمهوری اسلامی” از سوی سازمان مجاهدین فقط یک ادعاست، زیرا در زمانی که می شود با تمرکز بر روی محاکمه حمید نوری بیشترین ضربه را به جمهوری اسلامی وارد آورد، بر تسفیه حساب با فردی تمرکز کرده است که مسبب دستگیری حمید نوری بوده است.
    به دلیل تبلیغاتی که سازمان مجاهدین در مورد قدرتمند بودن و نفوذ در نهادهای جمهوری اسلامی دارد، پس از اعلام دستگیری حمید نوری، این انتظار وجود داشت تا مسئول دستگیری حمید نوری، سازمان مجاهدین اعلام شود. آما مشخص شد که زمینه سازی دستگیری حمید نوری، نه توسط یک تشکیلات عریض و طویل و پر مدعا، بلکه توسط ایرج مصداقی انجام شده و در تامین همه تدارکات حقوقی مرتبط با آن نیز جمعی از فعالین ایرانی وغیر ایرانی او را کمک کرده اند. این واقعیت نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین تا کجا علیرغم ادعاهای پرطمطراقِ مبارزه با جمهوری اسلامی، خواب بوده و در لاک خود فرو رفته است. دستگیری حمید نوری بدون دخالت سازمان مجاهدین، نشان دهنده پوچ بودن ادعاهای این سازمان می باشد. دستگیری حمید نوری انحصار طلبی سازمان مجاهدین و ادعای اینکه در مبارزه بر علیه رژیم ایران، این سازمان “مبارز شماره یک” است را نقش بر باد داده و در چشم ایرانیان و نیروهای خارجی که با این تشکیلات ارتباط دارند ناتوانی این تشکیلات را به خوبی نشان داده و بادکنک تبلیغاتی آن را ترکاند. از این روست که این سازمان بجای همراهی با دادخواهی مردم ایران در محاکمه حمید نوری، به کینه توزی بر علیه ایرج مصداقی مبادرت می کند تا بی عملی، ناتوانی و تو خالی بودن خودش را پرده پوشی کند.
    سرافکندگی و شرم برای “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت”
    اطلاعیه مجاهدین، مُهر “کمیسیون قصائی شورای ملی مقاومت” را بر خود دارد. همانطور که دستگاه قضائی در جمهوری اسلامی بازیچه و ابزارِ نهادهای امنیتی- اطلاعاتی است، “کمیسیون قضائی” مزبور نیز همین نقش را برای مجاهدین بازی می کند. چرا؟
    دستگاه قضائی باید مستقل باشد، باید تا زمان صدور حکم در ارتباط با فرد مورد اتهام از او با عنوان “مظنون” یاد کند. در دستگاه قضائی دمکراتیک، اصل بر برائت مظنون و متهم است. در دستگاه قضائی آزاد و مبتنی بر حقوق بشر، کرامت انسانیِ فردِ مظنون و متهم رعایت شده و با عنوان خانم … یا آقای … خطاب می شود و حیثیت انسانی او محفوظ می ماند. حتی بعد از صدور حکم و محرز بودن جرم، مجرم با احترام مورد خطاب و مورد رفتار قرار می گیرد و….
    کمیسیون قضائی مجاهدین بجای تاکید بر اصل برائت، از قبل حکم صادر کرده و حکم بر “مزدور” بودن می دهد. بجای دادرسی عادلانه، نقش دادستان و قاضی و هیئت منصفه را یکجا بازی می کند. بجای رعایت بی طرفی تخصصی، اهداف سیاسی سازمان مجاهدین را دنبال و القاب و صفاتی را بکار می برد که نشان از سیاسی بودن اهدافش دارد.
    تصورش را بکنید که این کمیسیون و این شورا و این مجاهدین که سالهاست در کشورهای غربی زندگی کرده ولی اینگونه حکم صادر می کنند، اگر فردا در ایران، آنگونه که ادعا می کنند قدرت را به دست بگیرند، چه خواهند کرد؟ این سند، نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین جائی در بین نیروهای مخالف جمهوری نداشته و یک ائتلافِ احتمالیِ نیروهایِ ضد جمهوری اسلامی باید خود را از این نیروی ضد دمکراتیک دور نگه دارد.
    این اطلاعیه سندی است گویا در مورد آنکه سازمان مجاهدین غیر دمکراتیک است، در طرف مردم ایران و دادخواهی آنها و بر علیه جمهوری اسلامی قرار ندارد، بلکه اهداف ایدئولوژیک و سیاسی خودش را دنبال می کند. منافعی که با منافع ملی ایران همخوانی نداشته، بلکه بر علیه آن می باشد.
    منبع:پژواک ایران

Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI.
می 3, 2021
CLICK ON THIS LINK TO READ THE PERSIAN TRANSLATION OF THIS ARTICLE
Who are Mek?
So much has been said and written about Mek terrorist cults by almost every serious media concerned with terrorism, but not a report from inside Mek by a high ranking member of Mek and NCRI.
the uniqueness of this report based on the fact that all the information given are driven from Mek’s own printed material in its official paper Jihadist(Mujahed) published by Mek which mostly are written by their Calipha “Masoud Rajavi” their terrorist leader.

Mr. Davood B. Arshad delivering his speech in EU parliament
In this presentation I will shed light to Mek terrorists and Masoud Rajavi its Calipha and his head wife in his Harem.
The details about Davood Baghervand Arshad in connection with Mek can be found (here).
Mr Arshad that lives in Germany can be reached at the email below for any questions to chalenge all the reports and facts stated by him. info@nototerrorism-cults.com
This content can be also watched in the youtube above as a video clip.
A heart breaking jurney of freedom fighter to find himself traped in a terrorist org.
At my early twenties while studying at University in England with not so much political and historical knowledge, and experience but with plenty of enthusiasm and love of freedom and democracy for Iran, under the Late Dictator, The Shah of Iran, made me the best prey to be hunted by wolve as in sheep clothes at university in UK by Mek, pretending to be freedom fighters.
An Organization that have been financed armed and supported by Saddam Hossein the late Dictator of Iraq and the Saudi Arabia.
Custom Gallery: images not found
Have you, your loved ones, your fellow country men, your country been subject of Terrorism? Then with about 4 Decades of experience at my mid-sixties I would recommend you to bare with me to help you recognize Terrorism in the freedom fighters clothes at your vicinity and even supported with the tax you pay.
Custom Gallery: images not found
Terrorism is one of the most controversial subjects to contemporary human history that threaten to destroy our security, morality and values, claim many lives and injuries, has economic impacts and many hidden destructive effects on our society by the evil actions, designed to induce indiscriminate terror and psychic fear through the violent victimization and destruction of noncombatant targets, the civilians.
Post-modern Terrorists
The face of terrorism has changed dramatically over the past decades. In the 1970s and early 1980s, terrorist organizations typically had discrete and immediate political objectives—The release of compatriots from prison—the political independence of an ethnic region or state, or the withdrawal from a conflict. To further these goals, terrorists engaged in kidnapping, hijacking, small-scale hostage-taking and other operations involving relatively low levels of violence. As summed-up by a leading expert in terrorism:
“Traditional terrorists wanted a lot of people watching, not a lot of people dead.”
Today’s “post-modern” terrorists like mek, ISIS, Alqaeda have eschewed constrained or modulated violence. they seek nothing but the wholesale collapse of the Western Societies and Nations which they deem evil Western Corrupt Bourgeoisie (Imperialism). Terrorists often embrace religious or quasi-religious ideologies based on ethnic or religious fanaticism, as a tool best described and maintained in Cultic form by brainwashed members.

Suiside self Immolation of an Mek cult member in Paris
Members are brainwashed to believe their actions are justified to please a higher religious authority such as Masoud Rajavi, they are given to believe that, the ability to kill themselves together with large numbers of innocent individuals reinforces the correctness of their actions and spares a place in the Heaven for them.
In contrast with the deeds of the terrorist, The blessings of the Western free and open society also can provide cover for acts of terror and violence for terrorist groups such as MEK who are just pretending to carry Western values.
One of The unique common denominators of all the terrorists is the Leading terrorist figure called Ideological Leader or Calipha, Such as, Abu Bakr al Baghdadi of the ISIS terrorist, or Ben laden of Al Qaeda and Masoud Rajavi of Mek.
Custom Gallery: images not found
The present leadership of consists of the Calipha Masoud Rajvai and his head wife in his Harem nicely dressed in red and dark blue called Maryam Rajavi.
150524111249_kdp_iran_640x360_afp
I am sure you will be surprised to know that this man Mr. Mahdi Abrishamchi (first photo from left) was the first husband of Maryam Rajavi which the Calipha Masoud Rajavi forced him to divorce Maryam and gift her to Masoud Rajavi to become the head wife in Masoud Rajavi’s harem.

Mr. Mahdi Abrishamchi in Mojahed Issue #255 p25

All the Calipha’s of the tyerrorist groups have one thing in common. They all call themselves, The representative of the God on the Earth. A foundemental base for the members for their unqueationable obedience. While praising the Calipha-Masoud Rajavi Mr. Mahdi Abrishamchi member of the Mek’s Politburo explains his obedience, marked in blue boxes:
Our Calipha Masoud Rajavi is only accountable to the God.Mr. Mahdi Abrishamchi
Suiciadal readiness of the Terrorist members
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish.
There are two different categories of terrorists;

  1. Are those who are very obvious and known to us like such as Abu Bakr al Baghdadi or Bin Laden, therefore the civilized world knows must protect itself against them.
  2. But there are terrorists that not only hide their lethal thinkings but pretend to have thinkings that even make you spend your money and tax to promote them.
    Such as Maryam Rajavi, a terrorist Leader or Ali Reza Jafarzadhe a terrorist member as their representative in USA.
    Custom Gallery: images not found
    Their appearance is decorated purely to deceive the world about their terrorist inhuman nature.
    Terrorist do not only commit crime against civilized world but against their own members. Mayram Rajavi being the head wife in the Harem, later forced all mek members to divorce their wives so could enter the harem of the Masoud Rajavi as wives of the harem, including my wife Ms. Tannaz Hojati Emami.
    Maryam Rajavi described the Joining the Haram of Masoud Rajavi as the only path to the Liberation of all Women from all discriminations and exploitation especially by the husbands within traditional family.
    She argues, since Masoud Rajavi is free of exploitation, having sex with him in his Harem is a revolutionary way to free women from the exploitation of their husbands within traditional family. Which Rajavi considers it a ground and a stronghold for the exploitation of the women.
    She argues, this is a revolutionary way and killing two birds with one stone!
  3. Freeing women from exploitation by their husbands.
  4. Destroying traditional Family the stronghold of exploitation of women.
    One could not expect stronger logic from a Pimp. She now lives in Albania and Paris and unfortunately, many politicians help her to move in and around Europe and its power corridors. Her role is to hide her husband and Calipha’s horrifying rules and thinkings and teachings, and the Islamic State he plans for the future of Iran and the world.
    To do so Maryam Rajavi deceivingly parrots the Western values, which are formulated in her Ten Point Plan for Future of his khalifa’s Empire and all the Muslims around the world:
    Reading her plan, form her official websit. Jihadists
    We …are committed to the abolition of the death penalty. We are committed to the separation of Religion and State. We believe in the rule of law and justice. We want to set up a modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court. We are committed to the Universal Declaration of Human Rights, and international covenant and conventions, including the International Covenant on Civil and Political Rights, the Convention against Torture, and the Convention on the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.from Maryam Rajavi’s ten point plan
    To give you an idea what she hides behind all this. I will read from Mek’s Official Paper Called Jihadist or Mojahed issue no 3 page 7 wher her Khalifa Masoud Rajavi puts forwards the ideal courts and judicial system. He writes:
    Custom Gallery: images not found
    As soon as the accused is identified, it is enough to put him in front of the firing squad. No need for court proceedings. The operation of the revolutionary courts relies on the revolutionary conscience and judgment of the masses before being based on codified legal and criminal laws. For this reason, the judges of these courts are not only legal and criminal experts, but also a combination of people’s representatives, some of whom even lack any judicial expertise. The verdicts issued by these courts also take into account the revolutionary interests of the society. And it may not comply with the usual legal and penal rules. It is possible for a these Court to sentence an accused to death, while under classical law it is not punishable by death.Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
    Rajavi continues: with a horrifying example to justify his barbaric courts:
    For example, in the war called Ahzab [1400years ago] when Moslems discovered that the Jewish tribe had betrayed them in Medina city during the siege of the city by the pagans of Mecca, Muslems arrested all of 700 Jewish tribe members executed them overnight. This act may seem cruel and barbaric, many of the people who were executed may not have played a direct role in this betrayal, but when the future of a religion, the fate of a revolution and the interests of a people are at stake, we must act decisively, and close the eyes on these doubts. Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
    The world should ask these terrorists particularly Maryam Rajavi that parotes western values:
    Is this how you abolition the death penalty? Is this the separation of Religion and State? While judgement based on interest of your religion, and how you believe in the rule of law and justice? and the modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court?
    This is the most dangerous types of terrorism and jihadists that cry Wine and sell vinegar to us, and some buy plenty by the tax you pay.
    This is terrorists inside out, and everyone should look out for them. Let’s see if Ali Reza Jafar Zadeh this nice looking guy fits into the category of a time-bomb. I mentioned that terrorist must always be Suicidal ready. This is the hand written request of Mr Ali Reza Jafar Zadeh printed in the official paper of Mek Called Mojahed meaning Jahadist #127 p11. One should bear in mind that He is Mek’s US representative.
    Mr. Jafarzadeh’s letter was written after he was angry like his Calipha about Maryam Rajavi’s arrest in France reported by NY times by Eliane Sciolino in June 2003:
    “French authorities today arrested more than 150 members of a long-established armed Iranian opposition group, accused them of organizing terrorist acts, and seized $1.3 million in $100 bills.”NY times by Eliane Sciolino in June 2003
    Following Maryam Rajavi’s arrest by the French police she ordered the members to commit suicide by self-immolation. To prevent the French judiciary from enforcing the law and force them not to dare to touch this terrorist cult. Following Rajavi’s call 12 members committed self-emulation in London, Paris, Toronto, Denmark,…which two young women died as a result.
    Custom Gallery: images not found
    Ali Reza Jajarzadeh also writes to his caliph to be the next suicidial Jihadist. This is the page 11, let’s read and see how he puts “his Suicidal readiness and turning into a time-bomb” into words and takes oath to explode when and where His Calipha Masoud Rajavi pulls the trigger.

Ali Rezajafarzadeh’s letter of suisiadal readiness
The title of the page 11 above reads: …..
Another golden leaf!! from the record of the whole epic and the sacrifice of the Mujahidin Jihadist. Examples of requests of members and supporters of Mujahidin for suicide self-immolationThe title of the page 11
Now the Golden leaf!!! of the Jihadist Ali Reza Jafarzadeh, which reads:
“In the name of Allah and in the name of Masoud and Maryam Rajavi, my great religious leaders. Moments ago, I heard the announcement of the readiness of 20 members of the organization in the United States for suicide self-immolation against the actions of the French Government… The greatness of their action became more tangible to me and I felt that I would not rest until I took the pen and I announced my readiness to scarify myself It is true that these French idiots have not yet understood the determination and lethality of the Mujahedeen-Jihadists element of Mek. Because they did not know our Caliph Masoud Rajavi. They are too short-sighted to know what a hurricane Masoud Rajavi’s order will cause, and if Masoud Rajavi gives the order, this generation (Mujahidin Jihadist) will burn their world into ashes with all its dimensions, and indeed, if Masoud Rajavi orders it, they will learn it the hard way. Therefore As the least valued member of the Mek Jihadist, I hereby inform the Organization in writing of my readiness for suicide self-immolation with determination at any time and in any place our Khalifa deems fit. May I fulfill my duties to our Calipha Masoud Rajavi in this way. Alireza JafarzadehTranslation of Ali RezaJafar Zadeh’s letter to his Calipha
Best explained the mentality of such brainwashed Mek’s cult Jihadists by Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003. She wrote an article titled “The Cult of Rajavi”. In this article Rubin details her encounters with Mek members she met in Camp Ashraf in Iraq: ,
“men and women had to participate in ‘weekly ideological cleansings,’ in which they would publicly confess their sexual desires. It was not only a form of control but also a means to delete all remnants of individual thought.”Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012 also Wrote:
Not only was the MEK heavily armed and designated as terrorist by the US government, it also had some very striking internal social policies. For example, it required its members in Iraq to divorce. Why? Because love was distracting them from their struggle against the mullahs in Iran. And the trouble is that people love their children too. So the MEK leadership asked its members to send their children away to foster families in Europe. Some parents have not seen their children for 20 years and more. One US colonel I spoke to, who had daily contact with the MEK leadership for six months in 2004 in Iraq, said that the organization was a cult, and that some of the members who wanted to get out had to run away.Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012
Let me add that, I myself was also forced to divorce my wife.
MEK cult terrorists and the children
Amongst the children who have not seen their parents for more than 3 decades are these two gentlemen one Mr. Hanif Bali member of Swedish Parliament. Who explained in a video clip(here) in youtube that his father that has not seen him for 30 years was allowed to contact him after more than two decades only to recruit him to the MEK in Iraq, which Mr. Bali refused?
The other child Mr. Hanif Azizi now a member of Swedish police. He even published a book about the Mek Brainwash systems of the parents and cruelty of taking children away from them sending them to orphanages thousands of miles away. Azizi describes in his book, “when he was 18 tried in quest of his family and the answer to the question of what is he doing in Sweden on his own without his parents, he somehow was connected to Mek that persuaded him to go to Iraq to see his parents. In Iraq he found out that they want to keep him there. Azizi with the excuse of coming back to Sweden to take his younger brother with him, he managed to escape and never went back to Iraq to his parents.”
He mentioned the names of 100s of other children in Sweden and elsewhere in his book at the same situation as his and his younger brother.
Custom Gallery: images not found
The children were taken away from the family for two reasons:

  1. Maryam Rajavi wanted all the love for his husband and Calipa in his Harem, where thery were not allowed to share it with even their children.
  2. Because the child was a pivotal point for the unification of the parents once every year that at the news year eve they all met and exchanged love to each other, was considered a threat to the love towards the Caliph.
    So the child must be sent away to eliminate any links between the women of the harem and their husbands. Many children of mek members who were trapped in the Camp Ashraf in Iraq and could not escape like Azizi., committed suicide in Iraq.

Amir_Yaghmaee taken to Iraq from Sweden at 14
Amir Vafa Yaghmaee son of a member of central committee, that was taken to to Camp Ashraf in Iraq when he was 14, was also trapped described in a video clip that :
“I was told by my commander Called Jamal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
Amir like myself could only escape Mek prison after US took over control of Mek after the coalition forces occupied Iraq so Amir and I together with hundreds more Mek members could escape and took refuge with American Army.
All these facts which are a drop of an ocean of their terrorist cultic cruelty even against their own members and children, shows that terrorists like Mek lack any human values and principles.
But as said, the difference between these two types of Terrorists.
Custom Gallery: images not found
The obvious dangers, that you know how deadly they are and what they represent.These obvious terrorists have direct and immediate reaction against contemporary human’s achievement like democracy, freedom of speech, rule of Law and so on. Unfortunatly like the one happened in France in case of Charly eb Du office or in the case that unfortunate innocent French teacher.
But the sophisticated terrorist hiden behinde borrowed words from the civilized world, paroted by thier leaders to decieve the world.

MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi
But the sophisticated terrorists of Mek in order to reach their terrorist Jihadist ends that Rajavi scales it with compariing “the 3000 massacred in September 11” as a petty goal, seek the total destruction of the whole western Corrupt civilization.
So Mek Terrorism thinking Strategic they hide their evil goals to neutralize all proactive counter-actions by the free world by borrowing some of the humanitarian values such as democracy and set them very nicely in their windows of deception as a cover for their real face until they reach power not only without any opposition from the free world but even with the help of them!
Custom Gallery: images not found
When the terrorists have all the means and the power so it would be too late to stop or would claim a very high price in unbelievable scales before one could stop them. Think of the Sept 11 price the world paid and still is paying to realize what al Qaeda terrorism was where Rajavi puts its crimes as a petty blow to Corrupt West.
We should not be deceived by these terrorists within us. Therefore to be pro-active we should not turn a blind eye to the terrorists putting on nice clothes and Parroting contemporary civilized world’s value and principals among them rule of Law and human right. Could we have been proactive rather than reactive and save all the lives lost in and since Sept 11?

During these presentation the MEK terrorism and terrorist is being presented inside out which is lying in wait to destroy the contemporary human civilization.
I have been an insider (High ranking member of Mek and NCRI) for decades in Mek. All the facts and references are from Mek’s official publications written by Masoud Rajavi the Caliph of Mek.
From what has been said so far, it is obvious that, the face of terrorism has changed dramatically over the past decades. To give you an example of how Terrorist Leaders utilize the western Blessings, the El Pais newspaper of Spain disclosed that MEK has been paying nearly one Million Euros to an Ultra far-right party of VOX of Spain to be founded and operated in Europe which advocates an end to the existence of the European Union as their party goals.
Custom Gallery: images not found
where in return Vox and its founder Mr. Aldo Vidal Quadras would support MEK in Europe by paving the ground and facilitating the presence and activity of MEK’s members and its leader Maryam Rajavi in European power corridors such as in E Parliament. One could see the vox parties Founder Mr. Aldo vidas quadras nd Maryam Rajavi also most every where.
Custom Gallery: images not found
Interesting to know that Vox party is anti Moslem and Mek is planning an ISLAMIC State for IRAN. The Guardian of London in 21Sep 2012 disclosed Mek’s atrocities in the West and wrote:
“…A designated Iranian terrorist org. Have won a long struggle to see it unbanned in the US after pouring millions of dollars into an unprecedented campaign of political donations, hiring Washington lobby groups and payments to former top administration officials.Mek bribe official to be de-listed from terrorists list of USA and European Union.”The Guardian of London in 21Sep 2012
To grasp an idea about the extent of the world’s concern about MEK being de-listed by bribing official just type in any search engine:“MEK to be delisted”
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll):
“Trump Cabinet pick paid by controversial Iranian Exile group.” It add, “Trump’s transportation secretary received $50,000 for 5 min speech to Mek, previously called a “Cult-like” terrorist group by state department.”AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll)
There is no serious media report about Mek, not to warn about “Mek’s violence and act of terrorism especially against Americans interests.”
Mek’s policy towards the West
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016:
“For decades, and based on U.S. intelligence, the Unites States Government has blamed Mek for killing three US contractors, bombing the facilities of numerous US companies and killing innocent Iranians.The Politico by Daniel Benjamin in Dec 13 2016
From the first days of the downfall of the Shah in Iranian revolution, Mek pressed for the downfall of Imperialists led by USA. Rajavi Wrote in his paper Jihadist issue nr 4 page 2

In other words, since at the present stage of history, the main conflict in human society is the conflict between peoples and imperialism, forces, parties and regimes must be in the People’s front at war with global imperialism (led by the United States). , Otherwise they will inevitably fall into the camp of imperialism and against the people !!!Rajavi Wrote in his paper Mojahed issue # 4 page 2
Rajavi was not consent with the downfall of the Shah of Iran as a revolution, called for downfall of the USA as the second but the main phase of the Iranian revolution by
“OVERTHROWING the IMPERIALISM as the main SHAH”
in the “Jihadist-Mojahed” Issue #4, P2 one can read:
“the only way to the liberation {of Nations} is to struggle against Imperialism”
In this respect, Mek relied then on Soviet Union the second supper power, and his own leading role in assassinations of the US personnel working in Iran.
Assessination of Americans by Mek
Unlike when Masoud Rajavi the Mek’s Calipha was in Iran, after his self-exile in France he denies assassinating the Americans. Let’s examine Rajavis claims, if he has nothing to do with the assassinating US Citizens and officials according to his own writtings in his paper. Jihadist-Mojahed, Issue #18 P7

Jihadist Issue #18 P7 The title of the article reads;
“A word with the Revolutionary Guards brothers, who put bullets in the chests of the American?”
The paragraph indexed 1 reads:
“At least none of the American criminals have no doubt about our anti-imperialist stands, because they were the first to receive our bullets in their chests after 1972”.
The paragraph indexed 2 one can read:
“That is why they [USA] conspire against us by arresting Mohammad Reza Saadati while tracing CIA networks in Iran.”
I will come back to this CIA and Saadati incident claim of Masoud Rajavi.
Masoud Rajavi openly and proudly mentioning his terrorist atrocities against Americans, he was hoping to be able to manipulate it to radicalize the country’s political atmosphere to exert enough sociopathic pressure on the Iran’s late Religious leader Ayatallah Khomeini to declare wholly war against USA.
In this regards Rajavi while praising the Ayatollah Khomeini for his overthrowing the Shah begged him to continue the revolution by over throwing the US Imperialism as “The Real Shah” as Rajavi used to put it. Mek’s official paper was filed with titles and articles such as:
• Let create a new Vietnam for US in Iran.
• Without destroying US Imperialism, we cannot even solve the problems of our schools.
• Even a 10-year-old child being recruited in a revolutionary org can make US Imp suffer big blows.
• Let’s arm the nation against Imperialists.
• Fighting to the end with US Imp, is the only way to the Liberation.
Custom Gallery: images not found
Compare all the above nonsence with what Maryam Rajavi is parroting contemporary human’s values to deceive the politicians.
This Next document is screenshot of US Gov. Website; in 2021 https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18

Which reads;
“Lieutenant Colonel Lewis L. Hawkins was shot and killed as he walked from his home to work at the Directorate of Financial Management. According to telegram 4249 from Tehran, June 16, a militant named Reza Reza’i was the alleged mastermind of the plot.”
spacer height=”10px”]
This is the picture Of Reza Rezai member of MEK Central committee. This is a screenshot of the official website of Mek 2021. Mek glorifying Reza Rezai as Great Jihadist

In the next Mek document: the Jihadist issue #4, p2: Masoud Rajavi praising killing of the Americans even mentioning the names of the victims of their terrorism “General Price and Col. Hawkins”. Paragraph indexed (II) reads:
”even many revolutionary operations were directed against American criminals. e.g: Revolutionary execution of General Price and Colonel Hawkins was masterminded and executed by Mojahedin Khaq, in the honor of the Iranian revolutionary movement in the recent years
Under the subtitle index (I) reads; “Going to war with Imperialism led by American imperialism is the only way for the Liberation”.
The next documents are Iranian daily news papers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
The big title reads;Details of the assassination of American advisers in Tehran.
The next documents are another daily news paper reporting when Reza Rezai was killed while being arrested by the security forces.
The title reads:
Reza Rezai the master mind of the Americans advisers was killed. Reza rezai also fought alongside of the Palestine.
Let me also as and insider add that when Colonel Howkins and General Price were assassinated by MEK their brief case full of documents was confiscated by the mek operatives and later handed over to the one of the Russian Embassies outside Iran.

Therefore against Maryam and Masoud Rajavi’s claims, in the west, Masoud Rajavi’s written articles in their Official News Paper and Mek’s present websites not only proves otherwise but they are proud of their terrorism and assassinations.
Mek and spying for
Soviet Union
against their country, Iran

One year prior to the Iranian revolution, an Iranian High ranking Lt. Gen Mr. Ahamd Mogharabi and Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education) were arrested, tried and executed by the Shah’s government for spying for Russians for 30 years. KGB desperately needed to know how their valuable head of spy network at highest levels of the Shah’s army and his deputy in the ministry of education were uncovered in Iran.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out.

Mohammad Reza Saadati Mek Central Committe member Russian Connection
Mek’s KGB connection was Mr. Mohammad Reza Saadati member of the Mek’s leadership nicknamed SAIKO by KGB(an engineer who had a history of working in Iran’s Steel Factory which was established and run by Russia since 1967 at the Shah’s time.
Masoud Rajavi having received the order from KGB, used the complete chaos of transition period of the Revolution and infiltrated in the army’s prosecutors office and confiscated the documents related to Russian head spy Lt Gen. Ahmad Mogharabi’ in Iran .
In this picture Lt. Gen AhmadMogharabi left who spied for Russia for 30 years with his spying equipment In front of him in one of the court hearings and on his left is Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education)

Gen. Mogharabi and Rabani at a court hearing
After a few initial secret meetings of with the Russians in Tehran, Mohammad Reza Saadati nick named Saiko was arrested in Aug 24, 1979, while handing over the documents to the First Secretary of the Russian consulate Mr. Vladimir Fensinkow.
Mr. Saadati was initially sentenced to 10 years of imprisonment, but Fensinkow was released due to his political immunity. Saadati was later executed after Mek started terror campaign bombing pro government Party HQ killing 120 members of the parliament. Assesinating the prime minister and the president of the country.
The iranian new regime lost their complete trust in Mek and restricted their activities.
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest.
A detailed account of Mek-Saadati-Russian spy relation and above incident can be found in the Chapter “Saadati” of a book titled
“Inside the KGB:
My Life in Soviet Espionage”
by Vladimir Kuzichkin, First Chief Directorate of KGB for Operations in Teheran. ISBN-13: 9780804109895
The most interesting was while MEK, In its daily propaganda attacked the new liberal government official and even some of the religious leaders as pro-western by branding them as non-patriots even suggesting being Western Spies in their newspapers. Mek itself was busy spying for Russians. The arrest and conviction of Saiko disclosed Mek’s betrayal of the country and their illegal, slaver fashion relation with the Russians.
It also blow up Masoud Rajavi’s false face and stance of patriotism as an example of his usual crying wine but selling vinegar in the eyes of the people and the new government.
Seizure of the AMERICAN EMBASSY
As it was said the KGB and the Mek blamed CIA or “the US diplomats in US Embassy in Tehran that run the CIA in Iran” for this crack down on their spy network.
Would KGB and Russia sit idle only digesting such a big blow and do nothing concerning the fact that, “from the KGB’s point of view”, the below was from a defeated retreating enemy (The CIA) and USA diplomats as a result of the revolution in Iran.
Custom Gallery: images not found
As far as KGB was concerned CIA not only keept the secrets of how previous KGB Spy network was uncovered but also destroying another strong spy net work relation of KGB with Masoud Rajavi the Leader of MEK an Important political group which Russia considered it as a sign of the rise of the era of KGB and Russian influence and the down of US influence in Iran, due to the revolution, was far more than a blow to KGB but a disasterous blow to Rassia.
The importance of this question arises from the fact that the whole Revolution in Iran was against the Shah, as Iranians rightly considered him as the poppet of USA, consequently hundreds of leftist pro Russian groups appeared over night that together with the ordinary people on the streets, chanted death to America was supposed to put an end to any influence of CIA in Iran.
Russians-Mek’s reaction to the blow
Immediately after, Mek intensified its political propaganda against America as US Imperialism, Advocating that:
“After the Shah it is imperialism led by US imperialism as the real Shah that must be toppled by armed struggle”
Mek’s official papers were filled with articles with content of advocating armed struggle against USA. Four months was needed for this propaganda campaign to give its fruits. Where MEK was ready to launch its counter attack on behalf of KGB and launched the occupation of US embassy in Tehran.
Since this was the second, attempt to occupy the US Embassy by Mek since the first attempt was three day after the revolution. Then Khomeini the leader of the revolution ordered them to leave the Embassy immediately.
Masoud Rajavi this time did it under the name of some students who later called themselves:
“Students of the line of Ayatollah Khomeini”
this named was chosen in order to naturalize Khomeini’s opposition to the seizure and win his support for continuation of the occupation, which worked.
Students of the line of Khomeini A name that was very intelligently chosen to force the suprem leader of the revolution the Ayatollah Khomeini to endorse the occupation of a foreign Embassy, especially while being under the propaganda bombardment of Mek for being soft against USA and not starting the wholly war against America as the Real Shah.
According to the Mek’s official paper issue nr. 18 page 7 Masoud Rajavi wrote :

“From the first moments of the seizure of American spy nest we stationed our military Units in the US Embassy Compound to Guard the brave students who sieged the US Spy nest.”
This sociopolitical pressure exerted by the MEK and other Soviet orchestrated leftist groups plus general anti American political atmosphere in Iran forced Khomeini to change his immediate initial rejection of the seizure decision, which ordered the students to leave the US Embassy compound, and unfortunately surrendered to Masoud Rajavi’s propaganda and endorsed the occupation after two day which lasted 444days.
MEK took the opportunity and immediately occupied American consulates in the cities of Isfahan and Tabriz independently and this time not under cover of students, but openly glorifying it in their papers which was announced only after they were thrown out by the Government security forces.Mojahed Issue No. 11 P.3

The Title (1) reads;“Report of how two of Mek members were injured while being thrown out of the American Consulate after they had occupied the Consulates in Esfahan and Tabriz Cities.”
The Sub-title (2) reads;
“how the American Consulate was occupied in Isfahan by MEK members”.
MEK Praising the occupation as a heroic seizure of the American Embassy, reminded the responsibility of the Iran’s officials to fight with Imperialism to the end.
Iranian Government aware of the infiltration of the Mek members and other leftist groups within the so called students occupying the US embassy started a big purge within the MEk members in the Embassy. All Mek known under cover members of Mek were purged from the Embassy.
In this picture First from left, is Mr. Jafar Zakeri with US Hostage,

And in this picture below first from left is Ebrahim Zakeri brother of Jafar Zakeri and one of the leaders of Mek with Masoud and Maryam Rajavi in Iraq.
Jafar Zänkeri was later purged from the Embassy. He was sent to the war front and was killed!
So this was how the Soviet Union and Mek reacted to the blow when soviet-Mek spy network was destroyed by the Iranian Government, which Mek and KGB blamed CIA for that. Mojahed Issue # 36:
“Let’s prepare another Vietnam for America”

Following the purge of Mek members from the Embassy compound, Masoud Rajavi Calls for Putting US Diplomats hostages to be put on trial as criminal spies and criticized the government for not doing so. He also called for “preparing another Vietnam for America”
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published
Mojahed Issue #102 p2, demanding:
“the US Diplomats must be at least put on trial… and not doing so by the Iranian officials shows that they are not anti- Imperialists”. With regards to American crimes committed in Iran, their diplomats must be put on trial before the world’s public opinion
It is Important to note that :
Mek has never, not only officially changed, denounced or rejected their strategy of toppling imperialism led by USA with armed struggle but following this strategy, they use it as tools for motivating and radicalizing members inside their organization.
Mek to further show its radical and anti Imperialistic stance announces through its military communique nr. 23 of putting all its military units under the command of the Revolutionary Guards of the Ayatollah Khomeini, to prepare to combat against USA.
The Iranian officials called MEK as Monafegh meaning: one who Cries Wine but Sells Vingar
MEK plan to overthrow the government
Masoud Rajavi Mek’s Caliph has the illution of being in the position of the Leader of the Islamic Revolution and the Spiritual Leader of the Islamic World and his role has been stolen from him by the late Ayatollah Khomeini the Suprem Leader of the Iran Revolution.

Masoud Rajavi from the first days of victory of the revolution against the Shah, in Mek’s internal bulletins always emphasized that the Military confrontation with the new regime that accused them of bring back US imperialism to Iran is inevitable.
He added the right time is when MEK has completely prepared itself for such bloody confrontation by gathering arms and organizing the military units.
Under the goose of preparing to fight against US Imperialism, MEK organized Military units that marched independently on the streets of the Capital Tehran while collecting arms and ammunition to prepare for the overthrowing of the new regime. These picture are Mek’s military units in the streets in Major Cities.

Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi’s assessment was that with the new regime’s inability to govern the country and the war with Iraq at the same time while the military forces being occupied in the war front, Mek can topple the regime in the capital Tehran in a matter of days.
The daily clashed between Mek militia and the supporters of the regime, which was organized to counter Mek activities occurred on daily bases.In 2 years of Mek’s preparation for Military confrontation with the new regime to overthrow it, 52 of Mek’s militia were killed and many injured in these street clashes.
|Mek issued a military communique #25 giving an ultimatum to the regime on June 18, 1981 and stated in it:
“they will confront the regime with their full power from now on”.
Two days later on June 20, 1981, Mek organized a rally without the consent of the government in Tehran where they intended to march towards the parliament and government buildings and Khomeni’s residence. To test a popular coup d’etat.
Demonstrators clashed with the police resulting in many deaths and injured on both sides.
Custom Gallery: images not found
Mek responded by bombing campaign, by mass killings of important figures of the new Regime killing many people by suicide bombings in the mosques and public places and a reign of terror began. Mek used his undercover elements infiltrated in the Government offices to bomb and eliminate political figures who considered as pro-West including Dr. Mohammad Beheshti who was educated in Germany.
Custom Gallery: images not found
Dr. Baheshti was assassinated along with 120 party and parliament members in a single bombing of their Party Congress Meeting by Mek member Mr. Mohammad Reza Kolahi.

Left: Dr. Beheshti, killed together with 120 Party members, Right: Mr. Kolahi who bombed Party HQ Center: Kolahi in Holland (Kolahi was assessinated after 28years in Holland while living under a false name).
Later Presidential office was bombed killing the Iranian president and the prime minister by another Mek under cover member infiltrated in the office, called Mr. Masoud Kashmiri. He lives in Europe with his wife and children under the protection of Mek.
Custom Gallery: images not found
Thousands more ordinary people (shopkeepers,…) were assassinated by Mek suicide bombings and hit squads simply for supporting the government.
Mek first to use Suicide bombings in Public places
Mek was the first in the Middle East region to use barbaric techniques of suicide bombings in public places and mosques by under aged teenagers for mass killings.
Masoud Rajavi had learned this criminal technique of Suicide bombing in Palestine while he was fighting for PLO against Israel where PLO militia used Suicide bombing only against Israeli tanks.

But Rajavi used suicide bombings in public places such as mosques at Friday Prayers in iran where they were packed with people. This technique is now commonly used by terrorists in Afghanistan and elsewhere.The pictuer bl published by Mek shows 9 Mek Suicide bombers in Jahadist issue No. 261

But against the Mek’s assessment, the mass killings and bombings could not only result in overthrowing the regime but the Regime with the help of its nation wide social base destroyed A to Z of Mek members and also arrested all the operatives of the Mek and executed them in retaliation to the Mek’s reign of terror and bombings and killings. Only some high ranking members scraped from the country. But many top leaders were killed.
Custom Gallery: images not found
Amongs them, Masoud Rajavi’s deputy, “Mossa Khaibani and his wife”, Rajavi’s wife “Ashraf Rajavi“, but his one year old son Mohammad Rajavi (now strong opposition for his fathers’s use of terrorism and despotism) survived a military attack to their base by Security forces.
Mohammad Rajavi has recently called his father Masoud Rajavi to court in Norway for forcing him to go against mek’s dissident members through a Norwegian company that Mohammad Rajavi is working for without knowing it is probably Masoud Rajavi’s under cover company. Otherwise, how could a Norwegian company ask its employer to comply with the rules of Mek?
Rajavi Escapes to France
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi who escaped the country shortly after his start of the armed struggle, was aware of the west’s knowledge of his anti-Western stances and his terrorist nature especially due to assassination of US citizens a couple of years back and his direct role in seizure of US embassy in Tehran and US consulate in Isfahan and Tabriz,
Therefore used “Dr. Abolhassan Banisadr” the first president of the Iran Republic after the revolution as a front window to cover up his extremism and to deceive the west while escaped with him to France. This self-exile was aimed at as Rajavi puts it:
“to Neutralize the Imperialist’s measures of arresting Rajavi and also preventing the creation of a pro-Western political alternatives while he was busy overthrows the regime in Tehran”.
Rajavi and Dr. Banisadr formed NCRI, which I was also a member as an alternative to form an Islamic Democratic Republic!
Custom Gallery: images not found
Although Rajavi’s first wife was killed in armed raids to Mek bases in Tehran, and his one year old son was saved in the armed clashes. Rajavi did not wait more than a few months and married with Dr. Banisadr’s 18 years old daughter Miss Firouzeh Banisadr in Paris to cover up his real intentions of using Dr. Banisadr as liberal Window.

Maryam Azedanlou (later Rajavi) and her first husband Mehdi Abrishamchi
His marriage caused huge reaction within Iran and mek members. Cultic Nature of the Mek as an inevitable part of the nature of any terrorist group surfaced after being totally wiped out from inside Iran. The initial signs appeared when, while Masoud Rajavi was married to his second 18years old wife, he was also attracted to his personal secretary Maryam Azedanlou later becoming Maryam Rajavi then she the wife of a Politburo member of Mek Mr. Mehdi Abrishamchi.
Rajavi force divorced Maryam from her husband and married with her As his third marriage Calling it following the Prophet Mohammad’s tradition and will of God. Further more and Surprisingly Rajavi Called his Cultic marriages an Ideological Revolution within mek.
He Claimed that his forcing the couple to divorce and marrying with the divorced wife, would boost the strength of the Mek members a million times to mend the blows received in Iran which will help to overthrow the Mullahs in Iran.
At this stage while hundreds protested against his Cultic and despotic actions, Masoud Rajavi lied to the members and said this was the first and last forced divorce and will not and cannot be repeated in the future, adding:
if it was not necessary for the boosting of the strength of the Movement he would not have done it.Masoud Rajavi lied to his members
Rajavi’s Ideological marriage campaigns did not help him to remotely overthrow Khomeini Regime in Iran from France since there was no one left inside Iran to take his orders. Especially when hundreds of militia mostly school and High school students were arrested on the streets of Tehran and killed inside prisons in retaliation to Mek’s terror campaign. Rajavi was involved in a campaign of Love affairs in Paris going form one wedding to another which caused wide spread condemnation amongst Iranians inside and outside Iran and especially inside MEK members and Caders.
Many mek members inside the prisons in Iran condemned and even changed sides and joined the supports of the government. Rivai’s terror and marriage campaigns resulted in total defeat of the Mek. Not only militarily but also politically and organizationally.
at the same time, wide spread opposition against despotism of the cult leader began. Many members outside and inside Iran left Mek.In NRCI the political coalition, almost all the main and independent members left the coalition.
List of some of those who left NCRI
• Kurdish Democratic Party Iran
• Dr. Banisadr the first President after the Revolution
• Democratic front of the revolutionary Toilers of Iran
• United Left Council
• Iran’s Work Party (Toofan)
• Democratic National front of Iran
• Democratic movement Front of Gilan and Mazandaran Provinces’ Toilers
• Coalition of Iran’s Communists (Sarbedaran)
• Hassan Masali
• Bahman Niroumand
• Mansour Farthing
• Parviz Dastmalchi
• Naser Pakdaman
• Ahmad Salamatian
• Ali Asgard Saiyed Javadi
• Mahdi Khanbaba Tehrani
• Mohammad Reza Rouhani
• Karim Gashim
• Hedayat Allah Martin Daftari
• Masoud Banisadr
• Davood Baghervand Arashad
• Esmaile Vafa Yaghmaee
• ……
Internal Suppression
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province.
By the order of the Masoud Rajavi more than 725 Mek dissident members were arrested and tortured by Mek high ranking officials in a military camp called Mansouri In Iraqi Kurdistan province. For opposing Rajavi’s despotism, terror in Iran and Rajavi’s marriages campaign in Paris.
Rajavi Forced them under torture to confess in writing that all were spies working for the Government. Surprisingly those who survived the tortures having confessed in writing to be a spy, returned to their normal duties in Mek. Branding dissident members as spies was used to silence them. Hunderds of the tortured are now have left Mek and live in Europe and can personally testify in any court.
Rajavi also sentenced his deputy Mr. Ali Zarkesh to death in Paris for opposing and denouncing Rajavi’s destructive terror campaign as terrorism. Mr. Parivz Yaghobi another member of the leadership was expelled from the organization. Yaghobi had called for a organizational congress in Paris to try Rajavi for the terrorism which resulted in thousands death among Iranian Citizens as well as Mek members.
To counter the opposition in the leadership Rajavi promoted overnight his new wife Maryam Rajavi an ordinary member to the leadership of the Mek to support him in Mek.
MEK under Saddam Hossein of Iraq
All these anti-democratic and repressive measures in Mek and Rajavi’s feminism were closely monitored by Franch government who had given refugee to Rajavi, soon came to the conclusion that Rajavi’s tree not only has no fruit and even no shadow one could lay under it but it is a disgrace to a country to host such a terrorist organization, with a despotic leader advocating the most reactionary readings of Islam. Consequently Asked Rajavi to leave France.
Custom Gallery: images not found
Saddam Hussein the late Dictator of Iraq that has been helping to organize Rajavi’s fugitive members from neighboring countries of Iran into Iraq since the beginning of the war against Iran, used the opportunity to take Rajavi himself to Iraq to best deploy the MEK members against the Islamic republic.
Iraqi Embassies Provided Passports and Visa for the Mek’s members who escaped to Pakistan, Turkey and Arab Golf countries and even in Europe to take them all to Iraq as part of his Army against Islamic Republic of Iran. I myself was the Mek’s contact person in Pakistan with Iraqi consulate organizing part of the deployment.
Saddam Hossein called the Mek forces “National Liberation Army NLA” to fight their own people at Iraq’s borders.
Arron Merat of The Guardian of London in 2018 described the Mek under Saddam Hossein:
the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors. Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.
Rajavi and Saddam Hossein agree on Rajavi’s free hand on his Organization in return for Rajavi suppressing Kurdish uprising. Therefore mek member who escaped Camp Ashraf were arrested and tortured and handed back to Rajavi.
Saddam Hossein also used Mek members to infiltrate into Iran and assassinate Saddam Hossein’s dissents inside Iran in City of Kermanshah and Dezful and elsewhere for him.

Masoud Rajavi was also taken to Saudi Arabia clandestinely from Iraq to finance and brief him on Saudis goals against his Iran during the Iran Iraq War. Only a few of us in Mek knew about his trip to Saudi Arabia, although it was made public after 16 years by mek itself. Saddam Hossein of Iraq and rulers of Saudi Arabia were not the only countries that made use of Masoud Rajavi against his own country.
According to NBC two US senior officials confirmed that the People’s Mujahedin of Iran Mek was “financed Trained and armed by Israel in killing Iranian nuclear scientists” inside Iran.
The New Yorker daily in an article “Our Men In Iran” by Seymour M. Hersh gave a full detailed account of where and when Mek members were trained in Nevada to kill their own countrymen.
Mek’s collaboration with Saddam Hossein and Israel killing the Iranian soldiers and scientists created wide spread and outmost hearted amongst the Iranians inside and outside Iran against Masoud Rajavi and Mek.
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin
Ceasefire is called by Iran in the war with Iraq which brought about and end to the Mek’s use in Iraq for Saddam Hossein. Rajavi that had found himself trapped at a dead end in Iraq after the seasfire . To free himself from being questioned Rajavi Claimed to be sent by the God. That meant all the members must blindly obey him and his orders as rule of God. Many opposed and intended to leave Mek. Rajavi Confronted members with new atrocity, and against his last promise that there will be no more forced devices.
Rajavi force divorced all the families of the Mek’s members. took their children away from their parents and sends them around the world.
A reign of suppression of the dissident members began with the help of Iraqi security forces and Rajavi openly called for Iron fist suppression in the presence of 4000 members to any opposition to his totalitarian rule.
One thousand of dissident members (men and women) were arrested and tortured some still missing, some claimed to have committed suicide! Again all the tortured were forced to accept in writing to be pies of the Government.
Rajavi enforced “no exit rule” that meant those who intended to escape would be shot by the Camps Guards explained by Mr. Mehdi Abrishamchi politburo member to a gathering of Mek members.
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism”
Masoud Rajavi fully supports September 11, 2001 terrorist act as genuine struggle against US Imperialism. It was September 11 2001, Mek had gathered at the presence of 4000 Mek members that Masoud Rajavi and his wife Maryam Rajavi used as sessions of mass brain wash. Mek members are totally isolated from outside world. No letters, no telephones, no contact, No Radio no TV no books and newspaper is read. Even member cannot talk to one another which was branded by Rajavi himself as an spy net.
But all of a sudden all the TVs took the crowd through CNN to NewYork city for the first time in say 30 years. Connecting Mek members took outside world. At the same time boxes of cakes entered the gathering and Rajavi which was obviously glorified announced that the US Imperialism has received a great blow. Rajavi let the audience watch the whole news coverage up until the buildings collapsed. Rajavi explained at the end that:
if Mek would have done that far more casualties the Imperialism would suffer.Because our members all have divorced their partners and gifted them to their leader which will be translated to their greater will in our wholly war against imperialism. Where alqaeda members have not done so.

Abbas Davari Politburo member
I personally went near the stage to Mr. Abbas Davari a height ranking Politburo member who was sitting in front row and asked him in total shock! Do you call this crime against humanity struggle for freedom?
This obvious support for the Sept 11 Barbarism of Al-Qaeda was the corner stone for hundreds of Mek members to leave Mek including myself.
10 years prison sentence for leaving Mek
In my case when I requested to leave mek I was sentenced to 10 years of imprisonment which I could only free myself from mek Ashraf Camp Prison when US invaded Iraq so I could take refuge with American Army.
In 2003, Saddam Hossein himself was overthrown putting a beginning to the end to the Mek’s presence in Iraq. Masoud and Maryam Rajavi escaped from Iraq leaving 4000 members behind. where Masoud Rajavi went to hiding not to face the charges of terrorism against USA, cooperation with Saddam Hussein in suppression of the Kurdish people and suppression of its own members in Camp Ashraf in Iraq, and Maryam took residence in France.
Maryam Rajavi was arrested in France by French Judiciary for terrorism, human trafficking and money laundry.
Masoud Rajavi orders members to self-emulate to teach the French a lesson that they can not touch Mek, 12 Mek Jihadists committed suiciadal self-immolation.
Custom Gallery: images not found
12 commit suicialdal self-emulation which two young women one a student in Canada and one mother of two kids die as a result in the in London and Paris.
Custom Gallery: images not found
Three of those who survived the self emolation.

New Iraqi government asks Mek to leave Iraq
Mr. Rajavi who is determined to prevent his members from reaching free world calls Camp Ashraf Iran’s second Capital from his hideout in Europe or Saudi Arabia that Ashraf Camp must be defended at the price of the death of all its residence. Their resistance results in tens of Mek members being killed and injured in clashed with Iraqi forces.
Custom Gallery: images not found
Families of the mek members inside Iran who were shocked by the news of Camp Ashraf rush to Iraq and show up in front of the camp. To save their loved ones in the Camp. Another new dilemma begins, Masoud Rajavi who is concerned that the members may leave the camp with their families, prevents the families of his members to meet and brand the families Agents of the Iran. The families are stoned at the gates of Camp Liberty.
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie
Masoud Rajavi even publishes a book in his own name calling the family of the Mek members, “the agents of the Iranian regime” and asks his members to kill their families that oppose Rajavi in many occasions in his book including Page 20
کتاب خانواده مسعود رجوی
Rajavi quotes Imam ALI the first imam and successor of the Prophet Mohammad according to the Shiaat Moslems reading of Islam for giving mek members guide lines how to react towards their own family that have come to the gates of Camp Ashraf and request to meet their loved ones: Rajavi’s book page 20 reads:

The times when we were alongside of the Prophet Mohammad, when we stood up against our fathers, mothers, brothers and uncles and killed them. This, of course, add to our faith, belief, steadfastness and steadfastness.Rajavi Wrote in his book Families om Mek members page 20
MEK and their support for ISIS
Rajavi that found himself un protected after Saddam Hossein was toppled, and pro Iranian government took power in Iraq. He yearned to go back to the old days of Saddam Hossein in Iraq supports ISIS’s military takeover of Iraq hoping to be able to enjoy the blessings of Saddam Hossein’s officials within the ISIS leaders such as Ezat Ebrahim Saddam Hossein’s deputy. In this screen shot from the Mek’s Official Website,

Mek’s official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary of Iraq
Mek Calling ISIS occupation of Mosel in Iraq the advancement of the Iraqi Revolutionaries to topple The Prime minister Maleki in the hope of going under the support of the Bath Party Leaders in ISIS after ISIS take over Iraq.
Fortunately ISIS was defeated in Iraq and Rajavi has no choice but to leave Iraq with and US help and Mek Members are relocated to Albania to a new camp called Camp Ashraf nr.3. In Albania Masoud Rajavi withholds its members from contacting Western Bourgeoisie. In the latest attempt Mek forced members to sign an obligation paper to stay in an isolated Barracks in Tirana forever.
The following file (a copy of the obligation paper) was smuggled out of Mek by those who escaped in Tirana-Albania, clearly shows the cultic and anti-Western, tactics of Mek to manipulate the minds of its members against outside world. the file reads:

MY strategy is overthrow
Campaign No. 10
Treaty to Overthrow and Declaration of constant Mek Membership Request to be displaced to Camp Ashraf 3 (in Tirana-Albania)

  1. The Fourth founders of the National Liberation Army and Mek inside and outside Iran are engaged in a campaign to overthrow the Regime and preparation of its means in all directions.
  2. With respect to the past martyrs in Ashraf and Liberty Camps my way is to remain a Jihadist and die as a Jihadist and my tactic is overthrowing.
    Those who escape the jihad for Allah and turn their back to him will stir up the wrath of Allah, and for such a deadly sin they deserve to be in Hell. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
    Those who break this Holy Oath are the examples of those whom raise the anger of the Allah and deserve to be cursed. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
  3. Once again I am given to understand on behalf of the NLA and Mek that, if I can’t stand to my own Holy Oath and agreement and all previous commitments, and if I do not seek the overthrowing goal, I should leave and peruse my personal life.
    But no, I distance myself from such a humiliation of submitting to the bourgeoisie by ignoring my Holy Oath that will make Khomeini laugh at me in his grave.
  4. Alas, if I have come to Europe to live in a secure place. Alas, if I leave the revolutionary struggle, and to be drowned in the Ideology of sexuality and selfishness that will convert me to a corpse.
    6.The great Jihad meaning continuous revolution against reaction and anti-revolutionary Bourgeoisie by sincerely confessing my sins in the daily collective meetings (Daily Mek’s brainwash sessions) which is the great necessity for the victorious overthrowing and also promotion of the Mek in this historic moment.
    7…
    Name: Signature:

With the full support of USA with the help of Albanian Government . Rajavi Is allowed to keep the captive members of his Cult in Camp Ashraf 3 in Tirana capital of Albania.

described by the Guardian of London. In an article titled :

The article continues as:
Mustafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their daughter Somayeh.The middle aged couple Have been followed by two intelligent agents. Everywhere they went. The Mohammadis say their daughter Somayeh is being held against her will by a fringe Iranian known as MEk. Widely reqarded as a Cult. the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo. Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of Mek’s most famous songs. “May America be annihilated.”The Guardian of London 2018
This is a drop of ocean of what MEK is. I can be contacted for details on thousands of inside information on Mek’s terrorism. With the email belwo.
DAVOOD BAGHERVAND ARSHAD
EX-HIGH RANKING MEMBER OF MEK AND NCERI
APRIL 2021

اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی
می 3, 2021

مسعودرجوی خلیفه همیشه غایب از صحنه سیاسی فرقه رجوی که تنها حضور مستمرش در بستر رسالت نجات زنان از دست شوهرانشان در حرمسرایش میباشد بار دیگر با شتاب و عجله مشکوک به صحنه آمده و اینبار نمایش امضای ننگین خودش در پای اطلاعیه ای قدیمی بصورت باز نشر آن میزان نگرانی و پریشان حالی خودش را نشان داده است.
نشر دوباره اطلاعیه زیر منتسب به مسعودرجویِ سوراخ نشین مجاهدین مربوط به ربع قرن پیش نشان میدهد که رجوی با مخالفت شدید در درون حتی شورایی که تنها عناصر مواجب بگیر خود فروخته اش باقی مانده اند، مواجهه است. طوریکه رجوی قبل از علنی شدن این مخالفت درونی و حتی جدایی برای پیش افتادن و هشدار به ترور سیاسی و شخصیتی و چه بسا جلوگیری از فروپاشی بیشترِ کسانیکه قصد جدایی و افشای جنایاتش را دارند قبل از اینکه اعضای مستعفی خروجشان را علنی کنند آنرا منتشر کرده است.
طبق تجربه نگارنده در سازمان و شورا، علنی کردن چنین بحرانهای درونی مرز سرخ بود طوریکه با جداشدن وعلنی کردن جدایی آقایان دکتر کریم قصیم و محمدرضا روحانی قبل از اطلاع به رجوی چنان ضربه ای به دستگاه پوسیده شورای ضدملی آن زد که اتهام مزدوری و استخدام در وزارت اطلاعات و سپاه قدس و زندان اوین و… و تیر خلاص زدن آنها در اوین این دو جدا شده از شورا به چند ساعت نکشید. طبق تجربه نگارنده به احتمال قوی یا تعدادی در حال جدا شدن و یا حتی بازگشت به دامن میهن هستند. آنچه در میان بسیاری از جداشدگان با بیش از چهل سال عضویت در این فرقه تبهکار رجوی شاهدیم که جداشدگان به دامن میهن بازمیگردند. خود حامل پیام بسیار قویی است که اگر خود را به لاشعوری نزنیم درکش بسیار بسیار ساده است.
رجوی که در این اطلاعیه با وقاحت بیشرمانه ای جداشدگان از شورا را به مزدوری ترجمه کرده است، تلاش میکند با اینگونه گروگانگیری سیاسی-شخصیتی جداشدگان از افشای جنایات و خیانتهایش جلوگیری کند. قطعا طی چهل سال گذشته نتوانسته نه تنها عامل قطعی در پاک کردن عناصر صدیق مبارزی چون بنی صدر، خانم و آقای متین دفتری، خانم هشترودی، و دهها تن دیگر از نجاست رجوی شود بلکه حتی نتوانسته فریب خوردگان و خود فروشان را نیز از جدا شدن مانع گردد.
افشاگریهای جداشدگان چه از فرقه نجاست رجوی و چه از درون شورای خودفروخته در طی سالهای اخیر، همه عناصری که سرسوزنی عنصر آزادگی و یا درد وطن داشتند و عناصر جبونی که هنوز در این تشکیلات و شورا گرفتار مانده اند را با افشای جنایات وافکار و اندیشه ها و وطن فروشی ها و استبداد قرون وسطایی رجوی و فساد اخلاق گسترده در رهبری و کل تشکیلات آنرا با جزئیات کامل و با دلیل و مدرک و با شهادت عینی و شخصی خود، در مقابل شرف و وجدانشان قرار داده اند. بنابراین هیچ جایی برای درنگ در خط کشی و مرزبندی با این تشکیلات تبهکار، فاسد، آزادی کش و قرون وسطایی، همدست جنایتکاران نئوکان، جنایات کاران منطقه ای همچون صدام که مردم ما و خودش را با بمب شیمیایی نابود کرده است، باقی نگذاشته است.
در عصر طلایی آگاهی و دهکده جهانی دیگر نمیتوان به شعورخود توهین کرده و چشم را به جا زدن داعش در کت وشلوار و کت و دامن های رنگارنگ بست. نمیتوان انسانهای در بند فکری و فیزیکی را آزادی ستان نامید. نمیتوان زنان در بند اسارت جنسی در حرمسرای خلیفه داعش ایرانی را زنان آزاده و برابری طلب جا زد، نمیتوان کسانیکه خود در شکنجه یاران خود دست داشتند، و آنها را حتی کشتند، کسانیکه کودکان را به نابودی و خود کشی وادار میکردند را آزادی ستان و مبارز و مجاهد و…نامید.
داود باقروند ارشد
عضو سابق فرقه رجوی و شورای ضد ملی رجوی

Edit
← Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI.
معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند. →
One Response to اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی

  1. Aref says:
    می 8, 2021 at 6:42 ب.ظ (Edit)
    والااسامه بن لادن که قدرتمند ترین دولت های جهان بدنبالش بودند هر چند وقت برای نیروهایش پیام تصویری میفرستاد
    این جناب موش فراری از یک طرف روزانه ندای تخریب رژیم و ضعف ان را میدهد از طرف دیگر مطلقا صورتش را نشان نمیدهد شاید هم فکر میکند رژیم از چهاردیواری تصویرش میتواند محلش را شناسایی کند!
    گویی بشدت در نقش امام زمان غایب فرو رفته منتها فرق این امام زمان این است که جای اینکه او مردم را نجات دهد برادران امپریالیست باید رژیم را سرنگون کنند و او را از چاه نجات داده به تخت بنشانند که انهم در خیالش باشد

معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند.
می 7, 2021
گند زدایی جامعه سیاسی ایرانیان خارج از کشور
دوستان و هموطنان آزاده، تشکیلات رجوی تلاش دارد خام خیالانه اسلام داعشی خود را در قدم اول برای صاحب منصبان و حامیان مالی و سیاسی و اطلاعاتی خود در آمریکا، اروپا، اسرائیل و عربستان …لاپوشانی کند. در صورتیکه آنها بخوبی ماهیت تروریستیش را میشناسند و از همین رو از آن علیه ایرانیان بهره برداری میکنند. این فرقه در قدم بعد برای آن دسته از سیاستمداران بی اطلاع و یا آن دسته که بخاطر منافع مالی حقیر و پست خود دست به هرکاری میزنند همین کار را میکند و در نهایت برای مردم ایران که سابقه و حال جنایتکارانه آنها را نمیدانند لاپوشانی کند. اینکار را با بزک کردن ظاهر خود به شکل انسانهای متمدن، جهت پنهان کردن ماهیت قرون وسطایی و ضد بشریش می نماید. یکی از شاخصه های این توطئه در عدم شفافیت و عدم پاسخگویی به بیرون خود و عدم مشارکت در هر گفتگوی دو یا چند طرفه با افراد، رسانه ها و گروههایی است که سوالات و ابهاماتی جدی را در مورد چهار دهه تبهکاریهای آشکار آن فرقه و گزارشات منتشر شده توسط تمامی کسانیکه در تمامی سطوح سازمانی از آن جدا شده مطرح کرده اند میباشد.
علیرغم اینکه این تشکیلات به گواه تاریخ چهل سال گذشته ایران و گزارشات تمامی سیستمهای اطلاعاتی غرب و بویژه عربستان که ویکیلیکس نیز آنرا افشا کرد هیچ جایگاهی در ایران در میان مردم ندارد ولی با تکیه به مافیای مالی که طی چهل سال در اروپا بهم زده است، میتواند و توانسته به کمک آمریکا برای خود مقرو مقرهایی در اروپا و بویژه در آلبانی مهیا کرده انسانهای بسیاری را در بند خود نگهدارد. و از آنها برای اهداف نگین خود سوء استفاده کند، از زنان یک جور و از مردان یک جور. اخیرا نیز تبهکاری راه انداختن سایتهای فیک نیوزش به تعدا 300 سایت توسط فیس بوک افشاء و تعطیل شد یکی از هزاران تبهکاریهای این فرقه ننگین است.
افشای این تشکیلات تبهکار، نه فقط برای جدا شدگان بلکه برای تمامی مردم ایرانی خارج کشور و سیاسی کاران ایرانی و حتی خارجی یک ضرورت تاریخی است. چرا که اگر این میوه گندیده فرقه ای را از درون خود جدا و به زباله دان نیندازند بزودی فساد مربوطه دامن گیر خودشان نیزخواهد شد که متاسفانه علائم جدی از آن در میان گروههای دیگر مشاهده شده است. که باید هرچه زودتر به گند زدایی یعنی مسعودرجوی زدایی و به فرهنگ دروغ بافی و جعل مبارزه و گندم نمایی و جو فروشی، وطن فروشی، تجاوز به حقوق انسانها وهمزمان آزادی خواهی، اعمال بالاترین استبدادهای تاریخ در دورن و ادعای دمکراسی، تجاوز آشکار به زنان و مدعی حقوق زنان شدن و … پایان دهند.
این معرفی نامه که توسط بالاترین مسئولین گذشته سازمان و عضو شورای (ضد) ملی این فرقه در پیش روست قطعا به گواهی همه جداشدگان مطلع بویژه آنها که از سالهای 1371 به بعد در این تشکیلات بوده اند، قطره ای است از دریا که باید با این الگوی ارائه شده توسط آقای داود باقروند ارشد، تکمیل و برای معرفی و گندزدایی فضای سیاسی ایرانیان و خارجیان بطور گسترده همچون مبارزه با ویروس کرونا پخش و مطرح شود.
میتوان اصل کلیپ انگلیسی را بصورت یک لینک ارسال نمود، میتوان متن انگلیسی را چاپ و بصورت یک جزه به مقامات سیاسی و حقوق بشری و…تحویل داد. میتوان ضمن دادن هر دو سند فوق توضیحات حضوری با تسلط به محتوای بحث نیز ارائه شود.
ترجمه فارسی برای ایرانیانی است که یا زبان انگلیس خوب نمیدانند و به زبانهای دیگر خارجی مسلط هستند که میتوانند با خواندن متن فارسی به زبانی که مسلط هستند مطلب را به مخاطب برسانند. و یا همان متن انگلیسی را در گوگل ترجمه و در زبانی که خود مسلط هستند استفاده کنند. اصل بر مدارکی است که از نشریات مجاهد و سایتهای این فرقه تبهکار ضمیمه شده است. امید است ضمن قیام به وظایف تاریخی خود ما را در این مسیر یاری کنید.
ترجمه حاضر با توجه به حجم بالای مطلب و نبود وقت بصورت تحت اللفظی ترجمه شده، از این رو عاری از خطا نیست ولی محتوا حفظ شده است.
تحریریه
ماه می 2021
Who are Mek
So much has been said and written about Mek terrorist cults by almost every serious media concerned with terrorism, but not a report from inside Mek by a high ranking member of Mek and NCRI.
تقریباً همه رسانه های جدی که به تروریسم می پردازند ، در مورد فرقه تروریستی رجوی مطالب زیادی گفته و نوشته شده است ، اما گزارشی از درون مجاهدین توسط یكی از اعضای عالی رتبه آنها و عضوNCRI ارائه نشده است.
the uniqueness of this report based on the fact that all the information given are driven from Mek’s own printed material in its official paper Jihadist(Mujahed) published by Mek which mostly are written by their Calipha “Masoud Rajavi” their terrorist leader.
منحصر به فرد بودن این گزارش مبتنی بر این واقعیت است که تمام اطلاعات ارائه شده از مطالب چاپ شده فرقه رجوی در مقاله رسمی آن (مجاهد) منتشر شده توسط مک است که بیشتر توسط خلیفه و رهبر تروریست آنها “مسعود رجوی” نوشته شده است.
Mr. Davood B. Arshad delivering his speech in EU parliament
In this presentation, I will shed light to Mek terrorists and Masoud Rajavi its Calipha and his head wife in his Harem.
در این بحث ، من عمدتا تروریست های مجاهدین و مسعود رجوی خلیفه آن و زن اصلی او در حرمسرایش مریم رجوی را معرفی خواهم کرد.
The details about Davood Baghervand Arshad in connection with Mek can be found (here).
جزئیات سابقه مربوط به داوود باقروند ارشد در ارتباط با مجاهدین را می توان (اینجا) یافت.
Mr Arshad that lives in Germany can be reached at the email below for any questions to challenge all the reports and facts stated by him. info@nototerrorism-cults.com
برای هر گونه سوال می توانید با آقای ارشد که در آلمان زندگی می کند از طریق ایمیل زیر تماس بگیرید تا تمام گزارش ها و حقایق بیان شده توسط وی را به چالش بکشید. info@nototerrorism-cult.com
This content can also be watched in the YouTube above as a video clip.
این محتوا را همچنین می تواند به بصورت کلیپ ویدیویی درفوق در YouTubeبصورت گفتارآقای ارشد تماشا شود.
A heart breaking journey of freedom fighter to find himself traped in a terrorist org.
داستان جگرسوز مبارزان آزادی که خود را در دام یک سازمان تروریستی یافتند.
At my early twenties while studying at University in England with not so much politicaland historical knowledge, and experience but with plenty of enthusiasm and love of freedom and democracy for Iran, under the Late Dictator, The Shah of Iran, made me the best prey to be hunted by wolve as in sheep clothes at university in UK by Mek, pretending to be freedom fighters.
در اوایل بیست سالگی من هنگام تحصیل دانشگاه در انگلستان با نه چندان دانش سیاسی و تاریخی ، بلکه با اشتیاق فراوان و عشق به آزادی و دموکراسی برای ایران، تحت حاکمیت دیکتاتوری شاه ایران، مرا بهترین طعمه گرگهای مجاهدین در لباس میش که تظاهر میکردند كه مبارزان آزادی هستند قرار داد.
An Organization that have been financed armed and supported by Saddam Hossein the late Dictator of Iraq and the Saudi Arabia.
سازمانی که توسط صدام حسین ، دیکتاتور فقید عراق و عربستان سعودی مسلح شده و مورد حمایت قرار گرفته است.
مریم رجوی با پرچم حسینی
Rajavi
Emblom
Have you, your loved ones, your fellow country men, your country been subject of Terrorism? Then with about 4 Decades of experience at my mid-sixties I would recommend you to bare with me to help you recognize Terrorism in the freedom fighters clothes at your vicinity and even supported with the tax you pay.
_184083
giuliani_rajavi
جان بولتن و مریم رجوی
1433583766644_massoud rajavi kasifi and saddam hussein
آیا شما ، عزیزانتان ، هموطنانتان یا کشورتان از تروریسم صدمه دیده است؟ پس با حدود 4 دهه تجربه در اواسط دهه شصت زندگی به شما توصیه می کنم با من همراه باشید تا به شما کمک کنم تروریسم را در لباس مبارزان آزادی در مجاورت خود تشخیص دهید، که حتی ناخواسته با مالیاتی که می پردازید پشتیبانی میکنید.
Terrorism is one of the most controversial subjects to contemporary human history that threaten to destroy our security, morality and values, claim many lives and injuries, has economic impacts and many hidden destructive effects on our society by the evil actions, designed to induce indiscriminate terror and psychic fear through the violent victimization and destruction of noncombatant targets, the civilians.
تروریسم یکی از بحث برانگیزترین موضوعات تاریخ بشر معاصر است که تهدید به از بین بردن امنیت ، اخلاق و ارزشهای ما که همراه با تلفات جانی و جانی بسیاری است و همچنین دارای اثرات اقتصادی و بسیاری آثار مخرب پنهان دیگر بر جامعه ما، با اقدامات شیطانی تروریسم که برای ایجاد وحشت بی رویه طراحی شده است میباشد. تروریسم میخواهد وحشت روانی از طریق اعمال خشونت آمیز قتل و کشتار با از بین بردن اهداف غیر جنگی و غیرنظامیان به ما تحمیل کند.
Post-modern Terrorists [/su_heading]
The face of terrorism has changed dramatically over the past decades. In the 1970s and early 1980s, terrorist organizations typically had discrete and immediate political objectives—The release of compatriots from prison—the political independence of an ethnic region or state, or the withdrawal from a conflict. To further these goals, terrorists engaged in kidnapping, hijacking, small-scale hostage-taking and other operations involving relatively low levels of violence. As summed-up by a leading expert in terrorism:
چهره تروریسم طی دهه های گذشته به طرز چشمگیری تغییر کرده است. در دهه 1970 و اوایل دهه 1980 ، سازمان های تروریستی معمولاً اهداف سیاسی منفرد و فوری داشتند مانند، آزادی هموطنان از زندان – استقلال سیاسی یک منطقه قومی یا یک کشور ، یا خروج از یک درگیری. برای پیشبرد این اهداف ، تروریست ها درگیر هواپیما ربایی ، آدم ربایی ، گروگانگیری در مقیاس کوچک و سایر عملیات هایی بودند که شامل خشونت نسبتاً کم بود. همانطور که توسط یک متخصص برجسته تروریسم خلاصه شده است:
“Traditional terrorists wanted a lot of people watching, not a lot of people dead.”
“تروریست های سنتی می خواستند بسیاری از مردم از اهدافشان مطلع شوند، نه بسیاری از افراد کشته شوند.”
Today’s “post-modern” terrorists like mek, ISIS, Alqaeda have eschewed constrained or modulated violence. they seek nothing but the wholesale collapse of the Western Societies and Nations which they deem evil Western Corrupt Bourgeoisie (Imperialism). Terrorists often embrace religious or quasi-religious ideologies based on ethnic or religious fanaticism, as a tool best described and maintained in Cultic form by brainwashed members.
تروریست های “پست مدرن امروزی مانند فرقه رجوی ، داعش ، القاعده از خشونت محدود یا تعدیل شده استفاده نمیکنند. آنها به دنبال فروپاشی تمامیت جوامع و ملل غربی هستند که آنها آنرا بورژوازی شرور فاسد غربی (امپریالیسم) می میخوانند. تروریست ها اغلب از ایدئولوژی های مذهبی یا شبه دینی مبتنی بر تعصب قومی یا مذهبی استقبال می کنند. آنهم به عنوان ابزاری که توسط اعضای شستشوی مغزی شده در درون فرقه های تبهکار حفظ و تداوم مییابند.
Suiside self Immolation of an Mek cult member in Paris
Members are brainwashed to believe their actions are justified to please a higher religious authority such as Masoud Rajavi, they are given to believe that, the ability to kill themselves together with large numbers of innocent individuals reinforces the correctness of their actions and spares a place in the Heaven for them.
اعضا شستشوی مغزی می شوند تا معتقد گردند که اقدامات آنها برای جلب رضایت رهبری عقیدتی مانند مسعود رجوی را خشنود سازند، زیرا معتقدند که توانایی عمل انتحاری و کشتن تعداد زیادی از افراد بی گناه اعتبارو صحت اقدامات آنها را تائید می کند و بهشت را برایشان تضمین مینماید.
In contrast with the deeds of the terrorist, The blessings of the Western free and open society also can provide cover for acts of terror and violence for terrorist groups such as MEK who are just pretending to carry Western values.
بر خلاف اقدامات تروریست ها ، تعاملات و همسویی های جوامع آزاد غربی همچنین می تواند پوششی را برای اقدامات ترور و خشونت برای گروه های تروریستی مانند مجاهدین خلق که فقط وانمود می کنند ارزشهای غربی را دارند ، فراهم کند.
One of The unique common denominators of all the terrorists is the Leading terrorist figure called Ideological Leader or Calipha, Such as, Abu Bakr al Baghdadi of the ISIS terrorist, or Ben laden of Al Qaeda and Masoud Rajavi of Mek.
یکی از مشخصه های همه تروریست ها شخصیت برجسته تروریست به نام رهبر عقیدتی یا خلیفه است، مانند ابوبکر البغدادی گروه تروریستی داعش یا بن لادن القاعده و مسعود رجوی گروه تروریستی مجاهدین.
ابوبکر البغدادی
بن لادن

The present leadership consists of the Calipha Masoud Rajvai and his head wife in his Harem nicely dressed in red and dark blue called Maryam Rajavi.
رهبری کنونی متشکل از خلیفه مسعود رجوی و همسر اصلی وی در حرمسرایش مریم رجوی است که با لباسهای قرمز و آبی تیره ظاهر شده اند.
Abrishamchi 1
555551

I am sure you will be surprised to know that this man Mr. Mahdi Abrishamchi (first photo from left) was the first husband of Maryam Rajavi which the Calipha Masoud Rajavi forced him to divorce Maryam and gift her to Masoud Rajavi to become the head wife in Masoud Rajavi’s harem.
من مطمئن هستم که شما متعجب خواهید شد اگر بدانید که این مرد آقای مهدی ابریشمچی (اولین عکس از سمت چپ) اولین شوهر مریم رجوی بود که خلیفه فرقه رجوی، مسعود رجوی او را مجبور کرد مریم همسرش را طلاق دهد و سپس او را به مسعود رجوی تقدیم کند تا همسر اصلی او در حرمسرایش گردد.
Mr. Mahdi Abrishamchi in Mojahed Issue #255 p25

All the Calipha’s of the terrorist groups have one thing in common. They all call themselves, the representative of the God on the Earth. A fundamental base for the members for their unquestionable obedience. While praising the Calipha-Masoud Rajavi Mr. Mahdi Abrishamchi member of the Mek’s Politburo explains his obedience, marked in blue boxes:
همه خلیفه های گروه های تروریستی یک چیز مشترک دارند. همه آنها خود را نماینده خدای روی زمین می دانند. یک مبنای اساسی برای وادار کردن اعضا برای اطاعت بی چون و چرا از آنها.
آقای مهدی ابریشمچی ، عضو دفتر سیاسی فرقه رجوی ، هنگام تمجید از خلیفه – مسعود رجوی ، پیروی خود را كه در جعبه های آبی مشخص شده است ، توضیح می دهد:
Our Calipha Masoud Rajavi is only accountable to the God.Mr. Mahdi Abrishamchi
مسعودرجوی فقط به خداوند پاسخگوست و نه به هیچ کس دیگری.Mr. Mahdi Abrishamchi

Suiciadal readiness of the Terrorist members
آمادگی برای عملیات انتحاری اعضای یک فرقه تروریستی
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish.
وجه مشترک دیگر تروریست ها ،درمیان اعضاست که باید فداکاری خود را با اعلام آمادگی برای انجام حمله انتحاری اثبات کنند. اعضا باید آمادگی خودکشی خود را در یک کلیپ ویدیویی یا کتبی اعلام کنند و منتظر بمانند تا خلیفه خود ماشه را در هر زمان و مکان مناسبی که تشخیص میدهد بکشد ، تا آنها را به یک بمب قتل و کشتار مردم بیگناه تبدیل کند تا خلیفه به خواسته های ضد بشری خود برسد.
There are two different categories of terrorists;
دو دسته مختلف تروریست وجود دارد.

  1. Are those who are very obvious and known to us like such as Abu Bakr al Baghdadi or Bin Laden, therefore the civilized world knows must protect itself against them.
    آنهایی هستند که برای ما بسیار واضح و شناخته شده هستند مانند ابوبکر البغدادی یا بن لادن، بنابراین جهان متمدن می داند که باید از خود در برابر آنها محافظت کند.
  2. But there are terrorists that not only hide their lethal thinkings but pretendto have thinkings that even make you spend your money and tax to promote them.
    اما تروریست هایی وجود دارند که نه تنها تفکرات قتاله و ضد بشری خود را پنهان می کنند بلکه وانمود می کنند تفکراتی دارند که حتی باعث می شود پول و مالیات خود را برای تبلیغ آنها خرج کنید.
    Such as Maryam Rajavi, a terrorist Leader or Ali Reza Jafarzadhe a terrorist member as their representative in USA.
    مانند مریم رجوی ، یک رهبر تروریست یا علی رضا جعفرزاده یک عضو تروریست به عنوان نماینده آنها در ایالات متحده.
    Alireza-Jafarzadeh-422

Their appearance is decorated purely to deceive the world about their terrorist inhuman nature.
ظاهر آنها صرفاً برای فریب جهان در مورد ماهیت غیرانسانی تروریستی آنها تزئین شده است.
Terrorist do not only commit crime against civilized world but against their own members. Mayram Rajavi being the head wife in the Harem, later forced all mek members to divorce their wives so could enter the harem of the Masoud Rajavi as wives of the harem, including my wife Ms. Tannaz Hojati Emami.
تروریست ها نه تنها علیه جهان متمدن بلکه علیه اعضای خودشان مرتکب جنایت میشوند. مریم رجوی بعنوان همسر اصلی در حرمسرای رجوی، بعداً همه خانواده های مجاهدین را مجبور به طلاق همسران خود کرد تا بتوانند به عنوان همسران حرمسرا وارد حرمسرای مسعود رجوی شوند ، از جمله همسر من خانم طناز حجتی امامی.
Maryam Rajavi described the Joining the Haram of Masoud Rajavi as the only path to the Liberation of all Women from all discriminations and exploitation especially by the husbands within traditional family.
مریم رجوی پیوستن به حرامسرای مسعود رجوی را تنها راه آزادی همه زنان از هرگونه تبعیض و استثمار به ویژه توسط شوهران در خانواده سنتی توصیف کرد.
She argues, since Masoud Rajavi is free of exploitation, having sex with him in his Harem is a revolutionary way to free women from the exploitation of their husbands within traditional family. Which Rajavi considers it a ground and a stronghold for the exploitation of the women?
او استدلال می کند، از آنجا که مسعود رجوی عاری از استثمار است، رابطه جنسی با او در حرمسرا، خود راهی انقلابی برای رهایی زنان از استثمار شوهرانشان در خانواده سنتی است. که رجوی آنرا بستر و سنگر استثمار زنان می داند.
She argues, this is a revolutionary way and killing two birds with one stone!
او استدلال می کند ، این یک روش انقلابی است و با یک تیر دونشان زدن است!

  1. Freeing women from exploitation by their husbands.
    آزاد كردن زنان از استثمار همسرانشان.
  2. Destroying traditional Family the stronghold of exploitation of women.
    تخریب خانواده سنتی سنگر استثمار زنان.
    One could not expect stronger logic from a Pimp. She now lives in Albania and Paris and unfortunately, many politicians help her to move in and around Europe and its power corridors. Her role is to hide her husband and Calipha’s horrifying rules and thinkings and teachings, and the Islamic State he plans for the future of Iran and the world.
    ازیک دلال محبت نمی توان انتظار منطق قویتری داشت. او اکنون در آلبانی و پاریس زندگی می کند و متأسفانه بسیاری از سیاستمداران به او کمک می کنند تا در اروپا و دالان های قدرت آن حضور یابد. نقش او پنهان کردن قوانین و اندیشه ها و آموزه های هولناک شوهرش و خلیفه دولت اسلامی رجوی است که وی برای آینده ایران و جهان برنامه ریزی می کند.
    To do so Maryam Rajavi deceivingly parrots the Western values, which are formulated in her Ten Point Plan for Future of his khalifa’s Empire and all the Muslims around the world:
    برای این کار مریم رجوی با فریب، ارزش های غربی را طوطی وار تکرار می کند ، که در برنامه ده نکته ای برای آینده امپراتوری خلیفه خود و همه مسلمانان در سراسر جهان تنظیم شده است:
    Reading her plan, form her official websit. Jihadists
    با خواندن برنامه دروغین مریم رجوی، منعکس شده دروب سایت رسمی فرقه تروریستی میتوان به حقایق بیشتری از دروغ پردازی و فریب این زوج فریبکار پی برد.
    We …are committed to the abolition of the death penalty. We are committed to the separation of Religion and State. We believe in the rule of law and justice. We want to set up a modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court. We are committed to the Universal Declaration of Human Rights, and international covenant and conventions, including the International Covenant on Civil and Political Rights, the Convention against Torture, and the Convention on the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.from Maryam Rajavi’s ten point plan
    مسعودرجوی و دادگاههای انقلاب او در تضاد با همه اصول قضاوت و انسانیت

ما … متعهد به لغو مجازات اعدام هستیم. ما به جدایی دین و دولت متعهد هستیم. ما به قانون و عدالت اعتقاد داریم. ما می خواهیم یک سیستم قضایی مدرن مبتنی بر اصول فرض برائت ، حق دفاع ، حمایت موثر قضایی و حق محاکمه در دادگاه عمومی ایجاد کنیم. ما به اعلامیه جهانی حقوق بشر، و میثاق و کنوانسیون های بین المللی ، از جمله میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی ، کنوانسیون مبارزه با شکنجه و کنوانسیون رفع انواع تبعیض علیه زنان متعهد هستیم.
To give you an idea what she hides behind all this. I will read from Mek’s Official Paper Called Jihadist or Mojahed issue no 3 page 7 wher her Khalifa Masoud Rajavi puts forwards the ideal courts and judicial system. He writes:
جهت روشن نمودن این که او پشت همه این تکرار طوطی وار ارزشهای غربی چه چیزی پنهان می کند. من از مقاله رسمی مجاهد نشریه اصلی این فرقه مجاهد شماره 3 صفحه 7 که خلیفه مسعود رجوی دادگاه ها و سیستم قضایی ایده آل را ارائه می دهد ، ارجاع میدهم. او می نویسد:
قضات بی سواد قضایی1
قضات بی سواد و احکامی که اعدام نخواهد

As soon as the accused is identified, it is enough to put him in front of the firing squad. No need for court proceedings. The operation of the revolutionary courts relies on the revolutionary conscience and judgment of the masses before being based on codified legal and criminal laws. For this reason, the judges of these courts are not only legal and criminal experts, but also a combination of people’s representatives, some of whom even lack any judicial expertise. The verdicts issued by these courts also take into account the revolutionary interests of the society. And it may not comply with the usual legal and penal rules. It is possible for a these Court to sentence an accused to death, while under classical law it is not punishable by death.Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
به محض شناسایی متهم ، کافی است تا او را مقابل جوخه آتش قرار دهید. نیازی به رسیدگی به دادگاه نیست. عملکرد دادگاه های انقلاب قبل از اینکه بر اساس قوانین مدنی و کیفری تدوین شده باشد ، به وجدان انقلابی و قضاوت توده ای متکی است. به همین دلیل ، قضات این دادگاه ها نه تنها کارشناسان حقوقی و کیفری هستند بلکه ترکیبی از نمایندگان مردم هستند که حتی برخی از آنها فاقد هرگونه تخصص قضایی هستند. در احکام صادره از سوی این دادگاه ها منافع انقلابی جامعه نیز در نظر گرفته شده است. و ممکن است با قوانین معمول و کیفری مطابقت نداشته باشد. این دادگاه ممکن است یک متهم را به مرگ محکوم کند ، در حالی که طبق قوانین کلاسیک مجازات اعدام ندارد.
Rajavi continues: with a horrifying example to justify his barbaric courts:
رجوی با یک مثال هولناک برای توجیه دادگاه های وحشیانه خود ادامه می دهد:
For example, in the war called Ahzab [1400years ago] when Moslems discovered that the Jewish tribe had betrayed them in Medina city during the siege of the city by the pagans of Mecca, Muslems arrested all of 700 Jewish tribe members executed them overnight. This act may seem cruel and barbaric, many of the people who were executed may not have played a direct role in this betrayal, but when the future of a religion, the fate of a revolution and the interests of a people are at stake, we must act decisively, and close the eyes on these doubts. Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
بعنوان مثال ، در جنگ احزاب [1400 سال پیش] هنگامی که مسلمانان دریافتند که قبیله یهود در محاصره شهر توسط بت پرستان مکه در شهر مدینه به آنها خیانت کرده است، مسلمانان 700 عضو قبیله یهودی را در یک شب اعدام کردند. این عمل ممکن است بیرحمانه و وحشیانه به نظر برسد ، ممکن است بسیاری از افرادی که اعدام شده اند نقشی مستقیم در این خیانت نداشته اند ، اما هنگامی که آینده یک دین ، سرنوشت یک انقلاب و منافع مردم در معرض خطر است ، ما باید قاطعانه عمل کنیم و چشمها را بر روی این تردیدها ببندیم.
جهت خواندن مطلب پی دی اف زیر روی فلش ها کلیک کنید. برای بزرگنمایی روی علامت + و یا – کلیک کنید.
صفحه 1 / 2
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com
The world should ask these terrorists particularly Maryam Rajavi that parrots western values:
جهان باید از این تروریست ها به ویژه مریم رجوی که ارزش های غربی را طوطی وار تکرار می کند ، سوال کند:
Is this how you abolition the death penalty? Is this the separation of Religion and State? While judgement based on interest of your religion, and how you believe in the rule of law and justice? and the modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court?
آیا اینگونه شما مجازات اعدام را لغو می کنید؟ آیا این جدایی دین و دولت است؟ در حالی که قضاوت براساس منافع ایدئولژیک و مذهبی شماست و چگونه به قانون و عدالت معتقد هستید؟ و سیستم قضایی مدرن مبتنی بر اصول فرض برائت ، حق دفاع ، حمایت قضایی موثر و حق محاکمه در دادگاه عمومی اینهاست؟
This is the most dangerous types of terrorism and jihadists that cry Wine and sell vinegar to us, and some buy plenty by the tax you pay.
این خطرناک ترین نوع تروریسم و جهادگری است که گندم نمایی و جو فروشی میکند و برخی از آنها با مالیاتی که می پردازید مقدار زیادی از جوخود را به شما میفروشند.
This is terrorists inside out, and everyone should look out for them. Let’s see if Ali Reza Jafar Zadeh this nice looking guy fits into the category of a time-bomb. I mentioned that terrorist must always be Suicidal ready. This is the hand written request of Mr Ali Reza Jafar Zadeh printed in the official paper of Mek Called Mojahed meaning Jahadist #127 p11. One should bear in mind that He is Mek’s US representative.
این است درون و واقعیت تروریست ها و همه باید به مراقب آنها باشند. بیایید ببینیم آیا علیرضا جعفر زاده این مرد خوش قیافه در گروه بمبگذاران انتحاری قرار می گیرد یا خیر. من اشاره کردم که تروریست همیشه باید عمل انتحاری و خودکشی آماده باشد. این درخواست دست نوشته آقای علیرضا جعفر زاده است که در نشریه رسمی بنام مجاهد شماره 127 صفحه 11 چاپ شده است. باید به خاطر داشت که او نماینده فرقه رجوی در آمریکا است.
Mr. Jafarzadeh’s letter was written after he was angry like his Calipha about Maryam Rajavi’s arrest in France reported by NY times by Eliane Sciolino in June 2003:
نامه آقای جعفرزاده پس از عصبانیت وی مانند خلیفه مسعودرجوی بعد از دستگیری مریم رجوی در فرانسه نوشته شده که توسط ایلیان اسکیولینو در ژوئن 2003 در نشریه نیویورک تایمز گزارش شد ، وی نوشته است:
“French authorities today arrested more than 150 members of a long-established armed Iranian opposition group, accused them of organizing terrorist acts, and seized $1.3 million in $100 bills.”NY times by Eliane Sciolino in June 2003
مقامات فرانسه امروز بیش از 150 عضو یک گروه مخالف مسلح ایرانی باسابقه تروریستی را دستگیر کردند ، فرانسه آنها را به سازماندهی اقدامات تروریستی متهم کردند و 1.3 میلیون دلار اسکناس 100 دلاری را ضبط کردند.
Following Maryam Rajavi’s arrest by the French police she ordered the members to commit suicide by self-immolation. To prevent the French judiciary from enforcing the law and force them not to dare to touch this terrorist cult. Following Rajavi’s call 12 members committed self-emulation in London, Paris, Toronto, Denmark,…which two young women died as a result.
پس از دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه ، وی به اعضای خود دستور داد که خودسوزی کنند. برای جلوگیری از اجرای قانون توسط دادگستری فرانسه و مجبور کردن آنها به اینکه جرات دست زدن به این فرقه تروریستی را نداشته باشند. به دنبال درخواست رجوی ، 12 عضو در لندن ، پاریس ، تورنتو ، دانمارک ، خودسوری کردند … در نتیجه دو زن جوان درگذشتند
arrest
Self_Immolation_12124
دختر

Ali Reza Jafarzadeh also writes to his caliph to be the next suicidial Jihadist. This is the page 11, let’s read and see how he puts “his Suicidal readiness and turning into a time-bomb” into words and takes oath to explode when and where His Calipha Masoud Rajavi pulls the trigger.
علیرضا جعفرزاده نیز به خلیفه خود نامه می نویسد تا جادگیر و عمل انتحاری کنندی بعدی باشد. این صفحه 11 است ، بیایید بخوانیم و ببینیم که او چگونه “آمادگی عمل انتحاری خود و تبدیل شدن به بمب ساعتی” را به کلمات تبدیل می کند و سوگند یاد می کند که منفجر شود در زمان و مکانی که خلیفه مسعود رجوی ماشه را میکشد.
.
Ali Rezajafarzadeh’s letter of suisiadal readiness
The title of the page 11 above reads: …..
Another golden leaf!! from the record of the whole epic and the sacrifice of the Mujahidin Jihadist. Examples of requests of members and supporters of Mujahidin for suicide self-immolationThe title of the page 11
عنوان صفحه 11: یک برگ زرین دیگری کارنامه سراسر حماسه و فدای مجاهدین. نمونه هایی از درخواست اعضا و طرفداران مجاهدین برای خودسوزی اعتراضی.
Now the Golden leaf!!! of the Jihadist Ali Reza Jafarzadeh, which reads:
حالا برگ زرین !!! عامل انتجحاری علی رضا جعفرزاده را میخوانیم:
“In the name of Allah and in the name of Masoud and Maryam Rajavi, my great religious leaders. Moments ago, I heard the announcement of the readiness of 20 members of the organization in the United States for suicide self-immolation against the actions of the French Government… The greatness of their action became more tangible to me and I felt that I would not rest until I took the pen and I announced my readiness to scarify myself It is true that these French idiots have not yet understood the determination and lethality of the Mujahedeen-Jihadists element of Mek. Because they did not know our Caliph Masoud Rajavi. They are too short-sighted to know what a hurricane Masoud Rajavi’s order will cause, and if Masoud Rajavi gives the order, this generation (Mujahidin Jihadist) will burn their world into ashes with all its dimensions, and indeed, if Masoud Rajavi orders it, they will learn it the hard way. Therefore As the least valued member of the Mek Jihadist, I hereby inform the Organization in writing of my readiness for suicide self-immolation with determination at any time and in any place our Khalifa deems fit. May I fulfill my duties to our Calipha Masoud Rajavi in this way. Alireza JafarzadehTranslation of Ali RezaJafar Zadeh’s letter to his Calipha
به نام خدا و به نام مسعود و مریم رجوی ، رهبران کبیر عقیدتی ام. لحظاتی پیش ، اعلام آمادگی 20 نفر از اعضای سازمان در ایالات متحده برای خودسوزی اعتراضی دررابطه با دولت فرانسه را شنیدم که به راستی منقلب شدم و از آن لحظه امکان کارکدن برایم وجود ندارد. احساس کردم که من تا زمانی که قلم به دست نگرفتم و اعلام آمادگی، آرام نخواهم شد. درست است که این سفلگان فرانسوی هنوز تیزی و برایی و قاطعیت عنصر موحد مجاهدین خلق را درک نکرده اند. زیرا آنها خلیفه ما مسعود رجوی را نمی شناسند. آنها بسیار کوته فکر هستند تا بدانند که دستور مسعود رجوی چه طوفان ایجاد می کند و اگر مسعود رجوی دستور دهد ، این نسل (جهادگر مجاهد) جهان آنها را با تمام ابعادش به خاکستر تبدیل میکند. بنابراین من به عنوان کم ارزش ترین عضو جهادگران مجاهد، بدین وسیله کتباً به سازمان آمادگی خود را برای خودسوزی را با عزم راسخ در هر زمان و در هر مکانی که رهبر عقیدتی ما صلاح بداند ، اعلام می کنم. باشد که من از این طریق وظایف خود را در قبال خلیفه مسعود رجوی انجام دهم. علیرضا جعفرزاده.
Best explained the mentality of such brainwashed Mek’s cult Jihadists by Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003. She wrote an article titled “The Cult of Rajavi”. In this article Rubin details her encounters with Mek members she met in Camp Ashraf in Iraq:
بهترین توصیف این جهادگران فرقه رجوی شستشوی مغزی شده توسط الیزابت روبین از نیویورك تایمز در 13 ژوئیه 2003 صورت گرفته. وی مقاله ای با عنوان “فرقه رجوی” با جزئیات برخوردهای خود با اعضای فرقه رجوی را كه در اردوگاه اشرف در عراق تشریح كرده است :
“men and women had to participate in ‘weekly ideological cleansings,’ in which they would publicly confess their sexual desires. It was not only a form of control but also a means to delete all remnants of individual thought.”Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003
“زنان و مردان مجبور بودند در” اعترافات هفتگی ایدئولوژیک “شرکت کنند که در آن آنها علناً به خواسته های جنسی خود اعتراف می کردند. این فقط نوعی کنترل نبود بلکه همچنین وسیله ای برای حذف تمام ته مانده انسانی آنهاست. “[/ su_quote]
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012 also Wrote:
اوِن بنت جونز از بی بی سی در 15 آوریل 2012 همچنین نوشت:
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012
Not only was the MEK heavily armed and designated as terrorist by the US government, it also had some very striking internal social policies. For example, it required its members in Iraq to divorce. Why? Because love was distracting them from their struggle against the mullahs in Iran. And the trouble is that people love their children too. So the MEK leadership asked its members to send their children away to foster families in Europe. Some parents have not seen their children for 20 years and more. One US colonel I spoke to, who had daily contact with the MEK leadership for six months in 2004 in Iraq, said that the organization was a cult, and that some of the members who wanted to get out had to run away.الیزابت روبین از نیویورک تایمز در 13 ژوئیه 2003
مجاهدین خلق نه تنها به شدت مسلح و توسط دولت آمریکا به عنوان تروریست معرفی شد ، بلکه سیاست های اجتماعی داخلی بسیار زننده ای نیز دارد. به عنوان مثال ، اعضای خود را در عراق مجبور به طلاق می کرد. چرا؟ زیرا عشق آنها را از مبارزه علیه آخوندها در ایران منحرف می کرد. و مشکل این است که مردم فرزندان خود را نیز دوست دارند. بنابراین رهبری مجاهدین خلق اعضای خود را مجبور کرد فرزندانشان را به خانواده ها و یتیم خانه های در اروپا بفرستند. بعضی از والدین 20 سال و بیشتر فرزندان خود را ندیده اند. در سال 2004 در عراق من با یک سرهنگ آمریکایی صحبت کردم که به مدت شش ماه با رهبران مجاهدین خلق تماس داشت ، گفت که این سازمان یک فرقه است و برخی از اعضا که می خواستند از فرقه رجوی خارج شوند مجبورند که فرار کنند. [/ su_quote ]
Let me add that, I myself was also forced to divorce my wife.
اجازه بدهید من هم اضافه کنم که همسر مرا نیز به اجبار از من جدا کردند.
MEK cult terrorists and the children
تروریست های فرقه رجوی و کودکان [/ su_heading]
Amongst the children who have not seen their parents for more than 3 decades are these two gentlemen one Mr. Hanif Bali member of Swedish Parliament. Who explained in a video clip(here) in youtube that his father that has not seen him for 30 years was allowed to contact him after more than two decades only to recruit him to the MEK in Iraq, which Mr. Bali refused?
از جمله کودکانی که بیش از 3 دهه والدین خود را ندیده اند ، دو جوان ایرانی هستند. یکی از آقایان حنیف بالی عضو پارلمان سوئد میباشد. اودر یک کلیپ ویدئویی (در اینجا) در یوتیوب توضیح داد که پدرش که 30 سال او را ندیده است پس از بیش از دو دهه وقتی اجازه یافت با او تماس بگیرد که بخواهد آقای حنیف بالی را جذب فرقه رجوی در عراق کند و ببرد به عراق که آقای بالی رد کرد که به سرنوشت دیگر کودکان دچارشود و به عراق برود؟
The other child Mr. Hanif Azizi now a member of Swedish police. He even published a book about the Mek Brainwash systems of the parents and cruelty of taking children away from them sending them to orphanages thousands of miles away. Azizi describes in his book, “when he was 18 tried in quest of his family and the answer to the question of what is he doing in Sweden on his own without his parents, he somehow was connected to Mek that persuaded him to go to Iraq to see his parents. In Iraq he found out that they want to keep him there. Azizi with the excuse of coming back to Sweden to take his younger brother with him, he managed to escape and never went back to Iraq to his parents.” He mentioned the names of 100s of other children in Sweden and elsewhere in his book at the same situation as his and his younger brother.
فرزند دیگر آقای حنیف عزیزی که اکنون عضو پلیس سوئد میباشد. او حتی کتابی در مورد سیستم های مغزشویی والدین و اعضای سازمان و ظلم و ستمهای آنها در جداکردن کودکان از آنها و فرستادن آنها به یتیم خانه هایی هزاران مایل دورتر منتشر کرد. عزیزی در کتاب خود توضیح می دهد ، “هنگامی که او 18 ساله بود در تلاش برای جستجوی خانواده اش و یافتن پاسخ به این سوال که او بدون پدر و مادرش به تنهایی در سوئد چه کار می کند، او توانست در این جستجو به نوعی با فرقه رجوی ارتباط یابد، که او را ترغیب کردند که به عراق برای دیدار والدین خود برود. در عراق متوجه شد كه آنها می خواهند او را در آنجا نگه دارند. عزیزی به بهانه بازگشت به سوئد برای بردن برادر كوچكترش به عراق، موفق به فرار شد و دیگر هرگز به عراق نزد پدر و مادرش نرفت. ” او نام 1000 کودک دیگر را در سوئد و جاهای دیگر را در کتاب خود برده است که در همان وضعیت خود و برادر کوچک ترش هستند.
نوجوانان دختر مجاهد
امیر یغمایی سلاح بدست
Kod (3)

The children were taken away from the family for two reasons:
فرزندان به دو دلیل از خانواده گرفته شدند:

  1. Maryam Rajavi wanted all the love for his husband and Calipa in his Harem, where thery were not allowed to share it with even their children.
  2. Because the child was a pivotal point for the unification of the parents once every year that at the news year eve they all met and exchanged love to each other, was considered a threat to the love towards the Caliph.
  3. مریم رجوی تمام عشق زنان را برای خالیفه تروریستها در حرمسرای او میخواست، و اجازه نداشتند حتی عشق و علاقه به فرزندانشان هم داشته باشند.
  4. از آنجا که کودکان هر سال فقط یکبار میتوانستند درقرارگاه اشرف در روزعید ملاقات کنند که در این ملاقات پدر و مادر در تماس باهم قرار میگرفتند، و طبعا عشق و علاقه های تجدید میشد بنابراین کودک یک حلقه وصلی بود بین عشق والدینش به همدیگر که برای رجوی تهدیدی بزرگ محسوب میشد. بنابراین رجوی با حذف کودکان و گرفتن آنها از والدین و پرتاب کردن به چندین هزار کیلومتری خارج عراق این امکان را نیز از آنها گرفت تا کسی بجز به رهبر و خلیفه تبهکارش فکر نکند.
    So the child must be sent away to eliminate any links between the women of the harem and their husbands. Many children of mek members who were trapped in the Camp Ashraf in Iraq and could not escape like Azizi., committed suicide in Iraq.
    بنابراین کودک باید از میان برداشته میشد تا هرگونه ارتباط بین زنان حرمسرا و همسران آنها از بین برود. بسیاری از فرزندان اعضای فرقه رجوی که در کمپ اشرف در عراق گیر افتاده بودند و نمی توانستند مانند حنیف عزیزی فرار کنند ، در عراق خودکشی کردند.
    Amir_Yaghmaee taken to Iraq from Sweden at 14

Amir Vafa Yaghmaee son of a member of central committee, that was taken to to Camp Ashraf in Iraq when he was 14, was also trapped described in a video clip that :
“I was told by my commander Called Jamal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
“I was told by my commander Called Jalal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”اوون بنت جونز از اخبار بی بی سی در تاریخ 15 آوریل 2012
Amir like myself could only escape Mek prison after US took over control of Mek after the coalition forces occupied Iraq so Amir and I together with hundreds more Mek members could escape and took refuge with American Army.
امیر وفا یغمایی فرزند یکی از اعضای کمیته مرکزی فرقه رجوی، که در سن 14 سالگی از سوئد به اردوگاه اشرف عراق منتقل شد و به دام افتاد، همچنین در یک کلیپ ویدیویی تشریح کرد که:
“توسط فرمانده ام به نام جلال به من گفتند ، هیچ راهی برای خروج از فرقه رجوی وجود ندارد اما شما می توانید خودکشی کنید اگر عرضه خودکشی نداری میتوانی فرار کنی تا ما شما را از پشت مورد هدف قرار دهیم و بکشیم.” [/ su_quote ]
بعد از اشغال عراق توسط نیروهای ائتلاف ، امیری مثل خود من فقط وقتی توانست از زندان فرقه رجوی فرار کند که آمریکا صدام را سرنگون و کنترل این فرقه تروریستی را بدست گرفت و ما توانستیم با هم به ارتش آمریکا پناهنده شویم و نجات یابیم.
All these facts which are a drop of an ocean of their terrorist cultic cruelty even against their own members and children, shows that terrorists like Mek lack any human values and principles.
But as said, the difference between these two types of Terrorists.
ابوبکر البغدادی

Custom Gallery: images not found
The obvious dangers, that you know how deadly they are and what they represent.These obvious terrorists have direct and immediate reaction against contemporary human’s achievement like democracy, freedom of speech, rule of Law and so on. Unfortunatly like the one happened in France in case of Charly eb Du office or in the case that unfortunate innocent French teacher.
همه این حقایق که قطره ای از اقیانوس تبهکاریهای وحشیانه تروریستهای فرقه رجوی حتی علیه اعضا و فرزندانشان است ، نشان می دهد که مسعودرجوی فاقد هرگونه انسانیت و اصول انسانی است.
اما همانطور که گفته شد ، تفاوت بین این دو نوع تروریست در این استکه:
ترویسم داعش و القائده خطرات واضحی هستند که شما می دانید چقدر قتاله هستند. این تروریست ها آشکار، واکنش مستقیم و فوری در برابر دستاوردهای انسان معاصر دارند مانند دموکراسی ، آزادی بیان ، حاکمیت قانون و غیره. متأسفانه مانند آنچه در فرانسه اتفاق افتاد در مورد دفتر Charly eb Du یا در مورد آن معلم بی گناه فرانسوی.

But the sophisticated terrorist hiden behinde borrowed words from the civilized world, paroted by thier leaders to decieve the world.
اما تروریست های فرقه رجوی که خود را در پس تکرار طوطی وار فرهنگ و تمدن امروزه بشری توسط مریم رجوی مخفی میکنند، این پیچیدگی را بکار میبرند که رهبران آنها جهان را فریب دهند.
MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi
But the sophisticated terrorists of Mek in order to reach their terrorist Jihadist ends that Rajavi scales it with compariing “the 3000 massacred in September 11” as a petty goal, seek the total destruction of the whole western Corrupt civilization.
اما تروریستهای پیچیده فرقه رجوی برای رسیدن به اهداف تروریستی خود، اهدافی که مسعود رجوی آنها را درقیاس جنایت “3000 كشته شده در 11 سپتامبر” به عنوان یك هدف كوچك تلقی و تعریف میکند، به دنبال نابودی كل تمدن فاسد غربی است.
So Mek Terrorism thinking Strategic they hide their evil goals to neutralize all proactive counter-actions by the free world by borrowing some of the humanitarian values such as democracy and set them very nicely in their windows of deception as a cover for their real face until they reach power not only without any opposition from the free world but even with the help of them!
بنابراین تروریسم فرقه رجوی تفکر استراتژیک واهداف شیطانی خود را اینگونه پنهان می کنند تا با مقابله و اقدامات متقابل پیشگیرانه جهان آزاد را علیه وحشیگیریها و اهداف ضد بشری خود را خنثی کنند. آنها با چیدن بسیار زیبای ویترین ظاهری خود با تکرار طوطی وار ارزشهای بشری تلاش میکنند تا پوششی برای چهره واقعی خود بسازند تا زمانی که نه تنها بدون هیچ مخالفتی از دنیای آزاد بلکه حتی با کمک آنها به قدرت برسند!
giuliani_rajavi
جان بولتن و مریم رجوی
_184083
آلخو 2
آلخو 4

When the terrorists have all the means and the power so it would be too late to stop or would claim a very high price in unbelievable scales before one could stop them. Think of the Sept 11 price the world paid and still is paying to realize what al Qaeda terrorism was where Rajavi puts its crimes as a petty blow to Corrupt West.
وقتی تروریست ها به اهداف شیطانی خود رسیده و از همه امکانات و قدرت برخوردار شدند، برای متوقف کردن خیلی دیر خواهد بود یا قبل از اینکه بتواند جلوی آنها را بگیرد، در مقیاس های باورنکردنی هزینه بسیار بالایی را طلب خواهند کرد. به قیمتی که جهان در 11 سپتامبر پرداخته و هنوز پرداخت می کند فکر کنید. تروریسم القاعده چیزی است که رجوی آنرا به عنوان ضربه ای کوچک به غرب فاسد تلقی میکند.
We should not be deceived by these terrorists within us. Therefore to be pro-active we should not turn a blind eye to the terrorists putting on nice clothes and Parroting contemporary civilized world’s value and principals among them rule of Law and human right. Could we have been proactive rather than reactive and save all the lives lost in and since Sept 11?
ما نباید فریب این تروریست های متظاهر را بخوریم. بنابراین مبتنی بر اصل اقدام پیشگیرانه، نباید چشم خود را بر روی تروریست هیا که لباس های زیبا می پوشند و ارزش های جهان متمدن معاصر را طوطی وار تکرار میکنند از جمله آنها پیروی از قانون و حقوق بشر، بست. آیا بهتر نیست پیشگیرانه عمل کنیم تا واکنشی باشیم به جنایات آنها، وقتی زندگی های بسیاری از دست رفته است. میتوانستیم از 11 سپتامبر جلوگیری کنیم؟
During these presentation the MEK terrorism and terrorist is being presented inside out which is lying in wait to destroy the contemporary human civilization.
در طی این مطلب ، تروریسم و تروریستهای مجاهدین خلق در بیرون از کشور با استناد به مدارک رسمی خود فرقه رجوی افشاء و معرفی می شوند که در قصد نابودی تمدن بشر معاصر را دارند.
I have been an insider (High ranking member of Mek and NCRI) for decades in Mek. All the facts and references are from Mek’s official publications written by Masoud Rajavi the Caliph of Mek.
From what has been said so far, it is obvious that, the face of terrorism has changed dramatically over the past decades. To give you an example of how Terrorist Leaders utilize the western Blessings, the El Pais newspaper of Spain disclosed that MEK has been paying nearly one Million Euros to an Ultra far-right party of VOX of Spain to be founded and operated in Europe which advocates an end to the existence of the European Union as their party goals.
من دهه ها یک عضو علیرتبه در فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت آن بوده ام. همه حقایق و منابع اطلاعاتی از نشریات رسمی فرقه رجوی است که توسط مسعود رجوی خلیفه آن نوشته شده است.
از آنچه تاکنون گفته شد ، بدیهی است که چهره تروریسم طی دهه های گذشته به طرز چشمگیری تغییر کرده است. روزنامه ال پائیس اسپانیا برای بیان مثالی از چگونگی استفاده رهبران تروریست فرقه رجوی از چشم پوشیهای بعضی عناصر سیاسی غربی را افشا کرد که مجاهدین خلق نزدیک به یک میلیون یورو به یک حزب فوق العاده راست افراطی VOX اسپانیا برای تأسیس و فعالیت در اروپا پرداخته است. حزبی که نابودی اتحادیه اروپا از اهداف حزب آنهاست.
آلخو 1
Vox
el pais1
Ashampoo_Snap_2021.04.22_10h13m05s_019_
آلخو 4

where in return Vox and its founder Mr. Aldo Vidal Quadras would support MEK in Europe by paving the ground and facilitating the presence and activity of MEK’s members and its leader Maryam Rajavi in European power corridors such as in E Parliament. One could see the vox parties Founder Mr. Aldo vidas quadras nd Maryam Rajavi also most every where.
در عوض Vox و بنیانگذار آن آقای آلدو ویدال کوادراس با زمینه سازی و تسهیل حضور و فعالیت اعضای مجاهدین خلق و مریم رجوی رهبر آن در کریدورهای قدرت اروپا مانند پارلمان اروپا حمایت می کنند. می توان بنیانگذار حزب راست افراطی vox آقای آلدو را دید که تقریبا همواره در کنار رهبر تروریستهای فرقه رجوی مریم رجوی است.
آلخو ویداس5
آلخو 4
آلخو 2
آلخو 1
aldo vidas22
Maryam-Rajavy-Massage-3-min
mr va vox leader
آلخو 3
آلخو 4
آلخو ویداس5
Interesting to know that Vox party is anti Moslem and Mek is planning an ISLAMIC State for IRAN. The Guardian of London in 21Sep 2012 disclosed Mek’s atrocities in the West and wrote:
جالب است بدانید که حزب ووکس ضد مسلمان است و فرقه رجوی در حال برنامه ریزیبرای یک کشور اسلامی از نوع داعش برای ایران است. گاردین لندن در 21 سپتامبر 2012 جنایات فرقه رجوی در غرب را اینگونه فاش کرد و نوشت:
The Guardian of London in 21Sep 2012
“…A designated Iranian terrorist org. Have won a long struggle to see it unbanned in the US after pouring millions of dollars into an unprecedented campaign of political donations, hiring Washington lobby groups and payments to former top administration officials.Mek bribe official to be de-listed from terrorists list of USA and European Union.”امیر وفاایغمایی از کلیپ ویدیویی خود نقل قول می کند
یک سازمان یکه بعنوان تروریستی اعلام شده است. توانسته با ریختن میلیون ها دلار در یک کارزار بی سابقه برای استخدام گروه های لابی واشنگتن و پرداخت به مقامات ارشد دولت سابق آمریکا، یک مبارزه طولانی را برای خروج از لیست تروریستی در ایالات متحده و اتحادیه اروپا به انجام رسانده است.
“[/ su_quote]
To grasp an idea about the extent of the world’s concern about MEK being de-listed by bribing official just type in any search engine:“MEK to be delisted”
برای درک بهتر میزان نگرانی جهانیان در مورد حذف قرقه رجوی از فهرست تروریستی با رشوه دادن ، کافیست در هر موتور جستجوگری تایپ کنید: “MEK to be delisted“
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll):
خبرگزاری آسوشیتدپرس در فوریه 5 2017 (توسط) جان گمبرل نوشت.:
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll)
“Trump Cabinet pick paid by controversial Iranian Exile group.” It add, “Trump’s transportation secretary received $50,000 for 5 min speech to Mek, previously called a “Cult-like” terrorist group by state department.”گاردین لندن در 21 سپتامبر 2012
” گروه جنجالی تبعیدی ایرانی به اعضای کابینه ترامپ پول پرداخت میکند.” این گزارش اضافه می کند ، “وزیر حمل و نقل ترامپ 50 هزار دلار برای 5 دقیقه سخنرانی برای فرقه رجوی دریافت کرده است، این گروه قبلاً توسط وزارت امور خارجه یک گروه تروریستی” فرقه ای” نامیده می شد بود.”
[/ su_quote]
There is no serious media report about Mek, not to warn about “Mek’s violence and act of terrorism especially against Americans interests.”
هیچ گزارش رسانه ای جدی در مورد فرقه رجوی وجود ندارد مگر در مورد “خشونت و اقدام تروریستی آنها به ویژه علیه منافع آمریکایی ها” هشدار نداده باشد.
Mek’s policy towards the West
سیاست فرقه رجوی در قبال غرب [/ su_heading]
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016:
فرقه رجوی در دهه 1960 به عنوان یك گروه مارکسیست-اسلامی تاسیس شد كه توحشِ جهادی ها و استالینیسم را با هم تركیب می كرد و بمب گذاری های انتحاری را تنها كارزار خود می دانست. دانیل بنیامین از وب سایت Politico ت در 13 دسامبر 2016 نوشت:
The Politico by Daniel Benjamin in Dec 13 2016
“For decades, and based on U.S. intelligence, the Unites States Government has blamed Mek for killing three US contractors, bombing the facilities of numerous US companies and killing innocent Iranians.AP در فوریه 5 2017 نوشت. (توسط Jon Gamberll)
“” برای دهه ها ، و بر اساس اطلاعات ایالات متحده ، دولت ایالات متحده آمریكا آنها را به خاطر ترور سه پیمانكار آمریكایی ، بمب گذاری در تاسیسات بسیاری از شركت های آمریكایی و كشته ایرانیان بی گناه مقصر دانسته است. .
From the first days of the downfall of the Shah in Iranian revolution, Mek pressed for the downfall of Imperialists led by USA.
از نخستین روزهای سقوط شاه در انقلاب ایران ، فرقه رجوی برای سقوط امپریالیست ها به رهبری آمریكا ایرانیان را تحت فشار قرار میداد.
Rajavi Wrote in his paper Jihadist issue nr 4 page 2
رجوی در مقاله ای در مجاهد شماره 4 صفحه 2 نوشت:
Rajavi Wrote in his paper Mojahed issue # 4 page 2
In other words, since at the present stage of history, the main conflict in human society is the conflict between peoples and imperialism, forces, parties and regimes must be in the People’s front, at war with the global imperialism (led by the United States) , otherwise they will inevitably fall into the camp of imperialism and against the people !!!The Politico توسط دانیل بنیامین در 13 دسامبر 2016
به عبارت دیگر ، از آنجا که در مرحله کنونی تاریخ ، تضاد اصلی در جامعه بشری تضاد بین مردم و امپریالیسم است ، نیروها ، احزاب و رژیم ها باید در جبهه مردم در جنگ با امپریالیسم جهانی (به رهبری ایالات متحده) باشند. ، در غیر این صورت آنها به ناچار به اردوگاه امپریالیسم و در برابر مردم سقوط خواهند کرد !!! [/ su_quote]
Rajavi was not consent with the downfall of the Shah of Iran as a revolution, called for downfall of the USA as the second but the main phase of the Iranian revolution by
رجوی با سقوط شاه ایران به عنوان یک انقلاب موافقت نکرد ، خواستار سقوط ایالات متحده آمریکا به عنوان مرحله دوم اما اصلی انقلاب ایران توسط
“OVERTHROWING the IMPERIALISM as the main SHAH”
“سرنگونی امپریالیسم به عنوان شاه اصلی“
in the “Jihadist-Mojahed” Issue #4, P2 one can read:
در شماره 4 “نشریه مجاهد” ،صفحه2 می توانید بخوانید:
“the only way to the liberation {of Nations} is to struggle against Imperialism”
“تنها راه رهایی {ملل} مبارزه با امپریالیسم است“
In this respect, Mek relied then on Soviet Union the second supper power, and his own leading role in assassinations of the US personnel working in Iran.
از این نظر ، فرقه رجوی به قدرت بزرگ دیگر جهان شوروی و نقش اصلی خود در ترور پرسنل آمریکایی شاغل در ایران متکی بود.
Assessination of Americans by Mek
ترور آمریکایی ها توسط فرقه رجوی [/ su_heading]
Unlike when Masoud Rajavi the Mek’s Calipha was in Iran, after his self-exile in France he denies assassinating the Americans. Let’s examine Rajavis claims, if he has nothing to do with the assassinating US Citizens and officials according to his own writtings in his paper. Jihadist-Mojahed, Issue #18 P7
برخلاف زمانی که مسعود رجوی خلیفه مجاهدین در ایران بود ، پس از تبعید خود خواسته در فرانسه ، ترور آمریکایی ها را انکار می کند. بیایید ادعاهای رجوی را راستی آزمایی کنیم، که آیا او طبق نوشته های خود در مقاله اش هیچ کاری با ترور شهروندان و مقامات آمریکایی نداشته؟. مجاهد ، شماره شماره 18 صفحه7
Jihadist Issue #18 P7 The title of the article reads;
“A word with the Revolutionary Guards brothers, who put bullets in the chests of the American?”
عنوان مقاله به شرح زیر است:
“یک کلمه با برادران سپاه پاسداران ، گلوله های چه کسانی سینه مستشاران آمریکایی ها رامیشکافت؟“
The paragraph indexed 1 reads:
“At least none of the American criminals have no doubt about our anti-imperialist stands, because they were the first to receive our bullets in their chests after 1972”.
پاراگراف اندیس 1 به شرح زیر است:
“حداقل هیچ یک از جنایتکاران آمریکایی در مواضع ضد امپریالیستی ما تردیدی ندارند ، زیرا آنها اولین کسانی بودند که گلوله های ما را پس از سال 1972 در سینه های خود دریافت کردند“.
The paragraph indexed 2 one can read:
“That is why they [USA] conspire against us by arresting Mohammad Reza Saadati while tracing CIA networks in Iran.”
پاراگراف اندیس 2 را به شرح زیر است:
“به همین دلیل است که آنها [ایالات متحده آمریکا] با دستگیری محمدرضا سعادتی هنگام ردیابی شبکه های CIA در ایران ، علیه ما توطئه می کنند.”
I will come back to this CIA and Saadati incident claim of Masoud Rajavi.
Masoud Rajavi openly and proudly mentioning his terrorist atrocities against Americans, he was hoping to be able to manipulate it to radicalize the country’s political atmosphere to exert enough sociopathic pressure on the Iran’s late Religious leader Ayatallah Khomeini to declare wholly war against USA.
In this regards Rajavi while praising the Ayatollah Khomeini for his overthrowing the Shah begged him to continue the revolution by over throwing the US Imperialism as “The Real Shah” as Rajavi used to put it. Mek’s official paper was filed with titles and articles such as:
• Let create a new Vietnam for US in Iran.
• Without destroying US Imperialism, we cannot even solve the problems of our schools.
• Even a 10-year-old child being recruited in a revolutionary org can make US Imp suffer big blows.
• Let’s arm the nation against Imperialists.
• Fighting to the end with US Imp, is the only way to the Liberation.
من به موضوع سیا و سعادتو مسعود رجوی برمی گردم.
مسعود رجوی آشکارا و با افتخار از جنایات تروریستی خود علیه آمریکایی ها یاد می کند، او امیدوار بود که بتواند آنرا دستمایه ای کند تا فضای سیاسی کشور را تحت فشار قرار دهد تا به اندازه کافی فشار اجتماعی-روانی بر آیت الله خمینی رهبر مذهبی فقید ایران برای اعلام جنگ و جهاد علیه ایالات متحده بکند.
در این رابطه رجوی ضمن تمجید از آیت الله خمینی برای سرنگونی شاه به وی التماس می کرد که با سرنگونی امپریالیسم ایالات متحده یا همانطور که رجوی میگفت به عنوان “شاه واقعی” ، انقلاب را ادامه دهد. مقاله رسمی فرقه رجوی با عناوین و مقالاتی مانند زیر تمامی نشریات مجاهد را پر میکند:
 اجازه دهید ویتنام جدیدی برای ایالات متحده در ایران ایجاد کنیم.
 بدون از بین بردن امپریالیسم ایالات متحده ، ما حتی نمی توانیم مشکلات مدارس خود را حل کنیم.
 حتی یک کودک 10 ساله که در یک سازمان انقلابی جذب می شود ، می تواند ضربه بزرگی به آمریکا وارد کند.
 بیایید ملت را در برابر امپریالیست ها مسلح کنیم.
 جنگ تا پایان با US Imp ، تنها راه آزادی است.
برای آمریکا ویتنام دیگری بسازیم – Copy
بکارگیری کودکان1 – Copy
issue 18 p 7 small
ISSUE 18 P7
issue 4 page 2 2
Compare all the above nonsence with what Maryam Rajavi is parroting contemporary human’s values to deceive the politicians.
تمام مزخرفات فوق را با آنچه مریم رجوی برای فریب سیاست مداران با تکرار طوطی وار ارزشهای انسان معاصر مقایسه کنید.
This Next document is screenshot of US Gov. Website; in 2021
این سند بعدی تصویری از وب سایت دولت ایالات متحده در سال 2021است
https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18

Which reads;
“Lieutenant Colonel Lewis L. Hawkins was shot and killed as he walked from his home to work at the Directorate of Financial Management. According to telegram 4249 from Tehran, June 16, a militant named Reza Reza’i was the alleged mastermind of the plot.”
“سرهنگ دوم لوئیس ال هاوکینز هنگامی که از خانه خود برای کار به اداره مدیریت مالی می رفت ، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. طبق تلگرام 4249 از تهران ، شانزدهم ژوئن ، یک مبارز به نام رضا رضائی متهم به عنوان طراح توطئه بود. “
spacer height=”10px”]
This is the picture Of Reza Rezai member of MEK Central committee.
این تصویر رضا رضایی عضو کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق است.
This is a screenshot of the official website of Mek 2021. Mek glorifying Reza Rezai as Great Jihadist
عکس صفحه وب سایت رسمی مجاهدین در 2021 است که رضا رضایی را به عنوان جهادگر بزرگ تجلیل می کند.
In the next Mek document: the Jihadist issue #4, p2: Masoud Rajavi praising killing of the Americans even mentioning the names of the victims of their terrorism “General Price and Col. Hawkins”
در سند بعدی فرقه رجوی : مجاهد شماره 4 ، صفحه 2: مسعود رجوی با ستایش از کشتار آمریکایی ها حتی با ذکر نام قربانیان تروریسم “ژنرال پرایس و سرهنگ هاوکینز” به این کشتار اعتراف میکند.
.
Paragraph indexed (II) reads:پاراگرافی که اندیس 2 دارد اینگونه است.

”even many revolutionary operations were directed against American criminals. e.g: Revolutionary execution of General Price and Colonel Hawkins was masterminded and executed by Mojahedin Khaq, in the honor of the Iranian revolutionary movement in the recent years
حتی بسیاری از عملیات های انقلابی علیه جنایتکاران آمریکایی بود. به عنوان مثال: اعدام انقلابی ژنرال پرایس و سرهنگ هاوکینز به افتخار جنبش انقلابی ایران در سالهای اخیر توسط مجاهدین خاق طراحی و اجرا شد.
Under the subtitle index (I) reads; “Going to war with Imperialism led by American imperialism is the only way for the Liberation”.
زیر تیتر اندیس(I) اینگونه است. “جنگ با امپریالیسم به رهبری امپریالیسم آمریکا تنها راه آزادی است”.
The next documents are Iranian daily news papers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
اسناد بعدی روزنامه های خبری روزانه ایران است که جزئیات ترور را با تصویر هاوکینز در صفحه اول گزارش می دهد
The big title reads;Details of the assassination of American advisers in Tehran.
در عنوان اصلی آمده است ؛ جزئیات ترور مستشاران آمریکایی در تهران.
The next documents are Iranian daily newspapers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
The big title reads; Details of the assassination of American advisers in Tehran.
The next documents are another daily news paper reporting when Reza Rezai was killed while being arrested by the security forces.
The title reads:
Reza Rezai the mastermind of the Americans advisers was killed. Reza rezai also fought alongside of the Palestine.
Let me also as and insider add that when Colonel Howkins and General Price were assassinated by MEK their brief case full of documents was confiscated by the mek operatives and later handed over to the one of the Russian Embassies outside Iran.
Therefore against Maryam and Masoud Rajavi’s claims, in the west, Masoud Rajavi’s written articles in their Official News Paper and Mek’s present websites not only proves otherwise but they are proud of their terrorism and assassinations.
اسناد بعدی روزنامه خبری دیگری است که گزارش می دهد رضا رضایی هنگام دستگیری توسط نیروهای امنیتی کشته شده است.
عنوان عنوان شده است: رضا رضایی ، طراح اصلی ترور مشاوران آمریکایی کشته شد. رضا رضایی همچنین در کنار فلسطین جنگید.
اجازه دهید شخصا اضافه كنم كه وقتی سرهنگ هاوكینز و ژنرال پرایس توسط مجاهدین خلق ترور شدند اسناد کیف دستی آنها توسط تیم ترور ضبط و بعداً به یكی از سفارت های روسیه در خارج از ایران تحویل داده شد.
بنابراین در برابر ادعاهای مریم و مسعود رجوی امروزه در غرب ، مقالات مسعود رجوی در روزنامه های خبری رسمی و وب سایت های فعلی آنها نه تنها خلاف این را اثبات می کند بلکه آنها به تروریسم و ترورهای خود افتخار می کنند.
Mek and spying for
Soviet Union
against their country, Iran
فرقه رجوی و جاسوسی برای
اتحاد جماهیر شوروی
علیه کشورشان ایران

One year prior to the Iranian revolution, an Iranian High ranking Lt. Gen Mr. Ahamd Mogharabi and Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education) were arrested, tried and executed by the Shah’s government for spying for Russians for 30 years. KGB desperately needed to know how their valuable head of spy network at highest levels of the Shah’s army and his deputy in the ministry of education were uncovered in Iran.
یک سال قبل از انقلاب ایران ، یک سرلشکر عالی رتبه ایرانی آقای احمد مقربی و آقای علی نقی ربانی (یک مقام عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش) توسط دولت شاه به جرم جاسوسی برای 30 سال برای روس ها دستگیر ، محاکمه و اعدام شدند. KGB ناامیدانه میخواست بداند چگونه عنصر ارزشمند شبکه جاسوسی اش در بالاترین سطح ارتش شاه و معاون وی در وزارت آموزش و پرورش در ایران کشف شد.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. KGB به مسعود رجوی دستور داد تا این موضوع را بفهمد.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out.

Mek’s KGB connection was Mr. Mohammad Reza Saadati member of the Mek’s leadership nicknamed SAIKO by KGB(an engineer who had a history of working in Iran’s Steel Factory which was established and run by Russia since 1967 at the Shah’s time.
Masoud Rajavi having received the order from KGB, used the complete chaos of transition period of the Revolution and infiltrated in the army’s prosecutors office and confiscated the documents related to Russian head spy Lt Gen. Ahmad Mogharabi’ in Iran .
In this picture Lt. Gen AhmadMogharabi left who spied for Russia for 30 years with his spying equipment In front of him in one of the court hearings and on his left is Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education)

Gen. Mogharabi and Rabani at a court hearing
ارتباط KGB با رجوی از طریق آقای محمدرضا سعادتی عضو رهبری Mek با نام مستعار SAIKO که رابط جاسوسی بود صورت میگرفت. سیکو (مهندسی که سابقه کار در کارخانه فولاد ایران را داشت که از سال 1967 در زمان شاه توسط روسیه تأسیس و اداره می شد.
مسعود رجوی پس از دریافت دستور از KGB ، از هرج و مرج كامل دوره گذار انقلاب استفاده كرده و در دادسراهای ارتش نفوذ كرده و اسناد مربوط به سرلشكر احمد مقربی سر جاسوس روسی را در ایران ضبط كرد.
در این تصویر سپهبد احمد مغربی سمت چپ که با تجهیزات جاسوسی خود برای 30 سال برای روسیه جاسوسی کرد در یکی از جلسات دادگاه و در سمت چپ او آقای علی نقی ربانی (یک مقام عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش) قرار دارد دیده میشوند.
After a few initial secret meetings of with the Russians in Tehran, Mohammad Reza Saadati nick named Saiko was arrested in Aug 24, 1979, while handing over the documents to the First Secretary of the Russian consulate Mr. Vladimir Fensinkow.
Mr. Saadati was initially sentenced to 10 years of imprisonment, but Fensinkow was released due to his political immunity. Saadati was later executed after Mek started terror campaign bombing pro government Party HQ killing 120 members of the parliament. Assesinating the prime minister and the president of the country.
The iranian new regime lost their complete trust in Mek and restricted their activities.
پس از چند ملاقات اولیه مخفیانه با روس ها در تهران ، محمدرضا سعادتی ، نام مستعار سایکو ، در 24 آگوست 1979 ، هنگام تحویل مدارک به دبیر اول کنسولگری روسیه ، آقای ولادیمیر فنسینکوو ، دستگیر شد.
آقای سعادتی در ابتدا به 10 سال زندان محکوم شد ، اما فنسینکوف به دلیل مصونیت سیاسی آزاد شد. بعداً سعادتي پس از آنكه رجوی عملیات تروريستي را شروع کرد و با بمب گذاري جلسه حزب اعضای حزب 120 عضو پارلمان را کشت آغاز كرد همچنین با بمگذار دفتر نخست وزیری نخست وزیر و رئیس جمهور کشوررا کشت اعدام شد.
رژیم جدید ایران اعتماد كامل خود را به فرقه رجوی از دست داد و فعالیتهای آنها را بیشتر محدود كرد.
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest
سازمان مجاهدین سازمان سیای آمریکا را مقصر دستگیری سعادتی قلمداد نمود.
A detailed account of Mek-Saadati-Russian spy relation and above incident can be found in the Chapter “Saadati” of a book titled:
“Inside the KGB: My Life in Soviet Espionage”
شرح مفصلی از رابطه جاسوسی فرقه رجوی-سعادتی-روسیه شوروی و واقعه فوق را می توان در فصل “سعاداتی” کتابی با عنوان “درون KGB زندگی من در جاسوسی شوروی” یافت. که توسط ولادیمیر کوزیچکین ، اولین رئیس ارشد عملیات KGB در تهران نوشته شده است.
by Vladimir Kuzichkin, First Chief Directorate of KGB for Operations in Teheran. ISBN-13: 9780804109895
most interesting was while MEK, In its daily propaganda attacked the new liberal government official and even some of the religious leaders as pro-western by branding them as non-patriots even suggesting being Western Spies in their newspapers. Mek itself was busy spying for Russians. The arrest and conviction of Saiko disclosed Mek’s betrayal of the country and their illegal, slaver fashion relation with the Russians.
It also blow up Masoud Rajavi’s false face and stance of patriotism as an example of his usual crying wine but selling vinegar in the eyes of the people and the new government.
جالب اینکه در حالیکه مجاهدین خلق ، در تبلیغات روزمره خود ، با معرفی مقامات کشور به عنوان غیر میهن پرست حتی به عنوان جاسوس غربی در روزنامه های خود به آنها انگ میزد، و به مقام جدید دولت لیبرال و حتی برخی از رهبران مذهبی به عنوان غرب گرایانه حمله می كردند. خود مسعودرجوی مشغول جاسوسی برای روس ها علیه کشورش بود. دستگیری و محکومیت سایکو خیانت مسعودرجوی به کشور و رابطه نامشروع و برده وار آنها با روس ها را فاش کرد.
این واقعه همچنین چهره کاذب و موضع وطن پرستی مسعود رجوی را نمایان ساخت که به عنوان نمونه ای از گندم نمایی و جوفروشی ظاهر میشود.
Seizure of the AMERICAN EMBASSY
تسخیر سفارت آمریکا
As it was said the KGB and the Mek blamed CIA or “the US diplomats in US Embassy in Tehran that run the CIA in Iran” for this crack down on their spy network.
Would KGB and Russia sit idle only digesting such a big blow and do nothing concerning the fact that, “from the KGB’s point of view”, the below was from a defeated retreating enemy (The CIA) and USA diplomats as a result of the revolution in Iran.
همانطور که گفته شد KGB و فرقه رجوی CIA را یا “دیپلماتهای آمریكایی در سفارت آمریكا در تهران را كه CIA را در ایران اداره می كنند” را مقصر کشف و نابودی شبکه جاسوسی خود دانسته اند.
آیا KGB و روسیه در ایران حاضر میشدند این ضربه به این بزرگی را هضم می كنند و در مورد این واقعیت كه “از نظر KGB” ، ضربه از دشمنی شکست خورده در حال عقب نشینی (CIA) در نتیجه انقلاب ایران به آنا وارد شده است، هیچ کاری نکنند؟
91
92
93
94
95

As far as KGB was concerned CIA not only keept the secrets of how previous KGB Spy network was uncovered but also destroying another strong spy net work relation of KGB with Masoud Rajavi the Leader of MEK an Important political group which Russia considered it as a sign of the rise of the era of KGB and Russian influence and the down of US influence in Iran, due to the revolution, was far more than a blow to KGB but a disasterous blow to Rassia.
The importance of this question arises from the fact that the whole Revolution in Iran was against the Shah, as Iranians rightly considered him as the poppet of USA, consequently hundreds of leftist pro Russian groups appeared over night that together with the ordinary people on the streets, chanted death to America was supposed to put an end to any influence of CIA in Iran.
تا آنجا که به KGB مربوط می شد ، CIA نه تنها اسرار نحوه کشف شبکه جاسوسی قبلی KGB را حفظ کرده بود، بلکه باعث از بین رفتن ارتباط شبکه قدرتمند دیگر جاسوسی KGB با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق یک گروه سیاسی مهم نشدشده بود، که روسیه آن را نشانه ای از ظهور دوران نفوذ KGB و روسیه و کاهش نفوذ آمریکا در ایران ، به دلیل انقلاب قلمداد میکرد، بنابراین این واقعه چیزی بیش از ضربه به KGB بلکه ضربه ای فاجعه بار به روسیه شوروی آن زمان بود.
اهمیت این سوال از این واقعیت ناشی می شود که کل انقلاب در ایران علیه شاه بود ، زیرا ایرانیان به درستی او را به عنوان عروسک آمریکا می دانستند ، در نتیجه صدها گروه چپ طرفدار روسیه در یکشبه ظاهر شدند که همراه با مردم عادی در خیابان ها ، با شعار مرگ بر آمریکا قرار بود به هرگونه نفوذ سیا در ایران پایان دهد.
Russians-Mek’s reaction to the blow
واکنش فرقه رجوی و روسیه به این ضربه
Immediately after, Mek intensified its political propaganda against America as US Imperialism, Advocating that:
“After the Shah it is imperialism led by US imperialism as the real Shah that must be toppled by armed struggle”
Mek’s official papers were filled with articles with content of advocating armed struggle against USA. Four months was needed for this propaganda campaign to give its fruits. Where MEK was ready to launch its counter attack on behalf of KGB and launched the occupation of US embassy in Tehran.
Since this was the second, attempt to occupy the US Embassy by Mek since the first attempt was three day after the revolution. Then Khomeini the leader of the revolution ordered them to leave the Embassy immediately.
Masoud Rajavi this time did it under the name of some students who later called themselves:
“Students of the line of Ayatollah Khomeini”
this named was chosen in order to neutralize Khomeini’s opposition to the seizure and win his support for continuation of the occupation, which worked.
Students of the line of Khomeini A name that was very intelligently chosen to force the suprem leader of the revolution the Ayatollah Khomeini to endorse the occupation of a foreign Embassy, especially while being under the propaganda bombardment of Mek for being soft against USA and not starting the wholly war against America as the Real Shah.
According to the Mek’s official paper issue nr. 18 page 7 Masoud Rajavi wrote :
بلافاصله پس از آن ، فرقه رجوی تبلیغات سیاسی خود را علیه آمریكا به عنوان امپریالیسم آمریكا تشدید كرد ، با شعارهایی مانند:
“پس از شاه ، امپریالیسم به رهبری امپریالیسم ایالات متحده به عنوان شاه واقعی است که باید با مبارزه مسلحانه سرنگون شود”
مقالات رسمی مجاهد با مقاله هایی با محتوای حمایت از جنگ مسلحانه علیه ایالات متحده پر شده بود. چهار ماه زمان لازم بود تا این کمپین تبلیغاتی ثمرات خود را بدهد. جایی که فربقه رجوی آماده بود از طرف KGB ضد حمله خود را آغاز کرده و سفارت آمریکا را در تهران اشغال کند.
از آنجا که این دومین تلاش برای اشغال سفارت ایالات متحده توسط فرقه رجوی و دیگر گروههای چپ بود، اولین تلاش سه روز پس از انقلاب بود. که در آن زمان خمینی رهبر انقلاب به آنها دستور داد فوراً از سفارت خارج شوند.
مسعود رجوی این بار این کار را با نام برخی از دانشجویان انجام داد که بعداً خود را “دانشجویان خط آیت الله خمینی”
خواندند.
این نام به منظور خنثی کردن مخالفت خمینی با تسخیر سفارت و جلب حمایت وی برای ادامه اشغال انتخاب شد بود، که موثر افتاد.
دانشجویان خط امام نامی که بسیار هوشمندانه انتخاب شده بود تا رهبر انقلاب آیت الله خمینی را مجبور به تأیید اشغال سفارت خارجی کند ، بویژه که تحت بمباران تبلیغاتی فرقه رجوی به دلیل نرمش درمقابل آمریکا و شروع نکردن جنگ و جهاد علیه آمریکا به عنوان شاه واقعی قرار داشت.
مسعود رجوی در شماره 18 مقاله مجاهد صفحه 7 نوشت.

“From the first moments of the seizure of American spy nest we stationed our military Units in the US Embassy Compound to Guard the brave students who sieged the US Spy nest.”
This sociopolitical pressure exerted by the MEK and other Soviet orchestrated leftist groups plus general anti American political atmosphere in Iran forced Khomeini to change his immediate initial rejection of the seizure decision, which ordered the students to leave the US Embassy compound, and unfortunately surrendered to Masoud Rajavi’s propaganda and endorsed the occupation after two day which lasted 444days.
MEK took the opportunity and immediately occupied American consulates in the cities of Isfahan and Tabriz independently and this time not under cover of students, but openly glorifying it in their papers which was announced only after they were thrown out by the Government security forces.Mojahed Issue No. 11 P.3
“از نخستین لحظات تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ، واحدهای نظامی خود را در محل سفارت ایالات متحده مستقر کردیم تا از دانشجویان شجاعی که لانه جاسوسی آمریکا را محاصره کردند ، محافظت کنیم.”
این فشار سیاسی-اجتماعی اعمال شده توسط مجاهدین خلق و سایر گروههای چپ سازماندهی شده توسط اتحاد جماهیر شوروی به علاوه فضای سیاسی ضد آمریکایی در ایران ، خمینی را وادار کرد که تصمیم اولیه تخلیه فوری سفارت را که به دانشجویان دستور داده بود محل سفارت آمریکا را ترک کنند ، تغییر دهد و متاسفانه تسلیم تبلیغات رجوی و فضای کاذب کشور شده پس از دو روز از اشغال حمایت کرد که 444 روز به طول انجامید.
مجاهدین خلق فرصت را مغتنم شمردند و بلافاصله كنسولگریهای آمریكا را در شهرهای اصفهان و تبریز به طور مستقل اشغال كردند و این بار نه تحت پوشش دانشجویان خط امام، بلكه همانگونه که صریحاً آن را در مقالات خود در مجاهد شماره 11 صفحه 3 تجلیل می كنند اعلام کردند.

The Title (1) reads;“Report of how two of Mek members were injured while being thrown out of the American Consulate after they had occupied the Consulates in Esfahan and Tabriz Cities.”
The Sub-title (2) reads;“how the American Consulate was occupied in Isfahan by MEK members”.
MEK Praising the occupation as a heroic seizure of the American Embassy, reminded the responsibility of the Iran’s officials to fight with Imperialism to the end.
Iranian Government aware of the infiltration of the Mek members and other leftist groups within the so called students occupying the US embassy started a big purge within the MEk members in the Embassy. All Mek known under cover members of Mek were purged from the Embassy.
In this picture First from left, is Mr. Jafar Zakeri with US Hostage,
در تیتر (1) آمده است: “گزارشی از نحوه زخمی شدن دو عضو مجاهدین هنگام بیرون راندن از كنسولگری آمریكا پس از اشغال كنسولگری ها در شهرهای اصفهان و تبریز.”
در عنوان فرعی (2) آمده است: “چگونه کنسولگری آمریکا در اصفهان توسط اعضای مجاهدین خلق اشغال شد”.
مجاهدین خلق با ستایش اشغالگری به عنوان یک تصرف قهرمانانه در سفارت آمریکا ، مسئولیت مقامات ایران را برای جنگ با امپریالیسم تا پایان یادآوری میکردند. دولت ایران كه از نفوذ اعضای فرقه رجوی و سایر گروههای چپ در دانشجویان به اصطلاح اشغال كننده سفارت آمریكا آگاه بود ، پاکسازی بزرگی از اعضای مجاهدین خلق در سفارت را آغاز كرد. تمام افراد شناخته شده فرقه رجوی تحت پوشش دانشجوی از سفارت پاک شدند. در این تصویر نفر اول از چپ آقای جعفر ذاکری با گروگان آمریکایی ،

And in this picture below first from left is Ebrahim Zakeri brother of Jafar Zakeri and one of the leaders of Mek with Masoud and Maryam Rajavi in Iraq.
جعفر ذاکری برادر ابراهیم زاکری در عکسی زیر نفر اول از چپ میباشد که در یک اتاق در عراق در کنار مسعودرجوی و از اعضای دفتر سیاسی فرقه رجوی میباشد.
Jafar Zänkeri was later purged from the Embassy. He was sent to the war front and was killed!
So this was how the Soviet Union and Mek reacted to the blow when soviet-Mek spy network was destroyed by the Iranian Government, which Mek and KGB blamed CIA for that. Mojahed Issue # 36:
“Let’s prepare another Vietnam for America”

جعفر ذاکری بعداً از سفارت پاك سازی شد. او را به جبهه جنگ فرستادند ودر انجا کشته شد!
اتحادیه جماهیر شوروی و مجاهدین در برابر ضربه ای كه در اثر آن شبکه جاسوسی شوروی-فرقه رجوی توسط دولت ایران منهدم شد ، و فرقه رجوی KGB سیا را مسئول این امر میدانستند عکس العمل نشان دادند
Following the purge of Mek members from the Embassy compound, Masoud Rajavi Calls for Putting US Diplomats hostages to be put on trial as criminal spies and criticized the government for not doing so. He also called for “preparing another Vietnam for America”
به دنبال پاکسازی اعضای فرقه رجوی از محوطه سفارت ، مسعود رجوی خواستار محاکمه دیپلمات های آمریکایی به عنوان جاسوس جنایتکار شد و از دولت برای این کار انتقاد کرد. وی همچنین خواستار “تهیه ویتنام دیگری برای آمریکا گردید.
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published
پیام شخصی مسعودرجوی رهبر فرقه رجوی در نشریه شماره 102 صفحه 2.
Mojahed Issue #102 p2, demanding:

“the US Diplomats must be at least put on trial… and not doing so by the Iranian officials shows that they are not anti- Imperialists”. With regards to American crimes committed in Iran, their diplomats must be put on trial before the world’s public opinion
“دیپلمات های ایالات متحده باید حداقل محاکمه شوند … و این اقدام مقامات ایرانی نشان نمی دهد که آنها ضد امپریالیست نیستند”. با توجه به جنایات آمریکایی ها در ایران ، دیپلمات های آنها باید قبل از افکار عمومی جهان محاکمه شوند
It is Important to note that :
این نکته مهم است بیان شود که:

Mek has never, not only officially changed, denounced or rejected their strategy of toppling imperialism led by USA with armed struggle but following this strategy, they use it as tools for motivating and radicalizing members inside their organization.
Mek to further show its radical and anti Imperialistic stance announces through its military communique nr. 23 of putting all its military units under the command of the Revolutionary Guards of the Ayatollah Khomeini, to prepare to combat against USA.
The Iranian officials called MEK as Monafegh meaning: one who Cries Wine but Sells Vingar
فرقه رجوی هرگز نه تنها رسماً استراتژی سرنگونی امپریالیسم به رهبری آمریكا را با مبارزه مسلحانه تغییر نداده، بلکه آنرا رسما رد و نقد نكرده است ، بلكه به دنبال این استراتژی ، رجوی از آن به عنوان ابزاری برای ایجاد انگیزه و رادیكالیزه كردن اعضای درون سازمان خود استفاده می كنند.
فرقه رجوی برای نشان دادن موضع رادیکال و ضد امپریالیستی خود از طریق اعلامیه نظامی شماره23 خود ، از قرار دادن تمام واحدهای نظامی خود تحت فرماندهی سپاه پاسداران آیت الله خمینی ، برای آماده سازی برای نبرد با ایالات متحده آمریکاسخن گفت.
مقامات ایرانی مجاهدین خلق را منافق می نامیدند ، یعنی: کسی که گندم نمایی و جو فروشی میکند.
MEK plan to overthrow the government
تلاش برای سرنگونی رژیم
Masoud Rajavi Mek’s Caliph has the illution of being in the position of the Leader of the Islamic Revolution and the Spiritual Leader of the Islamic World and his role has been stolen from him by the late Ayatollah Khomeini the Suprem Leader of the Iran Revolution.

Masoud Rajavi from the first days of victory of the revolution against the Shah, in Mek’s internal bulletins always emphasized that the Military confrontation with the new regime that accused them of bring back US imperialism to Iran is inevitable.
He added the right time is when MEK has completely prepared itself for such bloody confrontation by gathering arms and organizing the military units.
Under the goose of preparing to fight against US Imperialism, MEK organized Military units that marched independently on the streets of the Capital Tehran while collecting arms and ammunition to prepare for the overthrowing of the new regime. These picture are Mek’s military units in the streets in Major Cities.
میلیشیا 4
میلیشیا 2

مسعود رجوی رهبر عقیدتی فرقه، دچار این توهم مالیخولیایی است که در جایگاه رهبر انقلاب اسلامی و رهبر معنوی جهان اسلام قرار دارد و نقش وی توسط مرحوم آیت الله خمینی رهبر انقلاب ایران از وی ربوده شده است.
مسعود رجوی از نخستین روزهای پیروزی انقلاب علیه شاه ، در بولتن های داخلی اش همیشه تأکید می کرد که تقابل نظامی با رژیم جدید که آنها را به بازگشت امپریالیسم آمریکا به ایران متهم می کرد ، اجتناب ناپذیر است.
وی می افزود زمان مناسب زمانی است که مجاهدین خلق با جمع آوری اسلحه و سازماندهی واحدهای نظامی کاملاً خود را برای چنین رویارویی خونین آماده کرده باشد.
مجاهدین خلق تحت لوای آماده سازی برای مبارزه با امپریالیسم ایالات متحده ، همزمان با جمع آوری اسلحه و مهمات، واحدهای نظامی را سازماندهی کردند که به طور مستقل در خیابانهای پایتخت تهران راهپیمایی می کردند تا برای سرنگونی رژیم جدید آماده شوند. این تصویر واحدهای نظامی مک در خیابانهای شهرهای بزرگ است

Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi’s assessment was that with the new regime’s inability to govern the country and the war with Iraq at the same time while the military forces being occupied in the war front, Mek can topple the regime in the capital Tehran in a matter of days.
The daily clashed between Mek militia and the supporters of the regime, which was organized to counter Mek activities occurred on daily bases.In 2 years of Mek’s preparation for Military confrontation with the new regime to overthrow it, 52 of Mek’s militia were killed and many injured in these street clashes.
ارزیابی مسعود رجوی این بود که با ناتوانی رژیم جدید در اداره کشور و جنگ همزمان با عراق در حالی که نیروهای نظامی در جبهه جنگ اشغال شده اند ، می تواند ظرف چند روز رژیم را در پایتخت تهران سرنگون کند.
درگیری روزانه میان شبه نظامیان رجوی و طرفداران رژیم ، که برای مقابله با فعالیتهای این گروه سازماندهی شده بود. در 2 سال رویارویی 52 نفر از شبه نظامیان رجوی کشته شدند و بسیاری از آنها در این درگیری های خیابانی مجروح شدند.
Mek issued a military communique #25 giving an ultimatum to the regime on June 18, 1981 and stated in it:
“they will confront the regime with their full power from now on”.
فرقه رجوی در 18 ژوئن 1981 با اعلامیه نظامی شماره 25 با دادن اولتیماتوم به رژیم ، در آن اظهار داشت: “آنها از این پس با قدرت کامل خود با رژیم مقابله خواهند کرد”.
Two days later on June 20, 1981, Mek organized a rally without the consent of the government in Tehran where they intended to march towards the parliament and government buildings and Khomeni’s residence. To test a popular coup d’etat.
دو روز بعد ، در 20 ژوئن 1981 ، تظاهراتی را بدون اطلاع دولت در تهران ترتیب داد كه قصد داشتند به سمت پارلمان و ساختمانهای دولتی و محل اقامت خمینی راهپیمایی کنند. تا یک کودتای مردمی را آزمایش کنند. تظاهرکنندگان با پلیس درگیر شدند که منجر به کشته و زخمی شدن هر دو طرف شد.
Demonstrators clashed with the police resulting in many deaths and injured on both sides.
Custom Gallery: images not found
Mek responded by bombing campaign, by mass killings of important figures of the new Regime killing many people by suicide bombings in the mosques and public places and a reign of terror began. Mek used his undercover elements infiltrated in the Government offices to bomb and eliminate political figures who considered as pro-West including Dr. Mohammad Beheshti who was educated in Germany.
هفت تیر 2
هفت تیر 4
هفت تیر 5

فرقه رجوی با بمب گذاری ، با كشتار جمعي از افراد کلیدی رژيم جديد ، موجب كشته شدن بسياري از مردم توسط بمب گذاري هاي انتحاري در مساجد و اماكن عمومي شد و حكومت وحشت آغاز شد. فرقه رجوی از عناصر مخفي خود كه در ادارات دولت نفوذ كرده بودند براي بمب گذاري و از بين بردن شخصيت هاي سياسي که آنها را طرفدار غرب میخواند از جمله دكتر محمد بهشتي كه در آلمان تحصيل كرده بود استفاده كرد.
Custom Gallery: images not found
Dr. Baheshti was assassinated along with 120 party and parliament members in a single bombing of their Party Congress Meeting by Mek member Mr. Mohammad Reza Kolahi.
دکتر بهشتی به همراه 120 نفر از اعضای حزب و پارلمان در یک بمبگذاری در اجلاس کنگره حزب توسط عضو فرقه رجوی آقای محمدرضا کلاهی ترور شدند.

Left: Dr. Beheshti, killed together with 120 Party members, Right: Mr. Kolahi who bombed Party HQ Center: Kolahi in Holland (Kolahi was assassinated after 28years in Holland while living under a false name).
Later Presidential office was bombed killing the Iranian president and the prime minister by another Mek under cover member infiltrated in the office, called Mr. Masoud Kashmiri. He lives in Europe with his wife and children under the protection of Mek.
دفتر نخست وزیری
کشمیری

عکس سمت چپ: دکتر بهشتی ، همراه با 120 عضو کشته شده حزب ، عکس سمت راست: آقای کلاهی که مرکز ستاد حزب را بمب گذاری کرد: کلاهی در هلند (کلاهی پس از 28 سال در هلند ، در حالی که با نام جعلی زندگی می کرد ترور شد).
دفتر ریاست نخست وزیر محل بمب گذاری بعدی بود که در آن رئیس جمهور ایران و نخست وزیر توسط یکی دیگر از اعضای نفوذی در دفتر ، به نام آقای مسعود کشمیری ، کشته شد. او در اروپا و با همسر و فرزندانش تحت حمایت فرقه رجوی زندگی می كند.
Custom Gallery: images not found
Thousands more ordinary people (shopkeepers,…) were assassinated by Mek suicide bombings and hit squads simply for supporting the government.
هزاران نفر دیگر از مردم عادی (مغازه داران …) به دلیل حمایت از دولت توسط بمب گذاری های انتحاری و ترور های خیابانی کشته شدند.
Mek first to use Suicide bombings in Public places
فرقه رجوی بنیانگذار عملیات جنایتکاران انتحاری در مکانهای عمومی در خاور میانه
Mek was the first in the Middle East region to use barbaric techniques of suicide bombings in public places and mosques by under aged teenagers for mass killings.
Masoud Rajavi had learned this criminal technique of Suicide bombing in Palestine while he was fighting for PLO against Israel where PLO militia used Suicide bombing only against Israeli tanks.

فرقه رجوی اولین گروه تروریستی در منطقه خاورمیانه بود که از روش های وحشیانه بمب گذاری انتحاری در مکان های عمومی و مساجد توسط نوجوانان زیر سن برای کشتار جمعی استفاده کرد.
مسعود رجوی این روش جنایتکارانه بمب گذاری انتحاری را در فلسطین آموخته بود در حالی که برای سازمان آزادیبخش فلسطین علیه اسرائیل می جنگید ، جایی که شبه نظامیان سازمان آزادیبخش فلسطین از بمب گذاری انتحاری فقط علیه تانکهای اسرائیلی استفاده می کردند.
But Rajavi used suicide bombings in public places such as mosques at Friday Prayers in Iran where they were packed with people. This technique is now commonly used by terrorists in Afghanistan and elsewhere. The pictuer was published by Mek, shows 9 Mek Suicide bombers in their Jahadist issue No. 261

اما رجوی از بمب گذاری انتحاری در مکانهای عمومی مانند مساجد در نماز جمعه در ایران که در آنها مملو از مردم بود استفاده کرد. این روش اکنون توسط تروریست ها در افغانستان و جاهای دیگر مورد استفاده قرار می گیرد. تصویر منتشر شده توسط فرقه رجوی 9 بمب گذار انتحاری آنها را در شماره 261 نشریه مجاهد نشان می دهد
But against the Mek’s assessment, the mass killings and bombings could not only result in overthrowing the regime but the Regime with the help of its nation wide social base destroyed A to Z of Mek members and also arrested all the operatives of the Mek and executed them in retaliation to the Mek’s reign of terror and bombings and killings. Only some high ranking members scraped from the country. But many top leaders were killed.
Ashraf Rajavi
Mohammad Rajavi

بر خلاف ارزیابی رجوی ، كشتارهای گسترده و بمب گذاری ها نه تنها منجر به سرنگونی رژیم نشد بلكه رژیم به تلافی استراتژی ترور وحشت و بمب گذاری ها و قتل های رجوی با كمك پایگاه اجتماعی گسترده خود الف تا یای اعضای اعضای فرقه رجوی را نابود كرد، همه عوامل باقی مانده را دستگیر و یا اعدام كرد. فقط برخی از اعضای عالی رتبه از کشور فرارکردند. اما بسیاری از رهبران عالی آن کشته شدند.
Custom Gallery: images not found
Amongs them, Masoud Rajavi’s deputy, “Mossa Khaibani and his wife”, Rajavi’s wife “Ashraf Rajavi“, but his one year old son Mohammad Rajavi (now strong opposition for his fathers’s use of terrorism and despotism) survived a military attack to their base by Security forces.
در این میان جانشین “مسعود رجوی و همسرش” اشرف رجوی همسر مسعود رجوی کشته شدند. اما پسر یک ساله اش محمد رجوی (که اکنون مخالف شدید پدراش بخاطر استفاده از تروریسم و استبداد است) از حمله نظامی به پایگاه آنها جان سالم به در برد.

Mohammad Rajavi has recently called his father Masoud Rajavi to court in Norway for forcing him to go against mek’s dissident members through a Norwegian company that Mohammad Rajavi is working for without knowing it is probably Masoud Rajavi’s under cover company. Otherwise, how could a Norwegian company ask its employer to comply with the rules of Mek?
محمد رجوی اخیراً پدرش مسعود رجوی را به دادگاه نروژ فراخوانده است. رجوی پسرش را مجبور كرد از طریق یك شركت نروژی كه محمد رجوی برای آن كار می كند بدون آنكه بداند احتمالاً شركت مخفی مسعود رجوی است ، به مخالفت با اعضای مخالف رجوی اتهام بزند. در غیر این صورت باید کارش را از دست بدهد. چگونه یک شرکت نروژی می تواند از کارمند خود بخواهد که از قوانین یک گروه تروریستی خاور میانه ای که سالیان در لیست تروریستی بوده است اطاعت کند؟
Rajavi Escapes to France
Rajavi and Banisadr
Khomeini and Banisadr

فرار رجوی به فرانسه
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi who escaped the country shortly after his start of the armed struggle, was aware of the west’s knowledge of his anti-Western stances and his terrorist nature especially due to assassination of US citizens a couple of years back and his direct role in seizure of US embassy in Tehran and US consulate in Isfahan and Tabriz,
Therefore used “Dr. Abolhassan Banisadr” the first president of the Iran Republic after the revolution as a front window to cover up his extremism and to deceive the west while escaped with him to France. This self-exile was aimed at as Rajavi puts it:
“to Neutralize the Imperialist’s measures of arresting Rajavi and also preventing the creation of a pro-Western political alternatives while he was busy overthrows the regime in Tehran”.
Rajavi and Dr. Banisadr formed NCRI, which I was also a member as an alternative to form an Islamic Democratic Republic!
Ashraf Rajavi killed
Banisadr-Rajavi-Firouzeh
Custom Gallery: images not found
Although Rajavi’s first wife was killed in armed raids to Mek bases in Tehran, and his one year old son was saved in the armed clashes. Rajavi did not wait more than a few months and married with Dr. Banisadr’s 18 years old daughter Miss Firouzeh Banisadr in Paris to cover up his real intentions of using Dr. Banisadr as liberal Window.

مسعود رجوی که بلافاصله پس از آغاز مبارزه مسلحانه از کشور فرار کرد ، از علم غرب از مواضع ضد غربی و ماهیت تروریستی خود به ویژه به دلیل ترور شهروندان آمریکایی چند سال قبل و نقش مستقیم او در تصرف سفارت آمریکا در تهران و کنسولگری آمریکا در اصفهان و تبریز مطلع بود.
بنابراین از “دکتر ابوالحسن بنیصدر “اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب به عنوان ویترینی لیبرال برای سرپوش گذاشتن بر افراط گرایی خود و فریب غرب به فرانسه فرار کرد. این تبعیدخود خواسته به قول رجوی با این هدف صورت گرفت:
“برای خنثی سازی اقدامات امپریالیستها از دستگیری رجوی و همچنین جلوگیری از ایجاد آلترناتیو سیاسی غرب گرایانه در زمانی که رجوی در توهم سرنگونی رژیم در تهران بود.
رجوی و دکتر بنی صدر NCRI را تشکیل دادند که من نیز عضوآن بودم تشکیل دادند.
اگرچه همسر اول رجوی در حملات مسلحانه به پایگاه های مک در تهران کشته شد و پسر یک ساله وی در درگیری های مسلحانه نجات یافت. رجوی چند ماه بیشتر صبر نکرد و با دختر 18 ساله دکتر بنی صدر خانم Miss Firouzeh Banisadr در پاریس ازدواج کرد تا اهداف واقعی خود را برای استفاده از دکتر بنی صدر به عنوان یک ویترین لیبرال سرپوش بگذارد.
Maryam Azedanlou (later Rajavi) and her first husband Mehdi Abrishamchi
His marriage caused huge reaction within Iran and mek members. Cultic Nature of the Mek as an inevitable part of the nature of any terrorist group surfaced after being totally wiped out from inside Iran. The initial signs appeared when, while Masoud Rajavi was married to his second 18years old wife, he was also attracted to his personal secretary Maryam Azedanlou later becoming Maryam Rajavi then she the wife of a Politburo member of Mek Mr. Mehdi Abrishamchi.
Rajavi force divorced Maryam from her husband and married with her as his third marriage Calling it following the Prophet Mohammad’s tradition and will of God. Further more and surprisingly Rajavi called his Cultic marriages an Ideological Revolution within mek.
ازدواج او باعث واکنش گسترده در ایران و در بین اعضای فرقه شد. ماهیت فرقه ای رجوی بعنوان بخشی اجتناب ناپذیر از ماهیت هر گروه تروریستی پس از نابودی كامل در داخل ایران ظاهر شد. علائم اولیه هنگامی ظاهر شد که مسعود رجوی با همسر 18 ساله دوم خود ازدواج کرده بود ، وی همزمان جذب منشی شخصی خود مریم عضدانلو شد که بعدا مریم رجوی نام گرفت و مریم همسر یکی از اعضای دفتر سیاسی فرقه رجوی آقای مهدی ابریشمچی بود.
رجوی، مریم را به از شوهرش جدا کرد و به عنوان سومین ازدواج با او ازدواج کرد که این امر را پیروی از سنت و خواست خدا و پیامبر اسلام خواند. بعداً بیشتر و به طرز شگفت انگیز رجوی ازدواج های فرقه ای خود را انقلابی ایدئولوژیک در درون فرقه اش خواند.
He Claimed that his forcing the couple to divorce and marrying with the divorced wife, would boost the strength of the Mek members a million times to mend the blows received in Iran which will help to overthrow the Mullahs in Iran.
At this stage while hundreds protested against his Cultic and despotic actions, Masoud Rajavi lied to the members and said this was the first and last forced divorce and will not and cannot be repeated in the future, adding:
Masoud Rajavi lied to his members
if it was not necessary for the boosting of the strength of the Movement he would not have done it.رجوی در مقاله خود مجاهد شماره 4 صفحه 2 نوشت
Rajavi’s Ideological marriage campaigns did not help him to remotely overthrow Khomeini Regime in Iran from France since there was no one left inside Iran to take his orders. Especially when hundreds of militia mostly school and High school students were arrested on the streets of Tehran and killed inside prisons in retaliation to Mek’s terror campaign. Rajavi was involved in a campaign of Love affairs in Paris going form one wedding to another which caused wide spread condemnation amongst Iranians inside and outside Iran and especially inside MEK members and Caders.
Many mek members inside the prisons in Iran condemned and even changed sides and joined the supports of the government. Rivai’s terror and marriage campaigns resulted in total defeat of the Mek. Not only militarily but also politically and organizationally.
at the same time, wide spread opposition against despotism of the cult leader began. Many members outside and inside Iran left Mek.In NRCI the political coalition, almost all the main and independent members left the coalition.
وی ادعا كرد كه مجبور كردن جدا شده زن از شوهر و ازدواج با همسر مطلقه توسط رجوی، قدرت اعضای فرقه رجوی را یك میلیون بار تقویت می كند تا جبران ضرباتی كه در ایران وارد شده باشد و به سرنگونی آخوندها در ایران كمك خواهد كرد!!
در این مرحله در حالی که صدها نفر به اقدامات کیش شخصیتی و استبداد وی اعتراض داشتند ، مسعود رجوی به اعضای خود بدروغ گفت این اولین و آخرین طلاق اجباری است و در آینده تکرار نخواهد شد و نمی تواند تکرار شود ، و افزود:
اگر برای تقویت قدرت جنبش لازم نبود ، او این کار را نمی کرد
اکسیونهای ازدواجها ایدئولوژیک رجوی به وی کمک نکرد تا رژیم خمینی در ایران را از فرانسه از راه دور سرنگون کند زیرا کسی در داخل ایران باقی نمانده بود که دستورات او را دریافت کند. به ویژه هنگامی که صدها دانش آموز دبیرستانی در تلافی اقدامات تروریستی رجوی در خیابان های تهران دستگیر و در داخل زندان ها اعدام میشدند. رجوی درگیر کارزار امور عاشقانه در پاریس از یک عروسی به عروسی دیگر میرفت. که باعث محکومیت گسترده بین ایرانیان در داخل و خارج از ایران و به ویژه اعضای مجاهدین خلق و کادرها شد.
بسیاری از اعضا در داخل زندانهای ایران اینکارهای او را محکوم و حتی تغییر جناح داده و به پشتیبانان دولت پیوستند. کمپین های ترور و ازدواج هایش منجر به شکست کامل فرقه رجوی نه تنها از نظر نظامی بلکه از نظر سیاسی و سازمانی شد..
در همان زمان ، مخالفت گسترده علیه استبداد رهبر فرقه آغاز شد. بسیاری از اعضای خارج و داخل ایران آنرا را ترک کردند. در NRCI ائتلاف سیاسی ، تقریباً همه اعضای اصلی و مستقل از ائتلاف خارج شدند. لیست برخی از جداشدگان از شورای ملی مقاومت در زیر آمده است.
List of some of those who left NCRI
• Kurdish Democratic Party Iran
• Banisadr the first President after the Revolution
• Democratic front of the revolutionary Toilers of Iran
• United Left Council
• Iran’s Work Party (Toofan)
• Democratic National front of Iran
• Democratic movement Front of Gilan and Mazandaran Provinces’ Toilers
• Coalition of Iran’s Communists (Sarbedaran)
• Hassan Masali
• Bahman Niroumand
• Mansour Farthing
• Parviz Dastmalchi
• Naser Pakdaman
• Ahmad Salamatian
• Ali Asgard Saiyed Javadi
• Mahdi Khanbaba Tehrani
• Mohammad Reza Rouhani
• Karim Gashim
• Hedayat Allah Martin Daftari
• Masoud Banisadr
• Davood Baghervand Arashad
• Esmaile Vafa Yaghmaee
• ……
حزب دموکرات کردستان ایران
دکتر بنی صدر اولین رئیس جمهور پس از انقلاب
جبهه دموکراتیک زحمتکشان انقلابی ایران
شورای چپ متحد
حزب کار ایران (طوفان)
جبهه ملی دموکراتیک ایران
زحمتکشان جنبش دموکراتیک جبهه استانهای گیلان و مازندران
ائتلاف کمونیست های ایران (سربداران)
حسن ماسالی
بهمن نیرومند
منصور فرهنگ
پرویز دستمالچی
ناصر پاکدامن
احمد سلامتیان
علی اصغر سعید جوادی
مهدی خانبابا تهرانی
محمدرضا روحانی
کریم گشم
هدایت الله مارتین دفتری
مسعود بنی صدر
داوود باقروند ارشد
اسماعیل وفا یغمایی
Internal Suppression
شروع سرکوب داخلی
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province.
By the order of the Masoud Rajavi more than 725 Mek dissident members were arrested and tortured by Mek high ranking officials in a military camp called Mansouri In Iraqi Kurdistan province. For opposing Rajavi’s despotism, terror in Iran and Rajavi’s marriages campaign in Paris.
Rajavi Forced them under torture to confess in writing that all were spies working for the Government. Surprisingly those who survived the tortures having confessed in writing to be a spy, returned to their normal duties in Mek. Branding dissident members as spies was used to silence them. Hunderds of the tortured are now have left Mek and live in Europe and can personally testify in any court.
اعضا و طرفداران فرقه رجوی كه تحت سرکوب ایران به کشورهای همسایه فرار می کردند ، عمدتاً به استان کردستان عراق پناه می برند.
به دستور مسعود رجوی بیش از 725 نفر از اعضای مخالف فرقه در یك اردوگاه نظامی به نام منصوری در استان كردستان عراق توسط مقامات عالی رتبه فرقه به دلیل مخالفت با استبداد رجوی ، ترور در ایران و مبارزات ازدواج رجوی در پاریس دستگیر و شكنجه شدند. اعضای شکنجه شده و حتی شکنجه گر در اروپا برای شهادت حضور داند.
رجوی آنها را تحت شکنجه مجبور کرد که کتباً اعتراف کنند که همه جاسوسانی بودند که برای دولت کار می کردند. با کمال تعجب کسانی که از شکنجه جان سالم به در بردند که کتباً به جاسوسی اعتراف کرده اند ، به وظایف عادی خود در درون گروه بازگشتند. از اتهام به اعضای مخالف بعنوان جاسوس برای سكوت آنها استفاده می شد. صدها نفر از شکنجه شدگان اکنون فرقه را ترک کرده و در اروپا زندگی می کنند و می توانند شخصاً در هر دادگاهی شهادت دهند.
Rajavi also sentenced his deputy Mr. Ali Zarkesh to death in Paris for opposing and denouncing Rajavi’s destructive terror campaign as terrorism. Mr. Parivz Yaghobi another member of the leadership was expelled from the organization. Yaghobi had called for a organizational congress in Paris to try Rajavi for the terrorism which resulted in thousands death among Iranian Citizens as well as Mek members.
To counter the opposition in the leadership Rajavi promoted overnight his new wife Maryam Rajavi an ordinary member to the leadership of the Mek to support him in Mek.
رجوی همچنین معاون خود آقای علی زارکش را به جرم مخالفت و نکوهش کارزار تروریستی مخرب رجوی به عنوان تروریسم ، به اعدام در پاریس محکوم کرد. آقای پرویز یعقوبی یکی دیگر از اعضای رهبری از سازمان اخراج شد. یعقوبی خواستار برگزاری یک کنگره سازمانی در پاریس شده بود تا رجوی را به جرم تروریسیمی که منجر به کشته شدن هزاران شهروند ایرانی و همچنین اعضای گروه شده بود ، محاکمه کند.
برای مقابله با مخالفت در رهبری ، رجوی یک شبه همسر سوم-جدید خود مریم رجوی را از یک عضو عادی به رهبری فرقه ارتقا داد تا از وی در سطح رهبری حمایت كند.
MEK under Saddam Hossein of Iraq
فرقه رجوی تحت امر صدام حسین
All these anti-democratic and repressive measures in Mek and Rajavi’s feminism were closely monitored by Franch government who had given refugee to Rajavi, soon came to the conclusion that Rajavi’s tree not only has no fruit and even no shadow one could lay under it but it is a disgrace to a country to host such a terrorist organization, with a despotic leader advocating the most reactionary readings of Islam. Consequently Asked Rajavi to leave France.
11
12

Saddam Hussein the late Dictator of Iraq that has been helping to organize Rajavi’s fugitive members from neighboring countries of Iran into Iraq since the beginning of the war against Iran, used the opportunity to take Rajavi himself to Iraq to best deploy the MEK members against the Islamic republic.
Iraqi Embassies Provided Passports and Visa for the Mek’s members who escaped to Pakistan, Turkey and Arab Golf countries and even in Europe to take them all to Iraq as part of his Army against Islamic Republic of Iran. I myself was the Mek’s contact person in Pakistan with Iraqi consulate organizing part of the deployment.
Saddam Hossein called the Mek forces “National Liberation Army NLA” to fight their own people at Iraq’s borders.
Arron Merat of The Guardian of London in 2018 described the Mek under Saddam Hossein:
the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors. Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.
Rajavi and Saddam Hossein agree on Rajavi’s free hand on his Organization in return for Rajavi suppressing Kurdish uprising. Therefore mek member who escaped Camp Ashraf were arrested and tortured and handed back to Rajavi.
Saddam Hossein also used Mek members to infiltrate into Iran and assassinate Saddam Hossein’s dissents inside Iran in City of Kermanshah and Dezful and elsewhere for him.

همه این اقدامات ضد دموکراتیک و سرکوبگرانه فمینیسم رجوی توسط دولت فرانسه که به رجوی پناهنده داده بود ، و از نزدیک تحت نظارت قرار داشت مانیتور مشد. به زودی به این نتیجه رسیدند که درخت رجوی نه تنها هیچ میوه ای ندارد و حتی سایه ای هم ندارد که بتواند زیر آن لمید. بنابراین حضور رجوی را یک رسوایی برای یک کشور که میزبان چنین سازمان تروریستی است تلقی میکرد، چرا که به یک رهبر مستبد که ارتجاعی ترین خوانش از اسلام را نمایندگی میکند پناه داده است. در نتیجه از رجوی خواست که فرانسه را ترک کند.
Custom Gallery: images not found
صدام حسین ، دیکتاتور عراق که از زمان آغاز جنگ علیه ایران به سازماندهی اعضای فراری رجوی از کشورهای همسایه ایران به عراق کمک می میکرد، از این فرصت استفاده کرد و رجوی را به عراق برد تا اعضای مجاهدین خلق را به بهترین وجه علیه کشورشان بکار گیرد.
سفارتخانه های عراق گذرنامه و ویزا برای اعضای فرقه رجوی که به پاکستان ، ترکیه و کشورهای عربی خلیج فارس و حتی در اروپا فرار کرده بودند فراهم میکردند تا همه آنها را به عنوان بخشی از ارتش خود علیه جمهوری اسلامی ایران به عراق منتقل کنند. من خودم شخص رابط مجاهدین در پاكستان با كنسولگري عراق بودم كه بخشي از اعزام را سازماندهي مي كرد.
صدام حسین نیروهای فرقه رجوی را “ارتش آزادیبخش ملی NLA” نامید تا در مرزهای عراق با مردم خود بجنگند.
آرون مرات از گاردین لندن در سال 2018 فرقه رجوی را در زمان صدام حسین توصیف كرد:
مجاهدین خلق حملات خود را علیه اهداف غیرنظامی و نظامی در آن سوی مرزهای ایران انجام دادند و به صدام در سرکوب دشمنان داخلی خود کمک کردند. اما پس از جانبداری از صدام – که بی محابا شهرهای ایران را بمباران کرد و بطور معمول از سلاحهای شیمیایی در جنگی استفاده کرد که باعث کشته شدن یک میلیون انسان شد – مجاهدین خلق تقریباً تمام پشتیبانی خود را در داخل ایران از دست داد. اکنون اعضا به طور گسترده خائن شناخته می شدند. مجاهدین خلق که در داخل پایگاه عراقی خود و تحت کنترل سختگیرانه رجوی جدا شده بودند ، تبدیل به یک فرقه شدند. طبق گزارشی به سفارش دولت ایالات متحده ، براساس مصاحبه ها در اردوگاه اشرف ، بعداً نتیجه گرفت كه مجاهدین خلق “بسیاری از خصوصیات معمول یك فرقه مانند، كنترل استبدادی ، مصادره دارایی ، كنترل جنسی (از جمله طلاق اجباری و تجرد) ، انزوای عاطفی ، کار اجباری ، کمبود خواب ، آزار جسمی و عدم اجازه دود خروج از گروه را میتوان نام برد.
رجوی و صدام حسین در عوض سرکوب قیام کردها عراقی ، دست باز به رجوی در مورد سازمان خود به توافق می رسیدند. از این رو یکی اعضای فراری از اردوگاه اشرف توسط عراق دستگیر و شکنجه شده و به رجوی تحویل داده میشدند.
صدام حسین همچنین از اعضای فرقه رجوی برای نفوذ به ایران و ترور مخالفان خودش در داخل ایران در شهرهای كرمانشاه و دزفول و جاهای دیگر استفاده كرد.
Masoud Rajavi was also taken to Saudi Arabia clandestinely from Iraq to finance and brief him on Saudis goals against his Iran during the Iran Iraq War. Only a few of us in Mek knew about his trip to Saudi Arabia, although it was made public after 16 years by mek itself. Saddam Hossein of Iraq and rulers of Saudi Arabia were not the only countries that made use of Masoud Rajavi against his own country.
According to NBC two US senior officials confirmed that the People’s Mujahedin of Iran Mek was “financed Trained and armed by Israel in killing Iranian nuclear scientists” inside Iran.
The New Yorker daily in an article “Our Men In Iran” by Seymour M. Hersh gave a full detailed account of where and when Mek members were trained in Nevada to kill their own countrymen.
Mek’s collaboration with Saddam Hossein and Israel killing the Iranian soldiers and scientists created wide spread and outmost hearted amongst the Iranians inside and outside Iran against Masoud Rajavi and Mek.
مسعود رجوی همچنین به طور مخفیانه از عراق به عربستان سعودی برده شد تا او را در مورد اهداف سعودی ها علیه ایران در طول جنگ ایران و عراق مطلع و توجیه کنند. فقط تعداد کمی از ما در فرقه رجوی از سفر وی به عربستان سعودی اطلاع داشتیم ، اگرچه این سفر پس از 16 سال توسط خود رجوی علنی شد. صدام حسین از عراق و حاکمان عربستان سعودی تنها کشورهایی نبودند که از مسعود رجوی علیه کشورش استفاده کردند.
طبق گزارش NBC ، دو مقام ارشد آمریكایی تأیید كردند كه مجاهدین خلق ایران ” در كشتن دانشمندان هسته ای ایران در داخل ایران توسط اسرائیل آموزش دیده،ذمسلح و تأمین مالی می شود.
روزنامه نیویورکر در مقاله ای با عنوان “مردان ما در ایران” توسط سیمور م. هرش شرح کاملی از اینکه کجا و چه زمانی اعضای رجوی در نوادا برای کشتن هموطنان خود آموزش دیده اند ، ارائه می دهد.
همکاری با صدام حسین و اسرائیل در کشتن سربازان و دانشمندان ایرانی باعث گسترش گسترده نفرت در میان ایرانیان داخل و خارج ایران علیه مسعود رجوی شد.
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin
ادعای امام زمانی مسعود رجوی
Ceasefire is called by Iran in the war with Iraq which brought about and end to the Mek’s use in Iraq for Saddam Hossein. Rajavi that had found himself trapped at a dead end in Iraq after the seasfire . To free himself from being questioned Rajavi Claimed to be sent by the God. That meant all the members must blindly obey him and his orders as rule of God. Many opposed and intended to leave Mek. Rajavi Confronted members with new atrocity, and against his last promise that there will be no more forced devices.
اعلام آتش بس بین ایران و عراق در جنگ باعث شد و استفاده فرقه رجوی در عراق برای صدام حسین پایان یابد. رجوی که پس از آتش خود را در بن بست عراق گرفتار می یافت. برای رهایی خود از بازخواست، ادعا کرد که توسط خدا فرستاده شده است. این بدان معنی است که همه اعضا باید کورکورانه از او و دستورات او به عنوان قانون خدا پیروی کنند. بسیاری مخالفت و قصد ترک فرقه را نمودند. رجوی با وحشیانه ترین شیوه ها به مقابله برخواست و برخلاف آخرین قول خود مبنی بر اینکه دیگر هیچ طلاق اجباری وجود نخواهد داشت ، با اعضا روبرو شد.
Rajavi force divorced all the families of the Mek’s members. took their children away from their parents and sends them around the world.
نیروی رجوی تمام خانواده های اعضایش را طلاق داد. فرزندان خود را از والدین خود دور کرده و آنها را به سراسر جهان فرستاد.
A reign of suppression of the dissident members began with the help of Iraqi security forces and Rajavi openly called for Iron fist suppression in the presence of 4000 members to any opposition to his totalitarian rule.
حاکمیت سرکوب اعضای مخالف با کمک نیروهای امنیتی عراق آغاز شد و رجوی آشکارا اعلام سرکوب با مشت آهنین در حضور 4000 عضو با هرگونه مخالفت با حکومت توتالیتر خود نمود.
One thousand of dissident members (men and women) were arrested and tortured some still missing, some claimed to have committed suicide! Again all the tortured were forced to accept in writing to be pies of the Government.
هزار نفر از اعضای مخالف (زن و مرد) دستگیر و شکنجه شدند که برخی هنوز ناپدید هستند، برخی ادعا کردند که خودکشی کرده اند! باز هم همه شکنجه شدگان مجبور شدند کتباً قبول کنند که جاسوس دولت میباشند تا از شکنجه و زندان رها شوند.

Rajavi enforced “no exit rule” that meant those who intended to escape would be shot by the Camps Guards explained by Mr. Mehdi Abrishamchi politburo member to a gathering of Mek members.
رجوی “قانون ممنوع الخروج” را اجرا كرد كه بدین معنی بود كه کسانی كه قصد فرار داشتند توسط نیروهای محافظ اردوگاه مورد اصابت گلوله قرار می گیرند را توسط عضو دفتر سیاسی مهدی ابریشمچی در جمع اعضای فرقه توضیح داده شد.
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism”
رجوی جنایت 11سپتامبر را مبارزه با امپریالیسم آمریکا خواند
Masoud Rajavi fully supports September 11, 2001 terrorist act as genuine struggle against US Imperialism. It was September 11 2001, Mek had gathered at the presence of 4000 Mek members that Masoud Rajavi and his wife Maryam Rajavi used as sessions of mass brain wash. Mek members are totally isolated from outside world. No letters, no telephones, no contact, No Radio no TV no books and newspaper is read. Even member cannot talk to one another which was branded by Rajavi himself as an spy net.
But all of a sudden all the TVs took the crowd through CNN to NewYork city for the first time in say 30 years. Connecting Mek members took outside world. At the same time boxes of cakes entered the gathering and Rajavi which was obviously glorified announced that the US Imperialism has received a great blow. Rajavi let the audience watch the whole news coverage up until the buildings collapsed. Rajavi explained at the end that:
if Mek would have done that far more casualties the Imperialism would suffer.Because our members all have divorced their partners and gifted them to their leader which will be translated to their greater will in our wholly war against imperialism. Where alqaeda members have not done so.
مسعود رجوی از اقدام تروریستی 11 سپتامبر 2001 به عنوان مبارزه واقعی علیه امپریالیسم ایالات متحده پشتیبانی كامل کرد. 11 سپتامبر سال 2001 بود ، رجوی در حضور 4000 عضو گردهم آمده بوند كه مسعود رجوی و همسرش مریم رجوی از آنها به عنوان جلسات شستشوی مغزی دسته جمعی استفاده می كردند. اعضا فرقه رجوی کاملاً از دنیای خارج قطع هستند. نامه ، تلفن ، تماس ، رادیو ، تلویزیون ، کتاب و روزنامه خوانده نمی شود. حتی اعضا نمی توانند با یکدیگر صحبت کنند که توسط خود رجوی به عنوان شبکه جاسوسی متهم میشوند.
اما در همین گردهمآیی ناگهان همه تلویزیون ها برای اولین بار طی 30 سال گذشته جمعیت را از طریق CNN به شهر نیویورک بردند. اعضای با تماس با دنیای خارج از جهان روبرو شدند. در همان زمان جعبه های کیک وارد جلسه شد و رجوی که به طور واضح برانگیخته شده بود اعلام کرد که امپریالیسم ایالات متحده ضربه بزرگی را متحمل شده است. رجوی به مخاطبان اجازه داد تا زمان ریزش ساختمان ها ، کل خبر را مشاهده کنند. رجوی در پایان توضیح داد:
اگر سازمان مجاهدین این عملیات را کرده بود خسارات بیشتری میزد و امپریالیسم متحمل خسارت بسا بیشتری می شد. از آنجا كه اعضای ما همه از همسران خود طلاق گرفته و آنها را به رهبر خود هدیه داده اند كه در جنگ كامل ما علیه امپریالیسم به اراده بیشتر آنها ترجمه خواهد شد. در جایی که اعضای القاعده چنین کاری نکرده اند
Abbas Davari Politburo member

I personally went near the stage to Mr. Abbas Davari a height ranking Politburo member who was sitting in front row and asked him in total shock! Do you call this crime against humanity struggle for freedom?
This obvious support for the Sept 11 Barbarism of Al-Qaeda was the corner stone for hundreds of Mek members to leave Mek including myself.
من شخصاً در شوك كامل از شنیدن چنین حرفیی به نزديك سن نزد آقاي عباس داوري ، يكي از اعضاي دفتر سياست رده بالا كه در رديف اول نشسته بود رفتم و از او پرسيدم! آیا این جنایت علیه بشریت را مبارزه برای آزادی می نامید؟
این حمایت آشکار از بربریت القاعده در 11 سپتامبر سنگ بنایی بود که صدها عضو از جمله من فرقه رجوی را ترک کنند.
10 years prison sentence for leaving Mek
دهسال زندان بخاطر درخواست ترک فرقه رجوی
In my case when I requested to leave mek I was sentenced to 10 years of imprisonment which I could only free myself from mek Ashraf Camp Prison when US invaded Iraq so I could take refuge with American Army.
In 2003, Saddam Hossein himself was overthrown putting a beginning to the end to the Mek’s presence in Iraq. Masoud and Maryam Rajavi escaped from Iraq leaving 4000 members behind. where Masoud Rajavi went to hiding not to face the charges of terrorism against USA, cooperation with Saddam Hussein in suppression of the Kurdish people and suppression of its own members in Camp Ashraf in Iraq, and Maryam took residence in France.
من هنگام درخواست ترک فرقه رجوی به 10 سال حبس محكوم شدم. تنها هنگام حمله آمریكا به عراق بود که توانستم خودم را از زندان اردوگاه اشرف آزاد كنم تا بتوانم به ارتش آمریكا پناه ببرم.
در سال 2003 ، صدام حسین سرنگون شد و با این کار پایان حضور فرقه رجوی در عراق آغاز شد. مسعود و مریم رجوی با پشت سر گذاشتن 4000 عضو از عراق فرار کردند. جایی که مسعود رجوی برای مخفی ماندن به اتهامات تروریسم علیه آمریکا ، همکاری با صدام حسین در سرکوب مردم کرد و سرکوب اعضای خود در اردوگاه اشرف در عراق مخفی شد و مریم در فرانسه اقامت گزید.

Maryam Rajavi was arrested in France by French Judiciary for terrorism, human trafficking and money laundry.
Masoud Rajavi orders members to self-emmulate to teach the French a lesson that they can not touch Mek, 12 Mek Jihadists committed suiciadal self-immolation.
مریم رجوی توسط دادگستری فرانسه به جرم تروریسم ، قاچاق انسان و پولشویی در فرانسه دستگیر شد. مسعود رجوی به اعضا دستور می دهد تا از دست به خود سوزی انتحاری بزنند تا درسی را به فرانسوی ها بیاموزند که نمی توانند به آن فرقه دست بزنند.
Self_Immolation
Self_Immolation_1
Self_Immolation_1212 – Copy

12 commit suicide self-immolation which two young women one a student in Canada and one mother of two kids die as a result in the in London and Paris.
12 نفر اقدام به خودسوزی کردند که دو زن جوان یکی دانشجو در کانادا و یک مادر دو کودک در لندن و پاریس جان خود را از دست دادند.
دختر
seda2010 (2)

Three of those who survived the self emolation. سه تن از کسانیکه از خود سوزی جان سالم بدر بردند.
New Iraqi government asks Mek to leave Iraq
درخواست دولت جدید عراق به ترک عراق
Mr. Rajavi who is determined to prevent his members from reaching free world calls Camp Ashraf Iran’s second Capital from his hideout in Europe or Saudi Arabia that Ashraf Camp must be defended at the price of the death of all its residence. Their resistance results in tens of Mek members being killed and injured in clashed with Iraqi forces.
آقای رجوی که مصمم بود مانع دسترسی اعضای به جهان شود ، از مخفیگاه خود در اروپا یا عربستان سعودی اردوگاه اشرف را دومین پایتخت ایران خواند و دستور داد که باید از اردوگاه اشرف به قیمت جان تمام ساکنین محل دفاع کرد. مقاومت آنها منجر به کشته و زخمی شدن دهها نفر از اعضای در درگیری با نیروهای عراقی گردید.
درگیری 34
درگیری 343
درگیری1212
درگیریها 33
درگیریها44
د
Families of the mek members inside Iran who were shocked by the news of Camp Ashraf rush to Iraq and show up in front of the camp. To save their loved ones in the Camp. Another new dilemma begins, Masoud Rajavi who is concerned that the members may leave the camp with their families, prevents the families of his members to meet and brand the families Agents of the Iran. The families are stoned at the gates of Camp Liberty.
خانواده ها 2
خانواده ها 4
خانواده ها 222
خانواده ها
خانواده ها1
خانواده های 3
خانواده های اعضای فرقه رجوی در داخل ایران که از خبر قرارگاه اشرف شوکه و نگران شده بودند با عجله به عراق رفته و در مقابل اردوگاه برای نجات عزیزانشان در اردوگاه حاضر می شوند. معضل جدید دیگری آغاز می شود ، مسعود رجوی که نگران است اعضا در تماس با خانواده های خود فرقه را ترک کنند ، مانع از ملاقات خانواده های اعضا شده و خانواده ها را جاسوسان رژیم ایران معرفی میکند. خانواده ها را در مقابل دروازه های کمپ لیبرتی سنگسار می کنند.
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie
رجوی خواستار کشتن خانواده ها توسط اعضا میشود
Masoud Rajavi even publishes a book in his own name calling the family of the Mek members, “the agents of the Iranian regime” and asks his members to kill their families that oppose Rajavi in many occasions in his book including Page 20
مسعود رجوی حتی کتابی را به نام خود منتشر می کند که خانواده اعضا را “کارگزاران رژیم ایران” خوانده در بسیاری از موارد از جمله کتاب و از اعضای خود می خواهد خانواده هایشان را که مخالف رجوی هستند بکشند.
کتاب خانواده مسعود رجوی
Rajavi quotes Imam ALI the first imam and successor of the Prophet Mohammad according to the Shiaat Moslems reading of Islam for giving mek members guide lines how to react towards their own family that have come to the gates of Camp Ashraf and request to meet their loved ones: Rajavi’s book page 20 reads:
رجوی به نقل از امام علی (ع) اولین امام و جانشین پیامبر اسلام بر اساس قرائت خودش از اسلام برای راهنمایی اعضا و نحوه واکنش نسبت به خانواده خود که به دروازه های اردوگاه اشرف آمده اند و درخواست ملاقات با عزیزان خود را دارند : در صفحه 20 کتاب رجوی آمده است:
The times when we were alongside of the Prophet Mohammad, when we stood up against our fathers, mothers, brothers and uncles and killed them. This, of course, add to our faith, belief, steadfastnessRajavi Wrote in his book Families om Mek members page 20
زمانهایی که در کنار حضرت محمد بودیم ، وقتی در برابر پدران ، مادران ، برادران و عموهای خود قرار میگرفتیم و آنها را کشتیم. این البته به ایمان ، اعتقاد ، پایداری و استواری ما میافزاید.
MEK and their support for ISIS
حمایت مسعود رجوی از داعش
Rajavi that found himself un protected after Saddam Hossein was toppled, and pro Iranian government took power in Iraq. He yearned to go back to the old days of Saddam Hossein in Iraq supports ISIS’s military takeover of Iraq hoping to be able to enjoy the blessings of Saddam Hossein’s officials within the ISIS leaders such as Ezat Ebrahim Saddam Hossein’s deputy. In this screen shot from the Mek’s Official Website,
رجوی که بعد از سرنگونی صدام حسین و به دست گرفتن دولت طرفدار ایران در عراق خود را درخطر میدید. و مشتاق بازگشت به روزهای خوش گذشته صدام حسین در عراق بود از اشغال نظامی عراق توسط داعش پشتیبانی کرد. و امیدوار بود که بتواند از نعمت مقامات صدام حسین در سران داعش مانند معاون صدام عزت ابراهیم برخوردار شود. در این صفحه نمایش از وب سایت رسمی فرقه رجوی این حمایت را میتوان بروشنی مشاهده نمود.

Mek’s official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary of Iraq
Mek Calling ISIS occupation of Mosel in Iraq the advancement of the Iraqi Revolutionaries to topple The Prime minister Maleki in the hope of going under the support of the Bath Party Leaders in ISIS after ISIS take over Iraq.
Fortunately ISIS was defeated in Iraq and Rajavi has no choice but to leave Iraq with and US help and Mek Members are relocated to Albania to a new camp called Camp Ashraf nr.3. In Albania Masoud Rajavi withholds its members from contacting Western Bourgeoisie. In the latest attempt Mek forced members to sign an obligation paper to stay in an isolated Barracks in Tirana forever.
The following file (a copy of the obligation paper) was smuggled out of Mek by those who escaped in Tirana-Albania, clearly shows the cultic and anti-Western, tactics of Mek to manipulate the minds of its members against outside world. the file reads:
رجوی اشغال موصل توسط داعش در عراق را پیشرفت انقلابیون عراق برای سرنگونی نخست وزیر ملكی به امید تحت حمایت رهبران حزب حمام در داعش پس از تسلط داعش بر عراق خواند.
خوشبختانه داعش در عراق شکست خورد و فرقه اش چاره ای جز ترک عراق و کمک آمریکا نداشت. اعضای فرقه در آلبانی به اردوگاهی جدید به نام اردوگاه اشرف شماره 3 منتقل شدند. در آلبانی مسعود رجوی اعضای خود را از تماس با جنهان خارج بعنوان بورژوازی غربی ممانعت می کند. در آخرین تلاش ، اعضا را مجبور كرد تا یك برگه تعهد را امضا كنند تا برای همیشه در آن پادگان بصورت منزوی در تیرانا بمانند.
پرونده زیر (نسخه ای از تعهد نامه) توسط افرادی که در تیرانا-آلبانی فرار کرده اند از مک به بیرون قاچاق شده است ، به وضوح نشان می دهد تاکتیک های فرقه آمیز و ضد غربی مک برای دستکاری ذهن اعضای آن در برابر جهان خارج است. پرونده به شرح زیر است:
MY strategy is overthrow
Campaign No. 10

Treaty to Overthrow and Declaration of constant Mek Membership Request to be displaced to Camp Ashraf 3 (in Tirana-Albania)

  1. The Fourth founders of the National Liberation Army and Mek inside and outside Iran are engaged in a campaign to overthrow the Regime and preparation of its means in all directions.
  2. With respect to the past martyrs in Ashraf and Liberty Camps my way is to remain a Jihadist and die as a Jihadist and my tactic is overthrowing.
    Those who escape the jihad for Allah and turn their back to him will stir up the wrath of Allah, and for such a deadly sin they deserve to be in Hell. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
    Those who break this Holy Oath are the examples of those whom raise the anger of the Allah and deserve to be cursed. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
  3. Once again I am given to understand on behalf of the NLA and Mek that, if I can’t stand to my own Holy Oath and agreement and all previous commitments, and if I do not seek the overthrowing, I should leave and peruse my personal life.
    But no, I distance from such a humiliation of submitting to the bourgeoisie by ignoring my Holy Oath that will make Khomeini laugh at me in his grave.
  4. Alas, if I have come to Europe to live in a secure place. Alas, if I leave the revolutionary struggle, and to be drowned in the Ideology of sexuality and selfishness that will convert me to a corpse.
    6.The great Jihad meaning continuous revolution against reaction and anti-revolutionary Bourgeoisie by sincerely confessing my sins in the daily collective meetings (brainwash) which is the great necessity for the victorious overthrowing and also promotion of the Mek in this historic moment.
    7…
    Name: Signature:
    استراتژی من سرنگونی است
    کمپین شماره 10
    پیمان سرنگونی و اعلامیه درخواست عضویت مك ثابت برای جابجایی به اردوگاه اشرف 3 (در تیرانا-آلبانی)
    بنیانگذاران چهارم ارتش آزادیبخش ملی و مجاهدین در داخل و خارج ایران درگیر یك كار برای سرنگونی رژیم و تهیه وسایل آن از هر جهت هستند.
    با احترام به شهدای گذشته در اشرف و اردوگاه های لیبرتی ، راه من این است که جهادی بمانم و به عنوان جهادی بمیرم و تاکتیک من سرنگونی است.
    کسانی که از جهاد برای خدا فرار می کنند و به او پشت می کنند ، خشم خدا را برمی انگیزند ، و برای چنین گناه کشنده ای سزاوار حضور در جهنم هستند. (به دنبال آن آیه ای از قرآن آن را تأیید می کند). کسانی که این سوگند مقدس را می شکنند نمونه کسانی هستند که خشم خدا را برمی انگیزند و مستحق لعنت هستند. (به دنبال آن آیه ای از قرآن آن را تأیید می کند)
    3.یک بار دیگر به من ابلاغ می شود که به نمایندگی از ارتش آزادیبخش ملی و مجاهدین که ، اگر من نمی توانم در برابر سوگند مقدس خود و توافق و تمام تعهدات قبلی ایستادگی کنم ، و اگر به دنبال سرنگونی نیستم ، باید بروم و مطالعه کنم زندگی شخصی من، اما نه ، من با نادیده گرفتن سوگند مقدس خود که خمینی را در قبر خود به من می خنداند ، از چنین تحقیر تسلیم در برابر بورژوازی فاصله می گیرم.
    هیهات ، اگر من برای زندگی در یک مکان امن به اروپا آمده باشم. هیهات، اگر مبارزه انقلابی را ترک کنم و غرق در ایدئولوژی جنسیت و خودخواهی باشم که مرا به یک جسد تبدیل خواهد کرد.
    جهاد بزرگ به معنای انقلاب مداوم علیه ارتجاع و بورژوازی ضد انقلاب با اعتراف صمیمانه به گناهان من در جلسات جمعی روزانه (شستشوی مغزی) که ضرورتی بزرگ برای سرنگونی پیروزمندانه و همچنین ارتقا فرقه رجوی در این لحظه تاریخی است.

    نام: امضا:
    with the full support of USA with the help of Albanian Government . Rajavi Is allowed to keep the members of his Cult captive in Camp Ashraf 3 in Tirana capital of Albania.
    described by the Guardian of London. In an article titled :
    با پشتیبانی کامل ایالات متحده آمریکا با کمک دولت آلبانی. رجوی مجاز شد اعضای فرقه خود را در اردوگاه اشرف 3 در پایتخت تیرانا در آلبانی اسیر کند.
    روزنامه گاردین لندن در مقاله ای با عنوان: “مجاهدین، تروریست، فرقه، یا قهرمانان آزادی و دمکراسی، داستان وحشی وحشی مجاهدین” شرح داده شده است که:
    The article continues as:

Mustafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their daughter Somayeh.The middle aged couple Have been followed by two intelligent agents. Everywhere they went. The Mohammadis say their daughter Somayeh is being held against her will by a fringe Iranian known as MEk. Widely reqarded as a Cult. the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo. Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of Mek’s most famous songs. “May America be annihilated.”The Guardian of London 2018
The Guardian of London 2018 “]
مصطفی و ربابه محمدی برای نجات دختر خود سمیه به آلبانی آمدند. زوج میانسال هر کجا که می روند توسط دو مامور امنتیت دنبال می شوند. محمدی ها می گویند دختر آنها سمیه بر خلاف میل خودش توسط فرقه ایرانی در جهان معروف به یک فرقه بنام مجاهدین هستند اسیر شده است. مجاهدین خلق یک بار توسط ایالات متحده و انگلیس به عنوان یک سازمان تروریستی تعیین شده بود ، اما مخالفت آن با دولت ایران اکنون باعث شد تا از حمایت بازهای قدرتمند در دولت ترامپ ، از جمله مشاور امنیتی ملی جان بولتون و وزیر خارجه مایک پمپئو برخوردار شوند. فرقه ای ضد سرمایه داری ، ضد امپریالیستی و ضدآمریکایی ، که تعداد زیادی از پلیس شاه را در نبردهای خیابانی که اغلب دریک عمل انتحاری به قتل رساندند. این گروه هتل ها ، ، خطوط هوایی و شرکت های نفت متعلق به ایالات متحده را هدف قرار داد. و مسئول مرگ شش آمریکایی در ایران بود. “یکی از معروفترین سروده های آنها “نبرد با آمریکا” است که میگوید:
فریاد هر مسلمان، لبیک بر شهیدان، خروش خلق ایران، نابود با آمریکا
ننگ است راه سازش، پیروز باد جنبش، از دل خروش برکش، نابود با آمریکا [/ su_quote]
آنچه گفته شد این قطره ای از اقیانوس تبهکاریهای فرقه رجوی است. برای اطلاعات بیشتر در مورد هزاران اطلاعات درونی در مورد تروریسم و تبهکاری، نقض حقوق بشر، زندان، شکنجه، نقض حقوق کودکان، می توانید با ایمیل زیر تماس بگیرید. و همه حقایق بیان شده فوق را حتی به چالش بکشید.
داود باقروند ارشد
عضو عالیرتبه سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت
اوریل 2021

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
می 9, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت.
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است:
«تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند.ویلیام جیمز دورانت
تاریخ بدون سانسور-2: محمد

قسمت اول:

جامعۀ ساسانیان
641-1224 میلادی

در آن سوي فرات یا دجله، در تمام طول تاریخ یونان و روم، آن امپراطوري تقریباً مخفی قرار داشت که به مدت هزار سال از اروپاي رو به توسعه و از مهاجمان آسیایی بر کنار مانده بود، هرگز عظمت هخامنشی خود را فراموش نکرده بود، آهسته از صدمات جنگهاي پارتها شفا یافته بود، و فرهنگ بی نظیر و اشرافی خود را چنان به دست تواناي شاهان ساسانی حفظ کرده بود که بعدها توانست پیروزي اسلام بر ایران را تبدیل به رنسانس فرهنگی ایران کند .
گستره ایران
ایران قرن سوم وسیعتر از ایران امروز بود؛ چنانکه از نام آن برمیآید، سرزمین آریاییها بود و افغانستان، بلوچستان، سغد، بلخ و عراق را نیز در بر داشت. پارس، که سابقاً نام استان فارس کنونی بود، فقط قسمتی از جنوب شرقی این امپراطوري را تشکیل میداد؛ اما یونانیان و رومیان، که به «بربرها» توجهی نداشتند، نام تنها یک قسمت را به تمام آن دادند. یک سد کوهستانی، از هیمالایا در جنوب خاوري تا قفقاز در شمال باختري، از میان این سرزمین میگذشت و آن را به دو نیم میکرد؛ در مشرق یک فلات بلند لم یزرع بود؛ در مغرب دره هاي سرسبز دجله و فرات قرار داشت که آب آنها به هنگام طغیان به آبراه ه هاي بیشمار جاري میشد و مغرب ایران را از حیث گندم، خرما، انگور، و سایر میوه ها غنی میساخت. درطول رودها یا فواصل بین آنها، در تپه زارها یا در واحه ها هزاران ده، صدها قصبه، و ده ها شهر قرار داشت که مهمترین آنها عبارت بودند از: اکباتان، ري، موصل، استخر (سابقاً تخت جمشید ، ) شوش، سلوکیه، و تیسفون پایتخت عظیم و باشکوه ساسانیان.

ظاهر و لباس
آمیانوس مارکلینوس[i] ایرانیان این دوره را چنین وصف میکند: ««تقریباً همه باریک اندام و قدري تیره گون هستند، ریشی نسبتاً جالب دارند، و زلفی دراز و خشن،. افراد طبقات عالی خشن موي نبودند و همه شان اندام باریک نداشتند؛ غالباً خوش هیکل بودند، به رفتار و خوي و چابکی خود میبالیدند، و دوستار ورزشهاي خطرناك و جامه هاي باشکوه بودند. مردان دستار بر سر میگذاشتند، شلوار گشاد میپوشیدند، سندل یا پوتین بنددار به پا میکردند؛ ثروتمندان نیم تنه یا قباي پشمین در بر میکردند ، کمربند و شمشیر میبستند؛ بینوایان با لباس نخی، مویی، یا پوستی، میساختند. زنان پوتین و شلوار کوتاه، پیراهن و شنل گشاد، و روجامهاي که از فرط فراخی چین میخورد میپوشیدند؛ موي مشکین خود را در جلو سر چنبره میکردند و دنبالۀ آن را به پشت میانداختند و آن را به گل میآراستند. تمام طبقات رنگ و زینت را دوست میداشتند. موبدان و زردشتیان غیرتمند، به نشانۀ پاکی، لباس سفید میپوشیدند؛ سرداران رنگ سرخ را ترجیح میدادند؛ شاهان با پوشیدن کفش سرخ، شلوار آبی، و کلاهی که یک گوي یا سر حیوان یا پرنده بر آن بود خود را از سایرین ممتاز میساختند. در ایران نیز، مانند جوامع متمدن، لباس نیمی از مرد را میساخت و نیم بیشتر از زن را.»»

طبع، خوی، تشریفات سیاسی
ایرانی فرهیخته معمولا، مانند فرانسویان، حساس و تیز شوق و تند ذهن بود؛ غالباً تناسان بود، ولی به هنگام ضرورت چالاك و آماده؛ «در سخن بی‌ملاحظه و زیاده رو بود .. . . بیش از آنچه شجاع باشد محیل بود، و از این رو فقط میبایست دورادور از او ترسید. درست همان فاصلهاي که همیشه با دشمنان حفظ میکردند. ایرانیان فقیر آبجو مینوشیدند، اما تقریباً تمام طبقات، از جمله خدایان، شراب را ترجیح میدادند؛ ایرانیان پرهیزکار و صرفه جو در مراسم مذهبی شراب میریختند و مدتی منتظر خدایان میشدند تا بیایند و آن را بیاشامند؛ آنگاه، خود آن شراب مقدس را مینوشیدند. آداب ایرانی در این دورة ساسانی، بنابر روایات، خشنتر از زمان هخامنشیان و ملایمتر از دوران اشکانیان بود؛ اما داستانهاي پروکوپیوس[ii] ما را از این آگاه میسازد که؛ “ایرانیان والامنشتر از یونانیان بودند. تشریفات و رسوم دیپلوماتیک دربار ایران تا حد زیادي از طرف امپراطوران یونان اقتباس شده بود؛ دو سلطان رقیب، یکدیگر را “برادر” خطاب میکردند، براي مأموران سیاسی خارجی مصونیتی قایل بودند و آنان را از بازرسی و عوارض گمرکی معاف میکردند. سرچشمۀ رسوم دیپلوماسی اروپا و امریکا را میتوان در دربار پادشاهان ایران جست.”

روابط جنسی، زناشویی و خانواده ایرانیان
آمیانوس میگوید: «بیشتر ایرانیان در روابط جنسی افراط میکنند،» اما اذعان میکند که لواط و فحشا در میان آنان کمتر رایج بود تا نزد یونانیان. ربی گملیئل[iii] از مراجع تقلید یهودیان جهان، ایرانیان را به داشتن سه صفت میستاید «: در خوراك میانه رو، در خلوت و نیز در روابط زناشویی معتدل هستند » . منتهاي کوشش براي ترغیب ازدواج و افزودن بر میزان موالید به کار میرفت تا نیروي انسانی کافی براي جنگها فراهم شود؛ در این مورد خداي عشق مارس بود نه ونوس. دین، امر به ازدواج میکرد، مراسم زناشویی را با جلال فراوان انجام میداد، و چنین تعلیم میداد که باروري موجب نیرومندي اهورمزدا، خداي روشنایی، در نبرد با اهریمن، شیطان کیش زردشتی، است. رئیس خانواده در کانون خانه به نیاپرستی میپرداخت، و از این رو طالب فرزندانی بود تا این آیین و نسلش بعد از خود او محفوظ ماند؛ اگر او صاحب فرزند ذکوري نمیشد، پسري را به فرزندي اختیار میکرد. والدین عموماً وسایل ازدواج فرزندان خود را، بیشتر به وسیلۀ دلالهاي حرفهاي ، فراهم میکردند؛ اما زن میتوانست بدون اجازة والدین شوهرکند. جهیز و شیربها، مخارج ازدواج و فرزند آوري زودگاه را میسر میساخت. چندهمسری مجاز بود و در صورت نازایی زن اول توصیه میشد. زنا نضج یافته بود. شوهر می توانست زن را به علت بیوفایی، و زن شوهر را به سبب ظلم و ترك انفاق، طلاق گوید. داشتن همخوابه بلامانع بود. این همخوابه ها، مانند هتایراي یونانی، آزاد بودند که در میان مردم ظاهر و در ضیافت مردان حاضر شوند؛ اما زنان قانونی معمولا در اندورن خانه نگاهداري میشدند؛ این رسم دیرین ایرانی به اسلام منتقل شد. زنان ایرانی بغایت زیبا بودند، و شاید به همین سبب میبایست از مردان حفظ شوند. در شاهنامۀ فردوسی این زنان هستند که آرزوي مردان را میکشند و در معاشقه و اغوا پیشقدم میشوند. زیبایی زنانه بر قوانین مردانه فایق میآمد. کودکان به یاري ایمان مذهبی، که براي استحکام قدرت والدین ضرور می نماید، بار میآمدند.

سرگرمی، هنر، دین و فرهنگ
سرگرمی آنان گوي بازي، ورزشهاي قهرمانی، و شطرنج بود، و در نوجوانی در تفریحات کلانسالان خانواده شرکت میکردند. این تفریحات عبارت بود از تیراندازي، اسبدوانی، چوگانبازي، و شکار. ایرانیان ساسانی موسیقی را براي اعمال مذهبی، عشق، و جنگ لازم میدانستند. فردوسی گوید: «در بزمها و ضیافتهاي شاهانه «موسیقی و آواز زنان زیبا صحنه را میآراست»؛ لیر، گیتار، فلوت، نی، کرناي، طبل، و سایر ادوات فراوان بود؛ به موجب روایت، باربد، خنیاگر محبوب خسرو پرویز، 360 نغمه ساخت و، در سراسر سال، هر شب یکی از آنها را براي شاه میخواند. در تعلیم و تربیت نیز دین نقشی بسزا ایفا میکرد؛ دبستانها در معابد جاي داشتند و اطفال تحت تعلیم موبدان بودند. تعلیمات عالی در ادبیات، طب، علوم، و فلسفه در دانشگاه مشهور جندیشاپور در خوزستان داده میشد. پسران شاهان محلی و ساتراپها غالباً نزدیک شاه میزیستند و با شاهزادگان خانوادة سلطنتی، در دانشکدهاي که متعلق به دربار بود، تحصیل میکردند . پهلوي، زنان هندو اروپایی ایران در دورة اشکانیان، در زمان ساسانیان نیز معمول بود. از ادبیات آن زمان فقط 600هزار کلمه باقی مانده است که همه مربوط است به دین. ما میدانیم که آن ادبیات وسیع بوده است؛ اما چون موبدان حافظ و ناقل آن بودند، بیشتر آثار غیر دینی را میگذاشتند تا از میان برود. (احتمالا فرایندي مشابه ما را به این اشتباه انداخته است که ادبیات اوایل قرون وسطی در جهان مسیحیت عمدتاً مذهبی بوده است.)

آموزش عالی
شاهان ساسانی حامیان روشنفکر ادبیات و فلسفه بودند ـ و بیش از همه خسرو انوشیروان: به فرمان او آثار افلاطون و ارسوط به زبان پهلوي ترجمه گشت و در دانشگاه جندیشاپور تدریس شد، و حتی خود او نیز آنها را خواند. در دوران سلطنت او وقایع تاریخی بسیاري ثبت و تدوین شد که تنها قسمت موجود آن کارنامۀ اردشیر بابکان است. این کتاب مخلوطی است از تاریخ و داستان عشقی که بعدها مبناي شاهنامۀ فردوسی شد. هنگامی که یوستینیانوس[iv] مدارس آتن را بست، هفت تن از استادانش به ایران گریختند و به دربار خسرو پناهنده شدند. پس از چندي هواي وطن کردند؛ شاه «بربران»، در عهدنامۀ سال 533 خود با یوستینیانوس[v]، قید کرد که خردمندان یونانی باید رخصت بازگشت یابند و از پیگرد و آزار مصون باشند. در دوران فرمانروایی این پادشاه روشنفکر دانشگاه جندیشاپور، که در قرن چهارم یا پنجم تأسیس شده بود، «بزرگترین مرکز فرهنگی آن زمان» شد. دانشجویان و استادان از اکناف جهان به آن روي میآوردند. مسیحیان نسطوري در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمه هاي سریانی آثار یونانی در طب و فلسفه را به ارمغان آوردند.

نوافلاطونیان در آنجا بذر صوفیگري را کاشتند؛ و سنت طبی هندوستان، ایران، سوریه، و یونان، در آنجا به هم آمیخت و یک مکتب درمانی شکوفا را به وجود آورد. به موجب نظریۀ طب ایرانی، بیماري از آلودگی یا ناپاکی یکی از عناصر چهارگانه ـ آتش، آب، خاك، بادـ حاصل میشد؛ پزشکان و موبدان ایرانی میگفتند که بهداشت عمومی مستلزم سوزاندن تمام مواد فاسد کننده، و بهداشت فردي مستلزم اطاعت کامل از دستورات نظافت دین زردشت است
آنچه از علم نجوم ایرانی در این دوره میدانیم این است که این علم تقویم منظمی را بنیاد نهاده بود. به موجب این تقویم، سال به دوازده ماه سی روزه، و هر ماه به دو هفتۀ هفت روزه و دوهفتۀ هشت روزه تقسیم میشد، و پنج روز، هم به آخر سال اضافه میگردید. علم احکام نجوم و جادوگري امري عمومی بود، و هیچ گونه اقدام مهمی بدون رجوع به وضع صور فلکی به عمل نمیآمد؛ و هر واقعۀ زمینی به اعتقاد مردم نتیجۀ جنگ ستارگان سعد و نحس در آسمان بود ـ همان گونه که فرشتگان و شیاطین در روح انسان با یکدیگر میجنگیدند ـ و این در حقیقت همان نبرد اهورمزدا و اهریمن بود

دین زردشت
دین زردشت به وسیلۀ سلسلۀ ساسانیان اقتدار و استیلاي سابق خود را باز یافت؛ زمینها و عشر محصولات کشاورزي به موبدان اختصاص داشت؛ دولت بر دین استوار بود، همچنانکه در اروپاي آن زمان نیز چنان بود. موبد موبدان، که قدرتش فقط از خود شاه کمتر بود، بر یک طبقۀ مقتدر و حاضر در صحنه، که افراد آن مغان یا مجوسان نامیده میشدند و مقامشان ارثی بود، حکومت میکرد. مغان بر حیات روحی تمام ایرانیان فرمانروایی داشتند، گنهکاران و طاغیان را از دوزخ میترساندند، و به مدت چهار قرن افکار ایرانیان را در بند نگاه داشتند. اینان گهگاه شارمندان را از اجحاف مأموران مالیات، و بینوایان را از جور زورمندان حفظ میکردند. تشکیلات مغان چندان ثروتمند بود که شاهان گاه مبالغ هنگفتی از خزانه هاي معابد قرض میکردند. هر شهر عمدهاي داراي یک آتشکده بود که در آن شعلۀ مقدس، به نشانۀ خداي نور، همواره فروزان بود . تنها یک زندگی منزه و پاکیزه میتوانست روح را از اهریمن نجات دهد؛ در نبرد با شیطان، بهره گرفتن از یاري مغان و پیشگویی، وردخوانی، جادوگري، و دعاهاي آنان امري بس ضروري بود. روحی که بدین سان یاري میشد به پاکی و قدسیت میرسید، از دادگاه سهمگین روز رستاخیز میگذشت، و در بهشت، شادمانی جاودان مییافت. در جنب این دین رسمی ، سایر مذاهب چندان محلی نداشتند، میترا، خداي آفتاب، که نزد پارتها بسیار محبوب بود، اکنون آن ستایشی را که در خور یاور بزرگ اهورمزدا بود نمیدید. اما موبدان زردشتی، مانند روحانیان مسیحی و مسلمان و یهود، ارتداد از دین ملی را گناهی بزرگ میشمردند. وقتی که مانی (حدود 216-276)ادعا کرد که چهارمین پیامبر خدا در ردیف بودا، زردشت، و مسیح است، و دینی مبنی بر تجرد، صلح طلبی، و تورع اعلام کرد، مغان مجاهد و داراي تعصب ملی او را مصلوب کردند، و مانویت مجبور شد موفقیت خود را در خارج از مرزهاي ایران جستجو کند. مع هذا، موبدان و پادشاهان ساسانی عموماً نسبت به یهودیت و مسیحیت تسامح به خرج میدادند، درست همان طور که پاپها نسبت به یهودیان رفتار ملایمتري داشتند تا نسبت به بدعتگذاران. عدة زیادي از یهودیان به ایالات باختري امپراطوري ایران پناهنده شدند. وقتی ساسانیان به قدرت رسیدند، مسیحیت در ایران مستقر شده بود؛ این دین تا هنگامی که دین رسمی دشمنان دیرین ایران یعنی یونان و روم نشده بود، تحمل میشد؛ اما پس از آنکه روحانیان مسیحی، همچنانکه در سال 338 میلادي در نصیبین کردند، نقش فعالی در دفاع از سرزمین بیزانس در برابر شاپور دوم به عهده گرفتند، و مسیحیان ایران امید طبیعی خود به پیروزي بیزانس را آشکار ساختند، دین مسیح مورد تعقیب قرار گرفت. در 341 ،شاپور فرمان به قتل عام مسیحیان امپراطوري خود داد؛ تا هنگامی که این فرمان را به کشیشان، راهبان، و راهبه ها محدود کرد، ساکنان بسیاري از ده هاي مسیحی کشته شده بودند؛ حتی با این وجود، در طی این تعقیب و آزار، که تا زمان مرگ شاپور ادامه یافت (379م ) ، 16000 تن مسیحی کشته شدند. یزدگرد اول (399-420 )آزادي مذهبی را به مسیحیان بازگرداند و آنان را یاري داد تا کلیساهاي خود را از نو بسازند. در 422 شورایی از اسقفان ایرانی کلیساي مسیحیان ایران را از مسیحیت یونان و روم مستقل ساخت

کشاورزی، صنعت وتجارت
در میان عبادات و مشاجرات دینی، فرمانها و بحرانهاي دولتی، و جنگهاي داخلی و خارجی، مردم با بیصبري وسایل تقویت دولت و معابد را فراهم میساختند، زمین را میکاشتند، گله ها را میچراندند، و به هنرهاي دستی و داد و ستد اشتغال میورزیدند. زراعت یک وظیفۀ دینی بود، و به مردم گفته میشد که کارهایی قهرمانی از قبیل آباد ساختن بیابان، کشتکاري زمین، نابود ساختن آفات و گیاهان هرزه، حاصلخیز ساختن اراضی بایر، و استفاده از رودها براي آبیاري فتح نهایی اهورمزدا را بر اهریمن تأمین میکند. براي دهقان ایرانی تسلی روحی بسیار لازم بود، زیرا او معمولا براي زمینداران بزرگ کار میکرد و از یک ششم تا یک سوم فراورده هاي خود را از بابت مالیات و عوارض به دولت میداد . در حدود سال 540 ،ایرانیان صنعت شکرسازي از نیشکر را از هندوستان فرا گرفتند؛ امپراطور یونانی، هراکلیوس، در کاخ سلطنتی تیسفون یک انبار پر از شکر یافت (627)؛ اعراب که 14 سال پس از آن ایران را گرفتند، بزودي طرز کاشتن نیشکر را آموختند و آن را به مصر، سیسیل، مراکش، و اسپانیا بردند، که از آنجا در تمام اروپا رواج یافت. دامپروري از کارهاي برجستۀ ایرانیان بود؛ اسبهاي ایرانی از نظر نژاد، چالاکی، زیبایی، و سرعت بعد از اسبهاي عربی بهترین بودند؛ هر ایرانی دوستار اسب بود، همان گونه که رستم رخش را دوست میداشت. سگ چندان در مراقبت گله و خانه ها سودمند بود که ایرانیان آن را حیوان مقدسی میشمردند؛ و گربۀ ایرانی در تمام جهان شهرت و شاخصیت یافته بود. صنعت ایرانی در زمان ساسانیان از حالت خانگی به اشکال شهري درآمد. اتحادیه هاي اصناف متعدد بودند، و در برخی از شهرها یک طبقۀ کارگر انقلابی پدید آمده بود. ابریشمبافی از چین وارد شده بود؛ حریرهاي دوران ساسانی همه جا مطلوب بود، و براي صنعت نساجی بیزانس، چین، و ژاپن نمونه واقع شده بود. بازرگانان چینی به ایران میآمدند تا ابریشم خام بفروشند و فرش، جواهر، و غازه بخرند؛ ارمنیها ، سوریها، و یهودیان، ایران و بیزانس و روم را با داد و ستد کند خود مربوط ساخته بودند. راه ها و پلهاي خوب، که مورد مراقبت دقیق بود، چاپار دولتی و کاروانهاي بازرگانی را قادر میساخت که تیسفون را با تمام استانها مربوط سازند؛ و در خلیج فارس بندرهایی ساخته شده بود تا تجارت با هندوستان را تسریع کند. مقررات دولتی قیمت غله، دارو، و سایر مایحتاج زندگی را محدود میساخت. و از احتکار و انحصار جلو میگرفت. ثروت طبقات عالی را میتوان از داستان یک اصلمند ایرانی دریافت که هزار مهمان به شام دعوت کرده بود، و چون دریافت که بیش از پانصد دست ظرف ندارد، پانصد دست دیگر از همسایگان خود عاریت گرفت .

ثروت
خاوندان فئودال، که معمولا در املاك روستایی خود میزیستند، استثمار زمین و مردم را سازمان میدادند و به هنگام جنگ از رعایاي خود هنگهایی میآراستند. با شکارورزي پرشور و دلیرانه، خود را براي نبرد تربیت میکردند؛ اینان به عنوان افسران سوار نظام ورزیده خدمت میکردند، و خود و اسبشان، مانند دوران اخیر اروپاي ملوك الطوایفی، زرهپوش بودند؛ اما در انضباط دادن به سربازان خود، یا در استعمال آخرین صنعتهاي مهندسی و محاصره و دفاع، از رومیان، عقبتر بودند. از نظر کاست اجتماعی، بالاتر از این مالکان، اشراف بزرگ بودند که به عنوان ساتراپ بر ایالات فرمان میراندند و یا ریاست ادارات دولتی را داشتند. طرز اداره ظاهراً بسیار خوب بود، زیرا گرچه مالیات کمتر از مالیات امپراطور روم شرقی و غربی بود در وصول آن کمتر سختگیري میشد، خزانۀ ایران غالباً پرتر از خزانۀ امپراطوران بود. در سال 626 ،خسروپرویز پولی معادل 000‘000‘460 دلار در صندوقهاي خود داشت، و عایدي سالانۀ کشور معادل 000‘000‘170 دلار بود، که با در نظر گرفتن قدرت خرید طلا و نقره در آن زمان مبلغ بسیار هنگفتی میشد.

قانون و حکومت
قانون از طرف شاهان، مشاوران ایشان، و موبدان بر اساس احکام اوستایی وضع میشد؛ تفسیر قانون و نظارت در اجراي آن به عهدة موبدان بود. آمیانوس، که با ایرانیان جنگیده بود، قضات ایرانی را «مردانی سربلند، صاحب تجربه، و داراي دانش حقوقی» وصف میکند. به طور کلی ایرانیان مردم درست پیمانی شناخته شده بودند. سوگند در دادگاه با مراسم مذهبی توأم بود؛ مجازات سوگندشکنی در قانون بسیار شدید، و در دوزخ باران بیانتهایی از تیر، تبر، و سنگ بود. براي کشف بزه از روش اوردالی استفاده میشد: از مظنونان خواسته میشد که روي فلز سرخ گرم راه بروند، یا از آتش بگذرند، یا غذاي مسموم بخورند. کودك کشی، و سقط جنین ممنوع بود و مجازات سخت داشت؛ سزاي لواط مرگ بود؛ مردي که زناکاریش بر ملا میشد تبعید میگردید، و زن زانیه بینی و گوش خود را از دست میداد. محکومان میتوانستند به دادگاه هاي عالیتر استیناف دهند، و مجازات اعدام فقط پس از تجدید نظر و تصویب شاه قابل اجرا بود. پادشاه قدرت خود را به خدایان منسوب میدانست و خویشتن را نایب آنها میشمرد و منزلتشان را در فرمانهایی که به نام آنها صادر میکرد نشان میداد. هر وقت که زمان ایجاب میکرد، خود را «شاه شاهان، شاه آریاییها و غیر آریاییها [ایران و انیران] سلطان جهان، زادة خدایان» مینامید، شاپور دوم این عبارت را نیز بر عنوان مزبور افزوده بود «: برادر خورشید و ماه، دمساز ستارگان » . شاهان ساسانی، که از لحاظ نظري مستبد بودند، در عمل معمولا با مشورت وزیران خود که هیئت دولت را تشکیل میدادند کار میکردند: مسعودي، مورخ مسلمان، «ادارة مشعشع شاهان ساسانی، سیاست منظم آنان، مراقبتشان از اتباع خود، و سعادت مستملکاتشان را میستود.خسرو انوشیروان، بنا به روایت ابن خلدون، چنین میگفت:
«: بی ارتش، شاه نیست؛ بیعایدات ، ارتش نیست؛ بیمالیات، عایدات نیست؛ بی کشاورزي، مالیات نیست؛ بی حکومت صحیح، کشاورزي نیست »ابن خلدون

در اوقات عادي، سلطنت موروثی بود، اما ممکن بود از طرف شاه به یکی از پسران کهتر منتقل شود، در دو مورد قدرت عالیه به ملکه ها رسید . وقتی وارث مستقیم وجود نداشت، نجبا و موبدان کسی را به سلطنت برمیگزیدند، اما انتخابشان محدود بود به اعضاي خاندان سلطنت . زندگانی شاه آکنده بود از الزامات توانفرسا. از او منتهاي دلیري را در شکارورزي انتظار داشتند؛ در غرفهاي با پردهاي دیبا که ده شتر آراسته به زیور شاهوار آن را میکشیدند به شکار میرفت، هفت شتر تخت او را، و صد شتر خنیاگرانش را حمل میکردند. ده هزار سوار ممکن بود در التزام وي باشند، ولی اگر سنگنبشته هاي ساسانیان را معتبر بدانیم، باید بگوییم که در آخرین وهلۀ سفر شکار میبایست سوار اسب شود، و شخصاً یک گوزن، بز وحشی، آهو، گاومیش، ببر، شیر، یا یکی دیگر از حیواناتی را که در پارك یا «بهشت» او گردآوري شده بودند دنبال کند. چون به کاخ خود باز میگشت، خود را در میان هزار ملتزم و تشریفات فراوان با رشتهاي از مسائل مملکتی مواجه مییافت. میبایست جامه هایی را که از کثرت جواهر سنگین شده بودند بپوشد، بر تختی زرین بنشیند، و تاجی چنان سنگین بر سر گذارد که لازم بود با فاصلهاي نامشهود از سرش، که بیحرکت میماند، آویزان باشد. با این شکل و شمایل بود که او سفیران و میهمانان را میپذیرفت، صدها رسم تشریفاتی سیاسی را به جا میآورد، قضاوت میکرد، و گزارشها و اخبار انتصابات را دریافت میداشت. کسانی که به نزدیک او میآمدند تعظیم میکردند، زمین را بوسه میدادند، فقط با اجازة او برمیخاستند، و هنگام سخن گفتن دستمالی جلو دهان نگاه میداشتند تا مبادا نفسشان او را آلوده سازد. شبانگاه نزد یکی از زنان یا معشوقگان خود میرفت و بذر شاهانه را شادمانه میکاشت.

سلطنت ساسانیان

بنابر روایات ایرانی، ساسان، موبدي در تخت جمشید بود؛ پسرش بابک امیر کوچکی در خور بود؛ بابک، گوچیهر فرمانرواي فارس را کشت، خود را شاه آن سامان ساخت، و قدرت خویش را به موجب وصیت به پسر خود شاپور واگذاشت؛ شاپور بر اثر سانحهاي مرد و برادرش اردشیر جانشین وي شد. اردوان پنجم، آخرین پادشاه پارت یا اشکانی ایران، از شناسایی این سلسلۀ جدید محلی ابا کرد، اردشیر اردوان را در جنگ کشت (224 (و خود شاهنشاه شد (226 .(وي حکومت سست ملوك الطوایفی اشکانیان را با یک حکومت سلطنتی پر قدرت، که از طریق یک تشکیلات اداري متمرکز اما رو به گسترش امور را میگذراند، جایگزین کرد؛ حمایت روحانیان را با بازگرداندن دین زردشت وسلسله مراتب آن جلب کرد؛ و با اعلام اینکه نفوذ هلنیستی را در ایران برخواهد انداخت و انتقام داریوش سوم را از جانشیان اسکندر خواهد گرفت و تمام سرزمینهاي شاهان هخامنشی را باز خواهد ستاند، غرور مردم را برانگیخت. او تقریباً به تمام وعده هاي خود وفا کرد. نبردهاي سریعش حدود ایران را در شمال خاوري تا جیحون و در باختر تا فرات بسط داد. به هنگام مرگ (241 ،(تاج را بر سر پسر خود شاپور نهاد و به او سفارش کرد که یونانیان و رومیان را به دریا بریزد.
شاپور اول (241-272 ) تمام قدرت و کاردانی پدر خویش را به ارث برده بود. سنگنبشته ها او را مردي با وجنات زیبا و نجیب وصف میکند؛ اما این بدون شک تهنیتی است رسمی. تربیتی عالی داشت و به دانش مهر میورزید؛ از صحبت ائوستاتیوس سوفسطایی، سفیر یونان، چنان مسحور شده بود که به این فکر افتاد که از سلطنت استعفا کند و فیلسوف شود. برخلاف شاپور دوم، به تمام ادیان آزادي کامل داد، به مانی اجازه داد تا در دربارش موعظه کند، و اعلام کرد که «مغان، مانویان، یهودیان، مسیحیان، و ارباب سایر مذاهب در امپراطوري او از هر ایذایی مصون باشند » .
با ادامۀ ویراستن اوستا، که در دوران اردشیر آغاز شده بود، موبدان را تحریض کرد که آثار فلسفۀ مابعدالطبیعی، نجوم، و طب را، که غالباً از هند و یونان گرفته شده بود، در این کتاب مقدس ایرانی بگنجانند. در حمایت از هنر گشاده دست بود. در فرماندهی نظامی به عظمت شاپور دوم یا دو خسرو نمیرسید، اما در سلسلۀ طولانی ساسانیان بهترین مدیر بود. پایتخت جدیدي در شهر شاپور ساخت که ویرانه هاي آن هنوز نام او را بر خود دارند، و در شوشتر، در ساحل رود کارون، یکی از ساختمانهاي بزرگ مهندسی کهن را برپا داشت. این ساختمان عبارت بود از سدي با قطعات سنگ خارا که پلی به طول 520 متر و عرض 6 متر تشکیل میداد؛ براي ساختن این سد، مسیر رود موقتاً عوض شد، بستر آن سنگفرش گردید، و دریچه هایی در سد ایجاد شد تا جریان آب را منظم سازد. بنابر روایات، شاپور براي طرح کردن و ساختن این سد، که تا قرن حاضر همچنان دایر بود، از مهندسان و اسیران رومی استفاده کرد. شاپور با آنکه قلباً مایل به جنگ نبود، ناچار به آن دست یازید، به سوریه حمله کرد، به انطاکیه رسید، از ارتش روم شکست خورد، و قرارداد صلحی با رومیان منعقد ساخت (244 (که به موجب آن تمام سرزمینهایی را که سابقاً از رومیان گرفته بود به آنان بازگرداند. چون از همکاري ارمنستان با رومیان خشمگین بود، به آن کشور وارد شد وسلسلهاي طرفدار ایران در آنجا مستقر ساخت. (252 .(پس از آنکه جناح راستش بدین گونه حفظ شد، جنگ با روم را از سر گرفت. امپراطور والریانوس را شکست داد و دستگیر کرد (260 ،(انطاکیه را غارت کرد، و هزاران اسیر گرفت ١٨٣٨ تا در ایران به کار اجباري گمارد. اودناتوس، فرماندار پالمورا، با روم همدست شد و شاپور را مجبور کرد تا بار دیگر فرات را مرز ایران و روم بشناسد
جانشیان او از 272 تا 302 عظمتی نداشتند، تاریخ ذکر کوتاهی از هرمز دوم (302 – 309 ) می کند، زیرا او صلح و سعادت را حفظ کرد. اماکن عمومی و مساکن شخصی، مخصوصاً خانه هاي فقیران، را به خرج دولت تعمیر کرد. دادگاه جدیدي براي رسیدگی به شکایات بینوایان از اغنیا تأسیس کرد و خود غالباً ریاست آن را عهدهدار میشد. ما نمیدانیم که آیا همین عادات عجیب موجب محروم شدن پسر او از سلطنت شد یا نه؛ به هر حال، وقتی که هرمز درگذشت، نجبا پسر او را زندانی کردند و تاج و تخت را به کودك هنوز نازادة او، که با یقین و اعتماد شاپور دوم نام نهادند؛ دادند و براي اینکه سلطنت او را کاملا محرز سازند، تاج شاهی را بر شکم مادر او بستند . با چنین آغاز میمونی، شاپور دوم وارد طولانیترین سلطنت در تاریخ آسیا شد (309-379 .(از کودکی براي جنگ تربیت شد؛ و ارادة خود را نیرومند ساخت، و در شانزدهسالگی زمام حکومت و ادارة میدان نبرد را به دست گرفت. به عربستان خاوري حمله کرد، چندین ده را ویران ساخت، هزاران اسیر را کشت، و باقی اسیران را با ریسمانی که از زخمشان گذراند به هم بست. در 337 ،براي تسلط بر راه هاي بازرگانی به خاور دور، جنگ با روم را از سر گرفت و، با چند فاصلۀ زمانی از صلح، آن را تقریباً تا هنگام مرگ ادامه داد. گرویدن روم و ارمنستان به دین مسیح به کشمکش کهن شدتی نو بخشید، گویی خدایان با خشمی هومري به جنگ پیوسته بودند. طی چهل سال، شاپور با رشتهاي دراز از امپراطوران روم جنگید.
یولیانوس او را به تیسفون پس نشاند، اما خود به وضعی ننگین عقب نشست. یوویانوس، که با مانور ماهرانۀ شاپور شکست خورده بود، مجبور شد با او صلح کند (363 )و ایالات رومی ساحل دجله و نیز تمام ارمنستان را به او واگذارد. وقتی که شاپور دوم درگذشت، ایران در ذروة آبرو و اقتدار بود و خاك صد هزار ایکر زمین با خون انسانی تقویت شده بود. در قرن بعد، جنگ به مرز شرقی ایران کشانده شد. در حدود سال 425 طایفهاي از تورانیان، که یونانیان آنها را به نام هفتالیان میشناختند، و بغلط هونهاي سفید نامیده میشدند، ناحیۀ بین جیحون و سیحون را تصرف کردند.
بهرام پنجم، پادشاه ساسانی، که به واسطۀ بیباکیش در شکار ملقب به بهرام گور بود (420-438 ،(دلیرانه با آنها جنگید و شکستشان داد؛ اما پس از مرگ او تورانیان در نتیجۀ باروري و جنگجویی به اکناف گسترده شدند، و امپراطوریی تشکیل دادند که از دریاي خزر تا رود سند وسعت داشت. پایتخت این امپراطوري گرگان، و شهر عمدهاش بلخ بود. تورانیان بر فیروز، پادشاه ساسانی (459-484 (غلبه کردند و او را کشتند و بلاش (484 -488 (جانشین او را خراجگزار خود ساختند . ایران، همزمان با این تهدیدي که از طرف مشرق متوجهش شده بود، به سبب کشمکش شاه با اشراف و موبدان براي حفظ اقتدار خویش، دچار هرج و مرج شد. قباد اول (488 -531 (به فکر افتاد تا با تقویت یک نهضت اشتراکی (کمونیستی)، که هدف اصلی حملهاش اشراف و موبدان بودند، دشمنان خویش را ضعیف سازد. یکی از موبدان زردشتی، به نام مزدك، حوالی سال 490 میلادي، خود را فرستادة یزدان براي ترویج یک کیش باستانی اعلام کرده بود. اصول آن دین به گفتۀ او چنین بود: همۀ مردم مساوي زاده شدهاند؛ هیچ کس حقی طبیعی براي تملک چیزي بیش از دیگري ندارد؛ مالکیت و ازدواج از ابداعات انسان و اشتباهات پست اوست؛ و کلیۀ اشیا و تمام زنها باید ملک مشترك تمام مردان باشند. دشمنانش ادعا کردند که او میخواهد، به بهانۀ اعتراض به مالکیت و ازدواج و دستیابی به ١٨٣٩ آرمانشهر، دزدي، زنا، و زنا با محارم را ترویج کند. بینوایان و عدهاي دیگر از مردم سخنان او را شادمانه پذیرفتند، اما شاید خود مزدك هم از موافقت شاه با آن مذهب به شگفت آمد. پیروان او نه تنها خانه هاي ثروتمندان، بلکه حرمسراهاي آنها را نیز تصاحب کردند و زیباترین و گرانترین معشوقه هایشان را نیز به تملک خویش درآوردند. اشراف آزرده و خشمگین قباد را زندانی کردند و برادرش جاماسپ را به شاهی برداشتند. قباد، پس از سه سال محبوس بودن در «قلعۀ فراموشی [» انوشبرد]، از زندان گریخت و به هفتالیان پناهنده شد. هفتالیان، که میخواستند یک فرد وابسته به آنها فرمانرواي ایران باشد، ارتشی براي او فراهم کردند و او را در تسخیر تیسفون یاري دادند. جاماسپ استعفا کرد، اشراف به املاك خود گریختند، و قباد بار دیگر شاهنشاه شد (499 .(قباد، پس از محکم ساختن قدرت خویش، بر کمونیستها تاخت و مزدك و هزاران تن از پیروانش را بکشت . شاید آن نهضت باعث بالا بردن شأن کارگران شده بود، زیرا فرمانهاي شوراي دولتی از آن پس نه تنها به امضاي شاهزادگان و موبدان میرسید، بلکه از طرف سران اتحادیه ها نیز امضا میشد. قباد به مدت یک نسل دیگر سلطنت کرد، با دوستان قدیمش هفتالیان جنگید و پیروز شد، اما در جنگ با روم کامیابی قطعی حاصل نکرد؛ به هنگام مرگ، سلطنت را به دومین پسر خود خسرو که بزرگترین شاه ساسانی بود سپرد.
خسرو انوشیروان
خسرو اول (531 -579 (رایونانیان خوسروئس و اعراب کسري مینامیدند، و ایرانیان لقب انوشیروان (دارندة روان جاوید) را به نامش اضافه کرده بودند. وقتی که برادران مهترخسرو او را «عادل» میخواندند؛ و شاید اگر عدل را از رحم جدا کنیم، او شایستۀ این لقب بود. پروکوپیوس او را چنین وصف میکند «: استاد بزرگ در تظاهر به پرهیزکاري» و عهد شکنی؛ اما پروکوپیوس از زمرة دشمنان بود. طبري، مورخ ایرانی، «تیزهوشی، فرهنگ، خردمندي، رشادت، و تدبیر» او را ستوده و یک خطابۀ افتتاحیه در دهان او گذاشته است که اگر راست نباشد، خوب جعل شده است. وي حکومت را کاملا تجدید سازمان داد؛ در انتخاب دستیارانش فقط شایستگی را ملاك قرار داد و توجهی به رتبه و مقام نکرد؛ و بزرگمهر، مربی پسرش، را به وزارت برگزید که وزیري ارجمند از کار درآمد. وي سپاه بنیچهاي ملوكالطوایفی را با یک ارتش دایمی با انضباط و شایسته جایگزین کرد. نظم مالیاتی عادلانه تري ایجاد کرد، و قوانین ایران را مدون ساخت. براي اصلاح آب شهرها و آبیاري مزارع سدها و ترعه ها ساخت؛ زمینهاي بایر را با دادن گاو، وسایل کشاورزي، و بذر به دهقانان حاصلخیز کرد؛ تجارت را با ساخت، تعمیر، و نگاهداري پلها و راه ها رونق بخشید؛ و آنچه در توان داشت با شور و غیرت وقف خدمت به مردم و کشور کرد. ازدواج را، به این عنوان که ایران براي حفظ مرز و بوم خود به جمعیت بیشتري احتیاج دارد، تشویق ـ اجباري ـ کرد. مردان مجرد را، با تأمین جهیز زنان و امکانات تربیت فرزندان از بودجۀ دولتی، به ازدواج تحریض نمود. یتیمان و کودکان بینوا را به خرج دولت نگاهداري و تربیت کرد. وي بدعت را با مرگ سزا میداد، اما مسیحیت را، حتی در حرم خود، تحمل میکرد. فیلسوفان، پزشکان، و دانشمندان را از هندوستان و یونان در دربار خود گردآورده بود و از مباحثه با آنان دربارة مسائل زندگی، حکومت، و مرگ لذت میبرد. یک بار در طی مباحثه این سؤال پیش کشیده شد «: بزرگترین بدبختی چیست؟» یک فیلسوف یونانی پاسخ داد «: پیري توأم با فقر و بلاهت»؛ یک هندو جواب داد » : روحی آشفته در جسمی بیمار»؛ وزیر خسرو با بیان این جمله تحسین همگان را به خود جلب کرد «: به گمان من بزرگترین بدبختی براي انسان این است که پایان زندگی خویش را نزدیک ببیند، بی آنکه به فضیلت عمل کرده باشد » .
خسرو ادبیات، علوم، و دانش پژوهی را با گشاده دستی حمایت میک رد، و مخارج ترجمه ها و تاریخنگاریهاي بسیار را تأمین کرد؛ در زمان سلطنت او دانشگاه جندیشاپور به اوج اعتلا رسید. وي امنیت خارجیان را چنان حفظ میکرد که دربارش همواره پر از بیگانگان متشخص بود. چون بر تخت شاهی نشست، میل خود را براي آشتی با روم اعلام کرد. یوستینیانوس، که نقشه هایی براي افریقا و ایتالیا داشت، موافقت کرد؛ و در سال 532 ،آن دو «برادر» یک قرارداد «صلح ابدي» امضا کردند. چون افریقا و ایتالیا سقوط کرد، خسرو بر سبیل مزاح، به این عنوان که اگر ایران با او صلح نکرده بود او نمیتوانست پیروز شود، سهمی از غنیمتهاي او خواست، و یوستینیانوس براي او هدایاي گرانبها فرستاد. در 539 ،خسرو به روم اعلان جنگ داد، به این بهانه که یوستینیانوس مواد معاهدة فی مابین را نقض کرده است؛ پروکوپیوس این اتهام را تأیید میکند؛ شاید خسرو پنداشته بود خردمندانه این است که تا ارتش یوستینیانوس هنوز در غرب سرگرم جنگ است، به روم حمله برد و منتظر ننشیند تا یک بیزانس پیروزمند و نیرومند تمام نیروهاي خود را علیه ایران به کار برد. به علاوه، خسرو معتقد بود که ایران باید سرانجام بر معادن طلاي طرابوزان دست یابد و به دریاي سیاه برسد. پس به سوریه لشکر کشید؛ هیراپولیس، آپامیا، و حلب را محاصره کرد، با دریافت فدیه هاي گرانبها از آنها دست برداشت، و بزودي به دروازه هاي انطاکیه رسید. مردم بیباك آن شهر، از فراز دیوار دفاعی، نه تنها با باریدن تیرها و سنگهاي منجنیق بر سپاهیانش، بلکه همچنین با متلکهاي وقیحانهاي که بدان شهره بودند، از او استقبال کردند. شاه خشمگین، شهر را با یک حملۀ ناگهانی تصرف، و خزاین آن را تاراج کرد. تمام ساختمانهاي آن را، جز کلیساي اعظم، سوزاند؛ عدهاي از مردم شهر را قتل عام کرد، و مابقی را به ایران فرستاد تا اهالی یک «انطاکیۀ» جدید را تشکیل دهند. آنگاه با شادي در همان دریاي مدیترانه، که وقتی مرز باختري ایران بود، آبتنی کرد. یوستینیانوس سردار خود بلیزاریوس را براي نجات آن نواحی فرستاد، اما خسرو، با غنیمت‌هایی که به دست آورده بود، با خاطر آسوده از فرات گذشت، و آن سردار محتاط وي را تعقیب نکرد (541 .(بی نتیجه ماندن جنگهاي ایران و روم بی شک به واسطۀ اشکال در نگاهداري یک نیروي اشغالی در آن سوي بیابان سوریه یا رشته کوه هاي تاوروس در سمت دشمن بود؛ ترقیات جدید در حمل و نقل، جنگهاي بزرگتري را ممکن ساخته است. طی سه تجاوز دیگر به آسیاي روم، خسرو به پیشرویها و محاصره هاي سریع دست زد، باجها و اسیرها گرفت، روستاها را تاراج کرد، و بدون مزاحمت بازگشت (542-543 .(در 545 ، یوستینیانوس 2000 پوند طلا (840000 دلار) براي یک متارکۀ پنجساله به خسرو پرداخت، و در انقضاي پنج سال 2600 پوند دیگر براي پنج سال تمدید تأدیه کرد س. رانجام (562 ،(پس از جنگهایی که به مدت یک نسل به طول انجامید، آن دو پادشاه پیر عهد کردند که صلح را به مدت پنجاه سال حفظ کنند؛ یوستینیانوس موافقت کرد که هر سال 30000 پوند طلا (000‘500 7 ‘دلار) به ایران بپردازد، و خسرو از ادعاي خود بر سرزمینهاي مورد اختلاف در قفقاز و سواحل دریاي سیاه دست برداشت. اما کار خسرو با جنگ هنوز تمام نبود. در حدود سال 570 ،به درخواست حمیریان جنوب باختري عربستان، ارتشی به آن سامان فرستاد تا آنان را از قید فاتحان حبشی آزاد سازد؛ وقتی که آزادي تحصیل شد، حمیریان دریافتند که سرزمینشان به یک استان ایرانی مبدل شده است. یوستینیانوس با حبشه پیمان اتحادي بسته بود؛ یوستینوس دوم، جانشین او، طرد حبشیان را از عربستان عملی غیردوستانه شمرد؛ به علاوه، ترکان مرزهاي خاوري ایران محرمانه با روم موافقت کرده بودند که به خسرو حمله کنند؛ یوستینوس دوم به خسرو اعلان جنگ داد (572 .(خسرو، با وجود کبرسن، شخصاً به میدان جنگ رفت و شهر مرزي دارا را از رومیان گرفت؛ اما سلامتش یاري نکرد و براي نخستین بار شکست خورد (578 ،(به تیسفون بازگشت، و در آنجا به سال 579 ،در سنی نامعلوم، زندگی را بدرود گفت. وي طی چهل و هشت سال زمامداري خود در تمام جنگها و نبردها جز یکی پیروز بود، امپراطوري خود را از هر سو وسعت بخشیده بود، ایران را بیش از هر زمان دیگر پس از داریوش اول نیرومند کرده بود، و چنان نظم اداري صحیحی برقرار ساخته بود که وقتی اعراب ایران را تسخیر کردند آن را تقریباً بدون هیچ گونه تغییر اقتباس کردند. خسرو، که تقریباً معاصر یوستینیانوس بود،طبق اعتقاد عمومی آن زمان، از یوستینیانوس بزرگتر بود، و تمام نسلهاي آیندة ایران را نیز او را نیرومندترین و تواناترین پادشاه تاریخ خود میدانند .

پسر او، هرمز چهارم (579 -589 ،(به دست یکی از سرداران از سلطنت افتاد. این سردار بهرام چوبین بود که نخست خود را نایب السلطنۀ خسرو دوم (589 ،(پسر هرمز چهارم، و یک سال بعد پادشاه ساخت. وقتی که خسرو به سن بلوغ رسید، تاج و تخت خود را از او خواست؛ بهرام این خواست را نپذیرفت؛ خسرو به هیراپولیس در سوریۀ روم گریخت؛ ماوریکیوس، امپراطور روم شرقی، به او گفت که سلطنتش را باز خواهد ستاند، مشروط بر آنکه ایران از ارمنستان بیرون رود؛ خسرو این پیشنهاد را پذیرفت، و مردم تیسفون شاهد واقعۀ کم نظیري شدند که عبارت بود از یاري سربازان رومی براي به تخت نشاندن یک شاهزادة ایرانی. خسروپرویز (پیروز) به بالاترین قدرتی رسید که ایران پس از خشیارشا به خود دیده بود، و [بر اثر غرور حاصل از همان قدرت] زمینۀ سقوط امپراطوري خود را فراهم ساخت. وقتی فوکاس، ماوریکیوس را کشت و به جاي او نشست، پرویز به آن غاصب اعلان جنگ داد (603 (تا انتقام دوست خود را از او بگیرد؛ ماحصل آنکه دشمنی دیرین بین دو امپراطوري از نو آغاز شد. چون بیزانس در نتیجۀ آشوب و انشقاق ضعیف شده بود، ارتشهاي ایران توانستند دارا، آمد، ادسا، هیراپولیس، حلب، آپامیا، و دمشق را تصرف کنند.
پرویز، که از کامیابی سرمست شده بود، علیه مسیحیان اعلام جهاد کرد؛ 26000 یهودي به ارتش او پیوستند. در سال 614 ،نیروهاي مشترك او اورشلیم را غارت کردند و 90هزار مسیحی را کشتند. بسیاري از کلیساهاي مسیحی، از جمله «کلیساي قیامت»، بکلی سوخت؛ و صلیب واقعی، محبوبترین یادگار مسیحیان، به ایران برده شد. پرویز به هراکلیوس، امپراطور جدید روم، نامهاي نوشت و سؤالی در خداشناسی مطرح کرد «: از خسرو، بزرگترین خدایان و ارباب تمام زمین، به هراکلیوس، بندة بیمقدار و بیشعور خود: تو میگویی که به خداي خویش اعتماد داري، پس چرا وي اورشلیم را از دست من نجات نداد؟» در 616 ،یک ارتش ایرانی اسکندریه را تسخیر کرد، و تا سال 619 تمام مصر، که پس از داریوش دوم از ملکیت ایران خارج شده بود، به شاه شاهان تعلق یافت. در همین ضمن، یک ارتش ایرانی دیگر بر آسیاي صغیر تاخت و خالکدون را تصرف کرد (617(؛ ایرانیان آن شهر را، که فقط به وسیلۀ تنگۀ بوسفور از قسطنطنیه جدا شده بود، به مدت ده سال در دست داشتند. در آن ده سال خسرو پرویز کلیساها را ویران کرد؛ ثروت و آثار هنري آنها را به ایران برد؛ و، با وضع مالیاتهاي سنگین، آسیاي باختري را چنان از توش و توان انداخت که در برابر حملۀ اعراب، که یک نسل بعد صورت گرفت، پایداري نتوانست .
خسرو ادارة جنگ را به سرداران خود سپرد، به کاخ تجملی خود در دستگرد (در حدود نودو شش کیلومتري شمال تیسفون) رفت، و خود را وقف هنر و عشق کرد. معماران، مجسمه سازان، و نقاشان را گردآورد تا پایتخت جدیدش را بس زیباتر از پایتخت قدیم سازند، و چهره هایی از شیرین، محبوبترین زن از سه هزار زن او، بر سنگ بتراشند. ایرانیان شکوه داشتند از اینکه شیرین مسیحی است، و حتی برخی ادعا میکرند که شاه را نیز به مسیحیت گروانده است؛ به هر حال، در بحبوحۀ جنگ مقدس خود، خسرو به او اجازه داد تا کلیساها و صومعه هاي بسیار بسازد. اما ایران، که با غنایم جنگی و بردگان بیشمار ثروتمند شده بود، اشتغال شاه را به خوشگذرانی و هنر، و حتی تساهل دینی او را، میتوانست ببخشد. ایرانیان پیروزیهاي او را به منزلۀ غلبۀ نهایی ایران بر یونان و روم، و چیرگی اهورمزدا بر مسیح، میستودند . سرانجام پاسخ اسکندر داده شد، و انتقام ماراتون، سالامیس، پلاتایا، و آربلا گرفته شده بود . از امپراطوري بیزانس چیزي جز چند بندر آسیایی، چند قطعه از خاك ایتالیا، شمال افریقا، یونان، و یک نیروي دریایی شکست نخورده، و یک پایتخت محاصره شدة دچار وحشت و یأس نمانده بود ه. راکلیوس ده سال وقت صرف کرد تا از ویرانه هاي سرزمین خود کشور جدیدي بسازد و ارتش نوینی بیاراید؛ آنگاه به جاي عبور از تنگۀ خالکدون، که مستلزم مخارج و تلفات زیاد بود، ناوگان خود را وارد دریاي سیاه کرد، از ارمنستان گذشت، و از پشت سر به ایران حمله برد. همان گونه که خسرو اورشلیم را ویران ساخته بود، هراکلیوس کلورومیا، زادگاه زردشت، را خراب کرد و آتش مقدس جاودان آن را خاموش ساخت (624 .(خسرو ارتشهاي خود را یکی پس از دیگري به مقابله با او فرستاد؛ همۀ آنها مغلوب شدند، و همچنانکه یونانیان پیش میرفتند، خسرو به تیسفون گریخت، سردارانش، که از اهانتهاي وي آزرده خاطر شده بودند، در خلع او با اشراف همدست شدند. وي را زندانی ساختند و فقط نان و آب به او دادند؛ هجده پسرش را جلو چشم خود او کشتند؛ سرانجام یکی دیگر از فرزندانش به نام شیرویه او را کشت .
هنر ساسانیان
از ثروت و جلال شاپورها، قبادها، و خسروها چیزي جز خرابه هاي هنري دوران ساسانی به جا نمانده است؛ اما همین مقدار کافی است که ما را از دوام و قابلیت انعطاف هنر ایرانی، از زمان داریوش کبیر و تخت جمشید تا دوران شاه عباس کبیر و اصفهان، به شگفت آرد . آنچه از معماري ساسانیان باقی مانده کاملا دنیوي است؛ آتشکده ها همه ناپدید شدهاند و فقط آثار کاخهاي سلطنتی به جا مانده است؛ اینها «اسکلتهایی غول آسا» هستند که نماي گچکاري مزینشان مدتها پیش از میان رفته است. قدیمیترین این کاخها قصر اردشیر اول در فیروزآباد است که در جنوب خاوري شیراز واقع شده است. هیچ کس تاریخ این کاخ را نمیداند؛ دامنۀ حدسیات از 340 ق م تا 460 میلادي را در بر میگیرد. پس از پانزده قرن گرما و سرما و دزدي و جنگ، گنبد عظیم این کاخ هنوز تالاري را میپوشاند که سی متر ارتفاع و هفده متر عرض دارد. قوس سر در آن، که 27 متر بلندي و 13 متر پهنا دارد، نمایی را به درازاي 52 متر به دو قسمت تقسیم میکند؛ این نما در دوران اخیر ویران شد. از تالار چهارگوش مرکزي، قوسهاي برآمدگی پاطاق به پایۀ گنبد مستدیري منتهی میشد . فشار گنبد با یک ترتیب جالب و غیرعادي بر دو دیوار مجوف تحمیل شده بود که روي قسمت داخلی و خارجی آن یک طاق دبهاي زده شده بود، و بر این بنیان، که از تقویت دیوار داخلی به وسیلۀ دیوار خارجی به وجود آمده بود، پشت بندهاي متکی به جرزهاي ستونی پیوسته، از سنگ محکم، افزوده شده بود. معماري این قصر با سبک ستونی تخت جمشید کاملا متفاوت بود ـ این شیوه گرچه خام و ابتدایی بود، اما در آن از اشکالی استفاده شده بود که بعدها در سانتاسوفیاي یوستینیانوس به کمال خود رسید. در محلی نه چندان دور از این کاخ، در سروستان، ویرانۀ بنایی وجود دارد که تاریخ آن معلوم نیست، نمایی با سه قوس، یک تالار بزرگ مرکزي با دو اطاق جانبی، که پوشش آنها از گنبدهاي شلجمی، طاقهاي دبهاي، و نیمگنبدهایی تشکیل میشود که حکم پشتبند را دارند، پشتبند اسکلتی معماري گوتیک ممکن است از این نیمگنبدها، با برداشتن تمام قسمتهاي آن جز قالب نگاهدارندهاش، اقتباس شده باشد. در شمال باختري شوش خرابۀ یک کاخ دیگر وجود دارد، ایوان کرخه.
این کاخ کهنترین نمونۀ طارم عرضی است که با تیرکهاي قطري ساخته شده است. اما جالبترین آثار زمان ساسانیان ـ که اعراب فاتح را با عظمت خود به وحشت انداخت ـ کاخ سلطنتی تیسفون ١٨۴٣ بود که اعراب به آن طاق کسري لقب دادند. این احتمالا همان بنایی است که یک مورخ یونانی سال 638 وصف میکند و میگوید: یوستینیانوس سنگ مرمر یونانی براي خسرو تهیه کرد و صنعتگران ماهري فرستاد که کاخی به سبک رومی در نزدیکی تیسفون برایش ساختند » . جناح شمالی این بنا در سال 1888 فرو ریخت؛ گنبد آن از میان رفته است؛ سه دیوار بزرگ به ارتفاع 35 متر بالا رفتهاند و نمایی در جهت افقی دارند که به پنج ردیف از قوسهاي کور تقسیم شده است. یک قوس بزرگ مرکزي، که بیست و شش متر ارتفاع و بیست و دو متر عرض دارد و بلندترین و پهنترین قوس بیضی شکل است که تاکنون شناخته شده، به سقف تالاري منتهی میشد که طولش 35 و عرضش 23 متر بود؛ شاهان ساسانی فضاي وسیع را دوست داشتند. این نماهاي خراب شده تقلیدي از نماهاي غیر ظریف رومی، مانند تماشاخانۀ مارکلوس، هستند. این نماها بیش از آنکه زیبا باشند، پرابهتند؛ اما نمیتوان دربارة زیباییهاي گذشته از روي ویرانه هاي فعلی قضاوت کرد . جالبترین آثار باقی مانده از دوران ساسانیان کاخهاي خشتیی که طعمۀ زمان شدهاند نیست، بلکه سنگنبشته هایی است که بر سینۀ بعضی از کوه هاي ایران باقی مانده است. این نقوش شگرف اخلاف مستقیم نقوش برجستۀ هخامنشی هستند و در برخی موارد در جنب آنها قرار گرفتهاند؛ گویی میخواهند بر استمرار قدرت ایران و برابري شاهان ساسانی با شاهان هخامنشی تأکید کنند. قدیمترین نقوش زمان ساسانیان اردشیر را مینمایاند ك پاي بر پشت یکی از دشمنان خود ـ احتمالا آخرین امپراطور اشکانی ـ گذاشته است.

نقوش برجستۀ نقش رستم، نزدیک تخت جمشید، ظریفتر وزیباترند و اردشیر، شاپور اول، و بهرام دوم را مینمایانند؛ این شاهان پیکرهاي پر صولت نقش را تشکیل میدهند، اما اینان نیز، مانند سایر شاهان و مردان، در رشاقت و تناسب اندام به پاي حیوانات نمیرسند. نقوش برجستۀ مشابهی در نقش رجب و در شاپور تصویرهاي سنگی نیرومندي از شاپور اول، بهرام اول، و بهرام دوم را مینمایانند. در طاق بستان، نزدیک کرمانشاه، دو قوس متکی بر ستون عمقاً بر سنگ بریده شده است؛ نقوش برجسته در جبه ههاي داخلی و خارجی قوسها شاپور دوم و خسروپرویز را در شکار نشان میدهند؛ سنگ با تصاویر فیلهاي فربه و خوکهاي وحشی جان گرفته است؛ شاخ و برگ درختان بدقت، و سرستونها با زیبایی منقوش گشتهاند. این نقوش رشاقت حرکت یا نرمی خطوط، تشخیص فردي، و حس مناظر و مرایاي کارهاي یونانی را فاقدند، و چندان اثري از نمونه سازي در آنها مشهود نیست؛ اما از حیث وقار و صولت، نیروي حیاتی، و قدرت و صلابت با بیشتر نقوش برجستۀ امپراطوري روم قابل مقایسه .اند این نقوش، ظاهراً رنگین بودهاند، همچنین بسیاري از تصاویر کاخها؛ اما فقط اثري از رنگ آنها مانده است.
مع هذا، اسناد موجود این نکته را آشکار میسازد که هنر نقاشی در دوران ساسانیان شکوفا شده است؛ گویند که مانی یک مکتب نقاشی تأسیس کرده بود؛ فردوسی از ایرانیان والاجاهی سخن میگوید که عمارات خود را با تصاویر قهرمانان ایرانی تزیین میکردند؛ و بحتري، شاعر عرب (فتـ 897 ،(نقوش دیواري قصر تیسفون را وصف میکند. هر وقت یکی از شاهان ساسانی میمرد، بهترین نقاش عصر فرا خوانده میشد تا تصویري از او براي مجموعهاي که در خزانۀ شاهی نگهداري میشد بسازد. صنعت نساجی ساسانیان از طرحهاي نقاشی، مجسمه سازي، سفالسازي، و سایر اشکال تزیینی بهرهمند میشد. پارچه هاي حریر، مطرز، دیبا، و دمشقی، فرشینه ها، روپوشهاي صندلی، سایبانها، چادرها، و فرشها با حوصلۀ بسیار و مهارت استادانه بافته، و آنگاه به رنگهاي زرد، آبی، و سبز رنگ آمیزي میشدند. هر ایرانی، جز دهقان و موبد، آرزوي پوشیدن جامهاي را داشت که به طبقۀ بالاتر از خود او متعلق باشد؛ هدایا غالباً عبارت بود از جامه هاي فاخر؛ و قالیهاي بزرگ رنگین، از دوران آشوریها، در شرق از مخلفات ثروت بود. دو دوجین از پارچه هاي زمان ساسانیان، که از جور زمان محفوظ ماندهاند، از قماشهاي پرارزش موجود هستند. ها پارچه ي زمان ساسانیان حتی در آن دوران نیز، از مصر تا ژاپن، مورد تحسین و تقلید بود؛ و در دورة جنگهاي صلیبی براي پوشاندن آثار قدیسان مسیحی این محصولات مشرکان ترجیح داده میشد. وقتی که هراکلیوس قصر خسروپرویز را در دستگرد تسخیر کرد، پارچه هاي مطرز و یک فرش بزرگ جزو غنایم گرانبهاي او بود «. فرش زمستانی» یا بهارستان خسرو انوشیروان مناظري از بهار و تابستان بر خود داشت تا زمستان را از یاد او ببرد: در این فرش میوه ها و گلها با یاقوت و الماس در کنار خیابانهاي نقره و جویهاي مروارید بر زمینهاي از طلا مجسم شدهاند. هارون الرشید به داشتن فرش بزرگ ساسانی گوهرآگینی که از کثرت جواهر ضخامت یافته بود به خود میبالید.
ایرانیان در وصف قالیهاي خود غزلها میسرودند . از سفالینه هاي زمان ساسانیان جز قطعاتی که براي استفادة روزمره ساخته شده بود چیزي به جا نمانده است. مع هذا، صنعت سفالسازي در دوران هخامنشیان بسیار پیش رفته بود، و حتماً در دورة ساسانیان نیز تا حدي ادامه داشته است که توانست بعد از غلبۀ اعراب به آن کمال برسد. به گمان ارنست فنلوسا، ایران محتملا مرکزي بود که از آن میناکاري حتی به خاور دور راه یافته است؛ و مورخان هنري بر سر این موضوع که آیا لعابکاري روي سفال و میناکاري مشبک از ایران ساسانیان یا سوریه یا بیزانس منشأ گرفته است هنوز اختلاف دارند . 63 فلزکاران زمان ساسانیان پارچها، لیوانها، پیاله ها، و ساغرهایی میساختند که گویی خاص نسل غول آسا بود؛ آنها را چرخگري میکردند، با اسکنه یا قلم بر آنها نقش میساختند، یا با چکش طرحی به روش معکوس از پشت به آن میانداختند؛ و تصویرهاي دلپذیري از حیوانات، از خروس گرفته تا شیر، به صورت دسته یا لولۀ آنها میپرداختند. جام مشهوري که به نام «جام خسرو» در کتابخانۀ ملی پاریس هست مدالهایی از شیشۀ کریستال بر خود دارد که در شبکهاي از طلاي مضروب نشانده شده است؛ بنابر روایات، این جام جزو هدایاي هارون الرشید به شارلمانی بوده است. گوتها احتمالا این هنر خاتمکاري را از ایرانیان آموختهاند و به غرب بردهاند. سیمگران ظرفهاي گرانبها میساختند و، همراه با زرگران، زینت آلات گوهرنشان براي زینت مردان و زنان ثروتمند و نیز اشخاص عادي می پرداختند. چندین ظرف نقره از دوران ساسانیان هنوز موجود است که در موزة بریتانیایی، ارمیتاژ لنینگراد، کتابخانۀ ملی پاریس، و موزة هنري مترپلیتن نیویورك نگاهداري میشود. نقوش این ظروف همواره مرکب است از تصویر شاهان و اصلمندان در شکار، و در آنها حیوانات با ذوق و کامیابی بیشتري رسم شدهاند تا انسانها.

سکه هاي ساسانیان، مثلا سکه هاي شاپور اول، گاه در زیبایی با سکه هاي رومی برابر بود. حتی کتابهاي دوران ساسانی را میتوان جزو آثار هنري به شمار آورد؛ بنابر روایات، هنگامی که کتابهاي مانی را در ملاء عام میسوزاندند، قطعات طلا و نقرة جلد آنها ذوب میشد و بر زمین میچکید. مواد اولیۀ قیمتی در اثاث خانۀ دوران ساسانی نیز به کار میرفت؛ خسرو اول یک میز طلاي گوهر آگین داشت؛ خسرو دوم براي ناجی خود، امپراطور ماوریکیوس، میزي از کهربا ساخت که بر پایه هاي طلاي گوهرنشان استوار بود . بر روي هم، هنر ساسانیان نمایانگر احیاي پر زحمت هنر، پس از چهار قرن انحطاط در دوران اشکانیان، است. اگر ما به قید احتیاط از بقایاي آن قضاوت کنیم، باید بگوییم که در کمال و عظمت به پاي هنر دوران هخامنشی نمیرسد، همچنین از حیث ابداع، ریزهکاري، و ذوق با هنر ایران بعد از اسلام برابري نتواند کرد. اما این هنر قدرت و صلابت دوران کهن را در نقوش برجستۀ خود حفظ کرد و، در موضوعات تزیینی خویش، تا حدي نویدبخش غناي هنري آینده شد. هنر این دوران افکار و سبکهاي جدید را با خوشی پذیرفت، و خسرو اول، ضمن مغلوب ساختن سرداران ١٨۴۵ یونانی [روم شرقی]، این ذوق را به کار برد که هنرمندان و مهندسان یونانی را به ایران آورد. هنر ساسانی با اشاعۀ شکلها و انگیزه هاي هنري خود در شرق ـ در هندوستان، ترکستان، و چین، و در غرب ـ در سوریه، آسیاي صغیر، قسطنطنیه، بالکان، مصر، و اسپانیا دین خود را ادا کرد. شاید نفوذ آن به هنر یونانی یاري کرد تا از ابرام در نمایش تصویرهاي کلاسیک دست بردارد و به روش تزیینی بیزانسی بگراید؛ و به هنر مسیحیت لاتین معاضدت نمود تا از سقفهاي چوبی به طارمها و گنبدهاي آجري یا سنگی و دیوارهاي پشتوارهاي عطف توجه کند. هنر ساختن دروازه ها و گنبدهاي بزرگ، که خاص معماري ساسانی بود، به مسجدهاي اسلامی و قصرها و معابد مغول منتقل شد. هیچ چیز در تاریخ گم نمیشود: دیر یا زود، هر فکر خلاق فرصت و تحول مییابد و رنگ و شرارة خود را به زندگی میافزاید.

فتح ایران توسط اعراب
پس از کشتن پدر و نشستن به جاي او، شیرویه ـ که به نام قباد دوم تاجگذاري کرده بود ـ با هراکلیوس صلح کرد؛ مصر، فلسطین، سوریه، آسیاي صغیر، و مغرب بین النهرین را به او تسلیم نمود؛ رومیانی را که به دست سپاهیان ایران اسیر شده بودند به کشورهایشان باز فرستاد، و بقایاي «صلیب واقعی» را به اورشلیم بازگردانید. هراکلیوس طبعاً از چنین پیروزي شایانی شاد شد. اما ملاحظه نکرد که در همان روز، در سال 629 ،هنگامی که «صلیب واقعی» را در معبد آن در اورشلیم قرار میداد، دستهاي از اعراب به پادگان یونانی نزدیک رود اردن حمله کردند. در همان سال یک بیماري همهگیر در ایران شایع شد و هزاران تن، از جمله شاه، را کشت. اردشیر سوم، پسر هفتسالۀ شیرویه، به فرمانروایی برداشته شد؛ سرداري به نام شهربراز آن پسر را کشت و تخت شاهی را غصب کرد؛ سربازان خود شهر براز او را کشتند و جنازهاش را در خیابانهاي تیسفون بر زمین کشاندند و بانگ زدند «: هر کس که خون شاهان در تن نداشته باشد و بر تخت سلطنت ایران نشیند، به این روز خواهد افتاد » . مردم عادي همیشه شاهدوست تر از شاهند. هرج و مرج اکنون بر قلمرویی که از بیست و شش سال جنگ مداوم فرسوده شده بود حکمفرما میشد. پریشانی اجتماعی به آن فساد اخلاقی که همراه ثروت و فتح به ایران آمده بود هر چه بیشتر دامن زد. ظرف چهار سال نه تن از حاکمان مدعی تخت سلطنت شدند، ولی یا به قتل رسیدند، یا گریختند، یا به مرگ طبیعی غیر عادي درگذشتند، و بدین ترتیب از صحنه ناپدید گشتند. استانها، و حتی شهرها، یکی بعد از دیگري استقلال و انفکاك خود را از حکومت مرکزیی که دیگر توانایی فرمانروایی نداشت اعلام میکردند. در 634 تاج شاهی به یزدگرد سوم تفویض شد، که از سلالۀ ساسان، و فرزند یک کنیز بود. در 632 ،محمد [صلی االله علیه و آله] پس از تأسیس یک کشور جدید عرب، درگذشت عمر، خلیفۀ دوم، در 634 ، نامهاي از مثنی [ابن حارثه]، سردار خود در سوریه، دریافت کرد که در آن نوشته شده بود ایران دچار هرج و مرج و آمادة تسخیر است. عمر بهترین فرمانده عرب را، که خالد [بن ولید] نام داشت، به این مأموریت گمارد. خالد با لشکري از عربان بدوي، که معتاد به زد و خورد و تشنۀ به دست آوردن غنایم بودند، در امتداد ساحل جنوبی خلیج فارس به راه افتاد و این پیام را به هرمز، فرماندار استان مرزي [مرزدار] ایران، فرستاد «: اسلام آور تا در امان باشی، یا جزیه بپرداز … اکنون مردمی به سوي تو میآیند که مرگ را دوست میدارند، همان گونه که تو زندگی را دوست میداري » . هرمز او را به رزم تن به تن طلبید؛ خالد دعوت او را پذیرفت و او را کشت. مسلمانان با غلبه بر تمام موانع به فرات رسیدند؛ عمر، براي نجات یک ارتش عرب در جاي دیگر، خالد را فرا خواند؛ مثنی به جاي او فرماندهی را عهدهدار شد و با نیروي تقویتی خود را از روي یک پل قایقی [جسر] از رود فرات گذشت. یزدگرد، که در آن هنگام ١٨۴۶ جوانی بیست و دو ساله بود، فرماندهی عالی را به رستم [فرخزاد ] استاندار خراسان واگذار کرد و به او فرمان داد که نیروي عظیمی براي نجات کشور فراهم کند. ایرانیان در جنگ جسر با اعراب مصاف دادند، آنان را شکست دادند و بیپروا تعقیبشان کردند؛ مثنی صفوف در هم ریختۀ ارتش خود را از نو بیاراست و در جنگ بویب نیروهاي بینظم ایران را تقریباً تا آخرین نفر منهدم ساخت (634 .(تلفات مسلمین سنگین بود؛ مثنی از زخمهایی که برداشته بود درگذشت؛ اما خلیفه به جاي او سرداري لایقتر به نام سعد [وقاص] را، همراه با یک ارتش سی هزار نفري، فرستاد. یزدگرد با مسلح ساختن 000.120 تن ایرانی با این عمل مقابله کرد. رستم آنها را از فرات به سوي قادسیه گذراند؛ در آنجا، طی چهار روز خونین، یکی از قطعیترین نبردهاي تاریخ آسیا انجام گرفت. در چهارمین روز، طوفان شن به سوي ارتش ایران وزیدن گرفت؛ اعراب از فرصت استفاده کردند و بر دشمنان خویش، که به سبب طوفان بینایی خود را از دست داده بودند، پیروز شدند. رستم کشته شد، و ارتشش پراکنده گشت (636 .(سعد، که حال مقاومتی در برابر خود نمیدید، نیروهاي خود را به سوي رود دجله پیش راند، از آن گذشت، و وارد تیسفون شد. اعراب ساده و خشن، با شگفتی، بر کاخ شاهانه، قوس عظیم سردر، تالار مرمر، فرشهاي شگرف، و تخت گوهرنشان آن خیره شدند. ده روز تمام با مشقت تلاش میکردند غنایم را بار کنند و ببرند. شاید به دلیل چنین ضعفها و مشکلاتی بود که عمر به سعد دستور داد که پیشتر نرود؛ او گفت «: عراق کافی است » . سعد از این دستور تبعیت نمود و سه سال بعد را صرف تثبیت فرمانروایی اعراب بر بینالنهرین کرد. در این ضمن، یزدگرد در استانهاي شمالی خود ارتش دیگري مرکب از 000.150 سرباز فراهم کرد؛ عمر یک ارتش 000.30 نفري براي مقابله با او فرستاد؛ در نهاوند، اعراب به واسطۀ برتري حیلههاي جنگی خود به پیروزي بزرگی نایل شدند که «فتح الفتوح» نامیده شد؛ 000.100 سرباز ایرانی در درههاي باریک به تنگنا افتادند و کشته شدند (641 .(بزودي تمام ایران به دست اعراب افتاد. یزدگرد به بلخ گریخت، از چین کمک خواست، اما تقاضایش پذیرفته نشد؛ از ترکان یاري جست و نیروي کوچکی از آنان گرفت، اما همینکه عازم نبرد جدید خود شد، برخی از سربازان ترك وي را به خاطر جواهراتش کشتند (652 .(بدین گونه، سلسلۀ ساسانیان منقرض شد
ادامه دارد
نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از تاریخ تمدن ویلدورانت
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
زیر نویسها
[i] امیانوس مارسلینوس (به لاتین: Ammianus Marcellinus)(زادهٔ ۳۲۵ یا ۳۳۰– مرگ پس از ۳۹۰ یا ۳۹۱ میلادی) تاریخ‌نگار رومی بود.او که یونانی‌تبار بود در هنگام لشکرکشی یولیانوس در ۳۶۳ برای نبرد با شاپور دوم ساسانی به همراه سپاهیان رومی بود. وی رخ‌دادهای این نبرد و مرگ یولیانوس را در ۲۶ ژوئیهٔ آن سال دیده‌بود. کتاب او دربارهٔ تاریخ روم از رخدادهای سال ۹۶ آغاز شده و با آوردن رویدادهای سال ۳۷۸ ترسایی به پایان می‌رسد. نوشته‌های او از سندهای ارزشمند دربارهٔ تاریخ ایران شمرده می‌شود.
[ii] پروکوپیوس قیصریه‌ای (به لاتین: Procopius Caesarensis، یونانی:Προκόπιος ὁ Καισαρεύς) یا پروکوپ (به فرانسوی: Procope) (زادهٔ حدود ۵۰۰– مرگ حدود ۵۵۴ میلادی) تاریخ‌نگار، پژوهنده و حقوق‌دان بیزانسی بود. وی را برجسته‌ترین تاریخ‌نویس سدهٔ ششم پس از میلاد و نیز واپسین تاریخ‌نگار بزرگ روزگار باستان می‌دانند. وی هم روزگار با یوستی‌نیانوس یکم بود و نوشته‌هایش نیز منبعی بر جنگ‌ها و فرمانروایی آن امپراتور است.[۱]
[iii] از مراجع تقلید دین یهودی
[iv] یوستینیانوس اول ( ۵۶۵ – ۴۸۳ م.) امپراطور روم شرقی ( ۵۶۵ – ۵۲۷ م.) دوران فرمانروایی او دوره تجدید عظمت امپراتوری بود و چندین بار در زمان قباد انوشیروان با ایران جنگید و هر بار شکست خورد و مبالغ زیادی بدولت ایران غرامت جنگی پرداخت .
[v] یوستینیانوس اول ( ۵۶۵ – ۴۸۳ م.) امپراطور روم شرقی ( ۵۶۵ – ۵۲۷ م.) دوران فرمانروایی او دوره تجدید عظمت امپراتوری بود و چندین بار در زمان قباد انوشیروان با ایران جنگید و هر بار شکست خورد و مبالغ زیادی بدولت ایران غرامت جنگی پرداخت .

به مناسبت چهارم خرداد سالگرد تاسیس یک تشکل مافیایی: آقای مسعودرجوی مجاهدین دو قتلعام تجربه کرده اند یکی سال 1367 یکی طی 40سال توسط خود شما که کماکان ادامه دارد
می 22, 2021

از سالهای 1358 در بخش سیاسی سازمان همواره این سوال مطرح بوده که چرا ما باید از طرف سازمان با دولتها و احزاب سیاسی و سازمانهای حقوق بشری … گفتگو و حمایت آنها را جلب کنیم. در صورتیکه در تمامی موضعگیریها و کتابها و پیامها و آموزشهای سازمان این ارگانها بعنوان ارگانهای امپریالیستی که در خدمت استعمار و استثمار کشورها و خلقهاست یاد میشود.

در این رابطه همواره جواب این بوده که:
“ما باید ماهیت خودمان را مخفی کنیم. استراتژی مقابله با دشمنان اینرا به ما دیکته میکند که با آنها تک به تک و نه یکجا بجنگیم. و در حال حاضر نوبت دشمن داخلی است تا بعد از بقدرت رسیدن نوبت امپریالیستهای جهانخوار برسد. در این رابطه نیز باید در درجه اول همه تلاشهای ما معطوف خنثی کردن دشمنان و سپس جلوگیری از متحد شدنشان علیه مان باشد، و در ثانی اگر بتوانیم از آنها حتی در جنگ با دشمن وطنی استفاده کنیم. جنگ و پیروزی نهایی در رابطه با امپریالیستها خواهد بود.”جواب مسعودرجوی به تناقضات مجاهدین

بسیار شگفت انگیز بود که در پیام عاشورای 1393 مسعودرجوی خلیفه تبهکار فرقه مجاهدین دقیقا همان مواضع را که سالیان مخفی میکرد را علنا بیان کرد که سازمان ملل و یونامی و حقوق بشر فقط یک مشت حرف است و نوشته روی کاغذ. و فریاد میزد که “روزِ” استعمار و سازمانهای حقوق بشری فرا خواهد رسید و آنها را اینگونه تهدید کردید:
“لعنت بر ارتجاع و استعمار و همه آنهاییکه با آنها متحد هستند…لعنت بر خائنان و خیانت پیشه گان. روز ظالم بر مظلوم فراخواهد رسید. این سازمان ملل و یونامی که در دستگاه دولتهای حاکم عمل میکنند. بقیه حرفها در مورد بشر و حقوق بشر مفت و انشاء نویسی است. حقوق بشر با خون مظلومان نوشته میشود… و بدین وسیله مرزبندی میکنیم، مرزبندی سرخ و خونین با ارتجاع و استعمار و مزدوران … وهر کس که از آنها پیروی میکند… همینطور که با یونامی و آمریکا و کمیساریای عالی پناهندگی کار میکنیم ولی معتقد نیسیتیم که کاری برای ما بکنند. ما باید مسئله خودمان را خودمان با جنگ و خون و انقلاب حل کنیم چون بین ما و آنها دریای خون است. اجازه بدهید تکرار کنم که اگر با یونامی و آمریکا کار میکنیم بخاطر این است که برای جنگ آماده شویم”…نعره های مسعود رجوی و تهدید جهان
باید به مریم رجوی و بخصوص به همسر مشترکش با دیگر زنان مجاهد باید گفت، باعث بسی تاسف است که بعد از نزدیک چهار دهه شکستهای روشن استراتژیک – سیاسی- نظامی و صد البته ایدئولژیک که مسعودرجوی برای مجاهدین رقم زده است و محصولی جز مرگ و خونریزی و رنج و شکنج برای مردم ایران در کل و مجاهدین و خانواده های آنها بطور خاص نداشته است. شما نه تنها از این شکستها درسی نه آموخته ‏اید، بلکه بطور کودکانه و لجبازانه همه تعهدات بین اللملی خودتان در دست برداشتن از تروریسم و خشونت را زیر پا گذاشتید. واین بدین معناست که شما همه این تعهدات را برای خارج شدن از لیست تروریستی آمریکا و اروپا داده بودید. شما تعهد کرده بودید که دیگر به تروریسم بازنگردید، ولی نعره های فوق الذکرشما که از اعماق افکار داعشی شما بر میخیزد، بدین معناست که تعهدتان تاکتیکی بوده استراتژی شما همان خشونت و جنگ و خونریزی و سر بریدن است.
آقای رجوی جهان تغییر کرده است، جهان امروز و ایرانیان همه علیه تروریسم و خشونت از هر نوع آن هستند. مردم صلح دوست ایران بوضوح به همه جهان نشان داده ‏اند که همه انواع خشونت را نفی میکنند. دنیای متمدن نیز علیه خشونت میباشد و کوته بینانه خواهد بود که فکر کنید میتوانید آنها را با بزک کردن مریم رجوی و فریب نامه ده ماده ای گول بزنید.
مطمئن باشید حتی اگر دنیای متمدن را نیز فریب دهید، هرچند همه علائم و شواهد و سرنوشت مجاهدین تا همین امروز حاکی از این استکه نتوانسته اید ماهیت خود را مخفی کرده و آنها را فریب دهید. ایرانیان به هیچ وجه یک دولت اسلامی بغداد و شام از نوع ایرانی را تحمل نخواهند کرد.
ایرانیان خواستار تغییرات از طریق دمکراتیک بوده و میخواهند که با بقیه جهان در صلح و آرامش باشند. حتی اگر بتوانید آنگونه که در پیام گفتید یکی دو تیم فدایی به اینطرف و آنطرف اعزام کنید و دوباره دست به ترور و قتل بزنید، راه بجایی نخواهید برد. توجه کنید که دنیای متمدن بن لادن را شکست داد و آی سیس هم در عراقی که فکر میکردی برای نجات تو آمده اند توسط ایرانیان کمرشکن شد.

شما ضمن عادت همیشگی خودتان با ریختن اشک تمساح برای اعضاء کشته شده مجاهدین در اشرف، لیبرتی و جاهای دیگر و امروز در مرگ و میرهای مشکوک و زیر فشارهای عصبی طاقت فرسا در آلبانی در تلاش برای فریب مجاهدین که محصول سیاستهای امام زمان گونه و درخشان شماست، فرمان به کشتن، خونریزی و انتقام و آماده سازی برای نبرد نهایی دادید؟! شما حتی فرمان به انتقام از آمریکا و سازمان ملل و … صادر نمودید!!! آمریکایی که بعد از ترور سلیمانی جشن گرفتید که میخواهد مسعود و مریم را به تهران ببرد و این آرزو را آنقدر به حماقت عمیقی دچار شده اید که نتوانستید بصورت آرزوی اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی مطرح نکنید، و دیدید که چیزی نبود جز خوابهای پنبه دانه ای شتر مجاهدین.

گذشته از نعره های عصبی شما، فرد باید عقل سلیم و رابطه اش با واقعیت را بطور کامل از دست داده باشد که فرمان به قتل و انتقام از جدا شدگان بدهد زمانیکه ساکنین اشرف 3 حتی قادر نیستند که از این زندان خارج شوند حتی قادر نیستند جز در بیمارستانهای آلبانی جایی را اشغال کنند. این سرنوشت و این نابودی فرد فرد مجاهدین سالیان بود در اشرف ورق خورده بود و عملا مرده بودند. آخرین باریکه نیروهای عراقی به اشرف حمله کردند شاهد بودید که این گوسفندان (مجاهدین تراز مکتب شما) مرگ را به مقاومت ترجیح داند حتی از خودشان دفاع هم نکردند و عراقیان تا توانستند کشتند و تا توانستند اسیر کردند و بردند.

اما مجاهدین سوپر انسان شما که قرار است با دست خالی کوهها را جابجا کنند تنها کاری که ازآنها برآمد مردن بود و لاغیر. شما تنها و تنها امام و رهبر و نوید دهند مرگ، نابودی،ذلت ،تحقیر، پستی و نکبت برای مجاهدین اسیر و شاخص برجسته وطن فروشی و هموطن کشی برای ایرانیان بوده و هستید.

مجاهدینی که طی دهه ها فقط به این دلیل که مجبور نباشید به بی لیاقتی و شکستهایتان اقرار کنید، از آنها آدمکهای بیروح و درمانده ساخته‏ اید. راستی چندصد بار آنها را که در اشرف کشته شدند را لعن و نفرین کردید. و خدا بداد بقیه که در آن تهاجم جنایتکارانه جان سالم بدربردند و مطمئن هستم که ترجیح میداند آنها نیز کشته میشدند اما گیر شما و فشارهاییکه رویشان گذاشتید نمی افتادند. و میدانیم که همه آنها که کشته شدند از بهترین های شما بودند. راستی شما دارید با این فرمان “میکشم میکشم هرکه برادرم کشت … ” و اینکه “اگر اینبار آمدند آنها را بکشید”، به جنایتکاران خط میدهید که اگر اینبار آمدید مانند همیشه از دور بزنید؟!! تا برای استمرار حضور امن شما و مریم در خارجه و مطرح شدنتان در رسانه‏ ها باروت کافی تامین شود. البته اجازه بدهید به زبان خودتان حرفهای شما را برای بیرون مجاهدین ترجمه کنم.

حرف شما به مهاجمین عراقی این است که:

“اگر میخواهید از مجاهدین بکشید ایرادی ندارد چون کشته آنها برای من و مریم بسیار کار ساز است و در رسانه ها و محیطهای سیاسی استفاده میکنیم. ولی کسی را اسیر نگیرید و ببرید چون اسرا بعد از باز شدن چشم انها و دیدن حقایق تبدیل به ضد من و مریم میشوند. به همین دلیل اگر زدی مانند همیشه از همان دور بزن که کشته و زخمی بشوند ولی اسیر نشوند.”حرف مسعودرجوی روبه قاتلین اسرایش

بسیار مسلم است که شما سر سوزنی برای اشرفیان و اینکه کشته یا بیمار شوند و از همه حقوق انسانی محروم شوند نگرانی ندارید که هیچ همانطور که صدها بار گفته‏ اید آنها همان نرینه های وحشی و مادینه‏ هایی هستند که ضد شما هستند. بله حقیقت در این است. شما سالهاست بعد از شکست کامل مبارزه مسلحانه و خشونت برای بدر بردن خودتان از پاسخگویی به خلق و حفظ خودتان در رهبری و با خیالهای خام رسیدن به قدرت در ایران توسط صدام، عربستان، و آمریکا … به مجاهدین صدها بار گفته اید که همه ‏تان زیادی زنده هستید. و باید از اینکه زنده هستید شرم کنید. برای دستگاه فکری شما مجاهد شهیدش (تلف شده اش) بدرد میخورد نه زنده اش، زنده‏اش همه درد سر است. نرینه گی و مادینگی است. حداقل بعد از فروغ صد در صد میدانید که دیگر سرنگونی هم درکار نیست که بدرد به کشتن دادن در فروغی دیگر بخورند. چه برسد به حالا که همه پیرو بیمار و فرسوده و مهمتر از همه همانطور که خودتان بارها وبارها گفته‏اید ضد شما شده اند و روزانه در بیمارستانهای تیرانا مرگ را پذیرا شده و قبرستانهای آلبانی را پر میکنند و به تابلو تبلیغاتی مریم رجوی تبدیل میشوند. و یا مانند محمد اقبال از جان برکفان کثیف و لمپن شما اینگونه گور ایدئولژیک شما را در پاریس میکنند. شما او را به گورکن خود تبدیل کرده اید. او روزی انسانی بوده است.

محمد اقبال لمپن فضولاتخوار رجوی علیه حتی نزدیکان خود اینگونه به گورکن ایدئولژیک مسعود رجوی تبدیل شده است.

ببخشید که کمی به زبان درون تشکیلاتی مجاهدین (بزبان خودتان) از مجاهدین یاد میکنم و حرف میزنم. شاید آنها که بیرون از مجاهدین هستند با خلق و خوی شما و رویکرد واقعی شما آشنا نباشند. ولی ما که سه دهه را با سازمان گذرانده ایم هزاران بار تجربه کرده ایم که شما نه تنها مردم ایران حتی کشته های مجاهدین را نیز لعن و نفرین میکنید. مردم ایران را به این دلیل که امام زمان (مسعود رجوی) را نشناختند و مجاهدین را بدلیل اینکه چرا کشته شدند، بله چرا کشته شدند و یا اینکه چرا از زندانهای رژیم زنده بیرون آمدند. مگر حرف شما این نیست که، “مجاهدین واقعی در زندانها اعدام شدند. زهی بیشرمی و وقاحت به این رهبری خود کامه و خود خواهانه. راستی شما چرا زنده از زندان شاه بیرون آمدید؟

تیمهای عملیاتی که از عراق به ایران اعزام میشد و از پاریس یا از اشرف در عراق فرماندهی میشد و همگی بدون استثناء در اولین بازرسی ها دستگیر و یا در همان درگیریها تلف میشدند یادتان هست.

یادتان هست که تیم جلال که در حال عبور از مرز بود تا برای عملیات بداخل برود و در مرز با نیروهای بدر درگیر شده بودند و زخمی داشتند و در دمای 60 درجه مناطق مرزی بصره و العماره عراق درخواست آب و کمک کردند و شما که خودتان مانند همیشه پشت بیسیم بودید و میشنیدید نه‏ تنها هیچ کاری برایشان نکردید که آنها را و حتی ما را که کاری به عملیات نداشتیم را لعن و نفرین کردید که چرا در چنین شرایطی با درخواست کمک، شما را در وضعیت نا مناسبی قرار داده‏ اند. پس مجاهد نیستند؟! تا درسی باشد برای بقیه مجاهدین که فقط باید شهید شوند و برای شما سوخت تبلیغی و سیاسی تولید کنند ولاغیر.

یادتان هست که همه 1400 شهید عملیات فروغ جاویدان و همه آنها که توانسته بودند از قتلگاه مربوطه جان سالم بدر برند را لعن و نفرین کردید که شما مجاهد نبوده ‏اید و همه شما باید از کوره گدازان انقلاب ایدئولژیک عبور کنید. و تقصیر آن کار را بگردن مجاهدین انداختید.

یادتان هست که وقتی صدام برای هفت سال شما را بحضور نپذیرفت شما برای او چه خوشرقصیهایی نمودید. فقط بعد از اینکه صدام و رژیم او را از حمله کردهای عراق در جنگ اول نجات دادید شما را بحضور پذیرفت. یادتان هست که چه کلمات مشمئز کننده ای هنگام روبرو شدن با او بکار میبردید. از اینکه صدبار خدا را شکر کردید که او از دست نیروهای ائتلاف جان سالم بدر برده است. البته او با دادن چند تیربار و سلاح سبک که شما از وزیر دفاع عراق تحویل گرفتید به شما پاداشت کشتار کردهای عراقی را داد. از آن پس شما صدام را صاحب خانه و عراق را وطن دوم مجاهدین خواندید.

عملیات محدود مرزی که با پشتیبانی کامل نظامی، اطلاعاتی، لجستیکی صدام انجام میشد که تنها هزاران کشته و مجروح در دوطرف مرز بجا گذاشته است و قرار بود که رژیم را سرنگون کند را هم فراموش نکرده اید.
دروغهای شما شما برای مدت بیست سال این بود که روزی خواهد رسید که صدام به شما ایمان آورده و اجازه و حمایت نظامی لازم را برای حمله به ایران را به شما خواهد داد یادتان هست؟ بجای رژیم، صدام سرنگون شد؟!!

یادتان هست که در جنگ دوم عراق زمانیکه مجاهدین همواره در بیخبری کامل خبری نگهداشته میشوند و میشدند، شما مدعی بودید که آمریکا به عراق حمله نمیکند. حتی در جواب سوال فرضی اینکه اگر آمد و به ما نیز حمله کرد چه میکنیم، گفتید که ما نیز به آنها حمله میکنیم. البته این قبل از فرار مریم و شما از اشرف بود. ولی وقتی بلافاصله فرار کرده و به امن خارجه رفتید فرمان دادید هیچ کس حق شلیک و پاسخگویی ندارد. اما آمریکا حمله کرد و ما نیر در همه پایگاههایمان و حتی همه ستونهای نظامی مان را بشدت بمباران کرد و کشته ها ساخت. بعد از سرنگونی صدام و از دست دادن صاحب خانه تان، در شگفتی کامل اعلام کردید که صدام دیکتاتور سرنگون شده است. مجاهدین مانده بودند که با این برادر و صاحب خانه که یک شبه برادر دیکتاتور شده است چه بکنند و معترض بودند. و بیان کردند که این یک فرصت طلبی رذیلانه است.

بلافاصله بعد از تسخیر عراق و ملاقات با فرمانده نظامی آمریکایی در اشرف شما با سرور و خوشحالی این تحلیل را توسط احمد واقف ارائه کردید که انشا الله برادرآمریکا صاحب خانه جدید، به امام زمانی شما ایمان آورده و کمک خواهد کرد که برویم و رژیم را سرنگون کنیم. تا حدی که از آنها مستمرا درخواست کمک نظامی، هلی کوپترو آموزش خلبانی و … کردید.

سه دهه است که غرب و گنگره و سنای آمریکا را لابی میکنید با این تحلیل که آنها را در درجه اول نسبت به ماهیت خودتان فریب داده و حتی بخدمت بگیرید. آمریکا فریب نخورده است هیچ ولی به ارزش واقعی شما پی برده به همین دلیل شما را خلع سلاح و خلع پادگان کرد. آقای رجوی رهبری امام زمانی اینه؟ البته جواب شما این است که همه تقصیر مجاهدین طلاق نداده است که شما را تهران نبرده اند و فعلا هستند که چوب و بمب و…بخورند. قبلا گفته بودم که شرم احساس انقلابی است ولی هیهات از ذره ای در شما که به دژخیمی قدرت طلب و قدرت پرست تبدیل شده اید یافت نمیشود.

در همین پیام بتدریج تروریسم افسار گسیخته شما بارز شده و فرمان به انتقام از آمریکا و سازمانهای بین اللملی دادید. و اضافه میکنید که آنها شما را فریب دادند و رژیم را برای شما سرنگون نخواهند کرد و ما باید خودمان اینکار را بکنیم. ظاهرا شما تازه وارد کره زمین شده اید؟!! شرم آور نیست که اینرا میگوئید؟ نکند قرار و مداری بوده که طرف زیرش زده است؟ رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران و جهان، تازه فهمیدید که آمریکا برای شما سرنگون نمیکند؟ بعد آمریکا را تهدید میکنید که روزتان فرا خواهد رسید. روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ خواهید داد. ویا اجبا اجبا!! تنها خوشحالی شما این بود که حالا که برای ما سرنگون نکرده خودش گرفتار گروه داعش شده. به به چه دستاورد کبیری برای اشرفیان. اشرفیان خوشحال باشید که پیروز شدید؟!!

بی دلیل نیست که روی گروه تروریستی و مادون بشری داعش اینقدر سرمایه گذاری کرده ‏اید که عراق را تسخیر کند و اینباربرادر صاحب خانه جدید “داعش” به امام زمانی شما پی برده و برای شما رژیم را سرنگون کند.
آقای رجوی اینها که در فوق آمد سناریوی یک کمدی نیست سرنوشتی است که شما برای یک تشکل به اصطلاح سیاسی رقم زده اید.
آقای رجوی شما مخالفین خودتان را تهدید به کشتن و مجازات کردید. چه مجاهدین سابق و چه اعضاء سابق شورا را. البته یعنی تروریسمی که چهار دهه است پنهان میکنید بارز میشود و این عادت شماست که وقتی چشم انداز آینده برایتان مطلقا تیره میشود به اینکارهای سخیف مبادرت میکنید. به تیم های فدایی دستور دادید که آماده باشند. مطمئن باشید که حتی اگر بتوانید یک یا دو تیم فدایی هم درست کنید و چند عملیات تروریستی انجام دهید راه بجایی نخواهید برد. چون جهان در حال حاضر همه اشکال تروریسم را تحت هرنامی نفی میکند. و در این زمینه جهان متحد شده است. البته مشکل شما این است که شما هیچ روش دیگری را جز ترور- کشتن- تهدید و سرکوب نمیشناسید . همین روش را در علیه خود مجاهدین هم بکار میبرید یادتان هست در نشست عمومی کف بردهان رو به مجاهدین فریاد میزدید که از این پس انتقادات را با مشت آهنین جواب خواهم داد. دیدید که حتی گرفتن و زندان کردن و شکنجه وکشتن مجاهدین منتقد راه بجایی نبرد.

همانگونه که در فوق آمد ایرانیان باید به شما این درس را داده باشند که آنها مخالف خشونت و تروریسم هستند. آنها این خواسته را مستقلا به همه طرفهای داخلی و خارجی نشان داده اند.
من به شما نسبت به اقدامات تروریستی که بدان تهدید کردید در خارج کشور و به جهانیان هشدار میدهم. از همه اعضاء با سابقه مجاهدین نیز میخواهم که از گذشته درس گرفته و نسبت به سیاستهای نامتعادل و تروریستی رجوی بی تفاوت نباشند. و از جهان میخواهم که با کنترل و نظارت بر عملکردهای این فرقه ونسبت به تهدیداتی که میکند بی تفاوت برخورد نکنند.

حرف آخرم نیز نه با شما که با مجاهدینی است که در اشرف 3 در اثر سیاستهای درخشان شما بدام افتاده ‏اند.

اسرای سابق لیبرتی و حاضر اشرف 3 بدانید که رجویها هیچ ارزشی برای شما و جان شما و آینده شما قائل نیستند. شما جز هیزمی برای آتش تبلیغاتی آنها نیستید. ساکنین اشرف 3 باید از چنگال رجویها آزاد شوند. رجوی‏ها با تبدیل یک تشکیلات سیاسی به یک فرقه مخوف تروریسیتی و با مغز شویی طی چند دهه، سانسور مطلق اخبار و اطلاعات، سرکوب – زندان – شکنجه و حتی کشتن، شما را از درک حقایق اطرافتان عاجز کرده اند. بیخود نیست که رجویها مطلقا اجازه نمیدهند با کسی تماس بگیرید حتی با نزدیکان خودتان.

داود باقروند ارشد
خرداد 1400

جنگ روانی واحدهای سایبری فرقه تبهکار رجوی بر علیه مردم در آستانه انتخابات
می 27, 2021

فرقه رجوی به رهبری یک بیمار روانی دچار شیزوفرنی بسیار پیشرفته که خدا را هم بنده نیست و خود را خدای روی زمین میشمارد و احکامش ابدمدت و انتصابهایش دائم العمر هستند. و انتخابات را امری ضد انقلابی و دشمن استبداد فرقه ای خود میشمارد و اساسا حتی حق حیات برای هیچ کس قائل نیست مگر اینکه ابتدا به بردگی و بندگی و پابوسی این بت و خدای خودخوانده رفته باشد و اگر روزانه، “تاکید میشود روزانه” براین بندگی وبردگی با لجن پراکنی بر سر و روی خود بعلاوه لجن پراکنی علیه منتقدین رجوی تاکید نکند، همان حق را نیز قائل نیست آنوقت به انتخابات رژیم در ایران خرده میگیرید.!!!! این وطن فروش خائن به کشور، همین اسرای در بند و بردگی در اشرف 3 و جاهای دیگر را در اوج کهولت همانگونه که از عکسهای منتشر و مرگ و میرهای روزانه مشخص است بخاطر نان بخور و نمیری که به آنها در اسراتگاهش میدهد پای کامپیوترهای خریده شده با پول خونی که از تن و جان مردم ایران و مجاهدین برای عراق و عربستان واسرائیل بزمین ریخته است تهیه کرده است نشانده و فریاد وا دمکراسی و وا انتخابات سر میدهخد.
در آستانه انتخابات ریاست جمهوری در ایران واحدهای جنگ سایبری فرقه مجاهدین خلق در اردوگاه موسوم به اشرف سه در آلبانی هر روز شایعات مختلفی را در قالب کاملا حرفه ای بر علیه مردم ایران به راه انداخته اند، تا روح وروان مردم را بهم بریزند.
در این واحد بیش از 1500 نفر نیروی آموزش دیده شبانه روز و بصورت شیفتی مشغول تولید محتوای حرفه ای در مورد موضوعاتی مانند بزرگ نمایی مفاسد اجتماعی، نفرت پراکنی، حجاب زنان، نقش سپاه در نتیجه انتخابات، تقلب و مشخص بودن رییس جمهور آینده قبل از رای دادن و … هستند. بعضی از آنها گاها تا حدود 20 اکانت فیک را مدیریت می کنند. که اگر هر یک از آنها روزانه فقط یک پست در هر یک از اکانت ها منتشر کنند حدود 30 هزار مطلب میشود!
آنها تلاش می کنند با داغ نمودن بازار شایعات باعث بهم ریختگی روح و روان هموطنان گردند. سرکردگان فرقه مجاهدین خلق که بدلیل نقش ضد مردمی شان در جنگ ایران و عراق و قرار گرفتن در کنار صدام در جنگ تجاوز کارانه عملا آبرو و حیثیت خود را درمیان مردم از دست داده اند وهیچ پایگاهی در میان مردم ندارند تلاش می کنند در فضای مجازی و در قالب هویت مجهول و استفاده از نام و پرچم نامعلوم، کاربران و بخصوص نسل جوان را فریب داده و بخود جذب نمایند.
فعالیت سایبری در آلبانی
در گذشته با استفاده از این شیوه درصدد بدست آوردن اطلاعات هسته ای ایران به سود دولت اسراییل و امریکا و محافل مرتجع عربی بودند! آنها همچنین در دوران ریاست جمهوری ترامپ بیشترین تلاش را برای اعمال سنگین ترین تحریم ها و دامن زدن به جرقه جنگ بودند. ولی خوشبختانه راه بجایی نبردند.
خروج ترامپ از کاخ سفید و خارج شدن برخی عناصر جنگ طلب از صحنه فعال سیاست خارجی آمریکا عملا دست آنها برای اعمال فشار بر ایران را بست. حال آنها تلاش دارند در آستانه انتخابات ریاست جمهوری بار دیگر مردم ایران را در صحنه ای دیگر بیازمایند. اگر چه صحنه انتخابات در هر کشوری امری کاملا داخلی می باشد و هیچ کس را نمی توان به شرکت و یا عدم شرکت در آن اجبار ساخت ولی تجربه نشان داده است که در سر بزنگاه و در خطیر ترین تصمیم گیری ها مردم ایران منافع خود را بر بیگانگان ترجیح داده و راه درست را انتخاب خواهند کرد. و فرقه تروریستی مجاهدین خلق هم همانند گذشته جز بی آبرویی و رسوایی و منفوریت بین مردم ایران چیز دیگری عایدش نخواهد شد .

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
می 28, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
قسمت سوم:
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
1-9 هجری قمری
یثرب، که بعدها مدینۀ النبی یا «شهر پیامبر» نامیده شد، در غرب فلات مرکزي عربستان قرار داشت؛ از لحاظ هوا نسبت به مکه مانند بهشت عدن به نظر میرسید و داراي صدها باغ و نخلستان و مزرعه بود. وقتی محمد به شهر درآمد، دستهها یکی پس از دیگري تقاضا کردند که نزد ایشان مقیم شود، و بعضی از آنها مهار شترش را میگرفتند تا از ادامۀ سیر آن جلوگیري کنند و، به اقتضاي رسوم عربی، در تقاضاي خود مصر بودند. اما جواب وي فر نشان یک سیاست کامل بود که می مود «: بگذارید برود که مأمور است؛» بدین طریق ایشان را از رقابت باز داشت، زیرا فقط خدا بود که شتر را راه میبرد و به جایی که میبایست توقف کند رهبري میکرد. محمد در جایی که شتر توقف کرد مسجدي ساخت و در مجاورت آن، دو خانه بنا کرد، یکی براي سوده و دیگري براي عایشه. بعدها منازل دیگري براي سایر زنان بر آن افزود
هنگامی که محمد مکه را رها کرد، بسیاري از روابط خویشاوندي را بریده بود؛ و چون در مدینه اقامت گزید، درصدد برآمد در دولت جدید برادري دینی را جانشین روابط خونی کند و از رقابت مهاجرین، که از مکه آمده بودند، و انصار، که مسلمانان مدینه بودند، جلو گیرد، زیرا آثار این رقاتب نمایان شده بود[1]. بدین جهت هر یک از مهاجران را با یکی از انصار برادرخوانده کرد و گفت تا هنگام نماز در مسجد با یکدیگر باشند. در نخستین مراسمی که در مدینه برپا شد پیامبر به منبر رفت و به صداي بلند گفت «االله اکبر»، و حاضران همین کلمه را با صداي بلند تکرار کردندآنگاه، در همان حال که پشت وي به جمعیت بود، خدا را سجده کرد و از منبر فرود آمد، و چون به پایین رسید، سه بار دیگر خدا را سجده کرد، و این سجدهها نشان فروتنی و اطاعت از خدا بود. بدین جهت، دین نو را اسلام نامیدند ـ یعنی تسلیم، به معنی اطاعت صرف، و سلم که به معنی صلح است، و پیروان آن را مسلم خواندند[2] آنگاه به حاضران توجه کرد و دستور داد که تا ابد این مراسم را حفظ کنند. هنوز هم مسلمانان در شرق و غرب جهان، در مسجد و صحرا یا دیار بیگانه که مسجد نیست، هنگام نماز، این رسوم را رعایت میکنند. از پی نماز خطبهاي هست که در زمان پیامبر ضمن آن وحی تازه اعلام و طرح کار و سیاست هفته تعیین میشد.
پیامبر در مدینه یک حکومت دنیوي بنیاد کرد[3] و بناچار میبایست قسمت روزافزونی از وقت خویش را به تنظیم امور اجتماعی و اخلاقی و مناسبات سیاسی قبایل و امور جنگی صرف کند، زیرا کار دین و دنیا از هم جدا نبود. و همۀ امور دنیا و دین، چنانکه در بین پیروان دین یهود نیز رسم بود، به دست پیشواي دین سپرده بود. بدین ترتیب محمد هم قیصر بود و هم مسیح. [4] اما همۀ مردم مدینه به قدرت بی چون و چراي او تن ندادند. پس گروه بزرگی از اعراب ناخرسند مدینه، که سنتهاي قومی و آزادیهاي خود را دستخوش نابودي مییافتند و محمد آنها را به جنگ کشانیده بود، دین نو و مناسک آن را به دیدة تردید نگریستند و در برابر آن ایستادند. یهودیان مدینه از این جمله بودند، که همچنان به دین خود دلبستگی نشان میدادند و از ادامۀ تجارت با مکیان خودداري نمیکردند. محمد با این یهودیان پیمانی بست که نشان کمال مهارت بود. مفاد این پیمان قریب بدین مضمون است:

پیمان تاریخی محمد با یهودیان
این پیمانی است از طرف محمد صلی االله علیه و آله، برگزیده و پیامبر خدا بر گروندگان به دین که بدانند مسلمین یک امت بیش نیستند و باید در تمام شئون زندگی مانند شخصیت فردي قیام کنند و به شرایط زیر بین یهود پیمان بندند

  1. یهود و مسلمانان در حال صلح حقوق مساوي خواهند داشت
    2.در موقع لزوم، مسلمین از یهود نصرت و حمایت خواهند کرد
    3.یهود با ساکنین مدینه (یثرب) یک ملت محسوب خواهند شد
    4.مسلمین با یهود به دوستی و محبت رفتار خواهند کرد
    5.یهود در به جا آوردن اعمال دین، مانند مسلمین، آزادي خواهند داشت
    6.قبایلی که با یهود همعهد و همسوگند (حلیف) میباشند، از آنها نیز حمایت خواهند کرد
    7.اگر کسی بر یهودي تعدي کرد، مسلمین تعاقب خواهند کرد و او به قصاص خواهد رسید
    8.طرفین دوستان یکدیگر را احترام خواهند کرد، و یهود در حفظ مدینه و اطراف شهر با مسلمین تشریک مساعی کنند
    9.اگر اختلافی میان یهود و مسلمانان پیدا شد،رسول خدا به موجب حکم «تورات» و «قرآن مجید» تصفیه و حکومت خواهد فرمود.
    10.این پیمان میان یهود و مسلمانان بسته شده و مبادله گردید.

بزودي همۀ طوایف یهود که در مدینه و اطراف بودند، یعنی بنی نضیر و بنی قریظه و بنی قینقاع، این پیمان را پذیرفتند . مهاجرت دویست خاندان مکی به مدینه باعث کمبود غذا در مدینه شد. محمد این مشکل را چنان حل کرد که مردم گرسنه میکنند: به دست آوردن غذا از هر جا که شد. پس به پیروان خود فرمان داد، به رسم معمول قبایل عرب، به کاروانهایی که از حدود مدینه میگذشتند بتازند وقتی این غارتها با پیروزي قرین میشد، چهار پنجم غنایم را به مهاجمان میداد و یک پنجم باقی را براي کارهاي دینی و خیریه باقی مینهاد. هر که در این تصادمها کشته میشد، سهم غنیمت او را به زن بیوهاش میدادند، و پاداش خود او بهشت بود. حمله به قافله ها مکرر شد و تعداد مهاجمان فزونی گرفت و بازرگانان مکه، که زندگی اقتصادیشان وابسته به امنیت کاروانها بود، متوحش شدند و درصدد انتقام از محمد و مسلمانان برآمدند.
جنگ بدر و…
یکی از این تصادمها در آخرین روز رجب بود ـ یکی از ماههاي حرام که در آن اعراب از جنگ خودداري میکنند ـ و ضمن آن یکی کشته شد؛ این کار براي مردم مکه و مدینه، و هم نسبت به رسوم عرب که از روزگار قدیم بدقت رعایت میشد، وهن آمیز بود به سال دوم هجرت (623) م ، محمد با سیصد تن از مسلمانان مسلح بر کاروانی که از شام به مکه میرفت راه بست. ابوسفیان، پیشواي قافله، از قضیه خبر یافت و راه خود را بگردانید و به طلب کمک کس به مکه فرستاد؛ نهصد تن از مردان قریش از مکه خارج شدند و دو سپاه کوچک در درة بدر، در فاصلۀ سی و دوکیلومتري جنوب مدینه، برابر یکدیگر قرار گرفتند. اگر محمد در این جنگ شکست خورده بود کار وي و اسلام به پایان میرسید، ولی او شخصاً فرماندهی را به عهده گرفت، بر قریش پیروز شد، و کار اسلام بالا گرفت و مسلمانان با اسیران و غنایم فراوان به مدینه بازگشتند (ژانویۀ 624 م ). از میان اسیران، کسانی که در مکه بیشتر از دیگران مسلمانان را آزار کرده بودند آزاد کردند. کشته شدند، و بقیه را در مقابل فدیۀ سنگین [5] ابوسفیان با کاروان از خطر جست و مسلمانان را تهدید کرد که انتقام خواهد گرفت. وقتی به مکه رسید، با خانوادة کشتگان همدردي کرد و دلداري داد و گفت که بر کشتگان خود گریه نکنند و مرثیه نگویند که جنگ دنباله دارد و انتقام آنها گرفته خواهد شد. آنگاه سوگند خورد که تا بار دیگر به پیکار محمد برنخیزد، زن خود را نبیند
محمد ، که از پیروزي بدر نیرو گرفته بود، رسوم جنگ را به کار بست و به دفع مخالفان پرداخت. از جمله، زنی شاعر به نام عصما در اشعار خود بدو تعرض کرد؛ عمیر، که یک مسلمان نابینا بود، شبانه به خانۀ او رفت و در حال خواب با شمشیر سینهاش را درید
. روز بعد محمد از عمیر پرسید «: آیا تو عصما را کش تهاي؟»وي جواب داد «: آري اي پیامبر خدا » . پیامبر گفت: «خدا و پیامبرش را یاري کردي . » عمیر گفت «: آیا از این جهت مسئولیتی به عهدة من هست؟» پیامبر فرمود : «خیر، در این مورد حتی دو گوسفند با هم درگیر نخواهند شد » . همچنین، یکی از یهودیان به نام ابوعفک که نزدیک صد سال داشت پیامبر را هجو کرد؛ دو تن از مسلمانان او را که در حیاط خانه اش خفته بود کشتند؛ و شاعر دیگري به نام کعب ابن اشرف، که مادرش یهودي بود و در مدینه اقامت داشت، وقتی محمد را علیه یهودیان مصمم دید، از اسلام روي گردانید و قصیدهها سرود و قریش را تحریض کرد که انتقام شکست خویش را بگیرند و از زنان مسلمان سخن به میان آورد و خشم مسلمانان را برانگیخت. پیامبر فرمود کیست که شر ابن اشرف را کوتاه کند؟ روز بعد، سر شاعر را پیش پاي وي انداختند . به نظر مسلمانان این گونه کارها دفاعی مشروع بود که در مقابل خیانتکاران میکردند. محمد رئیس دولت بود و حق داشت که دشمنان را محکوم کند.
دوستی یهودیان مدینه نسبت به دینی که تمایلات جنگی داشت و از آغاز کار آن را همانند دین خود دیده بود دوامی نیافت. تفسیري را که محمد از تورات میکرد و میگفت اسلاف یهود ظهور وي را بشارت داده اند به استهزا گرفتند، و محمد از زبان خدا گفت که یهودیان کتاب خدا را تحریف کرده، پیامبران خویش را کشته، و از تصدیق مسیح ابا ورزیده اند. پیامبر بیت المقدس را قبله کرده بود و مسلمانان هنگام نماز به جانب آن میایستادند؛به سال سوم هجرت (624 ( م مکه و کعبه را قبله قرار داد، و یهودیان گفتند که او به بت پرستی بازگشته است[6]. در همین اوقات یک زن مسلمان به بازار یهودیان بنی قینقاع رفت؛ هنگامی که در دکان زرگري نشسته بود، یک یهودي بدجنس دامن لباس وي را از پشت سر به بالاي لباسش پیوست. آن زن چون برخاست و وضع را بدید از رسوایی بگریست. یکی از مسلمانان، یهودي گنهکار را به قتل رسانید و برادر یهودي، مسلمان را کشت. محمد پیروان خویش را گردآورد و مدت شانزده روز یهودیان بنی قینقاع را محاصره کرد تا تسلیم شدند. تسلیمشان را پذیرفت و فرمان داد تا با لوازم و اثاث خود از مدینه بیرون روند و از املاك خود چشم بپوشند. تعداد ایشان هفتصد نفر بود
کار ابوسفیان مایۀ شگفتی است، که غیظ خود را فرو خورد و پیش از آنکه براي جنگ محمد قیام کند، یک سال تمام منتظر ماند و به سال سوم هجرت (اوایل 625 ( م با سپاهی که شمار آن به سه هزار میرسید، در نزدیک احد، که در فاصلۀ پنج کیلومتري شمال مدینه است، فرود آمد. پانزده زن، و از جمله زنان ابوسفیان، همراه سپاه آمده بودند تا با نغمههاي غمانگیز خود هیجان سپاهیان را بیفزایند و به انتقام تحریکشان کنند . محمد فقط یک هزار سپاهی در این جنگ بسیج کرد و خود نیز دلیرانه جنگید و زخمهاي بسیار برداشت و سرانجام از عرصۀ پیکار بیرون برده شد و مسلمین شکست خوردند. حمزه، عموي پیامبر، در جنگ کشته شد، و هند ـ معروفترین زنان ابوسفیان که پدر و عمو و برادرش در جنگ بدر به خاك افتاده بودند و پدرش به دست حمزه کشته شده بود ـ جگر او را به دندان جوید و به این اکتفا نکرده، از پوست و ناخن وي خلخال و دستبند براي خود ساخت. ابوسفیان پنداشت محمد کشته شده است، و پیروزمندانه به مکه بازگشت. شش ماه پس از این واقعه، محمد بهبود یافت و به یهودیان بنی نضیر، که قریش را بر ضد مسلمانان یاري میدادند و براي قتل او توطئه میکردند، حمله برد و، پس از سه هفته محاصره، به آنها اجازه داد از مدینه بروند و هر خانواده به قدر بار یک شتر از لوازم خود همراه ببرد. نخلستانهاي پربرکت بنی نضیر به تصرف محمد درآمد، که قسمتی را خاص خود نگاه داشت و بقیه را میان مهاجران تقسیم کرد. محمد ، که با مکیان در جنگ بود، میخواست گروههاي دشمن را از اطراف خود دور کند
به سال پنجم هجري (626( م ، قریش و ابوسفیان، با سپاهی که شمارآن به ده هزار میرسید و یهودیان بنی قریظه نیز کمک مؤثر ایشان بودند، حمله بر مسلمانان را از سر گرفتند. محمد، که در میدان جنگ قدرت مقابله با این نیروي بزرگ را نداشت، ترجیح داد که براي دفاع از مدینه خندقی در اطراف آن حفر کند. قریش بیست روز مدینه را محاصره کردند، و چون باران و طوفان به ستوهشان آورد، به خانههاي خود بازگشتند؛ بلافاصله، محمد با سه هزار تن از مسلمانان به یهودیان بنی قریظه حمله برد. چون تسلیم شدند، اسلام میان مسلمانی و مرگ مخیرشان کرد. ششصد مرد جنگجوي آنها کشته و در بازار مدینه دفن شدند، و زنان و کودکانشان به فروش رفتند.[7] در این هنگام محمد در کار فرماندهی مهارت یافته بود، زیرا در اثناي ده سال اقامت در مدینه شصت و پنج حملۀ جنگی ترتیب داد که فرماندهی بیست و هفت حمله را شخصاً بر عهده داشت. در عین حال، وي سیاستمداري دقیق بود و میدانست که چگونه جنگ را به طریق صلح ادامه باید داد و. ي، هم با مهاجران در آرزوي دیدار خانه و کسانشان که در مکه به جا مانده بودند همدلی داشت، و هم با مهاجر و انصار در آرزوي زیارت کعبه که به روزگار جوانی برایشان اهمیت بسیار داشت شریک بود. همچنانکه مسیحیان اولیه دین مسیح را صورت تکامل یافتۀ دین یهود میدانستند، مسلمین نیز آیین محمدي را تکامل یافتۀ ادیان الاهی پیشین میپنداشتند. به سال ششم هجري (628 ( م محمد ، به پیشنهاد صلح، کس پیش قریش فرستاد و تعهد کرد که اگر بگذارند مراسم حج را انجام دهد، متعرض کاروانهایشان نشود .
سران قریش پاسخ دادند که قبول این پیشنهاد مشروط بر این است که یک سال تمام بی زد و خورد بگذرد، و محمد با قبول این شرط پیروان خود را وحشت زده کرد [8]دو طرف شرایط صلح دهساله را امضا کردند. پس از آن. حمله‌اي به یهودیان خیبر، که در فاصلۀ شش روز راه در شمال خاوري مدینه اقامت داشتند، انجام گرفت. یهودیان بسختی از خویشتن دفاع کردند، و در اثناي زد و خورد 93 تن از آنها کشته شدند؛ سرانجام، بقیه تسلیم شدند. به آنها اجازه داده شد در محل خود بمانند و زمین را زراعت کنند، به شرط اینکه همۀ املاکشان متعلق به مسلمانان باشد و یک نیمه از محصولات خود را به فاتحان تسلیم کنند. بدین ترتیب، این عده از جنگ ضرري ندیدند، مگر پیشوایشان کنانه و پسر عمویش که، چون قسمتی از دارایی خود را نهان کرده بودند، سرشان را از دست دادند، صفیه، یک دختر هفدهسالۀ یهودي، که نامزد کنانه بود، به صف زنان پیامبر درآمد
به سال هفتم هجري (629 م ) مسلمانان مدینه، که شمارشان دو هزار بود، با مسالمت وارد مکه شدند؛ قریش به ارتفاعات مجاور رفتند تا با مسلمانان برخورد نکنند. محمد و پیروانش هفت بار بر کعبه طواف کردند. محمد ، به نشان احترام، حجرالاسود را با عصاي خود لمس کرد و نداي لاالهالااالله سر داد، و مسلمانان آن را تکرار کردند. رفتار منظم و شور مسلمین تبعیدي در مکیان اثر کرد و عدهاي از بزرگان قریش ـ از جمله خالد بن ولید و عمر و عاص، از سرداران بزرگ اسلام در دوران بعد ـ مسلمان شدند. بعضی قبایل صحرانشین مجاور مکه با پیامبر پیمان بستند که بر معتقدات خود باقی بمانند، ولی در جنگها با وي همدستی کنند. گفتنی است که چون پیامبر به مدینه بازگشت، دریافت که میتواند، با توسل به قدرت خویش، مکه را به تصرف درآورد .
دو سال بیشتر از صلح نگذشته بود که یکی از قبایل همپیمان قریش شرایط صلح را نقض کرد و بر یکی از قبایل مسلمانان هجوم برد 8 )هـ ، 630 م ). پس، پیامبر ده هزار مرد فراهم آورد و به جانب مکه هجوم برد. ابوسفیان، که از نیروي مسلمانان مطلع بود، گذاشت تا بدون مقاومت وارد مکه شوند. عکسالعمل محمد بسیار کریمانه بود. دربارة همۀ مردم مکه، به جز دو سه تن از دشمنان خود، عفو عمومی اعلام کرد. بتانی را که داخل کعبه و اطراف آن بود در هم شکست؛ اما حجرالاسود را به جاي گذاشت و بوسیدن آن را مقرر داشت. مکه را شهر مقدس اسلام قرار داد و اعلام کرد که از آن پس کافري وارد آن نشود. قریش از مقاومت مستقیم دست برداشت، و مردي که هشت سال از آزار مکیان دل به مهاجرت داده بود فرمانرواي مکه شد.
پیامبر پیروز : 630-632 م 9 هـ ق – 11 هـ ق
پیامبر دو سال آخر زندگی خود را، که همواره با پیروزیهایی قرین بود،عمدتاً در مدینه گذرانید. در این دو سال، از پس اتفاقات ناچیز، همۀ عربستان تسلیم قدرت وي شد و اسلام را گردن نهاد. کعب بن زهیر، بزرگترین شاعر عرب در آن روزگار، که در بعضی قصاید خود پیامبر را هجا گفته بود، به مدینه آمد، تسلیم وي شد، و اسلام آورد، و پیامبر از او درگذشت. کعب در مدح پیامبر قصیدهاي غرا سرود و محمد [ص] بردة خویش را به عنوان جایزه بدو داد .
پیمان محمد با مسیحیان
پیامبر با مسیحیان عربستان پیمان بست و تعهد کرد که از آنها حمایت کند و، در مقابل پرداخت جزیهاي مختصر، در انجام مراسم دین خود آزاد باشند، ولی از ربا منعشان کرد. به گفتۀ مورخان، در همین دوران، قاصدان به سوي پادشاهان روم و ایران، امیر حیره، و غسانیان فرستاد و به دین نو دعوتشان کرد. ظاهراً کسی از اینان به نامههاي پیامبر جوابنداد. وي جنگهاي ایران و روم را، که براي هر دو طرف خسارتهاي بسیار داشت،به دیدة متفکري بیطرف مینگریست و ظاهراً به هیچ وجه در اندیشه نبود که قدرت خود را خارج از حدود عربستان بسط دهد .[9]
کار حکومت همۀ وقت او را میگرفت، زیرا به جزئیات امور تشریع،قضا، دین، و جنگ توجه کامل داشت. حتی به تقویم توجه کرد و آن را براي پیروان خود نظم داد. اعراب، مانند یهودیان، سال را به دوازده ماه قمري تقسیم میکردند و هر سه سال یک ماه بر آن میافزودند که با سال شمسی برابر شود. محمد [ص] فرمان داد که سال اسلامی همیشه دوازده ماه باشد، که هر ماه سی روز یا بیست و نه روز بود، و طبعاً نتیجه چنان شد که از آن پس تقویم اسلامی با فصول سال انطباق نداشت و از این رو هر سی و دو سال و نیم یک سال از تقویم گرگوري جلو افتاد. پیامبر یک قانونگذار به روش علمی نبود و براي امت خود کتابی یا خلاصهاي دربارة قانون نیاورد و در کار قانونگذاري، به اقتضاي مقام، براساس وحی عمل میکرد، چنانکه دربارة امور عادي زندگی نیز دستورات لازم از طریق وحی اعلام میشد .
با آنکه پیامبر شخصاً به همۀ امور می رسید، از فرط تواضع محبوب همگان بود و بارها اعتراف میکرد که بعضی و به کسانی که او را فراتر از انسانی عادي میپنداشتند و از مرگ و سهو بر کنار میدانستند چیزها را نمیداند اعتراض میکرد. هیچ وقت ادعا نکرد که از عالم غیب آگاه است یا معجزه میآورد. گاه وحی خدا دربارة کارهاي انسانی و شخصی او نیز نازل میشد، چنانکه در مورد ازدواج وي با همسر زید ـ پسر خواندهاش ـ وحی به تأیید رفتار وي آمد.
ده زن و دو کنیز وي مایۀ حیرت و خردهگیري مردم مغرب زمین شدهاند، ولی باید به یاد داشته باشیم که کثرت مرگ و میر مردان در میان سامیان عصر قدیم و آغاز قرون وسطی تعدد زوجات را در نظر آنها به مقام یک ضرورت حیاتی و تقریباً یک وظیفه اخلاقی بالا برده بود. در نظر پیامبر نیز تعدد زوجات یک موضوع عادي و بی اشکال بود، بدین جهت، با خاطري آسوده، زنان مکرر میگرفت، اما هدف وي اشباع تمایلات جنسی نبود. حدیث مشکوکی از عایشه نقل کردهاند که محمد [ص] فرموده بود «: سه چیز از دنیاي شما محبوب من است: عطر، زن، و نماز » . بعضی ازدواجهاي وي به سائق نیکوکاري و ترحم به بیوههاي فقیري بود که از پیروان یا دوستان وي به جا مانده بودند؛ بعضی دیگر ازدواجهاي مصلحتی بود،مانند ازدواج با حفصه، دختر عمر، که میخواست به وسیلۀ آن مناسبات خود را با پدرش محکم کند، یا با دختر ابوسفیان که میخواست بدین وسیله دوستی قدیم را جلب کند. شاید بعضی ازدواجها را به این امید میکرد که پسري داشته باشد، و این آرزویی بود که مدتها از آن محروم مانده بود. به جز خدیجه، همۀ زنانش عقیم بودند، و این قضیه دستاویز دشمنانش شده بود. از همۀ فرزندانی که از خدیجه آورد فقط فاطمه باقی مانده بود. از ماریۀ قبطیه، که نجاشی حبشه بدو اهدا کرده بود، فرزندي آورد که از تولد وي سخت خوشحال شد، ولی این پسر (ابراهیم) پانزده ماه بیشتر زنده نماند .
غالباً خانۀ او با نزاعها و رقابتها و توقعات مالی زنان آشفته بود، اما وي به مطالبات زنان اعتنا نداشت. وعدة بهشت به آنها میداد و قسمتی از وقت خود را به رعایت عدالت میان آنها صرف میکرد ه. ر شب را نزد یکی از آنها میگذرانید، زیرا فرمانرواي همۀ عربستان خانهاي خاص خود نداشت. ولی عایشه بیش از دیگران مورد توجه بود، و این امر موجب خشم زنان دیگر وي شد. پس این آیه نازل شد :
تو اي رسول، هر یک از زنانت را خواهی نوبتش مؤخردار و هر که را خواهی به خود بپذیر، و هر که را خواهی به خود مپذیر و همان را که [به قهر] از خود راندي اگرش [به مهر] خواندي، باز بر تو باکی نیست، این بهتر شادمانی دل و روشنی دیدة آنهاست و هرگز هیچ یک باید محزون نباشد. بلکه به آنچه ایشان را اعطا کردي همه خشنود باشند، و خدا به هر چه در دل شما مردم است آگاه است و خدا دانا و بردبار است .

ساده زیستی محمد
زندگی پیامبر، جز در مورد زنان و قدرت، بسیارساده بود. خانه هایی که بتوالی در آنها اقامت گرفت همگی از خشت بودند و بیش از دو متر و نیم بلندي نداشتند. سقف آنها از شاخۀ خرما بود و درب آنها پردههایی از موي بز یا کرك شتر. بستر وي تشکی بود که بر زمین گسترده میشد. بارها او را میدیدند که پاپوش خود را میدوخت، یا لباس خود را وصله میزد، یا آتش روشن می کرد، یا خانه را جارو میکرد، یا بز خانگی را در حیاط میدوشید، و یا از بازار خوراکی میخرید.
با دست غذا میخورد و پس از غذا انگشتان خود را پاك میکرد. خوراك عمدة وي خرما و نان جو بود، شیر و عسل همۀ تجملی بود که گاهی از آن بهره میگرفت. شراب را که بر دیگران حرام کرده بود هرگز ننوشید. با بزرگان خوش برخورد و با ضعیفان گشا دهرو بود، و در مقابل گردن فرازان مغرور، بزرگ، و با مهابت. با یاران خود سختگیر نبود، از بیماران عیادت میکرد، در تشییع هر جنازهاي که بر او میگذشت شرکت میجست. هرگز به ابهت قدرت تظاهر نمیکرد، دوست نداشت که نسبت بدو با تکریم خاص رفتار کنند. دعوت برده را براي غذا میپذیرفت. کاري که قوت و فرصت انجام آن را داشت به برده واگذار نمیکرد. با آنکه از غنیمت و منابع دیگر مال فراوان به دست او می رسید، براي خانوادة خود بسیار کم خرج میکرد؛ آنچه براي خودش تخصیص میداد از کم هم کمتر بود؛ قسمت اعظم مالی را که به دست او میرسید صرف صدقات میکرد.
مثل همۀ مردم، به وضع ظاهر خود توجه خاص داشت. عطر میزد، سرمه میکشید، موي خود را رنگ میکرد، و انگشتري به دست داشت که نقش آن «محمد رسول االله» بود، و شاید آن را به منظور مهر کردن اسناد و نامهها نگاه میداشت. صداي وي زنگدار و شیرین و دلپذیر بود. بسیار حساس بود، تحمل بوهاي ناخوش یا صداي زنگ یا صداهاي بلند را نداشت «: در رفتارت میانه روي اختیار کن و سخن آرام گو، نه با فریاد بلند، که منکر و زشتترین صداها صوت الاغ است . حساس و عصبانی بود، بسا میشد که غمین بود و ناگهان خوشحال و خوشگفتار میشد. مزاحی شیرین داشت، یک بار به ابوهریره که بسیار نزد وي آمد و شد میکرد فرمود «: اي ابو هریره، دیر به دیر بیا تا محبوبتر باشی ». جنگجویی سرسخت بود و با دشمن سهل انگاري نمیکرد. قاضی عادلی بود و میتوانست خشن و خدعهگر باشد، اما کارهاي رحیمانۀ وي فراوان بود. بسیاري از خرافات وحشیانه را از میان برد: از قبیل کور کردن چشم بعضی حیوانات براي جلوگیري از چشم بد، یا بستن شتر متوفا بر سر قبرش. دوستانش او را به حد پرستش دوست داشتند. پیروانش آب دهان، یا موي او را که جدا میشد، و یا آبی را که با آن وضو میگرفت جمع میکردند، زیرا عقیده داشتند که این چیزها ایشان را از بیماري و سستی میرهاند. محمد [ص] از نیرو و سلامت کامل برخوردار بود، و این امر سبب توفیق او در مهرورزیها و پیکارهاي او شده بود.اما وقتی به پنجاه و نه سالگی رسید، این هر دو رو به ضعف گذاشت. میپنداشت یهودیان خیبر یک سال پیش از آن گوشت زهرآلود به وي خورانیدهاند. از آن پس دچار تب و نوبههاي نامعلوم میشد؛ به گفتۀ عایشه، در دل شب از خانه بیرون میرفت، به زیارت قبور میشتافت، براي مردگان آمرزش میخواست و به صداي بلند براي آنها دعا میکرد و بدانان تبریک میگفت که مرده .اند وقتی به شصت و سه سالگی رسید، تبها شدیدتر شد. شبی چنان شد که عایشه از سردرد شکایت کرد، او نیز سردرد داشت و به مزاح از عایشه پرسید آیا میل ندارد پیش از او بمیرد و به دست پیامبر خدا به خاك رود. عایشه مطابق معمول جواب داد که وقتی از خاك کردن وي باز گردد عروس دیگري به جایش خواهد آورد. از آنپس چهارده روز تب قطع میشد و باز میگرفت. سه روز پیش از مرگ، از بستر بیماري برخاست، به مسجد رفت و ابوبکر را دید که به جاي او امامت مسلمانان میکند؛ پهلوي وي نشست تا نمازش را تمام کرد. روز 13 ربیع الاول سال یازدهم هجري (روز 7 ژوئیۀ سال 632 ،(در حالی که سرش به سینۀ عایشه بود، چشم از جهان فرو بست. اگر بزرگی را به میزان اثر مرد بزرگ در مردمان بسنجیم، باید بگوییم محمد [ص] از بزرگترین بزرگان تاریخ است. وي درصدد بود سطح معنویات و اخلاق قومی را که از گرماي هوا و خشکی صحرا به ظلمات توحش افتاده بودند اوج دهد، و در این زمینه توفیقی یافت که از همۀ مصلحان دیگر بیشتر بود. کمتر میتوان کسی را جز او یافت که همۀ آرزوهاي خود را تحقق بخشیده باشد. وي مقصود خود را از راه دین انجام داد، زیرا به دین اعتقاد داشت، به علاوه، در آن روزگار نیروي دیگري در اعراب مؤثر نبود. از تصورات و ترسها و امیدهایشان کمک گرفت و در حدود فهمشان با آنها سخن گفت. وقتی او دعوت خویش را آغاز کرد، اعراب قبایل بت پرستی بودند که به طور متفرق در صحراي خشک عربستان سکونت داشتند؛ ولی به هنگام مرگ او ملتی شده بودند. وي خرافات و تعصبات را محدود کرد و به جاي یهودیت، مسیحیت، آیین زردشتی، و دین قدیم عربستان دینی پدید آورد ساده و روشن و نیرومند، با معنویاتی که اساس شجاعت و مناعت قومی بود؛ وي طی یک نسل در یکصد معرکه پیروز شد؛ و در مدت یک قرن امپراطوري عظیمی به وجود آورد ـ اینک هم، در روزگار ما، نیروي معتبري است که بر یک نیمۀ جهان نفوذ دارد

پایان قسمت 6: محمد در مدینه
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت
قسمت بعدی:
تاریخ بدون سانسور-7:

References

  1. ↑ این رقابت از صدها سال پیش از اسلام بین دو دستۀ شمالی و جنوبی وجود داشت. مردم مدینه قریش را که از بیابان به شهر آمده بودند. نامتمدن میخواندند و قریش مردم مدینه را آبکش و کشتکار. از روزي که پیمان برادري میان مهاجر و انصار بسته شد، آتش دشمنی قحطانی و عدنانی خاموش گردید، ولی نیم قرن نگذشته بود که معاویه آن را روشن ساخت، و تا عصر معتصم افروخته ماند
  2. ↑ در بعض آیههاي مکی، و از جمله در سورههاي «نحل» و «أحقاف»، پیروان رسول به نام «مسلمین» خوانده شدهاند، و بدین ترتیب، این نام در مدینه به مسلمانان داده نشده است، بلکه در مکه هم آنان را «مسلمین» میگفتند
  3. ↑ پیغمبر در مدینه حکومتی تأسیس کرد که اساس آن دین بود، ولی در مواردي که با مسائل اجتماعی مربوط میشد از مسلمانان نظر میخواست. بنابراین، حکومت او دنیاوي محض نبود
  4. ↑ این تعبیر شاید از نظر مسیحیان درست باشد، ولی میدانیم قیصر حاکمی بود خودمختار که خود را در برابر کسی یا چیزي مسئول نمیدانست، در صورتی که پیغمبر در کار حکومت فرستادة خدا بود، و در دستگاه الاهی مسئول
  5. ↑ نمیدانم مؤلف سنگینی فدیه را چگونه احساس کرده است، در حالی که بعض اسیران بدون فدیه آزاد شدند و از بعضی هم فدیهاي بسیار اندك گرفته شد
  6. ↑ تغییر قبله از بیت المقدس به مکه هفده ماه پس از هجرت بوده است، نه در سال سوم هجرت
  7. ↑ داستان کشتن ششصد تن از بنی قریظه با آن تفصیل اثر قصه پردازان است. کشتن ششصد مرد بالاي سن 14 نمودار وجود حداقل پنج هزار تن یهودي است. مگر تمام جمعیت بنی قریظه چه قدر بوده است؟ براي تفصیل بیشتر ،رجوع شود به «تاریخ تحلیلی .
  8. ↑ زیرا آنان عمق این پیمان نامه و اثر بعدي آن را که بسیار زود به سود مسلمانان ظاهر شد درك نمیکردند
  9. ↑ عنوان بسط قدرت در مورد پیغمبر چندان دقیق نیست، زیرا قدرت او همچون پادشاهان قدرت مطلق نبود. آنچه او به کار میبرد قدرتی بود در راه بسط اسلام و مطابق بعض آیات «قرآن «(» نساء ، » 79» ؛ انبیاء «؛ 1 « ،سباء» 28 (اسلام از نخست براي همۀ مردم آمده بود، نه براي عربستان تنها، و به همین دلیل محدود به عربستان نبود و محدود به عربستان نماند
    Edit

مرگهای روزانه و فروپاشی فرقه رجوی، و فراربجلو اعلام “موسسان پنجمِ”از گوربرخاسته، سرنوشتی گریزناپذیر
می 31, 2021

داود باقروند ارشد:

رجوی از گورش تشکیل ارتش پنجم گورخوابان را اعلام میکند

تروریسم در جهان وسیله ای شده است بمنظور تلاش جهت بقدرت رسیدن و یا بقدرت رساندن نیروهای بغایت عقب افتاده ای که تقریبا توسط تمامی بشریت متمدن بطور کامل نفی شده و جزء نیروهایی که آخرین نفسهای خود را در تمدن بشری میکشند همانند القاعده و داعش، بوکوحرام، فرقه رجوی که در شقاوت و بیرحمی حد و مرزی نمیشناسند شده است. این تلاشهای از سر استیصال به یمن بیداری مردم جهان و پشت سرگذاشتن خشونت و وحشیگری فرقه ای و ایدئولژیک چه در مورد دولتهایی که در گذشته ویتنامها و عراقها و لیبی ها و شیلی ها را میآفریدند و یا نمایندگانشان تحت نام داعش و بوکوحرام و… میآفریدند به چنان نا امیدی و افتادن به سراشیب اضمحلالی دچار شده اند که آخرین فریادهایشان را میکشند، هرچند در ظاهر بسیار هم پر سرو صدا باشد. این پدیده شوم البته بعضا با کمک دلارهای نفتی بعضی کشورهای منطقه ای و غیر منطقه ای بمنظور بکارگیری این نیروهای میرا جهت تامین بعضی اهداف حقثر و ضد بشری سامان داده میشوند. که تحت سایه آن حوادثی از 11 سپتامبرگرفته تا سربریدن یک معلم و پلیس زن در فرانسه و حتی در اهواز و تهران… که روزانه صدها قربانی از مردم بیگناه از کودک و پیر به کام میکشد.

در ایران خودمان اما شاهدیم تشکل تبهکارِ تروریستی بنام فرقه رجوی که روزگاری خودِ داعشی اش را تحت دعاوی ترقی خواهی و رادیکالیزم و ضد استثماری و ضد امپریالیست بودن مخفی میکرد به یمن بیداری مردم ایران و افشاگری جداشدگان از این فرقه مافیایی و به یمن تجربه ای تلخ و مرگبار بقیمت جان صدها جوان ایرانی گرفتار در آن در عراق و آلبانی چنان نورافکنی بر درون جنایت پیشه این فرقه انداخته که باید مردم ایران هزاران بار سجده شکر بجا آورند که دچار چنین ویروس بنیان برکنی که از کوید 19 نوع هندی نیز هزاران بار وحشتناکتر است نشدند.

رجوی که اخیرا با قبول داده شدن هویت مستقل به همه ایرانیان در آلبانی مواجهه است موسسان پنجم ارتش به اصطلاح آزادیبخش خود را نیز تشکیل داده است که یک سرش (سرفرماندهی آن) در جهنم و سردیگرش در ورودی جهنمی در بیمارستانهای آلبانی و اشرف سه واقع است.

سرفرماندهی و سلسله مراتب موسسان پنجم ارتش آمرزیدگان!!

در چهار ده اخیر شاهد تغییرات واگر بخواهیم سیاسی و اجتماعی گفته باشیم، شاهد بروز ماهیت بسیاری از افراد و سازمانهای ایرانی بوده ایم. از جمله آنها و شاید مهمترین شان تشکل تبهکار مجاهدین خلق ایران است. بدون اینکه بخواهم دراین نوشته کوتاه که مجال نمیدهد بطور ریز و جریانی مسئله را مورد بررسی قرار دهیم، میتوان به رابطه بین سازمان مجاهدین وظهور پدیده ای بنام داعش یا آی سیس یا همان دولت اسلامی عراق و شام اشاره نمود.
سازمان مجاهدین بیش از سه دهه است که تئوری مبارزه مسلحانه (تروریستی) را بعنوان استراتژی خود بکار میبرد. هنوز که هنوز است با وجود اینکه مانند یک زباله سوخته و خاکستر شده به ته کشوری فقیر و تحت قیمومیت آمریکا[1] پرتاب شده است. با تکیه بر نزدیک سی سال سابقه در این سازمان باید گفت رجوی در سازمان مجاهدین در این دوره مستمرا نعره توخالی مبارزه مسلحانه برای سرنگونی را سر داده و روز و شب “مبارزه مسلحانه” گفته، “مبارزه مسلحانه” نوشته، “مبارزه مسلحانه” خورده، “مبارزه مسلحانه” نوشیده “مبارزه مسلحانه” پوشیده است.
دستگاه رهبری سازمان مجاهدین و بطور خاص رهبری آن مسعود رجوی عطف به اینکه اگر اطلاعاتی از داخل ایران میرسیده اولین فرد و افرادی بوده اند که از آن مطلع میشدند. و یا بخوبی از نتیجه کارکردها و نتایج پیاده کردن و اجرای واقعی و عملی استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران باخبر بودند. بعد از مجموع ضربات نظامی سال شصد و بطور خاص سلسله ضربات منجر به ضربه موسی خیابانی بخوبی و بدون هیچ تردیدی به بتلان استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران چه در تئوری و چه در پراتیک عمل پی بردند.
شاید لازم به توضیح نباشد که یک تشکل بدون استراتژی سیاسی نمیتواند جریان سیاسی بوده ویا باقی بماند. بلکه چنین تشکلی یک محفل بوده ویا بسمت محفل میل میکند. وهیچ چاره ای جز تبدیل شدن به یک فرقه و سرکوب داخلی برای جلوگیری از فروپاشی و خودفروشی سیاسی به دولتهای بزرگ برای بقاء ندارد. رهبری سازمان و بطور خاص مسعود رجوی علیرغم شکست استراتژی تروریستی بجای اینکه صادقانه و با خلوص نیت به این امر حیاتی برای سازمان و مبارزه پاسخ واقعی بدهند نعل را وارونه زده و هرچه بیشتر در تبلیغات و بیان ظاهری و صوری بر طبل تروریسم می کوبیدند. وقتی بدون استراتژی یا با استراتژی مطلقا شکست خورده و غیر قابل اجرا سعی در نگهداشتن یک سازمان بشکل تشکل نظامی باشی که در محتوا در نبود استراتزی تبدیل به محفل شده است، جز فساد افسارگسیخته درونی و در نتیجه تبدیل شدن تشکیلات به یک باندی تبهکار زندان ساز و شکنجه گر و آدم کش در قالب فرقه ای نتیجه ای حاصل نمیشود.
البته این تشکیلات بدون دلیل و فقط از روی عدم صداقت نیز نیست که اقدام به تصحیح این سیاست صدها و بلکه هزاران بار شکست خورده نمی نماید.

نقش سیاست تاکید بر ادامه تروریسم
اگر نمیشود مبارزه مسلحانه اعلام شده در داخل کشور را پیشبرد، ولی میشود با تکیه بر تبلیغات آن نیروهای سیاسی دیگر خارج کشور و بویژه شورایی های مفت خور و وطن فروش را با ادعاهای دروغین مبارزه مسلحانه در داخل منکوب و زبانشان را برای افزایش حقوق و عادی ماهیانه برید.
اگر نمیشد عملیاتی را سازمان داد میشد در سایه شعار مبارزه مسلحانه همه نیروهای درون شورا را وادار به سکوت و از هر انتقاد و ایرادی و یا پاسخگویی به هر ایراد و اشکال و نقض قوائد و ضوابط شورایی طفره رفت و دورغهای گوبلزی را بجای آن تحویل آنها داد.
اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد میشد باتکیه بر آن، نیروهای عاصی از دورن تشکیلات را با دورغهای روزانه و ماهانه و سالانه پیروزی و سرنگونی سرکوب و وادار به سکوت و به قول رجوی بدهکار سازمان نمود. اگر هم دم به اعتراض می گشودند با تکیه به اینکه دستمان زیر تیغ مبارزه مسلحانه (بخوانید کارتون و انیمیشن مبارزه مسلحانه) است آنها را دستگیر نموده زندانی و شکنجه کرد و کشت.
اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد حداقل میشد با اعلان بیلان ساختگی و یا اعمالی که هیچ ربطی به مبارزه مسلحانه نداشت و چیزی بیش از اعمال تروریستیِ زدن خمپاره به این شهر و آن شهر نبود، از صدام حسین پول، کمک مالی و تسلیحاتی و لجستیکی برای سرگرم کردن اسرای عاطل و باطل در عراق گرفت و با دادن غذای مجانی به گرسنگان عراقی ناشی از جنگ خلیج و آوردنشان به اشرف به این بهانه وانمود به داشتن حمایت مردمی در عراق کرد؟!
اگر نمیشود مبارزه مسلحانه را پیش برد حداقل میشود صدای خانواده های شهدای سازمان و یا خانواده های مجاهدین اسیر در اشرف و لیبرتی و آلبانی را در گلو خفه کرد. و یا هر کس که دم به اعتراض گشود که این چه رهبری نا صادق و فرصت طلبی است که با وجود اینکه جوانان ما را به گفته و آمار خودش هزار و هزار در تنور جاه طلبی و قدرت پرستی و امام زمان نمایی خودش ریخته، با این وجود کما کان هر روز با دروغی در پس دروغی دیگر مانند سال 2020 سال سرنگونی است همه مجاهدین بازمانده و خانواده های شهدا را به سخره گفته و پیروزی بعد از پیروزی را اعلام کرده تا در پس این دود و دم کذایی مجاهدین، و خانوده هایشان را مزدور و وابسته به این و یا آن قلمداد کرد و استفاده اش را با فریب اذهان هواداران بی اطلاع و شورایی های مزد بگیر، برد.
سازمان مجاهدین در دوره ای که به تعریف خودش در فاز سیاسی قرار داشت، توانسته بود به میزان قابل توجهی از جذب نیرو دست پیدا کند. که البته این امر نیز که این جذابیت تا چه حدی محتوایی بوده و عوامل موثر در آن چه بودند بسیار جای تحقیق و مطالعه دارد. که باعث شد امر را بر رهبری سازمان اینگونه مشتبه سازد، که این تمایل نیروهای جدید آزاد شده در اثر انقلاب سال 1357 بسمت سازمان ملک و طلق آنهاست ویا تا آنجا که به رجوی برمیگشت ملک و طلق اوست! و در حقیقت از آنجائیکه صلاحیت و لیاقت و ظرفیت این حمایت را نداشتند خود را نه آنچه که بودند بلکه آنچه که در آینه توهم و خود بزرگ بینی ناشی از حمایتی که از فضای باز سیاسی بعد از انقلاب ناشی شده بود بسیار بزرگتر و قدرتمند تر میدیدند، و در نتیجه دست به سیاستها و تاکتیکهایی زدند که بطلان آن را بزودی در فردای 30 خرداد سال 60 همگی مشاهده کردیم شاهد بودیم. که هیچ نیرویی به ندای این سازمان سراسری پاسخی نداد و به خیابان نیامد. مگر همان نیروهای تشکیلاتی در دام حوادث گرفتار شده وصل به شبکه نیرویی سازمان.
بعد از آنهم سازمان با وجود شکست مفتضحانه تظاهرات 30 خرداد که قرار بود حمایت همه شهرستانها و البته تهران را بدنبال داشته باشد تلاش کرد که علت شکست را ترس مردم از به خیابان آمدن و نه به استراتژی غلط مصادره کند به همین دلیل تلاش نمود که تظاهراتی را با هدایت و حمایت نیروهای مسلحی که به خیال خودش مسلحانه از مردم تظاهر کننده حمایت میکنند مشکل ترس را برای تظاهر کنندگان حل کند. که باز همه تلاشها در تهران و شهرستانها با شکست مفتضانه ای مواجه شد. که قیمت همه آنها را بخوبی همه میدانیم و نیازی به بیان این نوشته ندارد. لیست بالا بلند سازمان مجاهدین حداقل این موارد را پوشش داده است.
وقتی که همه تلاشها برای به میدان آوردن عنصر اجتماعی با شکست مواجه شد سازمان مجبور به دست یازیدن به عملیات تروریستی یعنی زدن سرکردگان رژیم نمود. یعنی از پایین که نتوانسته بود ضربه ای به رژیم بزند حالا با توجه به عناصری که در جریان انقلاب در دستگاههای دولتی داشت دست به ترور کور زد.
این تلاشها را خوب است در تصویر تاریخ به امروز آورده و همان صحنه ها را شاهد باشیم و به آنها نمره بدهیم. و ببینیم که سازمان را همسو با کدام نیروهای موجود امروزی قرار میدهد. سازمان با زدن تعدادی از سران رژیم از طریق بمبگذاری و عملیات تروریستی انتحاری به هدف خود که سرنگونی بود دست نیافت و این امر نیز با شکست مطلق مواجه شد.
اما سازمان باز هم بجای درک اینکه راه و مشی اشتباه است در منجلاب شکست باز هم بیشتری فرو رفت و با تاکتیک جدیدی تحت نام زدن سرانگشتان رژیم دست به ترور های کور در کوچه و خیابان زد. که بازهم جهت اطلاع از نتایج و فجایع ناشی از این تاکتیک نیز منابع سازمان مجاهدین قابل اتکاء است. که چه افرادی را در کوچه و خیابان ترور کرده اند. و به چه دلیل. باز هم شاید نیاز باشد همه صحنه های ترور را با وقایعی که امروزه در جهان شاهد هستیم مقایسه کرده و به آنها نمره بدهیم. یادمان باشد که عملیات انتحاری را بعد از فلسطینیان آنهم نه بر روی تانک و نفربر دشمن بلکه بر روی مردم یا در میان مردم در دوره جدید بعد از انقلاب را سازمان مجاهدین براه انداخته است. به آن اضافه کنید ربایش، شکنجه و سوزاندن نیروهایی متهم به وابستگی به رژیم را در تهران. اینرا نیز مقایسه کنید. با امروز و وقایع جاری.
هیچکدام از این شکستها و خونریزیها نه تنها سازمان و رهبری آنرا بیدار نکرده بلکه آنها را باز هم در ورطه اشتباهات و عدم صداقت ومتاسفانه در جنایات بازهم بیشتری غلتاند. که بخش بسیار کوچکی از علل آنرا در فوق شمردیم.
که با گمراه کردن نیروهای همسو، همراه، متحد و حتی نیروهای تشکیلاتی خود ادامه یافت تا جائیکه کمر به نابودی هر فرد و جریانی که که میخواست آنها را با توجه دادن به همه شکستهای ناشی از استراتژی غلط مبارزه مسلحانه کمکی نیز به آنها بکند ادامه داشته است. تا جائیکه به همکاری با صدام، و دستگاههای اطلاعاتی او عربستان و اسرائیل و دیگر دستگاههای اطلاعاتی کشانده شدند.
اگر فردی دست در کار سازمانی و تشکیلاتی و سیاسی داشته باشد خوب میداند که در نبود استراتژی درست هیج جریانی را از انحراف و غلطیدن به ورطه منجلاب های سیاسی گریزی نیست. و اینرا سازمان مجاهدین و مسعود رجوی بخوبی میداند. و سالها تدریس کرده است. هیهات از اینکه خودش ذره ای از آن درس گرفته باشد.
همسویی امروزه سازمان مجاهدین با نیرویی مانند داعش از کجاست. چرا سازمان مجاهدین روز و شب از تلویزیون ماهواره ای خود در زمان اوج گیری تاریکترین نیروی تاریخ بشر بعد از فرقه رجوی یعنی داعش در طبل حمایت از او میکوبید و آنها را انقلابین عراقی مینامید. رجوی سالها تلاش کرد خوشحالی و جشن و پایکوبی خودش را در جریان عملیات تروریستی قرن، در 11 سپتامبر را لاپوشانی کند. ولی باز هم که قافیه برای رجوی در عراق تنگ آمد با نیرویی که برای پیشبرد اهداف و خواسته های سیاسی خودش به وحشیانه ترین اعمال برای حذف هر آنکس که حس میکند با دستگاه فکری آن همخوان نیست دست میزند همسو شده و آنها را نیروهای انقلابی و مردمی و عشایر و … میخواند.
رجوی فصل مشترک اعمال وحشیانه و حیوانی داعش که هر کس شیعه (بدون اینکه بخواهیم از شیعه یا سنی دفاع کرده باشیم) است را باید کشت با ترورهای سالهای 60 تا 63 یا همان زدن سر انگشتان رژیم توسط خودتان را خوب مشاهده میکنید. آخر شما که خود را مترقیترین، چپ ترین، دمکرات ترین نیرو میدانید با داعش چه کار؟
بیخود نیست که این میزان از حمایت محتوایی از شما نسبت به داعش بروز میکند. شما از سرنوشت محتوم و اتودینامیک محتوای داعشی خودتان گریزی ندارید. تروریسم و تفکر قرون وسطایی تنها شیوه ای است که شما میشناسید. چون منطق دیگری ندارید. داعش و القاعده هم ندارند. چون تعلق به نیروهای میرا دارند. با هزاران دروغ و عملیات‏های ساختگی در داخل و تشکیل گردانها و واحدهای پوشالی و هزاران کانون شورشی و … روی کاغذ شاید بتوان برای شوارائیها ویا نیروهای خارجه کشوری آشی پخت که به سکوت در مقابل همه انحرافات و دروغهای شما وادار شوند. ولی با تبلیغات و آهنگ و ترانه و کت و شلوار و کراوات که به ما میپوشاندید و روسریهای رنگارنگ و دلارهای آنچنانی نمیتوان ماهیت تروریستی را پوشاند.

اگر یادتان باشد بعد از عملیات تروریستی 11 سپتامبر نگرانی شما این بود که القاعده از شما چپ‏ترارزیابی نشود!!!! و در جلسه خصوصی خطاب به القاعده ولی رو به ما گفتید “اگر راست میگویید بیایید و انقلاب ایدئولژیک بکنید” (بخوانید سرگرم و سرکوب کردن نیروهایئکه بیست سال است کاری جز بیگاری در گرماهای 50-60 درجه را تحمل کردن کاری در استراتژی به آنها نمیرسد). اشاره به این داشتید که این مبارزه به اصطلاح ایدئولوژیک ما سخت تر از کاری است که القاعده میکند. و خواستید که در مقابل عملیات القاعده کم نیاورید. خیر رجوی کارهای آسان عملیات نظامی یا همان تروریسم را وقتی میتوانستید انجام دهید که منافع صدام ایجاب میکرد، سازماندهی میکرد، تامین مالی و تسلیحاتی میکرد و البته اجازه میداد. یا زمانیکه مطلقا شرایط نیرویی آنقدر خراب بود که قادر نبودی یکفنر را به خارج اشرف تا بغداد بفرستی فشار میآورد که باید برای کشتن مخالفین حاکم عراق در درون شهرهای ایران مانند کرمانشاه و دزفول عملیات بکنید.
رجوی بیخود نبود که در جلسه عمومی باقرزاده با عصبانیت تمام و کف بر دهان فریاد میزدید
“شماها(مجاهدین) که برای کمک به من (مسعودرجوی) به سازمان پیوسته بودید همگی علیه من هستید”.نعره های مسعود رجوی و تهدید اعضاء و جهان
اوج شیزوفرنی رجوی را میبینید؟ اولا همه بخاطر مسعود رجوی آمده اند به سازمان؟!!! کاملا درست میگفتید، چون ماها علیرغم همه مسائل و مشکلات با خلوص نیت آمده بودیم و 24ساعت در روز و 7 شبانه روز هفته و 12ماه سال و 30سال را در سازمان بودیم. ولی مطلقا برای شما نیامده بودیم، ولی شما را در راس رهبری یک دجال و دورغگو و بعد ها این اواخر به جرات میتوانم بگویم که یک دیوانه روان پریش که از شیزوفرنی شدید و حاد رنج میبرد یافتیم. البته شما نیز جواب دادید.
“من به عراق آمده‏ام که هرکاری خواستم بکنم و با صدام توافق کرده ایم که ما با او هر کاری در عراق کرد کاری نداشته باشیم (این قسمت برای مصرف داخل تشکیلات بود چون سازمان از این شکرها نمیتوانست در عراق بخورد) او هم با ما وهرکاری که در سازمان کردیم کاری نداشته باشد (توافق با صدام برای سرکوب مطلق در درون تشکیلات). از این به بعد جواب شماها (مجاهدین) را با مشت آهنین خواهم داد.”نعره های مسعود رجوی و تهدید اعضاء و جهان
بله وقتی در صحنه سیاسی و استراتژیک 30 سال و اندی در بن بست باشید باید در درون تشکیلات به مشت آهنین و حتی تجاوز به زنان مجاهد برای سرکوب اعتراضات و مخالفت و جلوگیری از فرارها دست زد. چون استراتژی درست چسب تشکیلات است. وقتی این نیست باید با گروگان گرفتن زنان مردان مجاهد و در هم کوبیدن زنان با همبستر شدن با آنها تلاش کرد این زنجیرها را به پایشان بست تا فرار نکنند. این است آنچه شما بعنوان امام زمان برای مردم ایران نوید میدهید. مطمئن باشید مردم ایران جواب مناسبی به این گستاخی و خیانت به اعتماد های شما داده و خواهند داد.
همسویی شما با وحشیترین، مرتجعترین نیروهای تروریستی منطقه امثال القاعده و داعش سرنوشت محتوم و اتودینامیک شماست. نیرویی که بعد از “به زغم خودش” هزاران کشته و بعد از بیش از سی سال یک گام در امر سیاست و استراتژی بجلو که نرفته هیچ روزانه صدها فرسنگ رو به عقب میرود. اما با لاپوشانی و ظاهرسازی، هزینه میلیونها دلار پولِ خونریزی بعنوان مزدوران صدام و بیگانگان دیگر از تن و جان مردم ایران که منشاء جنایات علیه مردم ایران و کشور محسوب میشوند، تلاش میکند دنیای متمدن را باز هم به زعم خودش بفریبد و خود را دمکرات جلوه دهد راهی جز همسویی با داعش در سیاست منطقه‏ای و همراهی باز به قول خودتان “بیرحمترین لایه های سرمایه داری” در سطح بین المللی و زندان وشکنجه و تجاوز و قتل در درون تشکیلات ندارد.
بله رجوی استراتژی درست یک تشکل را زنده میکند ولی استراتژی غلط و تخیلات ایده آلیستی-شیزوفرنیک تشکل را به منجلاب میکشاند. بیخود نیست که امام زمان شدنتان نیز جواب نداد هیچ به قول خودتان “همه علیه شما شدند و نه مقلد” شما.
جناب امام زمان، مگر شما نبودید که در امجدید از اینکه امام علی از اینکه شنیده بود گوشواره را از گوش دختر یهودی خارج کرده اند مرگ را برمسلمان روا میداشت، فریاد وا اسلاما سر داده بودید کجا، با داعش و القاعده که گوش که هیچ بلکه سر را کاملا از تن جدا میکنند و از کشته پشته میسازند و فیلم مستند از آن میسازند همسویی و سنگشان را روز و شب به سینه زدن و آنرا بهار عرب نامیدن کجا؟ این آن سرنوشت اتودینامیک است که گفتم.
بیست سال و اندای سر مجاهدین شیره مالیدید که انشاالله صدام به اهمیت ما پی میبرد و سلاح و مهمات و لجستیک و پشتیبانی لازم را برای تسخیر ایران به ما میدهد. بعد که صدام سقط شد و به زغم خودتان صاحب خانه و رئیس میهن دوم شما سرانجام پی به اهمیت شما نبرد، اینبار نوبت آمریکا بود که شب و روز به مجاهدین این پوشال را میخورانیدید که انشاالله آمریکا به اهمیت مسعودرجوی پی میبرد و از همین رو از آنها هنگام ملاقات ژنران آمریکایی جهت خلع سلاح سازمان در اوج توهم و قطع از واقعیات، از آنها سلاح و مهمات و هلی کوپتر و پشتیبانی هموایی میخواستید تا رژیم را سرنگون کنید که آنهم که نشد. آنچه که شما دستور فرموده بودید را اجرا نکرده بلکه سرمجاهدین را به باد دادند حتما حالا نوبت داعش است که انشاالله اولا در عراق پیروز میشوند، ثانیا با شما متحد میشوند ثالثا انشاالله به امامت شما (امام دوازدهم بودن شما) ایمان میآورند و درخدمت ما در میآیند که ایران و سپس جهان را تسخیر کنید. رجوی از خواب توهم و یزوفرنی [2] یک بیماری روانی است که با رفتار و گفتار غیرعادی و کاهش توانایی درک واقعیت (اختلال در واقعیت سنجی) نمایان می‌شود.)) بیدارشو، داعش ضد شیعه است، اعلام کرده میخواهد برود و در مشهد مقبره جدت را خراب کند، شما که جای خود دارید. ویا اجبا اجبا.

به امید بیداری همه اعضای اسیر در داخل اشرف 3
داود باقروند ارشد
خرداد 1400

References

  1. ↑ هر ناظر آگاهی میداند که آلبانی یک دام و اسارتگاه بدون خروج برای این فرقه است چرا که اگر در هر کشور مستقل دیگری اروپایی بودند این امکان داشت که آن کشور در مورد سرنوشت این دسته تبهکار مستقلا تصمیم بگیرند ولی آلبانی بدون اراده آمریکا نه میخواهد و نه میتواند چنین تصمیمی بیگیرد. و این آمریکاست که سرنوشت دسته تبهکار رجوی را در دست دارد و هیچ نیستند جز وجه المصالحه ای بی مقدار
  2. ↑ روان‌گسیختگی، اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی به انگلیسی : Schizophrenia

56سال فاشیسم مذهبی-استالینستی فرقه رجوی در کمین جامعه ایرانیان
آگوست 25, 2021

انقلاب و پی‌آمدهای آن شاخک‌های نسل ما را که در یک توهم کودکانه بی ریشه و بنیان نسبت به آینده و نفرت کورِ وحشیانه نسبت به گذشته، به یک خود زنی بنیان کن تاریخی کشاند، آیا توانسته ما را به علت‌ها، بازشدن چشمها، فاصله گرفتن از خشم و نفرت های کور نسبت به حال، خوشبینی های مبتنی بر جهل، عدم شناخت و استیصال کودکانه، اما وحشی نسبت به آینده استوار شده، حساس کند؟ آیا در نگاه به تجارب جهانی، و تجارب چهار دهه گذشته توانست تا حدودی به ما بیآموزد که در تخریب گذشته و آینده حساس‌تر باشیم؟ جامعه‌ای که قادر نباشد گذشته خویش را در آگاهی بکاود، به فراموشی تاریخی گرفتار میشود، هویتِ خویش را گُم می‌کند و به بحران دچار می‌گردد. اگر به ورطه سقوط آزاد کشیده نشود به سقوط آزاد بدامن قدرتهای بزرگ کشانده میشود. شناخت گذشته گام نخست به راه آینده است.
عکس سربازان فاشیسم هیتلری در افریقا در حال نماز! و سربازان فرقه فاشیستی-مذهبی فرقه رجوی در آلبانی درحال نماز!!

در تجربه قبلی نسل ما از مردم کوچه و بازار گرفته تا دانشمند و متفکر، تبعیدی و زندانی و نویسنده و شاعر و گروه و حزب و ملی و انترناسیونالیست و… توانست با “موفقیت” و در هله هله و شادی زائد الوصف میلیونی، هیولای 2500ساله مولد جهل و سانسور و اختناق وتاریک اندیشی و سرکوبِ فعالی را سرنگون و هیولاهای خفته ای را که قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود را بیدارکرده بجان خود و یکدیگر اندازد.
در پی شکستِ فاشیسم آلمان در جنگ جهانی دوم، این پرسش در برابر افکار مترقی این کشور قرار گرفت که “چه پیش آمد؟ چرا پیش آمد؟ و چگونه می‌توانست پیش آمده باشد؟ زیرا شکستِ آلمان، افزون بر آن‌که کشوری ویران و ملتی را که احساس می‌کرد به نقطه صفر تاریخ خویش گام گذاشته است، به دنبال آورد”. کشور ما خوشبختانه در این مرحله نیست و اگر آلمانها توانستند از خاکستر خود برخیزند قطعا دیگر ملل نیز میتوانند. بنابراین دوری از سیاست زدگی و شیرجه و سقوط آزاد به ورطه هایی که با کینه و نفرت کور حیات میبابد باید از سرنوشت آلمان در خاتمه حکومت نازیها اجتناب کرد. بسیاری از عوام کماکان نمیخواهند در آلمان این حقیقت تلخ را درک و باور کنند که این خودِ خودشان بودند که فاجعه را آفریدند. آفرینشی که بر استیصال مطلق در قبال معضلات و مشکلات جامعه و جهل و نادانی نسبت به علت و ریشه مشکلات و دنباله روی کوررانه از نفرت و خشونتی حیوانی نسبت عوامل کاذب آن استوار بود و چنان مصیبتی را آفرید که نقطه عطفی در وحشیگری تاریخ انسان بجای گذاشت.
این وحشیگری در آلمان، در یهودی‌ستیزی حاکم عوامل سیاسی، اجتماعی-مذهبی[1] و اقتصادی نقش داشتند. در یک نگاه به توتالیتاریسم توجه آن به توده‌هاست که در بی‌هویتی موجود، در خدمت سیاستِ روز قرار می‌گیرند.
اسرای فرقه
اعضای ستاد
تعهد خودسوزی علیرضا جعفر زاده
فرقه رجوی و فیک نیوز
کشمیری کلاهی
کلاهی
کودکان 22
مراسم عقد زنان توسط رجوی
مسعود رجوی
مسعود مریم قرآن بر سر
نوحه خوانی
هزاران زن شورای رهبری
فرقه رجوی هیولای بیدارشده بعد از انقلاب
انسان مدرن در فراروی خویش در جامعه صنعتی به “ازخودبیگانگی” می‌رسد، به شکلی که هویت طبقاتی از دست می‌دهد و پیوندهای خانوادگی “مقوله ای که یکی از هیولاهای بیدارشده بعد از انقلاب (تشکیلات فرقه ای رجوی) بشدت بدان دامن میزند” سست می‌شوند. در چنین موقعیتی احساس عدم امنیت دامن گیر فرد و جامعه شده و در اندوهی که حاکم میشود، در جستجوی پناهگاهی، طعمه سیاست‌های انحصارگرانه می‌شود.
به نظر هانا آرنت[2]، هستی انسان در سه عرصه جریان دارد؛ خصوصی (شخصی)، عمومی، و آن‌چه که به عنوان سیاست در امور اجتماعی قرار می‌گیرد. هر اندازه که حضور فردی انسان در جامعه تنگ‌تر شود، هویت و فردیتِ او کم‌رنگ‌تر می‌شود، عرصه خصوصی در اجتماع گُم شده، و آزادی و برابری در برابر قانون محو می‌شوند. بر چنین بستری حکومت توتالیتر بنیان می‌گیرد و هویت انسان به روزمره‌گی دچار می‌گردد.

توتالیتاریسم مشکل دوران معاصر است که بر محور فردیت در اجتماع توده‌ها، بر ایدئولوژی وحشت ، نابودی بستر خانواده، بنیان می‌گیرد. بر باور آنان می‌بالد، به ایدئولوژی تبدیل می‌شود. توده‌ها همچون اعضای شتشوی مغزی شده فرقه رجوی به راه آن حاضرند از جان نیز بگذرند. توتالیتاریسم تفکری همیشه بالنده و پایدار نیست. آن‌گاه که شعارها رنگ باختند، ناقوس سقوط آن بتدریخ به گوش خواهد رسید. اندک اندک طرفداران دیروز را که یا در سکوت، مرگ را در درون تشکیلات پذیرا شده اند و یا سکوت مرگبار را در خارج تشکیلات برآغوش کشیده از دست میدهند.

مفهوم توتالیتاریسم از گفتمان‌های سیاسی قرن بیستم است که در میان فاشیست‌های ایتالیا سربرآورد و به حاکمیت موسولینی انجامید. اگرچه شباهت‌هایی با استبداد و دیکتاتوریهای بیدار شده بعد از انقلاب ایران در جامعه ایران چه در حاکمیت و چه در میان بازمانده از حاکمیت دارد. ایرانیان هنوز به تمام و کمال درک نکرده اند که هیولاهای خفته از کجا سر برمیآروند.
ساختارهای طبقاتی جامعه، آن‌سان که پیرامون منافع مشترک بنیان می‌گیرند، در حکومت توتالیتر درهم می‌ریزند و توده‌ای پدید می‌آید بی‌شکل که کارکردی خلاف دمکراسی و آزادی‌های فردی و اجتماعی پیش می‌گیرد که در نهایت خویش به حکومت اقلیتی ناچیز ختم می‌گردد. “هدف جنبش‌های توتالیتر سازمان دادن توده‌هاست نه سازمان دادن طبقات.” در این جنبش، رفتارهای توده‌ای همه‌گیر می‌شود و انسانِ توده‌ای عاری از هویت فردی سر بر می‌آورد.
ترور سیاسی و تبلیغات ابزار فرقه رجوی
حکومت توتالیتر چه در حاکمیت و چه در به اصطلاح آپوزیسیون را نمی‌توان بدون ترور و تبلیغات در نظر مجسم کرد. تبلیغاتِ گسترده تخیل توده‌ها را هدف قرار می‌دهد، در نبود عقل بر ذهن حاکم می‌شود تا تصوراتِ از پیش تعیین شده‌ای جانشین واقعیت گردد. هدف تسخیر ذهنِ توده‌هاست. دروغ، بزرگنمایی، دشمن‌تراشی، زندان و ترور از ابزار رسیدن به آن هستند. چه توسط “حاکمیت علیه آپوزیسیون” چه “آپوزیسیون علیه حاکمیت” و چه “آپوزیسیون علیه آپوزیسیون” !!! که شاهد آن هستیم و اینگونه “غوغا سالاری-سیاست زدگی” حاکم میگردد.
ویژگی آشکار جنبش‌های توتالیتر و یا آغشته به فرهنگ توتالیتر این است که از اعضایشان “وفاوداری تام و نامحدود، بی‌چون و چرا و دگرگون‌ناپذیر” می‌خواهند. امروزه متاسفانه در خارج کشور همچون داخل کشور هر فرد و گروهی بدنبال یارگیری از این جنس حمایتهای کور و دنباله روانه و عاری از نگرش انتقادی و بدون ایراد کمترین انتقادی به خود هستند. عدم تحمل انتقاد، فحاشی، ناسزاگویی، ترور شخصیتی، ابزار توتالیترهای آینده ای است که هنوز “قدرت اعمال قهر” را نسبت به ابراز نظری انتقادی را ندارند. “قدرتِ اعمالِ قهریکه” همچون انقلاب ایران قرار است بدست همانها که قرار است این قهر برآنها اعمال شود به توتالیترهای آینده داده شود.
توهومات توتالیتریستی
“ایدئولوژی توتالیتر بر این باور است که “سازمانشان در زمان مقتضی، سراسر نوع بشر را در بر خواهد گرفت. این فکر گاه “نه تنها برای اوباش، بلکه برای “نخبگان جامعه” نیز سخت جاذبه دارد. و این امری دردناک است.
“سیطره عمومی” در رژیم توتالیتر گُم می‌شود و افراد از فردیت خویش (همچون فرقه رجوی با خشونت کامل) تهی می‌گردند. در چنین فضایی‌ست که نوع‌دوستی و خشم به شکل افراط و تفریط در جامعه پدیدار می‌گردد؛ خشم در برابر دشمنان خیالی و نوع‌دوستی با احساسِ در کنار هم بودن. در رفتار انتزاعی موجود است که نژادپرستی سر بر می‌آورد تا تضادی را شعله‌ور سازد که حاصل آن جنگ است. نژادپرستی بمعنی خودی و غیر خودی کردن در حاکمیت و یا گروه پرستی در توتالیترهای غیر حاکمی همچون فرقه تبهکار رجوی جزء بایسته‌ی رژیم توتالیتر است.
نابود کردن تفاوتها ابزار فاشیسم مذهبی فرقه رجوی
نظام توتالیتر راه به فاشیسم می‌برد. در حکومت توتالیتر همه باهم رفیق و یا خواهر و برادرند. پشتِ این نام تسلیم نهفته است نه برابری و دوستی. فاشیسم بدون انضباط و اطاعت (آنچه در تشکیلات به اصطلاح آهنین نوع استالینی فرقه رجوی شاهدیم) فاقد قدرت است. خشونت ذاتِ آن است. خاک و خون و ایمان مقدس می‌گردند و به مبارزه در راه آن به آرمان بدل می‌شود. صاحب قدرت در پی یافتن دشمن است. در عرصه‌های داخلی و خارجی همیشه دشمنانی می‌یابد که در صدد نابودی‌اش باشد. در تدارک مقابله با دشمنان است که نظامی‌گری و به اصطلاح “ارتش آزادیبخش” را سازمان می‌دهد. فاشیست‌ها خود و باور خویش را برتر از دیگران می‌دانند تا آن اندازه که به نژادپرستی می‌رسد. آنان برداشتِ خویش از دمکراسی دارند، تحت تعریف آنان از دمکراسی، جوخه‌های اعدام برپا می‌گردد تا دشمنان خلق نابود شوند و بازماندگان در “جامعه‌ای آزاد” زندگی کنند!!!! در این نظام دروغ و تهمت زدن و ترور شخصیت همگانی و همه‌گیر شده، به حقیقتِ جامعه بدل می‌شود.
ارتش خلقی و کانونهای شورشی وهمی

نظام توتالیتر با اتکا بر توده‌ها به قدرت می‌رسد، بر آنان فرمان می‌راند و از آنان برای رسیدن به اهداف خویش بهره می‌برد. در وهم و خیال خود “ارتش خلقی” و یا “کانونهای شورشی” ایجاد می‌کند، جاه و رده و مقام می‌بخشد، کار می‌دهد، پول می‌دهد، اعتبار می‌بخشد و از آنان عامل و ابزار خشونت می‌سازد. می‌کوشد در عرصه تفکر، ماشین شستشوی مغزی به کار اندازد و افکار را به کنترل خویش درآورد. توده مردم به هواداران شیفته‌ حکومت و یا یک خود شیفته در آپوزیسیون تبدیل می‌شوند، جنبشی آغاز می‌کنند که در بی‌هویتی اوج می‌گیرد تا در پناه آن به هویت جمعی دست یابند. آنان هویت خویش را در هویت رهبر کشف می‌کنند. و گفتمان بطور کامل از میان برداشته میشود و “تفکر” به دستورات یکطرفه از این رهبر خود شیفتهِ شیزوفرنیک تقلیل مییابد.
با حذف گفتمان از رفتار انسان، در دنیای بدون اندیشه، خشونت پدید می‌آید. خشونت به ابزاری جهت اقتدار به کار گرفته می‌شود. اقتدار که ادامه یابد، خشونت اوج می‌گیرد. قدرت برای اثبات مشروعیت خویش می‌کوشد گذشته انسان‌ها را نیز در اختیار خویش بگیرد.
باید بین قدرت و خشونت نیز فرق گذاشت. باید در نظر داشت که؛ کاربرد خشونت همیشه نشان از قدرت ندارد، از ضعف و ناتوانی نیز می‌تواند ناشی گردد. به هر حال؛ آنگاه که خشونت اعمال شود، ماهیت سیاست نیز تغییر می‌کند. در نادانی‌ و جهل ست که “شّر” حاکم می‌شود. انسان که ناتوان در فکر کردن باشد، توان تشخیص از دست می‌رود و اینجاست که به فرمانبرداری بی‌چرا (انسان مغزشویی شده) تبدیل می‌شود.
اندیشیدن است که هستی را قابل فهم می‌گرداند و برای پرسش‌های بی‌پایان زندگی پاسخی می‌یابد. در نبود اندیشه، انسان به ماشینی بدل گشته، اراده فردی خود را از دست می‌دهد و گوسفندوار بدنبال خشم و نفرت کور که توسط بسیاری دامن زده میشوند روان میگردد. طرفداران “مکتب فرانکفورت” بر این باوربودند که فاشیسم حاصل پیروزی توده‌های بی‌ریشه شهری‌ست بر فرهیختگان جامعه ای که کمتر از توده ها بی ریشه نیستند.
ویرانی هویت مستقل افراد، ابزار فاشیسم
توتالیتاریسم فرقه ای همه‌ی روابط و هویت‌ها را ویران می‌کند تا با اعمال زور و قدرت، هویت خویش را استوار کند و این چیزی نیست جز قدرتِ توتالیتر که با وحشت و ترور شخصیتی و روانی و ایجاد ترس ابتدا بر فرد و سپس در حاکمیت برجامعه تسلط ‌یابد. به نظر هانا آرنت از رابطه‌ی هویت‌های گوناگون در جامعه است که منجر به شکوفایی آن میگردد. هویت، فرآوردِ رابطه است که بین من و دیگری برقرار میشود. از این نظر، هویت نشانِ تمایز و تشخص می‌شود که در شرایطِ عادی به تعامل و رواداری می‌انجامد.
در حکومت توتالیتر انسان‌ها از انسانیت خویش به نفع آرمان‌های رهبر، تهی می‌شوند تا در فردیتها هم‌سان و هم‌گون گردند. در کنترل فردیت‌هاست که آزادی‌ها رنگ می‌بازند و تفاوت‌های فردی از میان می‌روند. در زوال هویت فردی انزواگرایی در بخشی از آگاهان جامعه رشد می‌کند.
البته نقش روشنفکران در “سرنگونی” و “سربرآوردن” این هیولاها را نباید از نظر دور داشت. توتالیتاریسم با از بین رفتن نازیسم و یا استالینیسم پایان نمی‌پذیرد.همانگونه که قبل از آنها وجود داشته و عناصری از آن هم‌چنان به زندگی خویش در میان ما در افکار و اندیشه ما ادامه می‌دهند.
تاریخ ایران بار دیگر در توهمی نسبت به هیولای موجود و غفلتی کور و خشم و نفرتی مبتنی بر جهل و عدم شناخت، در تلاشی نو برای بیدار کردن هیولاهایی است که در میان خود و در درون خود نهفته دارد که در سیاست زدگی خوف انگیزکنونی تبلور میبابد.
ترک سیاست زدگی و پرداختن به ایجاد، تقویت و گسترش جامعه مدنی در مبارزه اجتماعی از اصولی هستند که می‌توانند در تضعیف توتالیتاریسم به کار آیند. جامعه نو ایران و ایرانیان باید بیش از گذشته و بسیار حساستر از گذشته به کم و کاستیهایی که در این مسیر وجود دارد بیاندیشد تا اینکه یکبار دیگر در یک اقدام خانمان برانداز بدنبال خشم و نفرتهایش برود.
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
آشنایی با مکتب فرانکفورت
نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او
کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار

References

  1. ↑ تاريخ يهودي ستيزي در اروپا اساسا با دوران پيدايش مسيحيت و داعيه پيروان آن براي سلطه انحصاري و به رسميت شناساندن زور مدارانه دين خود به عنوان يگانه مذهب رسمي شروع مي شود. اولين گروههاي مسيحي در اروپا، يهودياني بودند كه به آيين عيسوي گرويده و با اتكا به انجيل، مسيحيت را به عنوان مذهب جانشين براي آيين يهود و به مثابه وحدت جديد و اسراييل حقيقي درك مي كردند. اين اعتقاد به نفي تعلق يهوديان به محدوده متحدين خدا و متهم كردن آنها به آزار و قتل مسيح منجر شد. يهودي ستيزي از قرن دوم ميلادي درتاريخ، ادبيات و موعظه هاي مسيحي با پيگيري دنبال شد و به شكل تحقيرديني وقومي در آيين مسيحي تكامل يافت. يهودي ستيزي اوليه در مسيحيت بر كندذهني و بردگي يهوديان، تكذيب رسالت مسيح و قتل اوتوسط يهوديان ونهايتا طرد آنان از سوي خدا تكيه دارد. در اسلام چنین فرهنگ و سابقه و اعتقادی نسبت به یهودیت وجود ندارد
  2. ↑ هانا آرِنْت به آلمانی Hannah Arendt زادهٔ ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در لیندن–لیمر، هانوفر – درگذشتهٔ ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک، آمریکا، فیلسوف (فلسفهٔ سیاسی) و تاریخنگار آلمانی – آمریکایی بود. هانا آرنت، از مهم‌ترین اندیشمندانی بود که آرا و افکارش تأثیری ژرف در سدهٔ بیستم میلادی بر جای گذاشت.او سال‌ها در دانشگاه‌های ایالات متحده در رشتهٔ تئوری سیاسی تدریس کرد و از چندین کشور، ده‌ها دکترای افتخاری گرفت، و نیز برنده جایزهٔ آلمانی‌زبان لِسینگ و فروید شد. او از یهودیانی بود که از هولوکاست جان سالم به در برد و به ایالات متحده مهاجرت کرد. زمینهٔ فلسفه و آثار او، موضوعاتی هم‌چون دموکراسی مستقیم یا اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی حکومت‌های استبدادی است.
    Edit

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 3, 2021
فهرست مطالب هر سه قسمت از مقاله
قسمت اول:
مقدمه. 2
هبوط دوم. 2
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی.. 3
تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی.. 4
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران. 5
پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟. 6
قسمت دوم:
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم:
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت اول
مقدمه
شهریور ماه یکی از پر مناسبت ترین ماههای سال است. از روزهای افتخار آفرینی چون بزرگداشت ابوعلی سینا، محمدبن زکریای رازی، ابوریحان بیرونی، استاد شهریار و زادروز داراب (کورش) گرفته تا روزهای ننگینی چون، تروریسم و وحشیگری کشتار میدان ژاله، حمله به برجهای دوقلو در نیویورک، انفجار دفتر نخست وزیری توسط فرقه رجوی، و فاجعه بارتر از همه تاسیس و سر برآوردن تشکلی بنام مجاهدین که زمینه ساز ظهور فرقه مذهبی-استالینیستی رجوی بعنوان هیولایی که چکیده همه رذائل ناشی از جهل و خرافه و نیرنگ و خود پرستی که ایران قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود اما اینبار در قالب چپ را بیدارکرد و بجان ایرانیان انداخت میباشد. فاجعه بارترین از این نظر که تلاش دارد ترشحات ذهنی یک خود شیفته و معلول ذهنی را که همه رذائل گذشته را درخود دارد را در زرورق چپ دوباره بعد از1400 سال تلاش ایرانیان برای بازگشت به هویت ایرانی، و بعد از 42 سال تجربه خونین مردم ایران، این خدای خود خوانده آنرا تحت نام “اسلام دمکراتیک” بعنوان هویت ایرانی بکمک بعضی دستها و مراکز جهانی دوباره بر ایرانیان حاکم کند. مکتب رجوی آنگونه که خودش در نشریه اش تیتر کرده است، در اوج خلوص و در عمل سرگذاشتن بر قدوم خمینی و راه و رسم اوست

هبوط دوم
قطعا همه هموطنان با بسیاری از روزهای تاریخ 42 ساله اخیر آشنا هستند، اما برای تلاشهای ایرانیان در 1400 سال گذشته و جهت درک بهتر شرایط خود و میهنمان در جهان امروز، باید از جمیع جهات آنرا شناخت، از بُعد جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی و… از این رو در نگاهی به جهان، ایران را سرزمینی میبابیم منحصر بفرد، با سرگذشتی خاص و متفاوت با دیگران. از این رو طبیعی است که هر ایرانی امروز با اندکی کنجکاوی از خود بپرسد، وابسته به چه کشوری است، پایگاه وطنش در دنیا چه بوده است. چرا این میزان از نیروهای اهریمنی یکی پس از دیگری و هر کدام در لباسی فریبنده تلاش میکنند تا نتواند سر از لاک جهل و خرافه و توسل به آسمانها بیرون آورد؟ شاید در یک یا دو سده قبل این سوال چندان موضوعیت نداشت، اما امروز که دنیا بشدت فشرده شده طوریکه ایرانی نیز همچون دیگر ملل در لحظه در جریان تحولات یکدیگر قرار میگیرند، ضرورتهای نویی رو نموده، طوریکه آگاهی بیش از پیش شرط ادامه حیات گردیده و خواه ناخواه ایرانی نیز به تامل واداشته میشود. دورانی که گذشته و حال و آیند طوری بهم پیوسته شده اند که امروز را جز با شناخت دیروز نمیتوان فهمید و سنجید، به آینده نیز باید با چشم باز و نگران نگریست.
از ویژگیهای دوران کنونی این است که عنان سرنوشت انسان برعهده خودش گذارده شده است. برخلاف گذشته نه چندان دور باید رای بدهد، برنامه ریزی کند، پیش بینی کند تا بتواند گلیمش را از آب بکشد. امری که در گذشته، اتکاء به قضا و قدر و خرافه، تقدیر و آسمان (بهشت جاهلیت) کارش را سبک کرده بود. اکنون بنظر میرسد هبوط[1] دوم او فرا رسیده.
زمانی میوه ممنوعه خورد و وارث نیک و بد شد و از بهشت (دنیای بی تضاد اولیه) رانده شد. و حال نیز که میوه علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و… را یافته و طعم آنرا چشیده، در نتیجه تکیه گاههای موجود در دنیای جهالت گذشته اش را از دست داده و یا چنان متزلزل شده که دیگر برای یک زندگی در شان انسان معاصر کارساز نیست. و اینگونه رانده شدن دیگری (هبوط دیگری) از بهشت جاهلیت گذشته به ایرانی هشدار داده میشود.
فرایندی که برای ایرانی از اواخر دوران سلسله قاجار در تماس با جهان متمدن با پیشتازی میرزا یوسف خان مستشارالدوله ها و میرزا فتحعلی آخوند زاده ها و … کلید خورده و تا امروز در صحنه جدال بین آنها که کماکان ایران و ایرانی را به باقی ماندن در بهشت جاهلیت فرا میخوانند، با آنها که او را تشویق به خوردن کامل میوه ممنوعه فن، علم، خرد، اندیشه، آزادی، حقوق بشر و دمکراسی و…نموده و تلاش میکنند که هرچه بیشتر از خروجی بهشت جاهلیت فاصله بگیرد، در جریان است.
جدال بین گذشته و حال، بین نو و کهنه، خرافه و اندیشه، استبداد و آزادی، همواره جدالی خونین و سخت بوده است. مسیری مملو از نیرنگ بازان و فریب کارانیکه ایرانی را که طعم دنیای نو را چشیده، با نشان دادن درهای کاذب ورود به دنیای نو، از یکطرف، و ذهنیتها و عادت های دنیای کهنه که طی قرون و اعصار در ایرانی به نفع ماندن دردنیای کهنه نهادینه شده است از سوی دیگر، در همان بهشت جاهلیت نگهدارند. و اینگونه طی طریق مسیر هبوط دوم انسان ایرانی را مشکل و مشکلتر میکنند.
نیرنگ بازان و فریبکاران، در لباس های گوناکون و بعضا بسیار شیک و امروزی، در قالب “اسلام دمکراتیک” من در آوردی رجوی، سلطنت طلب، یا سکولارهای وابسته به مراکز جهانی و متمایل به سلطنت، و بعضی مارکسیستهای نوع استالینی[2] و… ظاهر میشوند.
اینها ایرانی را که پیشتازانش بر بهشت قضا و قدر و اتکاء به آسمانها شوریده اند، کماکان در قالب رعیت ظل والسطان ها، ذوب شدگان در رهبری عقیدتی، و چاکران و نوکران خدایگانها، و یا بردگانی تحت حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا (اسم مستعار جمعی جوجه روشنفکر به اصطلاح حامی کارگر که بعد از بقدرت رسیدن حتی حق انتخاب نوع لباس و خوراک هم برای کارگر قائل نشدند چه برسد به شرکت او در رهبری جامعه سوسیالیستی) [3] که جز باربری و نشخوار، تلف شدن در راه رهبری عقیدتی، خاک پای خدایگان بودن و یا در کارخانه ها برای تحقق آرمانهای دیکتاتوری طبقه کارگر (عده ای رهبران عقیدتی سوسیالیستی) جان دادن، حق دیگری برای ایرانی قائل نبودند و نیستند، میخواهندش.
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی
رجوی آشکارا با وقاحتی بی حد و حصر مدعی است که نیازی به دادن زحمت به ایرانیان و خروج از بهشت(توسل به قضا و قدر و آسمانهای عصر جاهلیت)نیست، چرا که رجوی با یک عمل تاریخساز(بخوانید شامورتی بازی انقلاب ایدئولژیک) طی یک “شورت کات” همان بهشت جاهلیت را با تعویض تابلوش به “اسلام دمکراتیک“، به “دنیای نو” تغییر و تبدیل میکند. او خود و مریم رجوی و دیگرهمسران “رها شده!!!” از قید و بندهای تاریخی در اثر ورود به حرمسرایش، مدعی اند بهشت دمکراتیکشان از این حُسن و امتیاز برین نیز برخوردار است که، خدای آسمانی ایکه ایرانیان تا به امروز بدان اتکاء کرده اند، امروزه در وجود نرینه حرمسرای فرقه رجوی، یعنی مسعود رجوی تجللی یافته و اینگونه در “اسلام دمکراتیک” اش خداوند، زمینی شده و در دسترس همگان قرار داده شده است!!!! جهت اثبات اینکه وی خداست و زدون هر گونه شک و تردیدِ شرک آمیز!! در خدایی خودش، مهدی ابریشمچی که از اولین ایمان آورندگان به این خدای خود خوانده است و آنرا با قربانی کردن زنش مریم در پیشگاه او به اثبات رسانده را به صحنه فرستاد تا بعنوان نشان خدایی مسعود رجوی اعلام کند که “مسعودرجوی نیز همچون خدای آسمانها به کسی دراین جهان پاسخگو نیست”!!!
مسعود رجوی که “عشق به ایران و ایرانی“ را با وطن فروشی به دشمنان ایران و کشتار جوانانش در مرزها و شهرها و حتی در درون تشکیلاتش صدها بار طی چهل سال گذشته به اثبات رسانده است!! به ایرانیان تکلیف میکند که نیازی به خروج از بهشت جهل و خرافه گذ شته نیست، چرا که او خود در راستای به ودیعه گذاشتن کشور برای بقدرت رسیدن نزد از ما بهتران!! پمپئوها و جان بولتن ها، جولیانی ها و دیگر نمونه های برجسته اوباش دنیای به اصطلاح متمدن!! را بعنوان سمبلهای دمکراتیسم به بهشتی که وعده میدهد، دعوت میکند که حتی طی سخنرانیهای پر زرق و برق و گران شان، ضمن تشکر از زوج رجوی برای به مزاید گذاشتن کشور، نوید دنیای نو را هم به ایرانیان با خدایی زمینی میدهند. او استدلال میکند، حضور اجاره ای ناشخصیت های فوق در بهشت جهل و خرافه اش، نشان دمکراتیسم آن است. و جشنها برای آن برگزار میکنند.
این نمونه ای است از تلاش یکی از واپس گراترین نوع از مبلغین جهل و تاریکیِ بیدارشده بعد از انقلاب 1357 تا نگذارد ایرانی از دنیای جهل و خرافه و خفت و خاری و نکبت توصل به آسمانها خارج و هبوط دومش یعنی خوردن کامل میوه خرد و اندیشه و علم و نو اندیشی و آزادگی و پیشرفت و استقلال و حقوق بشر و… را در خود و کشورش محقق کند.
نگارنده همواره گفته و نوشته است(که بسیار هم به رجوی برخورده و آنرا بعنوان مزدوری نگارنده در سایتهای رسوایش منعکس میکند(اینجا)) که:

“طی دو قرن اخیر علیرغم همه زشتیهایی که ایرانیان تجربه کرده اند، شاید تنها و بزرگترین اقبالی که به مردم ایران روی کرده، تست و آزمایش شدن فرقه رجوی طی چهار دهه گذشته به قیمت هوشیاری مردم ایران و نابودی گذشته و حال و آینده و جان هزاران زن و مردی بود که فریب بهشت زمینی خدای خود خوانده ای بنام مسعودرجوی را خوردند، میباشد.”نقل از مقاله گذشته داود باقروند ارشد

تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی
در سازمان مجاهدین ایرانیان به نرینه ها و مادینه های وحشی تقلیل داده شدند و حقی جز بلاگردان رهبریش شدن برایشان قائل نیستند. اگر ناصرالدین شاه همبستری با هزار زن را در حرمسرایش برای آنها و خانواده شان افتخار و سرمنشاء آب و نانی میشمرد، مسعودرجوی حق حیات برای زنان(همه زنان) را تنها از طریق همبستر شدن آنهم بشرط عشق! به خودش برای آنها قائل شده است. و برای مردان نیز مشروط با تقدیم زنانشان!!! به حرمسرای رجوی آنهم تقدیم از سرنیاز خودشان!!!، حق حیات قائل شده است. مسعودرجوی همچون شاه طی 42سال گذشته هیچ ایرانی را لایق اینکه در امری او را مخاطب قرار دهد ندانسته. وقتی برای قدرتش لازم دید آنها را هنگام دفاع از کشورشان در مرزها بنفع دشمنان ایران و در خوش خدمتی به صدامها کشت. و همچون شاهان مستبد، اعضای فدایی دربارش(در تشکیلات رجوی) علیرغم اینکه سر بر قدومش میگذارند را همچون درباریان شاهان ایران، وقتی از جانب آنها مورد سوال قرار گرفت و احساس تهدید کرد، تبعید، زندان و شکنجه کرد و کشت.
سلطنت طلبان نیز با کینه ای عمیق ناشی از سرنگون شدنشان در 1357 نسبت به مردم ایران، ، کماکان بر همان طبل باقی ماندن مردم ایران در بهشت جهل و خرافه و توسل به آسمانها میکوبند. آسمانهایی که بزرگترین حسن آن “موهبت الهی سلطنت موروثی” است که برای مردم ایران نازل میکند. تا بصورت ظل السلطان ها یا آریامهرها یا همان خدایان زمینی بر کشور و مردم حاکم شوند. حاکمیتی که در آن ایران و ایرانی نیز جز بردگی حق دیگری تحت این خدایان زمینی ندارد. هرچند با در چشم انداز قرارگرفتن ورود مردم ایران به هبوط دوم خود، این راهزنانِ مسیر نیز، همچون رجوی دست بکار شده ضمن بکارگرفتن شیوه های او در نشاندادن حمایت اجانب از خود و حتی با گرفتن عکس در کنار آنها، تلاش میکنند اینبار همان زهر را با انواع سوس ها در قالب معرفی سلطنت بعنوان قطب و ثقل و لنگر و کانونِ وحدت و اتحاد کشور، … توجیه کنند. و اینگونه بدون نام بردن از “توسل به آسمانها” عملا محصول خرافه و جهل و اتکاء به آسمانها، یعنی (شاهنشاه و ظل السلطان و رهبر عقیدتی و…) را رنگ کرده بعنوان سلطنت نوِ، متحول و دمکراتیزه (سوئدی شده!) شده، به خورد این ایرانی بدهند.
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران
مشکل دیگر لااقل در 100 سال اخیر ناشی از فاصله میان طبقه خواص با عامه مردم است. هیچگاه درتاریخ چنین جدایی عمیق بین ایندو طبقه احساس نمیشده است. از زمان برخورد با تمدن غرب یک قشر با سواد و درس خوانده و فرنگی مآب در ایران پیدا شدند که بسیار با تفرعن و سنگ دلی بر عامه مردم نگاه میکردند و خود را تافته جدا بافته میدانستند. این طرزدید، عقده و کینه پنهانی در مردم ایجاد کرد تا بدانجا که به همه مظاهر علم و درک و روشن بینی بدبین شوند.
حقیقت این است که “روشن فکر” یا به اصطلاح “طبقه فاضله” که دستگاه حکومت نیز از آن منشعب میشد، در دوران اخیر بخصوص این 60 ساله بدترین رفتار را با مردم داشته اند. آنها را به تمام معنا، عوام کل انعام انگاشته اند. که حقی اضافه تر از حق چریدن و بار کشیدن ندارند. در مورد حاکمان سرنگون شده اما، عباس میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” مینویسد، محمدرضا شاه کشورش را “دوست داشت” ولی “از ایرانیان متنفر بود“.
البته در مورد روشنفکران استثناء هم وجود داشته و عده ای روشنفکر عابرومند و خوب را نمیتوان نادیده گرفت، ولی با یک گل بهار نمیشود. این لکه ننگ بر دامان روشنفکرمابان ایران افتاد، که عده ای از آنها با صفت افتخار آمیز “وطن در چمدان” موصوف شدند. اینها وعده ای از قماش اینان، تنها پس از طرد از وطن متوجه شدند که کشوری بنام ایران می توانسته است بر روی نقشه جغرافیا وجود داشته باشد و آنگاه به نوحه سرایی پرداختند که این عبارت شکسپیر چه خوب مصداق حالشان میشود. آنجا که اوتلو به دزدمونا گفت:
“ترا کشتم که سپس دوستت بدارم”

کسان دیگر از این گروه نقش دیگری بر عهده گرفتند، و کمر به کینه ورزی بستند. ایران و تاریخ و هرگونه اعتبار آنرا انکار کردند. نشان روشنفکری را در نفی ارزشها دانستند. یکی از اینها، اینجا و آنجا در خارج به سخنرانی پرداخته و ادعا کرده بود که نام ایران کلمه جدید است و در گذشته به این کشور اتلاق نمی شده است. البته دکتر جلال خالقی مطلق و دکتر جلال متینی طی دو مقاله به این یاوه گویی پاسخ دادند(اینجا). سابقه تاریخی بسیار کهن نام ایران را در آثار پیش و بعد از اسلام برشمردند. از همین رهگذر بود که ضحاک اساطیری بعد از چند هزار سال آزادیخواه!! و مردم دوست قلمداد شد!!! نظایر این حرفها بسیار زده شده است و در لای ابرهای بی خبری، بی سوادی و عقده و کینه توزی مبتنی بر بی خردی، شنوندگانی نیز برای خود یافته است.
اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید.

پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟
باوجود سرنگونی غول اهریمنی 2500 ساله دنیای جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در انقلاب بهمن 57 و سر برآوردن غولهای خفته قرون اعصار بویژه از کوزه زندانهای کشور (به یمن تلاشهای حقوق بشری!! کارتر) که در ادامه با حمایت همان دولت امروزه درآلبانی و خارج کشور در کمین مردم ایران نشسته اند، تنها میتوان به این سوال با نگاه به تاریخ ایران و ایرانی در رویارویی با چنین اهریمن هایی از گذشته دور تا به امروز، پاسخ داد.
البته امروزه مردم ا یران تجارب گرانقدری پیش رو از افغانستانی که سالیان توسط شوروی سابق اشغال شد تا به اصطلاح نجات یابد و یا 20 سالی که تحت اشغال آمریکا بود و البته تجارب عراق و لیبی و سوریه و … همه نشان داد که تنها راه رهایی ایران وایرانی اتکاء به خودش است و بس. ایرانی محکوم است برای پیروزی نو بر کنهه، خرد بر خرافه، … خود را تغییر دهد تا این خود، کشورش را نیز تغییر دهد. ایرانی باید از توصل به و التماس و درخواست از دیگری و هر آنچه غیر خودش است، که ریشه در عادات دنیای جهل و خرافه و توسل به آسمانها و… گذشته او دارد دست بشوید و به خودش و تنها خودش اتکا کند و از خودش بخواهد تا از دیگران. و این جز با شناخت عمیق از خود(فرد ایرانی) و کشورش(جمع ایرانیان) که چه بودیم و چه هستیم و چه باید باشیم شدنی نیست.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
در ادامه مقاله مطلب زیر را خواهید خواند.
——————————————-
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ فرودآمدن از بالا، هبوط آدم= فرود آدم از بهشت بر زمین
  2. ↑ ضمن احترام به فلسفه ضد استثماری مارکسیسم
  3. ↑ نقل از کتاب تروتسکی کاهن معبد سرخ، سرویس رابرت، ترجمه بیژن اشتری، نشر ثالث چاپ اول
    Edit

فاجعه یازده سپتامبر 2001 الگویی جهت سنجش ادعای دادگاههای صالحه و کشتار بیگناهان سال 1367مسعودرجوی
سپتامبر 10, 2021
داود باقروند ارشد

امروزه تحولات جهانی در کنار تحولات درونی کشور کمک بسیاری به شناخت ماهیتها بر خلاف ادعاها و شعر و شعارهای تبلیغاتی میکند. فاجعه تروریستی 11 سپتامبر 2001 که بدست گروه تروریستی القائده صورت گرفت یکی از الگوهاست.
هیچ جداشده ای از فرقه رجوی نیست که جشن گرفتن کشتار 3000نفر مردم بیگناه آمریکا درنیویورک در یازده سپتامبر توسط مسعود و مریم رجوی را در سالن اجتماعات باقرزاده در 50کیلومتری غرب بغداد در جمع 4000نفر از اعضای سازمان بطور ریز و دقیق گزارش نکرده باشد. بویژه آنجا که تلاش کرد ضمن تمجید از جنایت بن لادن آنرا نسبت به کاری که خود مسعودرجوی و مریم رجوی میتوانند و انجام خواهند داد!!! کوچک جلوه داده و بگوید که:
“اگر بن لادن با اعضای “انقلاب نکرده” [1] تشکیلاتش میتواند چنین خسارت جانانه ای به امپریالیسم جهانی به رهبری امپریالیسم آمریکا وارد کنند، ببنید من و مریم با اعضای “انقلاب کرده” [2] چه بلاهایی میتوانم سر آمریکا بیاورم. و پخش شیرینی و جنشن یک روزه و ارائه تحلیل و تمجید از این جنایت.نقل از سخنرانی مسعودرجوی در جشن بزرگ 11سپتامبر 2001

این موضعگیریِ با ماهیت جنایتکارانه را شاید میشد برای یک تشکلی که مدعی است 56سال سابقه سیاسی دارد اگر یکبار در طول عمرش اتفاق می افتاد بعنوان یک اشتباه تاکتیکی و … نادیده گرفت و یا با یک انتقاد از خود چنین لکه ننگین تاریخی را از دامن خود پاک کرد. میخواهیم برای اینکه حق این “زوج محترم” نیز رعایت شود نگاهی بیندازیم تیتر وار به اسناد و مدراک و موضعگیریهای آنها و ببنیم آیا یک تک نمود بوده است یا خیر.
نمونه چند فاکت رسمی مسعود رجوی
مسعودرجوی خواستار دادگاههای دو دقیقه ای
بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب 22بهمن سران رژیم گذشته دستگیر شدند و ماشین قصابی تحت نام دادگاههای انقلاب براه افتاد. شخص مسعود رجوی در نشریه مجاهد طی مقاله ای فتوایی صادر کرد و در آن ضمن دفاع ایدئولژیک-تاریخی از عملکردهای دادگاه انقلاب به رویکرد محافظه کارانه دادگاه در کندی در اعدام ها و اینکه چرا بدون فوت وقت دستگیر شده را به جوخه های آتش نمسپارید بشدت انتقاد کرد. و خواست همانطور که در صدر اسلام همه یک قبیله را از دم تیغ گذراندند دادگاههای انقلاب نیز عمل کند. بویژه نوشت که با افراد یک جریانی که ضد انقلاب محسوب میشود باید مستقل از اینکه کاری کرده یا نه به اتهام اعمال گروهش محاکمه و مجازات شود تا جریان نتواند سر بیرون آورد. عین نشریه و تشریح و توضیحات را در اینجا بخوانید. ظاهرا رژیم نیز طبق فتوای شخص مسعود رجوی درمورد خودش عمل کرد. اما بعد مسعود رجوی مدعی شد که رژیم و خلخالی جنایت کار بوده است!!!!
سند شماره یک: بنابراین صرف محرزشدن هویت آنان برای به جوخه آتش سپردنشان کفایت میکرد.
قضات بی سواد و احکامی که اعدام نخواهد
ولی بعد در فرانسه 8 خرداد 1363طی مصاحبه ای در پاریس اینجا ازدقیقه: ۱:۱۵:۴۶ مطرح میکند که به دادگاه اعدامیان “پشت بام مدرسه رفاه” توسط احمد خمینی دعوت شده و او رفته است، اما مزورانه مطرح میکند که قبل از اعدام آنجا راترک کرده!! چون با درس حقوقی!! که خوانده بوده میدانسته اینکار غلط است و دادگاههای انقلاب را نفی میکند!!!!
دروغ رجوی

دروغ رجوی را در اطلاعیه او که در تاریخ 26بهمن 57 درست بعد از اعدام ها صادرشده (تصویر اطلاعیه) از کتاب اطلاعیه های سازمان مجاهدین و تایپ شده متن اطلاعیه را در زیر بخوانید.

پیام و تهنیت مجاهدین خلق ایران
به حضرت آیت الله خمینی
بنام خداوبنام خلق قهرمان ایران
مجاهد اعضم» حضرت آیت الله خمینی»!
« مجاهدین خلق ایران» و عموم فرزندان انقلابی شما در این میهن ، با قلبی سرشار از احترام، فرمان قاطع شما را مبنی بر محاکمه و مجازات چهارتن از اعضای جنایتکار و خیانت پیشه رژیم پیشین ، دریافت داشتند. این اقدام متهورانه و انقلابی را که روشنایی بخش چشمان و تسلای قلوب تمام مردم محروم این سرزمین، بویژه خانواده های داغدار شهد و شکنجه شدگان است، به شما و تمام مردم قهرمان کشورمان تبریک و تهنیت می گوییم، باشد که در این کشور کسی به کشتار و شکنجه و آزار مردم بی پناه و فرزندان پیشتاز آن دست نیابد. حضرت آیت الله- شما، با این فرمان انقلابی، پرتو دیگری از چهره ی راستین مکتب توحید و ایدئولوژی ما ( اسلام) به جهانیان عرضه کردید. لذا بازهم مشتاقانه امیدواریم که، بدون کمترین توجه با برخی پادرمیانی های شرک آمیز و سازشکارانه، وبه گونه هرچه سریعتر، داد این خلق مظلوم و شکنجه دیده ما، تا آخرین نفر ازبقیه عناصر ضد انقلابی نیز باز ستانده شود. همانهایی که بگفته قرآن کریم در این سرزمین« فسادی بزرگ به پا کرده، و تولید و نسل ما را ضایع می داشتند»، و اکنون اینسان در برابر مکافات اعمالشان، ریاکارانه، به توبه و زاری نشسته اند. همانهایی که هزاران هزار را در شهرها و روستاهای ما داغدار و عزادارکردند و به خاک سیاه نشاندند، همانها که درکنف حمایت اربابان امپریالیست و دار و دسته ارتجاعی شان، هر روز هرشب، در کمین انقلاب و انقلابیون مانشسته و به انواع توطئه گری و مفسده جوئی مشغولند. اینجاست که بازهم با الهام از قرآن کریم، ادامه حیات آزاد سیاسی و اجتماعی خلق مان را درگرو قصاص هرچه سریعتر تمامی آنها می دانیم.
« ولکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب»،
باشد که تهدید و وحشت و اضطراب تا به ابد ازاین میهن رخت بر بندد، و آرامش و لبخند و سازندگی جانشین آن گردد.
سازمان مجاهدین خلق ایران
26 بهمن 1357

بررسی دقیق و طبق اسناد خود سازمان مجاهدین در فاز سیاسی قبل از اقدام مسلحانه این تشکل بوضوح نشان میدهد که رجوی نشستن بر جای خمینی و اعمال شریعت داعشی خود را در پس چپ نمایی های ضد امپریالیستی که بعدها با رفتن زیر قبای امپریالیستها روشن شد چه بود و شعارهای عدالت خواهی و دمکراسی طلبی و… او نیزدر رویکردش به اعضای سازمان در درون این تشکیلات با زندان وشکنجه و قتل آنها و اخیرا به دادگاه حمید نوری روشن شد چه بود. البته رژیم نیزبا شناختی که از او داشت و با اتکاء به نفوذیهایی که در مجاهدین داشت فریب نمیخورد و دیدیم که در نهایت رجوی دست به اسلحه برد و حتی کشور و مردم ایران را با کشتار آنها در مرزها به عراق فروخت تا اینگونه روشن شود که دعوای رجوی بر سر قدرت است نه بر سر دمکراسی، عدالت، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر و دادگاههای صالحه.

رجوی حتی تحمل شور و مشورت برای اعدام ها را نیز نداشت و خواستار دادگاههای دو دقیقه ای بود. نگرانی او را در اخطاری که میدهد بخوانید
اخطار « مجاهدین خلق ایران» در باره
احتمال صرفنظرکردن دادگاه انقلاب از
اعدام دوتن از جلادان ساواک
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
طولانی شدن غیرمنتظره ی مدت شور دادگاهی که مسئول رسیدگی به جنایات ضد انقلابی دو تن از جلادان ساواک ب نامهای«تهرانی » و «آرش» می باشد، شایعاتی را در افواه عموم موجب شده است، شایعاتی مبی بر احتمال بخشش جنایتکاران مزبور…وهمچنین رفتار بسیارناپسند اختناق آمیزی که درمحوطه دادگاه با برخی از خانواده شهدا اعمال گردید[ خانواده شهدای مجاهدین خلق- کروشه از من است]…
صرفنظرکردن از مجازات عناصری اینچنین جنایتکار برخلاف خروش یکپارچه و رعد آسای خلق قهرمان در روز چهارم خرداد چیزی نیست جز میدان دادن به ضد انقلاب و نادیده گرفتن دهها شهید جان برکفی که بوسیله همین مزدوران به قتل رسیدند؛ بنا براین « سازمان مجاهدین خلق ایران» با یاد آوری میثاق خونین خود با خدا و خلق! اعلام می کند که درصورت فرار دادن این جنایتکاران از قصاص عادلانه شان در دادگاه، بی تردید نمی توان آنها را ازشعله غضب خلق و فرزندان راستین آن پس ازبخشودگی احتمالی نیز در امان دانست. همچنین نباید فراموش کرد که ازنظرحقوقی صرف نیز بخشودگی آنها مستلزم رضایت هزاران شاکی خصوصی دردمند و شکنجه شده است…
درخاتمه امیدواریم هرآنچه ما شنیده ایم، ازچارچوب شایعات خارج نشده ودادگاه همچون گذشته با قاطعیت کامل انقلابی، به احقاق حقوق این خلق مستضعف ادامه دهد. هم چنان که درمورد عناصری نظیر«هویدا» و «نصیری» که ارزش اطلاعاتی بسیار زیادی نیز از جلادان فوق الذکر داشتند، عمل نمود.
مجاهدین خلق ایران
۲/تیر/۵۸

رجوی هیچ مشکلی با رژیم جمهوری اسلامی ایران ندارد الا میخواهد جانشین او شود.
سند تائید رفراندم جمهوری اسلامی

رجوی از همان روزهای اول انقلاب طی دهها اطلاعیه، خمینی را “مجاهد اعظم، حضرت آیت الله خمینی، امام خمینی و کسی که سر بر قدمم او میگذارد، میخواند ولی بعد مدعی شد که ما مجاهدین از زمان شاه از مرتجع بودن خمینی تحلیل داشتیم و هیچ شک و شبهه ای در مورد ماهیت خمینی نداشتیم!! و میدانستیم که خمینی صلاحیت رهبری یک کشور و جنبش را ندارد!! اینجا

اینهم دفاع ایدئولژیک مسعود رجوی از اصل ولایت فقیه

آینده مردم ایران را باید از داعش نوع ایرانی (فرقه تبهکار رجوی) محافظت کرد.

داود باقروند ارشد
نهم سپتامبر 2021

References

  1. ↑ اعضایی القائده که اجازه نداده اند بن لادن زنانشان را از آنها جدا و به عقد و ازدواج خود در حرمسرایش در آورد
  2. ↑ اعضای فرقه رجوی که رجویها به زور همسرانشان را از آنها جدا و با همبستری با آنها بمنظور!!! رهاکردن زنان از قید و بند مردانه بکارمیگیرد
    Edit

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 14, 2021

لینک به قسمت اول:
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت دوم:
فهرست مطالب

  1. چه بودیم و چه هستیم.
  2. چگونگی پیوند ایران و غرب..
  3. چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند.
  4. سقوط امپراطوری 1000ساله.
  5. جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی.
  6. حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن.
  7. شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی.
  8. گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی.
    قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
    چه بودیم و چه هستیم
    ایرانی چه بخواهد و یا نخواهد، کشورش را دوست داشته باشد یا خیر میتواند این اطمینان را داشته باشد که شهروند کشوری است با سرنوشت استثنایی و به هرکجا برود یک تاریخ بر پشت دارد، خواه برآن آگاه باشد یا نباشد. ایران برخلاف دیگر ملل یک واحد تمدنی منفرد دارد. موقعیت جغرافیایی ایران آنرا در معرض برخوردهای جنگی و وزش های تمدنی قرار داده است. پیش از کشف آمریکا، ایران کشوری بود که جهان شناخته شده از هر گوشه ای به آن راه می یافت. کشورِ دیگری نمیتوان یافت که دارای چنین خصوصیاتی باشد. یعنی؛
    الف؛ در همسایگی سه تمدن کهن جهان قرار گرفته باشد، میان رودان(سومر و بابل)- مصر-هند.
    ب؛ بر سر راه دو تمدن بزرگ شرق و غرب یعنی چین از یکسو و مدیترانه (یونان و رم) از سوی دیگر.
    ج؛ گرداگرد آنرا مناطق عمده تاریخساز گرفته باشند، مانند قفقاز، مغولستان، عربستان و ترکستان.
    د؛ محاط باشد از جانب سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا.
    هـ؛ از طریق دریا به سراسر جهان راه یابد.
    و؛ همسایه نخستین کشور سوسیالستی جهانی باشد.
    ز؛ همسایه دیوار بدیوار نخستین امپراطوری اسلامی جهان یعنی ترکیه عثمانی باشد.
    ح؛ همسایه نخسین کشور استعماری جهان یعنی انگلستان از طریق هند باشد.
    ط؛ سرزمینی باشد هم دریایی، هم کوهستانی، هم بیابانی و هم کویری.
    ی؛ سرزمینی که تفاوت دمای هوا از نقطه ای به نقطه ای دیگر 50 درجه سانتیگراد تغییر کند.
    اینها همه منجر شده است که سه ویژه گی عمده در ایران دیده شود.
    اول، نخستین امپراطوری جهان را در خود ایجاد کند و نزدیک به 1000 سال بعنوان نیروی برتر آسیا و یکی از دو نیروی برتر اداره کننده جهان برجای بماند.
    دوم، طی حدود 3000 سال ادامه تمدنی، ویژگیهای قومی خود را محفوظ دارد.
    سوم، پس از اسلام، امپراطوری فرهنگی را جانشین امپراطوری سیاسی سازد. و در هرحال هیچگاه از صحنه موثر حوادث جهان دور نمانده است. این آن تاریخی است که بر پشت هر ایرانی سنگینی میکند.
    چگونگی پیوند ایران و غرب

نبرد ایران و یونان، ایران را وارد صحنه جهانی کرد. زیرا یونان کشوری بود با تمدن پیشرفته و با مردمی زبان آور و هوشمند، دارای شاعر و مورخ و فیلسوف، از این رو هرکس با او درگیر میشد، چه غالب چه مغلوب، نامش بر جریده عالم ثبت می گردید. بنابراین 500سال قبل از میلاد، نام پارس در اروپا بعنوان تنها کشور بزرگی که در شرق جهان وجود دارد رقم خورد. بویژه که بعنوان کشوری که با یونان به معارضه برخاسته بود. از آنجا که تمدن یونان به رم انتقال یافت[1] و از رم به اروپای غربی این حضور ایران در تاریخ تداوم یافت.
رهایی یهودیان از اسارت بابل موضوع دیگری بود که نام ایران را بر سر زبان تاریخ نگهداشت. چرا که چهل هزار یهودی که بعد از فتح بابل بدست کورش آزاد شدند، و سرود خوانان و شکرگذاران رو به عرض موعود نهادند، کلمه “ایران” را وارد کتاب مقدس یهودیان (تورات) و دنیای غرب کردند.
سپس نوبت میرسد به اروپا، از آنجا که اروپا وارث تمدن غرب (یونان و رم) است و در سه قرن گذشته پرچمدار تمدن جهان بوده است همواره به ایران به چشم آشنا نگاه میکرده است. این واقعیت که نظر اروپائیان نسبت به ایران متاثر از وقایع جنگهای ایران و یونان و رم (کشورهای حریف ایران برای هفت قرن) بوده است از این رو آمیخته ای است از ستایش وتحقیر ویا بدگویی وتعریف.

چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند

اروپائیان به تاسی از یونانیان ایرانیان را بربر و یونانیان را پیشتاز تمدن بشری خوانده اند. با این حال شبح و هیبت امپراطوری هخامنشی از جلو چشم آنها دور نشده است. تمدنهای دیگر مشرق زمین همچون چین و مصر و عثمانی در همین 4 قرن گذشته که کشتی بخار بردریاها افتاد در نظر اروپائیان برجسته و مطرح شد. ولی ایران بدلیل ارتباط خود با یونان و رم از 500سال قبل از میلاد مظهر شرق شناخته میشده چنانکه حتی شرق را با ایران یکی می انگاشته اند. ویژگی دیگر ایران که همواره رشک و غرض بر می انگیخته، قدرت و شوکت آن بوده است.
ایران همواره مشهور به کشور با دستگاهی بوده است. هم از این لحاظ که دارای منابع سرشاری است و سرزمینهای پنهاوری داشته و هم در مسیر جاده ابریشم از تجارت جهانی سود میبرده. شکوه و عظمت ایوان مدائن و تخت جمشید بعنوان شاخصه های حکومت پر زرق و برق اشراف آنرا برجسته میکرده است.
برعکس ایرانیان، چین و مصر که رابطه ای سیاسی با غرب نداشته اند، کمتر مورد قضاوت های آلوده به رقابتهای سیاسی قرار داشته اند. ایرانیان در کانون اینگونه تحلیلها و قضاوتهای آلوده به رقابت سیاسی بوده اند. که متاثر از جنگهای ایران و یونان و ایران و رم بوده است که هرگز از یاد نرفته. ایران اولین کشور شرقی بود که با یونان به جنگ پرداخت، ولی چون در جنگ برنده نبود، عیب هایی که بر هر شکست خورده بار می شود او را در برگرفت. از طرفی بازنده هم نبود چون تا 150 سال بعد امپراطوریش بر بخش بزرگی از جهان دوام داشت، و تمامیت یونان در مقایسه با امپراطوری ایران، تحت سلطه ای برای ایران بیش نبود، رشک دشمنان را بر می انگیخت.
ایران در سه جنگ با یونان شکست خورد. ایرانیان تنها حکومتی بودند که یونانیان را تحت حکومت خارجی در آوردند. از این رو هرودوت که کتاب تاریخ خود را بنام “ایران” آغاز و بنام “ایران” خاتمه بخشید متاثر از همین وقایع است. و گزنفون که قهرمان بزرگ آرمانی خود را کورش قرار داد، و در مجسمه سازی نیز فیدیاس Phidias همین کار را کرد.

غرور یونانیان از این نظر که در مبارزه با بزرگترین امپراطوری جهان شکست نخورده اند ناشی میشود. که سرمنشاء بسیاری از جنب و جوشهای فرهنگی برای آنها شده و چون یونان به روش دمکراسی اداره میشد آنرا غلبه آزادی بر نا آزادی تحلیل کرده اند. بعدها حتی به گزافه، پیروزی یونان را پیروزی تمدن بر نا تمدن نام نهادند. بزرگترین افتخار فرهنگی یونان که در نمایشنامه اسکیلوس بنام “ایران” منعکس است، در آن این افتخار را نصیب یونان میکند که بتوانند خود را همپای امپراطوری ایران بنامند. پروفسور ایلیوف مینویسد، دنیای غرب مرهون پارتهاست، شرکت آنها در این جنگها، پیشرفت چادرنشینان آسیای مرکزی و هجوم آنها را به غرب برای مدت 1000سال عقب انداخت.[2]

سقوط امپراطوری 1000ساله
سقوط ساسانیان بدست اعراب از شگفتی های تاریخ است. چگونه اعرابی که از هرلحاظ عقب تر از ایران بودند بر آن چیره گشتند؟ هرچند عوامل متعددی عامل آن است ولی در اساس کهولت سلسله است که موجبات زوال خود را در خود فراهم میآورد. همان عارضه ای که بر سر هخامنشیان آمد، قانونی که بر چینی ها، پارتها، رومی ها و حتی همین اواخر بر امپراطوری انگلیس اعمال شد.بله امپراطوریکه 1000 سال حاکم بلامنازع جهان بود فرو ریخت و لقب عجم گرفت، گناهش آن بود که زبان عربی را نمیتوانست با لهجه عربی بکاربگیرد. این سرنوشت برای کمتر قومی پیش آمده بود. ولی چه باید کرد، زندگی باید ادامه می یافت. ایرانیان در چاره اندیشی استشمام خاص خود را دارند. سقوط ایران توسط اسکندر برای آنها درس و تجربه شده بود. بقدر کافی به فرهنگ خود اطمینان داشتند که میتوانند دیگران را در آن حل و هضم کنند. باید صبر میکردند. حالا که مغلوب شده، چیزی مهمتر از استقلال سیاسی و مرزهای امن بنظرش آمد که باید نجات داده شود، تا نابود نشود، و آن چیز ایرانیت بود.

.جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی

ایرانیت کلمه مبهمی است و تعریف قاطعی شاید نتوان برایش یافت. اگر ایرانی میخواست بر استقلال خاک اصرار ورزد یعنی خارجی را بیرون کند و کشورش را در حیطه مرزهای سیاسی حفظ کند تا کنون مضمحل شده بود. زیرا توان مقابله با نیروهای بیگانه مانند عرب، ترک و دیگران را نداشت. هیچ
کشوری در جهان از بدو تاسیس به حال خود باقی نمانده است. نه چین، نه یونان نه رم و نه اروپا. بعضی تمدنها بطور کامل نابود شده اند. و بعضی تغییر ماهیت داده اند. مانند تمدن مصر، یعنی در ازای زنده ماندن، هویتشان را بلاگردان خود کرده اند. ادامه حیات تنها در تطابق با دگرگونیها میسر شده است.
ایرانی برای این تطابق استعداد خوبی از خود نشان داده. او توانسته این تطابق را با “دگرگون شدن و در عین حال همان ماندن“ به پیش ببرد. در تمام طول تاریخ، ایران بر اساس این اصل حرکت کرده که مردمش مستمرا هم تغییر کنند و هم همان باشند که بودند.
ایرانی بعد از اسلام از آنجا که از زنده کردن سیادت سیاسی خود نا امید شد، همه تلاشش را نمود و استعداد خود را در زمینه فرهنگ بکارگرفت. بر آن شد تا فرمانروایی فرهنگی را جانشین فرمانروایی سیاسی کند تا از دور خارج نشود. بدین گونه ایرانیت توانست با اهرم فرهنگ خود را بر سر پا نگهدارد. او زنده بودن و پویایی و ماندگاری خود را در متوقف نشدن به ظهور رساند. اگر نمیتواند درصحنه سیاسی و جنگ علامت زنده بودن از خود نشان دهد در صحنه قلم و فرهنگ این کار را میکند.
فرهنگ مفهوم وسیعی دارد. آداب، رفتار، تکلم، آفرینش ادبی و هنری و… اگر زبان ملی از کار افتاد مهم نیست مهم فکر است. زبان عربی را وسیله ای کارآمد تشخیص داد و از آن کمک گرفت و آموختش، طوریکه به صاحب زبان گفت ما هرچند عجم هستیم ولی زبان شما را بهتر از شما بکار میبریم. از این رو بود که از جانب ایرانیان عربی نویسی باب شد. منظور به مقصد رسیدن است مرکب هرچه هست گو باش.
شوک وارده از سقوط و فروپاشی ساسانی ایرانیان را وادار کرد که از خود بپرسند، چه شد که اینطور شد، و خواستند که خود را بشناسند. و توجه به خود با سوالِ، چه و که هستیم آغازیدن گرفت، و شروع کردند به ترجمه آثار دوره ساسانی به عربی [3]. تلاش کردند ضمن گسترش فرهنگ و بازیافت شخصیت خود در مقابل تحقیر و فشاری که از جانب اعراب به آنها وارد شده بود تا این فرهنگ برتر خود را بعنوان سپرفرهنگی در مقابل تهاجمات تحقیر آمیز بکار گیرند. ایرانیان یا باید تسلیم اعراب میشدند و همچون مصر و شام و فلسطین در اعراب مضمحل میگردیدند و یا چاره ای برای هویت ایرانی خود می جستند.
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن

ایرانیان جنبش حفظ هویت ملی خود را در سه جبهه پیش بردند.
واکنش بازویی،

  1. قتل عمر بدست فیروز ابولولو بود که به قتلعام ایرانیان مدینه منجر شد.
  2. آنگاه قیام مختار سقفی که بیشترین تعداد سپاهیان او را ایرانیان تشکیل میدادند.
  3. سپس نهضت ابومسلم خراسانی بود که منجر به سقوط خلافت بنی امیه و قتلعام همه خاندان آن گردید.
    واکنش مغزی،
    که خود را در نگارش کتب مختلف بارز کرد، از جمله ترجمه آثار پهلوی به زبان عربی. شعرِ شعوبیه [4] که ترسشان ریخته بود و زبانشان باز شده بود. و نیز نهضت های فکری بصورت فلسفه، خطابه، فرقه سازی و احیانا جعل اخبار و احادیث وهر آنچه که میتوانست به ابراز شخصیت ایران و ایرانی کمک کند.
    تعداد مکتبهای فکری این دوران گیج کننده است. که بعضی حتی با جنبشهای مقاومتی همراه هستند. قرمتی، زندیق، خردم دینی، اسماعیلیه، معتزله [5]، فتیان، سربداران، رندان، صوفیان، قلندران، ملامتیه، همه اینها در نهان یک مقصود دفاعی داشتند.
    بصورت همکاری،

برای اینکه مسیر را بسوی ایران برگردانند و این عبارت بود از مشارکت در امور حسابداری، مشاوره، پزشکی، کارورزی، وزارت که دو نمونه بارز آن دو خاندان برمکی و سهل بودند. این همکاری توسط طاهریان و سامانیان با بغداد ادامه یافت. ولی کوشش صفاریان و آل بویه ایها در عصر عباسیان متوقف شد و نتیجه نداد.
ایرانی بنابر تجربه به راه میانه و راه سازش کشانده شده و سازش همراه با مقاومت خط رفتاری او طی تاریخش گشت. نمونه برجسته این شگرد سامانیان بودند که اگر کارشان دوام می یافت و مقهور ترکهای غزنوی نمیشدند پایه ای برای یک روش حکومتی در ایران گذارده میشد.
سیاست حفظ ایرانیت از طریق فرهنگ در دوره سامانیان پایه گذاری شد. تاریخ بلعمی و ترجمه تاریخ طبری دو نشانه بودند که یکی تاریخ ایران را برجسته میکرد و دیگری اسلام را بزبان فارسی بروز میداد. بسرعت دهها شاعر فارسی زبان سر برآوردند. مغرور از اینکه زبانی از خود دارند، شعرهایی گفتند که در لطافت و ظرافت هیچ گاه نمونه اش یافت نشد. که اگر از بین نرفته بودند با یک درخشش در طلوع افق فرهنگ ایران روبرو بودیم.

شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی
مجموع این کوشش‏ها یک قله اوج داشت که شاهنامه بود. ایران یکه تا آن زمان بید لرزانی بود با شاهنامه تبدیل به سرو بلند قامت و استوار همیشه سبزی گردید. ایرانی اینگونه احساس کرد به خانه خود بازگشته است. اینگونه با شاهنامه یک مرز و حصار فرهنگی دور تا دور ایران کشیده شد. “که از باد و باران نیابد گزند” تا ایرانی بتواند درون آن حصار بگوید من ایرانی هستم. شاهنامه و زبان فارسی سرنوشت ایران را از نابودی هویت ایران حفاظت کرد.
این همان استراتژدی “تغییرکردن ولی همان بودن” بود. که عربی را با آموختن و بهتر از عرب بکار بردن ولی همه چیز را به فارسی برگرداندن و با شاهنامه به همان ایران و ایرانیت بازگشتن بود.
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی
هیچ کشور فتح شده توسط اعراب در شرق چنین خصوصیتی نیافت و همه مضحمل شدند. ایران از نو سرزمینی شد مطرح و تاثیر گذار که فراتر از مرزهایش حرکت میکند. قلمرو زبان و فرهنگ ایران از قلمرو هخامنشیان فراتر رفت. اگر یک در بسته شد یعنی در سیادت سیاسی، در سیادت فرهنگی را گشود. این یکی اما، پایدارتر و آسیب ناپذیرتر بود. شاهنامه نشان داد که قدرتها، شوکتها و ثروتها میروند ولی آنچه می ماند سلطنت سخن میباشد که جوهره جان ایرانی (انسان) است.
بناهای آباد گردد خراب ز باران و از گردش آفتاب
پی افکندم از نظم، کاخی بلند که از بد و باران نیابد گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام (فردوسی)
شاهنامه ایران گذشته را به ایران بعد پیوند داد. ایران تغییر مذهب داده بود ولی زبانِ فرهنگ که زبان جاودان و عام است تغییر نکرد. بسیاری اروپائیان (چه مسیحی و چه یهودی) در دوره تسلط تمدن اسلامی بر آنها، بعضا حتی جهت پرهیز از پرداخت جزیه هم شده اسلام آوردند ولی عرب نشدند.
اگر گذشته ایران پربار و با فرهنگ نبود امکان راه یافتن به دوران بعد را نمی یافت. تمدن فراعنه مصر بسیار کهن تر و درخشانتر از تمدن ایران بود. ولی چون فرهنگ آن فرهنگ و جوهره انسانی ایران را نداشت نتوانست در مقابل تغییر دین دوام آورد و امروزه تنها زینت موزه هاست.
ایرانیان از برج و باروی سیاسی به برج و باروی فرهنگی پناه بردند و خود راحفظ کردند. فرهنگ ایران مجموعه ای از مجذوب فرهنگ هاست. ایران خاصیتی دارد که فرهنگهایی که در آن وارد شدند آنرا نرم و لطیف می کرد. مانند خط نصر که به خط نستعلیق تغییر شکل داد. شاهنامه یکی از این نمونه هاست که علیرغم اینکه کتاب جنگ و کشتار است بوی مرگ از آن نمی آید. بوی متلاشی شدن نعش ها از آن به مشام خواننده نمیرسد. ولی دیگر فرهنگ ها اینطور نیستند. وقتی اخلیوس لاشه هکتور را[6] بدنبال ارابه اش جلو دیوارهای تروا بر زمین میکشد، صدای خرد شدن استخوان او بگوش می رسد. در شاهنامه علیرغم همه کشتارها هیچ منظره چندش آوری وصف نشده است. [7]
پایان قسمت دوم (قسمت ماقبل آخر)
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ فرآیند شکل گیری فرهنگ یونانی را باید متمایز از دیگر فرهنگ‌های دور و نزدیک به اروپا دانست، آنهم از مصر و میان‌رودان (بین‌النهرین یا مِزوپوتامیا) گرفته تا ایران و هند و چین و آمریکای لاتین و تا حدودی آفریقای سیاه. یکی از موارد بسیار متمایز نقشِ متفاوتِ حکومتِ سلطنتی در یونان از دیگر مناطق است. یونان مسیر تاریخی خود را بدون یک اقتدار سلطنتی و از دل خود جامعه و در درجه‌ی نخست با کمک اشراف گشود. در مراحل آغازین این مسیر تاریخی و فرهنگی، قدرت سیاسی استیلاگر و پراهمیتی را نمی‌‌‌یابیم که قادر باشد معیارهای اولیه‌ی تاریخی را مشخص سازد و برنامه‌‌ریزی مشخصی را دنبال کند و به مسیر تاریخی شکل معینی ببخشد. در آنجا بیشتر شاهد مجموعه‌ای از جوامع مستقل و کوچک سیاسی هستیم و اثری از فکر برپایی یک اقتدار واحد جهانگشا و تشکیل یک امپراطوری را نمی‌بینیم. در این مراحل آغازین هزاره‌‌ی اول پیش از میلاد، یعنی در سده‌های هشتم، هفتم و ششم پیش از میلاد، یک عامل تعیین‌کننده و پراهمیت نیز بروز کرد که آن سنت پیشین را نقض می‌کرد. این عامل تعیین‌کننده شکلگیری یک فرهنگ شهری بود که در شهر آتن متمرکز شده بود. این فرهنگ جدید شهری چنان نوآوری‌هایی را با خود به همراه آورد که چه بطور عمودی در طول تاریخ بشر و چه بطور افقی در سطح جهان تأثیری ژرف از خود برجای گذارد. در این مرحله بود که انگیزش سیاسی جامعه‌ی یونانی قدرتی فزاینده گرفت، آنهم چه از نظر پویایی، تجربه و هویت اجتماعی و نیز پرسشگری و یا حتا از نظر کفر و معصیت. ولی با این حال در این مرحله نیز نشانی از یک استیلای سلطنتی مشاهده نمی‌شود و همین امر گویای بسیاری چیزهاست. اهمیت تأثیرگذاری اولیه توسط یک سلطنت مقتدر را می‌توان در تمدن‌های غیراروپایی دید. تا جایی که می‌توان تشخیص داد و مشاهده کرد، تنها بدیلی که در برابر سلطنت وجود داشته، آشوب و هرج‌‌ومرج بوده است. و اگر یک امپراطوری سقوط می‌کرده، آنگاه شاهزاده‌ یا حکمرانی وجود داشته که وحدت و یکپارچگی از میان رفته را بار دیگر در قالب یک فرمانروایی جدید بازسازی کند. همین امر بدانجا می‌انجامد که در فرآیند شکلگیری فرهنگ، هرچند که مورد به مورد متفاوت است، نه تنها دستگاه حاکمیت سیاسی، بلکه همچنین دین (با تمامی ابزارها، سازوکارها و سازمان‌هایش)، اسطوره‌ها، ادبیات، معماری، هنر، علم و سلوک در رفتار و گفتار و کردار به نوعی متأثر از سلوک حاکمیت و اقتدار سلطنتی می‌شود و معطوف به قدرت جهت می‌گیرند و راه گریزی برایشان باقی نیست. در پی آن است که امکان اندیشیدن به گونه‌ای دیگر از بین خواهد رفت. ولی یونان دوران باستان راهی دیگر پیمود.دولتشهرهای یونانی یا پولیس Polisاز شگفتی‌های تاریخ هستند. این دولتشهرها واحدهای سیاسی مستقل و پراکنده‌ای بودند که از درون یک فاجعه سربرآوردند. آنها زاده‌ی فروپاشی پادشاهی‌های قدسی مرکزمدار از نوع میکنی Mykene سلسله‌ی پادشاهی مقتدر در نواحی جنوبی یونان) در حوالی ۱۲۰۰ پیش از میلاد در سرزمین یونان هستند. در پی این فروپاشی یک دوران سیاه طولانی سده‌‌های میانه‌ی پیش از میلاد آغازید. این دوره‌ سده‌های میانه را از آن رو ”سیاه” می‌نامند، زیرا که خطّ برای چندین سده ناپدید ‌می‌شود. بر پایه‌ی دستاورد‌های باستان‌شناختی، خطّ بار دیگر از عصر اشعار هومر، یعنی از اواخر و اواسط سده‌ی هشتم پیش از میلاد آثاری از خود برجای می‌گذارد. در این دوره شاهد بروز یک جهش تکاملی هستیم، و آن زایش دولتشهر یا «پولیس» است.
  2. ↑ منظور حائل شدن ایران بین یونان و چین و مغولستان و …
  3. ↑ یکی از مهمترین مترجمان ایرنی ابومحمدعبدالله ابن مقفع با نام اصلی روزه پوردادویه 104-142 هجری قمری میباشد که مترجم آثار پهلوی به عربی و ساکن بصره بود، از جمله آثار او ترجمه کتبِ، کلیله و دمنه، سیر الملوک، آیین نامک، التاج، عجائب سجستان، ادب الکبیر و ادب الصغیر میباشد. وی از جمله پیشتازان روشنگری و از پیشگامان تفکر علمی و ضد خرافی در عصر خود بشمار میرفت، او شجاعانه نظریات و آرای خود را بدون واهمه و مبارزه با “زودباوری” بیان میداشت وبه همه مذاهب و مکاتب و مدعیان با دیده شک می نگریست. او جان خود را بر سر این راه نهاد و بدستور منصور خلیفه عباسی قطعه قطعه شد.
  4. ↑ شعوبیه نام بزرگترین نهضت ایرانیان است که پس از استیلای اعراب بر ایران، برای رهایی از بند امویان و جلوگیری از استحاله و از دست دادن هویت ملی، علیه خلفای بغداد به پا شد و به حکومت اعراب و خلفای اموی پایان بخشید. مقصود همه این جنبشهای ایرانیان بر انداختن دولت و سیادت عرب بود
  5. ↑ معتزله از جریانهای اصلی کلامی اسلام بود ایشان برخلاف اهل حدیث که انبوه حدیث های اصیل و جعلی پیامبر و صحابه را مورد توجه خد قرارداده بودند، عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی می دانستند.
  6. ↑ آشیل به یونانیAkhilleus قهرمان اسطوره‌ای یونان در داستان جنگ تروآ است. هکتور فرمانده سپاه تروا پسر عموی آشیل، پاتروکلوس را می‌کشد و به دلیل شباهت زیادی که بین آشیل و پاتروکلوس بود، هکتور گمان کرد با آشیل مبارزه کرده و او را کشته‌است. همین مسئله آشیل را به انتقام جویی برمی‌خیزد و هکتور را کشته، و سپاه تروا را شکست می‌دهد. آشیل به جسد هکتور بی‌احترامی کرد و او را به ارابه خود بست و جلوی دیوارهای تروا کشاند
  7. ↑ برگرفته از کتاب ایران و تنهایی اش اثر محمد علی ندوشن
    Edit

قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 26, 2021
داود باقروند ارشد

مسعودرجوی: زنان مغزشان مانند کاغذ سفید و خالی است.
با تلقی مسعودرجوی از زنان بعموان انسانهایی با مغزهایی تهی و غیرنقاد در تشکل استبدادیش پیشتازان بشریت میشوند یا مجریان استبداد او؟
مطلبی به مناسبت تاسیس تشکلی بنام مجاهدین خلق بویژه تحت رهبری فرد خودشیفته و بیمار قدرت پرستی همچون مسعود رجوی، که رکن اصلی و اساسی تفکرش حتی در میان به اصطلاح “اعضایش” در تشکیلاتش تخطئه و تعطیلی “مطلق” خرد ورزی، اندیشه، تفکر است و از همین زاویه آشکارا زنان را که “انسانهای با ذهن پوک و تهی” مینامید را در تشکیلات به قدرت نشاند. که ظهور ارتجاع قرون وسطایی در قالب خطرناک چپ در ایران بود تا شاید بتواند هرچند اندکی بیشتر به زندگی ننگین قرون وسطی ای پایان یافته خود با تسلط بر مردم ستم کشیده ایران ادامه دهد.
در جهان مدرن کنونی که حتی انسان با هبوط سومش روبروست (در آینده بیشتر در این این مورد سخن خواهیم گفت) رجوی به دشمنی قدارو سازش ناپذیرِ هبوط دوم انسان ایرانی یعنی “بکارگیری علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و…” برخاسته است. و هرگونه تفکر، اندیشه، خرد ورزی، و… را ضد انقلابی، خیانت به رهبری عقیدتی و اسلام داعشی خود خوانده و بشدت سرکوب و مجازات میکند. از همین رو هر نقد کننده ای باید اگر در دسترس نیست حداقل ترور سیاسی شود.
لینک به دو قسمت پیشین :
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم
قسمت آخر : شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
محاسن و معایب ایرانیان
سوال اینجاست آیا در ایران کشت و کشتار نبوده؟ جواب این است که خیر، بوده زیاد هم بوده است. جریان تاریخ و زندگی اجتماعی ایران طوری بوده که افراط را در میان مردم تقویت کرده. ایران بازیچه کنش و واکنش بوده است. یک دوران نرمی یک دوره خشونت را بدنبال می آورد. روح ایرانی براثر تراکم مشکلات فریاد شده بوده است. برای آنکه با اوضاع و احوال بتواند خود را تطبیق دهد و بر پشته موج حوادث سوار شود. موج سواری بالا و پائین دارد. و مجموعه اینها زبان را از اعتدال خارج میکند و افراط را می پرورد. موضوع از این جهت نیز زمینه مساعد یافته تا اندیشه ایرانی به اشراق نزدیکتر شود تا به منطق. اندیشه اشراقی[1] بسهولت دچار هیجان میشود و از قطبی به قطب دیگر می رود.[2] از این رو با یکسری تناقض در میان مردم روبرو بوده ایم. نرمی در کنار درشتی، بی اعتقادی در کنار ایمان، خرافه در کنار روشن بینی، تعصب در کنار تفاهل، تجدد در کنار واپسگرایی، گریه در کنار خنده، یآس در کنار امید، تضرع در کنار پرخاش. یک بانوی انگلیسی که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.”
پناه بردن ایرانیان به عرفان
ایرانی در طول تاریخش با مسائلی روبرو بوده که می دیدیده یک راه او را به مقصد نمی رساند. بلکه باید راههای چندگانه را انتخاب کند. راههای پر پیچ و خم. جهت گیری قاطع برای او نا ممکن بوده است. یعنی تکلیف ها با او روشن نبوده، از این رو آنهمه اظهار نظرهای متضاد در موردش صورت گرفته است.
اینکه ایرانی عرفان را بعنوان بزرگترین مکتب فکری خود انتخاب کرد برای این بود که بتواند پنجره تنفس داشته باشد. دل برگرفتن از چاره جویی زمینی و دل خوش کردن به آسمان، طمع بریدن از نظم برون و به تحلیل درونی روی بردن. خود را رها کردن و عقل را بی اعتبار شمردن، همه از مصائب تاریخی بر ایرانی عارض شده است.
حتی عرفان نیز نزد او خالص نبوده، در حافظ با اندیشه خیام در رندی می آمیخت، در سعدی با مصلحت بینی، در مولوی و عطار با رعشه های خرافی، در ابن سینا با علم، در نزد تاجر با آرزوی سود در نزد عامه با حسابگری. عرفان که در هیچ زبان به اندازه زبان فارسی پرورده نشده است و در مرحله اصیل و لطیف آن، از آن انسانی تر اندیشه نمیتوان یافت، منشاء آن همان تساهل روح و پهناور جویی و روشنایی و رهایی ایرانی است.
نوعی دیگر و تبلوری دیگراز آزادمنشی است که ایرانیان زمان کورش پانصد قبل از میلاد از خود بارز کرده اند. آن زمان در قلمرو سیاست بود این در قلمرو معنا. آن حکومت جهانی را آرزو میکرد این تفکر فراگیر جهانی را. ایرانی از طریق اندیشه شاعرانه و طراوت فکری خود توانست در سایر کشورهای دیگر نفوذ کند. زبان فارسی به کشورهای دوردست رفت و در کنار عربی که زبان دین بود زبان حال و ذوق شد. زبان عشق و زیبایی پرستی.
اگر سعدی میگفت؛ “مرا معلم عشق تو شاعری آموخت” این زبانِ حالِ زبانِ فارسی و فکر ایرانی نیز بود که ملت های دیگر را نیز شاعر پیشه کرد. آیا زبان دیگری را میشناسیم که آنهمه غیر ایرانی، هندی، کشمیری، ترک، بوسنیایی، آلبانیایی و… به آن نوشته یا شعر گفته باشند؟ تنها شعر نبود. نفوذ ایران در زمینه های دیگر هم مانند فکر و فلسفه و هنربود. چارلز دیکنز میگوید:
“سهم نبوغ ایران در تمدن اسلامی از لحاظ کیفیت چنان عمیق و همه گیر و دقیق و غیرقابل وصف و در تمام رشته های تفکر و تعمق، سریع و تمدن زا بود که بجز در مواردیکه همه این تاثیرات در یک شخص مانند امام محمد غزالی[3] متمرکز میشود عملا غیرممکن است بتوان این تاثیر عمیق را تجزیه و تحلیل کرد.”
و اینگونه به بهای رنجهای بسیار ادامه حیات ملی ایران تامین شد. فرهنگی برای کشور ایجاد گردید که رنوگروسه[4] ایران شناس مشهور فرانسوی در باره اش نوشت:
“فرهنگ ایران جاودانه است و هرگز نمی میرد.”
ادبی ایجاد گردید که آرتورجان آربری آنرا یکی از بزرگترین ادبیات بشری نامید. چهار شاعر بزرگ بدنیا معرفی کرد که نظیر برای آنها نمیتوان یافت. ایرانی دیگر چه میتوانست بکند؟
جام می و خون دل هریک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چونین باشد
ایرانی بسیار چیزها را از دست داد و اینها را گرفت. چگونه زبان فارسی دارای چهارگوینده برین شد؟ این نشانه آن است که مردم ایران در دورانی از تاریخ خود بیش از هر چیز احتیاج به گفتن داشتند. نیاز به سخنگو و حرفهای بسیار برای گفتن بود و نشانه آنکه ایرانی گم شده ای داشته است. بقول رابیندرانات تاگور:
“آنرا می جویم که نمی توانم یافت آنرا می یابم که نمی جویم”
ادب فارسی بزرگترین ابرازگر استعداد، نبوغ و نیروی ایران شد. هرآنچه میتوانست به ذهن انسان برسد در آن جای گرفته است. منتها به زبان اشراقی و ذوقی. هیچ نکته ای در زمینه اجتماع، روانشناسی، آفرینش و مفهوم هستی نیست که در ادب فارسی بدان پرداخته نشده باشد. البته زبان زبانِ علم نیست. از روی آن نمیشود فرمول فیزیکی استخراج کرد و سفینه فضایی ساخت ولی میشود به ژرفای زندگی دست یافت. در هیچ زبانی تا این حد آسمان و زمین بهم پیوند نخورده اند. و آرزوی بشری برای پرواز رهایی دامنه پیدا نکرده است. حسین منصور حلاج، ابوبکر شبلی، بایزید بسطامی، ابولحسن خَرَقانی، ابوسعید ابولخیر، فریدالدین عطار، شهاب الدین سهروردی، عین القضات همدانی، احمد جامی، روزبهان بقی، آیا اینان با احساسترین انسانی ترین مردم جهان بودند یا دیوانگان؟ به سخنانشان نگاه کنید.
چرا عطار حقایق گلوگیر را در دهان دیوانگان گذارده؟ چرا اینقدر نقض زندگی و وارونگی زندگی تبلیغ شده است؟ با این وجود همین سخنان است که با عمق تاریخ ایران پیوند میخورد. چرا عقل آنقدر مورد نقدقرار گرفته است؟ چرا روشن بینان ایران شوریده سران بوده اند؟ چرا بهترین ها خود را به کسوت مجانین در می آورده اند؟
مگر دیوانه خواهم شد در این سو دا که شب تا روز سخن با ماه میگویم پری درخواب میبینم. (حافظ)
همه اینها نشانه آن است که ایرانی روح نا آرام داشته، نگرانی از فردا و بی اطمینانی از آینده همواره با او همراه بوده است.
ستمگری پادشاهان
گفته اند که شاهان ایران ستمگر بوده اند. اجازه آزادی به مردم نمی داده اند. فئودال و بهره کش وجود داشته است. همه اینها درست ولی آئین و رسم قدیم همین بوده است. و در همه دنیا و در آن زمان به همین سیاق بوده است و استثناء وجود نداشته.
تقیه و دورویی
ایرانی دستخوش تقیه و دو رویی است. دو رویی از طرف مردم نتیجه نا امنی است. اما ریا و تزویر از جانب حاکم متشرع نشانه سوء استفاده از جهل عامه و این جوی است که ایران هرچه جلوتر آمده بیشتر درآن غوطه ور شده است. چون آزادی نبود، مردم مجبور بودند خلاف آنچه در دل داشتند بزبان آورند.
زور پذیری
گفته اند ایرانی بیش از حد زورپذیر است. در برابر هرقدرتی سر خم میکند و هرفشاری را پذیرا میشود. درست است. ایرانی حکم کسی را داشته که یک قدح چینی گرانبها زیر بغلش بوده و همه سرمایه اش همان بوده، می ترسیده اگر بیفتد این قدح بشکند، به هرقیمت خواسته از آن حفاظت کند. و از این رو دست به عصا راه میرفته، با خود نگفته یا زنگی زنگ یا رومی روم، نگفته مرگ یکبار، شیون یکبار، آن قدح عبارت بوده است از موجودیت ایرانی که می خواسته حفظ کند. و خود را به هر آب و اتشی زده و به هر رنگی که لازم بوده در آمده. رنگ درویش و قلندر، عابد و مومن، یاغی، گردنه بند، نوکر اجنبی، دلقک، لوطی و جوانمرد، جان برکف و ابن اولوقت و از همین روست که در تاریخ ایران بهترین انسانها و بدترین دیده شده اند. بزرگترین مغزها در آن پرورده شده اند و برای پرورش جهال و دجال نیز بالاترین استعداد ها را نشان داده است. طوریکه امروزه در عصر آگاهی و استیلای عقل و خرد، مسعود و مریم رجوی یکباره بفکر خداشدن می افتند. پس مانده غذایشان را تبرک میکنند، آب منی مسعود رجوی تبدیل به آب حیات و رهایبخش زنان از همه بندهای اعصار و قرون میگردد. هزاران ایران در خارج کشور که هنوز در بهشت اولیه بدام فرقه ای او گرفتارند، بخاطر معجزاتش (سرنگونی رژیم حاکم بر ایران) که هرساله دهها بار تکرار میشود، سر بر قدومش میگذارند و جنسهای لطیف آنها شبها، رقص رهایی را با برکند لباس شرک و بندگی از تن برایش میکنند. همه نشان میدهد که ایرانیان هنوز که هنوز است چه ظرفیتهایی از خود، مثبت و یا منفی نشان میدهند.
باز از همین روست که میبینیم که گاهی ایرانی گفته است “ف” ولی اساس منظورش فرحزاد نبوده است. و دیگران به اشتباه افتاده اند و به غلط آنرا تفسیر کرده اند. او همواره چیزی در کنه خود پنهان داشته و به روی خود نمی آورده و دیگران هم که می شنیدند و متوجه میشدند هم به روی خود نمی آوردند. و جز با ایماء و اشاره و چشم و ابرو از آن حرف نزده شده است. اینهمه اشاره و راز و اسرار که آنهمه در ادب فارسی سخن بمیان آمده منظور همین است.
ایرانی بر مرز نفی و قبول نشسته بوده است. نه میتوانسته جانب نفی را به تنهایی بگیرد و نه جانب قبول را. بنابراین همواره نمی توان این اطمینان را داشت که “نه” و “آری” او همان معنا را میدهند که در قالب کلمه دیده میشوند. که نشان میدهد ایرانی چه راه نا هموار و پر خطری را طی می کرده. تمام انرژی این مردم طی تاریخ به این شکل مصرف شده که هم خود باشد و هم آنچه بدان واداشته میشده که باشد.
دینامیزم فرهنگی او نیز از همین خصوصیت سرچشمه می گیرد. از فرهنگ ایرانی و ادب فارسی یک مجموعه امید و ناامیدی بیرون آمده است. وقتی حافظ میگوید:
“کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور”
“رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند”
در درون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست”
مهر بر لب زده خود می خورم و خاموشم
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
گفت آن یار که از او شدست سردار بلند جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد
و نظایر اینها تناوب امید و نا امیدی و خطر افشای اسرار و حول زمانه خون ریز را بیان میکند.
افراط و تفریط؛
که ممیزه دیگر ایرانی است و او را از اعتدال که لازمه اعتدال که لازمه زندگی آرام و بارور میباشد دور گرده است. این حالت یا او را در رکود نگهداشته یا در جهش های تکاندهنده. هر دورانِ رکود، تکان بدنبال خود می آورد و هر تکان باز روی به رکود می برد. افراط و تفریط چه در افراد و چه در ملتها موجب گشته است که احساس ها و انفعالها در خارج از حوضه خود حرکت کنند و خب و بغض، دو شریک همیشه حاضر در صحنه قضاوت ها باشند.
آنکه دچار افراط و تفریط است یا ستمکش میشود و یا ستمگر یا سر در گریبان فرو میبرد ویا رگهای گردن را کلفت میکند و تا به اعتال نیامده این تناوب زور گفت و زور شنیدن از او دور نمی گردد.
فردگرایی؛
گفته میشود ایرانی تک روست، در تنهایی فردی قادر و تواناست. ولی در جمع کمیتش لنگ میشود. از این رو در کار دسته جمعی قالبا نا موفق مانده است. تا چندی پیش زندگی روستایی ایجاب کار دسته جمعی نداشته، اما اکنون که اذدهام و شهرهای بزرگ، جامعه صنعتی و سازمان گروهی ایجاد شده با ادامه روش گذشته چرخ زندگی او به گل می نیشیند. ایرانی جزء جزء استعداهایش خوب است و شاید میانگینش از همه بالاتر باشد. از هوش، تخیل و ظرافت و قریحه طنز و غیره برخوردادر است. ولی توانایی ترکیب در او ضعیف است. که علت آن بدلیل پراکندگی اندیشه اوست که از زنگی اجتماعی او سرچشمه میگیرد. از این رو استنباطهای او در اجزاء امور نادرست نیست لیکن نتیجه گیری کلی او قالبا لنگان اند. علتهای دیگرش این است که قضاوت ها اغلب از روی مصالح آنی و شخصی شکل میگیرد و این نیز ناشی از همان وضع زندگی اجتماعی بی ضابطه است. که کسی را وادار می سازد هم همه حواسش معطوف به موقع شخص خودش باشد. در واقع کار کارگاه مغزیش بر گرد زره دفاعی بکار می افتد که او برای حراست از خود بتن کرده است.
خرافه پرستی
بیش از همه خرافه پرستی بر دست وپای مردم می پیچید. زیرا هرچه واقعیات اجتماعی کمتر جوابگوی توقع مردم میشود و نیازهای جسمی و روانی نا برآورده می ماند راه بر خرافه ها بیشتر باز میشود. با آمدن صفویه جریان تازه ای در زندگی ایرانی آغاز میشود. استقلال سیاسی و یک پارچگی بدست آمده است لیکن تکاپوی فکری از او دور گردیده بود.
خود شعر دوران صفوی که معروف به سبک هندی است این حالت را تا اندازه ای به نمایش میگذارد. شاعر در این زمان دستخوش گنگی، گره و ابهام است. صراحت ذهنی خود را از دست داده است. از این زمان عیبهای گذشته یعنی نا ایمنی، تزلزل روانی، ظاهر بینی، اصالت فرع را جانشین اصالت اصل کردن برجای می ماند و برهمه اینها عیب های تازه دیگر که رکود ذهنی و گذشته گرایی است به آن افزوده میشود.
تکاپوی فکری هنگام برخورد ایران با تمدن غرب از حدود سالهای 1248 شمسی یعنی حدود36 سال قبل از مشروطه با پیشتازی امثال یوسف خان مستشار الدوله[5] با ترجمه قانون اساسی و اعلامیه حقوق بشر و شهروندی فرانسه به فارسی در رساله “یک کلمه” و البته میرزا فتحعلی آخوند زاده و پیروان او[6] از نو روی میکند، ولی آنگاه دیگر بنیه فکری کشور آنقدر تحلیل رفته است که دوره قاجار که دوره بیداری ایرانیان است یکی از بی رمق ترین دوره های فکری تاریخ ما میگردد.
با ایران باید با انصاف و تفاهم بیشتر روبرو شویم. تاریخ بخوانیم ولی تاریخ را درقالب تنگ زندگی و نفرت و کینه های خود نگذاریم. مردم بسیاری در این ملک زندگی کرده اند و مردم بسیاری نیز زندگی خواهند کرد. و هر نسل مسائل خاص خود را داشته و خواهد داشت. راه رهایی ما خاتمه دادن به انداختن تقصیرها به گردن گذشتگان و دیگران است.
پایان
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ این فلسفه از همان آغاز پیدایش، در برابر فلسفه ارسطویی مشاء عرض اندام کرد. فلسفه‌ای که پیشینه‌ای استوار و بی‌بدیل در سنت فلسفی مسلمانان داشت و فیلسوفان برجسته‌ای همچون ابن سینا از حامیان و مروجان آن بودند. روشن است که طرح نو درانداختن در برابر فلسفه نیرومند مشاء ـ با آن همه نفوذ و رسوخ در عقل و ذهن پژوهندگان فلسفه آن زمان، و نیز عظمت ارسطو و بوعلی نزد ایشان ـ کاری سخت و شگفت می‌نمود، لیکن چنین کار دشواری به دست توانای شیخ اشراق صورت گرفت. وی به رغم عمر کوتاهش، در بیشتر مباحث عقلی همچون الهیات (مابعد الطبیعه نوری) و طبیعیات و حتی منطق و بلکه در روش فلسفی، در برابر فلسفه مشاء آراء نویی عرضه کرد که از نبوغ و عظمت روحی و فکری این فیلسوف بزرگ خبر می‌دهد
  2. ↑ کتاب ایران و تنهایی اش، محمد علی اسلامی ندوشن، شرکت سهامی انتشار
  3. ↑ ابی حامد محمد بن محمد الغزالی الشافعی، ملقب به حجت‌الاسلام زین الدین الطوسی و امام محمد غزالی (۴۵۰ — ۵۰۵ ه‍.ق) همه‌چیزدان، فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی[۱] و یکی از بزرگترین مردان تصوف سدهٔ پنجم هجری است. او در غرب بیش‌تر با نام‌های Al-Ghazali و Algazel شناخته می‌شود.
  4. ↑ رنه گروسه (به فرانسوی: René Grousset) (زاده ۵ سپتامبر ۱۸۸۵ – درگذشته ۱۲ سپتامبر ۱۹۵۲) تاریخ‌نگار فرانسوی، متصدی هر دو موزه گیمه و سرنوسچی در پاریس و از اعضای فرهنگستان فرانسه بود. وی دو اثر مهم شامل تاریخچه جنگ‌های صلیبی (۱۹۳۴–۱۹۳۶) و امپراتوری استپ‌ها، تاریخ آسیای مرکزی (۱۹۳۹)، که هر دو جزو منابع معتبر به حساب می‌آیند در مورد تمدن‌های آسیایی و شرقی نوشت. همچنین آثاری از وی تحت عنوانهای امپراتوری صحرانوردان و چهره آسیا به فارسی انتشار یافته‌اند.
  5. ↑ میرزا یوسف خان مستشارالدوله (۱۲۳۹–۱۳۱۳ ق/۱۲۰۲–۱۲۷۴ ش/۱۸۲۳–۱۸۹۵م ) دیپلمات و از پیشروان آزادیخواهای دوره ناصرالدین شاه و از همفکران میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا ملکم خان بود. در دوره اقامت در تفلیس، با میرزا فتحعلی آخوندزاده نویسنده مکتوبات کمال‌الدوله مناسبات دوستانه‌ای یافت. رساله «یک کلمه»را در ماه‌های پایانی خدمت در پاریس به اتمام رساند و دستنویس آن را در راه بازگشت به ایران (۱۲۴۹ ش) در تفلیس به آخوندزاده نشان داد و در سال ۱۲۵۳ ش (۱۸۷۴ م) در ایران چاپ رساند. ماشاءالله آجودانی در«مشروطه ایرانی» می‌نویسد: «هنگامیکه او را زنجیر کرده، به قزوین تبعید و زندانی کردند، کتاب یک کلمه را آن قدر بر سرش کوفتند که بر اثر عوارض آن ، چشمانش آب آورد.»
  6. ↑ میزا آقا خان کرمانی، میرزا ملکم خان، عبدالرحیم طالبوف و میرزا آقا تبریزی و…
    Edit

تاریخ بدون سانسور-ق 7-خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
اکتبر 4, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
قمست هتفم

خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
معاویه
دربارة معاویه نباید به ناروا قضاوت کرد. وي در آغاز کار به وسیلۀ عمر، خلیفۀ عادل امین، که او را به حکوم شام برگزید، به قدرت رسید. پس از آن علمدار انقلابی شد که از قتل عثمان زاده بود، و سپس، به وسیلۀ دسیسه هاي ماهرانه اي که وي را از توسل به زور جز در موارد خاص بی نیاز میداشت، پایه هاي قدرت خود را محکم کرد. از جمله سخنان وي این بود «: شمشیر خود را جایی که تازیانۀ من کار میکند نخواهم کشید، و تازیانۀ خود را جایی که زبان من کار میکند به کار نخواهم گرفت. اگر میان من و مردم مویی رابطه باشد، نخواهد گسیخت » . گفتند «: چطور،» گفت «: وقتی بکشند شل میکنم، و وقتی شل کردند میکشم » . راه وي به طرف قدرت از راه غالب کسانی که سلسله حکومت نوینی بنیاد کرده اند کمتر خونآلود بود .
وي نیز مانند غالب غاصبان قدرت میکوشید تا ابهت و شکوهی در اطراف تخت خود پدید آورد و در این کار از امپراطوران روم شرقی، که آنها نیز مقلد شاهنشاهان ایران بودند، تقلید میکرد. حکومت سلطنتی فردي از زمان کوروش تا روزگار ما دوام یافته وظاهراً این روش براي فرمانروایی بر اقوام نادان و استثمار آنها مناسب است. معاویه شخصاً روش حکومت خود را چنین توجیه میکرد که مایۀ رفاه عمومی شده، نزاع قبایل را برانداخته، و دولت عرب را که از جیحون تا نیل بسط داشت به قوت و وحدت رسانیده است. به نظر وي تعقیب روش انتخابی در کار خلافت، بناچار، در موقع انتخاب خلیفه مایۀ اختلاف و آشوب میشود، و براي جلوگیري از آن میبایست روش موروثی را دنبال کرد؛ بدین جهت پسر خود یزید را به عنوان ولیعهد انتخاب کرد و از همۀ ولایتهاي دولت اسلامی براي او بیعت گرفت.
حسن و حسین نواده پیامبر و یزید
با وجود این، وقتی معاویه درگذشت ( 61 هـ ق، 680) م ، جنگ دربارة خلافت مانند آغاز خلافت وي درگرفت. مسلمانان کوفه کس پیش حسین بن علی ع[ ] فرستادند و وعده دادند که اگر کوفه را مقر خود کند او را در کار خلافت تأیید خواهند کرد. حسین ع[ ] از مکه حرکت کرد، خاندان وي و هفتاد تن از پیروان اخلاصمندش همراه او بودند . وقتی این قافله به چهل کیلومتري شمال کوفه رسید، نیرویی از سپاه یزید به فرماندهی عبیداالله زیاد راه بر او گرفت و خواستار تسلیم او شد. حسین ع[ ] و همراهان وي جنگ را برگزیدند. همان آغاز جنگ تیري به قاسم، برادرزادة حسین ]ع[ ، که طفلی ده ساله بود، خورد و او در آغوش عموي خود جان سپرد . پس از آن، برادران و فرزندان و عموزادگان و برادرزادگان حسین ع[ ] یکایک از پا درآمدند، و از همراهان وي کس نماند و زنان مضطرب و ترسان شدند. وقتی سر حسین ع[ ] زد را به کوفه بردند، عبیداالله با چوب به آن می . یکی از حضار گفت «: چوب خود را بردار، به خدا من پیامبر را دیدم که دهان او را می بوسید» (61 هـ ق، 680م). شیعیان در کربلا، در جایی که حسین ع[ ] به قتل رسید، به یادگار وي زیارتگاه بزرگی ساختهاند و هنوز هم هر ساله حادثۀ غم انگیز قتل وي را نمایش میدهند و عزاداري میکنند و از یادگار علی و دو فرزندش حسن و حسین ع[ ] تجلیل به عمل می آورند . عبداالله بن زبیر نیز بر ضد یزید قیام کرد، ولی سپاه شام وي را شکست داد و در مکه محاصره کرد. سنگ منجنیقها به محوطۀ کعبه افتاد و حجرالاسود سه پاره شد و کعبه آتش گرفت و پاك بسوخت ( 64 هـ ق، 683م). پس از آن ناگهان محاصره برداشته شد، زیرا یزید مرده بود و سپاه در دمشق مورد حاجت بود. پس از مرگ یزید دو سال آشوب بود، و در اثناي آن سه تن عهدهدار خلافت شدند؛ سرانجام عبدالملک بن مروان، پسر عم معاویه، آمد و آشفتگی را از میان برداشت و با شجاعت و قساوت فتنه را آرام کرد، و چون کارش استقرار یافت، با رأفت و حکمت و عدالت حکومت کرد. سردار وي، حجاج بن یوسف، مردم کوفه را به اطاعت آورد و محاصرة مکه را تجدید کرد.
عبداالله بن زبیر که 72 سال داشت، از مکه مانند یک قهرمان دفاع کرد. مادر سالخوردهاش نیز او را تشجیع و ترغیب میکرد؛ ولی عاقبت شکست خورد و کشته شد، و سرش را به دمشق بردند و پیکر او را پس از آنکه مدتی بر دار بود به مادرش تسلیم کردند (73 هـ ق، 692م). در سالهاي آرامش پس از این جنگ، عبدالملک مروان به نظم شعر و تأیید ادب پرداخت و به زندگی خود سامان بخشید و پانزده فرزندي را که از هشت زن پدید آورده بود و چهار تن از آنها بعدها به خلافت رسیدند تربیت کرد.
حکومت عبدالملک مروان بیست سال دوام داشت، که در اثناي آن زمینۀ کارهاي بزرگ پسر خود ولید اول را (86 – 96 هـ ق، 705 -715 ) م فراهم کرد. در زمان ولید، اعراب فتوح خود را دنبال کردند: بلخ (87 هـ ق، 705 ) م ، بخارا (91 هـ ق، 709) م ، اسپانیا، (93 هـ ق، 711( م ، و سمرقند (94 هـ ق، 712 ) م به تصرف مسلمین درآمد. در مشرق، حجاج بن یوسف با خشونت و خلاقیت حکومت کرد و کارهایی عمرانی انجام داد که از لحاظ اهمیت از قساوتی که در کار حکومت داشت کمتر نبود: باتلاقها را زهکشی کرد، بسیاري زمینهاي بایر را دایر ساخت، و کانالهاي آبیاري قدیم را که ویران شده بود احیا کرد؛ به این کارها اکتفا نکرد و، با رواج دادن علامات حرکات، تحولی در کار نوشتن پدید آورد. حجاج بن یوسف پیش از آنکه به حکومت برسد معلمی میکرد. ولید نیز نمونۀ یک فرمانرواي خوب بود؛ به امور دولت بیش از جنگ توجه داشت؛ صناعت و بازرگانی را از طریق گشودن بازارهاي تازه و جادههاي خوب تشویق کرد؛ مدارس و بیمارستانها ساخت، که نخستین بیمارستان امراض مسري و آسایشگاه پیران و عاجزان و کوران از آن جمله بود؛ مسجد کوفه و مدینه و بیتالمقدس را توسعه داد و تزیین کرد؛ و در دمشق مسجدي بزرگتر و باشکوهتر از آنها بنیاد کرد که هنوز برجاست. ضمن این مشاغل، فرصت کافی داشت که شعر بگوید، آهنگ بسازد، عود بنوازد، و به شاعران و نوازندگان دیگر گوش فرا دارد. وي،از هر دو روز، یک روز را براي انس با ندیمان اختصاص داده بود .
جانشین ولید برادرش سلیمان بود (96-99 هـ ق، 715-717 ) م که بیهوده براي گشودن قسطنطنیه کوشید و مرد و مال بسیار تلف کرد. وي همۀ وقت خود را صرف خوراکهاي خوب و زنهاي بد کرد، و مردم از او خیري ندیدند جز اینکه وصیت کرد پس از وي عمربن عبدالعزیز پسر عمویش را به خلافت بردارند (99-101 هـ ق، 717-720م). عمر مصمم بود در خلافت خود مفاسد خلفاي اموي را جبران کند، و همۀ وقت خویش را به احیاي مراسم و رواج دین صرف کرد. در کار لباس زاهدمآب بود: لباس وصلهدار میپوشید، تا آنجا که هیچ کس باور نمیکرد که او خلیفۀ مسلمین باشد. به زن خود دستور داد همۀ زیورهاي نفیسی را که پدرش به او داده بود به بیتالمال پس بدهد، و او نیز اطاعت کرد. به زنان حرم خود گفت که در نتیجۀ گرفتاریهاي حکومت از رسیدگی به آنها باز خواهد ماند و هر یک از آنها که مایل باشد میتواند طلاق بگیرد. به شاعران و خطیبان و دانشورانی که در کار معیشت خود به دربار خلیفه تکیه داشتند اعتنایی نداشت و عالمانی را که به دولت تقرب نمیجستند تقرب داد و مشاور و دستیار خود کرد. با دولتهاي بیگانه پیمان صلح بست؛ محاصره از قسطنطنیه برداشت و سپاه را از آنجا فرا خواند. از همۀ شهرهاي اسلامی که مردم آن مخالف حکومت امویان بودند پادگانها را برداشت.
دلیل عدم تشویق غیرمسلمانان توسط امویان به اسلام
خلفاي اموي پیش از او مردم غیر مسلم را به اسلام تشویق نمیکردند تا درآمد دولت کم نشود. عمر، مسیحیان و یهودیان و زردشتیان را به اسلام تشویق کرد. وقتی متصدي امور مالی اظهار نگرانی کرد که این روش خزانه را فقیر خواهد کرد، گفت: « به خدا آرزو داشتم همۀمردم مسلمان شده بودند و من و تو کشاورزانی بودیم که ازکشت خودمان روزي میخوردیم » . وقتی مشاورانش خواستند از اقبال نامسلمانان به اسلام جلوگیري کنند و براي این منظور ختنه را شرط مسلمانی نهادند، عمر، که در دین اسلام مقام و منزلتی چون بولس حواري در مسیحیت داشت، دستور داد شرط ختنه را بردارند. آنگاه براي کسانی که مسلمان نمیشدند قیود سخت نهاد، کارهاي دولتی را از آنها منع کرد، اجازة بناي معابد تازه نداد. زمان خلافت او کمتر از سه سال بود، و از بیماري درگذشت. یزید دوم (101 -105 هـ ق، 717-724م). از لحاظ اخلاقی و رعایت موازین اسلامی، نقطۀ مقابل عمربن عبدالعزیز بود. همان قدر که عمر اسلام را دوست داشت، او به کنیزي به نام حبیبه عشق میورزید. یزید به روزگار جوانی حبیبه را به چهار هزار سکۀ طلا خریده بود و برادرش سلیمان، خلیفۀ وقت، وادارش کرد کنیز را به فروشنده پس بدهد ولی یزید جمال حبیبه و عشق خود را فراموش نکرده بود. وقتی به خلافت رسید، زنش از او پرسید آیا از دنیا آرزوي دیگري دارد. گفت آري حبیبه را میخواهد. زن وفادار وي فوراً حبیبه را احضار کرد و خود در گوشۀ حرم از دیدهها پنهان شد. گویند یزید در یکی از روزها که با حبیبه به بازي سرگرم بود، دانۀ اناري به دهان وي انداخت و او شوکه شد و در آغوش یزید درگذشت، و خلیفه چنان از مرگ وي غمین شد که یک هفته پس از آن زندگی را بدرود گفت.
هشام (105-125 هـ ق، 724-743 ) م با عدالت و آرامش حکومت کرد و در اثناي آن کارهاي اداري را سر و سامان داد، مالیاتها را سبک کرد و پس از خود خزانه را پر و معمور به جا نهاد. ولی صفاتی که موجب فضیلت قدیسی میشود ممکن است مایۀ نابودي حاکمی باشد. به همین جهت، سپاهیان هشام در چند جا شکست خوردند؛ در ولایتها فتنه پدیدار شد؛ و در پایتخت، که خلیفهاي اسرافکار و خراج میخواست، نارضایی شیوع یافت. جانشینان هشام خلفاي امویی را که پیش از او به قدرت و مهارت امتیاز داشتند ننگ آلود کردند و با عیاشی روزگار به سر بردند و از کار حکومت غافل ماندند. ولید دوم (125 -126 هـ ق، 743 -744م) مردي فاسد و غرقه در شهوات جسمانی بود و به دین توجهی نداشت. وقتی خبر مرگ عموي خود هشام را شنید، سخت خوشحال شد؛ پسر هشام را به حبس انداخت، همۀ اموال کسانی را که به خلیفۀ متوفا وابسته بودند مصادره کرد، و با حکومت فاسد و بخششهاي بیاندازه اموال خزانه را به باد داد. دشمنانش میگویند که وي در حوضی از شراب شنا میکرد و در حال شنا داد دلی از شراب میگرفت؛ قرآن را با تیر زده بود و معشوقه هایش را به جاي خود براي اجرا و رهبري نماز جماعت میفرستاد. یزید، پسر ولید اول، این خلیفۀ فاسد بدکار را کشت، شش ماه خلافت کرد، و به سال (126 هـ ق، 744 ) م درگذشت. برادرش ابراهیم جانشین او شد، ولی نتوانست از حق دفاع کند؛ مروان دوم، یکی از سرداران نیرومند اموي، او را برداشت و شش سال حکومتی پرحادثه کرد، و خلافت اموي مشرق با وي پایان گرفت.
امویان پایه گذار سلطنت موروثی در اسلام
اگرکارهاي خلفاي اموي را از لحاظ دنیایی بنگریم، به سود اسلام بود. حدود سیاسی کشور را به حدي وسعت دادند که هرگز از آن جلوتر نرفته بود. اگر بعضی دورههاي شوم تاریخشان را نادیده انگاریم، به طور کلی دولت تازه را با نظم و آزادي راه بردند، ولی روش سلطنت موروثی استبدادي به همان نتیجه رسید که معمولا در همه جا میرسد. در اوایل قرن دوم هـ ق خلفاي ناتوانی عهدهدار امور شدند که خزانه را فقیر کردند و امور دولت را به خواجگان سپردند و نتوانستند بر خوي اصیل عرب، که استقلال جویی فردي بود و غالباً مانع ایجاد دولت واحد اسلام می شد، تسلط یابند. علت اختلاف از میان نرفته و به صورت نزاع دستههاي سیاسی درآمده بود. هاشمیان و امویان با هم دشمنی داشتند، گویی اختلافات خویشاوندیشان از روزگار سلف سخت تر شده بود. عربستان و مصر و ایران از تسلط دمشق بیزار بودند. ایرانیان مغرور، که سابقاً ادعا داشتند که اعتبارشان کمتر از اعراب نیست، اینک دعوي تازه داشتند و میگفتند که از اعراب برترند و تسلط شام را تحمل نتوانند کرد. بازماندگان پیامبر از اینکه میدیدند کار مسلمانان به دست امویان ـ همانها که دشمنان سرسخت پیامبر بودند و دیرتر از همه مسلمان شدند ـ افتاده سخت آزرده بودند، از فساد و بدکاري خلفاي اموي و بیعلاقگی آنها به دین تأسف داشتند، و از خدا میخواستند کسی را بفرستد که آنها را از این حکومت خفتبار رهایی دهد
این نیروهاي مخالف به یک شخصیت نیرومند و کاردان احتیاج داشتند که همه را متحد و هدفشان را روشن کند. این پیشوا ابوالعباس سفاح، نبیرة عباس، عموي پیامبر، بود که از نهانگاهی در فلسطین فرماندهی گروه ناراضی را به عهده گرفت، زمینۀ شورش ولایات را فراهم آورد، وطندوستان شیعۀ ایرانی را به خود جلب کرد. ایرانیان با همۀ قوت به یاریش برخاستند، و او به سال 132 هـ ق (749 ) م در کوفه خود را خلیفۀ اسلام اعلام کرد. سپاه مروان دوم با انقلابیون، که سردارشان عبداالله عموي ابوالعباس سفاح بود، کنار رود فرات رو به رو شدند؛ سپاه مروان شکست خورد، و یک سال بعد دمشق از پس محاصره تسلیم شد. پس از آن مروان را گرفتند، کشتند، و سرش را به نزد ابوالعباس بردند. ولی خلیفۀ تازه به این اکتفا نکرد و گفت «: اگر خون مرا بیاشامند سیراب نخواهند شد، و خون آنها نیز خشم مرا سیراب نخواهد کرد » . ابوالعباس را سفاح یعنی خونخوار نامیدند، زیرا فرمان داد بزرگان اموي را تعقیب کنند و هر جا به آنها دست یافتند، خونشان را بریزند تا از آشوب احتمالی افراد خاندان منقرض جلوگیري شود. عبداالله، که ولایت شام داشت، این کار را با سهولت و سرعت انجام داد د. ربارة امویان اعلان عفو عمومی داد و به تأیید آن هشتاد تن از سران اموي را به مهمانی خواند. هنگامی که بر سفره بودند، به سپاهیانی که در نهانگاه جاي داشتند اشاره کرد تا برون شدند و سرها را به شمشیر فرو ریختند؛ آنگاه فرش بر پیکر کشتگان افکندند و سفره ادامه یافت . به جاي سران اموي، کسانی از عباسیان بر پیکر دشمنان خود به سفره نشستند و گوششان از نالۀ محتضران لذت میبرد. گور بعضی خلفاي اموي را شکافتند و اسکلتشان را تازیانه زدند، بر دار کردند، بسوختند، و خاکستر آن را به باد دادند.
پایان قسمت 7: خلافت اموی
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت

دروغ فرقه فاشیستی مذهبی مسعودرجوی در رد اصل ولایت فقیه
اکتبر 10, 2021
داود باقروند ارشد

مسعود رجوی، دفاع ایدئولژیک از اصل ولایت فقیهی خودش را در مقاله ای تحت عنوان “روحانیت شیعه برسر دوراهی تاریخی” در نشریه مجاهد شماره 7 چنین آورده است:

«««اولا: این روزها بازار بحث در مورد ولایت فقیه از هرطرف داغ است. اینکه ولایت فقیه در اسلام واقعی و نه اسلام طبقاتی رایج چیست وچه موارد و چه تاریخچه ای دارد، موضوع مقاله جداگانه ای است. … اما آنچه مسلم است اینکه در اسلام واقعی طبقه روحانی وجود ندارد (نقل به مضمون). و در تائید آن تمام حرف را میزند آنجا که کد میآورد: “هرمذهبی رهبانیت دارد و رهبانیتِ امت اسلام جهاد و پیکار است.”

تا اینجا اصل را تائید کرده ولی میگوید ولی فقیه منم که مبارزه کرده ام. باور نمیکنید؟ به ادامه بیانات ایشان در همین مقاله توجه کنید.

ثانیا: فقیه بمعنای واقعی و قرانی آن زمین تا آسمان با آنچه امروز در نظر عوام است تفاوت دارد در فرهنگ عامیانه معمولا بکسی فقیه گفته میشود که مسائل شرعیه و آنهم فروعات و جزئیاتی از قبیل طهارت و نجاست را برای مردم بازگو میکند، و یا آنها را در رساله ای گردآوری کرده و عموما از روی لباسش شناخته میشود.

حال آنکه بمعنی دقیق کلمه فقیه بفرد صاحب فهم و استنباط و دریافت از هرچیزی گفته میشود آنگاه وقتی این توانایی فهم واستنباط در چهارچوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه در دین نامیده میشود. یعنی کسی که در دین و اصول و احکام آن صاحب فهم و دریافت بوده و بتواند مسائل مختلف را پاسخگو باشد.
ملاحظه میشود که فقیه چیزی است بالاتراز عالم. بعبارت دیگر هرکس که چیزی را میداند نسبت به آن چیز عالم است. ولی معلوم نیست که در آن فقطه هم باشد. چرا که لازمه فقیه بودن رسوخ در اعماق آن چیز و توانایی پیگیری و پیاده کردن آن در شرایط مختلف است. در مثل کسی که شناکردن بلداست، ولی معلوم نیست که بتواند خودرا از میان امواج طوفانزا بساحل برساند. …..»»»
ادامه مقاله رجوی:

«««همچنین میدانیم اگر کسی واقعا دراسلام فقیه نباشد، و جوهر اصول و احکام این ایدئولژی را عمیقا درک نکرده و به هدف احکام واقف نباشد، حتی همین امروز نیز از بردگی و مالکیت خصوصی ابزار جمعی تولید دفاع خواهد کرد. …

از این مثالها میخواهیم نتیجه بگیریم که فقیه واقعی کسی است که با اشراف به جهان بینی توحید و مکتب اسلام بتواند لااقل در اصول و کلیات، اسلام را در زمان خود پیاده کند و اینهم مستلزم برخورداری از دیدگاههای واقع بینانه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی روانشاسی… است که بسیاری از مدعیان امروزی آن از جمله بیخبرانند…»»»»
حالا باور کردید؟ ایشان نه تنها اصل ولایت وفقیه را رد نمیکنند که معتقدند ولی فقیه بسیار بیشتر از آن است که عامه میدانند. و اصل آن نزد کسی نیست الا خود مسعودرجوی. همان چیزی که در عراق در شهر اشرف بعد از کشتار فروغ جاویدان از مجاهدین در بن بست ناشی از قفل شدن در عراق بر سر مجاهدین با اعلام امام زمان و ولی امر (خلیفه) مسلمین جهان بودن، خود را صاحب مال و جان و ناموس همه مسلمین جهان خواند و آنرا پیاده کرد.

بله مردم ایران این شیاد را بخوبی چه بدلیل تروریسم آن در شهرها، کشتار فرزندانشان در مرزها، همدستی با قاتلان ایرانیان و اشغالگران کشورشان، با سرکوب فرزندان اسیرشان در تشکلات رجوی، با اقدامات خلاف عرف و اخلاق تجاوز به زنان عضو جدا شده از همسرانشان، از یکطرف و آنچه میخواهد بعد از اینهمه جنایات برای مردم ایران از ولایت فقیه رادیکال برایشان به ارمغان ببرد، چه از طریق افشاگریهای فرزندان مجاهد جدا شده شان و چه از طریق آنچه خود شاهد بوده اند میشناسند.
بنابراین وظیفه هر ایرانی و هر انسانی است که این شیاد را که اصل اجرا شده ولایت فقیه کنونی را کم میداند و قول بیشترش و غلیظ ترش را بعد اجرای فاجعه بارش بر فرقه اش، برای آینده ایران میدهد افشا کنند. بخصوص که جهت فریب مردم ایران و جهان با نعل وارونه زدن در ظاهر شعار ” مرگ بر اصل ولایت فقیه” هم میدهند. و یا در ظاهر بالاترین افتخارات خودش که تروریسم و کشتن آمریکایی ها ست را ، بطور شیادانه تکذیب میکنند تا بقدرت برسند تا ….
ما گفته ایم (با علم یقنی و نه تحلیلی …)، بزرگترین شانس مردم ایران بقدرت نرسیدن این تشکل خطرناک در ایران بوده است. ما گفته ایم از زبان مسعود رجوی و مریم رجوی و آن اینکه، اگر جهان میگوید رژیم بدنبال قدرت هسته ای جهت دفاع از خودش بود. رجوی بدنبال استفاده آن جهت جهانی کردن خلافت خودش است.

اگر در مریم رجوی و باقی مانده فرقه رجوی، اعتقاد به ولی فقیه رادیکال (نوع استالینی- پول پوتی) تغییرکرده بود، باید طی جلسات و نقد مکتوب و رسمی دفاع ایدئولژیک از اصل ولایت فقیه را رد کند.

تمام این نمایشهای مسخره یعنی اعتقاد عمیق به ولایت فقیه آنهم از نوع (استالینی-داعشی)، بعلاوه تروریسم افسار گسیخته از افتخارات فرقه رجوی و میراث مسعود رجوی است که مریم رجوی دنبال میکند. اما مصلحت و شیادی ایجاب میکند فعلا تکذیب شود.

بزرگترین شاخص دفاع کل تشکیلات فرقه رجوی و خودش ازاصل ولایت فقیهی مسعودرجوی، در انتقاد ناپذیری مطلق او همچون نفی آیات قران و مجازات تا اعدام منتقد میتوان بخوبی مشاهد کرد. این میزان نفرت و رویکرد جنون آمیز و هیستریک رجوی و اعوان و انصارش در نقد رجوی از همین اصل اینکه رجوی خدای روی زمین است ناشی میشود. اینرا از نزدیکترین کسان سابق رجوی قبول کنید.
داود باقروند ارشد
مهرماه 1400

درسالمرگ شجریان یادی کنیم از مرضیه آینه تمام قد خیانت و فرار از صحنه مسعود و مریم رجوی از گزارش تکاندهند از زبان شخص مسعودرجوی
اکتبر 13, 2021
متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت
بقلم داود باقروند ارشد
این قلم مدتها همراه مرضیه خواننده پر آوازه ایران در لندن و اردن[1] و هنگام حضورش در شورای ملی مقاومت بوده ام. او یکی از نوارهایش را نیز وقتی در اردن با هم بودیم به یادگار به این قلم هدیه کرد که متاسفانه هنگام فرار از جهنم اشرف در عراق جا ماند.
مرضیه مطرب؟
مرضیه از طریق آقای هدایت الله و خانم مریم متین دفتری و اعتمادی که به آنها داشت به دام فرقه رجوی افتاد. رجویها که در اوج ایزولاسیون داخلی و نیرویی بسر میبرد همچون تشنه ای در نمکزار به حمایت سلبریتی ملی ای همچون مرضیه نیاز حیاتی داشتند. بویژه که هم احمد شاملو و هم شجریان با خائن خواندن مسعودرجوی از همکاری با او خودداری کرده بودند و مسعودرجوی آنها را مزدور رژیم و خائن و دشمن نامیده بود. از این رو در اوج دجالگری که مسعودرجوی علنا در جمع ما مجاهدین و اعضای مجاهد شورا، میگفت:
“خیال نکنید که ما مطرب شده ایم. این عمله و یابوهای بورژ وازی را اگر ما سوار نشویم رقبایمان سوار میشوند و بهره اش را میبرند.” وصف و ترور شخصیتی مرضیه توسط رجوی که در مقابل مریم رجوی سربلند نکند

هرچند در ظاهر سنگ تمام برایش گذاشتند. یک اکیپ چهارنفره با مسئولیت نیکو خائفی اشک زری (عضو شورای رهبری)، حمید رضا طاهر زاده “طاهر”، کامیار ایزدپناه و حتی پذیرش اینکه حمیدرضا طاهر زاده از عضویت سازمانی عملا خارج شود، چون هم مرضیه علاقه خاصی به او داشت، بویژه که نسبت به اعمال انقلاب ایدئولژیک در مورد طاهر زاده مشکل هم داشتند و دارند، بنابراین طاهر زاده را صرف مرضیه کردند و تنها در قالب عضو شواری ملی مقاومت در کنار مرضیه جهت کنترل او حضور پیدا میکرد. و اینگونه مسعود رجوی برای مرضیه مایه گذاشت که نشان میداد بعد از تنفری که مردم ایران نسبت به رجوی از خود نشان دادند، تا چه حد به حمایت مرضبه برای ادامه حیات ننگین و خائنانه اش نیاز دارد.

ظهور مرضیه ای دگر و تهدید تمامیت مسعود و مریم رجوی
مسعود و مریم رجوی فکر میکردند مرضیه نیز مانند دیگر خوانندگان و هنرمندان امثال منوچهر سخایی، محمد شمس، عماد رام و… با دریافت سهمی از پولهای عراق بعنوان مقرری وزندگی در حاشیه مناسبات سازمان میتوان از او نیز بعنوان یک سلبرتی هنری و خنثی در برنامه ها و شوهای مریم رجوی مورد سوء استفاده قرار داد.
اما زوج رجوی بسیار زود فهمید که مرضیه آنکسی که فکر میکردند نیست، او از سلاله خورشید است و با تاریکی و دجالگری و امام زمان بازیهای رجوی در نبرد و تهدید جدی برای رهبری خیانت بار مسعود و مریم است. در زیر گزارش خود مسعود رجوی که از سایت فرقه رجوی نقل شده است را بخوانید. این گزارش ناظر به زمانی است که مسعود و مریم قصد دارند قبل از حمله آمریکا به عراق با بجا گذشتن همه مجاهدین از عراق فرار کنند و همه مجاهدین را تنها بگذارند و مرضیه نیز باید از عراق خارج شود، ولی مرضیه همه نقشه های خیانتبار آنها را نقش بر آب میکند .
گزارش شخص مسعود رجوی را بخوانید تا توضیح داده شود:
https://leader.mojahedin.org/i/news/69519
در روز ۲۱مهر ۱۳۷۶ در پایان یک اجلاس شورا در یکی از قرارگاههای ارتش آزادیبخش ملی ایران، خانم مرضیه درخواست شگفت انگیزی به من ارائه کرد. در این زمان او ۷۳سال داشت. نزدیک غروب، مریم به من گفت خانم مرضیه سفر بازگشت خود به فرانسه را لغو کرده و می‌خواهد تورا ببیند. پرسیدم موضوع چیست؟ مریم گفت: دو پایش را در یک کفش کرده و می‌گوید ارتش آزادیبخش را انتخاب کرده و هیچ‌کس حتی تو هم نمی‌توانی انتخاب او را تغییر بدهی…از مریم پرسیدم آیا ایشان در پاریس مشکل و کمبودی دارد؟ گفت تا آن‌جا که من می‌دانم خیر اما خودت هم بپرس… ساعتی بعد خانم مرضیه ازمحل اقامت موقتش در بغداد به قرارگاه بدیع زادگان آمد. مریم و من که از این پیشتر با ایشان خداحافظی کرده بودیم به دیدارش شتافتیم. مضمون صحبتمان را خلاصه می‌کنم. خانم مرضیه گفت: آقا، چیزی از شما می‌خواهم به‌شرط این‌که نه نگویی! گفتم هر چیز که شما بگویید به روی چشم الا این‌که بخواهید در اینجا بمانید، چون این محیط امنیت ندارد، مناسب کار و فعالیتهای شما[نگارنده: منظورش شخص خودش و مریم رجوی است] هم نیست، هوای آن هم برای شما خوب نیست، امکاناتش بسیار محدود است و خلاصه خسته خواهید شد. [نگارنده: مگر تا روز قبلش امنیت بود، هوایش هم خوب بود؟]اگر در پاریس مشکل یا کم و کسری دارید، بفرمایید، به روی چشم… خانم مرضیه با اشاره به مریم گفت: خیر، «خانوم» ترتیب همه چیز را داده‌اند. در پاریس باغ بزرگی برایم گرفته‌اند. استودیوی جداگانه هم برای تمرین و ضبط صدا با تجهیزات دارم. بهترین ارکستر در اختیارم است. مجاهدین هم در کنارم هستند و از چیزی فروگذار نمی‌کنند. با هنگامه هم در ارتباط هستم و حالش خوب است… گفتم: پس مشکل چیست؟ با نگاهی پر مهر و اشتیاق به مریم، که گویی دوری از او را بر نمی تابد و نیز می‌خواهد او را در برابر مخالفت من، به حمایت از درخواست خودش بکشاند گفت: می‌خواهم نزدیک «خانوم» باشم. [نگارنده: مرضیه بیچاره نمیدانست که مریم فردایش دارد فرار میکند به فرانسه]نمی‌خواهم زن ویژه باشم، من رزمنده ارتش آزادیبخش هستم… گفتم: خانم مرضیه، بزرگواری شما چیز ناشناخته‌یی نیست اما در این سن و سال و با کسالتهایی که دارید چگونه می‌خواهید رزمنده باشید؟ این چه انتظاری است که از خودتان دارید؟ گفت: لااقل برای بچه‌ها و راهگشایان ملتم آشپزی که بلدم، اگر این را هم قبول نداری، دستکم دعایی بدرقه راهشان می‌کنم. میهمان نیستم و از امروز صاحبخانه ام .سپس سوگند خورد که با خلوص می‌خواهد بر روی اولین تانک بجانب دشمن بشتابد. تأکید کرد که فکر همه خطرات را هم کرده و خونش مانند دیگر مجاهدان کمترین فدیه آزادی ملت ایران است…آخر سر هم با لحنی اخطارگونه به من، دوباره تأکید کرد که هیچ‌کس نمی‌تواند انتخاب او را تغییر بدهد والا دست به قهر و اعتصاب می‌زند.شگفتا در حالی‌که مرضیه، آتشین می غرید، مریم دست او را گرفته بود و به آرامی می‌گریست و من هنوز نمی فهمیدم که این اشک شوق و غرور و تحسین است. راستی که مرضیه اصل و وصل خویش را در مریم رهایی باز یافته بود.دقایقی بعد هزاردستان و خاتون هنر ایران، قلم به‌دست گرفت و یک برگ زرین و جاودانه مقاومت و هنر را، به‌صورت یک نامه نوشت و خطاب به من ابلاغ کرد. این غزل غزلهای او بود. وقتی خواندم، فهمیدم که تا آن روز مرضیه را نشناخته بودم. با شرمندگی از عنوانهای پر لطفی که به من داده است، از آن‌جا که مجاز نیستم هیچ چیزی را از نامه تاریخی بانوی سرفراز هنر حذف کنم، امانت را عیناً به موزه مقاومت تقدیم می‌کنم و به استحضار همه هموطنان به‌ویژه زنان اشرف‌نشان این مرز و بوم می‌رسانم:گزارش مسعود رجوی از رویکرد مرضیه نسبت به خواست رجوی به فرار از عراق

نامه مرضیه به سازمان نقل از سایت مجاهدین
https://leader.mojahedin.org/i/news/69519
مرضیه که خود فرد پاک و پاکیزه ای بود، فکر میکرد که با خدایان پاکیزگی طرف است. و از همین رو به این زوج دجال و مجاهدین عشق میورزید ولی نمیدانست که با یک فقره ضحاک مار بدوش و یک قواد مواجهه است که جان ایرانیان که هیچ جان مجاهدینی که فدایی او بودند نیز سرسوزنی برایشان ارزش ندارد.
رجویها که فکر میکردند با یک مطرب طرف هستند و به محض گفتن اینکه عراق در حال اشغال است و باید برود اروپا، همچون خودشان بلافاصله استقبال خواهد کرد.
اما با رویکرد صادقانه و فداکارانه مرضیه چنان شوک شدند و مرضیه بدون اینکه بداند چنان خیانت مسعود و مریم را در آینه خودش برای خود ایندو رهبر فراری به نمایش گذاشت که کینه عمیقی از او بدل گرفتند.

رجویها مجبور شدند ما ها مسئولین را جمع کنند و مشکلی که ایجاد شده است را مطرح کنند، بدون اینکه بگویند مرضیه دارد طرح فرار آنها را خراب میکند. بلکه گفتند اگر مرضیه را نتوانستیم متقاعد کنیم که به خارج برود ممکن است در اثر شدت بیماری در عراق بمیرد!!! شما ها باید حواستان جمع باشد!! حتی در نهایت در جلسه عمومی نیز به این رویکرد خطرناک مرضیه برای اعتبار رهبری خودشان اشاره کردند.
ترس رجویها این بود که وقتی مرضیه در عراق بماند و بعد بفهمد که ایندو فرار کرده اند چگونه بر سرشان آوار خواهد شد. بویژه با وجهه ملی و بین المللی و ورحیه جنگنده ای که مرضیه داشت، فقط باید او را میکشتند تا ساکتش کنند.
هرچند این مسئله ای نبود که ایندو جرثومه های خیانت و وطن فروشی نتوانند از پس آن برآیند و در نهایت با هزاران دروغ و فریب او را راضی به خروج از عراق کردند. ولی از آنجا که خیلی دیر شده بود پس از سقوط صدام، مرضیه مدت ۱۰ روز در مرز عراق و اردن سرگردان بود تا سرانجام موفق شد از این کشور خارج شود و به اروپا برود.
وقتی مرضیه بعدها در اروپا فهمید که بازهم فریب خورده و ایندو خود فرار کرده اند و علت اصرار آنها به خروج از عراق چه بوده بخاطر خیانت آنها به اعضا و جنبش دست به اعتراض زد. مرضیه در دفتر خاطراتش در زمانیکه به اسارت فرقه رجوی در آمده بود هر روز از خیانتها و فریب های رجویها نوشته بود. هر روز از اعتراضاتش به عملکردهای خیانتبار رجویها و بلا جواب ماندن آنها پر بود که مریم رجوی دستور داد دفتر خاطراتش را زندانبانان او از وی دزدیدند. مرضیه دست به اعتراض زد و حتی خواستار رسیدگی در شورای ملی مقاومت شد که متاسفانه با اکیپ کنترل چهار نفره و افزایش نفرات کنترل او، مرضیه را در دهه هفتاد زندگی با انبوه بیماری و در اوج تنهایی عملا خفه کردند و نگذاشتند صدایش به جایی برسد. خاطرات روزانه اش را جنگ و جدالهایی که با مریم رجوی و کشتاپویی که او را کنترل میکردند داشت را از او دزدیدند که بدست کسی نرسد.
خیانت مسعود و مریم رجوی در مورد هنرمندان و بویژه مرضیه بسیار دامنه دار است متاسفانه اسماعیل وفایغمایی که از بسیاری با خبر است حق مطلب را ادا نمیکند. شاید هم خود اسماعیل وفا را علیه مرضیه به خدمت گرفته بودند که اینگونه در سکوت از طرح جزئیات است. چون رجوی اجازه نمیداد که افرادی مانند اسماعیل که با رجوی مسئله داشت در جریان مشکلات مرضیه قرار بگیرند. حتی از او بعنوان فردی ملایم که مرضیه میشناخت برای فریب مرضیه استفاده هم میکرد. همانگونه که از مزدور زن باره ای بنام حمیدرضا طاهر زاده و محمد شمس استفاده میکرد.
داود باقروند ارشد
اکتبر 2020
مهرماه 1399
• محمدرضا شجریان و رابطه اش با مسعودرجوی و یک فقره دجالگری از فرقه رجوی
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=21749
• محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=21333
18982

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
اکتبر 17, 2021

فهرست مطالب
قسمت اول.
مقدمه:.
تاکید ضروری:
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی..
توهم مبارزه با رژیم.
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی..
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی.
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟. ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری..
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست..
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است..
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ..
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست..
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی.
قسمت دوم.
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش…
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.
واقعیت جداشدگان مقاوم.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..
تکرار تاسفبار تاریخ.
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..
قسمت اول
مقدمه:
آنها که ضعفهای خود را که به مردم صدمه زده میپوشانند، یعنی در مورد خودشان به مردم دروغ میگویند. آنها که به مردم دروغ میگویند، نمیتوانند مدعی دفاع از مردم باشند
مدتی قبل دوستی که سالیان همرزم بوده ایم و متاسفانه به گفتارهای ژورنالیستی در تلویزیونهای دیجیتال بهای بیش از حد قائل است کلیپی را ازجدا شده ای که آه و فغانش از پرداختن رجوی به او و امثال او حکایت میکرد برایم فرستاد و توصیه کرد که حتما نگاه کنم!!
تعطیلات بود و فرصتی که گفتاررا گوش کنم. راستش از این میزان شقاوت و خشونت رجوی کلامی و بسیج امکاناتش (که بدون دخالت مستقیم مسعودرجوی نمیتواند رخ دهد) علیه جدا شدگان بسیار ناراحت و خوشحال شدم،احساسی متناقض.
اما چرا ناراحت؟ بخاطر ظلمی که در حق جدا شدگان اعمال میشود. آنهم بعد از اینکه تمام عمر را در اسارت فرقه رجوی باخته اند. آنهم بعد از اینکه رجوی، جوهره وجودی بلندترین سروهای سبز و خرمشان را در ریگزارهای فکری فرقه خودش به هیزمهای خشک بی جان بدل کرده. تازه بعد از نجات از بیابان انسان سوز “بی طبقه توحیدی-فاشیستی-مذهبی” نیز آنها را رها نمیکند و کینه حیوانیش را از آزادی آنها نمیتواند پنهان کند.
خوشحال از اینکه رجوی این جرثومه و طاعون خطرناک، با شناخت عمیقی که از او دارم و عقاید داعشی او را سی سال در درون تشکیلات تجربه کرده ام، میدانم قبل از بقدرت رسیدن افشاء میشود و ماهیتش برای همگان از جمله جداشدگان که سالیان بعد از جدا شدن از این فرقه سنگش را به سینه میزدند و در بسیاری موارد او را نصحبت میکردند، دشمنانش را دشمن خود دانسته و اتهاماتی که به خودشان و بقیه جداشدگان زده بود را تائید وتکرار میکردند و میکنند، روشن میگردد.

تاکید ضروری:
در فرقه های تبهکار مانند فرقه رجوی هیچ انسانی را اجازه نمیدهند که خودش باشد. فرد با مکانیزمهای فرقه ای وادار میشود که به از خود بیگانگی باورنکردنی برسد و اقداماتی که هر حیوان اهلی شده ای میکند را بکند و اعترافاتی انجام دهد و مطالبی بنویسد و بگوید که هزاران بار بدتر از اعترافات تحت شکنجه های قرون وسطایی استالین است. بنابراین برشمردن و اعتراف به اعمال خود تحت تاثیر مکانیزم های مغز شویی فرقه ای تشکیلات رجوی همچون اعمال و اعترافات تحت شکنجه نه تنها مستوجب مجازات نیست بلکه هیچ دادگاهی آن را سند جرم نمیشناسد. هرچند بدلیل مسئولیت فردی هر انسانی قابل نقد است.

از این روست که در این مطلب صادقانه باید گفت که به هیچ وجه قصد کوبیدن کسی در کار نیست. از آنجا که طاعون «یعنی تشکیلات و رهبری خودشیفته آن» را که در حال تلاش برای دستیابی به قدرت برای نابودی بیمار «یعنی اعضای سازمان و ایران» است را در نظر بگیریم، آنهم بطور خاص بدست یک طبیب خود شیفته روانی که کاری جز کشتار بیماران و در نتیجه تداوم طاعون حاصل دیگری ندارد، نمیشود برای ریشه کن کردن طاعون صرفا به ایراد گرفتن به طبیب و یا اینکه طاعون چقدر بد است بسنده نمود.

نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی
از همین رو برای ریشه کنی طاعون رجوی متاسفانه کالبدی جز بیماران آلوده به طاعون در تشکیلات بنام اعضای جدا شده یا نشده برای تشریح وجود ندارد. اصل مشکل طاعون است که باید بطور کامل شناسایی و معرفی و ریشه کن شود، تمامی زمینه های ظهور آن، علائم ظهور آن، ابزار مبارزه با آن و… شیوه های پیشگیری، بهداشت عمومی ضد طاعون و… اگر شناسایی و معرفی نشود این بیماری میتواند در قالبهای دیگر تداوم یابد، و یا یک دجال دیگری اینبار در لباس زرق و برق دار و با نام و ظاهری فریبنده مانند مریم رجوی و اسلام دمکراتیک ظهور کرده و ادعای درمان طاعون نموده و به کشتار و گسترش طاعون ادامه میدهد.
توهم مبارزه با رژیم
برای راحت شدن ذهن خواننده این سطور، شاید لازم است تاکید شود که، علیرغم اینکه خواهید گفت، الان رژیم در ایران حاکم است و مشکل آنجاست، چرا به آن نمی پردازی؟ جواب این است که:

  1. این رهنمود مبارزه با فرقه رجوی برای مردم ایران نیست که فرقه رجوی را بعد از سال 1360 و بعد از کشتار فرزندانشان در شهرها و مرزها برای عراق و … به گواهی تمام خبرگزاریها و تمامی سیستم های اطلاعاتی جهان از جمله سیستم اطلاعاتی عربستان که ویکی لیکس نیز افشاء کرد به زباله دان تاریخ ریخته اند. مردم ایران نشان داده اند که حتی زیر تیر رژیم هم حاضر نیستند نام این فرقه را به زبان بیاورند، ضمنا همه طرفهای خود را بخوبی میشناسند.
  2. این سوال که “رژیم در ایران هست چرا با فرقه تبهکار رجوی در خارج مبارزه کنیم” تنها برای اذهان توهم زده ای مطرح است که فکر میکنند د رخارجه در حال مبارزه با رژیم هستند. نگارنده بعد از تجربه سی و پنج سال مبارزه به اصطلاح مسلحانه، با صداقت تمام میگوید چنین توهمی ندارد.
  3. 42 سال است که شاهدیم، من و شما در خارج اثرمان در تحولات داخلی نزدیک به صفر مطلق است. بطورخاص آنها که مدعی سرنگونی هستند نه تنها اثری مثبت ندارند که مورد تنفر مردم هستند.
  4. از آنجا که مردم ایران هر لحظه خوب و بد رژیم را با پوست و گوشت و استخوانشان لمس میکنند. شناخت آنها از رژیم نسبت به من و شمای لم داده در غرب (با سابقه “درخشان” 42سال گذشته)فاصله کیهانی دارد.
  5. مهمتر اینکه آنچه بنام مبارزه با رژیم مطرح میشود چیزی جز باز نشر ژورنالیستی اخبار داخل کشور نیست، مبارزه با رژیم ادعایی چیزیکه جز “معرفی رژیم به خارج کشوریها”!!! چیز دیگری نیست، نیز آب در هاون کوبیدن است چون مشکلشان نیست و 42 سال است می بینیم که نیست، ضمنا اگر هم بفهمند اثری ندارند.
  6. بنابراین شاهدیم که اگر مبارزه ای هست، خود مردم ایران آنرا میکنند و نیازی هم به کسی ندارند. “مارا امیدی به خارج کشور نیست شر مرسانید”. حداقل درخواست نکنید آمریکا ما را بمباران کند، درخواست نکنید تحریم کند و گرسنگی را نیز به ما بیشتر تحمیل کند، کشور را پیش فروش نکنید که بقدرت برسید و بر ما حاکم شوید. از پشت خنجر نزنید که چرا شاه را سرنگون کردیم؟ با دشمنان قسم خورده خارجی عکس دونفره نگیرید، آنها را سخنرانان جلسات خود فروشی خودتان نکنید. نخواهید بیایند ایران را بگیرند و بچاپند و از باقی مانده چاپیدن آنها به ما هم چیزی برسد را در تلویزیون های نا میهنی خود مطرح نکنید. مارا امیدی به خارج کشور نیست شر مرسانید.
    از این روست که اگر صداقتی هست، حداکثر باید با در اختیار گذاشتن کالبد سیاسی-فکری آلوده به طاعون فرقه رجوی خودمان، و تشریح آن در مقابل جوانان و نسلهای جوان و آیندگان، اگر انقلابیگری، روحیه مبارزاتی، روشنفکری، ایرانیت و ایران دوستی، ملی گرایی و یا هر نام و نشان و محتوایی که بخودمان میدهیم و اثری از آن در ما باقی مانده است، دِین خودمان را نسبت به مردم و کشور و فرهنگی که میدانم بدان عشق میورزید ادعا کنید.
    ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی
    والا با رویکرد ژورنالیستی به رجوی و یا تاختن به اسلام اثری آموزنده بر نسلهای جدید ندارد. بلکه آب در هاون کوبیدن است. دیدیم که دوتن از جوانان بی تجربه دانشگاه شریف میرحسین مرادی و علی یونسی توسط خاله یکی ازآنها که عضو فرقه رجوی است براحتی در دام طاعون رجوی گرفتارشده بودند و دستگیر شدند. که بزرگترین خدمت و هدیه به رجوی آزار و شکنجه و خدایی نکرده اعدام آنها خواهد بود. یا اگر فکر میکنید چون در گذشته خودتان یا بسیاری از اعضای حاضر در فرقه رجوی بخاطر افکار اسلامی گرفتار(که اساسا تلقی غلطی است) طاعون رجوی شدند، بعد از 42 سال تجربه، چنین تهدید و توهمی نسبت به اسلام نه در میان جوانان و نه در میان سالمندان ایران وجود ندارد. شما پنج دهه است از ایران دورید. ضمنا عقاید مذهبی مردمی براساس تجربه تاریخی تمامی ملل و در یک بررسی انسان و جامعه شناسانه مقوله ای نیست که با این رژیم آمده باشد تا با این رژیم و یا مخالفت امثال من و شما برود. ضمن اینکه کار اصلی اسلام زدایی را (به گواهی بسیاری از عناصر خود رژیم) خود رژیم کرده و میکند.

شما تمام تاریخ اروپا را بخوانید ببینید کلیسا و مسیحیت که قرنها بر آن مسلط بود آیا با کار و روشنگری شگرف آنهم طی بیش از دو قرن فیلسولفانی چون ولترها، هیوم ها، رسوها، شیلرها، توماس ریدها، منتسکیوها، آدام اسمیت ها، گوته ها سرنگون شد یا در اثر اقدامات، پوسیدگی، فساد و ستمهای کلیسا برمردم بود که تضعیف و منجر به سقوط آن شد. یک جهانگرد زن انگلیسی در مورد فرانسه در آستانه انقلاب 1789 نوشت: “درفرانسه 10درصد مردم از پرخوری میمیرند 90درصد هم از گرسنگی”. ضمنا هم مسیحت ماند و هم در بسیاری کشورها از جمله همین آلمان و آمریکا و… احزابش در قدرت آنهم برای مدتهای طولانی ظاهر میشوند. بعد شما در طی چهل سال گذشته در کدام تظاهرات ضد حکومتی نشانی از مذهب مشاهده کرده اید که همه انرژی خود را به اسلام زدایی متمرکز کرده اید. این فقط نشان میدهد با جامعه ایران فاصله پر نشدنی پیدا کرده اید.

مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی

شیوه کینه توزی و نفرت پراکنی که یکبار در زمان سرنگونی شاه تجربه کرده اید را چرا دوباره بکارگرفته اید؟ کی باید جامعه روشنفکری ایران از شاهکار حرکتهای پاندولی، تلاش برای سرنگونی شاه با مجاهدین(که خودتان الان گنده کاری مینامیدش!!)، سپس شاهکار بزرگتر تلاش برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی با مجاهدین(که الان آنرا تروریسم و غلط میدانید)، شاهکار شاهکار شاهکارها بازگشت و توبه از سرنگونی شاه(که او را بهتر ار مجاهدین میدانید)، و در آخرین فاز نیز پاندول از رمق افتاده آنهم با تحریک خود مجاهدین به مبارزه ای ژورنالیستی با اسلام برخاسته اید، فاصله میگیرد.

امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟

ولی کماکان کلمه ای و حرفی درمورد این انسانهایی که دچار عارضه پانودل هستند و اینکه چه مرگشان است که اینقدر چپ و راست میزنند نزدن را چگونه توضیح میدهید؟ چرا هیچ حرفی از ساختار جامعه ای که اینگونه است در میان نیست؟ وقتی عارضه ای همگانی است، باید بدنبال مشکلات عام و ساختاری بود.
چرا همین نسل با آن کار شکوهمند خلاص کردن خود از شر شاه، بلافاصله عده ای در زندانهای اوین و.. و عده ای نزد مسعودرجوی در زندانهای پایگاه منصوری و اشرف او در عراق و حتی در همان پایگاه های به اصطلاح انقلابی رجوی در شهر تهران با سرکردگی حسین ابریشمچی دار شکنجه، قتل و سوزاندن مخالف براه انداختند؟ چرا کسانیکه کورکورانه بدنبال به اصطلاح انقلابیون داعشی همچون رجوی، شاه را سگ زنجیری آمریکا و بختیار را نوکر بی اختیار میخواندند و سرود “مرگ برآمریکا را سر میدادند” خود چنان به سگ زنجیری و نوکر بی اختیار صدام و آمریکا حامی او در آمدند که آمار کشتارشان از ایرانیان چه در شهرها چه در مرزهای کشور که در حال دفاع از تجاوز خارجی بودند بالاتر رفت؟ فاجعه بارتر اما، چــــــــــــــــــــرا، بعد از 42 سال، در برای این نسل، کماکان بر همان پاشنه میچرخد و ضدیت کور از یکطرف و در مقابل دنباله روی کور با همان فرهنگ، به دیکتاتور سازی، دیکتاتور پروری، و دیکتاتور پرستی مشغول است. که نه تنها اثری نبخشیده که نتیجه ای جز پوسیدگی در غربت برای خارجه نشینها و ادامه وضعیت اسفبار مردم در داخل نداشته است. چرا با شاه سکولار با ضدیت کور بکمک اسلام مبارزه کردیم و حالا در یک ضدیت کور با اسلام، و با اسلام ستیزی به سکولاریسیم تکیه کرده ایم؟
قبل از قضاوت کور دیگری و محکومیت نگارنده به دفاع ازاسلام و زدن مارکهای متداولی چون مزدور، سگ زنجیری، نوکر بی اختیار و …باید نوشت که مشکل با ضدیت شما با اسلام نیست مشکل با خود شمایان و خودمان است. از چه عارضه ای رنج میبرید که روزی تب و روزی لرز میکنید. روزی “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” است، روزی “آمریکایی بیا کشورم را بمباران کن” یا “بیا کشور را محاصره کن” …است؟
این وسط هرکس از مردم ایران و از کشورش دفاع کرد و خواستار عقلانیت و بکارگیری خرد و اندیشه و دور نگری و همراهی و فاصله گرفتن از حرکات مبتنی بر کینه ورزی و نفرت پراکنی، خواستار فاصله گرفتن از سیاست زدگی است، مزدور شد، هرکس در مقابل این حرکتهای مبتنی بر نفرت و کینه ورزی عاری از خرد ایستاد، هر کس در مقابل وطن فروشی و زندان و شکنجه و قتل رجوی ایستاد، مزدور خوانده میشود. در مقابل در این وانفسای بی هویتی، هرچه بریده و بی رمق و نان به نرخ روز خور، ژورنالیست هست، در این نا کجا آباد خارجه به به و گل گلاب است؟ آیا همین دلیل این نیست که بطور مطلق یک قطره آب نیز از آتشفشان مبارزه!!!!! خارجه کشور با رژیم گرم نمیشود. قبلا نوشتم،

اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید، و زمینه سقوط به یک اشتباه تاریخی دیگر را چه با خود شیفته پروری و در نتیجه دیکتاتور سازی آماده میکنید.

آنکه دچار افراط و تفریط است یا ستمکش میشود و یا ستمگر یا سر در گریبان فرو میبرد ویا رگهای گردن را کلفت میکند و تا به اعتدال نیامده این تناوب زور گفتن و زور شنیدن از او دور نمی گردد. به حقایق زیر توجه کنید.

ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری
تا قبل از افشاگری کاوه موسوی در جریان دستگیری حمید نوری نامی (اگر اثبات شود که او همان است که شاهدین میگویند) این احساس دست میداد که کاری در حال شکل گیری است. ولی متاسفانه گند ژورنالیسمی که به انگیزه های این اقدام منجر شده است غم بر دل انسان مینشاند. ژورنالیسم یعنی خبر را برای نان روز-کاسب کارانه پخش کردن، یعنی حتی وقتی حمید نوری نامی راهم دستگیر میکنند، انگیزه طرف این است که، “اگر نان ژورنالیستی آن و آنتنی شدن انحصاری آن به تمام کمال متعلق به آنها نباشد، (طبق گفته کاوه موسوی) تهدید میکنند که کل ماجرا را خراب کنند!!! این فرد خود در پاسخ کاوه موسوی آنقدر در عمق خود شیفتگی غرق است که برخورد ژورنالیستی خود را با قندی که از کسب نان نیکه از روی کرد ژورنالیسیم خودش بدست میآورد در دل آب میکند، با خنده عنوان میکند”من تو مدرسه هم که بودم نمره انضباطم بد بوده”!!!آشکارا رویکردش که ریشه در کمبودهای شخصیتی و هویتی این شخص دارد را به نمایش میگذارد. چون بیمار است هرچند چون یک فرد است جز نقد و راهنمایی چاره ای برایش نیست.
قبلا نیز توسط نگارنده بطور مشخص دو سال قبل بدان اشاره کرده بود. و دیدید که چگونه مورد تهاجمات نوع رجوی با همان فرهنگ و برچسب ها و دروغهایی که رجوی برای ترور منتقد بکار میبرد توسط فرد مخاطبِ انتقاد کاوه موسوی قرار گرفت. تعجب اینکه در مقابل این رفتار ضد دمکراتیک همچون زمانیکه در درون تشکیلات بودید و خاطی را خودی تلقی میکردید، سکوت کردید. و به رفتار تشکیلاتی گوسفند وار بدنبال بز گله رفتن ادامه دادید.

عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست

امروز در میان جوانان اروپایی و آمریکایی و … آنهایی که به داعش می پیوندند مگر علتش گرایش به اسلام است؟ محرک اصلی و اساسی آنها جهت روی آوردن به تروریسیم، نفرتی است که بر اثر ظلم و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی در جامعه ای که زندگی میکنند از یکطرف و اینکه داعشی خود را بدروغ همچون مسعود رجوی منجی بشریت و راه حل خروج از زیر بار ظلم و ستم و تبعیض و تابرابریهای موجود در جوامع غربی معرفی میکند، میباشد.
این جوانان تحت تاثیر شرایط غیر انسانی تحمیل شده به آنها به یکباره و در اثر نبود ثقل دانش و خرد و اندیشه راه گشا از یکطرف و فقدان یک چشم انداز برای خروج از شرایط موجود آنچنان بدامن مخربترین و ضد انسانی ترین تفکرات معاصر همچون اسلام داعشی رجوی در می غلطند که براستی شرایط پر ظلم موجودشان که علیه آن شوریده اند، نسبت به آنچه داعش و امثال رجوی مدعی ارائه آن هستند بهشت است در مقایسه با جهنم.
متاسفانه آنها نیز تا مانند امثال نگارنده و شما با چشمان خود دیو داعش و یا رجوی را ندیده و با پوست و گوشت و استخوان شکنجه ها، قتلها و … آنرا بر خود و دیگران و جامعه ندیده است و حس نکرده است متوجه فاجعه ای که بدان گرفتار شده اند را نمیتوانند بخوبی درک کنند.
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است
خطرناکتر بودن فرقه رجوی نسبت به داعش در این است که داعش تمامی جنایاتش را علنی و با اعلام اینکه چه حکومت جنایتکار و ضد بشری را بنا میخواهد بکند را صادقانه (صداقت جنایتکارانه) اعلام کرده است و جهان میداند با چه وحوش بجا مانده از دوران ماقبل تاریخ مواجهه هستند. اما مسعودرجوی که بسا بسا پر کین و نفرت تر از امثال داعشیان است. ا و با پنهان کردن دندانها و چنگالهای وحشی فکری و فیزیکی که طی 42 سال گذشته شاهدیم. بطور مطلق از هرگونه قرار گرفتن در معرض سوال و مباحث علنی و شفاف ساز با مطبوعات و رسانه ها و درگیر شدن با دیالوگهای دو یا چند طرفه طوریکه پرهیز میکند. از طرح دروغهایی که یکطرفه نوشته و منتشر و اعلام میکند همچون آزادی خواهی و دمکرات معابی و … درجایی که اعمالش را در مقابل ادعاهایش قرار دهند پرهیزی باور نکردنی دارد.
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟
عدم ظرفیت مطلق اتحاد با دیگران جز با اتحادی از نوع تسلیم و بردگی و بندگی مطلق آنهم زمانیکه رجوی در اوج اضمحلال و ایزولاسیون و قطع از مردم ایران قرار دارد خود بوضوح برای کسی که نخواهد خود را به کوری و لاشعوری آگاهانه بزند زنگ خطری است برای شناخت محتوای این هیولایی که در کمین مردم ایران نشسته است. رجوی طی 42 سال گذشته نشان داده که منتظر شرایطی است تا نه در یک اتحاد با دیگران بلکه بطور مطلق خود را به همه ایرانیان تحمیل کند. و چنگالهایش را تا انتها بر گلوی ایرانی چنان فروکند که قرنها خلاصی نداشته باشند.
نیازی نیست که امثال نگارنده و جداشدگان به تفصیل جنایات و محتوای این هیولا یا طاعون سیاسی اجتماعی فکری معاصر ایران را بشکافد. استبداد مطلقه رجوی که در اوج ذلت در فقر مطلق سیاسی اجتماعی نظامی و ایدئولژیک در گوشه قبرستانها و بیمارستانهای آلبانی نه تنها دست اتحاد بسوی کسی دراز نمیکند، بلکه در تلاش برای نابودی دیگر فعالین است. بترسید که در حاکمیت بقیه نیروها باید بدنبال “بهشتِ سیبری” بگردند تا اگر جان سالم بدربردند بدانجا پناه ببرند.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ
اگر آنچه رجوی میخواهد برای بشریت سرمنشاء فایده، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر جمهوری که هر چهار سال انتخابات آزاد داشته باشد و… چرا نباید امروزه با قرار دادن ریز جزئیات آن برای آیندگان و انتخاب آنها در معرض افکار عمومی و سوال و استفهام و نکته سنجی قرار بگیرد؟ چرا رجوی برای مردم ایران این حق را قائل نیست که از او سوال کنند؟ چرا رجوی حتی حاضر نیست در اوج ذلت سیاسی و فروپاشی تشکیلات، در ملاء عام چه خودش چه مریم رجوی افکارشان را با ایرانیان بصورت دیالوگ دوطرفه به اشتراک بگذارند؟
چرا که “خدای” خود خوانده که نمیتواند مورد سوال و استیضاح قرار بگیرد، “خدا”(مسعودرجوی) فقط برای پرستش است و شکر نعمتهایی که او به بدنگان گناهکارش اعطاء کرده است. همان فرایندی که از سال 1365 تحت نام انقلاب ایدئولژیک یا تبدیل تشکل مجاهدین به حرمسرای خودش رقم خورد است و در عراق نمونه ملایم مدینه فاضله اش را با زندان و شکنجه و قتل اعضای خود پیاده شده است.
علت دیگر-علت فرعی- اما رجوی بخوبی آگاه است که به محض باز کردن دریچه افکارش، بصورتی انفجاری بسا بسا بیشتر از قبل مورد نفرت مردم ایران و جهان و بویژه حامیان مالی و سیاسی و اطلاعاتی خود قرار خواهد گرفت. چرا که خود را در معرض حمایت از پول پوت و داعشی خطرناکتر از داعش کنونی خواهند یافت. حتی از درون نیز متلاشی خواهد شد حتی در سطوحی مانند عباس داوریها و … که امروز بطور کامل همچون عصر یخبندان منجمد شده اند. چرا که اولا در فرود آمدن مسعودرجوی به زمین و شرکت در یک دیالوگ دو یا چند طرفه، تمامی مغزشویی آنها و دستگاه اللهی آنها فرو میریزد، چون که “خدایشان” به سطح انسانهای فاسد و فاسق و گناهکار در زمین که هنوز به “خدایی” او ایمان نیاورده اند، تنزول کرده است!!!! ثانیا همه مزخرفاتش براحتی در یک دیالوگ دوطرفه آزاد، نقش بر آب شده است.
رجوی بوضوح قبل از تبدیل شدنش به “خدا” به ما که در اروپا مسئولیت پیشبرد سیاستهایش را داشتیم میگفت، باید ماهیت خودمان را از بیرون خود مخفی کنیم تا بقدرت برسیم. آنزمان (سالهای 1360) تلقی ما از ماهیت، اندیشه های ضد استثماری و به اصطلاح انقلابی ضد امپریالیستی و… بود.
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست
در ضمن کی باید روشنفکران ایران به این نتیجه برسند که آنها که شعار آزادی و دمکراسی و عدالت و برابری میدهند اگر همچون رجوی بطور مطلق دروغ نگویند، اولا به معنی اینکه خود لزوما آزادیخواه و دمکرات هستند نیست، در ثانی وقتی میخواهند همین شعارها را پیاده کنند مجبورند آنرا بر بستر دیدگاههای فکری خود، جامعه و اطرافیان و…پیاده کنند. و دیده ایم که پیاده شدن آن شعارها، چه سرانجامی در گذشته داشته است. نتیجه آنها در جهان سوم چه بوده است.
یکی از بزرگترین دزدانی که خود 40سال است آی دزد آی دزد میکند شخص رجویست که دزد بزرگ آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و حقوق زن و.. است
رجوی حتی حاضر نیست و نمیتواند و نمیخواهد که در ظاهر هم شده در ترس از دستگیری و محاکمه در غرب، از آنچه عملا عقب نشسته و به غلط کردن افتاده مانند تروریسم و ضد امپریالیست نمایی و … یا حمایت از اعدام های ظالمانه خلخالی یا حمایت از دادگاههای انقلاب و شرکت در اشغال سفارت آمریکا، کشتار جوانان در مرزها کشتار اعضای خودو…. از خود انتقاد کند و رسما تغییر سیاستش را اعلام کند.
باز بدلیل اینکه اولا میخواهد به همه این اعمالش ادامه دهد در ثانی خدا نباید به اشتباه خود اذعان کند. “خدا-مسعودرجوی” در هرزمان هر غلطی کرد درست است، هرچند روز بعدش کاری 180 خلاف آن انجام دهد. رجوی هزار بار داستان خضر را برای ما اسرایش در اشرف در مقابل هزاران سوال و تناقض فاحشی که از عملکرد ضد اخلاقی و ضد انسانی، ضد دمکراتیک و وطن فروشی… اش ناشی میشد را بازگو میکرد، تا به مخاطب بفهماند که شما نیز باید خفه خون بگیرید و حرفی نزنید و همانگونه که در کار خضر حکمتی بوده!!!، حکمتی در کارهای منِ خدا هست!!!!

از همین رو با توجه به قدرت تشکیلاتی که رجوی متاسفانه با کمک امثال نگارنده و بقیه جدا شدگان و اسیران در فرقه و با حمایت مالی که عراق و عربستان و … و حمایت سیاسی آمریکا از آنها در آلبانی، حمایت آشکار اروپا در پناه دادن به عده ای تروریست به هم زده است، و صفر بودن بقیه به اصطلاح آپوزیسیون مانند خود رجوی تهدید آینده ایران همین فرقه رجوی است. باید آنرا جدی گرفت و باید بدان پرداخت. داخل بر عهده خود مردم تنها مانده ایران است. باز گفته میشود در مورد داخل ایران “به خارج کشور امیدی نیست شر مرسانید”.

بنابراین هر آسوده خیالی در خارجه که خود را سیاسی میداند(اخبار سیاسی را دنبال میکند و باز نشر میکند) و وقت دارد و میتواند آزادانه مطالعه کند حداقل باید برای آینده ایران کاری مثبت انجام دهد. و آن مبارزه سیاسی در پشت جبهه مردم ایران یعنی مبارزه با امثال مسعودرجوی و مریم رجوی تا با کمک دولتهای خارجی از پشت به مردم ایران خنجر نزنند.
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند
ضمنا کسانیکه بدنبال راه بیرون رفت از منجلاب گرفتارشدن به امثال رجوی میباشند، ضروریست به این سوال پاسخ دهد که:
این “ما”های دنباله رو چه مرگشان است که در زمان مشروطه پدر بزرگشان و در زمان رضا شاه پدرانشان، و زمان شاه خودشان و در زمان رژیم حاضر بهمراه فرزندانشان دارند چنین دسته گل هایی را آب میدهند. آیا این نشان نمیدهد با وجود اینکه در هر زمان و مقطع نیروهای واپسگرا و ضد تکاملی و فریبکار مانند مسعودرجوی حاضرند و در کمین نشسته اند و کارشان را کرده و میکنند، این ما کمبودش و مشکلش چه در ابعاد فردی چه در ابعاد اجتماعی و بویژه در ابعاد ساختاری ایران و ایرانی چیست؟ که نسل اندر نسل در چرخه باطلی از سرنگونی های کم و بیش بی حاصل استبدادهای از نفس افتاده و راه انداختن استبداهای تازه نفس، گرفتار مانده است. با چه سپر فکری، فرهنگی و سیاسی و … باید چه نقطه ضعفها و یا پاشنه آشیل های تاریخی خود را حفاظت کند.
چگونه دشمن خطرناکی چون رجوی بعنوان بنیادگراترین وهمزمان بی پرنسیپ ترین تشکل فاشیستی مذهبی به اصطلاح اپوزیسیون ایران، آنهم در برهه زمانی یک نسل با فریبکاریها و هر روز به رنگی در آمدن، از مواضع ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی، و آمریکایی کشی، به آمیختن با امپریالیستها و آمریکا و خود و تشکیلات و میهن را برای بقدرت رسیدن به قدرتهای منطقه ای و جهانی فروختن، از آزادیخواهی و دمکراسی طلبی به کشتن و نابودی آزادی و دمکراسی آنهم در مقابل چشم اعضا و مردم خود، که با در درنوردیدن همه مرزهای شقاوت و بی پرنسیپی و ترور فیزیکی و سیاسی و شخصیتی هیچ مرزی را نمیشناسد همراه است، میتواند دوام یابد؟ چگونه است که ما میتوانیم چنین پدیده ای را چه بعنوان عضو، هوادار، شورایی و حتی گروههای به اصطلاح سیاسی در خارجه بویژه توسط به اصطلاح مارکسیستها، تحمل کنیم؟
با برخورد و رویکرد واهداف ژورنالیستی کردن با او، شاید فرد به جذب تعدادی ناچیز از مخاطب بیکارِ بی عارِ بی اثرو در نتیجه به خواسته ژورنالیستی حقیر خود جامه عمل بپوشاند و به رضایت نفس برسد. اماهمینکار، میتواند در آینده، مردم ایران را که 42سال با زحمت بسیار به بهای خونِ بهترین فرزندانشان برای جرعه ای آزادی و دمکراسی رژیم حاضر را به نقطه امروزی رسانده اند، دوباره در دام استبداد تازه نفسی بنام فرقه رجوی، صد بار بدتر از استبداد حاضر (با توانمندیهای تشکیلاتی با خشم و کینه ای عمیق و حیوانی از ایران و ایرانی که گوشه ای ناچیز از آنرا نسبت به جداشدگان شاهدید) گرفتارکند.
کینه رجوی ناشی از 42سال نفی شدن توسط مردم ایران در دل مسعود رجوی و اعضای طلبکار! از عالم، چرا که “شهید داده” و “مبارزه کرده”، “استقامت کرده” و… انباشته شده، در صورت مسلط شدنش بر ایران، کو تا ایران بتواند از آن رها شود.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی

توجه کنید، که آمار کشتار رجوی که هنوز پایش به حکومت نرسیده از جمع کشتار رضا شاه و شاه و رژیم بیشتر است. رضا خان جز در جریان سرکوب عشایر که هنوز شاه نشده بود اگر صد نفر را کشته باشد. پسرش شاید 200 نفر را اعدام کرده باشد. درمورد این رژیم، 52نفر را در فاز سیاسی کشته، رجوی به دروغ میگوید 120هزار و نگارنده و همه شما جداشدگان خوب میدانیم که که تنها 12000 اسم بیشتر نتوانست جور کند، با مبالغه 3000تا هم در 1398، 100نفر در 1396، 50نفر در 1387 و 1000نفر هم در 1396، جمعا میشود 20000نفر، از آنجا که اعداد و ارقام کاملا دقیق نیست نگارنده، عدد را ضربدر 2 میکند و 40000 نفر کشتار رژیم را در نظر میگیرد.
آمار کشتار مسعود و مریم رجوی: فقط 17000نفر را در شهرها ترور کرده، در مرزهای کشور هزاران نفر را طی جنگ بعنوان بخشی از ارتش صدام کشته، بنوشته نشریه مجاهد در فروغ جاویدان 50.000 نفر را هنگام دفاع از کشورشان کشته، در جریان جلوگیری از سقوط صدام طبق اطلاعیه مریم رجوی 1500 نفر از کردهای عراق را کشته. نقش مستقیم در اشغال سفارت آمریکا و حمایت از آن و در نتیجه در جنگ ایران وعراق و کشتار آن مقصر و سهیم بوده، دهها تن از اعضای خودش را کشته، رقم کشتار رجوی اگر دوبرابر حکومتهای قبلی و فعلی نباشد بیشتر از آنهااست،
“باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحرست” هنوز هم دستش به قدرت نرسیده. مخالفین و منتقدینش را به اعدام محکوم میکند، همه را تهدید به انتقام و کشتن میکند.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
مهرماه 1400

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر
اکتبر 24, 2021

قسمت آخر
در قسمت اول مطالبی با تیترهای زیر را مطالعه کردید. اکنون قسمت دوم و پایانی این مطلب در اختیار علاقه مندان گذاشته میشود.
فهرست مطالب گذشته-قسمت اول
مقدمه:.
تاکید ضروری:
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی..
توهم مبارزه با رژیم.
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی..
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی.
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟. ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری..
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست..
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است..
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ..
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست..
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی.

فهرست مطالب قسمت آخر
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش…
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.
واقعیت جداشدگان مقاوم.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..
تکرار تاسفبار تاریخ.
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..
قسمت آخـــر
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی

رجوی که شاهدید ایرانیان را در مرزها میکشت، کشوررا پیش فروش کرد، تا شاید به قدرت برسد، در داخل ایران و در قدرت هزار بار بیشتر خواهد کشت تا در قدرت بماند. قصاوت او در کشتن و نابود کردن هر مقاومتی در مقابل اراده اللهی (ادعای حاکمیت اللهی مسعودرجوی برزمین) از نظر او و مریدانش در تشکیلات و در شورا، نه جنایت که بزرگترین خدمت به رهبری عقیدتیشان همچون تلقی داعشی ها از عمل انتحاری مقدس تلقی میشود، را باید جدی گرفت. اگر این ویروس بنیانکن که با تلاش مردم ایران و جدا شدگان از عراق دور شده در اثر یک اشتباه از آزمایشگاه های منطقه ای-امپریالیستی آلبانی رها شود بهایی جهانی خواهد طلبید تا مهار گردد.
آشکارتر از رویکرد رجوی در دادگاه حمید نوری که تنها کورسویی از شعله های خشم و کنین رجوی در نابودساختن هر عنصری که اقتدار و هژمونی و استبداد رای او را خدشه کند چه میخواهید؟ دجالیکه که شعار میداد «هرکس یک قدم از ما جلوتر کاری بکند رهبری او را میپذیریم» در جریان حمید نوری نشان داد که چگونه از عملی که در آن نقشی نداشته “حمایت”!!! میکند.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
جداشدگان سود آوربرای رجوی، تعجب خود را از اینکه گِل قبر حمید اسدیان خشک نشده دوباره بجانشان افتاده اند، را عنوان میکنند؟ اما نکته اینجاست، چرا یک مقدار دور اندیشانه تر با این مسئله برخورد نمیکنند؟ بارها گفته شد که رجوی را نباید خام فرض کرد، اگر مرتب به شما و امثال شما از جمله فردیکه سوژه اصلی و سرمایه رجوی در کوبیدن جداشدگان است میپردازد برای این است که بسیار برایش سود آور است. شاهدید که چگونه برای شورایی ها و هوادارانِ کورخود مار میکشد و میگوید این است مار و همگی آنها مانند موش کورهای داخل تشکیلات قلم بدست به توجیه جلاد برای قصابی کردن قربانی جدا شده سر از پا نمیشناسند و برای از دست ندادن ماهانه هم شده، از روی دست هم، هم شده تقلب و علیه جدا شدگان قلم فرسایی و فحاشی میکنند.
از این روست که باید سرچشمه سود آوری کلان خود را برای رجوی را که با تکیه به آن میتواند مزدبگیرانش را بسیج کند را خشک کنید. اینکار باید بدست خودتان انجام شود تا مؤثرتر باشد. این قلم بسیار تلاش کرده است که در حد خود از جمله همین نوشتار، این سود آوری از پرداختن به امثال شما و و دیگر سوژه های سود آور رجوی را خشک کند و جوابهایی داده است. اینکار باید توسط خود شمایان صورت گیرد تا اولا مفید فایده بیشتری باشد در ضمن، نوشته های نگارنده هم به دشمنی با جدا شدگان تعبیر نشود.
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی
رجوی با توجه به جنایاتش علیه مردم ایران چه در فاز سیاسی با جاسوسی برای شوروی، در حمایت ایدئولژیک از دادگاههای انقلاب و تائید و حمایت از اعدامهای سران گذشته بعد از انقلاب، حمایت ایدئولژیک از اصل ولایت فقیه، راه انداختن و دامن زدن به اشغال سفارت آمریکا منجر به جنگ خانمانسوز با عراق، تروریسم درون شهری و در کشتار جوانان ایرانی در مرزها بعنوان ارتش مزدور صدام حسین، ترور مخالفین صدام حسین بدستور او ولی بدست مجاهدین در شهرهای کرمانشاه و دزفول، در آویختن به همان امپریالیزمیکه صدها هزار جوان را برای مبارزه با آنها به کشتن داد، تا ته خط رفتن با عراق وعربستان و اسرائیل و…به کشتن دادن آگاهانه اعضای خود در اشرف، لیبرتی و حالا در بند کردن دو هزار عضو که امروزه، روزی نیست که شاهد خشک شدن و سقوط مرگبارآنها در بیمارستانهای آلبانی نباشیم که خود دیده اید و میدانید از بهترین ایرانیان بودند.
از این روست که مسعود و مریم رجوی نیاز به سرمایه عظیمی جهت لاپوشانی دجالانه چنین تاریخ جنایتکارانه مشعشع خود دارند. تا اذهان را از این همه جنایت منحرف و خود را قربانی معرفی کند.
چون نتوانست اینکار را در اذهان مردم ایران بکند اما توانسته در خارجهِ بی تفاوت به کشتارهایش، خارجه سیاست زده و پر کینه کور نسبت به رژیم، توانسته است این سیاست را حتی در میان کسانیکه جدا شده اند، علیرغم شناختی که از رجوی دارند و بدلایلی که فعلا موضوع این نوشته نیست، بعلاوه مخفی کاری رجوی در مورد جنایات درون تشکیلاتیش و بی خبر نگهداشتن بعضی جدا شدگان، بخوبی پیش ببرد. مطمئن هستم جدا شدگان قبول دارند که این جنایات را رجوی در یک شب و یک روز انجام نداده است. آنها را از سال 1357 تا با امروز مرتکب شده است. در این مدت ما و جداشدگان آنها که مسئولتر بودند سالیان کمکش کرده ایم. نه با این نتیجه گیری که باید محاکمه شویم، بلکه این دینی برگردن ما میگذارد که باید بدرستی ادا شود.
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش

  1. مسعود رجوی همه جنایاتش را در پس ادعای مبارزه با رژیم مخفی میکند. ومدعی است من و فقط منِ مسعود رجوی درحال مبارزه با آن هستم.
  2. از آنجا که تو دهنی تاریخی از مردم ایران در چنین غلط کردنی خورده است و میبینیم که فقط با چوب زیر بغل نئوکانها و اسرائیل و عربستان و عراق به حیات خفیف خائنانه آنهم با کرایه سیاستمداران ادامه میدهد. از این رو برای مقصر جلوه دادن بیرون خود در قبال چنین سقوط به زباله دان تاریخ مجبور شده است.
  3. به تاکتیک معرفی جداشدگان بعنوان مقصر شکست خود دست میزند. کدام جدا شدگان؟ جداشدگانیکه از مبارزه بریده اند!! و هرچه میگویند حرفهای رژیم است!!!
  4. این جدا شدن اگر همراه با انتقاد به مسعودرجوی هم باشد طرف “تیرخلاص زن در زندان اوین” هم هستند، هرچند اگر پایشان به ایران هم نرسیده باشد.
  5. جهت سرکوب تمامی مخالفتها نه فقط در بیرون بلکه حتی در درون تشکلات، او تمامی کسانیکه (از زن و مرد، پیرو جوان) در ایران زندانی شده بودند و زنده مانده اند را خائن به مردم ایران (اسم مستعار خودش) و عامل شکست پیشبرد خط سرنگونی معرفی میکند. و آنها که از خارج به تشکل پیوسته اند عناصر مفت خور غیر مبارز که به یمن خونهایی که از پیکر رهبری رجوی!! بزمین ریخته، وارد مبارزه شده اند معرفی میکند که آنها نیز نه تنها نقشی در مبارزه ندارند که باری بر مبارزه هستند معرفی میکند. رجوی اشکارا سالها بحث میکرد شما اعضا مرا استثمار میکنید!!! هر دو دسته فوق باید در مقابل فدای بیکران رجوی!!(به کشتن دادن”جوانان کشور”) از زنده بودن خود در مقابل کهکشان شهیدان که فدای بیکران رجوی است!!! باید شرمنده و خجل بوده نه تنها خفه خون بگیرند و اعتراضی نکنند بلکه همواره آماده عمل انتحاری بفرمان او باشند تا کی این رحمت!! رجوی بر آنها ببارد و شربت شهادت بنوشند.
  6. بزرگترین خیانت به “خداوندی رجوی” در درون تشکیلات داشتن فکر و خرد و اندیشه مستقل است. بنابراین نه انتقاد بلکه هرگونه سوال و ابهام و تردیدی ناشی از تصادم اعمال و کردار و سیاستهای رجوی با واقعیات آشکار ناشی از خردورزی واندیشه و فکر انسان مستوجب مرگ است که آنگونه که صدها بار رجوی خودش گفته و تو نیز شنیده ای، “چون در خارج است و دستش زیر تیغ قضائیه کشورهای غربی” فعلا نمیتواند فرد خاطی را متناسب با شریعت رجوی صفتانه علنا مجازات بکند.
  7. اما اگر کار به انتقاد به رجوی برسد، منتقد به هر شکل باید نابود شود، چه زن و چه مرد چه علی زرکش چه مهدی افتخاری و… باشد، که بستگی به اینکه رجوی تعادل قوا و زیر تیغ بودن دستش در مقابل قضائیه غربی و… را چگونه ببیند، خاطی را اعدام، زندانی، شکنجه، تحویل زندان ابوغریب، فرستادن به داخل برای نابود شدن، خوراندن قرص، و.. سربه نیست میکند و کرده است. همانگونه که بسیاری از جمله نگارنده، علی حسین نژاد، فتح الله فتحی، مهدی افتخاری، و …نزدیک به هزار نفر دیگر در سلسله محاکمات معروف به سالن میله ای محکوم به اعدام ویا دهها سال زندان شدند.
  8. شورایی ها نیز که از نظر رجوی عمله بورژوازی هستند که به یمن خونی که رجوی از مجاهدین ریخته زنده و در حال کیف کردن در اروپا با پولهای رجوی هستند و باید خفه خون بگیرند و هرچه گفت انجام دهند، که شاهدی میدهند. اگر هم جدا شدند باید شرمندانه جدا شوند تا رجوی بتواند با روکردن پولهایی که میگرفته اند مارک مزدوری به آنها بزند و بلحاظ سیاسی ترورشان بکند.
    حال در میان جداشدگانی که رجوی اینگونه دجالگرانه آنها را میکوبد و عامل شکست خود و مزدور و… میخواند، عناصری مانند شما باشند که سند و مدرک و تاریخ روشنی از عدم مبارزه با جنایاتش در درون تشکیلات داشته باشند، و حتی بعد از جدا شدن ماهانه هم دریافت کرده باشند، و یا در گذشته سوابق ثبت شده ای از جمله با استناد به نوشته های خود جدا شده، از همکاری با رژیم و شرکت در کشت شناسایی سپاه و… داشته باشد، اینها تبدیل به بزرگترین سرمایه رجوی برای کوبیدن جداشدگان و پیشبرد خط مقصر جلوه دادن شکست های جنایتکارانه خود در رسیدن به قدرت میگردد. ولی عجبا که همین جداشدگان این پرداختن بسیار پرسود رجوی به آنها را دال بر اهمیت خودشان اینجا در اوج توهم و خود شیفتگی قملداد میکنند.

خوب در این میان هرچه استدلال کنید که رجوی بد شده است واقعیت جدا شده ای امثال شما را آنگونه که رجوی برای بیرون بی اطلاع و درون مسخ شده و برای دنباله روهای جیره خوارش در شورا و البته دنباله روهای کور، تشریح میکند نمیتواند عوض کند.

جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند

“اول من و شما باید برای خودمان روشن کنیم که چرا از قطار ننگین مسعودرجوی پیاده شده ایم، رجوی دجالگرانه مدعی است در حال مبارزه!! است ما اگر میخواهیم جدا شویم باید مشخص کنیم که آن قطاری که از آن پیاده شده ایم به ترکستان میرود.” وهر کس در حد توان خود بطور ریز مشخص کند که رجوی مبارزه که نمیکند ضد مبارزه است، چه در درون و چه در بیرون.
قطعا از سربازان وطن که در یک توطئه مشترک اطلاعات ارتش صدام حسین و فرقه رجوی فریب خورده و اسیر این تشکیلات شدند هیچ چنین انتظاری نیست، با این وجود شاهدیم که آنها که حتی سواد نوشتن و خواندن هم ندارند، با دل و جان در حال افشای عملکردهای رجوی و حتی نقد خود درفریب خوردن از رجوی هستند. اما در مورد ژورنالیستهای مدعی بویژه آنها که سوابق بدی چه در ایران وچه در هنگام جدا شدن از خود باقی گذاشته اند، که مورد سوء استفاده حداکثری رجویست، سوالاتی مطرح میشود.

سوالاتی از جمله اینکه، “چـــــرا تشکیلات سیده النساء العالمین (القاب مسعودرجوی به قوادش مریم رجوی) را ترک کردی؟ شما که قبلا به رجوی التماس میکردی بگذارد از اشرف در عراق به ایران بروی، ویا خواستار رفتن به اروپا بودید، ولی حالا که پایت به اروپا رسیده مرتب شعار سرنگون رژیم را میدهی! مگر در آن تشکیلات چه شعاری میدادند که جدا شدی؟ ایرادشان چه بود؟ از کی به این ایراد پی بردی؟ از زمانیکه پی بردی چه اقداماتی برای جلوگیری و یا بصورت انتقاد در تشکیلات مطرح کردی؟ شما که در زمان حضورت در تشکیلات درمورد جنایاتی که از روز اول انقلاب 22 بهمن توسط سازمان مجاهدین تا روز جدایی شما صورت گرفته حتی یک انتقاد در کارنامه ات ن نیست. یا وقتی هم خواستی جدا شوی شما را با سلام و صلوات با تاکید خودت بر بریدگی از مبارزه و رفتن به ایران به تیف و یا به پاریس اعزام کردند و در خارجه هم مستمری ماهانه از مسعود رجوی دریافت میکردی” لازم است حتی برای رهایی خودت از گرفتاری فکری رجوی به سوالات حیاتی فوق پاسخی بیابید.

در صورتیکه همان زمان اعضای جدا شده مقاومی که منتقد رجوی در تشکیلات بودند، وقتی میخواستند جدا شوند سر از سلولهای انفرادی در اشرف در میآوردند و بعد هم به زندانهای ابوغریب عراق تحویل میشدند و یا اگر میتوانستند فرار کنند و به خارج بیایند، با مزدور خواندن آنها رجوی را همراهی مینمودید و متاسفانه میکنید. وعضو شورای ملی مقاومتش هم بودید .

تازه وقتی هم که دیگر کاملا جدا شدید و مستمری ماهیانه هم قطع شد باز هم در کوبیدن اعضای مقاوم جدا شده که در اشرف قلع و قمع شده بودند و توانسته بودند به هر وسیله خود را به خارج برسانند، برای شتشوی خودتان، در ترور سیاسی جداشدگان مقاوم آتش بیار معرکه و همراه رجوی بودید و متاسفانه هنوز هم هستید.

اینها همه سوالاتی است که بطور طبیعی هم برای نسل های جوان مطرح است و هم رجوی بجد با ادعاهایی که در فوق آمد بدان دامن میزند و از جداشدگان امثال شما و با کوبیدن شما مبتنی بر استدلالهای دروغین خود بعنوان سرمایه لاپوشانی جنایاتش استفاده میکند.

ما و شما باید بتوانیم صادقانه نشان دهیم نه در کلام و بگونه ای ژورنالیستی، بلکه با مباحث شناخت شناسانه، ما و نسل ما چه ضعفهایی داشتیم (تا نسل جدید از آن ضعفها فاصله بگیرند و یا به رفع آن اقدام کنند)، رجوی و دیکتاتورهایی مانند او چگونه و با چه مکانیزم هایی از ضعفهای نسل ما استفاده کردند و جنایات 42سال گذشته را مرتکب شدند. مکانیزم های درون تشکیلاتی دروغها و شعبده بازیهای ایدئولژیک سیاسی و عملیاتی و…همه و همه باید روشن گردد تا هم مشخص شود که:

علیرغم این که ما ضعف فردی بسیار داشتیم و داریم ولی هیچ انگیزه ای جز سعادت مردم ایران در سر نداشتیم. تاسف آور اینکه، هرچه “انگیزه های مبارزاتی مبتنی بر جهل” و یا “انگیزه های مبتنی بر نفرت و کینه” بیشتر و عمیقتر بود، تا اینکه مبتنی باشد بر خرد و اندیشه ورزی، فکر و دانش تشکیلاتی-سیاسی-تاریخی، اصول دمکراتیک، حقوق انسانی، و… باعث میشد ما را عمیقتر در دام رجوی گرفتار شویم که شدیم.

ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی
با وجود اینکه رجوی شروع کرد به کوبیدن شما، باز دو پهلو به رجوی نصیحت میکردید تا به راه راست بیاید و برایش جداشدگان مقاوم را میکوبیدید. با شناخت عمیقی که از رجوی نزد نگارنده است، به محمد رجوی پسرش که جدا شده است نوشتم که دشمن تو نه رژیم که پدرت است. دیدیم که بعد از مدتی چه بلایی میخواست برسر فرزند منتقد خود بیاورد که دادگاههای نروژ مانع شدند و رجوی را محکوم کردند. در مورد شما نیز به تدریج که رجوی با تیغ آخته تری بجانتان افتاد کم کم واقعیت رجوی بر عدم شناخت شما از رجوی و بر بعضی تعصبات تشکیلاتی و ته مانده های دوران جاهلیت غلبه کرد. تا حرفهای جداشدگان مقاوم و اینکه بابا این امام زاده که نه بلکه خدای خود خوانده قابل نصحیت نیست را کمی باور کنید. رجوی که در تاریخ ایران از بدو حکومت قاجار با رکورد خود و کشور فروشیِ بیشتر بجان ایرانیان نخبه افتاد، سقفی زده که در جهان بی نظیر است که فکر نمیکنم تا قرنها کسی بتواند رکورد او را در مزدوری و بی پرنسیپی بشکند، و از این رو سر آمد همه مزدوران عالم و سرآمد در شکنجه گری و قاتل و سرکوبگری سیستماتیک تشکلاتی است.
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی
همزمان با تجاوز به ناموس زنان مجاهد آنچه همه خوبان از رذائل تک به تک دارند او در خود بصورت یکجا جمع کرده است. بگذریم از اینکه با چنگ انداختن بر زنان عضو و فشار به مردان، از یک نسل به اصطلاح مبارز، عده ای پدوفیلی و همجنسگرا و… ساخت. خدا شاهد است اینها اتهام نیست. طوریکه کودکان مجاهد گرفتار در این تشکیلات قرانیان آن شدند. شما در اوج بی پرنسیپی ژورنالیستی و هم راستا با رجوی با هزار مارک و لجن پراکنی چه در دل چه در نوشته ها و گفته ها علیه زنان شجاعی که تعرض جنایاتکارانه رجوی به زنان را افشاء میکردند را آنهم با اما و اگر با زدن اتهامات ترشح کرده از اذهان بیمار، بتدریج با آب شدن یخهای فکریتان، کم کم بارو کردید و شروع به فاصله گرفتن جدی تر از رجوی نمودید.
میدانید با اتهامات کثیف زده شده به این زنان شجاع چه رنجهایی بر رنجهای این زنان افزودید؟ میدانید چه نمکهایی بر زخمهای تاریخی این زنان پاشیدید؟ زنانیکه با شجاعتی تاریخی بدست خود برای نجات زنان آینده ایران از طاعون رجوی با افشاگری نزد شما بخیال همیاری شما تیغ شرف و مردانگی را بلند کردند، شما اما بجای دفاع از آنها، تیغ مردانه را بر روح و جان خودشان فرود آوردید؟ این خودِ آلوده به رجوی را اینجاها باید ببینید شاید عرق شرم بر پیشانی بنشیند! عباس داوری یکی از موجودات مسخ شده ای است که میزکارش مملو بود از گزارشات تجاوز به کودکان و روابط نا مشروع بین زنان و مردان.

بی پرنسیپی ژورنالیستی این بود که همان افشاگریهایی که زنان ومردان جدا شده از فرقه رجوی به قیمت هیثیت خودشان که توسط رجوی در همکاری با شما پایمال شد و میشود، را نه تنها تائید نکردید بلکه بعدا بنام خود و یا بدون تائید و انتقاد از خود باز نشر نمودید و ضمنی قبول کردید. و فرصت طلبانه نام این ژورنالیسم و بی پرینسیپی را مرز داشتن با رژیم خواندید.

شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان
سالیان برای شتشوی نا جوانمردانه خود در همکاری با رجوی، جدا شدگان را خرد و خمیر کردید. میدانید چند صد نفر بعد از زندان و شکنجه در محاکمات معروف به میدان میله ای در قرارگاه باقرزاده از جمله نگارنده و فتح الله فتحی، علی حسین نژاد، مهدی افتخاری، و.. که اعتراض و انتقادشان را که اختناق رجوی اجازه نمیداد بگوش کسی برسد را نوشته و به تابلوهای عمومی قرارگاه اشرف زده بودند، و بسیاری اعضای تیمهای عملیاتی صرفا بدلیل سرپیچی از جنایات رجوی، توسط مسعود رجوی به اعدام محکوم شدند؟

شما آنها را با بریده و مزدور خواندنشان برای رجوی، دوباره محاکمه و اعدام سیاسی میکردید، تا همه همدستیها و سازش کاریهای خودتان در گذشته با رجوی را معترف نشوید و رویش را همچون رجوی با تابلو مبارزه با رژیم میپوشانید.

رجوی نیز که همه اهرمهای مربوط به گنده کاریهای شما را با هزار دورغهایی که رویش گذاشته و در دورن تشکیلات و برای هواداران نا مطلع خود در بیرون و شورایی های جیره خوارِ خود فروخته بخوبی مطرح و جا انداخته بود از همراهی شما در مزدور و بریده و خائن خواندن اعضای مقاوم جدا شده بدست بخشی از به اصطلاح جدا شدگان حداکثر استفاده را میکرد و میکند. در صورتیکه امروزه جهان و خودتان شهادت داده اید که تمامی افشاگریهای جداشدگان مقاوم نه تنها درست و دقیق بوده که یک از میلیون حقایق تبهکاریهای رجوی نیست.
واقعیت جداشدگان مقاوم
رجوی که هیچ بهانه و اتهام و انگ به اصطلاح مبارزاتی، در پرونده و پروسه اعضای مقاوم جدا شده نمییابد، از این رو نمیتواند علیه آنها برنامه های گسترده تبلیغاتی بسود خودش جهت تحمیق شورایی ها و هوادارانش بسازد. رجوی تنها گافی که از نگارنده علم میکند این گفته است که نگارنده اعلام کرده است:

“طی دو قرن اخیر علیرغم همه زشتیهایی که ایرانیان تجربه کرده اند، شاید تنها و بزرگترین اقبالی که به مردم ایران روی کرده، تست و آزمایش شدن فرقه رجوی طی چهار دهه گذشته به قیمت هوشیاری مردم ایران و نابودی گذشته و حال و آینده و جان هزاران زن و مردی بود که فریب بهشت زمینی خدای خود خوانده ای بنام مسعودرجوی را خوردند، میباشد.”
و یا با نعل وارونه زدن و با توسل به دروغ مدعی شده نگارنده در وسط مبارزه آنجا را ترک کرده ام. ولی نمیگوید در اعتراض به کشف زندانی که در وسط قرارگاه اشرف کشف کرده بود و در اعتراض به ضرب و شتم های علنی معترضین در وسط یکان سه بار درخواست خروج از چنین تشکل استبدادی و سرکوبگر را داد و ترتیب اثر داده نشد، مجبور شد که درخواست ترک چنین جهنمی را به تابلو عمومی قرارگاه بزند تا رجوی را مجبور کند شب قبل از تشکیل جلسه شورا در بغداد به آن رسیدگی کند و ده سال زندان به نگارنده بخاطر اعتراض به شکنجه و زندان و فساد اخلاقی که چندین سال بود جریان داشت بدهد. که دوسالش در اشرف و هشت سالش در ابوغریب باید طی میشد.

در نتیجه نگارنده را مجبور کرد که وقتی آمریکا به عراق حمله کرد از کاهش قدرت سرکوب رجوی استفاده کرده فرار کند.
این جدای از هفت سالی بود که بخاطر انتقاد به رجوی در جریان انتخابات محمد خاتمی، به بصره تبعدی شده بود. [1] مریم رجوی به فرانسه فرار کرده بودند، به حمله به ایران فرستاد تا قتلعام نا تمام خود در فروغ یک را در فروغ دو تکمیل کند و اگر بمباران ستون نظامی آواره و سرگردان، بدون مهمات، بدون غذا و سوخت و البته بدون نیروی کافی(تانکهایی که فقط راننده و یا راننده وفرمانده داشت، نفربری که خالی میرفت بدون نیروی رزمی، توپخانه ای که توپش بجای هشت نفر آموزش دیده دو تا سه نفر که 50% آموزش ندیده و شلیک نکرده بودند) ما توسط نیروهای ائتلاف نبود امروز هیچکدام از ما زنده نبودیم و رجوی عکسهای همه ما را بعنوان “مجاهدین کبیر” در بازار شام شهید فروشیش برای نئوکانهای “بسیار محترم” نصب و برایمان اشک تمساح میریخت، اما بازگو نمیکند که آن زمان خودش و قوادش در راحت اروپا لمیده بودند و به سلامتی رزمندگانیکه برای قتلعام و تولید سریال جدید عاشورا با فریب اینکه خودش در راس ستون است فرستاده بود شبهای رقص رهایی را اجرا و یک آروق هم رویش میزد.
و در کنار نوشته فوق، نشر یک عکس بر گرفته از فیس بوک شخصی نگارنده با دوستانم در تهران در مقابل قبرستان ابن بابویه شهر ری در جریان تهران گردی برداشته شده بود، ابتدا ناشیانه زیرنویس کند، “عکس داود باقروند ارشد که از داخل بدستمان رسیده در حال آموزش در مسجدی در تهران را نشان میدهد” که وقتی نگارنده طی افشاگری به دزدیدن عکس از فیس بوک شخصی و اینکه مسجد که نه بلکه قبرستان معروف بزرگان و ملیون ایران ابن بابویه است اشاره شد، مجبورشدن شرمگینانه و وقیحانه زیر نویس را عوض کرده و توضیح جعلی “عکس از داخل کشور بدستشان رسیده” را حذف کنند.
واقعیت اعضای مقاوم جدا شده که به محاکمه کشیده میشدند این است که همه اعضای جدا شده و نشده سازمان، چه در طول کار سازمانی طی چندین دهه، چه در جریان محاکمات، روحیات و رویکرد و رفتارشان، مایه گذاریشان چه در رابطه با بقیه اعضای سازمان و تحت فرماندهیشان و چه در مبارزه آنها با استبداد و سرکوب و فساد و زندان درونی تشکیلاتی مسعودرجوی را دیده اند، بویژه که در نهایت نیز یا از زندان اشرف فرار کرده اند و یا با شل شدن چنگالهای رجوی بر گردن اعضا بعد از اشغال عراق توانسته اند فرار کنند. از این رو رجوی جایی برای هرزه درایی نسبت به آنها ندارد. الا برچسب زدن.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین
اما رجوی با تکیه به ضعفها و رویکرد سست در جریان جدا شدن از فرقه رجوی از امثال شمایان، بعلاوه دروغهای شیادانه ای که این سالها شاهدیم به جداشدگان نسبت میدهد. شما را میکوبد و مخاطب بی اطلاع را بخوبی قانع میکند که شما بریده هستید. آنوقت دیگر نیازی به کوبیدن اعضای مقاوم جدا شده نیست چرا که متاسفانه شما اینکار را برایش میکنید. آنهم در شتشوی خود از عملکرد ضعیفتان در تشکیلات بویژه هنگام جدایی، طوریکه رجوی توانسته به شما آنرا القاء کند و شما باور نموده اید (چون هنوز نخواسته در مدار ارزشهای رجوی بدورش طواف میکنید) که ضعف مبارزاتی داشته اید و اشکال از رجوی نیست. در صورتیکه از نظر نگارنده 90% مقصر شخص رجوی است. در هر مورد (چه زن و چه مرد عضو) نگارنده با تجربه چندین دهه کار تشکیلاتی میتواند با دلیل و استدلال و استناد به شیوه های مغزشویی متداول رجوی اثبات کند که مقصر سیستم توتالیتر و ضد دمکراتیک و روشهای فاشیستی فرقه ای سرکوب رجوی مقصر بوده و شما بریده نبوده اید،. اینهاست بخشی از سود کلان شما برای رجوی. بله شمایان اگر میخواهید این سود رسانی کلان را از او بگیرید لازم است با رویکردی رادیکال کالبد یک گرفتار در دام رجوی را بشکافید تا زمانیکه خودتان را حفظ میکنید در واقع از عملکردتان در تشکیلات رجوی دفاع میکنید، در صورتیکه اگر عملکرد شما در تشکیلات درست بوده فراموش میکنید که رهبری آن با رجوی بوده و نظم استبدادی و خونینی که براه انداخته بود شما از اوست که دارید دفاع میکنید. والا باید بتوانید با تشریح یک خودی که گرفتار سیستم ظالم و استبدادی و ضد دمکراتیک ومافیایی بوده باید بتواند نشان دهد که:

  1. چرا نمیتوانستید هیچ انتقادی نسبت به جنایات مسعود رجوی زمانیکه در تشکیلات رجوی بودید در کارنامه تان ثبت کنید. مگر م بارون را در کنارتان خود کشی نکردند، مگر کمال رفعت صفایی را به روزگاری که دیدی نینداختند؟ مگر مهدی تقوایی را نمیدیدید؟ مگر مهدی افتخاری را شاهد نبودید؟ مگر علی زرکش را ندیدی؟ مگر شاهد به خود را به آتش کشیدن فرزندان نوجوان اعضا بر اثر فشارهای طاقت فرسای رجوی نبودید؟ مگر شاهد کشتن دختر نوجوان محمدی فرزند یکی از اعضاء با سلاح نبودید؟ مگر پرویز یعقوبی را ندیدی؟ مگر دستگیری و شکنجه دسته جمعی 720نفر از اعضا را در روستای منصوری شاهد نبودید؟ و هزاران هزار موارد دیگر از جمله تبدیل تشکیلات مجاهدین به حرمسرای مسعودرجوی تحت عنوان انقلاب ایدئولژیک، همه اینها را رجوی با چه مکانیزمی بود که میتوانست اعضاء را به این فلاکت بکشاند؟ گناه اعضا مبارز بودن بود یا…؟
  2. با جزئیات نشان دهید که رجوی با چه مکانیزمهایی فرماندهان امثال حسین ابریشمچی را به شکنجه گران و قاتلین چه مردم ایران وچه اعضای مقاوم منتقد سازمان تبدیل میکرد.
  3. با حزئیات نشان دهید که آیا مسعود رجوی آنگونه که مدعی است در حال مبارزه با رژیم برای مردم ایران است؟
  4. اگر هست؟ پس شما چرا از مبارزه بریدید؟
  5. اگر مبارزه برای مردم ایران نمیکند، باید با ریز جزئیات بگوئید چرا؟ و رد کنید مبارزه ادعایی رجوی را.
  6. تشریح کنید که رجوی از کی از مبارزه منحرف شده است؟ نقطه انحراف کجاست؟ از فاز سیاسی است؟ از فاز 30 خرداد و تروریسم است؟ از رفتن به عراق و خودفروشی به صدام است؟ کجاست؟
  7. چگونه شما را مجبور کرد تا آخرین لحظه جدایی و حتی بعد از جدایی نیز تحت حمایت مالی رجوی به همکاری با او ادامه دهید؟ اگر آنچه امروز در مورد رجوی میگوئید درست است (که هست) به نسل جوان بگوئید که چه خطاهایی شما را به این اشتباه و کشاند و رجوی چگونه این ظرفیت ضد دمکراتیک و ضد انقلابی و ضد میهنی و… را در شخص شما و دیگر اعضا ایجاد میکرد، تا نسل جدید چشمش باز شود و فریب چنین دجالگریهایی را در آینده نخورد. کوبیدن اسلامی که رژیم خودش در افکار 96% مردم خرد و خاکشیرش کرده دردی از جوانان به در نغلطیدن به دام تشکلهایی مانند رجوی دوا نمیکند. چون رجوی که خود اسلامش هزاربار مرتجع تر از اسلام حاکم است و شما خوب میدانی از آنجا که مطلقا برای رسیدن به قدرت است که تلاش میکند و از این رو هیچ پرنسیپی همچون یک تبهکار ازنوع سازمان یافته ندارد، مرتب مانند بوقلمون رنگ عوض میکند و دجالگرانه شعارهای چپ روانه میدهد و فریبکاری میکند.
  8. هیچ گاه مشخص نکردید که رجوی از چه زمانی قابل جدا شدن بوده و دیگر نباید با اوهمکاری میشده.
  9. ریز جزئیات نقطه انحراف رجوی از یک مبارزه انسانی و تبدیل شدن به دشمن مردم ایران کجا بوده.
  10. ریشه های این انحرافات کجاست؟
  11. اگر در زمان حضور شما و همکاری شما این جنایات صورت گرفته، چرا به همکاری ادامه یافته مکانیزمهایی که تشکیلات رجوی بکاربرده تا این همکاری دوام یابد چیست؟ چه ضعفهای انسانی منجر به گرفتار شدن در چنین دامهایی میشود.
  12. ایرادات و کمبودهای فکری و مطالعاتی و تجربی و… خودتان چه بوده است که کماکان نه کار بلکه فداکاری در چنین فرقه جنایتکاری ادامه یافته؟
  13. آنها که شعر یا “کتابهای شعر” در وصف ضحاک این فرقه به رشته شعر و نصر در آورده اند،چه مشکلاتی، چه کمبودهایی در چه زمینه هایی باعث آن شده است. ضعفها و کمبودها، بویژه چه مکانیزمهای فرقه ای ضد دمکراتیک، نافی حقوق انسانها، چه ضعفهای ساختاری گروهی،چه خط و مشی های غلط سازمانی، سیاسی، ایدئولژیک منجر میشود که انسانهایی را مبتنی بر ضعفهای درونی وادار میسازد که تبدیل به رعیت های بی حق و حقوقی شوند که جز چریدن و بیگاری کردن و حداکثردر راه ظل السلطان تشکیلات تلف شدن هیچ حقی دیگری نداشته باشند.
  14. آموزه های شما برای نسلهای جدید کدام است که دوباره بدام مسعودرجویها نیفتند؟ و اگر افتادند چه علائم و نشانه هایی باید ما را نسبت به چاه در مسیر هوشیار کند؟
  15. چرا بسیاری در درون تشکیلات از جنایات درون تشکیلاتی بی خبر میماندند؟ و چرا آنها که مشاهده میکردند قادر نشدند بطور موثر جلوگیری کنند؟
  16. چرا تمامی اعضاء سازمان در تمامی سطوح سازمانی بطور مطلق از تمامی فرایندهای تصمیمات سازمانی مانند امور تشکیلاتی، سیاسی، نظامی و ایدئولژیک و چه تاکتیکی و چه استراتژیک بی اطلاع و محروم بودند.

براستی وقتی تکلیف به اصطلاح پیشتازان در مواجهه با ظلم تشکیلاتی و جنایات “تشکل خودی” اینگونه است از مردم ساده ایران چه انتظاری میتوان داشت؟ کدام آگاه ترند؟ آنها که الان در کف خیابانها مجاهدت میکنند یا امثال کسانیکه با ادعای مجاهدت در فرقه رجوی در مقابل همه ظلم و ستمهای تشکیلات فرقه ای و همه وطن فروشیها او برای چند دهه سکوت کرده اند. تفاوت آگاهی مردم کف خیابان با این به اصطلاح مبارزین روشن است؟ از این روست که گفته میشود نیاز نیست کسی نسبت به مبارزه با رژیم مردم ایران را آگاه کند. باید آنها را نسبت به دامهای گسترده شده در مسیرش نسبت به نکبت فرقه رجوی آگاه نمود.

افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی

آیا هرکس شعار مرگ بر حاکمیت داد میتوان گفت دمکرات است؟ آیا هرکس شبانه روز هم شده دادخواهی اعدامهای ها را کرد خود دمکرات و آزادیخواه است؟ بدون اینها چیزی جز ژورنالیسم و مطرح کردن خود و دامن زدن دوباره به فریب و نیرنگ چیز دیگری باقی نمیماند؟

البته اینگونه کینه توزیها ضد دمکراتیک اهمیتی از زاویه نگارنده ندارد، جز اینکه از سویی نشان میدهد که رجویسم و بی محتوایی مبارزاتی (ژورنالیسم) تا چه عمقی جامعه ایرانی خارج کشور را فرا گرفته و تهدید میکند. از سوی دیگر و شاید مهمتر و خطرناکتر روحیه سازشکاری و رویکرد غیر نقاد بین شما عناصر به اصطلاح آپوزیسیون و همقطارانتان با نمایش همان روحیه وحدت ضد دمکراتیک درون تشکیلاتی به قیمت نابودی آزادی، دمکراسی و حقوق بشر را که در مقابلِ آنچه “خودی” تلقی میشود با بستن آگاهانه چشم ها و در گذشتن از ایرادات منتسب به کلوپ خودی شاهد بودیم. و اینگونه فاجعه رویکرد فرقه ای همچون فرقه رجوی را در بیرون نیز تکرار کردید. این همان عقب ماندگی است که نشان از نبود فرهنگ دمکراتیک و فکر و اندیشه نقاد دارد. مستبدین از مادر مستبد زاده نمیشوند، آنها را بویژه آنها که به خود شیفتگی خود نیز معترفند اطرافیان با رویکرد غیرنقاد پرورش میدهند. یک روشنفکر مسئول باید همواره تیغ نقدش کشیده باشد چه رو به خودش چه رو به بیرون خودش تا مسعودرجویها دوباره بازتولید نشوند. این است معنی روشنفکری غیر ژورنالیستی غیر کاسبکارانه.
این همان وحدت ضد انقلابی ضد دمکراتیکی است که رجوی نیز میخواست و شما در بیرون دوباره در بین خودی هایتان سازی و جاری میکنید. و به هر مزخرفی به به و چه چه میگوئید و لایک میکنید. فردا نیز در حاکمیت این فرهنگ یعنی دار و درفش و زندان و … چشمهاینتان را باز کنید. شیب همه ایرانیان به تولید استبداد ، پرورش و پرستش مستبد است. که به نمایش گذاشته شده است.
همانطور که ضدیت کور با شاه فاجعه بار میتواند باشد، ضدیت کور با رژیم حاکم نیز فاجعه بار است، ضدیت کور حتی با رجوی هم فاجعه بار است. همه این رویکرد ضدیت کور آن روی دیگرش وحدت صوری بین آنچه خودی تلقی میشود است.

تکرار تاسفبار تاریخ

بعد از به توپ بستن مجلس مشروطه توسط محمدعلی شاه، یحیی دولت آبادی از رجال سیاسی مذهبی را تبعید میکنند که میرود به استانبول در آنجا انجمن سعادت[2] را میبابد که در حمایت از جنبش مشروطه بسیار فعال است ولی بسیاری از ایرانیان بویژه فرهیختگان ساکن استانبول در آن فعال نیستند. تلاش میکند بعد از اطلاع ازاینکه بعد از پیروزیهای ستارخان در تبریز، قشون روسیه تزاری وارد مرزهای ایران شده، تلاش میکند جمع ایرانیان غایب را به انجمن سعادت بکشاند و یک اتحادی بزرگتر شکل بدهد. وقتی جمع میشوند معلوم میشود هرکسی ساز خود را میزند طوریکه کار در انجمن سعادت به معارضه میکشد!!! وی سپس میگوید:
من تصور میکردم در این شهر[استانبول] با این اشخاص میشود کارکرد، تغییر حاصل شود، میفهمم ایرانیان خارج هم از جنس ایرانیان داخل هستند، بلکه در غربت لاف زنی و خود پسندی آنها زیادتراست.دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38
دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38

این سطور را مبارزین مشروطه امثال یحیی دولت آبادی در سال 1287 شمسی یعنی 112سال قبل نوشته است. درد آور نیست که هنوز پاشنه خارجه کشوریها و ما ایرانیان به همان پاشنه میچرخد؟

در نهایت اینکه: علت پرداختن این میزان رجوی به شما و امثال شما سود کلانی است که از این پرداختن میبرد. مخاطب اصلیش نیز نه افراد بیرون تشکیلات که افراد تحت اسارت فرقه ننگین خودش در درون و بیرون فرقه و شورای کذایی است. باید این سلاح و بانک ضد انقلابی او را از او با انتقاد درست از خودمان و جا نگذاشتن برای سوء استفاده رجوی از بریده مزدور معرفی کردن جدا شدگان، گرفت. تا زمانیکه اولویت اصلی نه مردم ایران و آینده آن بلکه جنت مکان نشان دادن خود باشد که مارک مزدوری رجوی ساخته را نخورد. یعنی کماکان به رجوی و مارکهایش اصالت میدهد، بنابراین در همان مدار فکری رجوی و تائید ضمنی جایگاه رهبر عقیدتی او در ساختن الگوهای مبارزاتی هستید.

برای جداشدگان مقاوم از فرقه رجوی وقتی توسط دژخیمترین دشمن ایرانی که در مزدوری آشکار برای عراق وعربستان جوانان میهن را با افتخار در شهرها ومرزها و در تشکیلات میکشت، تا شاید به قدرت برسد ودر مزدوری اسرائیل برای مقبول کردن خودش برای همان امپریالیستها اسرار کشور را لو میدهد، مزدور خوانده شدن، توسط یک ضد ایرانی، ضد دمکراسی، ضد آزادی، ضد حقوق بشر، ضد زن و مرتجع بیمار خود شیفته ای که خود را خدا میداند، بالاترین افتخار است.
اگر برای کسی این درک نشده باشد کماکان در مدار رجوی حرکت میکند. ژورنالیسم در فقدان پرنسیپ های دمکراتیک آنقدر شیرین است که بعضا اجازه نمیدهد که جدا شده به وظیفه خود قیام کند و ضمن فاصله گرفتن از کرده هایش در همکاری با رجوی با تشریح نمونه خودش به ظهور دوباره استبداد مذهبی – فاشیستی متکی به تشکلهای ضد دمکراتیک در ایران یکبار برای همیشه پایان دهد.

نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت

تا نوبت به سوال کردن از رجوی از درون تشکیلات و بویژه در شورایی که میدانی فساد سرتاپایش را گرفته برسد. به اینکار، شورایی های جدا شده باید اهتمام ورزند. افشای رجوی از روز اول و نقد خودمان که چرا همراهی کردیم. بدون این صداقت نمیتوان مدعی حقوق مردم و مبارز و دمکرات بودن شد. همه شورایی های گرفتار در فرقه رجوی، اگر شرفی در آنها باقی مانده باشد اینگونه جدا میشوند نه با اینکه مردم ببینند جدا شده ای سی سال درخدمت رجوی باشد وکلمه ای دم نزند رئیس فلان کمیسیون هم باشند و تازه وقتی جدا میشوند با کلی احترام به جنایتکاری که حد و مرزی در رفتار داعشی نمیشناسد نامه انفصال بنویسند!!؟؟ واین آتو را به رجوی بدهند که به آنها مارک “یک شبه منتقد شده اند” بزند. این میشود سرمایه رجوی به مزدور خواندن منتقد. و خفه کردن بقیه در درون شورا که تا بحال سکوت کرده اند. اما اگر این عزیزان از خود انتقاد درست بکنند اسیران در بند رجوی هم راه بیرون رفت شرافتمندانه را می بینند. بزرگترین زنان و مردان کسانیند که ظرفیت نقدهای بزرگ را از خود و از همقطارانشان دارند. اینها هیچگاه به خیانت به مردم و کشورشان کشیده نمیشوند حتی از اشتباهات مهلکی بکنند. رجوی بریده ای به تمام عیار بود که به بجای نقد خود به خیانت کشیده شد. نباید راه او را رفت.

داود باقروند ارشد
آبان 1400
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ که هفت سالی که در بصره بخاطر انتقاد و درخواست مجازات رجوی تبعید بودم و روزانه رژیم با خمپاره 120 آسایشگاههای ما را میکوبید و یا با 27 موشک در یک نوبت به موشک میبست، و یا وقتی نا جوانمردانه همه ما را زمانیکه خودش و قوادش مریم رجوی به فرانسه فرار کرده بودند، به حمله به ایران فرستاد تا قتلعام نا تمام خود در فروغ یک را در فروغ دو تکمیل کند و اگر بمباران ستون نظامی آواره و سرگردان، بدون مهمات، بدون غذا و سوخت و البته بدون نیروی کافی(تانکهایی که فقط راننده و یا راننده وفرمانده داشت، نفربری که خالی میرفت بدون نیروی رزمی، توپخانه ای که توپش بجای هشت نفر آموزش دیده دو تا سه نفر که 50% آموزش ندیده و شلیک نکرده بودند) ما توسط نیروهای ائتلاف نبود امروز هیچکدام از ما زنده نبودیم و رجوی عکسهای همه ما را بعنوان “مجاهدین کبیر” در بازار شام شهید فروشیش برای نئوکانهای “بسیار محترم” نصب و برایمان اشک تمساح میریخت، اما بازگو نمیکند که آن زمان خودش و قوادش در راحت اروپا لمیده بودند و به سلامتی رزمندگانیکه برای قتلعام و تولید سریال جدید عاشورا با فریب اینکه خودش در راس ستون است فرستاده بود شبهای رقص رهایی را اجرا و یک آروق هم رویش میزد.
  2. ↑ انجمن سعادت یکی از نهادهای مشروطه‌خواه بود که پس از رویداد به‌توپ‌بستن مجلس، به دست گروهی از بازرگانان مشروطه‌خواه تبریزی در استانبول تاسیس شد. این انجمن، اخبار آذربایجان را به گوش روحانیان نجف و سایر نقاط دنیا می‌رساند و در جمع‌آوری کمک‌های مالی برای پشتیبانی مالی از مشروطه‌خواهان نقش مؤثری ایفا می‌کرد. بعضی از علمای نجف ضمن برقراری ارتباط با انجمن سعادت، به بازرگانان اجازه داده بودند که برای کمک به مجاهدان در محاصره تبریز، تحت عنوان اعانه، کمک مالی جمع کنند.
    Edit

تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

نوامبر 7, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور، 7 – خلافت اموی
قسمت هشتم: خلافت عباسی
III – خلافت عباسی: 750-1058م 132 -656 هـ ق
1 – هارون الرشید
ابوالعباس سفاح بر امپراطوري وسیعی حکومت یافت که قلمرو آن از رود سند تا اقیانوس اطلس ادامه داشت و شامل دیار سند (شمال باختري هند)، بلوچستان، افغانستان، ترکستان، ایران، بین النهرین، ارمنستان، شام، فلسطین، قبرس، کرت (اقریطش)، مصر، و شمال افریقا بود. اسپانیاي مسلمان از اطاعت وي سر باز زد. دیار سند هم، به سال دوازدهم حکومت وي، از اطاعتش بیرون رفت. سفاح، که میدانست دمشق از او متنفر است و در شهر ماجراجوي پرآشوب کوفه امنیت ندارد، پایتخت را به شهر «انبار» در شمال کوفه انتقال داد. اکثریت کسانی که وي را به قدرت رسانیده بودند از لحاظ فرهنگ و نژاد ایرانی بودند. سفاح از آن پس که از خون دشمنان خود سیراب شد، ملایمت و نرمش ایرانی را در دربار رواج داد؛ پس از وي چند تن خلیفۀ روشنفکر آمدند؛ اینان ثروت روزافزون دولت را براي ترویج هنر و ادبیات و علوم و فلسفه به کار بردند که اوج گرفت و بارور شد. ایرانیان مغلوب، پس از یک قرن تسلط بیگانه، غالب شده بودند

سفاح به سال 136 هـ ق (754 ( م به مرض آبله درگذشت، و ابوجعفر برادر پدري او به جایش نشست و منصور لقب یافت؛ مادر منصور یک کنیز بربري بود. مادران سی و هفت تن از خلفاي عباسی، به جز سه نفر، همه کنیز بودند. این قضیه نتیجۀ رسم صیغه یا متعه بازیی بود که خلفا پیش گرفته بودند و فرزندانی را که از کنیزان به وجود میآمدند قانونی میشمردند. بدین سان، طبقۀ اشراف اسلام، در نتیجۀدموکراسی شانس و تصادفاتی که مولود عشق و جنگ بود، پیوسته فزونی گرفت. خلیفۀ تازه چهل سال داشت، بلند قامت و لاغراندام بود، ریشی انبوه و چهرهاي سبزگونه داشت، و بسیار سخت گیر بود؛ به جمال زنان دلبستگی چندان نداشت، شرابخواره نبود، به موسیقی بیعلاقه بود، ولی ادبیات و علوم و هنرها را تأیید میکرد؛ به قدرت و عزم و مهابت ممتاز بود و توانست پایههاي خاندان حکومت عباسی را ـ که اگر او نبود، با مرگ سفاح نابود شده بود ـ استحکام بخشد. براي تنظیم دستگاه حکومت کوشش بسیار کرد. شهر باشکوه بغداد را پی افکند و آنجا را پایتخت دولت قرار داد. سازمان دولت و سپاه را تجدید کرد، که به همان صورت تا پایان دولت عباسی بر جاي ماند. شخصاً به همۀ ادارههاي دولتی و رفتار عمال آن نظارت داشت و کارمندان رشوه گیر و فاسد، از جمله برادر خود، را وادار کرد هر چه از اموال دولت برده اند به خزانه پس بدهند. در خرج اموال عمومی بسیار صرفهجو و باید گفت مسلک بود، تا آنجا که دوستانش از او بیزار شدند و مردم از فرط بخل لقب دوانیقی [کسی که دانه دانه خرج میکند] به او دادند. در آغاز حکومت خود، به تقلید ایرانیان، منصب وزارت را پدید آورد، که در تاریخ عباسیان اهمیت بسیار داشت. نخستین کسی که در زمان وي وزارت یافت خالد برمکی بود. برمکیان در مناصب دولت و حوادث تاریخ عباسیان اهمیت فراوان داشتند. منصور و خالد نظم و رفاهی به وجود آوردند که به روزگار هارون الرشید به ثمر رسید.
منصور، از آن پس که بیست و دو سال با لیاقت حکومت کرد، در راه حج درگذشت. پسرش مهدي (158 -169 هـ ق، 775 -785م) نیز در حکومت خود راه صلاح پیش گرفت؛ همۀ گناهکاران را، به جز آنها که براي دولت خطرناك بودند، بخشید؛ براي اصلاح شهرها مال بسیار به مصرف رساند؛ از موسیقی و ادبیات پشتیبانی کرد؛ و در کار حکومت لیاقت و کفایت نشان داد. چون روم شرقی انقلاب عباسی را براي استرداد بعضی مناطقی که اعراب در آسیاي صغیر گشوده بودند غنیمت شمرده بود، مهدي سپاهی به فرماندهی پسر خود هارون براي پس گرفتن آن بفرستاد. هارون رومیان را از مناطقی که تازه تصرف کرده بودند به سوي قسطنطنیه عقب راند. خود پایتخت نیز به خطر افتاد و ایرنه، ملکۀ روم شرقی ، ناچار با هارون پیمان صلح بست و تعهد کرد مبلغ 000.70 دینار (000,332 دلار) به خلیفه بپردازد (784( م ، از این موقع مهدي به پسر خود عنوان هارون الرشید داد. مهدي قبلا پسر دیگر خود هادي را ولایت عهد داده بود. چون لیاقت فوق العادة هارون را بدید، به او گفت از حق ولایت عهد به نفع برادر کوچکتر خود صرف نظر کند. هادي، که به فرماندهی سپاهی به سوي مشرق رفته بود، از این فرمان پدر سرپیچید و دستور او را، که گفته بود به سوي بغداد بازگردد، اطاعت نکرد. مهدي و هارون براي دستگیري او بیرون شدند، ولی مهدي در راه درگذشت و هارون، به پیروي از نصیحت وزیر خود یحیی بن خالد برمکی، با هادي به عنوان خلیفه بیعت کرد که ولایت عهد او باشد. ولی، همان طور که سعدي در کتاب خود گفته «ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند،» هادي ولایت عهد برادر را نپذیرفت و یحیی را به زندان کرد و فرزند خود را به ولیعهدي برداشت، و پس از زمانی کوتاه درگذشت. گفتند مادرش، که هارون را بر او ترجیح میداد، بالشی به دهانش نهاده و خفهاش کرده است. هارون به تخت نشست و یحیی را وزیر خود کرد، و معروفترین حکومت تاریخ اسلام آغاز شد.
داستانهای هزار و یک شب هارون الرشید
داستانها ـ و بخصوص داستانهاي هزار و یکشب ـ هارون الرشید را به صورت پادشاهی خوشخو، روشنفکر و دانا، احیاناً خشن، و غالباً بخشنده و مهربان نشان میدهند که به داستانهاي زیبا دلبستگی داشت و آنها را ثبت میکرد و در بایگانی دولت نگاه میداشت. به زنانی که برایش داستانهاي دل انگیز میگفتند پاداش میداد و گاهی با آنها به بستر میرفت. در نوشته هاي مورخان همۀ این صفات، به جز خوشخویی، ذکر شده است؛ شاید بدان جهت که مورخان از این صفت دلگیر بوده اند. او را به صورت مردي پرهیزکار نشان میدهند که به مقررات دین دلبستگی بسیار داشت و قیود بسیار بر نامسلمانان نهاد، هر دو سال یک بار به حج می رفت و هر روز، به علاوة نماز واجب، صد رکعت نماز مستحب میگذارد. گویند وي شراب مینوشید، اما این کار محرمانه و با تنی چند از دوستان خاص انجام میشد. هفت زن گرفت و تعدادي متعه داشت. یازده پسر و چهارده دختر آورد که همه از کنیزان زاده شدند، به اجز امین که از زبیده زاد. در اقسام دارایی خود بخشنده و گشادهدست بود. وقتی مأمون به یکی از کنیزان قصر پدر دل باخت خلیفه کنیز را به او بخشید و گفت به جاي قیمت آن چند بیت شعر بسازد، زیرا به شعر علاقۀ فراوان داشت و از آن لذت میبرد و احیاناً به شاعري که شعرش را پسندیده بود صلۀ گزاف میداد. از جمله به مروان شاعر در مقابل قصیدهاي که در مدح خلیفه گفته بود 5000 سکۀ طلا (750‘23 دلار) ، یک خلعت گرانبها، ده کنیز یونانی، و یک اسب نجیب بخشید. از همۀ ندیمان خود ابونواس، شاعر بیپروا، را بیشتر دوست داشت. غالباً از بیبندوباري و بدکاري ابونواس خشمگین میشد، ولی همیشه او را به اشعار زیبایش میبخشید. در دربار خود در بغداد عدة زیادي شاعر، فقیه، طبیب، دستوردان، عالم فن بلاغت، موسیقیدان، رقاص، هنرمند، و دلقک داشت؛ اعمال و احوالشان را مانند یک دانشور متبحر و خوش ذوق نقادي میکرد؛ عطاهاي بسیار میداد، در مقابل، قصاید بسیار در مدح و وصف کرمش گفته میشد. خود او دانشور و شاعر و سخنوري نیرومند و بلیغ بود. در هیچ یک از دربارهاي تاریخ این همه مردم دانا و برجسته گرد نیامدهاند. از جملۀ معاصران وي در روم شرقی ایرنه و در فرانسه شارلمانی بود. کمی پیش از او تسوان تسونگ در چانگان بر چین سلطنت میکرد، ولی هارون به ثروت و قدرت و شوکت فرهنگی پیشرفته، که مایۀ جلال دولتش بود، از همۀ آنها پیشی گرفت.
علم و هنر در دوره هارون الرشید
علاقه ای که هارون به علم و هنر داشت وي را از کار دولت باز نمیداشت، و عملا در ادارة امور مداخله میکرد؛ عدالت او در کار قضا شهرت بسیار یافت. با وجود تجمل سلطنت و بخششهاي بیحساب، هنگام مرگ خزانهاي بر جاي گذاشت که 000.000.48 دینار (000.000.228 دلار) موجودي آن بود. سپاه خود را شخصاً به میدان جنگ رهبري میکرد. قلمرو و ملک را سالم و ایمن نگاه داشت؛ کارهاي اداري و روش سیاسی را به وزیر خردمند خویش، یحیی بن خالد برمکی، واگذاشته بود. وقتی به خلافت رسید، او را فرا خواند و گفت همۀ کار رعیت را به عهدهاش میگذارد، هر که را خواهد بردارد و هر که را خواهد بگذارد و کارها را چنانکه صلاح میداند اداره کند؛ و در تأیید این گفتار، مهر خود را به او داد. این کار افراط فوق العاده در اعتماد به وزیر بود، ولی هارون که 28 سال داشت معتقد بود که هنوز تجربۀ کافی براي فرمانروایی بر قلمرو وسیع دولت ندارد؛ به علاوه، این کار نشان حقشناسی از کسی بود که استاد و مربی به شمار میرفت و در راه استقرار حکومت وي محنت زندان چشیده بود. هارون وي را پدر خود خطاب میکرد . یحیی نشان داد که از قادرترین مدیران تاریخ است. وي مردي گشاده رو، ملایم، بخشنده، و خردمند بود. از کار خسته نمیشد، کار حکومت را با کمال کفایت راه میبرد، نظم و امنیت و عدالت را برقرار کرد، راهها و پلها و کاروانسراها ساخت، کانالهاي آبیاري حفر کرد؛ با وجود مالیاتهاي سنگین که براي پر کردن خزانۀ خلیفه و خزانۀ شخصی خود میگرفت، همۀ ولایتهاي دولت در رفاه بود. وي نیز چون هارون از ادبیات و هنر حمایت میکرد. دو پسر خود فضل و جعفر را به منصبهاي بزرگ دولت گماشت، که بخوبی از عهدة ادارة آن برآمدند و ثروت گزاف اندوختند و قصرها ساختند و گروه بسیار شاعر و ندیم و فیلسوف اطراف خود فراهم آوردند. هارون، جعفر را چنان دوست داشت که دربارة مناسبات شخصی ایشان زبان بدگویان به کار افتاد گویند خلیفه گفته بود جبه اي با دو یقه بدوزند که او و جعفر میپوشیدند و چنان مینمود که دو سر بر یک پیکرند؛ شاید آنها در این لباس زندگی شبهاي بغداد را نمایش میدادند
دلایل سقوط
علت آن سقوط ناگهانی که شوکت برمکیان را معدوم کرد بدقت معلوم نیست. به گفتۀ ابن خلدون، علت حقیقی آن بود که «برمکیان همۀ کارها را در دست گرفته بودند و بدون ناظر و مراقب در اموال دولت تصرف میکردند، تا آنجا که رشید هر گاه مبلغ ناچیزي میخواست بی اجازة وزیر به دست نمیآورد » . شاید سبب آن بود که وقتی هارون از سن جوانی گذشت و عرصۀ لذتهاي جسمی و معنوي را براي استعداد خود تنگ دید، از آنهمه قدرت که به وزیر خود داده بود پشیمان شد. اتفاقاً، خلیفه به جعفر گفته بود که یکی از مخالفان خلافت را بکشد، و جعفر از این کار تغافل کرد تا آن شخص بگریخت. هارون این تغافل دوست داشتنی را بر او نبخشید. یک داستان نیز از نوع هزار و یکشب هست که عباسه، خواهر هارون، جعفر را دوست داشت. هارون قسم خورده بود خون بنیهاشم را که در رگ خواهرانش بود پاك و خالص نگاه دارد، چنانکه جز خون اشراف عرب با آن نیامیزد، و جعفر چنانکه میدانیم ایرانی نژاد بود. خلیفه به آنها اجازه داد عقد ازدواج ببندند، ولی جز در حضور وي همدیگر را نبینند. دو عاشق خیلی زود این شرط را نقض کردند و عباسه از جعفر دو فرزند آورد و رشید بیخبر ماند، زیرا کودکان را مخفی از او به مدینه فرستاده بودند تا در آنجا نگاهداري شوند. زبیده همسر رشید این راز را کشف کرد و به او خبر داد. هارون مسرور خادم را، که سرجلادان بود، بخواند و فرمان داد تا عباسه را بکشت و در قصر به خاك کرد، و خود شخصاً ناظر اجراي این فرمان بود. آنگاه به مسرور فرمان داد تا گردن جعفر را بزند و سر او را بیاورد؛ مسرور فرمان خلیفه را اجرا کرد. آنگاه خلیفه کس به مدینه فرستاد و دو فرزند جعفر را بیاورد و مدتی با دو کودك زیبا سخن گفت و از آنها تمجید کرد، سپس فرمان داد تا خونشان بریختند (187 هـ ق، 803 م ). آنگاه یحیی و فضل را به حبس انداخت و اجازه داد خانواده و خدم خود را داشته باشند، اما آزادشان نکرد. یحیی دو سال پس از قتل جعفر درگذشت. فضل نیز پنج سال بعد از مرگ برادرش درگذشت، و همۀ اموال برمکیان مصادره شد. گویند مجموع آن 000.000.30 دینار(142.500.000 دلار) بود.
هارون از پس سقوط برمکیان چندان نزیست و تا مدتی غم و پشیمانی خود را با کار بسیار تخفیف میداد و، به طوري که گفته اند، سختیهاي میدان جنگ را استقبال میکرد. وقتی نیکفوروس اول، امپراطور روم شرقی، از پرداخت جزیهاي که ایرنه پیش از او تعهد کرده بود سر باز زد و جسارت ورزید و مبالغی را که سابقاً پرداخت شده بود مطالبه کرد، هارون در پاسخ نوشت «: بسم االله الرحمن الرحیم. از هارون، امیر مؤمنان، به نیکفوروس، سگ روم: اي کافرزاده، نامه ات را دریافت کردم، جواب را به چشم خواهی دید نه آنکه با گوش خواهی شنید؛ والسلام » . پس بیدرنگ به میدان جنگ شتافت و در رقه، واقع در مرز شمالی قلمرو او، که از لحاظ سوق الجیشی اهمیت فوقالعاده داشت، مقام گرفت و با سپاهی نیرومند آسیاي صغیر را در نوردید و نیکفوروس را به وحشت انداخت. نیکفوروس ناچار پرداخت جزیه را از سر گرفت (191 هـ ق، 806م). از جمله اعمال هارون این بود که درصدد برآمد، به وسیلۀ دوستی با شارلمانی، امپراطور روم شرقی را بترساند و هیئت سفارتی با هدیه هاي فراوان از جمله یک فیل و یک ساعت آبی با ساختمانی پیچیده، به دربار او فرستاد
در این موقع هارون بیشتر از چهل و دو سال نداشت، مع ذلک میان دو پسرش امین و مأمون دربارة خلافت رقابت آغاز شده بود و هر دو منتظر مرگ وي بودند. هارون، براي آنکه از شدت اختلاف بکاهد، مقرر داشت که ولایات شرقی دجله خاص مأمون باشد و بقیۀ ولایتها قلمرو امین، و اگر یکی از آنها بمیرد، ولایات او به برادرش تعلق گیرد. دو برادر این پیمان را امضا کردند و در پیشگاه کعبه قسم خوردند که بدان پایبند باشند. اتفاقاً همان سال در خراسان فتنهاي سخت رخ داد و هارون، با آنکه از درد معده ناراحت بود، به همراه مأمون براي آرام کردن آن به خراسان رفت؛ چون به شهر طوس در مشرق ایران رسید، از پا درآمد. به هنگام احتضار، یکی از سران شورش را که باشین نام داشت به حضور آوردند؛ خلیفه چنان از درد به زحمت بود که عقل خود را از دست داده بود و سردار اسیر را به تعرض گرفت که وي را به این سفر خطرناك وادار کرده است، و فرمان داد تا دست و پاي او را بریدند، و خود ناظر اجراي فرمان خویش بود. روز بعد، هارون در چهل و پنجسالگی درگذشت (193 ه ـ ق، 809.

  1. انحطاط دولت عباسی

مأمون حمله را تا مرو دنبال کرد و با شورشیان پیمان بست. امین در بغداد طفل شیرخوار خود را ولیعهد نامید و سه ولایت از قلمرو مأمون را مطالبه کرد و، چون مأمون نپذیرفت، به او اعلان جنگ داد. طاهر [ذوالیمینین]، سردار مأمون، سپاه امین را بشکست و بغداد را به محاصره گرفت و ویرانیهاي بسیار پدید آورد و، طبق یک رسم متبع قدیم، سر امین را به نزد مأمون فرستاد. در این وقت مأمون در مرو بود و فرمان داد تا خلافت او را اعلام دارند (198 هـ ق، 813م). ولی شام و عربستان به مقاومت برخاستند که وي فرزند کنیزي ایرانی نژاد است. در سال 213 هـ ق (818 ) م مأمون مقام خلافت یافت و وارد بغداد شد .
عبداالله مأمون، منصور، و هارون الرشید از بزرگترین خلفاي دودمان عباسی به شمار میروند. مأمون نیز از دو صفتی که مایۀ نقض هارون بود بر کنار نبود. گاهی خشمگین میشد و به هنگام خشم مانند او قساوت میکرد، ولی به طور کلی نرمخو و ملایم بود و در شوراي دولتی از همۀ دینهاي بزرگی که در قلمرو او رایج بودند ـ مسلمان، مسیحی، یهود، صابئه، و زردشتی ـ نمایندگانی فراهم آورد. تا آخرین سالهاي حیاتش مردم در کار دین و عبادت آزاد بودند و تا مدتی در دربار خلیفه آزادمنشی رسمی متبع بود. مسعودي، در وصف یکی از مجالس علمی که مأمون بعداز ظهرها تشکیل میداد، گوید :
مأمون هر روز سه شنبه براي مناظره در باب کلام و فقه مینشست. … فقیهان و دیگر اهل مقالات که میبایست با او مناظره کنند پس از حضور به اطاق مفروشی میرفتند. آنگاه سفرهها حاضر میشد، میگفتند غذا بخورید و وضو تجدید کنید. پس از فراغ، عود به مجمرها میسوختند و خوشبو میشدند و به خدمت مأمون میرفتند. او با آنها با ملایمت و انصاف و دور از تکبر مناظره میکرد. و همچنان تا غروب آفتاب بودند و دوباره سفره م یگستردند، غذا میخوردند، و میرفتند .
حمایت مامون از علم و هنر و فلسفه
حمایتی که مأمون از هنر، علوم، ادبیات، و فلسفه میکرد دامنهدارتر و منظمتر از ایام هارون بود، و کار وي از روزگار پدرش نتیجه بخشتر شد. وي کسانی به قسطنطنیه، اسکندریه، انطاکیه، و دیگر شهرها فرستاد تا از مؤلفات علماي یونان بیاورند، و مترجمان را مقرري داد تا این کتابها را به زبان عربی برگردانند. در بغداد یک دانشگاه و یک رصدخانه، و در تدمر نیز رصد خانهاي بنیاد کرد. طبیبان، فقیهان، موسیقیدانان، شاعران، ریاضیدانان، و منجمین از عطایاي او بهرهور میشدند. شخصاً هم شعر میساخت، چنانکه یکی از امپراطوران ژاپن در قرن نوزدهم به سرودن شعر سرگرم بود، و هر مسلمان شریفی در عصر ما شعر میسازد.
مأمون خیلی جوان ـ در 48 سالگی (218 هـ ق، 833 ( م ـ و در عین حال خیلی دیر درگذشت. وي با قدرت خود آزادي عقیده را در قلمرو دولت حمایت کرده بود، ولی در سالهاي آخر این رفتار خود را با آزار اهل سنت لکه دار ساخت. برادرش، ابواسحاق المعتصم که پس از او به خلافت رسید، حسن نیت او را داشت، اما فاقد نبوغ او بود. وي گارد مخصوصی از چهار هزار سرباز ترك نظیر پاسداران امپراطور در روم به دور خود فراهم کرد. به مرور زمان، گارد ترك، چون پاسداران امپراطور، در بغداد همۀ قدرت را به کف آورد. مردم پایتخت شکایت داشتند که سربازان ترك معتصم در خیابانها بیمحابا اسب میدوانند و مرتکب جرایمی میشوند که بی مجازات میماند. معتصم از بیم آنکه مبادا مردم بغداد بر وي بشورند در سامرا (سر من رأي) به فاصلۀ پنجاه کیلومتري شمال پایتخت، قصري براي خود به پا کرد. هشت تن از خلفا از سال 221 تا 276 هـ ق (836-892 ( م این شهر را مقر خود کردند و در آنجا به خاك رفتند، و در طول سی و دو کیلومتر بر دو طرف دجله قصرها و مسجدهاي مجلل ساختند؛ دولتمردان دستگاه خلافت نیز براي خود بناهاي عظیم پرتجملی پدید آوردند که دیوارهاي بلند زیبا داشتند و داراي فواره، باغ، و حمام بودند. متوکل براي آنکه پارسایی خود را نشان دهد 000.700 دینار (000.325.3 دلار) براي یک مسجد جامع خرج کرد و معادل همین مبلغ براي ساختمان شهر تازهاي به نام جعفریه به کار برد و در آنجا قصر «لؤلؤ» «و تالار لذت» را بنیاد کرد که اطراف آن بستانها و جویبارها بود ـ پولی را که براي این ساختمانها لازم داشت از افزودن مالیات و فروش منصبهاي دولتی به دست آورد. کوشید تا لطف یزدان را با آزار کسانی که مخالف اهل سنت بودند به طرف خود جلب کند. پسرش گارد ترك را به قتل پدر تحریک کرد و پس از او به خلافت رسید و المنتصر باالله لقب یافت
پیش از آنکه خلافت به وسیلۀ نیروهاي خارجی سرنگون شود، عوامل داخلی کار آن را به تباهی کشانیده بو . د نیروي خلفا بر اثر افراط در شرابخواري، شهوترانی، عیاشی، و بیکاري سستی گرفته بود. گروهی از خلفاي ضعیف به تخت نشستند که از مشکلات حکومت به لذتهاي سستی زاي حرام پناه میبردند. فزونی ثروت و آمادگی وسایل راحت و رواج کنیز بازي و لواط در طبقۀ حاکم نیز مؤثر افتاد و نفوذ مخرب آن به مردم نیز رسید و خصایل جنگیشان را از میان برد. مسلماً زبونی و آشفتگی، دست نیرومندي را که براي متحد کردن این مخلوط پراکندة ولایات و قبایل لازم بود پدید نمیتوانست آورد. از اختلافات نژادي و اقلیمی شورشها پدید آمد، به طوري که عرب، ایرانی، شامی، بربر، مسیحی، یهودي، و ترك فقط در کار تحقیر همدیگر متفق بودند. بدتر از همه، در دین اسلام، که سابقاً مایۀ وحدت و اتفاق نظر بود، تفرقه افتاد، فرقهها زاد، و اختلافات سیاسی و جغرافیایی را سختتر کرد. غفلت در کار آبیاري نیز در ضعف و تباهی دولت اثر فراوان داشت. کار آبیاري سرچشمۀ حیات دیار خاور نزدیک است و نیز مایۀ فناي آن. کانالهایی که آب به زمین میرسانند محتاج مراقبت و لایروبی هستند، و این کاري است که افراد و خاندانها از انجام آن عاجزند، و اگر دولت نیز از مراقبت آن عاجز ماند یا اهمال کند، منابع غذایی با جمعیت روزافزون تکافو نمیکند، و ناچار باید گروهی از گرسنگی بمیرند تا توازن میان دو عامل اساسی جمعیت و غذا، که در تاریخ جهان نفوذ فوق العاده دارد، برقرار بماند. اما فقر مردم، که از قحط و امراض عمومی زاده بود، غالباً دست مأمورین مالیات را کوتاه نمیکرد و قساوتشان را تخفیف نمیداد؛ کشاورز و صنعتگر و بازرگان میدیدند، که حاصل کارشان خرج حکومت و جلال حکام میشود. علاقه به کار و کوشش و اقدام و ابتکار از میان رفت، و کار بدانجا رسید که درآمد دولت به مخارج آن نرسید. در آمد کاهش گرفت، و سران دولت نتوانستند مقرري سپاه را منظم برسانند تا بر آن تسلط داشته باشند. به علاوه، ترکان در نیروهاي مسلح دولت جاي اعراب را گرفتند، همچنانکه در سپاه روم ژرمنها جاي رومیها را گرفته بودند. از زمان منتصر تا پایان دولت عباسیان، نصب و عزل خلفا و قدرت دولت و احیاناً کشتن خلیفه به دست ترکان بود. سلسله دسیسههاي کثیف و خونین دربار خلفا سبب شد که تغییرات بعدياي که در این دربار رخ داد ارزش ثبت در تاریخ را نداشته باشد.
ضعف پایتخت، از لحاظ فعالیت سیاسی و نیروي جنگی، ولایتهاي دولت را به تفرقه داد. حکام در مقر خویش حکومت مستقل داشتند؛ و پایتخت خلافت بر آنها تسلطی ناچیز، به اسم، داشت. اینان کوشش داشتند منصب خود را مادام العمر داشته باشند؛ سپس به این اکتفا نکردند و خواستند مقام خود را موروثی کنند. دیار اندلس (اسپانیا) به سال 138 هـ ق (756 ( م از خلافت عباسی جدا شده بود، مراکش به سال 172 هـ ق (788( م ، تونس به سال 185 هـ ق (801( م ، و مصر به سال 254 هـ ق (868 ( م از بغداد جدایی گرفت. نه سال بعد فرمانروایان مصر به شام دست انداختند و تا سال 469 هـ ق (1076م) بر قسمت اعظم آن حکومت داشتند. مأمون به پاداش سردار لایق خود، طاهر، حکومت خراسان را در خاندان وي موروثی کرد و خاندان طاهریان بر ایران حکومت نیمه مستقل داشتند (206 -259 هـ ق، 820-872 ( م تا صفاریان جاي ایشان را گرفتند. مابین سالهاي 317 و 333 هـ ق (929 -944 ( م خاندان شیعه مذهب حمدانیان بر شمال بینالنهرین و شام حکومت داشتند و اعتبار دولت خویش را فزونی دادند و موصل و حلب را به صف مراکز معتبر فرهنگ اسلام آوردند. سیف الدولۀ حمدانی (333 -356 هـ ق، 944 -967 ( م خود شاعر بود، و فارابی فیلسوف و متنبی شاعر بزرگ، که به نزد ادیبان عرب از همۀ شاعران قدیم محبوبتر است،در حلب در دربار بودند، آل بویه، که از دیار کوهستانی مجاور دریاي خزر و فرزند بویه یکی از سرکردگان آنجا بودند، اصفهان و شیراز را بگرفتند و آخر کار به سال 334 هـ ق (945 ( م بر بغداد استیلا یافتند؛ در مدت بیشتر از یکصد سال خلفا تحت نفوذ ایشان بودند، تا آنجا که امیرالمؤمنین تنها رئیس مسلمانان سنی بود، و امراي آل بویه همۀ کار دولت را، که قلمرو آن پیوسته نقصان میگرفت، به کف داشتند. عضدالدوله، قدرتمندترین امیر آل بویه (338 -372 هـ ق، 949 -983 ( م ، پایتخت خود را به شیراز برد که از زیباترین شهرهاي قلمرو اسلام بود. وي براي آبادي دیگر شهرهاي مملکت خویش بی دریغ خرج میکرد، و در عصر او و اخلافش، بغداد چیزي از رونق دوران هارون الرشید را به دست آورد.
به سال 261 هـ ق (874 ( م پسران سامان، که مردي معتبر از پیروان زردشت بود، سلسلۀ سامانی را بنیاد نهادند که تا سال 389 هـ ق (999 ( م بر خراسان و ماوراء النهر حکومت داشت. گرچه معمولا از اهمیت ماوراءالنهر در تاریخ علم و فلسفه سخنی نمیگوییم، در زمان این خاندان، بخارا و سمرقند مرکز معتبر علوم و فنون شد و از این جهت با بغداد همسنگ بود. زبان فارسی در آنجا اعتبار از سر گرفت و بنیاد ادبیات با شکوه آن استوارتر شد. ابن سینا، بزرگترین فیلسوف قرون وسطی، در حمایت سامانیان میزیست و کتابخانۀ معتبر ایشان را، که از کتابهاي گوناگون سرشار بود، در دسترس داشت. رازي، بزرگترین طبیب قرون وسطی، کتاب منصوري را، که یک مجموعۀ مفصل طبی است، به یکی از امیران سامانی هدیه کرد. از آن پس، به سال 380 هـ ق (990( م ، ترکان بر بخارا تسلط یافتند و به سال 389 هـ ق (999 ( م خاندان سامانی را منقرض کردند. در این زمان مسلمانان براي جلوگیري از پیشرفت ترکان به مغرب پیکار میکردند، همچنانکه رومیان مدت سه قرن کوشش داشتند راه هجوم عرب را ببندند؛ بعدها، ترکان ک نیز براي جلوگیري از سیل بنیانکن مغول تلاش می ردند، زیرا فشاري که از فزونی جمعیت بر وسایل معیشت وارد میشود هر چند یک بار به مهاجرتهاي دامنهدار منجر میشود که، از فرط اهمیت، دیگر حوادث تاریخ را ناچیز جلوه میدهد
به سال 351 هـ ق (962 ( م گروهی از ترکان ماجراجو که از ترکستان آمده بودند، به سرداري یک غلام آزاد شده به نام البتکین، بر افغانستان حمله بردند و غزنه را گرفتند و سلسلۀ غزنویان را بنیاد کردند. سبکتکین، که در آغاز غلام البتکین بود و بعداً داماد و متعاقباً جانشین وي شده بود، به امارت رسید (366 -387 هـ ق، 976-997 م ). وي قلمرو دولت خود را تا پیشاور و قسمتی از خراسان توسعه داد. پس از وي پسرش محمود (389-421 هـ ق، 998 -1030 ) م بر همۀایران از خلیجفارس تا رود جیحون تسلط یافت و، پس از هفده جنگ سخت که با انواع قساوت قرین بود، پنجاب را به قلمرو خود آورد و بسیاري از اموال هند را به خزانۀ خویش افزود. چون از غارت سیر شد و از بیکاري که نتیجۀ مرخصی سپاه بود به تنگ آمد، قسمتی از مال و مردان خویش را در بناي مسجد بزرگ غزنه به کار برد؛ یکی از مورخان مسلمان [ابونصر محمد عتبی، مؤلف تاریخ یمینی] دربارة این مسجد میگوید:
در پیش این خانه مقصورهاي بود که در مشاهیر اعیاد و جمعات شش هزار غلام در آن به اداي فرایض و سنن بایستادندي و هر یک در مقام معلوم خویش بی مزاحمت دیگري به عبادت مشغول شدي. و در جوار این مسجد مدرسهاي بنا نهاد و آن را به نفایس کتب و غرایب تصانیف ائمه مشحون کرد، مکتوب به خطوط پاکیزه و مقید به تصحیح علما و فقها. و طلبۀ علم روي بدان نهادند و به تحصیل و ترتیل مشغول شدند، و از اوقاف مدرسه وجوه رواتب و مواجب ایشان موظف میگشت و مشاهدات و میاومتشان رایج میرسید. از سراي امارت تا حظیرة مسجد راهی ترتیب دادند که از مطمح ابصار و موقف انظار پوشیده بود و سلطان در اوقات حاجات، با سنگینی تمام و طمأنینتی کامل از بهر اداي فرایض بدین راه به مسجد رفتی .
محمود بسیاري از علما و شعرا را به دربار خود جلب کرد که بیرونی و فردوسی، سرایندة شاهنامه (حماسۀ بزرگ زبان فارسی)، از آن جمله بودند. فردوسی به دلخواه خود شاهنامه را به محمود هدیه نکرد. محمود در این وقت از هر جهت بزرگترین مرد جهان بود، ولی هفت سال پس از مرگ وي مملکتش به دست ترکان سلجوقی افتاد . خطاست اگر ترکان را قومی وحشی قلمداد کنیم. حقیقت این است که این قوم پیش از حمله به قملرو اسلام انتقال از مرحلۀ توحش به تمدن را آغاز کرده بود ـ درست مانند قبایل ژرمن که به قلمرو امپراطوري روم هجوم بردند. در قرن ششم میلادي ترکان شمال آسیاي مرکزي، که از سواحل دریاچۀ بایکال به طرف غرب به راه افتاده بودند، دستههاي منظمی شدند که هر کدام پیشوایی به نام خان داشتند. از کوههاي مجاور، آهن استخراج میکردند و از آن اسلحهاي میساختند که چون مقرراتشان سخت و محکم بود. بنابراین مقررات، نه فقط در مقابل خیانت و قتل مجازات اعدام را اجرا میکردند، بلکه کیفر زنا و بزدلی نیز اعدام بود. موالیدشان از کشتگان جنگ بیشتر بود. به سال 391 هـ ق (1000 ( م یک دسته از این ترکان که، به نام رئیسشان سلجوق، سلجوقیان خوانده شدند بر ماوراءالنهر و ترکستان استیلا یافتند. محمود غزنوي پنداشت میتواند این نیروي رقیب را متوقف کند و یکی از پسران سلجوق را گرفت و در هندوستان به زندان انداخت (485 هـ ق، 1029م). ولی سلجوقیان از اینکار دلسرد نگردیدند، بلکه هیجانشان فزونی گرفت و به سرداري طغرل، رئیس ماهر و سرسخت خود، بیشتر ولایات ایران را گشودند. آنگاه براي هموار کردن راه پیشرفتهاي آینده، کوشش آغاز کردند و هیئتی به بغداد پیش خلیفه القائم به امراالله فرستادند و مسلمانی خویش را به او خبر دادند. خلیفه امید داشت که این جنگاوران شجاع او را از استبداد آل بویه رهایی دهند، لاجرم کس پیش طغرل فرستاد و از او یاري خواست. طغرل دعوت خلیفه را پذیرفت و به سال 447 هـ ق (1055 ( م به بغداد رفت و آل بویه را از آنجا براند. قائم خلیفه برادرزادة طغرل را به زنی گرفت. خاندانهاي کوچک در غرب آسیاي مسلمان یکی پس از دیگري در مقابل سلجوقیان تسلیم شدند و تسلط بغداد را گردن نهادند. فرمانروایان سلجوقی عنوان سلطان گرفتند؛ براي خلیفه تنها ریاست دینی به جا ماند، ولی در دستگاه حکومت فعالیت تازهاي پدید آوردند که از آن پیش نبود و اسلام را نیز از ایمان پاك و درست نیروي تازه دادند. سلجوقیان، به خلاف مغولان که دو قرن بعد آمدند، مناطق مفتوح خویش را ویران نکردند، بلکه خیلی زود با معنویات فرهنگی که به قلمرو آن آمده بودند خو گرفتند؛ از قسمتهاي پراکندة دولت محتضر اسلام، امپراطوري تازهاي به وجود آوردند؛ و نیرویی در آن دمیدند که توانست در آن کشاکش طولانی میان مسیحیت و اسلام، که آن را جنگهاي صلیبی عنوان دادهایم، مقاومت کند و پیروز گردد.
:ارمنستان پ م1060 -325 287هـ ق – 452 ق هـ
IV-ارمنستان
به سال 1060 میلادي دامنۀ فتوح سلجوقیان به ارمنستان رسید . این سرزمین قضازده قرنهاي دراز دستخوش طمع امپراطوریهاي بزرگی بود که بر آن چنگ انداخته بودند، زیرا کوهستانهاي ارمنستان مانع از این بود که اقوام آن را در راه دفاع خویش متحد شوند، و در عین حال درههاي آن راههاي مناسبی بود که بینالنهرین را به دریاي سیاه پیوند میداد. یونان و ایران براي تسلط بر این راهها و استفاده از آن در بازرگانی و جنگ با هم جنگیدند؛ سپاه ده هزار نفري گزنوفون از آنجا گذشت؛ ایران و روم، ایران و روم شرقی، اسلام و روم شرقی، و روسیه و انگلستان بر سر آن پیکارها داشتند. ولی ارمنستان، علی رغم فشار و حتی تسلط بیگانه، در نتیجۀ فعالیت بازرگانی و کشاورزي و فرهنگ مستقلی که دین و ادبیات و هنر خاص وي زادة آن بود. عملا مستقل ماند. ارمنستان نخستین سرزمینی بود که مسیحیت را دین رسمی کشور کرد (303م). در مجادلهاي که دربارة طبیعت مسیح رخ داد، به طرفداري از مذهب وحدت طبیعت برخاست و این قضیه را که همۀ زبونیهاي جسم انسانی بر پیکر مسیح نیز رواست، نپذیرفت. اسقفان ارمنی به سال 491 میلادي از کلیساي یونان و روم جدا شدند و کلیساي مستقلی پدید آوردند که رئیس مخصوص داشت. تا اوایل قرن پنجم میلادي ادبیات ارمنی به زبان یونانی نوشته میشد. در این وقت اسقف مسروپ الفباي مخصوص زبان ارمنی را به وجود آورد و «تورات» و «انجیل» را به آن زبان ترجمه کرد؛ از آن پس، ارمنستان داراي ادبیات وسیعی شد که قسمت اعظم آن ادبیات دینی و تاریخی بود . ارمنستان از سال 642 تا 1064 میلادي اسماً تابع خلفا بود. اما در همۀ این مدت خودمختار و پیرو دین مسیح بود. در قرن نهم میلادي خاندان باگراتید سلسلهاي بنیاد کردند که رئیس آن لقب «امیرالامرا» داشت و آنی را پایتخت خود کرد؛ ارمنستان در عصر این سلسله تا چند قرن از پیشرفت و آرامش نسبی برخوردار بود. آشوت سوم (952- 977 ( م امیري محبوب بود که کلیساها و بیمارستانها و دیرها و نوانخانههاي بسیار بنیاد کرد و، بنابر روایات، هرگز بدون حضور فقرا بر سفره نمینشست. در زمان پسرش گاگیک (990-1020 (رفاه کشور به کمال رسید: مدرسهها بسیار شد؛ در نتیجۀ رواج تجارت، شهرها ثروتمند شدند؛ هنر رونق یافت؛ و قارص، از لحاظ ادبیات و علوم دینی و فلسفه، همسنگ آنی شد. آنی قصرهاي مجلل و یک کلیساي بزرگ داشت (حدود سال 980م) که شیوة معماري ایران و روم در آنها به کار رفته بود و مجموعهاي از ستونها و قائمهها و طاقهاي قوسی و ضربی و دیگر اختصاصات معماري بود که بعداً به شیوة گوتیک راه یافت. وقتی به سال 989 میلادي گنبد سانتاسوفیا در قسطنطنیه از زلزله ویران شد، امپراطور روم شرقی معمار کلیساي آنی را مأمور تجدیدبناي آن کرد و این وظیفهاي بسیار مشکل و مهم بود.
پایان قسمت 8: خلافت عباسی-ارمنستان
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت
قسمت های بعدی
تاریخ بدون سانسور-9: اوضاع کشورهای اسلامی : 6285-1058میلادی
656هـ ق-7 هـ ق
اقتصاد، ایمان، ملت، دولت، شهرها،
تاریخ بدون سانسور-10: فکر و هنر در ولایتهای خاوری اسلام : 632-1058میلادی
دانشوری، علوم، پزشکی، فلسفه، تصوف و بدعت، ادبیات، هنر، موسیقی،
تاریخ بدون سانسور-11: اسلام در غرب : 641-1086میلادی
فتح افریقا، تمدن اسلام در افریقا، اسلام در حوزه مدیترانه ، اسلام در اسپانیا، تمدن در اسپانیای مسلمان،
تاریخ بدون سانسور-12: عظمت و انحطاط مسلمانان : 1058-1258میلادی
شرق اسلامی، مسلمانان در مغرب، جلوه هایی از هنر اسلامی ، عصر عمرخیام، عصر سعدی، علوم اسلامی، غزالی و تجدید حیات دینی، ابن رشد، حمله مغول، اسلام وجهان مسیحیت
—————————————————————————————————-
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد، نقدی بر اسلام ستیزی کور ، مبارزین دیروز شکنجه گران امروز، ستم بر یهودیان در طول تاریخ
نوامبر 14, 2021
داود باقروند ارشد
فهرست مطالب
پیشگفار. 1
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی..
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی ما ایرانیان چیست و کجاست؟.
جنایات علیه یهودیان.
رویکرد درست به تاریخ.
یهودیان در طول تاریخ.
یهودیان در اسپانیا
پناه بردن یهودیان به مسلمانان.
یهودیان در ایتالیا
انگلستان و یهودیان.
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس..
یهودیان در آلمان.
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها
یهودیان در لهستان.
یهودیان و روسیه.
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین.
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات..
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟.
ابن میمون.
یهودیان در اسپانیای مسلمان.
یهودیان در اسپانیای مسیحی..
زندگی یهود در جهان مسیحیت..
پایان سخن.

اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد
نقدی بر اسلام ستیزی کور و اسلام داعشی درلباس دمکراتیک
پیشگفار
نگارنده در این نوشته نه قصد دفاع از اسلام و نه دفاع از هیچ قوم و مذهب دیگری را دارد. بلکه اشاره ای و نقدی است بر تحریف و سیاه نمایی تاریخی مبتنی بر کینه و نفرتهای سیاسی که در هر مقطع از تاریخ ما ایرانیان متناسب با شرایط و مقطع موجود و با اهداف مشخص ظهور یافته است. سیاه نمایی تاریخی ای که پهلویها علیه قاجارها بکارگرفتند، در زمان پهلویها علیه آنها بکار بسته شد، و امروزه نیز همساز و همراه با مراکز جهانی نه فقط علیه حکومت حاضر که علیه اسلام بکار برده میشود. طوریکه ایرانی تاریخش یا سفیدِ سفید است و یا سیاهِ سیاه، بسته به اینکه چه کسی آنرا تببین و نگاشته باشد. آنهم توسط کسانیکه متاخیرین به اسلام ستیزان دنیای مسیحیت و صهیونیتی که اهداف مشخصی را دنبال میکنند، در جامعه خارج و بعضا داخل کشور چه بدلایل و انگیزه های سیاسی و منافع شخصی، یا در فقدان خرد و اندیشه ورزی در هم افزایی با نفرت و کینه ورزی در یک ضدیت کور چنان بجان تاریخ میافتند و رفتاری با آن میکنند که مستبدین با مخالفین سیاسی خود میکنند. از آن دست تاریخدانهایی که متکی به همان منافع لحظه ای و کور و بیخردی، در زمانی نه چندان دور عاشق و دل خسته همان تاریخی بودند که در برهه ای دیگر باز به میل و تمایل روزشان بکلی منکر همان تاریخ میگردند. روزی سفیدِ سفید، روزی دیگر سیاهِ سیاه.
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی
علت پرداختن نگارنده به چنین موضوعی به این حقیقت برمیگردد که در جستجوی آزادی و دمکراسی، گرفتار مدعیان خدایان آزادی که خدایان استبداد و ظلم و ستم و زندان و شکنجه و وطن فروشی بودند شد. تا بعد از نجات از اسارت 35ساله از تشکیلات خرد و اندیشه و انسان سوز فرقه رجوی، مانند تشنه ای بدنبال گمشده اش در آزادی باشد.
در فرقه رجوی مقدم ترین مقوله ای که به آتش کشیده میشود فکر و خرد و اندیشه ورزی از طریق مغزشویی و ممنوعیت مطلق مطالعه است. مطالعه کننده مارک “طعمه وزرات اطلاعات” ودر ادامه “بریده مزدور” دریافت میکند. تا بتوان او را به طراز موجود وحشی رام شده در دست رهبری، آماده برای هر عمل شنیعی تنزل داد. که رجویها چنین کیفیت حیوانی را وحدت فرد با رهبری عقیدتی مسعودرجوی میخوانند.
جهت تضمین تداوم “وحدت فرد با رهبری” فرد باید از هر گونه ارتباطی با جهان خارج قطع باشد بویژه از مطالعه. بطور روزانه باید طی گزارشاتی، فاکتهایی از خودش ارائه کند که خودش را مطلقا بی آبرو کند تا از این طریق “رهبری عقیدتی به آبرو برسد. درغیر اینصورت بشدت تنبیه میشود. رجوی مستمر تکرار میکرد “زنان مغزشان بسانِ کاغذ سفید، خالی است” هرچه بخواهم در آن مینویسم و قابل کنترل هستند. ارتقاء یک شبه آنها به بالاترین درجات تشکیلاتی عملا چیزی جز تنزل زنان مبارز کشور به زنان حرمسرا حتی کمتر از زنان حرمسرای ناصری نبود. ستمی بزرگ به زنان ایرانی.
بدنبال گمشده
پس از آزادی به میزانی که زندگی و مشغله های کاری و خانوادگی وصدمات و بیماریهای ماندگاری که از حضور در فرقه رجوی بر تن و جان و روح و روان اجازه داده است همواره بدنبال گمشده ام دست به مطالعه زده ام.
گمشده ام اما، پاسخ به این مجموعه سوال بود که:
چرا این نسل چنین سرنوشتی پیدا کرد؟ چرا شاه را که میگفت “خدا شاه میهن” سرنگون کردیم؟ مگر بخاطراستبداد و زندان و شکنجه و نوکری اش برای بیگانه نبود؟ چرا بلافاصله بدبنال استبداد “ایران رجوی رجوی ایران” رفتیم؟ چرا بلافاصله عده ای در سمت پوزیسیون، در زندانهای اوین و.. و عده ای در سمت آپوزیسیون توسط رجویها در زندانهای منصوری(پایگاه نظامی مجاهدین در کردستان عراق) و زندانهای قرارگاه اشرف و حتی در همان پایگاه های شهری در تهران به فرماندهی حسین ابریشمچی و مسعودقربانی و مهران اصداقی (شرح ماجرا را از زبان یک عضو خانه تیمی مجاهدین حمید رضا ابراهیم پوردر تهران اینجا بشنوید) بخدمت شکنجه، قتل و سوزاندن مخالف بر آمدند؟ چرا همین به اصطلاح آزادیخواهان!! بدستور رجوی در همان تشکیلات دست به ساختن زندان و شکنجه و قتل همدیگر زدند؟ چگونه و چرا میتوان با تاکتیک سیاه نمایی متکی به جهل و بی خردی و یک سویه نگری، چنان ظرفیت دنباله روی کورکورانه در یک نسل با چنین عمقی ایجاد کرد که تن به شکنجه و قتل همسنگران و تحویل آنها به زندانهای ابوغریب صدام حسین بدهند، جوانان مدافع کشورشان را در مرزها کشتار کنند؟ در زمانیکه خود اسیرترین اسیر تاریکی و تباهی هستند خود را نوک پیکان تکامل و آزادیخواه ترین آزادیخواهان بشمارند!!!!؟
چرا آنها که شاه را سگ زنجیری آمریکا[1]، میخوانند و شعارهای “خلق قهرمان” و سرود “مرگ برآمریکا”[2] میساختند و سرمیدادند، باز در دنباله روی کور از یک خود شیفته، خود چنان به سگ زنجیری و نوکر بی اختیار صدام و آمریکا حامی او در آمدند که آمار کشتارشان از ایرانیان چه در شهرها چه در مرزهای کشور از جمع کشتار شاه و پدرش بالاتر رفت؟ چرا در بین ایرانیان خود شیفتگی افتخار و خود شیفته پروری تا این میزان متداول است؟
فاجعه بارتر اما، چــــــــــــــــــــرا در آزادی خارجه، بعد از 42 سال، در، برای این نسل، کماکان بر همان پاشنه میچرخد و ضدیت و دنباله روی کور با همان فرهنگ نازل، به “خودشیفته-دیکتاتور” سازی، “خودشیفته-دیکتاتور” پروری، و “خودشیفته-دیکتاتور” پرستی مشغول است؟
سلطنت طلبها در ضدیت کور با ایرانی سرنگون کننده شاه، آتش بیار معرکه بازگشت استبداد شاهنشاهی هستند. همینها که با شاه نان اسلام پناهی را میخوردند، بجان اسلام افتاده اند. عده ای آیت الله زاده، و حوضه علمیه رفته و حزب خلق مسلمان کاشته، بعد از چهل سال ضمن ضدیت با اسلامی که منشاء آب و نان آنها بوده امروزه بدنبال سلطنت هستند. یا آنها که در نشستن بر سرسفره سرنگونی شاه در گرفتن پست و مقام رادیو تلویزیونی گوی سبقت را از همه ربوده بودند، امروزه با التماس به سلطنتی که محلی به وی نمیگذارد سکولار و ضد مذهب شده اند. یا انقلابیون!!ضد امپریالست مدل اسلامِ توحیدی که کورکورانه اعدامهای خلخالی و شکنجه گاههای رجوی را مهر میکردند امروزه در یک کارگاه سیاه و سفید سازی تاریخی به ضدیت با اسلام برخواسته اند. و یا فریب خوردگانِ شعارِ مبارزه ضد آمریکایی، با تابلو “زندانی دهساله مقاوم” و پای موضعِ “اسلامِ توحیدی”! مدل عبور کرده از “چرخه گشت سپاه” امروزه ضمن پهن کردن فرش قرمز برای همان آمریکا جهت بمباران هرچه بوی اسلام میدهد به ضدیت کور با اسلام پرداخته اند.
قبل از تحریک کینه و نفرت منجر به قضاوت کور دیگری و محکومیت نگارنده به جرم دفاع از اسلام و زدن مارکهای متداولی چون مزدور، سگ زنجیری، و اینکه “اساسا آموزش مزدوری او این بوده که بیاید به منی که خودم مرتب دارم میگویم خود شیفته هستم بگوید خود شیفته”!!!، باید نوشت که مشکل نه با مخالفت شما با اسلام و نه با خودشیفته بودن شما ست، مشکل با نسلی است که اینگونه در یک رویکرد ژورنالیستیِ بازاری، با محوریت التیام بخشیدن به خشم و کینه ها، با قلب کردن تاریخ و یا بیان بخشهای تاریک یک تاریخ بدون یک رویکرد تحقیقی با سیاه نمایی، آدرس کاملا غلط برای ریشه مشکلات میدهند و در نتیجه نسلی را بصورت تاریخی فریب داده و دوباره به قربانگاهی که توسط خود همین خودشیفته های کینه ورز و طلبکار مردم همچون گذشته در آینده نیز خواهند ساخت هدایت میکنید.
زندانیان و مبارزان مقاوم دیروز شکنجه گران امروز
به مفتخران خود شیفتگی و حامیانشان باید گفت، تمامی جنایات و کشتاریکه در تاریخ رقم خورده با موتور محرکی چون منافع شخصی(رویکرد ژورنالیستی در امر حیاتی سیاست)، کینه ورزی نسبت به دگر اندیش(عدم تحمل انتقاد)، و خودشیفتگی (استبداد رای) صورت گرفته است. یعنی تکرارِ سناریوِ “زندان و شکنجه و اعدام”بعد از انقلاب 22 بهمن دیگری. فراموش نکنید همه مدعیان سرنگون کنندگان شاه، ضد زندان و شکنجه و اعدام و…و بعضا خود زندانی مقاوم! بودند. از خانواده رضایی ها سمبل! مبارزه با استبداد شاه گرفته تا لاجوردی و مجید معینی قهرمان مقاومت در زیر شکنجه های شاه، که امروزه هم مجید معینی (با اسم مستعار “آقا” در تشکیلات مجاهدین) و هم محسن رضایی (برادر احمد، رضا و مهدی رضایی و پسر خانواده رضایی) و بقیه سران تشکیلات همچون مهدی ابریشمچی و… خود از شکنجه گران فرقه رجوی از آب در آمدند.
حسین ابریشمچی
لاجوردی
مجید معینی آقا
محسن رضایی
مسعود قربانی شکنجه گر
مهدی ابریشمچی
مهران اصداقی

نسلی که یک روز در ضدیت با شاه “سگ زنجیری” آمریکا! مانند آن مبارزِ صادق، گلسرخیِ مارکسیست، از مولایش علی مدد میجوست، روزی بیژن جزنی ها با اسلام را افیون توده ها نامیدن برای مبارزه با عامل عقب ماندگی دست به مبارزه با محمدرضا شاه میزند، روزی حنیف نژادها با تکیه نه به “اسلام” که با “اسلام ناب توحیدی” من در آوردی دست به مبارزه با عامل عقب ماندگی برای نجات کشور میزنند، که محصول مبارزه آنها همانگونه که در فرقه رجوی شاهدیم چیزی جز فرقه ای خطرناک با افکاری فرای داعش نیست. و شعارها و آدرسهای غلطی همچون تا اسلام کفن نشود این وطن وطن نشود که توسط مراکز مشکوک منتشر و توسط بیخردان کینه توز و کینه ورز و بعضا “بحق خشمگین” بازنشر میشود. اینها چیزی نیست جز ادامه آدرس غلط دادن به مردم ایران در مورد علت عدم توسعه و پیشرفت. قطعا خواننده خرد ورز تصدیق میکند که نه با این نوشته کسی مسلمان میشود و نه از اسلام بر میگردد. تجربه نشان داده، مردم بزرگ ایران در مسیر تاریخی خود قطعا در نهایت مسیر صحیح و تفکر مناسب را خواهند یافت. چنانچه طی چهل و دو سال گذشته نه به مارکسیستها (چه نوع متکی به اسلام چه نوع ضد اسلام) و نه به مسلمان نماهای توحیدی، هیچ تمایلی نشان نمیدهند.
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی
در بحثهای آینده خواهیم دید که کشورهای مختلف جهان همچون ایران چرا عقب مانده اند؟ چرا توسعه نیافته اند؟ و هیچ ربطی هم نه به مذهب نه به ملیت و نه حتی به فرهنگ و جغرافیا نداشته است. طی تحقیقات مفصل (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، جغرافیایی-اقلیمی و…) که دانشمندان جهان [3] در سالهای اخیر بر روی اغلب کشورهای جهان چه پیشرفته مانند انگلستان، آمریکا و ژاپن و چه کشورهای عقب مانده ای از نظر توسعه مانند کشورهای آمریکای لایتن، آفریقا، و حتی کشورهای کمتر توسعه یافته اروپای شرقی و آسیای جنوب شرقی نموده اند، همگی به یک عامل عقب ماندگی در توسعه اشاره میکنند، آنها حتی سیاستهای مرسوم اقتصاد کلان را از هر نوع که باشد را علت ثانوی میخوانند. آنچه آنها بر اساس تجارب پرهزینه کشورهای مختلف جهان در طول تاریخ ریشه توسعه نیافتگی کشورها یافته اند، بعنوان رابطه دولت-ملت از آن یاد میکنند. و در بررسی تک تک کشورها از فوق پیشرفه تا عقب مانده ترین در همه قاره ها مستقل از دین و مذهب و فرهنگ و زبان، … این علت را بوضوح مشاهده کرده اند. در آینده طی سلسله بحث هایی به بخش عمده این تحقیقات خواهیم پرداخت و در کشورهای مختلف را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
در وادی گمشدگی، و بدنبال گمشده، اما قبل از همه لازم است به یکی از عمده ترین بخشهای بحث اسلام ستیزی که در تاریخ معاصر، صهیونیستها و مراکز متصل به قدرت جهانی با اهداف مشخص استعماری و سلطه جویانه، سردمدار و هدایت کننده آن بوده اند با نگاهی گذرا به تاریخ جهان با استناد به تاریخ نویسان معتبر جهان و اتفاقا به سرنوشت و تاریخ یهودیان میپردازیم.
جنایات علیه یهودیان، و جنایات صهیونیزم
علیرغم اینکه نگارنده نسبت به ظلم و ستمی که درمورد فلسطینیان بعد از استقرار رژیم صهیونیستی در فلسطین توسط استعمار انگلیس و جنایاتی انجام شده علیه مسلمانان که کمتر از هولوکاست هیتلری نیست، اعلام انزجار کرده و میکند، در همین وادی گمشدگی و بدنبال یافتن درب خروجی از گمشدگی در هر کتابی که خواندم بویژه کتب تاریخی، توسط هر کسی از هر قوم و قبیله و فرهنگ و کشوری که بودند، با این وجود در تمامی منابع تاریخی استناد شده توسط تاریخ نویسان معتبر جهان چه در میان مسیحیان، مسلمانان، یهودیان و …، آنچه باعث شگفتی است، ظلم و ستمی است که معتقدین به آئین یهود طی چند هزار سال گذشته متحمل شده اند.
شگفت انگیز اینکه سرچشمه همه ظلم و ستم علیه یهودیان نه تنها هیچگاه مسلمانان نبودند، بلکه برعکس هرکجا یهودیان به آسودگی و در رفاه و صلح و آرامش زندگی کرده اند در جهان و تمد ن اسلامی بوده و تحت حکام مسلمانی که بر جهان بعنوان فرهنگ برتر جهان در مقطعی چند صد ساله حاکم بوده اند، بوقوع پیوسته است.
رویکرد درست به تاریخ
یک نمونه از رویکرد خرد ورزانه و عاری از کینه و نفرت کور به تاریخ را در زیر بخوانید:
در واقع خوانندگان عادي از این گفتگوي دراز دربارة تمدن اسلامی حیرت میکنند، و دانشوران از اختصار بیمورد آن تأسف میخورند. تنها در دورانهاي طلایی تاریخ بوده است که جامعه اي میتوانسته مانند اسلام، در مدتی به همین کوتاهی ـ چهار قرن فاصله هارون الرشید با ابن رشد، اینهمه مردان معرف در زمینۀ حکومت، تعلیم، ادبیات، لغتشناسی، جغرافیا، تاریخ، ریاضیات، نجوم، شیمی، فلسفه، و پزشکی به وجود آورد. قسمتی از این فعالیت درخشان از میراث یونان مایه گرفت؛ اما قسمت اعظم آن، بخصوص در سیاست و شعر و هنر، ابتکاراتی گرانبها بود. اوج نهضت اسلامی از بعضی جهات آزادي خاور نزدیک از نفوذ علمی یونان بود که نه فقط در ایران ساسانی و هخامنشی رواج داشت، بلکه در یهوداي سلیمان، آشور آسور بانیپال، بابل حموربی، اکد سارگن، و سومر شاهان ناشناس نیز بسط یافته بود. بدین سان، یک بار دیگر معلوم میشود که حلقه هاي تاریخ به هم پیوسته است: زیرا زلزله ها، امراض فراگیر، قحطیها، مهاجرتهاي مخرب، و جنگهاي مهلک پایه هاي اساسی تمدن را نابود نمیکند. یک فرهنگ جوانتر این مایه ها را از دل آتش میرباید و با تقلید و اقتباس، و سپس با ابداع و ابتکار، آن را استمرار میدهد تا روح زنده و جوانی یک قوم تجلی کند. همچنانکه بنی آدم اعضاي یکدیگرند، و نسلهاي مختلف لحظه هایی از نسل بزرگ بشري هستند، تمدنها نیز واحدهایی از یک کل بزرگترند که تاریخ نام دارد و مراحل مختلف زندگی انسانیت هستند. تمدن مایه هاي گوناگون دارد و حاصل تعاون اقوام و طبقات و ادیان مختلف است، و کسی که در تاریخ تمدن مطالعه میکند نمیتواند به نفع یک قوم یا یک دین تعصب به کار برد. بنابراین، محقق اگرچه به حکم روابط محکم خویشی متعلق به کشورش است، در عین حال احساس میکند که جزو تبعۀ قلمرو عقل است که دشمنی و مرز نمیشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع تعصبات سیاسی، یا تبعیضات نژادي، یا خصومتهاي دینی باشد، شایستۀ عنوان خود نیست؛ او باید هر ملتی را که مشعل تمدن را میافروزد و میراث خویش را غنا میبخشد سپاس دارد و تجلیل کند. [4] ««ویل دورانت فیلسوف و تاریخ نگار آمریکایی»» در کتاب تاریخ تمدن ص 2030
توجه میدهم که نظر فوق متعلق به یک فیلسوف و تاریخ نگار آمریکایی[5] که مادرش میخواست کشیش گردد است.
حقایق تاریخی در مورد یهودیان
یهودیان در طول تاریخ
بقاي یهودیان، از خلال نوزده قرن مشقت و کینه توزي، تلاش غم انگیزي است در تاریخ جهالت، نفرت، جرئت و به خود آیی از فشار ظلم. محرومیت از وطن، اجبار به پناهندگی در اقلیت نشینهاي نژادي در میان دشمنان سختدل، دمادم در معرض خفت و ظلم و مصادره ناگهانی اموال و اخراج یا قتل عام بودن، و در عین حال نداشتن هیچ وسیله دفاع غیر از شکیبایی، زیرکی، عزم آمیخته به یاس، و ایمان مذهبی، همه با هم موجب شدند که یهودیان چنان روزگاران سیاهی را سپري کنند که هیچ قومی در تاریخ متحمل نشده است.
یهودیان در اسپانیا
در اسپانیا که انقراض یهودیان ظاهرا کامل شده بود و فقط همچون جریانی پنهانی در خون اسپانیا باقی ماندند یکی از اسقفهاي اسپانیایی در سال 1595 با رضایت کامل میگفت که یهودیان از دین برگشته با ازدواج با مسیحیان رو به تحلیل رفته اند و اکنون اعقاب آنان مسیحیان خوبی هستند. دستگاه تفتیش افکار با وي همعقیده نبود. در سال 1654ده نفر را در کوئنکا و دوازده تن دیگر را در غرناطه سوزاندند; در سال 1660 هشتاد و یک نفر در شهر سویل بازداشت شدند و هفت نفر را به جرم انجام مخفیانه مراسم دینی یهود سوزاندند. در پرتغال بسیاري از یهودیان نودین (مارانوها ) هنوز پنهانی به انجام تبلیغ آیین یهود در خانههاي خود ادامه میدادند; بیش از یکصد نفر شان در میان سالهاي 1565 و 1595 به عنوان [6] قربانی دستگاه تفتیش افکار شدند. یهودیان مخفی، علیرغم مخاطرات کشف شدنشان، به عنوان نویسنده، استاد، بازرگان، کارشناس امور مالی، و حتی راهب و کشیش جایی ناپایدار در زندگی پرتغالی براي خود یافتند. فعالیت دستگاه تفتیش افکار پرتغال پس از ادغام پرتغال در اسپانیا(1580) ،رو به افزایش گذاشت. [7]
دربیست سال بعد از آن، پنجاه مورد آدمسوزي با 162 محکومیت به مرگ و 2,979 توبه کاري به وقوع پیوست. یکی از فرایارهاي بیست و پنج ساله فرانسیسی به نام دیو گودا آسومسائو را، پس از اینکه بازگشت خود را به دین یهود اعلام کرد، در آتش سوزاندند. بسیاري از مارانوها، که دستگاه تفتیش افکار پرتغال را وحشیتر و درندهتر از سازمان مشابه در اسپانیا دیدند، به اسپانیا کوچ کردند. در سال 1604 ،مبلغ 1860000 دوکا به فیلیپ سوم، چیزي کمتر از آن را هم به وزراي وي، رشوه دادند و شاه را متقاعد کردند تا از پاپ کلمنس هشتم امریهاي به عنوان مفتشین پرتغالی بگیرد تا زندانیان مارانویی خود را فقط با توبه کاري روحی آزاد سازند. در یک روز (16 ژانویه 1605 ) 410 تن از این قربانیان آزاد شدند. لیکن اثر این رشوه به مرور زمان و بلافاصله پس از مرگ فیلیپ سوم (1612 (از بین رفت و ترور دولت پرتغال مجددا نیرو گرفت. در کویمبرا، مرکز فرهنگی این پادشاهی، در سال 1626 ، 247 نفر یهودی به این نحوی بازداشت شدند. در عرض بیست سال (1620 -1640) 230 یهودي پرتغالی را شخصا و تمثال 161 نفر را، که گریخته بودند، سوزاندند و 4995 تن با مجازاتهاي کمتر تطهیر شدند. هزاران نفر از مارانوها با به خطر انداختن جان و مال و با ترك مال و منالشان، همان طور که از اسپانیا فرار کرده بودند، از پرتغال گریختند و در چهارگوشه دنیا پراکنده شدند.
پناه بردن یهودیان به مسلمانان
اکثر سفاداریهای تبعیدي به دامان اسلام پناه آوردند و به ماندگاه هاي یهودي افریقاي شمالی، سالونیک، قاهره، قسطنطنیه، آدریانوپل، ازمیر، حلب، و ایران پیوستند یا خود ماندگاه هایی تشکیل دادند. یهودیان در این مراکز از قدرت سیاسی و اقتصادي محروم بودند، ولی بندرت مورد آزار جسمی قرار میگرفتند. آنان نه تنها به عنوان پزشک، بلکه در امور کشوري نیز به مدارج عالی رسیدند. یوسف ناسی، یکی از مارانوها، طرف توجه خاص سلیم دوم سلطان عثمانی بود، که ملقب به دوك ناکسوس گشت(1566) و درآمد ده جزیره دریاي اژه متعلق به او شد. یک یهودي آلمانی به نام سلیمان بن ناتان اشکنازي در سال 1571 سفیر دولت ترکیه در وین بود و در آنجا مذاکره صلحی را که جنگ با باب عالی را تا چندي پایان بخشید آغاز کرد.
یهودیان در ایتالیا
بخت و اقبال یهودیان در ایتالیا به تناسب نیازمندیها و خلقیات دوکها و پاپها دستخوش نوسان بود. زندگی در میلان و ناپل، که تحت قلمرو اسپانیا بود، تقریبا براي ایشان غیرممکن بود; در سال1669 فرمانی صریح آنها را از کلیه مایملک اسپانیاییشان محروم ساخت.
تقریبا همه یهودیان در (جودکا) یا محلات یهودي نشین میزیستند، ولی در آنجا محدود نبودند; در این گتو[8] خانوادههاي ثروتمند و خانه هاي زیبا بسیار بودند، و یک کنیسه مجلل و آراسته، که در 1584 بنا شده بود، در سال 1655 تحت نظر بالداساره لونگنا، معمار نامدار، تجدید بنا شد. شش هزار یهودي ونیز از نظر سطح فرهنگی از دیگر اجتماعات یهودي برتر بودند. در سال 1560 یک مهاجر نشین دیگر از مارانوهاي پرتغال در فرارا مستقر شد، ولی در سال 1581 به دستور پاپ، که او نیز تحت فشار دستگاه تفتیش افکار پرتغال قرار گرفته بود، ساکنین آن پراکنده شدند. در مانتوا، دوکهاي گونتساگا از یهودیان پشتیبانی به عمل میآوردند، لیکن، در ۵٠١۵ نوبت هاي معین، جریمه هایی به صورت باج و خراج یا به صورت (وام) بر آنها تحمیل میکردند. و در 1610 همه یهودیان مانتوا ناچار شدند در گتوي محصوري زندگی کنند که دروازه هاي آن را هنگام غروب میبستند و صبح خیلی زود باز میکردند. [9]
هنگامی که در مانتوا طاعون شیوع یافت، یهودیان را متهم به آوردن آن کردند; و زمانی که در جنگ جانشینی مانتوا، لشکریان امپراطور آن شهر را گرفتند، گتو را غارت کردند، پول و جواهراتی به ارزش 800000 سکودو به غارت بردند، و به یهودیان دستور دادند تا مانتوا در عرض سه روز ترك کنند و فقط آن مقدار مالی را که میتوانند حمل کنند با خود ببرند پدر رم، پاپ پیوس پنجم (1566) به کلیه مقامات کاتولیکی فرمان داد تا محدودیتهاي قانونی و عدم صلاحیت یهودیان را با شدت تمام به مورد اجرا بگذارند. از آن پس، قرار شد در گتوهایی که طبیعتا از جمعیت مسیحی جدا شده بودند زندگی کنند، لباس مخصوص بر تن کنند یا علامت ویژهاي (غیار) به خود بیاویزند، از تملک زمین محروم شوند، و در هر شهر بیش از یک کنیسه نداشته باشند. [10]
در رم، که قبلا پاپها معمولا از یهودیان حمایت کرده بودند، پاپهایی که پس از سال 1565 آمدند، به استثناي پاپ سیکستوس پنجم، به صدور یک رشته فرمانهاي خصمانه دست زدند. پاپ پیوس پنجم (1566 (به کلیه مقامات کاتولیکی فرمان داد تا محدودیتهاي قانونی و عدم صلاحیت یهودیان را با شدت تمام به مورد اجرا بگذارند. از آن پس، قرار شد در گتوهایی که طبیعتا از جمعیت مسیحی جدا شده بودند زندگی کنند، لباس مخصوص بر تن کنند یا علامت ویژهاي (غیار) به خود بیاویزند، از تملک زمین محروم شوند، و در هر شهر بیش از یک کنیسه نداشته باشند.[11]
در 1569 پاپ پیوس پنجم، طی توقیعی که آنها را به رباخواري، واسطگی، جادوگري و طلسمکاري متهم میکرد، دستور داد که کلیه .یهودیان از قلمروهاي پاپ، به استثناي شهرهاي آنکونا و رم، بیرون رانده شوند
گرگوریوس سیزدهم 1581 مسیحیان را از استخدام پزشکان یهودي منع کرد، دستور داد کتابهاي عبري را ضبط کنند، و مجددا یهودیان را مجبور کرد (1584 (تا در مراسم موعظهاي که به منظور تشویق آنان در گرویدن به دین مسیح صورت میگرفت شرکت جویند.
پاپ کلمنس هشتم حکم اخراج را تجدید کرد (1593 (تا سال 1640 تقریبا همه یهودیان ایتالیا در گتوها به سر میبردند; زمانی که میخواستند از آن قدم بیرون نهند، میبایست نشان طایفهاي خود را بزنند; از کار کشاورزي و پیوستن به صنف محروم بودند.
مونتنی، که در سال 1581 در رم به سیر و سیاحت مشغول بود، نوشته است که چگونه یهودیان را در روزهاي سیت ناچار میساختند که شصت نفر از جوانان خود را به کلیساي سانت آنجلو در پسکریا براي شنیدن موعظه دینی به منظور برگشت از دین بفرستند. جان اولین این مراسم را در ژانویه 645 در شهر رم شاهد بود و ملاحظه کرد که یهودیان (بندرت از دین خود دست بر میدارند). بسیاري از خصوصیات نازیباي جسم و شخصیت یهودیان در نتیجه اسارت طولانی، خفت، و فقر بود. [12]
در ایتالیا عدة آنها بسیار بود، و هر چند که گاهی مورد اذیت و آزار نفوس مسیحی قرار میگرفتند، با اینهمه، اغلب در کنف حمایت امپراطوران مشرك، امپراطوران مسیحی، تئودوریک اول، و پاپها بودند. در اسپانیا، قبل از قیصر، اماکنی یهودينشین به وجود آمده بود و، بی آنکه کسی متعرض آنها شود، در دوران حکومت امپراطور مشرك، رشد و گسترش یافته بودند؛ در دوران سلطۀ ویزیگوتهاي پیرو آریانیسم به رفاه و آسایش رسیدند، لکن بعد از آنکه رکارد، شاه ویزیگوتهاي اسپانیا (586 – 651 ،(اعتقادنامۀ نیقیه را پذیرفت، یهودیان سخت مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند. [13]
انگلستان و یهودیان
در فاصله بین تبعید یهودیان از انگلستان در سال 1290 تا به قدرت رسیدن کرامول در سال 1649 ،هیچ یهودي را قانونا به انگلستان راه ندادند. عده معدودي یهودي پیله ور در روستاها، و تعدادي بازرگان و پزشک در شهرها دیده میشدند; ولی آنچه که انگلیسیهاي دوره الیزابت از یهودیان میدانستند یا میپنداشتند از ادبیات یا شایعات مسیحی سرچشمه میگرفت. از روي همین منابع بود که مارلو باراباس خود، و شکسپیر شایلاك خویش را تجسم بخشیدند .
عدهاي از منتقدان فکر کرده اند که شکسپیر به پیشنهاد گروه نمایشهاي خود، که میخواست از طوفان احساسات ضد یهودي سال 1594 به سبب اعدام رودریگو لوپش در انگلستان سود جوید، تاجر ونیزي را نوشت. این شخص به قصد مسموم کردن ملکه الیزابت متهم شده بود، و به سال 1594 او را به دار آویختند. شکسپیر، که با اسکس دوست بوده است، تاجر ونیزي را دو ماه پس از این اعدام مینویسد; و مسلما بسیاري از تماشاگران متوجه شدند که قربانی مورد نظر ایلاك (شخصیت یهودي آن داستان) هم آنتونیو نام داشته است. گسترش کتاب مقدس، که با نسخه شاه جیمز تسریع شده بود، احساسات ضد یهودي را با آشنا کردن بیشتر انگلستان با عهد قدیم تعدیل کرد. [14]
روحانیان اصرار داشتند که یهودیان در قلمرو مشترک المنافع مسیحیت جایی ندارند; نمایندگان بازرگانی ایراد میگرفتند که بازرگانان یهودي تجارت و ثروت را از دست مردم انگلیسی میربایند. کنفرانس راي داد که یهودیان نمیتوانند در انگلستان منزل بگیرند، اکثریت مردم با دادن این اجازه ورود مخالفت میکردند. شایع شده بود که اگر به یهودیان اجازه ورود به انگلستان بدهند، کلیساي جامع سنت پول را به کنیسه مبدل خواهند ساخت. ویلیام پرین، که بیست و هفت سال پیش از آن با انتشار رساله هیستریو ماستیکس ضد نمایشهاي تئاتري غوغایی به پا کرده بود، اکنون نیز با انتشار رسالهاي تقاضاي درنگ در صدور حکم موافقت با ورود یهودیان کرد و اتهام پیشین را علیه یهودیان، مبنی بر اینکه آنان سکهساز قلب و قاتل کودکان هستند، از نو مطرح ساخت(1655-1656 ( . تامس کالیر، که یک پیرایشگر احساساتی بود، به پرین پاسخ گفت، ولی با اصرار بر اینکه به یهودیان باید همچون بندگان برگزیده خدا احترام گذاشت، این دعوي را بیاثر کرد.
منسی[15] خودش با نوشتن یک دفاعیه (1656 (از مردم انگلیس تقاضاي عدالتخواهی کرد; آیا آنها [16] او نشان داد که چه سان در طول تاریخ شاهدان دروغین چنین اتهاماتی بیاساس را علیه یهودیان عنوان کرده اند یا بر اثر شکنجه وادار به انجام چنین کاري شده اند; [17]
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس
در 1187 ،هنري دوم مالیات مخصوصی به ملت انگلیس بست، یهودیان مجبور شدند یک چهارم و مسیحیان یک دهم دارایی خویش را براي این منظور تسلیم کنند. در این مورد تقریباً نصف تمام مالیات موضوعه را یهودیان پرداختند. گاهگاهی «یهودیان جور مملکت را میکشیدند » . در 1210 میلادي، جان [لکلند]، پادشاه انگلیس، فرمان داد که کلیۀ یهودیان کشور، اعم از مرد و زن و بچه، را زندانی کنند؛ مبلغ 66000 مارك از آنها به عنون باج گرفتند؛ و آنهایی را که مظنون به پنهان داشتن رقم دقیق پس اندازشان بودند هر روز با کشیدن یک دندان شکنجه دادند تا به اقرار آمدند. [18]
در سال 1230 ،هنري سوم، با این اتهام که ٢٠۶٠ یهودیان سکۀ رایج مملکت را تراشیده اند (و ظاهراً برخی به این عمل دست زده بودند)، یک سوم کلیۀ اموال منقول یهودیان انگلیسی را توقیف کرد. از آنجا که این عمل سود سرشاري عاید خزانۀ پادشاه کرد، در 1239 دوباره تکرار شد. دو سال بعد 000‘20 مارك نقره از آنها بزور گرفتند، و در 1244 این رقم به 000‘60 مارك افزایش یافت، که معادل بود با کلیۀ عواید سالانۀ پادشاه. هنگامی که هنري سوم 000 5 ‘مارك از ارل آوکورنوال وام گرفت، تمام یهودیان انگلستان را به عنوان وثیقه به وي واگذار کرد. از سال 1252 تا 1255 ،بر اثر تحمیل یک رشته عوارض و باجها، یهودیان را چنان کارد به استخوان رسید که رخصت خواستند دسته جمعی انگلستان را ترك گویند، لکن چنین اجارهاي به آنها داده نشد. در سال 1275 ،ادوارد اول وام دادن به قصد رباخواري را اکیداً ممنوع کرد، با اینهمه وام گرفتن کماکان ادامه یافت و، چون این امر مستلزم خطر زیادتري بود، میزان ربح افزایش گرفت. ادوارد دستور داد تا کلیۀ یهودیان انگلیس را بازداشت و اموالشان را ضبط کنند. جمعی از وام دهندگان مسیحی نیز دستگیر و سه تن از آنها به دار آویخته شدند. از جماعت یهودي 280 نفر در لندن تکه تکه، چهار شقه، و به دار آویخته شدند؛ عدة دیگري در ولایات به قتل رسیدند؛ و اموال صدها نفر یهودي به نفع خزانۀ مملکتی ضبط شد. [19]
یهودیان در آلمان
علی رغم جنگهاي صلیبی قرون وسطی و هزاران فراز و نشیب دیگر، در سال 1564 ماندگاههاي یهودي مهمی در آلمان، مخصوصا در فرانکفورت آم ماین، هامبورگ، و ورمس، وجود داشتند.اما (اصلاح دینی) آتش کینه مسیحیان را نسبت به این قوم غریبی که عیسی را به فرزندي خداوند قبول نداشتند نه تنها کمتر نکرد، بلکه دامن زد. در فرانکفورت یهودیان حق نداشتند، مگر به حکم ضرورت، از گتو بیرون بیایند یا مهمانان بیرون از شهر را، جز با اجازه دادگاه، بپذیرند; لباسشان میبایستی رنگ و نشان ویژهاي داشته باشد و خانه هایشان را با علاماتی مخصوص، که اغلب عجیب و غریب نیز مینمود، مشخص میکردند. لیکن دشمنی مردم عامی خطري بود که همیشه جان و مال مردم یهود را تهدید میکرد. بنابر این، در سپتامبر 1614 ،هنگامی که اکثر یهودیان فرانکفورت به عبادت مشغول بودند انبوهی از مسیحیان به گتو آنها وارد شدند و پس از بهره بردن از یک شب غارت و چپاول و ویرانی، 1380 ،تن یهودي را ناچار کردند که فقط با لباسی که بر تن دارند از شهر بیرون بروند یک سال پس از آن در شهر ورمس شورش مشابهی یهودیان را از شهر بیرون راند و به کنیسه و گورستانشان بیحرمتی شد. [20]
در آستانه انقلاب فرانسه در 1789 در سراسر اروپا محدویتهای شدیدی بر یهودیان اعمال میشد. برای نمونه در شهر فرانکفورت بر اساس فرامینی که در قالب قانونی قرون وسطی تنظیم شده بود، زندگی آنان تحت نظارت قرار داشت. براین اساس تنها پانصد خانواده یهودی اجازه داشتند در فرانکفورت به سر برند و همگی مجبور بودند در بخش محصور کوچکی که از شهر جدا شده بود به نام گاسه یا همان محله یهودی ها زندگی کنند. آنها نمیتوانستند در ب و روزهای یکشنبه یا در خلال اعیاد مسیحی محله یهودیان را ترک کنند. بودن در این گاسه به نحو غیر قابل باوری متراکم بود این محله یک چهارم مایل طول داشت اما عرض آن بیش از 12 فوت [3متر و 60سانت]نبود. سالانه حداکثر دو خانواده جدید در محله یهودیان پذیرفته میشد. و حداکثر 12خانواده یهودی میتوانست ازدواج کند. آنهم باید هردو زوج بالای 25 سال سن میداشتند. نمیتوانستند در تجارت اسلحه، ادویه، مشروب یا غلات وارد شوند. تا سال 1726م میبایست لباسهایی با علائم مشخص برتن میکردند. [21]
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها
ناتوانی و بی حقوقی دیرینه، حتی زمانی که تخفیف مییافت، همیشه بر یهودیان سایه افکنده بود و آزار و توهین جزو احتمالات روزانه به شمار میرفت. بعضی از مسیحیان متعصب کودکان یهودي را از آغوش مادرشان می ربودند و جبرا آنها را تعمید میدادند. اگر جهالت نبود، تاریخ نیز به وجود نمیآمد امپراطور فردیناند اول مقررات سنگینی علیه یهودیان اتریش وضع، و آنها را مجبور کرده بود از بوهم بیرون بروند1559; لیکن فردیناند دوم از آنان پشتیبانی کرد، اجازه داد تا در شهر کاتولیکی وین کنیسه بنا کنند، نشان مخصوص را از میان ببرند و به بوهم باز گردند. یهودیان بوهم قول دادند که سالانه 40000 گولدن براي تامین هزینه هاي جنگی امپراطور بپردازند.
یهودیان در لهستان
لهستان در قرنهاي شانزدهم و هفدهم، ستفان باتوري دو حکم صادر، وطی آنها به یهودیان حق بازرگانی اعطا کرد و اتهام خونریزي براي مراسم مذهبی را افترایی ظالمانه دانست که دادگاههاي لهستان نمیباید به آن رسیدگی کنند(1576 .(اما دشمنی عامه مردم هنوز باقی بود. درست یک سال پس از این احکام، عده اي به محله یهودینشین پوزنان یورش بردند، خانه ها را غارت کردند و بسیاري از یهودیان را کشتند. [22]
بازرگانان آلمانی در لهستان، که از رقابت یهودیان منزجر بودند، مردم را در شهرهاي پوزنان و ویلنو به شورش علیه آنان وا داشتند و کنیسهاي را ویران و خانههاي یهودیان را چپاول کردند (1592 ;(.
در سال 1598 در شهر لوبلین جسد پسربچهاي را در باتلاقی یافتند و سه نفر یهودي به زور شکنجه اعتراف کردند که آنها او را کشتهاند. آن سه یهودي را به ترتیب به دار آویختند، غرق کردند، و شقه کردند، و جسد آن پسربچه را در یک کلیساي کاتولیک به عنوان یک شی داراي حرمت مذهبی نگاه داشتند. نوشته هاي ضد یهودي بشدت هرچه تمامتر رواج یافتند. در سال 1618 ،سباستیان میشینسکی اهل کراکو کتاب آینه تاج لهستان را انتشار داد و در آن یهودیان را به قتل کودکان، جادوگري، دزدي، کلاهبرداري، و خیانت متهم کرده و از مجلس ملی لهستان تقاضا کرده بود کلیه یهودیان را از لهستان اخراج کنند. این رساله چنان احساساتی در مردم برانگیخت که سیگیسموند ناچار شد آن را توقیف کند. یک پزشک لهستانی طبیبان یهودي را متهم کرده بود که کاتولیکها را تدریجا مسموم میکنند(1623 .( [23]
حمله سال 1655 کارل دهم، پادشاه سوئد، به لهستان مشکل دیگري براي یهودیان به وجود آورد. آنان نیز، مثل بسیاري از لهستانیها، از سوئدیهاي فاتح بدون مقاومت و به عنوان منجیانی که آنها را از دست روسهاي وحشتناك رهایی داده اند استقبال کردند. موقعی که ارتش تازه لهستان قیام کرد و سوئدیها را از آن کشور بیرون راند، به قتل عام یهودیان ایالات پوزنان، کالیش، کراکو، و پیوترکو پرداخت و فقط خود شهر پوزنان را در امان داشت.
رویهمرفته این حوادث مصیبت بار، که در سالهاي 1648-1658 در لهستان، لیتوانی، و روسیه به وقوع پیوستند، تا روزگار ما، از خونینترین روزهاي تاریخ یهودیان اروپا به شمار میروند و از لحاظ وحشت و تلفات از قتل عام جنگلهاي صلیبی و (مرگ سیاه-طاعون) به مراتب پیشی گرفتند. یک برآورد محافظه کارانه نشان میدهد که 34719 یهودي کشته شدند و 531جامعه یهود از بین رفتند. در همین دهه غم انگیز بود که مهاجرت دسته جمعی یهودیان از ممالک اسلاوي به ممالک اروپاي باختري و امریکاي شمالی آغاز شد و، در نتیجه، یهودیان در چهار گوشه جهان پراکنده شدند . [24]
در سال 1660 دو ربی یهودي را بر مبناي اتهام همیشگی، یعنی کشتن انسان براي مراسم دینی که اکثر پاپها از قبول آن خودداري ورزیده بودند، اعدام کردند; در 1663 یک عطار یهودي ساکن شهر کراکو، به اتهام بیاساس نوشتن انتقادي شدید و تلخ علیه پرستش مریم عذرا، پس از یک سلسله اعمال وحشیانه که دادگاه مقرر داشته بود، جان داد: لبش را بریدند، دستانش را سوزاندند، زبانش را از بیخ کندند، و بدنش را هم روي آتش کباب کردند. پیشواي فرقه دومینیکیان از رم 9 ژانویه 1664 به راهبان دومینیکی ساکن کراکو دستور اکید داد [25] دانشآموزان یک مدرسه یسوعی در شهر لووف به محله یهودیان رفتند، صد نفر یهودي را کشتند، خانه ها را ویران کردند، و به کنیسه ها بیحرمتی روا داشتند (1664 ;(
یهودیان و روسیه
سال 1648 سال یادآوري مخوفی از وضع پر مخاطره آنها در قلمرو مسیحیت به شمار میرفت. در لهیب شورشی که قزاقان علیه مالکان لهستانی یا لیتوانیایی به راه انداختند، یهودیانی که مباشر یا مامور مالیات گیري این املاك بودند به دست شورشیان در آتش سوختند. در پریاسلاو، پیریاتین، لوبنی، و سایر شهرها هزاران یهودي، خواه آنان که در خدمت اشراف بودند، خواه آنان که نبودند، قتل عام شدند. بعضیها با گرویدن به آیین ارتدوکس یونانی، و عده اي نیز با پناه آوردن به تاتارهایی که آنها را به عنوان برده میفروختند، جان خود را از این مهلکه نجات دادند. خشم شدید و دیرینه قزاقان با خونخواري و درندگی باور نکردنی به غلیان آمده بود
یک مورخ روسی چنین میگوید:
“کشتار با شکنجه هایی وحشیانه آمیخته بود: قربانیان را زنده زنده پوست میکندند، دو نیم میکردند، تا سرحد مرگ به فلک میبستند، روي آتش زغال بریان میکردند، یا با آب جوش میسوزاندند…. با یهودیان به سنگدلی ترسناکتري رفتار میکردند. آنان به نابودي کامل محکوم بودند، و اگر کسی اندك شفقتی نشان میداد، به خیانت متهم میشد. قزاقان طومارهاي قانون را از کنیسه ها بیرون میکشیدند و شرابخواران روي آنها به پایکوبی میپرداختند. پس از آن، یهودیان را روي آنها قرار میدادند وبا سنگدلی قصابی میکردند. هزاران کودك یهودي را به چاه انداختند یا زنده به گور کردند.تنها در یک شهر، شهر نیمیروف، شش هزار یهودي در این شورش از بین رفتند. د ر شهر تولچین هزار و پانصد یهودي را در یک پارك جمع و به آنان پیشنهاد کردند که میان گرویدن به دین مسیح یا مرگ یکی را برگزیدند; اگر حرف وقایع نگار یهودي را باور کنیم، همه آن هزار و پانصد نفر مرگ را برگزیدند. در شهر پولونویه ده هزار یهودي به دست قزاقان کشته، یا به دست تاتارها اسیر شدند. در سایر شهرهاي اوکرایین کشتارهاي خفیف تري به وقوع پیوستند. هنگامی که قزاقان با ارتش لهستان روبرو شدند، به روسها پیوستند و لشکریان مسکوي در کشتار و نفی بلد یهودیان موگیلف، ویتبسک، ویلنو، و شهرهاي دیگر، که از دست اهالی لیتوانی و لهستان خارج کرده بودند، با قزاقان همدست شدند[26]
قانونا، تا پیش از 1772م ،هیچ یهودي در روسیه نبود. ایوان مخوف در پاسخ تقاضاي سیگیسموند دوم، مبنی بر اینکه به یهودیان اجازه داده شود تا براي معامله و بازرگانی به روسیه بیایند، چنین اظهار عقیده کرد(1550م:(
“مناسب نیست که به یهودیان اجازه دهیم با کالاي خود به روسیه بیایند; چون بسیاري از مفاسد از آنان ناشی شده اند; زیرا آنها گیاهان زهرآگین به قلمرو ما میآورند و روسها را از دین مسیح منحرف میکنند. “
بنابراین،وي به عنوان یک پادشاه، نباید بیش از این چیزي درباره یهودیان بنویسد. موقعی که ارتش روسیه پولوتسک، شهر مرزي لهستان، را تسخیر کرد 1565 ،ایوان مخوف دستور داد تا کلیه یهودیان محلی را یا به دین مسیح درآورند یا غرق کنند. روسها در جنگ 1654 با لهستان، از یافتن جمعیت بسیاري از یهودیان در شهرهاي لیتوانی و اوکرایین به شگفتی افتادند. آنها بعضی از این (کفار خطرناك) را کشتند و باقی را به اسارت به مسکو بردند، و این عده بودند که هسته مهاجر نشین کوچک و غیرقانونی یهود را بنا نهادند.
پطر کبیر در سال 1698 ،در هلند، عریضه چند یهودي را، که اجازه ورود به روسیه را خواسته بودند، از طریق شهردار آمستردام دریافت داشت. او چنین جواب داد:
“ویتسن عزیز، تو که یهودیان را میشناسی و از اخلاق و عادات آنها نیز آگاهی داري ; روسها را هم که میشناسی. من هر دو رامی شناسم و باور کن هنوز زمان آن فرا نرسیده است که این دو ملیت باهم درآمیزند. به یهودیان بگو که از پیشنهاد شان سپاسگزارم و نیز میدانم که خدمتشان برایم چقدر ارزش دارد، لیکن اگر قرار باشد که بین روسها زندگی کنند، دلم به حالشان خواهد سوخت.
سیاست روسیه در منع ورود یهودیان تا 1772م نخستین تجزیه لهستان ادامه داشت. [27]
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین
اورشلیم تا سال 614 یک شهر مسیحی بود، تا سال 629 میلادي در قلمرو سلاطین ایران قرار داشت، تا637 م بار دیگر مسیحیان بر آنجا حکومت داشتند، سپس تا سال 1099 کرسی نشین یکی از ولایات مسلمین بود. در آن سال صلیبیون اورشلیم را محاصره کردند. یهودیان براي دفاع از آن با مسلمانان متحد شدند؛ هنگامی که آن شهر از پا درآمد، یهودیانی را که از آن معرکه جان بسلامت به در برده بودند به درون کنیسهاي راندند و زنده زنده سوزانیدند.
پس از آنکه اورشلیم دوباره در 1187 میلادي به دست صلاح الدین ایوبی(از فرمانروایان بزرگ اسلامی) [28] مسخر شد، نفوس یهودي فلسطین سریعاً رو به افزایش نهاد، و مَلِک عادل، برادر صلاح الدین، مقدم سیصد تن از ربن هاي یهود [29]رابی یا رَبَن به عبری: רַבִּי در اورشلیم به آموزگارِ تورات گفته می‌شود را که در 1211از انگلستان و فرانسه گریخته بودند گرامی شمرد.
با وجود اینکه برخی از یهودیان پیرو سایر ادیان می گرویدند، و گاهی مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند، عدة آنها در سوریۀ مسلمان و بابل عراق و ایران همچنان فراوان باقی ماند، و یهودیان این نواحی زندگی فرهنگی و اقتصادي نیرومندي به وجود آوردند. در امور داخلی، همان طور که شاهان ساسانی اجازه داده بودند، همچنان زیر نظر پیشواي مذهبی و مقتدایان حوزه هاي علمیۀ خویش از خودمختاري بهرهمند میشدند. خلفا ربن یهود را رهبر عموم یهودیان بابل، ارمنستان، ترکستان، ایران، و یمن میشناختند. [30]
به گفتۀ مورخ یهودي، بنیامین تودلایی،
«کلیۀ رعایاي خلیفه [مسلمانان]مکلف بودند که پیش پاي امیرالاسرا [یعنی پیشواي مذهبی یهودیان تبعید شده] به پا خیزند و با کمال احترام مراتب ادب به جا آورند».
مدارس مذهبی یهود در سورا و پومبادیتا براي یهودیان شهرهاي اسلامی، و تا حد کمتري براي یهودیان دنیاي مسیحیت، عقلا و پیشوایان مذهبی تربیت میکردند. در 658 ،خلیفۀ مسلمانان امیرالمؤمنین علی [علیهالسلام] حوزة علمیۀ سورا را از قید صلاحیت پیشواي یهودیان آواره آزاد ساخت؛ در نتیجه، رهبر مذهبی یهود، ماراسحاق، عنوان گائون یا عالیجناب بر خود نهاد و دوران «گائونی» را افتتاح کرد که در تتبعات و فتاوي شرح بابلی به عصر گائونها یا گئونیم اشتهار دارد. همچنانکه حوزة علمیۀ پومبادیتا، به سبب همجواري با بغداد، عواید و اعتبار زیادتري پیدا کرد، رؤساي آن حوزه نیز لقب گائون بر خود نهادند. از قرن هفتم تا قرن یازدهم کلیۀ یهودیان جهان هر جا به اشکالی در فهم و تفسیر قانون تلمودي بر میخوردند، مسئله را پیش این گائون ها میفرستادند؛ پاسخ آنها نوشته هاي حقوقی جدیدي براي دین یهود به وجود آورد. [31]

در دوران امپراطوري آنتونینوس پیوس (61 ـ 138 ،(قوم یهود بار دیگر براي آزادي خویش سر به طغیان برداشت و توفیقی به دست نیاورد. ورود آنها به شهر مقدسشان ممنوع بود، مگر در سالروز دلخراش انهدام شهر، که در برابر پرداخت باجی مجاز بودند قدم به شهر گذارند و در کنار دیوارهاي هیکل ویران شدة خویش به ندبه پردازند. در فلسطین، که 985 شهر با خاك یکسان شده و 000‘580 زن و مرد به قتل رسیده بودند، در خلال شورش برکوخبا، نفوس یهود به نصف میزان قبلی آن تقلیل یافته و قوم چنان در ورطۀ بدبختی فرو رفته بود که زندگی فرهنگیش تقریباً بتمامی فرو مرده بودپیروزي مسیحیت مشکلات تازهاي به بار آورد. قسطنطین، امپراطور روم سختگیریها و مشکلات جدیدي بر یهودیان تحمیل شد، و مسیحیان از حشر و نشر با آنها منع شدند. قسطنطین ربنهاي یهود را تبعید کرد (337 ( و وصلت مرد یهودي را با زن مسیحی جنایتی بزرگ شمرد. گالوس، برادر یولیانوس قیصر، چنان مالیات گزافی بر یهودیان بست که بسیاري از آنها براي پرداخت مطالبات وي ناگزیر از فروش اطفال خود شدند. در سال 352 ،یهودیان بار دیگر علم شورش برافراشتند و پایمال شدند؛ صفوریه با خاك یکسان شد، طبریه و سایر شهرها تا حدي ویران شدند، هزاران نفر یهودي به قتل رسیدند، و هزاران تن به بردگی افتادند. در سال 359 ،وضع یهودیان فلسطین به چنان درجهاي تنزل یافت و ارتباط آنان با دیگر جوامع یهود به حدي دشوار شد که «ریشگالوتا» ي آنها، هیلل دوم، ناگزیر، از حقی که در تعیین تاریخ اعیاد براي عموم یهودیان داشتند چشم پوشید و، به منظور آنکه جماعات یهودي در هر جا در تعیین موعد این اعیاد استقلال داشته باشند، گاهنامهاي منتشر ساخت که تا به امروز در میان یهودیان جهان رواج دارد [32]
بنا به نوشتۀ هیرونوموس، نفوس یهودي فلسطین «فقط یک دهم جمعیت سابق آن شد » . در سال 425 تئودوسیوس دوم مقام ریشگالوتاي فلسطین را منحل کرد. کلیساهاي مسیحی یونانی جانشین کنیسه ها و مدارس شد و بعد از بلواي مختصري در سال 614 میلادی ،فلسطین از زعامت عالم یهود دست کشید. [33]
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات
نباید یهودیان را به این خاطر شماتت کرد که انتظار داشتند در کشورهایی که مسیحیت کمتر رخنه کرده بود آسوده تر باشند. برخی به سمت مشرق کوچ کرده متوجه بین النهرین و ایران شدند و یهودیت بابل را، که از «اسارت »یهودیان در 597 ق م به بعد هرگز از میان نرفته بود، تقویت کردند. در ایران نیز یهودیان حق تصدي مناصب دولتی را نداشتند، لکن چون کلیۀ ایرانیان نیز به جز طبقۀ اشراف از این حق محروم بودند، این محدودیت کمتر مایۀ رنجش خاطر یهودیان میشد. در ایران چند بار یهودیان مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند؛ لکن مالیات آن قدرها کمرشکن نبود، دولت معمولا با آنها نظر مساعد داشت، و سلاطین ایران ریشگالوتاي یهود را به رسمیت میشناختند و وي را محترم میداشتند. در آن عهد خاك عراق مشروب و حاصلخیز بود. و یهودیان آن سرزمین کشاورزانی مرفه و همچنین سوداگرانی با درایت گشتند. برخی از آنها، از جمله دانشوران مشهور، از راه آبجوسازي ثروتی به هم زدند. اجتماعات یهودي در ایران بسرعت رو به افزایش نهاد، زیرا قوانین ایران چندگانی را، به عللی که در قوانین اسلام دیدیم، مجاز میدانست، و یهودیان هم بدان عمل میکردند.
دو تن از ربنهاي، راب و نهمن به هنگام سفر، به هر شهر میرسیدند معمولا متعه گیري را تبلیغ میکردند و براي جوانان محل سرمشق زندگی زناشویی، در برابر زندگی جنسی بی بندوبار بودند. در نهاریه، سورا، پومبادیتا (واقع در بینالنهرین) براي تعلیمات عالیه مدارسی دایر گردید که نظرات دینی و دانشی آنها در تمام دوران «پراکندگی» قوم یهود گرامی و محترم شمرده میشد[34] .
در خلال این احوال پراکندگی یهودیان در سراسر اراضی مدیترانه ادامه یافت. بعضی به جماعات یهودي سوریه و آسیاي صغیر پیوستند؛ برخی، با وجود خصومت امپراطوران یونانی و ریشگالوتاها، به سوي قسطنطنیه رهسپار شدند؛
جماعتی از فلسطین رو به جنوب نهاده و به عربستان رفتند، و در آنجا در کنار هم نژادان سامی خویش یعنی اعراب از آرامش و آزادي دینی برخوردار شدند، مناطقی مانند خیبر را بتمامی اشغال کردند، تقریباً از لحاظ عده با اعراب یثرب (مدینه) برابر شدند، بسیاري را به کیش خویش درآوردند، و افکار اعراب را از براي پذیرش آراي یهودیتی که در قرآن است آماده ساختند؛ پاره اي از دریاي سرخ گذشته به حبشه راه یافتند، و در آنجا چنان بسرعت زاد و ولد کردند که، بنابر آنچه گفته میشد، در سال 315 ،نیمی از جمعیت آن خطه یهودي بودند. نیمی از کشتیرانی اسکندریه به دست یهودیان افتاد و پیشرفت روزافزون آنها در آن شهر تهیج پذیر مایۀ برافروختن شعلههاي دشمنی مذهبی شد. [35]
در فرانسه سرزمین گل [36]در حدود سال 560 ،مسیحیان اورلئان یک کنیسۀ یهود را به آتش کشیدند. [37]
در سرزمین گل، بازرگانان خرده پاي یهود از عهد یولیوس قیصر توطن داشتند. تا سال 600 در کلیۀ شهرهاي بزرگ آن خطه کوچ نشینهاي یهودي تشکیل شده بود. سلاطین سلسلۀ مروونژیان با تعصبی وحشیانه آنها را مورد اذیت و آزار قرار میدادند، چنانکه، در 581 ،شیلپریک فرمان داد که هر کس از آنها به دین مسیح در نیامد، چشمش را درآورند. [38]
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟
در 1148 متعصبین بربر قرطبه (اسپانیا) را تسخیر کردند و کلیساها و کنیسه هاي آن را ویران نمودند و مسیحیان و یهودیان را مخیر ساختند که از اسلام یا تبعید یکی را انتخاب کنند. [39]
دورة انحطاط یهودیت اسپانیایی را میتوان از تاریخ قتل یوسف بن نقدلا [وزیر یهودی حاکم مسلمان اسپانیا] به بعد دانست. کاردانی یوسف در وزارت ملِک حبوس به قدر پدرش بود، لکن آن حسن تدبیر توأم با فروتنی شموئیل را نداشت تا بتواند نیمی از رعایاي ملک را که اعراب مسلمان بودند تحت سیطرة خود نگاه دارد. یوسف تمامی قدرت را در دست خویش داشت. با همان حشمتی که خاص ملک بود لباس میپوشید و قرآن را به سخره میگرفت. شایعۀ بیدینی او بر سر زبانها بود. در 1066 اعراب و بربرها علم طغیان برافراشتند، یوسف را مصلوب و چهار هزار یهودي را در غرناطه قتل عام و اموال آنها را تاراج کردند. بقیۀ یهودیان مجبور شدند اراضی خود را بفروشند و به مهاجرت تن در دهند. [40]
ابن میمون
در 1159 ،ابن میمون به اتفاق همسر و اطفال خویش خاك اسپانیا را ترك گفت؛ آنها مدت 9 سال در فاس زندگی کردند و تظاهر به مسلمانی نمودند؛ زیرا در آن شهر نیز به یهودیان و مسیحیان اجازة اقامت داده نمیشد. ابن میمون پیروي ظاهري یهودیان در خطر قرار گرفتۀ مغربی از اسلام را با این استدلال توجیه میکرد «: از ما نخواسته اند که در عمل سر بندگی در برابر بت پرستی فرود آوریم، بلکه فقط میخواهند کلماتی توخالی را بر زبان رانیم. خود مسلمانان میدانند که ما این عبارات را سرسري ادا میکنیم تا متعصبین را فریب دهیم» ربی اعظم شهر فاس با وي هم عقیده نبود، و به همین سبب هم در 1165شهید شد. ابن میمون که میترسید به همان سرنوشت گرفتار آید عزم فلسطین کرد و از آنجا به اسکندریه (1165 (و قاهرة قدیم نقل مکان کرد و تا پایان عمر در همانجا سکونت گزید. خیلی زود تشخیص دادند که وي یکی از حاذقترین پزشکان عهد است و او را به سمت پزشک مخصوص نورالدین علی، فرزند ارشد صلاحالدین ایوبی[41]، و بیسانی، وزیر صلاح الدین، برگماشتند. وي از نفوذ خویش در دربار ایوبی براي حفظ جان و مال یهودیان مصر استفاده کرد؛ هنگامی که صلاح الدین فلسطین را مسخر ساخت ابن میمون وي را راضی کرد که به یهودیان اجازه دهد دوباره در آنجا سکنا گزینند. در 1177 ابن میمون به سمت نجید یا رهبر جماعت یهودي قاهره منصوب شد. یکی از فقهاي مسلمان او را متهم کرد 1187 که اسلام آورده و سپس به آیین یهود گرویده است، و مجازات مرگ را خواستار شد؛ وزیر صلاح الدین فتوا داد که فردي را که به زور وادار به قبول دین اسلام شده حقاً نمیتوان مسلمان خواند، و بدین ترتیب ابن میمون را از مهلکه نجات داد.
یهودیان در اسپانیای مسلمان
یهودیان اسپانیایی خود را «سفردیم» (= سفارادیها ) میخواندند، و نسب شان را به قبیلۀ شاهی یهودا میرساندند . بعد از آنکه رکاردشاه (586 – 601 (سلطان ویزیگوت به مذهب ارتدوکس مسیحی درآمد، حکومت یا دستگاه مقتدر کلیساي اسپانیا متحد شد تا روزگار را بر جماعات یهودي سختتر سازد. یهودیان از تصدي مقامهاي دولتی و وصلت با مسیحیان و داشتن غلامان مسیحی محروم شدند. سیسبوت شاه به عموم یهودیان فرمان داد (613 (که یا مسیحی شوند، یا به مهاجرت تن در دهند؛ جانشین وي این فرمان را لغو کرد، ولی، در سال 633 ،شوراي تولدو چنین نظر داد که یهودیانی را که به غسل تعمید تن در داده ولی بعداً به آیین یهود برگشته بودند، باید از کودکانشان جدا ساخت و به غلامی در معرض خرید و فروش قرار داد. در سال 638 ،چینتیلاشاه بار دیگر فرمان سیسبوت را زنده ٢٠۵٣ کرد؛ در سال 693 ،سلطان دیگر ویزیگوتها، اژیکا، یهودیان را از حق مالکیت اراضی محروم، و هر گونه معاملات بازرگانی بین یهود و مسیحی را ممنوع کرد. به همین سبب بود که چون اعراب و مورها بر شبه جزیزة اسپانیا هجوم بردند (711 ،(یهودیان در همه جا و به هر حال به ایشان مدد رسانیدند . [42]
فاتحین[مسلمانان فاتح اسپانیا]، به منظور آنکه بر نفوس آن شبه جزیره بیفزایند، از همه جا مهاجر قبول کردند. پنجاه هزار یهودي از آسیا و افریقا به کشور روي آوردند؛تمامی سکنۀ پارهاي از شهرها مانند لوثنا را یهودیان تشکیل میدادند. از آنجا که یهودیان کشور اسپانیاي مسلمان از تمام محظورات اقتصادي رهایی یافتند؛ در هر رشته اي اعم از کشاورزي، صنعت، امور مالی ، و پیشههاي مختلف وارد شدند؛ طرز لباس پوشیدن، زبان، و آداب و رسوم اعراب را اقتباس کردند: لباسهاي حریر بر تن کردند، عمامه بر سر گذاشتند، در کالسکه سوار شدند، طوري که تقریباً تشخیص میان آنها و پسر عم هاي سامی نژادشان ـ اعراب ـ بسیار دشوار شد. چند نفر از یهودیان پزشک درباري شدند، و یکی از آنان به وزارت بزرگترین خلیفۀ مسلمانان قرطبه نایل آمد. [43]
حسداي بن شپروط (915 – 970 (در دربار عبدالرحمان سوم همان مقامی را یافت که خواجه نظام الملک در قرن بعد پیش ملکشاه سلجوقی پیدا کرد. حسداي در دامان خانوادة ثروتمند و تربیت یافتۀ ابن عزرا به دنیا آمد. پدرش به تدریس زبانهاي عبري، عربی، و لاتینی روزگار میگذرانید. حسداي در قرطبه به تحصیل پزشکی و سایر علوم طبیعی پرداخت، بیماریهاي خلیفه را مداوا کرد، در مسائل سیاسی صاحب چنان مهارت و رأي استواري شد که ظاهراً در بیست و پنج سالگی او را به خدمات سیاسی منصوب کردند. گذشته از آن، مسئولیتهاي خطیر روزافزونی دربارة رتق و فتق امور مالی و بازرگانی به وي تفویض شد. وي هیچ عنوان رسمی نداشت، زیرا خلیفه مایل نبود رسماً با اعطاي مقام وزارت به شخص وي دشمنی مردم را برانگیزد؛ لکن حسداي در انجام وظایف عدیدة خویش چنان حسن تدبیر نشان می داد که دوستی اعراب و یهودیان و مسیحیان را به یکسان جلب میکرد. وي مشوق فراگرفتن علوم و ادبیات بود، براي دانش پژوهان هزینۀ تحصیلی و کتاب مقرر کرد، و جماعتی از شاعران و دانشمندان و فلاسفه را به دور خویش گردآورد. هنگامی که وي از دنیا رفت، مسلمانان در تجلیل نامش بر یهودیان پیشدستی جستند . [44]
در سایر مراکز اسپانیاي مسلمان نیز رجالی نظیر حسداي پیدا شدند که شاید به اهمیت وي نمیرسیدند. در اشبیلیه (سویل) المعتمد منجم و محقق یهودي، اسحاق بن باروخ، را به دربار خویش دعوت کرد و به وي عنوان امیر عطا فرمود و او را ربن اعظم کلیۀ یهودیان آن شهر کرد. در غرناطه، شموئیل هالوي بن نقدلا از لحاظ قدرت و خرد به پاي حسداي بن شپروط رسید، و از نظر دانش بمراتب از وي برتر شد. این دانشمند یهودي، که در شهر قرطبه به دنیا آمد (993 و) همانجا پرورش یافت، تحقیق دربارة تلمود را با ادبیات عرب توأم ساخت؛ در عین حال از راه فروش ادویه روزگار میگذرانید. هنگامی که قرطبه به دست بربرها افتاد، وي به شهر مالاگا نقل مکان کرد و در آنجا، از راه نوشتن دادخواست براي کسانی که به حضور ملک حبوس امیر غرناطه به دادخواهی میرفتند، بر درآمد ناچیز خویش میافزود. وزیر ملک، که از خط و انشاي این دادخواستها در شگفت شده بود، پیش شموئیل رفت و او را با خود به غرناطه آورد و دبیر دیوان خویش در الحمراء کرد. دیري نگذشته بود که شموئیل مشاور وي شد، تا جایی که وزیر گف ملک می ت «: وقتی شموئیل دربارة امري نظر میداد، انگار که صداي خداوند به گوش میرسید » . در سال 1027 که وزیر درگذشت، بنا به وصیتش، شموئیل جانشین او گردید ـ و شموئیل تنها یهودیی بود که در یک کشور اسلامی آشکارا نام و منصب وزارت داشت. این امر در غرناطه بیشتر امکان پذیر بود، زیرا در قرن یازدهم نیمی از نفوس آن شهر را یهودیان تشکیل میدادند. دیري نگذشته بود که اعراب این حسن انتخاب را تحسین کردند، زیرا در دوران ٢٠۵۴ وزارت شموئیل، آن قلمرو کوچک، از لحاظ فرهنگی و سیاسی و مالی در حال پیشرفت بود. خود وي عالمی محقق، شاعر، ستارهشناس، ریاضیدان، و به هفت زبان مختلف آشنا بود؛ بیست رساله (بیشتر به زبان عبري) دربارة دستور زبان نگاشت و چندین مجموعۀ شعر و حکمت، مقدمهاي بر تلمود، و گلچینی از ادبیات عبري گردآورد. وي هر چه داشت با دیگر شاعران در طبق اخلاص نهاد و ابن جبرون شاعر و حکیم را از بدبختی رهانید؛ هزینۀ طلاب جوان را فراهم ساخت و به جماعات یهودي سه قارة عالم مدد مالی رسانید. در عین حال که وزیر ملک حبوس بود، سمت ربنی یهودیان را نیز بر عهده داشت و دربارة تلمود درس میگفت. یهودیان، به پاس این همه خدمات، به او عنوان نجید یا امیر اسرائیلیان داده بودند. هنگامی که شموئیل درگذشت (1055 ،(فرزندش یوسف بن نقدلا را به جانشینی وي به وزارت ملک و امارت امت یهود برگزیدند. [45]
قرون دهم، یازدهم، و دوازدهم عصر طلایی یهودیت اسپانیایی و همچنین فرخنده ترین و پرثمرترین دوران تاریخ یهودیان قرون وسطی محسوب میشود. هنگامی که موسی بن حنوخ (فتـ 965 ،(یکی از چهار تن ربن مهاجري که در بندر «باري» به کشتی نشسته بودند، در قرطبه از قید بندگی آزاد شد، در همین شهر به کمک حسداي حوزة علمیهاي تأسیس کرد که بزودي رهبري فکري جهان یهود را به چنگ آورد. حوزههاي علمیۀ همانندي در لوثنا، تولدو، بارسلون (برشلونه)، و غرناطه تأسیس شد؛ … و در حالی که مکتبهاي یهودیان مشرق زمین تقریباً تمام کوشش خویش را صرف تعالیم مذهبی کرده بودند، این حوزههاي علمیۀ اسپانیا تدریس ادبیات، موسیقی، ریاضیات، ستارهشناسی، طب، و حکمت را نیز بر برنامۀ تعالیم خود افزودند . این قبیل تعلیم و تربیت به طبقات عالیۀ یهودیان اسپانیا همان وسعت و عمق معلومات و همان آراستگیی را میبخشید که در آن ایام نظیرش فقط در بین مسلمانها، بیزانسیها، و چینیان معاصر وجود داشت. [46]
یهودیان در اسپانیای مسیحی
در سال 1600 میلادی و افول اقصادی اسپانیا، از اولین اقدمات ایزابلا و فردیناند بعد از «باز پس گیری» خلع ید از یهودیان بود. به حدود 200هزار یهودی ساکن اسپانیا چهار ماه مهلت داده شد تا کشور را ترک کنند. آنها مجبور بودند همه اراضی و دارائیهای خود را به قیمت بسیار ارزان بفروشند و به هنگام خروج از کشور نباید طلا و نقره همراه میبردند. [47]
زندگی یهود در جهان مسیحیت
یهودیان انگلیس، که عدة آنها در قرن دوازدهم فقط ربعی از یکصدم نفوس تمام مملکت بود، هشت درصد مجموع مالیاتهاي کشور را میپرداختند. همین جماعت یک چهارم عوارضی را که ٢٠۵٧ براي جنگ صلیبی ریچارد اول، ملقب به لاین هارتد (شیردل) ضرورت داشت فراهم کردند. و وقتی ریچارد به دست آلمانها اسیر شد، براي آزادیش 5000 مارك فدیه دادند، یعنی سه برابر مبلغی که شهر لندن براي این منظور داده بود. همچنین فرد یهودي مکلف به پرداخت مالیاتهایی به جامعۀ خودش بود و در مواقع معین میبایست مبالغی براي دستگیري مستمندان و تعلیم و تربیت و حمایت از یهودیان فلسطین، که در معرض زجر و آزار قرار داشتند، بپردازد[48].
هر آن ممکن بود که شاه به علتی، یا بدون علت، بخشی یا تمامی اموال «یهودیانش را ضبط کند، زیرا، طبق قوانین فئودالی، کلیۀ یهودیان «رعیت» وي بودند. هنگامی که شاهی فوت میکرد، قراردادي که وي با اتباع یهود براي حمایت آنان بسته بود فسخ میشد. جانشین وي فقط در ازاي هدیۀ نظرگیري حاضر به تجدید چنین قراردادي بود، و گاهی این هدیه عبارت میشد از یک سوم مجموع دارایی کلیۀ یهودیان مملکت. در 1463 ،آلبرشت سوم، مارگراو (مرزدار ) براندنبورگ، اعلام داشت که هر یک از سلاطین جدید آلمان « میتواند، بر وفق رسم دیرینه، یا تمامی یهودیان را بسوزاند، یا بر آنها رحم آورده، به جانشان امان دهد و یک سوم از دارایی آنها را بگیرد » . برکتن، حقوقدان ا بزرگ انگلیسی قرن سیزدهم، این نکته را به عبارت سادهي چنین خلاصه کرد «: فرد یهودي نمیتواند هیچ چیز از خود داشته باشد، زیرا هر چه وي به دست آورد براي خود وي نیست، بلکه تعلق به سلطان دارد »[49]
به حکم قوانین تقریباً کلیۀ کشورهاي مسیحی، یهودیان مجاز به حمل اسلحه نبودند. سیسبوت، شاه ویزیگوت اسپانیا، در دوران فرمانروایی خویش، کلیۀ اجازه نامه هایی را که اسلاف وي براي واگذاري زمین به یهودیان داده بودند لغو کرد. [50]
اما در اروپاي شمالی بسیاري از مشاغل به انحصار اصناف مسیحی درآمد. کشورهاي مختلف، یکی پس از دیگري، مانع از آن میشدند که افراد یهودي به عنوان آهنگر، درودگر، درزیگر، کفشگر، آسیابان، نانوا، یا پزشک به خدمت کارفرمایان مسیحی در بیایند یا در بازارها به کار فروش شراب، آرد، کره، یا روغن بپردازند یا در جایی جز محلۀ یهودیان حق خریدن خانۀ مسکونی داشته باشند.

تسخیر اورشلیم به دست صلیبیون، و فتح مدیترانه به وسیلۀ ناوهاي ونیز و جنووا، به سوداگران ایتالیایی در مقابل بازرگانان یهودي مزیتی بخشید؛ و رهبري یهود در عالم تجارت با قرن یازدهم سپري شد. حکومت ونیز، حتی قبل از جنگهاي صلیبی، حمل و نقل کالاهاي بازرگانی یهودي را در کشتیهاي ونیزي ممنوع ساخته بود. اندکی پس از این واقعه، اتحادیۀ هانسایی بنادر دریاي شمال و دریاي بالتیک خود را به روي سوداگران یهودي بست. در قرن دوازدهم کار به جایی رسیده بود که بازرگانی یهود بیشتر جنبۀ داخلی داشت و، حتی در همین قلمرو تنگ نیز، از همه طرف، با قوانینی که یهودیان را از فروش کالاهایی گوناگون منع میساخت، محدود بوداین بود که یهودیان به امور مالی روي آوردند. در یک محیط خصومت آمیز که تجاوز عامۀ مردم ممکن بود اموال غیر منقول ایشان را نابود کند و آز سلطانی این قبیل مایملک آنان را توقیف سازد، یهودیان به اجبار به این نتیجه رسیدند که پس اندازهایشان باید به صورتی درآید که بتوان بآسانی آن را حرکت داد و تبدیل به پول کرد. در آغاز ٢٠۵٩ صرفاً به کار صرافی اکتفا می کردند، . [51] با این وجود، کلیه وام دهندگان مکلف به پرداخت مالیاتی گزاف بودند و، اگر یهودي بودند، گاهی ممکن بود دارایی آنها بالمره توقیف شود. در سال 1198 ، پاپ اینوکنتیوس سوم، به منظور تدارك مقدمات جنگ چهارم صلیبی، به تمام شاهزادگان مسیحی فرمان داد تا هر جا مسیحیان به یهودیان مقروض باشند، آنها را از پرداخت کلیۀ ربحی که بر بدهیشان تعلق میگرفت معاف سازند. لویی نهم، سلطان متدین فرانسه، «براي رستگاري روح خویش و ارواح نیاکانش»، کلیۀ اتباع را از پرداخت یک سوم قرضی که به یهودیان داشتند معاف ساخت. پادشاهان انگلیسی گاهی در مورد آن اتباعی که به یهودیان بدهکار بودند، با صدور فرامینی، تعهد پرداخت فرع یا اصل یا هر دو را باطل میساختند. بودند سلاطینی که این گونه فرامین را میفروختند و در دفاتر حسابشان، مبالغی را که براي نوعپرستی نیابتی خویش دریافت میداشتند درج میکردند. [52]
پایان سخن
آنچه خواندید، شرحی کوتاه از تاریخ توسط زوج دانشمند و تاریخدان بیطرف با پیشینه مسیحی شناخته شده در سطح جهان “ویل و آریل دورانت” و دیگر نویسندگان و محقیقین مسیحی بود. ما ایرانیان باید بتوانیم بر خشم و غضب و کینه و نفرتهای بعضا موجهه و عمدتا کور خود غلبه کنیم تا بتوانیم با تصمیمات و درک درستی از حال و گذشته و تاریخ خود، سرنوشت خود و میهنمان را آنگونه که شایسته میهنی با پیشینه تمدنی چندین هزارساله است، بسمت تعالی و پیشرفت رقم بزنیم. گذشته ما همواره نشان داده است که خشم و نفرت و کینه های کور، سیاه و سفید دیدن، یک بعدی و سطحی نگری ما را در بزنگاههای تاریخی، از این مهم بازداشته و به عقب پرتاب کرده است. قطعا این نوشته بقصد دفاع از یک دین و مذهب نوشته نشده است. بلکه در دفاع از خرد ورزی و اندیشه درست و دوری از رویکردهای آمیخته به ضدیت و همزمان دنباله رویهای کور ناشی از خشم و نفرت خانمان برانداز نگاشته شده. اینکه چقدر موفق بوده نمیدانم ولی مایلم در خاتمه بار دیگر نقطه نظر ویل دورانت را به رویکرد درست به تاریخ را بیاورم که نوشت:
“کسی که در تاریخ تمدن مطالعه میکند نمیتواند به نفع یک قوم یا یک دین تعصب به کار برد. بنابراین، محقق اگرچه به حکم روابط محکم خویشی متعلق به کشورش است، در عین حال احساس میکند که جزو تبعۀ قلمرو عقل است که دشمنی و مرز نمیشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع تعصبات سیاسی، یا تبعیضات نژادي، یا خصومتهاي دینی باشد، شایستۀ عنوان خود نیست؛ او باید هر ملتی را که مشعل تمدن را میافروزد و میراث خویش را غنا میبخشد سپاس دارد و تجلیل کند.” [53]
داود باقروند ارشد
نوامبر 2021

References

  1. ↑ سالیان مخالفین شاه چه در داخل و چه در خارج او را سگ زنجیری آمریکا میخواندند
  2. ↑ یکی از سرودهای ضد آمریکایی فرقه رجوی که بعد از اشغال عراق تماما از دسترس خارج کردند
  3. ↑ با تحقیقات جیمز اِی رابینسون، دارون عجم اوغلو، و تائید کنت جی ارو برنده جایزه نوبل اقتصاد 1972، ژوئل موکیر، رابرت اچ استرونز استاد اقتصاد و تاریخ دانشگاه نورث وسترن، گری اس بکر برنده جایزه نوبل اقتصاد 1992،استیون لویت نویسنده کتاب علم اقتصاد عجیب و غریب، جورج آکرلوف برنده جایزه نوبل اقتصاد 2001، دنی رودریک مدرسه حکمرانی کندی، دانشگاه هاروارد، جارد دیاموند برنده جایزه پولیتزر، میشل اسپنسر برنده جایزه نوبل اقتصاد 2001، رابرت سولو برنده جایزه نوبل اقتصاد در 1987، پیتر دیاموند برنده جایزه نوبل 2010
    4, 32, 53. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2030
  4. ↑ ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – مرگ ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.
  5. ↑ مرتد
  6. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5013
  7. ↑ گتو درشهرها و یا مناطق دیگر به محله ای که ساکنان آن غالبا از یک قوم یا مذهب باشند گفته میشود. یهودیان در طول تاریخ تحت سیطره مسیحیان محدود به گتو هایی اجباری بودند و اجازه زندگی در محلهای دیگر را نداشتند
  8. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5015
  9. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5016
    11, 12. ↑ همانجا
    13, 33, 34. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2032
  10. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5017
  11. ↑ منسی بن اسرائیل با گشودن راه انگلستان به روي یهودیان، نام خود را در تاریخ باقی گذاشت. وي در لاروشل از پدر و مادري مارانویی، که بتازگی از لیسبون آمده بودند، به دنیا آمد; در کودکی او را به آمستردام آوردند; با سعی و جدیت هرچه تمامتر به فراگرفتن زبانهاي عبري، اسپانیایی، پرتغالی، لاتینی، و انگلیسی پرداخت، و در سن هجده سالگی به مقام واعظی جماعت نوه شالوم برگزیده شد. با نوشتن کتاب آشتی دهنده، به منظور پایان دادن به اختلافاتی که در کتاب مقدس نوشته شده است، مایه خشنودي یهودیان و عیسویان را فراهم ساخت.
  12. ↑ این اتهام وحشتناك و حیرت انگیز… را که میگویند یهودیان عید نان فطیر خود را – – با خون کودکان مسیحی، که فقط به این خاطر میکشند، جشن میگیرند واقعا باور میکنند
  13. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5020
    18, 52. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2059
  14. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2060
  15. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5021
  16. ↑ رابینسون جیمز اِی، ریشه های قدرت وثروت، چرا ملتها شکست میخورند، چاپ سیزدهم، انتشارات روزبه، صص389-388
    22, 23. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5022
    24, 27. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5024
  17. ↑ از یهودیان نگونبختی که آماج اتهامات عدیده میشوند دفاع کنند.
  18. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5023
  19. ↑ صلاح‌الدین یوسف ایوبی با لقب‌های ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷ میلادی – ۱۱۹۳ میلادی) که عموماً با نام‌وارهٔ صلاح الدّین شهرت دارد، بنیان‌گذار دولت ایوبیان بود. او پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح‌الدین و سپس در مصر ملقب به الملک الناصر گردید. صلاح‌الدین را از فرمانروایان بزرگ اسلامی در نیمهٔ دوم سدهٔ ششم هجری می‌دانند که قدرت و فتوحاتش سرزمین‌های مصر، شام، شمال عراق، یمن و حجاز را دربر می‌گرفت.او صلیبیان را در نبرد حِطّین شکست داد و توانست اغلب سرزمین‌هایی را که صلیبیون بر آن مسلط شده بودند، بازپس بگیرد. این مسئله باعث آغاز جنگ صلیبی دیگری به فرماندهی پادشاهان فرانسه، انگلستان و آلمان گردید. او در سومین جنگ صلیبی با ریچارد شیردل، پادشاه انگلستان صلح کرد و نهایتاً شش سال بعد در دمشق درگذشت و در مسجد جامع اموی دفن شد
  20. ↑ رابی یا رَبَن به عبری: רַבִּי در اورشلیم به آموزگارِ تورات گفته می‌شود
  21. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2048
  22. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2049
    35, 37. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2033
  23. ↑ گل یا گال به لاتین Gallia به یونانی “کالانیا” منطقه ای در غرب اروپاست که امروزه فرانسه، بلژیک، غرب سوئیس و بخشهایی از هلند و کرانه غربی رود راین آلمان در این قرار دارد
  24. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052
  25. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2091
  26. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2054
  27. ↑ صلاح‌الدین یوسف ایوبی با لقب‌های ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷ میلادی – ۱۱۹۳ میلادی) که عموماً با نام‌وارهٔ صلاح الدّین شهرت دارد، بنیان‌گذار دولت ایوبیان بود. او پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح‌الدین و سپس در مصر ملقب به الملک الناصر گردید. صلاح‌الدین را از فرمانروایان بزرگ اسلامی در نیمهٔ دوم سدهٔ ششم هجری می‌دانند که قدرت و فتوحاتش سرزمین‌های مصر، شام، شمال عراق، یمن و حجاز را دربر می‌گرفت. او صلیبیان را در نبرد حِطّین شکست داد و توانست اغلب سرزمین‌هایی را که صلیبیون بر آن مسلط شده بودند، بازپس بگیرد. این مسئله باعث آغاز جنگ صلیبی دیگری به فرماندهی پادشاهان فرانسه، انگلستان و آلمان گردید. او در سومین جنگ صلیبی با ریچارد شیردل، پادشاه انگلستان صلح کرد و نهایتاً شش سال بعد در دمشق درگذشت و در مسجد جامع اموی دفن شد.

42, 43, 45. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052-2053

  1. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن صص 2052-2053
  2. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2054
  3. ↑ رابینسون جیمز اِی، ریشه های قدرت وثروت، چرا ملتها شکست میخورند، چاپ سیزدهم، انتشارات روزبه، ص290
  4. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2056
    49, 50. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2057
  5. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2058
    Edit

هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
نوامبر 20, 2021
بقلم داود باقروند ارشد

در مجموعه بحهثای ایرانی و دشمنان هبوط دومش اشاره شد که انسان در هبوط اول با خوردن میوه ممنوعه(درخت معرفت نیک و بد ) از بهشت (دنیای بی تضاد حیوانی) رانده شد. در هبوط دومش اما با چشیدن طعم میوه علم، فن، خرد، اندیشه، حقوق بشر و دمکراسی … از دنیای جاهلیتِ اتکاء به قضا، قدر، خرافه، تقدیر و آسمان در قرن نوزده رانده شد، و وارد انقلاب صئعتی و مدرنیته گردید. اما ایرانیان (بجز شاید انگشت شمار افراد) چه در میان حکومتگران و چه روشنفکران در خواب غفلت از فرا رسیدن هبوط دوم در برزخ بین هبوط اول و هبوط دوم ایکه توسط مدرنیته به او تحمیل شد 150سالیست که سرگردانند.
انقلاب صنعتی با انقلاب در تفکر و اندیشه و دین و خردورزی و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی، سیاسی و بین المللی، ناقوس مرگ مناسبات و زندگی فئودالی را با جهشی در تمامی ابعاد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و فکری آن توانست جامعه نوین سرمایه داری و مدرنیته ای با چنانی قدرتی به اروپائیان بدهد که بتوانند بر کشورهای در خواب غلفت از تغییر جهان امثال ایران غلبه کنند و سرمایه های انسانی و اقتصادی مان را به یغما ببرند. زمانیکه هنوز هم نتوانسته ایم از عوارض چنین خواب غفلتی سر بر آورده و کمر راست کنیم و راه خود را بعد از یک ونیم قرن به مدرنیته بیابیم، هبوط سومی فرا رسیده است. متاسفانه ایرانیان روشنفکر چه در آپوزیسیون داخل و خارج و چه در حاکمیت در خواب غفلیتی دیگر امروز اسیر همان عدم توجه و درک موقعیتی است که در قرن نوزده تجربه کرده است.
انقلاب تکنولژیک که در حوزه فناوری اطلاعات روی داده است تاثیر خود را در تمامی جنبه های زندگی انسان از سیاسی، اقتصادی، و تکنولژیک گرفته تا حوزه های فرهنگ و علوم و سبک زندگی و حتی خلقیات او گذارده است. از همین روست که این انقلاب انفورماتیک حاضر را باید به جِد هبوط سوم انسان خواند. که نوید دهنده جهانی است با قواعد و خصوصیات جدید که تفکر، عمل و تنفس و زندگی در آن نیازمند نگاهی نو به جهان را میطلبد.
هبوط سوم
جهان در حال ورود به جامعه ای شبکه ای میباشد که محتوا و ساختاری کاملا دگرگون از آنچه تاکنون در آن می زیسته ایم دارد. جامعه ای که در آن پارادیم [1]-(الگو و مدل) تکنولژیک جدیدی شکل میگیرد که بر محور تکنولژی اطلاعاتی سازمان یافته است. جامعه ای شبکه ای که محصول جهانی شدن ارتباطات و اطلاعات میباشد. و این پدیده با ابعاد و زوایای بسیار گستردهً متحول کنندۀ آن هنوز توسط ما ایرانیان درک و فهم نشده.
طبعا منظور از انقلاب انفورماتیک صرفا ساخت بعضی ابزار و وسایل ارتباطی نیست. این، فهم ابزاری بسیار نازل و غلط از آن است. همانطور که انقلاب صنعتی صرفا بمعنی انقلاب در صنعت نبوده و نیست. بلکه همراه با صنعت همه ساختارها و مناسبات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، دینی ، سیاسی و …جوامع متاثر از آن کاملا متحول و دگرگون شد. و انسان از دنیای فنودالیزم پا به جهانی با ساختارهای سرمایه داری گذاشت که مدرنیته نامیده شد و انسان و جامعه ای با ساختارهای فکری، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و… نویی آفرید. انقلاب انفورماتیک نیز محدود به ساخت و مصرف کامپیوتر و موبایل و اینترنت که به همه خانه ها و کارخانه ها و ادارات نفوذ کرده نیست. بلکه انقلاب در همه ساختارهای بنیادین و مناسبات فردی و اجتماعی انسان و در نتیجه هبوط به جهانی نو منجر به ظهور انسان تازه ای است.
چرا که شبکه اینترنت شاید در ابتدای تولدش توسط آمریکا قابل کنترل مینمود، ولی امروزه دیگر نه تنها قابل کنترل نیست بلکه همچون جوهر سرمایه داری که دینامیزم درون ذاتی داشت، تبدیل به یک فرایند خودپویای درون ذات گردیده که در واقع پروسه و فرایندی خارج از اراده من و شماست که زندگی، اقتصاد، دین، فرهنگ، مناسبات، سیاست … را به ما دیکته میکند. ایمانوئل کاستلز در کتاب خود “ظهور جامعه شبکه ای” را اینگونه تشریح میکند:
الف. انقلاب در تکنولژی اطلاعات.
ب: بحرانهای اقتصادی سرمایه داری و دولت سالاری و تجدید ساختار متعاقب آن.
ج: نهایتا شکوفایی جنبشهای اجتماعی و فرهنگی، همچون جنبشهای آزادی خواهی، حقوق بشر، فمینسیم و طرفداری از محیط زیست.
به اعتقاد وی جامعه شبکه ای یک اقتصاد نوین یعنی اقتصاد اطلاعاتیِ جهانی یا اقتصاد شبکه و یک فرهنگ نوین با فرهنگی مجازی واقعی به عرصه وجود میآورد. از ویژگیهای جامعه شبکه ای منطق نهفته در اقتصاد، جامعه و فرهنگ جدید، کنش و واکنشهای سراسری جهانی که بهم پیوسته خواهند بود میباشد.
انسان جامعه شبکه ای دیگر صرفا عضو یک خانواده، یک روستا، یا شهر و کشور نیست که در آن زندگی و در زمینه های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فعالیت میکند، تربیت میشود، فکر میکند، اثر میگذارد و اثر میپذیرد. انسانهای مدرن در جهان شهر زندگی و فعالیت میکند. طوریکه حتی یک چوپانِ تنها در دشتهای کردستان و یا ترکمنستان و… در آنِ واحد هم میتواند از طریق شبکه های اینترنتی، از تمامی تحولات و انسانها و فرهنگها و … سراسر جهان تاثیر بپذیرد و هم بر روی آنها در اندازه خودش تاثیر بگذارد. نمونه های چنین جهانی را در اقتصاد، فعالیتهای زیست محیطی، حتی امور سیاسی-اجتماعی مانند “زندگی سیاهان مهم استِ” آمریکا و… که جهانی شد، مشاهده کرده ایم.
شکسته شدن حصارهای زمان و مکان
در تشریح عصر جدید در مقایسه با دوران پیشین باید گفت که تحولی در معنا و مفهوم زمان و مکان صورت گرفته است. چرا که امکاناتی که فناوری نوین اطلاعاتی و ارتباطی در اختیار بشر قرار داده، نوعی درهم تنیدگی فضا و مکان در جهان بوقوع پیوسته است. و بُعدهای زمانی و مکانی مکانیکی جهان صنعتی را کاملا دگرگون کرده است. بنابراین زندگی اجتماعی در فضایی بسیار گسترده جریان می یابد، و حصارهای مکان (حتی همچون در مورد مثال چوپان) بطور کلی قدرت محدود و مقید کردن روابط اجتماعی را از دست میدهند. در چنین دنیای بدون مرزی، گفتمان فرهنگی بسیار بسیار بیشتر و بصورت انفجازی افزایش مییابد. و این فضا و فرهنگ مجازی جهانی بعنوان بخشی از واقعیت اجتماعی عصرِ جدید، ظهور میکند و بستر اصلی تعامل های انسانی، معرفتی، اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی را تشکیل میدهد.
از دیگر ویژگیهای عصر جدید این است که چنین امکانی محدود به قشر و طبقه خاصی نیست. فقیر و غنی و بطور کلی هر انسان منفردی در صحنه جهان فارغ از جایگاه اجتماعی و طبقاتی و سیاسی و بویژه خارج از کنترل موثر حکومتها میتواند بدان دست بیابد.
این انسان مدرنِ شهروند جهان، آجرهای جهان نوینی را شکل میدهد که نه در کنترل اراده خود او و نه حکومت ها بلکه تحت اراده و کنترل ساختار جدید جهانی است. جهان انفورماتیک یا جهان نرم در حال فروریختن همه حصارهای سخت گذشته است که هر انسان و فرایندهای تکاملی او در همه عرصه ها با آن مواجهه بوده است میباشد.
اگر در گذشته اطلاعات عامل رشد تکنولوژی و انباشت سرمایه بود امروزه خود اطلاعات تبدیل به سرمایه و انباشت ثروت گردیده است. بنابراین اگر سرمایه از تراکم اطلاعات-دانایی بدست میآید کنترل کننده آن نیز دانایی است. بنابراین میتوان دنیای نو را دنیای دانایی محورنیز نامید.
مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
با مبنا قرارگرفتن اطلاعات و مبادله اطلاعات برای قدرت، ساختارهای گذشته قدرت، سرمایه و تکنولژی که در گذشته در دستتان قدرتمندان مسلط بر نهادهای کهن مانند بازار و دولت … بود از آنها گرفته و متکی به بر فناوری جدید اطلاعات و گسترش شبکه اجتماعی جهانی، کنترل کنندگانِ قدرت سیاسی، بوروکراتها و دیوان سالاران را از کنترل مردم خلع کرده است، طوریکه دیگر نمیتوانند براحتی اینکار را انجام دهند. و عملا در حال بهم زدن جدی تعادل قوا بین نظم پیشین در بهره برداری از اطلاعات و قدرت رسانه ها و سرمایه به نفع افراد است. تا جائیکه افراد چنان قدرتی مییابند که توان کنترل و نظارت بر دولت را پیدا میکنند.
دیگر نمیتوان بصورت یکطرفه امری و الگویی را به افراد القاء کرد. بلکه الگوها توسط جامعه شکل داده میشوند. گروهها و فرقه های توتالیتر و دولتها دیگر نمیتوانند دیکتاتور مآبانه شهروندان را کنترل کنند. در نتیجه گروههای اجتماعی قادر میشوند در سطح جهانی دارای ارتباط بین المللی گردند که قبلا قابل تصور نبود. از همین روست که دیگر دانایی را نمیتوان با استبداد تشکیلاتی و قدرت سیاسی محدود و مسدود کرد. گروهها و فرقه های مطلقا بسته مانند فرقه رجوی بعنوان آخرین بازماندگان سنگواره های ضد دانایی آنهم بقیمت مغزشویی، با ممنوعیت مطلق مطالعه و دسترسی به شبکه های اجتماعی حتی با تشکیل زندانهای گروهی و در یک کلام به قیمت نابودی انسانها چه بدلیل پوسیدگی روشهایشان از یکطرف و قدرت شبکه اجتماعی از طرف دیگر، چه از درون و چه از بیرون ازهم میپاشند.
ضمنا، مراکز قدرت نمیتوانند به نفی و انکار هویت ملی، دینی، فرهنگی پرداخته و یا حتی براحتی دست به هویت سازیهای جعلی بزنند. در مقابل اما، تکثر گرایی بشدت گسترش مییابد. در زمانیکه دیکتاتورها در محدوده جغرافیایی، و گروههای فرقه ای مرزهای جغرافیایی و حصارهای زندانهای گروهی راکنترل و نگهبانی میکنند، اما اشخاص و سازمانهای غیر دولتی قادرند صدای خود را به جهانیان و به حریم ها و به فراسوی دیوارهای آهنین اسارتگاههای دیکتاتورهایی چون مسعود و مریم رجوی در درون حصارهایشان برسانند.
دیدیم که فیس بوک و توئیتر و …اجازه ندادند ترامپ امیالش را پیش ببرد یا چگونه 300 کانال کابران جعلی فرقه رجوی را مسدود کردند تا جلوی اشاعه جعل و دروغ و اقدامات ضد دانایی را بگیرند. و یا در جریان دستگیری حمید نوری دیدیم که افراد در جهان شبکه ای قدرتشان بسا بیشتر از تشکلهایی مانند فرقه رجوی با قدرت بسیار مالی، تشکیلاتی دارای حمایت دولتهایی که آنها را هدایت و پشتیبانی میکنند، است. چرا که فرقه رجوی با پشتیبانی خارجی، ماهیت ضد دانایی دارد بدلیل اینکه اجازه نمیدهند اعضای اسیرشان به شبکه و اطلاعات آزاد دسترسی داشته باشند، و بنابرایندر جهان نو ضیعفتر عمل میکنند. .
اینگونه است که آخرین جرثومه های ضد دانایی همچون فرقه رجوی بدلیل افکار قرون وسطی و قدرت پرستانه در مقابل هبوط سوم انسان، نه تنها قالب شیاطین عصر نو بخود میگیرند و در مقابل جهش انسان، مقاومت میکنند. بلکه با زندانی کردن اعضایش در حصارهای فیزیکی و فرقه ای-فکری تشکیلات، از جهان قطع کرده و نقش ضد تکاملی(همچون نقش شیطان در هبوط اول انسان -آدم و حوا)بازی میکنند، بلکه تلاش میکنند نقش شیطانی خود را درهبوط دوم انسان در خروج از بهشت خرافه و تقیه و تکیه به آسمانها و خدایان دروغین(مسعودرجوی) و گرویدن به خرد ورزی، علم، دانش و اندیشدین را نیز حفظ کنند.
این شیاطین معاصر در جهان نو با چنان طوفانی از تلاشی بر اثر هبوط سوم بشریت روبرو هستند که، یا باید بطور کامل از درون همچون فرقه رجوی با خودکشی جمعی نابود و محو شوند و یا رو به بیرون متلاشی میگردند. شاهد آنکه در مورد فرقه مسعودرجوی این فرایند نابودی از درون با مرگهای مستمر(جوانمرگ شدن) و با فرار نیروها (تلاشی رو به بیرون) همزمان در حال وقوع است. و یا با فرار مغزها در کشور شاهدیم.
طنز تاریخ این است که مسعود رجوی بعنوان شیطان بزرگ قسم خورده، همچون شیطان شناخته شده سنتی، خود و فرقه اش را در نوک پیکان تکامل!!! و برتر از بشریت جا میزند تا اینگونه موشهای کوریکه از اعضای مجاهدین طی چند دهه ساخته است، بتواند در همان جهنم جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در اسارت حصارهای فیزیکی و فکری نگهدارد.
نجات ایران از شیاطین در کمین نشسته
هبوط سوم یا همان دگرگونی جدید جهان، جهش دوباره ای برای از نوسازی جهانی تازه است که در حال رخ نمودن است. تحولاتی که فقط محدود به عرصه های اجتماعی و سیاسی نیست، بلکه شاهد دگرگونی های ساختاری در روابط تولید، روابط قدرت و نیز در روابط ببن المللی تواما در حال شکل گیری است. باید ایران و ایرانی را که فرصت های تاریخی قبلی را از دست داده است، در این بزنگاه تاریخی (هبوت سوم آدم) بویژه بدلیل سرعت سرسام آورتحولاتش، شاید بعنوان آخرین فرصت و مهلت برای نجات از عقب ماندگی تاریخی و سوار شدن بر قطار تکامل بشری، در مقابل چنین شیاطین در کمین مردم ایران که توسط قدرتهای جهانی و منطقه ای نیز تامین مالی و حمایت میشوند و حیات قدرت پرستانه (با خود را خدا و صاحب مال و جان و ناموس بشر نامیدن و با مخفی کردن نقش شیطانی خود تحت نام رهبر عقیدتی) و فرقه ایشان را در عقب نگهداشتن ما ایرانیان تضمین شده میبینند، واکسینه کرد.
داود باقروند ارشد
آذر 1400
نوامبر 2021
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ مدل و الگوی مسلط و چارچوب فکری و فرهنگی غالب بر یک گروه یا یک جامعه. هر گروه یا جامعه «واقعیات» پیرامون خود را در چارچوب الگوواره ای که به آن عادت کرده تحلیل و توصیف می کند. الگوواره هایی که از زمان های قدیم موجود بوده اند، از طریق آموزش محیط به افراد، برای فرد به صورت چارچوب هایی «بدیهی» درمی آیند و جهان بینی او را شکل می دهند. واژهٔ پارادایم (Paradigm) نخست در سدۀ پانزدهم و به معنی «الگو و مدل» مورد استفاده قرار گرفت. این اصطلاح نخستین مرتبه توسط توماس کوهن، در کتاب «ساختار انقلاب های علمی»، به کار رفت. از سال ۱۹۶۰، کلمۀ پارادایم به الگوی تفکر در هر رشتۀ علمی یا در متون شناخت شناختی گفته می شود..
    Edit

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب! کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
دسامبر 13, 2021
داود باقروند ارشد این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقیقه 52 و همچنین ساعت 4 و 15 دقیقه به بعد کودکان از تجاوزات به خود طوریکه مجبور بودند شبها سرنیزه در رختخوابشان بگذارند تا گوهران بی بدیل مریم رجوی نتوانند شبها به آنها تجاوز کنند در همین کلاب هاوس
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.
آیا زنان و دختران نیز زبان به سخن خواهند گشود؟
به امید اینکه زنان و دختران مجاهدین نیز بتوانند به چنان جرات انسانی برای شوریدن بر ضد بشری ترین اقدامات علیه برده سازی انسان توسط فرقه رجوی برسند و آنها نیز جنایات هولناک درون فرقه رجوی را افشا کنند چه علیه تجاوز به خودشان و چه علیه مادران خودو چه در مورد فحشا و …
هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

در کلاب هاوس
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg
Azizi-Hanif-7
Azizi-Hanid-11
کودکان مجاهدین
امیر و مادرش
Rajavis
عکس کودکان مجاهدین در شبانه روزیها
حنیف و مادرش
زوج رجوی
کودکان 22
Ashampoo_002
کیاندخت اسماعیل زاده
امیر یغمایی
هاروی واین استاینها
esmaeelvafa_aryam
محمد رجوی
کتاب- فرقه-ها
سمیه محمدی
Amiryaghmaee_12
Child-soldier-Mojahedin-Khalq-2
نوجوانان دختر مجاهد
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام
تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات
درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.
در کلاب هاوس
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg
هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز
به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان
از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان
دسامبر 17, 2021
گفتار داود باقروند ارشد: منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان
فهرست مطالب
مقدمه: پول و فعالیت سیاسی. نقش مالی در فرقه رجوی.
سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی.
مشکلات مالی سالهای 1364-1361.
اقدامات جهت تامین هزینه ها در این دوره:
وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان.
فعالیتهای اقتصادی.
تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid.
اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی.
تحولات ایران اید
قاچاق انسان بین کشورها
در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372.
درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا
گزارش بیلان نهاد مالی سازمان.
گزارش بیلان اول:
گزارش بیلان دوم:
گزارش بیلان سوم:
هدف از گزارش بیلان مالی.
شیوه های جمع آوری پول در ایران اید
مالی اجتماعی.
دلایل شکایتها از ایران اید
انواع فریب شهروندان.
سازمان کار بنیاد ایران اید
مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی.
شرایط انسانی مالیکاران.
مــالــی ویــژه
بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید
کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین.
کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید توسط مکنزی.
حساب سازی در ایران اید
عوامل تخریب ایران اید و شکست آن.
اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان.
خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس..
حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)
مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس..
ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران.
اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس..
تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان.
گزارش کمیسیون کنترل خیریه ها:
سوء استفاده ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید
اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:
سازمانها و انجمن های پوششی سازمان.

مقدمه: پول و فعالیت سیاسی
فعالیت سیاسی احزاب و گروهها و حتی نهادهای مدنی یکی از ارکان زندگی مدرن امروز است. احزاب نیز به نوبه خود بدون پول و تامین مالی قادر به فعالیت نیستند. بنابراین موضوع تامین مالی احزاب و گروهها مسئله مرکزی و کانونی و حیاتی برای احزاب و گروههای امروز بشری است. از همین رو تامین مالی احزاب و یا محدود کردن منابع مالی احزاب و گروههای سیاسی یکی از ابزارهای تقویت و یا تضعیف احزاب و گروهها بوده و هست. همین اهرم حیاتی مالی البته وسیله ای است از قدیم جهت بخدمت گرفتن و اجیر کردن رهبران احزاب و سیاستمداران وطن فروش توسط استعمار و کشورها در جهت منافع خودشان بکارگرفته میشود.
قبل از پرداختن به نقش موضوع مالی در فرقه رجوی لازم است که نکته ای بسیار مهم را در مورد این تشکل عرض کنم. که برای همه کسانیکه میخواهند فرقه رجوی و عملکردهایش را درک و فهم کنند حیاتی است. چرا که در غیر اینصورت بسادگی یا فریب فرقه را میخورند یا نمیتوانند چرایی عملکردهایش را تحلیل کنند. واین مسئله

دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی.

بدلیل برعهده داشتن مسئولیت بخشهای مهم تشکیلات و اجرا کردن سیاستهای فرقه رجوی در تمامی عرصه های تشکیلاتی در بالاترین سطوح آن طی چندین دهه بوده است. از حفاظت چسبیده رجوی ها گرفته تا مسئولیت شاخه های گوناگون سازمانی، مانند مالی، سیاسی، تشکیلاتی و اشراف کامل به بخشهای نظامی اون به تجربه دیده است که مرز سرخ فرقه رجوی چیست، و چگونه حیاتی ترین و کوچکترین مسائل جاری در این تشکل به این مرز سرخ ربط دارد و با آن تنظیم میگردد.
این مرز سرخ اول: حفاظت فیزیکی و سیاسی، ایدئولژیک از مسعودرجوی است
مرز سرخ دوم: مسائل مالی است که باز به همان مرز سرخ اول بر میگردد
مسئولیت هر دو آنها با خود شخص مسعودرجوی است
البته امر مالی نسبت به اصل حفاظت از رجوی فرع قرار میگیرد.
در مورد حفاظت از شخص رجوی نه تنها هیچ گونه کمبود، ایراد، کم هزینه کردن، عدم اطاعت از مجریان امر، بلکه حتی چیزی کمتر از کار و تلاش با عشق مطلق و بدون رقیب به مسعودرجوی تحمل نمیشود.
یا وقتی زنان مجاهدین را از آنها تحت وحشیانه ترین شیوه های ضد انسانی مغزشویی جدا میکرد، مریم رجوی طلبکار زنان و مردانی که از این ستم خون گریه میکردند، این بود که مسعود رجوی بزرگترین خدمت را به شما کرده و از خودش مایه گذاشته که همسران شما را از شما جدا کرده است و باشد شاکر او باشید.
طوریکه طبق گزارش زنان مجاهدی که بعد از جدایی از همسرانشان با فریب توسط مریم رجوی به بستر حرمسرای رجوی کشانده شدند، مسعود رجوی طلب کار زنان وحشت زده وحیران ونگون بخت در بستر خودش بوده،
که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟

در ادامه تشریح مرز سرخ باید اضافه کرد که تمام سازمان مجاهدین و تمام ایران و مردمش، تمام مردم جهان اگر لازم باشد باید فدای رهبرعقیدتی یعنی مسعود رجوی در سه زمینه فیزیکی، سیاسی و ایدئولژیک بشوند.

شعارضد ملی و ضد ایرانی، ضد دمکراتیک، و ضد انسانیِ
ایران رجوی رجوی ایران
یک شمه ای از این رویکرد در این فرقه است.
که میگوید 82 میلیون ایرانی فدای رجوی است.
یعنی اگر تهدیدی علیه مسعودرجوی (فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک) در عراق باشد، به قیمت کشتار همه کردهای عراق و غیر کردها باید این تهدید علیه رجوی رفع شود.
اگر به قیمت بمباران تمام مردم ایران خطری از جان مسعودرجوی دفع میشود فرقه رجوی باید این بمباران را با جان و دل محقق کند.
اگر تهدیدی سیاسی مانند بن بست آتش بس جنگ ایران وعراق علیه رجوی باشد به قیمت نابودی همه مجاهدین در فروغ این بن بست را شکست.
و دیده ایم که طی 42 سال گذشته اینگونه بوده است. هیچ کس نیز استثناء نیست حتی مریم رجوی. و موضوع زنان و به اصطلاح خلع ید از مردان و جایگزین کردن آنها با زنان نه به دلیل دروغین اعلام شده “رهایی زنان” که بدلیل حفاظت شخص ظل السطان مسعود رجوی در مقابل مردانی که قدرت سیاسی و تشکیلاتی استیزاه رجوی را داشتند.
در زمینه مالی نیز که ربط مستقیم به همان اصل اول دارد، طبعا هیچ مرزی و مانع اصولی، اخلاقی، سیاسی، ایدئولژیک، ملی و… برای جذب پول و کمک مالی برای فرقه رجوی وجود ندارد چون به تداوم حیات ننگین و خفیف و خائنانه فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک مسعود رجوی مربوط است.
برای رهبری عقیدتی میتوان خود و ایران که فدای رجویست را به صدام پیش کش کرد، به عربستان پیش کش نمود،
اگر فعالیت مسعودرجوی در فرانسه محدود است تمام منافع ایران و ایرانی باید به پای دشمن اشغالگر صدام حسین ریخته شود که مسعودرجوی بتواند از فرانسه خارج و در عراق به فعالیت سیاسی ادامه دهد.

اگر تداوم امکان فعالیت سیاسی در عراق لازمه اش کشتار جوانان ایرانی مدافع کشور در مرزها برای صدام است، اعضای سازمان باید با جان و دل به کشتار جوانان و فرزندان مردم ایران در مرزها بپردازند.
اگر تداوم سیاستهای رجوی با مشکلات مالی روبروست یا توسط مردم نفی و انکار شده و نیاز به تبلیغات و مهم جلوه کردن دارد، و خود فروشی به اسرائیل آنرا تامین میکند تشکیلات باید با افتخار به مزدوری اسرائیل، اطلاعات اتمی کشور را برایشان افشاء کند. میدانیم که اسرائیلی ها آنزمان نمیخواستند رژیم متوجه شود که عوامل آنها این اطلاعات را بدست آورده اند و از مسعود رجوی استفاده کردند که وانمود کنند اسرائیل نبوده.
میدانیم رجوی به اینکه آمریکا از ماهیت تروریستی او خبر دارد اشراف کامل دارد. برای ترمیم چهر تروریستی رهبری عقیدتی نزد آمریکا ها، سالهاست فرقه رجوی از آمریکا درخواست بمباران ایران را که باید فدای رجوی شود میکند. سالهاست درخواست محاصره اقتصادی مردم ایران را که باید فدای رجوی شوند میکند.

در همین راستا، بعنوان خادم موساد، اسرائیل را با ادعای اینکه اسرار هسته ای را مسعودرجوی افشاء کرده است از لو رفتن در ایران حفاظت کرد، تا چهره مسعود رجوی به اصطلاح ضد امپریالیست که در اردوگاههای فلسطین علیه اسرائیل آموزش نظامی دیده و سالها مرگ بر اسرائیل گفته نزد اسرائیل ترمیم شود.

اگر پرستیژنداشته سیاسی رجوی در نزد خارج کشوریها بخطر بیفتد هیچ مانعی نیست که از فرد متهمی بنام حمید نوری و اعدامهای سال 1367 دفاع کنند.
همانطور که سالهای سال در درون تشکیلات رجوی شخصا در مقابل انتقادات زندانیان مقاومی که بعد از آزادی به تشکیلات برگشته بودند تنها جوابش این بود که میگفت چرا اعدام نشدید؟
بنابراین وقتی بنفع چهر ضد ایرانی مسعودرجوی تمام میشود اعدام اعضا فرقه رجوی برای مسعود و مریم رجوی نه تنها سرمنشاء خیرات و برکات و سود آور است. بسیار بسیار کار مفیدی است، هرچند رسما و علنا مسعو و مریم از رژیم تشکر نمیکنند.
ابعاد بسیار بسیار کثیفتری نیز در سوء استفاده از زنان مجاهد در به اصطلاح حفاظت از رجوی برای تطمیع ژنرالهای آمریکایی بعنوان وظایف ایدئولژیک زنان برای رهبری عقیدتیشان در یک مقایسه شنیع با اقدامات زنان انقلاب الجزایر برای انقلاب الجزایر در رابطه با ژنرالهای فرانسوی وجود دارد که قابل بیان نیست.

15 سال است که این حقایق در تمام نوشته ها و گزارشتم عنوان شده است، اما اگر تا بحال تحت پروپاگاندا، و شعارهای دروغین شهید پروری گسترده فرقه رجوی به دیده شک و تردید نگریسته میشد،
امروز دیگر در شهادت دادنهای اعضای اسیر فرقه رجوی در آلبانی علیه متهمی بنام حمید نوری دیدیم. که چگونه این جان بدربردگان از زندانها ضمن شهادت دادن، مرتب بر سر و روی خود میکوبیدند که چه موجودات پست وحقیر بودند و هستند که اعدام نشده اند و از این رو خائن به رجوی میباشند و از ضل السلطان امام زمان مسعود رجوی طلب بخشش میکنند.
چـــــــــــرا؟ چون مبادا مبادا حتی در جریان شهادت دادن در دادگاه شمه ای و بارقه ای از انقلابیگری و اعتبار سیاسی در ذهنشان متصور و شکل بگیرد و خشمِ و کینِ ضحاک و همسرحلقه بگوشش را بر انگیزاند.
چون رجوی طی چهل سال گذشته با وحشیانه ترین شیوه های سرکوب فیزیکی، فکری-ایدئولژیک و حتی با زندان و شکنجه و قتل به این اعضای اسیرش فهمانده است که اگر زنده از زندان خارج شدی خائن به رجوی هستی. تا مبادا احساس قلابیگری بکند و مسعودرجوی را در رابطه با سیاستهای و اعمال خائنانه اش مورد سوال قرار دهند. برگردیم به منابع مالی سازمان

سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی

مطالعه منابع مالی سازمان مجاهدین نشان میده که ما با دو دوره کاملا متفاوت در رویکرد به تامین مالی روبرو هستیم.
دور اول: مجاهدین در دوره پهلوی تا سال 1360، از آنجایی که تشکلی که امروز با آن مواجهیم هیچ ربطی به آن تشکل سابق که میشد از آن بعنوان یک تسکل سیاسی نام برد ندارد و اساسا از هئیت یک تشکل سیاسی خارج و تبدیل به یک فرقه تبهکار شده است به آن نمیپردازیم.

دوره دوم: بعد از سال 1360 تا به امروز است که سازمان دست میبرد به تروریسم، درنتیجه منابع مردمیش کاملا قطع میشود.
از همین رو برای تامین مالی روی میآورد به تبهکارانه ترین شیوه تامین مالی. از جمله:

  1. اخاذی از خانواده های اعضا و هوادارن سازمان با فشار به خانواده ها با گروگانگیری احساسات و عواطف آنها و فریب آنها توضیح خواهم داد
  2. با فرمان دزدی “مصادره انقلابی”از فروشگاههای به باورِ مسعودرجوی، امپریالیستهای اروپایی و آمریکایی.
  3. فروش نشریه در خیابانهای غرب
  4. از طریق وطن و مردم فروشی با مزدوری برای عراق، لیبی و عربستان و اسرائیل و آمریکا
  5. بکار انداختن دلارهای نفتی و طلاهای دریافتی از کشورها در امور اقتصادی
  6. جمع آوری پول با فریب افراد و ارگانهای انساندوست غربی تحت نام بنبادهای خیریه برای کودکان

امور مالی سازمان بعد از شروع تروریسم در سال 60 به بعد به دو برهه تقسیم میشود.

الف: 1360 تا 1365
ب: 1365 به بعد که مسعود رجوی به عراق رفت تا به امروز.
مشکلات مالی سالهای 1365-1360
در سالهای 1360-1365سازمان زیر فشار مالی بالایی بود. چرا که از طرفی زیرضرب نظامی درداخل کمر شکن شده بود، ضمنا بحرانهای عمیق درون تشکیلاتی که تا به امروز ادامه یافته شروع شده بود، مرتب اعضای معترض جدا میشدند و خواستار محاکمه مسعودرجوی بخاطر دست زدن به تروریسم و کشتاری که براه افتاده بود، بودند.

از طرفی هم

  1. هزینه های سرسام آور خود مسعود رجوی در فرانسه بسیار بالا بود.
  2. حقوق ماهیانه و اسکان اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت و اطرافیان بود.
  3. هزینه‏های فعالیت تشکیلاتی و سیاسی و شرکت در کنفرانسها و مسافرتهای بخش سیاسی و اعضا
  4. با لودادن تیمهای ترور توسط مردم، حفظ و تامین مالی آنها بسیار بسیار هزینه بر شده بود. مرتب باید خانه های تیمی را با تمام اثاثیه رها میکردند و خانه های جدیدی را کرایه میکردند…
  5. هزینه خارج کردن از کشور تیم های تروری که ضربه خورده بودند و نمیتوانستند در داخل بمانند به کشورهای همسایه ایران هم بسیار بالا بود.
  6. هزینه های اسکان و تامین مالی اعضا و خانواده های فراری سازمان در کشورهای پاکستان، ترکیه، امارات متحده عربی، پاکستان، بسیار بسیار بالا بود.
  7. انتقال این فراریان از کشورهای همسایه به کشورهای غربی مانند اسپانیا، فرانسه، آلمان، یونان، آمریکا….بعنوان کادرهای تشکیلات هزینه های بالایی داشت.
    یک نمونه برای تهیه هر ویزای کشورغربی باید به رئیس پلیس کراچی 10هزار دلار رشوه داده میشد. تا بتوانیم عضو مربوطه را از پاکستان به غرب فرستاده شود.
  8. انتقال فراریان از داخل کشور به کردستان و از آنجا به کردستان عراق هزینه های بالایی داشتند.
  9. انتقال اعضای فرای از کشورهای همجوار به عراق بعنوان سرباز نیز هزینه های بالایی داشت.

اقدامات جهت تامین هزینه های مالی در این دوره:

  1. مسعودرجوی از آنجا که برنامه جنگ مسلحانه داشت از سال 1360 و حتی زودتر از آن با عراق بعنوان پشت جبهه این جنگ رابطه برقرار کرده بود. حداقل از زمان حضور اعضای سازمان در کردستان ایران و عراق بعد از شروع ترورها در داخل کشور، ما همگی شاهد این رابطه با عراق بودیم. عراق تمام هزینه های سازمان را در کردستان ایران و عراق را تامین میکرد و کمک لجستیکی مینمود.
    من در فروردین 1361 توسط مسعودرجوی از فرانسه به ترکیه اعزام شدم و شاخه ترکیه را از احمد افشار- فرزاد – مترجم عربی ملاقاتهای مسعودرجوی و عضو مرکزیت سازمان) تحویل گرفتم.
    فرزاد از ترکیه رفت بغداد و شد عضو کادرهای عراق و مترجم ملاقاتهای با سیستم اطلاعات ارتش عراق با سازمان. یعنی ازفروردین 1361 فرقه رجوی بطور رسمی در بغداد مقر داشت و تحت حمایت کامل مالی صدام حسین قرار گرفته بود. مسئول شاخه عراق هم محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی آن زمان بود.
  2. در سالهای بعد زمانیکه از مسئولیت شاخته ترکیه به مسئولیت شاخته پاکستان را منتقل شدم، کنسولگری عراق در کراچی پاکستان به هزینه خودش تمامی اعضای فراری را از پاکستان به عراق منتقل میکرد. پاسپورت و ویزا و همه هزینه ها بر عهده کنسولگری عراق در کراچی بود. تماما توسط مسئول شاخته پاکستان سازمان با سرکنسول عراق هماهنگ میشد.
  3. با شروع تروریسم قذافی هم کمک مالی میکرد.

در زمینه اختلاس از خانواده هات

در همین سالها تشکیلات فشار بسیاری به اعضاء وارد میکرد که با دروغ و فریب خانواده آنها را مجبورکنند دار و ندارشان را بفروشند و در ظاهر برای فرزندی که در خارج دچار بیماری سختی است و یا تصادف کرده …و یا بزندان افتاده و…و نیاز فوری و حیاتی به پول کلان دارند، بفرستند. مواردی بود خانواده ها از شنیدن دروغهایی که اعضای سازمان مجبور بودند سرهم کنند و خانواده را سرکیسه کنند خانه خودشون را فروخته و داده بودند، مواردی بود، بر اثر شنید بیماری دروغین عضو سکته کرده بودند. رجوی مرز نمیشناخت رجوی میگفت هردروغی لازمه بگید من پول میخواهم.

از سال 1360که مسعود رجوی در پاریس مستقر بود دستور دزدی “انقلابی” از “امپریالیسم سابق” و همبستر سیاسی امروز را نیز به همه انجمن های خارج کشور داده شد. بویژه در آلمان که مسعودرجوی پیام داده بود با توجه به قراردادهای تجاری آلمانِ “امپریالست” با رژیم که آنرا به حمایت آلمان از رژیم ترجمه میکرد، تا میتوانید از فروشگاهها وموسسات آلمان به نفع سازمان مصادره (دزدی) “انقلابی” شود.

  1. در همین رابطه در انگلستان هوادارانی که در در فروشگاههای بزرگی چون هرولدز بعنوان افراد حفاظت فروشگاه کار میکردند، از طریق لیستی که از پاریس میرسید وسایل و… می دزدیدند و به پاریس ارسال میشد.
  2. در دانشگاههای خارج کشور، هواداران از دانشگاهها از کاغذ پرینتر تا خود پرینتر و هر چه میتوانستند دزدیده و خارج میکردند.
  3. آنها که در مک دانلد کار میکردند بشکه بشکه خیارشور میدزدیدند!!!
  4. آنها که در پمپ بنزین های آمریکا کار میکردند کارت اعتباری مشتریان را دزدیده و همه موجودی را تخلیه میکردند.

در آمریکا شبکه ای از دزدی کارتهای اعتباری مشتریان راه انداخته بودند که بلافاصله کارت دزدیده شده را به ایالت های دیگر ارسال کرده و آنجا تخلیه اش میکردند. که مدتها اف بی آی بدنبال این شبکه مافیایی سازمان بود و تعدادی را نیز دستگیر کرد. در این ایام من مسئول تشکیلات خارج کشور بودم و حتی اف بی آی از آمریکا با من که در لندن مستقر بودم تماس میگرفت و نام افراد انجمن را در امریکا میداد و خواستار شناسایی و محل آنها میشد.
بسیاری از هواداران را وادار به کار یدی میکردند تا پولش را بدهند به سازمان که یکی از هوادارهای دانشجو در هنگام کار در یک نجاری در آتش سوخت.
در همین ایام بود فروش نشریه در خیابانها ودرخواست کمک مالی همراه با کار توضیحی سیاسی برای شهروندان اروپایی و آمریکایی براه افتاد.
اما از آنجا که جمع آوری کمک مالی منوط به مجوز قانونی بود با شکایت شهرداریها متوقف شد. که نطفه تاسیس بنیاد های کلاهبرداری ای بنام خیریه ایران اید بسته شد.

وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان

یک نکته ضروری است که گفته شود. و آن اینکه اگر از سالهای 1360 و حتی 1361 سازمان از عراق و لیبی کمک مالی میگرفت پس چرا در بین سالهای 1361 الا 1365 دچار مشکل مالی بود؟
دلیل آن این بود که در اوایل عراق و لیبی وعربستان کمک محدودی میکردند، رجوی در فرانسه بود و تعداد کمی از اعضای سازمان در عراق بودند که عراق تامین مالی میکرد. بعد از اینکه رجوی به عراق رفت و همه تشکیلات بطور عمده به عراق رفتند و قبول کرد که ارتش عراق عملیات نظامی خودش را تحت نام ارتش آزادیبخش رجوی با نیروی زمینی اعضای سازمان انجام دهد، حقوقش بالاتر رفت که هیچ، عربستان هم دیگر علنی وارد گود شده طوریکه در سال 1365 رجوی را برد به عربستان و آنجا عقد سیاسی با عربستانی ها نیز بسته شد. حتی یک تکه از پارچه ای که روی کعبه می اندازند هم به رجوی داده بودند که بیاورد که بعنوان افتخار آورد و نشان جمع اعضای سازمان داد. و همین امر پولهای کلان را بعد از رفتن رجوی به عراق به صندوق سازمان سرازیر کردند.
بنابراین پرداخت کمکهایشان قبل از رفتن رجوی به عراق بجز توسط عراق توسط بقیه مقطعی و محدود بود اما بعد از رفتن به عراق منوط به اجرای عملیات و میزان گرفتن تلفاتی که رجوی چه در مرزها و شهرها وارد میکرد شده بود.
توجه دارید که صدام حسین هیچگاه بیش از حد یک عده نیروی پیاده کلاش بدست در ارتش خودش از اعضای فرقه رجوی استفاده نکرد. در فروغ هم ما زرهی نداشتیم.
تا آتش بس کاربرد سازمان برای عراق نیروی پیاده او بود که با پشتیبانی توپخانه اش زمینی به مرزها حمله میکرد. همه تانک و زرهی ها بعد ازاینکه با رژیم آتش بس اعلام کردند بود که صدام برای به اصطلاح ترساندن رژیم و آوردن او پای قرارداد صلح تانک و زرهی داد که بگوید اگر اینبار سازمان پیاده بود و براحتی قتلعام شد اینبار زرهی دادم پس بیائید و صلح کنید. وصدام هیچگاه اجازه استفاده از تانک و زرهی را جز برای نمایش دادن و رژه رفتن نداد.

رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده

در یک فقره دجالگری زمانیکه مسعود رجوی برای لاپوشانی و فریب افکار عمومی از خودفروشی و وطن فروشیش به عربستان و عراق، لیبی و به زعم خودش ترساندن غرب که اگر غرب بطور کامل از رجوی حمایت نکند (ایران آینده) “مسعودرجوی” ممکن است بسمت شوروی سابق میل میکند!!! نامه ای به میخائیل سرگئیویچ گورباچُف صدر هئیت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی سابق نوشت و در آن 300 میلیون دلار درخواست کمک مالی کرد. در صورتیکه بخوبی میدانست که سیاست آنروز شوروی در ایران خط حزب توده و حمایت از آنها بود که درتمامیت مخالف تروریسم مسعود رجوی بودند. اینکارش فقط برای دجالگری بود.
ضمن اینکه حتی تمایل ادامه کمک مالی کلنل قزافی لیبی را بعد از بست عقد سیاسی با عراق بدلیل اینکه صاحب منصبان مالی جدیدش “عربستان و عراق قطب مخالف لیبی بودند، کمک لیبی را رد کرد.
رد گم کنی دیگرش هم انتشار سه گزارش سراسر کذب بخش مالی سازمان در سال 1271بود که در ادامه بحث به آن اشاره خواهم کرد را جهت فریب افکار عمومی منتشر کرد.
رد گم کنی دیگر مسعود رجوی ادامه کار جمع آوری پول در خیابانها بود تا اینگونه منابع مالی خود را همین پولهای جمع آوری خیابانی معرفی کند.

ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی

سازمان مجاهدین خلق دریافت هرگونه کمک مالی از صدام را طی حضور خود در این کشور رد می‌کند و صدها صفحه از اسناد خرید ماشین، تجهیزات نظامی، پوشاک و… از دولت عراق را منتشر و به مراجع بین‌المللی ارائه کرده است. همچنین بنا به گزارش خبرنگاران بخش زیادی از سلاح‌های این سازمان غنائمی است که در عملیات مختلف از نیروهای مسلح جمهوری اسلامی گرفته شده است. از جمله در عملیات چلچراغ حجم این غنائم به ۲ میلیارد دلار بالغ می‌شد.
همچنین آنها در عراق برای تامین مالی خود از طریق پروژه‌های تولیدی در قرارگاه اشرف به کسب درآمد می‌ پرداختند. یک نمونه آن تولید کانکس در کارگاه‌های بزرگ قرارگاه اشرف بود که بخش زیادی از درخواست‌های خریداران عراق را تأمین کرده و درآمد هنگفتی برای این سازمان به همراه داشت.

رد گم کنی رجوی این بود که عربستان که پول میداد باید آنها را هزینه جنگ با با ایران میکرد، و حساب پس میداد. در یک زد و بند بین صدام و مسعود رجوی قرار بر این بود که رجوی وانمود کند که آنچه عراق (که در حال جنگ بود و یا تحت تحریم آمریکا بود) میدهد را بعضا باید از او خریده شود تا اینگونه بتوانند هزینه آنرا از عربستان بگیرند. بهانه هم این بود که عراق خودش در حال جنگ است و به سلاحهایش نیاز دارد اگر بدهد باید خودش جایگزین کند و بخرد بنابراین اسناد جعلی خرید تهیه میشد. تا پول از عربستان گرفته شود. بخشی از اسناد جعلی که رجوی مدعی است به سازمانهای بین المللی ارائه کرده از اینها هستند.

عراق هزینه های مالی و لجستیکی و تسلیحاتی تمامی پایگاه را در سرتاسر کردستان ایران در روستاهای جانداران، دولتو، مام داوه و مام کاوه، و در کردستان عراق دره احزاب، روستای پایگاه منصوری که محل زندان و شکنجه 1000عضو سازمان بود در شهرهای عراق، مانند قلعه دزه، سلیمانیه، کرکوک، بغداد را تامین میکرد. عراق تا قبل از بردن شخص مسعودرجوی به عراق به اعضای سازمان اجازه تردد به شهرهای و بین شهرهای خودش را از کردستان و روستاهای آن نمیداد. معدود افراد سازمان با کارت عدم تعرض عکسدار به انها میداد میتوانستند به سلیمانیه، کرکوک و بغداد تردد کنند.
بعد ازبردن رجوی به عراق، صدام و عربستان میلیاردها دلار خرج ساخت اشرف یک قرارگاه با وسعت 36کیلومتر مربع، پایگاه بدیع زادگان با استخر و تمامی امکانات در ابعاد 550000مترمربع برای مسعودرجوی، باقرزاده چهار کیلومتر مربع، قرارگاه در شهر بدره یک کیلومتر مربع، قرارگاه العماره یک کیلومتر مربع، بصره یک کیلومتر مربع، جلولا چهار کیلومتر مربع.
خودروهای لوکس برای مسعود و مریم رجوی، برای اعضای دفتر سیاسی (من خودم که رئیس دفتر ستاد مرکزی بغداد بودم سالیانه تا سال 1365 یک تویاتای آخرین مدل کران و بعد از آمدن مسعودرجوی سالیانه یک لندکروز فول آپشن دریافت میکردیم. تمامی اعضای دفتر سیاسی هم یک لندکروز نو سالیانه دریافت میکردند. در این دوره اعضای سازمان در منطقه کردستان عمل به ایران حمله میکردند واز لباس کردی استفاده میکردند.
بعد از فروغ و بسته شدن حتی راه عملیات عراق علیه کشور با نیروی فرقه رجوی صدها وانت، آمبولانس، که عراق در اثر حمله نیروهای متحد قادر به تامین نبود با فروش نفت برای عراق و طلاهای عربستان از خارج خریده و رسیدش بعنوان اینکه سازمان مجاهدین خودش اینها را خریده به مجامع بین المللی ارائه میشد.

سازمان برای رسیدی 2000یورویی که به اعضای شورا داده یا 100دلار که به جدا شده ای داده،هزار بار منتشر کرده صدها کتاب از آن ساخته. اما اسناد بسیار بسیار “درست استقلال مالی اش” از خرید تجهیزات و … از عراق را چرا منتشر نمیکنی؟ فقط به مجامع بین المللی که خبر ندارند میدهی؟ منتشر کن تا جهان و ما ببینیم و افشات کنیم.
من یک گام فراتر میگذارم از دروغ مسعودرجوی دفاع میکنم که همه سلاحها و تجهیزات و… را خلق قهرمان ایران همانها که امروز هم صبح تا شام نام مسعودرجوی را صدا میکنند و شبها شعار ایران رجوی رجوی ایران میدهند پول از نان شبشون میزنند و میدهند به تو.
سوال اینجاست؟ مگر توکه به عقد صدام در آمده بودی میتوانستی یک قدم بدون اجازه صدام کاری بکنی و از آن پولهای خلق قهرمان استفاده کنی؟ مگر تو جزنیروی پیاده ارتش صدام بودی؟ مگر او نبود که دستور میداد در کرمانشاه و دزفول با همان تجهیزاتی که خلق قهرمان پولش را داده بود مجاهدین را بفرستی تا عراقیان مخالف صدام را ترورکنند. مزدوری یعنی همین. بقیه اش طلبت.

حالا سوال اساسی این بود که اگر اینها خرید واقعی بوده است چرا همه تانکهای و نفر برهای خراب و پوسیده و بدون موتور و … میداد. و مهمتر اینکه خوب چرا وقتی جنگ بود صدام از 400 تانک و زرهی که به یگان فارسی زبان ارتشش تحت نام ارتش آزادیبخش ملی ایران به رجوی داده بود 250 تانک و زرهی سالم را پس گرفت و پس نداد. 250تانک و زرهی که که طی سالها توسط اعضای سازمان در یک کار برده وار زیر آفتاب 50 درجه عراق برای ارتش عراق و با تلاش شبانه روزی رو براه کرده بودند؟ یعنی وقتی جنگ با ایران بود بعنوان سرباز پیاده ارتش عراق برایش میجنگید، وقتی آتش بس شد، بعنوان برده در قسمت لجستیک ارتش عراق تانکها و نفربرهایش را برایش آب و جارو و آمده میکردند تا ارتش عراق استفاده کند.

«عین نوار پیاده شده مذاکرات ملاقات مسعود رجوی با سپهبد صابر الدوری رئیس اطلاعات ارتش عراق 1370»
فعالیتهای اقتصادی
سازمان مجاهدین طلاهای عربستان، دلارها و نفت عراق را که به پاس خدماتش میگرفت ضمن مصرف جاری در فعالیتهای اقتصادی نیز سرمایه گذاری کرد. نهاد و فعالیت های مالی با مسئولیت اجرایی محمد طریقت (یاسر) از اعضای مرکزیت سابق است که به رجوی پاسخگو است. که بعد از غیبت مصلحتی مسعود رجوی به مریم رجوی پاسخگوست.
نهاد مالی، پولهایی که از عربستان و عراق میگرفت را در کره جنوبی، اعمارات متحده عربی، کشورهای اروپایی، آمریکا، بکار می انداخت. در اواخر سال 1365 قرار بود که برای کار اقتصادی و پیوستن به سیستم مالی-انتفاعی با مسئولیت یاسر(محمد طریقت) به کره جنوبی بروم.
در ضمن از کره جنوبی جهت تامین بعضی تجهیزات نظامی که عراق نمی توانست از ارتش خودش تامین کند مانند بعضی دوربین های شب، بیسیم های اف ام، یونیفورم نظامی، پوتین، گرمکن، لباس زیر، جوراب… و برای خرید بعضی تجهیزات لازم برای اعزام تیمهای ترور به داخل کشور، وسایل بیسیم و مخابراتی، کامپیوتری …بود.
خرید لباس فرم با هدف تغییر ظاهر مجاهدین با سربازان عراقی صورت میگرفت چون عراق لباسهای ارتش خودش را میداد و از آنجا که سربازان عراق و مجاهدین مستمرا دوشا دوش هم در جبهه های جنگ علیه سربازان ایرانی حضور داشتند رجوی میخواست نیروی خودش را از نیروهای عراقی تشخیص دهد، بنابراین باید لباس و بعضی تجهیزات مستقل تهیه میشد. مدتها نیز مسئول خرید لباسهای نمونه ارتش هم من بودم. از همین رو نیز قرار بود که قرار شد در ادامه کارم بین بغداد و اروپا، به کره جنوبی بروم.
پولهای سازمان در بانکهایی در فرانسه، آلمان، اردن، امارات متحده عربی، نروژ، سوئد و ترکیه متمرکز بوده است.
من همواره در موضع مسئول شاخه های ترکیه و بعدها پاکستان همواره هزینه های شاخه را از طریق کشور اعمارات متحده عربی دریافت میکردم. مواردی هم بود که پول ارسالی از اعمارات از طریق صرافی ای در کراچی بدستم میرسید. زمانیکه مسئول ایران اید در لندن بودم پولهای جمع آوری شده به حسابی در پاریس واریز میشد.
سازمان در همه نوع امور و فعالیتهای اقتصادی که در آمد زا بود شرکت میکرد. در شهر فلورانس ایتالیا کارگاه تولید لوازم چرمی تحت نام و مارک فونیکس داشت. درآمریکا تولیدی لباس کودکان داشت. علت هم این بود که نمیتوانست نیروهای بیکار را مشغول نگهدار و بعضا هواداران خوش خیال این تولیدی ها را ایجاد میکردند که کمک سازمان باشد نمیدانستند که آب در هاون کوبیدن است و سازما نیازی ندارد ولی سازمان آنها را منع نمیکرد که عوامفریبیش لو نرود.
در زمان حضور در فرانسه –آلمان در نهاد مالی-انتفاعی در یک ملاقات با مدیرتهیه مجموعه فروشگاههای کاراشتات آلمان مذاکراتی را از موضع یک تولیدی آمریکایی جهت فروش لباس کودکان برای فروشگاههای زنجیره ای آنها داشتم.
همچنین اقداماتی از قبیل خرید و واردات خودرو از آمریکا به اروپا، خرید و فروش آنلاین آهن آلات و هر مقوله ای که درشبکه اینترنت در معرض خرید و فروش بود از جمله سنگ معدن و بورسهای فعال جهان…، و بعدها فروش نفت در بازار سیاه برای صدام بخشی از فعالیتهای مالی انتفاعی این تشکیلات بوده است.
یعنی یک سرمایه گذاری وسیع و همه جانبه در تمامی حیطه های اقتصادی جهت تضمین تداوم سود آوری و تامین هزینه های سرسام آور فرقه اش. رجوی هیچگاه به طلاهای عربستان و نفت عراق علیرغم کلان بودن آنها بسنده نکرد. چون میدانست ماهیت این کمکها زد و بند سیاسی است و فردا ممکن است تاریخ مصرف سیاسی اش را برای صاحب منصبانش از دست بدهد و این پولها قطع شود.
بنابراین ضمن اینکه پولهای دریافتی را به گردش انداخته است، از هیچ منبع دیگر درآمد چشم نپوشیده است. یکی از شیوه های در آمد زایی تاسیس بنیاد خیریه تحت پوش کمک به کودکان تحت نام “ایران اید” بوده است.
تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid
https://youtu.be/skRmceCaZ5A
بدنبال متوقف شدن جمع آوریِ بدون مجوزِ پول از مردم اروپا در خیابانها هنگام فروش نشریه انجمن های دانشجویی تحت نام Iran Libaration یا “ایران لیبراسیون”، بنیاد خیریه ایران ایدIran Aid در انگلستان برای اولین بار در 20 سپتامبر1982 مصادف با 29شهریور 1362 به ثبت رسید.
در اساسنامه ایکه به کمیسیون کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان بنام «کمیسیون خیریه ها -Charity Commission(C.C)» که نهاد صاحب اختیار و کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان وابسطه به پارلمان انگستان و مستقل از دولت میباشد، تحویل شد

دراساسنامه ایران اید نوشته بود.
“کمک برای تأمین در شرایط نیاز، سختی یا پریشانی پناهندگان ایرانی و ایرانیانی که در ایران در شرایط ضروری قرار دارند. ذینفعان پیشنهادی کودکان یتیمی در ایران خواهند بود که در نتیجه مخالفت خانواده هایشان با دولت ایران به این کمکها نیازمند شده اند.“
با کپی برداری از تشکیل ایران اید در انگلستان بتدریج در آلمان و کشورهای دیگر مانند فرانسه، ایتالیا، سوئیس، سوئد، دانمارک، نروژ، هلند، … و آمریکا بنیاد خیریه ایران اید با همان نام و یا نامهایی کمی متفاوت براه افتاد و با همین تکنیکهای فریب تقریبا یکسان و با همان روشها شروع بکار نمود.
اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی

  1. هدف اصلی لاپوشانی دریافت کمک مالی از دشمنان ایران و ایرانی همچون عراق و عربستان… در افکار عمومی بود.
  2. مهمتر اینکه تامین کنندگان مالی خارجی سازمان مانند عراق و عربستان و بعضا لیبی مدام برای وادار کردن رجوی به اجرای دستورات آنها، مقرری ماهیانه را قطع و یا کم میکردند. بنابراین رجوی تلاش میکرد تا مبادا در توافق با رژیم اینکشورها کمک ها را بکلی قطع کنند.
  3. مهمتر اینکه میدانست رجوی مادام العمر در خارجه خواهد بود بنابراین نه برای یک و دو ساله و ده سال بلکه برای ابد باید بلحاظ مالی خوش را تامین میکرد.
  4. هواداران را در این نهاد بکار میگرفت و فعال و به اصطلاح وفادار به سازمان و آماده به کار نگهمیداشت. تا بتواند از میان آنها برای رفتن به عراق سرباز گیری کند، در فعالیتهای اعتراضی و آکسیونها و … استفاده میکرد.
  5. با استفاده از این نیروها در خیابانهای اروپا و آمریکا روی افکار عمومی شهروندان غربی تاثیر میگذاشت. دست به افشاگری علیه عملکردهای ناقض حقوق بشر حکومت اسلامی میزد.
  6. بستری برای طرح سازمان و معرفی رهبری آن بعنوان بدیل و جانشین نظام حاکم به شهروندان و ناظرات دیپلماتیک غربی بود.
  7. با جمع آوری اعانه و کمکهای مالی میتوانست به خزانه دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستانش اضافه کند. تا بتواند هزینه های سرسام آور زندگی رهبری سازمان همه اعضای شورای پوشالی ملی مقاومت، خرید سیاستمداران برای سخنرانی و فعالیت بنفع خودش، پرداخت هزینه مسافرت، اسکان، غذا و پول توجیبی هزارن نفراز کمپ های پناهندگی بعنوان ایرانیان حامی خودش در شوهای سالیانه مریم رجوی، راه اندازی شوهای بسیار پر هزینه،…تامین مالی تاسیس گروهها و احزاب فاشیستی در اروپا همچون وکس اسپانیا…تامین کند.
    تحولات ایران اید
    بین سالهای 1362 تاسیس بنیاد ایران اید در انگلیس و سپس گسترش آن به کشورهای دیگر جهان، برای تقریبا دهسال تا 1372و آمدن مریم رجوی به اروپا، سازمان این بنیادها را با نیروی هواداران اداره میکرد. چون قبل از رفتن به عراق اعضا در کار جمع آوری کمک مالی در خایابانها شرکت نمیکردند. بعلاوه با رفتن رجوی به عراق همگی اعضا بجز محدودی برای اداره تشکیلات خارج کشور به عراق رفتند.
    در این ده سال اصل بر رفتن هواداران به عراق بود بویژه بعد از سال 1365 که مسعودرجوی نیز به عراق رفت .
    اما بعد از بسته شدن دریچه عملیات مرزی با پایان جنگ ایران و عراق و بیکار شدن ارتش بویژه با نابود نشدن همه ارتش در ماجراجویی فروغ جاویدان و باقی ماندن عده ای بیخ ریش رجوی، که بیکار هم شده بودند، نفرت هواداران خارج کشور از کشتار خودشان در فروغ و جدا شدن آنها درخارج از عراق، تعداد بسیاری از کادرها نیز با اعلام انزجار از تشکیلات خارج شدند. که بعضا سرنوشتهای بدی پیداکردند و تحویل صدام و اردوگاههای عراق گردیدند از جمله اعضای بالای سازمان مانند مهدی تقوایی همرزم رضا رضایی که به ارودگاهی در غرب بغداد تحویل شدند.
    سازمان بفکر سرگرم کردن بخشی از این نیروی بشدت مسئله دارافتاد. تعدادی را بهمراه مریم رجوی به خارج فرستاد عده ای را هم 1000نفر در سال 1374 مجبور شد که بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه در قرارگاه اشرف دستگیر، زندان و زیر شکنجه کند و اعتراف بگیرد که همگی مزدور رژیم هستند تا ساکت شوند.
    رجوی بخشی از نیروهایی که از هزاران فیلتر رد شده بودند و فکر میکرد مسئله دار نیستند را به خارج آورد و در آنجا مشغول کرد و به همین اعتبار مریم رجوی به خارج آمد و همراه خود حدود 1200نفر را به اروپا آورد که بسیاری هم در اروپا توانستند فرار کنند. رجوی که دید اولا اینها که تابحال اروپا نبوده اند بلافاصله فرار میکنند و یا اگر فرار نمیکنند کارآیی ندارند، همه را با دانشجویان خارج کشوری جایگزین کرد که من هم در همین دور دوم به اروپا آورده شدم.
    قاچاق انسان بین کشورها

نقل و انتقال این 1200 نفر تماما با پاسپورتهای جعلی و یا پاسپورتهای واقعی اما متعلق به افراد مختلف صورت گرفت. یعنی یک پاسپورت آمریکایی، یا انگلیسی و… مربوط به یک هوادار یا عضورا برای قاچاق نیرو ازعراق به اردن و سپس به اروپا (ایتالیا، آلمان، هلند، …) و سپس پخش و سازماناندهی آنها در کشورهای مختلف با گرفتن پناهندگی برای آنها استفاده میکرد.
این قلم که هم پاس معتبر ایرانی با ویزای موتیپل تجاری آمریکا داشتم، هم پاس پناهندگی فرانسوی ولی مرا با یک پاسپورت سیتیزن آمریکا به آلمان آرودند. افراد وارد شده به اروپا از عراق بعضا دوسال در پایگاههای سازمان در اروپا در قرنطینه بدون هیچ مدرکی و بدون معرفی خود برای پناهندگی نگهداری میشدند. چون اجازه نمیداند هیچ مدارک قانونی نزد عضوی باشد، مبادا کسی فرار کند. تمامی کشورهای اروپایی نیز بخوبی میدانستند که سازمان در حال انتقال نیرو به اروپاست ولی چشم خود را آگاهانه میبستند.
حتی توسط رابطین سازمان از طرف سیستمهای امنیتی اروپایی مانند ایتالیا تذکر هم شنیدیم که “کمی ملاحظه کنید در این میزان از قاچاق انسان”.
در نتیجه این نیروی 1200 نفره جدید از سال 1372 موتور اصلی کار بنیادهای ایران اید شد. تا روزانه 18 ساعت کار در خیابانهای اروپا در سراسر سال با یک روز تعطیلی در روزهای یکشنبه به کار جمع آوری کمک مالی بپردازند.
از آنجا که کار بسیار شاقی بود، بسیاری برای همیشه به دردهای پا و کمر مبتلا شدند. از افراد همچون برده کار کشیده میشد. زیر فشار کار و تبعض، صدای بسیار در آمد که چرا باید اعضای ساده به بردگی در خیابانها کشیده شوند از همین رو مریم رجوی برای خاموش کردن مخالفتها همه اعضا، بجز ستاد خود مریم رجوی در اورسورواز را مجبور کرد که حداقل یک روز شنبه ها در کار مالی اجتماعی شرکت کنند.

اعضای ساده شش روز از 5 صبح میزدند بیرون و حدود 10 الا 11 شب برمیگشتند. این قلم با محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی در شهرهای فرانسه و با بیژن رحیمی عضو دفتر سیاسی در شهرهای سوئیس به مالی اجتماعی میرفتیم. یا با رضا(فرهاد) منانی عضو مرکزیت و احمد حنیف نژادعضو دفتر سیاسی در دوسلدورف آلمان به مالی اجتماعی میرفتیم. در دانمارک، سوئیس، فرانسه، آلمان، انگلیس، ایرلند، اسکاتلند نیز مالی اجتماعی میکردم.
در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372

بین سالهای 1362 الی 1372 بنیاد ایران اید توسط سازمان و با کمک هواداران در اروپا اداره و پیش برده میشد. بعد از انقلاب ایدئولژیک و فرار هواداران و ریزش گسترده ای که در طیف هواداران اتفاق افتاد در آمدهای این بنیاد بشدت کاهش یافت. آنها هم که بعد از 1364 باقی ماندند هرچه پول درمیاوردند دیگر به سازمان نمیدادند و به جیب میزدند. و سازمان اطلاع داشت ولی برای حفظ نیم بند هواداری آنها حرفی نمیزد.
در دوره 72-1362 حداکثر درآمد هر فرد در جمع آوری کمک مالی بین 200تا250 دلار در روز بود.
بویژه بعد از سال 1364 (انقلاب ایدئولژیک) و رفتن رجوی به عراق (سال 1365) بسیاری از هواداران جدا شدند. بسیاری نیز که سمپاتی آنها به نفرت تبدیل شده بود، و فکر میکردند عمرشان و بعضا همه دارائیشان را پای تشکلی که به همه آرمانهای مجاهدین و ایرانیان پشت کرده تلف شده است ندادن پولهای جمع آوری شده در بسترایران اید به سازمان بعنوان وسیله ای جهت کمک به جدا شدنشان از سازمان تبدیل شده بود. بقیه نیز باز به همین دلیل دچار یاس و پاسیویزم و بی انگیزگی شده بودند، که عامل اصلی این میزان از در آمد بود. بسیاری از این هواداران و اعضای سازمان در اروپا با پولهای کلانی که نزدشان بود فرار و یا جدا شده و رستوران و… تاسیس کردند.
درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا
مریم رجوی بعد از شکست فروغ جاویدان و متوقف شدن بکاربرده شدن در مرزها علیه سربازان ایرانی و تعطیلی ارتش به اصطلاح آزادیبخش به همراه 1200 تن از مجاهدین از عراق به اروپا-فرانسه آمدند.
مریم رجوی بقصد نمایش اینکه انقلاب ایدئولژیک انسانها را رها کرده و از فرش به عرش!! برده آنها را تحت فشارهای روحی-روانی وحشتناک تشکیلاتی مجبور کرد که در آمدها را بالاتر ببرند. تا او به هوادارانیکه تماما انقلاب پوشالیش را رد کرده بودند، نشان دهند که اثرات انقلاب ایدئولژیک چه بوده است. از همین رو مریم رجوی در بدو ورود طی جلسه ای اعلام کرد که باید در آمد هر مالیکار ازحداکثر 200-250 دلار(مربوطه به هواداران ضد انقلاب مریم) به 1000-1250 دلار (اعضای طرفدار انقلاب مریم!!) افزایش یابد.
مسئولین نیز جهت رسیدن به شاخص مریم رجوی از هر وسیله ای جهت فشار آوردن به مالیکاران استفاده میکردند. این فشار طاقت فرسا هدف دیگری نیز داشت و آن دور نگهداشتن مجاهدین از سوراخ شدن انقلابشان با چشم چرانی در خیابانهای اروپا هنگام کار مالی، بعلاوه مشغول نگهداشتن نیروهایی که عملا کارایی دیگری نداشتند. و از جنبه روانی، هدف مهمتر، بدهکار رهبری و زیر ضرب خرد کننده روحی روانی نگهداشتن مستمر آنها بود. بسیاری از مالیکاران در این دوره به بیماریهای متعدد ناشی از18ساعت سرپا ایستادن در سرما و یخبندان دچار شدند.
رجوی به مجاهدین میگفت هرکس در آمدش کم است یعنی دنبال چشم چرانی در خیابان است. توجه داشته باشید که کار مالی اجتماعی نیاز مبرم به علم زبان و به همان اندازه علم به فرهنگ آن جامعه دارد. بسیاری از افراد سازمان که به اصطلاح از دوران میلیشیایی به سازمان پیوسته بودند و حالا از اروپا سر در آورده بودند نه زبان کشور مربوطه را نمیدانستند، نه ظاهر مناسبی داشتند، نه به فرهنگ مردم آشنا بودند، خود زنان با لباس مانتو آنهم از نوع اسلامی که هر رهگذری به چشم تحقیر و ترحم به آنها مینگریست، باید مواظب میبودند که در این حین زیر باران و برف و سرمای اروپا هنگام مالیکاری روسریشان نیز عقب نرود مبادا شب مورد بازخواست مسئولین قرار گیرد.
بعلاوه آن روحیه نجیب شرقیشان به آنها اجازه نمیداد که مانند گداهای کنار خیابان (دقیقا کاری که باید میکردند) جلو افراد اروپایی را گرفته و با بافتن انبوه دروغ آنهم به زبانی که بلد نبودند درخواست کمک کنند و تازه به انبوه سوالات شهروندان در مورد کمکی که درخواست میکردند جواب دهند و دست آخر بتوانند شهروندان را با فریب متقائد و سرکیسه کنند.
مریم رجوی کوشش بدهکار نبود. میگفت رهبر عقیدتی گفته شب باید جنازه مالیکار به پایگاه برسد. شرایط کارآنها فی الواقع همراه با فشار خردکننده بود.
افرادی که درآمدی نداشتند میترسیدند که شب برگردند به پایگاه و مجبور بودند تا پاسی از شب در خیابانهای خلوت شده شهر جلو شهروندانی که معمولا برای قدم زدن شبانه بیرون میآمدند و یا مست از رستورانها و کلوپها بیرون آمده بودند بگیرند و برخورد و درخواست کمک کنند، شاید در بازگشت کمتر مورد بازخواست قرار بگیرند.
انتهای شب نیز باید به سرپل (پایگاهی که کنترل مالیکاران را در دست داشت) زنگ میزدند و اجازه میگرفتند که میتوانند با این در آمد مثلا 100 یا 200 پوند برگردند یا خیر؟

چون خیلی دیر شده است و تشنه و گرسنه، و بعد از 18 ساعت کار و ایستادن سرپا و صدها بار تکرار دروغهایی که باید میبافنتد دیگر از پا افتاده اند.
فاجعه بدتر زمانی بود که به پایگاه برمیگشتند و تازه باید در برنامه انسان خردکنی عملیات جاری شرکت میکردند و تمامی چشم چرانیهایی که کرده بودند، همه تنبلی هایی که کرده بودند، همه ذهنیتهای ضد انقلابی که داشته اند، و اینکه چرا به انقلاب مریم خیانت کرده اند به مسئولین پاسخ میدادند. و مورد حمله و هجوم و تحقیر و توهین همقطاران و مسئولین سازمان قرار میگرفتند.
هرچه سازمان به نیروهای مالیکار فشار میآورد آنها نیز همین فشار را به شهروندان اروپایی میآوردند چون سیستم ارتقاء علمی در آمد وجود نداشت. بلکه با ابتدایی ترین و قرون وسطایی ترین اشکال با در منگنه قرار دادن عضو، یعنی گدایی در خیابان باید درآمدهای بالا حاصل میشد. در هر پایگاه تابلویی نصب شده بود و اسامی افراد و درآمدشان در آن درج میشد تا با تحقیر مالیکاران کم در آمد را وادار به در آمد زایی کنند.
زیرِ این فشارهای فوق طاقت غیر انسانی تشکیلات که مستقیم به شهروندان منتقل شد و کسب تجربه، درآمدها بالا رفت، ولی همزمان خیلی ها از همین بچه ها از تشکیلات گریختند و خود را نجات دادند. از طرفی نیز منجر به شکایت شهروندان به پلیس و شهرداریها از گداهای جدیدی میشد که جان شهروندان را برای گرفتن کمک مالی به لبشان میرساندند. آنها برخلاف قانون، در روز و محلی که نباید، کمک جمع میکردند….
گزارش بیلان نهاد مالی سازمان
از بیلان واقعی نهاد مالی سازمان هیچ اطلاعی در دست نیست. چرا که همانطور که در فوق آمد اطلاعات مربوط به درآمدها همطراز اطلاعات حفاظت شخص مسعود رجوی است. و بدون دستگیری و به قانون سپردن محمد طریقت (یاسر) بعنوان یکی از بزرگترین مجرمان در حیطه پولشویی جهان نمیتوان به اطلاعات موثقی دست یافت. سازمان مجاهدین در طول عمر خود تنها سه بار بیلان مالی منتشر کرده است. و هر سه آنها بعد از 1366 بوده است.
گزارش بیلان اول:
12اسفند 1367(نشریه شماره 165 ص21) 550.547.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی مربوطه در بازه زمانی سال 1366 و نه ماه اول 1367 که به ادعای سازمان خرج “نیازهای گوناگون ارتش آزادیبخش شامل خرید اقلامی از قبیل تجهزات نظامی، وسایل مخابراتی و تدارکاتی شده است” اعلام شد.
گزارش بیلان دوم:
19اسفند 1367(نشریه شماره 166 ص24،25) 2.781.439.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی، مالی اجتماعی، کاریدی مربوط به درآمدهای بازه زمانی دیماه 1364 الی دیماه 1367، که برای “رفع نیازهای ارتش آزادیخبش هزینه شده است” اعلام شد.
گزارش بیلان سوم:

20اردیبهشت1372(نشره مجاهد شماره 298 ص اول) بیش از 6.008.676.360 تومان در آمد 170 انجمن هوادار در خارج کشور، کار یدی، فروش طلا و جواهرات، بازه زمانی 11دیماه 1367 الی 11 دیماله 1371 که برای “تامین دارویی و تدارکاتی ارتش آزادیبخش ملی ایران هزینه شده است”. اعلام شد.
هدف از گزارش بیلان مالی

اول:هدف داخلی بود که با آمدن مریم رجوی به خارج تشکیلات میخواست یک صفر صفر مالی از همه درآمدها و هزینه های تشکیلات خارج کشور جدای از حسابها و هزینه های بعد از حضور مریم رجوی در خارج کشور داشته باشد. از همین رو وقتی آن گزارش واقعی تهیه شد و برای مسعودرجوی ارسال شد. تشخیص داده شد که گزارش دیگری
دو: با هدف بیرونی و تبلیغات سیاسی و سفید کاری و از روی آن گزارش داخلی یک گزارش ساختگی و نمادین تهیه و جهت فریب افکار عمومی و قدرتنمایی و نشان دادن توان مالی مبتنی بر حمایتهای دروغین مردمی به رخ شورایی ها و فضای سیاسی خارج کشور در میان ایرانیان و البته کشورهای غربی و البته لاپوشانی شکست فروغ جاویدان منتشر نمود.
هر وقت هم اعتراض میکردیم که بابا چرا باید دروغ بگوئیم جواب سرکوب گرانه ای میشنیدیم که :شما چرا حرفهای رژیم را میزنید؟ در هر زمینه ای بود. تعداد شرکت کنندگان در تظاهرات را که صد نفر نبودند 2500 نفر اعلام میکردند. درصورتیکه گزارش را ما با شمارش داده بودیم بعد میدیدیم صد نفر شده 2500 نفر.
شیوه های جمع آوری پول در ایران اید
• در خیابان تحت نام مالی اجتماعی
• مالی ویژه مراجعه به افراد خاص از میان کسانیکه در خیابان کمک کرده اند در منزل و …
• آبونه کردن افراد برای پرداخت مستمری
• اخاذی از افراد اروپایی و ایرانی در غرب تحت نام قرض گرفتن که هیچگاه پس نمیدادد.
مالی اجتماعی

“مالی اجتماعی” در اساس به شیوه جمع آوری کمک و اعانه با مراجعه به شهروندان در محلهای عمومی (خیابان، مراکز خرید وتجمع …) و یا مراجعه
در به در محله های شهرها که باید با برگه مهر دار مجوز شهرداری برای بنیاد خریه ثبت شده صادر میگردد که در آن روز و زمان جمع آوری نیز درج شده و باید همراه هر مالیکار باشد درج میشود، اتلاق میگردد. جمع آوری در این شکل بصورت نقدی و یا چک صورت میگرفت. و کسانیکه اینکار را میکنند را “مالیکار” مینامیدند.
جهت جمع آوری کمک، مالیکار باید شهروند مربوطه را متقاعد کند که کمکی که میکند برای چه منظوری است و برای کدام کشور است. پروژه کمک چیست؟ آیا سوژه پروژه انسان یا حیوان است؟ کودکان هستند یا زنان و مردان و بیماران و جنگ زدگان و …جدای از آن کمکی که داده میشود به کدام جزء از نیازهای پروژه یا سوژه اختصاص مییابد، اگرسوژه کودک است برای تغذیه است یا برای درمان، لباس، سرپناه، مدرسه، کتاب و…و کمک داده شده برای چه مدت چنین نیازی را میتواند تامین کند. در فرایند کار بنیاد بدلیل محتوای صددرصد فریبکارانه آن، واژه “مالی-اجتماعی” در میان مجاهدین برای فریب استفاده میشد و به همدیگر میگفتند بابا تو دیگه منو “مالی-اجتماعی نکن یعنی فریبم نده، سرم کلاه نگذار، دروغ نگو.
عطف به فرهنگ بسیار جاافتاده کمک و اعانه با 280هزار بنیاد خیریه در سال 1996 و 166هزار در سال 2020 در انگلستان، فرهنگی بسیار بسیار متداول است و همه شهروندان با جزئیات کار آشنا هستند و میتوانند سوال کنند. بنابراین مالیکار باید برای همه سوالات اعانه دهنده آماده باشد. از همین رو مسئولین بنیاد ایران اید نیز طی کار و تجربه های قبلی جواب به همه این سوالات را طی یک داستان صد درصد ساختگی تحت نام سناریو نوشته و مالیکاران را توجیه میکردند. متناسب با سناریو عکسهایی نیز از مجلات مختلف تهیه و بعنوان عکس کودکانی که قرار است کمکها به آنها برسد در یک آلبوم درج میشد و به شهروند مربوطه هنگام توضیح سناریو(یا همان پروژه کمک) نشان داده میشد.
دلایل شکایتها از ایران اید
سناریو بر اساس دروغ مطلق با وسیله قراردادن عمیقترین احساسات و باورهای انسانی و با جریحه دار کردن شهروندان جهت سرکیسه کردن آنها تنظیم میشد. مواردی همچون”این کودک که می بینید پدر مادرش را دستگیر کرده اند و حالا بدنبال این کودک هستند که ببرند و جلوی پدرمادرش شکنجه کنند تا از آنها اعتراف بگیرند. کودکان قبلی را که نتوانستیم خارج کنیم زیر شکنجه مردند. بنابراین کمک بسیاری فوری نیاز است تا او را از کشور خارج کنند یا به خانواده ای بسپارند که بتواند هزینه های او را تقبل کند و…” و یا این کودک که پدر و مادرش را جلوی او شکنجه کرده اند دچار تروموتایز(از ترس و شوک تکلم را از دست داده) شده است. باید او را مورد حمایت قرار دهیم و یا از شهرها خارج کنیم و در مناطق مرزی اسکان دهیم. در مرحله بعدی میخواستند که خواهر کوچکتر همان پسر را از شهرشان خارج کنند و یا در مناطق مرزی آنها را اسکان دهند، چون احساس تنهایی میکند و خواهرش را میخواهد… و یا اردوگاه کودکان مورد توپ باران قرار گرفته و همه ساخته ها (درمانگاه، مدرسه، خانه ها…که ایران اید ساخته بود!!) خراب شده و باید بچه هایی که شما (حامی مالی) حمایت میکنید را جابجا کنیم!!!!
صدها نمونه از این داستانهای ساختگی وجود داشت که در مواردی شهروندان از شنیدن آن قش میکردند و مجبور میشدند که آمبولانس خبر کنند. این رفتار تجسم عینی رویکرد مسعود رجوی در “مالی-اجتماعی” کردن جامعه خارج کشوریهاست که با دروغهای ساختگی 120هزار شهید، 30هزار اعدامی سال 1367، و هزاران دروغ و بزرگنمایی های نجومی این فرقه با گروگان گرفتن احساسات انسانی مخاطب دست به فریب افکار عمومی میزند، میباشد. بنیاد ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران مورد حمایت خود دارد. همچون هزاران کانونهای شورشی!!!
علاوه بر این گونه فشارهای وارده به شهروندان از ناحیه سناریوی مطرح شده، که از دلایل عمده شکایات علیه بنیاد ایران اید بود. علت دیگر نیز چسبیدن مانند کنه به شهروندان برای گرفتن کمک مالی توسط مالیکار بود چون اگر اینکار را نمیکرد باید خودش شب هنگام در ماهیتابه عملیات جاری انقلاب مریم سرخ میشد به همین دلیل مجبور بودند فشار زیادی به شهروندان وارد کنند و به رقم تعهد تعین شده برایش برسد.
انواع فریب شهروندان

فریب فقط سناریوهای دروغین نبود، چند پشته این فریب ها اجرا میشد. همانگونه که مسعودرجوی در ترور سیاسی مخالفین و سوژه های سیاسی اش دروغ تولید و سند برایش جعل میکند در بنیاد ایران اید نیز عینا اجرا میشد.
در مورد این قلم، عکس همراه خانواده در مقابل ابن بابویه قبرستانی که تختی، دکتر فاطمی، علی اکبر دهخدا، محمد علی فروغی، میرزاده عشقی و دیگر بزرگان ایران در آن دفن هستند را از فیس بوک برداشته و در سایت ایران افشاگرشان بعنوان «سندی که از داخل بدستشان رسیده» و این قلم را در هنگام همکاری بارژیم در یک مسجد معرفی و به خورد مخاطب دادند.
تشکیلات فرقه رجوی از هیچ اقدام ننگینی برای سند سازی وفریب پرهیز نمیکند. همین شیوه را در ایران اید هم بکار میبرد. بخش سیاسی را بکار میگرفت و از فریب سیاستمداران، لردها و بعضی مقامات پارلمان و افراد سرشناس برگه حمایت از ایران اید را میگرفت، که در آن شهروندان را به کمک به ایران اید برای نجات جان کودکان از شکنجه و اعدام تشویق میکرد. و در آلبوم مالیکاران برای فریب بیشتر شهروندان قرار میداد.
مثلا از سر کلیف ریچارد 50 سال خوانند معروف انگلیس با 250میلیون فروش آلبوم با جایگاه سوم بعد از بیتل ها و الویس پرزلی برگه حمایت داشت، از برایان کلاف سرمربی فوتبال ناتینگام فارست برگه حمایت داشت که از شهروندان میخواستند به ایران اید کمک کنند. که خود همگی به همین شیوه مالی اجتماعی شده بودند و خبر نداشتند از چه حمایت میکنند.
سازمان کار بنیاد ایران اید
عطف به اهمیت کار که عمده نیروی سازمان در این قسمت سازماندهی شده بود، در هر کشور یک بخش سیاسی وجود داشت که همه امور فعالیت سازمان مربوط به آن کشور را دنبال میکرد. و یک تشکیلات مستقل مالی اجتماعی وجود داشت که هر دو ایندو نهاد مستقیم به پاریس وصل بودند.
در انگلستان بخش فعالیتهای سیاسی با مسئولیت بهشته شادرو (از مسئولین اول سازمان) با معاونت من بود. و بخش مالی اجتماعی با مسئولیت مریم تدینی از اعضای شورای رهبری با معاونت مریم حسن زاده از دانشجویان سابق انگلیس و عضو شورای رهبری بود.
مریم تدینی مسئول نیرویی و تشکیلاتی بود و مریم حسن زاده مسئول مالی ویژه، حمید رضا عسگری بیاضی (امروزه بنیاد خیریه ای بنام Talorance International را در انگلستان اداره میکند) متخصص مالی ویژه و دارنده حق امضاء و مالی ویژه کار، بعلاوه این من مسئول روابط عمومی و حقوقی ایران اید و دارنده حق امضای دوم، بعلاوه صدها عضو سازمان در تمامی رده ها بعنوان مالیکار.
فردی بنام مسعود احمدی از اعضای سابق که حاضر نشده بود تن به انقلاب ایدئولژیک بدهد و در عراق بماند و به انگلستان برگشته بود، امور اداری و پشتیبانی را انجام میداد و بعنوان سخنگوی ایران اید ظاهر میشد.
مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی
مبالغ جمع آوری شده معمولا از 5 تا ده پوند به بالا بود.
اگر فرد میتوانست 40 پوند کمک بگیرد شهروند را دعوت میکردند که فرم مخصوص مالیات را پر کند چون اولا آن 40 پوند جزء مالیات پرداختی شهروند محسوب میشد و بنفع خودش بود، بعلاوه دولت به ازاء آن، 40 پوند اضافی نیز به بنیاد کمک میکرد، یعنی هم شهروند نفع میبرد و از مالیاتش کم میشد و هم بنیاد در نهایت 80 پوند دریافت میکرد.
در همین فرم قسمتهایی داشت که اگر شهروند میخواست میتوانست یک مستمری بطور مستقیم از حقوقش به حساب ایران اید ریخته شود.
اما اگر شهروند را میتوانستند متقاعدکنند که 75 پوند یا بیشتر کمک کند، از او میخواستند فرم مالیاتی متفاوتی بنام GitAid را پر کند که مثلااگرشهروند 100پوند کمک کرده باشد 125پوند از مالیتش کم میشد. در این مرحله فشار بالاتر برده میشد و خواسته میشد که اگر 250پوند کمک کند دولت 500 پوند دیگر به خیریه کمک میکند.
این فرم ها بسیار مفصل و شامل تمامی جزئیات حساب و شماره های مالیاتی، اسم و آدرس و افراد… بود. از همین رو یکی از عوامل فشار، رساندن کمک انجام شده ابتدا به 40 و سپس به 75 پوند و سپس به 250 پوند با چانه زدن با شهروندان بود. یعنی با کمک کردن شهروند کارفشار مالیکار به او تمام نمیشد بلکه تازه شروع میشد.

شرایط غیر انسانی مالیکاران
دریک ماه ایام اوج مالیکاری در کریسمس در اسکاتلند در شهر گلاسگو، در بازرسی که من از کار مالیکاران انجام میدادم، آنها مجبور بودند که یک اتاق درهتل بگیرند و نه نفر قاچاقی وارد آن شده شب را به صبح برسانند. برای اینکار مجبور بودند که برای دور ماندن از چشم صاحبان هتل، هشت نفر تا ساعت 11شب در خیابان در شبهای سرد کریسمس پرسه بزنند تا بتوانند با کمک نفر اصلی وارد هتل شوند. و صبح نیز باید قبل از شش صبح از هتل بیرون میزدند، اینها هتلهایی بودند که بعد از ساعتی کارمندی نداشتند و دربها با رمز کنترل میشد.
در سوئیس شهر زویخ، یک آپارتمان دو خوابه 70 متری 35 مالیکار ماهها مستقر و در کیسه خواب میخوابیدند. تنها محلی که کسی نمیخوابید توالت بود. یک نفر سرما میخورد همگی مریض میشدند. این علیرغم این بود که هرکدام از این مالیکاران روازنه بین 500 تا 1000 فرانک سوئیس، بطور متوسط روزی 27000فرانک درآمد تولید میکردند. شرایط مالیکاران بسیار بدتر از کودکان کار بود. غذای روزشان در خیابانها یک ساندویچ یخ زده در سرمای کوههای سوئیس بود.
اگر مالیکاری توان دروغ گویی و رول بازی کردن برای اخاذی نداشت اتهام او انقلاب نکرده بودن، فرزند مریم و مسعود رجوی نبود، مبارز و مجاهد نبودن، دلسوزی برای شهدا نداشتن ، دنبال چشم چرانی و جنسیت خود بودن… بود.

اگر این فشارهای کارگر نمیشد میگفتند با رژیم ایران خط داری. این فشارها را باید بعد از 18 ساعت سرپا ایستادن و صدها بار شهروندان را متوقف کردن و تکرار سناریو کمکها را مطرح کردن در سرما و باران و …با زبان الکن همراه بود تازه شب در جلسات سرخ شدن در عملیات جاری را نیز تحمل میکردند.
مریم رجوی عمیقترین، انسانیترین، حساس ترین، عاطفی ترین، خصوصی ترین باورها وانگیزه ها، آرمانهای اعضایش را به گروگان میگرفت وهرشب با شنیع ترین ابزار و خشتن ترین شیوه ها بجان آنها افتاده و فرد را شکنجه به اصطلاح سفید میکرد که وادارش کند روباتی که مسعود و مریم میخواهند شوند. شعار این بود،
اگر عاشق رهبری هستی باید بتوانی چنان دروغ بگویی که خدا هم فریب بخورد.

مــالــی ویــژه
بخش مالی ویژه در انگلستان شامل دو تیم دو نفره بودند که یک تیم شامل حمیدرضا عگسری بیاض از دارندگان امضا و اصلی ترین عنصر بنیاد ایران اید، که بعدها یک عضو ساده نیز جهت کنترل ایدئولژیک همواره همراهش کرده بودند و یک فرد دیگر از اعضای سازمان که نامش فراموش کرده ام که او نیز یک همراه برای کنترل همراهش بود تشکیل میشد.
ایندو تیم از میان کسانیکه مبالغ بالای 40 و یا 75 پوند کمک مالی میکردند، وهمه اطلاعات تماسی آنها نیز در دسترس بود، با تجربه ای که کسب کرده بودند افرادی را انتخاب میکردند و طی تماسی و یا حتی با مراجعه به محل سکونت و یا کار آنها پروژه های بزرگتری را برای گرفتن کمک مالی در ابعاد بزرگتر را مطرح میکردند.

تمامی مغزشویی هایی که روی سوژه ها اجرا میشد بخش بسیار عمده آن در زمینه دروغ های نجومی کشتار و جنایاتی بود که در ایران روی زنان و کودکان و… انجام میشد و از این فضای خشم ونفرت و برانگیختن دروغین عواطف فرد، پل زده میشد به کار ایران اید که میخواهند این انسانهای در زیر شکنجه و کشتار را نجات دهند و نیاز به کمک دارند. این تاکتیک معروف به پل زدن بود.
البته فضای روزنامه ها و اخبار تلویزیونها و… که روی رژیم متمرکز بودند بسیار بسیار به قبولاند سناریوهای تیم مالی ویژه و مالیکاران در خیابان کمک اساسی میکرد.
هیچ بنیاد خیریه ای در جهان نیست که ابعاد پروژه هایی که در زمینه کمک به مستندان اجرا میکند به گستردگی و تنوع ایران اید باشد. چون پروژه های واقعی تماما کارهای بسیار تخصصی و نیازمند تخصصهای بسیار متنوع و پیچیده است، اما چون ایران اید پروژه هایش یک داستان سرایی بیش نبود بنابراین هیچ محدودیتی در دروغ پردازی و تولید پروژه های خیالی در هیچ زمینه فعالیت آن دیده نمیشد!!!
مثلا ساختن مدرسه برای کودکان، ساختن درمانگاه، انتقال کودکان بخارج از کشور، تامین مستمری در داخل شهرهای ایران، تامین هزینه رشوه به دولتیان برای خارج کردن والدین یا کودکان از زندان، تامین درمان سرطان کودکان، تامین هزینه زندگی عمری یک یا دو کودک، یا دادن مستمری برای یک خانواده 5نفره برای ده سال یا یک سال یا،… تلاش میکردند که تا میشود کمک دریافتی بالاتر باشد.
اگر فرد قبول نمیکرد که هزینه ساختن یک مدرسه را بدهد تلاش میشد هزینه نصف آنرا بدهد و خلاصه چانه زنی میشد تا فرد را مجاب کنند که حداکثر توانش را کمک کند. عمده کمکهای از این طریق بدست میآمد. در موردی بوده که حمید رضا عسگر بیاضی یک میلیون دلاراز یک فرد دریافت کرده بود (آنزمان حدود 650هزارپوند).
افراد را مجبور میکردند که حتی ماشینشان را بفروشند و خانه هایشان را نزد بانکها به گرو بگذارند و بعنوان کمک و یا وام به سازمان بدهند.
مورد خانم بلیندا مکنزی که بعدها همسر یکی از اعضای سازمان که جدا شده بود گردید از مواردی است که تصویر خوبی از کار مالی ویژه بدست میدهد.
آنها افراد را مجبور میکردند برای ایران اید به دیگران نامه نگاری کنند و کمک بخواهند، میخواستند نامه بنویسند و به شهروندانیکه در خیابان با آنها برخورد میشد توصیه کنند کمک کنند. در محلکارشان پول جمع آوری کنند، کسانیکه میشناختند و قادر بودند کمک کنند را معرفی کنند. جلسات و گردهمآیی هایی از کسانیکه سابقه کمک به بنیادهای خیریه داشتند ترتیب داده میشد و در آن جمع پروژه های ساختگی مطرح میشد و یا واسطه شوند که چنین گردهمآیی های تشکیل گرددFoundraising Gathering .
حتی بتدریج آنها را به حمایت از سازمان مجاهدین میکشاندند مانند خانم بلیندا مکنزی که به همراه شوهر ایرانی اش که حالا دیگر در نه موضع مرکزیت سازمان بلکه عضو شورا بود به حامی فعال سازمان تبدیل شده بود. وقتی شوهر خانم بلیندا مکنزی از شورا نیز جدا شد دست و حقایق فرقه رجوی را به همسرش گفت خانم بلیندا مکنزی فهمید که طی بیش از یک دهه مورد سوء استفاده و کلاهبرداری بوده است و دست به افشاگری زدند.
بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید
بلیندا مکنزی یکی از قربانیان کلاشی و فریب ایران اید بود. او که انسان بسیار نوع دوستی بود و مورد هدف مالی ویژه قرار گرفته بود در یک فرایند 1.7 میلیون پوند توسط ایران اید مورد اخاذی قرار گرفته بود.
در یک مورد مجبورش کردند خانه اش را به گرو گذاشته و وام آنرا 300هزار پوند را به سازمان بدهد که سازمان بعد از پیروزی انقلاب (وقت گل نی) به او باز گرداند.
کاری که سازمان مجاهدین این شیوه کلاهبرداری را در سراسر دنیا به پیش میبرد و از هواداران پولهای کلان تحت نام قرض و پس دادن بعد از پیروزی انقلاب از آنها میگرفت. بی خود نیست که مسعودرجوی هر سال را سال پیروزی انقلاب میخواند، که یکی از اهدافش فریب اینگونه هواداران است که هر سال فکر میکنند سال آینده قرضشان را پس خواهند گرفت!!!
کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین
بلیندا و شوهر ایرانی اش که بعد از فرایند کمکهای ملی به کودکان دروغین به تدریج در یک زمان به حمایت مستقتیم از مجاهدین خلق کشیده شده بودند. در سال 2009 ، می توان آنها را در میدان ترافالگار و خارج از سفارت ایران ایستاده پیدا کرد که از رهگذران میخواهند تا با حمایت از مجاهدین خلق “از جهانی آزاد حمایت کنند!!!!”:
https://www.youtube.com/watch؟v=mnfa-W0Xg8I&feature=youtu.be
کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید از بلیندا مکنزی
شوهر بلیندا مکنزی (عضو جدا شده و منتقد فرقه رجوی) برای افشای فریب و کلاهبرداری آنها از یک فعال انگلیسی نوشت:
مجاهدین خلق پس از ترغیب بلیندا برای رهن مجدد خانه و تحویل حدود 300،000 پوندی که قول دادند “پس از سرنگونی رژیم ایران” بازپرداخت شود ، از طریق تأثیر غیراخلاقی [دروغگویی] از او پول گرفت. او اضافه کرد، اگر مجاهدین اکنون پولش را پس ندهند از آنها شکایت خواهد کرد. مجاهدین خلق از طریق شورای ملی مقاومت پاسخ دادند و گفتند “این اقدامات وزارت اطلاعات ایران است” ، و این زوج را به عنوان بخشی از توطئه و برای شروع یک پرونده قضایی جدید علیه مجاهدین خلق متهم کردند.
مجاهدین خلق بجای پس دادن پول خانم مکنزی ده ها رسید و چک از شوهر مکنزی و دو عضو سابق دیگر شورای ملی مقاومت، منتشر کردند و گفتند که آنها هزاران پوند ازسازمان دریافت کرده اند. که هیچ ربطی به خانم بلیندا مکنزی نداشت. هرچند مریم رجوی اعتراف کرد که پول مک کنزی را گرفته اما گفتند که توافق کرده اند پس از “سرنگونی رژیم ایران” بدست مجاهدین خلق پول را پس دهند!!!! وقتی خانم مکنزی را در پس گرفتن 300هزار پوند (بخش بسیار کوچکی از پولهایی که از او گرفته شده) جدی دیدند، ابتدا او را تهدید کردند که:
[1]
.تهدید بلیندا مکنزی توسط سازمان
تا شاید این شهروند انگلیس را با ترساندن عقب برانند. ولی مکنزی مرعوب این باج گیری مافیایی مجاهدین نشد، بلکه مجاهدین را تهدید به شکایت کرد. مسعود و مریم رجوی هم سلاح همیشگی خودشون، یعنی متهم كردن مك كنزی به همکاری با رژیم جمهوری اسلامی را براه انداختند.
خانم بلیندا مکنزی در یک پست حذف شده در وبلاگ نایت خود ، سعی کرد به این اتهام ننگین و زشت پاسخ دهد. او گفت ،هدف من همیشه این بود که وقتی فرزندانم بزرگ شدند و خانه را ترک کردند ، تمام وقت به نفع بشریت کار کنم. این لحظه برای من مصادف بود با دریافت ارثی قابل توجه ، 4 میلیون پوند از پدرم بعد از درگذشت وی در سال 1996. یک میلیون پوند از این پول برای خرید اولین آپارتمان پسران و دخترانم استفاده کردم ، 2 میلیون پوند برای آینده فرزندانم سرمایه گذاری کردم، و 1 میلیون پوند باقی مانده را تصمیم گرفتم که به اهداف خوب بشردوستانه [به امور خیریه] اختصاص دهم
او سپس اضافه میکند که “در حدود 1.7 میلیون پوند به این منظور ، از جمله گرفتن وام خانه به مبلغ 300هزار پوند که به مجاهدین داده شد.
مجاهدین که بشدت تحت افکارعمومی انگلیس و دزدیهای آشکار که دیگر بنیادهای خیریه نیز بدنبال اثبات آن بودند و اینکه میلیونها پوند جمع آوری شده با کلاهبرداری همه به حساب عضو دفترسیاسی سازمان در پاریس و حسابهایشان در امارات و… منتقل شده است، تحمل گشوده شدن یک دعوای حقوقی و باز شدن مسئله در روزنامه ها و لو رفتن شیوهای کلاهبرداریشان در نزد میلیونها انگلیسی و چه بسا دست به شکایت زدن دیگر فریب خوردگان رانداشت بلافاصله پذیرفت که 300هزار پوند پول خانم مکنزی را بصورت اقساط پس بدهد. که بعضا ماهی 20 هزار پوند پس داده میشد.
کیس خانم مکنزی شاخص پوشالی بودن خانه عنکبوتی است که فرقه رجوی آنرا “مقاومت مردم ایران” و “تنها آلترناتیو سازمان یافته و مردمی” میخواند. که بسادگی و با یک تلنگر تمامی بنیادش بباد میرفت. چون تمامی این ادعاها بر دروغ و تبلیغات کاذب سوار است. از هزاران کانون شورشی، از هزاران عملیات، از هزاران هسته های مقاومت، هزاران کودکی که در ایران تحت حمایت مالیش قرار دارند(14000کودکی!!!) … کذب محض و تماما بر روی کاغذ بود.
حساب سازی در ایران اید
حسابسازی یکی از مخفیانه ترین امور بود که با هدایت یک حسابرس خبره ایرانی هوادار سازمان بنام رضا حسینی که اخیرا در لندن در گذشت و دو دارنده حق امضا خیریه بصورت سری انجام میشد.
از آنجا که قبل از حساس شدن نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس روی ایران اید گزارش سالیانه مالی بدون تحویل مدارک مربوطه و رسیدها بود مشکلی ایجاد نمیشد و رضا حسینی همه اسناد لازم را لیست میکرد که ما باید آنرا تهیه میکردیم. لیستی از میزان تخصیص ها و یک گزارش مکتوب شرح فعالیتهای ایران اید در سال مالی که تحویل میشد.
اما وقتی نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس سندهای هزینه کردن را نیز خواست مشکل صد چندان شد که باید سند سازی هم میشد. هرچه توصیه میشد که در اروپا سند سازی جرم بزرگی است با مارک “ورق رژیم را بازی نکنید” سرکوب میشدیم.
• تهیه جداول اکسل از لیست اسامی کودکان فرضی و تخصیص پولهای جمع آوری شده برای هر پروژه توسط امضاء داراندگان ایران اید.
• تهیه اسنادی بصورت رسیدهای امضاء شده توسط خود مالیکاران با قلمهای مختلف مبنی بر دریافت این پولها از جانب کودکان و …
• استفاده از هواداران قابل اعتماد در شهرهای مختلف اروپا برای تولید رسیدهای کاذب دریافت پول.
• استفاده از اعضای سازمان در اشرف برای تولید رسیدهای دروغین.
• استفاده از نامه های دست ساز در اشرف که مثلا با جوهر نامرئی بین خطوط نوشته شده بود.
عوامل تخریب ایران اید و شکست آن
فشارهای سازمان به مالیکاران که مستقیم به شهروندان منتقل میشد، بتدریج تبدیل به معضل اجتماعی و شکایات از به اصطلاح خیریه ونحوه برخورد داوطلبان با شهروندان هنگام جمع آوری کمک مالی شد. و شهروندان شکایاتشان را از برخوردهای غیر انسانی به پلیس و مقامات شهرداریهای محل میرسید. هرچه به تشکیلات تذکر و گزارش داده میشد که نباید خلاف قوانین رفتار کرد ، جواب این بود که طبق انقلاب مریم ما تسلیم محدودیتهای بورژوازی ضد انقلابی نمیشویم. شکایت های شهروندان با تحریک وزرات اطلاعات است. تا اینگونه ما را خفه کنند.
این قلم مسئولیت روابط عمومی ایران اید را نیز داشت و مستقیم مورد خطاب پلیس و مقامات شهرداریها قرار داشت. و روزانه مجبور میشد از طرفی پلیس و… را نسبت به اقدامات غیر انسانی و خشونت آمیز کلامی و عدم درک شرایط شهروندان و اصرارهای انجام شده که تا چندین روز ناراحتی و استرس شاکیان را بدنبال داشته، نقض ضوابط، کار غیر قانونی و بدون اجاز در روز و محل، توجیه کند و از طرفی نیز به جنگ تشکیلات برود که این میزان از فشارها و این گونه رفتار در خیابان توسط اعضایی که نه زبان میفهمند و نه با فرهنگ مردم آشنا بودند منجر به تعطیلی بنیاد خواهد شد. تنها حُسن مالیکاران از نظر تشکیلات انقلاب کرده های مریم بودن بود. که مانند روبات هرفرمانی را فقط اجرا میکردند.
ولی هر بار جواب تشکیلات به اعتراض ما به نقض قوانین این بود که انقلاب مریم باید در خیابانها به پیش برود و آمار درآمد باید هر روز بالاتر برود و گوش بدهکاری نبود. و مارک ضد انقلاب مریم نیز نصار این قلم میشد.
و به انقلاب کرده ها میگفتند به کارتان ادامه دهید. هرچه جلوتر میرفتیم کار به ورود پلیس در صحنه و فشار روی مالیکاران نیز میکشید و عملا مالیکار زیر سنگ آسیاب تشکیلات و پلیس و شهرداری و کار 18 ساعته در خیابان در زیر باران و سرمای زمستان و سرماهای 18-20درجه زیر صفر و تحقیر و توهین بعضی اروپائیان و نشستهای عملیات جاری که باید در آن بخاطر کمی در آمد سرخ و له و لورده میشدند کشیده بود.
هیچ کس حق نداشت که کار را تعطیل کند، وقت نهار نیم ساعت بود. در خیلی از موارد با متکدیان معتاد اروپایی خیابانها بر سر تنها سرپناه هنگام بارندگی در جنگ و جدال قرار میگرفتند که چه کسی از آن استفاده کند.
همه این فشارها در مقابل عذاب روبرو شدن با عملیات جاری وقتی که شب به پایگاه برمیگشتند که باید همه تناقضات خود را در طی روز خوانده و منتظر سرکوبهای روحی و روانی و تف و لعنت، تحقیر و توهین های انقلابی!!! شورای رهبری در جلسات مغزشویی روزانه تحت نام عملیات جاری و صفر صفر روزانه قرار میگرفتند، هیچ بود.
بسیاری از همین زنان و مردان مجاهد از تشکیلات فرار کرده و جدا شدند. این قلم بسیاری را شخصا به هایم های پناهندگی برده و تحویل میدادم.
اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان
همه این تضادها و تناقضات و نقض قوانین، بتدریج علیرغم تحمل بسیار بالا و غیر متعارفی که دولت انگلستان-پلیس نشان میداد دیگر بنیادهای خیره را روی ایران اید حساس کرد و شکایات از طرف آنها نیز به مقامات «نهاد کمیسیون خیریه -Charity Commission(C.C)» رسید.
.
از همین رو مقامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس مسئولین ایران اید را در سال 1996 برای باز خواست طی نامه ای کتبی احضار کردند. دراین جلسه مریم حسن زاده(از دانشجویان سابق در انگلستان-عضو شورای رهبری)و مسئول مالی ویژه و حمیدرضا عسگری بیاضی(از دانش آموزان سابق درانگلستان) مالی ویژه کار و دارنده حق امضاء و این قلم(از دانشجویان سابق درانگلستان) از معتمدین و مسئول روابط عمومی ایران اید شرکت داشتیم.
برای این بازخواست که از قبل آماده شده بودیم، داستان و سناریو دروغ ما این بود، کسانیکه در خیابانها به جمع کمک مالی مشغول هستند داوطلبانی هستند که فقط بخاطر اهداف انسانی به بنیاد کمک میکنند، و بسیاری خود از قربانیان رژیم هستند و بسیاری کودکانشان را ازدست داده اند، پولی نیز برای کارشان دریافت نمیکنند(البته این قسمت که برده وار کار میکردند تنها قسمت حقیقت سناریوبود). بنابراین بسیار نگران هستند که به این بچه ها کمک شود برای همین اینقدر اصرار و التماس میکنند که حتما کمکی برای کودکان جمع شود. اینها هیچکدام ربطی به ما بنیاد خیریه ندارند!!!! (کار داوطلبی برای خیریه ها یک روال است و ما از این پدیده برای دروغ پردازیهای بنیاد استفاده میکردیم)
روضه یک ساعته ما سه نفر هرچند در نهایت اشک نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را نیز در آورد!!! ولی در نهایت گفتند همه داوطلبان باید قبل از شروع به کار توسط بنیاد بطور کامل نسبت به نحوه رفتار و قوانین و …انگلیس توجیه شوند. که ما نیز با چشم گریان!!!!!! قبول کردیم.
خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس
اما همه اینها بدلیل پولها و طلاهای هنگفتی که از عربستان میگرفتند بگوش سازمان نمیرفت که بنیاد در خطر است. و مرتب میگفتند شکایت کنندگان عناصر وزارت اطلاعات هستند و مزدوران رژیم. از همین رو به اعتراضات ما وقعی نمیگذاشت.
چون مریم رجوی خیالش از دولت انگلیس و پشتیبانی آنها راحت بود. حق هم داشت. چون پلیس و دولت و سیستم اطلاعاتی انگلیس بخوبی همه میدانستند که ایران اید حتی یک نفر داوطلب ندارد. بلکه همه اعضای به اصطلاح انقلاب کرده!!! فرقه مجاهدین هستند.
مریم رجوی نیز وقتی رویکرد عاجزانه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را میدید که پلیس همه درخواستهایش را بدون پاسخ میگذارد و هیچ اقدامی علیه ایران اید و یا جلوگیری از کار مالیکاران نمیکند، بیشتر اطمینان حاصل میکردند که اتفاقا دولت انگلیس در حال حمایت از ایران اید در مقابل شکایت های دیگر بنیادهای خیریه و مردم آسی انگلیسی از فشارها هستند.
(نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نهادی غیردولتی است وابسته به پارلمان انگلیس است)
حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)
وقتی که دیگر بنیادهای خیریه فعال در انگلیس که معترض و شاکی ایران اید بودند به جایی نرسید. و دیدند که دولت رسما از ایران اید حمایت میکند، تحقیقات را خود راسا بدست گرفتند و رابطه ایران اید و سازمان مجاهدین را در آورده و فهمیدند که همه پولها برای کارهای تروریستی بکار برده میشود.
در این مرحله و با این میزان از اطلاعاتی که خیریه های رقیب بدست آورده بودند در نهایت در ماه مارس 1998 شکایتهای قویتری روی میز نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس برده شد.
طبعا نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نیز آنها را به پلیس و سیستم اطلاعاتی کشور ارجاع میداد که طبق گزارش خود نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس هر دو سیستم از اقدام بر روی آن اکراه داشتند و پشت گوش میانداختند.
جهت اطلاع اینکه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس ارگانی غیر دولتی است. جهت نظارت و کنترل بر بنیادهای خیریه ایجاد شده تا مردم بتوانند با اطمینان کمک های خود را به مستمندان بکنند. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نه به دولت که به مجلس انگلستان پاسخگوست و بازوی مجلس است. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس دارای قدرت تصمیم گیری مستقل است اما قدرت اجرایی و قضایی ندارد و باید از طریق پلیس و سیستم اطلاعات دولت این امور را پیش ببرد.
با مواجهه با بی عملی پلیس و دولت انگلیس با افزایش فشارهای بنیادهای خیریه در نهایت در ماه می 1998 نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس مجبور شد که تحقیقات را اینبار خودش شروع کند. آنهم نه بر اساس این حقیقت که پولهای جمع آوری شده برای امور تروریستی هزینه شده بود. بلکه صرفا در مورد اینکه پولها چگونه هزینه میشود و بدست کودکان میرسد یا خیر. یعنی یک تحقیق اداری و نه سیاسی.
وقتی از خیریه های رقیب صحبت میکنیم و حساسیت آنها، لازم است اطلاعات زیر را از بنیادهای خیریه به شما بدهیم تا مسئله روشن گردد.
مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس
این نحوه دروغ پردازی مافوق تصور، و بازی با عواطف و احساسات مردم و صحنه سازیهای وحشتناک از کشتار و شکنجه کودکان و مادران و… جهت شکستن مخاطب و خالی کردن جیب آنها هرچند بسیار موثر افتاد طوریکه در سالهای مورد بحث در میان 280 هزار بنیاد خیریه ای که در انگلستان وجود داشت ایران اید رتبه چهلم را با در آمدی معادل 5 میلیون پوند در سال را کسب کرده بود. (امروزه 166000 بنیاد خیریه است)
166000بنیاد خیریه در سال 48میلیارد پوند گردش مالی دارند. سود حاصل، معادل در آمد سالانه انگلستان از بخش کشاورزی است، که 12میلیارد پوند میباشد. از این تعداد بنیاد، 132000بنیاد در انگلیس، 7000بنیاد در ولز، 19000در اسکاتلند و 4000 در ایرلند قرار دارند. و در مجموع 83000 شغل ایجاد میکنند و بقیه افراد فعال، داوطلب هستند. ایران اید در تمامی مناطق فوق الذکر فعال بود. یعنی انگلیس، اسکاتلند، ولز و حتی ایرلند شمالی و جنوبی.
• از 48میلیارد پوند در آمد سالانه، به شرح زیر در بین بنیادها تقسیم میشود.
• 30% آنها کمتر از 10.000 پوند در سال در آمد دارند.
• 80% آنها کمتر از 100.000هزار پوند در سال در آمد دارند.
• ایران اید در سال5.000.000 پوند (پنج میلیون پوند) در آمد داشت.
البته هزینه های سرسام آور فرقه رجوی سر به آسمان میزد. این قلم فقط یک مورد جهت هزینه بیمه شوی الزکورت لندن 100هزار پوند به بیمه پرداخت کردم. یعنی معادل در آمد یک سال هر کدام از 133000 بنگاههای خیریه در انگلستان زیر صدهزار پوند را ما بعنوان خرده خرجی هزینه بیمه یکی از شوهای مریم کردیم. هزینه شو چندین میلیون پوند بود.

بی خود نبود که دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستان کفاف نمیکرد. دوشب کرایه یک طبقه هتل هیلتون هنگام ورود مریم رجوی به لندن همین میزان هزینه داشت.
کرایه رولز رویز مریم رجوی در لندن نزدیک روزانه 12هزار پوند هزینه داشت.
بنز اس مریم رجوی روزانه عوض میشد. ویلایی که کرایه شده بود روزانه هزار پوند هزینه داشت.
کرایه سالن آلبرت هال لندن میلیونها پوند هزینه داشت،
انتقال هواداران از سراسر اروپا و آمریکا به لندن و اسکان آنها برای شو آلبرت هال مرضیه برای پر کردن صندلی های آلبرت هال صدها هزار دلار هزینه داشت….
از طرفی دیگر خیریه های انگلیس میدیند که این چه بنیادی است که در آمد 20ساله آنها را در سه روز هزینه شوهای خود در لندن میکند. پس پروژه ای و هزینه ای برای کمک به کودکان در کار نیست.

جمع آورییها خرج فعالیت های یک سازمان تروریستی است. چون فهمیده بودند که سلاحها را صدام تامین میکند.
بنابراین براحتی میتوان حساسیت هزاران بنیادخیریه را به فشارها و قانون شکنیها و ماهیت دروغ و سناریوهای مطلقا ساختگی و این میزان در آمد با خراب کردن ذهن و زمینه اعانه دادن در میان شهروندان نسبت به جمع آوری کمک مالی برای خیریه ها را درک کرد.
خانواده های انگلیسی سالیانه مقدارمشخصی پول کنار میگذارند که خرج خیریه ها بکنند. آنها بزودی با یک محاسبه ساده متوجه شدند که غیر ممکن است یک بنیاد خیریه با این عرض و طول و غیر حرفه ای بتواند پروژه هایی که همه بنیادهای خیریه سر جمع با هم میتوانند اجرا کنند به تنهایی اجرا کند، دروغی بیش نیست. وقتی شکایاتشان را پلیس بلا جواب گذاشت دست به تحقیق مستقل زدند.
بنیادهای خیریه انگلیس اخبار تحقیقات مستقل شان در مورد ایران اید از سه کانال دریافت میکردند.
الف: کانال حامیان سیاسی مثل لردها و نمایندگان پارلمان و…چون شاکیان مسئله را به نمایندگان حوضیه های انتخابی خودشان در مجلس مطرح میکردند.
ب: از کانال حامیان مالی ایران اید. آنها به حامیان(کمک کنندگان) و بویژه کسانیکه مکتوب از ایران اید حمایت کرده بودند مراجعه میکردند و شکایاتشان را از بنیاد خیریه ای که آنها پشتیبانی میکنند مطرح میکردند.
ج: از کانال تماس مستقیم با مالیکاران در خیابانها
ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران
تحقیق کنندگان بعنوان کمک کننده به مالیکاران مراجعه کرده و از آنها سوال و جواب میکردند، اینها متخصصینی بودند که بخوبی از پروژه های واقعی و همه جزئیات و نحوه کمک و و ابعاد آن در یک خیریه خبر داشتند.
در مراحلی حتی با مراجه به مالیکاران در خیابان مطرح میکردند که چرا شما در مقابل این رژیم که مرتب بچه ها را شکنجه و اعدام میکند… !!! بجای کمک به کودکان سلاح نمیخرید تا این رژیم را سرنگون کنید که این کودکان هم از دست چنین رژیمی راحت شوند. (ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران کمک رسانی میکند!!!).
و مالیکاران نیز در بسیاری موارد در ابتدای کار ندانسته اطلاعات لازم را به آنها داده بودند. یکبار به این قلم در فرانکفورت همین مراجعه صورت گرفت که بلافاصله باعث جمعبندی و توجیه همه اعضای سازمان در ایران اید در این رابطه گردید.
اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس
تمامی این اقدامات و اطلاعات غیر قابل تکذیب در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را مجبور کرد که در جولای 1998 فرمان بستن حسابهای بانکی ایران اید و با گماردن یک مدیر از طرف خودش کنترل بنیاد خیریه را بدست بگیرد.
از تحقیقاتی که روی حساب بانکی ایران اید انجام داد، مشخص شد که سالانه 5 میلیون پوند مستقیم به حساب بانکی فردی بنام هادی روشن روان(هوشنگ) مسئول ضد اطلاعات فرقه رجوی در پاریس و بخشی نیز در امارات متحده عربی واریز میشود.
و حتی یک سنت هم به ایران منتقل نمیشود. آقای سایمون گلیسبی Simon Gillespie مسئول تحقیقات از طرف نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس گفت که: “همه پولهای جمع آوری شده نه خرج کمک که به سیاه چاله [فرقه رجوی] ریخته شده است”.
بعد از بستن حسابها اقدامات زیر را نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس انجام داد.
آقای گلیسبی اقدامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را چنین عنوان کرد.
الف: نصب یک مدیر و اداره کننده قابل اعتماد نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس در ایران اید.
ب: کنترل و مدیریت بنیاد ایران اید در دوره زمانیکه تحقیقات در مورد آن درجریان است.
ج: درک و بدست آوردن ارزیابی از نحوه توزیع پولهای جمع آوری شده بین مستمندان!!
د: ارائه راه حل برای ادامه دراز مدت و معتبر خیریه.

بعد از نصب مدیر و بدست گرفتن کنترل ایران اید حسابها از بلوکه خارج شد. از معتمدین (مسئولین ایران اید) خواسته شد که مدارک نحوه ثبت و ربط های پرداخت به کودکان و خانواده های مستمند ادعایی را ارائه کنند.
تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان
کمیسیون خیریه ها در جریان تحقیق خود ، تشخیص داد که متولیان ایران اید به تعهد خود برای نگهداری مناسب اسناد سوابق کار عمل نکرده اند.
هنگامی که کمیسیون بنیاد را جهت تحویل اسناد ثبت و ربط تحت فشار قرار داد ، سازمان دستور داد که اعضای سازمان دفتر Iran Aid را اشغال کردند و دست به تحصن زدند. تا از دستیابی مقامات به سوابق و حسابها جلوگیری کنند. بهانه ای که ارائه میشد این بود که اینبار دست وزارت اطلاعات رژیم پشت بنیاد خیریه های انگلیس است.
وزارت اطلاعات رژیم برای مسعود و مریم رجوی مرغ عزا و عروسی است هرکجا به بن بست میخورند به کمکشان میآید. حالا در درون تشکیلات باشد، در بیرون تشکیلات باشد، اعضای پارلمان انگلیس باشند، یا آلمان یا بنیاد خیره ها و یا هر فرد خیر فرقی نمیکند. رجوی برای پاسخگو نبودن مرغ عزا و عروسی اش را دراز میکند.
و سازمان طی یک ننه من غریبم بازی اعلام کرد که:
اگر بنیاد خیریه های انگلیس CC به اسناد جعلی دست ساز کمک های ایران اید به کودکان و خانواده های آنها در ایران برسد همگی اعدام میشوند.
این تحصن 20 ماه به طول انجامید.
در یک مرحله ، وقتی کار بالا گرفت سازمان خط داد که بگویند اگر بخواهند بزور وارد دفتر شوند و مدارک را بردارند دست به عمل انتحار خواهند زد و پلیس و دولت حامی رجوی هم همین را بهانه کرد و به کمیسیون توصیه کرد برای جلوگیری از کار تروریستی و خودکشی و مسئله سازی عقب نشینی کند.
سرانجام ، به دنبال تصمیم دادگاه عالی که به کمیسیون کنترل خیریه اجازه دسترسی و بررسی سوابق کمک ایران را می داد، سازمان اعلام کرد که متحصنین همه مدارک را از بین برده اند.
نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نیز در گزارشش نوشت که نابودی اسناد و سوابق به طور غیرقانونی از بین رفت. کمیسیون گزارش کرد که این موضوع را به پلیس گزارش داده است ، اما هیچ اداره پلیس روی آن نه تحقیق و نه عمل کرده است. که خود سینگال بسیار قویی بود به مسعود و مریم رجوی از حمایت بی دریغ انگلیس از فرقه رجوی.
گزارش نهایی کمیسیون کنترل خیریه ها:
نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس گزارش کرد که تحققات آنها نشان داد که:

  1. یک سنت هم به هیچ کودکی کمک نشده است.
  2. پولهای به عراق و عمارات متحده عربی منتقل شده است.
  3. تحقیقات را با دفتر مشترک المنافع اروپا در تهران نیزچک کرده اند گزارش دفتر مشترک المنافع در تهران نشان داد که سر سوزنی پول به ایران منتقل نشده است. و اعلام کردند که اساسا غیر ممکن بوده است که 14000کودک و خانواده تحت حمایت مالی آنگونه که مجاهدین ادعا میکنند بدون اینکه هیچ نشانه ای از آن باشد را در ایران پیش برد.
    در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس ایران اید را منحل کرد و 600000 پوند از موجودی بانکی باقیمانده آن در سال 2001 به یک موسسه خیریه مستقل جدید، بنام “بنیاد کمک ایرانIran Aid Fundation” ، تحویل داده شد.
    سوء استفاده مالی ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید
    با جداکردن کودکان از پدر و مادرشان و آوردن 233 تن از این کودکان به اروپا، آنها را به صورت پرورشگاه در آوردند.
    دخترها و پسرها جدا از هم. یکی در پایگاه “حاتمی” واقع در منطقه یونکرزدورف Junkersdorf شهر کلن به ادرس Amselstr 17 و یکی در پایگاه “موسوی” واقع در منطقه مشه نیش Mechenisch شهر کلن.
    در این محلهای 150 کودک دوماهه تا 14-15 ساله نگهداری میشد. سازمان از این کودکان با پدر و مادر مجاهد را بعنوان کودکان یتیم که تحت ایران اید هستند جا زده از دولت آلمان برای هرکدام روزانه 70-120 یورو دریافت میکردند.
    طبق گزارش پلیس آلمان یکی از هوارداران سازمان در تشکیلات ساکن کلن چهار فرزند خودش را جزء این کودکان جا زده و ماهانه 12000یورو دریافت کرده بود. پلیس همچنین نتیجه گیری کرد که تا زمان دستگیری این هوادار 500هزار یورو بصورت کلاهبرداری از سیستم تامین اجتماعی آلمان گرفته شده است.
    در همین رابطه در سال 2001 پلیس آلمان به 25 پایگاه فرقه رجوی حمله کرد و 5 نفر را دستگیر کرد. رئیس پلیس کلن آقای “نوربرت واگنر” گفت:
    “توانستیم یک سیستم گسترده و مخفی کلاهبرداری در ایالت نورد راین وست فالن را کشف کنیم و خنثی کنیم
    ”اظهار نظر پلیس شهر کلن آلمان
    اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:
    از جمله اتهامات به فرقه رجوی “سوء استفاده چندین میلیونی، تاسیس انجمن های جنایی و خلاف قانون خارجیان” بود.
    براساس گزارشات پلیس و دادستانی مجله فوکس آلمان در شماره 29 سال 2000خود نوشت:
    “اطلاعات موثق حاکی از این است که فرزندان مجاهدین خلق با قصد قبلی از خانواده شان جدا کرده، پنهانی وارد خاک آلمان کرده و به عنوان ظاهرا بچه های یتیم و آواره در ساختمانهای مهد کودک مجاهدین آورده شده اند تا به حساب سازمان کمک های مالی دولتی در مقیاسی بالا دریافت کنند.
    مجاهدین در سال 1993 با کمک وکلای حقوقی بیخبر خود بنامهای ، لوتکس و مرتنس، و یک وکیل دیگر، بعنوان وکلای خود، انجمن خیریه ایران اید را تاسیس کردند.
    از مرامنامه انجمن قابل تشخیص بود که کودکان باید در مساکن متعلق به مجاهدین و تحت نظارت شدید سرپرستان ایران اید[اعضای مجاهدین] رشد کنند. تا از این طریق مغزشویی کامل انجام گیرد. اطلاعات بدست آمده این موضوع را تائید میکند.” این سه وکیل عنوان کردند که آنها از ماهیت فرقه رجوی و ماهیت مافیایی پشت پرده این اقدامات خبر نداشتند و صرفا براساس و دلایل انسانی استخدام و کار کرده بودند که بلافاصله استعفا کردند.
    سازمانها و انجمن های پوششی سازمان
    سازمان حدود 125 انجمن پوششی تحت نامهای:
    اساتید ایرانی دانشگاههای شمال بریتانیا/ انجمن زنان/ انجمن آفتاب/ انجمن احیای موسیقی/ انجمن اندیشه آزاد ایرانی/ انجمن ایرانیان کالیفرنیا و…در اروپا و آمریکا ایجاد کرده است. این انجمنها در کشورهای مختلف به شکل زیر توذیع شده بودند: 51 انجمن در آمریکا، 19 انجمن نا مشخص بدون اینکه معلوم باشد کجاست، 13 انجمن در آلمان، 7 انجمن در سوئد، هلند و فرانسه هرکدام 6 انجمن، ایتالیا 4، دانمارک 4، نروژ 3 و کانادا 1 انجمن. این انجمن ها تماما توسط سازمان اداره میشد و حداکثر یک عضو هوادار داشت.
    البته امروزه این آمار حتما تغییر کرده چون بسیاری از همان هواداران نیز به ماهیت تروریستی فرقه رجوی پی برده و کنار کشیده اند. سازمان از این انجمنهای پوششی برای تولید حمایت و اطلاعیه دادن در حمایت از سازمان بنام این انجمن ها، گرفتن اجازه تظاهرات، و جلسات نمایشی و تبلیغی سازمان، حمله فیزیکی و قلمی به جدا شدگان و منتقدین سازمان استفاده کرده و میکند.
    داود باقروند ارشد
    آذر 1400
    دسامبر 2021

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م
ژانویه 3, 2022

دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

قسمت نهم

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

اقتصاد
اقتصاد تمدن از دو عامل اساسی به وجود میآید: زمین و انسان، یا از منابع طبیعی زمین که علاقه و کار و نظم انسانی آن را به چیزهاي سودمند مبدل میکند. پشت سر جلال شاهان و قصرها و معابد و مدرسه ها و ادبیات و وسایل تجمل و هنر، انسان به عنوان یکی از عوامل اساسی تمدن نمودار است: شکارچی از جنگل شکار میآورد؛ هیزم شکن درخت میبرد؛ چوپان گله میچراند و تربیت میکند؛ کشاورز زمین را آماده میکند، خیش میزند، میکارد، درو میکند، باغ و تاکستان را مراقبت میکند، و زنبور و حیوان اهلی و طیور میپرورد؛ زن به صنایع گوناگون دستی و کارهاي خانه میپردازد؛ کارگر به جستجوي فلزات دل زمین را سوراخ میکند؛ بنا منزل میسازد؛ نجار عرابه و کشتی میسازد؛ صنعتگر کالا و ابزار آماده میکند؛ فروشنده و دورهگرد یا دکاندار یا تاجر، میان سازنده و مصرف کننده واسطه میشوند؛ سرمایهگذار با اندوختۀ خود از صناعت پشتیبانی میکند؛ و قوة اجرایی عضلات و مواد اولیه و عقول را براي ایجاد لوازم و تولید کالا به کار میگیرد.اینها کارورزان صبورند که در عین خونسردي آشفتهاند و تمدن لرزان دنیا بر پشتهاي خمیدة آنها سوار است .
همۀ این گروه ها در قلمرو اسلام مشغول کار بودند: مردان، چهارپا، اسب، شتر، بز، فیل، و سگ میپروردند؛ از عسل زنبور و شیر شتر و بز و گاو استفاده میکردند؛ و صدها جور حبوبات، سبزیجات، میوه، جوزهاي مختلف، و گل عمل می آوردند. اندکی پیش از قرن دهم میلادي درخت پرتقال از هند به عربستان برده شد؛ توسط اعراب به شام، آسیاي صغیر، فلسطین، مصر، و اسپانیا معرفی گردید، و سپس از این کشورها به جنوب اروپا راه یافت. همچنین اعراب زراعت نیشکر و صنعت تصفیۀ شکر را از هند گرفتند و در همۀ نواحی خاور نزدیک رواج دادند، و صلیبیون از آنجا گرفتند و به دیار خویش بردند. اعراب نخستین کسانی هستند که در اروپا به کشت پنبه دست زدند. این گونه محصولات را به برکت آبیاري منظم از زمینهاي خشک بیابانی به دست میآوردند. خلفا در این زمینه از رسم معمول که میباید کارهاي اقتصادي را به فعالیتهاي آزاد واگذاشت پیروي نمیکردند، بلکه دولت کانالهاي اصلی آبیاري را مراقبت و پاك می ال کرد و آب فرات را به زمین بین نهرین و آب دجله را به زمینهاي ایران میرسانید. به نزدیک بغداد، میان دجله و فرات کانال بزرگی حفر شد.
خلفاي نخستین عباسی کارهاي مربوط به زهکشی باتلاقها و احیاي دهات ویرانه و مزارع متروك را تشویق میکردند. در قرن دهم میلادي و در عصر سامانیان، قلمرو میان بخارا و سمرقند یکی از چهار بهشت جهان بود، و سه دیگر جنوب ایران و جنوب عراق و اطراف دمشق بود. طلا، نقره، آهن، سرب، جیوه، آنتیموان، گوگرد، پنبۀ کوهی، مرمر، و سنگهاي قیمتی از دل زمین استخراج میشد. غواصان از خلیج فارس مروارید بیرون میآوردند. اعراب نفت و قیر را در بعضی موارد به کار میبردند. ضمن اوراق هارونالرشید ورقهاي به دست آمد که قیمت نفت و نی براي سوزانیدن پیکر جعفر برمکی در آن ثبت شده بود. صناعت مرحلۀ کاردستی را میگذرانید و مردم در خانه ها و دکانها به دسته هاي منظم بدان اشتغال داشتند.
صنعت و معدن

کارخانه هاي معدودي وجود داشت، و در عرصۀ تکنولوژي، به استثناي آسیاهاي بادي، پیشرفت محسوس دیگري دیده نمیشد. مسعودي، مورخ قرن دهم میلادي، در ایران و خاور نزدیک آسیاي بادي دیده است، در صورتی که پیش از قرن دوازدهم در اروپا نشانی از آن نبود؛ شاید این هدیۀ دیگري است که شرق اسلامی به دشمنان صلیبی خود داده است. مسلمین از مهارت مکانیکی بهرة کافی داشتند. شاهد گفتار آن ساعت آبی هدیۀ هارونالرشید به شارلمانی از چرم و برنج منقش ساخته شده بود، و وقت را به وسیلۀ سواران فلزیی نشان میداد که هر ساعت دري را می گشودند و از آنجا تعداد معینی کره به ظرفی میافتاد، آنگاه میرفتند و در را میبستند. تولید کالا بکندي انجام میگرفت، ولی صنعتگر میتوانست مهارت خود را در ابزار و کالایی که میساخت نشان دهد، و صنعت را به مرحلۀ هنر بالا ببرد. منسوجات ایرانی، شامی، و مصري از لحاظ تکامل تکنیک و ساخت شهرت داشتند. پارچۀ ظریف پنبهاي موصل (موصلین)، پارچۀ کتانی دمشق (دمسک)، و پارچۀ پشمی عدن معروف بود. شمشیر دمشقی که از فولاد آبدیده ساخته میشد، آیینۀ صیدا و صور که به پاکی و ظرافت مانند نداشت، شیشه و سفال بغداد، سفال و سوزن و شانۀ ري، روغن زیتون و صابون رقه، عطر و قالی ایران شهرت جهانگیر داشت. بازرگانی و صنعت آسیاي غربی در دولت اسلامی رونقی گرفته بود که اروپاي غربی زودتر از قرن شانزدهم بدان دست نیافت .
حمل و نقل
مهمترین وسایل حمل و نقل خشکی، شتر، اسب، استر، و انسان بود؛ ولی اسب به طور کلی ارجمندتر از آن بود که براي حمل بار به کار رود. یکی از اعراب گفته است «: مگویید اسب من، بگویید پسر من که از باد و چشم زدن سریعتر میرود، و پایش چنان سبک است که تواند بر سینۀ محبوب برقصد و او را آزار نکند » . از این رو، شتر«کشتی صحرا» بود و بیشتر کالاهاي تجارتی مسلمین را حمل میکرد، و قافله هایی که احیاناً 4700 شتر داشتند، دیار اسلام را مینوردیدند. راه هاي عمده از بغداد به ري، نیشابور، مرو، بخارا، سمرقند، تا کاشغر و حدود چنین کشیده شده بود، یا از بصره تا شیراز، یا از کوفه تا مدینه و مکه و عدن، یا از موصل و دمشق تا سواحل شام میرسید. همه جا منزلگاه ها و کاروانسراها و مهماخانه ها ساخته بودند، و آب انبارها بود که مسافر و دواب آب بیاشامند. بازرگانی داخلی توسعه داشت و بر رودها و کانالها حمل میشد. هارونالرشید در اندیشه بود که براي اتصال مدیترانه به دریاي سرخ در محل کانال سوئز ترعهاي حفر کند؛ اما یحیی بن خالد برمکی، به علل نامعلوم که محتملا مشکلات مالی بوده است، او را از این کار باز داشت. در نزدیک بغداد، که عرض دجله 230 متر است، با قایق ها سه پل روي آن ساخته بودند.
تجارت و بازرگانی
در این راه ها تجارت معتبري جریان داشت. آسیاي غربی، که پیش از آن میان چهار دولت تقسیم شده بود، قلمرو یک دولت شد، و این وضع امتیازات مهم اقتصادي داشت که در نتیجۀ آن در داخل این حوزه مقررات گمرکی و موانع تجارتی از میان رفته بود، و وحدت دین و زبان نیز حمل کالا را آسان کرده بود. به علاوه، اعراب چون اشراف اروپا تاجران را تحقیر و تمسخر نمیکردند، و آنها نیز در کار انتقال کالا با سود ناچیز از تولید کننده به مصرف کننده با مسیحیان و یهودیان و ایرانیان همدست شدند، و حمل و نقل و معامله و داد و ستد در شهرها فراوان شد. فروشندگان دورهگرد جلو پنجره ها جار میزدند؛ دکاندارها کالاهاي خود را عرضه میکردند یا به گفتگوي معامله سرگرم بودند. سراها و بازارها پر از کالا و بازرگان و فروشنده و خریدار و شاعر بود.
قافله ها، چین و هند را به ایران و شام و مصر مربوط میکردند. بازرگانان دریانورد از بنادر بغداد و بصره و عدن و قاهره و اسکندریه به دریاها میرفتند. تا دوران جنگهاي صلیبی، بازرگانی اسلام بر مدیترانه تسلط داشت و از یک سوي دریا، یعنی از شام و مصر، به یک سوي دیگر، یعنی تونس و سیسیل و مراکش و اسپانیا، میرسید و در راه از یونان و ایتالیا و سرزمین گل میگذشت. اعراب از اتیوپی دریاي سرخ را تحت سلطۀ خود گرفتند؛ و از دریاي خزر تا مغولستان تجارت خود را گسترش دادند. همچنین فعالیت بازرگانی مسلمین تا رود ولگا و حاجی طرخان و نووگورود بسط یافت و فنلاند، اسکاندیناوي، و آلمان را از زیر سلطۀ خود درآورده بود. از این فعالیت بازرگانی هزاران سکۀ اسلامی برجاي مانده است. وقتی کشتیهاي چینی به بازدید بندر بصره آمدند، اعراب متقابلا کشتیهاي خود را از خلیج فارس تا هند و سیلان فرستادند، که از تنگۀ سیلان گذشتند و در امتداد سواحل چین تا خانفو (کانتون) پیش رفتند. در قرن هشتم میلادي یک مهاجرنشین تجارتی اسلامی و یهودي در این بندر استقرار یافت. این فعالیت بازرگانی، که نیروي زندگی را در همۀ اطراف کشور برانگیخته بود، در قرن دهم، یعنی موقعی که اروپا به نهایت سقوط و فلاکت افتاده بود، به اوج رسید و وقتی رو به انحطاط نهاد، آثار آن بوضوح در بسیاري از زبانهاي اروپا به جا ماند. واژه هایی چون «تعرفه ، » «ترافیک «، » مخزن «، » کاروان»، و «بازار» از طریق مسلمین به فرهنگ اروپایی راه یافتند.
صناعت و بازرگانی آزاد بود و دولت، به وسیلۀ ایجاد پولی که نسبتاً قیمت ثابت داشت، به رواج آن کمک میکرد. خلفا در آغاز پول روم شرقی و ایران را به کار میبردند. تا آنکه عبدالملک بن مروان به خلافت رسید. وي به سال 76 هـ ق (695 ( م دینار طلا و درهم نقرة عربی را سکه زد. ابن حوقل (حدود سال 365 هـ ق، 975 ( م از براتی گزارش میدهد که به مبلغ 42000 دینار عهدة تاجري در مراکش صادر شده بود. کلمۀ انگلیسی Check به معنی حوالۀ مخصوص بانک در حساب جاري از کلمۀ صک عربی به معنی ورقۀ مالی و برات تجارتی گرفته شده است. مالداران سرمایۀ خود را در سفرهاي خشکی و دریا به کار انداخته بودند. با آنکه ربا در اسلام حرام بود، کسانی که به کارهاي مالی اشتغال داشتند، مانند اروپاییان دوران بعد، راه حلی یافتند تا بتوانند، در مقابل استفاده از سرمایه و خطري که متوجه آن میشد، قسمتی از سود را به صاحب اصلی سرمایه بپردازند. قانون، احتکار را حرام کرده بود، ولی احتکار علی رغم قانون رواج داشت. یکصد سال از مرگ عمر بن خطاب نگذشته بود که طبقۀ اشراف عرب ثروتهاي گزاف اندوختند و در املاك وسیعی که صدها برده درآن کار میکرد اقامت گرفتند. گویند یحیی بن خالد برمکی ١٨٩٩ هفت میلیون درهم (000‘560 دلار) براي یک جعبۀ مخصوص جواهر که از سنگهاي گرانقدر ساخته شده بود میپرداخت، ولی صاحب جعبه به این قیمت نفروخت. اگر ارقامی را که مورخان مسلم نقل کردهاند باور کنیم، مکتفی خلیفه وقتی درگذشت معادل 20میلیون دینار (94000000 دلار) جواهر و عطر به جا گذاشت. وقتی هارون مادر بزرگ عروس یک کیسه مروارید بر سر داماد ریخت و پدر 1 الرشید بوران را براي پسر خون مأمون عقد میکرد، وي پاره هاي مشگ بر مدعوین پراکند. در میان هر پاره مشگ ورقهاي بود که به موجب آن، دارندة ورقه مالک برده یا اسب یا مزرعه یا هدیۀ دیگري میشد. وقتی مقتدر16000000 دینار از دارایی ابن جساس را مصادره کرد، این زرگر معروف باز هم ثروت فراوانی داشت. ثروت بعضی از بازرگانان که با نواحی دور و ماوراي دریاها ارتباط داشتند کمتر از4000000دینار نبود. صدها بازرگان خانه هایی داشتند که ارزش آنها بین10000 تا 30000 دینار (000‘142 دلار)بود . مقام بردگان در طبقۀ پایین سازمان اقتصادي بود. شاید شمار بردگان در قلمرو اسلام بیش از قلمرو مسیحیان بود که در آن سرفداري جاي بزرگی را داشت بن. ا بر روایات، در قصر مقتدر خلیفه 11000 بردة خواجه بودند. موسی بن نصیر در افریقا300000 و در اسپانیا30000 دوشیزه اسیر گرفت که همه را در بازار فروخت. قتیبه در سغد صد هزار اسیر گرفت.
البته این ارقام، به عادت مورخان عرب، مبالغهآمیز است و نباید آنها را چنانکه هست بپذیریم. اسلام براي محدود کردن بردگی و اصلاح حال بردگان کوشش داشت؛ بردگی را به افراد غیر مسلمی که در جنگ اسیر میشدند یا فرزندانی که از بردگان بوجود می آمدند منحصر کرد. مسلمان را نمیشد به بردگی گرفت، چنانکه در دین مسیح برده گرفتن مسیحی روا نبود؛ با این وجود، بردهفروشی رواج داشت. معمولا برده را به غارت میگرفتند؛ برده هاي سیاه را از افریقاي خاوري و مرکزي، ترکها را از چین و ترکستان، و سفیدها را از روسیه و ایتالیا و اسپانیا میآوردند. مالک مسلمان حق حیات و مرگ بردة خود را داشت، ولی معمولا با او خوشرفتاري میکرد تا جایی که وضع برده بدتر از کارگر کارخانۀ اروپایی در قرن نوزدهم نبود؛ بلکه محتملا وضع وي از این گونه کارگران بهتر بود، چون در زندگی خویش ایمنی بیشتري داشت.
غالب کارهاي پست مزارع و کارهاي دستی شهرها که محتاج مهارت نبود به عهدة بردگان بود، مثلا در خانه ها به عنوان خدمه کار میکردند؛ مردانشان خواجگان، و زنانشان کنیزان حرمسرا بودند. غالب رقاصگان و آوازهخوانها وبازیگران از کنیزان بودند. اگر کنیزي از مالک خود فرزند میآورد یا زن آزاد از غلام خود بچهدار میشد، فرزندشان از لحظۀ تولد آزاد بود. بردگان حق ازدواج داشتند؛ فرزندانشان اگر هوش کافی داشتند، فرصت تعلیم مییافتند. کثرت غلام و کنیززادگانی که در زندگی معنوي و ان سیاسی جهان اسلام اعتباري یافته، یا چون محمود غزنوي و ممالیک مصر به سلطنت و امارت رسیده د حیرت انگیز است. استثمار کارگران در آسیاي اسلامی از لحاظ قساوت به پایۀ ممالک بت پرست و مسیحی و مصر اسلامی ـ که در آنجا کشاورز تمام روز تلاش میکرد و جز کهنه پارهاي که تنش را بپوشاند و کوخی که در آن بخزد و غذایی که رمقش را حفظ کند به دست نمیآورد ـ نمیرسید. گدایان در کشورهاي اسلامی فراوان بودند و هنوز هم هستند. بسیاري از آنها فریبکار و مدعی فقرند، ولی مهارتی که آسیایی فقیر در شانه خالی کردن از کار جدي داشت او را در مقابل فقر حمایت میکرد. کمتر کسی را میتوان یافت که مانند او بتواند به قبول بطالت تن دهد.
صدقات فراوان و گوناگون بود. شخص فقیر اگر از همه جا نومید میشد، میتوانست در بهترین بناي شهر یعنی مسجد مقیم شود. مع ذلک، جنگ جاودانی طبقات هرگز از میان نرفت و شعلۀ آن گاه و بیگاه در قلمرو اسلام به صورت شورشهاي سخت زبانه میکشید (150 ،180 ،193 ،و 223 هـ ق؛ 778 ،796 ،808 ،و 838م). گاهی این شورشها رنگ دین میگرفت، زیرا ١٩٠٠ در قلمرو اسلام، دین و دولت یکی بود. دسته هایی از شورشیان مانند خرم دینان و مؤیدیه پیرو اصول کمونیستی مزدك بودند، بعضی از آنها عنوان سرخ علمان یا محمره بر خود نهاده بودند. به سال 156 هـ ق (772 م) م ردي به نام هاشم مقنع در خراسان قیام کرد و گفت که خدا در پیکر وي حلول کرده و او را برانگیخته است تا آیین اشتراکی مزدك را تجدید کند. وي پیروان فراوانی یافت، بارها سپاهی را که براي دستگیري وي رفته بود شکست داد، و چهارده سال بر شمال ایران تسلط داشت؛ ولی سرانجام او را گرفتند و اعدام کردند (170 هـ ق، 786م). بابک خرم دین نیز به سال 223 هـ ق (838 ( م قیام کرد و گروهی را به دور خود فراهم آورد که سرخ علمان یا محمره نامیده میشوند. بر آذربایجان استیلا یافت و بیست و دو سال بود و چند سپاه را شکست داد و (به گفتۀ طبري)، تا هنگام دستگیري،255500سپاهی و اسیر بکشت.
معتصم خلیفه به جلاد بابک فرمان داد تا دست و پاي او را ببرد؛ سپس در جلو قصر خلافت پیکرش را بسوختند و سرش را به خراسان بردند و در شهرها بگردانیدند تا همگان ببینند و بدانند که مردم نه آزاد زاده میشوند و نه مساوي. مهمترین جنگ بردگان در تاریخ شرق، جنگی بود که آتش آن را مردي عرب به نام علی دامن زد. وي مدعی بود که از نسل علی بن ابیطالب [ع ] است. تفصیل قضیه اینکه عدة زیادي زنگیان در جمعآوري شوره در نزدیکی بصره کار میکردند، و این شخص رفتار نامناسبی را که با آنها میشد به یادشان میآورد و به شورش تحریکشان میکرد و وعده میداد که از بردگی نجات مییابند و ثروتمند میشوند و خودشان برده خواهند شد. آنها نیز دعوت علی را پذیرفتند، توشه و لوازم به چنگ آوردند، سپاهیانی را که به جنگشان فرستاده شدند شکست دادند، و دهکده هاي مستقلی به وجود آوردند که در آنجا براي سران خود قصرها، براي زندانیان زندانها، و براي نمازگزاران مسجدها ساخته بودند (255 هـ ق، 869م). کارفرمایان به علی پیشنهاد کردند که اگر شورشیان را قانع کند که به کار خود بازگردند، در مقابل هر شورشی بازگشته پنج دینار به او خواهد پرداخت، و او نپذیرفت. شهرهاي اطراف خواستند به وسیلۀ منع آذوقه شورشیان را به اطاعت وادارند، ولی وقتی آذوقۀ آنها تمام شد، به شهر ابله هجوم بردند، همۀ بردگان را آزاد کردند و با خود بردند، و شهر را غارت کردند و آتش زدند (257 هـ ق، 870م).
علی از این پیروزي دل گرفت و بر بسیاري از شهرهاي دیگر حمله برد؛ به چند شهر استیلا یافت جنوب ایران و عراق را زیر تسلط آورد و به دروازه بغداد رسید. تجارت خلل یافت و آذوقه در پایتخت کمیاب شد. به سال 258 هـ ق (871 ( م مهلبی، سردار زنگیان، بصره را گشود و، اگر گفتۀ مورخان را باور کنیم300000 تن از مردم آنجا را بکشت؛ سربازان زنگی هزاران زن را سربریدند و هزاران کودك سفید را، که بعضی از آنها نسب هاشمی داشتند، به اسیري گرفتند. مدت ده سال طغیان ادامه داشت و چندین بار سپاه براي سرکوب کردن شورشیان فرستاده شد. عاقبت وعده دادند کسانی که از شورش کناره بگیرند مال و بخشش نصیبشان میشود؛ بسیار کسان از علی بریدند و به سپاه دولت پیوستند. آنگاه دولتیان بقیه را به محاصره گرفتند و حلقۀ محاصره را تنگ کردند و سرب گداخته و «آتش یونانی»، که مشعلهاي نفت سوزان بود، به سوي آنها ریختند. سرانجام سپاه دولت، به فرماندهی موفق برادر خلیفه، شهر شورشیان را گرفت و مقاومتشان را در هم شکست؛ علی را کشتند و سر او را پیش موفق بردند. موفق و سردارانش از مرحمت خداوند سجدة شکر به جاي آوردند (270 هـ ق، 883م). شورش، پانزده سال دوام داشت، که در اثناي آن اقتصاد و سیاست اسلام شرقی به خطر افتاده بود؛ احمد بن طولون، حاکم مصر، آشفتگی کارها را غنیمت شمرد و ثروتمندترین ولایات خلافت را مستقل اعلام کرد
پایان قسمت نهم

مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی
ژانویه 10, 2022
داود باقروند ارشد
سالهاست که نگارنده از شقاوت بی حد و حصر مسعودرجوی و تفکر داعشی آن و خطر این فرقه را برای آینده ایران اطلاع رسانی کرده ام. از جنایات درون تشکیلاتی، از تجاوز به زنان و کودکان، تا شکنجه و زندان های طولانی بصورت انفرادی اعضای منتقد، از محاکمات دسته جمعی به اعدام اعضای منتقد که با پرویز یعقوبی شروع و در علی زرکش و مهدی افتخاری و سپس با محاکمه امثال نگارنده در سالن معروف به سالن میله ای و دستگیریها و شکنجه های دسته جمعی صدها عضو از زندان جسته در سالهای 1364 و 1374 تا تحویل دادن اعضا به زندانهای مخوف صدام حسین، قتلهای مخفیانه زنان و کودکان و مردان معترض، تا فساد درونی در میان زنان و مردان تا فرارهای خائنانه مسعود و مریم رجوی از صحنه های مرگ و زندگی که هزاران عضو را زیر بمبارانهای بزرگ تاریخ رها کرده و به راحت اروپا فرار کرده اند، تا کشتار کردهای عراق برای نجات صدام، و… نوشته ام. و البته همواره در ابتدای اطلاع رسانی ام خود مورد تهمت دوست و دشمن قرار گرفته ام تا به تدریج که بقیه اطلاعات از هر گوشه و کنار و از رفتارها و مواضع رجوی آنقدر سر ریز کرده است که بتدریج ورق برگشته و صحت تمامی گزارشات این قلم و البته بقیه جداشدگان تمام به اثبات رسیده اند.
نگارنده در مورد دو تن از فرماندهان فاسد و هرزه رجوی که محضوریتی در مورد افشای نامشان نبود گزارش کرده ام که جزئیات آنرا در زیر میتوانید بخوانید.
این روزها اما کودکان اعضای فرقه ای رجوی که نگارنده هیچگاه به خودم اجازه ندادم اسمشان را درگزارشات بیاورم، بتدریج به این شجاعت فکری و اجتماعی و آزادگی از بندهای اسارت جنسیت و البته سرکوب فکری رجوی برسند که در کلاب هاوس تک تک از تجاوز فرماندهان مسعود و مریم رجوی این گوهران بی بدیل این دو جنایتکار به خود سخن گرفتند. از اینکه کودکان مجبور بودند برای در امان ماندن از تجاوز گوهران بی بدیل مریم رجوی شبها سرنیزه با خود به رخت خواب ببرند.

پاسخ مسعود و مریم رجوی به تجاوز به کودکان

اما آنها از نکته ای حتی دردآورتر از مورد تجاوز قرارگرفتن توسط فرماندهان فاسد و هرزه فرقه رجوی حرف زدند و آن رویکرد مسعود و مریم رجوی به گزارشات و اعتراضات این کودکان از تجاوزبه خود بود که رجوی در جواب گفته بود:
“کرم از خودِ درخته”
شقاوت رجویها در مورد کودکانی که به فریب به عراق بازگردانده شده و به زور و بر خلاف میلشان در آنجا نگهداری میشدند، را فقط با شقاوتهای داعش میتوان مقایسه کرد و از این روست که رجوی را داعش ایران مینامم و میدانم. و هرچه زمان میگذرد این حقیقت آشکارتر میشود.
اعلام خبر دهشتناک و غیرقابل باوراعدام یک مادر بدست فرزند داعشی خودش علی ساکر یک عضو لم یرتابوا، بازگشت ناپذیر، استوار، جنگنده، بی رحم، شقی ای تروریستی ای به رهبری ابوبکرالبغدادی، در شهر رقه آنهم بدلیل اینکه مادرش از او خواسته بوده این فرقه تروریستی را ترک کند، وقتی توسط تمامی خبرگزاریها مخابره شد جهان را نسبت به چنین شقاوت و درنده خویی که در حیوانات نیز شاهد نیستیم در بهت و حیرت فرو برد شگفت زده کرد.
این حادثه غیرقابل باور شش سال قبل در اوایل 2016 صورت گرفت. آنزمان با شناخت و تجربه عینی که از شقاوت رجوی و اسناد غیر قابل انکاری که شخص رجوی بنام خود تحت نام «خانواده مجاهدین یا مزدوران رژیم» چاپ و متشر کرده است. رجوی در این کتابش تمامی دستور العملهایی که اعضای فرقه اش در مقابل درخواست خروج خانواده هایشان و یا مخالفت اعضای خانواده با شخص رجوی و با فرقه رجوی باید به اجرا بگذارند را بطور کامل آورده بود را بصورت طنزی تلخ آوردم. آنروزها شاید بسیاری اینگونه افشای ماهیت رجوی و فرقه اش را علیرغم اینکه خود را مخالف او میخواندند بر نمی تابیدند و از درک آن عاجز بودند. تا اینکه به مرور زمان همه بلاهاییکه مادران و پدران سالخورده در خارج قرارگاه اشرف یا لیبرتی زمانیکه برای دیدار فرزندانش رفته بودند تحمل کرده بودند را خود در اشرف 3 در آلبانی و یا با آوردن مادران اسیر اعضا و نشاندن در مقابل دوربین های سیمای اسارت یزدی رجوی تجربه کردند کم کم یخ ها آب شد و فهمیدند که با چه ضحاک اژدها بردوشی مواجهند.
درزیر صفحه 20 کتاب مسعود رجوی «خانواده مجاهدین یا مزدوران رژیم» چنین آمده است.

خواندن این کتاب رجوی را به همه کسانیکه شکی در مورد بدتر از داعش بودن رجوی دارند توصیه میکنم.
امروزه گذشته از افشای جنایاتی که علیه زنان توسط شخص رجوی درتبدیل اعضای زن فرقه اش که از همسران خود جدا کرده بود، به زنان حرمسرایش و همبستری های تکی و جمعی با آنها تحت نام «عروج زنان به عرش» که حیوانیتی فرای درک و فهم انسان معاصر را به نمایش میگذارد و سالها توسط این قلم و زنان شجاعی که ورق جدیدی در جسارت زنانه در شکست زنجیر جنسیت بر فکر و ذهنشان با افشای آن رقم زدند بازگو شده است. جنایات جدیدی توسط کودکان فرقه رجوی افشاء میشود.
دست باز فرماندهان روی کودکان اعضایی که اسیر بودند حق والسکوت رجوی به فرماندهان هرزه اش
جنایاتی هولناک جدیدی از تجاوزات و سوء استفاده جنسی از فرزندان و کودکان همین زنان که خود قربانی حرمسرای رجوی بودند بدست فرماندهان و گوهران بی بدیل رجوی بعنوان حق و السکوت آنها علیه رجوی نه تنها نادیده گرفته میشده است بلکه حتی در یک روی کرد ضد بشری در قبال اعتراضات و گزارشات تعرضات فرماندهان هرزه رجوی به خودشان پاسخی جنایتکارانه “کرم از خود درخت است” دریافت می کردند، امروزه در کلاب هاوس به تفصیل توسط کودکانی که نگارنده هیچگاه نخواست بدون اینکه خود این کودکان بخواهند نام ببرد، با شجاعتی هم طراز زنان افشاگر افشا میشود.
امیر یغمایی
esmaeelvafa_aryam
Azizi-Hanid-11
کودکان فرزندان اعضای سازمان
2282151
کودکان مجاهدین
حنیف و مادرش
Rajavis
کودکان 22
در سال 2015 نگارنده یکی از فرماندهان هرزه رجوی را که به کودکان اعضا تجاوز کرده بود را افشاء کردم. علیرغم آن جنایت عامل تجاوز (اسماعیل مرتضایی) با نام تشکیلاتی جواد خراسان در زمانیکه مادر کودکان (دختران مادر مجاهدی بودند) رجوی نه تنها اقدامی نکرد بلکه از همین حربه استفاده کرد و جواد خراسان را به عامل بی چون و چرای خود تبدیل و بجان اعضای معترض انداخت.
نوامبر 30, 2015
جواد خراسان یکی از فرماندهان هرزه متجاوز به فرزندان اعضای فرقه رجوی کیست؟

جواد خراسان کیست؟ اسماعیل مرتضایی معروف به جواد خراسان از نفرات فرقه رجوی است. وی در فاز سیاسی و نظامی مسئول استان خراسان بود. و در خراسان و شهر مشهد مستقر بود. به همین دلیل نیز به جواد خراسان معروف بود. بنده در زمانیکه مسئول شاخه پاکستان فرقه رجوی بودم، ایشان را طبق دستور فرقه رجوی از پاریس از مشهد به کراچی پاکستان منتقل نمودم.
بهمراه این فرد خانواده ای نیز به پاکستان منتقل شد. خانواده مادر ابراهیمی پور که مادری بود حدودا 60ساله که فرزندش از تیمهای عملیاتی بسیار زبده بود. این مادر قهرمان با دو دختر 13-14 ساله هم خانه جواد خراسان بودند. و در تمامی ترددات با به جان خریدن هرلحظه درگیری و کشته شدن برای خودش و فرزندانش همراه جواد بودند.
در فاز نظامی و حتی در اواخر فاز سیاسی بدلیل جو امنیتی معمول بود که جهت عادیسازی ترددات و جلوگیری از دستگیریها مسئولین بخشها و استانها و … بتنهایی تردد نمیکردند بلکه یک خانواده یا یک بچه و یا ترکیبی از اینها بهمراه آنها تردد میکرد و یا در پایگاهی که محل فعالیت آنها بود همراهش حضور داشتند که بسیاری از این خانواده ها و کودکان در درگیریهایی که بوجود میآمد کشته شدند.
در اولین روزهاییکه از انتقال جواد خراسان و نفرات همراهش به پاکستان گذشت طبق معمول من با آنها ملاقاتهایی میکردم و گزراشات را میگرفتم و وضعیت آنها را بررسی و به فرانسه گزارش میکردم. در ملاقات دومی که با مادر ابراهیمی پور داشتم او بعد از مدتی که از صحبتهایمان گذاشت زد زیر گریه و مطرح کرد که سازمان باید جواد خراسان را اعدام کند وقتی جویای مسئله شدم مطرح نمود که جواد خراسان در زمانیکه در مشهد بهمراه او در پایگاه بودند شبها به دختران او تعرض میکرده است.
من که از این حرف شوکه شده بودم سوال کردم این چه حرفی است؟ مادر گریه کنان گفت که حتی از جواد خراسان مچ گیری هم کرده است. ولی چه میتوانست بکند که در آن جو نظامی که پسرش نیز جزء تیمهای عملیاتی شهید شده بود و فردی شناخته شده بود نمیتوانست خانه و پایگاه را ترک و جایی نداشته برود. و فرزندانش را از دم تیغ جواد خراسان برهاند.
خواستم که گزارشی بنویسد تا من آنرا رد کنم. مادر ابراهیمی پور همینکار را کرد و من آن گزارش را برای فرانسه ارسال نمودم. معمولا وقتی مسئولین میآمدند نفرات آنها کماکان تحت مسئولیت خودشان باقی میماندند. جهت احتیاط مادر و دو فرزندش را از جواد جدا کردم و به پایگاهی که عمدتا مادران بودند فرستادم. اما برای اینکه حساسیت جواد جلب نشود گفتم بدلیل مشکلات و کمبودهای جا و تراکم نفراتی که از داخل آمده اند جابجایی را انجام دادم.
طبق معمول هیچ بازخوردی از گزارشات از این نوع از فرانسه دریافت نمیکردیم. بعد از مدتی من مجبور شدم که پاکستان را ترک کنم و به فرانسه برگردم. مدتی بعد از فرانسه به بغداد رفتم در بغداد یکروز که به پایگاه اکبری رفته بودم مادر دوباره مرا دید و شتابان آمد سراغ من. و پرسید که چه شد شما گزارش کردی؟ سازمان چه جوابی داد؟ من گفتم که گزارش کرده ام باز هم گزارش میکنم. در آن زمان دوباره موضع را به محمود عطایی که در آنزمان در آنجا بود منتقل کردم. و خواستم که مسئله دنبال شود و شرح پیگیریهای مادر ابراهیمی پور را نیز به او دادم. اما کماکان جواد خراسان در تشکیلات رتبه میگرفت؟!!!
افشای یک فرمانده هرزه دیگر از میان گوهران بی بدیل مسعود و مریم رجوی که از رهبری عقیدتی جایزه نیز دریافت کردند

در گزارشی دیگر نگارنده در 2020 در پاسخ به هرزه درآیی های یک جیره خوار رجوی بنام رحمان کریمی، یک فرمانده هرزه دیگر را افشا کردم که در زیر آمده است. او نیز علاوه بر لذت بردن از تجاوزاتش به اعضای تحت مسئولیتش بعنوان پاداش و حق و السکوت، از شخص رجوی کمربند پهلوانی نیز دریافت کرد. که باز نشر آنرا در زیر میتوانید بخوانید.
جناب رحمان رحیم و کریم و کریمه رهبری، یکی از آن پهلوان هایی همچون “فیل آبی” عضو جیره بگیر رجوی در شورا، این بازرگان و بیزینس من محترم ساکن کانادا که به او (کم) توهین شده و شما را خون به چشم کرده، یکی دیگرش را که اتفاقا او نیز از اهالی کانادا بود و اتفاقا از دست خود جناب رهبر مفقود عقیدتی کمربند پهلوانی دریافت کرد تحت مسئولیت این قلم بود بگویم تا ببینی این اسماعیل چه حق هایی را ناحق میکند. این پهلوان!!! فقید که اتفاقا در یک مسافرت به اور سورواز در همان اورسورواز به درک واصل شد، با یکی از زندانیان سابق که به فرقه مجاهدین پیوسته بود و تحت مسئولیت او بود، رابطه غیر اخلاقی برقرار میکرد که وقتی این قلم موضوع را به اطلاع رهبر عقیدتی شما رساندم، ایشان در مقام رهبر عقیدتی و اسلام محترمش از نوع دمکراتیک با رحمت و رئوفت بسیار ورقت قلب با این پهلوان و با شدت عمل بسیار با این قلم برخورد نمود و مورد مواخذه قرار گرفتم که نزدیکان و مقربان درگاه رهبری را چر افشاء میکنم؟ اتفاقا بعدها به این “پهلوان لواط کار” کمربند پهلوانی در حضور 4000نفر داد!!!!! و اینگونه به بنده فهماندند که او از مقربین است و سکوت باید بکنی.
البته علت این رقت قلب و رحمت و رئوفت را بعدها فهمیدیم،که جناب رهبر عقیدتی خودشان با زن همان پهلوان در حرمسرایش تا به صبح نجوای انقلاب مریم سر میداده، گفته خوب این بدبخت حداقل به این زندانی مفلوک دستش میرسد، نباید زیاد سخت گرفت تا بتواند از مواهب اسلام بردبار من بهره ببرد!! .
در زیر گزارشی از سفید کاری مسعودرجوی در مورد جریان هولناک تجاوزات به کودکان توسط گوهران بی بدیل خودش یعنی فرماندهان و شکنجه گرانش را میتوانید بخوانید. تا بحال در تاریخ ننگین56 سال این فرقه تبهکار دیده نشده که یکی از این فرماندهان که موارد بسیاری از تجاوز به زنان و کودکان فراوان است اخراج شده باشند و رجوی اعلام کند مثلا جواد خراسان یا اسدالله مثنی، را اخراج کرده است. رجوی از این حربه برای وادار کردن فرماندهان آلوده خود به تجاوز به کودکان و همجس بازی برای تبدیل آنها به شکنجه گران فرقه اش استفاده میکند. نگارنده در مقاله ای تحت عنوان ««ایجاد احساس گناه دلیل در اسارت نگهداشتن 2000ایرانی در آلبانی»» این شیوه ضد انسانی به اسارت بردن افراد را افشاء کرده ام. در این نشست مشخص است که مسعودرجوی به تمام و کمال از تجاوزات به کودکان که این بخت برگشتگان همانطور که در کلاب هاوس نیز بزبان خودشان گفتند، گزارش میکردند ولی پاسخ (کرم از خود درخته) دریافت میکردند، اطلاع داشته. ولی حاضر نمیشود آنها را بین بقیه اعضای و فرماندهان افشاء کند بلکه از این حربه علیه خودشان استفاده نماید و بیشتر و بیشتر به هرکاری وادار کند. توجه کنید که رجوی وقتی فهمید فرمانده کمال از اعضای مرکزیت سازمان که همسرش زهره اخیانی را از او جدا کرده بود با یکی از دیگر از زنان عضو سازمان رابطه جنسی برقرار کرده، کمال را با قرص سیانور به قتل رساند. چرا که زهره اخیانی زن مسعودرجوی و از اعضای حرمسرایش بود. اما در مورد کودکان هیچ اقدامی برای جلوگیری نمیکند که هیچ به حربه (کرم از خود درخته) متوسل میشود.
گزارشی از جلسه درون تشکیلاتی فرقه رجوی در مورد تجاوزات به کودکان اعضای فرقه از علی حسین نژاد.

در سال ۸۹ در قرارگاه اشرف مژگان پارسایی یک نشست حدود پانصد نفری از رده های ما یعنی ام او و ام قدیم به بالا برگزار کرد یعنی نشست عمومی نبود فقط برادران این رده ها بودند و من در آن حضور داشتم موضوع نشست تجاوزات جنسی مسئولین پذیرش به کودکان در سالهای قبل از آن، که پذیرش داشتند بود. چون آن بچه ها بزرگ شده و خاطرات آن موقع و تأثیرات تجاوزات در خودشان را در گزارشهای معروف به 《صفر صفر با خود》نوشته بودند.
در این نشست که خود متجاوزین حضور داشتند نه هیچ اسمی از فاعل برده می شد و نه هیچ اسمی از مفعول فقط اعضایی که در این رده ها بودند و آن موقع در پذیرش مسئولیت داشتند یا به آنجا رفت و آمد کاری می کردند و خودشان تجاوزی نکرده بودند و فقط شاهد آثار و نشانه های تجاوز و حالتها و حرفهای کودکان بودند یکی یکی پشت میکرفن می آمدند و آنچه را شاهد بوده اند با حالت گریه و خشم تعریف می کردند. و از متجاوزین با اسم هایی یاد می کردند که گویا خاص بخش پذیرش بوده و ماها نشنیده بودیم تا برای دیگران شناخته نشوند و اون شاهدها و شخص رحمان یعنی عباس داوری که جلو نشسته و گرداننده نشست مردانه یعنی کمک کار مژگان بود با عصبانیت فریاد می کردند فلانی بلند شو بیا بیا کثافتکاریت را بگو و رحمان با عربده کشی نمایشی داد می زن کو کجا هستند اون متجاوزین بیان جلو بگن چه کار کرده اند تا همه اونا رو بشناسند ولی مطلقا خبری از یک نفرشان نشد و ماها نفهمیدیم بالاخره این متجاوزین چه کسانی بودند فقط یکی از اسمهای جعلی را که یادم نیست چه بود بعضی افراد مطلع که داخل نشست بودند یواشکی و به اصطلاح محفلی به بغل دستی شان اسم واقعی را گفته بودند که به قسمتی که من نشسته بودم رسید و اون رضا مرادی بود که مدتها از مسئولان برادر در قسمت پسرانه پذیرش بود. ولی رضا مرادی که در نشست بود خودش به عنوان شاهد رفت و بدون هیچ اسمی نمونه هایی از تجاوزات دیگران را شرح داد. یادم هست که یکی از شاهدان در پشت بلندگو با حالت گریه وضعیت یکی از نوجوانان پسر را در پذیرش تعریف می کرد و می گفت دیدم به صورت دمرو افتاده و یک ریز گریه می کند بلندش کردم و گفتم به من بگو چه شده گفت فلانی آمد به داخل دوش حمامی که من بودم گفت بذار کمکت کنم خوب خودت را بشوری و با من کاری کرد که الان درد دارم و… و می گفت ابن بچه همه اش دمرو یعنی به شکم می خوابید و نمی توانست به پشت بخوابد و شاهد اینجا با گریه و عصبانیت پشت میکرفن داد زد ببینید با این بچه ها چه کار کرده اند و موقع فریاد هم شاهدها و هم رحمان که از جایش هی بلند می شد رو به پشت خودشان و به حاضران فریاد می کردند و وانمود می کردند که متجاوزان داخل حاضران و در سالن هستند ولی بلند نمی شوند بیان بگن. نمونه های دیگری نقل می کردند که بیشتر موقع برگرداندن کودکان از ورزش یا تمرینات به حمام بوده و خود مژگان هم از گزارشهای کودکان آن موقع نمونه هایی را می خواند که زیاد بود و چون حدود بیش از ده سال گذشته و اونجا هم که نشسته بودیم آنقدر پچ پچ و محفلی با هم صحبت می کردیم یادم نیست چون زیاد به حرف های مژگان و گزارشهایی که اشاره می کرد گوش نمی دادیم و با هم یواش حرف می زدیم. نشست هم در سالن ستاد و خیلی سر و صدا و همهمه بود همه می گفتند که چرا اسمهای واقعی حتی اسمهای مستعار شناخته شده در مناسبات را نمی گویند و چرا اینهمه رحمان و مژگان و شاهدان صداشون می کنند اون متجاوزین نمیان اعتراف کنند و این چه نمایش مسخره است مگه می تونه کسی که مژگان و رحمان صداش کنه نیاد جلو حرف بزنه پس خود سازمان نمی خواد اینها شناخته بشوند و حتما بهشون گفته اند ما صداتون می کنیم ولی شما نیایید… همینطور اینها را همه پچ پچ به هم می گفتند.
مطالب مرتبط
https://www.nototerrorism-cults.com/2018/11/06/%d8%ac%d8%b2%d8%a6%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d9%82%db%8c%d9%82%d8%aa%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b2%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%a7%d8%aa-%d9%85%d8%b3%d8%b9%d9%88%d8%af-%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c-%d8%a8/
https://www.nototerrorism-cults.com/2016/09/04/%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1%d8%af%d9%86%d8%a7%da%a9-%d8%a7%d8%b2-%d8%b9%d8%b1%d8%a7%d9%82-6-%da%a9%d8%aa%da%a9-%d8%b2%d8%af%d9%86-%d9%81%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af/

شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس
فوریه 2, 2022
شروع افشاگری خانم زینب حسین نژآد در مورد فرقه رجوی
نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده

داود باقروند ارشد
با تبریک به خانم زینب حسین نژاد که سرانجام تصمیم به دفاع از حقیقت گرفته اند. توصیه نگارنده همواره این بوده است که نباید با کتمان حقایق به رجوی فرصت داد چون رجوی با افکار بشدت استبدادی نوع داعش که تف دهان رهبریش را تبرک اعلام کرده است، در تضاد مطلق با نسل نو ایرانی تنها عامل مرگ و نیستی، تف سربالای آپوزیسیون در وطن فروشی و سرکوب داخلی و افکار قرون وسطایی است. ضمنا امیدوارم خانم زینب حسین نژاد محدودیت های جلوگیری از انتشار اطلاعات زنان مجاهدی که خود شاهد همخوابگی مسعودرجوی با دهها زن بوده اند و دوستانه از نگارنده خواست دست نگهدارم و منتشر نکنم را بردارند و حداقل خود به انتشار آنها بپردازد. تا بیش از این به رجوی اجازه تجاوز به حریم زنان داده نشود.
با آرزوی روزهای خوش برای ایشان و خانواده رنج دیده وی که طی چندین دهه زیر بالاترین و طاقت فرساترین شکنجه های روحی و روانی توسط فرقه ننگین رجوی بوده اند، طرح توضیحاتی (درد دلها) را قبل از خواندن مطلب خانم زینب حسین نژآد با خوانندگان ضروری میدانم.
خانواده حسین نژاد
خانم زینب حسین نژاد، فرزند آقای علی حسین نژآد(غلام) از مبارزین و زندانیان زمان شاه، هم بند دکتر علی شریعتی، کاندید مجلس برای شهرستان میانه از جانب مجاهدین در فاز سیاسی، از مسئولین سابق بخش سیاسی-عربی فرقه مجاهدین و معلم عربی شخص مسعود رجوی و بسیاری از مسئولین این سازمان، مسئول ترجمه تمامی اطلاعیه های صادره آنها به عربی بودند. همسر آقای حسین نژآد (مادر خانم زینب حسین نژآد) بعلاوه دو برادر آقای حسین نژاد (عموهای زینب)جزء به اصطلاح شهدای این فرقه میباشند. آقای حسین نژاد دانش آموخته تاریخ و ادبیات از دانشگاه تهران هستند. ایشان همواره با اشراف به تاریخ اسلام و ایران، برعکس بقیه پیوستگان به مجاهدین چه از داخل چه از خارج کشور، چه بعنوان دانش آموز و یا حتی دانشجو و… که از درد فقدان دانش کافی تاریخی-سیاسی رنج میبردند و میبرند، و درنتیجه براحتی فریب دجالگریها و دروغ های رجوی را میخوردند و می خورند، آقای حسین نژآد هرگز تسلیم اباطیل و ترشحات ذهن بیمار قدرت پرست داعشی رجوی نشد. همان زمان که رجوی در جمع 4000نفره مجاهدین قرآن میخواند و تفسیر میکرد و بقیه فکر میکردند عربیش بهتر از پیامبر!! و تفاسیرش چپ تر از اوست!!(رجوی اینرا القاء میکرد)، آقای حسین نژآد برایش مینوشت که هم آیات را غلط خواندی و هم تفاسیرت هیچ ربطی به اسلام ندارد و غلط است. بویژه آنجاهاییکه رجوی تلاش میکرد برای توجیه جنایاتش اعمالش را به تاریخ اسلام ربط دهد. همین مواضع آقای حسین نژاد عینا در زمینه های سیاسی و تشکیلاتی بطور مستمر خشم و کین شتری استبداد مطلقه رجوی را بر می انگیخت. رجوی که نمیتوانست حسین نژاد را در افشا و بی اعتبار کردن خودش ساکت کند، چه خودش و چه توسط ایادی جنایتکارش همچون مهدی ابریشمچی، عباس داوری و زنان خود فروخته به او بالاترین تحقیرها و توهین ها و اتهامات را برای خرد کردن و شکستن حسین نژاد بکار بستند. از همین رو در یکی از همین موارد اعتراض اقای حسین نژاد که آنرا علنی کرده بود و به تابلو عمومی زده بود، بعلاوه شکست دادن پروژه رجوی برای ربودن دختر کوچکتر حسین نژآد از ترکیه و بردن به عراق را مستمسک قرار داد و او را بعد از چنین دادگاه محاکمه درون یگانی به همراه هزار نفر دیگر از جمله نگارنده به جرم خیانت به رجوی!!! در سالن معروف به میله ای باقرزاده محاکمه و به اعدام محکوم کرد. جریان تنها ماندن خواهر کوچکتر زینب در ایران بدلیل تحت تعقیب بودن پدرش، و پروژه تلاش برای ربایش او از ترکیه و بردنش به عراق و … توسط رجوی بسیار جگر سوز است که بهتر میدانم خود زینب و یا غلام به آن بپردازد تا شخص ثالثی چون نگارنده. هرچند در گذشته به میزانی که بعنوان یک مسئول در این فرقه مطلع بوده ام شاراتی کرده ام.
ترس رجوی از حسین نژاد و دانش ظلمت رجوی سوز او آنقدر بود که یک نگهبان از مزدوران سرکوبگر ضد اطلاعات فرقه اش بنام «حسین فرزانه سا» را برای جلو گیری از فرار غلام 24ساعته همراه او گمارده بود. تا اینکه بدلیل بیماری و تب نگهبان مزدور رجوی، آقای حسین نژاد توانست فرار کرده و نجات یابد. خانم زینب حسین نژاد هم باید بداند که جدای از وضعیت داخل کشور که بطور مطلق تاثیری بر آن نداریم، و این مردم ایران هستند که هرلحظه با مشکلات روبرو و در حال مبارزه برای کسب خواسته هایشان هستند و بهای انرا را نیز می پردازند.

توهم سکوت، گذشت یا کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی
تمامی کسانیکه به نوعی به تاکتیک و یا روش سکوت و کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی و همه جنایاتی که مرتکب شده اند روی می اورند هرچند ممکن است فکر کنند هرکدام دلایل خاص خودشان را دارند اما همگی عمدتا ناشی ازدو دلیل است. اول این که هنوز بشدت در مدار القائات مسعود رجوی و به زبان دقیق تر مغزشویی های او قرار دارند. و آن اینکه “رجوی در حال مبارزه با رژیم برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و … است و اینها بریده هستند”. که البته جنایات انجام شده در داخل کشور نیز کمک کار رجوی برای این دجالگری بوده و هست. تا رجوی بتواند در پس اخبار داخل کشور اعمال و ماهیت جنایت پیشه صد بار بدتر خودش را لاپوشانی کند. این بیان را نگارنده دهها بار در مورد آقای اسماعیل وفا یغمایی بکار برده ام، و ایشان بتدریج که با ماهیت رجوی اما اینبار در برخورد با خودش لمس و حس کرده و آشنا شده است از سنگر تاکتیک سکوت و یا توصیه و نصحیت و در واقع از دام توطئه فریب و مغزشویی های رجوی خارج شود و به بیان حقایق بطور عریان تری پرداخته است. این توهم ناشی از مغزشویی های استالینی رجوی (رجوی در حال مبارزه برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و… با رژیم است، و بقیه مفت خور و الدنگ و… و اگر به رجوی گفتند بالای چشمت ابروست با حکم «مزور رژیم» باید گذاشت سینه دیوار) پنجه های خونین و جنایتکارانه او را در پس مظلوم نمایی هایش نیمتوانند ببیند. ریشه آن در علت دومی است که در زیر خواهد آمد. رجوی در بی رحمی جنایتکارانه هیچ رقیبی ندارد. به هیچ کس رحم نمیکند، علنا گفته جدا شدگان را در وسط اروپا باید کشت و ایستاد بالای سر کشته آنها و گفت بله ما کشتیم. حکم اعدام خانواده جداشدگان و حتی اعضای وفادار را که مخالف رجوی هستند را نیز در کتابش صادر کرده است.
عین همین تذکار را در مطلبی تحت عنوان (هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی)به محمد رجوی (پسر مسعود رجوی) دادم، وقتی ضمن اینکه از مخاطبین محمد رجوی خواستم به او فرصت دهند و نخواهند بلافاصله که از زندان رجوی خلاص شده چون هنوز تحت تاثیر مغزشویی های رجوی است، بتواند حقایق را بازگو کند. تاکید کردم که محمد (که در کودکی خودم(نگارنده) از ایران خارجت کردم و مدتی هم نگهداریت با خود من بود) “دشمن اصلی شخص تو نه رژیم که پدرت است“. این از جمله مواضعی بود که میدانم در آن موقع به جد اذهان را به چالش می کشید. ولی دیدیم که رجوی به پسرش (فرزند اشرف ربیعی) نیز که سکوت کرده و کناری نشسته بود و به درس و شغلی مشغول بود هم رحم نکرد و از طریق شرکتی (متعلق به مسعود رجوی بود) و محمد را استخدام کرده بود!! طبق آنچه خود محمد گزارش کرد(اینجا) به محمد فشار آورده بود که: “باید اطلاعیه بدهی و جدا شدگان را مزدور بخوانی والا از شرکت اخراج و پرونده پناهندگیت را با افشای اسناد سوابق زندگیت!!! نابود میکنیم” محمد که چشمش به “شکوه” دشمنی پدرش با خودش باز شده بود از این پدر تبهکار به دادگاه شکایت برد و دادگاه نروژ پدرش و تلاشهای پدرش را محکوم کرد و مجبور به پرداخت جریمه نمود، . و دیدیم که رجوی اثبات کرد که دشمن اوست.
رجوی باوجود جنایت پیشگی و شقاوت بی حد و مرز، اما بشدت فریب کار است بویژه وقتی همه پرده ها بیفتد و دستش رو شود، خود را به موش مردگی میزند و طلب عفو و گذشت!!!! میکند. مجاهدین و اعضایی که پاکترین انسان ها هستند و قلبی رئوف دارند بسادگی فریب میخورند و خورده اند. گذشت در مورد افراد آنهم در یک عمل جایز است اما تشکیلاتی که تمامی تصمیماتش ناشی ازتوطئه های سازمان یافته برای قتل و کشتارو شکنجه زندان های طویل المدت و تحویل دادن به زندانهای صدام و وطن فروشی ها تاریخی با مقاصد منافع قدرت پرستانه است، ساده لوحی است. مگر بعد از درخواست گذشت مسئول اول جنایات فرقه رجوی، اینکارهایش را متوقف کرده؟ جز این است که مطلقا مطمن بوده دستش چنان روست که نمیتواند جلوی خروج را بگیرد به دجالگری و فریب اذهان ساده لوح متوصل شده و موفق هم شده. مثال توبه گرگ مرگ است در مورد اینچنین شرایطی گفته میشود.
فرهنگ استبدادی دلیل دیگر اتخاذ تاکتیک سکوت جدا شدگان
کشورهایی که مردم و فرهنگ زور پذیر دارند، (ن ک به اینجا) یا اسیر مطلق هستند، خمینی را در ماه می ببنند، هفت میلیون نفر به استقبالش میروند، برای مسعودرجوی خود سوزی میکنند، در زندانها حتی اسمشان را هم نمی گویند، یک بانوی انگلیسی[1] که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.” به زبان دیگر اعتدالی در کار نیست، وقتی از حکومتی خشمگین می شوند دیگر از هرگونه فکر و تفکر و اندیشه و اعتدال خارج میشوند نفرت خرد آنها را کور میکند. و فقط وقتی بیدار میشوند وچشم باز میکنند، که حکومت مورد انزجارشان را سرنگون و فرد دیگری که بجایش گمارده اند و سالها عبد و عبید او بوده اند، که اتفاقا بدتر از حاکم قبلی بوده است. اینبار به جان او می افتند و روز از نو روزی از نو. واین سیکل معیوف 2500 سال است ادامه دارد و هیچ گاه در فقدان خرد و اندیشه لازم برای حرکت به جلو (اصلاح حتی یک قدم) نشکسته. تا اینکه در سرنگون کردن یک حکومت، بفکر ساختن و تقویت و ریختن بنیان های نهادهای مدنی و فراگیر باشند تا در هر جانشینی یا حتی سرنگونی حداقل یک قدم به جلو بروند. اما همان گونه که حکام نیز بر اساس تخریب جلو می رفتند. یعنی حاکم و تحت حاکمیت هردو تغییر را تخریب میشناسد. اگر طی 2500 سال در هر سرنگونی یک نیم قدم جلو رفته بودیم امروزه ما از سوئیس هم جلو تر بودیم. اما درجا میزنیم. انسانهای رمانتیکی که یا مرگ یا مصدق اند، صادق ترین روشنفکرانمان بکتاش آبتین هستند که هنوز بدنبال شهادتند، هنوز فلسه ما مبتنی بر فلسفه عاشورا است. دنیا بر اساس شهادت عاشورایی تغییر نمیکند. هیچ کشور پیشرفته ای براین اساس تحول نیافته است. رجوی دقیقا از همین ویژگی استفاده میکند و همه را در دام خود دارد. به محتوای تمامی شعارهای رجوی و دفاعیات مزدوران بی جیره و مواجبش در تمامی کامنت هایی که میگذارند نگاه کنید. همه بر این طبل می کوبد که “به من جنایتکارتر از رژیم نگاه نکنید که چه گندی هستم، بلکه فقط به این بپرداز که سرنگون کنی” . تا بعد از 42 سال بنشینید و بگوئید چه غلطی کردیم.
اجازه بدهید بگویم فرهنگ و نهادهای استثماری ایران وایرانی، نهادینه شده طی 2500 سال، هیچ گاه علیرغم همه شعارهای سوپر چپی که داده اند و میدهند اجازه نداده و نمیدهد که بد را نه با عالی بلکه حتی با کمی بهتر جایگزین کند(اصلاح برایش حرام و خیانت به چه گوارا، لنین، امام حسین، ژنرال جیاب، و… است). که خودش را همواره در خشم و کین و نفرتی نشان میدهد که اینها در حذف مخالف (مستقل از اینکه کیست و چیست چه توسط حاکمیت و چه توسط آپوزیسیون)، در حذف دگر اندیش، نشان میدهند. اگر خودش فرقه رجوی ایست دگر اندیش حق حیات ندارد، بنابراین حکم اعدام (مزدور رژیم است) بسهولت احکام اصحاب هیتلر علیه یهودیان و با همان آسودگی اخلاقی! و بی و جدانی! (یعنی باید اعدام شود، در کوره ها سوخته شوند) بزبان و قلم شان ساری و جاری میشود. این همان روی دیگر استبداد و زور پذیری آنهاست. فراموش نکنید هیتلر فکر نمی کنم خودش شخصا فردی را کشته باشد.
فرقی هم نمیکند این مخالف و دگر اندیش چهل سال باشد از تشکیلات یک ساعت هم جدا نشده باشد، و در اشرف باشد (که او را شعبه سپاه پاسداران میخواند) یا در خارجه بوده باشد واصلا پایش به ایران نرسیده باشد، اما همین جدا شده اگر با استبداد او مخالف نباشد ایران هم رفته باشد مزدور محسوب و واجب القتل نمیداند. اگر طرف سلطنت طلب باشد، باید مخالف رضا پهلوی را به شیوه ساواک به حسابش رسید. اگر سکولار باشد و بگویی اقدام شما غیر دمکراتیک است، یا این موضع سیاسی ات بوی فاشیسم میدهد، باید شما را ترور سیاسی کند. اگر خودش جدا شده و ایران نرفته، ایران رفته ها شامل حکم رجوی میشوند هرچند صبح تا شام خودش با روشهای رجوی مخالفت میکند! یعنی بحث در محتوا نیست. بلکه برای هیچ منتقد و مخالف ودگر اندیش حق انتخاب و حیات سیاسیئ قائل نیستند. اگر کسی از رژیم حمایت میکند، باید به شیوه بدتر از رژیم به حسابش رسید؟!! بعد خودمان را هم بهتر از رژیم میدانیم!!
ایرانیان ضمنا از آنجا که از حُسن “تقیه” نیز برخوردارند (یعنی ضمن روزه بودن نماز شب هم می خوانند) اگر مواضع فوق الذکر را علنی اتخاذ نکنند، ولی در دلشان ضمن تقیه به همه روشهای فوق الذکر می اندیشند. چون ریشه در دمکرات نبودن بعلاوه تحت مغزشویی رجوی قرار داشتن و کمی هم ریشه تنزه طلبی دارد. و البته ریشه همه اینها در جهل سیاسی و فقدان درک فرایندهای شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیرِ غیر استثماری است که به دمکراسی منجر میشود. وقتی فرهنگ و ملاک، من هستم چون متنفرم، من هستم چون همرنگ جماعتم. غیر ممکن است از جماعت همرنگ نما، که جرات زدن حرف نویی را ندارد، اجتماعی نوینی شکل بگیرد.
با بیان این درد دلها با مردم ایران، به گفتار و بیان حقایق این زن شجاع خانم زینب حسین نژآد می نشینیم.
داود باقروند ارشد
افشاگری خانم زینب حسین نژآد
نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده
چنانکه در بالا نوشتم مطالب این صفحه برای دفاع از حق خویش و کرامت و شعور انسانی ام است، هرگونه سواستفاده افراد و سایت های جمهوری اسلامی از مطالبم را محکوم میکنم.
من اما این را اینجا در صفحه ام می نویسم چرا که شما را انسانهایی شناختم با هویت مستقل، روشن، آگاه و بدور از مغزباختگی به یک ولی فقیه و یا یک رهبر ایدئولوژیک. یعنی کسانی که از خود استقلال فکری، توانایی اندیشیدن و قضاوت انسانی را داشته باشند.
من 6 سال پیش در آلبانی پس از نوشتن گزارشات شکایت از فرماندهان کمپ لیبرتی به خانم مریخی مسئول اول سازمان مجاهدین، در رابطه با فشارهای شدید روانی بر من در عراق مبنی بر نوشتن اطلاعیه و مطالب دروغین از زبانم علیه خواهر بیگناهم و مزدور نامیدن او و عدم ارسال نامه ام و اجازه ندادن ارتباطم با او که از جمله خواستار نیامدنش به عراق و بازیچه نشدن احساساتش توسط وزارت اطلاعات بودم که کوچکترین و طبیعی ترین حقم بود، اعلام جدایی کردم.
اما تنها بدلیل اینکه مسئولین خارجه این سازمان از جمله خانم مریخی در آلبانی از من خواسته بودند که گذشت کنم تا به حال سکوت کرده بودم، و ابتدا در سالهای اول نیز چنان که برخی شاهد بودید دوست داشتم فعالیت های حقوق بشری ام برای آزادی ایران را هم چنان ادامه دهم و البته حق خویش می دانستم که تجارب سالیانم در مجاهدین را برای کمک بیان کنم، اما طبق توصیه های منطقی و قابل توجه سایر دوستان و هم نسل های خودم، فیسبوک قبلی را بسته و ابتدا بدنبال کارهای اقامت، تحصیل و کار و پیشرفت رفته بودم. پس از آن نیز به اندازه کافی انسان های زیبا و اهداف متکامل تر با انرژی های مثبت در این دنیا یافتم که دیگر گذشته را فراموش کنم و به انرژی های منفی قبلی فکر نکنم. اما آنچه امروز مرا مجبور کرد که دوباره دست به قلم ببرم آزار و اذیت های مجاهدین است که تا کنون ادامه دارد.
همینجا نیز تصریح میکنم که من بمانند برخی که حال بخاطر مسائلی از مجاهدین حق السکوت و یا از جمهوری اسلامی حق البیان می گیرند، هرگز و هرگز هیچگاه نه یک یورو از کسی حق السکوت گرفته ام و نه یک یورو حق البیان یا هر چی…، و از روزی که در تیرانا بطور کامل با مجاهدین قطع ارتباط کرده و از خانه تحت پوشش آنها خارج شدم، افتخار این را دارم که کاملا مستقل بودم، من در آلبانی ابتدا توانستم با کمک اقوام و فامیل هایم و سپس سازمان ملل دو سال را همراه با تدریس در یک انستیتو طی کنم. سپس در یونان شخصا کار پیدا کرده و درآمد مستقل داشته ام و درفرانسه نیز تنها حقوق پناهندگی و تحصیلی دریافت کرده ام و کاملا مستقل هستم.
این چند سال برخی مرا جاسوس مجاهدین برای ساکت کردن پدرم و برخی نیز مرا تنها چون نزد پدرم در فرانسه آمدم مزدور جمهوری اسلامی خوانده اند، من هیچ کدام نیستم، یک انسان مستقلم، دختر یک پدر و مادرم با داستنهایی پر از تلاطم زندگی….و اکنون مخالف هر نوع حکومت اسلامی چون طعم آن را چشیده ام.
این را نیز باید بگویم که من از زمانی که به فرانسه رسیدم علارغم برخی مخالفت هایم با اعمال و خط فکری پدرم حتی وقت میگذاشتم تا بغض پدرم نسبت به مجاهدین را کم کنم و فروبنشانم و عضویتش در گروه های سالم و دموکراتیک را تشویق کنم ، بغضی که اکثرش در نتیجه جلسات ایدولوژیک بخصوص اواخر دهه هفتاد شمسی در قرار گاه باقرزاده در نزدیکی بغداد که او را تحت شدیدترین سرکوبهای روانی، تحقیر، تهمت و ساعتها سرپا نگه داشتن و اعتراف گیری های اجباری که تجاوز آشکار به حریم خصوصی یک انسان است، ایجاد شده بود. و تا آخرین لحظه که او از لیبرتی فرار می کرد مثل بقیه افرادی که خواهان جدایی بودن، از طرف مجاهدین زندانبان مشخص داشت که همواره او را تعقیب می کرد.
خود من نیز این چند سال هیچ فعالیت، یا نوشته و یا مطلبی علیه مجاهدین حتی برای دفاع از خود و دفاع از حقیقتی که در کمپ لیبرتی بر من گذشت انجام ندادم، چرا که آن عذرخواهی تلویحی و اندک دلجویی مسئولین مجاهدین در آلبانی را ارزش گذاری کرده بودم، در هر حال اشتباه من شاید این است که زود می بخشم و همواره زیادی بخشنده بودم.
اما متاسفانه آنها در همین پاریس دست به کار بسیار رذیلانه و کثیفی زدند و این بار زنی را که پدرم قصد جدایی از او داشت، بارها به جان من انداختند تا من برای کمک اسباب کشی به پدرم به پاریس نیایم و شاهد نباشم تا او بتواند برای انتقام از تصمیم پدرم سناریوی ساختگی مجاهدین را با زخمی کردن خود، اجرا و مدارک و کامپیوتر پدرم را بدزدد و به مجاهدین بدهد تا بتواند مابه ازا آن امتیاز پول وخانه و …بگیرد.
زنی که به گفته خود مجاهدین فرستاده وزارت اطلاعات بود، سندش موجود است، زنی که میگفت من بین پاسدار و مجاهد، قطعا مجاهد رو می کشم (عین جمله را میگویم و من چه بیهوده با او بحث میکردم)، و …. حال چه حقیرانه مجاهدین دست به دامن چنین فردی شدند تا از من انتقام بگیرند. آنها من را بیگناه وارد این بازی کثیف شان کردند.
وقتی مجاهدین لایق گذشت نیستند من چرا باید بگذرم؟ مگر گناه من چه بود؟ من از خیلی از رفتارهای ناردست و غیر انسانی مجاهدین گذشته بودم چه رسد به فرستادنم در سن 16 سالگی، این که کمترینش هست. این را که خیلی وقت بود گذشت کرده بودم. بچه های دیگه حق دارند که نگذرند، هر کس حق دارد که بدون هیچ دلیلی از حقش نگذرد و حقش را طلب کند و حرفش را بزند، اما من به نوبه خودم شخصا تا همین یک سال و نیم گذشته تصمیم به گذشت داشتم، بنا به دلایل بسیار، اما حالا دیگر نه، یعنی نمیتوانم، من دیگر نه تنها از این یک سال و نیم که آسیب دیدم و نه دیگر از عراق و نه حتی از کودکی ام نیمتوانم بگذرم. مگر حقی اینجا ادا شود.
هر چند که دفاع از حقیقت مسولیت هر انسان با وجدانیست چه برسه به اینکه هم نسل و هم سرنوشتت باشه، من هم این خانوم خبرنگار رو نمیشناسم ولی یک چیز رو میدونم حرفهای امین و بقیه بچه ها عین حقیقته و من گواهم چرا نباید ازش دفاع کنم، وقتی من تک تک این کلمات رو زندگی کردم، من این خطوط رو زندگی کردم و مجاهدین حتی یک کلمه صداقت و شفافیت ندارند، چرا من نباید از آنها دفاع کنم؟
واقعیت این است که مجاهدین با زوری که از ایدئولوژی اسلامی و پولشون نشات میگیره از کودکی روی جان و روان ما سوار شدند و هنوز هم می خواهند بخاطر جدایی ما از سازمان، ازمون انتقام بگیرند.
من حرفهایم رو می زنم چون نمیخواهم کینه ای بشم، من نمیخواهم شبیه مجاهدین بشم، خمینی انقدر جنایت کرد که مجاهدین را کینه ای و شبیه خودش کرد، من نمیخواهم شبیه به هیچ کدامتان بشوم.

References

  1. ↑ آن کاترین سوینفورد لَمبتون (به انگلیسی: Ann Katherine Swynford Lambton)‏ (۸ فوریه ۱۹۱۲ – ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۸) پروفسور ایران‌شناسی در دانشگاه لندن. و پارسی‌دان انگلیسی و کارشناس تاریخ ایران در دوره‌های سلجوقیان، مغول‌ها، صفویان و قاجاریان و پژوهشگر برجستهٔ مسائل ایران بود.او مدتی وابستهٔ مطبوعاتیِ سفارت بریتانیا در تهران و نیز از مأموران برجستهٔ سازمان‌های اطلاعاتی بریتانیا در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی در ایران بود که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقش داشت. بر اساس روایت روزنامهٔ تایمز لندن لمبتون در دوران جنگ دوم جهانی در وقایعی که منجر به خلع رضاشاه از سلطنت شد، نقش مهمی داشت و در رساندن خبرهای ایران به بخش فارسی بی‌بی‌سی فعال بود
    Edit

انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟
فوریه 8, 2022
بقلم داود باقروند ارشد
پیشگفتار
چهل و سه سال از 22 بهمن 1357 میگذرد. جامعه متشتت خارج کشور و البته بعضا در داخل کشور بحث هایی از قبیل، اشتباره بودن سرنگونی نظام پهلوی، و مقصر جلوه دادن آن نسل، درست بودن سرنگونی نظام پهلوی، اما به انحراف رفتن آن، یا دزدیده شدن انقلاب، و انواع و اقسام نظریه های مقصر شمردن و رفع اتهام بازاری داغ دارد. اما امان از اینکه کسی جرات کند بگوید. تاریخ یک ملت و مسیرهایی که طی میکند حاصل عوامل متعددی است که ریشه در نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، مذهبی دارد که برای سالیان در میانشان نهادینه شده است. در بررسی تاریخ چندین هزار ساله میهن ما نشان میدهد که حتی عوامل بنیان کن خارجی چون حمله مغول و اعراب چه برسد به استعمارنوین حداقل در مورد ایران ما نتوانسته است در 2500 سال گذشته این کشور و مردمش را تغییر ماهیت-ایرانیت بدهد. تغییر ناپذیری ما متاسفانه جنبه های منفی نیز دارد که همواره دشمنِ حاکمان دیکتاتوری هستیم که طی 2500 سال گذشته با سرنگونی دیکتاتور قبلی، جایگزین کرده ایم. و با سماجت تمام در رویکردهای خود به ادامه این سیکل معیوب اصرار می ورزیم. البته این رویکرد مانع از این نمی شود که نسلهای جدید، نسلهای قدیمی را بخاطر سرنگون کردن نظام قبلی مقصر نشمارند!!!!
متاسفانه مقصر شمردن نسلهای گذشته توسط نسلهای نو در بنیان خود محتوایی ارتجاعی و عقب گرایانه نیز دارد. چرا که بجای ارتقاء آنچه نسل گذشته ساخته یا کسب کرده یا بنیان نهاده با همه معایبی که بتوان امروز برایش شمرد، با مقصر خواندن آن نسل، بازگشت و تصحیح اشتباه را القاء میکند که از روحیات نو آوری بر نمی خیزد بلکه در فقدان هرگونه روحیه و انگیزه و تلاش برای ساختن و بنیان نهادن جامعه ای نو، به راحت ترین انتخاب یعنی بازگشت به کهنه و تصحیحِ “اشتباه” نسل گذشته بسنده میکند. و این همان سیکل معیوب 2500 ساله ای است که در فوق آمد. برای اشراف به خودمان نمی خواهیم خیلی بدور برویم. تاریخ معاصر ما از مشروطه به بعد تا به امروز تصویر روشنی به ما میدهد. در مقایسه نسل گذشته با نسل جدید باید متاسفانه به نگاتی اشاره کرد که دلپذیر نیستند.
مقایسه ای اجمالی بین نسل گذشته مقصر و نسل جدید
نسل گذشته که سیستم پهلوی را سرنگون کرد، ایرادات بسیاری داشته و دارد. اما در مقایسه با نسل جدید که بسیاری از ایرادات نسل قدیم را بدرستی برجسته میکنند، خود در شرایط بهتری قرار ندارند، بلکه حتی برعکس اگر قرار باشد امتیازداده شود میتوان موارد منفی زیر را برای نسل جدید نسبت به نسل قدیم برشمرد،

  1. قدیمی ها در پیگیری سرنگونی سلطنت پهلوی هیچگاه به عقب نگاه نکردند، از جمله خواستار بازگشت قاجاریه شوند.
  2. اما نسل جدید در مخالفت برحق با جمهوری اسلامی بدنبال سلطنت هستند که رو به عقب است.
  3. قدیمی ها هرگز در بوق و کرنا نکردند که چرا قدیمی تر ها آنها را از چاله قاجار به چاه رضا خان و… گرفتار کردند، بلکه خود آستین بالا زدند و تلاش کردند نقیصه را آنگونه که فکر میکردند درست است رفع و رجوع کردند.
  4. جدیدی ها در اساس در آه و ناله و شکایت از قدیمی ها گرفتار مانده اند.
  5. قدیمی ها در مخالفت با شاه، خواستار آزادی های دمکراتیک و استقلال کشور در یک جمهوری بودند.
  6. نسل جدید در مخالفت با رژیم حاضر خواستار دمکراسی هستند که با دخالت ابر قدرت های اسعتماری برپا شود آنهم نه در یک جمهوری بلکه در یک رژیم سلطنتی.
  7. قدیمی ها برای کسب آنچه می خواستند، آستین بالا زدند و وارد مبارزه سازمان یافته شدند، هرچند بعضی به غلط مبارزه مسلحانه را برگزیدند.
  8. نسل جدید برای خواسته های خود حاضر نیست چاره ای بیندیشد.
  9. قدیمی ها بدلیل اختناق کاملی که ساواک در داخل کشور گسترده بود، و نبود اینترنت و… خارج کشوری هایش فعالانه با محور قراردادن مبارزات داخل کشور، در صحنه بین المللی در اتحادی گسترده بعنوان کمکی داخل کشور(کانون مبارزه)، نقش پشتیبان و اطلاع رسان جهت شکستن تور اختناق پهلوی را بازی کردند.
  10. نسل جدید خارج کشوریها، نه تنها این نقش را بازی نمیکنند با محور قرار دادن خود در مبارزه!، سالیان مبارزات داخل کشور را طعن و لعن میکردند، بلکه در اوج وقاحت همچون مسعودرجوی و دنباله روهای ایدئولژیک او حتی داخل رفتن را نیز ضد مبارزه می شمارند.
  11. قدیمی ها در خارج کشور، بدرستی با قدر شناسی، مبارزان داخل کشور را رهبری جنبش می شمردند.
  12. نسل جدید خارج کشوریها، نه تنها قدر شناس نیست که نقش رهبری را در 5 تا 12 هزار کیلومتری کشور برای خود قائلند!
  13. قدیمی ها در خارج کشور برای داخل کشور تعین تکلیف نمی کردند.
  14. جدیدی ها در خارج کشور ضمن راحت خارج کشور، با عتاب و خطاب قرار دادن داخل کشور، تعین تکلیف میکنند که، رای بده، رای نده، تظاهرات کن، کشته شو ولی تظاهرات را متوقف نکن، چرا تا سرنگونی رژیم تظاهراتتان را ادامه ندادید!!! چرا بر نمی خیزید؟… چرا این شهر بلند شد دیگری نشد؟ و….
  15. قدیمی ها برای داخل کشور احترام عمیقی قائل بودند. و از این رو می توانستند آنها را درک کنند و نبظشان با نبض داخل میزد.
  16. جدیدی ها سالهاست که داخل کشوری ها را در خواب، خسته، دنبال منافع خود، … با انواع انگ ها مورد بی احترامی قرار میدهند.
  17. قدیمی ها ضمن نفی سلطنت پهلوی توانسته بودند، یک پارچگی کشور را برای خود تضمین کنند.
  18. نسل جدید هنوز نتوانسته است این کیفیت را بدست آورد. وبا انواع ملت گرایی های استعماری کشور را به ورطه تجزیه می کشاند. و هیچ یک پارچگی و اتحادی در مبارزه با این زمزمه های تجزیه طلبی مشاهده نمیشود.
  19. قدیمی ها علیرغم اختلافات عمیق ایدئولژیکی-سیاسی که داشتند، از مذهبی دو آتیشه، تا مذهبی های ملی، مذهبی های متمایل به مارکسیسم ومارکسیستها از انواع و اقسام آنها، همگی توانستند به یک اتحادی برای سرنگونی شاه برسند.
  20. نسل جدید، بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن فاصله نوری با هرگونه اتحاد و همبستگی دارد.
  21. قدیمی ها هیچگاه خود را به دشمنان ایران وایرانی نفروختند.
  22. نسل جدید در سبق گرفتن از همدیگر برای خود فروشی به اجانب هیچ آبرویی برای ایران و ایرانی بویژه در خارج کشور، باقی نگذاشته است. از مسعود و مریم، رجوی گرفته که سردمدار خود و وطن فروشی هستند، تا رضا پهلوی، تا عناصر نا چیزی که افتخارشان عکس گرفتن با دشمنان ایران و ایرانی و یا التماس کنندگان به آنها برای بمباران کشور هستند.
  23. نسل قدیمی ها هیچگاه دستشان به خون مردم ایران آلوده نشد.
  24. نسل جدید، حداقل در مورد فرقه رجوی نه تنها دست به کشتار جوانانی که در مرزها درحال دفاع از کشور بودند زدند، بلکه خود در درون تشکیلاتشان داغ و درفش و زندان و شکنجه براه انداختند.
  25. نسل قدیم در قبال آدم کشی های درون تشکیلاتی مجاهدین در سال 1354 به رهبری تقی شهرام، موضع گیری داشتند.
  26. نسل جدید در قبال کشتار مجاهدین از جوانان ایران در مرزها، زندان و شکنجه و قتل درون تشکیلاتی ، تجاوز به کودکان توسط اعضای مجاهدین و تجاوز سیستماتیک به زنان مجاهد توسط مسعودرجوی و مهمتر از همه خود فروشی به عراق، عربستان، اسرائیل با افشای پروژه های اتمی رژیم یا سکوت کرده است یا با آنها که آنرا بشدت رد کرده اند به مقابله پرداخته اند.
  27. نسل قدیم به یمن! حاکمیت اختناق مطلق خاندان پهلوی، با سانسور نشریات و روزنامه ها و اخبار و فقدان کتاب های آگاهی بخشی که روبرو بود، که حتی در صورت یافتن کتابی مفید، فرد باید پیه دستگیری و زندان و شکنجه ساواک را با حمل و یا خواندن آن بجان می خرید. منجر به نرخ بسیار نازل کتاب خوانی شد، بی سواد ماند.
  28. نسل جدید اما به یمن اینترنت و در دسترس بودن هرگونه کتاب و مجله و اطلاعات از هر موضوعی ازسراسر جهان، کماکان با نرخ پائین کتاب خوانی بی سواد باقی مانده است.
  29. نسل قدیم دنبال رو بود. اما حداقل دنباله رو گروهها و تشکلهایی بود که با وجود همه ایراداتی که داشتند، استراتژی و مبارزه ای را سازمان داده بودند و بهای سنگین آنرا با جان و خون خود نیز می پرداختند، و در آن دوران (تاریک خانه اختناق شاهنشاهی از یکطرف و تبلیغات جهان دو قطبی) که فقط شعارهای جذابشان شنیده میشد، چاره ای جز دنباله روی نداشتند و دنباله روی کردند.
  30. نسل جدید، امروزه دنباله رو هست، ولی دنباله رو افرادی یک لا قبا، که آشکارا وطن فروشی میکنند.
    چـــرا ایران در موقعیت امروزیش است
    این گفتار دفاع از هیچ گذشته و حاضری و نسلی و قشری یا فرد وافراد خاصی نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی [1] وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها [2] در مشروطه ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و مدارک بجای مانده و کتب نگاشته شده و حتی اعترافات داوطلبانه خود این عزیزان در سالخوردگی، همگی حاکی از وجود انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمع های شخصی و سیاسی بوده اند. بلکه با رویکردی تاریخی، روبرو شدن با واقعیات تلخ و بعضا شیرین خودمان (ایران و ایرانیان) چه در میان مردم ایران و چه بویژه نخبگان آن “یعنی آنچه بودیم و هستیم” میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و بدور از توهمات و خود فریبی های عامه پسند بی محتوا و یا نفرت و کینه ورزی های کور به چنان درکی ازآنچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم باشیم، برسیم که قادر شویم آرمان هایمان را بدرستی اولویت بندی و مرحله بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آنها را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله به مرحله بدانها جامه عمل بپوشانیم. مهم تر اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده دستآوردها را از گزند آن تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه علیرغم دست یابی به مشروطه چه به دلایل «نهادهای رایج» در کشور[3] و چه بدلیل سوء استفاده استعمار انگلیس و سپس انگلیس و آمریکا از این نهادهای رایج، ابتدا رضاخان/شاه و سپس فرزندش محمدرضا شاه را بر ما حاکم کردند. تا در تداوم آن نهادها علیرغم شعارهای تمدن های بزرگ و … عقب ماندگی و استبداد نیز تداوم یابند، طوریکه امروزه نیز کماکان در جمهوری اسلامی دست و پا میزنیم و از روز استقرار آن مردم ایران یک روز خوش نداشته اند. با وجود این برنامه های آتی استعمار با اتکاء به همان «نهادهای موجود درونی» خواب بازگشت به اسلامی بسا بسا خشن تر و بی رحم تری همچون “جمهوری دمکراتیک اسلامی“!!! و یا بازگشت به سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان و حتی بدتر که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله دارد، آشکارا برای مردم ایران تدارک میبینند.
    تازه ترین شواهد از اهداف استعمار، همین چند روز قبل بود که اسرائیل برای نیروی در خدمتش “فرقه رجوی و رهبران آن مسعود ومریم رجوی” برای ده ثانیه با حک کانال یک رژیم تبلیغ نمود. بلافاصله بعد از این اقدام سخاوتمندانه ارباب، و از ذوق و شوق زاید الوصف ناشی از مطرح شدن بعد از ایزولاسیون چهل ساله در میان مردم، شاهد واکنش قدرشناسانه مسعود و مریم رجوی از ارباب اسرائیلی در یک اقدام بی سابقه از انعکاس اخبار اسرائیل بویژه موضع گیری نخست وزیر آن آنهم با عکس بزرگی از نفتالی بنت در صفحه اصلی سایت ننگین شان بودیم. اینگونه محتوایی که رجوی سالیان پنهان میکرد را آشکار نمود.
    مضحک اینکه، وقتی در ادامه افشاگری نگارنده بعنوان یکی از مسئولین سابق بخش کامپیوتر و دانش دیجیتال آن فرقه و اشراف به اینکه چنین حک نه در حد دانش و نه امکانات فرقه رجوی نمی باشد، بنابراین ربطی به فرقه رجوی ندارد و کار اسرائیل است، و افشای اقدام تشکرآمیز رجوی با نشرِ عکس نخست وزیر اسرائیل برای اولین بار، بعد از 5 ساعت مسعود و مریم رجوی با عقب نشینی فضاحت بار عکس نخست وزیر رژیم اشغالگر را با عکسی از مذاکرات وین جایگزین کردند. تا شاید آبروی رفته را به جوی باز آرند.

عطف به این واقعیتِ تلخ از عمقِ میهن فروشی در به اصطلاح آپوزیسیون شاهدیم است که باید بخاطر سپرد که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند، توسط ایرانیانی همچون رجوی ها، رگ زده شدند. همانگونه که امروزه نیز رجوی هر مخالف و منتقدی را چه در درون خود و چه بیرون خود با ترور سیاسی رگ میزند. بنابراین، هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، فساد و اعدام و نقض حقوق بشرو… کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است نباید فریب دهد، چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند.

مطالب مرتبط:
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟

ما ایرانیان باید به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و سلطنت طلب ها، کور کورانه و از سر نفرت و کینه بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایک های بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتن های کورکورانه بـــدون نــقــد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم. و در یک کلام، درِ کارخانه تولید «نهادهای سیاسی استثماری» و «مستبد سازی» را برای همیشه گِل بگیریم. والا چه با جمهوری اسلامی از هر نوع و رنگش، ویا سلطنت، جمهوری، سکولاریسم، با سوسیالیزم و…هیچ سرنوشتی جز همان سیکل معیوب 2500 ساله گذشته نخواهیم داشت. هرآنکس که مایل است میتواند یک شمائی ازتشت در ایران آینده را در تشتت امروز خارج کشور ملاحظه کند. تنها با این تفاوت که در آینده سلاح بر دست خواهند داشت، از طریق حذف رقیبانی که حتی در اوج ضعف و نیاز مطلق در خارجه نیز دست نیاز جهت وحدت بسویشان دراز نکردند با تبدیل ایران به لیبی و… به کسب یکه تازانه قدرت خواهند پرداخت.
با تجربه بیش از چهار دهه خونین در کانون مبارزه سیاسی-نظامی، و کسی که نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها ازنزدیک نظاره گربوده، شاهد گرفتار شدن نسل هایی از ما ایرانیان توسط فریبکاری های تاریخی قدرت پرستان در پس انواع شعارهای درظاهر مترقی و چپ روانه و به مسلخ برده شده اند. ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ نهادهای هزارساله تاریخ ما است که در دور باطلی ما را نگهداشته است.
باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمال و آرزوهایمان میخواهیم باشیم، “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر (فرهنگ نهادهای استثماری) به ایدئولژی و تفکر انسانی، جامعه ای با نهادهای فراگیرسیاسی و اقتصادی، با همزیستی، احترام به قانون، حکومتِ قانون، پلورالیسم ضد استبداد قانونی (استبداد اکثریت با اتکاء به قانون براقلیت)، با آزادی (همه ایرانیان) و البته با استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.
مقدمه
امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، با وجود این، بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد آن بنام انقلاب و سرنگونی اما به کام قدرت پرستان جدید بار دیگر خلقی را در دور باطل چه کنم چه کنم و چرا کردم نگهدارند. در صورتیکه با یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه میتوان به درکی درستی از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران
حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران، که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از سقوط ساسانیان صفویه بعنوان یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.
پادشاهان صفویه با سابقه سنی گری صرفا جهت جدا کردن ایران و ایرانی از حاکمیت خلفای اسلامی و دادن هویت مستقل ایرانی بدان (تشیع را با خشونت تمام به دین رسمی ما تبدیل کردند) بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، برای هزاران سال (قبل و بعد از اسلام) دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در هیچ یک از امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.
همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز تحت امر پادشاه (نه در قالب رعیت) بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است. به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود می پذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.
تا قبل از پیروزی مشروطه ، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است در ایران نبوده. در نتیجه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و «رعیت» امروز«ملت یا مردم» بعنوان بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده، روحانیت بوده است.
نقطه عطفِ نهضت تنباکود
در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [4] نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان دلیر ایران نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.
این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی و البته مذهبی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.
روحانیت و انقلاب مشروطه
پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان روسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [5] بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه برای اولین بار در تاریخ ایران نهاد “مردم “ و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.
هرچند که مخالفتهای جدی نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) بر اساس تحریک و تامین مالی وحمایت دربار و منافع شخصی، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبری کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود. طوریکه مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروی قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه، جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.
نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[6]
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت
با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران صورت گرفت. کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نمی آمد. اینگونه بود که روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت استبدادی با روحانیانی که بخدمت استبداد در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه با اعدام شیخ به اعتبار خود در میان مردم افزود.
نقش رهبران سکولار در مشروطه
تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، وحسن تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).
نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء مشروطه و مشروطه طلبی نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:
“ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325
علیرغم این اقرار آشکار، اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد قدرتمند سیاسی حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد، از مظفرالدین شاه با اتکاء به قدرت مذهبی روحانیت و باورهای مذهبی خود شاه، امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه پسرش محمدعلی شاه، دربار و بویژه سفارت روسیه تزاری دشمن قدر مشروطه و انگلیس مقابله کند، و با حمایتی سیاسی-عقیدتی که از مبارزه مشروطه خواهان به رهبری سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند، مشروطه را از مرگ حتمی نجات دادند. حتی آنها از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد که با چندین هزار نیرو برسر راهش برای فتح تهران به قم رسیده بود، اما توسط گنسول های روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را نمی دادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسول های بیگانه و اقدام به فتح تهران را از مراجع تقلید نجف گرفت تا توانست بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شود و اینگونه مشروطه پیروز شد. یعنی قدرت نهاد روحانیت نه تنها مذهبی و سیاسی و اجتماعی بلکه حتی در مواقع لزوم بعنوان قدرت نظامی به کمک مشروطه آمد. [7]
و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن دشمنان قدر قدرت مشروطه در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چندین هزار ساله ایران بلا جایگزین بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب (نهاد روحانیت) در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر. [8]
بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه و خواست شاه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروه هایی که به عمل نظامی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاهای کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه قدرت مذهبی، سیاسی واجتماعی نهاد روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.
سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه

شاه در عاشورا
دشمنی اسرائیل با ایران1
ولیعهد و فرح در حرم
نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم شاهان و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.
ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت یا حتی موافقت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفت شان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.
شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” چه توسط رهبران سکولار و چه توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلمات یکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).
معیارهای دوگانه
بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریم ها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود را نقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند را توجیه کنند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.
اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبتِ قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی قاجار وار متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.
از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. ولی نقش دولت های خارجی نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی می پنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار ناتوانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول 1357 بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.
اما چرا خمینی؟
در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی، سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافت.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد اقتصادی-اجتماعی و تشکیل یک طبقه با نفوذ در ایران، انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)
درخشش خمینی در تحولات سیاسی
اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحران هایی مهم بخش های گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [9] و در سالهای منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.
از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند. عینا همان شرایطی که امروزه نیز بر کل جامعه ایران بویژه در خارج کشور حاکم است.
میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.
پیش زمینه های گسست اجتماعی
گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و خانواده شان نمود.
روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشند.
سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته
حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و اتوریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتری خودرا در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.
همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای می گذارد. بدین معنا که دارندگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند همچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانایی او را در اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم، مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.
حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (نهادهای دمکراتیک مانند مجلس و نهاد قضایی مستقل و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور، بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا نهادهای دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.
خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب؛ “اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر” و “اتوریته کم و بیش مدرن ولی استبدادی-نا مشروع محمدرضا شاه”، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمین هایی زبانی نشان دهد.
که هم برای اتوریته پدرانِ سنتیِ وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی می فهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.
گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.
در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچون ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.
از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.
نتیجه گیریها:

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست می پنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی ما ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران مطلع بودند و نقش آنها را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بودند.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی و در هم ریخته برخلاف دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلک تری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کننده و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده بلکه با وجود تشکل های سابقا سیاسی که با وطن فروشی به دشمن خارجی و بطور مشخص صدام حسین و شرکت در کشتار مردم ایران در مرزها برای این دشمن خارجی چنان نفرتی از آپوزیسیون ایجاد کرده که، شانس برخاستن یک گروه براستی مبارز را نیز برای دهه های آتی منتفی کرده، تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت، که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه، خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمان های دروغین مبنی بر اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای همتراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست، این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است، بلکهفقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی وقتی در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی و سپس وطن فروشی و کشتار ایرانیان برای دشمن متجاوز توسط رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که به ننگ مسعودرجوی آلوده نشدند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت لطمه خودره اش را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [10] بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود چه کرد؟!!!
    چاره ایران تا آنجا که به حاکمیت برمیگردد، به رسمیت شناختن خواسته های مشروع مردم ایران (آزادی، دمکراسی و حقوق بشر و یک زندگی شرافتمندانه و درخور انسان امروز) پایان دادن به سوء مدیریت ها، اختلاص ها، بی عدالتی ها، تعامل با جهان ضمن حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور. و تا آنجا که به مردم ایران برمی گردد در تولید آزادی در داخل کشور بدست خودشان متکی به نهادهای مدنی، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود.
    داود باقروند ارشد
    بهمن 1400
    References
  9. ↑ سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست.
  10. ↑ سید حسن تقی‌زاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیده‌ای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زاده‌ای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ‌ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933) نقش داشت و تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست.
  11. ↑ نهادهای سیاسی و اقتصادی استثماری نهادینه شده در تاریخ گذشته ایران. این نهادها (Institutions) قواعد و سننِ مناسبات در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  12. ↑ اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه مطرح کرد. سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه‍.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینه‌سازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخست‌وزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد. ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عده‌ای از سرمایه‌داران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایه‌ی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید.
  13. ↑ مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق می‌شود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب می‌آیند.
  14. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]
  15. ↑ تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106
  16. ↑ روحانیت بویژه مدرس بعد از مشروطه؛ مدرس از سرآمدان مخالف استبداد :در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش (مبنی بر اینکه به ائمه اطهار وصل است) و ضعف شخصیتی و اطرافیانش، نه تنها محدودیتهای اعمال شده توسط پدرش را برداشت، بلکه تلاش کرد آنها را تقویت نیز بکند، و اینگونه نهاد روحانیت دوباره تقویت شدند.مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج./مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت/از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون/مخالفت با قرارداد استعماری 1919 سید ضیاء طباطبایی/سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس/مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان/دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او./رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که: “چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید”. . مدرس در جواب گفت: “به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت”. مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.
  17. ↑ وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه ‌پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفت‌هایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهم‌ترین مخالفان این طرح‌ها، روح‌الله خمینی بود.
  18. ↑ مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها – قسمت اول
ژانویه 17, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات در شش قسمت تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت اول
مقدمه
موضوع عدم توسعه کشورهای بسیاری در جهان نسبت به کشورهای توسعه یافته ای همچون انگلستان، آمریکا، ،فرانسه، ژاپن، آلمان و …طی نزدیک به دو قرن گذشته که توانستند طی یک جهش از نظام کهنه فئودالی به جهان صنعتی-سرمایه داری بر جهان مسلط شوند، همواره بعنوان یک چالش ملی ما و مشغله ذهنی روشنفکران و سیاستمداران و فرهیختگان و… کشورهای توسعه نیافته بوده است. چالشی که در ایران با سوال بسیار معروف عباس میرزا از ژوبر نماینده فرانسه در اردوگاه جنگی اش که پرسیده بود:
“نمی‌دانم این قدرتی كه شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط كرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح كردن و بكار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنكه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و به‌ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصل‌خیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا كمتر است؟ یا آفتاب كه قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما كمتر از شماست؟ یا خدایی كه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یكسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌كنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بكنم كه ایرانیان را هشیار نمایم.” سوال عباس میرزا از ژوبر فرانسوی
ثبت تاریخی شد اما پس از گذشت 200 سال کماکان بی پاسخ مانده است! سوال عباس میرزا ناظر بر یافتن پاسخی به ” سوال چرا ما پیشرفت نکرده و نمی کنیم و چگونه می توانیم پیشرفت کنیم؟ بود. اما عباس میرزاها، امیرکبیرها، مصدقها، رضا خان ها و محمدرضا شاه ها فارغ از نیات قلبی شان هرکدام، در بیان خواستار پیشرفت کشورو بهروزی ملت ایران بودند، هیچگاه به نتیجه نرسید. درمیان مدعیان راست گوی، از آنجائیکه در تمامی تلاش ها به مانع یا موانع اصلی توسعه پرداخته نشده، همواره شکست خورده. در بقیه موارد همچون زمان رضا شاه و فرزندش نتایج معکوسی نیز داشته است.
امروزه با سرعت سرسام آوری که تحولات جهانی بخود گرفته است طوریکه بدرستی میتوان عصر حاضر را عصر هبوط سوم بشریت و عصر جهان و جوامع شبکه ای نامید، ضرورت و جدیت یافتن پاسخ برای سوال عباس میرزا را صد چندان نموده است. مبادا بازماندنِ دوباره از قطار توسعه جهانی ناشی از جهش حاضر(هبوط سوم بشری)، آنچنان از ما جلو بیفتند که اینبار بطور بازگشت ناپذیری به عقب ماندگی پایدار با به بردگی نوین کشیده شدن توسط آنها نیز، دچارشویم!
این نوشتار تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است. در مجموعه مقالاتی که بدنبال هم خواهند آمده، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو را قانع کند. بلکه هر قسمت از این مقالات انعکاس بخشی از پازل بغرنج عدم توسعه (اگرتوانسته باشد) را تکمیل میکند. تا با قرار گرفتن در مسیری جدید فکری با مطالعات بیشتر به عمق مسئله بیشتر و بهتر پی برده شود. تا پدیده ای را نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
انقلاب صنعتی عامل توسعه و پیشرفت غرب
قبل از انقلاب صنعتی در انگلستان، ملل جهان بطور کلی تحت نظامهای سیاسی پادشاهی و نظم اقتصادی فئودالی در یک تعادل نسبتا پایدار اقتصادی و البته سیاسی برای قرنها زیسته بودند. هرچند که اختلافاتی بین نظم های سیاسی-اقتصادی موجود کشورهای جهان در غرب و شرق آن وجود داشت. اما در اکثر قریب به اتفاق کشورها قدرت در دست عده ای از اشراف و زمینداران بود و «مردم-رعایا» نیز جز بردگی و کار در زمین های فئودالها و جنگجویان زمیندار حتی بعنوان جزئی از زمین نقش و حقوق دیگری نداشتند. کشورها نیز اختلاف چندانی در توان صنعتی، نظامی و تکنولوژیک نداشتند. انقلاب صنعتی در غرب و بطور مشخص در انگلستان چنان تحولی ایجاد کرد که به یکباره آنها را بر کشورهای کمتر توسعه یافته و یا توسعه نیافته بطور کامل مسلط نمود.
دلایل ارائه شده برای توسعه و عدم توسعه
دلایل بسیاری برای این جهش در غرب و آن عقب ماندگی در شرق و یا کشورهای توسعه نیافته توسط بسیاری از افراد و سازمانها و بنیادهای اقتصادی و سیاسی و … عنوان شده است. دلایلی مانند، «جغرافیا»، «فرهنگ»، «مذهب»، «پروتستانیم»، «غفلت سیاستمدارن»، «کمبود دانش اقتصادی»، «استعمار»، «خیانت نخبگان سیاسی»، «سیاست های بد اقتصادی»، «ژن و نژاد برتر»!.. از جمله آنهاست. (در قسمت های آینده این مجموعه مقالات تک تک این علل با نگاهی به تاریخ کشورها مورد سنجش و راستی آزمایی قرار گرفته است.)
راه حلهایی نیز برای برون رفت از عقب ماندگی مانند، «ریاضت های اقتصادی»، «خصوصی سازی»، «جذب سرمایه(سرمایه گذاری) »، «آزاد سازی حساب سرمایه»، «نرخ ارز شناور»، «کاهش اندازه دولت»، «استقلال بانک مرکزی»، …توسط بانک جهانی و صندوق بین المللی پول … به کشورها توصیه شده و میشود. اما تمامی این توصیه های بکارگرفته شده در کشورهای مختلف جهان از آمریکای لاتین تا آفریقا و… در عمل یا اجرا نشده و یا اگر شده به نتایجی بسا وخیم تر از وضع گذشته انجامیده است. تاکنون علم اقتصاد هیچگاه نتوانسته بود توضیح قانع کننده ای برای نابرابری در جهان بیابد. آنهم فقط به این دلیل که مسائل سیاسی را حل شده فرض میکرد. به زبان ساده تر، مسائل سیاسی و موانع سیاسی برسر راه توسعه و… را در معادلات و بررسی های خود نه تنها وارد نمیکرد که آنها را حل شده می انگاشت. در مطالعات جدید اقتصاد دانان با اشراف به این کمبود توانسته اند این مانع تاریخی را کنار بزنند.[1]
رابرت موگابه[2] یک “ملی‌گرای “آفریقایی و یک “سوسیالیست” که نگارنده او را از زمانیکه در مدرسه اقتصاد لندن[3] از یک سالن متناوبا برای مبارزات سیاسی و سخنرانی، او برای استقلال کشورش و ما علیه استبداد محمد رضا شاه استفاده میکردیم میشناسد، وقتی رئیس جمهور زیمبابوه شده بود، تصمیم گرفت توصیه های بین المللی، و استقلال بانک مرکزی را در سال 1995 بکاربگیرد. پیش از آن نرخ تورم 20% بود، در 2002 به 140%، در 2003 به 600%، در 2007به 66000% و در 2008 به 230میلیون % رسید. طبعا در کشوریکه رئیس جمهورش حتی برنده جوایز بلیط بخت آزمایی بود! انتظاری جز این نمیتوان داشت.
آرژانتین به ضرب نهادهای بین المللی بانک مرکزی را مستقل اعلام کرد ولی دولت کسری بودجه را بجای استقراض از بانک مرکزی از بانک ها و صندوق‏های تامین اجتماعی و مردم تامین کرد. که اثرش فاجعه آمیزتر بود.
چرا مصر تا این حد فقیرتر از آمریکاست؟ درجریان بهار عرب در میدان «التحریر» قاهره، نوحه حامد جوان مصری میگوید:

“ما از فساد، ظلم و آموزشِ بد رنج می بریم. ما نظام فاسدی داریم که باید عوض شود”. نوحه حامد جوان مصری
مصعب الشامی جوان دانشجوی دیگر میگوید:
“امیدوارم تا پایان سال یک حکومت انتخابی داشته باشیم. آزادی های اساسی برقرار شود و با بر فساد که سراسر کشور را فراگرفته است نقطه پایانی بگذاریم”. مصعب الشامی دانشچوی مصری
محمد البرادعی نیز در توئیتر[4] خود نوشت:
“تونس: ستم+نبود عدالت اجتماعی+عدم پذیرش مسیرهای تغییر آرام= یک بمب ساعتی”. محمد البرادعی
سرنوشت امروز مصر را میدانیم دوباره به استبداد نظامی و سرکوب توسط نیروهای امنیتی بازگشته است.

مطالعات جدید نشان میدهد که هرکجا شکوفایی اقتصادی به بار می نشیند الیگارشی رخت بر بسته و هرجا اقتصاد زمین خورده الیگارشی حاکم است. تجربه کشورهای مختلف از اروپای شرقی و شوروی سابق گرفته تا آفریقا و آمریکای لاتین مسجل ساخته است نمی توان در حکومت های اندک سالار با سرمایه گذاری های دولتی، حمایت از صنایع داخلی، خصوصی سازی، آزادسازی قیمت ها، تجارت آزاد، و… گامی به سوی بهبود عملکرد اقتصادی برداشت. مسئله اقتصادی همه کشورهای در حال توسعه مهار الیگارشی است. نظریه جدید مدعی است اگر اقتصاد و اقتصاد دانان میخواهند به مردم کمک کنند باید رمز مقابله با الیگارشی را شناسایی و با سیاست های اقتصادی زمینه محو الیگارشی را فراهم نمایند. گریز از پرتگاه تنها با هشیاری و توانمندی مردم امکانپذیر می شود.
سرنوشت کشورها بر سر «دو راهــی سیــاسـتمدار»
دانشمندان علوم سیاسی-اقتصادی [5] در بررسی قریب به اتفاق کشورهای توسعه نیافته دریافتند که، علت اجرای نادرست سیاست های اقتصادی و شکست کشورها در نیل به توسعه و پیشرفت و ایجاد رفاه در یک کشور، در واژه ««دوراهی سیاستمدار»» نهفته است. سوالِ بر سر دوراهیِ «حفظ کارایی یا حفظ حکومت گروه خاص توسط سیاستمدار» میباشد. تاریخ عمده کشورها نشان میدهد که مشکل سیاستمدار عموما کمبود علم و دانش نیست. مشکل دو راهی «حفظ قدرت سیاسی از طریق قربانی کردن منافع عمومی» یا «تامین منافع عمومی و از دست دادن تدریجی قدرت سیاسی است.» این ««دوراهی سیاستمدار»»است که سرنوشت کشورها را تعیین میکند.
اما ساده انگارانه ترین رویکرد این خواهد بود که فکر کنیم مسئله عدم توسعه چند میلیارد (85%) مردم جهان به همین سادگی با کشف و بیان مانع ««دوراهی سیاستمدار»» حل میشود. رویکردهای ساده انگارانه ای که در گذشته نیز یکی از دلایل عمده عدم توسعه بوده است. در مطالعات جدید عواملی بررسی شده اند که هر ملتی باید متناسب با وضعیت خاص کشور خودش با پژوهش های چند رشته ای و مطالعات مشترک پاسخ های بهتری برای مسئله پیچیده عدم توسعه را فراهم کنند. تا در دوراهی ها، راه درست انتخاب شود. عوامل زیر اثرات تعین کننده در این مسیر دارند:
یک : اندک سالاری / رابطه دولت – ملت
دو : مقاطع تاریخی و حوادث هر کشور
سه : نهادهای «استثماری سیاسی و اقتصادی» در مقابلِ «نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی»
چهار: رسانه های آزاد
پنج : توسعه مبتنی بر تخریب خلاق
شش: توسعه مبتنی بر تغییرات فنآورانه
هتف: چرخه های صحیح تکاملی
هشت: انگیزش مردم برای حرکت و توسعه، خلاقیت و نو آوری
نه : ثبات و تمرکز سیاسی
نــهــادهـا

نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند،
1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند.
2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند.
3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
اندک سالاری
در بررسی عوامل رشد و موانع آن و چالشهای فوق ابتدا باید بر کشوریهایی که توانسته اند خود را به توسعه برسانند تمرکز کرد تا آنچه لازم است از آنها آموخت. سپس به کشورهایی که نتوانستند از این موانع عبور کنند نظر افکند که چرا در مقایسه نمیتوانند به توسعه دست یابند. در مسیر بررسی کشورها، محورهای فوق و زیر محورهای عمده دیگر درحد امکان تشریح خواهد شد. این مطالعات و نگاه جدید به معزل عدم توسعه کشورها نشان داد که بزنگاه های تاریخی، یک کشور را یا به دام اندک سالاری می اندازد یا به عبور از اندک سالاری منجر میشود. “ضمنا نشان میدهد که اندک کشورها توانسته اند از دام اندک سالاری بگریزند” [6] همانگونه که در حال حاضر نیز85% از مردم درکشورهای اندک سالار زندگی میکنند. علت ماندگاری اندک سالاری از نظر نورث و دیگر هم فکرانش، در مسئله ای بنام امنیت نهفته است.
در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به «اندک سالاری» میگردد. انحصار در تامین امنیت به انحصار در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند. آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی «مونارشی» یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، «اندک سالاری» بر جامعه حاکم می شود.
در اروپا شرایط طبیعی (آب فراوان، بعنوان مهمترین عامل تولید، کوه های مرتفع، و زمستانهای سخت بعنوان دژهای طبیعی نظامی) به گونه ای بود که قدرت های نظامی، محلی و متکثر بودند و میتوانستند در مقابل قدرت های نظامی اعم از ملی و خارجی از خود حفاظت کند. بنابراین تشکیل حکومت های محلی را در اقصا نقاط اروپا ممکن ساخت. به تعبیر “پل کندی” (Paul Kennedy)مورخ مشهور انگلیسی، “چنین شرایطی اروپا را به یک لحاف چهل تکه تبدیل کرد”. چنانچه پس از سقوط امپراطوری روم بیش از 420 دولت شهر در اروپا تاسیس شد. اما در سایر نقاط جهان از جمله در کشورهای شرقی مانند ایران حکومت های محلی به ندرت شکل گرفتند. زیرا شرایط اقلیمی اجازه مقاومت در برابر قدرت برتر داخلی و خارجی را نمیداد. آنچه سرنوشت اروپا را متمایز ساخت جلو گیری از “انحصار قدرت نظامی” بود تا آن که سایر شرایط امکان تغییر نظام سیاسی از اندک سالاری را فراهم ساخت.
مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688
جنگ های درازمدت داخلی درانگلستان [7] به آنها اثبات نمود که هیچ یک از فرادستان یعنی «پادشاه»، «اشراف زمیندار»و «تجار بزرگ» قابل حذف نیستند و در نتیجه به تاسیس نهادهایی منجر شد که صلح و آرامش را میان آنها برقرار ساخت. این نهادها امکان تعرض فرادستان به ویژه نظام سلطنتی و دربار را، به اشراف منتفی می کردند. این شرایط محصول تدبیر فردی نبود، بلکه نتیجه اجتناب ناپذیر تکثر قدرت نظامی در دست فرادستان به حساب می آمد.
جنگهای داخلی طولانی مدت در انگلستان، به «انقلاب شکوهمند 1688» (Glorious Revolution) [8] منجر شد. که در آن حاکمیت قانون میان فرادستان انگلیس را نهادینه کرد. این اندک سالاری گام بلندی در توسعه این کشور تلقی می شود. چرا که دادگاههای خاص تحت نظر پادشاه برچیده شد، هر استقراض و اخذ مالیات نیازمند تصویب پارلمان شد، تمام مراجع قانونگذاری حذف و پارلمان تنها منبع وضع قانون گردید. در چنین شرایط برقراری حاکمیت قانون (آنهم تنها برای فرادستان و نه عموم مردم) بود که به تحولات اقتصادی شگرفی منجر گردید و زمینه ساز و ظهور انقلاب صنعتی شد.
این سیستم “اندک سالاری قانونمند” با همه محاسنی که برای انگلستان داشت، هنوز فاصله زیادی تا مردم سالاری یا دمکراسی داشت. بیش از دو قرن طول کشید تا به تدریج گام هایی برای تبدیل جامعه اندک سالار انگلستان به جامعه مردم سالار بردارد. این مردم سالاری محصول فشارهای مردم برای دستیابی به حق رای و ترس فرادستان برای از دست دادن قدرت بود. نبرد قدرت میان فرادستان و شهروندان در انگلستان گذر از اندک سالاری را ممکن ساخت. یعنی بعد از شورش لودیت ها درسالهای 16-1811، شورش اسپافیلدز1816 [9]، شورش منجر به قتل عام پیترلو1819، [10]، شورش های سوئینگ 1830[11]، تا سرانجام در سال 1832 بود که حکومت برای جلوگیری از انقلاب، حاضر به اصلاح قانون انتخابات شد.
براساس قانون 1832نیز فقط 14% مردم آنهم بر اساس دارایی و مالیات های پرداخت شده هر شخص حق رای پیدا کردند. قانون انتخابات در سال 1867پس از سه سال شورش حق رای به 30%مردم تغییر کرد، درسال 1884بدنبال شورشی دیگر به 60%مردم (آنهم فقط به مردان) حق رای داده شد، و در سال1918 به پاس ایستادگی مردم در جنگ جهانی اول تنها به همه «مردان» حق رای داده شد، ودرسال 1928 سرانجام زنان نیز حق رای گرفتند. این مسیری نسبتا آرام و تدریجی اما مستمر رو به جلو در جهت بهبود قوانین بنفع مردم سالاری بوده است که انگلستان بعد از «انقلاب شکوهمند 1688» طی بیش از 250سال توانست به دمکراسی برسد.
اما دیگر کشورهای در حال توسعه و حتی توسعه نیافته مانند ایران اینگونه نبودند و حرکتهای پاندولی داشته اند. اندک سالاری فرومی ریزد، مردم سالاری مستقر میشود، و مجددا اندک سالاری حاکم میگردد. نزدیکترین نمونه، انقلاب مشروطه در ایران و استقرار اندک سالاری قانونمند، و بازگشت به استبداد رضا خان.
آرژانتین نیز درطی 100سال اخیر این نوسان را تجربه کرده است. درسال 1912 با انقلابی فراگیر حق رای همگانی به دست آمد. اما نظام آرام آرام بسمت دیکتاتوری رفت. تا در سال 1930 نظام پارلمانی کاملا واژگون شد. در سال 1946 مجددا دمکراسی برقرار شد و در سال 1955سرنگون شد. در سال 1973 مردم انقلاب کردند ودر سال 1976 حکومت نظامی پینوشه برقرار شد. سرانجام انتخابات آزاد در سال 1983 برقرار شد.
چرا آرژانتین نتوانست مسیر آرام و تدریجی انگلستان را طی کند؟ پاسخش را باید در همان رابطه “فرادستان با یکدیگر” و “رابطه آنها با شهروندان” جستجو کرد. در جوامع مدرن امروزه تعدد نیروهای نظامی دردست فرادستان قابل تصور نیست. بنابراین در آرژانتین هرچند شهروندان در برهه های متعددی قدرت را از فرادستان می گیرند اما پس از هر انقلاب، حذف بخشهایی از فرادستان آغاز میشود، طوریکه نظام مونارشی حاکم میشود. سپس سرکوب شهروندان عادی با تکیه به نیروهای امنیتی دردست فرادستان آغاز میشود. در انگلستان قرن 17 امکان تکثیر نیروهای نظامی و امنیتی وجود داشت. اشراف با اتکاء به نیروی نظامی خود اجازحذف خود را نمیدادند. انحصار نیروی نظامی و امنیتی در دست یک گروه، به حاکم اجازه حذف رقبا و سپس سرکوب شهروندان را می دهد.
نیاز حیــاتـی توســعه
معمای توسعه نیز از همین نقطه آغاز میشود. توسعه به دسترسی باز به قانون و سایر فرصت های اقتصادی و اجتماعی بطور فراگیر برای همه مردم نیاز دارد و این دسترسی باز زمانی امکان پذیر است که سازمان سیاسی جامعه بتواند نیروهای امنیتی را تحت مهار جامعه مدنی در آورد. این نکته از بزرگترین یافته های دانشمندان اقتصادی و اجتماعی است. تحت این نظریه کنترل مدنی نیروهای امنیتی مهمترین مسئله توسعه است. مهمتر اینکه، این کنترل هیچ مسیر از قبل تعیین شده و مسلمی ندارد و حتی در هیچ مرحله ای از توسعه پایان نمی یابد. نیروهای امنیتی مانند سایر اقشار خواهان بیشترین قدرت هستند. «کافی است به تجربه آمریکا که نظامیانشان که رویه ظاهری نیروهای امنیتی هستند را بنگریم که چه منافع عظیمی از مردم خود و جهان را قربانی منافع خویش ساخته اند. به میزان ضعف جامعه مدنی، فرادستان با تکیه بر نیروهای امنیتی جامعه را به سوی اندک سالاری سوق میدهند. مسئله اصلی قدرتِ جامعه مدنی است.»[12]
تفاوت های جزئی و سرنوشت ساز
اما این سوال باقی است که پس چرا فقط در انگلستانِ اروپا و نه در آلمان یا لهستان یا فرانسه انقلاب صنعتی صورت گرفت؟ در سال 1346م طاعون به شهر بندری تانا در دهانه رود دُن در دریای سیاه رسید. از آنجا به سراسر مدیترانه و در سال 1348 به فرانسه رسید. طاعون به هرکجا میرسید نیمی از جمعیت را از بین می برد. “دربرابریورش طاعون تمامی خرد و نبوع آدمی بی فایده بود” [13]. در اوت 1348 ادوارد سوم پادشاه انگلستان از اسقف اعظم کانتربری خواست تا با نیاش به درگاه خداوند از طاعون جلوگیری کند. همه ندبه و دعاهای کلیسا بیهوده بود. طاعون حمله کرد و به سرعت نیمی از جمعیت انگلستان را در کام مرگ برد. افراد بسیاری دیوانه شدند. این میزان از مرگ ومیر، اثرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دگرگون کننده ای بر جوامع اروپایی قرون وسطی گذاشت.
دراین زمان (قرن 14م) اروپا دارای یک نظم فئودالی بود. نظمی براساس سلسله مراتبی میان شاه، اربابانی که زیر مجموعه وی بودند و رعایا (که بدلیل وضعیت برده وار آنها، آنان را «سرف» مینامیدند) در پائین ترین سطح جامعه قرار داشتند، استوار بود. شاه مالک همه زمین ها بود و در ازای خدمات نظامیِ اربابان (لردها) مناطقی را به آنها می میبخشید. اربابان نیز زمین را در مقابل بیگاری های طاقت فرسا و عوارض و مالیات های سنگین به رعایا(کشاورزان) تخصیص می دادند. سرف ها پابند زمین بودند و بدون اجازه ارباب خود نمیتوانستند به جای دیگری نقل مکان کنند. ثروت تولید شده توسط رعایا در این نظام بشدت استثماری از کشاورزان رو به سمت بالا یعنی گروهی اندک سالار (اربابان) جریان داشت.
اثرات “مثبت” کشتار طاعون
طاعون با کتشار بیش ازنیمی از نیروی کار، بنبان های نظم فئودالی را به لرزه در آورد.[14] این امر در انگلستان باعث شد که کشاورزان خرده پا را تشویق کند تا خواستار تغییر شرایط خود شوند. چرا که طبقات بالا در مشاغلی که معمولاً دهقانان داشتند، مهارت نداشتند. کار برای تولید محصولات زراعی یا کالاها یک رفتار اجتماعی غیرقابل قبول برای اشراف بود. بنابراین، کار و تولید بر روی دوش کاهش یافته (براثرطاعون) طبقه دهقان، منجر به افزایش تقاضا برای کارگران شد. اشراف به کارگران نیاز داشتند و بنابراین احتمال بیشتری داشت که دستمزدهای بالاتری را که دهقانان می خواستند بپردازند.[15]
در1349م در دیر دینزهام کشاورزان خواستار کاهش جریمه ها و بخش اعظم کار بدون مزد خود شدند. آنها به این خواسته خود رسیدند. این ماجرا به بقیه نقاط هم سرایط کرد. کشاورزان شروع کردند به آزاد کردن خود از خدمات کار اجباری و بسیاری از تعهدات نسبت به اربابان شان و دستمزدها رو به افزایش گذاشت. بر همین اساس قراردادهای جدید بین اربابان و رعایا منعقد میشد.
از سال 1361 م دولت تلاش کرد این روند را متوقف کند، و نظام نامه کارگران را ابلاغ کرد که عملا دستمزدها را به همان سطح و شرایط بردگی پیش از طاعون برگرداند. کشاورزان در مقابل آن شروع به مقاومت کردن و نهایتا با افزایش فشار دولت انگلیس در 1381 م روستائیان شورش کردند [16] و حتی تحت رهبری «وات تایلرWatTyler-WalterTyler » [17] خواستار مصادره تمامی املاک کلیسا بودند، [18]، بیشترِ لندن را به تصرف در آوردند. هرچند شورشیان شکست خوردند و تایلر اعدام شد، اما دولت انگلیس برای اجرای قوانین خود و بازگرداندن شرایط به قبل نتواست اقدام کند. بتدریج رسم بیگاری کشیدن از رعایا منسوخ شد.
اثرات “منفی” کشتار طاعون
در شرق اروپا که قبل و در جریان طاعون همان صدمات را دیده بودند و در شرایط برابری از نظر نظامِ اقتصادی-اجتماعی-سیاسی و اقلیمی و … با انگلستان قرار داشتند، و قائدتا باید با نابودی نیمی از کشاورزان، انگیزه آزادیهای بیشتر و دستمزد بالاتر تقویت شود، اینگونه نشد. در اروپای شرقی و ازجمله در خاورمیانه، وضعیت استثماری رعیت تثبیت شد. .[19] هرچند انگیزه اقتصادی کافی وجود داشت ولی رعایا قدرت اجتماعی کافی برای پیشبرد اهدافشان نداشتند.
در شرق اروپا برعکس این وضعیت به اربابان انگیزه ای مضاعف داد تا بازار کار را استثماری تر و کشاورزان خرده پا را به بردگی بیشتر بکشانند. بعد از طاعون اربابان به زمین های بزرگتری چیره شدند، و املاک خود را که بزرگتر از اربابان غرب بود باز هم گسترش دادند. شهرها ضعیف تر و کم جمعیت تر گردیدند. کارگران بجای اینکه آزادتر شوند به تدریج آزادی های موجود خود راهم در معرض دست اندازی یافتند.
اثر این وضعیت در 1500م وقتی اروپای غربی تقاضای محصولات کشاورزی و دام پرورش یافته از شرق کرد خودش را نشان داد. زمین داران شرق اروپا مرحله به مرحله سیطره خود را بر کشاورزان افزایش میدادند طوریکه تا نیمی از محصولات آنها را تصاحب میکردند تا بتوانند به تقاضای خارجی پاسخ دهند. طوریکه این وضعیت «نظام ارباب و رعیتی دوم» نام گرفت.[20] که در مقایسه با صورت اولیه وخامت بیشتری داشت. در 1533م در لهستان در ازای تمامی کارهای انجام گرفته برای ارباب دستمزد پرداخت میشد، اما تحت تاثیر این تحولات، در سال 1600م حدود نیمی از خدمات نیروی کار بدون مزد صورت میگرفت. در شرق آلمان در 1500م کارگران تنها برای چند روز در سال متعهد به انجام بیگاری برای ارباب بودند. در 1550م این میزان به یک روز در هفته، در 1600 به سه روز در هفته رسید. در مجارستان1514م، اربابان یک روز کار اجباری در هفته برای رعایا مقرر کرده بودند. در 1550م دوروز در هفته و تا پایان قرن به سه روز رسید.
فراموش نکنیم که در 1346م (قبل از آمدن طاعون) از لحاظ نهادهای سیاسی و اقتصادی میان اروپای شرقی و غربی تفاوت هایی اندک وجود داشت. اما در سال 1600م این دو جهان از هم جدا شده بودند. در غربِ اروپا کارگران از مقررات، جریمه ها و تعهدات اربابی معاف شده بودند و و بخشی کلیدی از یک اقتصاد پر رونق مبتنی بر قواعد بازار را شکل میدادند. در شرق هم کارگران در چنین اقتصادی مشارکت داشتند اما بعنوان سرف های به بیگاری گماشته شده که به تولید مواد غذایی و محصولات کشاورزی مورد نیاز در غرب اروپا مشغولند. هرچند اینهم یک اقتصاد بازاری بود، اما نه از نوع «اقتصاد فراگیر». این واگرایی در نهادها نتیجه تفاوت های نهادی[21] این نواحی بود که در ابتدا ناچیز به نظر می رسید.
در شرق اروپا سازماندهی اربابان کمی بهتر، حقوق شان بیشتر، شهرهایشان کوچکتر و ضعیف تر و رعایا کمتر سازمان یافته بودند. در یک تصویر تاریخی این اختلاف ناچیز بنظر میرسد، اما وقتی مرگ سیاه (طاعون) فرارسید، و نظم فئودالی را به لرزه انداخت، همین تفاوت ناچیز، پیامدهای بزرگی برای زندگی مردمان شرق و غرب اروپا و مسیر آتی توسعه نهادی آنها در بر داشت.
مرگ سیاه نمونه بارز از یک برهه زمانی سرنوشت ساز است، تفاوت اندکِ نهادی کشورهای شرق اروپا در جریان طاعون منجر به قدرت یافتن نهادهای استثماری شده و موج دوم نظام ارباب رعیتی به تکوین نهادهای استثماری شدت بخشد. و در غرب و بویژه در انگلستان، ابتدا راه را به سوی شکستن حلقه «نهادهای استثماری» گشود و به «نهادی های فراگیر» فرصت ظهور دهد.
بررسی این مطلب ما را قادر میکند تا درک بهتری از ریشه های فقر و غنا در کشورهای مختلف و مسیرهای مختلفی که طی کرده اند بدست آوریم. نتیجه اینکه، کشاورزان شرق اروپا که به کار اجباری گماشته شده اند، بسا بسا انگیزه تولیدشان هرچند زیرفشارهای اربابان برای افزایش تولید، پائین تر از کشاورزان انگلیس بود که برای خود کار و تلاش میکردند.
پایان قسمت اول
ادامه دارد.
دیماه 1400
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ We will argue that achieving prosperity depends on solving some basic political problems. It is precisely because economics has assumed that political problems are solved that it has not been able to come up with a convincing explanation for world inequality. Explaining world inequality still needs economics to understand how different types of policies and social arrangements affect economic incentives and behavior. But it also needs politics. «Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 P83»
  2. ↑ Robert Mugabe
  3. ↑ London School of Economics-LSE
  4. ↑ twitter.com/#!Elbradei
  5. ↑ منکور اولسون دانش آموخته اکسفورد و هاروارد و استاد اقتصاد دانشگاههای پرینستون و میرلند، دگلاس سیسیل نورث برنده جایزه نوبل اقتصاد 1393 در زمره مهم‌ترین و پرنفوذترین اقتصاددانان و تاریخ‌نگاران اقتصادی انتهای سده بیستم، جیمز اِ رابینسون دانشمند اقتصاد-سیاست و استاد دانشگاه شیکاگو و…
  6. ↑ North, D. Wallis J.J.,& Wingas, B. (2009). Violence and Social Orders: Aconceptual Framework for interpreting Recorded Human History. New York: Cambridge University Press.
  7. https://en.wikipedia.org/wiki/English_Civil_War
  8. ↑ انقلاب شکوهمند: به انگلیسی : Glorious Revolutionهمان انقلاب سال ۱۶۸۸ انگلستان است که چون بدون درگیری به پیروزی رسید با عناوینی چون انقلاب بدون خونریزی یا انقلاب ۱۶۸۸ و انقلاب آرام نیز نامیده می‌شود و با توافقی که صورت گرفت، حکومتی دموکراتیک تر، جایگزین نظام پادشاهی شد. این انقلاب زمانی شکل گرفت که شاه ویلیام سوم و ملکه ماری دوم به جای شاه جیمز دوم نشسته و تاج و تخت او را به دست گرفتند و در این جابجایی قدرت، شاه جدید موافقت نمود تا به عنوان یک پادشاه محدود عمل نماید، به علاوه؛ اختیارات و قدرت بیشتری به پارلمان واگذار کند. این انقلاب اگرچه کوتاه و بدون شور و هیجان انقلاب‌های دیگر بود اما نه تنها نتیجهٔ آن، یعنی سلطنت مشروطه، تا به امروز نظام حاکم بر انگلستان را رقم زده بلکه؛ دستاوردهای این انقلاب، موجب پدید آمدن رویدادهایی شد که نخستین دموکراسی مدرن را پایه‌ریزی کرد.
  9. https://en.wikipedia.org/wiki/Spa_Fields_riots
  10. ↑ رویدادهای 16 اوت 1819 در سنت پیترزفیلدز[۱] در منچستر انگلیس که در خلال آن نظامیان به سوی هواداران اصلاحات پارلمان آتش گشودند. در این رویارویی یازده نفر کشته و 500 نفر زخمی شدند. این رویداد به اقتباس از نبرد واترلو، کشتار پیترلو نام گرفت.
  11. ↑ شورش های سوئینگ، خیزش کارگران کشاورزی در جنوب و شرق انگلیس در 1830ـ1831. عوامل گوناگونی همچون جابه جائی ناشی از انقلاب کشاورزی، محصور ساختن تدریجی اراضی کشاورزی، از هم گسیختگی تدریجی پیوندهای محلی، رکود اقتصادی ناشی از جنگ‌های دوران ناپلئون، برداشت محصول ناکافی برای چند سال پی در پی، کمبود دستمزدها و افزایش قیمت‌ها به علت تصویب قانون غلات به بروز این شورش‌ها کمک کرد. بهانه اولیه این شورش‌ها عرضه ماشین‌های خرمنکوب بود که کارگران کشاورزی را نگران تأمین معاش خود ساخت. شورشیان خرمن‌ها را به آتش کشیدند، ماشین‌آلات را درهم شکسته و نامه‌های تهدید‌آمیز برای کشاورزان زمین‌دار فرستادند. شورشیان با خلق رهبری به نام سروان سوئینگ[۱]، در ذهن زمین‌داران بزرگ هراس به وجود آوردند. دولت با اعدام نوزده نفر از شورشیان و تبعید پانصد نفر از آنان به مستعمرات، شورش‌ها را سرکوب کرد.
  12. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012
  13. ↑ جیووانی بوکاچیو نویسنده ایتالیایی از مشاهدات دست اول خود از اثرات طاعون در ایتالیا
    14, 19. ↑ https://politicalscience.stanford.edu/events/comparative-politics-workshop/labor-markets-after-black-death-landlord-collusion-and
  14. https://clas.ucdenver.edu/nhdc/sites/default/files/attached-files/entry_147.pdf
  15. ↑ همانجا- ص 12
  16. https://en.wikipedia.org/wiki/Wat_Tyler
  17. https://www.britannica.com/biography/Wat-Tyler
  18. https://www.jstor.org/stable/3600707
  19. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی- قسمت دوم
ژانویه 23, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مطالب در شش قسمت که انعکاس یافته های جدید دانشمندان در ریشه یابی علل توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی کشورهاست، بحث های تاریخی مندرج، صرفا تاریخ نگاری نیست. آن بخش از تاریخ کشورها که خواهید خواند ضمن اینکه از زاویه شناخت ریشه ها و نحوه شکل گیری نهادهای آن کشور که منجر به توسعه نیافتگی و یا توسعه یافتگی شده است بررسی شده. بعلاوه برای شناخت بسیاری نظریه های نا کارآمد ازعلل عدم توسعه نیافتگی ضروری است، و لازم است در خواندن آنها دقت لازم بشود.
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت دوم
قسمت دوم: بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
نقش استعمار و نهادهای موجود کشورها بر توسعه
استعمار آمریکای لاتین.
نهاد انکومیندا encomienda.
استعمار و توسعه آمریکای شمالی.
شکل گیری نهاد فراگیر.
آیا مسیر نهادهای دمکراتیک هموار است؟.
عدم توسعه مکزیک پس ازاستقلال، چرا؟.
بررسی مقایسه ای یک نمونه (نه دو کشور همسایه با گذشته و فرهنگ متفاوت) بلکه دو قسمت یک شهر و مردم از میان مردم آزتک مکزیکی با تمامی خصوصیات مشترک آنها که فقط با یک حصار مرزی از هم جدا شده اند، حقایق بیشتری را برای ما روشن میکند. اگر در کنار حصاریکه شهر «نوگالس» [1] را به دو نیم شمالی و جنوبی تقسیم میکند بایستید و به شمال بنگرید (نوگالس در منطقه سانتا کروز آریزونا در ایالات متحده آمریکا) را خواهید دید. در آنجا متوسط در آمد خانوارها سی هزار دلار درسال است. از یک زندگی مدرن، تحصیلات و بهداشت و سلامت و … برخوردارد. مردم آن میتوانند بدون هراس از در خطر افتادن امنیت شان و یا دلهره دائمی در مورد دزدی مصادره اموال و تهدیدهای مشابه به زندگی روزمره خود بپردازند. آنها هم چنین دولت را با وجود تمام ناکارآمدی ها و برخی موارد فساد نماینده خود میدانند. آنها می توانند با رای خود شهردار، فرماندار، نماینده کنگره و سناتورها و حتی رئیس جمهور آمریکا چه کسی باشد را تغییردهند.
درجنوب این حصار «نوگالس سونورا» تنها چند قدم آنطرف ترعلیرغم این که در بخش مرفه مکزیک زندگی میکنند. درآمد سالیانه شان یک سوم اهالی شمال حصار است. بیشتر بزرگسالان تحصیلات متوسط را به پایان نرسانده اند. بسیاری از نو جوانان به مدرسه نمیرند. مادران نگران نرخ بالای مرگ ومیر نوزادان هستند کیفیت و بهداشت پائین و متوسط عمر کمتر مردم، تعجب با انگیز است. جاده ها در وضعیت بدی است. جرم و جنایت بالاست و راه اندازی کسب و کار اقدامی مخاطره آمیز به حساب می آید. اهالی نه تنها با خطر سرقت مواجه هستند، که راه اندازی یک بنگاه جدید و اخذ تمامی مجوزهای مورد نیاز مستلزم پرداخت رشوه به همه دست اندرکاران و تلاشی طاقت فرساست. برخلاف همسایگان شمال حصار شهر، دمکراسی برای نوگالس سونورا در جنوب حصار تجربه ای بسیار تازه محسوب میشود. تا زمان اصلاحات سیاسی در سال 2000میلادی این قسمت شهر دقیقا به مانند سایر بخش های مکزیک تحت کنترل فساد آمیز «موسسه حزب انقلابی» [2] قرار داشت.
چگونه میتواند چنین اختلافاتی بین دو بخش یک شهر وجود داشته باشند؟ با وجود اینکه هیچ اختلافی در جغرافیا، آب و هوا یا نوع بیماری های شایع در منطقه، غذا و موسیقی و فرهنگ وجود ندارد. وضعیت بیماریها فقط به عدم برخورداری از بهداشت و مراقبت های مطلوب پزشکی مربوط است. چون میکروب ها محدودیتی برای عبور از حصار ندارند. مردم شمال حصار نه از سفید پوستان و در جنوب حصار از نسل «آزتک»ها بلکه همه از نسل آزتک ها هستند، با پیشینه مشابه. حتی در سال 1821 و استقلال مکزیک تمامی نوگالس در مکزیک قرار داشت. در 1853م در اثر خرید «گادسدن» مرز آمریکا از وسط نوگالس عبور کرد.
بله همانطور که میتوان حدس زد، (بدون اینکه بخواهیم نابرابریها و ظلم و ستمی که در ایالات متحده نیز وجود دارد را نادیده بگیریم و یا کمرنگ کنیم و با تاکید بر مقایسه رفاه و عدالت نسبی) تنها تفاوت، دسترسی اهالی شمال حصارنوگالس به نهادهای اقتصادی ایالات متحده است که آنها را قادر میکنند آزادانه شغلشان را انتخاب کنند. ازتحصیلات در مدارس و کسب مهارت برخورداند، میتوانند کارفرمایان خود را به سرمایه گذاری در بهترین فناوری ها تشویق کنند که به دستمزدهای بالای برای آنها می انجامد. آنها با رای آزاد میتوانند سیاستمدارانیکه مفید به حال خود نمی یابند را تغییر دهند.
“مهم ترین متغیری که در علم اقتصاد وجود دارد «تولید سرانه» است. هم اکنون به اثبات رسیده کشورهایی که از تولید سرانه بالایی برخوردارند به نحوی در سال های دور این شعار را که توسعه به یک نظام سیاسی مدرن نیاز دارد، عملی کرده اند. افت 30% سرانه تولید از 1356 تا 1379 در ایران به دلیل کم کاری عوامل تولید است یا عدم استفاده بهینه از منابع. بنظرمیرسد تحلیل واقعی افت تولید سرانه در ایران به وضوح بتواند نا متوازن بودن ترازوی نظام سیاسی با روند پیشرفت توسعه اقتصادی را نشان دهد.” [3]
همانطور که قبلا نیز گفته شد، پاسخ این واگرایی بین جهان توسعه یافته و عقب مانده، در چگونگی شکل گیری این جوامع در دوران اولیه استعمار ریشه دارد، که تاثیرات آن تا به امروز برجای مانده است. برای فهم دقیق تر این واگرایی کمی به عقب میرویم و در خلاصه ترین شکل به تاریخ ایالات متحده و مکزیک میپردازیم تا ببینیم بنیان کج و انحراف دقیقا از کجا شروع شده است.
نقش استعمار و نهادهای موجود در هر کشور
ایالات متحده آمریکا (آمریکای شمالی) و آمریکای لاتین هردو مستعمره بودند، یکی مستعمره انگلستان وفرانسه … و دیگری اسپانیا وپرتقال … چرا در ایالات متحده آمریکا نهادهایی رواج دارد که به موفقیت اقتصادی بیشتر مردم این کشور در مقایسه با مکزیک یا سایر کشورهای آمریکای لاتین، می انجامد؟ پاسخ به این سوال را باید در چگونگی شکل گیری این جوامع در دوران اولیه استعمار جستجو کرد. ازآنجا بود که واگرایی میان این نهادها[4] اتفاق افتاد و تاثیرات آن تا به امروز برجا مانده است.
استعمار آمریکای لاتین
در اوایل سال 1516 «خوآن دیاس دِ سولیس» [5] یک دریانورد اسپانیایی وارد دهانه پهناور رودخانه ای در کرانه شرقی آمریکا جنوبی شد. او رودخانه را «ریو د پلاتا» یا رودخانه نقره نامید چرا که مردم محلی منابع نقره در اختیار داشتند. وی تمامی این سرزمین های ساحلی را متعلق به اسپانیا اعلام کرد. در دوطرف دهانه رود یعنی «چاروآس» (Charrúa) و «کراندی» (Querandí) که اینک اروگوئه نامیده میشود، مردم محلی که از طریق شکار امرار معاش میکردند. دِ سولیس را به هنگام گشتهای اکتشافی به ضرب چوب و چماق به قتل رساندند. [6].
در سال 1534 اسپانیا دوباره گروهی از مهاجران را به این منطقه فرستاد. آنها در همان سال در محل بوینس آیرس (بمعنی هوای تازه) کنونی شهری بنبان نهادند تا اروپائیان در آن سکونت گزینند. اروپائیان بدنبال هوای تازه نبودند بلکه بدنبال منابعی برای غارت و نیروی کار برای استثمار می گشتند.
اهالی چاروآس و کراندی که عمدتا شکارچی بودند مطیع نبودند. وقتی اسیر میشدند زیر بار بیگاری تهیه غذا برای اسپانیایی ها نمی رفتند، و با تیرو کمان به اروپائیان حمله میکردند. از این رو اروپائیان چون نمیتوانستند خود غذا تهیه کنند با گرسنگی روبرو شدند. از طرفی نیزطلا و نقره های مردم محلی تماما از مسیری می آمد که به قلمرو «اینکاها» در کوههای آند[7] در غرب دور می رسید.
اسپانیایی ها برای نجات از گرسنگی و کشف مکانی جدید که ثروت بیشتر و جمعیتی استثمار پذیر داشته باشد در سال 1537 به رود پارانا رسیدند. در این مسیر به «گوآرانی» ها (Guaraní) برخوردند، که مردمی یکجا نشین با اقتصاد کشاورزی بودند. اسپانیایی ها که علاقه ای نداشتند که خود به کشت و کار بر روی زمین بپردازند، متوجه تفاوتِ گوآرانی ها با کراندی ها و چاروآس ها شدند. در یک جنگ آنها را شکست داده و وادار به تسلیم کردند. و شهر «آسونسیون» پایتخت امروزه پاراگوئه را ساختند. اسپانیایی ها با شاهزادگان گوارانی ها وصلت کردند و خود را بسرعت بعنوان اشراف به سطوح بالای جامعه رساندند. نظام کار اجباری و خراج گیری موجود در میان بومیان را براه انداختند و بخدمت گرفتند. طوریکه در عرض چهار سال تمامی سکنه اسپانیایی بوینس آیرس به آسونسیون منتقل شدند.
در طول قرن بعد اسپانیایی ها اکثر بخش های مرکزی، غربی و جنوبی آمریکای جنوبی را تسخیر کرده و به استعمار در آوردند. همزمان پرتقالی ها مدعی برزیل شدند که در شرق این قاره قرار داشت. راهبرد مستعمره سازی اسپانیایی ها که نخست توسط «کورتس» (Don Hernan Cortes)در مکزیک پیاده شد، بسیار کار آمد بود. آنها بهترین شیوه برای غلبه بر مخالفان بومی را در دستگیری رهبرشان و مجبور کردن آنها برای بیگاری گرفتن از بومیان از طریق آنها یافتند. اسپانیایی ها ضمن تصاحب ثروت رهبران بومی میتوانستند بومیان را به پرداخت خراج و تامین غذا وادارند. مرحله بعدی قرارگرفتن در جایگاه طبقه حاکمه جدید جامعه بومی و در دست گرفتن زمام شیوه های رایج موجودِ مالیات ستانی، خراج گیری و خصوصا کار اجباری بومیان بود. شیوه کورتس را یک کشیش بنام «برناردینو دِ ساگون» در کتاب مشهورش «فلورنتین کادیسس» اینگونه آورده است:
“وقتی در 1519 کورتس به پایتخت امپراطوری آزتک رسید، موکتسوما امپراطور آزتک تصمیم گرفت با آنها برخوردی دوستانه داشته باشد. در میهمانی به یکباره اسپانیایی ها حمله کرده و موکتسوما را دستگیر کردند. و تفنگها شروع به شلیک نمود. او را وادار کردند که خزانه شهر را به اسپانیایی ها نشان دهد، بعد از غارت تمامی طلاها و جواهرات و… خزانه شخصی او را خواستند و آنرا نیز تماما غارت کردند. اگر رهبران-پادشاهان بومی همکاری نمیکرد زنده زنده در آتش سوزانده میشدند.”
ازطریق دستگیری و شکنجه رهبر بومیان در 1521 تسخیر آزتک کامل شد.نهاد انکومیندا encomienda
کورتس به عنوان فرماندار استان «اسپانیای جدید» شروع به تقسیم ارزشمندترین منابع، یعنی جمعیت محلی، از طریق سنت (نهاد) «انکومیندا» [8] کرد. نهاد انکومیندا (دائره المعارف برتانیکا آنرا: به بردگی کشیدن بومیان آمریکای لاتین و فیلپین توسط اسپانیا توصیف کرده است[9] ) بدین معنا بود که، بومیان تحت استعمار اسپانیا در قبال منتی که اسپانیایی های موسوم به «انکومیندارو» به دلیل مشرف کردن بومیان به دین مسیحیت بر گردنشان داشتند، موظف بودند هدایا و یا نیروی کار رایگان در اختیار او قرار دهند. کشیش بارتوله مه دو لاس کاساس [10]Bartolome de las Casas در کتابی با عنوان «شرحی اجمالی بر نابودی بومیان» [11]چنین مینویسد:
“اسپانیایی ها، بومیان از بلندپایگان و سالمندان گرفته تا زنان و کودکان را وادارشان می ساختند تا روز و شب بدون هیچ استراحتی کار کنند. شاهِ بومیانِ یک قلمرو را دستگیر میکردند و بمدت شش یا هفت ماه زندانی میکردند تا او را وادار کنند که از بومیان بخواهد که یک اتاق پر از طلا جمع آوری کرده و به اسپانیایی ها بدهند. اگر اتاق پر نمیشد، او را آنقدر با داغ کردن و روغن داغ بر شکمش ریختن شکنجه میکردند که بومیان خود را وادارد که طلای بیشتری جمع آوری کنند. ویا هریک از مهاجران به اقامتگاهی که به وی اختصاص داده شده بود، ساکنین پیشین را بنابرسنتی که در میان بومیان وجود داشت، به مثابه «اعضای خانوده شان» با آنها رفتار میکردند، بدین معنا که وادارشان می ساختند تا روز وشب بیگاری کنند.”
قطعا رسم شیوه های بیگاری کشیدن و باج و خراج گرفتن پادشاهان اینکاها از مردم بومی تحت سلطه خودشان شقاوت آمیز نبوده است. این راهبردِ نهادهای استیلا، دردیگر نقاط امپراطوری اسپانیا مشتاقانه مورد تقلید قرار گرفت. امری که در میان کراندی ها و چاروآس ها که چنین نهادهایی در بین خود نداشتند با شکست مواجه شد. اینگونه اسپانیایی ها آمریکای لاتین را به قاره ای با بیشترین نابرابری در جهان تبدیل کردند و قسمت عمده توان اقتصادی آن را از رمق انداختند.
توجه شود استعمارگران در ایران ابتدا با خریدن پادشاهان در نهادهای استثماری موجود آنها در به بردگی بردن ایرانیان شریک میشدند، به تدریج بر این شریک نیز به میزانی که امکانپذیر میشد غلبه کرده خود یکه تاز میدان میشدند. ولی همواره در درون مناسبات نهادهای استثماری موجود میان پادشاهان ایران و مردم عمل میکردند. اگر پادشاه را نمیشد خرید، از طریق وزرا، و درباریان و سران عشایر و … به اهداف خود میرسیدند. “انگلیسی ها به شیخ خزئل[12] لقب «سر» (Sir) و نشان «سلحشوری امپراطوری هند»(Kight Grand Commander of the Order of the Indian Empire) داده بودند.” [13] در تکوین این روشهای استعماری و چیره شدن بر شریک استثماری، حتی به برسرکار گماردن و کنارزدن پادشاهان چون رضاخان نیز دست میزدند. در آمریکا نیز استعمارگران هرکجا نمیتوانستند بومیان را به بردگی بکشند از قتلعام آنها خودداری نمیکردند. [14]استعمار و توسعه آمریکای شمالی
در 1490 که اسپانیا فتوحات خود را در قاره آمریکا آغاز کرد انگلستان قدرتی کوچک بود. در سال 1588 طی یک تصادف بر اثر وزش باد و طوفان ناوگان کوچک و ضعیف انگلستان بر ناوگان امپراطوری اسپانیا بزرگترین امپراطوری زمان [15] که میرفت به انگلستان حمله کند، پیروز شد. بدینگونه چیرگی بدون چون و چرای اسپانیا بر دریاها پایان یافت. از آن پس تازه واردهایی بنام انگلیسی ها نیز وارد سفرهای اکتشافی با انگیزه های استعماری شدند. “کشاورزان به امید یافتن زمین، ماجراجویان به قصد متمول شدن با تجارت تا غنیمت، جانیان به امید نجات از قساوت قانون، و پیرایشگران با تصمیم به افراشتن پرچم خود بر روی سرزمین تازه مخاطرات و خستگی های دریا را به منظور ایجاد انگلستان های جدید به جان می خریدند”.[16] آنها مستعمره سازی را از آمریکای شمالی شروع کردند. آنهم نه به این دلیل که جذابیت بسیاری داشت بلکه به این دلیل که جای دیگری در آمریکا باقی نمانده بود که اسپانیا مستعمره نکرده باشد. اسپانیا بخش مرغوب نیمکره غربی که مردمان قابل استثمار و طلا و نقره فراوان داشت پیش از آن اشغال کرده بودند.
اولین تلاش انگلیسی ها برای ایجاد یک مستعمره در «روآنوک» در کارولینای شمالی در حوالی سالهای 87-1585 کاملا شکست خورد. درتلاش بعدی در اواخر1606 سه کشتی به فرماندهی «کریستوفر نیوپورت» باحمایت مالی شرکت «کمپانی ویرجینیا» عازم ویرجینیا شدند. از رودی که آنرا به نام «جمیزاول» پادشاه انگلستان رود جمیز خواندند بالا رفتند و در اوت سال 1607 مهاجر نشین جمیزتاون [17] را بنا نمودند. این مهاجران انگلیسی از شیوه هایی که متاثر از الگوی کورتسِ اسپانیایی بود پیروی میکردند. نقشه اول آنها دستگیری سرکرده بومیان و استفاده از وی جهت تامین آذوقه و بیگاری کشیدن از مردم محلی توسط او برای تولید غذا و ثروت بود.
اما آنها نمیدانستند که در قلمرو «اتحادیه پاواهاتان»[18] ائتلافی از سی هویت سیاسی که با «واهان ساناکوک» [19] بعنوان پادشاه پیمان وفاداری بسته بودند، قرار گرفته اند. پایتخت این پادشاهی در بیست کیلومتری جیمزتاون بود. وهان ساناکوک فورآ از حضور استعمارگران آگاه و نسبت به نیات آنان ظنین شد. اما نکته بسیار مهم این بود که، او زمامدار قلمری بود که در آمریکای شمالی یک امپراطوری بزرگ به حساب می آمد. اما دشمنان زیادی نیز داشت و فاقد اقتدار سیاسی متمرکز و فراگیر اینکاها بود. (توجه شود به تقسیم قدرت در انگلستان قبل از انقلاب صنعتی آمده در قسمت اول)
از این رو انگلیسی ها نتوانستند آنها را مجبور به بیگاری و جمع آوری غذا کنند، سپس تلاش کردند با آنها وارد معامله شوند. آنها تصور نمیکردند که هرگز مجبور شوند برای تامین غذای مورد نیازشان وارد کشت شوند. چون فاتحال پیشین دنیای جدید هرگز چنین کاری نکرده بودند. در اواخر زمستان 1607 ذخایر غذایی مهاجران رو به پایان گذاشت. دو دلی رهبر شورای مهاجران «ادوارد ماری وینگفیلد» را فراگرفت و در یک فرآیندی فردی بنام کاپیتان جان اسمیت با دستور کمپانی ویرجینیا بعنوان عضو شورای مهاجران برگزیده شد.
وقتی کریستوفر نیوپورت برای آوردن تجهیزات و مهاجران بیشتری به انگلستان برگشت این جان اسمیت بود که مستعمره را نجات داد. و از طریق ماموریتهای بازرگانی توانست تدارک غذا که جنبه حیاتی داشت را تضمین کند. در یکی از ماموریتها، وی توسط برادر پادشاه بومیان «واهان ساناکوک» دستگیر شد و به نزد پادشاه برده شد. جان اسمیت توانست فراکند و در ژانویه 1608 همزمان با بازگشت نیوپورت از انگلستان به جیمزتاون که مهاجران اروپایی در آنجا بطور تهدید آمیزی با کمبود غذا روبرو بود، رسید.
استعمارگران انگلیسی در این تجربه اولیه درس اندکی آموختند. آنها در طول سال 1608 به جست و جوی برای طلا و فلزات گرانبها ادامه دادند. آنها هنوز نفهمیده بودند که نمی توانند برای تامین غذا و نجات جان خود به بومیان چه برای بیگاری کشیدن و چه تجارت تکیه کنند. جان اسمیت اولین کسی بود که دریافت مدل مستعمره سازی کورتس در آمریکای شمالی جوابگو نخواهد بود. چرا که شرایط آمریکای شمالی با جنوبی بیش از اندازه متفاوت بود. او متوجه شد که بومیان ویرجینیا برعکس آزتک ها و اینکاها طلایی ندارند. جان اسمیت در یادداشتهای روزانه اش می نویسد:
“باید دانست که مواد غذایی تنها ثروت آنها [بومیا] است”.
یکی از مهاجران در یادداشت خود نوشته است.
“هیچ حرفی نبود، هیچ امیدی نبود، هیچ کاری، مگر حفاری برای استخراج طلا، تصفیه طلا و بارگیری طلا.”
کریستوفر نیوپورت در آوریل 1608 با یک کشتی طلای تقلبی به انگلستان رفت، و با فرامینی مبنی بر کنترل شدیدتر بومیان برگشت. نقشه آنها این بود که تاج بر سر واها ساناکوک بگذارند و او را تابع پادشاه انگلستان کنند. او را برای فریب به جیمز تاون دعوت کردند. جواب بسیار معنی دار واهان ساناکوک اینگونه ثبت شده است.
“اگر پادشاه شما برای من هدایایی فرستاده است من هم یک پادشاه هستم و این جا سرزمین من است…این پدر شماست که باید به نزد من بیاید، نه این که من به نزد او بروم. من نه به پایگاه شما می آیم و نه به این طعمه ها گاز خواهم زد.”
وهان ساناکوک که به نتیجه قطعی از رویکرد استعمارگران رسیده بود، تصمیم به خلاص شدن از شر آنها گرفت. آنان را تحریم اقتصادی کرد، جیمزتاون دیگر نمی توانست مایحتاج خود را داد و ستد کند. وهان ساناکوک به آنها گرسنگی می داد تا آنجا را ترک کنند. نیوپورت در دسامبر 1608 با نامه ای از جان اسمیت که در آن از مدیران کمپانی ویرجینیا ملتمسانه می خواست طرز فکرشان را نسبت به مستعمره تغییر دهند به انگلستان برگشت. اسمیت فهمیده بود که اگر قرار باشد مستعمره ای ماندگار در آنجا پا بگیرد، این مهاجران هستند که باید کار کنند. از همین رو نوشته بود.
“اگرمجددا خواستید افرادی را بفرستید، استدعا دارم به جای هزار نفر مانند کسانی که داریم، سی نفر نجار، دهقان، باغبان، ماهیگیر، آهنگر، بنا و هیزم شکن که در مهارت شان آزموده باشند، گسیل کنید.”
اسمیت به زرگران بی مصرف نیازی نداشت. اینبارنیز با درایت اسمیت جیمزتاون نجات یافت. او گروه های بومی را تطمیع و تهدید می نمود، تا با وی وارد داد و ستد شوند. وقتی سر باز می زدند هر آنچه را که می توانست تصاحب می کرد. برای مهاجران نیز قانون «هرکس کار نکند نباید غذا بخورد» را وضع کرد. اینگونه جیمزتاون از زمستان دوم نیز جان سالم بدربرد.
کمپانی ویرجینیا به این نتیجه رسید که اگر نمیشود بومیان را استثمار کرد، بنابراین باید از مهاجران اروپایی بهره کشید!!! از آنجا که مالکیت تمامی اراضی به کمپانی تعلق داشت، شرایطی شبیه حکومت نظامی برقرار کرد. کمپانی، مهاجرانی را که از بیگاری فرار میکردند تهدید به مرگ کرد. هنگام اجرای اعدام هیچ استینافی وجود نداشت. بنابراین برای مهاجران فرار از مستعمره به امید زندگی با بومیان به مراتب جذابتربود. ضمن اینکه میتوانستند فرار کنند و در مناطقی خارج از سلطه کمپانی بسر برند. از این رو قدرت کمپانی و مدیران آن محدود بود و نمیتوانستند مهاجران را به کار اجباری وادارکنند.شکل گیری نهادهای فراگیر
هرچند مدتی طول کشید تا کمپانی به این نتیجه برسد، که تنها راه حل، ایجاد انگیزه کار و تلاش درمیان مهاجرنشینان است. کمپای ویرجینیا در 1618 نظام حقوق سرانه را پایه گذاری کرد. بر اساس آن، هرمرد مهاجر 20 هکتار و به ازای هر عضو خانوار یا خدمتکارانی که میآورد 20 هکتار دیگر به وی تعلق میگرفت. خانه های مهاجران به مالکیت خودشان در میآمد و از قراردادهای شان معاف میشدند. در 1619 یک گردهمایی عمومی برگزار شد که در شکل دهی به قوانین و نهادهای حاکم بر مستعمره به تمامی مردان بالغ حق رای اعطا کرد. این آغاز دمکراسی در ایالات متحده بود.
دوازده سال طول کشید تا کمپانی ویرجینیا اولین درس را بیآموزد که آنچه در مکزیک و آمریکای مرکزی و جنوبی کارگر می افتاد در آمریکای شمالی عملی نیست. بی خود نبود که اسعتمارگران بجای به بردگی بردن سرخ پوستان آمریکا به قتلعام آنها پرداختند. باقی مانده قرن هفدهم نیز به تلاش برای اموختن دومین درس سپری شد:
“اینکه تنها راه برای ایجاد مستعمره ای خودکفا از نظر اقتصادی، ایجاد نهادهایی است که مستعمره نشینان را ترغیب به سرمایه گذاری وسخت کوشی کند.”آیا مسیر نهادهای دمکراتیک هموار است؟
با توسعه آمریکای شمالی فرادستان انگلیسی بارها تلاش کردند تا همانند اسپانیایی ها از نو نهادهایی برای محدود کردن حقوق اقتصادی و سیاسی عامه مهاجرنشینان (مگر اندک فرادستان برگزیده مستعمره) برقرار کنند. اما تماما به ناکامی انجامید. یکی از جاه طلبانه ترین آن در سال 1632 توسط پادشاه انگلستان چارلز اول بود. وی ده میلیون هکتار از زمینهای بالای خلیج چساپیک را به لرد بالتیمور بخشید. درماده هفتم از این فرمان میگفت:
” بالتیمور به واسطه الزمات این عطیه، قدرت آزاد، کامل و مطلق دارد که برای خیر و شادی دولت استان مذکور هرگونه قانونی را مشروعیت بخشد، وضع کند و به اجرا بگذارد.”
بالتیمور طرحی دقیق برای ایجاد یک جامعه ارباب رعیتی قرن هفدهم انگلیس تدوین کرد. (تا نقش شکست خورده در مورد بومیان به مهاجران اروپایی داده شود). در سال 1665 سر آنتونی اشلی کوپر تلاشی مشابه که به تاسیس ایالت کارولینا انجامید صورت داد. اشلی کوپر و فیلسوف بزرگ انگلیسی جان لاک قوانین بنیادین کارولینا[20] را صورت بندی کردند. درمقدمه سند آمده است:
«دولت این استان شاید بیشترین تطابق را با [نظام] پادشاهی که ما در سایه آن زندگی میکنیم و این استان بخشی از ممالک آن است داشته باشد، و ما مایلیم از سر برآوردن دمکراسی های متعدد اجتناب کنیم.»
در طرح بالتیمور، درپائین ترین سطح مهاجرین «لیتمن»ها قرار داشتند که طبق ماده بیست و سوم، «تمام فرزندان لیتمن ها در تمامی نسل ها باید لیتمن باقی بمانند».
درست به همان ترتیبی که تلاش ها برای وضع مقررات ستمگرانه در زمین های ویرجینیا در بدو ورود انگلیسی ها شکست خورد، طرح هایی مشابه در مریلند و کارولینا با ناکامی روبرو شد. صرفا به این دلیل که در دنیای جدید (آمریکای شمالی) گزینه های فراوانی پیش روی مهاجران قرار داشت. مهاجرنشینان اصرار کردند که باید مالک زمین هایشان تلقی شوند و لرد بالتیمور را مجبور کردند از پادشاه انگلستان بخواهد مریلند را یک مستعمره سلطنتی اعلام کند و به این ترتیب امتیازات بالتیمور و زمین داران بزرگش برچیده شد. در کارولینا نیز مبارزات طولانی مشابهی صورت گرفت که بازنده آن مالکان بزرگ بودند طوریکه در 1729م کارولینا نیز یک مستعمره سلطنتی اعلام شد.
تا دهه 1720 تمامی 13 مستعمره ای که بعدها به ایالات متحده تبدیل شدند ساختار مشابهی پیدا کردند. در تمامی آنها یک فرماندار و یک مجلس قانونگذاری براساس حق رای مردان زمیندار وجود داشت. البته آنها حکومتهای دمکراتیک نبودند زیرا زنان و بردگان و خوش نشینان حق رای نداشتند. با این حال در این مستعمرات حقوق سیاسی در مقایسه با دیگر جوامع معاصرشان بسیار گسترده بود. پس از چند دهه مجالس قانونگذاری و رهبرانشان درهم ادغام شدند و در سال 1774 اولین کنگره قاره ای را بعنوان سرآغازی برای استقلال ایالات متحده آمریکا تشکیل دادند.
اکنون برای خواننده باید روشن شده باشد که اگر ایالات متحده آمریکا، و نه مکزیک، به یک قانون اساسی پشتیبان قواعد دمکراتیک متعهد شد، که قدرت سیاسی را محدود و آن را بطور گسترده در جامعه توزیع می کرد، امری تصادقی نبود. سندی که در ماه می 1787 در نشست نمایندگان در فیلادلفیا نوشته شد حاصل یک فرایند طولانی بود که با تشکیل گردهمایی عمومی سال 1619 در جیمزتاون آغاز شد که خود پیامد نبود نهادهای استثماری در میان بومیان آمریکای شمالی بود.عدم توسعه مکزیک پس ازاستقلال، چرا؟
بین فرایند قانون اساسی گرایی که در ایالات متحده آمریکا اتفاق افتاد و آن چه کمی بعد با همین نام در مکزیک رخ داد تفاوت بسیاری وجود داشت. در فاصله فوریه تا می 1808ناپلئون نباپارت، اسپانیا و سپس پایتخت این امپراطوری، مادرید را اشغال کرد. فردیناند پادشاه اسپانیا دستگیرو خلع گردید. بجای او یک دولت ملی با عنوان «جونتای مرکزی» سربرآورد که به جنگ ناپلئون رفت. این دولت علیرغم پیشروی هایی که داشت، نهایتا مجبور به عقب نشینی تا بندر کادیس (Cadiz) در جنوب اسپانیا شد. با وجود اینکه در کادیس در محاصر ناپلئون بود تسلیم نشد. در آنجا بود که جونتای(نظامیانی که قدرت را در دست میگیرند) یک نظام پارلمانی بنام «کورتس» تشکیل داد. در 1812 قانون اساسی بنام «قانون اساسی کادیس» شناخته میشود را معرفی کرد.
این قانون اساسی خواهان تاسیس یک نظام سلطنتی مشروطه براساس باور به حکومت مردم، پایان دادن به امتیازات ویژه و برابری مردم در مقابل قانون بود. تمامی این مطالبات نزد فرادستان آمریکای لاتین که تحت نهادهایی چون انکومیندا و کار اجباری و با قدرت مطلقه ای که دولت استعماری به آنان سپرده بود (نهادهای سابقا موجود)، حکومت میکردند مایه تنفر بود.
در واکنش به این قانون اساسی و فروپاشی امپراطوری اسپانیا مستعمره نشینهای امریکای لاتین شروع به تاسیس جونتاهای مختص خود نمودند. مدتی طول کشید تا آنها بتوانند استقلال حقیقی از اسپانیا را حس کنند. اولین اعلام استقلال در 1809 در بولیوی اعلام شد، و توسط سپاهیان اسپانیا سرکوب شد. شورش دیگر در 1810 به رهبری یک کشیش به نام پدر میگوئل هیدالگو رخ داد که شروع به قتل عام کور سفیدپوستان کردند. این شورش که بیشتر شبیه جنگ طبقاتی بود تا جنبش استقلال طلبانه، تمامی فرادستان را در برابر خود متحد کرد. از این رو حتی اگر استقلال اجازه مشارکت همگانی در سیاست را میداد، نه فقط اسپانیایی ها که نخبگان محلی هم با آن مخالف بودند. واکنش طبقه حاکمه مکزیک نسبت به این تحولات متاثر از این شورش بود. بنابراین با «قانون اساسی کادیس» که راهی برای مشارکت عمومی مردم در سیاست می گشود با سوء ظن فراوان برخورد کردند و هیچ گاه مشروعیت آن را به رسمیت نشاختند.
از این رو وقتی در 1815 امپراطوری ناپلئون فروپاشید و فردیناند هفتم در اسپانیا دوباره به تاج وتخت رسید، «قانون اساسی کادیس» ملغی شد. از همین روی زمانی که فردیناند از نو مدعی مستعمرات آمریکای لاتین شد، در برابر سلطنت طلبان مکزیکی که از قانون اساسی کادیس تنفر داشتند با مشکلی روبه رو نشد. در 1820 یک نیروی نظامی اسپانیایی در کادیس که قرار بود برای استقرار حکومت فردیناند به آمریکای لاتین اعزام شود، علیه فردیناند پادشاه اسپانیا شورش کرد، فردیناند مجبور شد که قانون اساسی کادیس رادوباره برقرار سازد. و کورتس (پارلمان جونتا) را به تشکیل جلسه فراخواند. کورتس(پارلمان جونتا) تشکیل جلسه داد که بسیاررادیکال تر از کورتس قبلی بود. تمامی اشکال بیگاری را ممنوع کرد، به امتیازات ویژه ای از جمله حق نظامیان برای محاکمه در دادگاههای خاص خویش در صورت ارتکاب جرم، حمله برد.
طبقه حاکمه مکزیک که با تحمیل این سند مواجه شده بود عاقبت بهتر دید که راه خود را جدا کند و اعلام استقلال از اسپانیا نماید تا اینکه تحت اسپانیا به قوانین (رادیکال) جدید کورتس(پارلمان جونتا) تن دهد. رهبری استقلال طلبان با آگوستین ایتوربیده یک افسر اسپانیای بود. طرح او در فوریه 1821 بر پایه سلطنت مشروطه با یک امپراطوری مکزیکی بنا شده بود، و قانون اساسی کادیس را که طبقه حاکمه مکزیک آن را تهدیدی بزرگ برای موقعیت و امتیازات خود می دانستند ملغی میکرد. ایتوربیده بی درنگ از خلاء قدرت استفاده کرد و خود را امپراطور نامید. قدرت او از طریق نهادهای سیاسی که رئیس جمهورهای ایالات متحده را مقید می ساختند محدود نشده بود. او بسرعت به دیکتاور تبدیل گردید و در اکتبر 1822 کنگره ای را که قانون اساسی بدان مشروعیت بخشیده بود منحل کرد و دولت نظامی منتخب خود را به جای آن نشاند. البته دوران او چندان نپائید اما زنجیره این خدادها بارها و بارها در مکزیک قرن نوزدهم تکرار شده است.
قانون اساسی ایالات متحده یک دمکراسی مدرن ایجاد نکرد، تصمیم گیری در مورد حق رای را به هر ایالت سپرد. در ایالات شمالی به همه مردان سفید پوست مستقل از دارایی آنها حق رای اعطاء شد. ایالتهای جنوبی تنها با گذشت زمان به آن تن دادند. هیچ ایالتی به زنان و بردگان حق رای نداد. در قانون اساسی فیلادلفیا حتی برده داری برسمیت شناخته شد. هنگام نوشتن قانون اساسی فیلادلفیا غیر اخلاقی ترین مذاکرات بر سر تقسیم کرسی های مجلس نمایندگان جریان داشت. در نهایت جنگ داخلی خونین 65-1860 بود که ایالات متحده در آن بشدت بی ثباتی را تجربه میکرد، قضایا را بنفع ایالات شمالی پایان داد.
اگر ایالات متحده 5 سال بی ثباتی را تجربه کرد، مکزیک در 50 سال اول پس از استقلال تقریبا بدون وقفه بی ثبات بود. « سانتا آنا» فرزند یکی از فرادستان مستعمره در «وراکروس» که بعنوان یک سرباز در جنگهای استقلال اسپانیا جنگیده بود در مه 1833 برای اولین بار رئیس جمهور مکزیک شد. یک ماه بعد آنرا به «والنتین گومزفاریاسا» سپرد. پانزده روز بعد دوباره « سانتا آنا» رئیس جمهور شد. و این بازی تا 1835 ادامه یافت تا اینکه «میگوئل باراگان» جایگزین « سانتا آنا» شد. « سانتا آنا» دوباره در سالهای 1839،1841،1844،1847 و بین سالهای 55-1853مجددا رئیس جمهور شد. در دوره « سانتا آنا» ایالتهای «آلامو» و «تگزاس» از دست رفت. جنگ با ایالات متحده به از دست دادن «نیومکزیکو» و «آریزونا» از مکزیک منجر شد. بین سالهای 1824 تا 1867 مجموعا 52 رئیس جمهوری در مکزیک بر سرکار آمدند. تعداد معدودی قدرت را از طریق قانون اساسی بدست آورده بودند. مقایسه کنید بابی ثباتی های سیاسی و دولتهای چند روزه و چند ماهه بعد از مشروطه ایران.
تاثیر این بی ثباتی بر نهادها و انگیزش های اقتصادی روشن است. همچنین این وضعیت به نقض وسیع حقوق مالکیت و تضعیف شدید دولت مکزیک منجرشد. که قادر نبود برای تامین خدمات عمومی به اخذ مالیات دست بزند. بخش عمده کشور از « سانتا آنا» پیروی نمیکرد. همین وضع بود منجر شد تا ایالات متحده بتواند تگزاس را ضمیمه خود کند.
از آنجا که در پس اعلام استقلال مکزیک، «انگیزه»، حفاظت از مجموعه نهادهای اقتصادی توسعه یافته در دوران استعمار بود، نهادهایی که به گفته «الکساندر فون هامبولت» [21] (محقق جغرافی‏دان بزرگ آلمانی و متخصص در زمینه آمریکای لاتین)، مکزیک را به «کشور نابرابری ها» تبدیل می کرد. این نهادها با قراردادن بنیان های جامعه بر استثمار بومیان و ایجاد انحصارات، انگیزه های اقتصادی را برای انبوه عظیمی از مردم از بین می بردند (درقسمت بعدی مثالهای تاریخی آن را بررسی میکنیم). طوریکه در نیمه اول قرن نوزدهم هنگامی که ایالات متحده تجربه انقلاب صنعتی را آغاز کرده بود، مکزیک فقیر و فقیرتر می شد.
پایان قسمت دوم
ادامه دارد
ژانویه 2022

References

  1. ↑ Nogales
  2. ↑ Institutional Revolutionary Party-Parido Revolucionario Institucional, PRI
  3. ↑ عظیمی آرانی، حسین، اقتصاد ایران، توسعه،برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشر نی، چاپ چهارم،1400، ص 510
  4. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  5. ↑ Juan Díaz de Solís
  6. https://www.britannica.com/biography/Juan-Diaz-de-Solis
  7. ↑ Andes
  8. ↑ encomienda
  9. ↑ encomienda, in Spain’s American and Philippine colonies, legal system by which the Spanish crown attempted to define the status of the indigenous population. It was based upon the practice of exacting tribute from Muslims and Jews during the Reconquista (“Reconquest”) of Muslim Spain. Although the original intent of the encomienda was to reduce the abuses of forced labour (repartimiento) employed shortly after Europeans’ 15th-century discovery of the New World, in practice it became a form of enslavement.
  10. ↑ Bartolome de las Casas
  11. ↑ A short account of the destruction of the Indies
  12. ↑ خزعل الکعبی، معروف به شیخ خزعل (زاده ۱۲۴۲ – درگذشته ۱۴ خرداد ۱۳۱۵) ملقب به معزالسلطنه و سردار اقدس، که به دلیل خدمات خود به بریتانیا نشان شوالیه امپراتوری بریتانیا را دریافت کرد، رئیس قبیله بنی‌کعب و سال‌ها فرماندار (خرمشهر) بود. محل زندگی عشیره بنی‌کعب، در اصل در منطقه‌ای میان تهامه و مدینه در شبه جزیره عربستان بود، که بعدها از عراق به منطقه هویزه، استان خوزستان کوچ کردند.
  13. ↑ کسروی احمد، تاریخ پانصدساله خوزستان، ص 216
  14. ↑ تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، جلد هفتم آغازخرد، چاپ دوم، ص 187
  15. ↑ اسپانیای هنگام پادشاهی فلیپ دوم 1556م بزرگترین، ثروتمندترین و وسیعترین امپراطوری روی زمین بود، این امپراطوری بر اسپانیا، روسیون، فرانش-کنته، سبته، اوران، هلند، دوک نشین میلان، پادشاهی ناپل، سیسیل،ساردنی، فیلپین، هند غربی، قسمت اعظم آمریکای لاتین، قسمتی از آمریکای شمالی، و سراسر آمریکای مرکزی حکومت میراند-نقل از تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، چاپ دوم جلد هفتم، ص322
  16. ↑ تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، جلد هفتم آغازخرد، چاپ دوم، ص 188
  17. ↑ Jamestown
  18. ↑ Powahatan Confederacy
  19. ↑ wahunsunacock
  20. ↑ Fundamental Constitution
  21. ↑ Alexander von Humbolt
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه- قسمت سوم
ژانویه 30, 2022
داود باقروند ارشد
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت سوم
برسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
فهرست مطالب قسمت سوم
نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی
اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورهای
توسعه و بی ثباتی سیاسی
نفی جبر تاریخی
نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لات
توسعه و شکل گیری انگیزه ها
جغرافیا و توسعه
نظریه اثر آب و هوا برتوسعه
فرهنگ و فقر
نمونه کشور کنگو
استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی
اثر دین و مذهب
نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه
تاثیر ژن برتر اروپایی
فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمداران
خوانندگان گرامی توجه دارند که: اگر در هرکدام از موضوعات اثرگذار بر توسعه به یک نمونه اشاره شده صرفا بدلیل محدودیت طرح پژوهش ها در ظرفیت یک و چند مقاله است، والا دانشمندان نمونه های بسیاری از کشورها و فرهنگ ها را بررسی کرده اند که در این مجموعه مقالات تنها نمونه ای از آنها منعکس میشود.
نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی
انقلاب صنعتی در انگلستان با اولین موفقیت درایجاد تحول در تولید پارچه های پنبه ای با استفاده از دستگاه های جدیدی که با چرخ آبی و بعدها ماشین بخار به کار می افتادند آغاز شد. «خلاقیت» موتور محرکه پیشرفت های فناورانه در همه ابعاد، اقتصادی بود. کار آفرینان و صاحبان کسب و کارهای جدید که مشتاق بودند ایده های تازه شان را بکار ببندند و مطمئن بودند که میتوانند نان آنرا نیز خود بخورند پرچمدار انقلاب صنعتی بودند.
این فرایند خیلی زود به ایالات متحده در آن سوی اقیانوس گسترش یافت. این پدیده فراگیر از «آئین نامه انحصارات» مصوب پارلمان انگلیس در سال 1623 برای جلوگیری از اعطای دلبخواه امتیاز ثبت اختراع توسط پادشاه به فرادستان بود، که از مالکیت معنوی مخترع در مقابل تجاوز پادشاه دفاع میکرد، ناشی میشد. مهمترین نکته تکان دهنده این بود که بررسی شواهد ثبت اختراع در ایالات متحده نشان میدهد که، مخترعین تنها ازمیان ثروتمندان نبودند بله افراد با هر پیشینه اجتماعی و از هر کوره راهی که زندگی میکردند میتوانستند ثبت اختراع کنند، و به ثروت های کلانی دست پیدا کنند.
در فاصله سال های 45-1820 تنها 19% ثبت اختراع جدید از خاندان زمین دار و صاحب حرفه بودند. 40% مانند توماس ادیسون تنها آموزش دوره ابتدایی را گذرانده بودند یا حتی تحصیلات کمتر از آن داشتند. درایالات متحده اگر فقیر بودی اما فکر بکری داشتی میتوانستی با ثبت آن اختراع که پر هزینه نبود ثروتمند شوی. آنها که توان مالی اجرای اختراع ثبت شده را نداشتند امتیاز آنرا مانند ادیسون به دیگری میفروختند. ادیسون اختراع «تلگراف چهارطرفه» را به 2000دلار به اتحاد غربی (Western Union) فروخت. ادیسون در آمریکا 1092 و در جهان 1500 اختراع ثبت کرد.
یک مسیر نیز راه اندازی کسب کار خودت با اختراعی که ثبت کرده بودی بود که نیاز به منابع مالی داشت. در قرن 19 واسطه گری مالی و بانکداری در ایالات متحده به سرعت گسترش یافته بود. آنها نقشی اساسی در تسهیل تجربه رشد پرشتاب و صنعتی شدن اقتصاد آمریکا ایفا کردند. دسترسی مخترعان به سرمایه مورد نیاز برای کسب وکار بسیار آسان بود. رقابت بین بانک ها باعث شده بود سرمایه با نرخ های کاملا نازل دراختیار مخترعین قرار بگیرد.
در ایالات متحده در سال 1818 تعداد 338 بانک در سال 1924 تعداد 27864 بانک وجود داشت. درصورتیکه در مکزیک در 1910 تعداد 42 بانک فعالیت میکرد و 60% سرمایه کل آنها به دو بانک تعلق داشت و رقابتی بین بانکها نبود. بنابراین نرخ بهره بانکهای مکزیک بسیار بالا بود و وام ها فقط در اختیار فرادستان که پیش از آن هم ثروتمند بودند قرار میگرفت. شکلی که صنعت بانکداری مکزیک در قرن 19 و 20 به خود گرفت نیتجه مستقیم «نهادهای سیاسی» این کشور در دوران پیش از اعلام استقلال وجود داشت.
بعد از تلاش نافرجام ناپلئون دوم در سالهای 67-1864 در عهد «سانتاآنا» برای ایجاد یک رژیم استعماری در مکزیک، فرانسویان از آنجا بیرون رانده شدند. در پی تحولاتی یک نظامی جوان بنام «پورفیریودیاس» که علیه فرانسوی ها جنگیده بود در 1876 بر آخرین حاکم مکزیک غلبه کرد و بلافاصله خود را رئیس جمهور اعلام نمود. «پورفیریودیاس» 34 سال به حکومتش که مستمرا اقتداگرایانه تر میشد ادامه داد تا بر اثر انقلاب سرنگون شد.
بقدرت رسیدن نظامیان در ایالات متحده نیز امری شناخته شده است. «جورج واشنگتن»، «اولیسس اس گرانت»، «دوایت دی آیزنهاور» همگی با سابقه نظامی، رئیس جمهور آمریکا شدند. اما بر خلاف نظامیان مکزیک، مانند «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» برای رئیس جمهور شدن از زور استفاده نکردند. حتی از جانشین شدن رئیس جمهورهای بعدی نیز جلوگیری نکردند. همگی در نقل و انتقال قدرت به قانون اساسی پایبند ماندند. مکزیک قرن 19 قانون اساسی داشت و این قانون قیود کمی برای اقدامات «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» میتوانست ایجاد کند. اینها همانگونه که قدرت را بدست آورده بودند بود که از قدرت کنار میرفتند. با توسل به زور.
دیاس با فراهم کردن زمینه برای مصادره مقادیر وسیعی از اراضی، مالکیت مردم را زیر پاگذاشت و انحصارات و امتیازهایی در تمامی رشته های کسب و کار، از جمله بانکداری به حامیانش اعطا کرد. امری که نو پدید نبود. کاری بود که فاتحان اسپانیایی و پیش از آن نیز انجام داده بودند. سانتاآنا دقیقا پای جای پای آنها گذاشته بود. مقایسه کنید با شرایط بقدرت رسیدن رضا خان و پادشاه نامیدن خودش و غصب زمینها (2000 روستا) آنهم به زور برای خودش. او دقیقا الگوهای موجود در نهادهای سالیان تجربه شده گذشته کشور را به اجرا میگذاشت.
اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورها
اگر صنعت بانکداری در ایالات متحده به صورتی غیر قابل مقایسه به رفاه اقتصادی مهاجران سفید پوستان کشور[1] خدمت میکرد، ابدا به خاطر انگیزه های متقاوت صاحبان بانک های آمریکا و مکزیک نبود. همه انگیزه سود که از ماهیت انحصاری صنعت بانکداری در مکزیک پشتیبانی میکرد در ایالات متحده نیز وجود داشت. اما تفاوت در این بود که در ایالات متحده تعادل قوای نهادهای سیاسی و سیاستمدارانی که در این تعادل قوا فعالیت میکردند قوانین را می نوشتند که بر اثر رویارویی با نهادهای سیاسی متفاوت، انگیزه های مغایر با انگیزه های سیاستمداران مکزیکی داشتند. نهادهای سیاسی و سیاستمداران در ایالات متحده بانکداران را «وادار» به رقابت هرچه بیشتر میکردند. و آنها را در مسیری دیگر هدایت می نمودند.
نمونه آنکه این فرایندها در ایالات متحده نیز توسط سیاستمداران و بانکداران باهمان انگیزه های سود جویانه به چالش کشیده شد. در اواخر قرن 19 نوعی از سیستم بانکداری بسیار شبیه به آن چه بعدها در مکزیک رایج شد در ایالات متحده شروع به پدیدار شدن کرد. سیاستمداران کوشیدند انحصارات بانکی حکومتی ایجاد کنند تا بتوانند در قبال دریافت بخشی از سودِ این انحصارات، آنها را به دوستان و همکاران خود واگذار کنند. حتی مانند مکزیک اقدام به پرداخت وام به نزدیکان خود کردند. این وضعیت دوام نیآورد، بدلیل اینکه این سیاستمداران با سیستم سیاسی که در ایالات متحده وجود داشت با نظام انتخابات مجدد مهار شده بودند. مردم با انتخابات میتوانند از شر سیاستمدارانی که بر خلاف منافع عمومی گام بر میدارند خلاص شوند. چیزی که در مکزیک وجود نداشت.
توسعه و بی ثباتی سیاسی
دردهه 80-1870 جهان دستخوش تغییر شد که آمریکای لاتین ازآن مستثنی نبود. نهادهایی که «پورفیریودیاس» ایجاد کرد، مشابه نهادهای دوران «سانتاآنا» و دولت استعماری اسپانیا نبود. ابداعاتی همچون کشتی بخار و راه آهن منجر به گسترش بی سابقه ترابری و تجارت بین المللی شد. این بدان معنا بود که کشورهایی چون مکزیک یا به عبارت دقیق تر «طبقه حاکمه» آنها که منابع طبیعی سرشاری داشتند، می توانستند از طریق صادرات مواد خام طبیعی به جوامع درحال صنعتی شدن در آمریکای شمالی و اروپای غربی، ثروتمند شوند. از همین رو دیاس و اطرافیان او خود را درجهانی متفاوت یافتند و فهمیدند که مکزیک نیز باید تغییر کند. اما این به معنی از بیخ و بن کندن نهادهای دوران استعمار و جایگزین کردن آنها با نهادهای مشابه ایالات متحده نبود. بلکه تغییر مقید به مقتصیات مسیری بود که تا آن زمان پشت سرگذشته شده بود و تنها منجر به مرحله بعدی از رشد نهادهایی می شد که پیش از آن قسمت عمده آمریکای لاتین را فقیر و نابرابر کرده بود. محمدرضا شاه نیز تغییر در جهان را خوب درک میکرد، اثر این تحولات بر کشور تنها بافروش منابع طبیعی و ثروتمند شدن طبقه حاکمه مبتنی بر همان نهادهایی که پدرش و پیشینیان پدرش دنبال کرده بودند بود. اتفاقا هرچه توسعه کشور (ثروتمند شدن طبقه حاکمه بر اثر فروش منابع طبیعی) بیشتر میشد، استبداد شاه نیز عمق بیشتری بخود میگرفت. در اواخر سلطنت محمدرضاشاه عملا هم مجلس و هم دولت، به کناری گذاشته شده بودند طوریکه اعلام ساخت و شروع پروژه اتمی ایران توسط شاه در یک مصاحبه با خبرنگاران بدون اطلاع دولت و حتی رئیس دفترش اعلام شد.
با ورود به قرن بیستم این نظام نهادهای ضد رشد هم چنان در مکزیک وکل آمریکای لاتین دوام آورد تا درست به مانند قرن نوزدهم موجب رکود، بی ثباتی سیاسی، جنگهای داخلی و کودتاهایی متعدد شود. زیرا در کشوری که حاکمیت به زور بر قدرت نشسته است، همواره رقیبانی دارد که بخواهند برای بهره گیری از منابع قدرت او را به همان شیوه بزیر کشیده خود بقدرت برسند. همانگونه که درمکزیک دیاس در سال 1910 قدرت را به انقلاب واگذار نمود، که در 1952 در بولیوی، در 1959 در کوبا و در 1979 در نیکاراگوئه سرمشق قرار گرفت و چنین شد. دربقیه مناطق نیز مانند کلمبیا، السالوادور، گواتمالا و پرو نیز آتش جنگ های داخلی همیشگی شعله ور بود. مصادره یا تهدید به مصادره اموال به همراه اصلاحات ارضی (یا تلاش برای اصلاحات) در بولیوی، برزیل، شیلی، کلمبیا، گواتمالا، پرو و ونزوئلا با شدت دنبال شد. انقلاب ها به مصادره ها، بی ثباتی سیاسی، دولتهای نظامی و انواع دیکتوری ها انجامید.
اما تنها در دهه 1990 بود که اکثر کشورهای آمریکای لاتین طعم دمکراسی را چشیدند، هرچند حتی پس از آن نیز هم چنان در باتلاق بی ثباتی دست و پا می زنند. پیشتر این بی ثباتی با سرکوب و کشتار گسترده همراه بود. طبق گزارش کمیسیون ملی برای کشف حقیقت و آشتی [2] بین 1990-1973 در دوران پینوشه 2279نفر به دلایل سیاسی به قتل رسیده اند، 50هزارنفر زندانی و شکنجه شدند. آمار در گواتمالا 42.275 قتل سیاسی بین 1996-1962 است. آمار در آرژانتین و بقیه کشورهای آمریکای لاتین کم و بیش بر همین شرایط گواهی میدهند.
نفی جبر تاریخی عقب ماندگی
در فرآیند تاریخی نقطه عطف شیوۀ به استعمار در آمدن مناطق مختلف جهان(آمریکای شمالی با جنوبی و مرکزی، با ایران، با هند،…) نه حاصل یک فرآیند تاریخی از پیش مقدر(جبر)، که برون داد اقتضایی چندین توسعۀ نهادی محوری در خلال بزنگاه های حساس بود. اول، آنکه آن چه کیفیت متفاوت استعمار در این مناطق را شکل داد، تفاوت های نهادی موجود در درون این کشورها در قرن پانزدهم بود. در آمریکای شمالی استعمارگران نتوانستند بر جمعیت پراکنده آن غلبه کنند، در مقابل در پرو فاتحان اسپانیایی با دولتی متمرکز و استثمارگر برخورد کردند که می توانستند مهار آن را دردست بگیرند و جمعیتی عظیمی (اینکاها) که در کنترل آنها بود را به استثمار و بیگاری بگمارند. اگر دولتهای متمرکز استثماری در آمریکای شمالی نیز شکل گرفته بود چه بسا، سرنوشت آمریکای شمالی نیز متفاوت میشد. دوم اینکه، اگر اینکاها همان گونه که ژاپن در زمان ورود کشتی های دریادار پری به خلیج ادو عمل کرد در برابر استعمارگران اروپائیان ایستادگی میکردند، مسیر تاریخ را میتوانستند تغییردهند. و از نظر تاریخی هیچ لزومی نداشت تسلیم کامل اروپائیان شوند. سوم، و ریشه ای تر آن که از لحاظ تاریخی یا جغرافیایی یا فرهنگی هیچ الزامی از پیش مقدر وجود نداشت که اروپائیان جهان را به استعمار در آورند. استعمارگران میتوانستند چینی ها یا اینکاها باشند. اگر در مقطع قرن 15 و صنعتی شدن اروپا اینگونه نشده نه به این دلیل که امپراطوران چین و اینکا استثمارگر نبودند، بلکه همانگونه که در بحث چین خواهید دید، فرایندهای داخلی چین با ریشه استثماری مانع بود. والا پدیده کشورگشایی از بدو تاریخ با کیفیت هایی کم بیش مشابه وجود داشته است. کما اینکه امروزه نیز چنین تهدیدهایی بسا بیشتر وجود دارد که با آنچه هبوط سوم بشری نامیده میشود، تسلط کشورهایی که جهشی بسا با سرعت و اوج بیشتری نسبت به انقلاب صنعتی بر اثر تحولات تکنولوژیک جدید میکنند، کشورهای توسعه نیافته را به کام استعماری طولانی تر و چه بسا بازگشت ناپذیر اما بدون لشکر کشی بکشند.
نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لاتین
از این روست که، تفاوت بین این دو جوامع در نتیجه همان اقتضائات سازمانی و میراث های نهادی پردوامی است که در دو جامعه از عهد استعمار به ارث برده اند. این تفاوت را در تضادی که میان نحوه تبدیل «بیل گیتس» و «کارلوس اسلیم» [3] به ثروتمندترین مردان کشورخود نمایان است. همه میدانند که بیل گیتس چگونه با بنیانگذاری یکی از مبتکرترین بنگاه ها ثروتمند شد، اما موقعیت و ثروت او مانع نشد که دادگستری آمریکا به اتهام سوء استفاده از قدرت انحصار علیه مایکروسافت اقامه دعوا کند. ودر نهایت اگر میزان جریمه مایکروسافت را بسیار کمتر از آنچه خیلی ها درخواست میکردند بدانیم، نمی توان انکار کرد که این دعاوی، قدرت عمل مایکروسافت را محدود کرده بود.
در مکزیک کارلس اسلیم ثروتش را از راه ابتکار بدست نیاورده، ثروت او از طریق شرکت در مزایده خرید سهام شرکت«تلمکس» یعنی انحصار ارتباطات راه دور مکزیک که در سال 1990 توسط رئیس جمهور «کارلوس سالیناس» طوری ترتیب داده شده بود که اگر حتی کارلوس اسلم کمترین پیشنهاد را هم ارائه داده بود باز برنده مزایده کنسرسیومی به رهبری او از آب در می آمد.
همچون آمریکا، کمیسیونی در مکزیک تلاش کرد انحصار کارلوس اسلم بر ارتباطات راه دور مکزیک را به چالش بکشد ولی او با تکیه به قانون «رکورسو دِ آمپارو[4]» که ریشه در قانون اساسی سال 1857 مکزیک دارد و هدف اولیه آن حراست از حقوق و آزادی های فردی بود، تبدیل به ابزاری هولناک برای تحکیم قدرت انحصاری تلمکس و سایر انحصارات مکزیکی شد.
چنانکه اگر شما یک کارآفرین مکزیکی باشید موانع ورود به بازار نقشی اساسی در هر مرحله از حرفه شما ایفا میکند. موانعی مانند اخذ مجوزهای اجباری و پرهزینه، خطور قرمزی که می باید از آن عبور کرد، سیاستمداران و متصدیانی که بر سر راه قرار گرفته اند و نیز مشکل تامین سرمایه از طریق موسسات مالی که معمولا با دولتمردان همدست اند. یعنی همان کسانیکه تلاش میکنید با آنها به رقابت بپردازید. در آمریکا این موانع نیست. همه این قدرت اقتصادی کارلوس اسلم مدیون روابط سیاسی خویش در مکزیک است.
کارلوس اسلم وقتی تلاش کرد در آمریکا سرمایه گذاری کند و همین شیوه های متداول در مکزیک را در حوضه آمریکای شمالی بکاربگیرد شکست خورد. در او یک شرکت زنجیره ای بنام «کامپ یو، اس، ای[5]» را خرید، کامپ یو اس ای قبلا انحصار فروش در مکزیک را به یک شرکت بنام «خدمات سی او سی» فروخته بود. وقتی کارلوس اسلم تلاش کرد بدون رقابت و با زیر پا گذاشتن قراردادش با «خدمات سی او سی»، فروشگاههای زنجیره ای خودش را در مکزیک راه اندازی کند، «خدمات سی او سی» به دادگاهی در دالاس-ایالات متحده شکایت کرد. از آنجا که در ایالات متحده قانون «رکورسو دِ آمپارو[6]» وجود ندارد کارلوس اسلم دادگاه را باخت و 452میلون دلار جریمه شد. بعد از دادگاه وکیل «خدمات سی او سی» گفت: «پیام این حکم آن است که در اقتصاد جهانی بنگاه هایی که می خواهند به ایالات متحده وارد شوند باید به قوانین آن احترام بگذارند.» و اینگونه تاکتیکهای مکزیکی «خدمات سی او سی» در ایالات متحده بکار نیامد. مثالها بسیار است به همین برای تشریح مسئله بسنده میکنیم.
توسعه و شکل گیری انگیزه ها
در قسمت اول این مجموعه بحث ها، دربررسی دو بخش یک شهر، «نوگالس آریزونا» و «نوگالس سونور مکزیک» گفته شد که در دو سوی مرز نهادهایی بسیارمتضاد رواج دارند که انگیزه هایی کاملا متفاوت برای اهالی در دو قسمت شهر ایجاد میکنند. همچنین بدلیل مسیری که نهادهای اقتصادی و سیاسی ایالات متحده در شکل دهی به انگیزه های صاحبان کسب وکار و اشخاص و سیاستمداران طی کرده اند، این کشور امروزه بسیار غنی تر از مکزیک یا پرو است. هرکدام از این جوامع با مجموعه ای از قوانین اقتصادی و سیاسی کار میکنند که وضع و اعمال آنها حاصل کنش جمعی حکومت و شهروندان است. نهادهای اقتصادی به انگیزه ها شکل می دهند انگیزه تحصیل، انگیزه پس انداز و سرمایه گذاری، انگیزه ابداع و به کارگیری فناوری های نو و مانند آن. این فرایند سیاسی است که انواع نهادهای اقتصادی مسلط بر زندگی ما را موجودیت می بخشد. این نهادهای سیاسی هستند که ماهیت این فرایند را تعین میکنند.
نهادهای سیاسی یک ملت میزان توانایی مردم را برای مهار سیاستمداران و اثر گذاری برنحوه رفتار آنها رقم می زنند. نهادها همچنین مشخص می کنند که آیا دولتمردان ولو بصورت ناقص کارگزار شهروندان هستند یا از قدرتی که به آنها تفویض شده یا آنرا غصب کرده اند، سوء استفاده کنند و به ثروت اندوزی و تعقیب مقاصد شخصی خویش که به شهروندان آسیب میرساند بپردازند. بیل گیتس مانند دیگر نام آوران صنعت آی تی، مانند پل آلن، استیوبالمر، استیوجابز، لری پیج، سرگئی برین، جف بزوس علیرغم بلند پروازیهایی که داشت، در نهایت به انگیزه هایش پاسخ داده است. نهادهای اقتصادی موجود امکان و سهولت بدون مانع غیر قابل عبور برای آنها مهیا کرد تا شرکتهای خود را تاسیس و با کمک موسسات مالی آنرا به سرانجام برساند. نگران امنیت حقوق مالکیت شان نبودند. نهادهای سیاسی موجود ثبات و استمرار کار آنها را تضمین کردند. اطمینان داشتند که با خطر قدرت یافتن یک دیکتاتور که قواعد بازی را برهم بزند وثروت آنها را مصادره کند مواجه نخواهند شد و خودشان از زندان سر در نمی آورند.
این نظریه معتقد است که اگر چه نهادهای اقتصادی در فقر و غنای یک کشور نقشی حیاتی دارند اما این سیاست و نهادهای سیاسی هستند که داشته های یک ملت را در زمینه نهادهای اقتصادی رقم میزنند. در ایالات متحده نیز نهادهای اقتصادی در نهایت ثمره نهادهای سیاسی که به تدریج پس از 1619م پدید آمدند میباشند.
تاثیر جغرافیا بر توسعه
صنعتی شدن انگلستان و بهروزی این کشور خیلی زود به مستعمره های مهاجرنشین این کشور مانند کانادا، استرالیا و نیوزیلند گسترش یافت. امروزه فهرست 30 کشور اول جهان از لحاظ ثروت شامل ممالک فوق الذکر به اضافه ژاپن، سنگاپور و کره جنوبی است. سه کشور آخر و موقعیت اقتصادی آنها بخشی از الگوی گسترده تری است که کشورهای آسیایی مانند تایوان، و سپس چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. لیست 30 کشور فقیر جهان به ما نشان میدهد که تقریبا تمامی آنها در جنوب صحرای بزرگ آفریقا قرار دارند. بعلاوه، افغانستان و هائیتی ونپال را نیز به آنها افزود، هرچند در یک منطقه قرار ندارند. اگر 50سال به عقب برویم بجز کره جنوبی و سنگاپور تفاوت چندانی در لیست حاصل نمیشود. اگر صد یا صدو پنجاه سال به عقب برویم باز تفاوت قابل توجهی در دولیست کشورهای ثروتمند و فقیر مشاهده نمیشود.
در قاره آمریکا، کشورهای ایالات متحده و کانادا در صدر لیست ثروتمندان و شیلی، آرژانتین، برزیل، مکزیک، اروگوئه شاید هم ونزوئلا بدنبال میآیند و سپس کلمبیا، جمهور مومینیکن، اکوادور و پرو هستند در قعرجدول کشورهای بسیار فقیر شامل بولیوی، گواتمالا و پالاگوئه قراردارند.
الگوی دیگر خاورمیانه است، با کشورهای ثروتمند نفتی مانند عربستان و کویت با سّطح درآمدی نزدیک سی کشور ثروتمند جهان که اگر قیمت نفت سقوط کند آنها نیز به سرعت در جدول سقوط میکنند. کشورهایی مانند مصر، اردن، سوریه که نفت کمی دارند یا ندارند هم سطح گواتمالا و پرو میباشند. بدون نفت همه کشورهای خاور میانه ازجمله ایران فقیر خواهند بود.
این الگو، ازلی و ابدی وغیر قابل تغییر نیست. این شکاف بعد از قرن هجدهم و انقلاب صنعتی بوقوع پیوست، پانصد سال قبل چنین شکافی نبود و یا بسیار کم بود. ضمن اینکه بعد از جنگ جهانی دوم کشورهای شرق آسیا مانند چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. بعضی کشورها مانند آراژانتین تا سال 1920 برای مدت 5 سال رشدی شتابان را تجربه کرد و تبدیل به یکی از ثروتمندترین ممالک جهان شد. اما بعد از آن سقوطی طولانی را تجربه کرد. حتی اتحاد جماهیر شوروی طی سالهای 70-1930 رشدی شتابان و سپس یک فروپاشی را پشت سرگذاشت. چرا اروپای غربی و مستعمرات اروپایی نشین آنها در قرن نوزده رشد کردند و به ندرت عقب گرد داشتند؟ چرا آفریقا و خاورمیانه نتوانستند به آن رشد برسند ولی کشورهای آسیای شرقی رشدی چشمگیر داشته اند؟
نظریه اثر آب و هوا بر توسعه
منتسکیو فیلسوف بزرگ فرانسه در اواخر قرن هجدهم، می گفت مردمانی که در آب و هوای استوایی زندگی میکنند تمایلی به تنبلی و عدم کنجکاوی دارند، در نتیجه سختکوش و مبتکر نیستند و این دلیل فقر آنهاست. او اضافه میکرد که مردمان تنبل تمایل دارند که توسط خودکامگان حکومت شوند. یعنی از نظر منتسکیو، گرما هم فقر و هم استبداد را توجیه میکند! نظریه او توسط اقتصادن مشعوری چون جفری ساکس تائید میشود. این نظریه در تضاد با پیشرفتهای سنگاپور، مالزی و بوتسوانا است. آنها استدلال میکنند که بیماریهای استوایی مانند مالاریا و خاک کم حاصل این مناطق از جمله عوامل فقر است. قطعا عوامل جغرافیایی و آب و هوایی قادر به توضیح فقرنیست. وقتی که دو قسمت یک شهر «نوگالس» را در مرز آمریکا و مکزیک بررسی میکنیم و یا کره شمالی و جنوبی را مقایسه میکنیم، حتی بین آلمان شرقی و غربی را مقایسه کنیم، قادر به توضیح و تبین تفاوت آنها نیست.
بررسی تاریخی نظریه های جغرافیایی را باطل میکند. ضمن اینکه میدانیم وقتی کریستوف کلمب آمریکا را کشف کرد، در آمریکای لاتین، در جنوب راس السرطان و شمال راس الجدی یعنی مکزیک، آمریکای مرکزی، پرو و بلیوی، تمدن های بزرگ «آزتک» و «اینکا» در خود داشتند. این امپراطوریها از لحاظ سیاسی پیچیده و متمرکز بودند. جاده ساخته بودند و به مناطق قحطی زده کمک رسانی میکردند، از پول و خط استفاده میکردند. در صورتیکه در همین زمان در شمال آمریکا در ایالات متحده امروز و کانادا تمدن عصر حجر بود که هیچکدام ازاین فن آوریها را نمیشناختند. بعد از 1492 در قاره آمریکا جغرافیا ثابت ماند ولی نهاهایی که توسط استعمارگران ارپایی تحمیل شد بخت این مناطق را واژگون کرد. به همین دلیل جغرافیا نمیتواند فقر خاورمیانه را توضیح دهد. خاور میانه ای که انقلاب نوسنگی را هدایت کرد و اولین شهرها در عراق امروز گسترش یافتند. آهن نخست در ترکیه امروزی گداخته شد. در اواخر قرون وسطی خاورمیانه از لحاظ فناوری پویا و فعال بود. آنچه خاورمیانه را تندگدست نمود بسط و تحکیم امپراطوری عثمانی و مواریث نهادی این امپراطوری بود که خاورمیانه را تا فقر امروزی بدرقه نمود. که بدان خواهیم پرداخت.
همین استدلال تاریخی در مورد جنوب آفریقا که امروز یکی از ثروتمندترین ممالک جنوب صحرای آفریقاست، در گذشته حتی احتمال سکونت مردم در آنها و تشکیل دولت دور از ذهن به نظر می رسید. یا بسیاری از تمدنهای پیشامدرن مانند «آنگکور» در کامبوج «ویجایاناگارا» در جنوب هند و «آکسام» در اتیوپی در نواحی گرمسیر شکوفا شدند. در دره سند از جمله «موهنجودارو» و «هاراپا» در پاکستان امروزی اینگونه بودند. بنابراین تاریخ در مورد عدم وجود ارتباطی منطقی و واضح میان موقعیت گرمسیری و موفقیت اقتصادی ابهامی باقی نمی گذارد.
امراض در این مناطق دلیل فقر نیستند، بلکه پیامد فقر هستند. اینها ناشی ازعدم تمایل دولت ها نسبت به انجام اقداماتی برای ریشه کن کردن این بیماری ها در زمینه سلامت عمومی است. ضمن اینکه انگلستان قرن نوزدهم نیز مکان بسیار نا سالمی بود. ولی دولت با تاسیس فاضلاب و ایجاد مسیرهای گنداب رو و تامین آب سالم بتدریج وضعیت را تغییر داد. امری که همین امروز نیز در نمونه «نوگالس» نیز شاهدیم.
در افریقا نیز خاک نا مرغوب عامل فقر اقتصادی نیست، عامل بنیادی کاهش بهره وری کشاورزی در عمده کشورهای آفریقایی پیآمد ساختار مالکیت زمین و انگیزه هایی است ک دولت و نهادها برای کشاورزان به وجود می آورند. ضمن اینکه علت پیشرفت در قرن نوزده تحول در امر کشاورزی نبود، که اشاعه نا متوازن فناوری صنعتی و تولید کارخانه ای بود.
فرهنگ و فقر
نظریه فرهنگ نیز که موقعیت اقتصادی کشورها را به فرهنگ نسبت می دهد توسط بسیاری مطرح و مقبولیت یافته است. از جمله نظریه جامعه شناس آلمانی «ماکس وبر» که معتقد است اصلاح دینی پروتستان و اخلاق برخاسته از آن نقشی کلیدی در ظهور جامعه صنعتی مدرن درغرب اروپا ایفا کرده است. فرضیه فرهنگ پس از مدتی، تکیه صرف بر «دین» را با تاکید برانواع دیگر عقاید، ارزش ها وعرفیات گسترش داد. چنانکه بسیار معتقدند آفریقایی ها به دلیل فقدان اخلاقیاتِ مناسبِ کار و چون هنوز به سحر و جادو باور دارند و زیر بار فناوری های جدید غرب نمی روند فقیرند. هرچند اینها اظهار علنی این داوری را به لحاظ سیاسی صحیح نمی دانند. بسیاری نیز معتقدند آمریکای لاتین هیچ گاه ثروتمند نخواهد شد. زیرا مردمانش ذاتا تن پرورند و فرهنگ اسپانیایی-پرتقالی یا «مانیانا» به معنی (کار امروز را به فردا انداختن) به آنها آسیب رسانده است. در دوره ای نیز گفته شد، ارزش های کنفسیوسی موجود در فرهنگ چینی بر ضد رشد اقتصادی است. در حالی که اینک بعضی ها اخلاق کاری چینی را به عنوان موتور محرکه رشد چین، هنگ کنگ و سنگاپوردر بوق کرنا کرده اند.
آیا فرضیه فرهنگ نابرابریهای جهان را توضیح میدهد؟ هم بله و هم خیر! بله به این معنا که هنجارهای اجتماعی که با فرهنگ در آمیخته، دارای اهمیت بوده و به سختی قابل تغییرند. چرا که از تفاوت های نهادی موجود در یک کشور را پشتیبانی میکنند. اما عمدتا خیر، به این معنا که آن جنبه های فرهنگ که معمولا مورد تاکید قرار میگیرند (مانند دین، عرفیات ملی، ارزش های آفریقایی یا لاتین) برای فهم این که چگونه به این جا رسیده ایم و چرا نابرابری در جهان پایدار مانده است اهمیت ندارند. یا جنبه های دیگر فرهنگ از قبیل میزان اعتماد افراد به یکدیگر یا قابلیت همکاری شان با هم گرچه مهم اند، اما عمدتا پیامد و برون داد نهادهای[7] موجود در جامعه هستند و نه علتی مستقل.
در بررسی شهر نوگالس آریزونا دیدیم که مردمی با یک فرهنگ، مذهب و آداب و سنن یکسان چگونه به فقیر و غنی تقسیم شدند. اگر مکزیکی ها بیتشراز آمریکای ها میگویند به دیگران بی اعتمادند نه به این دلیل که آنها به همدیگر اعتماد ندارند، وقتی دولت مکزیک نتوانسته کارتل های مواد مخدر را از بین ببرد یا یک نظام حقوقی بدون انحراف و تبعیض بوجود آورد چنین رویکردی تعجب برانگیز نیست.
کره جنوبی یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان است. درحالی که کره شمالی با قحطی دوره ای و فقر دست و پنجه نرم میکند. درکره شمالی نهادهایی برقرار شده تا انگیزش های متفاوتی ایجاد کند. بنابراین هرگونه اختلاف میان فرهنگ شمال وجنوب نوگالس یا کره نمی تواند علت تفاوت در رفاه اقتصادی این دو باشد، بلکه باز باید گفت که پیامد آن است.
در آفریقا نیز از لحاظ تاریخی جنوب صحرای آفریقا از اکثر بخش های دیگر جهان فقیرتر بوده است. و درست است که تمدن باستانی آن چرخ و خط (بجز ایتوپی و سومالی) یا گاو و آهن را ابداع نکردند. اگر چه استفاده از این فناوری ها تا ظهور رسمی استعمار اروپایی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم در افریقا متداول نبود. اما باید تاکید کرد ک جوامع آفریقایی خیلی پیش تر ازاین فناوری ها مطلع بودند. چرا که اولا اروپایی ها از اواخر قرن پانزدهم کشتیرانی در اطراف سواحل غربی آفریقا را شروع کرده بودند و آسیایی ها از زمان های بسیار بسیار دیرین همواره در شرق آفریقا کشتیرانی میکردند. “کرانه های شرقی افریقا و جزایر زنگبار از دیرباز دارای اهمیت بسیاری بوده و منابع جغرافیایی و سفرنامه های دریایی رومیان و یونانیان متعلق به سده های نخستین میلادی از برخی مناطق آزانیا، منونیاس و زاپتا که منطبق بر برخی نواحی ساحلی و جزایر تانزانیا امروزی هستند یاد شده است” [8].
نمونه کشور کنگو
بررسی تاریخی کنگو علت عدم بکارگیری فناوری ها را نشان میدهد. در سال 1483، کنگو وارد ارتباطی گسترده با پرتغال شد. کنگو در آن زمان با معیارهای آفریقایی داری یک ساختار سیاسی بسیارمتمرکز بود تاجایی که «امبانزا» پایتخت آن جمعیتی حدود 600 هزار نفر یعنی به اندازه جمعیت لیسبون پایتخت پرتغال و بیش از جمعیت لندن که در سال 1500م حدود 150هزار نفرسکنه داشت. با تغییر مذهب به مسیحیت از طریق پرتغالی ها مردم کنگو با چرخ آهن آشنا شدند. در سالهای 1515-1491 پرتغالی ها آنها را به اقتباس از ابداعات کشاورزی تشویق کردند، اما همه این نو آوری ها با شکست مواجه شد. البته نه به این دلیل که کنگویی ها از فناوری مدرن دلزده بودند، برعکس آنها خیلی زود گرانسنگ ترین آنها یعنی «تفتنگـ» را بعنوان ابزاری قدرتمند برای پاسخ گویی به محرک های بازار یعنی شکار و صدور برده استفاده کردند.
تا این مرحله کمترین نشانه ای از موانعی از نوع فرهنگ یا ارزش های آفریقایی بر سرراه بکارگیری فناوری نو دیده نمی شود. آنها بزدوی سواد آموزی، لباس و شیوه طراحی منازل، با تغییر الگوی تولید ناشی از انقلاب صنعتی قرن نوزده بهر گرفتند. بزدوی غرب آفریقا یک توسعه اقتصادی را تجربه کرد که مبتنی بر صادرات روغن نخل و بادام زمینی بود. در سراسر جنوب آفریقا مردم شروع به گسترش صادارت خود به «رند» در آفریقای جنوبی کردند که داری نواحی معدنی و صنعتی در حال توسعه بود. اما این تجربه نه بدلیل فرهنگ و ناتوانی آفریقایی ها، که نخست بدلیل استعمارگران اروپای و سپس به وسیله دولت های آفریقایی پس از استقلال از میان رفت.
استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی
ففدان انگیزه مهم ترین عامل عدم بکارگیری فناوری های برتر توسط مردم کنگو بود. چه کسانیکه مسیحی شده بودند چه آنها که نشده بودند، مستمر در معرض خطر جدی مصادره تمام محصولاتشان از سوی پادشاه قدر قدرت یا به عنوان مالیات بوند. نا امنی به اموال آنها ختم نمی شد، وجود و بقای خود آنها نیز به مویی بند بود. بسیاری (با استفاده از همان تفنگ ها) توسط عوامل پادشاه دستگیر و بعنوان برده به فروش می رسیدند. چگونه ممکن است چنین محیطی مشوق کار و تلاش و سرمایه گذاری برای افزایش بهره وری در بلند مدت باشد؟ پادشاه هم انگیزه ای برای ترویج استفاده از گاو آهن یا اولویت دادن به افزایش بهروری در کشاورزی نداشت، زیرا صادرات برده بسیار برایش سود آورتر بود. بدون شک احتمال دستگیری و فروخته شدن به عنوان برده به لحاظ تاریخی برمیزان اعتماد آفریقایی ها به یکدیگر تاثیر گذاشته است.
اثر اسلام و مذهب بر توسعه
کشورهای این منطقه عمدتا مسلمان هستند، در میان آنها کشورهای غیر نفتی بسیار فقیر هستند. آنهایی که نفت دارند ثروتمند هستند اما این ثروت باد آورده نتوانسته است به اقتصاد امروز عربستان و کویت تنوع ببخشد. آیا شواهدی به طور قانع کننده ای نشان از اهمیت دین ندارد؟ اگر ظاهرا معقول بنطر برسد، اما درست نیست. آری کشورهایی چون سوریه و مصر فقیرند و مردم شان عمدتا مسلمان اند. اما این کشور ها به شکلی نظام مند از وجوه دیگری نیز که برای رفاه اقتصادی اهمیت بسیاری دارند از سایرسرزمین ها متمایزند.
اولا همه آنها از استان های امپراطور عثمانی بوده اند که این امر به شدت و به نحوی زیان آور مسیری را که به وضعیت فعلی آنها منتهی شد شکل داده است. بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی خاور میانه جذب امپراطوری استعمار انگلیس و فرانسه شد که باز هم از پیشرفت آن جلوگیری کردند. کشورهای این منطقه پس از استقلال به پیروی از بخش عمده دنیای استعماری پیشین زیر چتر رژیم های سیاسی اقتدارگرا و سلسله مراتبی رفتند. این رژیم ها تنها تعدادی اندک از نهادهای اقتصادی و سیاسی را که برای نیل به موفقیت اقتصادی اهمیت حیاتی دارند بنا نهادند. این مسیر را تاریخ حکومت اروپائیان و عثمانی شکل داده بود. “رابطه میان اسلام و فقر در خاورمیانه جعلی و مبتنی بر اندیشه های نادرست است.” [9]
مصر بعنوان بخشی از خاورمیانه در سالهای 1848-1805 م در پی عقب نشینی نیروهای فرانسوی که در زمان ناپلئون بناپارت مصر را به اشغال در آورده بودند، محمد علی قدرت را بدست گرفت. وی توانست با بهرگرفتن از ضعفی که در آن زمان بر عثمانی عارض شده بود سلسله پادشاهی خود را اگر چه بر جبر و ستم، استوار کند، و تا سرنگون شدن توسط جمال عبدالناصر در سال 1952، افتادن و خیزان برای مصر رشد بهمراه آورد. زیرا بروکراسی دولتی، ارتش و نظام مالیاتی را مدرن کرد و به رشد در کشاورزی و صنعت انجامید. وقتی مصر دوباره تحت نفوذ اروپائیان قرارگرفت این فرایند متوقف شد.
نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه
چه بسا عدم رشد و توسعه مرتبط به عوامل فرهنگی دارای اهمیت از جنس مذهب نباشند، بلکه بیشتر به فرهنگ های ملی و معینی ارتباط پیدا کنند. مانند «فرهنگ انگلیسی» که شکل گیری ثروت در کشورهایی چون ایالات متحده، کانادا، استرالیا را توضیح دهد. ولی پاسخگو نیست. آری کانادا و ایالات متحده زمانی مستعمرات انگلیس بودند اما این نکته در مورد سیرالئون و نیجریه هم صادق است. اختلاف در میزان رفاه مستعمرات پیشین انگلستان به اندازه تفاوت های موجود در کل جهان، عظیم است. میراث انگلیسی علتی برای موفقیت اقتصادی در آمریکای شمالی به شمار نمی آید. در بررسی به استعمار در آوردن آمریکای شمالی دیدیم که اگر به فرهنگ و خواست انگلیسی ها بود همان سرنوشتی که اسپانیایی ها و پرتغالی ها برای آمریکای لاتین رقم زدند، را وقتی نتوانستند برای بومیان سرخ پوست منطقه جمیز تاون رقم بزنند تلاش کردن برای مهاجرین اروپایی رقم بزنند. ولی (در قسمت اول این مباحث) دیدیم که در جمیز تاون میراث انگلیسی در نطفه متوقف شد، و ایالات متحده از سرنوشت شوم آمریکای لاتین جست.
تاثیر ژن برتر اروپایی در توسعه
شاید انگلیسی و غیر انگلسی بودن نیست که اهمیت دارد. بلکه اروپایی و غیر اروپایی بودن و فرهنگ برتر اروپائیان است که نقش تعیین کننده ایفا میکند و ریشه سعادت اقتصادی آنهاست. این آخرین سنگر فرضیه فرهنگ است. اما به اندازه سایر نسخ، توانایی اندکی برای توضیح واقعیت ها دارد. در مقایسه با جمعیت کانادا و ایالات متحده، بخش بزرگ تری از جامعه آرژانتین و اروگوئه اروپایی تبارند. اما عملکرد اقتصادی آرژانتین و اروگوئه قابل قبول نیست. ژاپن و سنگاپور هیچ گاه جز اندک شماری ساکنان اروپایی تبار نداشته اند. اما به اندازه بسیار از بخش های اروپای غربی در رفاه اقتصادی به سر می برند. چین با وجود همه کاستی های قابل توجهی که در نظام اقتصادی و سیاسی اش بتوان برشمرد، در سه دهه گذشته سریع ترین رشد را در میان کشورهای جهان ثبت کرده است.
فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» ارتباطی با فرهنگ چین نداشت، بلکه ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. برهمین اساس رشد فعلی چین نیز ربطی به فرهنگ چین ندارد، بلکه ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدیننش صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت.
فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمدران
آخرین نظریه مشهور متعلق به اقتصاد دان انگلیسی بنام «لیونل رابینز» [10] است که در سال 1935 در مورد علم اقتصاد ارائه داده است. براساس نظریه او، «اقتصاد دانشی است که به مطالعه رفتار بشر در زمینه رابطه میان مقاصد وی و امکانات محدودی که مصارف جایگزین دارند می پردازد.»، یعنی اقتصاد بازار مفهومی انتزاعی برای بیان وضعیتی است که در آن همه افراد و بنگاه ها میتوانند آزادانه تولید کنند و به خرید و فروش هر محصول و خدمتی که می خواهند بپردازند. وقتی این شرایط محقق نمی شود «شکست بازار» اتفاق می افتد. اگر به زبانی ساده نظریه غفلت، اینرا بیان میکند که، “کشورهای فقیر، فقیرند، زیرا بر اثر پیروی از توصیه های اشتباه اقتصاددانان و سیاستگذاران در گذشته، متناوبا با پدیدۀ «شکست بازار» مواجهند و کسی نمی تواند چگونه می توان ازاین پدیده خلاصی یافت. متقابلا کشورهای ثروتمند، ثروتمندند، زیرا با یافتن سیاست هایی بهتر این شکست ها را با موفقیت از سر راه برداشته اند. اگر چه نمونه های مشهوری از رهبران جهان وجود دارند که غافل از پیامدهایی که در انتظارشان است سیاست های فاجعه آمیزی را بکار گرفنتد، با این حال در بهترین حالت «غفلت» تنها می تواند بخش کوچکی از نابرابری جهانی را تبیین کند.
چنانکه بر اساس این نظریه، افول اقتصادی مستمری که پس از استقلال «غنا» از بریتانیا در این کشور روی داد ناشی از غفلت بود. اقتصاد دان انگلیسی «تونی کلیک» [11] که بعنوان مشاور دولت قوام نکرومه کار می کرد مشکلات زیادی را که وجود داشت با جزئیات ثبت کرده است. سیاست های نکرومه که بر توسعه صنایع دولتی متمرکز بود بسیار ناکار آمد از آب درآمد. کلیک مینویسد:
“کشتارگاه به واسطه حمل پوست به دباغ خانه ای هشتصد کیلومتر آن طرف تر در جنوب به کارخانه کفش مرتبط می شد. آن گاه چرم تولیدی باید کشان کشان به کارخاه کفش در «کوماسی» در مرکز کشور باز می گشت که در 320کیلومتری شمال دباغ خانه قرار داشت. از آن جا که بازار اصلی کفش در ناحیه کلان شهر «اکرا» متمرکز بود. کفش ها پس از آن باید از نو 320 کیلومتر به سمت جنوب حمل می شد.”
پروژه دیگر مربوط به «کمپوت انبه» است که درکشور غنا اجرا شد. این طرح در بخشی از غنا اجرا شد که در آن محصول انبه وجود نداشت و محصول تولید شده در آن کارخانه بیش از کل تقاضای جهانی برای این کالا بود. اینها هیچکدام محصول ندانم کاری نکرومه نبود، او مشاورانی چون کلیک و حتی «سرآتور لوئیس» [12] که برنده جایزه نوبل بود بعنوان مشاور اقتصادی که به او بگویند چه بکند و چه نکند داشت. واقعیت این بود نکرومه نیاز داشت با استفاده از این چنین مشاورانی برای خود حمایت سیاسی بخرد و رژیم غیردمکراتیک اش را پایدار سازد. والا ساده ترین تکنیک های آزمون و خطا باید هر فرد معقولی را به این نتیجه برساند که چنین روشی پاسخگو نیست. دیکتاتورها از مشاوران عالی برای تائید کارهای غلطی که فقط جیب خود و اطرافیانشان را پر میکنند استفاده میکنند.
پایان قسمت سوم
داود باقروند ارشد

مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد

References

  1. ↑ بومیان آمریکای شمالی بتدریج با قدرت گرفتن مهاجران با قتلعام بدست ارتش انگلیس و مهاجران سفید پوست از هستی ساقط و به حاشیه رانده شدند
  2. ↑ National Commission for Truth and Reconciliation
  3. ↑ Carlos Slimاو ثروتمندترین مرد مکزیک با 84.9میلیارد دلار ثروت با رتبه 13 جهان
    4, 6. ↑ Recourso de Amparo
  4. ↑ Comp USA
  5. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  6. ↑ تانزانیا، دائره المعارف بزرگ اسلامی –داود باقروند ارشد
  7. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012
  8. ↑ Lionel Robbins
  9. ↑ Tony Killick
  10. ↑ Sir Arthur Lewis
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری – قسمت چهارم
فوریه 3, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است. در این مجموعه مقالاتی، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج عدم توسعه (اگرتوانسته باشد) را تکمیل میکند. تا با قرار گرفتن در مسیری جدید فکری با مطالعات بیشتر به عمق مسئله بیشتر و بهتر پی برده شود. تا پدیده ای را نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
لینک به قسمت های قبلی
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت چهارم
قسمت چهارم :نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
فهرست مطالب قسمت چهارم:
• کره جنوبی کره شمالی
• نهادهای اقتصادی استثماری، نهادهای اقتصادی فراگیر
• فناوری موتورهای بهروزی اقتصادی
• نهادهای سیاسی فراگیر، نهادهای سیاسی استثماری
• تمرکز قدرت دولتی
• تـخــریب خــلاق
• بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی
• جزایر کارائیب
• درس بزرگ اتحاد جماهیر شوروی
• مهمترین درس
• مبانی توسعه کـره جنوبی

کره جنوبی، کره شمالی
در تابستان سال 1945 با پایان جنگ جهانی دوم استعمار ژاپن درشبه جزیره کره فروپاشید و این شبه جزیره در مدار38 درجه به دو حیطه نفوذ تقسیم شد. جنوب توسط ایالات متحده آمریکا و شمال توسط روسیه. در 1950 کره جنوبی به اشغال کره شمالی در آمد. اما تا پائیز آن سال عقب نشست. از آن پس «هوانگ پیونگ وون» و برادرش از هم جدا شدند. هوانگ پیونگ وون یک داروساز خوش شانس بود و با مخفی شدن از گرفتار شدن بدست کره شمالی نجات یافت، برادرش که پزشک ارتش کره جنوبی بود را در عقب نشینی به کره شمالی بردند. در سال 2000 برای اولین بار اجازه تماس بین مردم کره جنوبی و کره شمالی برقرار شد و هوانگ پیونگ وون برادرش که در نیروی هوایی کره شمالی پزشک بود را در سئول ملاقات کردند. وون در این زمان یک اتوموبیل داشت ولی برادرش نداشت، حتی تلفن هم نداشت، وون خواست به برادرش پول بدهد که او گفت اگر ببرم دولت اینرا از من خواهد گرفت بهتر است نزد خودت باشد، وون با مشاهده کت نخ نمای برادرش خواست کتش را به او بدهد وی گفت این کت را دولت به او برای این دیدار داده و هنگام برگشت باید پس بدهد. برادرش در جریان ملاقات مرتب از اینکه در برگشت نکند مکالمات آنها را شنود کرده باشند در ترس بود. او میگفت زندگی خوبی دارد، اما وون می دید که مثل نی قلیان لاغر و ظاهرش وحشتناک به نظر می رسد.
این تفاوت های چشمگیر سابقه باستانی ندارند. حتی قبل از جنگ جهانی دوم هم وجود نداشتند. اما بعد از پایان جنگ جهانی با برسرکار آمدن دولتهایی در کره جنوبی و شمالی شیوه های بسیار متفاوتی را در سازماندهی اقتصادشان به کار گرفتند. واگرایی شدید در سرنوشت اقتصادی دو کره نباید ما را متعجب کند. با سیاست های کره شمالی که آزادیها در تمامی ساحت های زندگی محدود، مالکیت خصوصی غیرقانوی و بازارها بسته شد، نه تنها تولید صنعتی متحول نشد، بلکه یک فروپاشی را در بهره وری کشاورزی نیز تجربه کرد. فقدان مالکیت خصوصی به معنای آن بود که برای سرمایه گذاری یا تلاش برای افزایش و یا حتی ثابت نگاه داشتن بهره وری انگیزه ای وجود نداشته باشد. در 1990 اقتصاد کره جنوبی ده برابر اقتصاد کره شمالی شد. امروزه بسا بیشتر است. نه فرهنگ، نه جغرافیا، و نه غفلت نمی توانند مسیرهای واگرایی را که دو کره طی کردند توضیح دهند. برای توضیح باید به نهادها نظر افکنیم. یادآوری اینکه، “نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.”
نهادهای اقتصادی استثماری، نهادهای اقتصادی فراگیر
کشورها از نظر موقعیت اقتصادی با هم متفاوتند، زیرا از لحاظ نهادها، قوانین موثر بر نحوۀ عملکرد اقتصاد و محرک های انگیزاننده افراد یکسان نیستند. انتظارات نوجوانان دو کره رادر نظر بگیرید. در شمال آنها با فقر بزرگ میشوند، بدون نوآوری کار آفرینانه، خلاقیت یا تحصیلات مناسبی که مهارت های لازم برای کار را در اختیارشان قرار دهد. آموزش ها بیشتر تبلیغی و برای تحکیم قدرت هئیت حاکمه است. بعد از پایان تحصیلات باید ده سال در خدمت ارتش باشند. او میداند هرگز قادر نخواهد بود مالک چیزی شود، کسب و کاری راه بیندازد یا مرفه تر شود. اما در کره جنوبی از تحصیلات مناسبی برخوردارند. با محرک هایی (مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار آزاد) روبروست که او را به تلاش برای بهتر شدن در حرفه ای که برگزیده است تشویق میکند. میتواند چشم انداز زندگی بهتر راداشته باشد. اگر ثروتمند شدید کسی به آن تجاوز نمیکند. بانکها به شما برای اجرای خلاقیت ها و ابتکاراتتان وام میدهند. نهادهای اقتصادی فراگیر ازقبیل آنچه در کره جنوبی و ایالات متحده وجود دارند، نهادهایی هستند که اجازه مشارکت گروهی بزرگ از مردم را در فعالیت های اقتصادی فراهم و آنها را تشویق می کنند، تا ازاستعداها و مهارت هایشان بهترین استفاده را ببرند و قدرت انتخاب داشته باشند. صاحب کسب و کاری که انتظار دارد دسترنجش دزدیده شود یا کل محصولش را بعنوان مالیات بستانند، انگیزه اندکی برای کار کردن خواهد داشت چه برسد به توسعه، بهره وری بالاتر، سرمایه گذاری ونوآوری.
نهادی های اقتصادی برای آنکه فراگیر باشند، باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی طرف و ترتیباتی برای تامین خدمات عمومی باشند تا زمینی همتراز برای عـمــوم فراهم آید و در آن مردم بتوانند به مبادله و عقد قرارداد بپردازند. این نهادها هم چنین باید اجازه ورود به کسب و کارهای جدید را بدهند و عموم مردم را در انتخاب مشاغل شان آزاد بگذارند. همه اینها به قدرت دولت متکی هستند، نهادی با ظرفیت اعمال قانون برای برقراری نظم، جلوگیری از دزدی و تقلب و اعمال قراردادهای منعقده میان شهروندان. جامعه برای اینکه بتواند عملکرد مطلوبی داشته باشد نیازمند خدمات عمومی دیگری نیز هست. شریان ها و شبکه حمل و نقل تا به وسیله آن بتوان کالاها را جابه جاکرد، زیرساخت های عمومی که در بستر آن فعالیت های اقتصادی شکوفا شود. منظومه ای از مقررات بنیادین برای جلوگیری از کلاهبرداری و تخلف. نهادهای اقتصادی فراگیر نیازمند دولت اند و از آن بهره می برند.
در آمریکای لاتین تمرکز دولت بر بیگاری کشیدن از بومیان و زورگویی به آنان بود. در کنگو نهاد دولت خود زمینه ساز و شریک در شکار مردم و فروش آنها بعنوان برده به اروپائیان بود. در کره شمالی یک نظام آموزشی برای تلقین تبلیغات خود بنا نهاد اما نتوانست از قحطی جلوگیری کند. این چنین نهادهایی که ویژگی های شان در تضاد با نهادهای فراگیر قرار دارد، «نهادهای اقتصادی استثماری» نامیده میشوند. زیرا برای بیرون کشیدن در آمد و ثروت از دست زیر مجموعه هایی از جامعه به نفع یک زیر مجموعه دیگر(فرادستان) طراحی میشوند.
نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی به خودی خود ایجاد نمی شوند. آنها اغلب حاصل منازعات تعیین کننده میان فرادستانی هستند که در مقابل رشد اقتصادی و تغییر و تحول سیاسی مقاومت می کنند و آنهایی که می خواهند قدرت اقتصادی و سیاسی فرادستان فعلی را محدود سازند. نهادهای فراگیر در خلال برهه های سرنوشت ساز تاریخی شکل می گیرند. برهه هایی همچون دوران انقلاب شکوهمند در انگلستان، یا شکل گیری مستعمره جیمزتاون در آمریکای شمالی یا انقلاب مشروطه یا انقلاب بهمن 1357 در ایران. در طی آنها زنجیره ای از عوامل از قدرت فرادستان می کاهد، مخالفان ایشان را نیرو می بخشد و انگیزه هایی برای تشکیل جامعه ای متکثر به وجود می آورد. نتیجه منازعات هیچگاه قطعی نیست و حتی اگر در یک بازاندیشی، بسیاری از وقایع تاریخی را گریزناپذیر بیابیم، باز هم مسیر تاریخ نا مقدر است. با وجود این وقتی نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی تحقق یابد و فرصت ادامه یافتن داشته باشد، به ایجاد یک چرخه خلاق و یک فرایند بازخورد مثبت تمایل خواهند داشت که احتمال بقا وحتی گسترش این نهادها را تقویت میکند.فناوری موتورهای بهروزی اقتصادی
نهادهای اقتصادی فراگیرهم چنین زمینه را برای به کار افتادن دو موتور دیگر بهروزی اقتصادی فراهم می کنند: «فناوری و آموزش». رشد اقتصادی پایدار تقریبا همیشه با پیشرفت های فناورانه که بهره وری نیروی کار، زمین و سرمایه (ساختمان، ماشین آلات موجود و مانند آن) را بالا می برند است. کافی است در جهان به صد سال قبل نگاه کنیم، کجا بودیم به کجا رسیده ایم. این پیشرفت ها پیامد علم ومحصول کارآفرینانی چون تماس ادیسون است که دانش را برای ایجاد کسب و کارهای سود آور به کار بستند. نهادهای اقتصادی فراگیر زمینی همتراز برای بازی بازیگران اقتصادی فراهم می آورند و با رویی باز به استقبال کسب و کارهای جدیدی می روند که می توانند فناوری های تازه را وارد زندگی مردم کنند. بی دلیل نیست که ادیسون ها، بیل گیتس هاو… چون اطمینان داشتند که محصول تلاش و نوآوری و ابتکاراتشان را خودشان درو میکنند، قانون مالکیت معنوی (intellectual property) از اختراعات شان حمایت میکند، امکانات نیرویی و مالی، حقوقی برای محقق کردن تلاششان وجود دارد و مهمتر از همه این ابتکارات توسط انحصارات یک الگاریشی حاکم ربوده نمیشود، بود که در ایالات متحده و نه در مکزیک پرورش می یابد.
نهادهای سیاسی فراگیر، نهادهای سیاسی استثماری
سیاست فرایندی است که از طریق آن یک جامعه قوانینی را که بر آن حکم خواهد راند انتخاب میکند. نهادها در احاطه سیاست اند. اگر نهادهای فراگیری هستند که برای بهروزی اقتصاد کشور مفیدترند، جایشان را به نهادهای اقتصادی استثماری میدهند، بدین دلیل است که منافع برخی افراد یا گروه ها مانند فرادستان حزب کمونیست کره شمالی، یا مالکان مزارع بزرگ نیشکر در آمریکای لاتین و باربادوس، کنگو، و…چنین اقتضا میکند. وقتی بر سر منافع و در نتیجه نهادها درگیری به وجود می آید، نتیجه، بستگی به این دارد که کدام فرد یا گروه در بازی سیاست برنده می شوند. بطور خلاصه در جنگِ نهادها، نتیجه به شیوه توزیع قدرت سیاسی در جامعه بستگی دارد. این نیست که در جامعه آمریکا یا ژاپن یا انگلستان یا کره جنوبی و …جنگ نهادها وجود ندارد.
اگر قدرت در حلقه های محدود و به صورت غیرمشروط تعریف شود، آن گاه «نهادهای سیاسی مطلقه اند» [1] . مانند سلطنت های مطلقه ای که در قسمت اعظم تاریخ در سراسر جهان حاکم بود. تحت سیطره نهادهای سیاسی مطلقه از قبیل کره شمالی و در مستعمرات آمریکای لاتین هرکس حکومت را در دست بگیرد قادر است به «هزینه جامعه» نهادهای اقتصادی را در خدمت افزایش قدرت و ثروت خویش قرار دهد.
در مقابل نهادهای سیاسی کثرت گرا[2] هستند که قدرت را به طور گسترده درجامعه توزیع می کنند و آن را مقید می سازند. در این جوامع قدرت به جای آن که به یک نفر یا یک گروه اندک واگذار شود در دست ائتلافی گسترده و یا اکثریتی نسبی ازگروه ها قرار می گیرد.
امری که طی چهل و دو سال گذشته مسعود رجوی که خود را نیروی عمده آپوزیسیون مینامد و توسط مراکز جهانی قدرت حمایت مالی و سیاسی میشود، نشان داده بشدت از آن گریزان است. و به چیزی جز در دست داشتن تمام و کمال و مطلقه قدرت راضی نیست. شدت این جزم گرایی استبدادی را بسادگی در اصرار مسعود رجوی بر این خواسته اش، (زمانیکه بطور کامل توسط مردم ایران نفی شده و میشود و جز در یک معجزه! آنهم از نوع نازل شده توسط نیروهای ماوراء الطبیعۀ «نئوکان های آمریکا» نمی تواند رخ بدهد تا بقدرت برسد، و فرقه رجوی نیز خود با هزینه های کلان از جیب مردم ایران و با پیش فروش کردن ایران، با آوردن سخنرانان نئوکان به شوهایش بر احتمال آن معجزه تاکید می کند)، میتوان به وضوح مشاهده نمود. این هنوز در پرت افتادگی خارج از کشور در اوج ایزولایسیون سیاسی و ضعف، برای قدرت و تصاحب مطلقه نهادهای سیاسی اینگونه با نهادهای سیاسی حاکم در جنگ است، وقتی این چنین نیروهایی قدرت نظامی و امنیتی در حاکمیت را نیز در اختیار داشته باشد آنوقت میتوان نتایج آنرا همچون کره شمالی و … مشاهده نمود.
تمرکز قدرت دولتی
از سوی دیگر، روشن است که پیوندی تنگاتنگ میان کثرت گرایی (نهادهای سیاسی فراگیر) و نهادهای اقتصادی فراگیر وجود دارد. اما در کره جنوبی اگر نهادهای اقتصادی فراگیر هستند صرفا بدلیل نهادهای سیاسی کثرت گرای شان نیست. بلکه قدرت و تمرکز کافی دولت در این زمینه تعیین کننده است. در سومالی در شرق افریقا مدت هاست که قدرت سیاسی بطور گسترده ای تقریبا به صورت کثرت گرا در جامعه توزیع شده است. در حقیقت هیچ قدرت واقعی که بتواند اعمال کسی را کنترل و یا تصویب کند وجود ندارد. جامعه به طوایف بشدت متخاصم تقسیم شده است که هیچ یک نمی تواند بر دیگری تفوق بیابد. قدرت هر طایفه تنها با تفنگ طایفه دیگر محدود می شود. چنین توزیع قدرتی به نهادهای فراگیر نمی انجامد. بلکه به هرج ومرج منجر میشود.
ماکس وبر که مشهورترین و پذیرفته شده ترین تعریف را از دولت ارائه کرده است مشخصه دولت را «داشتن حق انحصاری برای اعمال خشونت در جامعه» می داند. بدون چنین انحصاری و درجه ای از تمرکز که لازمه آن است، دولت نمی تواند نقش خود را به عنوان ضامن نظم و قانون ایفا کند. چه رسد به تامین خدمات عمومی و تشویق به تنظیم فعالیت های اقتصادی. اگر دولت از این قدرت برخوردار نباشد بزودی به مانند سومالی در آشوب فرو میرود. آنچه بعد از انقلاب مشروطه در تضاد بین مجلسی که خود رانماینده مردم ودولت رادشمن خود و مردم میدانست منجر به ناپایداری سیاسی و هرج و مرجی شد که هیچ دولتی نمی توانست بیش از چند ماه دوام آورد و در نهایت جامعه تن به استبداد رضا خانی که توسط کودتای دولت استعمار انگلیس برای ایرانیان تدارک دیده شده بود داد.
در صحت این نظریه که تمرکز ضروری پیشرفت جامعه است، پیشرفتهایی بود که در دوران رضا شاه هرچند با استبداد و سرنیزه در ایران صورت گرفت. هرچند این گونه تمرکز ها پیشرفت هایی را به همراه می آورد ولی به توسعه پایدار که لازمه شرکت تمامی اقشار مردم و فراهم شدن همتراز امکانات و فرصت ها و امنیت شغلی و اقتصادی و مالکیت است، منجر نمی شود. رضا شاه همچون فرزندش محمدرضا ضمن برقراری نهادهای مطلقه که ضامن سقوط اقتصادی کشور است، تلاش داشتند یک تنه به رونق اقتصادی کشور یا همان تمدن بزرگ جامه عمل بپوشانند. باطل بودن این سیاست ها را علیرغم پمپاژ دلارهای نفتی دهه 1970 با گران شدن قیمت نفت و ثروت مند شدن دولت، که منجر به شکست و فروپاشی دولت پهلوی دوم شد میتوان شاهد آورد. تمرکز قدرت سیاسی در دولت باید همراه با نهادهای سیاسی فراگیری و جهت فراهم کردن نهادهای اقتصادی فراگیر بخدمت گرفته شود نه برای دزدی دارائی های مردم (2000 روستا را رضا شاه در دوره حکومتش به زور از صاحبان آن تصاحب کرد) توسط صاحبان قدرت.
در قسمت دوم این مجموعه مقالات بحث شد که تصادفی نبود که وقتی در 1618 کمپانی ویرجینا به مهاجرانی که پیش از آن سعی در بیگاری کشیدن از آنها داشت، زمین و آزادی از قراردادهای شان[3] را اعطا کرد، یک سال بعد مجمع عمومی خواستار حکومت خودمختار مهاجران شد. مهاجران که تلاش کمپانی را برای زورگویی دیده بودند نمی توانستند بدون تحکیم حقوق سیاسی خود به حقوق اقتصادی اعطا شده اعتماد کنند. در عمل نیز چنین اقتصادهایی قابل دوام نیستند. در حقیقت ترکیب «نهادهای فراگیر» و «نهادهای استثماری» معمولا بی ثبات است. همچنین «نهادهای اقتصادی استثماری» تحت حاکمیت «نهادهای سیاسی فراگیر»، نیز نمی تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند. به همین ترتیب نهادهای اقتصادی فراگیر نمی تواند از طریق نهادهای سیاسی استثماری پشتیبانی شوند. یا متقابلا خود از چنین نهادهای سیاسی حمایت کنند. نهادهای اقتصادی فراگیر یا به سود گروه اندکی که قدرت را در دست دارند به نهادهای استثماری تبدیل خواهند شد و یا پویایی اقتصادی ناشی از آنها، نهادهای سیاسی استثماری را بی ثبات می سازد و راه را برای ظهور نهادهای سیاسی فراگیر می گشاید. نهادهای اقتصادی فراگیر هم چنین میل به کاهش منافعی دارند که نهادهای سیاسی استثماری برای طبقه حاکمه ایجاد میکنند. آنها این نهادها را با رقابت های بازار مواجه و به اجرای قراردادها و رعایت حقوق مالکیت بقیه جامعه مقید می نمایند.
البته این نظریه جدید بدان معنا نیست که تحت سیطره نهادهای استثماری (اقتصادی و سیاسی)، رشد هرگز صورت نخواهد گرفت یا تمام نهادهای استثماری ماهیت یکسا و برابر دارند. در قسمت های بعدی این مقالات با جزئیات به آن پرداخته خواهد شد.
تـخــریب خــلاق
شاید به نظر برسد که ایجاد نهادهایی که بهروزی اقتصادی را در بردارند به نفع همگان است. آیا همه شهروندان، همه سیاستمداران و حتی دیکتاتورهای چپاولگر نمی خواهند کشورشان تا حد ممکن ثروتمند شود؟ گذشته از نمونه های وطنی رضا خان [4] و محمدرضاشاه [5] فرزندش که بگذریم، بگذارید به کنگو برویم که در سال 1960 از استعمار بلژیک استقلال یافت. کنگو طی سالهای 97-1965 تحت حکومت «جوزف موبوتو» به عنوان یک جامعه سیاسی مستقل بی وقفه افت اقتصادی و افزایش فقر را تجربه کرد. این روند با سرنگونی او توسط «لورنت کابیلا» ادامه یافت. موبوتو و اطرافیانش به ثروتهای افسانه ای رسیدند. در زمین های قصرش جت کنکورد که از ایر فرانس اجاره میکرد! میتوانست فرود بیاید. کاخ های بیشماری در بلژیک خرید… همزمان مردم کنگو در فقر و فلاکت بیشتری فرو میرفتند. آیا بهتر نبود بجای این فرایند نهادهای اقتصادی را به وجود میآورد که هم مردمش ثروتمند میشدند و هم خودش بجای اجاره کنکورد یکی از آنها را می خرید، ارتشی قویتر می ساخت؟ متاسفانه جواب به این سوال منفی است.
نهادهای اقتصادی که محرکه های پیشرفت اقتصادی را بوجود می آورند می توانند همزمان با این امر، قدرت را به گونه ای باز توزیع کنند که دیکتاتور چپاولگر و دیگر افرادی که داری قدرت سیاسی هستند در آمدشان کاهش یابد. رشد اقتصادی که می تواند توسط نهادها ایجاد شود برندگان و بازندگانی دارد.
همین انقلاب صنعتی که بنیان های بهروزی اقتصادی در کشورهای ثروتمند را پایه ریزی کرد، خود گواه این امر است. آن انقلاب بر زنجیره ای از تغییرات فناورانه راهگشا در زمینه نیروی بخار، حمل و نقل و تولیدات نساجی تمرکز داشت. مکانیکی شدن کارها اگر چه به افزایش عظیم درآمدها انجامید و در نهایت به بنیان جامعه صنعتی مدرن تبدیل شد، اما برخی به تلخی با آن مخالفت کردند. این مخالفت از سر جهل و کوته بینی نبود، بلکه منطقی کاملا منسجم داشت. رشد اقتصادی وتغییر فناورانه با چیزی همراه بود که اقتصاددان بزرگ «جوزف شوم پیتر»[6] آن را «تخریب خلاق» [7]می نامید. نو جایگزین کهنه میشود.
ریشه مخالفت با نهادهای اقتصادی فراگیر غالبا ترس از «تـخریب خـــلاق» است. تاریخ اروپا مملو است از پیامدهای تخریب خلاق. در آستانه انقلاب صنعتی، گسترش صنایع، کارخانجات، و شهرها منابع را از زمین و اشراف زمیندار دور میکرد. بازرگانانی ظهور میکردند که امتیازات تجاری غصبی آنها و یا اعطا شده توسط پادشاه را زیرپا میگذاشتند. شهر نشینی و پیدایش آگاهی اجتماعی در طبقه متوسط و کارگر نیز انحصار سیاسی اشراف زمیندار را به چالش میکشید. بنابراین با فراگیر شدن انقلاب صنعتی اشراف فقط منافع اقتصادی خود را از دست نمی دادند، بلکه هم چنین در معرض این خطر قرار داشتند که به بازندگان سیاسی این فرایند تبدیل شوند و قدرت سیاسی خود را از دست بدهند. از همین روی معمولا جریان مخالف نیرومندی را علیه صنعتی شدن شکل می دادند. (که در قسمت های بعدی به نمونه های تاریخی آن در کشورهای مختلف اروپایی و آسیایی و…خواهیم پرداخت)
حتی پیشه وران که مهارت دستی شان با مکانیکی شدن کارها جایگزین می شد نیز با گسترش صنعت مخالفت می کردند. عده بسیاری علیه صنعت سازماندهی و دست به شورش و تخریب دستگاه هایی که معیشت شان را مختل کرده بود پرداختند. این افراد را «لودیت» مترادف مقاومت در برابر فناوری شناخته می شود. خانه «جان کی» مخترع «ماسوره پرنده» که پیشرفت قابل توجهی در مکانیکی کردن نساجی ایجاد کرد را در 1753م به آتش کشیدند. همین رفتار را با «جیمزهراگریوز» مخترع «الاغ نخ ریس» که انقلابی در ریسندگی بوجود آورده بود کردند.
مخالفت پیشه وران و حتی اشراف که قدرت سیاسی نیز داشتند بدلیل نهادهای سیاسی فراگیر موجود نتوانست مانع از پیشرفت صنعت در انگلستان شود. اما در امپراطوری های اطریش، مجارستان و روسیه که اشراف چیز بیشتری برای از دست دادن داشتند و نهادهای سیاسی محدود کننده ای نیز نبود، مسیر صنعتی شدن را مسدود کردند. و از کشورهای غرب اروپا در قرن 19 عقب ماندند.
نتیجه اینکه حلقه قدرت معمولا در برابر پیشرفت اقتصادی و موتورهای بهروزی می ایستند. چرا که، رشد اقتصاد تنها فرایند به کارگیری ماشین الات و ایجات جمعیتی باتحصیلات بالا نیست، بلکه شامل فرایندی از دگردیسی و بی ثبات سازی و همراه با دامنه وسیع از «تخریف خلاق» نیز هست.
بنابراین رشد و توسعه تنها در صورتی ادامه می یابد که توسط «بازندگان اقتصادی» که پیش بینی می کنند در اثر آن امتیازات شان از بین میرود و نیز توسط «بازندگانی سیاسی» که در وحشت از دست دادن قدرت خود هستند، با انسدد روبرو نشود.
منطقی که بیان میکند، چرا قدرتمندان الزاما مایل به ایجاد نهادهای اقتصادی ای نیستند که به پیشرفت یاری می رسانند، در مورد نهادهای سیاسی که آنان بر می گزینند نیز صادق است. مردمی که ازنهادهای سیاسی استثماری آسیب می بینند نمی توانند امیداوار باشند که حاکمان مستبد داوطلبانه نهادهای سیاسی را تغییر دهند و به باز توزیع قدرت در جامعه بپردازند. تنها راه تغییر این نهادها مجبور کردن طبقه حاکمه به ایجاد نهادهای متکثرتر است.
بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی

طبق یافته های جدید، رشد و بهروزی، با نهادهای فارگیر سیاسی و اقتصادی مرتبط است و نهادهای استثماری همواره فقر و روکود به همراه می آورند. البته این نظریه جدید بدان معنا نیست که تحت سیطره نهادهای استثماری (اقتصادی و سیاسی)، رشد هرگز صورت نخواهد گرفت یا تمام نهادهای استثماری ماهیت یکسا و برابر دارند. دو نمونه متفاوت ولی مکمل وجود دارد که درقالب آنها «رشد» در چارچوب نهدهای سیاسی استثماری واقع می شود.
در نمونه اول، طبقه حاکمه باید بتواند منابع را مستقیم به فعالیت هایی با بهره وری بالا که تحت سیطره اوست تخصیص دهد. در چنین شرایطی رشد ممکن است. ولو نهادهای اقتصادی استثماری باشند.
جزایر کارائیب
در فاصله قرون 16 تا 18 میلادی بیشتر مردم در جزایر کارائیب برده بودند و با شرایطی رقت بار در مزراع بزرگ کار میکردند. بسیاری از گرسنگی و خستیگی می میردند. اقلیتی فرادست یعنی مالکین کشتزارها تمام قدرت سیاسی را در باربادوس، کوبا، هائیتی و جامائیکا در اختیار داشتند و تمامی دارایی ها از جمله بردگان را در تملک خود گرفته بودند. با وجود این استثمار بی رحمانه که شیره جان توده مردم را می کشید، این مجموعه جزایر از جمله ثروتمندترین نقاط جهان به حساب می آمد. چرا که شکر تولید شده خود را به جهان صادر میکردند. مشکل وقتی شروع شد که نتوانستند انحصار فروش شکر را حفظ و بنابراین باید تنوع در تولید ایجاد میکردند.
درس بزرگ اتحاد جماهیر شوروی
نمونه دیگر رشد اقتصادی وصنعتی شوروی در زمان برنامه پنج ساله اول در 1928تا دهه 1970 است. هرچند نهادهای اقتصادی و سیاسی به شدت استثماری بودند. و محدودیت های سنگینی بر بازارها اعمال می شد. با این حال شوروی توانست به رشد سریع اقتصادی دست یابد. زیرا موفق شد با بهره گیری از قدرت دولت، منابعی را که در بخش کشاورزی به گونه ای بسیار نا کارآمد مورد استفاده قرار میگرفت به سوی صنعت سوق دهد.
تا پیش از 1928 بیشتر مردم روسیه در بیرون شهرها بعنوان کشاورزان خرده پا با فناوری ابتدایی زندگی میکردند و محرک های اندکی برای بهره وری وجود داشت. بنابراین بازتخصیص این نیروی کار به صنعت، ظرفیت اقتصادی ناشناخته و عظیمی به وجود می آورد. صنعتی سازی استالین یک شیوه ظالمانه برای رهاکردن این ظرفیت بود. طوریکه بین 60-1928 درآمد ملی شوروی 6% در سال رشد کرد. که احتمالا سریع ترین جهش رشد اقتصادی در طول تاریخ تا آن زمان بود. رشدی سریع نه از طریق فناوری بلکه با بازتخصیص نیروی کار و انباشت سرمایه از طریق ایجاد ابزارآلات و کارخانجات جدید پدید آمد. یعنی صنعت در شوروی همان نقش شکر در جزایر کارائیب را بازی میکرد. این رشد برق آسا حتی بسیاری در غرب و حتی سازمان سیا و خود روسها را فریفت.
درزمان پیروزی انقلاب اکتبر، به موازات جنگ داخلی که انگلیس و فرانسه و آمریکا در آن با حمایت از سفیدها شرکت داشتند، هیاتی به سرپرستی «ویلیام بولیت» با همراهی روشنفکر و روزنامه نگار کهنه کار «لینکلن استفنز» [8]که در زمینه افشای فساد و شیاطین سرمایه داری شهره عام و خاص بود برای ملاقات لنین اعزام شدند. استفنز در زندگینامه اش در مورد “ظرفیت عظیم نظام شوری” چنین می نویسد:

«روسیه یک دولت انقلابی با برنامه ای تحول آفرین بود. برنامه آنها به عمر شیاطین چون فقر، ثروتمندان، سوء استفاده های مالی، امتیازات ویژه، استبداد و جنگ به صورت مستقیم پایانی نمی داد، بلکه به جست وجوی موجبات پیدایش آنها می رفت و به حذف این علل می پرداخت. آنها یک دیکتاتوری برپا کرده بودند که از سوی اقلیتی کوچک و آموزش دیده حمایت می شد تا تربیت علمی تاره ای از نیروهای اقتصادی را ایجاد و آن را برای چند نسل حفظ کنند، که نخست به یک دمکراسی اقتصادی و سرانجام به دمکراسی سیاسی منتج می شود.»

استفنز در بازگشت از ملاقات لنین، به دیدار دوست قدیمی خود «جو دیویدسون» رفت که درحال ساختن مجسمه نیم تنه یک بانک دار ثروتمند بنام «برنارد باروک» بود. باروک از او سوال کرد: «از روسیه برگشتی؟» استفنر گفت:
«من از آینده بارگشته ام و راه حلش جواب می دهد».
نیکیتا خورشچف[9] در یک سخنرانی لاف زنانه خطاب به غرب گفت:
«ما شمارا به خاک خواهیم سپرد»
درسالهای 1977 پل سامولسون(Paul Samuelson) یک اقتصاددان انگلیسی برنده جایزه نوبل اقتصاد، دریک کتاب درسی دانشگاهی معتبر نوشت (نقل به مضمون):

“اقتصادهای به سبک شوروی از لحاظ رشد اقتصادی، فراهم کردن اشتغال کامل، ثبات قیمت ها و حتی از نظر تربیت مردمانی که برای مصلحت بشریت فداکاری میکنند، نسبت به اقتصاد سرمایه داری برتری دارند. سرمایه داری فرسوده و بیچاره غرب صرفا به لحاظ تامین آزادی های سیاسی بهتر عمل کرده است.”
ساموئلسون حتی در نسخه 1961این کتاب نوشت:
“درآمد شوروی تا سال 1984 یا حداکثر 1977 از ایالات متحده پیشی می گیرد.
با گذشت زمان در چاپ1980 دو تاریخ فوق را به 2002 تا 2012 تغییرداد!؟ اما سرنوشت این رشد و توسعه را همه میدانیم. استالین با تصاحب محصولات کشاورزان و استفاده از آن برای تغذیه مردمی که در حال ساخت کارخانجات جدید و کار در آنها بودند، قصد رشد صنعت را داشت. اما پیامدش برای مردم روستایی فلاکت بار بود. مزارع اشتراکی هیچ گونه محرکی برای سخت کوشی افراد باقی نمی گذاشتند. از همین رو تولید به شدت سقوط کرد. هرچه تولید میشد توسط سیستم استالین ستانده میشد، طوریکه چیزی برای خوردن روستایی باقی نمی ماند و مردم از گرسنگی می مردند. در پایان برنامه حدود شش میلیون نفر در اثر قحطی جان خود را از دست دادند. صدها هزار نفر در مزارع اشتراکی بدلیل مقاومت در برابر این استثمار، بقتل رسیدند و یا به سیبری تبعید و آنجا جان باختند. “آمار وحشتناکی از بی انگیزگی کارگران و مجازات آنها مانند، بین 55-1945م بالغ بر 36میلیون نفریک سومِ جمعیت بزرگسال به علت چنین تخلفاتی مجرم شناخته شدند منتشر شد. از این عده 15میلیون نفر زندان، 350هزار نفر تیرباران شدند، و هرساله یک میلیون نفر بدلیل تخلفات کاری به زندان می رفتند، وجود دارد.” [10] خطرناکتر اینکه دنباله روهای استبداد استالین همچون امثال مسعودرجوی مصمم اند، همین شیوه استالین را همانگونه که با “موفقیت“!!! در درون تشکیلاتشان در عراق به اجرا گذاشتند!!! با قدرت گرفتن در ایران فردا که امیدوار است بدست نئوکان ها برایش فراهم شود به اجرا درآورد!!
مهمترین درس
مهم ترین درسی که این تجارب به جهانیان می آموزد، آن است که «نهادهای استثماری» به دو دلیل نمی توانند تغییرات فناورانه پایدار ایجاد کنند: نبود محرک های اقتصادی و مقاومت طبقه حاکم در برابر چنین تغییراتی. بعلاوه وقتی تمامی منابعی که پیش تر به صورت ناکارآمد مورد استفاده قرار می گرفتند به صنعت اختصاص داده شد، دیگر جایی برای دستوری عمل کردن باقی نمی ماند، تا دستاوردهای اقتصادی بیتشر به همراه آورد. بعداز آن بود که نظام اقتصادی شوروی با چنان فقر نو آوری و ضعف محرک های اقتصادی برخورد کرد که آن را از هرگونه پیشرفت باز داشت و به فروپاشی کشاند. تنها بازمانده فناورانه از فروپاشی اقتصادی- سیاسی نظام شوروی، سفر به فضای «یوری گاگاراین» و «تفنگ کلاشینکفAK 47 » است.
در نمونه دوم: دراین نوع رشد تحت «نهادهای سیاسی استثماری» زمانی روی میدهد که شرایط به «نهادهای اقتصادیِ نسبتا فراگیر» اجازه توسعه می دهد. آنهم وقتی طبقه حاکم اطمینان کامل دارد که جابه جایی بسمت نهادهای فراگیر اقتصادی ، قدرت سیاسی آنها را تهدید نخواهد کرد.
مبانی توسعه کـره جنوبی
صنعتی شدن شتابان کره جنوبی در زمان «ژنرال پارک» [11] یکی از این نمونه هاست. اوکه با کودتا1961 بقدرت رسید، کره بشدت تحت حمایت آمریکا بود و نهادهای فراگیر اقتصادی رواج داشت. رژیم استبدادی پارک از جانب بهبود اقتصادی احساس امنیت می کرد. چرا که از جانب نهادهای اقتصادی استثماری پشتیبانی نمی شد. پارک در سال 1972 بدنبال کاهش محبوبیتش حکومت نظامی اعلام کرد و با تغییر قانون اساسی یک حکومت مطلقه را براه انداخت و سرکوب ها شروع شد. پارک در اکتبر 1979 با تغییر سیاست آمریکا، همزمان با سرنگونی شاه در ایران توسط دوست دیرینه اش رئیس اطلاعات مرکزی کره بدنبال اعتراضات دانشجویان در یک خانه امن ترور شد. پس از آن یک کودتای نظامی دیگر به رهبری «چان دوهان» [12] صورت گرفت او قدرت را به «رو تای وو»[13] سپرد. «رو تای وو» اصلاحاتی سیاسی را آغاز کرد و پس از 1992 به تحکیم یک دمکراسی تکثرگرا در کره جنوبی منجر شد. چنین فرایندی در شوروی رخ نداد.
اگر چه «نهادهای استثماری» می توانند رشد محدودی ایجاد کنند، معمولا رشد اقتصادی پایدار به وجود نخواهند آورد و مطمئنا این رشد همراه با «تخریب خلاق» نیست. وقتی نهادهای سیاسی و اقتصادی هردو استثماری باشند انگیزه ای برای «تخریب خلاق» و تغییر فناورانه وجود نخواهد داشت. ممکن است دولت برای دوره ای موفق به ایجاد رشد سریع اقتصادی از طریق تخصیص دستوری منابع و افراد باشد. همچون نمونه اختصاص منابع نفتی به بعضی تحرکات اقتصادی در زمان محمدرضا شاه. اما این فرایند مبتلا به محدودیتهای ذاتی است و زمانی که اقتصاد به مرزهای این محدویت ها برسند رشد متوقف میشود. همانگونه که در 1970در شوروی روی داد. در این زمان در پایان رشد اقتصادی، تغییر فناورانه در بیشتر بخش های اقتصادی شوروی اندک بود. هرچند توانستند با تزریق منابع فراوان به بخش نظامی، فناوری های خود را در این حوزه توسعه دهند و حتی برای دوره ای کوتاه در رقابت فضایی و هسته ای از ایالات متحده پیشی بگیرند. این رشد بدون تخریب خلاق و بدون بنیان های گسترده برای نوآوری های فناورانه نمی توانست پایدار باشد و به صورتی غیر منتظره به پایان رسید.
گذشته از این، در نهادهای سیاسی استثماری و حکومت های سلطه گر همواره مبارزه ای نهفته (جنگ درونی قدرت) برای در دست گرفتن قدرت وجود دارد که به طور دوره ای شدت می گیرد و با تبدیل شدن به جنگ داخلی و گاهی سقوط وفروپاشی ، نابودی این رژیم ها را به بار می آورد. درهرحال وقتی نهادهای سیاسی استثماری هستند همواره این خطر وجود دارد که نهادهای اقتصادی فراگیر را به نفع خود به نهادهای اقتصادی استثماری بدل کنند.
پایان قسمت چهارم

ادامه دارد.

مطالب مرتبط
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی، قسمت اول:منولوگیسیم منادی استبداد
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی قسمت دوم: از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود

مسلح کردن دمکراسی بجای مسلح شدن به دمکراسی، قسمت آخر: جامعه خارج از کشورکدام است؟ مبارز؟ تماشاچی؟ مسئله؟

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
References

  1. ↑ Absolutist
  2. ↑ Pluralist
  3. ↑ قراردادهای ظالمانه ای که کمپانی ویرجینیا به مهاجران قبل از انتقال آنها به مستعمرات خود به آنها تحمیل میکرد
  4. ↑ سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن
  5. ↑ سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر
  6. ↑ Joseph Schumpeter
  7. ↑ Creative Destruction
  8. ↑ Lincoln Austin Steffens
  9. ↑ Nikita Khrushchev
  10. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 p185
  11. ↑ Park Chung hee
  12. ↑ Chun Doo Hwan
  13. ↑ Roh Tae Woo
    Edit
    ← شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس
    انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟ →

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم
فوریه 12, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.

قسمت پنجم
فهرست مطالب این قسمت
• چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟
• فناوری در اروپا
• امپراطوری عثمانی و توسعه
• امپراطوری اطریش مجارستانپطر کبیر و
• چین غیر کمونیست
• چین – مائو
• چین پس از مائو
• حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
• قانون سیاه
• چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند
• چرخه تکاملی
در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت
چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟
فناوری در اروپا
در 1445 یوهان گوتنبرگ آلمانی دستگاه چاپ را اختراع کرد. سرعت تهیه کتاب با از رو نویسی به چاپ با ماشین ارتقاء یافت و توسعه سواد آموزی و تعلیم تودۀ مردم ممکن شد. 1460این دستگاه در استراسبورگ فرانسه بکار افتاد، اواخر دهه 1460م در ایتالیا، دوسال بعد در انگلستان و بطور کلی در سراسر جنوب اروپا تا اسپانیا رخنه کرد. با نصب اولین دستگاه چاپ1473 در بوداپست به اروپای شرقی نیز رسید، بکار چاپ کمک کردند.
امپراطوری عثمانی و فنآوری و توسعه
درسال 1488م بایزید دوم سلطان عثمانی طی فرمانی مسلمانان را موکدا از چاپ کتب به زبان عربی منع کرد. این فرمان را سلطان سلیم در1525 تجدید کرد. سرانجام سلطان احمد سوم در 1727 مشروط اجازه(کتاب چاپ شده باید توسط سه فقیهی مورد بررسی قرار می گرفت) استفاده از دستگاه چاپ را صادر نمود. با محدویت های اعمال شده، از 1729 تا 1743 این چاپخانه 17 کتاب منتشر کرد. درمصر دستگاه چاپ توسط فرانسویان در سال 1798 با تلاش ناموفق ناپلئون برای اشغال آن کشور راه اندازی شد. تا ابتدای نیمه دوم قرن 19 کتاب در مصر بادست تولید میشد. عواقب آن در گسترش سواد آموزی و تعلیم و تربیت این بود که در 1800 تنها 2الی3 درصد شهروندان عثمانی با سواد بودند. درانگلستان 60% مردان و 40% زناب باسواد بودند. درآلمان و هلند نرخ باسوادی از این هم بالاتربود. هرچند در پرتقال با20% باسواد بسیار از مصر تحت عثمانی بالاتر بود.
باتوجه به نهادهای شدیداستبدای و استثماری حاکمان عثمانی فهم خصومت آنها با فناوری چاپ دشوار نیست. گسترش اندیشه ها اثر سیاسی براندازانه و اثرارزشمند گسترش فناوری در اقتصاد ببار می آورد. ضمنا صنعت چاپ، انحصار دانش شفاهی که در اختیار فرادستان جهت حفظ قدرت سیاسی مورد بهره برداری قرارمی گرفت رااز چنگ آنها بیرون می اورد. سلاطین عثمانی و نظام دینی از «تخریب خلاقی» که پیش می آمد می ترسیدند.
امپراطوری اطریش مجارستان و فناوری و توسعه
بدون تحول درنهادها و قدرت سیاسی از نوع انقلاب 1688 انگلستان حکومت های مطلقه بخت اندکی برای بهره مند شدن از ابداعات و فناوری های انقلاب صنعتی داشتند. امپراطوری مطلقه اسپانیا که برای سالیان هزاران تن طلا و نقره و جواهرات به غارت رفته از مستعمرات آمریکای لاتین و…به آن سرازیر میشد، (فرادستان را به ثروت های نجومی و فرودستان را به فقر می کشاند) بدلیل فقدان حقوق مالکیت اطمینان بخش، افول گسترده اقتصادی را که تجربه کرد، بدان معنا بود که مردم اسپانیا اصلا انگیزه ای برای سرمایه گذاری هاو ازخود گذشتگی های ضروری را نداشته باشند. در روسیه و اطریش-مجارستان این صرفا غفلت و سوء مدیریت فرادستان و سقوط بی سرو صدای اقتصادی تحت نهادی استثماری نبود که از صنعتی شدن ممانعت میکرد، بلکه حاکمان فعالانه در مقابل هر اقدامی برای پذیرش این فناوری ها و سرمایه گذاری اساسی در زیر ساخت هایی چون راه آهن، که می توانست به عنوان مجرای ورود صنعت عمل کند می ایستادند.
فرانسیس اول امپراطور اطریش-مجارستان (هابسبورگ)[1] در 1821 طی سخنرانی گفت:
“من احتیاج به دانشمندان ندارم، بلکه شهروندان خوب و صادق می خواهم، وظیفه شما این است که جوانان را این چنین تربیت کنید. کسی که به من خدمت میکند باید آن چه را من دستور می دهم آموزش دهد. اگر کسی نمی تواند این کار را انجام دهد، یا نظریات جدیدی دارد، میتواند برود، یا من او را برکنار خواهم کرد.”
زمانی که نوع دوست انگلیسی “رابرت اوئن” (Robert Owen)کوشید امپراطوری اطریش را برای انجام اصلاحات اجتماعی در جهت بهبود وضعیت مردم فقیر قانع کند، فردریش فون گنتس یکی از دستیاران وزیرخارجه اش پاسخ داد:
“ما به هیچ وجه نمی خواهیم تمامی توده های عظیم مردم ثروتمند و مستقل شوند…در آن صورت چگونه می توانیم بر آنان حکومت کنیم؟”
مخالفت فرانسیس امپراطور اطریش با نوآوری به دو روش اعمال میشد، نخست مخالفت با گسترش صنعت بود، چون منجر به ایجاد کارخانه می شد و کارخانه ها کارگران فقیر را در شهرها به خصوص پایتخت متمرکز می ساخت. آن گاه امکان داشت برای پشتیبانی از مخالفین حکومت مطلقه بسیج شوند. اهداف سیاسی او و فرادستان سنتی او ایجاب میکرد که وضع موجود سیاسی اقتصادی تغییری نکند. از این رو فرانسیس به دو اقدام برای حفظ شرایط موجود دست زد. اول در 1802م با ممنوع کردن ساخت کارخانه جدید در وین آغاز کرد. و تا 1811 از ورود هرگونه ماشین آلات جدید بعنوان پایه و اساس صنعتی سازی جلوگیری کند. دوم، او با احداث راه آهن به عنوان یکی از فناوری های کلیدی که بر اثر انقلاب صنعتی به وجود آمده بود، مخالفت کرد. وقتی با طرح احداث راه آهن مواجه شد گفت:
“نه، نه، من هیچ کاری با آن ندارم، چون ممکن است انقلاب وارد کشور شود”
اولین خط آهنی که در امپراطوری راه افتاد با واگن های اسبی کار میکرد که تا 1860 ادامه یافت. حاصل آنکه این امپراطوری در نهایت در جنگ جهانی از هم پاشید.
پطر کبیر و انقلاب صنعتی
نهادهای سیاسی مطلقه پطر کبیر همچون اطریش مجارستان به شدت استثماری و مبتنی بر نظام ارباب رعیتی بودند و حداقل جمعیت را وابسته به زمین نگاه می داشتند. شرایطی مهلک و غیر انسانی که سرف ها در آن قرار داشتند. استبداد روسی ترس مشابهی از تخریب خلاق و از صنعت و راه آهن داشت. تزار نیکلای اول در نمایشگاه صنعتی مسکو چنین گفت:
“کارخانه ها بیش از آن که رحمت باشند مصیبت و بلا خواهند شد، … بدون آن این جمعیت[کارگران کارخانه ها] انبوه به تدریج فاسد و نهایتا تبدیل به یک طبقه بسیار بدبخت و خطرناک برای اربابانشان می شوند”
کاترین جانشین او نمایشگاه های صنعتی را ممنوع کرد. در 1848 اروپا با سلسله ای از شورش انقلابی به لرزه در آمد. جهت جلوگیری از تمرکز کارگران تزار در 1849 راه اندازی کارخانه ریسندگی پنبه را ممنوع اعلام کرد. در 1842 فقط 17 کیلومتر راه آهن در روسیه وجود داشت. 1851 راه آهن دیگری که مسکو را به سن پترزبورگ وصل میکرد ساخته شد. سیاست ممنوعیت ساخت راه آهن در نهایت بعد از شکست قاطع روسیه در مقابل نیروهای انگلیسی، فرانسوی و عثمانی در جنگ کریمه 56-1853 در اثر آشکار شدن نقش عقب ماندگی حمل و نقل در امنیت روسیه تغییر کرد. درصورتیکه در 1863 در انگلستان خط راه آهنی که اولین خط مترو لندن شد افتتاح گردید[2]، و در 1870،در انگلستان 21000کیلومتر راه آهن کشیده شده بود.[3]
حکمرانان همواره با هر تحولی در ترس از عواقب سیاسی آن مخالفت میکنند، “گاوبازي همچنان از تفریحات مردم پسند به شمار میرفت. پاپ پیوس پنجم، در سال 1567 ،فرمانی به منظور نهی آن صادر کرد، ولی فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا اعتراض کرد و گفت نتیجه این عمل ایجاد انقلاب در اسپانیاست، در نتیجه فرمان پاپ نادیده گرفته شد.” [4]
چین قبل از مائو
حکومت مطلقه نه فقط در بیشتر نواحی اروپا که در آسیا نیز همانگونه که رواج داشت و به صورتی مشابه مانع از آن می شد که نقطه عطف انقلاب صنعتی بر اکثر مناطق این قاره اثر بگذارد و آنها را بسوی صنعتی شدن سوق دهد. تاریخ سلسله های مینگ و کینگ و حکومت مطلقه عثمانی به خوبی از این روند حکایت می کند.
چین بین سالهای 960 تا 1279 میلادی تحت حکومت خاندان سونگ در بسیاری از نوآوری های فناورانه در جهان پیشتاز بود. ساعت، قطب نما، باروت، کاغذ، کاغذ اسکناس، ظروف چینی و کوره بلند برای تولید چدن قبل از اروپا در چین اختراع شد. چینی ها چرخ ریسندگی و فناوری استفاده از نیروی آب را همزمان با اروپا توسعه دادند. در نتیجه در 1500م سطح زندگی در چین احتمالا در حد اروپا بود. هم چنین برای قرن ها چین دولتی متمرکز با یک دستگاه اداری مبتنی بر شایسته سالاری داشت. این پیشرفت ها تحت حکومت مطلقه سلسله سونگ بدست آمد. که در آن جز دربار بقیه اتباع کشور هیچ دخالتی و مشارکتی در سیاست و نهادهای مشابه نداشتند. این پیشرفت ها نیز در چین نه با انگیزه بازار که بصورت دستوری حاصل شده بود.
بعد از سونگ سلسله مینگ و کینگ سلطه دولت شدیدتر شد. همچون بیشتر رهبرانی در راس نهادهای استثماری امپراطوران چین نیز مخالف تحول و به دنبال ثبات بودند و از بنیان از «تخریب خلاق» می ترسیدند. اقتصاد داخلی چین صحنه فعالیت بخش خصوصی بود. اما از آنجا که اولین امپراطور مینگ که در 1368 به حکومت رسید نگران بود که تجارت خارجی منجر به بی ثباتی سیاسی و اجتماعی شود، تنها با در انحصار دولت داشتن تجارت خارجی آنهم تنها بصورت پرداخت خراج دولتهای همسایه و نه بصورت بارزگانی با جهان آنرا مجاز شمرد. او حتی صدها نفر را به اتهام تبدیل ماموریت خراج گزاری به بازرگانی اعدام کرد.
در سالهای 97-1377م به هیچ ماموریتی جهت اخذ خراج که نیازمند اقیانوس پیمایی باشد اجازه نداد. وی تجارت بخش خصوصی با خارج را ممنوع کرد. از ین رو به چینی ها اجازه دریانوردی در ماوراء بحار[5] را نمی داد.
در 1403م امپراطور یونگ له بر تخت نشست و محدویت ها را برداشت، اولین ناوگان چین شامل 27.800دریانورد و 62کشتی بزرگ باری و 190کشتی کوچکتر تجارت با جنوب شرقی و جنوب آسیا، شبه جزیره عربستان و آفریقا شروع کردند. اما در 1433م توسط جانشین او امپراطور «شوان دو» برای همیشه ممنوع گردید. در سال 1436 حتی ساخت کشتی مخصوص دریانوردی را هم ممنوع کرد، این ممنوعیت تا 1567م ادامه داشت. [6]
اینها تنها بخش نمایان استثماری را به نمایش میگذارد که مانع از پیشرفت اقتصادی که “عامل بی ثبانی” فرض می شدند بود، تاثیر بنیان کنی بر توسعه اقتصادی چین داشت. درست همزمان با دوره ای که اروپائیان با تجارت بین المللی و کشف قاره آمریکا نهادهای این کشورها را از اساس دگرگون می ساختند، در چین این حرکت چرخشی به درون به پایان خودش نرسیده بود. در 1661م امپراطور «کانگ شی» فرمان داد تمام مردم ساکن در طول ساحل ویتنام تا «چه کیانگ» (تمام ساحل جنوبی) که زمانی از نظر بازرگانی فعالترین بخش چین بود باید 22کیلومتر از ساحل عقب بنشینند. وجهت تضمین اجرای آن سربازان را در سراسر این مسیر مستقر کرد. کشتیرانی در تمامی این سواحل تا 1693 ممنوع بود. این ممنوعیت ها تا قرن 18 متناوبا رفع و از نو وضع می شدند. زمانی هم که مجوز داده میشد کسی از ترس باطل شدن آن جرات سرمایه گذاری و شرکت در آن را نداشت، مبادا کشتی ها و سرمایه هایشان نابود شود.
هدف امپراطوران چین ازنابودی اقتصاد و بازرگانی خارجی چین، ترس از «تخریب خلاق» و بی ثباتی سیاسی بود. سرنوشت بقیه تاریخ چین که اقتصاد و دریانوردی و پیشرفت خود را نابود کردند، تا در دام دولتهایی که همزمان توانستند ناوگانهای بزرگی تشکیل دهند و… مانند ژآپن و انگلستان گرفتار شده و مستعمره شود روشن است. این گونه چین تا برسرکار آمدن مائو 1949م به یکی از فقیرترین کشورهای جهان تبدیل شد.
چین در زمان مائو
فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» نیز ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. تقریبا 45 میلیون انسان در اثر گرسنگی و کار سنگین طی دورهٔ مشهور به جهش بزرگ به جلو جان خود را از دست دادند تا چین بتواند از غرب پیشی گیرد. مائو در آن سال‌ها محصولات زراعی کشور را مصادره کرده و آن‌ها را به اروپای شرقی در برابر دریافت جنگ‌افزار و حمایت سیاسی صادر می‌کرد. مواد غذایی و پول همچنین برای حمایت از نهضت‌های ضد استعماری و کمونیستی به آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین ارسال می‌شد. به تبع آن مبارزه قدرت (انقلاب فرهنگی چین) در سال‌های ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ در حزب کمونیست چین شروع شد. مائو در پاسخ به پیامدهای منفی این برنامه می‌گوید: «با این همه برنامه‌هایی که برای چین داریم شاید حتی نیمی از جمعیت چین جان خود را فدا کند، اگر نه نیم شاید یک سوم، یا یک دهم – ۵۰ میلیون انسان – اما شما نمی‌توانید وقتی انسان‌ها می‌میرند بیایید و مرا سرزنش کنید» .[7]
چین پس از مائو
رشد فعلی چین نیز ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدین او صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت. چین در چند دهه گذشته رشد اقتدارگرایانه را تشویق میکند.
دای گوئوفنگ[8] با پیش بینی شکوفایی شهرها درچین در 1990، با مقایسه محصولات شرکت فولادش[9] در رقابت با شرکت های دولتی ناکارآمد، طرح احداث یک کارخانه حقیقتا عظیم فولاد را ریخت و در سال 2003 با حمایت روسای محلی حزب چانگ ژو [10] شروع به ساخت آن کرد. در سال 2004 حزب دستور توقف آنرا داد. و دای گوئوفنگ بدلایل نامعلومی به زندان افتاد. جرم او آغاز طرحی بزرگ بدون اجازه مقامات بالاتر حزب بود. چن یون [11] یکی از مرتبطین نزدیک دنگ شیائوچینگ دیدگاه رهبران حزب را در مورد اقتصاد اینگونه توضیح میدهد، “پرنده ای در قفس”. اقتصاد چین پرنده ای در قفس است، که در قفس کنترل های دولتی قرار دارد و برای آن که این پرنده سالم تر و پرتحرک شود. لازم است که قفس بزرگتر گردد. اما قفل آن هرگز نباید گشوده شود.
“درحال حاضر در چین شرکت های خصوصی اگر چه عملکردهای بسیار سود آور دارند، اما عناصر اقتصادی متعددی هم چنان تحت محافظت و فرمان حزب است. ریچارد مک گریگور (روزنامه نگار) گزارش میکند که روی میز کار روسای شرکت های بزرگ دولتی یک تلفن قرمز است که خط حزب است. وقتی زنگ می خورد، برای آنچه باید انجام شود، جایی که می بایست سرمایه گذاری کرد، افرادی که باید اخراج و یا ارتقاء داده شوند از آن طریق دستوراتی که بدون و چون و چرا باید اجرا شوند، صادر میشود. بیان این شواهد البته به معنای انکار این واقعیت نیست که چنین گام های بلندی به سوی «نهادهای فراگیر اقتصادی» برداشته است. گام هایی که پشتیبان نرخ های رشد تماشایی این کشور بوده است. اکثر شرکت خصوصی که حمایت کادرهای محلی و نخبگان حزب در پکن را کسب کنند از میزانی از امنیت برخوردارند. رشد چین بسوی فراگیری بیشتر ادامه یافته است. [12]
علیرغم این تجربه چین نمونه ای از رشد تحت نهادهای استثماری است. و با وجود بکارگیری ابداعات و فناوری، رشد این کشور بر به کارگیری فناوری های موجود و سرمایه گزاری شتابان استوار شده است و نه «تخریب خلاق» .” تجربه شوروی سابق نشان میدهد زمانیکه رشد اقتصادی نیازمند فناوری های نو میگردد، که استوار بر تخریب فعال ونو آوری است، اینگونه اقتصادها متوقف میگردند. هرچند اقتصاد چین بسیار فراگیرتر از نهاد های اقتصاد شوروی است، ولی ماهیت استثماری خود را حفظ کرده است. از طرفی نیز رشد چین مرهون نهادهای استثماری نیست بلکه علیرغم این نهادها به چنین رشدی دست یافته است. رشد چین بدلیل تغییر جهت بنیادین این نهادهای اقتصادی استثماری به سوی نهادهایی است که به طور مناسبی فراگیرتر شده اند. [13]
حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
کاخ ویندسور(Windsor Castle) اقامتگاه سلطنتی انگلستان در میان یک جنگل بزرگ قرار داشت. نگهبان این جنگل در 27ژوئن 1722 نوشت:
“سیاه چهره ها در شب سه مرتبه آمدند و به پنجره دفتر من دو گلوله شلیک کردند و من پذیرفتم در روز سی ام پنچ گینی[شلینگ] به آنها بپردازم.”
در یادداشتی دیگر نوشته است:
“یک شگفتی تازه. سروکله شخصی با لباس مبدل پیدا شد که پیامی مبنی برویرانی آورده بود.”
سیاه چهره ها(Blacks) که در این دوران به نحو گسترده ای در جنوب انگلستان دیده میشدند و چهره خود را سیاه میکردند تا در شب شناخته نشوند چه کسانی بودند؟ آنها حیوانات و گوزن ها را می کشتند و مثله میکردند. خرمن های علوفه را به آتش می کشیدند و حصارها و حوضچه های پرورش ماهی را ویران می کردند. شکار غیرقانونی گوزن در زمین های متعلق به شاه و سایر طبقه اشراف سالیان طولانی جریان داشت. در ظاهراقداماتی قانون شکنانه محض بود. اما در حقیقت چنین نبود. آنها صرفا جهت استفاده از گوشت گوزن ها دست به شکار نمی زدند، بلکه در عین حال مشغول تخریبی عامدانه بودند. ولی به چه هدفی.
یکی از عناصر اصلی و مهم در انقلاب شکوهمند 1688[14] ، ماهیتِ تکثرگرای منافعی بود که در پارلمان نمایندگی می شد. هیچ یک از مجموعه های بازرگانان، صنعتگران، ملاکان یا اشراف متحد با ویلیام نارنجی [15] و سپس هم پیمان با پادشاهان هانورین (Hanoverian) [16] که پس از 1714م جانشین ملکه آن(Queen Ann) شدند و تا سال 1901م بر تخت سلطنت نشستند، به تنهایی قدرت کافی برای تحمیل اراده خود را نداشتند. تلاشهای بسیاری از جمله توسط جاکوبایت ها(Jacobites)[17] برای بازگرداندن «پادشاهان استیوارت» به سلطنت صورت گرفت(تلاش برای معکوس کردن انقلاب شکوهمند) که همگی شکست خوردند. جالب اینکه، حزب سیاسی «ویگ» (لیبرالWhig )که در 1670تاسیس شد تا از صاحبان منافع جدید اقتصادی و سوداگرانه دفاع کند بعنوان سازمان اصلی پشتیبان انقلاب شکوهمند بود. همین ویگ ها (انقلابیون سابق) که از 1714تا1760برپارلمان تسلط داشتند وسوسه شدند از قدرت برای منافع خود با زیرپا گذاشتن حقوق سایرین سوء استفاده کنند. از همین رو هیچ تفاوتی با پادشاهان استوارت نداشتند، جز اینکه قدرت ویگ ها توسط گروه های رقیب در پارلمان به خصوص حزب توری [18] جناح مقابل ویگ ها یعنی همه جناحهایی که متحد شده بودند تا از بازگشت حکومت مطلقه استورات ها بقدرت جلوگیری کنند، محدود شده بود. همچنین ماهیت کثرت گرای جامعه ی ناشی از انقلاب شکوهمند بدان معنا بود عموم مردم حتی آنها که نمایندگی رسمی در پارلمان نداشتند بهره ای از قدرت کسب کنند. «سیاه کردن چهره» دقیقا واکنش عامه مردم نسبت به سوء استفاده ویگ ها(انقلابیون سابق) از موقعیت شان بود.
بیان تیتروار تاریخ دمکراسی و نهادهای فراگیر، شرح تاریخ نیست، بلکه تاکید بر این است که دمکراسی هرگز بدون چالش نیست وهمواره باید از آن حتی در مقابل حامیان اصلیش حفاظت کرد. چگونه فرادستان بر سر دوراهی منحرف میشوند و چگونه با آنها مقابله شده است.
جوزج اول پادشان انگلستان، در 1716 یک فرمانده نظامی پیروز در جنگها ودر سرکوب جاکوبن ها بنام «کادوگان»(William Cadogan 1st Earl Cadogan) را ابتدا به لقب بارون و سپس در 1718 کنت ارتقاء و حتی بعنوان یکی از اعضای موثر شورای نیابت سلطنت یعنی شورای قضات عالی رتبه که به نیابت از خودش اداره امور دولتی را برعهده داشتند ارتقاء داد.کادوگان املاک وسیعی را در غرب ویندوسور خریداری کرد. یک قصر در آن ساخت و یک پارک شکار گوزن 240هکتاری در آن راه انداخت. اما این ملک با تجاوز به حقوق همسایگان با اخراج مردم از این زمین ها بنا شده بود. ودر نتیجه حقوق سنتی مردم برای چرای حیوانات و جمع آوری هیزم و ذغال از بین رفته بود. اینگونه بود که کادوگان با خشمِ «سیاه چهره ها» روبروشد. کنت کادوگان در این ماجرا تنها نبود املاک بسیاری از ملاکان و سیاستمداران صاحب نام دیگر مشابه او مورد هجوم «سیاه چهره ها» قرار میگرفت.
قانون سیاه: طلبکاری انقلابیون سابق با اجرای ضد انقلاب
فرادستان متحد شدند، در 1723 «قانون سیاه» را با برشمردن 50 جرم جدید بصورت دو فوریتی تصویب کردند. غیر از حمل سلاح حتی سیاه کردن چهره میتوانست به اعدام منجر شود. از دستگیری تا اعدام راه کوتاهی بود، چرا که با اکثریتی که ویگ ها در پارلمان داشتند قانون تصویب شده بود. در نوامبر 1724 یکی از اهالی محلی «جان هانتریج» خارج پارک گوزن ها به کمک به سارقان گوزن و تحریک سیاه چهره ها متهم شد. که هردو اتهام می توانست به اعدام منجر شود. رابرت وال پول وزیر کشور که بعدا نخست وزیر شد، برای تضمین و اجرای حکم اعدام هانتریج حتی از یک خبرچین به زور شهادت گرفت. قاعدتا محکومیت هانتریج نتیجه ای از پیش تعین شده بود. ولی این گونه نشد. پس از محاکمه 10ساعته، هیات منصفه هانتریج را بی گناه شناخت. زیرا در نحوه جمع آوری مستندات بی قانونی هایی رخ داده بود. البته همه سیاه چهره ها شانس هانتریج را نداشتند، برخی تبرئه شدند بسیاری هم اعدام شدند یا به آمریکای شمالی تبعید گردیدند. این قانون در 1824 لغو شد.
وقایع مرتبط با قانون سیاه معرف این واقعیت است که انقلاب شکوهمند موجب حاکمیت قانون شده بود. و این دیدگاه در انگلستان غلبه داشت. فرادستان بسیار بیش از آنکه خودتصور می کردند محدود شده بودند. باید توجه داشت که «حاکمیت قانون» امری متفاوت از «حکومت از طریق قانون» است. یعنی اگرچه ویگ ها می توانستند قانونی بی رحمانه و سرکوب گرانه برای رفع موانعی که مردم عادی ایجاد می کردند به تصویب برسانند، باز هم می بایست با محدویت های مضاعفی که حاکمیت قانون برای شان به وجود می آورد دست و پنجه نرم می کردند.
نگاه تاریخی به حاکمیت قانون مفهومی بسیار شگفت انگیز دارد. در حقیقت «حاکمیت قانون» تحت نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه قابل تصور نیست. این برابری (در قبال قانون) نتیجه نهادهای سیاسی کثرت گرا و ائتلاف های گسترده ای است که پشتیبان این گونه کثرت گرایی هستند.
چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند؟
چرا ویگ ها و اعضای پارلمان باید چنین محدودیت هایی را بپذیرند؟ چرا از قدرت خود برای برانداختن دادگاههایی که تصمیماتشان خلاف منافع آنها بود استفاده نمی کردند؟
مورخ بریتانیایی ای پی تامپسون در قالب مبارزه علیه پادشاهان استیوارت اینگونه پاسخ میدهد.
“تلاش های فراوانی صورت گرفت… تا طبقه حاکمه ای به تصویر کشیده شود که خود محکوم و مقید به حاکمیت قانون است و اتکای مشروعیت آن بر برابری و همه شمول بودن نظامات قانونی قرار دارد. در این تصویر حکام، به معنای جدی کلمه، خواسته یا ناخواسته اسیر بیانات خویش بودند. آنها بازی های قدرت را با استفاده از قوانینی که مناسب این بازی ها بود به پیش می بردند. اما نمی توانستند آن قوانین را بشکنند. زیرا در این صورت بازی برهم می خورد.”
تامپسون در جایی دیگر اضافه میکند:
“با از بین رفتن قانون، احتمال داشت امتیازات ویژه سلطنتی مطلقه بار دیگر همچون سیلی خانمان برانداز املاک و زندگی هایشان را نابود کند. شیوه ای که اشراف و بازرگانان و… در جنگ با سلطنت برای دفاع مشروع از خود انتخاب کرده بودند، ماهیتا نمی توانست به نحو اختصاصی تنها در خدمت طبقه آنها در آید. قانون در صورت ها و سنت های خود در برگیرنده اصول همه شمول و برابری بود که می بایست به همه انسان ها با هر درجه و دسته ای گشترش می یافت.”
چــرخه تــکاملی
تاریخچه قانون سیاه و محدویت های در اجرای آن نشانگر یک «چرخه تکاملی» است. فرایند نیرومندی از بازخورد مثبت از این نهادها در مواجهه با تلاش هایی که در جهت متزلزل ساختن شان صورت می گیرد، محافظت میکند و در واقع این فرایند منشاء حرکت نیروهایی است که به فراگیری بیشتر می انجامد.
منطق «چرخه تکاملی» از این واقعیت ناشی می شود که نهادهای فراگیر بر پایه ایجاد محدویت در اعمال قدرت و توزیع متکثر قدرت سیاسی در جامعه به صورتی که اقتضای حاکمیت قانون است شکل گرفته اند. توانایی یکی از گروه ها برای تحمیل نامحدود اراده خود بر دیگران، حتی اگر این دیگران شهروندانی عادی همچون هانتریج باشند، اساس این موازنه را به خطر می اندازد. اگر برابری و عدالت می توانست به هنگام اعتراض کشاورزان نسبت به تجاوز فرادستان به اراضی مشاع شان موقتا به حالت تعلیق در آید، چه تضمینی وجود داشت که این تعلیق بازهم تکرار نشود؟
واکنش به «قانون سیاه» به مردم عادی نشان داد که حقوقی بیش از آن چه پیشتر تصور میکردند داشته اند. آنها قادرند از حقوق انسانی و منافع اقتصادی خویش در دادگاه ها و در پارلمان از طریق عریضه نویسی و چانه زنی دفاع کنند.
«چرخه تکاملی» تنها ناشی از منطق ذاتی کثرت گرایی و حاکمیت قانون نیست. بلکه تمایل «نهادهای سیاسی فراگیر» به حمایت از «نهادهای اقتصادی فراگیر» نیز در پیدایش آن نقش دارد. سپس این روند منجر به توزیع برابرتر درآمد، توزیع قدرت در بخش وسیعی از جامعه و هرچه ترازتر شدن زمین بازی سیاسی می شود. جالب اینکه، این موضوع سبب محدود شدن عوایدی می گردد که یک نفر با تصاحب قدرت سیاسی می تواند به دست آورد. که انگیزه بازتولید نهادهای سیاسی استثماری را کاهش میدهد.(زمانیکه نهادهای فراگیر سیاسی بر کشوری حاکم باشد، که حاصل آن عدم امکان سوء استفاده ازقدرت سیاسی برای منافع شخصی و گروهی است، برای جنگ های کسب قدرت سیاسی انگیزه ای باقی نمی ماند) این عوامل در پیدایش نهادهای سیاسی واقعا دمکراتیک در بریتانیا مهم بودند. هرچند که این کثرت گرایی هنوز یک دمکراسی نبود، بسیاری از مردان بالغ و زنان حق رای نداشتند، و در ساختارهای دمکراتیک آن زمان بی عدالتی های بسیار به چشم میخورد ولی فرایندها براین بود که همه اینها تغییر کند.
هرچند «چرخه تکاملی» گرایشی در جهت حفظ نهادهای فراگیر ایجاد می کند، اما این پایداری نه اجتناب ناپذیر است و نه غیر قابل بازگشت. هم در بریتانیا و هم در ایالات متحده نهدهای فراگیر اقتصادی و سیاسی با چالش های بسیار روبرو بودند. در 1745 مدعی جوان [19] با نیروی نظامی اش تا دروازه های لندن برای شکست انقلاب شکوهمند پیش آمد. چالش های درونی همچون کشتار کشاورزان شورشی در قتلعام پیترلو منچستر در 1819 از جمله اقدامات فرادستان برای پرهیز از نهادهای فراگیر سیاسی بوده است. ولی شکست این چالش ها امری از پیش تعین شده نبود. پابرجا ماندن نهدهای فراگیر در بریتانیا و ایالات متحده و تقویت چشمگیر آنها در طول زمان، نه تنها مرهون «چرخه تکاملی»، که وام دار تحقق مسیر نامقدر تاریخ نیز بود.
مهمتر اینکه، اگر فرادستان به فرودستان حق رای گسترده را دادند به این دلیل نبود که آنرا عادلانه تر می دانستند، یا می خواستند قدرتشان را با دیگران تقسیم کنند. بلکه این امر در انگلستان تا حدود زیادی توسط توده مردم که از طریق روندهای سیاسی در چند قرن پیش از آن در انگلستان و سایر نقاط بریتانیا قدرت یافته بود، به دست آمد. یا فرادستان به این دلیل اجازه وقوع اصلاحات را دادند که تصور می کردند این تنها راه تداوم حکومتشان هرچند به شکلی تقلیل یافته است.
ارل گری (Earl Grey)[20] نخست وزیر انگلستان طی سخنرانیش این مطلب را به آشکارتین شکل بیان میکند:
“هیچ کس در مخالفت با پارلمان های سالیانه، حق رای عمومی و رای گیری مخفی مصمم تر از من نیست. هدف من موافقت با این موارد نیست، که گذاشتن نقطه پایانی بر این گونه امیدها و اهداف است… پایه و اساس اصلاحات مدنظر من جلوگیری از ضرورت انقلاب است… اصلاحات برای باقی ماندن و سرنگون نشدن…”
مطلب را برای قسمت پنجم در همین جا به اتمام میرسانم. تاریخ کثرت گرایی و نهادهای فراگیر در ایالات متحده و چالش هایی که با آن روبرو بوده است بسیار جدی تر این اینهاست. که آنرا به عهده خوانندگان و خواندن تاریخ آمریکا در مورد، سربرآوردن “بارون های دزد” [21] و تراست های انحصاریشان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم همچنین رسوایی بانکها، تاریخ شرکت استاندارد اویل و حتی دست اندازی فرانکین روزولت به دیوان عالی آمریکا به منظور پیشبرد اهداف خود و شکست او در این زمینه، واگذار میکنم.
در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت
پایان قسمت پنجم
ادامه دارد

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن- قسمت ششم-آخـر
فوریه 17, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.

قسمت ششم-آخـــر
فهرست مطالب قسمت ششم- آخر
• ژاپنِ و صنعتی شدن.
• شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن.
• ایران قبل از مشروطه و توسعه.
• ایران بعد از قاجار و توسعه.
• مراحل توسعه.
• نیاز حیاتی توسعه.
• اصلاحات ارضی محمدرضا شاه.
• اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر.
• اثر نفت بر توسعه ایران.
• کارکرد مشاوران برای مستبدین.
• نتیجه گیری:
ژاپن و صنعتی شدن
در پاییز 1867، «اوکوبو توشی می چی»(Okubo Toshibmichi)، یکی از چهره های برجسته درباری در قلمرو فئودالی ژاپنی ساتسومای (Japanese Satsuma)، سفر از پایتخت ادو(Edo)، توکیو کنونی، به شهر منطقه ای یاماگوچی(Yamaguchi) را شروع کرد. او در 14 اکتبر با رهبران قلمرو چوشو ملاقات کرد. او یک پیشنهاد ساده داشت: آنها به نیروهای او می پیوندند ، ارتش خود را به سمت پایتخت(ادو) گسسیل کنند و شوگون(Shogun)، فرمانروای ژاپن را سرنگون کنند. او توانست رهبران قلمروهای «توسا»(Tosa) و «آکی» (Aki)رانیز باخود همراه کند. هنگامی با پذیرش پیشنهاد او، اتحاد مخفی ساچو(Satcho Alliance) تشکیل شد.
در سال 1868 ژاپن از نظر اقتصادی توسعه نیافته بود. کشوری که از سال 1600 (268 سال)تحت کنترل خانواده «توکوگاوا» (Tokugawa) که حاکم آن در سال 1603عنوان «شوگون»(فرمانده) را به خود اختصاص داده بود اداره می شد. امپراتوری ژاپن به کنار گذاشته شده بود و نقشی کاملا تشریفاتی بر عهده داشت. شوگان های توکوگاوا اعضای غالب یک طبقه از اربابان فئودالی که بر قلمروهای خود حکومت می کردند و مالیات های سختی از کشاورزان می گرفتند بودند. از جمله این قلمروها «ساتسوما» بودند که تحت حکومت خاندان «شیمازو»( Shimazu) قرارداشت.
این اربابان، همراه با نیروی نظامی خود، که به سامورایی ها معروف بودند جامعه ای را اداره می کردند که شبیه جامعه اروپای قرون وسطی بود. با دسته بندی های سخت شغلی، محدودیت در تجارت و نرخ بالای مالیات بر کشاورزان. شوگان که در«اِدو» فرمانروایی می کرد و انحصار تجارت خارجی را در کنترل خود داشت، خارجی ها را از ورود به این کشور منع کرده بود. نهادهای سیاسی و اقتصادی ژاپن استثماری و این کشور در فقر می زیست.
اما تسلط شوگان مطلق نبود. حتی زمانی که خانواده توکوگاوا در سال 1600 کشور را تصرف کردند، آنها نمی توانستند همه را کنترل کنند. در جنوب کشور، قلمرو ساتسوما کاملاً مستقل باقی مانده بود. حتی مجاز به تجارت مستقل با جهان خارج از طریق جزایر ریوکیو(Ryukyu Islands) در پایتخت ساتسوما بود. «اوکوبو توشیمیچی» در سال 1830 در کاگوشیما(Kagoshima) پایتختِ ساتسوما متولد شده بود. بعنوان پسر یک سامورایی، او نیز سامورایی شد. «شیمازو ناریاکیرا» (Shimazu Nariakira) رهبر ساتسوما، خیلی زود به نبوغ وی پر برد، و سریعا او را در سلسله مراتب دیوانی ارتقا داد. در آن زمان، «شیمازو ناریاکیرا» طرحی را برای استفاده از نیروهای ساتسوما برای سرنگون کردن حکومت 258 ساله شوگان تدوین کرده بود.
او خواستار گسترش تجارت با آسیا و اروپا، لغو نهادهای اقتصادی فئودالی قدیمی و ساختن یک دولت مدرن در ژاپن بود. نقشه نوپای او با مرگش در 1858کوتاه شد. جانشین او، «شیمازو هیسامیتسو»(Shimazu Hisamitsu)، در آغاز کار محتاطانه عمل میکرد. اوکوبو توشیمیچی در این زمان بیشتر و بیشتر متقاعد شده بود که سرنگونی نظام فئودالی ژاپن جهت پیشرفت ژاپن ضرورت دارد. و سرانجام توانست شیمازو هیسامیتسو را در این زمینه متقاعد کند. آنها طرح خود را در پوشش اعتراض به حاشیه نشین کردن امپراطور ژاپن دنبال کردند. تا حمایت دیگران را نیز جلب کنند.
معاهده ای که پیشتر اوکوبو توشیمیچی با قلمرو توسا به امضا رسانده بود بیان میکرد که «یک کشور دو پادشاه نمی تواند داشته باشد، یک خانه دو رئیس ندارد. دولت به یک حاکم سپرده می شود». اما قصد واقعی او نه بازگرداندن امپراتور به قدرت بلکه تغییر کامل وضعیت سیاسی و نهادهای اقتصادی ژاپن بود. در سمت توسا، یکی از امضاکنندگان این معاهده «ساکاموتو ریوما»(Sakamoto Ryuma) بود. همین که ساتسوما و چوشو ارتش خود را بسیج می کردند، ساکاموتو ریوما یک طرح هشت ماده ای را به شوگان ارائه کرد و از او خواست برای جلوگیری از جنگ داخلی استعفا دهد. طرح رادیکال بود، و اگرچه بند 1 بیان می کرد که «قدرت سیاسی کشور باید به دربار سلطنتی بازگردانده شود، و همه احکام توسط او صادر شود. طرح نکاتی بسیار فراتر از احیای امپراتوری را نیز شامل می شد. بندهای 2، 3، 4 و 5 طرح او اظهار میداشت:
بند2. می بایست دو مجلس قانونگذاری، مجلس علیا و مجلس سفلی، تشکیل شود و اتخاذ تمامی تصمیمات دولت باید برمبنای آرای عمومی باشد.
بند3. از میان اربابان، اشراف و چهره های برجسته باید مردان شایسته به عنوان اعضای مجلس به صحنه بیایند و لازم است ادارات سنتی گذشته، که علت وجودی خود را از دست داده اند، برچیده شوند.
بند4. امور خارجه باید بر اساس مقررات مناسب با قواعد و مقرراتی که برمبنای آرای عمومی طراحی شده اند به اجرا در آید.
بند5. قوانین و مقررات دوران قبل باید کنار گذاشته شود و یک مجموعه قوانین جدید وضع گردد.
شوگون یوشینوبو(Shogun Yoshinobu) با استعفا موافقت کرد و در 3 ژانویه،1868 بازگشت امپراطور ژاپن «می جی» به قدرت اعلام شد. در واقع ابتدا امپراتور «کومی» و یک ماه بعد از مرگ کومی، پسرش می جی بود که به قدرت بازگردانده شد. اگرچه نیروهای ساتسوما و چوشو اکنون ادو پایتخت امپراتوری کیوتو را اشغال کرده بودند. می ترسیدند توکوگاواها(که 268سال حکومت کرده بودند) تلاش کنند قدرت را دوباره به دست آورند و شوگونات را دوباره ایجاد کنند. از این رو اوکوبو توشیمیچی می خواست توکوگاواها را برای همیشه از میان بردارد. او امپراتوررا متقاعد کرد تا برای برچیدن قلمرو توکوگاوا سرزمین آنان را تصاحب کنند. در حمله ای که صورت گرفت، در 27 ژانویه 1868سرانجام توکوگاواها شکست خوردند و از بین رفتند.
شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن
بازگشت می جی (Meiji) با فرایندی از اصلاحات نهادی دگرگون کننده، همراه بود. در سال 1869 نظام فئودالی ملغا شد و با تحویل سیصد قلمرو اربابی (بعنوان استان) به دولت در آنها دولت های محلی به وجود آمد که زیرنظر یک فرماندار منصوب حکومت مرکزی به اداره امور مشغول بودند. وضع مالیات به صورت متمرکز درآمد و یک دولت دیوان سالار جدید جایگزین حکومت کهن فئودالی گردید. در 1869 برابری تمام طبقات در برابر قانون به مرحله اجرا در آمد و محدودیت ها بر مهاجرت داخلی و تجارت از بین رفت. برچیده شدن طبقه سامورایی، هرچند با سرکوب برخی شورش ها همراه بود، اما تحقق یافت.حق مالکیت خصوصی بر زمین پذیرفته شد و مردم اجازه یافتند در هر رشته ای از تجارت وارد و مشغول کار شوند دولت به شدت درگیر احداث زیر ساخت ها بود. در همان سال رژیم ژاپن، برخلاف رفتار رژیم های استبدادی دیگر ملل در قبال راه آهن، یک خط کشتیرانی بخار میان توکیو و اوزاکا برقرار کرد و اولین مسیر راه آهن را میان توکیو و یوکوهاما ساخت. دولت هم چنین توسعه صنعت را آغازکرد و اوکوبو توشیمیچی به عنوان وزیر امور مالی، سرپرستی تلاشی متمرکز در جهت صنعتی شدن را برعهده گرفت. ریاست قلمرو ساتسوما در 1861 با ساخت کارخانه های سفال گری، توپ ریزی و ریسندگی پنبه و نیز واردات دستگاههای رسیندگی و بافندگی از انگلستان به منظور ایجاد اولین کارخانه مدرن ریسندگی پنبه در ژاپن نقشی هدایت گر داشت. او همچنین دو کارخانه مدرن کشتی سازی احداث کرد. در 1890 ژاپن اولین کشور آسیایی دارای قانون اساسی مکتوب شد و یک پادشاهی مشروطه با پارلمانی انتخابی موسوم به «دی اِی ایتی» و دستگاه قضایی مستقل تشکیل داد. این تحولات عامل تعیین کننده ای در ایجاد ظرفیت هایی بود که ژاپن را به اولین کشور آسیایی منتفع از انقلاب صنعتی تبدیل کرد.
در اواسط قرن نوزدهم هر دو ملل چین و ژاپن در فقر و رخوت با حکومت هایی استبدادی می زیستند. حکومت مطلقه چین برای قرن ها نسبت به تغییر و تحول مشکوک و بدبین بود. هرچند شباهت های فراوانی میان چین و ژاپن به چشم می خورد، برای مثال شوگان های توکوگاوا در قرن 18 تجارت خارجی را ممنوع کردند – هم چنان که امپراطوری های چین پیش از آن چنین کرده بودند و با دگرگونی های اقتصادی و سیاسی به مخالفت بر می خاستند – اما تفاوت های سیاسی قابل ملاحظه ای نیز وجود داشت.
چین یک امپراطوری دیوانسالار متمرکز تحت رهبری یک امپراطور مطلقه بود. امپراطور مسلما در قدرت خود محدودیت هایی داشت که مهمترین شان خطر شورش بود. بین سالهای 1850 و 1864 تمامی چین جنوبی به واسطه «شورش تایچینگ» که در آن میلیونها نفر در جنگ و قحطی عمومی مردند ویران شد. اما مخالفت با امپراطور نهادینه نشده بود.
ساختارهای نهادهای سیاسی ژاپن تفاوت داشت. حکومت شوگان ها امپراطور را حاشیه نشین کرده بود، اما همانطور که دیدیم، قدرت توکوگاوا مطلق نبود و قلمروهایی همچون ساتسوما، استقلال و حتی امکان اقدام به تجارت خارجی از سوی خود را حفظ کردند.(توجه به اثر تکثر نیروی نظامی اشراف درژاپن)[1]
یکی از پیامدهای مهم انقلاب صنعتی بریتانیا برای چین و ژاپن همچون برای بسیاری ملل دیگر از جمله ایران، آسیب پذیری نظامی آنها بود. در خلال «جنگ اول تریاک» بین 1839 و 1842، قدرت دریایی بریتانیا چین را در هم شکست و در سال 1853 زمانی که کشتی های جنگی آمریکا به فرماندهی دریادار «ماتیو پری» وارد خلیج اِدو(Edo) شد، همین تهدید برای ژاپنی ها نیز تحقق یافت. لذا این واقعیت که عقب ماندگی اقتصادی به عقب ماندگی نظامی انجامیده بود، بخشی از انگیزه طرح سرنگونی شوگان ها و به جریان انداختن تحولاتی بود که در نهایت به بازگشت «می جی» منتهی شد. رهبران قلمرو ساتسوما توجه داشتند که رشد اقتصادی و شاید حتی بقای ژاپن تنها با اصلاحات نهادی می تواند به دست آید. اما شوگان که قدرتش در گرو نهادهای موجود بود، با این تحولات مخالفت میکرد. جهت اعمال اصلاحات باید شوگان سرنگون میشد.
در چین شرایط مشابهی وجود داشت، اما نهادهای سیاسیِ متفاوتِ موجودِ ، سرنگونی امپراطور را بسیار دشوار ساخت و تا 1911 به تاخیر انداخت. چینی ها بجای اصلاحات نهادی تلاش کردند از طریق واردات اسلحه مدرن با نیروی نظامی بریتانیا هماوردی کنند. اما ژاپنی ها بجای واردات محصولات نظامی، صنایع تسلیحاتی خود را ساختند.
اوزون حسن پادشاه مقتدر سلسله آق قویونلو نیز همچون چینی ها سنگ بنای واژگونه خوانی فرهنگ صنعت را در ایران بنا نهاد، فرهنگی که 562 سال است از هرگونه گزند ازجمله حمله و یورش وتغیی و اصلاح مصون مانده است!!! یعنی بجای یافتن ساز و کار قوی شدن و تسلط بر ابزار و دانش و ایجاد صنعت تسلیحاتی لازم در کشور، به در یوزگی جهت تامین اسلحه و مهمات در نزد ونیزیها در مقابل تهدیدات امپراطوری عثمانی پرداخت. در حدود 1500م که آمریکا کشف میشود، ایران که روزگار نا امنی و وحشت و غارت و تخریب شهرها را از سر میگذراند، همچون چین و ژاپن یک مرتبه با کشتی های جنگی اروپائیان (پرتقالی ها) مواجه میشود. ایرانی که نهادهای سیاسی و اقتصادی اش تفاوت چشمگیری با پیش و پس از اسلام ندارد. در صورتیکه در آنطرف دنیا در حال خلق دستاوردهایی هستند که در زندگی چند ده هزار ساله بشر برای اولین بار بدیع می نماید. در نتیجه حضورِ استعماریِ چند صد تن پرتقالی (460 نفر) در مقابل میلیونها ایرانی (با چند هزار سال سابقه حکومت و صنعت و نظامیگری و کشور گشایی و فرهنگ و تمدن و حکومت داری)، در بنادر جنوب کشور همچون بومیان بدوی آمریکای لایتن که تنها از طریق شکار گذران زندگی میکنند، چنان عنان از دست میدهند که حضوراستعماری پرتقال 115 سال طول میکشد. و دست آخر شاه صفوی بکمک انگلیسی هاست که میتواند آنها را از جنوب کشور خارج کند. از همان زمان اشغال پرتقالی ها، خلیج فارس و دریای عمان زیر سلطه غربی ها در آمد و تا امروز منطقه دست نشاند سیاست آنهاست. میراث اوزون حسن مبتنی بر نهادهای استبدادی و مطلقه سیاسی موجود در ایران، بدون هیچ آسیبی! حفظ و از یک حکومت به دیگری منتقل شده است. تنها در چند دهه گذشته است که صنایع نظامی ایران با وجود تحریم های اقتصادی بی سابقه تاریخ، توانسته تا حدودی روی پای خود بایستد. که البته کارآیی واقعی آن نیز نیازمند بررسی کارشناسانه است.
حتی عباس میرزای وطن پرست که بوضوح این درد عمیق را احساس میکرد اما فقدان نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی تحت سلطه استبداد سلطنتی نه به او ونه به سلف او اجازه هیچ تحول اصلاحی پیشرفته ای را نمیداد. علیرغم اینکه بلحاظ نظامی از جانب روسیه تزاری مورد تهدید قرار داشت ضعف و تهدیدی که در نهایت نه تنها به جدا شدن قسمت های عمده ای از شمال کشور گردید بلکه در مقاطعی موجودیت کشور را تهدید می نمود، نتوانست بدلیل نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه موجود در دوران قاجار دست به اقدامی جدی بزند. سرنوشتی که در زمان رضا خان/شاه و محمدرضا شاه نیز عینا تکرار شد. طوریکه علیرغم هزینه های کلان در تقویت ارتش هیچگاه این ارتش ها نتوانستند نه از استقلال کشورو نه حتی از پادشاه آن دفاع کنند و جز برای سرکوب مردم و یا برای اهداف کشورهای قدرت مند در ویتنام و ظفار و آفریقای جنوبی نژاد پرست و… بکاری گماشته نشدند. حتی در اوج به اصطلاح “قدرت نظامی” استعمار انگلیس توانست بصورت دستوری به شاه بحرین را نیز ازایران جدا کنند.
یکی از پیامدهای این تفاوت های اولیه (نهادهای سیاسی و اقتصادی سنتی موجود در جامعه) آن بود که هریک از این دو کشور چین و ژاپن، پاسخ متفاوتی به چالش های قرن نوزدهم دادند و در مواجهه با بزنگاه تاریخی و مهم به وجود آمده به واسطه انقلاب صنعتی، چین و ژآپن از یکدیگر فاصله گرفتند. به موازات تحول در نهادهای سیاسی ژاپن، اقتصاد آن کشور در مسیر رشد شتابان قرار گرفت. اما در چین نیروهایی که در جهت تغییرات نهادی فشار می آوردند فاقد قدرت کافی بودند و لذا نهادهای استثماری تا حد زیادی به قوت خود باقی ماندند، تا این که در 1949 با انقلاب کمونیستی مائو وضعیت آنها حتی بدتر شد.
ایرانِ قبل از مشروطه و توسعه
دربررسی های علت عدم توسعه یافتگی و توسعه یافتگی کشورها مشاهده کردیم که توسعه نیازمند «نهادی های اقتصادی فراگیر» تحت حمایت «نهادهای فراگیر سیاسی» است، که باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی طرف و ترتیباتی برای تامین خدمات عمومی است، تا زمینی همتراز برای عـمــوم فراهم آید و در آن مردم بتوانند به مبادله و عقد قرارداد بپردازند. همه اینها به قدرت دولت متکی هستند، نهادی با ظرفیت اعمال قانون برای برقراری نظم، جلوگیری از دزدی و تقلب و اعمال قراردادهای منعقده میان شهروندان. جامعه برای اینکه بتواند عملکرد مطلوبی داشته باشد نیازمند خدمات عمومی دیگری نیز هست. شریان ها و شبکه حمل و نقل تا به وسیله آن بتوان کالاها را جابه جاکرد، زیرساخت های عمومی که در بستر آن فعالیت های اقتصادی شکوفا شود. منظومه ای از مقررات بنیادین برای جلوگیری از کلاهبرداری و تخلف.
اگر نهاد اقتصاد کشور را به دانشگاه تشبیه کنیم، نمیتوان انتظار داشت دانشگاهی که همواره در آن آشوب است و عده ای می ریزند واستاد و رئیس و دانشجو را یا می کشند و یا استاد را به دانشجو، دانشجو را به استاد، و دربان دانشگاه را به رئیس دانشگاه و بلعکس تغییر میدهند انتظار داشت دانشمند تولید کند. در ایران یک فرد با هر سابقه طبقاتی و اجتماعی ممکن بود وزیرو صدر اعظم و حتی شاه شود، و هر وزیر و صدر اعظم و حتی شاهی نه فقط مقام که مال و جانش بکلی نابود گردد و دودمانش برای همیشه بر باد رود. سهل است که پدرکشی، برادر کشی، وزیر کشی و شاه کشی رایج در تاریخ ایران نیز ناشی از این واقعیات بود، زیرا که برای در دست گرفتن قدرت مالا ضابطه ای جز خود قدرت وجود نداشت. همانکه امروز نیز همگی پیگیر آن هستیم!!
درمورد انگلستان و غرب بطور کلی مشاهد کردیم که قدرت پادشاه با قدرت فئودالهایی که توانسته بودند قدرت نظامی خود را حفظ کنند محدود میشد، از همین رو آنها میتوانستند با حفظ حق حاکمیت بر املاک خود برای صدها سال ادامه حیات بدهند. اما در ایران بدلیل وضعیت جغرافیایی، پادشاه میتوانست براحتی بر قدرت نظامی فتودالها فائق آید. تمامی زمینهای کشور متعلق به شخص شاه بود. که آنها را به فتودالها واگذار میکرد، و هرلحظه که میخواست آنرا پس میگرفت. از همین رو “در ایران فتودالیسم اروپایی هرگز پدید نیامد. نبود حق مالکیت سبب شد که طبقه اریستوکرات-مالک که در اروپا نسل اندر نسل صاحب ملک خود بود پدید نیاید. دراروپا دولت متکی به طبقه فئودال بود(مشروعیت خود را از آنها میگرفت)، اما در ایران برعکس این فئودالها بودند که متکی به پادشاه بودند. دولت در ایران نه در راس کشور بلکه فوق طبقات یعنی فوق جامعه قرارداشت. از همین رو دولت (استبداد پادشاهی) در خارج از خود مشروعیت مستمر و مداوم نداشت. یعنی مشروعیت او از اعمال قهر و قدرت و اداره کشور ناشی میشد. از همین رو قانون، یعنی چارچوبی که تصمیمات دولت را به حدودی محدود و در نتیجه قابل پیش بینی کند وجود نداشت. قانون عبارت از رای پادشاه بود که می توانست هر لحظه تغییر کند. معنای دقیق استبداد هم همین است. در صورتیکه دیکتاتوری، نظام سیاسی یک جامعه طبقاتی به معنای اروپایی آن است که به طبقات حاکم متکی است. استبداد نه متکی به طبقات است نه محدود به قانون. در نتیجه هنگام ضعف دولت در ایران و تزلزل آن مردم یا آنرا می کوبیدند یا از آن دفاعی نمی کردند. سقوط یک دولت استبدادی سبب تغییر نظام استبدادی نمی شد، چون نه بدیلی برای این نظام متصوربود نه ضابطه و مکانیسم مستقری برای انتقال قدرت وجود داشت. چنین حادثه ای که بر اثر “فتنه”، “آشوب”، “انقلاب”، و”ترکتازی” داخلی با خارجی پیش می آمد، برای مدتی و بعضا طولانی سبب هرج و مرج و قتل و غارت می شد تا یکی از مدعیان قدرت دیگران را حذف کند و دولت استبدادی جدیدی به وجود آورد. درچنین نظامی، کاپیتالیسم نمی توانست رشد کند و صنعت جدید نمی توانست پدید آید. بازرگانی داخلی و خارجی، خیلی پیش از رشد بورژوازی در اروپا در ایران وجود داشت، و در بعضی دوره ها بسی گسترده و با رونق بوده است. اما ظهور کاپیتالیسم بویژه که نتیجه انباشت درازمدت سرمایه بود، و انباشت سرمایه در دراز مدت، با نبودن حق مالکیت و امنیت ناشی از یک چارچوب قانونی ممکن نمی بود. [2]
ایـــرانِ بعد از مشروطه و توسعه
همانگونه که در انقلاب مشروطه که بر ضد نظام فئودالی قاجار بود، (چون دولت نماینده فئودالیته نبود) نه تنها فئودالیته در برابر انقلاب نایستاد، بلکه اگر نیروی نظامی “فئودال ها” مانند سردار اسعد، صمصام السلطنه، سپهسالار و دیگران از انقلاب پشتیبانی نمی کردند و شهر تهران را تصرف نمی کردند، معلوم نبود که عاقب کار مشروطه چه می شد.
تحولات ایران در قرن بیستم را کسی نمی تواند انکار کند. پس از مشروطه، بدلیل تحکیم و تقویت مالکیت، طبقات زمیندار و بازرگان از نظر اجتماعی قدرت بیشتری یافتند. [اما بدنبال آشوب، شورش، ناامنی، قتل و راهزنی، ترکتازی بعد از سقوط استبداد قاجار، و در نتیجه بسته شدن سیکل معیوب(ضعف استبداد از نفس افتاده – شورش و هرج و مرج، قتل و تجاوز و غارت – ظهور استبداد تازه نفس) بازگشت به استبداد رضا خان] رژیم استبدادی رضا شاه-بویژه از 1312 به بعد- این روند را متوقف ساخت. [یک قلم 2000 روستا را به زو سرنیزه از فئودالها گرفت و به نام خود زد]. باوجود اینکه خیلی از زمین داران و بازرگانان ملک و اموال خود را حفظ کردند. بعد از شهریور 20 روند تقویت مالکیت افزایش یافت، و پس از 28 مرداد، طبقه زمین دار بیش از هر طبقه اجتماعی دیگر قدرت و نفوذ سیاسی و اجتماعی یافت. اما دیری نپائید. با انقلاب سفید محمدرضا شاه قدرت و نفوذ این طبقه و اقشار همراه آن از بین رفت. در نتیجه بار دیگر دولت [استبدادی محمدرضاشاه] در فوق اجتماع قرار گرفت و هیچ طبقه اجتماعی در قدرت آن سهیم و شریک نبود، و چنین شد که از 1342 تا 1356 استبداد نفتی ظهور و صعود کرد. [3]
مراحل توسعه
انقلاب مشروطیت (برچیده شدن حکومت مطلقه) اگر پایان مرحله اول توسعه ایران باشد. مرحله دوم، «پی ریزی نظام مدرن» به معنی نظامی با (نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی)است، ایران هنوز در این مرحله مانده است. بلکه به نوعی “یک پا در مرحله دوم” و یک پا در مرحله اول دارد. پای در مرحله دوم یعنی، صرافی تبدیل به بانک داری می شود، نظام آموزشی و ارتش نوین می گردد، ثبت اسناد، دادگستری، شهرهای جدید ونظام خانواده جدید شکل می گیرند. اما با بازگشت به همان نوع استبدا مطلقه قاجار توسط رضا خان/شاه پای دیگرش در مرحله اول باقی مانده است که تا به امروز ادامه یافته است. [4]
مرحله دوم میتوانست به سرانجام برسد اگر یک حکومت با نهادهای فراگیر سیاسی همراه با نهادهای فراگیر اقتصادی را سامان داده باشید. کره جنوبی توانسته به این نوع حکومت برسد. مرحله سوم توسعه (مدرن شدن مبنای تولید) است. یعنی با نهادهای فراگیر موجود، کارخانه ها، صنایع و… شروع به کار میکنند و تب سرمایه گذاری و اقتصاد فراگیر با «شرایط همتراز برای همه مردم» و نه فقط نخبگان و فرادستان، سراسر جامعه را فرا می گیرد. در این شرایط مرحله چهارم، که «بلوغ فنی» است فرا می رسد. یعنی مبناهایی که در مراحل گذشته ساخته شده، شروع می کنند به رقابتی شدن، بین المللی شدن و تولید شروع به اوج گیری می کند. یعنی آنچه در تایوان شاهدیم. این مراحل دو تا سه دهه طول می کشد. مرحله نهایی «تولید و مصرف انبوه» است و رفاه از این جا تازه شروع می شود که در آمدهای سرانه بتدریج رشد ملموس میکند. درمرحله پنجم، جامعه به استانداردهای استفاده از ظرفیت می رسد. درکتاب اقتصاد جهانی چاپ1990، 250سال تجربه تاریخی کشورها (30مورد) از جمله ایران تماما با آمار و ارقام مورد مطالعه قرار گرفته است. قطعا با پژوهش و کشف قوانین علمی می توان مراحل فوق را کوتاه کرد. اما راه میان بری وجود ندارد. [5]
ایران و ژاپن تقریبا فرایندهای توسعه شان همزمان شروع شد. تا انقلاب مشروطه هم واقعا خیلی عقب نبودیم. اما شرایط تاریخی ایران و جهان بعد از مشروطه، از جمله بحث نفت مراحل بعدی توسعه را در ظاهر در هم ادغام کرد. یعنی قبل از توسعه دولت فراگیرسیاسی، و در نتیجه آن اقتصاد فراگیر، نفت و جهش قیمت آن به ما اجازه داد تا سرمایه گذاریهای وسیعی انجام دهیم. آنهم قبل از اینکه به بلوغ فنی برسیم، خواب مصرف انبوه را ببینیم و 5-4 سال این تجربه را بکنیم. ایران وضعیتش مانند فردی است که خواب شیرینی(فاصله سالهای 1356-1352) می بیند و وقتی بیدار میشود مایل نیست قبول کند که خواب بوده و دنبال این است که بگوید آن واقعیت داشته. خوابی که بسیاری سلطنت طلب ها و ناآگاهان تلاش میکنند با بسته نگهداشتن چشم خرد خود وانمود کنند آن خواب واقعی بود. عمق مسئله را میتوان با مراجعه به آمار بخوبی درک کرد. درآمد نفتی ایران زیر 2 میلیون دلار در 1351 در سال 1356 به 24 میلیارد دلار میرسد. تلویزیون رنگی در همه جا دیده میشود. طوری شد که یک کارشناس میتوانست سالی سه بار برود لندن و برگردد. [6] توسعه صنعتی نیازمند نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر است که در زمان شاه هر دو نهادهای سیاسی و اقتصادی بشدت استثماری بودند. شاه استبدادش را با کنار گذاشتن مجلس و حتی دولت، مطلق و اقتصاد را درانحصار خود و خانواده اش، اطرافیان و سران ارتش قرار داد. مهمتر اینکه سرازیر کردن دستوری پول نفت توسط شاه برخلاف همه توصیه های کارشناسان اقتصادی داخلی و خارجی ، برای گسترش و توسعه، بدون زیرساختهای لازم برای آن، منجر به سونامی تورمی شد که شاه را نیز با خود برد.
“ایران و هند سابقه 54 ساله در برنامه ریزی توسعه دارند. عمر کل برنامه ریزی توسعه در جهان 56 [این رقم مربوط به سال 1381 است] سال است. اما اگر وارد ریز برنامه ریزی توسعه ایران شوید مشاهده میکنید که 10-12 سال برنامه ریزی واقعی بوده است. برنامه اول در 1327 با فرایند ملی شدن نفت برخورد کرد، بعد کودتای 1332 است، که ظاهرا برنامه هست ولی عملا تا 1334 برنامه ای وجود ندارد. در سال 1341 برنامه دوم معرفی میشود، که مقدمه برنامه های سوم و چهارم توسعه میگردد، که درست طراحی و اجرا می شوند. اقتصاد بشدت رشد 9 درصدی با تورم زیر5 درصد را تجربه میکند. وارد برنامه پنجم که میشویم، قیمت نفت رشد میکند. فرایند توسعه که یک فرایند طولانی با مراحلی شناخته شده است رها میشود. شاه که توهم تمدن بزرگ 5ساله در سر داشت، این توهم بزرگ منجر به رها کردن برنامه توسعه می گردد. هرچند میتوان با « به کارگیری فناوری» کوتاهش کرد مشروط به اینکه به مراحل اصلی پایبند بمانید. برای مثال «تخریب خلاق» یا فروپاشی جامعه کهن و بنا نهادن جامعه نو را نمی توان یک شبه انجام داد.”[7]
چرا؟ “چون وقتی وارد فرایند سرمایه گذاری مدرن شوید، وارد بلوغ فنی می شوید، قوانینی دارد که در فرهنگ ما نبود که باید طی زمان ایجاد میشد. تغییر «اندیشهَ ی ترقی و توسعه»، زمان بر است. جامعه ایالات متحده را نگاه کنید. بیش از 150سال تجربه در آن وجود ندارد، این کشور به معنی واقعی کلمه تاریخ ندارد. ولی مردمی که به آن مهاجرت کردند فرایند تحول فرهنگی اش را همانگونه که در جیمزتاون(درقسمت اول این مجموعه مقالات) تشریح شد، قبلا گذرانده بودند از همین رو فرایند توسعه در آمریکا با سرعت جلو آمد.” [8]
نیاز حیاتی توسعه
“قطعا آغاز و حرکت جدی نوسازی دوره پهلوی دوم با برنامه «انقلاب سفید» و به‌ویژه «اصلاحات ارضی» پیوند خورده است که در سال 1341 کلید خورد. در سال 1961(1339ه.ش) حضورِ «جان.اف.کندی» از حزب دموکرات در کاخ سفید، فشار بر محمدرضا شاه برای اجرای سیاستهای اصلاحی را افزایش داد. انتخاب «علی امینی» به عنوان چهره‌ای نسبتاً مستقل از یک سو و کاهش فشار برمخالفان از سوی دیگر تبلور این رویکرد جدید بود. کندی با توجه به بروز بحرانهای سیاسی و اجتماعی در کشورهای جهان سوم، رویکرد جدیدی را با عنوان «پاسخ انعطاف پذیر» مطرح کرد. از نظر او «اتکای بیش از حد جمهوریخواهان به قدرت هسته‌ای و تلاش برای به قدرت رساندن [و حمایت از] دولتهای [استبدادی]دست نشانده در جهان سوم [همچون ویتنام جنوبی، کره جنوبی و ایران]، قابلیت خود را درجلوگیری از نفوذ کمونیسم در جهان سوم [برای آمریکا]از دست داده بود. دولت آمریکا تلاش کرد با بازسازی نیروهای متعارف نظامی از کمکهای مستقیم نظامی بکاهد و بر ضرورت انجام اصلاحات اقتصادی و اجتماعی در جهان سوم تاکید داشت. سیاستی که ایالات متحده آمریکا در این زمان در روابط خود با ایران در پیش گرفت، پیگیری همان سیاستی بود که با عنوان «اتحاد برای پیشرفت» در کشورهای آمریکای لاتین به اجرا گذارده شده بود.” [9]
اصلاحات ارضی شاه با عناصری بسیار مترقی در آن “شامل شش مادۀ ملی کردن جنگلها، فروش کارخانه های دولتی به بخش خصوصی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات، دادن حق رای به زنان، و تشکیل سپاه دانش” بود. شاه برای قانونی کردن «انقلاب سفید» خود رفراندمی سراسری برگذار کرد. به گفته حکومت در[6] بهمن 1341، منشور شش ماده ای با 9/99% آرا تائید شد.[10] حتی زنان حق رای یافتند اما نمایندگان مجلس طبق لیستی که شاه تدارک میدید انتخاب میشدند!!.
به گزارش حسین فردوست [11] در زمان‌ نخست‌وزيری اسدالله‌ علم‌، محمدرضا شاه دستور داد كه‌ با علم‌ و منصور يك‌ كميسيون‌ سه ‌‌نفره‌ برای انتخابات‌ نمايندگان‌ مجلس‌ تشكيل‌ دهيم‌. كميسيون ‌در منزل‌ علم‌ تشكيل‌ می‌شد. …منصور اسامی افراد مورد نظر را مي‌خواند و علم‌ هر كه‌ را می‌خواست‌ تأييد مي‌كرد و هركه‌ را نمی‌خواست‌ دستور حذف‌ می‌داد… پس‌ از پايان‌ كار و تصويب‌ علم‌ ترتيب‌ انتخاب‌ اين‌ افراد داده‌ مي‌شد. فقط ‌افرادی كه‌ در اين‌ كميسيون‌ تصويب‌ شده‌ بودند سر از صندوق آرا در می‌آوردند ولاغير.»[12] انتخابات‌ مجلس‌ چنان‌ فرمايشی شده‌ بود كه‌ به‌ وكلا مي‌گفتند «وكيل‌ صندوقی»؛ حتي‌ سپهبد كيا در پاسخ‌ شاه‌ در مورد كانديدا شدن‌ از طوالش‌ گفت‌: «من‌ وكيل‌ صندوقی نمي‌شوم‌.» [13]
اصلاحات ارضی
همانطور که در قسمت پیشین (پنجم) گفته شد، در حقیقت ترکیب «نهادهای فراگیر» و «نهادهای استثماری» معمولا بی ثبات است.[14] همچنین «نهادهای اقتصادی استثماری» تحت حاکمیت «نهادهای سیاسی فراگیر»[15]، نیز نمی تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند. به همین ترتیب «نهادهای اقتصادی فراگیر» نمی تواند از طریق «نهادهای سیاسی استثماری» پشتیبانی شوند.[16] یا متقابلا خود از چنین نهادهای سیاسی حمایت کنند. «نهادهای اقتصادی فراگیر» یا به سود گروه اندکی که قدرت را در دست دارند به «نهادهای اقتصادی استثماری» تبدیل خواهند شد و یا پویایی اقتصادی ناشی از نهادهای اقتصادی فراگیر، «نهادهای سیاسی استثماری» را بی ثبات می سازد و راه را برای ظهور «نهادهای سیاسی فراگیر» می گشاید. «نهادهای اقتصادی فراگیر» هم چنین میل به کاهش منافعی دارند که «نهادهای سیاسی استثماری» برای طبقه حاکمه ایجاد میکنند.
آمار و ارقام اصلاحات ارضی شاه نشان میدهد که “سه طبقه مشخص در روستا ها وجود داشت:

  1. کشاورزان غایب شامل خانواده سلطنتی(زمینداران بزرگ)بودند. این گروه املاک وقفی، طرحهای کشت و صنعت از جمله شرکتهای چند ملیتی، را درتصرف داشتند. طبق گزارش سازمان بین المللی کارمنتشره 1351نشان میدهد، 350خانوارِمزورعی هرکدام 3000هکتار، 1000خانوارمزروعی بین 300 تا 200هکتار، 4000خانوار مزروعی بین 100 و 200هکتار زمین در اختیار داشتند.
    بغیر از زمینداران بزرگ فوق، 40هزار زمیندار کوچکتر مانند بوروکراتها، افسران ارتش و بازرگانان شهری دارای مزارعی از 50تا 100هکتار بودند. در مجموع 45320 خانواده بیش از 3.900.000 هکتار زمین یعنی 20% از بهترین زمینهای ایران [که فقط 10%زمین هایش قابل کشت است]آنهم از حاصلخیزترین آن را در اختیار گرفتند. [17]
  2. کشاورزان مستقل، شامل مالکان روستایی سابق، و 1.638.000خانواده ای که بر اثر اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بودند. بیشتر اینان کدخدایان، مباشران و نسق داران[18] تشکیل میدادند. قبل از اصلاحات ارضی کشاورزان مستقل 5% روستائیان را تشکیل میدادند بعد از اصلاحات ارضی 76% روستائیان را تشکیل میدادند. از 2.800.000خانوار روستایی که در 1351 زمین دریافت کردند، 1.850.000خانوار(65% آنها) زیر 5هکتار(2هکتار کمتر از حداقل زمین لازم برای گذران زندگی کشاورز) [19] زمین دریافت کردند. که حتی اگر زمین قابل کشت بود و همه امکانات راداشت، کفاف گذران زندگی خود کشاورز را نیز نمیداد.
  3. کارگران کشاورزی، خوش نشین ها، که از راه کارگری در مزارع، شبانی، کارگری ساختمان در روستاها و کارخانه های کوچک، قالی بافی و…امرار معاش میکردند و از جمله کوچ نشینان که راه کوچ آنها نیز مسدود شده بود، اساسا اصلاحات شامل حال آنها نشدند. اینها 1.100.000 خانوار بودند.
    در نتیجه، میلیون ها کارگر روستایی و کشاورز برای جبران کسری معاش به حاشیه شهرها رانده شدند، شهرها بدون توسعه لازم و کشاورزان بدون آمادگی لازم برای شهر نشینی وارد اطراف شهرهای بزرگ شده و آنجا را به زاغه نشین های فقیر تبدیل کردند. که منجر به گسست اجتماعی عظیمی گردید [20] بیهودگی این اصلاحات علیرغم هزینه های گزاف شاه در 15 خرداد 1342 آشکار شد. هزاران نفر کسبه، روحانیون، کارمندان، معلمان، دانشجویان، مزدبگیران، و کارگران بیکار، در اعتراض به شاه به خیابانها ریختند. .[21] شاه نیز هر روز بر استبداد خود می افزود و بزودی «مونارشی» بر کشور حاکم شد.
    اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر
    “در ایران و بسیاری کشورهای توسعه نیافته با نهادهای سیاسی استثماری، اشتباه اساسی که صورت میگیرد این است که برنامه را با برنامه ریزی به معنی تعین تکلیف برای مردم و عدم مشارکت آن ها تلقی میکنند.”[22] این اشتباه بارها و بارها صورت گرفته و باعث از بین رفتن برنامه، غیر عملی بودن و بی فایده کردن آن شده است. لئون تروتسکی از رهبران انقلاب اکتبر [23] علی رغم طرفداری از برنامه ریزی و در مواجه با تجارب اولیه برنامه ریزی در جامعه شوروی دهه 1920 اشاره میکند که:
    “برنامه ریزی به مفهومی که برنامه ریزان ما در نظر دارند در صورتی موفق می بود که توسط خدایی صورت می گرفت که از همه چیزی (گذشته، حال، و آینده) آگاه باشد و برهمه چیز تسلط داشته باشد. مشکل ما این نیست که چنین خدایی وجود ندارد، مشکل این است که وقتی برنامه ریز ما پشت میز خود می نشیند، تصور میکند که او همان خدای مورد بحث است و لذا لازم است که برای همه تعیین تکلیف کند.” [24]
    “نتیجه ای که از این تعین تکلیف حاصل می شود این است که، مشارکت مردمی از بین می رود، و همین فرایند عملا به تدریج مشارکت علمی، تخصصی را نیز از بطن برنامه حذف می کند و نهایتا از این نوع برنامه ها نتیجه ای جز تقویت اختناق و دیکتاتوری بدست نمی آید. هرچند ممکن است برنامه ریزی های جامع غیر مشارکتی به پیشرفت هایی منجر شود ولی همراه با این دستاوردها خلاقیت را ازبین می برد، جو اختناق و بحران های اجتماعی بوجود می آورد. و این اثرات مخرب همه آن دستاوردهای کوچک، تمرکز و نظم برنامه را نابود میکند.
    در برنامه های هدایتی متکی به مشارکت(اقتصاد فراگیر)، معمولا سازمان های برنامه ریزی آن به صورت دبیرخانه در می آیند. تفاوت بین این دو وضعیت بسیار اساسی است. برنامه ریزی متکی به مشارکت، محل تجمع متخصصان و مشاور دستگاه های اجرایی می شود، لذا همکاری بین برنامه ریزی و مجری برنامه ها متکی به روح تخصص و علم می شود نه متکی به «تَحَکُم»، «دستور» ویا «فرمان». سازمان برنامه ریزی موفق فرانسه از نوع سازمانهای فراگیر مشارکتی است. که تنها 200نفر کارمند دارد، ولی در ایران چندین هزار نفر در آن “کار” می کردند، ولی ناموفقند. [25]
    پر واضح است که علت اصرار کشورهای توسعه نیافته به برنامه ریزی غیر مشارکتی ناشی از مشکل ندانم کاری نیست، بلکه مشکل در همان تصمیم برسر «دوراهی سیاستمدار» است. چرا که “توسعه به طور خلاصه یعنی «تبدیل جامعه کهنه به جامعه نو» و از این دیدگاه مفهومِ توسعه، بسیار فراتر از یک بحث اقتصادی صرف است. به این معنا در فرایند توسعه ما از یک طرف با مرگ جامعه کهن مواجه هستیم (تخریب خلاق)، و از یک طرف با تولد و رشد و تعالی و تکامل یک جامعه جدید. [26]
    اقتصاد «جامعه کهن»، بر دو مولفه «فرمان» و «سنت»، استوار است. برای مثال یا به کشاورز کسی فرمان میدهد چی بکارد و چگونه بکارد، و یا اگر فرمانی نیست براساس سنتی که وجود دارد کارش را انجام میدهد. اقصاد «جامعه نو»، ایندو مولفه را در هم می شکند. فرمانی در کار نیست همه چیز متکی به «ابتکار و نو آوری و فنآوری نوین» است. همواره تلاش میشود کارها به سبک و شیوه جدید و متناسب با نیاز اقتصادی کشاورز و بازار و… انجام شود. یعنی اتکاء به «عقل»، و چون نوآوری و فناوری در میان است متکی به «علم» است.
    اینگونه است که، بجای مولفه های «فرمان–سنت»، مولفه های «عقل–علم» جایگزین میشود. نتیجه اینکه، جامعه مستمرا توسعه می یابد. در علمِ اقتصاد، جامعه ای که توانسته باشد مهمترین مسائل اش را از دو محور «فرمان–سنت» دور کند و به دو محور «عقل–علم» نزدیک کند، جامعه توسعه یافته است. وقتی «عقل–علم» محور توسعه شما قرار بگیرد، پژوهش و آموزش خواه ناخواه در دستور قرار می گیرد. اینگونه است که با اتکاء به علم ودانش کشورهایی همچون سوئیس و ژاپن جزء فقیرترین در منابع طبیعی، پیشرفت کرده و توسعه پیدا می کنند، اما کشورهایی همچون آمریکای جنوبی و مرکزی و افریقا و خاور میانه والبته ایران جزء غنی ترین کشورها از نظر منابع طبیعی توسعه نمی یابند.”[27] برنامه توسعه اقتصادی رابرت موگابه که حتی برنده بلیط بخت آزمایی نیز خودش بود، و برنامه اقتصادی کشوری که «شاهنشاه آریامهرش» حتی در خریدهای خارجی برای کشور، خودش 5% پورسانت میگرفت[28]، انتظار، نتیجه و “توسعه ای” جز آنچه در 1357 بر سر خودش و کشور آورد نمی توان داشت.
    آیا بهتر نبود امثال موگابه و شاه بجای این فرایند، از این استبداد مطلق با راه دادن به نهادهای سیاسی فراگیر، کوتاه می آمدند و نهادهای اقتصادی فراگیری را به وجود میآوردند که هم کشور به توسعه میرسید و هم مردم ثروتمند میشدند و هم خودشان نیز در قدرت باقی می ماندند و قطعا با مردم و کشوری ثروتمند میتوان ارتشی بسا قویتر و کار آمدتر داشت؟ متاسفانه جواب به این سوال منفی است. چرایی آن در یکی از قوانین اساسی توسعه بنام «تخریب فعال» نهفته است که در قسمت پنجم مورد بحث قرار گرفت.
    مسیرهای متفاوت و بلکه متضادی را که ایالات متحده و مکزیک، و ژاپن و ایران [29] در آن قرار دارند تصور کنید. چقدر نامعقول است که اگر نابرابری میان این دوکشورها را ناشی از غفلت رهبرانشان تلقی کنیم. جان اسمیت (در جیمزتاون) و کورتس (در مکزیک) که در طول دوران استعمار بذر واگرایی بین این دوکشور کاشتند، نه بلحاظ دانش و نه نیات و انگیزه فرقی با هم نداشتند. این تفاوت حتی بین اندوخته های علمی رئیس جمهوری های بعدی ایالات متحده از قبیل «تدی روزولت» یا «وودرو ویلسون» در ایالات متحده با «پوفیریودیاس» در مکزیک، نبود که در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم مکزیک را به سمت انتخاب نهادهای اقتصادی کشاند که طبقه حاکمه را به هزینه بقیه جامعه، فربه کرد، و ایالات متحده را به اتخاذ سیاست هایی متضاد با آن واداشت. بلکه ناشی از «محدویت های نهادی»(محدودیت هایی که برای قدرت هر رئیس جمهوری در قانون اساسی و قوانین جاری از محدود کردن دوره کار به چهارسال، و..گنجانده شده بود و مجالس قانونگذار و سنا و سیستم قضایی و دیوان عالی مستقلی که اعمال شدن این محدودیت ها را کنترل و تضمین میکردند) روسای جمهورکشورها و طبقه حاکمه شان بود که سبب این واگرایی شد.
    در ایران، کره شمالی، خاورمیانه و افریقا رهبران با اتخاذ سیاستهایی که اقتصاد کشور را به خاک می نشاند، خود و اطرافیان شان، همچون شاه و اطرافیانش و وارثان آنها به ثروتهای کلانی دست می یابند.[30] انتخاب نادرست بر سر «دوراهی سیاستمدار» عمدتا ناشی از غفلت یا فرهنگ نیست. کشورهای تهیدست فقیرند چون حاکمان تصمیماتی می گیرند که ایجاد فقر میکند. نتیجه گیری اینکه دستیابی به موفقیت اقتصادی منوط به حل برخی مسائل پایه ای سیاست (ایجاد نهادهای فراگیر سیاسی) است.
    از این روست که دانشمندان و پژوهشگران علم اقتصاد تاکید میکنند که: “تاکنون علم اقتصاد هیچگاه نتوانسته بود توضیح قانع کننده ای برای نابرابری در میان ملل جهان بیابد. آنهم فقط به این دلیل که مسائل سیاسی را حل شده فرض میکرد. به زبان ساده تر، مسائل سیاسی و موانع سیاسی برسر راه توسعه و… را در معادلات و بررسی های خود نه تنها وارد نمیکرد که آنها را حل شده می انگاشت. ” [31] در مطالعات جدید اقتصاد دانان با اشراف به این کمبود توانسته اند این مانع تاریخی را کنار بزنند، علت عدم توسعه کشورها را توضیح دهند.
    اثر نفت بر توسعه ایران
    همانگونه که منابع طبیعی یک کشور بدون ایجاد نهادهای اقتصادی فراگیر متکی به نهادهای سیاسی فراگیر منجر به توسعه و پیشرفت نمی شود. تجربه شکست تاریخی اقتصاد ایران در زمان شاه نیزبا منابع طبیعی غنی و بویژه نفت، با نهادهای سیاسی استثماری(استبدادی)، و اقتصاد دستوری، بدون نهادهای فراگیر اقتصادی، یافته های جدید را همچون در همه دیگر کشورهای مشابه تائید میکند.
    “عبدالمجید مجیدی، رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه در کابینه ی هویدا در خاطرات اش از کنفرانس سالانه اقتصادی در رامسر یاد میکند که کارشناسان اقتصادی همین هشدار [ریختن پول نفت به بازار] را در حضور شاه مطرح کردند که او عصبانی شد و جلسه را ترک کرد. سپس مجیدی را احضار کرده و گفته بود که اگر کارشناسان از این حرف ها بزنند «من در آن سازمان برنامه راگِل میگیرم.» [32]
    شاه وقتی نتوانست از آلمان یا امریکا کارخانه‌ی ذوب آهن بخرد، به سراغ روس‌ها رفت. و چند سال بعد با بالا رفتنِ شگرفِ درآمد نفت، برای ابراز وجود در برابر اروپایی‌ها و گرفتن انتقام از آن ناکامی، ۲۵ درصد از سهام کارخانه‌ی کروپ آلمان را خرید. این کارخانه نماد صنعت فولاد آلمان در جهان بود و روزگاری در جهان صنعتی همتا نداشت. و شاه می‌خواست عقده‌ی تاریخی نبودِ صنعت فولاد در ایران را با خرید این صنعت از شوروی ودهن‌کجی به آلمانی‌ها با این خرید، تسکین دهد. بر روی جلد مجله ی آلمانی اشپیگل عکسی از او با عینک دودی برچشم چاپ شده بود بانقشی از دودکش های کارخانه ی کروپ افتاده برشیشه های عینک. تیترپشت هم این بود:«ایرانیان می آیند» (Die Perser Kommen). …در مقاله ای دیگر… عنوان اش بود: «پرش بزرگ با پای لنگ» (Die grosse Sprung mit lahmen Fuss).
    برای فهم شکست پروژه شاه برای ساختن «ایران نوین» با نمونه های فراوانی که وجود دارد، می باید به این نکته ی روشن توجه کرد که، در همه کشورهای نفتِ خیز توسعه نیافته، از ونزوئلا و مکزیک در آمریکای لاتین تا لیبی و الجزایر و نیجریه در افریقا، و عربستان و وایران و اندونزی در آسیا، یک کشور نداریم که با در آمد نفت به معنای واقعی کلمه صنعتی و مدرن شده باشد.
    چون اساس کار رشد اقتصادی و توسعه‌ی صنعتی بر بسیج نیروی کار، فناوری، دانش‌آموزی و انضباط بخشیدن به آن است. ژاپن اولین تجربه‌ی بزرگ صنعتی کردن یک کشور و نهادنِ بنیانِ دولت-ملت مدرن در قاره‌ی آسیا، با دست خالی، بدون داشتن منابع طبیعی کارساز برای صنعت، از همین راه رفت. کاری که چین در این چهل سال کرد هم همین بود. ژنرال‌های فرمانروا بر کره جنوبی و تایوان و سیاست‌مداری که سنگاپورِ به آن کوچکی را به این توان اقتصادی شگفت، رساند، از راه بسیج سراسری نیروی کار (نهادهای اقتصادی فراگیر) و انضباط بخشیدن به آن و ایجاد نهادهای آموزشیِ سختگیر و زیربناهای ضروری برای اقتصاد مدرن به این هدف‌ها رسیدند.
    «مدرنیته بسیج سراسری است»، یا همان «اقتصاد فراگیر» این عبارتی ست از ارنست یونگر، فیلسوف آلمانی، که مارتین هایدگر هم درباره‌اش حرف می‌زند. بسیج سراسری به این معناست که همه باید بیایند در خدمت ساختار سیاسی دولت مدرن با نهادهای سیاسی فراگیر و اقتصاد صنعتی مدرن و آموزش ببینند وسازمان یابند و رده‌بندی شوند. این استخوان‌ بندی جامعه‌ی مدرن است.
    کارکرد مشاوران برای مستبدین
    “در نیمه‌ی دوم سال1356 ، با پدیدار شدنِ بحران‌ها، در سازمان برنامه به همه‌ی مدیریت‌‌ها، از صنعت و کشاورزی تا آب و برق و جز آن‌ها، «دستور» داده بودند که وضع کشور را در هر رشته‌ای گزارش کنند. تحت نظارت «آلکس مژلومیان» کارشناس ارشد سازمان برنامه و بودجه نظرات کارشناسان منظم و خلاصه و جمع‌بندی شد. داده‌ها آینده را تاریک نشان می‌داد. گزارش برای مجیدی، رئیس سازمان برنامه، فرستاده شد. ولی مجیدی گفته بود که: «حالا کی می‌تواند این را ببرد پیش اعلیٰحضرت؟» یعنی کسی جرأت نداشت واقعیت‌ها را به شاه بگوید. کسی نمی‌توانست بالای حرف شاه حرفی بزند. او هم، مانند همه‌ی دیکتاتورها[چه در حکومت چه در تشکلهای سیاسی]، تنها کسانی را دور و بر خود نگاه می‌داشت که چاکرمنشانه «اوامر ملوکانه» [یا رهبری عقیدتی] را بپذیرند و برآن مهر تائید بگذارند.” [33] همانگونه که چهل و سه سال است در فرقه رجوی تحت استبداد مطلق رجوی تمامی اعضای سازمان با خاری در گلو مجبورند روزانه شکست های کمر شکن کننده را پیروزی های بزرگ رهبری بنامند.
    کارکرد محققین و پژوهشگران استنفورد برای شاه
    در دهه‌ی ۱۹۷۰، با نظر به پیشرفت‌های چشمگیر توسعه در ایران در زمینه‌های گوناگون، شاه از سازمان برنامه و بودجه خواست که از تیم تحقیقاتی دانشگاه استنفورد دعوت کنند تا چشم‌انداز جهش اقتصادی ایران را ارزیابی کنند. این کاری بود که این تیم تحقیقاتی در ژاپن هم انجام داده بود. ماجرا از این قرار بود که در نیمه‌های دهه‌ی ١٩۵۰، دانشگاه استنفورد تیمی از اقتصاددان و کارشناسان تکنولوژی تا جامعه‌شناس و مردم‌شناس را به ژاپن فرستاد تا با جمع‌آوری داده‌ها آینده‌ی اقتصادی این کشور را پیش‌بینی کنند. پس از جمع‌بندی داده‌ها اعلام شد که ژاپن در آستانه‌ی جهش بزرگ اقتصادی ست. با توجه به رشد اقتصادی بالای ده در صد در ایران، شاه دوست داشت که همان تیم استنفورد به ایران بیایند و همان حرف‌ها را در باره‌ی آینده‌ی ایران بزنند. آنها هم آمدند و بررسی کردند، اما به این نتیجه رسیدند که جهش اقتصادی در ایران به جایی نمی‌رسد. شاه هم عصبانی شد و از سازمان برنامه خواست به نتیجه گیری این تیم پاسخ [دندان شکن] بدهند.
    در اقتصادهای «دستوری–غیر فراگیر» تحت «نهادهای سیاسی استثماری» نه تنها مردم از صحنه حذف هستند، حتی کارشناسان نیز اگر حذف نیستند صرفا جهت تائید پروژه های غلط بکارگرفته میشوند،همانگونه که در قسمت سوم در مورد کشور غنا مشاهده کردیم. بنابراین این غفلت و کمبود دانش رهبران نیست که مانع توسعه است. این استبداد مهار نشده است و فقدان نهادهای سیاسی محدود کننده سیاستمداران است، که مانع توسعه میگردد. کافی بود شاه به توصیه های متخصصین و مشاوران گوش میداد.
    “در همین دوران در راهروهای سازمان برنامه و بودجه نمودارهایی به دیوار نصب شده بود که رشد اقتصادی ایران را با ژاپن می‌سنجید. این نمودارها نشان می‌دادند که رشد اقتصادی ژاپن در دو-سه دهه‌ی پس از جنگ جهانی دوم، که چشم دنیا را خیره کرده بود، تا ۱۹۹۵ رفته-رفته افت می‌کند. اما نمودار رشد اقتصادی فزاینده‌ی ایران، در قیاس با آن، نشان می‌داد که، به‌عکس، رشد اقتصاد ایران شتاب می‌گیرد و در سال ۱۹۹۵ از ژاپن جلو می‌زند. اما این‌ها همه، سرانجام داستانِ خواب شتر و پنبه‌دانه از آب درآمد که شاهد تکرار آن به صورتی دیگر در وضع کنونی ایران هستیم. [34]
    “حالا باید دید می توان از این الگوها تقلید کرد یا نه؟ در کار علمی الگو برداری قابل تقلید نیست. قوانین علمی مانند قانون برق ثابت است. اما الگو یعنی شیوه عمل بر اساس شرایط زمانی و مکانی خاص. در توسعه نمی توان از سازو کارهای علمی مثلا ژاپن استفاده کرد مگر شرایط زمانی و مکانی با آن یکسان باشد. حتما اگر میخواهید توسعه پیدا کنید باید نهاد سازی حکومت توسعه [نهادهای فراگیر سیاسی و نهادهای فراگیر اقتصادی] شکل بگیرد.” [35] بدون نهادسازی توسعه شدنی نیست. گذشته از ثروت اندوزی های سران پهلوی [36] تجربه تلاشهای رضا شاه و فرزندش محمدرضا شاه، گواه روشنی است که با استبداد مطلقه با مجلسی بی اراده و یا مرکب از دو حزب معروف به «بله» و «بله قربان» گویان (حزب ملی- دکتراقبال و حزب مردم-اسدالله علم) نمیتوان کشوری را توسعه داد.
    یک بازیگر مهم که در فرایند توانمند سازی نقش ایفا میکند، رسانه ها هستند. هماهنگ سازی و تداوم توانمند سازی جامعه عموما بدون تولید گسترده اطلاعات در مورد این که آنانی که در قدرت اند دست به سوء استفاده های اقتصادی و سیاسی می زنند یا خیر، دشوار است.
    نتیجه گیری
    تاریخ مملو از جنبش های اصلاحی است که تسلیم قانون آهنین اندک سالاری شدند و براثر آنها مجموعه ای از نهادهای استثماری جای خود را به مجموعه هایی حتی زیان بارتر دادند. درانگلستان و … شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیر را از طریق یک انقلاب سیاسی مشاهده کردیم. اما انقلاب های سیاسی عموما با دشواری و ویرانی فراوان بوجود می آیند و موفقیت شان قریب به یقین نیست. انقلاب بولشویکی با هدف جایگزینی نظام استثماری تزاری با نظامی عادلانه برای میلیون ها روسی نتیجه عکس داشت. و نهادهایی بسیار ستمگرانه تر و استثماری تر جایگزین حکومت تزار شد. رابرت موگابه ازسوی بسیاری بعنوان یک مبارز راه آزادی که رژیم نژادپرست و به شدت استثماری «یان اسمیت» را در رودزیا خلع کرد پنداشته می شد. اما شدت استثمارگری نهادهای زیمبابوه کمتر از دوران پیش از استقلال نشد. موفقیت برای استقرار نهادهای فراگیر در توانمند سازی اقشار نسبتا گسترده جامعه است. کثرت گرایی به عنوان هسته سخت نهادهای سیاسی فراگیر، مستلزم توزیع گسترده قدرت سیاسی در جامعه است. و اگر قرار است تحول از نهادهای استثماری آغاز شود که قدرت را به گروهی اندک از فرادستان تفویض کرده اند وقوع دگرگونی نیازمند فرآیندی از توانمندسازی است. همان طور که در انگلستان آمد، این همان چیزی است که انقلاب شکوهمند را از سرنگونی یک طبقه حاکم توسط طبقه ای دیگر متمایز می کند. در مورد انقلاب شکوهمند، ریشه های کثرت گرایی در سرنگونی جیمز دوم از طریق انقلابی سیاسی به رهبری ائتلافی گسترده از تجار، صنعتگران، ثروتمندان و حتی بسیاری از اعضای طبقه اشراف انگلستان قرار داشت که در اتحاد با سلطنت نبودند. به بیان دیگر، انقلاب شکوهمند به واسطه بسیج و قدرت یابی قبلی یک ائتلاف فراگیر تسهیل شد و مهمتر از آن، این انقلاب به نوبه خود به قدرت یافتن بیشتر اقشاری حتی گسترده تر از گذشته منتهی گردید، اگر چه این اقشار به وضوح فراگیری شان بسیار محدودتر از کل جامعه بود و انگلستان تا 200سال پس از آن فاصله زیادی با یک دمکراسی حقیقی داشت.
    عواملی که منجر به ظهور نهادهای فراگیر در مستعمرات آمریکای شمالی شدند نیز مشابه بودند. انقلاب فرانسه نیز نمونه ای از قدرت یابی اقشار وسیع تر جامعه است که علیه رژیم کهنه فرانسه برخاستند و راه را برای نظام سیاسی کثرت گراتری هموار کردند. هرچند دوران وحشت روبسپیر که رژیمی آدمکش و ستمگر بود، نشان میدهد که فرایند توانمند سازی بدون دست انداز نیست. اما در نهایت نه «گویتن» و اقدامات افراطی روبسپیر بلکه «اصلاحات پردامنه» به عنوان میراث انقلاب فرانسه در فرانسه و بخش های وسیعی از اروپا به اجرا در آمد، تاریخ ساز شد.
    متاسفانه نهادهای استبدادی موجود در پیشینه تاریخی کشور، کماکان سایه سنگین و شوم خود را از مناسبات و تحولات سیاسی ایران برنکنده است. فرادستان نه تنها تلاشی برای کثرت گرایی نمی کنند، بلکه به چیزی جز مونارشی در وحدت عمل با آپوزیسیون چه از نوع خود فروخته به اجانب همچون فرقه مجاهدین به رهبری مسعود و مریم رجوی و… و چه آنها که به ننگ خود فروشی هنوز آلوده نشده اند رضایت نمیدهند. تاریخچه فعالین سیاسی خارج کشوری نیز در نمایشی از پراکندگی نزدیک به نیم قرنی خود، در تیره و تار کردن افق کثرت گرایی در ایران کمک کار نهادهای داخلی ند، بلکه درصورت سرنگونی نه چندان احتمالی حکومت کنونی چشم انداز خطرناکی حتی برای ثبات و یکپارچگی آینده کشورند.
    با مباحثی که در این مجموعه مقالات آمد و البته با مطالعه بیشتر خوانندگان حول مسائل مطرح شده در آنها، باید بتوانند حدس بزنند که آیا رژیم کنونی اساسا قصد توسعه داشته یا دارد؟ و اگر داشته است، با سفارت گیری، مورد تائید همه بزرگان فرهنگ!، علم!، دین! و مبارزه!، با جنگ تحمیلی هشت ساله ناشی از آن، و سپس تحریم های کمرشکن به یمن وطن فروشی مسعودرجوی در افشای پروژه اتمی رژیم برای اسرائیل، و… با نهادهای سیاسی و اقتصادی انحصاری موجود در کشور آیا اساسا جایی برای حرف از توسعه زدن باقی می ماند؟
    جان میلیتون می گوید:
    “حقیقت مانند حرامزاده ای است که هربار که به دنیا می آید سبب بدنامی کسی می شود که او را زاییده است.” اما باز هم از قول اسپینوزا باید تاکید کرد: “نباید خندید و نباید گریست، بلکه باید فهمید.” [37]
    داود باقروند ارشد
    پایان
    بهمن ماه 1400
    فوریه 2022
    مطالب مرتبط
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
جنبش جداشدگان از فرقه رجوی تلاش برای اقدام تروریستی بمب گذاری پاریس را بشدت محکوم میکنند
چرا طرح بمبگذاری شو مریم رجوی فقط در تور اسرائیل افتاد

References

  1. ↑ مک، قسمت اول این سلسله مقالات، زیر تیتر:”مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688“
    2, 3. ↑ آقای محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب “اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی” ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی شرح کاملی از سیستم استبداد موجود در ایران را بصورت خلاصه ای از کتاب 450 صفحه ای خود در 40 صفحه اول آن داده اند که بسیار روشنگر است.
  2. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص87
    5, 6, 7, 8, 26, 27, 33, 34, 35. ↑ همانجا
  3. ↑ علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران(دولت دست نشانده)57-1320، تهران، قومس،1376،ص280.
    10, 21. ↑ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، نشر مرکز، 1399، ص387.
  4. ↑ حسین فردوست (زاده ۲ اسفند ۱۲۹۶ در تهران – درگذشته ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ در تهران) ارتشبد نیروی زمینی شاهنشاهی ایران، رئیس دفتر ویژهٔ اطلاعات از ابتدای تأسیس در ۱۳۳۸، قائم‌مقام ساواک طی سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۲، رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی از ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ و یکی از برجسته‌ترین و مؤثرترین چهره‌های اطلاعاتی دوران حکومت پهلوی و همدرس و دوست صمیمی دوران کودکی و نوجوانی محمدرضا پهلوی بود
  5. ↑ حسين فردوست، خاطرات‌ ارتشبد سابق‌ حسين‌ فردوست‌، ج 1، ص 257
  6. ↑ حسين فردوست، خاطرات‌ ارتشبد سابق‌ حسين‌ فردوست‌، ج 1، ص 2837
  7. ↑ اگر دولت استثماری باشد، اقتصاد را از فراگیری خارج و به فرادستان خودی اختصاص میدهد.
  8. ↑ وقتی دولتی دمکراتیک و فراگیر است، با تکیه به قوانین، امکان دسترسی همتراز را فراهم و از انحصارات اقتصادی فرادستان جلوگیری میکند
  9. ↑ طبعا مردم و صاحبان صنعت و اقتصاد فراگیر، از هیچ نهاد استثماری که اقتصاد را به انحصار خود در می آورد حمایت نمیکند
  10. ↑ International Labur Office. “employment and Incom Policies for Iran” unpublished report Genova 1972. Appendices . B-1, G.Lenczowski, ed., Iran Under the Pahlavis (Stanford, 1978). M.Grzueland J. Skolka, World Employment Research: Working Papers (Geneva, 1976).
  11. ↑ از لحاظ اصطلاحی نسق عبارت است از حق شخصی جهت کشت بر روی زمینی که مالک آن شخص دیگری می¬ باشد. مقدار زمین ¬هایی که فردی جهت آبادانی آن اقدام نموده و تحت تصرف وی می باشد نسق زراعی اطلاق می¬ شود. بر اساس قانون، شخص دارای نسق زمین، مالک قانونی آن می باشد و از لحاظ قانونی قابلیت انتقال را به اشخاص دیگر دارد.
  12. ↑ صرفا جهت تامین معاش یک خانوارکشاورز بدون هیچ اضافه تولیدی 7 هکتار زمین آنهم با آب و زمینی قابل کشت نیاز دارد
  13. ↑ م ک به قسمت « پیش زمینه های گسست اجتماعی» در مقاله چرا انقلاب 22 بهمن چرا خمینی https://www.nototerrorism-cults.com/2021/01/25/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-22-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86-%d9%88-%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%ae%d9%85%db%8c%d9%86%db%8c%d8%9f/
  14. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص123
  15. ↑ Leon Trotosky
  16. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص124
  17. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص83
  18. ↑ م کنید به مقاله “سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن از (دوره پدرش) قسمت آخر
  19. ↑ در ایران و ژاپن تقریبا فرایندهای توسعه را با هم شروع شد و تا انقلاب مشروطه هم واقعا خیلی عقب نبودیم
  20. ↑ م ک به “سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن از (دوره پدرش) قسمت آخر
  21. ↑ We will argue that achieving prosperity depends on solving some basic political problems. It is precisely because economics has assumed that political problems are solved that it has not been able to come up with a convincing explanation for world inequality. Explaining world inequality still needs economics to understand how different types of policies and social arrangements affect economic incentives and behavior. But it also needs politics. «Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 P83«
  22. ↑ آشوری داریوش، چرا سلطنت پهلوی ناتمام ماند، چرا انقلاب شد؟
  23. ↑ مراجعه کنید به مقاله سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن و سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر، و کتب منتشر شده توسط سران پهلوی و تاریخ نویسانی چون یرواند آبراهامیان-ایران بین دو انقلاب، عباس میلانی -نگاهی به شاه، پروفسور پیترآوری-تاریخ معاصرایران از کودتای 28مرداد1332تا اصلاحات ارضی و….
  24. ↑ کاتوزیان همایون، اقتصاد سیاسی ایران از قاجار تا پهلوی
    ← عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم
    سازمان مجاهدین و دروغ بزرگی به نام نجات جان کودکان →

ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
فوریه 24, 2022
داود باقروند ارشد
چون گفتنی باشد،
و همه عالم، از ریش من، در آویزد،
که مگر نگویم…،
اگر چه بعد از هزار سال باشد،
این سخن،
بدان کسی برسد
که من خواسته باشم!
شمس تبریزی
قبلا زنان نجات یافته متعددی از فرقه رجوی از ازدواج های اجباری مسعود رجوی با زنان جدا شده از اعضای مرد این فرقه با قوادی مریم رجوی را منتشر کرده اند.اما برای اولین بار است که فرزندان مجاهدین (دخترانشان) زبان می گشایند و از ازدواج مسعود رجوی با خودشان در زمان کودکی و زیر سن قانونی ازدواج پرده بر میدارند.
گزارش زیر که برای نگارنده ارسال شده است، متعلق به یکی از پدران عضو سابق مجاهدین درآلمان است که دخترش قربانی و شاهد چنین فجایع و جنایاتی که مسعود ومریم رجوی مرتکب شده اند، میباشد. این قلم همواره در مورد فرقه رجوی بعنوان داعش ایران نسبت به خطرآنها در آینده ایران هشدار داده ام. نگارنده خود شاهد و ناظر اعمال داعشی رجوی بوده واعتراض کرده ام و بعضا به دهسال زندان محکوم شده ام. که در مقالاتم مکرر بدان اشاره کرده ام. در زیر گزارش این دختر زیر سن قانونی را (که نامشان و گزارش آن در هر دادگاهی قابل ارائه است محفوظ است) را بخوانید.
در گزارش، از دختران جوان زیر سن قانونی یاد میشود که مطابق میل رجوی عمل کرده و به تازه واردها توصیه میکردند هرچه مریم و مسعود میخواهند انجام دهند. توضیح اینکه، رجوی رذل همواره برای فریب کودکان مجاهدین عده ای کودکان قبلا مسخ شده از درون حرمسرایش را از قبل آماده و توجیه می نمود تا با وانمود کردن به اینکه اولین بار است به عقد مسعودرجوی در می آیند، با اعمالی که رجوی میخواست این بخت برگشتگان جدید الورود به حرمسرایش انجام دهند را بصورت پیش در آمد اجرا کنند. تا تازه وارد ها به حرمسرایش بدانند چه باید بکنند و مریم رجوی مجبور نباشد بگوید “حالا مسعودرجوی را ببوسید” و یا “حالا به سر و روی و…مسعود رجوی دست بمالید”
کسانیکه از جنایات مسعود و مریم رجوی در فرقه رجوی با خبرند ولی ایرانیان و جهان را از آن مطلع نمیکنند، به نسلهای آینده و ایران آینده ظلم میکنند. و باید مسئولیت این کم کاری را بر عهده بگیرند. ایران نباید از چاله به چاه بیفتد.
داود باقروند ارشد
گزارش فرزند دختری پدری عضو سابق مجاهدین از ازدواج مسعودرجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین بصورت دسته جمعی با وساطت مریم رجوی.

نمونه گردن بندی که مسعودرجوی با حلال! “کردن” هر زنی برای خودش به آنها میداد که توسط خانم زهرا میرباقری چندسال قبل افشا شد
عین گزارش مطالب داخل کروشه از نگارنده است:
دخترم برام تعریف کرده می گفت ما دخترای جوان [فرزندان مجاهدین]تازه از خارجه آمده را در دسته های چند نفره در سال 74 [وقتی فقط 17 سال داشت]پیش رجوی بردند که مریم پیشش نشسته بود. مریم اول به ما گفت: خوب شما که اینجا آمده اید باید فکر شوهر و ازدواج را از کله تان بیرون کنید و از این به بعد به مسعود محرم هستید. بعد یکی یکی پیش مسعود می رفتیم و برای هر کدام یک گردن بند با عکس حضرت مریم را می داد.
[ مسعودرجوی هنگام دادن گردن بندها]با خودش دعا می خواند و دست به سر و روی دخترها می کشید. وقتی نوبت من شد و گردن بند را گرفتم تا خواست دست دراز کنه و به من دست بزنه خودم را سریع به عقب کشیدم و جا خالی دادم برگشتم نشستم و رو سری [ام را ] هم در نیاوردم.
بعضی دخترها [که کم سن و سال تر بودند]هم می رفتند همین کار را می کردند ولی بعضی ها خیلی لوس بازی در می آوردند. مسعود[رجوی] که دست بهشان می مالید آنها هم مسعود[رجوی] را دستمالی می کردند و می بوسیدند و روسری هایشان را درمی آوردند و به ما می گفتند “روسری هایتان را در بیاورید برادر مسعود محرم است.”
و بعد که رجوی رفت آن لوس ها رفتند سر ته ماندۀ استکان چای رجوی دعوا می کردند و هر کدام به نوبت به آن زبان می زدند و تبرک می کردند!!!!
ما تهوع مان گرفته بود. [دخترم هنگام تعریف کردن جنایات رجوی] ادای آنها و لوس بازی شان را با حالت نفرت پیش من نشان می داد.
می گه با مریم هم وقتی نشست داشتیم باقی ماندۀ چای مریم را هم برداشته می خوردند و می گفتند تبرک است!! …!!!
داود باقروند ارشد
مطالب مرتبط
مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
نامه سرگشاده امین گل مریمی به مسعود و مریم رجوی، چرا سازمان مجاهدین وجود کودک سربازی مانند من را انکار میکند؟
هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان
مارس 3, 2022
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

قسمت دهم

تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان

پس از مال و زن، علاقه به رستگاري اخروي در آرزوهاي انسانی مقامی معتبر دارد. وقتی معده از غذا انباشته شد و غریزة جنسی سیري گرفت، انسان فرصت کافی به دست میآورد که به سوي خدا توجه کند. با وجود تعدد زوجات، مسلمین وقت کافی براي اندیشیدن به پرورگار خویش داشتند و مبادي اخلاقی و شریعت و حکومتشان را بر اساس دین استوار میکردند . اسلام از همۀ دینها روشنتر و سادهتر است. اساس اسلام شهادت لاال هالااالله و محمد رسول االله است، و در مرحلۀ دوم ایمان به قرآن و مندرجات آن. بنابراین، مسلمان اصیل آیین به بهشت و جهنم، فرشتگان و شیاطین، معاد و قضا و ، فروع دین میآید که عبارتند از: نماز، 2 قدر، و روز حساب نیز معتقد است. بعد از اصول دین (توحید، نبوت، و معاد) روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر. فرد مسلمان به رسالت پیامبرانی که پیش از محمد [ص] بودهاند و وحی بدیشان آمده اعتقاد دارد «. هر امتی را پیغمبري بوده» (یونس، 47 .(بعضی مسلمانان عقیده دارند که تعداد این پیامبران 000‘224 نفر بوده است، ولی ظاهراً به نظر محمد [ص] فقط ابراهیم و موسی و عیسی کلمات خدا را بر زبان رانده .اند بنابراین، مسلمان باید به تورات و انجیل معتقد باشد و بداند که همۀ مندرجات آن وحی خداست و اختلاف آن با متن قرآن نتیجۀ تحریف عمدي یا غیر عمدیی است که در آن کتابها رخ داده است؛ و هم مسلمان باید معتقد باشد که قرآن ناسخ کتابهاي آسمانی سلف است، و محمد[ص] ختم پیامبران و رسولان. مسلمانان عقیده دارند که محمد [ص] بشر و مخلوق خداست، ولی حرمت وي به عنوان پیامبر همان حرمت مسیح در نزد مسیحیان است. یکی از صلحاي قدیم اسلام در این باب گفته است که اگر به روزگار پیامبر زنده میبود، نمیگذاشت قدم وي به زمین برسد و هر کجا میرفت او را به دوش خویش میبرد .
مسلمانان پارسا نه تنها از مندرجات قرآن اطاعت میکنند، بلکه حدیث و سنت پیامبر را نیز، که در طول قرون به وسیلۀ علما محفوظ مانده، عمل میکنند؛ زیرا، به مرور زمان، در مورد عقاید و عبادات و اخلاق و قانون با مسائلی رو به رو شدند که جواب صریح آن در قرآن نبود . همچنین در قرآن آیه هاي متشابه هست که معناي آنها از بسیاري از مردم نهان بود و به توضیح احتیاج داشت. بدین جهت، بسیار سودمند بود که مسلمانان بدانند پیامبر و اصحاب وي در این قبیل موارد چه کرده و گفتهاند؛ از این رو، بعضی مسلمانان به جمع احادیث پرداختند. البته در قرن اول هـ ق از نوشتن خودداري میشد؛ در شهرهاي مختلف مدارس حدیث پدید آمد، که در آنجا درسهاي عمومی دربارة حدیث و سنت پیامبر فرا میگرفتند. بسیار عادي بود که یکی از مسلمانان براي آنکه حدیثی را بیواسطه از راوي آن بشنود از اسپانیا به ایران سفر کند. بدین گونه، مجموعهاي از سنتهاي شفاهی در اطراف قرآن پدید آمد، درست بدان گونه که مشنا و گمارا در کنار تورات پدید آمدند. همان طور که یهوداي هنسی متون نامکتوب یهود را به سال 189 میلادي فراهم آورد، بخاري نیز به سال 256 هـ ق (870 ( م احادیث را جمع آوري کرد. وي سالها در اقطار اسلام از مصر تا ترکستان سفر کرد؛ 000‘600 حدیث فراهم آورد؛ و، پس از نقد و تحقیق، 275 7 ‘حدیث از آن جمله انتخاب کرد و در کتاب صحیح خود آورد و سلسلۀ اسناد آنها را به یکی از اصحاب یا شخص پیامبر رسانید.
بسیاري از احادیث پیامبر دربارة عقاید مسلمانی توضیح میدهند. محمد [ص] هرگز نگفته بود که معجزه آورده ولی دربارة اعمال خارق عادت وي حدیثها هست که چگونه گروه بسیاري از مردم را با غذایی که براي یک نفر 3 است، نیز کافی نبود سیر کرد؛ شیاطین را از تن کسان بیرون راند؛ و به وسیلۀ نمازي باران آورد و با نماز دیگر از ادامۀ باران جلوگیري کرد؛ پستان گوسفند بی شیري را لمس کرد، و شیر از آن جاري شد؛ و بیماران با لمس کردن لباس یا موي چیده شدة او شفا یافتند. بعضی احادیث [نبوي] نیکوکاري و محبت نسبت به دشمن را ترغیب میکنند. حدیثی به پیامبر نسبت میدهند که قصۀ کارگران مزرعه و مهمانان عروسی و عملۀ تاکستان ادبیات مسیحی را به یاد میآورد. از دیدة راویان حدیث، محمد [ص] با وجود آنکه نه زن داشت، نمونۀ کامل فضایلی است که دین مسیح سفارش میکند. بعضی نقادان مسلمان گفتهاند که تبلیغات اموي یا عباسی بسیاري از احادیث مجعول را به پیامبر نسبت داده است. ابن ابی العوجاء،که به سال 155 هـ ق (772م) در کوفه اعدام شد، اعتراف کرده بود که شخصاً 000,4 حدیث جعل کرده است. گروهی از مردم شکاك بیشتر احادیث را نمیپذیرفتند و بعضیشان داستانهاي نابابی به صورت حدیث صحیح قالب میزدند. مع ذلک، تصدیق احادیثی که در یکی از صحاح آمده نشانۀ یک مسلمان سنی است، و کسانی که به صحاح متداول علاقه نشان دادهاند سنی عنوان یافته .اند حدیثی هست که جبرائیل از پیامبر پرسید «: حقیقت اسلام چیست؟» و او جواب داد «: اسلام شهادت لا اله الا االله و محمد رسول االله، نماز کردن، زکات دادن، روزة رمضان، و حج خانۀ خداست براي کسی که مستطیع باشد » . بنابراین نماز و زکات و روزه و حج «چهار عمل واجب» است که بر هر مسلمانی مقرر است و با شهادت الوهیت و نبوت «ارکان پنجگانۀ اسلام» به شمار میروند. پیش از نماز وضو باید گرفت و چون در روز پنج نماز باید گزارد، نظافت، بحق از لوازم ایمان است.
اسلام نیز چون دین یهود به صحت تن و استواري اخلاق توجه بسیار دارد؛ به نظر این هر دو دین، انسان هیچ قضیۀ معقولی را بی هدایت عالم غیب دریافت نتواند کرد. پیامبر مسلمانان را از اهمال در کار وضو بر حذر میداشت و میفرمود که خدا نماز بی وضو را نمیپذیرد. تأکید میکرد که پیش از نماز دندانها را تمیز کنند، ولی مسواك را از واجبات وضو قرار نداد. واجبات وضو، شستن صورت و دست و مسح پاست ( مائده، 6 .(جنب باید غسل کند. زنی که از حیض پاك شده یا بار نهاده باشد باید پیش از نماز غسل کند. در جامعه هاي اسلامی پیش از آفتاب و نیمۀ روز و پسینگاه و نزدیک غروب مؤذن بر گلدسته بالا میرود و به وسیلۀ اذان مسلمانان را به نماز میخواند. اذان چنین است : االله اکبر االله اکبر. االله اکبر االله اکبر. اشهد ان لا اله الا االله. اشهد ان لا اله الا االله. اشهد ان محمداً رسول االله. اشهد ان محمداً رسول االله . حی علی الصلواة. حی علی الصلواة. حی علی الفلاح. حی علی الفلاح. االله اکبر االله اکبر. لا اله الا االله . براستی چه نیرومند و شریف است این دعوت که مردم را پیش از طلوع آفتاب به بیداري دعوت میکند؛ چه خوب است انسان به هنگام نیمروز از کار بازایستد، و چه بزرگ و باشکوه است که خاطر انسان در سکوت شب به جانب خداوند جل جلاله توجه کند. چه خوشاهنگ است صداي مؤذنان در گوش مسلمان و غیرمسلمان که این جهانهاي محبوس در پیکر خاکی را از فراز هزاران مسجد دعوت میکند که به سوي بخشندة زندگی و عقل توجه کنند و به جان با او پیوند گیرند.
در این پنج وقت، هر مسلمانی در هر گوشۀ دنیا باید از کار خود، هر چه هست، دست بردارد، تطهیر کند، رو به جانب کعبه بایستد، و رسوم و تشریفات نماز را به همان صورت که مسلمانان دیگر در اوقات مختلف روز عمل میکنند به انجام برساند . ١٩٠٣ هر که وقت دارد و بخواهد، براي نماز به مسجد میرود؛ معمولا همیشه مسجد براي نمازگزاران گشوده است و هر مسلمان سنی یا بدعتگذاري براي وضو و نماز یا استراحت به آنجا میرود. در زیر سقف مسجد مدرسان به شاگردان خود تعلیم میدادند، قاضیان دعاوي را حل و فصل میکردند، و فرمان با سیاست خلیفه اعلام میشد. مردم در آنجا جمع میشدند تا دربارة مسائل مورد علاقۀ خود سخن گویند، اخبار تازه بشنوند، و احیاناً دربارة کارهاي بازرگانی و مالی گفتگو کنند؛ زیرا مسجد، چون کنیسۀ یهود، مرکز کارهاي روزانه و خانۀ عام جماعت بود. روز جمعه، نیم ساعت پیش از نیمروز، مؤذن به پا میایستد و، از پس صلوات پیامبر و خاندان و اصحاب وي، مسلمانان را به نماز میخواند. به روز جمعه بهتر است نمازگزاران پیش از حضور در مسجد غسل کنند، لباس پاکیزه بپوشند، و عطر بزنند. اگر غسل نکرده باشند، باید در مسجد وضو بگیرند. رسم چنین است که وقتی مردان به مسجد میروند، زنان در خانه بمانند تا حضورشان ولو در حجاب، بعضی مردان را از توجه کامل به خدا باز ندارد. نمازگزاران کفش خود را دم در بیرون میآورند و پابرهنه یا با جوراب وارد میشوند و، چون وقت نماز میرسد، پهلوي هم، به یک یا چند صف، رو به محراب که به سوي قبله است میایستند. امام جماعت به پا میخیزد و ضمن خطبۀ کوتاهی مردم را وعظ میکند.
آنگاه نماز به پا میشود و امام جماعت آیاتی از قرآن میخواند؛ نمازگزاران دیگر نیز به دنبال او میخوانند، یا فقط به خواندن سورة فاتحه اکتفا میکنند، و نماز را با رسوم معین از رکوع و سجود و تشهد و سلام به سر میبرند. در نماز مسلمانان سرود، تشریفات، آیینهاي مقدس، و نیمکت مخصوص نیست. چون به نزد مسلمانان دین و دولت یکی است، مخارج کارهاي دینی از اموال عمومی پرداخت میشود. امام مانند کشیش مسیحی موظف نیست، یک مرد معمولی است که معاش خود را از کاري دنیایی به دست میآورد؛ براي مدتی از طرف متولی مسجد به امامت مسجد تعیین میشود و دستمزد مختصري میگیرد . دین اسلام رسوم کاهنی و کشیشی ندارد. بعد از نماز مسلمانان آزادند و میتوانند دنبال کار خود بروند ه. مین قدر کافی است که ساعتی به خداي خود توجه کردهاند و جانشان از کارهاي اقتصادي و اختلافات اجتماعی اوج گرفته و، بدون آنکه توجه کنند، به وسیلۀ شرکت در مراسم نماز جماعت، دلهایشان به یکدیگر الفت یافته است. واجب دوم، که بر مسلمان مقرر است، اداي زکات است. پیامبر اغنیا را به همان دیدة مسیح مینگریست. به گفتۀ بعضیها، وي در آغاز کار یک مصلح اجتماعی بود و از فاصلۀ عجیبی که تجمل بازرگانان و اشراف با فقر عامۀ مردم داشت آزرده خاطر بود. ظاهراً غالب پیروان وي در آغاز کار از فقرا بودهاند. نخستین کاري که در مدینه کرد این بود که براي کمک به فقیران یک مالیات سالانه به مقدار دو و نیم درصد بر دارایی منقول بست . در دولت اسلام جمع آوري و تقسیم زکات به مستحقان به عهدة کارمندان دولت بود. قسمتی از حاصل زکات براي بناي مسجد و مصارف دولت و تجهیز سپاه خرج میشد؛ از جنگها هم غنایم فراوان به دست میآمد و سهم فقیران افزوده میشد. عمربن عبدالعزیز چنین گفت « :
نماز، ما را به نیمۀ راه خدا میبرد، روزه، ما را به در قصر او میرساند، و زکات، ما را وارد آن قصر میکندعمربن عبدالعزیز
در روایات از مسلمانان سخاوتمند که مال خویش را به فقیران بخشیدهاند سخن بسیار رفته است، فی المثل حسن بن علی ]ع[ ، به گفتۀ روایات، در ایام زندگی خود سه بار اموالش را با فقرا تقسیم کرد و دوبار دیگر هر چه داشت به آنها بخشید. واجب سوم مسلمانی روزة رمضان است. باید بگوییم که شراب و مردار و خون و گوشت خوك و سگ مطلقاً بر مسلمانان حرام است، ولی اسلام از این جهت به قدر آیین یهود سختگیر نیست و خوردن محرمات را به هنگام ضرورت اجازه داده است. یک بار از پیامبر دربارة پنیري که با گوشت حرام مخلوط بود پرسیدند، فرمود بسم االله بگویید و بخورید . وي از زاهدمآبی افراطی تنفر داشت؛ رهبانیت را براي مسلمانان حرام کرده بود (اعراف، 32 .)
مسلمانان حق داشتند از مواهب حلال زندگی بدون اسراف بهرهور شوند. ولی اسلام، چون دینهاي دیگر، مسلمانان را به روزهداري میخواند که روزه مایۀ تقویت اراده و تندرستی آنها بود. پیامبر پس از چند ماه که در مدینه اقامت داشت، به مسلمانان گفت که آنها نیز، چون روزة سالانۀ یهودیان در یوم کیپور، روزه بگیرند؛ شاید میخواست یهودیان را به طرف اسلام جلب کرده باشد، و چون سرسختیشان را بدید، رمضان را ماه روزه کرد. در ماه رمضان، که در بعضی سالها بیست و نه و در سالهاي دیگر سی روز است، مسلمانان در اثناي روز از خوردن و آشامیدن و استعمال دخانیات و خلوت با زنان پرهیز میکنند؛ مریضان و مسافران و اطفال و پیران فرتوت و زنان باردار از روزه معافند. آغاز کار که روزه مقرر شد رمضان در آخرین ماه زمستان و روزها تقریباً کوتاه بود، ولی در گردش سی و سه سال، رمضان به تابستان میافتد و روزها دراز و تشنگی در گرماي مشرق سخت میشود، و روزه رنجی جانکاه است؛ اما مسلمان پارسا روزه را تحمل میکند. مسلمانان هنگام شب افطار میکنند؛ میخورند، میآشامند، و از دخانیات و خلوت با زنان تا سپیدهدم بهره توانند داشت. تمام شب مغازه ها و دکانها باز است، و مردم براي خوردن غذا و انجام مقاصد خود بدانجا میروند. فقیران در ایام روزه مثل ایام دیگر کار میکنند، ولی اغنیا میتوانند به وسیلۀ خواب روز رنج روزه را آسان کنند.
پارسایان پرهیزکار دهۀ آخر رمضان را همه شب در مساجد میگذرانند، زیرا معتقدند که قرآن در یکی از این شبها بر پیامبر نازل شده و عبادت آن «از هزار ماه بهتر» است، و چون نمیدانند شب قدر کدام است، همۀ ده ه را شب زندهداري میکنند. وقتی رمضان پایان مییابد، روز عید فطر را جشن میگیرند؛ غسل میکنند، لباس نو میپوشند، به همدیگر شادباش میگویند، زکات [فطریه ] و هدیه میدهند، و به زیارت قبور میروند. واجب چهارم مسلمانی حج است. حج مکانهاي مقدس از رسوم متبع مشرق زمین بوده است. یهودیان آرزو داشتند کوه صهیون را ببینند و اعراب بت پرست، روزگاران دراز پیش از پیامبر، به زیارت کعبه میرفتند. اسلام این رسم قدیم را تأیید کرد و همین قضیه از جمله عللی بود که اسلام را بسرعت در عربستان رواج داد. کعبه از آن پس که از بتان پاك شد، خانۀ خدا شد و هر مسلمانی (به جز بیماران و فقیران) میبایست هر وقت استطاعت دارد، به زیارت آن برود؛ ولی این مطلب را تفسیر کردهاند که براي یک بار در همۀ عمر است. وقتی اسلام در اطراف جهان منتشر شد، انجام حج فقط از عدة کمی ساخته بود. در خود مکه مسلمانانی هستند که هرگز مراسم حج را انجام ندادهاند . داوتی منظرة کاروان حج را با شکوه فوقالعادهاي وصف کرده است. کاروان در گرماي سوزان آفتاب در میان ریگهاي تفیده میگذرد؛ هفت هزار یا کمتر یا بیشتر از مؤمنان پیاده یا سوار اسب یا خر و استر یا کجاوه هاي مجلل با قافلهاند، ولی اکثر کاروانیان بر شتر سوارند و با هر قدم شتر تنشان به جلو منحنی میشود؛ «هر دقیقه، بخواهند یا نخواهند، پنجاه بار به طرف مکه تعظیم میبرند » .
هر روز پنجاه و احیاناً هشتاد کیلومتر را طی میکنند تا به واحهاي برسند و براي استراحت بار بیندازند. در این سفر سخت بسیاري از داوطلبان زیارت مریض میشوند و به راه میمانند، بعضیها میمیرند و پیکرشان براي درندگان راه میماند، برخی محتضر میشوند و میگذارندشان تا مرگشان برسد. حاجیان [اهل سنت] در مدینه قبر پیامبر را زیارت میکنند و بر قبر ابوبکر و عمر، که در مسجد پیامبر است، میگذرند و بعضیشان عقیده دارند که در مجاورت این قبرها، محلی براي عیسی بن مریم محفوظ مانده است . وقتی قافله به نزدیک مکه میرسد، بیرون شهر خیمه میزند، زیرا داخل شهر حرم مقدس است. آنگاه حاجیان غسل میکنند، احرام میبندند، پوشش سفید ندوخته به تن میپیچند، سواره یا پیاده مسافتی بسیار طی میکنند تا در محله هاي شهر مسکنی بیابند ز . ایران باید در همۀ مدت اقامت در مکه از منازعه و خلوت با زنان و محرمات بپرهیزند . شهر مقدس در ایام حج محل تلاقی مسلمانان از هر قوم و نژاد و طبقه است که همگی، بیامتیاز، مناسک حج را اجرا میکنند و وقتی به مسجدالحرام میروند، از فرط نشاد روحی، گلدسته هاي بلند بالاي دیوارها و طاقها و ستونها را نمیبینند.
در کنار چاه زمزم که، به گفتۀ روایات، اسماعیل از آب آن نوشیده است با خضوع توقف میکنند و از آب آن، بی توجه به حرارت و تأثیر آن، مینوشند؛ بعضیها از این آب به کشور خود میبرند تا در موقع دیگر و مخصوصاً هنگام مرگ بنوشند. سرانجام، زایران، در سکوتی عمیق و روحانی، به کعبه نزدیک میشوند. کعبه بناي کوچکی است که داخل آن را با چراغهاي نقره، که از سقف آویخته، روشن کردهاند و دیوارهاي بیرونی آن با پارچۀ ابریشم گرانبها پوشیده است. حجرالاسود معروف از بیرون به یکی از دیوارها منصوب است. حاجیان به دور کعبه طواف میبرند و حجرالاسود را میبوسند یا لمس میکنند یا به احترام آن خم میشوند. بعضیها، بیاعتنا به رنج بیخوابی و خستگی، شب را در داخل مسجد به صحبت یا نماز یا تفکر دربارة هدف سفر به سر میآورند. روز بعد، حاجیان، به یادگار هاجر که به جستجوي آب براي فرزند تشنه خود به هر سو شتابان بود، هفت بار میان صفا و مروه، که دو تپۀ کوتاه بیرون مکهاند، میدوند . روز هفتم کسانی که طالب حج اکبرند به عرفات میروند که تا مکه هفت ساعت راه است و در آنجا به یک خطبۀ طولانی سه ساعته گوش میدهند. آنگاه در نیمه راه بازگشت شبی در مزدلفه توقف میکنند و روز هشتم به منی میشتابند و چند ریگ به طرف ستونهایی که در آنجا هست پرتاب میکنند [رمی جمره ]. به اعتقاد مسلمانان، ابراهیم به همین طریق شیطان را که میخواست او را از قربانی کردن فرزندش باز دارد دور کرد. این همه مراسم حج است و حاجیان اعمالی را که پیامبر در زندگی خود در ایام حج کرده بود تکرار میکنند. مسلمانان در همۀ اقطار جهان روز قربان را عید میگیرند و در این روز، که دهم ذیحجه است، گوسفند میکشند و به قصد تقرب خدا گوشت و صدقه تقسیم میکنند.
آنگاه حاجیان مو میسترند و ناخن میگیرند و ناخن و موي چیده را به خاك میکنند. بدین سان حج پایان میپذیرد، ولی معمولا حاجیان پیش از آنکه به خیمه گاه قافله بازگردند، یک بار دیگر کعبه را زیارت میکنند؛ آنگاه از احرام بیرون میآیند، لباس عادي میپوشند، و با دلی آسوده و سرفراز از زیارتی که کردهاند سفر دراز خود را براي بازگشت به وطن آغاز میکنند. زیارت خانۀ کعبه و انجام مناسک حج همان نتایجی را در بر دارد که پیروان دین یهود و مردم مسیحی از زیارت بیتالمقدس و روم به دست میآورند. این مراسم فرد مسلم را به جامعۀ بزرگ اسلامی پیوند میدهد، از تجربهاي درونی و پرشور برخوردار میکند، و مبانی دین او را استحکام میبخشد. حج با مراسم پرهیز و تقوا، بدوي صحرا و مردم فقیر، تجار ثروتمند شهرها، بربرها، زنگیهاي افریقایی، شامیها، ایرانیها، ترکها، تاتارها، هندوها، چینیان، مصریان، و دیگر اقوام مسلمان رابه جایی گرد میآورد که یک جور لباس ساده به تن دارند و دعاهاي معینی را به زبان واحد یعنی زبان عربی میخوانند؛ شاید به همین جهت اختلافات نژادي در اسلام چندان سخت نیست. شاید آنها که مسلمان نیستند اندیشه کنند که طواف کعبه با عقل ناسازگار است. مسلمانان نیز که رسومی نظیر این را در دینهاي دیگر میبینند لبخند میزنند و حیرت میکنند که مسیحیان در یکی از مراسم خود «خدا را میخورند . »
مسلمانان این طواف را رمز یک ارتباط روحی و استمداد معنوي میشمارند. در همۀ دینها مراسمی هست که فهمیدنش براي کسانی که پیرو آن نیستند دشوار است . در هر دینی، هر قدر هم مبادي آن عالی باشد، خرافاتی نفوذ میکند که مربوط به مبادي دین نیست، بلکه زاییدة عقولی است که جسم و جانشان از تلاش در راه زندگی جاوید درمانده است؛ به همین جهت گروهی از مسلمانان به جادو اعتقاد دارند و پندارند که جادو میتواند از غیب خبر دهد، گنجهاي نهانی را کشف کند، عشق را در دلها پدید آرد، دشمن را آزار کند، بیمار را شفا دهد، و از حسد جلوگیري به عمل آورد. بعضی از آنها معتقدند که جادوگران میتوانند انسان را به حیوان یا گیاه مبدل کنند، یا به وسایل خارق العاده از جایی به جاي دیگر توانند رفت. داستانهاي هزار و یکشب بر محور این پندارهاست؛ در آنجا ارواح از هر طرف به وسایل جادویی بر ضد زندگان عمل میکنند و از زنانی که راغب به داشتن فرزند نیستند بچه به وجود میآورند. بسیاري از مسلمانان، مانند نیمی از مسیحیان، تعویذ و طلسم با خود دارند تا از آفات و بلیات محفوظ مانند؛ سعد و نحس ایام را باور دارند، و پندارند که خواب از آینده خبر میدهد و ممکن است خدا در خواب با ایشان سخن بگوید. در ولایتهاي مختلف اسلام، مانند ولایتهاي مسیحی، عامه به علم احکام نجوم اعتقاد دارند؛ نقشه هایی از ستارگان آسمان ثبت شده که هدف آن تنها شناختن جهت قبله و بعضی ایام عید نبوده است، بلکه میخواستهاند روز مناسب براي شروع کارهاي مهم را نیز تعیین کنند و طالع هر کسی را ـ یعنی خوي و سرنوشت او را ـ از روي ستارگانی که هنگام تولد وي در آسمان بودهاند بشناسند . دین اسلام، که در عرصۀ ایمان و عمل یکپارچه و متجانس مینمود، همانند مسیحیت، بزودي به فرقه هاي متعصب گوناگون تقسیم گشت؛ از جمله: خوارج، که تمایلات جنگی و زاهدمآبی و دموکراسی داشته است؛ مرجئه، که عقیده جبریه یا مجیره، که منکر آزادي ارادهاند و به عقیدة ایشان 4 دارند مؤمن در آخرت به عذاب دایم محکوم نمیشود؛ انسان در همه کار بناچار مطابق تقدیر ازلی رفتار میکند؛ قدریه یا اهل تفویض، که از آزادي ارادة انسان دفاع میکنند؛ و فرقه هاي دیگر که از آن میگذریم و دلبستگی و تبحري را که نسبت به مبادي خود داشتهاند میستاییم.
شیعه
ولی فرقۀ شیعه در تاریخ اسلام اهمیت فراوان دارد؛ همین فرقه است که خلافت امویان را منقرض کرد، بر ایران و مصر و ناحیۀ مسلمان هند استیلا یافت، و در ادبیات و فلسفه نفوذ بسیار نمود. مذهب شیعه در نتیجۀ قتل علی و عدهاي از مسلمانان میگفتند خداوند وقتی محمد [ص] را به عنوان رسالت 5 حسین و خاندان وي [ع ] پدید آمد. برگزید، مسلماً میخواست فرزندانش که وارث فضایل و معنویات وي هستند پیشوایان اسلام باشند. بدین جهت، به اعتقاد آنها همۀ خلفا به جز علی [ع ] غاصب بودهاند و حق خلافت نداشتهاند. از این رو وقتی علی [ع ] به خلافت رسید شیعیان خوشحال شدند، وقتی به قتل رسید عزا گرفتند، و از قتل حسین [ع ] سخت غمگین شدند. به عقیدة آنها علی و حسین [ع ] اولیاي خدا هستند، و ضریحشان را چون کعبه و قبر پیامبر احترام میکنند. محتملا پیروان آیین تشییع از عقاید ایرانیان و یهودیان و مسیحیان دربارة مسیح و افکار بوداییان دربارة مفهوم ذهنی بودي ستوه (یعنی رجعت قدیسان از پس مرگ) اثر گرفته .اند به اعتقاد ایشان، فرزندان [ع ] امامانی هستند که حکمت الاهی در آنها تجلی کرده است. امام رضا ]ع[ ، که ضریحش در مشهد در ناحیۀ شرق ایران است و مایۀ افتخار مذهب شیعه است، امام هشتم است. امام دوازدهم محمدبن حسن عسگري [ع ] به سال 260 هـ ق (873 ( م غایب شده و، به عقیدة شیعه، نمرده و در موقع مناسب ظهور میکند تا آنها را به قدرت برساند. فرقه هاي مختلف مسلمانان، عیناً چون فرقه هاي ادیان دیگر، نسبت به همدیگر بیش از نامسلمانان قلمرو اسلام دشمنی میکردند. با ذمیان ـ مسیحی، زردشتی، یهودي، و صائبی ـ چنان در ایام خلافت اموي به نیکی رفتار میشد که به روزگار ما نظیر آن در قلمرو مسیحیان نمیتوان دید. این مردم در انجام مراسم دین خود آزاد بودند، کنیسه ها و معابدشان به جا بود، فقط میبایست لباسشان به رنگ زرد باشد و مالیات سرانهاي که به اختلاف درآمد کسان از یک تا چهار دینار بود (75,4 تا 19 دلار) بپردازند. این مالیات فقط بر ذمیانی که سلاح توانستند برداشت مقرر بود؛ راهبان، زنان، نابالغان، بردگان، پیران، عاجزان، کوران، و فقیران معاف بودند. در عوض، ذمیان از خدمت سربازي آسوده بودند و به عبارت دیگر به سربازي پذیرفته نمیشدند. زکات نیز، که 5,2 %از درآمد سالانه بود، نمیدادند و دولت میبایست از آنها حمایت کند. در محاکم مسلمانان شهادتشان پذیرفته نبود، ولی یک قسم خودمختاري داشتند و تابع سران و قضات و قوانین خودشان بودند. رفتار حکام مسلمان با ذمیان به اختلاف سلسلۀ حکومتها تفاوت داشت: خلفاي راشدین با آنها سخت میگرفتند، امویان رویهمرفته ملایمت میکردند، عباسیان گاهی ملایم و گاهی خشن بودند.
عمربن خطاب یهودیان و مسیحیان را از عربستان که خاستگاه اسلام به شمار میآمد بیرون راند. یک روایت مشکوك پیمانی را به او نسبت میدهد که ضمن آن حقوق ذمیان را معین کرده است، ولی این پیمان، اگر هم بسته شده، اجرا نشده است. کلیساهاي مسیحی مصر در ایام عمر از امتیازاتی که در زمان تسلط دولت روم شرقی و پیش از فتح عرب داشتند استفاده میکردند. یهودیان خاور نزدیک مقدم اعراب را بگرمی پذیرفتند، زیرا به کمک ایشان از ظلم حکام سابق آزاد میشدند، ولی، با اینهمه، دستخوش محدودیتهایی بودند و گاه به گاه آزار میدیدند. مع ذلک با آنها مانند مسیحیان رفتار میشد، و بار دیگر کاملا آزادي یافتند و توانستند مراسم دینی خود را در بیتالمقدس انجام دهند. پیروان دین یهود، در سایۀ حکومت اسلام، در آسیا و مصر و اسپانیا خیلی بیش از زمان سلطۀ مسیحیت ثروت اندوختند. مسیحیان آسیاي باختري خارج از حدود عربستان با کمال آزادي مراسم دینی خود را به پا میداشتند، و تا قرن سوم هـ ق اکثریت شامیان مسیحی مانده بودند. به گفتۀ مورخان، به دوران مأمون (198 -218 هـ ق، 813 -833م) در قلمرو اسلام 11000 کلیسا بود و هم تعداد زیادي کنیسه و آتشکده وجود داشت. مسیحیان عیدهاي خود را علناً جشن میگرفتند. زایران مسیحی گروه گروه براي زیارت آثار مسیحی فلسطین میرفتند. صلیبیون در قرن دوازدهم میلادي مهاجرنشینهاي مسیحی معتبري در خاور نزدیک پدید آوردند که بسیاري از آنها تا روزگار ما به جاست. مسیحیانی که از کلیساي روم شرقی بریده بودند و از بطرکهاي قسطنطنیه، بیتالمقدس، اسکندریه، یا انطاکیه آزار میدیدند در سایۀ حکومت مسلمانان، که مناقشات و اختلافات کلیسایی به نظرشان معنی نداشت، آزاد و ایمن شدند. مسلمانان در کار حمایت مسیحیان از این نیز جلوتر رفتند. در قرن نهم میلادي حاکم انطاکیه نگهبانان خاص گماشت تا نگذارند مسیحیان مختلف العقیده در کلیساها یکدیگر را بکشند. در زمان امویان ملایمت و تفاهم به کمال رسید: دیرهاي راهب نشین همه جا به پا شد، اطراف آن به کار زراعت و اصلاح زمینهاي بایر پرداختند؛ اعراب راهبان را به دیدة تمجید مینگریستند، از شراب انگور دیرها مینوشیدند، و در سفرها از مهماننوازي آنها بهرهور میشدند.
زمانی مناسبات پیروان دو دین چنان دوستانه شد که مسیحیان صلیبدار میتوانستند به مسجدها بروند و با دوستان مسلمان خود گفتگو کنند. در قلمرو اسلام صدها مسیحی کارمند رسمی دولت بودند و کثرت مسیحیانی که به مقامات معتبر دولتی رسیده بودند موجب شکایت مسلمانان شده بود. سرگیوس، پدر قدیس یوحناي دمشقی، به دوران عبدالملک بن مروان خزانهدار دولت بود. خود یوحنا، که آخرین فرد از آباي یونانی کلیسا به شمار است، ریاست انجمن دولتی دمشق را برعهده داشت. به نظر مسیحیان مشرق، حکومت مسلمانان از حکومت و کلیساي روم شرقی ملایمتر بود. با وجود ملایمتی که مسلمانان آغازین داشتند، و شاید به سبب همین ملایمت، اکثر مسیحیان و همۀ زردشتیان و بت پرستان، به جز عدهاي ناچیز، و بسیاري یهودیان آسیا و مصر و شمال افریقا مسلمان شدند، زیرا مصالح مالیشان اقتضا میکرد که پیرو دین طبقۀ حاکمه باشند. اسیران جنگ میتوانستند با گفتن شهادتین و ختنه شدن از بردگی نجات یابند. غیرمسلمانان به مرور زمان با زبان و لباس عربی انس گرفتند و بتدریج پیرو شریعت قرآن شدند. جایی که هلنیسم از پس هزار سال تسلط توانسته بود تکیهگاهی استوار داشته باشد، در مناطقی که سپاه هاي رومی خدایان محلی را به جاي خود باقی گذاشته بودند، و در ولایتهایی که فرقه هاي مسیحی برخلاف مذهب رسمی روم شرقی به وجود آمده بودند، در همۀ این نواحی، عقاید و عبادات اسلام رواج گرفت. مردم به دین نو گرویدند و چنان دلبستۀ مبادي آن شدند که پس از مدتی کوتاه خدایان قدیم را از یاد بردند. در مناطقی وسیع از چین، اندونزي، و هند تا ایران، شام، عربستان، و مصر تا مراکش و اسپانیا دین اسلام در صدها قوم و نژاد نفوذ کرد، خاطرشان را مشغول داشت، بر اخلاقشان مسلط شد، زندگیشان را به قالب دیگر ریخت، و امیدهاي تازه در دلشان پدید آورد که به کمک آن رنج و محنت زندگی را فراموش کردند و داراي شخصیت و عزت نفس شدند. هنوز هم شمار کسانی که به این دین دلبستهاند در حدود 350 میلیون نفر است که اسلام وحدتشان داده و قلوبشان را، با وجود اختلافات نژادي وسیاسی، مؤتلف کرده است
پایان قسمت دهم

Edit
← ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد →

تکراری
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد
مارس 8, 2022
بمناسبت هشتم مارس روز جهانی زن

کوتاه سخن اینکه، بعد از نفی کامل فرقه رجوی توسط ایرانیان در دهه 1360 و ریزش نیروهایش، تنها تاکتیک مسعودرجوی برای حفظ تشکیلات صدپاره اش اتخاذ تاکتیک جدیدی بنام انقلاب ایدئولژیک با ادعای رهایی زنان و از آن طریق آزاد کردن انرژی زنان و مقایسه آن با آزاد سازی انرژی بردگان توسط محمد پیامبر اسلام جهت تسخیردوباره جهان توسط خلیفه جدید مسلمین جهان بنام مسعود رجوی بود.
تاکتیک جدید، با خود فروشی به عراق و عربستان و برای مدتی باکمک نظامی و مالی آنها و انجام عملیات مرزی و کشتن سربازان ایرانی بدست مسعود رجوی تحت نام جنگ جبهه ای داوم یافت.
اما سونامی قبول آتش بس بین ایران و عراق این جزیره دور افتاده را حتی در همان فاصله های نوری با مردم ایران و منافع مردم ایران نیز بیشتر و بیشتر در خودش غرق نمود و اینبار مسعود رجوی توسط خود مجاهدین بطور کامل نفی شد.

ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
تاکتیک رجوی برای بقاء به یمن دیوار آهنین دور قرارگاههای تشکلش در عراق و در همکاری تنگاتنگ با صدام سیکلِ سرکوب شدید داخلی، کشتن کردها برای حفظ صدام جهت حفظ دیوار آهنین خودش و سرکوب داخلی بیشتر بود.
سیکل اول سرکوب طلاقهای اجباری جهت جدا کردن مردان و زنان با هدف شکستن تمامی اتحادهای هرچند کوچک درون تشکیلاتی علیه خودش در حد اتحادهای زن و شوهرها در تشکیلات بود ، همچنین برداشتن بزرگترین مانع برسر راه کشاندن زنان دیگر به مسیری که مسعود رجوی برای مریم عضدانلو ترسیم و اجرا کرده بود. یعنی اسیر کردن زنان با بهانه آزادی زنان و تبدیل آنها از زنان ساده به رهبرانی جهانی!!! با انرژی که میتوانند نه تنها ایران بلکه جهان را تسخیر کنند. که این مهم تنها و تنها از طریق همبستری زنان با رهبر عقیدتی (خلیفه مسلمین جهان) کاری که مریم رجوی انجام داده بود عملی میتوانست بشود. مدیریت کشاندن زنان به این مسیر نیز با مریم رجوی بود. بموازات طلاقهای اجباری مردان تشکیلات که در ریز به ریز مسائل قرار داشتند و همگی مخالف رجوی بودند تماما از مسئولیتها عاری شده و خلع ید گردیدند. و جای آنها به زنانی داده شد که بقول مسعود رجوی کاغذهای سفیدی بودند که هیچ چیز در چنته نداشتند که علیه رجوی علم کنند.
توضیح عکس:کودکانی که بعد از ازدواح با مسعودرجوی مجبور بودند ابروهایشان را اصلاح کنند
در سیکل دوم که بدنبال حمله آمریکا به عراق صورت گرفت و میرفت که با از قدرت افتادن صدام این دیوار آهنین سرکوب رجوی نابود شده و اسرای مجاهد آزاد شوند، اما رجوی با کشتار کردها صدام را نجات داد و دیوار آهنین دور تشکیلات خود را حفظ نمود.
سیکل بعدی با توجه به ورود زنان به کار و مسئله دار شدنشان و اینکه مسیر مورد نظر رجوی را طی نمیکردند و تسلیم نمیشدند و تمامیت مسعودر رجوی را مورد سوال قرار میداند. مسعود رجوی با تاکتیک فرار بجلو آنها را به زندگی طلبی متهم نمود و آنها را مجبور نمود که رحم هایشان را با عمل جراحی خارج کنند تا به گفته رجوی هیچ بارقه ای از زندگی طلبی در آنها باقی نماند. در این مسیر زنان زیر تیغ جراحی رفته و رحمهایشان بیرون کشیده شد. ولی مسعود رجوی به اینهم راضی نبود و چاره را به خیال خودش بعد از نابودی زمینه های علائق فرزند طلبی، با به همبستری کشاندن زنان با خودش زمینه های علائق به همسرانشان را نیز در میان زنان از بین ببرد. اینبار نیز مریم عضدانلو همانند سیکل خارج کردن رحم زنان بکار افتاد و البته با فریب تک تک زنان آنها را به همبستری با مسعود رجوی کشاند.

نفیسه پزشک زنان در فرقه رجوی که رحم زنان را برای فراموش کردن بچه دارشدن در میآورد
اینکه رجوی انگیزه های شهوت رانی نیز داشته است یا خیر را باید از خودش پرسید. هرچند با تکیه به تاریخچه ننگین مسعود رجوی یعنی ازدواج با خانم فیروزه بنی صدر در پاریس تنها نه ماه بعد از شهادت اشرف ربیعی در ایران زمانیکه روزانه صدها میلیشیا در زندانهای رژیم به جوخه های اعدام سپرده میشدند و سپس زمانیکه هنوز با خانم فیروزه بنی صدر همسر بود به رابطه عاشقانه تحت نام عشق مرید(مریم عضدانلو) به مرشد(مسعود رجوی) غلطیده طوری که مریم عضدانلو را از مهدی ابریشمچی جدا کرد تا با وی ازدواج کند. و اینکه از سال 1363 که نابودی تشکیلات برایش مسجل شده تا کنون تمامی تاکتیکهای او در کانونش عشق و عاشقی و رابطه جنسی با زنان موج میزند، این ظن را تشدید میکند.

نکته پایانی جهت کوتاه کردن مطلب اینکه، رهایی زنان بنا به گفته خود مسعود رجوی و هزاران بار تکرار آن توسط مریم عضدانلو تنها و تنها با بردگی(خودسپاری مطلق) به رهبری عقیدتی (مسعود رجوی یعنوان یک مرد) عملی است نشان میدهد که آزادی زنان تنها بهانه ای جهت ارضاء شهوت قدرت و… پرستانه مسعود رجوی بیش نبوده است.
چرا که هیچ زنی در صورت مورد سوال قرار دادن رجوی آزاده محصوب نمیشود که هیچ بلکه ضد انقلاب بوده و مزدور رژیم تلقی میشود. آزادگی برای زنان یعنی بنده و عبد و عبید رجوی بودن. خانم مریم رجوی این است آنچه شما آنرا رهایی زنان مینامید؟
رجوی حتی به دختران زیر سن قانونی اعضای مجاهدین نیز رحم نکرد و بعد از فریب آنها و بردن به عراق در اولین فرصت همه را به عقد ازدواج خود در آورد. این فرزندان بعد از سالها سرانجام بعد از اینکه فرزندان مذکور شجاعت افشای تجازات جنسی به خودشان توسط فرماندهان انقلابی!!! مریم رجوی را پیدا کردند، دختران مجاهدین نیز به این بلوغ فکری رسیدند که بتوانند از زیر آوارهای نابود کننده مورد تجاوز قرارگرفتن در تشکیلات فرقه ای رجوی زبان بگشایند و از به عقد و ازدواج رجوی در آمدن با فریب مریم رجوی بعنوان قواد مسعودرجوی سخن بگویند. (اینجا)
نه به تروریسیم و فرقه ها
مارس 2022

——————-
مروری مختصر بر فرقه های مخرب همچون فرقه رجوی و فرقه آراویندان بالاکریشنان با یک حاکمیت استبدادی و یک کنترل افراطی بر کسانی که خانواده خود می نامید.
تصور کلی بر این بوده است که مقولاتی مانند انقلاب ایدئولوژیک و طلاق ها و هژمونی زنان و نشست های عملیات جاری و غسل و ترد خانواده و غیره تماما منحصر به مجاهدین خلق و از ابتکارات شخص مسعود رجوی بوده و در دیگر فرقه ها سابقه نداشته اند.
مروری مختصر بر فرقه های مخرب کنترل ذهن نشان میدهد که اتفاقا تمامی این مقولات که به جهت اعمال کنترل ذهن و استثمار اعضای فرقه بکار گرفته میشوند در بسیاری از فرقه ها مسبوق به سابقه بوده و به نوعی حتی این ترفند ها عینا در گذشته بکار گرفته شده اند.
در این قسمت به یک نمونه دیگر از این دست فرقه ها که اخیر انعکاسات بسیاری در رسانه های انگلستان داشت پرداخته میشود که نکات بسیار جالبی دارد.
داستان بریکستون، لندن، انگلستان
فرقه “مؤسسه کارگران” به رهبری رفیق “بالا”
حدود دو سال قبل رهبر هندی یک فرقه مائوئیستی را در لندن به اتهام تجاوز، کلاهبرداری، و جرائمی دیگر دستگیر کردند. وی قریب به چهل سال پیروان خود را سرکیسه میکرد و از آنان سوء استفاده از هر نوع می نمود. زنی که علیه او شکایت کرد سی و هفت سال اسیر این فرقه بود ولی میترسید جدا شده و حرف بزند چرا که مانند بقیه اعتقاد داشت اگر علیه فرقه افشاگری کند “یک ماهواره خاص چین کمونیست سابق آمده و وی را هدف قرار میدهد”.
این خانم الان 59 سال دارد و توانسته با کمک ارگان های خیریه ای که با مغزشوئی و برده داری نوین مقابله میکنند نجات یافته و در محلی خارج از فرقه در شهر لیدز انگلستان مستقر شود و تحت مراقبت قرار گیرد. برای بسیاری چنین مناسباتی در قرن بیست و یکم غیرقابل باور می نماید و آنها را افسانه های برده داری اعصار کهن میدانند.
جالب است که این جداشده اگرچه علیه این فرقه ظاهرا مائوئیست و طرفدار چین کمونیست سابق افشاگری نموده اما در عین حال در تلاش برای تبرئه کردن رهبر زندانی شده این فرقه می باشد. جوزفین هرایول Josephine Herivel، که دو سال قبل علیه رهبر فرقه یعنی آراویندان بالاکریشنان Aravindan Balakrishnan دست به افشاگری زده بود حالا اعتقاد دارد که وی بی گناه بوده و به غلط به اتهام تجاوز زندانی گردیده است.

جوزفین هرایول، یک نابغه سابق ویلون، ابتلا به سندروم استکهلم را رد میکند
جوزفین هرایول در سال 1976 به فرقه مائوئیستی آرویندان بالاکریشنان در لندن پیوست. او از بچگی یک نابغه موسیقی بود و جوایز بسیاری در این زمینه بدست آورد و قرار بود در جوانی برای ادامه کارش به نیویورک برود و آینده درخشانی در انتظارش بود که گرفتار این فرقه شد. آنان توجهی به نبوغ او نداشتند و حتی وی را به خاطر هنرش سرزنش میکردند و او را تحقیر می نمودند.
بالاکریشنان یک مجتمع زندگی اشتراکی در محله بریکستون Brixton در جنوب لندن را که با نیرنگ و فریب و در عین حال با خشونت و تهدید اداره میشد راه اندازی کرده بود. حالا این رهبر 75 ساله در مقابل دادگاه به خاطر تجاوز و فریبکاری و حبس اعضای فرقه اش محاکمه میشود.
هرایول اولین زنگ خطر را در خصوص این فرقه جهنمی در اکتبر سال 2013 به صدا درآورد اما اکنون به نظر میرسد که هنوز از زیر تأثیرات مغزشوئی فرقه ای بیرون نیامده و از کار خود پشیمان است. بالاکریشنان اعضای فرقه خود را تهدید کرده بود که اگر کسی جدا شده و علیه او اقدام کند یک موشک از جانب یک ماشین جنگی ماهواره ای الکترونیکی تحت کنترل چین کمونیست او را مورد اصابت قرار خواهد داد.
این افکار پارانویائی همچنان این زن و سایر اعضا را کنترل میکند و این عده هنوز بر این باورند که چین کمونیست بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالسم آمریکا غلبه کرده و جهان را مسخر خود خواهد کرد. او یک نمونه بارز از ابتلا به سندروم معروف استکهلم است. به لحاظ روانشناسی سندروم استکهلم به شرایط حاد روانی گفته میشود که گروگان ها خود با گروگان گیرها در اسیر نگاه داشتن خود همکاری میکنند که یک نوع برده داری مدرن و به ظاهر داوطلبانه است. این فرقه نظام سلطنتی انگلستان را یک حاکمیت فاشیستی میداند که باید سرنگون شود. جالب است که این جماعت آنچنان در محدودیت های خبری به سر می برند که هنوز اطلاعی از تغییرات سیاسی بوجود آمده در کشور چین طی این سالیان ندارند.
این زن که کاملا مغزشوئی شده ارتباطش با گذشته قطع گردیده است. لذا متخصصان برایش یک دستگاه ویلون آوردند تا او را به گذشته اش وصل کرده و ذهنش را بازپروری نمایند. جالب است که او حالا انگلیسی را با لهجه هندی صحبت میکند. نفوذ ذهنی و فکری رهبر فرقه بر خصوصا زنان داخل فرقه فوق العاده بوده است. هرایول در خصوص هیچ امری نمیتواند به تنهائی تصمیم بگیرد و حتی از اینکه در جائی تنها باشد به شدت وحشت دارد. او جدا معتقد است که اگر اتفاقی برای بالاکریشنان بیفتد وی مورد خشم چینی ها قرار خواهد گرفت. او در درون فرقه مانند سایرین به خطاهایش اعتراف کرده و خودش را تنبیه می نمود.
اولین باری که هرایول توانست آراویندان بالاکریشنان را ملاقات کند در یکی از سالن های دانشگاه لندن بود که حدود 200 نفر برای شنیدن سخنرانی وی آمده بودند. او که در خصوص شرایط انقلاب در انگلستان صحبت میکرد توضیح داد که چگونه پلیس او را کتک زده و دندانش را شکسته و به محل گروه او در ایکر لین Acre Lane در محله بریکستون یورش برده است. هرایول از آن پس در جلسات سخنرانی های او به صورت مرتب شرکت نمود.
او سپس به محل فرقه نقل مکان و زندگی اشتراکی خود را در آنجا آغاز کرد. در این مکان هر 5 نفر در یک اتاق کوچک با حداقل امکانات زندگی میکردند و تصاویر مائو را در محل خود بر روی دیوارها داشتند. او میگوید که پدرش خیلی سعی کرد که وی را از این کار منصرف کند اما او بنا بر حرفهای رهبر فرقه معتقد بود که پدرش طرفدار سرمایه داری و فاشیسم حاکم بر انگلستان است که باید رابطه با وی قطع گردد. بالاکریشنان تأکید داشت که از این پس وی پدر و خانواده واقعی او محسوب میشود و خانواده بیولوژیکی او دشمن او هستند که باید از آنها دوری کرد.
مشکل هرایول در حال حاضر اینست که نمیتواند 38 سال عمر تلف شده خود در فرقه را تبیین و توجیه نماید. او نمیتواند بپذیرد که تمامی این سالها در اشتباه بوده و فریب یک شیاد که او را منجی عالم و بشریت میدانست را خورده است. او نمی خواهد قبول کند که تمامی نبوغ و استعداد و آینده درخشانش را برای هیچ و پوچ از دست داده و در پیری تازه به نقطه زیر صفر رسیده است. او یک قربانی فرقه ایست که روح و روانش را تخریب کرده اند. چه کسی باید پاسخگو باشد؟ به او در داخل فرقه احساس گناه تزریق شده و حال او خود را خائن میداند که با پلیس انگلستان همکاری کرده است. از قرار معلوم رهبر فرقه تمامی منتقدین و مخالفین و حتی کسانی که در داخل فرقه سؤال طرح میکردند را “مأموران پلیس فاشیست انگلستان” می نامید.
در خصوص فرقه “مؤسسه کارگران بریکستون”
فرقه بریکستون یک فرقه پارانوئیک (فرقه ای که با ایجاد ترس غیر منطقی و غیر واقعی مغزشوئی میکند) است که سلطه ظالمانه اش را طی سالیان بر زنان اعمال مینمود. فرقه ها با ایجاد فوبیا (ترس غیر منطقی از چیزی که در واقع وجود دارد) و پارانویا (ترس غیر منطقی از چیزی که حتی وجود خارجی هم ندارد) در ذهن پیروانشان به کنترل اذهان آنان می پردازند.

بالاکریشنان و برخی از اعضای فرقه اش در سال 2012
آراویندان بالاکریشنان یک حاکمیت استبدادی و یک کنترل افراطی بر کسانی که خانواده خود می نامید اعمال مینمود و تازه از آنها طلبکار بود که با فداکاری هایش آنان را به سعادت واقعی رسانده که باید ممنون و سپاسگزار وی باشند.
این فرقه انقلابی مائوئیستی در سال 1979 توسط کسی که خود را بعدها “رفیق بالا Comrdad Bala” نامید تأسیس شد. او یک میتینگ در مرکز شهر لندن ترتیب داد و اعلام نمود که چین کمونیست تحت حاکمیت مائوتسه دونگ Mao Zedong بزودی جهان را خواهد گرفت. او علنا اعلام مبارزه علیه مارگارت تاچر که به تازگی در انگلستان نخست وزیر شده و رونالد ریگان که در شرف رفتن به کاخ سفید در آمریکا بود نمود و عده ای را به این ترتیب جذب کرد.

بالاکریشنان در دهه 1970
مواردی که این رهبر فرقه ای در ابتدا به اتهام آنها دستگیر شد شامل چهار فقره میشود که عبارت از تجاوز جنسی به اعضای فرقه، اعمال خشونت علیه کودکان، و زندانی نمودن دختر خودش است. این رهبر 75 سال، که از سال 1975 تا سال 2013 یک کمون مخفی در لندن تأسیس نموده بود، اکنون شش اتهام تجاوز جنسی و دو اتهام اعمال خشونت دیگر نیز دارد.
رهبر این فرقه مائوئیستی عمدا و با ترفندهای مختلف حس حسادت زنان را نسبت به یکدیگر بر می انگیخت و از این موضوع سوء استفاده مینمود و در عین حال مدعی میشد که ارتباط جنسی وی با زنان عضو فرقه به خاطر خنثی نمودن این حس حسادت است. او که به تجاوز به زنان و زندانی کردن دخترش متهم است در دادگاه مدعی شد که هیچ کاری خلاف میل کسی انجام نداده و پیروانش هرآنچه کرده اند داوطلبانه و با آگاهی و اختیار بوده است.
او در دادگاه اعلام کرد که از رابطه جنسی با زنان بیزار بوده اما این فداکاری را به اجبار به خاطر فرونشاندن حس رقابت و حسادت بین زنان انجام داده است تا اتحاد از بین نرود و این زنان ارتقاء معنوی بدست آورند که البته آنان خودشان از این موضوع رضایت کامل داشتند.

آراویندان بالاکریشنان در دهه 1960 میلادی از هندوستان به انگلستان مهاجرت نمود
او خود را رهبر “مؤسسه کارگران Workers’ Institute” با افکار مارکسیسم لنینیسم و همچنین مائوئیسم در بریکستون میداند. او در دادگاه گفت که در گروه او هیچ اجباری در کار نبوده و هیچ کس بر خلاف میل خود نمانده است. او حتی فریب پیروانش را رد کرد و گفت آنها همگی انسان های تحصیل کرده و باهوش و عاقلی بودند که به میل و اراده خود وارد گروه وی شده و مانده اند.
سه زن از جمله دختر رهبر فرقه نهایتا در سال 2013 از فرقه فرار کرده و به پلیس مراجعه نمودند. بالاکریشنان جمعا 16 مورد اتهامی در پرونده اش دارد. در یک مورد کشف شد که وی به دختری زیر سن که والدینش عضو فرقه بوده و در داخل فرقه به دنیا آمده و بزرگ شده بود به دروغ گفته بود که والدین وی مرده اند و او را تا سن 30 سالگی در ایزولاسیون کامل نگاه داشته و مورد سوء استفاده قرار میداده است.
او در دادگاه اعتراف کرد که از اعضای فرقه می خواست تا بیوگرافی جنسی خود را بر اساس پراتیکی با عنوان “غسل Cleansing” نوشته و در جمع بخوانند و به این ترتیب تطهیر شوند. این یک پراتیک فرقه ای است که به این ترتیب احساس گناه به فرد القا شده و تحقیر گردیده و به راحتی به زیر سلطه در می آید. یکی از زنان جدا شده گزارش نمود که وادار شده بود تا علنا اعتراف کند که قبل از پیوستن به فرقه با 34 مرد مختلف رابطه جنسی داشته است. او میگوید که همین اعتراف البته ساختگی موجب قفل شدن ذهن او و خورد شدن شخصیتش به لحاظ روانی و در نتیجه ماندن در فرقه و مورد سوء استفاده رهبر قرار گرفتن شده بود.
“بالا” در دادگاه نیز از استعمار انگلستان و آمریکا صحبت میکرد و اینکه بزودی انقلاب جهانی صورت خواهد گرفت و چین بر جهان مسلط خواهد شد. او تمامی اتهامات را رد می نمود و تلاش داشت حتی پارانویای فرقه خود را به دیگران هم تسری دهد.
موارد بسیار تأسف بار و تراژیکی از جدا کردن همسران از یکدیگر و والدین از کودکان به بهانه های مختلف و سوء رفتار با اعضا گزارش شده است. پارانویای اعمال شده بر ذهن و روان اعضا به حدی شدید بود که آنان هنوز از اینکه سکوت را بشکنند و لب به سخن باز کنند واهمه و وحشت دارند. آنان همچنان بر این تصور هستند که اگر رهبر فرقه از آنان ناراضی باشند عقوبت خواهند دید.
در سال 1976 زمانی که “بالا” مؤسسه کارگران بریکستون را در زمینی به وسعت 140 هکتار تأسیس نمود گفت که بریتانیا بسیاری از مناطق جهان را مستعمره خود نموده و انسان های فراوانی را به قتل رسانده است. او و هفت نفر دیگر، که همگی زن بودند، این کمون را تأسیس کردند. دیگران کارهای آشپزی و نظافت را به عهده داشتند و “بالا” عملا کاری انجام نمیداد. او معتقد بود که باید به کارهای ایدئولوژیکی و سیاسی اش بپردازد.
در این فرقه اعضا با عنوان “رفیق” تنها مجاز بودند که به صورت دو نفره از مرکزشان در بریکستون خارج شوند و تردد تک نفره اعضا ممنوع بود. “بالا” دلیل این امر را امنیتی ذکر میکرد و افراد را از اقدامات پلیس علیه فرقه اش می ترساند. حال آنکه در عمل میخواست افراد مراقب یکدیگر باشند تا کسی احیانا فرار نکند. برای خروج از مقر نیاز به برگه امضا شده رهبر فرقه بود که نمونه های آن در دست پلیس می باشد.
رهبر این فرقه اگرچه متأهل بود اما به صورت مداوم با دیگر زنان فرقه رابطه جنسی داشت. او ابتدا از آنان می خواست تا در خصوص تجارب جنسی گذشته خود گزارش بنویسند و به آنها میگفت که این امر کمک میکند تا غسل کرده و تطهیر cleanse شوند. از کسی نمی پذیرفت که تجربه ای نداشته باشد و آنان را آنقدر تحت فشار میگذاشت تا بالاخر اگر شده ساختگی چیزی با جزئیات کامل بنویسند. سپس آنان را به خاطر این گذشته ناپاک در مقابل جمع و با مجبور کردن آنها به خواندن گزارشاتشان تحقیر می نمود و مورد انتقاد قرار میداد و آنقدر آنان را به صورت سیستماتیک خورد میکرد تا تسلیم محض او باشند.
زنی به اسم سایان دیویس Sian Davies از وی باردار شد ولی هیچکس از این موضوع اطلاع نداشت. وقتی این مسئله برملا شد او ادعا کرد که این حاملگی حاصل عمل یک “ماشین جنگی الکترونیکی” که مراقب آنان است می باشد. او هنوز هم بر این ادعا اصرار دارد. او اعلام می دارد که حزب کمونیست چین یک “ماشین جنگی ماهواره ای الکترونیکی” به نام جکی Jackie در اختیار دارد که جهان را کنترل میکند و وقایع جهان را رقم میزند و به زودی حاکمیت چین کمونیست بر جهان عملی خواهد شد. او مائو را همچنان رهبر حزب کمونیست چین میداند.
دختر این رهبر فرقه مائوئیستی هرگز اجازه نداشت تا از کنترل پدر خود خارج شود. این زن که تمامی عمر 32 ساله خود را در فرقه تحت رهبری آرویندان بالاکریشنان گذرانده است گفت که بارها تصمیم به خودکشی داشته و اگر موفق به فرار نمیشد نهایتا همین کار را میکرد. او توضیح داد که چگونه رهبر فرقه به مدت سه دهه او را متقاعد کرده بود که خدای روی زمین می باشد و چنانچه وی اقدام به فرار نماید توسط اشعه شلیک شده از یک ماهواره چینی کشته خواهد شد.
متخصصین معتقدند که این شخص که خود را “فران Fran” می نامد به مدت 30 سال به صورت “هیچ کس non-person” زندگی کرده و آسیب های روانی بسیاری دیده که شاید هرگز نتواند زندگی نرمالی داشته باشد. “فران” اگر چه از فرقه فرار کرده اما از زندگی مستقل وحشت داشته و تحمل آنرا ندارد. او هیچگونه آشنائی با دنیای مدرن نداشت. از وجود کامپیوتر و موبایل بی اطلاع بود
در حال حاضر بالاکریشنان به عنوان رئیس کمون بریکستون به اتهام 16 فقره تجاوز و تعرض جنسی و جرائم دیگر تحت محاکمه قرار داشته و در زندان به سر می برد. در جلسه دادگاه او، اظهارات دختری که به مدت 30 سال توسط او حبس شده بود شنیده شد. این دختر اجازه نداشت تا آزادانه کتاب بخواند اما مجبور بود کتاب های رهبر را بخواند. “بالا” یک بار یک دختر را به خاطر اینکه آواز خوانده بود به شدت کتک زد. او همچنین دختر خود را بخاطر اینکه بازی کرده بود به زیر کتک گرفت.
———————

رضا شاه طرح ها و آرزوهای چه کسانی رادر ایران پیاده کرد؟ چرا مشروطه خواهان برای حفظ ایران دست از مشروطه شستند؟
آوریل 11, 2022
در کشوری همچون ایران که در آن حافظه جمعی وجود ندارد ونسل های جوان و… گرفتار در جهنم حاضرند، و تجربه و خاطره شخصی از دوران پیش از انقلاب و از جریان انقلاب ندارند، در مورد مشروطه نیز، مطالعه تاریخ کشورشان نیز زیر بمباران اطلاعات پوشال و دروغین دنیای مجازی مجالی نمی یابد، تحریف تاریخ، آسان ترین کار است، اما اثبات تحریف و اقناع مردم به حقیقت تاریخ، به کارعظیم تهیه و تدارک اسناد و شواهد معتبر، و از آن بمراتب دشوارتر، نجات آنها از زیر بمباران اطلاعات مجازی تحریف تاریخ و پوشالی و دروغین و… با پناه گرفتن در سنگر مطالعه، به تفکر، تأمل و خرد ورزی و آموختن، نیاز دارد.
داود باقروند ارشد
پیدایش دولت مدرن در غرب محصول شرایط اقتصادی و اجتماعی از یک سو و اندیشه های متفکران قرن شانزدهم و هفدهم، نظیر ژان بدن و توماس هابز، از سوی دیگر است. گسترش تجارت و شکل گیری نهادهای اقتصادی جدید، اصلاح دینی و ظهور پروتستانیسم، ظهور دولت های مطلقه و تمرکز سرزمینی، اداری و نظامی از قرن هفدهم به بعد، سبب شد تا دولت ها به عنوان عالی ترین مظهر اقتدار و سلطه مشروع تلقی شوند. این دولت های مدرن با تمرکز قوا و ایجاد ارتش های منظم و انجام مجموعه ای از اصلاحات بنیادی در زمینه های اداری و مالی، نسبت به ایجاد هویت ملی فراگیر و ناسیونالیسم مبادرت ورزیدند. شکل کنونی دولت-ملت ها محصول تحول دولت های فئودالی به مطلقه و سپس دولت های ملی مدرن است که طی فرایندی تاریخی در غرب ساختاربندی شد. بحران نهاد دولت در ایران، از زمان ورود تجدد به ایران و جنگ های ایران و روس بروز کرد. آن جاکه نخبگان سیاسی نظیر عباس میرزا، امیرکبیر، سپهسالار و بعدها مشروطه خواهان تلاش می کردند با شکل گیری دولت منتظم و قدرت مند، وضعیت آشفته اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران را سامان دهند. یک دهه پس از مشروطه در سال های 1290 شمسی به بعد، جامعه ایران دست خوش همه گونه نابه سامانی و هرج ومرج بود. در این مطلب، نقش ذهنیت روشنفکران در ساخت دولت متمرکز مورد بررسی قرار میگیرد. بویژه که، ساختمان ذهنی روشنفکران ایرانی تحت تأثیر دستگاه فکری تجدد از یک سو و میدان سیاسی و اجتماعی پس از نهضت مشروطه از سوی دیگر، در ساخت دولت مدرن پهلوی نقشی بی بدیل داشت.
عمده مشروطه خواهان ایران از میان وطن پرستان و روشنفکران تجدد طلب بودند که در خارج کشور تحصیل کرده و یا اروپا را دیده بودند، و یا از همفکران چنین ایرانیانی بودند. که در میان آنها شاه زادگان و روحانیون و دیوانیان نیز حضور داشتند. میرزا ملکم خان از جمله ایران گرایان و مشروطه خواهانی بود که در فرانسه تحصیل کرده بود.

مظفرالدین‌شاه و عده‌ای از درباریان ــ از جمله امین‌السلطان، حکیم‌الملک، میرزا ملکم‌خان
در ده سالگی برای تحصیل به فرانسه فرستاده شد. در بازگشت بعنوان مترجم و مدرس دارالفنون وهم چنین مترجم و مستشار شاه و صدر اعظم وقت به خدمت دولت درآمد. جزء هیئت اعزامی ایران در کنفرانسی بود که در پاریس به مسئله هرات می پرداخت. او سه سال بعد تشکیلاتی به نام “فراموشخانه“ در تهران ایجاد کرد، که اعضای آن را برخی از وابستگان تجددطلب خاندان سلطنتی دیوانیان، تحصیل کرده های مدرسه دارالفنون و ادبا و روحانیون تشکیل می دادند. این سازمان با آگاهی و بدوا با موافقت ناصرالدین‌شاه تشکیل شد ولی تحمل آن دیری نپائید. شاه دستور تعطیل آن را در سال 1240 شمسی صادر کرد. ملکم خان مجبور به ترک کشور گردید. بعد از عفو در بازگشت، وزیر عدلیه، وزیر مختار و سپس سفیر ایران در لندن، و در (زمان مطفرالدین شاه) سفیرکبیر ایران در روم سمت هایی بود که داشت. ملكم خان بعد از ممنوعیت “فراموشخانه” انجمن مخفی دیگری را با نام “مجمع آدمیت “تاسیس كرد. در دوره نخست مشروطیت ایران، در میان اعضای جامع آدمیت، 16 نماینده مجلس شورای ملی، 135 نفر از رجال و دولتمردان سرشناس و درجه‌ اول، 20 تن از شاهزادگان، 11 پزشک (طبیب)، 12 نفر نظامی، 3 هنرمند برجسته، 13 بازرگان، 14 روحانی و حدود 90 تن از اقشار متوسط جامعه به‌چشم می‌خورد.[1] به قطع و یقین با هر برداشتی از میرزا ملکم خان، وی تاثیرعمیقی بر بیداری ایرانیان برای ورود به انقلاب مشروطه داشته است. او نشریه “قانون” را در تشکل “مجمع آدمیت” منتشر میکرد. ملکم خان در تشریح وضعیت اداره امور و ناامنی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ایران قبل از مشروطه در شماره اول نشریه (قانون غره رجب ۱۳۰۷ شماره یک) اینگونه می نویسد:
“هیچ کس در ایران مالک هیچ چیز نیست زیرا که قانون نیست هیچ عملی مبنای قانونی ندارد کسی نیست که بداند تقصیر چیست و خدمت کدام است. حتی برادران و پسرهای پادشاه نمی‌دانند فردا صبح عراق منفی خواهند شد یا به روس فرار خواهند کرد. مال و جان و ناموس و تمام زندگی خلق موقوف به بوالهوسی روساست. ” او در شماره دوم نشریه نوشت: “امروز در کره زمین هیچ دولتی نیست که به قدر دولت ایران بی نطم و پریشان و غرق مذلت باشد. اختیار کل مصالح دولت در دست جهال نانجیب، حقوق دولت مزد رضایت مترجمین سفرا، القاب و مناسب دولت بازیچه رذالت های دلبخواه، لشکر ما مضحکه دنیا، مجتهدین ما آرزومند عدالت کفار، شهرهای ما پایتخت کثافت، راههای ما بدتر از راههای حیوانات، هیچ امیری نیست که ده دفعه بی جهت مغضوب نشده باشد هیچ تاجری نیست عمال دولت او را ورشکسته نکرده باشند، هیچ صاحب منصب هنری نیست که در آستان یک رذل ذلیل نمانده باشد”. میرزا ملکم خان
این نمونه گزارش شرح حال ایران در قبل از مشروطه را اشاره ای است به حس و حال روشنفکران ترقی خواه، جهت سوار کردن ایران بر قطار ترقی جهانی و تلاشهای چندین ساله مردم ایران و خونهایی که در مسیر دستیابی به حکومت مشروطه (بعنوان زمینه حیاتی ایجاد ترقی) در سراسر میهن از تن و جان مردم، روشنفکران، نخبگان، و در راس همه در تبریز برای نجات انقلاب و به موفقیت تبدیل کردن آن فدا شده است، و اینکه تا چه میزان در اثر ادامه دار شدن بحرانهای کشور یک دهه بعد از مشروطه که نتیجه توطئه های داخلی و خارجی بعلاوه نبود زیر بناهای (تاریخی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) بود، در اوج استیصال در مواجه با مشکلات در تلاش برای اصلاح امور به هر تلاشی دست زدند، برجسته شود.
وضعیت تاریخی فرهنگی
فضای ایده ها، جهانِ اندیشه ها، پندارها، آرزوها، مرامنامه ها و برنامه هاست. ایده‌ها به نسبتی که از پندار و آرزو در گذشته و به مرامنامه ها و برنامه ها تبدیل میشوند فرصت می یابند تا از فاصله خود از واقعیات بکاهند و بر ظرفیت اجرا پذیری خود بیفزایند. این در حالی است که ایده ها از درون نقد خود انگیخته سنت و شناخت روشمند امکانات بیرون آمده و از این راه به تنظیم و تدوین مرامنامه ها و برنامه های سازنده حال و آینده رسیده باشند. واقعیت آن بود که بخش اصلی ایده ها مرامنامه ها و حتی برنامه هایی که توسط روشنفکران دلسوزِ پیش از انقلاب و مشروطه طلبان، تعبیر و تدوین می‌شد، منشاء بیرونی داشت. اینکه حتی مردم عادی نیز همچون امروز مانند روشنفکران بدون هیچ تأثیری از بیرون قادر به اظهار نارضایتی از ستم، فقر و بی قانونی موجود بودند و رهایی از آن را آرزو می‌کردند نافی این واقعیت نبود. روشنفکران از دوران پیش از انقلاب مشروطه نه تنها در نحوه دریافت علل نارضایتی ها بلکه در تصور راه های غلبه بر آن علل و ایجاد نظامات مطلوب، وسیعا تحت تاثیر ایده ها، مرامنامه ها و برنامه های برگرفته از اروپا و بعضاً ترجمه مستقیم آنها بودند. همین واقعیت موجب دوری کم و بیش آنها از واقعیت های آن زمان ایران بود و تحقق آنها را در آن زمانِ کوتاه مشکل و بعضا ناممکن می کرد. این برداشت هم شامل بر برخی از جزئیات خواسته‌ها و برنامه‌هاست هم ناظر بر طرح کلی‌تر ملت‌سازی یا ملت شدگی ایرانیان که البته با موانع بسیار برخورد کرد.
حسن تقی زاده[2] از سران مشروطه خواهان رادیکال سکولار، رهبر جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس در زمانیکه هنوز نشانی از رضا خان نبود، اعتقاد خود به ناکامی انقلاب مشروطیت را در نامه ای که در 27 جمادی الاول 1327 به میرزاکرم خان رشتی از سرکردگان انقلاب در گیلان نوشت ابراز کرد. وی نوشت:
” آن مشروطه حقیقی صحیح بی غرضانه و اداره امین وطن پرست مراعات کننده کافه حقوق ملت و وطن به دلایل علمی در ایران محال و ممتنع است”. در اینجا یک سوم سکنه ملیت ایل چادر نشین وحشی یغماگر است، اغلب مجاهدینش [همچون مفسده های فرقه مسعود رجوی تحت نام مجاهد با این تفاوت که مجاهدین صدر مشروطه هیچکدام وطن فروش نبودند] دارای اوصافی است که من از ذکر آن خجلم. بدون مدارس و مکاتب، ایران کنونی با این سکنه حالیه هرنوع خودکشی کند و هر ورقش را برگرداند…بهتر از این نخواهد شد.” [3]حسن تقی زاده
وضعیت تاریخی اجتماعی
ارتباط میان حکومت مرکزی و قدرت‌های محلی یکی از مسائل بنیادی حکومت در ایران بوده است از یک طرف حکومت های استبدادی به تراکم و تمرکز قدرت در دست خود مایل بودند و از طرف دیگر سران طایفه ها، ایلات و دیگر صاحبان قدرت محلی سعی داشتند استقلال خود را تا حد اکثر ممکن حفظ کنند. کشمکشی که از این دو گرایش متضاد حاصل می‌شد کوثری بنیادی در تعیین ماهیت حکومت در سراسر تاریخ ایران بوده است.
مشروطه طلبان از یک طرف مایل به استفاده ابزاری از نیروی نظامی ایلات علیه مخالفان خود بودند و از طرف دیگر از ناآرامی هایی که این نیروها برای دولت مرکزی ایجاد می‌کرد بیم داشتند. فرقه دموکرات در اعلامیه مورخ ۱۵ شوال ۱۳۲۹ از لران لرستان و وحشیان کلهر و دزدان پشت کوه و اشعار گروس و … همدان و بی مغزان کرمانشاه و غارتگران کردستان یاد کرده است، که با وعده و وعید به دور ابوالفتح میزا آخرین متحد مرتجعین و ننگ دو دمان قاجار گرد آمده بودند. ولی فرقه دمکرات در همان اعلامیه از آن خوشحال بود که آنها با یک حمله دلیرانه بختیاری -که بخت یارشان باد- شکست خوردند.[4]
وضعیت سیاسی
موانع پیاده شدن مشروطه و حرکت بسمت توسعه شامل توطئه های دربار و محمدعلی شاه، توطئه های دولتهای روس و انگلیس از طریق سفارتها و عواملشان در درون کشور و در دربار و دولت و … تضادهای بین مشروطه خواهان، چه در اردوی سکولارها و چه در میان روحانیون و چه بین روحانیون و سکولارها، بین دسته جات و احزاب و گروههای مختلف، تضادهای شخصی و طبقاتی و عقیدتی، قیام های وطن پرستانه[5] و شورش های چپاولگرانه[6] سران ایلات و اقوام در اقسا نقاط ایران و البته تضاد ها و موانع بین المللی چنان آشفته بازاری در بعداز مشروطه ایجاد نمود که هیچ یک از سه مجلس منتخب به پایان رسمی دوره قانونگذاری خود نرسید.
عمر کابینه ها کوتاه بود و ترکیب آنها به کرات تغییر میکرد. در فاصله شروع کار مجلس اول و پایان کار مجلس سوم بیش از بیست بار هئیت دولت یا تغییر کرد و یا ترمیم شد. عمر برخی از کابینه ها از چند روز تجاوز نکرد. علت اصلی این همه تغییر جنگ قدرت، بی تجربگی عمومی به خصوص نمایندگان مجلس در شیوه پارلمانی اداره کشور و ناپختگی وتشتت نظرها در موضوعاتی بود که در مجلس بایددرباره آنها مذاکره می کرد و تصمیم می گرفت. جنگ قدرت و نا پختگی و بی تجربگی از طرف دولت نیز مانع همکاری آن بامجلس می شد. ضمن اینکه دولت ها زیر فشار مجلس ستیزانه شاه، نایب السلطنه و سفرای دو دولت استعماری بودند. علیرغم اعلام بی طرفی ایران درجنگ جهانی و اشغال کشور توسط روسیه و انگلیس نه تنها به خودی خود موجب ویرانی و خسارات جانی عظیم گشت، بلکه محیطی به وجود آورد که در آن همه عوامل آشوب و نا امنی بیش از پیش پرورش یافتند.
تهدیدات تجزیه طلبانه و ایدئولژیک
سالهای بعد از خاتمه جنگ نیز سال‌های آرامی نبودند. شورش نیروهای آزادیخواه ایراندوست از یک طرف و نیروهای استقلال طلب قومی و ایلی از طرف دیگر و کوشش هایی که از جانب قوای دولتی برای سرکوب آنها به عمل می‌آمد مجالی برای سازندگی باقی نمی‌گذاشت. یورش راهزنانی چون نایب حسین کاشانی و پسر ماشاالله خان و رجبعلی در نواحی مرکزی ایران یا یورش حاج‌بابایی اردبیلی به زنجان و اطراف آن و شاهسون ها در حوالی تبریز و اردبیل فرصت‌ها را تنگ تر می کردند. از نظر مشروطه طلبان خطرهای برخاسته از این هرج و مرج هم تمامیت ارضی کشور را تهدید می کرد و هم باقیمانده استقلال ایران را به خطر می‌انداخت. خطر ها هم از داخل ایران برمی خاست و هم از خارج آن را تهدید می‌کرد و آنها هم نظامی بودند و هم ایدئولژیک(از جانب بلشویکها). اما تأثیر و عملکردشان در میان جنگ و برآمدن رضاخان ویژگی‌هایی داشت. بالا گرفتن تمایلات ترکیستی و پان ترکیسم در عثمانی و تاثیرات دوگانه انقلاب اکتبر روسیه در ایران موجب تشکیل عامل خارجی و تهدیدهایی که از این سو احساس می شد، گردیدند. قوت گرفتن گرایش‌های قوم گرایانه تمامیت ارضی و وحدت ملی را تهدید می کرد. [7]
هرج و مرج و ضعف دولت مرکزی
با پایان جنگ جهانی اول با اینکه دیگر بهانه‌ای برای ادامه حضور نیروهای نظامی بریتانیا در خاک ایران وجود نداشت آنها تا چند سال بعد جا خوش کردند. برای بریتانیا خروج نیروهای روسی و عثمانی و جاسوسان آلمانی از ایران فرصتی به وجود آورده بود تا فارغ از اجبار به رعایت قراردادهای دایر و تقسیم ایران به مناطق نفوذ در سرتاسر ایران پنجه بیفکند. هرجا مقاومتی بود نیرو بفرستد و با گذشتن از مرزهای شمالی ایران به مقابله با نیروهای در حال گسترش حکومت بلشویکی جدید در قفقاز و آسیای مرکزی در آید.
نیاز به دولت متمرکز مقتدر
این موقعیت در عین حال اقتضا می کرد که بریتانیا به پایان دادن به دوره هرج‌ومرج افزوده شده به واسطه جنگ در ایران علاقه‌مند شود تا بهتر بتواند اهدافش را در ایران پیاده کند. از قدرت نظامی و مالی خود برای تشکیل دولت مرکزی قدرتمندی استفاده کند و از وجود آن دولت برای رسمیت دادن به سلطه خود بهره‌مند شود . وثوق الدوله آن دولت را تشکیل داد و قرار بود با انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ رسمیت آن را فراهم سازد. مخالفت های درونی دولت انگلیس و مخالفت های دولتهای روسیه و عثمانی منجر به شکست اجرای قرارداد 1919 شد.
کار به جایی رسید که به قول اوی (Ovey) یکی از کارمندان وزارت خارجه بریتانیا:
“یا باید انتظار حکومتی بلوشویستی در ایران را می داشتند یا یک “حکومت مطلقه اجرایی” که مطلقیت آن به واسطه مشورت مستشاران انگلیسی تعدیل شود.[8]اوی کارمند وزارت خارجه بریتانیا
«حکومت مطلق» با وجود مجلس و دولت مشروطه جز با کودتا ممکن نمی شد. کودتا در سوم اسفند 1299 توسط سپاه قزاق به سرکردگی رضا خان میرپنج صورت گرفت. ژنرال آیرون ساید، فرمانده نُرپرفرس و کلنل هنری اسمایس فرمانده غیر رسمی سپاه قزاق و سید ضیاء الدین طباطبایی مبتکر، طراح و تهیه کننده مقدمات آن بودند. [9] کودتا به هر منظور و به ابتکار هرکس که انجام گرفت، در نهایت به آن هرج و مرج ممتد ویران ساز پایان داد و منجر به تشکیل دولت قدرتمند مرکزی شد. «دولتی» که، از سر ناچاری، در شرایط هرج و مرج و قتل و غارت و ناامنی و خطر تجزیه کشور، فقر، قحطی، نبود بهداشت عمومی، هم ایران گرایانی چون میرزا کوچک خان، محمد خیابانی و یا محمدتقی خان پسیان(کلنل پسیان) با قیامهایشان، هم تودۀ مردم و هم بسیاری از اجزای جامعه سیاسی ایران، چه حتی سران مشروطه خواه و چه آنهایی که از مشروطیت خسته شده بودند و در پی چاره برای نجات ایران می گشتند، خواهان آن بودند.
کلنل محمد تقی خان پسیان
کلنل پسیان در میان ایران گرایان رادیکال آن زمان دوستداران بسیار داشت. یحیی دولت آبادی از سران مشروطه خواه، او را در کنار میرزا کوچک خان یک قهرمان خواند. دولت آبادی، کلنل را در میان جوان های وطن دوست ایرانی که آنها را می شناخته است مخصوصا در میان لشگریان یکی از خوبان بلکه برگزیدهگان ایشان خوانده که دارای صفاتی نیکو و اخلاق پسندیده بود و دوست و دشمن، به پاکدامنی و وطن دوستی و بی علاقگی او به مال دنیا اعتراف داشتند.[10] عارف قزوینی او را سیاوش زمان لقب داد ایرج میرزا و شاعران دیگر در سوگ او مرثیه سرایی کردند. درنظر کاظم زاده ایرانشهر «پیش قراول» یا «مُمثلِ» همان «قوه قاهره ای» بود که سرتاسر ایران محتاج و تشنه آن بود. او می توانست ایران را از ورطه بحران نجات دهد. همچنین دارای مجموعه صفاتی بود که شاخص چنین قوه ای هستند با این صفات می توانست رقیبی جدی برای جاه‌طلبی‌های رضاخان شود. در بررسی واکنش دولت قوام السلطنه در مقابل پیام کلنل پسیان توجه به نقش رضا خان نیز لازم است. رضا خان در قامت پسیان این فرمانده لایق بخش بزرگی از نیروی ژاندارمری رقیبی را می دید که می توانست مانع ارتقا به مقامات بالا شود. به قول سیروس غنی «کلنل پسیان» برای «قوام السلطنه» دشمنی تقریبا شخصی بود و می‌خواست او را از کار بیندازد و نابودش کند ولی برای رضاخان تهدیدی جدی بود.[11] نگارنده در مجموعه مقالات عباس میرزا در مورد نقش و اهمیت نیروهایی که قادر به تامین یا برهم زدن امنیت در جامعه هستند چنین آوردهاست:
“در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را [در کشورهایی که مبانی و نهادهای دمکراتیک قویی ای ندارند]به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به «اندک سالاری» میگردد. انحصار در تامین امنیت به انحصار در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند. آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی «مونارشی» یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، «اندک سالاری»بر جامعه حاکم می شود. “ [12]مجموعه مقالات عباس میرزا : داودباقروندارشد
در ایران رضا خان/شاه بعد از سرکوب شورش ها و… و تامین امنیت با حذف کامل بقیه رقبا مونارشی ایجاد نمود.
ضعف های فرهنگی اجتماعی
حسین کاظم زاده ایرانشهر در مقاله‌ای با عنوان خصائص ایرانیان پس از شرح صفات خوب ایرانی‌ها (ذکاوت قوه تقلید و تشبث) از اینکه از آنها برای ترقی کشور بهره ای نمی‌برند شکایت می‌کند و در ذکر علل این غفلت به شمارش مظاهر دوازده‌گانه فساد اخلاق در نزد ایرانیان می پردازد (ایرانشهر ۱۳۰۰ شماره ۴) برخی از آن خصائص خیانت به وطن تنبلی و بیکاری و بی عاری و افراط و تفریط است.
کاظم‌زاده در مقاله «ملیت و روح ملی ایران» به نقد خرافات و استبداد به عنوان موانع توسعه و مهاجرت سرمایه و مغزها دست می‌زند و آن را با نقد تعلیمات واعظ ها و روحانیان ریاکار که دنیا را ناپایدار و عمر را بی اعتبار دانسته و مردم را تشویق به دریوزگی و برهنگی و درویشی کرده حس تشبث و اقدام در امور اقتصادی و معاشی را کشتند …ادامه می دهد (ایرانشهر ۱۳۰۲ شماره ۲)
“در نتیجه این اوضاع است که مزروع حاصلخیز دماغ ایرانی حال یک شوره‌زار را گرفته و قرن‌هاست که تخم فکر های جدید و آزاد در آن نروییده است. ”کاظم زاده
مشفق کاظمی[13] در جریان هرج و مرج هایی که بعد از مشروطه بر فضای سیاسی کشور نیز حاکم شده بود، در سرمقاله شماره پنجم مجله فرنگستان(10/6/1303)…در تشریح اوضاع کشور می نویسد:
وکلایش شیره ای هستند و محافظه کاران صاحبان قدرت. او ۵ میلیون از ۷ میلیون جمعیت ایران را از حیث فکر با بشر اولیه و بوزینه هایی که داروین برای اجداد ایشان قائل است. آنها جز آلت دست این و آن شدن کاری ندارند. وی شرط موفقیت انقلاب سیاسی و اجتماعی، مانند انقلاب در کشورهای دیگر، را انقلاب ادبی، مذهبی واخلاقی، که در پیشاپیش آن است میداند. “ایران امروز تشنه انقلاب ادبی و اخلاقی است”.
درجلد دوم تاریخ مختصر احزاب سیاسی ملک الشعرای بهار نیز آینه هرج و مرج ی است که در دوران بعد از انقلاب مشروطه و به ویژه در چند سال آخری که به سقوط سلسله قاجار منجر شد، در جامعه سیاسی ایران حاکم بود. در آنجا می خوانیم که چگونه حزب سازی و فرقه بازی و جار و جنجال لیدرها و پادو ها و هتاکی جراید همه را خسته کرده بود[14] و مملکت را رو به ویرانی می برد [15]
مواجه با خطر تجزیه کشور
تجزیه کشور ناشی از قوم گرایی های پان ترکیستی که بویژه توسط عثمانی در آذربایجان و پان عربیستی توسط شیخ خزعل در خوزستان دامن زده میشد، یکی دیگر از مشغله های ایران گرایان و وطن پرستان مشروطه خواه و حتی مخالف مشروطه بوده است. محمود افشار با تمایلات پان ایرانیستی در «آغاز کلام» شماره اول مجله آینده در تیر 1304 می نویسد.
“مقصود ما از وحدت ملی ایران و وحدت سیاسی اخلاقی و اجتماعی مردمی است که در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی باشد. اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان‌فارسی عمومیت بیابد و اختلاف محلی از جهت لباس اخلاق و غیره محو شود و ملوک طوایفی کاملاً از بین برود، کرد و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته باشند، هریک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند…به عقیده ما تا در ایران از حیث زبان اخلاق لباس و غیره وحدتی حاصل نشود هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می باشد.” محمود افشار با تمایلات پان ایرانیستی
در همین رابطه حسن تقی زاده نیز در دیباچه سال دوم کاوه دوره جدید ۲۱ دی ماه ۱۲۹۹ جزئیات اقدامات اصلاحی لازم برای اروپایی شدن ایران را به ترتیب اهمیت در ۱۷ بندد طرح می ریزد در اینجا مهمترین آنها را نقل می‌کنیم.
یک: تعلیم عمومی
پنج: حفظ وحدت ملی
شش: حفظ زبان ملی یعنی فارسی از فساد
ده: حفظ استقلال ایران
دوازده: آزادی زن ها و تربیت و تعلیم و تحصیل حقوق و اختیارات آنها
هفده: احیای سنن و رسوم مستحسنه قدیم ملی ایران جای هر یک از این اصلاحات در طرح اوست.
تقی زاده در سرمقاله شماره ۱۲ دوره جدید کاوه در آذرماه 1300باز هم به چنین طرحی این بار به عنوان اقدام های فوری برای آماده سازی ایران برای اصلاحات اساسی لازم برخورد می‌کنیم. حفظ وحدت ملی/ جنگ آتشین بر ضد امراض بدنی و آفات اجتماعی/ استخدام فوری مستشاران فرنگی برای اصلاح ادارات دولتی و ملی ایران/ و تقویت دولت مرکزی از جمله آنهاست.
کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقاله «خلاصه عقاید ما» ایرانشهر1291 معتقد است:
“ایران باید قهراً تمدن غرب را قبول نماید زیرا قانون تکامل او را به این کار مجبور خواهد ساخت. این کار باید با سه انقلاب در تشکیلات سیاسی در عقاید و افکار و در قلمرو ادبیات صورت گیرد. اگر در این سه انقلاب فرمان عقل سلیم جزئیات زمین و زمان و تجربه تلخ و شیرین تاریخ را میزان و رهبر خود قرار دهیم آن وقت موفق به خلق ایران جوان خواهیم شد.”کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقاله «خلاصه عقاید ما
نیاز به دولت کارآمد و مقتدر(دیکتاتور!)
آنچه آمد نمونه هایی از بیشمار ادبیات جامعه روشنفکری، نگرانی ها، آمال و توجه آنها به مسئله وحدت ملی و تمامیت ارضی، تجدد و ترقی بود. درعین حال اندیشه نابسامانی ها، خطرها و اصلاحات در دوره ای رخ می داد که حکومت یعنی قدرتی که باید خطرها را دفع می کرد، اصلاحات را به اجرا می گذارد و وحدت ملی را تامین می نمود، خود در اوج ناتوانی و ناپایداری قرار داشت. که در فاصله پایان جنگ جهانی و کودتای اسفند1299 این هرج و مرج به اوج خود رسیده بود. قاطبه روشنفکران اصلاح طلب به دنبال دولتی مقتدر می گشت تا هم به دفع خطرها بپردازد و هم به هرج و مرج پایان دهد و هم دست به اصلاحات سخت و حیاتی مورد نیاز کشور بزند. در این میان برخی تا حد یک «دیکتاتوری جمعی» می پذیرفتند، دیگران حاضر به زیرپا گذاشتن اصول مشروطیت نبودند. عده ای نیز همچون مشفق کاظمی، علی اکبرداور و عبدالحسین تیمورتاش علاج درد را اعمال دیکتاتوری حتی به شکل فردی آن می دیدند. بعضی نیز چون محمد مصدق، بهار و مدرس تمرکز قدرت را محدود به اصول اساسی می پذیرفتند.
حسن تقی زاده
نظر حسن تقی زاده که در سرمقاله شماره نهم کاوه 13شهریور 1300منعکس شده، راه حلی که می‌توانست مطلوب باشد یک حکومت استبدادی منورِ وطن دوست و متمدن، شبیه حکومت میکادو در ژاپن یا پطر کبیر در روسیه بود، آن هم به رغم آگاهی او به خصلت های منفی آن. او برای این نوع حکومت سه خصلت منفی می شمارد، که عبارتند از
یک: وجود و ظهور این گونه استبداد بی غرض و “منور” خیلی اتفاقی و از نوادر است.
دو: حکومت استبدادی لازم و ملزوم برخی معایب، مسخره گی ها و مضرات است، و به تدریج، و به حکم اقتضای طبیعت به استبداد فردی می‌انجامد.
سه: دوران این نوع حکومت ها در عصر حاضر سپری شده است.
تقی زاده به این دلایل نبود که در نهایت مخالف این نوع حکومت بود. بلکه او معتقد بود، “این شکل حکومت بیشتر یا از طبقه اشراف و اعیان فاسد نشده … پیدا می‌شود یا بعد از انقلاب از افراد فوق العاده و از طبقات عامه“، ولی “بدبختانه در ایران چه پیش از انقلاب و چه پس از آن اثری از این لوازم و اسباب کار دیده نشده است”.
این نظر تقی زاده حدود شش ماه پس از کودتای ۱۲۹۹ زمانیکه او هنوز نمیتوانست بداند که از میان کودتا و سقوط دولت سید ضیاء چه کیفیاتی متولد خواهدشد، است. هنوز از میان سه نوع حکومت «استبدادی منور»، «استبداد بد» و «مشروطه ناقص و خراب و معیوب» به علت تحقق ناپذیری مشروطه خوب و کامل «که بلاشک احسن شقوق است» حکومت مشروطه ناقص را ترجیح می داد: «پس کار ایران دایره است میان داشتن یک استبداد فاسد و وحشی و تاریکِ شاه سلطان حسینی ویک مشروطه ناقص و تا اندازه‌ای مغشوش دهاتی» او مشروطیت ناقص را بدون هیچ شک و شبهه ای حتی اگر ۱۰ مرتبه بدتر از شکل کنونی آن باشد بر استبداد “خاقان مغفور” و “شاه شهید” ترجیح میداد.
تقی زاده حتی چهارسال بعد زمانیکه رضا خان در مقام وزیر جنگ و سپس نخست وزیر با اقداماتی قاطع و مقتدرانه بر ایران حکومت میکرد در مقاله «مقدمات آیندۀ روشن»در مجلۀ آدینه (1304ص1و19) پس از شمردن چهار رکن عمده و شرح ناگزیر و لازم برای استقلال و ترقی و تمدن ایران (وحدت ملی، اصلاح ادارات دولتی، به خصوص مالیه، و اصلاح اصول و حکومت ملی و نمایندگی ملی) اعلام کرد که: «امنیت عمومی و قدرت قاهر مرکزی دولت در اکناف مملکت، از دور و نزدیک و از ریشه برانداختن ملوک الطوایفی بزرگترین و مهمترین قدمی است که این مملکت به سوی استقلال و تشکیل حقیقی دولت بر می‌دارد و این فقره شرط اساسی وحدت ملی است“. همین امنیت بود که که «محبت» «خیرخواهی» تقی زاده نسبت به آن دولت را برانگیخت. تقی زاده علیرغم مخالفت ملایمی که با تغییر سلطنت نمود، از همکاری و خدت در حکومت رضا شاه سربازنزد.
حسین کاظم زاده ایرانشهر [16]
ایرانشهر، تحت تاثیر جریانی که رضا خان در اسفند 1302 درباره تبدیل سلطنت به جمهوری براه انداخته بود، طی مقاله ای با عنوان “جمهوریت و انقلاب اجتماعی” نوشت: (ایرانشهر، 1302، ش6/5) و در آن موضع مثبت خود نسبت به جمهوری شدن حکومت در ایران را بیان و این تحول را با اشاره به عوامل خارجی و داخلی موافق با آن، محتوم خواند. اما نسبت به موفقیت آن شک و تردید داشت.
کاظم زاده در جای دیگری نیز تمایل خود به وجود دولت مقتدر را بیان کرد، آن جایی که او دست به بزرگداشت کلنل پسیان زد و او را “مُمثل” یا “طلایه” همان «قوه قاهره ای» خواند که بایستی به نجات ایران از ورطه هلاک بر می خاست. [17]
خانم آلجای افشار سوباتایلو [18] (نخستین زن دندانپزشک ایران)
نظرات حسین کاظم زاده ایرانشهر را بیشتر میتوان در مقدمه و پایان مقاله ای از خانم آلجای افشار تحت عنوان «معارف درایران» در شماره سوم ایرانشهر1302 مشاهده نمود. خانم افشار می نویسد:
“روح جماعت و هیئت جامعه که در اروپا علت العلل پیشرفت امور شمرده می‌شود در مشرق زمین و مخصوصاً در ایران در هیچ موردی نمی تواند منشا اثرات کلی واقع گردد، و در نتیجه یک نفر مصلح، یک دماغ منور، و فکر باز لازم است، که هر روز صبح به زور منزل ما را جارو کند، چراغ کوچه های ما را به زور روشن کند، و لباس ما را به زور یکنواخت و یک روند نماید، معارف ما را به زور اصلاح کند، از فتنه های مجلس ملی ما به زور جلوگیری نماید، دربار سلطنتی ما را به زور اصلاح و تسویه کند، تحصیلات زن و مرد را به زور و با قوه سرنیزه و شلاق اجباری نماید، همینطور از جمیع جهات از جزء و کل و از معلوم و مکتوم حتی ساعت خواب و بیداری ما را خودش به زور معلوم کرده آن وقت ما را به حال خود گذارد، که هم قادر به ادای وظایف اجتماعی خود باشیم و هم تفکیک ایده‌آل را از مفهوم نماییم.” خانم آلجای افشار سوباتایلو
باید توجه داشت که، این نمونه از افکار روشنفکران مشروطه خواهی که خواهان ترقی ایران بودند، بعد از آنهمه جان فشانی در راه کسب مشروطه، بیانگر شدت و حدت نابسامانی بعد از مشروطه است.
کاظم زاده مقاله خانم آلجای افشار را «زیب افزای» مجله می کند، به ملت ایران به مناسبت وجود چنین «خانم دانشمندی» تبریک می گوید. او را به «گلبنی در میان خارستان» ایران تشبیه میکند. و در پایان مقاله هم عقیده بودن خود را با آلجای افشار در این تفکرات و ملاحظات اعلام میکند.
مرتضی (مشفق) کاظمی
مشفق کاظمی گرداننده مجله فرنگستان از سرسخت ترین حامیان حکومت “دیکتاتوری صالح” در ایران آن زمان بود. او در مقاله “انقلاب اجتماعی، عدم امکان انقلاب با اوضاع فعلی-لزوم ظهور دیکتاتور-دیکتاتور عالم جدی” از لزوم تلف کردن اقلاً صد هزار نفر از نه میلیون جمعیت ایران برای بروز انقلاب سخن گفت. (مجله فرنگستان، 1303 شماره نخست) او در عین حال معتقد بود که انقلاب از مردم عادی بر نمی آید برای او انقلاب تدریجی به علت خرابی اوضاع و عقب ماندگی وخطر خارجی مطلوب نیست. همچنین تاریخ مشروطیت را شاهدی برای امکان‌پذیر نبودن انقلاب به آن روش می دانست. و در نتیجه «فقط فرد می‌تواند نجات جامعه را باعث شود» یک فرد با فکر نو لازم است تا زمام حکومت را در دست گرفته با “یک عمل“، “عمل تازه” خاتمه به این وضعیت بدهد. این فرد باید از میان افراد تحصیل کرده مخصوصاً آنهایی که به محیط اروپا کاملاً آشنا هستند برخیزد. او باید عالم و مانند موسولینی لیدر حزب فاشیست ایتالیا جدی باشد. در محیطی که غالب مردم معنی حکومت قانونی و پارلمانی را نمی فهمند تکیه بر اکثریت بی‌نتیجه است.
نگاه بسیار بد بینانه کاظمی به مردم از جملات او کاملا آشکار است. در مقالات دیگر او نیز این رویکرد دیده میشود. مقاله «مطبوعات ایران» در شماره چهارم فرنگستان 1303 چنین می خوانیم:
“درجه انحطاط اخلاقی ایرانی را باید از مطبوعات آن فهمید” روزنامه نگاران چند نفر جاهل از میان توده اند، مطبوعات پر از چرندیات اند، و علت توسعه آنها نقص مشروطه و انقلاب و مجلس و کرسی نشین های آن است، «وکیل ایرانی، روزانه نامه نویس ایرانی، وزیران ایرانی، به اصطلاح معمول سراپای کرباسند». ..«این قبیل هادیان» ملت «باید … از بین بروند». یک «دیکتاتور ایده آل دار» باید آنها را نابود سازد.
کاظمی در مقاله «قانون انتخابات» (فرنگستان، 1303، ص8-7) انتخابات را «یکی از مضحک ترین صورت ها» «درمیان آثار مشروطه ایران» می شمرد. از نظر کاظمی، قانون انتخابات به علت عمومیت حق رای که به بی سوادان و بی خبران هم اجازه رای دادن می داد، مهمترین عامل بی اعتباری انتخابات بود . “صحیح آن بوده که تنها باسوادها حق رای داشته باشند” .
میرزا علی اکبر خان داور
یکی از کسانی که اندیشه اقتدار را نه تنها تبلیغ می کرد بلکه در اجرای آن نیز سخت سهیم بود، میزا علی اکبر خان داور ناشر روزنامۀ «مرد آزاد» پایه گذار «کمیته ایران» در سوئیس و حزب رادیکال در تهران، نماینده مجلس چهارم و پنجم و بعدها وزیر عدلیه و مالیه رضا شاه بود. نظریات علی اکبر داور را می‌توانیم در مقاله‌ای که کاوه بیات در دی ماه ۱۳۷۲ در شماره دوم «مجله گفتگو» منتشر کرد مطالعه کنیم. رکن اصلی نظریات داور موکول کردن آزادی و مشروطیت یا هرگونه تغییر و تحول دیگر به رشد اقتصادی بود . اصلاح سیاسی، اداری یا حتی ادبی در کشور عقب مانده ای مانند ایران در نظر او “و سمه بر ابوی کور” می‌نمود .
علی اکبر داور این رابطه را قانونی جهان شمول می دانست و تبعیت از آن را توصیه می‌کرد. در چشم او تمدن غرب نتیجه انقلاب صنعتی بود . پس ما نیز اگر خواهان آن تمدن هستیم باید همان راه را برویم . ما نیز تا به لحاظ اقتصادی متحول نشویم، مفلوک و مستاصل باقی خواهیم ماند . تا انقلاب صنعتی “ایران را به حرکت نیندازد، ما همان ملت بلاکش، گرسنه، پلاس پوش، نجیبی هستیم که خواهیم ماند”. ژاپن برای داور و بسیاری دیگر از سیاستگران آن دوران سرمشق بود. به نظر داور “اگر ژاپن هم به دنبال مساوات و آزادی و استقلال و قصیده و غزل می‌رفت، وضعش بهتر نمی‌بود“. داور از این موضع بر رهبران انقلاب مشروطیت خورده می‌گرفت و مشکل ایران را در آن می دید که مردم به حرف آنها گوش دادند . نتیجه آن شد که میبینیم . راهی که داور پیشنهاد می‌کرد راه زور بود، به نظر او فقط زور کارساز بود . برای اثبات لزوم زور از زور کمک گرفت. او معتقد بود سالیان سال حکومت استبدادی “روح ملت را قسمی معتاد به زور کرده است که اگر [بدون] تازیانه و تبعید ۳۷ هزار دلیل برایش اقامه کنی یک ذره اثر نخواهد کرد” به نظر او “ایرانی به میل خود آدم نخواهد شد. سعادت را بر ایران تحمیل باید کرد“.
با وجود این یا شاید برای آگاهی به نقص توجیه استبداد با استبداد است که داور میان “استبداد سنتی” و “استبداد حکومتی” که آرزو می کرد تفاوت می گذاشت . استبداد مورد نظر او باید به دست ایرانی و برای ترقی ایران باشد و با اصول علمی اروپا مطابقت کند. او خواهان “اراده محکمی” بود که اداره امور ایران را به دست گیرد و اختلافات امروزه را با “حکم می کنم” از بین بردارد.
برآورده شدن آرزوهای روشنفکران و ایرانگرایان برای نجات آن!!
همانطور که می دانیم گفتمانِ فوق الذکرِ “دولت مقتدر” در فضای مجرد از واقعیات صورت نمیگرفت . همزمان با گفتمان جستجو برای کس یا کسانی که قادر به استقرار آن باشند در جریان بود . وثوق الدوله، قوام السلطنه، فیروزفرمانفرما و محمدتقی خان پسیان نام هایی بودند که هرکدام برای مدتی امیدهایی را برمی انگیختند. همانطور که قبلاً نیز گفته شد، یحیی دولت آبادی از میرزا کوچک خان و کلنل پسیان با نام دو قهرمان ملی یاد می کرد،[19] ،عارف، بهار، ایرج فرخی، بهمنیار و دیگر شاعران و روزنامه‌نگاران در سوگ آنها منظومه ها می سرودند، مقاله ها می‌نوشتند و بانیان [قتل] آنها را هدف تیر نفرت خود قرار می دادند.[20] ولی هرکدام از این نامها در کشاکش میان قدرت های متنافر از گردونه بیرون می افتادند . کسی که نامش ابتدا به زبان نمی آمد رضاخان بود. او افسری بود در قشون قزاق که با لیاقتی که در جنگ با شورشیان ایلات و شورش های ایالتی از خود نشان داده بود نظر طراحان کودتای ۲۹ اسفند ۱۲۹۹ را به خود جلب کرده بود. پس فرماندهی نیروی کودتا را پذیرفت و با این عمل راه ارتقاء به قلل قدرت (از سپهداری تا شاهی) را برای خود باز کرد. [21]
این راه را پیش از هرچیز موفقیت های رضاخان در فرونشاندن هرج و مرج سیاسی هموار کرده بود . موفقیت‌ها را سیاستمداران و روشنفکران آن زمان می دیدند آنها را می ستودند و همکاری با رضاخان را قبول می‌کردند. در میان آن ها نه تنها نام علی اکبرداور، تیمورتاش، نصرت الدوله فیروز ، سردار اسعد و دیگر وفاداران پیگیر او دیده می‌شود. بلکه کسانی دیگری چون سلیمان میرزا اسکندری، محمد مصدق[22]، سید حسن مدرس، محمد تقی بهار و دیگران نیز از موفقیت های او در ایجاد آرامش استقبال می کردند .
حتی بهار در سال‌های بعد از سقوط رضا شاه (درصفحات “نوبهار” روزنامه ای که با مدیریت خود او در آن زمان منتشر می‌شد) نوشت : «آرزوی پیدا شدن مردی که همت کرده مملکت را از این منجلاب بیرون آورد پرورده میشد. دیکتاتوری یا یک حکومت قوی یا هر چه می خواهد باشد». او بلافاصله اضافه می‌کند که او در این فکر تنها نبود «این فکر طبقه با فکر و آشنا به وضعیت آن روز بود» و آن شخص که دنبالش می گشتند رضا خان بود.
سردار سپه راست دلی روشن و صاف چون آینه و رفیع چون قله قاف
از او عملست و از دگر مردان لاف سردار سپه نمی توان شد به گزاف[23]
(بهار، 1363، ج2، ص 101)
اما اعتقاد بهار به رضاخان زود ترک خورد و او را به صف معترضان به دستگیری و شکنجه و قتل مخالفان، توقیف مطبوعات، اعلام حکومت نظامی، و غصب اموال “مقصرین”، توسط نخست وزیرِ زور گو درآورد. این صف از آن اقلیتی در مجلس تشکیل می‌شد که در ۷ مرداد ۱۳۹۳ تصمیم به استیضاح رضا گرفت. ولی جو تروری که رضا خان در درون و بیرون مجلس با ضرب و شتم مجلسیان ایجاد کرده بود مانع پیگیری طرح استیضاح شد، و این خود نشانی بود برای اینکه دیگر هیچ نیرویی را توان جلوگیری از دیکتاتوری معهود[24] نبود. بدین ترتیب بخشی از گفتمان در زمانی جاری بود که رضاخان مدارج قدرت را طی می کرد . دیکتاتور یا مرد قدرتمندی که مورد نظر شرکت مندان در آن گفتمان بود همین رضاخانی بود که رضا شاه شد.
“از سوی دیگر، روشن است که پیوندی تنگاتنگ میان کثرت گرایی (نهادهای سیاسی فراگیر) و نهادهای اقتصادی فراگیر” که بنیان حیاتی برای توسعه کشورها میباشد “وجود دارد”. اما بدون دولت متمرکز و در شرایط هرج ومرج نه تنها توسعه ای ممکن نیست بلکه هرج و مرج زمینه هرگونه توسعه را نیز نابود میکند… ماکس وبر که مشهورترین و پذیرفته شده ترین تعریف را از دولت ارائه کرده است مشخصه دولت را “داشتن حق انحصاری برای اعمال خشونت در جامعه” می داند. بدون چنین انحصاری و درجه ای از تمرکز که لازمه آن است، دولت نمی تواند نقش خود را به عنوان ضامن نظم و قانون ایفا کند. چه رسد به تامین خدمات عمومی و تشویق به تنظیم فعالیت های اقتصادی. اگر دولت از این قدرت برخوردار نباشد بزودی … در آشوب فرو میرود. آنچه بعد از انقلاب مشروطه در تضاد بین مجلسی که خود رانماینده مردم ودولت رادشمن خود و مردم میدانست منجر به ناپایداری سیاسی و هرج و مرجی شد که هیچ دولتی نمی توانست بیش از چند ماه دوام آورد.” [25] و در نهایت جامعه تن به استبداد رضا خانی که توسط کودتای 1299 برای ایرانیان از خارج تدارک دیده شده بود داد.
علیرغم همه نابسامانی های کشور، ناگفته نباید گذاشت که در اثر مشروطه، منظور از رشد آگاهی ملی به معنی دمکراتیک آن در میان بخش هایی از مردمان، بخصوص مردم شهر نشین کشور است گسترش یافت. انقلاب مشروطه به رغم همه ناکامی هایش این بخش از مردم را به حقوق خود و به همبستگی خود آگاه ساخته و آنها را به دفاع از آن حقوق، به هر شکل، متمایل کرده بود. در این سطح و تا این اندازه ملت تشکیل شده بود.
رضا خان/شاه کدام ایده ها را بکاربست؟
در فوق دیدیم که چگونه روشنفکران و کنشگران سیاسی بخصوص بخش های ایران گرای، اقتدار طلب آنان با ترک یا تعطیلی ایده مشروطیت به دنبال مرجعی یا مردی مقتدر می‌گشتند تا با پایان بخشیدن به هرج و مرج حاکم بر سراسر کشورِ در حال فروپاشی راه را برای تامین وحدت ملی، حفظ تمامیت ارضی، و ترقی و تجدد کشور باز کنند. دیدیم که آنها این مرد را یافتند نام او رضا خان بود او در مبارزه با نیروهای گریز از مرکز توانایی خود را برای آنها به اثبات رسانده بود. او همان مونجی بود. برنامه نجات نیز کم و بیش روشن. طرح برنامه را همان روشنفکران ریخته بودند او باید آن را اجرا می‌کرد . برنامه به یک معنا از دو بخش تشکیل می‌شد؛ بخش اول، یکسان سازی که باید ضامن وحدت ملی و تامین تمامیت ارضی و استقلال می شد و بخش دوم، ترقی و تجدد بر اساس الگوی فرنگستان آن طور که در ذهن تجددطلبان نقش بسته بود.
یکسان سازی باید به دو معنی به هم پیوسته انجام می گرفت: نخست یکسان سازی شیوه حکومت، و دیگر، یکسان سازی فرهنگی در حوزه زبان، رسوم، لباس، دین و اندیشه. ترقی و تجدد باید شامل همه آن اقداماتی می‌شد که در زمینه نوسازی اقتصاد عمران و آموزش انجام می گرفت .برنامه در واقع همان بود که کم و بیش در ذهن روشنفکران و اصلاحگران پیشقدم مشروطیت شکل گرفته بود همانی که مشروطه طلبان پرورانده و به‌دنبال اجرایش بودند و اکنون با حذف محتوای دموکراتیک آن به دست دیکتاتور مونجی داده شده بود . بعضی از شکل های جدیدتر آن را می‌توان در اسناد این دوره پیدا کرد.
برنامه محمود افشار
یکی از آنها مقاله ای است که محمود افشار با عنوان «مسئله ملیت و وحدت ملی ایران» نوشت و در شماره هشتم مجله آینده در سال ۱۳۰۶ منتشر کرد. در این مقاله ۸ اقدام را برمی‌شمرد که دولت باید به منظور ایجاد وحدت ملی و ترقی اتخاذ کند.
1.ترویج زبان و ادبیات فارسی مخصوصاً در نواحی غیرفارس نشین؛ ۲. کشیدن خطوط راه آهن برای اتصال کلیه نقاط مملکت و آمیزش طوایف مختلف؛ ۳. کوچ دادن بعضی ایلات؛ ۴. تقسیمات جدید ایلات و ولایات، در ضمن از بین بردن نام های قدیم ایالات؛ 5. تغییر اسامی ترکی و عربی به فارسی؛ 6. ممنوع ساختن استعمال زبانهای خارجی در دادگاه ها، مدرسه ها، ادارات کشوری و لشکری؛ ۷. آبادانی سریع این نقاط و فراهم آوردن وسایل زندگی راحت و آزاد برای مردم تا وضع آنها از همسایه‌های فریبنده پست تر نباشد؛ 8. اجرای سیاستی که نه به واسطه تمرکز زیاد به استبداد و انزجار منجر گردد و نه به واسطه عدم تمرکز زیاد موجب خودسری و هوچی‌گری ولایات شود. افشار اسم این نوع سیاست را سیستم “عدم تمرکز” دکنسانتراسیون(Deconcentration) گذاشت.
تندروی کاظمی و تذکر سردارسپه به او
مرتضی (مشفق) کاظمی معروف به مشفق کاظمی (1356-1281 ش) در تهران متولد شد و مدرسه ثروت و دارالفنون تحصیل کرد. وی سال 1301 نخستین رمان فارسی به نام تهران مخوف را نوشت. وی پس از سفر به آلمان برای تحصیل، در اردیبهشت 1303 شمسی با همکاری گروهی از دانشجویان مقیم برلین نشریه «نامه فرنگستان» را منتشر کرد. مشفق تحت تأثیر روند نوسازي غرب، مقالات تندوتیزی در نقد سنت ها و عقب ماندگی های ایران نگاشت. پس از انتشار سه شماره از آن، به سبب لحن تند مقاله ها، توزیع آن در ایران ممنوع شد. سردار سپه توسط یکی از بستگان مشفق گفت به این کاظمی ها بگوئید که “این قدر شتاب نکنند و ما را در زحمت نیندازند. همه به موقع درست می شود” [26]
برنامه “انجمن ایران جوان”
برنامه دیگری هم وجود داشت که برنامه محمود افشار را تکمیل می‌کرد این برنامه را انجمن ایران جوان در فروردین ۱۳۰۰ تدوین کرده بود. رضاخان بعد از ارتقا به مقام نخست وزیری طراحان آن را احضار و به آنها قول اجرای آنها را داده بود. محمود افشار خود یکی از اعضای آن انجمن بود. الغاء کاپیتولاسیون، استقلال گمرکی ایران، فرستادن دختران و پسران دانشجو به خارج از کشور، آزادی زنان، محروم کردن بیسوادان از حق رای، اخذ و اقتباس قسمت خوب تمدن اروپا، وضع قانون جزا، توجه به ترویج معارف و تعلیمات ابتدایی، تاسیس مدارس متوسط، تاسیس موزه ها و کتابخانه ها و تئاترها، اجزای این برنامه بودند.
اظهارنظر رضاخان در خصوص اهتمام وي به آراي روشنفکران در مورد داور نیز تکرار شد. وي پس از تأسیس انجمن ایران جوان در سال 1300 ،طي دیداري با اعضاي انجمن و علی اکبر، با مرام سیاسي جمعیت ایران جوان و آرزوي آن ها براي ترقي ایران آشنا شد و گفت: “حرف از شما، ولي عمل از من خواهد بود…به شما اطمینان، بلکه بیش از اطمینان، به شما قول می دهم که همه این آرزوها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من هم هست، از اول تا آخر اجرا کنم“[27] علی اکبر داور در آتش استبداد رضا خان سوخت و خود کشی کرد. [28]
رضا خان محصول فقدان بینش کافی روشنفکران
اقدامات نوسازی استبدادی زیر سرنیزه و به “زور” رضا خان/شاه قطعا پیشرفت های شایان ذکری برای ایران داشته است. رضا خان طرح های از سر استیصال روشنفکران ایران (محمود افشارها، انجمن جوان ایران و علی اکبر داور ها و…) جهت نوسازی را که ناشی از ادامه دار شدن بحرانهای مختلف کشور و نبود راه حلی در افق سیاسی بود، همانگونه که خانم “آلجای افشار سوباتایلو” خواسته بود، به زور سرنیزه پیش برد. شیوه های او همواره نه تنها مورد مخالفت مردم بلکه همه ملیون ایران و در صدر آنها مصدق و مدرس و… بوده است. طوری که در شهریور 1320 وقتی انگلیس او را از قدرت برداشت، باعث خوشحالی همه مردم ایران و ملیون و مشروطه طلبان و … گردید.
متاسفانه فقدان بنیش کافی و ژرفنگری روشنفکران کشور دراین امر ساده، که رضا خان نیز اگر نه همچون دیگر آهاد مردم ایران (که روشنفکران دل خونی از آن داشتند!!) بدلایل تاریخی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و سابقه نظامیگری از همان کمبودها و بیماریها بلکه حتی بیشتر نیز رنج میبرد، بیماریهایی که برای درمان آنها روشنفکرانی چون آلجای افشار و… به اشتباه خواستار بکارگیری “درمانِ زور” بودند. در کمال تاسف فقط زمانی به این فقدان بینش پی بردند که با عوارضِ آن “درمانِ مهلکِ زور” بصورت تبدیل شده بیماری به” پاندمی کشنده حکومت سرنیزه ای رضا خان” در سراسر کشور که به جان نه تنها مردم بلکه خود روشنفکران و سیاستمداران و حامیان و طراحان درمانِ زور افتاده بود مواجه شدند. و آنقدر دیر شده بود که حتی مانند گذشته نیز از ترس بریده شدن زبانشان نمیتوانستند زبان به بیان طرح دارویی برای جلوگیری از گسترش پاندمی استبداد رضا خان بگشایند، و یا راه حلی برای خروج از آن ارائه کنند. این خود آن حلقه مفقوده ای است که روشنفکران مشروطه بسیار دیر بدان پی بردند و متاسفانه روشنفکران امروز با طولانی شدن مبارزه با همان استیصال روشنفکرانه علیرغم نمایش های آشکار عوارض پیشا قدرت آن “پاندمی سرنیزه” امروزه در طرح های نجات ایرانِ امثالِ مسعود رجوی ها که بر حسب اتفاق دوباره از “ما بهتران” پشت آن هستند، بسیار عیان توسط هزاران عضو و مسئول جدا شده که سالیان استبداد بسا خطرناکتر از استبداد رضا خان را نه تنها بر مردم ایران، بلکه بر (خود، خانواده، و دوستان و همرزمانشان-مجریان طرح) تجربه کرده اند، هزاران بار بیان شده و میشود، بدان توجه ندارند. که میتواند به یک فاجعه دیگر فقدان بینش کافی با ظهور یک استبداد اینبار ایدئولژیک و مطلق اندیش منجر شود.
داود باقروند ارشد
فروردین 1401
آوریل 2022
[1] http://www.iichs.ir/News-351/%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9-%D8%A2%D8%AF%D9%85%DB%8C%D8%AA-(%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)/?id=351
[2] سیدحسن تقی‌زاده (زاده ۵ مهر ۱۲۵۷ در تبریز – درگذشته ۸ بهمن ۱۳۴۸ در تهران)، از رهبران سکولار انقلاب مشروطه ایران، از رجال سیاسی ، دیپلمات، از شخصیت‌های علمی و فرهنگی ایران معاصر، رهبری جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس را به دست داشت. وی مدتی رئیس مجلس سنای ایران بود.
[3] افشار،ایرج. اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده. تهران:جاویدان، 1359، ص 36
[4] (شاکری، خسرو. اسناد تاریخی، جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، جلد ۱۳ فلورانس ایتالیا صفحه9)
[5] قیام سردارجنگل، قیام کلنل پسیان،
[6] شاهسون ها و کردها، و …
[7] شیرازی، اصغر. ایرانیت، ملیت، قومیت، 1396، جهان کتاب چ 2 ص 440
[8] کاتوزیان، محمد علی همایون. دولت و جامعه در ایران. انقراض قاجار و استقرار پهلوی. تهران:نشرمرکز، 1379 ص 222
[9] همان ص 321
[10] دولت آبادی، یحیی. حیات یحیی، ج 4 1301 ص 267
[11] غنی، سیروس. ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیس ها. ج2، تهران:نیلوفر 1378 ص 263
[12] باقروند ارشد، داود. پاسخی به سوال عباس میرزا
https://www.nototerrorism-cults.com/2022/03/13/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%be%d8%a7%d8%b3%d8%ae%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d9%88%d8%a7%d9%84-%d8%b9%d8%a8%d8%a7%d8%b3-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7-%da%86%d9%87-%d8%a8%da%a9%d9%86%d9%85-%da%a9/?fbclid=IwAR2i0JHKRD_EAZ2DoJ1e5ubDPX8XgVFGfj4e_ZUeNh12jru0B_5DD2tYMOw
[13] مشفق کاظمی در سال ۱۲۸۱ خورشیدی در شهر تهران زاده شد. پدرش میرزا رضا نام داشت و تفرشی بود و مدتی کارمند وزارت داخله و وزارت مالیه. مشفق کاظمی رشته حقوق را در برلین خوانده بود و روزنامه‌ نگار بود. او پس از پایان تحصیلاتش در مدرسه دارالفنون برای ادامه تحصیل به آلمان و سپس به فرانسه رفت و حقوق و علوم سیاسی خواند. به ایران که بازگشت، مدتی در وزارت فواید عامه مشغول به کار شد. در سال ۱۳۰۶ به عدلیه رفت و چندی بعد در سال ۱۳۱۲ به وزارت امور خارجه منتقل شد. در وزارت خارجه، مدتی رئیس دفتر بود. بعد رئیس تشریفات شد و سپس به معاونت این وزارتخانه رسید. مدتی هم وزیرمختار ایران در سوریه و سفیر ایران در هند بود. حدوداً ۱۸ ساله بود که تهران مخوف را نوشت و چون در آن زمان پولی برای انتشارش به صورت کتاب نداشت، کتاب را برای روزنامه ستاره ایران فرستاد. سردبیر روزنامه، مایل تویسرکانی، با خواندن دستنویس این رمان، چنان به وجد آمد که رمان مشفق کاظمی را با آثار «ویکتور هوگو» و «آناتول فرانس» مقایسه کرد و تهران مخوف در این روزنامه به صورت پاورقی منتشر شد و مدتی بعد، به صورت کتابی مستقل و دو جلدی درآمد و اخیراً نیز، هر دو جلد آن در یک کتاب، از طرف انتشارات امید فردا، بعد از سال‌ها که از چاپ قبلی آن می‌گذرد، منتشر شده‌است. مشفق کاظمی همچنین در سال ۱۳۵۰ کتاب «روزگار و اندیشه‌ها» را منتشر کرد؛ کتابی دو جلدی که شامل خاطرات اوست.
[14] بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی. اضمحلال سلسله قاجار. ج2، تهران: امیرکبیر، ص 23
[15] همان ص 100
[16] حسین کاظم‌زاده (۲۰ دی ۱۲۶۲ در تبریز – ۲۷ اسفند ۱۳۴۰ در سوئیس) معروف به ایرانشهر از نویسندگان ایرانی است. شهرت وی به «ایرانشهر»، به‌دلیل انتشار مجله‌ای به همین نام بین سال‌های ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ شمسی است. او مدتی دیپلمات سفارت ایران در لندن بود. وی در شهر تبریز چشم به جهان گشود. در استانبول انجمنی مخفی به نام «انجمن برادران ایرانی» را برای پیشبرد جنبش مشروطه پایه‌گذاری کرد. ایرانشهر از سال ۱۳۱۵ خورشیدی در روستای دگرسهایم ایالت سنت گالن سوییس به تألیف و نگارش کتاب‌های گوناگون همت گماشت. کاظم‌زاده در برلین با همکاری ابراهیم پورداوود و چند تن دیگر مجلهٔ ایرانشهر را منتشر می‌کرد. شمارهٔ نخست این مجله در ۲۲ ژوئن ۱۹۱۹ در ۱۶ صفحه انتشار یافت. وی در سال ۱۹۵۵ میلادی کاندید دریافت جایزه صلح نوبل گردید اما موفق به دریافت آن نشد.
[17] کاظم زاده ایرانشهر، حسین و دیگران. شرح حال کلنل محمدتقی خان پسیان به قلم چند تن از دوستان و هواخواهان آن مرحوم. برلین: انتشارات ایرانشهر، ش 20، 1306
[18] دختر ملک سلطان خانم و جمشید افشار سوباتایلو (مجدالسلطنه)؛ از نخستین دندانپزشکان زن در ایران بود. با اکبر افشار ازدواج کرد و صاحب پسری به نام رحیم (تمقاچ) شدند. دومین همسر آلجای پرویز (بهمن) قاجار بود که آن‌ها فرزندی نداشتند. آلجای بر خلاف خواهران و برادرانش که نام خانوادگی افشار را داشتند تنها کسی بود که پسوند سوباتایلو در نام خانوادگی‌اش بود.
[19] دولت آبادی، یحیی. حیات یحیی، ج 4، 1362، ص 267.
[20] برای نمونه هایی از این شعرها نک به: ذاکر حسین (1377، ص 508، و بعد)
[21] درباره کودتا و نقش رضاخان، نظامیان انگلیسی و دیگران در آن نک به: کاتوزیان (1379)، غنی (1377) و شاکری (1386).
[22] رضاخان نیز با خیال راحت به توسعه نفوذ شخصی خود در میان نیروهای مسلح مشغول بود. زمانی که احمدشاه در خارج بود رضاخان قدم‌به‌قدم از اختیارات شاه و نایب‌السلطنه، یعنی ولیعهد محمدحسن میرزا می‌کاست. رضاخان در گرفتن مقام فرماندهی کل قوا از مشورت شورایی استفاده کرد شامل تقی‌زاده و مصدق و علاء و یکی، دو نفر دیگر بود که تأیید کردند مانند نمادین بودن توشیح قوانین و صدور احکام قضائی به نام نامی اعلیحضرت… فرماندهی کل قوا مندرج در قانون اساسی نیز نمادین است!!. پس از تفویض فرماندهی کل قوا از سوی مجلس «به شخص آقای سردار سپه»، آن شورا دیگر به‌هیچ‌وجه تشکیل نشد!
[23] بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی. اضمحلال سلسله قاجار. ج2، تهران: امیرکبیر، ج2، ص 101
[24] معنی “معهود” در فرهنگ عمید: ۱. مورد عهد واقع‌شده.۲. معروف؛ دیده و شناخته‌شده.۳. قدیمی؛ کهنه// و هرچیز که پیشتر آن را شناخته و دیده باشند.
[25] باقروند ارشد، داود. عباس میرزا چگونه مردم ایران را هوشیار کنم، فرمت پی دی اف، قسمت سوم، ص 22
[26] انتخابي، نادر. ناسیونالیسم و تجدد در ایران و ترکیه، چاپ اول، تهران1390: نگاره آفتاب:ص 171-170
[27] سیاسی، به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایون پور، چاپ اول، تهران: کتاب روشن1387، ص 86
[28] داور به دلیل توهین و بی‌احترامی رضاشاه دست به خودکشی زد. می‌گویند داور پس از آن که مورد بی‌مهری رضاشاه قرار گرفت به خانه رفت. مقداری تریاک در الکل حل کرد، خورد و خوابید. فردا که جنازه او را در بستر یافتند نوشته‌ای هم در کنار تختش بود. داور روی آن یادداشت، سروده نامی کلیم کاشانی را نوشته بود:
افسانه حیات دو روزی نبود بیش آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
داور هنگام خودکشی تنها پانزده تومان پول نقد در جیب پالتو داشت که تنها دارایی نقدی دولتمردی بود که در جایگاه وزیر مالیه، اقتصاد کشور را زیر فرمان داشت. علی‌اکبر داور به امیر کبیر دوره پهلوی ملقب شد. بیشتر دولتمردان دوره پهلوی از داور و اصلاحاتش ستایش کرده‌اند ولی مخالفان او می‌گویند داور از پایه‌گذاران سلطنت استبدادی بود که خود در آتش آن سوخت.

کتاب مجموعه مقالات داود باقروند ارشد .سال 2020

کتاب مجموعه مقالات داود باقروند ارشد سال
2021
Contents
کتاب مجموعه مقالات داود باقروند ارشد سال 1
2021 1
نوری جدید به ماجرای قتل م-بارون (مجتبی میر میران)شاعر مجاهد بدست فرقه رجوی 27
ماجرای قتل 29
One Response to نوری جدید به ماجرای قتل م-بارون (مجتبی میر میران)شاعر مجاهد بدست فرقه رجوی 36
مسعود رجوی، علی جوانمردی و…اتهام زنی و ترور سیاسی همدیگر آخرین میخ بر تابوت آپوزیسیون درحال مرگ خارج کشور 37
بقلم داود باقرود ارشد 37
ایران جامعه خشونت 37
نماد خشونت در میان خارج کشوریها 37
خشونت “ترور سیاسی-اتهام زنی” و مزدور تراشی آخرین میخ بر تابوت جامعه در حال مرگ خارج کشور: سابقه امر 38
چرا آخرین میخ برتابوت مرگ مبارزاتی 38
چه کسانی در حال خدمت به رژیم و دشمنی با مبارزه مردم ایران هستند؟ 39
تاریخچه: خارج کشوریهای امروز ننگ خارج کشوریهای زمان شاه 40
الف: در زمان مشروطه 40
نقش کلیدی انجمن سعادت(استانبول) در جنبش مشروطه 40
ب: خارج کشور در زمان پهلوی 40
بعضی تفاوتهای خارج کشور دوران پهلوی و امروز 40
÷ 42
ریشه های خشونت – تروریسم سیاسی حاکم برتفکر آپوزیسیون خارج کشور 44
مقدمه: 44
ریشه مسلئه در کجاست؟ 44
اما بقیه که عین رجوی نیستند چرا درس نمیگیرند؟ 45
کانون مبارزه کجاست؟ 46
چه باید کرد 46
خشونت و ترور سیاسی متداول در خارجه کشور 48
چه تفاوتی بین منطق علی جوانمردی و خلخالی هست؟ 48
نمونه ای از چنین داخل رفتن ها 49
حسن حبیبی و محاکمه جدا شدگان از فرقه رجوی 50
سیاست زدگی و سیاست زده و تمدن 51
تمدن بشری و ریشه هایش 52
چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟ 54
مقدمه 55
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران 55
نقطه عطفِ نهضت تنباکود 55
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.» 56
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند. 56
روحانیت و انقلاب مشروطه 56
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت 56
نقش رهبراین سکولار در مشروطه 56
روحانیت بعد از مشروطه 57
مدرس از سرآمدان مخالف استبداد 57
معیارهای دوگانه 60
اما چرا خمینی؟ 60
درخشش خمینی در تحولات سیاسی 60
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر 63
نگاهی به بریده مزدوری در فرقه رجوی، “مریم رجوی” انتخاب اصلح یا درمان درد بریدگی مسعود رجوی -قسمت دوم 64
64
بقلم داود باقروند ارشد 64
نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی 64
قسمت دوم 64
در قسمت اول بحث نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات مسعودرجوی عمدتا به تاریخچه سازمان و تحولات سیاسی که منجر به اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه با اتهام بریده مزدوری بعنوان ابزار ترور سیاسی مخالفان برای از سرراه برداشتن آنها چه در بیرون تشکیلات در میان جدا شدگان(عضو مجاهدین و عضو شورای ضد ملی آن)، گروهها و فعالین سیاسی، سیاستمداران خارجی، روزنامه نگاران، نشریات و تلویزیونها و کلا هر مرجعی که منشاء یک ایراد و انتقاد به سیاستهای مسعودرجوی باشد میگردید. همچنین به نقاط عطفی در تشکیلات رجوی بعد از انقلاب 22 بهمن که منجر به بریدن مسعودرجوی گردید اشاره شد. 64
اخته کردن فکری یا اخته کردن جنسیتی مجاهدین در انقلاب ایدئولژیک؟ 65
آموزه های مسعود رجوی در کشف بریده مزدور 66
چگونگی غلبه مسعودرجوی برریسک جواب منفی مریم رجوی به طلاق و ازدواج 67
نحوه عبور مسعودرجوی از دفتر سیاسی برای طلاق و ازدواج مریم عضدانلو 67
بررسی مریم مسئول اول یک “انتخاب اصلح”، یا “چاره درد بریدگی مسعودرجوی” 68
“بارزترین علائم بریدگی و افسردگی ناشی از آن خودش را در تمایل به سکس چه در میان زنان و چه در میان مردان نشان میدهد” مسعودرجوی 69
چگونگی قبولاندن” خواباندن عطش جنسی ناشی ازبریدگی با مریم قجر” به تشکیلات 69
” مسعودرجوی:هرکس از مبارزه می برد، اولین بارقه های بریدگی و اولین علائم آن تمایل به زن و زندگی است. که طبعا در زنان تمایل به مرد و زندگی است” 69
“بله من اینکاره هستم و زن مهدی ابریشمچی را بُر زده ام (عین کلمات رجوی است) با وجود این رهبری سازمان هم هستم” مسعودرجوی در جلسه نشست اسفند 1363 69
سلسله شکستهای بعد از فروغ و کفاف ندادن مریم رجوی برای درمان بریدگی مسعودرجوی 70
قسمت اول : نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی 71
آشنایی با مکتب فرانکفورت 72
نقد پوزیتیویزم توسط هورکهایمر 73
اوج اعتلای نظریه انتقادی 75
افول و تجدید حیات مکتب فرانکفورت 75
نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی 78
آشنایی با یکی از درخشانترین شخصیتهای قرن 18 اروپا، فردریک کبیر امپراطور پروس 78
آلمان عهد فردریک 1786 -1756 79
نوسازي پروس 81
عدالت و اقتصاد فردریک 82
قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی، اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده نزد عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال در عراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان 84
قسمت سوم: نقد شریعت اسلام تروریستی رجوی، ارتفاء زنان توسط مسعودرجوی ! جنبش زنان “می تو” علیه او چرا 84
قسمت سوم نقد شریعت اسلام داعشی مسعود رجوی 84
قسمت دوم: نقد شریعت اسلام داعشی مسعودر جوی 84
قسمت اول: نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی 84
فوریه 26, 2021 84
دادگاه آنتورپ، پرده ایکه ازجنایات رجوی بااعزام نفوذی ها به میان هواداران کنارزد ، حقایقی در مورد نفوذها در فرقه رجوی و شورا 84
زنان جدا شده فرقه رجوی باید زنجیرهای محدود کننده را کنار بگذارند و”من هم” را علیه رجوی براه بیندازند. جنبش ‘من‌هم’ در جهان عرب؛ زنانی که بدون احساس شرم از آزار جنسی می‌گویند 88
‘حقوق زنان مصر کجاست؟’ 89
جنبش در حال رشدی که شکل عملی به خود گرفت 89
زنان انقلاب یاس تونس 91
‘سکوتی که برای همیشه شکسته شد’ 91
‘ساکت نخواهم شد’ 92
قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد 92
دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او 93
“توفنده تر باد سلاح خلق بر سينه امپرياليسم” 93
“مجاهد پر كينه سركوچه كمينه آمريكايي بيرون شو خونت روي زمينه ” 93
“تنها مرجع قضاوت بين ما رژیم سلاح است و بس” 94
دادگاههای انقلاب اسلام دمکراتیک در ایران آینده که اینبار انقلابی هم خواهد بود به تشریح مسعودرجوی- آگاهی هدیه نوروزی سایت نه به تروریسم و فرقه ها به مردم ایران 95
آقای مسعودرجوی به همراه فقط بخشی از القابش: 95
افشاگری محمد رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان 98
مسعودرجوی و فرقه اش بدلیل توطئه علیه مصطفی رجوی فرزندش به دادگاه کشانده میشود وانعکاس آن در درون فرقه 100
گفتار: داود باقروند ارشد 100
در مطلبی در سپتامبر 2020 نیز تحت عنوان ” سخنی با مصطفی رجوی ” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر 100
انعکاس شکست توطئه رجوی علیه فرزندش مصطفی رجوی در درون تشکیلات 101
گفتگوی مسعودرجوی و رضا پهلوی و بگور سپرده شدن سلطنت حتی در لس آنجلس 102
آنچه رجوی خوب میداند و دیگران اساسا یا نمیدانند و یا به رویشان نمی آورند: 104
مشکلات اتحاد با امام زمان 105
جلسه مشترک وحدت مسعود رجوی با رضا پهلوی و با دیگر نیروها 105
خطرناکترین جنبه اتحاد با رجوی 107
فراخوان به اتحاد با رجوی به چه معناست 108
معنی شوهای باشکوه مریم رجوی در خارج کشور 108
در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و “روشنفکرانِ” “چپ” ایران 109
گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین 109
کتابچه بررسی ادعای پیروزی خواندن خروج از عراق توسط مریم رجوی با تکیه به کدهای مسعود رجوی 109
خروج از عراق پیروزی یا آخرین میخ بر تابوت یک فرقه مافیایی و تروریستی 109
فیسبوک 300حساب جعلی ‘متعلق به فرقه تبهکار رجوی را حذف کرد’ 109
فیسبوک صدها حساب جعلی ‘متعلق به سازمان مجاهدین را حذف کرد’ 109
گفتاری در رابطه با نوشته:پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی حنیف حیدرنژاد 109
Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI. 116
Post-modern Terrorists 117
Suiciadal readiness of the Terrorist members 119
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish. 119
Mek’s policy towards the West 125
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016: 125
Assessination of Americans by Mek 125
Mek and spying for 129
Soviet Union 129
against their country, Iran 129
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. 130
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest. 131
Seizure of the AMERICAN EMBASSY 131
Russians-Mek’s reaction to the blow 131
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published 135
Mojahed Issue #102 p2, demanding: 135
MEK plan to overthrow the government 136
Mek first to use Suicide bombings in Public places 138
Rajavi Escapes to France 139
Internal Suppression 141
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province. 141
MEK under Saddam Hossein of Iraq 142
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin 143
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism” 144
10 years prison sentence for leaving Mek 144
New Iraqi government asks Mek to leave Iraq 145
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie 146
MEK and their support for ISIS 146
اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی 149
One Response to اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی 151
معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند. 151
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. 184
192
فرقه رجوی تحت امر صدام حسین 205
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 218
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 219
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 229
به مناسبت چهارم خرداد سالگرد تاسیس یک تشکل مافیایی: آقای مسعودرجوی مجاهدین دو قتلعام تجربه کرده اند یکی سال 1367 یکی طی 40سال توسط خود شما که کماکان ادامه دارد 230
جنگ روانی واحدهای سایبری فرقه تبهکار رجوی بر علیه مردم در آستانه انتخابات 234
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 235
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 235
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 235
تاریخ بدون سانسور-7: 240
مرگهای روزانه و فروپاشی فرقه رجوی، و فراربجلو اعلام “موسسان پنجمِ”از گوربرخاسته، سرنوشتی گریزناپذیر 241
56سال فاشیسم مذهبی-استالینستی فرقه رجوی در کمین جامعه ایرانیان 246
آشنایی با مکتب فرانکفورت 253
نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او 253
کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار 253
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 253
قسمت اول: 254
قسمت دوم: 254
قسمت سوم: 254
قسمت اول 254
مقدمه 254
هبوط دوم 255
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی 256
تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی 257
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران 258
پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟ 258
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 259
قسمت دوم. 7 259
قسمت سوم. 14 259
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
فاجعه یازده سپتامبر 2001 الگویی جهت سنجش ادعای دادگاههای صالحه و کشتار بیگناهان سال 1367مسعودرجوی 259
داود باقروند ارشد 260
نمونه چند فاکت رسمی مسعود رجوی 260
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 268
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 268
قسمت دوم: 268
چه بودیم و چه هستیم 268
چگونگی پیوند ایران و غرب 269
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند 269
سقوط امپراطوری 1000ساله 269
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن 270
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی 271
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی 271
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 272
قسمت دوم. 7 272
قسمت سوم. 14 272
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 273
داود باقروند ارشد 274
274
مسعودرجوی: زنان مغزشان مانند کاغذ سفید و خالی است. 274
با تلقی مسعودرجوی از زنان بعموان انسانهایی با مغزهایی تهی و غیرنقاد در تشکل استبدادیش پیشتازان بشریت میشوند یا مجریان استبداد او؟ 274
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
قسمت سوم 274
قسمت آخر : شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
محاسن و معایب ایرانیان 274
پناه بردن ایرانیان به عرفان 275
ستمگری پادشاهان 276
تقیه و دورویی 276
زور پذیری 276
افراط و تفریط؛ 276
فردگرایی؛ 277
خرافه پرستی 277
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 277
قسمت دوم. 7 277
قسمت سوم. 14 278
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
تاریخ بدون سانسور-ق 7-خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 279
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 279
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 279
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 279
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 279
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 279
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 279
قمست هتفم 279
معاویه 279
حسن و حسین نواده پیامبر و یزید 280
دلیل عدم تشویق غیرمسلمانان توسط امویان به اسلام 281
امویان پایه گذار سلطنت موروثی در اسلام 281
دروغ فرقه فاشیستی مذهبی مسعودرجوی در رد اصل ولایت فقیه 282
داود باقروند ارشد 282
283
284
درسالمرگ شجریان یادی کنیم از مرضیه آینه تمام قد خیانت و فرار از صحنه مسعود و مریم رجوی از گزارش تکاندهند از زبان شخص مسعودرجوی 285
متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت 285
• محمدرضا شجریان و رابطه اش با مسعودرجوی و یک فقره دجالگری از فرقه رجوی 289
• محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور 289
18982 289
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 289
قسمت اول. 289
قسمت دوم. 289
قسمت اول 290
مقدمه: 290
تاکید ضروری: 290
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی 291
توهم مبارزه با رژیم 291
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی 292
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی 292
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟ 292
ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری 293
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست 293
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است 294
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟ 294
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ 294
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست 294
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند 295
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی 295
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 296
قسمت آخر 296
قسمت آخـــر 297
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی 297
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها 297
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی 298
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش 298
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند 299
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی 300
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی 300
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان 301
واقعیت جداشدگان مقاوم 301
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین 302
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی 303
تکرار تاسفبار تاریخ 304
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت 305
18982 305
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 306
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 306
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 306
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 306
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 306
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 306
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 306
تاریخ بدون سانسور، 7 – خلافت اموی 306
قسمت هشتم: خلافت عباسی 306
1 – هارون الرشید 306
داستانهای هزار و یک شب هارون الرشید 307
علم و هنر در دوره هارون الرشید 308
دلایل سقوط 308
حمایت مامون از علم و هنر و فلسفه 309
IV-ارمنستان 311
تاریخ بدون سانسور-9: اوضاع کشورهای اسلامی : 6285-1058میلادی 312
656هـ ق-7 هـ ق 312
تاریخ بدون سانسور-10: فکر و هنر در ولایتهای خاوری اسلام : 632-1058میلادی 312
تاریخ بدون سانسور-11: اسلام در غرب : 641-1086میلادی 312
تاریخ بدون سانسور-12: عظمت و انحطاط مسلمانان : 1058-1258میلادی 312
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 312
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 312
اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد، نقدی بر اسلام ستیزی کور ، مبارزین دیروز شکنجه گران امروز، ستم بر یهودیان در طول تاریخ 312
فهرست مطالب 312
اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد 313
نقدی بر اسلام ستیزی کور و اسلام داعشی درلباس دمکراتیک 313
پیشگفار 313
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی 313
بدنبال گمشده 314
زندانیان و مبارزان مقاوم دیروز شکنجه گران امروز 315
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی 317
جنایات علیه یهودیان، و جنایات صهیونیزم 317
رویکرد درست به تاریخ 317
حقایق تاریخی در مورد یهودیان 318
یهودیان در طول تاریخ 318
یهودیان در اسپانیا 318
پناه بردن یهودیان به مسلمانان 319
یهودیان در ایتالیا 319
انگلستان و یهودیان 320
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس 320
یهودیان در آلمان 320
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها 321
یهودیان در لهستان 321
یهودیان و روسیه 322
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین 322
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات 323
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟ 324
ابن میمون 324
یهودیان در اسپانیای مسلمان 324
یهودیان در اسپانیای مسیحی 326
زندگی یهود در جهان مسیحیت 326
پایان سخن 326
هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان 329
هبوط سوم 329
الف. انقلاب در تکنولژی اطلاعات. 330
ب: بحرانهای اقتصادی سرمایه داری و دولت سالاری و تجدید ساختار متعاقب آن. 330
ج: نهایتا شکوفایی جنبشهای اجتماعی و فرهنگی، همچون جنبشهای آزادی خواهی، حقوق بشر، فمینسیم و طرفداری از محیط زیست. 330
شکسته شدن حصارهای زمان و مکان 330
مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان 330
نجات ایران از شیاطین در کمین نشسته 331
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب! کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند 332
داود باقروند ارشد این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقیقه 52 و همچنین ساعت 4 و 15 دقیقه به بعد کودکان از تجاوزات به خود طوریکه مجبور بودند شبها سرنیزه در رختخوابشان بگذارند تا گوهران بی بدیل مریم رجوی نتوانند شبها به آنها تجاوز کنند در همین کلاب هاوس 332
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند. 332
در کلاب هاوس 332
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg 332
Azizi-Hanif-7 333
Azizi-Hanid-11 333
کودکان مجاهدین 333
امیر و مادرش 333
Rajavis 333
عکس کودکان مجاهدین در شبانه روزیها 333
حنیف و مادرش 334
زوج رجوی 334
کودکان 22 334
Ashampoo_002 334
کیاندخت اسماعیل زاده 334
امیر یغمایی 335
هاروی واین استاینها 335
esmaeelvafa_aryam 335
محمد رجوی 335
کتاب- فرقه-ها 335
سمیه محمدی 336
Amiryaghmaee_12 336
Child-soldier-Mojahedin-Khalq-2 336
نوجوانان دختر مجاهد 336
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند 336
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg 336
گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان 338
مقدمه: پول و فعالیت سیاسی 339
دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی. 340
که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟ 340
سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی 342
رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده 345
ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی 345
سازمانها و انجمن های پوششی سازمان 360
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م 360
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 361
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 361
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 361
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 361
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 361
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 361
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 361
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 361
مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی 364
داود باقروند ارشد 364
سالهاست که نگارنده از شقاوت بی حد و حصر مسعودرجوی و تفکر داعشی آن و خطر این فرقه را برای آینده ایران اطلاع رسانی کرده ام. از جنایات درون تشکیلاتی، از تجاوز به زنان و کودکان، تا شکنجه و زندان های طولانی بصورت انفرادی اعضای منتقد، از محاکمات دسته جمعی به اعدام اعضای منتقد که با پرویز یعقوبی شروع و در علی زرکش و مهدی افتخاری و سپس با محاکمه امثال نگارنده در سالن معروف به سالن میله ای و دستگیریها و شکنجه های دسته جمعی صدها عضو از زندان جسته در سالهای 1364 و 1374 تا تحویل دادن اعضا به زندانهای مخوف صدام حسین، قتلهای مخفیانه زنان و کودکان و مردان معترض، تا فساد درونی در میان زنان و مردان تا فرارهای خائنانه مسعود و مریم رجوی از صحنه های مرگ و زندگی که هزاران عضو را زیر بمبارانهای بزرگ تاریخ رها کرده و به راحت اروپا فرار کرده اند، تا کشتار کردهای عراق برای نجات صدام، و… نوشته ام. و البته همواره در ابتدای اطلاع رسانی ام خود مورد تهمت دوست و دشمن قرار گرفته ام تا به تدریج که بقیه اطلاعات از هر گوشه و کنار و از رفتارها و مواضع رجوی آنقدر سر ریز کرده است که بتدریج ورق برگشته و صحت تمامی گزارشات این قلم و البته بقیه جداشدگان تمام به اثبات رسیده اند. 364
پاسخ مسعود و مریم رجوی به تجاوز به کودکان 364
“کرم از خودِ درخته” 364
دست باز فرماندهان روی کودکان اعضایی که اسیر بودند حق والسکوت رجوی به فرماندهان هرزه اش 365
جواد خراسان یکی از فرماندهان هرزه متجاوز به فرزندان اعضای فرقه رجوی کیست؟ 368
افشای یک فرمانده هرزه دیگر از میان گوهران بی بدیل مسعود و مریم رجوی که از رهبری عقیدتی جایزه نیز دریافت کردند 369
شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس 370
انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟ 374
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها 378
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 378
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 378
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری 378
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ 378
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها – قسمت اول 387
داود باقروند ارشد 387
قسمت اول 387
دلایل ارائه شده برای توسعه و عدم توسعه 388
سرنوشت کشورها بر سر «دو راهــی سیــاسـتمدار» 389
نــهــادهـا 389
اندک سالاری 390
مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688 390
نیاز حیــاتـی توســعه 391
تفاوت های جزئی و سرنوشت ساز 391
پایان قسمت اول 392
مطالب مرتبط 393
18982 393
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی- قسمت دوم 394
قسمت دوم: بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 395
پایان قسمت دوم 401
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه- قسمت سوم 402
برسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 402
فهرست مطالب قسمت سوم 402
========= 410
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری – قسمت چهارم 410
تمرکز قدرت دولتی 413
تـخــریب خــلاق 414
بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی 415
====== 417
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم 417
داود باقروند ارشد 418
فهرست مطالب این قسمت 418
فناوری در اروپا 418
امپراطوری عثمانی و فنآوری و توسعه 418
امپراطوری اطریش مجارستان و فناوری و توسعه 419
پطر کبیر و انقلاب صنعتی 419
چین قبل از مائو 420
چین در زمان مائو 420
چین پس از مائو 421
حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون 421
قانون سیاه: طلبکاری انقلابیون سابق با اجرای ضد انقلاب 422
چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند؟ 422
چرا ویگ ها و اعضای پارلمان باید چنین محدودیت هایی را بپذیرند؟ چرا از قدرت خود برای برانداختن دادگاههایی که تصمیماتشان خلاف منافع آنها بود استفاده نمی کردند؟ 422
چــرخه تــکاملی 423
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن- قسمت ششم-آخـر 423
داود باقروند ارشد 424
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها 424
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 424
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 424
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری 424
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟ 424
قسمت ششم-آخـــر 424
فهرست مطالب قسمت ششم- آخر 424
ژاپن و صنعتی شدن 424
شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن 426
بازگشت می جی (Meiji) با فرایندی از اصلاحات نهادی دگرگون کننده، همراه بود. در سال 1869 نظام فئودالی ملغا شد و با تحویل سیصد قلمرو اربابی (بعنوان استان) به دولت در آنها دولت های محلی به وجود آمد که زیرنظر یک فرماندار منصوب حکومت مرکزی به اداره امور مشغول بودند. وضع مالیات به صورت متمرکز درآمد و یک دولت دیوان سالار جدید جایگزین حکومت کهن فئودالی گردید. در 1869 برابری تمام طبقات در برابر قانون به مرحله اجرا در آمد و محدودیت ها بر مهاجرت داخلی و تجارت از بین رفت. برچیده شدن طبقه سامورایی، هرچند با سرکوب برخی شورش ها همراه بود، اما تحقق یافت.حق مالکیت خصوصی بر زمین پذیرفته شد و مردم اجازه یافتند در هر رشته ای از تجارت وارد و مشغول کار شوند دولت به شدت درگیر احداث زیر ساخت ها بود. در همان سال رژیم ژاپن، برخلاف رفتار رژیم های استبدادی دیگر ملل در قبال راه آهن، یک خط کشتیرانی بخار میان توکیو و اوزاکا برقرار کرد و اولین مسیر راه آهن را میان توکیو و یوکوهاما ساخت. دولت هم چنین توسعه صنعت را آغازکرد و اوکوبو توشیمیچی به عنوان وزیر امور مالی، سرپرستی تلاشی متمرکز در جهت صنعتی شدن را برعهده گرفت. ریاست قلمرو ساتسوما در 1861 با ساخت کارخانه های سفال گری، توپ ریزی و ریسندگی پنبه و نیز واردات دستگاههای رسیندگی و بافندگی از انگلستان به منظور ایجاد اولین کارخانه مدرن ریسندگی پنبه در ژاپن نقشی هدایت گر داشت. او همچنین دو کارخانه مدرن کشتی سازی احداث کرد. در 1890 ژاپن اولین کشور آسیایی دارای قانون اساسی مکتوب شد و یک پادشاهی مشروطه با پارلمانی انتخابی موسوم به «دی اِی ایتی» و دستگاه قضایی مستقل تشکیل داد. این تحولات عامل تعیین کننده ای در ایجاد ظرفیت هایی بود که ژاپن را به اولین کشور آسیایی منتفع از انقلاب صنعتی تبدیل کرد. 426
ایرانِ قبل از مشروطه و توسعه 427
ایـــرانِ بعد از مشروطه و توسعه 428
مراحل توسعه 428
نیاز حیاتی توسعه 429
اصلاحات ارضی 429
اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر 430
اثر نفت بر توسعه ایران 431
همانگونه که منابع طبیعی یک کشور بدون ایجاد نهادهای اقتصادی فراگیر متکی به نهادهای سیاسی فراگیر منجر به توسعه و پیشرفت نمی شود. تجربه شکست تاریخی اقتصاد ایران در زمان شاه نیزبا منابع طبیعی غنی و بویژه نفت، با نهادهای سیاسی استثماری(استبدادی)، و اقتصاد دستوری، بدون نهادهای فراگیر اقتصادی، یافته های جدید را همچون در همه دیگر کشورهای مشابه تائید میکند. 431
کارکرد مشاوران برای مستبدین 432
کارکرد محققین و پژوهشگران استنفورد برای شاه 433
نتیجه گیری 433
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 436
عین گزارش مطالب داخل کروشه از نگارنده است: 437
بعضی دخترها [که کم سن و سال تر بودند]هم می رفتند همین کار را می کردند ولی بعضی ها خیلی لوس بازی در می آوردند. مسعود[رجوی] که دست بهشان می مالید آنها هم مسعود[رجوی] را دستمالی می کردند و می بوسیدند و روسری هایشان را درمی آوردند و به ما می گفتند “روسری هایتان را در بیاورید برادر مسعود محرم است.” 437
و بعد که رجوی رفت آن لوس ها رفتند سر ته ماندۀ استکان چای رجوی دعوا می کردند و هر کدام به نوبت به آن زبان می زدند و تبرک می کردند!!!! 437
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود 438
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 438
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 438
تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان 438
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 438
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 438
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 438
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 438
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 438
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 438
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 438
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 438
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م 438
تکراری 443
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد 443
بمناسبت هشتم مارس روز جهانی زن 443
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 444
تاکتیک رجوی برای بقاء به یمن دیوار آهنین دور قرارگاههای تشکلش در عراق و در همکاری تنگاتنگ با صدام سیکلِ سرکوب شدید داخلی، کشتن کردها برای حفظ صدام جهت حفظ دیوار آهنین خودش و سرکوب داخلی بیشتر بود. 444
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 445
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود 445
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 449
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 449
پاسخی به سوال عباس میرزا: چه بکنم که مردم ایران را هوشیار کنم؟ پاسخی بعد از 250 سال به علت عدم توسعه برخی کشورها و ایران 449
داود باقروند ارشد 449
رضا شاه طرح ها و آرزوهای چه کسانی رادر ایران پیاده کرد؟ چرا مشروطه خواهان برای حفظ ایران دست از مشروطه شستند؟ 450
وضعیت تاریخی فرهنگی 452
وضعیت تاریخی اجتماعی 452
وضعیت سیاسی 452
تهدیدات تجزیه طلبانه و ایدئولژیک 453
هرج و مرج و ضعف دولت مرکزی 453
نیاز به دولت متمرکز مقتدر 453
کلنل محمد تقی خان پسیان 453
ضعف های فرهنگی اجتماعی 454
مواجه با خطر تجزیه کشور 454
نیاز به دولت کارآمد و مقتدر(دیکتاتور!) 455
حسن تقی زاده 455
مرتضی (مشفق) کاظمی 456
میرزا علی اکبر خان داور 457
برآورده شدن آرزوهای روشنفکران و ایرانگرایان برای نجات آن!! 457
رضا خان/شاه کدام ایده ها را بکاربست؟ 458
برنامه محمود افشار 458
برنامه “انجمن ایران جوان” 459
رضا خان محصول فقدان بینش کافی روشنفکران 459

مسعود رجوی، علی جوانمردی و…اتهام زنی و ترور سیاسی-شخصیتی فعالان سیاسی آخرین میخ بر تابوت آپوزیسیون درحال مرگ خارج کشور
ژانویه 9, 2021
بقلم داود باقرود ارشد

مقدمه برای طولانی نشدن مطلب به انتهای این نوشته منتقل شدتا خوانندگانی علاقه مند هستند بخوانند.
ایران جامعه خشونت
این جامعه که در 50 سال حکومت رضا خان و محمدرضا شاه و 41سال از سال 60 ترورهای خیابانی، هشت سال جنگ و خونریزی، اعدامهای در ملاء عام و زندانها، ضرب و شتمهای در کوچه و خیابان، خمپاره باران شهرهای کشور توسط به اصطلاح تنها آلترناتیو(فرقه رجوی) و اعدامها و شکنجه های زندانهای رژیم و حتی زندان و شکنجه های درون تشکیلات به اصطلاح آپوزیسیون وطن فروش کنونی را تجربه کرده. سرکوبهای اجتماعی را در دانشگاه، در تظاهرات خیابانی، در کارخانه ها، در مدارس، در مقابل وزارتخانه ها، بانکهای سارق اموال و… را شاهد و لمس کرده است، آستانه تحمل خشونت این جامعه کجاست؟
در جامعه ای که درآن اجرای عدالت حتی تربیت فرزندان با خشونت توام است. چگونه تغییر میکند چگونه واکنش نشان میدهد. جامعه ای که جنگ را نعمت میشمارد. چه مطالعه ای در شناخت این جامعه انجام شده؟ انتظار عکس العمل ما در کدام آستانه و آستانه تحمل خشونت مردم فوق با آن تجارب کجاست؟
جامعه شناسان معتقدند که اثرات خشونت سالهای سال بر پیکر جامعه باقی می ماند. بخشی از عملکرد معترضین 1396 و 1398 در بکار گیری خشونت و یا حتی ایستادن در مقابل خشونت دولتی را نباید لزوما به شجاعت، بلکه به عادی شدن خشونت در نزد چنین جامعه ای تعبیر نمود. نمونه غربی آن در آمریکاست که خشونت علیه سیاهان نهادینه شده و جامعه آمریکا بتدریج در حال نشان دادن عکس العمل و عدم قبول و پائین کشیدن آستانه تحمل جامعه است، که از اوایل دهه شصت میلادی با تلاشهای مارتین ولتر کنیگ و ملکام ایکس شروع شده تازه در حال بار دادن است.
نماد خشونت در میان خارج کشوریها
نباید فکر کرد که جامعه خارج کشور از این میزان از خشونت و اثرات مخرب آن در امان بوده است. نمادی ترین رویکرد و عمق خشونت در جامعه خارج کشور را در اینترنت و شبکه های اجتماعی، در کامنتهایی که افراد نسبت به دگر اندیشان ومخالفان نظراتشان میگذارند و یا در ترورهای سیاسی که نسبت به هم صورت میدهند بویژه توسط فرقه رجوی و کسانیکه شیوه های او را بکار میگیرند و تحمل هیچ ایراد و انتقادی را همچون مصداقی ها، نوری علاء هاو… ندارند، و یا فحاشی ها و تهدیداتی که سلطنت طلبها دیگران را میکنند، و خشونتهای زبانی در قالب تحقیر و توهین هایی که نسبت به زنان در شبکه های اجتماعی صورت میگرید، تماما بخش بسیار کوچگی از نماد رویکرد و پذیرش و میزان پذیرش خشونت در جامعه ایرانیان خارج کشور است.
اگر این رویکرد به تماس رو در رو بکشد (بفرض همه این افراد در داخل کشور درخیابانها با هم روبروشوند) دست کمی از آنچه در داخل ایران بین مردم معترض و نیروهای انتظامی میگذرد ندارد.
همانطور که حتی بعضا بزبان هم میآورند. فرقه رجوی مخالفین خود را در ملاء عام در مقابل پارلمان اروپا در ماقبل چشم ناظرات به قصد کشت مورد ضرب و شتم قرار داد و یک نماینده سابق پارلمان انگلستان که برای نجات قربانیان وارد عمل شده بود نیز به همان سرنوشت قربانیان دچار شد. بسیاری ترورهای انجام شده توسط دولتهای خارجی در ایران و یا انجام شده توسط تروریستهای جدایی طلب و یا بی طبقه توحیدی مسعود رجوی را با آب و تاب مورد حمایت قرار دادند. اخیرا نمایندگان جامعه بی طبقه توحیدی مسعود رجوی بعد از نا امید شدن از اعزام به کشور توسط ترامپ در سایت خود محاکمات مخالفین خود را شروع کرده اند. بارها و بارها شخص نگارنده را به ترور و ضرب و شتم و قطعه قطعه کردن توسط اعضای سازمان چه هنگامیکه در داخل تشکیلات بوده و چه بعد از خروج از آن و حتی در درون پارلمان اروپا توسط شخص حمید رضا طاهرزاده عضو سابق شورای مرکزی و عضو فعلی شورار ضد ملی مقاومت این فرقه به زدن تیر سر نگارنده تهدید نموده است.
چقدر در همین خارج کشور شاهد مبارزه با فرهنگ خشونت و ترور سیاسی-شخصیتی هستیم؟ چقدر خود بدان دامن میزنیم؟ یکی از اثرات خشونت، گوشه گیری و خانه نشینی بسیاری است. جنبه دیگر آن اثر ضد آگاهی خشونت است. در جوامع استبدادی آگاهی خطرناک بوده در زمان شاه ضرب المثل: “دیوار موش دارد موش گوش دارد” و “زبان سرخ سر سبز میدهد بباد” از اثرات نهادینه شدن اثر ضد آگاهی خشونت حکایت میکند. تمامی کسانیکه خشونت کلامی و ترور سیاسی مخالف را در شبکه های اجتماعی و اینترنت بکارمیگیرند، هدف ضد آگاهی و ضد دیسکور و گفتمان را که فرهنگ استبدادی است دنبال میکنند. چه اینکار آگاهانه باشد و چه نا آگاهانه. از جمله آنچه مسعود رجوی در درون فرقه اش و چه در تمام تارنماهای جعلی و رسمیش، و چه در “سیمای آزادی” ش پی میگیرد از همین اثر ضد آگاهی حکایت میکند. نتیجه بلافصل این فرایند ها بی اعتمادی اجتماعی بین جوامع حاضر در خارج کشور است.
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست آن به که در این زمانه کم گیری دوست (سعدی)
دل خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد (سعدی)
اینگونه است که جامعه نسب به پدیده های جاری در خودش واکنش نشان میدهد. هرچند که همواره در طی تاریخ امیدوار بوده است.
رسد مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نمانده و چنین نیز نخواهد ماند (حافظ)
700سال است که این شعر امید بخش جامعه ما بوده و البته تدام خشونت نیز با سر سختی بیشتر سرپا مانده است. جامعه خارج کشوری اگر نتواند خشونت را در میان خودش از میان بردارد نمیتوان انتظار داشت که بتواند در کشوری به وسعت ایران حرفی برای گفتن داشته باشد. آنهم در جامعه ای که برای بدار آویختن “خفاش شب” به تعداد صد هزارش آنهم ساعت 5 صبح در میدان آزادی حاضر میشود. آیا این جامعه را میشناسید؟ همزاد شمایانی است که تحمل شنیدن یک نقد و انتقاد و مخالفت را ندارید، و دست به ترور سیاسی منتقد میزنید، و حتی خواستار بمباران و نابودی مردم دیگر کشورهای همجوار میشوید، هرچند هیچ فرصتی راهم برای دم زدن از حقوق بشر و آزادی و دمکراسی را از دست نمی دهید. و رژیم را بخاطر خشونت شماتت میکنید.
خشونت “ترور سیاسی-اتهام زنی” و مزدور تراشی آخرین میخ بر تابوت جامعه در حال مرگ خارج کشور: سابقه امر
بطور قطع و یقین مبارزه برای آزادی و دمکراسی چه در زمان مشروطه و چه در زمان شاه اگر در داخل کشور رخ دهد است که مبناست و دارای ارزش سیاسی اجتماعی در تحولات ترقی خواهانه ما بسمت مثبت و عاری از سیاست زدگی بازی میکند. مشروعیت سیاسی و فعالیت سیاسی خارج کشور فقط زمانی است که بعنوان پشت جبهه مبارزه ای در داخل کشور باشد. در غیر اینصورت حداکثر در اوج صداقت و سلامت “نه مبارز” که “پناهندگان سیاسی مخالف” رژیمی هستند که با آن مخالفت دارند. والا بی بی سی و منو تو و ایران اینترنشنال و رادیو اسرائیل و رادیو آمریکا و… بزرگترین تشکلهای مبارزاتی تقلی میشدند.
مگر کسی مدعی باشد فرار کرده که تمدید قوا کرده به داخل برگردد. چون همگان شاهدند که قشری در جامعه نیست که در مبارزه وارد نشده باشد و بهای سنگینی نیز برای مبارزه اش نپردازد. حتی وکالت مبارزین بالاترین بها را میطلبد.
فاجعه ی سقوط برای فراری و مخالف رژیم وقتی رقم میخورد که نه تنها هیچ ربطی به مبارزه داخل کشورنداشته باشد که آنرا نیز برسمیت نشناخته و یا بدتر آنرا رد کند. و در فرصت طلبانه ترین رویکرد خود را در خارج کشور کانون مبارزه جا بزند.
چرا آخرین میخ برتابوت مرگ مبارزاتی
اوج سقوط و اضمحلال اخلاقی و دناعت و بیشرمی این فراری، تبعیدی، یا مخالف و یا هرچه که اسمش را بگذاریم در خارجه زمانی است که نه تنها هیچ تلاشی برای بازگشت به دامن مبارزه نمیکند، بلکه در اوج ضدیت با مبارزه و در قالب یک دلال منافع حقیر و پست فردی و گروهی جهت توجیه لمیدن در خارج کشور و از دور خود را مخالف و مبارز خواندن فرصت طلبانه مبارزه داخل کشور را تخطئه نیز میکند. وقتی هر داخل رفتنی را مورد ترور سیاسی قرار میدهد.
اینگونه است که چنین فراری، تبعیدی یا مخالف سیاسی حتی لیاقت همین اسامی را نیز ندارد بلکه شیادی است خائن به عالی ترین منافع مردمش که مبارزه برای کسب آزادی، دمکراسی و حقوق بشر است. سردمدار و پدرخوانده این جریان رذالت پیشگی در خارج کشور کسی نیست جز رئیس جمهور!! منتخب!! مردم ایران مریم رجوی و مسعود رجوی. که امروزه متاسفانه مریدانی نیز در میان اعضای سابق وزارت خارج آمریکا و صدای آمریکا همچون علی جوانمردی ها و بسیاری مدعیان و هوچی های سیاسی و بعضی جدا شده از فرقه رجوی همچون مصداقی نیز شاهدیم که این فرهنگ ضد ملی را رواج میدهند. یعنی الف، عدم تحمل انتقاد، ب: تخطئه و ترور سیاسی منتقد با مارک داخل رفته ها، ج، مبارز خواندن حضور در خارج کشور.
طی چهل سال گذشته در خارج کشور هیچ نوشته ای نیست که به این حقیقت آشکار مهر تائید نزده باشد که مخالفین خارج کشور آنچنان دچار اضمحلال و رکود فکری و بی عملی هستند که بوی مرگ سالهاست به مشام میرسد و هیچ ربطی به داخل کشور ندارند. و در آخرین دم زندگی بجان هم افتاده در حال نابودی و ترور همدیگر شده اند. در صورتیکه مبارزینی هچون محمد نوری زاد ها (گروههای 14 نفر) با اینکه ازجان خود و خانواده شان مایه گذاشته اند و در زندانها با کرونا نیز مواجه هستند و یا نرگس محمدیها، سپیده قلیانها، اسماعیل بخشی ها، علی نجاتی ها و صف بلندی از اسامی حتی حاضر نیستند به هر قیمت به خارج بیایند.
در خارجه اما، یک عنصری که سابقه همکاری با وزارت خارجه آمریکا را نیز در پرونده اش دارد، بداخل کشور رفتن یک زن جوان مخالف رژیم را با ترور سیاسی تخطئه میکند!! رجوی که پدرخوانده تروریسم و خشونت سیاسی اس این کلیشه ضد ملی است، هیچ چاره ای جز تخطئه مبارزه مردم ایران چه در داخل و خارج کشور ندارد تا بتواند توجیه فرار خائنانه اش به خارجه در سال 1360و رها کردن صدها هزار هواداری که به مسلخ رفتند، فرارش از عراق 1380هنگام حمله آمریکا و رها کردن اعضایش در عراق که آنجا نیز چه توسط آمریکا با بمباران و چه توسط رژیم به مسلخ کشیده شدند، فرارش از پاسخگویی بخاطر همدستی با عراق، عربستان، اسرائیل و نئوکانهای آمریکا، و زندانها، شکنجه ها و قتلهای درون تشکیلاتی و تجاوزات به حریم زنان مجاهد، و بسیاری جنایات کشف نشده دیگر، باشد.
این مسیر مجرمانه و خیانتبار برای کسب قدرت در طبیعی ترین مسیر خود که دامن گیر بقیه آپوزیسیون قلابی نیز شده است که سر در آوردن از حمایت حمله نظامی به کشور و یا دجالانه بیطرف ماندن در چنین حمله ای!!! و حمایت تمام عیار از محاصره اقتصادی کشور و تروریسم دولتی آمریکا علیه شهروندان ایرانی است. چون اینها بدرستی و تحقیقا خود رادر معادلات سیاسی بین رژیم و مردم ایران هیچ می انگارند و چون داخل کشور را نیز از خود نمیدانند، بنابراین از سر عناد و کینه کور به قیمت نابودی کشور و به امید یک در میلیون هم شده تنها چشم امید به اسرائیل و عربستان و آمریکاست بسته اند. چه آنها که علنی آنرا فریاد زده اند چه آنها که شرمگینانه به آن معتقدند و با منادیان چنین فاشیسم ضد ایرانی به جد به مخالفت بر نمیخیزند و سکوت پیشه کرده اند. اینها اگر هم مارکسیست، سکولار، سلطنت طلب، زندانی سیاسی سابق، یک و دو نظامی، از اعدامهای 67 رسته، ویا همه هم کیشان و در اویختگان به انگلیس – رضا خان در زمان مشروطه هستند که امروزه مبارزه مردم ایران و هزاران ستارخانی که امروزه در میان آنهاست را بر نمیتابند. همه اینها اگر عناصری با ارتباطات انجنبی نباشند، ریشه در ایدئولژی خشونت-تروریستی آنهاست. که درقسمت بعدی بدان مفصل پرداخته خواهد شد. مردم ایران از سال 1388 بروشنی نشان دادند که خشونت را برای تغییر سرنوشت خود برسمیت نمیشناسند.
تخطئه کردن به داخل کشور رفتن حتی اگر در زرورق طلائی مبارزه با رژیم پیچیده شده باشد، هیچ تغییری در ضدیت اینکار با مبارزه مردم ایران نمیدهد. چرا که در اینصورت از نظر صادرکنندگان چنین فتوایی همه مردم ایران بویژه مبارزان راه آزادی و دمکراسی و حقوق بشر … چون داخل کشور هستند مهدورالدمند.
سقوط و تبهکاری و رذالت موجود در این ترور و اتهام زنی بی مدرک و سند به کسانیکه بداخل میروند همین بس که وقتی مبارزان داخل از کارگران، کارمندان، معلمین، روحانیون، وکلا، … زندان و شکنجه و … را بجان میخرند و حاضر به کوتاه آمدن نیستند، و چنین مقاومت استوار و شجاعانه ای را بنمایش میگذارند این فرومایگان خارجه کشوری نه تنها نمی توانند بزبان آورند یا حتی تصور کنند که فرد بداخل رفته با ریسک پذیری روی زندگی اش قدمی در جهت مثبت برداشته است، بلکه تنها تصور آنها با الگو گرفتن از خودشان این است که حتما مستقیم و بدون واسطه به کمک رژیم رفته اند. و اینگونه با ترور سیاسی آنها حیات خفیف خائنانه خود را در باتلاق خارجه توجیه میکنند. درست زمانیکه چهل سال است خودشان روزانه به پوشالی بودن حضور در خارجه مهر تائید زده و میزنند.
چه کسانی در حال خدمت به رژیم و دشمنی با مبارزه مردم ایران هستند؟
آیا غیر از این میتوان نتیجه گرفت که این فرومایگان تبلیغ پوسیدن در خارجه را اما در پوش مبارزه و چپ زدنِ “چرا داخل رفتی” میکنند؟ چون خارجه باتلاق پوسیدگی و مبارزه خونین در داخل کشور جریان دارد.
اتفاقا رژیم نیز از آنجا که چالشهای درونی و بین اللملیش چنان است که خارج کشور در اولویت صدم هم نیست، بعلاوه اینکه بسیار خوب خارجه رسوب کرده و مار بی نیش و دندان با شعارهای پوچ و توخالی آنرا چهار دهه است که تجربه کرده است. از جمله هزاران کانون شورشی!!! مسعودرجوی، هزاران فعال داخل کشور مدیریت دوران گذار، و احزاب سکولار دمکرات و سلطنت طلبها، فرشگردها، و صدها نمونه روی کاغذ دیگر، به جایی رسیده که (بقول کلیشه مسعودرجوی سردمدار آپوزیسیون دروغین) رژیم خودش مزدور استخدام کرده!! بعنوان آپوزیسیون به خارج ارسال میکند!! بعد اسامی آنها را نیز در سایتهای داخل کشور با آب و تاب اعلام میکند با این وجود این آپوزیسیون صدها لایک کننده و مخاطب هم دارند!! وضعیت خار و ذلت بار به اصطلاح آپوزیسیون و قدر قدرتی رژیم را که خود خارج کشوریها تبلیغ میکنند را مشاهده میکنید!!!!
بعد یکی هم که رفته داخل آنرا مزدور رژیم میخوانند. آنهم بدون هیچ دلیل و مدرک و طبق کلیشه خشونت و تروریسم سیاسی. فلاکت آپوزیسیون و قدر قدرتی رژیم در اوجی دیگر آنجاست که آپوزیسیون به محاکمه همدیگر در خارجه کشور کشیده شده است، باز هم سردمدارآن فرقه ننگین رجوی است. مسعود رجوی اخیرا در سایت یکی از مزد بگیران فاسدش آقای حسن حبیبی بدنبال شنود شاهدان!! در سایت و تلویزیون سیمای مقاومت دست به محاکمه دیگر فعالین (ایرج مصداقی) در خارج کشور زده است؟!!! رژیم دیگر چه میخواهد که این آپوزیسیون به اصطلاح تنها آلترناتیو!!! برایش انجام نمیدهند.
خالی از لطف نخواهد بود که اشاره شود با این سیاست خائنانه مسعود رجوی در تخطئه مبارزه داخل کشور که امروزه حتی توسط کارمندان سابق و شاید هم فعلی وزارت خارجه آمریکا و همه اسرای فکری رجوی نیز بکار میرود، در درون شورای ملی مقاومت بشدت مورد مخالفت قرار میگرفت و حتی به اخراج افرادی همچون آقای محمد علی اصفهانی و… با مهر مزدور رژیم نیز انجامید. رجوی هرگونه مبارزه درون کشور و حمایت از آن را مزدوری برای رژیم میخواند و اجازه نمیداد، مبادا دکان پوشالی خودش در خارجه تعطیل و بدون مشتری و خریدار خارجی شود.
تاریخچه: خارج کشوریهای امروز ننگ خارج کشوریهای زمان شاه
خارج کشور چه در ایران و چه در دیگر ملل از هزاران سال پیش همواره مکانی بوده استکه نیرویی برای تجدید قوا بدان پناه برده و دوباره به مبارزه بداخل کشور باز میگشته است.
الف: در زمان مشروطه
گذشته از کل جنبش مشروطیت که در اثر تماس با خارج کشور و تمدن غرب بود، اولین روزنامه های ایرانی که البته در زمان ناصرالدین شاه همه دولتی بودند، روزنامه غیر دولتی ارجدار طرفدار مشروطه اختر استانبول، حکمت مصر، قانون لندن و کمی بعد، حبل المتین کلکته، ثریا و پرورش مصر در خارجه بودند. که کمک شایانی به جنبش تنباکو و بعد مشروطه نمود. [1] بعد از به توپ بستن مجلس، محمدعلی شاه بسیاری را کشت و بسیاری فراری و تبعید شدند. شاه بکمک روسیه تزاری، 11 ماه تمام ضمن گرسنگی دادن به جنبش، راههای ارتباطات تلگرافی وزمینی را بروی تبریز بست و تا آنها را از ایران و جهان قطع کند. در این زمان در استانبول انجمن سعادت به همت تجار و مقیمین و تبعیدیان و فراریان مشروطه خواه ایرانی تشکیل شد که اولا ارتباط ستارخان و انجمن ایالتی آذربایجان را با مراجع تقلید شیعه در نجف و سراسر ایران را برقرارمیکرد، پول و امکانات جمع و برای ستار خان ارسال میکرد. فعالیت سیاسی در دربار عثمانی برای فشارگذاشتن به شاه جهت جلوگیری از دستگیری و اعدام مشروطه خواهانی که در سفارت عثمانی پناه گرفته بودند میکرد.
نقش کلیدی انجمن سعادت(استانبول) در جنبش مشروطه
انجمن سعادت ضمنا سرمنشاء حمایت تئوریک و خبری از مبارزه مشروطه با طبع و نشر مقالات و تحلیل و یا آنچه در مطبوعات خارجی منتشر میشد و ارسال به داخل کشور و ستارخان و… بود. فعالیت خارج کشور محدود به استانبول نبود، درقفقاز، عراق(نجف)، هند(کلکته) و مصر و لندن و پاریس نیز هر کدام فراخور حال خود بعنوان پشت جبهه مبارزه ستارخان فعال بودند[2] بعلاوه اینکه مشروطه خواهانی که به هردلیل راهشان به خارجه میافتاد، از آن بعنوان منبع تئوریک برای مبارزه شان استفاده میکردند.[3] در یک مورد دیگر نیز انجمن سعادت نقش کلیدی در فتح تهران بازی کرد و آن وقتی بود که کنسولهای روس و انگلیس تلاش کردند قشون سردار اسعد و نجف قلی خان صمصام السلطنه که به قم رسیده و قصد حرکت بتهران را داشتند را جلو گیری کنند. سردار اسعد مجبور شد تلگرامی به انجمن سعادت زده و کسب تکلیف کند، انجمن سعادت نیز از نجف سوال کرد و جواب قاطعی دریافت کرده به سردار اسعد داد و آنها مانع خارجی را کنار زده تهران را فتح کردند.[4]
از ص 6 باز در مشروطه آورده شود.
ب: خارج کشور در زمان پهلوی
در زمان شاه نیزهمه اعتبار کنفدراسیون دانشجویی و حتی انجمن اسلامی ناشی از نقش پشت جبهه ای مبارزه داخل کشور بود. حتی بعد از سرکوب مبارزه داخل کشور در سیاهکل و یا دستگیری مجاهدین و سالهای سکوت و بی عملی در داخل کشور تا حد قابل لمسی فعالین خارج کشور در هر فرصتی با اتحادی که داشتند دست به فعالیتهایی میزدند که اخبار جهان را تحت الشعاع قرار میداد. دیده نشد که عده ای فرصت طلبانه از سکوت ناشی از سرکوب بعد از سالهای نیمه دوم دهه 1350 خود را بدروغ آلترناتیو با ارتباطات گسترده با داخل کشورو … جا بزنند. هیچ کس بفکر کسب قدرت سیاسی در خارج نیفتاد، و همه خود را وام دار مبارزه داخل کشور میدانستند. یعنی دزدی سیاسی در خارجه مرسوم نشده بود. حتی خمینی که شبکه گسترده ای از آخوندها را در داخل داشت و همه نوارهایش در این شبکه در سراسر کشور توزیع میشد ادعای رهبری و آلترناتیو نداشت. و بعنوان آپوزیسیون در نجف مستقر بود. تا اینکه شاه با نگارش یک مقاله توهین آمیز او و هوادارانش در داخل و خارج کشور را بهم وصل کرد و رهبری بالقوه خمینی تبدیل به رهبری بالفعل شد.

بعضی تفاوتهای خارج کشور دوران پهلوی و امروز

  1. ایرانیان حاضر در خارج در زمان شاه اصالت مبارزاتی و پرنسیپهای اخلاق سیاسی را از دست نداده بودند. تا فرصت طلبانه همچون امروزحضور در راحت خارج کشور را بعنوان بدل مبارزه به مردم ایران و جهان جا بزنند.
  2. آنها بعنوان آپوزیسیون (مخالف سیاسی) و نه مبارز، اصالت را به مبارزه درون کشور میدادند و برای خود بدرستی نقش پشت جبهه آن مبارزه قائل بودند.
  3. حضور قطب های مارکسیستی همچون چین و شوروی و کوبا و… ضمن امید به پیروزی در میان خارج کشوریها، مانع از آلوده شدن به قدرتهای بزرگ غربی در میان آپوزیسیون میگردید. البته نباید ناگفته گذاشت که بعضی نیز مانند حزب توده عملا به دنباله روهای شوروی تبدیل شده بودند که همان زمان نیز در میان جامعه سیاسی منفور و مترود بودند.
  4. سیاستهای اتخاذ شده مبارزین زمان شاه هنوز همچون امروزِ مجاهدین آنهارا در میان مردم خارج کشور و مردم ایران و حتی جهان به عناصری خائن و وطن فروش و بدتر از رژیمی (پهلوی) که با آن مبارزه میکردند تبدیل نکرده بودند.
  5. مبارزین دوران پهلوی بجز یک مورد آشکار توسط تقی شهرام-مجاهدین [5] دستشان همچون مسعود رجوی به خون مردم ایران و همقطارانشان آلوده نشده بود. و فداکاریهایشان را در میان آپوزیسیون خارج کشور کمتر تحت الشعاع قرار داده بود.
  6. با وجود اینکه هیچ چشم اندازی از سرنگونی جزیره ثبات آمریکا “ایران تحت استبداد شاه” وجود نداشت، و مبارزات اجتماعی مردم ایران نسبت به امروز یک در میلیون امروز نیز نبود، همه فعالین و مخالفین (بجز معدود افراد) بداخل کشور رفت و آمد میکردند.
  7. اصالت دادن به مبارزه داخل کشور (صحنه اصلی و واقعی مبارزه) باعث میشد کسانیکه به داخل کشورتردد میکردند مورد اثبات تیرهای زهرآگین و کینه های گرگها و شغالها و روباه صفتان فرصت طلب سیاسی خارجه نشین و مورد ترور سیاسی و شخصیتی قرار نگیرند.
  8. در یک جبهه بودن شاه وابسته و قدرتهای بزرگ، باعث میشد که غربیها کمتر بخواهند آلترناتیوهای خودشان را در میان آپوزیسیون شاه راه اندازی کنند. چیزی که امروز میبینیم گرد همایی فرقه رجوی تفاوتی با گردهمآیی های نئوکانها ندارد. عربستان کانال تلویزیونی برایشان براه میاندازد… و در هر تظاهراتی که در داخل شکل میگیرد انواع و اقسام آلترناتیوهای روی نه کاغذ بلکه دستمال کاغذی(به اعتبار چند روزه بودنشان) مانند شورای مدیریت گذار و فرشگرد و شورای ملی ایرانیان، احزاب سکولار دمکرات و یا گرگهای تنهایی که یک تنه هم “با آمریکا قرار است تعین تکلیف کنند” و هم “با رژیم در حال مبارزه”!! هستند پدید آورده میشوند.
  9. جنبش خارج کشور در زمان شاه همبسته و متحد جنبشهای رادیکال و انسانی موجود درغرب علیه سیاستهای استعماری آنها بودند، امروزه مسعودرجوی پرچمش در حمله نئوکانهای نژادپرست حامی ترامپ در مقابل کنگره آمریکا و در حمایت از فاشیست ترین جناحهای آمریکا برافراشته میشود.
  10. از همین رو جنس آپوزیسیون خارج کشور زمان شاه (چه مارکیستها و چه مسلمانان) بطور کلی باب دندان غرب برای بخدمت گرفتن نبودند.
  11. فعالیتها خارج کشور در آن زمان بسیار موثر بود. طوریکه ساواک مجبور میشد چماقدار از تهران برای مقابله با دانشجویان معترض کنفدراسیون در آمریکا وارد کند. امروزه مجاهدین همان نقش ساواک را در سرکوب آپوزیسیون در خارجه بازی میکند. بقیه نیز تروریسم را از همین خارجه علیه همدیگر شروع کرده اند.
  12. در زمان تحصیل در انگلستان پلیس امنیتی آنکشور کنترل جدی روی تمرکز ایرانیان مخالف شاه اعمال میکرد و از خانه های متمرکز دانشجویی که ایرانیان مخالف حضور داشتند بازرسی و کنترل اعمال میکرد.
  13. حضور ایرانیان در خارجه اگر بعنوان پشت جبهه مبارزه داخل کشور نبود، امری منفی در میان سیاسیون بود. هرچند هیچگاه عناصر غیر سیاسی مورد شماتت و انگ قرار نمیگرفتند. و به عقیده بیطرفی در سیاست احترام میگذاشتند.
  14. برعکس امروز، پاسپورت خارجی گرفتن برای ایرانیان یکی از منفی ترین اقدامات ایرانیان تلقی میشد. امروزه این بی هویتی ملی خارج کشوریها تلاش میکند آنرا به گردن رژیم بیندازد.
  15. در کراهت و توطئه آمیز بودن اقداماتی ازنوع اتهام زدن و ترور سیاسی-شخصیتی خارج کشوریها در این دوران همین قدر بس که برعکس زمان شاه مبارزه داخل کشور را به شیوه های مختلف از جمله با ترور سیاسی کسانیکه بداخل میروند تحطئه کرده و خود را کانون مبارزه معرفی میکنند. امری که به قطع و یقین عطف به دروغ بودن اصالت مبارزه در خارج و تاکید جهانی خارج کشوریها بر امر تفرقه و پوچی آپوزیسیون خارج کشور، تنها ضامن منافع قدرتهای بزرگ برای سرمایه گذاری روی عناصر خود، و منافع رژیم میتواند باشد تا منافع مردم ایران و مبارزین داخل کشور.
    سرنوشت خارج کشوریهایی که سالهاست این قلم برای نجاتش از مهلکه مرگ سیاسی، مبارزه سیاسی و ایدئولژیک با فرقه رجوی برای بقاء را پیشنهاد کرده است، تا در این مبارزه به فرمایگی و خودفروشی و وطن فروشی دچار نشوند، فرقه رجوی ای که امروزه آشکارا در مرگ تاریخی با سر در آوردن ازحمله و هجوم یکی از تاریکترین و مجرمانه ترین وقایع جناحهای فاشیست آمریکا در حمله به کنگره برای عقب زدن دمکراسی و غلبه کردن استبداد پوپولیستی نژادپرستانه تبلور می یابد.

داود باقروند ارشد
ژانویه 2021
دیماه 1399
مقدمه زیر برای طولانی نشدن مقاله از ابتدای مطلب به انتهای آن منتقل شد تا خوانندگانی که علاقه مند هستند بخوانند.
اگر در کشوری از هر صد نفر یک نفر در جامعه مدنی فعال باشند آن کشور در اوج دمکراسی است. این برآوردی است که جامعه شناسان در رده بندی کشورهای دمکراتیک ارائه میکنند.[6]
در اثر سیاست زدگی وفقدان مطالعه و شناخت علمی جامعه و پیچیدگی های کشوری به پهناوری ایران و با تنوعی از فرهنگهای مختلف که سابقه چندین هزارساله آن بدلیل قرار گرفتن در نقطه تقاطع تمدنهای بزرگ تاریخ بشری همچون چین در شرق، یونان در غرب و آشور در شمال بدان بخشیده، اجازه نمیدهد که روشنفکران، گروههای سیاسی، فعالین بتوانند با این جامعه رابطه ارگانیک و فعال و زنده ای برقرار کنند. این نقصان جامعه خارج کشور وقتی در بعد مسافتی که از ایران دارد ضریب میخورد حاصلی جز چهل سال نه در جا زدن که عقب رفتن و بوی کهنگی گرفتن را ببار آورده است. در نتیجه نسبت به جامعه ای که ظاهرا قلبش برایش میتپد، از عملکردها واکنشهایش، تمایلات سیاسی، مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و مذهبیش روز به روز فاصله گرفته و بیگانه و بیگانه تر شوند. طوریکه در هرکدام از واکنشهای آن جامعه انگشت بدهان و مات و مبهوت بمانند. وقتی انتظاردارند سکوت کند بطور میلیونی به خیابانها میآیند، وقتی فکر میکنند به خواب خرگوشی رفته به یکباره در 150 شهر به شورش درست میزند، وقتی قرار است رای ندهد پای صندوقهای رای میرود و وقتی قرار است در اثر فشارهای اقتصادی تحریمها دست به شورش بزند تحمل باور نکردنی از خود نشان میدهد. مشکل کجاست؟ در سمت “مدعیان نمایندگی آن جامعه” یا آن “جامعه”؟
جامعه ایران، جامعه ای است چند لایه و چند بعدی، همانگونه که دولت رسمی و دولت موازی داریم، جوامع موازی نیز در ایران حضور دارند. جامعه ای که در آن ارزشهای موازی همزمان حضور و دوام یافته اند. جامعه مذهبی ارزشهای خودش را دارد، جامعه نیمه مذهبی و جامعه سکولار و چپ ارزشهای خودشان و جوانانی که هنوز به هیچ کدم از این جوامع تبدیل و تحول نیافته اند، و خواهان طرحی نو هستند، ارزشهای خود را داشته و مسیر خود را میروند.
هنوز شناخت علمی و پژوهشی و آماری از این جوامع موازی ایران، وجود ندارد و ارائه نمیشود. سیاست زده در اشکال و نماها درگیر است و به ریشه ها و تغیییرات بنیادی و شناخت پدیده ها هیچ علاقه ای ندارد، همچون 1357 فقط بدنبال تغییر است اما چه تغییری؟ از همین روست که تمامی تمرکز خارج کشور بر انعکاس اخبار است!! و تحلیل های من در آوردی “صد من یک غاز” بی ربط و بعضا در تضاد و تناقض با عالیترین منافع ملی ایرانیان. و متاسفانه با صدها فالور که پوشالهای تولیدی را در کنج گرم و نرم “مبارزاتی” خود حلوا حلوا میکنند. و هر دو طرف خوشحال از ادای دین مبارزاتی! خود، شب به آسودگی و با رضایت نفس سر بر بالین میگذارند، اما مردم؟ کماکان در زنجیرند، داستانی که چهل سال است ادامه داشته است.
این جامعه سیاست زده خارج کشور با هزاران جامعه شناس و تحصیل کرده امور اجتماعی و سیاسی و…ثابت کرده است که بطور چشمگیر و فزاینده ای آماده خور است. هنوز هیچ آمار تحقیقی از تعداد جوانان و ترکیب آنها، کارگران، معلمان، بیکاران، زنان شاغل، تک فرزند، دانشجویان، روستائیان، شهرنشینان، حاشیه نشین ها، ویژگیها و ترکیب آنها و اینکه هرکدام چه کسری از جامعه را تشکیل میدهند وجود ندارد. تحلیل ها کیلویی و از دم است. هیچ تحقیقی در مورد اقشار مختلف حاکمیت، ترکیب و تمایلاتشان، سپاه و ارتش، بسیجیها و دیگر اقشار و طبقات جامعه بر اساس آمار و ارقام جامعه شناسانه وجود ندارد. اگر هم عزیزانی در میان فرهیختگان چه داخلی و خارج کشوری تلاشهای مثبتی کرده اند در بدنه هوچی و سطحی جامعه خارج کشور هیچ گوش شنوایی برایش نیست. جامعه خارج کشور بیشتر بدنبال هوچی ها هستند که بازارشان داغ است.
سازمان مجاهدین یکبار در سال 1359 با همین سطح بسیار نازل و تحلیل کیلویی و از دم و البته متوهمانه و خود بزرگ بینانه، فاجعه دهه شصت را آفرید، و گویی بعد از چهل سال مسعودرجوی تحلیلی از جامعه ای که به ادعای رهبری آن را، تدارک اسلام دمکراتیک!!! برایش میبیند ارائه نکرده است. سیاستهای مجاهدین با این تحلیل در برخورد با آن جامعه منجر به ریشه کن شدنشان گردید که امروزه ته مانده هایشان در 5000کیلومتری میهن بعد از سالها خیانت و شرکت در کشتار ایرانیان در مرزها، در بیمارستانهای آلبانی در انتظار مرگهای خاموش خود نشسته اند. که برشی فی الواقع از کل جامعه خارج کشوری را به نمایش میگذارد. فدائیان نیز با تحلیل خود سیاهکل را فداکارانه شروع کردند که بدست همان مردمی که میخواستند نجات دهند دستگیرشدند. این یعنی سیاست زدگی و عدم شناخت دقیق. فدایی ها و همه مارکسیستها بهتر میدانند که اسامی بسیار بدتری هم در فرهنگ مارکسیستی برای چنین عملکردهایی وجود دارد که از آن در میگذریم.
÷
با در نظر گرفتن جمعیت کشور، 40 ساله های فعال ایرانی در زمان انقلاب1357، 20 سال قبل بازنشسته شده اند. 30 ساله ها دهسال قبل باز نشسته شده اند، 20 ساله ها امروز بازنشسته هستند. بسیاری اعدام و یا به خارج گریختند. قطعا 15 ساله ها بسیاری بدام تروریسم رجوی گرفتار شدند یا در زندانهای داخل اعدام شدند و یا امروز در زندانهای فیزیکی و فکری فرقه رجوی در حال مرگ هستند. و یا در جبهه های جنگ نابود شدند. قطعا بخشی از هرکدم از رده های سنی در ایران هیچ ربطی به سیاست نداشتند و مسیر زندگی عادی خود را طی کردند.
چهل ساله های امروز اما، در زمان انقلاب بدنیا آمده اند. نه جنگ را دیده اند و نه خبر از انقلاب دارند و نه درگیریهای سیاسی انتهای دهه 1350 و دهه 1360 را تجربه کرده اند.
از دوران پهلوی چیزی جز داستان سراییهای والدین و یا توهم پراکنی های سلطنت طلبان اطلاع دیگری ندارند. 30 ساله ها دهسال بعد از انقلاب 22بهمن بدنیا آمده اند. آنها جز رژیم کنونی چیزی دیگری تجربه نکرده اند. و هرچه جلو تر میآئید با نسلی از مردم ایران مواجهه هستید که نه متاثر از انقلاب22 بهمن، انقلاب اکتبر، جنگ سرد و جهان دوقطبی، انقلاب کوبا، چین، ویتنام و.. که متاثر از انقلاب انفورماتیک هستند. نسلی بغایت متفاوت با نسلی که قبل از انقلاب 22 بهمن در صحنه سیاسی اجتماعی ایران حضور داشته است. با درک و دریافتها و تمایلات و خواستگاه های عصر خود که فاصله اش با نسل 22 بهمن، عطف به انقلاب انفورماتیک نه فقط 30 سال تقویمی که صدها سال است.
نسلی که نه متاثر قطب کمونیستی و لنین و استالین و مائو و چه گوارا و … جزنی و گلسرخی و… بلکه متاثر از آیکانهای رپ و هالیودی و … هستند. اگر در دوره ما در خارج کشور، اطلاعات محدود به روزنامه های گاردین و تایمز، و فاینشیال تایمز و اخبارتلویزیونها و بعضی کتب کتابخانه ها، و در داخل به روزنامه ها و کتب سانسور شده دوران پهلوی و چند اطلاعیه پخش شده در دانشگاه و … بود. نسل جدید در آن واحد در معرض تمامی اطلاعات منتشره در جهان هستند. ما مجبور به انتخاب از چند گزینه بودیم اینها گزینه های بینهایتی در اختیار دارند.
آیا درکی از آنچه در اذهان آنها میگذرد وجود دارد؟ آنها که در پاریس و لندن و شهرهای آمریکا نشسته و در حال تلاش برای مدیریت دوران گذار یا در کرسی ریاست جمهوری خود خوانده مانند مریم رجوی، و یا خود را خجولانه ولیعهد! جمهوریخواه! سلطنت پهلوی میشمرند، آیا میدانند با چه و کدام جامعه ای انسانی روبرو هستند؟ عمده خارج کشوریها، جامعه 30 میلیونی ای دیده اند که با احتساب مرگ و میرها طی چهل سال گذشته، حداقل 60 میلیون نفرشان را آخرین خارج شده ها از ایران هرگز ندیده اند. جامعه ای که 80 میلیون نفر شده، نیروی محرک و موتور تحولاتش (جوانان) در هیچ کجای محاسبات وارد نشده است.
چه تعداد مهاجر از شهرستانها به تهران ، از روستاها به شهرها و حاشیه شهرها بویژه حاشیه تهران آمده اند. وِیژگی اقتصادی اجتماعی و مذهبی و در نتیجه خواستگاه سیاسی آنها چیست؟ در جامعه بحران زده که فقر و گرسنگی و بیکاری گسترده است چه معضلات اجتماعی ایجاد کرده است؟ چه میزان خلافکار حرفه ای، نیمه حرفه ای، اداری، فرهنگی، اقتصادی و حتی خلافکاریهای خانوادگی و… ایجاد کرده است؟ چه میزان اعتیاد و فحشا، و… با چه تاثیراتی بر جامعه وجود دارد.

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، انتشارات هرمس،چاپ چهارم، ص54،25
  2. ↑ مراجعه کنید به کتاب: علم، محمدرضا، تحلیلی بر نقش انجمن سعادت در استانبول در جنبش مشروطه خواهی ایران، جلد1، ص 689-667، مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه تبریز 1382
  3. ↑ حتی حضور مشروطه خواهانی چون تقی زاده، ملکم خان و… در استانبول یا … بیشتر به این خاطر بود که با منابع تئوریک انقلاب مشروطه خود را سیراب کرده به میهن بازگردند که در ایران یا وجود نداشت و یا در دسترست نبود. تقی زاده که استانبول را دروازه تمدن اروپایی میدانست از راه انگلیس به آنجا رفت، در تفلیس با بنیانگذار نشریه طنز “ملانصرالدین” میرزا خلیل محمدتقی زاده تبریزی دیدار کرد. تقی زاده او را مولیر و تولستوی روسیه میدانست. وی شش ماه در محله ایرانی “خان ولده” استانبول ماند و تماما در کتابفروشی های منطقه بیگ اوغلی به مطالعه کتب ممنوعه همچون آثار نامک کمال سپری کرد، نوشته های آپوزیسیون ایرانی را خواند. در 1906 با عبدالرحیم طالبوف تبریزی مولف کتاب “احمد” و با زین العابدین مراغه ای مولف کتاب “سیاحت نامه ابراهیم بیگ” آشنا شد، دو کتابی که سهم عمده ای در بیداری سیاسی بسیاری از سران و رهبران مشروطه بازی کرد. در مجموع همه فراریان و تبعیدیان اگر هم مجبور میشدند به خارج بیایند آنرا تبدیل به سکوی پرشی با اندوخته های بسیار در دانش مبارزه و اهداف مبارزاتی داخل کشور ساخته و برمیگشتند. مراجعه کنید به کتاب: علم، محمدرضا، تحلیلی بر نقش انجمن سعادت در استانبول در جنبش مشروطه خواهی ایران، جلد1، ص 689-667، مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه تبریز 1382
  4. ↑ تاریخ معاصر، حیات یحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم، فصل دوازده، تجدید حیات انجمن سعادت، ص 100-107
  5. https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85
  6. ↑ جامعه

ریشه های خشونت – تروریسم سیاسی حاکم برتفکر آپوزیسیون خارج کشور
ژانویه 17, 2021
بقلم داود باقروند ارشد
مقدمه:
مخالفین جمهوری اسلامی در خارج کشور در یکی از تاریکترین دوران خودشان قرار دارند. چرا که:

  1. در اوج فاصله از ایران و ایرانی و مبارزات مردم ایران بسر میبرد.
  2. در اوج فقر برای ارائه یک گفتمان ملی جذاب برای درون کشور است.
  3. در اوج بی عملی و پاسیویزم است.
  4. در اوج تفرقه و جنگ داخلی است.
  5. دراوج تقابل و نقطه مقابل خواستها و تمایلات مردم ایران است.
  6. دراوج سقوط اخلاقی و مبارزاتی است.
  7. دراوج استیصال، و ناامیدی از خود و مردم، چشم امید به بیگانگان دوخته است.
  8. در اوج مرگ و میرهای روزانه که شاهدیم، نشان از لب بام بودن آفتاب زندگی فیزیکی آنست.

مجموعه شرایط موجود در خارجه طوریست که، عملا نه کمک کار مبارزه مردم ایران بلکه کمک کار رژیم و در یک سقوط اخلاقی نافی و تخطئه کننده مبارزات مردم داخل و فاقد هرگونه کارکرد پشتیبانی از مبارزه داخل کشور با ترور های سیاسی و شخصیتی در میان آپوزیسیون است.

ریشه مسلئه در کجاست؟
وقتی به کنه مسئله بنگرید و برعملکردها و مواضع و رویکردها متمرکز شوید، متاسفانه یک تفکر شگفت آوری از استبداد رای، ضد دمکراتیزم و عدم احترام به عقاید نه تنها یکدیگر که به عقاید کل مردم ایران در آن مشاهده میشود. مشکلی که محصول آن بکارگیری خشونت و تروریسیم برای رسیدن به اهداف سیاسی در ایران و ترور سیاسی حتی علیه همدیگر در خارجه، و در اوج آن ترور سیاسی هر فردی که بداخل (بعنوان کانون مبارزه مردم) میرود میباشد. همان تفکر و بینش خشونت گرایی که هیچ دست کمی از اندیشه پشت همه سرکوبهای داخل کشور ندارد. و این “مخالفین” و نه “مبارزین” خارج کشور ادعای مخالفت با آن “خشونت” را دارند!! ولی خود تا فرق سر در آن غوطه ور و در اعماق اندیشه بدان معتقدند. توضیح داده میشود.
“همه سرنگونی طلبان خارجه نشین”، آشکار و نهان متمایل و مبلغ استفاده از خشونت و تروریسم برای رسیدن به هدف هستند. اما ازآنجا که نه اراده ونه توان سرنگونی را دارند و نه آنقدر درائت و دور اندیشی که در برخورد با واقعیت خارج از ذهنشان، چه آنجا که به توان و ظرفیت فعلی خودشان و چه آنجا که به واقعیت جامعه ایران برمیگردد، بخواهند از سیاست زدگی فاصله گرفته به ارائه گفتمانی ریشه ای و متحول کننده (عطف به مسائل داخلی، و بین المللی کشور) چه با هدف تغییر بنیادی رژیم چه حتی برای اصلاح رژیم، که برای نسلهای نو ایرانی جذاب و راهنما و الگوی حرکت باشد، بپردازند. آنچه مشاهده میشود تلاش فرصت طلبانه برای رسیدن به قدرت است.
بعلاوه و مهمتر از همه اینکه، بعد از گذشت چهل ودو سال، آفتاب “سنی”، “سیاسی” و “فکریشان” نیز در لب بام است، و دیگر هیچ امیدی به رسیدن به قدرت، در اوج استیصال که امروزه حتی در بخشیهایی از جامعه داخل کشور با نمونه هایی چون خانم فائزه هاشمی نیز شاهدیم، که غلطیدن به ورطه تمایل و تبلیغ فشار و یا حمله نظامی خارجی را دامن زده است. یعنی نا امیدی از مردم ایران و تحول بنیادی و ماندگاری که تنها بدست مردم مبتنی بر یک گفتمان انسانی و مدرن ممکن است. از این روست که دست بدامن خارجی شدن را برای رسیدن به هدف دامن میزنند. بعلاوه با حمایت از تحریمهای نابود کننده زیربناهای اقتصادی “کشورـ مردم”، عملا در کنار رژیم و دشمنان خارجی قرار میگیرند. شاخص چنین وضعیت فلاکت بار سیاسی ـ فکری در خارج، تفرقه خارجه کشوریهاست.
اما خطرناکترین تفکر و اندیشه و تمایل سیاسی مشکوک [1] ناشی ازاستیصال در کسانی دیده میشود که عملا و آشکارا حامی سیاست های میلیتاریستیِ شبهه فاشیستی هستند. نمونه هایش قبلا در نوشته ها(اینجا) به نقد کشیده شده است. اینها نه تنها بمباران کشور که بمباران و سرکوب مردم و جوانان کشورهای منطقه تحت پوش چپ نمایانه مبارزه با بنیادگرایی و حامیان رژیم!!! را خواستارند، که این اوج تفکر ترور و خشونت پرستی است.
فاصله خارج کشور با کانون مبارزه در داخل کشور
ازویژگیهای عمده همه این نوع افراد و گروهها، در تضاد و نقطه مقابل خواسته ها و تمایلات مردم ایران بودن است. همه طی 30 سال گذشته به چشم دیده، شنیده و خوانده اند که:
• وقتی اینان مردم ایران را زیر شلاق وادادگی، بی عملی سیاسی در مقابل رژیم متهم کرده اند، مردم ایران حماسه هایی چون 1387، 1388، 1396 و 1398 را آفریده اند.
• وقتی اینها مردم ایران را به ترک حوضه های رای گیری فراخوانده اند، مردم برعکس صفوف رای گیری را پرکرده اند و رای گیری را به نمایشی از خواست و اراده خود تبدیل نموده اند.
• وقتی اینها از مردم انتظار قیام و انقلاب داشته اند، در مقابل، مردم ایران خرد کننده ترین تحریمها و شاید محاصره تاریخ بشری را علیه کشورشان را که تنها اثرش شکستن کمر اقتصاد مردم است را با تحمل و بردباری شگفت انگیزی به شکست تحریم کنندگان و متحدین آن تبدیل کرده اند.
• اینها وقتی در راستای تفکر خشونت طلبانه و تروریستی، از یک عمل تروریستی دولتی برای کشتن یک شهروند ایرانی قبل و بیش از تروریستها خوشحال شده و آنرا جشن گرفته اند، مردم ایران آنرا در ابعاد میلیونی نفی و ترد کرده اند.
• اینها همچون اسرائیل و عربستان و نئوکانها، وحتی بعضی جناحهای مشکوک رژیم مخالف برجام بودند. ولی مردم ایران و جوانان در ابعاد میلیونی با امضاء آن در سراسر کشور جشن گرفتند.
• وقتی اینها در اوج بی اعتنایی مردم ایران نسبت به خود قرار داشتند، مردم ایران بزرگترین قیام با بنیان نسبی فکری و منسجم که همه جهان را نیز به شگفتی واداشت با تکیه به عناصری داخلی مانند حسین موسوی و کروبی براه انداختند.
در یک کلام مردم ایران همواره تمایلی 180 درجه عکس آنچه درخارجه کشور فکر، تبلیغ، ترویج و حکم میشود از خود بارز کرده و میکنند. که نشان از بی اطلاعی مفرط و عدم شناخت ما در خارجه از نحوه فکر و تمایلات و خواسته های سیاسی و نحوه دستیابی به خواسته های ایرانیان است. از طرفی نیز ایرانیان بخوبی تحقیر و توهینی که از جانب خارجه نصارشان میشود را بخوبی درک کرده و آنرا با بی اعتنایی مطلقی که به خارجه نشان میدهند نشان میدهند.
نمونه عبرت آموزش رویکرد مردم به فرقه رجوی است. تشکلی مخالف که شاید شناخته شده ترین در ایران و جهان باشد، و مدعی مبارزه مسلحانه با “رژیمی که مردم را سرکوب میکند” است، ولی همین مردم حتی وقتی در زیر تیغ رژیم هم که هستند، با بی اعتنایی مطلق به این فرقه، بودن زیر تیغ رژیم را به یاری جستن از آن ترجیح داده و میدهند. تنها کسی که این پیام روشن، واضح و بسیار بلندِ مردم ایران را خوبِ خوب میشنود و شنیده است کسی نیست جز مسعودرجوی. واکنش مسعود رجوی به این بی اعتنای مردم، یکبار با پیوستن به دشمن مردم ایران صدام حسین علیه شان، یکبار با گفتن اینکه دانشجویان قیام کرده در سال 1387 را که نام رجوی را صدا نکرده بودند!! باید گذاشت پای دیوار و یکبار با همدستی با سیاستهای اسرائیل در افشای پروژه های اتمی کشور، و پیوستن به نئوکانها برای بمباران کشور، …. بوده است.
اما بقیه که عین رجوی نیستند چرا درس نمیگیرند؟
سوال این است که آیا در خارج کشور جز مسعود رجوی که استراتژیش، استراتژی “تنها ره رهایی مردم ایران بدست ارتش آزادیبخش است و قیام مردمی در ایران پاسخ ندارد” میباشد، کس دیگری چنین سیاستی دارد؟ آنهم ارتش آزادیبخشی که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شده، و امروزه بیمارستانها و گورستانهای آلبانی و اروپا و… را پر میکنند. میدانیم کسی دیگری نیست که فکر کند خودش یا گروهش (شش تا حداکثر ده نفره) میخواهد رژیم را بدست خودش سرنگون کند؟
طبعا چنین منطقی نمیتواند وجود داشته باشد. خوب اگر این سرنگونی و یا هر هدف تغییر در رژیم قراراست بدست مردم انجام شود، چرا تلاش نمیشود با این مردم همسو شده، آنهارا جلب کرده، به خواستشان احترام گذاشته، و اگر در توان بود با راه اندازی یک یا مجموعه گفتمانِ راهگشایی بسمت اهدفی که مردم میخواهند بسیج یا کمکشان کنند؟
اما متاسفانه شاهدیم، علیرغم همه این شکستها و ناکامی های مخالفین رژیم در خارجه کسی نیست که از آن درس بگیرد. و تلاش جدی ای برای درک این فاصله و زاویه 180 درجه ای خود با مردم ایران در نحوه دستیابی به اهدافش برسد و اینگونه خود را به خواست مردم ایران نزدیک کند. بلکه در اوج توهم و سکتاریسم و خود بزرگ بینی، مردم ایران را گوسفندانِ ظلم پذیر و بی اراده تلقی وتحلیل میکنند و نه مردم سلحشوریکه خواسته هایشان را به شیوه هایی که خود میخواهند و می پسندند پیش میبرند. نه آنگونه که ما از خارجه اراده میکنیم و تکلیف میفرمائیم!!
اگر شبکه های اجتماعی و یا مطالب منتشره در مورد مردم ایران را بنگرید و تحقیر و توهین های بسیاری که نسبت به مردم صورت میگیرد، که همگی عکس العمل خارجه نشینان است به بی اعتنایی مردم ایران در قبال خواستهای ضد ملی و فرصت طلبانه شان، را شاهد خواهید بود.
کانون مبارزه کجاست؟
اما مخالفین خارجه نشین، بجای خود شکستن، دست به شکستن آینه میزنند. و همین جاست، همچنان که در فوق آمد مردم ایران را بی عمل، در خواب خرگوشی، گوسفند… خطاب میکنند، خارجه راکانون مبارزه و داخل را نه ورود به صحنه و کانون مبارزه علیه رژیم بلکه رفتن تحت حاکمیت رژیم و بدتر حتی در یک اقدام تروریستی سیاسی آنرا همدستی با رژیم و مزدوری میخوانند.
این رویکرد خود بوضوح بیانگر عدم درک و مقابله آشکار است با ایران و ایرانی و مبارزه ای که در خونین ترین اشکالش اما به سبک و سیاق خودشان و نه به دستور رهبران!!! خود خوانده فرصت طلبِ خارجه نشین، به پیش میبرند. از این رو دور از منطق نیست، اگر نتیجه بگیریم که چنین کسانی در خارجه نه برای مردم ایران بلکه برای تحمیل خود به مردم ایران است که در اوقات بیکاری تلاشهایی تحت نام “مبارزه” میکنند. سنگ مفت گنجشک مفت شاید بقدرت رسیدیم! هم فال است و تماشا، هم اوقات بیکاری خارجه پر میشود و هم برای خود آلاف و اولاف مبارزاتی و … میسازند، و در بلیط بخت آزمایی که مجانی است شانس قرعه قدرت را برای خود مهیا میدارند.
پر واضح است که هیچ بنی بشری همچون مردم ایران ستمِ حاکمیت رژیم را درک و لمس نمیکند. بویژه سران سلطنت طلبها و مسعودرجوی که میلیاردها دلار کشور و یا دلار نفتی عراق برایشان ثروت نجومی ساخته طوریکه در خارجه و یا در عراق هم که هستند زندگی شان با هتل های هفت ستاره لاس وگاس برابری میکند. بنابراین خود را کاسه داغتر از آش نمیتوانند جا بزنند.
هرچند تمامی سایتهای خارج کشوریها و بوقهای استعماری نام و برنامه و خواست و دستورات و تکالیفی را که آپوزیسیون خارج کشور برای ایران صادر میکنند را به اطلاع مردم میرسانند. طبیعی است زمانیکه مردم برای خواسته هایشان قیام میکنند، اگر بخواهند اینها را برای کمک صدا میکنند! و کسی نمیتواند مدعی شود، مردم بپا خواسته که در قبال اعتراضش در حال سرکوب و کشته شدن است، باکی دارد از اینکه مثلا نام اینها را صدا کند. اگر صدا نمیکند، رژیم را با همه بدیش، نمیخواهد با اینها جایگزین[2] کنند.
تا زمانیکه خارج کشور به این حقیقت بزرگ که مردم ایران طی چهل و دوسال گذشته هیچ فرصتی را برای فریاد زدن آن از دست نداده، اذعان و اعتراف نکند، و برای حل آن به چاره اندیشی و رفع ایراد خود جهت مورد قبول مردم ایران افتادن نکند، پاشنه در، به همین محوریکه طی 42سال گذشته چرخیده است، خواهد چرخید.

چه باید کرد
برای رفع ایراد خود، اگر کسی ایرادی در خودش و افکارش میبیند، باید به ریشه ها بپردازد. امر مسلم این استکه با تحولاتی که در جهان در زمینه ارتباطات رخ داده امروزه دیگر نه مردم ایران و نه مردم جهان حتی مردم آمریکا را نمیتوان با شعارهای سیاسی توخالی وقتی خود براستی آن شعارها را نمایندگی نمیکنید به مردم تحمیل کرد. در گذشته این یکی از متداولترین روشهای فریب مردم و گذار ازیک دیکتاتوری به دیکتاتوری بعدی بوده است. امروزه مردم ایران بوضوح نشان داده اند که دیگر حاضر نیستند فریب چنین افراد و گروههایی را بخورند و چنین سیکل فاجعه باری را بپذیرند. و فریب شعارهای قدرت پرستانه را بخورند و سرنوشتشان را به دیکتاتور تازه نفس دیگری بسپارند. از طرفی نیز دوران رهبران کاریزماتیک بسر آمده و مردم مطلع به گفتمان و فکر و اندیشه های نو و مدرن امروز جهان پاسخ میدهند تا تک افراد و گروههایی که ریشه افکارشان در تفکر جهان دو قطبی پوسیده که سی سالی است به زباله دان تاریخ پیوسته با سیاستهای ترور و تروریسم تحت نام مبارزه خشونت طلبانه بویژه با برچسب اسلام دمکراتیک!!! دارند. این تروریسم و خشونت گرایی را در زیر بهتر بناسیم.
ریشه های روانی خشونت – تروریسم سیاسی در ایران معاصر

در دهه 50 شاه و در دهه 60رژیم حاضر، اهداف بازجویان در اعتراف گیری جدای از کسب اطلاعات زیر شکنجه، تبدیل “قهرمان” به “ضد قهرمان” بود. یعنی زیر شکنجه مبارز را به بریده، خائن و … مبدل سازند. برای دست یابی به این هدف، باید از پیش و در سطح نیروهای اجتماعی توافقی ضمنی و ذهنی میان گروه حاکم و مخالفین وجود داشته باشد.
و آن درک مشترکی بود که دو طرف از ورای مقاومت فرد در برابر خشونت و شکنجه، استنباط میکردند. در این همفکری، استقامت زندانی در برابر شکنجه دلیل صحت اندیشه و حقانیت مسیر بود. از سوی دیگر از نظر رژیم، به حرف آمدن و ندامت او زیر شکنجه دلیل انکار ناپذیر بطلان تفکر و مسیر بود. در واقع بین زندانی و بازجو، شکنجه وسیله نبرد و اثبات و انکار مسیر بود. یعنی نه برای انقلابی و نه برای شکنجه گر، خرد و منطق و استدلال ملاکِ حقانیت نبود. بلکه اگر خشونت و شکنجه را تحمل کرده بود، انقلابی بود (یعنی تفاوت نمیکرد استدلالش در دفاع از مبارزه اش از نوع لاجوردی بود یا از نوع جزنی) مهم این بود که شکنجه را تحمل کردی یا خیر. چون لاجوردی نیز با شاه مبارزه میکرد و از مقاومترین افراد در مقابل شکنجه شاه بود. یعنی:
ملاک هر دو طرفِ نبرد، خشونت است: یکطرف با اعمال آن، یکطرف با تحمل آن.

پیروزی در اعمال یا تحمل شکنجه-خشونت، پیروزی در ایدئولژی بود. همه قهرمانان آرمانی انقلابیون که خود در ته دیدگاهشان یک شکنجه گر همچون شکنجه گرشان بودند، آنهایی بودند که، شکنجه و خشونت را تحمل میکردند، نه کسی که به مسیر و اهدافش عشق میورزید، ولی تحمل شکنجه را نداشت. شهادت طلبی تروریستهای داعشی و فرقه رجوی نیز دقیقا از همینجا ناشی میشود.
زندانی ای مورد ستایش قرار میگیرد که تحمل شکنجه را کرده باشد. عدم تحمل شکنجه در فردی که خودش نیز ملاک و معیارش خشونت ضد بشری است، منجر به این میشود که وقتی شکنجه را نمیتواند تحمل کند، حتی خودش هم به خودش شک میکند و اینجاست که ایدئولژیک شکست میخورد.
در واقع این زندانی دوبار شکست میخورد، یکبار از فکر و اعمال خشونت شکنجه گر یکبار از اصالت دادن به تحمل شکنجه و خشونت فکری خودش. و دومی عامل اصلی شکستن و نابودی مبارزاتی اوست تا خشونت و شکنجه شکنجه گر.

این ایدئولژی خشونت تنها در مسلمانان نیست، بلکه عینا در مارکسیستها و سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها، … بدون کمترین کم و کاستی وجود دارد(توضیح داده میشود). چه در زمان شاه وچه در زمان حاضر، همه به اصطلاح مبارزین برای مبارز شدن دو مولفه را بکار می گرفتند.
الف: “خود آگاهی انقلابی“، که از نظر آنها میتوانست جوهر و هویت فرد را از بن دگرگون کند و انسان طراز نوین بسازد. و به آن میگفتند “خودسازی انقلابی” در واقع زدودن هر آنچه فرد داشت و با خود بعنوان فرهنگ (از نظر مبارزین فرهنگ طبقاتی) از جامعه به مناسبات مبارزه آورده بود.
ب: ابزار خود سازی انقلاب نیز اعمال خشونت و یا آن چه تحت نام و عنوان “قهر انقلابی” و یا “کینه انقلابی” ازآن نام میبردند بود، که کمترینش تحمل شکنجه باشد. در این بین، “شرط“، خود آگاهی و “مبنا“، قهر انقلابی یود. چرا که خود آگاهی بدون قهر انقلابی را “روشنفکر بی عمل” میخواندند و نفی و ترد میکردند و میکنند. واژه “کسانیکه کتاب بارشان” است در مورد کسانی گفته میشد که از نظر آنها “ایدئولژی خشونت و قهر انقلابی” نداشته ولی “آگاهی های اجتماعی و طبقاتی” داشتند.
بدین ترتیب در چنین توافق دو جانبه ای اعمال خشونت به همان میزان که تحمل آن به هر قیمت بعنوان میزان و افشاء کننده حقیقت تلقی میشود، تحمل زندانی قبل از اینکه بیانگر و نشاندهنده شخصیت و خصوصیات فردی وی باشد، نشانه ای از اعتبار و حقانیت فکری جمعی او بود. و عدم تحمل شکنجه و خشونت نشانگر بریدگی، ناتوانی فکری و اعتقادی فردی و حتی گروهی به آرمانهای انسانی تلقی شد.
اگر ملاک و معیار اعمال و تحمل خشونت و شکنجه درست باشد. لاجوردی و بسیاری از اعضای زندانی فرقه رجوی که مدعی هستند شکنجه را تحمل کردند، دیدیم که همه خود به شکنجه گران قهاری در خارج از زندان تبدیل شدند. مجاهدین هنوز به قدرت نرسیده دست به شکنجه نه فقط دشمنان[3] بلکه همقطارانشان در درون فرقه زدند. مسعود رجوی آنها را یکباردر 1363 و یکبار در 1374بطور گسترده مورد شکنجه قرارداد تا به به خیال خود میزان اصالت ایمانشان را به خودش کشف شود!!! یعنی اصالت سنجی با تحمل شکنجه!!!!!
در پنج دهه گذشته بخش عمده ای از خشونت سیاسی توسط ایدئولوگهای گروههایی که خود رامبارز میخواندند، مانند مجاهدین، فدائیان، فدائیان اسلام و … تولید و توجیه شده است. کار ایدئولوگ های آنها تبدیل انگاره های مبارزاتی مانند نبرد مسلحانه یا جهاد، قهرمان و شهادت به مفاهیمی کاربردی در پهنه سیاست و مقبولیت عمومی بخشیدن بدان بوده است. از جمله متاسفانه برای دست یابی به آرمانهای کاملا انسانی مانند امنیت و عدالت، “خشونت-تروریسم” بعنوان عالیترین ابزار، معرفی و توجیه شد.
از همین رو شاهد بودیم که رژیم نیز با همین الگو همچون جبهه مقابلش پیوندی گسست ناپذیر بین اجرای عدالت با خشونت دولتی بر قرار کرده است. اینها همه از همان زندانهایی که به اصطلاح مبارزین زمان شاه بیرون آمدند، بیرون آمدند. اعدامهای علنی و نمایشی در خدمت اجرای عدالت معرفی شد. در مقابل نیز وحشیگری، بمب گذاری و کشتارهای جمعی نیز بعنوان دست یابی به عدالت اجتماعی معرفی و توجیه گردید.
در کادر همین تفکر و دستگاه اندیشه وحشیگری است که تقی شهرام آنگونه و مسعود رجوی این گونه به اصطلاح دشمنان و هموندان خود را شکنجه و ترور کردند و میکنند. رجوی برای اثبات اندیشه مبارزاتی کادرهای قدیمی آنها را به شکنجه همقطاران منتقد (بریده مزدور) وا داشت. عده ای را برای به تهیه گزارش از شکنجه هموندان واداشت!!
رجوی همه مجاهدین آزاد شده از زندان راخائن میخواند و نه مجاهد. چون زنده از زندان بیرون آمده اند. زنده بیرون آمدن یعنی در مقابله شکنجه و فشارهای زندان نتوانسته اند دوام آورده و کوتاه آمده و تواب شده اند. همینها هم بودند که مورد شکنجه دوباره توسط گشتاپوی رجوی قرار گرفتند تا تست بدهند هنوز به مسعود رجوی عشق میورزند یا خیر؟!!!!
درصورتیکه در دنیای انسانی هیچ اعتراف و عملی را تحت فشار چه برسد تحت شکنجه برسمیت نمیشناسند. و زندانی را مورد شماتت قرار نمیدهند که حمایت میکنند. دنیای وحشی و حیوانی خشونت طلبانه رجوی است که مارک بریده و خائن به مبارز میزند. طوریکه مرگش نه نشانه فنا و قربانی شدنش، که مظهر نقطه اوج کمال انسانی است!!! و مسلمانها شهادت مینامندش. عین همین منطق در میان مارکسیستها نیز وجود دارد.
منطق انسانی در مقابل منطق غیر انسانی
در حقیقت در منطق غیر انسانی نه عمل شکنجه بلکه نتیجه بدست آمده از آن است که موقعیت و منزلت فرد را تعین میکرد. آیا توانسته تحمل کند یا خیر.
در صورتیکه در دنیا و منطق انسان متمدن، این رابطه بین شکنجه شده و شکنجه گر (عمل شکنجه) است که مهم است نه نتیجه اعمال شکنجه. یعنی خشونت و شکنجهِ اعمال شده است که نفی شده و مورد شماتت قرار میگیرد. نه کسی که تحت شکنجه به اصطلاح بریده.
بسیاری از این خاطره زندان نویسی های در کادر فکری، تائید ایدئولوژی خشونت و قهرمان پروری است تا نفی خشونت. اگر چه خشونت و شکنجه اعمال شده توسط شکنجه گر را در ظاهر نفی میکنند.
در دنیای نفی خشونت انسانهای متمدن، “قهرمان شکنجه” وجود ندارد. لاجوردیها و رجویهای مدعی قهرمانی و مبلغین تحمل شکنجه، جانوران وحشی بیش نبودند.
اینگونه است که شاهدیم بسیاری انسانهای مبارز بخاطر داشتن تفکر خشونتگرا، چون در واقعیت خود را قادر به تحمل شکنجه نمیدیدند هیچگاه نمیتوانستند به وظایف انسانی خود قیام کنند و این خود کم بینی چه بسا هزاران انسان مبارز را از صحنه مبارزه خارج و خانه نشین میکرد. که 50% منادی آن خودِ به اصطلاح مبارزین و سرکرده های آنها بودند.

خشونت و ترور سیاسی متداول در خارجه کشور
همین مورد اتهام زنی امثال علی جوانمردی کارمند (سابق؟) وزارت خارجه آمریکا به خانم ژاله توکلی را بررسی کنیم چون او تنها نیست که دست به ترور سیاسی دیگران میزند. مهر مزدوری زدن بدون هیچ دلیل و مدرک، به هرکس که بداخل رفت مبتنی بر همان ایدئولژی ترور و خشونت است. چون محتوایی خشونت آمیز و خونریز در آن اتهام نهفته است. چرا که چنین حکمی نشأت گرفته از حکمی است که علیه تمام عناصر رژیم که با آن دست به مخالفت زده است صادر میکند. در صورتیکه هیچ دلیل و مدرکی محکمه پسند برای آن اتهام ننگین به خانم ژاله توکلی ندارد. علی جوانمردی در قدرت نیست و چنین اعمال خشونت میکند وقتی در قدرت باشد، چه خواهد کرد ؟ خلخالی دیگری؟
چون در قدرت دستِ بازتری داشته و هیچ ابائی از اینکار همچون لاجوردیها و خلخالیها و رجویها که مستمرا خواهان اعدام عناصر حکومت پهلوی بودند، نخواهند داشت. توجه کنیم که همینها خود به شکنجه ها و اعدام مخالفین توسط شاه و رژیم اعتراض میکردند و میکنند. پس صرفا اعتراض و به شکنجه نمیتواند نشانه این باشد که شما خود از آن تفکر اعمال خشونت بری هستید.
چه تفاوتی بین منطق علی جوانمردی و خلخالی هست؟
علی جوانمردیها و مصداقیها و بسیاری که کوچکترین مکثی، تأملی در ذهن و فکرشان در اقدام به ترور سیاسی مخاطب خود نمیکنند، تا فرد را وادارد به این فکر و اندیشه کند، که بر اساس چه مدرکی حکم ترور سیاسی را صادر میکنم؟ عاری از هرگونه اخلاق سیاسی هستند.
برای مثال، مگر هرکس چون علی جوانمردی در وزارت خارجه آمریکا کار کرد لزوما مامور سازمان سیاست؟ بی توجهی و یا توجه به این مسئله، نشانگر میزان عدالت شما و در مقابله با ایدئولژی ترور و خشونت است.
وقتی وجدان سیاسی وجود ندارد و توجهی به این مسئله نمیشود، باید گفت منطق چنین افرادی عین منطق خلخالی است که “بخودِ باصطلاح مبارزش“!!! حق میدهد که هر کس را فکر میکرد محارب است اعدام کند، بعد میگفت اگر اشتباه کردم طرف را به بهشت فرستاده ام اگر نه که عدالت اجرا شده است؟!!!
میزان وقاحت این افراد در صدور چنین حکمهایی، نشان از عمق ایدئولژی خشونت و ترور برای اجرای عدالت دارد. که امروزه ظاهرا همه به مخالفت با آن برخاسته اند اما خودشان همچون جوانمردی ها و رجویها و بقیه نماینده تمام عیار آن هستند.
اجازه بدهید حتی آب پاکی روی دست دختر و پدر(خانم ژاله و اقای کیانوش توکلی) که مورد اتهام هستند نیز بریزم. که خود آنها نیز کم و بیش به تفکر خشونت آلوده هستند. البته به همان میزان که:
احساس کردند از این اتهام ناجوانمردانه علی جوانمردی صدمه دیدند. و در نتیجه از ایران رفتنش دفاع نکرد. میتوانست ریز تشریح کند که بله من رفتم و کسی با من کار نداشت. درصورتیکه تلاش کردند طرح کنند آخرین بار 9 سال پیش به ایران رفته و دیگر نرفته اند. یعنی نباید در دام اتهام زنی جوانمردی به دفاع پرداخت، بلکه دفاع را در کادر منطق خشونت و ترور سیاسی و اتهام زنی جوانمردیها میکرد، در زدن زیرآب منطق اتهام زنی او و امثالش، که لزوما هر کس بداخل میرود مزدور نیست و نمیتواند باشد، این دفاع باید صورت میگرفت. در غیر اینصورت، همه مبانی چنین اتهامی که داخل رفتن است باقی میماند. چرا که ناجوانمردان که به دلیلی و عملی جز داخل (به کانون مبارزه مردم ایران) رفتن برای نتیجه گیری و اتهام زنی اشاره نکرده اند. پس باید به جرمی که علی جوانمردیها و امثال او در رد رفتن به کانون مبارزه یعنی ایران مرتکب شده اند تهاجم میکرد. باید ایدئولژیک، ترور سیاسی و خشونت سیاسی او مورد نقد واقع میشد. آنهم نه با تهمت متقابل زدن به علی جوانمردی، بلکه با منطق ضدخشونت و بیان واقعیت که در ایران که میروی چه اتفاقی حداقل در مورد منی که مورد اتهام هستم و یا همه کسانی چون که من شاهد بودم رخ داده است.
نمونه ای از چنین داخل رفتن ها
دوست 45 ساله من دکتر جمیل بسام که با هم فعالیت سیاسی را علیه رژیم پهلوی و سپس رژیم کنونی را در انگلستان شروع کردیم، به اتفاق دوست دیگرم ابراهیم خدابنده که او نیز از روز اول فعالیت سیاسی با هم و کنار هم بوده ایم، توسط رژیم در مرز سوریه هنگام قاچاق 2.3میلیون دلار پول نقد فرقه رجوی از عراق به سوریه جهت انتقال به فرانسه توسط مامورین سوریه دستگیر و تحویل رژیم داده شدند. ایندو با سابقه عضویت 20 ساله در سازمان و از اعضای ارشد و شناخته شده بخش سیاسی سازمان بودند. آقای جمیل بسام سر و سالم نه تنها زندان نیست بلکه سالیان است که آزاد است و ازدواج کرده و مشغول کاردر کشور است و هیچ فعالیت سیاسی هم ندارد. آقای ابراهیم خدابنده نیز آزاد است و ازدواج کرده. ایشان خود با مطالعه و تحقیق و ترجمه کتب مربوط به فرقه های خطرناک، کتاب “فرقه ها در میانه ما” نوشته پروفسور…. دست به کار فرهنگی بسیار مهمی زدند که منجر به شناخت همه ما جداشدگان در وحله اول و سپس مردم ایران و جهان ازماهیت خطرناک فرقه رجوی شد. و از همین روست که تلاش بسیاری میکند که سایر مجاهدین اسیر، از بند و اسارت فرقه رجوی نجات یابند. آقای ابراهیم خدا بنده براساس همین شناخت در انجمن نجات در ایران فعال است. آنها هردو انتخاب آزاد خود را داشتند ابراهیم خدابنده متکی به شناختش از خطر فرقه رجوی فعال ماند و جمیل انتخاب کرد فعال نباشد. نگارنده نیز وقتی به ایران رفتم خود ترجیح دادم که به شناخت از جامعه بپردازم هرچند دیدگاههایم نسبت به زمانیکه در فرقه رجوی بودم هنوز تغییر نکرده بود. طی نه سالی که در ایران بودم، دیدگاهم در مواجهه با مردم مبارز ایران، مردمی که بشدت مخالف رژیم بودند تغییر کرد. و هیچ عاملی جز انتخاب آگاهانه باعث نشد که نگارنده به مخالفت با رجوی اینگونه که هستم بپردازم. این در مورد صدها نفری که از فرقه رجوی جدا شده و به ایران رفته اند صادق است. توجه کنید در مورد کسی صحبت میکنم که از اعضا با سابقه و ارشد فرقه رجوی بوده است، و رژیم وقتی وی مسئولیت شاخه پاکستان را داشت، برای دستگیریش در پاکستان جایزه گذاشته بود، عضو شورای ملی مقاومت فرقه رجوی بوده. صدها جدا شده ای که به ایران رفته اند یا تحت مسئولیتش بودند و یا تمامی اطلاعات نگارنده در درون فرقه رجوی را در اختیار رژیم گذشته بودند. چه برسد به خانم توکلی که فعالیتی نداشته است پدرش نیز به گفته خودش بیش از سه دهه است از فدائیان اکثریت جدا شده. نگارنده وقتی خود پی برد که فرقه رجوی چه خطر بزرگی برای ایران و منطقه و حتی جهان است وظیفه خود نسبت مردم ایران دانست که باید نگذاشت ایران و ایرانی از دام یک دیکتاتوری به دام دیکتاتوری خطرناکتری بیفتد. زمانی که در ایران بود نیز هیچ فعالیت سیاسی حتی علیه فرقه رجوی نداشت.
به قطع و یقین بحث دفاع از رژیم که بسیاری از واقعیات آنرا روزانه در جهان در وسیعترین شکل ممکن و بعضا با بزرگنمایی ها منعکس میکنند نیست. حتی بحث دفاع از خانم و آقای کیانوش توکلی نیست چون تعدادی از مخاطلبین برای نگارنده به سوابق فعالیت سیاسی خانم توکلی در بعضی احزاب سوئد و اخراجشان از آن حزب اشاره کرده و سوال کردند چر از او دفاع میشود. در جواب باید گفت، این بحث به هیچ وجه دفاع از همه اعمال خانواده توکلی نیست. همه اعمال آنها و از جمله نگارنده را میتوان نقد کرد. اینکاربا اتهام زنی فرق دارد.

حسن حبیبی و محاکمه جدا شدگان از فرقه رجوی
بلکه بحث این است که، اگر خود دارای ایدئولژیی خشونت و ترور نیستیم باید جرأت بیان واقعیت (هرکس در مورد خودش و آنچه شاهد عینی بوده) راداشته باشد تا بتوانیم با ترور سیاسی و خشونتی که منکرش هستیم در هرکجا که باشد مقابله کنیم. نمیتوان با ایدئولژی خشونت، منادی صلح و عدالت و آزادی بود. تا جائیکه خشونت به درون به اصطلاح آپوزیسیون کشیده است. هنوز در حاکمیت نیستند، سرنوشت چنین جمعی در حاکمیت چه چیز را برای ایران و ایرانی رقم خواهد زد؟ مسعود رجوی توسط یک جیره خوار بدنامش بنام حسن حبیبی، به محاکمه مصداقی در خارجه پرداخته است. بهتر از این میتوان به رژیم کمک کرد؟
بنابراین، بحث حاضرِ نگارنده، مطلقا بحث رو به حاکمیت نیست، چرا که حاکمیت همه اقدامات و وظایف خود را برای تصمیم گیری مردم ایران نسبت رژیم انجام داده. بحث ما با کسانی است که با آن ادعای مخالفت میکنند. نباید دوباره در تاریخ تکرارشود که چرا در مورد اعدامهای شاه قلو شد، چرا در مورد تعداد زندانیان قلو شد، چرا به آلترناتیوهای قلابی توجه نشد؟ چرا به هرچیز بجای شاه تن دادیم؟ چرا فریب آمریکا و کارتر و حالا نتانیاهو و ترامپ را خوردیم و همه چراهایی که طی چهل سال گذشته به درست و غلط مطرح بوده است.
یعنی این بحث، بحث ماست اگر ما متفاوت هستیم با آنچه با آن در رژیم مخالفت میکنیم، باید تا بحال ظاهر شده باشد. اگر تابحال نشده این نوشته هشداری است به آن که باید هرچه زودتر این کیفیت و تفاوت بنیادی را در خود پیدا و گسترش دهیم. نمیشود همان که رژیم است باشیم و بدترباشیم، بعد مدعی باشیم برای مردم ایران جذاب بوده و یا بتوانیم ایران را در تحول بعدی به سمت بهتری سوق دهیم. غیر ممکن است، این آپوزیسیون که خودش را نمیتواند جمع کند و به جنگ داخلی رسیده نه خمینی دارد که همه 80 میلیون ایرانی را متحد کند و نه دشمنان ایران همان هستند که در زمان سقوط شاه بودند. و نه شرایط جهان همان است. اشتباه بعدی معلوم نیست چند برابر سالهای کنونی که فعلا هیچ پایانی نیز برایش در چشم انداز وجود ندارد طول خواهد کشید. اگر وقت درس گرفتن است بسیار دیر شده است و باید هرچه زودتر بدان پرداخت. ولسلام
داود باقروند ارشد
17ژانویه 2021
28 دیماه 1399
پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ مشکوک به این دلیل که دامن زننده و مبلغان رسمی آن اسرائیل و عربستان و لابیهایشان در آمریکا و نئوکانها و ایادیشان امثال مسعودرجوی هستند
  2. ↑ بحث رضا شاه روحت شاد چیزی جز یک ناستالژی نیست
  3. ↑ دستگیری و شکنجه و سوزاندن سه عنصری در تهران که فکر میکردند متعلق به اطلاعات رژیم است در سال 1360

سیاست زدگی و سیاست زده و تمدن
ژانویه 22, 2021

بقلم: داود باقروند ارشد
سیاست زده و سیاست زدگی به کسی و به رویکردی اطلاق میشود که از جامعه درکی یک بعدی و محدود دارند. رویکردشان با تحولات یک جامعه و بویژه با ظلم و ستم، مانند رویکردشان با رودی است به تعبیر آنها پر از خون که جاری است. و هیچ چیز دیگری را نمیبینند و توان دیدنش را ندارند. درک نمیکنند که این رودخانه که صبح تا شام وسیله تشریح و توضیح و گزارش و تحلیل آن هستند ، دو کرانه نیز دارد که در آن میلیون ها انسان زندگی میکنند، برای آینده خود و خانواده شان تلاش میکنند، عشق میورزند، تولید مثل میکنند، تمدنها را بوجود میآورند. آنچه طی تاریخ بشر همراه و همزمان با جاری بودن رود، از بدو تاریخ مشغول آن بوده اند و هنوز هم مشغولند. و این کرانه ها هستند که تعین میکنند این رود به کدام سمت برود، به چپ ویا به راست و یا بطور مستقیم، آرام و با طمانینه …حرکت کند.
سیاست زده نمیخواهد و یا نمتواند درک کند که همین رود خانه بستری نیز دارد که بر آن جریان پیدا میکند. بستری که بستگی به نوع جنس آن از خاک روس و یا سنگی و و شیب و میزان عمق و وسعت آن تعین میکند که این رودخانه با چه سرعتی حرکت کند، رودخانه ای خروشان و جوشان، که در برخورد با هر مانعی آنرا تخریب و غیر قابل استفاده و یا رودخانه ای آرام و با طمانینه و قابل استفاده و بهره برداری ، با قابلیت های ماهیگیری، قایق و کشتی رانی و مفید فایده. و یا عمق بستر و کرانه های بلند آن جلوی هر گونه طغیان مخرب را میگیرند. و یا در هر طغیانی بدلیل کرانه های نا مطمئن رودی که سرمنشاء حیات و بقاء ساکنین کرانه هایش است، به عامل مرگ تبدیل میشود.
سیاست زده توان و درک این موضوع را ندارد که، آنچه ثابت است جریان رود ولی آنچه متغییر است کرانه ها و بستر و نوع و عمق آن است. که تعین میکند این جریان ثابت چه کارکردی داشته باشد. باعث آبادانی باشد یا عامل تخریب.

تحولات و جریانات سیاسی اجتماعی جامعه جدای از جریان رودخانه نیست. به میزانی که بستر تحولات سیاسی اجتماعی جامعه کم عمق باشد یعنی مردم آن از عمق لازم برخوردار نباشند، تندرویها و جوش و خروشهای اجتماعی نیز به عواملی مخرب تبدیل میشود. و به میزانی که بستر این جامعه از انسانهایی مرکب شده باشد که با اتکاء به دانش و خرد، عمیق باشند رود جریانات سیاسی نیز دارای طمانینه و آرام و قابل اتکاء قابل پیش بینی و کمتر مخرب است.

جامعه سیاست زده هیچ توجهی به عوامل اصلی جریان جامعه که همان مردم آن هستند نمیکنند و تلاشی بخرج نمیدهند که برای محار رود خروشان مخربی که هستی کرانه ها و ساکنین آنرا به نابودی میکشاند، را درک کنند. راز مهار چنین جریان خروشان مخربی در نوع کرانه و بستر آن نهفته است. تا آن درمان نشود رود جامعه همواره متاثر از بستر و شیب و عمق آن جریان خواهد بود، حالا شما هر شعاری هم که بدهید و هر چه در ذهن خود داشته باشید جز تخریب و شسته شدن توسط جریان کل جامعه سرنوشت دیگری نخواهید داشت.

در کتابی خواندم که سیاست زده مانند کسی است که یک بنای کهنه را خراب میکند بدون اینکه نه مصالح جدید و نه معماری آینده نگر و طرحی نو برای ساختن بنایی مدرن داشته باشد. و در نهایت بنای خود را با مصالح کهنه وفرسوده بدست آمده از تخریب بنای کهنه، با کپی برداری از همان طرح ناستالژیک!! قبلی که تجربه سالیاشان بوده، آنهم بدست کسانیکه معماریشان جز کپی برداری از الگوهای کهنه نیست میسازند. بنایی که بسیار متزلزلتر از بنای قبلی است.

برای ساختن جامعه نو باید انسانها و طرحها و گفتمانهای نوعی داشت. بدون آن غیر ممکن است که به جامعه نوع دست یافت. بدون تلاش برای درک و فهم جامعه نمیتوان به تغییرات آن دست یازید.

اسپینوزا میگوید:
تلاش برای درک و فهمیدن، نخستین و تنها بنیاد فضیلت است.اسپینوزا

تمدن بشری و ریشه هایش

ویلدورانت[1] فیلسوف و تاریخنگار و نویسنده آمریکایی در کتاب تاریخ تمدن، تمدن را اینگونه تعریف میکند:
تمدن را میتوان نظم اجتماعی دانست که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امکانپذیر میشود و جریان میبابد چهار رکن تمدن عبارتند از:

  1. پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی
  2. سازمان سیاسی
  3. سنن اخلاقی
  4. کوشش در مسیر گسترش معرفت و هنر
    تمدن در سایه ثبات و پایان هرج و مرج و نا امنی بدست میآید، با ترس خلاقیت از بین میرود. …نژاد در تمدن هیچ اثری ندارد، نژاد تمدن را نمی سازد، تمدن ملتها را می سازد.[2]

برای آشنایی با پیش زمینه های شروع تمدن و انقلاب صنعتی در غرب شاید بتوان به انگلستان که انقلاب صنعتی (که در بازهٔ زمانی سال ۱۷۶۰ تا سال ۱۸۴۰) درآن رخ داد اشاره کرد و در انگلستان نیز به الیزابت یکم ملکه انگلستان زاده 7 سپتامبر 1533 مرگ 24 مارس 1603 اشاره کرد. [3]

او الیزابت یکم وقتی به حکومت رسید [همدوره شاه طهماسب یکم (۲۳ مه ۱۵۲۴ – ۲۵ مه ۱۵۷۶) و شاه اسماعیل دوم(۲۲ نوامبر ۱۵۷۶ – ۲۴ نوامبر ۱۵۷۷)] انگلستان مورد تنفر همگان بود و ضعیف. در طول حکومت 45 ساله اش، هیچگاه به جنگ نرفت و انگلستان در صلح زیست، پاپ او را تکفیر کرد و چند بار به جانش سوء قصد نمود. هرچند الیزابت به چند کارزار نظامی علیرغم میلش تن داد و از آن حمایت کرد. ازجمله وقتی اسپانیا که بزرگترین قدرت دریایی جهان بود و تمامی آمریکا را مستعمره خود کرده بود، خواست انگلستان را نیز تسخیر کند، عطف به اینکه سالها انگلستان در جنگ شرکت نکرده بود و قوایش را جمع نموده بود، ناوگان شکست ناپذیر اسپانیا را در دریا نابود کرد و خود به بزرگترین قدرت دریایی جهان تبدیل شد.

الیزابت خود بیش از همه کتاب میخواند. زبانهای بسیاری را میدانست، فرانسه، ایتالیایی، لاتین، …کتاب ترجمه میکرد، خودش مدعی بود به اندازه هر یک از پادشاهان عیسوی کتاب خوانده است. وی هر روز کتاب میخواند، شعر میگفت و پیانو مینواخت. وقتی سفیری به تسلط او به زبانهای مختلف آفرین گفت، الیزابت جواب داد:

به زنی زبان یاد دادن کار دشواری نیست، مهم این است به او یاد بدهی زمانیکه لازم است بتواند زبان خود را نگهدارد. پاسخ الیزابت یکم به تحصین کننده دانش چند زبانی او

در زمان او ادبیات و فرهنگ رشد شگرفی نمود. ویلیام شکسپر و کریستوفر مارلو از پیشگامان دوره او بوده اند. دوره اوست که به دوره الیزابت معروف شده است. او از کاتولیک به پروتستان پیوست.

در دوره الیزابت 250 ناشر کتاب (در قرن 16 میلادی) در انگستان وجود داشت. رابرت برتن که خود نویسنده بود در سال 1628 نوشت. [4]

هم اکنون مقدار زیادی کباتهای مختلف و متنوع داریم. ما از دست آنها به ستوه آمده ایم، چشماهایمان از خواند و انگشتانمان از ورق زدن درد گرفته است. رابرت برتن

سانسور در دوره او بسیار شدید بود (مطالب ضد حکومتی، مطالب به طرفداری از کلیسای پاپ رم، سانسور میشدند). تعدادی نیز بخاطر نقض این سانسورها اعدام شدند.

همه اشراف زادگان برای تحصیل به آکسفورد و کمبریج که فقط مختص اشراف بود میرفتند. آنها بدون استثناء موسیقی و نوت را می آموختند. نواختن آلات موسیقی مانند عود، چنگ، ویرجینال، کلاویکورد، اورگ، هارپسیکورد، فلوت، رکوردر یا فلاژوله ، سرنا، کورنت، ترومبون، ترومپت، طبل، و اقسام مخاتلف ویول که ویولن جانشین آن شد رواج داشت.

بقیه هنرها از جمله معماری که عمدتا در ساخت کلیسا تجسم می یافت نیز پیشرفت نمود، که چند ساختمان زیبا از جمله برای دانشگاه کمبریج (سال تاسیس دانشگاه ۱۲۰۹ میلادی) تالار بزرگ مدرسه حقوق (در سال 1572 میلادی) ، کتابخانه بودلیان در دانشگاه آکسفورد(سال تاسیس دانشگاه 1096میلادی) ، بورس شاهی در لندن، …ساخته شده که هنوز هم باقی هستند.

البته طبقه رعیت در عذاب دائمی و بدبختی غیرقابل وصفی زندگی میکرد. و تا سرحد مرگ مورد استثمار قرار میگرفت. جنایات کلیسا و تفتیش عقاید آن و در نتیجه در سوزاندن و قطعه قطعه کردن دین ناباوران در وصف نمیگنجد.
از سال 1481 تا 1499 میلادى یعنى در طى 18 سال به دستور دادگاه تفتیش عقاید، 10220 نفر را زنده زنده سوزاندند، 6860 نفر شقه کردند و 97023 نفر را در زیر شکنجه کشتند و 490000 نفر در سیاهچالها پوسیدند و 289000 نفر را زنده زنده پوستشان را کندند هزاران نفر را به گاری بستند تا گوشت بدنشان برسنگ فرشهای کوچه و خیابان پخش گردید و خون سرخشان خیابانهای اروپای مسیحی آن زمان را رنگین کند.
کلیسا موجب شد که در قرن 16 تا 18 ، هر ساله نزدیک به پنج هزار پسر 7 تا 9 ساله عقیم شدند. كه در كل طي اين سالها بيش از يك ميليون نفر فقط براي جذب گروه هاي كر كليسا اخته گرديدند.[5]

داود باقروند ارشد
سوم بهمن 1399

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – مرگ ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.
  2. ↑ کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت ص 16
  3. ↑ تاریخ تمدن ویلدورانت، آغاز عصر خرد، ص 4123
  4. ↑ کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت صفحه 4172
  5. https://www.cafetarikh.com/news/35467/%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B9-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D9%82%D8%B1%D9%88%D9%86-%D9%88%D8%B3%D8%B7%DB%8C

چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟
ژانویه 25, 2021
بقلم داود باقروند ارشد
پیشگفتار
این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی[1] وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها[2] در مشروطه ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و کتب تاریخی و حتی اعترافات داوطلبانه خودشان در سالخوردگی، همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. بنابراین بحث نگارنده نه سیاه نمایی و نه سفید کاری بلکه روبرو شدن با واقعیات تاریخی خودمان-ایران و ایرانیان بویژه نخبگان آن یعنی آنچه بودیم و هستیم میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و نه توهمات به چنان درکی ازچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم، برسیم. تا قادر شویم آرمانهایمان را اولیت بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آرمانهایمان را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله بندی کنیم، و به آنها جامه عمل بپوشانیم و مهمترین اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده آن دستآوردها را گزند تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه از مشروطه به رضا خان از رضاخان به محمدرضا شاه و سپس به جمهوری اسلامی و حتی به “جمهوری دمکراتیک اسلامی”!!! و سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله داشته و دائما در حال تکرار بوده است، سقوط نکنیم.
با این یادآوری تلخ که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی که در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند توسط همین ایرانیان رگ زده شدند. هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، قتل، فساد و اعدام نباید کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است فریب دهد. چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند. ما به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و از جمله این قلم، بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایکهای بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتنهای کورکورانه بدون نقد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم.
با تجربه 40سال خونین در کانون مبارزه سیاسی، و کسی که ازنزدیک شاهد نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها بوده، شاهد فریبکاریهای تاریخی قدرت پرستان و به مسلخ بردن نسلهایی از ما ایرانیان را در پس انواع شعارهای چپ روانه با پوست و گوشت خود لمس کرده، وظیفه خود میداند که از گذشته درس گرفته و بگوید، ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، حتی سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ هزارساله ماست که در دور باطلی ما را نگهداشته است. استعمار در گذشته و قدرتهای بزرگ و همپیمانان امروزشان از این خبط ایرانیان برای نابودی، عقب نگهداشتن و پیشبرد امیال خودشان حداکثر استفاده را کرده اند.
باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمالمان و آرزوهایمان میخواهیم باشیم “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر به ایدئولژی انسانی ارتقاء و بالندگی، تأمل، همزیستی، احترام به قانون، پلورالیسم، با آزادی (همه ایرانیان) و استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.
مقدمه
امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 و آنهم به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، اما بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه بتوان به درکی درست از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران
حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران،که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.
پادشاهان صفویه بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات،، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.
همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز (نه در قالب رعیت) تحت امر پادشاه بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است. به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود میپذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.
تا قبل از پیروزی مشروطه، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است نبوده. در نتیجه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و ملت یا مردم بعنوان «رعیت» یا بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده، روحانیت بوده است.
نقطه عطفِ نهضت تنباکود
در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [3] نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.
این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.
روحانیت و انقلاب مشروطه
پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان رسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [4] بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه “برای اولین بار در تاریخ ایران” نهاد “مردم“ و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.
هرچند که مخالفتهای جدی نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) با تحریک و تامین مالی وحمایت … دربار، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبر کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود، و عملا مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروز قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه، جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.
نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[5]
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت
با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران، کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نیمآمد، روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت-حکومت با روحانیانی که بخدمت سلطنت در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه به اعتبار خود در میان مردم بیفزاید.
نقش رهبراین سکولار در مشروطه
تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، و تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).
نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:
“ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325
علیرغم این اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد از مظفرالدین شاه امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه های پسرش محمدعلی شاه، دربار و سفارت روسیه تزاری و انگلیس چه در تهران و چه با حمایتی که از سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند مقابله کند و پیروز شود. از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد با چندین هزار نیرو که عازم فتح تهران بود و به قم رسیده بود اما توسط گنسولهای روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را ندادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسولهای بیگانه و اقدام به فتح تهران دادند را گرفت و بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شد و اینگونه مشروطه پیروز شد.[6]
و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن مخالفین قدر قدرت در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چند هزار ساله ایران بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر.
روحانیت بعد از مشروطه
در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش و ضعف شخصیتی و اطرافیانش روحانیت دوباره تقویت شدند.
مدرس از سرآمدان مخالف استبداد
مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج:

  1. مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت
  2. از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون
  3. مخالفت با قرارداد استعماری 1919 سید ضیاء طباطبایی
  4. سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس
  5. مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان
  6. دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او
    رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که:
    «چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!»پیام تطمیع رضا خان به مدرس
    . مدرس در جواب گفت:
    «به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت».جواب مدرس به پیام تطمیع رضا خان به مدرس
    مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.

سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه
بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروههایی که به عمل تروریستی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاها کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.
شاه در عاشورا
دشمنی اسرائیل با ایران1
ولیعهد و فرح در حرم
نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم ظالم شاه و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.
ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفتشان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.
شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلماتیکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).
معیارهای دوگانه
بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریمها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود رانقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.
اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبت قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.
از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. اما نقش کشورهای خارجی نیز نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی میپنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار نا توانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.
اما چرا خمینی؟
در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی، سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافتند.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد سیاسی-اجتماعی انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)
درخشش خمینی در تحولات سیاسی
اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحرانهایی مهم بخشهای گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [7] و در سالهای منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.
از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند.
میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.
پیش زمینه های گسست اجتماعی
گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و خانواده شان نمود.
روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشد.
سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته
حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و توریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتریش در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.
همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای میگذارد. بدین معنا که دارنگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند هممچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانای او رادر اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم (مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.
حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (دمکراسی و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور، بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا مناسبات دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.
خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر و اتوریته کم و بیش مدرن ولی دیکتاتورانه ی-نا مشروع محمدرضا شاه، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمینهایی زبانی نشان دهد. که هم برای اتوریته پدران سنتی وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی میفهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.
گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.
در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچو ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.
از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.
نتیجه گیریها:

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست میپنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی ما ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران، نقش روحانیت را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بوده.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی تر و در هم ریخته تر از دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. و کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلکتری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کنند و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده و تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت. که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمانهای دروغین اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای هم تراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست، این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است، بلکه فقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی اگر در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که بسیار پاکتر از مجاهدین مانده اند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی در مجاهدین نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت خود را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [8] بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود چه کرد؟!!!
    چاره ایران در تولید آزادی در داخل کشور بدست مردمی متکی به نهادهای مدنی لازم، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود نه از خارج واردا شود، چه از آمریکا (هدف مجاهدین) و بسیاری سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها و مدیران گذارهای فرضی و چه از شرق و ته مانده مارکسیسم. اینگونه تحولات وارداتی مانند گذشته، خاک پاشیدن به چشم مردم ایران جهت پنهان کردن ماهیت امثال مسعود رجوی و… در دنیای سیاست ایران است که امروزه با طولانی شدن حضور در خارج کشور، با و بدون دستان دشمنان ایران و ایرانی، نئوکانها، عربستان واسرائیل در پشت آنها با شعارهای فریبنده گسترش یافته و خطرناک تر هم شده اند. آزادی را از درون ایران و ایرانی باید جستجو کرد و ساخت.
    داود باقروند ارشد
    20 بهمن 1299

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست.
  2. ↑ سید حسن تقی‌زاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیده‌ای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زاده‌ای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ‌ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933) نقش داشت و تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست.
  3. ↑ اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه مطرح کرد.[۳] سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه‍.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینه‌سازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخست‌وزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد.[۴] ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عده‌ای از سرمایه‌داران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایه‌ی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید.
  4. ↑ مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق می‌شود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب می‌آیند.
  5. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]
  6. ↑ تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106
  7. ↑ وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه ‌پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفت‌هایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهم‌ترین مخالفان این طرح‌ها، روح‌الله خمینی بود.
  8. ↑ مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است

نگاهی به بریده مزدوری در فرقه رجوی، “مریم رجوی” انتخاب اصلح یا درمان درد بریدگی مسعود رجوی -قسمت دوم
فوریه 6, 2021

بقلم داود باقروند ارشد

نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

قسمت دوم
در قسمت اول بحث نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات مسعودرجوی عمدتا به تاریخچه سازمان و تحولات سیاسی که منجر به اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه با اتهام بریده مزدوری بعنوان ابزار ترور سیاسی مخالفان برای از سرراه برداشتن آنها چه در بیرون تشکیلات در میان جدا شدگان(عضو مجاهدین و عضو شورای ضد ملی آن)، گروهها و فعالین سیاسی، سیاستمداران خارجی، روزنامه نگاران، نشریات و تلویزیونها و کلا هر مرجعی که منشاء یک ایراد و انتقاد به سیاستهای مسعودرجوی باشد میگردید. همچنین به نقاط عطفی در تشکیلات رجوی بعد از انقلاب 22 بهمن که منجر به بریدن مسعودرجوی گردید اشاره شد.
در قسمت دوم به ریز جزئیات بریدن مسعودرجوی از مبارزه و مردم ایران و ریز اقدامات تبهکارانه او با همکاری دفتر سیاسی و متاسفانه تائید ضمنی بسیاری از ما اعضا زیر دفتر سیاسی در توجیه ایدئولژیک و سیاسی این تبهکاری اشاره خواهد شد.
تبلیغات گسترده فرقه مسعودرجوی با اتکاء به امکانات متنوع رسانه ایکه دارد طی چهل سال گذشته این ذهنیت را در اکثریت مخاطبین بویژه در میان هواداران خود و خارج کشوریها ایجاد کرده که جدا شدگان، از مبارزه بریده، و به زندگی روی آورده اند. با “طعمه” خواندن آنها، مدعی است ازهمان درون تشکیلات خود را به رژیم فروخته اند، بنابراین بریده مزدورند و خائن هستند. براین اساس است که، رجوی مدعی است همه انتقادات جداشدگان به رجوی ریشه در زندگی طلبی و فرار از مبارزه دارد و ایرادات به رجوی وسیله ای است برای فروش خود به رژیم و لاپوشانی زندگی طلبی خودشان. در مقابل رجوی نیز با زدن اتهام مزدوری آنها را خائن و حکم اعدام انقلابی آنها را صادر کرده و حتی در جلسه عمومی نحوه کشتن آنها را در اروپا نمایش هم داده است.
اما خروج از کمپهای فرقه رجوی و آمدن به بیرون حصارهای فیزیکی و فکری آهنین کشیده شده به دور آن چه توسط اعضای فرقه و چه توسط اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت که همگی بلحاظ مالی توسط تشکیلات حمایت میشوند مستلزم این امر است که فرد جدا شده مقدم بر هر امری به تلاش وفعالیتی برای تامین هزینه های زندگی خود بپردازد تا در پناه آن اگر میخواست فعالیت سیاسی انجام دهد مقدور و ممکن گردد. که طبعا درک آن برای هر ذهن غیر بیمار و شستشوی مغزی نشده امری بسیار ساده است، که رجوی تلاش میکند آنرا نادیده بگیرد.
اخته کردن فکری یا اخته کردن جنسیتی مجاهدین در انقلاب ایدئولژیک؟
مسعودرجوی چهل سال است که در درون تشکیلات بعنوان مبنای به اصطلاح انقلاب ایدئولژیکِ بحث کرده و میکند که:
سرمنشاء همه انتقادات به مسعود رجوی و سیاستهای او تمایلات زندگی طلبانه ای است که خودش را در بارزترین شکل در تمایل به زن (در مردان) و به مرد(در میان زنان) نشان میدهد. رجوی طی مراحل چند دهگانه انقلاب به مقابله با وارد شدن انتقادات به خودش پرداخته است. از همین رو اخته کردن مجاهدین بلحاظ جنسی، فکری، اندیشه ای و خرد ورزی، بعنوان استراتژی نجات مسعودرجوی از پاسخگویی به انتقاداتش و از نظر منتقدین “تبهکاریهایش” در دستور کار قرارگرفت. این استراتژی اخته کردن مجاهدین، با طلاق دادن زنان و یا شوهران و در مرحله بعد گرفتن فرزندانشان (چرا که یاد آور زن یا شوهربود) از آنها و در مراحل بعدی در آوردن رحم از شکم زنان و خوراندن کافور درغذای مردان، و در مرحله بعدی گزارش همه لحظاتی که زنی و یا مردی و یا فرزندی از ذهن عضو گذشته باشد، یا بدلیل فشارهای جنسی به خود ارضائی پرداخته باشد، به دیگری تجاوز کرده باشد، یا خواب جنسی دیده باشند، خواب فرزند، همسر، خانواده و حتی در مرحله ای خواب اقوام و فامیل و پدر و مادرنیز جزئی از برنامه اخته شدن مجاهدین قرار گرفته و به شدیدترین و خشن ترین و تحقیر آمیز ترین شکل که فرد باید این گناهان را بعنوان علائم بریدگی و زندگی طلبی و خیانت به انقلاب مریم در جمع بخواند و بقیه او را تف و لعن و نفرین و بعضا با اقدامات فیزیکی تنبیه کنند تحمل نماید. مباحث تئوریک جنسیتی مطرح شده توسط مسعودرجوی را میتوان بصورت یک کتاب 500صفحه ای به نگارش درآورد که “تمامی مجاهدین” بدلیل تکرار روزانه آنر حفظ شده اند.
در یکی از مباحث مسعود رجوی خودش را در مقام پیامبر و مجاهدین را گاو(زن و یا شوهر) پرستان محترم و محترمه معرفی میکند. که به فرامینِ مسعود رجوی، به ترکِ گاو (زن یا شوهر) پرستی را با آوردن بهانه های مختلف تن نمیدهند. و گاوهایی را که میپرستند را حاضر نیستند به مسعود رجوی بدهند و در پشت خود مخفی میکنند. گاو زرد منظورش از زن بلوند است، که وقتی میگوید دهان خودش هم آب افتاده و مریم نیز نیش خنده تمسخر آمیزی میزند. در اینجا https://youtu.be/aWgqgUYyby4?t=530
مشکلات از اینجا ناشی میشد که با اعمال طلاقهای اجباری، گزاشات “خود ارضایی” اعضای سازمان تا بالاترین ردهها، دفتر مسعودرجوی را چه در میان زنان و چه مردان پر کرد. در مراحل بعدی افتادن به روابط غیر اخلاقی بین زنان و مردان طلاق گرفته و مجردها، به همجنس گرایی و تجاوز به فرزندان نوجوان در تشکیلات انجامید. که عامل خودکشی هایی در میان زنان (زهرا نوری-عضو شورای رهبری با اتهام همجنسگرایی که تشکیلات به او زد) و مردان (فرمانده علینقی حدادی-عضو مرکزیت و همسر زهره اخیانی مسئول اول سازمان، به اتهام همخوابگی را یک زن مجاهد. البته ادعای رجوی خودکشی بود ولی به او قرص سیانور دادند و مجبورش کردند بخورد) نیز گردید. مسعود رجوی با تشکیل جلسات این وضعیت را به بیان خودش:
مخالفت اعضای سازمان با حربه انقلاب ایدئولژیک
خواند. از همین رو رجوی خودش به زبان خودش در جمع 4000 نفره در اشرف چندین بار در هر مرحله که اقدامات تبهکارانه اخته کردن مجاهدین با شکست مواجهه میشد با مریم رجوی به صحنه میآمد و به زبان خودش میگفت:

“ما هم مانند شما هستم و شما نمیتوانید بگوئید که اجرا کردن مراحل انقلاب ایدئولژیکی که از شما خواسته میشود شدنی نیست.”مسعود رجوی

وقاحت بیشرمانه از این بیشتر نمیشود، زمانیکه نه تنها خودش تن به جدایی از زن و سکس نداده بود که بطور جمعی با زنان طلاق گرفته برای “عروج!!! و رهایی آنها همچون برای عروج مریم” با آنها همبستری میکرد. بعنوان کسی که متاسفانه همین سیاستهای مسعود رجوی را بعنوان یک فرمانده پیش برده است باید بگویم که رجوی میگفت:

“باید خودتان را بخوانید و از روی خود زیر دستان را قضاوت کنید چون انسانها یکطور هستند.”مسعود رجوی
رجوی نیز خودش عینا همین تاکتیک را در مورد اعضای سازمان بکار میبرد. توجه دارید که در همین زمان مسعودرجوی مدام مطرح میکرد که:
“هر مرد مجاهد باید زنش را در بستر مسعودرجوی ببیند. تا رستگار شود و زنان باید خود را همسر مسعودرجوی بدانند ”مهدی ابریشمچی از قول مسعودرجوی

هر مرد مجاهد باید زنش را در بستر مسعودرجوی ببیند. تا رستگار شود و زنان باید خود را همسر مسعودرجوی بدانند
و کسی این مسئله را جدی نمیگرفت و مطلقا فکر نمیکرد که رجوی شبها با زنان مجاهدین همبستری میکرده است. آنوقت آوار این فشار و سرکوب داخلی برای حتی یک لحظه بیاد همسر و فرزند افتادن بر گرده اعضای سازمان چنان بود که آنرا به فساد باور نکردنی و حتی خودکشی ها و فرار ها و دستگیریها و شکنجه های در تشکیلات و یا حتی توسط اطلاعات عراق کشید. رجوی همه اینها را بهای انقلاب ایدئولژیک و حفظ رهبری خودش میخواند.

آموزه های مسعود رجوی در کشف بریده مزدور
طبعا کسی انتظارندارد که بریدن مسعود رجوی از مبارزه همچون دیگران به روی آوردن او به حضور در خیابانهای اروپا و گشتن به دنبال کار و سرپناه و… منجر شده و نمود پیدا کند.
اولین علائم بریدگی مسعودرجوی بعد از شکست کمرشکن و فرار باقی مانده تشکیلات به خارج، تمایلات زندگی طلبانه او در متمایل شدن به زن بود. که آنرا تحت بهانه اتحاد با بنی صدر اجرا کرد. تا شاید بتواند بریدگیش را با همسرگزینی درمان کند. اما از آنجاکه استبداد رأیش تحمل استقلال رأی خانم فیروزه بنی صدر و بویژه پدرش را نداشت، کینه از ایندو بدل گرفت، بویژه که میدید برای اولین بار زنی هست که به همه افکار رجوی تف میکند و کمرفکریش در مقابل کاریزمای ضحاک همچون زنان اسیر در تشکیلات خرد نمیشود. چرا که ما که هر روز در اورسورواز بودیم اخبار استقلال رأی او زبانزد شده بود. این استقلال رأی یک زن جوان، رجوی را بسا بیشتر افسرده و به عمق بریدگی میکشاند. رفته رفته این فاصله از فیروزه بنی صدر به دلبستگی به مریم قجر عضدانلو همسر مهدی ابریشمچی که منشی شخصی رجوی بود ظاهر شد. تا بریدگی خود را با او درمان کند. مخالفت آقا بنی صدر با خودفروشی رجوی به عراق بهانه ای شد که رجوی از شر این مرد و دخترِ “خود رأی” او رها شود. و اینگونه قبل از اینکه حتی جدایی از فیروزه بنی صدر به طور قانونی طی شود، بطور کامل به مریم رجوی نزدیک شده و حتی با وی طرح جدا شدنش از مهدی ابریشمچی و ازدواج با خودش را به تمام و کمال به اتمام رسانده بود.

چگونگی غلبه مسعودرجوی برریسک جواب منفی مریم رجوی به طلاق و ازدواج
او نمیتوانست موضوع ازدواجش با مریم قجرعضدانلو را با دفتر سیاسی قبل از اطمینان صددرصد از جواب مثبت مریم مطرح کند. چرا که حتی در صورت موافقت مهدی ابریشمچی، در صورتیکه جواب مریم منفی میبود، حکم تیرخلاص برای رجوی داشت. چون ازدواجهای اجباری فقط در مورد مجردها و اعضایی که همسرانشان مرده بودند متداول بود نه در مورد عضویکه شوهر یا زن دارد. از طرفی نیز با اجبار کردن، حربه دجالگرانۀ “طلاق و ازدواج مریم با مسعود (رهبر عقیدتی) منجر به رهایی زن (مریم) میشود” را از کار می انداخت. ضمن اینکه ایستادگی مریم در مقابل این اجبار تشکیلاتی به رسوایی عالمگیری (عطف به حضور در فرانسه) منجر میگردید. بنابراین با اطمینان صددرصد و با شناخت از مسعود رجوی در پیشبرد امری که مد نظر دارد باید گفت که مسعود رجوی تضمین هایی بسا بسا فراتر از رضایت کلامی از مریم برای جدایی و ازدواج را از او گرفته بوده است. حتی طوریکه نتواند بعداً نیز دبه کند. چرا که این مسئله مطلقا جای ریسک کردن نداشت. اما چرا رجوی باید قبل از طرح قصد ازدواجش با مریم در دفتر سیاسی، با خود مریم بسیار بسیار جلوتر رفته و آنرا تضمین کرده باشد؟ به این دلیل که، اگر فقط به موافقت کلامی مریم اکتفا میکرد ولی مهدی ابریشمچی با آن مخالفت مینمود و میتوانست رای مریم را بزند و یا مریم دبه میکرد، بازهم فاجعه در راه بود. یعنی کلید تضمین قضیه در “بازگشت ناپذیر کردن مریم در امر طلاق از ابریشمچی و ازدواج با مسعودرجوی” بود. رجوی بدون شک همانگونه که امروزه بعد از افشای رابطه هایش با زنان مجاهد مشخص نموده، نشان داده که چگونه “زنان را در تشکیلات با الگو برداری از مریم بدون بازگشت میکند“، مریم قجر را نیز همینطور بدون بازگشت کرده بوده است.
این سوال را میتواند مطرح نمود که، اگر مهدی ابریشمیچی مخالفت مینمود موضوع به رسوایی نمیکشید؟ چرا میکشید، اما مسعودرجوی راه حلهای آنرا در تشکیلات فرقه ای خود سالها بود که در دست داشت. امریکه در جریان نشستهای اسفند 1363 در اورسورواز نیز مطرح کردض. که نگارنده این قسمت را به نقل از همان نشست میآورم که دوستان دیگر حاضر در این جلسات میتوانند گواهی دهند.

نحوه عبور مسعودرجوی از دفتر سیاسی برای طلاق و ازدواج مریم عضدانلو
“رجوی ابتدا مسئله را با انتقاد از خود و دفتر سیاسی اینگونه مطرح میکند که: با وجود حضور بسیاری از زنان در مبارزه هیچ نمایندگی در سطح بالای سازمان ندارند. و همه دفتر سیاسی مردانه آنروز(علی زرکش،محمود عطایی، عباس داوری، مهدی ابریشمچی) را به زیر انتقاد ایدئولژیک برده و متهم به مردسالاری و عقب افتادگی ایدئولژیک مینماید!! و همه را مجبور میکند که از خود انتقاد کنند که چگونه خون هزاران زن همچون اشرف ربیعی ها و گوهر ادب آوازها و… را با مردسالاری خود حدر داده اند. در مرحله بعدی این مطرح میشود که خوب حالا که ما از مردسالاری بیرون آمدیم، کدام زن این صلاحیت را دارد؟ که طبعا لیستی تهیه میشود که کاندید رجوی نیز مریم عضدانلو بوده است.
طبعا کسی نمیتوانست با کاندید رجوی مخالفت کند. بعد که همه روی مریم رجوی توافق میکنند، رجوی وامبول در میآورد که، مشکل جدی ای برسر راه رهایی زنان و ارتقاء آنها به سطح رهبری جنبش وجود دارد. همه میگویند چه مشکلی، رجوی بحث میکند که: زنی که در سطح رهبری سازمان باشد چون درگیر مسائل حیاتی جنبش است، اولا، نمیتواند به کس دیگری وابسته باشد (وظایف همسری و خانه داری و …)، ثانیا، ضرورت مبارزه حکم میکند که مسعودرجوی و این زن که زن مهدی ابریشمچی است شبانه روز کنار هم باشند. (رجوی عادت دارد همواره شبها کار! کند و روزها میخوابد) فرقی هم نمیکند زن متاهل باشد یا مجرد. چون این همراهی مستمرآنهم بطور شبانه روز و… در سطح مناسبات سازمان همه را و قبل از همه شوهر را مسئله دار و تشکیلات را متلاشی میکند!!! بنابراین زمانیکه در نهایت بلحاظ فکری!! موانع عروج!! زنان مجاهد به سطح رهبری جنبش در اذهان دفترسیاسی کنار میرود، تنها به همین دلیل پیش پا افتاده!! زنان از این شانس تاریخی محروم میمانند.
با طرح یک سوال دجالگرانه توسط مسعود رجوی بقیه داستان را بسادگی میتوان حدس زد. سوال اینکه:
آیا ازدواج مریم با مهدی ابریشمچی باید مانع احقاق حقوق!! میلیونها زن ایرانی و عروج مریم را که آنها را نمایندگی میکند، به سطوح رهبر جنبش شود؟؟!! آیا مهدی ابریشمچی عضو دفتر سیاسیِ بزرگترین جنبش سیاسی آپوزیسیون تاریخ!!!! صرفا بدلیل ازدواجش با یک عضو سازمان “مریم” باید چنین ظلمی را در حق زنان بکند؟!! جنبشی که روزانه صدها تن پسران و دختران زیر سن قانونی با تصمیماتش به تیرک اعدام سپرده میشوند و هیچگاه زندگی را در قالب خانواده تجربه نمیکنند، رهبرانش چگونه میتوانند مدعی رهبری جنبش تاریخی خلق قهرمان ایران باشد؟!!
در حاشیه: یکبار که نگارنده 20 انتقاد در سال 1365 از مهدی ابریشمچی نوشته و به مسعودرجوی داد، مهدی که مسئول نگارنده بود، آمد و گفت، “با وجود این انتقادهایی که به من کردی من از تو چپ ترم!! چون من زنم را به مسعود دادم و تو ندادی”. البته رجوی بخاطر این انتقادات و بدست آوردن دل مهدی، مرا از معاون مرکزیت اخراج و به دوسال کار اجباری فرستاد.
اینها نوع مباحثی است که مسعودرجوی همواره در متقاعد کردن دیگران به تن دادن به خواسته هایش بکار میبرد. بنابراین حتی اگر بجای دفتر سیاسی فرقه رجوی، دفتر یک گاراژ و کاروانسرا هم در این جلسه بود برایش واضح بود که باید به چه تصمیمی برسد و چه تائیدی به مسعودرجوی بدهد؟ و به این درک والا از فداکاری عاشورایی مسعودرجوی در جدا کردن زن مهدی و ازدواج با او برسند!!!
طبق اطلاعیه رسمی سازمان، میدانیم که علی زرکش و محمود عطایی آنرا مطرح میکنند. ولی دجال ما آقای رجوی میگذارد طاقچه بالا که چرا من باید با آبرویم بازی کنم؟ متهم شوم که مریم را از مهدی جدا و با او ازدواج میکنم؟ ازاین صحنه به بعد مسعود میگوید نه بقیه میگویند حتما باید تن بدهی!!!! تا جائیکه علی زرکش زمانیکه در پاریس بوده! (طبق اطلاعیه دفتر سیاسی) از تهران!! پیام میدهد! که اگر میخواهی من دستم را ببرم و به فرانسه بفرستم تا تو قبول کنی که باید این فداکاری را بکنی و با مریم ازدواج کنی؟ که در نهایت مانند همیشه مسعودرجوی با فدای حداکثر دست به اقدام تاریخسازِ قبول ازدواج با مریم تن میدهد!!!
بررسی مریم مسئول اول یک “انتخاب اصلح”، یا “چاره درد بریدگی مسعودرجوی

مسعودرجوی همواره تلاش کرده است با زدن نقاب کثیف و تبهکارانه “انتخاب مریم به مسئول اولی یا همردیفی ناشی از صلاحیت های مریم و ضامن رهایی زنان است” به چهره شیاد و بریده خود این تبهکاری را بزک کند. اما حقایق زیر آشکارا غیر از این حکایت میکند:

  1. مریم هیچ سابقه مبارزاتی در زمان شاه نداشت، الا زندانی بودن برادرش بعنوان مجاهد. و از سال 58 تا 63 فقط مدت عضویت را بسرآورده بود که پنج سال بود.
  2. بگواهی زنان مجاهد در جلسات عمومی در حضور مسعود رجوی و نشستهای متعدد، مریم رجوی را که برادرش محمود زندانی سیاسی مجاهد بود را نمیشده است از دیسکوهای تهران جمع کرد.
  3. بعد از انقلاب 22 بهمن، روسری به سر کرده است و مذهبی شده و بسمت سازمان کشانده اندش.
  4. مسعودرجوی (در حضور نگارنده) میگفت، مریم را ابتدا برای همسری محمد امام از زندانیان زمان شاه پیشنهاد کرده که محمد امام علیرغم زیبایی مریم بدلیل اینکه زن عادی بوده و سابقه مبارزاتی نداشته است نپذیرفته است. ولی مهدی ابریشمچی پذیرفته است!!
  5. در سال 1364 که مریم بعنوان همردیف مسئول اول معرفی شد، در اطلاعیه سازمان آمده است که کماکان کارها را علی زرکش انجام میدهد و اوست که جانشین است. یعنی آشکارا انتخاب مریم عضدانلو نه براساس صلاحیتهای نشان داده شده توسط او و یا تحولاتی که ناشی از فکر و اندیشه او بوده باشد و یا توانمندی خارق العاده ای در اداره سازمان از خود نشان داده باشد، یا سازمان را از بحرانی “جز بحران بریدگی مسعودرجوی” خارج کرده باشد ودر نتیجه شایسته جایگاه رهبری شده باشد نبوده.
  6. برای سالیان باز به تاکید معترضانه زنان مجاهد، و شهادت همه اعضای سازمان، مریم در جلسات عمومی سازمان، بعنوان “دکور” در کنار مسعود مینشست و کلامی نمیگفت. زنی در همین جلسه عمومی بلند شد و گفت که، “مریم ضمن دکور وار،مانند یک مانکن فقط لباس شیک میپوشد و ظاهر میشود”.
  7. در معرفی او بعنوان رئیس جمهورِ!!! دولت موقت، مریم آشکارا ابراز کرد که چنین صلاحیتی ندارد، فقط چون مسعود میگوید قبول میکند.
  8. مسعود رجوی در تمامی بحثهای انقلاب ایدئولژیک!!! میگفت تنها دلیل ارتقاء مریم خودسپاری صد در صد او به مسعودرجوی بوده است ولا غیر. عشقش و دلش را به مسعود داده است.
  9. مسعود رجوی همواره گفته است و میگوید، همه زنان باید پایشان را جای پای مریم بگذارند. که در جریان افشاء همخوابگی های مسعود رجوی توسط زنان شجاع جدا شده مشخص شد که، مریم رجوی برای ارتقاء زنان دیگر و عروجشان همچون خودش، از آنها میخواست که با مسعود رجوی همخوابگی کنند. که حتی بطور دست جمعی نیز این اروج صورت گرفته است. “گردن نگارنده در گرو این حقیقت است“. اعضای زن جداشده عضو دفتر کار رجویها شهادت کتبی داده اند که به چشم دیده اند که مسعودرجوی بازنان (ده نفره) بطور دسته جمعی همبستری میکرده است.
  10. نگارنده در این دوران در دفتر مسعود و مریم حضور داشته است در تمام جلسات دفتر سیاسی نیز شاهد بوده است که مریم رجوی جز همسری برای مسعودرجوی کارکرد دیگری نداشته است. (نگارنده اتاق خواب و کار آنها دسترسی داشته است)
  11. مریم تا سالیان نه تنها دانش خواندن قرآن از رویش را نیز نداشت بلکه هیچ گاه هیچ بحثی را چه در زمینه سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولژیک نمیتوانست ارائه کند و تنها در کنار مسعود ظاهر میشد.
  12. مهمترین اینکه مسعود با وارد کردن مریم به مسئول اولی خود را به امام زمانی ورهبری عقیدتی ارتقاء داد که تا به امروز هیچ احدی حق آب خوردن بدون تائید رهبر عقیدتی را ندارد. یعنی فرقی نمیکند چه کسی بجای مریم باشد. همه صددرصد احکام ولی فقیه فرقه رجوی را باید اجرا کنند و میکنند.
  13. هیچ احدی اجازه اما و اگر کردن در انتخاب نه اولین مسئول اول و نه هیچکدام دیگر از آنها به عنوان “مسئول اول سازمان را نداشت” مگر پیه خوردن مارک بریده مزدور و خائن خوردن را میپذیرفت. مانند مهدی افتخاری، علی زرکش، و بسیاری دیگر.
    اینها و صداها فاکتهای دیگر که از حوصله بحث خارج است، بطور قطع و یقین باید علت مسئول اول شدن مریم قجر عضدانلو نه انتخاب اصلح بلکه راه حل مشکل بریدگی و جنسی مسعودرجوی بود. این عین گفته ها و آموزه های مسعودرجوی است که:
    “بارزترین علائم بریدگی و افسردگی ناشی از آن خودش را در تمایل به سکس چه در میان زنان و چه در میان مردان نشان میدهد” مسعودرجوی
    همانطور که در فوق آمد رجوی خودش را میخواند(تحلیل میکرد)، و از وضعیت خودش روی اعضا نیز در سازمان قضاوت میکرد.

چگونگی قبولاندن” خواباندن عطش جنسی ناشی ازبریدگی با مریم قجر” به تشکیلات
طبعا اینکار رجوی فقط وقتی میتوانست علنی شود که به یک رسوایی بزرگ تبدیل نگردد، درغیراینصورت باید رجوی نه تنها بخاطر جنایت تروریستی و به نابودی کشاندن جنبش با دست زدن به تروریسم بلکه حتی به دلایل اخلاقی و تبهکارانۀ زن بارگی و زن بازی مورد محاکمه و از تشکیلات اخراج و حتی در دادگاههای فرانسه محاکمه میشد.
از این روبود که رجوی این تبهکاری بزرگ را در قالب انقلاب ایدئولژیک به خورد تشکیلات داد. بدین گونه که با ارتقاء خودش به مقام امام زمان و در اساس به سطح پیامبر اسلام (هرچند در آن زمان از همردیف پیامبر بودن و امام زمان شدن نام نمیبرد که بعدها مطرح کرد) ولی خود را به همه امتیازاتی که پیامبر اسلام از آن برخوردار بوده است منتصب و برخورددار نمود. و آن داشتن امتیازِ طلاق زینب همسرِ پسر خوانده پیامبر اسلام “زید بن حارثه” و ازدواج پیامبر با زینب است. که در انقلاب ایدئولژیک بصورت اجازه طلاق دادن مریم قجر از مهدی ابریشمچی و ازدواج با مسعود مطرح شده. حتی در جریان بحث های انقلاب ایدئولژیک اسفند 1363، مسعود با کپی برداری از پیامبر اسلام و همسان کردن خودش با او، اینگونه مطرح نمود که اینکار فقط و فقط یکبار میتواند انجام شود و کس دیگری نمیتواند آنرا تکرار کند. بعدها نیز به زنانی که با آنها همبستری میکرد رسما ابلاغ میشد که چون شما ها با مسعود همبستر شده اید با کس دیگری نمیتوانید ازدواج کنید. همان به اصطلاح سنتی که در مورد زنان پیامبر اجرا میشده است. [1]رجوی برای توجیح این بریدگی و زندگی طلبی در قالب “تمایلات جنسی بسمت زن” خودش، سالیان در میان اعضا این تئوری را بعنوان انقلاب ایدئولژیک مطرح کرده است، که:
” مسعودرجوی:هرکس از مبارزه می برد، اولین بارقه های بریدگی و اولین علائم آن تمایل به زن و زندگی است. که طبعا در زنان تمایل به مرد و زندگی است”
این عین اتفاقی است که در مورد خود مسعودرجوی بعد از بریدنش از مبارزه بطور کامل و بدون هیچ کم و کاستی با همه عوارض آن پدیدار شده بود. اما رجوی از این حربه استفاده کرد و در اسفند 1363 در فرانسه گفت:
“بله من اینکاره هستم و زن مهدی ابریشمچی را بُر زده ام (عین کلمات رجوی است) با وجود این رهبری سازمان هم هستم” مسعودرجوی در جلسه نشست اسفند 1363
رجوی با کمک دفتر سیاسی فاسد و بریده تر از خودش استدلال کردند که:
“با این وجود نمیشود به رجوی دست زد چون رژیم سوء استفاده میکند!!”
علی زرکش، از موضع سخنگوی دفتر سیاسی آنزمان گفت:
“با توجه به حساسیت مبارزه وحضور هزاران زندانی در زندانها و هزاران نفر در کردستان و ترکیه و… اگر این انتقاد(بخوانید تبهکاری اخلاقی …) مسعود رجوی را بصورت کنار گذاشتن علنی کنیم، رژیم سوء استفاده خواهد کرد. و تثبیت خواهد شد!!!”
اینگونه بود که این تبهکاری اخلاقی و سیاسی را بخورد مجاهدین دادند. نگاه کنید به بیان دقیق این فریب و نیرنگ تاریخی که چندین نسل از بهترین جوانان کشور را به نابودی کشاند. رجوی در بیان توجیه تبهکارانه فوق در نواری که در یوتویب نیز هست در 1370چنین دروغهایی را در مورد جایگاه یک بریده مزدورِ تبهکارِ زن باره را در تاریخ مبارزاتی ایران چگونه بیان میکند:

“من (مسعودرجوی) کیستم، من شاخص و نقطه گره خوردن مبارزه 25 ساله یک نسلی هستم که علیه شاه و شیخ بی دریغ بی امان خون داده و تنها نقطه امید یک خلق اسیرهستم. به نحوی که اگر سر [مسعودرجوی] این نسل را ببرند، زیر پایش را خالی کنند، همانطور که علیه مصدق کودتا کردند، یک دوره دیگر، حداقل یک دوره دیگر، ستم و سرکوب ادامه خواهد داشت. و نسلی که خودش خون داده و اونکه ذوب شده، خواهند آمد و روی قبرها و استخوانهایش هم خوش رقصی خواهند کرد و دست افشانی. تا[کی] نسل جدیدی پا به میدان بگذارد تا ببینیم چه میشود.”

سپس خودش را با امام حسین مقایسه میکند و از قول او کد میآورد که:
“اگر مرا بکشند جهان پر از ظلم و ستیم خواهد شدـ”
همه این توجیهات تبهکارانه و فریبکارانه بر این تحلیل بسا بزرگترفریبکارانه استوار میشد که قرار است در طی دوسه سال آینده رژیم را سرنگون کند!!! و عملا صدای همه اعضا اینگونه خفه میگردید. و در واقع از همان روز بود که به همه اعضا و هواداران و … القاء کرد که:

“هرکس به مسعودرجوی انتقاد کند در واقع خواهان نابودی مبارزه و تثبیت رژیم است و اینگونه در عمل مزدور و طرافدار رژیم است”

این محتوا در تمامی گفتارها، نوشته ها و مطالبی که چه توسط شخص رجوی و چه سران آن و سایتهای وابسته صبح تا شام در بوق میشود چیزی جز همین فریب تبهکارانه برای لاپوشانی بریدگی و زنبارگی مسعودرجوی نیست. در زندانها نیز وضع به همین منوال بود. و اینگونه مجاهدین به اسارت تمام عیار فکری تحت عنوان خودسپاری رفتند.
برت رن راسل میگوید:
“هرگاه ابراز عقیده با هرنوع محدودیت و مجازات روبرو باشد دیگر آزاد نیست”
اینگونه است اعضا تشکیلات سازمانی بویژه در سطح بالاتر، منافع ملی را به منافع سازمانی فروختند. و نقد و حتی سوال کردن با اتهام طرفداری ازرژیم و ضدیت بامبارزه و انهم با تنها آلترناتیو رژیم با مجازات!!! همراه شد. و اینگونه نسلی با ترک خرد و اندیشه و منطق به قعر تاریکی خزیده و به اسرای فکری تبدیل شدند. و اینگونه راه را برای تبدیل یک بریده به یک بریده مزدور عراق و یک مستبد سرکوبگر که حتی شکنجه میکرد که وفاداری به خودش را تست کند، گشود. تمامی جنبش قربانی و بازیچه تبهکاری اخلاقی و سیاسی و در یک کلام بریدگی مسعودرجوی شد. برت رن راسل حتی جلوتر میرود و میگوید:
“اندیشه ای آزاد نیست اگر همه براهین یکطرف مباحثه هرچه گیراتر مدام مطرح شود، در حالیکه براهین طرف دیگر را فقط با جستجوی دقیق بتوان پیدا کرد”
از این نقطه به بعد بود که هرگونه انتخاب آزاد در بین مجاهدین از بین رفت. سانترالیزم دمکراتیک به مقوله ای بورژوازی و ضد انقلابی که مستوجب اشد مجازات بود تبدیل گردید. و یک بریده با همدستی و همکاری دیگر بریدگان دفتر سیاسی در راس رهبری تشکیلات و معادل تمامیت جنبش یک خلقی قرارگرفتند، بهمراهش شعارهایی چون (شعار ایران رجوی رجوی ایران) را به ارمغان! آوردند. مناسبات آگاهانه و فداکارانه جای خود را به اعمال سرکوب و استبداد رای و خفقان در درون تشکیلات و حتی در بیرون تشکیلات داد. بطور سیستماتیک هرگونه مطالعه ممنوع و منفور شد. و آشکارا گفته شد که فکر و اندیشه را باید تعطیل و فقط گوش را باز کنید و هرچه گفته میشود را عینا انجام دهید (روی پای مریم راه بروید) و به بلندگوهای آکنده از تبلیغات گوبلزی برای مدح و سنای رهبر گوش فرادهید.
برای خفه کردن صدای اعضای سازمان درقبال به رهبری رسیدن یک شبه یک عضو ساده، تمامی اعضای سازمان را سه تا چهار رده بطور اسمی بالا بردند. و لیست بلندبالایی از اعضای جدید دفترسیاسی، و مرکزیت و معاونیت مرکزیت و مسئولین نهادها و… که 99%آنها نه تنها بخشی زیر دست نداشت که حتی یک نفر هم تحت مسئول نداشتند ظاهر گردید. مسئولین نهادی که تا بحال یک دسته سه نفره را هم اداره نکرده بودند سراسر تشکیلات را پر کرد. اولین قربانیان این سازو کار پوشالی و استبدادی کسی نبود جز، علی زرکش که در اولین برخوردها با مریم رجوی عضو ساده ایکه فقط به پاس خدمات ویژه اش به مسعود رجوی به رهبری رسیده بود دریک دادگاه نمایشی به مرگ محکوم گردید.
بلافاصله بعد از این نمایش گسترش 720نفر در عراق ۱۳۶۴دستگیر و زندانی و شکنجه شدند. بعد از انتقال رجوی به عراق بسته شدن دربها پشت اعضا، تحت عنوان بورژوا زدایی همه رده های پوشالی داده شده پس گرفته شد. در مرزها از جانب صدام حسین به کار کشتار همان خلق قهرمانی که برای دفاع از کشور سلاح بدست گرفته بودند پرداخت. و اینگونه یک تشکل انقلابی را تبدیل به باند مزدور یک ارتش اشغالگر نمود. در یک کلام بریده مزدوری رجوی حاصلش به مزدوری کشاندن کل تشکیلات در خدمت صدام حسین و بعدها عربستان و اسرائیل و نئوکانها انجامید.
سلسله شکستهای بعد از فروغ و کفاف ندادن مریم رجوی برای درمان بریدگی مسعودرجوی
بعد از تشکیل ارتش آزادیبخش ضدملی توسط صدام حسین، بدنبال سلسله جشنهای پیروزی در کشتار جوانان ایرانی در مرز ها تحت نام عملیاتهای آفتاب و مهتاب.! رجوی که با قبول آتش بس توسط رژیم سلسله شکستهای مفتضحانه ای را دامن گیر دونکیشوت نمود که با ماجراجویی فروغ شروع شد، در سرنگون نشدن رژیم طبق پیش بینی رجوی در پایان جنگ، در سرنگون نشدن با مرگ خمینی و در انتخاب دور اول و دوم خاتمی، آخرین میخ بر تابوت بریده مزدوری رجوی زده شد. اینبار دیگر درد زن بارگی مسعودرجوی حتی با به بستر بردن مریم رجوی نیز درمان نمیشد. رجوی با مقصر شمردن مجاهدین و زن باره خواندن کسانیکه با دست خالی به جنگ رژیم تا دندان مسلح فرستاده بود، در یک محاکمه صحرایی اولا محمود عطایی فرمانده نظامی عملیات را خلع ید و بقیه را به ترک زن و فرزند و همسر محکوم نمود. تا اینگونه با مقصر شکست شمردن اعضا و بریده نامیدن آنها، بریدگی آنها را درمان کند. برای بریدگی جدید خودش نیز که از بریدگی به شکاف منجر شده بود و از همین زاویه همخوابی با مریم رجوی آن شکاف بریدگی را پر نمیکرد، اینبار به جان تمام زنان مجاهدی که از همسرانشان جدا کرده بود افتاد و هر شب با یکی و بعضا 10 زن همبستر میگردید. در بُعد مزدوری نیز بیشتر و بیشتر به عربستان و البته “شاه!کاری” مزدوریش، یعنی خود فروشی اوبه اسرائیل و آویختن به نئوکانها نمود یافت.
مسعودرجوی از این دوره به بعد هیچ مرزی در تبهکاری و جنایت علیه مردم ایران در مزدوری برای اجانب و تجاوز به حریم زنان مجاهد بعنوان نوامیس خلق نمیشناخت. رجوی که همخوابگی اش با شجاعت خیره کننده خانم بتول سلطانی، …باقر زاده، … و به بهای حیثیت خودشان به اطلاع عموم مردم ایران وجهان بویژه ساکنان اشرف رسیده بود. درست زمانیکه هرکدام از مجاهدین روزانه از چرخ گوشت “چرا به زن فکر میکنید؟”، “چرا بفکر زن و یا شوهر و یا فرزند خود افتاده اید؟” عبورداده میشدند، میدانست که نباید بگذارد پای این مجاهدین به دنیای آزاد برسد. از این رو یا باید در اشرف یا در لیبرتی قتلعام شوند. از این رو در اشرف گفت: “اگر در دفاع از اشرف هر سه هزار نفر شما کشته شوید انگار من تهران را سه بار فتح کرده ام”، این ترسیم سرنوشت مجاهدین باقی مانده بود. در لیبرتی هم وقتی رسیدند بطور رسمی عباس داوری از قول مسعودرجوی به همه ساکنین لیبرتی اعلام کرد. “فکر نکنید که لیبرتی ترازیت است. نه تا آخر عمر در همینجا خواهیم ماند”.
از نظر نگارنده اگر بخواهیم استحاله شدن یک به اصطلاح مبارز سیاسی بریده، را به یک تبهکار تمام عیار و جنایتکاری خونریز که هیچ ربطی به مبارزه ندارد را خوب و در یک مثال بروشنی بیان کنیم باید این حقیقت را گفت که مسعودرجوی که سالها همه گفتارش را با “بنام خدا و بنام خلق قهرمان” شروع میکرد. نه در شورشهای سراسری 1396 و نه در شورشهای سراسری1398 حتی یک اطلاعیه نداد. و با وجود اینکه سراسر کشور غرق در آشوب بود هیچ سال سرنگونی اعلام نکرد. اما وقتی امریکا طی یک عملیات تروریستی یک ایرانی را در عراق ترور نمود، دست افشان و پای کوبان به میدان پرید و چنان عنان از دست داد و مست و از خود بیخود شد که ضمن تبریک و تهنیت گفتن و شادی کردن، این عمل تروریستی را که جهان محکوم کرد، را بینه ای برای اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی نامید. که آشکارا مواضع تمام عیار فاشیستی او در بکارگیری ارتشهای استعماری برای ریختن بمب های ده تنی بر سر مردم ایران و از این طریق بقدرت رسیدن او را بیان و بیش از پیش آشکار نمود.
فی واقع باید حال و روز این جنایتکار و نه حتی بریده مزدور، را در پایان سال 2020 و سرنگون شدن ترامپ عزیزش و روی کار آمدن جو بایدن دید و به حال اشرفیان 3 گریست که اینبار با این میزان از عمق جدید بریدگی و مزدوری و جنایت چگونه بهای آنرا از گرده اسرایش و شبها از گرده زنان اسیرش در آنجا خواهید کشید؟
داود باقروند ارشد
18 بهمن 1399
6 فوریه 2021
قسمت اول : نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ درآیه 6 از سوره احزاب: “پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران آنها (مؤمنان‏) محسوب می‌‏شوند”. خداوند در آیه 53 از سوره احزاب در ضمن بیان ادب برخورد با پیامبرمی‌فرماید: “. . . . امّا خداوند از (بیان) حق شرم ندارد! و هنگامی که چیزی از وسایل زندگی را از آنان (همسران پیامبر) می‏‌خواهید از پشت پرده بخواهید این کار برای پاکی دل‌های شما و آنها بهتر است! و شما حق ندارید رسول خدا را آزار دهید، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسری خود درآورید که این کار نزد خدا بزرگ است”

آشنایی با مکتب فرانکفورت
فوریه 19, 2021
جامعه اروپای غربی و متفکرین آن بدنبال شکست و ناکامی تحولات مارکسیستی (انقلابات کارگری) در جوامع خود جائیکه همه متفکرین و صاحبان اندیشه مارکسیستی (بنیانگذارانش)همچون هگل و مارکس و حتی قبل از آن سوسیالیستهایی همچون ژان ژاک روسو از آن برخاسته بودند درپی کشف علت و علل چنین شکستی وشناخت دقیق تر جوامع صنعتی پیشرفته چون آلمان دست به تحقیق و مطالعه زدند. مکتب فرانکفورت محصول این تلاش سی ساله بود. در این مطلب که مقدمه ای است بر آشنایی با این مکتب تا خوانندگان علاقه مند را به شروع مطالعه در این زمینه که بسیار نیز وسیع و غنی میباشد تشویق کند. چه بسا ما ایرانیان نیز بدنبال چهار دهه شکست در میان آپوزیسیون بتوانیم از آن تجاربی را بیاموزیم.
مکتب فرانکفورت (Frankfurter Schule) مکتبی از تئوری اجتماعی و فلسفه انتقادی–نظریه انتقادی بود که با موسسه تحقیقات اجتماعی، در دانشگاه گوته فرانکفورت مرتبط بود. مکتب فرانکفورت در جمهوری ویمار (1933–1918) ، در دوره جنگ بین کشورهای اروپایی(39/1918) تأسیس شد. متشکل از روشنفکران ، دانشگاهیان و مخالفان سیاسی ناراضی از سیستم های اقتصادی اجتماعی معاصر (سرمایه داری ، فاشیست ، کمونیست) دهه 1930بود. نظریه پردازان فرانکفورت همچون “هورکهایمر“[1]، “آدورنو” [3]و “مارکوزه” [2] اظهار داشتند که تئوری اجتماعی موجود برای توضیح جناح گرایی متلاطم سیاسی و سیاست های ارتجاعی رخ داده در جوامع لیبرال سرمایه داری ، ناکافی است. با انتقاد از سرمایه داری و مارکسیسم – لنینیسم به عنوان سیستم های انعطاف ناپذیر فلسفی سازمان اجتماعی، تحقیقات نظریه انتقادی این مکتب، مسیرهای جایگزین را برای تحقق توسعه اجتماعی یک جامعه و یک ملت را عرضه کرد.
مکتب فرانکفورت (م ف) بعنوان مرکزی برای مطالعه و بررسی نظریه مارکسیستی پا به عرصه وجود نهاد. کسانی چون ماکس هورکهایمر در 1930 و اخیراً توسط یورگن هابرماس به آن پرداخته اند و نظرات جدیدی در جامعه شناسی مبتنی بر مکتب فرانکفورت را ارائه کرده اند. این مکتب در تجدید حیات و رنسانس جامعه شناسی مارکسیستی که در اواخر 1960 رخ داد نقش بسیار موثر و نافذی ایفا نمود.
هرچند بنا بر عقید نقادانه “توماسبرتون باتومور“[4]؛ “علیرغم تاثیر مکتب فرانکفورت، تلاش نظریه پردازان آن چه برای مارکسیسم و چه برای جامعه شناسی عمدتاً عقیم مانده است.” چراکه نتوانسته به وعده ها و آرمانهای خود جامه عمل بپوشاند. با وجودیکه در زمان ارائه تفاسیر “فلسفی” از مفاهیم مارکسیستی بسیار رایج بود و همدردی و حمایت مخاطبان را بر می انگیخت. اما مکتب فرانکفورت از دهه 1960 بعنوان یک نظریه اجتماعی ظاهر شده است بویژه در انگستان به آن دلیل که در مقابله با محتوای بیش از حد فلسفی نظریه اقتصادی، به بازگشتی ساختگرا و تاریخی از مارکسیسم روی آورده است.
پیترهملیتون معتقد است:
“علل شکست مکتب فرانکفورت در ایجاد الگوی منسجمی از نظریه اجتماعی مارکسیستی بدلیل امتناع شخصیتهای عمده م ف از فرود آمدن از اوج عرصه تفکر فلسفی به سطل گِل آلوده تاریخ و واقعیات تجربی بوده است.”
م ف پدیده ای است پیچیده، و سبک تفکر اجتماعی که اساساً با آن همراه شده “نظریه انتقادی” به طرق گوناگون توسط افراد گوناگون شرح و تفسیر شده است.
نهادینگی آن مکتب به “موسسه پژوهش اجتماعی” مربوط میشد، و رسما در سوم فوریه 1920 طی فرمانی از سوی وزارت آموزش و پرورش تاسیس گردید و به دانشگاه گوته فرانکفورت آلمان وابسته شد. هسته مرکزی اینکار فلیکس ویل بود که در 1922 نخستین هفته کار مارکسیستی را سازماندهی کرد. در میان شرکت کنندگان “لوکاچ”، “کُرش”، “پولوک” و “ویتفوگل” دیده میشدند. عمده بحث بر سر کتابِ در شُرفِ انتشارِ کُرش تحت نام “مارکسیسم و فلسفه” بود. این موسسه مرکزی دائمی برای مطالعه مارکسیستی شد.
تاسیس این مرکز تحت تاثیر انقلاب بلشویکی در روسیه بود. این سوال همواره در میان مارکسیستهای اروپای غربی مطرح بود که، چرا انقلاب کارگری و مارکسیستی در اروپای غربی صورت نگرفت است؟ ازاینرو، از سر نیاز به ارزیابی مجدد نظریه مارکسیستی ناشی از این شکست مارکسیستی روشنفکران به این اقدام دست زدند. کاری که تحت نام مارکسیسم غربی نیز مطرح شده است. که خصیصه اصلی آن از سویی، ارائه تفاسیر مجددِ عمدتا فلسفی و هگلی از نظریه مارکسیستی در مورد سرمایه داری پیشرفته و از سویی ارائه دیدگاهی کاملا انتقادی نسبت به تحول جامعه و دولت در اتحادجماهیر شوروی بود.
شایان ذکر است که موسسین از بدو تاسیس، مکتبی را شکل ندادند، و تا 1950 که بعد از ترک فرانکفورت دوباره به آلمان بازگشتند بود که فکر مکتب جدیدی مطرح شد. چهار دوره را برای مکتب فرانکفورت لحاظ میکنند.
دوره اول:
بین سالهای 1933-1923 دوره تحقیقات که کاملا بطور متنوع صورت میگرفت. و هیچ برداشت خاصی از مارکسیسم در آن مطرح نبود. در این دوره اولین مدیر موسسه “کارل گرونبرگ” مورخ اقتصادی-اجتماعی که تفکر نزدیک به مارکسیستهای اتریش داشت بود و سرشت مطالعات عمدتا تجربی بود. وی در سخنرانی افتتاحیه خود 1924 ضمن معرفی مارکسیسم بعنوان یک علم اجتماعی گفت: “برداشت ماتریالیستی از تاریخ نه یک نظام فلسفی است و نه چنین هدفی دارد. قصد آن تعمیم های انتزاعی نیست، بلکه هدف آن بررسی دنیای عینی مشخص در روند توسعه و تحول آن استـ”.
تا پایان دوره مدیریت او (براثرسکته) خط و مشی موسسه همین بود. محصول ایندوره موسسه، کتاب ویتفوگل تحت عنوان “گرایشات اقتصادی و جامعه در چین1931“، کتاب گروسمن تحت نام “قانون انباشت و فروپاشی در نظام سرمایه داری 1929” و کتاب فریدریش پولوک که روی گذار از اقتصاد بازار به اقتصاد برنامه ریزی شده در شوروی تحت نام “تجربه هایی در برنامه ریزی اقتصادی در اتحاد شوروی 1927-1917” در 1929 به چاپ رسید.
دوره دوم
دوره تبعید در آمریکای شمالی است. متفکرین و موسسین موسسه (1950-1933) که طی آن دیدگاههای متمایز نظریه انتقادی نو-هگلی قاطعانه بعنوان اصول راهنمای موسسه تثبیت شد. که متاثر از تعیین هورکهایمر بعنوان مدیر موسسه در سال 1930 بود. مارتین جی درباره نطق افتتاحیه هورکهایمر با عنوان “شرایط کنونی فلسفه اجتماعی و رسالتهای یک موسسه تحقیقات اجتماعی” 1931 یاد آور شد:
“…تفاوتهای موجود میان رویکرد هورکهایمر و سلف وی کاملا مشهود بود.”[5] اینک در آثار موسسه بجای تاریخ یا اقتصاد، فلسفه نقش برتر را به خود اختصاص داده بود و این گرایش با عضویت مارکوزه در سال 1932 و آدورنو در سال 1938 تقویت شد. دراین دوره موسسه گرایش جدی و قوی به روانکاوی نشان داد. [6] که این گرایش بصورت عنصر غالب و برجسته در آثار بعدی آن باقی ماند. اعضای برجسته موسسه در دوران تبعید تحت مدیریت هورکهایمر اقدام به تدوین دیدگاههای نظری خود به شیوه ای منظم تر نمودند و بدین ترتیب به تدریج مکتب فکری متمایزی شکل گرفت.
دوره سوم
بعد از مراجعت موسسه به فرانکفورت درسال 1950، آرا و دیدگاههای اصلیِ “نظریه انتقادی” به روشنی در شماری از آثار عمده متفکران و نویسندگان عضو موسسه تدوین گردید و “مکتب فرانکفورت” به مرور زمان تاثیری اساسی بر اندیشه اجتماعی آلمان برجای نهاد. دامنه تاثر و نفوذ آن بعدها بویژه بعد از سال 1956 و ظهور جریان “چپِ نو” در سراسر اروپا و نیز در ایالات متحده آمریکا گسترش یافت که بسیاری از اعضای موسسه بطور خاص مرکوزه در آنجا مانده بودند.
این ایام، دوره تاثیرات عظیم فکری و سیاسی مکتب فرانکفورت بود، که در اواخر دهۀ 1960 در پی رشد سریع جنبشهای رادیکال دانشجویی به اوج خود رسید. گرچه این مارکوزه بود تا هورکهایمر(که به سوئیس برگشته بود) یا آدورنو(که تا حدودی از مواضع رادیکال دست کشیده بود) که از این پس بعنوان نماینده اصلی شکل جدیدی از اندیشه انتقادی مارکسیستی ظاهر گردید.
دوره چهارم
از اوایل دهه 1970 به بعد دوره چهارم است که تاثیر و نفوذ مکتب فرانکفورت به آرامی رو به افول نهاد و در واقع با مرگ آدورنو در 1969 و هورکهایمر در 1973 عملا حیات آن بعنوان یک مکتب متوقف گردید.
مکتب فرانکفورت در سالهای آخر حیات خود چنان از مارکسیسم، که زمانی منبع اصلی الهام بخش آن بود، فاصله گرفت که به گفتهً مارتین جی “… حق آن را از دست داد که در زمره شاخه های متعدد آن باشد” [7] و کل رویکرد آن به نظریه اجتماعی وسیعا و به گونه ای فزاینده از سوی اشکال جدی یا پذیرفته شدهً تفکر مارکسیستی به زیر سوال برده شد. علیرغم این، مکتب فرانکفورت برآثار بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی (م ل یا غیره) باقی مانده است.
نقد پوزیتیویزم توسط هورکهایمر
او در ئطق ژانویه 1931 به مناسبت انتصاب وی به مدیر موسسه گفت: “برآن است تا سمت و سوی تازه ای را در پیش بگیرد”. از آن پس پرداختن به موضوع “فلسفه اجتماعی” بعنوان مشغله اصلی در صدر برنامه های موسسه قرار گرفت. البته این به معنی پرداختن بعنوان “نظریه فلسفی” درباره ارزش نبود، بلکه بعنوان درک بهتری از مفهوم “حیات اجتماعی” بود. همچنین نه بعنوان نوعی ترکیب (سنتز) حاصل از دستاوردهای علوم اجتماعی تخصصی شده، بلکه عمدتا بعنوان منبع طرح سئوالات مهمی که میبایست از سوی علوم مذکور مورد بررسی و تفحص قرار بگیرند آنهم نه بعنوان چارچوبی که در آن “امور و مفاهیم عام مورد بی توجهی قرار نخواهد گرفت”.
هورکهایمر در سه مورد به نقد پوزیتیویزم بعنوان نظریه شناخت یا فلسفه علم بویژه در پیوند با علوم اجتماعی میپردازد.
الف: این نکته که پوزیتیویزم با افراد فعال انسانی به مثابه امور “واقع” و موضوعات “صرف در چارچوب یک جبرگرایی مکانیکی” برخورد میکند.
ب: پوزیتیویزم جهان را تنها بعنوان پدیده ای مسلم و ملموس در عرصه تجربه در نظر میگیرد و هیچ گونه تمایزی بین “ذات” Essence و “عرص” Appearance قائل نیست.
ج): پوزیتیویزم بین امر واقع و ارزش Value تفاوتی یا تمایزی مطلق برقرار میسازد. از این رو دانش را از علائق انسانی منفک میکند.
او پازیتیویزم را در مقابل نظریه دیالکتیکی قرار میدهد که “واقعیات منفرد همواره در پیوندی معین با یکدیگر ظاهر میگردند” و “در صدد ارائه واقعیت در کلیت و تمامیت آن” است.
از آنجا که تفکر دیالکتیکی “عناصر تجربی” را در قالب ساخت های تجربه قرار میدهد، که برای منافع تایخیِ مرتبط با تفکرِ دیالکتیکی … حائز اهمیت اند. ..زمانی که یک فرد فعال دارای عقل متعارف سلیم وضعیت بهم ریخته جهان پیرامون را می نگرد، میل به تغییر این وضعیت بصورت اصل راهنمایی در میآید که وی به مدد آن، امور واقع موجود را سازماندهی میکند، در قالب نظریه (تئوری) شکل میدهد.
نوع متفاوت اندیشه اجتماعی، یعنی “نظریه انتقادی” روال تعین واقعیات عینی به کمک نظامهای مفهومی Conceptual Systems از دیدگاههای کاملا بیرونی را رد میکند، و مدعی است که “امور واقع چنان که از کار جامعه پدیدار می گردند، به همان اندازه که (واقعیات) برای دانشمند “بیرونی Extrinsic”[5] بشمار می آیند، بیرونی محسوب نمیشوند. امروز محرک تفکر انتقادی… تلاش واقعی برای فراتر رفتن از تنش و از میان برداشتن تقابل بین هدفهمندی، خود انگیختگی و عقلانیت فرد و آن دسته از روابط فریند کار است که جامعه براساس آنها بنا شده است”.[6] ولی در آنصورت تفکر انتقادی چگونه به تجربه ربط پیدا میکند؟ مارکس و انگلس نظریه انتقادی خود را براساس وضعیت طبقه کارگر که ضرورتاً برای رهایی مبارزه میکند بنا نهاده بودند. لیکن هورکهایمر همچون لوکاچ در کتاب تاریخ آگاهی طبقاتی، معتقد است که حتی این وضعیت طبقه کارگر نیز “تضمینی برای شناخت صحیح و معتبر” به شمار نمیرود، زیرا “حتی از نظر طبقه کارگر نیز جهان علی الظاهر کاملا با آنچه واقعا هست تفاوت دارد.[7]
سهم اصلی آدورنو در نظریه انتقادی را باید در نقد فرهنگی دید که در کتاب مشترک(1944) او با هورکهایمر”دیالکتیک روشنگری” آمده است. مضمون کتاب، “خود ویرانگری روشنگری” است. به واسطه وضوح کاذبی که در تفکر علمی و فلسفه پوزیتیویستی علم پیدا شده است. این آگاهی علمی مدرن به عنوان منبع عمده انحطاط فرهنگی تلقی میشود. که در نتیجه آن بشریت “به جای ورود به وضعیتی براستی انسانی در حال فرو رفتن در بربریتی از نوع جدید است“.
گفتار دیگر کتاب “صنعت فرهنگ” یا “روشنگری به مثابه فریب انبوه” میباشد. بدلیل شکل که خود تکنولوژی و آگاهی تکنولوژیک موجب پیدایش پدیده جدیدی در قالب “فرهنگ انبوه” یکدست و بی ریشه ای گشته اند که هرگونه نقد و انتقاد را مسکوت میگذارد و عقیم می سازد.
هورکهایمر طی مقاله ای پیرامون “تاریخ و روانشناسی” در مجله “پژوهمشهای اجتماعی” Zeitschrift für Sozialforschung” استدلال کرد “روانشناسی فردی در درک تاریخ دارای اهمیت درجه اول است“. اریک فروم نیز در همان نشریه مطلبی در مورد جایگاه طبقاتی خانواده و موقعیت تاریخی طبقات اجتماعی در سرنوشت فردی نوشت و اینگونه به تنظیم رابطه بین روانکاوی و مارکسیسم پرداخت. او این اندیشه را بطور مفصل در کتاب “ترس از آزادی” پرورش داده است.
علائق اصلی مکتب فرانکفورت

علائق این مکتب همچنان معطوف به حوزه روان شناسی فردی بوده و با ظهور “ناسیونال سوسیالیسم” در آلمان روی دومحور متمرکز گردید.

  1. ویژگیهای شخصیتی در پیوند با مقوله اقتدار
  2. مسئله یهودی ستیزی
    نخستین اثر منتشره بر محور اول یعنی “شخصیت اقتدارگرا” کتاب “مطالعاتی درباره اقتدار و خانواده Studien über Autorität und Familie, Paris, Felix Alcan. 1936” بود که حاصل یک کارجمعی هورکهایمر، فروم و مارکوزه بود.
    هورکهایمر در مقدمه در خصوص علت تاکید بر جنبه های فرهنگی جامعه مدنی یعنی بر شکل گیری اعتقادات و نگرشها بویژه تاکید بر نقش خانواده و دیگر نهادهای اجتماعی در پدید آمدن “شخصیت اقتدارگرا” دلایلی را اقامه نمود.
    اولین اثر در زمینه مطالعات یهود ستیزانه، مجموعه مقالات پیرامون “تعصب و جزم اندیشی” قرار داشت. انتقادات وارده به این نگرش که آنرا خارج از چارچوب نظریه انتقادی و حتی مارکسیستی می شمرد، و همچنین عقلانیت را خارج از چارچوب نظم اجتماعی شمردن و فرد را پاسخگو دانستن عنوان کردند.
    عمده ترین ایراد به تحلیل از ناسیونال سوسیالیزم آلمان(فاشیسم)، آنها را برابر و یگانه دیدن با یهودی ستیزی است. یا دست کم بطور عمده از این زاویه مورد بررسی و تحلیل قرار دادن آن بود. و از همین زاویه کارشان در نقطه مقابل تحلیلهای مارکسیستی کلاسیک امثال فرانتس نویمان بود که در کتاب (غول Bohemath) منتشر کرد.
    او در کتابش نظام اقتصادی آلمان هیتلری را “نظام اقتصادتی انحصارگرانه ای” و نیز اقتصادی دستوری تحلیل کرد و خواند. به زبان دیگر “سرمایه داری انحصاری توتالیتر“. بررسی نویمان بیشتر در قالب کلاسیک مارکسیستی است که بر نقش طبقات و اقتصاد تاکید میورزد. او بطور مشخص بر نظریه کانونی مکتب فرانکفورت نقد داشت که معتقد بودند “آلمان سرمایه داری دولتی” است که انگیزه سود جای خود را به “انگیزه قدرت” داده است.
    درواقع نویمان تلقی اش از جامعه آلمان درهمان کادر رشد سرمایه داری و همه عوارض آن تحلیل می گردد. ولی متفکرین مکتب فرانکفورت آنرا نوع جدیدی از جامعه تلقی میکرد. که در آن توفق سیاست بر اقتصاد، اعمال سلطه به واسطه عقلانیت فنی و بهره برداری از احساسات و گرایشات غیر منطقی توده ها مثلا یهودی ستیزی استوار است. مکتب فرانکفورت بطور فزاینده ای بر مقوله ایدئولژی بعنوان موتور محرک نیروی سلطه و در نتیجه به نقد ایدئولژی بعنوان فرایند رهایی پرداختند و ناکامی طبقه کارگر در آلمان را به آن نسبت دادند.
    اوج اعتلای نظریه انتقادی
    بعد از بازگشت به آلمان از تبعید به آمریکا در سال 1950، موسسه زیر نفوذ آرا و عقاید هورکهایمر و بویژه آدورنو قرار داشت. هورکهایمر استاد مهمان در دانشگاه شیکاگو بود و اغلب از جلسات موسسه غایب بود و در سال 1950 باز نشسته شد. در این سالها بود که موسسه بصورت یک مکتب فکری ظاهر شد. آنهم بصورت یک مکتب فلسفی و نظریه زیبایی شناسی که مورد علاقه آدورنو بود. نظریه نسل اول این مکتب بر بسیاری از متفکرین نسل دوم آن مانند، یوگن هابرماس، آلفرد اشمیت، البرشت ولمر اثر کاملا مشهودی داشت. بعدها بین متفکرین این مکتب در آمریکا و اروپا بویژه بر سر مسائل سیاسی اختلافاتی نمایان گشت.
    “نقد مکتب پوزیتیویزم و امپریسیسم” و تلاش برای تدوین معرفت شناسی و روش شناسی جایگزین برای نظریه اجتماعی، نه تنها مبانی و اصول زیربنائی بلکه بخش اعظم مواد و مصالح لازمه “نظریه جامعه” ی مکتب فرانکفورت طی سه دهه از 1937 تا 1969 را فراهم ساخته بود. و همین نیز هسته مرکزی آموزه آنان است. در طرح کلی نقد مکتب فرانکفورت سه وجه مشخص وجود دارد.
    اول: اینکه پوزیتیویزم رویکرد نامناسب و گمراه کننده است که به درک و دریافت درستی از حیات اجتماعی نائل نمیگردد.
    دوم: آنکه با پرداختن و توجه صرف به آنچه وجود دارد، نظم اجتماعیِ موجود را تائید میکند و به نوعی صحه میگذارد. و درنتیجه مانع هرگونه تغییر اساسی میگردد و نهایتا به بی تفاوتی سیاسی می انجامد.
    سوم: اینکه، پوزییتویزم عامل بسیار مهمی در تائید و حمایت یا ایجاد شکل جدیدی از سلطه، یعنی “سلطه فن سالارانه” است و با آن رابطه نزدیک دارد.
    هورکهایمر در 1937 به نقد “پوزیتیویزم منطقی” یا “امپریسیسم منطقی” حلقه وین پرداخت[8]. نقد او عمدتا متوجه تمام انواع برداشتها از “علم گرایی” بود. یعنی علیه ایده روش علمی عام، مشترک برای علوم طبیعی و علوم اجتماعی، که توسط اعضای حلقه وین در برنامه تدوین و ارائه یک “علم یکدستunified sceince ” مطرح شده بود.))Otto Neurath, Unified Sceince as Encyclopedic Intergration, in Foundations of the Unity of Science, Toot Neurath, Rudolf Carnap, and Charles Moris, Chicago, University of Chicago Press,1969, Vol. I pp. 1-27))
    هورکهایمر نقد خود را اینگونه ادامه میدهد: “درست است که هرگونه موضعی که علنا با دیدگاههای مشخص علمی آشتی ناپذیر است بایستی خطا و نادرست تلقی شود… لیکن تفکر سازنده و خلاق، مفاهیم و موضوعاتِ رشته های مختلف را در کنار هم قرار داده و آنها را در قالب الگویی مناسب با شرایط مشخص به یکدیگر پیوند میدهد. این پیوند مثبت با علم به این معنی نیست که زبانِ علم شکلِ راستین(حقیقی) ومناسب شناخت است… فکر کردن و صحبت کردن تنها به زبان علم، خامی، کژاندیشی و تعصب آمیز است.” [9] او در نقد خود میگوید: “اگر یک جریان نظری (نظریه انتقادی) به مدد ساده ترین و متمایزترین نظامهای عقلیِ موجود شکل واقعیات عینی تعیین کننده را بخود نگیرد، آیا چیزی جز یک بازی روشنفکری بی هدف، نیمی شعرسرایی و نیمی بیان قاصری از حالات ذهن است؟ [10]
    راه حل او همسو با راه حل لوکاچ است که میگوید: “ریشه های دغدغه رهایی بخش در نظریه انتقادی به وضعیت طبقه کارگر در جامعه مدرن باز میگردد. هرچند شرط او مبنی براینکه حتی وضعیت طبقه کارگر نیز هیچ گونه تضمینی برای شناخت صحیح [جامعه] به شمار نمیرود، نیز مباینتی با دیدگاه لوکاچ ندارد، که بین “آگاهی طبقاتی تجربیِ طبقه کارگر ویک آگاهی طبقاتی صحیح تمیز قائل میگردد.
    افول و تجدید حیات مکتب فرانکفورت
    با مرگ آدرنو و هورکهایمر مرحله ای از مکتب فرانکفورت بپایان رسید. به یک معنا شاید حیات مکتب یقینا به عنوان شکلی از اندیشه مارکسیستی متوقف گردید، زیرا پیوند آن با مارکسیسم بیش از حد ضعیف شده بود و تماس چندانی با جنبشهای سیاسی نداشت. اما در آثار متفکران نظریه و اندیشه اجتماعی چون “یورگن هابرماس” و به نوعی در آلبرشت ولمر، آلفرد اشمیت و کلاوس ادامه یافت. و در مسیر توسعه خود از تفکرات اصلی آدرنو و هورکهایمر فاصله گرفت.
    هابرماس معمار اصلی نظریه نوانتقادی بشمار میآید. او به نقد پوزیتیویزم ادامه داد. او در کتاب “شناخت و علایق انسانی” سه نوع شناخت متمایز از یکدیگر معرفی میکند. که هریک بر نوعی “علائق شناخت ساز” Knowledge Constitutive Interests استوارند.
    اول : علائق فنی که در نیازهای مادی و کار، که قلمرو عینی علوم تجربی-تحلیلی را میسازند ریشه دارد.
    دوم : علائق “علمی” موجود در درک تفاهمی بین افراد و در میان یا بین گروههای اجتماعی که در ویژگیهای نوعی-جهانیِ زبان که قلمرو شناخت تاریخی-هرمنوتیکی[11] را بوجود می آورند ریشه دارد.
    سوم : علائق “رهایی بخش” که در کنشها و گفتارهای اعوجاجی و تحریف شده Distorted actions & Utterances بر اثر اعمال قدرت، که قلمرو شناختِ خود اندیشانه Self Reflective Knowledge یا انتقادی را تشکیل میدهند، ریشه دارد.
    بحثهای کتاب “شناخت و علائق انسانی” همچنان قبل از هرچیز متوجه پوزیتیویزم، با بطور عامتر علیه “علم گرایی” است. یعنی علیه جایگزینی نظریه شناخت با “روش شناسی عاری از تفکر فلسفی“. زیرا فلسفه علم که از نیمه قرن 19بعنوان وارث نظریه شناخت ظاهر شد، روش شناسی است که با خود شناسیِ علم گرایانه علوم همراه است.
    علم گرایی به معنی ایمان علم به خود است. یعنی این اعتقاد که دیگر نمیتوان علم را بعنوان شکلی از شناخت ممکن دانست، بلکه باید شناخت را با علم تجربی یکی دانست.
    یکی از ویژه گیهای بارز مکتب فرانکفورت این است که علیرغم هدف اصلی موسسه مبنی بر گسترش و رواج تحقیقات بین رشته ای، مانند علائق این مکتب، بی اندازه محدود گردید. چرا که در سالهای اول کار مکتب تحت مدیریت “کارل گردنبرگ” مطالعاتِ تاریخی سهم چندانی در فعالیت موسسه نداشت و هیچ مورخی از نزدیک با فعالیتهای موسسه همکاری نداشت.
    این عدم عنایت به تاریخ بطور ضمنی با این برداشت مرتبط بود که مکتب فرانکفورت با توجه به اینکه تحت نفوذ افکار آدورنو و هورکهایمر شکل گرفته بود، نظریه اجتماعی را صرفاٌ یا بدوآً به مثابه نقدی بر زمان حال تلقی مینمود.
    درصورتیکه مارکس در آثار متاخر خود به طریق اولی بخش اعظم توجه را به تحلیل جامعه سرمایه داری اختصاص داد. لیکن از زمان نگارش کتاب “ایدئولژی آلمانی” این تحلیل را در چارچوب “علم تاریخ” قرار داد. که عناصر آن بروشنی پیرامون منشاء و تکامل سرمایه داری، صورتبندی های اقتصادیِ ما قبل سرمایه داری و جوامع اولیه بیان شده اند.
    متفکران مکتب فرانکفورت همانگونه که تاریخ را نادیده گرفتند یا کنار گذاشتند، از تحلیلهای اقتصادی نیز غلفت نمودند. تنها در نخستین سالهای کار مکتب، نظریه پرداز اقتصادی چون “مورخان” از اهمیت برخوردار بود و یا “هنریک گروسمان” و مطالعاتش در مورد “انباشت و فروپاشی سرمایه داری” [12] لاکن “مارتین جی” خود عنوان کرده است که هنریک گروسمان را به “زحمت بتوان نیروی عمده در روند تحول فکری مکتب فرانکفورت دانست. چون قرابتی با رویکرد دیالکتیکی و نوهگلی که بر فعالیتهای فکری مکتب فرانکفورت غالب شد، نداشت.
    از همین روست که غفلت از پژوهشهای تاریخی از یکسوی و از تحلیلهای اقتصادی از سوی دیگرِ مکتب فرانکفورت و تدام آن در نظریه نو انتقادی، به روشنی از مارکسیسم جدا میسازد. لیکن مشهودترین نقطه اختلاف مکتب فرانکفورت با آنچه در مفهون گسترده میتوان آن را “مارکسیسم کلاسیک” نامید، در بحث طبقه دیده میشود. مفهوم طبقه نه تنها در نظریه اجتماعی مارکس مفهومی بنیادین، و در واقع به یک معنای مهم نقطه شروع این نظریه بشمار میرود. چرا که مارکس پرولتاریا را “فاعل انقلابی” در جامعه مدرن و حامل آرمان رهایی در دنیای واقعی میداند. از طرف دیگر مکتب فرانکفورت “مارکسیسم بدون پرولتاریا” توصیف شده است. [13] و بطور عام تر، برخی نویسندگان آنرا “مارکسیسم غربی” نامیده که تا حدودی بعنوان “تاملی فلسفی” بر شکستهایی میدانند که طبقه کارگر در قرن بیستم بویژه در انقلابات اروپای مرکزیِ پس از جنگ جهانی اول و متعاقبا در مبارزه علیه فاشیسم محمل شده بود.[14]
    داود باقروند ارشد
    اول اسفند 1399

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ ماکس هورکهایمر در ۱۸۹۵درآلمان به دنیا آمد. در ۱۹۱۷ برای مدت کوتاهی به ارتش پیوست و دو سال بعد تحصیل روان‌شناسی و فلسفه را در مونیخ آغاز کرد. سپس به فرانکفورت رفت و زیر نظر هانس کورنلیوس تحصیلات خود را ادامه داد. در ۱۹۲۲ دکترای فلسفه گرفت و به مدت سه سال دستیار کورنلیوس بود و همان زمان دوستی پایدارش با آدورنو آغاز شد. در سال ١٩٢٥ دکتری خود را با رسالۀ ممتازی دربارۀ سومین نقدکانت (نقد قوه حکم) گرفت. در سال 1928 تدریس فلسفۀ سیاسی را در دانشگاه فرانکفورت آغاز کرد.اواخر دههٔ بیست، هورکهایمر به ریاست انجمن پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت رسید. در ۱۹۳۳ پس از به قدرت رسیدن هیتلر ماکس هورکهایمر به همراه برخی دیگر از اعضای انجمن مجبور به مهاجرت شد: پاریس، ژنو و در پایان نیویورک. علت این مهاجرت اجباری: ۱. همگام با رایش سوم، تعطیل شدن انجمن و تحت تعقیب قرار گرفتن اعضا به دلیل دیدگاه‌های کمونیستی ٢. شروع هلوکاست؛ برخورد و آزار یهودیان (از آنجا که هورکهایمر و برخی چهره‌های انجمن یهودی‌تبار بودند). در اواخر سال ١٩٣٣ او به نیویورک رفت، و توانست مرکز اصلی انجمن را به عنوان انجمنی وابسته به دانشگاه کلمبیا برپا کند. با ورود تدریجی پولوک، آدورنو، مارکوزه، نویمان و دیگر اعضا، فعالیت جدی انجمن در آمریکا آغاز و در مواردی، امکان همکاری با پژوهشگران آمریکایی نیز ایجاد شد. این کار بیشتر گرد پژوهش جمعی «اقتدار و خانواده» ادامه یافت و هورکهایمر مقدمۀ مهمی بر انتشار نخستین مجلد مقاله‌ها و نوشته‌های اعضا در این مورد نوشت. در سال ١٩٣٦ مقالۀ «خودخواهی و جنبش آزادی» را نوشت که یکی از مهمترین رساله‌هایش به شمار می‌آید. پس از جنگ، در ۱۹۴۹ به فرانکفورت بازگشت و انجمن پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت را از نو برپا کرد. هورکهایمر یکی از چهره‌های شاخص مکتب فرانکفورت و به ویژه نظریه انتقادی است. نظرات او تأثیرات عمیقی بر جنبش دانشجوییِ دهه ۱۹۶۰ در آلمان داشت.
  2. ↑ هربرت مارکوزه (به آلمانی: Herbert Marcuse) (زاده ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۸ – درگذشته ۲۹ ژوئیه ۱۹۷۹) فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی و از اعضای اصلی مکتب فرانکفورت بود. بین سال‌های ۱۹۴۳ و ۱۹۵۰, مارکوزه برای دفتر خدمات راهبردی (سلف آژانس اطلاعات مرکزی) در دولت آمریکا کار می‌کرد و در آنجا از ایدئولوژی حزب کمونیست اتحاد شوروی در کتاب مارکسیسم شوروی: یک تحلیل انتقادی (۱۹۵۸) نقد کرد. در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ او به عنوان نظریه‌پرداز برجسته چپ نو و جنبش‌های دانشجویی فرانسه، آمریکا و آلمان غربی، مطرح شد. برخی او را پدر چپ نو می‌دانند
  3. ↑ تئودور لودویگ ویزنگروند آدورنو (به آلمانی: Theodor Ludwig Wiesengrund Adorno) (زاده ۱۱ سپتامبر ۱۹۰۳ – درگذشته ۶ اوت ۱۹۶۹) جامعه‌شناس، فیلسوف، موسیقی‌شناس و آهنگ‌ساز نئومارکسیست آلمانی بود.او به همراه کسانی چون ماکس هورکهایمر، والتر بنیامین و هربرت مارکوزه از سران مکتب فرانکفورت بود.
  4. ↑ توماس برتون باتامور(8 آوریل 1920 ، انگلیس – 9 دسامبر 1992، ساسکس، انگلیس)، معمولاً با نام تام باتامور شناخته می شود و به عنوان T.B منتشر می شود. باتامور، جامعه‌شناس مارکسیستی انگلیس بود.وی دبیر انجمن بین المللی جامعه شناسی از سال 1953 تا 1959 بود. او هشتمین رئیس ISA (1974-1978) بود.او سردبیر و مترجم پرکار آثار مارکسیستی بود، به ویژه مجموعه های او که در سال 1963 منتشر شد: نوشته های اولیه مارکس و نوشتارهای منتخب در جامعه شناسی و فلسفه اجتماعی.
  5. ↑ Extrinsic یعنی متعلق نبودن، تعلق نداشتن به چیزی. سرچشمه گرفتن در خارج از چیزیnot forming part of or belonging to a thing. Originating from or on the outside especially
  6. ↑ مقاله نظریۀ سنتی و انتقادی هورکهایمر 1937ص ص 201-209
  7. ↑ مقاله نظریۀ سنتی و انتقادی هورکهایمر 1937ص ص 14-213
  8. ↑ Horkheimer, The Latest Arttack on Metphysics, and Traditional and Critical Theory, in Critical theory: Selected Essays(New York, Herder &Herder, 1972
  9. ↑ Horkheimer, The Latest Arttack on Metphysics, and Traditional and Critical Theory, in Critical theory: Selected Essays(New York, Herder &Herder, 1972, p.183
  10. ↑ همانجا ص 208
  11. ↑ هرمنوتیک Herneneutics نظریه و وقوائد روشمند تفسیر متن را علم تأویل یا تأویل شناسی میگویند، هرمنوتیک فراتر از تفسیر یا اصول تفسیر یا روش بکارفته هنگامیکه فهم ساده متن ممکن نیست بکار میرود
  12. ↑ Henryk Grossmann, Das Akkumulations und Zusammen bruchsgesetz des Kapitalistischen Szstems, 1929, new ion, Frankfurt, Neue Kritik, 1967
  13. ↑ Leszek Kolakowski, Main Currents of Marxism, Oxford, Oxford Universit
  14. ↑ Westren Marxism, in Tom Bottomore, A Dictionary of Marxist Thought and also Perry Anderson. Consideration on Western Maryism, London, New Left Books, 1976

نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
فوریه 26, 2021
داود باقروند ارشد

https://studio.youtube.com/video/iZ1SLpkZndI
تروریسم کلاسیک یا همان مبارزه مسلحانه گروههای چپ یا حتی گروههای دست راستی اگر دوستان خاطرشان باشد مانند امثال فدائیان خلق یا خود مجاهدین در زمان شاه، یا در اروپا و آمریکای لاتین همچون بریگاد سرخ در ایتالیا یا بادرماینهوف در آلمان تماما تروریسم خود را بر این اصل استوار میکردند:
وارد کردن حداقل تلفات کسب حداکثر انعکاس مردمی و مطبوعاتی
مثلا مجاهدین دوتن از مستشاران آمریکایی را در تهران ترور کرد. ناسیونالیستهای دست راستی فرانسه که دوگل را سه بار ترور کردند، یا بریگاد سرخ آلدمورو نخست وزیر ایتالیا را ربود و کشت و جنازش را آدرسش را داد به مطبوعات که پیدا کنند. مردم هیچگاه از تروریسیم آنها احساس خطر برای خودشون نمیکردند.
هیچگاه نرفتند در یک کلیسا بمب بگذارند یا در تجمعات اجزابی که آنها را امپریالیستی میخوانند و خود را در حال مبارزه با آنها میددند بمب بگذارند. هیچگاه شاهد تلاش این نوع تروریسم برای قطع ارتباط و ایجاد نفرت در میان مردم نبودیم. مثلا بروند طرفداران احزاب از نظر اونها امپریالیستی را بکشند.
اما بعد از 30 خرداد 1360 جهان شاهد ظهور تروریسمی بسا وحشی و با اهدافی بسا وجنایتکارانه تر از تروریسم کلاسیک سالهای 1960 و 1970 در جهان بود، مبتنی بر شریعت اسلام بی طبقه توحیدی مسعودرجوی استوار شده بود.
وارد کردن حداکثر کشتار و حداکثر رعب و وحشت در میان مردم

آشنایی با یکی از درخشانترین شخصیتهای قرن 18 اروپا، فردریک کبیر امپراطور پروس
مارس 5, 2021
جهت آشنایی با فرمانروایان عصر خرد و روشنگری اروپا در میان فلاسفه، ادبا، دانشمندان و حکامی که طی بیش از یک قرن به بهای تلاش فکری و حتی جانشان خرد و تفکر را تشویق، ترویج و آفریدند و منجر به انقلاب کبیر فرانسه و خارج شدن اروپا از زیر سلطه عصر تاریک اندیشی کلیسایی که خرد و تفکر و اندیشه و علم را دشمن خود میشمرد و متفکرین را در آتش میسوزاند و یا در سیاهچالهای قرون وسطی می پوستاند گردیدند، اینبار بسراغ یکی از دو تن درخشانترین مردان قرن هجدهم یعنی فردریک کبیر امپراطور پروس رفته ایم.
فردریک فرمانروایی بود که پیشا پیش سربازانش به جنگ میرفت و چندین بار اسبش که در میانه نبرد از پای در میآمد را عوض میکرد و بر اسبی دیگر سوار و به نبرد ادامه میداد. بارها مورد اصابت گلوله قرار گرفت ولی جان بدر برد. بعد از مرگش وقتی ناپلئون پروس را تصرف کرد و بر بالای قبر او ایستاد گفت” اگر او زنده بود ما الان اینجا نبودیم”.
فردریک کبیر فرمانروایی بود که ساده میزیست، خانوادة سلطنتی با همان سادگی خانۀ یک کاسبکار اداره میشد. البسۀ او تشکیل میشد از یک دست لباس سربازي، سه کت کهنه، جلیقههایی که به انفیه آلوده شده بودند، و یک رداي تشریفاتی که در سراسر عمرش دوام کرد. او کم غذا میخورد و میآشامید، و با تجمل انس و الفتی نداشت. در کاخ جدید خود در پوتسدام طوري زندگی میکرد و لباس میپوشید که گویی هنوز در اردوگاه است.
عدالت بینظرانۀ او شهرتی بهمرسانید، و طولی نکشید که دادگاههاي پروس به عنوان درستکارترین و با کفایت ترین دادگاههاي اروپا شناخته شدند. او تحصیل کودکان پروس از پنچ تا 14 سالگی را اجباری کرد.
او کسی است که با وجود جنگهایش، به صورت معبود فلاسفۀ فرانسه درآمد و حتی خصومت ژان ژاک روسو[1] با فضیلت را نیز کاهش داد / د. آلامبر[2] از تمجید از او مضایقه نمیکرد. او به فردریک نوشت «: فلاسفه و ادبا در همۀ سرزمینها مدتها به شما، به چشم رهبر و سرمشق خود نگریسته »
آلمان عهد فردریک 1786 -1756

فردریک پیروزکه بود این غول مایۀ هراس و تحسین جهانیان، غاصب سیلزي، شکست دهندة نیمی از اروپا که علیه وي متحد شده بودند، استهزا کنندة مذهب، بی اعتنا به ازدواج، آن که در فلسفه به ولتر درس داده، و قسمتی از لهستان را از آن جدا کرده بود – هر چند که این کار را به قصد پیشگیري از الحاق همۀ لهستان به روسیه انجام داده بود؟ هنگامی که وي غمگین و پیروز از جنگ هفت ساله بازگشت و در میان کف زدن و هوراي مردم بی چیز وارد برلین شد (30 مارس 1763 ،(بیشتر به یک شبح شباهت داشت تا به یک غول. او به د/ آرژان نوشت «: من به شهري بازمیگردم که تنها دیوارهاي آن را خواهم شناخت، در آن هیچ یک از آشنایان خود را نخواهم یافت، در آنجا وظیفهاي عظیم به انتظار من است، و طولی نخواهد کشید که استخوانهاي خویش را آنجا در مأمنی قرار خواهم داد تا نه جنگ، نه مصایب، و نه دیوسیرتی بشر آنها را آزار دهند » . پوست بدنش سوخته و پرچین و چروك بود، چشمان آبی مایل به خاکستریش اندوهگین و متورم مینمودند، جنگ و تلخکامی چهرهاش را خط انداخته بودند، و تنها بینیش شکوه اولیۀ خود را حفظ کرده بود. او فکر میکرد پس از آن جنگ طولانی که توانایی جسمانی، فکري، و ارادي وي را تحلیل برده بود، نخواهد توانست مدت زادي زنده بماند؛ ولی عادات معتدل او مدت بیست وسه سال دیگر وي را حفظ کردند. او کم غذا میخورد و میآشامید، و با تجمل انس و الفتی نداشت. در کاخ جدید خود در پوتسدام طوري زندگی میکرد و لباس میپوشید که گویی هنوز در اردوگاه است. از اینکه مدتی وقت صرف وجود خودش میشد، ناراضی بود و در سالهاي آخر عمرش از اصلاح صورت خود دست کشید و فقط گاه گاه ریش خود را با قیچی میچید. شایعات حکایت از آن دارند که او زیاد شستشو نمیکرد جنگ سخت شدن خصوصیات اخلاقی وي را که، به عنوان یک وسیلۀ دفاعی در برابر بیرحمی پدرش آغاز شده بود، تکمیل کرد. او با آرامشی توأم با خویشتنداري فراوان، سی وشش بار شاهد مجازات سربازان محکومی بود که از میان صف شمشیر بهدستان عبور داده میشدند، و هر شمشیر بهدست ضربهاي به آنها وارد میکرد. کارمندان و سران سپاه خود را با مأموران خفیه، ورود ناگهانی برآنها، فحاشی، حقوق کم، و دستوراتی چنان مشروح که جلوي ابتکار و علاقه را میگرفت به ستوه میآورد. هیچگاه محبت برادر خود پرنس هانري را، که چنان مؤثر و با وفاداري در زمینۀ دیپلوماسی و جنگ به وي خدمت میکرد، به خود جلب نکرد.
تعدادي دوست زن داشت، ولی آنها بیش از آنکه به او عشق داشته باشند، از وي هراس داشتند، و هیچیک از آنان به محفل داخلی وي راه نداشت. فردریک به رنج کشیدن بیسروصداي ملکۀ خود (که توجهی به وي نمیشد) به دیدة احترام مینگریست، و در بازگشت از جنگ او را با هدیهاي به ارزش 000‘25 تالر به شگفتی واداشت؛ ولی محل تردید است که فردریک هرگز با او همبستر شده باشد. با همۀ اینها، همسرش عادت کرده بود که او را دوست داشته باشد؛ او شوهرش را در مصیبت شجاع، و در حکومت فداکار میدید؛ و از او به عنوان «پادشاه عزیز ما» «و این شهریار عزیز که من او را دوست دارم و میکنم» یاد میکرد.
فردریک بچه نداشت، ولی به سگهایش عمیقاً علاقهمند بود. معمولا دو سگ شبها در اطاقش، شاید به عنوان محافظ، میخوابیدند؛ گاهی او یکی از سگها را به رختخواب خود میبرد تا با گرماي حیوانی خود وي را گرم کند. گفته میشود هنگامی که آخرین قلاده از سگهاي مورد علاقهاش مرد، او تمام روز گریست. دربارة وي این سوءظن وجود داشت که همجنس باز است، ولی در این مورد تنها حدسیاتی در دست است.
در زیر پوسته و ظاهر جنگی او عناصري از رقت قلب وجود داشتند که وي بندرت آن را در انظار آشکار میکرد. بر مرگ مادرش فراوان گریست، و با علاقهاي صمیمانه اخلاص خواهرش ویل هلمینه را جبران میکرد. غالباً خواهرزادهها و برادرزادههایش را آشکارا مورد لطف خود قرار میداد . به عواطف روسو میخندید، ولی خصومت روسو را نسبت به خود بخشید و هنگامی که دنیاي مسیحیت روسو را طرد کرد، به او پناه داد.
او مشق سخت سربازانش را تمام میکرد و به نواختن نغمه هایی با فلوت خود می پرداخت؛ سوناتها، کنسرتوها، و سمفونیهایی میساخت، و در اجراي آنها در برابر درباریان خود شرکت میکرد. برنی دانشمند شاهد نواختن وي در دربارش بود و اظهار داشت که وي کلیۀ قطعات خود را با «دقتی بسیار، آغازي پاکیزه و یک دست، پنجه اي روان، سلیقه اي منزه و ساده، اجرایی بسیار برازنده، و کمالی مشابه» مینواخت. ولی برنی میافزاید «: در بعضی از تکه هاي سخت، اعلیحضرت مجبور بود، بر خلاف قواعد، نفسی تازه کند تا آن تکه را به پایان برساند ». در سالهاي بعد، افزایش تنگی نفسش و از دست رفتن چند دندان جلو او را مجبور کرد که از نواختن فلوت دست بکشد، ولی آموزش کلاویه را از سرگرفت.بعد از موسیقی، سرگرمی مورد علاقۀ او فلسفه بود. او دوست داشت یکی دو فیلسوف سر میز غذایش بنشینند تا روحانیون را بشدت مورد انتقاد قرار دهد، و سران سپاه خود را به جنب و جوش وادارد. در مکاتباتی که با ولتر می کرد در نمی ماند، و در حالی که بیشتر «فیلسوفان» فرانسه اصول و افکار جزمی و تخیل آمیزي از خود بروز میدادند، وي شکاك باقی ماند. او نخستین حکمران در دوران جدید است که خود را لاادري میخواند، ولی علناً به مذهب حمله نمیکرد.
معتقد بود که «ما آن اندازه از احتمالات در دست داریم که برایمان مسلم شود که ‹ دنیاي پس از مرگ وجود ندارد » .› ولی جبرگرایی د/ اولباك را مردود میدانست و (مانند کسی که اراده درتمام وجودش حلول کرده باشد) اصرار داشت که ذهن به نحوي خلاق برروي محسوسات عمل میکند و کششهاي انسان را میتوان، با آموزش، زیر فرمان عقل درآورد. فلاسفۀ مورد علاقۀ او «دوستم لوکرتیوس، … امپراطور خوبم مارکوس آورلیوس» بودند؛ او عقیده داشت که هیچ مطلب مهمی به نوشتههاي اینان افزوده نشده است . او با ولتر همعقیده بود که تودههاي مردم سریعتر از آن توالد و تناسل میکنند و سختتر از آن در تلاشند که فراغتی براي تعلیم وتربیت واقعی داشته باشند. از بین بردن معتقدات مذهبی این مردم فقط آنان را به شدت عمل و خشونت
سیاسی متمایل خواهد کرد. فردریک میگفت: «تنویر افکار نوري است از آسمان براي کسانی که بر بلندي ایستادهاند، و آتشافروزي است مخرب براي تودههاي مر » .دم در این گفته، قبل از آنکه انقلاب فرانسه آغاز شود، تاریخچۀ قتلعامهاي سپتامبر1792 و دورة وحشت1793 انقلاب فرانسه نهفته بود. وي در آوریل1759 به ولتر نوشت «: بیایید به حقیقت اعتراف کنیم: فلسفه و هنر تنها در میان عدهاي معدود رواج دارد. توده هاي عظیم مردم، همانطور که طبیعت آنها را درست کرده است، به صورت حیوانات بدخواه باقی میمانند » . او ابناي بشر را (با لحنی تقریباً مزاحآمیز «) این نژاد ملعون» میخواند، و آرمانشهرهاي نیکخواهی و صلح و صفا را مورد استهزا قرار میداد و میگفت : خرافات، سودجویی، انتقامجویی، خیانت، و حقنشناسی تا پایان جهان صحنههاي خونین و غمانگیزي به وجود خواهند آورد، زیرا عواطف نیرومندي بر ما فرمان میرانند و ما بندرت تابع عقل هستیم. جنگ، دعاويحقوقی، ویرانی، بیماریهاي مسري، زلزله، و افلاس همیشه وجود خواهند داشت. چون وضع اینگونه است، من چنین میپندارم که اینها باید لازم باشند. ولی، به نظر من، اگر این جهان را خالقی نیکخواه آفریده بود، میباست ما را خوشبختتر از آنچه هستیم میآفرید. ذهن انسانی ضعیف است، بیش از سه چهارم ابناي بشر براي تبعیت از
بیمعنیترین تعصبهاي مذهبی ساخته شدهاند. ترس از شیطان و جهنم چشمان آنان را مسحور میکند، و آنها از مرد عاقلی که سعی کند آنها را روشن کند بیزارند. من بیهوده در وجودشان تصویري را از خداوند جستجو میکنم که علماي الاهیات مدعی هستند به مردم القا میکنند. در وجود هر انسان یک حیوان وحشی وجود دارد. کمتر کسی است که بتواند آن را مهار کند، و بیشتر افراد هنگامی که وحشت قانون مانع آنان نشود، افسار آن را آزاد میگذارند. فردریک نتیجه گیري میکرد که اگر اجازه داده شود اکثریت مردم دولتها را زیر نفوذ خود داشته باشند، نتایج مصیبتباري حاصل خواهدشد. براي اینکه یک دموکراسی به حیات خود ادامه دهد، باید، مانند حکومتهاي دیگر، اقلیتی اکثریت را وادار کند اجازه دهند رهبرشان شود. فردریک مانند ناپلئون عقیده داشت که «در میان ملل و در انقلابات، اشراف همیشه وجود دارند » . او عقیده داشت که اشرافیت موروثی یک احساس افتخار و شرافت و وفاداري و تمایل براي خدمت به کشور به بهاي گزاف فداکاري شخصی، به وجود خواهد آورد که نمیتوان آن را از صاحبان نبوغ طبقۀ متوسط که در رقابت براي کسب تمول تربیت یافته باشند انتظار داشت. به این ترتیب، پس از جنگ، به جاي بیشتر افسران طبقۀ متوسط که در ارتش ارتقا یافته بودند، «اشرافزادگان آلمانی» را که در انضباط و سختگیري شهرت داشتند، به کار گماشت. ولی چون امکان داشت این نجباي مغرور مایۀ از هم گسیختگی و هرج ومرج و آلت
استثمار بشوند، میبایست یک پادشاه که قدرت مطلقه داشته باشد کشور را در برابر تجزیه، و مردم عادي را در برابر بیعدالتی طبقاتی حفظ کند .فردریک دوست داشت خود را خادم کشور و مردم نشان دهد. ممکن است این تمایل تلاشی در توجیه میل وي به در دست داشتن قدرت بوده باشد، ولی او این ادعا را به مرحلۀ عمل درآورد. براي او کشور به صورت «خداي متعال» درآمد، و وي حاضر بود که خود و دیگران را قربانی آن کند؛ به نظر وي، لزوم این خدمتگزاري رعایت اصول اخلاق فردي را تحتالشعاع قرار میداد؛ ده فرمان در مرزبارگاه سلطنتی متوقف میشود. همۀ حکومتها با «واقعبینی سیاسی» او همعقیده بودند، و بعضی از سلاطین این نظر را که پادشاهی در حکم خدمتی مقدس است پذیرفتند .
فردریک نظریۀ مربوط به پادشاهی را براثر تماس با ولتر به دست آورد؛ و «فیلسوفان» فرانسه هم، براثر تماس با فردریک، «تز سلطنتی» خود را با این اساس بنیاد کردند که بهترین امید براي اصلاحات و پیشرفت در روشنفکري پادشاهان است .
به این ترتیب، فردریک، با وجود جنگهایش، به صورت معبود فلاسفۀ فرانسه درآمد و حتی خصومت روسو با فضیلت را نیز کاهش داد / د. آلامبر مدتها از قبول دعوتهاي فردریک امتناع میورزید، ولی از تمجید از او مضایقه نمیکرد. او به فردریک نوشت «: فلاسفه و ادبا در همۀ سرزمینها مدتها به شما، اعلیحضرتا، به چشم رهبر و سرمشق خود نگریسته » .اند این ریاضیدان محتاط سرانجام در برابر دعوتهاي مکرر تسلیم شد و در سال 1763 دو ماه را با فردریک در پوتسدام گذراند. خصوصیت او با فردریک (و یک مقرري که فردریک براي او تعیین کرد) باعث کاهش تحسین د/ آلامبر نشد. او از بیاعتنایی پادشاه نسبت به آداب معاشرت، و از اظهارات وي نه تنها دربارة جنگ و حکومت همچنین دربارة ادبیات و فلسفه مسرور میشد؛ او به ژولی دو لسپیناس گفت که مصاحبت فردریک از آنچه که انسان میتوانست در آن هنگام در فرانسه بشنود، مطبوعتر بود.
هنگامی که در 1776 / د آلامبر براثر مرگ ژولی ماتمزده بود، فردریک نامهاي براي او فرستاد که غول را در خلق وخویی حکیمانه و احساساتی نشان میدهد:از فاجعهاي که براي شما پیش آمده است متأسفم. … زخمهاي قلب از همه حساسترند و … هیچ چیز جز گذشت زمان نمیتواند آنها را التیام بخشد. … من، از بدبختی، رنج این ف . ام قدانها را بیش از حد متحمل شده بهترین درمان آن است که انسان به خود فشار وارد آورد تا بتواند فکر خود را منحرف سازد. … شما باید نوعی پژوهش هندسی براي خود انتخاب کنید که مستلزم توجه مداوم باشد. … سیسرون براي تسلاي خاطر خود از مرگ تولیا ي عزیزش،خود را به آهنگسازي واداشت. … در سن شما و من، ما باید آسانتر تسلا یابیم، زیرا طولی نخواهد کشید که به آن کس که فقدانش باعث تأثرمان شده است خواهیم پیوست .
او به د/ آلامبر اصرار کرد بار دیگر به پوتسدام بیاید «. ما دربارة پوچ بودن زندگی … و دربارة بیهودگی پایداري در تحمل شداید، با یکدیگر فلسفهبافی خواهیم کرد. … من همان قدر از تسکین اندوه شما احساس خرسندي خواهم » .ام کرد که انگار در یک نبرد پیروز شده اگر نتوان گفت که فردریک به طور کامل یک پادشاه فیلسوف بود، دست کم
پادشاهی بود که فلاسفه را دوست داشت .این امر دیگر دربارة ولتر صادق نبود. نزاع این دو در برلین و دستگیري ولتر در فرانکفورت زخمهایی عمیقتر از اندوه به جاي گذارده بود. فیلسوف (ولتر) بیش از پادشاه (فردریک) تلخکام ماند. او به پرنس دو لینی گفت «: فردریک توانایی حقشناسی ندارد و بجز نسبت به اسبی که در نبرد مولویتس بر روي آن گریخت، نسبت به دیگران هرگز احساس حقشناسی نکرده است » .
مکاتبۀ میان این دو درخشانترین مردان قرن هجدهم هنگامی از سر گرفته که ولتر نامهاي به فردریک نوشت تا این جنگجوي دست از حیات شسته را از خودکشی بازدارد ط. ولی نکشید که آنها به مبادلۀ سرزنش و تعارفات پرداختند. ولتر بیحرمتیهایی را که او و خواهرزادهاش از جانب عمال پادشاه متحمل شده بودند به فردریک یادآوري کرد؛ فردریک پاسخ داد «: اگر سروکار شما با مردي نبود که دیوانهوار شیفتۀ نبوغ عالی شماست، به این راحتی خلاص نمیشدید. همۀ اینها را تمام شده تلقی کنید و هیچگاه نگذارید دیگر دربارة آن خواهرزادة کسالتآور چیزي بشنوم » . ولی پادشاه به نحوي سحر کننده، خویشتن فیلسوف را نواخت:
آیا میخواهید چیزهایی که به مذاقتان شیرین بیایند بشنوید؟ بسیار خوب، من حقایقی را به شما خواهم گفت. من در شما بهترین نبوغی را که در طول اعصار به وجود آمده است مییابم. اشعار شما را تحسین میکنم، و نثر شما را دوست دارم. … هرگز نویسندهاي پیش از شما اثري چنین عمیق و سلیقهاي چنین اطمینانبخش و ظریف نداشته است. … شما در صحبت دلفریب هستید و میدانید چگونه در آن واحد هم شخص را سرگرم کنید و هم به او آموزش دهید. شما اغوا کنندهترین موجودي هستید که من میشناسم. … براي انسان، همه چیز بسته به این است که چه وقتی پا به جهان میگذارد. با آنکه من خیلی دیر آمدم، از این امر تأسفی ندارم، زیرا من ولتر را دیدهام … و او به من نامه مینویسد . پادشاه با کمکهاي مالی قابل توجهی از مبارزات ولتر به خاطر کالاس و سیروان پشتیبانی کرد، و مبارزه علیه «رسوایی» را مورد تحسین قرار داد؛ ولی در زمینۀ اعتماد «فیلسوفان» به تنویر ابناي بشر با آنان همعقیده نبود.
در مسابقۀ میان عقل و خرافات، او پیروزي خرافات را پیشبینی کرد. بنابراین، در13 سپتامبر 1766 وي به ولتر نوشت :
مبلغان شما چشمان معدودي از افراد جوان را خواهند گشود. … ولی چه بسیار اشخاص احمق در جهان هستند که فکر نمیکنند! … باور کنید اگر فلاسفه حکومتی برپا میکردند، ظرف نیم قرن، مردم خرافات تازهاي به وجود میآوردند. … شیء مورد پرستش ممکن است مانند مدهاي فرانسوي شما غوض شود؛ [ولی] چه فرقی میکند که مردم خود را در برابر یک تکه نان فطیر، در برابر گاو آپیس، در برابر «تابوتعهد»، یا در برابر یک مجسمه به خاك اندازند؟ انتخاب میان یکی از اینها به زحمتش نمیارزد. خرافات به همان صورت باقی است، وعقل طرفی نمیبندد . فردریک که مذهب را به عنوان یک نیاز انسانی پذیرفته بود، با آن از در سازش درآمد و از رواداري کامل کلیۀ اشکال مسالمتآمیز مذهب حمایت میکرد. در سیلزي تسخیر شده، او کیش کاتولیک را به حال خود باقی گذارد، ولی دانشگاه برسلاو را به روي پیروان همۀ مذاهب گشود. این دانشگاه قبلا تنها کاتولیکها را میپذیرفت. او از یسوعیانی که پادشاهان کاتولیک آنان را اخراج کرده و در تحت فرمانروایی وي (دربارة وجود خداوند شک داشت) پناه یافته بودند، به عنوان معلمانی ارزشمند استقبال کرد. به همان ترتیب، مسلمانان، یهودیان، و ملحدان را مورد حمایت قرارداد.
در زمان سلطنت و درقلمرو وي، کانت از چنان آزادي گفتار، تدریس، و نوشتن برخوردار بود که پس از مرگ فردریک، این آزادي بشدت مورد سرزنش قرار گرفت و به آن پایان داده شد. در این شرایط رواداري و آزداي مذهبی، بیشتر انواع و اشکال مذهبی در پروس رو به انحطاط گذاشت. در سال 1780 در برابر هریک هزارنفر در برلین یک روحانی، و در مونیخ سی روحانی وجود داشت. فردریک عقیده داشت که رواداري مذهبی بزودي به کیش کاتولیک پایان خواهدداد. او در سال 1767 ب ه ولتر نوشت «: یک معجزه لازم است تا کلیساي کاتولیک را به حال خود بازگرداند. کلیساي کاتولیک دچار سکتۀ وحشتناکی شده است، و به این ترتیب شما این دلخوشی را خواهید داشت که آن را دفن کنید و سنگقبرش را بنویسید » . کاملترین شکاك براي یک لحظه فراموش کرده بود که دربارة شکاکیت شکاك است.
نوسازي پروس
هیچ فرمانروایی در تاریخ، شاید بجز شاگردش یوزف دوم امپراطور اتریش، در حرفۀ خود چنین کوشا نبوده است. فردریک خودش را هم مانند سربازانش به انضباط عادت داده بود. صبحها معمولا ساعت پنج، گاهی هم ساعت چهار، از خواب بر میخاست و تا ساعت هفت کار میکرد، صبحانه صرف میکرد، و تا ساعت یازده با دستیارانش جلسه تشکیل میداد، از محافظان کاخ خود بازرسی میکرد، ساعت دوازده ونیم با وزیران و سفیران خود ناهار صرف میکرد، تا ساعت پنج به کار میپرداخت، و تنها در آن وقت با موسیقی و ادبیات و صحبت رفع خستگی میکرد. صرف شامهاي «نیمه شب»، پس از جنگ، ساعت نه ونیم آغاز میشد و ساعت دوازده پایان مییافت. او اجازه نمیداد هیچگونه علایق خانوادگی توجهش را منحرف کند، هیچگونه تشریفات درباري بر دوشش سنگینی کند، و هیچگونه تعطیلات مذهبی باعث انقطاع تلاش وي شود.
کار وزیرانش را کنترل میکرد، تقریباً کلیۀ اقدامات مربوط به مشی کلی را تعیین میکرد، مراقب خزانه بود، و در بالاي سر دستگاه دولتی یک دفتر حسابداري تأسیس کرد که اختیار داشت در هر لحظه هریک از ادارات را مورد بازپرسی قرار دهد، و دستور داشت هرگونه سوءظنی را در مورد اعمال خلاف قاعده گزارش دهد. او اعمال خلاف قانون یا ناشایستگی را با چنان شدتی مجازات میکرد که فساد دستگاههاي دولتی، که در همۀ نقاط دیگر اروپا رواج داشت، در پروس تقریباً از میان رفت .
او از این امر و از بهبود سریع کشور ویران شدهاش به خود میبالید. فردریک کار خود را با صرفهجوییهاي داخلی، که باعث استهزاي دربارهاي مسرف اتریش و فرانسۀ شکستخورده میشدند، آغاز کرد.
خانوادة سلطنتی با همان سادگی خانۀ یک کاسبکار اداره میشد. البسۀ او تشکیل میشد از یک دست لباس سربازي، سه کت کهنه، جلیقه هایی که به انفیه آلوده شده بودند، و یک رداي تشریفاتی که در سراسر عمرش دوام کرد. او بساط شکارچیان وسگهاي شکاري پدرش را برچید. این جنگجو شعر را به شکار ترجیح میداد. او نیروي دریایی ایجاد نکرد و درصدد به دست آوردن مستعمرات نبود. کارمندان ادارات دولتی حقوق ناچیزي دریافت میداشتند؛ و وي با امساك مشابهی مخارج دربار سادهاي را که به هنگام اقامت خود در پوتسدام در برلین دایر نگاه میداشت، تأمین میکرد. با وصف این، ارل آو چسترفیلد آن را «بانزاکتترین، درخشانترین، و مفیدترین درباري که یک مرد جوان در اروپا میتواند در آن باشد «تشخیص داد و افزود » : شما هنر و حکمت را اینک (1752 (در آن کشور بهتر از هر کشور دیگردر اروپا خواهید دید » .
ولی بیست سال بعد لرد مامزبري، وزیر مختار انگلستان در پروس، شاید به منظور تسلاي خاطر لندن، گزارش داد که «در آن پایتخت (برلین) نه یک مرد درستکار وجود دارد، نه یک زن با عفت » . وقتی پاي دفاع ملی به میان میآمد، فردریک از امساك خودداري میکرد. او با ترغیب افراد و سربازگیري اجباري در مدت کوتاهی ارتش خویش را به نیروي قبل از جنگ خود باز میگرداند. تنها با در دست داشتن این اسلحه او میتوانست تمامیت ارضی پروس را در برابر جاهطلبیهاي یوزف دوم وکاترین دوم محفوظ بدارد. این ارتش همچنین میبایستی از قوانینی که نظمثبات به زندگی پروس میبخشیدند پشتیبانی کند. او احساس میکرد که اگر نیروي متشکل مرکزي وجود نداشته باشد، شق دیگر آن نیروي غیرمتشکل و مایۀ اخلال در دست افراد خصوصی است او. امیدوار بود که اطاعت به دلیل بیم از زور، به اطاعت ناشی از خو گرفتن به قانون تغییر شکل دهد، که این خود در حکم تبدیل زور به قوانین، و نیز به معناي پنهان کردن پنجه هاي زور بود .او بار دیگر به حقوقدانان مأموریت داد که قوانین گوناگون ومتناقض ایالات و نسلهاي متعدد را بهصورت یک نظام قوانین یا «قوانین عمومی مالکیت در پروس» تدوین کنند. اینکار که براثر مرگ زاموئل فون کوکتیی (1755 (و جنگ متوقف شده بود، بهوسیلۀ صدراعظم یوهان فون کارمر و عضو شوراي ویژة سلطنتی شفارتس از سرگرفته شد ودر سال1791 تکمیل شد. مجموعۀ قوانین جدید نظام فئودالیته وسرفداري را بهصورت اصولی مسلم تلقی میکرد، ولی در داخل همین محدودیتها درصدد بود که فرد را دربرابر ظلم یا بیعدالتی خصوصی یا عمومی محافظت کند. این قوانین دادگاههاي اضافی را از میان بردند، جریانات قضایی را کوتاهتر و سریعتر، مجازاتها را تعدیل، و شرایط انتصاب بهقضاوت را سنگینتر کردند. هیچگونه حکم اعدامی بدون تصویب پادشاه قابل اجرا نبود، و دادخواهی از پادشاه براي همه آزاد بود.
عدالت و اقتصاد فردریک
فردریک به خاطر عدالت بی نظرانۀ خود شهرتی بهمرسانید، و طولی نکشید که دادگاههاي پروس به عنوان درستکارترین و با کفایتترین دادگاههاي اروپا شناخته شدند . درسال1763 فردریک فرمانی به نام «نظام عمومی مدارس کشور» صادر کرد که بهموجب آن تعلیمات اجباري، که توسط پدرش در1716-1717 اعلام شده بود، تأیید شد و گسترش یافت. همۀ اطفال پروس از سن پنجسالگی تا چهاردهسالگی میبایست بهمدرسه بروند. حذف لاتینی از برنامۀ مدارس ابتدایی، تعیین سربازان قدیمی بهعنوان مدیران مدارس، و قراردادن آموزش براساس مشقهاي نیمهنظامی، نمایشگر خصوصیات اخلاقی فردریک بود. وي در این مورد افزود «: خوب است که مدیران مدارس در کشور به نوباوگان مذهب و اخلاقیات بیاموزن . د … براي مردم کشور کافی است فقط کمی خواندن ونوشتن بیاموزند. … آموزشباید طرحریزي شود… تا مردم را در دهکدهها نگاهدارد وآنها را به ترك دهکدهها وا ندارد..» نوسازي اقتصادي از نظر زمان و پول تقدم یافت. نخست با استفاده از وجوهی که براي یک لشکرکشی دیگر (اینک دیگر مورد نیاز نبود) جمعآوري شده بودند، فردریک هزینۀ لازم براي نوسازي شهرها و دهکدهها، توزیع خواربار میان اجتماعات گرسنه، و تهیۀ بذر براي کشت تازه تأمین کرد؛ او شصت هزار اسب را که مورد نیاز آنی ارتش نبودند، میان مزارع توزیع کرد. بر روي هم 000‘389‘20 تالر به صورت کمکهاي همگانی به مصرف رسید. سیلزي، که براثر جنگ ویران شده بود، به مدت شش ماه از مالیات معاف شد. در ظرف سه سال، هشت هزار خانه در آنجا ساخته شد. یک بانک کشاورزي با شرایط سهل به زارعان سیلزي وام میداد.
در مراکز گوناگون، شرکتهاي اعطاي اعتبارات دایر شدند تا توسعۀ کشاورزي را تشویق کنند. منطقهاي باتلاقی که در امتداد قسمت سفلاي رودخانۀ اودر بود زهکشی، و زمین قابل کشت براي پنجاه هزار نفر فراهم شد. نمایندگانی به خارج فرستاده شدند تا از مهاجران دعوت کنند به پروس بیایند؛ هزار نفر آمدند. چون سرفداري دهقانان را وابسته به اربابانشان میکرد، در پروس آن آزادي نقل مکان به شهرها که در انگلستان رشد سریع صنایع را ممکن میساخت وجود نداشت. فردریک به یکصد راه متوسل شد تا این اشکال را برطرف کند. او با شرایط سهل به سرمایهگذاران خصوصی وام میداد، انحصارات موقت را مجاز میداشت، کارگر از خارج به کشور میآورد، مدارس فنی میگشود، و در برلین یک کارخانۀ چینیسازي دایر کرد. میکوشید تا صنعت ابریشمبافی دایر کند، ولی درختان توت در سرماي شمال رشدي نمیکردند. فردریک عملیات فعالانۀ اکتشاف و بهرهبرداري از معادن را در سیلزي، که از لحاظ مواد معدنی غنی بود، ترویج کرد. در 5 سپتامبر1777 در نامهاي به ولتر، مانند یک کاسبکار به دیگري، نوشت «: من از سیلزي بازگشتهام و از این سفرکاملا راضی هستم. … ما 000‘000 5 ‘کرون کتانو000‘200 1 ‘کرون پارچه به خارجیان فروختهایم…. براي تبدیل آهن به فولاد، راهی خیلی سادهتر از طریقۀ رئومور کشف شده است » .
فردریک براي تسهیل دادوستد، عوارض داخلی را لغو کرد، لنگرگاههاي کشتیها را وسعت داد، ترعههایی حفر کرد، و حدود 000‘50 کیلومتر راه جدید ساخت. بالا بودن عوارض گمرکی واردات، و ممنوع بودن صدور کالاهایی که داراي اهمیت سوقالجیشی بودند، مانع پیشرفت بازرگانی خارجی میشد. هرج ومرج بینالمللی حمایت از صنایع داخلی را براي اطمینان از خودکفایی صنعتی در زمان جنگ اجباري میساخت. با این وصف، برلین به عنوان مرکز تجارت وحکومت روبه رشد وتوسعه گذارد، وجمعیت آن از 000‘60 نفر در سال 1721ه ب 000‘140 نفر در 1777 افزایش یافت، و خود را آماده میکرد تا به صورت پایتخت آلمان در بیاید .براي تأمین اعتبارات لازم جهت این ترکیب فئودالیته، سرمایهداري، سوسیالیسم، و حکومت مطلقه، فردریک از ملت خود تقریباً همان اندازه مالیات میگرفت که به آنها به صورت نظم اجتماعی، کمکهاي گوناگون، و کارهاي عامالمنفعه باز میگرداند. او انحصار نمک، شکر، توتون، و (پس از 1781 (قهوه را براي دولت محفوظ داشت، و یک سوم اراضی قابل کشت را مالک بود. برهمه چیز، حتی آوازخوانهاي خیابانی، مالیات بست، و هلوسیوس را به کشور خود آورد تا در مورد یک شیوة غیرقابل گریز براي وصول مالیات او را راهنمایی کند. یکی از سفیران انگلستان نوشت «: طرحهاي
جدید مالیات واقعاً محبت مردم را نسبت به پادشاه خود از میان برده » .اند فردریک به هنگام مرگ در خزانه 000‘000‘51 تالر، یعنی دوبرابرونیم درآمد سالانۀ دولت، باقی گذارد.میرابو «پسر»، که سه بار به برلین سفر کرده بود، در سال 1788 تحلیلی ویران کننده تحت عنوان نظام سلطنتی پروس در دوران فردریک کبیر نوشت. او، که اصول آزادي فعالیتهاي فیزیوکراتها را از پدرش به ارث برده بود، شیوة فردریک را به عنوان یک نظام پلیسی، یک دستگاه اداري که همۀ ابتکارات را از میان میبرد و همۀ جهات خصوصی زندگی را مورد تهاجم قرار میداد، محکوم کرد. فردریک میتوانست پاسخ دهد که در شرایط آشفتۀ پروس پس از جنگ هفتساله، «آزادي عمل» باعث میشود که براثر بینظمی اقتصادي اثر پیروزي وي از میان برود. رهبري کردن فعالیتها، الزامی بود. او تنها کسی بود که میتوانست به نحوي مؤثر فرمان دهد، و براي فرماندهی هم نحوهاي جز نحوة فرمان دادن یک سردار سپاه به سربازان خود نمیدانست. او پروس را از شکست و از پاي درآمدن نجات داد، و با از دست دادن محبت مردم کشورش بهاي این کار را پرداخت. او متوجه این نتیجه بود، خود را با درستکاریش دلخوش میداشت :
ابناي بشر را چنانچه به حرکت وادار کنید، به حرکت درمیآیند، همینکه از پیش راندن آنها دست بکشید، متوقف میشوند. … مردم کم مطالعه میکنند و علاقهاي ندارند ببینند چگونه میتوان هرچیز را به نحو دیگري اداره کرد. با آنکه من خودم هیچگاه جز خوبی برایشان کاري نکردهام، همینکه موضوع باب کردن تغییري سودمند یا در حقیقت هرنوع تغییري به میان میآید، آنها فکر میکنند که میخواهم کاردي روي حلقومشان قرار دهم. در اینگونه موارد من به هدف صادقانه و وجدان پاك خود، و اطلاعاتی که در اختیار داشته . ام، متکی بوده و بآرامی راه خود را رفته ارادة فردریک حاکم بود. پروس، حتی در زمان حیات وي، ثروتمند و نیرومند شد. جمعیت دوبرابر شد، تعلیم و تربیت گسترش یافت، و عدم رواداري مذهبی چهرة خود را پنهان کرد. درست است که نظام جدید وي بر استبداد روشنفکرانه متکی بود، و وقتی پس از مرگ فردریک استبداد باقی ماند، بدون اینکه از روشنفکري خبري باشد، بناي ملی دچار سستی شد و در کنفرانس ینا در برابر ارادهاي به نیرومندي ارادة خود فردریک فر وریخت. ولی بناي ناپلئونی نیز، که بریک اراده و مغز متکی بود، فروپاشید؛ و در دراز مدت، بیسمارك، یکی از وراث بعدي فردریک، بود که از کارهاي وي منتفع شد؛ او وارث ناپلئون را ادب کرد و از پروس و یکصد امیرنشین، یک آلمان متحد و قدرتمند ساخت
داود باقروند ارشد

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ ژان-ژاک روسو (به فرانسوی: Jean-Jacques Rousseau) (انگلیسی: Jean-Jacques Rousseau‎) (زادهٔ ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲ – درگذشتهٔ ۲ ژوئیه ۱۷۷۸) فیلسوف، نویسنده، آهنگ ساز اهل جمهوری ژنو، در سدهٔ هجدهم و اوج دورهٔ روشنگری اروپا می‌زیست.اندیشه‌های او در زمینه‌های سیاسی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران گذاشت. نقش فکری او که سال‌ها در پاریس عمر سپری کرد، به عنوان یکی از راه‌گشایان آرمان‌های انقلاب کبیر فرانسه قابل انکار نیست.
  2. ↑ ژان باپتیست لرون دالامبر (به فرانسوی: Jean le Rond D’Alembert) (متولد ۱۶ نوامبر ۱۷۱۷ در پاریس؛ درگذشت ۲۹ اکتبر ۱۷۸۳ در پاریس)، ریاضیدان، فیزیک‌دان فرانسوی و همچنین فیلسوف عصر روشنگری بود.او سرپرست قسمت ریاضیات دائرةالمعارف فرانسوی بود که توسط دنی دیدرو انتشار یافت.روشِ دالامبر در معادله موج نیز به نام خود او نامیده شده‌است.اصل دالامبر نیز که به اسم این دانشمند نامیده شده‌است، با قانون دوم نیوتون هم‌ارز است و از آن به راحتی مکانیک لاگرانژی به دست می‌آید.

قسمت اول: گفتار:نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
فوریه 26, 2021
داود باقروند ارشد
https://studio.youtube.com/video/iZ1SLpkZndI
قسمت دوم: گفتار: نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
https://youtu.be/X0Ikt3Vudiw

اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق،
،لورفتن ریزش گسترده نیروی سازمان نزد دولت عراق،
قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال در عراق بین رجوی و صدام،
خود را خدای زمینی خواندن رجوی،
بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان
قسمت سوم: گفتار:قد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
نقد شریعت اسلام تروریستی رجوی، ارتفاء زنان توسط مسعودرجوی ! جنبش زنان “می تو” علیه او چرا
مارس 10, 2021
داود باقروند ارشد
ما که هر روز در اورسورواز بودیم زمزمه اخبار استقلال رأی او زبانزد شده بود و شروع کرده بودند زدن زیرآب فیروزه بنی صدر. اخباری بود که مریم رجوی بیرون میداد چون در این دوره مریم عضدانلو که منشی شخصی رجوی بود، ندیمه فیروزه بنی صدر بود. به همین دلیل همزمان که مسعود با فیروزه ازدواج کرده بود بتدریج مریم عضدانلو جای خودش را در دل مسعود رجوی باز میکند. و رجوی به او متمایل میگردد. سازمان در 23 بهمن 1363 اعلام میکند که مسعودرجوی از فیروزه بنی صدر جدا میشود. و34 روز بعد در اسفند 27 اسفند 1363 رسما با مریم عضدانلو ازدواج میکند.
آیا این مدت کافی بوده که رجوی مریم را به جدایی از مهدی و ازدواج با خودش و متقاعد کردن دفتر سیاسی و….برای اعلام علنی آن؟ پس رجوی از کی با مریم رجوی شروع کرده بوده است؟
https://www.youtube.com/watch?v=PHhNVIzmCUg
قسمت چهارم: گفتار: نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
مارس 14, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد
افشای داعش ایرانی از نشریه مجاهد شماره 3 ، مقاله مسعودرجوی در مورد دادگاههای انقلاب اسلام

مسعودرجوی: دادگاههای انقلاب اسلامیست و عملکردشان انقلابی است. صرف محرزشدن هویت آنان ( مجرمی)برای به جوخه آتش سپردن کفایت میکند. قضات دادگاههای انقلاب نیاز ندارد حقوق بداند، . اعضای یک جریان را حتی اگر جرمی مرتکب نشده باشد باید بخاطر جریان محاکم و مجازات کرد. باید جریانهای انحرافی را طوری نابود کرد که بلحاظ اجتماعی، سیاسی وایدئولژیک نابود شوند. دادگاه انقلاب میتواند کسی که جرمی متناسب با اعدام انجام نداده را به اعدام محکوم کند. همانگونه که پیامبر 700یهودی را در یک روز کشت هرچند بسیاری از آنها هیج جرمی مرتکب نشده بودند. نشریه مجاهد ش3 مقاله مسعودرجوی
https://youtu.be/kG0t1aQg8Mw

گفتار/نوشتار: دادگاه آنتورپ، پرده ایکه ازجنایات رجوی بااعزام نفوذی ها به میان هواداران کنارزد ،
حقایقی در مورد نفوذها در فرقه رجوی و شورا
مارس 12, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد
https://youtu.be/t-lTzBprzcg
• دادگاه آنتورپ بلژیک، چرا مسعودرجوی چشم به اعزام نفوذی ها ازمیان اعضای باسابقه فرقه اش به میان هواداران بسته است؟
• گزارشی از نفوذهای انجام شده در سازمان و شورا طی این سالها
• چرا رجوی سالهاست چشم به نفوذها در درون تشکیلات و شورای به اصطلاح ملی خود بسته. این سکوت سی ساله برای چیست؟
• چرا با راه انداختن “سمفونی بترسید بترسید، سیتی زنی و پناهندگی در خطر است” میخواهد نفوذیهای لیست کتاب سبز را هوشیار کند؟
• سمفونی مرگ با همراهی ارکستری از مزدبگیران شورایی و غیر شورایی و قطعا تعدادی از نفوذیهایی که با تاختن به مخالفین فرقه خود را بیشتر در این فرقه جا می اندازند، و به رهبری گورنشین شیرنشان و روح سرگردان این فرقه “مسعودرجوی” در صدور بحران افشای نفوذیهای در میان اعضای فعال با سابقه های طولانی که به نمایندگی از رجوی در میان هواداران، بر روی میز جدا شدگان منتقد
• سمفونی مردگان به رهبری روح کبیر کثیف فرقه رجوی و دادگاه آنتورپ

تشکلی که چند دهه است که رهبریش رو هم خودش و هم اربابانی که مخالفین خودشون را قطعه قطعه میکنند در گور کرده و هربار برای استعمال این رهبری نبش قبرش میکنند، اینبار برای کاهش هزینه به احضار روح پرداخته و رهبر گور نشین شیرنشان همیشه غایب را به اجرای یک کر-سمفونی علیه مخالفین خود بکار بردند. ولی اینبار صدای این کر و سمفونی مردگان و روح سرگردان آنها با اسلام داعشی، با آمال و آرزوهای برباد رفته، بسا لرزان و دلخراش و بی معنا بود.
ارکستر مردگانی که در چهل سال گذشته بالاترین سرمایه خود را تولید و گسترش گورستان قرارداده و امروزه عمده وقت و انرژیش صرف رفت آمد بین بیمارستان وگورستان آلبانی و دادن اطلاعیه های مربوطه میگذرد.
اوورتو سمفونی مردگان توسط گورکنان تحت استخدام این فرقه که طی دهها مقاله و عو عو کردن با کپی متن سمفونی شخص روح کبیر و چسباندن اسم خود در انتهای آن به عو عو کردن و فحاشی و بترسید و بترسید راه انداختن پرداختند. عجیب اینکه همه عوعو کنندگان به هوشیار کردن صاحبان اسامی در لیست سبز افشاء شده در دادگاه آنتورپ پرداختند، که تا فرصت هست پا به فرار بگذارید.
تا اینگونه التماس و درخواست اصلی خود را در پس یک پارس کردن ناشی از ترس پنهان کنند، که اگر کوتاه نیائید وافشاگری علیه گندهایی که روح کبیر و مرده پرستان مزدبیگر و بی مزدش روزانه زده و میزنند متوقف نکنید، ممکن است پناهندگی یا شهروندی شما لغو شود!!!
رهبرکبیر گور به گور شده ای که بوی تعفن فاسد گورش تا چندصد کیلومتری به مشام میرسد، چنین مهربان نسبت به مخالفین “هرگز ندیده ملتی”!!!
اما گورستان نشینان و روح کبیر این گورستان چه مرگشون است که اینگونه به هزیان گویی پرداخته اند.
واقعیت اینکه با دادگاه آنتورپ باردیگر پرده ها رفت کنار حتی برای بی تجربه ترین در کار سیاسی و مبارزاتی و کسانیکه خود را به کوری میزدند. وهمگان دیدند که، اتفاقا این اعضای با سابقه 12 تا 15 ساله گورستانی هاست که نفوذی بوده اند. همانها که برعکس منتقدین جدا شده بسا همچون کسانیکه شاهد سینه زدن های آنها با دهها مقاله در پشت رهبر سمفونی مرگ رجوی به تاختن به منتقدین پرداخته و میپردازند.
از طرفی اتفاقا همین نفوذیها بودند و هستند که بعنوان نماینده این گورستان نشینان مستمرا به تماس با ایرانیان و نفوذ به خانه ها و … کسانیکه در ظاهر تلاش برای پیشبرد مقاومت و در باطن … مشغولند.
درست زمانیکه گور خواب کبیر چهل سال است شیپور را از ته گشادش میزنه و جدا شدگان و منتقدین را نفوذی معرفی میکنه!!! و اینگونه تمامی ملاء هواداری فرقه را آگاهانه نسبت به نفوذیهای واقعی که در درون فرقه و بطور رسمی و به نمایندگی از فرقه بجان ایرانیان خارج نشین انداخته است غیر حساس کرده است.
کیست که ندادن که نفوذی هیچ گاه منتقد سازمان نیست، اتفاقا تمام تلاش خود را با هرچه شدیدتر با سنگ فرقه را به سینه زدن و به منتقدین تازیدن خود را وفادار نشان دهد و تا در نظر گورستان نشینان مقرب تر جلوه کند و حتی شعر هم برایشان میگوید. و با اینکار اتفاقا حقوق ماهیانه اش را هم بیشتر میکنند.
این دادگاه پرده ای دیگر از جنایات مافیایی مسعودرجوی را کنار زد. چرا که مومیایی شیرنشان، بخوبی میداند که تمام سیستم های که بنوعی با این گورنشین و فرقه اش مربوط میشوند از رژیم گرفته تا عراق و عربستان و اردن و حتی سوریه و اسرائیل و کشورهای اروپایی و آمریکا مورد نفوذ قرار گرفته است. دهها بار گزارشات نفوذهای این سیستمها را روی میزش و یا در گزارشات شفاهی شنیده و خوانده و شنیده و تجربه کرده.
اوایل خروج از کشور گورنشین روی نفوذ این سیستمها در تشکیلاتش حساس بود و زمانیکه حتی ابراهیم ذاکری هنوز سقط نشده بود دنبال میکرد.
تعدادی از افراد بالای سازمان توسط گارد ریاست جمهوری صدام حسین آموزش ضد جاسوسی و ضد نفوذ گرفتند. از جمله محافظین مسعودرجوی و علی زرکش و عباس داوری که برای عراق شناخته شده بودند.
در سال 1362 عراق روی محمد حیاتی که اولین نماینده و مسئول معرفی شده علنی سازمان در عراق بود (علی زرکش در بغداد از دولت عراق مخفی بود محمود عطایی نیز در سلیمانیه مستقر بود) اقدام به نفوذ و عضو گیری با فرستادن یک پرستو نمودند.
یک مورد که با عباس داوری به وزارت اطلاعات عراق برای دادن گزارشات هفتگی رفته بودیم من برای آرودن مدرکی در خود رو از جلسه بیرون آمدم که دیدم افسران اطلاعاتی عراق که غافلگیر شده بودند در حال کار روی ماشین ما در قسمت داشبرد و بیسیم 45واتی آن هستند.
در پاریس یکی از این موارد فیروز محوی بود، از نفرات بخش سیاسی بود که در جلسه ای در پاریس در مورد رفتار مشکوکش در حال سرخ شدن بود، در اینگونه موارد که نفوذ مطرح بود در جلسه سرخ شدن ابراهیم ذاکری مسئول ضد اطلاعات هم شرکت میکرد، من کنار ابراهیم ذاکری (کاک صالح) نشسته بودم. با مجموع اعترافاتی که در جلسه زیرتیغ بردن محوی ازش میگرفتند به ذاکری گفتم این کارهایی که کرده، متعلق به یک نفوذی است. که صالح گفت مطرح کن، برای همین هم هست که داریم سرخش میکنیم. که قرار شد در حالت بازداشت (بنگالی شدن) برود و گزارشات خودش را بنویسد. من که آنزمان در لندن فعال بودم و برای این نشست آمده بودم، در جلسات بعدی سرخ کردن او نتوانستم شرکت کنم.
در اروپا تمام دستگاه و نفرات مالیکاری که در صبح تا شام در خیابانها پول جمع آوری میکردند، سوژه نفوذ و عضو گیری برای کشور میزبان یا کشورهای دیگر مانند عربستان و اسرائیل بودند. و گور نشین شیرنشان بخوبی بدان آگاه بود. عمده تلاش هم روی جذب متناسب با مقوله ترک خانه و خانواده ها بود که پرستو بکار گرفته میشد تا فرد را بدام بیندازند.
عناصر سیاسی سازمان در راس آنها علیرضا جعفر زاده و علی صفوی از سوژه های نفوذ آمریکا و اسرائیل بودند. یکبار در جریان عملیات چلچراغ که شبکه های آمریکایی را هم برای تبلیغات به اشرف برده بودیم مدیر گروه سی ان ان در فرصتی در دستشویی رو به علی صفوی کرد و گفت که شما فرد توانمندی هستی حیف کارت به اینجا محدود بشه بیا برای ما هم کارکن. علی صفوی چون این پیشنهاد را در حضور من شنیده بود به سازمان گزارش کرد. و صدها مورد بود که گزارش نمیشد و استخدامها صورت میگرفت. علی صفوی مدتهاست که از صدر افراد سیاسی آمریکا کنار گذاشته شده است. ولی خود علیرضا نیزکمتر از او مشکوک نیست. طوریکه وقتی خانواده اش از آمریکا آمده بودند آلمان و میخواست برود آنها را ببیند سرخش کردند که از کجا معلومه خانواده ات هستند؟ که با حضور خود مریم رجوی بود.
یکی از کانالهای بسیار ساده و موثر نفوذ سیستمهای اطلاعاتی غرب شورای ملی مقاومت است. مطمئن باشید هیچ سیستمی اطلاعاتی غرب نیست که در شورا نماینده نداشته باشد. بویژه کسانی از شورا که فعالترند و خدماتی فرای شرکت در جلسات شورا دارند.
رسم بود که نفرات شورا که برای جلسات شورا میآمدند یکی از مسئولین سازمان را همراه آنها میکردند که هرکجا میروند همراهشان باشند. بویژه اعضایی از شورا که خدماتی علاوه بر عضویت در شورا متناسب با تخصصی که داشتند و آنرا به سازمان میفروختند داشتند. اگر عضو شوا میتوانست مشاوره حقوقی بدهد، یا مشاوره انفورماتیک و یا در زمینه حقوق بین الملل و پزشکی و… استخدام میشد و جدای از حضور در جلسات شورا وارد اشرف میشد. یکی از این افراد را به من سپرده بودند که یک ماهی باهم بودیم. اتاق خواب من هم از آسایشگاههای عمومی جدا میشد و در یک واحد با عضو شورا مشترک میشد که شبانه روز با او باشم. طی گزارشی که در خاتمه برای مسعودرجوی ارسال کردم آشکارا با مسائلی که دیده و شنیده بودم نظر دادم که این فرد نفوذی آمریکا و سیاست در شورا. که گفتند شیش و ساکت باشم.
دولت فرانسه از مشتریان با نفوذِ نفوذ در سازمان بود. طوریکه علنا و با اعمال زور اینکار را میکرد. سیستم اطلاعات عراق خانم هشترودی را طی نامه ای به اداره اطلاعات دعوت کرده او را به زیر زمینی مخوف میبرند و حسابی او را میترسانند و میخواهند که برای فرانسه در شورا و سازمان جاسوسی کند. خانم هشترودی که شخصیتی خودساخته است و مشهور در فرانسه ضمن برخورد با آنها هرچند حسابی ترسیده بود، مسئله را در جلسه شورا در حضور مسعودرجوی مطرح کرد. ولی میدانستیم که بسیاری هستند که نه گزارش میکنند بلکه به استخدام در آمده اند، حتی استخدام رژیم.
وقتی مریم رجوی برای رفتن به عربستان و دیدار با وزیر خارجه عربستان از طریق لابیهای عربی که برایش کار میکردند درخواست نوشته بود. وزیرخارجه عربستان این درخواست را به وزیر اطلاعات عربستان داده بود که داستان چیست. وزیر اطلاعات عربستان طی نامه ای به این شاه زاده عربستان (وزیرخارجه) نوشته بود که سالهاست که این تشکل در ایران هیچ وزنی ندارد مهمتر اینکه سیستم اطلاعات ایران در آنها نفوذ کرده است. از همین رو وزیر خارجه ترسید که با مریم رجوی ملاقات کند
از سوژه های نفوذ در شورا و حلقه هواداری فرقه رجوی افراد فاسد میباشند که با توجه به ترک خانواده در فرقه وقتی متوجه میشوند که طرف مرتب دم به خمره میزند از این مسیر خمره ای برایش تدارک میبینند و او را بدام میاندازند. دو تن از این افراد یکی حمید رضا طاهر زاده و دیگری حسن حبیبی است که ید طولانی در فساد و زن بارگی دارند. شاخصی که سازمان برای شناخت و ارزیابی اینگونه افراد دارد این است که فردی همچون طاهرزاده و حبیبی علیرغم زن بارگی در رابطه را جدا شدگان خیلی بیش از خود اعضای سازمان که بشدت با محدودیت های خانوادگی مخالفت دارند برای سازمان سینه چاک میکنند. و خلاصه کاسه داغتر از آش هستند. این خود برای سازمان نشانه این است که این داغی آش خود یک پوش مخفی کردن نفوذی بودن خود فرد است. این رفتار بعنوان الگوی رفتار نفوذی در سازمان برای کسانیکه خارج تشکل هستند بعنوان یکی از علائم شناخت افراد است.
مسعودرجوی بطور کامل در جریان نفوذ تمام عیار در تشکیلاتش قرار دارد. ولی سکوت مرگباری در قبال آن کرده است و برایش دیگر مهم نیست. الان رجوی فقط و فقط به تملق و حمایت برای بقا نیاز دارد برای همین چشمش را به روی همه نفوذهای انجام شده چه در تشکیلات و چه در شورا بسته است. کافیست که نفوذی تملق رجوی را بگوید و به مخالفین سیاسی او در میان جدا شدگان بتازد. این برای گور نشین شیرنشان همه چیز است تازه پول و حقوق هم میدهد.
رجوی با سرکوبی که در داخل میکند بخوبی آگاه است که افراد همه مستعد نفوذی شدن هستند. از میران نفرتی که در میان اعضای سازمان نسبت به خودش وجود دارد و ترجیح آشکار رژیم به رجوی علیرغم اینکه سابقه 30 ساله عضو در مبارزه گواه آشکاری است بر این امرکه چندین دهه است که سراسر این تشکیلات منفور را فراگرفته است. و امری نیست که گورنشین عاجز از تحلیل و درک آن باشد. به فساد اخلاقی و سیاسی اعضای شورا همچون اعضا بخوبی آگاه است چون خود بزرگترین مرجع همین فساد اخلاقی و سیاسی است. وقتی که خودش را به نئوکانها فروخته به عربستان واسرائیل فروخته آیا میتواند به عضو تشکیلات یا عضو شورای که توسط این کشورها استخدام شده اند ایراد بگیرد. چون معنی ندارد تمام دستگاه رجوی در خدمت این سیستمهاست، حالا آن سیستمها نماینده مستقیم و گزارش مستقل هم از عملکرد رجوی میخواهند که از نفوذی خود میگیرند و به قول معروف اطلاعاتشان را کراس چک میکنند.
خیانت رجوی در این است که همه هواداران خود را با فرستادن این نفوذیها به درون خانه ها و مناسبات آنها، جان و آینده و منافع آنها را بخطر میاندازد. اسامی همه آنها در لیست فعالین این فرقه به سیستم های اطلاعاتی همه با مدرک و سند منتقل میشود. اگر نفوذی در استخدام رژیم باشد همه فامیل و اقوام این هوادار در داخل بخطر میافتند چرا که با کسانیکه مردم ایران آنها را خائن به کشور و خود میدانند و قاتل فرزندانشان هستند میشناسند.
کثافت کاری رجوی حد و مرزی ندارد، این این حربه حتی برای تخریب اعضای خود در درون تشکیلات استفاده میکند. سعید جمالی که در درون تشکیلات مشکلاتی میآفرید و هرروز مینوشت که بریده و میخواهد برود دنبال کارش، ناجوانمردانه در بین بقیه شایع میکردند که او نفوذی سیستمهای غربی است و در دوره ایکه مالی اجتماعی میکرده به استنخدام در آمده تا اینگونه چهره او را خراب کنند. که چنین عضو با سابقه از زمان شاه خواهان خروج از تشکیلات است. چون شما در تشکیلات میتوانستی بگویی من آنقدر بدم و خائن هستم و فاسدم و حتی به نزدیکان خودم هم تجاوز کرده ام و…هیچ اشکالی نداشت مسعود رجوی شما را تشویق میکرد و ارتقاء هم میداد ولی اگر مینوشتی میخواهم بروم پی کارم آنوقت بود که باید ترا نابود میکردند. همچون سعید جمالی که رجوی او را تخریب میکرد. یعنی رجوی بخوبی از روی نفوذیهایی که در اطرافش بودند با خبر بود. و آنرا به سعید جمالی که اساسا به گروه خونش نمیخورد اینکاره باشد اتهام ناجوانمردانه میزد، چون نمیتوانست بگوید که نفوذی رژیم است.
کسی جرات نداشت سوال کند که مردک گور نشین اگر این فرد نفوذی است چرا دستگیر نمیکنی، چرا اخراج نمیکنی که هیچ بلکه اجازه خروج هم نمیدهی.
یک مورد دیگر از تلاش برای نفوذ در سازمان، در جریان خوردن یک موشک رژیم به 20متری ساختمان استقرار رجوی در بغداد، در زمانی بود که شورا در بغداد جلسه داشت. در لحظه اثابت موشک، تیم حفاظت مسعودرجوی را به یک خانه یک طبقه که قبلا علی زرکش در آن زندانی بود جهت مذاکراتی با آقای هدایت الله متین دفتری برده بود. سیستم عراق که متوجه شد که هدف زدن محل جلسه شوراکه چسبیده به ساختمان استقرار مسعودرجوی بود، برای حفاظت ازاو ما را هدایت کردند به یک ویلایی در کنار رود دجله که ویلای وسیعی بود دو طبقه، گورکن و مریم درطبقه بالا مستقر بودند و ما در طبقه همکف. طی چند روزی که آنجا بودیم، افسران عراقی با وارد کردن چند پرستو تلاش کردند به از اعضای حفاظت رجوی نفوذی جذب کنند. این در حالی بود که مسعود و مریم در طبقه بالا حضور داشتند.
عراق روی طلاقها و فسادی که دامن گیر تشکیلات بود حساب باز کرده بود و از پرستوها برای همین منظور استفاده میکرد. عراق تمامی ارتباطات سازمان را شنود میکرد، و میدانست که چه گندابی در جریان است حتی چه کسی چه کار کرده است.
از همین رو ما پیشنهاد کردیم که برای دور ماندن از شنود عراق تلفنهای ماهواره ای خریداری کنیم که انجام شد.
زنان عضو شورای رهبری از سوژه های جدی نفوذ بویژه برای اسرائیل و عربستان بودند. چندین مورد ازاینها با رفیقانی که در میان مردان هوادار یافته بودند از سازمان فرار کردند. یکی از زنان از سوئد فرار کرد یکی از بریستول انگلستان فرار کرد. سیستمهای اطلاعاتی اروپای با شنود همه ارتباطات سازمان به همه مسائل درونی اشراف داشتند و بر همین اساس طرح نفوذ را اجرا میکردند.
جالب اینجاست، زمانیکه نفوذیها سراسر سازمان را فرا گرفته اند، از رژیم و عراق و عربستان و اسرائیل در شرق تا آمریکا آنوقت وقتی فرزند یکی از اعضا برای دیدار مادرش به اشرف 3 میرود بدروغ قیل و قال راه میاندازند که آمده ما را شناسایی کند. درصورتیکه نفوذیها در درون هستند و چیزی نیست که مثلا رژیم نداد.
اما سمفونی مرگ و گورکن های حقوق بگیر که همگی سازشان را یکسان ساز کرده اند چه میگوید:

  1. بترسید بترسید که لیستی هست ازاسامی نفوذیهای رژیم در در دفتر سبز.
  2. ممکن است سیتی زنی یا پناهندگی شما را بگیرند
  3. به هوش باشید، وتا فرصت هست فرار کنید
  4. اگر فرار نمیکنید حداقل خدایی جنایات فرقه مرگ و روح خبیصش مسعود رجوی را افشاء نکنید. بس کنید.
    سوال اینجاست مگر آنها که اسمامیشان در لیست هست خود نمیدانند که لیستی بدست آمده است، همه خبرش را شنیده اند. چه نیاز هست که رجوی آنرا در بوق بکند. آیا رجوی میخواهد به آنها لطف کند و هوشیارشان کند که تا وقت هست اقدامی بکنند؟ فرار کنند.
    بهتر نبود و به نفع رجوی نبود که خفه خون میگرفت و صاحبان اسامی در لیست را هوشیار نمیکرد؟
    بعد چرا به این اسامی التماس میکند که ترا خدا بس کنید و جنایات ما را افشاء نکنید؟
    بهتر نیست بگذارد همه دستگیر و سیتی زنشان لغو بشود؟ هم از دست دشمنانش راحتی میشود و هم حرف رجوی اثبات میشود که منتقدین همه نفوذی بودند و هستند. حتی پسرش مصطفی رجوی و پس عباس داوری و دیگر دختران و پسران سران گورستان فرقه رجوی که جدا شده اند و منتقد هستند را چه خواهد کرد؟
    بله هدف سمفونی مرگ مطلقا صاحبان اسامی در لیست سبز مجهول نیستند، بلکه مخاطب از گور برخاسته و روح کثیف کبیر نفوذیهایی هستند که در درون تشکیلات هستند از اعضای فعال خودش هستند. دارد به آنها پیام میدهد که بابا بزن بیرون. چون میداند که هنوز بسیاریشان هستند.
    میداند که این کشف نفوذیهای رژیم در درون اعضای با سابقه جدا نشده که بعنوان نماینده گورنشین کبیر به همه هواداران وصل میشدند برایش یک آبرو ریزی بزرگ است و فضای هواداری را بی اعتماد میکند.
    بنابراین باید رجوی این بحران را به بیرون خودش صادر کند. بنابراین ابلهانه و بی ربط به جداشدگان گیر میدهد و های و هوی راه میاندازد. مطمئن باشید در میان کسانیکه علیه جدا شدگان مقالات شداد و غلاظ مینویسند پرند از نفوذیها.
    داود باقروند ارشد
    22 اسفند 1399

زنان جدا شده فرقه رجوی باید زنجیرهای محدود کننده را کنار بگذارند و”من هم” را علیه رجوی براه بیندازند. جنبش ‘من‌هم’ در جهان عرب؛ زنانی که بدون احساس شرم از آزار جنسی می‌گویند
مارس 14, 2021
در سال ۲۰۲۰ شمار زیادی از زنان جهان عرب داستان‌های تعرض جنسی نسبت به خود را آشکارا در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشتند،‌ موضوعی که برخی از آن به عنوان فراگیری جنبش من‌هم در جهان عرب یاد کرده‌اند.
این تغییر گفتمان در شبکه‌های اجتماعی نشان می‌دهد صحبت کردن از تجربه آزار جنسی برای این افراد در کشورهای عربی دیگر حرکتی شرم‌آور به حساب نمی‌آید.
کمپین‌های آنلاین در بسیاری کشورها از جمله مصر، تونس و کویت در میان بازماندگان خشونت جنسی در این کشورها حس همبستگی ایجاد کرده و در مواردی هم آزارگران را پای میز محاکمه کشانده است.
به گزارش بخش زنان سازمان ملل متحد،‌ حدود ۳۷ درصد از زنان عرب در دوران زندگی خود نوعی از خشونت، چه به شکل خشونت خانگی و چه در قالب آزار جنسی را تجربه کرده‌اند.
خش زنان سازمان ملل متحد می‌گوید: “در کشورهای عربی در صورتی که فرد متجاوز با قربانی ازدواج کند،‌ بیشتر اوقات مشمول تخفیف مجازات و حتی عفو می‌شود.” به گفته این نهاد، برخی از کشورها مجبور به لغو قوانین جزایی شدند که به قربانیان اجازه می‌داد از پیگرد قانونی جلوگیری کنند
یکی از این کشورها مراکش است که سال ۲۰۱۴ به دنبال خودکشی زنی که برای ازدواج با تجاوزگر خود تحت فشار قرار گرفته بود، مجبور به این کار شد.
‘حقوق زنان مصر کجاست؟’
از مصر به عنوان کشوری یاد می‌شود که تعرض جنسی در آن به شکلی گسترده رواج دارد. با این حال این کشور هم شاهد کمپین‌های بی‌سابقه‌ای در شبکه‌های اجتماعی بوده که با هدف گزارش آزارهای جنسی و اجرای عدالت برای قربانیان آن شکل گرفته‌اند.
بنا بر گزارش سازمان ملل در سال ۲۰۱۳، بیش از ۹۹ درصد از زنان مصری شرکت کننده در نظر‌سنجی این سازمان گفتند به نوعی مورد آزار و اذیت جنسی از جمله خشونت کلامی قرار گرفته‌اند.
با این حال شورای ملی زنان مصر که بودجه‌اش را دولت تامین می‌کند می‌گوید اعداد و ارقام از این بسیار پایین‌تر است.
اواسط سال ۲۰۱۰ به دنبال کمپین علیه یک دانشجو به نام احمد بسام زکی که به جرم تجاوز به سه سال زندان محکوم شد، زنان بیشتری برای بیان تجارب خود از خشونت جنسی انگیزه پیدا کردند. احمد بسام زکی علاوه بر این با اتهامات دیگر تعرض جنسی و باج‌خواهی هم روبروست.
“هویت آزارگران را برملا کنید”، “صدای زنان مصر را بشنوید” و “حقوق زنان مصر کجاست” از جمله هشتگ‌های هستند که از آن زمان برای بیان روایات خشونت جنسی علیه زنان در این کشور مورد استفاده قرار گرفته‌ و در شبکه‌های اجتماعی کمپینی بوجود آورد که هر روز بیشتر رونق گرفت.
کمی بعد از محکومیت زکی، یک مورد تعرض جنسی دیگر هم برملا شد که رسانه‌های داخلی از آن به عنوان “حادثه فیرمونت” یاد می‌کنند. محکومیت گروهی از مردان جوان که سال ۲۰۱۴ در هتل مجلل و گرانقیمت فیرمونت در قاهره به یک دختر تجاوز کرده بودند، سرو صدای زیادی در شبکه‌های اجتماعی به راه انداخت.
زنان مصر علاوه بر این با به اشتراک گذاشتن تجارب خود در وبلاگی به نام ” المدونه” که به طور گسترده در زمینه افشای موارد آزار جنسی و تجاوز در مصر فعالیت می‌کند، برخی چهره‌های برجسته کشور را هم به خشونت جنسی متهم کرده‌اند.
وائل عباس، وبلاگ‌نویس، اسلام العزازی، فیلم‌ساز و یک خبرنگار و یک نوازنده عود که به ترتیب با نام‌های اختصاری کی‌.‌اس. و ان‌.‌اس. از آن‌ها یاد شده‌، از جمله شخصیت‌های سرشناسی هستند که به تعرض جنسی متهم شده‌اند.
وائل عباس و اسلام العزازی هر دو اتهامات مطرح شده علیه خود را رد کرده‌اند.
جنبش در حال رشدی که شکل عملی به خود گرفت
درخواست زنان مصری برای پایان داد به خشونت جنسی با حمایت‌های گسترده‌ای روبرو شد تا جایی که دولت این کشور روز ۸ ژوییه به تغییر قوانین آیین دادرسی کیفری به منظور تضمین محرمانه باقی ماندن هویت قربانیان خشونت‌های جنسی رای داد.

منبع تصویر،TWITTER
شورای ملی زنان مصر هم زنان را تشویق کرد تا موارد خشونت جنسی را گزارش دهند و به آن‌ها وعده حمایت داد.
به همین ترتیب، مقامات عالی‌رتبه مذهبی مصر در موسسات اسلامی الازهر و دارالافتا هم تعرض جنسی را به عنوان “جرم” محکوم و بر حمایت از زنان تاکید کردند. این در حالی است که هنوز هم روایت‌های زیادی مبنی بر این که آن‌ها خود زنان را به دلیل رفتار و پوشش‌شان مسئول این آزار و اذیت‌ها می‌دانند، وجود دارد.
مردان هم به این جریان پیوسته‌ و از تجارب خود از آزار و اذیت جنسی‌ گفته‌اند. از جمله این موارد به یک دندانپزشک مربوط می‌شد که به اتهام تعرض جنسی به ۴ مرد به دادگاه کشیده شد.
زنان انقلاب یاس تونس
منبع تصویر،FACEBOOK/ENAZEDA
تونس یکی دیگر از کشورهایی است که زنان در تلاش برای شکستن تابوهای زبانی و فرهنگی از شبکه‌های اجتماعی به عنوان پلتفرمی برای افشای موارد آزار و اذیت جنسی، برگزاری کمپین و به اشتراک گذاشتن تجارب و بحث‌های آزادانه بهره می‌برند.
جنبش جهانی من‌هم به زنان تونس جرات داد تا در نوامبر ۲۰۱۹ با هشتگ “انا‌زادة” کمپین خود را در شبکه‌های اجتماعی راه بیندازند و از تجارب خود در این زمینه بگویند. انازاده در زبان عربی تونسی به معنای “من هم” است.
هزاران زن از جمله یکی از وزرای کشور به این کمپین در توییتر و صفحه‌ آن در فیس‌بوک پیوستند. کمپینی که از زمان شروعش بیش از ۷۰ هزار نفر را با خود همراه کرده است.
این کمپین در پی افشای رسوایی جنسی زهیر مخلوف، نماینده مجلس تونس و طرح اتهامات آزار و اذیت جنسی علیه او در اکتبر ۲۰۱۹ به راه افتاد. در آن زمان تصاویری از این نماینده مجلس در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که او را در حال خودارضایی در اتومبیلش نشان می‌داد.
‘سکوتی که برای همیشه شکسته شد’
هشتگ انا‌زادة در واکنش به این اتفاقات شکل گرفت و پس آن در فیس‌بوک هم صفحه‌‌ای برایش راه افتاد.
از زمان شروع به کار این هشتگ، تعدادی از موارد آزار و اذیت جنسی از رسانه‌ها سر در آورده‌اند.
زنان تونسی همچنان به شکلی گسترده به انتشار تجارب خود از آزار و اذیت، تعرض و تجاوز جنسی در محل کار، مدرسه یا وسایل حمل و نقل عمومی ادامه داده‌اند و در نوشته‌هایشان اثری از احساس شرم و رعایت اصول نزاکت متداول در جامعه دیده نمی‌شود.
یکی از آن‌ها زنی به اسم نادیاست که با صراحت کامل از تجربیات آزار و اذیت جنسی در طول زندگی خود حرف زده است.
او در توییتر خود نوشته:‌ ” می‌توانم به شما در مورد تعمیرکاری بگویم که وقتی ۷ سال داشتم به زور لبانم را بوسید، از مردانی که وقتی ۱۲، ۱۳ ساله بودم در شلوغی مترو دست‌شان را میان پایم گذاشتند، از عوضی‌هایی که در تاریکی سینما بدنم را دستمالی کردند.”
حتی سیده اونیسی، وزیر پیشین اشتغال و آموزش حرفه‌ای کشور هم با وجود وابستگی خود به حزب اسلام‌گرای محافظه‌کار نهضت با این جنبش همراه شد و تجربه شخصی‌اش از آزار و اذیت جنسی را به اشتراک گذاشت.
داستان سیده اونیسی- که به گفته خودش ماجرای زهیر مخلوف، نماینده مجلس را به یادش می‌آورد- بیرون از مدرسه و وقتی ۱۲ ساله بود، اتفاق افتاد . او می‌گوید فرد متجاوز سوار بر یک “اتومبیل سفید” شبیه به اتومبیل مخلوف بوده است.
امل هاوت که بیش از ۱۳ هزار دنبال‌کننده دارد، اکتبر ۲۰۱۹ در توییتر خود نوشت: ” به یاد دارم که در بحبوحه جنبش من‌هم، نبود یک پلتفرم برای بیان این‌گونه مسائل باعث ایجاد ناامیدی در میان تونسی‌ها شده بود. بیشتر بحث‌ها به هشتگ‌های هاروی واینستین و هالیوود محدود می‌شدند. هشتگ انا‌زادة علاوه بر این، ویژگی خاص تجارب ما به عنوان زنان تونسی را هم بیان می‌کند.”
وقتی زهیر مخلوف به عنوان نماینده مجلس سوگند یاد کرد، کمپینی تحت عنوان “متجاوز نمی‌تواند قانون‌گذار باشد” به راه افتاد که در جریان آن تصاویر رویدادها‌ و اعتراضات علیه خشونت جنسی در فیس‌بوک به اشتراک گذاشته می‌‌شد.
چند ماه پس از شروع این کمپین، امل بنت‌نادیا، فمینسیت و فعال حقوق زنان در گفت‌وگو با وبسایت “میدل ایست آی” موفقیت این کمپین را در یک جمله خلاصه کرد: “این بار، سکوت برای همیشه شکسته شده است. “
‘ساکت نخواهم شد’
زنان کویتی هم برای مبارزه با خشونت جنسی کمپینی با عنوان “ساکت نخواهم شد” را در فضای مجازی به راه انداختند.
این کمپین یک صفحه در اینستاگرام راه‌اندازی کرد که طی تنها دو هفته بیش از ۱۰ هزار نفر آن را دنبال کردند.
بعد از این که آسیا الفرج، بلاگر مد پرطرفدار کویتی-آمریکایی در اینستاگرام خود در رابطه با مشکلات آزار و اذیت جنسی در کویت آگاهی‌رسانی‌ کرد، این کمپین شتاب بیشتری گرفت.
او ۲.۶ میلیون فالوئر خود را به حمایت از این کمپین دعوت کرد و آن را ” گامی ضروری” در کشور توصیف کرد.
این کمپین ظاهرا نتیجه داده و به دنبال آن ۵ نفر از نمایندگان مجلس کویت پیش‌نویس قانونی را ارائه کرده‌اند که مجازات‌های تازه‌ای برای تعرض جنسی در نظر گرفته است.
به گزارش وب‌سایت روزنامه القبس کویت در روز ۱۱ فوریه، طبق این قانون مجازات تعرض جنسی حداکثر یک سال حبس یا جریمه نقدی تا سقف ۳ هزار دینار کویتی (۹۹۱۹ دلار) یا هر دوی این موارد خواهد بود.
زنان اردن هم به همین شکل از شبکه‌های اجتماعی برای بیان تجارب خود از خشونت جنسی استفاده کرده‌اند. به گزارش خبرگزاری اردن، این روند زمانی شدت گرفت که خبر تعرض یک مرد به یک وکیل زن در اتوبوسی در منطقه صویلح واقع در امان، پایتخت این کشور منتشر شد.

دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او
مارس 15, 2021
دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او
داود باقروند ارشد
تهدید به کشتار جداشدگان در داخل کشور بدست کانون شورشی مجازی،توسط گورنشین و رهبر کبیر همه خائین به مردم ایران و درخواست تشکیل یک دادگاه بین المللی برای حکمیت توسط یک تشکل تروریستی و جنایتکار که خود هیچ قانونی جز قتل و کشتارو ترور نمیشناسد به چه معنی است. گروه تروریستی که سال گذشته قرار بود رژیم را مسلحانه سرنگون کند امسال بدنبال حکمیت است؟؟؟؟
گور نشین كبير يا به زبان بهتر رهبر كبير كثيف كذاب گور نشين منظومه باغ وحشي فرقه رجوي كه ٤٠ سال است دم از مبارزه مسلحانه و سرنگوني رژيم از طريق قهرأميز ميزند به یکباره خواهان دادگاهی بین المللی برای حکمیت بین خودش و رژیم حاکم بر ایران شده است و وقیحانه در انتهای پيام خود اين گونه با ولع هرچه تمام تر شكر خورد كه:
“اسلحه خلق ما به سينه خائنان هميشه غرنده باد” ‼!
خائن کبیر و رهبر کبیر همه خائنان کیست؟
در اين ميان اين گور نشين كبير خود را به …..زند كه بزرگترين خائن به خلق و كسي كه با افتخار هنگام مزدوري براي صدام فرزندان خلق ايران را در مرزها ميكشت، باقي را نيز اسير ميكرد شخص مسعودرجوی و قوادش مریمرجوی رهبر كبير همه خائنين به خلق ميباشند. و اسلحه دادگاه خلق و جدا شدگان بر سينه آنهاست كه توفندتر خواهد بود.
خائن كبيري كه دست در دست صدام و در مزدوري او كه فرزندان “خلق قهرمان ايران” را با بمب هاي شيميايي قتلعام ميكرد، صدام را مجيز ميگفت و التماس ميكرد كه صاحب خانه اش صدام را براي دقايقي زيارت كند و به پابوسش برود.

خائن كبيري كه حتي به فرزندان مجاهدي كه در تشکیلاتش خائنانه اش سلاح بردست و جان بركف درخدمت خیانتهای او بودند نيز رحم نكرد. أنها را زندان, شكنجه نمود و به قتل رساند. هرچه باقي ماند را نيز ضمن به غل و زنجير كشيدن فكري و فيزيكي به مزدوراني تبديل كرد كه بدستور صىدام بر سر و فرق خلقشان در شهرها خمپاره باراندند و كشتند. خیانت را به أنجا رساندند كه حتي براي صدام در داخل میهن، عراقيان مخالف اين ديكتاتور خون آشام را برايش در كرمانشاه دزفول ترور نمودند.
در عراق نيز با كشتار كردها جان و حكومت صدام را نجات دادند و دستشان تا مرفق به خون ايراني و كردها وعراقيان آلوده است.
رهبر كبير خائني كه خود را به عربستان و اسراييل نيز پيش فروش كرده است تا شاید مجوز خود فروشي اش را به أمريكاي سابقا امپرياليست واخيرا حامي مستضعفان و خلق قهرمان ايران!! بگیرد.
رهبر كثيف كذاب كافر رجيم خبيث حقير ابليس صفت همه غورباغه هاي باغ وحش فرقه رجوي كه سابقا در تيتر همه صفحات لجن نامه اش مينوشت:
“توفنده تر باد سلاح خلق بر سينه امپرياليسم”
و آنها را در شهرهاي كشور ترور ميكرد و عليه أنها سرود ميخواند و ترانه ميسرايد كه
“مجاهد پر كينه سركوچه كمينه آمريكايي بيرون شو خونت روي زمينه ”
امروز به يمن خيانت هايش به مردم ايران دچار چنان دريوزگي و رذالت و خیانتیست كه همه آن شكر خوردنهاي دروغين را آشكارا بسويي نهاده و خود را در تائيد 158 تن از عوامل همان امپرياليستهايي كه زماني گلوله هايش را نصار سينه هاي أنها ميكرد مييابد و بدان افتخار میکند و از آنها مشروعیت التماس میکند.
و طبق آموزه های شخص خائن بزرگ و تاریخساز مسعودرجوی: نشریه مجاهد ش 4 ص 2 که تدریس!!! میکرد:
“از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیمها بایستی در اردوی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (به سرکردگی آمریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!!مسعودرجوی نشریه مجاهد شماره 4 آقای رجوی طبق آموزشهای خودش در فوق الان شما جزء اقمار امپریالیسم و در موضع ضدیت با خلقها قرار دارد؟ از همین موضع است که سال 2020 را از جانب امپریالیسم سال سرنگونی رژیم اعلام کرده اید؟
خوكچه كثيفي كه جداشدكان داخل كشور را همانكونه كه در درون تشكيلات زندان و شكنجه میکرد و به قتل میرساند، سركوب و تهديد ميكرد اینبار به قتل توسط كانون هاي كاغذي شورشي مجازی حواله ميدهد و براي لاپوشانی قهقهه و خنده حضار و خلقي كه در انتطار محاكمه و مجازاتش است در انتهاي ياوه سرايي اش شعار “سلاح خلق ما برسينه خائنان توفنده تر” سرميدهد.
و اينگونه به شعور نداشته گوسفندان و بع بع کنندگان باغ وحش مرزعه حيوانات فرقه اش توهين كرده و فراموش ميكند كه رژيمي را كه 40 سال است به سرنكوني مسلحانه بدست ارتش أزاديبخش ملي مستقر در بيمارستانها و قبرستانهاي ألباني و حالا نمونه مجازي آن كانونهاي شورشي داخل كشور نويد ميداده و ميدهد، به يكباره به دادگاههاي بين المللي براي حکمیت بين خودش و رژيم فرا ميخواند!! و اينگونه بند را آب ميدهد كه سرنگوني و ارتش آزادی در كار نيست والا اين رهبر كبير كثيف رجيم هيچ دادگاهي و هيچ قانوني و محكمه اي را جز خودش قبول ندارد.

نگارنده در مقاله(اینجا) نوشتم كه حال و روز اين بيمار رواني، و روانش پریش تشنه قدرت را بايد بعد از انتخاب بايدن و سرنگوني ترامپ مشاهده كرد و ديد بويژه که در انتهاي سال ٢٠٢٠ كه همچون يك ديوانه اي كه مستمرا هر روز و هر هفته و هر ماه هر سال را سال سرنگوني ميشمرده است به پايان رسيد و براي صد هزارمين بار جفنگيات و هذيانات روانپريشانه اش مبنی بر سرنگونی پوچ از آب در أمد بايد حال و روز او را ديد.
اين واقعيات چنان بر فرق او كوبيده است چنان ادبش کرده که مجبورش کرده دست ازجفنگیات تبلیغی برای بازاریابی عرضه خودش و مریم به نئوکانهای و متحدینش در منطقه بردارد. چرا كه اگر در عوالم دیوانگي گذشته باقي مانده بود بايد به جاي
حواله دادن رژيم به دادكاه بين المللي” ميگفت و مینوشت:
“اي رژيم باش تا با سلاح ارتش أزاديبخش بيائيم سراغت”
اي خائن کثیف كبير گور نشینِ هرزه، شايد بتواني گند به مغزهاي شورايي و تشكيلاتي های مغز شویی شده را اينگونه فريب بدهي ولي مردم آزاده را خير.
در خواست دادگاه بين المللي ات آن سوي سكه “حقير و پست خواندنت” در نزد رژيم درسالهای پیش بود كه شيپور احتضارت بود .
و اين در خواست دادگاه بين المللي آشكارا براي داوري بین مدعي مبارزه و سرنكوني مسلحانه و دشمنش، ميخي بر تابوتت و ادعای حاکم بودن اسلحه بین تو و رژیم.این میخ بر تابوتت مبا ركت باشد . ولی منتظر محاكمه بدست خلق ایران باش.
بله كسي كه مدعي سرنگوني مسلحانه است کسیکه سال۲۰۲۰را سال سرنگونی خوانده غلط ميكند در خواست دادگاه بكند كه بين آنچه او دشمنش ميخواند قضاوت كنند. دادگاه ابزار تروريسم نيست ابزار مسالمت و گفتگو و تمدن است. ابزار مبارزه انساني و مسالمت آميز است در دنياي وحشي و ترريستي تو كه هزاران بار گفته و ما را براي آن هزاران بار به صليب كشيدي که :
“تنها مرجع قضاوت بين ما رژیم سلاح است و بس”
كه تو سالهاست آنرا به نئوكانها براي ابراز نوكريت فروخته و تقديم كرده اي و اين اولين بار است كه بعد از نا اميدي از نئوكانها و سقوط ترامپ مجبور شدي بالا بياوري كه غلط كرده اي طي اين ٤٠ سال دست به ترور زده اي و حالا خواستار حكمیت توسط مدنيت شده اي.
اين همان آخرين ميخ بر تابوتت است منتطر حضورت در سفارتهای رژیم و التماس و درخواستت برای بخشش و غلط کردنت هستم, مگر شانس بیاوری و مرگت ترا نجات دهد. چون همانگونه كه رزيم به نامه ات جوابي نداد به اين التماس و درخواستت هم جوابی نخواهد داد

داود باقروند ارشد
اسفند 1399
دادگاههای انقلاب “اسلام دمکراتیک” در ایران آینده که اینبار “انقلابی” هم خواهد بود به تشریح مسعودرجوی-
آگاهی هدیه نوروزی سایت نه به تروریسم و فرقه ها به مردم ایران
مارس 19, 2021
داود باقروند ارشد:

آگاهی نابود کننده جهل و خرافه و تاریک اندیشی و مانع فریب و نیرنگ و به مسلخ رفتن مردم جهان بوده و هست. انقلاب کبیر فرانسه نیز خالقینش خردگرایانی چون، فیلسوفان قرن هجدهم فرانسه و آلمان … بعضا به قیمت جانشان جنبش روشنگری اروپا را معماری و به نتیجه رساندند. و این آگاهی در میان مردم منجر به بزرگترین تحول تاریخ بشر مدرن در خروج از جهل و تاریکی و قدم گذاشتن به دنیای نور و روشنایی و احترام به حقوق انسان گردید. فیلسوفانی چون ولتر، ژاک ژآن روسو، دیدرو، لاک، کندیاک، مونتسکیو، هردر، لیسینگ، فردریک کبیرامپراطور پروس، موزس مندلسزون و بسیاری دیگر بخاطر آفریدن عصر روشنگری در اروپا، جهان را وامدار خود کردند.

این مطلب در درس گرفتن از این بزرگان تاریخ صرفا دادن آگاهی است اما قضاوت با خوانندگان است. اطمینان داریم که خوانندگان قضاوت درستی خواهند داشت.
با تبریک مجدد به مناسبت فرارسیدن عید نوروز باستانی و با بهترین آرزوها برای همه ایرانیان در هرکجای جهان که هستند. مطلب انتخاب شده عین نوشته و عقاید مسعودرجوی است که در نشریه مجاهد درج شده است. عین نشریه در انتهای این مطلب بصورت پی دی اف آمده است.
داود باقروند ارشد
در آستانه عید نوروز 1400 شمسی

مسعودرجوی به همراه فقط بخشی از القابش:
• جانشین خدا بر روی زمین
• رهبر عقیدتی همه مسلمانان جهان
• رهبر کبیر انقلاب نوین خلق ایران،
• فرمانده کل ارتش آزادیخبش نوین مردم ایران،
• مسئول شورای ملی مقاومت ایران،
• مخترع، بنیانگذار و معمار جامعه بی طبقه توحیدی،
• فرمانده کل کشتار ایرانیان در مرزها برای صدام عزیز
• فراری گور نشین طی نزدیک به 17 سال
• فرمانده مجاهدین مستقر در قبرستانهای آلبانی
• فرمانده مجاهدین مستقر در بیمارستانهای آلبانی
• معمار و تربیت کننده و صادر کننده هزاران مجاهد بعد از 30سال مبارزه به ایران
• فرمانده کل کشتار تحت عنوان فروغ جاویدان
• فرمانده کل نجات دهنده صدام حسین با کشتار کردها
• فرمانده کل عملیاتِ زندان و شکنجه کردن 1725مجاهد طی دو نوبت در قرارگاههای ارتش آزادیبخش
• فرمانده کل و تنها فرمانده صحنه های رقض رهایی در شبهای لاس وگاس ببخشید در شبهای قرارگاه اشرف
(با معذرت ازرهبر کبیر از اینکه بقیه القاب ایشان بدلیل طولانی شدن مقاله قادر به ثبت در یک مطلب نمیباشد، چرا که کتابی مستقل نیاز دارد تا حق مطلب ادا شود.)
این بزرگوار تاریخساز و تاریخ سوز طی مقاله ای ضمن برشمردن انتقادات بسیارِ دادگاههای انقلاب اسلامی رژیم حاکم بر ایران که همه ایرانیان باید به این ایراداتی که ایشان وارد کرده اند مشرف باشند(هرچند مسعودرجوی با رعایت انصاف برشمردن کمبودهای آن همه جنبه های مثبت!! دادگاههای انقلاب اسلامی رژیم را که حجت الاسلام والمسلمین خلخالی اداره میکرد نیز نادیده نگرفته اند) به تشریح دادگاههای انقلاب اسلامی دمکراتیک ولی انقلابی از نظر و دیدگاه خودش در ایران آینده پرداخته اند. که نباید از فیض آن هیچ ایرانی محروم شود مگر اینکه تنش بخارد و بخواهد آگاهانه خودش و آینده کشورش دچار چنین دادگاههای “منصف انقلابی” منطبق با تمامی قوانین جزا و قضاوت و دادرسی قانونی و شرعی اما و هرچند انقلابی و البته همواره دمکراتیک بشود.

این مطلب با اجازه رهبر همه کبیرهای جهان طی گفتاری توسط یکی از اخراجی های فرقه رجوی و از مزدوران و تیرخلاص زنان بعلاوه هزاران فحش و لجن پراکنی بر این فرد یعنی آقای داود باقروند ارشد خوانده و تشریح شده است که در لینک زیر میتواندی مشاهده کنید.
https://youtu.be/kG0t1aQg8Mw

افشاگری محمد رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان
مارس 20, 2021

از قرار اطلاع مسعودرجوی طی یک توطئه فرزندش محمد رجوی را به استخدام یک شرکت در سوئد درآورده بعد از مدتی که از این جریان گذشته مسعودرجوی از طریق شرکتش که در ظاهر خارجی است به محمد فشار آورده اند که یا علیه جداشدگان اطلاعیه بده و محکوم کن و اتهام مزدوری بزن والا اخراج شده و اطلاعاتی به سیستم پناهندگی کشور خواهیم داد که پناهندگیت نیز لغو شود.
چند ماه قبل در سپتامبر 2020 که محمدرجوی انتقاداتی را به پدرش مطرح و نوشته بود دشمن اصلی رژیم است. این قلم با شناخت خود محمد از کودکی که مسئولیت خارج کردنش از ایران و مراقبت از او درعراق با نگارنده بوده و شناخت پدر تبهکارش نوشتم: در لینک زیر
https://www.nototerrorism-cults.com/2020/09/08/%d9%87%d9%86%d9%88%d8%b2-%d8%ac%d9%88%d9%87%d8%b1-%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%d9%87-%d9%88-%d8%aa%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%af%d9%85-%d8%a8%d8%b1-%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9-%d8%af%d8%b4%d9%85%d9%86%db%8c-%d9%88/
که، محمد متاسفانه اشتباه میکند، دشمن اصلی او پدرش است تا رژیم. امروزه برای صدمین بار این تجربه نباید تجربه شود که جهان به یکی از خطرناکترین فرقه های جهان مواجهه است که در راس آن مسعودرجوی است.
داود باقروند ارشد

متن نامه افشاگری محمد رجوی
اتهام بدون سند به کسی وارد کردن در حداقل های یک جامعه دمکراتیک و آزاد ممنوع می باشد و حتي بعنوان افتراء قابل پیگیری قضایی است. اما قبل از آن، اگر کسی یا سازمانی دارای حداقل پرنسیب های انسانی باشد، نباید چنین کاری را انجام دهد. یادمان نرود که هدف وسیله را توجیه نمیکند.
من بنا به پرنسیب های شخصی خودم هرگز نمی توانم ( بدون اسناد محكمه پسند ) به کسی تهمت مزدوری رژیم جمهوری اسلامی را بزنم.
اما کسانی هستند که به هر شکل ممکن میخواهند همه را وادار به اینکار کنند. از شما دوستان می پرسم، آیا تحت فشار گذاشتن یک فرد برای اینکه او بیانیه ای را بر ضد منتقدین یک جریان سیاسی امضا کند، کار درستی است؟
آیا شما به این شیوه کار مشروعیت می دهید؟ وقتی این فشار را وارد محیط خانوادگی و کاری شما بکنند، چه عکس العملی نشان خواهید داد؟
مثلا کارفرمای خارجی تان[شرکتی که مسعودرجوی سهامدار اصلی آن است]، بنا به دستورات يك سازمان سياسي[فرقه رجوی]، از شما بخواهد علیه فلان شخص نامه بنویسید و او را متهم به مزدوری کنید.
و اگر با چنین روشی مخالفت کردید شما را تهدید به قطع حقوق و اخراج کند!
مثلا وقتی شما در فیسبوک پُستی می گذارید و نظرات خود را می نویسید، کارفرما بیاید شما را متهم به ” زمینه سازی اقدامات تروریستی” کند.
و هنگامی که سندیکا به این وضعیت اعتراض کرده و شما تا پای شکایت پیش میروید، کارفرما در کمال وقاحت و دریدگی تهدید کند:
” اگر به دادگاه بروی من پرونده ای از تو رو خواهم کرد تا پناهندگی و حق اقامتت باطل شود.”
براستی بنظر شما، چطور ممکن است یک کارفرمای خارجی به آلت دست یک سازمان سیاسی ایرانی تبدیل شده و خطوط آنها را برای تحت فشار قرار دادن یک عضو سابقشان بکار ببرد؟ کارفرمایی که به صراحت میگوید:
” وفاداری به این جریان سیاسی شرط این قرارداد کاری است!!!.”
دوستان، هموطنان، از شما می پرسم : اگر شما در اين وضعيت بوديد و به وجدان خود مراجعه ميكرديد، چكار بايد كرد ؟ آیا در برابر چنین تهدیدات و فشارهایی کوتاه آمدن و امضا کردن بیانیه های ننگین و نادرست، انسانیت هر کس را زیر علامت سئوال نمی برد؟ آیا نباید با تمام وجود و به هر بهایی روی اصول و پرنسیب هایمان ایستادگی کنیم؟ و در این راستا مسلما تمامی فشارها را به جان بخریم. برای من این معنی وجدان و انسانیت است.
البته هر كس خودش قاضي شود و نظرش را بيان كند.
محمد رجوی
متن های داخل کروشه[ ] از ماست

مسعودرجوی و فرقه اش بدلیل توطئه علیه مصطفی رجوی فرزندش به دادگاه کشانده میشود وانعکاس آن در درون فرقه
مارس 22, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد

مصطفی رجوی به رسالت تاریخی خود که مبتنی بر استوار ماندن بر خرد و اندیشه و حقوق بشر و دوری از تبهکاری است اقدام کرد و همین باعث شد که رجوی که نقطه مقابل اوست دست به توطئه برای نابودی محمد بزند که محمد در ادامه نبرد بین تاریکی و روشنایی پدر تبهکار تاریک اندیش خود را به دادگاه کشانده است که هدیه نوروزی برای همه ایرانیان است.
در مطلبی در سپتامبر 2020 نیز تحت عنوان ” سخنی با مصطفی رجوی ” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر

  1. در آنچه مصطفی رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.
    پیش بینی اقدمامت رجوی علیه مصطفی رجوی فرزندش در مقاله جولای 2018
  2. تهدید او
  3. قطع عایدی.
  4. بکارگیری اهرم خانوادگی مانند عموهای او (صالح رجوی، احمد رجوی و هوشنگ رجوی) جهت فشار بر او.
  5. ورود مستقیم مریم رجوی جهت فشار بر او.
  6. جعل نامه بنام اشرف ربیعی مادرش برای ممانعت از اقدامات آزادیخواهانه او.
  7. بکارگیری دوستان و نزدیکانی که در حقیقت نفوذی رجوی در اطراف او هستند که بطور غیر مستقیم بر فعالیتهای او مانع ایجاد کنند.
  8. وادار کردن او به موضع گیری علیه دیگر جدا شدگان
  9. ساختن و پرداختن اخبار کاذب از درون رژیم جهت تلاش برای ترساندن او از اقدامات تروریستی علیه او.
  10. قتل او با سناریو اقدام تروریستی علیه او بویژه با سناریوهای اخیری که در اروپا درحال حاضر در جریان است

درمطالبی که قبلا در مورد مصطفی رجوی نوشته بودم اشاره کردم که برخلاف آنچه محمد فکر میکند که دشمن اصلی او رژیم است، دشمن اصلی او پدرش است که تجربه خواهد کرد. بعد ها اقداماتی که پدرش علیه او انجام خواهد داد را نیز نوشته بودم در محور هفتم از نه محور مجبور کردن او به اطلاعیه دادن علیه جداشدگان دیگر است. در محور نهم هم احتمال ترور او توسط پدرش بوده است.

انعکاس شکست توطئه رجوی علیه فرزندش مصطفی رجوی در درون تشکیلات
خبر موثق از درون فرقه رجوی حاکی است که بعد از جدا شدن محمدرجوی می خواستند وانمود کنند که او برای مأموریت به خارجه رفته ولی وقتی دیدند همه جدا شدن او را فهمیده اند به ناچار نشستی گذاشتند که خود مسعود رجوی با صدای خودش جداشدن و شوریدن محمدرجوی علیه خودش که ضربه کمرشکن ایدئولژیک بوده است را کاهش دهد. و ناچارا در مورد اصل نبودن خون و خانواده و مثال آوردن از پسر نوح که علیه پدرش شوریده بود صحبت میکند تا ضمن قرار دادن دجالانه خودش بجای حضرت نوح و اینکه حتی حضرت نوح هم نتوانست پسرش را متقاعد به پیروی از خودش بکند اثرات ضربه را کاهش دهد.
بعد هم همه اعضاء را وادار کرد که درمورد این ضربه خرد کننده به تشکیلات تبهکارش گزارش تناقضات خودشان را بنویسند و علیه محمد رجوی پسرش موضعگیری کنند و هر کس را که موضعگیری قاطع استالینستی نداشت با چشم بریده مزدور به برخورد کنند. در نشستهایی که این تناقضات توسط نویسنده آن درجلسات تحت نام “پروژه خوانی” که همه مجبورند در آن گزارش تناقضات خودشان را که نوشته اند بخوانند، افراد چاپلوس و رجوی اللهی گریه می کردند و می گفتند: “وقتی شنیدم مصطفی بیرون رفته گفتم برادر چقدر مظلوم است و چه رنجهایی را باید بکشد که علاوه بر درد و رنج خونها و شهدا و ضربات رژیم حتی از فرزند خودش هم باید ضربه بخورد و درد و رنج بکشد” این افراد البته هنگام صحبتهای مسعود رجوی نیز دجالانه گریه می کرده و بازارگرمی می نموده است.

داود باقروند ارشد
دوم فروردین1400

مطالب مرتبط با مصطفی رجوی و مطالب و پیشبینی های انجام شده در مورد اقدامات رجوی علیه محمد رجوی
• افشاگری مصطفی رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان
• هنوز جوهر نوشته و تاکیدم بر شروع دشمنی و کینه ورزی مسعود رجوی با محمد رجوی خشک نشده بود که
• هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی
• محمد رجوی: و یک نکته اساسی که باید همه بدان توجه کنیم
• انزجارنامه ایرج مصداقی از سازمان مجاهدین خیانت یا … و سخنی بامحمدرجوی فرزند اشرف ربیعی (رجوی)
• گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
• خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
• محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
• خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
• خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل

گفتگوی مسعودرجوی و رضا پهلوی و بگور سپرده شدن سلطنت حتی در لس آنجلس
مارس 27, 2021
داود باقروند ارشد
اخیرا هیاهویی براه افتاده است که رضا پهلوی در یک فایل صوتی!بعد از 115سال (امضای مشروطیت) مدعی شده است که سلطنت را شخصا! رد میکند و آنرا یک سیستم استبدادی و آقا بالاسری قلمداد کرده است. و اعتقادش به جمهوری را بیان نموده است. به قطع و یقین این سخنان جدای از اهداف آشکار و پنهان گوینده، را باید به فال نیک گرفت. چرا که از زبان کسی بیان شده است که ارتجاع و استبداد سلطنتی را نمایندگی میکرد و حتی در نوجوانی به خواست یا اجبارمادرش و اطرافیان بر جانشینی و ادامه دهنده سلطنت قسم نیز یاد کرده بود.
این موضعگیری بوضوح نشان داد انقلاب 22 بهمن 1357 که بعد از 2500سال به حکومت پوسیده و استبداد مندرس سلطنت علیرغم خواست استعمار برای ادامه آن بعد از انقلاب مشروطه با سرکار آوردن رضاخان و خواست آمریکا برای ادامه آن با سر کار آوردن محمدرضا شاه پایان داد انقلابی به حق و در راستای خروج مردم ایران از تنگنای کور استبداد سلطنتی و جهش بسمت سیستمهای عادلانه تر حکومتی مانند جمهوری بوده است که امروزه حتی رضا پهلوی نامی بعنوان متولی این ارتجاع سیاه 2500 ساله و عامل عقب ماندگی ایران و ایرانی به صراحت به آن اعتراف و آنرا حتی درمیان بازماندگان جامعه سلطنت طلبهای (لس آنجلس و غرب) به زباله دان ریخت و آخرین میخ را بر تابوت جسد پوسیده این سیستم در میان خارج کشوریها زد. قطعا باید به فال نیک گرفته شود.
شاخص اینکه این جریان سلطنت تا چه اندازه پوسیده بوده و هست که حتی رضا پهلوی نیز بدان اذان میکند، و اینکه جریانی بود که در واقع زمان مظفرالدین شاه مرده بود و جنازه آنرا استعمار روس و انگلیس و بعد آمریکا در ترکیب با ضعف تاریخی مردم ایران و فساد و وطن فروشی الیت و حکومتیان بر مردم ما تحمیل کرده بودند، را میتوان در ناتوانی و ضعف مطلق این جریان سطلنت طلب دید که طی چهل و دو سال گذشته علیرغم توان بالای مالی غیر قابل مقایسه با دیگر جریانات با وجود توان بالای کشور داری و کار سیاسی با سابقه کشورداری و حضور نظامیان با سابقه و… نتوانستند و نمیتوانند کوچکترین حرکت سیاسی براه بیندازند. با وجود فجایع جاری کشور نتوانستند و نمیتوانند خود را احیا کنند.
از این روست که تهدید کنونی آینده ایران فرقه رجوی است که باید مد نظر قرار گیرد بویژه که توسط مراکز استعماری ننوکانها و ارتجاع سیاه منطقه مانند عربستان و دولتهای متخاصم ایران مورد حمایت کامل مالی و … قرار دارد.
این مطلب بطور گفتگوی سرکرده تبهکار فرقه رجوی با رضا پهلوی در سپتامبر سال گذشته منتشر شده بود که دوباره به مناسبت خاکسپاری سلطنت در لس آنجلس و اروپا باز نشر میشود.
ادعای 55ساله تاسیس و رابطه جن و بسم اللهی مسعودرجوی با اتحاد
سپتامبر 13, 2020
بقلم داود باقروند ارشد

در سالگرد پنجاه و پنجمین سال تاسیس تشکل مجاهدین پیام مسئول اول آن یعنی خود مسعودرجوی تکرار وارونه نمایی های چهل سال قبل بود. تنها نکته جدیدی که داشت پسرش محمد رجوی را که به او انتقاد کرده است را ترور سیاسی کرد. شگفت آور اینکه مسعود رجوی هیچ اشاره ای به ویرانه آپوزیسیون که در پراکندگی مطلق به خاک سیاه نشسته نکرد و هیچ حرفی از اتحاد نیروها حتی اتحاد مردم نزد. چــــرا؟؟
اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند و بدامش افتادند، امروزه بعد از چند دهه و انتشار هزاران گزارش اعضای جدا شده سازمان و سازمانهای مستقل بین المللی و در نتیجه افتادن پرده ها، این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که حتی خمینی که یک صدم این ادعاها را نداشت.
بدنبال تحرکات اعتراضی جامعه ایرانی از 1388و بطور خاص در سالهای 1396 به بعد سرمایه گذاری آمریکا-اسرائیل-عربستان روی تولید آلترناتیوهای پوشالی در خارج کشوربودیم.
تولید آلترناتیوهای جدید، و راه اندازی شبکه خبری ایران اینترناشنال، آنهم بعد ازاینکه عربستان در سندی که توسط ویکیلیکس افشاء شد و در آن سیستم اطلاعاتیش “تشکیلات فرقه رجوی را فاقد هرگونه مشروعیت در میان مردم و بی اثر در مناسبات سیاسی ایران که رژیم نیز در آن بسیار نفوذ کرده است”، ارزیابی کرده بود، نشانه بارزی از نا امیدی عربستان از فرقه رجوی بعد از سالیان تامین مالی و … آن بوده است.
اما اینهمه باعث نشد که مهران براتی عضوی از این آلترناتیوها!!! اعلام نکند که باید با مجاهدین وارد مذاکره شده و آنها را دعوت به شرکت در “مدیریت دوران گذار” کرد! و یا یک دکتر سکولار از “داشتن سلاح!! و ارتش!!” توسط مجاهدین نام نبرده و خواهان وارد شدن به دیالوگ وحدت گرایانه با آنها نشود. اینگونه اظهارات تنها بیانگر این است که در دنیای مبارزه سیاسی کودکانی بیش نیستند. و هیچ درکی از تعادل قوا و مناسبات قدرت در صحنه واقعی سیاسی بویژه شناخت از نیروهای موجود ایرانی در خارجه، کم و کیف حقیقی آنها، میزان اثرگذاریشان در داخل کشور…ندارند.
یکی از شاخصه های این کودکی عدم توجه و شناختِ “امر بسیار آشکار عدم ورود فرقه رجوی به هرگونه گفتگو و تعامل با دیگران” طی چهل سال گذشته است. و آنرا صرفا به خیره سری و قدرت پرستی مسعود رجوی ترجمه میکنند. هرچند رجوی وانمود میکند که اینکار(اتحاد) را با تاسیس شورای ملی مقاومت یکبار برای همیشه انجام داده و تمامی گروههای ایرانی که مردم ایران را نمایندگی میکنند را درآن جمع کرده است. ادعایی که حتی صاحب منصبان عربستانی فرقه رجوی با ریختن آب پاکی روی دست او، رجوی را به سخره گرفتند.

واقعیت امتنان رجوی از وارد شدن در هرگونه تعامل با دیگران این است که مسعود رجوی تقریبا از پایان سال 1361، قبل از همه و بیش از همه میداند که هیچ چشم اندازی از سرنگونی با اتکاء به مردم ایران نه برای خودش و نه برای دیگران وجود ندارد. چرخش بسمت به اصطلاح ارتش آزادیبخش و توهم تسخیر ایران!!!!! از بیرون آنهم بکمک ارتش یک کشور خارجی (عراق) و کمکهای مالی و لجستیگی (عربستان) و و یاری اطلاعاتی و ماهواره ای (غرب) که اوج آن در عملیات فروغ بود. ارتشی که توسط آمریکا خلع سلاح شده. هرچند بعد از گذشت سه دهه، ما بقی فرماندهان آن ارتش پیرشده و مردند و یا در حال مرگ هستند، رزمندگانش فرار کردند، وتنها اثر باقی مانده از آن اسکلتِ (ارتش آزادیبخش)، تابلو آن است که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شد تا در آنجا زنگ زده و بپوسد. خود رجوی گفته بود.
با ارتش آزادیبخش “یا ما کمر رژیم را میشکنیم یا او کمر ما را میشکند”اظهار نظر مسعودرجوی
که شق دوم محقق شد. هیچ کس در جهان به عمق این حقایق که تنها به نوک کوه یخی آن در فوق اشاره شد به اندازه رجوی اشراف ندارد. بویژه همین کمرشکن شدن نظامی، در ابعاد تشکیلاتی، صد بار شدیدتر رخ داده و مستمر ادامه دارد.
از همین روست که، رجوی تا زمانیکه یکطرفه و در ارتباط مستقیمِ پاسخگو با دیگران قرار نداشته و با دیگر نیروها در تعامل زنده و فعال قرار ندارد (همچون چهل سال گذشته). بسادگی میتواند و توانسته برای خودش آلاف و اولوف بسیار مبارزاتی ساخته و بر شمرد و از طرفی نیز برای دیگران انبوهی ایراد و مارکهای مختلف خیانت، مزدور، وابسته، سازشکار، بورژوازی، مفت خور و فاقد هیچ نیرو، فاقد توان، و بسیاری کمبودهای دیگر را ردیف کرده و بکند. شاخص این رویکرد رجوی نیز در همان شعار “ایران رجوی رجوی ایران” تبلور مییابد که هرچند بعد از چند دهه شکست های روزانه و سریالی از فرط رسوایی ای که این شعار برایش ببار آورده دیگر علنا آنرا بیان نمیکنند ولی در عمل با شدت هرچه بیشتری آن محتوا را پی میگیرد.
با این اوصاف و فرجام ننگین رجوی و ذلت تمام عیار سیاسی، نظامی و تشکیلاتی و البته فکری-ایدئولژیک این سوال بیشتر برجسته میشود که، پس چرا هرچه میگذرد از اتحاد با دیگران فاصله بیشتری میگیرد؟
آنچه رجوی خوب میداند و دیگران اساسا یا نمیدانند و یا به رویشان نمی آورند:
پاسخ به سوال در پاراگراف فوق بنوعی داده شد. اگر قبول کنیم که رجوی بیش از بقیه به امر مبارزه عملی با رژیم و توان آن و توان آپوزیسیون اشرف دارد، بخوبی میداند که خودش با آنهمه دب دبه و کب کبه و میلیاردها دلار کمک عراق و عربستان و… نتوانسته کاری از پیش ببرد، بلکه بطور کامل درداخل جارو شده که هیچ تازه به گفته عربستان،” رژیم تا فیها خالدونش نیز نفوذ کرده است”، پس دیگرانی همچون رضا پهلوی و شریعتمداریها و … در کجای مختصات اثرگذاری سیاسی در معادلات داخل کشور قرار دارند! در یک کلام از نظر رجوی و با اشرافی که او دارد، جمع شدن با دیگران هیچ چیزی را تغییر نمیدهد، یعنی عملا جمع دو صفر که برابر صفراست (صفر+ صفر= صفر) خواهد بود و نه بیشتر.
نتیجه گیری عملی و واقعی و منطقی و خرد ورزانه!! رجوی از معادله (صفر+صفر= صفر) او را به استراتژی بند و بست با قدرتهای بزرگ (خود و وطن فروشی آشکار) رهنمون شد که همگی طی دهه های گذشته شاهد بودیم. یعنی تلاش برای تشویق قدرتهای بزرگ به حمله نظامی و تسخیر کشور بدست آنها و استفاده از تشکل رجوی بعنوان عامل آنها در قدرت.
فراموش نکرده ایم که مسعود رجوی دجالگرانه با طارق عزیز از جانب به اصطلاح مردم ایران قرارداد ترک مخاصمه و صلح امضاء کرد. در صورتیکه بعد از قبول آتش بس توسط رژیم، تنها یک نیرو در جهان خواستار ادامه جنگ بود آنهم مسعود رجوی بود. که هم به صدام فشار میآورد که جنگ را شروع کند و هم به آمریکا بعد از سرنگون شدن صدام و استقرار آمریکا در عراق، فشار میآورد که باید به ایران حمله کند. حالا نیز که در 5000کیلومتری (آلبانی) گرفتار شده، تمامی لابیهایش را بکارمیگیرد که آمریکا و یا اسرائیل به ایران حمله کنند.
و در همین راستای بهره برداری از حمله خارجی به کشور، شاهدیم که چگونه تلاش میکند چنان چهره خود رابزک (طرح ده ماده ای مریم رجوی) کند و پنبه زیر کرستش و… بگذارد که شاید مورد پسند نئوکانها قرار بگیرد تا تشویق به صیغه کردن رجویها شوند و بعد از نابودی کشور او را بقدرت برسانند. بنابراین بسیار واضح است و غیر خردورزانه خواهد بود که در وحدت با دیگران گذشته از ایرادات خطرناک دیگری که برای رجوی دارد که بدانها اشاره خواهیم کرد برای خود و بدست خودش هو به خانه شوهر خارجی بیاورد.
چون وحدت سیاسی وقتی معنی دارد که مبارزه واقعی مبتنی بر رابطه با مردم داخل کشور صورت بگیرد. و نیروهای حاضر در این اتحاد هرکدام بخشی از نیروهای جامعه را نمایندگی کنند. که به گواهی تمامی هموطنان چهل سال است که ثابت شده هیچ ارتباط معنی دار سیاسی-تشکیلاتی-مبارزاتی بین داخل و خارج وجود ندارد. صفر+ صفر= صفر.
مشکلات اتحاد با امام زمان
توجه کنید که تا بحال هیچ اشاره ای به تمامیت خواهی رجوی نگرده ایم. و تنها بحث را برمبنای واقعیتهای میدانی تحلیل و معرفی کرده ایم. یعنی اگر رجوی تمامیت خواه هم نبود شرایط موجود تعادل قوای سیاسی همین را اقتضاء میکرد. چه برسد که رجویِ امام زمان که وحدت کردن برایش در دستگاه فکری او مانند این است که فرض کنیم پیغمبر اسلام برود و با یکی از قبایل عرب امر پیامبری اسلام را مشترکا برعهده بگیرند. از همینجا به نوع و محتوای بظاهر اتحاد سیاسی در درون شورای ملی مقاومت نیز میتوان پی برد که چگونه رجوی به به اصطلاح وحدت با آنها راضی شده.
اینها دلایل بنیادی دوری فرقه رجوی از هرگونه وحدت بود. حال اگر با اقماض بپذیریم که اگر شرایط واقعی غیر از این بود و رجوی کورسویی از پیشرفت در وحدت با دیگران میدید، آیا بدان تن میدهد؟ در اینصورت نیز وحدت با دیگران برای رجوی حکم عمل انتحاری دارد. و در بهترین شکل اگر او را لعن و نفرین نکرده و از دور خارج نکنند باید برود باگردن کج در انتهای صف بایستد. در ادامه تشریح خواهم کرد.
جلسه مشترک وحدت مسعود رجوی با رضا پهلوی و با دیگر نیروها

مسعود رجوی: رفقا، از آنجا که “من” در رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران در دو نظام مبارزه کرده ام و هزاران نفر شهید ساخته ام، افتخار برعهده گرفتن رهبری این اتحاد را به همه شما میدهم. از آن مهمتر افتخار ریاست جمهوری مریم رجوی مهر تابان و یکی از همسران عزیزم برای شما مبارک باشد.
متحدین در جلسه: جلسه بهم میریزد و رئیس جلسه همه را به آرامش دعوت میکند. و به رضا پهلوی اجازه صحبت میدهد: جناب رجوی لطفا پیاده شوید با هم برویم. اجازه بدهید شما را با واقعیت آنچه که شما بنام سابقه مبارزاتی برای خودت میشماری را از نقطه نظر مردم ایران همان خلق قهرمانی که شما نام آنها را در کنار خدا در شعار “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” استفاده میکردید بررسی کنیم.
حمایت مردم ایران در بدو سرنگونی پدرم به این دلیل بود که آن مرهوم تا شما خواستید دست به ترور بزنید همتان را دستگیر و تا پیروزی انقلاب زندان کرد، در نتیجه مردم ماهیت شما را در عمل تجربه نکردند و تنها شعارهای شما را شنیدند. از همین رو بعد از سرنگونی پدرم بر اساس شعارهای شما بسمت شما آمدند. اما همین مردم به محض اینکه دوباره در رژیم حاضر دست به زدید هیچ حمایتی از شما نکردند و رژیم توانست شما را جارو کند.
بعد از چهل سال با شناخت دقیق از شما علیرغم شرایط اسفبار امروز که قبول دارید آزادی و عدالت و دمکراسی و دزدی و سرکوب وگرانی … بسیار بیشتر است. وقتی مردم برای احقاق حقوقشان خود به خیابان میآیند و هیچ اسمی از شما نمیآورند یعنی مبارزه شما را با رژیم حاضر را نیز نفی کرده و میکنند و آنرا تائید نمیکنند. دچرا که شما را دشمن کشورشان در کنار صدام حسین میبینند.
از طرفی هم تعدادی که شعاری دادند و نامی از کسی بردند نام پدر بزرگ مرا بردند. و به روحش درود فرستادند. این شعار بوضوح به شما مدعی مبارزه با پهلوی میگوید جناب رجوی غلط کردی با پهلوی نیز مبارزه کردی، و آنرا را نیز رد میکنند. بنابراین آنچه مبارزه با دو نظام از آن یاد میکنید عملا از نظر همان خلق قهرمان ایرانتان سند جرم شما محسوب میشود. و در نیتجه آنچه شما “شهدایی که داده اید” میخوانید نیز کشتاری است که باید پاسخگوی آن باشید. کشته در راهی که مردم ایران آنرا جنایت میدانند و رد میکنند، شهید نیست.
مهمتر ازهمه شما با رژیمی ادعای مبارزه میکنید که چهل سال است طبق دستورات استراتژیک شما در حال مبارزه با امپریالیسم است. هرچند به خوبی شما اهداف استراتژیک جنگ با آمریکا!!! و سرنگونی امپریالیسم و اشغال آنرا را نتوانسته محقق کند ولی دنبال خطوط داهیانه شما حداقل اشغال سفارتهای خارجی که شما تشویق و ترویج میکردید را خوب گرفته است. پس دیگر شکایت شما از چیست؟ بعضی شعارهایتان را در پانوشت بخوانید آقای رجوی.
مسعود رجوی: ولی پدرت دیکتاتورخون آشامی بود که مبارزان را زندان شکنجه و اعدام کرد.
رضا پهلوی: درست، اما آقای رجوی پدر و پدر بزرگ من طی پنجاه سال حکومتشان چند نفر از مردم ایران را زندان و شکنجه و کشتند؟ شما یک قلم در فروغ مدعی شدید 50هزار نفر را کشته اید. کشته های در مرزهای کشور از جوانانی که در حال دفاع از ایران بودند، ترورهای درون شهرها و در درون تشکیلات خودتان را نیز به آن اضافه کنید. به اعتبار آماری که خودت منتشر کرده ای، آمار کشتار شما صدها برابر از جمع کشتار پدرو پدر بزرگ من بیشتر است.
مسعودرجوی: پدرت وابسته به آمریکا و انگلیس بود.
رضا پهلوی: درست است. ولی جناب رجوی الان که شما با پولهای کلانی که برای سیاستمداران جهت در آمیختن و آویختن و التماس به همان آمریکا و انگلیس و…که پدرم بدانها وابسته بود خرج میکنی تا اینکه شما را سرکار بگذارند گوی سبقت را از پدرو پدر بزرگ من ربوده ای. پدرم در بسیاری از زمینه ها با اسرائیل مخالف بود ولی شما تابع نعل به نعل سیاستهای اسرائیل را اجرا میکنی. اسرائیل افشای اطلاعات اتمی را به من داد من ازترس آبرو ریزی قبول نکردم تو اما با میل و رغبت و دل و جان و با افتخار اینکارخیانتبار را کردی.
آقای رجوی مگر شما نگفتی و ننوشتی که :
عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه- نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه
خوب خانم رجوی الان در حال بخاک مالیدن پشت امپریالیسم است یا دادن ماشاژ تایلندی به پشت امپریالیستهایی که به شوهایش دعوت میکند؟
مسعودرجوی: پدر تو مستبد بود و آزادی کش و دمکراسی را نابود کرد.
رضا پهلوی: این رسوایی پدرم چون عالم گیر شده نمیتوانم رد کنم. ولی پدرم حداقل در ظاهر هم شده میگفت من دارم مملکت را آباد میکنم همه سلاحهای تولیدی آمریکا را میخرم که ایران را قوی کنم. بعد معترضین و بویژه کسانیکه سلاح میکشیدند را نابود میکرد. ولی نمیرفت با عراق همدست شود که کشور خودش را نابود کند. نمیرفت به آمریکا بگوید بیا به ایران حمله کن. نمیرفت خونه مردم و زناشان را به عقد خودش در نمی آورد. مسائل خودش را توسط وزیر دربار اسدالله علم با وارد کردن زنان از پاریس حل میکرد. ولی هیچوقت نیامد بگه همه زنان ایران مال من هستند و باید از شوهرانشان متنفر باشند. و هر شب با زن یکی از خانواده های ایرانی بخوابه. نمیرفت مردم را بگیرد و بگوید پدر سوخته بگو ببینم دیشب خواب دیدی چه بوده. جوانانی که شب خواب دیده و غسل واجب میشدند را نمیگرفت بیاورد وسط میدان آزادی و بگوید همه صحنه (خواب پورنوی دیشب را تعریف کند) تا بقیه به او تف و لعنت کنند. و زنان را برای اینکه حتی در ذهنشان نیز به فرزندانشان فکر نکنند رحم زنان را از شکمشان در نمیآورد. تو طی چهل سال گذشته با کدام بهانه حتی اجازه نداده ای کسی در درون مناسباتت در حلقه کسانی که تحت نفوذ و قدرت تو بوده اند، حتی فکر و اندیشه کنند، چه برسد به اینکه به فکر انتقاد تو بیفتند. این استبداد است یا آنچه پدر و پدر بزرگ من انجام دادند؟
مسعودرجوی: ولی زندان اوین مال پدر تو بود محل شکنجه و اعدام.
رضا پهلوی: بله زندان اوین را پدرم ساخت و به بهره برداری رساند!! پدرم مدعی بود با افرادی که مسلحانه با او به مبارزه میپرداختند این رفتار را میکرد. ولی جناب رجوی تو با دوستانت و کسانیکه برایت جان میدادند و برایت مردم را ترور میکردند و فقط از زیاده رویهایت انتقاد میکردند و خواستار حقوق مسلم انسانی خودشان بودند و هیچ مبارزه ای هم در کار نبود همین زندان و شکنجه و اعدام را براه انداخته ای. کی در زندان اوین کسی زیر فشار رفتار زندانبانان خود کشی کرده که در زندان اشرف تو زنان و مردان مجاهد و کودکان دست به خودکشی میزدند.
پدر من هیچگاه زندانیانش را مجبور نکرد که کودکانشان را به اجبار وارد زندان کنند. ولی تو کودکانشان را با فریب و نیرنگ به زندانت اشرف کشاندی و به اجبار نگهشان میداشتی حتی پسرت محمد نیز به اجبار در زندان نگهداشتی که دست آخر وقتی پایش به آلبانی رسید فرار کرد. الان هم منتقد جدی خودت است.
اما دیوارهای زندان اوین تنها چند صد متر زمین را، ازکل مردم ایران جدا کرده بود. اما شما دور تمام مملکتت دیوار کشیده ای. و برام تمامی مردمت زندان ساخته ای. چه زمانیکه در شهر اشرف در عراق که آنرا پایتخت دومت میخواندی چه زمانیکه در آلبانی اشرف 3 یا همان پایتخت سومت هستند. اجازه خروج و ورود به هیچ کس نمیدهی. تازه داخل زندان اشرف نیز زندان دیگری راه انداخته بودی. درصورتیکه در زندان اوین پدر من به زندانیان از جمله توِ … اجازه میداد که با پدر و مادرت و اقوامت دیدار کنی، اما تو اجازه حتی نمیدهدی زندانیانت فرزندانشان را ببینند یا پدر و مادرشان را….پدر من اجازه میداد شماها از همه امکانات مطالعاتی، دسترسی به مطبوعات، رادیو، تلویزیون کشور، … استفاده کنید. تو همه زندانیانت در اشرف را از همه اینها محروم کرده ای. و یک برده داری تمام عیار راه انداخته ای. پدرم میگفت هرکس نمیخواهد میتواند پاسپورت بگیرد و برود. تو حتی اجازه خروج نمیدهدی. گزارش خروج ممنوع “موسسه رند” تحت نام “گزارش رندRand Report ” از این استبداد شما عالم گیر است.
بزرگترین خیانت شما وحدت کردن با دشمن متجاوز علیه کشور بوده است. که بعنوان بخشی از ارتش متجاوز عراق مردم و جوانان ایران را هنگام دفاع از تجاوز خارجی کشته اید. کشتار کردهای عراق جای خود. امروزه نیز خواستار حمله نظامی آمریکا و متحدین او به ایران برای نابودی ایران هستید تا شاید به بهای نابودی ایران شما بقدرت برسید. این یعنی دشمن ترین دشمن ایران هستید.
مسعود رجوی: جلسه را بهم زده و با محافظینش از جلسه فرار میکند.
بنابراین مسعودرجوی بخوبی میداند که هیچ چشم اندازی در پیش رو ندارد و هیچ دلیل نمیبیند که با دیگران متحد شود چرا که در نزدیک شدن به دیگران باید. به هزاران سوال که چند نمونه اش در فوق آمد در مورد گذشته خیانتبار خود پاسخ دهد. و بسرعت در مواجهه رودر رو با دیگران حتی خبرنگاران و رسانه های خبری دستش خالی و بی محتوائیش رو میشود. و در بهترین شق اگر از همه جنایاتش چشم پوشی کنند حداکثر با لطف و کرم متحدین باید برود و با گردن کج در انتهای صف بایستد.
دست مسعودرجوی وقتی در مقابل رضا پهلوی که تمام گذشته سببی او اعدام و زندان و شکنجه و غارت کشور بوده اینقدر خالی است، در مقابل افرادی مانند حسن شریعتمداری بسا بسا خالیتر است. چون شریعتمداری بطور فردی دست در خون ندارد، ایراد او علم شدن توسط دست های پشت پرده بین المللی است. بعلاوه گذشته فکری خودش و پدرش و اینکه مردم ایران در حال گذاراز اینگونه افکار و افراد هستند. جوانان کشور فاصله نوری با امثال حسن شریعتمداری دارند.
خطرناکترین جنبه اتحاد با رجوی

اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند، امروزه بعد از چند دهه همه پرده افتاده و دیگر این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که خمینی یک صدم این ادعاها را نداشت.
تشکلی که در همان سال 1360 تا اواسط سال 61 در ایران بطور کامل نابود شد در اوج شکست و ناتوانی وقتی دیگر غیر از روی کاغذ و نشریات سازمان در پهنه واقعی مبارزه حضور نداشت. رویکردش با همپیمانان مهمی چون
• جزب دمکرات کردستان ایران،
• شواری متحد چپ برای دمکراسی،
• جبهه دمکراتیک ملی ایران به نمایندگی هدایت متین دفتری و بهمن نیرومند،
• جنبش دمکراتیک انقلابی زحمتکشان (حسن ماسالی)،
• سازمان اتحاد برای آزادی کار،
• ابوالحسن بنی صدر،
• ناصر پاکدامن، و…
چکار کرد. حزب دمکراتی که وقتی تمامی تشکیلات رجوی در شهرها توسط رژیم نابود میشد واعضایش به او و کردستانی که دست حزب بود پناه میبرند و جانشان و تشکلشان را مدیون او بودند. حزب دمکراتی که نیروی مسلح جنگنده داشت که هنوز هم در منطقه فعال است را حذف نمود. چرا که رویکرد رجوی با متحدینش حتی در اوج ذلت و شکست، اطاعت مطلق یا حذف بوده است. همه کسانیکه در شورا باقی مانده اند، اطاعت محض را پذیرفته اند. استعفاء نامه آقایان محمدرضا روحانی و دکتر کریم قصیم بسیار بسیار در این زمینه روشنگر است.
بنابراین رجوی اساسا ظرفیت تعامل و با دگر اندیش را ندارد. حالا فرض کنید که این رجوی نه در اوج شکست بلکه در ایران قدرتی داشته باشد آیا میتوان حدث زد که چه رویکردی با دگر اندیشان خواهد داشت. این خطر بزرگی است که در کمین هر فرد و گروه و حزبی که وارد تعامل با رجوی بشود نشسته است. آنهم نه با نیرویی چون حزب دمکرات بلکه با نیروییکه مانند قارچ یک شبه در خارج کشور میرویند و خود را فلان شورا، حزب سکولار و … مینامند و تشکلشان چیزی جز خودشان نیست.
فراخوان به اتحاد با رجوی به چه معناست
امسال تعدادی از کودکان تازه به بازار سیاسی کاری وارد شده همچون مهران براتی و…، حرف از فراخواندن رجوی به اتحاد و شرکت در “مدیریت دوران گذار” زدند، چرا که او ارتش!!! و سلاح!!!! دارد!!! کودکی و سادگی اینها البته قابل فهم است، چون سرسوزنی درک از یک مبارزه سیاسی نداشته، ضمن اینکه نشانگر غیر جدی بودن آنهاست، بیاناتشان نشاگر سطحی نگری و بی اطلاعی آنها از تعادل قوا و کم و کیف نیرویهایی است که فراخوان به اتحاد با آنها را میدهند. از سازمان مجاهدینی که دو دهه است خلع سلاح شده و در آلبانی نیروهایش صد نفر صد نفر جدا میشوند و به ایران میروند، بسیاری از فرماندهانش در بیمارستانهای آلبانی مرده و یا در حال مرگ هستند، بعضی دیگر از فرماندهان و رزمندگانش که جدا شده و در اروپا یا همان آلبانی هستند علیه این تشکل اعلام جرم های سنگین کرده اند را بعنوان نیرویی که سلاح و ارتش دارد نام میبرند. ضمن اینکه همانموقع نیز که ارتش داشتند، تماما تحت قیومیت صدام حسین بود و هیچگاه بدرد مبارزه علیه رژیم نخورد ومگر برای به قتلگاه فرستادن رزمندگانش توسط مسعودرجوی برای راحت شدن از شر چند هزار نفر که بعد از آتش بس روی دستش مانده و یقه اش را بخاطر همه شکستهایی که به جنبش وارد کرده بود را میگرفتند. و صدام نیز از شر آپوزیسیونی که مانع صلح با ایران بود راحت میشد.
معنی شوهای باشکوه مریم رجوی در خارج کشور
از همین روست که هرچه دست رجوی در داخل ایران تهی تر و حامیان بین المللی او جهت بکارگیری او نا امید تر، تنفر مردم از او عمیقتر و در نتیجه هرچه به ضد ارزش بودن تمامی افکار و ایده ها و اسلام و دمکراسی ادعایی اش نزد مردم بهتر پی میبرد. یعنی چاه سقوط سیاسیاجتماعی ایدئولژیک رجوی را عمیق تر بنمایش میگذارد. رجوی در مقابل شوهای سالیانه را با زرق و برق بیشتر برپا میکند و صف سیاستمداران بازنشسته شرکت کننده در شوهایش را طویلتر و دستمزدهایی که برای چند دقیقه سخنرانی و تعریف از تشکل خودش را بالاتر میبرد. اختناق درون تشکیلاتی را بیشتر و ترور مخالفین و جدا شدگان حتی پسرش محمد رجوی را شدت میبخشد.
در همین راستاست که میتوان نیاز حیاتی رجوی را به این که رژیم اعلام کند یک یا دو نفر را در رابطه را فرقه رجوی دستگیر کرده است، فهمید. ازهمین رو دستگیری دو جوان بسیار کم تجربه دانشگاه شریف که خاله آنها عضو مجاهدین است بسیار بسیار مشکوک است که چگونه فرقه رجوی با آنها اینگونه آشکار و بدون ملاحظات امنیتی تماس برقرار کرده اند که بلافاصله به دستگیری آنها انجامید است. رجوی سابقه بسیار ننگینی در قربانی کردن اینگونه هواران در داخل داشته است تا از دستگیری و اعدام آنها خوراک تبلیغی برای خود دست و پا کند.
بنابراین افعی رجوی طی چهار دهه نشان داده که تحت هیچ شرایطی توان زایش کبوتر آزادی و دمکراسی را ندارد. بیخود نیست که مردم ایران سالهاست که سوراخ این افعی را در کشورشان گل گرفته اند.
داود باقروند ارشد
13 سپتامبر 2020
23 شهریور 1399
پانوشتها:
شعارهای مبارزه با امپریالیسیم گروههای چپ و از جمله فرقه مجاهدین از فریب دیروز تا واقعیت امروز:“

  1. حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)”
  2. بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. – نشریه مجاهد ش 14 سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت-
  3. . عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه-
  4. . همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود – . نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا-
  5. . سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  6. . آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ – تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4-
    بیشتر بخوانید:
    در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و “روشنفکرانِ” “چپ” ایران
    گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین
    کتابچه بررسی ادعای پیروزی خواندن خروج از عراق توسط مریم رجوی با تکیه به کدهای مسعود رجوی
    خروج از عراق پیروزی یا آخرین میخ بر تابوت یک فرقه مافیایی و تروریستی

فیسبوک 300حساب جعلی ‘متعلق به فرقه تبهکار رجوی را حذف کرد’
آوریل 7, 2021
فیسبوک صدها حساب جعلی ‘متعلق به سازمان مجاهدین را حذف کرد’

Social mediaCopyright: Social media
فیسبوک روز سه شنبه گفت که صدها حساب جعلی متعلق به سازمان مجاهدین خلق ایران در آلبانی را پاک کرده است.
به گفته فیسبوک این حساب ها پست هایی در انتقاد از حکومت ایران و در حمایت از سازمان مجاهدین خلق از گروه های عمده مخالف جمهوری اسلامی منتشر می کردند.
به گفته این شرکت در بسیاری موارد برای این حساب ها در فیسبوک و اینستاگرام از اسامی و عکس های جعلی استفاده می شد.
فیسبوک نتیجه گیری کرده است که این حساب ها توسط گروهی از افراد به نمایندگی از سازمان مجاهدین خلق از یک نقطه در آلبانی کنترل می شد.
به گزارش آسوشیتدپرس فیسبوک گفت این شبکه از حساب های جعلی در سال ۲۰۱۷ و بعد در اواخر سال ۲۰۲۰ به شدت فعال بودند.
به گفته این شرکت در مجموع بیش از ۳۰۰ حساب، صفحه و گروه در فیسبوک و اینستاگرام حذف شد.

گفتاری در رابطه با نوشته:پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی حنیف حیدرنژاد
آوریل 23, 2021
با درود و خسته نباشید

مقاله ات در دفاع از مصداقی را خواندم.

چند نکته داشتم که شاید بهتر است بدانی.

  1. سازمان بخوبی به وضعیت بچه های زندانی (با هزاران گزارشی گرفته است و فقط به همان اندازه) مشرف است.
  2. مشکل رجوی زندان و سابقه بچه های زندان نبود. بلکه این بود که آیا به رجوی انتقادی دارند یا خیر.
  3. شاید بیش از هزار نفر از بجه ها هستند که از نظر رجوی بریده های بدی در زندان بوده اند. چه در میان زندانیان شاه چه در میان زندانیان رژیم کنونی.
  4. مصداقی خودش در گزارشات خودش به سابقه خودش اشاره کرده بود.
  5. هیچگاه مورد ظن جدی سازمان نبود.
  6. ولی چنین افرادی را که سوابق خوبی از نظر رجوی! در زندان نداشتند مسئولیت های حساس به این افراد نمیدهد.
    • هیچگاه در نزدیکی رهبری کار نمیکنند
    • همواره مسئول بالای فرد نه مسئول مستقیم تضمین میکند که او به نزدیکی رهبری سازمان نرود. (بسیار سفت وسخت این مسئله دنبال میشود)
    • فرد را طی پروسه های طولانی و مقطعی بطور مرتب چک میکنند و رویکردهایش را نظاره میکنند. در نشست ستاد ضاد بررسی میشود که موثر است در برآورد از فرد.
  7. برای افرادی که بخواهند چک کنند مدتهای یکنفر از ستاد ضاد را بعنوان همکار و تن واحد در کنار میگمارند تا شبانه روز با او کار …کند.
  8. عمده چک امنیتی نه برای ورود به سازمان که برای حفاظت از رهبری است. بسیاری هستند که گفتم توابهای بدی بوده اند. ولی رجوی با آنها همانطور که با حمید نوری، مشکلی ندارد.
  9. مشکل رجوی با منتقد است. منتقد نباش هرکس میخواهی باش. باید اگر از رویکرد به جانیان نئوکان، همکاری با اسرائیل و عربستان و صدام این مسئله را درک نکرده باشید باید از رویکرد به حمید نوری متوجه شده باشید.
  10. من گفته ام حتی در درون تشکیلات به فردی مانند سعید جمالی توسط خود تشکیلات آنهم نه در یک محکمه بلکه با شایعه پراکنی به اطرافیان او اتهام مزدوری برای سیستمهای غربی را میزدند. که خوب سوال این میشود چرا این آدم را اخراج نمیکنید اگر محاکمه نمیکنید؟ چرا التماس میکند بگذارید بروم نمیگذاشتید؟
  11. آن چکهای امنیتی هیچگاه کامل نبود.
  12. به این دلیل که همه زندانیان از همدیگر خبر نداشتند.
    • تنها منبع خبر از زندانیان آزاد شده مصاحبه های ای تی یا ضاد نبود.
  13. بسیاری از بچه های آزاد شده اساسا نمیخواستند که مثلا بجه هایی که به قول خودشان مانند خودشان ضعف نشان داده بودند را معرفی کنند.
    • نمونه اش هم هیچ خبری از شرکت در کشت مصداقی که خودش صادقانه گفته است را شما خبر نداشتی.
  14. بنابراین چک های ادعایی سازمان هیچ اعتباری ندارد همانطور که اتهاماتی که میزند تماما بی پایه و اساس است. چرا که وقتی مدرکی دارد براحتی با توان رسانه ای و هزاران سایت خودش آنرا میتواند علم کند و کرده است.
  15. مهتراینکه در درون تشکیلات رجوی شخصا به هرکس که به او غر میزد میگفت شعبه (نه تک مزدور) سپاه پاسداران. طعمه وزارت اطلاعات. اما همین فرد اگر میخواست خارج شود به قیمت کشتن او نمیگذاشتند. چرا؟ چون رجوی آنقدر گند در درون زده مجبور شده خود مجاهدین را زندان کند که به بیرون دست نیابند. نه اینکه بدردش میخورند. چون نه مبارزه ای در کار است و نه از اینها کاری ساخته است. بلکه فقط وفقط روی دست رجوی بعنوان زندانی مانده اند.

همه آنچه در فوق آمد فرع مسئله است.

  1. با امنیتی کردن مسئله، به تمام و کمال بازی با کارت رجوی است .
  2. مهم نیست که شما تلاش کردید که از مصداقی در مقابل اتهامات دفاع کنید.
  3. چرا که هر ناظر بی طرفی میتواند متوجه شود که نه اطلاعات شما کافی است و نه دقیق. بویژه به حافظه یک م م … هم تکیه کرده باشد. بنابراین خواننده میتواند با گرد و خاک رجوی بگوید اطلاعات او “شمای تکفرد” جدا شده – چه بسا با رویکرد حمایتی- کمبود اطلاعات- منافع شخصی-… از اطلاعات رجوی بعنوان یک تشکیلات کمتر است پس از رجوی دفاع میکند.
  4. شما اینگونه القاء کرده اید که انگار این سیستم امنیتی رجوی درست است فقط در مورد مصداقی اشتباه میکند.
  5. در مورد مسائلی امنیتی همواره کار مشکلی است قضاوت کردن.

کار درست این است که:

  1. قضاوت در مورد مصداقی را باید بتوانید به سطح خرد و منطق سالم و طبق قوانین انسانی حقوق بشر و شناخته شده امروز یعنی “بیگناهی مگرگناه اثبات شود” استوار کنید که خود نیز به آن اشاره کرده اید.
  2. باید ببینید و یاد بدهید و یا بگیرید که از روی مواضع افراد و آنچه میکنند و میخواهند و میگویند و چرا میگویند در مورد آنها اگر خواستید قضاوت کنید. آنهم قضاوت سیاسی.
  3. قضاوت هم نباید سیاه وسفید باشد چیزی که هم بر شما حاکم است وهم بر تمام جامعه ما. چون ما ایرانیان هرکس متمایل به سلطنت است مزدور آمریکا، هرکس متمایل به چپ است مزدور شوروی، متمایل به حاکمیت مزدور رژیم یعنی برای ما خواست سیاسی افراد یک حق طبیعی تلقی نمیشود همانگونه که برای رژیم جمهوری اسلامی و شاهنشاه آریامهر هم تلقی نمیشده و نمیشود. همانطور که برای رجوی نیز کسی نمیتواند چیزی جز رجوی بخواهد. برای ما قانون “هرکس با ما نیست بر ماست” حاکم است.
  4. از همین روست که مرتب به دامن توطئه های رجوی که تماما امنیتی است و نه سیاسی میغلطید. چرا رجوی همه چیز را امنیتی میکند چون حیات سیاسی برای کسی قائل نیست.
  5. اگر مصداقی ها قتل نکرده باشند حق انسانی دارند از رجوی ببرند به رژیم بپیوندند. یا به رضا پهلوی یا به لنین یا استالین یا هر کس دیگر. هرچند مورد نقد ما باشند.
  6. همه ایرانیان به رژیم بدرستی بخاطر جرم سیاسی نقد دارند، ولی خودشان همه دیگران را به جرم سیاسی حکم کم و بیش اعدام = مزدور محکوم میکنند. تفاوت ما و رجوی ورژیم در چیست؟
  7. اگر ما نمیتوانیم هواداران رژیم را که مخالفشان هستیم تحمل کنیم چرا باید بخواهیم رژیم اینکار با بتواند بکند؟
  8. در دنیای آزاد و پیشرفته معاصر اتهام زدن جرم است. نه متهم بودن. اگر کسی نتواند اتهام کسی را ثابت کند به زندان میرود. شما با حسن نیت از اتهام زدن در قالب دفاع از مصداقی، دفاع کرده اید.
  9. باید دستگاه امنیتی سازی یعنی استبداد رای و هرچه من میگویم و میخواهم درست است بقیه باید نابود شوند بعنوان فرهنگ غالب در میان ایرانیان که مانع همه اتحادهاست تصحیح شود.
  10. با امنیتی کردن هیچگاه تعامل و تفاهم و همزیستی و سازشهای اصولی (آنچه در غرب هست) شکل نمیتواند بگیرد.
  11. مصداقی را باید با امروزش قضاوت کرد. اگر اشتباه داشت نقدش کرد اگر درست گفت تائیدش کرد. امنیتش را هم به دادگاه صالحی با مدرک و سند و با قضات با معیارهای انسان امروز سپرد.
  12. قضاوت امنیتی یعنی قائل بودن به جرم سیاسی. جرم جنایی داریم ولی هواداری از فرقه رجوی، رضا پهلوی، شاه، رضا شاه، خمینی، خامنه ای، استالین و لینین و هیتلر (مگر طبق قانون اساسی آلمان) جرم نیست. والا آزادی نیست. شما حق داشتید از رجوی ببری و بیایی خارج. این جرم نیست. رجوی جرمش کرده و به همه شماها القاء کرده است. توجه به کلمه “بریده مزدور” بی خود اختراع نشده.
  13. چرا از مصداقی دفاع کردید؟ مبنای دفاع امنیتی است!! نه سیاسی!.
  14. باید حمله شدید میکردید به دستگاه استبدادی-ایدئولژیک و انسان خردکنی رجوی در اتهاماتی که به مصداقی بدون مدرک وارد میکند. حتی رفته در زندان سناریو می نوشته؟ جرمش چیست؟ کسی را کشته، کسی را شکنجه کرده؟ طبق کدام قانون و کتاب قانون عملکرد مصداقی قضاوت شده است و میشود؟ من قصد تبرئه او یا دیگری را ندارم بحث دیدگاههاست. خود مصداقی کمتر از رجوی امنیتی فکر نمیکند. او هم همین دستگاه رژیم و رجوی را دارد. باید این دیدگاه تغییر کند.
  15. واژه “بریده” یعنی خائن از نظر رجوی. وقتی انتقاد هم بکند میشود “بریده مزدور” یعنی دوبار واجب القتل. اینها همه احکام و جرمهای سیاسی است. رجوی فقط و فقط ترور و نابودی را میشناسد. او مخالف راترور میکند، درخارج ترور سیاسی شخصیتی.
  16. همه تلاش شما دوستان این است که تلاش میکنید از خود با بکارگیری همان فرهنگ مسعود رجوی علیه دیگران خود را از این دو اتهامِ نا واردِ “بریده” که از رجوی بریده است. و “مزورد” چون به او انتقاد دارید مبرا نشان دهید. در صورتیکه این حق انسانی شماست که از رجوی بریده و به او انتقاد کنید. او برای سرکوب هر فکر دیگر و سرکوب هر نقدی علیه خودش مجبور است مسئله را امنیتی کند که نگذارد. فردا در حاکمیت رجوی ما و شما اسمتان جاسوس آمریکا و انگلیس و مصر و اردن و اسرائیل خواهد بود. استبداد یعنی همین به فرهنگ استبداد نباید دامن زد.
  17. این فرهنگ بود که آن زن آشپز خانه یک مثلا نظامی یا وزیر را مردم در خیابان تکه تکه کردند. یا پاسبان را تکه تکه کردند. فرخ روی پارسا را چرا اعدام کردند. و هزاران اعدام از این نوع؟ خلخالی میگفت اگر جرمی نداشت میرود بهشت اگر داشته پس درست اعدام شده. اعدامهایی که رجوی صدهزار بار برآنها و بر بی محاکمه بودن آنها اصرار میکرد. که من افشاء کرده ام.
  18. ایرانیان همانطور که باید از رجوی عبور کنند باید از رژیم هم عبور کنند. رجوی در خارج ورژیم در داخل امتحان ایرانیان است که میتوانند دمکرات باشند یا خیر.
  19. ما در فردای ایران آیا یک خلخالی دیگر هستیم؟ یا خیر آنها که جرم مشخصی طبق قانون و قضاوت طبق کتاب قانون و کنوانسیونهای حقوق بشر مرتکب نشده اند را حق حیات برایشان قائلیم؟
  20. بجای دفاع از مصداقی باید دستگاه رجوی را داغان میکردید، دستگاه فکریش را. آیا رجوی اساسا حق دارد روی مصداقیها قضاوت کند؟ کسی که هزاران نفر را به کشتن داده، کشته، ترور کرده، بمب گذشته در اماکن عمومی و مردم بی گناه را کشته، از تروریسم 11 سپتامبر دفاع کرده، از آی سیس دفاع کرده، کردها را سرکوب کرده، اعضای خودش را زندان، شکنجه، وکشته، به مصداقی انتقاد چه میکند؟ جنایات بشری که علیه کودکان روا داشته. کودکانی که در زندان او خود کشی کردند. زنانی که خود کشی کردند. مورد تجاوز قرار گرفتند…
    امید است گفته های فوق هرچند مملو از اشتباه کمک کرده باشد.
    داود باقروند ارشد
    دوم خرداد 1400
    پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی
    حنیف حیدرنژاد
    روز 28 فروردین 1400 برابر با 17 آوریل 2021 اطلاعیه ای از سوی “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومتِ”، وابسته به سازمان مجاهدین خلق با عنوان “دادگاه یک دژخیم و مأموریت یک مزدور نفوذی برای مصادره جنبش دادخواهی به سود جلادان علیه جایگزین دموکراتیک(شماره۱)” انتشار داده شد.
    هدف اصلی این اطلاعیه که از آن به عنوان یک کار “تحقیقی” نام برده شده است، بی اعتبار کردن ایرج مصداقی، زندانی سیاسی سابق می باشد. با تلاش ایرج مصداقی و چند نفر دیگر بود که حمید نوری در نوامبر سال 2019 در فرودگاه استکهلم سوئد دستگیر و روانه بازداشتگاه شد. قرار است محاکمه نوری روز 8 ژوئن در استکهلم آغاز شود.
    حمید نوری کیست؟
    حمید نوری در سال های دهه شصت دادیار زندان گوهردشت کرج و از افرادی می باشد که با هئیت مرگ، که از سوی روح الله خمینی برای اعدام زندانیان سیاسی در زندان های ایران تعیین شده بود، همکاری داشته است. مطابق برآورد مطلعین و پژوهشگران حقوق بشر، در تابستان 1367 و حدفاصل ماه های مرداد تا شهریور آن سال، حدود 4000 نفر از زندانیان سیاسی بطور مخفیانه و دسته جمعی کشتار شدند. به فرمان روح الله خمینی، ماموریت صدور حکم اعدام به عهده هیئتی موسوم به “هیئت مرگ” بود. آنها در یک گفتگوی چند دقیقه ای با زندانیان، تصمیم می گرفتند که آیا زندانی باید اعدام شود یا نه؟ آن هیئت در اکثر موارد به صدور حکم اعدام به شکل اعدام با طناب دار رای دادند. آن زندانیان سیاسی افرادی بودند که سال های طولانی را در زندان گذرانده و مشغول گذراندن حکم زندان خود بودند. آنها از قصد هئیت مرگ و اینکه تا چند دقیقه دیگر اعدام خواهند شد، با خبر نبودند. آنزمان حمید نوری (در زندان، معروف به حمید عباسی) در زندان گوهردشت کرج دادیار زندان بود. او از بسیاری از حقایق مربوط به کشتار سال 1367 با اطلاع است. امروز محاکمه حمید نوری می تواند فرصت بزرگی برای حقیقت یابی آن جنایت بزرگ باشد.
    می توان حدس زد که بر اساس اطلاعاتی که در جریان محاکمه حمد نوری رو خواهد شد، زمینه حقوقی لازم برای تحت تعقیب قرار گرفتن مسئولین آن جنایت که هنوز زنده هستند، ایجاد شده و می توان امیدوار بود که در پایانِ محاکمه او و به کمک راه کارهای حقوق بین الملل، رژیم جمهوری اسلامی را بتوان بخاطر جنایت بر علیه بشریت بطور جدی تری در عرصه جهانی زیر فشار قرارداده و چه بسا بتوان اهرم های موثرتری، مانند شورای امنیت سازمان ملل یا دادگاه بین المللی لاهه را نیز فعال نمود.
    محاکمه حمید نوری یک فرصت استثنائی است برای آنکه بتوان جنبه هائی هرچند کوچک از ابعاد کشتار 67 را روشن تر دید. فرصتی برای خانواده و بازماندگانی که بعد از سال های دراز، شاید نشانی از یکی از عزیزانشان به دست بیاورند. حمید نوری نماینده یک سیستم است و این اولین بار خواهد بود که از بعد از انقلاب 1357، حکومت اسلامی در عرصه جهانی به دلیل اعدام و شکنجه زیر ذره بین یک دستگاه قضائی در یک کشور دمکراتیک قرار خواهد گرفت. محاکمه حمید نوری فرصتی استثنائی برای عدالت و عدالت جویان و دادخواهان است.
    جدا از اهمیت تاریخی- بین المللی محاکمه حمید نوری، محاکمه او برای ما ایرانیان یک مناسبت ملی است. ما، ما ایرانیان بدون در نظر گرفتن تعلق سیاسی و گروهی مان باید تمام تلاش خود را به کار بگیریم تا این محاکمه به محاکمه تمامیتِ حکومت اسلامی در نزد افکار عمومی تبدیل شده و فرصت دهیم تا این محاکمه، زمینه همبستگی و نزدیکی بیشتر ما به یکدیگر را تقویت کند. ما می توانیم در جریان محاکمه حمید نوری، از روش های کاریِ دستگاه قضائی سوئد آموزش گرفته و برای حقیقت یابی در دادگاه های ذی صلاح در ایرانِ آزاد بعد از جمهوری اسلامی، از آنها استفاده کنیم.
    ما می توانیم در حالی که اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا در تلاش برای مماشات و کنار آمدن با جمهوری اسلامی هستند، موضوع نقض حقوق بشر و اعدام و زندان و شکنجه در 42 سال عمرِ حکومت اسلامی را به موضوع خبری مهم رسانه های غربی تبدیل کرده و راه زد و بندِ قدرت های جهانی با رژیم جنایتکار حاکم بر کشورمان را بسته یا حداقل چنین ارتباطی را برای قدرت های غربی سخت و پرهزینه کنیم.
    محاکمه حمید نوری یک مسئولیت انسانی، یک مسئولیت وجدانی و یک مسئولیت انسانی برای ما ایرانیان ایجاد می کند تا به دور از اختلافات سیاسی یا شخصی با هم، بر دشمن اصلی مردم ایران تمرکز کرده و از این فرصت برای دادخواهی و کوتاه کردن عمر این رژیم استفاده کنیم.
    با توجه به آنچه که گفته شد، پرسش این است، چرا در چنین زمان و در چنین موقعیتی سازمان مجاهدین خلق بجای تمرکز بر محاکمه حمید نوری و تبدیل محاکه او به محاکمه تمامیت جمهوری اسلامی، برعلیه ایرج مصداقی، یک زندانی سیاسی سابق و مسئول اصلی دستگیری حمید نوری وارد میدان شده، برعلیه او اطلاعیه صادر کرده و یک سریال ادامه دار بر علیه او را کارگردانی می کند؟
    پرونده سازی بی پایه و اساس برعلیه ایرج مصداقی
    اطلاعیه “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت” ادعا می کند ایرج مصداقی از همان آغاز دستگیری، در زندان با شکنجه گران همکاری کرده و سال های بعد، از سوی دستگاه اطلاعاتی رژیم آزاد شده تا بتواند به سازمان مجاهدین نفوذ کند. سند این اطلاعیه در تائید ادعاهایش بخش های گزینشی از کتاب خاطرات ایرج مصداقی می باشد.
    ایرج مصداقی قبل از انقلاب در آمریکا ساکن بود و با کنفدراسیون دانشجوئی ارتباط داشت. همزمان با انقلاب 57 به ایران برگشت. از آنزمان به عنوان هوادار سازمان مجاهدین با آنها در ارتباط بود. از سال 1360 تا 1370 به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق به مدت ده سال در زندان‌های قزل‌حصار، اوین و گوهردشت به سر برد. او یکی از جان به در بردگان اعدام‌های سال 1367 است. پس از آزادی از زندان، در سال 1373 از ایران فرار و از آنزمان در سوئد ساکن است.
    مصداقی از زمان اقامت در اروپا، به عنوان هوادار در ارتباط با بخش سیاسی و روابط بین الملل سازمان مجاهدین در فرانسه فعال بود. او در هئیت های نمایندگی این سازمان در اجلاس های بین المللی برای محکومیت جمهوری اسلامی شرکت می کرد و در تهیه بسیاری از گزارش ها یا تدارک برخی دیدارها نقش مهمی به عهده داشت. مصداقی در اواخر سال 1379/ اوائل سال 2001 ارتباط و همکاری خود با سازمان مجاهدین خلق را بطور کامل پایان داد. او در سال 1392 نوشته ای با عنوان گزارش 92 منتشر و در آن مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین را در ارتباط با موضوعات بسیاری مورد سوال قرار داد. سال بعد، با انتشار گزارش دیگری با عنوان گزارش 93، نقد مسعود رجوی را عمیق تر کرد. سازمان مجاهدین از سال 1392 یکباره ایرج مصداقی را “مزدور وزارت اطلاعات” خطاب کرد، کمی بعد به او “شاگرد جلاد” گفت و در چند ماه اخیر با صفت “مزدور نفوذی وزارت اطلاعات” از او یاد می کند.
    جدا از نوشته های زیادی که تاکنون از سوی ایرج مصداقی، بسیاری از همبندان او در زندان و افراد دیگر در رد اتهامات سازمان مجاهدین نوشته شده است، در اینجا سعی می کنم به یک دلیل مهم در بی پایه و اساس بودن این ادعاها اشاره کنم.
    چکِ اطلاعاتی- امنیتی چند لایه در سازمان مجاهدین
    در سال های 1361 به بعد افرادی که در کردستان و سپس در عراق به سازمان مجاهدین وصل می شدند از چندین لایه چک اطلاعاتی- امنیتی عبور داده شده و سپس پذیرش شده و سازماندهی می شدند. در همین ارتباط شهادتِ شخصی من اهمیت پیدا می کند.
    یک شهادت اخلاقی و وجدانی
    من هیچگاه زندانی سیاسی نبوده ام و نمی توانم در مورد ایرج مصداقی یا ادعاهای سازمان مجاهدین شهادت شخصی بدهم. اما در سال های 1363 و 1364، زمانی که عضو سازمان مجاهدین بودم به دلیل کار و مسئولیتم با زندانیان سیاسی آزاد شده یا آنها که به هر شکلی فرار کرده و خود را به عراق و سازمان مجاهدین رسانده بودند صحبت می کردم.
    در آن سال ها من در بخش موسوم به “اِی تی- ET” (مخفف اطلاعات- اگر با حروف لاتین نوشته شود)، کار می کردم. در اواخر سال 1363 در سلیمانیه و سپس در بغداد مستقر بودم. مسئول این بخش، هادی روشن روان بود. کار من و چند نفر دیگر گفتگو با نفرات تازه وارد به بخش پذیرش در سازمان مجاهدین بود. افراد تازه وارد به سازمان مجاهدین به بخش پذیرش منتقل می شدند. بخش “ای تی” وظیفه داشت تا در صحبت با این افراد و”تخلیه اطلاعاتی” آنها، سه موضوع را تعیین تکلیف کند:
    اول: احراز هویت؛ سوال در مورد مشخصات فردی و خانوادگی، چگونگی آشنائی و ارتباط با سازمان مجاهدین، افراد آشنا یا کسانی که در سازمان می شناسند، دوست یا افراد آشنا و فامیل که دستگیر یا اعدام شده اند، نام افرادی که می توانند آنها را تائید کنند و …
    دوم: در مورد افرادی که در زندان بوده اند این سوالات مطرح می شد: کی، کجا، چرا و چگونه دستگیر شده اند، در کدام زندان ها بوده اند، چه بازجوئی هائی شده اند، توسط چه ارگانی و چه کسانی، موضوع سوالات در بازجوئی چه بوده، چه اطلاعاتی داده اند، آیا در زندان تشکیلات داشته اند، نفرات تشکیلات داخل زندان چه کسانی بودند، نفرات اعدام شده ای که می شناسند، نام توابین و افرادی که با رژیم همکاری می کردند، دلیل آزادی از زندان چه بوده است، بعد از آزادی از زندان با چه کسانی و چه ارتباطاتی داشته اند، چگونگی خروج از ایران و دلیل پیوستن به سازمان مجاهدین و …
    در مورد افرادی با پیشینه زندان سیاسی، بعد از “تخلیه اطلاعاتی” در جلسه اول، در صورت لزوم چندین بار دیگر با آن فرد صحبت می شد. بسیاری از این گفتگوها بر روی نوار ضبط می شد. مسئول من در آن زمان آقای م. ع. بود. او اکنون در آلمان زندگی می کند. م. ع. تا پایان سال 1366 در همین مسئولیت بود و به خوبی به یاد دارد که مجموع افرادی که مورد گفتگوی ما قرار گرفتند بالغ بر چندصد نفر می شدند. از این میان، تا پائیز 1364 که من برای ماموریتی به اروپا اعزام شدم، حدود 70 تا 80 نفر از افرادی که مورد “تخلیه اطلاعاتی” قرار گرفته بودند، زندانی سیاسی سابق بودند.
    سوم: وظیفه دیگر ما چک امنیتی افراد تازه وارد در بخش پذیرش بود. “موارد مشکوک” در نشستی با هادی روشن روان مورد بحث و بررسی قرار گرفته و بعد از چک اطلاعاتیِ گذشته آنها از سوی افرادی که در تشکیلات شاید آن فرد را بشناسند، نهایتا افراد دیگری بجز ما که با او گفتگو کرده بودیم، با آن فرد صحبت کرده تا “رفع ابهام” شود. این افراد بعد از پذیرش، در یگان های مختلف سازماندهی شده و بدون اینکه بدانند، برای مدتی زیر نظر بودند و اگر موردی که شکِ امنیتی را تقویت کند دیده می شد، پرونده آنها به بخش “ای تی” ارجاع داده می شد.
    آقای م. ع. که از سال 1363 تا 1366 بیش از 3000 ساعت نوارِ گفتگو با زندانیان سابقِ وصل شده به مجاهدین در عراق را ضبط کرده و از حافظه خوبی برخوردار است در گفتگو با من که برای نوشتن این مطلب با او تماس گرفته بودم، تاکید کرد: “این را یک وظیفه وجدانی می دانم که بگویم: در گفتگو با زندانیان سابقی که آنها را «تخلیه اطلاعاتی» کرده و از آنها در مورد توابین سوال کردم، «هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه» نامی از ایرج مصداقی برده نشد.”
    جدا از چک اطلاعاتی- امنیتی افراد تازه وارد به هنگام پذیرش، سازمان مجاهدین در دو نوبت اقدام به چک اطلاعاتی- امنیتیِ دسته جمعی اعضای خود کرده است. این اقدام در درون تشکیلات مجاهدین با عنوان “رفع ابهام” معروف است. در اواسط سال 1363 و همزمان با انقلاب ایدئولوژیکِ اول و اعلام ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو، مقر اصلی سازمان مجاهدین در کردستان عراق در شهرک “ماوت”، به بازداشتگاهی تبدیل شد که در آن برای چند هفته، چند صد نفر از پیشمرگه های سازمان مجاهدین مورد چک اطلاعاتی- امنیتی قرار گرفتند. در پایان این پروسه، رده بندی تشکیلاتی افراد به آنها ابلاغ می شد.
    در کنار مقر اصلی مجاهدین در “ماوت”، در مقر دیگری به نام منصوری، در کنار روستای “کهریزه”، بازداشتگاهی با سلول های انفرادی ایجاد شد تا افراد مشکوک و مسئله دار در آنجا نگهداری و تعیین تکلیف شوند. جدا از چرائی این اقدام و همزمانی آن با انقلاب ایدئولوژیک که موضوع این نوشته نیست، آنچه مایلم به آن توجه دهم این است که افرادی که تا آن موقع چندین سال بود که در تشکیلات و تیم های عملیاتی سازمان مجاهدین فعال بوده و مطابق فرهنگ مجاهدین “مسئله شهادت” را حل کرده و مشخص بود که با تمام جان و مال سر در راه مجاهدین گذاشته و هر خطری را پذیرا بوده اند، باز هم مورد شک قرار گرفته و مورد بازجوئی و چک اطلاعاتی- امنیتی قرار گرفتند.
    “رفع ابهام” دوم در اواخر سال 1373 در قرارگاه اشرف در عراق شروع شد. در آن زمان من دیگر از سازمان مجاهدین جدا شده بودم. بنابراین اطلاعاتم در این مورد محدود به گفتگو با اعضا جدا شده ای می باشد که آن پروسه را تجربه کرده و در آن مورد نیز خاطرات خودشان را منتشر کرده اند. در جریان “رفع ابهام” سال 73، اعضا و مسئولین سازمان و زندانیان سیاسی سابق که همگی سخت ترین آزمایش ها را پشت سرگذرانده بودند، مورد اتهام قرار گرفته و در قرارگاه اشرف به زندان افکنده و بسیاری از آنان شکنجه شدند. جمال عظیمی از اعضا جدا شده از سازمان مجاهدین، از به زندان افکنده شدن حدود 700 نفر در این زمان سخن می گوید. سیامک نادری یک عضو سابق دیگر سازمان مجاهدین است. او هفت سال و نیم در زندان های رژیم جمهوری اسلامی بوده و پس از آزادی از زندان به سرعت خودش را به عراق رسانده تا با وصل شدن به سازمان مجاهدین، مبارزه اش بر علیه جمهوری اسلامی را ادامه دهد. نادری بعد از سال ها شکنجه روحی و آزار جسمی در سازمان مجاهدین در سال 1393 در آلبانی از این سازمان جدا شد. او در یک کار تحقیقی به انتشار اسامی 400 نفر از افرادی پرداخته که در جریان “رفع ابهام” در سال 1373 در قرارگاه اشرف زندانی شده بودند.
    چک اطلاعاتی- امنیتی افراد در سازمان مجاهدین، عملی مستمر بوده و پیشینه ای قدیمی دارد. این کار از زمان کارِ مخفی چریکی در زمان شاه شروع و بعد از آن در دوره کار نیمه مخفی در اوائل انقلاب تا امروز ادامه پیدا کرده است. چک اطلاعاتی- امنیتی سازمان مجاهدین بر روی افراد و اعضا و حتی نیروهای هوادارش، عملی سیستماتیک بوده و ثبت و آرشیو می شود. بسیاری از تصمیم گیری ها در مورد افراد، از جمله دادن مسئولیت، دادن رده تشکیلاتی، اجازه تردد به مقر یا ساختمان های مخصوص، اجازه دسترسی به اطلاعات طبقه بندی شده، اجازه شرکت در جلسات عمومی رسمی و اینکه در کدام صف و کنار چه کسی بنشینند و.. همه این ها بر اساس وفاداری ایدئولوژیک به “رهبری” و میزان تائید یا عدم تائید چک اطلاعاتی- امنیتی آن فرد می باشد.
    تناقضات اطلاعاتی سازمان مجاهدین در مورد ایرج مصداقی
    سازمان مجاهدین همیشه به قدرت اطلاعاتی و نفوذ خودش در نهادهای رژیم بالیده و با بزرگ نمائی، این ذهنیت را القا می کند که به لحاظ اِشراف و تسلط اطلاعاتی- امنیتی قدرتمند و نفوذ ناپذیر می باشد. با در نظرداشت آنچه در بالا در مورد چک اطلاعاتی امنیتی سیستماتیک فردی و دسته جمعی اعضا و افراد مرتبط با سازمان مجاهدین تشریح شد، با در نظر داشت اینکه سوابق افراد نزدِ سازمان مجاهدین ثبت و آرشیو می شود، با توجه به اینکه بسیاری از افراد و اعضا سازمان مجاهدین پنج دهه است که همدیگر را بطور شخصی می شناسند و از سوابق هم با اطلاع هستند؛ این پرسش مطرح می شود که:
    اگر ایرج مصداقی یک “مزدور وزارت اطلاعات، یک تواب تشنه به خون و یک نفوذی وزارت اطلاعات” بوده است، چطور سازمان مجاهدین با وجود همه آن لایه های مختلف چک اطلاعاتی- امنیتی و سوابقی که از گذشته افراد دارد، او را شناسائی نکرده بود؟ چطور است که ایرج مصداقی توانست بین سال های 1373 تا 1379 در مقر اصلی این سازمان در “اُور سورواز”، در نزدیکی پاریس، جائی که مریم رجوی در آنجا سکونت داشت، رفت و آمد داشته باشد؟ چطور ارتباطات سطح بالا در مجامع بین المللی و در بسیاری از نشست های مختلف نهاد های سازمان ملل متحد به او واگذار می شد؟ چطور در طی همه آن سال ها، آن همه زندانی سیاسی سابق که در سازمان مجاهدین حضور دارند و او را دیده بودند، از اینکه او “تواب” بوده و … حرفی نزدند؟ چطور در آن چند هزار ساعت نوارهای “تخلیه اطلاعاتی” که در آن با زندانیان سیاسی سابقی که به تازگی به مجاهدین در عراق وصل شده بودند، گفتگو شده بود، چیزی در مورد ایرج مصداقی وجود ندارد؟ چرا از زمانی که ایرج مصداقی به طورعلنی به نقد سازمان مجاهدین پرداخت و بطور خاص از زمانی که او “تابوی قُدسیت” مسعود رجوی را شکست، اتهام زنی به او شروع شده است؟
    سازمان مجاهدین خلق رودر روی دادخواهی مردم
    داده ها و شواهد فوق به طور منطقی این نتیجه گیری را تقویت می کند که اتهامات سازمان مجاهدین بر علیه ایرج مصداقی بی پایه و اساس بوده و با هدف پرونده سازی و بی اعتبار کردن او می باشد.
    حال این سوال مطرح می شود: در حالی که دستگاه قضائی سوئد خودش را برای محاکمه حمید نوری آماده می کند، در حالی که سازمان مجاهدین که بسیاری از اعضا و هوادارانش در زندان های ایران اعدام شده و به خوبی می تواند با معرفی شاهدینی که هنوز زنده هستند محاکمه حمید نوری را به محاکمه جمهوری اسلامی تبدیل کند، از حمله کردن به ایرج مصداقی چه هدفی را دنبال می کند؟
    به باور من سازمان مجاهدین با این اقدام خود نشان می دهد که اهداف تشکیلاتی این جریان برای تصفیه حساب کردن با دیگران، از جمله با ایرج مصداقی بالاتر از ارزش و اهمیت دادخواهی خون هزاران هزارن انسانی است که در زندان های جمهوری اسلامی کشته شدند. “مبارزه با جمهوری اسلامی” از سوی سازمان مجاهدین فقط یک ادعاست، زیرا در زمانی که می شود با تمرکز بر روی محاکمه حمید نوری بیشترین ضربه را به جمهوری اسلامی وارد آورد، بر تسفیه حساب با فردی تمرکز کرده است که مسبب دستگیری حمید نوری بوده است.
    به دلیل تبلیغاتی که سازمان مجاهدین در مورد قدرتمند بودن و نفوذ در نهادهای جمهوری اسلامی دارد، پس از اعلام دستگیری حمید نوری، این انتظار وجود داشت تا مسئول دستگیری حمید نوری، سازمان مجاهدین اعلام شود. آما مشخص شد که زمینه سازی دستگیری حمید نوری، نه توسط یک تشکیلات عریض و طویل و پر مدعا، بلکه توسط ایرج مصداقی انجام شده و در تامین همه تدارکات حقوقی مرتبط با آن نیز جمعی از فعالین ایرانی وغیر ایرانی او را کمک کرده اند. این واقعیت نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین تا کجا علیرغم ادعاهای پرطمطراقِ مبارزه با جمهوری اسلامی، خواب بوده و در لاک خود فرو رفته است. دستگیری حمید نوری بدون دخالت سازمان مجاهدین، نشان دهنده پوچ بودن ادعاهای این سازمان می باشد. دستگیری حمید نوری انحصار طلبی سازمان مجاهدین و ادعای اینکه در مبارزه بر علیه رژیم ایران، این سازمان “مبارز شماره یک” است را نقش بر باد داده و در چشم ایرانیان و نیروهای خارجی که با این تشکیلات ارتباط دارند ناتوانی این تشکیلات را به خوبی نشان داده و بادکنک تبلیغاتی آن را ترکاند. از این روست که این سازمان بجای همراهی با دادخواهی مردم ایران در محاکمه حمید نوری، به کینه توزی بر علیه ایرج مصداقی مبادرت می کند تا بی عملی، ناتوانی و تو خالی بودن خودش را پرده پوشی کند.
    سرافکندگی و شرم برای “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت”
    اطلاعیه مجاهدین، مُهر “کمیسیون قصائی شورای ملی مقاومت” را بر خود دارد. همانطور که دستگاه قضائی در جمهوری اسلامی بازیچه و ابزارِ نهادهای امنیتی- اطلاعاتی است، “کمیسیون قضائی” مزبور نیز همین نقش را برای مجاهدین بازی می کند. چرا؟
    دستگاه قضائی باید مستقل باشد، باید تا زمان صدور حکم در ارتباط با فرد مورد اتهام از او با عنوان “مظنون” یاد کند. در دستگاه قضائی دمکراتیک، اصل بر برائت مظنون و متهم است. در دستگاه قضائی آزاد و مبتنی بر حقوق بشر، کرامت انسانیِ فردِ مظنون و متهم رعایت شده و با عنوان خانم … یا آقای … خطاب می شود و حیثیت انسانی او محفوظ می ماند. حتی بعد از صدور حکم و محرز بودن جرم، مجرم با احترام مورد خطاب و مورد رفتار قرار می گیرد و….
    کمیسیون قضائی مجاهدین بجای تاکید بر اصل برائت، از قبل حکم صادر کرده و حکم بر “مزدور” بودن می دهد. بجای دادرسی عادلانه، نقش دادستان و قاضی و هیئت منصفه را یکجا بازی می کند. بجای رعایت بی طرفی تخصصی، اهداف سیاسی سازمان مجاهدین را دنبال و القاب و صفاتی را بکار می برد که نشان از سیاسی بودن اهدافش دارد.
    تصورش را بکنید که این کمیسیون و این شورا و این مجاهدین که سالهاست در کشورهای غربی زندگی کرده ولی اینگونه حکم صادر می کنند، اگر فردا در ایران، آنگونه که ادعا می کنند قدرت را به دست بگیرند، چه خواهند کرد؟ این سند، نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین جائی در بین نیروهای مخالف جمهوری نداشته و یک ائتلافِ احتمالیِ نیروهایِ ضد جمهوری اسلامی باید خود را از این نیروی ضد دمکراتیک دور نگه دارد.
    این اطلاعیه سندی است گویا در مورد آنکه سازمان مجاهدین غیر دمکراتیک است، در طرف مردم ایران و دادخواهی آنها و بر علیه جمهوری اسلامی قرار ندارد، بلکه اهداف ایدئولوژیک و سیاسی خودش را دنبال می کند. منافعی که با منافع ملی ایران همخوانی نداشته، بلکه بر علیه آن می باشد.
    منبع:پژواک ایران

Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI.
می 3, 2021
CLICK ON THIS LINK TO READ THE PERSIAN TRANSLATION OF THIS ARTICLE
Who are Mek?
So much has been said and written about Mek terrorist cults by almost every serious media concerned with terrorism, but not a report from inside Mek by a high ranking member of Mek and NCRI.
the uniqueness of this report based on the fact that all the information given are driven from Mek’s own printed material in its official paper Jihadist(Mujahed) published by Mek which mostly are written by their Calipha “Masoud Rajavi” their terrorist leader.

Mr. Davood B. Arshad delivering his speech in EU parliament
In this presentation I will shed light to Mek terrorists and Masoud Rajavi its Calipha and his head wife in his Harem.
The details about Davood Baghervand Arshad in connection with Mek can be found (here).
Mr Arshad that lives in Germany can be reached at the email below for any questions to chalenge all the reports and facts stated by him. info@nototerrorism-cults.com
This content can be also watched in the youtube above as a video clip.
A heart breaking jurney of freedom fighter to find himself traped in a terrorist org.
At my early twenties while studying at University in England with not so much political and historical knowledge, and experience but with plenty of enthusiasm and love of freedom and democracy for Iran, under the Late Dictator, The Shah of Iran, made me the best prey to be hunted by wolve as in sheep clothes at university in UK by Mek, pretending to be freedom fighters.
An Organization that have been financed armed and supported by Saddam Hossein the late Dictator of Iraq and the Saudi Arabia.
Custom Gallery: images not found
Have you, your loved ones, your fellow country men, your country been subject of Terrorism? Then with about 4 Decades of experience at my mid-sixties I would recommend you to bare with me to help you recognize Terrorism in the freedom fighters clothes at your vicinity and even supported with the tax you pay.
Custom Gallery: images not found
Terrorism is one of the most controversial subjects to contemporary human history that threaten to destroy our security, morality and values, claim many lives and injuries, has economic impacts and many hidden destructive effects on our society by the evil actions, designed to induce indiscriminate terror and psychic fear through the violent victimization and destruction of noncombatant targets, the civilians.
Post-modern Terrorists
The face of terrorism has changed dramatically over the past decades. In the 1970s and early 1980s, terrorist organizations typically had discrete and immediate political objectives—The release of compatriots from prison—the political independence of an ethnic region or state, or the withdrawal from a conflict. To further these goals, terrorists engaged in kidnapping, hijacking, small-scale hostage-taking and other operations involving relatively low levels of violence. As summed-up by a leading expert in terrorism:
“Traditional terrorists wanted a lot of people watching, not a lot of people dead.”
Today’s “post-modern” terrorists like mek, ISIS, Alqaeda have eschewed constrained or modulated violence. they seek nothing but the wholesale collapse of the Western Societies and Nations which they deem evil Western Corrupt Bourgeoisie (Imperialism). Terrorists often embrace religious or quasi-religious ideologies based on ethnic or religious fanaticism, as a tool best described and maintained in Cultic form by brainwashed members.

Suiside self Immolation of an Mek cult member in Paris
Members are brainwashed to believe their actions are justified to please a higher religious authority such as Masoud Rajavi, they are given to believe that, the ability to kill themselves together with large numbers of innocent individuals reinforces the correctness of their actions and spares a place in the Heaven for them.
In contrast with the deeds of the terrorist, The blessings of the Western free and open society also can provide cover for acts of terror and violence for terrorist groups such as MEK who are just pretending to carry Western values.
One of The unique common denominators of all the terrorists is the Leading terrorist figure called Ideological Leader or Calipha, Such as, Abu Bakr al Baghdadi of the ISIS terrorist, or Ben laden of Al Qaeda and Masoud Rajavi of Mek.
Custom Gallery: images not found
The present leadership of consists of the Calipha Masoud Rajvai and his head wife in his Harem nicely dressed in red and dark blue called Maryam Rajavi.
150524111249_kdp_iran_640x360_afp
I am sure you will be surprised to know that this man Mr. Mahdi Abrishamchi (first photo from left) was the first husband of Maryam Rajavi which the Calipha Masoud Rajavi forced him to divorce Maryam and gift her to Masoud Rajavi to become the head wife in Masoud Rajavi’s harem.

Mr. Mahdi Abrishamchi in Mojahed Issue #255 p25

All the Calipha’s of the tyerrorist groups have one thing in common. They all call themselves, The representative of the God on the Earth. A foundemental base for the members for their unqueationable obedience. While praising the Calipha-Masoud Rajavi Mr. Mahdi Abrishamchi member of the Mek’s Politburo explains his obedience, marked in blue boxes:
Our Calipha Masoud Rajavi is only accountable to the God.Mr. Mahdi Abrishamchi
Suiciadal readiness of the Terrorist members
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish.
There are two different categories of terrorists;

  1. Are those who are very obvious and known to us like such as Abu Bakr al Baghdadi or Bin Laden, therefore the civilized world knows must protect itself against them.
  2. But there are terrorists that not only hide their lethal thinkings but pretend to have thinkings that even make you spend your money and tax to promote them.
    Such as Maryam Rajavi, a terrorist Leader or Ali Reza Jafarzadhe a terrorist member as their representative in USA.
    Custom Gallery: images not found
    Their appearance is decorated purely to deceive the world about their terrorist inhuman nature.
    Terrorist do not only commit crime against civilized world but against their own members. Mayram Rajavi being the head wife in the Harem, later forced all mek members to divorce their wives so could enter the harem of the Masoud Rajavi as wives of the harem, including my wife Ms. Tannaz Hojati Emami.
    Maryam Rajavi described the Joining the Haram of Masoud Rajavi as the only path to the Liberation of all Women from all discriminations and exploitation especially by the husbands within traditional family.
    She argues, since Masoud Rajavi is free of exploitation, having sex with him in his Harem is a revolutionary way to free women from the exploitation of their husbands within traditional family. Which Rajavi considers it a ground and a stronghold for the exploitation of the women.
    She argues, this is a revolutionary way and killing two birds with one stone!
  3. Freeing women from exploitation by their husbands.
  4. Destroying traditional Family the stronghold of exploitation of women.
    One could not expect stronger logic from a Pimp. She now lives in Albania and Paris and unfortunately, many politicians help her to move in and around Europe and its power corridors. Her role is to hide her husband and Calipha’s horrifying rules and thinkings and teachings, and the Islamic State he plans for the future of Iran and the world.
    To do so Maryam Rajavi deceivingly parrots the Western values, which are formulated in her Ten Point Plan for Future of his khalifa’s Empire and all the Muslims around the world:
    Reading her plan, form her official websit. Jihadists
    We …are committed to the abolition of the death penalty. We are committed to the separation of Religion and State. We believe in the rule of law and justice. We want to set up a modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court. We are committed to the Universal Declaration of Human Rights, and international covenant and conventions, including the International Covenant on Civil and Political Rights, the Convention against Torture, and the Convention on the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.from Maryam Rajavi’s ten point plan
    To give you an idea what she hides behind all this. I will read from Mek’s Official Paper Called Jihadist or Mojahed issue no 3 page 7 wher her Khalifa Masoud Rajavi puts forwards the ideal courts and judicial system. He writes:
    Custom Gallery: images not found
    As soon as the accused is identified, it is enough to put him in front of the firing squad. No need for court proceedings. The operation of the revolutionary courts relies on the revolutionary conscience and judgment of the masses before being based on codified legal and criminal laws. For this reason, the judges of these courts are not only legal and criminal experts, but also a combination of people’s representatives, some of whom even lack any judicial expertise. The verdicts issued by these courts also take into account the revolutionary interests of the society. And it may not comply with the usual legal and penal rules. It is possible for a these Court to sentence an accused to death, while under classical law it is not punishable by death.Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
    Rajavi continues: with a horrifying example to justify his barbaric courts:
    For example, in the war called Ahzab [1400years ago] when Moslems discovered that the Jewish tribe had betrayed them in Medina city during the siege of the city by the pagans of Mecca, Muslems arrested all of 700 Jewish tribe members executed them overnight. This act may seem cruel and barbaric, many of the people who were executed may not have played a direct role in this betrayal, but when the future of a religion, the fate of a revolution and the interests of a people are at stake, we must act decisively, and close the eyes on these doubts. Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
    The world should ask these terrorists particularly Maryam Rajavi that parotes western values:
    Is this how you abolition the death penalty? Is this the separation of Religion and State? While judgement based on interest of your religion, and how you believe in the rule of law and justice? and the modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court?
    This is the most dangerous types of terrorism and jihadists that cry Wine and sell vinegar to us, and some buy plenty by the tax you pay.
    This is terrorists inside out, and everyone should look out for them. Let’s see if Ali Reza Jafar Zadeh this nice looking guy fits into the category of a time-bomb. I mentioned that terrorist must always be Suicidal ready. This is the hand written request of Mr Ali Reza Jafar Zadeh printed in the official paper of Mek Called Mojahed meaning Jahadist #127 p11. One should bear in mind that He is Mek’s US representative.
    Mr. Jafarzadeh’s letter was written after he was angry like his Calipha about Maryam Rajavi’s arrest in France reported by NY times by Eliane Sciolino in June 2003:
    “French authorities today arrested more than 150 members of a long-established armed Iranian opposition group, accused them of organizing terrorist acts, and seized $1.3 million in $100 bills.”NY times by Eliane Sciolino in June 2003
    Following Maryam Rajavi’s arrest by the French police she ordered the members to commit suicide by self-immolation. To prevent the French judiciary from enforcing the law and force them not to dare to touch this terrorist cult. Following Rajavi’s call 12 members committed self-emulation in London, Paris, Toronto, Denmark,…which two young women died as a result.
    Custom Gallery: images not found
    Ali Reza Jajarzadeh also writes to his caliph to be the next suicidial Jihadist. This is the page 11, let’s read and see how he puts “his Suicidal readiness and turning into a time-bomb” into words and takes oath to explode when and where His Calipha Masoud Rajavi pulls the trigger.

Ali Rezajafarzadeh’s letter of suisiadal readiness
The title of the page 11 above reads: …..
Another golden leaf!! from the record of the whole epic and the sacrifice of the Mujahidin Jihadist. Examples of requests of members and supporters of Mujahidin for suicide self-immolationThe title of the page 11
Now the Golden leaf!!! of the Jihadist Ali Reza Jafarzadeh, which reads:
“In the name of Allah and in the name of Masoud and Maryam Rajavi, my great religious leaders. Moments ago, I heard the announcement of the readiness of 20 members of the organization in the United States for suicide self-immolation against the actions of the French Government… The greatness of their action became more tangible to me and I felt that I would not rest until I took the pen and I announced my readiness to scarify myself It is true that these French idiots have not yet understood the determination and lethality of the Mujahedeen-Jihadists element of Mek. Because they did not know our Caliph Masoud Rajavi. They are too short-sighted to know what a hurricane Masoud Rajavi’s order will cause, and if Masoud Rajavi gives the order, this generation (Mujahidin Jihadist) will burn their world into ashes with all its dimensions, and indeed, if Masoud Rajavi orders it, they will learn it the hard way. Therefore As the least valued member of the Mek Jihadist, I hereby inform the Organization in writing of my readiness for suicide self-immolation with determination at any time and in any place our Khalifa deems fit. May I fulfill my duties to our Calipha Masoud Rajavi in this way. Alireza JafarzadehTranslation of Ali RezaJafar Zadeh’s letter to his Calipha
Best explained the mentality of such brainwashed Mek’s cult Jihadists by Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003. She wrote an article titled “The Cult of Rajavi”. In this article Rubin details her encounters with Mek members she met in Camp Ashraf in Iraq: ,
“men and women had to participate in ‘weekly ideological cleansings,’ in which they would publicly confess their sexual desires. It was not only a form of control but also a means to delete all remnants of individual thought.”Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012 also Wrote:
Not only was the MEK heavily armed and designated as terrorist by the US government, it also had some very striking internal social policies. For example, it required its members in Iraq to divorce. Why? Because love was distracting them from their struggle against the mullahs in Iran. And the trouble is that people love their children too. So the MEK leadership asked its members to send their children away to foster families in Europe. Some parents have not seen their children for 20 years and more. One US colonel I spoke to, who had daily contact with the MEK leadership for six months in 2004 in Iraq, said that the organization was a cult, and that some of the members who wanted to get out had to run away.Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012
Let me add that, I myself was also forced to divorce my wife.
MEK cult terrorists and the children
Amongst the children who have not seen their parents for more than 3 decades are these two gentlemen one Mr. Hanif Bali member of Swedish Parliament. Who explained in a video clip(here) in youtube that his father that has not seen him for 30 years was allowed to contact him after more than two decades only to recruit him to the MEK in Iraq, which Mr. Bali refused?
The other child Mr. Hanif Azizi now a member of Swedish police. He even published a book about the Mek Brainwash systems of the parents and cruelty of taking children away from them sending them to orphanages thousands of miles away. Azizi describes in his book, “when he was 18 tried in quest of his family and the answer to the question of what is he doing in Sweden on his own without his parents, he somehow was connected to Mek that persuaded him to go to Iraq to see his parents. In Iraq he found out that they want to keep him there. Azizi with the excuse of coming back to Sweden to take his younger brother with him, he managed to escape and never went back to Iraq to his parents.”
He mentioned the names of 100s of other children in Sweden and elsewhere in his book at the same situation as his and his younger brother.
Custom Gallery: images not found
The children were taken away from the family for two reasons:

  1. Maryam Rajavi wanted all the love for his husband and Calipa in his Harem, where thery were not allowed to share it with even their children.
  2. Because the child was a pivotal point for the unification of the parents once every year that at the news year eve they all met and exchanged love to each other, was considered a threat to the love towards the Caliph.
    So the child must be sent away to eliminate any links between the women of the harem and their husbands. Many children of mek members who were trapped in the Camp Ashraf in Iraq and could not escape like Azizi., committed suicide in Iraq.

Amir_Yaghmaee taken to Iraq from Sweden at 14
Amir Vafa Yaghmaee son of a member of central committee, that was taken to to Camp Ashraf in Iraq when he was 14, was also trapped described in a video clip that :
“I was told by my commander Called Jamal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
Amir like myself could only escape Mek prison after US took over control of Mek after the coalition forces occupied Iraq so Amir and I together with hundreds more Mek members could escape and took refuge with American Army.
All these facts which are a drop of an ocean of their terrorist cultic cruelty even against their own members and children, shows that terrorists like Mek lack any human values and principles.
But as said, the difference between these two types of Terrorists.
Custom Gallery: images not found
The obvious dangers, that you know how deadly they are and what they represent.These obvious terrorists have direct and immediate reaction against contemporary human’s achievement like democracy, freedom of speech, rule of Law and so on. Unfortunatly like the one happened in France in case of Charly eb Du office or in the case that unfortunate innocent French teacher.
But the sophisticated terrorist hiden behinde borrowed words from the civilized world, paroted by thier leaders to decieve the world.

MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi
But the sophisticated terrorists of Mek in order to reach their terrorist Jihadist ends that Rajavi scales it with compariing “the 3000 massacred in September 11” as a petty goal, seek the total destruction of the whole western Corrupt civilization.
So Mek Terrorism thinking Strategic they hide their evil goals to neutralize all proactive counter-actions by the free world by borrowing some of the humanitarian values such as democracy and set them very nicely in their windows of deception as a cover for their real face until they reach power not only without any opposition from the free world but even with the help of them!
Custom Gallery: images not found
When the terrorists have all the means and the power so it would be too late to stop or would claim a very high price in unbelievable scales before one could stop them. Think of the Sept 11 price the world paid and still is paying to realize what al Qaeda terrorism was where Rajavi puts its crimes as a petty blow to Corrupt West.
We should not be deceived by these terrorists within us. Therefore to be pro-active we should not turn a blind eye to the terrorists putting on nice clothes and Parroting contemporary civilized world’s value and principals among them rule of Law and human right. Could we have been proactive rather than reactive and save all the lives lost in and since Sept 11?

During these presentation the MEK terrorism and terrorist is being presented inside out which is lying in wait to destroy the contemporary human civilization.
I have been an insider (High ranking member of Mek and NCRI) for decades in Mek. All the facts and پانوشت ها و ارجاعات : are from Mek’s official publications written by Masoud Rajavi the Caliph of Mek.
From what has been said so far, it is obvious that, the face of terrorism has changed dramatically over the past decades. To give you an example of how Terrorist Leaders utilize the western Blessings, the El Pais newspaper of Spain disclosed that MEK has been paying nearly one Million Euros to an Ultra far-right party of VOX of Spain to be founded and operated in Europe which advocates an end to the existence of the European Union as their party goals.
Custom Gallery: images not found
where in return Vox and its founder Mr. Aldo Vidal Quadras would support MEK in Europe by paving the ground and facilitating the presence and activity of MEK’s members and its leader Maryam Rajavi in European power corridors such as in E Parliament. One could see the vox parties Founder Mr. Aldo vidas quadras nd Maryam Rajavi also most every where.
Custom Gallery: images not found
Interesting to know that Vox party is anti Moslem and Mek is planning an ISLAMIC State for IRAN. The Guardian of London in 21Sep 2012 disclosed Mek’s atrocities in the West and wrote:
“…A designated Iranian terrorist org. Have won a long struggle to see it unbanned in the US after pouring millions of dollars into an unprecedented campaign of political donations, hiring Washington lobby groups and payments to former top administration officials.Mek bribe official to be de-listed from terrorists list of USA and European Union.”The Guardian of London in 21Sep 2012
To grasp an idea about the extent of the world’s concern about MEK being de-listed by bribing official just type in any search engine:“MEK to be delisted”
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll):
“Trump Cabinet pick paid by controversial Iranian Exile group.” It add, “Trump’s transportation secretary received $50,000 for 5 min speech to Mek, previously called a “Cult-like” terrorist group by state department.”AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll)
There is no serious media report about Mek, not to warn about “Mek’s violence and act of terrorism especially against Americans interests.”
Mek’s policy towards the West
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016:
“For decades, and based on U.S. intelligence, the Unites States Government has blamed Mek for killing three US contractors, bombing the facilities of numerous US companies and killing innocent Iranians.The Politico by Daniel Benjamin in Dec 13 2016
From the first days of the downfall of the Shah in Iranian revolution, Mek pressed for the downfall of Imperialists led by USA. Rajavi Wrote in his paper Jihadist issue nr 4 page 2

In other words, since at the present stage of history, the main conflict in human society is the conflict between peoples and imperialism, forces, parties and regimes must be in the People’s front at war with global imperialism (led by the United States). , Otherwise they will inevitably fall into the camp of imperialism and against the people !!!Rajavi Wrote in his paper Mojahed issue # 4 page 2
Rajavi was not consent with the downfall of the Shah of Iran as a revolution, called for downfall of the USA as the second but the main phase of the Iranian revolution by
“OVERTHROWING the IMPERIALISM as the main SHAH”
in the “Jihadist-Mojahed” Issue #4, P2 one can read:
“the only way to the liberation {of Nations} is to struggle against Imperialism”
In this respect, Mek relied then on Soviet Union the second supper power, and his own leading role in assassinations of the US personnel working in Iran.
Assessination of Americans by Mek
Unlike when Masoud Rajavi the Mek’s Calipha was in Iran, after his self-exile in France he denies assassinating the Americans. Let’s examine Rajavis claims, if he has nothing to do with the assassinating US Citizens and officials according to his own writtings in his paper. Jihadist-Mojahed, Issue #18 P7

Jihadist Issue #18 P7 The title of the article reads;
“A word with the Revolutionary Guards brothers, who put bullets in the chests of the American?”
The paragraph indexed 1 reads:
“At least none of the American criminals have no doubt about our anti-imperialist stands, because they were the first to receive our bullets in their chests after 1972”.
The paragraph indexed 2 one can read:
“That is why they [USA] conspire against us by arresting Mohammad Reza Saadati while tracing CIA networks in Iran.”
I will come back to this CIA and Saadati incident claim of Masoud Rajavi.
Masoud Rajavi openly and proudly mentioning his terrorist atrocities against Americans, he was hoping to be able to manipulate it to radicalize the country’s political atmosphere to exert enough sociopathic pressure on the Iran’s late Religious leader Ayatallah Khomeini to declare wholly war against USA.
In this regards Rajavi while praising the Ayatollah Khomeini for his overthrowing the Shah begged him to continue the revolution by over throwing the US Imperialism as “The Real Shah” as Rajavi used to put it. Mek’s official paper was filed with titles and articles such as:
• Let create a new Vietnam for US in Iran.
• Without destroying US Imperialism, we cannot even solve the problems of our schools.
• Even a 10-year-old child being recruited in a revolutionary org can make US Imp suffer big blows.
• Let’s arm the nation against Imperialists.
• Fighting to the end with US Imp, is the only way to the Liberation.
Custom Gallery: images not found
Compare all the above nonsence with what Maryam Rajavi is parroting contemporary human’s values to deceive the politicians.
This Next document is screenshot of US Gov. Website; in 2021 https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18

Which reads;
“Lieutenant Colonel Lewis L. Hawkins was shot and killed as he walked from his home to work at the Directorate of Financial Management. According to telegram 4249 from Tehran, June 16, a militant named Reza Reza’i was the alleged mastermind of the plot.”
spacer height=”10px”]
This is the picture Of Reza Rezai member of MEK Central committee. This is a screenshot of the official website of Mek 2021. Mek glorifying Reza Rezai as Great Jihadist

In the next Mek document: the Jihadist issue #4, p2: Masoud Rajavi praising killing of the Americans even mentioning the names of the victims of their terrorism “General Price and Col. Hawkins”. Paragraph indexed (II) reads:
”even many revolutionary operations were directed against American criminals. e.g: Revolutionary execution of General Price and Colonel Hawkins was masterminded and executed by Mojahedin Khaq, in the honor of the Iranian revolutionary movement in the recent years
Under the subtitle index (I) reads; “Going to war with Imperialism led by American imperialism is the only way for the Liberation”.
The next documents are Iranian daily news papers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
The big title reads;Details of the assassination of American advisers in Tehran.
The next documents are another daily news paper reporting when Reza Rezai was killed while being arrested by the security forces.
The title reads:
Reza Rezai the master mind of the Americans advisers was killed. Reza rezai also fought alongside of the Palestine.
Let me also as and insider add that when Colonel Howkins and General Price were assassinated by MEK their brief case full of documents was confiscated by the mek operatives and later handed over to the one of the Russian Embassies outside Iran.

Therefore against Maryam and Masoud Rajavi’s claims, in the west, Masoud Rajavi’s written articles in their Official News Paper and Mek’s present websites not only proves otherwise but they are proud of their terrorism and assassinations.
Mek and spying for
Soviet Union
against their country, Iran

One year prior to the Iranian revolution, an Iranian High ranking Lt. Gen Mr. Ahamd Mogharabi and Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education) were arrested, tried and executed by the Shah’s government for spying for Russians for 30 years. KGB desperately needed to know how their valuable head of spy network at highest levels of the Shah’s army and his deputy in the ministry of education were uncovered in Iran.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out.

Mohammad Reza Saadati Mek Central Committe member Russian Connection
Mek’s KGB connection was Mr. Mohammad Reza Saadati member of the Mek’s leadership nicknamed SAIKO by KGB(an engineer who had a history of working in Iran’s Steel Factory which was established and run by Russia since 1967 at the Shah’s time.
Masoud Rajavi having received the order from KGB, used the complete chaos of transition period of the Revolution and infiltrated in the army’s prosecutors office and confiscated the documents related to Russian head spy Lt Gen. Ahmad Mogharabi’ in Iran .
In this picture Lt. Gen AhmadMogharabi left who spied for Russia for 30 years with his spying equipment In front of him in one of the court hearings and on his left is Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education)

Gen. Mogharabi and Rabani at a court hearing
After a few initial secret meetings of with the Russians in Tehran, Mohammad Reza Saadati nick named Saiko was arrested in Aug 24, 1979, while handing over the documents to the First Secretary of the Russian consulate Mr. Vladimir Fensinkow.
Mr. Saadati was initially sentenced to 10 years of imprisonment, but Fensinkow was released due to his political immunity. Saadati was later executed after Mek started terror campaign bombing pro government Party HQ killing 120 members of the parliament. Assesinating the prime minister and the president of the country.
The iranian new regime lost their complete trust in Mek and restricted their activities.
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest.
A detailed account of Mek-Saadati-Russian spy relation and above incident can be found in the Chapter “Saadati” of a book titled
“Inside the KGB:
My Life in Soviet Espionage”
by Vladimir Kuzichkin, First Chief Directorate of KGB for Operations in Teheran. ISBN-13: 9780804109895
The most interesting was while MEK, In its daily propaganda attacked the new liberal government official and even some of the religious leaders as pro-western by branding them as non-patriots even suggesting being Western Spies in their newspapers. Mek itself was busy spying for Russians. The arrest and conviction of Saiko disclosed Mek’s betrayal of the country and their illegal, slaver fashion relation with the Russians.
It also blow up Masoud Rajavi’s false face and stance of patriotism as an example of his usual crying wine but selling vinegar in the eyes of the people and the new government.
Seizure of the AMERICAN EMBASSY
As it was said the KGB and the Mek blamed CIA or “the US diplomats in US Embassy in Tehran that run the CIA in Iran” for this crack down on their spy network.
Would KGB and Russia sit idle only digesting such a big blow and do nothing concerning the fact that, “from the KGB’s point of view”, the below was from a defeated retreating enemy (The CIA) and USA diplomats as a result of the revolution in Iran.
Custom Gallery: images not found
As far as KGB was concerned CIA not only keept the secrets of how previous KGB Spy network was uncovered but also destroying another strong spy net work relation of KGB with Masoud Rajavi the Leader of MEK an Important political group which Russia considered it as a sign of the rise of the era of KGB and Russian influence and the down of US influence in Iran, due to the revolution, was far more than a blow to KGB but a disasterous blow to Rassia.
The importance of this question arises from the fact that the whole Revolution in Iran was against the Shah, as Iranians rightly considered him as the poppet of USA, consequently hundreds of leftist pro Russian groups appeared over night that together with the ordinary people on the streets, chanted death to America was supposed to put an end to any influence of CIA in Iran.
Russians-Mek’s reaction to the blow
Immediately after, Mek intensified its political propaganda against America as US Imperialism, Advocating that:
“After the Shah it is imperialism led by US imperialism as the real Shah that must be toppled by armed struggle”
Mek’s official papers were filled with articles with content of advocating armed struggle against USA. Four months was needed for this propaganda campaign to give its fruits. Where MEK was ready to launch its counter attack on behalf of KGB and launched the occupation of US embassy in Tehran.
Since this was the second, attempt to occupy the US Embassy by Mek since the first attempt was three day after the revolution. Then Khomeini the leader of the revolution ordered them to leave the Embassy immediately.
Masoud Rajavi this time did it under the name of some students who later called themselves:
“Students of the line of Ayatollah Khomeini”
this named was chosen in order to naturalize Khomeini’s opposition to the seizure and win his support for continuation of the occupation, which worked.
Students of the line of Khomeini A name that was very intelligently chosen to force the suprem leader of the revolution the Ayatollah Khomeini to endorse the occupation of a foreign Embassy, especially while being under the propaganda bombardment of Mek for being soft against USA and not starting the wholly war against America as the Real Shah.
According to the Mek’s official paper issue nr. 18 page 7 Masoud Rajavi wrote :

“From the first moments of the seizure of American spy nest we stationed our military Units in the US Embassy Compound to Guard the brave students who sieged the US Spy nest.”
This sociopolitical pressure exerted by the MEK and other Soviet orchestrated leftist groups plus general anti American political atmosphere in Iran forced Khomeini to change his immediate initial rejection of the seizure decision, which ordered the students to leave the US Embassy compound, and unfortunately surrendered to Masoud Rajavi’s propaganda and endorsed the occupation after two day which lasted 444days.
MEK took the opportunity and immediately occupied American consulates in the cities of Isfahan and Tabriz independently and this time not under cover of students, but openly glorifying it in their papers which was announced only after they were thrown out by the Government security forces.Mojahed Issue No. 11 P.3

The Title (1) reads;“Report of how two of Mek members were injured while being thrown out of the American Consulate after they had occupied the Consulates in Esfahan and Tabriz Cities.”
The Sub-title (2) reads;
“how the American Consulate was occupied in Isfahan by MEK members”.
MEK Praising the occupation as a heroic seizure of the American Embassy, reminded the responsibility of the Iran’s officials to fight with Imperialism to the end.
Iranian Government aware of the infiltration of the Mek members and other leftist groups within the so called students occupying the US embassy started a big purge within the MEk members in the Embassy. All Mek known under cover members of Mek were purged from the Embassy.
In this picture First from left, is Mr. Jafar Zakeri with US Hostage,

And in this picture below first from left is Ebrahim Zakeri brother of Jafar Zakeri and one of the leaders of Mek with Masoud and Maryam Rajavi in Iraq.
Jafar Zänkeri was later purged from the Embassy. He was sent to the war front and was killed!
So this was how the Soviet Union and Mek reacted to the blow when soviet-Mek spy network was destroyed by the Iranian Government, which Mek and KGB blamed CIA for that. Mojahed Issue # 36:
“Let’s prepare another Vietnam for America”

Following the purge of Mek members from the Embassy compound, Masoud Rajavi Calls for Putting US Diplomats hostages to be put on trial as criminal spies and criticized the government for not doing so. He also called for “preparing another Vietnam for America”
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published
Mojahed Issue #102 p2, demanding:
“the US Diplomats must be at least put on trial… and not doing so by the Iranian officials shows that they are not anti- Imperialists”. With regards to American crimes committed in Iran, their diplomats must be put on trial before the world’s public opinion
It is Important to note that :
Mek has never, not only officially changed, denounced or rejected their strategy of toppling imperialism led by USA with armed struggle but following this strategy, they use it as tools for motivating and radicalizing members inside their organization.
Mek to further show its radical and anti Imperialistic stance announces through its military communique nr. 23 of putting all its military units under the command of the Revolutionary Guards of the Ayatollah Khomeini, to prepare to combat against USA.
The Iranian officials called MEK as Monafegh meaning: one who Cries Wine but Sells Vingar
MEK plan to overthrow the government
Masoud Rajavi Mek’s Caliph has the illution of being in the position of the Leader of the Islamic Revolution and the Spiritual Leader of the Islamic World and his role has been stolen from him by the late Ayatollah Khomeini the Suprem Leader of the Iran Revolution.

Masoud Rajavi from the first days of victory of the revolution against the Shah, in Mek’s internal bulletins always emphasized that the Military confrontation with the new regime that accused them of bring back US imperialism to Iran is inevitable.
He added the right time is when MEK has completely prepared itself for such bloody confrontation by gathering arms and organizing the military units.
Under the goose of preparing to fight against US Imperialism, MEK organized Military units that marched independently on the streets of the Capital Tehran while collecting arms and ammunition to prepare for the overthrowing of the new regime. These picture are Mek’s military units in the streets in Major Cities.

Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi’s assessment was that with the new regime’s inability to govern the country and the war with Iraq at the same time while the military forces being occupied in the war front, Mek can topple the regime in the capital Tehran in a matter of days.
The daily clashed between Mek militia and the supporters of the regime, which was organized to counter Mek activities occurred on daily bases.In 2 years of Mek’s preparation for Military confrontation with the new regime to overthrow it, 52 of Mek’s militia were killed and many injured in these street clashes.
|Mek issued a military communique #25 giving an ultimatum to the regime on June 18, 1981 and stated in it:
“they will confront the regime with their full power from now on”.
Two days later on June 20, 1981, Mek organized a rally without the consent of the government in Tehran where they intended to march towards the parliament and government buildings and Khomeni’s residence. To test a popular coup d’etat.
Demonstrators clashed with the police resulting in many deaths and injured on both sides.
Custom Gallery: images not found
Mek responded by bombing campaign, by mass killings of important figures of the new Regime killing many people by suicide bombings in the mosques and public places and a reign of terror began. Mek used his undercover elements infiltrated in the Government offices to bomb and eliminate political figures who considered as pro-West including Dr. Mohammad Beheshti who was educated in Germany.
Custom Gallery: images not found
Dr. Baheshti was assassinated along with 120 party and parliament members in a single bombing of their Party Congress Meeting by Mek member Mr. Mohammad Reza Kolahi.

Left: Dr. Beheshti, killed together with 120 Party members, Right: Mr. Kolahi who bombed Party HQ Center: Kolahi in Holland (Kolahi was assessinated after 28years in Holland while living under a false name).
Later Presidential office was bombed killing the Iranian president and the prime minister by another Mek under cover member infiltrated in the office, called Mr. Masoud Kashmiri. He lives in Europe with his wife and children under the protection of Mek.
Custom Gallery: images not found
Thousands more ordinary people (shopkeepers,…) were assassinated by Mek suicide bombings and hit squads simply for supporting the government.
Mek first to use Suicide bombings in Public places
Mek was the first in the Middle East region to use barbaric techniques of suicide bombings in public places and mosques by under aged teenagers for mass killings.
Masoud Rajavi had learned this criminal technique of Suicide bombing in Palestine while he was fighting for PLO against Israel where PLO militia used Suicide bombing only against Israeli tanks.

But Rajavi used suicide bombings in public places such as mosques at Friday Prayers in iran where they were packed with people. This technique is now commonly used by terrorists in Afghanistan and elsewhere.The pictuer bl published by Mek shows 9 Mek Suicide bombers in Jahadist issue No. 261

But against the Mek’s assessment, the mass killings and bombings could not only result in overthrowing the regime but the Regime with the help of its nation wide social base destroyed A to Z of Mek members and also arrested all the operatives of the Mek and executed them in retaliation to the Mek’s reign of terror and bombings and killings. Only some high ranking members scraped from the country. But many top leaders were killed.
Custom Gallery: images not found
Amongs them, Masoud Rajavi’s deputy, “Mossa Khaibani and his wife”, Rajavi’s wife “Ashraf Rajavi“, but his one year old son Mohammad Rajavi (now strong opposition for his fathers’s use of terrorism and despotism) survived a military attack to their base by Security forces.
Mohammad Rajavi has recently called his father Masoud Rajavi to court in Norway for forcing him to go against mek’s dissident members through a Norwegian company that Mohammad Rajavi is working for without knowing it is probably Masoud Rajavi’s under cover company. Otherwise, how could a Norwegian company ask its employer to comply with the rules of Mek?
Rajavi Escapes to France
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi who escaped the country shortly after his start of the armed struggle, was aware of the west’s knowledge of his anti-Western stances and his terrorist nature especially due to assassination of US citizens a couple of years back and his direct role in seizure of US embassy in Tehran and US consulate in Isfahan and Tabriz,
Therefore used “Dr. Abolhassan Banisadr” the first president of the Iran Republic after the revolution as a front window to cover up his extremism and to deceive the west while escaped with him to France. This self-exile was aimed at as Rajavi puts it:
“to Neutralize the Imperialist’s measures of arresting Rajavi and also preventing the creation of a pro-Western political alternatives while he was busy overthrows the regime in Tehran”.
Rajavi and Dr. Banisadr formed NCRI, which I was also a member as an alternative to form an Islamic Democratic Republic!
Custom Gallery: images not found
Although Rajavi’s first wife was killed in armed raids to Mek bases in Tehran, and his one year old son was saved in the armed clashes. Rajavi did not wait more than a few months and married with Dr. Banisadr’s 18 years old daughter Miss Firouzeh Banisadr in Paris to cover up his real intentions of using Dr. Banisadr as liberal Window.

Maryam Azedanlou (later Rajavi) and her first husband Mehdi Abrishamchi
His marriage caused huge reaction within Iran and mek members. Cultic Nature of the Mek as an inevitable part of the nature of any terrorist group surfaced after being totally wiped out from inside Iran. The initial signs appeared when, while Masoud Rajavi was married to his second 18years old wife, he was also attracted to his personal secretary Maryam Azedanlou later becoming Maryam Rajavi then she the wife of a Politburo member of Mek Mr. Mehdi Abrishamchi.
Rajavi force divorced Maryam from her husband and married with her As his third marriage Calling it following the Prophet Mohammad’s tradition and will of God. Further more and Surprisingly Rajavi Called his Cultic marriages an Ideological Revolution within mek.
He Claimed that his forcing the couple to divorce and marrying with the divorced wife, would boost the strength of the Mek members a million times to mend the blows received in Iran which will help to overthrow the Mullahs in Iran.
At this stage while hundreds protested against his Cultic and despotic actions, Masoud Rajavi lied to the members and said this was the first and last forced divorce and will not and cannot be repeated in the future, adding:
if it was not necessary for the boosting of the strength of the Movement he would not have done it.Masoud Rajavi lied to his members
Rajavi’s Ideological marriage campaigns did not help him to remotely overthrow Khomeini Regime in Iran from France since there was no one left inside Iran to take his orders. Especially when hundreds of militia mostly school and High school students were arrested on the streets of Tehran and killed inside prisons in retaliation to Mek’s terror campaign. Rajavi was involved in a campaign of Love affairs in Paris going form one wedding to another which caused wide spread condemnation amongst Iranians inside and outside Iran and especially inside MEK members and Caders.
Many mek members inside the prisons in Iran condemned and even changed sides and joined the supports of the government. Rivai’s terror and marriage campaigns resulted in total defeat of the Mek. Not only militarily but also politically and organizationally.
at the same time, wide spread opposition against despotism of the cult leader began. Many members outside and inside Iran left Mek.In NRCI the political coalition, almost all the main and independent members left the coalition.
List of some of those who left NCRI
• Kurdish Democratic Party Iran
• Dr. Banisadr the first President after the Revolution
• Democratic front of the revolutionary Toilers of Iran
• United Left Council
• Iran’s Work Party (Toofan)
• Democratic National front of Iran
• Democratic movement Front of Gilan and Mazandaran Provinces’ Toilers
• Coalition of Iran’s Communists (Sarbedaran)
• Hassan Masali
• Bahman Niroumand
• Mansour Farthing
• Parviz Dastmalchi
• Naser Pakdaman
• Ahmad Salamatian
• Ali Asgard Saiyed Javadi
• Mahdi Khanbaba Tehrani
• Mohammad Reza Rouhani
• Karim Gashim
• Hedayat Allah Martin Daftari
• Masoud Banisadr
• Davood Baghervand Arashad
• Esmaile Vafa Yaghmaee
• ……
Internal Suppression
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province.
By the order of the Masoud Rajavi more than 725 Mek dissident members were arrested and tortured by Mek high ranking officials in a military camp called Mansouri In Iraqi Kurdistan province. For opposing Rajavi’s despotism, terror in Iran and Rajavi’s marriages campaign in Paris.
Rajavi Forced them under torture to confess in writing that all were spies working for the Government. Surprisingly those who survived the tortures having confessed in writing to be a spy, returned to their normal duties in Mek. Branding dissident members as spies was used to silence them. Hunderds of the tortured are now have left Mek and live in Europe and can personally testify in any court.
Rajavi also sentenced his deputy Mr. Ali Zarkesh to death in Paris for opposing and denouncing Rajavi’s destructive terror campaign as terrorism. Mr. Parivz Yaghobi another member of the leadership was expelled from the organization. Yaghobi had called for a organizational congress in Paris to try Rajavi for the terrorism which resulted in thousands death among Iranian Citizens as well as Mek members.
To counter the opposition in the leadership Rajavi promoted overnight his new wife Maryam Rajavi an ordinary member to the leadership of the Mek to support him in Mek.
MEK under Saddam Hossein of Iraq
All these anti-democratic and repressive measures in Mek and Rajavi’s feminism were closely monitored by Franch government who had given refugee to Rajavi, soon came to the conclusion that Rajavi’s tree not only has no fruit and even no shadow one could lay under it but it is a disgrace to a country to host such a terrorist organization, with a despotic leader advocating the most reactionary readings of Islam. Consequently Asked Rajavi to leave France.
Custom Gallery: images not found
Saddam Hussein the late Dictator of Iraq that has been helping to organize Rajavi’s fugitive members from neighboring countries of Iran into Iraq since the beginning of the war against Iran, used the opportunity to take Rajavi himself to Iraq to best deploy the MEK members against the Islamic republic.
Iraqi Embassies Provided Passports and Visa for the Mek’s members who escaped to Pakistan, Turkey and Arab Golf countries and even in Europe to take them all to Iraq as part of his Army against Islamic Republic of Iran. I myself was the Mek’s contact person in Pakistan with Iraqi consulate organizing part of the deployment.
Saddam Hossein called the Mek forces “National Liberation Army NLA” to fight their own people at Iraq’s borders.
Arron Merat of The Guardian of London in 2018 described the Mek under Saddam Hossein:
the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors. Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.
Rajavi and Saddam Hossein agree on Rajavi’s free hand on his Organization in return for Rajavi suppressing Kurdish uprising. Therefore mek member who escaped Camp Ashraf were arrested and tortured and handed back to Rajavi.
Saddam Hossein also used Mek members to infiltrate into Iran and assassinate Saddam Hossein’s dissents inside Iran in City of Kermanshah and Dezful and elsewhere for him.

Masoud Rajavi was also taken to Saudi Arabia clandestinely from Iraq to finance and brief him on Saudis goals against his Iran during the Iran Iraq War. Only a few of us in Mek knew about his trip to Saudi Arabia, although it was made public after 16 years by mek itself. Saddam Hossein of Iraq and rulers of Saudi Arabia were not the only countries that made use of Masoud Rajavi against his own country.
According to NBC two US senior officials confirmed that the People’s Mujahedin of Iran Mek was “financed Trained and armed by Israel in killing Iranian nuclear scientists” inside Iran.
The New Yorker daily in an article “Our Men In Iran” by Seymour M. Hersh gave a full detailed account of where and when Mek members were trained in Nevada to kill their own countrymen.
Mek’s collaboration with Saddam Hossein and Israel killing the Iranian soldiers and scientists created wide spread and outmost hearted amongst the Iranians inside and outside Iran against Masoud Rajavi and Mek.
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin
Ceasefire is called by Iran in the war with Iraq which brought about and end to the Mek’s use in Iraq for Saddam Hossein. Rajavi that had found himself trapped at a dead end in Iraq after the seasfire . To free himself from being questioned Rajavi Claimed to be sent by the God. That meant all the members must blindly obey him and his orders as rule of God. Many opposed and intended to leave Mek. Rajavi Confronted members with new atrocity, and against his last promise that there will be no more forced devices.
Rajavi force divorced all the families of the Mek’s members. took their children away from their parents and sends them around the world.
A reign of suppression of the dissident members began with the help of Iraqi security forces and Rajavi openly called for Iron fist suppression in the presence of 4000 members to any opposition to his totalitarian rule.
One thousand of dissident members (men and women) were arrested and tortured some still missing, some claimed to have committed suicide! Again all the tortured were forced to accept in writing to be pies of the Government.
Rajavi enforced “no exit rule” that meant those who intended to escape would be shot by the Camps Guards explained by Mr. Mehdi Abrishamchi politburo member to a gathering of Mek members.
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism”
Masoud Rajavi fully supports September 11, 2001 terrorist act as genuine struggle against US Imperialism. It was September 11 2001, Mek had gathered at the presence of 4000 Mek members that Masoud Rajavi and his wife Maryam Rajavi used as sessions of mass brain wash. Mek members are totally isolated from outside world. No letters, no telephones, no contact, No Radio no TV no books and newspaper is read. Even member cannot talk to one another which was branded by Rajavi himself as an spy net.
But all of a sudden all the TVs took the crowd through CNN to NewYork city for the first time in say 30 years. Connecting Mek members took outside world. At the same time boxes of cakes entered the gathering and Rajavi which was obviously glorified announced that the US Imperialism has received a great blow. Rajavi let the audience watch the whole news coverage up until the buildings collapsed. Rajavi explained at the end that:
if Mek would have done that far more casualties the Imperialism would suffer.Because our members all have divorced their partners and gifted them to their leader which will be translated to their greater will in our wholly war against imperialism. Where alqaeda members have not done so.

Abbas Davari Politburo member
I personally went near the stage to Mr. Abbas Davari a height ranking Politburo member who was sitting in front row and asked him in total shock! Do you call this crime against humanity struggle for freedom?
This obvious support for the Sept 11 Barbarism of Al-Qaeda was the corner stone for hundreds of Mek members to leave Mek including myself.
10 years prison sentence for leaving Mek
In my case when I requested to leave mek I was sentenced to 10 years of imprisonment which I could only free myself from mek Ashraf Camp Prison when US invaded Iraq so I could take refuge with American Army.
In 2003, Saddam Hossein himself was overthrown putting a beginning to the end to the Mek’s presence in Iraq. Masoud and Maryam Rajavi escaped from Iraq leaving 4000 members behind. where Masoud Rajavi went to hiding not to face the charges of terrorism against USA, cooperation with Saddam Hussein in suppression of the Kurdish people and suppression of its own members in Camp Ashraf in Iraq, and Maryam took residence in France.
Maryam Rajavi was arrested in France by French Judiciary for terrorism, human trafficking and money laundry.
Masoud Rajavi orders members to self-emulate to teach the French a lesson that they can not touch Mek, 12 Mek Jihadists committed suiciadal self-immolation.
Custom Gallery: images not found
12 commit suicialdal self-emulation which two young women one a student in Canada and one mother of two kids die as a result in the in London and Paris.
Custom Gallery: images not found
Three of those who survived the self emolation.

New Iraqi government asks Mek to leave Iraq
Mr. Rajavi who is determined to prevent his members from reaching free world calls Camp Ashraf Iran’s second Capital from his hideout in Europe or Saudi Arabia that Ashraf Camp must be defended at the price of the death of all its residence. Their resistance results in tens of Mek members being killed and injured in clashed with Iraqi forces.
Custom Gallery: images not found
Families of the mek members inside Iran who were shocked by the news of Camp Ashraf rush to Iraq and show up in front of the camp. To save their loved ones in the Camp. Another new dilemma begins, Masoud Rajavi who is concerned that the members may leave the camp with their families, prevents the families of his members to meet and brand the families Agents of the Iran. The families are stoned at the gates of Camp Liberty.
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie
Masoud Rajavi even publishes a book in his own name calling the family of the Mek members, “the agents of the Iranian regime” and asks his members to kill their families that oppose Rajavi in many occasions in his book including Page 20
کتاب خانواده مسعود رجوی
Rajavi quotes Imam ALI the first imam and successor of the Prophet Mohammad according to the Shiaat Moslems reading of Islam for giving mek members guide lines how to react towards their own family that have come to the gates of Camp Ashraf and request to meet their loved ones: Rajavi’s book page 20 reads:

The times when we were alongside of the Prophet Mohammad, when we stood up against our fathers, mothers, brothers and uncles and killed them. This, of course, add to our faith, belief, steadfastness and steadfastness.Rajavi Wrote in his book Families om Mek members page 20
MEK and their support for ISIS
Rajavi that found himself un protected after Saddam Hossein was toppled, and pro Iranian government took power in Iraq. He yearned to go back to the old days of Saddam Hossein in Iraq supports ISIS’s military takeover of Iraq hoping to be able to enjoy the blessings of Saddam Hossein’s officials within the ISIS leaders such as Ezat Ebrahim Saddam Hossein’s deputy. In this screen shot from the Mek’s Official Website,

Mek’s official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary of Iraq
Mek Calling ISIS occupation of Mosel in Iraq the advancement of the Iraqi Revolutionaries to topple The Prime minister Maleki in the hope of going under the support of the Bath Party Leaders in ISIS after ISIS take over Iraq.
Fortunately ISIS was defeated in Iraq and Rajavi has no choice but to leave Iraq with and US help and Mek Members are relocated to Albania to a new camp called Camp Ashraf nr.3. In Albania Masoud Rajavi withholds its members from contacting Western Bourgeoisie. In the latest attempt Mek forced members to sign an obligation paper to stay in an isolated Barracks in Tirana forever.
The following file (a copy of the obligation paper) was smuggled out of Mek by those who escaped in Tirana-Albania, clearly shows the cultic and anti-Western, tactics of Mek to manipulate the minds of its members against outside world. the file reads:

MY strategy is overthrow
Campaign No. 10
Treaty to Overthrow and Declaration of constant Mek Membership Request to be displaced to Camp Ashraf 3 (in Tirana-Albania)

  1. The Fourth founders of the National Liberation Army and Mek inside and outside Iran are engaged in a campaign to overthrow the Regime and preparation of its means in all directions.
  2. With respect to the past martyrs in Ashraf and Liberty Camps my way is to remain a Jihadist and die as a Jihadist and my tactic is overthrowing.
    Those who escape the jihad for Allah and turn their back to him will stir up the wrath of Allah, and for such a deadly sin they deserve to be in Hell. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
    Those who break this Holy Oath are the examples of those whom raise the anger of the Allah and deserve to be cursed. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
  3. Once again I am given to understand on behalf of the NLA and Mek that, if I can’t stand to my own Holy Oath and agreement and all previous commitments, and if I do not seek the overthrowing goal, I should leave and peruse my personal life.
    But no, I distance myself from such a humiliation of submitting to the bourgeoisie by ignoring my Holy Oath that will make Khomeini laugh at me in his grave.
  4. Alas, if I have come to Europe to live in a secure place. Alas, if I leave the revolutionary struggle, and to be drowned in the Ideology of sexuality and selfishness that will convert me to a corpse.
    6.The great Jihad meaning continuous revolution against reaction and anti-revolutionary Bourgeoisie by sincerely confessing my sins in the daily collective meetings (Daily Mek’s brainwash sessions) which is the great necessity for the victorious overthrowing and also promotion of the Mek in this historic moment.
    7…
    Name: Signature:

With the full support of USA with the help of Albanian Government . Rajavi Is allowed to keep the captive members of his Cult in Camp Ashraf 3 in Tirana capital of Albania.

described by the Guardian of London. In an article titled :

The article continues as:
Mustafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their daughter Somayeh.The middle aged couple Have been followed by two intelligent agents. Everywhere they went. The Mohammadis say their daughter Somayeh is being held against her will by a fringe Iranian known as MEk. Widely reqarded as a Cult. the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo. Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of Mek’s most famous songs. “May America be annihilated.”The Guardian of London 2018
This is a drop of ocean of what MEK is. I can be contacted for details on thousands of inside information on Mek’s terrorism. With the email belwo.
DAVOOD BAGHERVAND ARSHAD
EX-HIGH RANKING MEMBER OF MEK AND NCERI
APRIL 2021

اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی
می 3, 2021

مسعودرجوی خلیفه همیشه غایب از صحنه سیاسی فرقه رجوی که تنها حضور مستمرش در بستر رسالت نجات زنان از دست شوهرانشان در حرمسرایش میباشد بار دیگر با شتاب و عجله مشکوک به صحنه آمده و اینبار نمایش امضای ننگین خودش در پای اطلاعیه ای قدیمی بصورت باز نشر آن میزان نگرانی و پریشان حالی خودش را نشان داده است.
نشر دوباره اطلاعیه زیر منتسب به مسعودرجویِ سوراخ نشین مجاهدین مربوط به ربع قرن پیش نشان میدهد که رجوی با مخالفت شدید در درون حتی شورایی که تنها عناصر مواجب بگیر خود فروخته اش باقی مانده اند، مواجهه است. طوریکه رجوی قبل از علنی شدن این مخالفت درونی و حتی جدایی برای پیش افتادن و هشدار به ترور سیاسی و شخصیتی و چه بسا جلوگیری از فروپاشی بیشترِ کسانیکه قصد جدایی و افشای جنایاتش را دارند قبل از اینکه اعضای مستعفی خروجشان را علنی کنند آنرا منتشر کرده است.
طبق تجربه نگارنده در سازمان و شورا، علنی کردن چنین بحرانهای درونی مرز سرخ بود طوریکه با جداشدن وعلنی کردن جدایی آقایان دکتر کریم قصیم و محمدرضا روحانی قبل از اطلاع به رجوی چنان ضربه ای به دستگاه پوسیده شورای ضدملی آن زد که اتهام مزدوری و استخدام در وزارت اطلاعات و سپاه قدس و زندان اوین و… و تیر خلاص زدن آنها در اوین این دو جدا شده از شورا به چند ساعت نکشید. طبق تجربه نگارنده به احتمال قوی یا تعدادی در حال جدا شدن و یا حتی بازگشت به دامن میهن هستند. آنچه در میان بسیاری از جداشدگان با بیش از چهل سال عضویت در این فرقه تبهکار رجوی شاهدیم که جداشدگان به دامن میهن بازمیگردند. خود حامل پیام بسیار قویی است که اگر خود را به لاشعوری نزنیم درکش بسیار بسیار ساده است.
رجوی که در این اطلاعیه با وقاحت بیشرمانه ای جداشدگان از شورا را به مزدوری ترجمه کرده است، تلاش میکند با اینگونه گروگانگیری سیاسی-شخصیتی جداشدگان از افشای جنایات و خیانتهایش جلوگیری کند. قطعا طی چهل سال گذشته نتوانسته نه تنها عامل قطعی در پاک کردن عناصر صدیق مبارزی چون بنی صدر، خانم و آقای متین دفتری، خانم هشترودی، و دهها تن دیگر از نجاست رجوی شود بلکه حتی نتوانسته فریب خوردگان و خود فروشان را نیز از جدا شدن مانع گردد.
افشاگریهای جداشدگان چه از فرقه نجاست رجوی و چه از درون شورای خودفروخته در طی سالهای اخیر، همه عناصری که سرسوزنی عنصر آزادگی و یا درد وطن داشتند و عناصر جبونی که هنوز در این تشکیلات و شورا گرفتار مانده اند را با افشای جنایات وافکار و اندیشه ها و وطن فروشی ها و استبداد قرون وسطایی رجوی و فساد اخلاق گسترده در رهبری و کل تشکیلات آنرا با جزئیات کامل و با دلیل و مدرک و با شهادت عینی و شخصی خود، در مقابل شرف و وجدانشان قرار داده اند. بنابراین هیچ جایی برای درنگ در خط کشی و مرزبندی با این تشکیلات تبهکار، فاسد، آزادی کش و قرون وسطایی، همدست جنایتکاران نئوکان، جنایات کاران منطقه ای همچون صدام که مردم ما و خودش را با بمب شیمیایی نابود کرده است، باقی نگذاشته است.
در عصر طلایی آگاهی و دهکده جهانی دیگر نمیتوان به شعورخود توهین کرده و چشم را به جا زدن داعش در کت وشلوار و کت و دامن های رنگارنگ بست. نمیتوان انسانهای در بند فکری و فیزیکی را آزادی ستان نامید. نمیتوان زنان در بند اسارت جنسی در حرمسرای خلیفه داعش ایرانی را زنان آزاده و برابری طلب جا زد، نمیتوان کسانیکه خود در شکنجه یاران خود دست داشتند، و آنها را حتی کشتند، کسانیکه کودکان را به نابودی و خود کشی وادار میکردند را آزادی ستان و مبارز و مجاهد و…نامید.
داود باقروند ارشد
عضو سابق فرقه رجوی و شورای ضد ملی رجوی

← Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI.
معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند. →
One Response to اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی

  1. Aref says:
    می 8, 2021 at 6:42 ب.ظ ()
    والااسامه بن لادن که قدرتمند ترین دولت های جهان بدنبالش بودند هر چند وقت برای نیروهایش پیام تصویری میفرستاد
    این جناب موش فراری از یک طرف روزانه ندای تخریب رژیم و ضعف ان را میدهد از طرف دیگر مطلقا صورتش را نشان نمیدهد شاید هم فکر میکند رژیم از چهاردیواری تصویرش میتواند محلش را شناسایی کند!
    گویی بشدت در نقش امام زمان غایب فرو رفته منتها فرق این امام زمان این است که جای اینکه او مردم را نجات دهد برادران امپریالیست باید رژیم را سرنگون کنند و او را از چاه نجات داده به تخت بنشانند که انهم در خیالش باشد

معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند.
می 7, 2021
گند زدایی جامعه سیاسی ایرانیان خارج از کشور
دوستان و هموطنان آزاده، تشکیلات رجوی تلاش دارد خام خیالانه اسلام داعشی خود را در قدم اول برای صاحب منصبان و حامیان مالی و سیاسی و اطلاعاتی خود در آمریکا، اروپا، اسرائیل و عربستان …لاپوشانی کند. در صورتیکه آنها بخوبی ماهیت تروریستیش را میشناسند و از همین رو از آن علیه ایرانیان بهره برداری میکنند. این فرقه در قدم بعد برای آن دسته از سیاستمداران بی اطلاع و یا آن دسته که بخاطر منافع مالی حقیر و پست خود دست به هرکاری میزنند همین کار را میکند و در نهایت برای مردم ایران که سابقه و حال جنایتکارانه آنها را نمیدانند لاپوشانی کند. اینکار را با بزک کردن ظاهر خود به شکل انسانهای متمدن، جهت پنهان کردن ماهیت قرون وسطایی و ضد بشریش می نماید. یکی از شاخصه های این توطئه در عدم شفافیت و عدم پاسخگویی به بیرون خود و عدم مشارکت در هر گفتگوی دو یا چند طرفه با افراد، رسانه ها و گروههایی است که سوالات و ابهاماتی جدی را در مورد چهار دهه تبهکاریهای آشکار آن فرقه و گزارشات منتشر شده توسط تمامی کسانیکه در تمامی سطوح سازمانی از آن جدا شده مطرح کرده اند میباشد.
علیرغم اینکه این تشکیلات به گواه تاریخ چهل سال گذشته ایران و گزارشات تمامی سیستمهای اطلاعاتی غرب و بویژه عربستان که ویکیلیکس نیز آنرا افشا کرد هیچ جایگاهی در ایران در میان مردم ندارد ولی با تکیه به مافیای مالی که طی چهل سال در اروپا بهم زده است، میتواند و توانسته به کمک آمریکا برای خود مقرو مقرهایی در اروپا و بویژه در آلبانی مهیا کرده انسانهای بسیاری را در بند خود نگهدارد. و از آنها برای اهداف نگین خود سوء استفاده کند، از زنان یک جور و از مردان یک جور. اخیرا نیز تبهکاری راه انداختن سایتهای فیک نیوزش به تعدا 300 سایت توسط فیس بوک افشاء و تعطیل شد یکی از هزاران تبهکاریهای این فرقه ننگین است.
افشای این تشکیلات تبهکار، نه فقط برای جدا شدگان بلکه برای تمامی مردم ایرانی خارج کشور و سیاسی کاران ایرانی و حتی خارجی یک ضرورت تاریخی است. چرا که اگر این میوه گندیده فرقه ای را از درون خود جدا و به زباله دان نیندازند بزودی فساد مربوطه دامن گیر خودشان نیزخواهد شد که متاسفانه علائم جدی از آن در میان گروههای دیگر مشاهده شده است. که باید هرچه زودتر به گند زدایی یعنی مسعودرجوی زدایی و به فرهنگ دروغ بافی و جعل مبارزه و گندم نمایی و جو فروشی، وطن فروشی، تجاوز به حقوق انسانها وهمزمان آزادی خواهی، اعمال بالاترین استبدادهای تاریخ در دورن و ادعای دمکراسی، تجاوز آشکار به زنان و مدعی حقوق زنان شدن و … پایان دهند.
این معرفی نامه که توسط بالاترین مسئولین گذشته سازمان و عضو شورای (ضد) ملی این فرقه در پیش روست قطعا به گواهی همه جداشدگان مطلع بویژه آنها که از سالهای 1371 به بعد در این تشکیلات بوده اند، قطره ای است از دریا که باید با این الگوی ارائه شده توسط آقای داود باقروند ارشد، تکمیل و برای معرفی و گندزدایی فضای سیاسی ایرانیان و خارجیان بطور گسترده همچون مبارزه با ویروس کرونا پخش و مطرح شود.
میتوان اصل کلیپ انگلیسی را بصورت یک لینک ارسال نمود، میتوان متن انگلیسی را چاپ و بصورت یک جزه به مقامات سیاسی و حقوق بشری و…تحویل داد. میتوان ضمن دادن هر دو سند فوق توضیحات حضوری با تسلط به محتوای بحث نیز ارائه شود.
ترجمه فارسی برای ایرانیانی است که یا زبان انگلیس خوب نمیدانند و به زبانهای دیگر خارجی مسلط هستند که میتوانند با خواندن متن فارسی به زبانی که مسلط هستند مطلب را به مخاطب برسانند. و یا همان متن انگلیسی را در گوگل ترجمه و در زبانی که خود مسلط هستند استفاده کنند. اصل بر مدارکی است که از نشریات مجاهد و سایتهای این فرقه تبهکار ضمیمه شده است. امید است ضمن قیام به وظایف تاریخی خود ما را در این مسیر یاری کنید.
ترجمه حاضر با توجه به حجم بالای مطلب و نبود وقت بصورت تحت اللفظی ترجمه شده، از این رو عاری از خطا نیست ولی محتوا حفظ شده است.
تحریریه
ماه می 2021
Who are Mek
So much has been said and written about Mek terrorist cults by almost every serious media concerned with terrorism, but not a report from inside Mek by a high ranking member of Mek and NCRI.
تقریباً همه رسانه های جدی که به تروریسم می پردازند ، در مورد فرقه تروریستی رجوی مطالب زیادی گفته و نوشته شده است ، اما گزارشی از درون مجاهدین توسط یكی از اعضای عالی رتبه آنها و عضوNCRI ارائه نشده است.
the uniqueness of this report based on the fact that all the information given are driven from Mek’s own printed material in its official paper Jihadist(Mujahed) published by Mek which mostly are written by their Calipha “Masoud Rajavi” their terrorist leader.
منحصر به فرد بودن این گزارش مبتنی بر این واقعیت است که تمام اطلاعات ارائه شده از مطالب چاپ شده فرقه رجوی در مقاله رسمی آن (مجاهد) منتشر شده توسط مک است که بیشتر توسط خلیفه و رهبر تروریست آنها “مسعود رجوی” نوشته شده است.
Mr. Davood B. Arshad delivering his speech in EU parliament
In this presentation, I will shed light to Mek terrorists and Masoud Rajavi its Calipha and his head wife in his Harem.
در این بحث ، من عمدتا تروریست های مجاهدین و مسعود رجوی خلیفه آن و زن اصلی او در حرمسرایش مریم رجوی را معرفی خواهم کرد.
The details about Davood Baghervand Arshad in connection with Mek can be found (here).
جزئیات سابقه مربوط به داوود باقروند ارشد در ارتباط با مجاهدین را می توان (اینجا) یافت.
Mr Arshad that lives in Germany can be reached at the email below for any questions to challenge all the reports and facts stated by him. info@nototerrorism-cults.com
برای هر گونه سوال می توانید با آقای ارشد که در آلمان زندگی می کند از طریق ایمیل زیر تماس بگیرید تا تمام گزارش ها و حقایق بیان شده توسط وی را به چالش بکشید. info@nototerrorism-cult.com
This content can also be watched in the YouTube above as a video clip.
این محتوا را همچنین می تواند به بصورت کلیپ ویدیویی درفوق در YouTubeبصورت گفتارآقای ارشد تماشا شود.
A heart breaking journey of freedom fighter to find himself traped in a terrorist org.
داستان جگرسوز مبارزان آزادی که خود را در دام یک سازمان تروریستی یافتند.
At my early twenties while studying at University in England with not so much politicaland historical knowledge, and experience but with plenty of enthusiasm and love of freedom and democracy for Iran, under the Late Dictator, The Shah of Iran, made me the best prey to be hunted by wolve as in sheep clothes at university in UK by Mek, pretending to be freedom fighters.
در اوایل بیست سالگی من هنگام تحصیل دانشگاه در انگلستان با نه چندان دانش سیاسی و تاریخی ، بلکه با اشتیاق فراوان و عشق به آزادی و دموکراسی برای ایران، تحت حاکمیت دیکتاتوری شاه ایران، مرا بهترین طعمه گرگهای مجاهدین در لباس میش که تظاهر میکردند كه مبارزان آزادی هستند قرار داد.
An Organization that have been financed armed and supported by Saddam Hossein the late Dictator of Iraq and the Saudi Arabia.
سازمانی که توسط صدام حسین ، دیکتاتور فقید عراق و عربستان سعودی مسلح شده و مورد حمایت قرار گرفته است.
مریم رجوی با پرچم حسینی
Rajavi
Emblom
Have you, your loved ones, your fellow country men, your country been subject of Terrorism? Then with about 4 Decades of experience at my mid-sixties I would recommend you to bare with me to help you recognize Terrorism in the freedom fighters clothes at your vicinity and even supported with the tax you pay.
_184083
giuliani_rajavi
جان بولتن و مریم رجوی
1433583766644_massoud rajavi kasifi and saddam hussein
آیا شما ، عزیزانتان ، هموطنانتان یا کشورتان از تروریسم صدمه دیده است؟ پس با حدود 4 دهه تجربه در اواسط دهه شصت زندگی به شما توصیه می کنم با من همراه باشید تا به شما کمک کنم تروریسم را در لباس مبارزان آزادی در مجاورت خود تشخیص دهید، که حتی ناخواسته با مالیاتی که می پردازید پشتیبانی میکنید.
Terrorism is one of the most controversial subjects to contemporary human history that threaten to destroy our security, morality and values, claim many lives and injuries, has economic impacts and many hidden destructive effects on our society by the evil actions, designed to induce indiscriminate terror and psychic fear through the violent victimization and destruction of noncombatant targets, the civilians.
تروریسم یکی از بحث برانگیزترین موضوعات تاریخ بشر معاصر است که تهدید به از بین بردن امنیت ، اخلاق و ارزشهای ما که همراه با تلفات جانی و جانی بسیاری است و همچنین دارای اثرات اقتصادی و بسیاری آثار مخرب پنهان دیگر بر جامعه ما، با اقدامات شیطانی تروریسم که برای ایجاد وحشت بی رویه طراحی شده است میباشد. تروریسم میخواهد وحشت روانی از طریق اعمال خشونت آمیز قتل و کشتار با از بین بردن اهداف غیر جنگی و غیرنظامیان به ما تحمیل کند.
Post-modern Terrorists [/su_heading]
The face of terrorism has changed dramatically over the past decades. In the 1970s and early 1980s, terrorist organizations typically had discrete and immediate political objectives—The release of compatriots from prison—the political independence of an ethnic region or state, or the withdrawal from a conflict. To further these goals, terrorists engaged in kidnapping, hijacking, small-scale hostage-taking and other operations involving relatively low levels of violence. As summed-up by a leading expert in terrorism:
چهره تروریسم طی دهه های گذشته به طرز چشمگیری تغییر کرده است. در دهه 1970 و اوایل دهه 1980 ، سازمان های تروریستی معمولاً اهداف سیاسی منفرد و فوری داشتند مانند، آزادی هموطنان از زندان – استقلال سیاسی یک منطقه قومی یا یک کشور ، یا خروج از یک درگیری. برای پیشبرد این اهداف ، تروریست ها درگیر هواپیما ربایی ، آدم ربایی ، گروگانگیری در مقیاس کوچک و سایر عملیات هایی بودند که شامل خشونت نسبتاً کم بود. همانطور که توسط یک متخصص برجسته تروریسم خلاصه شده است:
“Traditional terrorists wanted a lot of people watching, not a lot of people dead.”
“تروریست های سنتی می خواستند بسیاری از مردم از اهدافشان مطلع شوند، نه بسیاری از افراد کشته شوند.”
Today’s “post-modern” terrorists like mek, ISIS, Alqaeda have eschewed constrained or modulated violence. they seek nothing but the wholesale collapse of the Western Societies and Nations which they deem evil Western Corrupt Bourgeoisie (Imperialism). Terrorists often embrace religious or quasi-religious ideologies based on ethnic or religious fanaticism, as a tool best described and maintained in Cultic form by brainwashed members.
تروریست های “پست مدرن امروزی مانند فرقه رجوی ، داعش ، القاعده از خشونت محدود یا تعدیل شده استفاده نمیکنند. آنها به دنبال فروپاشی تمامیت جوامع و ملل غربی هستند که آنها آنرا بورژوازی شرور فاسد غربی (امپریالیسم) می میخوانند. تروریست ها اغلب از ایدئولوژی های مذهبی یا شبه دینی مبتنی بر تعصب قومی یا مذهبی استقبال می کنند. آنهم به عنوان ابزاری که توسط اعضای شستشوی مغزی شده در درون فرقه های تبهکار حفظ و تداوم مییابند.
Suiside self Immolation of an Mek cult member in Paris
Members are brainwashed to believe their actions are justified to please a higher religious authority such as Masoud Rajavi, they are given to believe that, the ability to kill themselves together with large numbers of innocent individuals reinforces the correctness of their actions and spares a place in the Heaven for them.
اعضا شستشوی مغزی می شوند تا معتقد گردند که اقدامات آنها برای جلب رضایت رهبری عقیدتی مانند مسعود رجوی را خشنود سازند، زیرا معتقدند که توانایی عمل انتحاری و کشتن تعداد زیادی از افراد بی گناه اعتبارو صحت اقدامات آنها را تائید می کند و بهشت را برایشان تضمین مینماید.
In contrast with the deeds of the terrorist, The blessings of the Western free and open society also can provide cover for acts of terror and violence for terrorist groups such as MEK who are just pretending to carry Western values.
بر خلاف اقدامات تروریست ها ، تعاملات و همسویی های جوامع آزاد غربی همچنین می تواند پوششی را برای اقدامات ترور و خشونت برای گروه های تروریستی مانند مجاهدین خلق که فقط وانمود می کنند ارزشهای غربی را دارند ، فراهم کند.
One of The unique common denominators of all the terrorists is the Leading terrorist figure called Ideological Leader or Calipha, Such as, Abu Bakr al Baghdadi of the ISIS terrorist, or Ben laden of Al Qaeda and Masoud Rajavi of Mek.
یکی از مشخصه های همه تروریست ها شخصیت برجسته تروریست به نام رهبر عقیدتی یا خلیفه است، مانند ابوبکر البغدادی گروه تروریستی داعش یا بن لادن القاعده و مسعود رجوی گروه تروریستی مجاهدین.
ابوبکر البغدادی
بن لادن

The present leadership consists of the Calipha Masoud Rajvai and his head wife in his Harem nicely dressed in red and dark blue called Maryam Rajavi.
رهبری کنونی متشکل از خلیفه مسعود رجوی و همسر اصلی وی در حرمسرایش مریم رجوی است که با لباسهای قرمز و آبی تیره ظاهر شده اند.
Abrishamchi 1
555551

I am sure you will be surprised to know that this man Mr. Mahdi Abrishamchi (first photo from left) was the first husband of Maryam Rajavi which the Calipha Masoud Rajavi forced him to divorce Maryam and gift her to Masoud Rajavi to become the head wife in Masoud Rajavi’s harem.
من مطمئن هستم که شما متعجب خواهید شد اگر بدانید که این مرد آقای مهدی ابریشمچی (اولین عکس از سمت چپ) اولین شوهر مریم رجوی بود که خلیفه فرقه رجوی، مسعود رجوی او را مجبور کرد مریم همسرش را طلاق دهد و سپس او را به مسعود رجوی تقدیم کند تا همسر اصلی او در حرمسرایش گردد.
Mr. Mahdi Abrishamchi in Mojahed Issue #255 p25

All the Calipha’s of the terrorist groups have one thing in common. They all call themselves, the representative of the God on the Earth. A fundamental base for the members for their unquestionable obedience. While praising the Calipha-Masoud Rajavi Mr. Mahdi Abrishamchi member of the Mek’s Politburo explains his obedience, marked in blue boxes:
همه خلیفه های گروه های تروریستی یک چیز مشترک دارند. همه آنها خود را نماینده خدای روی زمین می دانند. یک مبنای اساسی برای وادار کردن اعضا برای اطاعت بی چون و چرا از آنها.
آقای مهدی ابریشمچی ، عضو دفتر سیاسی فرقه رجوی ، هنگام تمجید از خلیفه – مسعود رجوی ، پیروی خود را كه در جعبه های آبی مشخص شده است ، توضیح می دهد:
Our Calipha Masoud Rajavi is only accountable to the God.Mr. Mahdi Abrishamchi
مسعودرجوی فقط به خداوند پاسخگوست و نه به هیچ کس دیگری.Mr. Mahdi Abrishamchi

Suiciadal readiness of the Terrorist members
آمادگی برای عملیات انتحاری اعضای یک فرقه تروریستی
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish.
وجه مشترک دیگر تروریست ها ،درمیان اعضاست که باید فداکاری خود را با اعلام آمادگی برای انجام حمله انتحاری اثبات کنند. اعضا باید آمادگی خودکشی خود را در یک کلیپ ویدیویی یا کتبی اعلام کنند و منتظر بمانند تا خلیفه خود ماشه را در هر زمان و مکان مناسبی که تشخیص میدهد بکشد ، تا آنها را به یک بمب قتل و کشتار مردم بیگناه تبدیل کند تا خلیفه به خواسته های ضد بشری خود برسد.
There are two different categories of terrorists;
دو دسته مختلف تروریست وجود دارد.

  1. Are those who are very obvious and known to us like such as Abu Bakr al Baghdadi or Bin Laden, therefore the civilized world knows must protect itself against them.
    آنهایی هستند که برای ما بسیار واضح و شناخته شده هستند مانند ابوبکر البغدادی یا بن لادن، بنابراین جهان متمدن می داند که باید از خود در برابر آنها محافظت کند.
  2. But there are terrorists that not only hide their lethal thinkings but pretendto have thinkings that even make you spend your money and tax to promote them.
    اما تروریست هایی وجود دارند که نه تنها تفکرات قتاله و ضد بشری خود را پنهان می کنند بلکه وانمود می کنند تفکراتی دارند که حتی باعث می شود پول و مالیات خود را برای تبلیغ آنها خرج کنید.
    Such as Maryam Rajavi, a terrorist Leader or Ali Reza Jafarzadhe a terrorist member as their representative in USA.
    مانند مریم رجوی ، یک رهبر تروریست یا علی رضا جعفرزاده یک عضو تروریست به عنوان نماینده آنها در ایالات متحده.
    Alireza-Jafarzadeh-422

Their appearance is decorated purely to deceive the world about their terrorist inhuman nature.
ظاهر آنها صرفاً برای فریب جهان در مورد ماهیت غیرانسانی تروریستی آنها تزئین شده است.
Terrorist do not only commit crime against civilized world but against their own members. Mayram Rajavi being the head wife in the Harem, later forced all mek members to divorce their wives so could enter the harem of the Masoud Rajavi as wives of the harem, including my wife Ms. Tannaz Hojati Emami.
تروریست ها نه تنها علیه جهان متمدن بلکه علیه اعضای خودشان مرتکب جنایت میشوند. مریم رجوی بعنوان همسر اصلی در حرمسرای رجوی، بعداً همه خانواده های مجاهدین را مجبور به طلاق همسران خود کرد تا بتوانند به عنوان همسران حرمسرا وارد حرمسرای مسعود رجوی شوند ، از جمله همسر من خانم طناز حجتی امامی.
Maryam Rajavi described the Joining the Haram of Masoud Rajavi as the only path to the Liberation of all Women from all discriminations and exploitation especially by the husbands within traditional family.
مریم رجوی پیوستن به حرامسرای مسعود رجوی را تنها راه آزادی همه زنان از هرگونه تبعیض و استثمار به ویژه توسط شوهران در خانواده سنتی توصیف کرد.
She argues, since Masoud Rajavi is free of exploitation, having sex with him in his Harem is a revolutionary way to free women from the exploitation of their husbands within traditional family. Which Rajavi considers it a ground and a stronghold for the exploitation of the women?
او استدلال می کند، از آنجا که مسعود رجوی عاری از استثمار است، رابطه جنسی با او در حرمسرا، خود راهی انقلابی برای رهایی زنان از استثمار شوهرانشان در خانواده سنتی است. که رجوی آنرا بستر و سنگر استثمار زنان می داند.
She argues, this is a revolutionary way and killing two birds with one stone!
او استدلال می کند ، این یک روش انقلابی است و با یک تیر دونشان زدن است!

  1. Freeing women from exploitation by their husbands.
    آزاد كردن زنان از استثمار همسرانشان.
  2. Destroying traditional Family the stronghold of exploitation of women.
    تخریب خانواده سنتی سنگر استثمار زنان.
    One could not expect stronger logic from a Pimp. She now lives in Albania and Paris and unfortunately, many politicians help her to move in and around Europe and its power corridors. Her role is to hide her husband and Calipha’s horrifying rules and thinkings and teachings, and the Islamic State he plans for the future of Iran and the world.
    ازیک دلال محبت نمی توان انتظار منطق قویتری داشت. او اکنون در آلبانی و پاریس زندگی می کند و متأسفانه بسیاری از سیاستمداران به او کمک می کنند تا در اروپا و دالان های قدرت آن حضور یابد. نقش او پنهان کردن قوانین و اندیشه ها و آموزه های هولناک شوهرش و خلیفه دولت اسلامی رجوی است که وی برای آینده ایران و جهان برنامه ریزی می کند.
    To do so Maryam Rajavi deceivingly parrots the Western values, which are formulated in her Ten Point Plan for Future of his khalifa’s Empire and all the Muslims around the world:
    برای این کار مریم رجوی با فریب، ارزش های غربی را طوطی وار تکرار می کند ، که در برنامه ده نکته ای برای آینده امپراتوری خلیفه خود و همه مسلمانان در سراسر جهان تنظیم شده است:
    Reading her plan, form her official websit. Jihadists
    با خواندن برنامه دروغین مریم رجوی، منعکس شده دروب سایت رسمی فرقه تروریستی میتوان به حقایق بیشتری از دروغ پردازی و فریب این زوج فریبکار پی برد.
    We …are committed to the abolition of the death penalty. We are committed to the separation of Religion and State. We believe in the rule of law and justice. We want to set up a modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court. We are committed to the Universal Declaration of Human Rights, and international covenant and conventions, including the International Covenant on Civil and Political Rights, the Convention against Torture, and the Convention on the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.from Maryam Rajavi’s ten point plan
    مسعودرجوی و دادگاههای انقلاب او در تضاد با همه اصول قضاوت و انسانیت

ما … متعهد به لغو مجازات اعدام هستیم. ما به جدایی دین و دولت متعهد هستیم. ما به قانون و عدالت اعتقاد داریم. ما می خواهیم یک سیستم قضایی مدرن مبتنی بر اصول فرض برائت ، حق دفاع ، حمایت موثر قضایی و حق محاکمه در دادگاه عمومی ایجاد کنیم. ما به اعلامیه جهانی حقوق بشر، و میثاق و کنوانسیون های بین المللی ، از جمله میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی ، کنوانسیون مبارزه با شکنجه و کنوانسیون رفع انواع تبعیض علیه زنان متعهد هستیم.
To give you an idea what she hides behind all this. I will read from Mek’s Official Paper Called Jihadist or Mojahed issue no 3 page 7 wher her Khalifa Masoud Rajavi puts forwards the ideal courts and judicial system. He writes:
جهت روشن نمودن این که او پشت همه این تکرار طوطی وار ارزشهای غربی چه چیزی پنهان می کند. من از مقاله رسمی مجاهد نشریه اصلی این فرقه مجاهد شماره 3 صفحه 7 که خلیفه مسعود رجوی دادگاه ها و سیستم قضایی ایده آل را ارائه می دهد ، ارجاع میدهم. او می نویسد:
قضات بی سواد قضایی1
قضات بی سواد و احکامی که اعدام نخواهد

As soon as the accused is identified, it is enough to put him in front of the firing squad. No need for court proceedings. The operation of the revolutionary courts relies on the revolutionary conscience and judgment of the masses before being based on codified legal and criminal laws. For this reason, the judges of these courts are not only legal and criminal experts, but also a combination of people’s representatives, some of whom even lack any judicial expertise. The verdicts issued by these courts also take into account the revolutionary interests of the society. And it may not comply with the usual legal and penal rules. It is possible for a these Court to sentence an accused to death, while under classical law it is not punishable by death.Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
به محض شناسایی متهم ، کافی است تا او را مقابل جوخه آتش قرار دهید. نیازی به رسیدگی به دادگاه نیست. عملکرد دادگاه های انقلاب قبل از اینکه بر اساس قوانین مدنی و کیفری تدوین شده باشد ، به وجدان انقلابی و قضاوت توده ای متکی است. به همین دلیل ، قضات این دادگاه ها نه تنها کارشناسان حقوقی و کیفری هستند بلکه ترکیبی از نمایندگان مردم هستند که حتی برخی از آنها فاقد هرگونه تخصص قضایی هستند. در احکام صادره از سوی این دادگاه ها منافع انقلابی جامعه نیز در نظر گرفته شده است. و ممکن است با قوانین معمول و کیفری مطابقت نداشته باشد. این دادگاه ممکن است یک متهم را به مرگ محکوم کند ، در حالی که طبق قوانین کلاسیک مجازات اعدام ندارد.
Rajavi continues: with a horrifying example to justify his barbaric courts:
رجوی با یک مثال هولناک برای توجیه دادگاه های وحشیانه خود ادامه می دهد:
For example, in the war called Ahzab [1400years ago] when Moslems discovered that the Jewish tribe had betrayed them in Medina city during the siege of the city by the pagans of Mecca, Muslems arrested all of 700 Jewish tribe members executed them overnight. This act may seem cruel and barbaric, many of the people who were executed may not have played a direct role in this betrayal, but when the future of a religion, the fate of a revolution and the interests of a people are at stake, we must act decisively, and close the eyes on these doubts. Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
بعنوان مثال ، در جنگ احزاب [1400 سال پیش] هنگامی که مسلمانان دریافتند که قبیله یهود در محاصره شهر توسط بت پرستان مکه در شهر مدینه به آنها خیانت کرده است، مسلمانان 700 عضو قبیله یهودی را در یک شب اعدام کردند. این عمل ممکن است بیرحمانه و وحشیانه به نظر برسد ، ممکن است بسیاری از افرادی که اعدام شده اند نقشی مستقیم در این خیانت نداشته اند ، اما هنگامی که آینده یک دین ، سرنوشت یک انقلاب و منافع مردم در معرض خطر است ، ما باید قاطعانه عمل کنیم و چشمها را بر روی این تردیدها ببندیم.
جهت خواندن مطلب پی دی اف زیر روی فلش ها کلیک کنید. برای بزرگنمایی روی علامت + و یا – کلیک کنید.
صفحه 1 / 2
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com
The world should ask these terrorists particularly Maryam Rajavi that parrots western values:
جهان باید از این تروریست ها به ویژه مریم رجوی که ارزش های غربی را طوطی وار تکرار می کند ، سوال کند:
Is this how you abolition the death penalty? Is this the separation of Religion and State? While judgement based on interest of your religion, and how you believe in the rule of law and justice? and the modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court?
آیا اینگونه شما مجازات اعدام را لغو می کنید؟ آیا این جدایی دین و دولت است؟ در حالی که قضاوت براساس منافع ایدئولژیک و مذهبی شماست و چگونه به قانون و عدالت معتقد هستید؟ و سیستم قضایی مدرن مبتنی بر اصول فرض برائت ، حق دفاع ، حمایت قضایی موثر و حق محاکمه در دادگاه عمومی اینهاست؟
This is the most dangerous types of terrorism and jihadists that cry Wine and sell vinegar to us, and some buy plenty by the tax you pay.
این خطرناک ترین نوع تروریسم و جهادگری است که گندم نمایی و جو فروشی میکند و برخی از آنها با مالیاتی که می پردازید مقدار زیادی از جوخود را به شما میفروشند.
This is terrorists inside out, and everyone should look out for them. Let’s see if Ali Reza Jafar Zadeh this nice looking guy fits into the category of a time-bomb. I mentioned that terrorist must always be Suicidal ready. This is the hand written request of Mr Ali Reza Jafar Zadeh printed in the official paper of Mek Called Mojahed meaning Jahadist #127 p11. One should bear in mind that He is Mek’s US representative.
این است درون و واقعیت تروریست ها و همه باید به مراقب آنها باشند. بیایید ببینیم آیا علیرضا جعفر زاده این مرد خوش قیافه در گروه بمبگذاران انتحاری قرار می گیرد یا خیر. من اشاره کردم که تروریست همیشه باید عمل انتحاری و خودکشی آماده باشد. این درخواست دست نوشته آقای علیرضا جعفر زاده است که در نشریه رسمی بنام مجاهد شماره 127 صفحه 11 چاپ شده است. باید به خاطر داشت که او نماینده فرقه رجوی در آمریکا است.
Mr. Jafarzadeh’s letter was written after he was angry like his Calipha about Maryam Rajavi’s arrest in France reported by NY times by Eliane Sciolino in June 2003:
نامه آقای جعفرزاده پس از عصبانیت وی مانند خلیفه مسعودرجوی بعد از دستگیری مریم رجوی در فرانسه نوشته شده که توسط ایلیان اسکیولینو در ژوئن 2003 در نشریه نیویورک تایمز گزارش شد ، وی نوشته است:
“French authorities today arrested more than 150 members of a long-established armed Iranian opposition group, accused them of organizing terrorist acts, and seized $1.3 million in $100 bills.”NY times by Eliane Sciolino in June 2003
مقامات فرانسه امروز بیش از 150 عضو یک گروه مخالف مسلح ایرانی باسابقه تروریستی را دستگیر کردند ، فرانسه آنها را به سازماندهی اقدامات تروریستی متهم کردند و 1.3 میلیون دلار اسکناس 100 دلاری را ضبط کردند.
Following Maryam Rajavi’s arrest by the French police she ordered the members to commit suicide by self-immolation. To prevent the French judiciary from enforcing the law and force them not to dare to touch this terrorist cult. Following Rajavi’s call 12 members committed self-emulation in London, Paris, Toronto, Denmark,…which two young women died as a result.
پس از دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه ، وی به اعضای خود دستور داد که خودسوزی کنند. برای جلوگیری از اجرای قانون توسط دادگستری فرانسه و مجبور کردن آنها به اینکه جرات دست زدن به این فرقه تروریستی را نداشته باشند. به دنبال درخواست رجوی ، 12 عضو در لندن ، پاریس ، تورنتو ، دانمارک ، خودسوری کردند … در نتیجه دو زن جوان درگذشتند
arrest
Self_Immolation_12124
دختر

Ali Reza Jafarzadeh also writes to his caliph to be the next suicidial Jihadist. This is the page 11, let’s read and see how he puts “his Suicidal readiness and turning into a time-bomb” into words and takes oath to explode when and where His Calipha Masoud Rajavi pulls the trigger.
علیرضا جعفرزاده نیز به خلیفه خود نامه می نویسد تا جادگیر و عمل انتحاری کنندی بعدی باشد. این صفحه 11 است ، بیایید بخوانیم و ببینیم که او چگونه “آمادگی عمل انتحاری خود و تبدیل شدن به بمب ساعتی” را به کلمات تبدیل می کند و سوگند یاد می کند که منفجر شود در زمان و مکانی که خلیفه مسعود رجوی ماشه را میکشد.
.
Ali Rezajafarzadeh’s letter of suisiadal readiness
The title of the page 11 above reads: …..
Another golden leaf!! from the record of the whole epic and the sacrifice of the Mujahidin Jihadist. Examples of requests of members and supporters of Mujahidin for suicide self-immolationThe title of the page 11
عنوان صفحه 11: یک برگ زرین دیگری کارنامه سراسر حماسه و فدای مجاهدین. نمونه هایی از درخواست اعضا و طرفداران مجاهدین برای خودسوزی اعتراضی.
Now the Golden leaf!!! of the Jihadist Ali Reza Jafarzadeh, which reads:
حالا برگ زرین !!! عامل انتجحاری علی رضا جعفرزاده را میخوانیم:
“In the name of Allah and in the name of Masoud and Maryam Rajavi, my great religious leaders. Moments ago, I heard the announcement of the readiness of 20 members of the organization in the United States for suicide self-immolation against the actions of the French Government… The greatness of their action became more tangible to me and I felt that I would not rest until I took the pen and I announced my readiness to scarify myself It is true that these French idiots have not yet understood the determination and lethality of the Mujahedeen-Jihadists element of Mek. Because they did not know our Caliph Masoud Rajavi. They are too short-sighted to know what a hurricane Masoud Rajavi’s order will cause, and if Masoud Rajavi gives the order, this generation (Mujahidin Jihadist) will burn their world into ashes with all its dimensions, and indeed, if Masoud Rajavi orders it, they will learn it the hard way. Therefore As the least valued member of the Mek Jihadist, I hereby inform the Organization in writing of my readiness for suicide self-immolation with determination at any time and in any place our Khalifa deems fit. May I fulfill my duties to our Calipha Masoud Rajavi in this way. Alireza JafarzadehTranslation of Ali RezaJafar Zadeh’s letter to his Calipha
به نام خدا و به نام مسعود و مریم رجوی ، رهبران کبیر عقیدتی ام. لحظاتی پیش ، اعلام آمادگی 20 نفر از اعضای سازمان در ایالات متحده برای خودسوزی اعتراضی دررابطه با دولت فرانسه را شنیدم که به راستی منقلب شدم و از آن لحظه امکان کارکدن برایم وجود ندارد. احساس کردم که من تا زمانی که قلم به دست نگرفتم و اعلام آمادگی، آرام نخواهم شد. درست است که این سفلگان فرانسوی هنوز تیزی و برایی و قاطعیت عنصر موحد مجاهدین خلق را درک نکرده اند. زیرا آنها خلیفه ما مسعود رجوی را نمی شناسند. آنها بسیار کوته فکر هستند تا بدانند که دستور مسعود رجوی چه طوفان ایجاد می کند و اگر مسعود رجوی دستور دهد ، این نسل (جهادگر مجاهد) جهان آنها را با تمام ابعادش به خاکستر تبدیل میکند. بنابراین من به عنوان کم ارزش ترین عضو جهادگران مجاهد، بدین وسیله کتباً به سازمان آمادگی خود را برای خودسوزی را با عزم راسخ در هر زمان و در هر مکانی که رهبر عقیدتی ما صلاح بداند ، اعلام می کنم. باشد که من از این طریق وظایف خود را در قبال خلیفه مسعود رجوی انجام دهم. علیرضا جعفرزاده.
Best explained the mentality of such brainwashed Mek’s cult Jihadists by Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003. She wrote an article titled “The Cult of Rajavi”. In this article Rubin details her encounters with Mek members she met in Camp Ashraf in Iraq:
بهترین توصیف این جهادگران فرقه رجوی شستشوی مغزی شده توسط الیزابت روبین از نیویورك تایمز در 13 ژوئیه 2003 صورت گرفته. وی مقاله ای با عنوان “فرقه رجوی” با جزئیات برخوردهای خود با اعضای فرقه رجوی را كه در اردوگاه اشرف در عراق تشریح كرده است :
“men and women had to participate in ‘weekly ideological cleansings,’ in which they would publicly confess their sexual desires. It was not only a form of control but also a means to delete all remnants of individual thought.”Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003
“زنان و مردان مجبور بودند در” اعترافات هفتگی ایدئولوژیک “شرکت کنند که در آن آنها علناً به خواسته های جنسی خود اعتراف می کردند. این فقط نوعی کنترل نبود بلکه همچنین وسیله ای برای حذف تمام ته مانده انسانی آنهاست. “[/ su_quote]
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012 also Wrote:
اوِن بنت جونز از بی بی سی در 15 آوریل 2012 همچنین نوشت:
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012
Not only was the MEK heavily armed and designated as terrorist by the US government, it also had some very striking internal social policies. For example, it required its members in Iraq to divorce. Why? Because love was distracting them from their struggle against the mullahs in Iran. And the trouble is that people love their children too. So the MEK leadership asked its members to send their children away to foster families in Europe. Some parents have not seen their children for 20 years and more. One US colonel I spoke to, who had daily contact with the MEK leadership for six months in 2004 in Iraq, said that the organization was a cult, and that some of the members who wanted to get out had to run away.الیزابت روبین از نیویورک تایمز در 13 ژوئیه 2003
مجاهدین خلق نه تنها به شدت مسلح و توسط دولت آمریکا به عنوان تروریست معرفی شد ، بلکه سیاست های اجتماعی داخلی بسیار زننده ای نیز دارد. به عنوان مثال ، اعضای خود را در عراق مجبور به طلاق می کرد. چرا؟ زیرا عشق آنها را از مبارزه علیه آخوندها در ایران منحرف می کرد. و مشکل این است که مردم فرزندان خود را نیز دوست دارند. بنابراین رهبری مجاهدین خلق اعضای خود را مجبور کرد فرزندانشان را به خانواده ها و یتیم خانه های در اروپا بفرستند. بعضی از والدین 20 سال و بیشتر فرزندان خود را ندیده اند. در سال 2004 در عراق من با یک سرهنگ آمریکایی صحبت کردم که به مدت شش ماه با رهبران مجاهدین خلق تماس داشت ، گفت که این سازمان یک فرقه است و برخی از اعضا که می خواستند از فرقه رجوی خارج شوند مجبورند که فرار کنند. [/ su_quote ]
Let me add that, I myself was also forced to divorce my wife.
اجازه بدهید من هم اضافه کنم که همسر مرا نیز به اجبار از من جدا کردند.
MEK cult terrorists and the children
تروریست های فرقه رجوی و کودکان [/ su_heading]
Amongst the children who have not seen their parents for more than 3 decades are these two gentlemen one Mr. Hanif Bali member of Swedish Parliament. Who explained in a video clip(here) in youtube that his father that has not seen him for 30 years was allowed to contact him after more than two decades only to recruit him to the MEK in Iraq, which Mr. Bali refused?
از جمله کودکانی که بیش از 3 دهه والدین خود را ندیده اند ، دو جوان ایرانی هستند. یکی از آقایان حنیف بالی عضو پارلمان سوئد میباشد. اودر یک کلیپ ویدئویی (در اینجا) در یوتیوب توضیح داد که پدرش که 30 سال او را ندیده است پس از بیش از دو دهه وقتی اجازه یافت با او تماس بگیرد که بخواهد آقای حنیف بالی را جذب فرقه رجوی در عراق کند و ببرد به عراق که آقای بالی رد کرد که به سرنوشت دیگر کودکان دچارشود و به عراق برود؟
The other child Mr. Hanif Azizi now a member of Swedish police. He even published a book about the Mek Brainwash systems of the parents and cruelty of taking children away from them sending them to orphanages thousands of miles away. Azizi describes in his book, “when he was 18 tried in quest of his family and the answer to the question of what is he doing in Sweden on his own without his parents, he somehow was connected to Mek that persuaded him to go to Iraq to see his parents. In Iraq he found out that they want to keep him there. Azizi with the excuse of coming back to Sweden to take his younger brother with him, he managed to escape and never went back to Iraq to his parents.” He mentioned the names of 100s of other children in Sweden and elsewhere in his book at the same situation as his and his younger brother.
فرزند دیگر آقای حنیف عزیزی که اکنون عضو پلیس سوئد میباشد. او حتی کتابی در مورد سیستم های مغزشویی والدین و اعضای سازمان و ظلم و ستمهای آنها در جداکردن کودکان از آنها و فرستادن آنها به یتیم خانه هایی هزاران مایل دورتر منتشر کرد. عزیزی در کتاب خود توضیح می دهد ، “هنگامی که او 18 ساله بود در تلاش برای جستجوی خانواده اش و یافتن پاسخ به این سوال که او بدون پدر و مادرش به تنهایی در سوئد چه کار می کند، او توانست در این جستجو به نوعی با فرقه رجوی ارتباط یابد، که او را ترغیب کردند که به عراق برای دیدار والدین خود برود. در عراق متوجه شد كه آنها می خواهند او را در آنجا نگه دارند. عزیزی به بهانه بازگشت به سوئد برای بردن برادر كوچكترش به عراق، موفق به فرار شد و دیگر هرگز به عراق نزد پدر و مادرش نرفت. ” او نام 1000 کودک دیگر را در سوئد و جاهای دیگر را در کتاب خود برده است که در همان وضعیت خود و برادر کوچک ترش هستند.
نوجوانان دختر مجاهد
امیر یغمایی سلاح بدست
Kod (3)

The children were taken away from the family for two reasons:
فرزندان به دو دلیل از خانواده گرفته شدند:

  1. Maryam Rajavi wanted all the love for his husband and Calipa in his Harem, where thery were not allowed to share it with even their children.
  2. Because the child was a pivotal point for the unification of the parents once every year that at the news year eve they all met and exchanged love to each other, was considered a threat to the love towards the Caliph.
  3. مریم رجوی تمام عشق زنان را برای خالیفه تروریستها در حرمسرای او میخواست، و اجازه نداشتند حتی عشق و علاقه به فرزندانشان هم داشته باشند.
  4. از آنجا که کودکان هر سال فقط یکبار میتوانستند درقرارگاه اشرف در روزعید ملاقات کنند که در این ملاقات پدر و مادر در تماس باهم قرار میگرفتند، و طبعا عشق و علاقه های تجدید میشد بنابراین کودک یک حلقه وصلی بود بین عشق والدینش به همدیگر که برای رجوی تهدیدی بزرگ محسوب میشد. بنابراین رجوی با حذف کودکان و گرفتن آنها از والدین و پرتاب کردن به چندین هزار کیلومتری خارج عراق این امکان را نیز از آنها گرفت تا کسی بجز به رهبر و خلیفه تبهکارش فکر نکند.
    So the child must be sent away to eliminate any links between the women of the harem and their husbands. Many children of mek members who were trapped in the Camp Ashraf in Iraq and could not escape like Azizi., committed suicide in Iraq.
    بنابراین کودک باید از میان برداشته میشد تا هرگونه ارتباط بین زنان حرمسرا و همسران آنها از بین برود. بسیاری از فرزندان اعضای فرقه رجوی که در کمپ اشرف در عراق گیر افتاده بودند و نمی توانستند مانند حنیف عزیزی فرار کنند ، در عراق خودکشی کردند.
    Amir_Yaghmaee taken to Iraq from Sweden at 14

Amir Vafa Yaghmaee son of a member of central committee, that was taken to to Camp Ashraf in Iraq when he was 14, was also trapped described in a video clip that :
“I was told by my commander Called Jamal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
“I was told by my commander Called Jalal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”اوون بنت جونز از اخبار بی بی سی در تاریخ 15 آوریل 2012
Amir like myself could only escape Mek prison after US took over control of Mek after the coalition forces occupied Iraq so Amir and I together with hundreds more Mek members could escape and took refuge with American Army.
امیر وفا یغمایی فرزند یکی از اعضای کمیته مرکزی فرقه رجوی، که در سن 14 سالگی از سوئد به اردوگاه اشرف عراق منتقل شد و به دام افتاد، همچنین در یک کلیپ ویدیویی تشریح کرد که:
“توسط فرمانده ام به نام جلال به من گفتند ، هیچ راهی برای خروج از فرقه رجوی وجود ندارد اما شما می توانید خودکشی کنید اگر عرضه خودکشی نداری میتوانی فرار کنی تا ما شما را از پشت مورد هدف قرار دهیم و بکشیم.” [/ su_quote ]
بعد از اشغال عراق توسط نیروهای ائتلاف ، امیری مثل خود من فقط وقتی توانست از زندان فرقه رجوی فرار کند که آمریکا صدام را سرنگون و کنترل این فرقه تروریستی را بدست گرفت و ما توانستیم با هم به ارتش آمریکا پناهنده شویم و نجات یابیم.
All these facts which are a drop of an ocean of their terrorist cultic cruelty even against their own members and children, shows that terrorists like Mek lack any human values and principles.
But as said, the difference between these two types of Terrorists.
ابوبکر البغدادی

Custom Gallery: images not found
The obvious dangers, that you know how deadly they are and what they represent.These obvious terrorists have direct and immediate reaction against contemporary human’s achievement like democracy, freedom of speech, rule of Law and so on. Unfortunatly like the one happened in France in case of Charly eb Du office or in the case that unfortunate innocent French teacher.
همه این حقایق که قطره ای از اقیانوس تبهکاریهای وحشیانه تروریستهای فرقه رجوی حتی علیه اعضا و فرزندانشان است ، نشان می دهد که مسعودرجوی فاقد هرگونه انسانیت و اصول انسانی است.
اما همانطور که گفته شد ، تفاوت بین این دو نوع تروریست در این استکه:
ترویسم داعش و القائده خطرات واضحی هستند که شما می دانید چقدر قتاله هستند. این تروریست ها آشکار، واکنش مستقیم و فوری در برابر دستاوردهای انسان معاصر دارند مانند دموکراسی ، آزادی بیان ، حاکمیت قانون و غیره. متأسفانه مانند آنچه در فرانسه اتفاق افتاد در مورد دفتر Charly eb Du یا در مورد آن معلم بی گناه فرانسوی.

But the sophisticated terrorist hiden behinde borrowed words from the civilized world, paroted by thier leaders to decieve the world.
اما تروریست های فرقه رجوی که خود را در پس تکرار طوطی وار فرهنگ و تمدن امروزه بشری توسط مریم رجوی مخفی میکنند، این پیچیدگی را بکار میبرند که رهبران آنها جهان را فریب دهند.
MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi
But the sophisticated terrorists of Mek in order to reach their terrorist Jihadist ends that Rajavi scales it with compariing “the 3000 massacred in September 11” as a petty goal, seek the total destruction of the whole western Corrupt civilization.
اما تروریستهای پیچیده فرقه رجوی برای رسیدن به اهداف تروریستی خود، اهدافی که مسعود رجوی آنها را درقیاس جنایت “3000 كشته شده در 11 سپتامبر” به عنوان یك هدف كوچك تلقی و تعریف میکند، به دنبال نابودی كل تمدن فاسد غربی است.
So Mek Terrorism thinking Strategic they hide their evil goals to neutralize all proactive counter-actions by the free world by borrowing some of the humanitarian values such as democracy and set them very nicely in their windows of deception as a cover for their real face until they reach power not only without any opposition from the free world but even with the help of them!
بنابراین تروریسم فرقه رجوی تفکر استراتژیک واهداف شیطانی خود را اینگونه پنهان می کنند تا با مقابله و اقدامات متقابل پیشگیرانه جهان آزاد را علیه وحشیگیریها و اهداف ضد بشری خود را خنثی کنند. آنها با چیدن بسیار زیبای ویترین ظاهری خود با تکرار طوطی وار ارزشهای بشری تلاش میکنند تا پوششی برای چهره واقعی خود بسازند تا زمانی که نه تنها بدون هیچ مخالفتی از دنیای آزاد بلکه حتی با کمک آنها به قدرت برسند!
giuliani_rajavi
جان بولتن و مریم رجوی
_184083
آلخو 2
آلخو 4

When the terrorists have all the means and the power so it would be too late to stop or would claim a very high price in unbelievable scales before one could stop them. Think of the Sept 11 price the world paid and still is paying to realize what al Qaeda terrorism was where Rajavi puts its crimes as a petty blow to Corrupt West.
وقتی تروریست ها به اهداف شیطانی خود رسیده و از همه امکانات و قدرت برخوردار شدند، برای متوقف کردن خیلی دیر خواهد بود یا قبل از اینکه بتواند جلوی آنها را بگیرد، در مقیاس های باورنکردنی هزینه بسیار بالایی را طلب خواهند کرد. به قیمتی که جهان در 11 سپتامبر پرداخته و هنوز پرداخت می کند فکر کنید. تروریسم القاعده چیزی است که رجوی آنرا به عنوان ضربه ای کوچک به غرب فاسد تلقی میکند.
We should not be deceived by these terrorists within us. Therefore to be pro-active we should not turn a blind eye to the terrorists putting on nice clothes and Parroting contemporary civilized world’s value and principals among them rule of Law and human right. Could we have been proactive rather than reactive and save all the lives lost in and since Sept 11?
ما نباید فریب این تروریست های متظاهر را بخوریم. بنابراین مبتنی بر اصل اقدام پیشگیرانه، نباید چشم خود را بر روی تروریست هیا که لباس های زیبا می پوشند و ارزش های جهان متمدن معاصر را طوطی وار تکرار میکنند از جمله آنها پیروی از قانون و حقوق بشر، بست. آیا بهتر نیست پیشگیرانه عمل کنیم تا واکنشی باشیم به جنایات آنها، وقتی زندگی های بسیاری از دست رفته است. میتوانستیم از 11 سپتامبر جلوگیری کنیم؟
During these presentation the MEK terrorism and terrorist is being presented inside out which is lying in wait to destroy the contemporary human civilization.
در طی این مطلب ، تروریسم و تروریستهای مجاهدین خلق در بیرون از کشور با استناد به مدارک رسمی خود فرقه رجوی افشاء و معرفی می شوند که در قصد نابودی تمدن بشر معاصر را دارند.
I have been an insider (High ranking member of Mek and NCRI) for decades in Mek. All the facts and پانوشت ها و ارجاعات : are from Mek’s official publications written by Masoud Rajavi the Caliph of Mek.
From what has been said so far, it is obvious that, the face of terrorism has changed dramatically over the past decades. To give you an example of how Terrorist Leaders utilize the western Blessings, the El Pais newspaper of Spain disclosed that MEK has been paying nearly one Million Euros to an Ultra far-right party of VOX of Spain to be founded and operated in Europe which advocates an end to the existence of the European Union as their party goals.
من دهه ها یک عضو علیرتبه در فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت آن بوده ام. همه حقایق و منابع اطلاعاتی از نشریات رسمی فرقه رجوی است که توسط مسعود رجوی خلیفه آن نوشته شده است.
از آنچه تاکنون گفته شد ، بدیهی است که چهره تروریسم طی دهه های گذشته به طرز چشمگیری تغییر کرده است. روزنامه ال پائیس اسپانیا برای بیان مثالی از چگونگی استفاده رهبران تروریست فرقه رجوی از چشم پوشیهای بعضی عناصر سیاسی غربی را افشا کرد که مجاهدین خلق نزدیک به یک میلیون یورو به یک حزب فوق العاده راست افراطی VOX اسپانیا برای تأسیس و فعالیت در اروپا پرداخته است. حزبی که نابودی اتحادیه اروپا از اهداف حزب آنهاست.
آلخو 1
Vox
el pais1
Ashampoo_Snap_2021.04.22_10h13m05s_019_
آلخو 4

where in return Vox and its founder Mr. Aldo Vidal Quadras would support MEK in Europe by paving the ground and facilitating the presence and activity of MEK’s members and its leader Maryam Rajavi in European power corridors such as in E Parliament. One could see the vox parties Founder Mr. Aldo vidas quadras nd Maryam Rajavi also most every where.
در عوض Vox و بنیانگذار آن آقای آلدو ویدال کوادراس با زمینه سازی و تسهیل حضور و فعالیت اعضای مجاهدین خلق و مریم رجوی رهبر آن در کریدورهای قدرت اروپا مانند پارلمان اروپا حمایت می کنند. می توان بنیانگذار حزب راست افراطی vox آقای آلدو را دید که تقریبا همواره در کنار رهبر تروریستهای فرقه رجوی مریم رجوی است.
آلخو ویداس5
آلخو 4
آلخو 2
آلخو 1
aldo vidas22
Maryam-Rajavy-Massage-3-min
mr va vox leader
آلخو 3
آلخو 4
آلخو ویداس5
Interesting to know that Vox party is anti Moslem and Mek is planning an ISLAMIC State for IRAN. The Guardian of London in 21Sep 2012 disclosed Mek’s atrocities in the West and wrote:
جالب است بدانید که حزب ووکس ضد مسلمان است و فرقه رجوی در حال برنامه ریزیبرای یک کشور اسلامی از نوع داعش برای ایران است. گاردین لندن در 21 سپتامبر 2012 جنایات فرقه رجوی در غرب را اینگونه فاش کرد و نوشت:
The Guardian of London in 21Sep 2012
“…A designated Iranian terrorist org. Have won a long struggle to see it unbanned in the US after pouring millions of dollars into an unprecedented campaign of political donations, hiring Washington lobby groups and payments to former top administration officials.Mek bribe official to be de-listed from terrorists list of USA and European Union.”امیر وفاایغمایی از کلیپ ویدیویی خود نقل قول می کند
یک سازمان یکه بعنوان تروریستی اعلام شده است. توانسته با ریختن میلیون ها دلار در یک کارزار بی سابقه برای استخدام گروه های لابی واشنگتن و پرداخت به مقامات ارشد دولت سابق آمریکا، یک مبارزه طولانی را برای خروج از لیست تروریستی در ایالات متحده و اتحادیه اروپا به انجام رسانده است.
“[/ su_quote]
To grasp an idea about the extent of the world’s concern about MEK being de-listed by bribing official just type in any search engine:“MEK to be delisted”
برای درک بهتر میزان نگرانی جهانیان در مورد حذف قرقه رجوی از فهرست تروریستی با رشوه دادن ، کافیست در هر موتور جستجوگری تایپ کنید: “MEK to be delisted“
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll):
خبرگزاری آسوشیتدپرس در فوریه 5 2017 (توسط) جان گمبرل نوشت.:
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll)
“Trump Cabinet pick paid by controversial Iranian Exile group.” It add, “Trump’s transportation secretary received $50,000 for 5 min speech to Mek, previously called a “Cult-like” terrorist group by state department.”گاردین لندن در 21 سپتامبر 2012
” گروه جنجالی تبعیدی ایرانی به اعضای کابینه ترامپ پول پرداخت میکند.” این گزارش اضافه می کند ، “وزیر حمل و نقل ترامپ 50 هزار دلار برای 5 دقیقه سخنرانی برای فرقه رجوی دریافت کرده است، این گروه قبلاً توسط وزارت امور خارجه یک گروه تروریستی” فرقه ای” نامیده می شد بود.”
[/ su_quote]
There is no serious media report about Mek, not to warn about “Mek’s violence and act of terrorism especially against Americans interests.”
هیچ گزارش رسانه ای جدی در مورد فرقه رجوی وجود ندارد مگر در مورد “خشونت و اقدام تروریستی آنها به ویژه علیه منافع آمریکایی ها” هشدار نداده باشد.
Mek’s policy towards the West
سیاست فرقه رجوی در قبال غرب [/ su_heading]
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016:
فرقه رجوی در دهه 1960 به عنوان یك گروه مارکسیست-اسلامی تاسیس شد كه توحشِ جهادی ها و استالینیسم را با هم تركیب می كرد و بمب گذاری های انتحاری را تنها كارزار خود می دانست. دانیل بنیامین از وب سایت Politico ت در 13 دسامبر 2016 نوشت:
The Politico by Daniel Benjamin in Dec 13 2016
“For decades, and based on U.S. intelligence, the Unites States Government has blamed Mek for killing three US contractors, bombing the facilities of numerous US companies and killing innocent Iranians.AP در فوریه 5 2017 نوشت. (توسط Jon Gamberll)
“” برای دهه ها ، و بر اساس اطلاعات ایالات متحده ، دولت ایالات متحده آمریكا آنها را به خاطر ترور سه پیمانكار آمریكایی ، بمب گذاری در تاسیسات بسیاری از شركت های آمریكایی و كشته ایرانیان بی گناه مقصر دانسته است. .
From the first days of the downfall of the Shah in Iranian revolution, Mek pressed for the downfall of Imperialists led by USA.
از نخستین روزهای سقوط شاه در انقلاب ایران ، فرقه رجوی برای سقوط امپریالیست ها به رهبری آمریكا ایرانیان را تحت فشار قرار میداد.
Rajavi Wrote in his paper Jihadist issue nr 4 page 2
رجوی در مقاله ای در مجاهد شماره 4 صفحه 2 نوشت:
Rajavi Wrote in his paper Mojahed issue # 4 page 2
In other words, since at the present stage of history, the main conflict in human society is the conflict between peoples and imperialism, forces, parties and regimes must be in the People’s front, at war with the global imperialism (led by the United States) , otherwise they will inevitably fall into the camp of imperialism and against the people !!!The Politico توسط دانیل بنیامین در 13 دسامبر 2016
به عبارت دیگر ، از آنجا که در مرحله کنونی تاریخ ، تضاد اصلی در جامعه بشری تضاد بین مردم و امپریالیسم است ، نیروها ، احزاب و رژیم ها باید در جبهه مردم در جنگ با امپریالیسم جهانی (به رهبری ایالات متحده) باشند. ، در غیر این صورت آنها به ناچار به اردوگاه امپریالیسم و در برابر مردم سقوط خواهند کرد !!! [/ su_quote]
Rajavi was not consent with the downfall of the Shah of Iran as a revolution, called for downfall of the USA as the second but the main phase of the Iranian revolution by
رجوی با سقوط شاه ایران به عنوان یک انقلاب موافقت نکرد ، خواستار سقوط ایالات متحده آمریکا به عنوان مرحله دوم اما اصلی انقلاب ایران توسط
“OVERTHROWING the IMPERIALISM as the main SHAH”
“سرنگونی امپریالیسم به عنوان شاه اصلی“
in the “Jihadist-Mojahed” Issue #4, P2 one can read:
در شماره 4 “نشریه مجاهد” ،صفحه2 می توانید بخوانید:
“the only way to the liberation {of Nations} is to struggle against Imperialism”
“تنها راه رهایی {ملل} مبارزه با امپریالیسم است“
In this respect, Mek relied then on Soviet Union the second supper power, and his own leading role in assassinations of the US personnel working in Iran.
از این نظر ، فرقه رجوی به قدرت بزرگ دیگر جهان شوروی و نقش اصلی خود در ترور پرسنل آمریکایی شاغل در ایران متکی بود.
Assessination of Americans by Mek
ترور آمریکایی ها توسط فرقه رجوی [/ su_heading]
Unlike when Masoud Rajavi the Mek’s Calipha was in Iran, after his self-exile in France he denies assassinating the Americans. Let’s examine Rajavis claims, if he has nothing to do with the assassinating US Citizens and officials according to his own writtings in his paper. Jihadist-Mojahed, Issue #18 P7
برخلاف زمانی که مسعود رجوی خلیفه مجاهدین در ایران بود ، پس از تبعید خود خواسته در فرانسه ، ترور آمریکایی ها را انکار می کند. بیایید ادعاهای رجوی را راستی آزمایی کنیم، که آیا او طبق نوشته های خود در مقاله اش هیچ کاری با ترور شهروندان و مقامات آمریکایی نداشته؟. مجاهد ، شماره شماره 18 صفحه7
Jihadist Issue #18 P7 The title of the article reads;
“A word with the Revolutionary Guards brothers, who put bullets in the chests of the American?”
عنوان مقاله به شرح زیر است:
“یک کلمه با برادران سپاه پاسداران ، گلوله های چه کسانی سینه مستشاران آمریکایی ها رامیشکافت؟“
The paragraph indexed 1 reads:
“At least none of the American criminals have no doubt about our anti-imperialist stands, because they were the first to receive our bullets in their chests after 1972”.
پاراگراف اندیس 1 به شرح زیر است:
“حداقل هیچ یک از جنایتکاران آمریکایی در مواضع ضد امپریالیستی ما تردیدی ندارند ، زیرا آنها اولین کسانی بودند که گلوله های ما را پس از سال 1972 در سینه های خود دریافت کردند“.
The paragraph indexed 2 one can read:
“That is why they [USA] conspire against us by arresting Mohammad Reza Saadati while tracing CIA networks in Iran.”
پاراگراف اندیس 2 را به شرح زیر است:
“به همین دلیل است که آنها [ایالات متحده آمریکا] با دستگیری محمدرضا سعادتی هنگام ردیابی شبکه های CIA در ایران ، علیه ما توطئه می کنند.”
I will come back to this CIA and Saadati incident claim of Masoud Rajavi.
Masoud Rajavi openly and proudly mentioning his terrorist atrocities against Americans, he was hoping to be able to manipulate it to radicalize the country’s political atmosphere to exert enough sociopathic pressure on the Iran’s late Religious leader Ayatallah Khomeini to declare wholly war against USA.
In this regards Rajavi while praising the Ayatollah Khomeini for his overthrowing the Shah begged him to continue the revolution by over throwing the US Imperialism as “The Real Shah” as Rajavi used to put it. Mek’s official paper was filed with titles and articles such as:
• Let create a new Vietnam for US in Iran.
• Without destroying US Imperialism, we cannot even solve the problems of our schools.
• Even a 10-year-old child being recruited in a revolutionary org can make US Imp suffer big blows.
• Let’s arm the nation against Imperialists.
• Fighting to the end with US Imp, is the only way to the Liberation.
من به موضوع سیا و سعادتو مسعود رجوی برمی گردم.
مسعود رجوی آشکارا و با افتخار از جنایات تروریستی خود علیه آمریکایی ها یاد می کند، او امیدوار بود که بتواند آنرا دستمایه ای کند تا فضای سیاسی کشور را تحت فشار قرار دهد تا به اندازه کافی فشار اجتماعی-روانی بر آیت الله خمینی رهبر مذهبی فقید ایران برای اعلام جنگ و جهاد علیه ایالات متحده بکند.
در این رابطه رجوی ضمن تمجید از آیت الله خمینی برای سرنگونی شاه به وی التماس می کرد که با سرنگونی امپریالیسم ایالات متحده یا همانطور که رجوی میگفت به عنوان “شاه واقعی” ، انقلاب را ادامه دهد. مقاله رسمی فرقه رجوی با عناوین و مقالاتی مانند زیر تمامی نشریات مجاهد را پر میکند:
 اجازه دهید ویتنام جدیدی برای ایالات متحده در ایران ایجاد کنیم.
 بدون از بین بردن امپریالیسم ایالات متحده ، ما حتی نمی توانیم مشکلات مدارس خود را حل کنیم.
 حتی یک کودک 10 ساله که در یک سازمان انقلابی جذب می شود ، می تواند ضربه بزرگی به آمریکا وارد کند.
 بیایید ملت را در برابر امپریالیست ها مسلح کنیم.
 جنگ تا پایان با US Imp ، تنها راه آزادی است.
برای آمریکا ویتنام دیگری بسازیم – Copy
بکارگیری کودکان1 – Copy
issue 18 p 7 small
ISSUE 18 P7
issue 4 page 2 2
Compare all the above nonsence with what Maryam Rajavi is parroting contemporary human’s values to deceive the politicians.
تمام مزخرفات فوق را با آنچه مریم رجوی برای فریب سیاست مداران با تکرار طوطی وار ارزشهای انسان معاصر مقایسه کنید.
This Next document is screenshot of US Gov. Website; in 2021
این سند بعدی تصویری از وب سایت دولت ایالات متحده در سال 2021است
https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18

Which reads;
“Lieutenant Colonel Lewis L. Hawkins was shot and killed as he walked from his home to work at the Directorate of Financial Management. According to telegram 4249 from Tehran, June 16, a militant named Reza Reza’i was the alleged mastermind of the plot.”
“سرهنگ دوم لوئیس ال هاوکینز هنگامی که از خانه خود برای کار به اداره مدیریت مالی می رفت ، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. طبق تلگرام 4249 از تهران ، شانزدهم ژوئن ، یک مبارز به نام رضا رضائی متهم به عنوان طراح توطئه بود. “
spacer height=”10px”]
This is the picture Of Reza Rezai member of MEK Central committee.
این تصویر رضا رضایی عضو کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق است.
This is a screenshot of the official website of Mek 2021. Mek glorifying Reza Rezai as Great Jihadist
عکس صفحه وب سایت رسمی مجاهدین در 2021 است که رضا رضایی را به عنوان جهادگر بزرگ تجلیل می کند.
In the next Mek document: the Jihadist issue #4, p2: Masoud Rajavi praising killing of the Americans even mentioning the names of the victims of their terrorism “General Price and Col. Hawkins”
در سند بعدی فرقه رجوی : مجاهد شماره 4 ، صفحه 2: مسعود رجوی با ستایش از کشتار آمریکایی ها حتی با ذکر نام قربانیان تروریسم “ژنرال پرایس و سرهنگ هاوکینز” به این کشتار اعتراف میکند.
.
Paragraph indexed (II) reads:پاراگرافی که اندیس 2 دارد اینگونه است.

”even many revolutionary operations were directed against American criminals. e.g: Revolutionary execution of General Price and Colonel Hawkins was masterminded and executed by Mojahedin Khaq, in the honor of the Iranian revolutionary movement in the recent years
حتی بسیاری از عملیات های انقلابی علیه جنایتکاران آمریکایی بود. به عنوان مثال: اعدام انقلابی ژنرال پرایس و سرهنگ هاوکینز به افتخار جنبش انقلابی ایران در سالهای اخیر توسط مجاهدین خاق طراحی و اجرا شد.
Under the subtitle index (I) reads; “Going to war with Imperialism led by American imperialism is the only way for the Liberation”.
زیر تیتر اندیس(I) اینگونه است. “جنگ با امپریالیسم به رهبری امپریالیسم آمریکا تنها راه آزادی است”.
The next documents are Iranian daily news papers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
اسناد بعدی روزنامه های خبری روزانه ایران است که جزئیات ترور را با تصویر هاوکینز در صفحه اول گزارش می دهد
The big title reads;Details of the assassination of American advisers in Tehran.
در عنوان اصلی آمده است ؛ جزئیات ترور مستشاران آمریکایی در تهران.
The next documents are Iranian daily newspapers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
The big title reads; Details of the assassination of American advisers in Tehran.
The next documents are another daily news paper reporting when Reza Rezai was killed while being arrested by the security forces.
The title reads:
Reza Rezai the mastermind of the Americans advisers was killed. Reza rezai also fought alongside of the Palestine.
Let me also as and insider add that when Colonel Howkins and General Price were assassinated by MEK their brief case full of documents was confiscated by the mek operatives and later handed over to the one of the Russian Embassies outside Iran.
Therefore against Maryam and Masoud Rajavi’s claims, in the west, Masoud Rajavi’s written articles in their Official News Paper and Mek’s present websites not only proves otherwise but they are proud of their terrorism and assassinations.
اسناد بعدی روزنامه خبری دیگری است که گزارش می دهد رضا رضایی هنگام دستگیری توسط نیروهای امنیتی کشته شده است.
عنوان عنوان شده است: رضا رضایی ، طراح اصلی ترور مشاوران آمریکایی کشته شد. رضا رضایی همچنین در کنار فلسطین جنگید.
اجازه دهید شخصا اضافه كنم كه وقتی سرهنگ هاوكینز و ژنرال پرایس توسط مجاهدین خلق ترور شدند اسناد کیف دستی آنها توسط تیم ترور ضبط و بعداً به یكی از سفارت های روسیه در خارج از ایران تحویل داده شد.
بنابراین در برابر ادعاهای مریم و مسعود رجوی امروزه در غرب ، مقالات مسعود رجوی در روزنامه های خبری رسمی و وب سایت های فعلی آنها نه تنها خلاف این را اثبات می کند بلکه آنها به تروریسم و ترورهای خود افتخار می کنند.
Mek and spying for
Soviet Union
against their country, Iran
فرقه رجوی و جاسوسی برای
اتحاد جماهیر شوروی
علیه کشورشان ایران

One year prior to the Iranian revolution, an Iranian High ranking Lt. Gen Mr. Ahamd Mogharabi and Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education) were arrested, tried and executed by the Shah’s government for spying for Russians for 30 years. KGB desperately needed to know how their valuable head of spy network at highest levels of the Shah’s army and his deputy in the ministry of education were uncovered in Iran.
یک سال قبل از انقلاب ایران ، یک سرلشکر عالی رتبه ایرانی آقای احمد مقربی و آقای علی نقی ربانی (یک مقام عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش) توسط دولت شاه به جرم جاسوسی برای 30 سال برای روس ها دستگیر ، محاکمه و اعدام شدند. KGB ناامیدانه میخواست بداند چگونه عنصر ارزشمند شبکه جاسوسی اش در بالاترین سطح ارتش شاه و معاون وی در وزارت آموزش و پرورش در ایران کشف شد.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. KGB به مسعود رجوی دستور داد تا این موضوع را بفهمد.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out.

Mek’s KGB connection was Mr. Mohammad Reza Saadati member of the Mek’s leadership nicknamed SAIKO by KGB(an engineer who had a history of working in Iran’s Steel Factory which was established and run by Russia since 1967 at the Shah’s time.
Masoud Rajavi having received the order from KGB, used the complete chaos of transition period of the Revolution and infiltrated in the army’s prosecutors office and confiscated the documents related to Russian head spy Lt Gen. Ahmad Mogharabi’ in Iran .
In this picture Lt. Gen AhmadMogharabi left who spied for Russia for 30 years with his spying equipment In front of him in one of the court hearings and on his left is Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education)

Gen. Mogharabi and Rabani at a court hearing
ارتباط KGB با رجوی از طریق آقای محمدرضا سعادتی عضو رهبری Mek با نام مستعار SAIKO که رابط جاسوسی بود صورت میگرفت. سیکو (مهندسی که سابقه کار در کارخانه فولاد ایران را داشت که از سال 1967 در زمان شاه توسط روسیه تأسیس و اداره می شد.
مسعود رجوی پس از دریافت دستور از KGB ، از هرج و مرج كامل دوره گذار انقلاب استفاده كرده و در دادسراهای ارتش نفوذ كرده و اسناد مربوط به سرلشكر احمد مقربی سر جاسوس روسی را در ایران ضبط كرد.
در این تصویر سپهبد احمد مغربی سمت چپ که با تجهیزات جاسوسی خود برای 30 سال برای روسیه جاسوسی کرد در یکی از جلسات دادگاه و در سمت چپ او آقای علی نقی ربانی (یک مقام عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش) قرار دارد دیده میشوند.
After a few initial secret meetings of with the Russians in Tehran, Mohammad Reza Saadati nick named Saiko was arrested in Aug 24, 1979, while handing over the documents to the First Secretary of the Russian consulate Mr. Vladimir Fensinkow.
Mr. Saadati was initially sentenced to 10 years of imprisonment, but Fensinkow was released due to his political immunity. Saadati was later executed after Mek started terror campaign bombing pro government Party HQ killing 120 members of the parliament. Assesinating the prime minister and the president of the country.
The iranian new regime lost their complete trust in Mek and restricted their activities.
پس از چند ملاقات اولیه مخفیانه با روس ها در تهران ، محمدرضا سعادتی ، نام مستعار سایکو ، در 24 آگوست 1979 ، هنگام تحویل مدارک به دبیر اول کنسولگری روسیه ، آقای ولادیمیر فنسینکوو ، دستگیر شد.
آقای سعادتی در ابتدا به 10 سال زندان محکوم شد ، اما فنسینکوف به دلیل مصونیت سیاسی آزاد شد. بعداً سعادتي پس از آنكه رجوی عملیات تروريستي را شروع کرد و با بمب گذاري جلسه حزب اعضای حزب 120 عضو پارلمان را کشت آغاز كرد همچنین با بمگذار دفتر نخست وزیری نخست وزیر و رئیس جمهور کشوررا کشت اعدام شد.
رژیم جدید ایران اعتماد كامل خود را به فرقه رجوی از دست داد و فعالیتهای آنها را بیشتر محدود كرد.
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest
سازمان مجاهدین سازمان سیای آمریکا را مقصر دستگیری سعادتی قلمداد نمود.
A detailed account of Mek-Saadati-Russian spy relation and above incident can be found in the Chapter “Saadati” of a book titled:
“Inside the KGB: My Life in Soviet Espionage”
شرح مفصلی از رابطه جاسوسی فرقه رجوی-سعادتی-روسیه شوروی و واقعه فوق را می توان در فصل “سعاداتی” کتابی با عنوان “درون KGB زندگی من در جاسوسی شوروی” یافت. که توسط ولادیمیر کوزیچکین ، اولین رئیس ارشد عملیات KGB در تهران نوشته شده است.
by Vladimir Kuzichkin, First Chief Directorate of KGB for Operations in Teheran. ISBN-13: 9780804109895
most interesting was while MEK, In its daily propaganda attacked the new liberal government official and even some of the religious leaders as pro-western by branding them as non-patriots even suggesting being Western Spies in their newspapers. Mek itself was busy spying for Russians. The arrest and conviction of Saiko disclosed Mek’s betrayal of the country and their illegal, slaver fashion relation with the Russians.
It also blow up Masoud Rajavi’s false face and stance of patriotism as an example of his usual crying wine but selling vinegar in the eyes of the people and the new government.
جالب اینکه در حالیکه مجاهدین خلق ، در تبلیغات روزمره خود ، با معرفی مقامات کشور به عنوان غیر میهن پرست حتی به عنوان جاسوس غربی در روزنامه های خود به آنها انگ میزد، و به مقام جدید دولت لیبرال و حتی برخی از رهبران مذهبی به عنوان غرب گرایانه حمله می كردند. خود مسعودرجوی مشغول جاسوسی برای روس ها علیه کشورش بود. دستگیری و محکومیت سایکو خیانت مسعودرجوی به کشور و رابطه نامشروع و برده وار آنها با روس ها را فاش کرد.
این واقعه همچنین چهره کاذب و موضع وطن پرستی مسعود رجوی را نمایان ساخت که به عنوان نمونه ای از گندم نمایی و جوفروشی ظاهر میشود.
Seizure of the AMERICAN EMBASSY
تسخیر سفارت آمریکا
As it was said the KGB and the Mek blamed CIA or “the US diplomats in US Embassy in Tehran that run the CIA in Iran” for this crack down on their spy network.
Would KGB and Russia sit idle only digesting such a big blow and do nothing concerning the fact that, “from the KGB’s point of view”, the below was from a defeated retreating enemy (The CIA) and USA diplomats as a result of the revolution in Iran.
همانطور که گفته شد KGB و فرقه رجوی CIA را یا “دیپلماتهای آمریكایی در سفارت آمریكا در تهران را كه CIA را در ایران اداره می كنند” را مقصر کشف و نابودی شبکه جاسوسی خود دانسته اند.
آیا KGB و روسیه در ایران حاضر میشدند این ضربه به این بزرگی را هضم می كنند و در مورد این واقعیت كه “از نظر KGB” ، ضربه از دشمنی شکست خورده در حال عقب نشینی (CIA) در نتیجه انقلاب ایران به آنا وارد شده است، هیچ کاری نکنند؟
91
92
93
94
95

As far as KGB was concerned CIA not only keept the secrets of how previous KGB Spy network was uncovered but also destroying another strong spy net work relation of KGB with Masoud Rajavi the Leader of MEK an Important political group which Russia considered it as a sign of the rise of the era of KGB and Russian influence and the down of US influence in Iran, due to the revolution, was far more than a blow to KGB but a disasterous blow to Rassia.
The importance of this question arises from the fact that the whole Revolution in Iran was against the Shah, as Iranians rightly considered him as the poppet of USA, consequently hundreds of leftist pro Russian groups appeared over night that together with the ordinary people on the streets, chanted death to America was supposed to put an end to any influence of CIA in Iran.
تا آنجا که به KGB مربوط می شد ، CIA نه تنها اسرار نحوه کشف شبکه جاسوسی قبلی KGB را حفظ کرده بود، بلکه باعث از بین رفتن ارتباط شبکه قدرتمند دیگر جاسوسی KGB با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق یک گروه سیاسی مهم نشدشده بود، که روسیه آن را نشانه ای از ظهور دوران نفوذ KGB و روسیه و کاهش نفوذ آمریکا در ایران ، به دلیل انقلاب قلمداد میکرد، بنابراین این واقعه چیزی بیش از ضربه به KGB بلکه ضربه ای فاجعه بار به روسیه شوروی آن زمان بود.
اهمیت این سوال از این واقعیت ناشی می شود که کل انقلاب در ایران علیه شاه بود ، زیرا ایرانیان به درستی او را به عنوان عروسک آمریکا می دانستند ، در نتیجه صدها گروه چپ طرفدار روسیه در یکشبه ظاهر شدند که همراه با مردم عادی در خیابان ها ، با شعار مرگ بر آمریکا قرار بود به هرگونه نفوذ سیا در ایران پایان دهد.
Russians-Mek’s reaction to the blow
واکنش فرقه رجوی و روسیه به این ضربه
Immediately after, Mek intensified its political propaganda against America as US Imperialism, Advocating that:
“After the Shah it is imperialism led by US imperialism as the real Shah that must be toppled by armed struggle”
Mek’s official papers were filled with articles with content of advocating armed struggle against USA. Four months was needed for this propaganda campaign to give its fruits. Where MEK was ready to launch its counter attack on behalf of KGB and launched the occupation of US embassy in Tehran.
Since this was the second, attempt to occupy the US Embassy by Mek since the first attempt was three day after the revolution. Then Khomeini the leader of the revolution ordered them to leave the Embassy immediately.
Masoud Rajavi this time did it under the name of some students who later called themselves:
“Students of the line of Ayatollah Khomeini”
this named was chosen in order to neutralize Khomeini’s opposition to the seizure and win his support for continuation of the occupation, which worked.
Students of the line of Khomeini A name that was very intelligently chosen to force the suprem leader of the revolution the Ayatollah Khomeini to endorse the occupation of a foreign Embassy, especially while being under the propaganda bombardment of Mek for being soft against USA and not starting the wholly war against America as the Real Shah.
According to the Mek’s official paper issue nr. 18 page 7 Masoud Rajavi wrote :
بلافاصله پس از آن ، فرقه رجوی تبلیغات سیاسی خود را علیه آمریكا به عنوان امپریالیسم آمریكا تشدید كرد ، با شعارهایی مانند:
“پس از شاه ، امپریالیسم به رهبری امپریالیسم ایالات متحده به عنوان شاه واقعی است که باید با مبارزه مسلحانه سرنگون شود”
مقالات رسمی مجاهد با مقاله هایی با محتوای حمایت از جنگ مسلحانه علیه ایالات متحده پر شده بود. چهار ماه زمان لازم بود تا این کمپین تبلیغاتی ثمرات خود را بدهد. جایی که فربقه رجوی آماده بود از طرف KGB ضد حمله خود را آغاز کرده و سفارت آمریکا را در تهران اشغال کند.
از آنجا که این دومین تلاش برای اشغال سفارت ایالات متحده توسط فرقه رجوی و دیگر گروههای چپ بود، اولین تلاش سه روز پس از انقلاب بود. که در آن زمان خمینی رهبر انقلاب به آنها دستور داد فوراً از سفارت خارج شوند.
مسعود رجوی این بار این کار را با نام برخی از دانشجویان انجام داد که بعداً خود را “دانشجویان خط آیت الله خمینی”
خواندند.
این نام به منظور خنثی کردن مخالفت خمینی با تسخیر سفارت و جلب حمایت وی برای ادامه اشغال انتخاب شد بود، که موثر افتاد.
دانشجویان خط امام نامی که بسیار هوشمندانه انتخاب شده بود تا رهبر انقلاب آیت الله خمینی را مجبور به تأیید اشغال سفارت خارجی کند ، بویژه که تحت بمباران تبلیغاتی فرقه رجوی به دلیل نرمش درمقابل آمریکا و شروع نکردن جنگ و جهاد علیه آمریکا به عنوان شاه واقعی قرار داشت.
مسعود رجوی در شماره 18 مقاله مجاهد صفحه 7 نوشت.

“From the first moments of the seizure of American spy nest we stationed our military Units in the US Embassy Compound to Guard the brave students who sieged the US Spy nest.”
This sociopolitical pressure exerted by the MEK and other Soviet orchestrated leftist groups plus general anti American political atmosphere in Iran forced Khomeini to change his immediate initial rejection of the seizure decision, which ordered the students to leave the US Embassy compound, and unfortunately surrendered to Masoud Rajavi’s propaganda and endorsed the occupation after two day which lasted 444days.
MEK took the opportunity and immediately occupied American consulates in the cities of Isfahan and Tabriz independently and this time not under cover of students, but openly glorifying it in their papers which was announced only after they were thrown out by the Government security forces.Mojahed Issue No. 11 P.3
“از نخستین لحظات تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ، واحدهای نظامی خود را در محل سفارت ایالات متحده مستقر کردیم تا از دانشجویان شجاعی که لانه جاسوسی آمریکا را محاصره کردند ، محافظت کنیم.”
این فشار سیاسی-اجتماعی اعمال شده توسط مجاهدین خلق و سایر گروههای چپ سازماندهی شده توسط اتحاد جماهیر شوروی به علاوه فضای سیاسی ضد آمریکایی در ایران ، خمینی را وادار کرد که تصمیم اولیه تخلیه فوری سفارت را که به دانشجویان دستور داده بود محل سفارت آمریکا را ترک کنند ، تغییر دهد و متاسفانه تسلیم تبلیغات رجوی و فضای کاذب کشور شده پس از دو روز از اشغال حمایت کرد که 444 روز به طول انجامید.
مجاهدین خلق فرصت را مغتنم شمردند و بلافاصله كنسولگریهای آمریكا را در شهرهای اصفهان و تبریز به طور مستقل اشغال كردند و این بار نه تحت پوشش دانشجویان خط امام، بلكه همانگونه که صریحاً آن را در مقالات خود در مجاهد شماره 11 صفحه 3 تجلیل می كنند اعلام کردند.

The Title (1) reads;“Report of how two of Mek members were injured while being thrown out of the American Consulate after they had occupied the Consulates in Esfahan and Tabriz Cities.”
The Sub-title (2) reads;“how the American Consulate was occupied in Isfahan by MEK members”.
MEK Praising the occupation as a heroic seizure of the American Embassy, reminded the responsibility of the Iran’s officials to fight with Imperialism to the end.
Iranian Government aware of the infiltration of the Mek members and other leftist groups within the so called students occupying the US embassy started a big purge within the MEk members in the Embassy. All Mek known under cover members of Mek were purged from the Embassy.
In this picture First from left, is Mr. Jafar Zakeri with US Hostage,
در تیتر (1) آمده است: “گزارشی از نحوه زخمی شدن دو عضو مجاهدین هنگام بیرون راندن از كنسولگری آمریكا پس از اشغال كنسولگری ها در شهرهای اصفهان و تبریز.”
در عنوان فرعی (2) آمده است: “چگونه کنسولگری آمریکا در اصفهان توسط اعضای مجاهدین خلق اشغال شد”.
مجاهدین خلق با ستایش اشغالگری به عنوان یک تصرف قهرمانانه در سفارت آمریکا ، مسئولیت مقامات ایران را برای جنگ با امپریالیسم تا پایان یادآوری میکردند. دولت ایران كه از نفوذ اعضای فرقه رجوی و سایر گروههای چپ در دانشجویان به اصطلاح اشغال كننده سفارت آمریكا آگاه بود ، پاکسازی بزرگی از اعضای مجاهدین خلق در سفارت را آغاز كرد. تمام افراد شناخته شده فرقه رجوی تحت پوشش دانشجوی از سفارت پاک شدند. در این تصویر نفر اول از چپ آقای جعفر ذاکری با گروگان آمریکایی ،

And in this picture below first from left is Ebrahim Zakeri brother of Jafar Zakeri and one of the leaders of Mek with Masoud and Maryam Rajavi in Iraq.
جعفر ذاکری برادر ابراهیم زاکری در عکسی زیر نفر اول از چپ میباشد که در یک اتاق در عراق در کنار مسعودرجوی و از اعضای دفتر سیاسی فرقه رجوی میباشد.
Jafar Zänkeri was later purged from the Embassy. He was sent to the war front and was killed!
So this was how the Soviet Union and Mek reacted to the blow when soviet-Mek spy network was destroyed by the Iranian Government, which Mek and KGB blamed CIA for that. Mojahed Issue # 36:
“Let’s prepare another Vietnam for America”

جعفر ذاکری بعداً از سفارت پاك سازی شد. او را به جبهه جنگ فرستادند ودر انجا کشته شد!
اتحادیه جماهیر شوروی و مجاهدین در برابر ضربه ای كه در اثر آن شبکه جاسوسی شوروی-فرقه رجوی توسط دولت ایران منهدم شد ، و فرقه رجوی KGB سیا را مسئول این امر میدانستند عکس العمل نشان دادند
Following the purge of Mek members from the Embassy compound, Masoud Rajavi Calls for Putting US Diplomats hostages to be put on trial as criminal spies and criticized the government for not doing so. He also called for “preparing another Vietnam for America”
به دنبال پاکسازی اعضای فرقه رجوی از محوطه سفارت ، مسعود رجوی خواستار محاکمه دیپلمات های آمریکایی به عنوان جاسوس جنایتکار شد و از دولت برای این کار انتقاد کرد. وی همچنین خواستار “تهیه ویتنام دیگری برای آمریکا گردید.
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published
پیام شخصی مسعودرجوی رهبر فرقه رجوی در نشریه شماره 102 صفحه 2.
Mojahed Issue #102 p2, demanding:

“the US Diplomats must be at least put on trial… and not doing so by the Iranian officials shows that they are not anti- Imperialists”. With regards to American crimes committed in Iran, their diplomats must be put on trial before the world’s public opinion
“دیپلمات های ایالات متحده باید حداقل محاکمه شوند … و این اقدام مقامات ایرانی نشان نمی دهد که آنها ضد امپریالیست نیستند”. با توجه به جنایات آمریکایی ها در ایران ، دیپلمات های آنها باید قبل از افکار عمومی جهان محاکمه شوند
It is Important to note that :
این نکته مهم است بیان شود که:

Mek has never, not only officially changed, denounced or rejected their strategy of toppling imperialism led by USA with armed struggle but following this strategy, they use it as tools for motivating and radicalizing members inside their organization.
Mek to further show its radical and anti Imperialistic stance announces through its military communique nr. 23 of putting all its military units under the command of the Revolutionary Guards of the Ayatollah Khomeini, to prepare to combat against USA.
The Iranian officials called MEK as Monafegh meaning: one who Cries Wine but Sells Vingar
فرقه رجوی هرگز نه تنها رسماً استراتژی سرنگونی امپریالیسم به رهبری آمریكا را با مبارزه مسلحانه تغییر نداده، بلکه آنرا رسما رد و نقد نكرده است ، بلكه به دنبال این استراتژی ، رجوی از آن به عنوان ابزاری برای ایجاد انگیزه و رادیكالیزه كردن اعضای درون سازمان خود استفاده می كنند.
فرقه رجوی برای نشان دادن موضع رادیکال و ضد امپریالیستی خود از طریق اعلامیه نظامی شماره23 خود ، از قرار دادن تمام واحدهای نظامی خود تحت فرماندهی سپاه پاسداران آیت الله خمینی ، برای آماده سازی برای نبرد با ایالات متحده آمریکاسخن گفت.
مقامات ایرانی مجاهدین خلق را منافق می نامیدند ، یعنی: کسی که گندم نمایی و جو فروشی میکند.
MEK plan to overthrow the government
تلاش برای سرنگونی رژیم
Masoud Rajavi Mek’s Caliph has the illution of being in the position of the Leader of the Islamic Revolution and the Spiritual Leader of the Islamic World and his role has been stolen from him by the late Ayatollah Khomeini the Suprem Leader of the Iran Revolution.

Masoud Rajavi from the first days of victory of the revolution against the Shah, in Mek’s internal bulletins always emphasized that the Military confrontation with the new regime that accused them of bring back US imperialism to Iran is inevitable.
He added the right time is when MEK has completely prepared itself for such bloody confrontation by gathering arms and organizing the military units.
Under the goose of preparing to fight against US Imperialism, MEK organized Military units that marched independently on the streets of the Capital Tehran while collecting arms and ammunition to prepare for the overthrowing of the new regime. These picture are Mek’s military units in the streets in Major Cities.
میلیشیا 4
میلیشیا 2

مسعود رجوی رهبر عقیدتی فرقه، دچار این توهم مالیخولیایی است که در جایگاه رهبر انقلاب اسلامی و رهبر معنوی جهان اسلام قرار دارد و نقش وی توسط مرحوم آیت الله خمینی رهبر انقلاب ایران از وی ربوده شده است.
مسعود رجوی از نخستین روزهای پیروزی انقلاب علیه شاه ، در بولتن های داخلی اش همیشه تأکید می کرد که تقابل نظامی با رژیم جدید که آنها را به بازگشت امپریالیسم آمریکا به ایران متهم می کرد ، اجتناب ناپذیر است.
وی می افزود زمان مناسب زمانی است که مجاهدین خلق با جمع آوری اسلحه و سازماندهی واحدهای نظامی کاملاً خود را برای چنین رویارویی خونین آماده کرده باشد.
مجاهدین خلق تحت لوای آماده سازی برای مبارزه با امپریالیسم ایالات متحده ، همزمان با جمع آوری اسلحه و مهمات، واحدهای نظامی را سازماندهی کردند که به طور مستقل در خیابانهای پایتخت تهران راهپیمایی می کردند تا برای سرنگونی رژیم جدید آماده شوند. این تصویر واحدهای نظامی مک در خیابانهای شهرهای بزرگ است

Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi’s assessment was that with the new regime’s inability to govern the country and the war with Iraq at the same time while the military forces being occupied in the war front, Mek can topple the regime in the capital Tehran in a matter of days.
The daily clashed between Mek militia and the supporters of the regime, which was organized to counter Mek activities occurred on daily bases.In 2 years of Mek’s preparation for Military confrontation with the new regime to overthrow it, 52 of Mek’s militia were killed and many injured in these street clashes.
ارزیابی مسعود رجوی این بود که با ناتوانی رژیم جدید در اداره کشور و جنگ همزمان با عراق در حالی که نیروهای نظامی در جبهه جنگ اشغال شده اند ، می تواند ظرف چند روز رژیم را در پایتخت تهران سرنگون کند.
درگیری روزانه میان شبه نظامیان رجوی و طرفداران رژیم ، که برای مقابله با فعالیتهای این گروه سازماندهی شده بود. در 2 سال رویارویی 52 نفر از شبه نظامیان رجوی کشته شدند و بسیاری از آنها در این درگیری های خیابانی مجروح شدند.
Mek issued a military communique #25 giving an ultimatum to the regime on June 18, 1981 and stated in it:
“they will confront the regime with their full power from now on”.
فرقه رجوی در 18 ژوئن 1981 با اعلامیه نظامی شماره 25 با دادن اولتیماتوم به رژیم ، در آن اظهار داشت: “آنها از این پس با قدرت کامل خود با رژیم مقابله خواهند کرد”.
Two days later on June 20, 1981, Mek organized a rally without the consent of the government in Tehran where they intended to march towards the parliament and government buildings and Khomeni’s residence. To test a popular coup d’etat.
دو روز بعد ، در 20 ژوئن 1981 ، تظاهراتی را بدون اطلاع دولت در تهران ترتیب داد كه قصد داشتند به سمت پارلمان و ساختمانهای دولتی و محل اقامت خمینی راهپیمایی کنند. تا یک کودتای مردمی را آزمایش کنند. تظاهرکنندگان با پلیس درگیر شدند که منجر به کشته و زخمی شدن هر دو طرف شد.
Demonstrators clashed with the police resulting in many deaths and injured on both sides.
Custom Gallery: images not found
Mek responded by bombing campaign, by mass killings of important figures of the new Regime killing many people by suicide bombings in the mosques and public places and a reign of terror began. Mek used his undercover elements infiltrated in the Government offices to bomb and eliminate political figures who considered as pro-West including Dr. Mohammad Beheshti who was educated in Germany.
هفت تیر 2
هفت تیر 4
هفت تیر 5

فرقه رجوی با بمب گذاری ، با كشتار جمعي از افراد کلیدی رژيم جديد ، موجب كشته شدن بسياري از مردم توسط بمب گذاري هاي انتحاري در مساجد و اماكن عمومي شد و حكومت وحشت آغاز شد. فرقه رجوی از عناصر مخفي خود كه در ادارات دولت نفوذ كرده بودند براي بمب گذاري و از بين بردن شخصيت هاي سياسي که آنها را طرفدار غرب میخواند از جمله دكتر محمد بهشتي كه در آلمان تحصيل كرده بود استفاده كرد.
Custom Gallery: images not found
Dr. Baheshti was assassinated along with 120 party and parliament members in a single bombing of their Party Congress Meeting by Mek member Mr. Mohammad Reza Kolahi.
دکتر بهشتی به همراه 120 نفر از اعضای حزب و پارلمان در یک بمبگذاری در اجلاس کنگره حزب توسط عضو فرقه رجوی آقای محمدرضا کلاهی ترور شدند.

Left: Dr. Beheshti, killed together with 120 Party members, Right: Mr. Kolahi who bombed Party HQ Center: Kolahi in Holland (Kolahi was assassinated after 28years in Holland while living under a false name).
Later Presidential office was bombed killing the Iranian president and the prime minister by another Mek under cover member infiltrated in the office, called Mr. Masoud Kashmiri. He lives in Europe with his wife and children under the protection of Mek.
دفتر نخست وزیری
کشمیری

عکس سمت چپ: دکتر بهشتی ، همراه با 120 عضو کشته شده حزب ، عکس سمت راست: آقای کلاهی که مرکز ستاد حزب را بمب گذاری کرد: کلاهی در هلند (کلاهی پس از 28 سال در هلند ، در حالی که با نام جعلی زندگی می کرد ترور شد).
دفتر ریاست نخست وزیر محل بمب گذاری بعدی بود که در آن رئیس جمهور ایران و نخست وزیر توسط یکی دیگر از اعضای نفوذی در دفتر ، به نام آقای مسعود کشمیری ، کشته شد. او در اروپا و با همسر و فرزندانش تحت حمایت فرقه رجوی زندگی می كند.
Custom Gallery: images not found
Thousands more ordinary people (shopkeepers,…) were assassinated by Mek suicide bombings and hit squads simply for supporting the government.
هزاران نفر دیگر از مردم عادی (مغازه داران …) به دلیل حمایت از دولت توسط بمب گذاری های انتحاری و ترور های خیابانی کشته شدند.
Mek first to use Suicide bombings in Public places
فرقه رجوی بنیانگذار عملیات جنایتکاران انتحاری در مکانهای عمومی در خاور میانه
Mek was the first in the Middle East region to use barbaric techniques of suicide bombings in public places and mosques by under aged teenagers for mass killings.
Masoud Rajavi had learned this criminal technique of Suicide bombing in Palestine while he was fighting for PLO against Israel where PLO militia used Suicide bombing only against Israeli tanks.

فرقه رجوی اولین گروه تروریستی در منطقه خاورمیانه بود که از روش های وحشیانه بمب گذاری انتحاری در مکان های عمومی و مساجد توسط نوجوانان زیر سن برای کشتار جمعی استفاده کرد.
مسعود رجوی این روش جنایتکارانه بمب گذاری انتحاری را در فلسطین آموخته بود در حالی که برای سازمان آزادیبخش فلسطین علیه اسرائیل می جنگید ، جایی که شبه نظامیان سازمان آزادیبخش فلسطین از بمب گذاری انتحاری فقط علیه تانکهای اسرائیلی استفاده می کردند.
But Rajavi used suicide bombings in public places such as mosques at Friday Prayers in Iran where they were packed with people. This technique is now commonly used by terrorists in Afghanistan and elsewhere. The pictuer was published by Mek, shows 9 Mek Suicide bombers in their Jahadist issue No. 261

اما رجوی از بمب گذاری انتحاری در مکانهای عمومی مانند مساجد در نماز جمعه در ایران که در آنها مملو از مردم بود استفاده کرد. این روش اکنون توسط تروریست ها در افغانستان و جاهای دیگر مورد استفاده قرار می گیرد. تصویر منتشر شده توسط فرقه رجوی 9 بمب گذار انتحاری آنها را در شماره 261 نشریه مجاهد نشان می دهد
But against the Mek’s assessment, the mass killings and bombings could not only result in overthrowing the regime but the Regime with the help of its nation wide social base destroyed A to Z of Mek members and also arrested all the operatives of the Mek and executed them in retaliation to the Mek’s reign of terror and bombings and killings. Only some high ranking members scraped from the country. But many top leaders were killed.
Ashraf Rajavi
Mohammad Rajavi

بر خلاف ارزیابی رجوی ، كشتارهای گسترده و بمب گذاری ها نه تنها منجر به سرنگونی رژیم نشد بلكه رژیم به تلافی استراتژی ترور وحشت و بمب گذاری ها و قتل های رجوی با كمك پایگاه اجتماعی گسترده خود الف تا یای اعضای اعضای فرقه رجوی را نابود كرد، همه عوامل باقی مانده را دستگیر و یا اعدام كرد. فقط برخی از اعضای عالی رتبه از کشور فرارکردند. اما بسیاری از رهبران عالی آن کشته شدند.
Custom Gallery: images not found
Amongs them, Masoud Rajavi’s deputy, “Mossa Khaibani and his wife”, Rajavi’s wife “Ashraf Rajavi“, but his one year old son Mohammad Rajavi (now strong opposition for his fathers’s use of terrorism and despotism) survived a military attack to their base by Security forces.
در این میان جانشین “مسعود رجوی و همسرش” اشرف رجوی همسر مسعود رجوی کشته شدند. اما پسر یک ساله اش محمد رجوی (که اکنون مخالف شدید پدراش بخاطر استفاده از تروریسم و استبداد است) از حمله نظامی به پایگاه آنها جان سالم به در برد.

Mohammad Rajavi has recently called his father Masoud Rajavi to court in Norway for forcing him to go against mek’s dissident members through a Norwegian company that Mohammad Rajavi is working for without knowing it is probably Masoud Rajavi’s under cover company. Otherwise, how could a Norwegian company ask its employer to comply with the rules of Mek?
محمد رجوی اخیراً پدرش مسعود رجوی را به دادگاه نروژ فراخوانده است. رجوی پسرش را مجبور كرد از طریق یك شركت نروژی كه محمد رجوی برای آن كار می كند بدون آنكه بداند احتمالاً شركت مخفی مسعود رجوی است ، به مخالفت با اعضای مخالف رجوی اتهام بزند. در غیر این صورت باید کارش را از دست بدهد. چگونه یک شرکت نروژی می تواند از کارمند خود بخواهد که از قوانین یک گروه تروریستی خاور میانه ای که سالیان در لیست تروریستی بوده است اطاعت کند؟
Rajavi Escapes to France
Rajavi and Banisadr
Khomeini and Banisadr

فرار رجوی به فرانسه
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi who escaped the country shortly after his start of the armed struggle, was aware of the west’s knowledge of his anti-Western stances and his terrorist nature especially due to assassination of US citizens a couple of years back and his direct role in seizure of US embassy in Tehran and US consulate in Isfahan and Tabriz,
Therefore used “Dr. Abolhassan Banisadr” the first president of the Iran Republic after the revolution as a front window to cover up his extremism and to deceive the west while escaped with him to France. This self-exile was aimed at as Rajavi puts it:
“to Neutralize the Imperialist’s measures of arresting Rajavi and also preventing the creation of a pro-Western political alternatives while he was busy overthrows the regime in Tehran”.
Rajavi and Dr. Banisadr formed NCRI, which I was also a member as an alternative to form an Islamic Democratic Republic!
Ashraf Rajavi killed
Banisadr-Rajavi-Firouzeh
Custom Gallery: images not found
Although Rajavi’s first wife was killed in armed raids to Mek bases in Tehran, and his one year old son was saved in the armed clashes. Rajavi did not wait more than a few months and married with Dr. Banisadr’s 18 years old daughter Miss Firouzeh Banisadr in Paris to cover up his real intentions of using Dr. Banisadr as liberal Window.

مسعود رجوی که بلافاصله پس از آغاز مبارزه مسلحانه از کشور فرار کرد ، از علم غرب از مواضع ضد غربی و ماهیت تروریستی خود به ویژه به دلیل ترور شهروندان آمریکایی چند سال قبل و نقش مستقیم او در تصرف سفارت آمریکا در تهران و کنسولگری آمریکا در اصفهان و تبریز مطلع بود.
بنابراین از “دکتر ابوالحسن بنیصدر “اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب به عنوان ویترینی لیبرال برای سرپوش گذاشتن بر افراط گرایی خود و فریب غرب به فرانسه فرار کرد. این تبعیدخود خواسته به قول رجوی با این هدف صورت گرفت:
“برای خنثی سازی اقدامات امپریالیستها از دستگیری رجوی و همچنین جلوگیری از ایجاد آلترناتیو سیاسی غرب گرایانه در زمانی که رجوی در توهم سرنگونی رژیم در تهران بود.
رجوی و دکتر بنی صدر NCRI را تشکیل دادند که من نیز عضوآن بودم تشکیل دادند.
اگرچه همسر اول رجوی در حملات مسلحانه به پایگاه های مک در تهران کشته شد و پسر یک ساله وی در درگیری های مسلحانه نجات یافت. رجوی چند ماه بیشتر صبر نکرد و با دختر 18 ساله دکتر بنی صدر خانم Miss Firouzeh Banisadr در پاریس ازدواج کرد تا اهداف واقعی خود را برای استفاده از دکتر بنی صدر به عنوان یک ویترین لیبرال سرپوش بگذارد.
Maryam Azedanlou (later Rajavi) and her first husband Mehdi Abrishamchi
His marriage caused huge reaction within Iran and mek members. Cultic Nature of the Mek as an inevitable part of the nature of any terrorist group surfaced after being totally wiped out from inside Iran. The initial signs appeared when, while Masoud Rajavi was married to his second 18years old wife, he was also attracted to his personal secretary Maryam Azedanlou later becoming Maryam Rajavi then she the wife of a Politburo member of Mek Mr. Mehdi Abrishamchi.
Rajavi force divorced Maryam from her husband and married with her as his third marriage Calling it following the Prophet Mohammad’s tradition and will of God. Further more and surprisingly Rajavi called his Cultic marriages an Ideological Revolution within mek.
ازدواج او باعث واکنش گسترده در ایران و در بین اعضای فرقه شد. ماهیت فرقه ای رجوی بعنوان بخشی اجتناب ناپذیر از ماهیت هر گروه تروریستی پس از نابودی كامل در داخل ایران ظاهر شد. علائم اولیه هنگامی ظاهر شد که مسعود رجوی با همسر 18 ساله دوم خود ازدواج کرده بود ، وی همزمان جذب منشی شخصی خود مریم عضدانلو شد که بعدا مریم رجوی نام گرفت و مریم همسر یکی از اعضای دفتر سیاسی فرقه رجوی آقای مهدی ابریشمچی بود.
رجوی، مریم را به از شوهرش جدا کرد و به عنوان سومین ازدواج با او ازدواج کرد که این امر را پیروی از سنت و خواست خدا و پیامبر اسلام خواند. بعداً بیشتر و به طرز شگفت انگیز رجوی ازدواج های فرقه ای خود را انقلابی ایدئولوژیک در درون فرقه اش خواند.
He Claimed that his forcing the couple to divorce and marrying with the divorced wife, would boost the strength of the Mek members a million times to mend the blows received in Iran which will help to overthrow the Mullahs in Iran.
At this stage while hundreds protested against his Cultic and despotic actions, Masoud Rajavi lied to the members and said this was the first and last forced divorce and will not and cannot be repeated in the future, adding:
Masoud Rajavi lied to his members
if it was not necessary for the boosting of the strength of the Movement he would not have done it.رجوی در مقاله خود مجاهد شماره 4 صفحه 2 نوشت
Rajavi’s Ideological marriage campaigns did not help him to remotely overthrow Khomeini Regime in Iran from France since there was no one left inside Iran to take his orders. Especially when hundreds of militia mostly school and High school students were arrested on the streets of Tehran and killed inside prisons in retaliation to Mek’s terror campaign. Rajavi was involved in a campaign of Love affairs in Paris going form one wedding to another which caused wide spread condemnation amongst Iranians inside and outside Iran and especially inside MEK members and Caders.
Many mek members inside the prisons in Iran condemned and even changed sides and joined the supports of the government. Rivai’s terror and marriage campaigns resulted in total defeat of the Mek. Not only militarily but also politically and organizationally.
at the same time, wide spread opposition against despotism of the cult leader began. Many members outside and inside Iran left Mek.In NRCI the political coalition, almost all the main and independent members left the coalition.
وی ادعا كرد كه مجبور كردن جدا شده زن از شوهر و ازدواج با همسر مطلقه توسط رجوی، قدرت اعضای فرقه رجوی را یك میلیون بار تقویت می كند تا جبران ضرباتی كه در ایران وارد شده باشد و به سرنگونی آخوندها در ایران كمك خواهد كرد!!
در این مرحله در حالی که صدها نفر به اقدامات کیش شخصیتی و استبداد وی اعتراض داشتند ، مسعود رجوی به اعضای خود بدروغ گفت این اولین و آخرین طلاق اجباری است و در آینده تکرار نخواهد شد و نمی تواند تکرار شود ، و افزود:
اگر برای تقویت قدرت جنبش لازم نبود ، او این کار را نمی کرد
اکسیونهای ازدواجها ایدئولوژیک رجوی به وی کمک نکرد تا رژیم خمینی در ایران را از فرانسه از راه دور سرنگون کند زیرا کسی در داخل ایران باقی نمانده بود که دستورات او را دریافت کند. به ویژه هنگامی که صدها دانش آموز دبیرستانی در تلافی اقدامات تروریستی رجوی در خیابان های تهران دستگیر و در داخل زندان ها اعدام میشدند. رجوی درگیر کارزار امور عاشقانه در پاریس از یک عروسی به عروسی دیگر میرفت. که باعث محکومیت گسترده بین ایرانیان در داخل و خارج از ایران و به ویژه اعضای مجاهدین خلق و کادرها شد.
بسیاری از اعضا در داخل زندانهای ایران اینکارهای او را محکوم و حتی تغییر جناح داده و به پشتیبانان دولت پیوستند. کمپین های ترور و ازدواج هایش منجر به شکست کامل فرقه رجوی نه تنها از نظر نظامی بلکه از نظر سیاسی و سازمانی شد..
در همان زمان ، مخالفت گسترده علیه استبداد رهبر فرقه آغاز شد. بسیاری از اعضای خارج و داخل ایران آنرا را ترک کردند. در NRCI ائتلاف سیاسی ، تقریباً همه اعضای اصلی و مستقل از ائتلاف خارج شدند. لیست برخی از جداشدگان از شورای ملی مقاومت در زیر آمده است.
List of some of those who left NCRI
• Kurdish Democratic Party Iran
• Banisadr the first President after the Revolution
• Democratic front of the revolutionary Toilers of Iran
• United Left Council
• Iran’s Work Party (Toofan)
• Democratic National front of Iran
• Democratic movement Front of Gilan and Mazandaran Provinces’ Toilers
• Coalition of Iran’s Communists (Sarbedaran)
• Hassan Masali
• Bahman Niroumand
• Mansour Farthing
• Parviz Dastmalchi
• Naser Pakdaman
• Ahmad Salamatian
• Ali Asgard Saiyed Javadi
• Mahdi Khanbaba Tehrani
• Mohammad Reza Rouhani
• Karim Gashim
• Hedayat Allah Martin Daftari
• Masoud Banisadr
• Davood Baghervand Arashad
• Esmaile Vafa Yaghmaee
• ……
حزب دموکرات کردستان ایران
دکتر بنی صدر اولین رئیس جمهور پس از انقلاب
جبهه دموکراتیک زحمتکشان انقلابی ایران
شورای چپ متحد
حزب کار ایران (طوفان)
جبهه ملی دموکراتیک ایران
زحمتکشان جنبش دموکراتیک جبهه استانهای گیلان و مازندران
ائتلاف کمونیست های ایران (سربداران)
حسن ماسالی
بهمن نیرومند
منصور فرهنگ
پرویز دستمالچی
ناصر پاکدامن
احمد سلامتیان
علی اصغر سعید جوادی
مهدی خانبابا تهرانی
محمدرضا روحانی
کریم گشم
هدایت الله مارتین دفتری
مسعود بنی صدر
داوود باقروند ارشد
اسماعیل وفا یغمایی
Internal Suppression
شروع سرکوب داخلی
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province.
By the order of the Masoud Rajavi more than 725 Mek dissident members were arrested and tortured by Mek high ranking officials in a military camp called Mansouri In Iraqi Kurdistan province. For opposing Rajavi’s despotism, terror in Iran and Rajavi’s marriages campaign in Paris.
Rajavi Forced them under torture to confess in writing that all were spies working for the Government. Surprisingly those who survived the tortures having confessed in writing to be a spy, returned to their normal duties in Mek. Branding dissident members as spies was used to silence them. Hunderds of the tortured are now have left Mek and live in Europe and can personally testify in any court.
اعضا و طرفداران فرقه رجوی كه تحت سرکوب ایران به کشورهای همسایه فرار می کردند ، عمدتاً به استان کردستان عراق پناه می برند.
به دستور مسعود رجوی بیش از 725 نفر از اعضای مخالف فرقه در یك اردوگاه نظامی به نام منصوری در استان كردستان عراق توسط مقامات عالی رتبه فرقه به دلیل مخالفت با استبداد رجوی ، ترور در ایران و مبارزات ازدواج رجوی در پاریس دستگیر و شكنجه شدند. اعضای شکنجه شده و حتی شکنجه گر در اروپا برای شهادت حضور داند.
رجوی آنها را تحت شکنجه مجبور کرد که کتباً اعتراف کنند که همه جاسوسانی بودند که برای دولت کار می کردند. با کمال تعجب کسانی که از شکنجه جان سالم به در بردند که کتباً به جاسوسی اعتراف کرده اند ، به وظایف عادی خود در درون گروه بازگشتند. از اتهام به اعضای مخالف بعنوان جاسوس برای سكوت آنها استفاده می شد. صدها نفر از شکنجه شدگان اکنون فرقه را ترک کرده و در اروپا زندگی می کنند و می توانند شخصاً در هر دادگاهی شهادت دهند.
Rajavi also sentenced his deputy Mr. Ali Zarkesh to death in Paris for opposing and denouncing Rajavi’s destructive terror campaign as terrorism. Mr. Parivz Yaghobi another member of the leadership was expelled from the organization. Yaghobi had called for a organizational congress in Paris to try Rajavi for the terrorism which resulted in thousands death among Iranian Citizens as well as Mek members.
To counter the opposition in the leadership Rajavi promoted overnight his new wife Maryam Rajavi an ordinary member to the leadership of the Mek to support him in Mek.
رجوی همچنین معاون خود آقای علی زارکش را به جرم مخالفت و نکوهش کارزار تروریستی مخرب رجوی به عنوان تروریسم ، به اعدام در پاریس محکوم کرد. آقای پرویز یعقوبی یکی دیگر از اعضای رهبری از سازمان اخراج شد. یعقوبی خواستار برگزاری یک کنگره سازمانی در پاریس شده بود تا رجوی را به جرم تروریسیمی که منجر به کشته شدن هزاران شهروند ایرانی و همچنین اعضای گروه شده بود ، محاکمه کند.
برای مقابله با مخالفت در رهبری ، رجوی یک شبه همسر سوم-جدید خود مریم رجوی را از یک عضو عادی به رهبری فرقه ارتقا داد تا از وی در سطح رهبری حمایت كند.
MEK under Saddam Hossein of Iraq
فرقه رجوی تحت امر صدام حسین
All these anti-democratic and repressive measures in Mek and Rajavi’s feminism were closely monitored by Franch government who had given refugee to Rajavi, soon came to the conclusion that Rajavi’s tree not only has no fruit and even no shadow one could lay under it but it is a disgrace to a country to host such a terrorist organization, with a despotic leader advocating the most reactionary readings of Islam. Consequently Asked Rajavi to leave France.
11
12

Saddam Hussein the late Dictator of Iraq that has been helping to organize Rajavi’s fugitive members from neighboring countries of Iran into Iraq since the beginning of the war against Iran, used the opportunity to take Rajavi himself to Iraq to best deploy the MEK members against the Islamic republic.
Iraqi Embassies Provided Passports and Visa for the Mek’s members who escaped to Pakistan, Turkey and Arab Golf countries and even in Europe to take them all to Iraq as part of his Army against Islamic Republic of Iran. I myself was the Mek’s contact person in Pakistan with Iraqi consulate organizing part of the deployment.
Saddam Hossein called the Mek forces “National Liberation Army NLA” to fight their own people at Iraq’s borders.
Arron Merat of The Guardian of London in 2018 described the Mek under Saddam Hossein:
the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors. Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.
Rajavi and Saddam Hossein agree on Rajavi’s free hand on his Organization in return for Rajavi suppressing Kurdish uprising. Therefore mek member who escaped Camp Ashraf were arrested and tortured and handed back to Rajavi.
Saddam Hossein also used Mek members to infiltrate into Iran and assassinate Saddam Hossein’s dissents inside Iran in City of Kermanshah and Dezful and elsewhere for him.

همه این اقدامات ضد دموکراتیک و سرکوبگرانه فمینیسم رجوی توسط دولت فرانسه که به رجوی پناهنده داده بود ، و از نزدیک تحت نظارت قرار داشت مانیتور مشد. به زودی به این نتیجه رسیدند که درخت رجوی نه تنها هیچ میوه ای ندارد و حتی سایه ای هم ندارد که بتواند زیر آن لمید. بنابراین حضور رجوی را یک رسوایی برای یک کشور که میزبان چنین سازمان تروریستی است تلقی میکرد، چرا که به یک رهبر مستبد که ارتجاعی ترین خوانش از اسلام را نمایندگی میکند پناه داده است. در نتیجه از رجوی خواست که فرانسه را ترک کند.
Custom Gallery: images not found
صدام حسین ، دیکتاتور عراق که از زمان آغاز جنگ علیه ایران به سازماندهی اعضای فراری رجوی از کشورهای همسایه ایران به عراق کمک می میکرد، از این فرصت استفاده کرد و رجوی را به عراق برد تا اعضای مجاهدین خلق را به بهترین وجه علیه کشورشان بکار گیرد.
سفارتخانه های عراق گذرنامه و ویزا برای اعضای فرقه رجوی که به پاکستان ، ترکیه و کشورهای عربی خلیج فارس و حتی در اروپا فرار کرده بودند فراهم میکردند تا همه آنها را به عنوان بخشی از ارتش خود علیه جمهوری اسلامی ایران به عراق منتقل کنند. من خودم شخص رابط مجاهدین در پاكستان با كنسولگري عراق بودم كه بخشي از اعزام را سازماندهي مي كرد.
صدام حسین نیروهای فرقه رجوی را “ارتش آزادیبخش ملی NLA” نامید تا در مرزهای عراق با مردم خود بجنگند.
آرون مرات از گاردین لندن در سال 2018 فرقه رجوی را در زمان صدام حسین توصیف كرد:
مجاهدین خلق حملات خود را علیه اهداف غیرنظامی و نظامی در آن سوی مرزهای ایران انجام دادند و به صدام در سرکوب دشمنان داخلی خود کمک کردند. اما پس از جانبداری از صدام – که بی محابا شهرهای ایران را بمباران کرد و بطور معمول از سلاحهای شیمیایی در جنگی استفاده کرد که باعث کشته شدن یک میلیون انسان شد – مجاهدین خلق تقریباً تمام پشتیبانی خود را در داخل ایران از دست داد. اکنون اعضا به طور گسترده خائن شناخته می شدند. مجاهدین خلق که در داخل پایگاه عراقی خود و تحت کنترل سختگیرانه رجوی جدا شده بودند ، تبدیل به یک فرقه شدند. طبق گزارشی به سفارش دولت ایالات متحده ، براساس مصاحبه ها در اردوگاه اشرف ، بعداً نتیجه گرفت كه مجاهدین خلق “بسیاری از خصوصیات معمول یك فرقه مانند، كنترل استبدادی ، مصادره دارایی ، كنترل جنسی (از جمله طلاق اجباری و تجرد) ، انزوای عاطفی ، کار اجباری ، کمبود خواب ، آزار جسمی و عدم اجازه دود خروج از گروه را میتوان نام برد.
رجوی و صدام حسین در عوض سرکوب قیام کردها عراقی ، دست باز به رجوی در مورد سازمان خود به توافق می رسیدند. از این رو یکی اعضای فراری از اردوگاه اشرف توسط عراق دستگیر و شکنجه شده و به رجوی تحویل داده میشدند.
صدام حسین همچنین از اعضای فرقه رجوی برای نفوذ به ایران و ترور مخالفان خودش در داخل ایران در شهرهای كرمانشاه و دزفول و جاهای دیگر استفاده كرد.
Masoud Rajavi was also taken to Saudi Arabia clandestinely from Iraq to finance and brief him on Saudis goals against his Iran during the Iran Iraq War. Only a few of us in Mek knew about his trip to Saudi Arabia, although it was made public after 16 years by mek itself. Saddam Hossein of Iraq and rulers of Saudi Arabia were not the only countries that made use of Masoud Rajavi against his own country.
According to NBC two US senior officials confirmed that the People’s Mujahedin of Iran Mek was “financed Trained and armed by Israel in killing Iranian nuclear scientists” inside Iran.
The New Yorker daily in an article “Our Men In Iran” by Seymour M. Hersh gave a full detailed account of where and when Mek members were trained in Nevada to kill their own countrymen.
Mek’s collaboration with Saddam Hossein and Israel killing the Iranian soldiers and scientists created wide spread and outmost hearted amongst the Iranians inside and outside Iran against Masoud Rajavi and Mek.
مسعود رجوی همچنین به طور مخفیانه از عراق به عربستان سعودی برده شد تا او را در مورد اهداف سعودی ها علیه ایران در طول جنگ ایران و عراق مطلع و توجیه کنند. فقط تعداد کمی از ما در فرقه رجوی از سفر وی به عربستان سعودی اطلاع داشتیم ، اگرچه این سفر پس از 16 سال توسط خود رجوی علنی شد. صدام حسین از عراق و حاکمان عربستان سعودی تنها کشورهایی نبودند که از مسعود رجوی علیه کشورش استفاده کردند.
طبق گزارش NBC ، دو مقام ارشد آمریكایی تأیید كردند كه مجاهدین خلق ایران ” در كشتن دانشمندان هسته ای ایران در داخل ایران توسط اسرائیل آموزش دیده،ذمسلح و تأمین مالی می شود.
روزنامه نیویورکر در مقاله ای با عنوان “مردان ما در ایران” توسط سیمور م. هرش شرح کاملی از اینکه کجا و چه زمانی اعضای رجوی در نوادا برای کشتن هموطنان خود آموزش دیده اند ، ارائه می دهد.
همکاری با صدام حسین و اسرائیل در کشتن سربازان و دانشمندان ایرانی باعث گسترش گسترده نفرت در میان ایرانیان داخل و خارج ایران علیه مسعود رجوی شد.
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin
ادعای امام زمانی مسعود رجوی
Ceasefire is called by Iran in the war with Iraq which brought about and end to the Mek’s use in Iraq for Saddam Hossein. Rajavi that had found himself trapped at a dead end in Iraq after the seasfire . To free himself from being questioned Rajavi Claimed to be sent by the God. That meant all the members must blindly obey him and his orders as rule of God. Many opposed and intended to leave Mek. Rajavi Confronted members with new atrocity, and against his last promise that there will be no more forced devices.
اعلام آتش بس بین ایران و عراق در جنگ باعث شد و استفاده فرقه رجوی در عراق برای صدام حسین پایان یابد. رجوی که پس از آتش خود را در بن بست عراق گرفتار می یافت. برای رهایی خود از بازخواست، ادعا کرد که توسط خدا فرستاده شده است. این بدان معنی است که همه اعضا باید کورکورانه از او و دستورات او به عنوان قانون خدا پیروی کنند. بسیاری مخالفت و قصد ترک فرقه را نمودند. رجوی با وحشیانه ترین شیوه ها به مقابله برخواست و برخلاف آخرین قول خود مبنی بر اینکه دیگر هیچ طلاق اجباری وجود نخواهد داشت ، با اعضا روبرو شد.
Rajavi force divorced all the families of the Mek’s members. took their children away from their parents and sends them around the world.
نیروی رجوی تمام خانواده های اعضایش را طلاق داد. فرزندان خود را از والدین خود دور کرده و آنها را به سراسر جهان فرستاد.
A reign of suppression of the dissident members began with the help of Iraqi security forces and Rajavi openly called for Iron fist suppression in the presence of 4000 members to any opposition to his totalitarian rule.
حاکمیت سرکوب اعضای مخالف با کمک نیروهای امنیتی عراق آغاز شد و رجوی آشکارا اعلام سرکوب با مشت آهنین در حضور 4000 عضو با هرگونه مخالفت با حکومت توتالیتر خود نمود.
One thousand of dissident members (men and women) were arrested and tortured some still missing, some claimed to have committed suicide! Again all the tortured were forced to accept in writing to be pies of the Government.
هزار نفر از اعضای مخالف (زن و مرد) دستگیر و شکنجه شدند که برخی هنوز ناپدید هستند، برخی ادعا کردند که خودکشی کرده اند! باز هم همه شکنجه شدگان مجبور شدند کتباً قبول کنند که جاسوس دولت میباشند تا از شکنجه و زندان رها شوند.

Rajavi enforced “no exit rule” that meant those who intended to escape would be shot by the Camps Guards explained by Mr. Mehdi Abrishamchi politburo member to a gathering of Mek members.
رجوی “قانون ممنوع الخروج” را اجرا كرد كه بدین معنی بود كه کسانی كه قصد فرار داشتند توسط نیروهای محافظ اردوگاه مورد اصابت گلوله قرار می گیرند را توسط عضو دفتر سیاسی مهدی ابریشمچی در جمع اعضای فرقه توضیح داده شد.
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism”
رجوی جنایت 11سپتامبر را مبارزه با امپریالیسم آمریکا خواند
Masoud Rajavi fully supports September 11, 2001 terrorist act as genuine struggle against US Imperialism. It was September 11 2001, Mek had gathered at the presence of 4000 Mek members that Masoud Rajavi and his wife Maryam Rajavi used as sessions of mass brain wash. Mek members are totally isolated from outside world. No letters, no telephones, no contact, No Radio no TV no books and newspaper is read. Even member cannot talk to one another which was branded by Rajavi himself as an spy net.
But all of a sudden all the TVs took the crowd through CNN to NewYork city for the first time in say 30 years. Connecting Mek members took outside world. At the same time boxes of cakes entered the gathering and Rajavi which was obviously glorified announced that the US Imperialism has received a great blow. Rajavi let the audience watch the whole news coverage up until the buildings collapsed. Rajavi explained at the end that:
if Mek would have done that far more casualties the Imperialism would suffer.Because our members all have divorced their partners and gifted them to their leader which will be translated to their greater will in our wholly war against imperialism. Where alqaeda members have not done so.
مسعود رجوی از اقدام تروریستی 11 سپتامبر 2001 به عنوان مبارزه واقعی علیه امپریالیسم ایالات متحده پشتیبانی كامل کرد. 11 سپتامبر سال 2001 بود ، رجوی در حضور 4000 عضو گردهم آمده بوند كه مسعود رجوی و همسرش مریم رجوی از آنها به عنوان جلسات شستشوی مغزی دسته جمعی استفاده می كردند. اعضا فرقه رجوی کاملاً از دنیای خارج قطع هستند. نامه ، تلفن ، تماس ، رادیو ، تلویزیون ، کتاب و روزنامه خوانده نمی شود. حتی اعضا نمی توانند با یکدیگر صحبت کنند که توسط خود رجوی به عنوان شبکه جاسوسی متهم میشوند.
اما در همین گردهمآیی ناگهان همه تلویزیون ها برای اولین بار طی 30 سال گذشته جمعیت را از طریق CNN به شهر نیویورک بردند. اعضای با تماس با دنیای خارج از جهان روبرو شدند. در همان زمان جعبه های کیک وارد جلسه شد و رجوی که به طور واضح برانگیخته شده بود اعلام کرد که امپریالیسم ایالات متحده ضربه بزرگی را متحمل شده است. رجوی به مخاطبان اجازه داد تا زمان ریزش ساختمان ها ، کل خبر را مشاهده کنند. رجوی در پایان توضیح داد:
اگر سازمان مجاهدین این عملیات را کرده بود خسارات بیشتری میزد و امپریالیسم متحمل خسارت بسا بیشتری می شد. از آنجا كه اعضای ما همه از همسران خود طلاق گرفته و آنها را به رهبر خود هدیه داده اند كه در جنگ كامل ما علیه امپریالیسم به اراده بیشتر آنها ترجمه خواهد شد. در جایی که اعضای القاعده چنین کاری نکرده اند
Abbas Davari Politburo member

I personally went near the stage to Mr. Abbas Davari a height ranking Politburo member who was sitting in front row and asked him in total shock! Do you call this crime against humanity struggle for freedom?
This obvious support for the Sept 11 Barbarism of Al-Qaeda was the corner stone for hundreds of Mek members to leave Mek including myself.
من شخصاً در شوك كامل از شنیدن چنین حرفیی به نزديك سن نزد آقاي عباس داوري ، يكي از اعضاي دفتر سياست رده بالا كه در رديف اول نشسته بود رفتم و از او پرسيدم! آیا این جنایت علیه بشریت را مبارزه برای آزادی می نامید؟
این حمایت آشکار از بربریت القاعده در 11 سپتامبر سنگ بنایی بود که صدها عضو از جمله من فرقه رجوی را ترک کنند.
10 years prison sentence for leaving Mek
دهسال زندان بخاطر درخواست ترک فرقه رجوی
In my case when I requested to leave mek I was sentenced to 10 years of imprisonment which I could only free myself from mek Ashraf Camp Prison when US invaded Iraq so I could take refuge with American Army.
In 2003, Saddam Hossein himself was overthrown putting a beginning to the end to the Mek’s presence in Iraq. Masoud and Maryam Rajavi escaped from Iraq leaving 4000 members behind. where Masoud Rajavi went to hiding not to face the charges of terrorism against USA, cooperation with Saddam Hussein in suppression of the Kurdish people and suppression of its own members in Camp Ashraf in Iraq, and Maryam took residence in France.
من هنگام درخواست ترک فرقه رجوی به 10 سال حبس محكوم شدم. تنها هنگام حمله آمریكا به عراق بود که توانستم خودم را از زندان اردوگاه اشرف آزاد كنم تا بتوانم به ارتش آمریكا پناه ببرم.
در سال 2003 ، صدام حسین سرنگون شد و با این کار پایان حضور فرقه رجوی در عراق آغاز شد. مسعود و مریم رجوی با پشت سر گذاشتن 4000 عضو از عراق فرار کردند. جایی که مسعود رجوی برای مخفی ماندن به اتهامات تروریسم علیه آمریکا ، همکاری با صدام حسین در سرکوب مردم کرد و سرکوب اعضای خود در اردوگاه اشرف در عراق مخفی شد و مریم در فرانسه اقامت گزید.

Maryam Rajavi was arrested in France by French Judiciary for terrorism, human trafficking and money laundry.
Masoud Rajavi orders members to self-emmulate to teach the French a lesson that they can not touch Mek, 12 Mek Jihadists committed suiciadal self-immolation.
مریم رجوی توسط دادگستری فرانسه به جرم تروریسم ، قاچاق انسان و پولشویی در فرانسه دستگیر شد. مسعود رجوی به اعضا دستور می دهد تا از دست به خود سوزی انتحاری بزنند تا درسی را به فرانسوی ها بیاموزند که نمی توانند به آن فرقه دست بزنند.
Self_Immolation
Self_Immolation_1
Self_Immolation_1212 – Copy

12 commit suicide self-immolation which two young women one a student in Canada and one mother of two kids die as a result in the in London and Paris.
12 نفر اقدام به خودسوزی کردند که دو زن جوان یکی دانشجو در کانادا و یک مادر دو کودک در لندن و پاریس جان خود را از دست دادند.
دختر
seda2010 (2)

Three of those who survived the self emolation. سه تن از کسانیکه از خود سوزی جان سالم بدر بردند.
New Iraqi government asks Mek to leave Iraq
درخواست دولت جدید عراق به ترک عراق
Mr. Rajavi who is determined to prevent his members from reaching free world calls Camp Ashraf Iran’s second Capital from his hideout in Europe or Saudi Arabia that Ashraf Camp must be defended at the price of the death of all its residence. Their resistance results in tens of Mek members being killed and injured in clashed with Iraqi forces.
آقای رجوی که مصمم بود مانع دسترسی اعضای به جهان شود ، از مخفیگاه خود در اروپا یا عربستان سعودی اردوگاه اشرف را دومین پایتخت ایران خواند و دستور داد که باید از اردوگاه اشرف به قیمت جان تمام ساکنین محل دفاع کرد. مقاومت آنها منجر به کشته و زخمی شدن دهها نفر از اعضای در درگیری با نیروهای عراقی گردید.
درگیری 34
درگیری 343
درگیری1212
درگیریها 33
درگیریها44
د
Families of the mek members inside Iran who were shocked by the news of Camp Ashraf rush to Iraq and show up in front of the camp. To save their loved ones in the Camp. Another new dilemma begins, Masoud Rajavi who is concerned that the members may leave the camp with their families, prevents the families of his members to meet and brand the families Agents of the Iran. The families are stoned at the gates of Camp Liberty.
خانواده ها 2
خانواده ها 4
خانواده ها 222
خانواده ها
خانواده ها1
خانواده های 3
خانواده های اعضای فرقه رجوی در داخل ایران که از خبر قرارگاه اشرف شوکه و نگران شده بودند با عجله به عراق رفته و در مقابل اردوگاه برای نجات عزیزانشان در اردوگاه حاضر می شوند. معضل جدید دیگری آغاز می شود ، مسعود رجوی که نگران است اعضا در تماس با خانواده های خود فرقه را ترک کنند ، مانع از ملاقات خانواده های اعضا شده و خانواده ها را جاسوسان رژیم ایران معرفی میکند. خانواده ها را در مقابل دروازه های کمپ لیبرتی سنگسار می کنند.
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie
رجوی خواستار کشتن خانواده ها توسط اعضا میشود
Masoud Rajavi even publishes a book in his own name calling the family of the Mek members, “the agents of the Iranian regime” and asks his members to kill their families that oppose Rajavi in many occasions in his book including Page 20
مسعود رجوی حتی کتابی را به نام خود منتشر می کند که خانواده اعضا را “کارگزاران رژیم ایران” خوانده در بسیاری از موارد از جمله کتاب و از اعضای خود می خواهد خانواده هایشان را که مخالف رجوی هستند بکشند.
کتاب خانواده مسعود رجوی
Rajavi quotes Imam ALI the first imam and successor of the Prophet Mohammad according to the Shiaat Moslems reading of Islam for giving mek members guide lines how to react towards their own family that have come to the gates of Camp Ashraf and request to meet their loved ones: Rajavi’s book page 20 reads:
رجوی به نقل از امام علی (ع) اولین امام و جانشین پیامبر اسلام بر اساس قرائت خودش از اسلام برای راهنمایی اعضا و نحوه واکنش نسبت به خانواده خود که به دروازه های اردوگاه اشرف آمده اند و درخواست ملاقات با عزیزان خود را دارند : در صفحه 20 کتاب رجوی آمده است:
The times when we were alongside of the Prophet Mohammad, when we stood up against our fathers, mothers, brothers and uncles and killed them. This, of course, add to our faith, belief, steadfastnessRajavi Wrote in his book Families om Mek members page 20
زمانهایی که در کنار حضرت محمد بودیم ، وقتی در برابر پدران ، مادران ، برادران و عموهای خود قرار میگرفتیم و آنها را کشتیم. این البته به ایمان ، اعتقاد ، پایداری و استواری ما میافزاید.
MEK and their support for ISIS
حمایت مسعود رجوی از داعش
Rajavi that found himself un protected after Saddam Hossein was toppled, and pro Iranian government took power in Iraq. He yearned to go back to the old days of Saddam Hossein in Iraq supports ISIS’s military takeover of Iraq hoping to be able to enjoy the blessings of Saddam Hossein’s officials within the ISIS leaders such as Ezat Ebrahim Saddam Hossein’s deputy. In this screen shot from the Mek’s Official Website,
رجوی که بعد از سرنگونی صدام حسین و به دست گرفتن دولت طرفدار ایران در عراق خود را درخطر میدید. و مشتاق بازگشت به روزهای خوش گذشته صدام حسین در عراق بود از اشغال نظامی عراق توسط داعش پشتیبانی کرد. و امیدوار بود که بتواند از نعمت مقامات صدام حسین در سران داعش مانند معاون صدام عزت ابراهیم برخوردار شود. در این صفحه نمایش از وب سایت رسمی فرقه رجوی این حمایت را میتوان بروشنی مشاهده نمود.

Mek’s official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary of Iraq
Mek Calling ISIS occupation of Mosel in Iraq the advancement of the Iraqi Revolutionaries to topple The Prime minister Maleki in the hope of going under the support of the Bath Party Leaders in ISIS after ISIS take over Iraq.
Fortunately ISIS was defeated in Iraq and Rajavi has no choice but to leave Iraq with and US help and Mek Members are relocated to Albania to a new camp called Camp Ashraf nr.3. In Albania Masoud Rajavi withholds its members from contacting Western Bourgeoisie. In the latest attempt Mek forced members to sign an obligation paper to stay in an isolated Barracks in Tirana forever.
The following file (a copy of the obligation paper) was smuggled out of Mek by those who escaped in Tirana-Albania, clearly shows the cultic and anti-Western, tactics of Mek to manipulate the minds of its members against outside world. the file reads:
رجوی اشغال موصل توسط داعش در عراق را پیشرفت انقلابیون عراق برای سرنگونی نخست وزیر ملكی به امید تحت حمایت رهبران حزب حمام در داعش پس از تسلط داعش بر عراق خواند.
خوشبختانه داعش در عراق شکست خورد و فرقه اش چاره ای جز ترک عراق و کمک آمریکا نداشت. اعضای فرقه در آلبانی به اردوگاهی جدید به نام اردوگاه اشرف شماره 3 منتقل شدند. در آلبانی مسعود رجوی اعضای خود را از تماس با جنهان خارج بعنوان بورژوازی غربی ممانعت می کند. در آخرین تلاش ، اعضا را مجبور كرد تا یك برگه تعهد را امضا كنند تا برای همیشه در آن پادگان بصورت منزوی در تیرانا بمانند.
پرونده زیر (نسخه ای از تعهد نامه) توسط افرادی که در تیرانا-آلبانی فرار کرده اند از مک به بیرون قاچاق شده است ، به وضوح نشان می دهد تاکتیک های فرقه آمیز و ضد غربی مک برای دستکاری ذهن اعضای آن در برابر جهان خارج است. پرونده به شرح زیر است:
MY strategy is overthrow
Campaign No. 10

Treaty to Overthrow and Declaration of constant Mek Membership Request to be displaced to Camp Ashraf 3 (in Tirana-Albania)

  1. The Fourth founders of the National Liberation Army and Mek inside and outside Iran are engaged in a campaign to overthrow the Regime and preparation of its means in all directions.
  2. With respect to the past martyrs in Ashraf and Liberty Camps my way is to remain a Jihadist and die as a Jihadist and my tactic is overthrowing.
    Those who escape the jihad for Allah and turn their back to him will stir up the wrath of Allah, and for such a deadly sin they deserve to be in Hell. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
    Those who break this Holy Oath are the examples of those whom raise the anger of the Allah and deserve to be cursed. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
  3. Once again I am given to understand on behalf of the NLA and Mek that, if I can’t stand to my own Holy Oath and agreement and all previous commitments, and if I do not seek the overthrowing, I should leave and peruse my personal life.
    But no, I distance from such a humiliation of submitting to the bourgeoisie by ignoring my Holy Oath that will make Khomeini laugh at me in his grave.
  4. Alas, if I have come to Europe to live in a secure place. Alas, if I leave the revolutionary struggle, and to be drowned in the Ideology of sexuality and selfishness that will convert me to a corpse.
    6.The great Jihad meaning continuous revolution against reaction and anti-revolutionary Bourgeoisie by sincerely confessing my sins in the daily collective meetings (brainwash) which is the great necessity for the victorious overthrowing and also promotion of the Mek in this historic moment.
    7…
    Name: Signature:
    استراتژی من سرنگونی است
    کمپین شماره 10
    پیمان سرنگونی و اعلامیه درخواست عضویت مك ثابت برای جابجایی به اردوگاه اشرف 3 (در تیرانا-آلبانی)
    بنیانگذاران چهارم ارتش آزادیبخش ملی و مجاهدین در داخل و خارج ایران درگیر یك كار برای سرنگونی رژیم و تهیه وسایل آن از هر جهت هستند.
    با احترام به شهدای گذشته در اشرف و اردوگاه های لیبرتی ، راه من این است که جهادی بمانم و به عنوان جهادی بمیرم و تاکتیک من سرنگونی است.
    کسانی که از جهاد برای خدا فرار می کنند و به او پشت می کنند ، خشم خدا را برمی انگیزند ، و برای چنین گناه کشنده ای سزاوار حضور در جهنم هستند. (به دنبال آن آیه ای از قرآن آن را تأیید می کند). کسانی که این سوگند مقدس را می شکنند نمونه کسانی هستند که خشم خدا را برمی انگیزند و مستحق لعنت هستند. (به دنبال آن آیه ای از قرآن آن را تأیید می کند)
    3.یک بار دیگر به من ابلاغ می شود که به نمایندگی از ارتش آزادیبخش ملی و مجاهدین که ، اگر من نمی توانم در برابر سوگند مقدس خود و توافق و تمام تعهدات قبلی ایستادگی کنم ، و اگر به دنبال سرنگونی نیستم ، باید بروم و مطالعه کنم زندگی شخصی من، اما نه ، من با نادیده گرفتن سوگند مقدس خود که خمینی را در قبر خود به من می خنداند ، از چنین تحقیر تسلیم در برابر بورژوازی فاصله می گیرم.
    هیهات ، اگر من برای زندگی در یک مکان امن به اروپا آمده باشم. هیهات، اگر مبارزه انقلابی را ترک کنم و غرق در ایدئولوژی جنسیت و خودخواهی باشم که مرا به یک جسد تبدیل خواهد کرد.
    جهاد بزرگ به معنای انقلاب مداوم علیه ارتجاع و بورژوازی ضد انقلاب با اعتراف صمیمانه به گناهان من در جلسات جمعی روزانه (شستشوی مغزی) که ضرورتی بزرگ برای سرنگونی پیروزمندانه و همچنین ارتقا فرقه رجوی در این لحظه تاریخی است.

    نام: امضا:
    with the full support of USA with the help of Albanian Government . Rajavi Is allowed to keep the members of his Cult captive in Camp Ashraf 3 in Tirana capital of Albania.
    described by the Guardian of London. In an article titled :
    با پشتیبانی کامل ایالات متحده آمریکا با کمک دولت آلبانی. رجوی مجاز شد اعضای فرقه خود را در اردوگاه اشرف 3 در پایتخت تیرانا در آلبانی اسیر کند.
    روزنامه گاردین لندن در مقاله ای با عنوان: “مجاهدین، تروریست، فرقه، یا قهرمانان آزادی و دمکراسی، داستان وحشی وحشی مجاهدین” شرح داده شده است که:
    The article continues as:

Mustafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their daughter Somayeh.The middle aged couple Have been followed by two intelligent agents. Everywhere they went. The Mohammadis say their daughter Somayeh is being held against her will by a fringe Iranian known as MEk. Widely reqarded as a Cult. the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo. Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of Mek’s most famous songs. “May America be annihilated.”The Guardian of London 2018
The Guardian of London 2018 “]
مصطفی و ربابه محمدی برای نجات دختر خود سمیه به آلبانی آمدند. زوج میانسال هر کجا که می روند توسط دو مامور امنتیت دنبال می شوند. محمدی ها می گویند دختر آنها سمیه بر خلاف میل خودش توسط فرقه ایرانی در جهان معروف به یک فرقه بنام مجاهدین هستند اسیر شده است. مجاهدین خلق یک بار توسط ایالات متحده و انگلیس به عنوان یک سازمان تروریستی تعیین شده بود ، اما مخالفت آن با دولت ایران اکنون باعث شد تا از حمایت بازهای قدرتمند در دولت ترامپ ، از جمله مشاور امنیتی ملی جان بولتون و وزیر خارجه مایک پمپئو برخوردار شوند. فرقه ای ضد سرمایه داری ، ضد امپریالیستی و ضدآمریکایی ، که تعداد زیادی از پلیس شاه را در نبردهای خیابانی که اغلب دریک عمل انتحاری به قتل رساندند. این گروه هتل ها ، ، خطوط هوایی و شرکت های نفت متعلق به ایالات متحده را هدف قرار داد. و مسئول مرگ شش آمریکایی در ایران بود. “یکی از معروفترین سروده های آنها “نبرد با آمریکا” است که میگوید:
فریاد هر مسلمان، لبیک بر شهیدان، خروش خلق ایران، نابود با آمریکا
ننگ است راه سازش، پیروز باد جنبش، از دل خروش برکش، نابود با آمریکا [/ su_quote]
آنچه گفته شد این قطره ای از اقیانوس تبهکاریهای فرقه رجوی است. برای اطلاعات بیشتر در مورد هزاران اطلاعات درونی در مورد تروریسم و تبهکاری، نقض حقوق بشر، زندان، شکنجه، نقض حقوق کودکان، می توانید با ایمیل زیر تماس بگیرید. و همه حقایق بیان شده فوق را حتی به چالش بکشید.
داود باقروند ارشد
عضو عالیرتبه سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت
اوریل 2021

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
می 9, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت.
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است:
«تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند.ویلیام جیمز دورانت
تاریخ بدون سانسور-2: محمد

قسمت اول:

جامعۀ ساسانیان
641-1224 میلادی

در آن سوي فرات یا دجله، در تمام طول تاریخ یونان و روم، آن امپراطوري تقریباً مخفی قرار داشت که به مدت هزار سال از اروپاي رو به توسعه و از مهاجمان آسیایی بر کنار مانده بود، هرگز عظمت هخامنشی خود را فراموش نکرده بود، آهسته از صدمات جنگهاي پارتها شفا یافته بود، و فرهنگ بی نظیر و اشرافی خود را چنان به دست تواناي شاهان ساسانی حفظ کرده بود که بعدها توانست پیروزي اسلام بر ایران را تبدیل به رنسانس فرهنگی ایران کند .
گستره ایران
ایران قرن سوم وسیعتر از ایران امروز بود؛ چنانکه از نام آن برمیآید، سرزمین آریاییها بود و افغانستان، بلوچستان، سغد، بلخ و عراق را نیز در بر داشت. پارس، که سابقاً نام استان فارس کنونی بود، فقط قسمتی از جنوب شرقی این امپراطوري را تشکیل میداد؛ اما یونانیان و رومیان، که به «بربرها» توجهی نداشتند، نام تنها یک قسمت را به تمام آن دادند. یک سد کوهستانی، از هیمالایا در جنوب خاوري تا قفقاز در شمال باختري، از میان این سرزمین میگذشت و آن را به دو نیم میکرد؛ در مشرق یک فلات بلند لم یزرع بود؛ در مغرب دره هاي سرسبز دجله و فرات قرار داشت که آب آنها به هنگام طغیان به آبراه ه هاي بیشمار جاري میشد و مغرب ایران را از حیث گندم، خرما، انگور، و سایر میوه ها غنی میساخت. درطول رودها یا فواصل بین آنها، در تپه زارها یا در واحه ها هزاران ده، صدها قصبه، و ده ها شهر قرار داشت که مهمترین آنها عبارت بودند از: اکباتان، ري، موصل، استخر (سابقاً تخت جمشید ، ) شوش، سلوکیه، و تیسفون پایتخت عظیم و باشکوه ساسانیان.

ظاهر و لباس
آمیانوس مارکلینوس[i] ایرانیان این دوره را چنین وصف میکند: ««تقریباً همه باریک اندام و قدري تیره گون هستند، ریشی نسبتاً جالب دارند، و زلفی دراز و خشن،. افراد طبقات عالی خشن موي نبودند و همه شان اندام باریک نداشتند؛ غالباً خوش هیکل بودند، به رفتار و خوي و چابکی خود میبالیدند، و دوستار ورزشهاي خطرناك و جامه هاي باشکوه بودند. مردان دستار بر سر میگذاشتند، شلوار گشاد میپوشیدند، سندل یا پوتین بنددار به پا میکردند؛ ثروتمندان نیم تنه یا قباي پشمین در بر میکردند ، کمربند و شمشیر میبستند؛ بینوایان با لباس نخی، مویی، یا پوستی، میساختند. زنان پوتین و شلوار کوتاه، پیراهن و شنل گشاد، و روجامهاي که از فرط فراخی چین میخورد میپوشیدند؛ موي مشکین خود را در جلو سر چنبره میکردند و دنبالۀ آن را به پشت میانداختند و آن را به گل میآراستند. تمام طبقات رنگ و زینت را دوست میداشتند. موبدان و زردشتیان غیرتمند، به نشانۀ پاکی، لباس سفید میپوشیدند؛ سرداران رنگ سرخ را ترجیح میدادند؛ شاهان با پوشیدن کفش سرخ، شلوار آبی، و کلاهی که یک گوي یا سر حیوان یا پرنده بر آن بود خود را از سایرین ممتاز میساختند. در ایران نیز، مانند جوامع متمدن، لباس نیمی از مرد را میساخت و نیم بیشتر از زن را.»»

طبع، خوی، تشریفات سیاسی
ایرانی فرهیخته معمولا، مانند فرانسویان، حساس و تیز شوق و تند ذهن بود؛ غالباً تناسان بود، ولی به هنگام ضرورت چالاك و آماده؛ «در سخن بی‌ملاحظه و زیاده رو بود .. . . بیش از آنچه شجاع باشد محیل بود، و از این رو فقط میبایست دورادور از او ترسید. درست همان فاصلهاي که همیشه با دشمنان حفظ میکردند. ایرانیان فقیر آبجو مینوشیدند، اما تقریباً تمام طبقات، از جمله خدایان، شراب را ترجیح میدادند؛ ایرانیان پرهیزکار و صرفه جو در مراسم مذهبی شراب میریختند و مدتی منتظر خدایان میشدند تا بیایند و آن را بیاشامند؛ آنگاه، خود آن شراب مقدس را مینوشیدند. آداب ایرانی در این دورة ساسانی، بنابر روایات، خشنتر از زمان هخامنشیان و ملایمتر از دوران اشکانیان بود؛ اما داستانهاي پروکوپیوس[ii] ما را از این آگاه میسازد که؛ “ایرانیان والامنشتر از یونانیان بودند. تشریفات و رسوم دیپلوماتیک دربار ایران تا حد زیادي از طرف امپراطوران یونان اقتباس شده بود؛ دو سلطان رقیب، یکدیگر را “برادر” خطاب میکردند، براي مأموران سیاسی خارجی مصونیتی قایل بودند و آنان را از بازرسی و عوارض گمرکی معاف میکردند. سرچشمۀ رسوم دیپلوماسی اروپا و امریکا را میتوان در دربار پادشاهان ایران جست.”

روابط جنسی، زناشویی و خانواده ایرانیان
آمیانوس میگوید: «بیشتر ایرانیان در روابط جنسی افراط میکنند،» اما اذعان میکند که لواط و فحشا در میان آنان کمتر رایج بود تا نزد یونانیان. ربی گملیئل[iii] از مراجع تقلید یهودیان جهان، ایرانیان را به داشتن سه صفت میستاید «: در خوراك میانه رو، در خلوت و نیز در روابط زناشویی معتدل هستند » . منتهاي کوشش براي ترغیب ازدواج و افزودن بر میزان موالید به کار میرفت تا نیروي انسانی کافی براي جنگها فراهم شود؛ در این مورد خداي عشق مارس بود نه ونوس. دین، امر به ازدواج میکرد، مراسم زناشویی را با جلال فراوان انجام میداد، و چنین تعلیم میداد که باروري موجب نیرومندي اهورمزدا، خداي روشنایی، در نبرد با اهریمن، شیطان کیش زردشتی، است. رئیس خانواده در کانون خانه به نیاپرستی میپرداخت، و از این رو طالب فرزندانی بود تا این آیین و نسلش بعد از خود او محفوظ ماند؛ اگر او صاحب فرزند ذکوري نمیشد، پسري را به فرزندي اختیار میکرد. والدین عموماً وسایل ازدواج فرزندان خود را، بیشتر به وسیلۀ دلالهاي حرفهاي ، فراهم میکردند؛ اما زن میتوانست بدون اجازة والدین شوهرکند. جهیز و شیربها، مخارج ازدواج و فرزند آوري زودگاه را میسر میساخت. چندهمسری مجاز بود و در صورت نازایی زن اول توصیه میشد. زنا نضج یافته بود. شوهر می توانست زن را به علت بیوفایی، و زن شوهر را به سبب ظلم و ترك انفاق، طلاق گوید. داشتن همخوابه بلامانع بود. این همخوابه ها، مانند هتایراي یونانی، آزاد بودند که در میان مردم ظاهر و در ضیافت مردان حاضر شوند؛ اما زنان قانونی معمولا در اندورن خانه نگاهداري میشدند؛ این رسم دیرین ایرانی به اسلام منتقل شد. زنان ایرانی بغایت زیبا بودند، و شاید به همین سبب میبایست از مردان حفظ شوند. در شاهنامۀ فردوسی این زنان هستند که آرزوي مردان را میکشند و در معاشقه و اغوا پیشقدم میشوند. زیبایی زنانه بر قوانین مردانه فایق میآمد. کودکان به یاري ایمان مذهبی، که براي استحکام قدرت والدین ضرور می نماید، بار میآمدند.

سرگرمی، هنر، دین و فرهنگ
سرگرمی آنان گوي بازي، ورزشهاي قهرمانی، و شطرنج بود، و در نوجوانی در تفریحات کلانسالان خانواده شرکت میکردند. این تفریحات عبارت بود از تیراندازي، اسبدوانی، چوگانبازي، و شکار. ایرانیان ساسانی موسیقی را براي اعمال مذهبی، عشق، و جنگ لازم میدانستند. فردوسی گوید: «در بزمها و ضیافتهاي شاهانه «موسیقی و آواز زنان زیبا صحنه را میآراست»؛ لیر، گیتار، فلوت، نی، کرناي، طبل، و سایر ادوات فراوان بود؛ به موجب روایت، باربد، خنیاگر محبوب خسرو پرویز، 360 نغمه ساخت و، در سراسر سال، هر شب یکی از آنها را براي شاه میخواند. در تعلیم و تربیت نیز دین نقشی بسزا ایفا میکرد؛ دبستانها در معابد جاي داشتند و اطفال تحت تعلیم موبدان بودند. تعلیمات عالی در ادبیات، طب، علوم، و فلسفه در دانشگاه مشهور جندیشاپور در خوزستان داده میشد. پسران شاهان محلی و ساتراپها غالباً نزدیک شاه میزیستند و با شاهزادگان خانوادة سلطنتی، در دانشکدهاي که متعلق به دربار بود، تحصیل میکردند . پهلوي، زنان هندو اروپایی ایران در دورة اشکانیان، در زمان ساسانیان نیز معمول بود. از ادبیات آن زمان فقط 600هزار کلمه باقی مانده است که همه مربوط است به دین. ما میدانیم که آن ادبیات وسیع بوده است؛ اما چون موبدان حافظ و ناقل آن بودند، بیشتر آثار غیر دینی را میگذاشتند تا از میان برود. (احتمالا فرایندي مشابه ما را به این اشتباه انداخته است که ادبیات اوایل قرون وسطی در جهان مسیحیت عمدتاً مذهبی بوده است.)

آموزش عالی
شاهان ساسانی حامیان روشنفکر ادبیات و فلسفه بودند ـ و بیش از همه خسرو انوشیروان: به فرمان او آثار افلاطون و ارسوط به زبان پهلوي ترجمه گشت و در دانشگاه جندیشاپور تدریس شد، و حتی خود او نیز آنها را خواند. در دوران سلطنت او وقایع تاریخی بسیاري ثبت و تدوین شد که تنها قسمت موجود آن کارنامۀ اردشیر بابکان است. این کتاب مخلوطی است از تاریخ و داستان عشقی که بعدها مبناي شاهنامۀ فردوسی شد. هنگامی که یوستینیانوس[iv] مدارس آتن را بست، هفت تن از استادانش به ایران گریختند و به دربار خسرو پناهنده شدند. پس از چندي هواي وطن کردند؛ شاه «بربران»، در عهدنامۀ سال 533 خود با یوستینیانوس[v]، قید کرد که خردمندان یونانی باید رخصت بازگشت یابند و از پیگرد و آزار مصون باشند. در دوران فرمانروایی این پادشاه روشنفکر دانشگاه جندیشاپور، که در قرن چهارم یا پنجم تأسیس شده بود، «بزرگترین مرکز فرهنگی آن زمان» شد. دانشجویان و استادان از اکناف جهان به آن روي میآوردند. مسیحیان نسطوري در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمه هاي سریانی آثار یونانی در طب و فلسفه را به ارمغان آوردند.

نوافلاطونیان در آنجا بذر صوفیگري را کاشتند؛ و سنت طبی هندوستان، ایران، سوریه، و یونان، در آنجا به هم آمیخت و یک مکتب درمانی شکوفا را به وجود آورد. به موجب نظریۀ طب ایرانی، بیماري از آلودگی یا ناپاکی یکی از عناصر چهارگانه ـ آتش، آب، خاك، بادـ حاصل میشد؛ پزشکان و موبدان ایرانی میگفتند که بهداشت عمومی مستلزم سوزاندن تمام مواد فاسد کننده، و بهداشت فردي مستلزم اطاعت کامل از دستورات نظافت دین زردشت است
آنچه از علم نجوم ایرانی در این دوره میدانیم این است که این علم تقویم منظمی را بنیاد نهاده بود. به موجب این تقویم، سال به دوازده ماه سی روزه، و هر ماه به دو هفتۀ هفت روزه و دوهفتۀ هشت روزه تقسیم میشد، و پنج روز، هم به آخر سال اضافه میگردید. علم احکام نجوم و جادوگري امري عمومی بود، و هیچ گونه اقدام مهمی بدون رجوع به وضع صور فلکی به عمل نمیآمد؛ و هر واقعۀ زمینی به اعتقاد مردم نتیجۀ جنگ ستارگان سعد و نحس در آسمان بود ـ همان گونه که فرشتگان و شیاطین در روح انسان با یکدیگر میجنگیدند ـ و این در حقیقت همان نبرد اهورمزدا و اهریمن بود

دین زردشت
دین زردشت به وسیلۀ سلسلۀ ساسانیان اقتدار و استیلاي سابق خود را باز یافت؛ زمینها و عشر محصولات کشاورزي به موبدان اختصاص داشت؛ دولت بر دین استوار بود، همچنانکه در اروپاي آن زمان نیز چنان بود. موبد موبدان، که قدرتش فقط از خود شاه کمتر بود، بر یک طبقۀ مقتدر و حاضر در صحنه، که افراد آن مغان یا مجوسان نامیده میشدند و مقامشان ارثی بود، حکومت میکرد. مغان بر حیات روحی تمام ایرانیان فرمانروایی داشتند، گنهکاران و طاغیان را از دوزخ میترساندند، و به مدت چهار قرن افکار ایرانیان را در بند نگاه داشتند. اینان گهگاه شارمندان را از اجحاف مأموران مالیات، و بینوایان را از جور زورمندان حفظ میکردند. تشکیلات مغان چندان ثروتمند بود که شاهان گاه مبالغ هنگفتی از خزانه هاي معابد قرض میکردند. هر شهر عمدهاي داراي یک آتشکده بود که در آن شعلۀ مقدس، به نشانۀ خداي نور، همواره فروزان بود . تنها یک زندگی منزه و پاکیزه میتوانست روح را از اهریمن نجات دهد؛ در نبرد با شیطان، بهره گرفتن از یاري مغان و پیشگویی، وردخوانی، جادوگري، و دعاهاي آنان امري بس ضروري بود. روحی که بدین سان یاري میشد به پاکی و قدسیت میرسید، از دادگاه سهمگین روز رستاخیز میگذشت، و در بهشت، شادمانی جاودان مییافت. در جنب این دین رسمی ، سایر مذاهب چندان محلی نداشتند، میترا، خداي آفتاب، که نزد پارتها بسیار محبوب بود، اکنون آن ستایشی را که در خور یاور بزرگ اهورمزدا بود نمیدید. اما موبدان زردشتی، مانند روحانیان مسیحی و مسلمان و یهود، ارتداد از دین ملی را گناهی بزرگ میشمردند. وقتی که مانی (حدود 216-276)ادعا کرد که چهارمین پیامبر خدا در ردیف بودا، زردشت، و مسیح است، و دینی مبنی بر تجرد، صلح طلبی، و تورع اعلام کرد، مغان مجاهد و داراي تعصب ملی او را مصلوب کردند، و مانویت مجبور شد موفقیت خود را در خارج از مرزهاي ایران جستجو کند. مع هذا، موبدان و پادشاهان ساسانی عموماً نسبت به یهودیت و مسیحیت تسامح به خرج میدادند، درست همان طور که پاپها نسبت به یهودیان رفتار ملایمتري داشتند تا نسبت به بدعتگذاران. عدة زیادي از یهودیان به ایالات باختري امپراطوري ایران پناهنده شدند. وقتی ساسانیان به قدرت رسیدند، مسیحیت در ایران مستقر شده بود؛ این دین تا هنگامی که دین رسمی دشمنان دیرین ایران یعنی یونان و روم نشده بود، تحمل میشد؛ اما پس از آنکه روحانیان مسیحی، همچنانکه در سال 338 میلادي در نصیبین کردند، نقش فعالی در دفاع از سرزمین بیزانس در برابر شاپور دوم به عهده گرفتند، و مسیحیان ایران امید طبیعی خود به پیروزي بیزانس را آشکار ساختند، دین مسیح مورد تعقیب قرار گرفت. در 341 ،شاپور فرمان به قتل عام مسیحیان امپراطوري خود داد؛ تا هنگامی که این فرمان را به کشیشان، راهبان، و راهبه ها محدود کرد، ساکنان بسیاري از ده هاي مسیحی کشته شده بودند؛ حتی با این وجود، در طی این تعقیب و آزار، که تا زمان مرگ شاپور ادامه یافت (379م ) ، 16000 تن مسیحی کشته شدند. یزدگرد اول (399-420 )آزادي مذهبی را به مسیحیان بازگرداند و آنان را یاري داد تا کلیساهاي خود را از نو بسازند. در 422 شورایی از اسقفان ایرانی کلیساي مسیحیان ایران را از مسیحیت یونان و روم مستقل ساخت

کشاورزی، صنعت وتجارت
در میان عبادات و مشاجرات دینی، فرمانها و بحرانهاي دولتی، و جنگهاي داخلی و خارجی، مردم با بیصبري وسایل تقویت دولت و معابد را فراهم میساختند، زمین را میکاشتند، گله ها را میچراندند، و به هنرهاي دستی و داد و ستد اشتغال میورزیدند. زراعت یک وظیفۀ دینی بود، و به مردم گفته میشد که کارهایی قهرمانی از قبیل آباد ساختن بیابان، کشتکاري زمین، نابود ساختن آفات و گیاهان هرزه، حاصلخیز ساختن اراضی بایر، و استفاده از رودها براي آبیاري فتح نهایی اهورمزدا را بر اهریمن تأمین میکند. براي دهقان ایرانی تسلی روحی بسیار لازم بود، زیرا او معمولا براي زمینداران بزرگ کار میکرد و از یک ششم تا یک سوم فراورده هاي خود را از بابت مالیات و عوارض به دولت میداد . در حدود سال 540 ،ایرانیان صنعت شکرسازي از نیشکر را از هندوستان فرا گرفتند؛ امپراطور یونانی، هراکلیوس، در کاخ سلطنتی تیسفون یک انبار پر از شکر یافت (627)؛ اعراب که 14 سال پس از آن ایران را گرفتند، بزودي طرز کاشتن نیشکر را آموختند و آن را به مصر، سیسیل، مراکش، و اسپانیا بردند، که از آنجا در تمام اروپا رواج یافت. دامپروري از کارهاي برجستۀ ایرانیان بود؛ اسبهاي ایرانی از نظر نژاد، چالاکی، زیبایی، و سرعت بعد از اسبهاي عربی بهترین بودند؛ هر ایرانی دوستار اسب بود، همان گونه که رستم رخش را دوست میداشت. سگ چندان در مراقبت گله و خانه ها سودمند بود که ایرانیان آن را حیوان مقدسی میشمردند؛ و گربۀ ایرانی در تمام جهان شهرت و شاخصیت یافته بود. صنعت ایرانی در زمان ساسانیان از حالت خانگی به اشکال شهري درآمد. اتحادیه هاي اصناف متعدد بودند، و در برخی از شهرها یک طبقۀ کارگر انقلابی پدید آمده بود. ابریشمبافی از چین وارد شده بود؛ حریرهاي دوران ساسانی همه جا مطلوب بود، و براي صنعت نساجی بیزانس، چین، و ژاپن نمونه واقع شده بود. بازرگانان چینی به ایران میآمدند تا ابریشم خام بفروشند و فرش، جواهر، و غازه بخرند؛ ارمنیها ، سوریها، و یهودیان، ایران و بیزانس و روم را با داد و ستد کند خود مربوط ساخته بودند. راه ها و پلهاي خوب، که مورد مراقبت دقیق بود، چاپار دولتی و کاروانهاي بازرگانی را قادر میساخت که تیسفون را با تمام استانها مربوط سازند؛ و در خلیج فارس بندرهایی ساخته شده بود تا تجارت با هندوستان را تسریع کند. مقررات دولتی قیمت غله، دارو، و سایر مایحتاج زندگی را محدود میساخت. و از احتکار و انحصار جلو میگرفت. ثروت طبقات عالی را میتوان از داستان یک اصلمند ایرانی دریافت که هزار مهمان به شام دعوت کرده بود، و چون دریافت که بیش از پانصد دست ظرف ندارد، پانصد دست دیگر از همسایگان خود عاریت گرفت .

ثروت
خاوندان فئودال، که معمولا در املاك روستایی خود میزیستند، استثمار زمین و مردم را سازمان میدادند و به هنگام جنگ از رعایاي خود هنگهایی میآراستند. با شکارورزي پرشور و دلیرانه، خود را براي نبرد تربیت میکردند؛ اینان به عنوان افسران سوار نظام ورزیده خدمت میکردند، و خود و اسبشان، مانند دوران اخیر اروپاي ملوك الطوایفی، زرهپوش بودند؛ اما در انضباط دادن به سربازان خود، یا در استعمال آخرین صنعتهاي مهندسی و محاصره و دفاع، از رومیان، عقبتر بودند. از نظر کاست اجتماعی، بالاتر از این مالکان، اشراف بزرگ بودند که به عنوان ساتراپ بر ایالات فرمان میراندند و یا ریاست ادارات دولتی را داشتند. طرز اداره ظاهراً بسیار خوب بود، زیرا گرچه مالیات کمتر از مالیات امپراطور روم شرقی و غربی بود در وصول آن کمتر سختگیري میشد، خزانۀ ایران غالباً پرتر از خزانۀ امپراطوران بود. در سال 626 ،خسروپرویز پولی معادل 000‘000‘460 دلار در صندوقهاي خود داشت، و عایدي سالانۀ کشور معادل 000‘000‘170 دلار بود، که با در نظر گرفتن قدرت خرید طلا و نقره در آن زمان مبلغ بسیار هنگفتی میشد.

قانون و حکومت
قانون از طرف شاهان، مشاوران ایشان، و موبدان بر اساس احکام اوستایی وضع میشد؛ تفسیر قانون و نظارت در اجراي آن به عهدة موبدان بود. آمیانوس، که با ایرانیان جنگیده بود، قضات ایرانی را «مردانی سربلند، صاحب تجربه، و داراي دانش حقوقی» وصف میکند. به طور کلی ایرانیان مردم درست پیمانی شناخته شده بودند. سوگند در دادگاه با مراسم مذهبی توأم بود؛ مجازات سوگندشکنی در قانون بسیار شدید، و در دوزخ باران بیانتهایی از تیر، تبر، و سنگ بود. براي کشف بزه از روش اوردالی استفاده میشد: از مظنونان خواسته میشد که روي فلز سرخ گرم راه بروند، یا از آتش بگذرند، یا غذاي مسموم بخورند. کودك کشی، و سقط جنین ممنوع بود و مجازات سخت داشت؛ سزاي لواط مرگ بود؛ مردي که زناکاریش بر ملا میشد تبعید میگردید، و زن زانیه بینی و گوش خود را از دست میداد. محکومان میتوانستند به دادگاه هاي عالیتر استیناف دهند، و مجازات اعدام فقط پس از تجدید نظر و تصویب شاه قابل اجرا بود. پادشاه قدرت خود را به خدایان منسوب میدانست و خویشتن را نایب آنها میشمرد و منزلتشان را در فرمانهایی که به نام آنها صادر میکرد نشان میداد. هر وقت که زمان ایجاب میکرد، خود را «شاه شاهان، شاه آریاییها و غیر آریاییها [ایران و انیران] سلطان جهان، زادة خدایان» مینامید، شاپور دوم این عبارت را نیز بر عنوان مزبور افزوده بود «: برادر خورشید و ماه، دمساز ستارگان » . شاهان ساسانی، که از لحاظ نظري مستبد بودند، در عمل معمولا با مشورت وزیران خود که هیئت دولت را تشکیل میدادند کار میکردند: مسعودي، مورخ مسلمان، «ادارة مشعشع شاهان ساسانی، سیاست منظم آنان، مراقبتشان از اتباع خود، و سعادت مستملکاتشان را میستود.خسرو انوشیروان، بنا به روایت ابن خلدون، چنین میگفت:
«: بی ارتش، شاه نیست؛ بیعایدات ، ارتش نیست؛ بیمالیات، عایدات نیست؛ بی کشاورزي، مالیات نیست؛ بی حکومت صحیح، کشاورزي نیست »ابن خلدون

در اوقات عادي، سلطنت موروثی بود، اما ممکن بود از طرف شاه به یکی از پسران کهتر منتقل شود، در دو مورد قدرت عالیه به ملکه ها رسید . وقتی وارث مستقیم وجود نداشت، نجبا و موبدان کسی را به سلطنت برمیگزیدند، اما انتخابشان محدود بود به اعضاي خاندان سلطنت . زندگانی شاه آکنده بود از الزامات توانفرسا. از او منتهاي دلیري را در شکارورزي انتظار داشتند؛ در غرفهاي با پردهاي دیبا که ده شتر آراسته به زیور شاهوار آن را میکشیدند به شکار میرفت، هفت شتر تخت او را، و صد شتر خنیاگرانش را حمل میکردند. ده هزار سوار ممکن بود در التزام وي باشند، ولی اگر سنگنبشته هاي ساسانیان را معتبر بدانیم، باید بگوییم که در آخرین وهلۀ سفر شکار میبایست سوار اسب شود، و شخصاً یک گوزن، بز وحشی، آهو، گاومیش، ببر، شیر، یا یکی دیگر از حیواناتی را که در پارك یا «بهشت» او گردآوري شده بودند دنبال کند. چون به کاخ خود باز میگشت، خود را در میان هزار ملتزم و تشریفات فراوان با رشتهاي از مسائل مملکتی مواجه مییافت. میبایست جامه هایی را که از کثرت جواهر سنگین شده بودند بپوشد، بر تختی زرین بنشیند، و تاجی چنان سنگین بر سر گذارد که لازم بود با فاصلهاي نامشهود از سرش، که بیحرکت میماند، آویزان باشد. با این شکل و شمایل بود که او سفیران و میهمانان را میپذیرفت، صدها رسم تشریفاتی سیاسی را به جا میآورد، قضاوت میکرد، و گزارشها و اخبار انتصابات را دریافت میداشت. کسانی که به نزدیک او میآمدند تعظیم میکردند، زمین را بوسه میدادند، فقط با اجازة او برمیخاستند، و هنگام سخن گفتن دستمالی جلو دهان نگاه میداشتند تا مبادا نفسشان او را آلوده سازد. شبانگاه نزد یکی از زنان یا معشوقگان خود میرفت و بذر شاهانه را شادمانه میکاشت.

سلطنت ساسانیان

بنابر روایات ایرانی، ساسان، موبدي در تخت جمشید بود؛ پسرش بابک امیر کوچکی در خور بود؛ بابک، گوچیهر فرمانرواي فارس را کشت، خود را شاه آن سامان ساخت، و قدرت خویش را به موجب وصیت به پسر خود شاپور واگذاشت؛ شاپور بر اثر سانحهاي مرد و برادرش اردشیر جانشین وي شد. اردوان پنجم، آخرین پادشاه پارت یا اشکانی ایران، از شناسایی این سلسلۀ جدید محلی ابا کرد، اردشیر اردوان را در جنگ کشت (224 (و خود شاهنشاه شد (226 .(وي حکومت سست ملوك الطوایفی اشکانیان را با یک حکومت سلطنتی پر قدرت، که از طریق یک تشکیلات اداري متمرکز اما رو به گسترش امور را میگذراند، جایگزین کرد؛ حمایت روحانیان را با بازگرداندن دین زردشت وسلسله مراتب آن جلب کرد؛ و با اعلام اینکه نفوذ هلنیستی را در ایران برخواهد انداخت و انتقام داریوش سوم را از جانشیان اسکندر خواهد گرفت و تمام سرزمینهاي شاهان هخامنشی را باز خواهد ستاند، غرور مردم را برانگیخت. او تقریباً به تمام وعده هاي خود وفا کرد. نبردهاي سریعش حدود ایران را در شمال خاوري تا جیحون و در باختر تا فرات بسط داد. به هنگام مرگ (241 ،(تاج را بر سر پسر خود شاپور نهاد و به او سفارش کرد که یونانیان و رومیان را به دریا بریزد.
شاپور اول (241-272 ) تمام قدرت و کاردانی پدر خویش را به ارث برده بود. سنگنبشته ها او را مردي با وجنات زیبا و نجیب وصف میکند؛ اما این بدون شک تهنیتی است رسمی. تربیتی عالی داشت و به دانش مهر میورزید؛ از صحبت ائوستاتیوس سوفسطایی، سفیر یونان، چنان مسحور شده بود که به این فکر افتاد که از سلطنت استعفا کند و فیلسوف شود. برخلاف شاپور دوم، به تمام ادیان آزادي کامل داد، به مانی اجازه داد تا در دربارش موعظه کند، و اعلام کرد که «مغان، مانویان، یهودیان، مسیحیان، و ارباب سایر مذاهب در امپراطوري او از هر ایذایی مصون باشند » .
با ادامۀ ویراستن اوستا، که در دوران اردشیر آغاز شده بود، موبدان را تحریض کرد که آثار فلسفۀ مابعدالطبیعی، نجوم، و طب را، که غالباً از هند و یونان گرفته شده بود، در این کتاب مقدس ایرانی بگنجانند. در حمایت از هنر گشاده دست بود. در فرماندهی نظامی به عظمت شاپور دوم یا دو خسرو نمیرسید، اما در سلسلۀ طولانی ساسانیان بهترین مدیر بود. پایتخت جدیدي در شهر شاپور ساخت که ویرانه هاي آن هنوز نام او را بر خود دارند، و در شوشتر، در ساحل رود کارون، یکی از ساختمانهاي بزرگ مهندسی کهن را برپا داشت. این ساختمان عبارت بود از سدي با قطعات سنگ خارا که پلی به طول 520 متر و عرض 6 متر تشکیل میداد؛ براي ساختن این سد، مسیر رود موقتاً عوض شد، بستر آن سنگفرش گردید، و دریچه هایی در سد ایجاد شد تا جریان آب را منظم سازد. بنابر روایات، شاپور براي طرح کردن و ساختن این سد، که تا قرن حاضر همچنان دایر بود، از مهندسان و اسیران رومی استفاده کرد. شاپور با آنکه قلباً مایل به جنگ نبود، ناچار به آن دست یازید، به سوریه حمله کرد، به انطاکیه رسید، از ارتش روم شکست خورد، و قرارداد صلحی با رومیان منعقد ساخت (244 (که به موجب آن تمام سرزمینهایی را که سابقاً از رومیان گرفته بود به آنان بازگرداند. چون از همکاري ارمنستان با رومیان خشمگین بود، به آن کشور وارد شد وسلسلهاي طرفدار ایران در آنجا مستقر ساخت. (252 .(پس از آنکه جناح راستش بدین گونه حفظ شد، جنگ با روم را از سر گرفت. امپراطور والریانوس را شکست داد و دستگیر کرد (260 ،(انطاکیه را غارت کرد، و هزاران اسیر گرفت ١٨٣٨ تا در ایران به کار اجباري گمارد. اودناتوس، فرماندار پالمورا، با روم همدست شد و شاپور را مجبور کرد تا بار دیگر فرات را مرز ایران و روم بشناسد
جانشیان او از 272 تا 302 عظمتی نداشتند، تاریخ ذکر کوتاهی از هرمز دوم (302 – 309 ) می کند، زیرا او صلح و سعادت را حفظ کرد. اماکن عمومی و مساکن شخصی، مخصوصاً خانه هاي فقیران، را به خرج دولت تعمیر کرد. دادگاه جدیدي براي رسیدگی به شکایات بینوایان از اغنیا تأسیس کرد و خود غالباً ریاست آن را عهدهدار میشد. ما نمیدانیم که آیا همین عادات عجیب موجب محروم شدن پسر او از سلطنت شد یا نه؛ به هر حال، وقتی که هرمز درگذشت، نجبا پسر او را زندانی کردند و تاج و تخت را به کودك هنوز نازادة او، که با یقین و اعتماد شاپور دوم نام نهادند؛ دادند و براي اینکه سلطنت او را کاملا محرز سازند، تاج شاهی را بر شکم مادر او بستند . با چنین آغاز میمونی، شاپور دوم وارد طولانیترین سلطنت در تاریخ آسیا شد (309-379 .(از کودکی براي جنگ تربیت شد؛ و ارادة خود را نیرومند ساخت، و در شانزدهسالگی زمام حکومت و ادارة میدان نبرد را به دست گرفت. به عربستان خاوري حمله کرد، چندین ده را ویران ساخت، هزاران اسیر را کشت، و باقی اسیران را با ریسمانی که از زخمشان گذراند به هم بست. در 337 ،براي تسلط بر راه هاي بازرگانی به خاور دور، جنگ با روم را از سر گرفت و، با چند فاصلۀ زمانی از صلح، آن را تقریباً تا هنگام مرگ ادامه داد. گرویدن روم و ارمنستان به دین مسیح به کشمکش کهن شدتی نو بخشید، گویی خدایان با خشمی هومري به جنگ پیوسته بودند. طی چهل سال، شاپور با رشتهاي دراز از امپراطوران روم جنگید.
یولیانوس او را به تیسفون پس نشاند، اما خود به وضعی ننگین عقب نشست. یوویانوس، که با مانور ماهرانۀ شاپور شکست خورده بود، مجبور شد با او صلح کند (363 )و ایالات رومی ساحل دجله و نیز تمام ارمنستان را به او واگذارد. وقتی که شاپور دوم درگذشت، ایران در ذروة آبرو و اقتدار بود و خاك صد هزار ایکر زمین با خون انسانی تقویت شده بود. در قرن بعد، جنگ به مرز شرقی ایران کشانده شد. در حدود سال 425 طایفهاي از تورانیان، که یونانیان آنها را به نام هفتالیان میشناختند، و بغلط هونهاي سفید نامیده میشدند، ناحیۀ بین جیحون و سیحون را تصرف کردند.
بهرام پنجم، پادشاه ساسانی، که به واسطۀ بیباکیش در شکار ملقب به بهرام گور بود (420-438 ،(دلیرانه با آنها جنگید و شکستشان داد؛ اما پس از مرگ او تورانیان در نتیجۀ باروري و جنگجویی به اکناف گسترده شدند، و امپراطوریی تشکیل دادند که از دریاي خزر تا رود سند وسعت داشت. پایتخت این امپراطوري گرگان، و شهر عمدهاش بلخ بود. تورانیان بر فیروز، پادشاه ساسانی (459-484 (غلبه کردند و او را کشتند و بلاش (484 -488 (جانشین او را خراجگزار خود ساختند . ایران، همزمان با این تهدیدي که از طرف مشرق متوجهش شده بود، به سبب کشمکش شاه با اشراف و موبدان براي حفظ اقتدار خویش، دچار هرج و مرج شد. قباد اول (488 -531 (به فکر افتاد تا با تقویت یک نهضت اشتراکی (کمونیستی)، که هدف اصلی حملهاش اشراف و موبدان بودند، دشمنان خویش را ضعیف سازد. یکی از موبدان زردشتی، به نام مزدك، حوالی سال 490 میلادي، خود را فرستادة یزدان براي ترویج یک کیش باستانی اعلام کرده بود. اصول آن دین به گفتۀ او چنین بود: همۀ مردم مساوي زاده شدهاند؛ هیچ کس حقی طبیعی براي تملک چیزي بیش از دیگري ندارد؛ مالکیت و ازدواج از ابداعات انسان و اشتباهات پست اوست؛ و کلیۀ اشیا و تمام زنها باید ملک مشترك تمام مردان باشند. دشمنانش ادعا کردند که او میخواهد، به بهانۀ اعتراض به مالکیت و ازدواج و دستیابی به ١٨٣٩ آرمانشهر، دزدي، زنا، و زنا با محارم را ترویج کند. بینوایان و عدهاي دیگر از مردم سخنان او را شادمانه پذیرفتند، اما شاید خود مزدك هم از موافقت شاه با آن مذهب به شگفت آمد. پیروان او نه تنها خانه هاي ثروتمندان، بلکه حرمسراهاي آنها را نیز تصاحب کردند و زیباترین و گرانترین معشوقه هایشان را نیز به تملک خویش درآوردند. اشراف آزرده و خشمگین قباد را زندانی کردند و برادرش جاماسپ را به شاهی برداشتند. قباد، پس از سه سال محبوس بودن در «قلعۀ فراموشی [» انوشبرد]، از زندان گریخت و به هفتالیان پناهنده شد. هفتالیان، که میخواستند یک فرد وابسته به آنها فرمانرواي ایران باشد، ارتشی براي او فراهم کردند و او را در تسخیر تیسفون یاري دادند. جاماسپ استعفا کرد، اشراف به املاك خود گریختند، و قباد بار دیگر شاهنشاه شد (499 .(قباد، پس از محکم ساختن قدرت خویش، بر کمونیستها تاخت و مزدك و هزاران تن از پیروانش را بکشت . شاید آن نهضت باعث بالا بردن شأن کارگران شده بود، زیرا فرمانهاي شوراي دولتی از آن پس نه تنها به امضاي شاهزادگان و موبدان میرسید، بلکه از طرف سران اتحادیه ها نیز امضا میشد. قباد به مدت یک نسل دیگر سلطنت کرد، با دوستان قدیمش هفتالیان جنگید و پیروز شد، اما در جنگ با روم کامیابی قطعی حاصل نکرد؛ به هنگام مرگ، سلطنت را به دومین پسر خود خسرو که بزرگترین شاه ساسانی بود سپرد.
خسرو انوشیروان
خسرو اول (531 -579 (رایونانیان خوسروئس و اعراب کسري مینامیدند، و ایرانیان لقب انوشیروان (دارندة روان جاوید) را به نامش اضافه کرده بودند. وقتی که برادران مهترخسرو او را «عادل» میخواندند؛ و شاید اگر عدل را از رحم جدا کنیم، او شایستۀ این لقب بود. پروکوپیوس او را چنین وصف میکند «: استاد بزرگ در تظاهر به پرهیزکاري» و عهد شکنی؛ اما پروکوپیوس از زمرة دشمنان بود. طبري، مورخ ایرانی، «تیزهوشی، فرهنگ، خردمندي، رشادت، و تدبیر» او را ستوده و یک خطابۀ افتتاحیه در دهان او گذاشته است که اگر راست نباشد، خوب جعل شده است. وي حکومت را کاملا تجدید سازمان داد؛ در انتخاب دستیارانش فقط شایستگی را ملاك قرار داد و توجهی به رتبه و مقام نکرد؛ و بزرگمهر، مربی پسرش، را به وزارت برگزید که وزیري ارجمند از کار درآمد. وي سپاه بنیچهاي ملوكالطوایفی را با یک ارتش دایمی با انضباط و شایسته جایگزین کرد. نظم مالیاتی عادلانه تري ایجاد کرد، و قوانین ایران را مدون ساخت. براي اصلاح آب شهرها و آبیاري مزارع سدها و ترعه ها ساخت؛ زمینهاي بایر را با دادن گاو، وسایل کشاورزي، و بذر به دهقانان حاصلخیز کرد؛ تجارت را با ساخت، تعمیر، و نگاهداري پلها و راه ها رونق بخشید؛ و آنچه در توان داشت با شور و غیرت وقف خدمت به مردم و کشور کرد. ازدواج را، به این عنوان که ایران براي حفظ مرز و بوم خود به جمعیت بیشتري احتیاج دارد، تشویق ـ اجباري ـ کرد. مردان مجرد را، با تأمین جهیز زنان و امکانات تربیت فرزندان از بودجۀ دولتی، به ازدواج تحریض نمود. یتیمان و کودکان بینوا را به خرج دولت نگاهداري و تربیت کرد. وي بدعت را با مرگ سزا میداد، اما مسیحیت را، حتی در حرم خود، تحمل میکرد. فیلسوفان، پزشکان، و دانشمندان را از هندوستان و یونان در دربار خود گردآورده بود و از مباحثه با آنان دربارة مسائل زندگی، حکومت، و مرگ لذت میبرد. یک بار در طی مباحثه این سؤال پیش کشیده شد «: بزرگترین بدبختی چیست؟» یک فیلسوف یونانی پاسخ داد «: پیري توأم با فقر و بلاهت»؛ یک هندو جواب داد » : روحی آشفته در جسمی بیمار»؛ وزیر خسرو با بیان این جمله تحسین همگان را به خود جلب کرد «: به گمان من بزرگترین بدبختی براي انسان این است که پایان زندگی خویش را نزدیک ببیند، بی آنکه به فضیلت عمل کرده باشد » .
خسرو ادبیات، علوم، و دانش پژوهی را با گشاده دستی حمایت میک رد، و مخارج ترجمه ها و تاریخنگاریهاي بسیار را تأمین کرد؛ در زمان سلطنت او دانشگاه جندیشاپور به اوج اعتلا رسید. وي امنیت خارجیان را چنان حفظ میکرد که دربارش همواره پر از بیگانگان متشخص بود. چون بر تخت شاهی نشست، میل خود را براي آشتی با روم اعلام کرد. یوستینیانوس، که نقشه هایی براي افریقا و ایتالیا داشت، موافقت کرد؛ و در سال 532 ،آن دو «برادر» یک قرارداد «صلح ابدي» امضا کردند. چون افریقا و ایتالیا سقوط کرد، خسرو بر سبیل مزاح، به این عنوان که اگر ایران با او صلح نکرده بود او نمیتوانست پیروز شود، سهمی از غنیمتهاي او خواست، و یوستینیانوس براي او هدایاي گرانبها فرستاد. در 539 ،خسرو به روم اعلان جنگ داد، به این بهانه که یوستینیانوس مواد معاهدة فی مابین را نقض کرده است؛ پروکوپیوس این اتهام را تأیید میکند؛ شاید خسرو پنداشته بود خردمندانه این است که تا ارتش یوستینیانوس هنوز در غرب سرگرم جنگ است، به روم حمله برد و منتظر ننشیند تا یک بیزانس پیروزمند و نیرومند تمام نیروهاي خود را علیه ایران به کار برد. به علاوه، خسرو معتقد بود که ایران باید سرانجام بر معادن طلاي طرابوزان دست یابد و به دریاي سیاه برسد. پس به سوریه لشکر کشید؛ هیراپولیس، آپامیا، و حلب را محاصره کرد، با دریافت فدیه هاي گرانبها از آنها دست برداشت، و بزودي به دروازه هاي انطاکیه رسید. مردم بیباك آن شهر، از فراز دیوار دفاعی، نه تنها با باریدن تیرها و سنگهاي منجنیق بر سپاهیانش، بلکه همچنین با متلکهاي وقیحانهاي که بدان شهره بودند، از او استقبال کردند. شاه خشمگین، شهر را با یک حملۀ ناگهانی تصرف، و خزاین آن را تاراج کرد. تمام ساختمانهاي آن را، جز کلیساي اعظم، سوزاند؛ عدهاي از مردم شهر را قتل عام کرد، و مابقی را به ایران فرستاد تا اهالی یک «انطاکیۀ» جدید را تشکیل دهند. آنگاه با شادي در همان دریاي مدیترانه، که وقتی مرز باختري ایران بود، آبتنی کرد. یوستینیانوس سردار خود بلیزاریوس را براي نجات آن نواحی فرستاد، اما خسرو، با غنیمت‌هایی که به دست آورده بود، با خاطر آسوده از فرات گذشت، و آن سردار محتاط وي را تعقیب نکرد (541 .(بی نتیجه ماندن جنگهاي ایران و روم بی شک به واسطۀ اشکال در نگاهداري یک نیروي اشغالی در آن سوي بیابان سوریه یا رشته کوه هاي تاوروس در سمت دشمن بود؛ ترقیات جدید در حمل و نقل، جنگهاي بزرگتري را ممکن ساخته است. طی سه تجاوز دیگر به آسیاي روم، خسرو به پیشرویها و محاصره هاي سریع دست زد، باجها و اسیرها گرفت، روستاها را تاراج کرد، و بدون مزاحمت بازگشت (542-543 .(در 545 ، یوستینیانوس 2000 پوند طلا (840000 دلار) براي یک متارکۀ پنجساله به خسرو پرداخت، و در انقضاي پنج سال 2600 پوند دیگر براي پنج سال تمدید تأدیه کرد س. رانجام (562 ،(پس از جنگهایی که به مدت یک نسل به طول انجامید، آن دو پادشاه پیر عهد کردند که صلح را به مدت پنجاه سال حفظ کنند؛ یوستینیانوس موافقت کرد که هر سال 30000 پوند طلا (000‘500 7 ‘دلار) به ایران بپردازد، و خسرو از ادعاي خود بر سرزمینهاي مورد اختلاف در قفقاز و سواحل دریاي سیاه دست برداشت. اما کار خسرو با جنگ هنوز تمام نبود. در حدود سال 570 ،به درخواست حمیریان جنوب باختري عربستان، ارتشی به آن سامان فرستاد تا آنان را از قید فاتحان حبشی آزاد سازد؛ وقتی که آزادي تحصیل شد، حمیریان دریافتند که سرزمینشان به یک استان ایرانی مبدل شده است. یوستینیانوس با حبشه پیمان اتحادي بسته بود؛ یوستینوس دوم، جانشین او، طرد حبشیان را از عربستان عملی غیردوستانه شمرد؛ به علاوه، ترکان مرزهاي خاوري ایران محرمانه با روم موافقت کرده بودند که به خسرو حمله کنند؛ یوستینوس دوم به خسرو اعلان جنگ داد (572 .(خسرو، با وجود کبرسن، شخصاً به میدان جنگ رفت و شهر مرزي دارا را از رومیان گرفت؛ اما سلامتش یاري نکرد و براي نخستین بار شکست خورد (578 ،(به تیسفون بازگشت، و در آنجا به سال 579 ،در سنی نامعلوم، زندگی را بدرود گفت. وي طی چهل و هشت سال زمامداري خود در تمام جنگها و نبردها جز یکی پیروز بود، امپراطوري خود را از هر سو وسعت بخشیده بود، ایران را بیش از هر زمان دیگر پس از داریوش اول نیرومند کرده بود، و چنان نظم اداري صحیحی برقرار ساخته بود که وقتی اعراب ایران را تسخیر کردند آن را تقریباً بدون هیچ گونه تغییر اقتباس کردند. خسرو، که تقریباً معاصر یوستینیانوس بود،طبق اعتقاد عمومی آن زمان، از یوستینیانوس بزرگتر بود، و تمام نسلهاي آیندة ایران را نیز او را نیرومندترین و تواناترین پادشاه تاریخ خود میدانند .

پسر او، هرمز چهارم (579 -589 ،(به دست یکی از سرداران از سلطنت افتاد. این سردار بهرام چوبین بود که نخست خود را نایب السلطنۀ خسرو دوم (589 ،(پسر هرمز چهارم، و یک سال بعد پادشاه ساخت. وقتی که خسرو به سن بلوغ رسید، تاج و تخت خود را از او خواست؛ بهرام این خواست را نپذیرفت؛ خسرو به هیراپولیس در سوریۀ روم گریخت؛ ماوریکیوس، امپراطور روم شرقی، به او گفت که سلطنتش را باز خواهد ستاند، مشروط بر آنکه ایران از ارمنستان بیرون رود؛ خسرو این پیشنهاد را پذیرفت، و مردم تیسفون شاهد واقعۀ کم نظیري شدند که عبارت بود از یاري سربازان رومی براي به تخت نشاندن یک شاهزادة ایرانی. خسروپرویز (پیروز) به بالاترین قدرتی رسید که ایران پس از خشیارشا به خود دیده بود، و [بر اثر غرور حاصل از همان قدرت] زمینۀ سقوط امپراطوري خود را فراهم ساخت. وقتی فوکاس، ماوریکیوس را کشت و به جاي او نشست، پرویز به آن غاصب اعلان جنگ داد (603 (تا انتقام دوست خود را از او بگیرد؛ ماحصل آنکه دشمنی دیرین بین دو امپراطوري از نو آغاز شد. چون بیزانس در نتیجۀ آشوب و انشقاق ضعیف شده بود، ارتشهاي ایران توانستند دارا، آمد، ادسا، هیراپولیس، حلب، آپامیا، و دمشق را تصرف کنند.
پرویز، که از کامیابی سرمست شده بود، علیه مسیحیان اعلام جهاد کرد؛ 26000 یهودي به ارتش او پیوستند. در سال 614 ،نیروهاي مشترك او اورشلیم را غارت کردند و 90هزار مسیحی را کشتند. بسیاري از کلیساهاي مسیحی، از جمله «کلیساي قیامت»، بکلی سوخت؛ و صلیب واقعی، محبوبترین یادگار مسیحیان، به ایران برده شد. پرویز به هراکلیوس، امپراطور جدید روم، نامهاي نوشت و سؤالی در خداشناسی مطرح کرد «: از خسرو، بزرگترین خدایان و ارباب تمام زمین، به هراکلیوس، بندة بیمقدار و بیشعور خود: تو میگویی که به خداي خویش اعتماد داري، پس چرا وي اورشلیم را از دست من نجات نداد؟» در 616 ،یک ارتش ایرانی اسکندریه را تسخیر کرد، و تا سال 619 تمام مصر، که پس از داریوش دوم از ملکیت ایران خارج شده بود، به شاه شاهان تعلق یافت. در همین ضمن، یک ارتش ایرانی دیگر بر آسیاي صغیر تاخت و خالکدون را تصرف کرد (617(؛ ایرانیان آن شهر را، که فقط به وسیلۀ تنگۀ بوسفور از قسطنطنیه جدا شده بود، به مدت ده سال در دست داشتند. در آن ده سال خسرو پرویز کلیساها را ویران کرد؛ ثروت و آثار هنري آنها را به ایران برد؛ و، با وضع مالیاتهاي سنگین، آسیاي باختري را چنان از توش و توان انداخت که در برابر حملۀ اعراب، که یک نسل بعد صورت گرفت، پایداري نتوانست .
خسرو ادارة جنگ را به سرداران خود سپرد، به کاخ تجملی خود در دستگرد (در حدود نودو شش کیلومتري شمال تیسفون) رفت، و خود را وقف هنر و عشق کرد. معماران، مجسمه سازان، و نقاشان را گردآورد تا پایتخت جدیدش را بس زیباتر از پایتخت قدیم سازند، و چهره هایی از شیرین، محبوبترین زن از سه هزار زن او، بر سنگ بتراشند. ایرانیان شکوه داشتند از اینکه شیرین مسیحی است، و حتی برخی ادعا میکرند که شاه را نیز به مسیحیت گروانده است؛ به هر حال، در بحبوحۀ جنگ مقدس خود، خسرو به او اجازه داد تا کلیساها و صومعه هاي بسیار بسازد. اما ایران، که با غنایم جنگی و بردگان بیشمار ثروتمند شده بود، اشتغال شاه را به خوشگذرانی و هنر، و حتی تساهل دینی او را، میتوانست ببخشد. ایرانیان پیروزیهاي او را به منزلۀ غلبۀ نهایی ایران بر یونان و روم، و چیرگی اهورمزدا بر مسیح، میستودند . سرانجام پاسخ اسکندر داده شد، و انتقام ماراتون، سالامیس، پلاتایا، و آربلا گرفته شده بود . از امپراطوري بیزانس چیزي جز چند بندر آسیایی، چند قطعه از خاك ایتالیا، شمال افریقا، یونان، و یک نیروي دریایی شکست نخورده، و یک پایتخت محاصره شدة دچار وحشت و یأس نمانده بود ه. راکلیوس ده سال وقت صرف کرد تا از ویرانه هاي سرزمین خود کشور جدیدي بسازد و ارتش نوینی بیاراید؛ آنگاه به جاي عبور از تنگۀ خالکدون، که مستلزم مخارج و تلفات زیاد بود، ناوگان خود را وارد دریاي سیاه کرد، از ارمنستان گذشت، و از پشت سر به ایران حمله برد. همان گونه که خسرو اورشلیم را ویران ساخته بود، هراکلیوس کلورومیا، زادگاه زردشت، را خراب کرد و آتش مقدس جاودان آن را خاموش ساخت (624 .(خسرو ارتشهاي خود را یکی پس از دیگري به مقابله با او فرستاد؛ همۀ آنها مغلوب شدند، و همچنانکه یونانیان پیش میرفتند، خسرو به تیسفون گریخت، سردارانش، که از اهانتهاي وي آزرده خاطر شده بودند، در خلع او با اشراف همدست شدند. وي را زندانی ساختند و فقط نان و آب به او دادند؛ هجده پسرش را جلو چشم خود او کشتند؛ سرانجام یکی دیگر از فرزندانش به نام شیرویه او را کشت .
هنر ساسانیان
از ثروت و جلال شاپورها، قبادها، و خسروها چیزي جز خرابه هاي هنري دوران ساسانی به جا نمانده است؛ اما همین مقدار کافی است که ما را از دوام و قابلیت انعطاف هنر ایرانی، از زمان داریوش کبیر و تخت جمشید تا دوران شاه عباس کبیر و اصفهان، به شگفت آرد . آنچه از معماري ساسانیان باقی مانده کاملا دنیوي است؛ آتشکده ها همه ناپدید شدهاند و فقط آثار کاخهاي سلطنتی به جا مانده است؛ اینها «اسکلتهایی غول آسا» هستند که نماي گچکاري مزینشان مدتها پیش از میان رفته است. قدیمیترین این کاخها قصر اردشیر اول در فیروزآباد است که در جنوب خاوري شیراز واقع شده است. هیچ کس تاریخ این کاخ را نمیداند؛ دامنۀ حدسیات از 340 ق م تا 460 میلادي را در بر میگیرد. پس از پانزده قرن گرما و سرما و دزدي و جنگ، گنبد عظیم این کاخ هنوز تالاري را میپوشاند که سی متر ارتفاع و هفده متر عرض دارد. قوس سر در آن، که 27 متر بلندي و 13 متر پهنا دارد، نمایی را به درازاي 52 متر به دو قسمت تقسیم میکند؛ این نما در دوران اخیر ویران شد. از تالار چهارگوش مرکزي، قوسهاي برآمدگی پاطاق به پایۀ گنبد مستدیري منتهی میشد . فشار گنبد با یک ترتیب جالب و غیرعادي بر دو دیوار مجوف تحمیل شده بود که روي قسمت داخلی و خارجی آن یک طاق دبهاي زده شده بود، و بر این بنیان، که از تقویت دیوار داخلی به وسیلۀ دیوار خارجی به وجود آمده بود، پشت بندهاي متکی به جرزهاي ستونی پیوسته، از سنگ محکم، افزوده شده بود. معماري این قصر با سبک ستونی تخت جمشید کاملا متفاوت بود ـ این شیوه گرچه خام و ابتدایی بود، اما در آن از اشکالی استفاده شده بود که بعدها در سانتاسوفیاي یوستینیانوس به کمال خود رسید. در محلی نه چندان دور از این کاخ، در سروستان، ویرانۀ بنایی وجود دارد که تاریخ آن معلوم نیست، نمایی با سه قوس، یک تالار بزرگ مرکزي با دو اطاق جانبی، که پوشش آنها از گنبدهاي شلجمی، طاقهاي دبهاي، و نیمگنبدهایی تشکیل میشود که حکم پشتبند را دارند، پشتبند اسکلتی معماري گوتیک ممکن است از این نیمگنبدها، با برداشتن تمام قسمتهاي آن جز قالب نگاهدارندهاش، اقتباس شده باشد. در شمال باختري شوش خرابۀ یک کاخ دیگر وجود دارد، ایوان کرخه.
این کاخ کهنترین نمونۀ طارم عرضی است که با تیرکهاي قطري ساخته شده است. اما جالبترین آثار زمان ساسانیان ـ که اعراب فاتح را با عظمت خود به وحشت انداخت ـ کاخ سلطنتی تیسفون ١٨۴٣ بود که اعراب به آن طاق کسري لقب دادند. این احتمالا همان بنایی است که یک مورخ یونانی سال 638 وصف میکند و میگوید: یوستینیانوس سنگ مرمر یونانی براي خسرو تهیه کرد و صنعتگران ماهري فرستاد که کاخی به سبک رومی در نزدیکی تیسفون برایش ساختند » . جناح شمالی این بنا در سال 1888 فرو ریخت؛ گنبد آن از میان رفته است؛ سه دیوار بزرگ به ارتفاع 35 متر بالا رفتهاند و نمایی در جهت افقی دارند که به پنج ردیف از قوسهاي کور تقسیم شده است. یک قوس بزرگ مرکزي، که بیست و شش متر ارتفاع و بیست و دو متر عرض دارد و بلندترین و پهنترین قوس بیضی شکل است که تاکنون شناخته شده، به سقف تالاري منتهی میشد که طولش 35 و عرضش 23 متر بود؛ شاهان ساسانی فضاي وسیع را دوست داشتند. این نماهاي خراب شده تقلیدي از نماهاي غیر ظریف رومی، مانند تماشاخانۀ مارکلوس، هستند. این نماها بیش از آنکه زیبا باشند، پرابهتند؛ اما نمیتوان دربارة زیباییهاي گذشته از روي ویرانه هاي فعلی قضاوت کرد . جالبترین آثار باقی مانده از دوران ساسانیان کاخهاي خشتیی که طعمۀ زمان شدهاند نیست، بلکه سنگنبشته هایی است که بر سینۀ بعضی از کوه هاي ایران باقی مانده است. این نقوش شگرف اخلاف مستقیم نقوش برجستۀ هخامنشی هستند و در برخی موارد در جنب آنها قرار گرفتهاند؛ گویی میخواهند بر استمرار قدرت ایران و برابري شاهان ساسانی با شاهان هخامنشی تأکید کنند. قدیمترین نقوش زمان ساسانیان اردشیر را مینمایاند ك پاي بر پشت یکی از دشمنان خود ـ احتمالا آخرین امپراطور اشکانی ـ گذاشته است.

نقوش برجستۀ نقش رستم، نزدیک تخت جمشید، ظریفتر وزیباترند و اردشیر، شاپور اول، و بهرام دوم را مینمایانند؛ این شاهان پیکرهاي پر صولت نقش را تشکیل میدهند، اما اینان نیز، مانند سایر شاهان و مردان، در رشاقت و تناسب اندام به پاي حیوانات نمیرسند. نقوش برجستۀ مشابهی در نقش رجب و در شاپور تصویرهاي سنگی نیرومندي از شاپور اول، بهرام اول، و بهرام دوم را مینمایانند. در طاق بستان، نزدیک کرمانشاه، دو قوس متکی بر ستون عمقاً بر سنگ بریده شده است؛ نقوش برجسته در جبه ههاي داخلی و خارجی قوسها شاپور دوم و خسروپرویز را در شکار نشان میدهند؛ سنگ با تصاویر فیلهاي فربه و خوکهاي وحشی جان گرفته است؛ شاخ و برگ درختان بدقت، و سرستونها با زیبایی منقوش گشتهاند. این نقوش رشاقت حرکت یا نرمی خطوط، تشخیص فردي، و حس مناظر و مرایاي کارهاي یونانی را فاقدند، و چندان اثري از نمونه سازي در آنها مشهود نیست؛ اما از حیث وقار و صولت، نیروي حیاتی، و قدرت و صلابت با بیشتر نقوش برجستۀ امپراطوري روم قابل مقایسه .اند این نقوش، ظاهراً رنگین بودهاند، همچنین بسیاري از تصاویر کاخها؛ اما فقط اثري از رنگ آنها مانده است.
مع هذا، اسناد موجود این نکته را آشکار میسازد که هنر نقاشی در دوران ساسانیان شکوفا شده است؛ گویند که مانی یک مکتب نقاشی تأسیس کرده بود؛ فردوسی از ایرانیان والاجاهی سخن میگوید که عمارات خود را با تصاویر قهرمانان ایرانی تزیین میکردند؛ و بحتري، شاعر عرب (فتـ 897 ،(نقوش دیواري قصر تیسفون را وصف میکند. هر وقت یکی از شاهان ساسانی میمرد، بهترین نقاش عصر فرا خوانده میشد تا تصویري از او براي مجموعهاي که در خزانۀ شاهی نگهداري میشد بسازد. صنعت نساجی ساسانیان از طرحهاي نقاشی، مجسمه سازي، سفالسازي، و سایر اشکال تزیینی بهرهمند میشد. پارچه هاي حریر، مطرز، دیبا، و دمشقی، فرشینه ها، روپوشهاي صندلی، سایبانها، چادرها، و فرشها با حوصلۀ بسیار و مهارت استادانه بافته، و آنگاه به رنگهاي زرد، آبی، و سبز رنگ آمیزي میشدند. هر ایرانی، جز دهقان و موبد، آرزوي پوشیدن جامهاي را داشت که به طبقۀ بالاتر از خود او متعلق باشد؛ هدایا غالباً عبارت بود از جامه هاي فاخر؛ و قالیهاي بزرگ رنگین، از دوران آشوریها، در شرق از مخلفات ثروت بود. دو دوجین از پارچه هاي زمان ساسانیان، که از جور زمان محفوظ ماندهاند، از قماشهاي پرارزش موجود هستند. ها پارچه ي زمان ساسانیان حتی در آن دوران نیز، از مصر تا ژاپن، مورد تحسین و تقلید بود؛ و در دورة جنگهاي صلیبی براي پوشاندن آثار قدیسان مسیحی این محصولات مشرکان ترجیح داده میشد. وقتی که هراکلیوس قصر خسروپرویز را در دستگرد تسخیر کرد، پارچه هاي مطرز و یک فرش بزرگ جزو غنایم گرانبهاي او بود «. فرش زمستانی» یا بهارستان خسرو انوشیروان مناظري از بهار و تابستان بر خود داشت تا زمستان را از یاد او ببرد: در این فرش میوه ها و گلها با یاقوت و الماس در کنار خیابانهاي نقره و جویهاي مروارید بر زمینهاي از طلا مجسم شدهاند. هارون الرشید به داشتن فرش بزرگ ساسانی گوهرآگینی که از کثرت جواهر ضخامت یافته بود به خود میبالید.
ایرانیان در وصف قالیهاي خود غزلها میسرودند . از سفالینه هاي زمان ساسانیان جز قطعاتی که براي استفادة روزمره ساخته شده بود چیزي به جا نمانده است. مع هذا، صنعت سفالسازي در دوران هخامنشیان بسیار پیش رفته بود، و حتماً در دورة ساسانیان نیز تا حدي ادامه داشته است که توانست بعد از غلبۀ اعراب به آن کمال برسد. به گمان ارنست فنلوسا، ایران محتملا مرکزي بود که از آن میناکاري حتی به خاور دور راه یافته است؛ و مورخان هنري بر سر این موضوع که آیا لعابکاري روي سفال و میناکاري مشبک از ایران ساسانیان یا سوریه یا بیزانس منشأ گرفته است هنوز اختلاف دارند . 63 فلزکاران زمان ساسانیان پارچها، لیوانها، پیاله ها، و ساغرهایی میساختند که گویی خاص نسل غول آسا بود؛ آنها را چرخگري میکردند، با اسکنه یا قلم بر آنها نقش میساختند، یا با چکش طرحی به روش معکوس از پشت به آن میانداختند؛ و تصویرهاي دلپذیري از حیوانات، از خروس گرفته تا شیر، به صورت دسته یا لولۀ آنها میپرداختند. جام مشهوري که به نام «جام خسرو» در کتابخانۀ ملی پاریس هست مدالهایی از شیشۀ کریستال بر خود دارد که در شبکهاي از طلاي مضروب نشانده شده است؛ بنابر روایات، این جام جزو هدایاي هارون الرشید به شارلمانی بوده است. گوتها احتمالا این هنر خاتمکاري را از ایرانیان آموختهاند و به غرب بردهاند. سیمگران ظرفهاي گرانبها میساختند و، همراه با زرگران، زینت آلات گوهرنشان براي زینت مردان و زنان ثروتمند و نیز اشخاص عادي می پرداختند. چندین ظرف نقره از دوران ساسانیان هنوز موجود است که در موزة بریتانیایی، ارمیتاژ لنینگراد، کتابخانۀ ملی پاریس، و موزة هنري مترپلیتن نیویورك نگاهداري میشود. نقوش این ظروف همواره مرکب است از تصویر شاهان و اصلمندان در شکار، و در آنها حیوانات با ذوق و کامیابی بیشتري رسم شدهاند تا انسانها.

سکه هاي ساسانیان، مثلا سکه هاي شاپور اول، گاه در زیبایی با سکه هاي رومی برابر بود. حتی کتابهاي دوران ساسانی را میتوان جزو آثار هنري به شمار آورد؛ بنابر روایات، هنگامی که کتابهاي مانی را در ملاء عام میسوزاندند، قطعات طلا و نقرة جلد آنها ذوب میشد و بر زمین میچکید. مواد اولیۀ قیمتی در اثاث خانۀ دوران ساسانی نیز به کار میرفت؛ خسرو اول یک میز طلاي گوهر آگین داشت؛ خسرو دوم براي ناجی خود، امپراطور ماوریکیوس، میزي از کهربا ساخت که بر پایه هاي طلاي گوهرنشان استوار بود . بر روي هم، هنر ساسانیان نمایانگر احیاي پر زحمت هنر، پس از چهار قرن انحطاط در دوران اشکانیان، است. اگر ما به قید احتیاط از بقایاي آن قضاوت کنیم، باید بگوییم که در کمال و عظمت به پاي هنر دوران هخامنشی نمیرسد، همچنین از حیث ابداع، ریزهکاري، و ذوق با هنر ایران بعد از اسلام برابري نتواند کرد. اما این هنر قدرت و صلابت دوران کهن را در نقوش برجستۀ خود حفظ کرد و، در موضوعات تزیینی خویش، تا حدي نویدبخش غناي هنري آینده شد. هنر این دوران افکار و سبکهاي جدید را با خوشی پذیرفت، و خسرو اول، ضمن مغلوب ساختن سرداران ١٨۴۵ یونانی [روم شرقی]، این ذوق را به کار برد که هنرمندان و مهندسان یونانی را به ایران آورد. هنر ساسانی با اشاعۀ شکلها و انگیزه هاي هنري خود در شرق ـ در هندوستان، ترکستان، و چین، و در غرب ـ در سوریه، آسیاي صغیر، قسطنطنیه، بالکان، مصر، و اسپانیا دین خود را ادا کرد. شاید نفوذ آن به هنر یونانی یاري کرد تا از ابرام در نمایش تصویرهاي کلاسیک دست بردارد و به روش تزیینی بیزانسی بگراید؛ و به هنر مسیحیت لاتین معاضدت نمود تا از سقفهاي چوبی به طارمها و گنبدهاي آجري یا سنگی و دیوارهاي پشتوارهاي عطف توجه کند. هنر ساختن دروازه ها و گنبدهاي بزرگ، که خاص معماري ساسانی بود، به مسجدهاي اسلامی و قصرها و معابد مغول منتقل شد. هیچ چیز در تاریخ گم نمیشود: دیر یا زود، هر فکر خلاق فرصت و تحول مییابد و رنگ و شرارة خود را به زندگی میافزاید.

فتح ایران توسط اعراب
پس از کشتن پدر و نشستن به جاي او، شیرویه ـ که به نام قباد دوم تاجگذاري کرده بود ـ با هراکلیوس صلح کرد؛ مصر، فلسطین، سوریه، آسیاي صغیر، و مغرب بین النهرین را به او تسلیم نمود؛ رومیانی را که به دست سپاهیان ایران اسیر شده بودند به کشورهایشان باز فرستاد، و بقایاي «صلیب واقعی» را به اورشلیم بازگردانید. هراکلیوس طبعاً از چنین پیروزي شایانی شاد شد. اما ملاحظه نکرد که در همان روز، در سال 629 ،هنگامی که «صلیب واقعی» را در معبد آن در اورشلیم قرار میداد، دستهاي از اعراب به پادگان یونانی نزدیک رود اردن حمله کردند. در همان سال یک بیماري همهگیر در ایران شایع شد و هزاران تن، از جمله شاه، را کشت. اردشیر سوم، پسر هفتسالۀ شیرویه، به فرمانروایی برداشته شد؛ سرداري به نام شهربراز آن پسر را کشت و تخت شاهی را غصب کرد؛ سربازان خود شهر براز او را کشتند و جنازهاش را در خیابانهاي تیسفون بر زمین کشاندند و بانگ زدند «: هر کس که خون شاهان در تن نداشته باشد و بر تخت سلطنت ایران نشیند، به این روز خواهد افتاد » . مردم عادي همیشه شاهدوست تر از شاهند. هرج و مرج اکنون بر قلمرویی که از بیست و شش سال جنگ مداوم فرسوده شده بود حکمفرما میشد. پریشانی اجتماعی به آن فساد اخلاقی که همراه ثروت و فتح به ایران آمده بود هر چه بیشتر دامن زد. ظرف چهار سال نه تن از حاکمان مدعی تخت سلطنت شدند، ولی یا به قتل رسیدند، یا گریختند، یا به مرگ طبیعی غیر عادي درگذشتند، و بدین ترتیب از صحنه ناپدید گشتند. استانها، و حتی شهرها، یکی بعد از دیگري استقلال و انفکاك خود را از حکومت مرکزیی که دیگر توانایی فرمانروایی نداشت اعلام میکردند. در 634 تاج شاهی به یزدگرد سوم تفویض شد، که از سلالۀ ساسان، و فرزند یک کنیز بود. در 632 ،محمد [صلی االله علیه و آله] پس از تأسیس یک کشور جدید عرب، درگذشت عمر، خلیفۀ دوم، در 634 ، نامهاي از مثنی [ابن حارثه]، سردار خود در سوریه، دریافت کرد که در آن نوشته شده بود ایران دچار هرج و مرج و آمادة تسخیر است. عمر بهترین فرمانده عرب را، که خالد [بن ولید] نام داشت، به این مأموریت گمارد. خالد با لشکري از عربان بدوي، که معتاد به زد و خورد و تشنۀ به دست آوردن غنایم بودند، در امتداد ساحل جنوبی خلیج فارس به راه افتاد و این پیام را به هرمز، فرماندار استان مرزي [مرزدار] ایران، فرستاد «: اسلام آور تا در امان باشی، یا جزیه بپرداز … اکنون مردمی به سوي تو میآیند که مرگ را دوست میدارند، همان گونه که تو زندگی را دوست میداري » . هرمز او را به رزم تن به تن طلبید؛ خالد دعوت او را پذیرفت و او را کشت. مسلمانان با غلبه بر تمام موانع به فرات رسیدند؛ عمر، براي نجات یک ارتش عرب در جاي دیگر، خالد را فرا خواند؛ مثنی به جاي او فرماندهی را عهدهدار شد و با نیروي تقویتی خود را از روي یک پل قایقی [جسر] از رود فرات گذشت. یزدگرد، که در آن هنگام ١٨۴۶ جوانی بیست و دو ساله بود، فرماندهی عالی را به رستم [فرخزاد ] استاندار خراسان واگذار کرد و به او فرمان داد که نیروي عظیمی براي نجات کشور فراهم کند. ایرانیان در جنگ جسر با اعراب مصاف دادند، آنان را شکست دادند و بیپروا تعقیبشان کردند؛ مثنی صفوف در هم ریختۀ ارتش خود را از نو بیاراست و در جنگ بویب نیروهاي بینظم ایران را تقریباً تا آخرین نفر منهدم ساخت (634 .(تلفات مسلمین سنگین بود؛ مثنی از زخمهایی که برداشته بود درگذشت؛ اما خلیفه به جاي او سرداري لایقتر به نام سعد [وقاص] را، همراه با یک ارتش سی هزار نفري، فرستاد. یزدگرد با مسلح ساختن 000.120 تن ایرانی با این عمل مقابله کرد. رستم آنها را از فرات به سوي قادسیه گذراند؛ در آنجا، طی چهار روز خونین، یکی از قطعیترین نبردهاي تاریخ آسیا انجام گرفت. در چهارمین روز، طوفان شن به سوي ارتش ایران وزیدن گرفت؛ اعراب از فرصت استفاده کردند و بر دشمنان خویش، که به سبب طوفان بینایی خود را از دست داده بودند، پیروز شدند. رستم کشته شد، و ارتشش پراکنده گشت (636 .(سعد، که حال مقاومتی در برابر خود نمیدید، نیروهاي خود را به سوي رود دجله پیش راند، از آن گذشت، و وارد تیسفون شد. اعراب ساده و خشن، با شگفتی، بر کاخ شاهانه، قوس عظیم سردر، تالار مرمر، فرشهاي شگرف، و تخت گوهرنشان آن خیره شدند. ده روز تمام با مشقت تلاش میکردند غنایم را بار کنند و ببرند. شاید به دلیل چنین ضعفها و مشکلاتی بود که عمر به سعد دستور داد که پیشتر نرود؛ او گفت «: عراق کافی است » . سعد از این دستور تبعیت نمود و سه سال بعد را صرف تثبیت فرمانروایی اعراب بر بینالنهرین کرد. در این ضمن، یزدگرد در استانهاي شمالی خود ارتش دیگري مرکب از 000.150 سرباز فراهم کرد؛ عمر یک ارتش 000.30 نفري براي مقابله با او فرستاد؛ در نهاوند، اعراب به واسطۀ برتري حیلههاي جنگی خود به پیروزي بزرگی نایل شدند که «فتح الفتوح» نامیده شد؛ 000.100 سرباز ایرانی در درههاي باریک به تنگنا افتادند و کشته شدند (641 .(بزودي تمام ایران به دست اعراب افتاد. یزدگرد به بلخ گریخت، از چین کمک خواست، اما تقاضایش پذیرفته نشد؛ از ترکان یاري جست و نیروي کوچکی از آنان گرفت، اما همینکه عازم نبرد جدید خود شد، برخی از سربازان ترك وي را به خاطر جواهراتش کشتند (652 .(بدین گونه، سلسلۀ ساسانیان منقرض شد
ادامه دارد
نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از تاریخ تمدن ویلدورانت
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
زیر نویسها
[i] امیانوس مارسلینوس (به لاتین: Ammianus Marcellinus)(زادهٔ ۳۲۵ یا ۳۳۰– مرگ پس از ۳۹۰ یا ۳۹۱ میلادی) تاریخ‌نگار رومی بود.او که یونانی‌تبار بود در هنگام لشکرکشی یولیانوس در ۳۶۳ برای نبرد با شاپور دوم ساسانی به همراه سپاهیان رومی بود. وی رخ‌دادهای این نبرد و مرگ یولیانوس را در ۲۶ ژوئیهٔ آن سال دیده‌بود. کتاب او دربارهٔ تاریخ روم از رخدادهای سال ۹۶ آغاز شده و با آوردن رویدادهای سال ۳۷۸ ترسایی به پایان می‌رسد. نوشته‌های او از سندهای ارزشمند دربارهٔ تاریخ ایران شمرده می‌شود.
[ii] پروکوپیوس قیصریه‌ای (به لاتین: Procopius Caesarensis، یونانی:Προκόπιος ὁ Καισαρεύς) یا پروکوپ (به فرانسوی: Procope) (زادهٔ حدود ۵۰۰– مرگ حدود ۵۵۴ میلادی) تاریخ‌نگار، پژوهنده و حقوق‌دان بیزانسی بود. وی را برجسته‌ترین تاریخ‌نویس سدهٔ ششم پس از میلاد و نیز واپسین تاریخ‌نگار بزرگ روزگار باستان می‌دانند. وی هم روزگار با یوستی‌نیانوس یکم بود و نوشته‌هایش نیز منبعی بر جنگ‌ها و فرمانروایی آن امپراتور است.[۱]
[iii] از مراجع تقلید دین یهودی
[iv] یوستینیانوس اول ( ۵۶۵ – ۴۸۳ م.) امپراطور روم شرقی ( ۵۶۵ – ۵۲۷ م.) دوران فرمانروایی او دوره تجدید عظمت امپراتوری بود و چندین بار در زمان قباد انوشیروان با ایران جنگید و هر بار شکست خورد و مبالغ زیادی بدولت ایران غرامت جنگی پرداخت .
[v] یوستینیانوس اول ( ۵۶۵ – ۴۸۳ م.) امپراطور روم شرقی ( ۵۶۵ – ۵۲۷ م.) دوران فرمانروایی او دوره تجدید عظمت امپراتوری بود و چندین بار در زمان قباد انوشیروان با ایران جنگید و هر بار شکست خورد و مبالغ زیادی بدولت ایران غرامت جنگی پرداخت .

به مناسبت چهارم خرداد سالگرد تاسیس یک تشکل مافیایی: آقای مسعودرجوی مجاهدین دو قتلعام تجربه کرده اند یکی سال 1367 یکی طی 40سال توسط خود شما که کماکان ادامه دارد
می 22, 2021

از سالهای 1358 در بخش سیاسی سازمان همواره این سوال مطرح بوده که چرا ما باید از طرف سازمان با دولتها و احزاب سیاسی و سازمانهای حقوق بشری … گفتگو و حمایت آنها را جلب کنیم. در صورتیکه در تمامی موضعگیریها و کتابها و پیامها و آموزشهای سازمان این ارگانها بعنوان ارگانهای امپریالیستی که در خدمت استعمار و استثمار کشورها و خلقهاست یاد میشود.

در این رابطه همواره جواب این بوده که:
“ما باید ماهیت خودمان را مخفی کنیم. استراتژی مقابله با دشمنان اینرا به ما دیکته میکند که با آنها تک به تک و نه یکجا بجنگیم. و در حال حاضر نوبت دشمن داخلی است تا بعد از بقدرت رسیدن نوبت امپریالیستهای جهانخوار برسد. در این رابطه نیز باید در درجه اول همه تلاشهای ما معطوف خنثی کردن دشمنان و سپس جلوگیری از متحد شدنشان علیه مان باشد، و در ثانی اگر بتوانیم از آنها حتی در جنگ با دشمن وطنی استفاده کنیم. جنگ و پیروزی نهایی در رابطه با امپریالیستها خواهد بود.”جواب مسعودرجوی به تناقضات مجاهدین

بسیار شگفت انگیز بود که در پیام عاشورای 1393 مسعودرجوی خلیفه تبهکار فرقه مجاهدین دقیقا همان مواضع را که سالیان مخفی میکرد را علنا بیان کرد که سازمان ملل و یونامی و حقوق بشر فقط یک مشت حرف است و نوشته روی کاغذ. و فریاد میزد که “روزِ” استعمار و سازمانهای حقوق بشری فرا خواهد رسید و آنها را اینگونه تهدید کردید:
“لعنت بر ارتجاع و استعمار و همه آنهاییکه با آنها متحد هستند…لعنت بر خائنان و خیانت پیشه گان. روز ظالم بر مظلوم فراخواهد رسید. این سازمان ملل و یونامی که در دستگاه دولتهای حاکم عمل میکنند. بقیه حرفها در مورد بشر و حقوق بشر مفت و انشاء نویسی است. حقوق بشر با خون مظلومان نوشته میشود… و بدین وسیله مرزبندی میکنیم، مرزبندی سرخ و خونین با ارتجاع و استعمار و مزدوران … وهر کس که از آنها پیروی میکند… همینطور که با یونامی و آمریکا و کمیساریای عالی پناهندگی کار میکنیم ولی معتقد نیسیتیم که کاری برای ما بکنند. ما باید مسئله خودمان را خودمان با جنگ و خون و انقلاب حل کنیم چون بین ما و آنها دریای خون است. اجازه بدهید تکرار کنم که اگر با یونامی و آمریکا کار میکنیم بخاطر این است که برای جنگ آماده شویم”…نعره های مسعود رجوی و تهدید جهان
باید به مریم رجوی و بخصوص به همسر مشترکش با دیگر زنان مجاهد باید گفت، باعث بسی تاسف است که بعد از نزدیک چهار دهه شکستهای روشن استراتژیک – سیاسی- نظامی و صد البته ایدئولژیک که مسعودرجوی برای مجاهدین رقم زده است و محصولی جز مرگ و خونریزی و رنج و شکنج برای مردم ایران در کل و مجاهدین و خانواده های آنها بطور خاص نداشته است. شما نه تنها از این شکستها درسی نه آموخته ‏اید، بلکه بطور کودکانه و لجبازانه همه تعهدات بین اللملی خودتان در دست برداشتن از تروریسم و خشونت را زیر پا گذاشتید. واین بدین معناست که شما همه این تعهدات را برای خارج شدن از لیست تروریستی آمریکا و اروپا داده بودید. شما تعهد کرده بودید که دیگر به تروریسم بازنگردید، ولی نعره های فوق الذکرشما که از اعماق افکار داعشی شما بر میخیزد، بدین معناست که تعهدتان تاکتیکی بوده استراتژی شما همان خشونت و جنگ و خونریزی و سر بریدن است.
آقای رجوی جهان تغییر کرده است، جهان امروز و ایرانیان همه علیه تروریسم و خشونت از هر نوع آن هستند. مردم صلح دوست ایران بوضوح به همه جهان نشان داده ‏اند که همه انواع خشونت را نفی میکنند. دنیای متمدن نیز علیه خشونت میباشد و کوته بینانه خواهد بود که فکر کنید میتوانید آنها را با بزک کردن مریم رجوی و فریب نامه ده ماده ای گول بزنید.
مطمئن باشید حتی اگر دنیای متمدن را نیز فریب دهید، هرچند همه علائم و شواهد و سرنوشت مجاهدین تا همین امروز حاکی از این استکه نتوانسته اید ماهیت خود را مخفی کرده و آنها را فریب دهید. ایرانیان به هیچ وجه یک دولت اسلامی بغداد و شام از نوع ایرانی را تحمل نخواهند کرد.
ایرانیان خواستار تغییرات از طریق دمکراتیک بوده و میخواهند که با بقیه جهان در صلح و آرامش باشند. حتی اگر بتوانید آنگونه که در پیام گفتید یکی دو تیم فدایی به اینطرف و آنطرف اعزام کنید و دوباره دست به ترور و قتل بزنید، راه بجایی نخواهید برد. توجه کنید که دنیای متمدن بن لادن را شکست داد و آی سیس هم در عراقی که فکر میکردی برای نجات تو آمده اند توسط ایرانیان کمرشکن شد.

شما ضمن عادت همیشگی خودتان با ریختن اشک تمساح برای اعضاء کشته شده مجاهدین در اشرف، لیبرتی و جاهای دیگر و امروز در مرگ و میرهای مشکوک و زیر فشارهای عصبی طاقت فرسا در آلبانی در تلاش برای فریب مجاهدین که محصول سیاستهای امام زمان گونه و درخشان شماست، فرمان به کشتن، خونریزی و انتقام و آماده سازی برای نبرد نهایی دادید؟! شما حتی فرمان به انتقام از آمریکا و سازمان ملل و … صادر نمودید!!! آمریکایی که بعد از ترور سلیمانی جشن گرفتید که میخواهد مسعود و مریم را به تهران ببرد و این آرزو را آنقدر به حماقت عمیقی دچار شده اید که نتوانستید بصورت آرزوی اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی مطرح نکنید، و دیدید که چیزی نبود جز خوابهای پنبه دانه ای شتر مجاهدین.

گذشته از نعره های عصبی شما، فرد باید عقل سلیم و رابطه اش با واقعیت را بطور کامل از دست داده باشد که فرمان به قتل و انتقام از جدا شدگان بدهد زمانیکه ساکنین اشرف 3 حتی قادر نیستند که از این زندان خارج شوند حتی قادر نیستند جز در بیمارستانهای آلبانی جایی را اشغال کنند. این سرنوشت و این نابودی فرد فرد مجاهدین سالیان بود در اشرف ورق خورده بود و عملا مرده بودند. آخرین باریکه نیروهای عراقی به اشرف حمله کردند شاهد بودید که این گوسفندان (مجاهدین تراز مکتب شما) مرگ را به مقاومت ترجیح داند حتی از خودشان دفاع هم نکردند و عراقیان تا توانستند کشتند و تا توانستند اسیر کردند و بردند.

اما مجاهدین سوپر انسان شما که قرار است با دست خالی کوهها را جابجا کنند تنها کاری که ازآنها برآمد مردن بود و لاغیر. شما تنها و تنها امام و رهبر و نوید دهند مرگ، نابودی،ذلت ،تحقیر، پستی و نکبت برای مجاهدین اسیر و شاخص برجسته وطن فروشی و هموطن کشی برای ایرانیان بوده و هستید.

مجاهدینی که طی دهه ها فقط به این دلیل که مجبور نباشید به بی لیاقتی و شکستهایتان اقرار کنید، از آنها آدمکهای بیروح و درمانده ساخته‏ اید. راستی چندصد بار آنها را که در اشرف کشته شدند را لعن و نفرین کردید. و خدا بداد بقیه که در آن تهاجم جنایتکارانه جان سالم بدربردند و مطمئن هستم که ترجیح میداند آنها نیز کشته میشدند اما گیر شما و فشارهاییکه رویشان گذاشتید نمی افتادند. و میدانیم که همه آنها که کشته شدند از بهترین های شما بودند. راستی شما دارید با این فرمان “میکشم میکشم هرکه برادرم کشت … ” و اینکه “اگر اینبار آمدند آنها را بکشید”، به جنایتکاران خط میدهید که اگر اینبار آمدید مانند همیشه از دور بزنید؟!! تا برای استمرار حضور امن شما و مریم در خارجه و مطرح شدنتان در رسانه‏ ها باروت کافی تامین شود. البته اجازه بدهید به زبان خودتان حرفهای شما را برای بیرون مجاهدین ترجمه کنم.

حرف شما به مهاجمین عراقی این است که:

“اگر میخواهید از مجاهدین بکشید ایرادی ندارد چون کشته آنها برای من و مریم بسیار کار ساز است و در رسانه ها و محیطهای سیاسی استفاده میکنیم. ولی کسی را اسیر نگیرید و ببرید چون اسرا بعد از باز شدن چشم انها و دیدن حقایق تبدیل به ضد من و مریم میشوند. به همین دلیل اگر زدی مانند همیشه از همان دور بزن که کشته و زخمی بشوند ولی اسیر نشوند.”حرف مسعودرجوی روبه قاتلین اسرایش

بسیار مسلم است که شما سر سوزنی برای اشرفیان و اینکه کشته یا بیمار شوند و از همه حقوق انسانی محروم شوند نگرانی ندارید که هیچ همانطور که صدها بار گفته‏ اید آنها همان نرینه های وحشی و مادینه‏ هایی هستند که ضد شما هستند. بله حقیقت در این است. شما سالهاست بعد از شکست کامل مبارزه مسلحانه و خشونت برای بدر بردن خودتان از پاسخگویی به خلق و حفظ خودتان در رهبری و با خیالهای خام رسیدن به قدرت در ایران توسط صدام، عربستان، و آمریکا … به مجاهدین صدها بار گفته اید که همه ‏تان زیادی زنده هستید. و باید از اینکه زنده هستید شرم کنید. برای دستگاه فکری شما مجاهد شهیدش (تلف شده اش) بدرد میخورد نه زنده اش، زنده‏اش همه درد سر است. نرینه گی و مادینگی است. حداقل بعد از فروغ صد در صد میدانید که دیگر سرنگونی هم درکار نیست که بدرد به کشتن دادن در فروغی دیگر بخورند. چه برسد به حالا که همه پیرو بیمار و فرسوده و مهمتر از همه همانطور که خودتان بارها وبارها گفته‏اید ضد شما شده اند و روزانه در بیمارستانهای تیرانا مرگ را پذیرا شده و قبرستانهای آلبانی را پر میکنند و به تابلو تبلیغاتی مریم رجوی تبدیل میشوند. و یا مانند محمد اقبال از جان برکفان کثیف و لمپن شما اینگونه گور ایدئولژیک شما را در پاریس میکنند. شما او را به گورکن خود تبدیل کرده اید. او روزی انسانی بوده است.

محمد اقبال لمپن فضولاتخوار رجوی علیه حتی نزدیکان خود اینگونه به گورکن ایدئولژیک مسعود رجوی تبدیل شده است.

ببخشید که کمی به زبان درون تشکیلاتی مجاهدین (بزبان خودتان) از مجاهدین یاد میکنم و حرف میزنم. شاید آنها که بیرون از مجاهدین هستند با خلق و خوی شما و رویکرد واقعی شما آشنا نباشند. ولی ما که سه دهه را با سازمان گذرانده ایم هزاران بار تجربه کرده ایم که شما نه تنها مردم ایران حتی کشته های مجاهدین را نیز لعن و نفرین میکنید. مردم ایران را به این دلیل که امام زمان (مسعود رجوی) را نشناختند و مجاهدین را بدلیل اینکه چرا کشته شدند، بله چرا کشته شدند و یا اینکه چرا از زندانهای رژیم زنده بیرون آمدند. مگر حرف شما این نیست که، “مجاهدین واقعی در زندانها اعدام شدند. زهی بیشرمی و وقاحت به این رهبری خود کامه و خود خواهانه. راستی شما چرا زنده از زندان شاه بیرون آمدید؟

تیمهای عملیاتی که از عراق به ایران اعزام میشد و از پاریس یا از اشرف در عراق فرماندهی میشد و همگی بدون استثناء در اولین بازرسی ها دستگیر و یا در همان درگیریها تلف میشدند یادتان هست.

یادتان هست که تیم جلال که در حال عبور از مرز بود تا برای عملیات بداخل برود و در مرز با نیروهای بدر درگیر شده بودند و زخمی داشتند و در دمای 60 درجه مناطق مرزی بصره و العماره عراق درخواست آب و کمک کردند و شما که خودتان مانند همیشه پشت بیسیم بودید و میشنیدید نه‏ تنها هیچ کاری برایشان نکردید که آنها را و حتی ما را که کاری به عملیات نداشتیم را لعن و نفرین کردید که چرا در چنین شرایطی با درخواست کمک، شما را در وضعیت نا مناسبی قرار داده‏ اند. پس مجاهد نیستند؟! تا درسی باشد برای بقیه مجاهدین که فقط باید شهید شوند و برای شما سوخت تبلیغی و سیاسی تولید کنند ولاغیر.

یادتان هست که همه 1400 شهید عملیات فروغ جاویدان و همه آنها که توانسته بودند از قتلگاه مربوطه جان سالم بدر برند را لعن و نفرین کردید که شما مجاهد نبوده ‏اید و همه شما باید از کوره گدازان انقلاب ایدئولژیک عبور کنید. و تقصیر آن کار را بگردن مجاهدین انداختید.

یادتان هست که وقتی صدام برای هفت سال شما را بحضور نپذیرفت شما برای او چه خوشرقصیهایی نمودید. فقط بعد از اینکه صدام و رژیم او را از حمله کردهای عراق در جنگ اول نجات دادید شما را بحضور پذیرفت. یادتان هست که چه کلمات مشمئز کننده ای هنگام روبرو شدن با او بکار میبردید. از اینکه صدبار خدا را شکر کردید که او از دست نیروهای ائتلاف جان سالم بدر برده است. البته او با دادن چند تیربار و سلاح سبک که شما از وزیر دفاع عراق تحویل گرفتید به شما پاداشت کشتار کردهای عراقی را داد. از آن پس شما صدام را صاحب خانه و عراق را وطن دوم مجاهدین خواندید.

عملیات محدود مرزی که با پشتیبانی کامل نظامی، اطلاعاتی، لجستیکی صدام انجام میشد که تنها هزاران کشته و مجروح در دوطرف مرز بجا گذاشته است و قرار بود که رژیم را سرنگون کند را هم فراموش نکرده اید.
دروغهای شما شما برای مدت بیست سال این بود که روزی خواهد رسید که صدام به شما ایمان آورده و اجازه و حمایت نظامی لازم را برای حمله به ایران را به شما خواهد داد یادتان هست؟ بجای رژیم، صدام سرنگون شد؟!!

یادتان هست که در جنگ دوم عراق زمانیکه مجاهدین همواره در بیخبری کامل خبری نگهداشته میشوند و میشدند، شما مدعی بودید که آمریکا به عراق حمله نمیکند. حتی در جواب سوال فرضی اینکه اگر آمد و به ما نیز حمله کرد چه میکنیم، گفتید که ما نیز به آنها حمله میکنیم. البته این قبل از فرار مریم و شما از اشرف بود. ولی وقتی بلافاصله فرار کرده و به امن خارجه رفتید فرمان دادید هیچ کس حق شلیک و پاسخگویی ندارد. اما آمریکا حمله کرد و ما نیر در همه پایگاههایمان و حتی همه ستونهای نظامی مان را بشدت بمباران کرد و کشته ها ساخت. بعد از سرنگونی صدام و از دست دادن صاحب خانه تان، در شگفتی کامل اعلام کردید که صدام دیکتاتور سرنگون شده است. مجاهدین مانده بودند که با این برادر و صاحب خانه که یک شبه برادر دیکتاتور شده است چه بکنند و معترض بودند. و بیان کردند که این یک فرصت طلبی رذیلانه است.

بلافاصله بعد از تسخیر عراق و ملاقات با فرمانده نظامی آمریکایی در اشرف شما با سرور و خوشحالی این تحلیل را توسط احمد واقف ارائه کردید که انشا الله برادرآمریکا صاحب خانه جدید، به امام زمانی شما ایمان آورده و کمک خواهد کرد که برویم و رژیم را سرنگون کنیم. تا حدی که از آنها مستمرا درخواست کمک نظامی، هلی کوپترو آموزش خلبانی و … کردید.

سه دهه است که غرب و گنگره و سنای آمریکا را لابی میکنید با این تحلیل که آنها را در درجه اول نسبت به ماهیت خودتان فریب داده و حتی بخدمت بگیرید. آمریکا فریب نخورده است هیچ ولی به ارزش واقعی شما پی برده به همین دلیل شما را خلع سلاح و خلع پادگان کرد. آقای رجوی رهبری امام زمانی اینه؟ البته جواب شما این است که همه تقصیر مجاهدین طلاق نداده است که شما را تهران نبرده اند و فعلا هستند که چوب و بمب و…بخورند. قبلا گفته بودم که شرم احساس انقلابی است ولی هیهات از ذره ای در شما که به دژخیمی قدرت طلب و قدرت پرست تبدیل شده اید یافت نمیشود.

در همین پیام بتدریج تروریسم افسار گسیخته شما بارز شده و فرمان به انتقام از آمریکا و سازمانهای بین اللملی دادید. و اضافه میکنید که آنها شما را فریب دادند و رژیم را برای شما سرنگون نخواهند کرد و ما باید خودمان اینکار را بکنیم. ظاهرا شما تازه وارد کره زمین شده اید؟!! شرم آور نیست که اینرا میگوئید؟ نکند قرار و مداری بوده که طرف زیرش زده است؟ رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران و جهان، تازه فهمیدید که آمریکا برای شما سرنگون نمیکند؟ بعد آمریکا را تهدید میکنید که روزتان فرا خواهد رسید. روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ خواهید داد. ویا اجبا اجبا!! تنها خوشحالی شما این بود که حالا که برای ما سرنگون نکرده خودش گرفتار گروه داعش شده. به به چه دستاورد کبیری برای اشرفیان. اشرفیان خوشحال باشید که پیروز شدید؟!!

بی دلیل نیست که روی گروه تروریستی و مادون بشری داعش اینقدر سرمایه گذاری کرده ‏اید که عراق را تسخیر کند و اینباربرادر صاحب خانه جدید “داعش” به امام زمانی شما پی برده و برای شما رژیم را سرنگون کند.
آقای رجوی اینها که در فوق آمد سناریوی یک کمدی نیست سرنوشتی است که شما برای یک تشکل به اصطلاح سیاسی رقم زده اید.
آقای رجوی شما مخالفین خودتان را تهدید به کشتن و مجازات کردید. چه مجاهدین سابق و چه اعضاء سابق شورا را. البته یعنی تروریسمی که چهار دهه است پنهان میکنید بارز میشود و این عادت شماست که وقتی چشم انداز آینده برایتان مطلقا تیره میشود به اینکارهای سخیف مبادرت میکنید. به تیم های فدایی دستور دادید که آماده باشند. مطمئن باشید که حتی اگر بتوانید یک یا دو تیم فدایی هم درست کنید و چند عملیات تروریستی انجام دهید راه بجایی نخواهید برد. چون جهان در حال حاضر همه اشکال تروریسم را تحت هرنامی نفی میکند. و در این زمینه جهان متحد شده است. البته مشکل شما این است که شما هیچ روش دیگری را جز ترور- کشتن- تهدید و سرکوب نمیشناسید . همین روش را در علیه خود مجاهدین هم بکار میبرید یادتان هست در نشست عمومی کف بردهان رو به مجاهدین فریاد میزدید که از این پس انتقادات را با مشت آهنین جواب خواهم داد. دیدید که حتی گرفتن و زندان کردن و شکنجه وکشتن مجاهدین منتقد راه بجایی نبرد.

همانگونه که در فوق آمد ایرانیان باید به شما این درس را داده باشند که آنها مخالف خشونت و تروریسم هستند. آنها این خواسته را مستقلا به همه طرفهای داخلی و خارجی نشان داده اند.
من به شما نسبت به اقدامات تروریستی که بدان تهدید کردید در خارج کشور و به جهانیان هشدار میدهم. از همه اعضاء با سابقه مجاهدین نیز میخواهم که از گذشته درس گرفته و نسبت به سیاستهای نامتعادل و تروریستی رجوی بی تفاوت نباشند. و از جهان میخواهم که با کنترل و نظارت بر عملکردهای این فرقه ونسبت به تهدیداتی که میکند بی تفاوت برخورد نکنند.

حرف آخرم نیز نه با شما که با مجاهدینی است که در اشرف 3 در اثر سیاستهای درخشان شما بدام افتاده ‏اند.

اسرای سابق لیبرتی و حاضر اشرف 3 بدانید که رجویها هیچ ارزشی برای شما و جان شما و آینده شما قائل نیستند. شما جز هیزمی برای آتش تبلیغاتی آنها نیستید. ساکنین اشرف 3 باید از چنگال رجویها آزاد شوند. رجوی‏ها با تبدیل یک تشکیلات سیاسی به یک فرقه مخوف تروریسیتی و با مغز شویی طی چند دهه، سانسور مطلق اخبار و اطلاعات، سرکوب – زندان – شکنجه و حتی کشتن، شما را از درک حقایق اطرافتان عاجز کرده اند. بیخود نیست که رجویها مطلقا اجازه نمیدهند با کسی تماس بگیرید حتی با نزدیکان خودتان.

داود باقروند ارشد
خرداد 1400

جنگ روانی واحدهای سایبری فرقه تبهکار رجوی بر علیه مردم در آستانه انتخابات
می 27, 2021

فرقه رجوی به رهبری یک بیمار روانی دچار شیزوفرنی بسیار پیشرفته که خدا را هم بنده نیست و خود را خدای روی زمین میشمارد و احکامش ابدمدت و انتصابهایش دائم العمر هستند. و انتخابات را امری ضد انقلابی و دشمن استبداد فرقه ای خود میشمارد و اساسا حتی حق حیات برای هیچ کس قائل نیست مگر اینکه ابتدا به بردگی و بندگی و پابوسی این بت و خدای خودخوانده رفته باشد و اگر روزانه، “تاکید میشود روزانه” براین بندگی وبردگی با لجن پراکنی بر سر و روی خود بعلاوه لجن پراکنی علیه منتقدین رجوی تاکید نکند، همان حق را نیز قائل نیست آنوقت به انتخابات رژیم در ایران خرده میگیرید.!!!! این وطن فروش خائن به کشور، همین اسرای در بند و بردگی در اشرف 3 و جاهای دیگر را در اوج کهولت همانگونه که از عکسهای منتشر و مرگ و میرهای روزانه مشخص است بخاطر نان بخور و نمیری که به آنها در اسراتگاهش میدهد پای کامپیوترهای خریده شده با پول خونی که از تن و جان مردم ایران و مجاهدین برای عراق و عربستان واسرائیل بزمین ریخته است تهیه کرده است نشانده و فریاد وا دمکراسی و وا انتخابات سر میدهخد.
در آستانه انتخابات ریاست جمهوری در ایران واحدهای جنگ سایبری فرقه مجاهدین خلق در اردوگاه موسوم به اشرف سه در آلبانی هر روز شایعات مختلفی را در قالب کاملا حرفه ای بر علیه مردم ایران به راه انداخته اند، تا روح وروان مردم را بهم بریزند.
در این واحد بیش از 1500 نفر نیروی آموزش دیده شبانه روز و بصورت شیفتی مشغول تولید محتوای حرفه ای در مورد موضوعاتی مانند بزرگ نمایی مفاسد اجتماعی، نفرت پراکنی، حجاب زنان، نقش سپاه در نتیجه انتخابات، تقلب و مشخص بودن رییس جمهور آینده قبل از رای دادن و … هستند. بعضی از آنها گاها تا حدود 20 اکانت فیک را مدیریت می کنند. که اگر هر یک از آنها روزانه فقط یک پست در هر یک از اکانت ها منتشر کنند حدود 30 هزار مطلب میشود!
آنها تلاش می کنند با داغ نمودن بازار شایعات باعث بهم ریختگی روح و روان هموطنان گردند. سرکردگان فرقه مجاهدین خلق که بدلیل نقش ضد مردمی شان در جنگ ایران و عراق و قرار گرفتن در کنار صدام در جنگ تجاوز کارانه عملا آبرو و حیثیت خود را درمیان مردم از دست داده اند وهیچ پایگاهی در میان مردم ندارند تلاش می کنند در فضای مجازی و در قالب هویت مجهول و استفاده از نام و پرچم نامعلوم، کاربران و بخصوص نسل جوان را فریب داده و بخود جذب نمایند.
فعالیت سایبری در آلبانی
در گذشته با استفاده از این شیوه درصدد بدست آوردن اطلاعات هسته ای ایران به سود دولت اسراییل و امریکا و محافل مرتجع عربی بودند! آنها همچنین در دوران ریاست جمهوری ترامپ بیشترین تلاش را برای اعمال سنگین ترین تحریم ها و دامن زدن به جرقه جنگ بودند. ولی خوشبختانه راه بجایی نبردند.
خروج ترامپ از کاخ سفید و خارج شدن برخی عناصر جنگ طلب از صحنه فعال سیاست خارجی آمریکا عملا دست آنها برای اعمال فشار بر ایران را بست. حال آنها تلاش دارند در آستانه انتخابات ریاست جمهوری بار دیگر مردم ایران را در صحنه ای دیگر بیازمایند. اگر چه صحنه انتخابات در هر کشوری امری کاملا داخلی می باشد و هیچ کس را نمی توان به شرکت و یا عدم شرکت در آن اجبار ساخت ولی تجربه نشان داده است که در سر بزنگاه و در خطیر ترین تصمیم گیری ها مردم ایران منافع خود را بر بیگانگان ترجیح داده و راه درست را انتخاب خواهند کرد. و فرقه تروریستی مجاهدین خلق هم همانند گذشته جز بی آبرویی و رسوایی و منفوریت بین مردم ایران چیز دیگری عایدش نخواهد شد .

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
می 28, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
قسمت سوم:
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
1-9 هجری قمری
یثرب، که بعدها مدینۀ النبی یا «شهر پیامبر» نامیده شد، در غرب فلات مرکزي عربستان قرار داشت؛ از لحاظ هوا نسبت به مکه مانند بهشت عدن به نظر میرسید و داراي صدها باغ و نخلستان و مزرعه بود. وقتی محمد به شهر درآمد، دستهها یکی پس از دیگري تقاضا کردند که نزد ایشان مقیم شود، و بعضی از آنها مهار شترش را میگرفتند تا از ادامۀ سیر آن جلوگیري کنند و، به اقتضاي رسوم عربی، در تقاضاي خود مصر بودند. اما جواب وي فر نشان یک سیاست کامل بود که می مود «: بگذارید برود که مأمور است؛» بدین طریق ایشان را از رقابت باز داشت، زیرا فقط خدا بود که شتر را راه میبرد و به جایی که میبایست توقف کند رهبري میکرد. محمد در جایی که شتر توقف کرد مسجدي ساخت و در مجاورت آن، دو خانه بنا کرد، یکی براي سوده و دیگري براي عایشه. بعدها منازل دیگري براي سایر زنان بر آن افزود
هنگامی که محمد مکه را رها کرد، بسیاري از روابط خویشاوندي را بریده بود؛ و چون در مدینه اقامت گزید، درصدد برآمد در دولت جدید برادري دینی را جانشین روابط خونی کند و از رقابت مهاجرین، که از مکه آمده بودند، و انصار، که مسلمانان مدینه بودند، جلو گیرد، زیرا آثار این رقاتب نمایان شده بود[1]. بدین جهت هر یک از مهاجران را با یکی از انصار برادرخوانده کرد و گفت تا هنگام نماز در مسجد با یکدیگر باشند. در نخستین مراسمی که در مدینه برپا شد پیامبر به منبر رفت و به صداي بلند گفت «االله اکبر»، و حاضران همین کلمه را با صداي بلند تکرار کردندآنگاه، در همان حال که پشت وي به جمعیت بود، خدا را سجده کرد و از منبر فرود آمد، و چون به پایین رسید، سه بار دیگر خدا را سجده کرد، و این سجدهها نشان فروتنی و اطاعت از خدا بود. بدین جهت، دین نو را اسلام نامیدند ـ یعنی تسلیم، به معنی اطاعت صرف، و سلم که به معنی صلح است، و پیروان آن را مسلم خواندند[2] آنگاه به حاضران توجه کرد و دستور داد که تا ابد این مراسم را حفظ کنند. هنوز هم مسلمانان در شرق و غرب جهان، در مسجد و صحرا یا دیار بیگانه که مسجد نیست، هنگام نماز، این رسوم را رعایت میکنند. از پی نماز خطبهاي هست که در زمان پیامبر ضمن آن وحی تازه اعلام و طرح کار و سیاست هفته تعیین میشد.
پیامبر در مدینه یک حکومت دنیوي بنیاد کرد[3] و بناچار میبایست قسمت روزافزونی از وقت خویش را به تنظیم امور اجتماعی و اخلاقی و مناسبات سیاسی قبایل و امور جنگی صرف کند، زیرا کار دین و دنیا از هم جدا نبود. و همۀ امور دنیا و دین، چنانکه در بین پیروان دین یهود نیز رسم بود، به دست پیشواي دین سپرده بود. بدین ترتیب محمد هم قیصر بود و هم مسیح. [4] اما همۀ مردم مدینه به قدرت بی چون و چراي او تن ندادند. پس گروه بزرگی از اعراب ناخرسند مدینه، که سنتهاي قومی و آزادیهاي خود را دستخوش نابودي مییافتند و محمد آنها را به جنگ کشانیده بود، دین نو و مناسک آن را به دیدة تردید نگریستند و در برابر آن ایستادند. یهودیان مدینه از این جمله بودند، که همچنان به دین خود دلبستگی نشان میدادند و از ادامۀ تجارت با مکیان خودداري نمیکردند. محمد با این یهودیان پیمانی بست که نشان کمال مهارت بود. مفاد این پیمان قریب بدین مضمون است:

پیمان تاریخی محمد با یهودیان
این پیمانی است از طرف محمد صلی االله علیه و آله، برگزیده و پیامبر خدا بر گروندگان به دین که بدانند مسلمین یک امت بیش نیستند و باید در تمام شئون زندگی مانند شخصیت فردي قیام کنند و به شرایط زیر بین یهود پیمان بندند

  1. یهود و مسلمانان در حال صلح حقوق مساوي خواهند داشت
    2.در موقع لزوم، مسلمین از یهود نصرت و حمایت خواهند کرد
    3.یهود با ساکنین مدینه (یثرب) یک ملت محسوب خواهند شد
    4.مسلمین با یهود به دوستی و محبت رفتار خواهند کرد
    5.یهود در به جا آوردن اعمال دین، مانند مسلمین، آزادي خواهند داشت
    6.قبایلی که با یهود همعهد و همسوگند (حلیف) میباشند، از آنها نیز حمایت خواهند کرد
    7.اگر کسی بر یهودي تعدي کرد، مسلمین تعاقب خواهند کرد و او به قصاص خواهد رسید
    8.طرفین دوستان یکدیگر را احترام خواهند کرد، و یهود در حفظ مدینه و اطراف شهر با مسلمین تشریک مساعی کنند
    9.اگر اختلافی میان یهود و مسلمانان پیدا شد،رسول خدا به موجب حکم «تورات» و «قرآن مجید» تصفیه و حکومت خواهد فرمود.
    10.این پیمان میان یهود و مسلمانان بسته شده و مبادله گردید.

بزودي همۀ طوایف یهود که در مدینه و اطراف بودند، یعنی بنی نضیر و بنی قریظه و بنی قینقاع، این پیمان را پذیرفتند . مهاجرت دویست خاندان مکی به مدینه باعث کمبود غذا در مدینه شد. محمد این مشکل را چنان حل کرد که مردم گرسنه میکنند: به دست آوردن غذا از هر جا که شد. پس به پیروان خود فرمان داد، به رسم معمول قبایل عرب، به کاروانهایی که از حدود مدینه میگذشتند بتازند وقتی این غارتها با پیروزي قرین میشد، چهار پنجم غنایم را به مهاجمان میداد و یک پنجم باقی را براي کارهاي دینی و خیریه باقی مینهاد. هر که در این تصادمها کشته میشد، سهم غنیمت او را به زن بیوهاش میدادند، و پاداش خود او بهشت بود. حمله به قافله ها مکرر شد و تعداد مهاجمان فزونی گرفت و بازرگانان مکه، که زندگی اقتصادیشان وابسته به امنیت کاروانها بود، متوحش شدند و درصدد انتقام از محمد و مسلمانان برآمدند.
جنگ بدر و…
یکی از این تصادمها در آخرین روز رجب بود ـ یکی از ماههاي حرام که در آن اعراب از جنگ خودداري میکنند ـ و ضمن آن یکی کشته شد؛ این کار براي مردم مکه و مدینه، و هم نسبت به رسوم عرب که از روزگار قدیم بدقت رعایت میشد، وهن آمیز بود به سال دوم هجرت (623) م ، محمد با سیصد تن از مسلمانان مسلح بر کاروانی که از شام به مکه میرفت راه بست. ابوسفیان، پیشواي قافله، از قضیه خبر یافت و راه خود را بگردانید و به طلب کمک کس به مکه فرستاد؛ نهصد تن از مردان قریش از مکه خارج شدند و دو سپاه کوچک در درة بدر، در فاصلۀ سی و دوکیلومتري جنوب مدینه، برابر یکدیگر قرار گرفتند. اگر محمد در این جنگ شکست خورده بود کار وي و اسلام به پایان میرسید، ولی او شخصاً فرماندهی را به عهده گرفت، بر قریش پیروز شد، و کار اسلام بالا گرفت و مسلمانان با اسیران و غنایم فراوان به مدینه بازگشتند (ژانویۀ 624 م ). از میان اسیران، کسانی که در مکه بیشتر از دیگران مسلمانان را آزار کرده بودند آزاد کردند. کشته شدند، و بقیه را در مقابل فدیۀ سنگین [5] ابوسفیان با کاروان از خطر جست و مسلمانان را تهدید کرد که انتقام خواهد گرفت. وقتی به مکه رسید، با خانوادة کشتگان همدردي کرد و دلداري داد و گفت که بر کشتگان خود گریه نکنند و مرثیه نگویند که جنگ دنباله دارد و انتقام آنها گرفته خواهد شد. آنگاه سوگند خورد که تا بار دیگر به پیکار محمد برنخیزد، زن خود را نبیند
محمد ، که از پیروزي بدر نیرو گرفته بود، رسوم جنگ را به کار بست و به دفع مخالفان پرداخت. از جمله، زنی شاعر به نام عصما در اشعار خود بدو تعرض کرد؛ عمیر، که یک مسلمان نابینا بود، شبانه به خانۀ او رفت و در حال خواب با شمشیر سینهاش را درید
. روز بعد محمد از عمیر پرسید «: آیا تو عصما را کش تهاي؟»وي جواب داد «: آري اي پیامبر خدا » . پیامبر گفت: «خدا و پیامبرش را یاري کردي . » عمیر گفت «: آیا از این جهت مسئولیتی به عهدة من هست؟» پیامبر فرمود : «خیر، در این مورد حتی دو گوسفند با هم درگیر نخواهند شد » . همچنین، یکی از یهودیان به نام ابوعفک که نزدیک صد سال داشت پیامبر را هجو کرد؛ دو تن از مسلمانان او را که در حیاط خانه اش خفته بود کشتند؛ و شاعر دیگري به نام کعب ابن اشرف، که مادرش یهودي بود و در مدینه اقامت داشت، وقتی محمد را علیه یهودیان مصمم دید، از اسلام روي گردانید و قصیدهها سرود و قریش را تحریض کرد که انتقام شکست خویش را بگیرند و از زنان مسلمان سخن به میان آورد و خشم مسلمانان را برانگیخت. پیامبر فرمود کیست که شر ابن اشرف را کوتاه کند؟ روز بعد، سر شاعر را پیش پاي وي انداختند . به نظر مسلمانان این گونه کارها دفاعی مشروع بود که در مقابل خیانتکاران میکردند. محمد رئیس دولت بود و حق داشت که دشمنان را محکوم کند.
دوستی یهودیان مدینه نسبت به دینی که تمایلات جنگی داشت و از آغاز کار آن را همانند دین خود دیده بود دوامی نیافت. تفسیري را که محمد از تورات میکرد و میگفت اسلاف یهود ظهور وي را بشارت داده اند به استهزا گرفتند، و محمد از زبان خدا گفت که یهودیان کتاب خدا را تحریف کرده، پیامبران خویش را کشته، و از تصدیق مسیح ابا ورزیده اند. پیامبر بیت المقدس را قبله کرده بود و مسلمانان هنگام نماز به جانب آن میایستادند؛به سال سوم هجرت (624 ( م مکه و کعبه را قبله قرار داد، و یهودیان گفتند که او به بت پرستی بازگشته است[6]. در همین اوقات یک زن مسلمان به بازار یهودیان بنی قینقاع رفت؛ هنگامی که در دکان زرگري نشسته بود، یک یهودي بدجنس دامن لباس وي را از پشت سر به بالاي لباسش پیوست. آن زن چون برخاست و وضع را بدید از رسوایی بگریست. یکی از مسلمانان، یهودي گنهکار را به قتل رسانید و برادر یهودي، مسلمان را کشت. محمد پیروان خویش را گردآورد و مدت شانزده روز یهودیان بنی قینقاع را محاصره کرد تا تسلیم شدند. تسلیمشان را پذیرفت و فرمان داد تا با لوازم و اثاث خود از مدینه بیرون روند و از املاك خود چشم بپوشند. تعداد ایشان هفتصد نفر بود
کار ابوسفیان مایۀ شگفتی است، که غیظ خود را فرو خورد و پیش از آنکه براي جنگ محمد قیام کند، یک سال تمام منتظر ماند و به سال سوم هجرت (اوایل 625 ( م با سپاهی که شمار آن به سه هزار میرسید، در نزدیک احد، که در فاصلۀ پنج کیلومتري شمال مدینه است، فرود آمد. پانزده زن، و از جمله زنان ابوسفیان، همراه سپاه آمده بودند تا با نغمههاي غمانگیز خود هیجان سپاهیان را بیفزایند و به انتقام تحریکشان کنند . محمد فقط یک هزار سپاهی در این جنگ بسیج کرد و خود نیز دلیرانه جنگید و زخمهاي بسیار برداشت و سرانجام از عرصۀ پیکار بیرون برده شد و مسلمین شکست خوردند. حمزه، عموي پیامبر، در جنگ کشته شد، و هند ـ معروفترین زنان ابوسفیان که پدر و عمو و برادرش در جنگ بدر به خاك افتاده بودند و پدرش به دست حمزه کشته شده بود ـ جگر او را به دندان جوید و به این اکتفا نکرده، از پوست و ناخن وي خلخال و دستبند براي خود ساخت. ابوسفیان پنداشت محمد کشته شده است، و پیروزمندانه به مکه بازگشت. شش ماه پس از این واقعه، محمد بهبود یافت و به یهودیان بنی نضیر، که قریش را بر ضد مسلمانان یاري میدادند و براي قتل او توطئه میکردند، حمله برد و، پس از سه هفته محاصره، به آنها اجازه داد از مدینه بروند و هر خانواده به قدر بار یک شتر از لوازم خود همراه ببرد. نخلستانهاي پربرکت بنی نضیر به تصرف محمد درآمد، که قسمتی را خاص خود نگاه داشت و بقیه را میان مهاجران تقسیم کرد. محمد ، که با مکیان در جنگ بود، میخواست گروههاي دشمن را از اطراف خود دور کند
به سال پنجم هجري (626( م ، قریش و ابوسفیان، با سپاهی که شمارآن به ده هزار میرسید و یهودیان بنی قریظه نیز کمک مؤثر ایشان بودند، حمله بر مسلمانان را از سر گرفتند. محمد، که در میدان جنگ قدرت مقابله با این نیروي بزرگ را نداشت، ترجیح داد که براي دفاع از مدینه خندقی در اطراف آن حفر کند. قریش بیست روز مدینه را محاصره کردند، و چون باران و طوفان به ستوهشان آورد، به خانههاي خود بازگشتند؛ بلافاصله، محمد با سه هزار تن از مسلمانان به یهودیان بنی قریظه حمله برد. چون تسلیم شدند، اسلام میان مسلمانی و مرگ مخیرشان کرد. ششصد مرد جنگجوي آنها کشته و در بازار مدینه دفن شدند، و زنان و کودکانشان به فروش رفتند.[7] در این هنگام محمد در کار فرماندهی مهارت یافته بود، زیرا در اثناي ده سال اقامت در مدینه شصت و پنج حملۀ جنگی ترتیب داد که فرماندهی بیست و هفت حمله را شخصاً بر عهده داشت. در عین حال، وي سیاستمداري دقیق بود و میدانست که چگونه جنگ را به طریق صلح ادامه باید داد و. ي، هم با مهاجران در آرزوي دیدار خانه و کسانشان که در مکه به جا مانده بودند همدلی داشت، و هم با مهاجر و انصار در آرزوي زیارت کعبه که به روزگار جوانی برایشان اهمیت بسیار داشت شریک بود. همچنانکه مسیحیان اولیه دین مسیح را صورت تکامل یافتۀ دین یهود میدانستند، مسلمین نیز آیین محمدي را تکامل یافتۀ ادیان الاهی پیشین میپنداشتند. به سال ششم هجري (628 ( م محمد ، به پیشنهاد صلح، کس پیش قریش فرستاد و تعهد کرد که اگر بگذارند مراسم حج را انجام دهد، متعرض کاروانهایشان نشود .
سران قریش پاسخ دادند که قبول این پیشنهاد مشروط بر این است که یک سال تمام بی زد و خورد بگذرد، و محمد با قبول این شرط پیروان خود را وحشت زده کرد [8]دو طرف شرایط صلح دهساله را امضا کردند. پس از آن. حمله‌اي به یهودیان خیبر، که در فاصلۀ شش روز راه در شمال خاوري مدینه اقامت داشتند، انجام گرفت. یهودیان بسختی از خویشتن دفاع کردند، و در اثناي زد و خورد 93 تن از آنها کشته شدند؛ سرانجام، بقیه تسلیم شدند. به آنها اجازه داده شد در محل خود بمانند و زمین را زراعت کنند، به شرط اینکه همۀ املاکشان متعلق به مسلمانان باشد و یک نیمه از محصولات خود را به فاتحان تسلیم کنند. بدین ترتیب، این عده از جنگ ضرري ندیدند، مگر پیشوایشان کنانه و پسر عمویش که، چون قسمتی از دارایی خود را نهان کرده بودند، سرشان را از دست دادند، صفیه، یک دختر هفدهسالۀ یهودي، که نامزد کنانه بود، به صف زنان پیامبر درآمد
به سال هفتم هجري (629 م ) مسلمانان مدینه، که شمارشان دو هزار بود، با مسالمت وارد مکه شدند؛ قریش به ارتفاعات مجاور رفتند تا با مسلمانان برخورد نکنند. محمد و پیروانش هفت بار بر کعبه طواف کردند. محمد ، به نشان احترام، حجرالاسود را با عصاي خود لمس کرد و نداي لاالهالااالله سر داد، و مسلمانان آن را تکرار کردند. رفتار منظم و شور مسلمین تبعیدي در مکیان اثر کرد و عدهاي از بزرگان قریش ـ از جمله خالد بن ولید و عمر و عاص، از سرداران بزرگ اسلام در دوران بعد ـ مسلمان شدند. بعضی قبایل صحرانشین مجاور مکه با پیامبر پیمان بستند که بر معتقدات خود باقی بمانند، ولی در جنگها با وي همدستی کنند. گفتنی است که چون پیامبر به مدینه بازگشت، دریافت که میتواند، با توسل به قدرت خویش، مکه را به تصرف درآورد .
دو سال بیشتر از صلح نگذشته بود که یکی از قبایل همپیمان قریش شرایط صلح را نقض کرد و بر یکی از قبایل مسلمانان هجوم برد 8 )هـ ، 630 م ). پس، پیامبر ده هزار مرد فراهم آورد و به جانب مکه هجوم برد. ابوسفیان، که از نیروي مسلمانان مطلع بود، گذاشت تا بدون مقاومت وارد مکه شوند. عکسالعمل محمد بسیار کریمانه بود. دربارة همۀ مردم مکه، به جز دو سه تن از دشمنان خود، عفو عمومی اعلام کرد. بتانی را که داخل کعبه و اطراف آن بود در هم شکست؛ اما حجرالاسود را به جاي گذاشت و بوسیدن آن را مقرر داشت. مکه را شهر مقدس اسلام قرار داد و اعلام کرد که از آن پس کافري وارد آن نشود. قریش از مقاومت مستقیم دست برداشت، و مردي که هشت سال از آزار مکیان دل به مهاجرت داده بود فرمانرواي مکه شد.
پیامبر پیروز : 630-632 م 9 هـ ق – 11 هـ ق
پیامبر دو سال آخر زندگی خود را، که همواره با پیروزیهایی قرین بود،عمدتاً در مدینه گذرانید. در این دو سال، از پس اتفاقات ناچیز، همۀ عربستان تسلیم قدرت وي شد و اسلام را گردن نهاد. کعب بن زهیر، بزرگترین شاعر عرب در آن روزگار، که در بعضی قصاید خود پیامبر را هجا گفته بود، به مدینه آمد، تسلیم وي شد، و اسلام آورد، و پیامبر از او درگذشت. کعب در مدح پیامبر قصیدهاي غرا سرود و محمد [ص] بردة خویش را به عنوان جایزه بدو داد .
پیمان محمد با مسیحیان
پیامبر با مسیحیان عربستان پیمان بست و تعهد کرد که از آنها حمایت کند و، در مقابل پرداخت جزیهاي مختصر، در انجام مراسم دین خود آزاد باشند، ولی از ربا منعشان کرد. به گفتۀ مورخان، در همین دوران، قاصدان به سوي پادشاهان روم و ایران، امیر حیره، و غسانیان فرستاد و به دین نو دعوتشان کرد. ظاهراً کسی از اینان به نامههاي پیامبر جوابنداد. وي جنگهاي ایران و روم را، که براي هر دو طرف خسارتهاي بسیار داشت،به دیدة متفکري بیطرف مینگریست و ظاهراً به هیچ وجه در اندیشه نبود که قدرت خود را خارج از حدود عربستان بسط دهد .[9]
کار حکومت همۀ وقت او را میگرفت، زیرا به جزئیات امور تشریع،قضا، دین، و جنگ توجه کامل داشت. حتی به تقویم توجه کرد و آن را براي پیروان خود نظم داد. اعراب، مانند یهودیان، سال را به دوازده ماه قمري تقسیم میکردند و هر سه سال یک ماه بر آن میافزودند که با سال شمسی برابر شود. محمد [ص] فرمان داد که سال اسلامی همیشه دوازده ماه باشد، که هر ماه سی روز یا بیست و نه روز بود، و طبعاً نتیجه چنان شد که از آن پس تقویم اسلامی با فصول سال انطباق نداشت و از این رو هر سی و دو سال و نیم یک سال از تقویم گرگوري جلو افتاد. پیامبر یک قانونگذار به روش علمی نبود و براي امت خود کتابی یا خلاصهاي دربارة قانون نیاورد و در کار قانونگذاري، به اقتضاي مقام، براساس وحی عمل میکرد، چنانکه دربارة امور عادي زندگی نیز دستورات لازم از طریق وحی اعلام میشد .
با آنکه پیامبر شخصاً به همۀ امور می رسید، از فرط تواضع محبوب همگان بود و بارها اعتراف میکرد که بعضی و به کسانی که او را فراتر از انسانی عادي میپنداشتند و از مرگ و سهو بر کنار میدانستند چیزها را نمیداند اعتراض میکرد. هیچ وقت ادعا نکرد که از عالم غیب آگاه است یا معجزه میآورد. گاه وحی خدا دربارة کارهاي انسانی و شخصی او نیز نازل میشد، چنانکه در مورد ازدواج وي با همسر زید ـ پسر خواندهاش ـ وحی به تأیید رفتار وي آمد.
ده زن و دو کنیز وي مایۀ حیرت و خردهگیري مردم مغرب زمین شدهاند، ولی باید به یاد داشته باشیم که کثرت مرگ و میر مردان در میان سامیان عصر قدیم و آغاز قرون وسطی تعدد زوجات را در نظر آنها به مقام یک ضرورت حیاتی و تقریباً یک وظیفه اخلاقی بالا برده بود. در نظر پیامبر نیز تعدد زوجات یک موضوع عادي و بی اشکال بود، بدین جهت، با خاطري آسوده، زنان مکرر میگرفت، اما هدف وي اشباع تمایلات جنسی نبود. حدیث مشکوکی از عایشه نقل کردهاند که محمد [ص] فرموده بود «: سه چیز از دنیاي شما محبوب من است: عطر، زن، و نماز » . بعضی ازدواجهاي وي به سائق نیکوکاري و ترحم به بیوههاي فقیري بود که از پیروان یا دوستان وي به جا مانده بودند؛ بعضی دیگر ازدواجهاي مصلحتی بود،مانند ازدواج با حفصه، دختر عمر، که میخواست به وسیلۀ آن مناسبات خود را با پدرش محکم کند، یا با دختر ابوسفیان که میخواست بدین وسیله دوستی قدیم را جلب کند. شاید بعضی ازدواجها را به این امید میکرد که پسري داشته باشد، و این آرزویی بود که مدتها از آن محروم مانده بود. به جز خدیجه، همۀ زنانش عقیم بودند، و این قضیه دستاویز دشمنانش شده بود. از همۀ فرزندانی که از خدیجه آورد فقط فاطمه باقی مانده بود. از ماریۀ قبطیه، که نجاشی حبشه بدو اهدا کرده بود، فرزندي آورد که از تولد وي سخت خوشحال شد، ولی این پسر (ابراهیم) پانزده ماه بیشتر زنده نماند .
غالباً خانۀ او با نزاعها و رقابتها و توقعات مالی زنان آشفته بود، اما وي به مطالبات زنان اعتنا نداشت. وعدة بهشت به آنها میداد و قسمتی از وقت خود را به رعایت عدالت میان آنها صرف میکرد ه. ر شب را نزد یکی از آنها میگذرانید، زیرا فرمانرواي همۀ عربستان خانهاي خاص خود نداشت. ولی عایشه بیش از دیگران مورد توجه بود، و این امر موجب خشم زنان دیگر وي شد. پس این آیه نازل شد :
تو اي رسول، هر یک از زنانت را خواهی نوبتش مؤخردار و هر که را خواهی به خود بپذیر، و هر که را خواهی به خود مپذیر و همان را که [به قهر] از خود راندي اگرش [به مهر] خواندي، باز بر تو باکی نیست، این بهتر شادمانی دل و روشنی دیدة آنهاست و هرگز هیچ یک باید محزون نباشد. بلکه به آنچه ایشان را اعطا کردي همه خشنود باشند، و خدا به هر چه در دل شما مردم است آگاه است و خدا دانا و بردبار است .

ساده زیستی محمد
زندگی پیامبر، جز در مورد زنان و قدرت، بسیارساده بود. خانه هایی که بتوالی در آنها اقامت گرفت همگی از خشت بودند و بیش از دو متر و نیم بلندي نداشتند. سقف آنها از شاخۀ خرما بود و درب آنها پردههایی از موي بز یا کرك شتر. بستر وي تشکی بود که بر زمین گسترده میشد. بارها او را میدیدند که پاپوش خود را میدوخت، یا لباس خود را وصله میزد، یا آتش روشن می کرد، یا خانه را جارو میکرد، یا بز خانگی را در حیاط میدوشید، و یا از بازار خوراکی میخرید.
با دست غذا میخورد و پس از غذا انگشتان خود را پاك میکرد. خوراك عمدة وي خرما و نان جو بود، شیر و عسل همۀ تجملی بود که گاهی از آن بهره میگرفت. شراب را که بر دیگران حرام کرده بود هرگز ننوشید. با بزرگان خوش برخورد و با ضعیفان گشا دهرو بود، و در مقابل گردن فرازان مغرور، بزرگ، و با مهابت. با یاران خود سختگیر نبود، از بیماران عیادت میکرد، در تشییع هر جنازهاي که بر او میگذشت شرکت میجست. هرگز به ابهت قدرت تظاهر نمیکرد، دوست نداشت که نسبت بدو با تکریم خاص رفتار کنند. دعوت برده را براي غذا میپذیرفت. کاري که قوت و فرصت انجام آن را داشت به برده واگذار نمیکرد. با آنکه از غنیمت و منابع دیگر مال فراوان به دست او می رسید، براي خانوادة خود بسیار کم خرج میکرد؛ آنچه براي خودش تخصیص میداد از کم هم کمتر بود؛ قسمت اعظم مالی را که به دست او میرسید صرف صدقات میکرد.
مثل همۀ مردم، به وضع ظاهر خود توجه خاص داشت. عطر میزد، سرمه میکشید، موي خود را رنگ میکرد، و انگشتري به دست داشت که نقش آن «محمد رسول االله» بود، و شاید آن را به منظور مهر کردن اسناد و نامهها نگاه میداشت. صداي وي زنگدار و شیرین و دلپذیر بود. بسیار حساس بود، تحمل بوهاي ناخوش یا صداي زنگ یا صداهاي بلند را نداشت «: در رفتارت میانه روي اختیار کن و سخن آرام گو، نه با فریاد بلند، که منکر و زشتترین صداها صوت الاغ است . حساس و عصبانی بود، بسا میشد که غمین بود و ناگهان خوشحال و خوشگفتار میشد. مزاحی شیرین داشت، یک بار به ابوهریره که بسیار نزد وي آمد و شد میکرد فرمود «: اي ابو هریره، دیر به دیر بیا تا محبوبتر باشی ». جنگجویی سرسخت بود و با دشمن سهل انگاري نمیکرد. قاضی عادلی بود و میتوانست خشن و خدعهگر باشد، اما کارهاي رحیمانۀ وي فراوان بود. بسیاري از خرافات وحشیانه را از میان برد: از قبیل کور کردن چشم بعضی حیوانات براي جلوگیري از چشم بد، یا بستن شتر متوفا بر سر قبرش. دوستانش او را به حد پرستش دوست داشتند. پیروانش آب دهان، یا موي او را که جدا میشد، و یا آبی را که با آن وضو میگرفت جمع میکردند، زیرا عقیده داشتند که این چیزها ایشان را از بیماري و سستی میرهاند. محمد [ص] از نیرو و سلامت کامل برخوردار بود، و این امر سبب توفیق او در مهرورزیها و پیکارهاي او شده بود.اما وقتی به پنجاه و نه سالگی رسید، این هر دو رو به ضعف گذاشت. میپنداشت یهودیان خیبر یک سال پیش از آن گوشت زهرآلود به وي خورانیدهاند. از آن پس دچار تب و نوبههاي نامعلوم میشد؛ به گفتۀ عایشه، در دل شب از خانه بیرون میرفت، به زیارت قبور میشتافت، براي مردگان آمرزش میخواست و به صداي بلند براي آنها دعا میکرد و بدانان تبریک میگفت که مرده .اند وقتی به شصت و سه سالگی رسید، تبها شدیدتر شد. شبی چنان شد که عایشه از سردرد شکایت کرد، او نیز سردرد داشت و به مزاح از عایشه پرسید آیا میل ندارد پیش از او بمیرد و به دست پیامبر خدا به خاك رود. عایشه مطابق معمول جواب داد که وقتی از خاك کردن وي باز گردد عروس دیگري به جایش خواهد آورد. از آنپس چهارده روز تب قطع میشد و باز میگرفت. سه روز پیش از مرگ، از بستر بیماري برخاست، به مسجد رفت و ابوبکر را دید که به جاي او امامت مسلمانان میکند؛ پهلوي وي نشست تا نمازش را تمام کرد. روز 13 ربیع الاول سال یازدهم هجري (روز 7 ژوئیۀ سال 632 ،(در حالی که سرش به سینۀ عایشه بود، چشم از جهان فرو بست. اگر بزرگی را به میزان اثر مرد بزرگ در مردمان بسنجیم، باید بگوییم محمد [ص] از بزرگترین بزرگان تاریخ است. وي درصدد بود سطح معنویات و اخلاق قومی را که از گرماي هوا و خشکی صحرا به ظلمات توحش افتاده بودند اوج دهد، و در این زمینه توفیقی یافت که از همۀ مصلحان دیگر بیشتر بود. کمتر میتوان کسی را جز او یافت که همۀ آرزوهاي خود را تحقق بخشیده باشد. وي مقصود خود را از راه دین انجام داد، زیرا به دین اعتقاد داشت، به علاوه، در آن روزگار نیروي دیگري در اعراب مؤثر نبود. از تصورات و ترسها و امیدهایشان کمک گرفت و در حدود فهمشان با آنها سخن گفت. وقتی او دعوت خویش را آغاز کرد، اعراب قبایل بت پرستی بودند که به طور متفرق در صحراي خشک عربستان سکونت داشتند؛ ولی به هنگام مرگ او ملتی شده بودند. وي خرافات و تعصبات را محدود کرد و به جاي یهودیت، مسیحیت، آیین زردشتی، و دین قدیم عربستان دینی پدید آورد ساده و روشن و نیرومند، با معنویاتی که اساس شجاعت و مناعت قومی بود؛ وي طی یک نسل در یکصد معرکه پیروز شد؛ و در مدت یک قرن امپراطوري عظیمی به وجود آورد ـ اینک هم، در روزگار ما، نیروي معتبري است که بر یک نیمۀ جهان نفوذ دارد

پایان قسمت 6: محمد در مدینه
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت
قسمت بعدی:
تاریخ بدون سانسور-7:

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ این رقابت از صدها سال پیش از اسلام بین دو دستۀ شمالی و جنوبی وجود داشت. مردم مدینه قریش را که از بیابان به شهر آمده بودند. نامتمدن میخواندند و قریش مردم مدینه را آبکش و کشتکار. از روزي که پیمان برادري میان مهاجر و انصار بسته شد، آتش دشمنی قحطانی و عدنانی خاموش گردید، ولی نیم قرن نگذشته بود که معاویه آن را روشن ساخت، و تا عصر معتصم افروخته ماند
  2. ↑ در بعض آیههاي مکی، و از جمله در سورههاي «نحل» و «أحقاف»، پیروان رسول به نام «مسلمین» خوانده شدهاند، و بدین ترتیب، این نام در مدینه به مسلمانان داده نشده است، بلکه در مکه هم آنان را «مسلمین» میگفتند
  3. ↑ پیغمبر در مدینه حکومتی تأسیس کرد که اساس آن دین بود، ولی در مواردي که با مسائل اجتماعی مربوط میشد از مسلمانان نظر میخواست. بنابراین، حکومت او دنیاوي محض نبود
  4. ↑ این تعبیر شاید از نظر مسیحیان درست باشد، ولی میدانیم قیصر حاکمی بود خودمختار که خود را در برابر کسی یا چیزي مسئول نمیدانست، در صورتی که پیغمبر در کار حکومت فرستادة خدا بود، و در دستگاه الاهی مسئول
  5. ↑ نمیدانم مؤلف سنگینی فدیه را چگونه احساس کرده است، در حالی که بعض اسیران بدون فدیه آزاد شدند و از بعضی هم فدیهاي بسیار اندك گرفته شد
  6. ↑ تغییر قبله از بیت المقدس به مکه هفده ماه پس از هجرت بوده است، نه در سال سوم هجرت
  7. ↑ داستان کشتن ششصد تن از بنی قریظه با آن تفصیل اثر قصه پردازان است. کشتن ششصد مرد بالاي سن 14 نمودار وجود حداقل پنج هزار تن یهودي است. مگر تمام جمعیت بنی قریظه چه قدر بوده است؟ براي تفصیل بیشتر ،رجوع شود به «تاریخ تحلیلی .
  8. ↑ زیرا آنان عمق این پیمان نامه و اثر بعدي آن را که بسیار زود به سود مسلمانان ظاهر شد درك نمیکردند
  9. ↑ عنوان بسط قدرت در مورد پیغمبر چندان دقیق نیست، زیرا قدرت او همچون پادشاهان قدرت مطلق نبود. آنچه او به کار میبرد قدرتی بود در راه بسط اسلام و مطابق بعض آیات «قرآن «(» نساء ، » 79» ؛ انبیاء «؛ 1 « ،سباء» 28 (اسلام از نخست براي همۀ مردم آمده بود، نه براي عربستان تنها، و به همین دلیل محدود به عربستان نبود و محدود به عربستان نماند

مرگهای روزانه و فروپاشی فرقه رجوی، و فراربجلو اعلام “موسسان پنجمِ”از گوربرخاسته، سرنوشتی گریزناپذیر
می 31, 2021

داود باقروند ارشد:

رجوی از گورش تشکیل ارتش پنجم گورخوابان را اعلام میکند

تروریسم در جهان وسیله ای شده است بمنظور تلاش جهت بقدرت رسیدن و یا بقدرت رساندن نیروهای بغایت عقب افتاده ای که تقریبا توسط تمامی بشریت متمدن بطور کامل نفی شده و جزء نیروهایی که آخرین نفسهای خود را در تمدن بشری میکشند همانند القاعده و داعش، بوکوحرام، فرقه رجوی که در شقاوت و بیرحمی حد و مرزی نمیشناسند شده است. این تلاشهای از سر استیصال به یمن بیداری مردم جهان و پشت سرگذاشتن خشونت و وحشیگری فرقه ای و ایدئولژیک چه در مورد دولتهایی که در گذشته ویتنامها و عراقها و لیبی ها و شیلی ها را میآفریدند و یا نمایندگانشان تحت نام داعش و بوکوحرام و… میآفریدند به چنان نا امیدی و افتادن به سراشیب اضمحلالی دچار شده اند که آخرین فریادهایشان را میکشند، هرچند در ظاهر بسیار هم پر سرو صدا باشد. این پدیده شوم البته بعضا با کمک دلارهای نفتی بعضی کشورهای منطقه ای و غیر منطقه ای بمنظور بکارگیری این نیروهای میرا جهت تامین بعضی اهداف حقثر و ضد بشری سامان داده میشوند. که تحت سایه آن حوادثی از 11 سپتامبرگرفته تا سربریدن یک معلم و پلیس زن در فرانسه و حتی در اهواز و تهران… که روزانه صدها قربانی از مردم بیگناه از کودک و پیر به کام میکشد.

در ایران خودمان اما شاهدیم تشکل تبهکارِ تروریستی بنام فرقه رجوی که روزگاری خودِ داعشی اش را تحت دعاوی ترقی خواهی و رادیکالیزم و ضد استثماری و ضد امپریالیست بودن مخفی میکرد به یمن بیداری مردم ایران و افشاگری جداشدگان از این فرقه مافیایی و به یمن تجربه ای تلخ و مرگبار بقیمت جان صدها جوان ایرانی گرفتار در آن در عراق و آلبانی چنان نورافکنی بر درون جنایت پیشه این فرقه انداخته که باید مردم ایران هزاران بار سجده شکر بجا آورند که دچار چنین ویروس بنیان برکنی که از کوید 19 نوع هندی نیز هزاران بار وحشتناکتر است نشدند.

رجوی که اخیرا با قبول داده شدن هویت مستقل به همه ایرانیان در آلبانی مواجهه است موسسان پنجم ارتش به اصطلاح آزادیبخش خود را نیز تشکیل داده است که یک سرش (سرفرماندهی آن) در جهنم و سردیگرش در ورودی جهنمی در بیمارستانهای آلبانی و اشرف سه واقع است.

سرفرماندهی و سلسله مراتب موسسان پنجم ارتش آمرزیدگان!!

در چهار ده اخیر شاهد تغییرات واگر بخواهیم سیاسی و اجتماعی گفته باشیم، شاهد بروز ماهیت بسیاری از افراد و سازمانهای ایرانی بوده ایم. از جمله آنها و شاید مهمترین شان تشکل تبهکار مجاهدین خلق ایران است. بدون اینکه بخواهم دراین نوشته کوتاه که مجال نمیدهد بطور ریز و جریانی مسئله را مورد بررسی قرار دهیم، میتوان به رابطه بین سازمان مجاهدین وظهور پدیده ای بنام داعش یا آی سیس یا همان دولت اسلامی عراق و شام اشاره نمود.
سازمان مجاهدین بیش از سه دهه است که تئوری مبارزه مسلحانه (تروریستی) را بعنوان استراتژی خود بکار میبرد. هنوز که هنوز است با وجود اینکه مانند یک زباله سوخته و خاکستر شده به ته کشوری فقیر و تحت قیمومیت آمریکا[1] پرتاب شده است. با تکیه بر نزدیک سی سال سابقه در این سازمان باید گفت رجوی در سازمان مجاهدین در این دوره مستمرا نعره توخالی مبارزه مسلحانه برای سرنگونی را سر داده و روز و شب “مبارزه مسلحانه” گفته، “مبارزه مسلحانه” نوشته، “مبارزه مسلحانه” خورده، “مبارزه مسلحانه” نوشیده “مبارزه مسلحانه” پوشیده است.
دستگاه رهبری سازمان مجاهدین و بطور خاص رهبری آن مسعود رجوی عطف به اینکه اگر اطلاعاتی از داخل ایران میرسیده اولین فرد و افرادی بوده اند که از آن مطلع میشدند. و یا بخوبی از نتیجه کارکردها و نتایج پیاده کردن و اجرای واقعی و عملی استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران باخبر بودند. بعد از مجموع ضربات نظامی سال شصد و بطور خاص سلسله ضربات منجر به ضربه موسی خیابانی بخوبی و بدون هیچ تردیدی به بتلان استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران چه در تئوری و چه در پراتیک عمل پی بردند.
شاید لازم به توضیح نباشد که یک تشکل بدون استراتژی سیاسی نمیتواند جریان سیاسی بوده ویا باقی بماند. بلکه چنین تشکلی یک محفل بوده ویا بسمت محفل میل میکند. وهیچ چاره ای جز تبدیل شدن به یک فرقه و سرکوب داخلی برای جلوگیری از فروپاشی و خودفروشی سیاسی به دولتهای بزرگ برای بقاء ندارد. رهبری سازمان و بطور خاص مسعود رجوی علیرغم شکست استراتژی تروریستی بجای اینکه صادقانه و با خلوص نیت به این امر حیاتی برای سازمان و مبارزه پاسخ واقعی بدهند نعل را وارونه زده و هرچه بیشتر در تبلیغات و بیان ظاهری و صوری بر طبل تروریسم می کوبیدند. وقتی بدون استراتژی یا با استراتژی مطلقا شکست خورده و غیر قابل اجرا سعی در نگهداشتن یک سازمان بشکل تشکل نظامی باشی که در محتوا در نبود استراتزی تبدیل به محفل شده است، جز فساد افسارگسیخته درونی و در نتیجه تبدیل شدن تشکیلات به یک باندی تبهکار زندان ساز و شکنجه گر و آدم کش در قالب فرقه ای نتیجه ای حاصل نمیشود.
البته این تشکیلات بدون دلیل و فقط از روی عدم صداقت نیز نیست که اقدام به تصحیح این سیاست صدها و بلکه هزاران بار شکست خورده نمی نماید.

نقش سیاست تاکید بر ادامه تروریسم
اگر نمیشود مبارزه مسلحانه اعلام شده در داخل کشور را پیشبرد، ولی میشود با تکیه بر تبلیغات آن نیروهای سیاسی دیگر خارج کشور و بویژه شورایی های مفت خور و وطن فروش را با ادعاهای دروغین مبارزه مسلحانه در داخل منکوب و زبانشان را برای افزایش حقوق و عادی ماهیانه برید.
اگر نمیشد عملیاتی را سازمان داد میشد در سایه شعار مبارزه مسلحانه همه نیروهای درون شورا را وادار به سکوت و از هر انتقاد و ایرادی و یا پاسخگویی به هر ایراد و اشکال و نقض قوائد و ضوابط شورایی طفره رفت و دورغهای گوبلزی را بجای آن تحویل آنها داد.
اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد میشد باتکیه بر آن، نیروهای عاصی از دورن تشکیلات را با دورغهای روزانه و ماهانه و سالانه پیروزی و سرنگونی سرکوب و وادار به سکوت و به قول رجوی بدهکار سازمان نمود. اگر هم دم به اعتراض می گشودند با تکیه به اینکه دستمان زیر تیغ مبارزه مسلحانه (بخوانید کارتون و انیمیشن مبارزه مسلحانه) است آنها را دستگیر نموده زندانی و شکنجه کرد و کشت.
اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد حداقل میشد با اعلان بیلان ساختگی و یا اعمالی که هیچ ربطی به مبارزه مسلحانه نداشت و چیزی بیش از اعمال تروریستیِ زدن خمپاره به این شهر و آن شهر نبود، از صدام حسین پول، کمک مالی و تسلیحاتی و لجستیکی برای سرگرم کردن اسرای عاطل و باطل در عراق گرفت و با دادن غذای مجانی به گرسنگان عراقی ناشی از جنگ خلیج و آوردنشان به اشرف به این بهانه وانمود به داشتن حمایت مردمی در عراق کرد؟!
اگر نمیشود مبارزه مسلحانه را پیش برد حداقل میشود صدای خانواده های شهدای سازمان و یا خانواده های مجاهدین اسیر در اشرف و لیبرتی و آلبانی را در گلو خفه کرد. و یا هر کس که دم به اعتراض گشود که این چه رهبری نا صادق و فرصت طلبی است که با وجود اینکه جوانان ما را به گفته و آمار خودش هزار و هزار در تنور جاه طلبی و قدرت پرستی و امام زمان نمایی خودش ریخته، با این وجود کما کان هر روز با دروغی در پس دروغی دیگر مانند سال 2020 سال سرنگونی است همه مجاهدین بازمانده و خانواده های شهدا را به سخره گفته و پیروزی بعد از پیروزی را اعلام کرده تا در پس این دود و دم کذایی مجاهدین، و خانوده هایشان را مزدور و وابسته به این و یا آن قلمداد کرد و استفاده اش را با فریب اذهان هواداران بی اطلاع و شورایی های مزد بگیر، برد.
سازمان مجاهدین در دوره ای که به تعریف خودش در فاز سیاسی قرار داشت، توانسته بود به میزان قابل توجهی از جذب نیرو دست پیدا کند. که البته این امر نیز که این جذابیت تا چه حدی محتوایی بوده و عوامل موثر در آن چه بودند بسیار جای تحقیق و مطالعه دارد. که باعث شد امر را بر رهبری سازمان اینگونه مشتبه سازد، که این تمایل نیروهای جدید آزاد شده در اثر انقلاب سال 1357 بسمت سازمان ملک و طلق آنهاست ویا تا آنجا که به رجوی برمیگشت ملک و طلق اوست! و در حقیقت از آنجائیکه صلاحیت و لیاقت و ظرفیت این حمایت را نداشتند خود را نه آنچه که بودند بلکه آنچه که در آینه توهم و خود بزرگ بینی ناشی از حمایتی که از فضای باز سیاسی بعد از انقلاب ناشی شده بود بسیار بزرگتر و قدرتمند تر میدیدند، و در نتیجه دست به سیاستها و تاکتیکهایی زدند که بطلان آن را بزودی در فردای 30 خرداد سال 60 همگی مشاهده کردیم شاهد بودیم. که هیچ نیرویی به ندای این سازمان سراسری پاسخی نداد و به خیابان نیامد. مگر همان نیروهای تشکیلاتی در دام حوادث گرفتار شده وصل به شبکه نیرویی سازمان.
بعد از آنهم سازمان با وجود شکست مفتضحانه تظاهرات 30 خرداد که قرار بود حمایت همه شهرستانها و البته تهران را بدنبال داشته باشد تلاش کرد که علت شکست را ترس مردم از به خیابان آمدن و نه به استراتژی غلط مصادره کند به همین دلیل تلاش نمود که تظاهراتی را با هدایت و حمایت نیروهای مسلحی که به خیال خودش مسلحانه از مردم تظاهر کننده حمایت میکنند مشکل ترس را برای تظاهر کنندگان حل کند. که باز همه تلاشها در تهران و شهرستانها با شکست مفتضانه ای مواجه شد. که قیمت همه آنها را بخوبی همه میدانیم و نیازی به بیان این نوشته ندارد. لیست بالا بلند سازمان مجاهدین حداقل این موارد را پوشش داده است.
وقتی که همه تلاشها برای به میدان آوردن عنصر اجتماعی با شکست مواجه شد سازمان مجبور به دست یازیدن به عملیات تروریستی یعنی زدن سرکردگان رژیم نمود. یعنی از پایین که نتوانسته بود ضربه ای به رژیم بزند حالا با توجه به عناصری که در جریان انقلاب در دستگاههای دولتی داشت دست به ترور کور زد.
این تلاشها را خوب است در تصویر تاریخ به امروز آورده و همان صحنه ها را شاهد باشیم و به آنها نمره بدهیم. و ببینیم که سازمان را همسو با کدام نیروهای موجود امروزی قرار میدهد. سازمان با زدن تعدادی از سران رژیم از طریق بمبگذاری و عملیات تروریستی انتحاری به هدف خود که سرنگونی بود دست نیافت و این امر نیز با شکست مطلق مواجه شد.
اما سازمان باز هم بجای درک اینکه راه و مشی اشتباه است در منجلاب شکست باز هم بیشتری فرو رفت و با تاکتیک جدیدی تحت نام زدن سرانگشتان رژیم دست به ترور های کور در کوچه و خیابان زد. که بازهم جهت اطلاع از نتایج و فجایع ناشی از این تاکتیک نیز منابع سازمان مجاهدین قابل اتکاء است. که چه افرادی را در کوچه و خیابان ترور کرده اند. و به چه دلیل. باز هم شاید نیاز باشد همه صحنه های ترور را با وقایعی که امروزه در جهان شاهد هستیم مقایسه کرده و به آنها نمره بدهیم. یادمان باشد که عملیات انتحاری را بعد از فلسطینیان آنهم نه بر روی تانک و نفربر دشمن بلکه بر روی مردم یا در میان مردم در دوره جدید بعد از انقلاب را سازمان مجاهدین براه انداخته است. به آن اضافه کنید ربایش، شکنجه و سوزاندن نیروهایی متهم به وابستگی به رژیم را در تهران. اینرا نیز مقایسه کنید. با امروز و وقایع جاری.
هیچکدام از این شکستها و خونریزیها نه تنها سازمان و رهبری آنرا بیدار نکرده بلکه آنها را باز هم در ورطه اشتباهات و عدم صداقت ومتاسفانه در جنایات بازهم بیشتری غلتاند. که بخش بسیار کوچکی از علل آنرا در فوق شمردیم.
که با گمراه کردن نیروهای همسو، همراه، متحد و حتی نیروهای تشکیلاتی خود ادامه یافت تا جائیکه کمر به نابودی هر فرد و جریانی که که میخواست آنها را با توجه دادن به همه شکستهای ناشی از استراتژی غلط مبارزه مسلحانه کمکی نیز به آنها بکند ادامه داشته است. تا جائیکه به همکاری با صدام، و دستگاههای اطلاعاتی او عربستان و اسرائیل و دیگر دستگاههای اطلاعاتی کشانده شدند.
اگر فردی دست در کار سازمانی و تشکیلاتی و سیاسی داشته باشد خوب میداند که در نبود استراتژی درست هیج جریانی را از انحراف و غلطیدن به ورطه منجلاب های سیاسی گریزی نیست. و اینرا سازمان مجاهدین و مسعود رجوی بخوبی میداند. و سالها تدریس کرده است. هیهات از اینکه خودش ذره ای از آن درس گرفته باشد.
همسویی امروزه سازمان مجاهدین با نیرویی مانند داعش از کجاست. چرا سازمان مجاهدین روز و شب از تلویزیون ماهواره ای خود در زمان اوج گیری تاریکترین نیروی تاریخ بشر بعد از فرقه رجوی یعنی داعش در طبل حمایت از او میکوبید و آنها را انقلابین عراقی مینامید. رجوی سالها تلاش کرد خوشحالی و جشن و پایکوبی خودش را در جریان عملیات تروریستی قرن، در 11 سپتامبر را لاپوشانی کند. ولی باز هم که قافیه برای رجوی در عراق تنگ آمد با نیرویی که برای پیشبرد اهداف و خواسته های سیاسی خودش به وحشیانه ترین اعمال برای حذف هر آنکس که حس میکند با دستگاه فکری آن همخوان نیست دست میزند همسو شده و آنها را نیروهای انقلابی و مردمی و عشایر و … میخواند.
رجوی فصل مشترک اعمال وحشیانه و حیوانی داعش که هر کس شیعه (بدون اینکه بخواهیم از شیعه یا سنی دفاع کرده باشیم) است را باید کشت با ترورهای سالهای 60 تا 63 یا همان زدن سر انگشتان رژیم توسط خودتان را خوب مشاهده میکنید. آخر شما که خود را مترقیترین، چپ ترین، دمکرات ترین نیرو میدانید با داعش چه کار؟
بیخود نیست که این میزان از حمایت محتوایی از شما نسبت به داعش بروز میکند. شما از سرنوشت محتوم و اتودینامیک محتوای داعشی خودتان گریزی ندارید. تروریسم و تفکر قرون وسطایی تنها شیوه ای است که شما میشناسید. چون منطق دیگری ندارید. داعش و القاعده هم ندارند. چون تعلق به نیروهای میرا دارند. با هزاران دروغ و عملیات‏های ساختگی در داخل و تشکیل گردانها و واحدهای پوشالی و هزاران کانون شورشی و … روی کاغذ شاید بتوان برای شوارائیها ویا نیروهای خارجه کشوری آشی پخت که به سکوت در مقابل همه انحرافات و دروغهای شما وادار شوند. ولی با تبلیغات و آهنگ و ترانه و کت و شلوار و کراوات که به ما میپوشاندید و روسریهای رنگارنگ و دلارهای آنچنانی نمیتوان ماهیت تروریستی را پوشاند.

اگر یادتان باشد بعد از عملیات تروریستی 11 سپتامبر نگرانی شما این بود که القاعده از شما چپ‏ترارزیابی نشود!!!! و در جلسه خصوصی خطاب به القاعده ولی رو به ما گفتید “اگر راست میگویید بیایید و انقلاب ایدئولژیک بکنید” (بخوانید سرگرم و سرکوب کردن نیروهایئکه بیست سال است کاری جز بیگاری در گرماهای 50-60 درجه را تحمل کردن کاری در استراتژی به آنها نمیرسد). اشاره به این داشتید که این مبارزه به اصطلاح ایدئولوژیک ما سخت تر از کاری است که القاعده میکند. و خواستید که در مقابل عملیات القاعده کم نیاورید. خیر رجوی کارهای آسان عملیات نظامی یا همان تروریسم را وقتی میتوانستید انجام دهید که منافع صدام ایجاب میکرد، سازماندهی میکرد، تامین مالی و تسلیحاتی میکرد و البته اجازه میداد. یا زمانیکه مطلقا شرایط نیرویی آنقدر خراب بود که قادر نبودی یکفنر را به خارج اشرف تا بغداد بفرستی فشار میآورد که باید برای کشتن مخالفین حاکم عراق در درون شهرهای ایران مانند کرمانشاه و دزفول عملیات بکنید.
رجوی بیخود نبود که در جلسه عمومی باقرزاده با عصبانیت تمام و کف بر دهان فریاد میزدید
“شماها(مجاهدین) که برای کمک به من (مسعودرجوی) به سازمان پیوسته بودید همگی علیه من هستید”.نعره های مسعود رجوی و تهدید اعضاء و جهان
اوج شیزوفرنی رجوی را میبینید؟ اولا همه بخاطر مسعود رجوی آمده اند به سازمان؟!!! کاملا درست میگفتید، چون ماها علیرغم همه مسائل و مشکلات با خلوص نیت آمده بودیم و 24ساعت در روز و 7 شبانه روز هفته و 12ماه سال و 30سال را در سازمان بودیم. ولی مطلقا برای شما نیامده بودیم، ولی شما را در راس رهبری یک دجال و دورغگو و بعد ها این اواخر به جرات میتوانم بگویم که یک دیوانه روان پریش که از شیزوفرنی شدید و حاد رنج میبرد یافتیم. البته شما نیز جواب دادید.
“من به عراق آمده‏ام که هرکاری خواستم بکنم و با صدام توافق کرده ایم که ما با او هر کاری در عراق کرد کاری نداشته باشیم (این قسمت برای مصرف داخل تشکیلات بود چون سازمان از این شکرها نمیتوانست در عراق بخورد) او هم با ما وهرکاری که در سازمان کردیم کاری نداشته باشد (توافق با صدام برای سرکوب مطلق در درون تشکیلات). از این به بعد جواب شماها (مجاهدین) را با مشت آهنین خواهم داد.”نعره های مسعود رجوی و تهدید اعضاء و جهان
بله وقتی در صحنه سیاسی و استراتژیک 30 سال و اندی در بن بست باشید باید در درون تشکیلات به مشت آهنین و حتی تجاوز به زنان مجاهد برای سرکوب اعتراضات و مخالفت و جلوگیری از فرارها دست زد. چون استراتژی درست چسب تشکیلات است. وقتی این نیست باید با گروگان گرفتن زنان مردان مجاهد و در هم کوبیدن زنان با همبستر شدن با آنها تلاش کرد این زنجیرها را به پایشان بست تا فرار نکنند. این است آنچه شما بعنوان امام زمان برای مردم ایران نوید میدهید. مطمئن باشید مردم ایران جواب مناسبی به این گستاخی و خیانت به اعتماد های شما داده و خواهند داد.
همسویی شما با وحشیترین، مرتجعترین نیروهای تروریستی منطقه امثال القاعده و داعش سرنوشت محتوم و اتودینامیک شماست. نیرویی که بعد از “به زغم خودش” هزاران کشته و بعد از بیش از سی سال یک گام در امر سیاست و استراتژی بجلو که نرفته هیچ روزانه صدها فرسنگ رو به عقب میرود. اما با لاپوشانی و ظاهرسازی، هزینه میلیونها دلار پولِ خونریزی بعنوان مزدوران صدام و بیگانگان دیگر از تن و جان مردم ایران که منشاء جنایات علیه مردم ایران و کشور محسوب میشوند، تلاش میکند دنیای متمدن را باز هم به زعم خودش بفریبد و خود را دمکرات جلوه دهد راهی جز همسویی با داعش در سیاست منطقه‏ای و همراهی باز به قول خودتان “بیرحمترین لایه های سرمایه داری” در سطح بین المللی و زندان وشکنجه و تجاوز و قتل در درون تشکیلات ندارد.
بله رجوی استراتژی درست یک تشکل را زنده میکند ولی استراتژی غلط و تخیلات ایده آلیستی-شیزوفرنیک تشکل را به منجلاب میکشاند. بیخود نیست که امام زمان شدنتان نیز جواب نداد هیچ به قول خودتان “همه علیه شما شدند و نه مقلد” شما.
جناب امام زمان، مگر شما نبودید که در امجدید از اینکه امام علی از اینکه شنیده بود گوشواره را از گوش دختر یهودی خارج کرده اند مرگ را برمسلمان روا میداشت، فریاد وا اسلاما سر داده بودید کجا، با داعش و القاعده که گوش که هیچ بلکه سر را کاملا از تن جدا میکنند و از کشته پشته میسازند و فیلم مستند از آن میسازند همسویی و سنگشان را روز و شب به سینه زدن و آنرا بهار عرب نامیدن کجا؟ این آن سرنوشت اتودینامیک است که گفتم.
بیست سال و اندای سر مجاهدین شیره مالیدید که انشاالله صدام به اهمیت ما پی میبرد و سلاح و مهمات و لجستیک و پشتیبانی لازم را برای تسخیر ایران به ما میدهد. بعد که صدام سقط شد و به زغم خودتان صاحب خانه و رئیس میهن دوم شما سرانجام پی به اهمیت شما نبرد، اینبار نوبت آمریکا بود که شب و روز به مجاهدین این پوشال را میخورانیدید که انشاالله آمریکا به اهمیت مسعودرجوی پی میبرد و از همین رو از آنها هنگام ملاقات ژنران آمریکایی جهت خلع سلاح سازمان در اوج توهم و قطع از واقعیات، از آنها سلاح و مهمات و هلی کوپتر و پشتیبانی هموایی میخواستید تا رژیم را سرنگون کنید که آنهم که نشد. آنچه که شما دستور فرموده بودید را اجرا نکرده بلکه سرمجاهدین را به باد دادند حتما حالا نوبت داعش است که انشاالله اولا در عراق پیروز میشوند، ثانیا با شما متحد میشوند ثالثا انشاالله به امامت شما (امام دوازدهم بودن شما) ایمان میآورند و درخدمت ما در میآیند که ایران و سپس جهان را تسخیر کنید. رجوی از خواب توهم و یزوفرنی [2] یک بیماری روانی است که با رفتار و گفتار غیرعادی و کاهش توانایی درک واقعیت (اختلال در واقعیت سنجی) نمایان می‌شود.)) بیدارشو، داعش ضد شیعه است، اعلام کرده میخواهد برود و در مشهد مقبره جدت را خراب کند، شما که جای خود دارید. ویا اجبا اجبا.

به امید بیداری همه اعضای اسیر در داخل اشرف 3
داود باقروند ارشد
خرداد 1400

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ هر ناظر آگاهی میداند که آلبانی یک دام و اسارتگاه بدون خروج برای این فرقه است چرا که اگر در هر کشور مستقل دیگری اروپایی بودند این امکان داشت که آن کشور در مورد سرنوشت این دسته تبهکار مستقلا تصمیم بگیرند ولی آلبانی بدون اراده آمریکا نه میخواهد و نه میتواند چنین تصمیمی بیگیرد. و این آمریکاست که سرنوشت دسته تبهکار رجوی را در دست دارد و هیچ نیستند جز وجه المصالحه ای بی مقدار
  2. ↑ روان‌گسیختگی، اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی به انگلیسی : Schizophrenia

56سال فاشیسم مذهبی-استالینستی فرقه رجوی در کمین جامعه ایرانیان
آگوست 25, 2021

انقلاب و پی‌آمدهای آن شاخک‌های نسل ما را که در یک توهم کودکانه بی ریشه و بنیان نسبت به آینده و نفرت کورِ وحشیانه نسبت به گذشته، به یک خود زنی بنیان کن تاریخی کشاند، آیا توانسته ما را به علت‌ها، بازشدن چشمها، فاصله گرفتن از خشم و نفرت های کور نسبت به حال، خوشبینی های مبتنی بر جهل، عدم شناخت و استیصال کودکانه، اما وحشی نسبت به آینده استوار شده، حساس کند؟ آیا در نگاه به تجارب جهانی، و تجارب چهار دهه گذشته توانست تا حدودی به ما بیآموزد که در تخریب گذشته و آینده حساس‌تر باشیم؟ جامعه‌ای که قادر نباشد گذشته خویش را در آگاهی بکاود، به فراموشی تاریخی گرفتار میشود، هویتِ خویش را گُم می‌کند و به بحران دچار می‌گردد. اگر به ورطه سقوط آزاد کشیده نشود به سقوط آزاد بدامن قدرتهای بزرگ کشانده میشود. شناخت گذشته گام نخست به راه آینده است.
عکس سربازان فاشیسم هیتلری در افریقا در حال نماز! و سربازان فرقه فاشیستی-مذهبی فرقه رجوی در آلبانی درحال نماز!!

در تجربه قبلی نسل ما از مردم کوچه و بازار گرفته تا دانشمند و متفکر، تبعیدی و زندانی و نویسنده و شاعر و گروه و حزب و ملی و انترناسیونالیست و… توانست با “موفقیت” و در هله هله و شادی زائد الوصف میلیونی، هیولای 2500ساله مولد جهل و سانسور و اختناق وتاریک اندیشی و سرکوبِ فعالی را سرنگون و هیولاهای خفته ای را که قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود را بیدارکرده بجان خود و یکدیگر اندازد.
در پی شکستِ فاشیسم آلمان در جنگ جهانی دوم، این پرسش در برابر افکار مترقی این کشور قرار گرفت که “چه پیش آمد؟ چرا پیش آمد؟ و چگونه می‌توانست پیش آمده باشد؟ زیرا شکستِ آلمان، افزون بر آن‌که کشوری ویران و ملتی را که احساس می‌کرد به نقطه صفر تاریخ خویش گام گذاشته است، به دنبال آورد”. کشور ما خوشبختانه در این مرحله نیست و اگر آلمانها توانستند از خاکستر خود برخیزند قطعا دیگر ملل نیز میتوانند. بنابراین دوری از سیاست زدگی و شیرجه و سقوط آزاد به ورطه هایی که با کینه و نفرت کور حیات میبابد باید از سرنوشت آلمان در خاتمه حکومت نازیها اجتناب کرد. بسیاری از عوام کماکان نمیخواهند در آلمان این حقیقت تلخ را درک و باور کنند که این خودِ خودشان بودند که فاجعه را آفریدند. آفرینشی که بر استیصال مطلق در قبال معضلات و مشکلات جامعه و جهل و نادانی نسبت به علت و ریشه مشکلات و دنباله روی کوررانه از نفرت و خشونتی حیوانی نسبت عوامل کاذب آن استوار بود و چنان مصیبتی را آفرید که نقطه عطفی در وحشیگری تاریخ انسان بجای گذاشت.
این وحشیگری در آلمان، در یهودی‌ستیزی حاکم عوامل سیاسی، اجتماعی-مذهبی[1] و اقتصادی نقش داشتند. در یک نگاه به توتالیتاریسم توجه آن به توده‌هاست که در بی‌هویتی موجود، در خدمت سیاستِ روز قرار می‌گیرند.
اسرای فرقه
اعضای ستاد
تعهد خودسوزی علیرضا جعفر زاده
فرقه رجوی و فیک نیوز
کشمیری کلاهی
کلاهی
کودکان 22
مراسم عقد زنان توسط رجوی
مسعود رجوی
مسعود مریم قرآن بر سر
نوحه خوانی
هزاران زن شورای رهبری
فرقه رجوی هیولای بیدارشده بعد از انقلاب
انسان مدرن در فراروی خویش در جامعه صنعتی به “ازخودبیگانگی” می‌رسد، به شکلی که هویت طبقاتی از دست می‌دهد و پیوندهای خانوادگی “مقوله ای که یکی از هیولاهای بیدارشده بعد از انقلاب (تشکیلات فرقه ای رجوی) بشدت بدان دامن میزند” سست می‌شوند. در چنین موقعیتی احساس عدم امنیت دامن گیر فرد و جامعه شده و در اندوهی که حاکم میشود، در جستجوی پناهگاهی، طعمه سیاست‌های انحصارگرانه می‌شود.
به نظر هانا آرنت[2]، هستی انسان در سه عرصه جریان دارد؛ خصوصی (شخصی)، عمومی، و آن‌چه که به عنوان سیاست در امور اجتماعی قرار می‌گیرد. هر اندازه که حضور فردی انسان در جامعه تنگ‌تر شود، هویت و فردیتِ او کم‌رنگ‌تر می‌شود، عرصه خصوصی در اجتماع گُم شده، و آزادی و برابری در برابر قانون محو می‌شوند. بر چنین بستری حکومت توتالیتر بنیان می‌گیرد و هویت انسان به روزمره‌گی دچار می‌گردد.

توتالیتاریسم مشکل دوران معاصر است که بر محور فردیت در اجتماع توده‌ها، بر ایدئولوژی وحشت ، نابودی بستر خانواده، بنیان می‌گیرد. بر باور آنان می‌بالد، به ایدئولوژی تبدیل می‌شود. توده‌ها همچون اعضای شتشوی مغزی شده فرقه رجوی به راه آن حاضرند از جان نیز بگذرند. توتالیتاریسم تفکری همیشه بالنده و پایدار نیست. آن‌گاه که شعارها رنگ باختند، ناقوس سقوط آن بتدریخ به گوش خواهد رسید. اندک اندک طرفداران دیروز را که یا در سکوت، مرگ را در درون تشکیلات پذیرا شده اند و یا سکوت مرگبار را در خارج تشکیلات برآغوش کشیده از دست میدهند.

مفهوم توتالیتاریسم از گفتمان‌های سیاسی قرن بیستم است که در میان فاشیست‌های ایتالیا سربرآورد و به حاکمیت موسولینی انجامید. اگرچه شباهت‌هایی با استبداد و دیکتاتوریهای بیدار شده بعد از انقلاب ایران در جامعه ایران چه در حاکمیت و چه در میان بازمانده از حاکمیت دارد. ایرانیان هنوز به تمام و کمال درک نکرده اند که هیولاهای خفته از کجا سر برمیآروند.
ساختارهای طبقاتی جامعه، آن‌سان که پیرامون منافع مشترک بنیان می‌گیرند، در حکومت توتالیتر درهم می‌ریزند و توده‌ای پدید می‌آید بی‌شکل که کارکردی خلاف دمکراسی و آزادی‌های فردی و اجتماعی پیش می‌گیرد که در نهایت خویش به حکومت اقلیتی ناچیز ختم می‌گردد. “هدف جنبش‌های توتالیتر سازمان دادن توده‌هاست نه سازمان دادن طبقات.” در این جنبش، رفتارهای توده‌ای همه‌گیر می‌شود و انسانِ توده‌ای عاری از هویت فردی سر بر می‌آورد.
ترور سیاسی و تبلیغات ابزار فرقه رجوی
حکومت توتالیتر چه در حاکمیت و چه در به اصطلاح آپوزیسیون را نمی‌توان بدون ترور و تبلیغات در نظر مجسم کرد. تبلیغاتِ گسترده تخیل توده‌ها را هدف قرار می‌دهد، در نبود عقل بر ذهن حاکم می‌شود تا تصوراتِ از پیش تعیین شده‌ای جانشین واقعیت گردد. هدف تسخیر ذهنِ توده‌هاست. دروغ، بزرگنمایی، دشمن‌تراشی، زندان و ترور از ابزار رسیدن به آن هستند. چه توسط “حاکمیت علیه آپوزیسیون” چه “آپوزیسیون علیه حاکمیت” و چه “آپوزیسیون علیه آپوزیسیون” !!! که شاهد آن هستیم و اینگونه “غوغا سالاری-سیاست زدگی” حاکم میگردد.
ویژگی آشکار جنبش‌های توتالیتر و یا آغشته به فرهنگ توتالیتر این است که از اعضایشان “وفاوداری تام و نامحدود، بی‌چون و چرا و دگرگون‌ناپذیر” می‌خواهند. امروزه متاسفانه در خارج کشور همچون داخل کشور هر فرد و گروهی بدنبال یارگیری از این جنس حمایتهای کور و دنباله روانه و عاری از نگرش انتقادی و بدون ایراد کمترین انتقادی به خود هستند. عدم تحمل انتقاد، فحاشی، ناسزاگویی، ترور شخصیتی، ابزار توتالیترهای آینده ای است که هنوز “قدرت اعمال قهر” را نسبت به ابراز نظری انتقادی را ندارند. “قدرتِ اعمالِ قهریکه” همچون انقلاب ایران قرار است بدست همانها که قرار است این قهر برآنها اعمال شود به توتالیترهای آینده داده شود.
توهومات توتالیتریستی
“ایدئولوژی توتالیتر بر این باور است که “سازمانشان در زمان مقتضی، سراسر نوع بشر را در بر خواهد گرفت. این فکر گاه “نه تنها برای اوباش، بلکه برای “نخبگان جامعه” نیز سخت جاذبه دارد. و این امری دردناک است.
“سیطره عمومی” در رژیم توتالیتر گُم می‌شود و افراد از فردیت خویش (همچون فرقه رجوی با خشونت کامل) تهی می‌گردند. در چنین فضایی‌ست که نوع‌دوستی و خشم به شکل افراط و تفریط در جامعه پدیدار می‌گردد؛ خشم در برابر دشمنان خیالی و نوع‌دوستی با احساسِ در کنار هم بودن. در رفتار انتزاعی موجود است که نژادپرستی سر بر می‌آورد تا تضادی را شعله‌ور سازد که حاصل آن جنگ است. نژادپرستی بمعنی خودی و غیر خودی کردن در حاکمیت و یا گروه پرستی در توتالیترهای غیر حاکمی همچون فرقه تبهکار رجوی جزء بایسته‌ی رژیم توتالیتر است.
نابود کردن تفاوتها ابزار فاشیسم مذهبی فرقه رجوی
نظام توتالیتر راه به فاشیسم می‌برد. در حکومت توتالیتر همه باهم رفیق و یا خواهر و برادرند. پشتِ این نام تسلیم نهفته است نه برابری و دوستی. فاشیسم بدون انضباط و اطاعت (آنچه در تشکیلات به اصطلاح آهنین نوع استالینی فرقه رجوی شاهدیم) فاقد قدرت است. خشونت ذاتِ آن است. خاک و خون و ایمان مقدس می‌گردند و به مبارزه در راه آن به آرمان بدل می‌شود. صاحب قدرت در پی یافتن دشمن است. در عرصه‌های داخلی و خارجی همیشه دشمنانی می‌یابد که در صدد نابودی‌اش باشد. در تدارک مقابله با دشمنان است که نظامی‌گری و به اصطلاح “ارتش آزادیبخش” را سازمان می‌دهد. فاشیست‌ها خود و باور خویش را برتر از دیگران می‌دانند تا آن اندازه که به نژادپرستی می‌رسد. آنان برداشتِ خویش از دمکراسی دارند، تحت تعریف آنان از دمکراسی، جوخه‌های اعدام برپا می‌گردد تا دشمنان خلق نابود شوند و بازماندگان در “جامعه‌ای آزاد” زندگی کنند!!!! در این نظام دروغ و تهمت زدن و ترور شخصیت همگانی و همه‌گیر شده، به حقیقتِ جامعه بدل می‌شود.
ارتش خلقی و کانونهای شورشی وهمی

نظام توتالیتر با اتکا بر توده‌ها به قدرت می‌رسد، بر آنان فرمان می‌راند و از آنان برای رسیدن به اهداف خویش بهره می‌برد. در وهم و خیال خود “ارتش خلقی” و یا “کانونهای شورشی” ایجاد می‌کند، جاه و رده و مقام می‌بخشد، کار می‌دهد، پول می‌دهد، اعتبار می‌بخشد و از آنان عامل و ابزار خشونت می‌سازد. می‌کوشد در عرصه تفکر، ماشین شستشوی مغزی به کار اندازد و افکار را به کنترل خویش درآورد. توده مردم به هواداران شیفته‌ حکومت و یا یک خود شیفته در آپوزیسیون تبدیل می‌شوند، جنبشی آغاز می‌کنند که در بی‌هویتی اوج می‌گیرد تا در پناه آن به هویت جمعی دست یابند. آنان هویت خویش را در هویت رهبر کشف می‌کنند. و گفتمان بطور کامل از میان برداشته میشود و “تفکر” به دستورات یکطرفه از این رهبر خود شیفتهِ شیزوفرنیک تقلیل مییابد.
با حذف گفتمان از رفتار انسان، در دنیای بدون اندیشه، خشونت پدید می‌آید. خشونت به ابزاری جهت اقتدار به کار گرفته می‌شود. اقتدار که ادامه یابد، خشونت اوج می‌گیرد. قدرت برای اثبات مشروعیت خویش می‌کوشد گذشته انسان‌ها را نیز در اختیار خویش بگیرد.
باید بین قدرت و خشونت نیز فرق گذاشت. باید در نظر داشت که؛ کاربرد خشونت همیشه نشان از قدرت ندارد، از ضعف و ناتوانی نیز می‌تواند ناشی گردد. به هر حال؛ آنگاه که خشونت اعمال شود، ماهیت سیاست نیز تغییر می‌کند. در نادانی‌ و جهل ست که “شّر” حاکم می‌شود. انسان که ناتوان در فکر کردن باشد، توان تشخیص از دست می‌رود و اینجاست که به فرمانبرداری بی‌چرا (انسان مغزشویی شده) تبدیل می‌شود.
اندیشیدن است که هستی را قابل فهم می‌گرداند و برای پرسش‌های بی‌پایان زندگی پاسخی می‌یابد. در نبود اندیشه، انسان به ماشینی بدل گشته، اراده فردی خود را از دست می‌دهد و گوسفندوار بدنبال خشم و نفرت کور که توسط بسیاری دامن زده میشوند روان میگردد. طرفداران “مکتب فرانکفورت” بر این باوربودند که فاشیسم حاصل پیروزی توده‌های بی‌ریشه شهری‌ست بر فرهیختگان جامعه ای که کمتر از توده ها بی ریشه نیستند.
ویرانی هویت مستقل افراد، ابزار فاشیسم
توتالیتاریسم فرقه ای همه‌ی روابط و هویت‌ها را ویران می‌کند تا با اعمال زور و قدرت، هویت خویش را استوار کند و این چیزی نیست جز قدرتِ توتالیتر که با وحشت و ترور شخصیتی و روانی و ایجاد ترس ابتدا بر فرد و سپس در حاکمیت برجامعه تسلط ‌یابد. به نظر هانا آرنت از رابطه‌ی هویت‌های گوناگون در جامعه است که منجر به شکوفایی آن میگردد. هویت، فرآوردِ رابطه است که بین من و دیگری برقرار میشود. از این نظر، هویت نشانِ تمایز و تشخص می‌شود که در شرایطِ عادی به تعامل و رواداری می‌انجامد.
در حکومت توتالیتر انسان‌ها از انسانیت خویش به نفع آرمان‌های رهبر، تهی می‌شوند تا در فردیتها هم‌سان و هم‌گون گردند. در کنترل فردیت‌هاست که آزادی‌ها رنگ می‌بازند و تفاوت‌های فردی از میان می‌روند. در زوال هویت فردی انزواگرایی در بخشی از آگاهان جامعه رشد می‌کند.
البته نقش روشنفکران در “سرنگونی” و “سربرآوردن” این هیولاها را نباید از نظر دور داشت. توتالیتاریسم با از بین رفتن نازیسم و یا استالینیسم پایان نمی‌پذیرد.همانگونه که قبل از آنها وجود داشته و عناصری از آن هم‌چنان به زندگی خویش در میان ما در افکار و اندیشه ما ادامه می‌دهند.
تاریخ ایران بار دیگر در توهمی نسبت به هیولای موجود و غفلتی کور و خشم و نفرتی مبتنی بر جهل و عدم شناخت، در تلاشی نو برای بیدار کردن هیولاهایی است که در میان خود و در درون خود نهفته دارد که در سیاست زدگی خوف انگیزکنونی تبلور میبابد.
ترک سیاست زدگی و پرداختن به ایجاد، تقویت و گسترش جامعه مدنی در مبارزه اجتماعی از اصولی هستند که می‌توانند در تضعیف توتالیتاریسم به کار آیند. جامعه نو ایران و ایرانیان باید بیش از گذشته و بسیار حساستر از گذشته به کم و کاستیهایی که در این مسیر وجود دارد بیاندیشد تا اینکه یکبار دیگر در یک اقدام خانمان برانداز بدنبال خشم و نفرتهایش برود.
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
آشنایی با مکتب فرانکفورت
نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او
کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ تاريخ يهودي ستيزي در اروپا اساسا با دوران پيدايش مسيحيت و داعيه پيروان آن براي سلطه انحصاري و به رسميت شناساندن زور مدارانه دين خود به عنوان يگانه مذهب رسمي شروع مي شود. اولين گروههاي مسيحي در اروپا، يهودياني بودند كه به آيين عيسوي گرويده و با اتكا به انجيل، مسيحيت را به عنوان مذهب جانشين براي آيين يهود و به مثابه وحدت جديد و اسراييل حقيقي درك مي كردند. اين اعتقاد به نفي تعلق يهوديان به محدوده متحدين خدا و متهم كردن آنها به آزار و قتل مسيح منجر شد. يهودي ستيزي از قرن دوم ميلادي درتاريخ، ادبيات و موعظه هاي مسيحي با پيگيري دنبال شد و به شكل تحقيرديني وقومي در آيين مسيحي تكامل يافت. يهودي ستيزي اوليه در مسيحيت بر كندذهني و بردگي يهوديان، تكذيب رسالت مسيح و قتل اوتوسط يهوديان ونهايتا طرد آنان از سوي خدا تكيه دارد. در اسلام چنین فرهنگ و سابقه و اعتقادی نسبت به یهودیت وجود ندارد
  2. ↑ هانا آرِنْت به آلمانی Hannah Arendt زادهٔ ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در لیندن–لیمر، هانوفر – درگذشتهٔ ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک، آمریکا، فیلسوف (فلسفهٔ سیاسی) و تاریخنگار آلمانی – آمریکایی بود. هانا آرنت، از مهم‌ترین اندیشمندانی بود که آرا و افکارش تأثیری ژرف در سدهٔ بیستم میلادی بر جای گذاشت.او سال‌ها در دانشگاه‌های ایالات متحده در رشتهٔ تئوری سیاسی تدریس کرد و از چندین کشور، ده‌ها دکترای افتخاری گرفت، و نیز برنده جایزهٔ آلمانی‌زبان لِسینگ و فروید شد. او از یهودیانی بود که از هولوکاست جان سالم به در برد و به ایالات متحده مهاجرت کرد. زمینهٔ فلسفه و آثار او، موضوعاتی هم‌چون دموکراسی مستقیم یا اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی حکومت‌های استبدادی است.

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 3, 2021
فهرست مطالب هر سه قسمت از مقاله
قسمت اول:
مقدمه. 2
هبوط دوم. 2
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی.. 3
تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی.. 4
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران. 5
پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟. 6
قسمت دوم:
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم:
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت اول
مقدمه
شهریور ماه یکی از پر مناسبت ترین ماههای سال است. از روزهای افتخار آفرینی چون بزرگداشت ابوعلی سینا، محمدبن زکریای رازی، ابوریحان بیرونی، استاد شهریار و زادروز داراب (کورش) گرفته تا روزهای ننگینی چون، تروریسم و وحشیگری کشتار میدان ژاله، حمله به برجهای دوقلو در نیویورک، انفجار دفتر نخست وزیری توسط فرقه رجوی، و فاجعه بارتر از همه تاسیس و سر برآوردن تشکلی بنام مجاهدین که زمینه ساز ظهور فرقه مذهبی-استالینیستی رجوی بعنوان هیولایی که چکیده همه رذائل ناشی از جهل و خرافه و نیرنگ و خود پرستی که ایران قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود اما اینبار در قالب چپ را بیدارکرد و بجان ایرانیان انداخت میباشد. فاجعه بارترین از این نظر که تلاش دارد ترشحات ذهنی یک خود شیفته و معلول ذهنی را که همه رذائل گذشته را درخود دارد را در زرورق چپ دوباره بعد از1400 سال تلاش ایرانیان برای بازگشت به هویت ایرانی، و بعد از 42 سال تجربه خونین مردم ایران، این خدای خود خوانده آنرا تحت نام “اسلام دمکراتیک” بعنوان هویت ایرانی بکمک بعضی دستها و مراکز جهانی دوباره بر ایرانیان حاکم کند. مکتب رجوی آنگونه که خودش در نشریه اش تیتر کرده است، در اوج خلوص و در عمل سرگذاشتن بر قدوم خمینی و راه و رسم اوست

هبوط دوم
قطعا همه هموطنان با بسیاری از روزهای تاریخ 42 ساله اخیر آشنا هستند، اما برای تلاشهای ایرانیان در 1400 سال گذشته و جهت درک بهتر شرایط خود و میهنمان در جهان امروز، باید از جمیع جهات آنرا شناخت، از بُعد جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی و… از این رو در نگاهی به جهان، ایران را سرزمینی میبابیم منحصر بفرد، با سرگذشتی خاص و متفاوت با دیگران. از این رو طبیعی است که هر ایرانی امروز با اندکی کنجکاوی از خود بپرسد، وابسته به چه کشوری است، پایگاه وطنش در دنیا چه بوده است. چرا این میزان از نیروهای اهریمنی یکی پس از دیگری و هر کدام در لباسی فریبنده تلاش میکنند تا نتواند سر از لاک جهل و خرافه و توسل به آسمانها بیرون آورد؟ شاید در یک یا دو سده قبل این سوال چندان موضوعیت نداشت، اما امروز که دنیا بشدت فشرده شده طوریکه ایرانی نیز همچون دیگر ملل در لحظه در جریان تحولات یکدیگر قرار میگیرند، ضرورتهای نویی رو نموده، طوریکه آگاهی بیش از پیش شرط ادامه حیات گردیده و خواه ناخواه ایرانی نیز به تامل واداشته میشود. دورانی که گذشته و حال و آیند طوری بهم پیوسته شده اند که امروز را جز با شناخت دیروز نمیتوان فهمید و سنجید، به آینده نیز باید با چشم باز و نگران نگریست.
از ویژگیهای دوران کنونی این است که عنان سرنوشت انسان برعهده خودش گذارده شده است. برخلاف گذشته نه چندان دور باید رای بدهد، برنامه ریزی کند، پیش بینی کند تا بتواند گلیمش را از آب بکشد. امری که در گذشته، اتکاء به قضا و قدر و خرافه، تقدیر و آسمان (بهشت جاهلیت) کارش را سبک کرده بود. اکنون بنظر میرسد هبوط[1] دوم او فرا رسیده.
زمانی میوه ممنوعه خورد و وارث نیک و بد شد و از بهشت (دنیای بی تضاد اولیه) رانده شد. و حال نیز که میوه علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و… را یافته و طعم آنرا چشیده، در نتیجه تکیه گاههای موجود در دنیای جهالت گذشته اش را از دست داده و یا چنان متزلزل شده که دیگر برای یک زندگی در شان انسان معاصر کارساز نیست. و اینگونه رانده شدن دیگری (هبوط دیگری) از بهشت جاهلیت گذشته به ایرانی هشدار داده میشود.
فرایندی که برای ایرانی از اواخر دوران سلسله قاجار در تماس با جهان متمدن با پیشتازی میرزا یوسف خان مستشارالدوله ها و میرزا فتحعلی آخوند زاده ها و … کلید خورده و تا امروز در صحنه جدال بین آنها که کماکان ایران و ایرانی را به باقی ماندن در بهشت جاهلیت فرا میخوانند، با آنها که او را تشویق به خوردن کامل میوه ممنوعه فن، علم، خرد، اندیشه، آزادی، حقوق بشر و دمکراسی و…نموده و تلاش میکنند که هرچه بیشتر از خروجی بهشت جاهلیت فاصله بگیرد، در جریان است.
جدال بین گذشته و حال، بین نو و کهنه، خرافه و اندیشه، استبداد و آزادی، همواره جدالی خونین و سخت بوده است. مسیری مملو از نیرنگ بازان و فریب کارانیکه ایرانی را که طعم دنیای نو را چشیده، با نشان دادن درهای کاذب ورود به دنیای نو، از یکطرف، و ذهنیتها و عادت های دنیای کهنه که طی قرون و اعصار در ایرانی به نفع ماندن دردنیای کهنه نهادینه شده است از سوی دیگر، در همان بهشت جاهلیت نگهدارند. و اینگونه طی طریق مسیر هبوط دوم انسان ایرانی را مشکل و مشکلتر میکنند.
نیرنگ بازان و فریبکاران، در لباس های گوناکون و بعضا بسیار شیک و امروزی، در قالب “اسلام دمکراتیک” من در آوردی رجوی، سلطنت طلب، یا سکولارهای وابسته به مراکز جهانی و متمایل به سلطنت، و بعضی مارکسیستهای نوع استالینی[2] و… ظاهر میشوند.
اینها ایرانی را که پیشتازانش بر بهشت قضا و قدر و اتکاء به آسمانها شوریده اند، کماکان در قالب رعیت ظل والسطان ها، ذوب شدگان در رهبری عقیدتی، و چاکران و نوکران خدایگانها، و یا بردگانی تحت حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا (اسم مستعار جمعی جوجه روشنفکر به اصطلاح حامی کارگر که بعد از بقدرت رسیدن حتی حق انتخاب نوع لباس و خوراک هم برای کارگر قائل نشدند چه برسد به شرکت او در رهبری جامعه سوسیالیستی) [3] که جز باربری و نشخوار، تلف شدن در راه رهبری عقیدتی، خاک پای خدایگان بودن و یا در کارخانه ها برای تحقق آرمانهای دیکتاتوری طبقه کارگر (عده ای رهبران عقیدتی سوسیالیستی) جان دادن، حق دیگری برای ایرانی قائل نبودند و نیستند، میخواهندش.
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی
رجوی آشکارا با وقاحتی بی حد و حصر مدعی است که نیازی به دادن زحمت به ایرانیان و خروج از بهشت(توسل به قضا و قدر و آسمانهای عصر جاهلیت)نیست، چرا که رجوی با یک عمل تاریخساز(بخوانید شامورتی بازی انقلاب ایدئولژیک) طی یک “شورت کات” همان بهشت جاهلیت را با تعویض تابلوش به “اسلام دمکراتیک“، به “دنیای نو” تغییر و تبدیل میکند. او خود و مریم رجوی و دیگرهمسران “رها شده!!!” از قید و بندهای تاریخی در اثر ورود به حرمسرایش، مدعی اند بهشت دمکراتیکشان از این حُسن و امتیاز برین نیز برخوردار است که، خدای آسمانی ایکه ایرانیان تا به امروز بدان اتکاء کرده اند، امروزه در وجود نرینه حرمسرای فرقه رجوی، یعنی مسعود رجوی تجللی یافته و اینگونه در “اسلام دمکراتیک” اش خداوند، زمینی شده و در دسترس همگان قرار داده شده است!!!! جهت اثبات اینکه وی خداست و زدون هر گونه شک و تردیدِ شرک آمیز!! در خدایی خودش، مهدی ابریشمچی که از اولین ایمان آورندگان به این خدای خود خوانده است و آنرا با قربانی کردن زنش مریم در پیشگاه او به اثبات رسانده را به صحنه فرستاد تا بعنوان نشان خدایی مسعود رجوی اعلام کند که “مسعودرجوی نیز همچون خدای آسمانها به کسی دراین جهان پاسخگو نیست”!!!
مسعود رجوی که “عشق به ایران و ایرانی“ را با وطن فروشی به دشمنان ایران و کشتار جوانانش در مرزها و شهرها و حتی در درون تشکیلاتش صدها بار طی چهل سال گذشته به اثبات رسانده است!! به ایرانیان تکلیف میکند که نیازی به خروج از بهشت جهل و خرافه گذ شته نیست، چرا که او خود در راستای به ودیعه گذاشتن کشور برای بقدرت رسیدن نزد از ما بهتران!! پمپئوها و جان بولتن ها، جولیانی ها و دیگر نمونه های برجسته اوباش دنیای به اصطلاح متمدن!! را بعنوان سمبلهای دمکراتیسم به بهشتی که وعده میدهد، دعوت میکند که حتی طی سخنرانیهای پر زرق و برق و گران شان، ضمن تشکر از زوج رجوی برای به مزاید گذاشتن کشور، نوید دنیای نو را هم به ایرانیان با خدایی زمینی میدهند. او استدلال میکند، حضور اجاره ای ناشخصیت های فوق در بهشت جهل و خرافه اش، نشان دمکراتیسم آن است. و جشنها برای آن برگزار میکنند.
این نمونه ای است از تلاش یکی از واپس گراترین نوع از مبلغین جهل و تاریکیِ بیدارشده بعد از انقلاب 1357 تا نگذارد ایرانی از دنیای جهل و خرافه و خفت و خاری و نکبت توصل به آسمانها خارج و هبوط دومش یعنی خوردن کامل میوه خرد و اندیشه و علم و نو اندیشی و آزادگی و پیشرفت و استقلال و حقوق بشر و… را در خود و کشورش محقق کند.
نگارنده همواره گفته و نوشته است(که بسیار هم به رجوی برخورده و آنرا بعنوان مزدوری نگارنده در سایتهای رسوایش منعکس میکند(اینجا)) که:

“طی دو قرن اخیر علیرغم همه زشتیهایی که ایرانیان تجربه کرده اند، شاید تنها و بزرگترین اقبالی که به مردم ایران روی کرده، تست و آزمایش شدن فرقه رجوی طی چهار دهه گذشته به قیمت هوشیاری مردم ایران و نابودی گذشته و حال و آینده و جان هزاران زن و مردی بود که فریب بهشت زمینی خدای خود خوانده ای بنام مسعودرجوی را خوردند، میباشد.”نقل از مقاله گذشته داود باقروند ارشد

تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی
در سازمان مجاهدین ایرانیان به نرینه ها و مادینه های وحشی تقلیل داده شدند و حقی جز بلاگردان رهبریش شدن برایشان قائل نیستند. اگر ناصرالدین شاه همبستری با هزار زن را در حرمسرایش برای آنها و خانواده شان افتخار و سرمنشاء آب و نانی میشمرد، مسعودرجوی حق حیات برای زنان(همه زنان) را تنها از طریق همبستر شدن آنهم بشرط عشق! به خودش برای آنها قائل شده است. و برای مردان نیز مشروط با تقدیم زنانشان!!! به حرمسرای رجوی آنهم تقدیم از سرنیاز خودشان!!!، حق حیات قائل شده است. مسعودرجوی همچون شاه طی 42سال گذشته هیچ ایرانی را لایق اینکه در امری او را مخاطب قرار دهد ندانسته. وقتی برای قدرتش لازم دید آنها را هنگام دفاع از کشورشان در مرزها بنفع دشمنان ایران و در خوش خدمتی به صدامها کشت. و همچون شاهان مستبد، اعضای فدایی دربارش(در تشکیلات رجوی) علیرغم اینکه سر بر قدومش میگذارند را همچون درباریان شاهان ایران، وقتی از جانب آنها مورد سوال قرار گرفت و احساس تهدید کرد، تبعید، زندان و شکنجه کرد و کشت.
سلطنت طلبان نیز با کینه ای عمیق ناشی از سرنگون شدنشان در 1357 نسبت به مردم ایران، ، کماکان بر همان طبل باقی ماندن مردم ایران در بهشت جهل و خرافه و توسل به آسمانها میکوبند. آسمانهایی که بزرگترین حسن آن “موهبت الهی سلطنت موروثی” است که برای مردم ایران نازل میکند. تا بصورت ظل السلطان ها یا آریامهرها یا همان خدایان زمینی بر کشور و مردم حاکم شوند. حاکمیتی که در آن ایران و ایرانی نیز جز بردگی حق دیگری تحت این خدایان زمینی ندارد. هرچند با در چشم انداز قرارگرفتن ورود مردم ایران به هبوط دوم خود، این راهزنانِ مسیر نیز، همچون رجوی دست بکار شده ضمن بکارگرفتن شیوه های او در نشاندادن حمایت اجانب از خود و حتی با گرفتن عکس در کنار آنها، تلاش میکنند اینبار همان زهر را با انواع سوس ها در قالب معرفی سلطنت بعنوان قطب و ثقل و لنگر و کانونِ وحدت و اتحاد کشور، … توجیه کنند. و اینگونه بدون نام بردن از “توسل به آسمانها” عملا محصول خرافه و جهل و اتکاء به آسمانها، یعنی (شاهنشاه و ظل السلطان و رهبر عقیدتی و…) را رنگ کرده بعنوان سلطنت نوِ، متحول و دمکراتیزه (سوئدی شده!) شده، به خورد این ایرانی بدهند.
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران
مشکل دیگر لااقل در 100 سال اخیر ناشی از فاصله میان طبقه خواص با عامه مردم است. هیچگاه درتاریخ چنین جدایی عمیق بین ایندو طبقه احساس نمیشده است. از زمان برخورد با تمدن غرب یک قشر با سواد و درس خوانده و فرنگی مآب در ایران پیدا شدند که بسیار با تفرعن و سنگ دلی بر عامه مردم نگاه میکردند و خود را تافته جدا بافته میدانستند. این طرزدید، عقده و کینه پنهانی در مردم ایجاد کرد تا بدانجا که به همه مظاهر علم و درک و روشن بینی بدبین شوند.
حقیقت این است که “روشن فکر” یا به اصطلاح “طبقه فاضله” که دستگاه حکومت نیز از آن منشعب میشد، در دوران اخیر بخصوص این 60 ساله بدترین رفتار را با مردم داشته اند. آنها را به تمام معنا، عوام کل انعام انگاشته اند. که حقی اضافه تر از حق چریدن و بار کشیدن ندارند. در مورد حاکمان سرنگون شده اما، عباس میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” مینویسد، محمدرضا شاه کشورش را “دوست داشت” ولی “از ایرانیان متنفر بود“.
البته در مورد روشنفکران استثناء هم وجود داشته و عده ای روشنفکر عابرومند و خوب را نمیتوان نادیده گرفت، ولی با یک گل بهار نمیشود. این لکه ننگ بر دامان روشنفکرمابان ایران افتاد، که عده ای از آنها با صفت افتخار آمیز “وطن در چمدان” موصوف شدند. اینها وعده ای از قماش اینان، تنها پس از طرد از وطن متوجه شدند که کشوری بنام ایران می توانسته است بر روی نقشه جغرافیا وجود داشته باشد و آنگاه به نوحه سرایی پرداختند که این عبارت شکسپیر چه خوب مصداق حالشان میشود. آنجا که اوتلو به دزدمونا گفت:
“ترا کشتم که سپس دوستت بدارم”

کسان دیگر از این گروه نقش دیگری بر عهده گرفتند، و کمر به کینه ورزی بستند. ایران و تاریخ و هرگونه اعتبار آنرا انکار کردند. نشان روشنفکری را در نفی ارزشها دانستند. یکی از اینها، اینجا و آنجا در خارج به سخنرانی پرداخته و ادعا کرده بود که نام ایران کلمه جدید است و در گذشته به این کشور اتلاق نمی شده است. البته دکتر جلال خالقی مطلق و دکتر جلال متینی طی دو مقاله به این یاوه گویی پاسخ دادند(اینجا). سابقه تاریخی بسیار کهن نام ایران را در آثار پیش و بعد از اسلام برشمردند. از همین رهگذر بود که ضحاک اساطیری بعد از چند هزار سال آزادیخواه!! و مردم دوست قلمداد شد!!! نظایر این حرفها بسیار زده شده است و در لای ابرهای بی خبری، بی سوادی و عقده و کینه توزی مبتنی بر بی خردی، شنوندگانی نیز برای خود یافته است.
اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید.

پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟
باوجود سرنگونی غول اهریمنی 2500 ساله دنیای جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در انقلاب بهمن 57 و سر برآوردن غولهای خفته قرون اعصار بویژه از کوزه زندانهای کشور (به یمن تلاشهای حقوق بشری!! کارتر) که در ادامه با حمایت همان دولت امروزه درآلبانی و خارج کشور در کمین مردم ایران نشسته اند، تنها میتوان به این سوال با نگاه به تاریخ ایران و ایرانی در رویارویی با چنین اهریمن هایی از گذشته دور تا به امروز، پاسخ داد.
البته امروزه مردم ا یران تجارب گرانقدری پیش رو از افغانستانی که سالیان توسط شوروی سابق اشغال شد تا به اصطلاح نجات یابد و یا 20 سالی که تحت اشغال آمریکا بود و البته تجارب عراق و لیبی و سوریه و … همه نشان داد که تنها راه رهایی ایران وایرانی اتکاء به خودش است و بس. ایرانی محکوم است برای پیروزی نو بر کنهه، خرد بر خرافه، … خود را تغییر دهد تا این خود، کشورش را نیز تغییر دهد. ایرانی باید از توصل به و التماس و درخواست از دیگری و هر آنچه غیر خودش است، که ریشه در عادات دنیای جهل و خرافه و توسل به آسمانها و… گذشته او دارد دست بشوید و به خودش و تنها خودش اتکا کند و از خودش بخواهد تا از دیگران. و این جز با شناخت عمیق از خود(فرد ایرانی) و کشورش(جمع ایرانیان) که چه بودیم و چه هستیم و چه باید باشیم شدنی نیست.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
در ادامه مقاله مطلب زیر را خواهید خواند.
——————————————-
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ فرودآمدن از بالا، هبوط آدم= فرود آدم از بهشت بر زمین
  2. ↑ ضمن احترام به فلسفه ضد استثماری مارکسیسم
  3. ↑ نقل از کتاب تروتسکی کاهن معبد سرخ، سرویس رابرت، ترجمه بیژن اشتری، نشر ثالث چاپ اول

فاجعه یازده سپتامبر 2001 الگویی جهت سنجش ادعای دادگاههای صالحه و کشتار بیگناهان سال 1367مسعودرجوی
سپتامبر 10, 2021
داود باقروند ارشد

امروزه تحولات جهانی در کنار تحولات درونی کشور کمک بسیاری به شناخت ماهیتها بر خلاف ادعاها و شعر و شعارهای تبلیغاتی میکند. فاجعه تروریستی 11 سپتامبر 2001 که بدست گروه تروریستی القائده صورت گرفت یکی از الگوهاست.
هیچ جداشده ای از فرقه رجوی نیست که جشن گرفتن کشتار 3000نفر مردم بیگناه آمریکا درنیویورک در یازده سپتامبر توسط مسعود و مریم رجوی را در سالن اجتماعات باقرزاده در 50کیلومتری غرب بغداد در جمع 4000نفر از اعضای سازمان بطور ریز و دقیق گزارش نکرده باشد. بویژه آنجا که تلاش کرد ضمن تمجید از جنایت بن لادن آنرا نسبت به کاری که خود مسعودرجوی و مریم رجوی میتوانند و انجام خواهند داد!!! کوچک جلوه داده و بگوید که:
“اگر بن لادن با اعضای “انقلاب نکرده” [1] تشکیلاتش میتواند چنین خسارت جانانه ای به امپریالیسم جهانی به رهبری امپریالیسم آمریکا وارد کنند، ببنید من و مریم با اعضای “انقلاب کرده” [2] چه بلاهایی میتوانم سر آمریکا بیاورم. و پخش شیرینی و جنشن یک روزه و ارائه تحلیل و تمجید از این جنایت.نقل از سخنرانی مسعودرجوی در جشن بزرگ 11سپتامبر 2001

این موضعگیریِ با ماهیت جنایتکارانه را شاید میشد برای یک تشکلی که مدعی است 56سال سابقه سیاسی دارد اگر یکبار در طول عمرش اتفاق می افتاد بعنوان یک اشتباه تاکتیکی و … نادیده گرفت و یا با یک انتقاد از خود چنین لکه ننگین تاریخی را از دامن خود پاک کرد. میخواهیم برای اینکه حق این “زوج محترم” نیز رعایت شود نگاهی بیندازیم تیتر وار به اسناد و مدراک و موضعگیریهای آنها و ببنیم آیا یک تک نمود بوده است یا خیر.
نمونه چند فاکت رسمی مسعود رجوی
مسعودرجوی خواستار دادگاههای دو دقیقه ای
بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب 22بهمن سران رژیم گذشته دستگیر شدند و ماشین قصابی تحت نام دادگاههای انقلاب براه افتاد. شخص مسعود رجوی در نشریه مجاهد طی مقاله ای فتوایی صادر کرد و در آن ضمن دفاع ایدئولژیک-تاریخی از عملکردهای دادگاه انقلاب به رویکرد محافظه کارانه دادگاه در کندی در اعدام ها و اینکه چرا بدون فوت وقت دستگیر شده را به جوخه های آتش نمسپارید بشدت انتقاد کرد. و خواست همانطور که در صدر اسلام همه یک قبیله را از دم تیغ گذراندند دادگاههای انقلاب نیز عمل کند. بویژه نوشت که با افراد یک جریانی که ضد انقلاب محسوب میشود باید مستقل از اینکه کاری کرده یا نه به اتهام اعمال گروهش محاکمه و مجازات شود تا جریان نتواند سر بیرون آورد. عین نشریه و تشریح و توضیحات را در اینجا بخوانید. ظاهرا رژیم نیز طبق فتوای شخص مسعود رجوی درمورد خودش عمل کرد. اما بعد مسعود رجوی مدعی شد که رژیم و خلخالی جنایت کار بوده است!!!!
سند شماره یک: بنابراین صرف محرزشدن هویت آنان برای به جوخه آتش سپردنشان کفایت میکرد.
قضات بی سواد و احکامی که اعدام نخواهد
ولی بعد در فرانسه 8 خرداد 1363طی مصاحبه ای در پاریس اینجا ازدقیقه: ۱:۱۵:۴۶ مطرح میکند که به دادگاه اعدامیان “پشت بام مدرسه رفاه” توسط احمد خمینی دعوت شده و او رفته است، اما مزورانه مطرح میکند که قبل از اعدام آنجا راترک کرده!! چون با درس حقوقی!! که خوانده بوده میدانسته اینکار غلط است و دادگاههای انقلاب را نفی میکند!!!!
دروغ رجوی

دروغ رجوی را در اطلاعیه او که در تاریخ 26بهمن 57 درست بعد از اعدام ها صادرشده (تصویر اطلاعیه) از کتاب اطلاعیه های سازمان مجاهدین و تایپ شده متن اطلاعیه را در زیر بخوانید.

پیام و تهنیت مجاهدین خلق ایران
به حضرت آیت الله خمینی
بنام خداوبنام خلق قهرمان ایران
مجاهد اعضم» حضرت آیت الله خمینی»!
« مجاهدین خلق ایران» و عموم فرزندان انقلابی شما در این میهن ، با قلبی سرشار از احترام، فرمان قاطع شما را مبنی بر محاکمه و مجازات چهارتن از اعضای جنایتکار و خیانت پیشه رژیم پیشین ، دریافت داشتند. این اقدام متهورانه و انقلابی را که روشنایی بخش چشمان و تسلای قلوب تمام مردم محروم این سرزمین، بویژه خانواده های داغدار شهد و شکنجه شدگان است، به شما و تمام مردم قهرمان کشورمان تبریک و تهنیت می گوییم، باشد که در این کشور کسی به کشتار و شکنجه و آزار مردم بی پناه و فرزندان پیشتاز آن دست نیابد. حضرت آیت الله- شما، با این فرمان انقلابی، پرتو دیگری از چهره ی راستین مکتب توحید و ایدئولوژی ما ( اسلام) به جهانیان عرضه کردید. لذا بازهم مشتاقانه امیدواریم که، بدون کمترین توجه با برخی پادرمیانی های شرک آمیز و سازشکارانه، وبه گونه هرچه سریعتر، داد این خلق مظلوم و شکنجه دیده ما، تا آخرین نفر ازبقیه عناصر ضد انقلابی نیز باز ستانده شود. همانهایی که بگفته قرآن کریم در این سرزمین« فسادی بزرگ به پا کرده، و تولید و نسل ما را ضایع می داشتند»، و اکنون اینسان در برابر مکافات اعمالشان، ریاکارانه، به توبه و زاری نشسته اند. همانهایی که هزاران هزار را در شهرها و روستاهای ما داغدار و عزادارکردند و به خاک سیاه نشاندند، همانها که درکنف حمایت اربابان امپریالیست و دار و دسته ارتجاعی شان، هر روز هرشب، در کمین انقلاب و انقلابیون مانشسته و به انواع توطئه گری و مفسده جوئی مشغولند. اینجاست که بازهم با الهام از قرآن کریم، ادامه حیات آزاد سیاسی و اجتماعی خلق مان را درگرو قصاص هرچه سریعتر تمامی آنها می دانیم.
« ولکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب»،
باشد که تهدید و وحشت و اضطراب تا به ابد ازاین میهن رخت بر بندد، و آرامش و لبخند و سازندگی جانشین آن گردد.
سازمان مجاهدین خلق ایران
26 بهمن 1357

بررسی دقیق و طبق اسناد خود سازمان مجاهدین در فاز سیاسی قبل از اقدام مسلحانه این تشکل بوضوح نشان میدهد که رجوی نشستن بر جای خمینی و اعمال شریعت داعشی خود را در پس چپ نمایی های ضد امپریالیستی که بعدها با رفتن زیر قبای امپریالیستها روشن شد چه بود و شعارهای عدالت خواهی و دمکراسی طلبی و… او نیزدر رویکردش به اعضای سازمان در درون این تشکیلات با زندان وشکنجه و قتل آنها و اخیرا به دادگاه حمید نوری روشن شد چه بود. البته رژیم نیزبا شناختی که از او داشت و با اتکاء به نفوذیهایی که در مجاهدین داشت فریب نمیخورد و دیدیم که در نهایت رجوی دست به اسلحه برد و حتی کشور و مردم ایران را با کشتار آنها در مرزها به عراق فروخت تا اینگونه روشن شود که دعوای رجوی بر سر قدرت است نه بر سر دمکراسی، عدالت، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر و دادگاههای صالحه.

رجوی حتی تحمل شور و مشورت برای اعدام ها را نیز نداشت و خواستار دادگاههای دو دقیقه ای بود. نگرانی او را در اخطاری که میدهد بخوانید
اخطار « مجاهدین خلق ایران» در باره
احتمال صرفنظرکردن دادگاه انقلاب از
اعدام دوتن از جلادان ساواک
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
طولانی شدن غیرمنتظره ی مدت شور دادگاهی که مسئول رسیدگی به جنایات ضد انقلابی دو تن از جلادان ساواک ب نامهای«تهرانی » و «آرش» می باشد، شایعاتی را در افواه عموم موجب شده است، شایعاتی مبی بر احتمال بخشش جنایتکاران مزبور…وهمچنین رفتار بسیارناپسند اختناق آمیزی که درمحوطه دادگاه با برخی از خانواده شهدا اعمال گردید[ خانواده شهدای مجاهدین خلق- کروشه از من است]…
صرفنظرکردن از مجازات عناصری اینچنین جنایتکار برخلاف خروش یکپارچه و رعد آسای خلق قهرمان در روز چهارم خرداد چیزی نیست جز میدان دادن به ضد انقلاب و نادیده گرفتن دهها شهید جان برکفی که بوسیله همین مزدوران به قتل رسیدند؛ بنا براین « سازمان مجاهدین خلق ایران» با یاد آوری میثاق خونین خود با خدا و خلق! اعلام می کند که درصورت فرار دادن این جنایتکاران از قصاص عادلانه شان در دادگاه، بی تردید نمی توان آنها را ازشعله غضب خلق و فرزندان راستین آن پس ازبخشودگی احتمالی نیز در امان دانست. همچنین نباید فراموش کرد که ازنظرحقوقی صرف نیز بخشودگی آنها مستلزم رضایت هزاران شاکی خصوصی دردمند و شکنجه شده است…
درخاتمه امیدواریم هرآنچه ما شنیده ایم، ازچارچوب شایعات خارج نشده ودادگاه همچون گذشته با قاطعیت کامل انقلابی، به احقاق حقوق این خلق مستضعف ادامه دهد. هم چنان که درمورد عناصری نظیر«هویدا» و «نصیری» که ارزش اطلاعاتی بسیار زیادی نیز از جلادان فوق الذکر داشتند، عمل نمود.
مجاهدین خلق ایران
۲/تیر/۵۸

رجوی هیچ مشکلی با رژیم جمهوری اسلامی ایران ندارد الا میخواهد جانشین او شود.
سند تائید رفراندم جمهوری اسلامی

رجوی از همان روزهای اول انقلاب طی دهها اطلاعیه، خمینی را “مجاهد اعظم، حضرت آیت الله خمینی، امام خمینی و کسی که سر بر قدمم او میگذارد، میخواند ولی بعد مدعی شد که ما مجاهدین از زمان شاه از مرتجع بودن خمینی تحلیل داشتیم و هیچ شک و شبهه ای در مورد ماهیت خمینی نداشتیم!! و میدانستیم که خمینی صلاحیت رهبری یک کشور و جنبش را ندارد!! اینجا

اینهم دفاع ایدئولژیک مسعود رجوی از اصل ولایت فقیه

آینده مردم ایران را باید از داعش نوع ایرانی (فرقه تبهکار رجوی) محافظت کرد.

داود باقروند ارشد
نهم سپتامبر 2021

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ اعضایی القائده که اجازه نداده اند بن لادن زنانشان را از آنها جدا و به عقد و ازدواج خود در حرمسرایش در آورد
  2. ↑ اعضای فرقه رجوی که رجویها به زور همسرانشان را از آنها جدا و با همبستری با آنها بمنظور!!! رهاکردن زنان از قید و بند مردانه بکارمیگیرد

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 14, 2021

لینک به قسمت اول:
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت دوم:
فهرست مطالب

  1. چه بودیم و چه هستیم.
  2. چگونگی پیوند ایران و غرب..
  3. چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند.
  4. سقوط امپراطوری 1000ساله.
  5. جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی.
  6. حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن.
  7. شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی.
  8. گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی.
    قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
    چه بودیم و چه هستیم
    ایرانی چه بخواهد و یا نخواهد، کشورش را دوست داشته باشد یا خیر میتواند این اطمینان را داشته باشد که شهروند کشوری است با سرنوشت استثنایی و به هرکجا برود یک تاریخ بر پشت دارد، خواه برآن آگاه باشد یا نباشد. ایران برخلاف دیگر ملل یک واحد تمدنی منفرد دارد. موقعیت جغرافیایی ایران آنرا در معرض برخوردهای جنگی و وزش های تمدنی قرار داده است. پیش از کشف آمریکا، ایران کشوری بود که جهان شناخته شده از هر گوشه ای به آن راه می یافت. کشورِ دیگری نمیتوان یافت که دارای چنین خصوصیاتی باشد. یعنی؛
    الف؛ در همسایگی سه تمدن کهن جهان قرار گرفته باشد، میان رودان(سومر و بابل)- مصر-هند.
    ب؛ بر سر راه دو تمدن بزرگ شرق و غرب یعنی چین از یکسو و مدیترانه (یونان و رم) از سوی دیگر.
    ج؛ گرداگرد آنرا مناطق عمده تاریخساز گرفته باشند، مانند قفقاز، مغولستان، عربستان و ترکستان.
    د؛ محاط باشد از جانب سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا.
    هـ؛ از طریق دریا به سراسر جهان راه یابد.
    و؛ همسایه نخستین کشور سوسیالستی جهانی باشد.
    ز؛ همسایه دیوار بدیوار نخستین امپراطوری اسلامی جهان یعنی ترکیه عثمانی باشد.
    ح؛ همسایه نخسین کشور استعماری جهان یعنی انگلستان از طریق هند باشد.
    ط؛ سرزمینی باشد هم دریایی، هم کوهستانی، هم بیابانی و هم کویری.
    ی؛ سرزمینی که تفاوت دمای هوا از نقطه ای به نقطه ای دیگر 50 درجه سانتیگراد تغییر کند.
    اینها همه منجر شده است که سه ویژه گی عمده در ایران دیده شود.
    اول، نخستین امپراطوری جهان را در خود ایجاد کند و نزدیک به 1000 سال بعنوان نیروی برتر آسیا و یکی از دو نیروی برتر اداره کننده جهان برجای بماند.
    دوم، طی حدود 3000 سال ادامه تمدنی، ویژگیهای قومی خود را محفوظ دارد.
    سوم، پس از اسلام، امپراطوری فرهنگی را جانشین امپراطوری سیاسی سازد. و در هرحال هیچگاه از صحنه موثر حوادث جهان دور نمانده است. این آن تاریخی است که بر پشت هر ایرانی سنگینی میکند.
    چگونگی پیوند ایران و غرب

نبرد ایران و یونان، ایران را وارد صحنه جهانی کرد. زیرا یونان کشوری بود با تمدن پیشرفته و با مردمی زبان آور و هوشمند، دارای شاعر و مورخ و فیلسوف، از این رو هرکس با او درگیر میشد، چه غالب چه مغلوب، نامش بر جریده عالم ثبت می گردید. بنابراین 500سال قبل از میلاد، نام پارس در اروپا بعنوان تنها کشور بزرگی که در شرق جهان وجود دارد رقم خورد. بویژه که بعنوان کشوری که با یونان به معارضه برخاسته بود. از آنجا که تمدن یونان به رم انتقال یافت[1] و از رم به اروپای غربی این حضور ایران در تاریخ تداوم یافت.
رهایی یهودیان از اسارت بابل موضوع دیگری بود که نام ایران را بر سر زبان تاریخ نگهداشت. چرا که چهل هزار یهودی که بعد از فتح بابل بدست کورش آزاد شدند، و سرود خوانان و شکرگذاران رو به عرض موعود نهادند، کلمه “ایران” را وارد کتاب مقدس یهودیان (تورات) و دنیای غرب کردند.
سپس نوبت میرسد به اروپا، از آنجا که اروپا وارث تمدن غرب (یونان و رم) است و در سه قرن گذشته پرچمدار تمدن جهان بوده است همواره به ایران به چشم آشنا نگاه میکرده است. این واقعیت که نظر اروپائیان نسبت به ایران متاثر از وقایع جنگهای ایران و یونان و رم (کشورهای حریف ایران برای هفت قرن) بوده است از این رو آمیخته ای است از ستایش وتحقیر ویا بدگویی وتعریف.

چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند

اروپائیان به تاسی از یونانیان ایرانیان را بربر و یونانیان را پیشتاز تمدن بشری خوانده اند. با این حال شبح و هیبت امپراطوری هخامنشی از جلو چشم آنها دور نشده است. تمدنهای دیگر مشرق زمین همچون چین و مصر و عثمانی در همین 4 قرن گذشته که کشتی بخار بردریاها افتاد در نظر اروپائیان برجسته و مطرح شد. ولی ایران بدلیل ارتباط خود با یونان و رم از 500سال قبل از میلاد مظهر شرق شناخته میشده چنانکه حتی شرق را با ایران یکی می انگاشته اند. ویژگی دیگر ایران که همواره رشک و غرض بر می انگیخته، قدرت و شوکت آن بوده است.
ایران همواره مشهور به کشور با دستگاهی بوده است. هم از این لحاظ که دارای منابع سرشاری است و سرزمینهای پنهاوری داشته و هم در مسیر جاده ابریشم از تجارت جهانی سود میبرده. شکوه و عظمت ایوان مدائن و تخت جمشید بعنوان شاخصه های حکومت پر زرق و برق اشراف آنرا برجسته میکرده است.
برعکس ایرانیان، چین و مصر که رابطه ای سیاسی با غرب نداشته اند، کمتر مورد قضاوت های آلوده به رقابتهای سیاسی قرار داشته اند. ایرانیان در کانون اینگونه تحلیلها و قضاوتهای آلوده به رقابت سیاسی بوده اند. که متاثر از جنگهای ایران و یونان و ایران و رم بوده است که هرگز از یاد نرفته. ایران اولین کشور شرقی بود که با یونان به جنگ پرداخت، ولی چون در جنگ برنده نبود، عیب هایی که بر هر شکست خورده بار می شود او را در برگرفت. از طرفی بازنده هم نبود چون تا 150 سال بعد امپراطوریش بر بخش بزرگی از جهان دوام داشت، و تمامیت یونان در مقایسه با امپراطوری ایران، تحت سلطه ای برای ایران بیش نبود، رشک دشمنان را بر می انگیخت.
ایران در سه جنگ با یونان شکست خورد. ایرانیان تنها حکومتی بودند که یونانیان را تحت حکومت خارجی در آوردند. از این رو هرودوت که کتاب تاریخ خود را بنام “ایران” آغاز و بنام “ایران” خاتمه بخشید متاثر از همین وقایع است. و گزنفون که قهرمان بزرگ آرمانی خود را کورش قرار داد، و در مجسمه سازی نیز فیدیاس Phidias همین کار را کرد.

غرور یونانیان از این نظر که در مبارزه با بزرگترین امپراطوری جهان شکست نخورده اند ناشی میشود. که سرمنشاء بسیاری از جنب و جوشهای فرهنگی برای آنها شده و چون یونان به روش دمکراسی اداره میشد آنرا غلبه آزادی بر نا آزادی تحلیل کرده اند. بعدها حتی به گزافه، پیروزی یونان را پیروزی تمدن بر نا تمدن نام نهادند. بزرگترین افتخار فرهنگی یونان که در نمایشنامه اسکیلوس بنام “ایران” منعکس است، در آن این افتخار را نصیب یونان میکند که بتوانند خود را همپای امپراطوری ایران بنامند. پروفسور ایلیوف مینویسد، دنیای غرب مرهون پارتهاست، شرکت آنها در این جنگها، پیشرفت چادرنشینان آسیای مرکزی و هجوم آنها را به غرب برای مدت 1000سال عقب انداخت.[2]

سقوط امپراطوری 1000ساله
سقوط ساسانیان بدست اعراب از شگفتی های تاریخ است. چگونه اعرابی که از هرلحاظ عقب تر از ایران بودند بر آن چیره گشتند؟ هرچند عوامل متعددی عامل آن است ولی در اساس کهولت سلسله است که موجبات زوال خود را در خود فراهم میآورد. همان عارضه ای که بر سر هخامنشیان آمد، قانونی که بر چینی ها، پارتها، رومی ها و حتی همین اواخر بر امپراطوری انگلیس اعمال شد.بله امپراطوریکه 1000 سال حاکم بلامنازع جهان بود فرو ریخت و لقب عجم گرفت، گناهش آن بود که زبان عربی را نمیتوانست با لهجه عربی بکاربگیرد. این سرنوشت برای کمتر قومی پیش آمده بود. ولی چه باید کرد، زندگی باید ادامه می یافت. ایرانیان در چاره اندیشی استشمام خاص خود را دارند. سقوط ایران توسط اسکندر برای آنها درس و تجربه شده بود. بقدر کافی به فرهنگ خود اطمینان داشتند که میتوانند دیگران را در آن حل و هضم کنند. باید صبر میکردند. حالا که مغلوب شده، چیزی مهمتر از استقلال سیاسی و مرزهای امن بنظرش آمد که باید نجات داده شود، تا نابود نشود، و آن چیز ایرانیت بود.

.جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی

ایرانیت کلمه مبهمی است و تعریف قاطعی شاید نتوان برایش یافت. اگر ایرانی میخواست بر استقلال خاک اصرار ورزد یعنی خارجی را بیرون کند و کشورش را در حیطه مرزهای سیاسی حفظ کند تا کنون مضمحل شده بود. زیرا توان مقابله با نیروهای بیگانه مانند عرب، ترک و دیگران را نداشت. هیچ
کشوری در جهان از بدو تاسیس به حال خود باقی نمانده است. نه چین، نه یونان نه رم و نه اروپا. بعضی تمدنها بطور کامل نابود شده اند. و بعضی تغییر ماهیت داده اند. مانند تمدن مصر، یعنی در ازای زنده ماندن، هویتشان را بلاگردان خود کرده اند. ادامه حیات تنها در تطابق با دگرگونیها میسر شده است.
ایرانی برای این تطابق استعداد خوبی از خود نشان داده. او توانسته این تطابق را با “دگرگون شدن و در عین حال همان ماندن“ به پیش ببرد. در تمام طول تاریخ، ایران بر اساس این اصل حرکت کرده که مردمش مستمرا هم تغییر کنند و هم همان باشند که بودند.
ایرانی بعد از اسلام از آنجا که از زنده کردن سیادت سیاسی خود نا امید شد، همه تلاشش را نمود و استعداد خود را در زمینه فرهنگ بکارگرفت. بر آن شد تا فرمانروایی فرهنگی را جانشین فرمانروایی سیاسی کند تا از دور خارج نشود. بدین گونه ایرانیت توانست با اهرم فرهنگ خود را بر سر پا نگهدارد. او زنده بودن و پویایی و ماندگاری خود را در متوقف نشدن به ظهور رساند. اگر نمیتواند درصحنه سیاسی و جنگ علامت زنده بودن از خود نشان دهد در صحنه قلم و فرهنگ این کار را میکند.
فرهنگ مفهوم وسیعی دارد. آداب، رفتار، تکلم، آفرینش ادبی و هنری و… اگر زبان ملی از کار افتاد مهم نیست مهم فکر است. زبان عربی را وسیله ای کارآمد تشخیص داد و از آن کمک گرفت و آموختش، طوریکه به صاحب زبان گفت ما هرچند عجم هستیم ولی زبان شما را بهتر از شما بکار میبریم. از این رو بود که از جانب ایرانیان عربی نویسی باب شد. منظور به مقصد رسیدن است مرکب هرچه هست گو باش.
شوک وارده از سقوط و فروپاشی ساسانی ایرانیان را وادار کرد که از خود بپرسند، چه شد که اینطور شد، و خواستند که خود را بشناسند. و توجه به خود با سوالِ، چه و که هستیم آغازیدن گرفت، و شروع کردند به ترجمه آثار دوره ساسانی به عربی [3]. تلاش کردند ضمن گسترش فرهنگ و بازیافت شخصیت خود در مقابل تحقیر و فشاری که از جانب اعراب به آنها وارد شده بود تا این فرهنگ برتر خود را بعنوان سپرفرهنگی در مقابل تهاجمات تحقیر آمیز بکار گیرند. ایرانیان یا باید تسلیم اعراب میشدند و همچون مصر و شام و فلسطین در اعراب مضمحل میگردیدند و یا چاره ای برای هویت ایرانی خود می جستند.
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن

ایرانیان جنبش حفظ هویت ملی خود را در سه جبهه پیش بردند.
واکنش بازویی،

  1. قتل عمر بدست فیروز ابولولو بود که به قتلعام ایرانیان مدینه منجر شد.
  2. آنگاه قیام مختار سقفی که بیشترین تعداد سپاهیان او را ایرانیان تشکیل میدادند.
  3. سپس نهضت ابومسلم خراسانی بود که منجر به سقوط خلافت بنی امیه و قتلعام همه خاندان آن گردید.
    واکنش مغزی،
    که خود را در نگارش کتب مختلف بارز کرد، از جمله ترجمه آثار پهلوی به زبان عربی. شعرِ شعوبیه [4] که ترسشان ریخته بود و زبانشان باز شده بود. و نیز نهضت های فکری بصورت فلسفه، خطابه، فرقه سازی و احیانا جعل اخبار و احادیث وهر آنچه که میتوانست به ابراز شخصیت ایران و ایرانی کمک کند.
    تعداد مکتبهای فکری این دوران گیج کننده است. که بعضی حتی با جنبشهای مقاومتی همراه هستند. قرمتی، زندیق، خردم دینی، اسماعیلیه، معتزله [5]، فتیان، سربداران، رندان، صوفیان، قلندران، ملامتیه، همه اینها در نهان یک مقصود دفاعی داشتند.
    بصورت همکاری،

برای اینکه مسیر را بسوی ایران برگردانند و این عبارت بود از مشارکت در امور حسابداری، مشاوره، پزشکی، کارورزی، وزارت که دو نمونه بارز آن دو خاندان برمکی و سهل بودند. این همکاری توسط طاهریان و سامانیان با بغداد ادامه یافت. ولی کوشش صفاریان و آل بویه ایها در عصر عباسیان متوقف شد و نتیجه نداد.
ایرانی بنابر تجربه به راه میانه و راه سازش کشانده شده و سازش همراه با مقاومت خط رفتاری او طی تاریخش گشت. نمونه برجسته این شگرد سامانیان بودند که اگر کارشان دوام می یافت و مقهور ترکهای غزنوی نمیشدند پایه ای برای یک روش حکومتی در ایران گذارده میشد.
سیاست حفظ ایرانیت از طریق فرهنگ در دوره سامانیان پایه گذاری شد. تاریخ بلعمی و ترجمه تاریخ طبری دو نشانه بودند که یکی تاریخ ایران را برجسته میکرد و دیگری اسلام را بزبان فارسی بروز میداد. بسرعت دهها شاعر فارسی زبان سر برآوردند. مغرور از اینکه زبانی از خود دارند، شعرهایی گفتند که در لطافت و ظرافت هیچ گاه نمونه اش یافت نشد. که اگر از بین نرفته بودند با یک درخشش در طلوع افق فرهنگ ایران روبرو بودیم.

شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی
مجموع این کوشش‏ها یک قله اوج داشت که شاهنامه بود. ایران یکه تا آن زمان بید لرزانی بود با شاهنامه تبدیل به سرو بلند قامت و استوار همیشه سبزی گردید. ایرانی اینگونه احساس کرد به خانه خود بازگشته است. اینگونه با شاهنامه یک مرز و حصار فرهنگی دور تا دور ایران کشیده شد. “که از باد و باران نیابد گزند” تا ایرانی بتواند درون آن حصار بگوید من ایرانی هستم. شاهنامه و زبان فارسی سرنوشت ایران را از نابودی هویت ایران حفاظت کرد.
این همان استراتژدی “تغییرکردن ولی همان بودن” بود. که عربی را با آموختن و بهتر از عرب بکار بردن ولی همه چیز را به فارسی برگرداندن و با شاهنامه به همان ایران و ایرانیت بازگشتن بود.
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی
هیچ کشور فتح شده توسط اعراب در شرق چنین خصوصیتی نیافت و همه مضحمل شدند. ایران از نو سرزمینی شد مطرح و تاثیر گذار که فراتر از مرزهایش حرکت میکند. قلمرو زبان و فرهنگ ایران از قلمرو هخامنشیان فراتر رفت. اگر یک در بسته شد یعنی در سیادت سیاسی، در سیادت فرهنگی را گشود. این یکی اما، پایدارتر و آسیب ناپذیرتر بود. شاهنامه نشان داد که قدرتها، شوکتها و ثروتها میروند ولی آنچه می ماند سلطنت سخن میباشد که جوهره جان ایرانی (انسان) است.
بناهای آباد گردد خراب ز باران و از گردش آفتاب
پی افکندم از نظم، کاخی بلند که از بد و باران نیابد گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام (فردوسی)
شاهنامه ایران گذشته را به ایران بعد پیوند داد. ایران تغییر مذهب داده بود ولی زبانِ فرهنگ که زبان جاودان و عام است تغییر نکرد. بسیاری اروپائیان (چه مسیحی و چه یهودی) در دوره تسلط تمدن اسلامی بر آنها، بعضا حتی جهت پرهیز از پرداخت جزیه هم شده اسلام آوردند ولی عرب نشدند.
اگر گذشته ایران پربار و با فرهنگ نبود امکان راه یافتن به دوران بعد را نمی یافت. تمدن فراعنه مصر بسیار کهن تر و درخشانتر از تمدن ایران بود. ولی چون فرهنگ آن فرهنگ و جوهره انسانی ایران را نداشت نتوانست در مقابل تغییر دین دوام آورد و امروزه تنها زینت موزه هاست.
ایرانیان از برج و باروی سیاسی به برج و باروی فرهنگی پناه بردند و خود راحفظ کردند. فرهنگ ایران مجموعه ای از مجذوب فرهنگ هاست. ایران خاصیتی دارد که فرهنگهایی که در آن وارد شدند آنرا نرم و لطیف می کرد. مانند خط نصر که به خط نستعلیق تغییر شکل داد. شاهنامه یکی از این نمونه هاست که علیرغم اینکه کتاب جنگ و کشتار است بوی مرگ از آن نمی آید. بوی متلاشی شدن نعش ها از آن به مشام خواننده نمیرسد. ولی دیگر فرهنگ ها اینطور نیستند. وقتی اخلیوس لاشه هکتور را[6] بدنبال ارابه اش جلو دیوارهای تروا بر زمین میکشد، صدای خرد شدن استخوان او بگوش می رسد. در شاهنامه علیرغم همه کشتارها هیچ منظره چندش آوری وصف نشده است. [7]
پایان قسمت دوم (قسمت ماقبل آخر)
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ فرآیند شکل گیری فرهنگ یونانی را باید متمایز از دیگر فرهنگ‌های دور و نزدیک به اروپا دانست، آنهم از مصر و میان‌رودان (بین‌النهرین یا مِزوپوتامیا) گرفته تا ایران و هند و چین و آمریکای لاتین و تا حدودی آفریقای سیاه. یکی از موارد بسیار متمایز نقشِ متفاوتِ حکومتِ سلطنتی در یونان از دیگر مناطق است. یونان مسیر تاریخی خود را بدون یک اقتدار سلطنتی و از دل خود جامعه و در درجه‌ی نخست با کمک اشراف گشود. در مراحل آغازین این مسیر تاریخی و فرهنگی، قدرت سیاسی استیلاگر و پراهمیتی را نمی‌‌‌یابیم که قادر باشد معیارهای اولیه‌ی تاریخی را مشخص سازد و برنامه‌‌ریزی مشخصی را دنبال کند و به مسیر تاریخی شکل معینی ببخشد. در آنجا بیشتر شاهد مجموعه‌ای از جوامع مستقل و کوچک سیاسی هستیم و اثری از فکر برپایی یک اقتدار واحد جهانگشا و تشکیل یک امپراطوری را نمی‌بینیم. در این مراحل آغازین هزاره‌‌ی اول پیش از میلاد، یعنی در سده‌های هشتم، هفتم و ششم پیش از میلاد، یک عامل تعیین‌کننده و پراهمیت نیز بروز کرد که آن سنت پیشین را نقض می‌کرد. این عامل تعیین‌کننده شکلگیری یک فرهنگ شهری بود که در شهر آتن متمرکز شده بود. این فرهنگ جدید شهری چنان نوآوری‌هایی را با خود به همراه آورد که چه بطور عمودی در طول تاریخ بشر و چه بطور افقی در سطح جهان تأثیری ژرف از خود برجای گذارد. در این مرحله بود که انگیزش سیاسی جامعه‌ی یونانی قدرتی فزاینده گرفت، آنهم چه از نظر پویایی، تجربه و هویت اجتماعی و نیز پرسشگری و یا حتا از نظر کفر و معصیت. ولی با این حال در این مرحله نیز نشانی از یک استیلای سلطنتی مشاهده نمی‌شود و همین امر گویای بسیاری چیزهاست. اهمیت تأثیرگذاری اولیه توسط یک سلطنت مقتدر را می‌توان در تمدن‌های غیراروپایی دید. تا جایی که می‌توان تشخیص داد و مشاهده کرد، تنها بدیلی که در برابر سلطنت وجود داشته، آشوب و هرج‌‌ومرج بوده است. و اگر یک امپراطوری سقوط می‌کرده، آنگاه شاهزاده‌ یا حکمرانی وجود داشته که وحدت و یکپارچگی از میان رفته را بار دیگر در قالب یک فرمانروایی جدید بازسازی کند. همین امر بدانجا می‌انجامد که در فرآیند شکلگیری فرهنگ، هرچند که مورد به مورد متفاوت است، نه تنها دستگاه حاکمیت سیاسی، بلکه همچنین دین (با تمامی ابزارها، سازوکارها و سازمان‌هایش)، اسطوره‌ها، ادبیات، معماری، هنر، علم و سلوک در رفتار و گفتار و کردار به نوعی متأثر از سلوک حاکمیت و اقتدار سلطنتی می‌شود و معطوف به قدرت جهت می‌گیرند و راه گریزی برایشان باقی نیست. در پی آن است که امکان اندیشیدن به گونه‌ای دیگر از بین خواهد رفت. ولی یونان دوران باستان راهی دیگر پیمود.دولتشهرهای یونانی یا پولیس Polisاز شگفتی‌های تاریخ هستند. این دولتشهرها واحدهای سیاسی مستقل و پراکنده‌ای بودند که از درون یک فاجعه سربرآوردند. آنها زاده‌ی فروپاشی پادشاهی‌های قدسی مرکزمدار از نوع میکنی Mykene سلسله‌ی پادشاهی مقتدر در نواحی جنوبی یونان) در حوالی ۱۲۰۰ پیش از میلاد در سرزمین یونان هستند. در پی این فروپاشی یک دوران سیاه طولانی سده‌‌های میانه‌ی پیش از میلاد آغازید. این دوره‌ سده‌های میانه را از آن رو ”سیاه” می‌نامند، زیرا که خطّ برای چندین سده ناپدید ‌می‌شود. بر پایه‌ی دستاورد‌های باستان‌شناختی، خطّ بار دیگر از عصر اشعار هومر، یعنی از اواخر و اواسط سده‌ی هشتم پیش از میلاد آثاری از خود برجای می‌گذارد. در این دوره شاهد بروز یک جهش تکاملی هستیم، و آن زایش دولتشهر یا «پولیس» است.
  2. ↑ منظور حائل شدن ایران بین یونان و چین و مغولستان و …
  3. ↑ یکی از مهمترین مترجمان ایرنی ابومحمدعبدالله ابن مقفع با نام اصلی روزه پوردادویه 104-142 هجری قمری میباشد که مترجم آثار پهلوی به عربی و ساکن بصره بود، از جمله آثار او ترجمه کتبِ، کلیله و دمنه، سیر الملوک، آیین نامک، التاج، عجائب سجستان، ادب الکبیر و ادب الصغیر میباشد. وی از جمله پیشتازان روشنگری و از پیشگامان تفکر علمی و ضد خرافی در عصر خود بشمار میرفت، او شجاعانه نظریات و آرای خود را بدون واهمه و مبارزه با “زودباوری” بیان میداشت وبه همه مذاهب و مکاتب و مدعیان با دیده شک می نگریست. او جان خود را بر سر این راه نهاد و بدستور منصور خلیفه عباسی قطعه قطعه شد.
  4. ↑ شعوبیه نام بزرگترین نهضت ایرانیان است که پس از استیلای اعراب بر ایران، برای رهایی از بند امویان و جلوگیری از استحاله و از دست دادن هویت ملی، علیه خلفای بغداد به پا شد و به حکومت اعراب و خلفای اموی پایان بخشید. مقصود همه این جنبشهای ایرانیان بر انداختن دولت و سیادت عرب بود
  5. ↑ معتزله از جریانهای اصلی کلامی اسلام بود ایشان برخلاف اهل حدیث که انبوه حدیث های اصیل و جعلی پیامبر و صحابه را مورد توجه خد قرارداده بودند، عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی می دانستند.
  6. ↑ آشیل به یونانیAkhilleus قهرمان اسطوره‌ای یونان در داستان جنگ تروآ است. هکتور فرمانده سپاه تروا پسر عموی آشیل، پاتروکلوس را می‌کشد و به دلیل شباهت زیادی که بین آشیل و پاتروکلوس بود، هکتور گمان کرد با آشیل مبارزه کرده و او را کشته‌است. همین مسئله آشیل را به انتقام جویی برمی‌خیزد و هکتور را کشته، و سپاه تروا را شکست می‌دهد. آشیل به جسد هکتور بی‌احترامی کرد و او را به ارابه خود بست و جلوی دیوارهای تروا کشاند
  7. ↑ برگرفته از کتاب ایران و تنهایی اش اثر محمد علی ندوشن

قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 26, 2021
داود باقروند ارشد

مسعودرجوی: زنان مغزشان مانند کاغذ سفید و خالی است.
با تلقی مسعودرجوی از زنان بعموان انسانهایی با مغزهایی تهی و غیرنقاد در تشکل استبدادیش پیشتازان بشریت میشوند یا مجریان استبداد او؟
مطلبی به مناسبت تاسیس تشکلی بنام مجاهدین خلق بویژه تحت رهبری فرد خودشیفته و بیمار قدرت پرستی همچون مسعود رجوی، که رکن اصلی و اساسی تفکرش حتی در میان به اصطلاح “اعضایش” در تشکیلاتش تخطئه و تعطیلی “مطلق” خرد ورزی، اندیشه، تفکر است و از همین زاویه آشکارا زنان را که “انسانهای با ذهن پوک و تهی” مینامید را در تشکیلات به قدرت نشاند. که ظهور ارتجاع قرون وسطایی در قالب خطرناک چپ در ایران بود تا شاید بتواند هرچند اندکی بیشتر به زندگی ننگین قرون وسطی ای پایان یافته خود با تسلط بر مردم ستم کشیده ایران ادامه دهد.
در جهان مدرن کنونی که حتی انسان با هبوط سومش روبروست (در آینده بیشتر در این این مورد سخن خواهیم گفت) رجوی به دشمنی قدارو سازش ناپذیرِ هبوط دوم انسان ایرانی یعنی “بکارگیری علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و…” برخاسته است. و هرگونه تفکر، اندیشه، خرد ورزی، و… را ضد انقلابی، خیانت به رهبری عقیدتی و اسلام داعشی خود خوانده و بشدت سرکوب و مجازات میکند. از همین رو هر نقد کننده ای باید اگر در دسترس نیست حداقل ترور سیاسی شود.
لینک به دو قسمت پیشین :
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم
قسمت آخر : شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
محاسن و معایب ایرانیان
سوال اینجاست آیا در ایران کشت و کشتار نبوده؟ جواب این است که خیر، بوده زیاد هم بوده است. جریان تاریخ و زندگی اجتماعی ایران طوری بوده که افراط را در میان مردم تقویت کرده. ایران بازیچه کنش و واکنش بوده است. یک دوران نرمی یک دوره خشونت را بدنبال می آورد. روح ایرانی براثر تراکم مشکلات فریاد شده بوده است. برای آنکه با اوضاع و احوال بتواند خود را تطبیق دهد و بر پشته موج حوادث سوار شود. موج سواری بالا و پائین دارد. و مجموعه اینها زبان را از اعتدال خارج میکند و افراط را می پرورد. موضوع از این جهت نیز زمینه مساعد یافته تا اندیشه ایرانی به اشراق نزدیکتر شود تا به منطق. اندیشه اشراقی[1] بسهولت دچار هیجان میشود و از قطبی به قطب دیگر می رود.[2] از این رو با یکسری تناقض در میان مردم روبرو بوده ایم. نرمی در کنار درشتی، بی اعتقادی در کنار ایمان، خرافه در کنار روشن بینی، تعصب در کنار تفاهل، تجدد در کنار واپسگرایی، گریه در کنار خنده، یآس در کنار امید، تضرع در کنار پرخاش. یک بانوی انگلیسی که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.”
پناه بردن ایرانیان به عرفان
ایرانی در طول تاریخش با مسائلی روبرو بوده که می دیدیده یک راه او را به مقصد نمی رساند. بلکه باید راههای چندگانه را انتخاب کند. راههای پر پیچ و خم. جهت گیری قاطع برای او نا ممکن بوده است. یعنی تکلیف ها با او روشن نبوده، از این رو آنهمه اظهار نظرهای متضاد در موردش صورت گرفته است.
اینکه ایرانی عرفان را بعنوان بزرگترین مکتب فکری خود انتخاب کرد برای این بود که بتواند پنجره تنفس داشته باشد. دل برگرفتن از چاره جویی زمینی و دل خوش کردن به آسمان، طمع بریدن از نظم برون و به تحلیل درونی روی بردن. خود را رها کردن و عقل را بی اعتبار شمردن، همه از مصائب تاریخی بر ایرانی عارض شده است.
حتی عرفان نیز نزد او خالص نبوده، در حافظ با اندیشه خیام در رندی می آمیخت، در سعدی با مصلحت بینی، در مولوی و عطار با رعشه های خرافی، در ابن سینا با علم، در نزد تاجر با آرزوی سود در نزد عامه با حسابگری. عرفان که در هیچ زبان به اندازه زبان فارسی پرورده نشده است و در مرحله اصیل و لطیف آن، از آن انسانی تر اندیشه نمیتوان یافت، منشاء آن همان تساهل روح و پهناور جویی و روشنایی و رهایی ایرانی است.
نوعی دیگر و تبلوری دیگراز آزادمنشی است که ایرانیان زمان کورش پانصد قبل از میلاد از خود بارز کرده اند. آن زمان در قلمرو سیاست بود این در قلمرو معنا. آن حکومت جهانی را آرزو میکرد این تفکر فراگیر جهانی را. ایرانی از طریق اندیشه شاعرانه و طراوت فکری خود توانست در سایر کشورهای دیگر نفوذ کند. زبان فارسی به کشورهای دوردست رفت و در کنار عربی که زبان دین بود زبان حال و ذوق شد. زبان عشق و زیبایی پرستی.
اگر سعدی میگفت؛ “مرا معلم عشق تو شاعری آموخت” این زبانِ حالِ زبانِ فارسی و فکر ایرانی نیز بود که ملت های دیگر را نیز شاعر پیشه کرد. آیا زبان دیگری را میشناسیم که آنهمه غیر ایرانی، هندی، کشمیری، ترک، بوسنیایی، آلبانیایی و… به آن نوشته یا شعر گفته باشند؟ تنها شعر نبود. نفوذ ایران در زمینه های دیگر هم مانند فکر و فلسفه و هنربود. چارلز دیکنز میگوید:
“سهم نبوغ ایران در تمدن اسلامی از لحاظ کیفیت چنان عمیق و همه گیر و دقیق و غیرقابل وصف و در تمام رشته های تفکر و تعمق، سریع و تمدن زا بود که بجز در مواردیکه همه این تاثیرات در یک شخص مانند امام محمد غزالی[3] متمرکز میشود عملا غیرممکن است بتوان این تاثیر عمیق را تجزیه و تحلیل کرد.”
و اینگونه به بهای رنجهای بسیار ادامه حیات ملی ایران تامین شد. فرهنگی برای کشور ایجاد گردید که رنوگروسه[4] ایران شناس مشهور فرانسوی در باره اش نوشت:
“فرهنگ ایران جاودانه است و هرگز نمی میرد.”
ادبی ایجاد گردید که آرتورجان آربری آنرا یکی از بزرگترین ادبیات بشری نامید. چهار شاعر بزرگ بدنیا معرفی کرد که نظیر برای آنها نمیتوان یافت. ایرانی دیگر چه میتوانست بکند؟
جام می و خون دل هریک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چونین باشد
ایرانی بسیار چیزها را از دست داد و اینها را گرفت. چگونه زبان فارسی دارای چهارگوینده برین شد؟ این نشانه آن است که مردم ایران در دورانی از تاریخ خود بیش از هر چیز احتیاج به گفتن داشتند. نیاز به سخنگو و حرفهای بسیار برای گفتن بود و نشانه آنکه ایرانی گم شده ای داشته است. بقول رابیندرانات تاگور:
“آنرا می جویم که نمی توانم یافت آنرا می یابم که نمی جویم”
ادب فارسی بزرگترین ابرازگر استعداد، نبوغ و نیروی ایران شد. هرآنچه میتوانست به ذهن انسان برسد در آن جای گرفته است. منتها به زبان اشراقی و ذوقی. هیچ نکته ای در زمینه اجتماع، روانشناسی، آفرینش و مفهوم هستی نیست که در ادب فارسی بدان پرداخته نشده باشد. البته زبان زبانِ علم نیست. از روی آن نمیشود فرمول فیزیکی استخراج کرد و سفینه فضایی ساخت ولی میشود به ژرفای زندگی دست یافت. در هیچ زبانی تا این حد آسمان و زمین بهم پیوند نخورده اند. و آرزوی بشری برای پرواز رهایی دامنه پیدا نکرده است. حسین منصور حلاج، ابوبکر شبلی، بایزید بسطامی، ابولحسن خَرَقانی، ابوسعید ابولخیر، فریدالدین عطار، شهاب الدین سهروردی، عین القضات همدانی، احمد جامی، روزبهان بقی، آیا اینان با احساسترین انسانی ترین مردم جهان بودند یا دیوانگان؟ به سخنانشان نگاه کنید.
چرا عطار حقایق گلوگیر را در دهان دیوانگان گذارده؟ چرا اینقدر نقض زندگی و وارونگی زندگی تبلیغ شده است؟ با این وجود همین سخنان است که با عمق تاریخ ایران پیوند میخورد. چرا عقل آنقدر مورد نقدقرار گرفته است؟ چرا روشن بینان ایران شوریده سران بوده اند؟ چرا بهترین ها خود را به کسوت مجانین در می آورده اند؟
مگر دیوانه خواهم شد در این سو دا که شب تا روز سخن با ماه میگویم پری درخواب میبینم. (حافظ)
همه اینها نشانه آن است که ایرانی روح نا آرام داشته، نگرانی از فردا و بی اطمینانی از آینده همواره با او همراه بوده است.
ستمگری پادشاهان
گفته اند که شاهان ایران ستمگر بوده اند. اجازه آزادی به مردم نمی داده اند. فئودال و بهره کش وجود داشته است. همه اینها درست ولی آئین و رسم قدیم همین بوده است. و در همه دنیا و در آن زمان به همین سیاق بوده است و استثناء وجود نداشته.
تقیه و دورویی
ایرانی دستخوش تقیه و دو رویی است. دو رویی از طرف مردم نتیجه نا امنی است. اما ریا و تزویر از جانب حاکم متشرع نشانه سوء استفاده از جهل عامه و این جوی است که ایران هرچه جلوتر آمده بیشتر درآن غوطه ور شده است. چون آزادی نبود، مردم مجبور بودند خلاف آنچه در دل داشتند بزبان آورند.
زور پذیری
گفته اند ایرانی بیش از حد زورپذیر است. در برابر هرقدرتی سر خم میکند و هرفشاری را پذیرا میشود. درست است. ایرانی حکم کسی را داشته که یک قدح چینی گرانبها زیر بغلش بوده و همه سرمایه اش همان بوده، می ترسیده اگر بیفتد این قدح بشکند، به هرقیمت خواسته از آن حفاظت کند. و از این رو دست به عصا راه میرفته، با خود نگفته یا زنگی زنگ یا رومی روم، نگفته مرگ یکبار، شیون یکبار، آن قدح عبارت بوده است از موجودیت ایرانی که می خواسته حفظ کند. و خود را به هر آب و اتشی زده و به هر رنگی که لازم بوده در آمده. رنگ درویش و قلندر، عابد و مومن، یاغی، گردنه بند، نوکر اجنبی، دلقک، لوطی و جوانمرد، جان برکف و ابن اولوقت و از همین روست که در تاریخ ایران بهترین انسانها و بدترین دیده شده اند. بزرگترین مغزها در آن پرورده شده اند و برای پرورش جهال و دجال نیز بالاترین استعداد ها را نشان داده است. طوریکه امروزه در عصر آگاهی و استیلای عقل و خرد، مسعود و مریم رجوی یکباره بفکر خداشدن می افتند. پس مانده غذایشان را تبرک میکنند، آب منی مسعود رجوی تبدیل به آب حیات و رهایبخش زنان از همه بندهای اعصار و قرون میگردد. هزاران ایران در خارج کشور که هنوز در بهشت اولیه بدام فرقه ای او گرفتارند، بخاطر معجزاتش (سرنگونی رژیم حاکم بر ایران) که هرساله دهها بار تکرار میشود، سر بر قدومش میگذارند و جنسهای لطیف آنها شبها، رقص رهایی را با برکند لباس شرک و بندگی از تن برایش میکنند. همه نشان میدهد که ایرانیان هنوز که هنوز است چه ظرفیتهایی از خود، مثبت و یا منفی نشان میدهند.
باز از همین روست که میبینیم که گاهی ایرانی گفته است “ف” ولی اساس منظورش فرحزاد نبوده است. و دیگران به اشتباه افتاده اند و به غلط آنرا تفسیر کرده اند. او همواره چیزی در کنه خود پنهان داشته و به روی خود نمی آورده و دیگران هم که می شنیدند و متوجه میشدند هم به روی خود نمی آوردند. و جز با ایماء و اشاره و چشم و ابرو از آن حرف نزده شده است. اینهمه اشاره و راز و اسرار که آنهمه در ادب فارسی سخن بمیان آمده منظور همین است.
ایرانی بر مرز نفی و قبول نشسته بوده است. نه میتوانسته جانب نفی را به تنهایی بگیرد و نه جانب قبول را. بنابراین همواره نمی توان این اطمینان را داشت که “نه” و “آری” او همان معنا را میدهند که در قالب کلمه دیده میشوند. که نشان میدهد ایرانی چه راه نا هموار و پر خطری را طی می کرده. تمام انرژی این مردم طی تاریخ به این شکل مصرف شده که هم خود باشد و هم آنچه بدان واداشته میشده که باشد.
دینامیزم فرهنگی او نیز از همین خصوصیت سرچشمه می گیرد. از فرهنگ ایرانی و ادب فارسی یک مجموعه امید و ناامیدی بیرون آمده است. وقتی حافظ میگوید:
“کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور”
“رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند”
در درون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست”
مهر بر لب زده خود می خورم و خاموشم
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
گفت آن یار که از او شدست سردار بلند جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد
و نظایر اینها تناوب امید و نا امیدی و خطر افشای اسرار و حول زمانه خون ریز را بیان میکند.
افراط و تفریط؛
که ممیزه دیگر ایرانی است و او را از اعتدال که لازمه اعتدال که لازمه زندگی آرام و بارور میباشد دور گرده است. این حالت یا او را در رکود نگهداشته یا در جهش های تکاندهنده. هر دورانِ رکود، تکان بدنبال خود می آورد و هر تکان باز روی به رکود می برد. افراط و تفریط چه در افراد و چه در ملتها موجب گشته است که احساس ها و انفعالها در خارج از حوضه خود حرکت کنند و خب و بغض، دو شریک همیشه حاضر در صحنه قضاوت ها باشند.
آنکه دچار افراط و تفریط است یا ستمکش میشود و یا ستمگر یا سر در گریبان فرو میبرد ویا رگهای گردن را کلفت میکند و تا به اعتال نیامده این تناوب زور گفت و زور شنیدن از او دور نمی گردد.
فردگرایی؛
گفته میشود ایرانی تک روست، در تنهایی فردی قادر و تواناست. ولی در جمع کمیتش لنگ میشود. از این رو در کار دسته جمعی قالبا نا موفق مانده است. تا چندی پیش زندگی روستایی ایجاب کار دسته جمعی نداشته، اما اکنون که اذدهام و شهرهای بزرگ، جامعه صنعتی و سازمان گروهی ایجاد شده با ادامه روش گذشته چرخ زندگی او به گل می نیشیند. ایرانی جزء جزء استعداهایش خوب است و شاید میانگینش از همه بالاتر باشد. از هوش، تخیل و ظرافت و قریحه طنز و غیره برخوردادر است. ولی توانایی ترکیب در او ضعیف است. که علت آن بدلیل پراکندگی اندیشه اوست که از زنگی اجتماعی او سرچشمه میگیرد. از این رو استنباطهای او در اجزاء امور نادرست نیست لیکن نتیجه گیری کلی او قالبا لنگان اند. علتهای دیگرش این است که قضاوت ها اغلب از روی مصالح آنی و شخصی شکل میگیرد و این نیز ناشی از همان وضع زندگی اجتماعی بی ضابطه است. که کسی را وادار می سازد هم همه حواسش معطوف به موقع شخص خودش باشد. در واقع کار کارگاه مغزیش بر گرد زره دفاعی بکار می افتد که او برای حراست از خود بتن کرده است.
خرافه پرستی
بیش از همه خرافه پرستی بر دست وپای مردم می پیچید. زیرا هرچه واقعیات اجتماعی کمتر جوابگوی توقع مردم میشود و نیازهای جسمی و روانی نا برآورده می ماند راه بر خرافه ها بیشتر باز میشود. با آمدن صفویه جریان تازه ای در زندگی ایرانی آغاز میشود. استقلال سیاسی و یک پارچگی بدست آمده است لیکن تکاپوی فکری از او دور گردیده بود.
خود شعر دوران صفوی که معروف به سبک هندی است این حالت را تا اندازه ای به نمایش میگذارد. شاعر در این زمان دستخوش گنگی، گره و ابهام است. صراحت ذهنی خود را از دست داده است. از این زمان عیبهای گذشته یعنی نا ایمنی، تزلزل روانی، ظاهر بینی، اصالت فرع را جانشین اصالت اصل کردن برجای می ماند و برهمه اینها عیب های تازه دیگر که رکود ذهنی و گذشته گرایی است به آن افزوده میشود.
تکاپوی فکری هنگام برخورد ایران با تمدن غرب از حدود سالهای 1248 شمسی یعنی حدود36 سال قبل از مشروطه با پیشتازی امثال یوسف خان مستشار الدوله[5] با ترجمه قانون اساسی و اعلامیه حقوق بشر و شهروندی فرانسه به فارسی در رساله “یک کلمه” و البته میرزا فتحعلی آخوند زاده و پیروان او[6] از نو روی میکند، ولی آنگاه دیگر بنیه فکری کشور آنقدر تحلیل رفته است که دوره قاجار که دوره بیداری ایرانیان است یکی از بی رمق ترین دوره های فکری تاریخ ما میگردد.
با ایران باید با انصاف و تفاهم بیشتر روبرو شویم. تاریخ بخوانیم ولی تاریخ را درقالب تنگ زندگی و نفرت و کینه های خود نگذاریم. مردم بسیاری در این ملک زندگی کرده اند و مردم بسیاری نیز زندگی خواهند کرد. و هر نسل مسائل خاص خود را داشته و خواهد داشت. راه رهایی ما خاتمه دادن به انداختن تقصیرها به گردن گذشتگان و دیگران است.
پایان
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ این فلسفه از همان آغاز پیدایش، در برابر فلسفه ارسطویی مشاء عرض اندام کرد. فلسفه‌ای که پیشینه‌ای استوار و بی‌بدیل در سنت فلسفی مسلمانان داشت و فیلسوفان برجسته‌ای همچون ابن سینا از حامیان و مروجان آن بودند. روشن است که طرح نو درانداختن در برابر فلسفه نیرومند مشاء ـ با آن همه نفوذ و رسوخ در عقل و ذهن پژوهندگان فلسفه آن زمان، و نیز عظمت ارسطو و بوعلی نزد ایشان ـ کاری سخت و شگفت می‌نمود، لیکن چنین کار دشواری به دست توانای شیخ اشراق صورت گرفت. وی به رغم عمر کوتاهش، در بیشتر مباحث عقلی همچون الهیات (مابعد الطبیعه نوری) و طبیعیات و حتی منطق و بلکه در روش فلسفی، در برابر فلسفه مشاء آراء نویی عرضه کرد که از نبوغ و عظمت روحی و فکری این فیلسوف بزرگ خبر می‌دهد
  2. ↑ کتاب ایران و تنهایی اش، محمد علی اسلامی ندوشن، شرکت سهامی انتشار
  3. ↑ ابی حامد محمد بن محمد الغزالی الشافعی، ملقب به حجت‌الاسلام زین الدین الطوسی و امام محمد غزالی (۴۵۰ — ۵۰۵ ه‍.ق) همه‌چیزدان، فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی[۱] و یکی از بزرگترین مردان تصوف سدهٔ پنجم هجری است. او در غرب بیش‌تر با نام‌های Al-Ghazali و Algazel شناخته می‌شود.
  4. ↑ رنه گروسه (به فرانسوی: René Grousset) (زاده ۵ سپتامبر ۱۸۸۵ – درگذشته ۱۲ سپتامبر ۱۹۵۲) تاریخ‌نگار فرانسوی، متصدی هر دو موزه گیمه و سرنوسچی در پاریس و از اعضای فرهنگستان فرانسه بود. وی دو اثر مهم شامل تاریخچه جنگ‌های صلیبی (۱۹۳۴–۱۹۳۶) و امپراتوری استپ‌ها، تاریخ آسیای مرکزی (۱۹۳۹)، که هر دو جزو منابع معتبر به حساب می‌آیند در مورد تمدن‌های آسیایی و شرقی نوشت. همچنین آثاری از وی تحت عنوانهای امپراتوری صحرانوردان و چهره آسیا به فارسی انتشار یافته‌اند.
  5. ↑ میرزا یوسف خان مستشارالدوله (۱۲۳۹–۱۳۱۳ ق/۱۲۰۲–۱۲۷۴ ش/۱۸۲۳–۱۸۹۵م ) دیپلمات و از پیشروان آزادیخواهای دوره ناصرالدین شاه و از همفکران میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا ملکم خان بود. در دوره اقامت در تفلیس، با میرزا فتحعلی آخوندزاده نویسنده مکتوبات کمال‌الدوله مناسبات دوستانه‌ای یافت. رساله «یک کلمه»را در ماه‌های پایانی خدمت در پاریس به اتمام رساند و دستنویس آن را در راه بازگشت به ایران (۱۲۴۹ ش) در تفلیس به آخوندزاده نشان داد و در سال ۱۲۵۳ ش (۱۸۷۴ م) در ایران چاپ رساند. ماشاءالله آجودانی در«مشروطه ایرانی» می‌نویسد: «هنگامیکه او را زنجیر کرده، به قزوین تبعید و زندانی کردند، کتاب یک کلمه را آن قدر بر سرش کوفتند که بر اثر عوارض آن ، چشمانش آب آورد.»
  6. ↑ میزا آقا خان کرمانی، میرزا ملکم خان، عبدالرحیم طالبوف و میرزا آقا تبریزی و…

تاریخ بدون سانسور-ق 7-خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
اکتبر 4, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
قمست هتفم

خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
معاویه
دربارة معاویه نباید به ناروا قضاوت کرد. وي در آغاز کار به وسیلۀ عمر، خلیفۀ عادل امین، که او را به حکوم شام برگزید، به قدرت رسید. پس از آن علمدار انقلابی شد که از قتل عثمان زاده بود، و سپس، به وسیلۀ دسیسه هاي ماهرانه اي که وي را از توسل به زور جز در موارد خاص بی نیاز میداشت، پایه هاي قدرت خود را محکم کرد. از جمله سخنان وي این بود «: شمشیر خود را جایی که تازیانۀ من کار میکند نخواهم کشید، و تازیانۀ خود را جایی که زبان من کار میکند به کار نخواهم گرفت. اگر میان من و مردم مویی رابطه باشد، نخواهد گسیخت » . گفتند «: چطور،» گفت «: وقتی بکشند شل میکنم، و وقتی شل کردند میکشم » . راه وي به طرف قدرت از راه غالب کسانی که سلسله حکومت نوینی بنیاد کرده اند کمتر خونآلود بود .
وي نیز مانند غالب غاصبان قدرت میکوشید تا ابهت و شکوهی در اطراف تخت خود پدید آورد و در این کار از امپراطوران روم شرقی، که آنها نیز مقلد شاهنشاهان ایران بودند، تقلید میکرد. حکومت سلطنتی فردي از زمان کوروش تا روزگار ما دوام یافته وظاهراً این روش براي فرمانروایی بر اقوام نادان و استثمار آنها مناسب است. معاویه شخصاً روش حکومت خود را چنین توجیه میکرد که مایۀ رفاه عمومی شده، نزاع قبایل را برانداخته، و دولت عرب را که از جیحون تا نیل بسط داشت به قوت و وحدت رسانیده است. به نظر وي تعقیب روش انتخابی در کار خلافت، بناچار، در موقع انتخاب خلیفه مایۀ اختلاف و آشوب میشود، و براي جلوگیري از آن میبایست روش موروثی را دنبال کرد؛ بدین جهت پسر خود یزید را به عنوان ولیعهد انتخاب کرد و از همۀ ولایتهاي دولت اسلامی براي او بیعت گرفت.
حسن و حسین نواده پیامبر و یزید
با وجود این، وقتی معاویه درگذشت ( 61 هـ ق، 680) م ، جنگ دربارة خلافت مانند آغاز خلافت وي درگرفت. مسلمانان کوفه کس پیش حسین بن علی ع[ ] فرستادند و وعده دادند که اگر کوفه را مقر خود کند او را در کار خلافت تأیید خواهند کرد. حسین ع[ ] از مکه حرکت کرد، خاندان وي و هفتاد تن از پیروان اخلاصمندش همراه او بودند . وقتی این قافله به چهل کیلومتري شمال کوفه رسید، نیرویی از سپاه یزید به فرماندهی عبیداالله زیاد راه بر او گرفت و خواستار تسلیم او شد. حسین ع[ ] و همراهان وي جنگ را برگزیدند. همان آغاز جنگ تیري به قاسم، برادرزادة حسین ]ع[ ، که طفلی ده ساله بود، خورد و او در آغوش عموي خود جان سپرد . پس از آن، برادران و فرزندان و عموزادگان و برادرزادگان حسین ع[ ] یکایک از پا درآمدند، و از همراهان وي کس نماند و زنان مضطرب و ترسان شدند. وقتی سر حسین ع[ ] زد را به کوفه بردند، عبیداالله با چوب به آن می . یکی از حضار گفت «: چوب خود را بردار، به خدا من پیامبر را دیدم که دهان او را می بوسید» (61 هـ ق، 680م). شیعیان در کربلا، در جایی که حسین ع[ ] به قتل رسید، به یادگار وي زیارتگاه بزرگی ساختهاند و هنوز هم هر ساله حادثۀ غم انگیز قتل وي را نمایش میدهند و عزاداري میکنند و از یادگار علی و دو فرزندش حسن و حسین ع[ ] تجلیل به عمل می آورند . عبداالله بن زبیر نیز بر ضد یزید قیام کرد، ولی سپاه شام وي را شکست داد و در مکه محاصره کرد. سنگ منجنیقها به محوطۀ کعبه افتاد و حجرالاسود سه پاره شد و کعبه آتش گرفت و پاك بسوخت ( 64 هـ ق، 683م). پس از آن ناگهان محاصره برداشته شد، زیرا یزید مرده بود و سپاه در دمشق مورد حاجت بود. پس از مرگ یزید دو سال آشوب بود، و در اثناي آن سه تن عهدهدار خلافت شدند؛ سرانجام عبدالملک بن مروان، پسر عم معاویه، آمد و آشفتگی را از میان برداشت و با شجاعت و قساوت فتنه را آرام کرد، و چون کارش استقرار یافت، با رأفت و حکمت و عدالت حکومت کرد. سردار وي، حجاج بن یوسف، مردم کوفه را به اطاعت آورد و محاصرة مکه را تجدید کرد.
عبداالله بن زبیر که 72 سال داشت، از مکه مانند یک قهرمان دفاع کرد. مادر سالخوردهاش نیز او را تشجیع و ترغیب میکرد؛ ولی عاقبت شکست خورد و کشته شد، و سرش را به دمشق بردند و پیکر او را پس از آنکه مدتی بر دار بود به مادرش تسلیم کردند (73 هـ ق، 692م). در سالهاي آرامش پس از این جنگ، عبدالملک مروان به نظم شعر و تأیید ادب پرداخت و به زندگی خود سامان بخشید و پانزده فرزندي را که از هشت زن پدید آورده بود و چهار تن از آنها بعدها به خلافت رسیدند تربیت کرد.
حکومت عبدالملک مروان بیست سال دوام داشت، که در اثناي آن زمینۀ کارهاي بزرگ پسر خود ولید اول را (86 – 96 هـ ق، 705 -715 ) م فراهم کرد. در زمان ولید، اعراب فتوح خود را دنبال کردند: بلخ (87 هـ ق، 705 ) م ، بخارا (91 هـ ق، 709) م ، اسپانیا، (93 هـ ق، 711( م ، و سمرقند (94 هـ ق، 712 ) م به تصرف مسلمین درآمد. در مشرق، حجاج بن یوسف با خشونت و خلاقیت حکومت کرد و کارهایی عمرانی انجام داد که از لحاظ اهمیت از قساوتی که در کار حکومت داشت کمتر نبود: باتلاقها را زهکشی کرد، بسیاري زمینهاي بایر را دایر ساخت، و کانالهاي آبیاري قدیم را که ویران شده بود احیا کرد؛ به این کارها اکتفا نکرد و، با رواج دادن علامات حرکات، تحولی در کار نوشتن پدید آورد. حجاج بن یوسف پیش از آنکه به حکومت برسد معلمی میکرد. ولید نیز نمونۀ یک فرمانرواي خوب بود؛ به امور دولت بیش از جنگ توجه داشت؛ صناعت و بازرگانی را از طریق گشودن بازارهاي تازه و جادههاي خوب تشویق کرد؛ مدارس و بیمارستانها ساخت، که نخستین بیمارستان امراض مسري و آسایشگاه پیران و عاجزان و کوران از آن جمله بود؛ مسجد کوفه و مدینه و بیتالمقدس را توسعه داد و تزیین کرد؛ و در دمشق مسجدي بزرگتر و باشکوهتر از آنها بنیاد کرد که هنوز برجاست. ضمن این مشاغل، فرصت کافی داشت که شعر بگوید، آهنگ بسازد، عود بنوازد، و به شاعران و نوازندگان دیگر گوش فرا دارد. وي،از هر دو روز، یک روز را براي انس با ندیمان اختصاص داده بود .
جانشین ولید برادرش سلیمان بود (96-99 هـ ق، 715-717 ) م که بیهوده براي گشودن قسطنطنیه کوشید و مرد و مال بسیار تلف کرد. وي همۀ وقت خود را صرف خوراکهاي خوب و زنهاي بد کرد، و مردم از او خیري ندیدند جز اینکه وصیت کرد پس از وي عمربن عبدالعزیز پسر عمویش را به خلافت بردارند (99-101 هـ ق، 717-720م). عمر مصمم بود در خلافت خود مفاسد خلفاي اموي را جبران کند، و همۀ وقت خویش را به احیاي مراسم و رواج دین صرف کرد. در کار لباس زاهدمآب بود: لباس وصلهدار میپوشید، تا آنجا که هیچ کس باور نمیکرد که او خلیفۀ مسلمین باشد. به زن خود دستور داد همۀ زیورهاي نفیسی را که پدرش به او داده بود به بیتالمال پس بدهد، و او نیز اطاعت کرد. به زنان حرم خود گفت که در نتیجۀ گرفتاریهاي حکومت از رسیدگی به آنها باز خواهد ماند و هر یک از آنها که مایل باشد میتواند طلاق بگیرد. به شاعران و خطیبان و دانشورانی که در کار معیشت خود به دربار خلیفه تکیه داشتند اعتنایی نداشت و عالمانی را که به دولت تقرب نمیجستند تقرب داد و مشاور و دستیار خود کرد. با دولتهاي بیگانه پیمان صلح بست؛ محاصره از قسطنطنیه برداشت و سپاه را از آنجا فرا خواند. از همۀ شهرهاي اسلامی که مردم آن مخالف حکومت امویان بودند پادگانها را برداشت.
دلیل عدم تشویق غیرمسلمانان توسط امویان به اسلام
خلفاي اموي پیش از او مردم غیر مسلم را به اسلام تشویق نمیکردند تا درآمد دولت کم نشود. عمر، مسیحیان و یهودیان و زردشتیان را به اسلام تشویق کرد. وقتی متصدي امور مالی اظهار نگرانی کرد که این روش خزانه را فقیر خواهد کرد، گفت: « به خدا آرزو داشتم همۀمردم مسلمان شده بودند و من و تو کشاورزانی بودیم که ازکشت خودمان روزي میخوردیم » . وقتی مشاورانش خواستند از اقبال نامسلمانان به اسلام جلوگیري کنند و براي این منظور ختنه را شرط مسلمانی نهادند، عمر، که در دین اسلام مقام و منزلتی چون بولس حواري در مسیحیت داشت، دستور داد شرط ختنه را بردارند. آنگاه براي کسانی که مسلمان نمیشدند قیود سخت نهاد، کارهاي دولتی را از آنها منع کرد، اجازة بناي معابد تازه نداد. زمان خلافت او کمتر از سه سال بود، و از بیماري درگذشت. یزید دوم (101 -105 هـ ق، 717-724م). از لحاظ اخلاقی و رعایت موازین اسلامی، نقطۀ مقابل عمربن عبدالعزیز بود. همان قدر که عمر اسلام را دوست داشت، او به کنیزي به نام حبیبه عشق میورزید. یزید به روزگار جوانی حبیبه را به چهار هزار سکۀ طلا خریده بود و برادرش سلیمان، خلیفۀ وقت، وادارش کرد کنیز را به فروشنده پس بدهد ولی یزید جمال حبیبه و عشق خود را فراموش نکرده بود. وقتی به خلافت رسید، زنش از او پرسید آیا از دنیا آرزوي دیگري دارد. گفت آري حبیبه را میخواهد. زن وفادار وي فوراً حبیبه را احضار کرد و خود در گوشۀ حرم از دیدهها پنهان شد. گویند یزید در یکی از روزها که با حبیبه به بازي سرگرم بود، دانۀ اناري به دهان وي انداخت و او شوکه شد و در آغوش یزید درگذشت، و خلیفه چنان از مرگ وي غمین شد که یک هفته پس از آن زندگی را بدرود گفت.
هشام (105-125 هـ ق، 724-743 ) م با عدالت و آرامش حکومت کرد و در اثناي آن کارهاي اداري را سر و سامان داد، مالیاتها را سبک کرد و پس از خود خزانه را پر و معمور به جا نهاد. ولی صفاتی که موجب فضیلت قدیسی میشود ممکن است مایۀ نابودي حاکمی باشد. به همین جهت، سپاهیان هشام در چند جا شکست خوردند؛ در ولایتها فتنه پدیدار شد؛ و در پایتخت، که خلیفهاي اسرافکار و خراج میخواست، نارضایی شیوع یافت. جانشینان هشام خلفاي امویی را که پیش از او به قدرت و مهارت امتیاز داشتند ننگ آلود کردند و با عیاشی روزگار به سر بردند و از کار حکومت غافل ماندند. ولید دوم (125 -126 هـ ق، 743 -744م) مردي فاسد و غرقه در شهوات جسمانی بود و به دین توجهی نداشت. وقتی خبر مرگ عموي خود هشام را شنید، سخت خوشحال شد؛ پسر هشام را به حبس انداخت، همۀ اموال کسانی را که به خلیفۀ متوفا وابسته بودند مصادره کرد، و با حکومت فاسد و بخششهاي بیاندازه اموال خزانه را به باد داد. دشمنانش میگویند که وي در حوضی از شراب شنا میکرد و در حال شنا داد دلی از شراب میگرفت؛ قرآن را با تیر زده بود و معشوقه هایش را به جاي خود براي اجرا و رهبري نماز جماعت میفرستاد. یزید، پسر ولید اول، این خلیفۀ فاسد بدکار را کشت، شش ماه خلافت کرد، و به سال (126 هـ ق، 744 ) م درگذشت. برادرش ابراهیم جانشین او شد، ولی نتوانست از حق دفاع کند؛ مروان دوم، یکی از سرداران نیرومند اموي، او را برداشت و شش سال حکومتی پرحادثه کرد، و خلافت اموي مشرق با وي پایان گرفت.
امویان پایه گذار سلطنت موروثی در اسلام
اگرکارهاي خلفاي اموي را از لحاظ دنیایی بنگریم، به سود اسلام بود. حدود سیاسی کشور را به حدي وسعت دادند که هرگز از آن جلوتر نرفته بود. اگر بعضی دورههاي شوم تاریخشان را نادیده انگاریم، به طور کلی دولت تازه را با نظم و آزادي راه بردند، ولی روش سلطنت موروثی استبدادي به همان نتیجه رسید که معمولا در همه جا میرسد. در اوایل قرن دوم هـ ق خلفاي ناتوانی عهدهدار امور شدند که خزانه را فقیر کردند و امور دولت را به خواجگان سپردند و نتوانستند بر خوي اصیل عرب، که استقلال جویی فردي بود و غالباً مانع ایجاد دولت واحد اسلام می شد، تسلط یابند. علت اختلاف از میان نرفته و به صورت نزاع دستههاي سیاسی درآمده بود. هاشمیان و امویان با هم دشمنی داشتند، گویی اختلافات خویشاوندیشان از روزگار سلف سخت تر شده بود. عربستان و مصر و ایران از تسلط دمشق بیزار بودند. ایرانیان مغرور، که سابقاً ادعا داشتند که اعتبارشان کمتر از اعراب نیست، اینک دعوي تازه داشتند و میگفتند که از اعراب برترند و تسلط شام را تحمل نتوانند کرد. بازماندگان پیامبر از اینکه میدیدند کار مسلمانان به دست امویان ـ همانها که دشمنان سرسخت پیامبر بودند و دیرتر از همه مسلمان شدند ـ افتاده سخت آزرده بودند، از فساد و بدکاري خلفاي اموي و بیعلاقگی آنها به دین تأسف داشتند، و از خدا میخواستند کسی را بفرستد که آنها را از این حکومت خفتبار رهایی دهد
این نیروهاي مخالف به یک شخصیت نیرومند و کاردان احتیاج داشتند که همه را متحد و هدفشان را روشن کند. این پیشوا ابوالعباس سفاح، نبیرة عباس، عموي پیامبر، بود که از نهانگاهی در فلسطین فرماندهی گروه ناراضی را به عهده گرفت، زمینۀ شورش ولایات را فراهم آورد، وطندوستان شیعۀ ایرانی را به خود جلب کرد. ایرانیان با همۀ قوت به یاریش برخاستند، و او به سال 132 هـ ق (749 ) م در کوفه خود را خلیفۀ اسلام اعلام کرد. سپاه مروان دوم با انقلابیون، که سردارشان عبداالله عموي ابوالعباس سفاح بود، کنار رود فرات رو به رو شدند؛ سپاه مروان شکست خورد، و یک سال بعد دمشق از پس محاصره تسلیم شد. پس از آن مروان را گرفتند، کشتند، و سرش را به نزد ابوالعباس بردند. ولی خلیفۀ تازه به این اکتفا نکرد و گفت «: اگر خون مرا بیاشامند سیراب نخواهند شد، و خون آنها نیز خشم مرا سیراب نخواهد کرد » . ابوالعباس را سفاح یعنی خونخوار نامیدند، زیرا فرمان داد بزرگان اموي را تعقیب کنند و هر جا به آنها دست یافتند، خونشان را بریزند تا از آشوب احتمالی افراد خاندان منقرض جلوگیري شود. عبداالله، که ولایت شام داشت، این کار را با سهولت و سرعت انجام داد د. ربارة امویان اعلان عفو عمومی داد و به تأیید آن هشتاد تن از سران اموي را به مهمانی خواند. هنگامی که بر سفره بودند، به سپاهیانی که در نهانگاه جاي داشتند اشاره کرد تا برون شدند و سرها را به شمشیر فرو ریختند؛ آنگاه فرش بر پیکر کشتگان افکندند و سفره ادامه یافت . به جاي سران اموي، کسانی از عباسیان بر پیکر دشمنان خود به سفره نشستند و گوششان از نالۀ محتضران لذت میبرد. گور بعضی خلفاي اموي را شکافتند و اسکلتشان را تازیانه زدند، بر دار کردند، بسوختند، و خاکستر آن را به باد دادند.
پایان قسمت 7: خلافت اموی
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت

دروغ فرقه فاشیستی مذهبی مسعودرجوی در رد اصل ولایت فقیه
اکتبر 10, 2021
داود باقروند ارشد

مسعود رجوی، دفاع ایدئولژیک از اصل ولایت فقیهی خودش را در مقاله ای تحت عنوان “روحانیت شیعه برسر دوراهی تاریخی” در نشریه مجاهد شماره 7 چنین آورده است:

«««اولا: این روزها بازار بحث در مورد ولایت فقیه از هرطرف داغ است. اینکه ولایت فقیه در اسلام واقعی و نه اسلام طبقاتی رایج چیست وچه موارد و چه تاریخچه ای دارد، موضوع مقاله جداگانه ای است. … اما آنچه مسلم است اینکه در اسلام واقعی طبقه روحانی وجود ندارد (نقل به مضمون). و در تائید آن تمام حرف را میزند آنجا که کد میآورد: “هرمذهبی رهبانیت دارد و رهبانیتِ امت اسلام جهاد و پیکار است.”

تا اینجا اصل را تائید کرده ولی میگوید ولی فقیه منم که مبارزه کرده ام. باور نمیکنید؟ به ادامه بیانات ایشان در همین مقاله توجه کنید.

ثانیا: فقیه بمعنای واقعی و قرانی آن زمین تا آسمان با آنچه امروز در نظر عوام است تفاوت دارد در فرهنگ عامیانه معمولا بکسی فقیه گفته میشود که مسائل شرعیه و آنهم فروعات و جزئیاتی از قبیل طهارت و نجاست را برای مردم بازگو میکند، و یا آنها را در رساله ای گردآوری کرده و عموما از روی لباسش شناخته میشود.

حال آنکه بمعنی دقیق کلمه فقیه بفرد صاحب فهم و استنباط و دریافت از هرچیزی گفته میشود آنگاه وقتی این توانایی فهم واستنباط در چهارچوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه در دین نامیده میشود. یعنی کسی که در دین و اصول و احکام آن صاحب فهم و دریافت بوده و بتواند مسائل مختلف را پاسخگو باشد.
ملاحظه میشود که فقیه چیزی است بالاتراز عالم. بعبارت دیگر هرکس که چیزی را میداند نسبت به آن چیز عالم است. ولی معلوم نیست که در آن فقطه هم باشد. چرا که لازمه فقیه بودن رسوخ در اعماق آن چیز و توانایی پیگیری و پیاده کردن آن در شرایط مختلف است. در مثل کسی که شناکردن بلداست، ولی معلوم نیست که بتواند خودرا از میان امواج طوفانزا بساحل برساند. …..»»»
ادامه مقاله رجوی:

«««همچنین میدانیم اگر کسی واقعا دراسلام فقیه نباشد، و جوهر اصول و احکام این ایدئولژی را عمیقا درک نکرده و به هدف احکام واقف نباشد، حتی همین امروز نیز از بردگی و مالکیت خصوصی ابزار جمعی تولید دفاع خواهد کرد. …

از این مثالها میخواهیم نتیجه بگیریم که فقیه واقعی کسی است که با اشراف به جهان بینی توحید و مکتب اسلام بتواند لااقل در اصول و کلیات، اسلام را در زمان خود پیاده کند و اینهم مستلزم برخورداری از دیدگاههای واقع بینانه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی روانشاسی… است که بسیاری از مدعیان امروزی آن از جمله بیخبرانند…»»»»
حالا باور کردید؟ ایشان نه تنها اصل ولایت وفقیه را رد نمیکنند که معتقدند ولی فقیه بسیار بیشتر از آن است که عامه میدانند. و اصل آن نزد کسی نیست الا خود مسعودرجوی. همان چیزی که در عراق در شهر اشرف بعد از کشتار فروغ جاویدان از مجاهدین در بن بست ناشی از قفل شدن در عراق بر سر مجاهدین با اعلام امام زمان و ولی امر (خلیفه) مسلمین جهان بودن، خود را صاحب مال و جان و ناموس همه مسلمین جهان خواند و آنرا پیاده کرد.

بله مردم ایران این شیاد را بخوبی چه بدلیل تروریسم آن در شهرها، کشتار فرزندانشان در مرزها، همدستی با قاتلان ایرانیان و اشغالگران کشورشان، با سرکوب فرزندان اسیرشان در تشکلات رجوی، با اقدامات خلاف عرف و اخلاق تجاوز به زنان عضو جدا شده از همسرانشان، از یکطرف و آنچه میخواهد بعد از اینهمه جنایات برای مردم ایران از ولایت فقیه رادیکال برایشان به ارمغان ببرد، چه از طریق افشاگریهای فرزندان مجاهد جدا شده شان و چه از طریق آنچه خود شاهد بوده اند میشناسند.
بنابراین وظیفه هر ایرانی و هر انسانی است که این شیاد را که اصل اجرا شده ولایت فقیه کنونی را کم میداند و قول بیشترش و غلیظ ترش را بعد اجرای فاجعه بارش بر فرقه اش، برای آینده ایران میدهد افشا کنند. بخصوص که جهت فریب مردم ایران و جهان با نعل وارونه زدن در ظاهر شعار ” مرگ بر اصل ولایت فقیه” هم میدهند. و یا در ظاهر بالاترین افتخارات خودش که تروریسم و کشتن آمریکایی ها ست را ، بطور شیادانه تکذیب میکنند تا بقدرت برسند تا ….
ما گفته ایم (با علم یقنی و نه تحلیلی …)، بزرگترین شانس مردم ایران بقدرت نرسیدن این تشکل خطرناک در ایران بوده است. ما گفته ایم از زبان مسعود رجوی و مریم رجوی و آن اینکه، اگر جهان میگوید رژیم بدنبال قدرت هسته ای جهت دفاع از خودش بود. رجوی بدنبال استفاده آن جهت جهانی کردن خلافت خودش است.

اگر در مریم رجوی و باقی مانده فرقه رجوی، اعتقاد به ولی فقیه رادیکال (نوع استالینی- پول پوتی) تغییرکرده بود، باید طی جلسات و نقد مکتوب و رسمی دفاع ایدئولژیک از اصل ولایت فقیه را رد کند.

تمام این نمایشهای مسخره یعنی اعتقاد عمیق به ولایت فقیه آنهم از نوع (استالینی-داعشی)، بعلاوه تروریسم افسار گسیخته از افتخارات فرقه رجوی و میراث مسعود رجوی است که مریم رجوی دنبال میکند. اما مصلحت و شیادی ایجاب میکند فعلا تکذیب شود.

بزرگترین شاخص دفاع کل تشکیلات فرقه رجوی و خودش ازاصل ولایت فقیهی مسعودرجوی، در انتقاد ناپذیری مطلق او همچون نفی آیات قران و مجازات تا اعدام منتقد میتوان بخوبی مشاهد کرد. این میزان نفرت و رویکرد جنون آمیز و هیستریک رجوی و اعوان و انصارش در نقد رجوی از همین اصل اینکه رجوی خدای روی زمین است ناشی میشود. اینرا از نزدیکترین کسان سابق رجوی قبول کنید.
داود باقروند ارشد
مهرماه 1400

درسالمرگ شجریان یادی کنیم از مرضیه آینه تمام قد خیانت و فرار از صحنه مسعود و مریم رجوی از گزارش تکاندهند از زبان شخص مسعودرجوی
اکتبر 13, 2021
متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت
بقلم داود باقروند ارشد
این قلم مدتها همراه مرضیه خواننده پر آوازه ایران در لندن و اردن[1] و هنگام حضورش در شورای ملی مقاومت بوده ام. او یکی از نوارهایش را نیز وقتی در اردن با هم بودیم به یادگار به این قلم هدیه کرد که متاسفانه هنگام فرار از جهنم اشرف در عراق جا ماند.
مرضیه مطرب؟
مرضیه از طریق آقای هدایت الله و خانم مریم متین دفتری و اعتمادی که به آنها داشت به دام فرقه رجوی افتاد. رجویها که در اوج ایزولاسیون داخلی و نیرویی بسر میبرد همچون تشنه ای در نمکزار به حمایت سلبریتی ملی ای همچون مرضیه نیاز حیاتی داشتند. بویژه که هم احمد شاملو و هم شجریان با خائن خواندن مسعودرجوی از همکاری با او خودداری کرده بودند و مسعودرجوی آنها را مزدور رژیم و خائن و دشمن نامیده بود. از این رو در اوج دجالگری که مسعودرجوی علنا در جمع ما مجاهدین و اعضای مجاهد شورا، میگفت:
“خیال نکنید که ما مطرب شده ایم. این عمله و یابوهای بورژ وازی را اگر ما سوار نشویم رقبایمان سوار میشوند و بهره اش را میبرند.” وصف و ترور شخصیتی مرضیه توسط رجوی که در مقابل مریم رجوی سربلند نکند

هرچند در ظاهر سنگ تمام برایش گذاشتند. یک اکیپ چهارنفره با مسئولیت نیکو خائفی اشک زری (عضو شورای رهبری)، حمید رضا طاهر زاده “طاهر”، کامیار ایزدپناه و حتی پذیرش اینکه حمیدرضا طاهر زاده از عضویت سازمانی عملا خارج شود، چون هم مرضیه علاقه خاصی به او داشت، بویژه که نسبت به اعمال انقلاب ایدئولژیک در مورد طاهر زاده مشکل هم داشتند و دارند، بنابراین طاهر زاده را صرف مرضیه کردند و تنها در قالب عضو شواری ملی مقاومت در کنار مرضیه جهت کنترل او حضور پیدا میکرد. و اینگونه مسعود رجوی برای مرضیه مایه گذاشت که نشان میداد بعد از تنفری که مردم ایران نسبت به رجوی از خود نشان دادند، تا چه حد به حمایت مرضبه برای ادامه حیات ننگین و خائنانه اش نیاز دارد.

ظهور مرضیه ای دگر و تهدید تمامیت مسعود و مریم رجوی
مسعود و مریم رجوی فکر میکردند مرضیه نیز مانند دیگر خوانندگان و هنرمندان امثال منوچهر سخایی، محمد شمس، عماد رام و… با دریافت سهمی از پولهای عراق بعنوان مقرری وزندگی در حاشیه مناسبات سازمان میتوان از او نیز بعنوان یک سلبرتی هنری و خنثی در برنامه ها و شوهای مریم رجوی مورد سوء استفاده قرار داد.
اما زوج رجوی بسیار زود فهمید که مرضیه آنکسی که فکر میکردند نیست، او از سلاله خورشید است و با تاریکی و دجالگری و امام زمان بازیهای رجوی در نبرد و تهدید جدی برای رهبری خیانت بار مسعود و مریم است. در زیر گزارش خود مسعود رجوی که از سایت فرقه رجوی نقل شده است را بخوانید. این گزارش ناظر به زمانی است که مسعود و مریم قصد دارند قبل از حمله آمریکا به عراق با بجا گذشتن همه مجاهدین از عراق فرار کنند و همه مجاهدین را تنها بگذارند و مرضیه نیز باید از عراق خارج شود، ولی مرضیه همه نقشه های خیانتبار آنها را نقش بر آب میکند .
گزارش شخص مسعود رجوی را بخوانید تا توضیح داده شود:
https://leader.mojahedin.org/i/news/69519
در روز ۲۱مهر ۱۳۷۶ در پایان یک اجلاس شورا در یکی از قرارگاههای ارتش آزادیبخش ملی ایران، خانم مرضیه درخواست شگفت انگیزی به من ارائه کرد. در این زمان او ۷۳سال داشت. نزدیک غروب، مریم به من گفت خانم مرضیه سفر بازگشت خود به فرانسه را لغو کرده و می‌خواهد تورا ببیند. پرسیدم موضوع چیست؟ مریم گفت: دو پایش را در یک کفش کرده و می‌گوید ارتش آزادیبخش را انتخاب کرده و هیچ‌کس حتی تو هم نمی‌توانی انتخاب او را تغییر بدهی…از مریم پرسیدم آیا ایشان در پاریس مشکل و کمبودی دارد؟ گفت تا آن‌جا که من می‌دانم خیر اما خودت هم بپرس… ساعتی بعد خانم مرضیه ازمحل اقامت موقتش در بغداد به قرارگاه بدیع زادگان آمد. مریم و من که از این پیشتر با ایشان خداحافظی کرده بودیم به دیدارش شتافتیم. مضمون صحبتمان را خلاصه می‌کنم. خانم مرضیه گفت: آقا، چیزی از شما می‌خواهم به‌شرط این‌که نه نگویی! گفتم هر چیز که شما بگویید به روی چشم الا این‌که بخواهید در اینجا بمانید، چون این محیط امنیت ندارد، مناسب کار و فعالیتهای شما[نگارنده: منظورش شخص خودش و مریم رجوی است] هم نیست، هوای آن هم برای شما خوب نیست، امکاناتش بسیار محدود است و خلاصه خسته خواهید شد. [نگارنده: مگر تا روز قبلش امنیت بود، هوایش هم خوب بود؟]اگر در پاریس مشکل یا کم و کسری دارید، بفرمایید، به روی چشم… خانم مرضیه با اشاره به مریم گفت: خیر، «خانوم» ترتیب همه چیز را داده‌اند. در پاریس باغ بزرگی برایم گرفته‌اند. استودیوی جداگانه هم برای تمرین و ضبط صدا با تجهیزات دارم. بهترین ارکستر در اختیارم است. مجاهدین هم در کنارم هستند و از چیزی فروگذار نمی‌کنند. با هنگامه هم در ارتباط هستم و حالش خوب است… گفتم: پس مشکل چیست؟ با نگاهی پر مهر و اشتیاق به مریم، که گویی دوری از او را بر نمی تابد و نیز می‌خواهد او را در برابر مخالفت من، به حمایت از درخواست خودش بکشاند گفت: می‌خواهم نزدیک «خانوم» باشم. [نگارنده: مرضیه بیچاره نمیدانست که مریم فردایش دارد فرار میکند به فرانسه]نمی‌خواهم زن ویژه باشم، من رزمنده ارتش آزادیبخش هستم… گفتم: خانم مرضیه، بزرگواری شما چیز ناشناخته‌یی نیست اما در این سن و سال و با کسالتهایی که دارید چگونه می‌خواهید رزمنده باشید؟ این چه انتظاری است که از خودتان دارید؟ گفت: لااقل برای بچه‌ها و راهگشایان ملتم آشپزی که بلدم، اگر این را هم قبول نداری، دستکم دعایی بدرقه راهشان می‌کنم. میهمان نیستم و از امروز صاحبخانه ام .سپس سوگند خورد که با خلوص می‌خواهد بر روی اولین تانک بجانب دشمن بشتابد. تأکید کرد که فکر همه خطرات را هم کرده و خونش مانند دیگر مجاهدان کمترین فدیه آزادی ملت ایران است…آخر سر هم با لحنی اخطارگونه به من، دوباره تأکید کرد که هیچ‌کس نمی‌تواند انتخاب او را تغییر بدهد والا دست به قهر و اعتصاب می‌زند.شگفتا در حالی‌که مرضیه، آتشین می غرید، مریم دست او را گرفته بود و به آرامی می‌گریست و من هنوز نمی فهمیدم که این اشک شوق و غرور و تحسین است. راستی که مرضیه اصل و وصل خویش را در مریم رهایی باز یافته بود.دقایقی بعد هزاردستان و خاتون هنر ایران، قلم به‌دست گرفت و یک برگ زرین و جاودانه مقاومت و هنر را، به‌صورت یک نامه نوشت و خطاب به من ابلاغ کرد. این غزل غزلهای او بود. وقتی خواندم، فهمیدم که تا آن روز مرضیه را نشناخته بودم. با شرمندگی از عنوانهای پر لطفی که به من داده است، از آن‌جا که مجاز نیستم هیچ چیزی را از نامه تاریخی بانوی سرفراز هنر حذف کنم، امانت را عیناً به موزه مقاومت تقدیم می‌کنم و به استحضار همه هموطنان به‌ویژه زنان اشرف‌نشان این مرز و بوم می‌رسانم:گزارش مسعود رجوی از رویکرد مرضیه نسبت به خواست رجوی به فرار از عراق

نامه مرضیه به سازمان نقل از سایت مجاهدین
https://leader.mojahedin.org/i/news/69519
مرضیه که خود فرد پاک و پاکیزه ای بود، فکر میکرد که با خدایان پاکیزگی طرف است. و از همین رو به این زوج دجال و مجاهدین عشق میورزید ولی نمیدانست که با یک فقره ضحاک مار بدوش و یک قواد مواجهه است که جان ایرانیان که هیچ جان مجاهدینی که فدایی او بودند نیز سرسوزنی برایشان ارزش ندارد.
رجویها که فکر میکردند با یک مطرب طرف هستند و به محض گفتن اینکه عراق در حال اشغال است و باید برود اروپا، همچون خودشان بلافاصله استقبال خواهد کرد.
اما با رویکرد صادقانه و فداکارانه مرضیه چنان شوک شدند و مرضیه بدون اینکه بداند چنان خیانت مسعود و مریم را در آینه خودش برای خود ایندو رهبر فراری به نمایش گذاشت که کینه عمیقی از او بدل گرفتند.

رجویها مجبور شدند ما ها مسئولین را جمع کنند و مشکلی که ایجاد شده است را مطرح کنند، بدون اینکه بگویند مرضیه دارد طرح فرار آنها را خراب میکند. بلکه گفتند اگر مرضیه را نتوانستیم متقاعد کنیم که به خارج برود ممکن است در اثر شدت بیماری در عراق بمیرد!!! شما ها باید حواستان جمع باشد!! حتی در نهایت در جلسه عمومی نیز به این رویکرد خطرناک مرضیه برای اعتبار رهبری خودشان اشاره کردند.
ترس رجویها این بود که وقتی مرضیه در عراق بماند و بعد بفهمد که ایندو فرار کرده اند چگونه بر سرشان آوار خواهد شد. بویژه با وجهه ملی و بین المللی و ورحیه جنگنده ای که مرضیه داشت، فقط باید او را میکشتند تا ساکتش کنند.
هرچند این مسئله ای نبود که ایندو جرثومه های خیانت و وطن فروشی نتوانند از پس آن برآیند و در نهایت با هزاران دروغ و فریب او را راضی به خروج از عراق کردند. ولی از آنجا که خیلی دیر شده بود پس از سقوط صدام، مرضیه مدت ۱۰ روز در مرز عراق و اردن سرگردان بود تا سرانجام موفق شد از این کشور خارج شود و به اروپا برود.
وقتی مرضیه بعدها در اروپا فهمید که بازهم فریب خورده و ایندو خود فرار کرده اند و علت اصرار آنها به خروج از عراق چه بوده بخاطر خیانت آنها به اعضا و جنبش دست به اعتراض زد. مرضیه در دفتر خاطراتش در زمانیکه به اسارت فرقه رجوی در آمده بود هر روز از خیانتها و فریب های رجویها نوشته بود. هر روز از اعتراضاتش به عملکردهای خیانتبار رجویها و بلا جواب ماندن آنها پر بود که مریم رجوی دستور داد دفتر خاطراتش را زندانبانان او از وی دزدیدند. مرضیه دست به اعتراض زد و حتی خواستار رسیدگی در شورای ملی مقاومت شد که متاسفانه با اکیپ کنترل چهار نفره و افزایش نفرات کنترل او، مرضیه را در دهه هفتاد زندگی با انبوه بیماری و در اوج تنهایی عملا خفه کردند و نگذاشتند صدایش به جایی برسد. خاطرات روزانه اش را جنگ و جدالهایی که با مریم رجوی و کشتاپویی که او را کنترل میکردند داشت را از او دزدیدند که بدست کسی نرسد.
خیانت مسعود و مریم رجوی در مورد هنرمندان و بویژه مرضیه بسیار دامنه دار است متاسفانه اسماعیل وفایغمایی که از بسیاری با خبر است حق مطلب را ادا نمیکند. شاید هم خود اسماعیل وفا را علیه مرضیه به خدمت گرفته بودند که اینگونه در سکوت از طرح جزئیات است. چون رجوی اجازه نمیداد که افرادی مانند اسماعیل که با رجوی مسئله داشت در جریان مشکلات مرضیه قرار بگیرند. حتی از او بعنوان فردی ملایم که مرضیه میشناخت برای فریب مرضیه استفاده هم میکرد. همانگونه که از مزدور زن باره ای بنام حمیدرضا طاهر زاده و محمد شمس استفاده میکرد.
داود باقروند ارشد
اکتبر 2020
مهرماه 1399
• محمدرضا شجریان و رابطه اش با مسعودرجوی و یک فقره دجالگری از فرقه رجوی
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=21749
• محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=21333
18982

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
اکتبر 17, 2021

فهرست مطالب
قسمت اول.
مقدمه:.
تاکید ضروری:
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی..
توهم مبارزه با رژیم.
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی..
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی.
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟. ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری..
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست..
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است..
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ..
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست..
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی.
قسمت دوم.
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش…
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.
واقعیت جداشدگان مقاوم.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..
تکرار تاسفبار تاریخ.
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..
قسمت اول
مقدمه:
آنها که ضعفهای خود را که به مردم صدمه زده میپوشانند، یعنی در مورد خودشان به مردم دروغ میگویند. آنها که به مردم دروغ میگویند، نمیتوانند مدعی دفاع از مردم باشند
مدتی قبل دوستی که سالیان همرزم بوده ایم و متاسفانه به گفتارهای ژورنالیستی در تلویزیونهای دیجیتال بهای بیش از حد قائل است کلیپی را ازجدا شده ای که آه و فغانش از پرداختن رجوی به او و امثال او حکایت میکرد برایم فرستاد و توصیه کرد که حتما نگاه کنم!!
تعطیلات بود و فرصتی که گفتاررا گوش کنم. راستش از این میزان شقاوت و خشونت رجوی کلامی و بسیج امکاناتش (که بدون دخالت مستقیم مسعودرجوی نمیتواند رخ دهد) علیه جدا شدگان بسیار ناراحت و خوشحال شدم،احساسی متناقض.
اما چرا ناراحت؟ بخاطر ظلمی که در حق جدا شدگان اعمال میشود. آنهم بعد از اینکه تمام عمر را در اسارت فرقه رجوی باخته اند. آنهم بعد از اینکه رجوی، جوهره وجودی بلندترین سروهای سبز و خرمشان را در ریگزارهای فکری فرقه خودش به هیزمهای خشک بی جان بدل کرده. تازه بعد از نجات از بیابان انسان سوز “بی طبقه توحیدی-فاشیستی-مذهبی” نیز آنها را رها نمیکند و کینه حیوانیش را از آزادی آنها نمیتواند پنهان کند.
خوشحال از اینکه رجوی این جرثومه و طاعون خطرناک، با شناخت عمیقی که از او دارم و عقاید داعشی او را سی سال در درون تشکیلات تجربه کرده ام، میدانم قبل از بقدرت رسیدن افشاء میشود و ماهیتش برای همگان از جمله جداشدگان که سالیان بعد از جدا شدن از این فرقه سنگش را به سینه میزدند و در بسیاری موارد او را نصحبت میکردند، دشمنانش را دشمن خود دانسته و اتهاماتی که به خودشان و بقیه جداشدگان زده بود را تائید وتکرار میکردند و میکنند، روشن میگردد.

تاکید ضروری:
در فرقه های تبهکار مانند فرقه رجوی هیچ انسانی را اجازه نمیدهند که خودش باشد. فرد با مکانیزمهای فرقه ای وادار میشود که به از خود بیگانگی باورنکردنی برسد و اقداماتی که هر حیوان اهلی شده ای میکند را بکند و اعترافاتی انجام دهد و مطالبی بنویسد و بگوید که هزاران بار بدتر از اعترافات تحت شکنجه های قرون وسطایی استالین است. بنابراین برشمردن و اعتراف به اعمال خود تحت تاثیر مکانیزم های مغز شویی فرقه ای تشکیلات رجوی همچون اعمال و اعترافات تحت شکنجه نه تنها مستوجب مجازات نیست بلکه هیچ دادگاهی آن را سند جرم نمیشناسد. هرچند بدلیل مسئولیت فردی هر انسانی قابل نقد است.

از این روست که در این مطلب صادقانه باید گفت که به هیچ وجه قصد کوبیدن کسی در کار نیست. از آنجا که طاعون «یعنی تشکیلات و رهبری خودشیفته آن» را که در حال تلاش برای دستیابی به قدرت برای نابودی بیمار «یعنی اعضای سازمان و ایران» است را در نظر بگیریم، آنهم بطور خاص بدست یک طبیب خود شیفته روانی که کاری جز کشتار بیماران و در نتیجه تداوم طاعون حاصل دیگری ندارد، نمیشود برای ریشه کن کردن طاعون صرفا به ایراد گرفتن به طبیب و یا اینکه طاعون چقدر بد است بسنده نمود.

نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی
از همین رو برای ریشه کنی طاعون رجوی متاسفانه کالبدی جز بیماران آلوده به طاعون در تشکیلات بنام اعضای جدا شده یا نشده برای تشریح وجود ندارد. اصل مشکل طاعون است که باید بطور کامل شناسایی و معرفی و ریشه کن شود، تمامی زمینه های ظهور آن، علائم ظهور آن، ابزار مبارزه با آن و… شیوه های پیشگیری، بهداشت عمومی ضد طاعون و… اگر شناسایی و معرفی نشود این بیماری میتواند در قالبهای دیگر تداوم یابد، و یا یک دجال دیگری اینبار در لباس زرق و برق دار و با نام و ظاهری فریبنده مانند مریم رجوی و اسلام دمکراتیک ظهور کرده و ادعای درمان طاعون نموده و به کشتار و گسترش طاعون ادامه میدهد.
توهم مبارزه با رژیم
برای راحت شدن ذهن خواننده این سطور، شاید لازم است تاکید شود که، علیرغم اینکه خواهید گفت، الان رژیم در ایران حاکم است و مشکل آنجاست، چرا به آن نمی پردازی؟ جواب این است که:

  1. این رهنمود مبارزه با فرقه رجوی برای مردم ایران نیست که فرقه رجوی را بعد از سال 1360 و بعد از کشتار فرزندانشان در شهرها و مرزها برای عراق و … به گواهی تمام خبرگزاریها و تمامی سیستم های اطلاعاتی جهان از جمله سیستم اطلاعاتی عربستان که ویکی لیکس نیز افشاء کرد به زباله دان تاریخ ریخته اند. مردم ایران نشان داده اند که حتی زیر تیر رژیم هم حاضر نیستند نام این فرقه را به زبان بیاورند، ضمنا همه طرفهای خود را بخوبی میشناسند.
  2. این سوال که “رژیم در ایران هست چرا با فرقه تبهکار رجوی در خارج مبارزه کنیم” تنها برای اذهان توهم زده ای مطرح است که فکر میکنند د رخارجه در حال مبارزه با رژیم هستند. نگارنده بعد از تجربه سی و پنج سال مبارزه به اصطلاح مسلحانه، با صداقت تمام میگوید چنین توهمی ندارد.
  3. 42 سال است که شاهدیم، من و شما در خارج اثرمان در تحولات داخلی نزدیک به صفر مطلق است. بطورخاص آنها که مدعی سرنگونی هستند نه تنها اثری مثبت ندارند که مورد تنفر مردم هستند.
  4. از آنجا که مردم ایران هر لحظه خوب و بد رژیم را با پوست و گوشت و استخوانشان لمس میکنند. شناخت آنها از رژیم نسبت به من و شمای لم داده در غرب (با سابقه “درخشان” 42سال گذشته)فاصله کیهانی دارد.
  5. مهمتر اینکه آنچه بنام مبارزه با رژیم مطرح میشود چیزی جز باز نشر ژورنالیستی اخبار داخل کشور نیست، مبارزه با رژیم ادعایی چیزیکه جز “معرفی رژیم به خارج کشوریها”!!! چیز دیگری نیست، نیز آب در هاون کوبیدن است چون مشکلشان نیست و 42 سال است می بینیم که نیست، ضمنا اگر هم بفهمند اثری ندارند.
  6. بنابراین شاهدیم که اگر مبارزه ای هست، خود مردم ایران آنرا میکنند و نیازی هم به کسی ندارند. “مارا امیدی به خارج کشور نیست شر مرسانید”. حداقل درخواست نکنید آمریکا ما را بمباران کند، درخواست نکنید تحریم کند و گرسنگی را نیز به ما بیشتر تحمیل کند، کشور را پیش فروش نکنید که بقدرت برسید و بر ما حاکم شوید. از پشت خنجر نزنید که چرا شاه را سرنگون کردیم؟ با دشمنان قسم خورده خارجی عکس دونفره نگیرید، آنها را سخنرانان جلسات خود فروشی خودتان نکنید. نخواهید بیایند ایران را بگیرند و بچاپند و از باقی مانده چاپیدن آنها به ما هم چیزی برسد را در تلویزیون های نا میهنی خود مطرح نکنید. مارا امیدی به خارج کشور نیست شر مرسانید.
    از این روست که اگر صداقتی هست، حداکثر باید با در اختیار گذاشتن کالبد سیاسی-فکری آلوده به طاعون فرقه رجوی خودمان، و تشریح آن در مقابل جوانان و نسلهای جوان و آیندگان، اگر انقلابیگری، روحیه مبارزاتی، روشنفکری، ایرانیت و ایران دوستی، ملی گرایی و یا هر نام و نشان و محتوایی که بخودمان میدهیم و اثری از آن در ما باقی مانده است، دِین خودمان را نسبت به مردم و کشور و فرهنگی که میدانم بدان عشق میورزید ادعا کنید.
    ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی
    والا با رویکرد ژورنالیستی به رجوی و یا تاختن به اسلام اثری آموزنده بر نسلهای جدید ندارد. بلکه آب در هاون کوبیدن است. دیدیم که دوتن از جوانان بی تجربه دانشگاه شریف میرحسین مرادی و علی یونسی توسط خاله یکی ازآنها که عضو فرقه رجوی است براحتی در دام طاعون رجوی گرفتارشده بودند و دستگیر شدند. که بزرگترین خدمت و هدیه به رجوی آزار و شکنجه و خدایی نکرده اعدام آنها خواهد بود. یا اگر فکر میکنید چون در گذشته خودتان یا بسیاری از اعضای حاضر در فرقه رجوی بخاطر افکار اسلامی گرفتار(که اساسا تلقی غلطی است) طاعون رجوی شدند، بعد از 42 سال تجربه، چنین تهدید و توهمی نسبت به اسلام نه در میان جوانان و نه در میان سالمندان ایران وجود ندارد. شما پنج دهه است از ایران دورید. ضمنا عقاید مذهبی مردمی براساس تجربه تاریخی تمامی ملل و در یک بررسی انسان و جامعه شناسانه مقوله ای نیست که با این رژیم آمده باشد تا با این رژیم و یا مخالفت امثال من و شما برود. ضمن اینکه کار اصلی اسلام زدایی را (به گواهی بسیاری از عناصر خود رژیم) خود رژیم کرده و میکند.

شما تمام تاریخ اروپا را بخوانید ببینید کلیسا و مسیحیت که قرنها بر آن مسلط بود آیا با کار و روشنگری شگرف آنهم طی بیش از دو قرن فیلسولفانی چون ولترها، هیوم ها، رسوها، شیلرها، توماس ریدها، منتسکیوها، آدام اسمیت ها، گوته ها سرنگون شد یا در اثر اقدامات، پوسیدگی، فساد و ستمهای کلیسا برمردم بود که تضعیف و منجر به سقوط آن شد. یک جهانگرد زن انگلیسی در مورد فرانسه در آستانه انقلاب 1789 نوشت: “درفرانسه 10درصد مردم از پرخوری میمیرند 90درصد هم از گرسنگی”. ضمنا هم مسیحت ماند و هم در بسیاری کشورها از جمله همین آلمان و آمریکا و… احزابش در قدرت آنهم برای مدتهای طولانی ظاهر میشوند. بعد شما در طی چهل سال گذشته در کدام تظاهرات ضد حکومتی نشانی از مذهب مشاهده کرده اید که همه انرژی خود را به اسلام زدایی متمرکز کرده اید. این فقط نشان میدهد با جامعه ایران فاصله پر نشدنی پیدا کرده اید.

مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی

شیوه کینه توزی و نفرت پراکنی که یکبار در زمان سرنگونی شاه تجربه کرده اید را چرا دوباره بکارگرفته اید؟ کی باید جامعه روشنفکری ایران از شاهکار حرکتهای پاندولی، تلاش برای سرنگونی شاه با مجاهدین(که خودتان الان گنده کاری مینامیدش!!)، سپس شاهکار بزرگتر تلاش برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی با مجاهدین(که الان آنرا تروریسم و غلط میدانید)، شاهکار شاهکار شاهکارها بازگشت و توبه از سرنگونی شاه(که او را بهتر ار مجاهدین میدانید)، و در آخرین فاز نیز پاندول از رمق افتاده آنهم با تحریک خود مجاهدین به مبارزه ای ژورنالیستی با اسلام برخاسته اید، فاصله میگیرد.

امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟

ولی کماکان کلمه ای و حرفی درمورد این انسانهایی که دچار عارضه پانودل هستند و اینکه چه مرگشان است که اینقدر چپ و راست میزنند نزدن را چگونه توضیح میدهید؟ چرا هیچ حرفی از ساختار جامعه ای که اینگونه است در میان نیست؟ وقتی عارضه ای همگانی است، باید بدنبال مشکلات عام و ساختاری بود.
چرا همین نسل با آن کار شکوهمند خلاص کردن خود از شر شاه، بلافاصله عده ای در زندانهای اوین و.. و عده ای نزد مسعودرجوی در زندانهای پایگاه منصوری و اشرف او در عراق و حتی در همان پایگاه های به اصطلاح انقلابی رجوی در شهر تهران با سرکردگی حسین ابریشمچی دار شکنجه، قتل و سوزاندن مخالف براه انداختند؟ چرا کسانیکه کورکورانه بدنبال به اصطلاح انقلابیون داعشی همچون رجوی، شاه را سگ زنجیری آمریکا و بختیار را نوکر بی اختیار میخواندند و سرود “مرگ برآمریکا را سر میدادند” خود چنان به سگ زنجیری و نوکر بی اختیار صدام و آمریکا حامی او در آمدند که آمار کشتارشان از ایرانیان چه در شهرها چه در مرزهای کشور که در حال دفاع از تجاوز خارجی بودند بالاتر رفت؟ فاجعه بارتر اما، چــــــــــــــــــــرا، بعد از 42 سال، در برای این نسل، کماکان بر همان پاشنه میچرخد و ضدیت کور از یکطرف و در مقابل دنباله روی کور با همان فرهنگ، به دیکتاتور سازی، دیکتاتور پروری، و دیکتاتور پرستی مشغول است. که نه تنها اثری نبخشیده که نتیجه ای جز پوسیدگی در غربت برای خارجه نشینها و ادامه وضعیت اسفبار مردم در داخل نداشته است. چرا با شاه سکولار با ضدیت کور بکمک اسلام مبارزه کردیم و حالا در یک ضدیت کور با اسلام، و با اسلام ستیزی به سکولاریسیم تکیه کرده ایم؟
قبل از قضاوت کور دیگری و محکومیت نگارنده به دفاع ازاسلام و زدن مارکهای متداولی چون مزدور، سگ زنجیری، نوکر بی اختیار و …باید نوشت که مشکل با ضدیت شما با اسلام نیست مشکل با خود شمایان و خودمان است. از چه عارضه ای رنج میبرید که روزی تب و روزی لرز میکنید. روزی “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” است، روزی “آمریکایی بیا کشورم را بمباران کن” یا “بیا کشور را محاصره کن” …است؟
این وسط هرکس از مردم ایران و از کشورش دفاع کرد و خواستار عقلانیت و بکارگیری خرد و اندیشه و دور نگری و همراهی و فاصله گرفتن از حرکات مبتنی بر کینه ورزی و نفرت پراکنی، خواستار فاصله گرفتن از سیاست زدگی است، مزدور شد، هرکس در مقابل این حرکتهای مبتنی بر نفرت و کینه ورزی عاری از خرد ایستاد، هر کس در مقابل وطن فروشی و زندان و شکنجه و قتل رجوی ایستاد، مزدور خوانده میشود. در مقابل در این وانفسای بی هویتی، هرچه بریده و بی رمق و نان به نرخ روز خور، ژورنالیست هست، در این نا کجا آباد خارجه به به و گل گلاب است؟ آیا همین دلیل این نیست که بطور مطلق یک قطره آب نیز از آتشفشان مبارزه!!!!! خارجه کشور با رژیم گرم نمیشود. قبلا نوشتم،

اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید، و زمینه سقوط به یک اشتباه تاریخی دیگر را چه با خود شیفته پروری و در نتیجه دیکتاتور سازی آماده میکنید.

آنکه دچار افراط و تفریط است یا ستمکش میشود و یا ستمگر یا سر در گریبان فرو میبرد ویا رگهای گردن را کلفت میکند و تا به اعتدال نیامده این تناوب زور گفتن و زور شنیدن از او دور نمی گردد. به حقایق زیر توجه کنید.

ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری
تا قبل از افشاگری کاوه موسوی در جریان دستگیری حمید نوری نامی (اگر اثبات شود که او همان است که شاهدین میگویند) این احساس دست میداد که کاری در حال شکل گیری است. ولی متاسفانه گند ژورنالیسمی که به انگیزه های این اقدام منجر شده است غم بر دل انسان مینشاند. ژورنالیسم یعنی خبر را برای نان روز-کاسب کارانه پخش کردن، یعنی حتی وقتی حمید نوری نامی راهم دستگیر میکنند، انگیزه طرف این است که، “اگر نان ژورنالیستی آن و آنتنی شدن انحصاری آن به تمام کمال متعلق به آنها نباشد، (طبق گفته کاوه موسوی) تهدید میکنند که کل ماجرا را خراب کنند!!! این فرد خود در پاسخ کاوه موسوی آنقدر در عمق خود شیفتگی غرق است که برخورد ژورنالیستی خود را با قندی که از کسب نان نیکه از روی کرد ژورنالیسیم خودش بدست میآورد در دل آب میکند، با خنده عنوان میکند”من تو مدرسه هم که بودم نمره انضباطم بد بوده”!!!آشکارا رویکردش که ریشه در کمبودهای شخصیتی و هویتی این شخص دارد را به نمایش میگذارد. چون بیمار است هرچند چون یک فرد است جز نقد و راهنمایی چاره ای برایش نیست.
قبلا نیز توسط نگارنده بطور مشخص دو سال قبل بدان اشاره کرده بود. و دیدید که چگونه مورد تهاجمات نوع رجوی با همان فرهنگ و برچسب ها و دروغهایی که رجوی برای ترور منتقد بکار میبرد توسط فرد مخاطبِ انتقاد کاوه موسوی قرار گرفت. تعجب اینکه در مقابل این رفتار ضد دمکراتیک همچون زمانیکه در درون تشکیلات بودید و خاطی را خودی تلقی میکردید، سکوت کردید. و به رفتار تشکیلاتی گوسفند وار بدنبال بز گله رفتن ادامه دادید.

عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست

امروز در میان جوانان اروپایی و آمریکایی و … آنهایی که به داعش می پیوندند مگر علتش گرایش به اسلام است؟ محرک اصلی و اساسی آنها جهت روی آوردن به تروریسیم، نفرتی است که بر اثر ظلم و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی در جامعه ای که زندگی میکنند از یکطرف و اینکه داعشی خود را بدروغ همچون مسعود رجوی منجی بشریت و راه حل خروج از زیر بار ظلم و ستم و تبعیض و تابرابریهای موجود در جوامع غربی معرفی میکند، میباشد.
این جوانان تحت تاثیر شرایط غیر انسانی تحمیل شده به آنها به یکباره و در اثر نبود ثقل دانش و خرد و اندیشه راه گشا از یکطرف و فقدان یک چشم انداز برای خروج از شرایط موجود آنچنان بدامن مخربترین و ضد انسانی ترین تفکرات معاصر همچون اسلام داعشی رجوی در می غلطند که براستی شرایط پر ظلم موجودشان که علیه آن شوریده اند، نسبت به آنچه داعش و امثال رجوی مدعی ارائه آن هستند بهشت است در مقایسه با جهنم.
متاسفانه آنها نیز تا مانند امثال نگارنده و شما با چشمان خود دیو داعش و یا رجوی را ندیده و با پوست و گوشت و استخوان شکنجه ها، قتلها و … آنرا بر خود و دیگران و جامعه ندیده است و حس نکرده است متوجه فاجعه ای که بدان گرفتار شده اند را نمیتوانند بخوبی درک کنند.
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است
خطرناکتر بودن فرقه رجوی نسبت به داعش در این است که داعش تمامی جنایاتش را علنی و با اعلام اینکه چه حکومت جنایتکار و ضد بشری را بنا میخواهد بکند را صادقانه (صداقت جنایتکارانه) اعلام کرده است و جهان میداند با چه وحوش بجا مانده از دوران ماقبل تاریخ مواجهه هستند. اما مسعودرجوی که بسا بسا پر کین و نفرت تر از امثال داعشیان است. ا و با پنهان کردن دندانها و چنگالهای وحشی فکری و فیزیکی که طی 42 سال گذشته شاهدیم. بطور مطلق از هرگونه قرار گرفتن در معرض سوال و مباحث علنی و شفاف ساز با مطبوعات و رسانه ها و درگیر شدن با دیالوگهای دو یا چند طرفه طوریکه پرهیز میکند. از طرح دروغهایی که یکطرفه نوشته و منتشر و اعلام میکند همچون آزادی خواهی و دمکرات معابی و … درجایی که اعمالش را در مقابل ادعاهایش قرار دهند پرهیزی باور نکردنی دارد.
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟
عدم ظرفیت مطلق اتحاد با دیگران جز با اتحادی از نوع تسلیم و بردگی و بندگی مطلق آنهم زمانیکه رجوی در اوج اضمحلال و ایزولاسیون و قطع از مردم ایران قرار دارد خود بوضوح برای کسی که نخواهد خود را به کوری و لاشعوری آگاهانه بزند زنگ خطری است برای شناخت محتوای این هیولایی که در کمین مردم ایران نشسته است. رجوی طی 42 سال گذشته نشان داده که منتظر شرایطی است تا نه در یک اتحاد با دیگران بلکه بطور مطلق خود را به همه ایرانیان تحمیل کند. و چنگالهایش را تا انتها بر گلوی ایرانی چنان فروکند که قرنها خلاصی نداشته باشند.
نیازی نیست که امثال نگارنده و جداشدگان به تفصیل جنایات و محتوای این هیولا یا طاعون سیاسی اجتماعی فکری معاصر ایران را بشکافد. استبداد مطلقه رجوی که در اوج ذلت در فقر مطلق سیاسی اجتماعی نظامی و ایدئولژیک در گوشه قبرستانها و بیمارستانهای آلبانی نه تنها دست اتحاد بسوی کسی دراز نمیکند، بلکه در تلاش برای نابودی دیگر فعالین است. بترسید که در حاکمیت بقیه نیروها باید بدنبال “بهشتِ سیبری” بگردند تا اگر جان سالم بدربردند بدانجا پناه ببرند.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ
اگر آنچه رجوی میخواهد برای بشریت سرمنشاء فایده، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر جمهوری که هر چهار سال انتخابات آزاد داشته باشد و… چرا نباید امروزه با قرار دادن ریز جزئیات آن برای آیندگان و انتخاب آنها در معرض افکار عمومی و سوال و استفهام و نکته سنجی قرار بگیرد؟ چرا رجوی برای مردم ایران این حق را قائل نیست که از او سوال کنند؟ چرا رجوی حتی حاضر نیست در اوج ذلت سیاسی و فروپاشی تشکیلات، در ملاء عام چه خودش چه مریم رجوی افکارشان را با ایرانیان بصورت دیالوگ دوطرفه به اشتراک بگذارند؟
چرا که “خدای” خود خوانده که نمیتواند مورد سوال و استیضاح قرار بگیرد، “خدا”(مسعودرجوی) فقط برای پرستش است و شکر نعمتهایی که او به بدنگان گناهکارش اعطاء کرده است. همان فرایندی که از سال 1365 تحت نام انقلاب ایدئولژیک یا تبدیل تشکل مجاهدین به حرمسرای خودش رقم خورد است و در عراق نمونه ملایم مدینه فاضله اش را با زندان و شکنجه و قتل اعضای خود پیاده شده است.
علت دیگر-علت فرعی- اما رجوی بخوبی آگاه است که به محض باز کردن دریچه افکارش، بصورتی انفجاری بسا بسا بیشتر از قبل مورد نفرت مردم ایران و جهان و بویژه حامیان مالی و سیاسی و اطلاعاتی خود قرار خواهد گرفت. چرا که خود را در معرض حمایت از پول پوت و داعشی خطرناکتر از داعش کنونی خواهند یافت. حتی از درون نیز متلاشی خواهد شد حتی در سطوحی مانند عباس داوریها و … که امروز بطور کامل همچون عصر یخبندان منجمد شده اند. چرا که اولا در فرود آمدن مسعودرجوی به زمین و شرکت در یک دیالوگ دو یا چند طرفه، تمامی مغزشویی آنها و دستگاه اللهی آنها فرو میریزد، چون که “خدایشان” به سطح انسانهای فاسد و فاسق و گناهکار در زمین که هنوز به “خدایی” او ایمان نیاورده اند، تنزول کرده است!!!! ثانیا همه مزخرفاتش براحتی در یک دیالوگ دوطرفه آزاد، نقش بر آب شده است.
رجوی بوضوح قبل از تبدیل شدنش به “خدا” به ما که در اروپا مسئولیت پیشبرد سیاستهایش را داشتیم میگفت، باید ماهیت خودمان را از بیرون خود مخفی کنیم تا بقدرت برسیم. آنزمان (سالهای 1360) تلقی ما از ماهیت، اندیشه های ضد استثماری و به اصطلاح انقلابی ضد امپریالیستی و… بود.
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست
در ضمن کی باید روشنفکران ایران به این نتیجه برسند که آنها که شعار آزادی و دمکراسی و عدالت و برابری میدهند اگر همچون رجوی بطور مطلق دروغ نگویند، اولا به معنی اینکه خود لزوما آزادیخواه و دمکرات هستند نیست، در ثانی وقتی میخواهند همین شعارها را پیاده کنند مجبورند آنرا بر بستر دیدگاههای فکری خود، جامعه و اطرافیان و…پیاده کنند. و دیده ایم که پیاده شدن آن شعارها، چه سرانجامی در گذشته داشته است. نتیجه آنها در جهان سوم چه بوده است.
یکی از بزرگترین دزدانی که خود 40سال است آی دزد آی دزد میکند شخص رجویست که دزد بزرگ آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و حقوق زن و.. است
رجوی حتی حاضر نیست و نمیتواند و نمیخواهد که در ظاهر هم شده در ترس از دستگیری و محاکمه در غرب، از آنچه عملا عقب نشسته و به غلط کردن افتاده مانند تروریسم و ضد امپریالیست نمایی و … یا حمایت از اعدام های ظالمانه خلخالی یا حمایت از دادگاههای انقلاب و شرکت در اشغال سفارت آمریکا، کشتار جوانان در مرزها کشتار اعضای خودو…. از خود انتقاد کند و رسما تغییر سیاستش را اعلام کند.
باز بدلیل اینکه اولا میخواهد به همه این اعمالش ادامه دهد در ثانی خدا نباید به اشتباه خود اذعان کند. “خدا-مسعودرجوی” در هرزمان هر غلطی کرد درست است، هرچند روز بعدش کاری 180 خلاف آن انجام دهد. رجوی هزار بار داستان خضر را برای ما اسرایش در اشرف در مقابل هزاران سوال و تناقض فاحشی که از عملکرد ضد اخلاقی و ضد انسانی، ضد دمکراتیک و وطن فروشی… اش ناشی میشد را بازگو میکرد، تا به مخاطب بفهماند که شما نیز باید خفه خون بگیرید و حرفی نزنید و همانگونه که در کار خضر حکمتی بوده!!!، حکمتی در کارهای منِ خدا هست!!!!

از همین رو با توجه به قدرت تشکیلاتی که رجوی متاسفانه با کمک امثال نگارنده و بقیه جدا شدگان و اسیران در فرقه و با حمایت مالی که عراق و عربستان و … و حمایت سیاسی آمریکا از آنها در آلبانی، حمایت آشکار اروپا در پناه دادن به عده ای تروریست به هم زده است، و صفر بودن بقیه به اصطلاح آپوزیسیون مانند خود رجوی تهدید آینده ایران همین فرقه رجوی است. باید آنرا جدی گرفت و باید بدان پرداخت. داخل بر عهده خود مردم تنها مانده ایران است. باز گفته میشود در مورد داخل ایران “به خارج کشور امیدی نیست شر مرسانید”.

بنابراین هر آسوده خیالی در خارجه که خود را سیاسی میداند(اخبار سیاسی را دنبال میکند و باز نشر میکند) و وقت دارد و میتواند آزادانه مطالعه کند حداقل باید برای آینده ایران کاری مثبت انجام دهد. و آن مبارزه سیاسی در پشت جبهه مردم ایران یعنی مبارزه با امثال مسعودرجوی و مریم رجوی تا با کمک دولتهای خارجی از پشت به مردم ایران خنجر نزنند.
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند
ضمنا کسانیکه بدنبال راه بیرون رفت از منجلاب گرفتارشدن به امثال رجوی میباشند، ضروریست به این سوال پاسخ دهد که:
این “ما”های دنباله رو چه مرگشان است که در زمان مشروطه پدر بزرگشان و در زمان رضا شاه پدرانشان، و زمان شاه خودشان و در زمان رژیم حاضر بهمراه فرزندانشان دارند چنین دسته گل هایی را آب میدهند. آیا این نشان نمیدهد با وجود اینکه در هر زمان و مقطع نیروهای واپسگرا و ضد تکاملی و فریبکار مانند مسعودرجوی حاضرند و در کمین نشسته اند و کارشان را کرده و میکنند، این ما کمبودش و مشکلش چه در ابعاد فردی چه در ابعاد اجتماعی و بویژه در ابعاد ساختاری ایران و ایرانی چیست؟ که نسل اندر نسل در چرخه باطلی از سرنگونی های کم و بیش بی حاصل استبدادهای از نفس افتاده و راه انداختن استبداهای تازه نفس، گرفتار مانده است. با چه سپر فکری، فرهنگی و سیاسی و … باید چه نقطه ضعفها و یا پاشنه آشیل های تاریخی خود را حفاظت کند.
چگونه دشمن خطرناکی چون رجوی بعنوان بنیادگراترین وهمزمان بی پرنسیپ ترین تشکل فاشیستی مذهبی به اصطلاح اپوزیسیون ایران، آنهم در برهه زمانی یک نسل با فریبکاریها و هر روز به رنگی در آمدن، از مواضع ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی، و آمریکایی کشی، به آمیختن با امپریالیستها و آمریکا و خود و تشکیلات و میهن را برای بقدرت رسیدن به قدرتهای منطقه ای و جهانی فروختن، از آزادیخواهی و دمکراسی طلبی به کشتن و نابودی آزادی و دمکراسی آنهم در مقابل چشم اعضا و مردم خود، که با در درنوردیدن همه مرزهای شقاوت و بی پرنسیپی و ترور فیزیکی و سیاسی و شخصیتی هیچ مرزی را نمیشناسد همراه است، میتواند دوام یابد؟ چگونه است که ما میتوانیم چنین پدیده ای را چه بعنوان عضو، هوادار، شورایی و حتی گروههای به اصطلاح سیاسی در خارجه بویژه توسط به اصطلاح مارکسیستها، تحمل کنیم؟
با برخورد و رویکرد واهداف ژورنالیستی کردن با او، شاید فرد به جذب تعدادی ناچیز از مخاطب بیکارِ بی عارِ بی اثرو در نتیجه به خواسته ژورنالیستی حقیر خود جامه عمل بپوشاند و به رضایت نفس برسد. اماهمینکار، میتواند در آینده، مردم ایران را که 42سال با زحمت بسیار به بهای خونِ بهترین فرزندانشان برای جرعه ای آزادی و دمکراسی رژیم حاضر را به نقطه امروزی رسانده اند، دوباره در دام استبداد تازه نفسی بنام فرقه رجوی، صد بار بدتر از استبداد حاضر (با توانمندیهای تشکیلاتی با خشم و کینه ای عمیق و حیوانی از ایران و ایرانی که گوشه ای ناچیز از آنرا نسبت به جداشدگان شاهدید) گرفتارکند.
کینه رجوی ناشی از 42سال نفی شدن توسط مردم ایران در دل مسعود رجوی و اعضای طلبکار! از عالم، چرا که “شهید داده” و “مبارزه کرده”، “استقامت کرده” و… انباشته شده، در صورت مسلط شدنش بر ایران، کو تا ایران بتواند از آن رها شود.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی

توجه کنید، که آمار کشتار رجوی که هنوز پایش به حکومت نرسیده از جمع کشتار رضا شاه و شاه و رژیم بیشتر است. رضا خان جز در جریان سرکوب عشایر که هنوز شاه نشده بود اگر صد نفر را کشته باشد. پسرش شاید 200 نفر را اعدام کرده باشد. درمورد این رژیم، 52نفر را در فاز سیاسی کشته، رجوی به دروغ میگوید 120هزار و نگارنده و همه شما جداشدگان خوب میدانیم که که تنها 12000 اسم بیشتر نتوانست جور کند، با مبالغه 3000تا هم در 1398، 100نفر در 1396، 50نفر در 1387 و 1000نفر هم در 1396، جمعا میشود 20000نفر، از آنجا که اعداد و ارقام کاملا دقیق نیست نگارنده، عدد را ضربدر 2 میکند و 40000 نفر کشتار رژیم را در نظر میگیرد.
آمار کشتار مسعود و مریم رجوی: فقط 17000نفر را در شهرها ترور کرده، در مرزهای کشور هزاران نفر را طی جنگ بعنوان بخشی از ارتش صدام کشته، بنوشته نشریه مجاهد در فروغ جاویدان 50.000 نفر را هنگام دفاع از کشورشان کشته، در جریان جلوگیری از سقوط صدام طبق اطلاعیه مریم رجوی 1500 نفر از کردهای عراق را کشته. نقش مستقیم در اشغال سفارت آمریکا و حمایت از آن و در نتیجه در جنگ ایران وعراق و کشتار آن مقصر و سهیم بوده، دهها تن از اعضای خودش را کشته، رقم کشتار رجوی اگر دوبرابر حکومتهای قبلی و فعلی نباشد بیشتر از آنهااست،
“باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحرست” هنوز هم دستش به قدرت نرسیده. مخالفین و منتقدینش را به اعدام محکوم میکند، همه را تهدید به انتقام و کشتن میکند.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
مهرماه 1400

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر
اکتبر 24, 2021

قسمت آخر
در قسمت اول مطالبی با تیترهای زیر را مطالعه کردید. اکنون قسمت دوم و پایانی این مطلب در اختیار علاقه مندان گذاشته میشود.
فهرست مطالب گذشته-قسمت اول
مقدمه:.
تاکید ضروری:
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی..
توهم مبارزه با رژیم.
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی..
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی.
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟. ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری..
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست..
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است..
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ..
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست..
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی.

فهرست مطالب قسمت آخر
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش…
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.
واقعیت جداشدگان مقاوم.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..
تکرار تاسفبار تاریخ.
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..
قسمت آخـــر
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی

رجوی که شاهدید ایرانیان را در مرزها میکشت، کشوررا پیش فروش کرد، تا شاید به قدرت برسد، در داخل ایران و در قدرت هزار بار بیشتر خواهد کشت تا در قدرت بماند. قصاوت او در کشتن و نابود کردن هر مقاومتی در مقابل اراده اللهی (ادعای حاکمیت اللهی مسعودرجوی برزمین) از نظر او و مریدانش در تشکیلات و در شورا، نه جنایت که بزرگترین خدمت به رهبری عقیدتیشان همچون تلقی داعشی ها از عمل انتحاری مقدس تلقی میشود، را باید جدی گرفت. اگر این ویروس بنیانکن که با تلاش مردم ایران و جدا شدگان از عراق دور شده در اثر یک اشتباه از آزمایشگاه های منطقه ای-امپریالیستی آلبانی رها شود بهایی جهانی خواهد طلبید تا مهار گردد.
آشکارتر از رویکرد رجوی در دادگاه حمید نوری که تنها کورسویی از شعله های خشم و کنین رجوی در نابودساختن هر عنصری که اقتدار و هژمونی و استبداد رای او را خدشه کند چه میخواهید؟ دجالیکه که شعار میداد «هرکس یک قدم از ما جلوتر کاری بکند رهبری او را میپذیریم» در جریان حمید نوری نشان داد که چگونه از عملی که در آن نقشی نداشته “حمایت”!!! میکند.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
جداشدگان سود آوربرای رجوی، تعجب خود را از اینکه گِل قبر حمید اسدیان خشک نشده دوباره بجانشان افتاده اند، را عنوان میکنند؟ اما نکته اینجاست، چرا یک مقدار دور اندیشانه تر با این مسئله برخورد نمیکنند؟ بارها گفته شد که رجوی را نباید خام فرض کرد، اگر مرتب به شما و امثال شما از جمله فردیکه سوژه اصلی و سرمایه رجوی در کوبیدن جداشدگان است میپردازد برای این است که بسیار برایش سود آور است. شاهدید که چگونه برای شورایی ها و هوادارانِ کورخود مار میکشد و میگوید این است مار و همگی آنها مانند موش کورهای داخل تشکیلات قلم بدست به توجیه جلاد برای قصابی کردن قربانی جدا شده سر از پا نمیشناسند و برای از دست ندادن ماهانه هم شده، از روی دست هم، هم شده تقلب و علیه جدا شدگان قلم فرسایی و فحاشی میکنند.
از این روست که باید سرچشمه سود آوری کلان خود را برای رجوی را که با تکیه به آن میتواند مزدبگیرانش را بسیج کند را خشک کنید. اینکار باید بدست خودتان انجام شود تا مؤثرتر باشد. این قلم بسیار تلاش کرده است که در حد خود از جمله همین نوشتار، این سود آوری از پرداختن به امثال شما و و دیگر سوژه های سود آور رجوی را خشک کند و جوابهایی داده است. اینکار باید توسط خود شمایان صورت گیرد تا اولا مفید فایده بیشتری باشد در ضمن، نوشته های نگارنده هم به دشمنی با جدا شدگان تعبیر نشود.
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی
رجوی با توجه به جنایاتش علیه مردم ایران چه در فاز سیاسی با جاسوسی برای شوروی، در حمایت ایدئولژیک از دادگاههای انقلاب و تائید و حمایت از اعدامهای سران گذشته بعد از انقلاب، حمایت ایدئولژیک از اصل ولایت فقیه، راه انداختن و دامن زدن به اشغال سفارت آمریکا منجر به جنگ خانمانسوز با عراق، تروریسم درون شهری و در کشتار جوانان ایرانی در مرزها بعنوان ارتش مزدور صدام حسین، ترور مخالفین صدام حسین بدستور او ولی بدست مجاهدین در شهرهای کرمانشاه و دزفول، در آویختن به همان امپریالیزمیکه صدها هزار جوان را برای مبارزه با آنها به کشتن داد، تا ته خط رفتن با عراق وعربستان و اسرائیل و…به کشتن دادن آگاهانه اعضای خود در اشرف، لیبرتی و حالا در بند کردن دو هزار عضو که امروزه، روزی نیست که شاهد خشک شدن و سقوط مرگبارآنها در بیمارستانهای آلبانی نباشیم که خود دیده اید و میدانید از بهترین ایرانیان بودند.
از این روست که مسعود و مریم رجوی نیاز به سرمایه عظیمی جهت لاپوشانی دجالانه چنین تاریخ جنایتکارانه مشعشع خود دارند. تا اذهان را از این همه جنایت منحرف و خود را قربانی معرفی کند.
چون نتوانست اینکار را در اذهان مردم ایران بکند اما توانسته در خارجهِ بی تفاوت به کشتارهایش، خارجه سیاست زده و پر کینه کور نسبت به رژیم، توانسته است این سیاست را حتی در میان کسانیکه جدا شده اند، علیرغم شناختی که از رجوی دارند و بدلایلی که فعلا موضوع این نوشته نیست، بعلاوه مخفی کاری رجوی در مورد جنایات درون تشکیلاتیش و بی خبر نگهداشتن بعضی جدا شدگان، بخوبی پیش ببرد. مطمئن هستم جدا شدگان قبول دارند که این جنایات را رجوی در یک شب و یک روز انجام نداده است. آنها را از سال 1357 تا با امروز مرتکب شده است. در این مدت ما و جداشدگان آنها که مسئولتر بودند سالیان کمکش کرده ایم. نه با این نتیجه گیری که باید محاکمه شویم، بلکه این دینی برگردن ما میگذارد که باید بدرستی ادا شود.
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش

  1. مسعود رجوی همه جنایاتش را در پس ادعای مبارزه با رژیم مخفی میکند. ومدعی است من و فقط منِ مسعود رجوی درحال مبارزه با آن هستم.
  2. از آنجا که تو دهنی تاریخی از مردم ایران در چنین غلط کردنی خورده است و میبینیم که فقط با چوب زیر بغل نئوکانها و اسرائیل و عربستان و عراق به حیات خفیف خائنانه آنهم با کرایه سیاستمداران ادامه میدهد. از این رو برای مقصر جلوه دادن بیرون خود در قبال چنین سقوط به زباله دان تاریخ مجبور شده است.
  3. به تاکتیک معرفی جداشدگان بعنوان مقصر شکست خود دست میزند. کدام جدا شدگان؟ جداشدگانیکه از مبارزه بریده اند!! و هرچه میگویند حرفهای رژیم است!!!
  4. این جدا شدن اگر همراه با انتقاد به مسعودرجوی هم باشد طرف “تیرخلاص زن در زندان اوین” هم هستند، هرچند اگر پایشان به ایران هم نرسیده باشد.
  5. جهت سرکوب تمامی مخالفتها نه فقط در بیرون بلکه حتی در درون تشکلات، او تمامی کسانیکه (از زن و مرد، پیرو جوان) در ایران زندانی شده بودند و زنده مانده اند را خائن به مردم ایران (اسم مستعار خودش) و عامل شکست پیشبرد خط سرنگونی معرفی میکند. و آنها که از خارج به تشکل پیوسته اند عناصر مفت خور غیر مبارز که به یمن خونهایی که از پیکر رهبری رجوی!! بزمین ریخته، وارد مبارزه شده اند معرفی میکند که آنها نیز نه تنها نقشی در مبارزه ندارند که باری بر مبارزه هستند معرفی میکند. رجوی اشکارا سالها بحث میکرد شما اعضا مرا استثمار میکنید!!! هر دو دسته فوق باید در مقابل فدای بیکران رجوی!!(به کشتن دادن”جوانان کشور”) از زنده بودن خود در مقابل کهکشان شهیدان که فدای بیکران رجوی است!!! باید شرمنده و خجل بوده نه تنها خفه خون بگیرند و اعتراضی نکنند بلکه همواره آماده عمل انتحاری بفرمان او باشند تا کی این رحمت!! رجوی بر آنها ببارد و شربت شهادت بنوشند.
  6. بزرگترین خیانت به “خداوندی رجوی” در درون تشکیلات داشتن فکر و خرد و اندیشه مستقل است. بنابراین نه انتقاد بلکه هرگونه سوال و ابهام و تردیدی ناشی از تصادم اعمال و کردار و سیاستهای رجوی با واقعیات آشکار ناشی از خردورزی واندیشه و فکر انسان مستوجب مرگ است که آنگونه که صدها بار رجوی خودش گفته و تو نیز شنیده ای، “چون در خارج است و دستش زیر تیغ قضائیه کشورهای غربی” فعلا نمیتواند فرد خاطی را متناسب با شریعت رجوی صفتانه علنا مجازات بکند.
  7. اما اگر کار به انتقاد به رجوی برسد، منتقد به هر شکل باید نابود شود، چه زن و چه مرد چه علی زرکش چه مهدی افتخاری و… باشد، که بستگی به اینکه رجوی تعادل قوا و زیر تیغ بودن دستش در مقابل قضائیه غربی و… را چگونه ببیند، خاطی را اعدام، زندانی، شکنجه، تحویل زندان ابوغریب، فرستادن به داخل برای نابود شدن، خوراندن قرص، و.. سربه نیست میکند و کرده است. همانگونه که بسیاری از جمله نگارنده، علی حسین نژاد، فتح الله فتحی، مهدی افتخاری، و …نزدیک به هزار نفر دیگر در سلسله محاکمات معروف به سالن میله ای محکوم به اعدام ویا دهها سال زندان شدند.
  8. شورایی ها نیز که از نظر رجوی عمله بورژوازی هستند که به یمن خونی که رجوی از مجاهدین ریخته زنده و در حال کیف کردن در اروپا با پولهای رجوی هستند و باید خفه خون بگیرند و هرچه گفت انجام دهند، که شاهدی میدهند. اگر هم جدا شدند باید شرمندانه جدا شوند تا رجوی بتواند با روکردن پولهایی که میگرفته اند مارک مزدوری به آنها بزند و بلحاظ سیاسی ترورشان بکند.
    حال در میان جداشدگانی که رجوی اینگونه دجالگرانه آنها را میکوبد و عامل شکست خود و مزدور و… میخواند، عناصری مانند شما باشند که سند و مدرک و تاریخ روشنی از عدم مبارزه با جنایاتش در درون تشکیلات داشته باشند، و حتی بعد از جدا شدن ماهانه هم دریافت کرده باشند، و یا در گذشته سوابق ثبت شده ای از جمله با استناد به نوشته های خود جدا شده، از همکاری با رژیم و شرکت در کشت شناسایی سپاه و… داشته باشد، اینها تبدیل به بزرگترین سرمایه رجوی برای کوبیدن جداشدگان و پیشبرد خط مقصر جلوه دادن شکست های جنایتکارانه خود در رسیدن به قدرت میگردد. ولی عجبا که همین جداشدگان این پرداختن بسیار پرسود رجوی به آنها را دال بر اهمیت خودشان اینجا در اوج توهم و خود شیفتگی قملداد میکنند.

خوب در این میان هرچه استدلال کنید که رجوی بد شده است واقعیت جدا شده ای امثال شما را آنگونه که رجوی برای بیرون بی اطلاع و درون مسخ شده و برای دنباله روهای جیره خوارش در شورا و البته دنباله روهای کور، تشریح میکند نمیتواند عوض کند.

جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند

“اول من و شما باید برای خودمان روشن کنیم که چرا از قطار ننگین مسعودرجوی پیاده شده ایم، رجوی دجالگرانه مدعی است در حال مبارزه!! است ما اگر میخواهیم جدا شویم باید مشخص کنیم که آن قطاری که از آن پیاده شده ایم به ترکستان میرود.” وهر کس در حد توان خود بطور ریز مشخص کند که رجوی مبارزه که نمیکند ضد مبارزه است، چه در درون و چه در بیرون.
قطعا از سربازان وطن که در یک توطئه مشترک اطلاعات ارتش صدام حسین و فرقه رجوی فریب خورده و اسیر این تشکیلات شدند هیچ چنین انتظاری نیست، با این وجود شاهدیم که آنها که حتی سواد نوشتن و خواندن هم ندارند، با دل و جان در حال افشای عملکردهای رجوی و حتی نقد خود درفریب خوردن از رجوی هستند. اما در مورد ژورنالیستهای مدعی بویژه آنها که سوابق بدی چه در ایران وچه در هنگام جدا شدن از خود باقی گذاشته اند، که مورد سوء استفاده حداکثری رجویست، سوالاتی مطرح میشود.

سوالاتی از جمله اینکه، “چـــــرا تشکیلات سیده النساء العالمین (القاب مسعودرجوی به قوادش مریم رجوی) را ترک کردی؟ شما که قبلا به رجوی التماس میکردی بگذارد از اشرف در عراق به ایران بروی، ویا خواستار رفتن به اروپا بودید، ولی حالا که پایت به اروپا رسیده مرتب شعار سرنگون رژیم را میدهی! مگر در آن تشکیلات چه شعاری میدادند که جدا شدی؟ ایرادشان چه بود؟ از کی به این ایراد پی بردی؟ از زمانیکه پی بردی چه اقداماتی برای جلوگیری و یا بصورت انتقاد در تشکیلات مطرح کردی؟ شما که در زمان حضورت در تشکیلات درمورد جنایاتی که از روز اول انقلاب 22 بهمن توسط سازمان مجاهدین تا روز جدایی شما صورت گرفته حتی یک انتقاد در کارنامه ات ن نیست. یا وقتی هم خواستی جدا شوی شما را با سلام و صلوات با تاکید خودت بر بریدگی از مبارزه و رفتن به ایران به تیف و یا به پاریس اعزام کردند و در خارجه هم مستمری ماهانه از مسعود رجوی دریافت میکردی” لازم است حتی برای رهایی خودت از گرفتاری فکری رجوی به سوالات حیاتی فوق پاسخی بیابید.

در صورتیکه همان زمان اعضای جدا شده مقاومی که منتقد رجوی در تشکیلات بودند، وقتی میخواستند جدا شوند سر از سلولهای انفرادی در اشرف در میآوردند و بعد هم به زندانهای ابوغریب عراق تحویل میشدند و یا اگر میتوانستند فرار کنند و به خارج بیایند، با مزدور خواندن آنها رجوی را همراهی مینمودید و متاسفانه میکنید. وعضو شورای ملی مقاومتش هم بودید .

تازه وقتی هم که دیگر کاملا جدا شدید و مستمری ماهیانه هم قطع شد باز هم در کوبیدن اعضای مقاوم جدا شده که در اشرف قلع و قمع شده بودند و توانسته بودند به هر وسیله خود را به خارج برسانند، برای شتشوی خودتان، در ترور سیاسی جداشدگان مقاوم آتش بیار معرکه و همراه رجوی بودید و متاسفانه هنوز هم هستید.

اینها همه سوالاتی است که بطور طبیعی هم برای نسل های جوان مطرح است و هم رجوی بجد با ادعاهایی که در فوق آمد بدان دامن میزند و از جداشدگان امثال شما و با کوبیدن شما مبتنی بر استدلالهای دروغین خود بعنوان سرمایه لاپوشانی جنایاتش استفاده میکند.

ما و شما باید بتوانیم صادقانه نشان دهیم نه در کلام و بگونه ای ژورنالیستی، بلکه با مباحث شناخت شناسانه، ما و نسل ما چه ضعفهایی داشتیم (تا نسل جدید از آن ضعفها فاصله بگیرند و یا به رفع آن اقدام کنند)، رجوی و دیکتاتورهایی مانند او چگونه و با چه مکانیزم هایی از ضعفهای نسل ما استفاده کردند و جنایات 42سال گذشته را مرتکب شدند. مکانیزم های درون تشکیلاتی دروغها و شعبده بازیهای ایدئولژیک سیاسی و عملیاتی و…همه و همه باید روشن گردد تا هم مشخص شود که:

علیرغم این که ما ضعف فردی بسیار داشتیم و داریم ولی هیچ انگیزه ای جز سعادت مردم ایران در سر نداشتیم. تاسف آور اینکه، هرچه “انگیزه های مبارزاتی مبتنی بر جهل” و یا “انگیزه های مبتنی بر نفرت و کینه” بیشتر و عمیقتر بود، تا اینکه مبتنی باشد بر خرد و اندیشه ورزی، فکر و دانش تشکیلاتی-سیاسی-تاریخی، اصول دمکراتیک، حقوق انسانی، و… باعث میشد ما را عمیقتر در دام رجوی گرفتار شویم که شدیم.

ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی
با وجود اینکه رجوی شروع کرد به کوبیدن شما، باز دو پهلو به رجوی نصیحت میکردید تا به راه راست بیاید و برایش جداشدگان مقاوم را میکوبیدید. با شناخت عمیقی که از رجوی نزد نگارنده است، به محمد رجوی پسرش که جدا شده است نوشتم که دشمن تو نه رژیم که پدرت است. دیدیم که بعد از مدتی چه بلایی میخواست برسر فرزند منتقد خود بیاورد که دادگاههای نروژ مانع شدند و رجوی را محکوم کردند. در مورد شما نیز به تدریج که رجوی با تیغ آخته تری بجانتان افتاد کم کم واقعیت رجوی بر عدم شناخت شما از رجوی و بر بعضی تعصبات تشکیلاتی و ته مانده های دوران جاهلیت غلبه کرد. تا حرفهای جداشدگان مقاوم و اینکه بابا این امام زاده که نه بلکه خدای خود خوانده قابل نصحیت نیست را کمی باور کنید. رجوی که در تاریخ ایران از بدو حکومت قاجار با رکورد خود و کشور فروشیِ بیشتر بجان ایرانیان نخبه افتاد، سقفی زده که در جهان بی نظیر است که فکر نمیکنم تا قرنها کسی بتواند رکورد او را در مزدوری و بی پرنسیپی بشکند، و از این رو سر آمد همه مزدوران عالم و سرآمد در شکنجه گری و قاتل و سرکوبگری سیستماتیک تشکلاتی است.
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی
همزمان با تجاوز به ناموس زنان مجاهد آنچه همه خوبان از رذائل تک به تک دارند او در خود بصورت یکجا جمع کرده است. بگذریم از اینکه با چنگ انداختن بر زنان عضو و فشار به مردان، از یک نسل به اصطلاح مبارز، عده ای پدوفیلی و همجنسگرا و… ساخت. خدا شاهد است اینها اتهام نیست. طوریکه کودکان مجاهد گرفتار در این تشکیلات قرانیان آن شدند. شما در اوج بی پرنسیپی ژورنالیستی و هم راستا با رجوی با هزار مارک و لجن پراکنی چه در دل چه در نوشته ها و گفته ها علیه زنان شجاعی که تعرض جنایاتکارانه رجوی به زنان را افشاء میکردند را آنهم با اما و اگر با زدن اتهامات ترشح کرده از اذهان بیمار، بتدریج با آب شدن یخهای فکریتان، کم کم بارو کردید و شروع به فاصله گرفتن جدی تر از رجوی نمودید.
میدانید با اتهامات کثیف زده شده به این زنان شجاع چه رنجهایی بر رنجهای این زنان افزودید؟ میدانید چه نمکهایی بر زخمهای تاریخی این زنان پاشیدید؟ زنانیکه با شجاعتی تاریخی بدست خود برای نجات زنان آینده ایران از طاعون رجوی با افشاگری نزد شما بخیال همیاری شما تیغ شرف و مردانگی را بلند کردند، شما اما بجای دفاع از آنها، تیغ مردانه را بر روح و جان خودشان فرود آوردید؟ این خودِ آلوده به رجوی را اینجاها باید ببینید شاید عرق شرم بر پیشانی بنشیند! عباس داوری یکی از موجودات مسخ شده ای است که میزکارش مملو بود از گزارشات تجاوز به کودکان و روابط نا مشروع بین زنان و مردان.

بی پرنسیپی ژورنالیستی این بود که همان افشاگریهایی که زنان ومردان جدا شده از فرقه رجوی به قیمت هیثیت خودشان که توسط رجوی در همکاری با شما پایمال شد و میشود، را نه تنها تائید نکردید بلکه بعدا بنام خود و یا بدون تائید و انتقاد از خود باز نشر نمودید و ضمنی قبول کردید. و فرصت طلبانه نام این ژورنالیسم و بی پرینسیپی را مرز داشتن با رژیم خواندید.

شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان
سالیان برای شتشوی نا جوانمردانه خود در همکاری با رجوی، جدا شدگان را خرد و خمیر کردید. میدانید چند صد نفر بعد از زندان و شکنجه در محاکمات معروف به میدان میله ای در قرارگاه باقرزاده از جمله نگارنده و فتح الله فتحی، علی حسین نژاد، مهدی افتخاری، و.. که اعتراض و انتقادشان را که اختناق رجوی اجازه نمیداد بگوش کسی برسد را نوشته و به تابلوهای عمومی قرارگاه اشرف زده بودند، و بسیاری اعضای تیمهای عملیاتی صرفا بدلیل سرپیچی از جنایات رجوی، توسط مسعود رجوی به اعدام محکوم شدند؟

شما آنها را با بریده و مزدور خواندنشان برای رجوی، دوباره محاکمه و اعدام سیاسی میکردید، تا همه همدستیها و سازش کاریهای خودتان در گذشته با رجوی را معترف نشوید و رویش را همچون رجوی با تابلو مبارزه با رژیم میپوشانید.

رجوی نیز که همه اهرمهای مربوط به گنده کاریهای شما را با هزار دورغهایی که رویش گذاشته و در دورن تشکیلات و برای هواداران نا مطلع خود در بیرون و شورایی های جیره خوارِ خود فروخته بخوبی مطرح و جا انداخته بود از همراهی شما در مزدور و بریده و خائن خواندن اعضای مقاوم جدا شده بدست بخشی از به اصطلاح جدا شدگان حداکثر استفاده را میکرد و میکند. در صورتیکه امروزه جهان و خودتان شهادت داده اید که تمامی افشاگریهای جداشدگان مقاوم نه تنها درست و دقیق بوده که یک از میلیون حقایق تبهکاریهای رجوی نیست.
واقعیت جداشدگان مقاوم
رجوی که هیچ بهانه و اتهام و انگ به اصطلاح مبارزاتی، در پرونده و پروسه اعضای مقاوم جدا شده نمییابد، از این رو نمیتواند علیه آنها برنامه های گسترده تبلیغاتی بسود خودش جهت تحمیق شورایی ها و هوادارانش بسازد. رجوی تنها گافی که از نگارنده علم میکند این گفته است که نگارنده اعلام کرده است:

“طی دو قرن اخیر علیرغم همه زشتیهایی که ایرانیان تجربه کرده اند، شاید تنها و بزرگترین اقبالی که به مردم ایران روی کرده، تست و آزمایش شدن فرقه رجوی طی چهار دهه گذشته به قیمت هوشیاری مردم ایران و نابودی گذشته و حال و آینده و جان هزاران زن و مردی بود که فریب بهشت زمینی خدای خود خوانده ای بنام مسعودرجوی را خوردند، میباشد.”
و یا با نعل وارونه زدن و با توسل به دروغ مدعی شده نگارنده در وسط مبارزه آنجا را ترک کرده ام. ولی نمیگوید در اعتراض به کشف زندانی که در وسط قرارگاه اشرف کشف کرده بود و در اعتراض به ضرب و شتم های علنی معترضین در وسط یکان سه بار درخواست خروج از چنین تشکل استبدادی و سرکوبگر را داد و ترتیب اثر داده نشد، مجبور شد که درخواست ترک چنین جهنمی را به تابلو عمومی قرارگاه بزند تا رجوی را مجبور کند شب قبل از تشکیل جلسه شورا در بغداد به آن رسیدگی کند و ده سال زندان به نگارنده بخاطر اعتراض به شکنجه و زندان و فساد اخلاقی که چندین سال بود جریان داشت بدهد. که دوسالش در اشرف و هشت سالش در ابوغریب باید طی میشد.

در نتیجه نگارنده را مجبور کرد که وقتی آمریکا به عراق حمله کرد از کاهش قدرت سرکوب رجوی استفاده کرده فرار کند.
این جدای از هفت سالی بود که بخاطر انتقاد به رجوی در جریان انتخابات محمد خاتمی، به بصره تبعدی شده بود. [1] مریم رجوی به فرانسه فرار کرده بودند، به حمله به ایران فرستاد تا قتلعام نا تمام خود در فروغ یک را در فروغ دو تکمیل کند و اگر بمباران ستون نظامی آواره و سرگردان، بدون مهمات، بدون غذا و سوخت و البته بدون نیروی کافی(تانکهایی که فقط راننده و یا راننده وفرمانده داشت، نفربری که خالی میرفت بدون نیروی رزمی، توپخانه ای که توپش بجای هشت نفر آموزش دیده دو تا سه نفر که 50% آموزش ندیده و شلیک نکرده بودند) ما توسط نیروهای ائتلاف نبود امروز هیچکدام از ما زنده نبودیم و رجوی عکسهای همه ما را بعنوان “مجاهدین کبیر” در بازار شام شهید فروشیش برای نئوکانهای “بسیار محترم” نصب و برایمان اشک تمساح میریخت، اما بازگو نمیکند که آن زمان خودش و قوادش در راحت اروپا لمیده بودند و به سلامتی رزمندگانیکه برای قتلعام و تولید سریال جدید عاشورا با فریب اینکه خودش در راس ستون است فرستاده بود شبهای رقص رهایی را اجرا و یک آروق هم رویش میزد.
و در کنار نوشته فوق، نشر یک عکس بر گرفته از فیس بوک شخصی نگارنده با دوستانم در تهران در مقابل قبرستان ابن بابویه شهر ری در جریان تهران گردی برداشته شده بود، ابتدا ناشیانه زیرنویس کند، “عکس داود باقروند ارشد که از داخل بدستمان رسیده در حال آموزش در مسجدی در تهران را نشان میدهد” که وقتی نگارنده طی افشاگری به دزدیدن عکس از فیس بوک شخصی و اینکه مسجد که نه بلکه قبرستان معروف بزرگان و ملیون ایران ابن بابویه است اشاره شد، مجبورشدن شرمگینانه و وقیحانه زیر نویس را عوض کرده و توضیح جعلی “عکس از داخل کشور بدستشان رسیده” را حذف کنند.
واقعیت اعضای مقاوم جدا شده که به محاکمه کشیده میشدند این است که همه اعضای جدا شده و نشده سازمان، چه در طول کار سازمانی طی چندین دهه، چه در جریان محاکمات، روحیات و رویکرد و رفتارشان، مایه گذاریشان چه در رابطه با بقیه اعضای سازمان و تحت فرماندهیشان و چه در مبارزه آنها با استبداد و سرکوب و فساد و زندان درونی تشکیلاتی مسعودرجوی را دیده اند، بویژه که در نهایت نیز یا از زندان اشرف فرار کرده اند و یا با شل شدن چنگالهای رجوی بر گردن اعضا بعد از اشغال عراق توانسته اند فرار کنند. از این رو رجوی جایی برای هرزه درایی نسبت به آنها ندارد. الا برچسب زدن.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین
اما رجوی با تکیه به ضعفها و رویکرد سست در جریان جدا شدن از فرقه رجوی از امثال شمایان، بعلاوه دروغهای شیادانه ای که این سالها شاهدیم به جداشدگان نسبت میدهد. شما را میکوبد و مخاطب بی اطلاع را بخوبی قانع میکند که شما بریده هستید. آنوقت دیگر نیازی به کوبیدن اعضای مقاوم جدا شده نیست چرا که متاسفانه شما اینکار را برایش میکنید. آنهم در شتشوی خود از عملکرد ضعیفتان در تشکیلات بویژه هنگام جدایی، طوریکه رجوی توانسته به شما آنرا القاء کند و شما باور نموده اید (چون هنوز نخواسته در مدار ارزشهای رجوی بدورش طواف میکنید) که ضعف مبارزاتی داشته اید و اشکال از رجوی نیست. در صورتیکه از نظر نگارنده 90% مقصر شخص رجوی است. در هر مورد (چه زن و چه مرد عضو) نگارنده با تجربه چندین دهه کار تشکیلاتی میتواند با دلیل و استدلال و استناد به شیوه های مغزشویی متداول رجوی اثبات کند که مقصر سیستم توتالیتر و ضد دمکراتیک و روشهای فاشیستی فرقه ای سرکوب رجوی مقصر بوده و شما بریده نبوده اید،. اینهاست بخشی از سود کلان شما برای رجوی. بله شمایان اگر میخواهید این سود رسانی کلان را از او بگیرید لازم است با رویکردی رادیکال کالبد یک گرفتار در دام رجوی را بشکافید تا زمانیکه خودتان را حفظ میکنید در واقع از عملکردتان در تشکیلات رجوی دفاع میکنید، در صورتیکه اگر عملکرد شما در تشکیلات درست بوده فراموش میکنید که رهبری آن با رجوی بوده و نظم استبدادی و خونینی که براه انداخته بود شما از اوست که دارید دفاع میکنید. والا باید بتوانید با تشریح یک خودی که گرفتار سیستم ظالم و استبدادی و ضد دمکراتیک ومافیایی بوده باید بتواند نشان دهد که:

  1. چرا نمیتوانستید هیچ انتقادی نسبت به جنایات مسعود رجوی زمانیکه در تشکیلات رجوی بودید در کارنامه تان ثبت کنید. مگر م بارون را در کنارتان خود کشی نکردند، مگر کمال رفعت صفایی را به روزگاری که دیدی نینداختند؟ مگر مهدی تقوایی را نمیدیدید؟ مگر مهدی افتخاری را شاهد نبودید؟ مگر علی زرکش را ندیدی؟ مگر شاهد به خود را به آتش کشیدن فرزندان نوجوان اعضا بر اثر فشارهای طاقت فرسای رجوی نبودید؟ مگر شاهد کشتن دختر نوجوان محمدی فرزند یکی از اعضاء با سلاح نبودید؟ مگر پرویز یعقوبی را ندیدی؟ مگر دستگیری و شکنجه دسته جمعی 720نفر از اعضا را در روستای منصوری شاهد نبودید؟ و هزاران هزار موارد دیگر از جمله تبدیل تشکیلات مجاهدین به حرمسرای مسعودرجوی تحت عنوان انقلاب ایدئولژیک، همه اینها را رجوی با چه مکانیزمی بود که میتوانست اعضاء را به این فلاکت بکشاند؟ گناه اعضا مبارز بودن بود یا…؟
  2. با جزئیات نشان دهید که رجوی با چه مکانیزمهایی فرماندهان امثال حسین ابریشمچی را به شکنجه گران و قاتلین چه مردم ایران وچه اعضای مقاوم منتقد سازمان تبدیل میکرد.
  3. با حزئیات نشان دهید که آیا مسعود رجوی آنگونه که مدعی است در حال مبارزه با رژیم برای مردم ایران است؟
  4. اگر هست؟ پس شما چرا از مبارزه بریدید؟
  5. اگر مبارزه برای مردم ایران نمیکند، باید با ریز جزئیات بگوئید چرا؟ و رد کنید مبارزه ادعایی رجوی را.
  6. تشریح کنید که رجوی از کی از مبارزه منحرف شده است؟ نقطه انحراف کجاست؟ از فاز سیاسی است؟ از فاز 30 خرداد و تروریسم است؟ از رفتن به عراق و خودفروشی به صدام است؟ کجاست؟
  7. چگونه شما را مجبور کرد تا آخرین لحظه جدایی و حتی بعد از جدایی نیز تحت حمایت مالی رجوی به همکاری با او ادامه دهید؟ اگر آنچه امروز در مورد رجوی میگوئید درست است (که هست) به نسل جوان بگوئید که چه خطاهایی شما را به این اشتباه و کشاند و رجوی چگونه این ظرفیت ضد دمکراتیک و ضد انقلابی و ضد میهنی و… را در شخص شما و دیگر اعضا ایجاد میکرد، تا نسل جدید چشمش باز شود و فریب چنین دجالگریهایی را در آینده نخورد. کوبیدن اسلامی که رژیم خودش در افکار 96% مردم خرد و خاکشیرش کرده دردی از جوانان به در نغلطیدن به دام تشکلهایی مانند رجوی دوا نمیکند. چون رجوی که خود اسلامش هزاربار مرتجع تر از اسلام حاکم است و شما خوب میدانی از آنجا که مطلقا برای رسیدن به قدرت است که تلاش میکند و از این رو هیچ پرنسیپی همچون یک تبهکار ازنوع سازمان یافته ندارد، مرتب مانند بوقلمون رنگ عوض میکند و دجالگرانه شعارهای چپ روانه میدهد و فریبکاری میکند.
  8. هیچ گاه مشخص نکردید که رجوی از چه زمانی قابل جدا شدن بوده و دیگر نباید با اوهمکاری میشده.
  9. ریز جزئیات نقطه انحراف رجوی از یک مبارزه انسانی و تبدیل شدن به دشمن مردم ایران کجا بوده.
  10. ریشه های این انحرافات کجاست؟
  11. اگر در زمان حضور شما و همکاری شما این جنایات صورت گرفته، چرا به همکاری ادامه یافته مکانیزمهایی که تشکیلات رجوی بکاربرده تا این همکاری دوام یابد چیست؟ چه ضعفهای انسانی منجر به گرفتار شدن در چنین دامهایی میشود.
  12. ایرادات و کمبودهای فکری و مطالعاتی و تجربی و… خودتان چه بوده است که کماکان نه کار بلکه فداکاری در چنین فرقه جنایتکاری ادامه یافته؟
  13. آنها که شعر یا “کتابهای شعر” در وصف ضحاک این فرقه به رشته شعر و نصر در آورده اند،چه مشکلاتی، چه کمبودهایی در چه زمینه هایی باعث آن شده است. ضعفها و کمبودها، بویژه چه مکانیزمهای فرقه ای ضد دمکراتیک، نافی حقوق انسانها، چه ضعفهای ساختاری گروهی،چه خط و مشی های غلط سازمانی، سیاسی، ایدئولژیک منجر میشود که انسانهایی را مبتنی بر ضعفهای درونی وادار میسازد که تبدیل به رعیت های بی حق و حقوقی شوند که جز چریدن و بیگاری کردن و حداکثردر راه ظل السلطان تشکیلات تلف شدن هیچ حقی دیگری نداشته باشند.
  14. آموزه های شما برای نسلهای جدید کدام است که دوباره بدام مسعودرجویها نیفتند؟ و اگر افتادند چه علائم و نشانه هایی باید ما را نسبت به چاه در مسیر هوشیار کند؟
  15. چرا بسیاری در درون تشکیلات از جنایات درون تشکیلاتی بی خبر میماندند؟ و چرا آنها که مشاهده میکردند قادر نشدند بطور موثر جلوگیری کنند؟
  16. چرا تمامی اعضاء سازمان در تمامی سطوح سازمانی بطور مطلق از تمامی فرایندهای تصمیمات سازمانی مانند امور تشکیلاتی، سیاسی، نظامی و ایدئولژیک و چه تاکتیکی و چه استراتژیک بی اطلاع و محروم بودند.

براستی وقتی تکلیف به اصطلاح پیشتازان در مواجهه با ظلم تشکیلاتی و جنایات “تشکل خودی” اینگونه است از مردم ساده ایران چه انتظاری میتوان داشت؟ کدام آگاه ترند؟ آنها که الان در کف خیابانها مجاهدت میکنند یا امثال کسانیکه با ادعای مجاهدت در فرقه رجوی در مقابل همه ظلم و ستمهای تشکیلات فرقه ای و همه وطن فروشیها او برای چند دهه سکوت کرده اند. تفاوت آگاهی مردم کف خیابان با این به اصطلاح مبارزین روشن است؟ از این روست که گفته میشود نیاز نیست کسی نسبت به مبارزه با رژیم مردم ایران را آگاه کند. باید آنها را نسبت به دامهای گسترده شده در مسیرش نسبت به نکبت فرقه رجوی آگاه نمود.

افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی

آیا هرکس شعار مرگ بر حاکمیت داد میتوان گفت دمکرات است؟ آیا هرکس شبانه روز هم شده دادخواهی اعدامهای ها را کرد خود دمکرات و آزادیخواه است؟ بدون اینها چیزی جز ژورنالیسم و مطرح کردن خود و دامن زدن دوباره به فریب و نیرنگ چیز دیگری باقی نمیماند؟

البته اینگونه کینه توزیها ضد دمکراتیک اهمیتی از زاویه نگارنده ندارد، جز اینکه از سویی نشان میدهد که رجویسم و بی محتوایی مبارزاتی (ژورنالیسم) تا چه عمقی جامعه ایرانی خارج کشور را فرا گرفته و تهدید میکند. از سوی دیگر و شاید مهمتر و خطرناکتر روحیه سازشکاری و رویکرد غیر نقاد بین شما عناصر به اصطلاح آپوزیسیون و همقطارانتان با نمایش همان روحیه وحدت ضد دمکراتیک درون تشکیلاتی به قیمت نابودی آزادی، دمکراسی و حقوق بشر را که در مقابلِ آنچه “خودی” تلقی میشود با بستن آگاهانه چشم ها و در گذشتن از ایرادات منتسب به کلوپ خودی شاهد بودیم. و اینگونه فاجعه رویکرد فرقه ای همچون فرقه رجوی را در بیرون نیز تکرار کردید. این همان عقب ماندگی است که نشان از نبود فرهنگ دمکراتیک و فکر و اندیشه نقاد دارد. مستبدین از مادر مستبد زاده نمیشوند، آنها را بویژه آنها که به خود شیفتگی خود نیز معترفند اطرافیان با رویکرد غیرنقاد پرورش میدهند. یک روشنفکر مسئول باید همواره تیغ نقدش کشیده باشد چه رو به خودش چه رو به بیرون خودش تا مسعودرجویها دوباره بازتولید نشوند. این است معنی روشنفکری غیر ژورنالیستی غیر کاسبکارانه.
این همان وحدت ضد انقلابی ضد دمکراتیکی است که رجوی نیز میخواست و شما در بیرون دوباره در بین خودی هایتان سازی و جاری میکنید. و به هر مزخرفی به به و چه چه میگوئید و لایک میکنید. فردا نیز در حاکمیت این فرهنگ یعنی دار و درفش و زندان و … چشمهاینتان را باز کنید. شیب همه ایرانیان به تولید استبداد ، پرورش و پرستش مستبد است. که به نمایش گذاشته شده است.
همانطور که ضدیت کور با شاه فاجعه بار میتواند باشد، ضدیت کور با رژیم حاکم نیز فاجعه بار است، ضدیت کور حتی با رجوی هم فاجعه بار است. همه این رویکرد ضدیت کور آن روی دیگرش وحدت صوری بین آنچه خودی تلقی میشود است.

تکرار تاسفبار تاریخ

بعد از به توپ بستن مجلس مشروطه توسط محمدعلی شاه، یحیی دولت آبادی از رجال سیاسی مذهبی را تبعید میکنند که میرود به استانبول در آنجا انجمن سعادت[2] را میبابد که در حمایت از جنبش مشروطه بسیار فعال است ولی بسیاری از ایرانیان بویژه فرهیختگان ساکن استانبول در آن فعال نیستند. تلاش میکند بعد از اطلاع ازاینکه بعد از پیروزیهای ستارخان در تبریز، قشون روسیه تزاری وارد مرزهای ایران شده، تلاش میکند جمع ایرانیان غایب را به انجمن سعادت بکشاند و یک اتحادی بزرگتر شکل بدهد. وقتی جمع میشوند معلوم میشود هرکسی ساز خود را میزند طوریکه کار در انجمن سعادت به معارضه میکشد!!! وی سپس میگوید:
من تصور میکردم در این شهر[استانبول] با این اشخاص میشود کارکرد، تغییر حاصل شود، میفهمم ایرانیان خارج هم از جنس ایرانیان داخل هستند، بلکه در غربت لاف زنی و خود پسندی آنها زیادتراست.دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38
دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38

این سطور را مبارزین مشروطه امثال یحیی دولت آبادی در سال 1287 شمسی یعنی 112سال قبل نوشته است. درد آور نیست که هنوز پاشنه خارجه کشوریها و ما ایرانیان به همان پاشنه میچرخد؟

در نهایت اینکه: علت پرداختن این میزان رجوی به شما و امثال شما سود کلانی است که از این پرداختن میبرد. مخاطب اصلیش نیز نه افراد بیرون تشکیلات که افراد تحت اسارت فرقه ننگین خودش در درون و بیرون فرقه و شورای کذایی است. باید این سلاح و بانک ضد انقلابی او را از او با انتقاد درست از خودمان و جا نگذاشتن برای سوء استفاده رجوی از بریده مزدور معرفی کردن جدا شدگان، گرفت. تا زمانیکه اولویت اصلی نه مردم ایران و آینده آن بلکه جنت مکان نشان دادن خود باشد که مارک مزدوری رجوی ساخته را نخورد. یعنی کماکان به رجوی و مارکهایش اصالت میدهد، بنابراین در همان مدار فکری رجوی و تائید ضمنی جایگاه رهبر عقیدتی او در ساختن الگوهای مبارزاتی هستید.

برای جداشدگان مقاوم از فرقه رجوی وقتی توسط دژخیمترین دشمن ایرانی که در مزدوری آشکار برای عراق وعربستان جوانان میهن را با افتخار در شهرها ومرزها و در تشکیلات میکشت، تا شاید به قدرت برسد ودر مزدوری اسرائیل برای مقبول کردن خودش برای همان امپریالیستها اسرار کشور را لو میدهد، مزدور خوانده شدن، توسط یک ضد ایرانی، ضد دمکراسی، ضد آزادی، ضد حقوق بشر، ضد زن و مرتجع بیمار خود شیفته ای که خود را خدا میداند، بالاترین افتخار است.
اگر برای کسی این درک نشده باشد کماکان در مدار رجوی حرکت میکند. ژورنالیسم در فقدان پرنسیپ های دمکراتیک آنقدر شیرین است که بعضا اجازه نمیدهد که جدا شده به وظیفه خود قیام کند و ضمن فاصله گرفتن از کرده هایش در همکاری با رجوی با تشریح نمونه خودش به ظهور دوباره استبداد مذهبی – فاشیستی متکی به تشکلهای ضد دمکراتیک در ایران یکبار برای همیشه پایان دهد.

نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت

تا نوبت به سوال کردن از رجوی از درون تشکیلات و بویژه در شورایی که میدانی فساد سرتاپایش را گرفته برسد. به اینکار، شورایی های جدا شده باید اهتمام ورزند. افشای رجوی از روز اول و نقد خودمان که چرا همراهی کردیم. بدون این صداقت نمیتوان مدعی حقوق مردم و مبارز و دمکرات بودن شد. همه شورایی های گرفتار در فرقه رجوی، اگر شرفی در آنها باقی مانده باشد اینگونه جدا میشوند نه با اینکه مردم ببینند جدا شده ای سی سال درخدمت رجوی باشد وکلمه ای دم نزند رئیس فلان کمیسیون هم باشند و تازه وقتی جدا میشوند با کلی احترام به جنایتکاری که حد و مرزی در رفتار داعشی نمیشناسد نامه انفصال بنویسند!!؟؟ واین آتو را به رجوی بدهند که به آنها مارک “یک شبه منتقد شده اند” بزند. این میشود سرمایه رجوی به مزدور خواندن منتقد. و خفه کردن بقیه در درون شورا که تا بحال سکوت کرده اند. اما اگر این عزیزان از خود انتقاد درست بکنند اسیران در بند رجوی هم راه بیرون رفت شرافتمندانه را می بینند. بزرگترین زنان و مردان کسانیند که ظرفیت نقدهای بزرگ را از خود و از همقطارانشان دارند. اینها هیچگاه به خیانت به مردم و کشورشان کشیده نمیشوند حتی از اشتباهات مهلکی بکنند. رجوی بریده ای به تمام عیار بود که به بجای نقد خود به خیانت کشیده شد. نباید راه او را رفت.

داود باقروند ارشد
آبان 1400
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ که هفت سالی که در بصره بخاطر انتقاد و درخواست مجازات رجوی تبعید بودم و روزانه رژیم با خمپاره 120 آسایشگاههای ما را میکوبید و یا با 27 موشک در یک نوبت به موشک میبست، و یا وقتی نا جوانمردانه همه ما را زمانیکه خودش و قوادش مریم رجوی به فرانسه فرار کرده بودند، به حمله به ایران فرستاد تا قتلعام نا تمام خود در فروغ یک را در فروغ دو تکمیل کند و اگر بمباران ستون نظامی آواره و سرگردان، بدون مهمات، بدون غذا و سوخت و البته بدون نیروی کافی(تانکهایی که فقط راننده و یا راننده وفرمانده داشت، نفربری که خالی میرفت بدون نیروی رزمی، توپخانه ای که توپش بجای هشت نفر آموزش دیده دو تا سه نفر که 50% آموزش ندیده و شلیک نکرده بودند) ما توسط نیروهای ائتلاف نبود امروز هیچکدام از ما زنده نبودیم و رجوی عکسهای همه ما را بعنوان “مجاهدین کبیر” در بازار شام شهید فروشیش برای نئوکانهای “بسیار محترم” نصب و برایمان اشک تمساح میریخت، اما بازگو نمیکند که آن زمان خودش و قوادش در راحت اروپا لمیده بودند و به سلامتی رزمندگانیکه برای قتلعام و تولید سریال جدید عاشورا با فریب اینکه خودش در راس ستون است فرستاده بود شبهای رقص رهایی را اجرا و یک آروق هم رویش میزد.
  2. ↑ انجمن سعادت یکی از نهادهای مشروطه‌خواه بود که پس از رویداد به‌توپ‌بستن مجلس، به دست گروهی از بازرگانان مشروطه‌خواه تبریزی در استانبول تاسیس شد. این انجمن، اخبار آذربایجان را به گوش روحانیان نجف و سایر نقاط دنیا می‌رساند و در جمع‌آوری کمک‌های مالی برای پشتیبانی مالی از مشروطه‌خواهان نقش مؤثری ایفا می‌کرد. بعضی از علمای نجف ضمن برقراری ارتباط با انجمن سعادت، به بازرگانان اجازه داده بودند که برای کمک به مجاهدان در محاصره تبریز، تحت عنوان اعانه، کمک مالی جمع کنند.

تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

نوامبر 7, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور، 7 – خلافت اموی
قسمت هشتم: خلافت عباسی
III – خلافت عباسی: 750-1058م 132 -656 هـ ق
1 – هارون الرشید
ابوالعباس سفاح بر امپراطوري وسیعی حکومت یافت که قلمرو آن از رود سند تا اقیانوس اطلس ادامه داشت و شامل دیار سند (شمال باختري هند)، بلوچستان، افغانستان، ترکستان، ایران، بین النهرین، ارمنستان، شام، فلسطین، قبرس، کرت (اقریطش)، مصر، و شمال افریقا بود. اسپانیاي مسلمان از اطاعت وي سر باز زد. دیار سند هم، به سال دوازدهم حکومت وي، از اطاعتش بیرون رفت. سفاح، که میدانست دمشق از او متنفر است و در شهر ماجراجوي پرآشوب کوفه امنیت ندارد، پایتخت را به شهر «انبار» در شمال کوفه انتقال داد. اکثریت کسانی که وي را به قدرت رسانیده بودند از لحاظ فرهنگ و نژاد ایرانی بودند. سفاح از آن پس که از خون دشمنان خود سیراب شد، ملایمت و نرمش ایرانی را در دربار رواج داد؛ پس از وي چند تن خلیفۀ روشنفکر آمدند؛ اینان ثروت روزافزون دولت را براي ترویج هنر و ادبیات و علوم و فلسفه به کار بردند که اوج گرفت و بارور شد. ایرانیان مغلوب، پس از یک قرن تسلط بیگانه، غالب شده بودند

سفاح به سال 136 هـ ق (754 ( م به مرض آبله درگذشت، و ابوجعفر برادر پدري او به جایش نشست و منصور لقب یافت؛ مادر منصور یک کنیز بربري بود. مادران سی و هفت تن از خلفاي عباسی، به جز سه نفر، همه کنیز بودند. این قضیه نتیجۀ رسم صیغه یا متعه بازیی بود که خلفا پیش گرفته بودند و فرزندانی را که از کنیزان به وجود میآمدند قانونی میشمردند. بدین سان، طبقۀ اشراف اسلام، در نتیجۀدموکراسی شانس و تصادفاتی که مولود عشق و جنگ بود، پیوسته فزونی گرفت. خلیفۀ تازه چهل سال داشت، بلند قامت و لاغراندام بود، ریشی انبوه و چهرهاي سبزگونه داشت، و بسیار سخت گیر بود؛ به جمال زنان دلبستگی چندان نداشت، شرابخواره نبود، به موسیقی بیعلاقه بود، ولی ادبیات و علوم و هنرها را تأیید میکرد؛ به قدرت و عزم و مهابت ممتاز بود و توانست پایههاي خاندان حکومت عباسی را ـ که اگر او نبود، با مرگ سفاح نابود شده بود ـ استحکام بخشد. براي تنظیم دستگاه حکومت کوشش بسیار کرد. شهر باشکوه بغداد را پی افکند و آنجا را پایتخت دولت قرار داد. سازمان دولت و سپاه را تجدید کرد، که به همان صورت تا پایان دولت عباسی بر جاي ماند. شخصاً به همۀ ادارههاي دولتی و رفتار عمال آن نظارت داشت و کارمندان رشوه گیر و فاسد، از جمله برادر خود، را وادار کرد هر چه از اموال دولت برده اند به خزانه پس بدهند. در خرج اموال عمومی بسیار صرفهجو و باید گفت مسلک بود، تا آنجا که دوستانش از او بیزار شدند و مردم از فرط بخل لقب دوانیقی [کسی که دانه دانه خرج میکند] به او دادند. در آغاز حکومت خود، به تقلید ایرانیان، منصب وزارت را پدید آورد، که در تاریخ عباسیان اهمیت بسیار داشت. نخستین کسی که در زمان وي وزارت یافت خالد برمکی بود. برمکیان در مناصب دولت و حوادث تاریخ عباسیان اهمیت فراوان داشتند. منصور و خالد نظم و رفاهی به وجود آوردند که به روزگار هارون الرشید به ثمر رسید.
منصور، از آن پس که بیست و دو سال با لیاقت حکومت کرد، در راه حج درگذشت. پسرش مهدي (158 -169 هـ ق، 775 -785م) نیز در حکومت خود راه صلاح پیش گرفت؛ همۀ گناهکاران را، به جز آنها که براي دولت خطرناك بودند، بخشید؛ براي اصلاح شهرها مال بسیار به مصرف رساند؛ از موسیقی و ادبیات پشتیبانی کرد؛ و در کار حکومت لیاقت و کفایت نشان داد. چون روم شرقی انقلاب عباسی را براي استرداد بعضی مناطقی که اعراب در آسیاي صغیر گشوده بودند غنیمت شمرده بود، مهدي سپاهی به فرماندهی پسر خود هارون براي پس گرفتن آن بفرستاد. هارون رومیان را از مناطقی که تازه تصرف کرده بودند به سوي قسطنطنیه عقب راند. خود پایتخت نیز به خطر افتاد و ایرنه، ملکۀ روم شرقی ، ناچار با هارون پیمان صلح بست و تعهد کرد مبلغ 000.70 دینار (000,332 دلار) به خلیفه بپردازد (784( م ، از این موقع مهدي به پسر خود عنوان هارون الرشید داد. مهدي قبلا پسر دیگر خود هادي را ولایت عهد داده بود. چون لیاقت فوق العادة هارون را بدید، به او گفت از حق ولایت عهد به نفع برادر کوچکتر خود صرف نظر کند. هادي، که به فرماندهی سپاهی به سوي مشرق رفته بود، از این فرمان پدر سرپیچید و دستور او را، که گفته بود به سوي بغداد بازگردد، اطاعت نکرد. مهدي و هارون براي دستگیري او بیرون شدند، ولی مهدي در راه درگذشت و هارون، به پیروي از نصیحت وزیر خود یحیی بن خالد برمکی، با هادي به عنوان خلیفه بیعت کرد که ولایت عهد او باشد. ولی، همان طور که سعدي در کتاب خود گفته «ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند،» هادي ولایت عهد برادر را نپذیرفت و یحیی را به زندان کرد و فرزند خود را به ولیعهدي برداشت، و پس از زمانی کوتاه درگذشت. گفتند مادرش، که هارون را بر او ترجیح میداد، بالشی به دهانش نهاده و خفهاش کرده است. هارون به تخت نشست و یحیی را وزیر خود کرد، و معروفترین حکومت تاریخ اسلام آغاز شد.
داستانهای هزار و یک شب هارون الرشید
داستانها ـ و بخصوص داستانهاي هزار و یکشب ـ هارون الرشید را به صورت پادشاهی خوشخو، روشنفکر و دانا، احیاناً خشن، و غالباً بخشنده و مهربان نشان میدهند که به داستانهاي زیبا دلبستگی داشت و آنها را ثبت میکرد و در بایگانی دولت نگاه میداشت. به زنانی که برایش داستانهاي دل انگیز میگفتند پاداش میداد و گاهی با آنها به بستر میرفت. در نوشته هاي مورخان همۀ این صفات، به جز خوشخویی، ذکر شده است؛ شاید بدان جهت که مورخان از این صفت دلگیر بوده اند. او را به صورت مردي پرهیزکار نشان میدهند که به مقررات دین دلبستگی بسیار داشت و قیود بسیار بر نامسلمانان نهاد، هر دو سال یک بار به حج می رفت و هر روز، به علاوة نماز واجب، صد رکعت نماز مستحب میگذارد. گویند وي شراب مینوشید، اما این کار محرمانه و با تنی چند از دوستان خاص انجام میشد. هفت زن گرفت و تعدادي متعه داشت. یازده پسر و چهارده دختر آورد که همه از کنیزان زاده شدند، به اجز امین که از زبیده زاد. در اقسام دارایی خود بخشنده و گشادهدست بود. وقتی مأمون به یکی از کنیزان قصر پدر دل باخت خلیفه کنیز را به او بخشید و گفت به جاي قیمت آن چند بیت شعر بسازد، زیرا به شعر علاقۀ فراوان داشت و از آن لذت میبرد و احیاناً به شاعري که شعرش را پسندیده بود صلۀ گزاف میداد. از جمله به مروان شاعر در مقابل قصیدهاي که در مدح خلیفه گفته بود 5000 سکۀ طلا (750‘23 دلار) ، یک خلعت گرانبها، ده کنیز یونانی، و یک اسب نجیب بخشید. از همۀ ندیمان خود ابونواس، شاعر بیپروا، را بیشتر دوست داشت. غالباً از بیبندوباري و بدکاري ابونواس خشمگین میشد، ولی همیشه او را به اشعار زیبایش میبخشید. در دربار خود در بغداد عدة زیادي شاعر، فقیه، طبیب، دستوردان، عالم فن بلاغت، موسیقیدان، رقاص، هنرمند، و دلقک داشت؛ اعمال و احوالشان را مانند یک دانشور متبحر و خوش ذوق نقادي میکرد؛ عطاهاي بسیار میداد، در مقابل، قصاید بسیار در مدح و وصف کرمش گفته میشد. خود او دانشور و شاعر و سخنوري نیرومند و بلیغ بود. در هیچ یک از دربارهاي تاریخ این همه مردم دانا و برجسته گرد نیامدهاند. از جملۀ معاصران وي در روم شرقی ایرنه و در فرانسه شارلمانی بود. کمی پیش از او تسوان تسونگ در چانگان بر چین سلطنت میکرد، ولی هارون به ثروت و قدرت و شوکت فرهنگی پیشرفته، که مایۀ جلال دولتش بود، از همۀ آنها پیشی گرفت.
علم و هنر در دوره هارون الرشید
علاقه ای که هارون به علم و هنر داشت وي را از کار دولت باز نمیداشت، و عملا در ادارة امور مداخله میکرد؛ عدالت او در کار قضا شهرت بسیار یافت. با وجود تجمل سلطنت و بخششهاي بیحساب، هنگام مرگ خزانهاي بر جاي گذاشت که 000.000.48 دینار (000.000.228 دلار) موجودي آن بود. سپاه خود را شخصاً به میدان جنگ رهبري میکرد. قلمرو و ملک را سالم و ایمن نگاه داشت؛ کارهاي اداري و روش سیاسی را به وزیر خردمند خویش، یحیی بن خالد برمکی، واگذاشته بود. وقتی به خلافت رسید، او را فرا خواند و گفت همۀ کار رعیت را به عهدهاش میگذارد، هر که را خواهد بردارد و هر که را خواهد بگذارد و کارها را چنانکه صلاح میداند اداره کند؛ و در تأیید این گفتار، مهر خود را به او داد. این کار افراط فوق العاده در اعتماد به وزیر بود، ولی هارون که 28 سال داشت معتقد بود که هنوز تجربۀ کافی براي فرمانروایی بر قلمرو وسیع دولت ندارد؛ به علاوه، این کار نشان حقشناسی از کسی بود که استاد و مربی به شمار میرفت و در راه استقرار حکومت وي محنت زندان چشیده بود. هارون وي را پدر خود خطاب میکرد . یحیی نشان داد که از قادرترین مدیران تاریخ است. وي مردي گشاده رو، ملایم، بخشنده، و خردمند بود. از کار خسته نمیشد، کار حکومت را با کمال کفایت راه میبرد، نظم و امنیت و عدالت را برقرار کرد، راهها و پلها و کاروانسراها ساخت، کانالهاي آبیاري حفر کرد؛ با وجود مالیاتهاي سنگین که براي پر کردن خزانۀ خلیفه و خزانۀ شخصی خود میگرفت، همۀ ولایتهاي دولت در رفاه بود. وي نیز چون هارون از ادبیات و هنر حمایت میکرد. دو پسر خود فضل و جعفر را به منصبهاي بزرگ دولت گماشت، که بخوبی از عهدة ادارة آن برآمدند و ثروت گزاف اندوختند و قصرها ساختند و گروه بسیار شاعر و ندیم و فیلسوف اطراف خود فراهم آوردند. هارون، جعفر را چنان دوست داشت که دربارة مناسبات شخصی ایشان زبان بدگویان به کار افتاد گویند خلیفه گفته بود جبه اي با دو یقه بدوزند که او و جعفر میپوشیدند و چنان مینمود که دو سر بر یک پیکرند؛ شاید آنها در این لباس زندگی شبهاي بغداد را نمایش میدادند
دلایل سقوط
علت آن سقوط ناگهانی که شوکت برمکیان را معدوم کرد بدقت معلوم نیست. به گفتۀ ابن خلدون، علت حقیقی آن بود که «برمکیان همۀ کارها را در دست گرفته بودند و بدون ناظر و مراقب در اموال دولت تصرف میکردند، تا آنجا که رشید هر گاه مبلغ ناچیزي میخواست بی اجازة وزیر به دست نمیآورد » . شاید سبب آن بود که وقتی هارون از سن جوانی گذشت و عرصۀ لذتهاي جسمی و معنوي را براي استعداد خود تنگ دید، از آنهمه قدرت که به وزیر خود داده بود پشیمان شد. اتفاقاً، خلیفه به جعفر گفته بود که یکی از مخالفان خلافت را بکشد، و جعفر از این کار تغافل کرد تا آن شخص بگریخت. هارون این تغافل دوست داشتنی را بر او نبخشید. یک داستان نیز از نوع هزار و یکشب هست که عباسه، خواهر هارون، جعفر را دوست داشت. هارون قسم خورده بود خون بنیهاشم را که در رگ خواهرانش بود پاك و خالص نگاه دارد، چنانکه جز خون اشراف عرب با آن نیامیزد، و جعفر چنانکه میدانیم ایرانی نژاد بود. خلیفه به آنها اجازه داد عقد ازدواج ببندند، ولی جز در حضور وي همدیگر را نبینند. دو عاشق خیلی زود این شرط را نقض کردند و عباسه از جعفر دو فرزند آورد و رشید بیخبر ماند، زیرا کودکان را مخفی از او به مدینه فرستاده بودند تا در آنجا نگاهداري شوند. زبیده همسر رشید این راز را کشف کرد و به او خبر داد. هارون مسرور خادم را، که سرجلادان بود، بخواند و فرمان داد تا عباسه را بکشت و در قصر به خاك کرد، و خود شخصاً ناظر اجراي این فرمان بود. آنگاه به مسرور فرمان داد تا گردن جعفر را بزند و سر او را بیاورد؛ مسرور فرمان خلیفه را اجرا کرد. آنگاه خلیفه کس به مدینه فرستاد و دو فرزند جعفر را بیاورد و مدتی با دو کودك زیبا سخن گفت و از آنها تمجید کرد، سپس فرمان داد تا خونشان بریختند (187 هـ ق، 803 م ). آنگاه یحیی و فضل را به حبس انداخت و اجازه داد خانواده و خدم خود را داشته باشند، اما آزادشان نکرد. یحیی دو سال پس از قتل جعفر درگذشت. فضل نیز پنج سال بعد از مرگ برادرش درگذشت، و همۀ اموال برمکیان مصادره شد. گویند مجموع آن 000.000.30 دینار(142.500.000 دلار) بود.
هارون از پس سقوط برمکیان چندان نزیست و تا مدتی غم و پشیمانی خود را با کار بسیار تخفیف میداد و، به طوري که گفته اند، سختیهاي میدان جنگ را استقبال میکرد. وقتی نیکفوروس اول، امپراطور روم شرقی، از پرداخت جزیهاي که ایرنه پیش از او تعهد کرده بود سر باز زد و جسارت ورزید و مبالغی را که سابقاً پرداخت شده بود مطالبه کرد، هارون در پاسخ نوشت «: بسم االله الرحمن الرحیم. از هارون، امیر مؤمنان، به نیکفوروس، سگ روم: اي کافرزاده، نامه ات را دریافت کردم، جواب را به چشم خواهی دید نه آنکه با گوش خواهی شنید؛ والسلام » . پس بیدرنگ به میدان جنگ شتافت و در رقه، واقع در مرز شمالی قلمرو او، که از لحاظ سوق الجیشی اهمیت فوقالعاده داشت، مقام گرفت و با سپاهی نیرومند آسیاي صغیر را در نوردید و نیکفوروس را به وحشت انداخت. نیکفوروس ناچار پرداخت جزیه را از سر گرفت (191 هـ ق، 806م). از جمله اعمال هارون این بود که درصدد برآمد، به وسیلۀ دوستی با شارلمانی، امپراطور روم شرقی را بترساند و هیئت سفارتی با هدیه هاي فراوان از جمله یک فیل و یک ساعت آبی با ساختمانی پیچیده، به دربار او فرستاد
در این موقع هارون بیشتر از چهل و دو سال نداشت، مع ذلک میان دو پسرش امین و مأمون دربارة خلافت رقابت آغاز شده بود و هر دو منتظر مرگ وي بودند. هارون، براي آنکه از شدت اختلاف بکاهد، مقرر داشت که ولایات شرقی دجله خاص مأمون باشد و بقیۀ ولایتها قلمرو امین، و اگر یکی از آنها بمیرد، ولایات او به برادرش تعلق گیرد. دو برادر این پیمان را امضا کردند و در پیشگاه کعبه قسم خوردند که بدان پایبند باشند. اتفاقاً همان سال در خراسان فتنهاي سخت رخ داد و هارون، با آنکه از درد معده ناراحت بود، به همراه مأمون براي آرام کردن آن به خراسان رفت؛ چون به شهر طوس در مشرق ایران رسید، از پا درآمد. به هنگام احتضار، یکی از سران شورش را که باشین نام داشت به حضور آوردند؛ خلیفه چنان از درد به زحمت بود که عقل خود را از دست داده بود و سردار اسیر را به تعرض گرفت که وي را به این سفر خطرناك وادار کرده است، و فرمان داد تا دست و پاي او را بریدند، و خود ناظر اجراي فرمان خویش بود. روز بعد، هارون در چهل و پنجسالگی درگذشت (193 ه ـ ق، 809.

  1. انحطاط دولت عباسی

مأمون حمله را تا مرو دنبال کرد و با شورشیان پیمان بست. امین در بغداد طفل شیرخوار خود را ولیعهد نامید و سه ولایت از قلمرو مأمون را مطالبه کرد و، چون مأمون نپذیرفت، به او اعلان جنگ داد. طاهر [ذوالیمینین]، سردار مأمون، سپاه امین را بشکست و بغداد را به محاصره گرفت و ویرانیهاي بسیار پدید آورد و، طبق یک رسم متبع قدیم، سر امین را به نزد مأمون فرستاد. در این وقت مأمون در مرو بود و فرمان داد تا خلافت او را اعلام دارند (198 هـ ق، 813م). ولی شام و عربستان به مقاومت برخاستند که وي فرزند کنیزي ایرانی نژاد است. در سال 213 هـ ق (818 ) م مأمون مقام خلافت یافت و وارد بغداد شد .
عبداالله مأمون، منصور، و هارون الرشید از بزرگترین خلفاي دودمان عباسی به شمار میروند. مأمون نیز از دو صفتی که مایۀ نقض هارون بود بر کنار نبود. گاهی خشمگین میشد و به هنگام خشم مانند او قساوت میکرد، ولی به طور کلی نرمخو و ملایم بود و در شوراي دولتی از همۀ دینهاي بزرگی که در قلمرو او رایج بودند ـ مسلمان، مسیحی، یهود، صابئه، و زردشتی ـ نمایندگانی فراهم آورد. تا آخرین سالهاي حیاتش مردم در کار دین و عبادت آزاد بودند و تا مدتی در دربار خلیفه آزادمنشی رسمی متبع بود. مسعودي، در وصف یکی از مجالس علمی که مأمون بعداز ظهرها تشکیل میداد، گوید :
مأمون هر روز سه شنبه براي مناظره در باب کلام و فقه مینشست. … فقیهان و دیگر اهل مقالات که میبایست با او مناظره کنند پس از حضور به اطاق مفروشی میرفتند. آنگاه سفرهها حاضر میشد، میگفتند غذا بخورید و وضو تجدید کنید. پس از فراغ، عود به مجمرها میسوختند و خوشبو میشدند و به خدمت مأمون میرفتند. او با آنها با ملایمت و انصاف و دور از تکبر مناظره میکرد. و همچنان تا غروب آفتاب بودند و دوباره سفره م یگستردند، غذا میخوردند، و میرفتند .
حمایت مامون از علم و هنر و فلسفه
حمایتی که مأمون از هنر، علوم، ادبیات، و فلسفه میکرد دامنهدارتر و منظمتر از ایام هارون بود، و کار وي از روزگار پدرش نتیجه بخشتر شد. وي کسانی به قسطنطنیه، اسکندریه، انطاکیه، و دیگر شهرها فرستاد تا از مؤلفات علماي یونان بیاورند، و مترجمان را مقرري داد تا این کتابها را به زبان عربی برگردانند. در بغداد یک دانشگاه و یک رصدخانه، و در تدمر نیز رصد خانهاي بنیاد کرد. طبیبان، فقیهان، موسیقیدانان، شاعران، ریاضیدانان، و منجمین از عطایاي او بهرهور میشدند. شخصاً هم شعر میساخت، چنانکه یکی از امپراطوران ژاپن در قرن نوزدهم به سرودن شعر سرگرم بود، و هر مسلمان شریفی در عصر ما شعر میسازد.
مأمون خیلی جوان ـ در 48 سالگی (218 هـ ق، 833 ( م ـ و در عین حال خیلی دیر درگذشت. وي با قدرت خود آزادي عقیده را در قلمرو دولت حمایت کرده بود، ولی در سالهاي آخر این رفتار خود را با آزار اهل سنت لکه دار ساخت. برادرش، ابواسحاق المعتصم که پس از او به خلافت رسید، حسن نیت او را داشت، اما فاقد نبوغ او بود. وي گارد مخصوصی از چهار هزار سرباز ترك نظیر پاسداران امپراطور در روم به دور خود فراهم کرد. به مرور زمان، گارد ترك، چون پاسداران امپراطور، در بغداد همۀ قدرت را به کف آورد. مردم پایتخت شکایت داشتند که سربازان ترك معتصم در خیابانها بیمحابا اسب میدوانند و مرتکب جرایمی میشوند که بی مجازات میماند. معتصم از بیم آنکه مبادا مردم بغداد بر وي بشورند در سامرا (سر من رأي) به فاصلۀ پنجاه کیلومتري شمال پایتخت، قصري براي خود به پا کرد. هشت تن از خلفا از سال 221 تا 276 هـ ق (836-892 ( م این شهر را مقر خود کردند و در آنجا به خاك رفتند، و در طول سی و دو کیلومتر بر دو طرف دجله قصرها و مسجدهاي مجلل ساختند؛ دولتمردان دستگاه خلافت نیز براي خود بناهاي عظیم پرتجملی پدید آوردند که دیوارهاي بلند زیبا داشتند و داراي فواره، باغ، و حمام بودند. متوکل براي آنکه پارسایی خود را نشان دهد 000.700 دینار (000.325.3 دلار) براي یک مسجد جامع خرج کرد و معادل همین مبلغ براي ساختمان شهر تازهاي به نام جعفریه به کار برد و در آنجا قصر «لؤلؤ» «و تالار لذت» را بنیاد کرد که اطراف آن بستانها و جویبارها بود ـ پولی را که براي این ساختمانها لازم داشت از افزودن مالیات و فروش منصبهاي دولتی به دست آورد. کوشید تا لطف یزدان را با آزار کسانی که مخالف اهل سنت بودند به طرف خود جلب کند. پسرش گارد ترك را به قتل پدر تحریک کرد و پس از او به خلافت رسید و المنتصر باالله لقب یافت
پیش از آنکه خلافت به وسیلۀ نیروهاي خارجی سرنگون شود، عوامل داخلی کار آن را به تباهی کشانیده بو . د نیروي خلفا بر اثر افراط در شرابخواري، شهوترانی، عیاشی، و بیکاري سستی گرفته بود. گروهی از خلفاي ضعیف به تخت نشستند که از مشکلات حکومت به لذتهاي سستی زاي حرام پناه میبردند. فزونی ثروت و آمادگی وسایل راحت و رواج کنیز بازي و لواط در طبقۀ حاکم نیز مؤثر افتاد و نفوذ مخرب آن به مردم نیز رسید و خصایل جنگیشان را از میان برد. مسلماً زبونی و آشفتگی، دست نیرومندي را که براي متحد کردن این مخلوط پراکندة ولایات و قبایل لازم بود پدید نمیتوانست آورد. از اختلافات نژادي و اقلیمی شورشها پدید آمد، به طوري که عرب، ایرانی، شامی، بربر، مسیحی، یهودي، و ترك فقط در کار تحقیر همدیگر متفق بودند. بدتر از همه، در دین اسلام، که سابقاً مایۀ وحدت و اتفاق نظر بود، تفرقه افتاد، فرقهها زاد، و اختلافات سیاسی و جغرافیایی را سختتر کرد. غفلت در کار آبیاري نیز در ضعف و تباهی دولت اثر فراوان داشت. کار آبیاري سرچشمۀ حیات دیار خاور نزدیک است و نیز مایۀ فناي آن. کانالهایی که آب به زمین میرسانند محتاج مراقبت و لایروبی هستند، و این کاري است که افراد و خاندانها از انجام آن عاجزند، و اگر دولت نیز از مراقبت آن عاجز ماند یا اهمال کند، منابع غذایی با جمعیت روزافزون تکافو نمیکند، و ناچار باید گروهی از گرسنگی بمیرند تا توازن میان دو عامل اساسی جمعیت و غذا، که در تاریخ جهان نفوذ فوق العاده دارد، برقرار بماند. اما فقر مردم، که از قحط و امراض عمومی زاده بود، غالباً دست مأمورین مالیات را کوتاه نمیکرد و قساوتشان را تخفیف نمیداد؛ کشاورز و صنعتگر و بازرگان میدیدند، که حاصل کارشان خرج حکومت و جلال حکام میشود. علاقه به کار و کوشش و اقدام و ابتکار از میان رفت، و کار بدانجا رسید که درآمد دولت به مخارج آن نرسید. در آمد کاهش گرفت، و سران دولت نتوانستند مقرري سپاه را منظم برسانند تا بر آن تسلط داشته باشند. به علاوه، ترکان در نیروهاي مسلح دولت جاي اعراب را گرفتند، همچنانکه در سپاه روم ژرمنها جاي رومیها را گرفته بودند. از زمان منتصر تا پایان دولت عباسیان، نصب و عزل خلفا و قدرت دولت و احیاناً کشتن خلیفه به دست ترکان بود. سلسله دسیسههاي کثیف و خونین دربار خلفا سبب شد که تغییرات بعدياي که در این دربار رخ داد ارزش ثبت در تاریخ را نداشته باشد.
ضعف پایتخت، از لحاظ فعالیت سیاسی و نیروي جنگی، ولایتهاي دولت را به تفرقه داد. حکام در مقر خویش حکومت مستقل داشتند؛ و پایتخت خلافت بر آنها تسلطی ناچیز، به اسم، داشت. اینان کوشش داشتند منصب خود را مادام العمر داشته باشند؛ سپس به این اکتفا نکردند و خواستند مقام خود را موروثی کنند. دیار اندلس (اسپانیا) به سال 138 هـ ق (756 ( م از خلافت عباسی جدا شده بود، مراکش به سال 172 هـ ق (788( م ، تونس به سال 185 هـ ق (801( م ، و مصر به سال 254 هـ ق (868 ( م از بغداد جدایی گرفت. نه سال بعد فرمانروایان مصر به شام دست انداختند و تا سال 469 هـ ق (1076م) بر قسمت اعظم آن حکومت داشتند. مأمون به پاداش سردار لایق خود، طاهر، حکومت خراسان را در خاندان وي موروثی کرد و خاندان طاهریان بر ایران حکومت نیمه مستقل داشتند (206 -259 هـ ق، 820-872 ( م تا صفاریان جاي ایشان را گرفتند. مابین سالهاي 317 و 333 هـ ق (929 -944 ( م خاندان شیعه مذهب حمدانیان بر شمال بینالنهرین و شام حکومت داشتند و اعتبار دولت خویش را فزونی دادند و موصل و حلب را به صف مراکز معتبر فرهنگ اسلام آوردند. سیف الدولۀ حمدانی (333 -356 هـ ق، 944 -967 ( م خود شاعر بود، و فارابی فیلسوف و متنبی شاعر بزرگ، که به نزد ادیبان عرب از همۀ شاعران قدیم محبوبتر است،در حلب در دربار بودند، آل بویه، که از دیار کوهستانی مجاور دریاي خزر و فرزند بویه یکی از سرکردگان آنجا بودند، اصفهان و شیراز را بگرفتند و آخر کار به سال 334 هـ ق (945 ( م بر بغداد استیلا یافتند؛ در مدت بیشتر از یکصد سال خلفا تحت نفوذ ایشان بودند، تا آنجا که امیرالمؤمنین تنها رئیس مسلمانان سنی بود، و امراي آل بویه همۀ کار دولت را، که قلمرو آن پیوسته نقصان میگرفت، به کف داشتند. عضدالدوله، قدرتمندترین امیر آل بویه (338 -372 هـ ق، 949 -983 ( م ، پایتخت خود را به شیراز برد که از زیباترین شهرهاي قلمرو اسلام بود. وي براي آبادي دیگر شهرهاي مملکت خویش بی دریغ خرج میکرد، و در عصر او و اخلافش، بغداد چیزي از رونق دوران هارون الرشید را به دست آورد.
به سال 261 هـ ق (874 ( م پسران سامان، که مردي معتبر از پیروان زردشت بود، سلسلۀ سامانی را بنیاد نهادند که تا سال 389 هـ ق (999 ( م بر خراسان و ماوراء النهر حکومت داشت. گرچه معمولا از اهمیت ماوراءالنهر در تاریخ علم و فلسفه سخنی نمیگوییم، در زمان این خاندان، بخارا و سمرقند مرکز معتبر علوم و فنون شد و از این جهت با بغداد همسنگ بود. زبان فارسی در آنجا اعتبار از سر گرفت و بنیاد ادبیات با شکوه آن استوارتر شد. ابن سینا، بزرگترین فیلسوف قرون وسطی، در حمایت سامانیان میزیست و کتابخانۀ معتبر ایشان را، که از کتابهاي گوناگون سرشار بود، در دسترس داشت. رازي، بزرگترین طبیب قرون وسطی، کتاب منصوري را، که یک مجموعۀ مفصل طبی است، به یکی از امیران سامانی هدیه کرد. از آن پس، به سال 380 هـ ق (990( م ، ترکان بر بخارا تسلط یافتند و به سال 389 هـ ق (999 ( م خاندان سامانی را منقرض کردند. در این زمان مسلمانان براي جلوگیري از پیشرفت ترکان به مغرب پیکار میکردند، همچنانکه رومیان مدت سه قرن کوشش داشتند راه هجوم عرب را ببندند؛ بعدها، ترکان ک نیز براي جلوگیري از سیل بنیانکن مغول تلاش می ردند، زیرا فشاري که از فزونی جمعیت بر وسایل معیشت وارد میشود هر چند یک بار به مهاجرتهاي دامنهدار منجر میشود که، از فرط اهمیت، دیگر حوادث تاریخ را ناچیز جلوه میدهد
به سال 351 هـ ق (962 ( م گروهی از ترکان ماجراجو که از ترکستان آمده بودند، به سرداري یک غلام آزاد شده به نام البتکین، بر افغانستان حمله بردند و غزنه را گرفتند و سلسلۀ غزنویان را بنیاد کردند. سبکتکین، که در آغاز غلام البتکین بود و بعداً داماد و متعاقباً جانشین وي شده بود، به امارت رسید (366 -387 هـ ق، 976-997 م ). وي قلمرو دولت خود را تا پیشاور و قسمتی از خراسان توسعه داد. پس از وي پسرش محمود (389-421 هـ ق، 998 -1030 ) م بر همۀایران از خلیجفارس تا رود جیحون تسلط یافت و، پس از هفده جنگ سخت که با انواع قساوت قرین بود، پنجاب را به قلمرو خود آورد و بسیاري از اموال هند را به خزانۀ خویش افزود. چون از غارت سیر شد و از بیکاري که نتیجۀ مرخصی سپاه بود به تنگ آمد، قسمتی از مال و مردان خویش را در بناي مسجد بزرگ غزنه به کار برد؛ یکی از مورخان مسلمان [ابونصر محمد عتبی، مؤلف تاریخ یمینی] دربارة این مسجد میگوید:
در پیش این خانه مقصورهاي بود که در مشاهیر اعیاد و جمعات شش هزار غلام در آن به اداي فرایض و سنن بایستادندي و هر یک در مقام معلوم خویش بی مزاحمت دیگري به عبادت مشغول شدي. و در جوار این مسجد مدرسهاي بنا نهاد و آن را به نفایس کتب و غرایب تصانیف ائمه مشحون کرد، مکتوب به خطوط پاکیزه و مقید به تصحیح علما و فقها. و طلبۀ علم روي بدان نهادند و به تحصیل و ترتیل مشغول شدند، و از اوقاف مدرسه وجوه رواتب و مواجب ایشان موظف میگشت و مشاهدات و میاومتشان رایج میرسید. از سراي امارت تا حظیرة مسجد راهی ترتیب دادند که از مطمح ابصار و موقف انظار پوشیده بود و سلطان در اوقات حاجات، با سنگینی تمام و طمأنینتی کامل از بهر اداي فرایض بدین راه به مسجد رفتی .
محمود بسیاري از علما و شعرا را به دربار خود جلب کرد که بیرونی و فردوسی، سرایندة شاهنامه (حماسۀ بزرگ زبان فارسی)، از آن جمله بودند. فردوسی به دلخواه خود شاهنامه را به محمود هدیه نکرد. محمود در این وقت از هر جهت بزرگترین مرد جهان بود، ولی هفت سال پس از مرگ وي مملکتش به دست ترکان سلجوقی افتاد . خطاست اگر ترکان را قومی وحشی قلمداد کنیم. حقیقت این است که این قوم پیش از حمله به قملرو اسلام انتقال از مرحلۀ توحش به تمدن را آغاز کرده بود ـ درست مانند قبایل ژرمن که به قلمرو امپراطوري روم هجوم بردند. در قرن ششم میلادي ترکان شمال آسیاي مرکزي، که از سواحل دریاچۀ بایکال به طرف غرب به راه افتاده بودند، دستههاي منظمی شدند که هر کدام پیشوایی به نام خان داشتند. از کوههاي مجاور، آهن استخراج میکردند و از آن اسلحهاي میساختند که چون مقرراتشان سخت و محکم بود. بنابراین مقررات، نه فقط در مقابل خیانت و قتل مجازات اعدام را اجرا میکردند، بلکه کیفر زنا و بزدلی نیز اعدام بود. موالیدشان از کشتگان جنگ بیشتر بود. به سال 391 هـ ق (1000 ( م یک دسته از این ترکان که، به نام رئیسشان سلجوق، سلجوقیان خوانده شدند بر ماوراءالنهر و ترکستان استیلا یافتند. محمود غزنوي پنداشت میتواند این نیروي رقیب را متوقف کند و یکی از پسران سلجوق را گرفت و در هندوستان به زندان انداخت (485 هـ ق، 1029م). ولی سلجوقیان از اینکار دلسرد نگردیدند، بلکه هیجانشان فزونی گرفت و به سرداري طغرل، رئیس ماهر و سرسخت خود، بیشتر ولایات ایران را گشودند. آنگاه براي هموار کردن راه پیشرفتهاي آینده، کوشش آغاز کردند و هیئتی به بغداد پیش خلیفه القائم به امراالله فرستادند و مسلمانی خویش را به او خبر دادند. خلیفه امید داشت که این جنگاوران شجاع او را از استبداد آل بویه رهایی دهند، لاجرم کس پیش طغرل فرستاد و از او یاري خواست. طغرل دعوت خلیفه را پذیرفت و به سال 447 هـ ق (1055 ( م به بغداد رفت و آل بویه را از آنجا براند. قائم خلیفه برادرزادة طغرل را به زنی گرفت. خاندانهاي کوچک در غرب آسیاي مسلمان یکی پس از دیگري در مقابل سلجوقیان تسلیم شدند و تسلط بغداد را گردن نهادند. فرمانروایان سلجوقی عنوان سلطان گرفتند؛ براي خلیفه تنها ریاست دینی به جا ماند، ولی در دستگاه حکومت فعالیت تازهاي پدید آوردند که از آن پیش نبود و اسلام را نیز از ایمان پاك و درست نیروي تازه دادند. سلجوقیان، به خلاف مغولان که دو قرن بعد آمدند، مناطق مفتوح خویش را ویران نکردند، بلکه خیلی زود با معنویات فرهنگی که به قلمرو آن آمده بودند خو گرفتند؛ از قسمتهاي پراکندة دولت محتضر اسلام، امپراطوري تازهاي به وجود آوردند؛ و نیرویی در آن دمیدند که توانست در آن کشاکش طولانی میان مسیحیت و اسلام، که آن را جنگهاي صلیبی عنوان دادهایم، مقاومت کند و پیروز گردد.
:ارمنستان پ م1060 -325 287هـ ق – 452 ق هـ
IV-ارمنستان
به سال 1060 میلادي دامنۀ فتوح سلجوقیان به ارمنستان رسید . این سرزمین قضازده قرنهاي دراز دستخوش طمع امپراطوریهاي بزرگی بود که بر آن چنگ انداخته بودند، زیرا کوهستانهاي ارمنستان مانع از این بود که اقوام آن را در راه دفاع خویش متحد شوند، و در عین حال درههاي آن راههاي مناسبی بود که بینالنهرین را به دریاي سیاه پیوند میداد. یونان و ایران براي تسلط بر این راهها و استفاده از آن در بازرگانی و جنگ با هم جنگیدند؛ سپاه ده هزار نفري گزنوفون از آنجا گذشت؛ ایران و روم، ایران و روم شرقی، اسلام و روم شرقی، و روسیه و انگلستان بر سر آن پیکارها داشتند. ولی ارمنستان، علی رغم فشار و حتی تسلط بیگانه، در نتیجۀ فعالیت بازرگانی و کشاورزي و فرهنگ مستقلی که دین و ادبیات و هنر خاص وي زادة آن بود. عملا مستقل ماند. ارمنستان نخستین سرزمینی بود که مسیحیت را دین رسمی کشور کرد (303م). در مجادلهاي که دربارة طبیعت مسیح رخ داد، به طرفداري از مذهب وحدت طبیعت برخاست و این قضیه را که همۀ زبونیهاي جسم انسانی بر پیکر مسیح نیز رواست، نپذیرفت. اسقفان ارمنی به سال 491 میلادي از کلیساي یونان و روم جدا شدند و کلیساي مستقلی پدید آوردند که رئیس مخصوص داشت. تا اوایل قرن پنجم میلادي ادبیات ارمنی به زبان یونانی نوشته میشد. در این وقت اسقف مسروپ الفباي مخصوص زبان ارمنی را به وجود آورد و «تورات» و «انجیل» را به آن زبان ترجمه کرد؛ از آن پس، ارمنستان داراي ادبیات وسیعی شد که قسمت اعظم آن ادبیات دینی و تاریخی بود . ارمنستان از سال 642 تا 1064 میلادي اسماً تابع خلفا بود. اما در همۀ این مدت خودمختار و پیرو دین مسیح بود. در قرن نهم میلادي خاندان باگراتید سلسلهاي بنیاد کردند که رئیس آن لقب «امیرالامرا» داشت و آنی را پایتخت خود کرد؛ ارمنستان در عصر این سلسله تا چند قرن از پیشرفت و آرامش نسبی برخوردار بود. آشوت سوم (952- 977 ( م امیري محبوب بود که کلیساها و بیمارستانها و دیرها و نوانخانههاي بسیار بنیاد کرد و، بنابر روایات، هرگز بدون حضور فقرا بر سفره نمینشست. در زمان پسرش گاگیک (990-1020 (رفاه کشور به کمال رسید: مدرسهها بسیار شد؛ در نتیجۀ رواج تجارت، شهرها ثروتمند شدند؛ هنر رونق یافت؛ و قارص، از لحاظ ادبیات و علوم دینی و فلسفه، همسنگ آنی شد. آنی قصرهاي مجلل و یک کلیساي بزرگ داشت (حدود سال 980م) که شیوة معماري ایران و روم در آنها به کار رفته بود و مجموعهاي از ستونها و قائمهها و طاقهاي قوسی و ضربی و دیگر اختصاصات معماري بود که بعداً به شیوة گوتیک راه یافت. وقتی به سال 989 میلادي گنبد سانتاسوفیا در قسطنطنیه از زلزله ویران شد، امپراطور روم شرقی معمار کلیساي آنی را مأمور تجدیدبناي آن کرد و این وظیفهاي بسیار مشکل و مهم بود.
پایان قسمت 8: خلافت عباسی-ارمنستان
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت
قسمت های بعدی
تاریخ بدون سانسور-9: اوضاع کشورهای اسلامی : 6285-1058میلادی
656هـ ق-7 هـ ق
اقتصاد، ایمان، ملت، دولت، شهرها،
تاریخ بدون سانسور-10: فکر و هنر در ولایتهای خاوری اسلام : 632-1058میلادی
دانشوری، علوم، پزشکی، فلسفه، تصوف و بدعت، ادبیات، هنر، موسیقی،
تاریخ بدون سانسور-11: اسلام در غرب : 641-1086میلادی
فتح افریقا، تمدن اسلام در افریقا، اسلام در حوزه مدیترانه ، اسلام در اسپانیا، تمدن در اسپانیای مسلمان،
تاریخ بدون سانسور-12: عظمت و انحطاط مسلمانان : 1058-1258میلادی
شرق اسلامی، مسلمانان در مغرب، جلوه هایی از هنر اسلامی ، عصر عمرخیام، عصر سعدی، علوم اسلامی، غزالی و تجدید حیات دینی، ابن رشد، حمله مغول، اسلام وجهان مسیحیت
—————————————————————————————————-
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد، نقدی بر اسلام ستیزی کور ، مبارزین دیروز شکنجه گران امروز، ستم بر یهودیان در طول تاریخ
نوامبر 14, 2021
داود باقروند ارشد
فهرست مطالب
پیشگفار. 1
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی..
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی ما ایرانیان چیست و کجاست؟.
جنایات علیه یهودیان.
رویکرد درست به تاریخ.
یهودیان در طول تاریخ.
یهودیان در اسپانیا
پناه بردن یهودیان به مسلمانان.
یهودیان در ایتالیا
انگلستان و یهودیان.
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس..
یهودیان در آلمان.
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها
یهودیان در لهستان.
یهودیان و روسیه.
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین.
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات..
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟.
ابن میمون.
یهودیان در اسپانیای مسلمان.
یهودیان در اسپانیای مسیحی..
زندگی یهود در جهان مسیحیت..
پایان سخن.

اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد
نقدی بر اسلام ستیزی کور و اسلام داعشی درلباس دمکراتیک
پیشگفار
نگارنده در این نوشته نه قصد دفاع از اسلام و نه دفاع از هیچ قوم و مذهب دیگری را دارد. بلکه اشاره ای و نقدی است بر تحریف و سیاه نمایی تاریخی مبتنی بر کینه و نفرتهای سیاسی که در هر مقطع از تاریخ ما ایرانیان متناسب با شرایط و مقطع موجود و با اهداف مشخص ظهور یافته است. سیاه نمایی تاریخی ای که پهلویها علیه قاجارها بکارگرفتند، در زمان پهلویها علیه آنها بکار بسته شد، و امروزه نیز همساز و همراه با مراکز جهانی نه فقط علیه حکومت حاضر که علیه اسلام بکار برده میشود. طوریکه ایرانی تاریخش یا سفیدِ سفید است و یا سیاهِ سیاه، بسته به اینکه چه کسی آنرا تببین و نگاشته باشد. آنهم توسط کسانیکه متاخیرین به اسلام ستیزان دنیای مسیحیت و صهیونیتی که اهداف مشخصی را دنبال میکنند، در جامعه خارج و بعضا داخل کشور چه بدلایل و انگیزه های سیاسی و منافع شخصی، یا در فقدان خرد و اندیشه ورزی در هم افزایی با نفرت و کینه ورزی در یک ضدیت کور چنان بجان تاریخ میافتند و رفتاری با آن میکنند که مستبدین با مخالفین سیاسی خود میکنند. از آن دست تاریخدانهایی که متکی به همان منافع لحظه ای و کور و بیخردی، در زمانی نه چندان دور عاشق و دل خسته همان تاریخی بودند که در برهه ای دیگر باز به میل و تمایل روزشان بکلی منکر همان تاریخ میگردند. روزی سفیدِ سفید، روزی دیگر سیاهِ سیاه.
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی
علت پرداختن نگارنده به چنین موضوعی به این حقیقت برمیگردد که در جستجوی آزادی و دمکراسی، گرفتار مدعیان خدایان آزادی که خدایان استبداد و ظلم و ستم و زندان و شکنجه و وطن فروشی بودند شد. تا بعد از نجات از اسارت 35ساله از تشکیلات خرد و اندیشه و انسان سوز فرقه رجوی، مانند تشنه ای بدنبال گمشده اش در آزادی باشد.
در فرقه رجوی مقدم ترین مقوله ای که به آتش کشیده میشود فکر و خرد و اندیشه ورزی از طریق مغزشویی و ممنوعیت مطلق مطالعه است. مطالعه کننده مارک “طعمه وزرات اطلاعات” ودر ادامه “بریده مزدور” دریافت میکند. تا بتوان او را به طراز موجود وحشی رام شده در دست رهبری، آماده برای هر عمل شنیعی تنزل داد. که رجویها چنین کیفیت حیوانی را وحدت فرد با رهبری عقیدتی مسعودرجوی میخوانند.
جهت تضمین تداوم “وحدت فرد با رهبری” فرد باید از هر گونه ارتباطی با جهان خارج قطع باشد بویژه از مطالعه. بطور روزانه باید طی گزارشاتی، فاکتهایی از خودش ارائه کند که خودش را مطلقا بی آبرو کند تا از این طریق “رهبری عقیدتی به آبرو برسد. درغیر اینصورت بشدت تنبیه میشود. رجوی مستمر تکرار میکرد “زنان مغزشان بسانِ کاغذ سفید، خالی است” هرچه بخواهم در آن مینویسم و قابل کنترل هستند. ارتقاء یک شبه آنها به بالاترین درجات تشکیلاتی عملا چیزی جز تنزل زنان مبارز کشور به زنان حرمسرا حتی کمتر از زنان حرمسرای ناصری نبود. ستمی بزرگ به زنان ایرانی.
بدنبال گمشده
پس از آزادی به میزانی که زندگی و مشغله های کاری و خانوادگی وصدمات و بیماریهای ماندگاری که از حضور در فرقه رجوی بر تن و جان و روح و روان اجازه داده است همواره بدنبال گمشده ام دست به مطالعه زده ام.
گمشده ام اما، پاسخ به این مجموعه سوال بود که:
چرا این نسل چنین سرنوشتی پیدا کرد؟ چرا شاه را که میگفت “خدا شاه میهن” سرنگون کردیم؟ مگر بخاطراستبداد و زندان و شکنجه و نوکری اش برای بیگانه نبود؟ چرا بلافاصله بدبنال استبداد “ایران رجوی رجوی ایران” رفتیم؟ چرا بلافاصله عده ای در سمت پوزیسیون، در زندانهای اوین و.. و عده ای در سمت آپوزیسیون توسط رجویها در زندانهای منصوری(پایگاه نظامی مجاهدین در کردستان عراق) و زندانهای قرارگاه اشرف و حتی در همان پایگاه های شهری در تهران به فرماندهی حسین ابریشمچی و مسعودقربانی و مهران اصداقی (شرح ماجرا را از زبان یک عضو خانه تیمی مجاهدین حمید رضا ابراهیم پوردر تهران اینجا بشنوید) بخدمت شکنجه، قتل و سوزاندن مخالف بر آمدند؟ چرا همین به اصطلاح آزادیخواهان!! بدستور رجوی در همان تشکیلات دست به ساختن زندان و شکنجه و قتل همدیگر زدند؟ چگونه و چرا میتوان با تاکتیک سیاه نمایی متکی به جهل و بی خردی و یک سویه نگری، چنان ظرفیت دنباله روی کورکورانه در یک نسل با چنین عمقی ایجاد کرد که تن به شکنجه و قتل همسنگران و تحویل آنها به زندانهای ابوغریب صدام حسین بدهند، جوانان مدافع کشورشان را در مرزها کشتار کنند؟ در زمانیکه خود اسیرترین اسیر تاریکی و تباهی هستند خود را نوک پیکان تکامل و آزادیخواه ترین آزادیخواهان بشمارند!!!!؟
چرا آنها که شاه را سگ زنجیری آمریکا[1]، میخوانند و شعارهای “خلق قهرمان” و سرود “مرگ برآمریکا”[2] میساختند و سرمیدادند، باز در دنباله روی کور از یک خود شیفته، خود چنان به سگ زنجیری و نوکر بی اختیار صدام و آمریکا حامی او در آمدند که آمار کشتارشان از ایرانیان چه در شهرها چه در مرزهای کشور از جمع کشتار شاه و پدرش بالاتر رفت؟ چرا در بین ایرانیان خود شیفتگی افتخار و خود شیفته پروری تا این میزان متداول است؟
فاجعه بارتر اما، چــــــــــــــــــــرا در آزادی خارجه، بعد از 42 سال، در، برای این نسل، کماکان بر همان پاشنه میچرخد و ضدیت و دنباله روی کور با همان فرهنگ نازل، به “خودشیفته-دیکتاتور” سازی، “خودشیفته-دیکتاتور” پروری، و “خودشیفته-دیکتاتور” پرستی مشغول است؟
سلطنت طلبها در ضدیت کور با ایرانی سرنگون کننده شاه، آتش بیار معرکه بازگشت استبداد شاهنشاهی هستند. همینها که با شاه نان اسلام پناهی را میخوردند، بجان اسلام افتاده اند. عده ای آیت الله زاده، و حوضه علمیه رفته و حزب خلق مسلمان کاشته، بعد از چهل سال ضمن ضدیت با اسلامی که منشاء آب و نان آنها بوده امروزه بدنبال سلطنت هستند. یا آنها که در نشستن بر سرسفره سرنگونی شاه در گرفتن پست و مقام رادیو تلویزیونی گوی سبقت را از همه ربوده بودند، امروزه با التماس به سلطنتی که محلی به وی نمیگذارد سکولار و ضد مذهب شده اند. یا انقلابیون!!ضد امپریالست مدل اسلامِ توحیدی که کورکورانه اعدامهای خلخالی و شکنجه گاههای رجوی را مهر میکردند امروزه در یک کارگاه سیاه و سفید سازی تاریخی به ضدیت با اسلام برخواسته اند. و یا فریب خوردگانِ شعارِ مبارزه ضد آمریکایی، با تابلو “زندانی دهساله مقاوم” و پای موضعِ “اسلامِ توحیدی”! مدل عبور کرده از “چرخه گشت سپاه” امروزه ضمن پهن کردن فرش قرمز برای همان آمریکا جهت بمباران هرچه بوی اسلام میدهد به ضدیت کور با اسلام پرداخته اند.
قبل از تحریک کینه و نفرت منجر به قضاوت کور دیگری و محکومیت نگارنده به جرم دفاع از اسلام و زدن مارکهای متداولی چون مزدور، سگ زنجیری، و اینکه “اساسا آموزش مزدوری او این بوده که بیاید به منی که خودم مرتب دارم میگویم خود شیفته هستم بگوید خود شیفته”!!!، باید نوشت که مشکل نه با مخالفت شما با اسلام و نه با خودشیفته بودن شما ست، مشکل با نسلی است که اینگونه در یک رویکرد ژورنالیستیِ بازاری، با محوریت التیام بخشیدن به خشم و کینه ها، با قلب کردن تاریخ و یا بیان بخشهای تاریک یک تاریخ بدون یک رویکرد تحقیقی با سیاه نمایی، آدرس کاملا غلط برای ریشه مشکلات میدهند و در نتیجه نسلی را بصورت تاریخی فریب داده و دوباره به قربانگاهی که توسط خود همین خودشیفته های کینه ورز و طلبکار مردم همچون گذشته در آینده نیز خواهند ساخت هدایت میکنید.
زندانیان و مبارزان مقاوم دیروز شکنجه گران امروز
به مفتخران خود شیفتگی و حامیانشان باید گفت، تمامی جنایات و کشتاریکه در تاریخ رقم خورده با موتور محرکی چون منافع شخصی(رویکرد ژورنالیستی در امر حیاتی سیاست)، کینه ورزی نسبت به دگر اندیش(عدم تحمل انتقاد)، و خودشیفتگی (استبداد رای) صورت گرفته است. یعنی تکرارِ سناریوِ “زندان و شکنجه و اعدام”بعد از انقلاب 22 بهمن دیگری. فراموش نکنید همه مدعیان سرنگون کنندگان شاه، ضد زندان و شکنجه و اعدام و…و بعضا خود زندانی مقاوم! بودند. از خانواده رضایی ها سمبل! مبارزه با استبداد شاه گرفته تا لاجوردی و مجید معینی قهرمان مقاومت در زیر شکنجه های شاه، که امروزه هم مجید معینی (با اسم مستعار “آقا” در تشکیلات مجاهدین) و هم محسن رضایی (برادر احمد، رضا و مهدی رضایی و پسر خانواده رضایی) و بقیه سران تشکیلات همچون مهدی ابریشمچی و… خود از شکنجه گران فرقه رجوی از آب در آمدند.
حسین ابریشمچی
لاجوردی
مجید معینی آقا
محسن رضایی
مسعود قربانی شکنجه گر
مهدی ابریشمچی
مهران اصداقی

نسلی که یک روز در ضدیت با شاه “سگ زنجیری” آمریکا! مانند آن مبارزِ صادق، گلسرخیِ مارکسیست، از مولایش علی مدد میجوست، روزی بیژن جزنی ها با اسلام را افیون توده ها نامیدن برای مبارزه با عامل عقب ماندگی دست به مبارزه با محمدرضا شاه میزند، روزی حنیف نژادها با تکیه نه به “اسلام” که با “اسلام ناب توحیدی” من در آوردی دست به مبارزه با عامل عقب ماندگی برای نجات کشور میزنند، که محصول مبارزه آنها همانگونه که در فرقه رجوی شاهدیم چیزی جز فرقه ای خطرناک با افکاری فرای داعش نیست. و شعارها و آدرسهای غلطی همچون تا اسلام کفن نشود این وطن وطن نشود که توسط مراکز مشکوک منتشر و توسط بیخردان کینه توز و کینه ورز و بعضا “بحق خشمگین” بازنشر میشود. اینها چیزی نیست جز ادامه آدرس غلط دادن به مردم ایران در مورد علت عدم توسعه و پیشرفت. قطعا خواننده خرد ورز تصدیق میکند که نه با این نوشته کسی مسلمان میشود و نه از اسلام بر میگردد. تجربه نشان داده، مردم بزرگ ایران در مسیر تاریخی خود قطعا در نهایت مسیر صحیح و تفکر مناسب را خواهند یافت. چنانچه طی چهل و دو سال گذشته نه به مارکسیستها (چه نوع متکی به اسلام چه نوع ضد اسلام) و نه به مسلمان نماهای توحیدی، هیچ تمایلی نشان نمیدهند.
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی
در بحثهای آینده خواهیم دید که کشورهای مختلف جهان همچون ایران چرا عقب مانده اند؟ چرا توسعه نیافته اند؟ و هیچ ربطی هم نه به مذهب نه به ملیت و نه حتی به فرهنگ و جغرافیا نداشته است. طی تحقیقات مفصل (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، جغرافیایی-اقلیمی و…) که دانشمندان جهان [3] در سالهای اخیر بر روی اغلب کشورهای جهان چه پیشرفته مانند انگلستان، آمریکا و ژاپن و چه کشورهای عقب مانده ای از نظر توسعه مانند کشورهای آمریکای لایتن، آفریقا، و حتی کشورهای کمتر توسعه یافته اروپای شرقی و آسیای جنوب شرقی نموده اند، همگی به یک عامل عقب ماندگی در توسعه اشاره میکنند، آنها حتی سیاستهای مرسوم اقتصاد کلان را از هر نوع که باشد را علت ثانوی میخوانند. آنچه آنها بر اساس تجارب پرهزینه کشورهای مختلف جهان در طول تاریخ ریشه توسعه نیافتگی کشورها یافته اند، بعنوان رابطه دولت-ملت از آن یاد میکنند. و در بررسی تک تک کشورها از فوق پیشرفه تا عقب مانده ترین در همه قاره ها مستقل از دین و مذهب و فرهنگ و زبان، … این علت را بوضوح مشاهده کرده اند. در آینده طی سلسله بحث هایی به بخش عمده این تحقیقات خواهیم پرداخت و در کشورهای مختلف را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
در وادی گمشدگی، و بدنبال گمشده، اما قبل از همه لازم است به یکی از عمده ترین بخشهای بحث اسلام ستیزی که در تاریخ معاصر، صهیونیستها و مراکز متصل به قدرت جهانی با اهداف مشخص استعماری و سلطه جویانه، سردمدار و هدایت کننده آن بوده اند با نگاهی گذرا به تاریخ جهان با استناد به تاریخ نویسان معتبر جهان و اتفاقا به سرنوشت و تاریخ یهودیان میپردازیم.
جنایات علیه یهودیان، و جنایات صهیونیزم
علیرغم اینکه نگارنده نسبت به ظلم و ستمی که درمورد فلسطینیان بعد از استقرار رژیم صهیونیستی در فلسطین توسط استعمار انگلیس و جنایاتی انجام شده علیه مسلمانان که کمتر از هولوکاست هیتلری نیست، اعلام انزجار کرده و میکند، در همین وادی گمشدگی و بدنبال یافتن درب خروجی از گمشدگی در هر کتابی که خواندم بویژه کتب تاریخی، توسط هر کسی از هر قوم و قبیله و فرهنگ و کشوری که بودند، با این وجود در تمامی منابع تاریخی استناد شده توسط تاریخ نویسان معتبر جهان چه در میان مسیحیان، مسلمانان، یهودیان و …، آنچه باعث شگفتی است، ظلم و ستمی است که معتقدین به آئین یهود طی چند هزار سال گذشته متحمل شده اند.
شگفت انگیز اینکه سرچشمه همه ظلم و ستم علیه یهودیان نه تنها هیچگاه مسلمانان نبودند، بلکه برعکس هرکجا یهودیان به آسودگی و در رفاه و صلح و آرامش زندگی کرده اند در جهان و تمد ن اسلامی بوده و تحت حکام مسلمانی که بر جهان بعنوان فرهنگ برتر جهان در مقطعی چند صد ساله حاکم بوده اند، بوقوع پیوسته است.
رویکرد درست به تاریخ
یک نمونه از رویکرد خرد ورزانه و عاری از کینه و نفرت کور به تاریخ را در زیر بخوانید:
در واقع خوانندگان عادي از این گفتگوي دراز دربارة تمدن اسلامی حیرت میکنند، و دانشوران از اختصار بیمورد آن تأسف میخورند. تنها در دورانهاي طلایی تاریخ بوده است که جامعه اي میتوانسته مانند اسلام، در مدتی به همین کوتاهی ـ چهار قرن فاصله هارون الرشید با ابن رشد، اینهمه مردان معرف در زمینۀ حکومت، تعلیم، ادبیات، لغتشناسی، جغرافیا، تاریخ، ریاضیات، نجوم، شیمی، فلسفه، و پزشکی به وجود آورد. قسمتی از این فعالیت درخشان از میراث یونان مایه گرفت؛ اما قسمت اعظم آن، بخصوص در سیاست و شعر و هنر، ابتکاراتی گرانبها بود. اوج نهضت اسلامی از بعضی جهات آزادي خاور نزدیک از نفوذ علمی یونان بود که نه فقط در ایران ساسانی و هخامنشی رواج داشت، بلکه در یهوداي سلیمان، آشور آسور بانیپال، بابل حموربی، اکد سارگن، و سومر شاهان ناشناس نیز بسط یافته بود. بدین سان، یک بار دیگر معلوم میشود که حلقه هاي تاریخ به هم پیوسته است: زیرا زلزله ها، امراض فراگیر، قحطیها، مهاجرتهاي مخرب، و جنگهاي مهلک پایه هاي اساسی تمدن را نابود نمیکند. یک فرهنگ جوانتر این مایه ها را از دل آتش میرباید و با تقلید و اقتباس، و سپس با ابداع و ابتکار، آن را استمرار میدهد تا روح زنده و جوانی یک قوم تجلی کند. همچنانکه بنی آدم اعضاي یکدیگرند، و نسلهاي مختلف لحظه هایی از نسل بزرگ بشري هستند، تمدنها نیز واحدهایی از یک کل بزرگترند که تاریخ نام دارد و مراحل مختلف زندگی انسانیت هستند. تمدن مایه هاي گوناگون دارد و حاصل تعاون اقوام و طبقات و ادیان مختلف است، و کسی که در تاریخ تمدن مطالعه میکند نمیتواند به نفع یک قوم یا یک دین تعصب به کار برد. بنابراین، محقق اگرچه به حکم روابط محکم خویشی متعلق به کشورش است، در عین حال احساس میکند که جزو تبعۀ قلمرو عقل است که دشمنی و مرز نمیشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع تعصبات سیاسی، یا تبعیضات نژادي، یا خصومتهاي دینی باشد، شایستۀ عنوان خود نیست؛ او باید هر ملتی را که مشعل تمدن را میافروزد و میراث خویش را غنا میبخشد سپاس دارد و تجلیل کند. [4] ««ویل دورانت فیلسوف و تاریخ نگار آمریکایی»» در کتاب تاریخ تمدن ص 2030
توجه میدهم که نظر فوق متعلق به یک فیلسوف و تاریخ نگار آمریکایی[5] که مادرش میخواست کشیش گردد است.
حقایق تاریخی در مورد یهودیان
یهودیان در طول تاریخ
بقاي یهودیان، از خلال نوزده قرن مشقت و کینه توزي، تلاش غم انگیزي است در تاریخ جهالت، نفرت، جرئت و به خود آیی از فشار ظلم. محرومیت از وطن، اجبار به پناهندگی در اقلیت نشینهاي نژادي در میان دشمنان سختدل، دمادم در معرض خفت و ظلم و مصادره ناگهانی اموال و اخراج یا قتل عام بودن، و در عین حال نداشتن هیچ وسیله دفاع غیر از شکیبایی، زیرکی، عزم آمیخته به یاس، و ایمان مذهبی، همه با هم موجب شدند که یهودیان چنان روزگاران سیاهی را سپري کنند که هیچ قومی در تاریخ متحمل نشده است.
یهودیان در اسپانیا
در اسپانیا که انقراض یهودیان ظاهرا کامل شده بود و فقط همچون جریانی پنهانی در خون اسپانیا باقی ماندند یکی از اسقفهاي اسپانیایی در سال 1595 با رضایت کامل میگفت که یهودیان از دین برگشته با ازدواج با مسیحیان رو به تحلیل رفته اند و اکنون اعقاب آنان مسیحیان خوبی هستند. دستگاه تفتیش افکار با وي همعقیده نبود. در سال 1654ده نفر را در کوئنکا و دوازده تن دیگر را در غرناطه سوزاندند; در سال 1660 هشتاد و یک نفر در شهر سویل بازداشت شدند و هفت نفر را به جرم انجام مخفیانه مراسم دینی یهود سوزاندند. در پرتغال بسیاري از یهودیان نودین (مارانوها ) هنوز پنهانی به انجام تبلیغ آیین یهود در خانههاي خود ادامه میدادند; بیش از یکصد نفر شان در میان سالهاي 1565 و 1595 به عنوان [6] قربانی دستگاه تفتیش افکار شدند. یهودیان مخفی، علیرغم مخاطرات کشف شدنشان، به عنوان نویسنده، استاد، بازرگان، کارشناس امور مالی، و حتی راهب و کشیش جایی ناپایدار در زندگی پرتغالی براي خود یافتند. فعالیت دستگاه تفتیش افکار پرتغال پس از ادغام پرتغال در اسپانیا(1580) ،رو به افزایش گذاشت. [7]
دربیست سال بعد از آن، پنجاه مورد آدمسوزي با 162 محکومیت به مرگ و 2,979 توبه کاري به وقوع پیوست. یکی از فرایارهاي بیست و پنج ساله فرانسیسی به نام دیو گودا آسومسائو را، پس از اینکه بازگشت خود را به دین یهود اعلام کرد، در آتش سوزاندند. بسیاري از مارانوها، که دستگاه تفتیش افکار پرتغال را وحشیتر و درندهتر از سازمان مشابه در اسپانیا دیدند، به اسپانیا کوچ کردند. در سال 1604 ،مبلغ 1860000 دوکا به فیلیپ سوم، چیزي کمتر از آن را هم به وزراي وي، رشوه دادند و شاه را متقاعد کردند تا از پاپ کلمنس هشتم امریهاي به عنوان مفتشین پرتغالی بگیرد تا زندانیان مارانویی خود را فقط با توبه کاري روحی آزاد سازند. در یک روز (16 ژانویه 1605 ) 410 تن از این قربانیان آزاد شدند. لیکن اثر این رشوه به مرور زمان و بلافاصله پس از مرگ فیلیپ سوم (1612 (از بین رفت و ترور دولت پرتغال مجددا نیرو گرفت. در کویمبرا، مرکز فرهنگی این پادشاهی، در سال 1626 ، 247 نفر یهودی به این نحوی بازداشت شدند. در عرض بیست سال (1620 -1640) 230 یهودي پرتغالی را شخصا و تمثال 161 نفر را، که گریخته بودند، سوزاندند و 4995 تن با مجازاتهاي کمتر تطهیر شدند. هزاران نفر از مارانوها با به خطر انداختن جان و مال و با ترك مال و منالشان، همان طور که از اسپانیا فرار کرده بودند، از پرتغال گریختند و در چهارگوشه دنیا پراکنده شدند.
پناه بردن یهودیان به مسلمانان
اکثر سفاداریهای تبعیدي به دامان اسلام پناه آوردند و به ماندگاه هاي یهودي افریقاي شمالی، سالونیک، قاهره، قسطنطنیه، آدریانوپل، ازمیر، حلب، و ایران پیوستند یا خود ماندگاه هایی تشکیل دادند. یهودیان در این مراکز از قدرت سیاسی و اقتصادي محروم بودند، ولی بندرت مورد آزار جسمی قرار میگرفتند. آنان نه تنها به عنوان پزشک، بلکه در امور کشوري نیز به مدارج عالی رسیدند. یوسف ناسی، یکی از مارانوها، طرف توجه خاص سلیم دوم سلطان عثمانی بود، که ملقب به دوك ناکسوس گشت(1566) و درآمد ده جزیره دریاي اژه متعلق به او شد. یک یهودي آلمانی به نام سلیمان بن ناتان اشکنازي در سال 1571 سفیر دولت ترکیه در وین بود و در آنجا مذاکره صلحی را که جنگ با باب عالی را تا چندي پایان بخشید آغاز کرد.
یهودیان در ایتالیا
بخت و اقبال یهودیان در ایتالیا به تناسب نیازمندیها و خلقیات دوکها و پاپها دستخوش نوسان بود. زندگی در میلان و ناپل، که تحت قلمرو اسپانیا بود، تقریبا براي ایشان غیرممکن بود; در سال1669 فرمانی صریح آنها را از کلیه مایملک اسپانیاییشان محروم ساخت.
تقریبا همه یهودیان در (جودکا) یا محلات یهودي نشین میزیستند، ولی در آنجا محدود نبودند; در این گتو[8] خانوادههاي ثروتمند و خانه هاي زیبا بسیار بودند، و یک کنیسه مجلل و آراسته، که در 1584 بنا شده بود، در سال 1655 تحت نظر بالداساره لونگنا، معمار نامدار، تجدید بنا شد. شش هزار یهودي ونیز از نظر سطح فرهنگی از دیگر اجتماعات یهودي برتر بودند. در سال 1560 یک مهاجر نشین دیگر از مارانوهاي پرتغال در فرارا مستقر شد، ولی در سال 1581 به دستور پاپ، که او نیز تحت فشار دستگاه تفتیش افکار پرتغال قرار گرفته بود، ساکنین آن پراکنده شدند. در مانتوا، دوکهاي گونتساگا از یهودیان پشتیبانی به عمل میآوردند، لیکن، در ۵٠١۵ نوبت هاي معین، جریمه هایی به صورت باج و خراج یا به صورت (وام) بر آنها تحمیل میکردند. و در 1610 همه یهودیان مانتوا ناچار شدند در گتوي محصوري زندگی کنند که دروازه هاي آن را هنگام غروب میبستند و صبح خیلی زود باز میکردند. [9]
هنگامی که در مانتوا طاعون شیوع یافت، یهودیان را متهم به آوردن آن کردند; و زمانی که در جنگ جانشینی مانتوا، لشکریان امپراطور آن شهر را گرفتند، گتو را غارت کردند، پول و جواهراتی به ارزش 800000 سکودو به غارت بردند، و به یهودیان دستور دادند تا مانتوا در عرض سه روز ترك کنند و فقط آن مقدار مالی را که میتوانند حمل کنند با خود ببرند پدر رم، پاپ پیوس پنجم (1566) به کلیه مقامات کاتولیکی فرمان داد تا محدودیتهاي قانونی و عدم صلاحیت یهودیان را با شدت تمام به مورد اجرا بگذارند. از آن پس، قرار شد در گتوهایی که طبیعتا از جمعیت مسیحی جدا شده بودند زندگی کنند، لباس مخصوص بر تن کنند یا علامت ویژهاي (غیار) به خود بیاویزند، از تملک زمین محروم شوند، و در هر شهر بیش از یک کنیسه نداشته باشند. [10]
در رم، که قبلا پاپها معمولا از یهودیان حمایت کرده بودند، پاپهایی که پس از سال 1565 آمدند، به استثناي پاپ سیکستوس پنجم، به صدور یک رشته فرمانهاي خصمانه دست زدند. پاپ پیوس پنجم (1566 (به کلیه مقامات کاتولیکی فرمان داد تا محدودیتهاي قانونی و عدم صلاحیت یهودیان را با شدت تمام به مورد اجرا بگذارند. از آن پس، قرار شد در گتوهایی که طبیعتا از جمعیت مسیحی جدا شده بودند زندگی کنند، لباس مخصوص بر تن کنند یا علامت ویژهاي (غیار) به خود بیاویزند، از تملک زمین محروم شوند، و در هر شهر بیش از یک کنیسه نداشته باشند.[11]
در 1569 پاپ پیوس پنجم، طی توقیعی که آنها را به رباخواري، واسطگی، جادوگري و طلسمکاري متهم میکرد، دستور داد که کلیه .یهودیان از قلمروهاي پاپ، به استثناي شهرهاي آنکونا و رم، بیرون رانده شوند
گرگوریوس سیزدهم 1581 مسیحیان را از استخدام پزشکان یهودي منع کرد، دستور داد کتابهاي عبري را ضبط کنند، و مجددا یهودیان را مجبور کرد (1584 (تا در مراسم موعظهاي که به منظور تشویق آنان در گرویدن به دین مسیح صورت میگرفت شرکت جویند.
پاپ کلمنس هشتم حکم اخراج را تجدید کرد (1593 (تا سال 1640 تقریبا همه یهودیان ایتالیا در گتوها به سر میبردند; زمانی که میخواستند از آن قدم بیرون نهند، میبایست نشان طایفهاي خود را بزنند; از کار کشاورزي و پیوستن به صنف محروم بودند.
مونتنی، که در سال 1581 در رم به سیر و سیاحت مشغول بود، نوشته است که چگونه یهودیان را در روزهاي سیت ناچار میساختند که شصت نفر از جوانان خود را به کلیساي سانت آنجلو در پسکریا براي شنیدن موعظه دینی به منظور برگشت از دین بفرستند. جان اولین این مراسم را در ژانویه 645 در شهر رم شاهد بود و ملاحظه کرد که یهودیان (بندرت از دین خود دست بر میدارند). بسیاري از خصوصیات نازیباي جسم و شخصیت یهودیان در نتیجه اسارت طولانی، خفت، و فقر بود. [12]
در ایتالیا عدة آنها بسیار بود، و هر چند که گاهی مورد اذیت و آزار نفوس مسیحی قرار میگرفتند، با اینهمه، اغلب در کنف حمایت امپراطوران مشرك، امپراطوران مسیحی، تئودوریک اول، و پاپها بودند. در اسپانیا، قبل از قیصر، اماکنی یهودينشین به وجود آمده بود و، بی آنکه کسی متعرض آنها شود، در دوران حکومت امپراطور مشرك، رشد و گسترش یافته بودند؛ در دوران سلطۀ ویزیگوتهاي پیرو آریانیسم به رفاه و آسایش رسیدند، لکن بعد از آنکه رکارد، شاه ویزیگوتهاي اسپانیا (586 – 651 ،(اعتقادنامۀ نیقیه را پذیرفت، یهودیان سخت مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند. [13]
انگلستان و یهودیان
در فاصله بین تبعید یهودیان از انگلستان در سال 1290 تا به قدرت رسیدن کرامول در سال 1649 ،هیچ یهودي را قانونا به انگلستان راه ندادند. عده معدودي یهودي پیله ور در روستاها، و تعدادي بازرگان و پزشک در شهرها دیده میشدند; ولی آنچه که انگلیسیهاي دوره الیزابت از یهودیان میدانستند یا میپنداشتند از ادبیات یا شایعات مسیحی سرچشمه میگرفت. از روي همین منابع بود که مارلو باراباس خود، و شکسپیر شایلاك خویش را تجسم بخشیدند .
عدهاي از منتقدان فکر کرده اند که شکسپیر به پیشنهاد گروه نمایشهاي خود، که میخواست از طوفان احساسات ضد یهودي سال 1594 به سبب اعدام رودریگو لوپش در انگلستان سود جوید، تاجر ونیزي را نوشت. این شخص به قصد مسموم کردن ملکه الیزابت متهم شده بود، و به سال 1594 او را به دار آویختند. شکسپیر، که با اسکس دوست بوده است، تاجر ونیزي را دو ماه پس از این اعدام مینویسد; و مسلما بسیاري از تماشاگران متوجه شدند که قربانی مورد نظر ایلاك (شخصیت یهودي آن داستان) هم آنتونیو نام داشته است. گسترش کتاب مقدس، که با نسخه شاه جیمز تسریع شده بود، احساسات ضد یهودي را با آشنا کردن بیشتر انگلستان با عهد قدیم تعدیل کرد. [14]
روحانیان اصرار داشتند که یهودیان در قلمرو مشترک المنافع مسیحیت جایی ندارند; نمایندگان بازرگانی ایراد میگرفتند که بازرگانان یهودي تجارت و ثروت را از دست مردم انگلیسی میربایند. کنفرانس راي داد که یهودیان نمیتوانند در انگلستان منزل بگیرند، اکثریت مردم با دادن این اجازه ورود مخالفت میکردند. شایع شده بود که اگر به یهودیان اجازه ورود به انگلستان بدهند، کلیساي جامع سنت پول را به کنیسه مبدل خواهند ساخت. ویلیام پرین، که بیست و هفت سال پیش از آن با انتشار رساله هیستریو ماستیکس ضد نمایشهاي تئاتري غوغایی به پا کرده بود، اکنون نیز با انتشار رسالهاي تقاضاي درنگ در صدور حکم موافقت با ورود یهودیان کرد و اتهام پیشین را علیه یهودیان، مبنی بر اینکه آنان سکهساز قلب و قاتل کودکان هستند، از نو مطرح ساخت(1655-1656 ( . تامس کالیر، که یک پیرایشگر احساساتی بود، به پرین پاسخ گفت، ولی با اصرار بر اینکه به یهودیان باید همچون بندگان برگزیده خدا احترام گذاشت، این دعوي را بیاثر کرد.
منسی[15] خودش با نوشتن یک دفاعیه (1656 (از مردم انگلیس تقاضاي عدالتخواهی کرد; آیا آنها [16] او نشان داد که چه سان در طول تاریخ شاهدان دروغین چنین اتهاماتی بیاساس را علیه یهودیان عنوان کرده اند یا بر اثر شکنجه وادار به انجام چنین کاري شده اند; [17]
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس
در 1187 ،هنري دوم مالیات مخصوصی به ملت انگلیس بست، یهودیان مجبور شدند یک چهارم و مسیحیان یک دهم دارایی خویش را براي این منظور تسلیم کنند. در این مورد تقریباً نصف تمام مالیات موضوعه را یهودیان پرداختند. گاهگاهی «یهودیان جور مملکت را میکشیدند » . در 1210 میلادي، جان [لکلند]، پادشاه انگلیس، فرمان داد که کلیۀ یهودیان کشور، اعم از مرد و زن و بچه، را زندانی کنند؛ مبلغ 66000 مارك از آنها به عنون باج گرفتند؛ و آنهایی را که مظنون به پنهان داشتن رقم دقیق پس اندازشان بودند هر روز با کشیدن یک دندان شکنجه دادند تا به اقرار آمدند. [18]
در سال 1230 ،هنري سوم، با این اتهام که ٢٠۶٠ یهودیان سکۀ رایج مملکت را تراشیده اند (و ظاهراً برخی به این عمل دست زده بودند)، یک سوم کلیۀ اموال منقول یهودیان انگلیسی را توقیف کرد. از آنجا که این عمل سود سرشاري عاید خزانۀ پادشاه کرد، در 1239 دوباره تکرار شد. دو سال بعد 000‘20 مارك نقره از آنها بزور گرفتند، و در 1244 این رقم به 000‘60 مارك افزایش یافت، که معادل بود با کلیۀ عواید سالانۀ پادشاه. هنگامی که هنري سوم 000 5 ‘مارك از ارل آوکورنوال وام گرفت، تمام یهودیان انگلستان را به عنوان وثیقه به وي واگذار کرد. از سال 1252 تا 1255 ،بر اثر تحمیل یک رشته عوارض و باجها، یهودیان را چنان کارد به استخوان رسید که رخصت خواستند دسته جمعی انگلستان را ترك گویند، لکن چنین اجارهاي به آنها داده نشد. در سال 1275 ،ادوارد اول وام دادن به قصد رباخواري را اکیداً ممنوع کرد، با اینهمه وام گرفتن کماکان ادامه یافت و، چون این امر مستلزم خطر زیادتري بود، میزان ربح افزایش گرفت. ادوارد دستور داد تا کلیۀ یهودیان انگلیس را بازداشت و اموالشان را ضبط کنند. جمعی از وام دهندگان مسیحی نیز دستگیر و سه تن از آنها به دار آویخته شدند. از جماعت یهودي 280 نفر در لندن تکه تکه، چهار شقه، و به دار آویخته شدند؛ عدة دیگري در ولایات به قتل رسیدند؛ و اموال صدها نفر یهودي به نفع خزانۀ مملکتی ضبط شد. [19]
یهودیان در آلمان
علی رغم جنگهاي صلیبی قرون وسطی و هزاران فراز و نشیب دیگر، در سال 1564 ماندگاههاي یهودي مهمی در آلمان، مخصوصا در فرانکفورت آم ماین، هامبورگ، و ورمس، وجود داشتند.اما (اصلاح دینی) آتش کینه مسیحیان را نسبت به این قوم غریبی که عیسی را به فرزندي خداوند قبول نداشتند نه تنها کمتر نکرد، بلکه دامن زد. در فرانکفورت یهودیان حق نداشتند، مگر به حکم ضرورت، از گتو بیرون بیایند یا مهمانان بیرون از شهر را، جز با اجازه دادگاه، بپذیرند; لباسشان میبایستی رنگ و نشان ویژهاي داشته باشد و خانه هایشان را با علاماتی مخصوص، که اغلب عجیب و غریب نیز مینمود، مشخص میکردند. لیکن دشمنی مردم عامی خطري بود که همیشه جان و مال مردم یهود را تهدید میکرد. بنابر این، در سپتامبر 1614 ،هنگامی که اکثر یهودیان فرانکفورت به عبادت مشغول بودند انبوهی از مسیحیان به گتو آنها وارد شدند و پس از بهره بردن از یک شب غارت و چپاول و ویرانی، 1380 ،تن یهودي را ناچار کردند که فقط با لباسی که بر تن دارند از شهر بیرون بروند یک سال پس از آن در شهر ورمس شورش مشابهی یهودیان را از شهر بیرون راند و به کنیسه و گورستانشان بیحرمتی شد. [20]
در آستانه انقلاب فرانسه در 1789 در سراسر اروپا محدویتهای شدیدی بر یهودیان اعمال میشد. برای نمونه در شهر فرانکفورت بر اساس فرامینی که در قالب قانونی قرون وسطی تنظیم شده بود، زندگی آنان تحت نظارت قرار داشت. براین اساس تنها پانصد خانواده یهودی اجازه داشتند در فرانکفورت به سر برند و همگی مجبور بودند در بخش محصور کوچکی که از شهر جدا شده بود به نام گاسه یا همان محله یهودی ها زندگی کنند. آنها نمیتوانستند در ب و روزهای یکشنبه یا در خلال اعیاد مسیحی محله یهودیان را ترک کنند. بودن در این گاسه به نحو غیر قابل باوری متراکم بود این محله یک چهارم مایل طول داشت اما عرض آن بیش از 12 فوت [3متر و 60سانت]نبود. سالانه حداکثر دو خانواده جدید در محله یهودیان پذیرفته میشد. و حداکثر 12خانواده یهودی میتوانست ازدواج کند. آنهم باید هردو زوج بالای 25 سال سن میداشتند. نمیتوانستند در تجارت اسلحه، ادویه، مشروب یا غلات وارد شوند. تا سال 1726م میبایست لباسهایی با علائم مشخص برتن میکردند. [21]
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها
ناتوانی و بی حقوقی دیرینه، حتی زمانی که تخفیف مییافت، همیشه بر یهودیان سایه افکنده بود و آزار و توهین جزو احتمالات روزانه به شمار میرفت. بعضی از مسیحیان متعصب کودکان یهودي را از آغوش مادرشان می ربودند و جبرا آنها را تعمید میدادند. اگر جهالت نبود، تاریخ نیز به وجود نمیآمد امپراطور فردیناند اول مقررات سنگینی علیه یهودیان اتریش وضع، و آنها را مجبور کرده بود از بوهم بیرون بروند1559; لیکن فردیناند دوم از آنان پشتیبانی کرد، اجازه داد تا در شهر کاتولیکی وین کنیسه بنا کنند، نشان مخصوص را از میان ببرند و به بوهم باز گردند. یهودیان بوهم قول دادند که سالانه 40000 گولدن براي تامین هزینه هاي جنگی امپراطور بپردازند.
یهودیان در لهستان
لهستان در قرنهاي شانزدهم و هفدهم، ستفان باتوري دو حکم صادر، وطی آنها به یهودیان حق بازرگانی اعطا کرد و اتهام خونریزي براي مراسم مذهبی را افترایی ظالمانه دانست که دادگاههاي لهستان نمیباید به آن رسیدگی کنند(1576 .(اما دشمنی عامه مردم هنوز باقی بود. درست یک سال پس از این احکام، عده اي به محله یهودینشین پوزنان یورش بردند، خانه ها را غارت کردند و بسیاري از یهودیان را کشتند. [22]
بازرگانان آلمانی در لهستان، که از رقابت یهودیان منزجر بودند، مردم را در شهرهاي پوزنان و ویلنو به شورش علیه آنان وا داشتند و کنیسهاي را ویران و خانههاي یهودیان را چپاول کردند (1592 ;(.
در سال 1598 در شهر لوبلین جسد پسربچهاي را در باتلاقی یافتند و سه نفر یهودي به زور شکنجه اعتراف کردند که آنها او را کشتهاند. آن سه یهودي را به ترتیب به دار آویختند، غرق کردند، و شقه کردند، و جسد آن پسربچه را در یک کلیساي کاتولیک به عنوان یک شی داراي حرمت مذهبی نگاه داشتند. نوشته هاي ضد یهودي بشدت هرچه تمامتر رواج یافتند. در سال 1618 ،سباستیان میشینسکی اهل کراکو کتاب آینه تاج لهستان را انتشار داد و در آن یهودیان را به قتل کودکان، جادوگري، دزدي، کلاهبرداري، و خیانت متهم کرده و از مجلس ملی لهستان تقاضا کرده بود کلیه یهودیان را از لهستان اخراج کنند. این رساله چنان احساساتی در مردم برانگیخت که سیگیسموند ناچار شد آن را توقیف کند. یک پزشک لهستانی طبیبان یهودي را متهم کرده بود که کاتولیکها را تدریجا مسموم میکنند(1623 .( [23]
حمله سال 1655 کارل دهم، پادشاه سوئد، به لهستان مشکل دیگري براي یهودیان به وجود آورد. آنان نیز، مثل بسیاري از لهستانیها، از سوئدیهاي فاتح بدون مقاومت و به عنوان منجیانی که آنها را از دست روسهاي وحشتناك رهایی داده اند استقبال کردند. موقعی که ارتش تازه لهستان قیام کرد و سوئدیها را از آن کشور بیرون راند، به قتل عام یهودیان ایالات پوزنان، کالیش، کراکو، و پیوترکو پرداخت و فقط خود شهر پوزنان را در امان داشت.
رویهمرفته این حوادث مصیبت بار، که در سالهاي 1648-1658 در لهستان، لیتوانی، و روسیه به وقوع پیوستند، تا روزگار ما، از خونینترین روزهاي تاریخ یهودیان اروپا به شمار میروند و از لحاظ وحشت و تلفات از قتل عام جنگلهاي صلیبی و (مرگ سیاه-طاعون) به مراتب پیشی گرفتند. یک برآورد محافظه کارانه نشان میدهد که 34719 یهودي کشته شدند و 531جامعه یهود از بین رفتند. در همین دهه غم انگیز بود که مهاجرت دسته جمعی یهودیان از ممالک اسلاوي به ممالک اروپاي باختري و امریکاي شمالی آغاز شد و، در نتیجه، یهودیان در چهار گوشه جهان پراکنده شدند . [24]
در سال 1660 دو ربی یهودي را بر مبناي اتهام همیشگی، یعنی کشتن انسان براي مراسم دینی که اکثر پاپها از قبول آن خودداري ورزیده بودند، اعدام کردند; در 1663 یک عطار یهودي ساکن شهر کراکو، به اتهام بیاساس نوشتن انتقادي شدید و تلخ علیه پرستش مریم عذرا، پس از یک سلسله اعمال وحشیانه که دادگاه مقرر داشته بود، جان داد: لبش را بریدند، دستانش را سوزاندند، زبانش را از بیخ کندند، و بدنش را هم روي آتش کباب کردند. پیشواي فرقه دومینیکیان از رم 9 ژانویه 1664 به راهبان دومینیکی ساکن کراکو دستور اکید داد [25] دانشآموزان یک مدرسه یسوعی در شهر لووف به محله یهودیان رفتند، صد نفر یهودي را کشتند، خانه ها را ویران کردند، و به کنیسه ها بیحرمتی روا داشتند (1664 ;(
یهودیان و روسیه
سال 1648 سال یادآوري مخوفی از وضع پر مخاطره آنها در قلمرو مسیحیت به شمار میرفت. در لهیب شورشی که قزاقان علیه مالکان لهستانی یا لیتوانیایی به راه انداختند، یهودیانی که مباشر یا مامور مالیات گیري این املاك بودند به دست شورشیان در آتش سوختند. در پریاسلاو، پیریاتین، لوبنی، و سایر شهرها هزاران یهودي، خواه آنان که در خدمت اشراف بودند، خواه آنان که نبودند، قتل عام شدند. بعضیها با گرویدن به آیین ارتدوکس یونانی، و عده اي نیز با پناه آوردن به تاتارهایی که آنها را به عنوان برده میفروختند، جان خود را از این مهلکه نجات دادند. خشم شدید و دیرینه قزاقان با خونخواري و درندگی باور نکردنی به غلیان آمده بود
یک مورخ روسی چنین میگوید:
“کشتار با شکنجه هایی وحشیانه آمیخته بود: قربانیان را زنده زنده پوست میکندند، دو نیم میکردند، تا سرحد مرگ به فلک میبستند، روي آتش زغال بریان میکردند، یا با آب جوش میسوزاندند…. با یهودیان به سنگدلی ترسناکتري رفتار میکردند. آنان به نابودي کامل محکوم بودند، و اگر کسی اندك شفقتی نشان میداد، به خیانت متهم میشد. قزاقان طومارهاي قانون را از کنیسه ها بیرون میکشیدند و شرابخواران روي آنها به پایکوبی میپرداختند. پس از آن، یهودیان را روي آنها قرار میدادند وبا سنگدلی قصابی میکردند. هزاران کودك یهودي را به چاه انداختند یا زنده به گور کردند.تنها در یک شهر، شهر نیمیروف، شش هزار یهودي در این شورش از بین رفتند. د ر شهر تولچین هزار و پانصد یهودي را در یک پارك جمع و به آنان پیشنهاد کردند که میان گرویدن به دین مسیح یا مرگ یکی را برگزیدند; اگر حرف وقایع نگار یهودي را باور کنیم، همه آن هزار و پانصد نفر مرگ را برگزیدند. در شهر پولونویه ده هزار یهودي به دست قزاقان کشته، یا به دست تاتارها اسیر شدند. در سایر شهرهاي اوکرایین کشتارهاي خفیف تري به وقوع پیوستند. هنگامی که قزاقان با ارتش لهستان روبرو شدند، به روسها پیوستند و لشکریان مسکوي در کشتار و نفی بلد یهودیان موگیلف، ویتبسک، ویلنو، و شهرهاي دیگر، که از دست اهالی لیتوانی و لهستان خارج کرده بودند، با قزاقان همدست شدند[26]
قانونا، تا پیش از 1772م ،هیچ یهودي در روسیه نبود. ایوان مخوف در پاسخ تقاضاي سیگیسموند دوم، مبنی بر اینکه به یهودیان اجازه داده شود تا براي معامله و بازرگانی به روسیه بیایند، چنین اظهار عقیده کرد(1550م:(
“مناسب نیست که به یهودیان اجازه دهیم با کالاي خود به روسیه بیایند; چون بسیاري از مفاسد از آنان ناشی شده اند; زیرا آنها گیاهان زهرآگین به قلمرو ما میآورند و روسها را از دین مسیح منحرف میکنند. “
بنابراین،وي به عنوان یک پادشاه، نباید بیش از این چیزي درباره یهودیان بنویسد. موقعی که ارتش روسیه پولوتسک، شهر مرزي لهستان، را تسخیر کرد 1565 ،ایوان مخوف دستور داد تا کلیه یهودیان محلی را یا به دین مسیح درآورند یا غرق کنند. روسها در جنگ 1654 با لهستان، از یافتن جمعیت بسیاري از یهودیان در شهرهاي لیتوانی و اوکرایین به شگفتی افتادند. آنها بعضی از این (کفار خطرناك) را کشتند و باقی را به اسارت به مسکو بردند، و این عده بودند که هسته مهاجر نشین کوچک و غیرقانونی یهود را بنا نهادند.
پطر کبیر در سال 1698 ،در هلند، عریضه چند یهودي را، که اجازه ورود به روسیه را خواسته بودند، از طریق شهردار آمستردام دریافت داشت. او چنین جواب داد:
“ویتسن عزیز، تو که یهودیان را میشناسی و از اخلاق و عادات آنها نیز آگاهی داري ; روسها را هم که میشناسی. من هر دو رامی شناسم و باور کن هنوز زمان آن فرا نرسیده است که این دو ملیت باهم درآمیزند. به یهودیان بگو که از پیشنهاد شان سپاسگزارم و نیز میدانم که خدمتشان برایم چقدر ارزش دارد، لیکن اگر قرار باشد که بین روسها زندگی کنند، دلم به حالشان خواهد سوخت.
سیاست روسیه در منع ورود یهودیان تا 1772م نخستین تجزیه لهستان ادامه داشت. [27]
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین
اورشلیم تا سال 614 یک شهر مسیحی بود، تا سال 629 میلادي در قلمرو سلاطین ایران قرار داشت، تا637 م بار دیگر مسیحیان بر آنجا حکومت داشتند، سپس تا سال 1099 کرسی نشین یکی از ولایات مسلمین بود. در آن سال صلیبیون اورشلیم را محاصره کردند. یهودیان براي دفاع از آن با مسلمانان متحد شدند؛ هنگامی که آن شهر از پا درآمد، یهودیانی را که از آن معرکه جان بسلامت به در برده بودند به درون کنیسهاي راندند و زنده زنده سوزانیدند.
پس از آنکه اورشلیم دوباره در 1187 میلادي به دست صلاح الدین ایوبی(از فرمانروایان بزرگ اسلامی) [28] مسخر شد، نفوس یهودي فلسطین سریعاً رو به افزایش نهاد، و مَلِک عادل، برادر صلاح الدین، مقدم سیصد تن از ربن هاي یهود [29]رابی یا رَبَن به عبری: רַבִּי در اورشلیم به آموزگارِ تورات گفته می‌شود را که در 1211از انگلستان و فرانسه گریخته بودند گرامی شمرد.
با وجود اینکه برخی از یهودیان پیرو سایر ادیان می گرویدند، و گاهی مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند، عدة آنها در سوریۀ مسلمان و بابل عراق و ایران همچنان فراوان باقی ماند، و یهودیان این نواحی زندگی فرهنگی و اقتصادي نیرومندي به وجود آوردند. در امور داخلی، همان طور که شاهان ساسانی اجازه داده بودند، همچنان زیر نظر پیشواي مذهبی و مقتدایان حوزه هاي علمیۀ خویش از خودمختاري بهرهمند میشدند. خلفا ربن یهود را رهبر عموم یهودیان بابل، ارمنستان، ترکستان، ایران، و یمن میشناختند. [30]
به گفتۀ مورخ یهودي، بنیامین تودلایی،
«کلیۀ رعایاي خلیفه [مسلمانان]مکلف بودند که پیش پاي امیرالاسرا [یعنی پیشواي مذهبی یهودیان تبعید شده] به پا خیزند و با کمال احترام مراتب ادب به جا آورند».
مدارس مذهبی یهود در سورا و پومبادیتا براي یهودیان شهرهاي اسلامی، و تا حد کمتري براي یهودیان دنیاي مسیحیت، عقلا و پیشوایان مذهبی تربیت میکردند. در 658 ،خلیفۀ مسلمانان امیرالمؤمنین علی [علیهالسلام] حوزة علمیۀ سورا را از قید صلاحیت پیشواي یهودیان آواره آزاد ساخت؛ در نتیجه، رهبر مذهبی یهود، ماراسحاق، عنوان گائون یا عالیجناب بر خود نهاد و دوران «گائونی» را افتتاح کرد که در تتبعات و فتاوي شرح بابلی به عصر گائونها یا گئونیم اشتهار دارد. همچنانکه حوزة علمیۀ پومبادیتا، به سبب همجواري با بغداد، عواید و اعتبار زیادتري پیدا کرد، رؤساي آن حوزه نیز لقب گائون بر خود نهادند. از قرن هفتم تا قرن یازدهم کلیۀ یهودیان جهان هر جا به اشکالی در فهم و تفسیر قانون تلمودي بر میخوردند، مسئله را پیش این گائون ها میفرستادند؛ پاسخ آنها نوشته هاي حقوقی جدیدي براي دین یهود به وجود آورد. [31]

در دوران امپراطوري آنتونینوس پیوس (61 ـ 138 ،(قوم یهود بار دیگر براي آزادي خویش سر به طغیان برداشت و توفیقی به دست نیاورد. ورود آنها به شهر مقدسشان ممنوع بود، مگر در سالروز دلخراش انهدام شهر، که در برابر پرداخت باجی مجاز بودند قدم به شهر گذارند و در کنار دیوارهاي هیکل ویران شدة خویش به ندبه پردازند. در فلسطین، که 985 شهر با خاك یکسان شده و 000‘580 زن و مرد به قتل رسیده بودند، در خلال شورش برکوخبا، نفوس یهود به نصف میزان قبلی آن تقلیل یافته و قوم چنان در ورطۀ بدبختی فرو رفته بود که زندگی فرهنگیش تقریباً بتمامی فرو مرده بودپیروزي مسیحیت مشکلات تازهاي به بار آورد. قسطنطین، امپراطور روم سختگیریها و مشکلات جدیدي بر یهودیان تحمیل شد، و مسیحیان از حشر و نشر با آنها منع شدند. قسطنطین ربنهاي یهود را تبعید کرد (337 ( و وصلت مرد یهودي را با زن مسیحی جنایتی بزرگ شمرد. گالوس، برادر یولیانوس قیصر، چنان مالیات گزافی بر یهودیان بست که بسیاري از آنها براي پرداخت مطالبات وي ناگزیر از فروش اطفال خود شدند. در سال 352 ،یهودیان بار دیگر علم شورش برافراشتند و پایمال شدند؛ صفوریه با خاك یکسان شد، طبریه و سایر شهرها تا حدي ویران شدند، هزاران نفر یهودي به قتل رسیدند، و هزاران تن به بردگی افتادند. در سال 359 ،وضع یهودیان فلسطین به چنان درجهاي تنزل یافت و ارتباط آنان با دیگر جوامع یهود به حدي دشوار شد که «ریشگالوتا» ي آنها، هیلل دوم، ناگزیر، از حقی که در تعیین تاریخ اعیاد براي عموم یهودیان داشتند چشم پوشید و، به منظور آنکه جماعات یهودي در هر جا در تعیین موعد این اعیاد استقلال داشته باشند، گاهنامهاي منتشر ساخت که تا به امروز در میان یهودیان جهان رواج دارد [32]
بنا به نوشتۀ هیرونوموس، نفوس یهودي فلسطین «فقط یک دهم جمعیت سابق آن شد » . در سال 425 تئودوسیوس دوم مقام ریشگالوتاي فلسطین را منحل کرد. کلیساهاي مسیحی یونانی جانشین کنیسه ها و مدارس شد و بعد از بلواي مختصري در سال 614 میلادی ،فلسطین از زعامت عالم یهود دست کشید. [33]
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات
نباید یهودیان را به این خاطر شماتت کرد که انتظار داشتند در کشورهایی که مسیحیت کمتر رخنه کرده بود آسوده تر باشند. برخی به سمت مشرق کوچ کرده متوجه بین النهرین و ایران شدند و یهودیت بابل را، که از «اسارت »یهودیان در 597 ق م به بعد هرگز از میان نرفته بود، تقویت کردند. در ایران نیز یهودیان حق تصدي مناصب دولتی را نداشتند، لکن چون کلیۀ ایرانیان نیز به جز طبقۀ اشراف از این حق محروم بودند، این محدودیت کمتر مایۀ رنجش خاطر یهودیان میشد. در ایران چند بار یهودیان مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند؛ لکن مالیات آن قدرها کمرشکن نبود، دولت معمولا با آنها نظر مساعد داشت، و سلاطین ایران ریشگالوتاي یهود را به رسمیت میشناختند و وي را محترم میداشتند. در آن عهد خاك عراق مشروب و حاصلخیز بود. و یهودیان آن سرزمین کشاورزانی مرفه و همچنین سوداگرانی با درایت گشتند. برخی از آنها، از جمله دانشوران مشهور، از راه آبجوسازي ثروتی به هم زدند. اجتماعات یهودي در ایران بسرعت رو به افزایش نهاد، زیرا قوانین ایران چندگانی را، به عللی که در قوانین اسلام دیدیم، مجاز میدانست، و یهودیان هم بدان عمل میکردند.
دو تن از ربنهاي، راب و نهمن به هنگام سفر، به هر شهر میرسیدند معمولا متعه گیري را تبلیغ میکردند و براي جوانان محل سرمشق زندگی زناشویی، در برابر زندگی جنسی بی بندوبار بودند. در نهاریه، سورا، پومبادیتا (واقع در بینالنهرین) براي تعلیمات عالیه مدارسی دایر گردید که نظرات دینی و دانشی آنها در تمام دوران «پراکندگی» قوم یهود گرامی و محترم شمرده میشد[34] .
در خلال این احوال پراکندگی یهودیان در سراسر اراضی مدیترانه ادامه یافت. بعضی به جماعات یهودي سوریه و آسیاي صغیر پیوستند؛ برخی، با وجود خصومت امپراطوران یونانی و ریشگالوتاها، به سوي قسطنطنیه رهسپار شدند؛
جماعتی از فلسطین رو به جنوب نهاده و به عربستان رفتند، و در آنجا در کنار هم نژادان سامی خویش یعنی اعراب از آرامش و آزادي دینی برخوردار شدند، مناطقی مانند خیبر را بتمامی اشغال کردند، تقریباً از لحاظ عده با اعراب یثرب (مدینه) برابر شدند، بسیاري را به کیش خویش درآوردند، و افکار اعراب را از براي پذیرش آراي یهودیتی که در قرآن است آماده ساختند؛ پاره اي از دریاي سرخ گذشته به حبشه راه یافتند، و در آنجا چنان بسرعت زاد و ولد کردند که، بنابر آنچه گفته میشد، در سال 315 ،نیمی از جمعیت آن خطه یهودي بودند. نیمی از کشتیرانی اسکندریه به دست یهودیان افتاد و پیشرفت روزافزون آنها در آن شهر تهیج پذیر مایۀ برافروختن شعلههاي دشمنی مذهبی شد. [35]
در فرانسه سرزمین گل [36]در حدود سال 560 ،مسیحیان اورلئان یک کنیسۀ یهود را به آتش کشیدند. [37]
در سرزمین گل، بازرگانان خرده پاي یهود از عهد یولیوس قیصر توطن داشتند. تا سال 600 در کلیۀ شهرهاي بزرگ آن خطه کوچ نشینهاي یهودي تشکیل شده بود. سلاطین سلسلۀ مروونژیان با تعصبی وحشیانه آنها را مورد اذیت و آزار قرار میدادند، چنانکه، در 581 ،شیلپریک فرمان داد که هر کس از آنها به دین مسیح در نیامد، چشمش را درآورند. [38]
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟
در 1148 متعصبین بربر قرطبه (اسپانیا) را تسخیر کردند و کلیساها و کنیسه هاي آن را ویران نمودند و مسیحیان و یهودیان را مخیر ساختند که از اسلام یا تبعید یکی را انتخاب کنند. [39]
دورة انحطاط یهودیت اسپانیایی را میتوان از تاریخ قتل یوسف بن نقدلا [وزیر یهودی حاکم مسلمان اسپانیا] به بعد دانست. کاردانی یوسف در وزارت ملِک حبوس به قدر پدرش بود، لکن آن حسن تدبیر توأم با فروتنی شموئیل را نداشت تا بتواند نیمی از رعایاي ملک را که اعراب مسلمان بودند تحت سیطرة خود نگاه دارد. یوسف تمامی قدرت را در دست خویش داشت. با همان حشمتی که خاص ملک بود لباس میپوشید و قرآن را به سخره میگرفت. شایعۀ بیدینی او بر سر زبانها بود. در 1066 اعراب و بربرها علم طغیان برافراشتند، یوسف را مصلوب و چهار هزار یهودي را در غرناطه قتل عام و اموال آنها را تاراج کردند. بقیۀ یهودیان مجبور شدند اراضی خود را بفروشند و به مهاجرت تن در دهند. [40]
ابن میمون
در 1159 ،ابن میمون به اتفاق همسر و اطفال خویش خاك اسپانیا را ترك گفت؛ آنها مدت 9 سال در فاس زندگی کردند و تظاهر به مسلمانی نمودند؛ زیرا در آن شهر نیز به یهودیان و مسیحیان اجازة اقامت داده نمیشد. ابن میمون پیروي ظاهري یهودیان در خطر قرار گرفتۀ مغربی از اسلام را با این استدلال توجیه میکرد «: از ما نخواسته اند که در عمل سر بندگی در برابر بت پرستی فرود آوریم، بلکه فقط میخواهند کلماتی توخالی را بر زبان رانیم. خود مسلمانان میدانند که ما این عبارات را سرسري ادا میکنیم تا متعصبین را فریب دهیم» ربی اعظم شهر فاس با وي هم عقیده نبود، و به همین سبب هم در 1165شهید شد. ابن میمون که میترسید به همان سرنوشت گرفتار آید عزم فلسطین کرد و از آنجا به اسکندریه (1165 (و قاهرة قدیم نقل مکان کرد و تا پایان عمر در همانجا سکونت گزید. خیلی زود تشخیص دادند که وي یکی از حاذقترین پزشکان عهد است و او را به سمت پزشک مخصوص نورالدین علی، فرزند ارشد صلاحالدین ایوبی[41]، و بیسانی، وزیر صلاح الدین، برگماشتند. وي از نفوذ خویش در دربار ایوبی براي حفظ جان و مال یهودیان مصر استفاده کرد؛ هنگامی که صلاح الدین فلسطین را مسخر ساخت ابن میمون وي را راضی کرد که به یهودیان اجازه دهد دوباره در آنجا سکنا گزینند. در 1177 ابن میمون به سمت نجید یا رهبر جماعت یهودي قاهره منصوب شد. یکی از فقهاي مسلمان او را متهم کرد 1187 که اسلام آورده و سپس به آیین یهود گرویده است، و مجازات مرگ را خواستار شد؛ وزیر صلاح الدین فتوا داد که فردي را که به زور وادار به قبول دین اسلام شده حقاً نمیتوان مسلمان خواند، و بدین ترتیب ابن میمون را از مهلکه نجات داد.
یهودیان در اسپانیای مسلمان
یهودیان اسپانیایی خود را «سفردیم» (= سفارادیها ) میخواندند، و نسب شان را به قبیلۀ شاهی یهودا میرساندند . بعد از آنکه رکاردشاه (586 – 601 (سلطان ویزیگوت به مذهب ارتدوکس مسیحی درآمد، حکومت یا دستگاه مقتدر کلیساي اسپانیا متحد شد تا روزگار را بر جماعات یهودي سختتر سازد. یهودیان از تصدي مقامهاي دولتی و وصلت با مسیحیان و داشتن غلامان مسیحی محروم شدند. سیسبوت شاه به عموم یهودیان فرمان داد (613 (که یا مسیحی شوند، یا به مهاجرت تن در دهند؛ جانشین وي این فرمان را لغو کرد، ولی، در سال 633 ،شوراي تولدو چنین نظر داد که یهودیانی را که به غسل تعمید تن در داده ولی بعداً به آیین یهود برگشته بودند، باید از کودکانشان جدا ساخت و به غلامی در معرض خرید و فروش قرار داد. در سال 638 ،چینتیلاشاه بار دیگر فرمان سیسبوت را زنده ٢٠۵٣ کرد؛ در سال 693 ،سلطان دیگر ویزیگوتها، اژیکا، یهودیان را از حق مالکیت اراضی محروم، و هر گونه معاملات بازرگانی بین یهود و مسیحی را ممنوع کرد. به همین سبب بود که چون اعراب و مورها بر شبه جزیزة اسپانیا هجوم بردند (711 ،(یهودیان در همه جا و به هر حال به ایشان مدد رسانیدند . [42]
فاتحین[مسلمانان فاتح اسپانیا]، به منظور آنکه بر نفوس آن شبه جزیره بیفزایند، از همه جا مهاجر قبول کردند. پنجاه هزار یهودي از آسیا و افریقا به کشور روي آوردند؛تمامی سکنۀ پارهاي از شهرها مانند لوثنا را یهودیان تشکیل میدادند. از آنجا که یهودیان کشور اسپانیاي مسلمان از تمام محظورات اقتصادي رهایی یافتند؛ در هر رشته اي اعم از کشاورزي، صنعت، امور مالی ، و پیشههاي مختلف وارد شدند؛ طرز لباس پوشیدن، زبان، و آداب و رسوم اعراب را اقتباس کردند: لباسهاي حریر بر تن کردند، عمامه بر سر گذاشتند، در کالسکه سوار شدند، طوري که تقریباً تشخیص میان آنها و پسر عم هاي سامی نژادشان ـ اعراب ـ بسیار دشوار شد. چند نفر از یهودیان پزشک درباري شدند، و یکی از آنان به وزارت بزرگترین خلیفۀ مسلمانان قرطبه نایل آمد. [43]
حسداي بن شپروط (915 – 970 (در دربار عبدالرحمان سوم همان مقامی را یافت که خواجه نظام الملک در قرن بعد پیش ملکشاه سلجوقی پیدا کرد. حسداي در دامان خانوادة ثروتمند و تربیت یافتۀ ابن عزرا به دنیا آمد. پدرش به تدریس زبانهاي عبري، عربی، و لاتینی روزگار میگذرانید. حسداي در قرطبه به تحصیل پزشکی و سایر علوم طبیعی پرداخت، بیماریهاي خلیفه را مداوا کرد، در مسائل سیاسی صاحب چنان مهارت و رأي استواري شد که ظاهراً در بیست و پنج سالگی او را به خدمات سیاسی منصوب کردند. گذشته از آن، مسئولیتهاي خطیر روزافزونی دربارة رتق و فتق امور مالی و بازرگانی به وي تفویض شد. وي هیچ عنوان رسمی نداشت، زیرا خلیفه مایل نبود رسماً با اعطاي مقام وزارت به شخص وي دشمنی مردم را برانگیزد؛ لکن حسداي در انجام وظایف عدیدة خویش چنان حسن تدبیر نشان می داد که دوستی اعراب و یهودیان و مسیحیان را به یکسان جلب میکرد. وي مشوق فراگرفتن علوم و ادبیات بود، براي دانش پژوهان هزینۀ تحصیلی و کتاب مقرر کرد، و جماعتی از شاعران و دانشمندان و فلاسفه را به دور خویش گردآورد. هنگامی که وي از دنیا رفت، مسلمانان در تجلیل نامش بر یهودیان پیشدستی جستند . [44]
در سایر مراکز اسپانیاي مسلمان نیز رجالی نظیر حسداي پیدا شدند که شاید به اهمیت وي نمیرسیدند. در اشبیلیه (سویل) المعتمد منجم و محقق یهودي، اسحاق بن باروخ، را به دربار خویش دعوت کرد و به وي عنوان امیر عطا فرمود و او را ربن اعظم کلیۀ یهودیان آن شهر کرد. در غرناطه، شموئیل هالوي بن نقدلا از لحاظ قدرت و خرد به پاي حسداي بن شپروط رسید، و از نظر دانش بمراتب از وي برتر شد. این دانشمند یهودي، که در شهر قرطبه به دنیا آمد (993 و) همانجا پرورش یافت، تحقیق دربارة تلمود را با ادبیات عرب توأم ساخت؛ در عین حال از راه فروش ادویه روزگار میگذرانید. هنگامی که قرطبه به دست بربرها افتاد، وي به شهر مالاگا نقل مکان کرد و در آنجا، از راه نوشتن دادخواست براي کسانی که به حضور ملک حبوس امیر غرناطه به دادخواهی میرفتند، بر درآمد ناچیز خویش میافزود. وزیر ملک، که از خط و انشاي این دادخواستها در شگفت شده بود، پیش شموئیل رفت و او را با خود به غرناطه آورد و دبیر دیوان خویش در الحمراء کرد. دیري نگذشته بود که شموئیل مشاور وي شد، تا جایی که وزیر گف ملک می ت «: وقتی شموئیل دربارة امري نظر میداد، انگار که صداي خداوند به گوش میرسید » . در سال 1027 که وزیر درگذشت، بنا به وصیتش، شموئیل جانشین او گردید ـ و شموئیل تنها یهودیی بود که در یک کشور اسلامی آشکارا نام و منصب وزارت داشت. این امر در غرناطه بیشتر امکان پذیر بود، زیرا در قرن یازدهم نیمی از نفوس آن شهر را یهودیان تشکیل میدادند. دیري نگذشته بود که اعراب این حسن انتخاب را تحسین کردند، زیرا در دوران ٢٠۵۴ وزارت شموئیل، آن قلمرو کوچک، از لحاظ فرهنگی و سیاسی و مالی در حال پیشرفت بود. خود وي عالمی محقق، شاعر، ستارهشناس، ریاضیدان، و به هفت زبان مختلف آشنا بود؛ بیست رساله (بیشتر به زبان عبري) دربارة دستور زبان نگاشت و چندین مجموعۀ شعر و حکمت، مقدمهاي بر تلمود، و گلچینی از ادبیات عبري گردآورد. وي هر چه داشت با دیگر شاعران در طبق اخلاص نهاد و ابن جبرون شاعر و حکیم را از بدبختی رهانید؛ هزینۀ طلاب جوان را فراهم ساخت و به جماعات یهودي سه قارة عالم مدد مالی رسانید. در عین حال که وزیر ملک حبوس بود، سمت ربنی یهودیان را نیز بر عهده داشت و دربارة تلمود درس میگفت. یهودیان، به پاس این همه خدمات، به او عنوان نجید یا امیر اسرائیلیان داده بودند. هنگامی که شموئیل درگذشت (1055 ،(فرزندش یوسف بن نقدلا را به جانشینی وي به وزارت ملک و امارت امت یهود برگزیدند. [45]
قرون دهم، یازدهم، و دوازدهم عصر طلایی یهودیت اسپانیایی و همچنین فرخنده ترین و پرثمرترین دوران تاریخ یهودیان قرون وسطی محسوب میشود. هنگامی که موسی بن حنوخ (فتـ 965 ،(یکی از چهار تن ربن مهاجري که در بندر «باري» به کشتی نشسته بودند، در قرطبه از قید بندگی آزاد شد، در همین شهر به کمک حسداي حوزة علمیهاي تأسیس کرد که بزودي رهبري فکري جهان یهود را به چنگ آورد. حوزههاي علمیۀ همانندي در لوثنا، تولدو، بارسلون (برشلونه)، و غرناطه تأسیس شد؛ … و در حالی که مکتبهاي یهودیان مشرق زمین تقریباً تمام کوشش خویش را صرف تعالیم مذهبی کرده بودند، این حوزههاي علمیۀ اسپانیا تدریس ادبیات، موسیقی، ریاضیات، ستارهشناسی، طب، و حکمت را نیز بر برنامۀ تعالیم خود افزودند . این قبیل تعلیم و تربیت به طبقات عالیۀ یهودیان اسپانیا همان وسعت و عمق معلومات و همان آراستگیی را میبخشید که در آن ایام نظیرش فقط در بین مسلمانها، بیزانسیها، و چینیان معاصر وجود داشت. [46]
یهودیان در اسپانیای مسیحی
در سال 1600 میلادی و افول اقصادی اسپانیا، از اولین اقدمات ایزابلا و فردیناند بعد از «باز پس گیری» خلع ید از یهودیان بود. به حدود 200هزار یهودی ساکن اسپانیا چهار ماه مهلت داده شد تا کشور را ترک کنند. آنها مجبور بودند همه اراضی و دارائیهای خود را به قیمت بسیار ارزان بفروشند و به هنگام خروج از کشور نباید طلا و نقره همراه میبردند. [47]
زندگی یهود در جهان مسیحیت
یهودیان انگلیس، که عدة آنها در قرن دوازدهم فقط ربعی از یکصدم نفوس تمام مملکت بود، هشت درصد مجموع مالیاتهاي کشور را میپرداختند. همین جماعت یک چهارم عوارضی را که ٢٠۵٧ براي جنگ صلیبی ریچارد اول، ملقب به لاین هارتد (شیردل) ضرورت داشت فراهم کردند. و وقتی ریچارد به دست آلمانها اسیر شد، براي آزادیش 5000 مارك فدیه دادند، یعنی سه برابر مبلغی که شهر لندن براي این منظور داده بود. همچنین فرد یهودي مکلف به پرداخت مالیاتهایی به جامعۀ خودش بود و در مواقع معین میبایست مبالغی براي دستگیري مستمندان و تعلیم و تربیت و حمایت از یهودیان فلسطین، که در معرض زجر و آزار قرار داشتند، بپردازد[48].
هر آن ممکن بود که شاه به علتی، یا بدون علت، بخشی یا تمامی اموال «یهودیانش را ضبط کند، زیرا، طبق قوانین فئودالی، کلیۀ یهودیان «رعیت» وي بودند. هنگامی که شاهی فوت میکرد، قراردادي که وي با اتباع یهود براي حمایت آنان بسته بود فسخ میشد. جانشین وي فقط در ازاي هدیۀ نظرگیري حاضر به تجدید چنین قراردادي بود، و گاهی این هدیه عبارت میشد از یک سوم مجموع دارایی کلیۀ یهودیان مملکت. در 1463 ،آلبرشت سوم، مارگراو (مرزدار ) براندنبورگ، اعلام داشت که هر یک از سلاطین جدید آلمان « میتواند، بر وفق رسم دیرینه، یا تمامی یهودیان را بسوزاند، یا بر آنها رحم آورده، به جانشان امان دهد و یک سوم از دارایی آنها را بگیرد » . برکتن، حقوقدان ا بزرگ انگلیسی قرن سیزدهم، این نکته را به عبارت سادهي چنین خلاصه کرد «: فرد یهودي نمیتواند هیچ چیز از خود داشته باشد، زیرا هر چه وي به دست آورد براي خود وي نیست، بلکه تعلق به سلطان دارد »[49]
به حکم قوانین تقریباً کلیۀ کشورهاي مسیحی، یهودیان مجاز به حمل اسلحه نبودند. سیسبوت، شاه ویزیگوت اسپانیا، در دوران فرمانروایی خویش، کلیۀ اجازه نامه هایی را که اسلاف وي براي واگذاري زمین به یهودیان داده بودند لغو کرد. [50]
اما در اروپاي شمالی بسیاري از مشاغل به انحصار اصناف مسیحی درآمد. کشورهاي مختلف، یکی پس از دیگري، مانع از آن میشدند که افراد یهودي به عنوان آهنگر، درودگر، درزیگر، کفشگر، آسیابان، نانوا، یا پزشک به خدمت کارفرمایان مسیحی در بیایند یا در بازارها به کار فروش شراب، آرد، کره، یا روغن بپردازند یا در جایی جز محلۀ یهودیان حق خریدن خانۀ مسکونی داشته باشند.

تسخیر اورشلیم به دست صلیبیون، و فتح مدیترانه به وسیلۀ ناوهاي ونیز و جنووا، به سوداگران ایتالیایی در مقابل بازرگانان یهودي مزیتی بخشید؛ و رهبري یهود در عالم تجارت با قرن یازدهم سپري شد. حکومت ونیز، حتی قبل از جنگهاي صلیبی، حمل و نقل کالاهاي بازرگانی یهودي را در کشتیهاي ونیزي ممنوع ساخته بود. اندکی پس از این واقعه، اتحادیۀ هانسایی بنادر دریاي شمال و دریاي بالتیک خود را به روي سوداگران یهودي بست. در قرن دوازدهم کار به جایی رسیده بود که بازرگانی یهود بیشتر جنبۀ داخلی داشت و، حتی در همین قلمرو تنگ نیز، از همه طرف، با قوانینی که یهودیان را از فروش کالاهایی گوناگون منع میساخت، محدود بوداین بود که یهودیان به امور مالی روي آوردند. در یک محیط خصومت آمیز که تجاوز عامۀ مردم ممکن بود اموال غیر منقول ایشان را نابود کند و آز سلطانی این قبیل مایملک آنان را توقیف سازد، یهودیان به اجبار به این نتیجه رسیدند که پس اندازهایشان باید به صورتی درآید که بتوان بآسانی آن را حرکت داد و تبدیل به پول کرد. در آغاز ٢٠۵٩ صرفاً به کار صرافی اکتفا می کردند، . [51] با این وجود، کلیه وام دهندگان مکلف به پرداخت مالیاتی گزاف بودند و، اگر یهودي بودند، گاهی ممکن بود دارایی آنها بالمره توقیف شود. در سال 1198 ، پاپ اینوکنتیوس سوم، به منظور تدارك مقدمات جنگ چهارم صلیبی، به تمام شاهزادگان مسیحی فرمان داد تا هر جا مسیحیان به یهودیان مقروض باشند، آنها را از پرداخت کلیۀ ربحی که بر بدهیشان تعلق میگرفت معاف سازند. لویی نهم، سلطان متدین فرانسه، «براي رستگاري روح خویش و ارواح نیاکانش»، کلیۀ اتباع را از پرداخت یک سوم قرضی که به یهودیان داشتند معاف ساخت. پادشاهان انگلیسی گاهی در مورد آن اتباعی که به یهودیان بدهکار بودند، با صدور فرامینی، تعهد پرداخت فرع یا اصل یا هر دو را باطل میساختند. بودند سلاطینی که این گونه فرامین را میفروختند و در دفاتر حسابشان، مبالغی را که براي نوعپرستی نیابتی خویش دریافت میداشتند درج میکردند. [52]
پایان سخن
آنچه خواندید، شرحی کوتاه از تاریخ توسط زوج دانشمند و تاریخدان بیطرف با پیشینه مسیحی شناخته شده در سطح جهان “ویل و آریل دورانت” و دیگر نویسندگان و محقیقین مسیحی بود. ما ایرانیان باید بتوانیم بر خشم و غضب و کینه و نفرتهای بعضا موجهه و عمدتا کور خود غلبه کنیم تا بتوانیم با تصمیمات و درک درستی از حال و گذشته و تاریخ خود، سرنوشت خود و میهنمان را آنگونه که شایسته میهنی با پیشینه تمدنی چندین هزارساله است، بسمت تعالی و پیشرفت رقم بزنیم. گذشته ما همواره نشان داده است که خشم و نفرت و کینه های کور، سیاه و سفید دیدن، یک بعدی و سطحی نگری ما را در بزنگاههای تاریخی، از این مهم بازداشته و به عقب پرتاب کرده است. قطعا این نوشته بقصد دفاع از یک دین و مذهب نوشته نشده است. بلکه در دفاع از خرد ورزی و اندیشه درست و دوری از رویکردهای آمیخته به ضدیت و همزمان دنباله رویهای کور ناشی از خشم و نفرت خانمان برانداز نگاشته شده. اینکه چقدر موفق بوده نمیدانم ولی مایلم در خاتمه بار دیگر نقطه نظر ویل دورانت را به رویکرد درست به تاریخ را بیاورم که نوشت:
“کسی که در تاریخ تمدن مطالعه میکند نمیتواند به نفع یک قوم یا یک دین تعصب به کار برد. بنابراین، محقق اگرچه به حکم روابط محکم خویشی متعلق به کشورش است، در عین حال احساس میکند که جزو تبعۀ قلمرو عقل است که دشمنی و مرز نمیشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع تعصبات سیاسی، یا تبعیضات نژادي، یا خصومتهاي دینی باشد، شایستۀ عنوان خود نیست؛ او باید هر ملتی را که مشعل تمدن را میافروزد و میراث خویش را غنا میبخشد سپاس دارد و تجلیل کند.” [53]
داود باقروند ارشد
نوامبر 2021

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ سالیان مخالفین شاه چه در داخل و چه در خارج او را سگ زنجیری آمریکا میخواندند
  2. ↑ یکی از سرودهای ضد آمریکایی فرقه رجوی که بعد از اشغال عراق تماما از دسترس خارج کردند
  3. ↑ با تحقیقات جیمز اِی رابینسون، دارون عجم اوغلو، و تائید کنت جی ارو برنده جایزه نوبل اقتصاد 1972، ژوئل موکیر، رابرت اچ استرونز استاد اقتصاد و تاریخ دانشگاه نورث وسترن، گری اس بکر برنده جایزه نوبل اقتصاد 1992،استیون لویت نویسنده کتاب علم اقتصاد عجیب و غریب، جورج آکرلوف برنده جایزه نوبل اقتصاد 2001، دنی رودریک مدرسه حکمرانی کندی، دانشگاه هاروارد، جارد دیاموند برنده جایزه پولیتزر، میشل اسپنسر برنده جایزه نوبل اقتصاد 2001، رابرت سولو برنده جایزه نوبل اقتصاد در 1987، پیتر دیاموند برنده جایزه نوبل 2010
    4, 32, 53. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2030
  4. ↑ ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – مرگ ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.
  5. ↑ مرتد
  6. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5013
  7. ↑ گتو درشهرها و یا مناطق دیگر به محله ای که ساکنان آن غالبا از یک قوم یا مذهب باشند گفته میشود. یهودیان در طول تاریخ تحت سیطره مسیحیان محدود به گتو هایی اجباری بودند و اجازه زندگی در محلهای دیگر را نداشتند
  8. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5015
  9. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5016
    11, 12. ↑ همانجا
    13, 33, 34. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2032
  10. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5017
  11. ↑ منسی بن اسرائیل با گشودن راه انگلستان به روي یهودیان، نام خود را در تاریخ باقی گذاشت. وي در لاروشل از پدر و مادري مارانویی، که بتازگی از لیسبون آمده بودند، به دنیا آمد; در کودکی او را به آمستردام آوردند; با سعی و جدیت هرچه تمامتر به فراگرفتن زبانهاي عبري، اسپانیایی، پرتغالی، لاتینی، و انگلیسی پرداخت، و در سن هجده سالگی به مقام واعظی جماعت نوه شالوم برگزیده شد. با نوشتن کتاب آشتی دهنده، به منظور پایان دادن به اختلافاتی که در کتاب مقدس نوشته شده است، مایه خشنودي یهودیان و عیسویان را فراهم ساخت.
  12. ↑ این اتهام وحشتناك و حیرت انگیز… را که میگویند یهودیان عید نان فطیر خود را – – با خون کودکان مسیحی، که فقط به این خاطر میکشند، جشن میگیرند واقعا باور میکنند
  13. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5020
    18, 52. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2059
  14. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2060
  15. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5021
  16. ↑ رابینسون جیمز اِی، ریشه های قدرت وثروت، چرا ملتها شکست میخورند، چاپ سیزدهم، انتشارات روزبه، صص389-388
    22, 23. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5022
    24, 27. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5024
  17. ↑ از یهودیان نگونبختی که آماج اتهامات عدیده میشوند دفاع کنند.
  18. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5023
  19. ↑ صلاح‌الدین یوسف ایوبی با لقب‌های ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷ میلادی – ۱۱۹۳ میلادی) که عموماً با نام‌وارهٔ صلاح الدّین شهرت دارد، بنیان‌گذار دولت ایوبیان بود. او پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح‌الدین و سپس در مصر ملقب به الملک الناصر گردید. صلاح‌الدین را از فرمانروایان بزرگ اسلامی در نیمهٔ دوم سدهٔ ششم هجری می‌دانند که قدرت و فتوحاتش سرزمین‌های مصر، شام، شمال عراق، یمن و حجاز را دربر می‌گرفت.او صلیبیان را در نبرد حِطّین شکست داد و توانست اغلب سرزمین‌هایی را که صلیبیون بر آن مسلط شده بودند، بازپس بگیرد. این مسئله باعث آغاز جنگ صلیبی دیگری به فرماندهی پادشاهان فرانسه، انگلستان و آلمان گردید. او در سومین جنگ صلیبی با ریچارد شیردل، پادشاه انگلستان صلح کرد و نهایتاً شش سال بعد در دمشق درگذشت و در مسجد جامع اموی دفن شد
  20. ↑ رابی یا رَبَن به عبری: רַבִּי در اورشلیم به آموزگارِ تورات گفته می‌شود
  21. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2048
  22. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2049
    35, 37. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2033
  23. ↑ گل یا گال به لاتین Gallia به یونانی “کالانیا” منطقه ای در غرب اروپاست که امروزه فرانسه، بلژیک، غرب سوئیس و بخشهایی از هلند و کرانه غربی رود راین آلمان در این قرار دارد
  24. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052
  25. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2091
  26. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2054
  27. ↑ صلاح‌الدین یوسف ایوبی با لقب‌های ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷ میلادی – ۱۱۹۳ میلادی) که عموماً با نام‌وارهٔ صلاح الدّین شهرت دارد، بنیان‌گذار دولت ایوبیان بود. او پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح‌الدین و سپس در مصر ملقب به الملک الناصر گردید. صلاح‌الدین را از فرمانروایان بزرگ اسلامی در نیمهٔ دوم سدهٔ ششم هجری می‌دانند که قدرت و فتوحاتش سرزمین‌های مصر، شام، شمال عراق، یمن و حجاز را دربر می‌گرفت. او صلیبیان را در نبرد حِطّین شکست داد و توانست اغلب سرزمین‌هایی را که صلیبیون بر آن مسلط شده بودند، بازپس بگیرد. این مسئله باعث آغاز جنگ صلیبی دیگری به فرماندهی پادشاهان فرانسه، انگلستان و آلمان گردید. او در سومین جنگ صلیبی با ریچارد شیردل، پادشاه انگلستان صلح کرد و نهایتاً شش سال بعد در دمشق درگذشت و در مسجد جامع اموی دفن شد.

42, 43, 45. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052-2053

  1. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن صص 2052-2053
  2. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2054
  3. ↑ رابینسون جیمز اِی، ریشه های قدرت وثروت، چرا ملتها شکست میخورند، چاپ سیزدهم، انتشارات روزبه، ص290
  4. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2056
    49, 50. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2057
  5. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2058

هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
نوامبر 20, 2021
بقلم داود باقروند ارشد

در مجموعه بحهثای ایرانی و دشمنان هبوط دومش اشاره شد که انسان در هبوط اول با خوردن میوه ممنوعه(درخت معرفت نیک و بد ) از بهشت (دنیای بی تضاد حیوانی) رانده شد. در هبوط دومش اما با چشیدن طعم میوه علم، فن، خرد، اندیشه، حقوق بشر و دمکراسی … از دنیای جاهلیتِ اتکاء به قضا، قدر، خرافه، تقدیر و آسمان در قرن نوزده رانده شد، و وارد انقلاب صئعتی و مدرنیته گردید. اما ایرانیان (بجز شاید انگشت شمار افراد) چه در میان حکومتگران و چه روشنفکران در خواب غفلت از فرا رسیدن هبوط دوم در برزخ بین هبوط اول و هبوط دوم ایکه توسط مدرنیته به او تحمیل شد 150سالیست که سرگردانند.
انقلاب صنعتی با انقلاب در تفکر و اندیشه و دین و خردورزی و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی، سیاسی و بین المللی، ناقوس مرگ مناسبات و زندگی فئودالی را با جهشی در تمامی ابعاد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و فکری آن توانست جامعه نوین سرمایه داری و مدرنیته ای با چنانی قدرتی به اروپائیان بدهد که بتوانند بر کشورهای در خواب غلفت از تغییر جهان امثال ایران غلبه کنند و سرمایه های انسانی و اقتصادی مان را به یغما ببرند. زمانیکه هنوز هم نتوانسته ایم از عوارض چنین خواب غفلتی سر بر آورده و کمر راست کنیم و راه خود را بعد از یک ونیم قرن به مدرنیته بیابیم، هبوط سومی فرا رسیده است. متاسفانه ایرانیان روشنفکر چه در آپوزیسیون داخل و خارج و چه در حاکمیت در خواب غفلیتی دیگر امروز اسیر همان عدم توجه و درک موقعیتی است که در قرن نوزده تجربه کرده است.
انقلاب تکنولژیک که در حوزه فناوری اطلاعات روی داده است تاثیر خود را در تمامی جنبه های زندگی انسان از سیاسی، اقتصادی، و تکنولژیک گرفته تا حوزه های فرهنگ و علوم و سبک زندگی و حتی خلقیات او گذارده است. از همین روست که این انقلاب انفورماتیک حاضر را باید به جِد هبوط سوم انسان خواند. که نوید دهنده جهانی است با قواعد و خصوصیات جدید که تفکر، عمل و تنفس و زندگی در آن نیازمند نگاهی نو به جهان را میطلبد.
هبوط سوم
جهان در حال ورود به جامعه ای شبکه ای میباشد که محتوا و ساختاری کاملا دگرگون از آنچه تاکنون در آن می زیسته ایم دارد. جامعه ای که در آن پارادیم [1]-(الگو و مدل) تکنولژیک جدیدی شکل میگیرد که بر محور تکنولژی اطلاعاتی سازمان یافته است. جامعه ای شبکه ای که محصول جهانی شدن ارتباطات و اطلاعات میباشد. و این پدیده با ابعاد و زوایای بسیار گستردهً متحول کنندۀ آن هنوز توسط ما ایرانیان درک و فهم نشده.
طبعا منظور از انقلاب انفورماتیک صرفا ساخت بعضی ابزار و وسایل ارتباطی نیست. این، فهم ابزاری بسیار نازل و غلط از آن است. همانطور که انقلاب صنعتی صرفا بمعنی انقلاب در صنعت نبوده و نیست. بلکه همراه با صنعت همه ساختارها و مناسبات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، دینی ، سیاسی و …جوامع متاثر از آن کاملا متحول و دگرگون شد. و انسان از دنیای فنودالیزم پا به جهانی با ساختارهای سرمایه داری گذاشت که مدرنیته نامیده شد و انسان و جامعه ای با ساختارهای فکری، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و… نویی آفرید. انقلاب انفورماتیک نیز محدود به ساخت و مصرف کامپیوتر و موبایل و اینترنت که به همه خانه ها و کارخانه ها و ادارات نفوذ کرده نیست. بلکه انقلاب در همه ساختارهای بنیادین و مناسبات فردی و اجتماعی انسان و در نتیجه هبوط به جهانی نو منجر به ظهور انسان تازه ای است.
چرا که شبکه اینترنت شاید در ابتدای تولدش توسط آمریکا قابل کنترل مینمود، ولی امروزه دیگر نه تنها قابل کنترل نیست بلکه همچون جوهر سرمایه داری که دینامیزم درون ذاتی داشت، تبدیل به یک فرایند خودپویای درون ذات گردیده که در واقع پروسه و فرایندی خارج از اراده من و شماست که زندگی، اقتصاد، دین، فرهنگ، مناسبات، سیاست … را به ما دیکته میکند. ایمانوئل کاستلز در کتاب خود “ظهور جامعه شبکه ای” را اینگونه تشریح میکند:
الف. انقلاب در تکنولژی اطلاعات.
ب: بحرانهای اقتصادی سرمایه داری و دولت سالاری و تجدید ساختار متعاقب آن.
ج: نهایتا شکوفایی جنبشهای اجتماعی و فرهنگی، همچون جنبشهای آزادی خواهی، حقوق بشر، فمینسیم و طرفداری از محیط زیست.
به اعتقاد وی جامعه شبکه ای یک اقتصاد نوین یعنی اقتصاد اطلاعاتیِ جهانی یا اقتصاد شبکه و یک فرهنگ نوین با فرهنگی مجازی واقعی به عرصه وجود میآورد. از ویژگیهای جامعه شبکه ای منطق نهفته در اقتصاد، جامعه و فرهنگ جدید، کنش و واکنشهای سراسری جهانی که بهم پیوسته خواهند بود میباشد.
انسان جامعه شبکه ای دیگر صرفا عضو یک خانواده، یک روستا، یا شهر و کشور نیست که در آن زندگی و در زمینه های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فعالیت میکند، تربیت میشود، فکر میکند، اثر میگذارد و اثر میپذیرد. انسانهای مدرن در جهان شهر زندگی و فعالیت میکند. طوریکه حتی یک چوپانِ تنها در دشتهای کردستان و یا ترکمنستان و… در آنِ واحد هم میتواند از طریق شبکه های اینترنتی، از تمامی تحولات و انسانها و فرهنگها و … سراسر جهان تاثیر بپذیرد و هم بر روی آنها در اندازه خودش تاثیر بگذارد. نمونه های چنین جهانی را در اقتصاد، فعالیتهای زیست محیطی، حتی امور سیاسی-اجتماعی مانند “زندگی سیاهان مهم استِ” آمریکا و… که جهانی شد، مشاهده کرده ایم.
شکسته شدن حصارهای زمان و مکان
در تشریح عصر جدید در مقایسه با دوران پیشین باید گفت که تحولی در معنا و مفهوم زمان و مکان صورت گرفته است. چرا که امکاناتی که فناوری نوین اطلاعاتی و ارتباطی در اختیار بشر قرار داده، نوعی درهم تنیدگی فضا و مکان در جهان بوقوع پیوسته است. و بُعدهای زمانی و مکانی مکانیکی جهان صنعتی را کاملا دگرگون کرده است. بنابراین زندگی اجتماعی در فضایی بسیار گسترده جریان می یابد، و حصارهای مکان (حتی همچون در مورد مثال چوپان) بطور کلی قدرت محدود و مقید کردن روابط اجتماعی را از دست میدهند. در چنین دنیای بدون مرزی، گفتمان فرهنگی بسیار بسیار بیشتر و بصورت انفجازی افزایش مییابد. و این فضا و فرهنگ مجازی جهانی بعنوان بخشی از واقعیت اجتماعی عصرِ جدید، ظهور میکند و بستر اصلی تعامل های انسانی، معرفتی، اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی را تشکیل میدهد.
از دیگر ویژگیهای عصر جدید این است که چنین امکانی محدود به قشر و طبقه خاصی نیست. فقیر و غنی و بطور کلی هر انسان منفردی در صحنه جهان فارغ از جایگاه اجتماعی و طبقاتی و سیاسی و بویژه خارج از کنترل موثر حکومتها میتواند بدان دست بیابد.
این انسان مدرنِ شهروند جهان، آجرهای جهان نوینی را شکل میدهد که نه در کنترل اراده خود او و نه حکومت ها بلکه تحت اراده و کنترل ساختار جدید جهانی است. جهان انفورماتیک یا جهان نرم در حال فروریختن همه حصارهای سخت گذشته است که هر انسان و فرایندهای تکاملی او در همه عرصه ها با آن مواجهه بوده است میباشد.
اگر در گذشته اطلاعات عامل رشد تکنولوژی و انباشت سرمایه بود امروزه خود اطلاعات تبدیل به سرمایه و انباشت ثروت گردیده است. بنابراین اگر سرمایه از تراکم اطلاعات-دانایی بدست میآید کنترل کننده آن نیز دانایی است. بنابراین میتوان دنیای نو را دنیای دانایی محورنیز نامید.
مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
با مبنا قرارگرفتن اطلاعات و مبادله اطلاعات برای قدرت، ساختارهای گذشته قدرت، سرمایه و تکنولژی که در گذشته در دستتان قدرتمندان مسلط بر نهادهای کهن مانند بازار و دولت … بود از آنها گرفته و متکی به بر فناوری جدید اطلاعات و گسترش شبکه اجتماعی جهانی، کنترل کنندگانِ قدرت سیاسی، بوروکراتها و دیوان سالاران را از کنترل مردم خلع کرده است، طوریکه دیگر نمیتوانند براحتی اینکار را انجام دهند. و عملا در حال بهم زدن جدی تعادل قوا بین نظم پیشین در بهره برداری از اطلاعات و قدرت رسانه ها و سرمایه به نفع افراد است. تا جائیکه افراد چنان قدرتی مییابند که توان کنترل و نظارت بر دولت را پیدا میکنند.
دیگر نمیتوان بصورت یکطرفه امری و الگویی را به افراد القاء کرد. بلکه الگوها توسط جامعه شکل داده میشوند. گروهها و فرقه های توتالیتر و دولتها دیگر نمیتوانند دیکتاتور مآبانه شهروندان را کنترل کنند. در نتیجه گروههای اجتماعی قادر میشوند در سطح جهانی دارای ارتباط بین المللی گردند که قبلا قابل تصور نبود. از همین روست که دیگر دانایی را نمیتوان با استبداد تشکیلاتی و قدرت سیاسی محدود و مسدود کرد. گروهها و فرقه های مطلقا بسته مانند فرقه رجوی بعنوان آخرین بازماندگان سنگواره های ضد دانایی آنهم بقیمت مغزشویی، با ممنوعیت مطلق مطالعه و دسترسی به شبکه های اجتماعی حتی با تشکیل زندانهای گروهی و در یک کلام به قیمت نابودی انسانها چه بدلیل پوسیدگی روشهایشان از یکطرف و قدرت شبکه اجتماعی از طرف دیگر، چه از درون و چه از بیرون ازهم میپاشند.
ضمنا، مراکز قدرت نمیتوانند به نفی و انکار هویت ملی، دینی، فرهنگی پرداخته و یا حتی براحتی دست به هویت سازیهای جعلی بزنند. در مقابل اما، تکثر گرایی بشدت گسترش مییابد. در زمانیکه دیکتاتورها در محدوده جغرافیایی، و گروههای فرقه ای مرزهای جغرافیایی و حصارهای زندانهای گروهی راکنترل و نگهبانی میکنند، اما اشخاص و سازمانهای غیر دولتی قادرند صدای خود را به جهانیان و به حریم ها و به فراسوی دیوارهای آهنین اسارتگاههای دیکتاتورهایی چون مسعود و مریم رجوی در درون حصارهایشان برسانند.
دیدیم که فیس بوک و توئیتر و …اجازه ندادند ترامپ امیالش را پیش ببرد یا چگونه 300 کانال کابران جعلی فرقه رجوی را مسدود کردند تا جلوی اشاعه جعل و دروغ و اقدامات ضد دانایی را بگیرند. و یا در جریان دستگیری حمید نوری دیدیم که افراد در جهان شبکه ای قدرتشان بسا بیشتر از تشکلهایی مانند فرقه رجوی با قدرت بسیار مالی، تشکیلاتی دارای حمایت دولتهایی که آنها را هدایت و پشتیبانی میکنند، است. چرا که فرقه رجوی با پشتیبانی خارجی، ماهیت ضد دانایی دارد بدلیل اینکه اجازه نمیدهند اعضای اسیرشان به شبکه و اطلاعات آزاد دسترسی داشته باشند، و بنابرایندر جهان نو ضیعفتر عمل میکنند. .
اینگونه است که آخرین جرثومه های ضد دانایی همچون فرقه رجوی بدلیل افکار قرون وسطی و قدرت پرستانه در مقابل هبوط سوم انسان، نه تنها قالب شیاطین عصر نو بخود میگیرند و در مقابل جهش انسان، مقاومت میکنند. بلکه با زندانی کردن اعضایش در حصارهای فیزیکی و فرقه ای-فکری تشکیلات، از جهان قطع کرده و نقش ضد تکاملی(همچون نقش شیطان در هبوط اول انسان -آدم و حوا)بازی میکنند، بلکه تلاش میکنند نقش شیطانی خود را درهبوط دوم انسان در خروج از بهشت خرافه و تقیه و تکیه به آسمانها و خدایان دروغین(مسعودرجوی) و گرویدن به خرد ورزی، علم، دانش و اندیشدین را نیز حفظ کنند.
این شیاطین معاصر در جهان نو با چنان طوفانی از تلاشی بر اثر هبوط سوم بشریت روبرو هستند که، یا باید بطور کامل از درون همچون فرقه رجوی با خودکشی جمعی نابود و محو شوند و یا رو به بیرون متلاشی میگردند. شاهد آنکه در مورد فرقه مسعودرجوی این فرایند نابودی از درون با مرگهای مستمر(جوانمرگ شدن) و با فرار نیروها (تلاشی رو به بیرون) همزمان در حال وقوع است. و یا با فرار مغزها در کشور شاهدیم.
طنز تاریخ این است که مسعود رجوی بعنوان شیطان بزرگ قسم خورده، همچون شیطان شناخته شده سنتی، خود و فرقه اش را در نوک پیکان تکامل!!! و برتر از بشریت جا میزند تا اینگونه موشهای کوریکه از اعضای مجاهدین طی چند دهه ساخته است، بتواند در همان جهنم جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در اسارت حصارهای فیزیکی و فکری نگهدارد.
نجات ایران از شیاطین در کمین نشسته
هبوط سوم یا همان دگرگونی جدید جهان، جهش دوباره ای برای از نوسازی جهانی تازه است که در حال رخ نمودن است. تحولاتی که فقط محدود به عرصه های اجتماعی و سیاسی نیست، بلکه شاهد دگرگونی های ساختاری در روابط تولید، روابط قدرت و نیز در روابط ببن المللی تواما در حال شکل گیری است. باید ایران و ایرانی را که فرصت های تاریخی قبلی را از دست داده است، در این بزنگاه تاریخی (هبوت سوم آدم) بویژه بدلیل سرعت سرسام آورتحولاتش، شاید بعنوان آخرین فرصت و مهلت برای نجات از عقب ماندگی تاریخی و سوار شدن بر قطار تکامل بشری، در مقابل چنین شیاطین در کمین مردم ایران که توسط قدرتهای جهانی و منطقه ای نیز تامین مالی و حمایت میشوند و حیات قدرت پرستانه (با خود را خدا و صاحب مال و جان و ناموس بشر نامیدن و با مخفی کردن نقش شیطانی خود تحت نام رهبر عقیدتی) و فرقه ایشان را در عقب نگهداشتن ما ایرانیان تضمین شده میبینند، واکسینه کرد.
داود باقروند ارشد
آذر 1400
نوامبر 2021
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ مدل و الگوی مسلط و چارچوب فکری و فرهنگی غالب بر یک گروه یا یک جامعه. هر گروه یا جامعه «واقعیات» پیرامون خود را در چارچوب الگوواره ای که به آن عادت کرده تحلیل و توصیف می کند. الگوواره هایی که از زمان های قدیم موجود بوده اند، از طریق آموزش محیط به افراد، برای فرد به صورت چارچوب هایی «بدیهی» درمی آیند و جهان بینی او را شکل می دهند. واژهٔ پارادایم (Paradigm) نخست در سدۀ پانزدهم و به معنی «الگو و مدل» مورد استفاده قرار گرفت. این اصطلاح نخستین مرتبه توسط توماس کوهن، در کتاب «ساختار انقلاب های علمی»، به کار رفت. از سال ۱۹۶۰، کلمۀ پارادایم به الگوی تفکر در هر رشتۀ علمی یا در متون شناخت شناختی گفته می شود..

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب! کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
دسامبر 13, 2021
داود باقروند ارشد این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقیقه 52 و همچنین ساعت 4 و 15 دقیقه به بعد کودکان از تجاوزات به خود طوریکه مجبور بودند شبها سرنیزه در رختخوابشان بگذارند تا گوهران بی بدیل مریم رجوی نتوانند شبها به آنها تجاوز کنند در همین کلاب هاوس
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.
آیا زنان و دختران نیز زبان به سخن خواهند گشود؟
به امید اینکه زنان و دختران مجاهدین نیز بتوانند به چنان جرات انسانی برای شوریدن بر ضد بشری ترین اقدامات علیه برده سازی انسان توسط فرقه رجوی برسند و آنها نیز جنایات هولناک درون فرقه رجوی را افشا کنند چه علیه تجاوز به خودشان و چه علیه مادران خودو چه در مورد فحشا و …
هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

در کلاب هاوس
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg
Azizi-Hanif-7
Azizi-Hanid-11
کودکان مجاهدین
امیر و مادرش
Rajavis
عکس کودکان مجاهدین در شبانه روزیها
حنیف و مادرش
زوج رجوی
کودکان 22
Ashampoo_002
کیاندخت اسماعیل زاده
امیر یغمایی
هاروی واین استاینها
esmaeelvafa_aryam
محمد رجوی
کتاب- فرقه-ها
سمیه محمدی
Amiryaghmaee_12
Child-soldier-Mojahedin-Khalq-2
نوجوانان دختر مجاهد
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام
تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات
درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.
در کلاب هاوس
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg
هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز
به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان
از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان
دسامبر 17, 2021
گفتار داود باقروند ارشد: منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان
فهرست مطالب
مقدمه: پول و فعالیت سیاسی. نقش مالی در فرقه رجوی.
سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی.
مشکلات مالی سالهای 1364-1361.
اقدامات جهت تامین هزینه ها در این دوره:
وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان.
فعالیتهای اقتصادی.
تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid.
اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی.
تحولات ایران اید
قاچاق انسان بین کشورها
در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372.
درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا
گزارش بیلان نهاد مالی سازمان.
گزارش بیلان اول:
گزارش بیلان دوم:
گزارش بیلان سوم:
هدف از گزارش بیلان مالی.
شیوه های جمع آوری پول در ایران اید
مالی اجتماعی.
دلایل شکایتها از ایران اید
انواع فریب شهروندان.
سازمان کار بنیاد ایران اید
مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی.
شرایط انسانی مالیکاران.
مــالــی ویــژه
بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید
کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین.
کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید توسط مکنزی.
حساب سازی در ایران اید
عوامل تخریب ایران اید و شکست آن.
اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان.
خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس..
حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)
مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس..
ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران.
اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس..
تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان.
گزارش کمیسیون کنترل خیریه ها:
سوء استفاده ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید
اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:
سازمانها و انجمن های پوششی سازمان.

مقدمه: پول و فعالیت سیاسی
فعالیت سیاسی احزاب و گروهها و حتی نهادهای مدنی یکی از ارکان زندگی مدرن امروز است. احزاب نیز به نوبه خود بدون پول و تامین مالی قادر به فعالیت نیستند. بنابراین موضوع تامین مالی احزاب و گروهها مسئله مرکزی و کانونی و حیاتی برای احزاب و گروههای امروز بشری است. از همین رو تامین مالی احزاب و یا محدود کردن منابع مالی احزاب و گروههای سیاسی یکی از ابزارهای تقویت و یا تضعیف احزاب و گروهها بوده و هست. همین اهرم حیاتی مالی البته وسیله ای است از قدیم جهت بخدمت گرفتن و اجیر کردن رهبران احزاب و سیاستمداران وطن فروش توسط استعمار و کشورها در جهت منافع خودشان بکارگرفته میشود.
قبل از پرداختن به نقش موضوع مالی در فرقه رجوی لازم است که نکته ای بسیار مهم را در مورد این تشکل عرض کنم. که برای همه کسانیکه میخواهند فرقه رجوی و عملکردهایش را درک و فهم کنند حیاتی است. چرا که در غیر اینصورت بسادگی یا فریب فرقه را میخورند یا نمیتوانند چرایی عملکردهایش را تحلیل کنند. واین مسئله

دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی.

بدلیل برعهده داشتن مسئولیت بخشهای مهم تشکیلات و اجرا کردن سیاستهای فرقه رجوی در تمامی عرصه های تشکیلاتی در بالاترین سطوح آن طی چندین دهه بوده است. از حفاظت چسبیده رجوی ها گرفته تا مسئولیت شاخه های گوناگون سازمانی، مانند مالی، سیاسی، تشکیلاتی و اشراف کامل به بخشهای نظامی اون به تجربه دیده است که مرز سرخ فرقه رجوی چیست، و چگونه حیاتی ترین و کوچکترین مسائل جاری در این تشکل به این مرز سرخ ربط دارد و با آن تنظیم میگردد.
این مرز سرخ اول: حفاظت فیزیکی و سیاسی، ایدئولژیک از مسعودرجوی است
مرز سرخ دوم: مسائل مالی است که باز به همان مرز سرخ اول بر میگردد
مسئولیت هر دو آنها با خود شخص مسعودرجوی است
البته امر مالی نسبت به اصل حفاظت از رجوی فرع قرار میگیرد.
در مورد حفاظت از شخص رجوی نه تنها هیچ گونه کمبود، ایراد، کم هزینه کردن، عدم اطاعت از مجریان امر، بلکه حتی چیزی کمتر از کار و تلاش با عشق مطلق و بدون رقیب به مسعودرجوی تحمل نمیشود.
یا وقتی زنان مجاهدین را از آنها تحت وحشیانه ترین شیوه های ضد انسانی مغزشویی جدا میکرد، مریم رجوی طلبکار زنان و مردانی که از این ستم خون گریه میکردند، این بود که مسعود رجوی بزرگترین خدمت را به شما کرده و از خودش مایه گذاشته که همسران شما را از شما جدا کرده است و باشد شاکر او باشید.
طوریکه طبق گزارش زنان مجاهدی که بعد از جدایی از همسرانشان با فریب توسط مریم رجوی به بستر حرمسرای رجوی کشانده شدند، مسعود رجوی طلب کار زنان وحشت زده وحیران ونگون بخت در بستر خودش بوده،
که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟

در ادامه تشریح مرز سرخ باید اضافه کرد که تمام سازمان مجاهدین و تمام ایران و مردمش، تمام مردم جهان اگر لازم باشد باید فدای رهبرعقیدتی یعنی مسعود رجوی در سه زمینه فیزیکی، سیاسی و ایدئولژیک بشوند.

شعارضد ملی و ضد ایرانی، ضد دمکراتیک، و ضد انسانیِ
ایران رجوی رجوی ایران
یک شمه ای از این رویکرد در این فرقه است.
که میگوید 82 میلیون ایرانی فدای رجوی است.
یعنی اگر تهدیدی علیه مسعودرجوی (فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک) در عراق باشد، به قیمت کشتار همه کردهای عراق و غیر کردها باید این تهدید علیه رجوی رفع شود.
اگر به قیمت بمباران تمام مردم ایران خطری از جان مسعودرجوی دفع میشود فرقه رجوی باید این بمباران را با جان و دل محقق کند.
اگر تهدیدی سیاسی مانند بن بست آتش بس جنگ ایران وعراق علیه رجوی باشد به قیمت نابودی همه مجاهدین در فروغ این بن بست را شکست.
و دیده ایم که طی 42 سال گذشته اینگونه بوده است. هیچ کس نیز استثناء نیست حتی مریم رجوی. و موضوع زنان و به اصطلاح خلع ید از مردان و جایگزین کردن آنها با زنان نه به دلیل دروغین اعلام شده “رهایی زنان” که بدلیل حفاظت شخص ظل السطان مسعود رجوی در مقابل مردانی که قدرت سیاسی و تشکیلاتی استیزاه رجوی را داشتند.
در زمینه مالی نیز که ربط مستقیم به همان اصل اول دارد، طبعا هیچ مرزی و مانع اصولی، اخلاقی، سیاسی، ایدئولژیک، ملی و… برای جذب پول و کمک مالی برای فرقه رجوی وجود ندارد چون به تداوم حیات ننگین و خفیف و خائنانه فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک مسعود رجوی مربوط است.
برای رهبری عقیدتی میتوان خود و ایران که فدای رجویست را به صدام پیش کش کرد، به عربستان پیش کش نمود،
اگر فعالیت مسعودرجوی در فرانسه محدود است تمام منافع ایران و ایرانی باید به پای دشمن اشغالگر صدام حسین ریخته شود که مسعودرجوی بتواند از فرانسه خارج و در عراق به فعالیت سیاسی ادامه دهد.

اگر تداوم امکان فعالیت سیاسی در عراق لازمه اش کشتار جوانان ایرانی مدافع کشور در مرزها برای صدام است، اعضای سازمان باید با جان و دل به کشتار جوانان و فرزندان مردم ایران در مرزها بپردازند.
اگر تداوم سیاستهای رجوی با مشکلات مالی روبروست یا توسط مردم نفی و انکار شده و نیاز به تبلیغات و مهم جلوه کردن دارد، و خود فروشی به اسرائیل آنرا تامین میکند تشکیلات باید با افتخار به مزدوری اسرائیل، اطلاعات اتمی کشور را برایشان افشاء کند. میدانیم که اسرائیلی ها آنزمان نمیخواستند رژیم متوجه شود که عوامل آنها این اطلاعات را بدست آورده اند و از مسعود رجوی استفاده کردند که وانمود کنند اسرائیل نبوده.
میدانیم رجوی به اینکه آمریکا از ماهیت تروریستی او خبر دارد اشراف کامل دارد. برای ترمیم چهر تروریستی رهبری عقیدتی نزد آمریکا ها، سالهاست فرقه رجوی از آمریکا درخواست بمباران ایران را که باید فدای رجوی شود میکند. سالهاست درخواست محاصره اقتصادی مردم ایران را که باید فدای رجوی شوند میکند.

در همین راستا، بعنوان خادم موساد، اسرائیل را با ادعای اینکه اسرار هسته ای را مسعودرجوی افشاء کرده است از لو رفتن در ایران حفاظت کرد، تا چهره مسعود رجوی به اصطلاح ضد امپریالیست که در اردوگاههای فلسطین علیه اسرائیل آموزش نظامی دیده و سالها مرگ بر اسرائیل گفته نزد اسرائیل ترمیم شود.

اگر پرستیژنداشته سیاسی رجوی در نزد خارج کشوریها بخطر بیفتد هیچ مانعی نیست که از فرد متهمی بنام حمید نوری و اعدامهای سال 1367 دفاع کنند.
همانطور که سالهای سال در درون تشکیلات رجوی شخصا در مقابل انتقادات زندانیان مقاومی که بعد از آزادی به تشکیلات برگشته بودند تنها جوابش این بود که میگفت چرا اعدام نشدید؟
بنابراین وقتی بنفع چهر ضد ایرانی مسعودرجوی تمام میشود اعدام اعضا فرقه رجوی برای مسعود و مریم رجوی نه تنها سرمنشاء خیرات و برکات و سود آور است. بسیار بسیار کار مفیدی است، هرچند رسما و علنا مسعو و مریم از رژیم تشکر نمیکنند.
ابعاد بسیار بسیار کثیفتری نیز در سوء استفاده از زنان مجاهد در به اصطلاح حفاظت از رجوی برای تطمیع ژنرالهای آمریکایی بعنوان وظایف ایدئولژیک زنان برای رهبری عقیدتیشان در یک مقایسه شنیع با اقدامات زنان انقلاب الجزایر برای انقلاب الجزایر در رابطه با ژنرالهای فرانسوی وجود دارد که قابل بیان نیست.

15 سال است که این حقایق در تمام نوشته ها و گزارشتم عنوان شده است، اما اگر تا بحال تحت پروپاگاندا، و شعارهای دروغین شهید پروری گسترده فرقه رجوی به دیده شک و تردید نگریسته میشد،
امروز دیگر در شهادت دادنهای اعضای اسیر فرقه رجوی در آلبانی علیه متهمی بنام حمید نوری دیدیم. که چگونه این جان بدربردگان از زندانها ضمن شهادت دادن، مرتب بر سر و روی خود میکوبیدند که چه موجودات پست وحقیر بودند و هستند که اعدام نشده اند و از این رو خائن به رجوی میباشند و از ضل السلطان امام زمان مسعود رجوی طلب بخشش میکنند.
چـــــــــــرا؟ چون مبادا مبادا حتی در جریان شهادت دادن در دادگاه شمه ای و بارقه ای از انقلابیگری و اعتبار سیاسی در ذهنشان متصور و شکل بگیرد و خشمِ و کینِ ضحاک و همسرحلقه بگوشش را بر انگیزاند.
چون رجوی طی چهل سال گذشته با وحشیانه ترین شیوه های سرکوب فیزیکی، فکری-ایدئولژیک و حتی با زندان و شکنجه و قتل به این اعضای اسیرش فهمانده است که اگر زنده از زندان خارج شدی خائن به رجوی هستی. تا مبادا احساس قلابیگری بکند و مسعودرجوی را در رابطه با سیاستهای و اعمال خائنانه اش مورد سوال قرار دهند. برگردیم به منابع مالی سازمان

سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی

مطالعه منابع مالی سازمان مجاهدین نشان میده که ما با دو دوره کاملا متفاوت در رویکرد به تامین مالی روبرو هستیم.
دور اول: مجاهدین در دوره پهلوی تا سال 1360، از آنجایی که تشکلی که امروز با آن مواجهیم هیچ ربطی به آن تشکل سابق که میشد از آن بعنوان یک تسکل سیاسی نام برد ندارد و اساسا از هئیت یک تشکل سیاسی خارج و تبدیل به یک فرقه تبهکار شده است به آن نمیپردازیم.

دوره دوم: بعد از سال 1360 تا به امروز است که سازمان دست میبرد به تروریسم، درنتیجه منابع مردمیش کاملا قطع میشود.
از همین رو برای تامین مالی روی میآورد به تبهکارانه ترین شیوه تامین مالی. از جمله:

  1. اخاذی از خانواده های اعضا و هوادارن سازمان با فشار به خانواده ها با گروگانگیری احساسات و عواطف آنها و فریب آنها توضیح خواهم داد
  2. با فرمان دزدی “مصادره انقلابی”از فروشگاههای به باورِ مسعودرجوی، امپریالیستهای اروپایی و آمریکایی.
  3. فروش نشریه در خیابانهای غرب
  4. از طریق وطن و مردم فروشی با مزدوری برای عراق، لیبی و عربستان و اسرائیل و آمریکا
  5. بکار انداختن دلارهای نفتی و طلاهای دریافتی از کشورها در امور اقتصادی
  6. جمع آوری پول با فریب افراد و ارگانهای انساندوست غربی تحت نام بنبادهای خیریه برای کودکان

امور مالی سازمان بعد از شروع تروریسم در سال 60 به بعد به دو برهه تقسیم میشود.

الف: 1360 تا 1365
ب: 1365 به بعد که مسعود رجوی به عراق رفت تا به امروز.
مشکلات مالی سالهای 1365-1360
در سالهای 1360-1365سازمان زیر فشار مالی بالایی بود. چرا که از طرفی زیرضرب نظامی درداخل کمر شکن شده بود، ضمنا بحرانهای عمیق درون تشکیلاتی که تا به امروز ادامه یافته شروع شده بود، مرتب اعضای معترض جدا میشدند و خواستار محاکمه مسعودرجوی بخاطر دست زدن به تروریسم و کشتاری که براه افتاده بود، بودند.

از طرفی هم

  1. هزینه های سرسام آور خود مسعود رجوی در فرانسه بسیار بالا بود.
  2. حقوق ماهیانه و اسکان اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت و اطرافیان بود.
  3. هزینه‏های فعالیت تشکیلاتی و سیاسی و شرکت در کنفرانسها و مسافرتهای بخش سیاسی و اعضا
  4. با لودادن تیمهای ترور توسط مردم، حفظ و تامین مالی آنها بسیار بسیار هزینه بر شده بود. مرتب باید خانه های تیمی را با تمام اثاثیه رها میکردند و خانه های جدیدی را کرایه میکردند…
  5. هزینه خارج کردن از کشور تیم های تروری که ضربه خورده بودند و نمیتوانستند در داخل بمانند به کشورهای همسایه ایران هم بسیار بالا بود.
  6. هزینه های اسکان و تامین مالی اعضا و خانواده های فراری سازمان در کشورهای پاکستان، ترکیه، امارات متحده عربی، پاکستان، بسیار بسیار بالا بود.
  7. انتقال این فراریان از کشورهای همسایه به کشورهای غربی مانند اسپانیا، فرانسه، آلمان، یونان، آمریکا….بعنوان کادرهای تشکیلات هزینه های بالایی داشت.
    یک نمونه برای تهیه هر ویزای کشورغربی باید به رئیس پلیس کراچی 10هزار دلار رشوه داده میشد. تا بتوانیم عضو مربوطه را از پاکستان به غرب فرستاده شود.
  8. انتقال فراریان از داخل کشور به کردستان و از آنجا به کردستان عراق هزینه های بالایی داشتند.
  9. انتقال اعضای فرای از کشورهای همجوار به عراق بعنوان سرباز نیز هزینه های بالایی داشت.

اقدامات جهت تامین هزینه های مالی در این دوره:

  1. مسعودرجوی از آنجا که برنامه جنگ مسلحانه داشت از سال 1360 و حتی زودتر از آن با عراق بعنوان پشت جبهه این جنگ رابطه برقرار کرده بود. حداقل از زمان حضور اعضای سازمان در کردستان ایران و عراق بعد از شروع ترورها در داخل کشور، ما همگی شاهد این رابطه با عراق بودیم. عراق تمام هزینه های سازمان را در کردستان ایران و عراق را تامین میکرد و کمک لجستیکی مینمود.
    من در فروردین 1361 توسط مسعودرجوی از فرانسه به ترکیه اعزام شدم و شاخه ترکیه را از احمد افشار- فرزاد – مترجم عربی ملاقاتهای مسعودرجوی و عضو مرکزیت سازمان) تحویل گرفتم.
    فرزاد از ترکیه رفت بغداد و شد عضو کادرهای عراق و مترجم ملاقاتهای با سیستم اطلاعات ارتش عراق با سازمان. یعنی ازفروردین 1361 فرقه رجوی بطور رسمی در بغداد مقر داشت و تحت حمایت کامل مالی صدام حسین قرار گرفته بود. مسئول شاخه عراق هم محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی آن زمان بود.
  2. در سالهای بعد زمانیکه از مسئولیت شاخته ترکیه به مسئولیت شاخته پاکستان را منتقل شدم، کنسولگری عراق در کراچی پاکستان به هزینه خودش تمامی اعضای فراری را از پاکستان به عراق منتقل میکرد. پاسپورت و ویزا و همه هزینه ها بر عهده کنسولگری عراق در کراچی بود. تماما توسط مسئول شاخته پاکستان سازمان با سرکنسول عراق هماهنگ میشد.
  3. با شروع تروریسم قذافی هم کمک مالی میکرد.

در زمینه اختلاس از خانواده هات

در همین سالها تشکیلات فشار بسیاری به اعضاء وارد میکرد که با دروغ و فریب خانواده آنها را مجبورکنند دار و ندارشان را بفروشند و در ظاهر برای فرزندی که در خارج دچار بیماری سختی است و یا تصادف کرده …و یا بزندان افتاده و…و نیاز فوری و حیاتی به پول کلان دارند، بفرستند. مواردی بود خانواده ها از شنیدن دروغهایی که اعضای سازمان مجبور بودند سرهم کنند و خانواده را سرکیسه کنند خانه خودشون را فروخته و داده بودند، مواردی بود، بر اثر شنید بیماری دروغین عضو سکته کرده بودند. رجوی مرز نمیشناخت رجوی میگفت هردروغی لازمه بگید من پول میخواهم.

از سال 1360که مسعود رجوی در پاریس مستقر بود دستور دزدی “انقلابی” از “امپریالیسم سابق” و همبستر سیاسی امروز را نیز به همه انجمن های خارج کشور داده شد. بویژه در آلمان که مسعودرجوی پیام داده بود با توجه به قراردادهای تجاری آلمانِ “امپریالست” با رژیم که آنرا به حمایت آلمان از رژیم ترجمه میکرد، تا میتوانید از فروشگاهها وموسسات آلمان به نفع سازمان مصادره (دزدی) “انقلابی” شود.

  1. در همین رابطه در انگلستان هوادارانی که در در فروشگاههای بزرگی چون هرولدز بعنوان افراد حفاظت فروشگاه کار میکردند، از طریق لیستی که از پاریس میرسید وسایل و… می دزدیدند و به پاریس ارسال میشد.
  2. در دانشگاههای خارج کشور، هواداران از دانشگاهها از کاغذ پرینتر تا خود پرینتر و هر چه میتوانستند دزدیده و خارج میکردند.
  3. آنها که در مک دانلد کار میکردند بشکه بشکه خیارشور میدزدیدند!!!
  4. آنها که در پمپ بنزین های آمریکا کار میکردند کارت اعتباری مشتریان را دزدیده و همه موجودی را تخلیه میکردند.

در آمریکا شبکه ای از دزدی کارتهای اعتباری مشتریان راه انداخته بودند که بلافاصله کارت دزدیده شده را به ایالت های دیگر ارسال کرده و آنجا تخلیه اش میکردند. که مدتها اف بی آی بدنبال این شبکه مافیایی سازمان بود و تعدادی را نیز دستگیر کرد. در این ایام من مسئول تشکیلات خارج کشور بودم و حتی اف بی آی از آمریکا با من که در لندن مستقر بودم تماس میگرفت و نام افراد انجمن را در امریکا میداد و خواستار شناسایی و محل آنها میشد.
بسیاری از هواداران را وادار به کار یدی میکردند تا پولش را بدهند به سازمان که یکی از هوادارهای دانشجو در هنگام کار در یک نجاری در آتش سوخت.
در همین ایام بود فروش نشریه در خیابانها ودرخواست کمک مالی همراه با کار توضیحی سیاسی برای شهروندان اروپایی و آمریکایی براه افتاد.
اما از آنجا که جمع آوری کمک مالی منوط به مجوز قانونی بود با شکایت شهرداریها متوقف شد. که نطفه تاسیس بنیاد های کلاهبرداری ای بنام خیریه ایران اید بسته شد.

وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان

یک نکته ضروری است که گفته شود. و آن اینکه اگر از سالهای 1360 و حتی 1361 سازمان از عراق و لیبی کمک مالی میگرفت پس چرا در بین سالهای 1361 الا 1365 دچار مشکل مالی بود؟
دلیل آن این بود که در اوایل عراق و لیبی وعربستان کمک محدودی میکردند، رجوی در فرانسه بود و تعداد کمی از اعضای سازمان در عراق بودند که عراق تامین مالی میکرد. بعد از اینکه رجوی به عراق رفت و همه تشکیلات بطور عمده به عراق رفتند و قبول کرد که ارتش عراق عملیات نظامی خودش را تحت نام ارتش آزادیبخش رجوی با نیروی زمینی اعضای سازمان انجام دهد، حقوقش بالاتر رفت که هیچ، عربستان هم دیگر علنی وارد گود شده طوریکه در سال 1365 رجوی را برد به عربستان و آنجا عقد سیاسی با عربستانی ها نیز بسته شد. حتی یک تکه از پارچه ای که روی کعبه می اندازند هم به رجوی داده بودند که بیاورد که بعنوان افتخار آورد و نشان جمع اعضای سازمان داد. و همین امر پولهای کلان را بعد از رفتن رجوی به عراق به صندوق سازمان سرازیر کردند.
بنابراین پرداخت کمکهایشان قبل از رفتن رجوی به عراق بجز توسط عراق توسط بقیه مقطعی و محدود بود اما بعد از رفتن به عراق منوط به اجرای عملیات و میزان گرفتن تلفاتی که رجوی چه در مرزها و شهرها وارد میکرد شده بود.
توجه دارید که صدام حسین هیچگاه بیش از حد یک عده نیروی پیاده کلاش بدست در ارتش خودش از اعضای فرقه رجوی استفاده نکرد. در فروغ هم ما زرهی نداشتیم.
تا آتش بس کاربرد سازمان برای عراق نیروی پیاده او بود که با پشتیبانی توپخانه اش زمینی به مرزها حمله میکرد. همه تانک و زرهی ها بعد ازاینکه با رژیم آتش بس اعلام کردند بود که صدام برای به اصطلاح ترساندن رژیم و آوردن او پای قرارداد صلح تانک و زرهی داد که بگوید اگر اینبار سازمان پیاده بود و براحتی قتلعام شد اینبار زرهی دادم پس بیائید و صلح کنید. وصدام هیچگاه اجازه استفاده از تانک و زرهی را جز برای نمایش دادن و رژه رفتن نداد.

رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده

در یک فقره دجالگری زمانیکه مسعود رجوی برای لاپوشانی و فریب افکار عمومی از خودفروشی و وطن فروشیش به عربستان و عراق، لیبی و به زعم خودش ترساندن غرب که اگر غرب بطور کامل از رجوی حمایت نکند (ایران آینده) “مسعودرجوی” ممکن است بسمت شوروی سابق میل میکند!!! نامه ای به میخائیل سرگئیویچ گورباچُف صدر هئیت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی سابق نوشت و در آن 300 میلیون دلار درخواست کمک مالی کرد. در صورتیکه بخوبی میدانست که سیاست آنروز شوروی در ایران خط حزب توده و حمایت از آنها بود که درتمامیت مخالف تروریسم مسعود رجوی بودند. اینکارش فقط برای دجالگری بود.
ضمن اینکه حتی تمایل ادامه کمک مالی کلنل قزافی لیبی را بعد از بست عقد سیاسی با عراق بدلیل اینکه صاحب منصبان مالی جدیدش “عربستان و عراق قطب مخالف لیبی بودند، کمک لیبی را رد کرد.
رد گم کنی دیگرش هم انتشار سه گزارش سراسر کذب بخش مالی سازمان در سال 1271بود که در ادامه بحث به آن اشاره خواهم کرد را جهت فریب افکار عمومی منتشر کرد.
رد گم کنی دیگر مسعود رجوی ادامه کار جمع آوری پول در خیابانها بود تا اینگونه منابع مالی خود را همین پولهای جمع آوری خیابانی معرفی کند.

ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی

سازمان مجاهدین خلق دریافت هرگونه کمک مالی از صدام را طی حضور خود در این کشور رد می‌کند و صدها صفحه از اسناد خرید ماشین، تجهیزات نظامی، پوشاک و… از دولت عراق را منتشر و به مراجع بین‌المللی ارائه کرده است. همچنین بنا به گزارش خبرنگاران بخش زیادی از سلاح‌های این سازمان غنائمی است که در عملیات مختلف از نیروهای مسلح جمهوری اسلامی گرفته شده است. از جمله در عملیات چلچراغ حجم این غنائم به ۲ میلیارد دلار بالغ می‌شد.
همچنین آنها در عراق برای تامین مالی خود از طریق پروژه‌های تولیدی در قرارگاه اشرف به کسب درآمد می‌ پرداختند. یک نمونه آن تولید کانکس در کارگاه‌های بزرگ قرارگاه اشرف بود که بخش زیادی از درخواست‌های خریداران عراق را تأمین کرده و درآمد هنگفتی برای این سازمان به همراه داشت.

رد گم کنی رجوی این بود که عربستان که پول میداد باید آنها را هزینه جنگ با با ایران میکرد، و حساب پس میداد. در یک زد و بند بین صدام و مسعود رجوی قرار بر این بود که رجوی وانمود کند که آنچه عراق (که در حال جنگ بود و یا تحت تحریم آمریکا بود) میدهد را بعضا باید از او خریده شود تا اینگونه بتوانند هزینه آنرا از عربستان بگیرند. بهانه هم این بود که عراق خودش در حال جنگ است و به سلاحهایش نیاز دارد اگر بدهد باید خودش جایگزین کند و بخرد بنابراین اسناد جعلی خرید تهیه میشد. تا پول از عربستان گرفته شود. بخشی از اسناد جعلی که رجوی مدعی است به سازمانهای بین المللی ارائه کرده از اینها هستند.

عراق هزینه های مالی و لجستیکی و تسلیحاتی تمامی پایگاه را در سرتاسر کردستان ایران در روستاهای جانداران، دولتو، مام داوه و مام کاوه، و در کردستان عراق دره احزاب، روستای پایگاه منصوری که محل زندان و شکنجه 1000عضو سازمان بود در شهرهای عراق، مانند قلعه دزه، سلیمانیه، کرکوک، بغداد را تامین میکرد. عراق تا قبل از بردن شخص مسعودرجوی به عراق به اعضای سازمان اجازه تردد به شهرهای و بین شهرهای خودش را از کردستان و روستاهای آن نمیداد. معدود افراد سازمان با کارت عدم تعرض عکسدار به انها میداد میتوانستند به سلیمانیه، کرکوک و بغداد تردد کنند.
بعد ازبردن رجوی به عراق، صدام و عربستان میلیاردها دلار خرج ساخت اشرف یک قرارگاه با وسعت 36کیلومتر مربع، پایگاه بدیع زادگان با استخر و تمامی امکانات در ابعاد 550000مترمربع برای مسعودرجوی، باقرزاده چهار کیلومتر مربع، قرارگاه در شهر بدره یک کیلومتر مربع، قرارگاه العماره یک کیلومتر مربع، بصره یک کیلومتر مربع، جلولا چهار کیلومتر مربع.
خودروهای لوکس برای مسعود و مریم رجوی، برای اعضای دفتر سیاسی (من خودم که رئیس دفتر ستاد مرکزی بغداد بودم سالیانه تا سال 1365 یک تویاتای آخرین مدل کران و بعد از آمدن مسعودرجوی سالیانه یک لندکروز فول آپشن دریافت میکردیم. تمامی اعضای دفتر سیاسی هم یک لندکروز نو سالیانه دریافت میکردند. در این دوره اعضای سازمان در منطقه کردستان عمل به ایران حمله میکردند واز لباس کردی استفاده میکردند.
بعد از فروغ و بسته شدن حتی راه عملیات عراق علیه کشور با نیروی فرقه رجوی صدها وانت، آمبولانس، که عراق در اثر حمله نیروهای متحد قادر به تامین نبود با فروش نفت برای عراق و طلاهای عربستان از خارج خریده و رسیدش بعنوان اینکه سازمان مجاهدین خودش اینها را خریده به مجامع بین المللی ارائه میشد.

سازمان برای رسیدی 2000یورویی که به اعضای شورا داده یا 100دلار که به جدا شده ای داده،هزار بار منتشر کرده صدها کتاب از آن ساخته. اما اسناد بسیار بسیار “درست استقلال مالی اش” از خرید تجهیزات و … از عراق را چرا منتشر نمیکنی؟ فقط به مجامع بین المللی که خبر ندارند میدهی؟ منتشر کن تا جهان و ما ببینیم و افشات کنیم.
من یک گام فراتر میگذارم از دروغ مسعودرجوی دفاع میکنم که همه سلاحها و تجهیزات و… را خلق قهرمان ایران همانها که امروز هم صبح تا شام نام مسعودرجوی را صدا میکنند و شبها شعار ایران رجوی رجوی ایران میدهند پول از نان شبشون میزنند و میدهند به تو.
سوال اینجاست؟ مگر توکه به عقد صدام در آمده بودی میتوانستی یک قدم بدون اجازه صدام کاری بکنی و از آن پولهای خلق قهرمان استفاده کنی؟ مگر تو جزنیروی پیاده ارتش صدام بودی؟ مگر او نبود که دستور میداد در کرمانشاه و دزفول با همان تجهیزاتی که خلق قهرمان پولش را داده بود مجاهدین را بفرستی تا عراقیان مخالف صدام را ترورکنند. مزدوری یعنی همین. بقیه اش طلبت.

حالا سوال اساسی این بود که اگر اینها خرید واقعی بوده است چرا همه تانکهای و نفر برهای خراب و پوسیده و بدون موتور و … میداد. و مهمتر اینکه خوب چرا وقتی جنگ بود صدام از 400 تانک و زرهی که به یگان فارسی زبان ارتشش تحت نام ارتش آزادیبخش ملی ایران به رجوی داده بود 250 تانک و زرهی سالم را پس گرفت و پس نداد. 250تانک و زرهی که که طی سالها توسط اعضای سازمان در یک کار برده وار زیر آفتاب 50 درجه عراق برای ارتش عراق و با تلاش شبانه روزی رو براه کرده بودند؟ یعنی وقتی جنگ با ایران بود بعنوان سرباز پیاده ارتش عراق برایش میجنگید، وقتی آتش بس شد، بعنوان برده در قسمت لجستیک ارتش عراق تانکها و نفربرهایش را برایش آب و جارو و آمده میکردند تا ارتش عراق استفاده کند.

«عین نوار پیاده شده مذاکرات ملاقات مسعود رجوی با سپهبد صابر الدوری رئیس اطلاعات ارتش عراق 1370»
فعالیتهای اقتصادی
سازمان مجاهدین طلاهای عربستان، دلارها و نفت عراق را که به پاس خدماتش میگرفت ضمن مصرف جاری در فعالیتهای اقتصادی نیز سرمایه گذاری کرد. نهاد و فعالیت های مالی با مسئولیت اجرایی محمد طریقت (یاسر) از اعضای مرکزیت سابق است که به رجوی پاسخگو است. که بعد از غیبت مصلحتی مسعود رجوی به مریم رجوی پاسخگوست.
نهاد مالی، پولهایی که از عربستان و عراق میگرفت را در کره جنوبی، اعمارات متحده عربی، کشورهای اروپایی، آمریکا، بکار می انداخت. در اواخر سال 1365 قرار بود که برای کار اقتصادی و پیوستن به سیستم مالی-انتفاعی با مسئولیت یاسر(محمد طریقت) به کره جنوبی بروم.
در ضمن از کره جنوبی جهت تامین بعضی تجهیزات نظامی که عراق نمی توانست از ارتش خودش تامین کند مانند بعضی دوربین های شب، بیسیم های اف ام، یونیفورم نظامی، پوتین، گرمکن، لباس زیر، جوراب… و برای خرید بعضی تجهیزات لازم برای اعزام تیمهای ترور به داخل کشور، وسایل بیسیم و مخابراتی، کامپیوتری …بود.
خرید لباس فرم با هدف تغییر ظاهر مجاهدین با سربازان عراقی صورت میگرفت چون عراق لباسهای ارتش خودش را میداد و از آنجا که سربازان عراق و مجاهدین مستمرا دوشا دوش هم در جبهه های جنگ علیه سربازان ایرانی حضور داشتند رجوی میخواست نیروی خودش را از نیروهای عراقی تشخیص دهد، بنابراین باید لباس و بعضی تجهیزات مستقل تهیه میشد. مدتها نیز مسئول خرید لباسهای نمونه ارتش هم من بودم. از همین رو نیز قرار بود که قرار شد در ادامه کارم بین بغداد و اروپا، به کره جنوبی بروم.
پولهای سازمان در بانکهایی در فرانسه، آلمان، اردن، امارات متحده عربی، نروژ، سوئد و ترکیه متمرکز بوده است.
من همواره در موضع مسئول شاخه های ترکیه و بعدها پاکستان همواره هزینه های شاخه را از طریق کشور اعمارات متحده عربی دریافت میکردم. مواردی هم بود که پول ارسالی از اعمارات از طریق صرافی ای در کراچی بدستم میرسید. زمانیکه مسئول ایران اید در لندن بودم پولهای جمع آوری شده به حسابی در پاریس واریز میشد.
سازمان در همه نوع امور و فعالیتهای اقتصادی که در آمد زا بود شرکت میکرد. در شهر فلورانس ایتالیا کارگاه تولید لوازم چرمی تحت نام و مارک فونیکس داشت. درآمریکا تولیدی لباس کودکان داشت. علت هم این بود که نمیتوانست نیروهای بیکار را مشغول نگهدار و بعضا هواداران خوش خیال این تولیدی ها را ایجاد میکردند که کمک سازمان باشد نمیدانستند که آب در هاون کوبیدن است و سازما نیازی ندارد ولی سازمان آنها را منع نمیکرد که عوامفریبیش لو نرود.
در زمان حضور در فرانسه –آلمان در نهاد مالی-انتفاعی در یک ملاقات با مدیرتهیه مجموعه فروشگاههای کاراشتات آلمان مذاکراتی را از موضع یک تولیدی آمریکایی جهت فروش لباس کودکان برای فروشگاههای زنجیره ای آنها داشتم.
همچنین اقداماتی از قبیل خرید و واردات خودرو از آمریکا به اروپا، خرید و فروش آنلاین آهن آلات و هر مقوله ای که درشبکه اینترنت در معرض خرید و فروش بود از جمله سنگ معدن و بورسهای فعال جهان…، و بعدها فروش نفت در بازار سیاه برای صدام بخشی از فعالیتهای مالی انتفاعی این تشکیلات بوده است.
یعنی یک سرمایه گذاری وسیع و همه جانبه در تمامی حیطه های اقتصادی جهت تضمین تداوم سود آوری و تامین هزینه های سرسام آور فرقه اش. رجوی هیچگاه به طلاهای عربستان و نفت عراق علیرغم کلان بودن آنها بسنده نکرد. چون میدانست ماهیت این کمکها زد و بند سیاسی است و فردا ممکن است تاریخ مصرف سیاسی اش را برای صاحب منصبانش از دست بدهد و این پولها قطع شود.
بنابراین ضمن اینکه پولهای دریافتی را به گردش انداخته است، از هیچ منبع دیگر درآمد چشم نپوشیده است. یکی از شیوه های در آمد زایی تاسیس بنیاد خیریه تحت پوش کمک به کودکان تحت نام “ایران اید” بوده است.
تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid
https://youtu.be/skRmceCaZ5A
بدنبال متوقف شدن جمع آوریِ بدون مجوزِ پول از مردم اروپا در خیابانها هنگام فروش نشریه انجمن های دانشجویی تحت نام Iran Libaration یا “ایران لیبراسیون”، بنیاد خیریه ایران ایدIran Aid در انگلستان برای اولین بار در 20 سپتامبر1982 مصادف با 29شهریور 1362 به ثبت رسید.
در اساسنامه ایکه به کمیسیون کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان بنام «کمیسیون خیریه ها -Charity Commission(C.C)» که نهاد صاحب اختیار و کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان وابسطه به پارلمان انگستان و مستقل از دولت میباشد، تحویل شد

دراساسنامه ایران اید نوشته بود.
“کمک برای تأمین در شرایط نیاز، سختی یا پریشانی پناهندگان ایرانی و ایرانیانی که در ایران در شرایط ضروری قرار دارند. ذینفعان پیشنهادی کودکان یتیمی در ایران خواهند بود که در نتیجه مخالفت خانواده هایشان با دولت ایران به این کمکها نیازمند شده اند.“
با کپی برداری از تشکیل ایران اید در انگلستان بتدریج در آلمان و کشورهای دیگر مانند فرانسه، ایتالیا، سوئیس، سوئد، دانمارک، نروژ، هلند، … و آمریکا بنیاد خیریه ایران اید با همان نام و یا نامهایی کمی متفاوت براه افتاد و با همین تکنیکهای فریب تقریبا یکسان و با همان روشها شروع بکار نمود.
اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی

  1. هدف اصلی لاپوشانی دریافت کمک مالی از دشمنان ایران و ایرانی همچون عراق و عربستان… در افکار عمومی بود.
  2. مهمتر اینکه تامین کنندگان مالی خارجی سازمان مانند عراق و عربستان و بعضا لیبی مدام برای وادار کردن رجوی به اجرای دستورات آنها، مقرری ماهیانه را قطع و یا کم میکردند. بنابراین رجوی تلاش میکرد تا مبادا در توافق با رژیم اینکشورها کمک ها را بکلی قطع کنند.
  3. مهمتر اینکه میدانست رجوی مادام العمر در خارجه خواهد بود بنابراین نه برای یک و دو ساله و ده سال بلکه برای ابد باید بلحاظ مالی خوش را تامین میکرد.
  4. هواداران را در این نهاد بکار میگرفت و فعال و به اصطلاح وفادار به سازمان و آماده به کار نگهمیداشت. تا بتواند از میان آنها برای رفتن به عراق سرباز گیری کند، در فعالیتهای اعتراضی و آکسیونها و … استفاده میکرد.
  5. با استفاده از این نیروها در خیابانهای اروپا و آمریکا روی افکار عمومی شهروندان غربی تاثیر میگذاشت. دست به افشاگری علیه عملکردهای ناقض حقوق بشر حکومت اسلامی میزد.
  6. بستری برای طرح سازمان و معرفی رهبری آن بعنوان بدیل و جانشین نظام حاکم به شهروندان و ناظرات دیپلماتیک غربی بود.
  7. با جمع آوری اعانه و کمکهای مالی میتوانست به خزانه دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستانش اضافه کند. تا بتواند هزینه های سرسام آور زندگی رهبری سازمان همه اعضای شورای پوشالی ملی مقاومت، خرید سیاستمداران برای سخنرانی و فعالیت بنفع خودش، پرداخت هزینه مسافرت، اسکان، غذا و پول توجیبی هزارن نفراز کمپ های پناهندگی بعنوان ایرانیان حامی خودش در شوهای سالیانه مریم رجوی، راه اندازی شوهای بسیار پر هزینه،…تامین مالی تاسیس گروهها و احزاب فاشیستی در اروپا همچون وکس اسپانیا…تامین کند.
    تحولات ایران اید
    بین سالهای 1362 تاسیس بنیاد ایران اید در انگلیس و سپس گسترش آن به کشورهای دیگر جهان، برای تقریبا دهسال تا 1372و آمدن مریم رجوی به اروپا، سازمان این بنیادها را با نیروی هواداران اداره میکرد. چون قبل از رفتن به عراق اعضا در کار جمع آوری کمک مالی در خایابانها شرکت نمیکردند. بعلاوه با رفتن رجوی به عراق همگی اعضا بجز محدودی برای اداره تشکیلات خارج کشور به عراق رفتند.
    در این ده سال اصل بر رفتن هواداران به عراق بود بویژه بعد از سال 1365 که مسعودرجوی نیز به عراق رفت .
    اما بعد از بسته شدن دریچه عملیات مرزی با پایان جنگ ایران و عراق و بیکار شدن ارتش بویژه با نابود نشدن همه ارتش در ماجراجویی فروغ جاویدان و باقی ماندن عده ای بیخ ریش رجوی، که بیکار هم شده بودند، نفرت هواداران خارج کشور از کشتار خودشان در فروغ و جدا شدن آنها درخارج از عراق، تعداد بسیاری از کادرها نیز با اعلام انزجار از تشکیلات خارج شدند. که بعضا سرنوشتهای بدی پیداکردند و تحویل صدام و اردوگاههای عراق گردیدند از جمله اعضای بالای سازمان مانند مهدی تقوایی همرزم رضا رضایی که به ارودگاهی در غرب بغداد تحویل شدند.
    سازمان بفکر سرگرم کردن بخشی از این نیروی بشدت مسئله دارافتاد. تعدادی را بهمراه مریم رجوی به خارج فرستاد عده ای را هم 1000نفر در سال 1374 مجبور شد که بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه در قرارگاه اشرف دستگیر، زندان و زیر شکنجه کند و اعتراف بگیرد که همگی مزدور رژیم هستند تا ساکت شوند.
    رجوی بخشی از نیروهایی که از هزاران فیلتر رد شده بودند و فکر میکرد مسئله دار نیستند را به خارج آورد و در آنجا مشغول کرد و به همین اعتبار مریم رجوی به خارج آمد و همراه خود حدود 1200نفر را به اروپا آورد که بسیاری هم در اروپا توانستند فرار کنند. رجوی که دید اولا اینها که تابحال اروپا نبوده اند بلافاصله فرار میکنند و یا اگر فرار نمیکنند کارآیی ندارند، همه را با دانشجویان خارج کشوری جایگزین کرد که من هم در همین دور دوم به اروپا آورده شدم.
    قاچاق انسان بین کشورها

نقل و انتقال این 1200 نفر تماما با پاسپورتهای جعلی و یا پاسپورتهای واقعی اما متعلق به افراد مختلف صورت گرفت. یعنی یک پاسپورت آمریکایی، یا انگلیسی و… مربوط به یک هوادار یا عضورا برای قاچاق نیرو ازعراق به اردن و سپس به اروپا (ایتالیا، آلمان، هلند، …) و سپس پخش و سازماناندهی آنها در کشورهای مختلف با گرفتن پناهندگی برای آنها استفاده میکرد.
این قلم که هم پاس معتبر ایرانی با ویزای موتیپل تجاری آمریکا داشتم، هم پاس پناهندگی فرانسوی ولی مرا با یک پاسپورت سیتیزن آمریکا به آلمان آرودند. افراد وارد شده به اروپا از عراق بعضا دوسال در پایگاههای سازمان در اروپا در قرنطینه بدون هیچ مدرکی و بدون معرفی خود برای پناهندگی نگهداری میشدند. چون اجازه نمیداند هیچ مدارک قانونی نزد عضوی باشد، مبادا کسی فرار کند. تمامی کشورهای اروپایی نیز بخوبی میدانستند که سازمان در حال انتقال نیرو به اروپاست ولی چشم خود را آگاهانه میبستند.
حتی توسط رابطین سازمان از طرف سیستمهای امنیتی اروپایی مانند ایتالیا تذکر هم شنیدیم که “کمی ملاحظه کنید در این میزان از قاچاق انسان”.
در نتیجه این نیروی 1200 نفره جدید از سال 1372 موتور اصلی کار بنیادهای ایران اید شد. تا روزانه 18 ساعت کار در خیابانهای اروپا در سراسر سال با یک روز تعطیلی در روزهای یکشنبه به کار جمع آوری کمک مالی بپردازند.
از آنجا که کار بسیار شاقی بود، بسیاری برای همیشه به دردهای پا و کمر مبتلا شدند. از افراد همچون برده کار کشیده میشد. زیر فشار کار و تبعض، صدای بسیار در آمد که چرا باید اعضای ساده به بردگی در خیابانها کشیده شوند از همین رو مریم رجوی برای خاموش کردن مخالفتها همه اعضا، بجز ستاد خود مریم رجوی در اورسورواز را مجبور کرد که حداقل یک روز شنبه ها در کار مالی اجتماعی شرکت کنند.

اعضای ساده شش روز از 5 صبح میزدند بیرون و حدود 10 الا 11 شب برمیگشتند. این قلم با محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی در شهرهای فرانسه و با بیژن رحیمی عضو دفتر سیاسی در شهرهای سوئیس به مالی اجتماعی میرفتیم. یا با رضا(فرهاد) منانی عضو مرکزیت و احمد حنیف نژادعضو دفتر سیاسی در دوسلدورف آلمان به مالی اجتماعی میرفتیم. در دانمارک، سوئیس، فرانسه، آلمان، انگلیس، ایرلند، اسکاتلند نیز مالی اجتماعی میکردم.
در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372

بین سالهای 1362 الی 1372 بنیاد ایران اید توسط سازمان و با کمک هواداران در اروپا اداره و پیش برده میشد. بعد از انقلاب ایدئولژیک و فرار هواداران و ریزش گسترده ای که در طیف هواداران اتفاق افتاد در آمدهای این بنیاد بشدت کاهش یافت. آنها هم که بعد از 1364 باقی ماندند هرچه پول درمیاوردند دیگر به سازمان نمیدادند و به جیب میزدند. و سازمان اطلاع داشت ولی برای حفظ نیم بند هواداری آنها حرفی نمیزد.
در دوره 72-1362 حداکثر درآمد هر فرد در جمع آوری کمک مالی بین 200تا250 دلار در روز بود.
بویژه بعد از سال 1364 (انقلاب ایدئولژیک) و رفتن رجوی به عراق (سال 1365) بسیاری از هواداران جدا شدند. بسیاری نیز که سمپاتی آنها به نفرت تبدیل شده بود، و فکر میکردند عمرشان و بعضا همه دارائیشان را پای تشکلی که به همه آرمانهای مجاهدین و ایرانیان پشت کرده تلف شده است ندادن پولهای جمع آوری شده در بسترایران اید به سازمان بعنوان وسیله ای جهت کمک به جدا شدنشان از سازمان تبدیل شده بود. بقیه نیز باز به همین دلیل دچار یاس و پاسیویزم و بی انگیزگی شده بودند، که عامل اصلی این میزان از در آمد بود. بسیاری از این هواداران و اعضای سازمان در اروپا با پولهای کلانی که نزدشان بود فرار و یا جدا شده و رستوران و… تاسیس کردند.
درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا
مریم رجوی بعد از شکست فروغ جاویدان و متوقف شدن بکاربرده شدن در مرزها علیه سربازان ایرانی و تعطیلی ارتش به اصطلاح آزادیبخش به همراه 1200 تن از مجاهدین از عراق به اروپا-فرانسه آمدند.
مریم رجوی بقصد نمایش اینکه انقلاب ایدئولژیک انسانها را رها کرده و از فرش به عرش!! برده آنها را تحت فشارهای روحی-روانی وحشتناک تشکیلاتی مجبور کرد که در آمدها را بالاتر ببرند. تا او به هوادارانیکه تماما انقلاب پوشالیش را رد کرده بودند، نشان دهند که اثرات انقلاب ایدئولژیک چه بوده است. از همین رو مریم رجوی در بدو ورود طی جلسه ای اعلام کرد که باید در آمد هر مالیکار ازحداکثر 200-250 دلار(مربوطه به هواداران ضد انقلاب مریم) به 1000-1250 دلار (اعضای طرفدار انقلاب مریم!!) افزایش یابد.
مسئولین نیز جهت رسیدن به شاخص مریم رجوی از هر وسیله ای جهت فشار آوردن به مالیکاران استفاده میکردند. این فشار طاقت فرسا هدف دیگری نیز داشت و آن دور نگهداشتن مجاهدین از سوراخ شدن انقلابشان با چشم چرانی در خیابانهای اروپا هنگام کار مالی، بعلاوه مشغول نگهداشتن نیروهایی که عملا کارایی دیگری نداشتند. و از جنبه روانی، هدف مهمتر، بدهکار رهبری و زیر ضرب خرد کننده روحی روانی نگهداشتن مستمر آنها بود. بسیاری از مالیکاران در این دوره به بیماریهای متعدد ناشی از18ساعت سرپا ایستادن در سرما و یخبندان دچار شدند.
رجوی به مجاهدین میگفت هرکس در آمدش کم است یعنی دنبال چشم چرانی در خیابان است. توجه داشته باشید که کار مالی اجتماعی نیاز مبرم به علم زبان و به همان اندازه علم به فرهنگ آن جامعه دارد. بسیاری از افراد سازمان که به اصطلاح از دوران میلیشیایی به سازمان پیوسته بودند و حالا از اروپا سر در آورده بودند نه زبان کشور مربوطه را نمیدانستند، نه ظاهر مناسبی داشتند، نه به فرهنگ مردم آشنا بودند، خود زنان با لباس مانتو آنهم از نوع اسلامی که هر رهگذری به چشم تحقیر و ترحم به آنها مینگریست، باید مواظب میبودند که در این حین زیر باران و برف و سرمای اروپا هنگام مالیکاری روسریشان نیز عقب نرود مبادا شب مورد بازخواست مسئولین قرار گیرد.
بعلاوه آن روحیه نجیب شرقیشان به آنها اجازه نمیداد که مانند گداهای کنار خیابان (دقیقا کاری که باید میکردند) جلو افراد اروپایی را گرفته و با بافتن انبوه دروغ آنهم به زبانی که بلد نبودند درخواست کمک کنند و تازه به انبوه سوالات شهروندان در مورد کمکی که درخواست میکردند جواب دهند و دست آخر بتوانند شهروندان را با فریب متقائد و سرکیسه کنند.
مریم رجوی کوشش بدهکار نبود. میگفت رهبر عقیدتی گفته شب باید جنازه مالیکار به پایگاه برسد. شرایط کارآنها فی الواقع همراه با فشار خردکننده بود.
افرادی که درآمدی نداشتند میترسیدند که شب برگردند به پایگاه و مجبور بودند تا پاسی از شب در خیابانهای خلوت شده شهر جلو شهروندانی که معمولا برای قدم زدن شبانه بیرون میآمدند و یا مست از رستورانها و کلوپها بیرون آمده بودند بگیرند و برخورد و درخواست کمک کنند، شاید در بازگشت کمتر مورد بازخواست قرار بگیرند.
انتهای شب نیز باید به سرپل (پایگاهی که کنترل مالیکاران را در دست داشت) زنگ میزدند و اجازه میگرفتند که میتوانند با این در آمد مثلا 100 یا 200 پوند برگردند یا خیر؟

چون خیلی دیر شده است و تشنه و گرسنه، و بعد از 18 ساعت کار و ایستادن سرپا و صدها بار تکرار دروغهایی که باید میبافنتد دیگر از پا افتاده اند.
فاجعه بدتر زمانی بود که به پایگاه برمیگشتند و تازه باید در برنامه انسان خردکنی عملیات جاری شرکت میکردند و تمامی چشم چرانیهایی که کرده بودند، همه تنبلی هایی که کرده بودند، همه ذهنیتهای ضد انقلابی که داشته اند، و اینکه چرا به انقلاب مریم خیانت کرده اند به مسئولین پاسخ میدادند. و مورد حمله و هجوم و تحقیر و توهین همقطاران و مسئولین سازمان قرار میگرفتند.
هرچه سازمان به نیروهای مالیکار فشار میآورد آنها نیز همین فشار را به شهروندان اروپایی میآوردند چون سیستم ارتقاء علمی در آمد وجود نداشت. بلکه با ابتدایی ترین و قرون وسطایی ترین اشکال با در منگنه قرار دادن عضو، یعنی گدایی در خیابان باید درآمدهای بالا حاصل میشد. در هر پایگاه تابلویی نصب شده بود و اسامی افراد و درآمدشان در آن درج میشد تا با تحقیر مالیکاران کم در آمد را وادار به در آمد زایی کنند.
زیرِ این فشارهای فوق طاقت غیر انسانی تشکیلات که مستقیم به شهروندان منتقل شد و کسب تجربه، درآمدها بالا رفت، ولی همزمان خیلی ها از همین بچه ها از تشکیلات گریختند و خود را نجات دادند. از طرفی نیز منجر به شکایت شهروندان به پلیس و شهرداریها از گداهای جدیدی میشد که جان شهروندان را برای گرفتن کمک مالی به لبشان میرساندند. آنها برخلاف قانون، در روز و محلی که نباید، کمک جمع میکردند….
گزارش بیلان نهاد مالی سازمان
از بیلان واقعی نهاد مالی سازمان هیچ اطلاعی در دست نیست. چرا که همانطور که در فوق آمد اطلاعات مربوط به درآمدها همطراز اطلاعات حفاظت شخص مسعود رجوی است. و بدون دستگیری و به قانون سپردن محمد طریقت (یاسر) بعنوان یکی از بزرگترین مجرمان در حیطه پولشویی جهان نمیتوان به اطلاعات موثقی دست یافت. سازمان مجاهدین در طول عمر خود تنها سه بار بیلان مالی منتشر کرده است. و هر سه آنها بعد از 1366 بوده است.
گزارش بیلان اول:
12اسفند 1367(نشریه شماره 165 ص21) 550.547.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی مربوطه در بازه زمانی سال 1366 و نه ماه اول 1367 که به ادعای سازمان خرج “نیازهای گوناگون ارتش آزادیبخش شامل خرید اقلامی از قبیل تجهزات نظامی، وسایل مخابراتی و تدارکاتی شده است” اعلام شد.
گزارش بیلان دوم:
19اسفند 1367(نشریه شماره 166 ص24،25) 2.781.439.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی، مالی اجتماعی، کاریدی مربوط به درآمدهای بازه زمانی دیماه 1364 الی دیماه 1367، که برای “رفع نیازهای ارتش آزادیخبش هزینه شده است” اعلام شد.
گزارش بیلان سوم:

20اردیبهشت1372(نشره مجاهد شماره 298 ص اول) بیش از 6.008.676.360 تومان در آمد 170 انجمن هوادار در خارج کشور، کار یدی، فروش طلا و جواهرات، بازه زمانی 11دیماه 1367 الی 11 دیماله 1371 که برای “تامین دارویی و تدارکاتی ارتش آزادیبخش ملی ایران هزینه شده است”. اعلام شد.
هدف از گزارش بیلان مالی

اول:هدف داخلی بود که با آمدن مریم رجوی به خارج تشکیلات میخواست یک صفر صفر مالی از همه درآمدها و هزینه های تشکیلات خارج کشور جدای از حسابها و هزینه های بعد از حضور مریم رجوی در خارج کشور داشته باشد. از همین رو وقتی آن گزارش واقعی تهیه شد و برای مسعودرجوی ارسال شد. تشخیص داده شد که گزارش دیگری
دو: با هدف بیرونی و تبلیغات سیاسی و سفید کاری و از روی آن گزارش داخلی یک گزارش ساختگی و نمادین تهیه و جهت فریب افکار عمومی و قدرتنمایی و نشان دادن توان مالی مبتنی بر حمایتهای دروغین مردمی به رخ شورایی ها و فضای سیاسی خارج کشور در میان ایرانیان و البته کشورهای غربی و البته لاپوشانی شکست فروغ جاویدان منتشر نمود.
هر وقت هم اعتراض میکردیم که بابا چرا باید دروغ بگوئیم جواب سرکوب گرانه ای میشنیدیم که :شما چرا حرفهای رژیم را میزنید؟ در هر زمینه ای بود. تعداد شرکت کنندگان در تظاهرات را که صد نفر نبودند 2500 نفر اعلام میکردند. درصورتیکه گزارش را ما با شمارش داده بودیم بعد میدیدیم صد نفر شده 2500 نفر.
شیوه های جمع آوری پول در ایران اید
• در خیابان تحت نام مالی اجتماعی
• مالی ویژه مراجعه به افراد خاص از میان کسانیکه در خیابان کمک کرده اند در منزل و …
• آبونه کردن افراد برای پرداخت مستمری
• اخاذی از افراد اروپایی و ایرانی در غرب تحت نام قرض گرفتن که هیچگاه پس نمیدادد.
مالی اجتماعی

“مالی اجتماعی” در اساس به شیوه جمع آوری کمک و اعانه با مراجعه به شهروندان در محلهای عمومی (خیابان، مراکز خرید وتجمع …) و یا مراجعه
در به در محله های شهرها که باید با برگه مهر دار مجوز شهرداری برای بنیاد خریه ثبت شده صادر میگردد که در آن روز و زمان جمع آوری نیز درج شده و باید همراه هر مالیکار باشد درج میشود، اتلاق میگردد. جمع آوری در این شکل بصورت نقدی و یا چک صورت میگرفت. و کسانیکه اینکار را میکنند را “مالیکار” مینامیدند.
جهت جمع آوری کمک، مالیکار باید شهروند مربوطه را متقاعد کند که کمکی که میکند برای چه منظوری است و برای کدام کشور است. پروژه کمک چیست؟ آیا سوژه پروژه انسان یا حیوان است؟ کودکان هستند یا زنان و مردان و بیماران و جنگ زدگان و …جدای از آن کمکی که داده میشود به کدام جزء از نیازهای پروژه یا سوژه اختصاص مییابد، اگرسوژه کودک است برای تغذیه است یا برای درمان، لباس، سرپناه، مدرسه، کتاب و…و کمک داده شده برای چه مدت چنین نیازی را میتواند تامین کند. در فرایند کار بنیاد بدلیل محتوای صددرصد فریبکارانه آن، واژه “مالی-اجتماعی” در میان مجاهدین برای فریب استفاده میشد و به همدیگر میگفتند بابا تو دیگه منو “مالی-اجتماعی نکن یعنی فریبم نده، سرم کلاه نگذار، دروغ نگو.
عطف به فرهنگ بسیار جاافتاده کمک و اعانه با 280هزار بنیاد خیریه در سال 1996 و 166هزار در سال 2020 در انگلستان، فرهنگی بسیار بسیار متداول است و همه شهروندان با جزئیات کار آشنا هستند و میتوانند سوال کنند. بنابراین مالیکار باید برای همه سوالات اعانه دهنده آماده باشد. از همین رو مسئولین بنیاد ایران اید نیز طی کار و تجربه های قبلی جواب به همه این سوالات را طی یک داستان صد درصد ساختگی تحت نام سناریو نوشته و مالیکاران را توجیه میکردند. متناسب با سناریو عکسهایی نیز از مجلات مختلف تهیه و بعنوان عکس کودکانی که قرار است کمکها به آنها برسد در یک آلبوم درج میشد و به شهروند مربوطه هنگام توضیح سناریو(یا همان پروژه کمک) نشان داده میشد.
دلایل شکایتها از ایران اید
سناریو بر اساس دروغ مطلق با وسیله قراردادن عمیقترین احساسات و باورهای انسانی و با جریحه دار کردن شهروندان جهت سرکیسه کردن آنها تنظیم میشد. مواردی همچون”این کودک که می بینید پدر مادرش را دستگیر کرده اند و حالا بدنبال این کودک هستند که ببرند و جلوی پدرمادرش شکنجه کنند تا از آنها اعتراف بگیرند. کودکان قبلی را که نتوانستیم خارج کنیم زیر شکنجه مردند. بنابراین کمک بسیاری فوری نیاز است تا او را از کشور خارج کنند یا به خانواده ای بسپارند که بتواند هزینه های او را تقبل کند و…” و یا این کودک که پدر و مادرش را جلوی او شکنجه کرده اند دچار تروموتایز(از ترس و شوک تکلم را از دست داده) شده است. باید او را مورد حمایت قرار دهیم و یا از شهرها خارج کنیم و در مناطق مرزی اسکان دهیم. در مرحله بعدی میخواستند که خواهر کوچکتر همان پسر را از شهرشان خارج کنند و یا در مناطق مرزی آنها را اسکان دهند، چون احساس تنهایی میکند و خواهرش را میخواهد… و یا اردوگاه کودکان مورد توپ باران قرار گرفته و همه ساخته ها (درمانگاه، مدرسه، خانه ها…که ایران اید ساخته بود!!) خراب شده و باید بچه هایی که شما (حامی مالی) حمایت میکنید را جابجا کنیم!!!!
صدها نمونه از این داستانهای ساختگی وجود داشت که در مواردی شهروندان از شنیدن آن قش میکردند و مجبور میشدند که آمبولانس خبر کنند. این رفتار تجسم عینی رویکرد مسعود رجوی در “مالی-اجتماعی” کردن جامعه خارج کشوریهاست که با دروغهای ساختگی 120هزار شهید، 30هزار اعدامی سال 1367، و هزاران دروغ و بزرگنمایی های نجومی این فرقه با گروگان گرفتن احساسات انسانی مخاطب دست به فریب افکار عمومی میزند، میباشد. بنیاد ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران مورد حمایت خود دارد. همچون هزاران کانونهای شورشی!!!
علاوه بر این گونه فشارهای وارده به شهروندان از ناحیه سناریوی مطرح شده، که از دلایل عمده شکایات علیه بنیاد ایران اید بود. علت دیگر نیز چسبیدن مانند کنه به شهروندان برای گرفتن کمک مالی توسط مالیکار بود چون اگر اینکار را نمیکرد باید خودش شب هنگام در ماهیتابه عملیات جاری انقلاب مریم سرخ میشد به همین دلیل مجبور بودند فشار زیادی به شهروندان وارد کنند و به رقم تعهد تعین شده برایش برسد.
انواع فریب شهروندان

فریب فقط سناریوهای دروغین نبود، چند پشته این فریب ها اجرا میشد. همانگونه که مسعودرجوی در ترور سیاسی مخالفین و سوژه های سیاسی اش دروغ تولید و سند برایش جعل میکند در بنیاد ایران اید نیز عینا اجرا میشد.
در مورد این قلم، عکس همراه خانواده در مقابل ابن بابویه قبرستانی که تختی، دکتر فاطمی، علی اکبر دهخدا، محمد علی فروغی، میرزاده عشقی و دیگر بزرگان ایران در آن دفن هستند را از فیس بوک برداشته و در سایت ایران افشاگرشان بعنوان «سندی که از داخل بدستشان رسیده» و این قلم را در هنگام همکاری بارژیم در یک مسجد معرفی و به خورد مخاطب دادند.
تشکیلات فرقه رجوی از هیچ اقدام ننگینی برای سند سازی وفریب پرهیز نمیکند. همین شیوه را در ایران اید هم بکار میبرد. بخش سیاسی را بکار میگرفت و از فریب سیاستمداران، لردها و بعضی مقامات پارلمان و افراد سرشناس برگه حمایت از ایران اید را میگرفت، که در آن شهروندان را به کمک به ایران اید برای نجات جان کودکان از شکنجه و اعدام تشویق میکرد. و در آلبوم مالیکاران برای فریب بیشتر شهروندان قرار میداد.
مثلا از سر کلیف ریچارد 50 سال خوانند معروف انگلیس با 250میلیون فروش آلبوم با جایگاه سوم بعد از بیتل ها و الویس پرزلی برگه حمایت داشت، از برایان کلاف سرمربی فوتبال ناتینگام فارست برگه حمایت داشت که از شهروندان میخواستند به ایران اید کمک کنند. که خود همگی به همین شیوه مالی اجتماعی شده بودند و خبر نداشتند از چه حمایت میکنند.
سازمان کار بنیاد ایران اید
عطف به اهمیت کار که عمده نیروی سازمان در این قسمت سازماندهی شده بود، در هر کشور یک بخش سیاسی وجود داشت که همه امور فعالیت سازمان مربوط به آن کشور را دنبال میکرد. و یک تشکیلات مستقل مالی اجتماعی وجود داشت که هر دو ایندو نهاد مستقیم به پاریس وصل بودند.
در انگلستان بخش فعالیتهای سیاسی با مسئولیت بهشته شادرو (از مسئولین اول سازمان) با معاونت من بود. و بخش مالی اجتماعی با مسئولیت مریم تدینی از اعضای شورای رهبری با معاونت مریم حسن زاده از دانشجویان سابق انگلیس و عضو شورای رهبری بود.
مریم تدینی مسئول نیرویی و تشکیلاتی بود و مریم حسن زاده مسئول مالی ویژه، حمید رضا عسگری بیاضی (امروزه بنیاد خیریه ای بنام Talorance International را در انگلستان اداره میکند) متخصص مالی ویژه و دارنده حق امضاء و مالی ویژه کار، بعلاوه این من مسئول روابط عمومی و حقوقی ایران اید و دارنده حق امضای دوم، بعلاوه صدها عضو سازمان در تمامی رده ها بعنوان مالیکار.
فردی بنام مسعود احمدی از اعضای سابق که حاضر نشده بود تن به انقلاب ایدئولژیک بدهد و در عراق بماند و به انگلستان برگشته بود، امور اداری و پشتیبانی را انجام میداد و بعنوان سخنگوی ایران اید ظاهر میشد.
مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی
مبالغ جمع آوری شده معمولا از 5 تا ده پوند به بالا بود.
اگر فرد میتوانست 40 پوند کمک بگیرد شهروند را دعوت میکردند که فرم مخصوص مالیات را پر کند چون اولا آن 40 پوند جزء مالیات پرداختی شهروند محسوب میشد و بنفع خودش بود، بعلاوه دولت به ازاء آن، 40 پوند اضافی نیز به بنیاد کمک میکرد، یعنی هم شهروند نفع میبرد و از مالیاتش کم میشد و هم بنیاد در نهایت 80 پوند دریافت میکرد.
در همین فرم قسمتهایی داشت که اگر شهروند میخواست میتوانست یک مستمری بطور مستقیم از حقوقش به حساب ایران اید ریخته شود.
اما اگر شهروند را میتوانستند متقاعدکنند که 75 پوند یا بیشتر کمک کند، از او میخواستند فرم مالیاتی متفاوتی بنام GitAid را پر کند که مثلااگرشهروند 100پوند کمک کرده باشد 125پوند از مالیتش کم میشد. در این مرحله فشار بالاتر برده میشد و خواسته میشد که اگر 250پوند کمک کند دولت 500 پوند دیگر به خیریه کمک میکند.
این فرم ها بسیار مفصل و شامل تمامی جزئیات حساب و شماره های مالیاتی، اسم و آدرس و افراد… بود. از همین رو یکی از عوامل فشار، رساندن کمک انجام شده ابتدا به 40 و سپس به 75 پوند و سپس به 250 پوند با چانه زدن با شهروندان بود. یعنی با کمک کردن شهروند کارفشار مالیکار به او تمام نمیشد بلکه تازه شروع میشد.

شرایط غیر انسانی مالیکاران
دریک ماه ایام اوج مالیکاری در کریسمس در اسکاتلند در شهر گلاسگو، در بازرسی که من از کار مالیکاران انجام میدادم، آنها مجبور بودند که یک اتاق درهتل بگیرند و نه نفر قاچاقی وارد آن شده شب را به صبح برسانند. برای اینکار مجبور بودند که برای دور ماندن از چشم صاحبان هتل، هشت نفر تا ساعت 11شب در خیابان در شبهای سرد کریسمس پرسه بزنند تا بتوانند با کمک نفر اصلی وارد هتل شوند. و صبح نیز باید قبل از شش صبح از هتل بیرون میزدند، اینها هتلهایی بودند که بعد از ساعتی کارمندی نداشتند و دربها با رمز کنترل میشد.
در سوئیس شهر زویخ، یک آپارتمان دو خوابه 70 متری 35 مالیکار ماهها مستقر و در کیسه خواب میخوابیدند. تنها محلی که کسی نمیخوابید توالت بود. یک نفر سرما میخورد همگی مریض میشدند. این علیرغم این بود که هرکدام از این مالیکاران روازنه بین 500 تا 1000 فرانک سوئیس، بطور متوسط روزی 27000فرانک درآمد تولید میکردند. شرایط مالیکاران بسیار بدتر از کودکان کار بود. غذای روزشان در خیابانها یک ساندویچ یخ زده در سرمای کوههای سوئیس بود.
اگر مالیکاری توان دروغ گویی و رول بازی کردن برای اخاذی نداشت اتهام او انقلاب نکرده بودن، فرزند مریم و مسعود رجوی نبود، مبارز و مجاهد نبودن، دلسوزی برای شهدا نداشتن ، دنبال چشم چرانی و جنسیت خود بودن… بود.

اگر این فشارهای کارگر نمیشد میگفتند با رژیم ایران خط داری. این فشارها را باید بعد از 18 ساعت سرپا ایستادن و صدها بار شهروندان را متوقف کردن و تکرار سناریو کمکها را مطرح کردن در سرما و باران و …با زبان الکن همراه بود تازه شب در جلسات سرخ شدن در عملیات جاری را نیز تحمل میکردند.
مریم رجوی عمیقترین، انسانیترین، حساس ترین، عاطفی ترین، خصوصی ترین باورها وانگیزه ها، آرمانهای اعضایش را به گروگان میگرفت وهرشب با شنیع ترین ابزار و خشتن ترین شیوه ها بجان آنها افتاده و فرد را شکنجه به اصطلاح سفید میکرد که وادارش کند روباتی که مسعود و مریم میخواهند شوند. شعار این بود،
اگر عاشق رهبری هستی باید بتوانی چنان دروغ بگویی که خدا هم فریب بخورد.

مــالــی ویــژه
بخش مالی ویژه در انگلستان شامل دو تیم دو نفره بودند که یک تیم شامل حمیدرضا عگسری بیاض از دارندگان امضا و اصلی ترین عنصر بنیاد ایران اید، که بعدها یک عضو ساده نیز جهت کنترل ایدئولژیک همواره همراهش کرده بودند و یک فرد دیگر از اعضای سازمان که نامش فراموش کرده ام که او نیز یک همراه برای کنترل همراهش بود تشکیل میشد.
ایندو تیم از میان کسانیکه مبالغ بالای 40 و یا 75 پوند کمک مالی میکردند، وهمه اطلاعات تماسی آنها نیز در دسترس بود، با تجربه ای که کسب کرده بودند افرادی را انتخاب میکردند و طی تماسی و یا حتی با مراجعه به محل سکونت و یا کار آنها پروژه های بزرگتری را برای گرفتن کمک مالی در ابعاد بزرگتر را مطرح میکردند.

تمامی مغزشویی هایی که روی سوژه ها اجرا میشد بخش بسیار عمده آن در زمینه دروغ های نجومی کشتار و جنایاتی بود که در ایران روی زنان و کودکان و… انجام میشد و از این فضای خشم ونفرت و برانگیختن دروغین عواطف فرد، پل زده میشد به کار ایران اید که میخواهند این انسانهای در زیر شکنجه و کشتار را نجات دهند و نیاز به کمک دارند. این تاکتیک معروف به پل زدن بود.
البته فضای روزنامه ها و اخبار تلویزیونها و… که روی رژیم متمرکز بودند بسیار بسیار به قبولاند سناریوهای تیم مالی ویژه و مالیکاران در خیابان کمک اساسی میکرد.
هیچ بنیاد خیریه ای در جهان نیست که ابعاد پروژه هایی که در زمینه کمک به مستندان اجرا میکند به گستردگی و تنوع ایران اید باشد. چون پروژه های واقعی تماما کارهای بسیار تخصصی و نیازمند تخصصهای بسیار متنوع و پیچیده است، اما چون ایران اید پروژه هایش یک داستان سرایی بیش نبود بنابراین هیچ محدودیتی در دروغ پردازی و تولید پروژه های خیالی در هیچ زمینه فعالیت آن دیده نمیشد!!!
مثلا ساختن مدرسه برای کودکان، ساختن درمانگاه، انتقال کودکان بخارج از کشور، تامین مستمری در داخل شهرهای ایران، تامین هزینه رشوه به دولتیان برای خارج کردن والدین یا کودکان از زندان، تامین درمان سرطان کودکان، تامین هزینه زندگی عمری یک یا دو کودک، یا دادن مستمری برای یک خانواده 5نفره برای ده سال یا یک سال یا،… تلاش میکردند که تا میشود کمک دریافتی بالاتر باشد.
اگر فرد قبول نمیکرد که هزینه ساختن یک مدرسه را بدهد تلاش میشد هزینه نصف آنرا بدهد و خلاصه چانه زنی میشد تا فرد را مجاب کنند که حداکثر توانش را کمک کند. عمده کمکهای از این طریق بدست میآمد. در موردی بوده که حمید رضا عسگر بیاضی یک میلیون دلاراز یک فرد دریافت کرده بود (آنزمان حدود 650هزارپوند).
افراد را مجبور میکردند که حتی ماشینشان را بفروشند و خانه هایشان را نزد بانکها به گرو بگذارند و بعنوان کمک و یا وام به سازمان بدهند.
مورد خانم بلیندا مکنزی که بعدها همسر یکی از اعضای سازمان که جدا شده بود گردید از مواردی است که تصویر خوبی از کار مالی ویژه بدست میدهد.
آنها افراد را مجبور میکردند برای ایران اید به دیگران نامه نگاری کنند و کمک بخواهند، میخواستند نامه بنویسند و به شهروندانیکه در خیابان با آنها برخورد میشد توصیه کنند کمک کنند. در محلکارشان پول جمع آوری کنند، کسانیکه میشناختند و قادر بودند کمک کنند را معرفی کنند. جلسات و گردهمآیی هایی از کسانیکه سابقه کمک به بنیادهای خیریه داشتند ترتیب داده میشد و در آن جمع پروژه های ساختگی مطرح میشد و یا واسطه شوند که چنین گردهمآیی های تشکیل گرددFoundraising Gathering .
حتی بتدریج آنها را به حمایت از سازمان مجاهدین میکشاندند مانند خانم بلیندا مکنزی که به همراه شوهر ایرانی اش که حالا دیگر در نه موضع مرکزیت سازمان بلکه عضو شورا بود به حامی فعال سازمان تبدیل شده بود. وقتی شوهر خانم بلیندا مکنزی از شورا نیز جدا شد دست و حقایق فرقه رجوی را به همسرش گفت خانم بلیندا مکنزی فهمید که طی بیش از یک دهه مورد سوء استفاده و کلاهبرداری بوده است و دست به افشاگری زدند.
بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید
بلیندا مکنزی یکی از قربانیان کلاشی و فریب ایران اید بود. او که انسان بسیار نوع دوستی بود و مورد هدف مالی ویژه قرار گرفته بود در یک فرایند 1.7 میلیون پوند توسط ایران اید مورد اخاذی قرار گرفته بود.
در یک مورد مجبورش کردند خانه اش را به گرو گذاشته و وام آنرا 300هزار پوند را به سازمان بدهد که سازمان بعد از پیروزی انقلاب (وقت گل نی) به او باز گرداند.
کاری که سازمان مجاهدین این شیوه کلاهبرداری را در سراسر دنیا به پیش میبرد و از هواداران پولهای کلان تحت نام قرض و پس دادن بعد از پیروزی انقلاب از آنها میگرفت. بی خود نیست که مسعودرجوی هر سال را سال پیروزی انقلاب میخواند، که یکی از اهدافش فریب اینگونه هواداران است که هر سال فکر میکنند سال آینده قرضشان را پس خواهند گرفت!!!
کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین
بلیندا و شوهر ایرانی اش که بعد از فرایند کمکهای ملی به کودکان دروغین به تدریج در یک زمان به حمایت مستقتیم از مجاهدین خلق کشیده شده بودند. در سال 2009 ، می توان آنها را در میدان ترافالگار و خارج از سفارت ایران ایستاده پیدا کرد که از رهگذران میخواهند تا با حمایت از مجاهدین خلق “از جهانی آزاد حمایت کنند!!!!”:
https://www.youtube.com/watch؟v=mnfa-W0Xg8I&feature=youtu.be
کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید از بلیندا مکنزی
شوهر بلیندا مکنزی (عضو جدا شده و منتقد فرقه رجوی) برای افشای فریب و کلاهبرداری آنها از یک فعال انگلیسی نوشت:
مجاهدین خلق پس از ترغیب بلیندا برای رهن مجدد خانه و تحویل حدود 300،000 پوندی که قول دادند “پس از سرنگونی رژیم ایران” بازپرداخت شود ، از طریق تأثیر غیراخلاقی [دروغگویی] از او پول گرفت. او اضافه کرد، اگر مجاهدین اکنون پولش را پس ندهند از آنها شکایت خواهد کرد. مجاهدین خلق از طریق شورای ملی مقاومت پاسخ دادند و گفتند “این اقدامات وزارت اطلاعات ایران است” ، و این زوج را به عنوان بخشی از توطئه و برای شروع یک پرونده قضایی جدید علیه مجاهدین خلق متهم کردند.
مجاهدین خلق بجای پس دادن پول خانم مکنزی ده ها رسید و چک از شوهر مکنزی و دو عضو سابق دیگر شورای ملی مقاومت، منتشر کردند و گفتند که آنها هزاران پوند ازسازمان دریافت کرده اند. که هیچ ربطی به خانم بلیندا مکنزی نداشت. هرچند مریم رجوی اعتراف کرد که پول مک کنزی را گرفته اما گفتند که توافق کرده اند پس از “سرنگونی رژیم ایران” بدست مجاهدین خلق پول را پس دهند!!!! وقتی خانم مکنزی را در پس گرفتن 300هزار پوند (بخش بسیار کوچکی از پولهایی که از او گرفته شده) جدی دیدند، ابتدا او را تهدید کردند که:
[1]
.تهدید بلیندا مکنزی توسط سازمان
تا شاید این شهروند انگلیس را با ترساندن عقب برانند. ولی مکنزی مرعوب این باج گیری مافیایی مجاهدین نشد، بلکه مجاهدین را تهدید به شکایت کرد. مسعود و مریم رجوی هم سلاح همیشگی خودشون، یعنی متهم كردن مك كنزی به همکاری با رژیم جمهوری اسلامی را براه انداختند.
خانم بلیندا مکنزی در یک پست حذف شده در وبلاگ نایت خود ، سعی کرد به این اتهام ننگین و زشت پاسخ دهد. او گفت ،هدف من همیشه این بود که وقتی فرزندانم بزرگ شدند و خانه را ترک کردند ، تمام وقت به نفع بشریت کار کنم. این لحظه برای من مصادف بود با دریافت ارثی قابل توجه ، 4 میلیون پوند از پدرم بعد از درگذشت وی در سال 1996. یک میلیون پوند از این پول برای خرید اولین آپارتمان پسران و دخترانم استفاده کردم ، 2 میلیون پوند برای آینده فرزندانم سرمایه گذاری کردم، و 1 میلیون پوند باقی مانده را تصمیم گرفتم که به اهداف خوب بشردوستانه [به امور خیریه] اختصاص دهم
او سپس اضافه میکند که “در حدود 1.7 میلیون پوند به این منظور ، از جمله گرفتن وام خانه به مبلغ 300هزار پوند که به مجاهدین داده شد.
مجاهدین که بشدت تحت افکارعمومی انگلیس و دزدیهای آشکار که دیگر بنیادهای خیریه نیز بدنبال اثبات آن بودند و اینکه میلیونها پوند جمع آوری شده با کلاهبرداری همه به حساب عضو دفترسیاسی سازمان در پاریس و حسابهایشان در امارات و… منتقل شده است، تحمل گشوده شدن یک دعوای حقوقی و باز شدن مسئله در روزنامه ها و لو رفتن شیوهای کلاهبرداریشان در نزد میلیونها انگلیسی و چه بسا دست به شکایت زدن دیگر فریب خوردگان رانداشت بلافاصله پذیرفت که 300هزار پوند پول خانم مکنزی را بصورت اقساط پس بدهد. که بعضا ماهی 20 هزار پوند پس داده میشد.
کیس خانم مکنزی شاخص پوشالی بودن خانه عنکبوتی است که فرقه رجوی آنرا “مقاومت مردم ایران” و “تنها آلترناتیو سازمان یافته و مردمی” میخواند. که بسادگی و با یک تلنگر تمامی بنیادش بباد میرفت. چون تمامی این ادعاها بر دروغ و تبلیغات کاذب سوار است. از هزاران کانون شورشی، از هزاران عملیات، از هزاران هسته های مقاومت، هزاران کودکی که در ایران تحت حمایت مالیش قرار دارند(14000کودکی!!!) … کذب محض و تماما بر روی کاغذ بود.
حساب سازی در ایران اید
حسابسازی یکی از مخفیانه ترین امور بود که با هدایت یک حسابرس خبره ایرانی هوادار سازمان بنام رضا حسینی که اخیرا در لندن در گذشت و دو دارنده حق امضا خیریه بصورت سری انجام میشد.
از آنجا که قبل از حساس شدن نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس روی ایران اید گزارش سالیانه مالی بدون تحویل مدارک مربوطه و رسیدها بود مشکلی ایجاد نمیشد و رضا حسینی همه اسناد لازم را لیست میکرد که ما باید آنرا تهیه میکردیم. لیستی از میزان تخصیص ها و یک گزارش مکتوب شرح فعالیتهای ایران اید در سال مالی که تحویل میشد.
اما وقتی نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس سندهای هزینه کردن را نیز خواست مشکل صد چندان شد که باید سند سازی هم میشد. هرچه توصیه میشد که در اروپا سند سازی جرم بزرگی است با مارک “ورق رژیم را بازی نکنید” سرکوب میشدیم.
• تهیه جداول اکسل از لیست اسامی کودکان فرضی و تخصیص پولهای جمع آوری شده برای هر پروژه توسط امضاء داراندگان ایران اید.
• تهیه اسنادی بصورت رسیدهای امضاء شده توسط خود مالیکاران با قلمهای مختلف مبنی بر دریافت این پولها از جانب کودکان و …
• استفاده از هواداران قابل اعتماد در شهرهای مختلف اروپا برای تولید رسیدهای کاذب دریافت پول.
• استفاده از اعضای سازمان در اشرف برای تولید رسیدهای دروغین.
• استفاده از نامه های دست ساز در اشرف که مثلا با جوهر نامرئی بین خطوط نوشته شده بود.
عوامل تخریب ایران اید و شکست آن
فشارهای سازمان به مالیکاران که مستقیم به شهروندان منتقل میشد، بتدریج تبدیل به معضل اجتماعی و شکایات از به اصطلاح خیریه ونحوه برخورد داوطلبان با شهروندان هنگام جمع آوری کمک مالی شد. و شهروندان شکایاتشان را از برخوردهای غیر انسانی به پلیس و مقامات شهرداریهای محل میرسید. هرچه به تشکیلات تذکر و گزارش داده میشد که نباید خلاف قوانین رفتار کرد ، جواب این بود که طبق انقلاب مریم ما تسلیم محدودیتهای بورژوازی ضد انقلابی نمیشویم. شکایت های شهروندان با تحریک وزرات اطلاعات است. تا اینگونه ما را خفه کنند.
این قلم مسئولیت روابط عمومی ایران اید را نیز داشت و مستقیم مورد خطاب پلیس و مقامات شهرداریها قرار داشت. و روزانه مجبور میشد از طرفی پلیس و… را نسبت به اقدامات غیر انسانی و خشونت آمیز کلامی و عدم درک شرایط شهروندان و اصرارهای انجام شده که تا چندین روز ناراحتی و استرس شاکیان را بدنبال داشته، نقض ضوابط، کار غیر قانونی و بدون اجاز در روز و محل، توجیه کند و از طرفی نیز به جنگ تشکیلات برود که این میزان از فشارها و این گونه رفتار در خیابان توسط اعضایی که نه زبان میفهمند و نه با فرهنگ مردم آشنا بودند منجر به تعطیلی بنیاد خواهد شد. تنها حُسن مالیکاران از نظر تشکیلات انقلاب کرده های مریم بودن بود. که مانند روبات هرفرمانی را فقط اجرا میکردند.
ولی هر بار جواب تشکیلات به اعتراض ما به نقض قوانین این بود که انقلاب مریم باید در خیابانها به پیش برود و آمار درآمد باید هر روز بالاتر برود و گوش بدهکاری نبود. و مارک ضد انقلاب مریم نیز نصار این قلم میشد.
و به انقلاب کرده ها میگفتند به کارتان ادامه دهید. هرچه جلوتر میرفتیم کار به ورود پلیس در صحنه و فشار روی مالیکاران نیز میکشید و عملا مالیکار زیر سنگ آسیاب تشکیلات و پلیس و شهرداری و کار 18 ساعته در خیابان در زیر باران و سرمای زمستان و سرماهای 18-20درجه زیر صفر و تحقیر و توهین بعضی اروپائیان و نشستهای عملیات جاری که باید در آن بخاطر کمی در آمد سرخ و له و لورده میشدند کشیده بود.
هیچ کس حق نداشت که کار را تعطیل کند، وقت نهار نیم ساعت بود. در خیلی از موارد با متکدیان معتاد اروپایی خیابانها بر سر تنها سرپناه هنگام بارندگی در جنگ و جدال قرار میگرفتند که چه کسی از آن استفاده کند.
همه این فشارها در مقابل عذاب روبرو شدن با عملیات جاری وقتی که شب به پایگاه برمیگشتند که باید همه تناقضات خود را در طی روز خوانده و منتظر سرکوبهای روحی و روانی و تف و لعنت، تحقیر و توهین های انقلابی!!! شورای رهبری در جلسات مغزشویی روزانه تحت نام عملیات جاری و صفر صفر روزانه قرار میگرفتند، هیچ بود.
بسیاری از همین زنان و مردان مجاهد از تشکیلات فرار کرده و جدا شدند. این قلم بسیاری را شخصا به هایم های پناهندگی برده و تحویل میدادم.
اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان
همه این تضادها و تناقضات و نقض قوانین، بتدریج علیرغم تحمل بسیار بالا و غیر متعارفی که دولت انگلستان-پلیس نشان میداد دیگر بنیادهای خیره را روی ایران اید حساس کرد و شکایات از طرف آنها نیز به مقامات «نهاد کمیسیون خیریه -Charity Commission(C.C)» رسید.
.
از همین رو مقامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس مسئولین ایران اید را در سال 1996 برای باز خواست طی نامه ای کتبی احضار کردند. دراین جلسه مریم حسن زاده(از دانشجویان سابق در انگلستان-عضو شورای رهبری)و مسئول مالی ویژه و حمیدرضا عسگری بیاضی(از دانش آموزان سابق درانگلستان) مالی ویژه کار و دارنده حق امضاء و این قلم(از دانشجویان سابق درانگلستان) از معتمدین و مسئول روابط عمومی ایران اید شرکت داشتیم.
برای این بازخواست که از قبل آماده شده بودیم، داستان و سناریو دروغ ما این بود، کسانیکه در خیابانها به جمع کمک مالی مشغول هستند داوطلبانی هستند که فقط بخاطر اهداف انسانی به بنیاد کمک میکنند، و بسیاری خود از قربانیان رژیم هستند و بسیاری کودکانشان را ازدست داده اند، پولی نیز برای کارشان دریافت نمیکنند(البته این قسمت که برده وار کار میکردند تنها قسمت حقیقت سناریوبود). بنابراین بسیار نگران هستند که به این بچه ها کمک شود برای همین اینقدر اصرار و التماس میکنند که حتما کمکی برای کودکان جمع شود. اینها هیچکدام ربطی به ما بنیاد خیریه ندارند!!!! (کار داوطلبی برای خیریه ها یک روال است و ما از این پدیده برای دروغ پردازیهای بنیاد استفاده میکردیم)
روضه یک ساعته ما سه نفر هرچند در نهایت اشک نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را نیز در آورد!!! ولی در نهایت گفتند همه داوطلبان باید قبل از شروع به کار توسط بنیاد بطور کامل نسبت به نحوه رفتار و قوانین و …انگلیس توجیه شوند. که ما نیز با چشم گریان!!!!!! قبول کردیم.
خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس
اما همه اینها بدلیل پولها و طلاهای هنگفتی که از عربستان میگرفتند بگوش سازمان نمیرفت که بنیاد در خطر است. و مرتب میگفتند شکایت کنندگان عناصر وزارت اطلاعات هستند و مزدوران رژیم. از همین رو به اعتراضات ما وقعی نمیگذاشت.
چون مریم رجوی خیالش از دولت انگلیس و پشتیبانی آنها راحت بود. حق هم داشت. چون پلیس و دولت و سیستم اطلاعاتی انگلیس بخوبی همه میدانستند که ایران اید حتی یک نفر داوطلب ندارد. بلکه همه اعضای به اصطلاح انقلاب کرده!!! فرقه مجاهدین هستند.
مریم رجوی نیز وقتی رویکرد عاجزانه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را میدید که پلیس همه درخواستهایش را بدون پاسخ میگذارد و هیچ اقدامی علیه ایران اید و یا جلوگیری از کار مالیکاران نمیکند، بیشتر اطمینان حاصل میکردند که اتفاقا دولت انگلیس در حال حمایت از ایران اید در مقابل شکایت های دیگر بنیادهای خیریه و مردم آسی انگلیسی از فشارها هستند.
(نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نهادی غیردولتی است وابسته به پارلمان انگلیس است)
حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)
وقتی که دیگر بنیادهای خیریه فعال در انگلیس که معترض و شاکی ایران اید بودند به جایی نرسید. و دیدند که دولت رسما از ایران اید حمایت میکند، تحقیقات را خود راسا بدست گرفتند و رابطه ایران اید و سازمان مجاهدین را در آورده و فهمیدند که همه پولها برای کارهای تروریستی بکار برده میشود.
در این مرحله و با این میزان از اطلاعاتی که خیریه های رقیب بدست آورده بودند در نهایت در ماه مارس 1998 شکایتهای قویتری روی میز نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس برده شد.
طبعا نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نیز آنها را به پلیس و سیستم اطلاعاتی کشور ارجاع میداد که طبق گزارش خود نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس هر دو سیستم از اقدام بر روی آن اکراه داشتند و پشت گوش میانداختند.
جهت اطلاع اینکه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس ارگانی غیر دولتی است. جهت نظارت و کنترل بر بنیادهای خیریه ایجاد شده تا مردم بتوانند با اطمینان کمک های خود را به مستمندان بکنند. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نه به دولت که به مجلس انگلستان پاسخگوست و بازوی مجلس است. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس دارای قدرت تصمیم گیری مستقل است اما قدرت اجرایی و قضایی ندارد و باید از طریق پلیس و سیستم اطلاعات دولت این امور را پیش ببرد.
با مواجهه با بی عملی پلیس و دولت انگلیس با افزایش فشارهای بنیادهای خیریه در نهایت در ماه می 1998 نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس مجبور شد که تحقیقات را اینبار خودش شروع کند. آنهم نه بر اساس این حقیقت که پولهای جمع آوری شده برای امور تروریستی هزینه شده بود. بلکه صرفا در مورد اینکه پولها چگونه هزینه میشود و بدست کودکان میرسد یا خیر. یعنی یک تحقیق اداری و نه سیاسی.
وقتی از خیریه های رقیب صحبت میکنیم و حساسیت آنها، لازم است اطلاعات زیر را از بنیادهای خیریه به شما بدهیم تا مسئله روشن گردد.
مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس
این نحوه دروغ پردازی مافوق تصور، و بازی با عواطف و احساسات مردم و صحنه سازیهای وحشتناک از کشتار و شکنجه کودکان و مادران و… جهت شکستن مخاطب و خالی کردن جیب آنها هرچند بسیار موثر افتاد طوریکه در سالهای مورد بحث در میان 280 هزار بنیاد خیریه ای که در انگلستان وجود داشت ایران اید رتبه چهلم را با در آمدی معادل 5 میلیون پوند در سال را کسب کرده بود. (امروزه 166000 بنیاد خیریه است)
166000بنیاد خیریه در سال 48میلیارد پوند گردش مالی دارند. سود حاصل، معادل در آمد سالانه انگلستان از بخش کشاورزی است، که 12میلیارد پوند میباشد. از این تعداد بنیاد، 132000بنیاد در انگلیس، 7000بنیاد در ولز، 19000در اسکاتلند و 4000 در ایرلند قرار دارند. و در مجموع 83000 شغل ایجاد میکنند و بقیه افراد فعال، داوطلب هستند. ایران اید در تمامی مناطق فوق الذکر فعال بود. یعنی انگلیس، اسکاتلند، ولز و حتی ایرلند شمالی و جنوبی.
• از 48میلیارد پوند در آمد سالانه، به شرح زیر در بین بنیادها تقسیم میشود.
• 30% آنها کمتر از 10.000 پوند در سال در آمد دارند.
• 80% آنها کمتر از 100.000هزار پوند در سال در آمد دارند.
• ایران اید در سال5.000.000 پوند (پنج میلیون پوند) در آمد داشت.
البته هزینه های سرسام آور فرقه رجوی سر به آسمان میزد. این قلم فقط یک مورد جهت هزینه بیمه شوی الزکورت لندن 100هزار پوند به بیمه پرداخت کردم. یعنی معادل در آمد یک سال هر کدام از 133000 بنگاههای خیریه در انگلستان زیر صدهزار پوند را ما بعنوان خرده خرجی هزینه بیمه یکی از شوهای مریم کردیم. هزینه شو چندین میلیون پوند بود.

بی خود نبود که دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستان کفاف نمیکرد. دوشب کرایه یک طبقه هتل هیلتون هنگام ورود مریم رجوی به لندن همین میزان هزینه داشت.
کرایه رولز رویز مریم رجوی در لندن نزدیک روزانه 12هزار پوند هزینه داشت.
بنز اس مریم رجوی روزانه عوض میشد. ویلایی که کرایه شده بود روزانه هزار پوند هزینه داشت.
کرایه سالن آلبرت هال لندن میلیونها پوند هزینه داشت،
انتقال هواداران از سراسر اروپا و آمریکا به لندن و اسکان آنها برای شو آلبرت هال مرضیه برای پر کردن صندلی های آلبرت هال صدها هزار دلار هزینه داشت….
از طرفی دیگر خیریه های انگلیس میدیند که این چه بنیادی است که در آمد 20ساله آنها را در سه روز هزینه شوهای خود در لندن میکند. پس پروژه ای و هزینه ای برای کمک به کودکان در کار نیست.

جمع آورییها خرج فعالیت های یک سازمان تروریستی است. چون فهمیده بودند که سلاحها را صدام تامین میکند.
بنابراین براحتی میتوان حساسیت هزاران بنیادخیریه را به فشارها و قانون شکنیها و ماهیت دروغ و سناریوهای مطلقا ساختگی و این میزان در آمد با خراب کردن ذهن و زمینه اعانه دادن در میان شهروندان نسبت به جمع آوری کمک مالی برای خیریه ها را درک کرد.
خانواده های انگلیسی سالیانه مقدارمشخصی پول کنار میگذارند که خرج خیریه ها بکنند. آنها بزودی با یک محاسبه ساده متوجه شدند که غیر ممکن است یک بنیاد خیریه با این عرض و طول و غیر حرفه ای بتواند پروژه هایی که همه بنیادهای خیریه سر جمع با هم میتوانند اجرا کنند به تنهایی اجرا کند، دروغی بیش نیست. وقتی شکایاتشان را پلیس بلا جواب گذاشت دست به تحقیق مستقل زدند.
بنیادهای خیریه انگلیس اخبار تحقیقات مستقل شان در مورد ایران اید از سه کانال دریافت میکردند.
الف: کانال حامیان سیاسی مثل لردها و نمایندگان پارلمان و…چون شاکیان مسئله را به نمایندگان حوضیه های انتخابی خودشان در مجلس مطرح میکردند.
ب: از کانال حامیان مالی ایران اید. آنها به حامیان(کمک کنندگان) و بویژه کسانیکه مکتوب از ایران اید حمایت کرده بودند مراجعه میکردند و شکایاتشان را از بنیاد خیریه ای که آنها پشتیبانی میکنند مطرح میکردند.
ج: از کانال تماس مستقیم با مالیکاران در خیابانها
ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران
تحقیق کنندگان بعنوان کمک کننده به مالیکاران مراجعه کرده و از آنها سوال و جواب میکردند، اینها متخصصینی بودند که بخوبی از پروژه های واقعی و همه جزئیات و نحوه کمک و و ابعاد آن در یک خیریه خبر داشتند.
در مراحلی حتی با مراجه به مالیکاران در خیابان مطرح میکردند که چرا شما در مقابل این رژیم که مرتب بچه ها را شکنجه و اعدام میکند… !!! بجای کمک به کودکان سلاح نمیخرید تا این رژیم را سرنگون کنید که این کودکان هم از دست چنین رژیمی راحت شوند. (ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران کمک رسانی میکند!!!).
و مالیکاران نیز در بسیاری موارد در ابتدای کار ندانسته اطلاعات لازم را به آنها داده بودند. یکبار به این قلم در فرانکفورت همین مراجعه صورت گرفت که بلافاصله باعث جمعبندی و توجیه همه اعضای سازمان در ایران اید در این رابطه گردید.
اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس
تمامی این اقدامات و اطلاعات غیر قابل تکذیب در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را مجبور کرد که در جولای 1998 فرمان بستن حسابهای بانکی ایران اید و با گماردن یک مدیر از طرف خودش کنترل بنیاد خیریه را بدست بگیرد.
از تحقیقاتی که روی حساب بانکی ایران اید انجام داد، مشخص شد که سالانه 5 میلیون پوند مستقیم به حساب بانکی فردی بنام هادی روشن روان(هوشنگ) مسئول ضد اطلاعات فرقه رجوی در پاریس و بخشی نیز در امارات متحده عربی واریز میشود.
و حتی یک سنت هم به ایران منتقل نمیشود. آقای سایمون گلیسبی Simon Gillespie مسئول تحقیقات از طرف نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس گفت که: “همه پولهای جمع آوری شده نه خرج کمک که به سیاه چاله [فرقه رجوی] ریخته شده است”.
بعد از بستن حسابها اقدامات زیر را نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس انجام داد.
آقای گلیسبی اقدامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را چنین عنوان کرد.
الف: نصب یک مدیر و اداره کننده قابل اعتماد نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس در ایران اید.
ب: کنترل و مدیریت بنیاد ایران اید در دوره زمانیکه تحقیقات در مورد آن درجریان است.
ج: درک و بدست آوردن ارزیابی از نحوه توزیع پولهای جمع آوری شده بین مستمندان!!
د: ارائه راه حل برای ادامه دراز مدت و معتبر خیریه.

بعد از نصب مدیر و بدست گرفتن کنترل ایران اید حسابها از بلوکه خارج شد. از معتمدین (مسئولین ایران اید) خواسته شد که مدارک نحوه ثبت و ربط های پرداخت به کودکان و خانواده های مستمند ادعایی را ارائه کنند.
تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان
کمیسیون خیریه ها در جریان تحقیق خود ، تشخیص داد که متولیان ایران اید به تعهد خود برای نگهداری مناسب اسناد سوابق کار عمل نکرده اند.
هنگامی که کمیسیون بنیاد را جهت تحویل اسناد ثبت و ربط تحت فشار قرار داد ، سازمان دستور داد که اعضای سازمان دفتر Iran Aid را اشغال کردند و دست به تحصن زدند. تا از دستیابی مقامات به سوابق و حسابها جلوگیری کنند. بهانه ای که ارائه میشد این بود که اینبار دست وزارت اطلاعات رژیم پشت بنیاد خیریه های انگلیس است.
وزارت اطلاعات رژیم برای مسعود و مریم رجوی مرغ عزا و عروسی است هرکجا به بن بست میخورند به کمکشان میآید. حالا در درون تشکیلات باشد، در بیرون تشکیلات باشد، اعضای پارلمان انگلیس باشند، یا آلمان یا بنیاد خیره ها و یا هر فرد خیر فرقی نمیکند. رجوی برای پاسخگو نبودن مرغ عزا و عروسی اش را دراز میکند.
و سازمان طی یک ننه من غریبم بازی اعلام کرد که:
اگر بنیاد خیریه های انگلیس CC به اسناد جعلی دست ساز کمک های ایران اید به کودکان و خانواده های آنها در ایران برسد همگی اعدام میشوند.
این تحصن 20 ماه به طول انجامید.
در یک مرحله ، وقتی کار بالا گرفت سازمان خط داد که بگویند اگر بخواهند بزور وارد دفتر شوند و مدارک را بردارند دست به عمل انتحار خواهند زد و پلیس و دولت حامی رجوی هم همین را بهانه کرد و به کمیسیون توصیه کرد برای جلوگیری از کار تروریستی و خودکشی و مسئله سازی عقب نشینی کند.
سرانجام ، به دنبال تصمیم دادگاه عالی که به کمیسیون کنترل خیریه اجازه دسترسی و بررسی سوابق کمک ایران را می داد، سازمان اعلام کرد که متحصنین همه مدارک را از بین برده اند.
نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نیز در گزارشش نوشت که نابودی اسناد و سوابق به طور غیرقانونی از بین رفت. کمیسیون گزارش کرد که این موضوع را به پلیس گزارش داده است ، اما هیچ اداره پلیس روی آن نه تحقیق و نه عمل کرده است. که خود سینگال بسیار قویی بود به مسعود و مریم رجوی از حمایت بی دریغ انگلیس از فرقه رجوی.
گزارش نهایی کمیسیون کنترل خیریه ها:
نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس گزارش کرد که تحققات آنها نشان داد که:

  1. یک سنت هم به هیچ کودکی کمک نشده است.
  2. پولهای به عراق و عمارات متحده عربی منتقل شده است.
  3. تحقیقات را با دفتر مشترک المنافع اروپا در تهران نیزچک کرده اند گزارش دفتر مشترک المنافع در تهران نشان داد که سر سوزنی پول به ایران منتقل نشده است. و اعلام کردند که اساسا غیر ممکن بوده است که 14000کودک و خانواده تحت حمایت مالی آنگونه که مجاهدین ادعا میکنند بدون اینکه هیچ نشانه ای از آن باشد را در ایران پیش برد.
    در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس ایران اید را منحل کرد و 600000 پوند از موجودی بانکی باقیمانده آن در سال 2001 به یک موسسه خیریه مستقل جدید، بنام “بنیاد کمک ایرانIran Aid Fundation” ، تحویل داده شد.
    سوء استفاده مالی ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید
    با جداکردن کودکان از پدر و مادرشان و آوردن 233 تن از این کودکان به اروپا، آنها را به صورت پرورشگاه در آوردند.
    دخترها و پسرها جدا از هم. یکی در پایگاه “حاتمی” واقع در منطقه یونکرزدورف Junkersdorf شهر کلن به ادرس Amselstr 17 و یکی در پایگاه “موسوی” واقع در منطقه مشه نیش Mechenisch شهر کلن.
    در این محلهای 150 کودک دوماهه تا 14-15 ساله نگهداری میشد. سازمان از این کودکان با پدر و مادر مجاهد را بعنوان کودکان یتیم که تحت ایران اید هستند جا زده از دولت آلمان برای هرکدام روزانه 70-120 یورو دریافت میکردند.
    طبق گزارش پلیس آلمان یکی از هوارداران سازمان در تشکیلات ساکن کلن چهار فرزند خودش را جزء این کودکان جا زده و ماهانه 12000یورو دریافت کرده بود. پلیس همچنین نتیجه گیری کرد که تا زمان دستگیری این هوادار 500هزار یورو بصورت کلاهبرداری از سیستم تامین اجتماعی آلمان گرفته شده است.
    در همین رابطه در سال 2001 پلیس آلمان به 25 پایگاه فرقه رجوی حمله کرد و 5 نفر را دستگیر کرد. رئیس پلیس کلن آقای “نوربرت واگنر” گفت:
    “توانستیم یک سیستم گسترده و مخفی کلاهبرداری در ایالت نورد راین وست فالن را کشف کنیم و خنثی کنیم
    ”اظهار نظر پلیس شهر کلن آلمان
    اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:
    از جمله اتهامات به فرقه رجوی “سوء استفاده چندین میلیونی، تاسیس انجمن های جنایی و خلاف قانون خارجیان” بود.
    براساس گزارشات پلیس و دادستانی مجله فوکس آلمان در شماره 29 سال 2000خود نوشت:
    “اطلاعات موثق حاکی از این است که فرزندان مجاهدین خلق با قصد قبلی از خانواده شان جدا کرده، پنهانی وارد خاک آلمان کرده و به عنوان ظاهرا بچه های یتیم و آواره در ساختمانهای مهد کودک مجاهدین آورده شده اند تا به حساب سازمان کمک های مالی دولتی در مقیاسی بالا دریافت کنند.
    مجاهدین در سال 1993 با کمک وکلای حقوقی بیخبر خود بنامهای ، لوتکس و مرتنس، و یک وکیل دیگر، بعنوان وکلای خود، انجمن خیریه ایران اید را تاسیس کردند.
    از مرامنامه انجمن قابل تشخیص بود که کودکان باید در مساکن متعلق به مجاهدین و تحت نظارت شدید سرپرستان ایران اید[اعضای مجاهدین] رشد کنند. تا از این طریق مغزشویی کامل انجام گیرد. اطلاعات بدست آمده این موضوع را تائید میکند.” این سه وکیل عنوان کردند که آنها از ماهیت فرقه رجوی و ماهیت مافیایی پشت پرده این اقدامات خبر نداشتند و صرفا براساس و دلایل انسانی استخدام و کار کرده بودند که بلافاصله استعفا کردند.
    سازمانها و انجمن های پوششی سازمان
    سازمان حدود 125 انجمن پوششی تحت نامهای:
    اساتید ایرانی دانشگاههای شمال بریتانیا/ انجمن زنان/ انجمن آفتاب/ انجمن احیای موسیقی/ انجمن اندیشه آزاد ایرانی/ انجمن ایرانیان کالیفرنیا و…در اروپا و آمریکا ایجاد کرده است. این انجمنها در کشورهای مختلف به شکل زیر توذیع شده بودند: 51 انجمن در آمریکا، 19 انجمن نا مشخص بدون اینکه معلوم باشد کجاست، 13 انجمن در آلمان، 7 انجمن در سوئد، هلند و فرانسه هرکدام 6 انجمن، ایتالیا 4، دانمارک 4، نروژ 3 و کانادا 1 انجمن. این انجمن ها تماما توسط سازمان اداره میشد و حداکثر یک عضو هوادار داشت.
    البته امروزه این آمار حتما تغییر کرده چون بسیاری از همان هواداران نیز به ماهیت تروریستی فرقه رجوی پی برده و کنار کشیده اند. سازمان از این انجمنهای پوششی برای تولید حمایت و اطلاعیه دادن در حمایت از سازمان بنام این انجمن ها، گرفتن اجازه تظاهرات، و جلسات نمایشی و تبلیغی سازمان، حمله فیزیکی و قلمی به جدا شدگان و منتقدین سازمان استفاده کرده و میکند.
    داود باقروند ارشد
    آذر 1400
    دسامبر 2021

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م
ژانویه 3, 2022

دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

قسمت نهم

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

اقتصاد
اقتصاد تمدن از دو عامل اساسی به وجود میآید: زمین و انسان، یا از منابع طبیعی زمین که علاقه و کار و نظم انسانی آن را به چیزهاي سودمند مبدل میکند. پشت سر جلال شاهان و قصرها و معابد و مدرسه ها و ادبیات و وسایل تجمل و هنر، انسان به عنوان یکی از عوامل اساسی تمدن نمودار است: شکارچی از جنگل شکار میآورد؛ هیزم شکن درخت میبرد؛ چوپان گله میچراند و تربیت میکند؛ کشاورز زمین را آماده میکند، خیش میزند، میکارد، درو میکند، باغ و تاکستان را مراقبت میکند، و زنبور و حیوان اهلی و طیور میپرورد؛ زن به صنایع گوناگون دستی و کارهاي خانه میپردازد؛ کارگر به جستجوي فلزات دل زمین را سوراخ میکند؛ بنا منزل میسازد؛ نجار عرابه و کشتی میسازد؛ صنعتگر کالا و ابزار آماده میکند؛ فروشنده و دورهگرد یا دکاندار یا تاجر، میان سازنده و مصرف کننده واسطه میشوند؛ سرمایهگذار با اندوختۀ خود از صناعت پشتیبانی میکند؛ و قوة اجرایی عضلات و مواد اولیه و عقول را براي ایجاد لوازم و تولید کالا به کار میگیرد.اینها کارورزان صبورند که در عین خونسردي آشفتهاند و تمدن لرزان دنیا بر پشتهاي خمیدة آنها سوار است .
همۀ این گروه ها در قلمرو اسلام مشغول کار بودند: مردان، چهارپا، اسب، شتر، بز، فیل، و سگ میپروردند؛ از عسل زنبور و شیر شتر و بز و گاو استفاده میکردند؛ و صدها جور حبوبات، سبزیجات، میوه، جوزهاي مختلف، و گل عمل می آوردند. اندکی پیش از قرن دهم میلادي درخت پرتقال از هند به عربستان برده شد؛ توسط اعراب به شام، آسیاي صغیر، فلسطین، مصر، و اسپانیا معرفی گردید، و سپس از این کشورها به جنوب اروپا راه یافت. همچنین اعراب زراعت نیشکر و صنعت تصفیۀ شکر را از هند گرفتند و در همۀ نواحی خاور نزدیک رواج دادند، و صلیبیون از آنجا گرفتند و به دیار خویش بردند. اعراب نخستین کسانی هستند که در اروپا به کشت پنبه دست زدند. این گونه محصولات را به برکت آبیاري منظم از زمینهاي خشک بیابانی به دست میآوردند. خلفا در این زمینه از رسم معمول که میباید کارهاي اقتصادي را به فعالیتهاي آزاد واگذاشت پیروي نمیکردند، بلکه دولت کانالهاي اصلی آبیاري را مراقبت و پاك می ال کرد و آب فرات را به زمین بین نهرین و آب دجله را به زمینهاي ایران میرسانید. به نزدیک بغداد، میان دجله و فرات کانال بزرگی حفر شد.
خلفاي نخستین عباسی کارهاي مربوط به زهکشی باتلاقها و احیاي دهات ویرانه و مزارع متروك را تشویق میکردند. در قرن دهم میلادي و در عصر سامانیان، قلمرو میان بخارا و سمرقند یکی از چهار بهشت جهان بود، و سه دیگر جنوب ایران و جنوب عراق و اطراف دمشق بود. طلا، نقره، آهن، سرب، جیوه، آنتیموان، گوگرد، پنبۀ کوهی، مرمر، و سنگهاي قیمتی از دل زمین استخراج میشد. غواصان از خلیج فارس مروارید بیرون میآوردند. اعراب نفت و قیر را در بعضی موارد به کار میبردند. ضمن اوراق هارونالرشید ورقهاي به دست آمد که قیمت نفت و نی براي سوزانیدن پیکر جعفر برمکی در آن ثبت شده بود. صناعت مرحلۀ کاردستی را میگذرانید و مردم در خانه ها و دکانها به دسته هاي منظم بدان اشتغال داشتند.
صنعت و معدن

کارخانه هاي معدودي وجود داشت، و در عرصۀ تکنولوژي، به استثناي آسیاهاي بادي، پیشرفت محسوس دیگري دیده نمیشد. مسعودي، مورخ قرن دهم میلادي، در ایران و خاور نزدیک آسیاي بادي دیده است، در صورتی که پیش از قرن دوازدهم در اروپا نشانی از آن نبود؛ شاید این هدیۀ دیگري است که شرق اسلامی به دشمنان صلیبی خود داده است. مسلمین از مهارت مکانیکی بهرة کافی داشتند. شاهد گفتار آن ساعت آبی هدیۀ هارونالرشید به شارلمانی از چرم و برنج منقش ساخته شده بود، و وقت را به وسیلۀ سواران فلزیی نشان میداد که هر ساعت دري را می گشودند و از آنجا تعداد معینی کره به ظرفی میافتاد، آنگاه میرفتند و در را میبستند. تولید کالا بکندي انجام میگرفت، ولی صنعتگر میتوانست مهارت خود را در ابزار و کالایی که میساخت نشان دهد، و صنعت را به مرحلۀ هنر بالا ببرد. منسوجات ایرانی، شامی، و مصري از لحاظ تکامل تکنیک و ساخت شهرت داشتند. پارچۀ ظریف پنبهاي موصل (موصلین)، پارچۀ کتانی دمشق (دمسک)، و پارچۀ پشمی عدن معروف بود. شمشیر دمشقی که از فولاد آبدیده ساخته میشد، آیینۀ صیدا و صور که به پاکی و ظرافت مانند نداشت، شیشه و سفال بغداد، سفال و سوزن و شانۀ ري، روغن زیتون و صابون رقه، عطر و قالی ایران شهرت جهانگیر داشت. بازرگانی و صنعت آسیاي غربی در دولت اسلامی رونقی گرفته بود که اروپاي غربی زودتر از قرن شانزدهم بدان دست نیافت .
حمل و نقل
مهمترین وسایل حمل و نقل خشکی، شتر، اسب، استر، و انسان بود؛ ولی اسب به طور کلی ارجمندتر از آن بود که براي حمل بار به کار رود. یکی از اعراب گفته است «: مگویید اسب من، بگویید پسر من که از باد و چشم زدن سریعتر میرود، و پایش چنان سبک است که تواند بر سینۀ محبوب برقصد و او را آزار نکند » . از این رو، شتر«کشتی صحرا» بود و بیشتر کالاهاي تجارتی مسلمین را حمل میکرد، و قافله هایی که احیاناً 4700 شتر داشتند، دیار اسلام را مینوردیدند. راه هاي عمده از بغداد به ري، نیشابور، مرو، بخارا، سمرقند، تا کاشغر و حدود چنین کشیده شده بود، یا از بصره تا شیراز، یا از کوفه تا مدینه و مکه و عدن، یا از موصل و دمشق تا سواحل شام میرسید. همه جا منزلگاه ها و کاروانسراها و مهماخانه ها ساخته بودند، و آب انبارها بود که مسافر و دواب آب بیاشامند. بازرگانی داخلی توسعه داشت و بر رودها و کانالها حمل میشد. هارونالرشید در اندیشه بود که براي اتصال مدیترانه به دریاي سرخ در محل کانال سوئز ترعهاي حفر کند؛ اما یحیی بن خالد برمکی، به علل نامعلوم که محتملا مشکلات مالی بوده است، او را از این کار باز داشت. در نزدیک بغداد، که عرض دجله 230 متر است، با قایق ها سه پل روي آن ساخته بودند.
تجارت و بازرگانی
در این راه ها تجارت معتبري جریان داشت. آسیاي غربی، که پیش از آن میان چهار دولت تقسیم شده بود، قلمرو یک دولت شد، و این وضع امتیازات مهم اقتصادي داشت که در نتیجۀ آن در داخل این حوزه مقررات گمرکی و موانع تجارتی از میان رفته بود، و وحدت دین و زبان نیز حمل کالا را آسان کرده بود. به علاوه، اعراب چون اشراف اروپا تاجران را تحقیر و تمسخر نمیکردند، و آنها نیز در کار انتقال کالا با سود ناچیز از تولید کننده به مصرف کننده با مسیحیان و یهودیان و ایرانیان همدست شدند، و حمل و نقل و معامله و داد و ستد در شهرها فراوان شد. فروشندگان دورهگرد جلو پنجره ها جار میزدند؛ دکاندارها کالاهاي خود را عرضه میکردند یا به گفتگوي معامله سرگرم بودند. سراها و بازارها پر از کالا و بازرگان و فروشنده و خریدار و شاعر بود.
قافله ها، چین و هند را به ایران و شام و مصر مربوط میکردند. بازرگانان دریانورد از بنادر بغداد و بصره و عدن و قاهره و اسکندریه به دریاها میرفتند. تا دوران جنگهاي صلیبی، بازرگانی اسلام بر مدیترانه تسلط داشت و از یک سوي دریا، یعنی از شام و مصر، به یک سوي دیگر، یعنی تونس و سیسیل و مراکش و اسپانیا، میرسید و در راه از یونان و ایتالیا و سرزمین گل میگذشت. اعراب از اتیوپی دریاي سرخ را تحت سلطۀ خود گرفتند؛ و از دریاي خزر تا مغولستان تجارت خود را گسترش دادند. همچنین فعالیت بازرگانی مسلمین تا رود ولگا و حاجی طرخان و نووگورود بسط یافت و فنلاند، اسکاندیناوي، و آلمان را از زیر سلطۀ خود درآورده بود. از این فعالیت بازرگانی هزاران سکۀ اسلامی برجاي مانده است. وقتی کشتیهاي چینی به بازدید بندر بصره آمدند، اعراب متقابلا کشتیهاي خود را از خلیج فارس تا هند و سیلان فرستادند، که از تنگۀ سیلان گذشتند و در امتداد سواحل چین تا خانفو (کانتون) پیش رفتند. در قرن هشتم میلادي یک مهاجرنشین تجارتی اسلامی و یهودي در این بندر استقرار یافت. این فعالیت بازرگانی، که نیروي زندگی را در همۀ اطراف کشور برانگیخته بود، در قرن دهم، یعنی موقعی که اروپا به نهایت سقوط و فلاکت افتاده بود، به اوج رسید و وقتی رو به انحطاط نهاد، آثار آن بوضوح در بسیاري از زبانهاي اروپا به جا ماند. واژه هایی چون «تعرفه ، » «ترافیک «، » مخزن «، » کاروان»، و «بازار» از طریق مسلمین به فرهنگ اروپایی راه یافتند.
صناعت و بازرگانی آزاد بود و دولت، به وسیلۀ ایجاد پولی که نسبتاً قیمت ثابت داشت، به رواج آن کمک میکرد. خلفا در آغاز پول روم شرقی و ایران را به کار میبردند. تا آنکه عبدالملک بن مروان به خلافت رسید. وي به سال 76 هـ ق (695 ( م دینار طلا و درهم نقرة عربی را سکه زد. ابن حوقل (حدود سال 365 هـ ق، 975 ( م از براتی گزارش میدهد که به مبلغ 42000 دینار عهدة تاجري در مراکش صادر شده بود. کلمۀ انگلیسی Check به معنی حوالۀ مخصوص بانک در حساب جاري از کلمۀ صک عربی به معنی ورقۀ مالی و برات تجارتی گرفته شده است. مالداران سرمایۀ خود را در سفرهاي خشکی و دریا به کار انداخته بودند. با آنکه ربا در اسلام حرام بود، کسانی که به کارهاي مالی اشتغال داشتند، مانند اروپاییان دوران بعد، راه حلی یافتند تا بتوانند، در مقابل استفاده از سرمایه و خطري که متوجه آن میشد، قسمتی از سود را به صاحب اصلی سرمایه بپردازند. قانون، احتکار را حرام کرده بود، ولی احتکار علی رغم قانون رواج داشت. یکصد سال از مرگ عمر بن خطاب نگذشته بود که طبقۀ اشراف عرب ثروتهاي گزاف اندوختند و در املاك وسیعی که صدها برده درآن کار میکرد اقامت گرفتند. گویند یحیی بن خالد برمکی ١٨٩٩ هفت میلیون درهم (000‘560 دلار) براي یک جعبۀ مخصوص جواهر که از سنگهاي گرانقدر ساخته شده بود میپرداخت، ولی صاحب جعبه به این قیمت نفروخت. اگر ارقامی را که مورخان مسلم نقل کردهاند باور کنیم، مکتفی خلیفه وقتی درگذشت معادل 20میلیون دینار (94000000 دلار) جواهر و عطر به جا گذاشت. وقتی هارون مادر بزرگ عروس یک کیسه مروارید بر سر داماد ریخت و پدر 1 الرشید بوران را براي پسر خون مأمون عقد میکرد، وي پاره هاي مشگ بر مدعوین پراکند. در میان هر پاره مشگ ورقهاي بود که به موجب آن، دارندة ورقه مالک برده یا اسب یا مزرعه یا هدیۀ دیگري میشد. وقتی مقتدر16000000 دینار از دارایی ابن جساس را مصادره کرد، این زرگر معروف باز هم ثروت فراوانی داشت. ثروت بعضی از بازرگانان که با نواحی دور و ماوراي دریاها ارتباط داشتند کمتر از4000000دینار نبود. صدها بازرگان خانه هایی داشتند که ارزش آنها بین10000 تا 30000 دینار (000‘142 دلار)بود . مقام بردگان در طبقۀ پایین سازمان اقتصادي بود. شاید شمار بردگان در قلمرو اسلام بیش از قلمرو مسیحیان بود که در آن سرفداري جاي بزرگی را داشت بن. ا بر روایات، در قصر مقتدر خلیفه 11000 بردة خواجه بودند. موسی بن نصیر در افریقا300000 و در اسپانیا30000 دوشیزه اسیر گرفت که همه را در بازار فروخت. قتیبه در سغد صد هزار اسیر گرفت.
البته این ارقام، به عادت مورخان عرب، مبالغهآمیز است و نباید آنها را چنانکه هست بپذیریم. اسلام براي محدود کردن بردگی و اصلاح حال بردگان کوشش داشت؛ بردگی را به افراد غیر مسلمی که در جنگ اسیر میشدند یا فرزندانی که از بردگان بوجود می آمدند منحصر کرد. مسلمان را نمیشد به بردگی گرفت، چنانکه در دین مسیح برده گرفتن مسیحی روا نبود؛ با این وجود، بردهفروشی رواج داشت. معمولا برده را به غارت میگرفتند؛ برده هاي سیاه را از افریقاي خاوري و مرکزي، ترکها را از چین و ترکستان، و سفیدها را از روسیه و ایتالیا و اسپانیا میآوردند. مالک مسلمان حق حیات و مرگ بردة خود را داشت، ولی معمولا با او خوشرفتاري میکرد تا جایی که وضع برده بدتر از کارگر کارخانۀ اروپایی در قرن نوزدهم نبود؛ بلکه محتملا وضع وي از این گونه کارگران بهتر بود، چون در زندگی خویش ایمنی بیشتري داشت.
غالب کارهاي پست مزارع و کارهاي دستی شهرها که محتاج مهارت نبود به عهدة بردگان بود، مثلا در خانه ها به عنوان خدمه کار میکردند؛ مردانشان خواجگان، و زنانشان کنیزان حرمسرا بودند. غالب رقاصگان و آوازهخوانها وبازیگران از کنیزان بودند. اگر کنیزي از مالک خود فرزند میآورد یا زن آزاد از غلام خود بچهدار میشد، فرزندشان از لحظۀ تولد آزاد بود. بردگان حق ازدواج داشتند؛ فرزندانشان اگر هوش کافی داشتند، فرصت تعلیم مییافتند. کثرت غلام و کنیززادگانی که در زندگی معنوي و ان سیاسی جهان اسلام اعتباري یافته، یا چون محمود غزنوي و ممالیک مصر به سلطنت و امارت رسیده د حیرت انگیز است. استثمار کارگران در آسیاي اسلامی از لحاظ قساوت به پایۀ ممالک بت پرست و مسیحی و مصر اسلامی ـ که در آنجا کشاورز تمام روز تلاش میکرد و جز کهنه پارهاي که تنش را بپوشاند و کوخی که در آن بخزد و غذایی که رمقش را حفظ کند به دست نمیآورد ـ نمیرسید. گدایان در کشورهاي اسلامی فراوان بودند و هنوز هم هستند. بسیاري از آنها فریبکار و مدعی فقرند، ولی مهارتی که آسیایی فقیر در شانه خالی کردن از کار جدي داشت او را در مقابل فقر حمایت میکرد. کمتر کسی را میتوان یافت که مانند او بتواند به قبول بطالت تن دهد.
صدقات فراوان و گوناگون بود. شخص فقیر اگر از همه جا نومید میشد، میتوانست در بهترین بناي شهر یعنی مسجد مقیم شود. مع ذلک، جنگ جاودانی طبقات هرگز از میان نرفت و شعلۀ آن گاه و بیگاه در قلمرو اسلام به صورت شورشهاي سخت زبانه میکشید (150 ،180 ،193 ،و 223 هـ ق؛ 778 ،796 ،808 ،و 838م). گاهی این شورشها رنگ دین میگرفت، زیرا ١٩٠٠ در قلمرو اسلام، دین و دولت یکی بود. دسته هایی از شورشیان مانند خرم دینان و مؤیدیه پیرو اصول کمونیستی مزدك بودند، بعضی از آنها عنوان سرخ علمان یا محمره بر خود نهاده بودند. به سال 156 هـ ق (772 م) م ردي به نام هاشم مقنع در خراسان قیام کرد و گفت که خدا در پیکر وي حلول کرده و او را برانگیخته است تا آیین اشتراکی مزدك را تجدید کند. وي پیروان فراوانی یافت، بارها سپاهی را که براي دستگیري وي رفته بود شکست داد، و چهارده سال بر شمال ایران تسلط داشت؛ ولی سرانجام او را گرفتند و اعدام کردند (170 هـ ق، 786م). بابک خرم دین نیز به سال 223 هـ ق (838 ( م قیام کرد و گروهی را به دور خود فراهم آورد که سرخ علمان یا محمره نامیده میشوند. بر آذربایجان استیلا یافت و بیست و دو سال بود و چند سپاه را شکست داد و (به گفتۀ طبري)، تا هنگام دستگیري،255500سپاهی و اسیر بکشت.
معتصم خلیفه به جلاد بابک فرمان داد تا دست و پاي او را ببرد؛ سپس در جلو قصر خلافت پیکرش را بسوختند و سرش را به خراسان بردند و در شهرها بگردانیدند تا همگان ببینند و بدانند که مردم نه آزاد زاده میشوند و نه مساوي. مهمترین جنگ بردگان در تاریخ شرق، جنگی بود که آتش آن را مردي عرب به نام علی دامن زد. وي مدعی بود که از نسل علی بن ابیطالب [ع ] است. تفصیل قضیه اینکه عدة زیادي زنگیان در جمعآوري شوره در نزدیکی بصره کار میکردند، و این شخص رفتار نامناسبی را که با آنها میشد به یادشان میآورد و به شورش تحریکشان میکرد و وعده میداد که از بردگی نجات مییابند و ثروتمند میشوند و خودشان برده خواهند شد. آنها نیز دعوت علی را پذیرفتند، توشه و لوازم به چنگ آوردند، سپاهیانی را که به جنگشان فرستاده شدند شکست دادند، و دهکده هاي مستقلی به وجود آوردند که در آنجا براي سران خود قصرها، براي زندانیان زندانها، و براي نمازگزاران مسجدها ساخته بودند (255 هـ ق، 869م). کارفرمایان به علی پیشنهاد کردند که اگر شورشیان را قانع کند که به کار خود بازگردند، در مقابل هر شورشی بازگشته پنج دینار به او خواهد پرداخت، و او نپذیرفت. شهرهاي اطراف خواستند به وسیلۀ منع آذوقه شورشیان را به اطاعت وادارند، ولی وقتی آذوقۀ آنها تمام شد، به شهر ابله هجوم بردند، همۀ بردگان را آزاد کردند و با خود بردند، و شهر را غارت کردند و آتش زدند (257 هـ ق، 870م).
علی از این پیروزي دل گرفت و بر بسیاري از شهرهاي دیگر حمله برد؛ به چند شهر استیلا یافت جنوب ایران و عراق را زیر تسلط آورد و به دروازه بغداد رسید. تجارت خلل یافت و آذوقه در پایتخت کمیاب شد. به سال 258 هـ ق (871 ( م مهلبی، سردار زنگیان، بصره را گشود و، اگر گفتۀ مورخان را باور کنیم300000 تن از مردم آنجا را بکشت؛ سربازان زنگی هزاران زن را سربریدند و هزاران کودك سفید را، که بعضی از آنها نسب هاشمی داشتند، به اسیري گرفتند. مدت ده سال طغیان ادامه داشت و چندین بار سپاه براي سرکوب کردن شورشیان فرستاده شد. عاقبت وعده دادند کسانی که از شورش کناره بگیرند مال و بخشش نصیبشان میشود؛ بسیار کسان از علی بریدند و به سپاه دولت پیوستند. آنگاه دولتیان بقیه را به محاصره گرفتند و حلقۀ محاصره را تنگ کردند و سرب گداخته و «آتش یونانی»، که مشعلهاي نفت سوزان بود، به سوي آنها ریختند. سرانجام سپاه دولت، به فرماندهی موفق برادر خلیفه، شهر شورشیان را گرفت و مقاومتشان را در هم شکست؛ علی را کشتند و سر او را پیش موفق بردند. موفق و سردارانش از مرحمت خداوند سجدة شکر به جاي آوردند (270 هـ ق، 883م). شورش، پانزده سال دوام داشت، که در اثناي آن اقتصاد و سیاست اسلام شرقی به خطر افتاده بود؛ احمد بن طولون، حاکم مصر، آشفتگی کارها را غنیمت شمرد و ثروتمندترین ولایات خلافت را مستقل اعلام کرد
پایان قسمت نهم

مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی
ژانویه 10, 2022
داود باقروند ارشد
سالهاست که نگارنده از شقاوت بی حد و حصر مسعودرجوی و تفکر داعشی آن و خطر این فرقه را برای آینده ایران اطلاع رسانی کرده ام. از جنایات درون تشکیلاتی، از تجاوز به زنان و کودکان، تا شکنجه و زندان های طولانی بصورت انفرادی اعضای منتقد، از محاکمات دسته جمعی به اعدام اعضای منتقد که با پرویز یعقوبی شروع و در علی زرکش و مهدی افتخاری و سپس با محاکمه امثال نگارنده در سالن معروف به سالن میله ای و دستگیریها و شکنجه های دسته جمعی صدها عضو از زندان جسته در سالهای 1364 و 1374 تا تحویل دادن اعضا به زندانهای مخوف صدام حسین، قتلهای مخفیانه زنان و کودکان و مردان معترض، تا فساد درونی در میان زنان و مردان تا فرارهای خائنانه مسعود و مریم رجوی از صحنه های مرگ و زندگی که هزاران عضو را زیر بمبارانهای بزرگ تاریخ رها کرده و به راحت اروپا فرار کرده اند، تا کشتار کردهای عراق برای نجات صدام، و… نوشته ام. و البته همواره در ابتدای اطلاع رسانی ام خود مورد تهمت دوست و دشمن قرار گرفته ام تا به تدریج که بقیه اطلاعات از هر گوشه و کنار و از رفتارها و مواضع رجوی آنقدر سر ریز کرده است که بتدریج ورق برگشته و صحت تمامی گزارشات این قلم و البته بقیه جداشدگان تمام به اثبات رسیده اند.
نگارنده در مورد دو تن از فرماندهان فاسد و هرزه رجوی که محضوریتی در مورد افشای نامشان نبود گزارش کرده ام که جزئیات آنرا در زیر میتوانید بخوانید.
این روزها اما کودکان اعضای فرقه ای رجوی که نگارنده هیچگاه به خودم اجازه ندادم اسمشان را درگزارشات بیاورم، بتدریج به این شجاعت فکری و اجتماعی و آزادگی از بندهای اسارت جنسیت و البته سرکوب فکری رجوی برسند که در کلاب هاوس تک تک از تجاوز فرماندهان مسعود و مریم رجوی این گوهران بی بدیل این دو جنایتکار به خود سخن گرفتند. از اینکه کودکان مجبور بودند برای در امان ماندن از تجاوز گوهران بی بدیل مریم رجوی شبها سرنیزه با خود به رخت خواب ببرند.

پاسخ مسعود و مریم رجوی به تجاوز به کودکان

اما آنها از نکته ای حتی دردآورتر از مورد تجاوز قرارگرفتن توسط فرماندهان فاسد و هرزه فرقه رجوی حرف زدند و آن رویکرد مسعود و مریم رجوی به گزارشات و اعتراضات این کودکان از تجاوزبه خود بود که رجوی در جواب گفته بود:
“کرم از خودِ درخته”
شقاوت رجویها در مورد کودکانی که به فریب به عراق بازگردانده شده و به زور و بر خلاف میلشان در آنجا نگهداری میشدند، را فقط با شقاوتهای داعش میتوان مقایسه کرد و از این روست که رجوی را داعش ایران مینامم و میدانم. و هرچه زمان میگذرد این حقیقت آشکارتر میشود.
اعلام خبر دهشتناک و غیرقابل باوراعدام یک مادر بدست فرزند داعشی خودش علی ساکر یک عضو لم یرتابوا، بازگشت ناپذیر، استوار، جنگنده، بی رحم، شقی ای تروریستی ای به رهبری ابوبکرالبغدادی، در شهر رقه آنهم بدلیل اینکه مادرش از او خواسته بوده این فرقه تروریستی را ترک کند، وقتی توسط تمامی خبرگزاریها مخابره شد جهان را نسبت به چنین شقاوت و درنده خویی که در حیوانات نیز شاهد نیستیم در بهت و حیرت فرو برد شگفت زده کرد.
این حادثه غیرقابل باور شش سال قبل در اوایل 2016 صورت گرفت. آنزمان با شناخت و تجربه عینی که از شقاوت رجوی و اسناد غیر قابل انکاری که شخص رجوی بنام خود تحت نام «خانواده مجاهدین یا مزدوران رژیم» چاپ و متشر کرده است. رجوی در این کتابش تمامی دستور العملهایی که اعضای فرقه اش در مقابل درخواست خروج خانواده هایشان و یا مخالفت اعضای خانواده با شخص رجوی و با فرقه رجوی باید به اجرا بگذارند را بطور کامل آورده بود را بصورت طنزی تلخ آوردم. آنروزها شاید بسیاری اینگونه افشای ماهیت رجوی و فرقه اش را علیرغم اینکه خود را مخالف او میخواندند بر نمی تابیدند و از درک آن عاجز بودند. تا اینکه به مرور زمان همه بلاهاییکه مادران و پدران سالخورده در خارج قرارگاه اشرف یا لیبرتی زمانیکه برای دیدار فرزندانش رفته بودند تحمل کرده بودند را خود در اشرف 3 در آلبانی و یا با آوردن مادران اسیر اعضا و نشاندن در مقابل دوربین های سیمای اسارت یزدی رجوی تجربه کردند کم کم یخ ها آب شد و فهمیدند که با چه ضحاک اژدها بردوشی مواجهند.
درزیر صفحه 20 کتاب مسعود رجوی «خانواده مجاهدین یا مزدوران رژیم» چنین آمده است.

خواندن این کتاب رجوی را به همه کسانیکه شکی در مورد بدتر از داعش بودن رجوی دارند توصیه میکنم.
امروزه گذشته از افشای جنایاتی که علیه زنان توسط شخص رجوی درتبدیل اعضای زن فرقه اش که از همسران خود جدا کرده بود، به زنان حرمسرایش و همبستری های تکی و جمعی با آنها تحت نام «عروج زنان به عرش» که حیوانیتی فرای درک و فهم انسان معاصر را به نمایش میگذارد و سالها توسط این قلم و زنان شجاعی که ورق جدیدی در جسارت زنانه در شکست زنجیر جنسیت بر فکر و ذهنشان با افشای آن رقم زدند بازگو شده است. جنایات جدیدی توسط کودکان فرقه رجوی افشاء میشود.
دست باز فرماندهان روی کودکان اعضایی که اسیر بودند حق والسکوت رجوی به فرماندهان هرزه اش
جنایاتی هولناک جدیدی از تجاوزات و سوء استفاده جنسی از فرزندان و کودکان همین زنان که خود قربانی حرمسرای رجوی بودند بدست فرماندهان و گوهران بی بدیل رجوی بعنوان حق و السکوت آنها علیه رجوی نه تنها نادیده گرفته میشده است بلکه حتی در یک روی کرد ضد بشری در قبال اعتراضات و گزارشات تعرضات فرماندهان هرزه رجوی به خودشان پاسخی جنایتکارانه “کرم از خود درخت است” دریافت می کردند، امروزه در کلاب هاوس به تفصیل توسط کودکانی که نگارنده هیچگاه نخواست بدون اینکه خود این کودکان بخواهند نام ببرد، با شجاعتی هم طراز زنان افشاگر افشا میشود.
امیر یغمایی
esmaeelvafa_aryam
Azizi-Hanid-11
کودکان فرزندان اعضای سازمان
2282151
کودکان مجاهدین
حنیف و مادرش
Rajavis
کودکان 22
در سال 2015 نگارنده یکی از فرماندهان هرزه رجوی را که به کودکان اعضا تجاوز کرده بود را افشاء کردم. علیرغم آن جنایت عامل تجاوز (اسماعیل مرتضایی) با نام تشکیلاتی جواد خراسان در زمانیکه مادر کودکان (دختران مادر مجاهدی بودند) رجوی نه تنها اقدامی نکرد بلکه از همین حربه استفاده کرد و جواد خراسان را به عامل بی چون و چرای خود تبدیل و بجان اعضای معترض انداخت.
نوامبر 30, 2015
جواد خراسان یکی از فرماندهان هرزه متجاوز به فرزندان اعضای فرقه رجوی کیست؟

جواد خراسان کیست؟ اسماعیل مرتضایی معروف به جواد خراسان از نفرات فرقه رجوی است. وی در فاز سیاسی و نظامی مسئول استان خراسان بود. و در خراسان و شهر مشهد مستقر بود. به همین دلیل نیز به جواد خراسان معروف بود. بنده در زمانیکه مسئول شاخه پاکستان فرقه رجوی بودم، ایشان را طبق دستور فرقه رجوی از پاریس از مشهد به کراچی پاکستان منتقل نمودم.
بهمراه این فرد خانواده ای نیز به پاکستان منتقل شد. خانواده مادر ابراهیمی پور که مادری بود حدودا 60ساله که فرزندش از تیمهای عملیاتی بسیار زبده بود. این مادر قهرمان با دو دختر 13-14 ساله هم خانه جواد خراسان بودند. و در تمامی ترددات با به جان خریدن هرلحظه درگیری و کشته شدن برای خودش و فرزندانش همراه جواد بودند.
در فاز نظامی و حتی در اواخر فاز سیاسی بدلیل جو امنیتی معمول بود که جهت عادیسازی ترددات و جلوگیری از دستگیریها مسئولین بخشها و استانها و … بتنهایی تردد نمیکردند بلکه یک خانواده یا یک بچه و یا ترکیبی از اینها بهمراه آنها تردد میکرد و یا در پایگاهی که محل فعالیت آنها بود همراهش حضور داشتند که بسیاری از این خانواده ها و کودکان در درگیریهایی که بوجود میآمد کشته شدند.
در اولین روزهاییکه از انتقال جواد خراسان و نفرات همراهش به پاکستان گذشت طبق معمول من با آنها ملاقاتهایی میکردم و گزراشات را میگرفتم و وضعیت آنها را بررسی و به فرانسه گزارش میکردم. در ملاقات دومی که با مادر ابراهیمی پور داشتم او بعد از مدتی که از صحبتهایمان گذاشت زد زیر گریه و مطرح کرد که سازمان باید جواد خراسان را اعدام کند وقتی جویای مسئله شدم مطرح نمود که جواد خراسان در زمانیکه در مشهد بهمراه او در پایگاه بودند شبها به دختران او تعرض میکرده است.
من که از این حرف شوکه شده بودم سوال کردم این چه حرفی است؟ مادر گریه کنان گفت که حتی از جواد خراسان مچ گیری هم کرده است. ولی چه میتوانست بکند که در آن جو نظامی که پسرش نیز جزء تیمهای عملیاتی شهید شده بود و فردی شناخته شده بود نمیتوانست خانه و پایگاه را ترک و جایی نداشته برود. و فرزندانش را از دم تیغ جواد خراسان برهاند.
خواستم که گزارشی بنویسد تا من آنرا رد کنم. مادر ابراهیمی پور همینکار را کرد و من آن گزارش را برای فرانسه ارسال نمودم. معمولا وقتی مسئولین میآمدند نفرات آنها کماکان تحت مسئولیت خودشان باقی میماندند. جهت احتیاط مادر و دو فرزندش را از جواد جدا کردم و به پایگاهی که عمدتا مادران بودند فرستادم. اما برای اینکه حساسیت جواد جلب نشود گفتم بدلیل مشکلات و کمبودهای جا و تراکم نفراتی که از داخل آمده اند جابجایی را انجام دادم.
طبق معمول هیچ بازخوردی از گزارشات از این نوع از فرانسه دریافت نمیکردیم. بعد از مدتی من مجبور شدم که پاکستان را ترک کنم و به فرانسه برگردم. مدتی بعد از فرانسه به بغداد رفتم در بغداد یکروز که به پایگاه اکبری رفته بودم مادر دوباره مرا دید و شتابان آمد سراغ من. و پرسید که چه شد شما گزارش کردی؟ سازمان چه جوابی داد؟ من گفتم که گزارش کرده ام باز هم گزارش میکنم. در آن زمان دوباره موضع را به محمود عطایی که در آنزمان در آنجا بود منتقل کردم. و خواستم که مسئله دنبال شود و شرح پیگیریهای مادر ابراهیمی پور را نیز به او دادم. اما کماکان جواد خراسان در تشکیلات رتبه میگرفت؟!!!
افشای یک فرمانده هرزه دیگر از میان گوهران بی بدیل مسعود و مریم رجوی که از رهبری عقیدتی جایزه نیز دریافت کردند

در گزارشی دیگر نگارنده در 2020 در پاسخ به هرزه درآیی های یک جیره خوار رجوی بنام رحمان کریمی، یک فرمانده هرزه دیگر را افشا کردم که در زیر آمده است. او نیز علاوه بر لذت بردن از تجاوزاتش به اعضای تحت مسئولیتش بعنوان پاداش و حق و السکوت، از شخص رجوی کمربند پهلوانی نیز دریافت کرد. که باز نشر آنرا در زیر میتوانید بخوانید.
جناب رحمان رحیم و کریم و کریمه رهبری، یکی از آن پهلوان هایی همچون “فیل آبی” عضو جیره بگیر رجوی در شورا، این بازرگان و بیزینس من محترم ساکن کانادا که به او (کم) توهین شده و شما را خون به چشم کرده، یکی دیگرش را که اتفاقا او نیز از اهالی کانادا بود و اتفاقا از دست خود جناب رهبر مفقود عقیدتی کمربند پهلوانی دریافت کرد تحت مسئولیت این قلم بود بگویم تا ببینی این اسماعیل چه حق هایی را ناحق میکند. این پهلوان!!! فقید که اتفاقا در یک مسافرت به اور سورواز در همان اورسورواز به درک واصل شد، با یکی از زندانیان سابق که به فرقه مجاهدین پیوسته بود و تحت مسئولیت او بود، رابطه غیر اخلاقی برقرار میکرد که وقتی این قلم موضوع را به اطلاع رهبر عقیدتی شما رساندم، ایشان در مقام رهبر عقیدتی و اسلام محترمش از نوع دمکراتیک با رحمت و رئوفت بسیار ورقت قلب با این پهلوان و با شدت عمل بسیار با این قلم برخورد نمود و مورد مواخذه قرار گرفتم که نزدیکان و مقربان درگاه رهبری را چر افشاء میکنم؟ اتفاقا بعدها به این “پهلوان لواط کار” کمربند پهلوانی در حضور 4000نفر داد!!!!! و اینگونه به بنده فهماندند که او از مقربین است و سکوت باید بکنی.
البته علت این رقت قلب و رحمت و رئوفت را بعدها فهمیدیم،که جناب رهبر عقیدتی خودشان با زن همان پهلوان در حرمسرایش تا به صبح نجوای انقلاب مریم سر میداده، گفته خوب این بدبخت حداقل به این زندانی مفلوک دستش میرسد، نباید زیاد سخت گرفت تا بتواند از مواهب اسلام بردبار من بهره ببرد!! .
در زیر گزارشی از سفید کاری مسعودرجوی در مورد جریان هولناک تجاوزات به کودکان توسط گوهران بی بدیل خودش یعنی فرماندهان و شکنجه گرانش را میتوانید بخوانید. تا بحال در تاریخ ننگین56 سال این فرقه تبهکار دیده نشده که یکی از این فرماندهان که موارد بسیاری از تجاوز به زنان و کودکان فراوان است اخراج شده باشند و رجوی اعلام کند مثلا جواد خراسان یا اسدالله مثنی، را اخراج کرده است. رجوی از این حربه برای وادار کردن فرماندهان آلوده خود به تجاوز به کودکان و همجس بازی برای تبدیل آنها به شکنجه گران فرقه اش استفاده میکند. نگارنده در مقاله ای تحت عنوان ««ایجاد احساس گناه دلیل در اسارت نگهداشتن 2000ایرانی در آلبانی»» این شیوه ضد انسانی به اسارت بردن افراد را افشاء کرده ام. در این نشست مشخص است که مسعودرجوی به تمام و کمال از تجاوزات به کودکان که این بخت برگشتگان همانطور که در کلاب هاوس نیز بزبان خودشان گفتند، گزارش میکردند ولی پاسخ (کرم از خود درخته) دریافت میکردند، اطلاع داشته. ولی حاضر نمیشود آنها را بین بقیه اعضای و فرماندهان افشاء کند بلکه از این حربه علیه خودشان استفاده نماید و بیشتر و بیشتر به هرکاری وادار کند. توجه کنید که رجوی وقتی فهمید فرمانده کمال از اعضای مرکزیت سازمان که همسرش زهره اخیانی را از او جدا کرده بود با یکی از دیگر از زنان عضو سازمان رابطه جنسی برقرار کرده، کمال را با قرص سیانور به قتل رساند. چرا که زهره اخیانی زن مسعودرجوی و از اعضای حرمسرایش بود. اما در مورد کودکان هیچ اقدامی برای جلوگیری نمیکند که هیچ به حربه (کرم از خود درخته) متوسل میشود.
گزارشی از جلسه درون تشکیلاتی فرقه رجوی در مورد تجاوزات به کودکان اعضای فرقه از علی حسین نژاد.

در سال ۸۹ در قرارگاه اشرف مژگان پارسایی یک نشست حدود پانصد نفری از رده های ما یعنی ام او و ام قدیم به بالا برگزار کرد یعنی نشست عمومی نبود فقط برادران این رده ها بودند و من در آن حضور داشتم موضوع نشست تجاوزات جنسی مسئولین پذیرش به کودکان در سالهای قبل از آن، که پذیرش داشتند بود. چون آن بچه ها بزرگ شده و خاطرات آن موقع و تأثیرات تجاوزات در خودشان را در گزارشهای معروف به 《صفر صفر با خود》نوشته بودند.
در این نشست که خود متجاوزین حضور داشتند نه هیچ اسمی از فاعل برده می شد و نه هیچ اسمی از مفعول فقط اعضایی که در این رده ها بودند و آن موقع در پذیرش مسئولیت داشتند یا به آنجا رفت و آمد کاری می کردند و خودشان تجاوزی نکرده بودند و فقط شاهد آثار و نشانه های تجاوز و حالتها و حرفهای کودکان بودند یکی یکی پشت میکرفن می آمدند و آنچه را شاهد بوده اند با حالت گریه و خشم تعریف می کردند. و از متجاوزین با اسم هایی یاد می کردند که گویا خاص بخش پذیرش بوده و ماها نشنیده بودیم تا برای دیگران شناخته نشوند و اون شاهدها و شخص رحمان یعنی عباس داوری که جلو نشسته و گرداننده نشست مردانه یعنی کمک کار مژگان بود با عصبانیت فریاد می کردند فلانی بلند شو بیا بیا کثافتکاریت را بگو و رحمان با عربده کشی نمایشی داد می زن کو کجا هستند اون متجاوزین بیان جلو بگن چه کار کرده اند تا همه اونا رو بشناسند ولی مطلقا خبری از یک نفرشان نشد و ماها نفهمیدیم بالاخره این متجاوزین چه کسانی بودند فقط یکی از اسمهای جعلی را که یادم نیست چه بود بعضی افراد مطلع که داخل نشست بودند یواشکی و به اصطلاح محفلی به بغل دستی شان اسم واقعی را گفته بودند که به قسمتی که من نشسته بودم رسید و اون رضا مرادی بود که مدتها از مسئولان برادر در قسمت پسرانه پذیرش بود. ولی رضا مرادی که در نشست بود خودش به عنوان شاهد رفت و بدون هیچ اسمی نمونه هایی از تجاوزات دیگران را شرح داد. یادم هست که یکی از شاهدان در پشت بلندگو با حالت گریه وضعیت یکی از نوجوانان پسر را در پذیرش تعریف می کرد و می گفت دیدم به صورت دمرو افتاده و یک ریز گریه می کند بلندش کردم و گفتم به من بگو چه شده گفت فلانی آمد به داخل دوش حمامی که من بودم گفت بذار کمکت کنم خوب خودت را بشوری و با من کاری کرد که الان درد دارم و… و می گفت ابن بچه همه اش دمرو یعنی به شکم می خوابید و نمی توانست به پشت بخوابد و شاهد اینجا با گریه و عصبانیت پشت میکرفن داد زد ببینید با این بچه ها چه کار کرده اند و موقع فریاد هم شاهدها و هم رحمان که از جایش هی بلند می شد رو به پشت خودشان و به حاضران فریاد می کردند و وانمود می کردند که متجاوزان داخل حاضران و در سالن هستند ولی بلند نمی شوند بیان بگن. نمونه های دیگری نقل می کردند که بیشتر موقع برگرداندن کودکان از ورزش یا تمرینات به حمام بوده و خود مژگان هم از گزارشهای کودکان آن موقع نمونه هایی را می خواند که زیاد بود و چون حدود بیش از ده سال گذشته و اونجا هم که نشسته بودیم آنقدر پچ پچ و محفلی با هم صحبت می کردیم یادم نیست چون زیاد به حرف های مژگان و گزارشهایی که اشاره می کرد گوش نمی دادیم و با هم یواش حرف می زدیم. نشست هم در سالن ستاد و خیلی سر و صدا و همهمه بود همه می گفتند که چرا اسمهای واقعی حتی اسمهای مستعار شناخته شده در مناسبات را نمی گویند و چرا اینهمه رحمان و مژگان و شاهدان صداشون می کنند اون متجاوزین نمیان اعتراف کنند و این چه نمایش مسخره است مگه می تونه کسی که مژگان و رحمان صداش کنه نیاد جلو حرف بزنه پس خود سازمان نمی خواد اینها شناخته بشوند و حتما بهشون گفته اند ما صداتون می کنیم ولی شما نیایید… همینطور اینها را همه پچ پچ به هم می گفتند.
مطالب مرتبط
https://www.nototerrorism-cults.com/2018/11/06/%d8%ac%d8%b2%d8%a6%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d9%82%db%8c%d9%82%d8%aa%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b2%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%a7%d8%aa-%d9%85%d8%b3%d8%b9%d9%88%d8%af-%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c-%d8%a8/
https://www.nototerrorism-cults.com/2016/09/04/%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1%d8%af%d9%86%d8%a7%da%a9-%d8%a7%d8%b2-%d8%b9%d8%b1%d8%a7%d9%82-6-%da%a9%d8%aa%da%a9-%d8%b2%d8%af%d9%86-%d9%81%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af/

شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس
فوریه 2, 2022
شروع افشاگری خانم زینب حسین نژآد در مورد فرقه رجوی
نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده

داود باقروند ارشد
با تبریک به خانم زینب حسین نژاد که سرانجام تصمیم به دفاع از حقیقت گرفته اند. توصیه نگارنده همواره این بوده است که نباید با کتمان حقایق به رجوی فرصت داد چون رجوی با افکار بشدت استبدادی نوع داعش که تف دهان رهبریش را تبرک اعلام کرده است، در تضاد مطلق با نسل نو ایرانی تنها عامل مرگ و نیستی، تف سربالای آپوزیسیون در وطن فروشی و سرکوب داخلی و افکار قرون وسطایی است. ضمنا امیدوارم خانم زینب حسین نژاد محدودیت های جلوگیری از انتشار اطلاعات زنان مجاهدی که خود شاهد همخوابگی مسعودرجوی با دهها زن بوده اند و دوستانه از نگارنده خواست دست نگهدارم و منتشر نکنم را بردارند و حداقل خود به انتشار آنها بپردازد. تا بیش از این به رجوی اجازه تجاوز به حریم زنان داده نشود.
با آرزوی روزهای خوش برای ایشان و خانواده رنج دیده وی که طی چندین دهه زیر بالاترین و طاقت فرساترین شکنجه های روحی و روانی توسط فرقه ننگین رجوی بوده اند، طرح توضیحاتی (درد دلها) را قبل از خواندن مطلب خانم زینب حسین نژآد با خوانندگان ضروری میدانم.
خانواده حسین نژاد
خانم زینب حسین نژاد، فرزند آقای علی حسین نژآد(غلام) از مبارزین و زندانیان زمان شاه، هم بند دکتر علی شریعتی، کاندید مجلس برای شهرستان میانه از جانب مجاهدین در فاز سیاسی، از مسئولین سابق بخش سیاسی-عربی فرقه مجاهدین و معلم عربی شخص مسعود رجوی و بسیاری از مسئولین این سازمان، مسئول ترجمه تمامی اطلاعیه های صادره آنها به عربی بودند. همسر آقای حسین نژآد (مادر خانم زینب حسین نژآد) بعلاوه دو برادر آقای حسین نژاد (عموهای زینب)جزء به اصطلاح شهدای این فرقه میباشند. آقای حسین نژاد دانش آموخته تاریخ و ادبیات از دانشگاه تهران هستند. ایشان همواره با اشراف به تاریخ اسلام و ایران، برعکس بقیه پیوستگان به مجاهدین چه از داخل چه از خارج کشور، چه بعنوان دانش آموز و یا حتی دانشجو و… که از درد فقدان دانش کافی تاریخی-سیاسی رنج میبردند و میبرند، و درنتیجه براحتی فریب دجالگریها و دروغ های رجوی را میخوردند و می خورند، آقای حسین نژآد هرگز تسلیم اباطیل و ترشحات ذهن بیمار قدرت پرست داعشی رجوی نشد. همان زمان که رجوی در جمع 4000نفره مجاهدین قرآن میخواند و تفسیر میکرد و بقیه فکر میکردند عربیش بهتر از پیامبر!! و تفاسیرش چپ تر از اوست!!(رجوی اینرا القاء میکرد)، آقای حسین نژآد برایش مینوشت که هم آیات را غلط خواندی و هم تفاسیرت هیچ ربطی به اسلام ندارد و غلط است. بویژه آنجاهاییکه رجوی تلاش میکرد برای توجیه جنایاتش اعمالش را به تاریخ اسلام ربط دهد. همین مواضع آقای حسین نژاد عینا در زمینه های سیاسی و تشکیلاتی بطور مستمر خشم و کین شتری استبداد مطلقه رجوی را بر می انگیخت. رجوی که نمیتوانست حسین نژاد را در افشا و بی اعتبار کردن خودش ساکت کند، چه خودش و چه توسط ایادی جنایتکارش همچون مهدی ابریشمچی، عباس داوری و زنان خود فروخته به او بالاترین تحقیرها و توهین ها و اتهامات را برای خرد کردن و شکستن حسین نژاد بکار بستند. از همین رو در یکی از همین موارد اعتراض اقای حسین نژاد که آنرا علنی کرده بود و به تابلو عمومی زده بود، بعلاوه شکست دادن پروژه رجوی برای ربودن دختر کوچکتر حسین نژآد از ترکیه و بردن به عراق را مستمسک قرار داد و او را بعد از چنین دادگاه محاکمه درون یگانی به همراه هزار نفر دیگر از جمله نگارنده به جرم خیانت به رجوی!!! در سالن معروف به میله ای باقرزاده محاکمه و به اعدام محکوم کرد. جریان تنها ماندن خواهر کوچکتر زینب در ایران بدلیل تحت تعقیب بودن پدرش، و پروژه تلاش برای ربایش او از ترکیه و بردنش به عراق و … توسط رجوی بسیار جگر سوز است که بهتر میدانم خود زینب و یا غلام به آن بپردازد تا شخص ثالثی چون نگارنده. هرچند در گذشته به میزانی که بعنوان یک مسئول در این فرقه مطلع بوده ام شاراتی کرده ام.
ترس رجوی از حسین نژاد و دانش ظلمت رجوی سوز او آنقدر بود که یک نگهبان از مزدوران سرکوبگر ضد اطلاعات فرقه اش بنام «حسین فرزانه سا» را برای جلو گیری از فرار غلام 24ساعته همراه او گمارده بود. تا اینکه بدلیل بیماری و تب نگهبان مزدور رجوی، آقای حسین نژاد توانست فرار کرده و نجات یابد. خانم زینب حسین نژاد هم باید بداند که جدای از وضعیت داخل کشور که بطور مطلق تاثیری بر آن نداریم، و این مردم ایران هستند که هرلحظه با مشکلات روبرو و در حال مبارزه برای کسب خواسته هایشان هستند و بهای انرا را نیز می پردازند.

توهم سکوت، گذشت یا کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی
تمامی کسانیکه به نوعی به تاکتیک و یا روش سکوت و کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی و همه جنایاتی که مرتکب شده اند روی می اورند هرچند ممکن است فکر کنند هرکدام دلایل خاص خودشان را دارند اما همگی عمدتا ناشی ازدو دلیل است. اول این که هنوز بشدت در مدار القائات مسعود رجوی و به زبان دقیق تر مغزشویی های او قرار دارند. و آن اینکه “رجوی در حال مبارزه با رژیم برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و … است و اینها بریده هستند”. که البته جنایات انجام شده در داخل کشور نیز کمک کار رجوی برای این دجالگری بوده و هست. تا رجوی بتواند در پس اخبار داخل کشور اعمال و ماهیت جنایت پیشه صد بار بدتر خودش را لاپوشانی کند. این بیان را نگارنده دهها بار در مورد آقای اسماعیل وفا یغمایی بکار برده ام، و ایشان بتدریج که با ماهیت رجوی اما اینبار در برخورد با خودش لمس و حس کرده و آشنا شده است از سنگر تاکتیک سکوت و یا توصیه و نصحیت و در واقع از دام توطئه فریب و مغزشویی های رجوی خارج شود و به بیان حقایق بطور عریان تری پرداخته است. این توهم ناشی از مغزشویی های استالینی رجوی (رجوی در حال مبارزه برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و… با رژیم است، و بقیه مفت خور و الدنگ و… و اگر به رجوی گفتند بالای چشمت ابروست با حکم «مزور رژیم» باید گذاشت سینه دیوار) پنجه های خونین و جنایتکارانه او را در پس مظلوم نمایی هایش نیمتوانند ببیند. ریشه آن در علت دومی است که در زیر خواهد آمد. رجوی در بی رحمی جنایتکارانه هیچ رقیبی ندارد. به هیچ کس رحم نمیکند، علنا گفته جدا شدگان را در وسط اروپا باید کشت و ایستاد بالای سر کشته آنها و گفت بله ما کشتیم. حکم اعدام خانواده جداشدگان و حتی اعضای وفادار را که مخالف رجوی هستند را نیز در کتابش صادر کرده است.
عین همین تذکار را در مطلبی تحت عنوان (هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی)به محمد رجوی (پسر مسعود رجوی) دادم، وقتی ضمن اینکه از مخاطبین محمد رجوی خواستم به او فرصت دهند و نخواهند بلافاصله که از زندان رجوی خلاص شده چون هنوز تحت تاثیر مغزشویی های رجوی است، بتواند حقایق را بازگو کند. تاکید کردم که محمد (که در کودکی خودم(نگارنده) از ایران خارجت کردم و مدتی هم نگهداریت با خود من بود) “دشمن اصلی شخص تو نه رژیم که پدرت است“. این از جمله مواضعی بود که میدانم در آن موقع به جد اذهان را به چالش می کشید. ولی دیدیم که رجوی به پسرش (فرزند اشرف ربیعی) نیز که سکوت کرده و کناری نشسته بود و به درس و شغلی مشغول بود هم رحم نکرد و از طریق شرکتی (متعلق به مسعود رجوی بود) و محمد را استخدام کرده بود!! طبق آنچه خود محمد گزارش کرد(اینجا) به محمد فشار آورده بود که: “باید اطلاعیه بدهی و جدا شدگان را مزدور بخوانی والا از شرکت اخراج و پرونده پناهندگیت را با افشای اسناد سوابق زندگیت!!! نابود میکنیم” محمد که چشمش به “شکوه” دشمنی پدرش با خودش باز شده بود از این پدر تبهکار به دادگاه شکایت برد و دادگاه نروژ پدرش و تلاشهای پدرش را محکوم کرد و مجبور به پرداخت جریمه نمود، . و دیدیم که رجوی اثبات کرد که دشمن اوست.
رجوی باوجود جنایت پیشگی و شقاوت بی حد و مرز، اما بشدت فریب کار است بویژه وقتی همه پرده ها بیفتد و دستش رو شود، خود را به موش مردگی میزند و طلب عفو و گذشت!!!! میکند. مجاهدین و اعضایی که پاکترین انسان ها هستند و قلبی رئوف دارند بسادگی فریب میخورند و خورده اند. گذشت در مورد افراد آنهم در یک عمل جایز است اما تشکیلاتی که تمامی تصمیماتش ناشی ازتوطئه های سازمان یافته برای قتل و کشتارو شکنجه زندان های طویل المدت و تحویل دادن به زندانهای صدام و وطن فروشی ها تاریخی با مقاصد منافع قدرت پرستانه است، ساده لوحی است. مگر بعد از درخواست گذشت مسئول اول جنایات فرقه رجوی، اینکارهایش را متوقف کرده؟ جز این است که مطلقا مطمن بوده دستش چنان روست که نمیتواند جلوی خروج را بگیرد به دجالگری و فریب اذهان ساده لوح متوصل شده و موفق هم شده. مثال توبه گرگ مرگ است در مورد اینچنین شرایطی گفته میشود.
فرهنگ استبدادی دلیل دیگر اتخاذ تاکتیک سکوت جدا شدگان
کشورهایی که مردم و فرهنگ زور پذیر دارند، (ن ک به اینجا) یا اسیر مطلق هستند، خمینی را در ماه می ببنند، هفت میلیون نفر به استقبالش میروند، برای مسعودرجوی خود سوزی میکنند، در زندانها حتی اسمشان را هم نمی گویند، یک بانوی انگلیسی[1] که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.” به زبان دیگر اعتدالی در کار نیست، وقتی از حکومتی خشمگین می شوند دیگر از هرگونه فکر و تفکر و اندیشه و اعتدال خارج میشوند نفرت خرد آنها را کور میکند. و فقط وقتی بیدار میشوند وچشم باز میکنند، که حکومت مورد انزجارشان را سرنگون و فرد دیگری که بجایش گمارده اند و سالها عبد و عبید او بوده اند، که اتفاقا بدتر از حاکم قبلی بوده است. اینبار به جان او می افتند و روز از نو روزی از نو. واین سیکل معیوف 2500 سال است ادامه دارد و هیچ گاه در فقدان خرد و اندیشه لازم برای حرکت به جلو (اصلاح حتی یک قدم) نشکسته. تا اینکه در سرنگون کردن یک حکومت، بفکر ساختن و تقویت و ریختن بنیان های نهادهای مدنی و فراگیر باشند تا در هر جانشینی یا حتی سرنگونی حداقل یک قدم به جلو بروند. اما همان گونه که حکام نیز بر اساس تخریب جلو می رفتند. یعنی حاکم و تحت حاکمیت هردو تغییر را تخریب میشناسد. اگر طی 2500 سال در هر سرنگونی یک نیم قدم جلو رفته بودیم امروزه ما از سوئیس هم جلو تر بودیم. اما درجا میزنیم. انسانهای رمانتیکی که یا مرگ یا مصدق اند، صادق ترین روشنفکرانمان بکتاش آبتین هستند که هنوز بدنبال شهادتند، هنوز فلسه ما مبتنی بر فلسفه عاشورا است. دنیا بر اساس شهادت عاشورایی تغییر نمیکند. هیچ کشور پیشرفته ای براین اساس تحول نیافته است. رجوی دقیقا از همین ویژگی استفاده میکند و همه را در دام خود دارد. به محتوای تمامی شعارهای رجوی و دفاعیات مزدوران بی جیره و مواجبش در تمامی کامنت هایی که میگذارند نگاه کنید. همه بر این طبل می کوبد که “به من جنایتکارتر از رژیم نگاه نکنید که چه گندی هستم، بلکه فقط به این بپرداز که سرنگون کنی” . تا بعد از 42 سال بنشینید و بگوئید چه غلطی کردیم.
اجازه بدهید بگویم فرهنگ و نهادهای استثماری ایران وایرانی، نهادینه شده طی 2500 سال، هیچ گاه علیرغم همه شعارهای سوپر چپی که داده اند و میدهند اجازه نداده و نمیدهد که بد را نه با عالی بلکه حتی با کمی بهتر جایگزین کند(اصلاح برایش حرام و خیانت به چه گوارا، لنین، امام حسین، ژنرال جیاب، و… است). که خودش را همواره در خشم و کین و نفرتی نشان میدهد که اینها در حذف مخالف (مستقل از اینکه کیست و چیست چه توسط حاکمیت و چه توسط آپوزیسیون)، در حذف دگر اندیش، نشان میدهند. اگر خودش فرقه رجوی ایست دگر اندیش حق حیات ندارد، بنابراین حکم اعدام (مزدور رژیم است) بسهولت احکام اصحاب هیتلر علیه یهودیان و با همان آسودگی اخلاقی! و بی و جدانی! (یعنی باید اعدام شود، در کوره ها سوخته شوند) بزبان و قلم شان ساری و جاری میشود. این همان روی دیگر استبداد و زور پذیری آنهاست. فراموش نکنید هیتلر فکر نمی کنم خودش شخصا فردی را کشته باشد.
فرقی هم نمیکند این مخالف و دگر اندیش چهل سال باشد از تشکیلات یک ساعت هم جدا نشده باشد، و در اشرف باشد (که او را شعبه سپاه پاسداران میخواند) یا در خارجه بوده باشد واصلا پایش به ایران نرسیده باشد، اما همین جدا شده اگر با استبداد او مخالف نباشد ایران هم رفته باشد مزدور محسوب و واجب القتل نمیداند. اگر طرف سلطنت طلب باشد، باید مخالف رضا پهلوی را به شیوه ساواک به حسابش رسید. اگر سکولار باشد و بگویی اقدام شما غیر دمکراتیک است، یا این موضع سیاسی ات بوی فاشیسم میدهد، باید شما را ترور سیاسی کند. اگر خودش جدا شده و ایران نرفته، ایران رفته ها شامل حکم رجوی میشوند هرچند صبح تا شام خودش با روشهای رجوی مخالفت میکند! یعنی بحث در محتوا نیست. بلکه برای هیچ منتقد و مخالف ودگر اندیش حق انتخاب و حیات سیاسیئ قائل نیستند. اگر کسی از رژیم حمایت میکند، باید به شیوه بدتر از رژیم به حسابش رسید؟!! بعد خودمان را هم بهتر از رژیم میدانیم!!
ایرانیان ضمنا از آنجا که از حُسن “تقیه” نیز برخوردارند (یعنی ضمن روزه بودن نماز شب هم می خوانند) اگر مواضع فوق الذکر را علنی اتخاذ نکنند، ولی در دلشان ضمن تقیه به همه روشهای فوق الذکر می اندیشند. چون ریشه در دمکرات نبودن بعلاوه تحت مغزشویی رجوی قرار داشتن و کمی هم ریشه تنزه طلبی دارد. و البته ریشه همه اینها در جهل سیاسی و فقدان درک فرایندهای شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیرِ غیر استثماری است که به دمکراسی منجر میشود. وقتی فرهنگ و ملاک، من هستم چون متنفرم، من هستم چون همرنگ جماعتم. غیر ممکن است از جماعت همرنگ نما، که جرات زدن حرف نویی را ندارد، اجتماعی نوینی شکل بگیرد.
با بیان این درد دلها با مردم ایران، به گفتار و بیان حقایق این زن شجاع خانم زینب حسین نژآد می نشینیم.
داود باقروند ارشد
افشاگری خانم زینب حسین نژآد
نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده
چنانکه در بالا نوشتم مطالب این صفحه برای دفاع از حق خویش و کرامت و شعور انسانی ام است، هرگونه سواستفاده افراد و سایت های جمهوری اسلامی از مطالبم را محکوم میکنم.
من اما این را اینجا در صفحه ام می نویسم چرا که شما را انسانهایی شناختم با هویت مستقل، روشن، آگاه و بدور از مغزباختگی به یک ولی فقیه و یا یک رهبر ایدئولوژیک. یعنی کسانی که از خود استقلال فکری، توانایی اندیشیدن و قضاوت انسانی را داشته باشند.
من 6 سال پیش در آلبانی پس از نوشتن گزارشات شکایت از فرماندهان کمپ لیبرتی به خانم مریخی مسئول اول سازمان مجاهدین، در رابطه با فشارهای شدید روانی بر من در عراق مبنی بر نوشتن اطلاعیه و مطالب دروغین از زبانم علیه خواهر بیگناهم و مزدور نامیدن او و عدم ارسال نامه ام و اجازه ندادن ارتباطم با او که از جمله خواستار نیامدنش به عراق و بازیچه نشدن احساساتش توسط وزارت اطلاعات بودم که کوچکترین و طبیعی ترین حقم بود، اعلام جدایی کردم.
اما تنها بدلیل اینکه مسئولین خارجه این سازمان از جمله خانم مریخی در آلبانی از من خواسته بودند که گذشت کنم تا به حال سکوت کرده بودم، و ابتدا در سالهای اول نیز چنان که برخی شاهد بودید دوست داشتم فعالیت های حقوق بشری ام برای آزادی ایران را هم چنان ادامه دهم و البته حق خویش می دانستم که تجارب سالیانم در مجاهدین را برای کمک بیان کنم، اما طبق توصیه های منطقی و قابل توجه سایر دوستان و هم نسل های خودم، فیسبوک قبلی را بسته و ابتدا بدنبال کارهای اقامت، تحصیل و کار و پیشرفت رفته بودم. پس از آن نیز به اندازه کافی انسان های زیبا و اهداف متکامل تر با انرژی های مثبت در این دنیا یافتم که دیگر گذشته را فراموش کنم و به انرژی های منفی قبلی فکر نکنم. اما آنچه امروز مرا مجبور کرد که دوباره دست به قلم ببرم آزار و اذیت های مجاهدین است که تا کنون ادامه دارد.
همینجا نیز تصریح میکنم که من بمانند برخی که حال بخاطر مسائلی از مجاهدین حق السکوت و یا از جمهوری اسلامی حق البیان می گیرند، هرگز و هرگز هیچگاه نه یک یورو از کسی حق السکوت گرفته ام و نه یک یورو حق البیان یا هر چی…، و از روزی که در تیرانا بطور کامل با مجاهدین قطع ارتباط کرده و از خانه تحت پوشش آنها خارج شدم، افتخار این را دارم که کاملا مستقل بودم، من در آلبانی ابتدا توانستم با کمک اقوام و فامیل هایم و سپس سازمان ملل دو سال را همراه با تدریس در یک انستیتو طی کنم. سپس در یونان شخصا کار پیدا کرده و درآمد مستقل داشته ام و درفرانسه نیز تنها حقوق پناهندگی و تحصیلی دریافت کرده ام و کاملا مستقل هستم.
این چند سال برخی مرا جاسوس مجاهدین برای ساکت کردن پدرم و برخی نیز مرا تنها چون نزد پدرم در فرانسه آمدم مزدور جمهوری اسلامی خوانده اند، من هیچ کدام نیستم، یک انسان مستقلم، دختر یک پدر و مادرم با داستنهایی پر از تلاطم زندگی….و اکنون مخالف هر نوع حکومت اسلامی چون طعم آن را چشیده ام.
این را نیز باید بگویم که من از زمانی که به فرانسه رسیدم علارغم برخی مخالفت هایم با اعمال و خط فکری پدرم حتی وقت میگذاشتم تا بغض پدرم نسبت به مجاهدین را کم کنم و فروبنشانم و عضویتش در گروه های سالم و دموکراتیک را تشویق کنم ، بغضی که اکثرش در نتیجه جلسات ایدولوژیک بخصوص اواخر دهه هفتاد شمسی در قرار گاه باقرزاده در نزدیکی بغداد که او را تحت شدیدترین سرکوبهای روانی، تحقیر، تهمت و ساعتها سرپا نگه داشتن و اعتراف گیری های اجباری که تجاوز آشکار به حریم خصوصی یک انسان است، ایجاد شده بود. و تا آخرین لحظه که او از لیبرتی فرار می کرد مثل بقیه افرادی که خواهان جدایی بودن، از طرف مجاهدین زندانبان مشخص داشت که همواره او را تعقیب می کرد.
خود من نیز این چند سال هیچ فعالیت، یا نوشته و یا مطلبی علیه مجاهدین حتی برای دفاع از خود و دفاع از حقیقتی که در کمپ لیبرتی بر من گذشت انجام ندادم، چرا که آن عذرخواهی تلویحی و اندک دلجویی مسئولین مجاهدین در آلبانی را ارزش گذاری کرده بودم، در هر حال اشتباه من شاید این است که زود می بخشم و همواره زیادی بخشنده بودم.
اما متاسفانه آنها در همین پاریس دست به کار بسیار رذیلانه و کثیفی زدند و این بار زنی را که پدرم قصد جدایی از او داشت، بارها به جان من انداختند تا من برای کمک اسباب کشی به پدرم به پاریس نیایم و شاهد نباشم تا او بتواند برای انتقام از تصمیم پدرم سناریوی ساختگی مجاهدین را با زخمی کردن خود، اجرا و مدارک و کامپیوتر پدرم را بدزدد و به مجاهدین بدهد تا بتواند مابه ازا آن امتیاز پول وخانه و …بگیرد.
زنی که به گفته خود مجاهدین فرستاده وزارت اطلاعات بود، سندش موجود است، زنی که میگفت من بین پاسدار و مجاهد، قطعا مجاهد رو می کشم (عین جمله را میگویم و من چه بیهوده با او بحث میکردم)، و …. حال چه حقیرانه مجاهدین دست به دامن چنین فردی شدند تا از من انتقام بگیرند. آنها من را بیگناه وارد این بازی کثیف شان کردند.
وقتی مجاهدین لایق گذشت نیستند من چرا باید بگذرم؟ مگر گناه من چه بود؟ من از خیلی از رفتارهای ناردست و غیر انسانی مجاهدین گذشته بودم چه رسد به فرستادنم در سن 16 سالگی، این که کمترینش هست. این را که خیلی وقت بود گذشت کرده بودم. بچه های دیگه حق دارند که نگذرند، هر کس حق دارد که بدون هیچ دلیلی از حقش نگذرد و حقش را طلب کند و حرفش را بزند، اما من به نوبه خودم شخصا تا همین یک سال و نیم گذشته تصمیم به گذشت داشتم، بنا به دلایل بسیار، اما حالا دیگر نه، یعنی نمیتوانم، من دیگر نه تنها از این یک سال و نیم که آسیب دیدم و نه دیگر از عراق و نه حتی از کودکی ام نیمتوانم بگذرم. مگر حقی اینجا ادا شود.
هر چند که دفاع از حقیقت مسولیت هر انسان با وجدانیست چه برسه به اینکه هم نسل و هم سرنوشتت باشه، من هم این خانوم خبرنگار رو نمیشناسم ولی یک چیز رو میدونم حرفهای امین و بقیه بچه ها عین حقیقته و من گواهم چرا نباید ازش دفاع کنم، وقتی من تک تک این کلمات رو زندگی کردم، من این خطوط رو زندگی کردم و مجاهدین حتی یک کلمه صداقت و شفافیت ندارند، چرا من نباید از آنها دفاع کنم؟
واقعیت این است که مجاهدین با زوری که از ایدئولوژی اسلامی و پولشون نشات میگیره از کودکی روی جان و روان ما سوار شدند و هنوز هم می خواهند بخاطر جدایی ما از سازمان، ازمون انتقام بگیرند.
من حرفهایم رو می زنم چون نمیخواهم کینه ای بشم، من نمیخواهم شبیه مجاهدین بشم، خمینی انقدر جنایت کرد که مجاهدین را کینه ای و شبیه خودش کرد، من نمیخواهم شبیه به هیچ کدامتان بشوم.

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ آن کاترین سوینفورد لَمبتون (به انگلیسی: Ann Katherine Swynford Lambton)‏ (۸ فوریه ۱۹۱۲ – ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۸) پروفسور ایران‌شناسی در دانشگاه لندن. و پارسی‌دان انگلیسی و کارشناس تاریخ ایران در دوره‌های سلجوقیان، مغول‌ها، صفویان و قاجاریان و پژوهشگر برجستهٔ مسائل ایران بود.او مدتی وابستهٔ مطبوعاتیِ سفارت بریتانیا در تهران و نیز از مأموران برجستهٔ سازمان‌های اطلاعاتی بریتانیا در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی در ایران بود که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقش داشت. بر اساس روایت روزنامهٔ تایمز لندن لمبتون در دوران جنگ دوم جهانی در وقایعی که منجر به خلع رضاشاه از سلطنت شد، نقش مهمی داشت و در رساندن خبرهای ایران به بخش فارسی بی‌بی‌سی فعال بود

انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟
فوریه 8, 2022
بقلم داود باقروند ارشد
پیشگفتار
چهل و سه سال از 22 بهمن 1357 میگذرد. جامعه متشتت خارج کشور و البته بعضا در داخل کشور بحث هایی از قبیل، اشتباره بودن سرنگونی نظام پهلوی، و مقصر جلوه دادن آن نسل، درست بودن سرنگونی نظام پهلوی، اما به انحراف رفتن آن، یا دزدیده شدن انقلاب، و انواع و اقسام نظریه های مقصر شمردن و رفع اتهام بازاری داغ دارد. اما امان از اینکه کسی جرات کند بگوید. تاریخ یک ملت و مسیرهایی که طی میکند حاصل عوامل متعددی است که ریشه در نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، مذهبی دارد که برای سالیان در میانشان نهادینه شده است. در بررسی تاریخ چندین هزار ساله میهن ما نشان میدهد که حتی عوامل بنیان کن خارجی چون حمله مغول و اعراب چه برسد به استعمارنوین حداقل در مورد ایران ما نتوانسته است در 2500 سال گذشته این کشور و مردمش را تغییر ماهیت-ایرانیت بدهد. تغییر ناپذیری ما متاسفانه جنبه های منفی نیز دارد که همواره دشمنِ حاکمان دیکتاتوری هستیم که طی 2500 سال گذشته با سرنگونی دیکتاتور قبلی، جایگزین کرده ایم. و با سماجت تمام در رویکردهای خود به ادامه این سیکل معیوب اصرار می ورزیم. البته این رویکرد مانع از این نمی شود که نسلهای جدید، نسلهای قدیمی را بخاطر سرنگون کردن نظام قبلی مقصر نشمارند!!!!
متاسفانه مقصر شمردن نسلهای گذشته توسط نسلهای نو در بنیان خود محتوایی ارتجاعی و عقب گرایانه نیز دارد. چرا که بجای ارتقاء آنچه نسل گذشته ساخته یا کسب کرده یا بنیان نهاده با همه معایبی که بتوان امروز برایش شمرد، با مقصر خواندن آن نسل، بازگشت و تصحیح اشتباه را القاء میکند که از روحیات نو آوری بر نمی خیزد بلکه در فقدان هرگونه روحیه و انگیزه و تلاش برای ساختن و بنیان نهادن جامعه ای نو، به راحت ترین انتخاب یعنی بازگشت به کهنه و تصحیحِ “اشتباه” نسل گذشته بسنده میکند. و این همان سیکل معیوب 2500 ساله ای است که در فوق آمد. برای اشراف به خودمان نمی خواهیم خیلی بدور برویم. تاریخ معاصر ما از مشروطه به بعد تا به امروز تصویر روشنی به ما میدهد. در مقایسه نسل گذشته با نسل جدید باید متاسفانه به نگاتی اشاره کرد که دلپذیر نیستند.
مقایسه ای اجمالی بین نسل گذشته مقصر و نسل جدید
نسل گذشته که سیستم پهلوی را سرنگون کرد، ایرادات بسیاری داشته و دارد. اما در مقایسه با نسل جدید که بسیاری از ایرادات نسل قدیم را بدرستی برجسته میکنند، خود در شرایط بهتری قرار ندارند، بلکه حتی برعکس اگر قرار باشد امتیازداده شود میتوان موارد منفی زیر را برای نسل جدید نسبت به نسل قدیم برشمرد،

  1. قدیمی ها در پیگیری سرنگونی سلطنت پهلوی هیچگاه به عقب نگاه نکردند، از جمله خواستار بازگشت قاجاریه شوند.
  2. اما نسل جدید در مخالفت برحق با جمهوری اسلامی بدنبال سلطنت هستند که رو به عقب است.
  3. قدیمی ها هرگز در بوق و کرنا نکردند که چرا قدیمی تر ها آنها را از چاله قاجار به چاه رضا خان و… گرفتار کردند، بلکه خود آستین بالا زدند و تلاش کردند نقیصه را آنگونه که فکر میکردند درست است رفع و رجوع کردند.
  4. جدیدی ها در اساس در آه و ناله و شکایت از قدیمی ها گرفتار مانده اند.
  5. قدیمی ها در مخالفت با شاه، خواستار آزادی های دمکراتیک و استقلال کشور در یک جمهوری بودند.
  6. نسل جدید در مخالفت با رژیم حاضر خواستار دمکراسی هستند که با دخالت ابر قدرت های اسعتماری برپا شود آنهم نه در یک جمهوری بلکه در یک رژیم سلطنتی.
  7. قدیمی ها برای کسب آنچه می خواستند، آستین بالا زدند و وارد مبارزه سازمان یافته شدند، هرچند بعضی به غلط مبارزه مسلحانه را برگزیدند.
  8. نسل جدید برای خواسته های خود حاضر نیست چاره ای بیندیشد.
  9. قدیمی ها بدلیل اختناق کاملی که ساواک در داخل کشور گسترده بود، و نبود اینترنت و… خارج کشوری هایش فعالانه با محور قراردادن مبارزات داخل کشور، در صحنه بین المللی در اتحادی گسترده بعنوان کمکی داخل کشور(کانون مبارزه)، نقش پشتیبان و اطلاع رسان جهت شکستن تور اختناق پهلوی را بازی کردند.
  10. نسل جدید خارج کشوریها، نه تنها این نقش را بازی نمیکنند با محور قرار دادن خود در مبارزه!، سالیان مبارزات داخل کشور را طعن و لعن میکردند، بلکه در اوج وقاحت همچون مسعودرجوی و دنباله روهای ایدئولژیک او حتی داخل رفتن را نیز ضد مبارزه می شمارند.
  11. قدیمی ها در خارج کشور، بدرستی با قدر شناسی، مبارزان داخل کشور را رهبری جنبش می شمردند.
  12. نسل جدید خارج کشوریها، نه تنها قدر شناس نیست که نقش رهبری را در 5 تا 12 هزار کیلومتری کشور برای خود قائلند!
  13. قدیمی ها در خارج کشور برای داخل کشور تعین تکلیف نمی کردند.
  14. جدیدی ها در خارج کشور ضمن راحت خارج کشور، با عتاب و خطاب قرار دادن داخل کشور، تعین تکلیف میکنند که، رای بده، رای نده، تظاهرات کن، کشته شو ولی تظاهرات را متوقف نکن، چرا تا سرنگونی رژیم تظاهراتتان را ادامه ندادید!!! چرا بر نمی خیزید؟… چرا این شهر بلند شد دیگری نشد؟ و….
  15. قدیمی ها برای داخل کشور احترام عمیقی قائل بودند. و از این رو می توانستند آنها را درک کنند و نبظشان با نبض داخل میزد.
  16. جدیدی ها سالهاست که داخل کشوری ها را در خواب، خسته، دنبال منافع خود، … با انواع انگ ها مورد بی احترامی قرار میدهند.
  17. قدیمی ها ضمن نفی سلطنت پهلوی توانسته بودند، یک پارچگی کشور را برای خود تضمین کنند.
  18. نسل جدید هنوز نتوانسته است این کیفیت را بدست آورد. وبا انواع ملت گرایی های استعماری کشور را به ورطه تجزیه می کشاند. و هیچ یک پارچگی و اتحادی در مبارزه با این زمزمه های تجزیه طلبی مشاهده نمیشود.
  19. قدیمی ها علیرغم اختلافات عمیق ایدئولژیکی-سیاسی که داشتند، از مذهبی دو آتیشه، تا مذهبی های ملی، مذهبی های متمایل به مارکسیسم ومارکسیستها از انواع و اقسام آنها، همگی توانستند به یک اتحادی برای سرنگونی شاه برسند.
  20. نسل جدید، بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن فاصله نوری با هرگونه اتحاد و همبستگی دارد.
  21. قدیمی ها هیچگاه خود را به دشمنان ایران وایرانی نفروختند.
  22. نسل جدید در سبق گرفتن از همدیگر برای خود فروشی به اجانب هیچ آبرویی برای ایران و ایرانی بویژه در خارج کشور، باقی نگذاشته است. از مسعود و مریم، رجوی گرفته که سردمدار خود و وطن فروشی هستند، تا رضا پهلوی، تا عناصر نا چیزی که افتخارشان عکس گرفتن با دشمنان ایران و ایرانی و یا التماس کنندگان به آنها برای بمباران کشور هستند.
  23. نسل قدیمی ها هیچگاه دستشان به خون مردم ایران آلوده نشد.
  24. نسل جدید، حداقل در مورد فرقه رجوی نه تنها دست به کشتار جوانانی که در مرزها درحال دفاع از کشور بودند زدند، بلکه خود در درون تشکیلاتشان داغ و درفش و زندان و شکنجه براه انداختند.
  25. نسل قدیم در قبال آدم کشی های درون تشکیلاتی مجاهدین در سال 1354 به رهبری تقی شهرام، موضع گیری داشتند.
  26. نسل جدید در قبال کشتار مجاهدین از جوانان ایران در مرزها، زندان و شکنجه و قتل درون تشکیلاتی ، تجاوز به کودکان توسط اعضای مجاهدین و تجاوز سیستماتیک به زنان مجاهد توسط مسعودرجوی و مهمتر از همه خود فروشی به عراق، عربستان، اسرائیل با افشای پروژه های اتمی رژیم یا سکوت کرده است یا با آنها که آنرا بشدت رد کرده اند به مقابله پرداخته اند.
  27. نسل قدیم به یمن! حاکمیت اختناق مطلق خاندان پهلوی، با سانسور نشریات و روزنامه ها و اخبار و فقدان کتاب های آگاهی بخشی که روبرو بود، که حتی در صورت یافتن کتابی مفید، فرد باید پیه دستگیری و زندان و شکنجه ساواک را با حمل و یا خواندن آن بجان می خرید. منجر به نرخ بسیار نازل کتاب خوانی شد، بی سواد ماند.
  28. نسل جدید اما به یمن اینترنت و در دسترس بودن هرگونه کتاب و مجله و اطلاعات از هر موضوعی ازسراسر جهان، کماکان با نرخ پائین کتاب خوانی بی سواد باقی مانده است.
  29. نسل قدیم دنبال رو بود. اما حداقل دنباله رو گروهها و تشکلهایی بود که با وجود همه ایراداتی که داشتند، استراتژی و مبارزه ای را سازمان داده بودند و بهای سنگین آنرا با جان و خون خود نیز می پرداختند، و در آن دوران (تاریک خانه اختناق شاهنشاهی از یکطرف و تبلیغات جهان دو قطبی) که فقط شعارهای جذابشان شنیده میشد، چاره ای جز دنباله روی نداشتند و دنباله روی کردند.
  30. نسل جدید، امروزه دنباله رو هست، ولی دنباله رو افرادی یک لا قبا، که آشکارا وطن فروشی میکنند.
    چـــرا ایران در موقعیت امروزیش است
    این گفتار دفاع از هیچ گذشته و حاضری و نسلی و قشری یا فرد وافراد خاصی نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی [1] وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها [2] در مشروطه ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و مدارک بجای مانده و کتب نگاشته شده و حتی اعترافات داوطلبانه خود این عزیزان در سالخوردگی، همگی حاکی از وجود انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمع های شخصی و سیاسی بوده اند. بلکه با رویکردی تاریخی، روبرو شدن با واقعیات تلخ و بعضا شیرین خودمان (ایران و ایرانیان) چه در میان مردم ایران و چه بویژه نخبگان آن “یعنی آنچه بودیم و هستیم” میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و بدور از توهمات و خود فریبی های عامه پسند بی محتوا و یا نفرت و کینه ورزی های کور به چنان درکی ازآنچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم باشیم، برسیم که قادر شویم آرمان هایمان را بدرستی اولویت بندی و مرحله بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آنها را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله به مرحله بدانها جامه عمل بپوشانیم. مهم تر اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده دستآوردها را از گزند آن تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه علیرغم دست یابی به مشروطه چه به دلایل «نهادهای رایج» در کشور[3] و چه بدلیل سوء استفاده استعمار انگلیس و سپس انگلیس و آمریکا از این نهادهای رایج، ابتدا رضاخان/شاه و سپس فرزندش محمدرضا شاه را بر ما حاکم کردند. تا در تداوم آن نهادها علیرغم شعارهای تمدن های بزرگ و … عقب ماندگی و استبداد نیز تداوم یابند، طوریکه امروزه نیز کماکان در جمهوری اسلامی دست و پا میزنیم و از روز استقرار آن مردم ایران یک روز خوش نداشته اند. با وجود این برنامه های آتی استعمار با اتکاء به همان «نهادهای موجود درونی» خواب بازگشت به اسلامی بسا بسا خشن تر و بی رحم تری همچون “جمهوری دمکراتیک اسلامی“!!! و یا بازگشت به سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان و حتی بدتر که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله دارد، آشکارا برای مردم ایران تدارک میبینند.
    تازه ترین شواهد از اهداف استعمار، همین چند روز قبل بود که اسرائیل برای نیروی در خدمتش “فرقه رجوی و رهبران آن مسعود ومریم رجوی” برای ده ثانیه با حک کانال یک رژیم تبلیغ نمود. بلافاصله بعد از این اقدام سخاوتمندانه ارباب، و از ذوق و شوق زاید الوصف ناشی از مطرح شدن بعد از ایزولاسیون چهل ساله در میان مردم، شاهد واکنش قدرشناسانه مسعود و مریم رجوی از ارباب اسرائیلی در یک اقدام بی سابقه از انعکاس اخبار اسرائیل بویژه موضع گیری نخست وزیر آن آنهم با عکس بزرگی از نفتالی بنت در صفحه اصلی سایت ننگین شان بودیم. اینگونه محتوایی که رجوی سالیان پنهان میکرد را آشکار نمود.
    مضحک اینکه، وقتی در ادامه افشاگری نگارنده بعنوان یکی از مسئولین سابق بخش کامپیوتر و دانش دیجیتال آن فرقه و اشراف به اینکه چنین حک نه در حد دانش و نه امکانات فرقه رجوی نمی باشد، بنابراین ربطی به فرقه رجوی ندارد و کار اسرائیل است، و افشای اقدام تشکرآمیز رجوی با نشرِ عکس نخست وزیر اسرائیل برای اولین بار، بعد از 5 ساعت مسعود و مریم رجوی با عقب نشینی فضاحت بار عکس نخست وزیر رژیم اشغالگر را با عکسی از مذاکرات وین جایگزین کردند. تا شاید آبروی رفته را به جوی باز آرند.

عطف به این واقعیتِ تلخ از عمقِ میهن فروشی در به اصطلاح آپوزیسیون شاهدیم است که باید بخاطر سپرد که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند، توسط ایرانیانی همچون رجوی ها، رگ زده شدند. همانگونه که امروزه نیز رجوی هر مخالف و منتقدی را چه در درون خود و چه بیرون خود با ترور سیاسی رگ میزند. بنابراین، هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، فساد و اعدام و نقض حقوق بشرو… کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است نباید فریب دهد، چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند.

مطالب مرتبط:
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟

ما ایرانیان باید به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و سلطنت طلب ها، کور کورانه و از سر نفرت و کینه بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایک های بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتن های کورکورانه بـــدون نــقــد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم. و در یک کلام، درِ کارخانه تولید «نهادهای سیاسی استثماری» و «مستبد سازی» را برای همیشه گِل بگیریم. والا چه با جمهوری اسلامی از هر نوع و رنگش، ویا سلطنت، جمهوری، سکولاریسم، با سوسیالیزم و…هیچ سرنوشتی جز همان سیکل معیوب 2500 ساله گذشته نخواهیم داشت. هرآنکس که مایل است میتواند یک شمائی ازتشت در ایران آینده را در تشتت امروز خارج کشور ملاحظه کند. تنها با این تفاوت که در آینده سلاح بر دست خواهند داشت، از طریق حذف رقیبانی که حتی در اوج ضعف و نیاز مطلق در خارجه نیز دست نیاز جهت وحدت بسویشان دراز نکردند با تبدیل ایران به لیبی و… به کسب یکه تازانه قدرت خواهند پرداخت.
با تجربه بیش از چهار دهه خونین در کانون مبارزه سیاسی-نظامی، و کسی که نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها ازنزدیک نظاره گربوده، شاهد گرفتار شدن نسل هایی از ما ایرانیان توسط فریبکاری های تاریخی قدرت پرستان در پس انواع شعارهای درظاهر مترقی و چپ روانه و به مسلخ برده شده اند. ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ نهادهای هزارساله تاریخ ما است که در دور باطلی ما را نگهداشته است.
باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمال و آرزوهایمان میخواهیم باشیم، “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر (فرهنگ نهادهای استثماری) به ایدئولژی و تفکر انسانی، جامعه ای با نهادهای فراگیرسیاسی و اقتصادی، با همزیستی، احترام به قانون، حکومتِ قانون، پلورالیسم ضد استبداد قانونی (استبداد اکثریت با اتکاء به قانون براقلیت)، با آزادی (همه ایرانیان) و البته با استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.
مقدمه
امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، با وجود این، بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد آن بنام انقلاب و سرنگونی اما به کام قدرت پرستان جدید بار دیگر خلقی را در دور باطل چه کنم چه کنم و چرا کردم نگهدارند. در صورتیکه با یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه میتوان به درکی درستی از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران
حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران، که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از سقوط ساسانیان صفویه بعنوان یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.
پادشاهان صفویه با سابقه سنی گری صرفا جهت جدا کردن ایران و ایرانی از حاکمیت خلفای اسلامی و دادن هویت مستقل ایرانی بدان (تشیع را با خشونت تمام به دین رسمی ما تبدیل کردند) بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، برای هزاران سال (قبل و بعد از اسلام) دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در هیچ یک از امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.
همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز تحت امر پادشاه (نه در قالب رعیت) بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است. به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود می پذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.
تا قبل از پیروزی مشروطه ، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است در ایران نبوده. در نتیجه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و «رعیت» امروز«ملت یا مردم» بعنوان بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده، روحانیت بوده است.
نقطه عطفِ نهضت تنباکود
در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [4] نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان دلیر ایران نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.
این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی و البته مذهبی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.
روحانیت و انقلاب مشروطه
پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان روسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [5] بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه برای اولین بار در تاریخ ایران نهاد “مردم “ و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.
هرچند که مخالفتهای جدی نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) بر اساس تحریک و تامین مالی وحمایت دربار و منافع شخصی، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبری کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود. طوریکه مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروی قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه، جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.
نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[6]
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت
با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران صورت گرفت. کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نمی آمد. اینگونه بود که روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت استبدادی با روحانیانی که بخدمت استبداد در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه با اعدام شیخ به اعتبار خود در میان مردم افزود.
نقش رهبران سکولار در مشروطه
تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، وحسن تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).
نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء مشروطه و مشروطه طلبی نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:
“ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325
علیرغم این اقرار آشکار، اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد قدرتمند سیاسی حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد، از مظفرالدین شاه با اتکاء به قدرت مذهبی روحانیت و باورهای مذهبی خود شاه، امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه پسرش محمدعلی شاه، دربار و بویژه سفارت روسیه تزاری دشمن قدر مشروطه و انگلیس مقابله کند، و با حمایتی سیاسی-عقیدتی که از مبارزه مشروطه خواهان به رهبری سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند، مشروطه را از مرگ حتمی نجات دادند. حتی آنها از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد که با چندین هزار نیرو برسر راهش برای فتح تهران به قم رسیده بود، اما توسط گنسول های روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را نمی دادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسول های بیگانه و اقدام به فتح تهران را از مراجع تقلید نجف گرفت تا توانست بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شود و اینگونه مشروطه پیروز شد. یعنی قدرت نهاد روحانیت نه تنها مذهبی و سیاسی و اجتماعی بلکه حتی در مواقع لزوم بعنوان قدرت نظامی به کمک مشروطه آمد. [7]
و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن دشمنان قدر قدرت مشروطه در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چندین هزار ساله ایران بلا جایگزین بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب (نهاد روحانیت) در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر. [8]
بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه و خواست شاه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروه هایی که به عمل نظامی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاهای کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه قدرت مذهبی، سیاسی واجتماعی نهاد روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.
سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه

شاه در عاشورا
دشمنی اسرائیل با ایران1
ولیعهد و فرح در حرم
نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم شاهان و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.
ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت یا حتی موافقت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفت شان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.
شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” چه توسط رهبران سکولار و چه توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلمات یکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).
معیارهای دوگانه
بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریم ها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود را نقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند را توجیه کنند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.
اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبتِ قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی قاجار وار متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.
از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. ولی نقش دولت های خارجی نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی می پنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار ناتوانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول 1357 بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.
اما چرا خمینی؟
در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی، سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافت.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد اقتصادی-اجتماعی و تشکیل یک طبقه با نفوذ در ایران، انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)
درخشش خمینی در تحولات سیاسی
اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحران هایی مهم بخش های گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [9] و در سالهای منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.
از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند. عینا همان شرایطی که امروزه نیز بر کل جامعه ایران بویژه در خارج کشور حاکم است.
میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.
پیش زمینه های گسست اجتماعی
گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و خانواده شان نمود.
روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشند.
سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته
حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و اتوریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتری خودرا در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.
همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای می گذارد. بدین معنا که دارندگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند همچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانایی او را در اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم، مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.
حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (نهادهای دمکراتیک مانند مجلس و نهاد قضایی مستقل و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور، بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا نهادهای دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.
خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب؛ “اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر” و “اتوریته کم و بیش مدرن ولی استبدادی-نا مشروع محمدرضا شاه”، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمین هایی زبانی نشان دهد.
که هم برای اتوریته پدرانِ سنتیِ وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی می فهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.
گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.
در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچون ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.
از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.
نتیجه گیریها:

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست می پنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی ما ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران مطلع بودند و نقش آنها را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بودند.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی و در هم ریخته برخلاف دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلک تری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کننده و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده بلکه با وجود تشکل های سابقا سیاسی که با وطن فروشی به دشمن خارجی و بطور مشخص صدام حسین و شرکت در کشتار مردم ایران در مرزها برای این دشمن خارجی چنان نفرتی از آپوزیسیون ایجاد کرده که، شانس برخاستن یک گروه براستی مبارز را نیز برای دهه های آتی منتفی کرده، تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت، که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه، خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمان های دروغین مبنی بر اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای همتراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست، این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است، بلکهفقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی وقتی در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی و سپس وطن فروشی و کشتار ایرانیان برای دشمن متجاوز توسط رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که به ننگ مسعودرجوی آلوده نشدند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت لطمه خودره اش را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [10] بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود چه کرد؟!!!
    چاره ایران تا آنجا که به حاکمیت برمیگردد، به رسمیت شناختن خواسته های مشروع مردم ایران (آزادی، دمکراسی و حقوق بشر و یک زندگی شرافتمندانه و درخور انسان امروز) پایان دادن به سوء مدیریت ها، اختلاص ها، بی عدالتی ها، تعامل با جهان ضمن حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور. و تا آنجا که به مردم ایران برمی گردد در تولید آزادی در داخل کشور بدست خودشان متکی به نهادهای مدنی، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود.
    داود باقروند ارشد
    بهمن 1400
    پانوشت ها و ارجاعات :
  9. ↑ سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست.
  10. ↑ سید حسن تقی‌زاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیده‌ای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زاده‌ای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ‌ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933) نقش داشت و تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست.
  11. ↑ نهادهای سیاسی و اقتصادی استثماری نهادینه شده در تاریخ گذشته ایران. این نهادها (Institutions) قواعد و سننِ مناسبات در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  12. ↑ اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه مطرح کرد. سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه‍.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینه‌سازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخست‌وزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد. ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عده‌ای از سرمایه‌داران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایه‌ی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید.
  13. ↑ مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق می‌شود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب می‌آیند.
  14. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]
  15. ↑ تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106
  16. ↑ روحانیت بویژه مدرس بعد از مشروطه؛ مدرس از سرآمدان مخالف استبداد :در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش (مبنی بر اینکه به ائمه اطهار وصل است) و ضعف شخصیتی و اطرافیانش، نه تنها محدودیتهای اعمال شده توسط پدرش را برداشت، بلکه تلاش کرد آنها را تقویت نیز بکند، و اینگونه نهاد روحانیت دوباره تقویت شدند.مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج./مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت/از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون/مخالفت با قرارداد استعماری 1919 سید ضیاء طباطبایی/سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس/مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان/دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او./رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که: “چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید”. . مدرس در جواب گفت: “به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت”. مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.
  17. ↑ وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه ‌پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفت‌هایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهم‌ترین مخالفان این طرح‌ها، روح‌الله خمینی بود.
  18. ↑ مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها – قسمت اول
ژانویه 17, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات در شش قسمت تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت اول
مقدمه
موضوع عدم توسعه کشورهای بسیاری در جهان نسبت به کشورهای توسعه یافته ای همچون انگلستان، آمریکا، ،فرانسه، ژاپن، آلمان و …طی نزدیک به دو قرن گذشته که توانستند طی یک جهش از نظام کهنه فئودالی به جهان صنعتی-سرمایه داری بر جهان مسلط شوند، همواره بعنوان یک چالش ملی ما و مشغله ذهنی روشنفکران و سیاستمداران و فرهیختگان و… کشورهای توسعه نیافته بوده است. چالشی که در ایران با سوال بسیار معروف عباس میرزا از ژوبر نماینده فرانسه در اردوگاه جنگی اش که پرسیده بود:
“نمی‌دانم این قدرتی كه شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط كرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح كردن و بكار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنكه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و به‌ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصل‌خیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا كمتر است؟ یا آفتاب كه قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما كمتر از شماست؟ یا خدایی كه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یكسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌كنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بكنم كه ایرانیان را هشیار نمایم.” سوال عباس میرزا از ژوبر فرانسوی
ثبت تاریخی شد اما پس از گذشت 200 سال کماکان بی پاسخ مانده است! سوال عباس میرزا ناظر بر یافتن پاسخی به ” سوال چرا ما پیشرفت نکرده و نمی کنیم و چگونه می توانیم پیشرفت کنیم؟ بود. اما عباس میرزاها، امیرکبیرها، مصدقها، رضا خان ها و محمدرضا شاه ها فارغ از نیات قلبی شان هرکدام، در بیان خواستار پیشرفت کشورو بهروزی ملت ایران بودند، هیچگاه به نتیجه نرسید. درمیان مدعیان راست گوی، از آنجائیکه در تمامی تلاش ها به مانع یا موانع اصلی توسعه پرداخته نشده، همواره شکست خورده. در بقیه موارد همچون زمان رضا شاه و فرزندش نتایج معکوسی نیز داشته است.
امروزه با سرعت سرسام آوری که تحولات جهانی بخود گرفته است طوریکه بدرستی میتوان عصر حاضر را عصر هبوط سوم بشریت و عصر جهان و جوامع شبکه ای نامید، ضرورت و جدیت یافتن پاسخ برای سوال عباس میرزا را صد چندان نموده است. مبادا بازماندنِ دوباره از قطار توسعه جهانی ناشی از جهش حاضر(هبوط سوم بشری)، آنچنان از ما جلو بیفتند که اینبار بطور بازگشت ناپذیری به عقب ماندگی پایدار با به بردگی نوین کشیده شدن توسط آنها نیز، دچارشویم!
این نوشتار تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است. در مجموعه مقالاتی که بدنبال هم خواهند آمده، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو را قانع کند. بلکه هر قسمت از این مقالات انعکاس بخشی از پازل بغرنج عدم توسعه (اگرتوانسته باشد) را تکمیل میکند. تا با قرار گرفتن در مسیری جدید فکری با مطالعات بیشتر به عمق مسئله بیشتر و بهتر پی برده شود. تا پدیده ای را نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
انقلاب صنعتی عامل توسعه و پیشرفت غرب
قبل از انقلاب صنعتی در انگلستان، ملل جهان بطور کلی تحت نظامهای سیاسی پادشاهی و نظم اقتصادی فئودالی در یک تعادل نسبتا پایدار اقتصادی و البته سیاسی برای قرنها زیسته بودند. هرچند که اختلافاتی بین نظم های سیاسی-اقتصادی موجود کشورهای جهان در غرب و شرق آن وجود داشت. اما در اکثر قریب به اتفاق کشورها قدرت در دست عده ای از اشراف و زمینداران بود و «مردم-رعایا» نیز جز بردگی و کار در زمین های فئودالها و جنگجویان زمیندار حتی بعنوان جزئی از زمین نقش و حقوق دیگری نداشتند. کشورها نیز اختلاف چندانی در توان صنعتی، نظامی و تکنولوژیک نداشتند. انقلاب صنعتی در غرب و بطور مشخص در انگلستان چنان تحولی ایجاد کرد که به یکباره آنها را بر کشورهای کمتر توسعه یافته و یا توسعه نیافته بطور کامل مسلط نمود.
دلایل ارائه شده برای توسعه و عدم توسعه
دلایل بسیاری برای این جهش در غرب و آن عقب ماندگی در شرق و یا کشورهای توسعه نیافته توسط بسیاری از افراد و سازمانها و بنیادهای اقتصادی و سیاسی و … عنوان شده است. دلایلی مانند، «جغرافیا»، «فرهنگ»، «مذهب»، «پروتستانیم»، «غفلت سیاستمدارن»، «کمبود دانش اقتصادی»، «استعمار»، «خیانت نخبگان سیاسی»، «سیاست های بد اقتصادی»، «ژن و نژاد برتر»!.. از جمله آنهاست. (در قسمت های آینده این مجموعه مقالات تک تک این علل با نگاهی به تاریخ کشورها مورد سنجش و راستی آزمایی قرار گرفته است.)
راه حلهایی نیز برای برون رفت از عقب ماندگی مانند، «ریاضت های اقتصادی»، «خصوصی سازی»، «جذب سرمایه(سرمایه گذاری) »، «آزاد سازی حساب سرمایه»، «نرخ ارز شناور»، «کاهش اندازه دولت»، «استقلال بانک مرکزی»، …توسط بانک جهانی و صندوق بین المللی پول … به کشورها توصیه شده و میشود. اما تمامی این توصیه های بکارگرفته شده در کشورهای مختلف جهان از آمریکای لاتین تا آفریقا و… در عمل یا اجرا نشده و یا اگر شده به نتایجی بسا وخیم تر از وضع گذشته انجامیده است. تاکنون علم اقتصاد هیچگاه نتوانسته بود توضیح قانع کننده ای برای نابرابری در جهان بیابد. آنهم فقط به این دلیل که مسائل سیاسی را حل شده فرض میکرد. به زبان ساده تر، مسائل سیاسی و موانع سیاسی برسر راه توسعه و… را در معادلات و بررسی های خود نه تنها وارد نمیکرد که آنها را حل شده می انگاشت. در مطالعات جدید اقتصاد دانان با اشراف به این کمبود توانسته اند این مانع تاریخی را کنار بزنند.[1]
رابرت موگابه[2] یک “ملی‌گرای “آفریقایی و یک “سوسیالیست” که نگارنده او را از زمانیکه در مدرسه اقتصاد لندن[3] از یک سالن متناوبا برای مبارزات سیاسی و سخنرانی، او برای استقلال کشورش و ما علیه استبداد محمد رضا شاه استفاده میکردیم میشناسد، وقتی رئیس جمهور زیمبابوه شده بود، تصمیم گرفت توصیه های بین المللی، و استقلال بانک مرکزی را در سال 1995 بکاربگیرد. پیش از آن نرخ تورم 20% بود، در 2002 به 140%، در 2003 به 600%، در 2007به 66000% و در 2008 به 230میلیون % رسید. طبعا در کشوریکه رئیس جمهورش حتی برنده جوایز بلیط بخت آزمایی بود! انتظاری جز این نمیتوان داشت.
آرژانتین به ضرب نهادهای بین المللی بانک مرکزی را مستقل اعلام کرد ولی دولت کسری بودجه را بجای استقراض از بانک مرکزی از بانک ها و صندوق‏های تامین اجتماعی و مردم تامین کرد. که اثرش فاجعه آمیزتر بود.
چرا مصر تا این حد فقیرتر از آمریکاست؟ درجریان بهار عرب در میدان «التحریر» قاهره، نوحه حامد جوان مصری میگوید:

“ما از فساد، ظلم و آموزشِ بد رنج می بریم. ما نظام فاسدی داریم که باید عوض شود”. نوحه حامد جوان مصری
مصعب الشامی جوان دانشجوی دیگر میگوید:
“امیدوارم تا پایان سال یک حکومت انتخابی داشته باشیم. آزادی های اساسی برقرار شود و با بر فساد که سراسر کشور را فراگرفته است نقطه پایانی بگذاریم”. مصعب الشامی دانشچوی مصری
محمد البرادعی نیز در توئیتر[4] خود نوشت:
“تونس: ستم+نبود عدالت اجتماعی+عدم پذیرش مسیرهای تغییر آرام= یک بمب ساعتی”. محمد البرادعی
سرنوشت امروز مصر را میدانیم دوباره به استبداد نظامی و سرکوب توسط نیروهای امنیتی بازگشته است.

مطالعات جدید نشان میدهد که هرکجا شکوفایی اقتصادی به بار می نشیند الیگارشی رخت بر بسته و هرجا اقتصاد زمین خورده الیگارشی حاکم است. تجربه کشورهای مختلف از اروپای شرقی و شوروی سابق گرفته تا آفریقا و آمریکای لاتین مسجل ساخته است نمی توان در حکومت های اندک سالار با سرمایه گذاری های دولتی، حمایت از صنایع داخلی، خصوصی سازی، آزادسازی قیمت ها، تجارت آزاد، و… گامی به سوی بهبود عملکرد اقتصادی برداشت. مسئله اقتصادی همه کشورهای در حال توسعه مهار الیگارشی است. نظریه جدید مدعی است اگر اقتصاد و اقتصاد دانان میخواهند به مردم کمک کنند باید رمز مقابله با الیگارشی را شناسایی و با سیاست های اقتصادی زمینه محو الیگارشی را فراهم نمایند. گریز از پرتگاه تنها با هشیاری و توانمندی مردم امکانپذیر می شود.
سرنوشت کشورها بر سر «دو راهــی سیــاسـتمدار»
دانشمندان علوم سیاسی-اقتصادی [5] در بررسی قریب به اتفاق کشورهای توسعه نیافته دریافتند که، علت اجرای نادرست سیاست های اقتصادی و شکست کشورها در نیل به توسعه و پیشرفت و ایجاد رفاه در یک کشور، در واژه ««دوراهی سیاستمدار»» نهفته است. سوالِ بر سر دوراهیِ «حفظ کارایی یا حفظ حکومت گروه خاص توسط سیاستمدار» میباشد. تاریخ عمده کشورها نشان میدهد که مشکل سیاستمدار عموما کمبود علم و دانش نیست. مشکل دو راهی «حفظ قدرت سیاسی از طریق قربانی کردن منافع عمومی» یا «تامین منافع عمومی و از دست دادن تدریجی قدرت سیاسی است.» این ««دوراهی سیاستمدار»»است که سرنوشت کشورها را تعیین میکند.
اما ساده انگارانه ترین رویکرد این خواهد بود که فکر کنیم مسئله عدم توسعه چند میلیارد (85%) مردم جهان به همین سادگی با کشف و بیان مانع ««دوراهی سیاستمدار»» حل میشود. رویکردهای ساده انگارانه ای که در گذشته نیز یکی از دلایل عمده عدم توسعه بوده است. در مطالعات جدید عواملی بررسی شده اند که هر ملتی باید متناسب با وضعیت خاص کشور خودش با پژوهش های چند رشته ای و مطالعات مشترک پاسخ های بهتری برای مسئله پیچیده عدم توسعه را فراهم کنند. تا در دوراهی ها، راه درست انتخاب شود. عوامل زیر اثرات تعین کننده در این مسیر دارند:
یک : اندک سالاری / رابطه دولت – ملت
دو : مقاطع تاریخی و حوادث هر کشور
سه : نهادهای «استثماری سیاسی و اقتصادی» در مقابلِ «نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی»
چهار: رسانه های آزاد
پنج : توسعه مبتنی بر تخریب خلاق
شش: توسعه مبتنی بر تغییرات فنآورانه
هتف: چرخه های صحیح تکاملی
هشت: انگیزش مردم برای حرکت و توسعه، خلاقیت و نو آوری
نه : ثبات و تمرکز سیاسی
نــهــادهـا

نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند،
1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند.
2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند.
3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
اندک سالاری
در بررسی عوامل رشد و موانع آن و چالشهای فوق ابتدا باید بر کشوریهایی که توانسته اند خود را به توسعه برسانند تمرکز کرد تا آنچه لازم است از آنها آموخت. سپس به کشورهایی که نتوانستند از این موانع عبور کنند نظر افکند که چرا در مقایسه نمیتوانند به توسعه دست یابند. در مسیر بررسی کشورها، محورهای فوق و زیر محورهای عمده دیگر درحد امکان تشریح خواهد شد. این مطالعات و نگاه جدید به معزل عدم توسعه کشورها نشان داد که بزنگاه های تاریخی، یک کشور را یا به دام اندک سالاری می اندازد یا به عبور از اندک سالاری منجر میشود. “ضمنا نشان میدهد که اندک کشورها توانسته اند از دام اندک سالاری بگریزند” [6] همانگونه که در حال حاضر نیز85% از مردم درکشورهای اندک سالار زندگی میکنند. علت ماندگاری اندک سالاری از نظر نورث و دیگر هم فکرانش، در مسئله ای بنام امنیت نهفته است.
در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به «اندک سالاری» میگردد. انحصار در تامین امنیت به انحصار در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند. آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی «مونارشی» یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، «اندک سالاری» بر جامعه حاکم می شود.
در اروپا شرایط طبیعی (آب فراوان، بعنوان مهمترین عامل تولید، کوه های مرتفع، و زمستانهای سخت بعنوان دژهای طبیعی نظامی) به گونه ای بود که قدرت های نظامی، محلی و متکثر بودند و میتوانستند در مقابل قدرت های نظامی اعم از ملی و خارجی از خود حفاظت کند. بنابراین تشکیل حکومت های محلی را در اقصا نقاط اروپا ممکن ساخت. به تعبیر “پل کندی” (Paul Kennedy)مورخ مشهور انگلیسی، “چنین شرایطی اروپا را به یک لحاف چهل تکه تبدیل کرد”. چنانچه پس از سقوط امپراطوری روم بیش از 420 دولت شهر در اروپا تاسیس شد. اما در سایر نقاط جهان از جمله در کشورهای شرقی مانند ایران حکومت های محلی به ندرت شکل گرفتند. زیرا شرایط اقلیمی اجازه مقاومت در برابر قدرت برتر داخلی و خارجی را نمیداد. آنچه سرنوشت اروپا را متمایز ساخت جلو گیری از “انحصار قدرت نظامی” بود تا آن که سایر شرایط امکان تغییر نظام سیاسی از اندک سالاری را فراهم ساخت.
مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688
جنگ های درازمدت داخلی درانگلستان [7] به آنها اثبات نمود که هیچ یک از فرادستان یعنی «پادشاه»، «اشراف زمیندار»و «تجار بزرگ» قابل حذف نیستند و در نتیجه به تاسیس نهادهایی منجر شد که صلح و آرامش را میان آنها برقرار ساخت. این نهادها امکان تعرض فرادستان به ویژه نظام سلطنتی و دربار را، به اشراف منتفی می کردند. این شرایط محصول تدبیر فردی نبود، بلکه نتیجه اجتناب ناپذیر تکثر قدرت نظامی در دست فرادستان به حساب می آمد.
جنگهای داخلی طولانی مدت در انگلستان، به «انقلاب شکوهمند 1688» (Glorious Revolution) [8] منجر شد. که در آن حاکمیت قانون میان فرادستان انگلیس را نهادینه کرد. این اندک سالاری گام بلندی در توسعه این کشور تلقی می شود. چرا که دادگاههای خاص تحت نظر پادشاه برچیده شد، هر استقراض و اخذ مالیات نیازمند تصویب پارلمان شد، تمام مراجع قانونگذاری حذف و پارلمان تنها منبع وضع قانون گردید. در چنین شرایط برقراری حاکمیت قانون (آنهم تنها برای فرادستان و نه عموم مردم) بود که به تحولات اقتصادی شگرفی منجر گردید و زمینه ساز و ظهور انقلاب صنعتی شد.
این سیستم “اندک سالاری قانونمند” با همه محاسنی که برای انگلستان داشت، هنوز فاصله زیادی تا مردم سالاری یا دمکراسی داشت. بیش از دو قرن طول کشید تا به تدریج گام هایی برای تبدیل جامعه اندک سالار انگلستان به جامعه مردم سالار بردارد. این مردم سالاری محصول فشارهای مردم برای دستیابی به حق رای و ترس فرادستان برای از دست دادن قدرت بود. نبرد قدرت میان فرادستان و شهروندان در انگلستان گذر از اندک سالاری را ممکن ساخت. یعنی بعد از شورش لودیت ها درسالهای 16-1811، شورش اسپافیلدز1816 [9]، شورش منجر به قتل عام پیترلو1819، [10]، شورش های سوئینگ 1830[11]، تا سرانجام در سال 1832 بود که حکومت برای جلوگیری از انقلاب، حاضر به اصلاح قانون انتخابات شد.
براساس قانون 1832نیز فقط 14% مردم آنهم بر اساس دارایی و مالیات های پرداخت شده هر شخص حق رای پیدا کردند. قانون انتخابات در سال 1867پس از سه سال شورش حق رای به 30%مردم تغییر کرد، درسال 1884بدنبال شورشی دیگر به 60%مردم (آنهم فقط به مردان) حق رای داده شد، و در سال1918 به پاس ایستادگی مردم در جنگ جهانی اول تنها به همه «مردان» حق رای داده شد، ودرسال 1928 سرانجام زنان نیز حق رای گرفتند. این مسیری نسبتا آرام و تدریجی اما مستمر رو به جلو در جهت بهبود قوانین بنفع مردم سالاری بوده است که انگلستان بعد از «انقلاب شکوهمند 1688» طی بیش از 250سال توانست به دمکراسی برسد.
اما دیگر کشورهای در حال توسعه و حتی توسعه نیافته مانند ایران اینگونه نبودند و حرکتهای پاندولی داشته اند. اندک سالاری فرومی ریزد، مردم سالاری مستقر میشود، و مجددا اندک سالاری حاکم میگردد. نزدیکترین نمونه، انقلاب مشروطه در ایران و استقرار اندک سالاری قانونمند، و بازگشت به استبداد رضا خان.
آرژانتین نیز درطی 100سال اخیر این نوسان را تجربه کرده است. درسال 1912 با انقلابی فراگیر حق رای همگانی به دست آمد. اما نظام آرام آرام بسمت دیکتاتوری رفت. تا در سال 1930 نظام پارلمانی کاملا واژگون شد. در سال 1946 مجددا دمکراسی برقرار شد و در سال 1955سرنگون شد. در سال 1973 مردم انقلاب کردند ودر سال 1976 حکومت نظامی پینوشه برقرار شد. سرانجام انتخابات آزاد در سال 1983 برقرار شد.
چرا آرژانتین نتوانست مسیر آرام و تدریجی انگلستان را طی کند؟ پاسخش را باید در همان رابطه “فرادستان با یکدیگر” و “رابطه آنها با شهروندان” جستجو کرد. در جوامع مدرن امروزه تعدد نیروهای نظامی دردست فرادستان قابل تصور نیست. بنابراین در آرژانتین هرچند شهروندان در برهه های متعددی قدرت را از فرادستان می گیرند اما پس از هر انقلاب، حذف بخشهایی از فرادستان آغاز میشود، طوریکه نظام مونارشی حاکم میشود. سپس سرکوب شهروندان عادی با تکیه به نیروهای امنیتی دردست فرادستان آغاز میشود. در انگلستان قرن 17 امکان تکثیر نیروهای نظامی و امنیتی وجود داشت. اشراف با اتکاء به نیروی نظامی خود اجازحذف خود را نمیدادند. انحصار نیروی نظامی و امنیتی در دست یک گروه، به حاکم اجازه حذف رقبا و سپس سرکوب شهروندان را می دهد.
نیاز حیــاتـی توســعه
معمای توسعه نیز از همین نقطه آغاز میشود. توسعه به دسترسی باز به قانون و سایر فرصت های اقتصادی و اجتماعی بطور فراگیر برای همه مردم نیاز دارد و این دسترسی باز زمانی امکان پذیر است که سازمان سیاسی جامعه بتواند نیروهای امنیتی را تحت مهار جامعه مدنی در آورد. این نکته از بزرگترین یافته های دانشمندان اقتصادی و اجتماعی است. تحت این نظریه کنترل مدنی نیروهای امنیتی مهمترین مسئله توسعه است. مهمتر اینکه، این کنترل هیچ مسیر از قبل تعیین شده و مسلمی ندارد و حتی در هیچ مرحله ای از توسعه پایان نمی یابد. نیروهای امنیتی مانند سایر اقشار خواهان بیشترین قدرت هستند. «کافی است به تجربه آمریکا که نظامیانشان که رویه ظاهری نیروهای امنیتی هستند را بنگریم که چه منافع عظیمی از مردم خود و جهان را قربانی منافع خویش ساخته اند. به میزان ضعف جامعه مدنی، فرادستان با تکیه بر نیروهای امنیتی جامعه را به سوی اندک سالاری سوق میدهند. مسئله اصلی قدرتِ جامعه مدنی است.»[12]
تفاوت های جزئی و سرنوشت ساز
اما این سوال باقی است که پس چرا فقط در انگلستانِ اروپا و نه در آلمان یا لهستان یا فرانسه انقلاب صنعتی صورت گرفت؟ در سال 1346م طاعون به شهر بندری تانا در دهانه رود دُن در دریای سیاه رسید. از آنجا به سراسر مدیترانه و در سال 1348 به فرانسه رسید. طاعون به هرکجا میرسید نیمی از جمعیت را از بین می برد. “دربرابریورش طاعون تمامی خرد و نبوع آدمی بی فایده بود” [13]. در اوت 1348 ادوارد سوم پادشاه انگلستان از اسقف اعظم کانتربری خواست تا با نیاش به درگاه خداوند از طاعون جلوگیری کند. همه ندبه و دعاهای کلیسا بیهوده بود. طاعون حمله کرد و به سرعت نیمی از جمعیت انگلستان را در کام مرگ برد. افراد بسیاری دیوانه شدند. این میزان از مرگ ومیر، اثرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دگرگون کننده ای بر جوامع اروپایی قرون وسطی گذاشت.
دراین زمان (قرن 14م) اروپا دارای یک نظم فئودالی بود. نظمی براساس سلسله مراتبی میان شاه، اربابانی که زیر مجموعه وی بودند و رعایا (که بدلیل وضعیت برده وار آنها، آنان را «سرف» مینامیدند) در پائین ترین سطح جامعه قرار داشتند، استوار بود. شاه مالک همه زمین ها بود و در ازای خدمات نظامیِ اربابان (لردها) مناطقی را به آنها می میبخشید. اربابان نیز زمین را در مقابل بیگاری های طاقت فرسا و عوارض و مالیات های سنگین به رعایا(کشاورزان) تخصیص می دادند. سرف ها پابند زمین بودند و بدون اجازه ارباب خود نمیتوانستند به جای دیگری نقل مکان کنند. ثروت تولید شده توسط رعایا در این نظام بشدت استثماری از کشاورزان رو به سمت بالا یعنی گروهی اندک سالار (اربابان) جریان داشت.
اثرات “مثبت” کشتار طاعون
طاعون با کتشار بیش ازنیمی از نیروی کار، بنبان های نظم فئودالی را به لرزه در آورد.[14] این امر در انگلستان باعث شد که کشاورزان خرده پا را تشویق کند تا خواستار تغییر شرایط خود شوند. چرا که طبقات بالا در مشاغلی که معمولاً دهقانان داشتند، مهارت نداشتند. کار برای تولید محصولات زراعی یا کالاها یک رفتار اجتماعی غیرقابل قبول برای اشراف بود. بنابراین، کار و تولید بر روی دوش کاهش یافته (براثرطاعون) طبقه دهقان، منجر به افزایش تقاضا برای کارگران شد. اشراف به کارگران نیاز داشتند و بنابراین احتمال بیشتری داشت که دستمزدهای بالاتری را که دهقانان می خواستند بپردازند.[15]
در1349م در دیر دینزهام کشاورزان خواستار کاهش جریمه ها و بخش اعظم کار بدون مزد خود شدند. آنها به این خواسته خود رسیدند. این ماجرا به بقیه نقاط هم سرایط کرد. کشاورزان شروع کردند به آزاد کردن خود از خدمات کار اجباری و بسیاری از تعهدات نسبت به اربابان شان و دستمزدها رو به افزایش گذاشت. بر همین اساس قراردادهای جدید بین اربابان و رعایا منعقد میشد.
از سال 1361 م دولت تلاش کرد این روند را متوقف کند، و نظام نامه کارگران را ابلاغ کرد که عملا دستمزدها را به همان سطح و شرایط بردگی پیش از طاعون برگرداند. کشاورزان در مقابل آن شروع به مقاومت کردن و نهایتا با افزایش فشار دولت انگلیس در 1381 م روستائیان شورش کردند [16] و حتی تحت رهبری «وات تایلرWatTyler-WalterTyler » [17] خواستار مصادره تمامی املاک کلیسا بودند، [18]، بیشترِ لندن را به تصرف در آوردند. هرچند شورشیان شکست خوردند و تایلر اعدام شد، اما دولت انگلیس برای اجرای قوانین خود و بازگرداندن شرایط به قبل نتواست اقدام کند. بتدریج رسم بیگاری کشیدن از رعایا منسوخ شد.
اثرات “منفی” کشتار طاعون
در شرق اروپا که قبل و در جریان طاعون همان صدمات را دیده بودند و در شرایط برابری از نظر نظامِ اقتصادی-اجتماعی-سیاسی و اقلیمی و … با انگلستان قرار داشتند، و قائدتا باید با نابودی نیمی از کشاورزان، انگیزه آزادیهای بیشتر و دستمزد بالاتر تقویت شود، اینگونه نشد. در اروپای شرقی و ازجمله در خاورمیانه، وضعیت استثماری رعیت تثبیت شد. .[19] هرچند انگیزه اقتصادی کافی وجود داشت ولی رعایا قدرت اجتماعی کافی برای پیشبرد اهدافشان نداشتند.
در شرق اروپا برعکس این وضعیت به اربابان انگیزه ای مضاعف داد تا بازار کار را استثماری تر و کشاورزان خرده پا را به بردگی بیشتر بکشانند. بعد از طاعون اربابان به زمین های بزرگتری چیره شدند، و املاک خود را که بزرگتر از اربابان غرب بود باز هم گسترش دادند. شهرها ضعیف تر و کم جمعیت تر گردیدند. کارگران بجای اینکه آزادتر شوند به تدریج آزادی های موجود خود راهم در معرض دست اندازی یافتند.
اثر این وضعیت در 1500م وقتی اروپای غربی تقاضای محصولات کشاورزی و دام پرورش یافته از شرق کرد خودش را نشان داد. زمین داران شرق اروپا مرحله به مرحله سیطره خود را بر کشاورزان افزایش میدادند طوریکه تا نیمی از محصولات آنها را تصاحب میکردند تا بتوانند به تقاضای خارجی پاسخ دهند. طوریکه این وضعیت «نظام ارباب و رعیتی دوم» نام گرفت.[20] که در مقایسه با صورت اولیه وخامت بیشتری داشت. در 1533م در لهستان در ازای تمامی کارهای انجام گرفته برای ارباب دستمزد پرداخت میشد، اما تحت تاثیر این تحولات، در سال 1600م حدود نیمی از خدمات نیروی کار بدون مزد صورت میگرفت. در شرق آلمان در 1500م کارگران تنها برای چند روز در سال متعهد به انجام بیگاری برای ارباب بودند. در 1550م این میزان به یک روز در هفته، در 1600 به سه روز در هفته رسید. در مجارستان1514م، اربابان یک روز کار اجباری در هفته برای رعایا مقرر کرده بودند. در 1550م دوروز در هفته و تا پایان قرن به سه روز رسید.
فراموش نکنیم که در 1346م (قبل از آمدن طاعون) از لحاظ نهادهای سیاسی و اقتصادی میان اروپای شرقی و غربی تفاوت هایی اندک وجود داشت. اما در سال 1600م این دو جهان از هم جدا شده بودند. در غربِ اروپا کارگران از مقررات، جریمه ها و تعهدات اربابی معاف شده بودند و و بخشی کلیدی از یک اقتصاد پر رونق مبتنی بر قواعد بازار را شکل میدادند. در شرق هم کارگران در چنین اقتصادی مشارکت داشتند اما بعنوان سرف های به بیگاری گماشته شده که به تولید مواد غذایی و محصولات کشاورزی مورد نیاز در غرب اروپا مشغولند. هرچند اینهم یک اقتصاد بازاری بود، اما نه از نوع «اقتصاد فراگیر». این واگرایی در نهادها نتیجه تفاوت های نهادی[21] این نواحی بود که در ابتدا ناچیز به نظر می رسید.
در شرق اروپا سازماندهی اربابان کمی بهتر، حقوق شان بیشتر، شهرهایشان کوچکتر و ضعیف تر و رعایا کمتر سازمان یافته بودند. در یک تصویر تاریخی این اختلاف ناچیز بنظر میرسد، اما وقتی مرگ سیاه (طاعون) فرارسید، و نظم فئودالی را به لرزه انداخت، همین تفاوت ناچیز، پیامدهای بزرگی برای زندگی مردمان شرق و غرب اروپا و مسیر آتی توسعه نهادی آنها در بر داشت.
مرگ سیاه نمونه بارز از یک برهه زمانی سرنوشت ساز است، تفاوت اندکِ نهادی کشورهای شرق اروپا در جریان طاعون منجر به قدرت یافتن نهادهای استثماری شده و موج دوم نظام ارباب رعیتی به تکوین نهادهای استثماری شدت بخشد. و در غرب و بویژه در انگلستان، ابتدا راه را به سوی شکستن حلقه «نهادهای استثماری» گشود و به «نهادی های فراگیر» فرصت ظهور دهد.
بررسی این مطلب ما را قادر میکند تا درک بهتری از ریشه های فقر و غنا در کشورهای مختلف و مسیرهای مختلفی که طی کرده اند بدست آوریم. نتیجه اینکه، کشاورزان شرق اروپا که به کار اجباری گماشته شده اند، بسا بسا انگیزه تولیدشان هرچند زیرفشارهای اربابان برای افزایش تولید، پائین تر از کشاورزان انگلیس بود که برای خود کار و تلاش میکردند.
پایان قسمت اول
ادامه دارد.
دیماه 1400
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ We will argue that achieving prosperity depends on solving some basic political problems. It is precisely because economics has assumed that political problems are solved that it has not been able to come up with a convincing explanation for world inequality. Explaining world inequality still needs economics to understand how different types of policies and social arrangements affect economic incentives and behavior. But it also needs politics. «Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 P83»
  2. ↑ Robert Mugabe
  3. ↑ London School of Economics-LSE
  4. ↑ twitter.com/#!Elbradei
  5. ↑ منکور اولسون دانش آموخته اکسفورد و هاروارد و استاد اقتصاد دانشگاههای پرینستون و میرلند، دگلاس سیسیل نورث برنده جایزه نوبل اقتصاد 1393 در زمره مهم‌ترین و پرنفوذترین اقتصاددانان و تاریخ‌نگاران اقتصادی انتهای سده بیستم، جیمز اِ رابینسون دانشمند اقتصاد-سیاست و استاد دانشگاه شیکاگو و…
  6. ↑ North, D. Wallis J.J.,& Wingas, B. (2009). Violence and Social Orders: Aconceptual Framework for interpreting Recorded Human History. New York: Cambridge University Press.
  7. https://en.wikipedia.org/wiki/English_Civil_War
  8. ↑ انقلاب شکوهمند: به انگلیسی : Glorious Revolutionهمان انقلاب سال ۱۶۸۸ انگلستان است که چون بدون درگیری به پیروزی رسید با عناوینی چون انقلاب بدون خونریزی یا انقلاب ۱۶۸۸ و انقلاب آرام نیز نامیده می‌شود و با توافقی که صورت گرفت، حکومتی دموکراتیک تر، جایگزین نظام پادشاهی شد. این انقلاب زمانی شکل گرفت که شاه ویلیام سوم و ملکه ماری دوم به جای شاه جیمز دوم نشسته و تاج و تخت او را به دست گرفتند و در این جابجایی قدرت، شاه جدید موافقت نمود تا به عنوان یک پادشاه محدود عمل نماید، به علاوه؛ اختیارات و قدرت بیشتری به پارلمان واگذار کند. این انقلاب اگرچه کوتاه و بدون شور و هیجان انقلاب‌های دیگر بود اما نه تنها نتیجهٔ آن، یعنی سلطنت مشروطه، تا به امروز نظام حاکم بر انگلستان را رقم زده بلکه؛ دستاوردهای این انقلاب، موجب پدید آمدن رویدادهایی شد که نخستین دموکراسی مدرن را پایه‌ریزی کرد.
  9. https://en.wikipedia.org/wiki/Spa_Fields_riots
  10. ↑ رویدادهای 16 اوت 1819 در سنت پیترزفیلدز[۱] در منچستر انگلیس که در خلال آن نظامیان به سوی هواداران اصلاحات پارلمان آتش گشودند. در این رویارویی یازده نفر کشته و 500 نفر زخمی شدند. این رویداد به اقتباس از نبرد واترلو، کشتار پیترلو نام گرفت.
  11. ↑ شورش های سوئینگ، خیزش کارگران کشاورزی در جنوب و شرق انگلیس در 1830ـ1831. عوامل گوناگونی همچون جابه جائی ناشی از انقلاب کشاورزی، محصور ساختن تدریجی اراضی کشاورزی، از هم گسیختگی تدریجی پیوندهای محلی، رکود اقتصادی ناشی از جنگ‌های دوران ناپلئون، برداشت محصول ناکافی برای چند سال پی در پی، کمبود دستمزدها و افزایش قیمت‌ها به علت تصویب قانون غلات به بروز این شورش‌ها کمک کرد. بهانه اولیه این شورش‌ها عرضه ماشین‌های خرمنکوب بود که کارگران کشاورزی را نگران تأمین معاش خود ساخت. شورشیان خرمن‌ها را به آتش کشیدند، ماشین‌آلات را درهم شکسته و نامه‌های تهدید‌آمیز برای کشاورزان زمین‌دار فرستادند. شورشیان با خلق رهبری به نام سروان سوئینگ[۱]، در ذهن زمین‌داران بزرگ هراس به وجود آوردند. دولت با اعدام نوزده نفر از شورشیان و تبعید پانصد نفر از آنان به مستعمرات، شورش‌ها را سرکوب کرد.
  12. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012
  13. ↑ جیووانی بوکاچیو نویسنده ایتالیایی از مشاهدات دست اول خود از اثرات طاعون در ایتالیا
    14, 19. ↑ https://politicalscience.stanford.edu/events/comparative-politics-workshop/labor-markets-after-black-death-landlord-collusion-and
  14. https://clas.ucdenver.edu/nhdc/sites/default/files/attached-files/entry_147.pdf
  15. ↑ همانجا- ص 12
  16. https://en.wikipedia.org/wiki/Wat_Tyler
  17. https://www.britannica.com/biography/Wat-Tyler
  18. https://www.jstor.org/stable/3600707
  19. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی- قسمت دوم
ژانویه 23, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مطالب در شش قسمت که انعکاس یافته های جدید دانشمندان در ریشه یابی علل توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی کشورهاست، بحث های تاریخی مندرج، صرفا تاریخ نگاری نیست. آن بخش از تاریخ کشورها که خواهید خواند ضمن اینکه از زاویه شناخت ریشه ها و نحوه شکل گیری نهادهای آن کشور که منجر به توسعه نیافتگی و یا توسعه یافتگی شده است بررسی شده. بعلاوه برای شناخت بسیاری نظریه های نا کارآمد ازعلل عدم توسعه نیافتگی ضروری است، و لازم است در خواندن آنها دقت لازم بشود.
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت دوم
قسمت دوم: بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
نقش استعمار و نهادهای موجود کشورها بر توسعه
استعمار آمریکای لاتین.
نهاد انکومیندا encomienda.
استعمار و توسعه آمریکای شمالی.
شکل گیری نهاد فراگیر.
آیا مسیر نهادهای دمکراتیک هموار است؟.
عدم توسعه مکزیک پس ازاستقلال، چرا؟.
بررسی مقایسه ای یک نمونه (نه دو کشور همسایه با گذشته و فرهنگ متفاوت) بلکه دو قسمت یک شهر و مردم از میان مردم آزتک مکزیکی با تمامی خصوصیات مشترک آنها که فقط با یک حصار مرزی از هم جدا شده اند، حقایق بیشتری را برای ما روشن میکند. اگر در کنار حصاریکه شهر «نوگالس» [1] را به دو نیم شمالی و جنوبی تقسیم میکند بایستید و به شمال بنگرید (نوگالس در منطقه سانتا کروز آریزونا در ایالات متحده آمریکا) را خواهید دید. در آنجا متوسط در آمد خانوارها سی هزار دلار درسال است. از یک زندگی مدرن، تحصیلات و بهداشت و سلامت و … برخوردارد. مردم آن میتوانند بدون هراس از در خطر افتادن امنیت شان و یا دلهره دائمی در مورد دزدی مصادره اموال و تهدیدهای مشابه به زندگی روزمره خود بپردازند. آنها هم چنین دولت را با وجود تمام ناکارآمدی ها و برخی موارد فساد نماینده خود میدانند. آنها می توانند با رای خود شهردار، فرماندار، نماینده کنگره و سناتورها و حتی رئیس جمهور آمریکا چه کسی باشد را تغییردهند.
درجنوب این حصار «نوگالس سونورا» تنها چند قدم آنطرف ترعلیرغم این که در بخش مرفه مکزیک زندگی میکنند. درآمد سالیانه شان یک سوم اهالی شمال حصار است. بیشتر بزرگسالان تحصیلات متوسط را به پایان نرسانده اند. بسیاری از نو جوانان به مدرسه نمیرند. مادران نگران نرخ بالای مرگ ومیر نوزادان هستند کیفیت و بهداشت پائین و متوسط عمر کمتر مردم، تعجب با انگیز است. جاده ها در وضعیت بدی است. جرم و جنایت بالاست و راه اندازی کسب و کار اقدامی مخاطره آمیز به حساب می آید. اهالی نه تنها با خطر سرقت مواجه هستند، که راه اندازی یک بنگاه جدید و اخذ تمامی مجوزهای مورد نیاز مستلزم پرداخت رشوه به همه دست اندرکاران و تلاشی طاقت فرساست. برخلاف همسایگان شمال حصار شهر، دمکراسی برای نوگالس سونورا در جنوب حصار تجربه ای بسیار تازه محسوب میشود. تا زمان اصلاحات سیاسی در سال 2000میلادی این قسمت شهر دقیقا به مانند سایر بخش های مکزیک تحت کنترل فساد آمیز «موسسه حزب انقلابی» [2] قرار داشت.
چگونه میتواند چنین اختلافاتی بین دو بخش یک شهر وجود داشته باشند؟ با وجود اینکه هیچ اختلافی در جغرافیا، آب و هوا یا نوع بیماری های شایع در منطقه، غذا و موسیقی و فرهنگ وجود ندارد. وضعیت بیماریها فقط به عدم برخورداری از بهداشت و مراقبت های مطلوب پزشکی مربوط است. چون میکروب ها محدودیتی برای عبور از حصار ندارند. مردم شمال حصار نه از سفید پوستان و در جنوب حصار از نسل «آزتک»ها بلکه همه از نسل آزتک ها هستند، با پیشینه مشابه. حتی در سال 1821 و استقلال مکزیک تمامی نوگالس در مکزیک قرار داشت. در 1853م در اثر خرید «گادسدن» مرز آمریکا از وسط نوگالس عبور کرد.
بله همانطور که میتوان حدس زد، (بدون اینکه بخواهیم نابرابریها و ظلم و ستمی که در ایالات متحده نیز وجود دارد را نادیده بگیریم و یا کمرنگ کنیم و با تاکید بر مقایسه رفاه و عدالت نسبی) تنها تفاوت، دسترسی اهالی شمال حصارنوگالس به نهادهای اقتصادی ایالات متحده است که آنها را قادر میکنند آزادانه شغلشان را انتخاب کنند. ازتحصیلات در مدارس و کسب مهارت برخورداند، میتوانند کارفرمایان خود را به سرمایه گذاری در بهترین فناوری ها تشویق کنند که به دستمزدهای بالای برای آنها می انجامد. آنها با رای آزاد میتوانند سیاستمدارانیکه مفید به حال خود نمی یابند را تغییر دهند.
“مهم ترین متغیری که در علم اقتصاد وجود دارد «تولید سرانه» است. هم اکنون به اثبات رسیده کشورهایی که از تولید سرانه بالایی برخوردارند به نحوی در سال های دور این شعار را که توسعه به یک نظام سیاسی مدرن نیاز دارد، عملی کرده اند. افت 30% سرانه تولید از 1356 تا 1379 در ایران به دلیل کم کاری عوامل تولید است یا عدم استفاده بهینه از منابع. بنظرمیرسد تحلیل واقعی افت تولید سرانه در ایران به وضوح بتواند نا متوازن بودن ترازوی نظام سیاسی با روند پیشرفت توسعه اقتصادی را نشان دهد.” [3]
همانطور که قبلا نیز گفته شد، پاسخ این واگرایی بین جهان توسعه یافته و عقب مانده، در چگونگی شکل گیری این جوامع در دوران اولیه استعمار ریشه دارد، که تاثیرات آن تا به امروز برجای مانده است. برای فهم دقیق تر این واگرایی کمی به عقب میرویم و در خلاصه ترین شکل به تاریخ ایالات متحده و مکزیک میپردازیم تا ببینیم بنیان کج و انحراف دقیقا از کجا شروع شده است.
نقش استعمار و نهادهای موجود در هر کشور
ایالات متحده آمریکا (آمریکای شمالی) و آمریکای لاتین هردو مستعمره بودند، یکی مستعمره انگلستان وفرانسه … و دیگری اسپانیا وپرتقال … چرا در ایالات متحده آمریکا نهادهایی رواج دارد که به موفقیت اقتصادی بیشتر مردم این کشور در مقایسه با مکزیک یا سایر کشورهای آمریکای لاتین، می انجامد؟ پاسخ به این سوال را باید در چگونگی شکل گیری این جوامع در دوران اولیه استعمار جستجو کرد. ازآنجا بود که واگرایی میان این نهادها[4] اتفاق افتاد و تاثیرات آن تا به امروز برجا مانده است.
استعمار آمریکای لاتین
در اوایل سال 1516 «خوآن دیاس دِ سولیس» [5] یک دریانورد اسپانیایی وارد دهانه پهناور رودخانه ای در کرانه شرقی آمریکا جنوبی شد. او رودخانه را «ریو د پلاتا» یا رودخانه نقره نامید چرا که مردم محلی منابع نقره در اختیار داشتند. وی تمامی این سرزمین های ساحلی را متعلق به اسپانیا اعلام کرد. در دوطرف دهانه رود یعنی «چاروآس» (Charrúa) و «کراندی» (Querandí) که اینک اروگوئه نامیده میشود، مردم محلی که از طریق شکار امرار معاش میکردند. دِ سولیس را به هنگام گشتهای اکتشافی به ضرب چوب و چماق به قتل رساندند. [6].
در سال 1534 اسپانیا دوباره گروهی از مهاجران را به این منطقه فرستاد. آنها در همان سال در محل بوینس آیرس (بمعنی هوای تازه) کنونی شهری بنبان نهادند تا اروپائیان در آن سکونت گزینند. اروپائیان بدنبال هوای تازه نبودند بلکه بدنبال منابعی برای غارت و نیروی کار برای استثمار می گشتند.
اهالی چاروآس و کراندی که عمدتا شکارچی بودند مطیع نبودند. وقتی اسیر میشدند زیر بار بیگاری تهیه غذا برای اسپانیایی ها نمی رفتند، و با تیرو کمان به اروپائیان حمله میکردند. از این رو اروپائیان چون نمیتوانستند خود غذا تهیه کنند با گرسنگی روبرو شدند. از طرفی نیزطلا و نقره های مردم محلی تماما از مسیری می آمد که به قلمرو «اینکاها» در کوههای آند[7] در غرب دور می رسید.
اسپانیایی ها برای نجات از گرسنگی و کشف مکانی جدید که ثروت بیشتر و جمعیتی استثمار پذیر داشته باشد در سال 1537 به رود پارانا رسیدند. در این مسیر به «گوآرانی» ها (Guaraní) برخوردند، که مردمی یکجا نشین با اقتصاد کشاورزی بودند. اسپانیایی ها که علاقه ای نداشتند که خود به کشت و کار بر روی زمین بپردازند، متوجه تفاوتِ گوآرانی ها با کراندی ها و چاروآس ها شدند. در یک جنگ آنها را شکست داده و وادار به تسلیم کردند. و شهر «آسونسیون» پایتخت امروزه پاراگوئه را ساختند. اسپانیایی ها با شاهزادگان گوارانی ها وصلت کردند و خود را بسرعت بعنوان اشراف به سطوح بالای جامعه رساندند. نظام کار اجباری و خراج گیری موجود در میان بومیان را براه انداختند و بخدمت گرفتند. طوریکه در عرض چهار سال تمامی سکنه اسپانیایی بوینس آیرس به آسونسیون منتقل شدند.
در طول قرن بعد اسپانیایی ها اکثر بخش های مرکزی، غربی و جنوبی آمریکای جنوبی را تسخیر کرده و به استعمار در آوردند. همزمان پرتقالی ها مدعی برزیل شدند که در شرق این قاره قرار داشت. راهبرد مستعمره سازی اسپانیایی ها که نخست توسط «کورتس» (Don Hernan Cortes)در مکزیک پیاده شد، بسیار کار آمد بود. آنها بهترین شیوه برای غلبه بر مخالفان بومی را در دستگیری رهبرشان و مجبور کردن آنها برای بیگاری گرفتن از بومیان از طریق آنها یافتند. اسپانیایی ها ضمن تصاحب ثروت رهبران بومی میتوانستند بومیان را به پرداخت خراج و تامین غذا وادارند. مرحله بعدی قرارگرفتن در جایگاه طبقه حاکمه جدید جامعه بومی و در دست گرفتن زمام شیوه های رایج موجودِ مالیات ستانی، خراج گیری و خصوصا کار اجباری بومیان بود. شیوه کورتس را یک کشیش بنام «برناردینو دِ ساگون» در کتاب مشهورش «فلورنتین کادیسس» اینگونه آورده است:
“وقتی در 1519 کورتس به پایتخت امپراطوری آزتک رسید، موکتسوما امپراطور آزتک تصمیم گرفت با آنها برخوردی دوستانه داشته باشد. در میهمانی به یکباره اسپانیایی ها حمله کرده و موکتسوما را دستگیر کردند. و تفنگها شروع به شلیک نمود. او را وادار کردند که خزانه شهر را به اسپانیایی ها نشان دهد، بعد از غارت تمامی طلاها و جواهرات و… خزانه شخصی او را خواستند و آنرا نیز تماما غارت کردند. اگر رهبران-پادشاهان بومی همکاری نمیکرد زنده زنده در آتش سوزانده میشدند.”
ازطریق دستگیری و شکنجه رهبر بومیان در 1521 تسخیر آزتک کامل شد.نهاد انکومیندا encomienda
کورتس به عنوان فرماندار استان «اسپانیای جدید» شروع به تقسیم ارزشمندترین منابع، یعنی جمعیت محلی، از طریق سنت (نهاد) «انکومیندا» [8] کرد. نهاد انکومیندا (دائره المعارف برتانیکا آنرا: به بردگی کشیدن بومیان آمریکای لاتین و فیلپین توسط اسپانیا توصیف کرده است[9] ) بدین معنا بود که، بومیان تحت استعمار اسپانیا در قبال منتی که اسپانیایی های موسوم به «انکومیندارو» به دلیل مشرف کردن بومیان به دین مسیحیت بر گردنشان داشتند، موظف بودند هدایا و یا نیروی کار رایگان در اختیار او قرار دهند. کشیش بارتوله مه دو لاس کاساس [10]Bartolome de las Casas در کتابی با عنوان «شرحی اجمالی بر نابودی بومیان» [11]چنین مینویسد:
“اسپانیایی ها، بومیان از بلندپایگان و سالمندان گرفته تا زنان و کودکان را وادارشان می ساختند تا روز و شب بدون هیچ استراحتی کار کنند. شاهِ بومیانِ یک قلمرو را دستگیر میکردند و بمدت شش یا هفت ماه زندانی میکردند تا او را وادار کنند که از بومیان بخواهد که یک اتاق پر از طلا جمع آوری کرده و به اسپانیایی ها بدهند. اگر اتاق پر نمیشد، او را آنقدر با داغ کردن و روغن داغ بر شکمش ریختن شکنجه میکردند که بومیان خود را وادارد که طلای بیشتری جمع آوری کنند. ویا هریک از مهاجران به اقامتگاهی که به وی اختصاص داده شده بود، ساکنین پیشین را بنابرسنتی که در میان بومیان وجود داشت، به مثابه «اعضای خانوده شان» با آنها رفتار میکردند، بدین معنا که وادارشان می ساختند تا روز وشب بیگاری کنند.”
قطعا رسم شیوه های بیگاری کشیدن و باج و خراج گرفتن پادشاهان اینکاها از مردم بومی تحت سلطه خودشان شقاوت آمیز نبوده است. این راهبردِ نهادهای استیلا، دردیگر نقاط امپراطوری اسپانیا مشتاقانه مورد تقلید قرار گرفت. امری که در میان کراندی ها و چاروآس ها که چنین نهادهایی در بین خود نداشتند با شکست مواجه شد. اینگونه اسپانیایی ها آمریکای لاتین را به قاره ای با بیشترین نابرابری در جهان تبدیل کردند و قسمت عمده توان اقتصادی آن را از رمق انداختند.
توجه شود استعمارگران در ایران ابتدا با خریدن پادشاهان در نهادهای استثماری موجود آنها در به بردگی بردن ایرانیان شریک میشدند، به تدریج بر این شریک نیز به میزانی که امکانپذیر میشد غلبه کرده خود یکه تاز میدان میشدند. ولی همواره در درون مناسبات نهادهای استثماری موجود میان پادشاهان ایران و مردم عمل میکردند. اگر پادشاه را نمیشد خرید، از طریق وزرا، و درباریان و سران عشایر و … به اهداف خود میرسیدند. “انگلیسی ها به شیخ خزئل[12] لقب «سر» (Sir) و نشان «سلحشوری امپراطوری هند»(Kight Grand Commander of the Order of the Indian Empire) داده بودند.” [13] در تکوین این روشهای استعماری و چیره شدن بر شریک استثماری، حتی به برسرکار گماردن و کنارزدن پادشاهان چون رضاخان نیز دست میزدند. در آمریکا نیز استعمارگران هرکجا نمیتوانستند بومیان را به بردگی بکشند از قتلعام آنها خودداری نمیکردند. [14]استعمار و توسعه آمریکای شمالی
در 1490 که اسپانیا فتوحات خود را در قاره آمریکا آغاز کرد انگلستان قدرتی کوچک بود. در سال 1588 طی یک تصادف بر اثر وزش باد و طوفان ناوگان کوچک و ضعیف انگلستان بر ناوگان امپراطوری اسپانیا بزرگترین امپراطوری زمان [15] که میرفت به انگلستان حمله کند، پیروز شد. بدینگونه چیرگی بدون چون و چرای اسپانیا بر دریاها پایان یافت. از آن پس تازه واردهایی بنام انگلیسی ها نیز وارد سفرهای اکتشافی با انگیزه های استعماری شدند. “کشاورزان به امید یافتن زمین، ماجراجویان به قصد متمول شدن با تجارت تا غنیمت، جانیان به امید نجات از قساوت قانون، و پیرایشگران با تصمیم به افراشتن پرچم خود بر روی سرزمین تازه مخاطرات و خستگی های دریا را به منظور ایجاد انگلستان های جدید به جان می خریدند”.[16] آنها مستعمره سازی را از آمریکای شمالی شروع کردند. آنهم نه به این دلیل که جذابیت بسیاری داشت بلکه به این دلیل که جای دیگری در آمریکا باقی نمانده بود که اسپانیا مستعمره نکرده باشد. اسپانیا بخش مرغوب نیمکره غربی که مردمان قابل استثمار و طلا و نقره فراوان داشت پیش از آن اشغال کرده بودند.
اولین تلاش انگلیسی ها برای ایجاد یک مستعمره در «روآنوک» در کارولینای شمالی در حوالی سالهای 87-1585 کاملا شکست خورد. درتلاش بعدی در اواخر1606 سه کشتی به فرماندهی «کریستوفر نیوپورت» باحمایت مالی شرکت «کمپانی ویرجینیا» عازم ویرجینیا شدند. از رودی که آنرا به نام «جمیزاول» پادشاه انگلستان رود جمیز خواندند بالا رفتند و در اوت سال 1607 مهاجر نشین جمیزتاون [17] را بنا نمودند. این مهاجران انگلیسی از شیوه هایی که متاثر از الگوی کورتسِ اسپانیایی بود پیروی میکردند. نقشه اول آنها دستگیری سرکرده بومیان و استفاده از وی جهت تامین آذوقه و بیگاری کشیدن از مردم محلی توسط او برای تولید غذا و ثروت بود.
اما آنها نمیدانستند که در قلمرو «اتحادیه پاواهاتان»[18] ائتلافی از سی هویت سیاسی که با «واهان ساناکوک» [19] بعنوان پادشاه پیمان وفاداری بسته بودند، قرار گرفته اند. پایتخت این پادشاهی در بیست کیلومتری جیمزتاون بود. وهان ساناکوک فورآ از حضور استعمارگران آگاه و نسبت به نیات آنان ظنین شد. اما نکته بسیار مهم این بود که، او زمامدار قلمری بود که در آمریکای شمالی یک امپراطوری بزرگ به حساب می آمد. اما دشمنان زیادی نیز داشت و فاقد اقتدار سیاسی متمرکز و فراگیر اینکاها بود. (توجه شود به تقسیم قدرت در انگلستان قبل از انقلاب صنعتی آمده در قسمت اول)
از این رو انگلیسی ها نتوانستند آنها را مجبور به بیگاری و جمع آوری غذا کنند، سپس تلاش کردند با آنها وارد معامله شوند. آنها تصور نمیکردند که هرگز مجبور شوند برای تامین غذای مورد نیازشان وارد کشت شوند. چون فاتحال پیشین دنیای جدید هرگز چنین کاری نکرده بودند. در اواخر زمستان 1607 ذخایر غذایی مهاجران رو به پایان گذاشت. دو دلی رهبر شورای مهاجران «ادوارد ماری وینگفیلد» را فراگرفت و در یک فرآیندی فردی بنام کاپیتان جان اسمیت با دستور کمپانی ویرجینیا بعنوان عضو شورای مهاجران برگزیده شد.
وقتی کریستوفر نیوپورت برای آوردن تجهیزات و مهاجران بیشتری به انگلستان برگشت این جان اسمیت بود که مستعمره را نجات داد. و از طریق ماموریتهای بازرگانی توانست تدارک غذا که جنبه حیاتی داشت را تضمین کند. در یکی از ماموریتها، وی توسط برادر پادشاه بومیان «واهان ساناکوک» دستگیر شد و به نزد پادشاه برده شد. جان اسمیت توانست فراکند و در ژانویه 1608 همزمان با بازگشت نیوپورت از انگلستان به جیمزتاون که مهاجران اروپایی در آنجا بطور تهدید آمیزی با کمبود غذا روبرو بود، رسید.
استعمارگران انگلیسی در این تجربه اولیه درس اندکی آموختند. آنها در طول سال 1608 به جست و جوی برای طلا و فلزات گرانبها ادامه دادند. آنها هنوز نفهمیده بودند که نمی توانند برای تامین غذا و نجات جان خود به بومیان چه برای بیگاری کشیدن و چه تجارت تکیه کنند. جان اسمیت اولین کسی بود که دریافت مدل مستعمره سازی کورتس در آمریکای شمالی جوابگو نخواهد بود. چرا که شرایط آمریکای شمالی با جنوبی بیش از اندازه متفاوت بود. او متوجه شد که بومیان ویرجینیا برعکس آزتک ها و اینکاها طلایی ندارند. جان اسمیت در یادداشتهای روزانه اش می نویسد:
“باید دانست که مواد غذایی تنها ثروت آنها [بومیا] است”.
یکی از مهاجران در یادداشت خود نوشته است.
“هیچ حرفی نبود، هیچ امیدی نبود، هیچ کاری، مگر حفاری برای استخراج طلا، تصفیه طلا و بارگیری طلا.”
کریستوفر نیوپورت در آوریل 1608 با یک کشتی طلای تقلبی به انگلستان رفت، و با فرامینی مبنی بر کنترل شدیدتر بومیان برگشت. نقشه آنها این بود که تاج بر سر واها ساناکوک بگذارند و او را تابع پادشاه انگلستان کنند. او را برای فریب به جیمز تاون دعوت کردند. جواب بسیار معنی دار واهان ساناکوک اینگونه ثبت شده است.
“اگر پادشاه شما برای من هدایایی فرستاده است من هم یک پادشاه هستم و این جا سرزمین من است…این پدر شماست که باید به نزد من بیاید، نه این که من به نزد او بروم. من نه به پایگاه شما می آیم و نه به این طعمه ها گاز خواهم زد.”
وهان ساناکوک که به نتیجه قطعی از رویکرد استعمارگران رسیده بود، تصمیم به خلاص شدن از شر آنها گرفت. آنان را تحریم اقتصادی کرد، جیمزتاون دیگر نمی توانست مایحتاج خود را داد و ستد کند. وهان ساناکوک به آنها گرسنگی می داد تا آنجا را ترک کنند. نیوپورت در دسامبر 1608 با نامه ای از جان اسمیت که در آن از مدیران کمپانی ویرجینیا ملتمسانه می خواست طرز فکرشان را نسبت به مستعمره تغییر دهند به انگلستان برگشت. اسمیت فهمیده بود که اگر قرار باشد مستعمره ای ماندگار در آنجا پا بگیرد، این مهاجران هستند که باید کار کنند. از همین رو نوشته بود.
“اگرمجددا خواستید افرادی را بفرستید، استدعا دارم به جای هزار نفر مانند کسانی که داریم، سی نفر نجار، دهقان، باغبان، ماهیگیر، آهنگر، بنا و هیزم شکن که در مهارت شان آزموده باشند، گسیل کنید.”
اسمیت به زرگران بی مصرف نیازی نداشت. اینبارنیز با درایت اسمیت جیمزتاون نجات یافت. او گروه های بومی را تطمیع و تهدید می نمود، تا با وی وارد داد و ستد شوند. وقتی سر باز می زدند هر آنچه را که می توانست تصاحب می کرد. برای مهاجران نیز قانون «هرکس کار نکند نباید غذا بخورد» را وضع کرد. اینگونه جیمزتاون از زمستان دوم نیز جان سالم بدربرد.
کمپانی ویرجینیا به این نتیجه رسید که اگر نمیشود بومیان را استثمار کرد، بنابراین باید از مهاجران اروپایی بهره کشید!!! از آنجا که مالکیت تمامی اراضی به کمپانی تعلق داشت، شرایطی شبیه حکومت نظامی برقرار کرد. کمپانی، مهاجرانی را که از بیگاری فرار میکردند تهدید به مرگ کرد. هنگام اجرای اعدام هیچ استینافی وجود نداشت. بنابراین برای مهاجران فرار از مستعمره به امید زندگی با بومیان به مراتب جذابتربود. ضمن اینکه میتوانستند فرار کنند و در مناطقی خارج از سلطه کمپانی بسر برند. از این رو قدرت کمپانی و مدیران آن محدود بود و نمیتوانستند مهاجران را به کار اجباری وادارکنند.شکل گیری نهادهای فراگیر
هرچند مدتی طول کشید تا کمپانی به این نتیجه برسد، که تنها راه حل، ایجاد انگیزه کار و تلاش درمیان مهاجرنشینان است. کمپای ویرجینیا در 1618 نظام حقوق سرانه را پایه گذاری کرد. بر اساس آن، هرمرد مهاجر 20 هکتار و به ازای هر عضو خانوار یا خدمتکارانی که میآورد 20 هکتار دیگر به وی تعلق میگرفت. خانه های مهاجران به مالکیت خودشان در میآمد و از قراردادهای شان معاف میشدند. در 1619 یک گردهمایی عمومی برگزار شد که در شکل دهی به قوانین و نهادهای حاکم بر مستعمره به تمامی مردان بالغ حق رای اعطا کرد. این آغاز دمکراسی در ایالات متحده بود.
دوازده سال طول کشید تا کمپانی ویرجینیا اولین درس را بیآموزد که آنچه در مکزیک و آمریکای مرکزی و جنوبی کارگر می افتاد در آمریکای شمالی عملی نیست. بی خود نبود که اسعتمارگران بجای به بردگی بردن سرخ پوستان آمریکا به قتلعام آنها پرداختند. باقی مانده قرن هفدهم نیز به تلاش برای اموختن دومین درس سپری شد:
“اینکه تنها راه برای ایجاد مستعمره ای خودکفا از نظر اقتصادی، ایجاد نهادهایی است که مستعمره نشینان را ترغیب به سرمایه گذاری وسخت کوشی کند.”آیا مسیر نهادهای دمکراتیک هموار است؟
با توسعه آمریکای شمالی فرادستان انگلیسی بارها تلاش کردند تا همانند اسپانیایی ها از نو نهادهایی برای محدود کردن حقوق اقتصادی و سیاسی عامه مهاجرنشینان (مگر اندک فرادستان برگزیده مستعمره) برقرار کنند. اما تماما به ناکامی انجامید. یکی از جاه طلبانه ترین آن در سال 1632 توسط پادشاه انگلستان چارلز اول بود. وی ده میلیون هکتار از زمینهای بالای خلیج چساپیک را به لرد بالتیمور بخشید. درماده هفتم از این فرمان میگفت:
” بالتیمور به واسطه الزمات این عطیه، قدرت آزاد، کامل و مطلق دارد که برای خیر و شادی دولت استان مذکور هرگونه قانونی را مشروعیت بخشد، وضع کند و به اجرا بگذارد.”
بالتیمور طرحی دقیق برای ایجاد یک جامعه ارباب رعیتی قرن هفدهم انگلیس تدوین کرد. (تا نقش شکست خورده در مورد بومیان به مهاجران اروپایی داده شود). در سال 1665 سر آنتونی اشلی کوپر تلاشی مشابه که به تاسیس ایالت کارولینا انجامید صورت داد. اشلی کوپر و فیلسوف بزرگ انگلیسی جان لاک قوانین بنیادین کارولینا[20] را صورت بندی کردند. درمقدمه سند آمده است:
«دولت این استان شاید بیشترین تطابق را با [نظام] پادشاهی که ما در سایه آن زندگی میکنیم و این استان بخشی از ممالک آن است داشته باشد، و ما مایلیم از سر برآوردن دمکراسی های متعدد اجتناب کنیم.»
در طرح بالتیمور، درپائین ترین سطح مهاجرین «لیتمن»ها قرار داشتند که طبق ماده بیست و سوم، «تمام فرزندان لیتمن ها در تمامی نسل ها باید لیتمن باقی بمانند».
درست به همان ترتیبی که تلاش ها برای وضع مقررات ستمگرانه در زمین های ویرجینیا در بدو ورود انگلیسی ها شکست خورد، طرح هایی مشابه در مریلند و کارولینا با ناکامی روبرو شد. صرفا به این دلیل که در دنیای جدید (آمریکای شمالی) گزینه های فراوانی پیش روی مهاجران قرار داشت. مهاجرنشینان اصرار کردند که باید مالک زمین هایشان تلقی شوند و لرد بالتیمور را مجبور کردند از پادشاه انگلستان بخواهد مریلند را یک مستعمره سلطنتی اعلام کند و به این ترتیب امتیازات بالتیمور و زمین داران بزرگش برچیده شد. در کارولینا نیز مبارزات طولانی مشابهی صورت گرفت که بازنده آن مالکان بزرگ بودند طوریکه در 1729م کارولینا نیز یک مستعمره سلطنتی اعلام شد.
تا دهه 1720 تمامی 13 مستعمره ای که بعدها به ایالات متحده تبدیل شدند ساختار مشابهی پیدا کردند. در تمامی آنها یک فرماندار و یک مجلس قانونگذاری براساس حق رای مردان زمیندار وجود داشت. البته آنها حکومتهای دمکراتیک نبودند زیرا زنان و بردگان و خوش نشینان حق رای نداشتند. با این حال در این مستعمرات حقوق سیاسی در مقایسه با دیگر جوامع معاصرشان بسیار گسترده بود. پس از چند دهه مجالس قانونگذاری و رهبرانشان درهم ادغام شدند و در سال 1774 اولین کنگره قاره ای را بعنوان سرآغازی برای استقلال ایالات متحده آمریکا تشکیل دادند.
اکنون برای خواننده باید روشن شده باشد که اگر ایالات متحده آمریکا، و نه مکزیک، به یک قانون اساسی پشتیبان قواعد دمکراتیک متعهد شد، که قدرت سیاسی را محدود و آن را بطور گسترده در جامعه توزیع می کرد، امری تصادقی نبود. سندی که در ماه می 1787 در نشست نمایندگان در فیلادلفیا نوشته شد حاصل یک فرایند طولانی بود که با تشکیل گردهمایی عمومی سال 1619 در جیمزتاون آغاز شد که خود پیامد نبود نهادهای استثماری در میان بومیان آمریکای شمالی بود.عدم توسعه مکزیک پس ازاستقلال، چرا؟
بین فرایند قانون اساسی گرایی که در ایالات متحده آمریکا اتفاق افتاد و آن چه کمی بعد با همین نام در مکزیک رخ داد تفاوت بسیاری وجود داشت. در فاصله فوریه تا می 1808ناپلئون نباپارت، اسپانیا و سپس پایتخت این امپراطوری، مادرید را اشغال کرد. فردیناند پادشاه اسپانیا دستگیرو خلع گردید. بجای او یک دولت ملی با عنوان «جونتای مرکزی» سربرآورد که به جنگ ناپلئون رفت. این دولت علیرغم پیشروی هایی که داشت، نهایتا مجبور به عقب نشینی تا بندر کادیس (Cadiz) در جنوب اسپانیا شد. با وجود اینکه در کادیس در محاصر ناپلئون بود تسلیم نشد. در آنجا بود که جونتای(نظامیانی که قدرت را در دست میگیرند) یک نظام پارلمانی بنام «کورتس» تشکیل داد. در 1812 قانون اساسی بنام «قانون اساسی کادیس» شناخته میشود را معرفی کرد.
این قانون اساسی خواهان تاسیس یک نظام سلطنتی مشروطه براساس باور به حکومت مردم، پایان دادن به امتیازات ویژه و برابری مردم در مقابل قانون بود. تمامی این مطالبات نزد فرادستان آمریکای لاتین که تحت نهادهایی چون انکومیندا و کار اجباری و با قدرت مطلقه ای که دولت استعماری به آنان سپرده بود (نهادهای سابقا موجود)، حکومت میکردند مایه تنفر بود.
در واکنش به این قانون اساسی و فروپاشی امپراطوری اسپانیا مستعمره نشینهای امریکای لاتین شروع به تاسیس جونتاهای مختص خود نمودند. مدتی طول کشید تا آنها بتوانند استقلال حقیقی از اسپانیا را حس کنند. اولین اعلام استقلال در 1809 در بولیوی اعلام شد، و توسط سپاهیان اسپانیا سرکوب شد. شورش دیگر در 1810 به رهبری یک کشیش به نام پدر میگوئل هیدالگو رخ داد که شروع به قتل عام کور سفیدپوستان کردند. این شورش که بیشتر شبیه جنگ طبقاتی بود تا جنبش استقلال طلبانه، تمامی فرادستان را در برابر خود متحد کرد. از این رو حتی اگر استقلال اجازه مشارکت همگانی در سیاست را میداد، نه فقط اسپانیایی ها که نخبگان محلی هم با آن مخالف بودند. واکنش طبقه حاکمه مکزیک نسبت به این تحولات متاثر از این شورش بود. بنابراین با «قانون اساسی کادیس» که راهی برای مشارکت عمومی مردم در سیاست می گشود با سوء ظن فراوان برخورد کردند و هیچ گاه مشروعیت آن را به رسمیت نشاختند.
از این رو وقتی در 1815 امپراطوری ناپلئون فروپاشید و فردیناند هفتم در اسپانیا دوباره به تاج وتخت رسید، «قانون اساسی کادیس» ملغی شد. از همین روی زمانی که فردیناند از نو مدعی مستعمرات آمریکای لاتین شد، در برابر سلطنت طلبان مکزیکی که از قانون اساسی کادیس تنفر داشتند با مشکلی روبه رو نشد. در 1820 یک نیروی نظامی اسپانیایی در کادیس که قرار بود برای استقرار حکومت فردیناند به آمریکای لاتین اعزام شود، علیه فردیناند پادشاه اسپانیا شورش کرد، فردیناند مجبور شد که قانون اساسی کادیس رادوباره برقرار سازد. و کورتس (پارلمان جونتا) را به تشکیل جلسه فراخواند. کورتس(پارلمان جونتا) تشکیل جلسه داد که بسیاررادیکال تر از کورتس قبلی بود. تمامی اشکال بیگاری را ممنوع کرد، به امتیازات ویژه ای از جمله حق نظامیان برای محاکمه در دادگاههای خاص خویش در صورت ارتکاب جرم، حمله برد.
طبقه حاکمه مکزیک که با تحمیل این سند مواجه شده بود عاقبت بهتر دید که راه خود را جدا کند و اعلام استقلال از اسپانیا نماید تا اینکه تحت اسپانیا به قوانین (رادیکال) جدید کورتس(پارلمان جونتا) تن دهد. رهبری استقلال طلبان با آگوستین ایتوربیده یک افسر اسپانیای بود. طرح او در فوریه 1821 بر پایه سلطنت مشروطه با یک امپراطوری مکزیکی بنا شده بود، و قانون اساسی کادیس را که طبقه حاکمه مکزیک آن را تهدیدی بزرگ برای موقعیت و امتیازات خود می دانستند ملغی میکرد. ایتوربیده بی درنگ از خلاء قدرت استفاده کرد و خود را امپراطور نامید. قدرت او از طریق نهادهای سیاسی که رئیس جمهورهای ایالات متحده را مقید می ساختند محدود نشده بود. او بسرعت به دیکتاور تبدیل گردید و در اکتبر 1822 کنگره ای را که قانون اساسی بدان مشروعیت بخشیده بود منحل کرد و دولت نظامی منتخب خود را به جای آن نشاند. البته دوران او چندان نپائید اما زنجیره این خدادها بارها و بارها در مکزیک قرن نوزدهم تکرار شده است.
قانون اساسی ایالات متحده یک دمکراسی مدرن ایجاد نکرد، تصمیم گیری در مورد حق رای را به هر ایالت سپرد. در ایالات شمالی به همه مردان سفید پوست مستقل از دارایی آنها حق رای اعطاء شد. ایالتهای جنوبی تنها با گذشت زمان به آن تن دادند. هیچ ایالتی به زنان و بردگان حق رای نداد. در قانون اساسی فیلادلفیا حتی برده داری برسمیت شناخته شد. هنگام نوشتن قانون اساسی فیلادلفیا غیر اخلاقی ترین مذاکرات بر سر تقسیم کرسی های مجلس نمایندگان جریان داشت. در نهایت جنگ داخلی خونین 65-1860 بود که ایالات متحده در آن بشدت بی ثباتی را تجربه میکرد، قضایا را بنفع ایالات شمالی پایان داد.
اگر ایالات متحده 5 سال بی ثباتی را تجربه کرد، مکزیک در 50 سال اول پس از استقلال تقریبا بدون وقفه بی ثبات بود. « سانتا آنا» فرزند یکی از فرادستان مستعمره در «وراکروس» که بعنوان یک سرباز در جنگهای استقلال اسپانیا جنگیده بود در مه 1833 برای اولین بار رئیس جمهور مکزیک شد. یک ماه بعد آنرا به «والنتین گومزفاریاسا» سپرد. پانزده روز بعد دوباره « سانتا آنا» رئیس جمهور شد. و این بازی تا 1835 ادامه یافت تا اینکه «میگوئل باراگان» جایگزین « سانتا آنا» شد. « سانتا آنا» دوباره در سالهای 1839،1841،1844،1847 و بین سالهای 55-1853مجددا رئیس جمهور شد. در دوره « سانتا آنا» ایالتهای «آلامو» و «تگزاس» از دست رفت. جنگ با ایالات متحده به از دست دادن «نیومکزیکو» و «آریزونا» از مکزیک منجر شد. بین سالهای 1824 تا 1867 مجموعا 52 رئیس جمهوری در مکزیک بر سرکار آمدند. تعداد معدودی قدرت را از طریق قانون اساسی بدست آورده بودند. مقایسه کنید بابی ثباتی های سیاسی و دولتهای چند روزه و چند ماهه بعد از مشروطه ایران.
تاثیر این بی ثباتی بر نهادها و انگیزش های اقتصادی روشن است. همچنین این وضعیت به نقض وسیع حقوق مالکیت و تضعیف شدید دولت مکزیک منجرشد. که قادر نبود برای تامین خدمات عمومی به اخذ مالیات دست بزند. بخش عمده کشور از « سانتا آنا» پیروی نمیکرد. همین وضع بود منجر شد تا ایالات متحده بتواند تگزاس را ضمیمه خود کند.
از آنجا که در پس اعلام استقلال مکزیک، «انگیزه»، حفاظت از مجموعه نهادهای اقتصادی توسعه یافته در دوران استعمار بود، نهادهایی که به گفته «الکساندر فون هامبولت» [21] (محقق جغرافی‏دان بزرگ آلمانی و متخصص در زمینه آمریکای لاتین)، مکزیک را به «کشور نابرابری ها» تبدیل می کرد. این نهادها با قراردادن بنیان های جامعه بر استثمار بومیان و ایجاد انحصارات، انگیزه های اقتصادی را برای انبوه عظیمی از مردم از بین می بردند (درقسمت بعدی مثالهای تاریخی آن را بررسی میکنیم). طوریکه در نیمه اول قرن نوزدهم هنگامی که ایالات متحده تجربه انقلاب صنعتی را آغاز کرده بود، مکزیک فقیر و فقیرتر می شد.
پایان قسمت دوم
ادامه دارد
ژانویه 2022

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ Nogales
  2. ↑ Institutional Revolutionary Party-Parido Revolucionario Institucional, PRI
  3. ↑ عظیمی آرانی، حسین، اقتصاد ایران، توسعه،برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشر نی، چاپ چهارم،1400، ص 510
  4. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  5. ↑ Juan Díaz de Solís
  6. https://www.britannica.com/biography/Juan-Diaz-de-Solis
  7. ↑ Andes
  8. ↑ encomienda
  9. ↑ encomienda, in Spain’s American and Philippine colonies, legal system by which the Spanish crown attempted to define the status of the indigenous population. It was based upon the practice of exacting tribute from Muslims and Jews during the Reconquista (“Reconquest”) of Muslim Spain. Although the original intent of the encomienda was to reduce the abuses of forced labour (repartimiento) employed shortly after Europeans’ 15th-century discovery of the New World, in practice it became a form of enslavement.
  10. ↑ Bartolome de las Casas
  11. ↑ A short account of the destruction of the Indies
  12. ↑ خزعل الکعبی، معروف به شیخ خزعل (زاده ۱۲۴۲ – درگذشته ۱۴ خرداد ۱۳۱۵) ملقب به معزالسلطنه و سردار اقدس، که به دلیل خدمات خود به بریتانیا نشان شوالیه امپراتوری بریتانیا را دریافت کرد، رئیس قبیله بنی‌کعب و سال‌ها فرماندار (خرمشهر) بود. محل زندگی عشیره بنی‌کعب، در اصل در منطقه‌ای میان تهامه و مدینه در شبه جزیره عربستان بود، که بعدها از عراق به منطقه هویزه، استان خوزستان کوچ کردند.
  13. ↑ کسروی احمد، تاریخ پانصدساله خوزستان، ص 216
  14. ↑ تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، جلد هفتم آغازخرد، چاپ دوم، ص 187
  15. ↑ اسپانیای هنگام پادشاهی فلیپ دوم 1556م بزرگترین، ثروتمندترین و وسیعترین امپراطوری روی زمین بود، این امپراطوری بر اسپانیا، روسیون، فرانش-کنته، سبته، اوران، هلند، دوک نشین میلان، پادشاهی ناپل، سیسیل،ساردنی، فیلپین، هند غربی، قسمت اعظم آمریکای لاتین، قسمتی از آمریکای شمالی، و سراسر آمریکای مرکزی حکومت میراند-نقل از تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، چاپ دوم جلد هفتم، ص322
  16. ↑ تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، جلد هفتم آغازخرد، چاپ دوم، ص 188
  17. ↑ Jamestown
  18. ↑ Powahatan Confederacy
  19. ↑ wahunsunacock
  20. ↑ Fundamental Constitution
  21. ↑ Alexander von Humbolt

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه- قسمت سوم
ژانویه 30, 2022
داود باقروند ارشد
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت سوم
برسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
فهرست مطالب قسمت سوم
نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی
اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورهای
توسعه و بی ثباتی سیاسی
نفی جبر تاریخی
نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لات
توسعه و شکل گیری انگیزه ها
جغرافیا و توسعه
نظریه اثر آب و هوا برتوسعه
فرهنگ و فقر
نمونه کشور کنگو
استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی
اثر دین و مذهب
نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه
تاثیر ژن برتر اروپایی
فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمداران
خوانندگان گرامی توجه دارند که: اگر در هرکدام از موضوعات اثرگذار بر توسعه به یک نمونه اشاره شده صرفا بدلیل محدودیت طرح پژوهش ها در ظرفیت یک و چند مقاله است، والا دانشمندان نمونه های بسیاری از کشورها و فرهنگ ها را بررسی کرده اند که در این مجموعه مقالات تنها نمونه ای از آنها منعکس میشود.
نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی
انقلاب صنعتی در انگلستان با اولین موفقیت درایجاد تحول در تولید پارچه های پنبه ای با استفاده از دستگاه های جدیدی که با چرخ آبی و بعدها ماشین بخار به کار می افتادند آغاز شد. «خلاقیت» موتور محرکه پیشرفت های فناورانه در همه ابعاد، اقتصادی بود. کار آفرینان و صاحبان کسب و کارهای جدید که مشتاق بودند ایده های تازه شان را بکار ببندند و مطمئن بودند که میتوانند نان آنرا نیز خود بخورند پرچمدار انقلاب صنعتی بودند.
این فرایند خیلی زود به ایالات متحده در آن سوی اقیانوس گسترش یافت. این پدیده فراگیر از «آئین نامه انحصارات» مصوب پارلمان انگلیس در سال 1623 برای جلوگیری از اعطای دلبخواه امتیاز ثبت اختراع توسط پادشاه به فرادستان بود، که از مالکیت معنوی مخترع در مقابل تجاوز پادشاه دفاع میکرد، ناشی میشد. مهمترین نکته تکان دهنده این بود که بررسی شواهد ثبت اختراع در ایالات متحده نشان میدهد که، مخترعین تنها ازمیان ثروتمندان نبودند بله افراد با هر پیشینه اجتماعی و از هر کوره راهی که زندگی میکردند میتوانستند ثبت اختراع کنند، و به ثروت های کلانی دست پیدا کنند.
در فاصله سال های 45-1820 تنها 19% ثبت اختراع جدید از خاندان زمین دار و صاحب حرفه بودند. 40% مانند توماس ادیسون تنها آموزش دوره ابتدایی را گذرانده بودند یا حتی تحصیلات کمتر از آن داشتند. درایالات متحده اگر فقیر بودی اما فکر بکری داشتی میتوانستی با ثبت آن اختراع که پر هزینه نبود ثروتمند شوی. آنها که توان مالی اجرای اختراع ثبت شده را نداشتند امتیاز آنرا مانند ادیسون به دیگری میفروختند. ادیسون اختراع «تلگراف چهارطرفه» را به 2000دلار به اتحاد غربی (Western Union) فروخت. ادیسون در آمریکا 1092 و در جهان 1500 اختراع ثبت کرد.
یک مسیر نیز راه اندازی کسب کار خودت با اختراعی که ثبت کرده بودی بود که نیاز به منابع مالی داشت. در قرن 19 واسطه گری مالی و بانکداری در ایالات متحده به سرعت گسترش یافته بود. آنها نقشی اساسی در تسهیل تجربه رشد پرشتاب و صنعتی شدن اقتصاد آمریکا ایفا کردند. دسترسی مخترعان به سرمایه مورد نیاز برای کسب وکار بسیار آسان بود. رقابت بین بانک ها باعث شده بود سرمایه با نرخ های کاملا نازل دراختیار مخترعین قرار بگیرد.
در ایالات متحده در سال 1818 تعداد 338 بانک در سال 1924 تعداد 27864 بانک وجود داشت. درصورتیکه در مکزیک در 1910 تعداد 42 بانک فعالیت میکرد و 60% سرمایه کل آنها به دو بانک تعلق داشت و رقابتی بین بانکها نبود. بنابراین نرخ بهره بانکهای مکزیک بسیار بالا بود و وام ها فقط در اختیار فرادستان که پیش از آن هم ثروتمند بودند قرار میگرفت. شکلی که صنعت بانکداری مکزیک در قرن 19 و 20 به خود گرفت نیتجه مستقیم «نهادهای سیاسی» این کشور در دوران پیش از اعلام استقلال وجود داشت.
بعد از تلاش نافرجام ناپلئون دوم در سالهای 67-1864 در عهد «سانتاآنا» برای ایجاد یک رژیم استعماری در مکزیک، فرانسویان از آنجا بیرون رانده شدند. در پی تحولاتی یک نظامی جوان بنام «پورفیریودیاس» که علیه فرانسوی ها جنگیده بود در 1876 بر آخرین حاکم مکزیک غلبه کرد و بلافاصله خود را رئیس جمهور اعلام نمود. «پورفیریودیاس» 34 سال به حکومتش که مستمرا اقتداگرایانه تر میشد ادامه داد تا بر اثر انقلاب سرنگون شد.
بقدرت رسیدن نظامیان در ایالات متحده نیز امری شناخته شده است. «جورج واشنگتن»، «اولیسس اس گرانت»، «دوایت دی آیزنهاور» همگی با سابقه نظامی، رئیس جمهور آمریکا شدند. اما بر خلاف نظامیان مکزیک، مانند «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» برای رئیس جمهور شدن از زور استفاده نکردند. حتی از جانشین شدن رئیس جمهورهای بعدی نیز جلوگیری نکردند. همگی در نقل و انتقال قدرت به قانون اساسی پایبند ماندند. مکزیک قرن 19 قانون اساسی داشت و این قانون قیود کمی برای اقدامات «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» میتوانست ایجاد کند. اینها همانگونه که قدرت را بدست آورده بودند بود که از قدرت کنار میرفتند. با توسل به زور.
دیاس با فراهم کردن زمینه برای مصادره مقادیر وسیعی از اراضی، مالکیت مردم را زیر پاگذاشت و انحصارات و امتیازهایی در تمامی رشته های کسب و کار، از جمله بانکداری به حامیانش اعطا کرد. امری که نو پدید نبود. کاری بود که فاتحان اسپانیایی و پیش از آن نیز انجام داده بودند. سانتاآنا دقیقا پای جای پای آنها گذاشته بود. مقایسه کنید با شرایط بقدرت رسیدن رضا خان و پادشاه نامیدن خودش و غصب زمینها (2000 روستا) آنهم به زور برای خودش. او دقیقا الگوهای موجود در نهادهای سالیان تجربه شده گذشته کشور را به اجرا میگذاشت.
اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورها
اگر صنعت بانکداری در ایالات متحده به صورتی غیر قابل مقایسه به رفاه اقتصادی مهاجران سفید پوستان کشور[1] خدمت میکرد، ابدا به خاطر انگیزه های متقاوت صاحبان بانک های آمریکا و مکزیک نبود. همه انگیزه سود که از ماهیت انحصاری صنعت بانکداری در مکزیک پشتیبانی میکرد در ایالات متحده نیز وجود داشت. اما تفاوت در این بود که در ایالات متحده تعادل قوای نهادهای سیاسی و سیاستمدارانی که در این تعادل قوا فعالیت میکردند قوانین را می نوشتند که بر اثر رویارویی با نهادهای سیاسی متفاوت، انگیزه های مغایر با انگیزه های سیاستمداران مکزیکی داشتند. نهادهای سیاسی و سیاستمداران در ایالات متحده بانکداران را «وادار» به رقابت هرچه بیشتر میکردند. و آنها را در مسیری دیگر هدایت می نمودند.
نمونه آنکه این فرایندها در ایالات متحده نیز توسط سیاستمداران و بانکداران باهمان انگیزه های سود جویانه به چالش کشیده شد. در اواخر قرن 19 نوعی از سیستم بانکداری بسیار شبیه به آن چه بعدها در مکزیک رایج شد در ایالات متحده شروع به پدیدار شدن کرد. سیاستمداران کوشیدند انحصارات بانکی حکومتی ایجاد کنند تا بتوانند در قبال دریافت بخشی از سودِ این انحصارات، آنها را به دوستان و همکاران خود واگذار کنند. حتی مانند مکزیک اقدام به پرداخت وام به نزدیکان خود کردند. این وضعیت دوام نیآورد، بدلیل اینکه این سیاستمداران با سیستم سیاسی که در ایالات متحده وجود داشت با نظام انتخابات مجدد مهار شده بودند. مردم با انتخابات میتوانند از شر سیاستمدارانی که بر خلاف منافع عمومی گام بر میدارند خلاص شوند. چیزی که در مکزیک وجود نداشت.
توسعه و بی ثباتی سیاسی
دردهه 80-1870 جهان دستخوش تغییر شد که آمریکای لاتین ازآن مستثنی نبود. نهادهایی که «پورفیریودیاس» ایجاد کرد، مشابه نهادهای دوران «سانتاآنا» و دولت استعماری اسپانیا نبود. ابداعاتی همچون کشتی بخار و راه آهن منجر به گسترش بی سابقه ترابری و تجارت بین المللی شد. این بدان معنا بود که کشورهایی چون مکزیک یا به عبارت دقیق تر «طبقه حاکمه» آنها که منابع طبیعی سرشاری داشتند، می توانستند از طریق صادرات مواد خام طبیعی به جوامع درحال صنعتی شدن در آمریکای شمالی و اروپای غربی، ثروتمند شوند. از همین رو دیاس و اطرافیان او خود را درجهانی متفاوت یافتند و فهمیدند که مکزیک نیز باید تغییر کند. اما این به معنی از بیخ و بن کندن نهادهای دوران استعمار و جایگزین کردن آنها با نهادهای مشابه ایالات متحده نبود. بلکه تغییر مقید به مقتصیات مسیری بود که تا آن زمان پشت سرگذشته شده بود و تنها منجر به مرحله بعدی از رشد نهادهایی می شد که پیش از آن قسمت عمده آمریکای لاتین را فقیر و نابرابر کرده بود. محمدرضا شاه نیز تغییر در جهان را خوب درک میکرد، اثر این تحولات بر کشور تنها بافروش منابع طبیعی و ثروتمند شدن طبقه حاکمه مبتنی بر همان نهادهایی که پدرش و پیشینیان پدرش دنبال کرده بودند بود. اتفاقا هرچه توسعه کشور (ثروتمند شدن طبقه حاکمه بر اثر فروش منابع طبیعی) بیشتر میشد، استبداد شاه نیز عمق بیشتری بخود میگرفت. در اواخر سلطنت محمدرضاشاه عملا هم مجلس و هم دولت، به کناری گذاشته شده بودند طوریکه اعلام ساخت و شروع پروژه اتمی ایران توسط شاه در یک مصاحبه با خبرنگاران بدون اطلاع دولت و حتی رئیس دفترش اعلام شد.
با ورود به قرن بیستم این نظام نهادهای ضد رشد هم چنان در مکزیک وکل آمریکای لاتین دوام آورد تا درست به مانند قرن نوزدهم موجب رکود، بی ثباتی سیاسی، جنگهای داخلی و کودتاهایی متعدد شود. زیرا در کشوری که حاکمیت به زور بر قدرت نشسته است، همواره رقیبانی دارد که بخواهند برای بهره گیری از منابع قدرت او را به همان شیوه بزیر کشیده خود بقدرت برسند. همانگونه که درمکزیک دیاس در سال 1910 قدرت را به انقلاب واگذار نمود، که در 1952 در بولیوی، در 1959 در کوبا و در 1979 در نیکاراگوئه سرمشق قرار گرفت و چنین شد. دربقیه مناطق نیز مانند کلمبیا، السالوادور، گواتمالا و پرو نیز آتش جنگ های داخلی همیشگی شعله ور بود. مصادره یا تهدید به مصادره اموال به همراه اصلاحات ارضی (یا تلاش برای اصلاحات) در بولیوی، برزیل، شیلی، کلمبیا، گواتمالا، پرو و ونزوئلا با شدت دنبال شد. انقلاب ها به مصادره ها، بی ثباتی سیاسی، دولتهای نظامی و انواع دیکتوری ها انجامید.
اما تنها در دهه 1990 بود که اکثر کشورهای آمریکای لاتین طعم دمکراسی را چشیدند، هرچند حتی پس از آن نیز هم چنان در باتلاق بی ثباتی دست و پا می زنند. پیشتر این بی ثباتی با سرکوب و کشتار گسترده همراه بود. طبق گزارش کمیسیون ملی برای کشف حقیقت و آشتی [2] بین 1990-1973 در دوران پینوشه 2279نفر به دلایل سیاسی به قتل رسیده اند، 50هزارنفر زندانی و شکنجه شدند. آمار در گواتمالا 42.275 قتل سیاسی بین 1996-1962 است. آمار در آرژانتین و بقیه کشورهای آمریکای لاتین کم و بیش بر همین شرایط گواهی میدهند.
نفی جبر تاریخی عقب ماندگی
در فرآیند تاریخی نقطه عطف شیوۀ به استعمار در آمدن مناطق مختلف جهان(آمریکای شمالی با جنوبی و مرکزی، با ایران، با هند،…) نه حاصل یک فرآیند تاریخی از پیش مقدر(جبر)، که برون داد اقتضایی چندین توسعۀ نهادی محوری در خلال بزنگاه های حساس بود. اول، آنکه آن چه کیفیت متفاوت استعمار در این مناطق را شکل داد، تفاوت های نهادی موجود در درون این کشورها در قرن پانزدهم بود. در آمریکای شمالی استعمارگران نتوانستند بر جمعیت پراکنده آن غلبه کنند، در مقابل در پرو فاتحان اسپانیایی با دولتی متمرکز و استثمارگر برخورد کردند که می توانستند مهار آن را دردست بگیرند و جمعیتی عظیمی (اینکاها) که در کنترل آنها بود را به استثمار و بیگاری بگمارند. اگر دولتهای متمرکز استثماری در آمریکای شمالی نیز شکل گرفته بود چه بسا، سرنوشت آمریکای شمالی نیز متفاوت میشد. دوم اینکه، اگر اینکاها همان گونه که ژاپن در زمان ورود کشتی های دریادار پری به خلیج ادو عمل کرد در برابر استعمارگران اروپائیان ایستادگی میکردند، مسیر تاریخ را میتوانستند تغییردهند. و از نظر تاریخی هیچ لزومی نداشت تسلیم کامل اروپائیان شوند. سوم، و ریشه ای تر آن که از لحاظ تاریخی یا جغرافیایی یا فرهنگی هیچ الزامی از پیش مقدر وجود نداشت که اروپائیان جهان را به استعمار در آورند. استعمارگران میتوانستند چینی ها یا اینکاها باشند. اگر در مقطع قرن 15 و صنعتی شدن اروپا اینگونه نشده نه به این دلیل که امپراطوران چین و اینکا استثمارگر نبودند، بلکه همانگونه که در بحث چین خواهید دید، فرایندهای داخلی چین با ریشه استثماری مانع بود. والا پدیده کشورگشایی از بدو تاریخ با کیفیت هایی کم بیش مشابه وجود داشته است. کما اینکه امروزه نیز چنین تهدیدهایی بسا بیشتر وجود دارد که با آنچه هبوط سوم بشری نامیده میشود، تسلط کشورهایی که جهشی بسا با سرعت و اوج بیشتری نسبت به انقلاب صنعتی بر اثر تحولات تکنولوژیک جدید میکنند، کشورهای توسعه نیافته را به کام استعماری طولانی تر و چه بسا بازگشت ناپذیر اما بدون لشکر کشی بکشند.
نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لاتین
از این روست که، تفاوت بین این دو جوامع در نتیجه همان اقتضائات سازمانی و میراث های نهادی پردوامی است که در دو جامعه از عهد استعمار به ارث برده اند. این تفاوت را در تضادی که میان نحوه تبدیل «بیل گیتس» و «کارلوس اسلیم» [3] به ثروتمندترین مردان کشورخود نمایان است. همه میدانند که بیل گیتس چگونه با بنیانگذاری یکی از مبتکرترین بنگاه ها ثروتمند شد، اما موقعیت و ثروت او مانع نشد که دادگستری آمریکا به اتهام سوء استفاده از قدرت انحصار علیه مایکروسافت اقامه دعوا کند. ودر نهایت اگر میزان جریمه مایکروسافت را بسیار کمتر از آنچه خیلی ها درخواست میکردند بدانیم، نمی توان انکار کرد که این دعاوی، قدرت عمل مایکروسافت را محدود کرده بود.
در مکزیک کارلس اسلیم ثروتش را از راه ابتکار بدست نیاورده، ثروت او از طریق شرکت در مزایده خرید سهام شرکت«تلمکس» یعنی انحصار ارتباطات راه دور مکزیک که در سال 1990 توسط رئیس جمهور «کارلوس سالیناس» طوری ترتیب داده شده بود که اگر حتی کارلوس اسلم کمترین پیشنهاد را هم ارائه داده بود باز برنده مزایده کنسرسیومی به رهبری او از آب در می آمد.
همچون آمریکا، کمیسیونی در مکزیک تلاش کرد انحصار کارلوس اسلم بر ارتباطات راه دور مکزیک را به چالش بکشد ولی او با تکیه به قانون «رکورسو دِ آمپارو[4]» که ریشه در قانون اساسی سال 1857 مکزیک دارد و هدف اولیه آن حراست از حقوق و آزادی های فردی بود، تبدیل به ابزاری هولناک برای تحکیم قدرت انحصاری تلمکس و سایر انحصارات مکزیکی شد.
چنانکه اگر شما یک کارآفرین مکزیکی باشید موانع ورود به بازار نقشی اساسی در هر مرحله از حرفه شما ایفا میکند. موانعی مانند اخذ مجوزهای اجباری و پرهزینه، خطور قرمزی که می باید از آن عبور کرد، سیاستمداران و متصدیانی که بر سر راه قرار گرفته اند و نیز مشکل تامین سرمایه از طریق موسسات مالی که معمولا با دولتمردان همدست اند. یعنی همان کسانیکه تلاش میکنید با آنها به رقابت بپردازید. در آمریکا این موانع نیست. همه این قدرت اقتصادی کارلوس اسلم مدیون روابط سیاسی خویش در مکزیک است.
کارلوس اسلم وقتی تلاش کرد در آمریکا سرمایه گذاری کند و همین شیوه های متداول در مکزیک را در حوضه آمریکای شمالی بکاربگیرد شکست خورد. در او یک شرکت زنجیره ای بنام «کامپ یو، اس، ای[5]» را خرید، کامپ یو اس ای قبلا انحصار فروش در مکزیک را به یک شرکت بنام «خدمات سی او سی» فروخته بود. وقتی کارلوس اسلم تلاش کرد بدون رقابت و با زیر پا گذاشتن قراردادش با «خدمات سی او سی»، فروشگاههای زنجیره ای خودش را در مکزیک راه اندازی کند، «خدمات سی او سی» به دادگاهی در دالاس-ایالات متحده شکایت کرد. از آنجا که در ایالات متحده قانون «رکورسو دِ آمپارو[6]» وجود ندارد کارلوس اسلم دادگاه را باخت و 452میلون دلار جریمه شد. بعد از دادگاه وکیل «خدمات سی او سی» گفت: «پیام این حکم آن است که در اقتصاد جهانی بنگاه هایی که می خواهند به ایالات متحده وارد شوند باید به قوانین آن احترام بگذارند.» و اینگونه تاکتیکهای مکزیکی «خدمات سی او سی» در ایالات متحده بکار نیامد. مثالها بسیار است به همین برای تشریح مسئله بسنده میکنیم.
توسعه و شکل گیری انگیزه ها
در قسمت اول این مجموعه بحث ها، دربررسی دو بخش یک شهر، «نوگالس آریزونا» و «نوگالس سونور مکزیک» گفته شد که در دو سوی مرز نهادهایی بسیارمتضاد رواج دارند که انگیزه هایی کاملا متفاوت برای اهالی در دو قسمت شهر ایجاد میکنند. همچنین بدلیل مسیری که نهادهای اقتصادی و سیاسی ایالات متحده در شکل دهی به انگیزه های صاحبان کسب وکار و اشخاص و سیاستمداران طی کرده اند، این کشور امروزه بسیار غنی تر از مکزیک یا پرو است. هرکدام از این جوامع با مجموعه ای از قوانین اقتصادی و سیاسی کار میکنند که وضع و اعمال آنها حاصل کنش جمعی حکومت و شهروندان است. نهادهای اقتصادی به انگیزه ها شکل می دهند انگیزه تحصیل، انگیزه پس انداز و سرمایه گذاری، انگیزه ابداع و به کارگیری فناوری های نو و مانند آن. این فرایند سیاسی است که انواع نهادهای اقتصادی مسلط بر زندگی ما را موجودیت می بخشد. این نهادهای سیاسی هستند که ماهیت این فرایند را تعین میکنند.
نهادهای سیاسی یک ملت میزان توانایی مردم را برای مهار سیاستمداران و اثر گذاری برنحوه رفتار آنها رقم می زنند. نهادها همچنین مشخص می کنند که آیا دولتمردان ولو بصورت ناقص کارگزار شهروندان هستند یا از قدرتی که به آنها تفویض شده یا آنرا غصب کرده اند، سوء استفاده کنند و به ثروت اندوزی و تعقیب مقاصد شخصی خویش که به شهروندان آسیب میرساند بپردازند. بیل گیتس مانند دیگر نام آوران صنعت آی تی، مانند پل آلن، استیوبالمر، استیوجابز، لری پیج، سرگئی برین، جف بزوس علیرغم بلند پروازیهایی که داشت، در نهایت به انگیزه هایش پاسخ داده است. نهادهای اقتصادی موجود امکان و سهولت بدون مانع غیر قابل عبور برای آنها مهیا کرد تا شرکتهای خود را تاسیس و با کمک موسسات مالی آنرا به سرانجام برساند. نگران امنیت حقوق مالکیت شان نبودند. نهادهای سیاسی موجود ثبات و استمرار کار آنها را تضمین کردند. اطمینان داشتند که با خطر قدرت یافتن یک دیکتاتور که قواعد بازی را برهم بزند وثروت آنها را مصادره کند مواجه نخواهند شد و خودشان از زندان سر در نمی آورند.
این نظریه معتقد است که اگر چه نهادهای اقتصادی در فقر و غنای یک کشور نقشی حیاتی دارند اما این سیاست و نهادهای سیاسی هستند که داشته های یک ملت را در زمینه نهادهای اقتصادی رقم میزنند. در ایالات متحده نیز نهادهای اقتصادی در نهایت ثمره نهادهای سیاسی که به تدریج پس از 1619م پدید آمدند میباشند.
تاثیر جغرافیا بر توسعه
صنعتی شدن انگلستان و بهروزی این کشور خیلی زود به مستعمره های مهاجرنشین این کشور مانند کانادا، استرالیا و نیوزیلند گسترش یافت. امروزه فهرست 30 کشور اول جهان از لحاظ ثروت شامل ممالک فوق الذکر به اضافه ژاپن، سنگاپور و کره جنوبی است. سه کشور آخر و موقعیت اقتصادی آنها بخشی از الگوی گسترده تری است که کشورهای آسیایی مانند تایوان، و سپس چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. لیست 30 کشور فقیر جهان به ما نشان میدهد که تقریبا تمامی آنها در جنوب صحرای بزرگ آفریقا قرار دارند. بعلاوه، افغانستان و هائیتی ونپال را نیز به آنها افزود، هرچند در یک منطقه قرار ندارند. اگر 50سال به عقب برویم بجز کره جنوبی و سنگاپور تفاوت چندانی در لیست حاصل نمیشود. اگر صد یا صدو پنجاه سال به عقب برویم باز تفاوت قابل توجهی در دولیست کشورهای ثروتمند و فقیر مشاهده نمیشود.
در قاره آمریکا، کشورهای ایالات متحده و کانادا در صدر لیست ثروتمندان و شیلی، آرژانتین، برزیل، مکزیک، اروگوئه شاید هم ونزوئلا بدنبال میآیند و سپس کلمبیا، جمهور مومینیکن، اکوادور و پرو هستند در قعرجدول کشورهای بسیار فقیر شامل بولیوی، گواتمالا و پالاگوئه قراردارند.
الگوی دیگر خاورمیانه است، با کشورهای ثروتمند نفتی مانند عربستان و کویت با سّطح درآمدی نزدیک سی کشور ثروتمند جهان که اگر قیمت نفت سقوط کند آنها نیز به سرعت در جدول سقوط میکنند. کشورهایی مانند مصر، اردن، سوریه که نفت کمی دارند یا ندارند هم سطح گواتمالا و پرو میباشند. بدون نفت همه کشورهای خاور میانه ازجمله ایران فقیر خواهند بود.
این الگو، ازلی و ابدی وغیر قابل تغییر نیست. این شکاف بعد از قرن هجدهم و انقلاب صنعتی بوقوع پیوست، پانصد سال قبل چنین شکافی نبود و یا بسیار کم بود. ضمن اینکه بعد از جنگ جهانی دوم کشورهای شرق آسیا مانند چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. بعضی کشورها مانند آراژانتین تا سال 1920 برای مدت 5 سال رشدی شتابان را تجربه کرد و تبدیل به یکی از ثروتمندترین ممالک جهان شد. اما بعد از آن سقوطی طولانی را تجربه کرد. حتی اتحاد جماهیر شوروی طی سالهای 70-1930 رشدی شتابان و سپس یک فروپاشی را پشت سرگذاشت. چرا اروپای غربی و مستعمرات اروپایی نشین آنها در قرن نوزده رشد کردند و به ندرت عقب گرد داشتند؟ چرا آفریقا و خاورمیانه نتوانستند به آن رشد برسند ولی کشورهای آسیای شرقی رشدی چشمگیر داشته اند؟
نظریه اثر آب و هوا بر توسعه
منتسکیو فیلسوف بزرگ فرانسه در اواخر قرن هجدهم، می گفت مردمانی که در آب و هوای استوایی زندگی میکنند تمایلی به تنبلی و عدم کنجکاوی دارند، در نتیجه سختکوش و مبتکر نیستند و این دلیل فقر آنهاست. او اضافه میکرد که مردمان تنبل تمایل دارند که توسط خودکامگان حکومت شوند. یعنی از نظر منتسکیو، گرما هم فقر و هم استبداد را توجیه میکند! نظریه او توسط اقتصادن مشعوری چون جفری ساکس تائید میشود. این نظریه در تضاد با پیشرفتهای سنگاپور، مالزی و بوتسوانا است. آنها استدلال میکنند که بیماریهای استوایی مانند مالاریا و خاک کم حاصل این مناطق از جمله عوامل فقر است. قطعا عوامل جغرافیایی و آب و هوایی قادر به توضیح فقرنیست. وقتی که دو قسمت یک شهر «نوگالس» را در مرز آمریکا و مکزیک بررسی میکنیم و یا کره شمالی و جنوبی را مقایسه میکنیم، حتی بین آلمان شرقی و غربی را مقایسه کنیم، قادر به توضیح و تبین تفاوت آنها نیست.
بررسی تاریخی نظریه های جغرافیایی را باطل میکند. ضمن اینکه میدانیم وقتی کریستوف کلمب آمریکا را کشف کرد، در آمریکای لاتین، در جنوب راس السرطان و شمال راس الجدی یعنی مکزیک، آمریکای مرکزی، پرو و بلیوی، تمدن های بزرگ «آزتک» و «اینکا» در خود داشتند. این امپراطوریها از لحاظ سیاسی پیچیده و متمرکز بودند. جاده ساخته بودند و به مناطق قحطی زده کمک رسانی میکردند، از پول و خط استفاده میکردند. در صورتیکه در همین زمان در شمال آمریکا در ایالات متحده امروز و کانادا تمدن عصر حجر بود که هیچکدام ازاین فن آوریها را نمیشناختند. بعد از 1492 در قاره آمریکا جغرافیا ثابت ماند ولی نهاهایی که توسط استعمارگران ارپایی تحمیل شد بخت این مناطق را واژگون کرد. به همین دلیل جغرافیا نمیتواند فقر خاورمیانه را توضیح دهد. خاور میانه ای که انقلاب نوسنگی را هدایت کرد و اولین شهرها در عراق امروز گسترش یافتند. آهن نخست در ترکیه امروزی گداخته شد. در اواخر قرون وسطی خاورمیانه از لحاظ فناوری پویا و فعال بود. آنچه خاورمیانه را تندگدست نمود بسط و تحکیم امپراطوری عثمانی و مواریث نهادی این امپراطوری بود که خاورمیانه را تا فقر امروزی بدرقه نمود. که بدان خواهیم پرداخت.
همین استدلال تاریخی در مورد جنوب آفریقا که امروز یکی از ثروتمندترین ممالک جنوب صحرای آفریقاست، در گذشته حتی احتمال سکونت مردم در آنها و تشکیل دولت دور از ذهن به نظر می رسید. یا بسیاری از تمدنهای پیشامدرن مانند «آنگکور» در کامبوج «ویجایاناگارا» در جنوب هند و «آکسام» در اتیوپی در نواحی گرمسیر شکوفا شدند. در دره سند از جمله «موهنجودارو» و «هاراپا» در پاکستان امروزی اینگونه بودند. بنابراین تاریخ در مورد عدم وجود ارتباطی منطقی و واضح میان موقعیت گرمسیری و موفقیت اقتصادی ابهامی باقی نمی گذارد.
امراض در این مناطق دلیل فقر نیستند، بلکه پیامد فقر هستند. اینها ناشی ازعدم تمایل دولت ها نسبت به انجام اقداماتی برای ریشه کن کردن این بیماری ها در زمینه سلامت عمومی است. ضمن اینکه انگلستان قرن نوزدهم نیز مکان بسیار نا سالمی بود. ولی دولت با تاسیس فاضلاب و ایجاد مسیرهای گنداب رو و تامین آب سالم بتدریج وضعیت را تغییر داد. امری که همین امروز نیز در نمونه «نوگالس» نیز شاهدیم.
در افریقا نیز خاک نا مرغوب عامل فقر اقتصادی نیست، عامل بنیادی کاهش بهره وری کشاورزی در عمده کشورهای آفریقایی پیآمد ساختار مالکیت زمین و انگیزه هایی است ک دولت و نهادها برای کشاورزان به وجود می آورند. ضمن اینکه علت پیشرفت در قرن نوزده تحول در امر کشاورزی نبود، که اشاعه نا متوازن فناوری صنعتی و تولید کارخانه ای بود.
فرهنگ و فقر
نظریه فرهنگ نیز که موقعیت اقتصادی کشورها را به فرهنگ نسبت می دهد توسط بسیاری مطرح و مقبولیت یافته است. از جمله نظریه جامعه شناس آلمانی «ماکس وبر» که معتقد است اصلاح دینی پروتستان و اخلاق برخاسته از آن نقشی کلیدی در ظهور جامعه صنعتی مدرن درغرب اروپا ایفا کرده است. فرضیه فرهنگ پس از مدتی، تکیه صرف بر «دین» را با تاکید برانواع دیگر عقاید، ارزش ها وعرفیات گسترش داد. چنانکه بسیار معتقدند آفریقایی ها به دلیل فقدان اخلاقیاتِ مناسبِ کار و چون هنوز به سحر و جادو باور دارند و زیر بار فناوری های جدید غرب نمی روند فقیرند. هرچند اینها اظهار علنی این داوری را به لحاظ سیاسی صحیح نمی دانند. بسیاری نیز معتقدند آمریکای لاتین هیچ گاه ثروتمند نخواهد شد. زیرا مردمانش ذاتا تن پرورند و فرهنگ اسپانیایی-پرتقالی یا «مانیانا» به معنی (کار امروز را به فردا انداختن) به آنها آسیب رسانده است. در دوره ای نیز گفته شد، ارزش های کنفسیوسی موجود در فرهنگ چینی بر ضد رشد اقتصادی است. در حالی که اینک بعضی ها اخلاق کاری چینی را به عنوان موتور محرکه رشد چین، هنگ کنگ و سنگاپوردر بوق کرنا کرده اند.
آیا فرضیه فرهنگ نابرابریهای جهان را توضیح میدهد؟ هم بله و هم خیر! بله به این معنا که هنجارهای اجتماعی که با فرهنگ در آمیخته، دارای اهمیت بوده و به سختی قابل تغییرند. چرا که از تفاوت های نهادی موجود در یک کشور را پشتیبانی میکنند. اما عمدتا خیر، به این معنا که آن جنبه های فرهنگ که معمولا مورد تاکید قرار میگیرند (مانند دین، عرفیات ملی، ارزش های آفریقایی یا لاتین) برای فهم این که چگونه به این جا رسیده ایم و چرا نابرابری در جهان پایدار مانده است اهمیت ندارند. یا جنبه های دیگر فرهنگ از قبیل میزان اعتماد افراد به یکدیگر یا قابلیت همکاری شان با هم گرچه مهم اند، اما عمدتا پیامد و برون داد نهادهای[7] موجود در جامعه هستند و نه علتی مستقل.
در بررسی شهر نوگالس آریزونا دیدیم که مردمی با یک فرهنگ، مذهب و آداب و سنن یکسان چگونه به فقیر و غنی تقسیم شدند. اگر مکزیکی ها بیتشراز آمریکای ها میگویند به دیگران بی اعتمادند نه به این دلیل که آنها به همدیگر اعتماد ندارند، وقتی دولت مکزیک نتوانسته کارتل های مواد مخدر را از بین ببرد یا یک نظام حقوقی بدون انحراف و تبعیض بوجود آورد چنین رویکردی تعجب برانگیز نیست.
کره جنوبی یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان است. درحالی که کره شمالی با قحطی دوره ای و فقر دست و پنجه نرم میکند. درکره شمالی نهادهایی برقرار شده تا انگیزش های متفاوتی ایجاد کند. بنابراین هرگونه اختلاف میان فرهنگ شمال وجنوب نوگالس یا کره نمی تواند علت تفاوت در رفاه اقتصادی این دو باشد، بلکه باز باید گفت که پیامد آن است.
در آفریقا نیز از لحاظ تاریخی جنوب صحرای آفریقا از اکثر بخش های دیگر جهان فقیرتر بوده است. و درست است که تمدن باستانی آن چرخ و خط (بجز ایتوپی و سومالی) یا گاو و آهن را ابداع نکردند. اگر چه استفاده از این فناوری ها تا ظهور رسمی استعمار اروپایی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم در افریقا متداول نبود. اما باید تاکید کرد ک جوامع آفریقایی خیلی پیش تر ازاین فناوری ها مطلع بودند. چرا که اولا اروپایی ها از اواخر قرن پانزدهم کشتیرانی در اطراف سواحل غربی آفریقا را شروع کرده بودند و آسیایی ها از زمان های بسیار بسیار دیرین همواره در شرق آفریقا کشتیرانی میکردند. “کرانه های شرقی افریقا و جزایر زنگبار از دیرباز دارای اهمیت بسیاری بوده و منابع جغرافیایی و سفرنامه های دریایی رومیان و یونانیان متعلق به سده های نخستین میلادی از برخی مناطق آزانیا، منونیاس و زاپتا که منطبق بر برخی نواحی ساحلی و جزایر تانزانیا امروزی هستند یاد شده است” [8].
نمونه کشور کنگو
بررسی تاریخی کنگو علت عدم بکارگیری فناوری ها را نشان میدهد. در سال 1483، کنگو وارد ارتباطی گسترده با پرتغال شد. کنگو در آن زمان با معیارهای آفریقایی داری یک ساختار سیاسی بسیارمتمرکز بود تاجایی که «امبانزا» پایتخت آن جمعیتی حدود 600 هزار نفر یعنی به اندازه جمعیت لیسبون پایتخت پرتغال و بیش از جمعیت لندن که در سال 1500م حدود 150هزار نفرسکنه داشت. با تغییر مذهب به مسیحیت از طریق پرتغالی ها مردم کنگو با چرخ آهن آشنا شدند. در سالهای 1515-1491 پرتغالی ها آنها را به اقتباس از ابداعات کشاورزی تشویق کردند، اما همه این نو آوری ها با شکست مواجه شد. البته نه به این دلیل که کنگویی ها از فناوری مدرن دلزده بودند، برعکس آنها خیلی زود گرانسنگ ترین آنها یعنی «تفتنگـ» را بعنوان ابزاری قدرتمند برای پاسخ گویی به محرک های بازار یعنی شکار و صدور برده استفاده کردند.
تا این مرحله کمترین نشانه ای از موانعی از نوع فرهنگ یا ارزش های آفریقایی بر سرراه بکارگیری فناوری نو دیده نمی شود. آنها بزدوی سواد آموزی، لباس و شیوه طراحی منازل، با تغییر الگوی تولید ناشی از انقلاب صنعتی قرن نوزده بهر گرفتند. بزدوی غرب آفریقا یک توسعه اقتصادی را تجربه کرد که مبتنی بر صادرات روغن نخل و بادام زمینی بود. در سراسر جنوب آفریقا مردم شروع به گسترش صادارت خود به «رند» در آفریقای جنوبی کردند که داری نواحی معدنی و صنعتی در حال توسعه بود. اما این تجربه نه بدلیل فرهنگ و ناتوانی آفریقایی ها، که نخست بدلیل استعمارگران اروپای و سپس به وسیله دولت های آفریقایی پس از استقلال از میان رفت.
استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی
ففدان انگیزه مهم ترین عامل عدم بکارگیری فناوری های برتر توسط مردم کنگو بود. چه کسانیکه مسیحی شده بودند چه آنها که نشده بودند، مستمر در معرض خطر جدی مصادره تمام محصولاتشان از سوی پادشاه قدر قدرت یا به عنوان مالیات بوند. نا امنی به اموال آنها ختم نمی شد، وجود و بقای خود آنها نیز به مویی بند بود. بسیاری (با استفاده از همان تفنگ ها) توسط عوامل پادشاه دستگیر و بعنوان برده به فروش می رسیدند. چگونه ممکن است چنین محیطی مشوق کار و تلاش و سرمایه گذاری برای افزایش بهره وری در بلند مدت باشد؟ پادشاه هم انگیزه ای برای ترویج استفاده از گاو آهن یا اولویت دادن به افزایش بهروری در کشاورزی نداشت، زیرا صادرات برده بسیار برایش سود آورتر بود. بدون شک احتمال دستگیری و فروخته شدن به عنوان برده به لحاظ تاریخی برمیزان اعتماد آفریقایی ها به یکدیگر تاثیر گذاشته است.
اثر اسلام و مذهب بر توسعه
کشورهای این منطقه عمدتا مسلمان هستند، در میان آنها کشورهای غیر نفتی بسیار فقیر هستند. آنهایی که نفت دارند ثروتمند هستند اما این ثروت باد آورده نتوانسته است به اقتصاد امروز عربستان و کویت تنوع ببخشد. آیا شواهدی به طور قانع کننده ای نشان از اهمیت دین ندارد؟ اگر ظاهرا معقول بنطر برسد، اما درست نیست. آری کشورهایی چون سوریه و مصر فقیرند و مردم شان عمدتا مسلمان اند. اما این کشور ها به شکلی نظام مند از وجوه دیگری نیز که برای رفاه اقتصادی اهمیت بسیاری دارند از سایرسرزمین ها متمایزند.
اولا همه آنها از استان های امپراطور عثمانی بوده اند که این امر به شدت و به نحوی زیان آور مسیری را که به وضعیت فعلی آنها منتهی شد شکل داده است. بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی خاور میانه جذب امپراطوری استعمار انگلیس و فرانسه شد که باز هم از پیشرفت آن جلوگیری کردند. کشورهای این منطقه پس از استقلال به پیروی از بخش عمده دنیای استعماری پیشین زیر چتر رژیم های سیاسی اقتدارگرا و سلسله مراتبی رفتند. این رژیم ها تنها تعدادی اندک از نهادهای اقتصادی و سیاسی را که برای نیل به موفقیت اقتصادی اهمیت حیاتی دارند بنا نهادند. این مسیر را تاریخ حکومت اروپائیان و عثمانی شکل داده بود. “رابطه میان اسلام و فقر در خاورمیانه جعلی و مبتنی بر اندیشه های نادرست است.” [9]
مصر بعنوان بخشی از خاورمیانه در سالهای 1848-1805 م در پی عقب نشینی نیروهای فرانسوی که در زمان ناپلئون بناپارت مصر را به اشغال در آورده بودند، محمد علی قدرت را بدست گرفت. وی توانست با بهرگرفتن از ضعفی که در آن زمان بر عثمانی عارض شده بود سلسله پادشاهی خود را اگر چه بر جبر و ستم، استوار کند، و تا سرنگون شدن توسط جمال عبدالناصر در سال 1952، افتادن و خیزان برای مصر رشد بهمراه آورد. زیرا بروکراسی دولتی، ارتش و نظام مالیاتی را مدرن کرد و به رشد در کشاورزی و صنعت انجامید. وقتی مصر دوباره تحت نفوذ اروپائیان قرارگرفت این فرایند متوقف شد.
نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه
چه بسا عدم رشد و توسعه مرتبط به عوامل فرهنگی دارای اهمیت از جنس مذهب نباشند، بلکه بیشتر به فرهنگ های ملی و معینی ارتباط پیدا کنند. مانند «فرهنگ انگلیسی» که شکل گیری ثروت در کشورهایی چون ایالات متحده، کانادا، استرالیا را توضیح دهد. ولی پاسخگو نیست. آری کانادا و ایالات متحده زمانی مستعمرات انگلیس بودند اما این نکته در مورد سیرالئون و نیجریه هم صادق است. اختلاف در میزان رفاه مستعمرات پیشین انگلستان به اندازه تفاوت های موجود در کل جهان، عظیم است. میراث انگلیسی علتی برای موفقیت اقتصادی در آمریکای شمالی به شمار نمی آید. در بررسی به استعمار در آوردن آمریکای شمالی دیدیم که اگر به فرهنگ و خواست انگلیسی ها بود همان سرنوشتی که اسپانیایی ها و پرتغالی ها برای آمریکای لاتین رقم زدند، را وقتی نتوانستند برای بومیان سرخ پوست منطقه جمیز تاون رقم بزنند تلاش کردن برای مهاجرین اروپایی رقم بزنند. ولی (در قسمت اول این مباحث) دیدیم که در جمیز تاون میراث انگلیسی در نطفه متوقف شد، و ایالات متحده از سرنوشت شوم آمریکای لاتین جست.
تاثیر ژن برتر اروپایی در توسعه
شاید انگلیسی و غیر انگلسی بودن نیست که اهمیت دارد. بلکه اروپایی و غیر اروپایی بودن و فرهنگ برتر اروپائیان است که نقش تعیین کننده ایفا میکند و ریشه سعادت اقتصادی آنهاست. این آخرین سنگر فرضیه فرهنگ است. اما به اندازه سایر نسخ، توانایی اندکی برای توضیح واقعیت ها دارد. در مقایسه با جمعیت کانادا و ایالات متحده، بخش بزرگ تری از جامعه آرژانتین و اروگوئه اروپایی تبارند. اما عملکرد اقتصادی آرژانتین و اروگوئه قابل قبول نیست. ژاپن و سنگاپور هیچ گاه جز اندک شماری ساکنان اروپایی تبار نداشته اند. اما به اندازه بسیار از بخش های اروپای غربی در رفاه اقتصادی به سر می برند. چین با وجود همه کاستی های قابل توجهی که در نظام اقتصادی و سیاسی اش بتوان برشمرد، در سه دهه گذشته سریع ترین رشد را در میان کشورهای جهان ثبت کرده است.
فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» ارتباطی با فرهنگ چین نداشت، بلکه ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. برهمین اساس رشد فعلی چین نیز ربطی به فرهنگ چین ندارد، بلکه ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدیننش صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت.
فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمدران
آخرین نظریه مشهور متعلق به اقتصاد دان انگلیسی بنام «لیونل رابینز» [10] است که در سال 1935 در مورد علم اقتصاد ارائه داده است. براساس نظریه او، «اقتصاد دانشی است که به مطالعه رفتار بشر در زمینه رابطه میان مقاصد وی و امکانات محدودی که مصارف جایگزین دارند می پردازد.»، یعنی اقتصاد بازار مفهومی انتزاعی برای بیان وضعیتی است که در آن همه افراد و بنگاه ها میتوانند آزادانه تولید کنند و به خرید و فروش هر محصول و خدمتی که می خواهند بپردازند. وقتی این شرایط محقق نمی شود «شکست بازار» اتفاق می افتد. اگر به زبانی ساده نظریه غفلت، اینرا بیان میکند که، “کشورهای فقیر، فقیرند، زیرا بر اثر پیروی از توصیه های اشتباه اقتصاددانان و سیاستگذاران در گذشته، متناوبا با پدیدۀ «شکست بازار» مواجهند و کسی نمی تواند چگونه می توان ازاین پدیده خلاصی یافت. متقابلا کشورهای ثروتمند، ثروتمندند، زیرا با یافتن سیاست هایی بهتر این شکست ها را با موفقیت از سر راه برداشته اند. اگر چه نمونه های مشهوری از رهبران جهان وجود دارند که غافل از پیامدهایی که در انتظارشان است سیاست های فاجعه آمیزی را بکار گرفنتد، با این حال در بهترین حالت «غفلت» تنها می تواند بخش کوچکی از نابرابری جهانی را تبیین کند.
چنانکه بر اساس این نظریه، افول اقتصادی مستمری که پس از استقلال «غنا» از بریتانیا در این کشور روی داد ناشی از غفلت بود. اقتصاد دان انگلیسی «تونی کلیک» [11] که بعنوان مشاور دولت قوام نکرومه کار می کرد مشکلات زیادی را که وجود داشت با جزئیات ثبت کرده است. سیاست های نکرومه که بر توسعه صنایع دولتی متمرکز بود بسیار ناکار آمد از آب درآمد. کلیک مینویسد:
“کشتارگاه به واسطه حمل پوست به دباغ خانه ای هشتصد کیلومتر آن طرف تر در جنوب به کارخانه کفش مرتبط می شد. آن گاه چرم تولیدی باید کشان کشان به کارخاه کفش در «کوماسی» در مرکز کشور باز می گشت که در 320کیلومتری شمال دباغ خانه قرار داشت. از آن جا که بازار اصلی کفش در ناحیه کلان شهر «اکرا» متمرکز بود. کفش ها پس از آن باید از نو 320 کیلومتر به سمت جنوب حمل می شد.”
پروژه دیگر مربوط به «کمپوت انبه» است که درکشور غنا اجرا شد. این طرح در بخشی از غنا اجرا شد که در آن محصول انبه وجود نداشت و محصول تولید شده در آن کارخانه بیش از کل تقاضای جهانی برای این کالا بود. اینها هیچکدام محصول ندانم کاری نکرومه نبود، او مشاورانی چون کلیک و حتی «سرآتور لوئیس» [12] که برنده جایزه نوبل بود بعنوان مشاور اقتصادی که به او بگویند چه بکند و چه نکند داشت. واقعیت این بود نکرومه نیاز داشت با استفاده از این چنین مشاورانی برای خود حمایت سیاسی بخرد و رژیم غیردمکراتیک اش را پایدار سازد. والا ساده ترین تکنیک های آزمون و خطا باید هر فرد معقولی را به این نتیجه برساند که چنین روشی پاسخگو نیست. دیکتاتورها از مشاوران عالی برای تائید کارهای غلطی که فقط جیب خود و اطرافیانشان را پر میکنند استفاده میکنند.
پایان قسمت سوم
داود باقروند ارشد

مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ بومیان آمریکای شمالی بتدریج با قدرت گرفتن مهاجران با قتلعام بدست ارتش انگلیس و مهاجران سفید پوست از هستی ساقط و به حاشیه رانده شدند
  2. ↑ National Commission for Truth and Reconciliation
  3. ↑ Carlos Slimاو ثروتمندترین مرد مکزیک با 84.9میلیارد دلار ثروت با رتبه 13 جهان
    4, 6. ↑ Recourso de Amparo
  4. ↑ Comp USA
  5. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  6. ↑ تانزانیا، دائره المعارف بزرگ اسلامی –داود باقروند ارشد
  7. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012
  8. ↑ Lionel Robbins
  9. ↑ Tony Killick
  10. ↑ Sir Arthur Lewis

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری – قسمت چهارم
فوریه 3, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است. در این مجموعه مقالاتی، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج عدم توسعه (اگرتوانسته باشد) را تکمیل میکند. تا با قرار گرفتن در مسیری جدید فکری با مطالعات بیشتر به عمق مسئله بیشتر و بهتر پی برده شود. تا پدیده ای را نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
لینک به قسمت های قبلی
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت چهارم
قسمت چهارم :نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
فهرست مطالب قسمت چهارم:
• کره جنوبی کره شمالی
• نهادهای اقتصادی استثماری، نهادهای اقتصادی فراگیر
• فناوری موتورهای بهروزی اقتصادی
• نهادهای سیاسی فراگیر، نهادهای سیاسی استثماری
• تمرکز قدرت دولتی
• تـخــریب خــلاق
• بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی
• جزایر کارائیب
• درس بزرگ اتحاد جماهیر شوروی
• مهمترین درس
• مبانی توسعه کـره جنوبی

کره جنوبی، کره شمالی
در تابستان سال 1945 با پایان جنگ جهانی دوم استعمار ژاپن درشبه جزیره کره فروپاشید و این شبه جزیره در مدار38 درجه به دو حیطه نفوذ تقسیم شد. جنوب توسط ایالات متحده آمریکا و شمال توسط روسیه. در 1950 کره جنوبی به اشغال کره شمالی در آمد. اما تا پائیز آن سال عقب نشست. از آن پس «هوانگ پیونگ وون» و برادرش از هم جدا شدند. هوانگ پیونگ وون یک داروساز خوش شانس بود و با مخفی شدن از گرفتار شدن بدست کره شمالی نجات یافت، برادرش که پزشک ارتش کره جنوبی بود را در عقب نشینی به کره شمالی بردند. در سال 2000 برای اولین بار اجازه تماس بین مردم کره جنوبی و کره شمالی برقرار شد و هوانگ پیونگ وون برادرش که در نیروی هوایی کره شمالی پزشک بود را در سئول ملاقات کردند. وون در این زمان یک اتوموبیل داشت ولی برادرش نداشت، حتی تلفن هم نداشت، وون خواست به برادرش پول بدهد که او گفت اگر ببرم دولت اینرا از من خواهد گرفت بهتر است نزد خودت باشد، وون با مشاهده کت نخ نمای برادرش خواست کتش را به او بدهد وی گفت این کت را دولت به او برای این دیدار داده و هنگام برگشت باید پس بدهد. برادرش در جریان ملاقات مرتب از اینکه در برگشت نکند مکالمات آنها را شنود کرده باشند در ترس بود. او میگفت زندگی خوبی دارد، اما وون می دید که مثل نی قلیان لاغر و ظاهرش وحشتناک به نظر می رسد.
این تفاوت های چشمگیر سابقه باستانی ندارند. حتی قبل از جنگ جهانی دوم هم وجود نداشتند. اما بعد از پایان جنگ جهانی با برسرکار آمدن دولتهایی در کره جنوبی و شمالی شیوه های بسیار متفاوتی را در سازماندهی اقتصادشان به کار گرفتند. واگرایی شدید در سرنوشت اقتصادی دو کره نباید ما را متعجب کند. با سیاست های کره شمالی که آزادیها در تمامی ساحت های زندگی محدود، مالکیت خصوصی غیرقانوی و بازارها بسته شد، نه تنها تولید صنعتی متحول نشد، بلکه یک فروپاشی را در بهره وری کشاورزی نیز تجربه کرد. فقدان مالکیت خصوصی به معنای آن بود که برای سرمایه گذاری یا تلاش برای افزایش و یا حتی ثابت نگاه داشتن بهره وری انگیزه ای وجود نداشته باشد. در 1990 اقتصاد کره جنوبی ده برابر اقتصاد کره شمالی شد. امروزه بسا بیشتر است. نه فرهنگ، نه جغرافیا، و نه غفلت نمی توانند مسیرهای واگرایی را که دو کره طی کردند توضیح دهند. برای توضیح باید به نهادها نظر افکنیم. یادآوری اینکه، “نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.”
نهادهای اقتصادی استثماری، نهادهای اقتصادی فراگیر
کشورها از نظر موقعیت اقتصادی با هم متفاوتند، زیرا از لحاظ نهادها، قوانین موثر بر نحوۀ عملکرد اقتصاد و محرک های انگیزاننده افراد یکسان نیستند. انتظارات نوجوانان دو کره رادر نظر بگیرید. در شمال آنها با فقر بزرگ میشوند، بدون نوآوری کار آفرینانه، خلاقیت یا تحصیلات مناسبی که مهارت های لازم برای کار را در اختیارشان قرار دهد. آموزش ها بیشتر تبلیغی و برای تحکیم قدرت هئیت حاکمه است. بعد از پایان تحصیلات باید ده سال در خدمت ارتش باشند. او میداند هرگز قادر نخواهد بود مالک چیزی شود، کسب و کاری راه بیندازد یا مرفه تر شود. اما در کره جنوبی از تحصیلات مناسبی برخوردارند. با محرک هایی (مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار آزاد) روبروست که او را به تلاش برای بهتر شدن در حرفه ای که برگزیده است تشویق میکند. میتواند چشم انداز زندگی بهتر راداشته باشد. اگر ثروتمند شدید کسی به آن تجاوز نمیکند. بانکها به شما برای اجرای خلاقیت ها و ابتکاراتتان وام میدهند. نهادهای اقتصادی فراگیر ازقبیل آنچه در کره جنوبی و ایالات متحده وجود دارند، نهادهایی هستند که اجازه مشارکت گروهی بزرگ از مردم را در فعالیت های اقتصادی فراهم و آنها را تشویق می کنند، تا ازاستعداها و مهارت هایشان بهترین استفاده را ببرند و قدرت انتخاب داشته باشند. صاحب کسب و کاری که انتظار دارد دسترنجش دزدیده شود یا کل محصولش را بعنوان مالیات بستانند، انگیزه اندکی برای کار کردن خواهد داشت چه برسد به توسعه، بهره وری بالاتر، سرمایه گذاری ونوآوری.
نهادی های اقتصادی برای آنکه فراگیر باشند، باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی طرف و ترتیباتی برای تامین خدمات عمومی باشند تا زمینی همتراز برای عـمــوم فراهم آید و در آن مردم بتوانند به مبادله و عقد قرارداد بپردازند. این نهادها هم چنین باید اجازه ورود به کسب و کارهای جدید را بدهند و عموم مردم را در انتخاب مشاغل شان آزاد بگذارند. همه اینها به قدرت دولت متکی هستند، نهادی با ظرفیت اعمال قانون برای برقراری نظم، جلوگیری از دزدی و تقلب و اعمال قراردادهای منعقده میان شهروندان. جامعه برای اینکه بتواند عملکرد مطلوبی داشته باشد نیازمند خدمات عمومی دیگری نیز هست. شریان ها و شبکه حمل و نقل تا به وسیله آن بتوان کالاها را جابه جاکرد، زیرساخت های عمومی که در بستر آن فعالیت های اقتصادی شکوفا شود. منظومه ای از مقررات بنیادین برای جلوگیری از کلاهبرداری و تخلف. نهادهای اقتصادی فراگیر نیازمند دولت اند و از آن بهره می برند.
در آمریکای لاتین تمرکز دولت بر بیگاری کشیدن از بومیان و زورگویی به آنان بود. در کنگو نهاد دولت خود زمینه ساز و شریک در شکار مردم و فروش آنها بعنوان برده به اروپائیان بود. در کره شمالی یک نظام آموزشی برای تلقین تبلیغات خود بنا نهاد اما نتوانست از قحطی جلوگیری کند. این چنین نهادهایی که ویژگی های شان در تضاد با نهادهای فراگیر قرار دارد، «نهادهای اقتصادی استثماری» نامیده میشوند. زیرا برای بیرون کشیدن در آمد و ثروت از دست زیر مجموعه هایی از جامعه به نفع یک زیر مجموعه دیگر(فرادستان) طراحی میشوند.
نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی به خودی خود ایجاد نمی شوند. آنها اغلب حاصل منازعات تعیین کننده میان فرادستانی هستند که در مقابل رشد اقتصادی و تغییر و تحول سیاسی مقاومت می کنند و آنهایی که می خواهند قدرت اقتصادی و سیاسی فرادستان فعلی را محدود سازند. نهادهای فراگیر در خلال برهه های سرنوشت ساز تاریخی شکل می گیرند. برهه هایی همچون دوران انقلاب شکوهمند در انگلستان، یا شکل گیری مستعمره جیمزتاون در آمریکای شمالی یا انقلاب مشروطه یا انقلاب بهمن 1357 در ایران. در طی آنها زنجیره ای از عوامل از قدرت فرادستان می کاهد، مخالفان ایشان را نیرو می بخشد و انگیزه هایی برای تشکیل جامعه ای متکثر به وجود می آورد. نتیجه منازعات هیچگاه قطعی نیست و حتی اگر در یک بازاندیشی، بسیاری از وقایع تاریخی را گریزناپذیر بیابیم، باز هم مسیر تاریخ نا مقدر است. با وجود این وقتی نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی تحقق یابد و فرصت ادامه یافتن داشته باشد، به ایجاد یک چرخه خلاق و یک فرایند بازخورد مثبت تمایل خواهند داشت که احتمال بقا وحتی گسترش این نهادها را تقویت میکند.فناوری موتورهای بهروزی اقتصادی
نهادهای اقتصادی فراگیرهم چنین زمینه را برای به کار افتادن دو موتور دیگر بهروزی اقتصادی فراهم می کنند: «فناوری و آموزش». رشد اقتصادی پایدار تقریبا همیشه با پیشرفت های فناورانه که بهره وری نیروی کار، زمین و سرمایه (ساختمان، ماشین آلات موجود و مانند آن) را بالا می برند است. کافی است در جهان به صد سال قبل نگاه کنیم، کجا بودیم به کجا رسیده ایم. این پیشرفت ها پیامد علم ومحصول کارآفرینانی چون تماس ادیسون است که دانش را برای ایجاد کسب و کارهای سود آور به کار بستند. نهادهای اقتصادی فراگیر زمینی همتراز برای بازی بازیگران اقتصادی فراهم می آورند و با رویی باز به استقبال کسب و کارهای جدیدی می روند که می توانند فناوری های تازه را وارد زندگی مردم کنند. بی دلیل نیست که ادیسون ها، بیل گیتس هاو… چون اطمینان داشتند که محصول تلاش و نوآوری و ابتکاراتشان را خودشان درو میکنند، قانون مالکیت معنوی (intellectual property) از اختراعات شان حمایت میکند، امکانات نیرویی و مالی، حقوقی برای محقق کردن تلاششان وجود دارد و مهمتر از همه این ابتکارات توسط انحصارات یک الگاریشی حاکم ربوده نمیشود، بود که در ایالات متحده و نه در مکزیک پرورش می یابد.
نهادهای سیاسی فراگیر، نهادهای سیاسی استثماری
سیاست فرایندی است که از طریق آن یک جامعه قوانینی را که بر آن حکم خواهد راند انتخاب میکند. نهادها در احاطه سیاست اند. اگر نهادهای فراگیری هستند که برای بهروزی اقتصاد کشور مفیدترند، جایشان را به نهادهای اقتصادی استثماری میدهند، بدین دلیل است که منافع برخی افراد یا گروه ها مانند فرادستان حزب کمونیست کره شمالی، یا مالکان مزارع بزرگ نیشکر در آمریکای لاتین و باربادوس، کنگو، و…چنین اقتضا میکند. وقتی بر سر منافع و در نتیجه نهادها درگیری به وجود می آید، نتیجه، بستگی به این دارد که کدام فرد یا گروه در بازی سیاست برنده می شوند. بطور خلاصه در جنگِ نهادها، نتیجه به شیوه توزیع قدرت سیاسی در جامعه بستگی دارد. این نیست که در جامعه آمریکا یا ژاپن یا انگلستان یا کره جنوبی و …جنگ نهادها وجود ندارد.
اگر قدرت در حلقه های محدود و به صورت غیرمشروط تعریف شود، آن گاه «نهادهای سیاسی مطلقه اند» [1] . مانند سلطنت های مطلقه ای که در قسمت اعظم تاریخ در سراسر جهان حاکم بود. تحت سیطره نهادهای سیاسی مطلقه از قبیل کره شمالی و در مستعمرات آمریکای لاتین هرکس حکومت را در دست بگیرد قادر است به «هزینه جامعه» نهادهای اقتصادی را در خدمت افزایش قدرت و ثروت خویش قرار دهد.
در مقابل نهادهای سیاسی کثرت گرا[2] هستند که قدرت را به طور گسترده درجامعه توزیع می کنند و آن را مقید می سازند. در این جوامع قدرت به جای آن که به یک نفر یا یک گروه اندک واگذار شود در دست ائتلافی گسترده و یا اکثریتی نسبی ازگروه ها قرار می گیرد.
امری که طی چهل و دو سال گذشته مسعود رجوی که خود را نیروی عمده آپوزیسیون مینامد و توسط مراکز جهانی قدرت حمایت مالی و سیاسی میشود، نشان داده بشدت از آن گریزان است. و به چیزی جز در دست داشتن تمام و کمال و مطلقه قدرت راضی نیست. شدت این جزم گرایی استبدادی را بسادگی در اصرار مسعود رجوی بر این خواسته اش، (زمانیکه بطور کامل توسط مردم ایران نفی شده و میشود و جز در یک معجزه! آنهم از نوع نازل شده توسط نیروهای ماوراء الطبیعۀ «نئوکان های آمریکا» نمی تواند رخ بدهد تا بقدرت برسد، و فرقه رجوی نیز خود با هزینه های کلان از جیب مردم ایران و با پیش فروش کردن ایران، با آوردن سخنرانان نئوکان به شوهایش بر احتمال آن معجزه تاکید می کند)، میتوان به وضوح مشاهده نمود. این هنوز در پرت افتادگی خارج از کشور در اوج ایزولایسیون سیاسی و ضعف، برای قدرت و تصاحب مطلقه نهادهای سیاسی اینگونه با نهادهای سیاسی حاکم در جنگ است، وقتی این چنین نیروهایی قدرت نظامی و امنیتی در حاکمیت را نیز در اختیار داشته باشد آنوقت میتوان نتایج آنرا همچون کره شمالی و … مشاهده نمود.
تمرکز قدرت دولتی
از سوی دیگر، روشن است که پیوندی تنگاتنگ میان کثرت گرایی (نهادهای سیاسی فراگیر) و نهادهای اقتصادی فراگیر وجود دارد. اما در کره جنوبی اگر نهادهای اقتصادی فراگیر هستند صرفا بدلیل نهادهای سیاسی کثرت گرای شان نیست. بلکه قدرت و تمرکز کافی دولت در این زمینه تعیین کننده است. در سومالی در شرق افریقا مدت هاست که قدرت سیاسی بطور گسترده ای تقریبا به صورت کثرت گرا در جامعه توزیع شده است. در حقیقت هیچ قدرت واقعی که بتواند اعمال کسی را کنترل و یا تصویب کند وجود ندارد. جامعه به طوایف بشدت متخاصم تقسیم شده است که هیچ یک نمی تواند بر دیگری تفوق بیابد. قدرت هر طایفه تنها با تفنگ طایفه دیگر محدود می شود. چنین توزیع قدرتی به نهادهای فراگیر نمی انجامد. بلکه به هرج ومرج منجر میشود.
ماکس وبر که مشهورترین و پذیرفته شده ترین تعریف را از دولت ارائه کرده است مشخصه دولت را «داشتن حق انحصاری برای اعمال خشونت در جامعه» می داند. بدون چنین انحصاری و درجه ای از تمرکز که لازمه آن است، دولت نمی تواند نقش خود را به عنوان ضامن نظم و قانون ایفا کند. چه رسد به تامین خدمات عمومی و تشویق به تنظیم فعالیت های اقتصادی. اگر دولت از این قدرت برخوردار نباشد بزودی به مانند سومالی در آشوب فرو میرود. آنچه بعد از انقلاب مشروطه در تضاد بین مجلسی که خود رانماینده مردم ودولت رادشمن خود و مردم میدانست منجر به ناپایداری سیاسی و هرج و مرجی شد که هیچ دولتی نمی توانست بیش از چند ماه دوام آورد و در نهایت جامعه تن به استبداد رضا خانی که توسط کودتای دولت استعمار انگلیس برای ایرانیان تدارک دیده شده بود داد.
در صحت این نظریه که تمرکز ضروری پیشرفت جامعه است، پیشرفتهایی بود که در دوران رضا شاه هرچند با استبداد و سرنیزه در ایران صورت گرفت. هرچند این گونه تمرکز ها پیشرفت هایی را به همراه می آورد ولی به توسعه پایدار که لازمه شرکت تمامی اقشار مردم و فراهم شدن همتراز امکانات و فرصت ها و امنیت شغلی و اقتصادی و مالکیت است، منجر نمی شود. رضا شاه همچون فرزندش محمدرضا ضمن برقراری نهادهای مطلقه که ضامن سقوط اقتصادی کشور است، تلاش داشتند یک تنه به رونق اقتصادی کشور یا همان تمدن بزرگ جامه عمل بپوشانند. باطل بودن این سیاست ها را علیرغم پمپاژ دلارهای نفتی دهه 1970 با گران شدن قیمت نفت و ثروت مند شدن دولت، که منجر به شکست و فروپاشی دولت پهلوی دوم شد میتوان شاهد آورد. تمرکز قدرت سیاسی در دولت باید همراه با نهادهای سیاسی فراگیری و جهت فراهم کردن نهادهای اقتصادی فراگیر بخدمت گرفته شود نه برای دزدی دارائی های مردم (2000 روستا را رضا شاه در دوره حکومتش به زور از صاحبان آن تصاحب کرد) توسط صاحبان قدرت.
در قسمت دوم این مجموعه مقالات بحث شد که تصادفی نبود که وقتی در 1618 کمپانی ویرجینا به مهاجرانی که پیش از آن سعی در بیگاری کشیدن از آنها داشت، زمین و آزادی از قراردادهای شان[3] را اعطا کرد، یک سال بعد مجمع عمومی خواستار حکومت خودمختار مهاجران شد. مهاجران که تلاش کمپانی را برای زورگویی دیده بودند نمی توانستند بدون تحکیم حقوق سیاسی خود به حقوق اقتصادی اعطا شده اعتماد کنند. در عمل نیز چنین اقتصادهایی قابل دوام نیستند. در حقیقت ترکیب «نهادهای فراگیر» و «نهادهای استثماری» معمولا بی ثبات است. همچنین «نهادهای اقتصادی استثماری» تحت حاکمیت «نهادهای سیاسی فراگیر»، نیز نمی تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند. به همین ترتیب نهادهای اقتصادی فراگیر نمی تواند از طریق نهادهای سیاسی استثماری پشتیبانی شوند. یا متقابلا خود از چنین نهادهای سیاسی حمایت کنند. نهادهای اقتصادی فراگیر یا به سود گروه اندکی که قدرت را در دست دارند به نهادهای استثماری تبدیل خواهند شد و یا پویایی اقتصادی ناشی از آنها، نهادهای سیاسی استثماری را بی ثبات می سازد و راه را برای ظهور نهادهای سیاسی فراگیر می گشاید. نهادهای اقتصادی فراگیر هم چنین میل به کاهش منافعی دارند که نهادهای سیاسی استثماری برای طبقه حاکمه ایجاد میکنند. آنها این نهادها را با رقابت های بازار مواجه و به اجرای قراردادها و رعایت حقوق مالکیت بقیه جامعه مقید می نمایند.
البته این نظریه جدید بدان معنا نیست که تحت سیطره نهادهای استثماری (اقتصادی و سیاسی)، رشد هرگز صورت نخواهد گرفت یا تمام نهادهای استثماری ماهیت یکسا و برابر دارند. در قسمت های بعدی این مقالات با جزئیات به آن پرداخته خواهد شد.
تـخــریب خــلاق
شاید به نظر برسد که ایجاد نهادهایی که بهروزی اقتصادی را در بردارند به نفع همگان است. آیا همه شهروندان، همه سیاستمداران و حتی دیکتاتورهای چپاولگر نمی خواهند کشورشان تا حد ممکن ثروتمند شود؟ گذشته از نمونه های وطنی رضا خان [4] و محمدرضاشاه [5] فرزندش که بگذریم، بگذارید به کنگو برویم که در سال 1960 از استعمار بلژیک استقلال یافت. کنگو طی سالهای 97-1965 تحت حکومت «جوزف موبوتو» به عنوان یک جامعه سیاسی مستقل بی وقفه افت اقتصادی و افزایش فقر را تجربه کرد. این روند با سرنگونی او توسط «لورنت کابیلا» ادامه یافت. موبوتو و اطرافیانش به ثروتهای افسانه ای رسیدند. در زمین های قصرش جت کنکورد که از ایر فرانس اجاره میکرد! میتوانست فرود بیاید. کاخ های بیشماری در بلژیک خرید… همزمان مردم کنگو در فقر و فلاکت بیشتری فرو میرفتند. آیا بهتر نبود بجای این فرایند نهادهای اقتصادی را به وجود میآورد که هم مردمش ثروتمند میشدند و هم خودش بجای اجاره کنکورد یکی از آنها را می خرید، ارتشی قویتر می ساخت؟ متاسفانه جواب به این سوال منفی است.
نهادهای اقتصادی که محرکه های پیشرفت اقتصادی را بوجود می آورند می توانند همزمان با این امر، قدرت را به گونه ای باز توزیع کنند که دیکتاتور چپاولگر و دیگر افرادی که داری قدرت سیاسی هستند در آمدشان کاهش یابد. رشد اقتصادی که می تواند توسط نهادها ایجاد شود برندگان و بازندگانی دارد.
همین انقلاب صنعتی که بنیان های بهروزی اقتصادی در کشورهای ثروتمند را پایه ریزی کرد، خود گواه این امر است. آن انقلاب بر زنجیره ای از تغییرات فناورانه راهگشا در زمینه نیروی بخار، حمل و نقل و تولیدات نساجی تمرکز داشت. مکانیکی شدن کارها اگر چه به افزایش عظیم درآمدها انجامید و در نهایت به بنیان جامعه صنعتی مدرن تبدیل شد، اما برخی به تلخی با آن مخالفت کردند. این مخالفت از سر جهل و کوته بینی نبود، بلکه منطقی کاملا منسجم داشت. رشد اقتصادی وتغییر فناورانه با چیزی همراه بود که اقتصاددان بزرگ «جوزف شوم پیتر»[6] آن را «تخریب خلاق» [7]می نامید. نو جایگزین کهنه میشود.
ریشه مخالفت با نهادهای اقتصادی فراگیر غالبا ترس از «تـخریب خـــلاق» است. تاریخ اروپا مملو است از پیامدهای تخریب خلاق. در آستانه انقلاب صنعتی، گسترش صنایع، کارخانجات، و شهرها منابع را از زمین و اشراف زمیندار دور میکرد. بازرگانانی ظهور میکردند که امتیازات تجاری غصبی آنها و یا اعطا شده توسط پادشاه را زیرپا میگذاشتند. شهر نشینی و پیدایش آگاهی اجتماعی در طبقه متوسط و کارگر نیز انحصار سیاسی اشراف زمیندار را به چالش میکشید. بنابراین با فراگیر شدن انقلاب صنعتی اشراف فقط منافع اقتصادی خود را از دست نمی دادند، بلکه هم چنین در معرض این خطر قرار داشتند که به بازندگان سیاسی این فرایند تبدیل شوند و قدرت سیاسی خود را از دست بدهند. از همین روی معمولا جریان مخالف نیرومندی را علیه صنعتی شدن شکل می دادند. (که در قسمت های بعدی به نمونه های تاریخی آن در کشورهای مختلف اروپایی و آسیایی و…خواهیم پرداخت)
حتی پیشه وران که مهارت دستی شان با مکانیکی شدن کارها جایگزین می شد نیز با گسترش صنعت مخالفت می کردند. عده بسیاری علیه صنعت سازماندهی و دست به شورش و تخریب دستگاه هایی که معیشت شان را مختل کرده بود پرداختند. این افراد را «لودیت» مترادف مقاومت در برابر فناوری شناخته می شود. خانه «جان کی» مخترع «ماسوره پرنده» که پیشرفت قابل توجهی در مکانیکی کردن نساجی ایجاد کرد را در 1753م به آتش کشیدند. همین رفتار را با «جیمزهراگریوز» مخترع «الاغ نخ ریس» که انقلابی در ریسندگی بوجود آورده بود کردند.
مخالفت پیشه وران و حتی اشراف که قدرت سیاسی نیز داشتند بدلیل نهادهای سیاسی فراگیر موجود نتوانست مانع از پیشرفت صنعت در انگلستان شود. اما در امپراطوری های اطریش، مجارستان و روسیه که اشراف چیز بیشتری برای از دست دادن داشتند و نهادهای سیاسی محدود کننده ای نیز نبود، مسیر صنعتی شدن را مسدود کردند. و از کشورهای غرب اروپا در قرن 19 عقب ماندند.
نتیجه اینکه حلقه قدرت معمولا در برابر پیشرفت اقتصادی و موتورهای بهروزی می ایستند. چرا که، رشد اقتصاد تنها فرایند به کارگیری ماشین الات و ایجات جمعیتی باتحصیلات بالا نیست، بلکه شامل فرایندی از دگردیسی و بی ثبات سازی و همراه با دامنه وسیع از «تخریف خلاق» نیز هست.
بنابراین رشد و توسعه تنها در صورتی ادامه می یابد که توسط «بازندگان اقتصادی» که پیش بینی می کنند در اثر آن امتیازات شان از بین میرود و نیز توسط «بازندگانی سیاسی» که در وحشت از دست دادن قدرت خود هستند، با انسدد روبرو نشود.
منطقی که بیان میکند، چرا قدرتمندان الزاما مایل به ایجاد نهادهای اقتصادی ای نیستند که به پیشرفت یاری می رسانند، در مورد نهادهای سیاسی که آنان بر می گزینند نیز صادق است. مردمی که ازنهادهای سیاسی استثماری آسیب می بینند نمی توانند امیداوار باشند که حاکمان مستبد داوطلبانه نهادهای سیاسی را تغییر دهند و به باز توزیع قدرت در جامعه بپردازند. تنها راه تغییر این نهادها مجبور کردن طبقه حاکمه به ایجاد نهادهای متکثرتر است.
بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی

طبق یافته های جدید، رشد و بهروزی، با نهادهای فارگیر سیاسی و اقتصادی مرتبط است و نهادهای استثماری همواره فقر و روکود به همراه می آورند. البته این نظریه جدید بدان معنا نیست که تحت سیطره نهادهای استثماری (اقتصادی و سیاسی)، رشد هرگز صورت نخواهد گرفت یا تمام نهادهای استثماری ماهیت یکسا و برابر دارند. دو نمونه متفاوت ولی مکمل وجود دارد که درقالب آنها «رشد» در چارچوب نهدهای سیاسی استثماری واقع می شود.
در نمونه اول، طبقه حاکمه باید بتواند منابع را مستقیم به فعالیت هایی با بهره وری بالا که تحت سیطره اوست تخصیص دهد. در چنین شرایطی رشد ممکن است. ولو نهادهای اقتصادی استثماری باشند.
جزایر کارائیب
در فاصله قرون 16 تا 18 میلادی بیشتر مردم در جزایر کارائیب برده بودند و با شرایطی رقت بار در مزراع بزرگ کار میکردند. بسیاری از گرسنگی و خستیگی می میردند. اقلیتی فرادست یعنی مالکین کشتزارها تمام قدرت سیاسی را در باربادوس، کوبا، هائیتی و جامائیکا در اختیار داشتند و تمامی دارایی ها از جمله بردگان را در تملک خود گرفته بودند. با وجود این استثمار بی رحمانه که شیره جان توده مردم را می کشید، این مجموعه جزایر از جمله ثروتمندترین نقاط جهان به حساب می آمد. چرا که شکر تولید شده خود را به جهان صادر میکردند. مشکل وقتی شروع شد که نتوانستند انحصار فروش شکر را حفظ و بنابراین باید تنوع در تولید ایجاد میکردند.
درس بزرگ اتحاد جماهیر شوروی
نمونه دیگر رشد اقتصادی وصنعتی شوروی در زمان برنامه پنج ساله اول در 1928تا دهه 1970 است. هرچند نهادهای اقتصادی و سیاسی به شدت استثماری بودند. و محدودیت های سنگینی بر بازارها اعمال می شد. با این حال شوروی توانست به رشد سریع اقتصادی دست یابد. زیرا موفق شد با بهره گیری از قدرت دولت، منابعی را که در بخش کشاورزی به گونه ای بسیار نا کارآمد مورد استفاده قرار میگرفت به سوی صنعت سوق دهد.
تا پیش از 1928 بیشتر مردم روسیه در بیرون شهرها بعنوان کشاورزان خرده پا با فناوری ابتدایی زندگی میکردند و محرک های اندکی برای بهره وری وجود داشت. بنابراین بازتخصیص این نیروی کار به صنعت، ظرفیت اقتصادی ناشناخته و عظیمی به وجود می آورد. صنعتی سازی استالین یک شیوه ظالمانه برای رهاکردن این ظرفیت بود. طوریکه بین 60-1928 درآمد ملی شوروی 6% در سال رشد کرد. که احتمالا سریع ترین جهش رشد اقتصادی در طول تاریخ تا آن زمان بود. رشدی سریع نه از طریق فناوری بلکه با بازتخصیص نیروی کار و انباشت سرمایه از طریق ایجاد ابزارآلات و کارخانجات جدید پدید آمد. یعنی صنعت در شوروی همان نقش شکر در جزایر کارائیب را بازی میکرد. این رشد برق آسا حتی بسیاری در غرب و حتی سازمان سیا و خود روسها را فریفت.
درزمان پیروزی انقلاب اکتبر، به موازات جنگ داخلی که انگلیس و فرانسه و آمریکا در آن با حمایت از سفیدها شرکت داشتند، هیاتی به سرپرستی «ویلیام بولیت» با همراهی روشنفکر و روزنامه نگار کهنه کار «لینکلن استفنز» [8]که در زمینه افشای فساد و شیاطین سرمایه داری شهره عام و خاص بود برای ملاقات لنین اعزام شدند. استفنز در زندگینامه اش در مورد “ظرفیت عظیم نظام شوری” چنین می نویسد:

«روسیه یک دولت انقلابی با برنامه ای تحول آفرین بود. برنامه آنها به عمر شیاطین چون فقر، ثروتمندان، سوء استفاده های مالی، امتیازات ویژه، استبداد و جنگ به صورت مستقیم پایانی نمی داد، بلکه به جست وجوی موجبات پیدایش آنها می رفت و به حذف این علل می پرداخت. آنها یک دیکتاتوری برپا کرده بودند که از سوی اقلیتی کوچک و آموزش دیده حمایت می شد تا تربیت علمی تاره ای از نیروهای اقتصادی را ایجاد و آن را برای چند نسل حفظ کنند، که نخست به یک دمکراسی اقتصادی و سرانجام به دمکراسی سیاسی منتج می شود.»

استفنز در بازگشت از ملاقات لنین، به دیدار دوست قدیمی خود «جو دیویدسون» رفت که درحال ساختن مجسمه نیم تنه یک بانک دار ثروتمند بنام «برنارد باروک» بود. باروک از او سوال کرد: «از روسیه برگشتی؟» استفنر گفت:
«من از آینده بارگشته ام و راه حلش جواب می دهد».
نیکیتا خورشچف[9] در یک سخنرانی لاف زنانه خطاب به غرب گفت:
«ما شمارا به خاک خواهیم سپرد»
درسالهای 1977 پل سامولسون(Paul Samuelson) یک اقتصاددان انگلیسی برنده جایزه نوبل اقتصاد، دریک کتاب درسی دانشگاهی معتبر نوشت (نقل به مضمون):

“اقتصادهای به سبک شوروی از لحاظ رشد اقتصادی، فراهم کردن اشتغال کامل، ثبات قیمت ها و حتی از نظر تربیت مردمانی که برای مصلحت بشریت فداکاری میکنند، نسبت به اقتصاد سرمایه داری برتری دارند. سرمایه داری فرسوده و بیچاره غرب صرفا به لحاظ تامین آزادی های سیاسی بهتر عمل کرده است.”
ساموئلسون حتی در نسخه 1961این کتاب نوشت:
“درآمد شوروی تا سال 1984 یا حداکثر 1977 از ایالات متحده پیشی می گیرد.
با گذشت زمان در چاپ1980 دو تاریخ فوق را به 2002 تا 2012 تغییرداد!؟ اما سرنوشت این رشد و توسعه را همه میدانیم. استالین با تصاحب محصولات کشاورزان و استفاده از آن برای تغذیه مردمی که در حال ساخت کارخانجات جدید و کار در آنها بودند، قصد رشد صنعت را داشت. اما پیامدش برای مردم روستایی فلاکت بار بود. مزارع اشتراکی هیچ گونه محرکی برای سخت کوشی افراد باقی نمی گذاشتند. از همین رو تولید به شدت سقوط کرد. هرچه تولید میشد توسط سیستم استالین ستانده میشد، طوریکه چیزی برای خوردن روستایی باقی نمی ماند و مردم از گرسنگی می مردند. در پایان برنامه حدود شش میلیون نفر در اثر قحطی جان خود را از دست دادند. صدها هزار نفر در مزارع اشتراکی بدلیل مقاومت در برابر این استثمار، بقتل رسیدند و یا به سیبری تبعید و آنجا جان باختند. “آمار وحشتناکی از بی انگیزگی کارگران و مجازات آنها مانند، بین 55-1945م بالغ بر 36میلیون نفریک سومِ جمعیت بزرگسال به علت چنین تخلفاتی مجرم شناخته شدند منتشر شد. از این عده 15میلیون نفر زندان، 350هزار نفر تیرباران شدند، و هرساله یک میلیون نفر بدلیل تخلفات کاری به زندان می رفتند، وجود دارد.” [10] خطرناکتر اینکه دنباله روهای استبداد استالین همچون امثال مسعودرجوی مصمم اند، همین شیوه استالین را همانگونه که با “موفقیت“!!! در درون تشکیلاتشان در عراق به اجرا گذاشتند!!! با قدرت گرفتن در ایران فردا که امیدوار است بدست نئوکان ها برایش فراهم شود به اجرا درآورد!!
مهمترین درس
مهم ترین درسی که این تجارب به جهانیان می آموزد، آن است که «نهادهای استثماری» به دو دلیل نمی توانند تغییرات فناورانه پایدار ایجاد کنند: نبود محرک های اقتصادی و مقاومت طبقه حاکم در برابر چنین تغییراتی. بعلاوه وقتی تمامی منابعی که پیش تر به صورت ناکارآمد مورد استفاده قرار می گرفتند به صنعت اختصاص داده شد، دیگر جایی برای دستوری عمل کردن باقی نمی ماند، تا دستاوردهای اقتصادی بیتشر به همراه آورد. بعداز آن بود که نظام اقتصادی شوروی با چنان فقر نو آوری و ضعف محرک های اقتصادی برخورد کرد که آن را از هرگونه پیشرفت باز داشت و به فروپاشی کشاند. تنها بازمانده فناورانه از فروپاشی اقتصادی- سیاسی نظام شوروی، سفر به فضای «یوری گاگاراین» و «تفنگ کلاشینکفAK 47 » است.
در نمونه دوم: دراین نوع رشد تحت «نهادهای سیاسی استثماری» زمانی روی میدهد که شرایط به «نهادهای اقتصادیِ نسبتا فراگیر» اجازه توسعه می دهد. آنهم وقتی طبقه حاکم اطمینان کامل دارد که جابه جایی بسمت نهادهای فراگیر اقتصادی ، قدرت سیاسی آنها را تهدید نخواهد کرد.
مبانی توسعه کـره جنوبی
صنعتی شدن شتابان کره جنوبی در زمان «ژنرال پارک» [11] یکی از این نمونه هاست. اوکه با کودتا1961 بقدرت رسید، کره بشدت تحت حمایت آمریکا بود و نهادهای فراگیر اقتصادی رواج داشت. رژیم استبدادی پارک از جانب بهبود اقتصادی احساس امنیت می کرد. چرا که از جانب نهادهای اقتصادی استثماری پشتیبانی نمی شد. پارک در سال 1972 بدنبال کاهش محبوبیتش حکومت نظامی اعلام کرد و با تغییر قانون اساسی یک حکومت مطلقه را براه انداخت و سرکوب ها شروع شد. پارک در اکتبر 1979 با تغییر سیاست آمریکا، همزمان با سرنگونی شاه در ایران توسط دوست دیرینه اش رئیس اطلاعات مرکزی کره بدنبال اعتراضات دانشجویان در یک خانه امن ترور شد. پس از آن یک کودتای نظامی دیگر به رهبری «چان دوهان» [12] صورت گرفت او قدرت را به «رو تای وو»[13] سپرد. «رو تای وو» اصلاحاتی سیاسی را آغاز کرد و پس از 1992 به تحکیم یک دمکراسی تکثرگرا در کره جنوبی منجر شد. چنین فرایندی در شوروی رخ نداد.
اگر چه «نهادهای استثماری» می توانند رشد محدودی ایجاد کنند، معمولا رشد اقتصادی پایدار به وجود نخواهند آورد و مطمئنا این رشد همراه با «تخریب خلاق» نیست. وقتی نهادهای سیاسی و اقتصادی هردو استثماری باشند انگیزه ای برای «تخریب خلاق» و تغییر فناورانه وجود نخواهد داشت. ممکن است دولت برای دوره ای موفق به ایجاد رشد سریع اقتصادی از طریق تخصیص دستوری منابع و افراد باشد. همچون نمونه اختصاص منابع نفتی به بعضی تحرکات اقتصادی در زمان محمدرضا شاه. اما این فرایند مبتلا به محدودیتهای ذاتی است و زمانی که اقتصاد به مرزهای این محدویت ها برسند رشد متوقف میشود. همانگونه که در 1970در شوروی روی داد. در این زمان در پایان رشد اقتصادی، تغییر فناورانه در بیشتر بخش های اقتصادی شوروی اندک بود. هرچند توانستند با تزریق منابع فراوان به بخش نظامی، فناوری های خود را در این حوزه توسعه دهند و حتی برای دوره ای کوتاه در رقابت فضایی و هسته ای از ایالات متحده پیشی بگیرند. این رشد بدون تخریب خلاق و بدون بنیان های گسترده برای نوآوری های فناورانه نمی توانست پایدار باشد و به صورتی غیر منتظره به پایان رسید.
گذشته از این، در نهادهای سیاسی استثماری و حکومت های سلطه گر همواره مبارزه ای نهفته (جنگ درونی قدرت) برای در دست گرفتن قدرت وجود دارد که به طور دوره ای شدت می گیرد و با تبدیل شدن به جنگ داخلی و گاهی سقوط وفروپاشی ، نابودی این رژیم ها را به بار می آورد. درهرحال وقتی نهادهای سیاسی استثماری هستند همواره این خطر وجود دارد که نهادهای اقتصادی فراگیر را به نفع خود به نهادهای اقتصادی استثماری بدل کنند.
پایان قسمت چهارم

ادامه دارد.

مطالب مرتبط
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی، قسمت اول:منولوگیسیم منادی استبداد
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی قسمت دوم: از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود

مسلح کردن دمکراسی بجای مسلح شدن به دمکراسی، قسمت آخر: جامعه خارج از کشورکدام است؟ مبارز؟ تماشاچی؟ مسئله؟

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ Absolutist
  2. ↑ Pluralist
  3. ↑ قراردادهای ظالمانه ای که کمپانی ویرجینیا به مهاجران قبل از انتقال آنها به مستعمرات خود به آنها تحمیل میکرد
  4. ↑ سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن
  5. ↑ سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر
  6. ↑ Joseph Schumpeter
  7. ↑ Creative Destruction
  8. ↑ Lincoln Austin Steffens
  9. ↑ Nikita Khrushchev
  10. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 p185
  11. ↑ Park Chung hee
  12. ↑ Chun Doo Hwan
  13. ↑ Roh Tae Woo

← شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس
انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟ →

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم
فوریه 12, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.

قسمت پنجم
فهرست مطالب این قسمت
• چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟
• فناوری در اروپا
• امپراطوری عثمانی و توسعه
• امپراطوری اطریش مجارستانپطر کبیر و
• چین غیر کمونیست
• چین – مائو
• چین پس از مائو
• حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
• قانون سیاه
• چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند
• چرخه تکاملی
در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت
چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟
فناوری در اروپا
در 1445 یوهان گوتنبرگ آلمانی دستگاه چاپ را اختراع کرد. سرعت تهیه کتاب با از رو نویسی به چاپ با ماشین ارتقاء یافت و توسعه سواد آموزی و تعلیم تودۀ مردم ممکن شد. 1460این دستگاه در استراسبورگ فرانسه بکار افتاد، اواخر دهه 1460م در ایتالیا، دوسال بعد در انگلستان و بطور کلی در سراسر جنوب اروپا تا اسپانیا رخنه کرد. با نصب اولین دستگاه چاپ1473 در بوداپست به اروپای شرقی نیز رسید، بکار چاپ کمک کردند.
امپراطوری عثمانی و فنآوری و توسعه
درسال 1488م بایزید دوم سلطان عثمانی طی فرمانی مسلمانان را موکدا از چاپ کتب به زبان عربی منع کرد. این فرمان را سلطان سلیم در1525 تجدید کرد. سرانجام سلطان احمد سوم در 1727 مشروط اجازه(کتاب چاپ شده باید توسط سه فقیهی مورد بررسی قرار می گرفت) استفاده از دستگاه چاپ را صادر نمود. با محدویت های اعمال شده، از 1729 تا 1743 این چاپخانه 17 کتاب منتشر کرد. درمصر دستگاه چاپ توسط فرانسویان در سال 1798 با تلاش ناموفق ناپلئون برای اشغال آن کشور راه اندازی شد. تا ابتدای نیمه دوم قرن 19 کتاب در مصر بادست تولید میشد. عواقب آن در گسترش سواد آموزی و تعلیم و تربیت این بود که در 1800 تنها 2الی3 درصد شهروندان عثمانی با سواد بودند. درانگلستان 60% مردان و 40% زناب باسواد بودند. درآلمان و هلند نرخ باسوادی از این هم بالاتربود. هرچند در پرتقال با20% باسواد بسیار از مصر تحت عثمانی بالاتر بود.
باتوجه به نهادهای شدیداستبدای و استثماری حاکمان عثمانی فهم خصومت آنها با فناوری چاپ دشوار نیست. گسترش اندیشه ها اثر سیاسی براندازانه و اثرارزشمند گسترش فناوری در اقتصاد ببار می آورد. ضمنا صنعت چاپ، انحصار دانش شفاهی که در اختیار فرادستان جهت حفظ قدرت سیاسی مورد بهره برداری قرارمی گرفت رااز چنگ آنها بیرون می اورد. سلاطین عثمانی و نظام دینی از «تخریب خلاقی» که پیش می آمد می ترسیدند.
امپراطوری اطریش مجارستان و فناوری و توسعه
بدون تحول درنهادها و قدرت سیاسی از نوع انقلاب 1688 انگلستان حکومت های مطلقه بخت اندکی برای بهره مند شدن از ابداعات و فناوری های انقلاب صنعتی داشتند. امپراطوری مطلقه اسپانیا که برای سالیان هزاران تن طلا و نقره و جواهرات به غارت رفته از مستعمرات آمریکای لاتین و…به آن سرازیر میشد، (فرادستان را به ثروت های نجومی و فرودستان را به فقر می کشاند) بدلیل فقدان حقوق مالکیت اطمینان بخش، افول گسترده اقتصادی را که تجربه کرد، بدان معنا بود که مردم اسپانیا اصلا انگیزه ای برای سرمایه گذاری هاو ازخود گذشتگی های ضروری را نداشته باشند. در روسیه و اطریش-مجارستان این صرفا غفلت و سوء مدیریت فرادستان و سقوط بی سرو صدای اقتصادی تحت نهادی استثماری نبود که از صنعتی شدن ممانعت میکرد، بلکه حاکمان فعالانه در مقابل هر اقدامی برای پذیرش این فناوری ها و سرمایه گذاری اساسی در زیر ساخت هایی چون راه آهن، که می توانست به عنوان مجرای ورود صنعت عمل کند می ایستادند.
فرانسیس اول امپراطور اطریش-مجارستان (هابسبورگ)[1] در 1821 طی سخنرانی گفت:
“من احتیاج به دانشمندان ندارم، بلکه شهروندان خوب و صادق می خواهم، وظیفه شما این است که جوانان را این چنین تربیت کنید. کسی که به من خدمت میکند باید آن چه را من دستور می دهم آموزش دهد. اگر کسی نمی تواند این کار را انجام دهد، یا نظریات جدیدی دارد، میتواند برود، یا من او را برکنار خواهم کرد.”
زمانی که نوع دوست انگلیسی “رابرت اوئن” (Robert Owen)کوشید امپراطوری اطریش را برای انجام اصلاحات اجتماعی در جهت بهبود وضعیت مردم فقیر قانع کند، فردریش فون گنتس یکی از دستیاران وزیرخارجه اش پاسخ داد:
“ما به هیچ وجه نمی خواهیم تمامی توده های عظیم مردم ثروتمند و مستقل شوند…در آن صورت چگونه می توانیم بر آنان حکومت کنیم؟”
مخالفت فرانسیس امپراطور اطریش با نوآوری به دو روش اعمال میشد، نخست مخالفت با گسترش صنعت بود، چون منجر به ایجاد کارخانه می شد و کارخانه ها کارگران فقیر را در شهرها به خصوص پایتخت متمرکز می ساخت. آن گاه امکان داشت برای پشتیبانی از مخالفین حکومت مطلقه بسیج شوند. اهداف سیاسی او و فرادستان سنتی او ایجاب میکرد که وضع موجود سیاسی اقتصادی تغییری نکند. از این رو فرانسیس به دو اقدام برای حفظ شرایط موجود دست زد. اول در 1802م با ممنوع کردن ساخت کارخانه جدید در وین آغاز کرد. و تا 1811 از ورود هرگونه ماشین آلات جدید بعنوان پایه و اساس صنعتی سازی جلوگیری کند. دوم، او با احداث راه آهن به عنوان یکی از فناوری های کلیدی که بر اثر انقلاب صنعتی به وجود آمده بود، مخالفت کرد. وقتی با طرح احداث راه آهن مواجه شد گفت:
“نه، نه، من هیچ کاری با آن ندارم، چون ممکن است انقلاب وارد کشور شود”
اولین خط آهنی که در امپراطوری راه افتاد با واگن های اسبی کار میکرد که تا 1860 ادامه یافت. حاصل آنکه این امپراطوری در نهایت در جنگ جهانی از هم پاشید.
پطر کبیر و انقلاب صنعتی
نهادهای سیاسی مطلقه پطر کبیر همچون اطریش مجارستان به شدت استثماری و مبتنی بر نظام ارباب رعیتی بودند و حداقل جمعیت را وابسته به زمین نگاه می داشتند. شرایطی مهلک و غیر انسانی که سرف ها در آن قرار داشتند. استبداد روسی ترس مشابهی از تخریب خلاق و از صنعت و راه آهن داشت. تزار نیکلای اول در نمایشگاه صنعتی مسکو چنین گفت:
“کارخانه ها بیش از آن که رحمت باشند مصیبت و بلا خواهند شد، … بدون آن این جمعیت[کارگران کارخانه ها] انبوه به تدریج فاسد و نهایتا تبدیل به یک طبقه بسیار بدبخت و خطرناک برای اربابانشان می شوند”
کاترین جانشین او نمایشگاه های صنعتی را ممنوع کرد. در 1848 اروپا با سلسله ای از شورش انقلابی به لرزه در آمد. جهت جلوگیری از تمرکز کارگران تزار در 1849 راه اندازی کارخانه ریسندگی پنبه را ممنوع اعلام کرد. در 1842 فقط 17 کیلومتر راه آهن در روسیه وجود داشت. 1851 راه آهن دیگری که مسکو را به سن پترزبورگ وصل میکرد ساخته شد. سیاست ممنوعیت ساخت راه آهن در نهایت بعد از شکست قاطع روسیه در مقابل نیروهای انگلیسی، فرانسوی و عثمانی در جنگ کریمه 56-1853 در اثر آشکار شدن نقش عقب ماندگی حمل و نقل در امنیت روسیه تغییر کرد. درصورتیکه در 1863 در انگلستان خط راه آهنی که اولین خط مترو لندن شد افتتاح گردید[2]، و در 1870،در انگلستان 21000کیلومتر راه آهن کشیده شده بود.[3]
حکمرانان همواره با هر تحولی در ترس از عواقب سیاسی آن مخالفت میکنند، “گاوبازي همچنان از تفریحات مردم پسند به شمار میرفت. پاپ پیوس پنجم، در سال 1567 ،فرمانی به منظور نهی آن صادر کرد، ولی فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا اعتراض کرد و گفت نتیجه این عمل ایجاد انقلاب در اسپانیاست، در نتیجه فرمان پاپ نادیده گرفته شد.” [4]
چین قبل از مائو
حکومت مطلقه نه فقط در بیشتر نواحی اروپا که در آسیا نیز همانگونه که رواج داشت و به صورتی مشابه مانع از آن می شد که نقطه عطف انقلاب صنعتی بر اکثر مناطق این قاره اثر بگذارد و آنها را بسوی صنعتی شدن سوق دهد. تاریخ سلسله های مینگ و کینگ و حکومت مطلقه عثمانی به خوبی از این روند حکایت می کند.
چین بین سالهای 960 تا 1279 میلادی تحت حکومت خاندان سونگ در بسیاری از نوآوری های فناورانه در جهان پیشتاز بود. ساعت، قطب نما، باروت، کاغذ، کاغذ اسکناس، ظروف چینی و کوره بلند برای تولید چدن قبل از اروپا در چین اختراع شد. چینی ها چرخ ریسندگی و فناوری استفاده از نیروی آب را همزمان با اروپا توسعه دادند. در نتیجه در 1500م سطح زندگی در چین احتمالا در حد اروپا بود. هم چنین برای قرن ها چین دولتی متمرکز با یک دستگاه اداری مبتنی بر شایسته سالاری داشت. این پیشرفت ها تحت حکومت مطلقه سلسله سونگ بدست آمد. که در آن جز دربار بقیه اتباع کشور هیچ دخالتی و مشارکتی در سیاست و نهادهای مشابه نداشتند. این پیشرفت ها نیز در چین نه با انگیزه بازار که بصورت دستوری حاصل شده بود.
بعد از سونگ سلسله مینگ و کینگ سلطه دولت شدیدتر شد. همچون بیشتر رهبرانی در راس نهادهای استثماری امپراطوران چین نیز مخالف تحول و به دنبال ثبات بودند و از بنیان از «تخریب خلاق» می ترسیدند. اقتصاد داخلی چین صحنه فعالیت بخش خصوصی بود. اما از آنجا که اولین امپراطور مینگ که در 1368 به حکومت رسید نگران بود که تجارت خارجی منجر به بی ثباتی سیاسی و اجتماعی شود، تنها با در انحصار دولت داشتن تجارت خارجی آنهم تنها بصورت پرداخت خراج دولتهای همسایه و نه بصورت بارزگانی با جهان آنرا مجاز شمرد. او حتی صدها نفر را به اتهام تبدیل ماموریت خراج گزاری به بازرگانی اعدام کرد.
در سالهای 97-1377م به هیچ ماموریتی جهت اخذ خراج که نیازمند اقیانوس پیمایی باشد اجازه نداد. وی تجارت بخش خصوصی با خارج را ممنوع کرد. از ین رو به چینی ها اجازه دریانوردی در ماوراء بحار[5] را نمی داد.
در 1403م امپراطور یونگ له بر تخت نشست و محدویت ها را برداشت، اولین ناوگان چین شامل 27.800دریانورد و 62کشتی بزرگ باری و 190کشتی کوچکتر تجارت با جنوب شرقی و جنوب آسیا، شبه جزیره عربستان و آفریقا شروع کردند. اما در 1433م توسط جانشین او امپراطور «شوان دو» برای همیشه ممنوع گردید. در سال 1436 حتی ساخت کشتی مخصوص دریانوردی را هم ممنوع کرد، این ممنوعیت تا 1567م ادامه داشت. [6]
اینها تنها بخش نمایان استثماری را به نمایش میگذارد که مانع از پیشرفت اقتصادی که “عامل بی ثبانی” فرض می شدند بود، تاثیر بنیان کنی بر توسعه اقتصادی چین داشت. درست همزمان با دوره ای که اروپائیان با تجارت بین المللی و کشف قاره آمریکا نهادهای این کشورها را از اساس دگرگون می ساختند، در چین این حرکت چرخشی به درون به پایان خودش نرسیده بود. در 1661م امپراطور «کانگ شی» فرمان داد تمام مردم ساکن در طول ساحل ویتنام تا «چه کیانگ» (تمام ساحل جنوبی) که زمانی از نظر بازرگانی فعالترین بخش چین بود باید 22کیلومتر از ساحل عقب بنشینند. وجهت تضمین اجرای آن سربازان را در سراسر این مسیر مستقر کرد. کشتیرانی در تمامی این سواحل تا 1693 ممنوع بود. این ممنوعیت ها تا قرن 18 متناوبا رفع و از نو وضع می شدند. زمانی هم که مجوز داده میشد کسی از ترس باطل شدن آن جرات سرمایه گذاری و شرکت در آن را نداشت، مبادا کشتی ها و سرمایه هایشان نابود شود.
هدف امپراطوران چین ازنابودی اقتصاد و بازرگانی خارجی چین، ترس از «تخریب خلاق» و بی ثباتی سیاسی بود. سرنوشت بقیه تاریخ چین که اقتصاد و دریانوردی و پیشرفت خود را نابود کردند، تا در دام دولتهایی که همزمان توانستند ناوگانهای بزرگی تشکیل دهند و… مانند ژآپن و انگلستان گرفتار شده و مستعمره شود روشن است. این گونه چین تا برسرکار آمدن مائو 1949م به یکی از فقیرترین کشورهای جهان تبدیل شد.
چین در زمان مائو
فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» نیز ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. تقریبا 45 میلیون انسان در اثر گرسنگی و کار سنگین طی دورهٔ مشهور به جهش بزرگ به جلو جان خود را از دست دادند تا چین بتواند از غرب پیشی گیرد. مائو در آن سال‌ها محصولات زراعی کشور را مصادره کرده و آن‌ها را به اروپای شرقی در برابر دریافت جنگ‌افزار و حمایت سیاسی صادر می‌کرد. مواد غذایی و پول همچنین برای حمایت از نهضت‌های ضد استعماری و کمونیستی به آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین ارسال می‌شد. به تبع آن مبارزه قدرت (انقلاب فرهنگی چین) در سال‌های ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ در حزب کمونیست چین شروع شد. مائو در پاسخ به پیامدهای منفی این برنامه می‌گوید: «با این همه برنامه‌هایی که برای چین داریم شاید حتی نیمی از جمعیت چین جان خود را فدا کند، اگر نه نیم شاید یک سوم، یا یک دهم – ۵۰ میلیون انسان – اما شما نمی‌توانید وقتی انسان‌ها می‌میرند بیایید و مرا سرزنش کنید» .[7]
چین پس از مائو
رشد فعلی چین نیز ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدین او صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت. چین در چند دهه گذشته رشد اقتدارگرایانه را تشویق میکند.
دای گوئوفنگ[8] با پیش بینی شکوفایی شهرها درچین در 1990، با مقایسه محصولات شرکت فولادش[9] در رقابت با شرکت های دولتی ناکارآمد، طرح احداث یک کارخانه حقیقتا عظیم فولاد را ریخت و در سال 2003 با حمایت روسای محلی حزب چانگ ژو [10] شروع به ساخت آن کرد. در سال 2004 حزب دستور توقف آنرا داد. و دای گوئوفنگ بدلایل نامعلومی به زندان افتاد. جرم او آغاز طرحی بزرگ بدون اجازه مقامات بالاتر حزب بود. چن یون [11] یکی از مرتبطین نزدیک دنگ شیائوچینگ دیدگاه رهبران حزب را در مورد اقتصاد اینگونه توضیح میدهد، “پرنده ای در قفس”. اقتصاد چین پرنده ای در قفس است، که در قفس کنترل های دولتی قرار دارد و برای آن که این پرنده سالم تر و پرتحرک شود. لازم است که قفس بزرگتر گردد. اما قفل آن هرگز نباید گشوده شود.
“درحال حاضر در چین شرکت های خصوصی اگر چه عملکردهای بسیار سود آور دارند، اما عناصر اقتصادی متعددی هم چنان تحت محافظت و فرمان حزب است. ریچارد مک گریگور (روزنامه نگار) گزارش میکند که روی میز کار روسای شرکت های بزرگ دولتی یک تلفن قرمز است که خط حزب است. وقتی زنگ می خورد، برای آنچه باید انجام شود، جایی که می بایست سرمایه گذاری کرد، افرادی که باید اخراج و یا ارتقاء داده شوند از آن طریق دستوراتی که بدون و چون و چرا باید اجرا شوند، صادر میشود. بیان این شواهد البته به معنای انکار این واقعیت نیست که چنین گام های بلندی به سوی «نهادهای فراگیر اقتصادی» برداشته است. گام هایی که پشتیبان نرخ های رشد تماشایی این کشور بوده است. اکثر شرکت خصوصی که حمایت کادرهای محلی و نخبگان حزب در پکن را کسب کنند از میزانی از امنیت برخوردارند. رشد چین بسوی فراگیری بیشتر ادامه یافته است. [12]
علیرغم این تجربه چین نمونه ای از رشد تحت نهادهای استثماری است. و با وجود بکارگیری ابداعات و فناوری، رشد این کشور بر به کارگیری فناوری های موجود و سرمایه گزاری شتابان استوار شده است و نه «تخریب خلاق» .” تجربه شوروی سابق نشان میدهد زمانیکه رشد اقتصادی نیازمند فناوری های نو میگردد، که استوار بر تخریب فعال ونو آوری است، اینگونه اقتصادها متوقف میگردند. هرچند اقتصاد چین بسیار فراگیرتر از نهاد های اقتصاد شوروی است، ولی ماهیت استثماری خود را حفظ کرده است. از طرفی نیز رشد چین مرهون نهادهای استثماری نیست بلکه علیرغم این نهادها به چنین رشدی دست یافته است. رشد چین بدلیل تغییر جهت بنیادین این نهادهای اقتصادی استثماری به سوی نهادهایی است که به طور مناسبی فراگیرتر شده اند. [13]
حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
کاخ ویندسور(Windsor Castle) اقامتگاه سلطنتی انگلستان در میان یک جنگل بزرگ قرار داشت. نگهبان این جنگل در 27ژوئن 1722 نوشت:
“سیاه چهره ها در شب سه مرتبه آمدند و به پنجره دفتر من دو گلوله شلیک کردند و من پذیرفتم در روز سی ام پنچ گینی[شلینگ] به آنها بپردازم.”
در یادداشتی دیگر نوشته است:
“یک شگفتی تازه. سروکله شخصی با لباس مبدل پیدا شد که پیامی مبنی برویرانی آورده بود.”
سیاه چهره ها(Blacks) که در این دوران به نحو گسترده ای در جنوب انگلستان دیده میشدند و چهره خود را سیاه میکردند تا در شب شناخته نشوند چه کسانی بودند؟ آنها حیوانات و گوزن ها را می کشتند و مثله میکردند. خرمن های علوفه را به آتش می کشیدند و حصارها و حوضچه های پرورش ماهی را ویران می کردند. شکار غیرقانونی گوزن در زمین های متعلق به شاه و سایر طبقه اشراف سالیان طولانی جریان داشت. در ظاهراقداماتی قانون شکنانه محض بود. اما در حقیقت چنین نبود. آنها صرفا جهت استفاده از گوشت گوزن ها دست به شکار نمی زدند، بلکه در عین حال مشغول تخریبی عامدانه بودند. ولی به چه هدفی.
یکی از عناصر اصلی و مهم در انقلاب شکوهمند 1688[14] ، ماهیتِ تکثرگرای منافعی بود که در پارلمان نمایندگی می شد. هیچ یک از مجموعه های بازرگانان، صنعتگران، ملاکان یا اشراف متحد با ویلیام نارنجی [15] و سپس هم پیمان با پادشاهان هانورین (Hanoverian) [16] که پس از 1714م جانشین ملکه آن(Queen Ann) شدند و تا سال 1901م بر تخت سلطنت نشستند، به تنهایی قدرت کافی برای تحمیل اراده خود را نداشتند. تلاشهای بسیاری از جمله توسط جاکوبایت ها(Jacobites)[17] برای بازگرداندن «پادشاهان استیوارت» به سلطنت صورت گرفت(تلاش برای معکوس کردن انقلاب شکوهمند) که همگی شکست خوردند. جالب اینکه، حزب سیاسی «ویگ» (لیبرالWhig )که در 1670تاسیس شد تا از صاحبان منافع جدید اقتصادی و سوداگرانه دفاع کند بعنوان سازمان اصلی پشتیبان انقلاب شکوهمند بود. همین ویگ ها (انقلابیون سابق) که از 1714تا1760برپارلمان تسلط داشتند وسوسه شدند از قدرت برای منافع خود با زیرپا گذاشتن حقوق سایرین سوء استفاده کنند. از همین رو هیچ تفاوتی با پادشاهان استوارت نداشتند، جز اینکه قدرت ویگ ها توسط گروه های رقیب در پارلمان به خصوص حزب توری [18] جناح مقابل ویگ ها یعنی همه جناحهایی که متحد شده بودند تا از بازگشت حکومت مطلقه استورات ها بقدرت جلوگیری کنند، محدود شده بود. همچنین ماهیت کثرت گرای جامعه ی ناشی از انقلاب شکوهمند بدان معنا بود عموم مردم حتی آنها که نمایندگی رسمی در پارلمان نداشتند بهره ای از قدرت کسب کنند. «سیاه کردن چهره» دقیقا واکنش عامه مردم نسبت به سوء استفاده ویگ ها(انقلابیون سابق) از موقعیت شان بود.
بیان تیتروار تاریخ دمکراسی و نهادهای فراگیر، شرح تاریخ نیست، بلکه تاکید بر این است که دمکراسی هرگز بدون چالش نیست وهمواره باید از آن حتی در مقابل حامیان اصلیش حفاظت کرد. چگونه فرادستان بر سر دوراهی منحرف میشوند و چگونه با آنها مقابله شده است.
جوزج اول پادشان انگلستان، در 1716 یک فرمانده نظامی پیروز در جنگها ودر سرکوب جاکوبن ها بنام «کادوگان»(William Cadogan 1st Earl Cadogan) را ابتدا به لقب بارون و سپس در 1718 کنت ارتقاء و حتی بعنوان یکی از اعضای موثر شورای نیابت سلطنت یعنی شورای قضات عالی رتبه که به نیابت از خودش اداره امور دولتی را برعهده داشتند ارتقاء داد.کادوگان املاک وسیعی را در غرب ویندوسور خریداری کرد. یک قصر در آن ساخت و یک پارک شکار گوزن 240هکتاری در آن راه انداخت. اما این ملک با تجاوز به حقوق همسایگان با اخراج مردم از این زمین ها بنا شده بود. ودر نتیجه حقوق سنتی مردم برای چرای حیوانات و جمع آوری هیزم و ذغال از بین رفته بود. اینگونه بود که کادوگان با خشمِ «سیاه چهره ها» روبروشد. کنت کادوگان در این ماجرا تنها نبود املاک بسیاری از ملاکان و سیاستمداران صاحب نام دیگر مشابه او مورد هجوم «سیاه چهره ها» قرار میگرفت.
قانون سیاه: طلبکاری انقلابیون سابق با اجرای ضد انقلاب
فرادستان متحد شدند، در 1723 «قانون سیاه» را با برشمردن 50 جرم جدید بصورت دو فوریتی تصویب کردند. غیر از حمل سلاح حتی سیاه کردن چهره میتوانست به اعدام منجر شود. از دستگیری تا اعدام راه کوتاهی بود، چرا که با اکثریتی که ویگ ها در پارلمان داشتند قانون تصویب شده بود. در نوامبر 1724 یکی از اهالی محلی «جان هانتریج» خارج پارک گوزن ها به کمک به سارقان گوزن و تحریک سیاه چهره ها متهم شد. که هردو اتهام می توانست به اعدام منجر شود. رابرت وال پول وزیر کشور که بعدا نخست وزیر شد، برای تضمین و اجرای حکم اعدام هانتریج حتی از یک خبرچین به زور شهادت گرفت. قاعدتا محکومیت هانتریج نتیجه ای از پیش تعین شده بود. ولی این گونه نشد. پس از محاکمه 10ساعته، هیات منصفه هانتریج را بی گناه شناخت. زیرا در نحوه جمع آوری مستندات بی قانونی هایی رخ داده بود. البته همه سیاه چهره ها شانس هانتریج را نداشتند، برخی تبرئه شدند بسیاری هم اعدام شدند یا به آمریکای شمالی تبعید گردیدند. این قانون در 1824 لغو شد.
وقایع مرتبط با قانون سیاه معرف این واقعیت است که انقلاب شکوهمند موجب حاکمیت قانون شده بود. و این دیدگاه در انگلستان غلبه داشت. فرادستان بسیار بیش از آنکه خودتصور می کردند محدود شده بودند. باید توجه داشت که «حاکمیت قانون» امری متفاوت از «حکومت از طریق قانون» است. یعنی اگرچه ویگ ها می توانستند قانونی بی رحمانه و سرکوب گرانه برای رفع موانعی که مردم عادی ایجاد می کردند به تصویب برسانند، باز هم می بایست با محدویت های مضاعفی که حاکمیت قانون برای شان به وجود می آورد دست و پنجه نرم می کردند.
نگاه تاریخی به حاکمیت قانون مفهومی بسیار شگفت انگیز دارد. در حقیقت «حاکمیت قانون» تحت نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه قابل تصور نیست. این برابری (در قبال قانون) نتیجه نهادهای سیاسی کثرت گرا و ائتلاف های گسترده ای است که پشتیبان این گونه کثرت گرایی هستند.
چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند؟
چرا ویگ ها و اعضای پارلمان باید چنین محدودیت هایی را بپذیرند؟ چرا از قدرت خود برای برانداختن دادگاههایی که تصمیماتشان خلاف منافع آنها بود استفاده نمی کردند؟
مورخ بریتانیایی ای پی تامپسون در قالب مبارزه علیه پادشاهان استیوارت اینگونه پاسخ میدهد.
“تلاش های فراوانی صورت گرفت… تا طبقه حاکمه ای به تصویر کشیده شود که خود محکوم و مقید به حاکمیت قانون است و اتکای مشروعیت آن بر برابری و همه شمول بودن نظامات قانونی قرار دارد. در این تصویر حکام، به معنای جدی کلمه، خواسته یا ناخواسته اسیر بیانات خویش بودند. آنها بازی های قدرت را با استفاده از قوانینی که مناسب این بازی ها بود به پیش می بردند. اما نمی توانستند آن قوانین را بشکنند. زیرا در این صورت بازی برهم می خورد.”
تامپسون در جایی دیگر اضافه میکند:
“با از بین رفتن قانون، احتمال داشت امتیازات ویژه سلطنتی مطلقه بار دیگر همچون سیلی خانمان برانداز املاک و زندگی هایشان را نابود کند. شیوه ای که اشراف و بازرگانان و… در جنگ با سلطنت برای دفاع مشروع از خود انتخاب کرده بودند، ماهیتا نمی توانست به نحو اختصاصی تنها در خدمت طبقه آنها در آید. قانون در صورت ها و سنت های خود در برگیرنده اصول همه شمول و برابری بود که می بایست به همه انسان ها با هر درجه و دسته ای گشترش می یافت.”
چــرخه تــکاملی
تاریخچه قانون سیاه و محدویت های در اجرای آن نشانگر یک «چرخه تکاملی» است. فرایند نیرومندی از بازخورد مثبت از این نهادها در مواجهه با تلاش هایی که در جهت متزلزل ساختن شان صورت می گیرد، محافظت میکند و در واقع این فرایند منشاء حرکت نیروهایی است که به فراگیری بیشتر می انجامد.
منطق «چرخه تکاملی» از این واقعیت ناشی می شود که نهادهای فراگیر بر پایه ایجاد محدویت در اعمال قدرت و توزیع متکثر قدرت سیاسی در جامعه به صورتی که اقتضای حاکمیت قانون است شکل گرفته اند. توانایی یکی از گروه ها برای تحمیل نامحدود اراده خود بر دیگران، حتی اگر این دیگران شهروندانی عادی همچون هانتریج باشند، اساس این موازنه را به خطر می اندازد. اگر برابری و عدالت می توانست به هنگام اعتراض کشاورزان نسبت به تجاوز فرادستان به اراضی مشاع شان موقتا به حالت تعلیق در آید، چه تضمینی وجود داشت که این تعلیق بازهم تکرار نشود؟
واکنش به «قانون سیاه» به مردم عادی نشان داد که حقوقی بیش از آن چه پیشتر تصور میکردند داشته اند. آنها قادرند از حقوق انسانی و منافع اقتصادی خویش در دادگاه ها و در پارلمان از طریق عریضه نویسی و چانه زنی دفاع کنند.
«چرخه تکاملی» تنها ناشی از منطق ذاتی کثرت گرایی و حاکمیت قانون نیست. بلکه تمایل «نهادهای سیاسی فراگیر» به حمایت از «نهادهای اقتصادی فراگیر» نیز در پیدایش آن نقش دارد. سپس این روند منجر به توزیع برابرتر درآمد، توزیع قدرت در بخش وسیعی از جامعه و هرچه ترازتر شدن زمین بازی سیاسی می شود. جالب اینکه، این موضوع سبب محدود شدن عوایدی می گردد که یک نفر با تصاحب قدرت سیاسی می تواند به دست آورد. که انگیزه بازتولید نهادهای سیاسی استثماری را کاهش میدهد.(زمانیکه نهادهای فراگیر سیاسی بر کشوری حاکم باشد، که حاصل آن عدم امکان سوء استفاده ازقدرت سیاسی برای منافع شخصی و گروهی است، برای جنگ های کسب قدرت سیاسی انگیزه ای باقی نمی ماند) این عوامل در پیدایش نهادهای سیاسی واقعا دمکراتیک در بریتانیا مهم بودند. هرچند که این کثرت گرایی هنوز یک دمکراسی نبود، بسیاری از مردان بالغ و زنان حق رای نداشتند، و در ساختارهای دمکراتیک آن زمان بی عدالتی های بسیار به چشم میخورد ولی فرایندها براین بود که همه اینها تغییر کند.
هرچند «چرخه تکاملی» گرایشی در جهت حفظ نهادهای فراگیر ایجاد می کند، اما این پایداری نه اجتناب ناپذیر است و نه غیر قابل بازگشت. هم در بریتانیا و هم در ایالات متحده نهدهای فراگیر اقتصادی و سیاسی با چالش های بسیار روبرو بودند. در 1745 مدعی جوان [19] با نیروی نظامی اش تا دروازه های لندن برای شکست انقلاب شکوهمند پیش آمد. چالش های درونی همچون کشتار کشاورزان شورشی در قتلعام پیترلو منچستر در 1819 از جمله اقدامات فرادستان برای پرهیز از نهادهای فراگیر سیاسی بوده است. ولی شکست این چالش ها امری از پیش تعین شده نبود. پابرجا ماندن نهدهای فراگیر در بریتانیا و ایالات متحده و تقویت چشمگیر آنها در طول زمان، نه تنها مرهون «چرخه تکاملی»، که وام دار تحقق مسیر نامقدر تاریخ نیز بود.
مهمتر اینکه، اگر فرادستان به فرودستان حق رای گسترده را دادند به این دلیل نبود که آنرا عادلانه تر می دانستند، یا می خواستند قدرتشان را با دیگران تقسیم کنند. بلکه این امر در انگلستان تا حدود زیادی توسط توده مردم که از طریق روندهای سیاسی در چند قرن پیش از آن در انگلستان و سایر نقاط بریتانیا قدرت یافته بود، به دست آمد. یا فرادستان به این دلیل اجازه وقوع اصلاحات را دادند که تصور می کردند این تنها راه تداوم حکومتشان هرچند به شکلی تقلیل یافته است.
ارل گری (Earl Grey)[20] نخست وزیر انگلستان طی سخنرانیش این مطلب را به آشکارتین شکل بیان میکند:
“هیچ کس در مخالفت با پارلمان های سالیانه، حق رای عمومی و رای گیری مخفی مصمم تر از من نیست. هدف من موافقت با این موارد نیست، که گذاشتن نقطه پایانی بر این گونه امیدها و اهداف است… پایه و اساس اصلاحات مدنظر من جلوگیری از ضرورت انقلاب است… اصلاحات برای باقی ماندن و سرنگون نشدن…”
مطلب را برای قسمت پنجم در همین جا به اتمام میرسانم. تاریخ کثرت گرایی و نهادهای فراگیر در ایالات متحده و چالش هایی که با آن روبرو بوده است بسیار جدی تر این اینهاست. که آنرا به عهده خوانندگان و خواندن تاریخ آمریکا در مورد، سربرآوردن “بارون های دزد” [21] و تراست های انحصاریشان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم همچنین رسوایی بانکها، تاریخ شرکت استاندارد اویل و حتی دست اندازی فرانکین روزولت به دیوان عالی آمریکا به منظور پیشبرد اهداف خود و شکست او در این زمینه، واگذار میکنم.
در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت
پایان قسمت پنجم
ادامه دارد

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن- قسمت ششم-آخـر
فوریه 17, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.

قسمت ششم-آخـــر
فهرست مطالب قسمت ششم- آخر
• ژاپنِ و صنعتی شدن.
• شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن.
• ایران قبل از مشروطه و توسعه.
• ایران بعد از قاجار و توسعه.
• مراحل توسعه.
• نیاز حیاتی توسعه.
• اصلاحات ارضی محمدرضا شاه.
• اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر.
• اثر نفت بر توسعه ایران.
• کارکرد مشاوران برای مستبدین.
• نتیجه گیری:
ژاپن و صنعتی شدن
در پاییز 1867، «اوکوبو توشی می چی»(Okubo Toshibmichi)، یکی از چهره های برجسته درباری در قلمرو فئودالی ژاپنی ساتسومای (Japanese Satsuma)، سفر از پایتخت ادو(Edo)، توکیو کنونی، به شهر منطقه ای یاماگوچی(Yamaguchi) را شروع کرد. او در 14 اکتبر با رهبران قلمرو چوشو ملاقات کرد. او یک پیشنهاد ساده داشت: آنها به نیروهای او می پیوندند ، ارتش خود را به سمت پایتخت(ادو) گسسیل کنند و شوگون(Shogun)، فرمانروای ژاپن را سرنگون کنند. او توانست رهبران قلمروهای «توسا»(Tosa) و «آکی» (Aki)رانیز باخود همراه کند. هنگامی با پذیرش پیشنهاد او، اتحاد مخفی ساچو(Satcho Alliance) تشکیل شد.
در سال 1868 ژاپن از نظر اقتصادی توسعه نیافته بود. کشوری که از سال 1600 (268 سال)تحت کنترل خانواده «توکوگاوا» (Tokugawa) که حاکم آن در سال 1603عنوان «شوگون»(فرمانده) را به خود اختصاص داده بود اداره می شد. امپراتوری ژاپن به کنار گذاشته شده بود و نقشی کاملا تشریفاتی بر عهده داشت. شوگان های توکوگاوا اعضای غالب یک طبقه از اربابان فئودالی که بر قلمروهای خود حکومت می کردند و مالیات های سختی از کشاورزان می گرفتند بودند. از جمله این قلمروها «ساتسوما» بودند که تحت حکومت خاندان «شیمازو»( Shimazu) قرارداشت.
این اربابان، همراه با نیروی نظامی خود، که به سامورایی ها معروف بودند جامعه ای را اداره می کردند که شبیه جامعه اروپای قرون وسطی بود. با دسته بندی های سخت شغلی، محدودیت در تجارت و نرخ بالای مالیات بر کشاورزان. شوگان که در«اِدو» فرمانروایی می کرد و انحصار تجارت خارجی را در کنترل خود داشت، خارجی ها را از ورود به این کشور منع کرده بود. نهادهای سیاسی و اقتصادی ژاپن استثماری و این کشور در فقر می زیست.
اما تسلط شوگان مطلق نبود. حتی زمانی که خانواده توکوگاوا در سال 1600 کشور را تصرف کردند، آنها نمی توانستند همه را کنترل کنند. در جنوب کشور، قلمرو ساتسوما کاملاً مستقل باقی مانده بود. حتی مجاز به تجارت مستقل با جهان خارج از طریق جزایر ریوکیو(Ryukyu Islands) در پایتخت ساتسوما بود. «اوکوبو توشیمیچی» در سال 1830 در کاگوشیما(Kagoshima) پایتختِ ساتسوما متولد شده بود. بعنوان پسر یک سامورایی، او نیز سامورایی شد. «شیمازو ناریاکیرا» (Shimazu Nariakira) رهبر ساتسوما، خیلی زود به نبوغ وی پر برد، و سریعا او را در سلسله مراتب دیوانی ارتقا داد. در آن زمان، «شیمازو ناریاکیرا» طرحی را برای استفاده از نیروهای ساتسوما برای سرنگون کردن حکومت 258 ساله شوگان تدوین کرده بود.
او خواستار گسترش تجارت با آسیا و اروپا، لغو نهادهای اقتصادی فئودالی قدیمی و ساختن یک دولت مدرن در ژاپن بود. نقشه نوپای او با مرگش در 1858کوتاه شد. جانشین او، «شیمازو هیسامیتسو»(Shimazu Hisamitsu)، در آغاز کار محتاطانه عمل میکرد. اوکوبو توشیمیچی در این زمان بیشتر و بیشتر متقاعد شده بود که سرنگونی نظام فئودالی ژاپن جهت پیشرفت ژاپن ضرورت دارد. و سرانجام توانست شیمازو هیسامیتسو را در این زمینه متقاعد کند. آنها طرح خود را در پوشش اعتراض به حاشیه نشین کردن امپراطور ژاپن دنبال کردند. تا حمایت دیگران را نیز جلب کنند.
معاهده ای که پیشتر اوکوبو توشیمیچی با قلمرو توسا به امضا رسانده بود بیان میکرد که «یک کشور دو پادشاه نمی تواند داشته باشد، یک خانه دو رئیس ندارد. دولت به یک حاکم سپرده می شود». اما قصد واقعی او نه بازگرداندن امپراتور به قدرت بلکه تغییر کامل وضعیت سیاسی و نهادهای اقتصادی ژاپن بود. در سمت توسا، یکی از امضاکنندگان این معاهده «ساکاموتو ریوما»(Sakamoto Ryuma) بود. همین که ساتسوما و چوشو ارتش خود را بسیج می کردند، ساکاموتو ریوما یک طرح هشت ماده ای را به شوگان ارائه کرد و از او خواست برای جلوگیری از جنگ داخلی استعفا دهد. طرح رادیکال بود، و اگرچه بند 1 بیان می کرد که «قدرت سیاسی کشور باید به دربار سلطنتی بازگردانده شود، و همه احکام توسط او صادر شود. طرح نکاتی بسیار فراتر از احیای امپراتوری را نیز شامل می شد. بندهای 2، 3، 4 و 5 طرح او اظهار میداشت:
بند2. می بایست دو مجلس قانونگذاری، مجلس علیا و مجلس سفلی، تشکیل شود و اتخاذ تمامی تصمیمات دولت باید برمبنای آرای عمومی باشد.
بند3. از میان اربابان، اشراف و چهره های برجسته باید مردان شایسته به عنوان اعضای مجلس به صحنه بیایند و لازم است ادارات سنتی گذشته، که علت وجودی خود را از دست داده اند، برچیده شوند.
بند4. امور خارجه باید بر اساس مقررات مناسب با قواعد و مقرراتی که برمبنای آرای عمومی طراحی شده اند به اجرا در آید.
بند5. قوانین و مقررات دوران قبل باید کنار گذاشته شود و یک مجموعه قوانین جدید وضع گردد.
شوگون یوشینوبو(Shogun Yoshinobu) با استعفا موافقت کرد و در 3 ژانویه،1868 بازگشت امپراطور ژاپن «می جی» به قدرت اعلام شد. در واقع ابتدا امپراتور «کومی» و یک ماه بعد از مرگ کومی، پسرش می جی بود که به قدرت بازگردانده شد. اگرچه نیروهای ساتسوما و چوشو اکنون ادو پایتخت امپراتوری کیوتو را اشغال کرده بودند. می ترسیدند توکوگاواها(که 268سال حکومت کرده بودند) تلاش کنند قدرت را دوباره به دست آورند و شوگونات را دوباره ایجاد کنند. از این رو اوکوبو توشیمیچی می خواست توکوگاواها را برای همیشه از میان بردارد. او امپراتوررا متقاعد کرد تا برای برچیدن قلمرو توکوگاوا سرزمین آنان را تصاحب کنند. در حمله ای که صورت گرفت، در 27 ژانویه 1868سرانجام توکوگاواها شکست خوردند و از بین رفتند.
شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن
بازگشت می جی (Meiji) با فرایندی از اصلاحات نهادی دگرگون کننده، همراه بود. در سال 1869 نظام فئودالی ملغا شد و با تحویل سیصد قلمرو اربابی (بعنوان استان) به دولت در آنها دولت های محلی به وجود آمد که زیرنظر یک فرماندار منصوب حکومت مرکزی به اداره امور مشغول بودند. وضع مالیات به صورت متمرکز درآمد و یک دولت دیوان سالار جدید جایگزین حکومت کهن فئودالی گردید. در 1869 برابری تمام طبقات در برابر قانون به مرحله اجرا در آمد و محدودیت ها بر مهاجرت داخلی و تجارت از بین رفت. برچیده شدن طبقه سامورایی، هرچند با سرکوب برخی شورش ها همراه بود، اما تحقق یافت.حق مالکیت خصوصی بر زمین پذیرفته شد و مردم اجازه یافتند در هر رشته ای از تجارت وارد و مشغول کار شوند دولت به شدت درگیر احداث زیر ساخت ها بود. در همان سال رژیم ژاپن، برخلاف رفتار رژیم های استبدادی دیگر ملل در قبال راه آهن، یک خط کشتیرانی بخار میان توکیو و اوزاکا برقرار کرد و اولین مسیر راه آهن را میان توکیو و یوکوهاما ساخت. دولت هم چنین توسعه صنعت را آغازکرد و اوکوبو توشیمیچی به عنوان وزیر امور مالی، سرپرستی تلاشی متمرکز در جهت صنعتی شدن را برعهده گرفت. ریاست قلمرو ساتسوما در 1861 با ساخت کارخانه های سفال گری، توپ ریزی و ریسندگی پنبه و نیز واردات دستگاههای رسیندگی و بافندگی از انگلستان به منظور ایجاد اولین کارخانه مدرن ریسندگی پنبه در ژاپن نقشی هدایت گر داشت. او همچنین دو کارخانه مدرن کشتی سازی احداث کرد. در 1890 ژاپن اولین کشور آسیایی دارای قانون اساسی مکتوب شد و یک پادشاهی مشروطه با پارلمانی انتخابی موسوم به «دی اِی ایتی» و دستگاه قضایی مستقل تشکیل داد. این تحولات عامل تعیین کننده ای در ایجاد ظرفیت هایی بود که ژاپن را به اولین کشور آسیایی منتفع از انقلاب صنعتی تبدیل کرد.
در اواسط قرن نوزدهم هر دو ملل چین و ژاپن در فقر و رخوت با حکومت هایی استبدادی می زیستند. حکومت مطلقه چین برای قرن ها نسبت به تغییر و تحول مشکوک و بدبین بود. هرچند شباهت های فراوانی میان چین و ژاپن به چشم می خورد، برای مثال شوگان های توکوگاوا در قرن 18 تجارت خارجی را ممنوع کردند – هم چنان که امپراطوری های چین پیش از آن چنین کرده بودند و با دگرگونی های اقتصادی و سیاسی به مخالفت بر می خاستند – اما تفاوت های سیاسی قابل ملاحظه ای نیز وجود داشت.
چین یک امپراطوری دیوانسالار متمرکز تحت رهبری یک امپراطور مطلقه بود. امپراطور مسلما در قدرت خود محدودیت هایی داشت که مهمترین شان خطر شورش بود. بین سالهای 1850 و 1864 تمامی چین جنوبی به واسطه «شورش تایچینگ» که در آن میلیونها نفر در جنگ و قحطی عمومی مردند ویران شد. اما مخالفت با امپراطور نهادینه نشده بود.
ساختارهای نهادهای سیاسی ژاپن تفاوت داشت. حکومت شوگان ها امپراطور را حاشیه نشین کرده بود، اما همانطور که دیدیم، قدرت توکوگاوا مطلق نبود و قلمروهایی همچون ساتسوما، استقلال و حتی امکان اقدام به تجارت خارجی از سوی خود را حفظ کردند.(توجه به اثر تکثر نیروی نظامی اشراف درژاپن)[1]
یکی از پیامدهای مهم انقلاب صنعتی بریتانیا برای چین و ژاپن همچون برای بسیاری ملل دیگر از جمله ایران، آسیب پذیری نظامی آنها بود. در خلال «جنگ اول تریاک» بین 1839 و 1842، قدرت دریایی بریتانیا چین را در هم شکست و در سال 1853 زمانی که کشتی های جنگی آمریکا به فرماندهی دریادار «ماتیو پری» وارد خلیج اِدو(Edo) شد، همین تهدید برای ژاپنی ها نیز تحقق یافت. لذا این واقعیت که عقب ماندگی اقتصادی به عقب ماندگی نظامی انجامیده بود، بخشی از انگیزه طرح سرنگونی شوگان ها و به جریان انداختن تحولاتی بود که در نهایت به بازگشت «می جی» منتهی شد. رهبران قلمرو ساتسوما توجه داشتند که رشد اقتصادی و شاید حتی بقای ژاپن تنها با اصلاحات نهادی می تواند به دست آید. اما شوگان که قدرتش در گرو نهادهای موجود بود، با این تحولات مخالفت میکرد. جهت اعمال اصلاحات باید شوگان سرنگون میشد.
در چین شرایط مشابهی وجود داشت، اما نهادهای سیاسیِ متفاوتِ موجودِ ، سرنگونی امپراطور را بسیار دشوار ساخت و تا 1911 به تاخیر انداخت. چینی ها بجای اصلاحات نهادی تلاش کردند از طریق واردات اسلحه مدرن با نیروی نظامی بریتانیا هماوردی کنند. اما ژاپنی ها بجای واردات محصولات نظامی، صنایع تسلیحاتی خود را ساختند.
اوزون حسن پادشاه مقتدر سلسله آق قویونلو نیز همچون چینی ها سنگ بنای واژگونه خوانی فرهنگ صنعت را در ایران بنا نهاد، فرهنگی که 562 سال است از هرگونه گزند ازجمله حمله و یورش وتغیی و اصلاح مصون مانده است!!! یعنی بجای یافتن ساز و کار قوی شدن و تسلط بر ابزار و دانش و ایجاد صنعت تسلیحاتی لازم در کشور، به در یوزگی جهت تامین اسلحه و مهمات در نزد ونیزیها در مقابل تهدیدات امپراطوری عثمانی پرداخت. در حدود 1500م که آمریکا کشف میشود، ایران که روزگار نا امنی و وحشت و غارت و تخریب شهرها را از سر میگذراند، همچون چین و ژاپن یک مرتبه با کشتی های جنگی اروپائیان (پرتقالی ها) مواجه میشود. ایرانی که نهادهای سیاسی و اقتصادی اش تفاوت چشمگیری با پیش و پس از اسلام ندارد. در صورتیکه در آنطرف دنیا در حال خلق دستاوردهایی هستند که در زندگی چند ده هزار ساله بشر برای اولین بار بدیع می نماید. در نتیجه حضورِ استعماریِ چند صد تن پرتقالی (460 نفر) در مقابل میلیونها ایرانی (با چند هزار سال سابقه حکومت و صنعت و نظامیگری و کشور گشایی و فرهنگ و تمدن و حکومت داری)، در بنادر جنوب کشور همچون بومیان بدوی آمریکای لایتن که تنها از طریق شکار گذران زندگی میکنند، چنان عنان از دست میدهند که حضوراستعماری پرتقال 115 سال طول میکشد. و دست آخر شاه صفوی بکمک انگلیسی هاست که میتواند آنها را از جنوب کشور خارج کند. از همان زمان اشغال پرتقالی ها، خلیج فارس و دریای عمان زیر سلطه غربی ها در آمد و تا امروز منطقه دست نشاند سیاست آنهاست. میراث اوزون حسن مبتنی بر نهادهای استبدادی و مطلقه سیاسی موجود در ایران، بدون هیچ آسیبی! حفظ و از یک حکومت به دیگری منتقل شده است. تنها در چند دهه گذشته است که صنایع نظامی ایران با وجود تحریم های اقتصادی بی سابقه تاریخ، توانسته تا حدودی روی پای خود بایستد. که البته کارآیی واقعی آن نیز نیازمند بررسی کارشناسانه است.
حتی عباس میرزای وطن پرست که بوضوح این درد عمیق را احساس میکرد اما فقدان نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی تحت سلطه استبداد سلطنتی نه به او ونه به سلف او اجازه هیچ تحول اصلاحی پیشرفته ای را نمیداد. علیرغم اینکه بلحاظ نظامی از جانب روسیه تزاری مورد تهدید قرار داشت ضعف و تهدیدی که در نهایت نه تنها به جدا شدن قسمت های عمده ای از شمال کشور گردید بلکه در مقاطعی موجودیت کشور را تهدید می نمود، نتوانست بدلیل نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه موجود در دوران قاجار دست به اقدامی جدی بزند. سرنوشتی که در زمان رضا خان/شاه و محمدرضا شاه نیز عینا تکرار شد. طوریکه علیرغم هزینه های کلان در تقویت ارتش هیچگاه این ارتش ها نتوانستند نه از استقلال کشورو نه حتی از پادشاه آن دفاع کنند و جز برای سرکوب مردم و یا برای اهداف کشورهای قدرت مند در ویتنام و ظفار و آفریقای جنوبی نژاد پرست و… بکاری گماشته نشدند. حتی در اوج به اصطلاح “قدرت نظامی” استعمار انگلیس توانست بصورت دستوری به شاه بحرین را نیز ازایران جدا کنند.
یکی از پیامدهای این تفاوت های اولیه (نهادهای سیاسی و اقتصادی سنتی موجود در جامعه) آن بود که هریک از این دو کشور چین و ژاپن، پاسخ متفاوتی به چالش های قرن نوزدهم دادند و در مواجهه با بزنگاه تاریخی و مهم به وجود آمده به واسطه انقلاب صنعتی، چین و ژآپن از یکدیگر فاصله گرفتند. به موازات تحول در نهادهای سیاسی ژاپن، اقتصاد آن کشور در مسیر رشد شتابان قرار گرفت. اما در چین نیروهایی که در جهت تغییرات نهادی فشار می آوردند فاقد قدرت کافی بودند و لذا نهادهای استثماری تا حد زیادی به قوت خود باقی ماندند، تا این که در 1949 با انقلاب کمونیستی مائو وضعیت آنها حتی بدتر شد.
ایرانِ قبل از مشروطه و توسعه
دربررسی های علت عدم توسعه یافتگی و توسعه یافتگی کشورها مشاهده کردیم که توسعه نیازمند «نهادی های اقتصادی فراگیر» تحت حمایت «نهادهای فراگیر سیاسی» است، که باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی طرف و ترتیباتی برای تامین خدمات عمومی است، تا زمینی همتراز برای عـمــوم فراهم آید و در آن مردم بتوانند به مبادله و عقد قرارداد بپردازند. همه اینها به قدرت دولت متکی هستند، نهادی با ظرفیت اعمال قانون برای برقراری نظم، جلوگیری از دزدی و تقلب و اعمال قراردادهای منعقده میان شهروندان. جامعه برای اینکه بتواند عملکرد مطلوبی داشته باشد نیازمند خدمات عمومی دیگری نیز هست. شریان ها و شبکه حمل و نقل تا به وسیله آن بتوان کالاها را جابه جاکرد، زیرساخت های عمومی که در بستر آن فعالیت های اقتصادی شکوفا شود. منظومه ای از مقررات بنیادین برای جلوگیری از کلاهبرداری و تخلف.
اگر نهاد اقتصاد کشور را به دانشگاه تشبیه کنیم، نمیتوان انتظار داشت دانشگاهی که همواره در آن آشوب است و عده ای می ریزند واستاد و رئیس و دانشجو را یا می کشند و یا استاد را به دانشجو، دانشجو را به استاد، و دربان دانشگاه را به رئیس دانشگاه و بلعکس تغییر میدهند انتظار داشت دانشمند تولید کند. در ایران یک فرد با هر سابقه طبقاتی و اجتماعی ممکن بود وزیرو صدر اعظم و حتی شاه شود، و هر وزیر و صدر اعظم و حتی شاهی نه فقط مقام که مال و جانش بکلی نابود گردد و دودمانش برای همیشه بر باد رود. سهل است که پدرکشی، برادر کشی، وزیر کشی و شاه کشی رایج در تاریخ ایران نیز ناشی از این واقعیات بود، زیرا که برای در دست گرفتن قدرت مالا ضابطه ای جز خود قدرت وجود نداشت. همانکه امروز نیز همگی پیگیر آن هستیم!!
درمورد انگلستان و غرب بطور کلی مشاهد کردیم که قدرت پادشاه با قدرت فئودالهایی که توانسته بودند قدرت نظامی خود را حفظ کنند محدود میشد، از همین رو آنها میتوانستند با حفظ حق حاکمیت بر املاک خود برای صدها سال ادامه حیات بدهند. اما در ایران بدلیل وضعیت جغرافیایی، پادشاه میتوانست براحتی بر قدرت نظامی فتودالها فائق آید. تمامی زمینهای کشور متعلق به شخص شاه بود. که آنها را به فتودالها واگذار میکرد، و هرلحظه که میخواست آنرا پس میگرفت. از همین رو “در ایران فتودالیسم اروپایی هرگز پدید نیامد. نبود حق مالکیت سبب شد که طبقه اریستوکرات-مالک که در اروپا نسل اندر نسل صاحب ملک خود بود پدید نیاید. دراروپا دولت متکی به طبقه فئودال بود(مشروعیت خود را از آنها میگرفت)، اما در ایران برعکس این فئودالها بودند که متکی به پادشاه بودند. دولت در ایران نه در راس کشور بلکه فوق طبقات یعنی فوق جامعه قرارداشت. از همین رو دولت (استبداد پادشاهی) در خارج از خود مشروعیت مستمر و مداوم نداشت. یعنی مشروعیت او از اعمال قهر و قدرت و اداره کشور ناشی میشد. از همین رو قانون، یعنی چارچوبی که تصمیمات دولت را به حدودی محدود و در نتیجه قابل پیش بینی کند وجود نداشت. قانون عبارت از رای پادشاه بود که می توانست هر لحظه تغییر کند. معنای دقیق استبداد هم همین است. در صورتیکه دیکتاتوری، نظام سیاسی یک جامعه طبقاتی به معنای اروپایی آن است که به طبقات حاکم متکی است. استبداد نه متکی به طبقات است نه محدود به قانون. در نتیجه هنگام ضعف دولت در ایران و تزلزل آن مردم یا آنرا می کوبیدند یا از آن دفاعی نمی کردند. سقوط یک دولت استبدادی سبب تغییر نظام استبدادی نمی شد، چون نه بدیلی برای این نظام متصوربود نه ضابطه و مکانیسم مستقری برای انتقال قدرت وجود داشت. چنین حادثه ای که بر اثر “فتنه”، “آشوب”، “انقلاب”، و”ترکتازی” داخلی با خارجی پیش می آمد، برای مدتی و بعضا طولانی سبب هرج و مرج و قتل و غارت می شد تا یکی از مدعیان قدرت دیگران را حذف کند و دولت استبدادی جدیدی به وجود آورد. درچنین نظامی، کاپیتالیسم نمی توانست رشد کند و صنعت جدید نمی توانست پدید آید. بازرگانی داخلی و خارجی، خیلی پیش از رشد بورژوازی در اروپا در ایران وجود داشت، و در بعضی دوره ها بسی گسترده و با رونق بوده است. اما ظهور کاپیتالیسم بویژه که نتیجه انباشت درازمدت سرمایه بود، و انباشت سرمایه در دراز مدت، با نبودن حق مالکیت و امنیت ناشی از یک چارچوب قانونی ممکن نمی بود. [2]
ایـــرانِ بعد از مشروطه و توسعه
همانگونه که در انقلاب مشروطه که بر ضد نظام فئودالی قاجار بود، (چون دولت نماینده فئودالیته نبود) نه تنها فئودالیته در برابر انقلاب نایستاد، بلکه اگر نیروی نظامی “فئودال ها” مانند سردار اسعد، صمصام السلطنه، سپهسالار و دیگران از انقلاب پشتیبانی نمی کردند و شهر تهران را تصرف نمی کردند، معلوم نبود که عاقب کار مشروطه چه می شد.
تحولات ایران در قرن بیستم را کسی نمی تواند انکار کند. پس از مشروطه، بدلیل تحکیم و تقویت مالکیت، طبقات زمیندار و بازرگان از نظر اجتماعی قدرت بیشتری یافتند. [اما بدنبال آشوب، شورش، ناامنی، قتل و راهزنی، ترکتازی بعد از سقوط استبداد قاجار، و در نتیجه بسته شدن سیکل معیوب(ضعف استبداد از نفس افتاده – شورش و هرج و مرج، قتل و تجاوز و غارت – ظهور استبداد تازه نفس) بازگشت به استبداد رضا خان] رژیم استبدادی رضا شاه-بویژه از 1312 به بعد- این روند را متوقف ساخت. [یک قلم 2000 روستا را به زو سرنیزه از فئودالها گرفت و به نام خود زد]. باوجود اینکه خیلی از زمین داران و بازرگانان ملک و اموال خود را حفظ کردند. بعد از شهریور 20 روند تقویت مالکیت افزایش یافت، و پس از 28 مرداد، طبقه زمین دار بیش از هر طبقه اجتماعی دیگر قدرت و نفوذ سیاسی و اجتماعی یافت. اما دیری نپائید. با انقلاب سفید محمدرضا شاه قدرت و نفوذ این طبقه و اقشار همراه آن از بین رفت. در نتیجه بار دیگر دولت [استبدادی محمدرضاشاه] در فوق اجتماع قرار گرفت و هیچ طبقه اجتماعی در قدرت آن سهیم و شریک نبود، و چنین شد که از 1342 تا 1356 استبداد نفتی ظهور و صعود کرد. [3]
مراحل توسعه
انقلاب مشروطیت (برچیده شدن حکومت مطلقه) اگر پایان مرحله اول توسعه ایران باشد. مرحله دوم، «پی ریزی نظام مدرن» به معنی نظامی با (نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی)است، ایران هنوز در این مرحله مانده است. بلکه به نوعی “یک پا در مرحله دوم” و یک پا در مرحله اول دارد. پای در مرحله دوم یعنی، صرافی تبدیل به بانک داری می شود، نظام آموزشی و ارتش نوین می گردد، ثبت اسناد، دادگستری، شهرهای جدید ونظام خانواده جدید شکل می گیرند. اما با بازگشت به همان نوع استبدا مطلقه قاجار توسط رضا خان/شاه پای دیگرش در مرحله اول باقی مانده است که تا به امروز ادامه یافته است. [4]
مرحله دوم میتوانست به سرانجام برسد اگر یک حکومت با نهادهای فراگیر سیاسی همراه با نهادهای فراگیر اقتصادی را سامان داده باشید. کره جنوبی توانسته به این نوع حکومت برسد. مرحله سوم توسعه (مدرن شدن مبنای تولید) است. یعنی با نهادهای فراگیر موجود، کارخانه ها، صنایع و… شروع به کار میکنند و تب سرمایه گذاری و اقتصاد فراگیر با «شرایط همتراز برای همه مردم» و نه فقط نخبگان و فرادستان، سراسر جامعه را فرا می گیرد. در این شرایط مرحله چهارم، که «بلوغ فنی» است فرا می رسد. یعنی مبناهایی که در مراحل گذشته ساخته شده، شروع می کنند به رقابتی شدن، بین المللی شدن و تولید شروع به اوج گیری می کند. یعنی آنچه در تایوان شاهدیم. این مراحل دو تا سه دهه طول می کشد. مرحله نهایی «تولید و مصرف انبوه» است و رفاه از این جا تازه شروع می شود که در آمدهای سرانه بتدریج رشد ملموس میکند. درمرحله پنجم، جامعه به استانداردهای استفاده از ظرفیت می رسد. درکتاب اقتصاد جهانی چاپ1990، 250سال تجربه تاریخی کشورها (30مورد) از جمله ایران تماما با آمار و ارقام مورد مطالعه قرار گرفته است. قطعا با پژوهش و کشف قوانین علمی می توان مراحل فوق را کوتاه کرد. اما راه میان بری وجود ندارد. [5]
ایران و ژاپن تقریبا فرایندهای توسعه شان همزمان شروع شد. تا انقلاب مشروطه هم واقعا خیلی عقب نبودیم. اما شرایط تاریخی ایران و جهان بعد از مشروطه، از جمله بحث نفت مراحل بعدی توسعه را در ظاهر در هم ادغام کرد. یعنی قبل از توسعه دولت فراگیرسیاسی، و در نتیجه آن اقتصاد فراگیر، نفت و جهش قیمت آن به ما اجازه داد تا سرمایه گذاریهای وسیعی انجام دهیم. آنهم قبل از اینکه به بلوغ فنی برسیم، خواب مصرف انبوه را ببینیم و 5-4 سال این تجربه را بکنیم. ایران وضعیتش مانند فردی است که خواب شیرینی(فاصله سالهای 1356-1352) می بیند و وقتی بیدار میشود مایل نیست قبول کند که خواب بوده و دنبال این است که بگوید آن واقعیت داشته. خوابی که بسیاری سلطنت طلب ها و ناآگاهان تلاش میکنند با بسته نگهداشتن چشم خرد خود وانمود کنند آن خواب واقعی بود. عمق مسئله را میتوان با مراجعه به آمار بخوبی درک کرد. درآمد نفتی ایران زیر 2 میلیون دلار در 1351 در سال 1356 به 24 میلیارد دلار میرسد. تلویزیون رنگی در همه جا دیده میشود. طوری شد که یک کارشناس میتوانست سالی سه بار برود لندن و برگردد. [6] توسعه صنعتی نیازمند نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر است که در زمان شاه هر دو نهادهای سیاسی و اقتصادی بشدت استثماری بودند. شاه استبدادش را با کنار گذاشتن مجلس و حتی دولت، مطلق و اقتصاد را درانحصار خود و خانواده اش، اطرافیان و سران ارتش قرار داد. مهمتر اینکه سرازیر کردن دستوری پول نفت توسط شاه برخلاف همه توصیه های کارشناسان اقتصادی داخلی و خارجی ، برای گسترش و توسعه، بدون زیرساختهای لازم برای آن، منجر به سونامی تورمی شد که شاه را نیز با خود برد.
“ایران و هند سابقه 54 ساله در برنامه ریزی توسعه دارند. عمر کل برنامه ریزی توسعه در جهان 56 [این رقم مربوط به سال 1381 است] سال است. اما اگر وارد ریز برنامه ریزی توسعه ایران شوید مشاهده میکنید که 10-12 سال برنامه ریزی واقعی بوده است. برنامه اول در 1327 با فرایند ملی شدن نفت برخورد کرد، بعد کودتای 1332 است، که ظاهرا برنامه هست ولی عملا تا 1334 برنامه ای وجود ندارد. در سال 1341 برنامه دوم معرفی میشود، که مقدمه برنامه های سوم و چهارم توسعه میگردد، که درست طراحی و اجرا می شوند. اقتصاد بشدت رشد 9 درصدی با تورم زیر5 درصد را تجربه میکند. وارد برنامه پنجم که میشویم، قیمت نفت رشد میکند. فرایند توسعه که یک فرایند طولانی با مراحلی شناخته شده است رها میشود. شاه که توهم تمدن بزرگ 5ساله در سر داشت، این توهم بزرگ منجر به رها کردن برنامه توسعه می گردد. هرچند میتوان با « به کارگیری فناوری» کوتاهش کرد مشروط به اینکه به مراحل اصلی پایبند بمانید. برای مثال «تخریب خلاق» یا فروپاشی جامعه کهن و بنا نهادن جامعه نو را نمی توان یک شبه انجام داد.”[7]
چرا؟ “چون وقتی وارد فرایند سرمایه گذاری مدرن شوید، وارد بلوغ فنی می شوید، قوانینی دارد که در فرهنگ ما نبود که باید طی زمان ایجاد میشد. تغییر «اندیشهَ ی ترقی و توسعه»، زمان بر است. جامعه ایالات متحده را نگاه کنید. بیش از 150سال تجربه در آن وجود ندارد، این کشور به معنی واقعی کلمه تاریخ ندارد. ولی مردمی که به آن مهاجرت کردند فرایند تحول فرهنگی اش را همانگونه که در جیمزتاون(درقسمت اول این مجموعه مقالات) تشریح شد، قبلا گذرانده بودند از همین رو فرایند توسعه در آمریکا با سرعت جلو آمد.” [8]
نیاز حیاتی توسعه
“قطعا آغاز و حرکت جدی نوسازی دوره پهلوی دوم با برنامه «انقلاب سفید» و به‌ویژه «اصلاحات ارضی» پیوند خورده است که در سال 1341 کلید خورد. در سال 1961(1339ه.ش) حضورِ «جان.اف.کندی» از حزب دموکرات در کاخ سفید، فشار بر محمدرضا شاه برای اجرای سیاستهای اصلاحی را افزایش داد. انتخاب «علی امینی» به عنوان چهره‌ای نسبتاً مستقل از یک سو و کاهش فشار برمخالفان از سوی دیگر تبلور این رویکرد جدید بود. کندی با توجه به بروز بحرانهای سیاسی و اجتماعی در کشورهای جهان سوم، رویکرد جدیدی را با عنوان «پاسخ انعطاف پذیر» مطرح کرد. از نظر او «اتکای بیش از حد جمهوریخواهان به قدرت هسته‌ای و تلاش برای به قدرت رساندن [و حمایت از] دولتهای [استبدادی]دست نشانده در جهان سوم [همچون ویتنام جنوبی، کره جنوبی و ایران]، قابلیت خود را درجلوگیری از نفوذ کمونیسم در جهان سوم [برای آمریکا]از دست داده بود. دولت آمریکا تلاش کرد با بازسازی نیروهای متعارف نظامی از کمکهای مستقیم نظامی بکاهد و بر ضرورت انجام اصلاحات اقتصادی و اجتماعی در جهان سوم تاکید داشت. سیاستی که ایالات متحده آمریکا در این زمان در روابط خود با ایران در پیش گرفت، پیگیری همان سیاستی بود که با عنوان «اتحاد برای پیشرفت» در کشورهای آمریکای لاتین به اجرا گذارده شده بود.” [9]
اصلاحات ارضی شاه با عناصری بسیار مترقی در آن “شامل شش مادۀ ملی کردن جنگلها، فروش کارخانه های دولتی به بخش خصوصی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات، دادن حق رای به زنان، و تشکیل سپاه دانش” بود. شاه برای قانونی کردن «انقلاب سفید» خود رفراندمی سراسری برگذار کرد. به گفته حکومت در[6] بهمن 1341، منشور شش ماده ای با 9/99% آرا تائید شد.[10] حتی زنان حق رای یافتند اما نمایندگان مجلس طبق لیستی که شاه تدارک میدید انتخاب میشدند!!.
به گزارش حسین فردوست [11] در زمان‌ نخست‌وزيری اسدالله‌ علم‌، محمدرضا شاه دستور داد كه‌ با علم‌ و منصور يك‌ كميسيون‌ سه ‌‌نفره‌ برای انتخابات‌ نمايندگان‌ مجلس‌ تشكيل‌ دهيم‌. كميسيون ‌در منزل‌ علم‌ تشكيل‌ می‌شد. …منصور اسامی افراد مورد نظر را مي‌خواند و علم‌ هر كه‌ را می‌خواست‌ تأييد مي‌كرد و هركه‌ را نمی‌خواست‌ دستور حذف‌ می‌داد… پس‌ از پايان‌ كار و تصويب‌ علم‌ ترتيب‌ انتخاب‌ اين‌ افراد داده‌ مي‌شد. فقط ‌افرادی كه‌ در اين‌ كميسيون‌ تصويب‌ شده‌ بودند سر از صندوق آرا در می‌آوردند ولاغير.»[12] انتخابات‌ مجلس‌ چنان‌ فرمايشی شده‌ بود كه‌ به‌ وكلا مي‌گفتند «وكيل‌ صندوقی»؛ حتي‌ سپهبد كيا در پاسخ‌ شاه‌ در مورد كانديدا شدن‌ از طوالش‌ گفت‌: «من‌ وكيل‌ صندوقی نمي‌شوم‌.» [13]
اصلاحات ارضی
همانطور که در قسمت پیشین (پنجم) گفته شد، در حقیقت ترکیب «نهادهای فراگیر» و «نهادهای استثماری» معمولا بی ثبات است.[14] همچنین «نهادهای اقتصادی استثماری» تحت حاکمیت «نهادهای سیاسی فراگیر»[15]، نیز نمی تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند. به همین ترتیب «نهادهای اقتصادی فراگیر» نمی تواند از طریق «نهادهای سیاسی استثماری» پشتیبانی شوند.[16] یا متقابلا خود از چنین نهادهای سیاسی حمایت کنند. «نهادهای اقتصادی فراگیر» یا به سود گروه اندکی که قدرت را در دست دارند به «نهادهای اقتصادی استثماری» تبدیل خواهند شد و یا پویایی اقتصادی ناشی از نهادهای اقتصادی فراگیر، «نهادهای سیاسی استثماری» را بی ثبات می سازد و راه را برای ظهور «نهادهای سیاسی فراگیر» می گشاید. «نهادهای اقتصادی فراگیر» هم چنین میل به کاهش منافعی دارند که «نهادهای سیاسی استثماری» برای طبقه حاکمه ایجاد میکنند.
آمار و ارقام اصلاحات ارضی شاه نشان میدهد که “سه طبقه مشخص در روستا ها وجود داشت:

  1. کشاورزان غایب شامل خانواده سلطنتی(زمینداران بزرگ)بودند. این گروه املاک وقفی، طرحهای کشت و صنعت از جمله شرکتهای چند ملیتی، را درتصرف داشتند. طبق گزارش سازمان بین المللی کارمنتشره 1351نشان میدهد، 350خانوارِمزورعی هرکدام 3000هکتار، 1000خانوارمزروعی بین 300 تا 200هکتار، 4000خانوار مزروعی بین 100 و 200هکتار زمین در اختیار داشتند.
    بغیر از زمینداران بزرگ فوق، 40هزار زمیندار کوچکتر مانند بوروکراتها، افسران ارتش و بازرگانان شهری دارای مزارعی از 50تا 100هکتار بودند. در مجموع 45320 خانواده بیش از 3.900.000 هکتار زمین یعنی 20% از بهترین زمینهای ایران [که فقط 10%زمین هایش قابل کشت است]آنهم از حاصلخیزترین آن را در اختیار گرفتند. [17]
  2. کشاورزان مستقل، شامل مالکان روستایی سابق، و 1.638.000خانواده ای که بر اثر اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بودند. بیشتر اینان کدخدایان، مباشران و نسق داران[18] تشکیل میدادند. قبل از اصلاحات ارضی کشاورزان مستقل 5% روستائیان را تشکیل میدادند بعد از اصلاحات ارضی 76% روستائیان را تشکیل میدادند. از 2.800.000خانوار روستایی که در 1351 زمین دریافت کردند، 1.850.000خانوار(65% آنها) زیر 5هکتار(2هکتار کمتر از حداقل زمین لازم برای گذران زندگی کشاورز) [19] زمین دریافت کردند. که حتی اگر زمین قابل کشت بود و همه امکانات راداشت، کفاف گذران زندگی خود کشاورز را نیز نمیداد.
  3. کارگران کشاورزی، خوش نشین ها، که از راه کارگری در مزارع، شبانی، کارگری ساختمان در روستاها و کارخانه های کوچک، قالی بافی و…امرار معاش میکردند و از جمله کوچ نشینان که راه کوچ آنها نیز مسدود شده بود، اساسا اصلاحات شامل حال آنها نشدند. اینها 1.100.000 خانوار بودند.
    در نتیجه، میلیون ها کارگر روستایی و کشاورز برای جبران کسری معاش به حاشیه شهرها رانده شدند، شهرها بدون توسعه لازم و کشاورزان بدون آمادگی لازم برای شهر نشینی وارد اطراف شهرهای بزرگ شده و آنجا را به زاغه نشین های فقیر تبدیل کردند. که منجر به گسست اجتماعی عظیمی گردید [20] بیهودگی این اصلاحات علیرغم هزینه های گزاف شاه در 15 خرداد 1342 آشکار شد. هزاران نفر کسبه، روحانیون، کارمندان، معلمان، دانشجویان، مزدبگیران، و کارگران بیکار، در اعتراض به شاه به خیابانها ریختند. .[21] شاه نیز هر روز بر استبداد خود می افزود و بزودی «مونارشی» بر کشور حاکم شد.
    اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر
    “در ایران و بسیاری کشورهای توسعه نیافته با نهادهای سیاسی استثماری، اشتباه اساسی که صورت میگیرد این است که برنامه را با برنامه ریزی به معنی تعین تکلیف برای مردم و عدم مشارکت آن ها تلقی میکنند.”[22] این اشتباه بارها و بارها صورت گرفته و باعث از بین رفتن برنامه، غیر عملی بودن و بی فایده کردن آن شده است. لئون تروتسکی از رهبران انقلاب اکتبر [23] علی رغم طرفداری از برنامه ریزی و در مواجه با تجارب اولیه برنامه ریزی در جامعه شوروی دهه 1920 اشاره میکند که:
    “برنامه ریزی به مفهومی که برنامه ریزان ما در نظر دارند در صورتی موفق می بود که توسط خدایی صورت می گرفت که از همه چیزی (گذشته، حال، و آینده) آگاه باشد و برهمه چیز تسلط داشته باشد. مشکل ما این نیست که چنین خدایی وجود ندارد، مشکل این است که وقتی برنامه ریز ما پشت میز خود می نشیند، تصور میکند که او همان خدای مورد بحث است و لذا لازم است که برای همه تعیین تکلیف کند.” [24]
    “نتیجه ای که از این تعین تکلیف حاصل می شود این است که، مشارکت مردمی از بین می رود، و همین فرایند عملا به تدریج مشارکت علمی، تخصصی را نیز از بطن برنامه حذف می کند و نهایتا از این نوع برنامه ها نتیجه ای جز تقویت اختناق و دیکتاتوری بدست نمی آید. هرچند ممکن است برنامه ریزی های جامع غیر مشارکتی به پیشرفت هایی منجر شود ولی همراه با این دستاوردها خلاقیت را ازبین می برد، جو اختناق و بحران های اجتماعی بوجود می آورد. و این اثرات مخرب همه آن دستاوردهای کوچک، تمرکز و نظم برنامه را نابود میکند.
    در برنامه های هدایتی متکی به مشارکت(اقتصاد فراگیر)، معمولا سازمان های برنامه ریزی آن به صورت دبیرخانه در می آیند. تفاوت بین این دو وضعیت بسیار اساسی است. برنامه ریزی متکی به مشارکت، محل تجمع متخصصان و مشاور دستگاه های اجرایی می شود، لذا همکاری بین برنامه ریزی و مجری برنامه ها متکی به روح تخصص و علم می شود نه متکی به «تَحَکُم»، «دستور» ویا «فرمان». سازمان برنامه ریزی موفق فرانسه از نوع سازمانهای فراگیر مشارکتی است. که تنها 200نفر کارمند دارد، ولی در ایران چندین هزار نفر در آن “کار” می کردند، ولی ناموفقند. [25]
    پر واضح است که علت اصرار کشورهای توسعه نیافته به برنامه ریزی غیر مشارکتی ناشی از مشکل ندانم کاری نیست، بلکه مشکل در همان تصمیم برسر «دوراهی سیاستمدار» است. چرا که “توسعه به طور خلاصه یعنی «تبدیل جامعه کهنه به جامعه نو» و از این دیدگاه مفهومِ توسعه، بسیار فراتر از یک بحث اقتصادی صرف است. به این معنا در فرایند توسعه ما از یک طرف با مرگ جامعه کهن مواجه هستیم (تخریب خلاق)، و از یک طرف با تولد و رشد و تعالی و تکامل یک جامعه جدید. [26]
    اقتصاد «جامعه کهن»، بر دو مولفه «فرمان» و «سنت»، استوار است. برای مثال یا به کشاورز کسی فرمان میدهد چی بکارد و چگونه بکارد، و یا اگر فرمانی نیست براساس سنتی که وجود دارد کارش را انجام میدهد. اقصاد «جامعه نو»، ایندو مولفه را در هم می شکند. فرمانی در کار نیست همه چیز متکی به «ابتکار و نو آوری و فنآوری نوین» است. همواره تلاش میشود کارها به سبک و شیوه جدید و متناسب با نیاز اقتصادی کشاورز و بازار و… انجام شود. یعنی اتکاء به «عقل»، و چون نوآوری و فناوری در میان است متکی به «علم» است.
    اینگونه است که، بجای مولفه های «فرمان–سنت»، مولفه های «عقل–علم» جایگزین میشود. نتیجه اینکه، جامعه مستمرا توسعه می یابد. در علمِ اقتصاد، جامعه ای که توانسته باشد مهمترین مسائل اش را از دو محور «فرمان–سنت» دور کند و به دو محور «عقل–علم» نزدیک کند، جامعه توسعه یافته است. وقتی «عقل–علم» محور توسعه شما قرار بگیرد، پژوهش و آموزش خواه ناخواه در دستور قرار می گیرد. اینگونه است که با اتکاء به علم ودانش کشورهایی همچون سوئیس و ژاپن جزء فقیرترین در منابع طبیعی، پیشرفت کرده و توسعه پیدا می کنند، اما کشورهایی همچون آمریکای جنوبی و مرکزی و افریقا و خاور میانه والبته ایران جزء غنی ترین کشورها از نظر منابع طبیعی توسعه نمی یابند.”[27] برنامه توسعه اقتصادی رابرت موگابه که حتی برنده بلیط بخت آزمایی نیز خودش بود، و برنامه اقتصادی کشوری که «شاهنشاه آریامهرش» حتی در خریدهای خارجی برای کشور، خودش 5% پورسانت میگرفت[28]، انتظار، نتیجه و “توسعه ای” جز آنچه در 1357 بر سر خودش و کشور آورد نمی توان داشت.
    آیا بهتر نبود امثال موگابه و شاه بجای این فرایند، از این استبداد مطلق با راه دادن به نهادهای سیاسی فراگیر، کوتاه می آمدند و نهادهای اقتصادی فراگیری را به وجود میآوردند که هم کشور به توسعه میرسید و هم مردم ثروتمند میشدند و هم خودشان نیز در قدرت باقی می ماندند و قطعا با مردم و کشوری ثروتمند میتوان ارتشی بسا قویتر و کار آمدتر داشت؟ متاسفانه جواب به این سوال منفی است. چرایی آن در یکی از قوانین اساسی توسعه بنام «تخریب فعال» نهفته است که در قسمت پنجم مورد بحث قرار گرفت.
    مسیرهای متفاوت و بلکه متضادی را که ایالات متحده و مکزیک، و ژاپن و ایران [29] در آن قرار دارند تصور کنید. چقدر نامعقول است که اگر نابرابری میان این دوکشورها را ناشی از غفلت رهبرانشان تلقی کنیم. جان اسمیت (در جیمزتاون) و کورتس (در مکزیک) که در طول دوران استعمار بذر واگرایی بین این دوکشور کاشتند، نه بلحاظ دانش و نه نیات و انگیزه فرقی با هم نداشتند. این تفاوت حتی بین اندوخته های علمی رئیس جمهوری های بعدی ایالات متحده از قبیل «تدی روزولت» یا «وودرو ویلسون» در ایالات متحده با «پوفیریودیاس» در مکزیک، نبود که در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم مکزیک را به سمت انتخاب نهادهای اقتصادی کشاند که طبقه حاکمه را به هزینه بقیه جامعه، فربه کرد، و ایالات متحده را به اتخاذ سیاست هایی متضاد با آن واداشت. بلکه ناشی از «محدویت های نهادی»(محدودیت هایی که برای قدرت هر رئیس جمهوری در قانون اساسی و قوانین جاری از محدود کردن دوره کار به چهارسال، و..گنجانده شده بود و مجالس قانونگذار و سنا و سیستم قضایی و دیوان عالی مستقلی که اعمال شدن این محدودیت ها را کنترل و تضمین میکردند) روسای جمهورکشورها و طبقه حاکمه شان بود که سبب این واگرایی شد.
    در ایران، کره شمالی، خاورمیانه و افریقا رهبران با اتخاذ سیاستهایی که اقتصاد کشور را به خاک می نشاند، خود و اطرافیان شان، همچون شاه و اطرافیانش و وارثان آنها به ثروتهای کلانی دست می یابند.[30] انتخاب نادرست بر سر «دوراهی سیاستمدار» عمدتا ناشی از غفلت یا فرهنگ نیست. کشورهای تهیدست فقیرند چون حاکمان تصمیماتی می گیرند که ایجاد فقر میکند. نتیجه گیری اینکه دستیابی به موفقیت اقتصادی منوط به حل برخی مسائل پایه ای سیاست (ایجاد نهادهای فراگیر سیاسی) است.
    از این روست که دانشمندان و پژوهشگران علم اقتصاد تاکید میکنند که: “تاکنون علم اقتصاد هیچگاه نتوانسته بود توضیح قانع کننده ای برای نابرابری در میان ملل جهان بیابد. آنهم فقط به این دلیل که مسائل سیاسی را حل شده فرض میکرد. به زبان ساده تر، مسائل سیاسی و موانع سیاسی برسر راه توسعه و… را در معادلات و بررسی های خود نه تنها وارد نمیکرد که آنها را حل شده می انگاشت. ” [31] در مطالعات جدید اقتصاد دانان با اشراف به این کمبود توانسته اند این مانع تاریخی را کنار بزنند، علت عدم توسعه کشورها را توضیح دهند.
    اثر نفت بر توسعه ایران
    همانگونه که منابع طبیعی یک کشور بدون ایجاد نهادهای اقتصادی فراگیر متکی به نهادهای سیاسی فراگیر منجر به توسعه و پیشرفت نمی شود. تجربه شکست تاریخی اقتصاد ایران در زمان شاه نیزبا منابع طبیعی غنی و بویژه نفت، با نهادهای سیاسی استثماری(استبدادی)، و اقتصاد دستوری، بدون نهادهای فراگیر اقتصادی، یافته های جدید را همچون در همه دیگر کشورهای مشابه تائید میکند.
    “عبدالمجید مجیدی، رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه در کابینه ی هویدا در خاطرات اش از کنفرانس سالانه اقتصادی در رامسر یاد میکند که کارشناسان اقتصادی همین هشدار [ریختن پول نفت به بازار] را در حضور شاه مطرح کردند که او عصبانی شد و جلسه را ترک کرد. سپس مجیدی را احضار کرده و گفته بود که اگر کارشناسان از این حرف ها بزنند «من در آن سازمان برنامه راگِل میگیرم.» [32]
    شاه وقتی نتوانست از آلمان یا امریکا کارخانه‌ی ذوب آهن بخرد، به سراغ روس‌ها رفت. و چند سال بعد با بالا رفتنِ شگرفِ درآمد نفت، برای ابراز وجود در برابر اروپایی‌ها و گرفتن انتقام از آن ناکامی، ۲۵ درصد از سهام کارخانه‌ی کروپ آلمان را خرید. این کارخانه نماد صنعت فولاد آلمان در جهان بود و روزگاری در جهان صنعتی همتا نداشت. و شاه می‌خواست عقده‌ی تاریخی نبودِ صنعت فولاد در ایران را با خرید این صنعت از شوروی ودهن‌کجی به آلمانی‌ها با این خرید، تسکین دهد. بر روی جلد مجله ی آلمانی اشپیگل عکسی از او با عینک دودی برچشم چاپ شده بود بانقشی از دودکش های کارخانه ی کروپ افتاده برشیشه های عینک. تیترپشت هم این بود:«ایرانیان می آیند» (Die Perser Kommen). …در مقاله ای دیگر… عنوان اش بود: «پرش بزرگ با پای لنگ» (Die grosse Sprung mit lahmen Fuss).
    برای فهم شکست پروژه شاه برای ساختن «ایران نوین» با نمونه های فراوانی که وجود دارد، می باید به این نکته ی روشن توجه کرد که، در همه کشورهای نفتِ خیز توسعه نیافته، از ونزوئلا و مکزیک در آمریکای لاتین تا لیبی و الجزایر و نیجریه در افریقا، و عربستان و وایران و اندونزی در آسیا، یک کشور نداریم که با در آمد نفت به معنای واقعی کلمه صنعتی و مدرن شده باشد.
    چون اساس کار رشد اقتصادی و توسعه‌ی صنعتی بر بسیج نیروی کار، فناوری، دانش‌آموزی و انضباط بخشیدن به آن است. ژاپن اولین تجربه‌ی بزرگ صنعتی کردن یک کشور و نهادنِ بنیانِ دولت-ملت مدرن در قاره‌ی آسیا، با دست خالی، بدون داشتن منابع طبیعی کارساز برای صنعت، از همین راه رفت. کاری که چین در این چهل سال کرد هم همین بود. ژنرال‌های فرمانروا بر کره جنوبی و تایوان و سیاست‌مداری که سنگاپورِ به آن کوچکی را به این توان اقتصادی شگفت، رساند، از راه بسیج سراسری نیروی کار (نهادهای اقتصادی فراگیر) و انضباط بخشیدن به آن و ایجاد نهادهای آموزشیِ سختگیر و زیربناهای ضروری برای اقتصاد مدرن به این هدف‌ها رسیدند.
    «مدرنیته بسیج سراسری است»، یا همان «اقتصاد فراگیر» این عبارتی ست از ارنست یونگر، فیلسوف آلمانی، که مارتین هایدگر هم درباره‌اش حرف می‌زند. بسیج سراسری به این معناست که همه باید بیایند در خدمت ساختار سیاسی دولت مدرن با نهادهای سیاسی فراگیر و اقتصاد صنعتی مدرن و آموزش ببینند وسازمان یابند و رده‌بندی شوند. این استخوان‌ بندی جامعه‌ی مدرن است.
    کارکرد مشاوران برای مستبدین
    “در نیمه‌ی دوم سال1356 ، با پدیدار شدنِ بحران‌ها، در سازمان برنامه به همه‌ی مدیریت‌‌ها، از صنعت و کشاورزی تا آب و برق و جز آن‌ها، «دستور» داده بودند که وضع کشور را در هر رشته‌ای گزارش کنند. تحت نظارت «آلکس مژلومیان» کارشناس ارشد سازمان برنامه و بودجه نظرات کارشناسان منظم و خلاصه و جمع‌بندی شد. داده‌ها آینده را تاریک نشان می‌داد. گزارش برای مجیدی، رئیس سازمان برنامه، فرستاده شد. ولی مجیدی گفته بود که: «حالا کی می‌تواند این را ببرد پیش اعلیٰحضرت؟» یعنی کسی جرأت نداشت واقعیت‌ها را به شاه بگوید. کسی نمی‌توانست بالای حرف شاه حرفی بزند. او هم، مانند همه‌ی دیکتاتورها[چه در حکومت چه در تشکلهای سیاسی]، تنها کسانی را دور و بر خود نگاه می‌داشت که چاکرمنشانه «اوامر ملوکانه» [یا رهبری عقیدتی] را بپذیرند و برآن مهر تائید بگذارند.” [33] همانگونه که چهل و سه سال است در فرقه رجوی تحت استبداد مطلق رجوی تمامی اعضای سازمان با خاری در گلو مجبورند روزانه شکست های کمر شکن کننده را پیروزی های بزرگ رهبری بنامند.
    کارکرد محققین و پژوهشگران استنفورد برای شاه
    در دهه‌ی ۱۹۷۰، با نظر به پیشرفت‌های چشمگیر توسعه در ایران در زمینه‌های گوناگون، شاه از سازمان برنامه و بودجه خواست که از تیم تحقیقاتی دانشگاه استنفورد دعوت کنند تا چشم‌انداز جهش اقتصادی ایران را ارزیابی کنند. این کاری بود که این تیم تحقیقاتی در ژاپن هم انجام داده بود. ماجرا از این قرار بود که در نیمه‌های دهه‌ی ١٩۵۰، دانشگاه استنفورد تیمی از اقتصاددان و کارشناسان تکنولوژی تا جامعه‌شناس و مردم‌شناس را به ژاپن فرستاد تا با جمع‌آوری داده‌ها آینده‌ی اقتصادی این کشور را پیش‌بینی کنند. پس از جمع‌بندی داده‌ها اعلام شد که ژاپن در آستانه‌ی جهش بزرگ اقتصادی ست. با توجه به رشد اقتصادی بالای ده در صد در ایران، شاه دوست داشت که همان تیم استنفورد به ایران بیایند و همان حرف‌ها را در باره‌ی آینده‌ی ایران بزنند. آنها هم آمدند و بررسی کردند، اما به این نتیجه رسیدند که جهش اقتصادی در ایران به جایی نمی‌رسد. شاه هم عصبانی شد و از سازمان برنامه خواست به نتیجه گیری این تیم پاسخ [دندان شکن] بدهند.
    در اقتصادهای «دستوری–غیر فراگیر» تحت «نهادهای سیاسی استثماری» نه تنها مردم از صحنه حذف هستند، حتی کارشناسان نیز اگر حذف نیستند صرفا جهت تائید پروژه های غلط بکارگرفته میشوند،همانگونه که در قسمت سوم در مورد کشور غنا مشاهده کردیم. بنابراین این غفلت و کمبود دانش رهبران نیست که مانع توسعه است. این استبداد مهار نشده است و فقدان نهادهای سیاسی محدود کننده سیاستمداران است، که مانع توسعه میگردد. کافی بود شاه به توصیه های متخصصین و مشاوران گوش میداد.
    “در همین دوران در راهروهای سازمان برنامه و بودجه نمودارهایی به دیوار نصب شده بود که رشد اقتصادی ایران را با ژاپن می‌سنجید. این نمودارها نشان می‌دادند که رشد اقتصادی ژاپن در دو-سه دهه‌ی پس از جنگ جهانی دوم، که چشم دنیا را خیره کرده بود، تا ۱۹۹۵ رفته-رفته افت می‌کند. اما نمودار رشد اقتصادی فزاینده‌ی ایران، در قیاس با آن، نشان می‌داد که، به‌عکس، رشد اقتصاد ایران شتاب می‌گیرد و در سال ۱۹۹۵ از ژاپن جلو می‌زند. اما این‌ها همه، سرانجام داستانِ خواب شتر و پنبه‌دانه از آب درآمد که شاهد تکرار آن به صورتی دیگر در وضع کنونی ایران هستیم. [34]
    “حالا باید دید می توان از این الگوها تقلید کرد یا نه؟ در کار علمی الگو برداری قابل تقلید نیست. قوانین علمی مانند قانون برق ثابت است. اما الگو یعنی شیوه عمل بر اساس شرایط زمانی و مکانی خاص. در توسعه نمی توان از سازو کارهای علمی مثلا ژاپن استفاده کرد مگر شرایط زمانی و مکانی با آن یکسان باشد. حتما اگر میخواهید توسعه پیدا کنید باید نهاد سازی حکومت توسعه [نهادهای فراگیر سیاسی و نهادهای فراگیر اقتصادی] شکل بگیرد.” [35] بدون نهادسازی توسعه شدنی نیست. گذشته از ثروت اندوزی های سران پهلوی [36] تجربه تلاشهای رضا شاه و فرزندش محمدرضا شاه، گواه روشنی است که با استبداد مطلقه با مجلسی بی اراده و یا مرکب از دو حزب معروف به «بله» و «بله قربان» گویان (حزب ملی- دکتراقبال و حزب مردم-اسدالله علم) نمیتوان کشوری را توسعه داد.
    یک بازیگر مهم که در فرایند توانمند سازی نقش ایفا میکند، رسانه ها هستند. هماهنگ سازی و تداوم توانمند سازی جامعه عموما بدون تولید گسترده اطلاعات در مورد این که آنانی که در قدرت اند دست به سوء استفاده های اقتصادی و سیاسی می زنند یا خیر، دشوار است.
    نتیجه گیری
    تاریخ مملو از جنبش های اصلاحی است که تسلیم قانون آهنین اندک سالاری شدند و براثر آنها مجموعه ای از نهادهای استثماری جای خود را به مجموعه هایی حتی زیان بارتر دادند. درانگلستان و … شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیر را از طریق یک انقلاب سیاسی مشاهده کردیم. اما انقلاب های سیاسی عموما با دشواری و ویرانی فراوان بوجود می آیند و موفقیت شان قریب به یقین نیست. انقلاب بولشویکی با هدف جایگزینی نظام استثماری تزاری با نظامی عادلانه برای میلیون ها روسی نتیجه عکس داشت. و نهادهایی بسیار ستمگرانه تر و استثماری تر جایگزین حکومت تزار شد. رابرت موگابه ازسوی بسیاری بعنوان یک مبارز راه آزادی که رژیم نژادپرست و به شدت استثماری «یان اسمیت» را در رودزیا خلع کرد پنداشته می شد. اما شدت استثمارگری نهادهای زیمبابوه کمتر از دوران پیش از استقلال نشد. موفقیت برای استقرار نهادهای فراگیر در توانمند سازی اقشار نسبتا گسترده جامعه است. کثرت گرایی به عنوان هسته سخت نهادهای سیاسی فراگیر، مستلزم توزیع گسترده قدرت سیاسی در جامعه است. و اگر قرار است تحول از نهادهای استثماری آغاز شود که قدرت را به گروهی اندک از فرادستان تفویض کرده اند وقوع دگرگونی نیازمند فرآیندی از توانمندسازی است. همان طور که در انگلستان آمد، این همان چیزی است که انقلاب شکوهمند را از سرنگونی یک طبقه حاکم توسط طبقه ای دیگر متمایز می کند. در مورد انقلاب شکوهمند، ریشه های کثرت گرایی در سرنگونی جیمز دوم از طریق انقلابی سیاسی به رهبری ائتلافی گسترده از تجار، صنعتگران، ثروتمندان و حتی بسیاری از اعضای طبقه اشراف انگلستان قرار داشت که در اتحاد با سلطنت نبودند. به بیان دیگر، انقلاب شکوهمند به واسطه بسیج و قدرت یابی قبلی یک ائتلاف فراگیر تسهیل شد و مهمتر از آن، این انقلاب به نوبه خود به قدرت یافتن بیشتر اقشاری حتی گسترده تر از گذشته منتهی گردید، اگر چه این اقشار به وضوح فراگیری شان بسیار محدودتر از کل جامعه بود و انگلستان تا 200سال پس از آن فاصله زیادی با یک دمکراسی حقیقی داشت.
    عواملی که منجر به ظهور نهادهای فراگیر در مستعمرات آمریکای شمالی شدند نیز مشابه بودند. انقلاب فرانسه نیز نمونه ای از قدرت یابی اقشار وسیع تر جامعه است که علیه رژیم کهنه فرانسه برخاستند و راه را برای نظام سیاسی کثرت گراتری هموار کردند. هرچند دوران وحشت روبسپیر که رژیمی آدمکش و ستمگر بود، نشان میدهد که فرایند توانمند سازی بدون دست انداز نیست. اما در نهایت نه «گویتن» و اقدامات افراطی روبسپیر بلکه «اصلاحات پردامنه» به عنوان میراث انقلاب فرانسه در فرانسه و بخش های وسیعی از اروپا به اجرا در آمد، تاریخ ساز شد.
    متاسفانه نهادهای استبدادی موجود در پیشینه تاریخی کشور، کماکان سایه سنگین و شوم خود را از مناسبات و تحولات سیاسی ایران برنکنده است. فرادستان نه تنها تلاشی برای کثرت گرایی نمی کنند، بلکه به چیزی جز مونارشی در وحدت عمل با آپوزیسیون چه از نوع خود فروخته به اجانب همچون فرقه مجاهدین به رهبری مسعود و مریم رجوی و… و چه آنها که به ننگ خود فروشی هنوز آلوده نشده اند رضایت نمیدهند. تاریخچه فعالین سیاسی خارج کشوری نیز در نمایشی از پراکندگی نزدیک به نیم قرنی خود، در تیره و تار کردن افق کثرت گرایی در ایران کمک کار نهادهای داخلی ند، بلکه درصورت سرنگونی نه چندان احتمالی حکومت کنونی چشم انداز خطرناکی حتی برای ثبات و یکپارچگی آینده کشورند.
    با مباحثی که در این مجموعه مقالات آمد و البته با مطالعه بیشتر خوانندگان حول مسائل مطرح شده در آنها، باید بتوانند حدس بزنند که آیا رژیم کنونی اساسا قصد توسعه داشته یا دارد؟ و اگر داشته است، با سفارت گیری، مورد تائید همه بزرگان فرهنگ!، علم!، دین! و مبارزه!، با جنگ تحمیلی هشت ساله ناشی از آن، و سپس تحریم های کمرشکن به یمن وطن فروشی مسعودرجوی در افشای پروژه اتمی رژیم برای اسرائیل، و… با نهادهای سیاسی و اقتصادی انحصاری موجود در کشور آیا اساسا جایی برای حرف از توسعه زدن باقی می ماند؟
    جان میلیتون می گوید:
    “حقیقت مانند حرامزاده ای است که هربار که به دنیا می آید سبب بدنامی کسی می شود که او را زاییده است.” اما باز هم از قول اسپینوزا باید تاکید کرد: “نباید خندید و نباید گریست، بلکه باید فهمید.” [37]
    داود باقروند ارشد
    پایان
    بهمن ماه 1400
    فوریه 2022
    مطالب مرتبط
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
جنبش جداشدگان از فرقه رجوی تلاش برای اقدام تروریستی بمب گذاری پاریس را بشدت محکوم میکنند
چرا طرح بمبگذاری شو مریم رجوی فقط در تور اسرائیل افتاد

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ مک، قسمت اول این سلسله مقالات، زیر تیتر:”مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688“
    2, 3. ↑ آقای محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب “اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی” ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی شرح کاملی از سیستم استبداد موجود در ایران را بصورت خلاصه ای از کتاب 450 صفحه ای خود در 40 صفحه اول آن داده اند که بسیار روشنگر است.
  2. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص87
    5, 6, 7, 8, 26, 27, 33, 34, 35. ↑ همانجا
  3. ↑ علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران(دولت دست نشانده)57-1320، تهران، قومس،1376،ص280.
    10, 21. ↑ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، نشر مرکز، 1399، ص387.
  4. ↑ حسین فردوست (زاده ۲ اسفند ۱۲۹۶ در تهران – درگذشته ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ در تهران) ارتشبد نیروی زمینی شاهنشاهی ایران، رئیس دفتر ویژهٔ اطلاعات از ابتدای تأسیس در ۱۳۳۸، قائم‌مقام ساواک طی سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۲، رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی از ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ و یکی از برجسته‌ترین و مؤثرترین چهره‌های اطلاعاتی دوران حکومت پهلوی و همدرس و دوست صمیمی دوران کودکی و نوجوانی محمدرضا پهلوی بود
  5. ↑ حسين فردوست، خاطرات‌ ارتشبد سابق‌ حسين‌ فردوست‌، ج 1، ص 257
  6. ↑ حسين فردوست، خاطرات‌ ارتشبد سابق‌ حسين‌ فردوست‌، ج 1، ص 2837
  7. ↑ اگر دولت استثماری باشد، اقتصاد را از فراگیری خارج و به فرادستان خودی اختصاص میدهد.
  8. ↑ وقتی دولتی دمکراتیک و فراگیر است، با تکیه به قوانین، امکان دسترسی همتراز را فراهم و از انحصارات اقتصادی فرادستان جلوگیری میکند
  9. ↑ طبعا مردم و صاحبان صنعت و اقتصاد فراگیر، از هیچ نهاد استثماری که اقتصاد را به انحصار خود در می آورد حمایت نمیکند
  10. ↑ International Labur Office. “employment and Incom Policies for Iran” unpublished report Genova 1972. Appendices . B-1, G.Lenczowski, ed., Iran Under the Pahlavis (Stanford, 1978). M.Grzueland J. Skolka, World Employment Research: Working Papers (Geneva, 1976).
  11. ↑ از لحاظ اصطلاحی نسق عبارت است از حق شخصی جهت کشت بر روی زمینی که مالک آن شخص دیگری می¬ باشد. مقدار زمین ¬هایی که فردی جهت آبادانی آن اقدام نموده و تحت تصرف وی می باشد نسق زراعی اطلاق می¬ شود. بر اساس قانون، شخص دارای نسق زمین، مالک قانونی آن می باشد و از لحاظ قانونی قابلیت انتقال را به اشخاص دیگر دارد.
  12. ↑ صرفا جهت تامین معاش یک خانوارکشاورز بدون هیچ اضافه تولیدی 7 هکتار زمین آنهم با آب و زمینی قابل کشت نیاز دارد
  13. ↑ م ک به قسمت « پیش زمینه های گسست اجتماعی» در مقاله چرا انقلاب 22 بهمن چرا خمینی https://www.nototerrorism-cults.com/2021/01/25/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-22-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86-%d9%88-%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%ae%d9%85%db%8c%d9%86%db%8c%d8%9f/
  14. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص123
  15. ↑ Leon Trotosky
  16. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص124
  17. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص83
  18. ↑ م کنید به مقاله “سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن از (دوره پدرش) قسمت آخر
  19. ↑ در ایران و ژاپن تقریبا فرایندهای توسعه را با هم شروع شد و تا انقلاب مشروطه هم واقعا خیلی عقب نبودیم
  20. ↑ م ک به “سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن از (دوره پدرش) قسمت آخر
  21. ↑ We will argue that achieving prosperity depends on solving some basic political problems. It is precisely because economics has assumed that political problems are solved that it has not been able to come up with a convincing explanation for world inequality. Explaining world inequality still needs economics to understand how different types of policies and social arrangements affect economic incentives and behavior. But it also needs politics. «Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 P83«
  22. ↑ آشوری داریوش، چرا سلطنت پهلوی ناتمام ماند، چرا انقلاب شد؟
  23. ↑ مراجعه کنید به مقاله سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن و سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر، و کتب منتشر شده توسط سران پهلوی و تاریخ نویسانی چون یرواند آبراهامیان-ایران بین دو انقلاب، عباس میلانی -نگاهی به شاه، پروفسور پیترآوری-تاریخ معاصرایران از کودتای 28مرداد1332تا اصلاحات ارضی و….
  24. ↑ کاتوزیان همایون، اقتصاد سیاسی ایران از قاجار تا پهلوی
    ← عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم
    سازمان مجاهدین و دروغ بزرگی به نام نجات جان کودکان →

ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
فوریه 24, 2022
داود باقروند ارشد
چون گفتنی باشد،
و همه عالم، از ریش من، در آویزد،
که مگر نگویم…،
اگر چه بعد از هزار سال باشد،
این سخن،
بدان کسی برسد
که من خواسته باشم!
شمس تبریزی
قبلا زنان نجات یافته متعددی از فرقه رجوی از ازدواج های اجباری مسعود رجوی با زنان جدا شده از اعضای مرد این فرقه با قوادی مریم رجوی را منتشر کرده اند.اما برای اولین بار است که فرزندان مجاهدین (دخترانشان) زبان می گشایند و از ازدواج مسعود رجوی با خودشان در زمان کودکی و زیر سن قانونی ازدواج پرده بر میدارند.
گزارش زیر که برای نگارنده ارسال شده است، متعلق به یکی از پدران عضو سابق مجاهدین درآلمان است که دخترش قربانی و شاهد چنین فجایع و جنایاتی که مسعود ومریم رجوی مرتکب شده اند، میباشد. این قلم همواره در مورد فرقه رجوی بعنوان داعش ایران نسبت به خطرآنها در آینده ایران هشدار داده ام. نگارنده خود شاهد و ناظر اعمال داعشی رجوی بوده واعتراض کرده ام و بعضا به دهسال زندان محکوم شده ام. که در مقالاتم مکرر بدان اشاره کرده ام. در زیر گزارش این دختر زیر سن قانونی را (که نامشان و گزارش آن در هر دادگاهی قابل ارائه است محفوظ است) را بخوانید.
در گزارش، از دختران جوان زیر سن قانونی یاد میشود که مطابق میل رجوی عمل کرده و به تازه واردها توصیه میکردند هرچه مریم و مسعود میخواهند انجام دهند. توضیح اینکه، رجوی رذل همواره برای فریب کودکان مجاهدین عده ای کودکان قبلا مسخ شده از درون حرمسرایش را از قبل آماده و توجیه می نمود تا با وانمود کردن به اینکه اولین بار است به عقد مسعودرجوی در می آیند، با اعمالی که رجوی میخواست این بخت برگشتگان جدید الورود به حرمسرایش انجام دهند را بصورت پیش در آمد اجرا کنند. تا تازه وارد ها به حرمسرایش بدانند چه باید بکنند و مریم رجوی مجبور نباشد بگوید “حالا مسعودرجوی را ببوسید” و یا “حالا به سر و روی و…مسعود رجوی دست بمالید”
کسانیکه از جنایات مسعود و مریم رجوی در فرقه رجوی با خبرند ولی ایرانیان و جهان را از آن مطلع نمیکنند، به نسلهای آینده و ایران آینده ظلم میکنند. و باید مسئولیت این کم کاری را بر عهده بگیرند. ایران نباید از چاله به چاه بیفتد.
داود باقروند ارشد
گزارش فرزند دختری پدری عضو سابق مجاهدین از ازدواج مسعودرجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین بصورت دسته جمعی با وساطت مریم رجوی.

نمونه گردن بندی که مسعودرجوی با حلال! “کردن” هر زنی برای خودش به آنها میداد که توسط خانم زهرا میرباقری چندسال قبل افشا شد
عین گزارش مطالب داخل کروشه از نگارنده است:
دخترم برام تعریف کرده می گفت ما دخترای جوان [فرزندان مجاهدین]تازه از خارجه آمده را در دسته های چند نفره در سال 74 [وقتی فقط 17 سال داشت]پیش رجوی بردند که مریم پیشش نشسته بود. مریم اول به ما گفت: خوب شما که اینجا آمده اید باید فکر شوهر و ازدواج را از کله تان بیرون کنید و از این به بعد به مسعود محرم هستید. بعد یکی یکی پیش مسعود می رفتیم و برای هر کدام یک گردن بند با عکس حضرت مریم را می داد.
[ مسعودرجوی هنگام دادن گردن بندها]با خودش دعا می خواند و دست به سر و روی دخترها می کشید. وقتی نوبت من شد و گردن بند را گرفتم تا خواست دست دراز کنه و به من دست بزنه خودم را سریع به عقب کشیدم و جا خالی دادم برگشتم نشستم و رو سری [ام را ] هم در نیاوردم.
بعضی دخترها [که کم سن و سال تر بودند]هم می رفتند همین کار را می کردند ولی بعضی ها خیلی لوس بازی در می آوردند. مسعود[رجوی] که دست بهشان می مالید آنها هم مسعود[رجوی] را دستمالی می کردند و می بوسیدند و روسری هایشان را درمی آوردند و به ما می گفتند “روسری هایتان را در بیاورید برادر مسعود محرم است.”
و بعد که رجوی رفت آن لوس ها رفتند سر ته ماندۀ استکان چای رجوی دعوا می کردند و هر کدام به نوبت به آن زبان می زدند و تبرک می کردند!!!!
ما تهوع مان گرفته بود. [دخترم هنگام تعریف کردن جنایات رجوی] ادای آنها و لوس بازی شان را با حالت نفرت پیش من نشان می داد.
می گه با مریم هم وقتی نشست داشتیم باقی ماندۀ چای مریم را هم برداشته می خوردند و می گفتند تبرک است!! …!!!
داود باقروند ارشد
مطالب مرتبط
مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
نامه سرگشاده امین گل مریمی به مسعود و مریم رجوی، چرا سازمان مجاهدین وجود کودک سربازی مانند من را انکار میکند؟
هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان
مارس 3, 2022
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

قسمت دهم

تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان

پس از مال و زن، علاقه به رستگاري اخروي در آرزوهاي انسانی مقامی معتبر دارد. وقتی معده از غذا انباشته شد و غریزة جنسی سیري گرفت، انسان فرصت کافی به دست میآورد که به سوي خدا توجه کند. با وجود تعدد زوجات، مسلمین وقت کافی براي اندیشیدن به پرورگار خویش داشتند و مبادي اخلاقی و شریعت و حکومتشان را بر اساس دین استوار میکردند . اسلام از همۀ دینها روشنتر و سادهتر است. اساس اسلام شهادت لاال هالااالله و محمد رسول االله است، و در مرحلۀ دوم ایمان به قرآن و مندرجات آن. بنابراین، مسلمان اصیل آیین به بهشت و جهنم، فرشتگان و شیاطین، معاد و قضا و ، فروع دین میآید که عبارتند از: نماز، 2 قدر، و روز حساب نیز معتقد است. بعد از اصول دین (توحید، نبوت، و معاد) روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر. فرد مسلمان به رسالت پیامبرانی که پیش از محمد [ص] بودهاند و وحی بدیشان آمده اعتقاد دارد «. هر امتی را پیغمبري بوده» (یونس، 47 .(بعضی مسلمانان عقیده دارند که تعداد این پیامبران 000‘224 نفر بوده است، ولی ظاهراً به نظر محمد [ص] فقط ابراهیم و موسی و عیسی کلمات خدا را بر زبان رانده .اند بنابراین، مسلمان باید به تورات و انجیل معتقد باشد و بداند که همۀ مندرجات آن وحی خداست و اختلاف آن با متن قرآن نتیجۀ تحریف عمدي یا غیر عمدیی است که در آن کتابها رخ داده است؛ و هم مسلمان باید معتقد باشد که قرآن ناسخ کتابهاي آسمانی سلف است، و محمد[ص] ختم پیامبران و رسولان. مسلمانان عقیده دارند که محمد [ص] بشر و مخلوق خداست، ولی حرمت وي به عنوان پیامبر همان حرمت مسیح در نزد مسیحیان است. یکی از صلحاي قدیم اسلام در این باب گفته است که اگر به روزگار پیامبر زنده میبود، نمیگذاشت قدم وي به زمین برسد و هر کجا میرفت او را به دوش خویش میبرد .
مسلمانان پارسا نه تنها از مندرجات قرآن اطاعت میکنند، بلکه حدیث و سنت پیامبر را نیز، که در طول قرون به وسیلۀ علما محفوظ مانده، عمل میکنند؛ زیرا، به مرور زمان، در مورد عقاید و عبادات و اخلاق و قانون با مسائلی رو به رو شدند که جواب صریح آن در قرآن نبود . همچنین در قرآن آیه هاي متشابه هست که معناي آنها از بسیاري از مردم نهان بود و به توضیح احتیاج داشت. بدین جهت، بسیار سودمند بود که مسلمانان بدانند پیامبر و اصحاب وي در این قبیل موارد چه کرده و گفتهاند؛ از این رو، بعضی مسلمانان به جمع احادیث پرداختند. البته در قرن اول هـ ق از نوشتن خودداري میشد؛ در شهرهاي مختلف مدارس حدیث پدید آمد، که در آنجا درسهاي عمومی دربارة حدیث و سنت پیامبر فرا میگرفتند. بسیار عادي بود که یکی از مسلمانان براي آنکه حدیثی را بیواسطه از راوي آن بشنود از اسپانیا به ایران سفر کند. بدین گونه، مجموعهاي از سنتهاي شفاهی در اطراف قرآن پدید آمد، درست بدان گونه که مشنا و گمارا در کنار تورات پدید آمدند. همان طور که یهوداي هنسی متون نامکتوب یهود را به سال 189 میلادي فراهم آورد، بخاري نیز به سال 256 هـ ق (870 ( م احادیث را جمع آوري کرد. وي سالها در اقطار اسلام از مصر تا ترکستان سفر کرد؛ 000‘600 حدیث فراهم آورد؛ و، پس از نقد و تحقیق، 275 7 ‘حدیث از آن جمله انتخاب کرد و در کتاب صحیح خود آورد و سلسلۀ اسناد آنها را به یکی از اصحاب یا شخص پیامبر رسانید.
بسیاري از احادیث پیامبر دربارة عقاید مسلمانی توضیح میدهند. محمد [ص] هرگز نگفته بود که معجزه آورده ولی دربارة اعمال خارق عادت وي حدیثها هست که چگونه گروه بسیاري از مردم را با غذایی که براي یک نفر 3 است، نیز کافی نبود سیر کرد؛ شیاطین را از تن کسان بیرون راند؛ و به وسیلۀ نمازي باران آورد و با نماز دیگر از ادامۀ باران جلوگیري کرد؛ پستان گوسفند بی شیري را لمس کرد، و شیر از آن جاري شد؛ و بیماران با لمس کردن لباس یا موي چیده شدة او شفا یافتند. بعضی احادیث [نبوي] نیکوکاري و محبت نسبت به دشمن را ترغیب میکنند. حدیثی به پیامبر نسبت میدهند که قصۀ کارگران مزرعه و مهمانان عروسی و عملۀ تاکستان ادبیات مسیحی را به یاد میآورد. از دیدة راویان حدیث، محمد [ص] با وجود آنکه نه زن داشت، نمونۀ کامل فضایلی است که دین مسیح سفارش میکند. بعضی نقادان مسلمان گفتهاند که تبلیغات اموي یا عباسی بسیاري از احادیث مجعول را به پیامبر نسبت داده است. ابن ابی العوجاء،که به سال 155 هـ ق (772م) در کوفه اعدام شد، اعتراف کرده بود که شخصاً 000,4 حدیث جعل کرده است. گروهی از مردم شکاك بیشتر احادیث را نمیپذیرفتند و بعضیشان داستانهاي نابابی به صورت حدیث صحیح قالب میزدند. مع ذلک، تصدیق احادیثی که در یکی از صحاح آمده نشانۀ یک مسلمان سنی است، و کسانی که به صحاح متداول علاقه نشان دادهاند سنی عنوان یافته .اند حدیثی هست که جبرائیل از پیامبر پرسید «: حقیقت اسلام چیست؟» و او جواب داد «: اسلام شهادت لا اله الا االله و محمد رسول االله، نماز کردن، زکات دادن، روزة رمضان، و حج خانۀ خداست براي کسی که مستطیع باشد » . بنابراین نماز و زکات و روزه و حج «چهار عمل واجب» است که بر هر مسلمانی مقرر است و با شهادت الوهیت و نبوت «ارکان پنجگانۀ اسلام» به شمار میروند. پیش از نماز وضو باید گرفت و چون در روز پنج نماز باید گزارد، نظافت، بحق از لوازم ایمان است.
اسلام نیز چون دین یهود به صحت تن و استواري اخلاق توجه بسیار دارد؛ به نظر این هر دو دین، انسان هیچ قضیۀ معقولی را بی هدایت عالم غیب دریافت نتواند کرد. پیامبر مسلمانان را از اهمال در کار وضو بر حذر میداشت و میفرمود که خدا نماز بی وضو را نمیپذیرد. تأکید میکرد که پیش از نماز دندانها را تمیز کنند، ولی مسواك را از واجبات وضو قرار نداد. واجبات وضو، شستن صورت و دست و مسح پاست ( مائده، 6 .(جنب باید غسل کند. زنی که از حیض پاك شده یا بار نهاده باشد باید پیش از نماز غسل کند. در جامعه هاي اسلامی پیش از آفتاب و نیمۀ روز و پسینگاه و نزدیک غروب مؤذن بر گلدسته بالا میرود و به وسیلۀ اذان مسلمانان را به نماز میخواند. اذان چنین است : االله اکبر االله اکبر. االله اکبر االله اکبر. اشهد ان لا اله الا االله. اشهد ان لا اله الا االله. اشهد ان محمداً رسول االله. اشهد ان محمداً رسول االله . حی علی الصلواة. حی علی الصلواة. حی علی الفلاح. حی علی الفلاح. االله اکبر االله اکبر. لا اله الا االله . براستی چه نیرومند و شریف است این دعوت که مردم را پیش از طلوع آفتاب به بیداري دعوت میکند؛ چه خوب است انسان به هنگام نیمروز از کار بازایستد، و چه بزرگ و باشکوه است که خاطر انسان در سکوت شب به جانب خداوند جل جلاله توجه کند. چه خوشاهنگ است صداي مؤذنان در گوش مسلمان و غیرمسلمان که این جهانهاي محبوس در پیکر خاکی را از فراز هزاران مسجد دعوت میکند که به سوي بخشندة زندگی و عقل توجه کنند و به جان با او پیوند گیرند.
در این پنج وقت، هر مسلمانی در هر گوشۀ دنیا باید از کار خود، هر چه هست، دست بردارد، تطهیر کند، رو به جانب کعبه بایستد، و رسوم و تشریفات نماز را به همان صورت که مسلمانان دیگر در اوقات مختلف روز عمل میکنند به انجام برساند . ١٩٠٣ هر که وقت دارد و بخواهد، براي نماز به مسجد میرود؛ معمولا همیشه مسجد براي نمازگزاران گشوده است و هر مسلمان سنی یا بدعتگذاري براي وضو و نماز یا استراحت به آنجا میرود. در زیر سقف مسجد مدرسان به شاگردان خود تعلیم میدادند، قاضیان دعاوي را حل و فصل میکردند، و فرمان با سیاست خلیفه اعلام میشد. مردم در آنجا جمع میشدند تا دربارة مسائل مورد علاقۀ خود سخن گویند، اخبار تازه بشنوند، و احیاناً دربارة کارهاي بازرگانی و مالی گفتگو کنند؛ زیرا مسجد، چون کنیسۀ یهود، مرکز کارهاي روزانه و خانۀ عام جماعت بود. روز جمعه، نیم ساعت پیش از نیمروز، مؤذن به پا میایستد و، از پس صلوات پیامبر و خاندان و اصحاب وي، مسلمانان را به نماز میخواند. به روز جمعه بهتر است نمازگزاران پیش از حضور در مسجد غسل کنند، لباس پاکیزه بپوشند، و عطر بزنند. اگر غسل نکرده باشند، باید در مسجد وضو بگیرند. رسم چنین است که وقتی مردان به مسجد میروند، زنان در خانه بمانند تا حضورشان ولو در حجاب، بعضی مردان را از توجه کامل به خدا باز ندارد. نمازگزاران کفش خود را دم در بیرون میآورند و پابرهنه یا با جوراب وارد میشوند و، چون وقت نماز میرسد، پهلوي هم، به یک یا چند صف، رو به محراب که به سوي قبله است میایستند. امام جماعت به پا میخیزد و ضمن خطبۀ کوتاهی مردم را وعظ میکند.
آنگاه نماز به پا میشود و امام جماعت آیاتی از قرآن میخواند؛ نمازگزاران دیگر نیز به دنبال او میخوانند، یا فقط به خواندن سورة فاتحه اکتفا میکنند، و نماز را با رسوم معین از رکوع و سجود و تشهد و سلام به سر میبرند. در نماز مسلمانان سرود، تشریفات، آیینهاي مقدس، و نیمکت مخصوص نیست. چون به نزد مسلمانان دین و دولت یکی است، مخارج کارهاي دینی از اموال عمومی پرداخت میشود. امام مانند کشیش مسیحی موظف نیست، یک مرد معمولی است که معاش خود را از کاري دنیایی به دست میآورد؛ براي مدتی از طرف متولی مسجد به امامت مسجد تعیین میشود و دستمزد مختصري میگیرد . دین اسلام رسوم کاهنی و کشیشی ندارد. بعد از نماز مسلمانان آزادند و میتوانند دنبال کار خود بروند ه. مین قدر کافی است که ساعتی به خداي خود توجه کردهاند و جانشان از کارهاي اقتصادي و اختلافات اجتماعی اوج گرفته و، بدون آنکه توجه کنند، به وسیلۀ شرکت در مراسم نماز جماعت، دلهایشان به یکدیگر الفت یافته است. واجب دوم، که بر مسلمان مقرر است، اداي زکات است. پیامبر اغنیا را به همان دیدة مسیح مینگریست. به گفتۀ بعضیها، وي در آغاز کار یک مصلح اجتماعی بود و از فاصلۀ عجیبی که تجمل بازرگانان و اشراف با فقر عامۀ مردم داشت آزرده خاطر بود. ظاهراً غالب پیروان وي در آغاز کار از فقرا بودهاند. نخستین کاري که در مدینه کرد این بود که براي کمک به فقیران یک مالیات سالانه به مقدار دو و نیم درصد بر دارایی منقول بست . در دولت اسلام جمع آوري و تقسیم زکات به مستحقان به عهدة کارمندان دولت بود. قسمتی از حاصل زکات براي بناي مسجد و مصارف دولت و تجهیز سپاه خرج میشد؛ از جنگها هم غنایم فراوان به دست میآمد و سهم فقیران افزوده میشد. عمربن عبدالعزیز چنین گفت « :
نماز، ما را به نیمۀ راه خدا میبرد، روزه، ما را به در قصر او میرساند، و زکات، ما را وارد آن قصر میکندعمربن عبدالعزیز
در روایات از مسلمانان سخاوتمند که مال خویش را به فقیران بخشیدهاند سخن بسیار رفته است، فی المثل حسن بن علی ]ع[ ، به گفتۀ روایات، در ایام زندگی خود سه بار اموالش را با فقرا تقسیم کرد و دوبار دیگر هر چه داشت به آنها بخشید. واجب سوم مسلمانی روزة رمضان است. باید بگوییم که شراب و مردار و خون و گوشت خوك و سگ مطلقاً بر مسلمانان حرام است، ولی اسلام از این جهت به قدر آیین یهود سختگیر نیست و خوردن محرمات را به هنگام ضرورت اجازه داده است. یک بار از پیامبر دربارة پنیري که با گوشت حرام مخلوط بود پرسیدند، فرمود بسم االله بگویید و بخورید . وي از زاهدمآبی افراطی تنفر داشت؛ رهبانیت را براي مسلمانان حرام کرده بود (اعراف، 32 .)
مسلمانان حق داشتند از مواهب حلال زندگی بدون اسراف بهرهور شوند. ولی اسلام، چون دینهاي دیگر، مسلمانان را به روزهداري میخواند که روزه مایۀ تقویت اراده و تندرستی آنها بود. پیامبر پس از چند ماه که در مدینه اقامت داشت، به مسلمانان گفت که آنها نیز، چون روزة سالانۀ یهودیان در یوم کیپور، روزه بگیرند؛ شاید میخواست یهودیان را به طرف اسلام جلب کرده باشد، و چون سرسختیشان را بدید، رمضان را ماه روزه کرد. در ماه رمضان، که در بعضی سالها بیست و نه و در سالهاي دیگر سی روز است، مسلمانان در اثناي روز از خوردن و آشامیدن و استعمال دخانیات و خلوت با زنان پرهیز میکنند؛ مریضان و مسافران و اطفال و پیران فرتوت و زنان باردار از روزه معافند. آغاز کار که روزه مقرر شد رمضان در آخرین ماه زمستان و روزها تقریباً کوتاه بود، ولی در گردش سی و سه سال، رمضان به تابستان میافتد و روزها دراز و تشنگی در گرماي مشرق سخت میشود، و روزه رنجی جانکاه است؛ اما مسلمان پارسا روزه را تحمل میکند. مسلمانان هنگام شب افطار میکنند؛ میخورند، میآشامند، و از دخانیات و خلوت با زنان تا سپیدهدم بهره توانند داشت. تمام شب مغازه ها و دکانها باز است، و مردم براي خوردن غذا و انجام مقاصد خود بدانجا میروند. فقیران در ایام روزه مثل ایام دیگر کار میکنند، ولی اغنیا میتوانند به وسیلۀ خواب روز رنج روزه را آسان کنند.
پارسایان پرهیزکار دهۀ آخر رمضان را همه شب در مساجد میگذرانند، زیرا معتقدند که قرآن در یکی از این شبها بر پیامبر نازل شده و عبادت آن «از هزار ماه بهتر» است، و چون نمیدانند شب قدر کدام است، همۀ ده ه را شب زندهداري میکنند. وقتی رمضان پایان مییابد، روز عید فطر را جشن میگیرند؛ غسل میکنند، لباس نو میپوشند، به همدیگر شادباش میگویند، زکات [فطریه ] و هدیه میدهند، و به زیارت قبور میروند. واجب چهارم مسلمانی حج است. حج مکانهاي مقدس از رسوم متبع مشرق زمین بوده است. یهودیان آرزو داشتند کوه صهیون را ببینند و اعراب بت پرست، روزگاران دراز پیش از پیامبر، به زیارت کعبه میرفتند. اسلام این رسم قدیم را تأیید کرد و همین قضیه از جمله عللی بود که اسلام را بسرعت در عربستان رواج داد. کعبه از آن پس که از بتان پاك شد، خانۀ خدا شد و هر مسلمانی (به جز بیماران و فقیران) میبایست هر وقت استطاعت دارد، به زیارت آن برود؛ ولی این مطلب را تفسیر کردهاند که براي یک بار در همۀ عمر است. وقتی اسلام در اطراف جهان منتشر شد، انجام حج فقط از عدة کمی ساخته بود. در خود مکه مسلمانانی هستند که هرگز مراسم حج را انجام ندادهاند . داوتی منظرة کاروان حج را با شکوه فوقالعادهاي وصف کرده است. کاروان در گرماي سوزان آفتاب در میان ریگهاي تفیده میگذرد؛ هفت هزار یا کمتر یا بیشتر از مؤمنان پیاده یا سوار اسب یا خر و استر یا کجاوه هاي مجلل با قافلهاند، ولی اکثر کاروانیان بر شتر سوارند و با هر قدم شتر تنشان به جلو منحنی میشود؛ «هر دقیقه، بخواهند یا نخواهند، پنجاه بار به طرف مکه تعظیم میبرند » .
هر روز پنجاه و احیاناً هشتاد کیلومتر را طی میکنند تا به واحهاي برسند و براي استراحت بار بیندازند. در این سفر سخت بسیاري از داوطلبان زیارت مریض میشوند و به راه میمانند، بعضیها میمیرند و پیکرشان براي درندگان راه میماند، برخی محتضر میشوند و میگذارندشان تا مرگشان برسد. حاجیان [اهل سنت] در مدینه قبر پیامبر را زیارت میکنند و بر قبر ابوبکر و عمر، که در مسجد پیامبر است، میگذرند و بعضیشان عقیده دارند که در مجاورت این قبرها، محلی براي عیسی بن مریم محفوظ مانده است . وقتی قافله به نزدیک مکه میرسد، بیرون شهر خیمه میزند، زیرا داخل شهر حرم مقدس است. آنگاه حاجیان غسل میکنند، احرام میبندند، پوشش سفید ندوخته به تن میپیچند، سواره یا پیاده مسافتی بسیار طی میکنند تا در محله هاي شهر مسکنی بیابند ز . ایران باید در همۀ مدت اقامت در مکه از منازعه و خلوت با زنان و محرمات بپرهیزند . شهر مقدس در ایام حج محل تلاقی مسلمانان از هر قوم و نژاد و طبقه است که همگی، بیامتیاز، مناسک حج را اجرا میکنند و وقتی به مسجدالحرام میروند، از فرط نشاد روحی، گلدسته هاي بلند بالاي دیوارها و طاقها و ستونها را نمیبینند.
در کنار چاه زمزم که، به گفتۀ روایات، اسماعیل از آب آن نوشیده است با خضوع توقف میکنند و از آب آن، بی توجه به حرارت و تأثیر آن، مینوشند؛ بعضیها از این آب به کشور خود میبرند تا در موقع دیگر و مخصوصاً هنگام مرگ بنوشند. سرانجام، زایران، در سکوتی عمیق و روحانی، به کعبه نزدیک میشوند. کعبه بناي کوچکی است که داخل آن را با چراغهاي نقره، که از سقف آویخته، روشن کردهاند و دیوارهاي بیرونی آن با پارچۀ ابریشم گرانبها پوشیده است. حجرالاسود معروف از بیرون به یکی از دیوارها منصوب است. حاجیان به دور کعبه طواف میبرند و حجرالاسود را میبوسند یا لمس میکنند یا به احترام آن خم میشوند. بعضیها، بیاعتنا به رنج بیخوابی و خستگی، شب را در داخل مسجد به صحبت یا نماز یا تفکر دربارة هدف سفر به سر میآورند. روز بعد، حاجیان، به یادگار هاجر که به جستجوي آب براي فرزند تشنه خود به هر سو شتابان بود، هفت بار میان صفا و مروه، که دو تپۀ کوتاه بیرون مکهاند، میدوند . روز هفتم کسانی که طالب حج اکبرند به عرفات میروند که تا مکه هفت ساعت راه است و در آنجا به یک خطبۀ طولانی سه ساعته گوش میدهند. آنگاه در نیمه راه بازگشت شبی در مزدلفه توقف میکنند و روز هشتم به منی میشتابند و چند ریگ به طرف ستونهایی که در آنجا هست پرتاب میکنند [رمی جمره ]. به اعتقاد مسلمانان، ابراهیم به همین طریق شیطان را که میخواست او را از قربانی کردن فرزندش باز دارد دور کرد. این همه مراسم حج است و حاجیان اعمالی را که پیامبر در زندگی خود در ایام حج کرده بود تکرار میکنند. مسلمانان در همۀ اقطار جهان روز قربان را عید میگیرند و در این روز، که دهم ذیحجه است، گوسفند میکشند و به قصد تقرب خدا گوشت و صدقه تقسیم میکنند.
آنگاه حاجیان مو میسترند و ناخن میگیرند و ناخن و موي چیده را به خاك میکنند. بدین سان حج پایان میپذیرد، ولی معمولا حاجیان پیش از آنکه به خیمه گاه قافله بازگردند، یک بار دیگر کعبه را زیارت میکنند؛ آنگاه از احرام بیرون میآیند، لباس عادي میپوشند، و با دلی آسوده و سرفراز از زیارتی که کردهاند سفر دراز خود را براي بازگشت به وطن آغاز میکنند. زیارت خانۀ کعبه و انجام مناسک حج همان نتایجی را در بر دارد که پیروان دین یهود و مردم مسیحی از زیارت بیتالمقدس و روم به دست میآورند. این مراسم فرد مسلم را به جامعۀ بزرگ اسلامی پیوند میدهد، از تجربهاي درونی و پرشور برخوردار میکند، و مبانی دین او را استحکام میبخشد. حج با مراسم پرهیز و تقوا، بدوي صحرا و مردم فقیر، تجار ثروتمند شهرها، بربرها، زنگیهاي افریقایی، شامیها، ایرانیها، ترکها، تاتارها، هندوها، چینیان، مصریان، و دیگر اقوام مسلمان رابه جایی گرد میآورد که یک جور لباس ساده به تن دارند و دعاهاي معینی را به زبان واحد یعنی زبان عربی میخوانند؛ شاید به همین جهت اختلافات نژادي در اسلام چندان سخت نیست. شاید آنها که مسلمان نیستند اندیشه کنند که طواف کعبه با عقل ناسازگار است. مسلمانان نیز که رسومی نظیر این را در دینهاي دیگر میبینند لبخند میزنند و حیرت میکنند که مسیحیان در یکی از مراسم خود «خدا را میخورند . »
مسلمانان این طواف را رمز یک ارتباط روحی و استمداد معنوي میشمارند. در همۀ دینها مراسمی هست که فهمیدنش براي کسانی که پیرو آن نیستند دشوار است . در هر دینی، هر قدر هم مبادي آن عالی باشد، خرافاتی نفوذ میکند که مربوط به مبادي دین نیست، بلکه زاییدة عقولی است که جسم و جانشان از تلاش در راه زندگی جاوید درمانده است؛ به همین جهت گروهی از مسلمانان به جادو اعتقاد دارند و پندارند که جادو میتواند از غیب خبر دهد، گنجهاي نهانی را کشف کند، عشق را در دلها پدید آرد، دشمن را آزار کند، بیمار را شفا دهد، و از حسد جلوگیري به عمل آورد. بعضی از آنها معتقدند که جادوگران میتوانند انسان را به حیوان یا گیاه مبدل کنند، یا به وسایل خارق العاده از جایی به جاي دیگر توانند رفت. داستانهاي هزار و یکشب بر محور این پندارهاست؛ در آنجا ارواح از هر طرف به وسایل جادویی بر ضد زندگان عمل میکنند و از زنانی که راغب به داشتن فرزند نیستند بچه به وجود میآورند. بسیاري از مسلمانان، مانند نیمی از مسیحیان، تعویذ و طلسم با خود دارند تا از آفات و بلیات محفوظ مانند؛ سعد و نحس ایام را باور دارند، و پندارند که خواب از آینده خبر میدهد و ممکن است خدا در خواب با ایشان سخن بگوید. در ولایتهاي مختلف اسلام، مانند ولایتهاي مسیحی، عامه به علم احکام نجوم اعتقاد دارند؛ نقشه هایی از ستارگان آسمان ثبت شده که هدف آن تنها شناختن جهت قبله و بعضی ایام عید نبوده است، بلکه میخواستهاند روز مناسب براي شروع کارهاي مهم را نیز تعیین کنند و طالع هر کسی را ـ یعنی خوي و سرنوشت او را ـ از روي ستارگانی که هنگام تولد وي در آسمان بودهاند بشناسند . دین اسلام، که در عرصۀ ایمان و عمل یکپارچه و متجانس مینمود، همانند مسیحیت، بزودي به فرقه هاي متعصب گوناگون تقسیم گشت؛ از جمله: خوارج، که تمایلات جنگی و زاهدمآبی و دموکراسی داشته است؛ مرجئه، که عقیده جبریه یا مجیره، که منکر آزادي ارادهاند و به عقیدة ایشان 4 دارند مؤمن در آخرت به عذاب دایم محکوم نمیشود؛ انسان در همه کار بناچار مطابق تقدیر ازلی رفتار میکند؛ قدریه یا اهل تفویض، که از آزادي ارادة انسان دفاع میکنند؛ و فرقه هاي دیگر که از آن میگذریم و دلبستگی و تبحري را که نسبت به مبادي خود داشتهاند میستاییم.
شیعه
ولی فرقۀ شیعه در تاریخ اسلام اهمیت فراوان دارد؛ همین فرقه است که خلافت امویان را منقرض کرد، بر ایران و مصر و ناحیۀ مسلمان هند استیلا یافت، و در ادبیات و فلسفه نفوذ بسیار نمود. مذهب شیعه در نتیجۀ قتل علی و عدهاي از مسلمانان میگفتند خداوند وقتی محمد [ص] را به عنوان رسالت 5 حسین و خاندان وي [ع ] پدید آمد. برگزید، مسلماً میخواست فرزندانش که وارث فضایل و معنویات وي هستند پیشوایان اسلام باشند. بدین جهت، به اعتقاد آنها همۀ خلفا به جز علی [ع ] غاصب بودهاند و حق خلافت نداشتهاند. از این رو وقتی علی [ع ] به خلافت رسید شیعیان خوشحال شدند، وقتی به قتل رسید عزا گرفتند، و از قتل حسین [ع ] سخت غمگین شدند. به عقیدة آنها علی و حسین [ع ] اولیاي خدا هستند، و ضریحشان را چون کعبه و قبر پیامبر احترام میکنند. محتملا پیروان آیین تشییع از عقاید ایرانیان و یهودیان و مسیحیان دربارة مسیح و افکار بوداییان دربارة مفهوم ذهنی بودي ستوه (یعنی رجعت قدیسان از پس مرگ) اثر گرفته .اند به اعتقاد ایشان، فرزندان [ع ] امامانی هستند که حکمت الاهی در آنها تجلی کرده است. امام رضا ]ع[ ، که ضریحش در مشهد در ناحیۀ شرق ایران است و مایۀ افتخار مذهب شیعه است، امام هشتم است. امام دوازدهم محمدبن حسن عسگري [ع ] به سال 260 هـ ق (873 ( م غایب شده و، به عقیدة شیعه، نمرده و در موقع مناسب ظهور میکند تا آنها را به قدرت برساند. فرقه هاي مختلف مسلمانان، عیناً چون فرقه هاي ادیان دیگر، نسبت به همدیگر بیش از نامسلمانان قلمرو اسلام دشمنی میکردند. با ذمیان ـ مسیحی، زردشتی، یهودي، و صائبی ـ چنان در ایام خلافت اموي به نیکی رفتار میشد که به روزگار ما نظیر آن در قلمرو مسیحیان نمیتوان دید. این مردم در انجام مراسم دین خود آزاد بودند، کنیسه ها و معابدشان به جا بود، فقط میبایست لباسشان به رنگ زرد باشد و مالیات سرانهاي که به اختلاف درآمد کسان از یک تا چهار دینار بود (75,4 تا 19 دلار) بپردازند. این مالیات فقط بر ذمیانی که سلاح توانستند برداشت مقرر بود؛ راهبان، زنان، نابالغان، بردگان، پیران، عاجزان، کوران، و فقیران معاف بودند. در عوض، ذمیان از خدمت سربازي آسوده بودند و به عبارت دیگر به سربازي پذیرفته نمیشدند. زکات نیز، که 5,2 %از درآمد سالانه بود، نمیدادند و دولت میبایست از آنها حمایت کند. در محاکم مسلمانان شهادتشان پذیرفته نبود، ولی یک قسم خودمختاري داشتند و تابع سران و قضات و قوانین خودشان بودند. رفتار حکام مسلمان با ذمیان به اختلاف سلسلۀ حکومتها تفاوت داشت: خلفاي راشدین با آنها سخت میگرفتند، امویان رویهمرفته ملایمت میکردند، عباسیان گاهی ملایم و گاهی خشن بودند.
عمربن خطاب یهودیان و مسیحیان را از عربستان که خاستگاه اسلام به شمار میآمد بیرون راند. یک روایت مشکوك پیمانی را به او نسبت میدهد که ضمن آن حقوق ذمیان را معین کرده است، ولی این پیمان، اگر هم بسته شده، اجرا نشده است. کلیساهاي مسیحی مصر در ایام عمر از امتیازاتی که در زمان تسلط دولت روم شرقی و پیش از فتح عرب داشتند استفاده میکردند. یهودیان خاور نزدیک مقدم اعراب را بگرمی پذیرفتند، زیرا به کمک ایشان از ظلم حکام سابق آزاد میشدند، ولی، با اینهمه، دستخوش محدودیتهایی بودند و گاه به گاه آزار میدیدند. مع ذلک با آنها مانند مسیحیان رفتار میشد، و بار دیگر کاملا آزادي یافتند و توانستند مراسم دینی خود را در بیتالمقدس انجام دهند. پیروان دین یهود، در سایۀ حکومت اسلام، در آسیا و مصر و اسپانیا خیلی بیش از زمان سلطۀ مسیحیت ثروت اندوختند. مسیحیان آسیاي باختري خارج از حدود عربستان با کمال آزادي مراسم دینی خود را به پا میداشتند، و تا قرن سوم هـ ق اکثریت شامیان مسیحی مانده بودند. به گفتۀ مورخان، به دوران مأمون (198 -218 هـ ق، 813 -833م) در قلمرو اسلام 11000 کلیسا بود و هم تعداد زیادي کنیسه و آتشکده وجود داشت. مسیحیان عیدهاي خود را علناً جشن میگرفتند. زایران مسیحی گروه گروه براي زیارت آثار مسیحی فلسطین میرفتند. صلیبیون در قرن دوازدهم میلادي مهاجرنشینهاي مسیحی معتبري در خاور نزدیک پدید آوردند که بسیاري از آنها تا روزگار ما به جاست. مسیحیانی که از کلیساي روم شرقی بریده بودند و از بطرکهاي قسطنطنیه، بیتالمقدس، اسکندریه، یا انطاکیه آزار میدیدند در سایۀ حکومت مسلمانان، که مناقشات و اختلافات کلیسایی به نظرشان معنی نداشت، آزاد و ایمن شدند. مسلمانان در کار حمایت مسیحیان از این نیز جلوتر رفتند. در قرن نهم میلادي حاکم انطاکیه نگهبانان خاص گماشت تا نگذارند مسیحیان مختلف العقیده در کلیساها یکدیگر را بکشند. در زمان امویان ملایمت و تفاهم به کمال رسید: دیرهاي راهب نشین همه جا به پا شد، اطراف آن به کار زراعت و اصلاح زمینهاي بایر پرداختند؛ اعراب راهبان را به دیدة تمجید مینگریستند، از شراب انگور دیرها مینوشیدند، و در سفرها از مهماننوازي آنها بهرهور میشدند.
زمانی مناسبات پیروان دو دین چنان دوستانه شد که مسیحیان صلیبدار میتوانستند به مسجدها بروند و با دوستان مسلمان خود گفتگو کنند. در قلمرو اسلام صدها مسیحی کارمند رسمی دولت بودند و کثرت مسیحیانی که به مقامات معتبر دولتی رسیده بودند موجب شکایت مسلمانان شده بود. سرگیوس، پدر قدیس یوحناي دمشقی، به دوران عبدالملک بن مروان خزانهدار دولت بود. خود یوحنا، که آخرین فرد از آباي یونانی کلیسا به شمار است، ریاست انجمن دولتی دمشق را برعهده داشت. به نظر مسیحیان مشرق، حکومت مسلمانان از حکومت و کلیساي روم شرقی ملایمتر بود. با وجود ملایمتی که مسلمانان آغازین داشتند، و شاید به سبب همین ملایمت، اکثر مسیحیان و همۀ زردشتیان و بت پرستان، به جز عدهاي ناچیز، و بسیاري یهودیان آسیا و مصر و شمال افریقا مسلمان شدند، زیرا مصالح مالیشان اقتضا میکرد که پیرو دین طبقۀ حاکمه باشند. اسیران جنگ میتوانستند با گفتن شهادتین و ختنه شدن از بردگی نجات یابند. غیرمسلمانان به مرور زمان با زبان و لباس عربی انس گرفتند و بتدریج پیرو شریعت قرآن شدند. جایی که هلنیسم از پس هزار سال تسلط توانسته بود تکیهگاهی استوار داشته باشد، در مناطقی که سپاه هاي رومی خدایان محلی را به جاي خود باقی گذاشته بودند، و در ولایتهایی که فرقه هاي مسیحی برخلاف مذهب رسمی روم شرقی به وجود آمده بودند، در همۀ این نواحی، عقاید و عبادات اسلام رواج گرفت. مردم به دین نو گرویدند و چنان دلبستۀ مبادي آن شدند که پس از مدتی کوتاه خدایان قدیم را از یاد بردند. در مناطقی وسیع از چین، اندونزي، و هند تا ایران، شام، عربستان، و مصر تا مراکش و اسپانیا دین اسلام در صدها قوم و نژاد نفوذ کرد، خاطرشان را مشغول داشت، بر اخلاقشان مسلط شد، زندگیشان را به قالب دیگر ریخت، و امیدهاي تازه در دلشان پدید آورد که به کمک آن رنج و محنت زندگی را فراموش کردند و داراي شخصیت و عزت نفس شدند. هنوز هم شمار کسانی که به این دین دلبستهاند در حدود 350 میلیون نفر است که اسلام وحدتشان داده و قلوبشان را، با وجود اختلافات نژادي وسیاسی، مؤتلف کرده است
پایان قسمت دهم

← ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد →

تکراری
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد
مارس 8, 2022
بمناسبت هشتم مارس روز جهانی زن

کوتاه سخن اینکه، بعد از نفی کامل فرقه رجوی توسط ایرانیان در دهه 1360 و ریزش نیروهایش، تنها تاکتیک مسعودرجوی برای حفظ تشکیلات صدپاره اش اتخاذ تاکتیک جدیدی بنام انقلاب ایدئولژیک با ادعای رهایی زنان و از آن طریق آزاد کردن انرژی زنان و مقایسه آن با آزاد سازی انرژی بردگان توسط محمد پیامبر اسلام جهت تسخیردوباره جهان توسط خلیفه جدید مسلمین جهان بنام مسعود رجوی بود.
تاکتیک جدید، با خود فروشی به عراق و عربستان و برای مدتی باکمک نظامی و مالی آنها و انجام عملیات مرزی و کشتن سربازان ایرانی بدست مسعود رجوی تحت نام جنگ جبهه ای داوم یافت.
اما سونامی قبول آتش بس بین ایران و عراق این جزیره دور افتاده را حتی در همان فاصله های نوری با مردم ایران و منافع مردم ایران نیز بیشتر و بیشتر در خودش غرق نمود و اینبار مسعود رجوی توسط خود مجاهدین بطور کامل نفی شد.

ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
تاکتیک رجوی برای بقاء به یمن دیوار آهنین دور قرارگاههای تشکلش در عراق و در همکاری تنگاتنگ با صدام سیکلِ سرکوب شدید داخلی، کشتن کردها برای حفظ صدام جهت حفظ دیوار آهنین خودش و سرکوب داخلی بیشتر بود.
سیکل اول سرکوب طلاقهای اجباری جهت جدا کردن مردان و زنان با هدف شکستن تمامی اتحادهای هرچند کوچک درون تشکیلاتی علیه خودش در حد اتحادهای زن و شوهرها در تشکیلات بود ، همچنین برداشتن بزرگترین مانع برسر راه کشاندن زنان دیگر به مسیری که مسعود رجوی برای مریم عضدانلو ترسیم و اجرا کرده بود. یعنی اسیر کردن زنان با بهانه آزادی زنان و تبدیل آنها از زنان ساده به رهبرانی جهانی!!! با انرژی که میتوانند نه تنها ایران بلکه جهان را تسخیر کنند. که این مهم تنها و تنها از طریق همبستری زنان با رهبر عقیدتی (خلیفه مسلمین جهان) کاری که مریم رجوی انجام داده بود عملی میتوانست بشود. مدیریت کشاندن زنان به این مسیر نیز با مریم رجوی بود. بموازات طلاقهای اجباری مردان تشکیلات که در ریز به ریز مسائل قرار داشتند و همگی مخالف رجوی بودند تماما از مسئولیتها عاری شده و خلع ید گردیدند. و جای آنها به زنانی داده شد که بقول مسعود رجوی کاغذهای سفیدی بودند که هیچ چیز در چنته نداشتند که علیه رجوی علم کنند.
توضیح عکس:کودکانی که بعد از ازدواح با مسعودرجوی مجبور بودند ابروهایشان را اصلاح کنند
در سیکل دوم که بدنبال حمله آمریکا به عراق صورت گرفت و میرفت که با از قدرت افتادن صدام این دیوار آهنین سرکوب رجوی نابود شده و اسرای مجاهد آزاد شوند، اما رجوی با کشتار کردها صدام را نجات داد و دیوار آهنین دور تشکیلات خود را حفظ نمود.
سیکل بعدی با توجه به ورود زنان به کار و مسئله دار شدنشان و اینکه مسیر مورد نظر رجوی را طی نمیکردند و تسلیم نمیشدند و تمامیت مسعودر رجوی را مورد سوال قرار میداند. مسعود رجوی با تاکتیک فرار بجلو آنها را به زندگی طلبی متهم نمود و آنها را مجبور نمود که رحم هایشان را با عمل جراحی خارج کنند تا به گفته رجوی هیچ بارقه ای از زندگی طلبی در آنها باقی نماند. در این مسیر زنان زیر تیغ جراحی رفته و رحمهایشان بیرون کشیده شد. ولی مسعود رجوی به اینهم راضی نبود و چاره را به خیال خودش بعد از نابودی زمینه های علائق فرزند طلبی، با به همبستری کشاندن زنان با خودش زمینه های علائق به همسرانشان را نیز در میان زنان از بین ببرد. اینبار نیز مریم عضدانلو همانند سیکل خارج کردن رحم زنان بکار افتاد و البته با فریب تک تک زنان آنها را به همبستری با مسعود رجوی کشاند.

نفیسه پزشک زنان در فرقه رجوی که رحم زنان را برای فراموش کردن بچه دارشدن در میآورد
اینکه رجوی انگیزه های شهوت رانی نیز داشته است یا خیر را باید از خودش پرسید. هرچند با تکیه به تاریخچه ننگین مسعود رجوی یعنی ازدواج با خانم فیروزه بنی صدر در پاریس تنها نه ماه بعد از شهادت اشرف ربیعی در ایران زمانیکه روزانه صدها میلیشیا در زندانهای رژیم به جوخه های اعدام سپرده میشدند و سپس زمانیکه هنوز با خانم فیروزه بنی صدر همسر بود به رابطه عاشقانه تحت نام عشق مرید(مریم عضدانلو) به مرشد(مسعود رجوی) غلطیده طوری که مریم عضدانلو را از مهدی ابریشمچی جدا کرد تا با وی ازدواج کند. و اینکه از سال 1363 که نابودی تشکیلات برایش مسجل شده تا کنون تمامی تاکتیکهای او در کانونش عشق و عاشقی و رابطه جنسی با زنان موج میزند، این ظن را تشدید میکند.

نکته پایانی جهت کوتاه کردن مطلب اینکه، رهایی زنان بنا به گفته خود مسعود رجوی و هزاران بار تکرار آن توسط مریم عضدانلو تنها و تنها با بردگی(خودسپاری مطلق) به رهبری عقیدتی (مسعود رجوی یعنوان یک مرد) عملی است نشان میدهد که آزادی زنان تنها بهانه ای جهت ارضاء شهوت قدرت و… پرستانه مسعود رجوی بیش نبوده است.
چرا که هیچ زنی در صورت مورد سوال قرار دادن رجوی آزاده محصوب نمیشود که هیچ بلکه ضد انقلاب بوده و مزدور رژیم تلقی میشود. آزادگی برای زنان یعنی بنده و عبد و عبید رجوی بودن. خانم مریم رجوی این است آنچه شما آنرا رهایی زنان مینامید؟
رجوی حتی به دختران زیر سن قانونی اعضای مجاهدین نیز رحم نکرد و بعد از فریب آنها و بردن به عراق در اولین فرصت همه را به عقد ازدواج خود در آورد. این فرزندان بعد از سالها سرانجام بعد از اینکه فرزندان مذکور شجاعت افشای تجازات جنسی به خودشان توسط فرماندهان انقلابی!!! مریم رجوی را پیدا کردند، دختران مجاهدین نیز به این بلوغ فکری رسیدند که بتوانند از زیر آوارهای نابود کننده مورد تجاوز قرارگرفتن در تشکیلات فرقه ای رجوی زبان بگشایند و از به عقد و ازدواج رجوی در آمدن با فریب مریم رجوی بعنوان قواد مسعودرجوی سخن بگویند. (اینجا)
نه به تروریسیم و فرقه ها
مارس 2022

——————-
مروری مختصر بر فرقه های مخرب همچون فرقه رجوی و فرقه آراویندان بالاکریشنان با یک حاکمیت استبدادی و یک کنترل افراطی بر کسانی که خانواده خود می نامید.
تصور کلی بر این بوده است که مقولاتی مانند انقلاب ایدئولوژیک و طلاق ها و هژمونی زنان و نشست های عملیات جاری و غسل و ترد خانواده و غیره تماما منحصر به مجاهدین خلق و از ابتکارات شخص مسعود رجوی بوده و در دیگر فرقه ها سابقه نداشته اند.
مروری مختصر بر فرقه های مخرب کنترل ذهن نشان میدهد که اتفاقا تمامی این مقولات که به جهت اعمال کنترل ذهن و استثمار اعضای فرقه بکار گرفته میشوند در بسیاری از فرقه ها مسبوق به سابقه بوده و به نوعی حتی این ترفند ها عینا در گذشته بکار گرفته شده اند.
در این قسمت به یک نمونه دیگر از این دست فرقه ها که اخیر انعکاسات بسیاری در رسانه های انگلستان داشت پرداخته میشود که نکات بسیار جالبی دارد.
داستان بریکستون، لندن، انگلستان
فرقه “مؤسسه کارگران” به رهبری رفیق “بالا”
حدود دو سال قبل رهبر هندی یک فرقه مائوئیستی را در لندن به اتهام تجاوز، کلاهبرداری، و جرائمی دیگر دستگیر کردند. وی قریب به چهل سال پیروان خود را سرکیسه میکرد و از آنان سوء استفاده از هر نوع می نمود. زنی که علیه او شکایت کرد سی و هفت سال اسیر این فرقه بود ولی میترسید جدا شده و حرف بزند چرا که مانند بقیه اعتقاد داشت اگر علیه فرقه افشاگری کند “یک ماهواره خاص چین کمونیست سابق آمده و وی را هدف قرار میدهد”.
این خانم الان 59 سال دارد و توانسته با کمک ارگان های خیریه ای که با مغزشوئی و برده داری نوین مقابله میکنند نجات یافته و در محلی خارج از فرقه در شهر لیدز انگلستان مستقر شود و تحت مراقبت قرار گیرد. برای بسیاری چنین مناسباتی در قرن بیست و یکم غیرقابل باور می نماید و آنها را افسانه های برده داری اعصار کهن میدانند.
جالب است که این جداشده اگرچه علیه این فرقه ظاهرا مائوئیست و طرفدار چین کمونیست سابق افشاگری نموده اما در عین حال در تلاش برای تبرئه کردن رهبر زندانی شده این فرقه می باشد. جوزفین هرایول Josephine Herivel، که دو سال قبل علیه رهبر فرقه یعنی آراویندان بالاکریشنان Aravindan Balakrishnan دست به افشاگری زده بود حالا اعتقاد دارد که وی بی گناه بوده و به غلط به اتهام تجاوز زندانی گردیده است.

جوزفین هرایول، یک نابغه سابق ویلون، ابتلا به سندروم استکهلم را رد میکند
جوزفین هرایول در سال 1976 به فرقه مائوئیستی آرویندان بالاکریشنان در لندن پیوست. او از بچگی یک نابغه موسیقی بود و جوایز بسیاری در این زمینه بدست آورد و قرار بود در جوانی برای ادامه کارش به نیویورک برود و آینده درخشانی در انتظارش بود که گرفتار این فرقه شد. آنان توجهی به نبوغ او نداشتند و حتی وی را به خاطر هنرش سرزنش میکردند و او را تحقیر می نمودند.
بالاکریشنان یک مجتمع زندگی اشتراکی در محله بریکستون Brixton در جنوب لندن را که با نیرنگ و فریب و در عین حال با خشونت و تهدید اداره میشد راه اندازی کرده بود. حالا این رهبر 75 ساله در مقابل دادگاه به خاطر تجاوز و فریبکاری و حبس اعضای فرقه اش محاکمه میشود.
هرایول اولین زنگ خطر را در خصوص این فرقه جهنمی در اکتبر سال 2013 به صدا درآورد اما اکنون به نظر میرسد که هنوز از زیر تأثیرات مغزشوئی فرقه ای بیرون نیامده و از کار خود پشیمان است. بالاکریشنان اعضای فرقه خود را تهدید کرده بود که اگر کسی جدا شده و علیه او اقدام کند یک موشک از جانب یک ماشین جنگی ماهواره ای الکترونیکی تحت کنترل چین کمونیست او را مورد اصابت قرار خواهد داد.
این افکار پارانویائی همچنان این زن و سایر اعضا را کنترل میکند و این عده هنوز بر این باورند که چین کمونیست بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالسم آمریکا غلبه کرده و جهان را مسخر خود خواهد کرد. او یک نمونه بارز از ابتلا به سندروم معروف استکهلم است. به لحاظ روانشناسی سندروم استکهلم به شرایط حاد روانی گفته میشود که گروگان ها خود با گروگان گیرها در اسیر نگاه داشتن خود همکاری میکنند که یک نوع برده داری مدرن و به ظاهر داوطلبانه است. این فرقه نظام سلطنتی انگلستان را یک حاکمیت فاشیستی میداند که باید سرنگون شود. جالب است که این جماعت آنچنان در محدودیت های خبری به سر می برند که هنوز اطلاعی از تغییرات سیاسی بوجود آمده در کشور چین طی این سالیان ندارند.
این زن که کاملا مغزشوئی شده ارتباطش با گذشته قطع گردیده است. لذا متخصصان برایش یک دستگاه ویلون آوردند تا او را به گذشته اش وصل کرده و ذهنش را بازپروری نمایند. جالب است که او حالا انگلیسی را با لهجه هندی صحبت میکند. نفوذ ذهنی و فکری رهبر فرقه بر خصوصا زنان داخل فرقه فوق العاده بوده است. هرایول در خصوص هیچ امری نمیتواند به تنهائی تصمیم بگیرد و حتی از اینکه در جائی تنها باشد به شدت وحشت دارد. او جدا معتقد است که اگر اتفاقی برای بالاکریشنان بیفتد وی مورد خشم چینی ها قرار خواهد گرفت. او در درون فرقه مانند سایرین به خطاهایش اعتراف کرده و خودش را تنبیه می نمود.
اولین باری که هرایول توانست آراویندان بالاکریشنان را ملاقات کند در یکی از سالن های دانشگاه لندن بود که حدود 200 نفر برای شنیدن سخنرانی وی آمده بودند. او که در خصوص شرایط انقلاب در انگلستان صحبت میکرد توضیح داد که چگونه پلیس او را کتک زده و دندانش را شکسته و به محل گروه او در ایکر لین Acre Lane در محله بریکستون یورش برده است. هرایول از آن پس در جلسات سخنرانی های او به صورت مرتب شرکت نمود.
او سپس به محل فرقه نقل مکان و زندگی اشتراکی خود را در آنجا آغاز کرد. در این مکان هر 5 نفر در یک اتاق کوچک با حداقل امکانات زندگی میکردند و تصاویر مائو را در محل خود بر روی دیوارها داشتند. او میگوید که پدرش خیلی سعی کرد که وی را از این کار منصرف کند اما او بنا بر حرفهای رهبر فرقه معتقد بود که پدرش طرفدار سرمایه داری و فاشیسم حاکم بر انگلستان است که باید رابطه با وی قطع گردد. بالاکریشنان تأکید داشت که از این پس وی پدر و خانواده واقعی او محسوب میشود و خانواده بیولوژیکی او دشمن او هستند که باید از آنها دوری کرد.
مشکل هرایول در حال حاضر اینست که نمیتواند 38 سال عمر تلف شده خود در فرقه را تبیین و توجیه نماید. او نمیتواند بپذیرد که تمامی این سالها در اشتباه بوده و فریب یک شیاد که او را منجی عالم و بشریت میدانست را خورده است. او نمی خواهد قبول کند که تمامی نبوغ و استعداد و آینده درخشانش را برای هیچ و پوچ از دست داده و در پیری تازه به نقطه زیر صفر رسیده است. او یک قربانی فرقه ایست که روح و روانش را تخریب کرده اند. چه کسی باید پاسخگو باشد؟ به او در داخل فرقه احساس گناه تزریق شده و حال او خود را خائن میداند که با پلیس انگلستان همکاری کرده است. از قرار معلوم رهبر فرقه تمامی منتقدین و مخالفین و حتی کسانی که در داخل فرقه سؤال طرح میکردند را “مأموران پلیس فاشیست انگلستان” می نامید.
در خصوص فرقه “مؤسسه کارگران بریکستون”
فرقه بریکستون یک فرقه پارانوئیک (فرقه ای که با ایجاد ترس غیر منطقی و غیر واقعی مغزشوئی میکند) است که سلطه ظالمانه اش را طی سالیان بر زنان اعمال مینمود. فرقه ها با ایجاد فوبیا (ترس غیر منطقی از چیزی که در واقع وجود دارد) و پارانویا (ترس غیر منطقی از چیزی که حتی وجود خارجی هم ندارد) در ذهن پیروانشان به کنترل اذهان آنان می پردازند.

بالاکریشنان و برخی از اعضای فرقه اش در سال 2012
آراویندان بالاکریشنان یک حاکمیت استبدادی و یک کنترل افراطی بر کسانی که خانواده خود می نامید اعمال مینمود و تازه از آنها طلبکار بود که با فداکاری هایش آنان را به سعادت واقعی رسانده که باید ممنون و سپاسگزار وی باشند.
این فرقه انقلابی مائوئیستی در سال 1979 توسط کسی که خود را بعدها “رفیق بالا Comrdad Bala” نامید تأسیس شد. او یک میتینگ در مرکز شهر لندن ترتیب داد و اعلام نمود که چین کمونیست تحت حاکمیت مائوتسه دونگ Mao Zedong بزودی جهان را خواهد گرفت. او علنا اعلام مبارزه علیه مارگارت تاچر که به تازگی در انگلستان نخست وزیر شده و رونالد ریگان که در شرف رفتن به کاخ سفید در آمریکا بود نمود و عده ای را به این ترتیب جذب کرد.

بالاکریشنان در دهه 1970
مواردی که این رهبر فرقه ای در ابتدا به اتهام آنها دستگیر شد شامل چهار فقره میشود که عبارت از تجاوز جنسی به اعضای فرقه، اعمال خشونت علیه کودکان، و زندانی نمودن دختر خودش است. این رهبر 75 سال، که از سال 1975 تا سال 2013 یک کمون مخفی در لندن تأسیس نموده بود، اکنون شش اتهام تجاوز جنسی و دو اتهام اعمال خشونت دیگر نیز دارد.
رهبر این فرقه مائوئیستی عمدا و با ترفندهای مختلف حس حسادت زنان را نسبت به یکدیگر بر می انگیخت و از این موضوع سوء استفاده مینمود و در عین حال مدعی میشد که ارتباط جنسی وی با زنان عضو فرقه به خاطر خنثی نمودن این حس حسادت است. او که به تجاوز به زنان و زندانی کردن دخترش متهم است در دادگاه مدعی شد که هیچ کاری خلاف میل کسی انجام نداده و پیروانش هرآنچه کرده اند داوطلبانه و با آگاهی و اختیار بوده است.
او در دادگاه اعلام کرد که از رابطه جنسی با زنان بیزار بوده اما این فداکاری را به اجبار به خاطر فرونشاندن حس رقابت و حسادت بین زنان انجام داده است تا اتحاد از بین نرود و این زنان ارتقاء معنوی بدست آورند که البته آنان خودشان از این موضوع رضایت کامل داشتند.

آراویندان بالاکریشنان در دهه 1960 میلادی از هندوستان به انگلستان مهاجرت نمود
او خود را رهبر “مؤسسه کارگران Workers’ Institute” با افکار مارکسیسم لنینیسم و همچنین مائوئیسم در بریکستون میداند. او در دادگاه گفت که در گروه او هیچ اجباری در کار نبوده و هیچ کس بر خلاف میل خود نمانده است. او حتی فریب پیروانش را رد کرد و گفت آنها همگی انسان های تحصیل کرده و باهوش و عاقلی بودند که به میل و اراده خود وارد گروه وی شده و مانده اند.
سه زن از جمله دختر رهبر فرقه نهایتا در سال 2013 از فرقه فرار کرده و به پلیس مراجعه نمودند. بالاکریشنان جمعا 16 مورد اتهامی در پرونده اش دارد. در یک مورد کشف شد که وی به دختری زیر سن که والدینش عضو فرقه بوده و در داخل فرقه به دنیا آمده و بزرگ شده بود به دروغ گفته بود که والدین وی مرده اند و او را تا سن 30 سالگی در ایزولاسیون کامل نگاه داشته و مورد سوء استفاده قرار میداده است.
او در دادگاه اعتراف کرد که از اعضای فرقه می خواست تا بیوگرافی جنسی خود را بر اساس پراتیکی با عنوان “غسل Cleansing” نوشته و در جمع بخوانند و به این ترتیب تطهیر شوند. این یک پراتیک فرقه ای است که به این ترتیب احساس گناه به فرد القا شده و تحقیر گردیده و به راحتی به زیر سلطه در می آید. یکی از زنان جدا شده گزارش نمود که وادار شده بود تا علنا اعتراف کند که قبل از پیوستن به فرقه با 34 مرد مختلف رابطه جنسی داشته است. او میگوید که همین اعتراف البته ساختگی موجب قفل شدن ذهن او و خورد شدن شخصیتش به لحاظ روانی و در نتیجه ماندن در فرقه و مورد سوء استفاده رهبر قرار گرفتن شده بود.
“بالا” در دادگاه نیز از استعمار انگلستان و آمریکا صحبت میکرد و اینکه بزودی انقلاب جهانی صورت خواهد گرفت و چین بر جهان مسلط خواهد شد. او تمامی اتهامات را رد می نمود و تلاش داشت حتی پارانویای فرقه خود را به دیگران هم تسری دهد.
موارد بسیار تأسف بار و تراژیکی از جدا کردن همسران از یکدیگر و والدین از کودکان به بهانه های مختلف و سوء رفتار با اعضا گزارش شده است. پارانویای اعمال شده بر ذهن و روان اعضا به حدی شدید بود که آنان هنوز از اینکه سکوت را بشکنند و لب به سخن باز کنند واهمه و وحشت دارند. آنان همچنان بر این تصور هستند که اگر رهبر فرقه از آنان ناراضی باشند عقوبت خواهند دید.
در سال 1976 زمانی که “بالا” مؤسسه کارگران بریکستون را در زمینی به وسعت 140 هکتار تأسیس نمود گفت که بریتانیا بسیاری از مناطق جهان را مستعمره خود نموده و انسان های فراوانی را به قتل رسانده است. او و هفت نفر دیگر، که همگی زن بودند، این کمون را تأسیس کردند. دیگران کارهای آشپزی و نظافت را به عهده داشتند و “بالا” عملا کاری انجام نمیداد. او معتقد بود که باید به کارهای ایدئولوژیکی و سیاسی اش بپردازد.
در این فرقه اعضا با عنوان “رفیق” تنها مجاز بودند که به صورت دو نفره از مرکزشان در بریکستون خارج شوند و تردد تک نفره اعضا ممنوع بود. “بالا” دلیل این امر را امنیتی ذکر میکرد و افراد را از اقدامات پلیس علیه فرقه اش می ترساند. حال آنکه در عمل میخواست افراد مراقب یکدیگر باشند تا کسی احیانا فرار نکند. برای خروج از مقر نیاز به برگه امضا شده رهبر فرقه بود که نمونه های آن در دست پلیس می باشد.
رهبر این فرقه اگرچه متأهل بود اما به صورت مداوم با دیگر زنان فرقه رابطه جنسی داشت. او ابتدا از آنان می خواست تا در خصوص تجارب جنسی گذشته خود گزارش بنویسند و به آنها میگفت که این امر کمک میکند تا غسل کرده و تطهیر cleanse شوند. از کسی نمی پذیرفت که تجربه ای نداشته باشد و آنان را آنقدر تحت فشار میگذاشت تا بالاخر اگر شده ساختگی چیزی با جزئیات کامل بنویسند. سپس آنان را به خاطر این گذشته ناپاک در مقابل جمع و با مجبور کردن آنها به خواندن گزارشاتشان تحقیر می نمود و مورد انتقاد قرار میداد و آنقدر آنان را به صورت سیستماتیک خورد میکرد تا تسلیم محض او باشند.
زنی به اسم سایان دیویس Sian Davies از وی باردار شد ولی هیچکس از این موضوع اطلاع نداشت. وقتی این مسئله برملا شد او ادعا کرد که این حاملگی حاصل عمل یک “ماشین جنگی الکترونیکی” که مراقب آنان است می باشد. او هنوز هم بر این ادعا اصرار دارد. او اعلام می دارد که حزب کمونیست چین یک “ماشین جنگی ماهواره ای الکترونیکی” به نام جکی Jackie در اختیار دارد که جهان را کنترل میکند و وقایع جهان را رقم میزند و به زودی حاکمیت چین کمونیست بر جهان عملی خواهد شد. او مائو را همچنان رهبر حزب کمونیست چین میداند.
دختر این رهبر فرقه مائوئیستی هرگز اجازه نداشت تا از کنترل پدر خود خارج شود. این زن که تمامی عمر 32 ساله خود را در فرقه تحت رهبری آرویندان بالاکریشنان گذرانده است گفت که بارها تصمیم به خودکشی داشته و اگر موفق به فرار نمیشد نهایتا همین کار را میکرد. او توضیح داد که چگونه رهبر فرقه به مدت سه دهه او را متقاعد کرده بود که خدای روی زمین می باشد و چنانچه وی اقدام به فرار نماید توسط اشعه شلیک شده از یک ماهواره چینی کشته خواهد شد.
متخصصین معتقدند که این شخص که خود را “فران Fran” می نامد به مدت 30 سال به صورت “هیچ کس non-person” زندگی کرده و آسیب های روانی بسیاری دیده که شاید هرگز نتواند زندگی نرمالی داشته باشد. “فران” اگر چه از فرقه فرار کرده اما از زندگی مستقل وحشت داشته و تحمل آنرا ندارد. او هیچگونه آشنائی با دنیای مدرن نداشت. از وجود کامپیوتر و موبایل بی اطلاع بود
در حال حاضر بالاکریشنان به عنوان رئیس کمون بریکستون به اتهام 16 فقره تجاوز و تعرض جنسی و جرائم دیگر تحت محاکمه قرار داشته و در زندان به سر می برد. در جلسه دادگاه او، اظهارات دختری که به مدت 30 سال توسط او حبس شده بود شنیده شد. این دختر اجازه نداشت تا آزادانه کتاب بخواند اما مجبور بود کتاب های رهبر را بخواند. “بالا” یک بار یک دختر را به خاطر اینکه آواز خوانده بود به شدت کتک زد. او همچنین دختر خود را بخاطر اینکه بازی کرده بود به زیر کتک گرفت.
———————

رضا شاه طرح ها و آرزوهای چه کسانی رادر ایران پیاده کرد؟ چرا مشروطه خواهان برای حفظ ایران دست از مشروطه شستند؟
آوریل 11, 2022
در کشوری همچون ایران که در آن حافظه جمعی وجود ندارد ونسل های جوان و… گرفتار در جهنم حاضرند، و تجربه و خاطره شخصی از دوران پیش از انقلاب و از جریان انقلاب ندارند، در مورد مشروطه نیز، مطالعه تاریخ کشورشان نیز زیر بمباران اطلاعات پوشال و دروغین دنیای مجازی مجالی نمی یابد، تحریف تاریخ، آسان ترین کار است، اما اثبات تحریف و اقناع مردم به حقیقت تاریخ، به کارعظیم تهیه و تدارک اسناد و شواهد معتبر، و از آن بمراتب دشوارتر، نجات آنها از زیر بمباران اطلاعات مجازی تحریف تاریخ و پوشالی و دروغین و… با پناه گرفتن در سنگر مطالعه، به تفکر، تأمل و خرد ورزی و آموختن، نیاز دارد.
داود باقروند ارشد
پیدایش دولت مدرن در غرب محصول شرایط اقتصادی و اجتماعی از یک سو و اندیشه های متفکران قرن شانزدهم و هفدهم، نظیر ژان بدن و توماس هابز، از سوی دیگر است. گسترش تجارت و شکل گیری نهادهای اقتصادی جدید، اصلاح دینی و ظهور پروتستانیسم، ظهور دولت های مطلقه و تمرکز سرزمینی، اداری و نظامی از قرن هفدهم به بعد، سبب شد تا دولت ها به عنوان عالی ترین مظهر اقتدار و سلطه مشروع تلقی شوند. این دولت های مدرن با تمرکز قوا و ایجاد ارتش های منظم و انجام مجموعه ای از اصلاحات بنیادی در زمینه های اداری و مالی، نسبت به ایجاد هویت ملی فراگیر و ناسیونالیسم مبادرت ورزیدند. شکل کنونی دولت-ملت ها محصول تحول دولت های فئودالی به مطلقه و سپس دولت های ملی مدرن است که طی فرایندی تاریخی در غرب ساختاربندی شد. بحران نهاد دولت در ایران، از زمان ورود تجدد به ایران و جنگ های ایران و روس بروز کرد. آن جاکه نخبگان سیاسی نظیر عباس میرزا، امیرکبیر، سپهسالار و بعدها مشروطه خواهان تلاش می کردند با شکل گیری دولت منتظم و قدرت مند، وضعیت آشفته اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران را سامان دهند. یک دهه پس از مشروطه در سال های 1290 شمسی به بعد، جامعه ایران دست خوش همه گونه نابه سامانی و هرج ومرج بود. در این مطلب، نقش ذهنیت روشنفکران در ساخت دولت متمرکز مورد بررسی قرار میگیرد. بویژه که، ساختمان ذهنی روشنفکران ایرانی تحت تأثیر دستگاه فکری تجدد از یک سو و میدان سیاسی و اجتماعی پس از نهضت مشروطه از سوی دیگر، در ساخت دولت مدرن پهلوی نقشی بی بدیل داشت.
عمده مشروطه خواهان ایران از میان وطن پرستان و روشنفکران تجدد طلب بودند که در خارج کشور تحصیل کرده و یا اروپا را دیده بودند، و یا از همفکران چنین ایرانیانی بودند. که در میان آنها شاه زادگان و روحانیون و دیوانیان نیز حضور داشتند. میرزا ملکم خان از جمله ایران گرایان و مشروطه خواهانی بود که در فرانسه تحصیل کرده بود.

مظفرالدین‌شاه و عده‌ای از درباریان ــ از جمله امین‌السلطان، حکیم‌الملک، میرزا ملکم‌خان
در ده سالگی برای تحصیل به فرانسه فرستاده شد. در بازگشت بعنوان مترجم و مدرس دارالفنون وهم چنین مترجم و مستشار شاه و صدر اعظم وقت به خدمت دولت درآمد. جزء هیئت اعزامی ایران در کنفرانسی بود که در پاریس به مسئله هرات می پرداخت. او سه سال بعد تشکیلاتی به نام “فراموشخانه“ در تهران ایجاد کرد، که اعضای آن را برخی از وابستگان تجددطلب خاندان سلطنتی دیوانیان، تحصیل کرده های مدرسه دارالفنون و ادبا و روحانیون تشکیل می دادند. این سازمان با آگاهی و بدوا با موافقت ناصرالدین‌شاه تشکیل شد ولی تحمل آن دیری نپائید. شاه دستور تعطیل آن را در سال 1240 شمسی صادر کرد. ملکم خان مجبور به ترک کشور گردید. بعد از عفو در بازگشت، وزیر عدلیه، وزیر مختار و سپس سفیر ایران در لندن، و در (زمان مطفرالدین شاه) سفیرکبیر ایران در روم سمت هایی بود که داشت. ملكم خان بعد از ممنوعیت “فراموشخانه” انجمن مخفی دیگری را با نام “مجمع آدمیت “تاسیس كرد. در دوره نخست مشروطیت ایران، در میان اعضای جامع آدمیت، 16 نماینده مجلس شورای ملی، 135 نفر از رجال و دولتمردان سرشناس و درجه‌ اول، 20 تن از شاهزادگان، 11 پزشک (طبیب)، 12 نفر نظامی، 3 هنرمند برجسته، 13 بازرگان، 14 روحانی و حدود 90 تن از اقشار متوسط جامعه به‌چشم می‌خورد.[1] به قطع و یقین با هر برداشتی از میرزا ملکم خان، وی تاثیرعمیقی بر بیداری ایرانیان برای ورود به انقلاب مشروطه داشته است. او نشریه “قانون” را در تشکل “مجمع آدمیت” منتشر میکرد. ملکم خان در تشریح وضعیت اداره امور و ناامنی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ایران قبل از مشروطه در شماره اول نشریه (قانون غره رجب ۱۳۰۷ شماره یک) اینگونه می نویسد:
“هیچ کس در ایران مالک هیچ چیز نیست زیرا که قانون نیست هیچ عملی مبنای قانونی ندارد کسی نیست که بداند تقصیر چیست و خدمت کدام است. حتی برادران و پسرهای پادشاه نمی‌دانند فردا صبح عراق منفی خواهند شد یا به روس فرار خواهند کرد. مال و جان و ناموس و تمام زندگی خلق موقوف به بوالهوسی روساست. ” او در شماره دوم نشریه نوشت: “امروز در کره زمین هیچ دولتی نیست که به قدر دولت ایران بی نطم و پریشان و غرق مذلت باشد. اختیار کل مصالح دولت در دست جهال نانجیب، حقوق دولت مزد رضایت مترجمین سفرا، القاب و مناسب دولت بازیچه رذالت های دلبخواه، لشکر ما مضحکه دنیا، مجتهدین ما آرزومند عدالت کفار، شهرهای ما پایتخت کثافت، راههای ما بدتر از راههای حیوانات، هیچ امیری نیست که ده دفعه بی جهت مغضوب نشده باشد هیچ تاجری نیست عمال دولت او را ورشکسته نکرده باشند، هیچ صاحب منصب هنری نیست که در آستان یک رذل ذلیل نمانده باشد”. میرزا ملکم خان
این نمونه گزارش شرح حال ایران در قبل از مشروطه را اشاره ای است به حس و حال روشنفکران ترقی خواه، جهت سوار کردن ایران بر قطار ترقی جهانی و تلاشهای چندین ساله مردم ایران و خونهایی که در مسیر دستیابی به حکومت مشروطه (بعنوان زمینه حیاتی ایجاد ترقی) در سراسر میهن از تن و جان مردم، روشنفکران، نخبگان، و در راس همه در تبریز برای نجات انقلاب و به موفقیت تبدیل کردن آن فدا شده است، و اینکه تا چه میزان در اثر ادامه دار شدن بحرانهای کشور یک دهه بعد از مشروطه که نتیجه توطئه های داخلی و خارجی بعلاوه نبود زیر بناهای (تاریخی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) بود، در اوج استیصال در مواجه با مشکلات در تلاش برای اصلاح امور به هر تلاشی دست زدند، برجسته شود.
وضعیت تاریخی فرهنگی
فضای ایده ها، جهانِ اندیشه ها، پندارها، آرزوها، مرامنامه ها و برنامه هاست. ایده‌ها به نسبتی که از پندار و آرزو در گذشته و به مرامنامه ها و برنامه ها تبدیل میشوند فرصت می یابند تا از فاصله خود از واقعیات بکاهند و بر ظرفیت اجرا پذیری خود بیفزایند. این در حالی است که ایده ها از درون نقد خود انگیخته سنت و شناخت روشمند امکانات بیرون آمده و از این راه به تنظیم و تدوین مرامنامه ها و برنامه های سازنده حال و آینده رسیده باشند. واقعیت آن بود که بخش اصلی ایده ها مرامنامه ها و حتی برنامه هایی که توسط روشنفکران دلسوزِ پیش از انقلاب و مشروطه طلبان، تعبیر و تدوین می‌شد، منشاء بیرونی داشت. اینکه حتی مردم عادی نیز همچون امروز مانند روشنفکران بدون هیچ تأثیری از بیرون قادر به اظهار نارضایتی از ستم، فقر و بی قانونی موجود بودند و رهایی از آن را آرزو می‌کردند نافی این واقعیت نبود. روشنفکران از دوران پیش از انقلاب مشروطه نه تنها در نحوه دریافت علل نارضایتی ها بلکه در تصور راه های غلبه بر آن علل و ایجاد نظامات مطلوب، وسیعا تحت تاثیر ایده ها، مرامنامه ها و برنامه های برگرفته از اروپا و بعضاً ترجمه مستقیم آنها بودند. همین واقعیت موجب دوری کم و بیش آنها از واقعیت های آن زمان ایران بود و تحقق آنها را در آن زمانِ کوتاه مشکل و بعضا ناممکن می کرد. این برداشت هم شامل بر برخی از جزئیات خواسته‌ها و برنامه‌هاست هم ناظر بر طرح کلی‌تر ملت‌سازی یا ملت شدگی ایرانیان که البته با موانع بسیار برخورد کرد.
حسن تقی زاده[2] از سران مشروطه خواهان رادیکال سکولار، رهبر جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس در زمانیکه هنوز نشانی از رضا خان نبود، اعتقاد خود به ناکامی انقلاب مشروطیت را در نامه ای که در 27 جمادی الاول 1327 به میرزاکرم خان رشتی از سرکردگان انقلاب در گیلان نوشت ابراز کرد. وی نوشت:
” آن مشروطه حقیقی صحیح بی غرضانه و اداره امین وطن پرست مراعات کننده کافه حقوق ملت و وطن به دلایل علمی در ایران محال و ممتنع است”. در اینجا یک سوم سکنه ملیت ایل چادر نشین وحشی یغماگر است، اغلب مجاهدینش [همچون مفسده های فرقه مسعود رجوی تحت نام مجاهد با این تفاوت که مجاهدین صدر مشروطه هیچکدام وطن فروش نبودند] دارای اوصافی است که من از ذکر آن خجلم. بدون مدارس و مکاتب، ایران کنونی با این سکنه حالیه هرنوع خودکشی کند و هر ورقش را برگرداند…بهتر از این نخواهد شد.” [3]حسن تقی زاده
وضعیت تاریخی اجتماعی
ارتباط میان حکومت مرکزی و قدرت‌های محلی یکی از مسائل بنیادی حکومت در ایران بوده است از یک طرف حکومت های استبدادی به تراکم و تمرکز قدرت در دست خود مایل بودند و از طرف دیگر سران طایفه ها، ایلات و دیگر صاحبان قدرت محلی سعی داشتند استقلال خود را تا حد اکثر ممکن حفظ کنند. کشمکشی که از این دو گرایش متضاد حاصل می‌شد کوثری بنیادی در تعیین ماهیت حکومت در سراسر تاریخ ایران بوده است.
مشروطه طلبان از یک طرف مایل به استفاده ابزاری از نیروی نظامی ایلات علیه مخالفان خود بودند و از طرف دیگر از ناآرامی هایی که این نیروها برای دولت مرکزی ایجاد می‌کرد بیم داشتند. فرقه دموکرات در اعلامیه مورخ ۱۵ شوال ۱۳۲۹ از لران لرستان و وحشیان کلهر و دزدان پشت کوه و اشعار گروس و … همدان و بی مغزان کرمانشاه و غارتگران کردستان یاد کرده است، که با وعده و وعید به دور ابوالفتح میزا آخرین متحد مرتجعین و ننگ دو دمان قاجار گرد آمده بودند. ولی فرقه دمکرات در همان اعلامیه از آن خوشحال بود که آنها با یک حمله دلیرانه بختیاری -که بخت یارشان باد- شکست خوردند.[4]
وضعیت سیاسی
موانع پیاده شدن مشروطه و حرکت بسمت توسعه شامل توطئه های دربار و محمدعلی شاه، توطئه های دولتهای روس و انگلیس از طریق سفارتها و عواملشان در درون کشور و در دربار و دولت و … تضادهای بین مشروطه خواهان، چه در اردوی سکولارها و چه در میان روحانیون و چه بین روحانیون و سکولارها، بین دسته جات و احزاب و گروههای مختلف، تضادهای شخصی و طبقاتی و عقیدتی، قیام های وطن پرستانه[5] و شورش های چپاولگرانه[6] سران ایلات و اقوام در اقسا نقاط ایران و البته تضاد ها و موانع بین المللی چنان آشفته بازاری در بعداز مشروطه ایجاد نمود که هیچ یک از سه مجلس منتخب به پایان رسمی دوره قانونگذاری خود نرسید.
عمر کابینه ها کوتاه بود و ترکیب آنها به کرات تغییر میکرد. در فاصله شروع کار مجلس اول و پایان کار مجلس سوم بیش از بیست بار هئیت دولت یا تغییر کرد و یا ترمیم شد. عمر برخی از کابینه ها از چند روز تجاوز نکرد. علت اصلی این همه تغییر جنگ قدرت، بی تجربگی عمومی به خصوص نمایندگان مجلس در شیوه پارلمانی اداره کشور و ناپختگی وتشتت نظرها در موضوعاتی بود که در مجلس بایددرباره آنها مذاکره می کرد و تصمیم می گرفت. جنگ قدرت و نا پختگی و بی تجربگی از طرف دولت نیز مانع همکاری آن بامجلس می شد. ضمن اینکه دولت ها زیر فشار مجلس ستیزانه شاه، نایب السلطنه و سفرای دو دولت استعماری بودند. علیرغم اعلام بی طرفی ایران درجنگ جهانی و اشغال کشور توسط روسیه و انگلیس نه تنها به خودی خود موجب ویرانی و خسارات جانی عظیم گشت، بلکه محیطی به وجود آورد که در آن همه عوامل آشوب و نا امنی بیش از پیش پرورش یافتند.
تهدیدات تجزیه طلبانه و ایدئولژیک
سالهای بعد از خاتمه جنگ نیز سال‌های آرامی نبودند. شورش نیروهای آزادیخواه ایراندوست از یک طرف و نیروهای استقلال طلب قومی و ایلی از طرف دیگر و کوشش هایی که از جانب قوای دولتی برای سرکوب آنها به عمل می‌آمد مجالی برای سازندگی باقی نمی‌گذاشت. یورش راهزنانی چون نایب حسین کاشانی و پسر ماشاالله خان و رجبعلی در نواحی مرکزی ایران یا یورش حاج‌بابایی اردبیلی به زنجان و اطراف آن و شاهسون ها در حوالی تبریز و اردبیل فرصت‌ها را تنگ تر می کردند. از نظر مشروطه طلبان خطرهای برخاسته از این هرج و مرج هم تمامیت ارضی کشور را تهدید می کرد و هم باقیمانده استقلال ایران را به خطر می‌انداخت. خطر ها هم از داخل ایران برمی خاست و هم از خارج آن را تهدید می‌کرد و آنها هم نظامی بودند و هم ایدئولژیک(از جانب بلشویکها). اما تأثیر و عملکردشان در میان جنگ و برآمدن رضاخان ویژگی‌هایی داشت. بالا گرفتن تمایلات ترکیستی و پان ترکیسم در عثمانی و تاثیرات دوگانه انقلاب اکتبر روسیه در ایران موجب تشکیل عامل خارجی و تهدیدهایی که از این سو احساس می شد، گردیدند. قوت گرفتن گرایش‌های قوم گرایانه تمامیت ارضی و وحدت ملی را تهدید می کرد. [7]
هرج و مرج و ضعف دولت مرکزی
با پایان جنگ جهانی اول با اینکه دیگر بهانه‌ای برای ادامه حضور نیروهای نظامی بریتانیا در خاک ایران وجود نداشت آنها تا چند سال بعد جا خوش کردند. برای بریتانیا خروج نیروهای روسی و عثمانی و جاسوسان آلمانی از ایران فرصتی به وجود آورده بود تا فارغ از اجبار به رعایت قراردادهای دایر و تقسیم ایران به مناطق نفوذ در سرتاسر ایران پنجه بیفکند. هرجا مقاومتی بود نیرو بفرستد و با گذشتن از مرزهای شمالی ایران به مقابله با نیروهای در حال گسترش حکومت بلشویکی جدید در قفقاز و آسیای مرکزی در آید.
نیاز به دولت متمرکز مقتدر
این موقعیت در عین حال اقتضا می کرد که بریتانیا به پایان دادن به دوره هرج‌ومرج افزوده شده به واسطه جنگ در ایران علاقه‌مند شود تا بهتر بتواند اهدافش را در ایران پیاده کند. از قدرت نظامی و مالی خود برای تشکیل دولت مرکزی قدرتمندی استفاده کند و از وجود آن دولت برای رسمیت دادن به سلطه خود بهره‌مند شود . وثوق الدوله آن دولت را تشکیل داد و قرار بود با انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ رسمیت آن را فراهم سازد. مخالفت های درونی دولت انگلیس و مخالفت های دولتهای روسیه و عثمانی منجر به شکست اجرای قرارداد 1919 شد.
کار به جایی رسید که به قول اوی (Ovey) یکی از کارمندان وزارت خارجه بریتانیا:
“یا باید انتظار حکومتی بلوشویستی در ایران را می داشتند یا یک “حکومت مطلقه اجرایی” که مطلقیت آن به واسطه مشورت مستشاران انگلیسی تعدیل شود.[8]اوی کارمند وزارت خارجه بریتانیا
«حکومت مطلق» با وجود مجلس و دولت مشروطه جز با کودتا ممکن نمی شد. کودتا در سوم اسفند 1299 توسط سپاه قزاق به سرکردگی رضا خان میرپنج صورت گرفت. ژنرال آیرون ساید، فرمانده نُرپرفرس و کلنل هنری اسمایس فرمانده غیر رسمی سپاه قزاق و سید ضیاء الدین طباطبایی مبتکر، طراح و تهیه کننده مقدمات آن بودند. [9] کودتا به هر منظور و به ابتکار هرکس که انجام گرفت، در نهایت به آن هرج و مرج ممتد ویران ساز پایان داد و منجر به تشکیل دولت قدرتمند مرکزی شد. «دولتی» که، از سر ناچاری، در شرایط هرج و مرج و قتل و غارت و ناامنی و خطر تجزیه کشور، فقر، قحطی، نبود بهداشت عمومی، هم ایران گرایانی چون میرزا کوچک خان، محمد خیابانی و یا محمدتقی خان پسیان(کلنل پسیان) با قیامهایشان، هم تودۀ مردم و هم بسیاری از اجزای جامعه سیاسی ایران، چه حتی سران مشروطه خواه و چه آنهایی که از مشروطیت خسته شده بودند و در پی چاره برای نجات ایران می گشتند، خواهان آن بودند.
کلنل محمد تقی خان پسیان
کلنل پسیان در میان ایران گرایان رادیکال آن زمان دوستداران بسیار داشت. یحیی دولت آبادی از سران مشروطه خواه، او را در کنار میرزا کوچک خان یک قهرمان خواند. دولت آبادی، کلنل را در میان جوان های وطن دوست ایرانی که آنها را می شناخته است مخصوصا در میان لشگریان یکی از خوبان بلکه برگزیدهگان ایشان خوانده که دارای صفاتی نیکو و اخلاق پسندیده بود و دوست و دشمن، به پاکدامنی و وطن دوستی و بی علاقگی او به مال دنیا اعتراف داشتند.[10] عارف قزوینی او را سیاوش زمان لقب داد ایرج میرزا و شاعران دیگر در سوگ او مرثیه سرایی کردند. درنظر کاظم زاده ایرانشهر «پیش قراول» یا «مُمثلِ» همان «قوه قاهره ای» بود که سرتاسر ایران محتاج و تشنه آن بود. او می توانست ایران را از ورطه بحران نجات دهد. همچنین دارای مجموعه صفاتی بود که شاخص چنین قوه ای هستند با این صفات می توانست رقیبی جدی برای جاه‌طلبی‌های رضاخان شود. در بررسی واکنش دولت قوام السلطنه در مقابل پیام کلنل پسیان توجه به نقش رضا خان نیز لازم است. رضا خان در قامت پسیان این فرمانده لایق بخش بزرگی از نیروی ژاندارمری رقیبی را می دید که می توانست مانع ارتقا به مقامات بالا شود. به قول سیروس غنی «کلنل پسیان» برای «قوام السلطنه» دشمنی تقریبا شخصی بود و می‌خواست او را از کار بیندازد و نابودش کند ولی برای رضاخان تهدیدی جدی بود.[11] نگارنده در مجموعه مقالات عباس میرزا در مورد نقش و اهمیت نیروهایی که قادر به تامین یا برهم زدن امنیت در جامعه هستند چنین آوردهاست:
“در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را [در کشورهایی که مبانی و نهادهای دمکراتیک قویی ای ندارند]به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به «اندک سالاری» میگردد. انحصار در تامین امنیت به انحصار در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند. آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی «مونارشی» یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، «اندک سالاری»بر جامعه حاکم می شود. “ [12]مجموعه مقالات عباس میرزا : داودباقروندارشد
در ایران رضا خان/شاه بعد از سرکوب شورش ها و… و تامین امنیت با حذف کامل بقیه رقبا مونارشی ایجاد نمود.
ضعف های فرهنگی اجتماعی
حسین کاظم زاده ایرانشهر در مقاله‌ای با عنوان خصائص ایرانیان پس از شرح صفات خوب ایرانی‌ها (ذکاوت قوه تقلید و تشبث) از اینکه از آنها برای ترقی کشور بهره ای نمی‌برند شکایت می‌کند و در ذکر علل این غفلت به شمارش مظاهر دوازده‌گانه فساد اخلاق در نزد ایرانیان می پردازد (ایرانشهر ۱۳۰۰ شماره ۴) برخی از آن خصائص خیانت به وطن تنبلی و بیکاری و بی عاری و افراط و تفریط است.
کاظم‌زاده در مقاله «ملیت و روح ملی ایران» به نقد خرافات و استبداد به عنوان موانع توسعه و مهاجرت سرمایه و مغزها دست می‌زند و آن را با نقد تعلیمات واعظ ها و روحانیان ریاکار که دنیا را ناپایدار و عمر را بی اعتبار دانسته و مردم را تشویق به دریوزگی و برهنگی و درویشی کرده حس تشبث و اقدام در امور اقتصادی و معاشی را کشتند …ادامه می دهد (ایرانشهر ۱۳۰۲ شماره ۲)
“در نتیجه این اوضاع است که مزروع حاصلخیز دماغ ایرانی حال یک شوره‌زار را گرفته و قرن‌هاست که تخم فکر های جدید و آزاد در آن نروییده است. ”کاظم زاده
مشفق کاظمی[13] در جریان هرج و مرج هایی که بعد از مشروطه بر فضای سیاسی کشور نیز حاکم شده بود، در سرمقاله شماره پنجم مجله فرنگستان(10/6/1303)…در تشریح اوضاع کشور می نویسد:
وکلایش شیره ای هستند و محافظه کاران صاحبان قدرت. او ۵ میلیون از ۷ میلیون جمعیت ایران را از حیث فکر با بشر اولیه و بوزینه هایی که داروین برای اجداد ایشان قائل است. آنها جز آلت دست این و آن شدن کاری ندارند. وی شرط موفقیت انقلاب سیاسی و اجتماعی، مانند انقلاب در کشورهای دیگر، را انقلاب ادبی، مذهبی واخلاقی، که در پیشاپیش آن است میداند. “ایران امروز تشنه انقلاب ادبی و اخلاقی است”.
درجلد دوم تاریخ مختصر احزاب سیاسی ملک الشعرای بهار نیز آینه هرج و مرج ی است که در دوران بعد از انقلاب مشروطه و به ویژه در چند سال آخری که به سقوط سلسله قاجار منجر شد، در جامعه سیاسی ایران حاکم بود. در آنجا می خوانیم که چگونه حزب سازی و فرقه بازی و جار و جنجال لیدرها و پادو ها و هتاکی جراید همه را خسته کرده بود[14] و مملکت را رو به ویرانی می برد [15]
مواجه با خطر تجزیه کشور
تجزیه کشور ناشی از قوم گرایی های پان ترکیستی که بویژه توسط عثمانی در آذربایجان و پان عربیستی توسط شیخ خزعل در خوزستان دامن زده میشد، یکی دیگر از مشغله های ایران گرایان و وطن پرستان مشروطه خواه و حتی مخالف مشروطه بوده است. محمود افشار با تمایلات پان ایرانیستی در «آغاز کلام» شماره اول مجله آینده در تیر 1304 می نویسد.
“مقصود ما از وحدت ملی ایران و وحدت سیاسی اخلاقی و اجتماعی مردمی است که در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی باشد. اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان‌فارسی عمومیت بیابد و اختلاف محلی از جهت لباس اخلاق و غیره محو شود و ملوک طوایفی کاملاً از بین برود، کرد و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته باشند، هریک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند…به عقیده ما تا در ایران از حیث زبان اخلاق لباس و غیره وحدتی حاصل نشود هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می باشد.” محمود افشار با تمایلات پان ایرانیستی
در همین رابطه حسن تقی زاده نیز در دیباچه سال دوم کاوه دوره جدید ۲۱ دی ماه ۱۲۹۹ جزئیات اقدامات اصلاحی لازم برای اروپایی شدن ایران را به ترتیب اهمیت در ۱۷ بندد طرح می ریزد در اینجا مهمترین آنها را نقل می‌کنیم.
یک: تعلیم عمومی
پنج: حفظ وحدت ملی
شش: حفظ زبان ملی یعنی فارسی از فساد
ده: حفظ استقلال ایران
دوازده: آزادی زن ها و تربیت و تعلیم و تحصیل حقوق و اختیارات آنها
هفده: احیای سنن و رسوم مستحسنه قدیم ملی ایران جای هر یک از این اصلاحات در طرح اوست.
تقی زاده در سرمقاله شماره ۱۲ دوره جدید کاوه در آذرماه 1300باز هم به چنین طرحی این بار به عنوان اقدام های فوری برای آماده سازی ایران برای اصلاحات اساسی لازم برخورد می‌کنیم. حفظ وحدت ملی/ جنگ آتشین بر ضد امراض بدنی و آفات اجتماعی/ استخدام فوری مستشاران فرنگی برای اصلاح ادارات دولتی و ملی ایران/ و تقویت دولت مرکزی از جمله آنهاست.
کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقاله «خلاصه عقاید ما» ایرانشهر1291 معتقد است:
“ایران باید قهراً تمدن غرب را قبول نماید زیرا قانون تکامل او را به این کار مجبور خواهد ساخت. این کار باید با سه انقلاب در تشکیلات سیاسی در عقاید و افکار و در قلمرو ادبیات صورت گیرد. اگر در این سه انقلاب فرمان عقل سلیم جزئیات زمین و زمان و تجربه تلخ و شیرین تاریخ را میزان و رهبر خود قرار دهیم آن وقت موفق به خلق ایران جوان خواهیم شد.”کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقاله «خلاصه عقاید ما
نیاز به دولت کارآمد و مقتدر(دیکتاتور!)
آنچه آمد نمونه هایی از بیشمار ادبیات جامعه روشنفکری، نگرانی ها، آمال و توجه آنها به مسئله وحدت ملی و تمامیت ارضی، تجدد و ترقی بود. درعین حال اندیشه نابسامانی ها، خطرها و اصلاحات در دوره ای رخ می داد که حکومت یعنی قدرتی که باید خطرها را دفع می کرد، اصلاحات را به اجرا می گذارد و وحدت ملی را تامین می نمود، خود در اوج ناتوانی و ناپایداری قرار داشت. که در فاصله پایان جنگ جهانی و کودتای اسفند1299 این هرج و مرج به اوج خود رسیده بود. قاطبه روشنفکران اصلاح طلب به دنبال دولتی مقتدر می گشت تا هم به دفع خطرها بپردازد و هم به هرج و مرج پایان دهد و هم دست به اصلاحات سخت و حیاتی مورد نیاز کشور بزند. در این میان برخی تا حد یک «دیکتاتوری جمعی» می پذیرفتند، دیگران حاضر به زیرپا گذاشتن اصول مشروطیت نبودند. عده ای نیز همچون مشفق کاظمی، علی اکبرداور و عبدالحسین تیمورتاش علاج درد را اعمال دیکتاتوری حتی به شکل فردی آن می دیدند. بعضی نیز چون محمد مصدق، بهار و مدرس تمرکز قدرت را محدود به اصول اساسی می پذیرفتند.
حسن تقی زاده
نظر حسن تقی زاده که در سرمقاله شماره نهم کاوه 13شهریور 1300منعکس شده، راه حلی که می‌توانست مطلوب باشد یک حکومت استبدادی منورِ وطن دوست و متمدن، شبیه حکومت میکادو در ژاپن یا پطر کبیر در روسیه بود، آن هم به رغم آگاهی او به خصلت های منفی آن. او برای این نوع حکومت سه خصلت منفی می شمارد، که عبارتند از
یک: وجود و ظهور این گونه استبداد بی غرض و “منور” خیلی اتفاقی و از نوادر است.
دو: حکومت استبدادی لازم و ملزوم برخی معایب، مسخره گی ها و مضرات است، و به تدریج، و به حکم اقتضای طبیعت به استبداد فردی می‌انجامد.
سه: دوران این نوع حکومت ها در عصر حاضر سپری شده است.
تقی زاده به این دلایل نبود که در نهایت مخالف این نوع حکومت بود. بلکه او معتقد بود، “این شکل حکومت بیشتر یا از طبقه اشراف و اعیان فاسد نشده … پیدا می‌شود یا بعد از انقلاب از افراد فوق العاده و از طبقات عامه“، ولی “بدبختانه در ایران چه پیش از انقلاب و چه پس از آن اثری از این لوازم و اسباب کار دیده نشده است”.
این نظر تقی زاده حدود شش ماه پس از کودتای ۱۲۹۹ زمانیکه او هنوز نمیتوانست بداند که از میان کودتا و سقوط دولت سید ضیاء چه کیفیاتی متولد خواهدشد، است. هنوز از میان سه نوع حکومت «استبدادی منور»، «استبداد بد» و «مشروطه ناقص و خراب و معیوب» به علت تحقق ناپذیری مشروطه خوب و کامل «که بلاشک احسن شقوق است» حکومت مشروطه ناقص را ترجیح می داد: «پس کار ایران دایره است میان داشتن یک استبداد فاسد و وحشی و تاریکِ شاه سلطان حسینی ویک مشروطه ناقص و تا اندازه‌ای مغشوش دهاتی» او مشروطیت ناقص را بدون هیچ شک و شبهه ای حتی اگر ۱۰ مرتبه بدتر از شکل کنونی آن باشد بر استبداد “خاقان مغفور” و “شاه شهید” ترجیح میداد.
تقی زاده حتی چهارسال بعد زمانیکه رضا خان در مقام وزیر جنگ و سپس نخست وزیر با اقداماتی قاطع و مقتدرانه بر ایران حکومت میکرد در مقاله «مقدمات آیندۀ روشن»در مجلۀ آدینه (1304ص1و19) پس از شمردن چهار رکن عمده و شرح ناگزیر و لازم برای استقلال و ترقی و تمدن ایران (وحدت ملی، اصلاح ادارات دولتی، به خصوص مالیه، و اصلاح اصول و حکومت ملی و نمایندگی ملی) اعلام کرد که: «امنیت عمومی و قدرت قاهر مرکزی دولت در اکناف مملکت، از دور و نزدیک و از ریشه برانداختن ملوک الطوایفی بزرگترین و مهمترین قدمی است که این مملکت به سوی استقلال و تشکیل حقیقی دولت بر می‌دارد و این فقره شرط اساسی وحدت ملی است“. همین امنیت بود که که «محبت» «خیرخواهی» تقی زاده نسبت به آن دولت را برانگیخت. تقی زاده علیرغم مخالفت ملایمی که با تغییر سلطنت نمود، از همکاری و خدت در حکومت رضا شاه سربازنزد.
حسین کاظم زاده ایرانشهر [16]
ایرانشهر، تحت تاثیر جریانی که رضا خان در اسفند 1302 درباره تبدیل سلطنت به جمهوری براه انداخته بود، طی مقاله ای با عنوان “جمهوریت و انقلاب اجتماعی” نوشت: (ایرانشهر، 1302، ش6/5) و در آن موضع مثبت خود نسبت به جمهوری شدن حکومت در ایران را بیان و این تحول را با اشاره به عوامل خارجی و داخلی موافق با آن، محتوم خواند. اما نسبت به موفقیت آن شک و تردید داشت.
کاظم زاده در جای دیگری نیز تمایل خود به وجود دولت مقتدر را بیان کرد، آن جایی که او دست به بزرگداشت کلنل پسیان زد و او را “مُمثل” یا “طلایه” همان «قوه قاهره ای» خواند که بایستی به نجات ایران از ورطه هلاک بر می خاست. [17]
خانم آلجای افشار سوباتایلو [18] (نخستین زن دندانپزشک ایران)
نظرات حسین کاظم زاده ایرانشهر را بیشتر میتوان در مقدمه و پایان مقاله ای از خانم آلجای افشار تحت عنوان «معارف درایران» در شماره سوم ایرانشهر1302 مشاهده نمود. خانم افشار می نویسد:
“روح جماعت و هیئت جامعه که در اروپا علت العلل پیشرفت امور شمرده می‌شود در مشرق زمین و مخصوصاً در ایران در هیچ موردی نمی تواند منشا اثرات کلی واقع گردد، و در نتیجه یک نفر مصلح، یک دماغ منور، و فکر باز لازم است، که هر روز صبح به زور منزل ما را جارو کند، چراغ کوچه های ما را به زور روشن کند، و لباس ما را به زور یکنواخت و یک روند نماید، معارف ما را به زور اصلاح کند، از فتنه های مجلس ملی ما به زور جلوگیری نماید، دربار سلطنتی ما را به زور اصلاح و تسویه کند، تحصیلات زن و مرد را به زور و با قوه سرنیزه و شلاق اجباری نماید، همینطور از جمیع جهات از جزء و کل و از معلوم و مکتوم حتی ساعت خواب و بیداری ما را خودش به زور معلوم کرده آن وقت ما را به حال خود گذارد، که هم قادر به ادای وظایف اجتماعی خود باشیم و هم تفکیک ایده‌آل را از مفهوم نماییم.” خانم آلجای افشار سوباتایلو
باید توجه داشت که، این نمونه از افکار روشنفکران مشروطه خواهی که خواهان ترقی ایران بودند، بعد از آنهمه جان فشانی در راه کسب مشروطه، بیانگر شدت و حدت نابسامانی بعد از مشروطه است.
کاظم زاده مقاله خانم آلجای افشار را «زیب افزای» مجله می کند، به ملت ایران به مناسبت وجود چنین «خانم دانشمندی» تبریک می گوید. او را به «گلبنی در میان خارستان» ایران تشبیه میکند. و در پایان مقاله هم عقیده بودن خود را با آلجای افشار در این تفکرات و ملاحظات اعلام میکند.
مرتضی (مشفق) کاظمی
مشفق کاظمی گرداننده مجله فرنگستان از سرسخت ترین حامیان حکومت “دیکتاتوری صالح” در ایران آن زمان بود. او در مقاله “انقلاب اجتماعی، عدم امکان انقلاب با اوضاع فعلی-لزوم ظهور دیکتاتور-دیکتاتور عالم جدی” از لزوم تلف کردن اقلاً صد هزار نفر از نه میلیون جمعیت ایران برای بروز انقلاب سخن گفت. (مجله فرنگستان، 1303 شماره نخست) او در عین حال معتقد بود که انقلاب از مردم عادی بر نمی آید برای او انقلاب تدریجی به علت خرابی اوضاع و عقب ماندگی وخطر خارجی مطلوب نیست. همچنین تاریخ مشروطیت را شاهدی برای امکان‌پذیر نبودن انقلاب به آن روش می دانست. و در نتیجه «فقط فرد می‌تواند نجات جامعه را باعث شود» یک فرد با فکر نو لازم است تا زمام حکومت را در دست گرفته با “یک عمل“، “عمل تازه” خاتمه به این وضعیت بدهد. این فرد باید از میان افراد تحصیل کرده مخصوصاً آنهایی که به محیط اروپا کاملاً آشنا هستند برخیزد. او باید عالم و مانند موسولینی لیدر حزب فاشیست ایتالیا جدی باشد. در محیطی که غالب مردم معنی حکومت قانونی و پارلمانی را نمی فهمند تکیه بر اکثریت بی‌نتیجه است.
نگاه بسیار بد بینانه کاظمی به مردم از جملات او کاملا آشکار است. در مقالات دیگر او نیز این رویکرد دیده میشود. مقاله «مطبوعات ایران» در شماره چهارم فرنگستان 1303 چنین می خوانیم:
“درجه انحطاط اخلاقی ایرانی را باید از مطبوعات آن فهمید” روزنامه نگاران چند نفر جاهل از میان توده اند، مطبوعات پر از چرندیات اند، و علت توسعه آنها نقص مشروطه و انقلاب و مجلس و کرسی نشین های آن است، «وکیل ایرانی، روزانه نامه نویس ایرانی، وزیران ایرانی، به اصطلاح معمول سراپای کرباسند». ..«این قبیل هادیان» ملت «باید … از بین بروند». یک «دیکتاتور ایده آل دار» باید آنها را نابود سازد.
کاظمی در مقاله «قانون انتخابات» (فرنگستان، 1303، ص8-7) انتخابات را «یکی از مضحک ترین صورت ها» «درمیان آثار مشروطه ایران» می شمرد. از نظر کاظمی، قانون انتخابات به علت عمومیت حق رای که به بی سوادان و بی خبران هم اجازه رای دادن می داد، مهمترین عامل بی اعتباری انتخابات بود . “صحیح آن بوده که تنها باسوادها حق رای داشته باشند” .
میرزا علی اکبر خان داور
یکی از کسانی که اندیشه اقتدار را نه تنها تبلیغ می کرد بلکه در اجرای آن نیز سخت سهیم بود، میزا علی اکبر خان داور ناشر روزنامۀ «مرد آزاد» پایه گذار «کمیته ایران» در سوئیس و حزب رادیکال در تهران، نماینده مجلس چهارم و پنجم و بعدها وزیر عدلیه و مالیه رضا شاه بود. نظریات علی اکبر داور را می‌توانیم در مقاله‌ای که کاوه بیات در دی ماه ۱۳۷۲ در شماره دوم «مجله گفتگو» منتشر کرد مطالعه کنیم. رکن اصلی نظریات داور موکول کردن آزادی و مشروطیت یا هرگونه تغییر و تحول دیگر به رشد اقتصادی بود . اصلاح سیاسی، اداری یا حتی ادبی در کشور عقب مانده ای مانند ایران در نظر او “و سمه بر ابوی کور” می‌نمود .
علی اکبر داور این رابطه را قانونی جهان شمول می دانست و تبعیت از آن را توصیه می‌کرد. در چشم او تمدن غرب نتیجه انقلاب صنعتی بود . پس ما نیز اگر خواهان آن تمدن هستیم باید همان راه را برویم . ما نیز تا به لحاظ اقتصادی متحول نشویم، مفلوک و مستاصل باقی خواهیم ماند . تا انقلاب صنعتی “ایران را به حرکت نیندازد، ما همان ملت بلاکش، گرسنه، پلاس پوش، نجیبی هستیم که خواهیم ماند”. ژاپن برای داور و بسیاری دیگر از سیاستگران آن دوران سرمشق بود. به نظر داور “اگر ژاپن هم به دنبال مساوات و آزادی و استقلال و قصیده و غزل می‌رفت، وضعش بهتر نمی‌بود“. داور از این موضع بر رهبران انقلاب مشروطیت خورده می‌گرفت و مشکل ایران را در آن می دید که مردم به حرف آنها گوش دادند . نتیجه آن شد که میبینیم . راهی که داور پیشنهاد می‌کرد راه زور بود، به نظر او فقط زور کارساز بود . برای اثبات لزوم زور از زور کمک گرفت. او معتقد بود سالیان سال حکومت استبدادی “روح ملت را قسمی معتاد به زور کرده است که اگر [بدون] تازیانه و تبعید ۳۷ هزار دلیل برایش اقامه کنی یک ذره اثر نخواهد کرد” به نظر او “ایرانی به میل خود آدم نخواهد شد. سعادت را بر ایران تحمیل باید کرد“.
با وجود این یا شاید برای آگاهی به نقص توجیه استبداد با استبداد است که داور میان “استبداد سنتی” و “استبداد حکومتی” که آرزو می کرد تفاوت می گذاشت . استبداد مورد نظر او باید به دست ایرانی و برای ترقی ایران باشد و با اصول علمی اروپا مطابقت کند. او خواهان “اراده محکمی” بود که اداره امور ایران را به دست گیرد و اختلافات امروزه را با “حکم می کنم” از بین بردارد.
برآورده شدن آرزوهای روشنفکران و ایرانگرایان برای نجات آن!!
همانطور که می دانیم گفتمانِ فوق الذکرِ “دولت مقتدر” در فضای مجرد از واقعیات صورت نمیگرفت . همزمان با گفتمان جستجو برای کس یا کسانی که قادر به استقرار آن باشند در جریان بود . وثوق الدوله، قوام السلطنه، فیروزفرمانفرما و محمدتقی خان پسیان نام هایی بودند که هرکدام برای مدتی امیدهایی را برمی انگیختند. همانطور که قبلاً نیز گفته شد، یحیی دولت آبادی از میرزا کوچک خان و کلنل پسیان با نام دو قهرمان ملی یاد می کرد،[19] ،عارف، بهار، ایرج فرخی، بهمنیار و دیگر شاعران و روزنامه‌نگاران در سوگ آنها منظومه ها می سرودند، مقاله ها می‌نوشتند و بانیان [قتل] آنها را هدف تیر نفرت خود قرار می دادند.[20] ولی هرکدام از این نامها در کشاکش میان قدرت های متنافر از گردونه بیرون می افتادند . کسی که نامش ابتدا به زبان نمی آمد رضاخان بود. او افسری بود در قشون قزاق که با لیاقتی که در جنگ با شورشیان ایلات و شورش های ایالتی از خود نشان داده بود نظر طراحان کودتای ۲۹ اسفند ۱۲۹۹ را به خود جلب کرده بود. پس فرماندهی نیروی کودتا را پذیرفت و با این عمل راه ارتقاء به قلل قدرت (از سپهداری تا شاهی) را برای خود باز کرد. [21]
این راه را پیش از هرچیز موفقیت های رضاخان در فرونشاندن هرج و مرج سیاسی هموار کرده بود . موفقیت‌ها را سیاستمداران و روشنفکران آن زمان می دیدند آنها را می ستودند و همکاری با رضاخان را قبول می‌کردند. در میان آن ها نه تنها نام علی اکبرداور، تیمورتاش، نصرت الدوله فیروز ، سردار اسعد و دیگر وفاداران پیگیر او دیده می‌شود. بلکه کسانی دیگری چون سلیمان میرزا اسکندری، محمد مصدق[22]، سید حسن مدرس، محمد تقی بهار و دیگران نیز از موفقیت های او در ایجاد آرامش استقبال می کردند .
حتی بهار در سال‌های بعد از سقوط رضا شاه (درصفحات “نوبهار” روزنامه ای که با مدیریت خود او در آن زمان منتشر می‌شد) نوشت : «آرزوی پیدا شدن مردی که همت کرده مملکت را از این منجلاب بیرون آورد پرورده میشد. دیکتاتوری یا یک حکومت قوی یا هر چه می خواهد باشد». او بلافاصله اضافه می‌کند که او در این فکر تنها نبود «این فکر طبقه با فکر و آشنا به وضعیت آن روز بود» و آن شخص که دنبالش می گشتند رضا خان بود.
سردار سپه راست دلی روشن و صاف چون آینه و رفیع چون قله قاف
از او عملست و از دگر مردان لاف سردار سپه نمی توان شد به گزاف[23]
(بهار، 1363، ج2، ص 101)
اما اعتقاد بهار به رضاخان زود ترک خورد و او را به صف معترضان به دستگیری و شکنجه و قتل مخالفان، توقیف مطبوعات، اعلام حکومت نظامی، و غصب اموال “مقصرین”، توسط نخست وزیرِ زور گو درآورد. این صف از آن اقلیتی در مجلس تشکیل می‌شد که در ۷ مرداد ۱۳۹۳ تصمیم به استیضاح رضا گرفت. ولی جو تروری که رضا خان در درون و بیرون مجلس با ضرب و شتم مجلسیان ایجاد کرده بود مانع پیگیری طرح استیضاح شد، و این خود نشانی بود برای اینکه دیگر هیچ نیرویی را توان جلوگیری از دیکتاتوری معهود[24] نبود. بدین ترتیب بخشی از گفتمان در زمانی جاری بود که رضاخان مدارج قدرت را طی می کرد . دیکتاتور یا مرد قدرتمندی که مورد نظر شرکت مندان در آن گفتمان بود همین رضاخانی بود که رضا شاه شد.
“از سوی دیگر، روشن است که پیوندی تنگاتنگ میان کثرت گرایی (نهادهای سیاسی فراگیر) و نهادهای اقتصادی فراگیر” که بنیان حیاتی برای توسعه کشورها میباشد “وجود دارد”. اما بدون دولت متمرکز و در شرایط هرج ومرج نه تنها توسعه ای ممکن نیست بلکه هرج و مرج زمینه هرگونه توسعه را نیز نابود میکند… ماکس وبر که مشهورترین و پذیرفته شده ترین تعریف را از دولت ارائه کرده است مشخصه دولت را “داشتن حق انحصاری برای اعمال خشونت در جامعه” می داند. بدون چنین انحصاری و درجه ای از تمرکز که لازمه آن است، دولت نمی تواند نقش خود را به عنوان ضامن نظم و قانون ایفا کند. چه رسد به تامین خدمات عمومی و تشویق به تنظیم فعالیت های اقتصادی. اگر دولت از این قدرت برخوردار نباشد بزودی … در آشوب فرو میرود. آنچه بعد از انقلاب مشروطه در تضاد بین مجلسی که خود رانماینده مردم ودولت رادشمن خود و مردم میدانست منجر به ناپایداری سیاسی و هرج و مرجی شد که هیچ دولتی نمی توانست بیش از چند ماه دوام آورد.” [25] و در نهایت جامعه تن به استبداد رضا خانی که توسط کودتای 1299 برای ایرانیان از خارج تدارک دیده شده بود داد.
علیرغم همه نابسامانی های کشور، ناگفته نباید گذاشت که در اثر مشروطه، منظور از رشد آگاهی ملی به معنی دمکراتیک آن در میان بخش هایی از مردمان، بخصوص مردم شهر نشین کشور است گسترش یافت. انقلاب مشروطه به رغم همه ناکامی هایش این بخش از مردم را به حقوق خود و به همبستگی خود آگاه ساخته و آنها را به دفاع از آن حقوق، به هر شکل، متمایل کرده بود. در این سطح و تا این اندازه ملت تشکیل شده بود.
رضا خان/شاه کدام ایده ها را بکاربست؟
در فوق دیدیم که چگونه روشنفکران و کنشگران سیاسی بخصوص بخش های ایران گرای، اقتدار طلب آنان با ترک یا تعطیلی ایده مشروطیت به دنبال مرجعی یا مردی مقتدر می‌گشتند تا با پایان بخشیدن به هرج و مرج حاکم بر سراسر کشورِ در حال فروپاشی راه را برای تامین وحدت ملی، حفظ تمامیت ارضی، و ترقی و تجدد کشور باز کنند. دیدیم که آنها این مرد را یافتند نام او رضا خان بود او در مبارزه با نیروهای گریز از مرکز توانایی خود را برای آنها به اثبات رسانده بود. او همان مونجی بود. برنامه نجات نیز کم و بیش روشن. طرح برنامه را همان روشنفکران ریخته بودند او باید آن را اجرا می‌کرد . برنامه به یک معنا از دو بخش تشکیل می‌شد؛ بخش اول، یکسان سازی که باید ضامن وحدت ملی و تامین تمامیت ارضی و استقلال می شد و بخش دوم، ترقی و تجدد بر اساس الگوی فرنگستان آن طور که در ذهن تجددطلبان نقش بسته بود.
یکسان سازی باید به دو معنی به هم پیوسته انجام می گرفت: نخست یکسان سازی شیوه حکومت، و دیگر، یکسان سازی فرهنگی در حوزه زبان، رسوم، لباس، دین و اندیشه. ترقی و تجدد باید شامل همه آن اقداماتی می‌شد که در زمینه نوسازی اقتصاد عمران و آموزش انجام می گرفت .برنامه در واقع همان بود که کم و بیش در ذهن روشنفکران و اصلاحگران پیشقدم مشروطیت شکل گرفته بود همانی که مشروطه طلبان پرورانده و به‌دنبال اجرایش بودند و اکنون با حذف محتوای دموکراتیک آن به دست دیکتاتور مونجی داده شده بود . بعضی از شکل های جدیدتر آن را می‌توان در اسناد این دوره پیدا کرد.
برنامه محمود افشار
یکی از آنها مقاله ای است که محمود افشار با عنوان «مسئله ملیت و وحدت ملی ایران» نوشت و در شماره هشتم مجله آینده در سال ۱۳۰۶ منتشر کرد. در این مقاله ۸ اقدام را برمی‌شمرد که دولت باید به منظور ایجاد وحدت ملی و ترقی اتخاذ کند.
1.ترویج زبان و ادبیات فارسی مخصوصاً در نواحی غیرفارس نشین؛ ۲. کشیدن خطوط راه آهن برای اتصال کلیه نقاط مملکت و آمیزش طوایف مختلف؛ ۳. کوچ دادن بعضی ایلات؛ ۴. تقسیمات جدید ایلات و ولایات، در ضمن از بین بردن نام های قدیم ایالات؛ 5. تغییر اسامی ترکی و عربی به فارسی؛ 6. ممنوع ساختن استعمال زبانهای خارجی در دادگاه ها، مدرسه ها، ادارات کشوری و لشکری؛ ۷. آبادانی سریع این نقاط و فراهم آوردن وسایل زندگی راحت و آزاد برای مردم تا وضع آنها از همسایه‌های فریبنده پست تر نباشد؛ 8. اجرای سیاستی که نه به واسطه تمرکز زیاد به استبداد و انزجار منجر گردد و نه به واسطه عدم تمرکز زیاد موجب خودسری و هوچی‌گری ولایات شود. افشار اسم این نوع سیاست را سیستم “عدم تمرکز” دکنسانتراسیون(Deconcentration) گذاشت.
تندروی کاظمی و تذکر سردارسپه به او
مرتضی (مشفق) کاظمی معروف به مشفق کاظمی (1356-1281 ش) در تهران متولد شد و مدرسه ثروت و دارالفنون تحصیل کرد. وی سال 1301 نخستین رمان فارسی به نام تهران مخوف را نوشت. وی پس از سفر به آلمان برای تحصیل، در اردیبهشت 1303 شمسی با همکاری گروهی از دانشجویان مقیم برلین نشریه «نامه فرنگستان» را منتشر کرد. مشفق تحت تأثیر روند نوسازي غرب، مقالات تندوتیزی در نقد سنت ها و عقب ماندگی های ایران نگاشت. پس از انتشار سه شماره از آن، به سبب لحن تند مقاله ها، توزیع آن در ایران ممنوع شد. سردار سپه توسط یکی از بستگان مشفق گفت به این کاظمی ها بگوئید که “این قدر شتاب نکنند و ما را در زحمت نیندازند. همه به موقع درست می شود” [26]
برنامه “انجمن ایران جوان”
برنامه دیگری هم وجود داشت که برنامه محمود افشار را تکمیل می‌کرد این برنامه را انجمن ایران جوان در فروردین ۱۳۰۰ تدوین کرده بود. رضاخان بعد از ارتقا به مقام نخست وزیری طراحان آن را احضار و به آنها قول اجرای آنها را داده بود. محمود افشار خود یکی از اعضای آن انجمن بود. الغاء کاپیتولاسیون، استقلال گمرکی ایران، فرستادن دختران و پسران دانشجو به خارج از کشور، آزادی زنان، محروم کردن بیسوادان از حق رای، اخذ و اقتباس قسمت خوب تمدن اروپا، وضع قانون جزا، توجه به ترویج معارف و تعلیمات ابتدایی، تاسیس مدارس متوسط، تاسیس موزه ها و کتابخانه ها و تئاترها، اجزای این برنامه بودند.
اظهارنظر رضاخان در خصوص اهتمام وي به آراي روشنفکران در مورد داور نیز تکرار شد. وي پس از تأسیس انجمن ایران جوان در سال 1300 ،طي دیداري با اعضاي انجمن و علی اکبر، با مرام سیاسي جمعیت ایران جوان و آرزوي آن ها براي ترقي ایران آشنا شد و گفت: “حرف از شما، ولي عمل از من خواهد بود…به شما اطمینان، بلکه بیش از اطمینان، به شما قول می دهم که همه این آرزوها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من هم هست، از اول تا آخر اجرا کنم“[27] علی اکبر داور در آتش استبداد رضا خان سوخت و خود کشی کرد. [28]
رضا خان محصول فقدان بینش کافی روشنفکران
اقدامات نوسازی استبدادی زیر سرنیزه و به “زور” رضا خان/شاه قطعا پیشرفت های شایان ذکری برای ایران داشته است. رضا خان طرح های از سر استیصال روشنفکران ایران (محمود افشارها، انجمن جوان ایران و علی اکبر داور ها و…) جهت نوسازی را که ناشی از ادامه دار شدن بحرانهای مختلف کشور و نبود راه حلی در افق سیاسی بود، همانگونه که خانم “آلجای افشار سوباتایلو” خواسته بود، به زور سرنیزه پیش برد. شیوه های او همواره نه تنها مورد مخالفت مردم بلکه همه ملیون ایران و در صدر آنها مصدق و مدرس و… بوده است. طوری که در شهریور 1320 وقتی انگلیس او را از قدرت برداشت، باعث خوشحالی همه مردم ایران و ملیون و مشروطه طلبان و … گردید.
متاسفانه فقدان بنیش کافی و ژرفنگری روشنفکران کشور دراین امر ساده، که رضا خان نیز اگر نه همچون دیگر آهاد مردم ایران (که روشنفکران دل خونی از آن داشتند!!) بدلایل تاریخی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و سابقه نظامیگری از همان کمبودها و بیماریها بلکه حتی بیشتر نیز رنج میبرد، بیماریهایی که برای درمان آنها روشنفکرانی چون آلجای افشار و… به اشتباه خواستار بکارگیری “درمانِ زور” بودند. در کمال تاسف فقط زمانی به این فقدان بینش پی بردند که با عوارضِ آن “درمانِ مهلکِ زور” بصورت تبدیل شده بیماری به” پاندمی کشنده حکومت سرنیزه ای رضا خان” در سراسر کشور که به جان نه تنها مردم بلکه خود روشنفکران و سیاستمداران و حامیان و طراحان درمانِ زور افتاده بود مواجه شدند. و آنقدر دیر شده بود که حتی مانند گذشته نیز از ترس بریده شدن زبانشان نمیتوانستند زبان به بیان طرح دارویی برای جلوگیری از گسترش پاندمی استبداد رضا خان بگشایند، و یا راه حلی برای خروج از آن ارائه کنند. این خود آن حلقه مفقوده ای است که روشنفکران مشروطه بسیار دیر بدان پی بردند و متاسفانه روشنفکران امروز با طولانی شدن مبارزه با همان استیصال روشنفکرانه علیرغم نمایش های آشکار عوارض پیشا قدرت آن “پاندمی سرنیزه” امروزه در طرح های نجات ایرانِ امثالِ مسعود رجوی ها که بر حسب اتفاق دوباره از “ما بهتران” پشت آن هستند، بسیار عیان توسط هزاران عضو و مسئول جدا شده که سالیان استبداد بسا خطرناکتر از استبداد رضا خان را نه تنها بر مردم ایران، بلکه بر (خود، خانواده، و دوستان و همرزمانشان-مجریان طرح) تجربه کرده اند، هزاران بار بیان شده و میشود، بدان توجه ندارند. که میتواند به یک فاجعه دیگر فقدان بینش کافی با ظهور یک استبداد اینبار ایدئولژیک و مطلق اندیش منجر شود.
داود باقروند ارشد
فروردین 1401
آوریل 2022
[1] http://www.iichs.ir/News-351/%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9-%D8%A2%D8%AF%D9%85%DB%8C%D8%AA-(%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)/?id=351
[2] سیدحسن تقی‌زاده (زاده ۵ مهر ۱۲۵۷ در تبریز – درگذشته ۸ بهمن ۱۳۴۸ در تهران)، از رهبران سکولار انقلاب مشروطه ایران، از رجال سیاسی ، دیپلمات، از شخصیت‌های علمی و فرهنگی ایران معاصر، رهبری جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس را به دست داشت. وی مدتی رئیس مجلس سنای ایران بود.
[3] افشار،ایرج. اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده. تهران:جاویدان، 1359، ص 36
[4] (شاکری، خسرو. اسناد تاریخی، جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، جلد ۱۳ فلورانس ایتالیا صفحه9)
[5] قیام سردارجنگل، قیام کلنل پسیان،
[6] شاهسون ها و کردها، و …
[7] شیرازی، اصغر. ایرانیت، ملیت، قومیت، 1396، جهان کتاب چ 2 ص 440
[8] کاتوزیان، محمد علی همایون. دولت و جامعه در ایران. انقراض قاجار و استقرار پهلوی. تهران:نشرمرکز، 1379 ص 222
[9] همان ص 321
[10] دولت آبادی، یحیی. حیات یحیی، ج 4 1301 ص 267
[11] غنی، سیروس. ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیس ها. ج2، تهران:نیلوفر 1378 ص 263
[12] باقروند ارشد، داود. پاسخی به سوال عباس میرزا
https://www.nototerrorism-cults.com/2022/03/13/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%be%d8%a7%d8%b3%d8%ae%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d9%88%d8%a7%d9%84-%d8%b9%d8%a8%d8%a7%d8%b3-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7-%da%86%d9%87-%d8%a8%da%a9%d9%86%d9%85-%da%a9/?fbclid=IwAR2i0JHKRD_EAZ2DoJ1e5ubDPX8XgVFGfj4e_ZUeNh12jru0B_5DD2tYMOw
[13] مشفق کاظمی در سال ۱۲۸۱ خورشیدی در شهر تهران زاده شد. پدرش میرزا رضا نام داشت و تفرشی بود و مدتی کارمند وزارت داخله و وزارت مالیه. مشفق کاظمی رشته حقوق را در برلین خوانده بود و روزنامه‌ نگار بود. او پس از پایان تحصیلاتش در مدرسه دارالفنون برای ادامه تحصیل به آلمان و سپس به فرانسه رفت و حقوق و علوم سیاسی خواند. به ایران که بازگشت، مدتی در وزارت فواید عامه مشغول به کار شد. در سال ۱۳۰۶ به عدلیه رفت و چندی بعد در سال ۱۳۱۲ به وزارت امور خارجه منتقل شد. در وزارت خارجه، مدتی رئیس دفتر بود. بعد رئیس تشریفات شد و سپس به معاونت این وزارتخانه رسید. مدتی هم وزیرمختار ایران در سوریه و سفیر ایران در هند بود. حدوداً ۱۸ ساله بود که تهران مخوف را نوشت و چون در آن زمان پولی برای انتشارش به صورت کتاب نداشت، کتاب را برای روزنامه ستاره ایران فرستاد. سردبیر روزنامه، مایل تویسرکانی، با خواندن دستنویس این رمان، چنان به وجد آمد که رمان مشفق کاظمی را با آثار «ویکتور هوگو» و «آناتول فرانس» مقایسه کرد و تهران مخوف در این روزنامه به صورت پاورقی منتشر شد و مدتی بعد، به صورت کتابی مستقل و دو جلدی درآمد و اخیراً نیز، هر دو جلد آن در یک کتاب، از طرف انتشارات امید فردا، بعد از سال‌ها که از چاپ قبلی آن می‌گذرد، منتشر شده‌است. مشفق کاظمی همچنین در سال ۱۳۵۰ کتاب «روزگار و اندیشه‌ها» را منتشر کرد؛ کتابی دو جلدی که شامل خاطرات اوست.
[14] بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی. اضمحلال سلسله قاجار. ج2، تهران: امیرکبیر، ص 23
[15] همان ص 100
[16] حسین کاظم‌زاده (۲۰ دی ۱۲۶۲ در تبریز – ۲۷ اسفند ۱۳۴۰ در سوئیس) معروف به ایرانشهر از نویسندگان ایرانی است. شهرت وی به «ایرانشهر»، به‌دلیل انتشار مجله‌ای به همین نام بین سال‌های ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ شمسی است. او مدتی دیپلمات سفارت ایران در لندن بود. وی در شهر تبریز چشم به جهان گشود. در استانبول انجمنی مخفی به نام «انجمن برادران ایرانی» را برای پیشبرد جنبش مشروطه پایه‌گذاری کرد. ایرانشهر از سال ۱۳۱۵ خورشیدی در روستای دگرسهایم ایالت سنت گالن سوییس به تألیف و نگارش کتاب‌های گوناگون همت گماشت. کاظم‌زاده در برلین با همکاری ابراهیم پورداوود و چند تن دیگر مجلهٔ ایرانشهر را منتشر می‌کرد. شمارهٔ نخست این مجله در ۲۲ ژوئن ۱۹۱۹ در ۱۶ صفحه انتشار یافت. وی در سال ۱۹۵۵ میلادی کاندید دریافت جایزه صلح نوبل گردید اما موفق به دریافت آن نشد.
[17] کاظم زاده ایرانشهر، حسین و دیگران. شرح حال کلنل محمدتقی خان پسیان به قلم چند تن از دوستان و هواخواهان آن مرحوم. برلین: انتشارات ایرانشهر، ش 20، 1306
[18] دختر ملک سلطان خانم و جمشید افشار سوباتایلو (مجدالسلطنه)؛ از نخستین دندانپزشکان زن در ایران بود. با اکبر افشار ازدواج کرد و صاحب پسری به نام رحیم (تمقاچ) شدند. دومین همسر آلجای پرویز (بهمن) قاجار بود که آن‌ها فرزندی نداشتند. آلجای بر خلاف خواهران و برادرانش که نام خانوادگی افشار را داشتند تنها کسی بود که پسوند سوباتایلو در نام خانوادگی‌اش بود.
[19] دولت آبادی، یحیی. حیات یحیی، ج 4، 1362، ص 267.
[20] برای نمونه هایی از این شعرها نک به: ذاکر حسین (1377، ص 508، و بعد)
[21] درباره کودتا و نقش رضاخان، نظامیان انگلیسی و دیگران در آن نک به: کاتوزیان (1379)، غنی (1377) و شاکری (1386).
[22] رضاخان نیز با خیال راحت به توسعه نفوذ شخصی خود در میان نیروهای مسلح مشغول بود. زمانی که احمدشاه در خارج بود رضاخان قدم‌به‌قدم از اختیارات شاه و نایب‌السلطنه، یعنی ولیعهد محمدحسن میرزا می‌کاست. رضاخان در گرفتن مقام فرماندهی کل قوا از مشورت شورایی استفاده کرد شامل تقی‌زاده و مصدق و علاء و یکی، دو نفر دیگر بود که تأیید کردند مانند نمادین بودن توشیح قوانین و صدور احکام قضائی به نام نامی اعلیحضرت… فرماندهی کل قوا مندرج در قانون اساسی نیز نمادین است!!. پس از تفویض فرماندهی کل قوا از سوی مجلس «به شخص آقای سردار سپه»، آن شورا دیگر به‌هیچ‌وجه تشکیل نشد!
[23] بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی. اضمحلال سلسله قاجار. ج2، تهران: امیرکبیر، ج2، ص 101
[24] معنی “معهود” در فرهنگ عمید: ۱. مورد عهد واقع‌شده.۲. معروف؛ دیده و شناخته‌شده.۳. قدیمی؛ کهنه// و هرچیز که پیشتر آن را شناخته و دیده باشند.
[25] باقروند ارشد، داود. عباس میرزا چگونه مردم ایران را هوشیار کنم، فرمت پی دی اف، قسمت سوم، ص 22
[26] انتخابي، نادر. ناسیونالیسم و تجدد در ایران و ترکیه، چاپ اول، تهران1390: نگاره آفتاب:ص 171-170
[27] سیاسی، به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایون پور، چاپ اول، تهران: کتاب روشن1387، ص 86
[28] داور به دلیل توهین و بی‌احترامی رضاشاه دست به خودکشی زد. می‌گویند داور پس از آن که مورد بی‌مهری رضاشاه قرار گرفت به خانه رفت. مقداری تریاک در الکل حل کرد، خورد و خوابید. فردا که جنازه او را در بستر یافتند نوشته‌ای هم در کنار تختش بود. داور روی آن یادداشت، سروده نامی کلیم کاشانی را نوشته بود:
افسانه حیات دو روزی نبود بیش آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
داور هنگام خودکشی تنها پانزده تومان پول نقد در جیب پالتو داشت که تنها دارایی نقدی دولتمردی بود که در جایگاه وزیر مالیه، اقتصاد کشور را زیر فرمان داشت. علی‌اکبر داور به امیر کبیر دوره پهلوی ملقب شد. بیشتر دولتمردان دوره پهلوی از داور و اصلاحاتش ستایش کرده‌اند ولی مخالفان او می‌گویند داور از پایه‌گذاران سلطنت استبدادی بود که خود در آتش آن سوخت.

نوشته های داود 2019

شایسته مردم سلحشور ایران چیست؟
دسامبر 29, 2019
بقلم داود باقروند ارشد
ایران سال 1300 شاهد اوج هرج و مرج بعد از انقلاب مشروطه بود. نظام زائیده مشروطه با همه خیرخواهی رهبرانش نتوانسته بود ثبات را نه به تهران و نه به ولایات به ارمغان بیاورد. خطر تجزیه کشور کماکان تهدید اصلی بود.
سالهای بعد 1300-1305 دوره حاکمیت دوگانه و جنگ قدرت بین سه گرایش سیاسی عمده کشور بود. 1. نیروهای هرج و مرج طلب 2. ضدشان نیروهای طرفدار دیکتاتوری( و سپس حکومت استبدادی) 3. مشروطه خواهان اعم از محافظه کار و دمکرات، که خواهان نظمی بدون حکومت استبدادی بودند اما راه دستیابی به آنرا نمیدانستند و دائم باهم در جدال بودند.
اما گروه طبقاتی که این سه نمایندگیش میکردند خواهان پایان هرج و مرج و بی نظمی و نا امنی بودند، که اگر اراده اش بود میتوانست خاتمه یابد. که رضا خان تا بخواهید اراده اش را داشت. ابزار نظامیش نیز در چشم بهم زدنی پدید آمد. اما چون هرج و مرج بدست نیروهای طالب دیکتاتوری از بین رفت، مشروطیت نوپا را نیز نابود نمود.
آنچه جالب توجه و دقیقا مطابق الگوی تاریخ ایران است، سرعت تبدیلِ هرج و مرج به فرمانبرداری در این برهه تاریخی است. یکی از مشخصات ایران استبداد زده این بوده است که حکومت استبدادیش امروز جاودانی بنظر میرسید و فردا سرنگون میشد. و هرج و مرجی مستولی میگردید که ممکن بود دهها سال به درازا کشیده شود.
دلایل بلافصل اینها بودند:

  1. بیزاری از هرج و مرج و بی قانونی همه گیر و گسترده
  2. چشم بسته بدنبال ناجی مستبد دیگری گشتن جهت برقرار نظم
    نمونه های تاریخی ، شاه اسماعیل اول، شاه عباس اول، نادرشاه و آقا محمد خان و رضا شاه بودند که هرج و مرج را از بین بردند.
    میدانیم که هم حکومت استبدادی و هم هرج ومرج فرآورده های جامعه استبدادی هستند. هرچند عکس یکدیگر بنظر میرسند در واقع دو روی یک سکه هستند.
    هگل میگوید: حکومت استبدادی و هرج و مرج “تز” و “آنتی تز” جامعه ایران اند، اما ایرانیان نتوانسته اند “سنتز”ی تولید کنند.هگل:
    رضا خان میرپنج، باهوش، سختکوش، صریح و سرسخت و حافظه ای قوی و اعتماد به نفس سرشاری داشت که در نتیجه به تکبر تبدیل شد. ناسیونالیست بود، درانتخاب وسایل رسیدن به هدف پراگماتیست و بی رحم بود. دو کیفیت متضاد که بندرت در کسی جمع میشود در او بود. از یکسو تندخویی و صراحت لهجه ای تا سرحد بی نزاکتی و حتی دریدگی- و ازدیگر سو قدرت پنهان کردن نظرها و نقشه ها و حتی کینه های شخصی. او هیچ دلبستگی به آزادی نداشت، ولی در ابتدای امر وانمود میکرد که در چارچوب نظم و قانون عمل میکند. شاید حرف مدرس چندان هم گزافه نبود که گفته بود: “تنها دو نفر مانده اند که از شجاعت سیاسی و مردانگی واقعی برخوردارند، رضاخان و خودش”[1]
    یک حکایت از قول کحال زاده که طرفدار دوآتیشه رضا شاه است، عنوان میکند که رضا خان به وسیله او با زیمر، شارژدافر آلمان تماس گرفته و از آلمانها کمک خواسته تا کشور را از شر روسها و انگلیسها خلاص کند.[2] گواهش نکته بسیار مهمی است که ژنران دیکسون پس از بازگشت به لندن در نامه خصوصی به کرزن در اردیبهشت1300 مطرح کرده است:
    “رضاخان، رئیس قشون سید ضیاء، را من خوب میشناسم. در قیام 1297به فرمانده خود کلنل کلرژه، نارو زد. بهار گذشته که مسئله ادغام قزاقها در نیروی نظامی یکپارچه جدی شده بود، به من گفت که حاضر است فرماندهان روس اش را بفروشد…
    [3]
    بنابراین تا قبل از کودتا رضاخان غصه خودش را میخورده و چندان عرق ملی نداشته که بخواهد کشور را از دست روسها و انگلیسها نجات بدهد. احتمالا انگیزه همکاریش با کودتاگران نیز در حالی که امیر موثق و دیگران آن را نپذیرفته بودند همین بوده است.”
    اردشیرجی ریپورتر ستایشگرپرشور رضاشاه و نماینده پارسیان هند در ایران در خاطراتش نوشته است.
    “اولین بار رضاخان را در 1299 در خانه ارباب جمشید تاجر بزرگ زردشتی دیده است. رضا خان به او گفته که افسران قزاق روس خیال دارند به بهانه محافظت از شاه در برابر بلشویکها پایتخت را اشغال کنند، در این مرحله به دستور وزارت جنگ در لندن و نایب السلطنه هند همکاری نزدیک ژنرال آیرونساید و من آغاز گردید. من برای نظرات رضا خان درباره نیروی قزاق اعتبار فراوانی قائل بودم و سرانجام او را به آیرونساید معرفی کردم.
    [4]
    اینکه ریپورتر خود را کاشف رضا خان معرفی میکند شاید جای تردید باشد. اما رضاخان خود چنین اعتقاد داشت و به مصدق و دولت آبادی و تقی زاده و دیگر رجال مملکت بی پرده گفته بود که:
    “مرا انگلیسیان سرکار آوردند اما وقتیآمدم به وطنم خدمت کردم”.نقل قول از خود رضا خان
    این نقل قول از دولت آبادی است ولی مصدق هم گفته است:
    ” رضا خان گفته است من را سیاست انگلیس آورده است، ولی ندانست که را آورده است”
    .[5]
    رضاخان اعتقاد قدرت فوق بشری انگلیسها را به پسرش محمدرضاشاه نیز القاء کرده بود. طوریکه محمدرضاشاه هفت ماه بعد از قطع روابط ایران وانگلیس توسط مصدق، دو ماه قبل از کودتای 28 مرداد 1332، با اینکه میدانست از بدو استقرار دولت مصدق انگلیسها میکوشند مصدق را ساقط کنند، از طریق وزارت خارجه آمریکا پیغامی برای وزارت خارجه انگلیس به این مضمون فرستاد:
    “گزارش میشود که شاه اخیرا این نغمه را آغازکرده است که انگلیسیها سلسله قاجار را برانداختند و پدر مرا روی کار آوردند و بعد او را برداشتند، حالا هم به میل خودشان میتوانند مرا نگه دارند یا بردارند. اگر نظرشان این است که من بمانم و شاه از اختیاراتی که قانون اساسی به او داده برخوردار باشد، بگویند. اما اگر میخواند بروم، زودتر بگویند تا بتوانم بی سرو صدا بروم. آیا انگلیسیها میل دارند کس دیگری را جانشین من کنند؟ یا میخواهند به کلی سلطنت را برچینند؟ آیا تلاشهای کنونی برای محروم کردن من از اقتدار و حیثیتم زیر سر آنهاست؟نامه محمدرضا شاه با انگلیس از طریق دولت آمریکا
    [6]
    رضا خان در دودوزه بازیها ید طولانی داشت، بیانیه ای به امضاء او در احساسات ناسیونالیستی و دادوقالش بر ضد “مشتی دزد و جنایتکار” حتی از بسیاری چپ تر میزد:
    “…هنگام عقب نشینی از باتلاقهای گیلان، در زیر آتش توپ دشمنان، احساس نمودیم که منشاء و مبدا تمام بدبختیهای ایران و ذلت و فلاکت قشون، جنایتکاران داخلی هستند. درهمان هنگامی که خون خود را در مقابل دشمن مهاجم میریختیم، به حرمت همان خونهای پاک و مقدس قسم خوردیم که در اولین موقع فرصت، خون خود را نثار نماییم تاریشه جنایتکاران خودخواه تن پرور داخلی را برانداخته، ملت ایران را از سلسله رقیت مشتی دزد و خیانتکاران آزاد نمائیم.چپ نمایی رضا خان قبل از بقدرت رسیدن
    [7]اما وقتی که دستش به قدرت رسید، یک قلم 2500روستا را بزور سرنیزه و کشتار صاحبانش غصب نمود. بقیه را در( اینجا) بخوانید>
    در ترس از اینکه انگلیسها کس دیگری را بجای او بگمارند به زمین و زمان سوء ظن داشت. رضا شاه حتی هرگونه ارتباط با خارجیان را ممنوع اعلام کرد. تنها دلیل دستگیری و کشتن فیروزمیرزا[8] دیداری بود که با وزیر مختار فرانسه در تهران داشته است.[9] تیمسار جهانبانی تنها به دلیل اینکه ناهاری را در سفارت فرانسه خورده بود، به دستور شاه دستگیر شد و همه خاندان جهانبانی مورد غضب واقع شدند.[10]
    سپهبد امیراحمدی، تنها سپهبد رضاشاه و تنها فردباقی مانده از چهارنفری که پیش از کودتا با آنها سوگند وفاداری یادکرده بود، وقتی فرمانده لشکر غرب یود به دعوت سرپرسی لورن با وی ملاقات کرد، شاه او را تبدیل به یک هیچکاره کرد و تحت نظر پلیس قرارداد.[11]تازه اقبالش بسیار بلند بود که زنده ماند.
    دیگر دلایل غضب بر همپیمانان
    بدگمانی فزاینده رضا خان در سالهای بعد یک علت واقع بینانه تر نیز داشت، خود او هرگاه فرصت پیش آمده بود، عهدش را با دیگران شکسته بود. از این رو انتظار عهد شکنی از دیگران را نیز داشت. از جمله چون خودش را انگلیسها برسرکار آورده بودند همواره این ظن را داشت که او را برداشته و فرد دیگری را بجایش بگمارند، از این رو هرکس را که احساس میکرد در حال مطرح شدن است نابود میکرد. سرلشکرامیراقتدار، سرهنگ پولادین، سرلشکر امیرطهماسبی، سرلشکر شیبانی، سرتیپ درگاهی، صارم الدوله، فیروز، تیمورتاش، اسدی، داور، سردار اسعد سوم، فرج الله بهرامی، فروغی، تقی زاده، عدل الملک(حسین دادگر)، زین العابدین رهنما و خیلیهای دیگر که خدمتشان به او با حبس و اعدام و تبعید یا دستکم ذلت پاداش داده شد.
    جالب اینکه رضا خان به تنها خیانتکار واقعی هیچ گمان بد نمیبرد، و اساسا با ظلم و ستمی که نسبت به مردم اعمال میکردند کاری نداشت. حساسیت او فقط وقتی برانگیخته میشد که احساس میکرد نکند کسی قدرت بگیرد. سرلشکر محمد حسین آیرُم که وقتی مانند بسیاری نظامیان که از کارهای رضا خان کپی برداری میکردند و با چاپیدن اموال مردم ثروت هنگفتی اندوخت، پیش از اینکه دُمِ خودش در تله افتد از ایران خارج شد و بازنگشت. در فروردین ماه عمر مجلس نهم به سر آمد و انتخابات دوره دهم آغاز شد. از رویدادهای شگفت انگیز اینبار، دستگیری ناگهانی حسین دادگر- عدل الملك- نماینده اول تهران و رئیس مجلس شورای ملی در دوره های هفتم، هشتم و نهم بود. او همچنین وزیر كابینه های پس از كودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و دوست نزدیك و محرم اسرار رضاشاه بود. وی نیز كه یكی از پله های نردبام ترقی رضاخان بود، ناگهان چند روز مانده به افتتاح مجلس دهم، دستگیر و بی درنگ از ایران تبعید شد. همراه با او و در همان روز- بیستم اردیبهشت ماه- سرشناسانی همانند زین العابدین رهنما نماینده سابق و مدیر روزنامه ایران، علی دشتی نماینده سابق و مدیر روزنامه شفق سرخ، فرج الله بهرامی- دبیر اعظم- وزیر و حكمران سابق و سیدمحمدرضا تجدد نماینده سابق و قاضی عدلیه بازداشت و زندانی شدند. اغلب بازداشت شدگان كسانی بودند كه به روی كار آمدن سردار سپه و تبدیل شدن او به رضاشاه با همه توان و آبروی خود كوشیده بودند و اكنون نوبت گرفتن پاداش شان بود! برخی از آنان حتی در روش های غیرقانونی و غیراخلاقی رسیدن رضاخان به قدرت نیز شریك و همكار او بودند! بعد از شهریور ۱۳۲۰ روشن شد كه این گروه با پرونده سازی سر لشکر محمدحسین آیرم- رئیس نظمیه وقت- به چاه بلا افتاده اند! رفتار دسیسه چینی و پرونده سازی آیرم در آن سال ها در یادداشت ها و خاطرات برخی از دولتمردان ثبت شده است. كار به جایی رسیده بود كه حتی نخست وزیر نیز از توطئه چینی سرلشکر آیرم می ترسید و احساس عدم امنیت می كرد! [12]
    فساد در ارتش رضا شاه
    بزودی فساد ارتش را نیز فراگرفت و افسران ارتش متناسب با مقام خود قانون را زیر پا میگذاشتند و ازطرق غیر قانونی به مال اندوزی پرداختند. هرچند تمامی ارتشیان رده بالا که شاه آنها را میشناخت در جوی ازرعب و حشت زندگی میکردند. مثلا سرلشگر امان الله میرزا جهانبانی در 1316 هـ ش هنگامی که مدیر کل صنایع بود برکنار و سپس زندانی شد. تنها بدلیل اینکه در سفارت فرانسه نهار خورده بود.[13]
    قتلعام عشایر توسط رضا شاه
    در سال 1310هـ ش دفتری غیر نظامی برای اسکان اجباری عشایر تشکیل شد و سیاست اسکان را پیگیرانه و با خشونت بسیار دنبال کرد. “این برنامه اسکان اجباری… شکلی بسیار خشونت آمیز به خود گرفت ودر برخی موارد به نسل کشی منجر شد. روشهایی آکنده از ارعاب و خشونت که عملا بخش بزرگی از جمعیت چادر نشین ایران رااز بین برد… زندگی عشایری ایران رادر مدتی کوتاه دگرگون کرد”[14] بعد از برکناری رضا خان توسط اربابان انگلیسی در سال 1320تقریبا همه عشایر اسکان داده شده به زندگی چادر نشینی خود بازگشتند که کینه عمیقی در دل آنان نسبت به دولت پیامد جدی آن بود.
    ابزار موفقیت رضا خان
    شرایط اجتماعی-سیاسی و هرج ومرج سالهای مقطع مشروطیت شرایطی فراهم کرد که رفع هرج و مرج را به تنها دستاورد رضاخان که هم دوست و هم دشمن از آن ستایش کردند تبدیل نمود. بسیاری از سیاستمداران ودولت مردان آن روزگار از این دستاورد مهم رضا خان تمجید کرده اند. از جمله سلیمان میرزا(مخالف رضا خان)، تقی زاده (مخالف رضاخان) و مصدق که طولانی ترین و پرشورترین نطق مجلس را در مخالفت با لایحه تفویض ریاست حکومت به رخاخان ایراد کرد گفت:
    “اینکه ایشان(رضاخان) یک خدماتی به این مملکت کرده اند گمان نمیکنم براحدی پوشیده باشد. وضعیت این مملکت وضعیتی بود که همه میدانیم که اگر کسی میخواست مسافرت کند اطمینان نداشت، یا اگر کسی مالک بود امنیت نداشت واگر یک دهی داشت بایستی چندنفر تفنگچی داشته باشد تا بتواند محصول خودش را حفظ کند. ولی ایشان از وقتی که زمام امور مملکت را در دست گرفته اند یک خدمانی نسبت به امنیت مملکت کرده اند که گمان نمیکنم بر کسی مستور باشد. و البته بنده برای حفظ خودم و خانه و کسان و خویشان خودم مشتاق و مایل هستم که شخص رئیس الوزرا رضاخان پهلوی نام در این مملکت باشد؛ برای اینکه من یکنفر، آدمی هستم که در این مملکت امنیت و آسایش میخواهم و حقیقت، از پرتو وجود ایشان ما در ظرف این دوسه سال اینطور چپزها را داشته ایم و اوقاتمان صرف خیر عمومی و منافع عامه شده و …بحمد الله از برکت وجود ایشان خیالمان راحت شده و میخواهیم یک کار اساسی بکنیم.”نظر مصدق در مورد نظم و آرامش برقرار شده توسط رضا خان در کشور
    [15]
    جامعه مولد مستبد و دیکتاتور
    گذشته از اینکه رضاخان شخصا حافظه قویی داشت، خودش را با شرایط خوب وفق میداد، ضمن رک گویی دو دوزه باز هم بود، اعتماد به نفس فراوان و تزلزل ناپذیر داشت. اما قدرت مطلق رئیس حکومت و فرمانبرداری و چاپلوسی اتباع جامعه استبدادی ایران، فرهنگ استبداد زده ایرانیان تملق گو، دنباله روی کورکورانه، آنچه فرای اعمال استبداد حکام مستبد، که در سرتاسر تاریخ ایران، در تمامی لایه های اجتماعی، تبدیل شده است به یک نوع رفتار بنیادی، به یک نوع تفکر، به یک نوع جهان بینی به یک نوع ابزار شخصی جهت پیشبرد امور، جهت حفظ خود و امیال خود، که از ایرانیان آنچه که امروز هستند ساخته است. که در میان سلطنت طلبان این فرهنگ دون پایه، چاکرمنشانه و تملق آمیز، جان نساری و خاک پاییِ تحقیرکننده آنهم امروز و آنهم نسبت به یک خاندان سلطنتی که چهل سال پیش سرنگون شده و در قدرت نیست اینچنین فوران میکند، نشانگر این امر اجتماعی است که، این افراد خود شخصا انسانهای مستبدی هستند. شخصاً روحیه‌ استبدادی دارند. و این فرهنگ استبدادی معنی سیاسی دارد. همانگونه که عینا در مورد اعضای مجاهدین که خود را در رهبری عقیدتیِ مستبد و دیکتاتور مطلق العنانی چون مسعودرجوی و مریم رجوی ذوب میکنند صادق است، نمیتوان از چنین افراد وانسانهائ عمله استبداد که خود را عبد و عبید و خاک پای استبداد و دیکتاتوری میدانند، انتظار داشت دمکراسی به ارمغان بیاورند.
    تاریخ بما آموخته است که صرفا ادعای آزادیخواهی و دمکراسی طلبی بخودی خود کافی نیست که گمراه کننده است. بازهم برجسته ترین نمونه ها سلطنت طلبان و فرقه رجوی است. شاید هیچ گروهی به اندازه آنها نتوانسته باشند مدعی دمکراسی خواهی و آزاد منشی باشند. ولی وقتی قافیه تنگ شد و گرد و خاک خوابید و پای آزادیخواهی و آزاد منشی همچون بعد از انقلاب 22 بهمن در عمل بمیان آمد، مسعود رجوی “ناخدای آزادی” خود، “خدای استبداد” از آب در آمد. هرچند خوشبختانه با مرگ خفتبارش تاریخا شرش از سر مردم ایران کم شد ولی مریم رجوی و تشکلش با داربستهایی که آمریکا زیر بغل این جنازه زده تلاش میکند خود را سرپا نشان دهد. به خیال اینکه شاید بتواند تجربه نصب رضا خانها، محمدرضاشاه ها را با گماردن فرقه رجوی و مریم رجوی دوباره تکرار کنند. که البته با برخورد خونینی که رژیم با ایرانیان معترض کرده و میکند زمینه را برای این چنین مصیبتهایی که آمریکا برای ایران برنامه ریزی کرده را زمینه سازی میکند.
    شایسته مردم سلحشور ایران چیست؟
    حق و شایستگی مردم مبارز ایران که از صفر تا صد تمامی هزینه های مبارزاتیشان برعهده خودشان با خوردن گلوله به قلب و مغزشان، با زندان و شکنجه و اعدام و تحمل نداری، اعتیاد، فحشا، تحقیر، توهین و… پرداخت کرده و میکنند این نیست که خونهایشان، زجرهای مادرانشان، دردهای پدرانشان، زندانها و شکنجه ها و آوارگیهایشان توسط عده ای مفت خورِ طلب کارِ همین مردم، به این بهانه که چرا حکومت پدر ما را سرنگون کردید درصورتیکه مسئول اول و آخر اینکه در حال حاضر این حکومت بر ما حاکم است حکومت پهلوی که مردم و کشور بعد از به خاک سیاه نشاندن و هر صدایی را در گلو خفه کردند به محض اعتراضات میهن را تحویل دادند و به غرب فرار نمودند است. چرا که همانگونه که در فوق دست نوشته خودش هست خود را نه گماشته مردم که گماشته انگلیس میدانست. و یا آنها که وقیحانه مدعی اند، چرا رهبری عقیدتی تشکل مافیایی ما را به امامت و رهبری خود نپذیرفتید!!! بالا کشیده شود. در صورتیکه این نیروهای زالو صفت، یا بطور مطلق هیچ نقشی در فرایند تحرکات و مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران نداشته همچون سلطنت طلبها، و یا با دشمنان ایران در کشتن همین مردم هنگام دفاع از وطنشان در مرزها همدست بوده اند همچون مجاهدین چرا باید جنبششان توسط اینها از چنگ مردم ربوده شود.
    از بسیاری خارجه نشین و امثال زندانیان سابق باید سوال کرد، مردم ایران چه باید بکنند که شایسته یک حکومت سکولار دمکراتیک مبتنی بر حقوق بشر باشند؟ چه باید بکنند که شمایان اذن از شر دیکتاتوری 2500 ساله رها شدن را صادر کنید؟ چه میزان قربانی باید بدهند که از نظر شمایان مجوز برداشتن قدمی بجلو و نه به عقب صادر شود؟ ایرادی به بعضی شعارهای ناستالژیک معترضین نیست. آنها تحت ستم وفشار موجود آنچه بصورت تصوری از گذشته بغلط دارند را فریاد میزنند. اما فرهیختگان و مبارزین!! که تحت آن فشارها نیستند باید بتوانند بدرسی راه را از چاه نشان دهند و اجازه ندهند که کرکسهایی که چهل سال است بگرد ایران میگردند و امروزه به رقص و پایکوبی مشغولند و بوی کباب میشنوند به کامشان برسند.
    مردم ایران یکبار در مشروطه و یکبار در 22 بهمن از دیکتاتوری سلطنتی خود را با بهای سنگین رها کرده اند ولی با ندانم کاریهای دولتمردان در همه طیف ها از راست تا چپ تلاشهای مردم به چاه ویل روانه شده است.
    به قطع و یقین چنین مردم سلحشوری که شاهد آن بودیم، فقط رضا خانها و محمدرضا شاهها، خلخالی ها، رجویها و خمینی ها را نداشته، بلکه امیر کبیر ها، مصدقها، دکتر فاطمی ها، داورها، کسرویها … را نیز داشته است. .
    بیدردی درد بی درمان خارجه نشینی
    نیروی سیاسی خارج کشور در این مقطع با این میزان از جانفشانی (مشتی از خروار) که از مبارزان داخل کشور دیدند ولی هیچ حرکت شایانی از آنها دیده نشد، هرکجا هم که به زور خونهای جوانان کشور کنار هم چیده شدند بجای حمایت از داخل بر سر و کله یکدیگر کوبیدند و خود را مضحکه مطبوعات خارجی کردند. و نشان دادند که فی الواقع هیچ دردی جز درد خود و منافع حقیر گروهی خود ندارند. و کرکسانی هستند که منتظر از جان افتادن طعمه جهت به دندان کشیدن تکه پاره های آن میبشاند. در این میان سلطنت طلبها و مجاهدین بیشترین زهر را در تجمعات حمایتی بدان تزریق کردند.
    جامعه استبداد زده ایران، با فرهنگِ مولدِ مستبد ، فاقد تجربه دمکراسی بعلاوه به اصطلاح سیاستمداران مستبد و و خود باختهِ بی عمل که در خارجه راهنمای دمکراسی را میزنند اما به مسیر استبداد میپیچند، مردمی فاقد دانش تاریخی و سیاسی، که هیچ تجربه ای جز استبداد ندارند. هرگونه تبلیغِ غلطیدن به ورطه هر قالب استبدادی چه از نوع سلطنت، چه از نوع مارکسیستی (دیکتاتوری پرولتاریا) و بدتر از همه ولایت مطلق مسعودرجوی(دیکتاتور مذهبی-استالینی) برای چنین جامعه ای حکم صدور کفن و دفن آرمان دمکراسی خواهانه آنرا دارد. همانند قراردادن غریق در اتاق گاز اشک آور خواهد بود تا رساندن اکسیژن به ریه هایش. حکم تیرخلاص برای آینده دمکراسی ایران و نابودی همه تلاشها، خونِ دلها، خونها، اسارتها، دربدریها، آوراگی های چهل سال گذشته جهت دستیابی به دمکراسی و جامعه سکولار مبتنی بر حقوق بشر ایران خواهد بود. که خیانتی بس بزرگ نسبت به ایرانیان خواهد بود.
    جامعه ملتهب امروزچرا نباید بجلو (بسمت دمکراسی) پرتاب شود؟ چرا باید به عقب(استبداد سلطنتی، توحیدی، …) برود؟ به جوانانی که بدنبال آزادی و دمکراسی و زندگی در شان انسان معاصر هستند نشان دادنِ تابلو غلط بسمت پرتگاه مرگ سیاسی(رضا شاهها)، بسیار بسیار خطرناکتر و ددمنشانه تر از شلیک بسمت آنهاست. چون مردم بپا خاسته نشان دادند ترسی از شلیک ندارند و بر این مانع غلبه یافته اند، ولی بعد از سقوط اجتماعی (بدامن استبداد جدید) توان باز سازی آنها حداقل نیم قرن دیگر بطول خواهد انجامید و خیانتی نابخشودنی است.
  3. بیزاری از حکومت مستبد، بنابراین سرنگون کردن آن

خیانت نا بخشودنی دیگر ترویج و تبلیغ بکارگیری سلاح در اعتراضات یا مبارزه مسلحانه است. که مرگبارترین تهاجم به معترضین و اهداف آنهاست. چرا که خواست نیروی سرکوبگر نیز همین است چون دست زدن به اعتراضات مسلحانه در تعادل قوای موجود نه تنها اعتراضات را نابود خواهد کرد زمینه هرگونه اعتراض اقشارمختلف جامعه ایران که طی ده سال گذشته برای عموم مردم و اصناف و کارگران و… به بهای زیادی فراهم شده است را از بین میبرد که به قطع و یقین دست دولتهای خارجی را برای دخالت در کشور و بردن اعتراضات بسمت جنگ داخلی، تجزیه کشور و در اساس نابود شدن آرمان عدالت خواهی مردم بپاخاسته را در پی خواهد داشت.
داودباقروند ارشد
اول دسامبر2019
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ Homa Katouyian, Nationalist Trends in Iran, 1921-26, presented in Maz 1976 to the middle East Centre, published in International Journal of Midle East Studies, nov 1979, p.544
  2. ↑ ابولقاسم کحال زاده، یده ها و شنیده ها، خاطرات ابوالقاسم کحال زاده، ویرایش مرتضی کامران، 1363، صص300-308
  3. ↑ Dickson to Curzon, 14/5/21, 371/6427.
  4. ↑ موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، ص 151
  5. ↑ یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، ج4، شرکت کتاب 1385، ص 343. رضا خان این حرف را در خانه مصدق در یکی از نشستهای هفتگی که با مشاوران غیررسمی خود کمی پیش از اینکه عزم جزم کن که شاه شود زده است
  6. ↑ British embassy in Washington to ir R. Mtkin, Foreign Office, 21/5/1953.
  7. ↑ برای اطلاع از متن کامل اعلامیه رضا خان نگاه کنید به: مستوفی، شرح زندگی من، صص 222-223، تاکید در خود متن کتاب است
  8. ↑ فیروز میرزا فرمانفرما(نصرت الدوله) فرزند شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما در سال 1263 ه. ش در سمنان متولد شد. وی در آغاز عمر چند سالی در بیروت تحصیل کرد و سپس به پاریس رفت و در مدرسه علوم سیاسی این شهر به تحصیل پرداخت. در سال 1290 شمسی در کابینه وثوق‌الدوله وزیر دادگستری شد و در کابینه دوم وثوق نیز وزارت امور خارجه را عهده‌دار گردید. وی نیز برای به قدرت رسیدن رضاشاه تلاش بسیاری کرد اما بتدریج مورد غضب وی قرار گرفت و در 18 خرداد 1308 دستگیر شد
  9. ↑ نصرالله سیف پورفاطمی، ایینه عبرت، ج 2، لندن، نشرکتاب، 1990، فصل55،جلال عبده، دادستان محکمه متهمان به قتلهای سیاسی، که پس از کناره گیری رضاشاه تشکیل شد، گزارش مشروحی درباره قتل فیروز در سمنان و عاملان آن دارد. نک به خاطرات او، در: چهل سال در صحنه، اهتمام مجید تفرشی، رسا، 1368، ج 1، صص17-172.
  10. ↑ تقی زاده، زندگی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی زاده، کوشش ایرج افشار، علمی، 1372،ص364.
  11. ↑ احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، ویرایش غلامحسین زرگری نژاد موسسه پژوهشها ومطالعات فرهنگی، 1373. روایت مکی، که میگوید خودش آن را از زبان امیراحمدی شنیده، هولناکتر و بهت آورتر از خاطرات خود امیراحمدی است. نک:خاطرات سیاسی حسین مکی، علمی، 1368، صص92-94
  12. ↑ نک: ابراهیم خواجه نوری، “آیرم” در: بازیگران عصر طلایی، جیبی، 1357. ملک الشعرای بهار شرح کار شنیع آیرم را به نظم کشیده است. نک:بهار، «کارنامه زندان» در:دیوان بهار، کوشش محمد ملکزاده، ج2، امیرکبیر، 1336.
  13. ↑ تقی زاده، زندگی طوفانی ص 364
  14. ↑ Bayat, Riza Shah the Fall of Sardar Asad
  15. ↑ حسین مکی، دکترمصدق و نطقهای تاریخ او، علمی، 1364، ص139

اعتراضات آبان 98، “دیگی که برای من نمی جوشد، سرسگ توش بجوشد” مسعودرجوی: اجازه نخواهیم داد دیگران پیروز شوند
دسامبر 22, 2019
بقلم: داود باقروند ارشد

با تکیه بر پروپاگاندای گسترده ای که با هزینه های میلیون دلاری در طول چهار دهه گذشته به پیش برده شده است، دیگر آپوزیسون سیاسی و فعالین مدنی هم در خارج کشور و هم در داخل کشور را نه تنها به پشیزی نگرفتن و مورد بی اعتنایی قرار دادن بلکه همه آنها را عمله و مزدور رژیم و یا عمله بورژوازی خواندن و در بهترین شق مفتخوران و میوه چینان وفرصت طلبان که از خون “شهدای مجاهد” ارتزاق میکنند نامیدن و در مقابل خود را همواره تافته ای جدا بافته ای جا زدن، سیاست اصلی مسعود رجوی در زمینه مقابله و حذف جامعه سیاسی و مدنی ایران بوده است. این سیاست و رویکرد استبدادی و انحصارطلبانه بی حد ومرز تا جایی پیشرفته که شخص مسعودرجوی حتی “فتوای” حرام بودن فعالیت سیاسی در خارج از کشور را برای غیر از خودش راصادر کرد.
از همین روست که مسعودرجوی بعنوان رهبر عقیدتی—واژه معادل و زهرگرفته شده “ولایت مطلقه فقیه”—[1] که اجرای فرامین و سیاستهایش برای “همه عالمیان” واجب است، همکاری سیاسی، اتحاد، و وحدت از موضع برابر با هر گروه و فرد سیاسی وحتی گفتگو و دیالوگ بعنوان وارد شدن در هر گفتمانی، حرام و مرز سرخ قرار گرفته است. و تا آنجا که به مسعود و مریم رجوی برمیگردد رابطه شان با دیگران رابطه ایست بین خدا و بندگان که احکامشان فقط قابل اجرا هستند و نه چرا و اما و اگر کردن. رجوی اجرا و پیشبرد این سیاست مطلقه در درون تشکیلات را با مغزشویی و سرکوب و در بیرون تشکیلات با پروپاگاندای پوشالی بر محورهای زیر استوار کرده است.

  1. حمایت گسترده داخلی، اما پنهان زیر پرده اختناق!!
  2. حمایت گسترده بین المللی، اما کرایه ای، بویژه در آمریکا!!
  3. توان گسترده نظامی، اما با ارتش سالخوردگان عقب افتاده!!
  4. توان گسترده جمع آوری اطلاعاتی از درون رژیم، اما با اطلاعات قرض گرفته شده از اسرائیل!!
  5. حمایت گسترده داخلی، اما پنهان زیر پرده اختناق!!

مسعود رجوی: اگر پشتیبانی مردم نباشد
اعتراضات سراسری آبانماه امسال بسیاری پوشالبافی ها را از اساس بر هم ریخت، و آخرین میخ بر تابوت بسیاری گردید. شورای مدیریت گذار “نوبر جدیدی در خود آلترناتیو خواندگی” که مدیریتش مانند ادعای مدیریت جهان توسط محمود احمدی نژاد پوشالی است، هنوز اطلاعیه اعلام موجودیتش خشک نشده آنچنان اعتراضاتی را کلید زد! و مدیریت نمود! و به سرانجام رساند! که چشم جهانیان را خیره کرد!!! مسعودرجوی هم که چهل سال است ادعا میکند، نه مدیریت که برقلب و ضمیر مردم ایران خدایی میکند. اگرهم اعلان آن توسط قاطبه اهالی مردم ایران علنی نمیشود و نمیتوانند بگویند که عاشق و کشته و مرده “مسعود و مریم رجوی رهبران عقیدتی خود” هستند بدلیل اختناق حاکم است!!!
اما اعتراضات به جهانیان نشان داد که بعکس ادعای دروغین، اختناق موجود در ایران به هیچ وجه مانعی برای اینکه مردم بجان آمده شعارهای دلخواه خو د را بدهند نبوده ونیست. و اتفاقا از هر کسی و ناکسی جهت چزاندن و تخلیه عصبیت خود نسبت به رژیم اسم میبرند، الا شغالهای خود مدیر و رهبر و امام زمان و رئیس جمهور مقاومت خوانده هایی همچون مسعود و مریم رجوی و ارتش سالخوردگان عقب افتاده آن.
مهمتر اینکه خاموشی اعتراضات بدنبال سرکوب خونین آن نشان داد که آپوزیسیون خارج که خود با باد حرکت داخلی است که بحرکت در میآید، تا خود قادر باشند به حرکتی سامان بدهند، دوباره به خواب زمستانی رفتند تا بعد از تعطیلات سال نو و… با ” فلسفه تغاری بشکند و ماستی بریزد جهان گردد به کام کاسه لیسان” همچون رضا پهلوی در موج جدیدی از حرکتهای اعتراضی به موج سواری اقدام کنند.
البته جنبه مثبت تحرک بیشتر جامعه خارج از کشور در خیابانهای اروپا و آمریکا در حمایت از اعتراضات نسبت به موارد قبلی را نباید از نظر دور داشت هرچند با خودمحوری و تمامیت خواهی گروههای شرکت کننده که منجر به درگیریهایی در صحنه منجر شد، بی دردی آنها را نسبت به مردم ایران و تنها بدنبال منافع حقیر خود بودن را بیشتر به نمایش گذاشت.
اما واقعیت این است که، چه اعتراضان 1378 با شرکت دانشجویان و دانشگاهیان، چه اعتراضات 1388 با شرکت اقشار میانه و روشنفکران و هنرمندان، و چه در اعتراضات 1396 و 1398 با شرکت اقشار فقیر و تهی دست جامعه که برش طولی اقتصادی-اجتماعی از کلیت جامعه ایران در ابعداد کشوری را بنمایش گذاشتند. یعنی در این چند اعتراض به نوبت نمایندگان تمامی جامعه ایران شرکت کرده اند. با شعارهای داده شده در آن نیز، که هست و نیست رژیم را هدف قرار میداده، بطور آشکاری با بی اعتنایی مطلق به تشکل رجوی، جواز دفن هرگونه ادعای دروغین “حمایت زیر پوشش اختناق” را صادر نموده است. و بگفته خود مسعود رجوی: حیات و موجودیت او نیز منتفی است”

  1. حمایت بین المللی گسترده اما کرایه ای
    هرچند که شورشهای آبانماه امسال ضربه تمام کننده ای بر فرق همه مدعیان توخالی چه داخلی و چه خارجی زد و دست خالی همه آنها را بسا بیشتررسوا نمود. اما سکوت جامعه بین الملل بویژه تاخیر موضعگیری آمریکا و اروپا و میزان محدود انعکاس اعتراضات در مطبوعات ورسانه ها، پتک محکمتری بود بر سر مسعودرجوی. فراموش نکنیم که همین یک سال قبل بود که رودی جولیانی و جان بولتن سال 2019 را سال استقرار رجویها در ایران در شو مریم رجوی اعلام کرده بودند ولی حالا که مردم در خیابانهای صدها شهر به جنگ تن به تن با نیروی انتظامی مشغول بودند خبری از این حمایتها نشد. و دروغین بودن همه حمایتهای بین المللی را مهر و موم نمود.
    وقتی میتوان میزان مهلک بودن این ضربه وارده به مسعود و مریم را بهتر درک کرد که بیاد آوریم جان بولتنش ساقط شده، جولیانیش با اربابش در حال استیضاح و بن سلمانش برای رژیم پیام وحدت ارسال میکنند، مهمتر از آن بدنبال رژیم برای مذاکره به هردری میزنند. و همه پولهایی که به خورد سناتورهای پیشین و حاضرو.. داده است بر باد رفته باشد. بویژه که در قبال حمله پهبادی به تاسیسات نفتی آرامکو عربستان نیز بخاری از ترامپ و حمایت بین المللی کرایه ای مسعودرجوی نه تنها بلند نشد که عربستان و امارات را نیز به مذاکره با رژیم ترغیب نموده است.
  2. توان گسترده نظامی (ارتش سالخوردگانِ عقب افتاده)
    این بُعد پروپاگاندای مسعود و مریم رجوی اساسا نیازی به تحلیل و تشریح ندارد. بعد از خلع سلاح شدن توسط آمریکا، انتقال به لیبرتی و حالا به آلبانی در 5000کیلومتری کشور، تنها فعالیت چشمگیر ارتش آزادیبخش که اخبار سراسر جهان را پر میکند!! مرگ و میر سالخوردگان آن بدنبال سالها بیماریهای سخت و لاعلاج از طرفی و فرار جوانترهایشان از طرف دیگر است. غیر از این بقیه یا منتظر مرگ و یا بدنبال فرصت برای فرار هستند که در زندان اشرف 3 در حال خوردن و آشامیدن و تولید تناقض!! و نوشتن و خواندن آنها در جلسات مغزشویی روزانه هستند. آنهایی هم که توان نشستن دارند را به پشت 1700کامپیوتر جدیدا خریداری شد منتقل کرده اند تا توئیت های مریم رجوی را لایک کنند و به مخالفین فحاشی نمایند و یا پشت تلفن سیمای آزادی قربان صدقه خودشان بروند.
  3. توان جمع آوری اطلاعاتی از درون رژیم، اما با اسناد اسرائیل
    رجوی سالها نان خود فروشی به اسرائیل را خورده است. آنهم با پذیرش افشای اطلاعات فعالیت اتمی رژیم که اسرائیل در اختیارش گذاشت. کاریکه سلطنت طلبها گرفتن اطلاعات از اسرائیل و استفاده افشاگرانه را بدلیل ماهیت ضد ایرانی و ضد ملی آن نپذیرفتند. رجوی البته همواره وانمود میکرد که اطلاعات را از کانالهای مردمی خودش کسب کرده است!! که جهان به این ادعا دروغین که بیشتر برای مخفی کردن چهره خیانت بار ضد ایرانی و همدستی با اسرائیل بود را صدها بار در رسانه های مشهور مانند نیویورک تایمز افشا کرده است.
    هرچند منکر نمیتوان شد که رجوی در سالهای دهه 1360 میتوانست با تماس تلفنی از خارج طی صحبتهایی با مقامات و ادارات رژیم به اطلاعات محدودی دست یابد. که رژیم با کشف آن، بعد ها از همین کانال انبوه ضربه به مجاهدین زد. اما سه دهه است که رجوی مجبور شده جهت قدرت نمایی اخبار و اطلاعات جعلی را تحت عنوان اطلاعات از درون رژیم را بخورد مخاطب بدهد. که آن نیز به تف سربالایی با افشاشدن آن برایش تبدیل شده است. برای مثال عکس خانوادگی نگارنده را در منطقه جنوب تهران از فیس بوک علنی برداشته و بعنوان اطلاعات کسب شده از داخل در افشاگری علیه من بکار برد.
    اما آخرین میخ بر تابوت توان کسب و جمع آوری اطلاعاتی پوشالی رجوی در همین روزها با دستگیری فردی بنام حمید نوری که به اظهار بعضی از زندانیان سابق مجاهد جان بدر برده از اعدامهای سالهای 1367 در آن دست داشته، که مبتکر دستگیری نیز جدا شده گان منتقد مسعودرجوی بوده اند است، که دراین مورد مفصلتر توسط نگارنده در (اینجا) و (اینجا) بدان پرداخته شده است. چرا که چهار دهه است رجوی با راه انداختن بنگاه خون فروشی مشغول به تجارت خون مجاهدین جهت ترور سیاسی مخالفین بیرونی و درونی و کسب وجهه تبلیغی سیاسی برای بقدرت رسیدن است. و لیست و کتاب نیز از محصولات خونی از انواع آن را نیز تولید کرده است و در بازار مکاره سیاسی تبلیغ و فروش میرساند. مهمترین محصول کارخانه خون ریزی و خون فروشی رجوی نیز کشتار 1367 است که یکی از دلایل و بهانه های مهم انجام این کشتار، دروغ مسعودرجوی قبل از حرکت برای عملیات فروغ جاویدان بود که اینگونه القاء نمود که با زندانیان داخل کشور نیز هماهنگ شده است تا آنها نیز همزمان با حمله نظامی از مرزها در داخل قیام کنند!!!
    مسعودرجوی که خود را از موضع “ولی فقیه-رهبرعقیدتی” صاحب بلامنازع خون اعدامیهای 1367 میشمرد. ولی تا بحال هیچ اقدامی برای احقاق حقوق اعدامیها، دستگیری عاملین و… نکرده است. کاریکه مسعودرجوی با آن ادعای داشتن دستگاه گسترده، با آن توان مالی و … و ادعاهای نفوذ در تمامی ارگانهای رژیم، کاری که یکی دو جدا شده در حد توان خود انجام دادند و به دستگیری یکی از کسانیکه احتمال دارد دست در اعدامها داشته باشد منجر شده است را تابحال نتوانسته انجام دهد. اینکار جدا شدگان به قطع و یقین آخرین میخ را نیز بر پوشال بافی های توان اطلاعاتی دستگاه پوشالی عریض و طویل جمع آوری اطلاعات آن در داخل زد. چرا که اگر چنین توانی داشت و اگر مایل بود کاری کند تابحال کرده بود. این ورشکستگی واکنش دیوانه وار مسعودرجوی را بدنبال داشت که در (اینجا) بدان پرداخته شده است. طوریکه در اوج بلاهت و دجالگری طی اطلاعیه ای توسط کمیسیون ضد امنیت و تروریستی بدون صاحب شورای ملی مقاومت مدعی شده است رژیم خود یکی از عناصرش را آنهم بدست جدا شدگان از مجاهدین بدام انداخته تا اقدامات مریم رجوی را در دادخواهی از اعدامهای 1367 خنثی کند!!! استدلالهایی که فقط و فقط عقب مانده ترین نئاندرتالها را نیز فریب نمیدهد مگر بعضی از عقب مانده ترینهای مغز شویی شده درون تشکیلات که بدین منظور ها اساسا مغز شویی شده اند.
    چاره اندیشی رجوی

همدستی با جلادان کشتار67 توسط مسعودرجوی

با میخهای تمام کننده اخیریکه به همه ابعاد پروپاگاندای رجوی در مدت اخیر خورده است و این زوج را نه تنها در چشم جهانیان بلکه حتی در چشم اعضای عقب افتاده خودش نیز تخریب کرده است. بفکر چاره اندیشی برای خروج از این بن بست دوگانه انداخت.
اما رجوی را نباید دست کم گرفت. رجوی سابقه طولانی در بن بست شکنی و خروج از بن بست دارد. در سالهای 1360 بعد از پاکسازی در داخل کشور با فروختن خودش به صدام برای خودش فرجه ای خرید(نگفتم). با آتش بس بین ایران و عراق با فاجعه فروغ جاویدان تلاش کرد با به کشتن دادن مجاهدین از بن بست خارج شود. اما چون همه از بین نرفتند وبال گردنش شدند. و بن بست در بن بست گردید، دست بدامن امام زمان شدن و طلاقهای اجباری شد. چون تمامی مجاهدین علیه این سیاست قرون وسطایی اعتراض کردند تحت فضای همسویی با واقعه تروریستی 11 سپتامبر با ترک همه شعارهای دمکراسی طلبی و آزادیخواهی و نفی زندان و شکنجه و… خود اقدام به دستگیری، زندانی، شکنجه کردن و حتی به قتل و حذف مجاهدین پرداخت و البته تا صدام بود، مدتی برای خود دوام خرید. با سرنگونی صدام اما دوباره در بن بست قرار گرفت که اینبار شعارهای ضد امپریالیستی و حمایت از 11 سپتامبر را کنارنیز گذاشت و خود را به آمریکای امپریالیست سابق و برادر جدید لوس کرد و با فروش میهن برای چندمین بار خواستار فتح آن توسط آمریکا شد، وقتی همین آمریکا گفت خودتی و خلع سلاحش کرد سر از میانه جان بولتنها، جولیانی ها، جان مک کینها در آورد. بنابراین گربه مرتضی علی (ببخشید مسعودرجوی)[2] را نباید دست کم گرفت.
اما اینبار دو بن بست در هم آمیخته است. یکی عالمگیر شدن تنفر مردم ایران از رجوی و دادن شعار رضا خانی از یکطرف و دستگیر شدن یک فردی به اتهام اینکه احتمالا دست در اعدامهای 1367 دارد بویژه با تحولات بین المللی در مناسبات رژیم و آمریکا و عربستان، مانند منتفی شدن جنگ و …از طرف دیگر کیفتی متفاوت است.

اجازه نخواهیم داد دیگران! پیروز شوند.

علنی کردن مبارزه با نیروهای آپوزیسون خارج کشور
اینبار نیز مسعودرجوی کم نیاورده و دست در آستین جعبه ابزار وقاحت و بی شرمی نموده و با کنار زدن پرده ای دیگر از ماهیت کثیف ضد ملی، ضد ایرانی، ضد دمکراتیک و ضد خلقی خود از طرفی در حمایت و همسویی با رژیم هرگونه شهادت دادن اعضا و هواداران مجاهدین که در سالهای 1367 در زندان بوده اند علیه حمید نوری در دادگاه را ممنوع اعلام کرد!!! و از طرفی نیز دستور مبارزه با تمامی نیروهای خارج کشور را با شعار “جاروی شغالان” بعنوان دستور محوری و در اولویت همه کارهای تشکیلات خود صادر کرده است. اینرا محسن رضایی (حبیب) در مصاحبه با تلویزیون مجاهدین تحت نام سیمای آزادی بیان کرد. در تمامی اطلاعیه سازمان مجاهدین بر خلاف ادعای پوشالی “ما فقط یک دشمن داریم آنهم رژیم است” تماما به ترور جداشدگانی پرداخته است که دست در دستگیری فرد مضنون در سوئد دارند. مسعود رجوی با این موضعگیری و این فتوای “جاروی شغالان” نشان داد که وقتی که موضوع رسوایی خیانتهایش در میان باشد، هیچ مشکلی با کشتار هزاران بلکه تمامی مجاهدین ندارد، بلکه از رژیم بعنوان عصای دستش در حذف اعضای مزاحمش حداکثر استفاده را میکند. همانگونه که سالیان یقه مجاهدین را در درون تشکیلات میگرفت و میگیرد که چرا از زندانهای رژیم زنده بیرون آمدید؟
دستور کار تشکل رجوی در خارج کشور “جاروی شغالان!!
در زیر رجزخوانی های مسعود رجوی را برای آپوزیسون خارج کشوری را مشاهده کنید که خود امروز به همان درد بی درمانی دچار است که دیگران را بدان ملقب میکرد.

برگزیده از سخنرانی مسعودرجوی قبل از خروج از فرانسه

با قطعی شدن مطلق بی ربط و رابطه بودن مجاهدین به ایران و مردم ایران، با سابقه خیانت، وطن فروشی، جنایت و بحران مرگ و میرهای مستمر ناشی از فشارهای طاقت فرسای تشکیلاتی از یکطرف و فرارهای گسترده از تشکیلات، چاره ای برای رجوی نمانده الا افتادن به جان نیروهای خارج کشور با منطق اینکه “اگر دیگی برای من نمی جوشد، سرسگ توش بجوشه”.

مسعودرجوی تنها مبارز یا مبارزه ای را برسمیت میشناسد که مجیز او را بگوید والا بقیمت همدستی با رژیم باید نابودش کرد.
داود باقروند ارشد
1398شب یلدای
21 دسامبر2019

==============================

داود باقروند ارشد کیست : عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
اکتبر 16, 2019
ما خواستار تغییر رژیم ایران بدست مردم ایران هستیم، با تجارب پنجاه ساله در صحنه عملی مبارزه درتمامی ابعادش، جهت تحقق آزادی و دمکراسی، برآنیم که نگذاریم مردم ایران باردیگر در دام استبداد دیگری، چه از نوع اسلام استالینی فرقه رجوی دیکتاتوری تحت نقاب سکولاریسیم چه از نوع سلطنت با نبش قبر استبداد دفن شده و انواع جدید بیفتد. با تمامی تلاشهای فرصت طلبانه-قدرت پرستانه و وابسته گرایانه، با آویختن به کشورهای استعماری و دیکتاتوریهای منطقه با تاریخچه آشکار و متعدد علیه تلاشهای استقلال طلبانه ودمکراسی خواهانه مردم ایران مرز داریم. مردم بپا خاسته و فرهیختگان ملی و مستقل ایران با بیشمار استوره های تاریخیِ آزادیخواهی، استقلال و یکپارچگی همچون فرغی ها، ستارخانها، باقرخانها، پطروس ملیک آندریاسیانها، ملکالمتکلمینها، صور اسرافیلها، ، سردار اسعدها، مصدقها، فاطمیها و … میتوانند از تکرار فاجعه سیکل معیوب بازگشت به استبداد رها شده با پشت سرگذاشتن استبداد تاریخی گریبانگیرش، و به خواستهای در شأن ایران و ایرانیانِ قرن حاضر به جمهوری سکولار، حاکمیت قانون، آزادی و دمکراسی مبتنی بر حقوق بشر خود برسند.
طی چهاردهه گذشته آپوزیسیون استبدادی و فرقه ای در همکاری با دشمنان ایران حیثیت آپوزیسون سیاسی ایران را در بین مردم ایران بشدت لکه دار کرده اعتمادشان را نسبت به آن از بین برده است. نفی وجودی تمامی دیگر تشکلهای موجود، نفی ورود به دیالوگ متقابل با آنها، اتخاذ منولوگ یکطرفه چهل ساله، بعلاوه بجای پاسخگو بودن در قبال منتقدین خود در میان شخصیتها، خبرنگاران، رسانه ها، گروههای سیاسی، اعضای پارلمان ها، سازمان ملل، کمیساریای عالی پناهندگی، یونامی… آنها را مورد ترور سیاسی قرارداده، عضو وزارت اطلاعات معرفی میکند. که نمود آشکاری از توتالیتریزم خطرناک موجود در چنین تشکلهایی است که باید نسبت بدان هوشیار بود و هشدار داد.
Mr. Davood Baghervand Arshad
آقای داود باقروند ارشد منتقد آقای رجوی کیست؟
عضوعالیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
:تحصیلات:
• دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
• دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
• مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380
جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی مینمود. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.

بعضی مسئولیت های سازمانی
• از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین مستقر در لندن 1977-1982
• مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982
• مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983
• مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985
• حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق
• عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986
• مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987
• در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
• معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
• عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن
• رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن جهت شو الزکورت لندن
• حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن
• حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
• عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه دولت آلمان آنرا کنسل نمود
• مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
• عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
• رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف

حمایت سازمان از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
• بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را دادم که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم شدم.
• بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه گرفتم نزدیک به یکسال نزد آنها بسر برده.
• توسط سازمان ملل و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی شدم.
• در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشتم، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی مجبور به ترک ایران شدم.

فعالیت کنونی
• رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا، دفتر مرکزی آلمان-کلن.

http://www.nototerrorism-cults.com info@nototerrorism-cults.com

Who is Davood Baghervand Arshad Critic of the
Who is
Mr. Davood Baghervand Arshad

An Ex-high ranking member of Mujahedin-e Khalq (Mek) and National Council of Resistance of Iran (NCRI) for 30years, and present Human Rights activist and president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM).
Date of Birth: December 12, 1956
Place of Birth: Tehran, Iran
Education:
Primary and High school Tehran Iran.(1972-1974)
A-Levels, Bolton Institute of Technology, Bolton-England (1974-1976)
Civil Engineer, Leeds Metropolitan University, Leeds-England (1976-1980)

Youth:
Mr. Arshad finished his high school in Tehran and was sent to UK by his family in Sept. 1974 for further education.

Political Activities at the Shah’s Era:
Mek (Mujahedin-e Khalq, MEK) or the People’s Mujahidin Organization of Iran (PMOI) posing as a freedom fighter recruited Mr. Arshad in 1977 while he was a young student with love and passion for freedom and democracy for his country at the Shah’s time.

Positions in Mek
Mr. Arshad was:

  • Co-founder and head of “the Iranian Students abroad” (A student organization supporting Mek outside Iran) based in London. (1977-1982)
  • Head of Mek’s Turkish branch (1982 to 1983)
  • Head of Mek’s Pakistan branch (1983-1985)
  • Head of Operations Headquarters office of MEK in Iraq (1985 to 1986)
    Present at the Mek’s meeting with Yasser Arafat in Baghdad.
  • Personal bodyguard of Masoud and Maryam Rajavi (1986-1987)
    • Head of Staff of the Mujahedeen Central Command in Baghdad (1987-1988)
    • In this year while Mr. Arshad holding deputy central Committee rank, criticize the Leadership for their behavior towards the members and neglecting their basic Human Rights in a letter to Masoud Rajavi hoping to improve the Human Rights behavior of Mek. Masoud Rajavi responds with branding Mr. Arshad “an anti-organizational bourgeois element and sends him to labor camp for criticizing the organization in East of Baghdad. (1988-1991)
    • Deputy Head of Mek’s UK branch when Maryam Rajavi was in France. (1992-1996)
    Head and Trustee of Mek’s “Iran Aid Charity” in London a fund raising organization in Europe under the guise of helping children without parents in Iran.
    • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with Yasser Arafat in Mandarin Oriental Hyde Park Hotel in London.
    • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with English foreign office officials at Maryam Rajavi’s place in London.
    • Mek’s connection person with British security officials in London while Maryam Rajavi was in UK.
    • Responsible for organizing the Maryam Rajavi’s Dortmund gathering.
    • Head of digitalization of Basra branch of Mek in southern Iraq.
    • Responsible for organizing Mek’s Lyon world cup campaign in France. 1998
    • Head of Civil Engineering division of Mek in Ashraf Camp. (1998-2001)
    Sept 11 and defecting MEK
    • After Mr. and Mrs. Rajavi’s open support for the terrorist September 11 barbaric act Mr. Arshad asked to leave Mek denouncing Mek’s support, where he was sentenced to 10 years of imprisonment. Mr. Arshad could only escape after US led coalition took over Iraq and Camp Ashraf where he took refuge in US Army in 2003.
    • Arshad is now a human rights activist and the president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM) based in Cologne Germany.

18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ معنای ولایت مطلقه فقیه: ولایت فقیه امتداد ولایت امامان معصوم و نبی خاتم صلی الله علیه و آله می باشد. یعنی همان ولایت تشریعی که به نبی خاتم ص و امامان معصوم از سوی خداوند اعطا شده است، در دوران غیبت برای فقیه عادل با کفایت ثابت است. در فقه؛ ولایت بر عده ای ثابت شده است مانند ولایت پدر و جد پدری بر فرزند کوچک (غیر رشید) یا دیوانه و یا کم عقل، در این موارد امور فرزند (دختر یا پسر) بر عهده پدرش یا جد پدری او است، که پدر و جد پدری با توجه به مصلحت فرزند امور او را اداره می کنند.همچنین ولایت وکیل بر موکل تا زمانی که موکل زنده باشد. موارد دیگری نیز ثابت است که در کتاب های فقهی ذکر شده است. پس اصل ولایت بر دیگران از ضروریات فقه اسلام است یکی از این ولایت ها، ولایت فقیه است.ولی بحث در این است که ولایت فقیه از باب ولایت پدر و جد پدری است یا از نوع ولایت به معنای سرپرستی و اداره شئون جامعه است؟آن چه مسلم است این است که همه فقیهان در اصل ثبوت ولایت فقیه اتفاق نظر دارند و اختلاف آنها در سعه و ضیق اختیارات ولی فقیه است که اگر اختیارات او را از نوع ولایت به معنای اداره امور جامعه بگیریم به همان معنای ولایت مطلقه می رسیم.ولایت مطلقه فقیه یک اصطلاح فقهی است که به حوزه اعمال ولایت و کسانی که تحت ولایت قرار دارند نظر دارد و محدودیت در این زمینه را انکار می کند. به عبارت دیگر این اصطلاح بیان می کند که، دامنه ولایت فقیه، محدود به عده خاصی مانند دیوانگان، سفیهان و … نیست بلکه نسبت به همه افراد و همه احکام و مطلق است.
  2. ↑ به افراد ابن الوقت و کسانی که نان را به نرخ روز بخورند و همواره جهت منافع خود را در هر زمان و مکانی منظور داشته باشند ، گربه مرتضی علی گفته می شود و یا به اصطلاح دیگر می گویند :” فلانی گربه مرتضی علی است از هرجا بندازید با دست به زمین می آید و پشتش به زمین نمی رسد.

چرا مسعود رجوی شهادت دادن مجاهدین در دادگاه سوئد علیه حمید نوری را ممنوع کرده است؟
دسامبر 13, 2019
بقلم داود باقروند ارشد

براستی چرا مسعود و مریم رجوی اینگونه با آنچه خودشان چهار دهه جنایتکاران قتلعام 1367 در زندانهای اوین مینامیدندهم داستان وهمدست شده اند؟
از قرار اطلاع بعد از دستگیری فردی در سوئد که بنابر شهادت بعضی نجات یافتگان از اعدامهای 1367 مانند آقای ایرج مصداقی و کاوه موسوی… جزء کسانی بوده استکه دست در قتل زندانیان داشته است، فرقه مجاهدین بعد از بیش از یک هفته سکوت معنی دار، با منتشر کردن اطلاعاتی با محتوای تماس تلفنی با یکی از ارگانهای قضایی رژیم تلاش کردند که گفته های رژیم را در مقابل ادعاهای نجات یافتگان قرار داده و مهمتر از آن در لابلای مقاله منتشره بطرز بیشرمانه ای که عادت همیشگی آنهاست تلاش کردند که ایرج مصداقی را همکار رژیم نشاندهند !!
اما علیرغم همه جانماز آبکشیدنهای چهل ساله رهبری مجاهدین نتوانستند رویکرد جنایتکارانه خود را نسبت به مجاهدین و جداشدگان پنهان کنند و دم خروس که خیر دم داناسوری آن با ممنوع کردن شهادت دادن تمامی اعضا و هوادارانشان که از اعدامهای 1367 نجات یافته اند در دادگاه علیه فرد دستگیر شده بنام حمید نوری در سوئد، برملا کردند.
براستی ما در رهبری این تشکل مافیایی با چه موجوداتی روبرو هستیم؟ چهل سال است مسعود و مریم رجوی و همه بندگان فکری و تسلیم طلبهای ایدئولژیک در این تشکل، خون همه را در شیشه کرده اند. با این ادعا که چون ما مجاهدین شهید داده ایم ( و همواره تعداد را در 1000 نیز ضرب کرده و به خورد جهان داده اند)، حق حیات و کار سیاسی برای هیچ کس از جمله، چه ما که چهار دهه در همین تشکیلات بودیم و چه کسانیکه جدا شده بودند چه شواریی چه مجاهد، و یا نیروهای سیاسی دیگر ، قائل نبودنده اند.
با این هوچیگرییکه بجد باید گفت اوج استبداد قرون وسطایی وتمامیت خواهی استالینی را بنمایش میگذاشتند، با تکیه به این خونخواهی، به خود اجازه داده اند، مجاهدینی که از کشتارهای رژیم نجات یافته به به عراق رفته بودند که به مبارزه ادامه دهند اینبار با فتوای ولی فقیه مجاهدین آقای مسعودرجوی دستگیر، زندانی، شکنجه، و یا بکشند. اگر هم نتوانستند بکشند تحویل زندانهای عراق، و شکنجه گاههای صدام دادند، آنها را به عملیات نظامی با هدف نابودشدن فرستادند. ویا با بردن به مرز و رها کردن آنها زیر دید پاسگاههای رژیم، یا با نگهداشتن در اشرف و یا لیبرتی زیر خمپاره باران نیروهای عراقی طرافدار رژیم قطعه قطعه و حذف کردند. اعترافات مسعودرجوی به شکار مجاهدین فراری از جهنم اشرف در ویدئوهایی که در یوتویب از ملاقاتش با سران اطلاعاتی عراق منتشر شده تماما موجود است.
مسعود و مریم رجوی بیشرمانه هر مخالف چه در درون تشکیلات و چه جدا شده، چه اعضای شورای ملی مقاومت درون شورا یا جداشده از شورا، چه حتی تمامی گروههای سیاسی دیگر یا هر منتقد غربی وپارلمانتر … را با گیوتین اینکه هر انتقادِ منتقدین به مجاهدین (که دجالگرانه مدعی بودند تنها مبارزین در صحنه جهان هستند) عملا در جبهه رژیم قرار دارد و حکم پاسدار رژیم را به او میدادند، ترور سیاسی و حتی در اشرف زندانی، شکنجه و اعدام میکردند. در این مسیر نیز از هیچ رذالتی فروگذار نکردند. مخالفین را با مارکهایی همپون، شاگرد جلاد، تشنه بخون، تیر خلاص زن، شکنجه گر در اوین، مزدور بی جیره و مواجب، … متهم کردند تا از ا ین طریق با مخفی کردن خود پشت جنازه های مجاهدین و مبارز نمایی، با ترور سیاسی منتقدین، خود را از پاسخگویی به جنایاتشان چه در درون کشور و چه در دورن تشکیلات مصون بدارند. فراموش نشود که در این روش رذیلانه به دادن شعار و زدن برچسب هم بسنده نکردند و همچون استالین، به دستخطهای جعلی و یا جعل هزاران سند جهت اثبات ترورهای سیاسیشان دست زدند. رجوی وصیت کرد همه مجاهدین جدا شده حتی در اروپا باید تک تک اعدام انقلابی شوند.

خوب سوال این است که چرا حالا که فردی درست و غلط به شهادت بعضی از جان بدربردگان اعدامها میتواند فردی بنام حمید نوری باشد احتمالات در اعدامهای زندانیان مجاهد که خونشان در انحصار مسعود و مریم بوده است، و حالا دستگیر و زندانی شده است و قاضی ای نیز محاکمه آنرا دنبال میکند، چرا مسعود و مریم رجوی دستور داده اند که هیچ مجاهدی حق ندارد در دادگاه حاضر شده و علیه این عنصر رژیم شهادت دهد؟ مسعود و مریمی که برای یک منتقد خودش حکم اعدام حتی در اروپا هم شده را صادر کرده است چرا تلاش میکند از محکومیت یک چنین عنصری جلوگیری کند؟

آیا هیچ منطقی میتواند توجیه گر این همدستی و این دست در دست داشتن با همان کسانیکه جلادان رژیم در سال 1367 میخواند باشد؟

ولی از نظر نگارنده که سه دهه است میگوید و مینویسد که مسعود رجوی از روزی که مطمئن شد کارش بعد از ترورهای سالهای 1360-1363 در ایران، همکاری با صدام حسین در کشتار ایرانیان در مرز، ازدواجهای سریالی اش، همخوابگی با زنان مجاهد مطلقه از همسران مجاهدین… تمام شده است واز نظر مردم ایران به زباله دان تاریخ فرستاده شده است. صدها بار اعلام کرد که مجاهدینی که جان بکف درخدمت او برای مبارزه با رژیم بوده اند، ضد انقلاب هستند و باید نابود شوند. چون دیگر بدردش نمیخورند مگر با مرگشان که بتواند از خون آنها خونخواهی بیشتری از دیگران بکند. شوهای تبلیغی براه بیندازد. لیست تهیه کند و خود را در بازار مکاره سیاسی بین اللملی با قیمت بالاتری به عربستان ونئوکانهای آمریکایی بفروش برساند. بسیار روشن است چرا رجوی شهادت دادن اعضایش علیه حمید نوری را ممنوع کرده است.
امـــــــا چـــــــــــــرا؟
سالیان به همه منتقدین در داخل تشکیلات گفته است مثلا نگارنده و یا امثال ایرج مصداقیها، حتی شورایی هایی همچون آقای هدایت الله متین دفتری، خانم مریم متین دفتری، محمد رضا روحانی، دکتر کریم قصیم، محمد علی اصفهانی، اسماعیل وفا یغمایی ها، علی حسین نژادها، سعید جمالیها و صدها پدران و مادرانی که بدنبال فرزندانشان سالیان مورد ضرب و شتم اوباش رجوی در جلو درب اشرف، لیبرتی، و حالا در آلبانی قرار میگرفتند و یا با گرفتن اعترافات اجباری از فرزندان آنها در اشرف به لجن پراکنی علیه آنها پرداخت و جدا شده های دیگر، بعد از انتقاد به رجوی و خروج از تشکیلات و یا شورای ملی مقاومت به مزدوری وزرات اطلاعات در آمده و حتی در زندان اوین به تیر خلاص زدن مشغول بوده اند!!! برای اثبات این اتهام شنیع و برای تحمیق اعضای فریب خورده خود، هزاران سند نیزجعل کرده و منتشر کرده است.

حالا او در تله ای گیر کرده است که تنها با کمک رفتن سراغ ماهیت جنایتکارانه اش میتوانست از آن خارج شود. تله دستگیری یکی از مهرهای احتمالی رژیم آنهم با نقش ظاهرا محوری یک جدا شده از مجاهدین و منتقد او بنام ایرج مصداقی که مسعود و مریم رجوی مطالب زیر را به او نسبت داده و به خورد هواداران و جامعه سیاسی میدهد و داده است.

همچنین او را به تیر خلاص زدن در زندان اوین متهم کرده است. خوب حالا چگونه باید به دنباله روهای مغزشویی شده خود توضیح دهد که یکی از همان کسانیکه امام مسعودرجوی گفته و فریاد زده است که زندانهای رژیم تیر خلاص میزده یا در اعدامها همکاری داشته است باید بیایند و در دادگاه شاهدت بدهد که مصداقی و دیگر جداشدگان که عوامل دستگیری بوده اند درست میگویند؟ که با این شهادت مستقل از اینکه ثابت شود اتهامات فرد دستگیر شده درست یا غلط است ، محکوم شود یا تبرئه گردد، برنده اصلی و نهایی آن جداشدگان امثال ایرج مصداقی هستند که برای اعضای سازمان ثابت میشود که این مسعود رجوی بوده است که باید بجرم اتهامات جنایی باید دستگیر و محاکمه شود، و تمامی اتهامات وارده به مخالفین در چشم بهم زدنی دود شده و بهوا میرود. و این گیوتین ترور سیاسی مسعود رجوی را از دستش درآورد و از کار میافتد. نه تنها علیه جداشدگان که علیه همان اسیرانی که هنوز نتوانسته اند خود را رها کنند.

اینجاست که میبنیم این گویتین برای ترور سیاسی چقدر برای مسعود رجوی و تشکیلات او حیاتی است. که میرود و با کسانیکه کار مجاهدین را برای مسعود رجوی تمام میکرده اند و عملا به او در زندانها، در لیبرتی و اشرف با کشتن مجاهدین خدمت میکرده اند، همسو شده و از شهادت دادن مجاهدینی که درون سازمان یا هوادار هستند در دادگاه جلوگیری میکند. تا هیچگونه تائیدی بر اقدامات ضد رژیمی جداشدگان نباشد. حتی به قیمت جلوگیری از به عدالت سپردن عنصر احتمالی رژیم!!!

تا مبادا امام زمان بودن مسعود رجوی که چهل سال است دروغ گفته و سند جعل کرده است دود شده بهوا برود. و زمینه شکایت و محاکمه خودش و تشکیلاتش و مریم رجوی و کتابهایی که علیه این جدا شدگان و آن منتقدین نوشته که تماما مدارک محکومیت اوست خنثی شود.
بله رجوی هیچ مشکلی با اعدامهای 1367 ندارد که هیچ صدها بار خدا را شکر میکند که رژیم اینکار را برایش کرده است. هزاران بار به زندانیان نجات یافته میگفت چرا شما زنده از زندان بیرون آمده اید. شما خائن هستید.
آیا اثبات نمیشود که برای مسعود رجوی همه مجاهدین و آنچه شهدایش میخواند سر سوزنی ارزش ندارند مگر ارزش تبلیغاتی.
آیا به اثبات نمیرسد که مسعودرجوی چهل سال است مشغول ترور سیاسی مخالفین خود بوده است؟
آیا به اثبات نیمرسد که برای مسعود رجوی نه مردم نه مجاهدین که فقط و فقط خودش و قدرت گرفتن برایش مهم است؟
آیا با همین منطق نبوده که خود را به صدام، بعد به آمریکا و به عربستان فروخت و خواستار بمباران و اشغال کشور توسط آمریکاست؟
و هزاران آیای دیگر؟

داود باقروند ارشد
22 آذر ماه 1398
13 دسامبر 2019
دمکراسی – جامعه مدنی، کدام کدام را میسازد؟ مسعودرجوی دشمن جامعه مدنی
دسامبر 11, 2019
بقلم داود باقروند ارشد

روز جهانی حقوق بشر گرامی باد

درجه و میزان دمکراسی در کشورها جدای از شاخصه های آن، بستگی مستقیم به تعداد جوامع مدنی فعال و ثبت شده و میزان مشارکت مردم آن کشور در نهادهای مدنی است.

بر اساس آمار تحقیقی[1] کشورهایی که به ازاء هر 175 نفر جمعیت خود یک نهاد مدنی در آن ثبت شده باشد جامعه ای صددرصد دمکراتیک است. در نروژ برای هر 85 نفر جمعیت، یک نهاد مدنی ثبت شده دارند. کشورهایی که مابازاء هر 500-175 نفر جمعیت یک نهاد مدنی در آن ثبت شده است را دمکراسیهای ناقص مینامند. جوامعی که مابازاء هر 1000-500نفر یک نهاد مدنی در آن ثبت شده است جوامعی بحران زا و در بحران نامیده میشوند. بدین معنی که هنوز عده ای خارج از نهاده های قانوگذاری میتوانند خودسرانه دخالت کرده و قوانین را به دلخواه خود تغییر دهند. کشورهایی که نسبتشان 2500-1000 باشد غیر دمکراتیک هستند. در ایران برای هر 1900نفر یک نهاد مدنی ثبت شده است. بالای 2500 کشورهای استبدادی محسوب میشوند.

ایران در پایان دوره پهلوی برای هر 1000 نفر یک نهاد مدنی وجود داشته است. در فاصله انقلاب1357 تا ده سال بعد 1367در جریان جنگ نهادهای مدنی از بین میروند. ایران در 1369 برای هر 3000 نفر یک نهاد مدنی ثبت شده وجود داشته است. عواملی در این کاهش نهادها دخیل بوده اند. برای مثال در ایران سیستم آماری درستی وجود نداشته و ندارد، و یا افراد خیرخواه در این جامعه سنتی بطور خصوصی به کمکهای خیریه میپرداخته اند. که ثبت و… نمیشده یا نمیشود. قبل از انقلاب مساجد یک نهاد مدنی بودند، چون تماما توسط مردم حمایت و اداره میشدند و دولتی نبودند بنابراین بعد از انقلاب از جرگه نهادهای مدنی خارج شدند. از طرفی نیز از انجا که عمده فعالین نهادهای مدنی جوانان هستند که در جنگ شرکت داشتند و بسیاری کشته شده اند باعث افت شدید آمار نهادهای مدنی شده اما شراکت در نهادهای مدنی در قالب کمک کار جنگ در دوره جنگ ایران وعراق بسیار بالا بود. از طرفی نیز باید مد نظر داشت که این دوران، دورانِ سرکوب نهادهای مدنی نیز هست. هرچند پس از جنگ دوباره نهادهای مدنی افزایش می یافته اند.
جامعه مدنی و کارکردهایش
هر کشور متشکل از سه جامعه عمده است.

  1. جامعه اقتصادی،
    جامعه اقتصادی (یعنی نهادی که برای کسب سود و بهره وری تلاش اقتصادی میکند) جامعه ای است، متشکل از مجموعه بنگاهها،نهادها و شرکتهای خصوصی و انتفاعی است که غیر دولتی هستند. مانند بازار، بانکها، تولید کنندگان، فرشندگان، بیمارستانهای خصوصی، بقال، صراف، لوله کش، مسافر کشی، تاکسی رانها، آهنگریها، قصابی ها….که تماما دنبال سود آوری هستند. بقاء همه این بنگاههای اقتصادی به سود آوری است. فلسفه وجودیشان نیز سود آوری است.
  2. جامعه سیاسی
    جامعه دوم جامعه سیاسی است. یعنی نهادی است که برای کسب و حفظ قدرت سیاسی تلاش میکند. و بقاء آن به کسب قدرت سیاسی بستگی دارد. تا از آن طریق با دسترسی به منابع، امتیازات و امکانات منافع بخشهایی از جامعه که نظریات سیاسیشان با آنها نزدیکتر و موافقت دارد را تامین کنند. مانند دولت، مجلس، قوه قضائیه، احزاب سیاسی (دولتی و آپوزیسیون(، ارتش، سیستم اطلاعات، نهادهای دولتی …و هر نهادی که دولتی است.
  3. جامعه مدنی
    جامعه سوم جامعه مدنی است. که به ان جی او NGOها نیز معروف هستند. (مخفف “سازمانهای غیر دولتیNon Governmental Organisations”). یعنی نهادها، سازمانها، انجمنها، گروهها، تشکلهایی که:

الف. غیر انتفاعی هستند. (اگر انتفاعی باشند جزء جامعه اقتصادی محسوب میشوند)،
ب. غیر سیاسی هستند(اگر دست در قدرت و یا بدنبال کسب قدرت سیاسی داشته باشند جزء جامعه سیاسی محسوب میگردند).
ج. غیر خصوصی هستند. (نباید منافعش بجیب عده خاص برود مثلا بنیادخیریه براه انداخته اند که پول مردم را بگیرند و بجیب پنج نفر برود، بلکه باید عام المنفعه باشند).

مثالهایی از نهادهای مدنی:
اتحادیه های کارگری، پرورشگاهها، بنگاههای خیریه، انجمن انجمن های فرهنگی، انجمن زنان، انجمن حفظ محیط زیست، انجمن نویسندگان، انجمن خبرنگاران، کتابخانه ها، مساجدی که بطور داوطلبانه توسط مردم اداره میشود نه دولت، انجمن مادران، انجمن حمایت از کودکان، انجمن حمایت از حیوانات، انجمن مبارزه با ایدز، کلوپ جوانان، مهندسین، انجمن پزشکان، انجمن حمایت از ماهی ها…سازمانهای داوطلبی برای نظارت بر انتخابات و… که اساسا با کار داوطلبی اداره میشوند.)

جامعه مدنی را قدرت شهروندان و نهاد، سازمان و موسساتی را میگویند که منافع شهروندان را نمایندگی میکنند. و یا شهروندان و سازمانها و موسساتی که مستقل از دولت باشند گفته میشود.

هدف و علت تلاش این نهادها برای بقاء، حفظ و صیانت از آن بخشی از جامعه (مثلا کودکان، مادران، زنان، معلولین…) است که در آن رابطه درحال فعالیت هستند. مثلا انجمن مادران بدنبال حفظ و صیانت از منافع مادران در جامعه است. یا کودکان یا معلولین، یا محیط زیست، یا حیوانات، یا جوانان، هدفش حفظ و صیانت از منافع مثلا کودکان، یا معلولین، یا محیط زیست … میباشد.

نهادهاي مدنی به معناي جديد آن محصول تحولات فكري و اجتماعي مغرب زمين، اروپا، در قرون هفده و هيجده بود؛ اگر چه وقوع انقلاب كبير فرانسه در اواخر هيجدهم و وقوع انقلاب صنعتي در اوايل قرن نوزدهم اين فرآيند را تسريع بخشيد. اما اين دو رويداد نه تنها با ارایه تعريف جديدي از ملت، Nation، نهضت ايجاد كشورها براساس مليت را بنا نهاد بلكه با اشاعه ليبراليزم در حوزه‌ انديشه و اقتصاد زمينه را براي شكل گيري نهادهاي غيردولتي فراهم كرد[2]. توضيح اينكه اشاعه‌ نهضت آزاديخواهي در اروپاي سده‌ نوزدهم سبب افزايش تقاضا براي مشاركت در امور سياسي گرديد. نهضت اخير كه در قالب تقاضاي براي افزايش حق رأي ظاهر شد زمينه را براي تشكيل نهادهايي جهت سازماندهي اين مشاركت، يعني حزب، فراهم ساخت. بدين ترتيب براي نخستين بار در انگلستان اصلاحات انتخاباتي سالهاي 1833 و 1867 به ظهور احزاب سياسي، به عنوان مهمترين نهادهاي غيردولتي، انجاميد. [3] در كنار احزاب، انقلاب صنعتي و پيامدهاي آن سبب تشديد جنبش كارگري در اروپا پس از انقلابات 1848م گرديد[4]. تا اينكه بالاخره در سال 1864.م انجمن بين المللي كارگران بعنوان يكي از مهمترين نهادهاي غيردولتي فرامنطقه اي تشكيل شد [5]

بدين ترتيب تحولات سياسي – اجتماعي قرن نوزده زمينه را براي شكل گيري NGOs فراهم كرد، فرآيندي كه در سالهاي پس از جنگ جهاني اول بدليل گسترش نهضت اعطاي حق رأي همگاني و تعظيم اكثر دول اروپا در قبال اين نهضت تشديد و تحكيم شد. اگرچه بحران اقتصادي 33-1929 و پيامدهاي آن همراه با رويدادهاي زمان جنگ جهاني دوم، بدليل افزايش دخالت دولتها در امور، روند نهضت گسترش فعاليت نهادهاي غيردولتي را كند كرد، اما اين نهادها در سالهاي پس از جنگ جهاني دوم اهميت خود را دوباره باز يافتند. شايد يكي از با اهميت ترين و مهمترين سازمانهاي غيردولتي در مقياس بين المللي و جهاني آن، سازمان عفو بين الملل باشد، كه پس از جنگ شكل گرفت [6]. در پنجاه سال اخير يكي از ويژگيهاي تحولات مغرب زمين افزايش نفوذ و عملكرد سازمانهاي غيردولتي بوده است؛ فرآيندي كه موضوع جهاني شدن و پيامدهاي آن نه تنها از اهميت آن نكاسته بلكه اعتبار آن را دوچندان ساخته است.

کارکردهای جامعه مدنی در جهان
کشورهایی چون ایاالت متحدە: آمریکا که جامعه مدنی نیرومند دارند، می توان گفت که عاملیت سیاسی واقعی با جامعه مدنی در تالارهای شهرداری است. پس صدای اخلاقی در تالارهای شهرداری یافت می شود نه در دولت های ایالتی. معمولا یک دولت، بسیار فاسدتر از جامعه مدنی است، از این رو عاملیت سیاسی حقیقی درون جامعه مدنی است. فاعلیت سیاسی حقیقی و کنش سیاسی حقیقی در میان مردم جریان دارد و این بخشی از تاریخ زندگی در شهرهای آمریکا است. برخالف فرانسویان که به محض پیروزی انقلاب، ژاکوبن ها و روبسپیر دارای دیدگاه های سیاسی روسو، سنت ژوست و دانتون را بالا آوردند که به مردم می گفتند چه کار کنند و چگونه سرود ملی مارسیز را بخوانند، در آمریکا و ایالت های آن، همه چیز از پایین به بالا می آمد. ایالات متحده یک سیستم غیرمتمرکز داشت و دولت های ایالتی بسیار قوی؛ دستکم تا جنگ دوم جهانی که در آن هنگام دولت فدرال بسیار قویتر شد. در زندگی آمریکا جنبش های اجتماعی که از جامعه مدنی برمی خیزند دارای اهمیت چشمگیری هستند. جنبش الغای بردگی را درنظر بگیرید که مرکزیت آن مانند جنبش حقوق مدنی در دهه های بعد در کلیساهای پروتستان بود. به جدال بر سر مهاجران نگاه کنید که میان جوامع پذیرای مهاجران و انجمن های اقلیت های مهاجر از سویی و انواع سازمان های مخالف ادغام مهاجران در جامعه زادگاهی برپا شد. مبارزه برای منع تولید و فروش مشروبات الکلی در آمریکا توسط گروهی به نام League Temperance Christian s’Women هدایت شد. این یکسره نوعی حرکت جامعه مدنی بود که به تصویب قانونی انجامید.

با وجود اینکه مارتین لوترکینگ برای حقوق سیاهپوستان فعالیت میکرد که توسط سیستم آمریکا ترور شد. نه وکیل مجلس بود و نه سناتور بود و هیچ حزب سیاسی نداشت ولی تحولات شگرفی در زندگی سیاسی آمریکائیان داشت. یا زنانی که در ایران برای لغو حکم اعدام فعالیت میکردند حتی وقتی دستگیر و به 18سال زندان محکوم میشوند بالاترین مبارزه برای کسب دمکراسی را پیش میبرند. چرا که تلاش مدنی آنها به فلج کردن جامعه سیاسی فاسد، آنهم قبل از هر چیز، با تغییر افکار عمومی با روشنگری (فرهنگ سازی) و شراکت آنها در پیشبرد دمکراسی منجر میشود. بنابراین میتوان گفت که جامعه مدنی یکی از بزرگترین نقاط قوت زندگی سیاسی آمریکا است.

ترورسیاسی شاملو توسط مسعودرجوی ، ترور جامعه مدنی ایران

شاملو
بعد از پایان جنگ ایران و عراق و فعال شدن جامعه مدنی ایران بویژه در میان خبرنگاران و نویسندگان و دانشجویان و دانشگاهیان …بخشیهایی از اعضای شورای ملی مقاومت بدرستی و با درک بسیار آینده نگر خواستار حمایت شورای ملی مقاومت از این فعالیتهای مدنی درون کشور بودند. از جمله کریم قصیم ومحمد رضا روحانی و آقای شکری، و در راس همه آقای محمد علی اصفهانی بودند که به سیاست ترور نهادها و فعالین مدنی اتخاذ شده توسط مسعودرجوی در شورای ملی مقاومت بجد به مخالفت پرداختند. آقای اصفهانی در گوشه ای از این مبارزه برای نجات جامعه و فعالین مدنی از ترور مجاهدین، توضیحاتی تحت نام “شاملو شاعر انسانگر، نه شاعر سياسی” چنین نوشته اند.
در روز اعلام خبر مرگ شاملو، در تابستان ۱۳۷۹ «دکتر هزارخانی» از من خواست تا در جلسه يى که سه ـ چهار روز بعد در پاريس تشکيل می شد، در باره ی شاملو و شعر او صحبت کنم. اين جلسه را «شوراى ملّى مقاومت» تشکيل مى داد که من، گرچه هنوز عضو آن بودم (و مثل هميشه، معترض) امّا ديگر عملاً تصميم خودم را بر جدايى از آن جريان که سرانجامش را امروز همه مى بينند گرفته بودم: در پى نشست رسمی يى که اتّفاقاًمدّت کمى قبل از آن تشکيل شده بود و در آن، ماجرا هايى گذشت که اگر به صلاح بدانم، همراه با نا گفته هاى فراوان ديگر، براى همگان خواهم گفت… (من از همان جلسه به بعد، شرکت در تمامی جلسات رسمی و غير رسمی شورا را تحريم کردم… و از چند هفته ی بعد از آن نيز ديگر تمام پيشغام و پسغام ها و تلفن ها و نامه ها و واسطه تراشی های بی شمار آقای رجوی و افراد ايشان را بی پاسخ گذاشتم.) در همان زمانِ دعوت به ايراد سخنرانی هم، به دعوت کننده گفتم که اگرچند جريان سياسى حق نداشته باشند که در بزرگداشت شاملو کلامى بر زبان برانند، چه برسد که برای او مراسمی هم بگذارند، اوّلين آنان همين شوراى کاملاً تحت انقياد مجاهدين است: کسانى که در زمان حيات شاملو او را به دليل آن که در ايران مانده بود، و به دليل آن که به درخواست آن ها در بيان کلامى ـ به نشانه ی اعتنايى ـ قاطعانه و بی چون و چرا، پاسخ منفى داده بود، و به خاطر آمد و رفتش ميان ايران و خارج و به اصطلاح آن ها بزک کردن چهره ی رژيم، و به خاطر همراهيش با کسانى همچون محمّد مختارى و محمّد جعفر پوينده و سيمين بهبهانى که کانون نويسندگان ايران را در عصر خاتمى، با استفاده ی هوشيارانه از موقعيّتى که به حاکميّت، تحميل شده بود تشکيل دادند، به ناشايسته ترين کلمات، حتّى در جلسات رسمى شورا مورد انواع اتّهامات و ناسزاهاى زشت قرار مى دادند. و اصلاً مطابق سند رسمى و خيلى هم مورد افتخارشان به نام «بيانيّه ملّى ايرانيان»، او نبز همچون تقريباً تمامى تشکل ها و شخصيّت هاى فرهنگى و سياسی و دانشجويى، به صراحت، جزء دشمنان مردم قرار مى گرفت (و مى گيرد؛ زيرا آن بيانيّه، گرچه اين روز ها غيبش زده است، به صورت سند رسمى شورا تصويب شده است و همچنان پابرجاست.) همينجا توضيح بدهم که من در ايّام عضويّتم در شورا نه تنها به اين سند ننگين، رأى ندادم، بلکه با تمام قوا با اين سند، و آنچه اين سند در توجيه آن نوشته شده بود (برهم زدن اجتماعات گروه هاى سياسى اپوزيسيون، و آب دهان خود را جمع کردن و به روی صحنه رفتن و تف ـ دقيقاً تف ـ بر سر وروى سخنرانانشان افکندن، و بعد: هم چگونگی برهم زدن، و هم چگونگی تف کردن را با افتخار در ارگان هاى رسمى تشکيلات، همچون نشريّه ی «مجاهد» اعلام کردن، و شکوه و شکايت سردادن از اين که چرا آن ها ميزان آلوده شدن خود را به آب دهان يا نمی نويسند و يا کمتر از آنچه هست جلوه می دهند) در جلسات رسمى و غير رسمى شورا که در عراق و فرانسه تشکيل مى شدند، مقابله کردم.گزارش محمدعلی اصفهانی عضو شورا از ترور فعالین مدنی و جامعه مدنی توسط مسعودرجوی
مریم رجوی هیچگاه از فعالین مدنی زنان در ایران حمایت نمیکند. هرچند بعد از فعالیت جداشدگان از این تشکیلات استبدادی و افتادن تشت رسوایی دمکرات نمایی اش علیه آنها نمیتواند موضع بگیرد.

ترور جامعه مدنی توسط رجوی به داخل کشور محدود نیست

ترورسیاسی و حتی فیزیکی فعالین سیاسی و مدنی در خارج کشور سالهاست توسط مسعودرجوی چه در مورد شاملو، یا هر خبرنگار و نویسنده و روزنامه و بنیادهای حقوق بشری… دنبال میشود. بویژه ترور فعالین مدنی تحت نام جداشدگان ازمجاهدین که به افشای جنایات رجوی و دفاع از حقوق انسانی اعضای کماکان اسیر وجدا شده مجاهدین میپردازند.
این ترور در ابعاد سیاسی بعضا توسط بعضی جدا شدگان که آنها را عطف به بکارگیری شیوه های رجوی، “پس مانده های فکری رجوی” مینامیم که یا بطور ثابت جیره و مواجب بگیر او همچون حسین توتونچیان و… هستند و یا اسیر فکری او همچون آنها که قبلا توسط نگارنده افشا شده اند هستند، کماکان ادامه یافته است.
طنز تاریخ در این استکه پس مانده های رجوی، خود، توسط مسعودرجوی مورد ترور واقع میگیرند. ولی تنها وسیله دفاع از خودشان در قبال ترور سیاسی را خزیدن به زیر قبای فکری و شیوه تروریستی مسعود رجوی از طریق ترور دیگر فعالین مدنی جدا شده از رجوی یافته اند و عملا آب به آسیاب تروریسم رجوی میریزند.
تفاوت بین جامعه مدنی جداشدگان و پس مانده های رجوی در مدنی ماندن فعالیت جداشدگان و سیاسیکاری پسمانده های رجوی است. یعنی اولی به جامعه مدنی تعلق دارد و بدنبال سیاست و قدرت نیست ولی آخری کار سیاسی میکند و خواسته یا ناخواسته در پی قدرت سیاسی است.

مسعودرجوی جهت ترور جداشدگان فعال حقوق بشری از مجاهدین، همچون شاملو بعنوان یک شاعرو فعال فرهنگی متعلق به جامعه مدنی، مجبور بود جهت توجیه ترور او ابتداد شاملو را سیاسی جلوه دهد. رجوی از این طریق اهداف جنایتکارانه زیر را دنبال کرده و بعضا موفق هم بوده است.

  1. تمامی مخالفین حقوق بشری خود را با ترور سیاسی از دور خارج کرده است
  2. از پیدایش جامعه مدنی دمکراسی ساز مستقل از جامعه سیاسی قدرت طلب جلوگیری نموده است
  3. با ایجاد ا ختناق ناشی از ترور سیاسی بسیاری از جدا شدگان را که بالقوه اعضای جامعه مدنی حقوق بشری بوده اند را به سکوت وادار کرده است
  4. معدود افرادی ااز جداشدگان راکه نتوانسته به سکوت بکشاند را با همراه کردن خود در ترور دیگر فعالین مدنی جدا شده ازجامعه مدنی خارج و وارد جامعه سیاسی نموده است.
  5. ورود این افراد جداشده به جامعه سیاسی، ترور آنها را توسط رجوی سهلتر نموده است

جامعه مدنی است که دمکراسی میسازد

دمکراسی غربی که توسط بسیاری از ایرانیان خارج از کشور در هر جمله 20 کلمه ای آنها ، 21بار تکرار میشود، تنها با تلاش جامعه مدنی ساخته شده، ادامه یافته و مییابد. نه توسط احزاب و گروههایی که فقط بدنبال کسب قدرت هستند. وچهل سال استکه ورشکستگانِ به تقصیر را نمایندگی میکنند.
نگارنده در فعالیتهای پارلمان اروپا هر روز شاهد است که تمامی قوانینی که نهایتا به پارلمان اروپا و یا پارلمانهای کشورهای عضو اتحادیه برای تصویب آورده میشود، فقط و فقط از طریق فعالیتهای نهادهای مدنی است که فعالین آن به صحن پارلمان در قالب کنفرانسهای مختلف آورده و مطرح و در نهایت بعد از طی فرایندهای قانونی به عنوان قانون به ثبت میرسد. بجد باید شهادت داد(و البته بعنوان یک شاگرد دمکراسی که هنگام شرکت در فعالیتهای روزانه پارلمانی اتحادیه اروپا و یا در آلمان در حال یادگیری مناسبات دمکراتیک است) نباید خیال کرد که جامعه سیاسی حتی اتحادیه اروپا دل خوشی از جامعه مدنی دارد. اصلا اینطور نیست.
اگر چه بدلیل گستردگی، قدمت و قدرت نهادهای مدنی اروپایی، که قدرتش ناشی از میزان شرکت فعالین داوطب در آنهاست. در بطن خود در میان فعالین خود انسانهایی را پرورش میدهند و داده اند که وقتی فعالیت داوطلبی را ترک میکنند به سیاستمدارانی کار کشته با افکار و عقاید انسانی و دمکراتیک تبدیل میشوند که در هئیت جامعه سیاسی بعضا به اهداف جامعه مدنی بهتر تن میدهند و یا کمک میکنند. چرا که فعالین سیاسی و سیاستمداران از طرفی مجبورند که سیاستهای احزابی که در کادر آن فعالیت میکنند را نمایندگی کنند. و ممکن است و شاهد بوده ام که بعضا اهدافی که جامعه مدنی دنبال میکنند خلاف منافع احزاب بوده است. طی تمامی سالهایی که در اروپا شاهد، ناظر و فعال بوده ام نبوده دولتی (بنابرتعریف جامعه سیاسی) بدون مقدمه از سر خیرخواهی قانونی را به مجلس آورده تصویب و تغییر داده باشد مگر با فعالیتهای گسترده نهادهای مدنی. مگر در غرب زنان حق رای داشتند؟ قانون ارث صدها سال بنفع مردان بود و…

برای مثال آقای جریمی کوربین رهبر حاضر حزب کارگر انگلستان که هیچ تحصیلات دانشگاهی ندارد در زمانیکه نگارنده در آنجا تحصیل و فعالیت میکرد، جزء فعالین مدنی با تاسیس نهاد مدنی بنام “روکین” درمخالفت با جنگ ویتنام و سلاحهای اتمی برآمد. او مدتها بعنوان مددکار اجتماعی در افریقا کار و فعالیت میکرد. فراموش نکنیم که در آمریکا نیز این فعالین نهادهای مدنی بودند که با جنگ ویتنام مخالفت میکردند.

علیرغم اینکه جامعه و دمکراسی ایالات متحده از پرقدرتترین جوامع مدنی برخوردار است، ولی شاهدیم که جامعه سیاسی آن و سیاستمدارانش با معذرت با جانوارانی مانند ترامپ و جان بولتن و جان مکین، نیکسون و … پر شده است. دمکراسی ایالات متحده مدیون جامعه مدنی آن است نه سیاستمدارنش. جامعه مدنی ایالات متحده است که دولتش را مجبور میکند مثلا از حقوق بشر چه در خود آمریکا چه در چین، شوروی، آنگولا و یا ایران… دفاع کند. در اروپا این جامعه مدنی است که از حقوق پناهجویان دفاع میکنند، درصورتیکه دولتها ترجیح میدهند که قایقهای پناهندگان در دریا غرق شود و به سواحل اروپا نرسد.
پیا کلمپ2
پیا کلمپ3
پیا کلمپ1
وقتی هم که رسما چنین سیاستی را اتخاذ میکنند جامعه مدنی قوی (بمعنی داشتن انسانهایی با ایمانی باورنکردنی به نهادهای مدنی) اروپایی است که با کرایه کشتی مستقلا به نجات آنها میروند و حتی توسط دولتهای اروپائیِ بسیار متمدن! دستگیر و محاکمه میشوند. امسال دولت ایتالیا قانونی علیه نجات پناهجویان از دریا تصویب کرده، که بازاء هرقایقی که نجات داده شده 50هزار یورو جریمه دارد. نهاد مدنی پزشکان بدون مرز اعتراض کرد، یک زن آلمانی بنام «پیا کلمپ» که کاپیتانی یک کشتی را برعهده داشت به نجات پناهجویان شتافت. وی را دستگیر و به محاکمه کشیده شدند. یعنی این تنها جامعه مدنی اروپا بود که به دفاع از پناهجویان برخواست.

بنابراین این نسرین ستوده ها، جعفر پناهی ها، سپیده قلیانها، اسماعیل بخشی ها هستند که دمکراسی را ایجاد و به پیش میبرند. هیچ ربطی هم لزوما به مدارج علمی آنها ندارد بلکه عمیقا به محتوای فعالیتشان که پیشبرد جامعه مدنی که دمکراسی ساز است ربط پیدا میکند. اینهایند که در محتوا مکرات هستند. برای یک فعال مدنی نیز جایزه ای جز محرومیت، زندان و شکنجه در انتظارش نیست. اگر شعار حقوق کارگران را میدهد نه برای جلب حمایت آرای مردم جهت بقدرت رسیدن بلکه صرفا از منافع کارگران دفاع میکند و اجازه نمیدهد ظلم و ستم واقع شود. رهبران آینده که دمکرات واقعی هستند نیز همینانند.
در تظاهراتهای ایستاده در حمایت هر چند صوری از اعتراضات بهمن ماه، تظاهرات کنندگان در مقابل سفارتها و … حتی حاضر نبودند بدون علم و منافع سیاسی شعار بدهند و حمایت خود را اعلام کنند. طوریکه یا به جنگ همدیگررفتند یا صحنه را ترک کردند. این است فاجعه دمکراسی خواهی و جامعه سیاسی خارج کشور ایرانی.

معنی دمکراسی
براساس تعریفهای موجود در جهان، دمکراسی دارای شاخصه هایی است که با وجود این شاخصه ها میتوان گفت که در کشوری دمکراسی حاکم است. و در صورتیکه یکی از شاخصه های دمکراسی در کشوری وجود نداشته باشد آن دمکراسی ناقص بوده و بتدریج اگر هم بطور کامل غیر دمکراتیک نباشد بسمت آن میرود و به دیکتاتوری منجر میگردد.
شاخصه های دمکراسی

  1. برابری تمامی شهروندان در برابر قانون
    همه انسانهای ساکن یک کشور (شهروند یا ساکن) در برابر قانون برابرند.
  2. تفکیک قوای سه گانه (قوه مجریه، قوه قضائیه، قوه مقننه) کشور
    هیچکدام از قوه ای سه گانه کشور نباید بر دیگری توفق داشته باشند. نه تنها نباید هیچ نهادی موازی با این سه قوای کشور وجود داشته باشند. بلکه نباید بتوانند بر این سه قوه تفوق یا اعمال نفوذ کنند.
  3. وجود سیستم بازسنجی و همسنجی (چکس و بالانس) بین سه قوه
    در یک دمکراسی باید سیستم بازسنجی و هم سنجی و نظارت بین قوای سه گانه کشور وجود داشته باشد. یعنی هرکدام از فوای سه گانه باید بتواند جلوی دیگر قوای کشور را از نظر عدول از قوانین، زیادت طلبی ها، خارج از حیطه قانونی خود عمل کردنها را گرفته و در کادر قانون اساسی و قوانین جاری کشور کنترل نمایند.
  4. شفافیت و انتخابات آزاد.
    باید در کشور سیستم کاملا شفاف رای گیری وجود داشته باشد. این امر ناظر بر تمامی مراحل انتخابات است یعنی از نحوه انتخاب کاندیداها تا نحوه نظارت، رای گیری، شمارش آرا، …نحوه رسیدگی به تخلفات و…
  5. احترام به حقوق دیگران
    یعنی تمامی شهروندان باید به حقوقشان احترام گذاشته شود.
  6. فرایندهای قانونی یکسان برای همگان
    در یک دمکراسی باید فرایندها و پروسه های قانونمند انجام امور وجود داشته باشد. یعنی نباید مثلا برای یک پیگیری قانونی هر کس هرطور خواست طبق میل وسلیقه، منافع خود یا جمعی خاص، عمل کند. باید برای هر فرایندی دستورالعملهای مکتوب خاص خودش وجود داشته باشد. مثلا یک شکایت چه مراحل دارد، وام گرفتن چه فرایندهای دارد. …جهت حذف پارتی بازی و …
  7. اعمال و اجرای قانون
    نه اینطور که قانون و بهترین قوانین وجود داشته باشد ولی بدان عمل نشود.
  8. وجود سیستم های مقابله با فرایندهای غیرقانونی
    فرایندهای غیر قانونی یعنی سیستم های موازی. نباید
  9. رسانه های آزاد و مستقل
    این شاخصه ازطرف جامعه سیاسی و جامعه اقتصادی شدیدا مورد تهدید است، یعنی یکی از طریق دولتی شدن مانند بی بی سی، دویچه وله، صدای آمریکا، رادیو فرانسه و.. یکی از طریق خصوصی سازی که بدترین نوع آنرا در آمریکا مشاهده میشود. که منافع اولیگارشی های مالی و تجاری را نمایندگی میکنند و از این طریق آزادی و استقلال رسانه های آزاد بشدت در خطر قرار گرفته اند.

معنی آزادی
آزادی علیرغم اینکه یک مفهوم شناخته شده است ولی امری نسبی است. باوجود اینکه در اعلامیه جهانی حقوق بشر[7]

نیز در حد ممکن و قابل ستایشی به آزادی انسان پرداخته است ولی دارای ابعادی است که نیاز مند شناخت و گسترش میباشد. در اینجا بطور خلاصه تلاش میشود آزادی را در مقایسه با دمکراسی تعریفش را یاد آوری کنیم.
در دنیای مدرن آزادی به معنی رهایی از موانع و بندهایی است که با شان و منزلت و کرامت انسانی در مغایرت قرار دارند. یعنی رهایی از فقر، گرسنگی، بیماری، جهالت. انسانی که برای لقمه ای نان جان میکند، انسانی که توان درمان بیماریهایش را ندارد ممکن است که در قبال قانون با بقیه برابر باشد ولی اسیر لقمه نان است، اسیر بیماری خودش و فرزندانش که توان معالجه ندارد است و اسیر فقری ناشی از بیکاری، ناشی از حقوق بخور و نمیر که نمیتواند ابتدایترین امکانات را برای خود و خانواده اش فراهم کند است. و اسیر جهل و بیسوادی ناشی از عدم امکان آموزش علمی روز است، این افراد آزاد نیستند. آنها بنده و اسیر فقر و بیماری و جهالت ناشی از بی عدالتی اجتماعی هستند هرچند در برابر قانون برابر باشند.
اگر فردی از احاد جامعه نتواند دست دوست خودرا گرفته در خیابان و پارک قدم بزند، در خودرویی در شهر تردد کند، به تفریح مورد نیازش بپردازد. آزاد نیست. مردمی که اسیر ترس از جزم اندیشان جامعه خود هستند، حتی لباس مناسب و دلخواه خود را نمیتوانند بپوشند، آزاد نیستند.
داود باقروند ارشد
عضو جداشده از شورای ملی مقاومت و مجاهدین
20 آذر 1398
11 دسامبر 2019

18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ تهیه شده توسط گروه تحقیقی دکتر ریموند رخشانی دانشگاه کالیفرنیای جنوبی ، دکترا در “سیستم‌های مدیریتی انتقال فناوری، استاد دانشکده مهندسی‌ صنایع و سیستم ها، کتاب‌های انگلیسی‌: “اندیشه پیشبردی: مسائل استراتژی و برنامه ریزی،” “بنیاد‌های مهندسی‌ سیستم ها،” تفکر استراتژیک،” و بالاخره “روش علمی‌ کتاب‌های فارسی: “گمگشتگی‌ها در تلاش‌های مدنی،” “سرچشمه‌های مدرنیته: توسعه همگون در فرگشت فناوری و علوم” و “بودن و شدن” و بالاخره کتاب در حال انتشار “دمکراسی و نهاد‌های مدنی: پژوهش تطبیقی کشور ها
  2. ↑ پالمر، رابرت روزلت(1349). تاريخ جهان نو، ترجمة ابوالقاسم طاهري، تهران، اميرکبير، 2ج.، 350-330
  3. ↑ بشريه حسین، 1380،‌ جامعه شناسی سیاسی، ص 146
  4. ↑ پالمر، همان، ج2،‌ 68-67
  5. ↑ بشيريه حسین، 1376، جامعه شناسی سیاسی، تهران نشر نی 175
  6. ↑ پورنجاتي، 1381، 9
  7. ↑ اعلامیه جهانی حقوق بشر.مقدمه:از آنجا که بازشناسی حرمت ذاتی آدمی و حقوق برابر و سلب ناپذیر تمامی اعضای خانواده: بشری بنیان آزادی، عدالت و صلح در جهان است، از آنجا که بی اعتنایی و تحقیر حقوق انسان به انجام کارهای وحشیانه انجامیده به‌طوری‌که وجدان آدمی را در رنج افکنده‌است، و پدید آمدن جهانی که در آن تمامی ابناء بشر از آزادی بیان و عقیده برخوردار باشند و به رهایی از هراس و نیازمندی رسند، به مثابه عالیترین آرزوی همگی انسان‌ها اعلام شده‌است، از آنجا که بایسته‌است تا آدمی، به عنوان آخرین راهکار، ناگزیر از شوریدن علیه بیدادگری و ستمکاری نباشد، به پاسداری حقوق بشر از راه حاکمیت قانون همت گمارد، از آنجا که بایسته‌است تا روابط دوستانه بین ملتها گسترش یابد، از آنجا که مردمان «ملل متحد» در «منشور»، ایمان خود به اساسی‌ترین حقوق انسانها، در حرمت و ارزش نهادن به شخص انسان را نشان داده و در حقوق برابر زن و مرد هم پیمان شده‌اند و مصمم به ارتقای توسعه اجتماعی و بهبود وضعیت زندگی در فضای آزاد ترند، از آنجا که «ممالک عضو»، در همیاری با «ملل متحد»، خود را متعهد به دستیابی به سطح بالاتری از حرمت جهانی برای حقوق بشر و آزادی‌های زیربنایی و دیده‌بانی آن کرده‌اند، از آنجا که فهم مشترک از چنین حقوق و آزادیها از اهم امور برای درک کامل چنین تعهدی است، بنابراین، هم‌اکنون، «مجمع عمومی»، این «اعلامیه جهانی حقوق بشر» را به عنوان یک استانده: مشترک و دستاورد تمامی ملل و ممالک اعلان می‌کند تا هر انسان و هر عضو جامعه با به خاطر سپاری این «اعلامیه»، به جد در راه یادگیری و آموزش آن در جهت ارتقای حرمت برای چنین حقوق و آزادیهایی بکوشد و برای اقدامهای پیشبرنده در سطح ملی و بین‌المللی تلاش کند تا [همواره] بازشناسی مؤثر و دیده‌بانی جهانی [این حقوق] را چه در میان مردمان «ممالک عضو» و چه در میان مردمان قلمروهای زیر فرمان آن‌ها [تحصیل و] تأمین نماید. مواد اعلامیه:ماده: ۱تمام ابنای بشر آزاد زاده شده و در حرمت و حقوق با هم برابرند. عقلانیت و وجدان به آن‌ها ارزانی شده و لازم است تا با یکدیگر عادلانه و برادرانه رفتار کنند.ماده: ۲همه انسان‌ها بی هیچ تمایزی از هر سان که باشند، اعم از نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، مذهب، عقاید سیاسی یا هر عقیده: دیگری، خاستگاه اجتماعی و ملی، [وضعیت] دارایی، [محل] تولد یا در هر جایگاهی که باشند، سزاوار تمامی حقوق و آزادیهای مطرح در این «اعلامیه»اند. به علاوه، میان انسان‌ها بر اساس جایگاه سیاسی، قلمرو قضایی و وضعیت بین‌المللی مملکت یا سرزمینی که فرد به آن متعلق است، فارغ از اینکه سرزمین وی مستقل، تحت قیمومت، غیرخودمختار یا تحت هرگونه محدودیت در حق حاکمیت خود باشد، هیچ تمایزی وجود ندارد.ماده: ۳هر فردی سزاوار و محق به زندگی، آزادی و امنیت فردی است.ماده: ۴هیچ احدی نباید در بردگی یا بندگی نگاه داشته شود: بردگی و داد و ستد بردگان از هر نوع و به هر شکلی باید بازداشته شده و ممنوع شود.ماده: ۵هیچ‌کس نباید مورد شکنجه یا بی‌رحمی و آزار، یا تحت مجازات غیرانسانی یا رفتاری قرارگیرد که منجر به تنزل مقام انسانی وی گردد.ماده: ۶هر انسانی سزاوار و محق است تا همه جا در برابر قانون به عنوان یک شخص به رسمیت شناخته شود.ماده: ۷همه در برابر قانون برابرند و همگان سزاوار آنند تا بدون هیچ تبعیضی به‌طور برابر در پناه قانون باشند. همه: انسان‌ها محق به پاسداری و حمایت در برابر هرگونه تبعیض که ناقض این «اعلامیه» است، می‌باشند. همه باید در برابر هر گونه عمل تحریک آمیزی که منجر به چنین تبعیضاتی شود، حفظ شوند.ماده: ۸هر انسانی سزاوار و محق به دسترسی مؤثر به مراجع دادرسی از طریق محاکم ذی‌صلاح ملی در برابر نقض حقوق اولیه‌ای است که قوانین اساسی یا قوانین عادی برای او برشمرده و به او ارزانی داشته‌اند.ماده: ۹هیچ‌کس نباید مورد توقیف، حبس یا تبعید خودسرانه قرار گیرد.ماده: ۱۰هر انسانی سزاوار و محق به دسترسی کامل و برابر به دادرسی آشکار و عادلانه توسط دادگاهی بی‌طرف و مستقل است تا در برابر هر گونه اتهام جزایی علیه وی، به حقوق و تکالیف وی رسیدگی کند.ماده: ۱۱هر شخصی متهم به جرمی کیفری، سزاوار و محق است تا زمان احراز و اثبات جرم در برابر قانون، در محکمه‌ای علنی که تمامی حقوق وی در دفاع از خویشتن تضمین شده باشد، بیگناه تلقی شود.هیچ احدی به حسب ارتکاب هرگونه عمل یا ترک عملی که مطابق قوانین مملکتی یا بین‌المللی، در زمان وقوع آن، حاوی جرمی کیفری نباشد، نمی‌بایست مجرم محسوب گردد. همچنین نمی‌بایست مجازاتی شدیدتر از آنچه که در زمان وقوع جرم [در قانون] قابل اعمال بود، بر فرد تحمیل گردد.ماده: ۱۲هیچ احدی نمی‌بایست در قلمرو خصوصی، خانواده، محل زندگی یا مکاتبات شخصی، تحت مداخله [و مزاحمت] خودسرانه قرار گیرد. به همین سیاق شرافت و آبروی هیچ‌کس نباید مورد تعرض قرار گیرد. هر کسی سزاوار و محق به حفاظت قضایی و قانونی در برابر چنین مداخلات و تهاجماتی است.ماده: ۱۳هر انسانی سزاوار و محق به داشتن آزادی جابه جایی [حرکت از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر] و اقامت در [در هر نقطه‌ای] درون مرزهای مملکت است.هر انسانی محق به ترک هر کشوری، از جمله کشور خود، و بازگشت به کشور خویش است.ماده: ۱۴هر انسانی سزاوار و محق به پناهجویی و برخورداری از پناهندگی در کشورهای پناه دهنده در برابر پیگرد قضایی است.چنین حقی در مواردی که پیگرد قضایی منشأیی غیرسیاسی داشته باشد یا نتیجه ارتکاب عملی مغایر با اهداف و اصول «ملل متحد» باشد، ممکن است مورد استناد قرار نگیرد.ماده: ۱۵هر انسانی سزاوار و محق به داشتن تابعیتی [ملیتی] است.هیچ احدی را نمی‌بایست خودسرانه از تابعیت [ملیت] خویش محروم کرد، یا حق تغییر تابعیت [ملیت] را از وی دریغ نمود.ماده: ۶مردان و زنان بالغ، بدون هیچ گونه محدودیتی به حیث نژاد، ملیت، یا دین حق دارند که با یکدیگر زناشویی کنند و خانواده‌ای بنیان نهند. همه سزاوار و محق به داشتن حقوقی برابر در زمان عقد زناشویی، در طول زمان زندگی مشترک و هنگام فسخ آن هستند.عقد ازدواج نمی‌بایست صورت بندد مگر تنها با آزادی و رضایت کامل همسران که خواهان ازدواجند.خانواده یک واحد گروهی طبیعی و زیربنایی برای جامعه است و سزاوار است تا به وسیله: جامعه و «حکومت» نگاهداری شود.ماده: ۱۷هر انسانی به تنهایی یا با شراکت با دیگران حق مالکیت دارد.هیچ‌کس را نمی‌بایست خودسرانه از حق مالکیت خویش محروم کرد.ماده: ۱۸هر انسانی محق به داشتن آزادی اندیشه، وجدان و دین است؛ این حق شامل آزادی عقیده، تغییر مذهب [دین]، و آزادی علنی [و آشکار] کردن آئین و ابراز عقیده، چه به صورت تنها، چه به صورت جمعی یا به اتفاق دیگران، در قالب آموزش، اجرای مناسک، عبادت و برگزاری آن در محیط عمومی یا خصوصی است و هیچ فردی حق اهانت و تعرض به فرد دیگری به لحاظ تمایز و اختلاف اندیشه ندارد.ماده: ۱۹هر انسانی محق به آزادی عقیده و بیان است؛ و این حق شامل آزادی داشتن باور و عقیده‌ای بدون [نگرانی] از مداخله [و مزاحمت]، و حق جستجو، دریافت و انتشار اطلاعات و افکار از طریق هر رسانه‌ای بدون ملاحظات مرزی است.ماده: ۲۰هر انسانی محق به آزادی گردهمایی و تشکیل انجمنهای مسالمت‌آمیز است.هیچ‌کس نمی‌بایست مجبور به شرکت در هیچ انجمنی شود.ماده: ۲۱هر شخصی حق دارد که در مدیریت دولت کشور خود، مستقیماً یا به واسطه انتخاب آزادانه نمایندگانی شرکت جوید.هر شخصی حق دسترسی برابر به خدمات عمومی در کشور خویش را دارد.اراده: مردم می‌بایست اساس حاکمیت دولت باشد؛ چنین اراده‌ای می‌بایست در انتخاباتی حقیقی و ادواری اعمال گردد که مطابق حق رأی عمومی باشد که حقی جهانی و برابر برای همه است. رأی‌گیری از افراد می‌بایست به صورت مخفی یا به طریقه‌ای مشابه برگزار شود که آزادی رأی را تأمین کند.ماده: ۲۲هر کسی به عنوان عضوی از جامعه حق دارد از امنیت اجتماعی برخوردار بوده و از راه کوشش در سطح ملی و همیاری بین‌المللی با سازماندهی منابع هر مملکت، حقوق سلب ناپذیر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش را برای حفظ حیثیت و رشد آزادانه: شخصیت خویش، به دست آورد.ماده: ۲۳هر انسانی حق دارد که صاحب شغل بوده و آزادانه شغل خویش را انتخاب کند، شرایط کاری منصفانه مورد رضایت خویش را دارا باشد و سزاوار حمایت در برابر بیکاری است.هر انسانی سزاوار است تا بدون رواداشت هیچ تبعیضی برای کار برابر، مزد برابر دریافت نماید.هر کسی که کار می‌کند سزاوار دریافت پاداشی منصفانه و مطلوب برای تأمین خویش و خانواده: خویش موافق با حیثیت و کرامت انسانی بوده و نیز می‌بایست در صورت نیاز از پشتیبانی‌های اجتماعی تکمیلی برخوردار گردد.هر شخصی حق دارد که برای حفاظت از منافع خود اتحادیه صنفی تشکیل دهد یا به اتحادیه‌های صنفی بپیوندد.ماده: ۲۴هر انسانی سزاوار استراحت و اوقات فراغت، زمان محدود و قابل قبولی برای کار و مرخصی‌های دوره‌ای همراه با حقوق است.ماده: ۲۵هر انسانی سزاوار یک زندگی با استانداردهای قابل قبول برای تأمین سلامتی و رفاه خود و خانواده اش، از جمله تأمین خوراک، پوشاک، مسکن، مراقبت‌های پزشکی و خدمات اجتماعی ضروری است و همچنین حق دارد که در زمان‌های بیکاری، بیماری، نقص عضو، بیوگی، سالمندی و فقدان منابع تأمین معاش، تحت هر شرایطی که از حدود اختیار وی خارج است، از تأمین اجتماعی بهره‌مند گردد.دوره: مادری و دوره: کودکی سزاوار توجه و مراقبت ویژه است. همه: کودکان، اعم از آن که با پیوند زناشویی یا خارج از پیوند زناشویی به دنیا بیایند، می‌بایست از حمایت اجتماعی یکسان برخوردار شوند.ماده: ۲۶آموزش و پرورش حق همگان است. آموزش و پرورش می‌بایست، دست کم در دروه‌های ابتدایی و پایه، رایگان در اختیار همگان قرار گیرد. آموزش ابتدایی می‌بایست اجباری باشد. آموزش فنی و حرفه‌ای نیز می‌بایست قابل دسترس برای همه مردم بوده و دستیابی به آموزش عالی به شکلی برابر برای تمامی افراد و بر پایه شایستگی‌های فردی صورت پذیرد.آموزش و پرورش می‌بایست در جهت رشد همه جانبه: شخصیت انسان و تقویت رعایت حقوق بشر و آزادی‌های اساسی باشد. آموزش و پرورش باید به گسترش حسن تفاهم، دگرپذیری [تسامح] و دوستی میان تمامی ملتها و گروه‌های نژادی یا دینی و نیز به برنامه‌های «ملل متحد» در راه حفظ صلح یاری رساند.پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش برای فرزندان خود برتری دارند.ماده: ۲۷هر شخصی حق دارد آزادانه در زندگی فرهنگی اجتماع خویش همکاری کند، از گونه‌های مختلف هنرها برخوردار گردد و در پیشرفت علمی سهیم گشته و از منافع آن بهتبلیغ و ترویج خشونت و مبارزه مسلحانه توطئه و جنایتی که همه باید نسبت بدان هوشیار باشند
    دسامبر 5, 2019
    داود باقروند ارشد
    با تجربه چندین دهه شرکت فعال در سازماندهی مبارزه مسلحانه در دو رژیم
    هیچ مبارزه خشنونت آمیز و مسلحانه ای نمیتواند به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر منجر بشود
    جنبش عدالت خواهی ایران باید از دستآوردهای مبارزاتی خود با پرهیز از خشونت محافظت کند

اخیرا شاهد سرکوب خونین اعتراضات جوانان ایران به گرانی بنزین بودیم. بطور طبیعی بدنبال هر سرکوب، چه برسد به سرکوب خونین واکنشی خشم آلود، نسبت به حاکمیت و عناصر و سیستم سرکوب، جامعه را فرا میگیرد. در این بین دستهای بسیار در کار است تا از این فضای برحق خشم آلود، بعنوان آب گل آلوده، ماهی های خود را صید و بجان جنبش مردم ایران بیندازند تا متاع خود برند.
از طرفی حاکمیت تلاش میکند این خشم را با نسبت دادن اعتراضات به خارجی، و اقدامات خشونت آمیز و تخریبی معترضین، خنثی و سرکوب را توجیه کند.

در طرف مقابل جنبشی با فقدان فکر، اندیشه، تشکل و رهبری سیاسی اعتراضات است. که زمینه غلطیدن به انحرافات ناشی از عصبیت بی سمت و سوی سیاسی توسط بعضی سیاسیون و یا افراد عادی جامعه چه در داخل و چه در خارج را فراهم میکند. و از طرف دیگر همین فضا، زمینه ساز ورود عناصر و دستهای مشکوک توسط دولتهای خارجی امثال رادیو اسرائیل و وابستگان آنها در قالب فیس بوکها و توئیتها … جهت بهره برداری از آن بمنظور پیشبرد متاع خود میشود. متاسفانه مولفه هردو اینها در نهایت بر ضد جنبش عدالتخواهی مردم ایران تمام خواهد شد.

تجارب تاریخی موفق و شکست خورده ایرانیان
مردم ایران، قرنها زیر تیغ و یوغ استبداد، هستی اش توسط حکام و سلاطین و پادشاهان به یغما برده میشد. از اواسط قرن گذشته شمسی بتدریج با ورود افکار نوین به کشور توسط نخبگان جامعه تا به امروز در گیر ایجاد یک حکومت پارلمانی و عادلانه متناسب با شاّن انسان امروزی بوده است. همین مردم با یاری روشنفکران عرفی و دینی، یکبار توانسته در 1285 با مبارزه ای مسالمت آمیز اولین کشور و مردم جهان باشد که بتواند حکومت سلطنتی استبدای قاجار را به حکومت مشروطه سلطنتی (حکومت پارلمانی) تبدیل بکند.

این پیروزی بزرگ بعد از پانزده سال دوام متلزلزل در نهایت بدلایل ضعفهای تاریخی-فرهنگی داخلی و بکمک درباریان اجنبی پرست، و بدست استعمار انگلیس با کودتای 1299 رضاخان سرنگون و استبداد پهلوی را بر کشور چیره کردند. بیست و یکسال بعد استعمار انگلیس رضا خان را نیز با خفت و خواری برداشت و پسرش محمدرضا شاه را جهت پیشبرد منافع خودش به بجای او گمارد.

در ابتدای حکومت محمدرضا شاه بدلیل جنگ جهانی و قدرت نگرفتن محمدرضا شاه، در فضای باز سیاسی موجود، مصدق به نخست وزیری میرسید. که اولین قدم را در رها کردن کشور از یوغ استعمار انگلیس با ملی کردن نفت و اتخاذ سیاست موازنه منفی برمیدارد که برای بار دوم ایرانیان تنها کشوری میشوند که میتوانند برای اولین بار آفتاب استعمار انگلیس را در سراسر جهان غروب نمیکرد در ایران خاموش کنند و به موفقیت بزرگی در سازمان ملل و دادگاههای بین اللملی لاهه میرسند که افتخار جهان سوم تلقی میشود و مصدق به رهبر نهضت های ضد استعماری شهرت مییابد. اما اینبار نیز بکمک دربار فاسد، و سیاسیون هفت رنگ و محمدرضا شاه در راس آنها، استعمار در 1332 کودتای ننگین 28 مرداد را به اجرا میگذارد و دولت ملی مصدق سرنگون و استبداد با شدت و حدت بسا بیشتری دوباره حاکم میشود.

بدنبال سرکوب تظاهرات مسالمت آمیز 15 خرداد 1342 توسط محمدرضاشاه جنبش مسلحانه ای با سالها مطالعه در ایران شکل میگیرد. که همه مولفه های یک مبارزه موفق را داراست. جنبشی بسیار سازمانیافته، دارای رهبری، با اعضایی از بهترین جوانان کشور، با حمایت مالی داخلی، و حمایت سیاسی اجتماعی اقشار داخلی و حمایت یکپارچه جنبش دانشجویی خارج کشور را با خود داشت. جنبشهایی با بظاهر ایدئولژیهای بسیار مستحکم (اسلامی و مارکسیستی) بویژه با حمایت قطب جهانی شوروی سابق برای مارکسیستها و جنبش الجزایر برای مسلمانان، بعنوان حمایت معنوی و انگیزشی با تاریخچه ای از دیگر حرکتهای ضد استعماری موفق در جهان مانند الجزایر، کوبا، ویتنام، چین. علیرغم همه فداکاریهای انجام شده در چشم بهم زدنی هردو جنبش در نطفه خفه، سرکوب و مضمحل گردیدند.

علت شکست مبارزه مسلحانه زمان پهلوی
در مورد دلیل شکست جنبش مسلحانه اگر نخواهیم قلم فرسایی کنیم در ساده ترین بیان شاید بتوان گفت که علیرغم اینکه تقریبا همه الزامات را داشت، بدلیل وارداتی و کلیشه ای بودن آن بود که خود را در عدم سنخیت آن با جامعه و مردم ایران چه دربعد نیروهای مسلمان وچه در بعد نیروهای مارکسیست، وچه از زاویه شناخت درست از ماهیت و توان حاکمیت نشان داد. و منجر به شکست کامل آن گردید.
گذشته از آن دلایل بنیادی شکست هرگونه مبارزه مسلحانه که درون محور بوده ولی مبسوط است و در این نوشتار نمیگنجد. دیگر دلیل مهم آن به حاشیه راندن مردم در مبارزه و تخطئه کردن جنبش اجتماعی در نتیجه عدم استقبال مردمی خودش را نشان داد. هرچند این جنبش مسلحانه علیرغم اینکه خشم و عصبیت را نسبت به شاه در سرکوب و اعدام جوانان مبارز افزایش داد ولی بدلیل افزایش خفگان و اختناق بشدت به افزایش آگاهیهای اجتماعی-سیاسی کشور لطمه زد. طوریکه محصول آن با سرنگونی رژیم شاه در سال 1357 نیروهایی برسرکار آمدند که فاصله جدی ای با محتوای مبارزه مسلحانه و ایدئولژیهای آنها داشته اما از حمایت قاطع مردم ایران برخوردار بود.

شکست تجربه مبارزه مسلحانه در رژیم کنونی
جنبش مسلحانه دیگری در سال 1360 توسط مجاهدین به کشور تحمیل شد که باز علیرغم اینکه، بسیار بسیار نسبت به سالهای 1350 سازمان یافته تر، قویتر، دارای رهبری، نیروی گسترده سازمان یافته در سراسر کشور، توان مالی و تدارکاتی عالی با آمادگی دو ساله، با تجارب مبارزه مسلحانه دوره پهلوی ولی باز هم در چشم بهم زدنی شکست مطلق را تجربه نمود. آنهم نه از دولت پهلوی دست نشانده استعمار با کمک سازمانهای سیا و موساد که از دولتی نوپا و بی تجربه با جنگی تمام عیار در تمامی جبهه غرب کشور در دست، با ارتش و ساواکی از هم پاشیده شده، که با صدها گروه مسلح و غیر مسلح آپوزیسیون در سراسر کشور مواجهه بود.

بنابراین طبق تجربه و تاریخ ایران دست زدن به خشونت و تخریب و سلاح بعنوان وسیله اعتراض و یا مبارزه سیاسی، در کل تاریخ گذشته جهان نیز بغیر از یکی دو مورد (کوبا و چین) آنهم در شرایط بسیار نادر و خاص که مطلقا هیچ ربطی به امروز و ایران ندارند منجر به موفقیت معترض مسلح نشده است. اما در تمامی موارد دیگر از جمله در ایران بطور مطلق جز نابودی جنبش و تثبیت استبداد نتیجه دیگری نداشته است.

نکته مهمتر و قابل توجه تر اینکه، هیچ مبارزه خشونت بار و مسلحانه ای که پیروز شده باشد به حکم وجودی و در جوهره و ترکیب شرکت کنندگان، وسیله و منطق خشونت بکار گرفته شده، نه تنها به دمکراسی و آزادی و حاکمیت مبتنی بر حقوق بشر منجر نشده و نمیتواند بشود، که خود استبدادی بسا خشنتر از قبل را بنیانگذاری میکند.

نیرویی که سلاح و کشتن و حذف را جهت مبارزه سیاسی بکار میگیرد، بطور طبیعی بکارگیری چنین ابزاری را علیه خودش نیز مجوز میدهد. در ضمن همین روش را در مورد همه مخالفین سیاسی دیگر خود حتی درصورت پیروزی بکار گرفته و میگیرد.

در تجربه مجاهدین خلق و آقای مسعود رجوی همه جهان شاهد هستند که هرچه نیروی مربوطه بیشتر به مبارزه مسلحانه تاکید میکند، از دمکراسی و آزادی و حقوق بشر و از حکومتهای در شان انسان چه بسا فاصله بیشتری دارند.

میزان پای فشاری به بکارگیری خشونت چه توسط حاکمیت چه توسط آپوزیسیون، ترازو و شاقول فاصله از دمکراسی، آزادی، و حقوق بشر است.
طوریکه طی 30سال گذشته مجاهدین حتی اعضای مخالف خود را نیز با همان شیوه غیر انسانی و خشونت بار سرکوب میکنند چه برسد به مخالف سیاسی بیرونی. و در نهایت در مقابل چشمان جهانیان از خودفروشی به دشمنان مردم ایران با خواست بمباران ایران توسط عراق و حالا آمریکا جهت دست یابی به اهداف خود، سر در آورده اند. که بجد باید گفت ایرانیان اگر از سر بد شانسی 2500 سال استبداد داشته اند. تنها شانس شان این بوده که مسعودرجوی در عراق به یمن خونها و زحمات مجاهدین مخالف و جدا شده در عراق و …تجربه پس داد و به زباله دان تاریخ سپرده شد.

تبلیغ و ترویج خشونت و مبارزه مسلحانه
اخیرا در تعدادی سایتها وتوسط افرادی بعضا از نظر این قلم از سر نا آگاهی و یا عصبانیت برحق در قبال سرکوب خونین و بعضا توسط افراد و مراکزی کاملا مشکوک مت بدون نام و نشان مشخص، و البته توسط سایتهای فیک عربستان و اسرائیل و تشکلهای وابسته به آنها مانند مجاهدین و… شعارها و تراکتهایی در تشویق به مبارزه مسلحانه منتشر میشود.

با تجربه فوق الذکر و با تجربه عملی شرکت فعال در سازماندهی مبارزه مسلحانه چه با رژیم پهلوی و چه با رژیم کنونی برای چند دهه باید گفت: ترویج و تبلیغ خشونت و بکارگیری سلاح در اعتراضات یا ترویج مبارزه مسلحانه، خیانت نا بخشودنی است. و مرگبارترین تهاجم به جنبش اعتراضی برحق مردم ایران است.

ترویج جنبش مسلحانه و خشونت باریکه، نه رهبری، نه سازماندهی ، نه فکر و اندیشه، نه انگیزه مشترک، نه اهداف تعریف و توافق شده، نه آمادگی، نه قدرت مالی و تدارکاتی، نه توان و تجربه سازماندهی، نه برنامه سیاسی، دارد، ضمن مضحک بودن نیشخند تاریخ را نیز با خود حمل میکند و چنین حرکتی خودبخود بطور اتودینامیک محکوم به شکست است. و اگر مروج، دشمن ایران و ایرانی نباشد قطعا ناشی از عصبیت ناشی از سرکوب است که باید این عصیان مخرب را به شعور سازنده و پیشبرنده تبدیل نمود.

هرچند اگر هم همه آن نقاط ضعفهای بنیادی را نیز نداشت، سرنوشت مبارزه مسلحانه و خشونت بار همچون اسلاف خودش محکوم به شکست است. ضمن اینکه در طرف مقابل با نیرویی مواجهه است که به میزان صد برابر همه نداشته هایش بعلاوه حمایت خارجی را دارد.

مهمتر اینکه خواست نیروی سرکوبگر نیز همین است چون دست زدن به اعتراضات مسلحانه درتعادل قوای سیاسی موجود نه تنها اعتراضات را نابود خواهد کرد، زمینه هرگونه اعتراض اقشار مختلف جامعه ایران که طی ده سال گذشته برای عموم مردم و اصناف و کارگران و… به بهای زندان و شکنجه و اعدام بسیاری بعنوان پایه های جامعه مدنی “نیاز حیاتی جامعه ایران“ فراهم شده است را از بین میبرد.

ازطرفی نیز، بفرض محال اگر چنین حرکتهایی پا بگیرد، به قطع و یقین نه جنبش سیاسی یکپارچه که به هرج و مرج ناشی از بدست گرفتن هر محله و روستا و بخشی توسط عده ای افراد مسلح خود سر منجر میشود. که مقدمترین هدف هرکدام گسترش منطقه نفوذ نظامی خود. عدم پایبندی سیاسی و طبعا نظامی به قدرت مرکزی، چند شاخه شدن سمت و سوی نزاعها و در اثر آن درگیری های داخلی و نابودی کشور منجر میشود. تجربه لیبی، سوریه،…
در اعتراضات اخیر جوانان داخل کشور و همه سیاسیون نباید آب به آسیاب جدایی طلبان در خوزستان که با پشتیبانی عربستان فعال هستند زحمات جوانان معترض را به یغما ببرند و بر ضد خودشان استفاده کنند. همینطور در دیگر استانها هوشیاری انقلابی حکم میکند که از غلطیدن به حرکتهای خودبخودی که خواست دشمنان مردم ایران است پرهیز شود.

مشکل جنبش مردم ایران در سمت خودی، نبود تشکل سیاسی، رهبری سیاسی، فقدان جامعه مدنی، نبود اندیشه دمکراتیک، نبود فرهنگ آزادیخواهی بمعنی واقعی، نبود درک درست از اهدافی که شعارش داده میشود، نبود درک تاریخی ایران و جوامع مختلف ایرانی و… و از سویی انبوه رویکرهای احساسی، مملو از شورهای مخرب و غیر سازنده است. به همه اینها اضافه کنید، سیاسیون فرصت طلب نان به نرخ روز خور و بعضا عوامل خارجی که در پس انواع شعارهای باب روز که اگر هم بقدرت برسند نشان داده اند که کمتر از شاه و شیخ مستبد نیستند و چیزی جز منافع خود و مراکزی که آنرا نمایندگی میکنند دنبال نمیکنند. جامعه و جنبش ترقی خواهی و عدالت طلبی مردم ایران نیاز به ساختن جامعه مدنی برای حفاظت از دستاوردیهای مبارزاتیش دارد. که در این مسیر رهبری خود را نیز باید بسازد.

نکته بسیار مهم نهایی اینکه هیچ مبارزه خشونت بار و مسلحانه ای نتوانسته و طبق ماهیت خود نمیتواند دمکراسی به ارمغان بیاورد. مبارزه مسلحانه به دیکتاتوری منجر میشود که در اولین فرصت همه فرزندان خود را خواهد بلعید. مجاهدین هنوز بقدرت نرسیده اعضای خود را زندان و شکنجه و اعدام میکنند و حکم اعدام برایشان صادر میکنند.

داود باقروند ارشد
پنجم دسامبر 2019
14آذر1398

=====================
سخنرانی آقای داود باقروند ارشد در پارلمان اروپا

سخنران اول آقای داوود ارشد از اعضای ارشد جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق ایران و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران
ترجمۀ متن سخنرانی آقای داوود ارشد:
خانمها و آقایان مایلم تشکر خودم را از آقای نیکولای باراکوو نمایندۀ پارلمان اروپا به خاطر دعوت ازما به این کنفرانس ضد تروریستی در پارلمان اروپا یعنی قلب دمکراسی ابراز بدارم که بعنوان سرمشقی بوده است برای افرادی مانند من و دوستانم چه آنها که امروز اینجا هستند و چه برای آندسته از دوستانمان در ایران و سراسر جهان که اینجا نیستند چرا که ماها تا چهار دهه از زندگیمان را برای کسب آزادی و دمکراسی برای میهنمان فدا کردیم.
دستیابی به دمکراسی و آزادی تنها دلیل موجه درپیوستن افرادی مانند ما به گروهها و سازمانیهایی بود که مدعی مبارزه برای آزادی و دمکراسی بودند زیرا کسب این هدف وقتی دارای ارزش است که بصورت جمعی و با همیاری هم باشد. با این هدف بود که ما بهترین زندگیهایمان را در اروپا و آمریکا و… رها کردیم تا در سال 1979 و حتی زودتر به سازمان مجاهدین خلق ایران با رهبری آقای مسعود رجوی که ادعا میکرد بدنبال دمکراسی است بپیوندیم. اما متاسفانه بعدها خودمان را خیانت شده در گرداب یک فرقه تروریستی خطرناک یافتیم. بنابراین ما بسیار استقبال میکنیم از این فرصتی که در قلب دمکراسی بما داده شده تا مسیرمان را دوباره به سمت دمکراسی و آزادی تصحیح کنیم و انشعاب و جدایی خودمان را از این فرقه تروریستی خطر ناک که از داعش و طالبان در منطقه ما حمایت میکند اعلام کنیم.
این روزها همه شاهد پدیده ای جدید هستند که در سراسر جهان بطور خطرناکی در حال گسترش است. با کمال تعجب تروریسمی که سابقا به مناطق خاصی محدود بود در حال گسترش به تمامی جهان می باشد.
تا آنجا که ما شاهد بوده ایم گروههای تروریستی مدتهای مدیدی دوام آورده اند. ولی در دهه های گذشته این تروریسم چهره و تاکتیک عوض کرده و تلاش می کند دمکراسی غربی را فریب بدهد تا بتواند به این جوامع نفوذ کرده و وقتی که موقعیت خود را در این جوامع مستحکم نمود ماهیت واقعی خود را آشکار کند. این سیاست و استراتژی سازمانی بوده است که ما چهل سال قبل به آن پیوستیم. این سیاست رسمی استراتژیک ما بوده است که سیاست های ضد دمکراسی غربی و ضد فرهنگ غربی خودمان را پنهان کنیم تا بتوانیم به قدرت برسیم و وقتی بقدرت رسیدیم چهره خودمان را نمایان کرده و علیه این دمکراسی بجنگیم. این همان چیزی است که ما در جهان شاهد آن هستیم. شما همه اعمال تروریستی آنها را شاهد بوده اید از طرفی نیز فعالیتهای سیاسی آنها را شاهدید، طوری که رهبران آنها کماکان میتوانند به پارلمان اروپا آمده و سخنرانی کنند به امید فریب دمکراسی غربی و با هدف کسب قدرت سیاسی و مالی تا برای مثال در کشور من بعد از اینکه به حاکمیت برسند ماهیت خود را در ضدیت با این دمکراسی بارز کنند. چیزی که عینا امروز در رابطه با داعش اتفاق افتاده است یعنی آنها بعد از اینکه توانسته اند کمک مالی و نظامی بدست آورند حالا علیه همه ارزشهای انسانی و آزادی و دمکراسی برخاسته اند و از هیچ جنایتی برای جنگیدن علیه ارزشهای انسانی، آزادی و دمکراسی در سراسر جهان رویگردان نیستند. این تروریسم حتی به یک منطقه و خاک مشخص محدود نمیشود. آنها همه جا هستند. آنها حتی پایه ای ترین امنیتهای شخصی افراد را مورد تهدید قرار داده اند. حتی افراد بیگناه. آنها به هیچ چیز اهمیت نمیدهند مگر کسب قدرت و البته همانطور که دوست عزیزمان و عضو پارلمان اروپا آقای نیکولای باراکوو گفتند کسب پول که منجر به قدرت میشود. و همه اینها بنام مذاهب مختلف و بطور خاص در این مقطع که مذهب مربوطه اسلام نام دارد. ما برای سالیان مسلمان بوده ایم ولی به هیچ عنوان چنین بربرییتی را شاهد نبوده و درک نمیکینم. چنین خشونتی و اعمال حیوانی تحت هر مذهبی باشد محکوم است.
ما از هر امکانی که در اختیارمان باشد استفاده خواهیم کرد تا ماهیت تروریستی این گروههای تروریستی از جمله همین گروهی که ما از آن جدا شده ایم را افشاء کنیم چرا که آنها از اسلام استفاده میکنند تا مردم عادی را فریب داده و آنها را جذب گروههای خود بکنند و آنها را وادار کنند که هرکاری که خواستند انجام دهند. این گروهها از اسلام استفاده میکنند تا نیروهای خود را برای انجام عملیات تروریستی متقاعد کرده و یا اعمال وحشیانه تروریستی خودشان را توجیه کنند. آنها به نام خدا و اسلام تائید کشتن بدست می آورند تا سر ببرند.. درغیر اینصورت هیچ انسانی نمیتواند چنین اعمال وحشیانه ای را انجام دهد. برای انجام چنین کاری فرد باید قبل از آن انسانیت خود را سرببرد یعنی ارزشهای انسانی خودش را ذبح کند تا قادر به این شناعت گردد. بنابراین رهبران این گروهها برای بدست آوردن پول و قدرت از هروسیله ای استفاده میکنند. آنها از نام خدا، پیغامبران، قرآن و دیگر کتب مذهبی جهت فریب اعضا و بطور خاص جوانان در همه جا در کشور ما و اروپا بهره برداری می کنند تا این افراد را به خشونت وادار کنند.
در گذشته تهدیدات از جانب دولتها بود، برای مثال برای نقض حقوق بشر و… که متاسفانه این امر بطور دراماتیکی تغییر کرده است. دولتها محدود بودند به کشورهای خودشان. ولی تروریسم امروزه به هیچ چیزو هیچ کجا محدود نمیشود. آنها همه جا هستند. بنابراین ما باید به سرعت شیوۀ مبارزه را تغییر بدهیم تا دمکراسی و آزادی و ارزشهای انسانیمان را حفظ کنیم.
ما باید با سرعت عمل، تروریستها و تروریسم را تشخیص دهیم تروریسمی که تغییر ظاهر داده است.
در رابطه با مورد ما آقای رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق در یک بیانیه علنی خطاب به اعضای خود آشکارا فرمان قتل و کشتار اعضای مخالف خودش را در اروپا و آمریکا داده است. این امر شوکه کننده و تعجب برانگیز است که چگونه میشود رهبر یک فرقه دستور علنی قتل اعضای مخالف خودش در اروپا را میدهد؟ او گفته که این اعضای سابق مخالف را در خیابانها و هرکجا که میتوانند دنبال کنند و بکشند. این است چهره واقعی فرقه های تروریستی.
حتی در درون سازمان آنها تماس همه اعضا را با جهان خارج قطع کرده اند. آنها اعضای داخل تشکیلات را از همه امکانات برقراری ارتباط با جهان خارج منع کرده اند. بدینگونه است که آنها میتوانند از اعضای خود برای انجام کشتار و قتلهای شنیع استفاده کنند. هیچ وسیله ارتباطی وجود ندارد. نه تلویزیون، نه اینترنت، نه موبایل نه حتی تلفن یا روزنامه و رادیو… آنها حتی از اخبار روزانه نیز قطع هستند و تنها اخباری که به اعضا می رسد اخباری است که فرقه به آنها میدهد. آنهایی که اعمال قتل و جنایت انجام می دهند آنهایی هستند که فقط می توانند آنچه را که رهبران فرقه و تروریستها بدانها میگویند به اجرا بگذارند. رهبران فرقه برای انگیزه دادن به افرادشان اخباری دروغ در میان آنان پخش می کنند تا آنها هرکاری که میخواهند انجام دهند.
آنها در درون فرقه دادگاه راه می اندازند تا کسانی را که بخواهند کاری جدای از آنچه که رهبران این فرقه های تروریستی میگویند بکنند به محاکمه بکشند و تنبیه کنند. برای همین است که ما اینجا هستیم و انشعابمان را اعلام کنیم تا نقطۀ پایانی بگذاریم به این گونه فرقه های تروریستی که جهان را تهدید میکنند و در سراسر جهان در حال گسترش هستند.
این فرقه یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران متأسفانه مقر اصلی و مرکزی اش در پاریس است. چند سال پیش وقتی رهبر این گروه در فرانسه دستگیر شد به دستور رهبران فرقه افرادی از آن در خیابانهای پاریس و برخی دیگر از شهرهای اروپا دست به خودسوزی زدند. تنها علتی که آنها این اعمال جنایت کارانه را علیه شهروندان فرانسوی و … انجام ندادند یعنی نتوانستند انجام بدهند این بود که رهبران فرقه در دسترس قانون و عدالت بودند. اگر رهبر آنان در دسترس قانون نبود دستور کشتار برعلیه شهروندان فرانسوی و اروپایی داده می شد. ولی چون در دسترس بود و در صورت انجام اعمال جنایتکارانه علیه مردم به دلیل تروریسم مورد محاکمه قرار میگرفت قادر به صدور چنین دستوری نبود. وقتی که رهبری در دسترس قانون نباشد کسی که خودش را در ملأ عام میکشد به راحتی آنرا علیه هر کس دیگر انجام میدهد.. دمکراسی غرب باید این سلولهای تروریستی را شناسایی کرده و رویش انگشت بگذارد و با مبارزه علیه آنها از گسترش آنها جلوگیری کند. فرقه ها از دمکراسی موجود سوء استفاده می کنند تا علیه آن عمل کنند. بنابراین ما از دمکراسی غرب، از مقامات پارلمان اروپا درخواست میکنیم که چشمانشان را به این فرقه های تروریستی که ارزشهای انسانی، آزادی و دمکراسی را در سراسر جهان تهدید میکنند باز کنند.

25 فوریه 2015
ره‌مند شود.هر شخصی به عنوان آفرینشگر، حق حفاظت از منافع مادی و معنوی حاصل از تولیدات علمی، ادبی یا هنری خویش را داراست.ماده: ۲۸هر شخصی سزاوار نظمی اجتماعی و بین‌المللی است که در آن حقوق و آزادیهای مطرح در این «اعلامیه» به تمامی تأمین و اجراء گردد.ماده: ۲۹هر فردی در برابر جامعه اش که تنها در آن رشد آزادانه و همه جانبه: او میسر می‌گردد، مسئول است.در تحقق آزادی و حقوق فردی، هر کس می‌بایست تنها زیر محدودیت‌هایی قرار گیرد که به واسطه: قانون فقط به قصد امنیت در جهت بازشناسی و مراعات حقوق و آزادی‌های دیگران وضع شده‌است تا اینکه پیش شرط‌های عادلانه: اخلاقی، نظم عمومی و رفاه همگانی در یک جامعه مردمسالار تأمین گردد.این حقوق و آزادی‌ها شایسته نیست تا در هیچ موردی خلاف با هدف‌ها و اصول «ملل متحد» اعمال شوند.ماده: ۳۰در این «اعلامیه» هیچ چیز نباید به گونه‌ای برداشت شود که برای هیچ «حکومت»، گروه یا فردی متضمن حقی برای انجام عملی به قصد از میان بردن حقوق و آزادی‌های مندرج در این «اعلامیه» باشد.

چرا شعارهای رضاشاه روحت شاد شنیده میشود
دسامبر 3, 2019
قلم داود باقروند ارشد

تاریخ واقعی ایران نزد ایرانیان از هر طبقه، قوم، فکر، تمایل سیاسی و مذهبی و… بقدری متضاد و متشتت است که نظر دادن در مورد آن از جانب یکی مصداق شعر:

خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش باید دست شستن
خواهد بود در مورد دیگری:
دلایل این تشتت نظری گذشته از آنچه مربوط به ایران سرزمینی باستانی، با طبیعت، تاریخ، هنر، ادبیات و معماری، زبان، فرهنگی با نهایت تنوعی که داراست و منابع، نوع تحقیق، تحقیق کننده، مبانی علمی و…، شاید در این امرکه همه عوامل یادشده و از قلم افتاد دیگر را نیز پوشش دهد، در این حقیقت نهفهته است که در هر دوره حکام ایرانی نتوانسته اند نگاهی بیطرف به تاریخ و گذشته ما داشته باشند. پیرو همین مسئله تاریخ نویسان که عمدتا تحت سلطه حاکم جدید اجبارا گذشته را با دیدی نه تنها خلاف واقع بلکه ستیزه جویانه به نگارش در آورند. و از آنجائیکه حکومتهای استبدادی تضعیف شده در پایان عمرشان همواره بدست مردم بجان آمده ایران با خشونت بسیار و همراه با خونریزیهای گسترده سرنگون شده اند، از این رو در حکومت استبدادی بعدی نگاهی همراه با دشمنی به گذشته و تاریخ داشته اند.

طوریکه جلال الدین سیوطی در این مورد گفته است:
“اصحاب جرح و تعدیل – مورخین و زندگینامه نوسیان از روشن ساختن وضع و چگونگی حال و زندگینامه گروهی از مردم و رجال ، خودداری ورزیده اند، واین بخاطر ترس از کتک و شمیر بوده است .این شیوه در زمان همه حکومتها همچنان برقراراست ، که مورخین صرفا به بازگوئی محاسن حکومت و حکومتگران پرداخته واز نگارش زشتی ها و زشت کاریهای آن خودداری می کنند. تازه این شیوه در صورتی است که مورخ و شرح حال نویس از دین وایمان و نیکی ، بهره ای داشته باشد اما اگر مورخ آدمی ستایشگر و چاپلوس باشد، مسلما ملاکهای تقوی را رعایت نخواهد کرد، و بلکه بالاترازاین ،او زشتی و ناروائیهای بزرگ جامعه خود و حکام آن را با تبدیل و تحریف ، بصورت محسنات و مکارم اخلاق و بزرگواری در آورده و در نوشته خود نقل خواهد کرد.”
همچنانکه اگر از حامیان حکومت سرنگون شده و حکومت جدید سوال واحدی در مورد وقایع گذشته پرسیده میشد جوابی بغایت متضاد ارائه میکردند. این تشتت البته محدود به درون ایران نبوده بلکه در بیرون ایران نیز کم و بیش مشاهده میشود.
هرچند جای تعجب دارد که باوجود تمامی تاریخ نویسی درباری به شهادت آنچه از تاریخ ما باقی مانده است چیزی جز کشتار، چشم کورکردن، اخته کردن، سر بریدن حتی فرزندان و برادران و نخبگان و …در دربار حاکمان مستبد نبوده است.

امروزه نیز در فضای مجازی شاهدیم که طرفداران و حتی کسانیکه خود را نماینده حکومت سرنگون شده گذشته (سلسله پهلوی) میدانند، علیرغم اینکه حداقل 80% کسانیکه حکومت گذشته را تجربه و در سرنگونی آن مشارکت کرده اند هنوز حضور دارند چنان تفسیر و بیانی از گذشته خود ارائه میدهند که ایرانیان را که آن حکومت را سرنگون کرده اند را مجرمان و جنایتکارانی معرفی میکنند که به ایران خیانت کرده و باید مجازات شوند! همانگونه که طرفداران حکومت جدید نیز هیچ نقطه مثبتی در حکومت گذشته نمیبینند و آنرا یکسر تباهی تفسیر میکنند.

یکی انقلاب سفید شاه را توطئه استکباری، دیگری دروازه به تمدن بزرگ تفسیر میکند. یکی گزیشن نام ایران بجای “پرشیا” را توطعه و اختراع انگلیسها جهت اختلاف افکنی بین ما و تجزیه ایران تصویف میکند. درصورتیکه قوم گرایان تجزیه طلب برداشتشان از نام ایران بعنوان یک پهنه واحد فرهنگی، مستقل از تنوع قومی، چیزی کمتر از توطئه برای سرکوب اقوام نمیدانند.

شاید از جنبه تاریخ نگاری و کشف واقعی تاریخ بسیارغنی ایرانیان و نغلطیدن در دور باطل گذشته، دست یازیدن به یک حکومت دمکراتیک و آزاد کلید و راهگشای تاریخ نویسان فارغ از هر محدودیت و یا تمایلی گردد تا بصورت علمی و مستند بسراغ گذشته ما بروند تا این تاریخ نه تنها وسیله توجیه استبداد مستبدین جدید نگردد که با برجسته کردن ضعفها و قوتهای حکومتگران و حتی حکومت شوندگان، تجاربی را به ما منتقل کنند که ضمن درس گیری از آنها و بکار بستن تجارب دیگر ملل، نه تنها غرور ملی و استقلال طلبی و همبستگی ایرانیان را طوری برانگیزد که اجازه ندهد هویت انسانی- ایرانی ما باردیگر تحت نام فریبنده دیگری با بازگشت به عقب به یغما برده شود، بلکه ما را آنگونه که شایسته تاریخ کهن ماست بجلو پرتاب کند.

هدیه ایرانیان به تمدن بشری
البته نباید فراموش نمود که علیرغم تمامی تنوع موجود در پهنه های مختلف تمدن ما، ادبیات فارسی نگین پرفروغ تاریخ و فرهنگ ایران، بزرگترین هدیه ی ایران به تمدن بشری است که حاصل کار جمعی شاعران و نویسندگانی است که لزوما فارسی زبان مادری همه آنان نبوده است. در این میان شعر فارسی بیشتر از بقیه تلالو افشانی میکند، که به لطف مولوی، حافظ، خیام، فردوسی، سعدی، و… آوازه ی جهان شده. چهره های ادبی ایران چنان باشکوه اند که در هیچ سنت ادبی دیگری نمیتوان یافت. همانگونه که معماری و ریزنگاری (مینیاتور) و طرحهای کاشی کاری و قالی بافی ایرانیان هویت منحصر بفردی دارند.

اثر اقلیم ایران بر نظام حکومتی آن

کشور ایران بخشی از فلات پهناور ایران است. باستثناء منطقه شمال سلسله البرز مجاور دریای خزر و خوزستان در جنوب غرب، سرزمینی است سخت و خشک. این ویژگی طبیعی ایران نه تنها تاثیر بسزایی در نظام کشاورزی ایران داشته است، بلکه علل شکل گیری و ماهیت حکومت های ایرانی و تعین رابطه بین حکومت و مردم ایران بوده است. کمبود آب باعث فاصله افتادن بین روستاها و در نتیجه منزوی و خود کفا شدن آنها گردیده و چون مازاد تولید نداشت و یا کمتر از آن بود که فئودال و خان و وابستگان آنها بتوانند برآن تکیه کنند، نمیتوانست پایگاه فئودالی باشد. فاصله بین روستاها نیز طوری نبود که بتوانند دسته جمعی چنین پایگاهی را بوجود آورند.

بنابراین شرایط اقلیمی ایران، از بر آمدن جامعه و نظام فئودالی مانند آنچه در اروپا حاکم بود جلوگیری کردند. در یک جامعه فئودالی، زمینداران طبقه حاکم را تشکیل میدادند، و حکومت در درجه اول نماینده آنان بود. از طرفی نیز حکومت بر طبقات حاکم متکی بود و هم نمایندگی آنان را برعهده داشت.

در ایران برعکس، زمین داران و دیگر طبقات اجتماعی بر حکومت تکیه داشتند. در اروپای فئودالی، طبقات اجتماعی هرمی را تشکیل میدادندکه حکومت بعنوان نماینده آن در راس هرم قرار میگرفت. در ایران حکومت بر فراز هرم اجتماعی قرار داشت، ولی از بالا به تمام جامعه مینگریست، و همه طبقات، چه بالا و چه پائین را خادم یا رعیت خود میدانست. به همین اعتبار حکومت میتوانست زمینی را به کسی بدهد او را به زمیندار تبدیل کند و یا از یکی بگیرد و به دیگری بدهد. بطور کلی حکومتهای ایرانی برجان و مال اتباع خود صرف نظر از طبقه اجتماعی آنان مسلط بودند. قدرتی که حتی حکومتهای مطلقه اروپایی که چهارصد سال در سراسر قاره اروپا حکومت کردند هرگز در اختیار نداشتند.
همین سیستم غیر فئودالی در ایران مانع از انباشت سرمایه و پیشرفت میگردید، چون هیچ فرد تاجر یا مالک زمین نمیتوانست مطمئن باشد که دارائیهایش به فرزندانش و بازماندگانش خواهد رسید چون یا توسط حکومت در دوران حضورخودش از او بزور گرفته میشد و یا در نسل بعد با تغییر حکومت، حاکم جدید اینکار را میکرد. مقوله ای که در اروپا وجود نداشته، همین امروز در اروپا مالکین و یا تجار و یا حتی تجارتهای کوچکی را میبینید که صدها سال قدمت دارند که از هرگونه تعرض حکومت و … در امان مانده و از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و انباشت سرمایه ای ایجاد کرده است که عامل پیشرفتهای شگرفی (مستقل از ماهیت عادلانه و نا عادلانه بودن آن) گردیده است. هرچند که در تمامی دوران تاریخ ایران حکومتها یکسان نبوده اند. برعکس از این رو که استبداد بی حساب و کتاب حکام ایرانی به جامعه ایران ماهیتی کوتاه مدت می بخشید، تغییر در تاریخ ایران نیز بسیار فراوان تر از تاریخ اروپاست. آنچه در تاریخ ایران ما بسیار ثابت مانده است “خودکامگی قدرت” بوده است.

استقلال حکومت از جامعه، که به حکومت قدرتی فوق العاده میداد عامل اصلی ناتوانی و ضربه پذیری آن بود. چرا که از یک سو حکومت خودکامه زندگی را برای مردم نا امن و غیر قابل پیش بینی میکرد و از طرفی نیز جامعه تلاش میکرد در هر زمان و به هر شکل که بتواند حاکم مستبد را زمین بزند، بنابراین حکومت را نا ایمن میکرد و حاکم همواره میترسید که مبادا قدرت را از دست بدهد.

سریال تکراری کورکردن و کشتن فرزندان، اعضای خانواده، نزدیکان و وزیران وافراد با نفوذ توسط شاهان و سلاطین ازهمین سوء ظن نشات میگرفته است. نه شاه و نه هیچ کس دیگری هیچ پناهگاه قانونی و اجتماعی جز اعمال قدرت نداشته اند. که تا امروز ادامه دارد.

صاحب منصبان مطلع بودند که ممکن است ناگهان، بدون هیچ هشداری نیست و نابود شوند. بنابراین تا برسر کارند باید آنچه میتوانند از مزایای سمت خود استفاده کنند. و با هرآنچه تحت مسئولیت آنها بود با حرص و طمع وصف ناپذیری و با شقاوت تمام برخورد میکردند. سرمایه گذاری نیز اجبارا کوتاه مدت بود. و انباشت بلند مدت سرمایه به دلایلی که گفته شد ممکن نبود. به همین دلیل اشرافیت بلند مدت در ایران وجود نداشت. نهادهای آموزشی نیز اگر چه در کوتاه مدت بوجود میآمدند و دستاوردهای خیره کننده ای داشتند در بلند مدت ادامه نمیتوانست بیابد. و در دور بعدی مجبور بودند از صفر شروع کنند. بطور کلی طبقات و نهادهای بلند مدت در تاریخ ایران بجز نهاد “حاکم مستبد” بکلی غایب است.

دامن زدن به دیدگاههای شبه فاشیستی
ما ایرانیان اعضای بیش از یک نژاد هستیم. پارسیان یکی از آنان است. بجز کشورما ایران، افغانستان و تاجیکستان نیز از دید تاریخی و فرهنگی به سرزمین گسترده تر ایران تعلق دارند. پهنه فرهنگی ایران حتی از مجموع این سه کشور نیز فرا تر رفته و به شمال هند، ترکمنستان، ازبکستان، قفقاز و آناتولی میرسد.

فارسی تنها یکی از اعضای خانواده ی زبانهای متعدد ایرانی است. دیگر اعضای آن، از جمله کردی، پشتو، اوستی و گویشهای محلی داخل ایران را که هنوز بکار میروند شامل میشود. ایرانیان ترکی و عربی از زبانهای غیر ایرانی را نیز بکار میگیرند.

کشور ما در سراسر تاریخ بر سر راه آسیا و اروپا قرار داشته است. مردمان گوناگون کالا و همچنین افکار و عقاید و محصولات فرهنگی خود را عمدتا و نه همیشه از شرق کشور وارد و از غرب خارج کرده اند. این ویژگی جغرافیایی خاصیتی را در ما بوجود آورده است که آنرا اثر چهار راه مینامند. از طرفی از ثبات کشور کاسته از طرفی نیز به غنای آن افزوده است. در میان ما احساس میهمان نوازی و مهربانی به افراد خارجی و از سویی دیگر حساسیت نسبت به خارجیان بوجود آورده است. ضمن اینکه ایرانیان را به آموختن روشها، عادات، فنون، راه و رسم خارجیان ترغیب نموده، ترس از مقاصد خارجیان را نیز در دل ما افکنده است. با این تاکید که بیگانه ستیزی و ترس از توطئه بیگانگان دستِ کم تا حدی محصول حکومتهای استبدادی متکی به بیگانگان جهت مقابله با تهدید مردم و بیگانگی سنتی جامعه از حکومت بوده است.

ادعاهایی بعضا رسمی در بخش بزرگی از قرن بیستم که ایرانیان از نژاد خالص آریایی اند تنها و تنها به یک زبان، فارسی، سخن میگویند افسانه ای بود حتی خیالی تر و توخالیتر و باورنکردنی تر از ایدئولژیهایِ ملی گرایانه یِ افراطیِ اروپایی (آلمانی) که سرچشمه آن بودند. ادعایی که به رنجش بخشهایی از جامعه ایرانی انجامیده و هنوز نیز احساس میشود. این ایدئولژی آریاگرایی و پارسی مداری در قرن بیستم به ایدئولژی ایران درعصر پهلوی تبدیل شد. ایران ما مانند کشورهای دیگر شاهد درگیریهای مهمی بر سر قدرت، دین و مذهب بوده، اما تا قبل از قرن بیستم نفرت قومی یا نژآدی یا احساس برتری یا حقارت معمولا در ترکیب آن نقش مهمی نداشته است.

ایرانیت یا اسلامیت نه لزوما هویت، که شاخص خصومت ایرانیان با استبداد حاکم
در دهه 1350 اسلامیت ایرانیان چنان در تبلیغات رسمی جا افتاده بود که هماهنگ با خصومت طبیعی جامعه با حکومت نه تنها ایرانیان سنتی بلکه حتی روشن فکران متعدد انکار میکردند که در تاریخ باستان ایران چیز درخشان یا حتی قابل احترامی وجود داشته است. حتی اگر هم سن و سالهای نگارنده بیاد داشته باشند خسرو گلسرخی در دفاعیات خود در بیدادگاه شاه در دهه 1350 گفت:
«من که یک مارکسیست- لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آن‌گاه به سوسیالیسم رسیدم.»بخشی از دفاعیات خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه

آن‌گاه به مقایسه خود با امام حسین پرداخت که نشانگر جایگاه آن امام در نزد یک روشنفکر مارکسیست بود و گفت:
«زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود؛ و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است؛ و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی، و اسلام علی را تأیید می‌کنیم.»بخشی از دفاعیات خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه
خسرو گلسرخی
گلسرخی
خسرو گلسرخی
بزبان دیگر، دقیقا به این دلیل که ملی گرایی رسمی رژیم پهلوی، حکومت را با افتخارهای (بازتولید شده) باستانی یکی میگرفت، مردم و مخالفین حکومت نیز آن افتخارات را بکلی رد میکردند. در مقابله با این رویکرد پهلوی بود که برای مدتی تقریبا همه ملت معیارهای فرهنگی اسلام را بعنوان عناصر عمده هویت خود پذیرفت.

همانگونه که، میتوان گفت از زمان انقلاب مشروطه در سال 1285 هرگاه حکومت خود را مترادف اسلام و سنت نشان میداد، جامعه از تصوری بازسازی شده از ایران پیش از اسلام جانبداری میکرد. و هرگاه حکومت هویت ایرانی به خود میداد، جامعه به اسلام و سنت های شیعه چشم میدوخت. بنابراین هویتی که ایرانیان در هر مقطع از زمان به خود میگرفتند عمدتا محصول درگیری آنان با حکومت موجود در آن مقطع بود و نباید آن را هویتی فرهنگی دانست.

همانگونه که در مقطع انقلاب 22بهمن میل و سمت گیری اسلامی جامعه انکار ناپذیر بود، امروزه نیز شاهدیم که چگونه در تظاهرات بهمن سال 1396در چند نوبت شعارهایی همچون “رضاشاه روحت شاد” و یا “ایران که شاه نداره حساب کتاب ندارد”… داده میشود، نباید آنها را به هویت فرهنگی و یا سیاسی ایرانیان تعبیر نمود. هرچند هردو صرف نظر از ملاحظات کوتاه مدت سیاسی، در آن سهیم بوده اند. از دید جامعه شناسی و تاریخ و حتی روان شناسی یک ایرانی، حتی اگر بی دین باشد، محصول قرنها تجربه اجتماعی و فرهنگی اسلامی است، به همین ترتیب یک ایرانی نمیتواند خود را از ایران باستان جدا کند. چرا که ایران باستان زمینه ی تاریخی ایران اسلامی بوده و بر آن تاثیر فرهنگی بزرگی داشته است.

توصیف دو قطبی بودن نیز واقع گرایانه نیست. چرا که تلویحا بدین معناست که چیزی بنام ایرانِ اسلامی، جدا از ریشه تاریخی آن، وجود داشته است، ایرانی اسلامی و مستقل از گذشته باستانی خود تنها در صورتی میتوانست وجود داشته باشد که ایرانیان هویت پیش از اسلام خود را از دست داده و عملا عرب شده باشند. چنانکه در مصر پیش آمد.

سرگردانی و تشتت سیاسی در میان ایرانیان
متاسفانه این واکنش خودبخودی یادشده (در جامعه ای که نه تنها با فقرشدید متفکر و نو اندیش و نو پرداز چه بصورت فردی آن چه بصورت حزبی آن دست بگریبان است) نسبت به حکومت، امروزه حتی در میان روشنفکران و بویژه کسانیکه جدیدا تابلو تاریخ شناسی و محقق تاریخ نصب کرده اند و در بعضی تلویزیونهای دیجیتال ظاهر میشود رواج دارد. طوریکه یک شبه با یک دور در جا، از سکولار دمکراتها، یا جهموریخواهان لیبرال سفت و سخت به سلطنت طلب دو آتیشه تبدیل میشوند. علیرغم اینکه نیم قرن از تعین تکلیف سلطنت توسط مردم ایران میگذرد و همین قهرمانان دور درجا طی این سالها خود را از سرداران مبارزه برای ساقط کردن سلطنت با سابقه زندان در دوران سلطنت و یا کسانیکه خود را از مریدان تشکلهایی همچون فرقه رجوی برمیشمردند طوریکه سالیان زندان و شکنجه در کسوت چنین تشکلهایی را برای خود به جواز کسب مبارزات حقوق بشری تبدیل نموده اند مدعی شده اند که نه تنها این سرداران! اشتباه کرده اند بلکه تمام مردم ایران، تمامی متفکران، مبارزان، حتی تاریخ نویسان چه مستقل چه حتی کسانیکه خود جزء مهمی از همان سیستم سطلنت بوده اند و حتی گزارشات سفارتخانه هایی که همین سلطنت را کنترل و اداره میکرده اند …اشتباه میکرده اند و باید برگردیم به همان سلطنت.

استدلال دندان شکن جدید الکشف آنها که همه جهان و بزرگ اندیشمندان علوم سیاسی-اجتماعی را به شگفتی وادار کرده است چیزی نیست الااینکه :
ا“ چند نفردر ایران شعار رضا شاه روحت شاد داده اند!!”
در صورتیکه سرنگونی سلسله های سلطنتی در اساس در انقلاب مشروطه کلید خورده و پیروز شده بود. رژیم پهلوی اما در اساس استقرارش توسط یک کودتای انگلیسی بعنوان یک ضد انقلاب علیه مشروطه با اهداف استعماریِ جلوگیری از نظام پارلمانی به بهانه و تحت نا م برقراری نظم و قانون بود.

براستی کسی نیست به این متفکرین!! که مردم ایران، تاریخ و تمامی خونهای ریخته شده در آن را به هیچ گرفته اند بگوید:

اگر شما برای خلاص شدن از شر سلطنت با 2500سال فرصت با صدها نمونه از انواع آن را کافی نمیدانید طوریکه به مردم ایران توصیه میکنید فرصت دیگری بدان بدهند! آیا در همین کادر نباید به حکومت مذهبی نیز فرصتی داد؟ مثلا به ملی مذهبیهایشان؟ یا اصلاح طلبهایشان؟ یا مثلا به نوع بی طبقه توحیدی آن، بویژه با ادعاها و شعارهای چپ نمایانه ولی در آغوش نئوکانها (فصل مشترکشان با سلطنت طلبها)داده شود؟

ویا سوال کند اگردوباره سلطنتی که 2500سال جز بدبختی و عقب ماندگی برای ایران چیزی نداشته است، بد از آب در آمد چه چیز سرجایش میخواهی بگذاری؟ (چون خیلی از فریبکاران اینگونه وانمود میکنند که سرنگونی سطلنت بعدی ساده تر است از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی خواهد بود!!!) اگر جواب شما جمهوری و و حکومت سکولار و… است؟ چرا همان را همین الان جایگزین نمیکنی؟ چون برای اجرایی کردن پیشنهاد تاریخی بسیار سهل و ساده شما، ابتدا باید این حکومت را سرنگون کنی تا سلطنت بتواند حاکم شود. خوب چه مرضی است که وقتی بهترش را در آستین داری از مردم ایران دریغ میکنی و میخواهی علیرغم تجربه نکبت بار 2500 ساله یک شانس دیگر به آنها بدهی بعد دست به آستین شوی؟ این ظلم را در حق مردم ایران نباید کرد!!

تا زمانیکه استراتژیست های از آب گل در آمده خارج کشور اینها باشند در به همان پاشنه که چهل سال است میچرخد خواهد چرخید.

داود باقروند ارشد

اعتراضات بخاک و خون کشیده شده و کرکسها
دسامبر 1, 2019
بقلم داود باقروند ارشد
ایران سال 1300 شاهد اوج هرج و مرج بعد از انقلاب مشروطه بود. نظام زائیده مشروطه با همه خیرخواهی رهبرانش نتوانسته بود ثبات را نه به تهران و نه به ولایات به ارمغان بیاورد. خطر تجزیه کشور کماکان تهدید اصلی بود.
سالهای بعد 1300-1305 دوره حاکمیت دوگانه و جنگ قدرت بین سه گرایش سیاسی عمده کشور بود. 1. نیروهای هرج و مرج طلب 2. ضدشان نیروهای طرفدار دیکتاتوری( و سپس حکومت استبدادی) 3. مشروطه خواهان اعم از محافظه کار و دمکرات، که خواهان نظمی بدون حکومت استبدادی بودند اما راه دستیابی به آنرا نمیدانستند و دائم باهم در جدال بودند.
اما گروه طبقاتی که این سه نمایندگیش میکردند خواهان پایان هرج و مرج و بی نظمی و نا امنی بودند، که اگر اراده اش بود میتوانست خاتمه یابد. که رضا خان تا بخواهید اراده اش را داشت. ابزار نظامیش نیز در چشم بهم زدنی پدید آمد. اما چون هرج و مرج بدست نیروهای طالب دیکتاتوری از بین رفت، مشروطیت نوپا را نیز نابود نمود.
آنچه جالب توجه و دقیقا مطابق الگوی تاریخ ایران است، سرعت تبدیلِ هرج و مرج به فرمانبرداری در این برهه تاریخی است. یکی از مشخصات ایران استبداد زده این بوده است که حکومت استبدادیش امروز جاودانی بنظر میرسید و فردا سرنگون میشد. و هرج و مرجی مستولی میگردید که ممکن بود دهها سال به درازا کشیده شود.
دلایل بلافصل اینها بودند:

  1. بیزاری از حکومت مستبد، بنابراین سرنگون کردن آن
  2. بیزاری از هرج و مرج و بی قانونی همه گیر و گسترده
  3. چشم بسته بدنبال ناجی مستبد دیگری گشتن جهت برقرار نظم
    نمونه های تاریخی ، شاه اسماعیل اول، شاه عباس اول، نادرشاه و آقا محمد خان و رضا شاه بودند که هرج و مرج را از بین بردند.
    میدانیم که هم حکومت استبدادی و هم هرج ومرج فرآورده های جامعه استبدادی هستند. هرچند عکس یکدیگر بنظر میرسند در واقع دو روی یک سکه هستند.

هگل میگوید: حکومت استبدادی و هرج و مرج “تز” و “آنتی تز” جامعه ایران اند، اما ایرانیان نتوانسته اند “سنتز”ی تولید کنند.هگل:
رضا خان میرپنج، باهوش، سختکوش، صریح و سرسخت و حافظه ای قوی و اعتماد به نفس سرشاری داشت که در نتیجه به تکبر تبدیل شد. ناسیونالیست بود، درانتخاب وسایل رسیدن به هدف پراگماتیست و بی رحم بود. دو کیفیت متضاد که بندرت در کسی جمع میشود در او بود. از یکسو تندخویی و صراحت لهجه ای تا سرحد بی نزاکتی و حتی دریدگی- و ازدیگر سو قدرت پنهان کردن نظرها و نقشه ها و حتی کینه های شخصی. او هیچ دلبستگی به آزادی نداشت، ولی در ابتدای امر وانمود میکرد که در چارچوب نظم و قانون عمل میکند. شاید حرف مدرس چندان هم گزافه نبود که گفته بود: “تنها دو نفر مانده اند که از شجاعت سیاسی و مردانگی واقعی برخوردارند، رضاخان و خودش”[1]
یک حکایت از قول کحال زاده که طرفدار دوآتیشه رضا شاه است، عنوان میکند که رضا خان به وسیله او با زیمر، شارژدافر آلمان تماس گرفته و از آلمانها کمک خواسته تا کشور را از شر روسها و انگلیسها خلاص کند.[2] گواهش نکته بسیار مهمی است که ژنران دیکسون پس از بازگشت به لندن در نامه خصوصی به کرزن در اردیبهشت1300 مطرح کرده است:
“رضاخان، رئیس قشون سید ضیاء، را من خوب میشناسم. در قیام 1297به فرمانده خود کلنل کلرژه، نارو زد. بهار گذشته که مسئله ادغام قزاقها در نیروی نظامی یکپارچه جدی شده بود، به من گفت که حاضر است فرماندهان روس اش را بفروشد…
[3]
بنابراین تا قبل از کودتا رضاخان غصه خودش را میخورده و چندان عرق ملی نداشته که بخواهد کشور را از دست روسها و انگلیسها نجات بدهد. احتمالا انگیزه همکاریش با کودتاگران نیز در حالی که امیر موثق و دیگران آن را نپذیرفته بودند همین بوده است.”

اردشیرجی ریپورتر ستایشگرپرشور رضاشاه و نماینده پارسیان هند در ایران در خاطراتش نوشته است.
“اولین بار رضاخان را در 1299 در خانه ارباب جمشید تاجر بزرگ زردشتی دیده است. رضا خان به او گفته که افسران قزاق روس خیال دارند به بهانه محافظت از شاه در برابر بلشویکها پایتخت را اشغال کنند، در این مرحله به دستور وزارت جنگ در لندن و نایب السلطنه هند همکاری نزدیک ژنرال آیرونساید و من آغاز گردید. من برای نظرات رضا خان درباره نیروی قزاق اعتبار فراوانی قائل بودم و سرانجام او را به آیرونساید معرفی کردم.
[4]
اینکه ریپورتر خود را کاشف رضا خان معرفی میکند شاید جای تردید باشد. اما رضاخان خود چنین اعتقاد داشت و به مصدق و دولت آبادی و تقی زاده و دیگر رجال مملکت بی پرده گفته بود که:
“مرا انگلیسیان سرکار آوردند اما وقتیآمدم به وطنم خدمت کردم”.نقل قول از خود رضا خان
این نقل قول از دولت آبادی است ولی مصدق هم گفته است:
” رضا خان گفته است من را سیاست انگلیس آورده است، ولی ندانست که را آورده است”
.[5]
رضاخان اعتقاد قدرت فوق بشری انگلیسها را به پسرش محمدرضاشاه نیز القاء کرده بود. طوریکه محمدرضاشاه هفت ماه بعد از قطع روابط ایران وانگلیس توسط مصدق، دو ماه قبل از کودتای 28 مرداد 1332، با اینکه میدانست از بدو استقرار دولت مصدق انگلیسها میکوشند مصدق را ساقط کنند، از طریق وزارت خارجه آمریکا پیغامی برای وزارت خارجه انگلیس به این مضمون فرستاد:
“گزارش میشود که شاه اخیرا این نغمه را آغازکرده است که انگلیسیها سلسله قاجار را برانداختند و پدر مرا روی کار آوردند و بعد او را برداشتند، حالا هم به میل خودشان میتوانند مرا نگه دارند یا بردارند. اگر نظرشان این است که من بمانم و شاه از اختیاراتی که قانون اساسی به او داده برخوردار باشد، بگویند. اما اگر میخواند بروم، زودتر بگویند تا بتوانم بی سرو صدا بروم. آیا انگلیسیها میل دارند کس دیگری را جانشین من کنند؟ یا میخواهند به کلی سلطنت را برچینند؟ آیا تلاشهای کنونی برای محروم کردن من از اقتدار و حیثیتم زیر سر آنهاست؟نامه محمدرضا شاه با انگلیس از طریق دولت آمریکا
[6]
رضا خان در دودوزه بازیها ید طولانی داشت، بیانیه ای به امضاء او در احساسات ناسیونالیستی و دادوقالش بر ضد “مشتی دزد و جنایتکار” حتی از بسیاری چپ تر میزد:
“…هنگام عقب نشینی از باتلاقهای گیلان، در زیر آتش توپ دشمنان، احساس نمودیم که منشاء و مبدا تمام بدبختیهای ایران و ذلت و فلاکت قشون، جنایتکاران داخلی هستند. درهمان هنگامی که خون خود را در مقابل دشمن مهاجم میریختیم، به حرمت همان خونهای پاک و مقدس قسم خوردیم که در اولین موقع فرصت، خون خود را نثار نماییم تاریشه جنایتکاران خودخواه تن پرور داخلی را برانداخته، ملت ایران را از سلسله رقیت مشتی دزد و خیانتکاران آزاد نمائیم.چپ نمایی رضا خان قبل از بقدرت رسیدن
[7]اما وقتی که دستش به قدرت رسید، یک قلم 2500روستا را بزور سرنیزه و کشتار صاحبانش غصب نمود. بقیه را در( اینجا) بخوانید>
در ترس از اینکه انگلیسها کس دیگری را بجای او بگمارند به زمین و زمان سوء ظن داشت. رضا شاه حتی هرگونه ارتباط با خارجیان را ممنوع اعلام کرد. تنها دلیل دستگیری و کشتن فیروزمیرزا[8] دیداری بود که با وزیر مختار فرانسه در تهران داشته است.[9] تیمسار جهانبانی تنها به دلیل اینکه ناهاری را در سفارت فرانسه خورده بود، به دستور شاه دستگیر شد و همه خاندان جهانبانی مورد غضب واقع شدند.[10]
سپهبد امیراحمدی، تنها سپهبد رضاشاه و تنها فردباقی مانده از چهارنفری که پیش از کودتا با آنها سوگند وفاداری یادکرده بود، وقتی فرمانده لشکر غرب یود به دعوت سرپرسی لورن با وی ملاقات کرد، شاه او را تبدیل به یک هیچکاره کرد و تحت نظر پلیس قرارداد.[11]تازه اقبالش بسیار بلند بود که زنده ماند.
دیگر دلایل غضب بر همپیمانان
بدگمانی فزاینده رضا خان در سالهای بعد یک علت واقع بینانه تر نیز داشت، خود او هرگاه فرصت پیش آمده بود، عهدش را با دیگران شکسته بود. از این رو انتظار عهد شکنی از دیگران را نیز داشت. از جمله چون خودش را انگلیسها برسرکار آورده بودند همواره این ظن را داشت که او را برداشته و فرد دیگری را بجایش بگمارند، از این رو هرکس را که احساس میکرد در حال مطرح شدن است نابود میکرد. سرلشکرامیراقتدار، سرهنگ پولادین، سرلشکر امیرطهماسبی، سرلشکر شیبانی، سرتیپ درگاهی، صارم الدوله، فیروز، تیمورتاش، اسدی، داور، سردار اسعد سوم، فرج الله بهرامی، فروغی، تقی زاده، عدل الملک(حسین دادگر)، زین العابدین رهنما و خیلیهای دیگر که خدمتشان به او با حبس و اعدام و تبعید یا دستکم ذلت پاداش داده شد.

جالب اینکه رضا خان به تنها خیانتکار واقعی هیچ گمان بد نمیبرد، و اساسا با ظلم و ستمی که نسبت به مردم اعمال میکردند کاری نداشت. حساسیت او فقط وقتی برانگیخته میشد که احساس میکرد نکند کسی قدرت بگیرد. سرلشکر محمد حسین آیرُم که وقتی مانند بسیاری نظامیان که از کارهای رضا خان کپی برداری میکردند و با چاپیدن اموال مردم ثروت هنگفتی اندوخت، پیش از اینکه دُمِ خودش در تله افتد از ایران خارج شد و بازنگشت. در فروردین ماه عمر مجلس نهم به سر آمد و انتخابات دوره دهم آغاز شد. از رویدادهای شگفت انگیز اینبار، دستگیری ناگهانی حسین دادگر- عدل الملك- نماینده اول تهران و رئیس مجلس شورای ملی در دوره های هفتم، هشتم و نهم بود. او همچنین وزیر كابینه های پس از كودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و دوست نزدیك و محرم اسرار رضاشاه بود. وی نیز كه یكی از پله های نردبام ترقی رضاخان بود، ناگهان چند روز مانده به افتتاح مجلس دهم، دستگیر و بی درنگ از ایران تبعید شد. همراه با او و در همان روز- بیستم اردیبهشت ماه- سرشناسانی همانند زین العابدین رهنما نماینده سابق و مدیر روزنامه ایران، علی دشتی نماینده سابق و مدیر روزنامه شفق سرخ، فرج الله بهرامی- دبیر اعظم- وزیر و حكمران سابق و سیدمحمدرضا تجدد نماینده سابق و قاضی عدلیه بازداشت و زندانی شدند. اغلب بازداشت شدگان كسانی بودند كه به روی كار آمدن سردار سپه و تبدیل شدن او به رضاشاه با همه توان و آبروی خود كوشیده بودند و اكنون نوبت گرفتن پاداش شان بود! برخی از آنان حتی در روش های غیرقانونی و غیراخلاقی رسیدن رضاخان به قدرت نیز شریك و همكار او بودند! بعد از شهریور ۱۳۲۰ روشن شد كه این گروه با پرونده سازی سر لشکر محمدحسین آیرم- رئیس نظمیه وقت- به چاه بلا افتاده اند! رفتار دسیسه چینی و پرونده سازی آیرم در آن سال ها در یادداشت ها و خاطرات برخی از دولتمردان ثبت شده است. كار به جایی رسیده بود كه حتی نخست وزیر نیز از توطئه چینی سرلشکر آیرم می ترسید و احساس عدم امنیت می كرد! [12]

فساد در ارتش رضا شاه

بزودی فساد ارتش را نیز فراگرفت و افسران ارتش متناسب با مقام خود قانون را زیر پا میگذاشتند و ازطرق غیر قانونی به مال اندوزی پرداختند. هرچند تمامی ارتشیان رده بالا که شاه آنها را میشناخت در جوی ازرعب و حشت زندگی میکردند. مثلا سرلشگر امان الله میرزا جهانبانی در 1316 هـ ش هنگامی که مدیر کل صنایع بود برکنار و سپس زندانی شد. تنها بدلیل اینکه در سفارت فرانسه نهار خورده بود.[13]

قتلعام عشایر توسط رضا شاه
در سال 1310هـ ش دفتری غیر نظامی برای اسکان اجباری عشایر تشکیل شد و سیاست اسکان را پیگیرانه و با خشونت بسیار دنبال کرد. “این برنامه اسکان اجباری… شکلی بسیار خشونت آمیز به خود گرفت ودر برخی موارد به نسل کشی منجر شد. روشهایی آکنده از ارعاب و خشونت که عملا بخش بزرگی از جمعیت چادر نشین ایران رااز بین برد… زندگی عشایری ایران رادر مدتی کوتاه دگرگون کرد”[14] بعد از برکناری رضا خان توسط اربابان انگلیسی در سال 1320تقریبا همه عشایر اسکان داده شده به زندگی چادر نشینی خود بازگشتند که کینه عمیقی در دل آنان نسبت به دولت پیامد جدی آن بود.

ابزار موفقیت رضا خان

شرایط اجتماعی-سیاسی و هرج ومرج سالهای مقطع مشروطیت شرایطی فراهم کرد که رفع هرج و مرج را به تنها دستاورد رضاخان که هم دوست و هم دشمن از آن ستایش کردند تبدیل نمود. بسیاری از سیاستمداران ودولت مردان آن روزگار از این دستاورد مهم رضا خان تمجید کرده اند. از جمله سلیمان میرزا(مخالف رضا خان)، تقی زاده (مخالف رضاخان) و مصدق که طولانی ترین و پرشورترین نطق مجلس را در مخالفت با لایحه تفویض ریاست حکومت به رخاخان ایراد کرد گفت:
“اینکه ایشان(رضاخان) یک خدماتی به این مملکت کرده اند گمان نمیکنم براحدی پوشیده باشد. وضعیت این مملکت وضعیتی بود که همه میدانیم که اگر کسی میخواست مسافرت کند اطمینان نداشت، یا اگر کسی مالک بود امنیت نداشت واگر یک دهی داشت بایستی چندنفر تفنگچی داشته باشد تا بتواند محصول خودش را حفظ کند. ولی ایشان از وقتی که زمام امور مملکت را در دست گرفته اند یک خدمانی نسبت به امنیت مملکت کرده اند که گمان نمیکنم بر کسی مستور باشد. و البته بنده برای حفظ خودم و خانه و کسان و خویشان خودم مشتاق و مایل هستم که شخص رئیس الوزرا رضاخان پهلوی نام در این مملکت باشد؛ برای اینکه من یکنفر، آدمی هستم که در این مملکت امنیت و آسایش میخواهم و حقیقت، از پرتو وجود ایشان ما در ظرف این دوسه سال اینطور چپزها را داشته ایم و اوقاتمان صرف خیر عمومی و منافع عامه شده و …بحمد الله از برکت وجود ایشان خیالمان راحت شده و میخواهیم یک کار اساسی بکنیم.”نظر مصدق در مورد نظم و آرامش برقرار شده توسط رضا خان در کشور
[15]

جامعه مولد مستبد و دیکتاتور

گذشته از اینکه رضاخان شخصا حافظه قویی داشت، خودش را با شرایط خوب وفق میداد، ضمن رک گویی دو دوزه باز هم بود، اعتماد به نفس فراوان و تزلزل ناپذیر داشت. اما قدرت مطلق رئیس حکومت و فرمانبرداری و چاپلوسی اتباع جامعه استبدادی ایران، فرهنگ استبداد زده ایرانیان تملق گو، دنباله روی کورکورانه، آنچه فرای اعمال استبداد حکام مستبد، که در سرتاسر تاریخ ایران، در تمامی لایه های اجتماعی، تبدیل شده است به یک نوع رفتار بنیادی، به یک نوع تفکر، به یک نوع جهان بینی به یک نوع ابزار شخصی جهت پیشبرد امور، جهت حفظ خود و امیال خود، که از ایرانیان آنچه که امروز هستند ساخته است. که در میان سلطنت طلبان این فرهنگ دون پایه، چاکرمنشانه و تملق آمیز، جان نساری و خاک پاییِ تحقیرکننده آنهم امروز و آنهم نسبت به یک خاندان سلطنتی که چهل سال پیش سرنگون شده و در قدرت نیست اینچنین فوران میکند، نشانگر این امر اجتماعی است که، این افراد خود شخصا انسانهای مستبدی هستند. شخصاً روحیه‌ استبدادی دارند. و این فرهنگ استبدادی معنی سیاسی دارد. همانگونه که عینا در مورد اعضای مجاهدین که خود را در رهبری عقیدتیِ مستبد و دیکتاتور مطلق العنانی چون مسعودرجوی و مریم رجوی ذوب میکنند صادق است، نمیتوان از چنین افراد وانسانهائ عمله استبداد که خود را عبد و عبید و خاک پای استبداد و دیکتاتوری میدانند، انتظار داشت دمکراسی به ارمغان بیاورند.
تاریخ بما آموخته است که صرفا ادعای آزادیخواهی و دمکراسی طلبی بخودی خود کافی نیست که گمراه کننده است. بازهم برجسته ترین نمونه ها سلطنت طلبان و فرقه رجوی است. شاید هیچ گروهی به اندازه آنها نتوانسته باشند مدعی دمکراسی خواهی و آزاد منشی باشند. ولی وقتی قافیه تنگ شد و گرد و خاک خوابید و پای آزادیخواهی و آزاد منشی همچون بعد از انقلاب 22 بهمن در عمل بمیان آمد، مسعود رجوی “ناخدای آزادی” خود، “خدای استبداد” از آب در آمد. هرچند خوشبختانه با مرگ خفتبارش تاریخا شرش از سر مردم ایران کم شد ولی مریم رجوی و تشکلش با داربستهایی که آمریکا زیر بغل این جنازه زده تلاش میکند خود را سرپا نشان دهد. به خیال اینکه شاید بتواند تجربه نصب رضا خانها، محمدرضاشاه ها را با گماردن فرقه رجوی و مریم رجوی دوباره تکرار کنند. که البته با برخورد خونینی که رژیم با ایرانیان معترض کرده و میکند زمینه را برای این چنین مصیبتهایی که آمریکا برای ایران برنامه ریزی کرده را زمینه سازی میکند.

شایسته مردم سلحشور ایران چیست؟
حق و شایستگی مردم مبارز ایران که از صفر تا صد تمامی هزینه های مبارزاتیشان برعهده خودشان با خوردن گلوله به قلب و مغزشان، با زندان و شکنجه و اعدام و تحمل نداری، اعتیاد، فحشا، تحقیر، توهین و… پرداخت کرده و میکنند این نیست که خونهایشان، زجرهای مادرانشان، دردهای پدرانشان، زندانها و شکنجه ها و آوارگیهایشان توسط عده ای مفت خورِ طلب کارِ همین مردم، به این بهانه که چرا حکومت پدر ما را سرنگون کردید درصورتیکه مسئول اول و آخر اینکه در حال حاضر این حکومت بر ما حاکم است حکومت پهلوی که مردم و کشور بعد از به خاک سیاه نشاندن و هر صدایی را در گلو خفه کردند به محض اعتراضات میهن را تحویل دادند و به غرب فرار نمودند است. چرا که همانگونه که در فوق دست نوشته خودش هست خود را نه گماشته مردم که گماشته انگلیس میدانست. و یا آنها که وقیحانه مدعی اند، چرا رهبری عقیدتی تشکل مافیایی ما را به امامت و رهبری خود نپذیرفتید!!! بالا کشیده شود. در صورتیکه این نیروهای زالو صفت، یا بطور مطلق هیچ نقشی در فرایند تحرکات و مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران نداشته همچون سلطنت طلبها، و یا با دشمنان ایران در کشتن همین مردم هنگام دفاع از وطنشان در مرزها همدست بوده اند همچون مجاهدین چرا باید جنبششان توسط اینها از چنگ مردم ربوده شود.
از بسیاری خارجه نشین و امثال زندانیان سابق باید سوال کرد، مردم ایران چه باید بکنند که شایسته یک حکومت سکولار دمکراتیک مبتنی بر حقوق بشر باشند؟ چه باید بکنند که شمایان اذن از شر دیکتاتوری 2500 ساله رها شدن را صادر کنید؟ چه میزان قربانی باید بدهند که از نظر شمایان مجوز برداشتن قدمی بجلو و نه به عقب صادر شود؟ ایرادی به بعضی شعارهای ناستالژیک معترضین نیست. آنها تحت ستم وفشار موجود آنچه بصورت تصوری از گذشته بغلط دارند را فریاد میزنند. اما فرهیختگان و مبارزین!! که تحت آن فشارها نیستند باید بتوانند بدرسی راه را از چاه نشان دهند و اجازه ندهند که کرکسهایی که چهل سال است بگرد ایران میگردند و امروزه به رقص و پایکوبی مشغولند و بوی کباب میشنوند به کامشان برسند.
مردم ایران یکبار در مشروطه و یکبار در 22 بهمن از دیکتاتوری سلطنتی خود را با بهای سنگین رها کرده اند ولی با ندانم کاریهای دولتمردان در همه طیف ها از راست تا چپ تلاشهای مردم به چاه ویل روانه شده است.
به قطع و یقین چنین مردم سلحشوری که شاهد آن بودیم، فقط رضا خانها و محمدرضا شاهها، خلخالی ها، رجویها و خمینی ها را نداشته، بلکه امیر کبیر ها، مصدقها، دکتر فاطمی ها، داورها، کسرویها … را نیز داشته است. .

بیدردی درد بی درمان خارجه نشینی
نیروی سیاسی خارج کشور در این مقطع با این میزان از جانفشانی (مشتی از خروار) که از مبارزان داخل کشور دیدند ولی هیچ حرکت شایانی از آنها دیده نشد، هرکجا هم که به زور خونهای جوانان کشور کنار هم چیده شدند بجای حمایت از داخل بر سر و کله یکدیگر کوبیدند و خود را مضحکه مطبوعات خارجی کردند. و نشان دادند که فی الواقع هیچ دردی جز درد خود و منافع حقیر گروهی خود ندارند. و کرکسانی هستند که منتظر از جان افتادن طعمه جهت به دندان کشیدن تکه پاره های آن میبشاند. در این میان سلطنت طلبها و مجاهدین بیشترین زهر را در تجمعات حمایتی بدان تزریق کردند.
جامعه استبداد زده ایران، با فرهنگِ مولدِ مستبد ، فاقد تجربه دمکراسی بعلاوه به اصطلاح سیاستمداران مستبد و و خود باختهِ بی عمل که در خارجه راهنمای دمکراسی را میزنند اما به مسیر استبداد میپیچند، مردمی فاقد دانش تاریخی و سیاسی، که هیچ تجربه ای جز استبداد ندارند. هرگونه تبلیغِ غلطیدن به ورطه هر قالب استبدادی چه از نوع سلطنت، چه از نوع مارکسیستی (دیکتاتوری پرولتاریا) و بدتر از همه ولایت مطلق مسعودرجوی(دیکتاتور مذهبی-استالینی) برای چنین جامعه ای حکم صدور کفن و دفن آرمان دمکراسی خواهانه آنرا دارد. همانند قراردادن غریق در اتاق گاز اشک آور خواهد بود تا رساندن اکسیژن به ریه هایش. حکم تیرخلاص برای آینده دمکراسی ایران و نابودی همه تلاشها، خونِ دلها، خونها، اسارتها، دربدریها، آوراگی های چهل سال گذشته جهت دستیابی به دمکراسی و جامعه سکولار مبتنی بر حقوق بشر ایران خواهد بود. که خیانتی بس بزرگ نسبت به ایرانیان خواهد بود.
جامعه ملتهب امروزچرا نباید بجلو (بسمت دمکراسی) پرتاب شود؟ چرا باید به عقب(استبداد سلطنتی، توحیدی، …) برود؟ به جوانانی که بدنبال آزادی و دمکراسی و زندگی در شان انسان معاصر هستند نشان دادنِ تابلو غلط بسمت پرتگاه مرگ سیاسی(رضا شاهها)، بسیار بسیار خطرناکتر و ددمنشانه تر از شلیک بسمت آنهاست. چون مردم بپا خاسته نشان دادند ترسی از شلیک ندارند و بر این مانع غلبه یافته اند، ولی بعد از سقوط اجتماعی (بدامن استبداد جدید) توان باز سازی آنها حداقل نیم قرن دیگر بطول خواهد انجامید و خیانتی نابخشودنی است.

خیانت نا بخشودنی دیگر ترویج و تبلیغ بکارگیری سلاح در اعتراضات یا مبارزه مسلحانه است. که مرگبارترین تهاجم به معترضین و اهداف آنهاست. چرا که خواست نیروی سرکوبگر نیز همین است چون دست زدن به اعتراضات مسلحانه در تعادل قوای موجود نه تنها اعتراضات را نابود خواهد کرد زمینه هرگونه اعتراض اقشارمختلف جامعه ایران که طی ده سال گذشته برای عموم مردم و اصناف و کارگران و… به بهای زیادی فراهم شده است را از بین میبرد که به قطع و یقین دست دولتهای خارجی را برای دخالت در کشور و بردن اعتراضات بسمت جنگ داخلی، تجزیه کشور و در اساس نابود شدن آرمان عدالت خواهی مردم بپاخاسته را در پی خواهد داشت.
داودباقروند ارشد
اول دسامبر2019

18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ Homa Katouyian, Nationalist Trends in Iran, 1921-26, presented in Maz 1976 to the middle East Centre, published in International Journal of Midle East Studies, nov 1979, p.544
  2. ↑ ابولقاسم کحال زاده، یده ها و شنیده ها، خاطرات ابوالقاسم کحال زاده، ویرایش مرتضی کامران، 1363، صص300-308
  3. ↑ Dickson to Curzon, 14/5/21, 371/6427.
  4. ↑ موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، ص 151
  5. ↑ یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، ج4، شرکت کتاب 1385، ص 343. رضا خان این حرف را در خانه مصدق در یکی از نشستهای هفتگی که با مشاوران غیررسمی خود کمی پیش از اینکه عزم جزم کن که شاه شود زده است
  6. ↑ British embassy in Washington to ir R. Mtkin, Foreign Office, 21/5/1953.
  7. ↑ برای اطلاع از متن کامل اعلامیه رضا خان نگاه کنید به: مستوفی، شرح زندگی من، صص 222-223، تاکید در خود متن کتاب است
  8. ↑ فیروز میرزا فرمانفرما(نصرت الدوله) فرزند شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما در سال 1263 ه. ش در سمنان متولد شد. وی در آغاز عمر چند سالی در بیروت تحصیل کرد و سپس به پاریس رفت و در مدرسه علوم سیاسی این شهر به تحصیل پرداخت. در سال 1290 شمسی در کابینه وثوق‌الدوله وزیر دادگستری شد و در کابینه دوم وثوق نیز وزارت امور خارجه را عهده‌دار گردید. وی نیز برای به قدرت رسیدن رضاشاه تلاش بسیاری کرد اما بتدریج مورد غضب وی قرار گرفت و در 18 خرداد 1308 دستگیر شد
  9. ↑ نصرالله سیف پورفاطمی، ایینه عبرت، ج 2، لندن، نشرکتاب، 1990، فصل55،جلال عبده، دادستان محکمه متهمان به قتلهای سیاسی، که پس از کناره گیری رضاشاه تشکیل شد، گزارش مشروحی درباره قتل فیروز در سمنان و عاملان آن دارد. نک به خاطرات او، در: چهل سال در صحنه، اهتمام مجید تفرشی، رسا، 1368، ج 1، صص17-172.
  10. ↑ تقی زاده، زندگی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی زاده، کوشش ایرج افشار، علمی، 1372،ص364.
  11. ↑ احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، ویرایش غلامحسین زرگری نژاد موسسه پژوهشها ومطالعات فرهنگی، 1373. روایت مکی، که میگوید خودش آن را از زبان امیراحمدی شنیده، هولناکتر و بهت آورتر از خاطرات خود امیراحمدی است. نک:خاطرات سیاسی حسین مکی، علمی، 1368، صص92-94
  12. ↑ نک: ابراهیم خواجه نوری، “آیرم” در: بازیگران عصر طلایی، جیبی، 1357. ملک الشعرای بهار شرح کار شنیع آیرم را به نظم کشیده است. نک:بهار، «کارنامه زندان» در:دیوان بهار، کوشش محمد ملکزاده، ج2، امیرکبیر، 1336.
  13. ↑ تقی زاده، زندگی طوفانی ص 364—-
  14. ↑ Bayat, Riza Shah the Fall of Sardar Asad
  15. ↑ حسین مکی، دکترمصدق و نطقهای تاریخ او، علمی، 1364، ص139

از ادعای لغو حکم اعدام در پارلمان اروپا تا دست بدامن خلخالی شدن مریم رجوی
نوامبر 23, 2019
بقلم داود باقروند ارشد

بزرگترین ایراد آقای و خانم رجوی به این قلم در نوشته هایم در مورد این تشکلِ بغایت خطرناک(با شناخت 30ساله و از درون) ، با کد آوردن از گفته و نوشته ام در سایت “ترور سیاسی مخالفین خودش” بنام “ایران افشاگر” است. که چرا این قلم گفته و نوشته ام که:
«بنده به‌جرئت می‌توانم بگویم از اینکه تشکل‌هایی مانند فرقه رجوی به حکومت نرسیدند یکی از شانس‌های بزرگ مردم ایران بوده است…”ایراد تشکل رجوی به اخطار این قلم نسبت به ما هیت مجاهدین
[1]
اخیرا بعد از اعتراضات جوانان و مردم ایران به گرانی بنزین و برخورد سرکوبگرانه رژیم با آن، آقا و خانم رجوی علیرغم چهل سال دجالگری و لیبرال نمایی ظاهری، به صحنه آمده و همه ملاحظات و خود لوس کردنهایشان و مخالفتهای ژورنالیستی با احکام اعدام را که برای سناتورهای آمریکایی و گاوهای شیرده او در اورپا و آمریکا و منطقه عربی و …جهت عکس گرفتن و حقوق بشری جلوه دادن مطرح میکردند را کنار گذاشته است. زوج رجوی که سه دهه است این قلم گزارش میکند باید از ایدئولژی نوع بدتر از داعش تشکیلات مجاهدین بویژه شخص مریم رجوی و آقای رجوی اگر بتواند از گوری که شاهزاده سعودی ترکی الفیصل برایش کند و در آن دفنش کرد بیرون بیاید،باید بغایت ترسید ماهیت خود را رو کرده و دوباره آنرا بدون هیچ ملاحظه ای بنمایش گذاشته اند.

خانم رجوی اینبار طی اطلاعیه زیر به سران رژیم با افتخار و بنام ارتش آزادیبخش!!! هشدار داده که سرنوشت جنایتکارانه ای که با فشارهای امثال مسعودرجوی بر سر سران رژیم پهلوی در ایران آمد، منتظر سران رژیم خواهد بود. توجه کنید.

گذشته از خالی بندی ارتش آزادیبخشی خانم مریم رجوی، حالا مقایسه کنید این اطلاعیه را با آنچه این تشکل در بعد از 22 بهمن بعد از رها شدنشان از زندان بر سر مردم ایران آوردند. که در اطلاعیه های آنها در آنزمان منعکس است.
ماهیت جنایتکار داعشی تشکل رجوی را در سه اطلاعیه زیر که در زمان قتلعام سران رژیم گذشته در سال 1358 صادر شده است را در زیر بخوانید تا آنچه مریم رجوی از این قلم کد میآورد بهتر درک شود.

اطلاعیه اول

پیام و تهنیت « مجاهدین خلق ایران» به
« حضرت آیت الله خمینی»
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
مجاهد اعضم« حضرت آیت الله خمینی»!
« مجاهدین خلق ایران» و عموم فرزندان انقلابی شما در این میهن ، با قلبی سرشار از احترام، فرمان قاطع شما را مبنی بر محاکمه و مجازات چهارتن از اعضای جنایتکار و خیانت پیشه رژیم پیشین ، دریافت داشتند.
این اقدام متهورانه و انقلابی را که روشنایی بخش چشمان و تسلای قلوب تمام مردم محروم این سرزمین، بویژه خانواده های داغدار شهد و شکنجه شدگان است، به شما و تمام مردم قهرمان کشورمان تبریک و تهنیت می گوییم، باشد که در این کشور کسی به کشتار و شکنجه و آزار مردم بی پناه و فرزندان پیشتاز آن دست نیابد.
حضرت آیت الله- شما، با این فرمان انقلابی، پرتو دیگری از چهره ی راستین مکتب توحید و ایدئولوژی ما ( اسلام) به جهانیان عرضه کردید.
لذا بازهم مشتاقانه امیدواریم که، بدون کمترین توجه با برخی پادرمیانی های شرک آمیز و سازشکارانه، وبه گونه هرچه سریعتر، داد این خلق مظلوم و شکنجه دیده ما، تا آخرین نفر ازبقیه عناصر ضد انقلابی نیز باز ستانده شود. همانهایی که بگفته قرآن کریم در این سرزمین« فسادی بزرگ به پا کرده، و تولید و نسل ما را ضایع می داشتند»، و اکنون اینسان در برابر مکافات اعمالشان، ریاکارانه، به توبه و زاری نشسته اند. همانهایی که هزاران هزار را در شهرها و روستاهای ما داغدار و عزادارکردند و به خاک سیاه نشاندند، همانها که درکنف حمایت اربابان امپریالیست و دار و دسته ارتجاعی شان، هر روز هرشب، در کمین انقلاب و انقلابیون مانشسته و به انواع توطئه گری و مفسده جوئی مشغولند.
اینجاست که بازهم با الهام از قرآن کریم، ادامه حیات آزاد سیاسی و اجتماعی خلق مان را درگرو قصاص هرچه سریعتر تمامی آنها می دانیم.
« ولکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب»، باشد که تهدید و وحشت و اضطراب تا به ابد ازاین میهن رخت بر بندد، و آرامش و لبخند و سازندگی جانشین آن گردد.

اطلاعیه دوم
اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق به تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۵۸:

بر اساس عکس و سند فوق، قسمتی از متن اطلاعیه را بازنویسی کرده ام:
پیام تهنیت« مجاهدین خلق» به مردم ایران
و
«امام خمینی»
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
«سازمان مجاهدین خلق ایران»، روز گذشته با نهایت خوشوقتی و افتخار از رأی محکومیت ایران درسنای امریکا اطلاع حاصل نمود. محکومیتی که به پیشنهاد یک سناتور معلوم الحال صهیونیست در قبال اعدام های اخیر ایران مورد تأیید سایرین قرار گرفت.
آنگاه لحظاتی پیش، کلمات بسیار ارزشمند و واقعگرایانه «امام خمینی » را که برای چندمین بار امپریالیسم امریکا را بعنوان دشمن اصلی خلقمان معرفی کردند، دریافت نمودیم،…چنین است که رأی محکومیت مجازاتهای انقلابی را که در حقیقت رأی محکومیت مردم و انقلاب ایران است بایستی به تمام این خلق قهرمان و رهبر انقلاب تبریک گفت و آنرا گرامی شمرد.
…«مجاهدین خلق ایران» که در آینده نیزمانند گذشته، برای هرگونه جانبازی در مبارزه ضد امپریالیستی در کنف تأیید« امام» آماده اند.

سند شماره ۳:
اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق به تاریخ ۲ تیر ۵۸:

اخطار « مجاهدین خلق ایران» در باره
احتمال صرفنظرکردن دادگاه انقلاب از
اعدام دوتن از جلادان ساواک
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
طولانی شدن غیرمنتظره ی مدت شور دادگاهی که مسئول رسیدگی به جنایات ضد انقلابی دو تن از جلادان ساواک ب نامهای«تهرانی » و «آرش» می باشد، شایعاتی را در افواه عموم موجب شده است، شایعاتی مبی بر احتمال بخشش جنایتکاران مزبور…وهمچنین رفتار بسیارناپسند اختناق آمیزی که درمحوطه دادگاه با برخی از خانواده شهدا اعمال گردید[ خانواده شهدای مجاهدین خلق- کروشه از من است]…
صرفنظرکردن از مجازات عناصری اینچنین جنایتکار برخلاف خروش یکپارچه و رعد آسای خلق قهرمان در روز چهارم خرداد چیزی نیست جز میدان دادن به ضد انقلاب و نادیده گرفتن دهها شهید جان برکفی که بوسیله همین مزدوران به قتل رسیدند؛ بنا براین « سازمان مجاهدین خلق ایران» با یاد آوری میثاق خونین خود با خدا و خلق! اعلام می کند که درصورت فرار دادن این جنایتکاران از قصاص عادلانه شان در دادگاه، بی تردید نمی توان آنها را ازشعله غضب خلق و فرزندان راستین آن پس ازبخشودگی احتمالی نیز در امان دانست. همچنین نباید فراموش کرد که ازنظرحقوقی صرف نیز بخشودگی آنها مستلزم رضایت هزاران شاکی خصوصی دردمند و شکنجه شده است…
درخاتمه امیدواریم هرآنچه ما شنیده ایم، ازچارچوب شایعات خارج نشده ودادگاه همچون گذشته با قاطعیت کامل انقلابی، به احقاق حقوق این خلق مستضعف ادامه دهد. هم چنان که درمورد عناصری نظیر«هویدا» و «نصیری» که ارزش اطلاعاتی بسیار زیادی نیز از جلادان فوق الذکر داشتند، عمل نمود.
مجاهدین خلق ایران
۲/تیر/۵۸

اطلاعیه های جنایتکارانه مسعودرجوی در فوق نیازی به توضیح و تشریح ندارد.

اما سوال از خانم مریم رجوی
اولا اگر ارتش آزادیبخش ملی!!! وجود دارد پس در اوج قیام ملی و کشتار جوانان میهن در کدام جهنم دره بوده است؟ چرا به کمکشان نفرستادی؟ ثانیا به سران قوای رژیم اخطار میدهی که ما همانگونه که حضرت آیت الله آقای خلخالی به دستور امام خمینی تحت فشارهای مسعود رجوی عزیزت با سران رژیم شاه رفتار کرد یعنی در پشت بام مدرسۀ رفاه یا روی پله های دادگاه زندان اوین اعدامشان کرد (سران ارتش شاه و رئیس قوۀ مجریه اش هویدا) تک تک شما را اعدام می کنیم. ثالثا خانم مریم رجوی چگونه در پارلمان اروپا ادعای لغو مجازات اعدام بعد از سرنگونی رژیم را می کنید؟ شما که نمیتوانید دراروپا جلوی بروز ماهیت داعشی خود را بگیرید. تکلیف مردم ایران با امثال شما در آینده ایران چیست؟
البته برای این قلم و همه کسانیکه توانسته اند از لاک فرقه گرایی و تشکل پرستی خودخواهانه خارج شوند بخوبی به ماهیت تشکل رجوی آگاه شده اند و اینکه چرا این قلم میگوید:

” به‌جرئت می‌توانم بگویم از اینکه تشکل‌هایی مانند فرقه رجوی به حکومت نرسیدند یکی از شانس‌های بزرگ مردم ایران بوده است” هرچند که بهتر بود تمام گفته این قلم را کد میکرد که ” به اعتبار هوشیاری مردم ایران با فرستادن مسعود رجوی و تشکل او به زباله دان تاریخ ایران همه منطقه و جهان را از شر چنین هیولای ایدئولژیکی نجات داد که بهایش را مجاهدین در عراق دراشرف و لیبرتی و حالا در زندان آلبانی پرداخته و میپردازند. “

نکته بسیار قابل توجه و تامل در این است که امروزه که نه ارتش آزادیبخشی وجود دارد و نه توانی و مریم رجوی نیز با تمام دلارهای نفتی که ا ز عراق و عربستان به ارث برده و میبرد یا خرج کفن و دفن اعضای خود در بیمارستانهای اروپا میکنند و یا خرج ساختن دژبرای جلوگیری از فرار آنهایی که توانی در بدن دارند همچون محمد رجوی فرزند خود مسعودرجوی و باقی مانده را خرج نئوکانهای آمریکایی مانند جولیانی و بولتن برای باد زدن این جسم پوسیده سیاسی هزینه میکند، چنین همچون سال 1358 هارت و پورت میکند و خط و نشان قتلعام آنهم از نوع خلخالی یکی از منفورترین کسان در مقطع 22بهمن 1357، اگر فردا در ایران قدرتی بدست آورند آیا کسی شک دارد که کمتر از پل پوت خدمت رسانی!!! عقیدتی نخواهد کرد؟

داود باقروند ارشد
23 نوامبر 2019

خشونت ناشی از خشم و عصبیت جوانان کشور قابل فهم، ولی قابل دفاع نیست
نوامبر 21, 2019

مسئول اول تا به آخر بحران اقتصادی 40 سال کشور حکومت است. فساد فوق کلانِ دولتی، آقا زاده ها و… که حکومت بیش از همه بدان معترف ودر آن دخیل هستند. بعلاوه سوء مدیریت بحرانها، سرمایه ها، و منابع کشور، روندی که عامل بخاک نشاندن اقتصاد کشور و در نتیجه اقتصاد حداقلی بخور و نمیر خانواده های ایرانی است کارنامه با مهر رفوزه این حکومت است.
هفته گذشته شاهد یک نمایش چاره اندیشی!! خردمندانه!! برای اقتصاد بیمار و از پای افتاده ایران بودیم. سیاستهاییکه اقتصادیکه صاحبان اقتصادهای کلان جهانی سالهاست از کشورهای با اقتصاد ضعیف خواستار اعمال آن همچون سیاست براشتن سوبسیدها و اتخاذ سیاستهای ریاضتی در هر اقتصاد نا سالم هستند.
میگویند حسنی به مکتب نمیرفت وقتی هم میرفت جمعه ها میرفت. حاکمیت نیز اعمال سیاست براداشتن بخشی از سوبسید سوخت کشور را احتمالا با کپی برداری از حسنی در روز جمعه هفته گذشته در نا بخردانه ترین شکل آن با نگاه ارباب-رعیتی و نه دولت-ملت(دولت-شهروند) ی یعنی افزایش 200 درصدی قیمت بنزین به اجرا گذاشت.

اقدامیکه بصورت توهین آمیزترین شکل آن به کرامت مردم تحت ستم، با زیرپا گذاشتن حق قانونی و مشروع اطلاع رسانی صورت گرفته است. سیاستی که برگرده فقیرترین اقشار جامعه ایران استوارشده بیشتر و بیشتر کمر آنها را خم خواهد کرد.
سیاستی که جیب و سفره مردم با نان بخور و نمیر باقی مانده برای جمعیت اصلی ایران که به اعتراف خود دولت 60 میلیون نفرشان نیازمند یارانه های دولتی هستند را خالی تر خواهد کرد.
ایرانیانی که تا همین اینجا نیز در زیر فشارهای ناشی افزایش چند برابری قیمتها، بیکاریها، پائین بودن حقوقها، دزدیهای سرمایه های کلان کشور به زانو در آمده اند. زمانیکه تحت تاثیر تحریمها حتی خانوارهای ایرانی دارو برای فرزندان بیمارشان نمیتوانند تهیه کنند، یا مجبور شده اند بسیاری از مواد غذایی جاری را از لیست سفره خود همچون گوشت را حذف کنند. …
طبعا این گونه تصمیمیات اقتصادی و نحوه اعلان و اعمال آن نه چاره اندیشی!!!! اقتصادی که خود ظلم بزرگی دیگری است. بنابراین مردم بخاک نشانده شده حق دارند که به چنین تجاوزاتی به حق و حقوق و کرامتشان توسط کسانیکه مدعی هستند منتخب مردم هستند تا به آنها خدمت کنند!! اعتراض و فریاد بکشند. بویژه با اختلاف طبقاتی بوجود آمده در 40 سال گذشته که با هیچ دوره ای از تاریخ معاصر ایران قابل مقایسه نیست. از همین روست که خشونت ناشی از خشم و عصبیت مردم قابل فهم است، هرچند عدم کنترل خشم و عصبیت و در نتیجه تخریبهای اموال خود مردم (آتش کشیدن مراکز پزشکی، آمبولانسها، شهرداریها، داروخانه ها، مراکز فرهنگی، بانکها، چراغهای راهنمایی و رانندگی، پمپ بنزینها، غارت فروشگاهها…) با ابعاد بسیار گسترده آن قابل دفاع نیست.

طبعا حساب تمام کسانیکه توسط دستهای پنهان کشورهایی مانند عربستان و اسرائیل و آمریکا همچون مجاهدین، یا آنهایی که در اهواز عکسهای منحوس جلادان سعودی را بالا برده و پرچم ایران را به آتش کشیدند، مانند آنهائیکه پرچم کشورهای همسایه را در ورزشگاههای کشور بلند میکنند را به حرکت درمیآیند از مردم ایران جداست وباید جداگانه رسیدگی شود. تمامی جوانان کشور نیز که در کف خیابانها خواسته های برحق خود را طلب میکنند باید ضمن درایت سیاسی و هوشیاری امنیتی نسبت به چنین اقدامات ضد ملی و ضد مردمی واکنش درست و معقولی داشته اجازه سوء استفاده به مزدوران خارجی از شرایط را ندهند. چرا که حق اعتراض برای همه شما حقی مشروع است و نباید با این اعمال خشونت و تخریب، به ضد خود آنگونه که در زیر خواهد آمد تبدیل شود. بویژه که بنظر میرسد تخریب ها در ابعاد نجومی آن که توسط مردم کشورهای همسایه قابل رویت بوده مورد انتقاد قرار گرفته، بسیار هدفدار صورت گرفته است. چون دیده نشده در هیچ کجای جهان معترضین خشمگین به مراکز پزشکی حمله کنند و یا آمبولانسها را نابود کنند.

واکنش جامعه خارج از کشور:
جامعه خارج کشور اینبار نشان داد که در سطح توده بویژه جوانها هرچند در ابعاد کمی نه چندان قابل توجه نبض ایرانیان خارج کشور با نبض هموطنان‌شان در داخل کشور می‌زند. هرچند بهتر از گذشته عمل کرد و شاهد تظاهرات ایستاده ای در لندن، پاریس، برلین، فرانکفورت، کلن، گوتنبرگ، هامبورگ واشنگتن، سانفرانسیسکو، آدانا ترکیه، یونان، تفلیس، ملبورن، بروکسل، میلان، رم، تورنتو بودیم. هرچند با تظاهرات همگانی هموطنان در خارج کشور فاصله زیادی داریم.
اما تفرقه و جدال در میان گروههای شرکت کننده در تجمعات ایستاده کم نبود. در آلمان متاسفانه شعارها و اقدامات خشونت گرایانه مطرح شد که توسط بعضی دسته های موجود در تظاهرات امثال مجاهدین وجود داشت که بعضا توسط خود جمعیت مورد اعتراض و کنترل قرار گرفت و از صحنه حذف شدند و یا اجازه طرح آنها داده نشد. در موردی نیز تلاش شد علیرغم مخالفت شرکت کنندگان در تظاهرات، به کنسولگری رژیم در فرانکفورت نزدیک شوند که توانستند سد پلیس را شکسته و به نزدیکی ساختمان بروند. همزمان گروههای در اعتراض به آن عمل تظاهرات را ترک کردند. [1] آنچه در شبکه های اجتماعی گزارش شد ایزوله بودن مجاهدین در تمامی تجمعات بوده است.
گذشته همدردی عملی بخشی از جامعه خارج کشور، فضای مجازی پر بود از همنوایی با اعمال خشونت باری که بسیاری آنرا با تخریبهای انجام شده در سوریه مقایسه کرده اند. هرچند بعد از برقراری اینترنت مشخص شده است که نا آرامیها به پایان رسیده است ولی دستگیریها کماکان ادامه دارد.

جوانان بجان آمده و معترض کشور:
اگر میخواهید اعتراضات کارساز، موثرو نیتجه بخش باشد. اگر میخواهید قدرتش با همگانی شدن افزایش یابد. اگر میخواهید این قدرت بصورت نامرعی همواره ادامه یابد. حتی بعد از پایان اعتراضات اثراتش در سیستم حکومتی تداوم یابد و هر روز حس شود و دو روز بعد به فراموشی سپرده نشود. مهمتر اینکه خودتان نیز چه بدلایل روانشناسانه و مشغله های فراوان زندگی که در فوق تشریح شد، دینامیزم اعتراض را از دست ندهید. تنها راه حل پرهیز از خشونت است. اما چرا؟

سی دلایل بر پرهیز از خشونت:

  1. خشونت، ابزار اعتراض متمدنانه در شان انسان با کرامت نیست. همانگونه که اعمال آنرا علیه خود و هرکسی دیگری محکوم میکنید.
  2. خشونت، رویکردی از سر استیصال همراه با عصبیت است که نه تنها سازنده نیست که مخرب است، معمولا به موفقیت نمی انجامد.
  3. به خواسته های صددرصد مشروع و بحق شما لطمه زده و آنرا تخریب میکند. چهر آشوبگر از معترض میسازد.
  4. اعمال خشونت، “متجاوزِ به حق شما” را در دفاع! ازعدم تخریب اموال عمومی (اموال خودتان-کشور) عادل جلوه میدهد.
  5. خشونت و تخریب بطور روانشناسانه خشم مدنی و برحق شما را تخلیه و شما را به رضایت کشانده و یا حتی بدهکار میکند. که با ورود مولفه های دیگر حرارت مبارزاتی را سرد وپتانسیل شما را از بین میبرد.
  6. خشونت و تخریب در نظر ناظران خاموش جامعه خواسته های برحق شما را تحت الشعاع و کمرنگ میکند.
  7. خشونت و تخریب از میزان همدردی، کمک و همپایی حاشیه نشینان جلوگیری میکند.
  8. خشونت و تخریب بخش بسیار بزرگی از جامعه و همشهریان شما را که توان کمتری برای شرکت در اعتراضات دارند را به حاشیه میراند. (افراد مسن، حتی نو جوانان که در یک اعتراض مسالمت آمیز لشکر معترضین را بزرگتر میکنند) وسعت طیف گسترده معترضین را به خود شما، به دیگران، به حامیان رژیم، به خارجی ها… نشان میدهند.
  9. خشونت و تخریب قشر میانه و بالایی جامعه را بطور کل از شرکت در اعتراضات حذف و در نتیجه شما را تضعیف میکند.
  10. خشونت و تخریب بخشی از جامعه (بیطرفها، حامیان منفعل رژیم) را حتی بر علیه شما و خواسته های برحقتان تحریک میکند.
  11. خشونت و تخریب، دستِ نیروی انتظامی، منطقِ بکارگیری خشونت علیه شما تقویت و محیط و افکار عمومی لازم برای بکارگیری آنرا را محیا میکند.
    توجه کنید،
  12. منطق تخریب نکنید رژیم برای تخریب و ناحق جلوه دادن اعتراضات بحق شماست. منطق تخریب نکنیم شما اما، جلوگیری از تخریب حقانیت، عادلانه و مشروع بودن خواسته ها و اعتراضاتتان ضمن بی اثر یا کم اثر کردن قدرت برتر او است.
  13. منطق تخریب نکنیم شما، جذب افراد در میان اقشار مختلف جامعه است که هنوز به اعتراضات نپیوسته اند است.
  14. منطق تخریب نکنیم شما، جهت شقه کردن رژیم در میان هواداران اوست که چه بسا حداقل همدرد اقتصای شما هستند.
  15. منطق تخریب نکنیم شما، چه بسا عاملی برای شقه کردن نیروها و بازوهای سرکوبگر نیز بشود. بی سابقه هم نیست.
  16. در تعادل قوای کنونی، و با محتوای کنونی اعتراضات، علیرغم شعارهای سیاسی برحقی که داده میشود، که نباید با مبارزه سیاسی اشتباه گردد، بلکه بیشتر تخلیه خشم و متاسفانه فحاشی به حکومت است تا مبارزه سیاسی.
  17. تخریب و خشونت بر علیه معترضین و خواسته های آنها بوده و به امداد سرکوبگر میآید تا براحتی معترض تخلیه شده از خشم ناشی از فحاشی های و تخریب های انجام شده را، با حق بجانبی، و قدرت بیشتری سرجایش بنشاند!
  18. اعتراضات برحق اخیر علیرغم شعارهای سیاسی شنیده شده آشکارا فاقد مولفه های مبارزه سیاسی است. (قابل توجه ناظران خوش خیال و خوش نشینهای خارجه که در راستای خشم، منافع گروهی و یا دولتهای خارجی مروج خشونت هستند).
  19. خشونت و تخریب، دست دشمنان خارجی مشترک مردم ایران را برای دخالت در یک امر داخلی را میگشاید. هرچند برای شما و خواسته های شما اشک تمساح میریزند ولی طرفدار شما نیستند. آنها به بهانه اعتراضات شما سهم بیشتری از چپاولی که از شما میشود را میخواهند.
  20. هرچه خشونت و تخریب بیشتر دشمنان خارجی فوق الذکر منافعشان بیشتر و بیشتر تامین میشود.
  21. مثال ساده، فرقه مجاهدین که امروزه تحت امر عربستان و اسرائیل است و تا دیروز در مرزهای کشور شمایان و یا پدران شما را هنگام دفاع از کشور بسود صدام حسین میکشتند. و یا در شهرها پدران و اقوام شما را ترور میکردند. و امروز نیز به آمریکا جهت بمباران ایران التماس میکنند، خواستار خشونت شما و تخریبهای بیشتر هستند.
  22. خشونت و تخریب در تظاهرات دست کشورها اروپایی را برای حمایت از اعتراضات بشدت در این زمینه میبندد.
  23. خشونت و تخریب که آشکارا به سرکوب اعتراضات منجر میشود، پوئن مثبتی برای رژیم در نظر ناظران خارجی است.
  24. سرکوب اعتراضات، رژیم را قویتر از قبل هم در میان حامیان داخلی و هم در میان حامیان خارجی مینمایاند. (کشورها و دولتها، به اعتراضات نه از زاویه وسعت آن و قدرت مردم بلکه از زاویه قدرت کنترلی حکومتها نگاه میکنند و نمره میدهند. برای مثال به ماکرون در مقابل اعتراضات خشونت بار جلیقه زردهای فرانسه به او پوئن مثبت دادند و از این نظر شانس انتخاب شدن او را در موقعیت بالاتری ارزیابی میکنند)
  25. این امر حتی برای عربستان و اسرائیل و آمریکا نیز که آشکارا هم با مردم ایران و هم با حاکمیت دشمن هستند نیز صدق میکند.
  26. اعتراضات مسالمت آمیز قابلیت ساختن رهبران جنبش را داراست. رهبری که انرژیها و پتانسیل اعتراضات انجام شده در او ذخیره میشود.
  27. اما اعتراضات خشونت آمیز نازاست و توان و امکان و فرصت ساختن رهبری را در خود را ندارد. نمونه موجود جلیه زردها با نزدیک به یکسال دوام در سراسر فرانسه و اعتراضات 1396 ایران.
  28. اعتراضات خشونت آمیز ضمن نازا بودن، برای مدتها (بستگی به شرایط) مانع هرگونه انجام اعتراضات مدنی دیگر تحت الشعاع جو امنیتی ناشی از خشونت میگردد.
  29. اعتراضات خشونت آمیز حتی فرصت از بین بردن و یا کاستن از پتانسیل رهبران ساخته شده قبلی را برای رژیم فراهم میکند.
  30. نباید فراموش کرد در عراق و سوریه و لیبی نه صدام و نه اسد از تخریبهای انجام شده ضرر نکرده اند. بلکه مردم آن کشور هستند که بهایش را میپردازند، نباید بدست خود کشورمان را نابود کنیم.
    با پرهیز از خشونتی که منشاء آن عصبیت یا حتی تحریک توسط عناصر وابسته خارجی، و چه حتی توسط نیروی سرکوب داخلی است که به شما تحمیل میشود از مبارزه برحق و خواسته های مشروع خود دفاع و حفاظت باید کرد.

نه به تروریسم و فرقه ها
خشونت و تخریب در اعتراضات بنفع و ضرر چه کسانی است؟
نوامبر 19, 2019

اقتصاد نابود شده ای که عامل اول تا به آخر آن حکومت است. فساد فوق کلان دولتی، آقا زاده ها و… که حکومت بیش از همه بدان معترف ودر آن دخیل هستند. روندی که عامل بخاک نشاندن اقتصاد کشور و اقتصاد حداقلی بخور و نمیر خانواده های ایرانی است دست ساز حکومت است. شاهد یک نمایش چاره اندیشی با نگاه رعیتی و نه شهروندی به مردم ایران است. چاره و ترمیم اقتصادی که برگرده فقیرترین اقشار جامعه ایران با گران کردن 200درصدی نرخ بنزین میخواهد استوار شود. اقدامیکه بصورت توهین آمیز ترین شکل آن به کرامت مردم، با زیرپا گذاشتن حق قانونی و مشروع اطلاع رسانی صورت گرفته است. همچون دزدی که نیمه شب دست در جیب و سفره مردم بقصد ربودن سهم عمده از آن نان بخور و نمیر باقی مانده برای جمعیت اصلی ایران کرده است. مردمیکه بقول خودشان 60میلیون ایرانی قشر فقیراند که شایسته دریافت یارانه هستند. مردمیکه با مسافر کشی گذران زندگی غیر انسانی زیر فقر خود را اداره میکنند. ایرانیانی که تا همین اینجا نیز در زیر فشارهای ناشی افزایش چند برابری قیمتها، بیکاریها، پائین بودن حقوقها، به زانو در آمده اند. این گونه تصمیمیات اقتصادی نه چاره اندیشی!!!! اقتصادی که خود ظلم بزرگی دیگری است.
مردم بخاک نشانده شده حق دارند که به چنین تجاوزاتی به حق و حقوق و کرامتشان توسط کسانیکه مدعی هستند منتخب مردم هستند تا به آنها خدمت کنند!! اعتراض و فریاد بکشند.

سخنی با هموطنان معترض:

اگر میخواهید اعتراضات کارساز، موثرو نیتجه بخش باشد. اگر میخواهید قدرتش با همگانی شدن افزایش یابد. اگر میخواهید این قدرت بصورت نامرعی همواره ادامه یابد. حتی بعد از پایان اعتراضات اثراتش در سیستم حکومتی تداوم یابد و هر روز حس شود و دو روز بعد به فراموشی سپرده نشود. مهمتر اینکه خودتان نیز چه بدلایل روانشناسانه و مشغله های فراوان زندگی که در فوق تشریح شد، دینامیزم اعتراض را از دست ندهید. تنها راه حل پرهیز از خشونت است. اما چرا؟
دلایل پرهیز از خشونت:

  1. خشونت، ابزار متمدنانه در شان انسان با کرامت نیست. همانکه شما نیز اگر برشما اعمال شود محکوم میکنید.
  2. خشونت، رویکردی از سر استیصال همراه با عصبیت است که معمولا به موفقیت نمی انجامد.
  3. به خواسته های صددرصد مشروع و بحق شما وجهه عکس میدهد.
  4. اعمال خشونت، “متجاوزِ به حق شما” را در دفاع! از تخریب اموال عمومی (اموال خودتان-کشور) عادل جلوه میدهد.
  5. خشونت و تخریب بطور روانشناسانه خشم مدنی و برحق شما را تخلیه و شما را به رضایت کشانده و یا حتی بدهکار میکند. که با ورود مولفه های دیگر سرد وپتانسیل شما را از بین میبرد.
  6. خشونت و تخریب در نظر ناظران خاموش جامعه خواسته های برحق شما را تحت الشعاع و کمرنگ میکند.
  7. خشونت و تخریب از میزان همدردی، کمک و همپایی حاشیه نشینانی که عین شماهستند جلوگیری میکند.
  8. خشونت و تخریب بخش بسیار بزرگی از جامعه و همشهریان شما را که توان کمتری دارند را به حاشیه میراند.
  9. خشونت و تخریب بخش دیگری از جامعه را حتی بر علیه شما و خواسته های برحقتان تحریک میکند.
  10. خشونت و تخریب، دستِ نیروی انتظامی و منطقِ بکارگیری خشونت علیه شما ارتقویت و محیط و افکار عمومی لازم برای بکارگیری آنرا را بیشترمحیا میکند.
  11. توجه کنید توجه کنید، منطق تخریب نکنید شما، با منطق تخریب نکنید طرف مقابل یکی نیستند. منطق تخریب نکنید او برای تخریب و ناحق جلوه دادن اعتراضات شماست (اتفاقا او میخواهد شما تخریبگر باشید تا قدرت سرکوبش افزایش یابد). منطق تخریب نکنیم شما اما، جلوگیری از تخریب حقانیت، عادلانه و مشروع بودن خواسته ها و اعتراضاتتان و بی اثر یا کم اثر کردن قدرت برتر او است.
  12. در تعادل قوای کنونی، و با محتوای کنونی اعتراضات، علیرغم شعارهای سیاسی برحقی که داده میشود، که نباید با مبارزه سیاسی اشتباه گردد، بلکه بیشتر تخلیه خشم و متاسفانه فحاشی به حکومت است تا مبارزه سیاسی.
    تخریب و خشونت بر علیه معترضین و خواسته های آنها بوده و به امداد سرکوبگر میآید که براحتی معترض تخلیه شده از خشم و بعد از فحاشی ها و تخریب های انجام شده را با حق بجانبی، و قدرت بیشتری سرجایش بنشاند.
  13. اعتراضات علیرغم شعارهای سیاسی شنیده شده شما آشکارا مولفه های مبارزه سیاسی را ندارد. (بیشتر قابل توجه ناظران خوش خیال و خوش نشینهای خارجه که در راستای خشم، منافع گروهی و یا دولتهای خارجی مروج آن هستند)
  14. خشونت و تخریب، دست دشمنان خارجی مشترک مردم ایران را برای دخالت در یک امر داخلی را میگشاید. هرچند برای شما و خواسته های شما اشک تمساح میریزند ولی طرفدار شما نیستند. آنها به بهانه اعتراضات شما سهم بیشتری از چپاولی که از شما میشود را میخواهند.
  15. هرچه خشونت و تخریب بیشتر دشمنان خارجی فوق الذکر منافعشان بیشتر و بیشتر تامین میشود.
  16. مثال ساده، فرقه مجاهدین که امروزه تحت امر عربستان و اسرائیل است و تا دیروز در مرزهای کشور شمایان و یا پدران شما را هنگام دفاع از کشور بسود صدام حسین میکشتند. و یا در شهرها پدران و اقوام شما را ترور میکردند. و امروز نیز به آمریکا جهت بمباران ایران التماس میکنند، خواستار خشونت شما و تخریبهای بیشتر هستند.
  17. خشونت زمینه ساز جنگ داخلی و تجزیه کشور که مسلما همواره بازنده اصلی آن مردم ایران خواهند بود.
  18. با پرهیز از خشونتی که چه از بیرون کشور و چه حتی توسط نیروی سرکوب داخلی تلاش میشود به شما تحمیل شود از مبارزه برحق و مشروع خود حفاظت و دفاع کنید.
    پیروز باشید

نقل از طنین آشنا
پیام بسیار معنی دار”ازگوربرخاسته” مسعودرجوی به جوانان قیام کرده میهن!!
نوامبر 18, 2019
چرا آقای مسعودرجوی در پیامش به جوانان قیام کرده نگران پول گرفتنش از عربستان است؟

پیام مسعودرجویِ از گوربرخاسته و سوز گداز به مزدوریش برای عربستان به بهانه نصیحت به رژیم برای کوتاه آمدن در
مقابل قیام مردم!!

تشکل وابسته ای بنام مجاهدین که روزانه نه درگیر مبارزه با رژیم ایران آنگونه که صبح تا شام به کمک امدادهای غیبی عربستانی و سابقا عراقی در بوق و کرنا میکند، بلکه درگیر کفن و دفن اعضای فرسوده و بیمار و از کار افتاده که مقدمه ای است برای کفن و دفن کل تشکیلات و یا با فاصله گرفتن از شهرهای آلبانی و ساختن قلعه ها با حصارهای حفاظت شده و بکارگیر سیستم های مسلح حفاظت خارجی به بگیر و ببند جهت جلوگیری از فرار آنهایی که توانی برای فرار برایشان در جهنم این تشکیلات باقی مانده است مشغول میباشد.

این روزها با برخاستن مردم ایران و اعتراض به گرانی بنزین و فشارهای اقتصادی کمرشکن دست بکار شده و از گور تشکیلاتش، مسعود رجوی که هفت کفن پوسانده است را بیرون کشیده و از قول او که نه صدا دارد و نه تصویر طی پیامی از پنج هزار کیلومتری به رژیم توصیه میکند که تا دیر نشده عقب نشینی کند!!

تشکل بی صاحبی که با جانشینش مریم رجوی نه تنها در میان اعضای باقی مانده به پشیزی گرفته نمیشود، بلکه درمیان ایرانیان خارج کشور نیز مورد تنفر است تا چه رسد به ایرانیان داخل کشور، چاره ای ندارد الا اینکه از قول مردهایش پیام بدهد. و در آن سوز و گداز کند که چرا مزدوری این تشکل برای عربستان را به او خرده میگیرند:

“در دیماه ۹۶ می‌گفت که نقشه را آمریکا کشیده و پول را عربستان داده و اجرا بر عهده مجاهدین است. این بار اما جرقه را خودش با بنزین زده و پول گرفتن مجاهدین از عربستان هم به برگ سوخته تبدیل شده.”اطلاعیه از گوربرخاتسه، مسعودرجوی
والا باید بهای عقب نکشیدن را بپردازد!!

” اگر چنین نکند، لاجرم باید پای لرز و لرزهٔ افزایش قیمت بنزین بنشیند.”اطلاعیه از گوربرخاتسه، مسعودرجوی
اما آنچه در این اطلاعیه منتصب به “از گور برخاسته” بسیار برجسته است تلاش مریم رجوی برای ماست مالی کردن مزدوریش برای عربستان است که در جای جای یک اطلاعیه بدان پرداخته است.

نکات بسیار قابل توجه اطلاعیه “از گور برخاسته” در این است که:

  1. نتوانسته آنرا به هزاران کانون شورشی منتصب کند.چون بعد از برکناری جان بولتن، و خیانت!! آمریکا به عربستان و اسرائیل با حمله نظامی نکردن به ایران بعداز زدن پهبادش و حمله آرامکو، طبق اطلاعاتی که از به بیرون درز کرده بود، مریم رجوی از ماندگاری رژیم برای چندین دهه سخن گفته بود که با درگیریهای اخیرباردیگر غافلگیر شده بود.
  2. طی یک اطلاعیه در 3 جا به سوز گدازش از مزدوریش و پول گرفتن از عربستن پرداخته.(اینجا)
  3. مضحک اینکه چون نمیتواند آنرا رد کند دست آخر دجالگرانه تلاش کرده است پول گرفتنش را با سُراندن در ادامه جمله “به مجروحان کمک کنید” یاد پول گرفتنش افتاده که اصلا معلوم نیست چه ربطی به قیام مردم و مجروحان دارد، ماست مالی کند:

“به جوانان شورشگر، به‌ویژه مجروحان کمک کنید و پناه بدهید. هیچکس جز خلق در زنجیر به ما پول و پناه نمی‌دهد.”

در مورد مشغولیت مریم رجوی به کفن و دفن عناصر پیر و فرسوده شده تشکلاتش نیز اشک تمساح ریخته که:
” ارتجاع و سگهای زنجیری و جبهه همدست و پشتیبان که بر سن و سال اشرفیان خرده می‌گرفتند”اطلاعیه از گوربرخاتسه، مسعودرجوی

  1. بعلاوه اینکه این تشکل بغایت مذهبی مستبد با افکار قرون وسطایی پوسیده، هیچگاه از مبارزان مردم ایران حمایت نمیکند، در این پیام نیز به شهدای قیام درود میفرستد. که هیچ نام و نشانی ندارند. واینگونه تلاش میکند خون آنها را در تفکر داعشی خود بالا بکشد.
  2. تیتر پیام از گور برخاسته، خطاب به “استبداد دینی” است!!! سوال از خود “از گور برخاسته اش” این است که: آیا در تشکیلات فرسوده خودت چیزی جز استبداد دینی مطلق استالینی ساری و جاریست؟ مگر ساده ترین اعتراضات اعضای خودت را با مشت آهنین و زندان و شکنجه و قتل و یا با تحویل به شکنجه گران ابوغریب جواب نداده ای؟ مگر خودت حکم تیر برای کسانیکه در زندان اشرف گرفتار بودند و قصد فرار داشتند نگذاشته بودی آنها که جایی را به آتش هم نمیکشیدند فقط میخواستند از جهنم استبداد تو خارج شوند؟ مگر حکم اعدام را برای زنان فراری تشکلت صادر نکرده ای؟ مگر حکم نکردی که برای فرار هر زن عضو بخاطر افشای کثافات شبانه ات ده عضو شورای رهبریت باید بمیرند؟
    آیا نباید نتیجه گرفت که در این پیام آقای رجوی ضمن اعتراف به مزدوریش برای عربستان به در حال مرگ بودن تشکیلاتش نیز اعتراف کرده است؟
    بنابراین به آقای “از گور برخاسته” و همسر و جانشین”منتظر گور” او که پشت سر او مخفی شده است باید گفت:

لطفا!! به همان رتق و فتق دفن و کفن مرده هایت و بگیر و ببندهای داخل تشکیلاتت بپرداز و با پولهای عربستان و اسرائیل با آنهایی که هنوز رمقی در جان دارند، فضای مجازی[1] را پر کن از حمایت از سیاستهای ترامپ، عربستان و اسرئیل برای تجزیه ایران. مردم ایران خوب میدانند با امثال شما چگونه رفتار کنند.

درعراق، صدام دستور میداد برای کمک های دریافتی باید اهدافی در داخل ایران که عراق تعین میکند مورد هدف قرار گیرند [2]. مثلث اسرائیل و عربستان و آمریکا نیز با این گشاده دستی و خرید 1700دستگاه کامپیوتر[3] برای مریم رجوی اهداف خودرا توسط او پیش میبرند. از استبداد دینی امثال شما چیزی جز همین ها که شاهدیم انتظار نیست.

نه به تروریسم و فرقه ها
27آبان 1398
روز سوم قیام بنزین

  1. ↑ “اخیرا آنها 1700دستگاه کامپیوتر لنوو (Lenovo) بعلاوه مانیتور از یک شرکت آلبانیایی خریداری کردند. ابتدا فکر میشد برای فروش در آلبانی خریداری میشود ولی فرقه رجوی پولش را با احتساب مالیات خرید نقدآ پرداخت کرد. 1700کامپیوتر را برای کدام جهنم دره ای میخواهند؟”https://www.nototerrorism-cults.com/?p=15865
  2. ↑ فیلم یوتویب مذاکرات مسعودرجوی با سپهبد طاهر جلیل حبوش رئیس سرویس کل اطلاعات عراق سال 199م -1378ش http://www.hamneshinbahar.net/article.php?text_id=537
  3. https://www.nototerrorism-cults.com/?p=15865

مسلح کردن دمکراسی بجای مسلح شدن به دمکراسی، قسمت آخر: جامعه خارج از کشورکدام است؟ مبارز؟ تماشاچی؟ مسئله؟
نوامبر 15, 2019
بقلم: داود باقروند ارشد

لینک به قسمتهای اول و دوم:
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی، قسمت اول:منولوگیسیم منادی استبداد
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی قسمت دوم: از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود

قسمت آخر :
جامعه خارج از کشورکدام است؟ مبارز؟ تماشاچی؟ مسئله؟

تفاوت دمکراسی تاریخی و تقلیدی

دراین رابطه شاید ضروری باشد یاد آوری کرد که اگر فاصله بین امضای مشروطیت توسط پادشاه ایران تا بدست آوردن حق رای توسط مردم و انجام رای گیری مستقیم و انتخابات مجلسیان و تشکیل مجلس و… با تمامی پیش زمینه ها و پس زمینه هایش را 4 سال در نظر بگیریم. و مقایسه کنیم با فاصله بین اولین فرمان «مگناکارتا» [1] در دوره سده های میانه، اشرافیت انگلستان امضایش را از پادشاه وقت خود گرفتند تا دست یابی به رای گیری مستقیم در آن کشور540 سال طول کشیده، شاید به درک بهتری از فقدان دانش و بخصوص فرهنگ دمکراتیک ایرانیان از محتوای مدرنیته و فرایندهای نظام پارلمانی و دمکراسی و…رسید. (تفاوت دمکراسی تاریخی با دمکراسی تقلیدی). اروپائیان حداقل طی بیش از 5 قرن بتدریج مفاهیم مدرنیته را در مناسبات اجتماعی-سیاسی-فرهنگی خود پرورانده، در زبان و تاریخ و سنتهای اجتماعی-سیاسی خود با جاری کردنش آموخته و تبدیل به فرهنگ و ارزش و قانونی کرده اند که همگی از سر نیاز به آن احترام میگذارند. چنین فرایندی هیچگاه در ایران اتفاق نیفتاده.

برای روشن تر شدن مثال آخوندزاده در مطلبی به تاریخ 1280 هـ ق، 41 سال قبل از مشروطه، از میرزا ملکم خان نقل میکند آورده میشود:
[2]
“قریب به اوایل قرن حال، حکما و فیلسوفان و شعرا و فصحا در فرنگستان مثل ولتر، روسو، مونتسکیو و میرابو و غیر هم میفهمیدند که بجهت رفع ظلم از جهان، اصلا به ظالم نباید پرداخت. بلکه به مظلوم باید گفت که ای خر، تو که در قوت و عدد و مکنت از ظالم بمراتب بیشتری، تو چرا متحمل ظلم میشوی…وقتی که مظلومان از اینگونه افکار عقلا واقف گشتند…ظالم را از میان برداشته برای آسایش و حسن احوال و اوضاع خودشان قوانین وضع کردند که هرکس از افراد ناس مباشر اجرای همان قوانین بشود، اصلا به زیردستان یارای ظلم کردن نخواهد داشت… الان اداره و سلطنت قونسی توتسی (سلطنت مشروطه یا سلطنت مبتنی بر قانون اساسی) که در اکثر ممالک اروپا موجود و معمول است نتیجه همین افکار حکماست …”
این مطلب در ایران تحت نام “کلمات متخیله” بچاپ رسید ولی تماما سانسور شده بود. و نشانی از “حکومت مشروطه” یا ولتر و روسو…در آن نبود و شیر بی یال و دمی بیش نبود که به اصطلاح زهر مطلب گرفته شده بود تا به هیچ کاری نیاید.
مدعیان مبارزه آزادی با شاخص حاکمین مستبد!!!
در صورتیکه امروزه در خارج کشور امری تحت نام مبارزه سیاسی فقط و فقط داد و فغان و البته فحاشی، بازنشر صدمین بار اخبار جاری کشوراست. و عملا میتوان ادعا کرد که بی بی سی بزرگترین و وسیعترین تشکیلات مبارز خارج کشور ماست چون از همه بیشتر اخبار جاری ایران را منعکس کرده و مخاطب دارد. اما کمتر کسی جامعه شناسانه، مسئله اش مردم، شناخت آنها، مشکلاتش، تفکراتشان، خواستشان، تمایلات سیاسیشان و..را مورد توجه قرار میدهد. وقتی هم که همین مردم بر خلاف تمامی نسخه پیچیدنها و دستورهای سیاسی و نظامی صادره در خارج، جامعه خارج کشوریها را غافلگیر کرده و برمیخیزند و حرکت میکنند، تنها سهمی که خارج کشور در خیزش مردم بجان آمده داخل کشور برای خود قائل است، انتقاد کردن به مردم بپا خاسته است!!! که چرا تا به آخر نایستادید؟ چرا تا سرنگونی نرفتید؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ بگذریم!!
در صورتیکه امروزه در خارج کشور امری تحت نام مبارزه سیاسی فقط و فقط داد و فغان و البته فحاشی، بازنشر صدمین بار اخبار جاری کشوراست. و عملا میتوان ادعا کرد که بی بی سی بزرگترین و وسیعترین تشکیلات مبارز خارج کشور ماست چون از همه بیشتر اخبار جاری ایران را منعکس کرده و مخاطب دارد. اما کمتر کسی جامعه شناسانه مسئله اش، مردم، شناخت آنها، مشکلاتش، تفکراتشان، خواستشان، تمایلات سیاسیشان و..را مورد توجه قرار میدهد. وقتی هم که همین مردم بر خلاف تمامی نسخه پیچیدنها و دستورهای سیاسی و نظامی صادره در خارج، جامعه خارج کشوریها را غافلگیر کرده و برمیخیزند و حرکت میکنند، تنها سهمی که خارج کشور در خیزش مردم بجان آمده داخل کشور برای خود قائل است، انتقاد کردن به مردم بپا خاسته است!!! که چرا تا به آخر نایستادید؟ چرا تا سرنگونی نرفتید؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ بگذریم!!
بنابراین مفاهیم مدرنیته هیچگاه در ایران به بحث و بررسی گذاشته نشده. چرا که سانسور در دوره قاجار، پهلوی و تا به امروز ادامه یافته است. ولی با این همه مشروطه در ایران پا گرفت و به پیروزی رسید که نیاز شدید مردم وجامعه ایران به رفع ظلم و ستم سلطنتی و برقراری حکومت قانون، شرکت مردم در سرنوشت خود ودر یک کلام آنچه فکر میکردند نامش دمکراسی است را نشان میداد. ولی چون درک درستی ازدمکراسی نبود و صدای معدود کسانی هم که درک نسبتا بهتری داشتند نه شنیده شد و نه امکان انتقال آن به جامعه را یافتند، زمانیکه با تلاشهای بهبهانی و طباطبایی و دیگر آزادیخواهان با پیروزی مشروطه فضای باز سیاسی ایجاد شد همین مردم آزادیخواه هرج مرج را بنام دمکراسی تولید کردند. آنچه منجر به شکست مشروطه همچون بقیه شکستهای ایرانیان در فرایندهای سیاسی از جمله 22 بهمن همانگونه که امروزه نیز درانجماد و معضلات جامعه سیاسی خارج کشور آشکارا خودنمایی میکند، شد.
نمونه هرج و مرج در راس هرم آزادیخواهان اینکه: بهبهانی (رئیس جناح اعتدالیون مجلس مشوطه)که به گفته تقی زاده (رئیس فراکسیون دمکراتهای مجلس مشروطه) مرد شماره یک مشروطه بوده است[3] توسط تیم تقی زاده ترور میشود.[4] و بهبهانی عضو قوه مقننه در امورقوه قضایی دخالت میکند. و یا درسرمقاله روزنامه های آزاد رسمی مانند صوراسرافیل( شماره 14) از قول مجله یادگار آگهی ترور اتابک را چاپ میکنند. [5]
مهندسی معکوس برای ایجاد دمکراسی؟
واقعیت این است که در غرب دمکراسی مبنتی بر یک جهان بینی، رشد اقتصادی محصول و مولود همان مناسبات اقتصادی-اجتماعی و تکامل اخلاقی و فرهنگی انسانهایی بوده است که در آنجا در کنارهم میزیستند. ایرانیان با ساده سازی فکر میکنند میتوان بدون داشتن زیرساختهای لازم (فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی) دمکراسی را با مهندسی معکوس تولید کنند. در صورتیکه برای تولید محصول بسیار ساده ای مانند خودرو باید دانش و فناوری و زیرساختهای سخت افزاری، نرم افزاری و علم و دانش، کارگران، متخصصین، مهندسین، مدیران…آنرا آموزش داده و تربیت کرده باشید تا با در اختیار داشتن سرمایه لازم به ساخت آن بپردازند
واقعیت این است که در غرب دمکراسی مبنتی بر یک جهان بینی، رشد اقتصادی محصول و مولود مناسبات اقتصادی-اجتماعی و تکامل اخلاقی و فرهنگی انسانهایی بوده است که در آنجا در کنارهم میزیستند. ایرانیان با ساده سازی فکر میکنند میتوان بدون داشتن زیرساختهای لازم (فرهنگ مدرنیته، اقتصاد سالم، ..) دمکراسی را با مهندسی معکوس تولید کنند. در صورتیکه برای تولید محصول بسیار ساده ای مانند خودرو باید دانش و فناوری و زیرساختهای سخت افزاری، نرم افزاری و علم و دانش، کارگران، متخصصین، مهندسین، مدیران…آنرا آموزش داده و تربیت کرده باشید تا با در اختیار داشتن سرمایه لازم به ساخت آن بپردازید.

منافات فرهنگ دمکراسی با فرهنگ تملق و مرید و مردای و منم منم

دو معضل بزرگ دیگر در مشروطه بچشم میخورد که امروز نیز عینا تکرار میشود، که ناشی از فقدان دانش و تجربه تاریخی سیاسی از یکطرف و حضور فرهنگ تملق گویی استبدادی-فئودالی از سوی دیگر است. یکی منم منم سیاسیون و دیگری پیروی کورکورانه از این خودبین های منم زن که در قسمت اول این نوشتار بحث شد، از جمله منابر منولوگی که چهار ساعت واعظ آن همراه با عصبیت و فریاد و بعضا فحاشی به مخالفین و منتقدین برحق و نا حق خود فریاد میزنند و انواع و اقسام حکم ها را یکطرفه صادر میکنند. بدتر اینکه، تلویزیوین دیجیتال مربوطه با افتخار “کامنت” نوشتن را نیز بسته، که دقیقا منابر آخوندها در مساجد داخل کشور را تداعی میکند هرچند در آنجا پا منبری اگر جرات کند میتواند سوالی بکند ولی در این مورد چنین امکانی هم برای مخاطب وجود ندارد. آیا نباید سوال کردپس تفاوت شما در چیست؟ اگر جوهر تمام فریادهای (غلط و درست) اینگونه افراد را بنگریم چیزی نیست جز همان محتوای کلام آخوندی که مروج این است که در مورد هر مسئله ای جوابش در نزد من است. و طی 4 ساعت نظر و تحلیل کارشناسانه ای که هیچ حد و حدودی برای کارشناسی خود قائل نیست… ارائه میکند. ولی سرسوزنی مخاطب به خود آموزی، به مسلح شدن به دانش تاریخ، سیاست، مناسبات انسانی، مطالعه … تشویق نمیشود. چرا که درصورت کسب دانش توسط مخاطب، مخاطب و پا منبریها کم میشود. و حتما کمتر توسط “بی بیِ” ایرانیان از آنها دعوت میشود!!

مشکل دیگر در سمت مخاطب و پا منبر است که اینگونه آفریده میشود که با استاد استاد کردن به هرکسی که فکر میکردند کتابی نوشته یا سوادی دارد بعنوان مبارز و یا همچون گذشته، مشروطه خواه است بنگرد، ودر نتیجه در صدر مجلس نشاندن و پیروی کردن از او را دنبال میکنند. در صورتیکه فرد مذکور هیچ ربطی و تمایلی نه به مبارزه و نه به مشروطه و… نداشت. و براحتی فریب چرب زبانی های افرادیکه نه مبارز و نه مشروطه خواه و نه ضد استبداد بودند را میخورند.احمدکسروی در این زمینه از این مشکل بعنوان خامی و رویه کاری در بین آزادیخواهان مشروطه نام میبرد که صدمات بسیاری به مشروطه رسانده بود. [6]

آنروزهم مانند امروز دیده نمیشد که مردم خود بدنبال کسب دانش سیاسی- تاریخی-اجتماعی باشند. در فضای سیاست زده، همه به دنباله روی بسنده میکردند و همین باعث میشد که همانند امروز یا براساس احساس،نفرت، یا مبتنی بر موج روز، یا تحت تاثیر فریب های فریبکاران، منافع شخصی، دوستی با بعضی، سختی شرایط،… روزی به طرفداری از مشروطه روز بعد در مخالفت با آن ویا به انفعال از مشروطه خواهی می غلطیدند. بسیار کم بودند کسانیکه که مشروطه را فهم کرده و تبدیل به آرمانشان شده باشد. هرچند در تبریز کیفیت مشروطه خواهی بالاتری را شاهد بودیم. بگذریم که آنچه بسیار بسیار فراوان بود جانفشانی کوشندگان مشروطه بود.

همچون مجاهدین امروز که علیرغم فداکاری بسیار ولی متاسفانه همین فرهنگ مرید و مرادی باعث شده که براحتی مسعودرجوی آنها را بر ضد عالیترین منافع ملیشان بخدمت دشمنان ایران در آورده و میآورد. ویا سلطنت طلبان جوان خارج کشور که بقول ثقه الاسلام تبریزی مملو از «شور ویرانگرند» که باید جایش را به «شور سازنده» بدهد هستند. تمامی تاریخ پهلوی که توسط وفادارترین نزدیکان شاه نوشته شده را نیز رد میکنند و حاضر نیستند با واقعیت دوران پهلوی روبرو شوند. کسانیکه مردم ایران را بدلیل انقلاب 22 بهمن مستحق مجازات!!! میدانند بعلاوه اینکه کورکورانه بدون اطلاع از تاریخ و تحولات سلطنت در ایران بطور واکنشی، استبداد پهلوی را حلوا حلوا میکنند!! و یا خدا را شکر میکنند که رضا خانشان کمتراز استالین کشتار کرده است.

مدعیان مبارزه آزادی با شاخص حاکمین مستبد!!!
مدعیان پیشگامی!!ایکه بزرگترین گامشان بجلو، بازگشت به صدسال پیش است!!(اینجا). این است معنی استبداد زدگی که در اوج ادعای آزادیخواهی، در زمان ادعای مبارزه برای آزادی، شاخص هایشان رضا خان ها و محمد رضا شاهها حاکمین مستبدی که آزادیخواهان را قتلعام میکردند است تا ستارخانها، مصدقها و دکتر فاطمیها که مبارز آزادی بودند…

دکتر فاطمی ازمنادیان آزادی در اسارت مستبدین مورد ستایش بلندگوهای منولوگ

مدعیان پیشگامی ای!! که بزرگترین گامشان بجلو، بازگشت به صدسال پیش است!!(اینجا). این است معنی استبداد زدگی که در اوج ادعای آزادیخواهی شاخص هایشان رضا خان ها و محمد رضا شاهها هستند تا ستارخانها، مصدقها و دکتر فاطمیها… زبانشان نمیچرخد که بگویند در دوره حکومت مصدق هیچ روزنامه ای بسته نشد هیچ کس زندانی و شکنجه نشد، اما گلو پاره میکند که رضا خان کمتر از استالین قتلعام کرده است و او را حلوا حلوا میکنند. هرچند منکر کارهای مثبت رضا شاه نیستیم مراجعه کنید به مقاله رضا شاه روحش شاد. مردیکه یک سوم بودجه کل کشور(593میلیون ریال در 1320) را از راههای قانونی و غیر قانونی به ارتشش اختصاص داده بود تنها فتوهاتش 2500روستا بود که از مردم بزور سرنیزه غصب کرد. و در کوچ اجباری عشایر به نسل کشی پرداخت. بگذریم که به هرکس از وزیر و وکیل و … شک میکرد دستور قتلش صادر شده بود.[7]Bayat, Riza Shah the Fall of Sardar Asad

بنابراین بعد ازگذشت 125سال از شروع برخورد ایرانیان با مدرنیته تیغ اختناق و جهل و خرافه اجازه نداده مردم ایران به درک درستی ازمفاهیم آن دست پیدا کنند، متاسفانه در فضای سیاسی خارج کشور جوانان و سیاسیون اکثریت بزرگی وقت خود را در پشت کامپیوترها و… صرف خواندن اخبار، باز نشر، دادن کامنتهای بی محتوا، بی اثر، بی خاصیت، حتی مخرب، آکنده از حتاکی و تهمت و فحاشی به این و آن میکنند. و در هیچ فعالیت سیاسی عملی شرکت نمیکنند. مهمتر، حاضر نیستند خود را به دانشهای سیاسی، تاریخی و مفاهیم آزادی و دمکراسی و حقوق بشر، انواع و اقسام نظرگاههای سیاسی، فرایندهای دمکراتیک در کشورهایی که در آن زندگی میکنند، نحوه تعامل مردم غرب با دگراندیشان، مسائل بین المللی و تاریخ آن و بویژه تاریخ مردم خودشان، تاریخ و تجارب تحولات دیگر کشورها، مسلح کنند.

نیروهای خارج کشور یک مسئله تا راه حل

ازطرفی نیز کسانیکه سابقه ای هم در تفکر و کار سیاسی دارند بغیر از معدودی [8] تلاش نمیکنند با تشویق ایرانیان بویژه جوانان به مطالعه به دانش مبارزات سیاسی آنها غنا بخشند. مبارزه خلاصه شده است به ابراز ضدیت با رژیم و یا بعضا با اسلام (اسلامیکه جوانان ایران سالهاست کنارگذاشته اند) آنهم با بحث های اسکولاستیکی در بی اثرترین و بی مایه ترین شکل آن در فیس بوک و انستاگرام و … یا حداکثر در تلویزیونهای دیجیتال که طی چهل سال گذشته اثرات آنها نه تنها بر جامعه خارج کشور مفید نبوده که بسیار نیز مضر بوده است. یعنی درست زمانیکه دو گروه 14تن درزندان هستند، نه تنها شاهد هیچ حمایت عملی و تظاهرات نبودیم اما با دستگیری فردی بنام روح الله زم که هیچ کس نمیداند از کجا آمده بود؟ آمدنش بحر چه بود؟ چنان تمامی جامعه خارج کشور را با کمک بوقهای استعماری مشغول بخود میکند که تمامی معضلات 82میلیون ایرانی و همه زندانیان و … داخل کشور فراموش میشوند. آنچه از صحنه سیاسی خارج کشور متاسفانه بوضوح مشاهده میشود مانند تماشاخانه ایست که بینندگان تماشگر صحنه های سرگرم کننده هستند و با تغییر صحنه، صحنه قبلی به فراموشی سپرده میشود. و انگار نه انگار که هدفی در کار بوده و هست.

فقدان درس آموزی وعدم حساسیت سیاسی
بی هدفی و فقدان درس آموزی از گذشته در میان دیگر نیروهای منطقه مانند کردهای منطقه نیز عینا صدق میکند. بنظر میرسد که کردها را آفریده اند که رهبرانشان با کسانی همپیمانی کنند که به آنها خیانت میکنند، تا نشسته و زجه و شیون برای کشته هایشان بکنند. کسی سوال نمیکند که چه کسی مسئول این سیاستهاست. چرا باید کردستان عراق با اسرائیل همپیمان شود که در قتلعام توسط ترکها در سکوت مطلق است، اسرائیلی که برای فریب کردها به تسخیر چاههای نفتی کرکوک هواپیمای جنگی بر فراز کردستان به پرواز در آورد کجاست؟ چرا کردهای سوریه باید با آمریکا همپیمان شوند که دست آخر توسط ترامپ «مزدور و بدتر از داعش خوانده شده» برای قتلعام تحویل اردوغان داده شوند؟چرا باید اجازه دهند آمریکا از آنها برای تجزیه کشورشان سوریه استفاده کند. همه جامعه خارج کشور باید فکر کنند چرا روح الله زم ها اینقدر سرگرمشان میکند؟

سالها اخبار ساختگی عملیات مسعود رجوی به سرنگونی رژیم بعنوان برنامه بزودی تئاتر رجوی سرگرم کننده بود. وقتی تق اسب مرده رجوی در میآید، اخبار مشعشع سرنگونی قریب الوقوع زم سرگرم کننده میشود!!! او نیز به یکباره پرکشیده و همچون رجوی میرود!!! جامعه خارج از کشور کی میخواهد از برج عاج خیالات و آرزوها پائین آمده و روی زمین حرکت کرده واقعیات جامعه خود را قبول کرده و متناسب با آن حرکت کند؟؟؟ چرا نباید اقدامی برای دک مردم ایران صورت بگیرد؟چرا در خارج کشور نمیتوان یک کار بنیادی کرد؟ تا یک فکر و اندیشه و فرهنگ را که بن مایه و زیرساخت و ضامن دمکراسی و آزادی بدست آمده باشد را پی افکند؟ چرا کسانیکه بلندای ادعایشان بر آسمان هفتم است، در جذب نسل جوان حداقل در خارج کشور موفق نبوده که هیچ، بدنبالش نیز نیستند؟ منتقدین زم نیز با پاره کردن گلویشان حرفشان این بوده که اخبار و تحلیلهای “من” درست است؟!!

مسعود و مریم رجوی بعنوان بزرگترین مانع و معظل عمده مبارزه جامعه سیاسی خارج کشور

صحنه مبارزه یا تــماشــا خــانــه
از این روست که جامعه خارج از کشور بیشتر به تماشا گران تماشاخانه تحولات داخل کشور میمانند تا مبارزین سیاسی. که نقل محفلهایشان نیز یاد آوری و باز سازی صحنه های تماشاخانه سیاسی است که هردو طرف دیده اند. و در این میان یک طرف “مدیریت گذار” صحنه هایی که دیده اند را بر خود مسلم میدانند و آنرا با مدیریت خود در آینده تصور میکنند، عده ای ریاست جمهور دائمی آنرا برای خود مسجل کرده اند هرسال جنشن میگیرند، و عده ای نیز در وسط صحنه تختی نگین نشان مجازی ای نهاده و خود را بعنوان پادشاه بر تخت نشسته بازسازی میکنند. فاجعه آمیز اینکه گروههای فوق دون کیشوت وار بجنگ هم نیز میروند به پرچم و بیرق همدیگر ایراد میگیرند و میتازند. و دمکراسی که از خود بارز میکنند آنقدر پیشرفته است که حتی تحمل تخیلات طرف مقابل را به نقشهای مجازی در آینده را نیز ندارند.

جواب نگارنده به تماشاخانه خارج کشور تحت نام فضای سیاسی و نیروهای سیاسی “سیاست زدگی” است واینکه:
1.ته ذهنشان هیچ امیدی به تغییر ندارند. هرچند توان و جرات اعتراف به آنرا ندارند.

  1. برای خود هیچ نقشی در تغییر شرایط ایران قائل نیستند.
  2. اموراتی بنام فعالیت سیاسی عمدتا برای پرکردن وقت و خالی نبودن عریضه است. که خود را با باز نشر اخبار و بروز خشم آلود احساسات همراه آن با این تصور که هرچه غلیظ و شدیدتر باشد پس انقلابی تراست ضمن خودنمایی، خود را تخلیه و آسوده از انجام وظایف آزادیخواهانه مییابند. و بر طلبکاریهای مبارزبودنشان همچون مریم رجوی افزوده میشود.
  3. در نتیجه شاهدیم که بتدریج نقش کشورها و قدرتهای بزرگ در اذهانشان بعنوان عوامل تغییر در کشور برجسته شده و پر رنگ میشود. که ا لبته مریم رجوی پیش تاز همه آنهاست.

در چنین فضای بی محتوایی است که کشورهای مختلف براحتی میتوانند در جهت منافع خود تشکلهای خود را شکل دهند و تشکلهایی را بخدمت یگیرند و به بهانه مخالفت با رژیم مستبد مذهبی حاکم بجان مردم ایران انداخته آیندشان را بدست بگیرند.

در چنین فضای آلوده ای است که خانم مریم رجوی براحتی و با سربلندی میتواند به مزدوری صدام حسین در آمده و قتل و کشتار سربازان ایرانی مدافع کشور را افتخار خود تلقی کند، کوشندگان آزادی درون تشکیلاتی خود را دستگیر، زندانی، شکنجه کند. حتی دست بقتل آنها بزند. آنها را مانند برده تحویل دشمن (صدام حسین) بدهد که با سربازان اسیرش در ایران معاوضه شوند. دو هزار مجاهد را به تنور تضادهای منطقه ای عربستان واسرائیل و آمریکا با رژیم بریزد بطور علنی به استخدام عربستان و آمریکا و عملا اسرائیل در آید اما واکنش لازم را از جانب جامعه سیاسی-تماشاچی خارج کشور دریافت نکند.

در چنین فضایی است که حسن شریعتمداری با چنین باندبازیهایی شورایش را بصورت غیر دمکراتیک تشکیل میدهد.(اینجا و اینجا و اینجا) منتقدین “شورای مدیریت گذار”ش رابا غیظ و کین متهم میکند(اینجا). ویا کسی را لایق مصاحبه با خودش نمیداند (اینجا) !! و یا مهستان سکولاریسم یک تنه اما به اسم همه شکل میگرید (اینجا) بیخود نیست که سرآمدانِ این فرهنگ ضد دمکراتیک همچون مسعودرجوی چهل سال است با هیچ فرد و گروه و تشکلی دیالوگ نکرده است و نمیکنند و یک تنه اما بنام ایران اقداماتش را ثبت میکند. آنچه آقای شریعتمداریها نیز تکرار کرده است و باید بدانند مردم ایران بویژه نسل جوان تکلیف خود را با همه نوع استبداد زیر انواع پردهای نمایشی دمکراتیک آنجا که بطور مطلق نسبت به آنها بی اعتناست روشن کرده اند. مردم ایران از اینکه اینگونه افراد و افکار دوباره در ایران بقدرت برسند بغایت نگران است.

فرد و ارگانی دارای ارزش مبارزاتی است که به مردم ایران پیوند داشته باشد آنهم نه بر اساس ادعاهایش. درغیر اینصورت اسرائیل و محمد بن سلمان و جان بولتن و دیگران برای ایران هزاران مبارز نستوه و چه گوارا امثال حسن شریعتمداری و مریم رجوی و طبرزدی و یا امثال آمد نیوز تولید کرده و میکنند. این فرهنگ و این فضای سیاسی موجود در خارج کشور به تجربه این نگارنده با چهل سال در مبارزه، برای آینده ایران بسیار خطرناک است.

دستان خارجی چه زمانی بکار می افتند؟
به همین دلیل است که مردم ایران هیچ گوشه چشمی به اینگونه شوراها و آلترناتیوها و… نشان نمیدهند. آپوزیسون سالم جهت جلوگیری از نفوذ و تشکیل تشکلها و شوراها و تشکلهای دست ساز استعماری باید شفافیت مطلق را از آنها بطلبند. چون محیط نا سالم مبتنی بر ادعای خارج کشور که هیچ گروهی برای ادعاهایش هیچ بهایی نمیپردازد محمد بن سلمان ها، نتانیوها، ترامپ ها و بسیاری دستهای دیگری که علائمشان در ورزشگاههای کشور نیز بطور مشکوکی ظاهر میشود، برای ما انواع و اقسام چه گواراها، ژنرال جیابها، لنین ها و رئیس جمهورهای لچک بسر و …فدرالیسم، سکولاریسم را براحتی تولید و در چشم بهم زدنی کشور را به استانهای جدید تقسیم و یا از آن آذربایجان یکپارچه و … میسازند.

بله در مسیر زمینه سازی تولید چنین جنسهای بنجلی است که سلطنت طلبان به ستارخان، مصدق، دکتر فاطمی و هرکس که با سلطنت مخالف بوده است توهین میکنند، تا ارزشهای ملی و شاخص های یکپارچگی ایران را به زیر سوال ببرند، مسعود و مریم رجوی ایرانیانی که این زوج را پرستش نمیکنند!، مزدور و خائن و مستوجب اعدام میدانند و میخوانند. و منجیانشان را نه در میان مردم ایران که در میان سناتورهای آمریکایی و نئوکانها جستجو میکنند. و یا همه کسانیکه برخلاف تمام تاریخ ایران بطور مشکوکی فارسها را استعمارگران فرهنگی دیگر ایرانیان میخوانند!! و نقشه های رنگارنگ تقسیم ایران را میکشند و بدنبال استان عربستان و آذربایجان یکپارچه و …هستند.

در چنین فضایی است که نسبت به کمک 100هزار دلاری فردی به شورای مدیریت گذار حساسیت نشان دانه نمیشود. که کیست؟ سالم است؟ پشت پرده ای دارد؟ یا خیر… قصد پیشداوری نداردیم ولی با تشنگی به آویختن به بلندگوهایی مانند ایران گلوبال که میدانیم عربستان براه انداخته (اینجا) . همه و همه علائم بسیار نا میمونی از گندیدگی فضای سیاسی خارج کشور ناشی از چهل سال راکد ماندن فضای سیاسی و بی تحرکی مبارزاتی و غوغا سالاری ادعاهای منم منم فاسد کننده است. مطمئن باشید که هرچه بدین منوال بگذرد باید منتظر تازه تر از تازه تری باشیم. مردار خواری سیاسی ، حرفه تخصصی استعمار است. آنها که تاریخ ایران را خوانده اند مطلعند که بسیار بسیار شخصیت های سیاسی بوده اند که در دام استعمار گرفتار شده و علیه میهن خودشان بکار گرفته شده اند.

اینها هیچکدام مارک و توهین نیست. مردار سیاسی به معنی واقعی را در نبود یک تظاهرات دسته جمعی در حمایت از 28 تن زن و مرد ایرانی که بدون هیچ ادعایی با بدست گرفتن جان خود و خانواده و… بحرکت در آمدند، و یا بدنبال شورش بیش از صد شهر ایران در سال 1396، و یا جنبش سبز1388 متاسفانه در خارج کشور شاهد نبودیم زنگهای خطر مرگ سیاسی را مدتهاست بصدا در آورده است. به مردار سیاسی شدن باور بیاورید.

بعضی دلایل مختصات کنونی نیروهای خارج کشور

خلاصه بعضی عوامل بازدارنده دستیبابی به فرهنگ دمکراتیک
در این قسمت میخواهیم به بررسی این مسئله بپردازیم که ایرانیان که حاضرند هستیشان را برای آزادی بدهند چرا رفتن مسیر مسلح شدن به فرهنگ دمکراتیک را که بهای کمتری نیز حداقل برای خارج کشوریها دارد را نتوانسته اند طی کنند؟

مانع تاریخی-فرهنگی
محتوای این تیتر در فوق به اجمال بررسی شد، که دمکراسی برای اندیشه ایرانیان غریبه است و تلاش فرهنگی بسیاری میخواهد که ضمن فهم مفاهیم آن بتدریج به فرهنگ و ارزش تبدیل شود. درک غالب از آزادی در میان ایرانیان «آزادی برای خود فرد است تا بقیه»، …زمانیکه از فرهنگ صحبت میکنیم ضرورت دارد تاکید شود که صبح تا شام فریاد آزادی و دمکراسی سر دادن و مرگ بر این و آن گفتن نیست. بسیاری هستند که میتوانند ساعتها اندر فواید آزادی ودمکراسی سخنرانی کنند و کتاب بنویسند. اما در عمل هیچ فرصتی را برای نقض حقوق دیگران از دست نمیدهند. آنچیزی که امروزه بسیار در میان ایرانیان خارج کشور متداول است. منم منم هایشان نیز ناشی از همین خودگفتن و خود باور کردنِ منجر به تورم منم آنهاست. کسی فردیت یگانه انسان را نفی نمیکند ولی فردیت دمکراتیک خود محور نیست. از همین روی کانت پدر مدرنیته معتقد است، «همه اشیاء دارای قیمت هستند ولی این تنها انسان است که دارای حرمت و منزلت است». و می افزاید «چنان رفتارکن که بشریت را، چه در شخص خود و چه در هرکس دیگر، همواره به مثابه غایتی به شمار آوری و نه هرگز فقط به مثابه وسیله ای» [9]
بنابراین باور به آزادی و دمکراسی، احترام به حقوق دیگران، برابری و عدالت اجتماعی، همزیستی مسالمت آمیز، تحمل و مدارا با مخالف و دگر اندیش … اگر تبدیل به حیثیت، ارزش وجودی و بود و نبود فرد شده باشد و نقض آن برایش مرز سرخ باشد یعنی فردی است دارای «فرهنگ دمکراتیک». هرایرانی براحتی میتواند از خودش سوال کند که در صورت وقوع چه مسئله و نقض چه حقی، چه بی احترامی به چه مقوله ای رگ گردنش متورم و همه کار و زندگی را تعطیل و تا به حل و فصل آن نپردازند و آن حق را نستاند آرام و قرار نمیگیرد. آنگونه که امروزه مشاهده میشود، محصول آشنایی ایرانیان با مدرنیته (آزادیخواهی و دمکراسی طلبی) علیرغم همه لفاظی های فریاد آزادی و دمکراسی آنها، یک واکنش است همراه با خشم و نا رضایتی نسبت به استبداد و ظلم موجود و اهرمی است برای متوقف کردن و یا ازدور خارج کردن آن در صورت امکان، تا اعتقاد به آزادی و دمکراسی. اگر بخواهم نمونه بدهم امثال مسعود رجوی و محمود احمدی نژاد و بسیاری دیگر در خارجه کشور زیاد هستند که هفت آسمان پر است از فریادهایشان اما خود نه دمکراتند و نه آزادیخواه.
در صورتیکه در غرب دموکراسی به عنوان یک روش موفق و مدرن همتراز کرامت انسان امروز در حکومت‌داری، مولود تغییر و تحولات فکری، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی است که در فرایند طولانی و در یک دیالکتیک اجتماعی به منصه ظهور و بروز درآمده و به کمال خود رسیده و نهادینه گردیده است که اصطلاحا بدان «دمکراسی تاریخی» میگویند که برعکس «دموکراسی تقلیدی» ماست.

دمکراسی تاریخی غربی نظامی برآمده از متن روابط و مناسبات اجتماعی و تکامل فرهنگی می‌باشد. اگر دموکراسی در غرب به عنوان بهترین روش حکومت‌داری تثبیت می‌گردد به خاطر این است که فرهنگ و اخلاق دموکراتیک در میان شهروندان جا افتاده و درک گردیده و مورد قبول افتاده است بنابراین از آن بعنوان هویت خود دفاع میکنند. طراحی ساختارهای سیاسی برای مدیریت جوامع انسانی بدون در نظرداشت بینش اجتماعی و فرهنگ تاریخی آن جوامع، موفقیت و کامیابی را در پی ندارد. به باور و تجربه نگارنده، ایرانیان نیازشان قبل از هرچیز مسلح شدن به دمکراسی است. چون این سلاح را ندارند اولا فصل مشترکاتشان با فرهنگ استبدادی، قدرت دمکراسی خواهی آنها را کند میکند، عزمشان را کاهش میدهد هرگاه در تنگنا قرار میگیرند به دامن استبداد خود پناه میبرند و… اجازه نمیدهد که موثر با دیکتاتوری بمبارزه برخیزند، در ثانی اگر هم بصورت تصادفی بتوانند دیکتاتوری را شکست دهند شکت بی بازگشتی نخواهد بود. همانند تجربه 2500ساله گذشته اجبارا دیکتاتوری دیگری بر گرده شان سوار خواهد شد. عاشقان دلخسته رضا خان که معتقدند او کمتر از استالین قتلعام کرده است! را در میان حتی زندان و شکنجه شده های امروزه نمیبینید(اینجا)؟!!! اینها کاری ندارند که رضا خان چه مستبدی بوده، فتوحاتش تنها در درون کشور 2500روستا بوده است. درموچ اجباری عشایر آنها را نسل کشی کرده است. زبان از حلقوم مخالف بیرون میکشیده، … این است بی حسی نسبت به استبداد ناشی از فصل مشترکها با استبداد و بی فرهنگی دمکراتیک. هرچند دهسال هم ناخواسته زندان بوده باشند. فرهنگ دمکراتیک داشتن یعنی سرسوزنی هم استبداد را نپذیرد چون نفی هویت خودش و کشورش و جامعه خود و فرزندانش و ارزشهایش را در آن میبیند.
اختناق حاکمیت سد راه دمکراسی
اندیشه دمکراتیک حداقل نزدیک به یک و نیم قرن پیش بتدریج با تماس ایرانیان با اروپا در میان روشنفکران ایرانی با استقبال روبرو شد و آنرا راه نجات کشور از فلاکت موجود و رفتن مسیر پیشرفت یافتند. اما استبداد حاکم در دوران قاجار و پهلوی در ترکیب با منافع استعمار و امروزه در جمهوری اسلامی
فضای ترس و لرزهایی که ایجاد کردند از آزادی اندیشیدن سخن گفتن، نوعی ساده دلی است. آزادیهای سیاسی ای که در ایران بسته به تحولات جریانات سیاسی پیش آمده است، هیچگاه انگیزه و سرمایه ای درخشان، مطمئن و مستمر برای آزادی تفکر و اندیشه فراهم نیاورده.
ماشاءالله آجودانی [10]مینویسد:
“این تنها روحانیون یا دولتمردان ضد مشروطه نبودند که مانع آزادی تفکر میشدند، در پناه توانمندیهای ساختار فرهنگ استبدادی، روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی، روحانیون مشروطه خواه و کارگزاران حکومت و دولت، دست در دست هم سد راه اندیشیدن و آزادی اندیشیدن بوده اند.”
درنتیجه چنین محدودیتهایی است که اجازه نداده است که افکار و مناسبات دمکراتیک آنطور که باید توسط فرهیختگان ایران به میان مردم برده شده و ترویج و گسترش یابد. با نمونه هایی بسیار از احزاب و گروهها، نوشته ها، کتابها، فیلمها، تئاترها، ترانه ها و شصخیتهای مذهبی و غیر مذهبی، سخنرانی های ممنوع شده با صاحبان در زندان و تبعید و رهبران و فعالین سیاسی آزاده ای که سرشان را بدلیل ترویج دمکراسی و آزادی و استقلال از زمان ناصرالدین شاه تا کنون از دست داده اند.
ترور سیاسی مانع خارج کشوری دمکراسی

آیا دامنه اختناق را باید به خارج کشور نیز امتداد داد یا مشکل در خارج کشور در جای دیگری است. تبعید در خارج از کشور همواره برای آزادیخواهان جهان فضایی آزاد و بدور از تهدید و سانسور کشورشان بوده تا بتوانند ضمن منعکس کردن صدای مبارزان داخلی و عملکردن بعنوان پشت جبهه مبارزات داخل کشورشان، افکار و ایده هایشان را بدون محدودیت ترویج و تبلیغ کنند. و در عمل با پرکردن خیابانهای کشور سکونتشان با تظاهرات یکپارچه و فریادهای رسا آینه ای باشند برای مبارزات داخلیشان در خارج کشور. متاسفانه خارج کشور حداقل بعد از انقلاب 22 بهمن بدلایل زیر نتوانسته است چنین نقشی برای آپوزیسیون خارج کشور را بازی کند. اگر در داخل طبق گفته ماشاالله آجودانی استبداد حاکمیت و اضداد آزادی دست در دست افراط گریها و اشتباهات و … آزادیخواهان عمل میکرده در خارج کشور اتفاقا در غیبت استبداد حاکم، این خودِ فریاد کنندگان آزادی بوده اند که سد و مانع شده اند.

  1. مسعودرجوی با تجربه دوران پهلوی با طرح و برنامه بعد از راه انداختن ترور در داخل کشور به اروپا آمد تا فضای سیاسی خارج کشور را با خشکاندن و نابودی همه زمینه های فعالیت دیگر اشخاص، گروهها، احزاب و… خود را یکه تاز میدان جابزند. سیاست رسما اعلام شده مسعودرجوی. از تخطئه کردن سیاسی روزنامه ایرانشهر گرفته تا حرام و ضد ارزش خواندن هرگونه فعالیت سیاسی (خارج از خط و محدوده مجاهدین) در خارج از کشور(اینجا) از نمونه های آن است.
  2. از طرفی نیز با وارونه گویی و دروغ پردازی در مورد عملیات نظامی در داخل کشور چندسالی با جوسازی عملیات چریکی و چند سالی نیز با به اصطلاح ارتش آزادیبخش و وقتی بستر جنگ ایران و عراق با آتش بس تخطئه شد سپس با رژه رفتن تمامی آپوزیسیون خارج از کشور را مشخصا با هدف سحر و قفل کردن مقهور پروپاگاندای عملیات نظامی خود نمود. نیروهای سحر شده نیز به خیال اینکه همین روزها مجاهدین رژیم را سرنگون کرده بدنبال آنها به ایران باز میگردند دست روی دست گذاشتند. این فرایند بیست و سه ساله با جنگ خلیج فارس و سرنگونی صدام و پایان آشکار تاریخ مصرف مجاهدین برای دول خارجی، و انتقال اجباری آنها از اشرف به لیبرتی بتدریج قدرت سحرو جادوی قفل کننده مجاهدین را از بین برد و یخ جامعه سیاسی خارج کشور بتدریخ شروع به آب شدن نمود.
  3. اما چه سود که طی نزدیک به ربع قرن عاطل و باطل ماندن، تمامی انرژی و توان گذشته را از دست داده، در فضای خارج کشور حل شده و از جامعه ایران بکلی پرت و قطع ونسبت به آن بیگانه شده بود. مضافا اینکه جامعه داخل کشور نیز در اینمدت تغییرات شگرفی کرده بود که بیگانگی خارج کشور نسبت به داخل را دوچندان میکرد. این بیگانگی محدود به داخل کشور نبود، بلکه حتی از جوانان حاضر در خارج نیز قطع گردید طوریکه در فقدان هر تحرک سیاسی ربع قرنی، جوانان یا بدنبال کار خود رفتند و یا در واکنش به این بی عملی به اعتمادی کشیده شدند. نسل قبلی نه دیگر انگیزه داشت و نه خواست و نه توانست نسل جدیدی از ایرانیان که در فضای آزاد سیاسی خارج کشور بودند را تربیت و به گنجینه انسانی سیاسی-مبارزاتی ایران زمین بیفزایند. حتی زنان ایرانی که در داخل کشور در صف مقدم هستند را نیز در خارج به حاشیه راندند. نتیجه اینکه در تمامی جلسات و نشستهای خارج کشور 95% با فعالینی مواجهه هستیم که در دهه ششم به بالای عمر خود قراردارند. این عارضه تمامی طیفهای سیاسی از راستترین تا چپ ها تا ملی گراها شامل شده است. طوریکه هفته ای نیست که مجاهدین مرگ های اعضای خود در بیمارستانها در اثر کهولت و ناپدید شدن جوانانشان در اروپا را اعلام نکنند. جالبتر اینکه جوانترهایشان (فرزندان مجاهدین) از صدقه سر مسعود و مریم فرار کرده مبارزه را عمدتا بکلی ترک میکنند. از جمله فرزند خود مسعودرجوی، «محمدرجوی». یعنی جوانان امروز ایران نه بدنبال نسلهای قبلی ایرانیان که شاخ به شاخ آنها همچون «محمدرجوی» مخالف پدران خود هستند.

این یعنی ما با انفصال سیاسی اجتماعی و فرهنگی بین نسلها و نیروهایی که نه همدیگر را قبول دارند و نه میفهمند و میخواهند بفهمند مواجهه هستیم.

پایان

داود باقروند ارشد
آبان 1398
پانزده نوامبر 2019

از همین نگارنده:
گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین

18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ منشور کبیر یا مَگنا کارتا (به لاتین: Magna Carta) منشور قانونی انگلیسی است که به‌طور رسمی در سال ۱۲۱۵ به تصویب رسید. جان مگنا کارتا، شاه انگلستان را موظف به پذیرفتن حقوق مشخصی برای مردان آزاد تحت حکومت اش، احترام به برخی رویه‌های قانونی مشخص، و پذیرفتن این موضوع که قدرت او توسط قانون محدود خواهد شد، می‌نمود. در این منشور، مقصود از “مردان آزاد”، اقلیتی از بارون‌ها و فئودال‌های سرزمین انگلستان بوده‌است؛ این درحالیست که مردم عادی، رعایا و سرف‌ها از حیطهٔ حقوقی این منشور خارج بودند.
  2. ↑ آخوندزاده میرزا فتحعلی: الفبای جدید و مکتوبات، چاپ تبریز نشراحیاء 1357، صص 216-217
  3. ↑ آجودانی ماشاللله، مشروطه ایرانی، چاپ دهم1396، اندیشیدن و آزادی، ص158
  4. ↑ همانجا، ص 119
  5. ↑ همانجا، صص137-137
  6. ↑ کسروی احمد:تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، خیزش تهرانیان به یاری تبریزیان، صص432-434

آنروزهم مانند امروز دیده نمیشد که مردم خود بدنبال کسب دانش سیاسی- تاریخی-اجتماعی باشند. در فضای سیاست زده، همه به دنباله روی بسنده میکردند و همین باعث میشد که همانند امروز یا براساس احساس،نفرت، یا مبتنی بر موج روز، یا تحت تاثیر فریب های فریبکاران، منافع شخصی، دوستی با بعضی، سختی شرایط،… روزی به طرفداری از مشروطه روز بعد در مخالفت با آن ویا به انفعال از مشروطه خواهی می غلطیدند. بسیار کم بودند کسانیکه که مشروطه را فهم کرده و تبدیل به آرمانشان شده باشد. هرچند در تبریز کیفیت مشروطه خواهی بالاتری را شاهد بودیم. بگذریم که آنچه بسیار بسیار فراوان بود جانفشانی کوشندگان مشروطه بود.

همچون مجاهدین امروز که علیرغم فداکاری بسیار ولی متاسفانه همین فرهنگ مرید و مرادی باعث شده که براحتی مسعودرجوی آنها را بر ضد عالیترین منافع ملیشان بخدمت دشمنان ایران در آورده و میآورد. ویا سلطنت طلبان جوان خارج کشور که بقول ثقه الاسلام تبریزی مملو از «شور ویرانگرند» که باید جایش را به «شور سازنده» بدهد هستند. تمامی تاریخ پهلوی که توسط وفادارترین نزدیکان شاه نوشته شده را نیز رد میکنند و حاضر نیستند با واقعیت دوران پهلوی روبرو شوند. کسانیکه مردم ایران را بدلیل انقلاب 22 بهمن مستحق مجازات!!! میدانند بعلاوه اینکه کورکورانه بدون اطلاع از تاریخ و تحولات سلطنت در ایران بطور واکنشی، استبداد پهلوی را حلوا حلوا میکنند!! و یا خدا را شکر میکنند که رضا خانشان کمتراز استالین کشتار کرده است.

مدعیان مبارزه آزادی با شاخص حاکمین مستبد!!!
مدعیان پیشگامی!!ایکه بزرگترین گامشان بجلو، بازگشت به صدسال پیش است!!(اینجا). این است معنی استبداد زدگی که در اوج ادعای آزادیخواهی، در زمان ادعای مبارزه برای آزادی، شاخص هایشان رضا خان ها و محمد رضا شاهها حاکمین مستبدی که آزادیخواهان را قتلعام میکردند است تا ستارخانها، مصدقها و دکتر فاطمیها که مبارز آزادی بودند…

دکتر فاطمی ازمنادیان آزادی در اسارت مستبدین مورد ستایش بلندگوهای منولوگ

مدعیان پیشگامی ای!! که بزرگترین گامشان بجلو، بازگشت به صدسال پیش است!!(اینجا). این است معنی استبداد زدگی که در اوج ادعای آزادیخواهی شاخص هایشان رضا خان ها و محمد رضا شاهها هستند تا ستارخانها، مصدقها و دکتر فاطمیها… زبانشان نمیچرخد که بگویند در دوره حکومت مصدق هیچ روزنامه ای بسته نشد هیچ کس زندانی و شکنجه نشد، اما گلو پاره میکند که رضا خان کمتر از استالین قتلعام کرده است و او را حلوا حلوا میکنند. هرچند منکر کارهای مثبت رضا شاه نیستیم مراجعه کنید به مقاله رضا شاه روحش شاد. مردیکه یک سوم بودجه کل کشور(593میلیون ریال در 1320) را از راههای قانونی و غیر قانونی به ارتشش اختصاص داده بود تنها فتوهاتش 2500روستا بود که از مردم بزور سرنیزه غصب کرد. و در کوچ اجباری عشایر به نسل کشی پرداخت.

  1. ↑ Bayat, Riza Shah the Fall of Sardar Asad
  2. ↑ امثال آقای محمد امینی پژوهشگر و نویسنده ایرانی مقیم ایالات متحده آمریکا است. از آثار او ویرایش و نقد کتاب شیعی‌گری از احمد کسروی است. این نسخه که توسط شرکت کتاب در آمریکا منتشر شده، با افزوده‌ها، بازنگری‌ها و نکات انتقادی بسیار، حجم کتاب کوچک کسروی که در کمتر از صد برگ منتشر شده بود، به بیش از دو برابر افزایش یافته‌است. او در پیشگفتاری به نسبت بلند، دلیل نگارش کتاب را به تفصیل گزارش داده‌است. افزوده‌های او در زیرنویس برگ‌های کتاب، در بیشتر موارد لازم و سودمند است. آنجا که کسروی به مطلبی تنها اشاره کرده یا نکته‌ای تاریخی را به اجمال آورده و از آن گذشته‌است، او با توضیحات کافی کمبود را بر طرف کرده و گاهی با ارائهٔ مراجعی، خواننده را به مطالعهٔ بیشتر و گسترده‌تر فرا خوانده‌است. هرجا کسروی از روی شتابزدگی یا غلیان احساسات نکته‌ای را مسکوت گذاشته یا به گزافه‌گویی پرداخته، ویراستار با توضیحات کافی حق مطلب را ادا کرده‌است؛ و هرجا کسروی در پرده یا کنایه سخن گفته، ویراستار نیت واقعی نویسنده را توضیح داده و کنه ضمیر او را باز نموده‌است. او نویسندهٔ بخش‌هایی از مقالهٔ کسروی در ایرانیکاست. علاوه بر نویسندگی او در برنامه های در شبکه اندیشه به بررسی و تحلیل تاریخ معاصر میپردازد
  3. ↑ بهرام محبی، قانون آزادی، حکومت جمهوری و صلح جاودان (نگاهی به فلسفه سیاسی ایمانوئل کانت)
  4. ↑ آجودانی ماشاء الله: مشروطه ایرانی. اندیشیدن و آزادی. چاپ دهم 1396 ص135

مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی قسمت دوم: از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود
نوامبر 10, 2019
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی: قسمت اول

بقلم داود باقروند ارشد

قسمت دوم:
از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود

یادآوری

در قسمت اول از بحران جامعه سیاسی خارج کشور که غرق در تفرقه، پراکندگی، تخاصم، فرهنگ لوپنی- فحاشی، آغشته به انواع آلودگیهای سیاسی و امنیتی با سرمنشاء دولتهای متخاصم در فقدان گفتگو و تفاهم بمنظور زمینه سازی همزیستی و همگرایی و اتحاد و یکپارچگی، و در کثرت منم منم و جنگهای حیدرنعمتی و دشمنی و عصبیت بسیارعریان با ارائه چند نمونه بعنوان مشتی از خروار پرداخته شد. در انتها نیز نسبت به عواقب چنین روندی بفرض سرنگونی خودبخودی رژیم!؟ و یا در یک جنگ خارجی، با حضور چنین نیروهایی در خارجه که در اوج افلاص نیرویی، سیاسی، اجتماعی و شناخته شدگی بین المللی، با تیغ کشی، منم منم کردن، بر منابر مونولوگ تحت لوای دمکراسی خواهی درعمل نه در جنگ با رژیم بلکه درجنگ با یکدیگر هستند، بفرض دستیبابی به قدرت در ایران آینده این خشم و نفرت (فقدان دمکراتسیم) علیه یکدیگررا بخواهد با هرابزاری غیز از با گفتگو و تفاهم و…حل و فصل کنند، هشدار داده شد.
از طرفی نیز پیشنهاد شد که جامعه سیاسی خارج کشور در مقدم ترین و حیاتی ترین اقدام خود برای رهایی از بحران و دستیابی به دمکراسی درمیهن، نیاز دارند خود را مسلح به دمکراسی کنند. تا بعد بتوانند به نیروی دمکراتی تبدیل شوند که با ارائه محتوای دمکراتیک، ادعای دمکراسی خواهیشان برای کشور، مورد توجه مردم ایران قرار گرفته تا ضمن اعتماد کردن، بدان جلب نیز بشوند. حتی چه بسا بتوانند بعضی حمایت بین المللی احتمالی را آنهم از نوع احترام و تقویت و برسمیت شناخته شدگی ناشی از محتوای دمکراتیک و میزان تاثیر گذاری در تحولات داخلی آنهم در عمل و نه در ادعا و نه مانند بعضی حمایتهای مشکوک و یا استعماری کنونی، که از نوع بکارگیری بعنوان آلت دست مبتنی بر ارزیابی «غیر دمکراتیک بودن و نداشتن هیچ تاثیری گذاری در تحولات درون ایران » آنگونه که در مورد تشکلهایی همچون تشکل رجوی و دیگر تشکلهای سلطنت طلب و شبه سکولار تجزیه طلب طی چهل سال گذشته شاهدیم. هرچند همین حمایتهای مشکوک در اصل چیزی نیست الا پیشبرد اهداف و منافع کشورهای حامی با بخدمت گرفتن این نیروها بر ضد عالیترین منافع مردم ایران.

در اینگونه موارد میتوان نگاهی داشت به ، نیکولاس مادوروِ ونزئلا، و سوال نمود، پس چه شد؟ مخالفش خوان گایدو با آن همه سرو صدا که برایش در جهان براه انداختند اعتراضات و تظاهرات اردو کشیها به مرزهای ونزوئلا… با تغییر سیاست حامیان خارجی در چشم بهم زدنی فراموش شد؟ به سوریه، نگاه کنید بشار اسد که بدتر از هیتلر و موسولینی و… خطاب میشد چی؟ به کردهای سوریه با آن میزان از اثرگذاری نظامی با آن همه کشته و فداکاری برای آمریکا و اهدافش چه شد؟ با وجود اینکه نیروهای کرد در میان بخش بزرگی از مردم کرد حمایت اجتماعی-سیاسی دارند. اما درچشم بهم زدنی فدای تغییر سیاستها و منافع حامیانشان شدند. و دست آخر مجاهدین و ارتش آزادیبخشش را بنگرید که چه خدماتی به صدام و آمریکا و طبعا عربستان واسرائیل در کشتن سربازان و ترورهای داخلی … وچه خیانتهایی به مردم ایران کرد، سرانجام به چه سرنوشتی دچارش کردند؟ بقیه آپوزیسون هنوز یک هزارم فواید و خدمات فوق را به مراکز قدرت جهانی نرسانده اند. بنابراین باید انتظار سرنوشتی بمراتب خفتبارتر را در صورت آویختن به آنها انتظار داشته باشند. از همین روست که آپوزیسیون باید از حالت مصنوعی خارج و با وصل خودش به مردمشان و با کسب محتوای دمکراتیک اگر هم حمایت بین المللی را طلب میکنند، حامیان از سر نیاز خود مجبور به حمایت باشند. به امید آن روز.
در قسمت دوم تلاش خواهد شد مقداری به تشریح ریشه های تاریخی بحران محتوایی فقدان فرهنگ دمکراتیک در آپوزیسیون پرداخته شود.

ضعف تاریخی دمکراسی خواهی ایرانیان

پیدایی مفاهیم جدید درعصر آشنایی های جدی ما با مدنیت و فرهنگ غربی هم کلمات و تعبیرات تازه ای بر ذخیره واژگان زبان فارسی می افزود، و هم مفاهیم کلمات و ترکیبات کهن ما را دستخوش تحول دگرگونی میکرد. “وطن”، “دولت”، “ملت،، “ملی”، “آزادی”، “عدالت”، “مجلس”، قانون”، “حقوق”، “وکیل” و…کم کم از معانی و مفاهیمی که در گذشته داشتند فاصله میگرفتند و به مفاهیم و معانی تازه ای بکار میرفتند که آن معانی و مفاهیم در گذشته فرهنگ و زبان ما سابقه نداشت. ترکیبات و تعبیرات تازه ای چون “حکومت ملی”، “دولت ملی”، “آزادی فردی”، “آزادی جمعی”، “حقوق بشر” و…همین سرنوشت را داشتند. مفاهیم تازه ای که از فرهنگ غرب به فرهنگ ما راه میافت، دراصل مفاهیمی بود که در بستر تاریخ و فرهنگ دیگری رشد کرده، شکل گرفته بود و با توجه به تاریخ و فرهنگ جوامع غربی، بیانگر تجربیاتی بود که در تاریخ آن کشورها و در زبانهای اروپایی، معنای کم و بیش واضح و مشخص داشتند. اما این مفاهیم در فرهنگ ما نه پیشینه تاریخی داشت و نه پیشینه زبانی.
یعنی وقتی ما “حکومت ملی” یا “مجلس ملی” یا “حکومت قانونی” و “مشروطه” نداشتیم، نمیتوانستیم چنان مفاهیمی هم در زبانمان داشته باشیم. تاکید دارم توجه بدهم به اینکه، تنها مشکل زبان نیست، مشکل زبان به یک معنی مشکل تاریخ و ذهنیت انسان ایرانی نیز بوده و هست. پس ذهن مردم ما که با زبان و تاریخ ایران پرورش یافته و اندیشیده، با آن مفاهیم غربی بیگانه و نا آشنا بوده و هست. بنابراین آن مفاهیم جدید را با درک و شناخت و برداشت تاریخی خود و با تجربه زبانی خود تفسیر و تعبیر و باز سازی میکند. در نتیجه با تقلیل دادن آنها به مفاهیم آشنا، یا با تطبیق دادن آنها با دانسته های خود، تلاش میکند صورتی آشنا از آنها ارائه کند. محصول اینکار حتی در بیان و زبان روشنفکرانی چون یوسف مستشارالدوله ، ملکم خان، و بسیاری از روحانیون و مشروطه خواهان به سادگی مفاهمی چون “آزادی قلم و بیان” به “امر به معروف و نهی از منکر” ترجمه و تقلیل داده میشود. و شاید مهمتر از آن “مشروطیت” به “امرهم شوری بینهم” تعبیر میگردد.
هرچند بودند کسانی همچون مجدالاسلامها که درک درست تری داشتند ولی صدایشان در هیاهوی تاریخ بجایی نمیرسید. روزنامه صوراسرافیل فغانش از عدم درک صحیح از واژگان جدید بهوا بود و مینوشت:
“به واگن چی نمیتوان گفت ساربان و تلگراف را نمیتوان برید و پروانه نامید” اما گوش شنوایی نبود.
یعنی تا تجربه ی زبانی و تاریخی مردم ایران تغییر نمیکرد، “ساربان” نیز به “واگن چی” و “برید و پروانه” نیز به “تلگراف” مبدل نمیشد. باید توجه کرد که، واگن و تلگراف مقولاتی هستند مادی و عینی از مدنیت غربی، مفاهیمی انتزاعی و مقوله های سیاسی واجتماعی مشکلات خاص خود را داشتند و دارند، تا اینکه فهمیده شوند.
انعکاس این مشکلات در اردوی ضد مشروطه خودش را با تقلیل “حکومت مشروطه” بمعنی نظام پارلمانی به “حکومت مشروعه سلطنتی” در معنی جدیدش!! “حکومت استبدادی و شرعی” تعبیر میشد. البته کاملا قابل درک است که چه محمد علیشاه با تحریک شابشال[1] و چه عمله استبداد (دربار و بعضی روحانیون) بخواهند دعوای کهنه استبداد سلطنتی 2500ساله را در قالب جدیدی ریخته و برایش حیات بیشتری بخرند. اما در جبهه مشروطه خواهان نیز اوضاع چندان بهتر نبود. چرا که باوجود اینکه در مشروطه هیچ کس قصد امحاء سلطنت و یا سرنگونی شاه را نداشت بلکه جوهره آن تحت قانون درآوردن سلطنت از طریق انتقال قدرت مطلقه شاه به مجلس (به نمایندگان مردم) با حکومت مشروطه پارلمانی با اجزاء حیاتی دیگرش همچون دولت قوه قضائیه بود. مشکل اما در برداشتهایی بود که در میان مشروطه خواهان وجود داشت.
اولا برداشت مردم و حتی انجمن‌های مشروطه‌خواه از «گارد ناسیونال-قشون ملی-ارتش ملی» آن بود که «ملت» باید حتماً در مقابل «دولت» و برای مقابله با آن، ارتشی از آن خود داشته باشد تا در مواقع ضرورت از خود دفاع کند! همان ارتش میلیشیای آقای مسعودرجوی که در خیابانهای کشور رژه میرفتند. تا قبل از مشروطه، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است نبود و قدرت در دو نهاد «شریعت» و «دولت» خلاصه می‌شد. ضمن اینکه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و ملت یا مردم بعنوان «رعیت» یا بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امری را نداشتند.
در زمینه رویکرد به سلطنت و پادشاه مستبد آن مبتنی بر اصول مشروطه چه در نظر تمامی روشنفکران متقدم مشروطه و چه مردم و چه حتی متقدمین و موتورهای محرک اولیه مشروطه روحانیانی همچون بهبهانی و طباطبایی چنین بود که، استبداد سلطنتی محار قانونی بخورد، مجلس و دولت و قضائیه تشکیل شود اما شاه سرجایش «محارشده با قانون» بماند.
با این وجود رفتار مشروطه خواهان طوری بود که، احمد کسروی روزنامه های «مساوات»[2] و «روح االقدس» را بباد انتقاد میگیرد و مینویسد:
ایندو شاخ به شاخِ محمد علی شاه انداخته زورو تند نویسی میکردند. در یک مورد داستان لویی شانزدهم پادشاه فرانسه و گریختن او از پاریس و سرگذشتش را نوشته و رو به محمدعلی شاه به گفته های بیم آمیزی پرداخته او را ریشخند میکردند. وقتی شاه علیه این مقاله وچند مقاله دیگر به عدلیه شکایت کرد، و دادگاه ناشر روزنامه مساوات «سید محمدرضا شیراز» را احضار کرد نه تنها نرفت بلکه یک چلوار بزرگی به نام «استشهادنامه» آماده کرد که در آن گواهی مردم را درباره «بدکاره» بودن مادر محمد علی شاه را در بازار خواستار گردیده. که آنرا در بازار گردانیدند تا امضاء جمع کنند.
[3]
مجدالاسلام کرمانی یکی از روزنامه نگاران و مشروطه خواهان آگاه در تاُملات تاریخی اش در زمینه “فلسفه تاریخی انحطاط مجلس” در واکنش به خشونت و بی عدالتی صاحبان جراید که علنا بدترین ناسزاها را نسبت به مادر محمدعلی شاه نوشته و منتشر میکردند، فراتر رفته و میگوید:
“اگر ملت ایران همان قدر که محمد علی شاه با آنها اظهار مساعدت کرده بود با شاه همراهی میکردند، شاه به خیال به توپ بستن مجلس نمی افتاد.”
[4]
هرچند این یک تحلیل است و انگیزه های نابودی مشروطه همچون استمرار استبداد و خدایی شاه بر ایران، چپاول کل ایران بعنوان تیول شخصی، پیشبرد منافع روسیه تحت تاثیر مشاور بسیار پرنفوذش شابشال و البته مطامع گروه انبوهی از درباریان در حفظ سلطنت جهت شراکت در چپاول مردم ایران آنقدر انگیزه به محمدعلی شاه میداد که کمر به نابودی مشروطه ببندد. اما حاکی از بسیاری چپ رویها و افراطی گریهای بی مورد منجر به شقه شدن جبهه مشروطه خواهان حتی در میان نمایندگان مجلس و جذب آنها توسط درباریان به جمع اضداد مشروطه در ترکیب با غلفت و خامی های بسیار مشروطه خواهان تهران در مقابل توطئه های شاه، دربار، و روسیه منجر به موفقیت به توپ بسته شدن مجلس و خاموشی مشروطه در سراسر ایران بجز تبریز شد.
فریدون آدمیت[5] تعبیر دیگری دارد:
“جبهه افراطیون نه خدمتی به آزادی و دمکراتیسم کرد، نه بصیرت و خرد سیاسی داشت که در سیر حوادث روش منطقی پیشگیرد، به همین سبب در مجلس ملی و جامعه آزادیخواه از منزلت و اعتبار سیاسی برخورداد نبود. سهم افراطیون به کتاب مشروطیت خشونت عریان بود، عاملی که در حد خود در انهدام مجلس مسئولیت داشت”
[6]
جالبتر تعبیر احتشام السلطنه رئیس بافرهنگ و آزادیخواه مجلس اول است.
او در خاطراتش به جان محمدعلی شاه دعا میکند که اگر او مجلس را بتوپ نبسته بود و در نتیجه قیام مردم را برای حفظ مشروطیت بر نمی انگیخت، مشروطه خواهان با خودسری ها و مداخلات بی مورد و بی جایشان مردم ما را علیه مشروطه بسیج کرده به بادش میدادند.
[7]
با اینهمه ، همه ایرانیان از جمله همه نویسندگان فرهیخته فوق الذکر وامدار اجداد تاریخی خود، متقدمین و مبارزین مشروطه با همه کم و کاستی هایشان بوده و هستند. اما آنچه باید از خونهای ریخته شده، دردها و شکنج های متحمل شده توسط مشروطه خواهان آموخته شود، عدم تکرار همان اشتباهات گذشته است.
از همین روست که، بعد از 44 سال (فاصله 1285 تا 1241شمسی) که از نامه نگاریهای بین یوسف خان مستشارالدوله[8] و میرزا فتحعلی آخوند زاده[9] بعنوان متقدمین و متفکرین مشروطه خواهی[10] تا پیروزی مشروطه گذشته بود – و یابعد از گذشت 15 سال از جنبش تنباکو(1270شمسی) بعنوان اولین پیروزی نهادی بنام «ملت» در مقابل استبداد در تاریخ ایران تا پیروزی مشروطه- و یا بعد از پیروزی تلاشهای غیرقابل انکار و راهبردی بهبهانی و طباطبایی در طرح مطالبات مبتنی بر مشروطه در سطح ملی، با اجتماعی و عمومی کردن آن، زمینه ساز شرکت توده مردم یا بهتر است گفته شود «رعیتی» که تا آن زمان بعنوان بردگان پادشاه هیچگونه حق اما و اگری چه در سرنوشت خود، خانواده و فرزندانشان و چه در سرنوشت کشور و میهن خود نداشتند را برای مداخله و بدست گرفتن تام و تمام سرنوشت خود و میهنشان بطور بی سابقه برای اولین بار در تاریخ مارا رقم زدند، حکومت استبدادی حاکم را نه به شیوه های قهر آمیزگذشته با راه انداختن حمام خون، که با تحصن و اعتراض عمومی بطورمسالمت آمیز به حکومت پارلمانی و قانون محور تبدیل کردند. طولی نمیکشد که مشکل فرهنگی- سیاسی چنان دهان باز میکند که این دستآورد تاریخی را بدست خود تحویل رضا خان شصت تیر قزاقی میدهند که مانند سیاهچالهای کهکشانی آنرا بلعیده چنان دیکتاتوری برقرار میکند که محمدعلی شاه بخوابش هم نمیدید.
یا زمانیکه محمدرضا شاه پا را فراتر از گلیم خود گذاشت، و صاحب منصبانش در غرب برای اولین بار بعد از چندین دهه تلاش و خواست مردم ایران برای سرنگونی او دست از حمایت کامل شاه برداشته و با مردم همسو میشوند و دستور ترک ایران را به وی میدهند و خروج شاه از کشور محقق میگردد. ایرانیان بعد از 50 سال دیکتاتوری سیاه و اختناق پهلوی میتواند از شر آن خلاص شوند و به آزادی و استقلال کشور امید ببندد، دوباره چنان دیکتاتوری بنا میشود که کمتر از گذشته سیاه نیست. معمای استبداد ایرانی محدود به حاکمیت نیست.
درسهایی که از سرنوشت مسعودرجوی و تشکل او میتوان گرفت چیست؟
مثال ساده دیگر، گذشته از رژیم، تشکلی مانند مجاهدین با تجربه 13سال (1344-1357) مبارزه در زمان شاه برای آزادی! وقتی در اثر انقلاب 22 بهمن از زندانها آزاد میشوند، و صحنه دمکراتیک بعد از انقلاب در اختیارشان قرار میگرید، در اولین پیچ تحولات سیاسی کشور رهبران آن به چنان دیکتاتورهای مطلقا العنانی تبدیل میشوند که نه تنها روی شاه را در سرکوب و زندان و شکنجه سفید کردند بلکه در خیانت به کشور و همدستی با دشمنان مردم ایران در کشتن سربازان ایرانی مدافع کشورو حتی اعضای خود ننگ تاریخی و سقف بی مانندی را رقم میزنند که محمدرضا شاه نیز مرتکب نشده بود، طوریکه تمامی کسانیکه مسعودرجوی را به خدای آزادی میشناختند و جانفشانیها در راستای سیاستهای او کرده بودند، فریادشان به هفت آسمان بلند میشود و از جهانیان امداد میطلبند و خدا را شکر میکنند که چنین افکار و تشکلهای نوع سلفی در بوته آزمایش قبل از رسیدن تصادفی و یا حساب شده توسط قدرتهای بزرگ و منطقه ای بقدرت در ایران به یمن تلاشهای افشاگرانه مجاهدین با شناساندنشان به مردم ایران و جهان از گردونه تشکلهای سیاسی خارج و به گورتاریخی سپرده شدند.
جامعه سیاسی خارج کشور نمیتواند کوته نظرانه ضمن جدا سازی مکانیکی خود از تحولات صد سال گذشته، بدون درک و شناخت تجارب بسیار تلخ سیاسی اجتماعی فوق الذکر منجر به شکستهای پی در پی و پرهیز از تکرار آنها، راه خود را یافته و یا در دامهای اشتباهات مهلک جدید با همان محتوای گذشته اما در اشکال جدید نیفتد.
جامعه سیاسی خارج کشور نمیتواند کوته نظرانه ضمن جدا سازی مکانیکی خود از تحولات صد سال گذشته، بدون درک و شناخت تجارب بسیار تلخ سیاسی اجتماعی فوق الذکر منجر به شکستهای پی در پی و پرهیز از تکرار آنها، راه خود را یافته و یا در دامهای اشتباهات مهلک جدید با همان محتوای گذشته اما در اشکال جدید نیفتد.

مسعودرجوی و رژه ارتش پوشالی
مسعودرجوی و رژه ارتش پوشالی1
نباید فکر کرد که این فقط مسعودرجوی بود که در پس شعارهای سوپر چپ نمایی های ضد امپریالیستی و دمکراسی خواهی های آنچنانی، با توبه به دیکتاتورها، به سوپر توبه کننده از مبارزه ضد امپریالیستی تبدیل شده و خود را به عراق، آمریکا و عربستان و … فروخته و اینگونه سقوط کرده اند. امروزه میبینیم که نداهای آویختن به غرب برای حمله نظامی و نجات ایران!(نام مستعار خودشان در خارج کشور) به قیمت نابودی ایرانیان و زیرساختهای کشور و تسخیر، تقسیم و تبدیل کشور به افغانستان و عراق دیگری مستقیم و غیر مستقیم سر داده میشود.

تفاوت بسیاری بین بکارگیری مظاهر مدرنیته در زندگی سیاسی ما با اروپائیان وجود دارد. در اروپا حکمایی مانند «ولتر»، «بوقل»، «روسو» ودیگران طی قرنها آنچه را که خود از مدرنیته جهت خروج از استبداد کلیسا و پادشاهان فهمیده اند به عامه مردم نیز برطبق ادراک خودشان در کمال صراحت بدون ترس و واهمه، بدون پرده کشی و سرپوش گذاشتن بر محتوای فرهنگ و کلمات فهمانده اند. در صورتیکه همین محتوا درکتاب “مکتوبات اعتمادالدوله” آخوندزاده بعد از 130سال (40سال قبل از مشروطه) که از تاریخ نگارش آن میگذرد و مشروطه آمد و رفت و قاجار نیز رفت و پهلوی آمد و رفت هنوز اجازه چاپ نیافته.[11]
قصد از ارائه این نمونه ها ترسیم فضایی است که چه در مشروطه چه بعد از آن در دوران پهلوی و یا در دوران حاضر میبایست موجود میبود تا محتوای مشروطه (مدرنیته) در آن پرورش مییافت تا مقدمات یک انقلاب اساسی با بنیادهای فکری لازم فراهم آید. که هیچ زمانی فراهم و عملی نشده است.
بنابراین روشنفکران هیچگاه نتوانسته اند مفاهیم مدرنیته را بین خود عمق بخشیده و یا بین مردم ببرند. و در بسیاری موارد خود تیغ سانسور و یا شبیه سازی را برای قابل هضم کردنِ آن برای حکومت و جامعه ایرانی بکار گرفته و محتوای اصلی را بصورت شیر بی یال و دم اشکمی به مردم معرفی نموده اند. که حاصلی جز هرج و مرج، ادعای دمکراسی خواهی و در نهایت شکست بدنبال نداشته است.
پایان قسمت دوم
در قسمت آخر(سوم) به مطالب زیر خواهیم پرداخت
• با مهندسی معکوس دمکراسی نمیتوان ساخت.
• چرا رضا خانِ “کمتر از استالین قتلعام کرده” ملاک است تا مصدق و دکتر فاطمی؟.
• فقدان درس آموزی وعدم حساسیت سیاسی.
• دستان خارجی چه زمانی بکار می افتند؟.
• ریشه یابی: موانع ایرانیان واقعا آزایخواه و طالب دمکراسی چه بوده است؟
• عوامل بازدارنده دستیبابی به فرهنگ دمکراتیک…
• مانع تاریخی-فرهنگی..
• اختناق داخل کشوری سد راه دمکراسی..
• مانع خارج کشوری دمکراسی

داود باقروند ارشد
17 آبان 1398
10 نوامبر 2019
پانوشتها
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ شابشال از یهودیان اهل کریمه بود که از دانشکده شرق‌شناسی پطرزبورگ فارغ‌التحصیل شد و به زبانهایی چون ترکی، فارسی، عربی و فرانسوی مسلط بود. در سال 1317ق/ 1900م میرزا رضاخان ارفع‌الدوله از سوی دربار ایران مأمور شد تا معلمی مناسب برای محمدعلی میرزای ولیعهد انتخاب کند. او شاپشال را که به تازگی از دانشکده فارغ‌التحصیل شده بود برگزید و روانه تبریز کرد.شاپشال در تبریز به آموزش ولیعهد مشغول بود و درآمد سالانه وی به این مناسبت 16 هزار روبل بود. در مدت اقامت در تبریز مناسبات دوستانه و نزدیکی با ولیعهد پیدا کرد و بر وی نفوذ یافت. پس از انتقال سلطنت به محمدعلی میرزا شاپشال نیز به تهران آمد. از نفوذش کاسته نشد و در جبهه مخالفان مشروطیت قرار گرفت. این در حالی بود که مشروطه‌خواهان نیز او را به عنوان عنصر روسی مخالف مشروطه و محرک محمدعلی شاه مورد حمله قرار می‌دادند و در نشریات خود به هتاکی علیه وی می‌پرداختند. یکی از خواسته‌های مجلس اول از محمدعلی شاه اخراج شاپشال از دربار بود و شاه نیز به ظاهر پاسخ مثبت به این خواسته داد، اما هنگامی که شاه به باغ شاه رفت شاپشال نیز وی را همراهی می‌کرد. پس از انحلال مجلس و آغاز دوره استبداد صغیر، روزنامه‌نگاران و طرفداران مشروطیت دستگیر و به باغ شاه منتقل شدند. شاپشال در محاکمات آنان حاضر بود و از برخی از آنان بازخواست نیز می‌کرد. او در سال 1287ش/ 1908م علی رغم میل خود و محمدعلی شاه مجبور به ترک ایران شد و به املاک خود در کریمه رفت. نوز بلژیکی درباره او معتقد بود که : « شاپشال آدم مفسد بی همه چیزی است که تنها به فکر خودش می‌باشد و قابل خرید برای هر کس که بهایش را بدهد هست.
  2. ↑ روزانه مساوات را سید محمد رضا شیرازی منتشر مینمود
  3. ↑ کسروی، احمد:تاریخ مشروطه ایران، جستجو از حال مردم،چاپ چهارم 1397، صص693-692
  4. ↑ کرمانی، مجدالاسلام: تاریخ انحطاط مجلس، فصلی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، چاپ دوم. دانشگاه اصفهان 1356، ص 80
  5. ↑ فریدون آدمیت نویسنده، تاریخ‌نگار و همچنین از مقامات عالی‌رتبه وزارت امور خارجه ایران بود. آثار وی عمدتاً دربارهٔ تاریخ مشروطیت و شخصیت‌های مرتبط با آن بود. روش او در تاریخ‌نگاری به گفتهٔ خودش، تاریخ‌نگاری تحلیلی-انتقادی بود. او در سال ۱۳۱۸ به خدمت وزارت پست و تلگراف درآمد و سال بعد به وزارت خارجه رفت. پس از آن به دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران راه یافت و در سال ۱۳۲۱ فارغ‌التحصیل شد. وی پایان‌نامه‌اش را دربارهٔ زندگی و اقدامات سیاسی امیرکبیر نوشت که دو سال بعد (سال ۱۳۲۳) با عنوان «امیرکبیر و ایران» با مقدمهٔ استادش محمود محمود به چاپ رسید.فریدون آدمیت بعدها در سال ۱۳۳۰ خورشیدی برای مأموریتی پنج‌ساله به سفارت ایران در لندن اعزام شد و در همین فرصت به تحصیل پرداخت و در ۱۳۲۸ در رشته تاریخ دیپلماسی و حقوق بین‌الملل از دانشگاه لندن، دکترا گرفت. رساله دکتری او روابط دیپلماتیک ایران با انگلیس، روسیه و ترکیه عثمانی ۱۸۱۵–۱۸۳۰ بود.دکتر هما ناطق نوشته است که فریدون آدمیت مدت کوتاهی قبل از مرگ توسط دوستی به انگلستان دعوت شد. اما همینکه پاى او به لندن رسید، دولت انگلیس پاسپورت و اسناد او را ضبط کرد. فریدون از جان گرنى استاد ایرانشناسى یارى خواست. آقاى گرنى هر روز وعده سرخرمن داد که فلان روز پاسپورت را پس خواهند داد، که هرگز ندادند. فریدون سرگشته و سرگردان در لندن بماند. من همه روزه با او در تماس تلفنى بودم. تا اینکه پس از دو سه هفته بعد زنگ زد و گفت: «گرفتار برونشیت شده‏‌ام». رفته رفته این برونشیت تبدیل به «آمفیزم» شد. تا اینکه از ایران آقاى عطاالله مهاجرانى دستور داد فریدون را بدون پاسپورت و بدون بلیط سوار هواپیما کنند و به ایران برگردانند. فریدون «آمفیزم» را نیز با خود برد.
  6. ↑ آدمیت، فریدون: ایدئولژی نهضت مشروطیت ایران. جلد دوم: مجلس اول و بحران آزادی. چاپ اول. ناشر: انتشارات روشنگران. تهران. ص 148-137
  7. ↑ آجودانی، ماشاالله: مشروطه ایرانی، گذرگاه خشونت، چاپ دهم، ص23
  8. ↑ یوسف خان مستشارالدوله از ۱۲۸۱ تا ۱۲۸۴ ق سرکنسول ایران در تفلیس بود. در ۱۲۸۲ ق، رساله رمز یوسفی را در تهران منتشر کرد. در همین دوره اقامت در تفلیس، با میرزا فتحعلی آخوندزاده مناسبات دوستانه نزدیکی پیدا کرد. آخوندزاده در اواسط ۱۲۸۲ ق نگارش مکتوبات کمال‌الدوله را به پایان برده بود. متن مکتوبات کمال‌الدوله در اصل به ترکی نوشته شده بود. متن فارسی مکتوبات حاصل ترجمه مشترک آخوندزاده و یوسف خان در ۱۲۸۳ ق است. یوسف خان از ۱۲۸۴ تا ۱۲۸۶ ق شارژ دافر سفارت ایران در پاریس بود. ظاهراً در همین دوره اقامت پاریس وارد لژ فراماسونری شده‌است. بسیاری از روشنفکران عصر ناصری، فراماسونری را یک سازمان پیشرو، انقلابی، و آزادی‌خواه می‌شناختند که هدفی جز مبارزه با استبداد و ایجاد دموکراسی و بیداری ملت‌ها نداشت. مستشارالدوله رساله معروف یک کلمه را در پاریس و در ماه‌های پایان خدمتش در آنجا به اتمام رساند و دستنویس آن را در راه بازگشت به ایران (۱۲۸۷ ق) در تفلیس به آخوندزاده نشان داد. این رساله در سال ۱۲۹۱ ق (۱۸۷۴ م) در ایران چاپ شد. لازم به ذکر استکه آخوندزاده ضمن ستایش کار یوسفخان انتقاداتی بنیادین در نحوه پیاده کردن دمکراسی در ایران در نوشته او میدید که برایش نوشته است
  9. ↑ میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف) نمایش‌نامه‌نویس آزادی‌خواه اهل آذربایجان در دورهٔ قاجار بود. او را نخستین نمایشنامه‌نویس ایرانی و از پیشگامان جنبش ترقی‌خواهی و ناسیونالیسم ایرانی می‌دانند. اندیشه‌های او بر اندیشمندان جنبش مشروطیت ایران از جمله میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم‌خان، عبدالرحیم طالبوف، میرزا آقا تبریزی و دیگران بسیار تأثیر گذاشت. از اولین ادیبان و نقادان اجتماعی به شیوه علمی بود. او در «رساله قرتیکا» یا «سروشیه» نقدی بر قصیده سروش اصفهانی نوشت و می‌توان گفت اساس نقد نظام‌مند در ایران را شروع نمود. برخلاف عادات ادبی آن زمان، وی مضمون و محتوا و تأثیرات اجتماع را در نقد خود جای داد. شیوهٔ عمل آخوندزاده، بررسی سیر اندیشه‌های دینی در ظرف تاریخی و محک آن‌ها به واسطه تجربه و آزمون است که به پیشنهاد اصلاح دینی و پروتستانیسم منتهی می‌گردد. در این راه آخوندزاده تحت تأثیر ارنست رنان و باکل است. اصلاح دینی و تفکیک آن از باقی بنیان‌های جامعه از منظر آخوندزاده انتحار یا حذف دین نیست بلکه ارائه قرائتی جدید از دینی است که بتواند خود را با روح زمانه و تحولات آن منطبق کند.آخوندزاده با آگاهی از اندیشهٔ سیاسی مدرنیته، تناقض سیاست غربی و شریعت سنتی را مشخص می‌کند و جدایی آن دو را عنصری مهم ارزیابی می‌کند و با هر گونه تلفیق میان سنت و مدرنیته به مقابله برمی‌خیزد. از همین روی است که مادیت فلسفهٔ نوین را در برابر انگاره‌های متافیزیکی گذشته قرار می‌دهد.
  10. ↑ مستشارالدوله در سال ۱267 شمسی نامه مفصلی به مظفرالدین میرزا نوشت و خواهش کرد که آن را از نظر شاه بگذرانند. وی در آن نامه از حکومت استبدادی و فساد دربار انتقاد و اصلاحات مملکتی و ایجاد حکومت قانون و برقراری آزادی و مساوات را خواستار شده و گوشزد کرده بود که اگر زمامداران ایران خود در صدد تأسیس دولت مقننه برنیایند، سیر حوادث تاریخ آن را تحمیل خواهد کرد.سخنان مستشارالدوله با مزاج دربار ناصرالدین شاه سازگاری نداشت، پس نویسنده گرفتار همان سرنوشتی شد که دامنگیر همه آزادیخواهان آن زمان بود، او را به فرمان شاه در اوایل سال ۱270 ش محبوس در عمارت رکنیه با زنجیر و کنده نگاه داشتند. وی در زندان تنها بود و اجازه ملاقات با احدی، حتی با سایر محبوسین قزوین، را نداشت. در زندان چندان زجرش دادند و چند سال بعد به سال ۱274 ش درگذشت.
  11. ↑ متن ترکی مکتوبات اعتمادالدوله برای نخستین بار در 1924م، در باکو چاپ و منتشر شد، متن فارسی در 1985م، در باکو منتشر شد، و در 1364ش، در خارج از کشور چاپ شد. که از همین چاپ 500نسخه مخفیانه با جلد سفید در ایران چاپ و توضیع گردید

گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین
نوامبر 4, 2019

بعد از سرنگونی رژیم شاه، تمامی احزاب سیاسی در فضای جدیدِ بوجود آمده هرکدام متناسب با توان خود با شروع فعالیت رشد و گسترش یافتند. طی دو سال 1358-1360 نبرد عظیم سیاسی ای در کشور در جریان بود، چه بین احزاب و گروههای در حاکمیت با احزاب و گروههای خارج آن و چه بین خود احزاب. و پازل سیاسی کشور متناسب با هر تحولی مانند واقعه گنبد، یا کردستان و یا درگیریهای امجدیه مجاهدین و یا دستگیری محمدرضا سعادتی هنگام جاسوسی برای شوروی …تغییراتی میکرد.
عطف به نوپا بودن حاکمیت بعد از انقلاب، تمامی قطبهای موثر در جهانِ سیاست (داخلی و خارجی) از جمله احزاب قدیمی یا جدیداَ ایجاد شده با حداکثر توان وارد گود شدند و تلاش کردند که با به کنترل گرفتن و اثر گذاری بر سمت و سوی تحولات سیاسی-اجتماعی کشور آنرا در جهت منافع خود و یا قطبهای جهانی که خود را وابسته بدان میدانستند تغیر بدهند.
با توجه به ویژگی انقلاب و ورود گسترده و خارق العاده جوانان و حتی نو جوانان (زن و مرد) با کمترین دانش و تجربه سیاسی اجتماعی و بطور خاص اشراف به قوانین بین المللی ناشی از اختناق مطلق 53 ساله دوران پهلوی بر کشور در کار سیاسی، احزاب سیاسی عمده و نو پا، تمامی تلاش خود را میکردند با اثر گذاری کاذب با برانگیختن شور و هیجان جوانان نه تنها اجازه ندهند که شرایط جامعه به تعادل لازم جهت ادامه کار دولت موقت که حاکمیت آنرا به جناح تکنوکرات امثال مهندس بازرگان در نهضت آزادی و یا جبهه ملی سپرده بود، برسد. بلکه شرایط را طوری تغییر دهند که منافع خود و قطبهای جهانی ای که خود را متعلق بدان میدانستند را تامین کند. اینکار را با فشار حداکثری که به حاکمیت وجامعه سیاسی با شعارهایی همچون، اعدام سران سابق رژیم، اعدام سران ارتش، منحل کردن ارتش، ادامه انقلاب و مبارزه تا محو کامل آمریکا و امپریالیسم، از یک طرف و همچنین با تحقیر مخاطبتن خود با بکارگیری القابی همچون مرتجع، بورژوازی، سازشکار، عقب افتاده، ضد انقلابی و خرده بورژوازی و…جامعه را بجای تلاش در مسیر تعالی شعور اجتماعی-سیاسی به برانگیختن شور کور جوانان در کشور دامن میزدند. به بعضی نمونه ها از فشارهای حداکثری که تیتر نشریات آن زمان را پر میکرد توجه کنید:

شعارهای مبارزه با امپریالیسیم از فریب دیروز تا واقعیت امروز:

• “حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)
• “بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. (نشریه مجاهد ش 14 سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت)
• “عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور غیر از مجاهدین] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [یعنی مجاهدین] (نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه)
• همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود. (نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا”)
• سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
• پیام مجاهدین خلق به تمام مردم و نیروهای انقلابی و مردمی: پیش بسوی ریشه کن کردن نفوذ آمریکا (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
• آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ (تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4)
شعارهای صدور انقلاب مسعود رجوی
• گزارشی از دیدار با نمایندگان جبهه آزادیبخش خلق عمان: جبهه (جبهه آزادیبخش خلق عمان) با تجربه آموزی از شکستهای گذشته خود را برای یورش به دژ امپریالیسم آماده میکند. (نشریه مجاهد ش 5 روی جلد)
• چرا با سرمایه داران خارجی سازشکارانه برخورد میشود؟ (نشریه مجاهد ش 5 روی جلد)
• رهایی قدس سمبل آزدای فلسطین از اسارت صهیونیزم و امپریالیسم، انقلاب فلسطین پیشگام جنبش منطقه. (نشریه مجاهد ش 5 مقاله روی جلد)
شعارهای نوع وهابی-داعشی مسعودرجوی

• درجنگ خلقی یک پسر بچه ده ساله نیز میتواند با بکارگیری رهنمودهای سازمان انقلابی ضربات جبران ناپذیری به دشمن وارد کند. (نشریه مجاهد ش20 ص12)
بعضی شعارهای دیگر
• سرمقاله “مار در آستین انقلاب” اشاره به تصدی پست دولتی توسط مهندس امیر انتظام. (نشریه مجاهد ش 16 سرمقاله)
• مجاهدین خلق شخص رهبری انقلاب امام خمینی را برای تصدی ریاست جمهوری نامزد میکنند.(م ش 16 دیماه 1358)
توجه باید کرد که در مقطع 1358 گروههایی همچون مجاهدین در صحنه سیاسی کشور عطف به سابقه مبارزه با شاه و اعدامهایی که شاه از مبارزین کرده بود جایگاه ویژه ای داشتند و هر موضع گیری آنها تمام جوانان پرشور ولی بسیار بسیار بی تجریه و تشنه پر کردن فاصله خود با آنچه در تصور خود “قهرمانان مبارز” میدانستند بودند را تحت تاثیر جدی قرار میداد. آماده هرگونه افراطگرایی (از جمله امثال این قلم) جهت خود انقلابی نمایی بودند. در همین رابطه بد نیست به بعضی آمار اشاره شود.
مجاهدین نزدیک به 500 هزار نسخه نشریه چاپ و منتشر میکردند، فدائیان همینطور، احزاب مارکسیستی دیگر همینطور. گردهمآیی های آنها بسیار پر جمعیت بود… نشریه بنی صدر بسیار بسیار خواننده در کشور داشت. حزب دمکرات کردستان بسیار قدرتمند بود…

اگر هر نشریه را در خانواده چهار نفر میخواندند حدود دو میلیون مخاطب مستقیم هر گروه میتوانست باشد. اما به قطع و یقین بنابه تجربه چند دهه بعدی این قلم در فرماندهی همین جوانان در درون تشکیلات که آن نشریات را میخواندند و به اعتراف خود آنها و حتی اعضای مرکزیت … باید گفت که تنها تاثیر پذیری از محتوای نشریات، افزوده شدن به شور ضد آمریکایی بود تا فهم آنچه نوشته و منتشر میشد و توان نقد آن و درک عواقب خانمان برانداز بکارگیری هرکدام از آنها. متاسفانه اگر هم نقدی توسط گروههای رقیب صورت میگرفت طبق دستور مسعودرجوی هیچ هواداری حق نداشت به نقد هیچ گروهی که عمدتا بر سر بساطهای فروش کتاب و نشریه رخ میداد نه گوش کند و نه جواب بدهد. دستور العملی که هنوز بعد از چهل سال با شیوه های مافیایی جاری است. خدایان خود خوانده مبارزه از پیروان جوان و پر شور و بسیار بسیار بی سواد خود چیزی جز پیروی کور کورانه نمیخواستند و بر نمیتابیدند. و هر گونه تخطی از آن را با مارک لیبرال و مرتجع به معنی ضد انقلابی که در آن روزگار کشنده بود همانند مارک “حمایت از رژیم” در امروز به شدیدترین شکل مجازات میکردند.
البته این آمار به هیچ عنوان اعتباری برای تشکیلات رجوی نیست. (چرا که در سال 1324، شورای مرکزی اتحادیه های کارگری به رهبری حزب توده 33 گروه وابسته با 275000عضو داشت.این شورا 73 درصد از کارگران بیش از 346 کارخانه مدرن کشور را در بر میگرفت. در اردیبهشت 1325 با سازماندهی یک اعتصاب سراسری در صنعت کشور قدرت نمایی کرد و توانست به استعمارگران انگلیسی هشت ساعت کار را برای کارگران، پرداخت مزد برای روزهای جمعه، اضافه کاری، افزایش دستمزد و بهبود وضعیت مسکن را تحمیل کند. ا این وجود بعد از خیانت به مصدق و کودتایی که منجر به سقوط دولت او شد تبدیل شد به جزب توده ای که امروز از آن جز یادی از یک حزب وابسته به شوروی که در سر بزنگاهها منافع اجانب را به منافع مردم ایران میفرشد شناخته میشود. چیزی که سازمان مجاهدین مطلقا هیچکدام از عملکردهای حزب توده را در جهت مثبت ندارد بلکه در جنبه منقی در کشت و کشتار مردم ایران و خود فروشی به دشمنان، ایران حزب توده به گرد پای آقای رجوی و تشکیلات او نمیرسد.)**
اینگونه بود که آپوزیسیون ایران در سایه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابی گری براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند.
به موازات این افراطی گریها، تمامی تلاش ها صورت میگرفت تا فضای باز سیاسی که تحت الشعاع سپردن دولت بدست مهندس بازرگان یک عنصر معتدل سیاسی از بین برود. طوریکه دولت بازرگان را لیبرال بمعنی ضد انقلابی میخوانند و مارک لیبرال را نیز بعنوان یک ضد ارزش “ضد انقلابی” جا انداختند”. آنچه به جوانان القاء شده بود، را میتوان در واژه های “مرتجع و غیر انقلابی بودن در جناح مذهبیون و وابسته گرا و بورژوازی و سازشکار بودن در جناح لیبرالِ حاکمیت” خلاصه نمود. اگر توجه کرده باشید تمامی فضای چپ ایران پیشبرد سیاستهایی بود که تنها نفع برنده آن شوروی سابق بود. که به نیابت از شوروی مجاهدین و چپ در مسابقه نزدیکی به شوروی بدان دامن میزندند. طوریکه مجاهدین دست به جاسوسی جهت تامین منافع امنیتی-جاسوسی شوروی[iv] در روشن کردن نحوه لو رفتن بزرگترین و مهمترین شبکه جاسوس شوروی در ارتش شاه زدند. که در جریان آن محمدرضا سعادتی هنگام رد و بدل کردن اسناد با طرف روسی دستگیر شد. در مجموع تمامی تلاشهای چپ و بویژه مسعودرجوی سیقل دادن اراده ضد امپریالیستی جوانان ایران بود، طوریکه تا سرنگونی امپریالیسیم آمریکا دمی آرام نگیرند!!!

امروزه مریم رجوی جلوتر از نئوکانها مدعی صدور تروریسیم رژیم هستند درصورتیکه خود جزء پیشتازان !!صدور انقلاب بوده اند. مشکل در نبود آب است والا شناگر قابلی هستند.
و بدین طریق بود که چپهای ایران در سابه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابیگیر براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند. و خود را بزرگترین بانکداران مبارزه ضد امپریالیستی تلقی کرده، بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی از گروههای آپوزیسیون عمان، نیکاراگوئه، اریتره، فلسطین، … در تهران سان میدیدند و به آنها پیشنهاد خرید سهام بسیار پرسود و رو به رشد خود در بازار بورس ضد امپریالیستی را پیشنهاد کرده نقشه ها برای ایران و جهان را برای آنها و با همکاری آنها البته به رهبری خودشان ترسیم میکردند.
“اراده بدون شناخت مصیبت بار است”

گزارش-کامل-از-تسخیر-سفارت-آمریکا-در-اصفهان-و-تبریز-توسط-سازمان

اولین مصیبت ناشی از چنین تراکم اراده پوشالی در فضای مسموم و تحریک آمیز و زهرآگینی که در میان جوانان کشور ساخته شده بود، اقدام به اصطلاح ضد امپریالیستی اشغال سفارت آمریکا توسط تعدادی دانشجو با همدستی و حمایت صد در صد مجاهدین و دیگر گروههای آپوزیسیون بود. تمامی گروههای چپ و به طبع آن حاکمیت نیز در چنین فضای آلوده و کاذب و پوشالی در حمایت از چنین حرکتی از هم پیشی میگرفتند.
طوریکه بلافاصله بعد از اینکه دانشجویان خود را منتصب به خط امام کردند، رژیم ضمن حمایت از آنها دست به تصفیه 500 تن از مجاهدین از بین دانشجویان زد. مجاهدین برای غرق نشدن در سونامی اشغال سفارت که خود یک سال برای چنین عملی برنامه ریزی و تلاش کرده بودند بلافاصله طبق نوشته (نشریه مجاهد شماره18 ص7) اقداماتی از قبیل اعزام تمامی نیروها و بویژه استقرار واحدهای نظامی خود را در سفارت آمریکا صورت دادند و سپس حتی مستقلا در اصفهان و تبریز کنسولگری آمریکا را اشغال نمودند که شرح مفصل آن در (نشریه مجاهد ش 11 ص 3) آمده است.
ولی با اشغال مرکز فرماندهی دشمن امپریالیستی!!! در تهران بدست دانشجویان و بی کلاه ماندن سر خدایان خود خوانده مبارزه ضد امپریالیستی تلاشهای مجاهدین فریادهای وامصیبتایی در از دست دادن بزرگترین سنگر و کاخ پوشالی ضد امپریالیستی بیش نبود.
و اینگونه کاخ بانکهای پوشالی ضد امپریالیستی مجاهدین و بقیه چپها در چشم بهم زدنی توسط تعدادی دانشجوی بعدا خط امامی شده به تمام و کمال ربوده شد. و بزرگ سهامداران آن را به چنان ورشکستگی و افلاس سیاسی گرفتار کرد که از روز بعد پای برهنه و با التماس بدنبال همین دانشجویان خط امام مجبور به سرفرود آوردن و …تعظیم و تکریم در مقابل آنها شدند. وتا میتوانستند جهت بازگرداندن آب رفته به جوی از افتخارات تروریستی گذشته خود کد میآوردند که دیگر گوش شنوایی نبود.
بعد از ورشکستگی ضد امپریالیستی، گدایی در نزد پاسداران جهت قبول ضد امپریالیست بودن آنها در گذشته توسط مسعود رجوی
سرتیترهای نشریه مجاهد در جریان اشغال سفارت آمریکا در تهران:
• گزارشی درباره مجروح شدن دوتن از برادران ما بدست عناصر راستگرا در اصفهان حین تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در اصفهان. (نشریه مجاهد)
• تیتر بزرگ سرمقاله “برای آمریکا ویتنامی دیگر بسازیم” (مجاهد ش 36 فروردین 59)
نتیجه گیری:
وقتی نیرویی های آپوزیسیون فرصت طلبانه و عاری از هرگونه مسئولیت پذیری، دکان دو نبشی بنام مبارزه با امپریالیسم آمریکا را در مقابل حاکمیت و دولت مهندس بارزگان علم کرده و مشتریان جوان و خام و گرسنه بکارگیری انرژیها و اراده های تحریک شده با شعارهای توخالی اما عاری از سر سوزنی شناخت را بدون اینکه به عواقب آن فکر کنند جلب کرده بودند، با اشغال سفارت توسط تعدادی دانشجو دکان دو نبش فرصت طلبی مبارزه با امپریالیسم آمریکا را در یک چشم بهم زدن از کف اپوزیسیون خوش خیال ربوده و خود پرچمدار مبارزه ضد امپریالیستی شدند. این اقدام نسنجیده نه تنها همه خوابهای پنبه دانه ای چپ ها را نقش بر آب کرد. بلکه تبدیل شد به یکی از اهرمهای اصلی سرکوب خودشان طوریکه امروزه مجبور شده اند مانند فرقه رجوی سر از میانه همان امپریالیستها جهت ادامه حیات خفیف و خائنانه خود در غرب در آورند و با التماس به آنها جهت دست زدن به کشتار “خلق قهرمان ایران” شاید یک از هزارِ جایگاهی که قبل از اشغال سفارت داشتند را با گدایی از امپریالستیها کسب کنند.
تلاش مسعودرجوی جهت جلوگیری از غرق شدن در سونامی مبارزه ضد امپریالیستی گروگانگیری با منتصب کردن خودش به “امام خمینی” و دانشجویان خط امام
طنز تاریخ اینکه، امروزه مجاهدین با خود را یاور امپریالیسم خواندن در خیابانهای اروپا رژه رفته، ادامه همان راههایی که خود را پرچمدار آن در ایران میدانستند و شعارهایش را میدادند ولی بدلیل محروم شدن از این پرچمداری به جنگ مسلحانه با رژیم رفتند را” تروریسم”، ا ما امپریالیسیم جهانخوار را که مبارزه و نابودی آن و همه وابستگان و کسانیکه در کنف حمایت آن بودند را دوای همه دردها میشمردند را امروزه دوست خود میخوانند.
نزدیک به یکسال دمیدن به شیپور دکان دو نبش ضد امپریالیستی بی محتوا محصولش، مصداق بارز “اراده بدون شناخت مصیبت ببار میآورد” شد. مصیبت بار به معنی اخص کلمه، توجه کنید.
• با اشغال سفارت کل سرمایه چپ ایران و دکان دونبش توخالی انقلابی نمایی در چشم بهم زدنی نیست و نابود شد. و نشان داد که تا چه حد اینگونه شعارها و سیاستها با جامعه ایران بیگانه بود و آپوزیسیون نیز بیگانه تر از آن با مردم ایران.
• سرمایه گذاری مسعودرجوی روی اسب مرده ای بنام “مبارزه با امپریالیسم آمریکا بعنوان درمان همه دردها!” و سازشکار خواندن دیگران، طنابی شد برگردن خود مسعودرجوی و دیگر آپوزیسیون.
• گروگانگیری، چماق چپ نمایی و انقلابی نمایی بر سر حاکمیت و … را به سنگهای ابابیل بر سر مجاهدین و آپوزیسیون تبدیل کرد.
• بعد از ورشکستگی سیاسی به تقصیر، از آن پس مجاهدین شبانه روز به درگاه همین دانشجویانی که ارتجاعی، واپسگرا، غیر انقلابی و… میخواندند ،دخیل میبستند و تلاش میکردند خود را از این طریق انقلابی جا بزنند.
• حمایتِ از سر ورشکستگی آپوزیسیون ایران و بطور خاص مسعودرجوی از گروگانگیری منجر به استعفاء دولت مهندس بارزگان و یکدست شدن حکمیت و در نتیجه بسته تر شدن فضای باز سیاسی کشور گردید.

پیشتازان پوشالی مبارزه ضد امپریالستی بیکباره چنان کاخهای فریب شان بی رنگ شد که افتان و خیزان بدنبال جلب مشروعیت برای خود در حمایت از گروگانگیری آمریکایی ها بود.!!!!
• دولت موقت به ریاست مهندس بازرگان، که سعی داشت از راه های دیپلماتیک و تساهل در مقابل آمریکا، مسائل را حل کند. آمریکایی که امروزه مسعود رجوی خود را تا بن و استخوان به همانها فروخته و دخیل آزادی طلبی بدانها بسته را از صحنه سیاسی کشور حذف نمود.
• دانشجویان که در اطلاعیه خود اعلام کردند:”ما دانشجويان مسلمان پيرو خط امام از موضع قاطعانه امام در مقابل آمريكاي جنايتكار به منظور اعتراض به دسيسه‏ هاي امپرياليستي و صهيونيستي، سفارت جاسوسي آمريكا در تهران را به تصرف درآورديم تا اعتراض خود را به گوش جهانيان برسانيم.” میتوانست همان روز به اتمام برسد ولی تحت تاثیر فشارها و جوسازیهای ضد آمریکایی یکساله منتهی به گروگانگریری، وشعارهای افراطی حداقل 500 تن از اعضا و هواداران مجاهدین و.. در مقابل سفارت آمریکا و تائید خمینی تبدیل به گروگانگیری 444روزه شد.
• اشغال سفارت و ادامه آن ایرانیان و انقلاب ایران را در چشم جهانیان به ملتی و پدیده ای غیرمتمدن که اصول اساسی حقوق بین المللی را رعایت نمیکنند تبدیل کرد. و با شاخص استعفای بازرگان چهره ای افراطی به ایران و ایرانی و انقلاب ایران بخشید.
• اینکار باعث دشمنی بیشتر آمریکا و غرب و طبعا حامیان آن در جهان با ایران و ایزوله شدن انقلاب و مردم ایران در جهان گردید.
• آمریکا و دشمنانِ (عراق) مترسد چنین شرایط ایزوله گی ایران، با چراغ سبز آمریکا دست به حمله به ایران زد و جنگ خانماسوزی بنام جنگ هشت ساله با میلیونها کشته و نابودی بسیاری از زیرساختهای کشور، حدر رفتن سرمایه ملی در ارتش، و میلیاردها دلار هزینه و خسارات جنگی پاسخ دادند.
• کل کشوری که جهت دستیابی به آزادی و دمکراسی و پیشرفت و استقلال بپاخواسته بود در محاصره ای جهانی که حداقل نیم قرن به عقب برده شد قرار گرفت که هنوز هم ادامه دارد.
• جنگی که تشکیلات مسعودرجوی را به مزدوران دشمن خارجی ایران تبدیل نمود و در نظر مردم ایران نیست و نابود کرد.
• جنگی که جناح تند رو را به تمامی کشور به یمن چپ نماییی های مسعودرجوی وبا قهر تروریستی او از سال 1360 مسلط نمود.

آقای رجوی اگر “گروگانگیری” قدرت نمایی خلق در برابر بزرگترین قدرت استعماری جهان بود، رژیم الان در حال چه کاری است و شما در حال چه کاری؟
اشغال سفارت آمریکا بعنوان ضربه به منافع آمریکا در ایران، هدیه بزرگی بود به شوروی بعنوان تنها برنده آن واقعه. و ایران و مردم ایران و حتی خود آپوزیسیون بزرگترین و تنها بازنده و دریافت کننده بالاترین صدمات ناشی از اشغال سفارت بودند. این صدمه آنقدر وسیع و سنگین بوده است که کماکان مردم ایران تا همین امروز بهای آنرا میپردازند و تا سالیان خواهند پرداخت.
یه عقیده این قلم هرچند خمینی این اقدام را تائید کرد ولی آنچه در گذشته عملکرد خمینی تا قبل از گروگانگیری دیده ایم به هیچ عنوان آنچه آپوزیسیون ایران مبارزه ضدامپریالیستی مینامیدند نبود، خمینی شاه را بدرستی وابسته به آمریکا میدانست و نکوهش آمریکا توسط خمینی نیز بدلیل حمایتش از شاه بود که سرنگونش کرده بود. ضمن اینکه در جریان انقلاب نیز از طریق اطرافیانش با آمریکا در ارتباط بودند و در بدو انقلاب نیز دولت را به بازرگان سپرد. اگر خمینی نیز گروگانگیری را تائید کرد باز تحت تاثیر فضای مسموم و زهرآگینی بود که امثال مجاهدین ساخته بودند که خمینی نیز عملا در آن گرفتار شد.

این قلم طبق تجربه در لحظه به لحظه کار با مجاهدین و مسعودرجوی از بدو شروع انقلاب این است که، کل جنبش آپوزیسیون ایران کماکان از عملکردهای مسعودرجوی بشدت رنج میبرد و تحت تاثیر آن جوسازیهای پوشالی مبارزه مسلحانه و ارتش آزادیبخش و…چنان فضایی ایجاد نمود که دیگر آپوزیسیون را برای سالها مقهور و مبهوت پوشالبافی ها و عملیاتهای دورغین ضد ملی داخل کشور و در مرزها نموده به پاسیویزیم کشاند واجازه نداد که آپوزیسیون واقعی رشد و نمو نموده و به مردم ایران و در جهان شناسانده شود. امروزه نیز تنها دلیل عدم رشد و شکل گیری آپوزیسیون وجود و حضور مجاهدین است. بدون مبارزه تمام عیار با مجاهدین غیر ممکن است بتوان آپوزیسیونی واقعی را شکل داد و متحد کرد.

به بیان بسیار مختصر اینکه: تشکیلات رجوی از سویی همه منابع رشد آپوزیسیون را طی سالهای پاسیویته دیگر آپوریسیون بلعید و نابود کرده و از طرفی نیز با عملکرد خود نفرتی در میان مردم ایران نسبت به آپوزیسیون ایجاد کرده که مردم ایران با شاخص تشکیلات رجوی نسبت به هرچه آپوریسیون با بی اعتماد و معادل دشمن خود مینگرند.
مشکل آپوزیسیون ایران این نیست که نمیدانند چه شعاری بدهند. مشکل اینجاست که خود میگویند و خود میشنوند. به همین اعتبار است که حتی راه خروج از اعوجاجات آپوزیسیون، راه وصل شدن آن به مردم ایران، کسب اعتماد آنها، هموار شدن مسیر اتحاد آپوزیسیون، مورد شناسایی قرار گرفتن در سطح بین المللی و… تنها و تنها با مبارزه تمام عیار با نیرویی است که در غیبت ناشی ازپاسیویسته آپوزیسون ِسالم، طی چهل سال گذشته با کمک عراق و عربستان و اسرائیل توانسته جایگاه آپوزیسیون سالم را هرچند بطور پوشالی (عطف به پیگیری منافع عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا علیه مردم ایران، رابطه بسیار منفی اش با مردم ایران و ضعف ناشی از فروپاشی درونی امروزش) غصب کند.
تمامی تلاشهای دیگر آپوزیسیون در آینه مجاهدین در نظر مردم ایران نیست و نابود میشود. و تا زمانیکه چنین عنصر سرطانی در میان آپوزیسیون عمل میکند آپوزیسیون قادر به رشد نیست. چرا که مردم ایران بوضوح میبینند که آپوزیسیون سالم همان ادعاهایی را دارند که سالهاست مجاهدینی بعنوان منفور ترین نیرویی که فرزندانشان را چه در کوچه و بازار چه در مرزها هنگام دفاع از میهن میکشته اند، با دشمنانشان همدست بوده اند، …. میدهند. ضمن اینکه توسط دشمنان خارجی مردم ایران نیز سالهاست حلوا حلوا میشوند. افتضاحات شخصی مسعود رجوی بجای خود!!!
داود باقروند ارشد
سی خرداد 1398
پانوشت ها:
** British Labour Attache “The Tudeh Party and the Iranian Trade Unions” PO 371/Persia 1942/34-61993
[i] دکتر حسینعلی نوذری – فلسفه تاریخ، روش‌شناسی و تاریخ‌نگاری،
[ii] امرائی، حسن،(۱۳۸۸) مهندسی سیاست، تهران، شوکا. ص۱۵
[iii] فروند، ژولین،(۱۳۸۴) سیاست چیست، عبدالوهاب احمدی، تهران، نشر آگه ، ص۲۱۳
[iv] چرا باید به نقش مشترک شوروی و فرقه رجوی در اشغال سفارت اندیشید؟
از این رو که با رفتن شاه شوروی خودش و سفارتش را در تهران بلا منازع میدید طوریکه وقتی رجوی خبر دستیابی به اسناد نحوه دستگیری شبکه جاسوسی سی ساله شوروی برهبری (سرلشگراحمد مقربی و علی نقی ربانی) را به دبیر اول سفارت شوروی ولادیمیر فنزینکو میدهد و او به مسکو اطلاع میدهد بدلیل اهمیت قضیه دستور میرسد بلافاصله با سعادتی از سفارت تماس گرفته شود. علیرغم مخالفت فنزینکو مقام بالاترش به او میگوید انقلاب شده و ساواک و سیا کنترلی روی ما ندارند (کتاب “درون کا گ ب” نوشته ولادیمیر کوزیچکین افسر سابق کا گ ب در تهران فصل: محمدرضا سعادتی ص 372) در صورتیکه اداره هشتم ساواک (سیستم سیا در ایران) کماکان فعال بود و سفارت را شنود میکرده که به دستگیری محمد رضا سعادتی هنگام تحویل اسناد به فنزینکو میگردد.این حادثه حساسیت رژیم را روی شوروی و البته مسعود رجوی نه بعنوان نیروهای انقلاب بلکه جاسوسان شوروی حساس میکند و در نتیجه عملیاتی که قرار بود پیروزی بزرگی برای شوروی باشد تبدیل به ضربه جدی ای به منافع آن در ایران میگردد.
[su_box title=”مطالب مرتبط
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی-داود باقروند ارشد
اکتبر 28, 2019
بقلم: داود باقروند ارشد

لینک به قسمت دوم: و آخر(سوم)
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی قسمت دوم: از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود
مسلح کردن دمکراسی بجای مسلح شدن به دمکراسی، قسمت آخر: جامعه خارج از کشورکدام است؟ مبارز؟ تماشاچی؟ مسئله؟

قسمت اول:

بحران جنبش دمکراسی خواهی ایران در هنگام نگارش این سطور در اوج خود است. بحران از تناضات عمیق و بنیادی ای ‏سرچشمه میگیرد که ریشه اش در محتوای نحوه پیشبرد جنبش دمکراسی ایران است که در این زمان به عریانترین شکل خود را ‏آشکار میسازد. جنبش بیمار خارج کشور که از یکطرف بالاترین فالوورهایش توسط مراکز مشکوکی مانند روح ‏الله زم که برای جامعه فرهیخته و مبارز ایران توهینی به شعور آنهاست، با این وجود در برهوت مبارزه اصولی و کویر دانش و ‏تعقل و خرد فضای سیاسی خارج کشور، با کمک بعضی دستهای مشکوک، فالوورهایش به بیش از یک میلیون نفر رسیده بود!! و از طرف دیگر سازمان ‏مجاهدینی است که رهبران آن همدستی با صدام و عربستان و آمریکا و همسویی اش با اسرائیل را افتخار خود میدانند ‏که مایع ننگ تاریخی ایرانیان و فرهیختگان آن است. و در این میانه نیز چیزی جز جنگ حیدر نعمتی در جریان نیست که توسط کسانیکه حیطه منم منم آنها هیچ مرزی را نمیشناسد و تا ‏زمانیکه تلویزیونهای دیجیتال میهنی خارج کشور وقت دارند! بدون توقف اخبار، تحلیل، اتهام، فحاشی، عصبیت، دسته ‏اول تولید میکنند.‏

دوران حاضر از آشفته ترین دوران سیاسی اجتماعی ایران است. دوران قدرت نمایی استبداد از یکطرف و ضعف، ‏پراکندگی، آشفتگی همراه با جنگهای حیدر نعمتی درون آپوزیسیون از طرف دیگر. اذهان و محیط آکنده از بی ‏اعتمادی، خودمحوری، فقدان دمکراتیسم، سیاست زدگی، دلمردگی، بطالت، پرخاشگری، فحاشی، فقدان استدلال، ‏بحث، منطق و عدم تحمل است. فضایی مسموم و خطرناک که زمینه را برای حضور همه گونه جنس بنجل و مشکوک ‏سیاسی در محیط خارج کشور مهیا کرده است. چنانکه بی اعتبارترین، بی محتواترین، بی سمت و سو ترین، بی فایده ‏ترین، اخبار و گزارشات در مساجد و منابر دیجیتال بصورت منولوگهای[1] 2 ، 3 و 4 ساعته دقیقا با همان روش سنتی ‏مساجد میتوانند با جلب صدها فالوور و لایکِ بیننده پای منبرِ خود، انرژی آپوزیسیون را جذب و روانه فاضلاب ‏سیاسی خارج کشور کنند. که بجز پر کردن وقت و ارضای کنجکاوی پا منبریها و منمِ واعظین هیچ دردی از جنبش دمکراسی ‏خواهی حل نمیکند.‏

جامعه سیاسی خارج کشور بتدریج در فرایند انفصال بزرگ از جامعه ایران مرزهای جدایی از همدیگر را نیز در نوردیده، به ‏برکه هایی همانند نهادهای مذهبی و مساجد در قالب منابر مونولوگ دیجیتال که هر واعضی در منبر خود متکلم ‏وحده برای ساعتها موعظه میکند تبدیل شده است. که خود واعظ و شنونده را به وحی منزل بودن گفتار مربوطه متقاعد ‏کرده، به مناسبات ضد دمکراتیک دامن زده، خواسته یا ناخواسته زمینه ساز و بستر فرهنگ استبدای و عدم تحمل، فحاشی و… را ‏ترویج میکنند. این روش منولوگ همه عوارض آن نهادهای دون پایه واعظین، مانند منم منم را نیز با خود به بازار ‏سیاست آورده است. به چند نمونه شسته رفته (مشتی از خروار) توجه کنید‏
• من تنها کسی بودم که در دفاع از متهمان ترورهای هسته‌ای چندین مقاله نوشتم
• منی که شرایط سخت زندان و شکنجه‌ در بدترین شرایط را تحمل کرده‌ بودم
• من را که یک تنه به دفاع از آنان برخاسته بودم تخطئه می‌کردند.
• من بدون توجه به نصایح عافیت‌طلبان و سرزنش بی‌شرمان تنها به ندای وجدانم و مسئولیت انسانی‌ام عمل می‌کردم.
• آیا عجیب نیست امروز بی بی سی در این رابطه برنامه‌ای تهیه‌ کرده و دعوتی از من به عمل نیاورده است؟
• چگونه است برنامه‌سازان بی بی سی به یاد … و … می‌افتند و به یاد من نه!
• وقتی بی بی سی راجع به فیلم «ماجرای نیمروز» برنامه تهیه کرد نیز از من دعوت به عمل نیاورد.
س من کسی هستم که هم در تظاهرات‌های قبل از سی خرداد ۶۰ مجاهدین، به ویژه تظاهرات‌های خرداد ماه ۶۰ شرکت داشتم و هم تنها فرد زنده‌ای هستم که در ۵ رشته تظاهرات مجاهدین در شهریور و مهر ۶۰ که خون از در و دیوار می‌بارید حضور داشته است. همچنین در خانه‌های تیمی مجاهدین حضور داشته ام.
‌ من در زمان یاد شده هم در اوین بودم، هم مزه‌ی بازجویی و شکنجه را چشیدم و هم رفتار لاجوردی، مقامات دادستانی، حکام شرع، بازجویان و پاسداران را دیده‌ام.
• من جزو اولین گروه‌هایی از زندانیان بودم که در زیرزمین ۲۰۹ جنازه‌ها را از نزدیک دیدم.
• من کسی هستم که که راجع به ….. و گذشته‌ی وی مقاله نوشته‌‌ام.
• من این موضوع را در زندان نیز از زبان خود لاجوردی در حسینیه اوین شنیدم.
• از جنبه ژورنالیستی صرف می‌پرسم آیا عجیب نیست در برنامه تهیه شده‌ی بی بی سی، … حضور دارد و من نه؟‌
کسی هم نیست که به این بحرالعلوم ها یاد آوری کند که اگر “بی بی سی” و صدای آمریکا و… از کسی دعوت میکند فقط به این خاطر است که دعوت شده حرف بی بی سی را میزند و باید بزند. و نباید دلیلی بر بزرگ شدن منم دعوت شده گردد. این میزان عطش بخدمت گرفته شدن برای چیست؟

یکی ازعجیبترین نمونه ها که مشابه آن کم نیست منتسب به آقای حسن شریعتمداری است، که از ایشان نقل شده:
• «من با اینها در یک گفتگو شرکت نمیکنم در سطح من نیستند.»
ای وای برما، که اینگونه منم منم زدنهای منم منم کنندگان، یاد آور باورهای اشرافیت قرون وسطی است تا فضای دمکراتیک و سیاسی مدعیان عدم تبعض، آزادمنشی، تحمل، سکولاریسم، حقوق بشر. آنهم آشکارا درمیان مدعیان آپوزیسیون استبداد، آنهم در غرب و اروپا، آنهم زمانیکه حتی توان بحرکت در آوردن یک برگ را چه برسد به مردم را در داخل کشور ندارند.

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند هنوز به خلوت نرفته آن کار دیگر می‌کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند
یا رب این نودولتان را بر خر خودشان نشان کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند

شاید لازم باشد از این منولوگیستهای تازه بدوران رسیده با تاخیر چند صد ساله سوال شود. مگر کسی شکی دارد که اگر روشها در مناسبات سیاسی، دمکراتیک نباشد، مستقل از اینکه وعظ شما چه محتوای دارد، «وعظ منولوگ» بشارت دهنده همان خواهد بود که در کشور جاریست؟ چون اشکال بسیار عالی منولوگ سده هاست در اختیار مذهب است. آنوقت سوال این میشود که پس شما بدنیال چه نوآوری درتضاد با شرایط موجود ایران هستید؟
جا دارد هشدار دهنده، یاد آوری شود که رژیم بعد از چهل سال منولوگ به این نتیجه رسیده که افرادی را در رسانه های خود بعنوان مخالف! حتی در حضور بالاترین مقامات تصمیم گیرنده اش، که زیر و بم آنرا به زیر سوال میبرند را به صحنه آورده و تلاش میکند از منولوگ فاصله گرفته ، برای خود جناح و آپوزیسیون تشکیل داده،(اینجا) از آپوزیسیون خارج کشورِ «مدعی» مبارزه با استبداد جلو افتاده!!

محصولات فاجعه بار منولوگ خارج کشور در چهل سال گذشته
منولوگ مسعود و مریم رجوی که در درون مجاهدین و حتی در بین به اصطلاح متحدین! شورایی اش بشدت و مستبدانه اعمال میشود نتیجه اش این شده که همزمان که شعار آزادی و دمکراسی و استقلال میدهند، خود به خدمت صدام حسین[2] و جان بولتن ها، جان مکین ها، جولیانی ها، … در آمده و پرچم سفید آویخته و خود را تحت حمایت عربستان و ترامپ در آلبانی درآورده، از مردم ایران جدا کرده و الگویی شده اند برای رقابت دیگر عقب ماندگان از این قافله واگذاری تا از همدیگر جهت رفتن زیر لوا، یا سپردن خود به اجانب در استفاده از تریبون های موجود همچون تریبون ایران انترناسیونال، سبقت بگیرند(اینجا) علیرغم اینکه خود اعتراف میکنند که توسط عربستان ایجاد و تامین مالی میشود. ویا راه را برای کسانیکه تا چند وقت پیش به هواداری از مجاهدین (آنهم در دوره ادعاهای ضد امپریالیستی و ضد شاه و شیخش) افتخار میکردند و میکنند(اینجا) ولی امروزه در همین فضای آلوده رندانه و با پز سوپر دمکرات نمایانه با راهنمای چپ براست پیچیده نان به پس مانده رژیم پهلوی آقای رضا پهلوی قرض میدهندتا شاید دعوت شوند(اینجا). تازه اینها بهترینها هستند. سرپوش لجنزار منم منم بقیه را نمیشود برداشت. شاید وقت آن رسیده باشد که جامعه سیاسی خارج کشور از این منولوگ فاصله بگیرد.

چرا باید از منولوگ فاصله گرفت
• منطق منولوگ: منطق اللهی (باور مندانه) یا بهتر است گفته شود ایدئولژیک است و نه سیاسی-خردگرایانه. و از مخاطب خود بدون هیچ اما و اگری باورمندی را میطلبد. نه شک و تردید و سوال و ایراد، رد، اصلاح و ارتقاء و تکمیل آن با دیگر نظرات.
• منطق منولوگ، مخاطب را به حاشیه «مبارزه عملی» میراند تا اینکه مشارکت و همگرایی را ترویج و تشویق کند. پامنبر اینگونه یاد میگیرد و تجربه میکند که هرچه شنید باور کند و در نتیجه هرچه خود نیزگفت (تکرار شنیده هایش) دیگران باید قبول کنند. درصورتیکه در دیالوگ[3] مرتب تجربه میکند که بسیاری شنیده ها وقتی در معرض نقد و نظر قرار میگیرند چه میزان از آن بعنوان حقیقت باقی میماند و چه میزان رد میشود . مهمترو حیاتی اینکه، تحمل و مدارای واعظی که نظرش رد، تصحیح، تکمیل …میشود را میبیند و یاد میگیرد.
• منولوگ از پامنبر انسانی میسازد که خود نیز حرفهای خودش را وحی منزل بداند، در نتیجه فریب هر حرف و شنیده ای را میخورد روی آن فکر و تعقل نمیکند. همین فرهنگ است که افراد را در ماه میبیند.
• واعظِ منولوگ «بر خلاف هموندانش در کشورهای دموکراتیک» هرگز در شأن خود نمی بیند که برای شناختن «مردم»ی که سنگ آنها را به سینه می زند به میان آنها رفته (اگر در خارج است، به آنها وصل شده) و با واقعیت های تلخ و شیرین آنان آشنا شود. بلکه خود را یکسویه رهبر، نماینده، واعظ، مدیریت کننده، تنها آلترناتیو،ریئس جمهور… آن جامعه تلقی میکند.
• واعظ منولوگ: دو گزینه را رقم میزند، ستایش شدن از سوی پا منبریها، و نادان و جاهل خطاب کردن آنان.
• منطق منولوگ ، فرایند تکوین دیکتاتوری است. نه فرایند دمکراتیسیم. نمیتوان با ابزار دیکتاتوری، دمکراسی ساخت. حتی اگر بزرگترین مصلح جهان هم باشی، و ایده های سکورلاریسم و دمکراتیسم و ترقی را در سر داشته باشی، با ارائه منولوگیستی تنها محصول آن تولید دیکتاتوری است و بس. چون دمکراسی محصولش مشارکت است نه منولوگ. نمونه هایش در پوزیسیون رضا خان و محمدرضا شاه و رژیم کنونی و در آپوزیسیون مسعودرجوی«بزرگ منم زمانه» و خرده منم های دیگر.
• منطق منولوگ: عینا به مخاطب و پا منبریها منتقل میشود. از آنها انسانهایی با فرهنگ استبدادی بعنوان عناصر استبداد زده تولید میکند. یعنی تولید انسانهای با فرهنگ استبدادی. میدانیم که اگر بهترین قوانین دنیا را هم داشته باشیم، در یک جامعه که فرهنگ اش به وجود نیامده باشد، آن قوانین اجرا نمی شود. تجربه مشروطه، دوره پهلوی و امروز ایران و کشورهای دیگر (آذربایجان با بهترین قانون اساسی موجود جهان) و…
• فرهنگ رایج جامعه ما استبدادی است.[4] ایرانیان بسیار بسیار مستعد غلطیدن به این فرهنگ چه توسط واعظین و چه توسط پا منبرها هستند. منولوگ این فرهنگ را ترویج میکند. حتی از در مورد دمکراسی موعظه کنند.
• منطق منولوگ: مستقل از اینکه واعظ چه میگوید مدینه فاضله (آرمانشهر) خودش را تبلیغ میکند. در نتیجه بتدریج از واقعیات فاصله میگیرد. چنین منطقی آرمانشهرگرایی را ترویج میکند. بزبان دیگر جزم اندیشی را که امروزه محصولش واگرایی و عدم اتحاد بین واعظین آرمانشهرهای مختلف شده است.
• واعظ منولوگ: مبلغ این است که جامعه سیاسی به پوزیسیون و آپوزیسیون تقسیم میشود. بنابراین مانند رژیم و مسعود رجوی آپوزیسیون-مخالفین خود را مورد ترور سیاسی قرار میدهند. جامعه سیاسی سالم وخردمند و دمکراتیک، آپوزیسیون خود را پائین نمیکشد بالا میبرد. با آنها دیالوگ میکند. از آنها تاثیر میپذیرد و به آنها تاثیر میگذارد.
• منطق منولوگ در تضاد و رودر روی «دیالوگ» همان محتوای دمکراسی است.

نیاز جامعه خارج کشور به دیالوگ تا هرچیز دیگر.
درصورتیکه دیالوگ در فرهنگ سیاسی نیز به معنی رواج گفتگو و مباحثه و مذاکره در جامعه است. گفتگو از دوبخش شکل گرفته است: «گفت» که به معنی کلام و سخن است و «گو» که به معنای امری«گفتن» به کار می‌رود. من می‌گویم و تو نیز بگو. من می‌گویم و تو هم حق داری و باید بگویی. گفتگو، نشانه‌ی برابری بین انسان‌هاست. من هم برابر با تو هستم. اگر تو می‌گویی من هم در موضع برابر با تو می‌گویم. ممکن است در گفتگو، مجادله و مشاجره نیز به وجود بیاید. نباید از آن ترسید. هر مقدار گفتگو در جامعه خارج کشور رواج یابد، مدنیت و تساهل نیز در آن بیشتر می‌شود. چرا از فرهنگ گفتگو که شامل نقد همدیگر نیز می‌شود می‌هراسیم؟ دیالوگ(گفتگو) یک فرایند دو یا چند جانبه است. اما منولوگ یا تک گویی یک عمل زبانی یک‌جانبه است. فقط من می‌گویم. تو نباید بگویی. در میدان گفتگو، سلاح چیست؟ سلاح من، استدلال است و سلاح تو نیز همین است. مهم نیست که من تو را حتماً قانع کنم. مهم این است که من و تو، مختار و آزاد باشیم تا دیدگاه‌هایمان را بیان کنیم. تک گویی(مونولوگ)، تک‌صدایی در جامعه است. یعنی سخن گفتن تنهایی من، بدون حق اینکه تو هم بگویی. پدرسالاری، محدود کننده‌ی فرهنگ دیالوگ(گفتگو) است. پدر خانواده، حقیقت را می‌داند. خانواده فقط باید اطاعت کند. صدا فقط صدای پدر خانواده است که در منزل جاری است. تقویت فرهنگ گفتگوی متقابل(دیالوگ) باعث رشد روحیه‌ی کار دسته جمعی و اشتراک در کار سیاسی نیز می‌شود. متأسفانه در سطح روشنفکران ما فرهنگ دیالوگ، بسیار ضعیف است. گفتگو می‌تواند حقیقتی تازه بیافریند. حقیقتی که قبل از گفتگو، پنهان شده بود. تک‌گویی اگر همراه قدرت باشد ترس و ریاکاری را در اجتماع رواج می‌دهد. گفتگو، می‌تواند گفتمان را تولید کند. در دیالوگ، اصل موضوع این است که با اندیشه‌ای متفاوت و حتا مخالف با خودت تماس داشته باشی. اگر او نیز مثل تو فکر کند گفتگویی در کار نخواهد بود.بنابراین نباید از دیالوگ با منتقد، هراس داشته باشیم.

منولوگ بستر ورود عناصر مشکوک
در زمینه نابودی دیالگو نیز ام الفساد آقا و خانم رجوی هستند. که بطور مطلق هرگونه فکر و اندیشه ای غیر از خودشان را در تشکیلاتش و حتی در شورا نابود کرده اند، تا در منطق منولوگ خودشان بتوانند جای خدا بنشینند. متاسفانه در منولوگ سیاسی ضد دمکراتیک، سرمشق همه منابر دیجیتالی شده اند که امروزه متاسفانه شاهد آنیم. این سقوط شتابان و فاصله گرفتن از دمکراتیسم، عدم تبعیض، همگرایی، تحمل و احترام متقابل، ظرفیت دیالوگ و گفتگو حتی در میان عناصر سالم، زمینه ساز ورود بعضی فرصت طلبان وطنی و تلاشهای مشکوک است، تا از آب گل آلود فضای سیاسی خارج کشور ماهیهای خود را صید و به یمن پولهای بیگانه با بزرگنمایی و سر وصدای زیاد هر روز درقالب انواع آلترناتیوها، شوراها، مهستان ها، کنگره ها …درختان آزادی و دمکراسی تولید کنند. هرچند که طی چهل سال گذشته هوشیاری مردم ایران، بهار و خزان چنین درختان مصنوعی را درهم آمیخته است.

جامعه ایران چه داخل و چه خارج نشان داده است که مطلقا هیچ گوش شنوای مبارزاتی[5] برای اینگونه واعظین ندارند. جامعه ایران از فقدان مناسبات و فرهنگ دمکراتیک رنج میبرد. سیاسیون ایران بجای اینکه مرتب کتاب و گفتارهای یکطرفه چندین و چند ساعته تولید کنند که هیچ دردی از جامعه گرفتار ایران و بطور خاص خارج کشوریها حل نمیکند[6] ، باید مناسبات دمکراتیک را در عمل و باز نه در حرف پیاده کنند.
بجای وقت و انرژی گذاشتن برای تحریر کتابهایی همچون «حقوق پنجگانه» و دیگر موعظه هایی که حتی سال 1360 نیز کسی را جلب نمیکرد، که بیشتر بنظر با هدف ثبت خود است تا درمان درد بی درمان جامعه ایران و خارج کشوریها، چه خوب بود اگر نگارندگان، افکار و نوشته هایشان را بمنظور تمرین دمکراسی در معرض نقد و بررسی زنده میگذاشتند تا فضای تحمل، نقد پذیری، را به نمایش گذاشته و اینگونه نشان میدادند که نقد و رد شدن افکار و ایده های صاحبان آن بر خلاف آنچه دیکتاتورها فکر میکنند لزوما بمعنی نابود شدن آنها نیست. نشان میدادند که پلورالیسمی که از آن دم میزنند چگونه پیاده میشود و باید بشود.
امروزه در فضای مجازی، نظرات و نقدها 90درصد فحاشی و نظراتی آغشته با عصبیت و «حذف صاحب نظر» است تا نقد محتوای گفته ها و نوشته ها. که نشان میدهد فضای سیاسی خارج کشور بیمار است. هنوز توان درک و تحمل فضای دمکراتیک را ندارد. مجاهدین که مخالفین را نه همچون همردیف پاسداران معمولی، بلکه در ماورای تصور باعنوانهای «تیرخلاص زن»، «تشنه بخون»، پای دیوار گذاشته و از قبل حکم همه را صادر کرده اند و ثابت کرده اند که حتی در مقابل پارلمان اروپا هم شده آنرا اجرا میکنند(اینجا). سلطنت طلبها به کمتر از خائن نامیدن قانع نیستند، میخواهد مخالف، فرد، تشکل و یا مردم ایران باشند که رژیم مورد نظرشان را سرنگون کرده است. عده ای مخالفین را فارس زبانانِ استثمارگر و استعمارچی میخوانند و از امروز پرچم تهدید و جنگ را برافراشته اند. بقیه نیز عینا در بین ایندو افراط هرکدام به فراخور حال خود به یک طرف نزدیک هستند. تمامی آنچه متاسفانه شاهدیم این است که آپوزیسیون متوهم نسبت به جامعه ایران و در خیال اینکه همین روزهاست که رژیم سرنگون شود، با این روشها در حال خط و نشان کشیدن برای همدیگر در بعد از سرنگونی که خود مطلقا هیچ نقشی هم قرار نیست در آن داشته باشند هستند!!!

جامعه سیاسی خارج کشور در گمگشتگی در وادی دمکراسی!! خواهی:
در حال مسلح کردنِ دمکراسیِ! خود است، تا اینکه خود را به دمکراسی مسلح کند.
نسبت به آینده جامعه ایکه آپوزیسیون خارج کشورش چنین محتوایی برایش تدارک میبیند باید بسیار نگران بود و نسبت به آن هشدار داد. اگر مردم ایران در مبارزه خود در داخل کشور از هستی خود مایه میگذارند. آیا نباید از آپوزیسیون سالم خارج کشوری آن حداقل مایه گذاشتن از «منم» خودشان را انتظار داشت؟؟ (تکلیف وابستگان به اجنبی، امثال مجاهدین و…روشن است)
فلاح مردم استبداد زده ایران رفتن بدنیال جنگل آزادی و دمکراسی است و نه تک درختان منم منم کننده ایکه اگر هم رشد! کنند فقط در زمین شوره زار «فرهنگ استبداد زده» است و میوه ای جز «مستبد» ندارند.
داود باقروند ارشد

ششم آبان 1398
28 اکتبر2019
پانوشتها:
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ تک‌گویی یا مونولوگ یکی از شگردهای ادبیات داستانی و هنرهای نمایشی است که در آن شخصیت داستان یا گویندهٔ شعر خطابه یا داستان یا وصف و درددلی را به تنهایی، خطاب به خود یا بینندگان و شنوندگان، عرضه می‌کند و در برابر دیالوگ قرار می‌گیرد.
  2. ↑ مسعود رجوی نه تنها برای صدام دشمنانش یعنی سربازان ایرانی را در مرزها میکشت بلکه مخالفین سیاسی او را در داخل ایران نیز برایش ترور میکرد. که بطور واضح ویدئوهای منتشره مذاکراتش با عراق آمده است. مذاکرات مسعودرجوی با سپهبد طاهر جلیل حبوش رئیس سرویس کل اطلاعات عراق 1999م/1378ش حول موضوع ترور مخالفین عراق در داخل ایران توسط تیمهای ترور مجاهدین: «رجوی:درباره آنچه درخصوص عملیات و انجام نیافتن آن از طرف سازمان گفته شده است، باید بگویم بدنبال عملیات صیاد شیرازی و بازگشت از آن، برادران در سرویس اطلاعات خواستار اجرای برخی عملیات از ما شدند که ما ب همه آنها موافقت نموده و در کرمانشاه و دزفول اجرایش کردیم. …حال من دو نکته عرض میکنم و قطعا شما نیز آنرا تائید میکنید. موضوع این نیست که ما با عملیات مخالف هستیم… ما چه میخواهیم؟ ما نمیخواهیم طوری شود که دشمن با انجام عملیات ما را ضعیف نماید و بگوید مجاهدین آلت دست دشمن ما هستند و سازمان تبدیل به بخشی از گارد جمهوری عراق شده است، سپس این را به نیروهای آمریکایی، سازمان عفو بین الملل و همینطور شورای امنیت ارائه دهند. ما تنها همین را میگوئیم و ما میتوانیم راه حلی بیابیم، همانطور که عمل کردیم. حبوش: ما اختلافی بر روی این مطلب نداریم. رجوی: به عنوان نمونه 10 عملیات را اجرا کردیم تا بگویند طرف ما به صورت مستقیم ملایان هستند …در کنار آن هدف مورد نظرتان که دستور ااجرای آنرا صادر کرده اید، انجام میشود.»
  3. ↑ تا زمانی که اسطوره (الگوی مقدس واحد) وجود داشته باشد همه یا حق هستند و یا باطل. با قیام تودها و ساقط کردن ‏قدرتهای اسطوره پرستی در اروپا، انسان‌ها با فردانیت‌شان ظاهر شدند، آزادی مفهوم پیدا کرد و حق انتخاب بوجود آمد. این ‏اصالت داشتن انسان به واسطه آزادی یک بار دیگر در تاریخ توسط اگزیستانسیالیست‌های فرانسه(سارتر، کامو و… ) ‏احیا شد. آنها معتقدند که انسان محکوم به انتخاب است. در اینجا چیزی که بسیار دارای اهمیت بود این بود که دیالوگ به ‏عنوان تنها ترفند برای بازآفرینی رابطه بین انسان‌ها به کار گرفته شد. انسان‌ها با هم مسئله دارند، مباحثه می‌کنند و با هم ‏درگیر می‌شوند؛ بنابراین ذات دیالوگ یک امر دموکراتیک است‏
  4. ↑ مراجعه کنید به مقاله «جامعه و حاکمیت استبدادی»
  5. ↑ نه بمعنی نشستن و گوش کردن و حتی لایک کردن و کامنتهای عجیب و غریب و بکارگیری الفاظ نا مناسب همانگونه که همگان شاهدند بلکه بمعنی مشارکت عملی در امر مبارزه این مخاطبین را بهمراه نداشته است
  6. ↑ هرچند آب و نانی و کاسبی ای برای بعضی ها ساخته

ظلم بی بی سی به مریم رجوی؟ با نادیده گرفتن او در میان سد زن
اکتبر 20, 2019
78567-234266-1401697257
78567-234268-1401697257
M Mas1
masoud maryam
اخیرا بی بی سی لیست صد زن تاثیر گذار را معرفی کرده است اما:
مریم رجوی که یک تشکل بسیار شناخته شده را رهبری میکند، و توانسته است از یک هزار زن مبارز ایرانی هزار همسر برای معبود ایدئولژیک و رهبری عقیدتی و امام زمان خودش بسازد طوریکه همه آنها بتوانند با غلبه بر تمامی غل و زنجیر های تعصبات عقب مانده و ارتجاعی که دست و پای آنها را گرفته بتوانند بدون حسادت به دیگران زنان حرمسرای مسعود رجوی این مناسبات را نه تنها بپذیرند و تحمل کنند که حاضر باشند بطور دسته جمعی بدون کمترین مشکلی بدون کندن گیس دیگر زنان با رهبری عقیدتی همبستر شوند. شاهکاری که حتی از بزرگترین پیامبران و رهبران تاریخ بشری بر نیامده است که بغایت شایان قدردانی و تشکر است!!!! با این وجود و با این همه افتخارات که آفریده، رئیس جمهور یک کشور 80 میلیونی که پهباد آمریکا را نیز میتواند سرنگون کند است یا خواهد بود، متاسفانه نتوانسته است هئیت عقب مانده بی بی سی را متقاعد کند تا مریم رجوی را در لیست و صدر سدِ زن قرار دهد. این کار بی بی سی تاریخا شایسته …… است. (هرکس خودش متناسب با درک خودش نقطه چین ها را پر کند!!)

این ظلم و ستم بی بی سی وقتی بیشتر درد ناک است که بدانیم مریم رجویِ مظلوم واقع شده، ضمنا توانسته همزمان چند هزار مرد مجاهد مبارزِ آزادی را چنان از قید و بندهای افکار ارتجاعی و قرون وسطایی ضد زن و بنده ساز جنسیتی و کالاانگاشتن و کالا دیدن زن، آزاد کند که بتوانند خود بدست خود زنانشان را بعنوان بالاترین هدایای البته نه بعنوان “کالای اقتصادی” بلکه “کالای ایدئولژیک”!!! (البته با معذرت از محتوای بسیار عالی و فوق چپ این مباحث که برای مردم جهان نافهم است که انشاالله بعد از سرنگونی رژیم در عمل برای همه مردم ایران توضیح داده خواهد شد) به رهبری عقیدتیِ مریم رجوی یعنی آقای مسعود رجوی تقدیم کنند.

بعلاوه آنها را به افرادی که هیچ اراده و اختیاری از خودشان ندارند تبدیل کند و یوغ اسارت بردگی را برگردن همه آنها طوری انداخته که از مبارزین آزادی نوکردان در خدمت امپریالیسیمی که رهبری عقیدتی آنرا بزرگترین سد و مانع و عامل بد بدختی و اسارت انسانها حتی مشکلات دبستانها و مدارس و … مینامد ساخته است.

مطمئن هستم بی بی سی عامل استعمار کهنه، نیمدار و نو و… که مزدور انگلیس و اسرائیل، و البته وزارت اطلاعات و سپاه قدس است، بهانه خواهد آورد که قضیه اینطورها که میفرمائید نیست بلکه بعضی اخبار رسیده از درون این تشکیلات باعث تردید هئیت انتخاب صد زن برتر جهان شده است، چون برادران مجاهد بعد از تقدیم “هدایای ایدئولژیک” و رهایی از قید و بندها!! خود به کارهایی پرداختند که در فقه اسلامی آقای و خانم رجوی مستوجب سنگسار است. هرچند آقای رجوی مدعی شود برای راحتی خیال همه آن مشکل پیش پا افتاده را با راه اندازی جلسات غسل روزانه حل و فصل کرده است. بعلاوه اینکه اخباری نیز از بعضی خطاهای همکیشان ما زنان در حرمسرای رجوی نیز به بیرون درز کرده که ترجیح میدهیم بعد از اینکه توانستند از حرمسرای مسعود رجوی آزاد شده و به دنیای سراسر کثافت و بدبختی و اسارت بورژوازی سرمایه داری چپاولگر آلبانی و اروپا و غرب و شرق پا بگذارند و بتوانند حرف دلشان را آزادنه بزنند، خود بازگو کنند.

بی بی سی این عامل استعمار همه اعصار و قرون اگر میتوانست بر بغض و کین خود نسبت به مریم رجوی این مبارز نستوه در راه رهبری عقیدتی و رهبر همه زنان عالم از بدو تاریخ و بقول مسعود رجوی (سیده النساء العالمین) غلبه کند نه تنها میتوانست اینهمه افتخارات را درک کرده و او را در صدر سد زن به جهان معرفی کند بلکه بهنوان یکی از کسانیکه مردان را نیز رها کرده معرفی نماید. بعلاوه خود نیز میتوانست اگر هدیه ای ایدئولژیک داشت به رهبری عقیدتی هدیه کند تا از همه قید و بندهای اسارت باری که دست و پایش را گرفته است رها شود. از ما گفتن
مرگ بر بی بی سی ، چهل، پنجاه، شصت ….مزدور وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران و اسرائیل و..
زنده باد رهبر عقیدتیِ مرده
پیش بسوی جامعه بی طبقه حرمسرایی توحیدی
فدایی رهبری عقیدتی
ط . ح. ن
25مهرماه 1398
17 اکتبر 2019

در فصل صد زن امسال فهرستی از زنان الهام بخش، تأثیرگذار و خلاق را انتخاب کرده است. در فصل صد زن ۲۰۱۹ این پرسش مطرح شد که “اگر آینده به دست زنان ساخته شود، چگونه خواهد بود؟”
درفصل صد زن امسال این پرسش مطرح شده که اگر زنان جهان را اداره کنند، آینده چگونه بود؟ از معماری که طراح بازسازی سوریه است، تا مدیر پروژه هلیکوپتر مریخ در ناسا؛ بسیاری از این زنان در رشته خودشان پیشرو هستند. برخی مانند سیاستمداری که لقب “شبح” سیاستمدار را دارد با مافیا مخالفت می‌کند یا بازیکنان فوتبالی که با ضد زن بودن مبارزه می‌کنند، همگی برای روشن کردن مسیر کسانی که راه آنها را دنبال می‌کنند، از تجربیات شخصی خود می‌گویند.
صفحه ویژه: صد زن بی‌بی‌سی ۲۰۱۹؛ آینده‌ای که زنان بنا کنند
فهرست اسامی این ۱۰۰ زن به ترتیب الفبای انگلیسی و حرفه، کشور و شرح حال آنان از این قرار است:

۱- پرشس آدامز، بالرین، آمریکا
وقتی پرشس آدامز، فقط ۸ سال داشت از آنجا که وقت زیادی را صرف رقصیدن به دور اطاق نشیمن می کرد، مادرش تصمیم گرفت او را به کلاس رقص بفرستد. پرشس در ۱۶ سالگی موفق شد از سه مدرسه مشهور باله در جهان، از جمله آکادمی باله بالشوی در روسیه، پذیرش بگیرد.
در سال ۲۰۱۷ عنوان بالرین اول، در باله ملی انگلیس را کسب کرد و یک سال بعد در مراسم اهدای جوایز ملی رقص توسط منتقدین، جایزه بهترین هنرمند نوظهور به او داده شد. از او به این دلیل که باعث شروع بحث درباره اینکه بالرین‌ها اجازه داشته باشند جوراب شلواری های رنگ بدنشان را بپوشند، تجلیل می‌شود.
۲- پروین آهنگر، فعال حقوق بشر، کشمیر تحت کنترل هند
در سال ۱۹۹۰پسر خردسال پروین که “بانوی آهنین کشمیر” خوانده می شود، در اوج قیام علیه اداره کشمیر توسط هند ناپدید شد.
پروین که پسرش یکی ازهزاران “مفقودالاثر” در این منطقه بود، انجمن والدین اشخاص مفقودالاثر را دایر کرده است. او که سال آینده سی امین سالگرد ناپدید شدن پسرش خواهد بود می گوید امید دوباره دیدن پسرش را از دست نداده.
۳- پیرا آیلو، سیاستمدار، ایتالیا
پیرا آیلو که در ایتالیا به او لقب “شبح” سیاستمدار داده شده بود، به دلیل تهدید از جانب مافیا هنگام مبارزات انتخاباتی صورتش را می پوشاند. سال گذشته بعد از این که توانست به عنوان یک کاندیدای ضد مافیا، کرسی پارلمانی را به دست آورد، سرانجام چهره خود را به مردم نشان داد.
پیرا، از تجربه خود که در ۱۴ سالگی مجبور شده بود با یکی از سردسته های مافیا ازدواج کند، در دفاع از حقوق خبررسان‌های پلیس و فرزندانشان، استفاده می‌کند.
۴- یاسمن اختر،بازیکن کریکت، بریتانیا/بنگلادش
یاسمن از اقلیت روهینگیا است که سازمان ملل متحد آنها را یکی از اقلیت‌هایی می شناسد که بیشتر از سایر اقلیت ها در جهان مورد آزار و اذیت قرار می گیرند. او درست بعد از مرگ پدرش در یک اردوگاه پناهندگان در بنگلادش متولد شد.
از وقتی که یاسمن به عنوان پناهنده به بریتانیا آمد در بازی کریکت مهارت زیادی پیدا کرده و به اتفاق دوستانش در برادفورد، یک تیم کریکت درست کرده که بازیکنانش همه از جنوب شرق آسیا می آیند. امسال او نماینده انگلستان در اولین جام جهانی کریکت کودک خیابانی، برای خیریه بود.
۵- منال الضویان، هنرمند، عربستان سعودی
کارهای منال الضویان که یک هنرمند معاصر است، پژوهش در باره نامرئی بودن، بایگانی، حافظه و نمایندگی زنان در کشورش است. از عکس های سفید و سیاه نیروی کار زنان در عربستان گرفته تا دسته ای از پرندگان که روی آنها اجازه نامه ای که زنان سعودی برای سفر ملزم به داشتن آن هستند چاپ شده، از آثار هنری منال است.
در سال ۲۰۱۸ موزه بریتانیا دو عدد از آثار هنری منال را برای مدت طولانی در گالری اسلامی به نمایش گذاشت.
۶- کیمیا علیزاده، تکواندو، ایران
از سال ۱۹۴۸ که ایران شرکت در مسابقات المپیک را شروع کرد، کیمیا اولین زن ایرانی است که در سال ۲۰۱۶ موفق به اخذ مدال در مسابقات المپیک شده است. روزنامه بریتانیایی فاینانشل تایمز، از او به عنوان “یک ورزشکار تکواندو که توانسته به دختران و زنان ایرانی برای افزایش آزادی های شخصی جرأت بخشد” نام می برد.
کیمیا که ۲۱ سال دارد اکنون برای واجد شرایط شناخته شدن جهت شرکت در مسابقات توکیو در سال ۲۰۲۰ سه بار در روز تمرین می کند و امیدوار است بتواند سبب علاقه نسل بعدی زنان ایرانی به ورزش های رزمی شود.
۷- مروه الصابونی، معمار، سوریه
وقتی جنگ در شهر حمص زادگاه مروه الصابونی در سوریه شروع شد، او که یک آرشیتکت است حاضر به ترک این شهر نشد. وی در کتابی که نوشته شرح اتفاقات آن زمان را داده و برای بازسازی ناحیه بابا عمر که ویران شده، نقشه هایی ترسیم کرده که در آن ها طبقات مختلف و گروه های متفاوت قومی یک جا زندگی می کنند.
او اداره کننده تنها وبسایتی در جهان است که اخبار رشته معماری را به زبان عربی منتشر می‌کند. مروه موفق به کسب جایزه پرنس کلاس، شده که به کسانی اهدا می شود که “دستاورد‌های چشمگیر آینده نگر در صف مقدم فرهنگ و توسعه داشته‌اند.”
۸- العنود الشارخ، فعال حقوق زنان، کویت
دکتر العنود الشارخ از بنیانگذاران کمپین لغو ۱۵۳ است که خواستار لغو قانون “قتل-ناموسی” کویت شده است. او با نهادهایی که هدفشان بهبود تساوی جنسیتی در خاورمیانه است کار می کند و اولین شهروند کویتی است که به دلیل دفاع از حقوق زنان نشان ملی لیاقت فرانسه را دریافت کرده است.
۹- ریدا الطبولی، فعال در کمپین برای صلح، لیبی
ریدا الطبولی، یکی از زنان بسیاری است که برای برابری جنسیتی مبارزه می کنند، ولی او این مبارزه را از یک منطقه جنگی انجام می دهد. سازمان او به نام “به اتفاق آن را می سازیم” برای شرکت دادن زنان در حل مناقشه لیبی تلاش می کند.
سال گذشته وی به شورای حقوق بشر در ژنو گفت در بسیاری از جلسه های سطوح بالای سازمان ملل متحد در مورد آینده لیبی، زنان شرکت داده نشده اند. ریدا الطبولی استاد دانشگاه و دارای مدرک فوق لیسانس در رشته قانون حقوق بشر بین المللی است.
۱۰- تاباتا آمارال، سیاستمدار، برزیل
تاباتا آمارال، یکی از جوان ترین نمایندگان زن در مجلس برزیل است. انتشار یک نوار ویدیویی که در آن او وزیر آموزش برزیل را با پرسش هایی که می کرد تحت فشار قرار داده بود، در اینترنت، باعث شهرت او شد.
تاباتا که مطبوعات به او لقب “آلکساندرا اوکازیو- کورتز برزیل” را داده اند و ۲۵سال دارد، در حومه سائوپولو، جایی که پدرش را به دلیل اعتیاد به مواد مخدر از دست داد بزرگ شد. تاباتا که خودش را وقف تحصیل کرده بود توانست با یک بورس کامل وارد دانشگاه هاروارد شود و در رشته های علوم سیاسی و آستروفیزیک (اختر فیزیک) فارغ التحصیل شود.
برنامه‌های اصلی او به عنوان عضو پارلمان، آموزش، حقوق زنان، ابتکارات سیاسی و آینده پایدار است.
۱۱- یالیتزا آپاراسیو، هنرپیشه سینما و فعال حقوق زنان، مکزیک
یالیتزا برای معلمی مدرسه آموزش دیده بود ولی همراهی کردن خواهرش در یک آزمون برای گزینش نقش در فیلم، سبب شد خودش را برای بازی در نقش اول فیلم رُما، به کارگردانی آلفونسو کوآرون که موفق به کسب جایزه اسکار شد، انتخاب کنند.
او اولین زن بومی بود که نامزد دریافت جایزه برای بهترین هنرپیشه، برای ایفای نقشش شده بود. اکنون او برای برابری جنسیتی، حقوق جوامع بومی و گنجاندن محفاظت از خدمه منازل در قانون اساسی فعالیت می کند.
۱۲- دانیا اش، فعال فرهنگی، لبنان
هنگامی که دانیا، شاعری که در لبنان متولد ولی در آمریکا بزرگ شده، در ۱۶ سالگی به بیروت بازگشت از این که به او توصیه شد گرایش های جنسیتی‌اش را پنهان کند شوکه شده بود.
از این رو او سازمان فراگیری را برای هنرمندان و فعالان و تنها جای امن فرهنگی و خلّاق برای زنان و جامعه دگرباشان بنا نهاد. وی و تیم همراه او این مرکز را رایگان اداره می کنند و به مردمان آسیب پذیر اجازه می دهند در این محل زندگی کنند و آنان را ترغیب می کنند که ابزار، مهارت ها و تجربیات خود را در دسترس دیگران قرار دهند.
۱۳- دینا اشراسمیت، ورزشکار، بریتانیا
دینا سریع ترین دونده زن در تاریخ بریتانیا و اولین زن بریتانیایی است که برنده یک مسابقه مهم جهانی در دوی ۱۰۰ متر شده است. پس از این که در مسابقه دو ۱۰۰متر موفق به دریافت مدال نقره شد، در مسابقات قهرمانی جهان در دوحه قطر توانست در مسابقه نهایی ۲۰۰ متر زنان، مدال طلا کسب کند.
۱۴- میمی آنگ، مدیر پروژه در ناسا، آمریکا
میمی آنگ مدیر تیمی است که هلیکوپتری را که قرار است در کره مریخ پرواز کند طراحی می کند. میمی در ۱۶ سالگی برای تکمیل تحصیلاتش به تنهایی از میانمار به آمریکا رفت. در حال حاضر او مسئول پروژه در Nasa Jet Propulsion Laboratory در انستیتوی تکنولوژی کالیفرنیاست.
میمی برای ساختن هواپیمایی تلاش می کند که به حد کافی سبک باشد که بتواند در جو بسیار نازک این سیاره سرخ پرواز کند- این هواپیما قرار است در فوریه ۲۰۲۱ به سطح کره مریخ برسد.
۱۵- نیشا ایوب، فعال حقوق دگرباشان، مالزی
نیشا ایوب که از دگرباشان است، طبق قانون اسلامی شریعت که پوشیدن لباس زنانه توسط یک مرد یا ژست یک زن به خود گرفتن مرد، در انظار عمومی را منع می‌کند، به سه ماه زندان محکوم شد.
نیشا از زمان آزاد شدن به طور خستگی ناپذیر برای حقوق دگرباشان در مالزی فعالیت می کند. وی از بنیانگذاران اولین سازمان برای دگرباشان است- همچنین او تشکیلات موسوم به تی-هوم را به راه انداخته که به مساله بی‌خانمانی زنان دگرباشی می پردازد که سن بیشتری دارند و بدون حمایت خانواده مانده اند. در سال ۲۰۱۶ وی به دلیل این فعالیت ها جایزه بین المللی زنان شجاع را در آمریکا دریافت کرد.
۱۶- جودیت باکریا، کشاورز، اوگاندا
جودیت که در یک مزرعه در اوگاندا بزرگ شده بود اولین نفر در میان هم سالان خودش بود که توانست بورس یک مدرسه معتبر شبانه روزی در بریتانیا را بگیرد و به دنبال آن از دانشگاهی در بریتانیا مدرک فوق لیسانس دریافت کند و صاحب شغلی در سیتی، مرکز فعالیت بانک های بریتانیا شد.
ولی از آنجا که این شغل او را راضی نمی کرد، کارش را رها کرد و با پس اندازش به اوگاندا پرواز کرد و یک مزرعه میوه ارگانیک به نام “میوه و سبزیجات بوساینو”، را درست کرد. از وقتی جودیت برنده یک جایزه ملی کشاورزی شد، از این موقعیت برای جلب توجهات به مسائل مرتبط با حقوق زنان از جمله فقدان مالکیت زمین، نبود دسترسی به تحصیل و خشونت های خانگی استفاده کرده است.
۱۷- آیه بدیر، کارآفرین، لبنان
شرکت آیه بدیر موسوم به لیتل بیتز، که از آن به عنوان بلوک های ساختمانی قرن ۲۱ نام برده می شود، کیت هایی از بلوک های الکترونیکی می سازد که با آهن ربا به هم وصل می شوند و با استفاده از آنها همه می توانند “بسازند، نخستین نمونه را تهیه و اختراع کنند.”
در حالی که هم اکنون هزاران مدرسه در آمریکا از این بلوک ها استفاده می کنند، امسال آیه یک برنامه ابتکاری ۴ میلیون دلاری به راه انداخت که هدفش از بین بردن فاصله جنسیتی در علوم، تکنولوژی، مهندسی و ریاضیات بود و در این راستا در کالیفرنیا کیت های لیتل بیتز را به رایگان در اختیار ۱۵ هزار دختر ۱۰ ساله قرار می دهد.
۱۸- دهاماناندا بهیکخونی، راهبه، تایلند
آیین بودایی بزرگترین مذهب در تایلند است و حدود ۳۰۰ هزار راهب بودایی در این کشور زندگی می کنند. ولی در تایلند راهبه های زن که بهیکخونی خوانده می‌شوند، به رسمیت شناخته نمی شوند و مراسم مذهبی راهبه شدنشان در خاک تایلند ممنوع است.
از این رو در سال ۲۰۰۳ دهاماناندا بهیکخونی جهت راهبه شدن به سری‌لانکا پرواز کرد و متعاقبا به عنوان اولین راهب زن به تایلند بازگشت. اکنون ۳۰۰ راهبه زن در این کشور وجود دارد . دهاماناندا در حال حاضر رئیس صومعه سونگدا ماکالیانی، است که اولین دیر بودایی در تایلند است که مختص زنان راهبه است.
۱۹- میبل بیانکو، پزشک، آرژانتین
میبل بیانکو که یک پزشک فمینیست است مدت ۴۰ سال تلاش کرده تا سلامت زنان، حق بچه دار شدن، سقط جنین و اچ آی وی/ ایدز را در برنامه سیاست عمومی آرژانتین بگنجاند.
او برای نجات جان زنان بانی اجرای سیاست هایی شده از مداوای سرطان پستان گرفته تا خشونت علیه زنان- و در برابر محافظه کاری کلیسای کاتولیک، یکی از پیشگامان برنامه آموزش و آگاهی در ارتباط با روابط جنسی بوده. امسال، سی امین سالی است که میبل رئیس بنیاد مطالعات و پژوهش در باره زنان است و در لوای این سمت، در کنفرانس های بی شمار سازمان ملل متحد شرکت کرده تا از حقوق زنان در آمریکای لاتین و جهان دفاع کند.
۲۰- رایا بیدشهری، مدرس، ایران
رایا بیدشهری، که متولد ایران است، یکی از زنان الهامبخش در بخش آموزش و دانش است. رایا موسس یک آکادمی برگزیده به نام Awecademy است که ماموریت خود را استفاده از آموزش و تحصیل برای پیشرفت جهان عنوان کرده است.
این موسسه در دوره‌های آنلاین که برای آموزگاران، دانشجویان و دانش آموزان برگزار می‌کند، واحدهای آموزشی را درباره مهارت‌های قرن بیست و یکم و با هدف تغییر مثبت انسان‌ها برای آینده ارائه می‌دهد.

۲۱- کتی بومان، دانشمند، آمریکا
کتی ،سرپرستی پیاده کردن الگوریتمی را داشت که نتیجه آن به دست آمدن اولین تصویر از یک سیاهچاله بود. او این پروژه را هنگامی که دانشجوی فوق لیسانس بود شروع کرد و اکنون استادیار علوم کامپیوتری و ریاضیات در انستیتوی تکنولوژی کالیفرنیاست.
۲۲- شینید برک فعال حقوق معلولین، ایرلند
پس از این که شینید ،در یک سخنرانی صریح و بی پرده درباره این که نتوانسته بود قفل در توالت را باز کند، صحبت کرد، به سرعت به یکی از بانفوذترین فعالان در زمینه حقوق افراد دارای معلولیت تبدیل شد. او خواستار این شد که در طراحی ها قابل استفاده بودن بیشتر همه چیز در نظر گرفته شود. وی شماری از بزرگ ترین چهره ها در صنعت مد- از جمله آنا ویتور، را به چالش کشید و خواست لباس ها را طوری طراحی کنند که برای افراد بیشتری قابل استفاه باشد.
امسال او اولین فرد گوژپشتی شد که مجله وُگ عکسش را روی جلد چاپ کرده بود. در ماه جاری هم وی اولین پادکست خود را با این هدف که ما را وادار کند تعصبات را کنار گذاشته و احساس کنیم توانایی اثر گذاشتن در جهان را داریم، به راه انداخت.
۲۳- لیزا انگلشتاین، متخصص در علم اخلاق پزشکی،آمریکا
لیزا که نویسنده کتابی درباره استفاده مردان از قرص‌های کنترل بارداری است، هدفش بهبود زندگی زنان از طریق یافتن راه های جدید برای جلوگیری از بارداری است. او همچنین متخصص بهبود شانس باروری در زنانی است که از بیماری سرطان جان سالم به در برده اند.
۲۴- اسکارلت کرتیس، نویسنده و کنشگر، بریتانیا
اسکارلت یکی از بنیانگذاران Pink Protest است که شامل جامعه آنلاینی از کنشگرانی است که کمپین موفقیت آمیز با هشتگ FreePeriods را به راه انداختند تا در مدارس انگلستان نوار بهداشتی رایگان داده شود.
آنها همچنین در بردن لایحه ای به پارلمان که هدفش گنجاندن ممنوعیت ختنه دختران در قانون کودکان بود، کمک کردند. کتاب اسکارلت به نام It Is Not OK to Feel Blue چهره های سرشناسی را گرد هم می آورد تا در باره تجربیاتشان از سلامت روانی و بدنامی مرتبط با این موضوع صحبت کنند.
۲۵- الّا دیش، فعال محیط زیست، بریتانیا
هنگامی که الاّ در یک منطقه روستایی ویلز در حال توزیع نامه های پستی بود، از دیدن انبوهی از زباله های پلاستیکی در خیابان ها شوکه شد.
از این رو الّا کمپین تولید نوارهای بهداشتی بدون استفاده از پلاستیک را شروع کرد و توانست تولید کنندگان نوارهای بهداشتی مورد استفاده دختران و زنان در هنگام عادت ماهانه را متقاعد کند که تغییر واقعی در تولید این گونه نوارها بدهند و همچنین انجمن های محلی را راضی کرد که بودجه ای را که برای دادن نوارهای بهداشتی به افراد فقیر اختصاص داده اند صرف تولید محصولاتی کنند که به محیط زیست صدمه نمی زند.
۲۶- شاران دالیوال، نویسنده و هنرمند، بریتانیا
شاران که بریتانیایی-هندی است، موسس و سردبیر مجله Burnt Roti است که به سلامت روانی و جنسی جوانان جنوب آسیا و همچنین دگرباشان میپردازد. با کمک مالی مردم او اولین شماره این مجله را در آوریل ۲۰۱۶ چاپ کرد و از آن موقع نسخه آنلاین این مجله را هم منتشر می‌کند.
سال گذشته این مجله در تلاش برای پایان دادن به بدنامی در باره جنوب آسیایی بودن و از نظر جنسی فعال بودن، در لندن میزبان کارگاه موسوم به بگذارید در باره سکس صحبت کنیم، بود.
۲۷- سلوا عید ناصر، ورزشکار، نیجریه/بحرین
سلوا در مسابقات دوحه قطر که امسال برگزار شد در رشته دوی ۴۰۰ متر، با سریع ترین دویدن از هر زن ورزشکاری در متجاوز از سی سال گذشته، همه را شگفت زده کرد.
قهرمان دوی ۴۰۰ متر جهان در ایالت آنامبرا در نیجریه متولد شد ولی در ۱۴ سالگی در جستجوی فرصت برای ادامه فعالیت در رشته دو به بحرین رفت. به همین جهت حالا نماینده بحرین در مسابقات بین المللی است.
۲۸- رانا القلیوبی، پیشگام در هوش مصنوعی، مصر
رانا یکی از پیشگامان هوش عاطفی مصنوعی است. او به کمک Affectiva موفق به ساختن نرم افزاری شده که می تواند با تجزیه تحلیل حالات صورت از طریق یک دوربین احساسات را درک کند.
این تکنولوژی در خودروها نصب می شود تا راننده های خواب آلود را متوجه کند. وی همچنین مروج برابری جنسیتی در تکنولوژی است. او دارای مدرک دکترا از دانشگاه کمبریج و فوق دکترا از دانشگاه ام آی تی در آمریکاست.
۲۹- ماریا فرناندا اسپینوزا، رئیس مجمع عمومی سازمان ملل متحد، اکوآدور
ماریا فرناندا اسپینوزا، چهارمین زنی است که در تاریخ سازمان ملل متحد پست ریاست مجمع عمومی را داشته است. همچنین وی اولین زن از آمریکای لاتین و منطقه کارائیب است که این مقام را احراز کرده.
ماریا از دولت ها خواسته که میلیاردها دلار را به هزینه مقابله با تغییرات اقلیمی اختصاص دهند و اعلام کرده که مصمم است با تبعیض جنسیتی مقابله کند.
۳۰- لوسیندا اوانز، فعال حقوق زنان، آفریقای جنوبی
در حالی که تعداد قتل‌ها و تجاوزهای جنسی به زنان و دختران در آفریقای جنوبی رو به افزایش است، لوسیندا به صورت بلندگویی برای زنان درآمده است. او رهبری راهپیمایی های سراسری و تجمع های اعتراضی هزاران زن در خیابان های کیپ تان را دارد و از دولت می خواهد به جای حرف زدن، عمل کند.
لوسیندا یک سازمان غیرانتفاعی به نام زنان ما را شفا دهید، تاسیس کرده که ارائه دهنده خدماتی از جمله مشاوره و کمیته های تجسسی برای یافتن دختران ربوده شده و نیز خانه های امن برای زنانی است که از خشونت های خانگی فرار می کنند.
۳۱- جرارد فرناندز، راهبه کلیسای کاتولیک، سنگاپور
خواهر جرارد، یک راهبه کاتولیک در سنگاپور است که مدت سی سال به محکومینی که در صف اعدام بوده اند تسلی داده است. او که اکنون ۸۱ سال دارد ۱۸ زندانی را تا پای چوبه دار همراهی کرده است.
۳۲- بتانی فیرث، قهرمان شنا پارالمپیک، بریتانیا
زمانی که بتانی کودک نوپایی پیش نبود، داخل استخر مخصوص بزرگسالان افتاده بود. اما پس از فائق آمدن بر ترس از آب که به دنبال افتادنش در استخر بود، در مسابقات شنای پارالمپیک سال ۲۰۱۲ شرکت داشت. تا اکنون او چهار بار برنده مدال طلا در مسابقات پارالیمپیک شده و رکوردهای متعددی را شکسته است. در مسابقات پارالیمپیک سال ۲۰۱۶ در ریو، بتانی در تیم بریتانیا صاحب بیشترین تعداد مدال بود.
امسال در مسابقات قهرمانی جهانی شنای معلولین در لندن موفق به کسب دو مدال طلا شد. بتانی به دلیل خدماتش به ورزش شنا موفق به کسب نشان ام بی ای شده است.
۳۳- آول فیشر، روزنامه نگار و از فعالان حقوق دگرباشان، ایسلند
آول، یا اوگلا کریستجنودوتی جونزدوتیر، روزنامه نگار، نویسنده و از کسانی است که در کمپین حقوق دگرباشان شرکت دارد. او دستیار کارگردان فیلمی به نام “نسل من” است که بر زندگی فراجنسیتی ها و نوجوانانی که فاقد هویت جنسی هستند تمرکز کرده است.
۳۴- شلی آن فریزرپرایس، ورزشکار، جامائیکا
پس از آن که شلی در ماه گذشته در دوحه در دوی ۱۰۰ متر در ۱۰.۷۱ ثانیه برنده شد، عنوان های قهرمانی جهانی دوی صد متر او از یوسین بولت، هم بیشتر شد.
به این ترتیب این قهرمان جامائیکایی مسن ترین زنی است که تا کنون توانسته در مسابقات دوی ۱۰۰ متر المپیک یا جهانی، برنده شود. همچنین اولین مادری است که از سال ۱۹۹۵ تا کنون برنده این مسابقه می‌شود. شلی پسر دو ساله خود “زیون” را روی زانویش نشانده بود و می گفت می خواهد “الهام بخش زنان برای تشکیل خانواده شود”
۳۵- ظریفه غفاری، شهردار، افغانستان
ظریفه در ۲۶ سالگی اولین شهردار زن در افغانستان است. رئیس جمهور افغانستان او را به سمت شهردار میدان شهر ولایت وردک، که شمار زیادی از نفرات طالبان در آنجا به سر می برند، منصوب کرد. علیرغم این که زندگی در این شهر برای او بسیار خطرناک بود، این شغل را قبول کرد. در اولین روز آغاز کارش مردان عصبانی به دفترش ریختند.
با این وجود، ظریفه به عنوان بخشی از ابتکارش برای تمیز نگاهداشتن شهر، با کیسه های رایگان زباله به خیابان ها می رود و می گوید هدف او این است که مردم قدرت زنان را باور کنند.
۳۶- جلیله حیدر، حقوقدان، پاکستان
تخصص جلیله که یک وکیل مدافع حقوق بشر است، دفاع از حقوق زنان در پاکستان و فراهم آوردن خدمات قانونی رایگان برای زنان مستمند است.
او موسس مرکز”ما انسان‌ها” یک نهاد غیرانتفاعی است که با جوامع محلی برای ایجاد فرصت جهت زنان آسیب پذیر و کودکان همکاری می کند. او اولین زن وکیل از جامعه هزاره است که تحت آزار قرار دارند و در سال ۲۰۱۸ در تقاضا برای محافظت از مرم هزاره دست به اعتصاب غذا زد.
۳۷- تیلا هریس، قهرمان فوتبال استرالیایی و مشت زن، استرالیا
تیلا برای باشگاه فوتبال کارلتون در لیگ ای اف ال زنان، فوتبال استرالیایی بازی می کند. او یک مشت زن حرفه ای هم هست. در ماه مارس گذشته عکس او در حال پا زدن به توپ در جریان یک مسابقه، موجب اظهارنظرهای زن ستیزانه‌ای شد. اکنون مجسمه برنز تیلا که در تاریخ ورزش استرالیا پا زدن با توپ او را جاودانی می کند در میدان فدراسیون ملبورن نصب شده است. تیلا همچنین یک رکور دار بوکس حرفه ای است.
۳۸- هولی، رها شده ازباند قاچاق زنان، آمریکا
هولی کسی است که از قاچاق زنان در شهر کلمبوس در ایالت اوهایوی آمریکا خود را نجات داده. مادرش او را وقتی ۱۵ ساله بود فروخت و او مدت ۱۷ سال به دلیل اعتیاد به مواد مخدر به صورت یک برده حاضر به هر کاری شد. با کمک یک برنامه ابتکاری دادگاه به نام CATCH Court که جنایتکارانی را که در حقیقت قربانی هستند شناسایی می کند، موفق شد در سال ۲۰۱۵ فرار کند. بیشتر زنانی که در آمریکا قربانی قاچاق جنسی شده اند، خالکوبی ها و نشان هایی در بدنشان دارند و هولی اکنون خالکوبی های بدن خودش را تغییر شکل داده است.
هولی برای تحصیل در رشته ارتباطات موفق به گرفتن بورس شد و اکنون به گرفتن مدرک در رشته حقوق فکر می کند. در حال حاضر او به عنوان وکیل قانونی برای کسانی که قربانی خشونت‌های خانگی شده اند در یک دادگاه محلی کلمبوس کار می کند و اداره یک سازمان غیرانتفاعی به نام Reaching For the Shining Stars را هم به عهده دارد و هر هفته به اتفاق سایر داوطلبان بسته های حاوی وسایل مورد نیاز را میان قربانیان احتمالی قاچاق زنان توزیع می کند.
۳۹- هوآنگ ونزی، مشت زن حرفه‌ای، چین
هوآنگ که ۲۹ سال دارد یکی از اعضای گروه کوچک ولی رو به بزرگ تر شدن مشت زن های زن در چین است. وی با به چالش کشیدن نقش های سنتی زنان در چین به افسردگی پس از وضع حمل غلبه کرد و توانست سال گذشته در مسابقه مشت زنی سوپر مگس وزن زنان آسیا برنده کمربند طلا شود. او مصمم است به مبارزه علیه بدنامی اجتماعی برای ورزشکاران زن ادامه دهد.

۴۰- لوچیتا هورتادو، هنرمند، ونزوئلا
لوچیتا هنرمندی است که موفق شده امسال در ۹۸ سالگی اولین نمایشگاه انفرادی خود را در یک گالری عمومی دایر کند. او که در ونزوئلا متولد شده، همسر لی مولیکان، یک هنرمند سرشناس است و سال ها آثار هنری خود را به عنوان یک دفتر خاطرات خصوصی حفظ کرده بود. وقتی یک موزه دار برای تمیز کردن استودیوی شوهرش که فوت کرده بود رفت، موفق به کشف ۱۲۰۰ رقم از آثار هنری لوچیتا شد. حمایت از محیط زیست در آثار هنری لوچیتا منعکس شده است.
۴۱- یومی ایشیکاوا، موسس جنبش مبارزه با کفش پاشنه بلند اجباری، ژاپن
یومی که از درد ۸ ساعت پوشیدن کفش پاشنه بلند در محل کار خسته شده بود، تصمیم گرفت دق دلی خود را در توییتر خالی کند. در ظرف چند روز جنبش kutoo #، متولد شد و هزاران زن داستان های خود را در باره این که به عنوان بخشی از یونیفورم محل کار ناچار به پوشیدن کفش پاشنه بلند هستند، تعریف کردند.
یومی توماری با ۲۰ هزار امضا در این زمینه تهیه کرد که آن را در اختیار دولت گذاشت.
۴۲- اسما جیمز، روزنامه نگار/کنشگر، سیرالئون
اسما از راه روزنامه نگاری و فعالیت های اجتماعی به صورت صدای زنان بی صدای سیرالئون در آمده است.
پس از آن که اسما از تجاوز جنسی به یک دختر پنج ساله با خبر شد از موقعیت رسانه‌ای خود برای به راه انداختن کمپین سه‌شنبه سیاه، استفاده کرد. این کمپین زنان را در اعتراض به افزایش تجاوزهای جنسی و سوءاستفاده از دختران زیر دوازده سال، ترغیب به پوشیدن لباس سیاه در آخرین سه‌شنبه هر هفته می کرد. این کمپین سبب شد رئیس جمهور اصلاح سیاست‌های مرتبط با خشونت‌های جنسی را سریع تر انجام دهد.
۴۳- آرانیا جوهر، شاعر، هند
آرانیا از اشعار ضربی برای پرداختن به موضوعاتی مانند برابری جنسیتی، سلامت روان و بدن استفاده می کند. یک برنامه او به نام راهنمای یک دختر پوست قهوه ای برای زیبایی، را بیش از سه میلیون نفر در یوتیوب تماشا کرده اند.
۴۴- کاترینا جانستون،زیمرمن، مردم شناس، آمریکا
کاترینا یک مردم شناس شهری است که برای این که شهرها جای بهتری برای زندگی باشند کار می کند. او یکی از موسسین برنامه ابتکاری شهرهایی که زنان اداره می کنند، است که هدفش دادن نقش موثر به زنان در برنامه ریزی و طراحی های مختص شهر است.
۴۵-گادا کادودا، مهندس، سودان
دکتر گادا کادودا، به زنان مناطق دورافتاده کمک می کند که برای رساندن برق به دهکده هایشان از انرژی خورشیدی استفاده کنند و به این منظور آنها را به عنوان مهندسین جامعه شان آموزش می‌دهد. او از فعالان یونیسف است و نقش اصلی را در آوردن اولین آزمایشگاه به سودان داشته است که هدفش فراهم آوردن امکانات برای دانشجویان جهت همکاری و حل مشکلات به طور مشترک است. دکتر گادا بنیانگذار جامعه دانش سودان است که به پژوهشگران جوان امکان می دهد با دانشمندان و مدرسین داخل و خارج از این کشور آزادانه تماس داشته باشند.
۴۶- امی کارل، بیوآرتیست، آمریکا
امی که با یک بیماری نادری متولد شده که در نتیجه آن پوست بدنش را از دست داده، از همان بچگی به امکان این که با تکنولوژی صحیح، بدن انسان قادر به چه کارهایی می تواند باشد، فکر می‌کرد. از جمله کارهای امی بیوآرتیست که برنده جایزه شده، یک دست انسان است که با چوب بست ها و سلول های بنیادی سه بعدی چاپ شده، ساخته شده است.
۴۷- احلام خضر، رهبر معترضین، سودان
پسر ۱۷ ساله احلام که خودش را “مادر تمام شهیدان سودانی” می خواند، در جریان تظاهرات صلح آمیز سال ۲۰۱۳ کشته شد. از آن هنگام احلام زندگی خودش را وقف جستجوی عدالت برای پسرش و مبارزه برای احقاق حقوق تمام کسانی کرده است که در سودان کشته یا “ناپدید” شده اند.
او در مبارزات زیرزمینی و تظاهرات شرکت داشت و هنگامی که دستگیر شد توسط نیروهای امنیتی مورد “ضرب و شتم بی رحمانه” قرار گرفت. در نهضتی که در دسامبر ۲۰۱۸ علیه عمر البشیر، رئیس جمهور وقت شکل گرفته بود، احلام یکی از معترضین برجسته بود که با مناسبات قوی با جوانان، راهپیمایی ها را رهبری می کرد.
۴۸- فیونا کالبینگر، قهرمان دوچرخه سواری، آلمان
فیونا که درباره سرطان تحقیق می کند، در سال جاری اولین زنی شد که تا کنون درمسابقه دوچرخه سواری بین قاره‌ای که یکی از دشوارترین مسابقات دوچرخه سواری است-برنده شده است.
او با طی ۴هزار کیلومتر در ۱۰ روز-از بلغارستان تا فرانسه- ۲۶۴ رقبیش را که اکثر آنها مرد بودند، شکست داد.
۴۹- هیوری کان، قهرمان کشتی سومو، ژاپن
کان که ۲۱ سال دارد در کشتی سومو در ژاپن یک قهرمان است. علیرغم این که در این کشور رقابت حرفه ای در کشتی سومو برای زنان ممنوع است. در سال ۲۰۱۸ او سوژه فیلم مستند Little Miss Sumo بود که برنده جایزه شده بود. این فیلم به مبارزه کان برای تغییر مقررات یکی از قدیمی‎ترین ورزش‌های جهان می پردازد و به نقش زنان در کشتی سومو، اهمیت می دهد.
۵۰- آیساتا لام، کارشناس سرمایه‌گذاری خرد، موریتانی
آیساتا لام، اتاق بازرگانی جوانان را در موریتانی بنیان گذاشت تا از زنان جوان کارآفرینی که برای شروع کار خود نیاز به منابع مالی داشتند، حمایت کند.
او از مدافعان سر‌سخت حقوق زنان است و در موقعیت‌ها و سخنرانی‌های گوناگونش از زنان برگزیدهٔ موریتانی تقدیر می‌کند. او از سوی رئیس‌جمهور فرانسه امانوئل مکرون به عنوان مشاور کمیته مشورتی برابری جنسیتی گروه جی- ۷ انتخاب شد.
۵۱- سو جونگ‌لی، روانشناس پزشکی‌قانونی، کرهٔ جنوبی
پروفسور سو جونگ ‌لی، روان‌شناس جنایی بر روی چندین پروندهٔ قتل بسیار مهم در کرهٔ جنوبی کار کرده است. او که در دانشگاه کایونگی واقع در سئول کار می‌کند، سیستم قانون‌گذاری را به چالش کشید و در جهت پیشبرد لایحهٔ منع تعقیب تلاش کرد. او بر این باور بود که تعقیب قضایی در بیشتر موارد منجر به جرم‌های بزرگ‌تری می‌شود که قربانیان آن زنان بی‌پناه هستند.
۵۲- فیفی لی، پیشگام هوش مصنوعی، آمریکا
فیفی لی ۱۶ ساله بود که وارد ایالات متحده شد بدون آنکه انگلیسی بلد باشد و در کسب‌و‌کار خشک‌شویی مادر و پدرش به طور نیمه‌وقت شروع به کار کرد.
حالا به طور گسترده‌ به عنوان یکی از پیشروان هوش مصنوعی شناخته شده است. معاون سابق گوگل و یکی از مدیران مؤسسهٔ استنفورد در پروژهٔ هوش مصنوعی انسان‌محور (HAI) که در زمینهٔ چگونگی ایجاد هوش مصنوعی با معیار‌های اخلاقی پژوهش می‌کنند. لی یکی از بنیان‌گزاران AI۴ALL است که بر استخدام بیشتر زنان و اقلیت‌ها در پروژه‌های هوش مصنوعی تلاش می‌کند.
۵۳-اریکا لوست، فیلمساز، سوئد
فیلمساز برگزیده‌ٔ مستقل پورنوگرافی که در زمینهٔ همیاری زنان در شکل‌گیری آیندهٔ فیلم‌های پورن تلاش می‌‌کند. او راهنمایی برای والدین نوشته است که چگونه با فرزندان خود دربارهٔ پورنو‌گرافی گفتگو کنند.
۵۴- لورن ماهون، نجات‌یافته از سرطان، بریتانیا
لورن ماهون از طرف جمیله جمیل و سایت “آی وی” ، نامزد ۱۰۰ زن بی‌بی‌سی شد. لورن ماهون یکی از سه نفری است که در برنامهٔ سه نفرهٔ پاور‌هاوس به نام” از شر سرطان خلاص شویم ” و پادکست‌های “تو و من و سی بزرگ” شرکت کرده است.
او کمپین و گروهی به نام “دختران علیه سرطان” در اینترنت درست کرده تا اطلاعات مؤسسات خیریهٔ مرتبط با سرطان را در اختیار دختران جوان بگذارد؛ خبرهای جدید در مورد روش‌های نوین درمانی و توصیه‌هایی برای بهترین خرید به افراد مبتلا به سرطان.
۵۵- جولیا ماکانی، پزشک و دانشمند، تانزانیا
جولیا اهل تانزانیا، یکی از پنج کشور جهان است که بالاترین میزان تولد نوزادان با بیماری کم‌خونی داسی‌شکل سالانه اتفاق می‌افتد. او دو دهه از عمر خود را وقف پژوهش در زمینهٔ یافتن درمانی برای این بیماری کرده است و تلاش می‌کند بر سیاست‌های بهداشتی کشور اثر بگذارد تا افراد در سراسر آفریقا بتوانند به آزمایشات تشخیصی و دارو‌های لازم دسترسی پیدا کنند.
۵۶- لیزا مندمیکر، طراح انتزاعی، هلند
لیزا سرپرست گروهی است که با همکاری مرکز پزشکی ماکسیما در هلند، نمونه‌ٔ رحم مصنوعی می‌سازند. آنها امیدوارند این رحم‌ها در ۱۰ سال آینده جای انکوباتور‌ها را برای نوزادان بگیرد. لیزا که طراحی اجتماعی است طراحی را ابزاری برای بحث و به چالش کشیدن مفروضات و پرسش و انگیزه می‌بیند.
۵۷- جیمی مارگولین، فعال تغییر اقلیم، آمریکا
وقتی شانزده ساله بود یکی از کسانی بود که جنبش ساعت صفر را شروع کردند و از شبکه‌های اجتماعی برای سامان دادن به اولین راهپیمایی‌ جوانان برای تغییر اقلیم در ۲۵ شهر ایالات متحده از جمله واشنگتن دی‌سی استفاده کردند. او اخیراً همراه با گرتا تونبرگ در کنگرهٔ آمریکا شهادت داد.
۵۸- فرانسیا ماکوئز، فعال محیط‌زیست، کلمبیا
رهبر قدرتمند انجمن آفروـ کلمبیایی، فرانسیا مارکوئز، راهپیمایی ۱۰ روزهٔ زنان به مسافت ۳۵۰ مایل تا پایتخت کشورش را رهبری کرد تا سرزمین اجدادی خود را از معدنچیان غیر‌قانونی باز‌پس‌گیرد.
پس از ۲۲ روز اعتراض در خیابان‌ها، دولت کلمبیا پذیرفت که جلوی معدن‌‌کاری غیر‌قانونی در منطقه‌ کوهستانی لاتوما را بگیرد. فعالان حقوق بشر و محیط‌زیست برای این فعالیت‌ها مدام تهدید به مرگ می‌شدند و تلاش‌های او باعث شد که موفق به کسب مدال پر‌افتخار طلای محیط‌زیستی گلدمن شود.
۵۹- گینا مارتین، فعال اجتماعی، بریتانیا
گینا مارتین، پس از آنکه در فستیوال موسیقی دو مرد دامن او را بالا زدند و از بدن او عکس گرفتند، کارزاری به راه انداخت تا این عمل را در بریتانیا و ولز غیر‌قانونی کنند.
پس از ۱۸ ماه پیکار، امسال این قانون تغییر کرد. بر مبنای قانون جدید تا به حال ۴ مرد محکوم شده‌اند. بازپرسان می‌گویند همهٔ قربانیان” در وسایل نقلیهٔ عمومی، خرید یا رویداد‌های عمومی مشغول کار خود بودند که هدف این اقدام قرار گرفته‌اند”.

۶۰- سارا مارتینز دا‌سیلوا، پزشک متخصص زنان و زایمان، بریتانیا
سارا یکی از پزشکان زنان و زایمان برجستهٔ اسکاتلند است. او که دانشیار طب باروری در دانشگاه داندی است، به طور متمرکز بر ناباروری مردان کار می‌کند و تلاش می‌کند تا جلوی درمان‌های شدید و غیر‌ضروری برای ناباروری زنان را بگیرد.
۶۱- رجا مزینی، خواننده، الجزیره
ویدئوی موسیقی سیاسی رجا مزینی به نام “الو نظام حکومت” بیش از ۳۵ میلیون بازدید‌کننده در یوتیوب داشته است. ترانه‌های ضد دولتی او که به بی‌عدالتی‌‌های اجتماعی، فساد و رشوه‌خواری و نابرابری‌ها می‌پردازد او را ناچار به خروج از الجزایر کرد.
حالا در پراگ زندگی می‌کند و با صدایش با معترضان الجزایری همراهی می‌کند. در سال ۲۰۱۹ ده‌هاٰ هزار نفر از جوانان الجزایری برای تغییر به خیابان‌ها آمدند.
۶۲- ساسمیتا موهانتی، کارآفرین فضا، هند
ساسمیتا که طراح سفینهٔ فضایی است و اولین کسب‌و‌کار فضایی هند را شروع کرده است در این کشور به عنوان “زن فضایی” نامیده و تحسین می‌شود. او از فعالان سر‌سخت مقابله با تغییر اقلیم است و از کسب‌و‌کار خود برای بررسی و مشاهدهٔ تغییرات اقلیمی از فضا بهره می‌برد.
۶۳- بندیکت ماندل، کارآفرین مواد غذایی تازه، جمهوری خلق کنگو
بندیکت وقتی ۲۴ ساله بود می‌دید که در سراسر جمهوری خلق کنگو محصولات تازه بسیاری تولید می‌شود از سیب‌زمینی تا پشن‌فروت اما همچنان مردم کشورش در فقر به سر می‌برند.
او می‌گوید که فروشگاه‌ها پر از محصولاتی بودند که در جمهوری خلق کنگو تولید میشد، اما صادر شده بود و پس از فرآوری با مواد نگه‌دارنده، با قیمت گران دوباره وارد کشور می‌شدند.
در تلاش برای اعتماد دوباره به محصولات محلی او غذاخوری “سورپرایز تروپیکال” را در حومهٔ پایتخت، کین‌شاسا، بنیان گذاشت که غذایی سالم برای بیرون بردن آماده می‌کرد، همراه با نوشیدنی و چیپس موز. ۵ سال پس از آن این شرکت به طور آنلاین محصولات تازه را به تمام شهر ارسال می‌کند و تصمیم دارد که فعالیت خود را در سراسر جمهوری خلق کنگو گسترش دهد.
۶۴- سوبهالاکشمی ناندی، متخصص برابر جنسیتی، هند
سوبها لاکشمی، که در مرکز بین‌المللی تحقیقات زنان کار می‌کند، بیش از ۱۵ سال است که در زمینهٔ برابری جنسیتی در آسیا فعالیت می‌کند. او به طور متمرکز بر حقوق زنان روستایی و پایان دادن به خشونت علیه زنان و بهبود تحصیل و آموزش زنان فعالیت می‌کند.
۶۵- ترنگ نگوین، فعال حفاظت از محیط زیست، ویتنام
ترنگ نگوین که در ویتنام بزرگ شده است از کودکی مدام شاهد به زنجیر کشیدن میمون‌ها و فروش آنها در خیابان‌ها بود و اسارت خرس‌ها برای استفاده‌های دارویی از شیرهٔ صفرای آنها بود. او در رشتهٔ مدیریت تنوع زیستی دکترا گرفت و مؤسسهٔ وایلد اکت را بنیان گذاشت. مؤسسه‌ای غیر‌انتفاعی که به مسئولان در محافظت از حیات‌وحش در برابر تجارت غیر‌قانونی حیات‌وحش یاری می‌رساند.
در سال ۲۰۱۸، او اولین دورهٔ کارشناسی ارشد مبارزه با تجارت غیر‌قانونی حیات‌وحش را در کشورش ایجاد کرد تا نسل جدیدی از محافظان حیات‌وحش پرورش دهد.
۶۶- ون تی نگوین، مدیرعامل و مدافع حقوق معلولان ، ویتنام
ون یکی از مؤسسان مرکز” ویل تو لیو” است که در پایتخت ویتنام، هانوی، آموزش‌هایی برای افراد ناتوان و کم‌توان ازارائه می‌‌کند. هدف او ایجاد فضا و امکانات برابر کاری برای همه است . او هم‌چنین مدیر شرکت ایماگاتور با ۸۰ نفر پرسنل است که نیمی از آنها را افراد معلول تشکیل می‌دهند.
۶۷- ناتاشا نوئل، متخصص یوگا، هند
ناتاشا یک یوگینی است، زنی که استاد یوگا و مربی بدن‌سازی است. او که طرفداران زیادی در شبکه‌های اجتماعی دارد از افرادی است که دید مثبتی به بدن خودشان دارند و اغلب به طور آشکاری درباره‌ٔ کودکی تلخ خود در شبکه‌های اجتماعی می‌نویسد. وقتی سه سالش بود مادرش را از دست داد و قربانی آزار جنسی شد.
۶۸- اکساندریا اوکازیو کورتز، نماینده مجلس، آمریکا
اکساندریا اوکازیو کورتز که امسال ۲۹ ساله می‌شود، جوان‌ترین نماینده‌ای است که تا به حال در کنگرهٔ ایالات متحده بوده است. او در برانکس، شمالی‌ترین محلهٔ نیویورک بزرگ شده است و در سال ۲۰۱۶ داوطلب شرکت در انتخابات ریاست جمهوری شده بود.
در نهایت شگفتی او توانست در ژوئن ۲۰۱۸ نامزد‌های قدیمی کنگره را شکست دهد و از آن زمان به آیندهٔ دموکرات‌ها مشهور شد. وضعیت ظاهری او در هنگام ادای سوگند نمایندگی تصادفی نیست. او رژ لب قرمز زده و گوشواره‌های حلقه‌ای طلایی آویخته است و می‌گوید: ” این بار اگر کسی به دختری از برانکس بگوید گوشواره‌های حلقه‌ایت را در بیاور، او می‌تواند بگوید من مثل نمایندهٔ کنگره لباس پوشیده‌ام.”
۶۹- فریده عثمان، شناگر، مصر
او که به “ماهی طلایی” مشهور است، در سال ۲۰۱۷ اولین زن مصری بود که در مسابقات ۵۰ متر شنای پروانه در جام جهانی ورزش‌های آبی فینا مدال برنز به دست آورد. او امسال هم مدال برنز دیگری گرفت. او در دانشگاه‌های مختلف برای الهام‌بخشی نسل جوان و تشویق آنها به شنا سخنرانی‌هایی برگزار می‌کند. او به تلاش و تمرین‌هایش ادامه می‌دهد تا آرزوی کسب مدال المپیک توکیو ۲۰۲۰ را عملی کند.
۷۰- آشچاریا پیریس، طراح، سریلانکا
در سری‌لانکا، آشچاریا پیریس در سال ۲۰۰۰، از سر کارش در بانک به خانه بر‌می‌گشت که بمبی منفجر شد و باعث نابینایی او شد. به دلیل این ناتوانی کارش را از دست داد اما رؤیایش را جامهٔ عمل پوشاند. او آرزو داشت طراح لباس شود و این کار را با توضیح و توصیف ایده‌هایش به خیاط عملی کرد.
او در رقابت‌های “آپ اند کامینگ” طراحان مد در سریلانکا به مرحلهٔ نهایی رسید و اکنون سخنرانی‌های انگیزه ‌دهنده‌ای در کارخانه‌های پوشاک اجرا می‌کند تا زنان جوان را به پیگیری رؤیاٰهایشان تشویق کند.
۷۱- دانیت پلگ، طراح، اسرائیل
دانیت، طراح مد، یک بار می‌خواست به کنفرانسی برود و لباس مناسبی نداشت و به سرعت دامنی در لپ‌تاپ خود طراحی کرد و چاپ سه‌بعدی گرفت و آن را پوشید. او مایل است همه زنان بتوانند چنین کاری بکنند. مجموعهٔ لباس‌های چاپ سه‌بعدی او در مجلهٔ ووگ و بر تن تایرا بنکز، سوپر‌مدل آمریکایی به نمایش در آمد.
۷۲- آتوم پلتیر، فعال آب بهداشتی کانادا
آتوم پلتیر از زمانی که فقط هشت سال داشت برای تأمین آب آشامیدنی سالم و بهداشتی برای بومیان کانادا کارزار‌های مختلفی بر پا کرده است. امسال او با ۱۴ سال سن لقب رئیس کمیسیون آب سرزمین انیشینابک ( بومیان) را گرفت و این نقش از خالهٔ بزرگش ژوزفین ماندامین به او رسید.
۷۳- سوئیتنیا پوسپا لستاری، غواص و فعال محیط زیست، اندونزی
سوئیتنیا بنیاد “کلین اکشن دایورز” را برای پاکسازی زباله‌های دریایی در اندونزی ایجاد کرد. آنها اکنون ۱۵۰۰ داوطلب دارند که در سراسر جزیره و جنوب شرقی آسیا فعالیت می‌کنند.
او هم‌چنین در کشورش کارزار#نهبهنی‌_آشامیدنی را به راه انداخت و باعث کاهش مصرف نی پلاستیکی یک بار مصرف در بیش از ۷۰۰ رستوران شد.
۷۴- مگان راپینو، فوتبالیست، آمریکا
مگان راپینو دو بار برندهٔ جام جهانی شده است و یکی از کاپیتان‌های تیم ملی فوتبال زنان آمریکاست. او تیم را در جام جهانی زنان ۲۰۱۹ به پیروزی رساند و صاحب بیشترین گل‌های این دوره از مسابقات شد.
ماه گذشته در میلان او را بهترین بازیکن فوتبال زنان نامیدند. مگان مدافع سر‌سخت برابری در فوتبال است و در پی اقداماتی قانونی نسبت به فدراسیون فوتبال ایالات متحده برای پرداخت برابر به بازیکنان و مقابله با نژاد‌پرستی در میان هواداران است. او چهرهٔ مدافع حقوق دگرباشان در بازی‌هاست.
۷۵- اونجالی رئوف،نویسنده، بریتانیا
اونجالی رئوف تازه از عمل جراحی مرگ‌و زندگی به هوش آمده بود که ایدهٔ اولین کتابش به ذهنش رسید. کتاب “پسر ته کلاس” را با الهام از ملاقات واقعی‌اش با مادر پناهنده‌ای درکاله فرانسه نوشته است. داستان از دید کودکی در بحران پناهندگی روایت می‌شود و در سال ۲۰۱۹ جایزهٔ کتاب کودک واتر‌استون را گرفت.
او هم‌چنین بنیان‌گذار “میکینگ هر استوری” است، که در پی پایان اذیت و آزار و بردگی و بهره‌برداری جنسی از زنان و دختران در بریتانیا و کشور‌های دیگر است.
۷۶- چارلین رن، فعال آب بهداشتی، چین
چارلین رن، پس از فارغ‌التحصیلی MyH۲O را ایجاد کرد تا راهی برای کمبود آب آشامیدنی سالم در مناطق روستایی چین بیابد. اکنون سازمان غیر‌انتفاعی او اطلاعات شبکهٔ آب سراسری را ارائه می‌دهد و مردم محلی و دانش‌آموزان و دانشجویان را آموزش می‌دهد تا خودشان آزمون‌های لازم را انجام دهند و سازمان‌های آب را خبر کنند که کجا وارد عمل شوند و چه مناطقی نیاز به کمک دارند.
۷۷- ماریا رسا،خبرنگار، فیلیپین
ماریا رسا روزنامه‌نگار برگزیده فیلیپین است که وبسایت Rappler را برای ارائهٔ خبرهای غیر‌واقعی و نادرست درست کرد. به دلیل انتقاد از خشونت‌های رئیس‌جمهور دوترته در مبارزه با مواد مخدر، در اینترنت بارها تهدید به تجاوز و مرگ شد. امسال هم دو بار به اتهام “جرایم اینترنتی” دستگیر شد. وکیل حقوق بشر امل کلونی وکالت او را به عهده گرفته است.
۷۸- جمیلا ریبیرو، نویسنده و فعال برابری‌طلب ، برزیل
جمیلا ریبیرو نویسنده و یکی از افراد بسیار مؤثر در جنبش‌های حقوق زنان آفروـ برزیلی است. کار‌های او بیشتر بر موضوعاتی مثل فمینسم سیاهان، نژاد‌پرستی و توانمندی زنان متمرکز است. او مؤسس بنیادی (فیلسوف و نویسندهٔ آفرو- برزیلی) است که کتاب‌ها و آثار نویسندگان سیاه‌پوست را با بهای منصفانه‌ای منتشر می‌کند.
۷۹- جواهیر رابل، داور فوتبال، بریتانیا، سومالی
جواهیر رابل اولین زن داور فوتبال مسلمان در بریتانیاست که حجاب دارد. او هنگامی که ده سال داشت از سومالی به بریتانیا آمد و چنان شور و اشتیاقی به ورزش داشت که داور فوتبال شد. او اکنون در رشتهٔ مدیریت و مربیگری فوتبال تحصیل می‌کند و امیدوار است که در سال ۲۰۲۰ مدرک خود را بگیرد.

۸۰- نجات سلیبا، استاد شیمی، لبنان
پروفسور سلیبا پژوهشی جهانی را در زمینهٔ آلودگی هوا اداره می‌کند. او همراه با خانواده‌اش در مزرعه‌ای روستایی در لبنان بزرگ شد اما جنگ داخلی او را وادار به ترک شهرش کرد و او را به واکاوی حقایق آزارنده‌ای در مورد آلودگی هوا کشاند.
پس از مشاهدهٔ بیماری‌های بستگان و دوستان و همکارانش به دلیل قرار گرفتن در معرض مواد سمی و آلودهٔ موجود در هوا، امیدوار است که کار نوآورانه‌اش در دانشگاه بیروت، بر یکی از دشوار‌ترین چالش‌های زیست‌محیطی تأثیر بگذارد.
۸۱- نانجیرا سامبولی، متخصص برابری در دنیای مجازی، کنیا
نانجیرا مؤسسهٔ جهانی World Wide Web Foundation را در اینترنت اداره می‌کند که در تلاش برای افزایش برابری در دنیای مجازی است. او در پی راه‌حل‌هایی است که هر نوع تبعیض برای دسترسی به اینترنت برطرف شود، چه تبعیض جنسیتی چه تبعیض جغرافیایی.
۸۲- زهرا سایرز، دانشمند، ترکیه
زهرا سایرز، متخصص بیوفیزیک به دلیل گرد آوردن دانشمندانی از هشت کشور خاور‌میانه، (از طرف مجلهٔ نیچر) به “نورامید خاورمیانه” معروف است. در طول ۱۵ سال تصدی ریاست پروژهٔ SESAME او گروهی متشکل از دانشمندانی از اسرائیل، فلسطین، ترکیه و قبرس را زیر یک سقف گرد آورد تا آزمایشگاهی چند ملیتی بنیان گذاشت. او در سال ۲۰۱۹ جایزهٔ پر‌افتخار دیپلماسی علمی را برای این شاهکارش دریافت کرد.
۸۳- هیفا سدیری، کارآفرین، تونس
هیفا زمانی که ۱۶ سال داشت سایت اینترنتی غیر‌انتفاعی Entr@crush را ایجاد کرد که تا کارفرمایان بتوانند کارکنان مورد نظر خود را پیدا کنند و در آن به طور آنلاین دوره‌های مدیریت و حسابداری هم ارائه می‌داد. او در تونس برای برابری جنسیتی با سازمان ملل همکاری می‌کند.
۸۴- نور شاکر، برنامه‌نویس کامپیوتر،سوریه
نور شاکر، برنامه‌نویس کامپیوتر در سال ۲۰۰۸ سوریه را به مقصد اروپا ترک کرد تا به آنچه علاقمند بود یعنی هوش مصنوعی بپردازد. پس از ده سال تحصیل موفق در دانشگاه او مهارت‌هایش را به نوآوری و کارآفرینی تبدیل کرد. با مشاهدهٔ نبرد مادرش با بیماری سرطان، شاکر ناچار دانش خود در زمینهٔ هوش مصنوعی را به عرصهٔ پزشکی آورد.
نتیجه آن روش‌هایی خارق‌العاده با استفاده از هوش مصنوعی بود که می‌توانست دارو‌های جدیدی را بسیار سریع‌تر از انسان طراحی کند. کارهای او توجه چند شرکت بزرگ دارو‌سازی جهان را به خود جلب کرد و او در میان یکی از نوآوران زیر ۳۵ سال ام‌آی‌تی قرار گرفت.
۸۵- بونیتا شارما، مخترع،نپال
با الهام از مادرش که تصمیم گرفت درس بخواند و مدرکی بگیرد، با وجود همهٔ فشار‌ها که او را وامی‌داشت فقط زنی خانه‌دار باشد، بونیتا هم تلاش می‌کند به زنان و دختران نپالی کمک کند تا تحصیل کنند و توانمند شوند.
برای حمایت از کودکانی که به دلیل سوءتغذیه می‌مردند او Nutribeads را درست کرد، دستبندی برای مادرانی که تازه نوزادی به دنیا آورده‌اند با مهر‌ه‌هایی به رنگ‌های مختلف که به آنها یادآوری می‌کرد چه مواد غذایی باید به کودکانشان بدهند. پروژهٔ او برندهٔ جایزهٔ بنیاد ملاله برای حق تحصیل دختران یونسکو شد و او خود سازمانی برای توانمندی دختران و زنان تأسیس کرد: نوآوران وتغییر‌دهندگان اجتماعی.
۸۶- وندانا شیوا، فعال محیط زیست، هند
در دههٔ ۱۹۷۰ او در جنبش”درخت‌بغل‌‌کن‌ها” بود، زنانی که دستان خود را دور درختان حلقه می‌کردند تا اجازه ندهند آنها را قطع کنند. اکنون او یکی از رهبران شناخته‌شدهٔ فعالیت‌های محیط‌زیستی جهان است و برندهٔ جایزهٔ نوبل آلترناتیو است، “فمینیست طرفدار محیط‌زیست” که زنان را نگهبان و نگهدار محیط زیست می‌داند.
۸۷- پراگاتی سینگ، پزشک، هند
وقتی پزشک معتبری مثل پراگاتی سینگ در زمینهٔ بی‌جنس‌گرایی و فقدان تمایلات جنسی تحقیق می‌کند پیام‌هایی از زنانی دریافت می‌کند که تمایلی به سکس ندارند اما ناچار به ازدواج اجباری هستند.
او دیدارهایی برای افرادی که تمایلی به سکس نداشتند برگزار کرد. او اکنون Indian Aces را اداره می‌کند، انجمنی برای افرادی که تمایلی به سکس ندارند.
۸۸- لوبوف سوبول، فعال مبارزه با فساد، روسیه
لوبوف سوبول ، وکیلی است که در زمینهٔ انواع فساد در روسیه تحقیق می‌کند و نتیجهٔ کارش را در شبکه‌های اجتماعی و یوتیوب در اختیار میلیون‌ها کاربر می‌گذارد. امسال تابستان، او و نامزد‌های مخالف دیگر از شرکت در انتخابات محلی مسکو منع شدند که این امر باعث تظاهرات ده‌ها هزار تن از جوانان کشور شد.
۸۹- سما سوبای، وکیل، یمن
سما وکیلی است که به طور خستگی‌ناپذیر و در شرایطی دشوار از زمان شروع جنگ یمن در سال ۲۰۱۵ در آنجا کار می‌کند. او از خانواده‌هایی که فرزندان‌شان “ناپدید” می‌شوند، حمایت‌های قانونی می‌کند.
امسال گروه او در ماواتانا برای حقوق بشر، توانست بعضی از این بچه‌ها را به خانواده‌هایشان برساند. او هم‌چنان به تلاش خود برای دفاع و رهایی و تحصیل کودکان دیگری که هنوز در بند هستند، ادامه می‌دهد.
۹۰- کلیستا سی، فیلم‌نامه‌نویس و تهیه‌کننده، سنگال
اوایل سال جاری، مجموعه‌های تلویزیونی فیلمنامه‌نویس خود‌آموخته، کلیستا سی، که معشوقهٔ مردی زن دار هم هست، موجی از ناباوری در سرزمین مادری او برانگیخت.
او تهیه کننده نمونهٔ سنگالی “Sex and the City” ، با نمایش روابط جنسی آزاد ، شخصیت‌های زن با پشتکار و موفق و ارائهٔ مشکلات و درگیری‌های زنان در غرب آفریقا، از چند‌همسری گرفته تا خشونت خانگی و بیماری‌های روانی است.
۹۱- بلا ثورن، بازیگر و کارگردان، آمریکا
بلا ثورن بازیگر و کارگردان که این تابستان ۲۲ ساله شد، پس از آنکه هکری او را تهدید کرد که عکس‌های برهنهٔ او را منتشر می‌کند، او خودش این عکس‌ها را منتشر کرد و گفت: ” حالا این تصمیم خودم است، دیگر نمی‌توانی مرا تهدید کنی”.
بلا که اولین فیلم پورنو‌گرافی خود را کارگردانی می‌کند، می‌گوید آزار زنان در اینترنت زمانی از بین می‌رود که زنان بیشتری در اینترنت دست به تولید محتوا بزنند و پروژه‌هایی را تولید کنند که به امور جنسی بپردازد.
۹۲- ورونیک توونوت، پزشک، شیلی
ورونیک توونوت ابتکاری به نام “به صفر رساندن احتمال مرگ مادران” را به راه انداخته است. هدف آن نجات جان زنان باردار و نوزادان به کمک فناوری است. آنها از طریق تلفن همراه و پیام‌رسان اطلاعات بهداشتی لازم را برای مادران می‌فرستند. این کار را بنیاد Millennia۲۰۲۵ انجام می‌دهد که دکتر توونوت بنیانگذار و مدیر علمی آن است.
۹۳- گرتا تونبرگ، فعال تغییر اقلیم، سوئد
در آگوست سال ۲۰۱۸، گرتا تونبرگ ۱۵ ساله مدرسه نرفت تا در برابر پارلمان سوئد اعتراض کند. اعتراض تک‌نفره‌ای که به اعتراضی جهانی به تغییرات اقلیم تبدیل شد. فعالیت‌های او همهٔ فعالان سراسر جهان را به تحرک واداشت و میلیون‌ها نفر از جوانان در تظاهرات جمعه‌ها برای آینده Fridays for Future شرکت کردند.
امسال، او با قایقی که با انرژی خورشیدی کار می‌کرد از اروپا به آمریکا رفت، سفری حماسی برای تشویق دیگران تا از رد‌ پای کربن خود بکاهند. او هم‌چنین آشکارا دربارهٔ نشانگان آسپرگر خودش صحبت کرده است و می‌گوید:”در شرایط مناسب، کمی متفاوت بودن، قدرت فوق‌العاده است”.
۹۴- پائولا ویلارئال، برنامه‌نویس کامپیوتر، مکزیک
پائولا، برنامه‌نویس کامپیوتر خودآموخته، با نوشتن برنامهٔ Data for Justice ، برنامه‌ای که نقشهٔ تعاملی از مقایسهٔ فعالیت پلیس در منطقهٔ سفید‌پوستان و مناطق اقلیت‌نشینان ارائه می‌دهد؛ توانست ۲۰۰۰۰ محکومیت مواد‌مخدر که با تعصب نژادی صادر شده بودند را بازگرداند.
او برای این پروژه برندهٔ جایزهٔ لاتام نوآوران زیر ۳۵ سال ام‌آی‌تی شد.
۹۵- ایدا ویتالی، شاعر، اوروگوئه
شاعر ۹۵ ساله، ایدا ویتالی برندهٔ جایزهٔ سروانتس یکی از معتبر‌ترین جوایز ادبی در سرزمین‌های اسپانیایی زبان است. تاکنون فقط ۵ زن موفق به دریافت این جایزه شده‌اند و او آخرین نفر از جنبش هنری ارو گوئه به نام نسل ۴۵ است که هنوز زنده است.
او یکی از مشهور‌ترین اشعار خود، Fortune را با این سطر به پایان برده است:”انسان بودن و زن بودن، نه بیش و نه کم”.
۹۶- پیوریتی واکو، مربی زندگی، اوگاندا
پیوریتی “سنگا”ی امروزی است. نقشی سنتی که به دختران دم بخت یاد می‌داد چطور رضایت جنسی شوهران آیندهٔ خود را فراهم کنند. اما پیوریتی این نقش را دگرگون کرده است، او به زنان اوگاندایی کمک می‌کند تا در روابط خود قدرتمند‌تر شود. او از تمام زنان می‌خواهد که به حقوق قانونی خود در ازدواج توجه کنند.
۹۷- مریلین وارینگ، اقتصاددان و فعال محیط زیست، نیوزیلند
مریلین وارینگ که در سن ۲۳ سالگی به عنوان جوان‌ترین عضو پارلمان نیوزلند در سال ۱۹۷۵ مشهور بود، پیشگام فمینیست‌های اقتصادی است و نویسندهٔ کتاب ” Counting for Nothing” که به ارزش کار بدون دستمزد خانگی زنان می‌پردازد. او فعال محیط‌زیستی است که در جریان سیاست‌های عاری از سلاح‌های هسته‌ای نیوزلند هم نقش داشته است.
۹۸- امی وب، آینده‌نگر، آمریکا
امی وب، آینده‌نگری است که به رهبران دولت‌ها و مدیران شرکت‌های بزرگ جهانی توصیه‌هایی می‌کند تا برای آیندهٔ پیچیدهٔ در پیش رو آماده باشند. در سال ۲۰۱۵، او تصمیم گرفت تا نتایج تمام تحقیقاتش را به رایگان و آزادانه در اختیار عموم بگذارد.
۹۹- سارا وسلین، روزنامه‌نگار، فنلاند
سارا وسلین روزنامه‌نگار اسکولت سامی است. سامی‌ها تنها اهالی بومی اتحادیهٔ اروپا هستند. او که دو تا از سه زبان سامی در حال انقراض را بلد است، توانست با موفقیت وزیر آموزش‌ و پرورش فنلاند را راضی کند تا از آموزش زبان سامی حمایت مالی کند. او یکی از دو روزنامه‌نگاری است که هنوز به زبان اسکولت سامی مطلب تهیه می‌کنند.
۱۰۰- جینا زورلو، دین‌پژوه، آمریکا
جینا زورلو کارشناس آمار و اطلاعات دینی است چون در زمینهٔ هر چیزی، از کاربری شبکه‌های اجتماعی تا کلیساهای بزرگ و اینکه زنان مذهبی‌ترند یا مردان مطالعه و تحقیق کرده است. او مدیر مرکز تحقیق جهانی مسیحیت در ماساچوست ایالات متحده است.
سرنوشتهای یکسان بعد از پایان تاریخ مصرف
اکتبر 17, 2019
این قلم و بسیاری از مسئولین و اعضای سازمان مجاهدین که از این تشکیلات مافیایی ضد ایرانی جدا شده اند بسیار درمورد مناسبات بغایت شنیع و دودوزه بازانه و فرصت طلبانه ضد هنری مسعودرجوی و مریم رجوی با خانم مرضیه بانوی آواز ایران و بقیه هنرمندانی ایرانی که فریب شعارهای پر طمطراق این تشکیلات را خورده و به خیال کمک به دستیابی به آزادی و دمکراسی در ایران به اعتبار حضور اشخاص ملی همچون آقای هدایت الله متین دفتری و سرکار خانم مریم متین دفتری در شورا به رهبری سازمان اعتماد کردند گزارش کرده اند.

مردم مجبورند که از ما خوششان بیاید

مسعود رجوی بعد از اطمینان از نفرت مردم ایران از خودش و تشکیلاتش زمانیکه کسی به پیامهای پیوستن به ارتش آزادیبخش از درون ایران پاسخ نداد در مقابل سوال ما نسبت به بی پایگی در داخل و نفرت مردم از همدستی با صدام اصرار میکرد که نفرت مردم از ما مهم نیست، الان غرب پشتیبان ماست و رژیم را در کانون شر قرار داده [1] اگر بتوانیم رژیم را با کمک صاحب خانه (صدام حسین) که او نیز مورد پشتیبانی آمریکا و اسرائیل و عربستان قرار دارد سرنگون کنیم مردم مجبورند از ما خوششان بیاید!!! و تاکید میکرد کسی از فاتح سوال نمیکند!!! چه جنایاتی کرده ای!!!

پایان تاریخ مصرف نیروهای ..

آتش بس بین ایران وعراق مهر پایان تاریخ مصرف مسعودرجوی برای برای صدام حسین برای همیشه بود. طوریکه بی مهری صدام حسین نیز به نفرت مردم ایران به زوج محترم! اضافه شد. چنانکه شاهد بودیم صدام حسینی که طی سالیان با مسلح کردن و پرداخت پولهای کلان با کمک عربستان از مسعود رجوی جهت بکار گیری علیه ایران در مرزها و داخل کشور و حتی جهت سرکوب کردهای عراقی [2] مورد سوء استفاده قرار داده بود پشتش را خالی کرد. طوریکه شاهد بمباران 50دقیقه ای قرارگاه اشرف در16 فروردین 1371 بدون کوچکترین واکنشی از طرف ارتش صدام حسین حامی صاحب خانه آقا و خانم رجوی بودیم. [3] طولی نکشید که وزارت خارجه آمریکا بعد از سالها کمک و حمایت از مجاهدین، طی گزارش سالیانه سازمان مجاهدین را که همین چند وقت قبل صدها گزارشگر و سناتورهایش برای تبریک و گزارش پیروزیهایش در مرزهای ایران در کشتار سربازان ایرانی در اشرف جمع شده و مجاهدین را رزمندگان آزادی مینامیده و حلوا حلوا میکردند توسط وزارت خارجه آمریکا
“بعنوان یک فرقه کیش شخصیتی و دارای عملکرد و ماهیت تروریستی معرفی نمود”

طنز تلخ

درست بلایی که امروزه آمریکا بر سر کردهای سوریه آورده است. ترامپ در مصاحبه اخیرش آشکار اعلام کرد:
“ما برای جنگ کردن کردها همراهمان به آنها پول زیای دادیم و باید به بگذشته آنها نگاه کنیم آنها فرشته نیستند”
ترامپ اینگونه ضمن مزدور خواندن کردها و همرنگ دانستنشان با پ کاکا که آنها را تروریستهایی بدتر از داعش نامید، مورد [4]توهین قرار داده قتلعامشان را موجهه جلوه داد.
صدام حسین نیز از مجاهدین برای کشتار ایرانیان در مرزها و داخل ایران حداکثر استفاده را بقیمت جان سربازان ایرانی و مجاهدین کرد وقتی تاریخ مصرفشان تمام شد، حتی حاضر به دیدار با رجوی نیز نبود [5].
و از این نقطه به بعد بود که مجاهدین در سراسرعراق در ترددات در قرارگاههای مورد تهاجم و کشتار قرار میگرفتند. که سکوت صدام حسین را نیز بهمراه داشت. رجوی که پایان عراق را میدید بفکر کار سیاسی د افتاد که آنرا برای دیگر گروههای سیاسی خیانت و کار حرام میخواند[6]و مریم رجوی را به پاریس فرستاد. تا این تاریخ هیچ کس در سازمان حق نداشت به موسیقی گوش کند ولی مریم رجوی بدستور مسعود رجوی در خارجه هنرمندان را با فریب دعوت کرد و در راس آنها خانم مرضیه بود.
چهر ننگین رجویها را باید در پشت پرده جلسات شورا و ریکردشان نسبت به هنرمندانی که بغایت مانند مجاهدین فریب شعارهای بزرگترین شیاد سیاسی ایران معاصر را خورده بودند دید. مسعودرجوی و مریم رجوی که خانم مرضیه را در ظاهر ” گنجینه‌یی سرشار از زیباییها و ارزشهای هنر میهن ما هستید که طی چند دهه اخیر با صدای زیبایتان نوازشگر جان و روح دههامیلیون ایرانی بوده‌اید؛” [7] میخواند در تمامی جلسات داخلی به تاکید عنوان میکردند نکند فکر میکنید که ما (مسعود و مریم) مطرب شده ایم. اینها همه در ردیف عمله بورژوازی و از دشمنان خلق هستند. در اواخر همراهی مرضیه با تشکل رجوی مانند بسیاری او نیز کم و بیش به ماهیت آنها پی برده بود ولی بدلیل بیماری و کهولت نتوانست از حلقه محاصره آنها خارج شود و مغلوب مافیای رجویها شد.
رجویها از همه این مزدور فروشیهای دولتهای منطقه و آمریکا درس نگرفت و کماکان خود را هرچه بیشتر بدامن آنها انداخته طوریکه حتی از زبان آنها تاریخ سرنگونی رژیم را نیز میشنید. ولی همگان دیدند که آمریکا و دولتهای بزرگ از اینگونه تشکلها فقط بعنوان مزدور یکبار مصرف استفاده میکنند. مرضیه را در زمانی بدام انداختند که هنوز بسیاری از حقایق در مورد مجاهدین روشن نشده بود، اینگونه تشکلها نه تنها خود را بلکه بعضا خلقشان و همه کسانیکه بنوعی با آنها در ارتباط قرار میگیرند را نیز به نابودی میکشند. مرضیه خواننده پرآوازه ایران یکی از هزاران نمونه است. در زیر مصاحبه نوه خانم مرضیه را خواهید خواند که رفتار مریم رجوی با “گنجینه‌یی سرشار از زیباییها و ارزشهای هنر میهن” را افشا میکند رفتاری که با همه خانواده های مجاهدین در ابعادی بسیار گسترده تر دارند.
ط. ح. ن
نه به تروریسم و فرقه ها
25مهرماه1398
پانوشتها در انتها آمده استReference:
===========================
در زیر مصاحبه نوه خانم مرضیه در مورد رفتار مریم رجوی با خانم مرضیه بانو آواز ایران آمده است
پیام رجوی با تاریخ سه روز بعد، و بازمصرف بانو مرضیه سیامک نادری
دروغ و دغل های رجوی با بانو مرضیه …، بانو مرضیه هدیه (فرش) مریم رجوی را نپذیرفت…
در حالیکه امروز ۲۰مهرماه ۱۳۸۹ است، مسعود رجوی پیامی به تاریخ ۲۳ مهر۱۳۸۹ برای درگذشت بانو مرضیه انتشار داده است. نمی دانم این اشتباه از رجوی است یا مسئولن سایت مجاهدین خلق؟. اما اسکیزوفرنی و سایر بیماریها و انگ ها و اتهاماتی که نثار دیگران می کنند گویا بیشتر دست و پای خودشان در چنین مواردی گیر کرده است.
لینک سایت مجاهدین و پیام رجوی ضمیمه است:
https://leader.mojahedin.org/i/news/69519
در تنگنای شکست ها و بی آیندگی استراتژیک، سیاسی و تشکیلاتی ، و همچنین روشنگری های جدا شدگان ازتشکیلات مجاهدین و شورای ملی مقاومت در باره حقایق آنچه درتشکیلات مجاهدین در اشرف ، لیبرتی و آلبانی وهمچنین درشورا گذشته و می گذرد، رجوی را ناگزیر ساخته برای نشان دادن چهره انسانی و مقبول ازخود، یکبار دیگر به بانوی آواز ایران را چنگ بزند تا شاید آبرویی برای خود بتراشد.
ذیلاً چهار نمونه از حقایق روشن شده در باره بانو مرضیه را می آورم تا بتوان از سوء استفاده و بازمصرف بانوی آواز ایران بسود منافع سیاسی رجوی آگاهی یافت.
نمونه اول:
۱) نامها و یادها بخش چهارم – جانان خرم
حتی وصیت نامه مادر بزرگمو(بانو مرضیه)، مجاهدین به من ندادند.
قسمتی از مصاحبه محمد رضا شاهید با جانان خرم ( نوه بانو مرضیه) را، ازدقیقه ۵:۰۵ از گفتار به نوشتار پیاده کرده ام( سیامک نادری)»
جانان خرم:«‌مادر بزرگم ( بانو مرضیه) خاطرات خودش را داشت، ازسن ۷سالگی اینهارا نوشته بود تا همون روز، ویک مقدار خیلی زیادی ازاینها رو آتیش زد.»
محمد رضا شاهید:« و چرا؟»
جانان خرم:« قبلش می خواست چاپ کنه، ولی نمی دونم چی شد که.»
محمد رضا شاهید:« احساس هنرمندانه دیگه بلاخره.»
جانان خرم:« تصیم گرفت یک مقدار زیادی شو بسوزونه، و این چیز هایی که مونده بود همه صفحه صفحه بود، ومن هم به هرحال بخاطر اتفاتی که افتاده بود، که میدونید حتی وصیت نامه مادر بزرگمو مجاهدین به من ندادند، ومن چرک نویس وصیت نامه رو توی یکی از آلبوم عکسها پیدا کردم که پشت( با دست نشان میدهد) عکس بود.»
محمد رضا شاهید با تعجّب می پرسد:« چرا ندادند؟.»
)» جانان خرم:« نمی دونم، چند صفحش هم نبود البته؟(چرک نویس ها
محمد رضا شاهید با تعجّب می پرسد:« ولی چرا آخه دراختیار، ایشون چرا ؟»
جانان خرم:« چون توی عراق نوشته بودند وصیت نامه شونو»
محمد رضا شاهید:« ولی چرا به شما ندادند که نوه شان بودید و به ؟»
جانان خرم:« نمی دونم ولی من هم چندین بار ازشون خواستم ولی خُب کسی چیزی نگفت و اون چند صفحه ای هم که نیست!، نیست!. ومادر برزرگم ازسالها پیش، درست بغل قبر مادرشون توی امامزاده عبدالله ابن بابویه یه قبر خریدند که توی وصیت نامه نوشته بودند که حتماً اون روزی که از دنیا میرن، برای همین ما مادر بزرگمو به امانت بخاک سپردیم اینجا(پاریس).»
لینک مصاحبه ضمیمه است:
http://haghighatemana.com/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%D8%A7-%D9%88-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85-%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%B1%D9%85/
نمونه دوم:
۲) قسمتی از کتاب« حقیقت مانا، گزارشی به سه نسل،‌خطاب به رجوی»:
احمد شاملو، درسازمان، بدتراز پاسدار نام می گیرد. و تا زمانیکه زنده بود، نامش و شعرش درتشکیلات مورد لعن و نفرت بود وحتّی در تشکیلات گفته شد که: برای خمینی شعر سروده !.و…( من تا سال ۸۹ این حرف را باورکرده بودم. چون هیچ اطلاعی بغیر ازحرفهای سازمان نداشتم!)
زیرا احمد شاملو هیئت فرستاده شده توسط مریم رجوی( دکترهزارخانی ومهدی ابریشمچی) را برای اینکه او در کنارمجاهدین باشد، با جواب منفی، پس زده بود و همین باعث کینه کشی رجوی بود.
پس از درگذشت شاملو، رجوی پیام بلند ستایش آمیزی، او را شایسته جایزه نوبل دانست. همه ما درسالن به هنگام شام واخبار سکوت تلخی کرده بودیم، زیرا حرفهای پیشین سازمان در یادمان مانده بود.
کما اینکه آقای دکتر کریم قصیم دریادداشتی تحت عنوان:«عذرخواهی از آقای ایرج شکری» درفیسبوکش نوشته اند:« …به هرحال اکنون که دیگر مهر حفاظت از اسناد و نامه ها و …. را خودسرانه و شورا شکنانه از قفل برداشته اند. حالا که درب این آرشیو (و ماده ۴ اساسنامه را) خودشان شکسته اند ، پس لطفا صورت جلسه حل اختلاف با خانم مرضیه عزیر را هم منتشر نمایند، صورت جلسه گزارش دیدار با شاملو را و اهانتهای چارواداری نسبت به شاملو را هم منتشر کنند …. تا مردم بدانند چه نوع رفتارهای سیاهی را در نشستها باب کردند …»
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ محور شرارت به انگلیسی: Axis of Evil اصطلاحی‌ست که جورج دبلیو بوش رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا در ۲۹ ژانویه ۲۰۰۲ در سخنرانی سالیانه خود در کنگره ایالات متحده آمریکا در اشاره به سه کشور ایران، کره شمالی و عراق به کار گرفت.
  2. ↑ روزنام ایندیپندنت انگلستان نوشت .مجاهدین در خارج قرارگاه اشرف به تهاجمات مرزی علیه ایران ادامه دادند و به صدام برای سرکوب قیام علیه حکومتش بعد از شکست در برابر آمریکا در جنگ 1990 خلیج کمک کردند. در سال 1991 صدام از آنها برای سرکوب قیام مسلحانه کردهای مستقل در شمال عراق استفاده کرد. https://www.theguardian.com/news/2018/nov/09/mek-iran-revolution-regime-trump-rajavi
  3. ↑ این تهاجم زمانی رخ داد که مدتی قبل بدستور ارتش عراق تمامی سلاحهای سازمان حتی سلاحهای فردی اعضا که همواره با خود حمل میکردند جمع آوری و طی برنامه بسیار وسیعی که مسئولیت بخشی نیز با این قلم بود دپو شدند که در جریان دپو نیز طی یک آتشسوزی ناشی از بی تجربگی و عدم اطلاع از علم و ضوابط دپو سلاح و فراهم نبودن هیچ الزام آن تعدادی از مجاهدین در آتش سوزی ناشی از آن کشته وزخمی شدند، از جمله این قلم که دچار سوختگی شد. بعدها این کار صدام حسین در سازمان اقدامی پیشگیرانه جهت جلوگیری از شورش مجاهدین علیه خود صدام در صورت کشته شدن رجویها در بمباران اشرف که جان سالم بدر بردند، بعلاوه جلوگیری از هرگونه اقدام دفاعی هنگام حمله هوایی ارزیابی شد.
  4. ↑ به گزارش اسپوتنیک به نقل از فرانس پرس، دونالد ترامپ، رئيس جمهور ایالات متحده امریکا اظهار داشت كه حزب كارگران كردستان (پ.ك.ك) از سازمان تروریستی دولت اسلامی، داعش (ممنوع در فدراسیون روسیه) بدتر است
  5. ↑ مسعودرحوی خطاب به سپهبد صابر الدوری رئیس اطلاعات عراق: هدفم از این موضوعات آینده‌است، اولاً اگر آن رابطه فی ما بین ما این علاقه با آقای رئیس جمهور صدام حسین نباشد، پس من بیخود در عراق هستم، این رابطه من با آقای رئیس جمهور حق من است، این حق را از لحاظ سیاسی نمی‌گویم، مطلقاً، بلکه از لحاظ عواطف و علاقه شخصی من خانه را با صاحب خانه می‌خواهم، اگر صاحبش صدام حسین را نبینم چه فایده‌ای دارد؟پس معنایش این است که تو بیخود در این خانه هستی، این رابطه من با آقای رئیس جمهوراست
  6. https://taninneashena.wordpress.com/2019/01/21/فتوای-مسعود-رجوی-حتی-نشریه-در-آوردن-در/
  7. https://event.mojahedin.org/i/events/5130

قوم گرایی شورای مدیریت گذار ذاتا به وطن فروشی منجر میشود
اکتبر 16, 2019
اخیرا با اعلام کنفرانسی بنام “شورای مدیریت گذار” به دبیرکلی حسن شریعتمداری مبلغ قومگرایی و تجزیه ایران آنچنان غوغا و نگرانی و حساسیتی در میان ایرانیان براه افتاده است که کمتر از واکنش ایرانیان به تهاجم عراق به ایران نبوده است[i]. چنان خشم و نفرتی که واکنش مردم ایران نسبت به مسعود رجوی بخاطر همدستی با صدام حسین دشمن ایران و ایرانی که با بمب شیمیایی ایرانیان را مورد حمله قرارداد را تداعی میکند.

این نگرانی و خشم شاید بی تاثیر از اینکه در سال 2016 عربستان از سران قوم گرایان دعوت بعمل آورد که در زمان حج به مکه بروند و کنفرانس ملل ایرانی را در آن برگزار کنند نبوده است. طنز تاریخ اینکه عده ای که در عمرشان نه نماز میخوانند و نه مسلمان بودند بدین صورت به مکه رفته حاجی شدند و مبالغ قابل توجهی نیز به جیب زدند. از همین رو اینگونه ادعاهای قومی دوباره با حاجی!! شدن بعضی ها جان دیگری گرفت و اثر معجزه آسای آن مطرح شدن قوم گرایی و تقسیم ایران به اقوام مختلف … جهت رفع ستم فارسها!! بر دیگر زبانهای ایرانیان بود.

نقش زبان فارسی چه بوده است؟
تمامی جهانیان بویژه، ایران و شرق شناسان بنام در طول تاریخ متفق القول هستند که ایران تنها کشوری است که علیرغم تاریخ بسیار پر فراز و نشیب خود علیرغم کوچ بسیاری از اقوام به آن و اینکه صدها بار از خارج خودش مورد تهاجم واقع شده است، تهاجماتی که یکی از آنها کافی بوده است که کشوری و ملتی و فرهنگی را با هزاران سال سابقه همانگونه که فرهنگ و زبان مصر را حمله اعراب از ریشه برکند، نه تنها نتوانسته اند نابودش کنند بلکه ایران و ایرانیان با اتکا به فرهنگ و تاریخ غنی اش به گواهی تاریخ چند هزار ساله اش وتائید همه متفکرین و شرق شناسان (چه ایران دوست و چه ضد ایرانی) این ظرفیت را داشته است که همه مهاجمان و فرهنگهایشان را همزمان با نگهداشتن در دامن پر مهرش، ضمن غنا بخشیدن بدانها با کنارهم گذاردن آنها همچون قطعات یک پازل زیبا، با رنگین کمانی از فرهنگهای مختلف و زبانها و گویشهای مختلف در زیر چتر فرهنگ و تمدن و زبان فارسی در ایران تابلویی بسازد که همگان را به تحسین وا دارد.

در کانون و هسته مرکزی این ظرفیت تاریخی، زبان و فرهنگ فارسی بعلاوه دیوان سالاری چند هزار ساله ایرانیان قرار دارد. ایرانیان هرکجا را که فتح میکردند، مفاهیم حکومت داری و حکمرانی را که اداره امپراتوریشان را بر آن استوار کرده بودند که ابداع خودشان بود را با راه اندازی و اجرا، آموزش میدادند. حتی تمامی فاتحان ایران نیز بطور طبیعی مجبور میشدند که کشور داری را از ایرانیان آموزش بگیرند و از ایرانیان برای اداره ایران تحت اشغال استفاده کنند.

زبان فارسی با قدرت جادویی خود، با 40هزار شاعر شناخته شده، 4-5هزار دیوان شعر در بسیاری از امپراطوریهای دور و نزدیکش برای فرهیختگان و حکمرانان و دولتمردان آن با وجود اینکه زبان رسمی و مادریشان فارسی نبوده است سخن گفتن، شعر سرودن و نگارش بفارسی افتخاری بوده است که بیشمار اسناد و نامه ها و منظومه های شعری از آن باقی مانده است. که از مرزهای غربی چین تا هند وعثمانی و شرق اروپا دامنه اش گسترده بوده است.

تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو
پور ایرانند و پاک آئین نژاد آریان
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نه ای
صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان (شهريار)
ایرانیت، همواره ایران را از سرزمین ها و مردم همسایه جدا میکرد. ایرانیت به هیچ وجه به معنای ملی گرایی نوین نبود، بلکه به معنای احساس اجتماعی و فرهنگی مشترکی بود که کشور و مردمان آنرا از یونانیان، رومیان، اعراب، چینی ها و هندی ها متمایز مینمود. این احساس تعلق علیرغم تنوع، با وجود زبان ها ودین های مختلف، فرهنگ عمومی که بی شک ایرانی بود، بهم پیوند میداد.

زبان فارسی، که زبان مشترک و حامل ادب و فرهنگ ایران بوده، و غالبا فرای مرزهای ایران نیز بکار رفته و حتی در کشورهای دیگر مانند هند دوران گورکانیان(905-1236 هـ ش) بمدت بیش از 200سال به زبان رسمی و فرهنگی تبدیل شد. عامل دیگر، قلمرویی است که اگرچه مرزهای آن در طول تاریخ پیش و پس رفته اند و چند حکومت در آن برپا شده است، دست کم بعنوان یک منطقه، فرهنگی مشخص داشته است. ضمنا ایرانیان در این بخش از جهان، تنها مردمی هستند که برعکس بقیه ملل دیگر از کوچ و مهاجرتها بوجود نیآمده اند. تمامی اروپائیان همینطور آلمانها 1900سال قبل از شمال دریای سیاه به جنگلهای اروپا مهاجرت کرده بصورت بربر میزیستند. اما ایران در این منطقه تنها کشوری است که 5 هزار سال است که در همین سرزمین زندگی میکنند هرچند بسیاری بدانها پیوسته اند.

شاهد قاطع این هویت ایرانی گسترده تر را که حتی در خلال قرنها تفرقه عمدتا در زبان و فرهنگ فارسی زنده مانده، نه تنها در کتابهای قطور تاریخ و دیوانهای شاعران و آثار ناقدان، بلکه در ادیان سنتی ایران در معنای باریکتر آن نیز میتوان یافت.

برای مثال، خاقانی شاعر بزرگ ایرانی قرن ششم هجری، که طنین قصیده هایش گوشنوازتر از سمفونی های کلاسیک جهان است، زاده شیروان قفقاز با مادری مسیحی (ارمنی) و با زبان مادری غیر فارسی، که بسیار نیز دل بسته مادرش بود، با شیندن قتل و غارت توسط غزان در خراسان بزرگ که فاصله اش با زادگاه او به میزان فاصله اش از اروپای مرکزی بود با سرودن دو قصیده بلند و تکاندهنده در مورد محمد یحیی یکی از رهبران بلند پایه آن دیار که غزان بردهانش خاک ریخته و کشتند به سوگواری مینشیند.

دید آسمان که در دهنش خاک می کنند وآگه از آن که نیست دهانش سزای خاک

نمونه بعدی سعدی شاعر، عالم و حکیم شیرازی است. در گلستان اشاره میکند که در سفر به کاشغر شهری در خوارزم در قلمرو چین امروز در مسجد جامع جوانی را دیده که کتاب دستور زبان عربی میخوانده، هنگام صحبت، آن جوان از سعدی میخواهد که شعری از سعدی بخواند. سعدی شعری به عربی میخواند. جوان میگوید که غالب اشعارسعدی که در دسترس ماست به زبان پارسی است، سعدی شعری فارسی فی البداهه برایش می سراید. و در آن از آموزش دستور عربی سخن میگوید. در نهایت جوان پی میبرد که او خود سعدی است و بوسه بر سر و روی او میزند و وداع میکنند.

این هویت ایرانی تنها فرهنگی نیست، بلکه اجتماعی و روانشناختی نیز هست. بنابراین میتوان فراسوی گوناگونی قومی و زبانی هر فرد در شخصیتی ایرانی نیز مانند میهمان نوازی، تعارفات شدید و غلیط،… مشاهده نمود.

این ویژگی ها با زبانی بسیار غنی، دارای مکتوبات بسیار در زمینه های ادبی و علمی و فلسفی است که توانسته است این ظرفیت عظیم هضم تمامی فرهنگهای دیگر را در خود بوجود آورد، و از این طریق ایرانیت را دوام بخشد.
در همین رابطه یک شرق شناس یهودی بسیار مشهور و تاثیر گذار قرن اخیر بنام برنارد لوئیس این پرسش را مطرح میکند که چرا بقیه تمدنها نابود شدند ولی ایرانیان نه نابود که بر دیگران توفق یافتند؟ او جواب رادر زبان فارسی میبابد.. او میگوید:
«در دوهزار سال گذشته هیچ کشورگشا یا نیروی خارجی ای نتوانسته‌است بر زبان و فرهنگ ایرانی اثرات بنیادی بگذارد که این یکی از نشانه‌های فرهنگ برتر است و فرهنگ برتر همیشه بر فروتر چیرگی یافته‌است. وی در کنفرانس گروه بیلدربرگ نتیجه می‌گیرد که تنها راه رویارویی با چنین فرهنگی نابود ساختن آن است و پیشنهاد می‌کند که ایران را به قطعات قومی گوناگون بشکنند و میان کشورهای نوپا تقسیم کنند (پروژه‌های کردستان بزرگ، پشتونستان بزرگ و آذربایجان بزرگ و استان عربستان و… از همینجاست که کلید میخورند. برنارد لوئیس تئوریسین یهودی تجزیه ایران

گذشته از همه سوابق آقای حسن شریعتمداری و همراهان وی در شورای مدیریت گذار، که موضوع نگرانی جامعه فعالین سیاسی خارج کشور است (داخل کشور همچون چهل سال گذشته هیچ وقعی به چنین افراد و بازیهای سیاسی در خارج نمیگذارند) ویژگی تجزیه طلبانه اسناد سه گانه آنهاست که ایرانیان را بیشتر نگران و خشمنگین نموده است. آقای شریعتمداری در سند “سامان یابی اقوام ایرانی” ایران را به ایالتهای مختلف و استانهای تابعه از جمله عربستان و استان قشقایی و… تقسیم بندی کرده است. بعلاوه اینکه در بیاینه شواری گذار بر “آموزش بزبان مادری” یعنی آموزش کلیه دروس کودکان در مدارس و دبیرستان و… به زبان مادری (که با موضوع آموزشِ زبان مادری[ii] متفاوت است) تاکید کرده است. از منظر حتی دوستان و آشنایان ایشان و فعالین سیاسی خارج کشور ایرادات بسیاری به این شورای خود خوانده وارد است که بقول آقای کردستانی که بدون اطلاعش نام و عکس او را جزء گروه اولیه وارد و تبلیغ کرده بودند، “مفاد ومحتوای اسنادِ «شورای گذار…» اهدافِ پنهانِ این جریان مشکوک را آشکار می سازد ولذا،هوشیاری بیشترِ ایرانیان آزادیخواه را لازم وضروری می سازد.”

میدانیم که از شروع سلسله غزنویان تا پایان قاجار ترکمان تباران برایران حاکم بوده اند. اما زبان مشترک ایرانیان فارسی بوده است.
اما از منظر پاسخ به قوم گرایی باید گفت که: هرگونه قوم گرایی در ایران با سابقه تاریخی آن و مردم با قدمت چندین هزار ساله با سردارانی همچون مصدق، ستارخان، باقرخان، که زبان مادریشان نیز آذری بوده است ولی از بزرگترین ایرانیانان مدافع و نگهدارندگان همان ایرانی بوده اند که زبان مشترکش فارسی بوده است قطعا پاسخی بسیار سخت دریافت میکرد.

فراموش نکنیم اگر تبریز نبود انقلاب مشروطه ایران به مجلس اول نیز نمیرسید تا توسط محمد علی شاه با طرح و برنامه روسیه تزاری بتوپ بسته شود. بعد از بتوپ بسته شدن مجلس اول و خاموشی کامل جنبش مشروطه در سراسر کشور از جمله تهران این تنها و تنها تبریز و انجمن ایالتی آن بود که با شکست سپاهیان محمدعلی شاه توسط ستارخان و یارانش در هنگام محاصره تبریز،مشروطه را به ایران بازگردانیدند. ستارخان فارسی را نیز بدرستی تکلم نمیکرد در پاسخ جنرال کنسول روسیه که از او میخواهد از مقاومت در تبریز برای بقراری مشروطه در تمام ایران دست بردارد و به زیر پرچم روسیه پناه ببرد تا در امان باشد بعلاوه قول فرمانداری بخشی از آذربایجان را نیز به او میدهد، جواب دندان شکنی میدهد. ستارخان بر فراز آسمان بلند مستقل از هر گونه قومگرایی و …جواب میدهد:

“جنرال کنسول، من میخواهم هفت دولت به زیر پرچم ایران برود من زیر پرچم بیگانه نروم”.پاسخ ستار خان به جنرال کنسول روسیه در تبریز

در تمامی تاریخ مبارزات مشروطه خواهان زمانیکه مشروطه بدست لیاخوف روس و محمدعلی شاه نابود شد و باعث شد که در تمامی دیگر شهرها نیز خاموش شود، زمانیکه بدنبال جانفشانیهای انجمن تبریز و ستارخان آذربایجان توسط مشروطه خواهان آزاد شده بود و انجمن تبریز رسما بجای “مجلس شورای ملی به توپ بسته شده تهران”، عمل میکرد و در همه جا به یاری انجمن سعادت استانبول برسمیت شناخته شده بود و در اروپا نیز موفقیتهای تبریزیان در روزنامه هایی همچون تایمز و… منعکس میشد، هیچگاه حتی لحظه ای نیز به اذهان آذربایجانیان (اجداد امثال این قلم) هم خطور نکرد که خوب اگر تهران و بقیه ایران (بقول قوم گرایان فارسها) مشروطه را نتوانستند نگهدارند، به فقط نگهداشتن مشروطه در آذربایجان اکتفا کنند. آنچه در اذهان همه آنها بود تکرار جمله تاریخی ستار خان بود که:
“جنرال کنسول، من میخواهم هفت دولت به زیر پرچم ایران برود من زیر پرچم بیگانه نروم”.

نباید فراموش کرد که مقطعی از تاریخ ایران دلیران تنگستان بکمک ایران شتافته اند و در مقطعی دلیران تبریز و بعضا دلیران خراسان و گیلان و بختیاری و … زبان فارسی در تمام طول تاریخ ایران زمین هیچگاه به زور سلاح و اجبار بعنوان زبان مشترک ایرانیان تحمیل و غالب نشده است. تنها لکه سیاه بر تاریخ درخشان آن بعضی اعمال کوته بینانه و دیکتاتور مآبانه رضا شاه و محمد رضا شاه بوده است. مانند اقدام رضا شاه تحت تاثیر ایدئولژیهای فاسیستی در اروپا درمقطع کوتاهی در آذربایجان که در زنگ تفریح نیز اجازه نمیدادند که دانش آموزان بزبان آذری صحبت کنند به خیال اینکه مانع یاد گیری فارسی شده است. در غیر از این زبان فارسی زبان قالب و بعد از مشروطه زبان رسمی ملی و مشترک ایرانیان بوده است.

نباید فراموش کرد که بکار گیری زبان فارسی برای تمامی ایرانیانی که زبان مادریشان (از جمله این قلم که جد اندر جد آذری زبان بوده و همواره در خانه آذری تکلم میکنیم) فارسی نبوده، با میل و رغبت بوده و بعنوان عاملی برای ایرانیت و بعنوان چتر ملی و زنجیر نا مرعی همبستگی، یکپارچگی، استقلال، هویت و تاریخ ملی چندهزار ساله بر فراز و گِرد ایران و زنجیره وصل قلبی همه ایرانیان بوده و مانند خلیج فارس و دریای عمان که از جنوب و دریای خزر از شمال آنها را در آغوش گرفته، تلقی شده است. زبان فارسی همچون خاک ایران است که همه ایرانیان با زبانهای مادری مقدس و دوست داشتنی شان بر بستر آن بدنیا میآیند برای بقایش تلاش میکنند در مقابل دشمنانش و برای هر وجب آن جانفشانی میکنند و در همانجا سر بر خاک میگذارند که هیچ تناقضی هم با اینکه زبان مادریشان آذری، کردی، عربی، بلوچی، گیلکی، و… باشد ندارد.

شاید لازم باشد گفته شود که گذشته از سرداران ملی، بسیاری از سرداران فرهنگی ایران زمین نیز زبان مادریشان فارسی نبوده، حافظ زبان مادریش بیجه ای بوده، همینطور نظامی گنجه ای، خاقانی شیروانی و قطان تبریزی و بسیاری را میتوان نام برد که زبان مادری آنها فارسی نبوده است.
هرچند باید تاکید نمود که ایرانیان ملی و وطنپرست بطور جدی با هرگونه نژاد پرستی، برتری قومی و مذهبی و زبانی، جنسی و… از هر نوع آن مخالف هستند و آنرا ضد ایران و ایرانیت خود میدانند. بطور قطع تمامی زبانهای غیر فارسی در کشور که عدد قابل توجهی است باید بتوانند در مدارس حوضه زندگی و تمرکزمتکلمین آن درکشور آموزش داده شوند.
متاسفانه در ایران هرگونه قوم گرایی از نوعی که آقای شریعتمداری و امثالهم مبلغ آن هستند اگر در ساده لوحانه ترین و خوشبینانه ترین نگاه سر منشاء خارجی و با اهداف تجزیه طلبانه نداشته باشد در بطن خود وطن فروشی را برای مبلغین آن تضمین میکند. چرا که مبلغین آن در صورت طرح آن (همانگونه که امروزه در مقیاس خارجه نشین ها شاهدیم) در داخل کشور با واکنشی متحد و یکپارچه ایرانیان بطور کلی و استانهای مورد بحث بطور خاص همچون واکنش به حمله نظامی به خاکشان مواجهه میشود. در همین راستاست که مبلغین در صورتیکه بر اهدافشان اصرار وزند اجبارا یا خود به دشمنان ایران برای یاری جستن می آویزند و یا دشمنان خارجی جهت بهره برداری از آنها بمیدان آمده و آنها را بخدمت میگیرند. آنچه در مورد تشکیلات مسعودرجوی زمانیکه مبارزه مسلحانه آنها با واکنش خشمگینانه جمعی ایرانیان روبرو شد با همه دبدبه و کبکبه ضد امپریالیستی و چپ نمایانه سر از مزدوری برای عراق و عربستان و اسرائیل و آویختن بدامن آمریکا در آورد شاهد بودیم.
بنابراین بخوبی میتوان واکنش خشمگینانه و انفجاری جامعه ایرانیان در قبال شورای مدیریت گذار را وقتی زنجیر وحدت ملی و استقلال و یکپارچگی شان و در یک کلام ایرانیت آنها از خلال اسناد سه گانه شورای مدیریت گذار مورد تهاجم قرار میگیرد فهمید و درک کرد. چرا که زبان و فرهنگ فارسی بعلاوه تمامی زبانهای موجود در کشور همچون خاکشان به هستی ایرانیان گره خورده است.

داود باقروند ارشد
16 اکتبر 2019

پانوشت ها:
[i] “فراخوان آن باعث چنددستگی و تشتت بیشتر در صفوف اپوزیسیون؛ و بدگمانی در بین نحله های مختلف مخالفان در باره انگیزه های باطنی تشکیل چنین شورایی و ماموریت آن برای آغاز مذاکرات با کشورهای منطقه (بخوان عربستان و امارت و غیره) شده است.” به گزارش آکام نیوز، برگزاری نشست اعلام موجودیت “شورای مدیریت گذار” در لندن باعث خشم و عصبانیت برخی شهروندان ایرانی ساکن انگلیس شد بگذریم که در بیانیه آغازین آن گروه، بار دیگر بوی قوم گرایی به مشام می رسد. قومی هم به نام قوم فارس خلق کرده اند! امیدوارم که آقایان شریعتمداری و طبرزدی با درایت و تیزبینی این کار را آغاز کرده باشند و به انجام برسانند. [1] شروع کرده ا یم.

[ii] آموزی زبان مادری ایرانیانی که زبان مادریشان غیر از فارسی است جهت حفظ و بقای زبانهای موجود در کشور جهت غنابخشیدن به فرهنگ ایرانیان بسیار بسیار ضروری است و کمک شایانی نیز به استحکام وحدت ملی میکند. در صورتیکه آموزش بزبان مادری بمعنی اینکه دروس همگی بزبان مادری باشد عملا پایه گذاری تجزیه کشور است در ثانی اجرا کردن آن در کشور مشکلات عدیده ای در مناسبات و روابط بین ایرانیان ایجاد میکند که عملا طی یک فرایند چند ساله استانها را نسبت به هم بیگانه میسازد. سیالیت ایرانیان را در کشور دچار مشکلات فراوانی میکند.

بعضی واکنشها به اعلام موجودیت شورای مدیریت گذار
• “سوءاستفاده از مصاحبه شاهزاده رضا پهلوی توسط “شورای مدیریت گذار”،
• “اثرات مخرب وانمود کردن به داشتن عناصر مخفی در ایران توسط شورای مدیریت گذار
• اما اینکار اثرات بسیار مخربی در روحیه فعالین سیاسی خارج کشور دارد و هر بار که فرصت طلبانه بدون توجه به عواقب آن بکار گرفته میشود مایه یاس و نا امیدی در میان خارجه نشین ها و غالب شدن “منطقِ نمیشود و نمیتوان” و در نتیجه نا امیدی، کشیده شدن بسمت آویختن به دامن آمریکا و عربستان و اسرائیل جهت چاره اندیشی میگردد.“
• “برای اطلاع حسن شریعتمداری و مردم ایران: آسایش و آرامش مردم من در گرو ایران و ثبات کشور است. پس فقط یک وطن دارم و آن ایران است.“
• ” شورایی که ابا دارد در ده صفحه از اسناد سه گانه خود, چه به زبان فارسی و چه به زبان انگلیسی حتی یکبار واژه “ملت ایران” (Nation) را استفاد نکند, چگونه می تواند خود را نماینده “ملت ایران” معرفی کند؟”
• “وجهه مشترک شورای مدیریت گذار (شمر) و برناردلوئیس- بی حسی مردم!”
• “آقای کردستانی ضمن اعتراض به گنجانده شدن بدون اجازه نام و عکسشان جزء شورای مدیریت گذار نوشتند: مفاد ومحتوای اسنادِ «شورای گذار…»اهدافِ پنهانِ این جریان مشکوک را آشکار می سازد ولذا،هوشیاری بیشترِ ایرانیان آزادیخواه را لازم وضروری می سازد.“

• [2]: شورای مدیریت گذار، یک تشکل سیاسی جدید مخالف جمهوری اسلامی در نشست دو روزه ی اعلام موجودیت خود در لندن اعلام کرد که به‌زودی مذاکرات خود با همسایگان ایران برای ایجاد خاورمیانه‌ای امن و عاری از رقابت‌های مخرب را شروع خواهد کرد.
• [3].»
• “شورای مدیریت گذار بهتر است خود را منحل کند.”( تلویزیون کانال یک آقای حسن اعتمادی و دوشکی)


18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ برسمیت شناختن اسرائیل و برقراری مجدد روابط با آمریکا و رابطه دوستانه با کشورهای همسایه، هرچند که گفتگو با آمریکا را مدتی است که شروع کرده ا یم.
  2. ↑ دویچه وله: شورای مدیریت گذار، یک تشکل سیاسی جدید مخالف جمهوری اسلامی در نشست دو روزه ی اعلام موجودیت خود در لندن اعلام کرد که به‌زودی مذاکرات خود با همسایگان ایران برای ایجاد خاورمیانه‌ای امن و عاری از رقابت‌های مخرب را شروع خواهد کرد.
  3. ↑ رضا پهلوی در پیام خود گفت: «بسیاری از مردم از من می‌پرسند که آیا اپوزیسیون برای نجات مملکت متحد خواهد شد؟ من فکر می‌کنم چنین اقداماتی گامی است مثبت در جواب دادن به این سئوال.»

داود باقروند ارشد کیست : عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
اکتبر 16, 2019
ما خواستار تغییر رژیم ایران بدست مردم ایران هستیم، با تجارب پنجاه ساله در صحنه عملی مبارزه درتمامی ابعادش، جهت تحقق آزادی و دمکراسی، برآنیم که نگذاریم مردم ایران باردیگر در دام استبداد دیگری، چه از نوع اسلام استالینی فرقه رجوی دیکتاتوری تحت نقاب سکولاریسیم چه از نوع سلطنت با نبش قبر استبداد دفن شده و انواع جدید بیفتد. با تمامی تلاشهای فرصت طلبانه-قدرت پرستانه و وابسته گرایانه، با آویختن به کشورهای استعماری و دیکتاتوریهای منطقه با تاریخچه آشکار و متعدد علیه تلاشهای استقلال طلبانه ودمکراسی خواهانه مردم ایران مرز داریم. مردم بپا خاسته و فرهیختگان ملی و مستقل ایران با بیشمار استوره های تاریخیِ آزادیخواهی، استقلال و یکپارچگی همچون فرغی ها، ستارخانها، باقرخانها، پطروس ملیک آندریاسیانها، ملکالمتکلمینها، صور اسرافیلها، ، سردار اسعدها، مصدقها، فاطمیها و … میتوانند از تکرار فاجعه سیکل معیوب بازگشت به استبداد رها شده با پشت سرگذاشتن استبداد تاریخی گریبانگیرش، و به خواستهای در شأن ایران و ایرانیانِ قرن حاضر به جمهوری سکولار، حاکمیت قانون، آزادی و دمکراسی مبتنی بر حقوق بشر خود برسند.
طی چهاردهه گذشته آپوزیسیون استبدادی و فرقه ای در همکاری با دشمنان ایران حیثیت آپوزیسون سیاسی ایران را در بین مردم ایران بشدت لکه دار کرده اعتمادشان را نسبت به آن از بین برده است. نفی وجودی تمامی دیگر تشکلهای موجود، نفی ورود به دیالوگ متقابل با آنها، اتخاذ منولوگ یکطرفه چهل ساله، بعلاوه بجای پاسخگو بودن در قبال منتقدین خود در میان شخصیتها، خبرنگاران، رسانه ها، گروههای سیاسی، اعضای پارلمان ها، سازمان ملل، کمیساریای عالی پناهندگی، یونامی… آنها را مورد ترور سیاسی قرارداده، عضو وزارت اطلاعات معرفی میکند. که نمود آشکاری از توتالیتریزم خطرناک موجود در چنین تشکلهایی است که باید نسبت بدان هوشیار بود و هشدار داد.
Mr. Davood Baghervand Arshad
آقای داود باقروند ارشد منتقد آقای رجوی کیست؟
عضوعالیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
:تحصیلات:
دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380

جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی مینمود. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.

بعضی مسئولیت های سازمانی
از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین
مستقر در لندن 1977-1982
مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982
مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983
مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985
حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق
عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986
مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987
در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن
رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن جهت شو الزکورت لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه دولت آلمان آنرا کنسل نمود
مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف

حمایت سازمان از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را دادم که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم شدم.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه گرفتم نزدیک به یکسال نزد آنها بسر برده.
توسط سازمان ملل و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی شدم.
در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشتم، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی مجبور به ترک ایران شدم.

فعالیت کنونی
رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا، دفتر مرکزی آلمان-کلن.

http://www.nototerrorism-cults.com info@nototerrorism-cults.com

Who is Davood Baghervand Arshad Critic of the
Who is
Mr. Davood Baghervand Arshad

An Ex-high ranking member of Mujahedin-e Khalq (Mek) and National Council of Resistance of Iran (NCRI) for 30years, and present Human Rights activist and president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM).
Date of Birth: December 12, 1956
Place of Birth: Tehran, Iran
Education:
Primary and High school Tehran Iran.(1972-1974)
A-Levels, Bolton Institute of Technology, Bolton-England (1974-1976)
Civil Engineer, Leeds Metropolitan University, Leeds-England (1976-1980)

Youth:
Mr. Arshad finished his high school in Tehran and was sent to UK by his family in Sept. 1974 for further education.

Political Activities at the Shah’s Era:
Mek (Mujahedin-e Khalq, MEK) or the People’s Mujahidin Organization of Iran (PMOI) posing as a freedom fighter recruited Mr. Arshad in 1977 while he was a young student with love and passion for freedom and democracy for his country at the Shah’s time.

Positions in Mek
Mr. Arshad was:

  • Co-founder and head of “the Iranian Students abroad” (A student organization supporting Mek outside Iran) based in London. (1977-1982)
  • Head of Mek’s Turkish branch (1982 to 1983)
  • Head of Mek’s Pakistan branch (1983-1985)
  • Head of Operations Headquarters office of MEK in Iraq (1985 to 1986)
    Present at the Mek’s meeting with Yasser Arafat in Baghdad.
  • Personal bodyguard of Masoud and Maryam Rajavi (1986-1987)
    • Head of Staff of the Mujahedeen Central Command in Baghdad (1987-1988)
    • In this year while Mr. Arshad holding deputy central Committee rank, criticize the Leadership for their behavior towards the members and neglecting their basic Human Rights in a letter to Masoud Rajavi hoping to improve the Human Rights behavior of Mek. Masoud Rajavi responds with branding Mr. Arshad “an anti-organizational bourgeois element and sends him to labor camp for criticizing the organization in East of Baghdad. (1988-1991)
    • Deputy Head of Mek’s UK branch when Maryam Rajavi was in France. (1992-1996)
    Head and Trustee of Mek’s “Iran Aid Charity” in London a fund raising organization in Europe under the guise of helping children without parents in Iran.
    • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with Yasser Arafat in Mandarin Oriental Hyde Park Hotel in London.
    • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with English foreign office officials at Maryam Rajavi’s place in London.
    • Mek’s connection person with British security officials in London while Maryam Rajavi was in UK.
    • Responsible for organizing the Maryam Rajavi’s Dortmund gathering.
    • Head of digitalization of Basra branch of Mek in southern Iraq.
    • Responsible for organizing Mek’s Lyon world cup campaign in France. 1998
    • Head of Civil Engineering division of Mek in Ashraf Camp. (1998-2001)
    Sept 11 and defecting MEK
    • After Mr. and Mrs. Rajavi’s open support for the terrorist September 11 barbaric act Mr. Arshad asked to leave Mek denouncing Mek’s support, where he was sentenced to 10 years of imprisonment. Mr. Arshad could only escape after US led coalition took over Iraq and Camp Ashraf where he took refuge in US Army in 2003.
    • Arshad is now a human rights activist and the president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM) based in Cologne Germany.
    18982
    SHARES Share on Facebook Tweet Follow us

← جزییات تازه از دستگیری زم؛ از تکذیب سیستانی تا بازداشت در عراق
روحانی: اگر ۴۰ سال است که به نتیجه نرسیده‌ایم، باید همه‌پرسی برپا کنیم →
2 Responses to داود باقروند ارشد کیست : عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

  1. ناشناس says:
    دسامبر 21, 2019 at 6:39 ب.ظ
    درود بر مسعود شیر همیشه بیدار و ننگ بر تو و سایت وزارت اطلاعاتی تو مزدوراخوندی
  2. ناشناس says:
    دسامبر 21, 2019 at 6:37 ب.ظ
    تو یک حرومزاده مزدور هستی که همکاری با وزارت اطلاعات اخوندی به مقاومت و مسعود عزیز میتازی . حرومزاده ترا در همه جا افشا خواهیم کرد . سایت تو یک سایت ساخته و پرداخته رژیم اخوندیست
    وجهه مشترک شورای مدیریت گذار (شمر) و برناردلوئیس- بی حسی مردم !
    اکتبر 10, 2019 بقلم: داود باقروند ارشد
    “شورای مدیریت گذار” که جهت اختصارآنرا “شمر” مینامیم باوجود اینکه بسیار با تاخیر رسیده است ولی سرعت پیشرفتش حتی از تشکلهایی با چهل سال سابقه در مدیریت گذار بیشتر بوده است.

یادم هست وقتی که تمامی تیمهای عملیاتی مجاهدین در داخل کشور نابود شدند واعضای باقی مانده آن به کشورهای همسایه گریخته بودند، آقای مسعودرجوی مجبور شد بمنظور حفظ آبرو و موقعیت خود در مقابل حامیان مالی و سیاسی بین المللی به استراتژی مبارزه مجازی روی بیاورد. از همین روی بود که ستاد عملیات به بفرماندهی علی زرکش و معاونت محمودعطایی مستقر در پاریس بطور مجازی در داخل کشور جا زده میشدند. و عملیاتهای بزرگ نیز بر روی کاغذ در سراسر کشور بطور مجازی طراحی و اجرا میشد. تا جای خالی عملیات واقعی پر شود و جهان بداند که این سازمان مجاهدین است که در حال مدیریت گذار از جمهوری اسلامی است و هرچه چک و نقد دارند باید به کدام حساب واریز کنند. از طرفی نیز در نشریه مجاهد وانمود میشد که به کمک مالی نیاز داریم که نکند کسی شک .کند که آقای رجوی کمکهای مالی از عراق و عربستان میگیرد.
اخیرا آقای حسن شریعتمداری احتمالا بعد از ضربات وارده به مدیریت گذار چهل سال گذشته مجاهدین بعد از جریان “آرامکو”، اخراج جان بولتن و شکست نتانیاهو و احتمال استیضاح ترامپ بویژه سرنگون نشدن رژیم بدست مردم معترض در محاصره اقتصادی عطف به نیاز به یاری شورای گذار از پای افتاده و تقویت شورای مدیریت گذار جدیدی را هر طور شده تاسیس و با عجله تمام معرفی کرده اند. و همه تلاشهای خود را نیز کرده اند تا در چشم خریدار بزرگ و با ارزش جلوه کنند.

عضویت اجباری در “شمر”.
آقای هوشنگ کردستان یکی از اعضای اعلام شده “شمر” طی اعتراضی (اینجا) به گنجانده شدن نام و عکسشان در لیست شمر و اعلان آن بدون اطلاع و اجازه خودشان نوشته اند: “مفاد ومحتوای اسنادِ «شورای گذار»هدف های پنهانِ این جریان مشکوک را آشکار می نماید ولذا، هوشیاری بیشترِ ایرانیان آزادیخواه را لازم وضروری می سازد. در خارج از کشور مهم نیست با دیگران کار نداشته باشی بلکه باید مواظب بود که دیگران با تو کاری نداشته باشند!” … تجربه نشان داده که غالبِ این گونه گردهم آیی ها پس از رسیدن «کمک های مالی» تشکیل شده است و پس از هزینه کردن این کمک ها و بزرگنمائی های رسانه ای و گزینش مدیران و دبیرکل های «خودخوانده» پایان می یابد وپس از آن دیگر حرکت و حتی صدایی دیده و شنیده نمی شود! چگونه می توان ضمن حذف شیروخورشید از متن پرچم ملّی ایران، درسودای استقرار”استان عربستان”به جای خوزستان بود؟

ژن خوب در “شمر”
آقای عبدالستار دوشکی نیز در بخشی از نقد طولانی شمر (اینجا) ضمن برشمردن چگونگی به انحلال کشاندن اتحادهای گذشته توسط آقای حسن شریعتمداری نوشتند:
“بر اساس دانشنامه آزاد ویکی پدیا سید حسن شریعتمداری فرزند ارشد آیت الله العظمی شریعتمداری می باشد که تحصیلات حوزوی (در قم) نیز دارد. و اینکه اپوزیسیون سکولار بعد از ٤٠ سال حکومت آیت الله ها در ایران تصمیم گرفته است تا فرزند یک آیت الله (اگرچه سکولار و غیر مذهبی, و بجای خود محترم) را بعنوان “رهبر” و دبیر کل خود انتخاب کنند, سندی است غیرقابل انکار بر توانایی های قابل ستایش جناب حسن شریعتمداری در مجاب نمودن دیگران! زیرا همین رفقا اگر بحث رضا پهلویِ دمکرات و سکولار که ٩٥ درصد آرزوهای خود را در یک جمهوری دمکراتیک می بیند مطرح بشود, از “ژن” او گذشت نخواهند کرد. اگرچه از نظر نگارنده “آقازاده گی” و “ژن” در دنیای مدرن و مناسبات سیاسی موضوعات بی ربطی هستند, و هر کس باید بدون در نظر گرفتن “ژن خوب و بد” بر اساس شایستگی های شخصی مورد قضاوت قرار بگیرد.” وی نسبت به عدم “علنیت وشفافیت حداقلی” “شمر” هشدار داده اند.نقد شمر بقلم عبدالستار دوشوکی
عناصر “مخفی” شمر تاکتیکی مندرس و مخرب!!!
آقای فریدون احمدی از اعضای “شمر” اصرار دارد که ادعای رهبری جنبش داخل کشور را ندارند و فقط اعضای خارج کشوری “شمر” را اعلام میکنند(اینجا). تااینگونه القاء کنند که بقیه داخل هستند.
این ادعا و عدم شفافیت در مورد بخش مخفی “شمر” ضمن توهین به شعور مخاطبان حتی اگر پایی در حقیقت داشت بلحاظ تاکتیک مبارزاتی نیز قدمی بزرگ رو به عقب و به نفع رژیم است. چرا که خونهای بسیاری توسط مردم ایران داده شده تا توان و اراده مبارزه علنی مدنی برای همه اقشار بدست آمده، طوریکه صحنه مبارزه مدنی کشور مملو است از افرادی از تمامی طیفهای اجتماعی و سنی، که جان برکف رادیکالترین خواستهای سیاسی، صنفی، اجتماعی، … خود را بعضا با پوشیدن کفن همچون در چهاردونگه همراه با اعتراض مطرح میکنند. و یا همچون دو گروه 14تن، دختران و زنان، کارگران و کارمندان، معلمان و بازنشستگان مبارز ایرانی با نام و نشان و با خواسته های مشخص سینه سپر کرده و همه بهایش را بجان خریده اند و مواضع و رادیکاترین خواسته هایشان را بر اساس قانون اساسی حاضر کشور با صلح جویانه ترین شکل بیان میکنند. و شاهدیم که بهایش را با دستگیری و زندان نیز میپردازند.
5d8ce89ba3d99_2019-09-26_20-04
1398040613021634317748554
زباله چهاردونگه
نه به زباله چهاردونگه کودک
مخفی جا زدن اعضای داخل کشور زیر سوال بردن مبارزات علنی داخل کشور است. البته قابل درک است که اگر گروهی مبارزه تروریستی اتخاذ میکرد نمیشد انتظار داشت که اعضای داخلیش را علنی کند ولی برای مبارزه مسالمت آمیز به استناد تمامی مبارزات علنی جاری در کشور، خیر. مهمتر اینکه هیچ یک از خواسته های مطرح شده توسط این شورا رادیکالتر از خواست مبارزین مدنی داخل کشور نیست. بعلاوه اینکه این تاکتیک وانمود کردن به حضور عناصر مخفی در داخل کشور آنقدر کهنه و مندرس شده که ایرانیان و ناظرین خارجی را نیز به مزحکه وامیدارد.
چهل سال است که مجاهدین بعد از اواخر سال 1361 مجبور شدند این تاکتیک را بکاربگیرند و طولی نکشید که جهان پی به توخالی بودن آن برد. بعدها آقای رضا پهلوی و بعضی شوراهای گذرای آنها نیز چندین بار همین تاکتیک سوخته را بکار گرفتند ودر مصاحبه هایشان اجبارا به کارر میگیرند. ولی دهه ها گذشته و خبری از آن نیروی داخلی نشده. تقریبا همه کسانیکه در خارج چه آنها که مستقل بودند و چه آنها که با کمک سایر دولتها برای اینکار استخدام شدند مجبور شده اند از این تاکتیک مندرس استفاده کنند آنهم وقتی چه خود و چه دیگران به توخالی بودنش یقین داشتند و دارند.

اثرات مخرب وانمود کردن به داشتن عناصر مخفی در ایران
اما اینکار اثرات بسیار مخربی در روحیه فعالین سیاسی خارج کشور دارد و هر بار که فرصت طلبانه بدون توجه به عواقب آن بکار گرفته میشود مایه یاس و نا امیدی در میان خارجه نشین ها و غالب شدن “منطقِ نمیشود و نمیتوان” و در نتیجه نا امیدی، کشیده شدن بسمت آویختن به دامن آمریکا و عربستان و اسرائیل جهت چاره اندیشی میگردد. آنچه بسیار تحت تاثیر همین عمل خیانتکارانه مجاهدین در طی دهه های گذشته رواج یافته است.
در صورتیکه اگر نیروهای سالم با صداقت به نبود رابطه با مردم ایران اذعان کنند، اولا وصل شدن به مردمی که همچون آتشفشان روزانه در اقصی نقاط کشور در حال غلیان هستند را در راس برنامه و تلاش خود قرار میدهند. از طرفی نیز وقتی وانمود میشود به هسته ها یا مراکز و یا افرادی در داخل کشور وصل هستند هرچند ممکن است خریدارسیاسی این ادعای کاذب را در ظاهر قبول کند و دستمزد را بالاتر ببرد ولی فعالین خارج کشور را با راندن به حاشیه منتظر نتیجه عمل آنها میکند. خیانتی که مجاهدین در حق جنبش مبارزاتی کشور طی چهل سال گذشته در داخل و خارج مرتکب شده اند. که در نتیجه آن نه تنها خودشان را به بی آبروترین و ضد ملی ترین اشکال ممکن به دشمنان ایرانیان فروختند، بلکه دستشان به خون مردم ایران در مرزهای کشور که در حال دفاع از تجاوز بیگانه بودند نیز آلوده کرد. بعضی سلطنت طلب ها نیز در دنباله روی از مجاهدین بطور علنی خواستار حمله نظامی به ایران توسط آمریکا و اسرائیل و عربستان شدند و یا همچون آقای ایرج مصداقی رندانه علنا و با افتخار اعلام میکنند “در صورت حمله آمریکا به ایران بی طرف باقی میمانند“. درصورتیکه عناصر ملی همچون آقای محمد رضا روحانی حقوق دان وکیل پایه یک دادگستری از اعضای سابق شورای مجاهدین که با خیانت مجاهدین آشناترند شجاعانه اعلام میکنند علیرغم مبارزه شان با رژیم برای آزادی و دمکراسی… در مقابل هر مداخله خارجی همراه با مردم ایران خواهند جنگید.

“بی حسی مردم ایران” یا اوج دنانت و بی شرمی بعضی عناصر وابسته و وامانده خارج کشور
اثرات منفی دیگر این رویکرد غیر صادقانه بروز وقاحت بی حد و مرز در تحلیلهای برخی ازخارج کشوریها از شرایط سیاسی-اجتماعی داخل کشور مبنی بر”بی حسی” عمومی داخل کشور است!!! که اخیرا رواج یافته است.
مدتهاست این قلم نسبت به این رویکرد فرصت طلبانه و سقوط اخلاقی-سیاسی برخی از ایرانیان خارج کشور در صدور دستور العملهای مبارزاتی طلبکارانه برای مردم ایران (مانند: شرکت کردن یا نکردن در انتخابات، نپیوستن به مبارزات آنها، ادامه ندادن شورشهایشان تا سرنگونی رژیم، عدم حمایت از این حرکت و یا آن حرکت داخلی، برنخواستن و قیام نکردن در جریان سیل عید 1398 یا زلزله غرب کشور…) زمانیکه خود صحنه را خالی کرده اند و غرق در زندگی و راحتی و آزادی در خارج کشور هستند هشدار میدهم.

سرمشق این وقاحت آقای رجوی است. وی بعد از اعلام ارتش آزادیبخش دستور داد همه ایرانیان از مرز گذشته در عراقِ به او بپیوندند. هرچند مردم به مرز آمدنداما برای جنگ با او و متحدش صدام حسین. آقای رجوی از سر کینه، همان “خلق” را که در شعار”بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” در کنار خدایش در مطلع تمامی نوشته ها و گفتارش قرار میداد ضمن متوقف کردن اینکار، مردم ایران را بخاطر “بی حسی” نسبت به دستورهایش مورد نفرین قرار داد و خواستار پای دیوار گذاشتن آنها شد.

متاسفانه امروزه همین رویکرد در اوج فرصت طلبی رواج گسترده تری یافته است. و عجیب اینکه دقیقا همان مسیر پیموده شده آقای رجوی است که مقصدش میهن فروشی به همان کسانیکه امپریالیست میخواند و برای نابودی آنها صدها هزار جوان فاقد دانش و تجربه سیاسی ازعوارض اختناق 50 ساله پهلوی را به کام مرگ کشاند میباشد.

دفاع یا وقاحت و بیشرمی
از همین جاست که بسیاری با الهام گرفتن از رهبران عقیدتیِِ خیانت و وطن فروشی (آقای و خانم رجوی) شاهد دفاع جانانه!!! و وقیحانه آقای کیانوش توکلی (با سابقه به اصطلاح مارکسیستی ) مجری تلویزیون دیجیتال ایران گلوبال، از اینکه احتمالا عربستان و اسرائیل هزینه های “شمر” را تامین کرده باشند نه تنها باکی بدل راه نمیدهند که چرا هزینه رفت و آمد و هتل همه شرکت کنندگان در کنفراس “شمر” توسط سازماندهنگان پرداخت شده؟ و توکلی خود نیز علیرغم عدم دعوت به درخواست خودش در آن شرکت کرده ولی هزینه هایش را داده اند، از اینکه هزینه های تلویزیون ایران انترنشنال توسط عربستان پرداخت میشود و مجری کانال یک به همین دلیل از همکاری با آن امتناع ورزیده است دفاع نموده و به مجری تلویزیون کانال یک اینگونه مطرح میکنند:

“چه ایرادی دارد که عربستان هزینه ایران اینترنشال را پرداخت میکند؟ هزینه بی بی سی را چه کسانی میدهند؟ شما برو استفاده ات را بکن”!!! (اینجا)
و بطور علنی در اوج وقاحت و بی شرمی سیاست تبدیل شدن به ابزار دست دشمنان ایران، کشورهایی که توسط سازمان ملل متهم به جنایت جنگی و تروریسم دولتی با قطعه قطعه کردن مخالفان روبروست و هدفش نه سرنگونی رژیم برای امثال توکلی ها بلکه نابودی ایران یکپارچه است را تبلیغ میکنند.

باید به این فرومایگان یاد آوری نمود که عربستان و اسرائیل و آمریکا هیچگاه از مبارزات مردم ایران حمایت نکرده و نمیکنند. کدام عقل غیر بیماری و غیر وابسته فکر میکند که عربستان از بوجود آمدن یک کشور دمکراتیک و آزاد و مستقل آنهم به بزرگی ایران در شمال خودش استقبال میکند. دلیل این میزان از ذلت سیاسی و فرومایگی چیست؟
ضمنا این کشورها با اتکاء به سیستم اطلاعاتی خود و متحدینشان وضعیت نه فقط شما که از جمله تشکیلات منفور رجوی که هزار بار دروغها و طبلهای تبلیغاتیشان بزرگتر از شماست را با دقت تمام در دست دارند و میدانند. که نه ارتباطی به ایران دارید و نه اثری در تحولات آن.

یک سند مربوط به سازمان اطلاعات عربستان را که ویکیلیکس افشا نمود در مورد وضعیت آپوزیسیون گزارش میدهد. این نوع جمع آوری اطلاعات محدود به مجاهدین نمیشود، بلکه در مورد تمامی نیروهای تحت نام آپوزیسیون چه داخلی و چه خارج کشور صورت میگیرد. بنابراین میدانند که وسعت ارتباطات “شمر” و دیگر شوراها و… با داخل کشور حداکثر به اقوام خودشان محدود است و بس.

چرا شرط بندی روی اسب مرده
حالا سوال این است که پس چرا وقتی مثلث شوم میدانند اینها هیچ عددی نیستند دست در جیب کرده و چنین هزینه هایی را میکنند؟ شاید بخشی از جواب در گزارش یک روزنامه انگیسی باشد. روزنامه ایندیپندنت ‏ براساس گزارش کوتاه و یک و نیم صفحه ای که سازمان ضد جاسوسی آلمان “بی ان دی” در ژانویه 2016 برخلاف ‏عرف دستگاههای اطلاعاتی جهان با ارسال برای تمامی رسانه ها منتشر نمود، نوشت:‏

‏««عربستان یک سیاست مداخله جویانه بی حساب و کتاب و خطرناک را بکارگرفته است. این گزارش که با عکس وزیر سعودی و معاونش ولیعهد ‏محمد بن سلمان که از بیماری دیمنشیا (بیماری زوال عقل) رنج میبرد، بعنوان یک قمارباز سیاسی که با بکارگیری جنگ های نیابتی (با بکارگیری ‏گروههای شبهه نظامی) که در یمن و سوریه براه انداخته دنیای عرب را بی ثبات میکند. معمولا آژانسهای جاسوسی هیچگاه چنین گزارشاتی ‏انفجاری را آنهم در مورد یکی از قویترین و نزدیکترین متحدین خودشان همچون عربستان سعودی از طریق رسانه های عمومی منتشر نمیکنند. این ‏باید نشانه و شاخص میزان نگرانی “بی ان دی” آلمان بوده باشد که چنین یادداشتی را بطور عمومی و گسترده منتشر کرده است که علامت ترس فزاینده ‏آلمان نسبت به از ضامن خارج شدن و غیر قابل پیشبینی بودن عربستان سعودی میباشد.»» ‏سازمان ضد جاسوسی آلمان
یک سال بعد از این گزارش با روی کار آمدن ترامپ و تشکیل مثلث عربستان و اسرائیل و ترامپ دو راه حل اصلی و مقدماتی آنها یعنی قیام مردم ایران در اثر تحریمهای حداکثری و دومی حملات محدود نظامی برای ایران کلید خورد که تا امروز هر دو با بن بست روبروشده است.

چرا که طی یک و نیم سال گذشته مردم ایران برای صدمین بار ثابت کردند در اثر تحریمهای خارجی متحدتر شده اند. اما تجار سیاسی خارج کشور وقیحانه مردم را با مارک “بی حسی” بی شرمانه چوب میزنند. در صورتیکه این ویژگی مردم میهن پرست بوده و هست که در مقابله با دشمن خارجی، تضاد داخلی را در اولویت های ثانویه قرار میدهند. کاری که مائو رهبر حزب کمونیست درجریان مبارزه اش با حکومت چین وقتی چین مورد حمله خارجی قرار گرفت مبارزه داخلی را تعطیل و به دفاع از کشور پرداخت. کاری که مردم ایران نیز وقتی کشور مورد حمله صدام و متحدش رجوی قرار گرفت کردند.

ازطرفی نیز راه حلهای نظامی نیز با حوادث چند ماه اخیر باطل بودنش به اثبات رسیده. بهای راه حل نظامی برای مجریانش آنقدر سنگین است که قادر به اجرایش نیستند. تاجائیکه وقتی پهباد آمریکایی وارد حریم هوایی ایران میشود و هدف قرار میگیرد و جهان را شوکه میکند آمریکا ترجیح میدهد پاسخ ندهد. چرایی اش را باید در اثرات خانمان براندازش بر زیرساختهای اقتصادی کشورهای حوضه خلیج فارس و بر قیمت انرژی-نفت و گاز و اقتصاد اروپا و جهان، و بخطر افتادن هزاران هزار میلیارد سرمایه گذاری انجام شده در منطقه و در رخدادهای بعدی در حمله حوثی ها به آرامکو و پیروزی نظامی زمینی آنها در مرز عربستان و اینکه محمد بن سلمان دیگر حتی قادر نیست سقف بالای سرش را نیز حفظ کند یافت. که راه حل نظامی در منطقه علیه رژیم را به بن بست کشانده و غیر عملی کرده است.

بی دلیل نیست که پمپئو از تمامی پیش شرط 12 ماده ای کوتاه میآید، ترامپ هر روز خواستار مذاکره میشود، بن سلمان که قرار بود جنگ را بداخل ایران بکشاند پیام ارسال میکند و راه حلهای دیپلماتیک را ارجح میشمارد. بله جواب اینکه چرا دست در جیب میکنند و به این واماندگان در خارج متوسل میشوند هم اینها است

طرح نتانیاهو و بن سلمان-تجزیه ایران و برنارد لوئیس
به موازات بن بست راه حلهای فوق دیگرراه حلهای موازی در حال اجرا فعال تر میشوند. همان که آقای حسن شریعتمداری در قالب “طرح سامانیابی اقوام ایران” یکی از مجریان و تئوریسین های آن یعنی تجزیه ایران است.

این نظریه سالهاست که توسط اسرائیل از طریق برنارد لوئیس که یکی از برجسته‌ترین خاورمیانه‌شناسان غربی که نظرات کارشناسی او، درباره خاورمیانه کانون گسترده‌ترین توجهات است ارائه شده است. رایزنی‌های وی مکرراً توسط استراتژیستهای جمهوری‌خواهان آمریکا از جمله دولت جرج دابلیو بوش برای نمونه درباره جنگ عراق خواسته و بکار بسته می‌شد.

یکی از شناخته‌شده‌ترین نظریات لوئیس که به «دکترین لوئیس» معروف است، موضوع برخورد تمدن‌ها و تجزیه ایران و کشورهای دیگر خاورمیانه است. از این طریق، تجزیه ایران، عراق و سوریه، ترکیه است، تا منطقه خاورمیانه بزرگ متشکل از کشورهایی شود که دیگر توان تبدیل شدن به تهدید برای امنیت ملی و منافع منطقه‌ای ایالات متحده آمریکا را نداشته و به موازنه یکدیگر مشغول باشند.

وی در سخنرانی( Iran in Historyایران در تاریخ) که در مرکز موشه دایان، دانشگاه تل‌آویو در ۱۸ ژانویه ۱۹7۹ میلادی ایراد شده، نقش ایران در تاریخ و تأثیر آن را بر تمدن جهان به اختصار مورد بحث قرار داده ‌است.

(متن انگلیسی و ترجمه فارسی “ایران در تاریخ” برنارد لوئیس در انتهای این مقاله آمده است)
برنارد لوئیس این پرسش را مطرح میکند که چرا بقیه تمدنها نابود شدند ولی ایرانیان نه نابود که بر دیگران توفق یافتند؟ او جواب رادر زبان فارسی میبابد.
«در دوهزار سال گذشته هیچ کشورگشا یا نیروی خارجی ای نتوانسته‌است بر زبان و فرهنگ ایرانی اثرات بنیادی بگذارد که این یکی از نشانه‌های فرهنگ برتر است و فرهنگ برتر همیشه بر فروتر چیرگی یافته‌است. وی در کنفرانس گروه بیلدربرگ نتیجه می‌گیرد که تنها راه رویارویی با چنین فرهنگی نابود ساختن آن است و پیشنهاد می‌کند که ایران را به قطعات قومی گوناگون بشکنند و میان کشورهای نوپا تقسیم کنند (پروژه‌های کردستان بزرگ، پشتونستان بزرگ و آذربایجان بزرگ و استان عربستان و… از همینجاست که کلید میخورند.

بر همین مبنا، کاوه فرخ (1) در مقاله‌ای در وبسایت «حلقه‌ی مطالعات ایران باستان» مینویسد:
برنارد لوئیس حین کنفرانس بیلدربرگ در بادن اتریش که در آوریل ۱۹۷۹ برگزار شده بود، پرده از «طرح» خود برای تقسیم خاورمیانه برداشت. بر اساس این طرح، خاورمیانه قرار است به چند کشور جدید و کوچک تبدیل شود؛ ایران هم تجزیه بشود بین چند قوم مختلف، که طی آن قرار است اعراب خوزستان و ترکمن‌ها و بلوچ‌ها و کردها و آذری‌ها هرکدام منطقه‌ی مورد سکونت تاریخی خود را از ایران جدا کنند. مامور اجرای تجزیه هم صدالبته انگلیس‌ها هستند که باید بر آتش تجزیه‌طلبی اقوام ایرانی بدمند. پس از حمله‌ی آمریکا به عراق در جریان جنگ کویت (۱۹۹۰-۱۹۹۱) لوئیس مقاله‌ای در شماره‌ی پاییز ۱۹۹۲ مسائل بین‌المللی» «Foreign Affairs» تحت عنوان «بازاندیشی خاورمیانه» منتشر کرد و با توجه به ساختار قومی- زبانی- مذهبی خاورمیانه گمانه زد که منطقه در اثر بنیادگرایی اسلامی «لُبنانیزه» بشود؛ یعنی نیروهای مختلف این منطقه، خودشان در درگیری با یکدیگر منطقه را تکه تکه کنند. امروز که نزدیک به سه دهه از آن روزگار می‌گذرد و وضعیت فعلی خاورمیانه جلوی چشم‌ ماست می‌توانیم به خوبی ببینیم که طرحهای لوئیس چقدر به حقیقت نزدیک بوده. لوئیس در آن مقاله به دولت آمریکا راهکار داده بود تا در صورت تجزیه منطقه چگونه منافع آمریکا در خاورمیانه را حفظ کند.کاوه فرخ در مقاله‌ای در وبسایت «حلقه‌ی مطالعات ایران باستان

بی جهت نبود که وقتی کردهای عراق در سپتامبر 2017 حوضه های نفتی کرکوک را اشغال کردند و خواستند با رفراندم درونی آنرا نگهدارند تنها اسرائیل بود که از آنها حمایت کرد و هواپیماهای جنگی اسرائیلی بر آسمان کردستان عراق در حمایت از آنها به پرواز در آمد و پرچم اسرائیل همزمان با پرچم کردستان عراق در بین مردم توزیع گردید.. چرا که کردستان بزرگ یکی از محورهای اصلی تجزیه ایران و کشورهای منطقه است.

طرحهای جایگزین تحریم و حمله نظامی
از همینجاست که بدنبال شکستهای طرحهای مثلث عربستان را در اوج استیصال مجبور میکند با راه انداختن سرو صدای ساختن آپوزیسیون به رژیم فشار آوردند تا کمی این برهم خوردن تعادل قوا در منطقه را بسود خودش تغییر بدهد. تا مجبور نباشد آنگونه که حوثی ها و رژیم خواسته با قبول شکست طرحهایش قتلعام یمنی ها را پایان بدهد.
تا در مذاکرات آتی با رژیم و حوثی ها با تکیه به این آپوزیسیون دست سازش دست بالاتری پیدا کند.
اینجاست که راه حلهای دیگر باید فعال شود. یعنی تجزیه ایران با فعالتر کردن تضادهای قومی در داخل کشور. که منادی آن در “شمر” آقایانی همچون حسن شریعتمداری است. که با دست بجیب شدن یک تاجر و پرداخت صد هزار دلار به آقای شریعتمداری در جریان برگزاری کنفرانس آنها ظاهر میشوند.

آیا نباید سوال کرد که چند ده نفری که حتی حاضر نیستند پول رفت و آمدشان را به کنفرانس بدهند، و همانطور که جلوتر از قول مقامات اطلاعاتی عربستان خواندم، افرادی در دهه شش و هفت زندگیشان را با چه هدفی میتوان رویش سرمایه گذاری نمود، آیا مدیریت مبارزه مردم ایران یا ایجاد سرو صدا به کمک ایران انترنشالها و … که قابل سرمایه گذاری است….

تاسف بار سقوط اخلاقی و سیاسی آپوزیسیون بی عمل خارج کشور است که با سقف “خود و وطن فروشی” که مسعود و مریم رجوی زده اند در راستای “بی حسی انسانی، ملی و حقوق بشری” بر عکس آنچه نا جوانمردانه مردم ایران را بدان نسبت میدهند. بتدریج مسیر خیانت تمام عیار مجاهدین را با دفاع آشکار از بخدمت بلندگوی عربستان در آمدن را طی میکنند.

البته ای کاش اعضای مخفی داخل کشور بسیار بسیار بیشتر هم بود و بشود. ولی نه ما بدخواه این شورا هستیم و نه قصد نا امید کردن 80 میلیون ایرانی که چشم امید به “شمر” دوخته اند را داریم. مشکل این است که مردم ایران و اگر کسی شرف مبارزاتی در خارج کشور دارد، بجای اینکه فضا را برای اینگونه فرصت طلبی ها و وطن فروشی ها که رهبری آن امثال آقا و خانم رجوی هستند که سر از درون قصر سعودیها و میانه نئوکانهای آمریکایی و بقول خودشان امپریالیستها در آورده اند، محیا کنند. و در همین رابطه دست جهانخواران را برای تولید آلترناتیو های دروغین باز بگذاریم. به افشای اینگونه توطئه های وطن فروشانه واستعماری همت کنند.
داود باقروند ارشد
دهم اکتبر2019

پانوشت:

(1). کاوه فرخ در یونان به دنیا آمده ولی خود را یک ایرانی با پیشینه قفقازی (با ریشه‌های آذربایجانی و گرجی–اوستی) می‌داند. پدر بزرگ او سناتور مهدی فرخ و پدرش فریدون فرخ سفیر پیشین ایران در آلمان شرقی بودند. [نیازمند منبع]او فوق لیسانس و پی اچ دی خود را با موضوع «روابط بین فرایندهای شناختی، اشتباهات و تجربه زبانی در بزرگسالان فارسی‌زبان یادگیرنده انگلیسی به عنوان زبان دوم» از دانشکده آموزش، دپارتمان روانشناسی آموزشی و مشاوره‌ای دانشگاه بریتیش کلمبیا دریافت کرده‌است.[۵][۶][۷]فرخ به سبب این که یک ایرانی تبارست و در یونان زاده شده و کودکی‌اش را در آن جا گذرانده، به تاریخ ایران کهن و یونان باستان علاقه‌مند بوده. وی هم‌اکنون از جمله مدرسین بخش مطالعات استمراری دانشگاه بریتیش کلمبیا و کالج لانگارا[۸] در زمینه تاریخ، عضو انجمن جهانی مطالعات بین‌المللی وابسته به دانشگاه استنفورد، مشاور در مطالعات ایرانی در انجمن مطالعات یونانی-ایرانی، عضو انجمن حفظ خلیج فارس، عضو هیئت امنای بنیاد میراث پاسارگاد و مسئول بخش باستان‌شناسی آن است[۹

نظریه برنارد لوئیس متن اصلی انگلیسی با فرمت پی دی اف و سپس ترجمه فارسی
صفحه 1 / 12
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com

ترجمه فارسی ایران در تاریخ/برنارد لوئیس

برنارد لوئيس مورخي است با شهرتي جهاني كه در دانشگاه هاي معتبري چون آكسفورد و پرينستون تدريس كرده است. وي در سخنراني‎ (Iran in History) ‎كه در مركز موشه ‏دايان، دانشگاه تل آويو(١) ايراد شده (18 ژانويه 1999)، نقش ايران در تاريخ و تأثير آن را بر تمدن جهان به اختصار مورد بحث قرار داده است‏‎.


لوئيس در اين سخنراني خاطرنشان مي‌كند كه در دو هزارة پيشين، هيچ فاتحي در ايران نتوانسته است در زبان و فرهنگ ايراني تغيير عمده‌اي به وجود بياورد. در عوض همان طور ‏كه برخي قسمت‌هاي ديگر دنيا هم ديده شده است، فرهنگ برتر، هميشه بر فرهنگ فروتر چيرگي يافته است‎.

در تاريخ، مسيحيان، يهوديان و يونانيان همگي از ايرانيان به نيكي و به طور مثبت ياد كرده‌اند‎.

به قصد دستيابي به چشم‌اندازي دربارة ايران از ديدگاه تاريخ، من، آن گونه كه به نظرم شايسته مي‌آيد، با فتوحات عرب ـ اسلامي در قرن هفتم ميلادي سخن آغاز مي‌كنم ـ آن سلسله ‏رويدادهاي تاريخ‌ساز پس از ظهور اسلام، رسالت پيامبر محمد و انتقال پيام او به مناطق پهناوري در شرق و غرب عربستان، الحاق سرزمين‌هاي بسياري، از اقيانوس اطلس و پيرنه ‏تا هندوستان و چين و آن سوتر، به امپراطوري تازة عرب ـ اسلامي. نگرش به اين وقاع در ايران متفاوت بوده است. گروهي آن را براي ايجاد ايماني واقعي، و پاياني براي دوران ‏جهل و عياشي و خوشگذراني، رحمت‌اللهي دانسته‌اند، و گروهي ديگر آن را شكست اهانت‌بار ملي پنداشته‌اند كه باعث افتادن ايران به زير يوغ فاتحان اجنبي شد‎.

نظرات هر دو گروه بسته به اين‌كه از كدام زاويه به موضوع نگريسته شود، البته ارزشمند است‎.

آنچه كه ابتدا مي‌خواهم خاطرنشان كنم اين است كه تفاوت عمده و چشمگيري بين وقايعي كه در ايران اتفاق افتاد و وقايعي كه در ساير ممالك خاورميانه و شمال آفريقا كه توسط ‏اعراب فتح شده و در قرون هفتم و هشتم به خلافت اسلامي ضميمه گرديد، موجود است‎.

كشورهاي خاورميانه نظير عراق، سوريه، مصر و شمال آفريقا با تمدن‌هاي باستاني در كوتاه مدت هم عربي شدند و هم اسلامي. يا از دين قديمي خود به كلي دست كشيدند و يا به ‏اقليت كوچكي كاهش يافتند، زبان‌هاي قديمي آنها نيز تقريباً فراموش گرديد. بعضي از آن زبان‌ها فقط در نيايش و يا در نوشته‌هاي مذهبي باقي ماند و به بعضي از آنها هنوز هم در ‏دهكده‌هاي دوردست تكلم مي‌شود ولي در بيشتر اين سرزمين‌ها و در ميان بيشتر مردم زبان‌هاي پيشين فراموش شده و هويت‌هاي بيان شده در آن زبان‌ها جايگزين ديگري يافته‌اند و ‏تمدن‌هاي باستاني عراق، سوريه و مصر جاي خود را به آنچه كه امروزه به آن دنياي عرب‎ (Arab World) ‎مي‌گوييم داده است‎.

سرزمين ايران بعد از حملة اعراب و پيروزي آنها محققاً اسلامي شد، ولي عربي نشد. ايرانيان، ايراني باقي ماندند و بعد از دوران خاموشي كوتاهي، ايران دوباره به صورت ‏عنصري مجزا، متفاوت و مشخص در دنياي اسلامي پديدار گرديد و نهايتاً بخشي جديد به خود اسلام اضافه نمود. سهم ايرانيان در پيشبرد تمدن اسلامي از نظر فرهنگي، سياسي، و به ‏خصوص مذهبي حائز اهميت فراوان است. خدمات ايرانيان در تمام رشته‌هاي فرهنگي چشمگير است حتي در شعر عربي، به اين صورت كه شاعران ايراني‌الاصل كه به عربي ‏شعر سرودند كمك عمده‌اي به شعر عربي كردند. به تعبيري اسلام ايراني خود ظهور ديگري بود در اسلام. اسلام جديدي كه گهگاهي از آن به عنوان اسلام عجم نام برده مي‌شد، در ‏حقيقت اين اسلام ايراني بود، و نه اسلام عربي، كه به كشورهاي ديگر و به ميان افراد ديگر نظير تركان برده شد، ابتدا در آسياي ميانه و سپس در خاورميانه در كشوري كه بعدها ‏تركيه خوانده شد و نيز به هندوستان. تركان عثماني نوعي از تمدن ايراني را تا دروازه‌هاي وين گسترش دادند. در قرن هفدهم يك مسافر ترك كه به عنوان عضو سفارت عثماني به ‏وين رفته بود با كنجكاوي مي‌نويسد، زباني كه در وين تكلم مي‌شد نوع تحريف شده‌اي از زبان فارسي بود. او هم‌چنين به شباهت و خويشاوندي بين زبان فارسي و آلماني پي برده و ‏متوجه شده بود كه‎ (ist) ‎آلماني و «است» فارسي براي بيان سوم شخص مفرد از مضارع اخباري فعل «بودن» تقريباً يكي‌ست‎.

اسلام ايراني در زمان حملة عظيم مغول در قرن سيزدهم نه تنها جزئي مهم بلكه عنصر غالب در اسلام بود. و براي چند قرن مركز اصلي قدرت و تمدن اسلامي در كشورهايي بود ‏كه ساكنانش اگر ايراني هم نبودند تحت تأثير تمدن ايراني قرار داشتند. تا چندي، آخرين مركز قدرت در دنياي عرب يعني سلطنت مملوكيان در مصر، اين برتري را به چالش ‏مي‌طلبيد. اما حتي آن پايگاه آخرين نيز پس از مبارزة ما بين ايراني‌ها و عثماني‌ها بر سر فتح مصر و پيروزي عثماني در آنچه كه بايد آن را دورة دفع مقدماتي ايران خواند، فروپاشيد. ‏اسلام عربي تحت تسلط اعراب فقط در سرزمين عربستان سعودي امروز و مناطق دور افتاده‌اي نظير مراكش پايدار ماند. مركز جهان اسلامي تحت نفوذ تركان يا ايرانيان بود كه هر ‏دو فرهنگ ايراني داشتند. در اواخر قرون وسطي و اوائل دورة جديد، مراكز عمدة سياسي و فرهنگي اسلامي نظير هندوستان، آسياي ميانه، ايران و تركيه همگي بخشي از تمدن ‏ايراني به شمار مي‌رفتند. گرچه بيشتر اين كشورها به گونه‌هاي مختلف زبان تركي سخن مي‌گفتند ولي زبان كلاسيك و فرهنگي آنها فارسي بود. زبان عربي زبان مذهبي و حقوقي بود ‏در حالي كه فارسي زبان شعر و ادبيات به شمار مي‌رفت‎.

چرا در حالي كه تمدن‌هاي باستاني نظير عراق، سوريه و مصر مضمحل و فراموش شدند، تمدن ايراني پايدار مانده و در شكل ديگري متجلي گرديده است‎.

پاسخ‌هاي مختلفي به اين سؤال داده شده است. يكي از پاسخ‌ها مسألة تفاوت زباني را مطرح مي‌كند. مردم عراق، سوريه و فلسطين به گونه‌هاي مختلفي از زبان آرامي سخن مي‌گفتند. ‏زبان آرامي از خانوادة زبان‌هاي سامي‌ست و با زبان عربي خويشاوند است. لذا انتقال، از زبان آرامي به زبان عربي به مراتب آسان‌تر از انتقال به زبان فارسي بود كه از خانوادة ‏زبان‌هاي هند و اروپايي‌ست. در اين استدلال واقعيتي موجود است. ولي از طرف ديگر مي‌بينيم كه گرچه قبطي، زبان مردم مصر، هم از ريشة زبان‌هاي سامي نيست، با اين همه ‏نتوانست در راه عربي شدن مصر مانعي به وجود بياورد. زبان قبطي براي مدتي در ميان مسيحيان مصر باقي ماند و سرانجام حتي در ميان مسيحيان نيز از بين رفته و فقط در زبان ‏عبادي و در مراسم مذهبي كليساي قبطي باقي مانده است‎.

عدة ديگري علت اين اختلاف را در فرهنگ برتر ايرانيان مي‌دانند و معتقدند كه فرهنگ برتر، فرهنگ فروتر را جذب و هضم مي‌كند. و براي تأييد نظرشان اين مثال معروف لاتيني ‏را مي‌آورند كه: «يونانِ فتح شده، فاتحِ وحشي خود شد» ـ و يا به عبارت ديگر، روميان فرهنگ يونانيان را اقتباس كردند. اين مقايسه هم در حالي كه هيجان‌برانگيز است قانع كننده ‏نيست‎.

روميان يونان را فتح كرده و بر آن حكومت كردند، همان‌طور كه عرب‌ها ايران را فتح كردند و بر آن حكمروايي نمودند، ولي روميان زبان يوناني را فرا گرفتند، فرهنگ يوناني را ‏تحسين كردند، و كتاب‌هاي يوناني را ترجمه كردند و تقليد نمودند. ولي عرب‌ها برخلاف روميان، زبان فارسي را نياموختند بلكه اين ايرانبان بودند كه دست به آموختن زبان عربي ‏زدند. تأثير مستقيم ادبيان ايران بر ادبيان عربي به حداقل است و فقط از طريق كساني صورت پذيرفته است كه به دين اسلام گرويدند‎.

شايد در اين موضوع، تشبيه نزديك‌تر، واقعه‌اي باشد كه بعد از سال 1066 در انگلستان اتفاق افتاد، يعني فتح انگلوساكسون‌ها توسط نورمن‌ها و تحول زبان آنها، تحت تأثير زبان ‏فرانسة نورمن‌ها، به آنچه كه ما امروز، زبان انگليسي مي‌ناميم. بين فتح انگلستان توسط نورمن‌ها و فتح ايران توسط عرب‌ها تشابهات جالبي موجود است. يكي از آنها زبان ‏جديدي‌ست كه از به هم ريختن و تركيبي كه غالب و مغلوب هر دو پذيراي آن شدند. به ياد مي‌آورم كه هنگامي كه پسر بچه‌اي بودم و در انگلستان تحصيل مي‌كردم در مدرسه دربارة ‏فتح نورمن‌ها به ما درس مي‌دادند و با احتساب بر حق بودن آن فتح به ما مي‌گفتند كه هويت ما تلفيقي از هر دو است. البته بايد در نظر داشته باشيم كه در مورد فتح ايران توسط ‏عرب‌ها برخلاف فتح نورمن‌ها در انگلستان، گروش به مذهب جديد هم عامل مؤثر به مؤكد ديگري بود‎.

بسياري از مردمان كشورهاي مفتوح و مغلوب ديگر نظير عراقي‌ها، سوري‌ها و مصري‌ها هم فرهنگي برتر از فرهنگ اعراب بدوي و بيانانگرد صحراي عربستان داشتند. با اين ‏همه، برخلاف ايرانيان جذب فرهنگ عربي شدند. بنابراين مي‌توانيم سؤال قبلي را كه هنوز موفق به يافتن جوابي براي آن نشده‌ايم اندكي تغيير دهيم كه آن را به صورت ديگري ‏مطرح كنيم‎.

شايد تفاوت سياسي يعني عناصر قدرت و حافظه، توجيه قابل قبول‌تري باشد. ممالكي نظير عراق، سوريه، فلسطين و مصر و جز آن كه توسط اعراب فتح شدند مدتها بود كه ‏دولت‌هاي تحت انقياد امپراطوري‌هاي خارج از سرزمين خويش بودند. آنها قبل از رسيدن اعراب بدانجا به دفعات مغلوب و دچار دگرگوني‌هاي نظامي، سياسي، و سپس فرهنگي و ‏بالاخره مذهبي شده بودند. در حقيقت براي ساكنان آن سرزمين‌ها اعراب مسلمان فاتح، سرور و معلمي ديگر بودند. ولي اين مسأله در ايران واقعيت نداشت. درست است كه ايران هم ‏براي مدتي كوتاه توسط اسكندر فتح شده و به صورت بخشي از امپراطوري يونان باستان درآمده بود. با اين همه ايران هرگز توسط رومي‌ها فتح نشده و تأثير فرهنگ يوناني بر ‏فرهنگ ايراني با مقايسه با تأثير آن بر ممالك شرق مديترانه، ‏‎(Levant)‎، مصر و شمال آفريقا به مراتب كمتر بود زيرا كه در آن سرزمين‌ها اين تأثير توسط مزدوران قدرت ‏امپراطوري روم تقويت و نگهداري شده و بر مردم تحميل شده بود. در ايران تأثير فرهنگ يوناني‎ (Hellenestic) ‎به هنگام حملة اسكندر و جانشينان بلافصلش مهم تلقي مي‌شد، ولي ‏اهميت آن تأثير با مقايسه با ديگر مناطق مديترانه به مراتب سطحي‌تر و قابل تحمل‌تر مي‌نمود. در ايران با يك تجديد حيات ملي، سياسي، مذهبي و تولد دوبارة سياست ايراني تحت ‏حكومت پارتيان و ساسانيان به آن تأثير خاتمه داده شد و از آن ميان امپراطوري‌اي به پا خاست كه رقيب و همپاية امپراطوري روم و بعد هم امپراطوري بيزانس شد‎.

اين بدين معني‌ست كه ايرانيان برخلاف بقية كشورهاي واقع در مغرب ايران، در زمان فتوحات اعراب و بلافاصله بعد از آن هنوز از خاطره‌هاي نزديك و شايد بتوان گفت، حاضر ‏قدرت و عظمت در ايران سرشار بودند. اين حس عظمت و افتخار باستاني به هويت را مي‌توان به راحتي در نوشته‌هاي دورة اسلامي كه اغلب آنها توسط نويسندگان ايراني به الفباي ‏عربي همراه با لغات فراوان عربي نوشته شده است مشاهده كرد. وجوه گوناگون اين اختلاف در تجديد حيات حماسة ملي به شعر كه هيچ همتايي در كشورهاي عراق و سوريه و ‏مصر نداشت؛ و نيز در انتخاب اسامي شخص مشهود است، بيشتر نام‌هايي كه در مقطقه هلال خضيب(٢) و غرب آن پدران و مادران به فرزندان خود مي‌دادند يا از قرآن گرفته ‏مي‌شد و يا از عربستان دورة جاهلي نظير علي، محمد، احمد و غيره. اين اسامي در ميان ايرانيان مسلمان نيز به كار برده مي‌شد ولي علاوه بر آن نام‌هاي خاص ايراني نظير خسرو، ‏شاپور، مهريار و ساير اسامي كه از گذشتة دور ايران، به عنوان مثال، دورة ساساني منشأ مي‌گرفت به روي فرزندان گذاشته مي‌شد. در حالي كه ما نمي‌‌بينيم عراقيان فرزندان خود ‏را نبوكدنذر‎ (Nebuchadnezzar) ‎يا سناچريب‎ (Sennacherib) ‎و يا مصري‌ها پسران خود را توتان كامن‎ (Turankhamen) ‎و يا امن هوتپ‎ (Amenhotep) ‎نامگذاري ‏كنند. اين تمدن‌ها در حقيقت مرده و فراموش شده بودند. حس غرور ايراني، متكي بر تاريخ محفوظ و فراموش نشده نبود، زيرا كه تاريخ آنها نيز به جز مؤخرترين آن همچون جلال و ‏شكوه مصري‌ها و بابلي‌ها از دست رفته و فراموش شده بود، آنچه آنها داشتند اساطير و افسانه بود؛ خاطرة مبهمي از مؤخرترين دوران تاريخ قبل از اسلام و نه تاريخ متقدم آن‎.

توجيه اسلام از تاريخ را شايد بتوان به اين صورت توصيف كرد كه اصولاً اهميت تاريخ در كجاست و چرا بايد كسي با آن خود را به زحمت بيندازد. به نظر آنها تاريخ ثبت ‏وقايعي‌ست كه خداوند براي بشريت مقرر كرده است و به خصوص از ديد يك مسلمان سني اهميت تاريخ به ويژه در برقراري سنت‌هاي پيامبر، صحابه و خلفاي راشدين كه الگويي از ‏قوانين و رفتار صحيح بر جاي نهاده‌اند. و اين بدين معني‌ست كه تنها تاريخي كه حائز اهميت است تاريخ مسلمانان است، و تاريخ نامتعارف بربرهاي نقاط دوردست، حتي اگر آنان ‏اجداد كسي هم باشند نه هيچ گونه ارزش اخلاقي و مذهبي دارد و نه قابليت حفظ و نگهداري. در زماني كه ايرانيان به طور موقت نقش و موضع خود را بعد از فتح اعراب بازيافتند، ‏چنان‌كه بعدها مي‌بينيم گذشته خود را فراموش كرده بودند. به علت تغييرات مداوم تاريخ ايران باستان قبل از سلسلة ساساني كه آخرين سلسلة قبل از اسلام بود محو و نابود گشته بود. ‏زبان فارسي باستان به فارسي اسلامي تبديل شده بود، خطوط قديمي نيز از ميان رفته و جاي خود را به خط عربي تعديل يافته با آواهاي فارسي داده بود. زبان و خط قديمي كه در ‏ميان اقليت رو به كاهش وفادار به دين زرتشتي حفظ شده بود از اعتبار چنداني برخوردار نبود. حتي اسامي شخصي هم كه چندي پيش به آن اشاره كردم تا همين اواخر به دست ‏فراموشي سپرده شده بود. بدين ترتيب نام كوروش كه در دوران جديد به‌عنوان بزرگترين پادشاه ايران توصيف گرديده است، فراموش شده بود. ايرانيان نام اسكندر را به ياد مي‌آوردند ‏ولي نام كوروش را از ياد برده بودند. در حافظة ايرانيان، نام اسكندر جاي روشن‌تري داشت تا نام پادشاه ايران كه با او جنگيده بود‎.



ايران، يونانيان و يهوديان‎

اطلاعات كمي كه از دورة باستاني ايران باقي مانده توسط دو دسته ثبت و ضبط شده است، يهوديان و يونانيان. يعني ساكنان فعال خاورميانة باستان كه خاطرات، نظريات و زبان‌هاي ‏خود را حفظ كرده‌اند. اين يهوديان و يونانيان بودند كه كوروش را يادآوري كردند و نه ايرانيان. تا همين اواخر اطلاعات يونانيان و يهوديان دربارة ايران باستان تنها منابع در دسترس ‏بود. در دوران جديد اين اطلاعات توسط شرق‌شناسان و يا به عبارت بهتر و دقيق‌تر توسط باستان‌شناسان و زبان‌شناسان اروپايي كه راهي براي بازيابي متون قديمي و كشف خطوط ‏باستاني يافتند به مراتب گسترش يافته و اضافه گرديده است‎.

اجازه مي‌خواهيم در اين جا مكثي كنم و به تصويري كه از ايران در كتاب مقدس و ادبيات كلاسيك يونان و به عبارت ديگر توسط يهوديان و يونانيان ترسيم شده است بپردازيم. نظر ‏يونانيان همچنان كه انتظار مي‌رود متأثر از جنگ‌هاي طولاني بين ايران و يونان است كه با حملة ايرانيان به يونان آغاز مي‌شود و منتهي به ضدحملة عظيم يونان توسط اسكندر ‏مي‌گردد. در تاريخ‌نويسي يونانيان دربارة ايران، اين مسأله موضوع اصلي‌ست و موضوع ديگر مسألة اختلاف نحوة حكومت بين ايران و يونان است كه در يونان حكومت دموكراسي ‏بود و در ايران حكومت استبدادي. ولي برخلاف اين واقعيت كه موضوع تاريخ معمولاً بيان اختلافات ميان ايران و يونان بود، با اين همه لحن تاريخ‌نويسان يوناني دربارة ايران ‏همواره با احترام توأم است و حتي در مواردي همراه با دلسوزي و همدردي. براي مثال در نمايشنامة «ايرانيان» توسط اشيل‎ (Aeschylus) ‎كه خود در اين جنگ‌ها شركت كرده ‏بود همدردي واقعي براي دشمنان ايراني شكست خورده نشان داده مي‌شود‎.

كتاب مقدس كه معمولاً از افراد خود نيز سخن نمي‌گويد تا چه رسد به بيگانگان، از ايران باستان تصويري كاملاً مثبت ارائه مي‌دهد. اولين باري كه از «پرسيا» با نام «پَرَس» ياد ‏مي‌شود در كتاب ازقل است. جايي كه از «پرس» همراه با ساير مكان‌هاي عجيب و غريب به عنوان فراسوي مرزهاي دنياي شناخته شده سخن مي‌رود. «پرس» در آن ايام حائز ‏اهميتي‌ست نظيرِ آن سرِ دنياي امروزي(٣) در دنياي مدرن. بر طبق كتاب دانيل در ميهماني بلشزار‏‎ (Belshazzar’s feast) (4) ‎كلمة «پرسان» به طور معجزه‌آسايي بر ديوار ‏قصر ظاهر مي‌شود همراه با سه كلمة ديگر «منِ منِ تركل» كه چنين تفسير شده است كه خداوند به اعمال بلشزار رسيدگي كرده و او را گناهكار يافته است و به او خبر مي‌دهد كه ‏دوران حكومتش به سر رسيده و قلمروش بين مادها و پارس‌ها تقسيم خواهد شد. بعد از آن، البته نام كوروش به طور اخص در فصول آخرين كتاب اسحاق برده مي‌شود كه ‏پژوهشگران كتاب مقدس معتقدند اين قسمت از كتاب اسحاق بعد از اسارت يهوديان به دست بابلي‌ها نوشته شده است. زباني كه در اين كتاب در مورد كوروش به كار برده مي‌شود ‏حيرت‌انگيز است. در عين عبرت از او به عنوان مسح شدة خداوند، مسيح ياد شده و تجليلي كه از او به عمل آمده، نه تنها از هر حاكم غيريهودي بلكه از هر حاكم يهودي نيز بيشتر ‏است‎.

به ناچار اين سؤال پيش مي‌آيد كه چرا تورات از اين پادشاه قدرتمند خدانشناس با چنين لحن شايسته‌اي سخن مي‌گويد؟ البته جواب واضح و آشكار اين است كه كورش به منزلة بلفور‎ ‎‎(Balfour declaration) (5) ‎آن زمان است. كورش اعلاميه‌اي منتشر كرد و به يهوديان اجازه داد به سرزمين خويش بازگردند و هويت سياسي خود را دوباره احيا كنند. ولي ‏واقعاً اين جواب سؤال بالا نيست؛ و در حقيقت دوباره مطرح كردن سؤال است. چرا كورش اين كار را كرد؟ يك سري فتوحات، افراد مختلفي را با مليت‌هاي مختلف چنان كه امروزه ‏گفته مي‌شود به زير چتر امپراطوري ايران در آورده بود. حال ببينيم كه چرا كورش چنين قدمي براي يكي از آن اقليت‌ها برداشت؟ ما جواب اين سؤال را فقط از ديد يهوديان مي‌دانيم ‏و نه ايرانيان، و كسي جز حدس منطقي كار ديگري نمي‌تواند كرد. پيشنهاد من اين است كه شايد بتوان گفت بين يكتاپرستان و معتقدان به ثنويت احساس قرابت و نزديكي بيشتري ‏موجود بود تا ميان معتقدان به چند خدايي و بت‌پرستان. اين احساس قرابت و نزديكي در آخرين كتاب‌هاي تورات (عهد عتيق) و ساير نوشته‌هاي بعدي يهودي نيز مشاهده مي‌شود. ‏هم‌چنين براي مثال تعدادي كلمات فارسي در كتاب مقدس و تعداد بيشتري در ادبيات يهودي بعد از كتاب مقدس نيز يافت مي‌شود. برخورد بين مذهب ايراني و دين يهودي در تاريخ دنيا ‏از اهميت فوق‌العاده‌اي برخوردار است. نفوذ غيرقابل انكار ايرانيان چه در زمينه‌هاي روشنفكري و چه در زمينه‌هاي مادي، و در گسترش يهوديت بعد از تبعيد، و از آنجا به عالم ‏مسيحيت و اثرات هم‌تراز اين نفوذ در دنياي يوناني ـ رومي و بيزانسي و از آنجا نهايتاً به دنياي اروپايي به خوبي قابل پيگيري‌ست‎.

اجازه بدهيد ابتدا در مسائل علمي چند نمونه بياورم. منابع اولية غربي از اختراع نوعي ابزار در سواري به توسط ايرانيان خبر مي‌دهد. اين ابزار كه تا آن روز ناشناخته بود، «زين» ‏نام دارد. به راحتي مي‌توان دريافت كه چگونه اين ابزار كه انقلابي در رفت و آمد، ارتباطات و هم‌چنين در امور جنگي به وجود آورد، چنان تأثيري بر جا گذاشته باشد. سرباز ‏سواره‌نظام زرة پوش بر اسبي جوشن پوش و نيزه در دست در حمله‌اي مهلك وقتي كه در خطر به زير افتادن از اسب قرار مي‌گيرد، با زين مي‌تواند مؤثرتر حمله كند تا بدون آن. ‏داستان‌هاي زنده‌اي به ويژه از طرف نويسندگان بيزانسي دربارة اختراع اين ابزار جديد و منهدم كنندة جنگي كه توسط سواره نظام زره‌پوش بر اسب‌هاي جوشن پوش به كار برده ‏مي‌شد، نقل گرديده است‎.

هم‌چنين اختراع زين سبب شد كه ايرانيان بتوانند روش نامه‌رساني خود را نيز بهبود بخشند. سيستم نامه‌رساني آنها كه شامل يك شبكة ارتباطي پيغام‌بر و ايستگاه‌هاي امدادي در سراسر ‏قلمرو ايران بود مورد تمجيد و تحسين يونانيان قرار گرفته است، و اين همان است كه عرب‌ها آن را «بريد» ناميد‌ه‌اند كه البته از مصدر فارسي «بُردن» مي‌آيد كه به معني حمل ‏كردن است. «اسب بريد» همان پاراوردس‎ (Paraveredos) ‎است كه كلمة آلماني‎ (Pferd) ‎از آن مشتق شده است‎.

ابداع ديگري كه به ايرانيان نسبت داده مي‌شود. گرچه شواهد در اين مورد متضاد است. ابداع «آسياب‌»هاي بادي و آبي‌ست براي ايجاد نيرو. در حدود هزار سال اين وسيله به غير ‏از نيروي عضلاني انسان و حيوان تنها منبع توليد انرژي بود‎.

در زمينة ديگر ابداع بازي‌هايي‌ست كه به روي صفحه‌اي از تخته انجام مي‌گيرد نظير شطرنج كه هنوز هم در آن اصطلاحات فارسي نظير «شاه» به كار برده مي‌شود، به ايرانيان ‏نسبت داده شده است و هم‌چنين ابداع بازي تخته نرد كه به نام‌هاي گوناگون نظير شش و بش، تريك ترك و اسامي ديگر ناميده مي‌شود‎.

زماني كه نوبت به ابداع كتاب به توسط ايرانيان مي‌رسد، زمينة قوي‌تري براي اثبات اين موضوعات به دست مي‌آيد كه به موضوع تاريخ فرهنگي و كتاب در فرم‎ codex ‎مربوط ‏مي‌شود. در دنياي رومي ـ يوناني و هم‌چنين در بقية نقاط خاورميانة قديم «طومار» به كار برده مي‌شد. كتاب به نحوي كه ما امروزه به كار مي‌بريم يعني صفحات دوخته شده و جلد ‏شده، به نظر مي‌رسد كه از ايران نشأت گرفته شده باشد. تأثير عظيم فرهنگي چنين ابداعي بديهي و واضح است‎.

حال اجازه دهيد كه برگردم به موضوع مهم‌تري كه آن تأثير و نفوذ تفكر و انديشه است. از ايران و دين ايراني، موضوع مبارزة بسيار عظيم بين دو نيروي هم توان خبر و شر پديد ‏آمده است. همچنان كه مي‌دانيد شيطان شناسنامة ايراني دارد. اگرچه كه امروزه در نيمكرة غربي صاحب اماكن و اسامي محلي شده است. ايدة قدرت شر كه مخالف و تقريباً هم‌تراز ‏خير است، از خصوصيات دين باستان ايرانيان است. اهريمن سلف شيطان، مفيستوفل‎ (Mephistopheles) ‎و يا هر اسم ديگري كه بر آن نهيم، به حساب مي‌آيد. و در همين زمينه ‏است اعتقاد به روز جزا، قيامت، بهشت و دوزخ. در اينجا خاطرنشان كنم كه كلمة «فردوس» (پرديس) نيز كلمه‌اي فارسي است. كلمة «پرا‎» (Para) ‎همان كلمة يوناني‎ (Peri) ‎به ‏پري‌دسس‎ (Peridesos) ‎است كه در زبان فارسي باستان به معني محل محصور به ديوار بوده است‎.

مفهوم بازگشت مسيح موعود نيز ريشه در دين ايران باستان دارد. در دين زرتشتي اعتقاد بر اين است كه در آخرالزمان شخصي از تخمة زرتشت ظهور خواهد كرد كه همة چيزهاي ‏خوب را در زمين مستقر خواهد نمود. اين مسأله كه ما ايدة مسيح موعود را در انجيل عبري نمي‌يابيم مگر بعد از بازگشت آنها از بابل، يعني بعد از اينكه يهوديان تحت نفوذ ايرانيان ‏قرار گرفتند، نبايد موضوع كم اهميتي به حساب آيد، زيرا اهميت مسيح موعود در سنت يهودي ـ مسيحي نيز واضح و روشن است. و نيز در همين زمينه است مفهوم و به كار گرفتن ‏مدارج مذهبي، كشيش‌هايي با درجات مختلف مذهبي و در زير نظر كشيش اعظم، موبد موبدان، كشيش‌ كشيش‌ها. و به راستي عناويني نظير كشيش كشيش‌ها، شاه‌شاهان و نظاير آن ‏خصوصيتي ايراني‌ست كه مكرر در دوران‌هاي باستان در بسياري از عناوين به كار برده مي‌‌شده است. عرب‌ها نيز آن را به كار گرفتند، عناويني نظير اميرالامراء و قاضي‌القضاه از ‏جملة آنهاست و شايد هم عنوان پاپ «خادم خادمان» خداوند به طور غيرمستقيم مربوط به نفوذ ايرانيان باشد‎.

هم‌چنين اين اعتقاد كلي كه كليسا سلسله مراتب و مدارجي‌ست زير نظر رئيس اعظم و مقام اصلي، و نه فقط يك ساختمان و يا محلي براي پرستش، مي‌تواند به مقدار زيادي متخذ از ‏دين زرتشتي باشد‎.

دين باستاني ايران همچنان به حيات خود ادامه داده است. امروزه دين زردتشتي، گرچه دين اقليتي رو به كاهش است ولي اين اقليت، در كشورهاي هندوستان، پاكستان و تا حدودي ‏ايران، از اهميتي نسبي برخوردار است. آنها نوشته‌هاي قديمي به خط باستاني و علم به زبان‌هاي باستاني را حفظ كرده‌اند و همين امر شرق‌شناسان اولية اروپايي را قادر به آموختن ‏زبان فارسي ميانه و از آن طريق قادر به كشف دوبارة زبان‌هاي باستاني ايراني نمود‎.


ايران و شيعي‌گري‎

تقريباً حدود هزار و اندي سال است كه ايران با اسلام و در قرون اخير با اسلام شيعي كه در حقيقت تجلي نبوغ ملي ايراني در پوشش اسلامي‌ست، مرتبط شده است. بعضي از ‏محققان قرن نوزدهم اروپا نظير گوبينو(٦) ادعا كرده‌اند كه پيروزي مذهب شيعه درواقع ظهور دوبارة آرين‌گرايي ايراني‌ست در مقابل اسلام سامي. اين ايده كه روزگاري خيلي ‏مردم‌پسند بود گرچه امروزه هنوز هم عده‌اي به آن پايبند هستند، اهميت خود را از دست داده است‎.

نقطة ضعف نظرية بالا در اين است كه مذهب تشيع هم نظير خود اسلام توسط اعراب به ايران آورده شد و براي مدتي هم دين شيعه، عربي باقي ماند. شهر قم كه مركز مهم شيعة ‏ايراني‌ست بنايش عربي‌ست و اولين شهروندان آن نيز اعراب بودند (به خاطر مي‌آورم وقتي كه دوستي ايراني شهر قم را به من نشان مي‌داد به بيابان‌هايي كه شهر را احاطه كرده‌اند ‏اشاره كرد و گفت «چه كسي جز اعراب در اين بيابان شهر بنا مي‌كند؟»). مذهب شيعه مدت‌ها بعد، در زمان صفويه دوباره روي كار آمد و توسط آنها مذهب رسمي ايران شد و لازم ‏به يادآوري‌ست كه صفويه ترك بودند، و تا قبل از صفويه ايران كشوري سني مذهب بود‎.

ولي بدون شك با رسمي شدن مذهب شيعه در دورة صفويه دورة جديدي در ايران آغاز شد كه مشخصات شيعي ايراني در آن بارز است. تسلط صفويه باب جديدي در تاريخ ايران ‏گشود. آنها بعد از قرن‌ها توانستند مملكت متحدي به وجود آورند. سلسلة صفويه يك سري پديده‌هاي نو برقرار كردند كه به يكي از آنها قبلاً اشاره كردم و آن مسألة همبستگي و ‏يكپارچگي ايران بود. در ابتدا ايران، تحت تسلط حكومت اولين خلفاي عرب قرار داشت كه مقرشان اول در مدينه و سپس در دمشق و بغداد بود. ولي با از هم پاشيدن خلافت، ايران ‏نيز به مناطق مختلف و متعاقباً تحت فرماندهي حاكمان مختلفي تقسيم شد. صفويه براي اولين بار قلمرو متحدي از مناطق مختلف، كم و بيش آنچه كه امروزه محدودة ايران است با ‏پادشاهي واحد به وجود آوردند كه هنوز هم به همان‌گونه با توجه به اقليت‌هاي مختلفي كه در آن زندگي مي‌كنند، همچنان يكپارچه باقي مانده است. اگر توجه كنيد براي مثال در شمال ‏غرب ايران، آذربايجاني‌هاي ترك زبان هستند در جنوب آنها كُردها و در جنوب كُردها هم باز ترك‌ها هستند و قشقايي‌ها در جنوب آن ترك‌ها هستند. در خوزستان عرب زبانان، در ‏جنوب شرقي ايران بلوچ‌ها و بعد هم تركمن‌ها زندگي مي‌كنند. همة اينها حاشيه‌اي دور و بر مركز از افرادي كه به زبان فارسي سخن نمي‌گويند تشكيل مي‌دهد. مع‌هذا فرهنگ زبان ‏فارسي و مذهب مشخص شيعي اسلامي كمك كرده است كه يكپارچگي‌اي كه توسط پادشاهان صفوي ايجاد شده و توسط جانشينان آنها نگهداري شده بود، برجا بماند‎.

مذهب شيعه و خصوصيت دومي نيز براي ايران به همراه داشت كه آن باعث تمايز ايران از ساير كشورهاي همسايه مانند عثماني در غرب، ساكنان آسياي مركزي در شمال شرقي و ‏كشورهاي مسلمان هندي در جنوب شرقي شد. عملاً تمام اين كشورها سني مذهب بودند. ولي اين كه زبان فارسي به عنوان زبان كلاسيك، زبان ادب، و حتي زبان سياسي توسط سه ‏همساية ايران عثماني، كشورهاي آسياي مركزي و هند به كار برده مي‌شد واقعيتي‌ست. ولي تفاوت اساسي بين ايران و كشورهاي همسايه‌اش كه تفاوت بين مذهب شيعه و سني‌ست در ‏قلمرو آنها باقي ماند‎.

نكتة مهم ديگر به خصوص در زمان پادشاهان متأخر صفوي رواج فكر و ايدة «ايران» بود. من تا به حال از كلمات «پرشيا» و «پرشن» براي كشور و مردم ايران استفاده كرده‌ام ‏همچنان كه تا اين اواخر در غرب مرسوم بود. كلمه «ايران»، باستاني و قديمي‌ست ولي استفادة امروزي آن جديد است. اين كلمه را ما ابتدا در مكتوبات باستاني ايران مي‌يابيم. در ‏كتيبة داريوش به عنوان مثال داريوش بزرگ ار خود به عنوان پادشاه آريايي‌ها نام مي‌برد. كملة ايران در زبان باستان ايران و هندوستان به معني نجيب و آزاده است. پادشاه، پادشاه ‏آريائيان بود كه وجه جمع حالت مِلكي پادشاه آرين‌هاست. هم‌چنين اين كمله در اسطوره وساگاي دورة ميانه اوليه، در شاهنامه و در داستان‌هاي مربوط به جنگ‌هاي ايران و توران هم ‏به كار برده شده است. كلمة ايران دوباره در قرن نوزدهم ميلادي پديدار مي‌شود به عنوان نام مملكت نه به طور رسمي بلكه از طريق كاربرد عمومي. كلمة ايران به طور رسمي در ‏دوران رايش سوم و تحت نفوذ آنها نام رسمي كشور شد. حكومت آلمان در آن زمان چون نياز به امكانات و كمك ايران داشت به ايرانيان چنين وانمود كرد كه آنها هم‌ همچون آلماني‌ها ‏و برخلاف ساير همسايگان خود برتر و آريايي هستند، و ديگر اين كه آنها از قوانين نورنبرگ (٧) معاف خواهند بود. در اين زمان بود كه نام ايران در زبان‌هاي خارجي و زبان ‏فارسي رسماً به «ايران» تغيير يافت‎.

بگذاريد به نقطة عطف ديگري در تاريخ ايران يعني انقلاب اسلامي و نتيجة آن كه جمهوري اسلامي‌ست نظري بيندازيم. انقلاب اسلامي ايران، انقلابي واقعي بود. كلمة انقلاب در ‏ادوار متأخر در منطقة خاورميانه بر موارد گوناگون بسياري از قبيل كودتا، ياغي‌گري‌هاي داخلي قصرها، سوءقصدها و جنگ‌هاي داخلي و نظائر آنها اطلاق شده است. آنچه در ‏ايران اتفاق افتاد، چه در جهت مثبت و چه در جهت منفي، انقلابي واقعي بود. همان‌گونه كه انقلاب كبير فرانسه و انقلاب اكتبر روسيه، انقلاب‌ها‌يي واقعي بودند و انقلاب ايران همانند ‏آن انقلاب‌ها اثرات بيشماري بر كشورهايي كه هم مشرب و هم مسلك ايران بودند يعني به عبارت ديگر دنياي اسلامي برجا گذاشت‎.

دربارة انقلاب ايران نيز همچون انقلاب‌هاي ديگر، نظرات مخالف و موافق وجود دارد. مخالفان چنان‌كه از عملياتشان و اعلاميه‌هاي منتشر شده‌شان استنباط مي‌شود نام ايران و حتي ‏اسلام را مترادف با رژيمي مي‌دانند مشتمل بر مردماني متعصب و تشنه به خون، با حكومت استبدادي در داخل و با ارعاب و ايجاد ترس در داخل و خارج از ايران‎.

موافقان كه بيشتر خودي‌ها هستند معتقدند كه راه آنها درماني متفاوت و تجويز داروهايي از نوع ديگر براي دردهاي جامعه و رنج‌هاي منطقه است. راهي كه با راه اجنبيان ولامذهب‌ها ‏ـ كه مدت‌ها رايج بود ـ كاملاً متفاوت است. و در حقيقت بازگشتي‌ست به اسلام ناب‎.

در زمان حاضر با قطع مستقيم مداخلات اجنبي و حتي كاهش سريع نفوذ آنان، الگويي آشنا در خاورميانه در شرق ظهوري دوباره است. امروزه دوباره دو قدرت اصلي در آن منطقه ‏به وجود آمده است: جمهوري تركيه و جمهوري اسلامي ايران. در قرن شانزدهم دو مذهب سني و شيعه در اسلام به شمار مي‌آمدند براي به دست آوردن قدرت دنياي اسلامي در ‏مبارزه بودند‎.

هزار سال قبل از آن نيز در قرن ششم در همين كشورها دو رقيب يعني امپراطوري بيزانس و پادشاهان ساساني ايران مشعل‌دار تجسم تمدن‌ها و كشورداري‌هاي متفاوت در دنيا بودند. ‏ساسانيان و بيزانتين‌ها هر دو توسط اسلام فتح و تصرف شدند و سلاطين عثماني و پادشاهان صفوي نيز هر دو توسط نيروهاي جديد از خارج و نيروهاي داخلي قلمرو خود از داخل، ‏از پا درآمده نابود شدند‎.

امروزه هم رقباي اين منطقه دو رژيم هستند كه هر دو با انقلاب به وجود آمده‌اند و هر دو نيز تجسم ايدئولوژي‌هاي اساسي معيني هستند يعني دموكراسي غيرمذهبي در تركيه و ‏حكومت اسلامي در ايران. جالب اينجاست كه اين هر دو كشور همچون زمان‌هاي گذشته در مقابل تحريكات يكديگر مقاوم و نفوذناپذير باقي‌مانده‌اند. در تركيه حزب مذهبي يك پنجم ‏آراء را در انتخابات آزاد به دست مي‌آورد و نقش مهم در سياست ملي بازي مي‌كند. در ايران، ما نمي‌دانيم چه تعداد از ايرانيان خواهان حكومت دموكراتيك غيرمذهبي هستند، زيرا كه ‏در حكومت مذهبي اسلامي به آنها اجازه اظهار نظر داده نمي‌شود. ولي از شواهدي كه در دست است مي‌توان گفت كه تعداد آنها قابل ملاحظه است. تلاش و مبارزه درون اين دو ‏كشور و نقاط ديگر، ما بين دو روايت از‌ آنچه كه در اصل تمدن مشتركي بوده ادامه دارد و تا رسيدن به نتيجة قطعي نيز راه درازي در پيش است‎.

18982
درمقابل هردخالت خارجی درایران درکنار مردم ایران با مداخله گر میجنگیم: محمدرضا روحانی عضو سابق شورا
اکتبر 7, 2019
آقای محمدرضا روحانی عضو سابق شورای ملی مقاومت (ویترین سیاسی مجاهدین) که در سالهای اخیر از این شورا خارج شده و از منتقدین جدی دستگاه رجوی است، با سابقه چهل ساله در مبارزه برای آزادی و دمکراسی و استقلال ایران و از اعضای قدیمی کانون وکلای ایران در کلیپی (اینجا) ضمن برشمردن مشکلات و مسائل عدیده مردم ایران در داخل کشور مواضع بسیار میهن پرستانه، استقلال طلبانه و مترقی، اتخاذ نموده اند که شایسته قدردانی است. هرچند که از مبارزی نستوه چیزی جز این نیز انتظار نمیرفت.

ایشان در این موضع گیری ضمن مرز بندی با تمامی دشمنان ایران و ایرانی که خواهان حمله نظامی دول متخاصم به ایران هستند بویژه رهبری سازمان مجاهدین “خانم مریم رجوی و آقای مرحوم مسعودرجوی” که چندین دهه است که دست در دست دشمنان و اشغالگران ایران همچون صدام داشت و حالا نیز با یاری ترکی الفیصلها دست در دست جان بولتن ها و مک کین ها خواستار حمله نظامی به میهن هستند مرزبندی میکند، بلکه با همه کسانیکه در میان سلطنت طلبان و یا دیگر بظاهر آپوزیسیون چه آنها که مستقیما دست بدامن دولتهای متخاصم برای حمله به میهن میشوند چه آنها که رندانه خود را در صورت حمله نظامی به کشور بی طرف اعلام میکنند همچون آقای ایرج مصداقی مرزبندی کرده و هشدار میدهد.

آقای محمدرضا روحانی تاکید میکنند که نه تنها مشکلات ما در ایران و نحوه حل و فصل آن فقط به ایرانیان مربوط است و بدست خودشان باید حل و فصل شود. بلکه هرگونه دخالت خارجی با مشت آهنین مردم ایران و با همراهی آقای محمد رضا روحانی (بقول خودش در حد توانش در سن بالای هفتاد سالگی) با مردم ایران روبرو خواهد بود.

ما نیز بارها گفته و نوشته ایم:
ما خواهان نجات ایرانیم، نه نابودی ایران. مشکلات ما در داخل ایران فقط و فقط به ما ایرانیان مربوط است، نه به دولتهای خارجی بویژه دولتهایی که همواره دشمنان مردم آزادیخواه جهان و ایران بوده اند و تاریخچه ننگینی در نابودی تلاشهای ایرانیان در گذشته چه در جریان جنگ جهانی دوم، چه با روی کار آوردن رضا خان و چه با کودتا 28 مرداد 1332 جنبش ملی و دمکراتیک مردم ایران به رهبری مصدق کبیردر رسیدن به استقلال، سکولاریزیم و دمکراسی و آزادی دارند.

جهت شنیدن سخنان آقای محمدرضا روحانی روی عکس کلیک کنید(از دقیقه 20 به بعد)

هیچ ایرانی، تغییر رژیم را به بهای نابودی ایران نمیخواهد و نمیتواند بخواهد. برای ایرانی بودن فارسی حرف زدن و شناسنامه ایرانی داشتن کافی نیست، باید به آن عشق ورزید و از ناخوشیهایش ناخوش و با شادیهایش شاد، از پیشرفتش شکوفا، از صدمه خوردنش شعله ور، با دشمنانش مقابله، با دوستانش پرمهر، با مردمش همراه بود.
از همین روست که تشکلی بنام فرقه رجوی که فقط فارسی صحبت میکنند و اگر شناسنامه ای داشته باشند درایران صادر شده است را نمیتوان ایرانی نامید.

نه به تروریسم و فرقه ها
7 اکتبر 2019

اطلاعیه اول

پیام و تهنیت « مجاهدین خلق ایران» به
« حضرت آیت الله خمینی»
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
مجاهد اعضم« حضرت آیت الله خمینی»!
« مجاهدین خلق ایران» و عموم فرزندان انقلابی شما در این میهن ، با قلبی سرشار از احترام، فرمان قاطع شما را مبنی بر محاکمه و مجازات چهارتن از اعضای جنایتکار و خیانت پیشه رژیم پیشین ، دریافت داشتند.
این اقدام متهورانه و انقلابی را که روشنایی بخش چشمان و تسلای قلوب تمام مردم محروم این سرزمین، بویژه خانواده های داغدار شهد و شکنجه شدگان است، به شما و تمام مردم قهرمان کشورمان تبریک و تهنیت می گوییم، باشد که در این کشور کسی به کشتار و شکنجه و آزار مردم بی پناه و فرزندان پیشتاز آن دست نیابد.
حضرت آیت الله- شما، با این فرمان انقلابی، پرتو دیگری از چهره ی راستین مکتب توحید و ایدئولوژی ما ( اسلام) به جهانیان عرضه کردید.
لذا بازهم مشتاقانه امیدواریم که، بدون کمترین توجه با برخی پادرمیانی های شرک آمیز و سازشکارانه، وبه گونه هرچه سریعتر، داد این خلق مظلوم و شکنجه دیده ما، تا آخرین نفر ازبقیه عناصر ضد انقلابی نیز باز ستانده شود. همانهایی که بگفته قرآن کریم در این سرزمین« فسادی بزرگ به پا کرده، و تولید و نسل ما را ضایع می داشتند»، و اکنون اینسان در برابر مکافات اعمالشان، ریاکارانه، به توبه و زاری نشسته اند. همانهایی که هزاران هزار را در شهرها و روستاهای ما داغدار و عزادارکردند و به خاک سیاه نشاندند، همانها که درکنف حمایت اربابان امپریالیست و دار و دسته ارتجاعی شان، هر روز هرشب، در کمین انقلاب و انقلابیون مانشسته و به انواع توطئه گری و مفسده جوئی مشغولند.
اینجاست که بازهم با الهام از قرآن کریم، ادامه حیات آزاد سیاسی و اجتماعی خلق مان را درگرو قصاص هرچه سریعتر تمامی آنها می دانیم.
« ولکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب»، باشد که تهدید و وحشت و اضطراب تا به ابد ازاین میهن رخت بر بندد، و آرامش و لبخند و سازندگی جانشین آن گردد.

اطلاعیه دوم
اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق به تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۵۸:

بر اساس عکس و سند فوق، قسمتی از متن اطلاعیه را بازنویسی کرده ام:
پیام تهنیت« مجاهدین خلق» به مردم ایران
و
«امام خمینی»
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
«سازمان مجاهدین خلق ایران»، روز گذشته با نهایت خوشوقتی و افتخار از رأی محکومیت ایران درسنای امریکا اطلاع حاصل نمود. محکومیتی که به پیشنهاد یک سناتور معلوم الحال صهیونیست در قبال اعدام های اخیر ایران مورد تأیید سایرین قرار گرفت.
آنگاه لحظاتی پیش، کلمات بسیار ارزشمند و واقعگرایانه «امام خمینی » را که برای چندمین بار امپریالیسم امریکا را بعنوان دشمن اصلی خلقمان معرفی کردند، دریافت نمودیم،…چنین است که رأی محکومیت مجازاتهای انقلابی را که در حقیقت رأی محکومیت مردم و انقلاب ایران است بایستی به تمام این خلق قهرمان و رهبر انقلاب تبریک گفت و آنرا گرامی شمرد.
…«مجاهدین خلق ایران» که در آینده نیزمانند گذشته، برای هرگونه جانبازی در مبارزه ضد امپریالیستی در کنف تأیید« امام» آماده اند.

سند شماره ۳:
اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق به تاریخ ۲ تیر ۵۸:

اخطار « مجاهدین خلق ایران» در باره
احتمال صرفنظرکردن دادگاه انقلاب از
اعدام دوتن از جلادان ساواک
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
طولانی شدن غیرمنتظره ی مدت شور دادگاهی که مسئول رسیدگی به جنایات ضد انقلابی دو تن از جلادان ساواک ب نامهای«تهرانی » و «آرش» می باشد، شایعاتی را در افواه عموم موجب شده است، شایعاتی مبی بر احتمال بخشش جنایتکاران مزبور…وهمچنین رفتار بسیارناپسند اختناق آمیزی که درمحوطه دادگاه با برخی از خانواده شهدا اعمال گردید[ خانواده شهدای مجاهدین خلق- کروشه از من است]…
صرفنظرکردن از مجازات عناصری اینچنین جنایتکار برخلاف خروش یکپارچه و رعد آسای خلق قهرمان در روز چهارم خرداد چیزی نیست جز میدان دادن به ضد انقلاب و نادیده گرفتن دهها شهید جان برکفی که بوسیله همین مزدوران به قتل رسیدند؛ بنا براین « سازمان مجاهدین خلق ایران» با یاد آوری میثاق خونین خود با خدا و خلق! اعلام می کند که درصورت فرار دادن این جنایتکاران از قصاص عادلانه شان در دادگاه، بی تردید نمی توان آنها را ازشعله غضب خلق و فرزندان راستین آن پس ازبخشودگی احتمالی نیز در امان دانست. همچنین نباید فراموش کرد که ازنظرحقوقی صرف نیز بخشودگی آنها مستلزم رضایت هزاران شاکی خصوصی دردمند و شکنجه شده است…
درخاتمه امیدواریم هرآنچه ما شنیده ایم، ازچارچوب شایعات خارج نشده ودادگاه همچون گذشته با قاطعیت کامل انقلابی، به احقاق حقوق این خلق مستضعف ادامه دهد. هم چنان که درمورد عناصری نظیر«هویدا» و «نصیری» که ارزش اطلاعاتی بسیار زیادی نیز از جلادان فوق الذکر داشتند، عمل نمود.
مجاهدین خلق ایران
۲/تیر/۵۸

اطلاعیه های جنایتکارانه مسعودرجوی در فوق نیازی به توضیح و تشریح ندارد.

اما سوال از خانم مریم رجوی
اولا اگر ارتش آزادیبخش ملی!!! وجود دارد پس در اوج قیام ملی و کشتار جوانان میهن در کدام جهنم دره بوده است؟ چرا به کمکشان نفرستادی؟ ثانیا به سران قوای رژیم اخطار میدهی که ما همانگونه که حضرت آیت الله آقای خلخالی به دستور امام خمینی تحت فشارهای مسعود رجوی عزیزت با سران رژیم شاه رفتار کرد یعنی در پشت بام مدرسۀ رفاه یا روی پله های دادگاه زندان اوین اعدامشان کرد (سران ارتش شاه و رئیس قوۀ مجریه اش هویدا) تک تک شما را اعدام می کنیم. ثالثا خانم مریم رجوی چگونه در پارلمان اروپا ادعای لغو مجازات اعدام بعد از سرنگونی رژیم را می کنید؟ شما که نمیتوانید دراروپا جلوی بروز ماهیت داعشی خود را بگیرید. تکلیف مردم ایران با امثال شما در آینده ایران چیست؟
البته برای این قلم و همه کسانیکه توانسته اند از لاک فرقه گرایی و تشکل پرستی خودخواهانه خارج شوند بخوبی به ماهیت تشکل رجوی آگاه شده اند و اینکه چرا این قلم میگوید:

” به‌جرئت می‌توانم بگویم از اینکه تشکل‌هایی مانند فرقه رجوی به حکومت نرسیدند یکی از شانس‌های بزرگ مردم ایران بوده است” هرچند که بهتر بود تمام گفته این قلم را کد میکرد که ” به اعتبار هوشیاری مردم ایران با فرستادن مسعود رجوی و تشکل او به زباله دان تاریخ ایران همه منطقه و جهان را از شر چنین هیولای ایدئولژیکی نجات داد که بهایش را مجاهدین در عراق دراشرف و لیبرتی و حالا در زندان آلبانی پرداخته و میپردازند. “

نکته بسیار قابل توجه و تامل در این است که امروزه که نه ارتش آزادیبخشی وجود دارد و نه توانی و مریم رجوی نیز با تمام دلارهای نفتی که ا ز عراق و عربستان به ارث برده و میبرد یا خرج کفن و دفن اعضای خود در بیمارستانهای اروپا میکنند و یا خرج ساختن دژبرای جلوگیری از فرار آنهایی که توانی در بدن دارند همچون محمد رجوی فرزند خود مسعودرجوی و باقی مانده را خرج نئوکانهای آمریکایی مانند جولیانی و بولتن برای باد زدن این جسم پوسیده سیاسی هزینه میکند، چنین همچون سال 1358 هارت و پورت میکند و خط و نشان قتلعام آنهم از نوع خلخالی یکی از منفورترین کسان در مقطع 22بهمن 1357، اگر فردا در ایران قدرتی بدست آورند آیا کسی شک دارد که کمتر از پل پوت خدمت رسانی!!! عقیدتی نخواهد کرد؟

داود باقروند ارشد
23 نوامبر 2019
نامه سرگشاده به رئیس جمهور آلبانی دراعتراض به بازدیدش از فرقه مجاهدین
اکتبر 4, 2019
جناب آقای ایلیر متا رئیس جمهورآلبانی
اینجانب داود باقروند ارشد یک مهندس ایرانی تحصیل کرده انگلستان که در آلمان زندگی میکند هستم. با سابقه 30 ساله بعنوان عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت. نماینده مجاهدین و شورا در پاکستان که با وزیر کشور پاکستان به اتفاقا عضو دیگر شورا آقای دکتر هدایت الله متین دفتری (نوه محمد مصدق نخست وزیر و رهبر تاریخی ایران که نفت را ملی کرد) با وزیر کشور پاکستان جهت پس گیری مبلغ تقریب 1.5 میلیون دلار که توسط سازمان مجاهدین قاچاق میشد و در فرودگاه کراچی کشف و ضبط شده بود مذاکره داشتیم. من زمانیکه در اشرف 1 خواستار خروج از سازمان مجاهدین شدم به دهسال زندان محکوم شدم. اما زمانیکه آمریکا عراق را اشغال کرد توانستم فرار کرده و خود را به نیروهای آمریکایی تسلیم کنم.
عالی جناب
کشور شما میزبان تعداد زیادی از خواهران و برادران و همسر من که بزور توسط آقای و خانم رجوی از هم جدا شدیم میباشد، و اینگونه آنها از تکه تکه شدن درعراق توسط خمپاره باران نجات یافتند. درصورتیکه خانم رجوی جنایتکارانه تاکید و اصرار میورزید که اعضای سازمان در عراق بمانند تا از مرگ (شهادت) آنها وسیله تبلیغاتی برای اهداف سیاسیش در شوهایی که در غرب به اجرا میگذارد استفاده کند. همانند آنکه در جریان بازدیدتان از اشرف 3 به شما نیز نمایش دادند. این سیاست وحشیانه و تبهکارانه خانم رجوی در قبال اعضای سازمان درست در راستای خط و خطوط آقای مسعود رجوی بوده است که بطور علنی نیز آنرا اعلام کرده است مبنی بر اینکه “هر 1000نفری که در دفاع از اشرف و لیبرتی کشته شوند مانند این است که من (مسعودرجوی) یکبار تهران را فتح کنم”!! چرا که دولت عراق مجدانه خواستار خروج مجاهدین از عراق بود.
چنین سیاست فریبکارانه مبتنی بر قصد حقیقی آقا و خانم رجوی یعنی در قفل و زنجیر و قطع از جهان نگهداشتن اعضا در عراق بود. تا بدینگونه اولا آنها را ساکت نگهدارد در ثانی از کشته شدن آنها سوخت برای شوهای تبلیغاتی درغرب برای خود دست و پا کند. با همین سیاست شناعت بار بود که 100 تن از اعضا را بدون هیچ سلاح و حفاظتی در اشرف 1 رها کرده و بقیه به لیبرتی رفتند که 52 تن از آنها توسط نیروهای عراقی قتلعام شدند. اما چه باک، این تعداد کشته بهترین تصاویر برای شوها و راه انداختن جنجال توسط خانم مریم رجوی و سرمایه تبلیغی مورد استفاده او بودند. درصورتیکه بنابر تاکید کمیسیون عالی سازمان ملل در امور پناهندگان و با ثروتی که خانم رجوی از عراق و عربستان بدست میآورد میتوانست براحتی اعضای سازمان مجاهدین را بصورت انفرادی به خارج عراق منتقل نماید.
با این اوصاف، هر فردی میتواند براحتی درک کند که چرا فرقه رجوی تحت هیچ شرایطی حاضر نیست اجازه بدهد اعضای آن که عمدتا دهه 50 و 60 عمرشان را طی میکنند با اعضای خانواده خود ملاقات کنند!!! تا مبادا تحت تاثیر خانوادهایشان که همانند همه ایرانیان از مجاهدین متنفرند از مجاهدین جدا شوند. که بیانگر عملکرد فرقه ای مجاهدین است. همینطور بود که آقای محمد رجوی فرزند مسعودرجوی که در این سازمان بدنیا آمده و در آنجا بزرگ شده است وقتی به آلبانی رسیدند توانست از اشرف 3 فرار کند و اعلام کرده است که جنایات سازمان مجاهدین علیه اعضا و کشورش را افشا خواهد کرد.

آقای رئیس جمهور
بعنوان رئیس جمهور آلبانی، یک عده آلبانیایی که با دشمنی که قسمتی از کشورتان را به اشغال در آورده است متحد شده و در پیشاپیش ارتش دشمن دست به قتل و کشتار سربازان میهن پرست آلبانیایی که در حال دفاع از کشورشان هستند میزنند و شهرهای آلبانی را به خمپاره میبندند و همزمان بطور سیستماتیک با جاسوسی اطلاعات ارتش آلبانی را به دشمن میدهند را چه مینامید؟

بنابراطلاعات دقیق اینجانب، ایرانیان داخل و خارج ایران و حتی ایرانیان مخالف رژیم ایران در خارج کشور، نه تنها آنها را علیرغم ادعایشان مبارز نمیخوانند، بلکه آنها را تروریستهایی میدانند که به میهن خود خیانت کرده و باید به محاکمه کشیده شوند.

من مطمئن هستم که جواب رئیس جمهور یک کشور و رهبر یک حزب سوسیالست یک “بله موافقم” خیلی بلند و برجسته بوده و باید باشد.

عالیجناب
اما سازمان مجاهدین در جنایاتش به این اقدامات فوق بسنده نکرده است. آنها با راه اندازی تیم های تروریستی از طریق بمب گذاری، خمپاره زدن و ترور دست به کشتار هر آنکس که بعد از روی کار آمدن رژیم جدید بعد از سرنگونی شاه سابق، به حمایت از دولت جدید میپرداخت زدند. رکورد مجاهدین در زمینه تروریسم در شهرها 17000 نفر است. البته رکورد خانم و آقای رجوی وقتی که آمار کشتارهایشان در میان سربازنی که در مرزها از کشور دفاع میکردند را نیز بدان اضافه کنید سر بفلک میزند.
سابقه تروریستی آقای و خانم رجوی محدود به دوره اخیر نیست. آنها سابقه بلندی در ترور مقامات ایرانی و مقامات خارجی در ایران را در زمان شاه سابق نیز در پرونده خود دارند. به همین خاطر نیز بود که تا همین اواخر در لیست تروریستی آمریکا و اتحادیه اروپا و انگلستان قرار داشتند. آقای رجوی که خود را خلیفه مسلمین جهان، و نماینده خدا بر روی زمین خوانده است حتی فتوای استفاده از کودکان 10 در جنگ علیه دشمنانش را نیز صادر کرده است که در نشریه مجاهد نیز بچاپ رسیده. (لطفا به سند ضمیمه مراجعه کنید)

آقای رئیس جمهور
بهمین دلیلی که خودتان نیز در بالا به آن “بله موافقم” میگفتید، ایرانیان هرگونه همراهی با جنایتکاران سازمان مجاهدین را محکوم میکنند. هیچ انسانی که به کشورش، به دمکراسی و آزادی عشق میورزد نمیتواند و نباید شعور و آگاهیش را از طریق فریب خوردن توسط خانم مریم رجوی و در نتیجه حمایت کردن و تبلیغ برای خیانت به کشور و تروریسم در معرض توهین قرار بدهد.
یک سند حاوی بعضی مواضع رسمی آقا و خانم رجوی که در روزنامه ها و نشریات و سایتهای سازمان مجاهدین منتشر شده است بهمراه ترجمه انگلیسی آنها را به ضمیمه برایتان ارسال میکنم. امیدوارم که در رسیدن آن جناب به همان درک و فهمی که مردم ایران از سازمان مجاهدین دارند کمک کند.

اردتمند
داود باقروند ارشد

سوم اکتبر 2019

کپی :
دفتر ریاست جمهوری آلبانی
وزارت خارجه آلبانی
سفارت آلبانی در برلین

صفحه 1 / 16
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com
قسم آیه مریم رجوی در واشنگتن مرحمی بر جگر محمد ادب شده؟
اکتبر 1, 2019

بقلم: داود باقروند ارشد

منطقه خلیج فارس از اوایل سال 2015 تا به امروز تحولات بسیار شگرفی را که در تاریخ چند دهه گذشته اش سابقه نداشته است را تجربه میکند. ‏با مرگ ملک عبدالله پادشان عربستان، ملک سلمان به جانشینی او به پادشاهی رسید. مقام ولیعهدی که معمولا دست فرزند دیگر ملک عبدالله یعنی ‏امیر مقرن بود به فرزند برادر پادشاه سابق محمد بن نایف مقام ارشد امنیتی عربستان سپرده شد که معاون نخست وزیر و وزیر کشور نیز شد، وی که ‏خودش از سه بار سوء قصد بدست مخالفان جان سالم بدر برده است نقش جدی ای نیز در سرکوبهای مخالفین داخلی داشته است. مقام نایب ‏ولیعهد اینبار باز بر خلاف سابق به محمد بن سلمان فرزند ملک سلمان، سپرده شد که وزیر دفاع نیز هست و جنگ یمن را ‏مستقیما هدایت میکند. بنابراین برای اولین بار بود که این پست ها که تماما در دست فرزندان پادشاه(ملک عبدالله) بوده به نوه های او بجای پسرانش منتقل میشد.
‏اما عجیبترین تغییرات، انتصاب عادل الجبیر یک سیاست مدار عربستانی تحصیل کرده آلمان و سفیر عربستان در ایالات متحده که هیچ رابطه ای نیز ‏با خاندان سلطنتی ندارد به مقام وزارت خارجه بود. که معمولا به یکی از فرزندان ملک عبدالله (پادشاه) سپرده میشد. عادل الجبیر بخاطر اظهارات ‏افراطیش علیه ایران شناخته شده است. ویکیلیکس افشاء نمود که وی از طرف پادشاه وقت عربستان چندین بار از آمریکا خواسته است که تمامی ‏سایت های هسته ای ایران را بمباران کند. ‏
این تغییرات در شرایط بسیار حساسی که عربستان با رشد فزاینده مبارزات مخالفین درونی، رکود اقتصادی، کاهش بیسابقه قیمت نفت، بیکاری ‏فزاینده در بین جوانان و افزایش فقر روبروست رخ میدهد. طوریکه عربستان بسیار ثروتمند را مجبور کرده است که جهت جبران کسری بودجه ‏کلانش دست به سرمایه های خارجی اش بزند. و همزمان صدها تن از اعضای خاندان سلطنتی را بگروگان گرفت و تنها بعد از اخاذی از آنها ‏آزادشان نمود. ‏

ملک سلمان از بدو روی کار آمدن موضع گستاخانه تری نسبت به ایران در مقایسه با ملک عبدالله داشته است. و حتی اطرافیان خود را از کسانیکه ‏موضع متعادلی در رابطه با ایران داشته اند خالی کرد. فراموش نکنیم که فرزندش محمد بن سلمان، اعلام نمود جنگ را با رژیم به داخل ایران ‏خواهند کشاند و با اعزام تروریستهای وهابی یکبار در تهران با حمله به مجلس و یکباردر اهواز جنایت آفرید در همین راستا بود.
رهبران جدید ‏سعودی بطور مشکوکی با تغییر جهت، بحرانهای داخلی خود را به مشکلاتشان در مرزهای جنوبی با یمن و حمایت ایران از حوثی ها، سرکوب شدن ‏داعش یکی از دست آموزهایشان بدست رژیم در عراق و سوریه و جلوگیری از تصرف سوریه توسط داعش را به دخالتهای ایران در منطقه مصادره ‏میکنند. ‏
در همین رابطه بود که ویکیلیکس از رابطه فعال بین عربستان و سازمان مجاهدین پرده برداری کرد، که نمایانگر تلاشهای مسعود و مریم رجوی از ‏سال 2012 جهت رفتن زیر چتر عربستان و نزدیکی بیشتر و علنی آنها از مجاهدین بودند. این تلاشها در شرایط جدید سعودی پاسخ مناسب را ‏دریافت کرده، ترکی الفیصل یکی از شاهزادهای عربستان که 25 سال در موضع وزیر اطلاعات کنترل مجاهدین را بطور طولانی در اختیار داشته و ‏مسعودرجوی را در سال 1365 به عربستان برده بود،از سال 2016در شوهای سالیانه مجاهدین در پاریس ظاهر شده حتی خبر مرگ مسعودرجوی را برای اولین بارعلنی نمود و از آنها علیه ایران ‏حمایت کرد. ‏

روزنامه ایندیپندنت(1) ‏ انگلیس براساس گزارش کوتاه و یک و نیم صفحه ای که “بی ان دی” سازمان ضد جاسوسی آلمان در ژانویه 2016 برخلاف ‏عرف دستگاههای اطلاعاتی جهان با ارسال برای تمامی رسانه ها منتشر نمود، نوشت:‏

‏««عربستان یک سیاست مداخله جویانه بی حساب و کتاب و خطرناک را بکارگرفته است. این گزارش که با عکس وزیر سعودی و معاونش ولیعهد ‏محمد بن سلمان که از بیماری دیمنشیا (بیماری زوال عقل) رنج میبرد، بعنوان یک قمارباز سیاسی که با بکارگیری جنگ های نیابتی (با بکارگیری ‏گروههای شبهه نظامی) که در یمن و سوریه براه انداخته دنیای عرب را بی ثبات میکند. معمولا آژانسهای جاسوسی هیچگاه چنین گزارشاتی ‏انفجاری را آنهم در مورد یکی از قویترین و نزدیکترین متحدین خودشان همچون عربستان سعودی از طریق رسانه های عمومی منتشر نمیکنند. این ‏باید نشانه و شاخص میزان نگرانی “بی ان دی” آلمان بوده باشد که چنین یادداشتی را بطور عمومی و گسترده منتشر کرده است. هرچند سازمان ‏مربوطه بدنبال اعتراضات رسمی عربستان سعودی توسط وزارت خارجه آلمان مورد نفی قرارگرفت ولی اخطار بی ان دی آلمان علامت ترس فزاینده ‏آلمان نسبت به از ضامن خارج شدن و غیر قابل پیشبینی بودن عربستان سعودی میباشد.»» ‏

با روی کار آمدن ترامپ این تحولات دامنه بسیار وسیعتری بخود گرفت و اسرائیل نیز اینبار علنا به اتحاد عربستان و آمریکا پیوست و مثلت آنها ‏تکمیل شد. اولین میوه این مثلث خروج ترامپ از برجام و نابودی اهرمهای دیپلماتیک جهت حل و فصل مناقشات بین المللی از طریق گفتگو بود، ‏که تحریمهای بی سابقه در تاریخ توسط آمریکا علیه رژیم را نیز بدنبال داشت. تحت الشعاع این اتحاد اسرائیل تا میتوانست به یاری ترامپ و سکوت ‏معنی دار عربستان اقدامات یکطرفه ای را علیه مردم فلسطین بکار بست. و تمامی فرایندهای دیپلماتیک صلح بین اسرائیل و فلسطینان را نابود ‏نمود که هنوز هم ادامه دارد. عربستان نیز تا توانست به یُمن کمکهای تسلیحاتی متحدینش بر سر مردم بی پناه یمن بمب ریخت و با محاصره آن ‏کشور دست به گرسنگی دادن و به قحطی کشاندن آنها پرداخت. از جمله شاهد ماجرای دستگیری و گروگان گرفتن سعد حریری نخست وزیر لبنان ‏در عربستان بودیم(2) ‏. و یا به قطعه قطعه کردن یکی از مخالفان حکومت عربستان در استانبول ترکیه میتوان اشاره نمود.‏

تمامی امید عربستان و اسرائیل و دست آموز آنها مریم و مسعود رجوی در درجه اول بر فرو ریختن رژیم از درون تحت تحریم اقتصادی دوخته شده ‏بود و یا اقدام نظامی آمریکا علیه ایران یا همان خط عربستان و اسرائیل که توسط عادل الجبیر، جان بولتن و جان مک کین مرتب در شوهای مریم ‏رجوی تکرار و تبلیغ میشد طوریکه ریتم “بامب بامب بامب ایران” مرحوم! جان مک کین از متحدین بسیار نزدیک مریم رجوی معروف شده بود بسته بود. ‏جولیانی و جان بولتن در شوهای مریم رجوی حتی تاریخ بردن مریم رجوی به تهران را قبل از چهل سالگی انقلاب ایران خواند.
هرچند اخباری که ‏از آلبانی میرسد بیانگر آن است که بعد از اخراج بولتن جهت تامین مخارجش سفرهایی به نزد مریم رجوی در آلبانی و پاریس داشته باشد تا ضمن دلداری دادن به ‏همدیگر از اخبار و تاریخ های جدید!! برای تحولات ایران خبر بدهند!!! ‏

بدنبال تلاشهای به صفر رساندن صادرات نفت ایران، اما تحولات 16 ماه گذشته بعد از خروج ترامپ از برجام، چنان معادلات را تغییر داد که ‏شگفتی جهان را بر انگیخته است. ‏
از جمله این تحولات هدف قرار گرفتن کشتیهای نفتی در منطقه تنگه هرمز و بنادر امارات متحده در دریای عمان از یکطرف و تصرف نظامی! یک ‏نفتکش غول پیکر ایران در آبهای آزاد توسط نیروی دریایی انگلیس از طرف دیگر، اعزام ناوگان نظامی آمریکا به منطقه خلیج فارس بود. ولی ‏تحول کلیدی و مهمترین آن هدف قرارگرفتن پیشرفته ترین پهباد جهان متعلق به آمریکا که مدعی است حتی توسط روسیه و چین نیز قابل رد یابی ‏نیست، بر فراز خاک ایران (به ادعای رژیم) و بر فراز آبهای بین المللی (به ادعای آمریکا) بود. این تحولات عربستان و اسرائیل و دنبالچه آنها ‏مجاهدین در توهمات و برنامه ریزیهایشان براساس تمامی امیدها و محاسباتشان از تعادل قوای منطقه ای و بین المللی و سرمایه گذاریهای چند ‏صد میلیاردیشان جهت راضی کردن ترامپ به هدفشان (نابودی!! ایران بدست آمریکا) اگر نگوئیم رساند، بسیار نزدیک کرد. ‏

اما دیدیم که محاسبات عربستان و اسرائیل و دنبالچه آنها “مریم رجوی” بعد از تحولات فوق با محاسبات برادر قلدرشان آمریکا بسیار تفاوت کرد و واکنشی که انتظار داشتند را نشان نداد!! این تحول جدید ضربه ‏کمرشکنی به سیاست “بمب بمب بمب ایران زد” و بحران گریبان گیر عربستان شد، و از این نقطه به بعد تحولات سمت و سوی جدیدی گرفت. ترامپ که ‏تا چند روز قبل ناوگان هواپیما بر به خلیج فارس اعزام میکرد خواستار ملاقات با سران رژیم شد. پمپئو از همه 12 شرط خود برای شروع مذاکرات ‏کوتاه آمد، طوریکه نارضایتی شدید عربستان و بخصوص اسرائیل را با دعوت شدن ظریف به محل اجلاس سران هفت کشور صنعتی در بیاریتز ‏سوئیس از آمریکا در پی داشت. طوریکه ترامپ حتی جواب تلفن بنیامین نتانیاهو را نیز جهت تلاش برای جلو گیری از دیدار احتمالی ترامپ و ‏ظریف صورت گرفته بود را نیز نداد.‏
‏ ‏
اما ضربه تمام کننده هنوز در راه بود، و آن حمله پهبادی حوثی ها به آرامکو (بزرگترین پالایشگاه نفتی جهان) درعربستان بود. که تمامی جهان از ‏چنین ضربه نظامی بسیار مهلک، دقیق و حساب شده در شگفتی فرو رفت. و عربستانی که پنج سال بود بدون کمترین بهایی تحت حمایت نظامی ‏غرب علیرغم اینکه سازمان ملل عربستان را به جنایات جنگی در یمن متهم کرده است، تا میتوانست به نابودی مردم یمن و کودکان آن ادامه میداد، ‏خود را چنان بی پناه و بی دفاع یافت که تا چند روزی به لکنت زبان دچار شد تا بتواند موضعی در قبال آن بگیرد. ‏
تمام کننده بودن این ضربه از آنجا پیداست که، پمپئو بلافصله بدون کمترین تحقیق و یا ارائه دلیل و مدرک آنرا به حساب رژیم گذاشت و مدعی شد ‏حوثی ها نه میتوانند و نه سیستمهای لازم جهت انجام چنین عملیات بزرگ و حساب شده و دقیقی را بدون اینکه هیچ سیستم ردیابی بتواند آنرا ‏مشاهده و یا کشف کند را به اجرا بگذارند!!! تا شاید بدین صورت بتواند تبعات کشنده نظامی-سیاسی آنرا بکاهد. از طرفی نیز حتی طرفهای ‏اروپایی نیز در شوک چنین توانمندی نظامی مبجور شدند علیرغم میل باطنی موضع بی پایه و اساس متکی به حدس و گمان پمپئو را تکرار کنند. ‏
این تحول حتی تمامی حامیان نابودی یمن بدست عربستان را که با بی عملی نظاره گر آن بودند متقاعد کرد که معادلات منطقه تا چه میزان متفاوت ‏با ارزیابی آنها جهت حمایت مخفی از اقدامات عربستان در جهت منافع خودشان است. ‏
عربستان نیز بعد از مدتی که توانست سرانجام موضع گیری کند، چیزی جز ادعای اینکه این حمله توسط حوثی ها نبوده است اکتفا نمود. اثر این ‏حمله بویژه بر محمد بن سلمان (ولیعهد و وزیر دفاع) که بطور مستقیم شخصا جنگ یمن را پیش میبرد و طی پنج سال گذشته نتوانسته است حوثی ‏ها را بزانو در آورد، خود بزانو در آمد. البته چه آمریکا و چه عربستان و چه متحدین غربیشان حق دارند که این حمله را زمانیکه سراسر منطقه ‏خلیج فارس تحت کنترل و پایش 24 ساعته ماهواره ها، پهبادها،و…آمریکا، اسرائیل، فرانسه و انگلیس قرار دارد و ناوهای آنها در سراسر خلیج در ‏رفت و آمد هستند به رژیم نسبت دهند تا اینکه قبول کنند توسط حوثی ها صورت گرفته است. این قلم در مطلبی تحت عنوان “یکبار مصرفها و چرا ‏انگشت اتهام بسوی ایران” است نوشتم. ‏
چرا‎ ‎که در صورت قبول اینکه حوثی ها چنین ضربه کاری ای را به عربستان زده اند، به معنی شکست کامل نه تنها نظامی که سیاسی عربستان و ‏ائتلاف علنی و مخفی آنها در جنگ یمن آنهم بعد از پنج سال بمباران بی وقفه مردم غیر نظامی است. و شاهدی بر اینکه با وجود نبود هیچ دلیل و ‏مدرک مستند جز ادعا برهدف قرارگرفتن تاسیسات آرامکو عربستان از سوی رژیم، مجبورند نپذیرند که حوثی ها اینکار را کرده اند‎.‎ مهمتر اینکه آنچه حمله حوثی ها نمایان نمود و بعنوان حقیقت در معرض قضاوت و دید جهانیان قرار داد، عدم کارآیی تمامی سلاحهای فروخته شده ‏توسط آمریکا و اروپا به قیمت های صدها میلیارد دلار به عربستان و دیگر کشورها (عربستان در سال ۲۰۱۸ با صرف ۶۷.۶ میلیارد دلار، پس از ‏آمریکا و چین‎ ‎سومین کشور‎ ‎به لحاظ هزینه های نظامی “بالاتر از روسیه و فرانسه و بریتانیا”قرار دارد) بود. بعلاوه اینکه علیرغم این هزینه عظیم ‏تا چه حد آن کشورها در برابر تجهیزات نه چندان پیشرفته نظامی بعلاوه اراده مردمی برای مقاومت در قبال تجاوز آشکار آسیب‌پذیر است. که برای ‏بازار اسلحه مقوله مثبتی نخواهد بود‎.‎‎ ‎بنابراین آمریکا و عربستان و حالا اروپا هیچ چاره ای ندارند الا اینکه:‏
اولا: حملات پهبادی را به گردن ایران بیندازند که شکست نظامی از حوثی ها را نپذیرند. ‏
ثانیا: با اینکار ضمن شیطان سازی ایران که بنفع منافع آمریکا و عربستان و اسرائیل است، عملا با اینکار به رژیم ایران التماس کنند که جلوی حوثی ‏را بگیرد. ‏
التماس، چون خود نمیتوانند حملات حوثی ها را متوقف کنند، و در واقع با مقصر جلوه دادن رژیم ایران بعنوان اهرم فشار بر ایران جهت جلوگیری ‏از حملات حوثی ها استفاده میکنند‎.‎‏ تمامی حوادث اخیر نشان میدهد که معادلات منطقه در حال تغییر جدی است. از جمله اینکه، دیگر آمریکا و ‏متحدینش نمیتوانند به دیگران براحتی خواسته های تجاوزکارانه و استعماری خود را دیکته کنند‎.‎

اما امروزه بعد از عملیات بزرگ و شگفت انگیز حوثی ها که توانستند در روی زمین و نه حتی با تکنولوژی پهبادی مناقشه برانگیز، سه تیپ ویک ‏هنگ عربستان را در نزدیکی شهر مرزی نجران نابود کنند و صدها اسیر و سلاح و زرهی آنها را به غنیمت بگیرند و فیلمهایش را به نمایش بگذارند. ‏خود گواه بسیار بسیار آشکاری است که میتوان گفت و ادعا کرد که معادلات منطقه بجد نه در حال تغییر بکله “تغییر کرده است”. تاجائیکه محمد ‏بن سلمان را که مدعی کشیدن نبرد بداخل ایران بود، در حفظ سقف بالای سرش عاجز کرده، طوریکه دیروز “در مصاحبه ای با شبکه سی بی اس ‏آمریکا تاکید کرد که راه حل دیپلماتیک را به گزینه نظامی در برابر ایران ترجیح می دهد”. و به ورشکستگی سیاست “بمب بمب ایران” اذعان نمود.‏

اما در این میان اقدامات بسیار چاکر منشانه و مستاصل مریم رجوی که بعد از مرگ جان مکین، برکناری جان بولتن، وضعیت سیاسی نتانیاهو، ضربه ‏های حوثی ها به عربستان، و البته وضعیت برادر قلدر آقای ترامپ در روزهای اخیر چنان روزگار این تشکل ورشکسته که بطور روزانه با فروپاشی ‏از درون، با مرگ اعضا (والدین) و فرار فرزندان اعضا روبروست، سیاه شده است که بعد از ازکار افتادن دروغهای مسعود رجوی به دروغهای جان بولتن و جولیانی و سناتور های کرایه ای جهت نگهداری نیروهایش متوصل میشود. و اساسا طی چهار دهه گذشته تنها با مزدوری برای جانی ترین حکام منطقه (صدام ‏حسین، محمد بن سلمان و اسرائیل) به حیات ننگین و خفیف و خائنانه خود ادامه میدهند با این تحولات دچار ضربه مغزی نموده طوریکه بطور مزحکی بمیدان آمده و بعد از اینکه تمامی سیستم ‏های اطلاعاتی جهان نتوانسته اند کوچکترین مدرکی قابل ارائه الا ادعا و حدث و گمان در زمینه اینکه حوثی ها حمله آرمکو را انجام نداده اند ارائه ‏کنند مدعی شده است که با اتکاء حتما به هزاران کانون شورشی!!! خود با ریز و جزئیات از تمامی مراحل انجام عملیات توسط رژیم ایران خبر ‏دارند!!!
این اقدام مریم رجوی را تنها میتوان تلاشی مذبوهانه برای مرحم گذاشتن بر جگر پاره پاره رئیس و سرورش محمد بن سلمان که بعد از حمله به آرامکو مجبور شد قبول کند خون قاشقچی به گردنش ‏است، و از طریق عمران خان نخست وزیر پاکستان برای رئیس جمهور رژیم نیز پیام ارسال کرده و در مصاحبه با شبکه سی بی اس خواهان راه حل دیپلماتیک در رابطه با ایران شد و بنظر میرسد کمی نیز ادب شده دانست وارزیابی کرد تا مبادا در چاگر منشی و ‏مزدوری مریم رجوی کوچکترین شکی بخود راه بدهد و عایداتش را قطع کند.
این شو مریم رجوی آنقدر مسخره بود که صدای آمریکا یکی از طرف خریدهای چنین اطلاعاتی نوشت ” در این نشست مطبوعاتی، … جزئیات مختلفی از این ‏حمله پهپادی به تأسیسات نفتی عربستان بیان کرد اما شواهدی برای اثبات گفته‌های خود ارائه نداد”. البته این روش جاری مسعود و مریم رجوی ‏است که برای سرپا نگاه داشتن خود مجبور است انواع دروغها اطلاعاتی را به خورد صاحب منصبانش بدهد.
البته سیستم های اطلاعاتی مهم جهان نیز خوب میدانند که مریم رجوی صرفا برای مطرح شدن و نشان دادن حمایتش از عربستان حامی مالی چندین دهه ای خود به چنین اقداماتی دست زده و مطلقا ‏دروغ میگویند. این قلم مدتها منتقل کننده اخبار جعلی رجوی به مقامات امنیتی عراق بودم. مسعودرجوی میگفت ما باید عراق با دادن اطلاعات لازم!! به جنگ با ایران ‏بکشانیم و تا میتوانیم در فضای سیاسی خودمان را بزرگ جلوه دهیم. این حقیقت که مریم رجوی آشکارا میداند که تمام جهان از طرفی با همه ابزار اطلاعاتی ‏و ماهواره ای و نظامی و … خود میدانند که چه کسانی حملات را انجام داده اند و یا نداده اند.و از طرف دیگر عطف به کنترل تمامی سیستمهای ‏تشکل رجوی توسط کشورهای غربی و با اتکاء به تمامی نفوذیهایشان در آن تشکل میدانند که مریم رجوی با این شو فقط خود را به سخره گرفته است و تنها نگاه عاقل ‏اندر سفیه خبرنگاران و سیاستمداران را برای خود در این کنفرانس میخرد، چاره ای ندارد الا اینکه برای فریب آن تعداد باقی مانده در اسارتش این ‏مانور حقیر و تف سربالا را اجرا کند. ‏
داود باقروند ارشد
نهم مهرماه 1395
اول اکتبر 2019
پانوشتها:

[1] روزنامه ایندیپدندت 9 ژانویه 2016:
[2] https://www.independent.co.uk/news/world/middle-east/saad-hariri-latest-update-lebanon-hezbollah-saudi-arabia-kidnapping-prime-minister-return-war-a8048571.html
شورای مدیریت گذار آقای شریعتمداری و بیماری مزمن فرصت طلبی
سپتامبر 26, 2019

بقلم: داود باقروند ارشد
شورای مدیریت گذار از جمهوری اسلامی به دموکراسی در ایران، بعد از نزدیک به یک سال جلسات خصوصی!! هفته گذشته در آستانه برگزاری همایش اعلام موجودیت، اسناد سه گانه خود را به عنوان مبانی فعالیت و بنیان‌های ارزشی و استراتژی خود منتشر کرده است. آقای حسن شریعمتمداری (فرزند آیت الله شریعتمداری) و هموندانشان بدرستی به امر ناتوانی هیچ گروه و تشکل سیاسی خارج کشور بر پیشبرد امر رسیدن به دمکراسی در ایران را بر میشمارده و نوشته اند.

«… و در چنین شرایطی هیچ فرد، حزب و یا گرایش سیاسی به تنهایی قادر به گشودن راه نجات کشور از وضعیت کنونی نخواهد بود.»

و سپس از ضرورت حیاتی و عاجل اتحاد سخن گفته اند:

«از همین رو شکل گیری یک اتحاد بزرگ ملی برای آزادی و دموکراسی امری حیاتی و عاجل است.»
و در ادامه:
«تنها با چنین اتحاد بزرگی که آرزوی دیرینه مردم و جامعه سیاسی ایران …. میسر است.»
و نتیجه گیری میکنند که جهت پیشبرد چنین اهدافی بود است که به تشکیل یک “شورای مدیرت دوران گذار” نیاز پیدا شده است!!!
«برای پیشبرد این مهم همچنین به تشکیل یک شورای مدیریت دوران گذار نیاز است تا بتواند با اعتماد و پشتیبانی عمومی و با همکاری احزاب و سازمان‌های سیاسی اپوزیسیون و دیگر مبارزان راه دموکراسی در داخل و خارج از کشور، برپایه اصول یاد شده و با برنامه و استراتژی مشخص، مدیریت این مسیر را بر عهده گیرد.»

تا همین جای اسناد سه گانه سوالات بسیاری مطرح است که بدون پاسخ دادن به آنها بجد به جدی بودن نویسندگان و آنچه نوشته اند که تکرار مکررات چهل سال گذشته است نمیتوان اعتباری قائل شد. سوالات جدی که برای همه فعالان سیاسی و از جمله این قلم مطرح است اینهایند.
آقای شریعتمداری و دوستانشان از چه زمانی به این امر «حیاتی و عاجل» که هیچ فرد و گروهی به تنهایی توان فکر کردن چه برسد به مدیریت کردن پیروزی جنبشی برای رهایی ایران را ندارد رسیده اند؟ مگر ضرورت اتحاد بین نیروها سالها نیست که مطرح است؟ پس در این رابطه جواب شما به تاخیر چهار دهه ای که باعث “سوء تفاهم ها” و “اتلاف فرصت ها” بوده چیست؟ وقتی نوشته اید:
»هدف متحد کردن حداکثر نیروهای دموکراسی خواه و تشکل‌ها و جریان‌های سیاسی بر محور آزادی و دموکراسی طراحی کند و مانع سوء تفاهم‌ها و اتلاف فرصت‌ها شود.«

موانع پیش روی اتحادها حداقل تا آنجا که به شما برمیگردد چه بوده است که در حال حاضر فکر میکنید رفع شده است و میتوان به اتحاد رسید؟ و باور نمود که بیانیه شما دویدن در پس معرکه و لفاظی ای بیش نیست؟
سوال اساسی بعدی این است که چه رویکرد جدید و متفاوتی در این “شورای مدیریت دوران گذار” با آنچه طی چهل سال گذشته مطرح بوده و به هیچ اتحادی منجر نشده است ظهور نموده ؟ آیا نباید به تمامی گفته ها و نوشته های شما شک جدی نمود وقتی که خود مینویسید که:
» روشن است که بار اصلی مبارزه در میدان عمل و بر دوش فعالان سیاسی و نیروهای مقاومت مدنی در داخل کشور است«
اما تا به امروز که چندین ماه از بیانیه 14 تن فعالین مدنی (دردوگروه مجزای زن و مرد) جان برکف در داخل کشور میگذرد و صدها ایرانی در اتحاد با آنها خود را بعنوان نفر پانزدهم معرفی کرده اند را نه تنها حمایت نکرده اید که حتی در اسناد سه گانه خود نیز تمامی تلاش شده که نامی از آنها و جنبش مدنی آنها که بجد در تاریخ مبارزاتی چهل سال گذشته میهن با ویژه گی مسالمت آمیز بودن و مطالبات بینادینی که مطرح کرده اند منحصر بفرد است، برده نشود. و تنها به اعتراضات 1396 که ویژگی آن نداشتن هیچ هویت سیاسی گروهی و فردی است اشاره شده است؟ تا ضمن مصادره تلاشها و خونهایی که در آن جنبش ریخته شد، با جا زدن خود بعنوان دنباله آن مجبور نباشید به نیرویی دیگر تمکین کنید. آیا این همان روش و رویکرد چهل سال گذشته نیست که با شدت و حدت بیشتری تظاهر میکند؟
براستی چگونه توانستید چشم خود را به بیانیه 14 تن ببندید، درست زمانیکه تعدادی از این عزیزان و جان برکفان در زندان و خود در پاریس و لندن و … مشغول “اتلاف فرصت ها” بودید؟ چگونه توانستید زمانیکه آنها با مایه گذاری از هستی خود و خانواده خود، جنبشی را در خارج کشور براه انداختند، ببندید و نادیده بگیرید. آنوقت خود را دردمند مردم ایران بنامید. مردم ایران چه باید بکنند که وجدانهای سیاسیون خارج کشور بیدار شود. از رهبری طلبی و خود محوری، بی دردی، شعار دادن، نسخه پیچیدن برای داخل و…، و در یک کلام مفت خوری سیاسی فاصله بگیرند.
این قلم در توصیف خودکفایی و بلوغ جنبش مدنی داخل کشور در کنگره پنجم سکولار دمکراتها در اکتبر2017 گفتم:
چنین مردم و حرکت پرخروشی که “شعار مرگ بر” میدهد، ولی شعار “زنده باد” ندارد، چند پیام آشکار و واضحی را میرساند،

  1. جامعه ای است ‏که به قدرت و توان خود و آنچه از درون خودش میجوشد مشرف شده و متکی است و قهرمانان ‏پوشالی و یا گروههای خود محور توتالیتری چون مجاهدین (بعنوان یکی از آنتنی ترین نیروی خارج از کشور) برایش سوخته اند.
  2. وقتی حتی با اعمال خشونت در مقابل خشونت علیه خودش مخالفت میکند جامعه ای است که واکنشی و عصبی عمل نمیکند بلکه کاملا پخته و آگاهان به ابزار مدنی و مسالمت آمیز برای تغییراتش تکیه دارد. و بدنبال متحول کردن تدریجی شرایط خود بدست خود است.
  3. از طرفی نیز جامعه ای است که هنوز ‏حزب و تشکل رهبری کننده متناسب با شعور سیاسی اجتماعی فرهنگی خود را دردسترس ندارد و در بطن خود در سرآغاز ساختن عناصر آن رهبری متناسب با خواستهایش است.
    امروز بعد از گذشت نزدیک به دوسال از آن شاهدیم که چگونه جنبش مدنی داخل کشور در حال ساختن رهبران صدیق و جان برکف خود از میان همان توده های بی شکل جنبش 1396 است. و اتفاقا هیچ نیازی نیز به خارج کشوری که تنها آماده خوری و آپورتونیسم ویژگی برجسته آنهاست، ندارد. لطفا توجه به این بخش از اسناد سه گانه کنید:

» این جنبش‌ها محصول مطالبات و نیازهای پاسخ نیافته و سرکوب شده جامعه طی چهل سال گذشته است که اکنون اوج تازه‌ای یافته‌اند. در چند سال اخیر و بویژه از دیماه ۹۶ حرکت‌های اعتراضی خودانگیخته با دست یابی به آگاهی گسترده سیاسی و نوعی از خودسامانگری، ساختار حکومت دینی را به عنوان مانع اصلی وضعیت موجود هدف قرار داده‌اند و به تدریج می‌توانند به جنبش‌های سراسری تبدیل شوند.«

چرا در سراسر اسناد سه گانه هیچ اثری از جنبش زنان و کارگران، کارمندان، معلمان، بازنشستگان،.. که بعد از شورش بی شکل توده ای سال 1396 سراسر ماهها و هفته های مبارزاتی کشور را تا به امروز پر کرده است و صدها تن از آنها بخاطر مبارزات مدنیشان به زندانهای طویلمدت محکوم شده اند نیست؟ مگر بیانیه دوم 14 تن تماما از زنان مبارزه داخل کشور نبوده است؟ مگر اعضای بیانیه 14 تن از معلمان و روشنفکران، زنان، کارگران، اقشار مختلف تشکیل نشده اند؟ آیا غیر منطقی است که فکر کنیم نویسندگان بدنبال جنبش های بی صاحبند! که “تقویت” کنند!!! و یا با آن “همکاری” کنند. که هر دو نام مستعار “رهبری” کردن آن است.
قصد از انتقاد به آقای شریعتمداری و دوستانشان از نادیده گرفتن جنبش واقعی و جاری داخل کشور، بمعنی این نیست که آنها نیازی به حمایت اینها دارند، بلکه جهت آگاهی دادن به مردم ایران داخل و خارج کشور و باز شناختن تمامی کسان و گروهها و تشکلهای فرصت طلبی است که بعد از چهل سال “اتلاف فرصتها” با لفاظی و قلم فرسایی هایی در قسمت استراتژی خود مینویسند:
»شکل گیری ائتلاف وسیع نیروهای سیاسی خواهان دموکراسی، توانمند سازی و انسجام بخشی جنبش‌های اجتماعی و چگونگی پیوند کوشش‌ها در داخل و خارج از کشور از طریق نهاد سازی‌های مناسب می‌پردازیم.«

آیا قصدشان از “پیوند داخل و خارج” چیزی جز ربودن رهبری آن تحت نام شرمگینانه “مدیریت” آن است. چگونه وقتی چشم دیدن آنها را ندارید، دم از توانمند سازی و انسجام بخشی آنها میزنید؟ و در این مسیر برای خود انبوه کمالات و حق قائل شده و مینویسید:

» روشن است که بار اصلی مبارزه در میدان عمل و بر دوش فعالان سیاسی و نیروهای مقاومت مدنی در داخل کشور است. در عین حال میلیون‌ها ایرانی در خارج از کشور که سالیان دراز دل در گروی سرنوشت میهن داشته و با حضور فعال در تشکل‌های سیاسی و مدنی در خارج از کشور از تجربه‌ای گرانبها برخوردارند، پای دیگر این مبارزه‌اند و شورای مدیریت گذار می‌کوشد تا پیوند و هماهنگی تلاش‌های داخل و خارج را با هدف تقویت جبهه وسیع دموکراسی خواهی و برگزاری کنگره ملی مدیریت کند.«

همانگونه که مشاهده میشود نویسندگان بیانیه های سه گانه با تکیه به “تجربه گرانبهای” چندین سال خارجه نشینی، چگونه با تردستی ضمن قائل شدن به کمالات بسیار “گرانبها” برای خود که البته تا بحال سر سوزنی بدرد مردم تحت ستم ایران نخورده است، برای جنبش مسالمت آمیز مدنی داخل کشور اشک تمساح ریخته حالا که توانسته اند از حالت بی شکل و ابر توده ای نوع 1396خارج شده و در قالب دو بیانیه 14تن رهبران لایق و قداکار خود را تولید کرده اند که در صحنه عمل و خطر ایستاده با خون و جانشان آنرا هدایت میکنند، آقایان در لندن بدون نام بردن از آنها، خود را بر مسند مدیریت!! (بخوانید رهبری جنبش مسالمت آمیز داخل کشور) آن میگمارند.
در نهایت اینکه در دعوت از دیگر گروهها و تشکلها جهت پیوستن به خودشان مینویسند:
«برای این منظور هیئت موسس شورای مدیریت گذار به عنوان تشکلی باز، از ابتدای فعالیت خود می‌کوشد تا با برقراری گسترده ترین روابط و مناسبات همکاری با نیروهای اپوزیسیون آزادی خواه، در بسط و ترویج گفتمان گذار و الزامات آن به تسهیل شرایط برای شکل گیری ائتلاف گسترده‌ای ازتمامی نیروهای دمکرات درخارج از کشور و تقویت پیوند و همکاری آنها با تشکل‌ها و جنبش‌های اجتماعی داخل یاری رساند.»

در بند فوق، آیا غیر از این است که از دیگران خواسته شده به “شورای مدیریت گذار” بپیوندند؟ و شورای مدیریت گذار با آغوش “باز” پذیرای آنهاست. کاری که چهل سال است که تمامی تشکلهای خارج کشور هرکدام حداقل یکبار آنرا آزمایش کرده اند. و جواب منفی دریافت نموده اند؟ آیا در این بند وانمود نمیشود که در صورت پیوستن به ما میتوانید به “تقویت پیوند” و “همکاری” با تشکلها و جنبشهای داخل کشور کمک کنید؟ آنوقت نباید از نویسندگان پرسید که کدام پیوندهای موجود را میخواهید تقویت کنید و به کدام همکاریهای با داخل کشور میخواهید یاری برسانید. آقای شریعتمداری مخاطبین خود را چه می انگارید؟
آیا با آن کمالات گرانبهایی که برای حضور خود در خارج کشور در طی سالیان قائل شدید که عملا تا آنجا که به مردم ایران برمیگردد “اتلاف فرصتها” بوده، با تبدیل به احسن نمودنش ، مدعی داشتن پیوند و همکاری با جنبش داخل کشور میشوید. این است تر دستی و مهارتهای آموخته شده در طی چهل سال فعالیتهای مدنی و سیاسی خارج کشور.
هرچند برای آقای شریعتمداری و دوستانشان آرزوی موفقیت در وصل شدن به داخل کشور دارم. اما یاد آوری میکنم که اینگونه که شما وارد مسئله شده اید، متاسفانه بسیار بسیار دیر آمده اید. سازمان آقای و خانم رجوی در اینگونه زمینه ها سر آمد فرصت طلبی هستند. آنها همه آنچه شما در طرحها و بیانیه خود بعنوان آرمانی و از نوع “اگر این دریا دوغ بود چه خوب بود” همچون کار سیاسی، حقوقی، پارلمان… آورده اید. را چهل سال است در حال اجرا دارند. بعلاوه هزاران کانون شورشی جعلی بعلاوه چند هزار اسیر بعنوان عضو و فعال در سراسر اروپا. نیازی هم مانند شما به جمع آوری کمک مالی ندارند و برادران مجاهد صدام حسین، ترکی الفیصل و نتانیاهو و…برای هفت پشت آقا و خانم رجوی ارثیه گذاشته اند. طوریکه چندین دهه است که مستمری چند هزار یورویی و انواع مزایا نیز برای همپیمانانشان در شورای خود قائلند. چهل سال نیز هست که در بوق و کرنا کرده اند که تنها آلترناتیو هستند. ولی مشاهده کردید که در همان خیزش توده های عظیم سال 1396 چه پاسخی از مردم ایران دریافت کردند. البته نباید شما را با مجاهدین مقایسه کرد. شما و دیگر گروههای خارج کشور به خیانتهایی که این زوج مرتکب شده اند آلوده نشده اید. ولی وجهه مشترکشان با شما، قطع کامل بودن از مردم ایران و دعوتهای از نوع همه به “ما” بپیوندید است.
اینکه زحمت کشیده و سه سند آماده کرده اید و تعدادی افراد گرد هم آمده ا ید قطعا قدمهای مثبتی است و جای قدر دانی دارد. اما باید مطمئن شد که این گردهمآیی در جهت منافع مردم ایران است و باشد. از همینجاست که این سوال مطرح میشود، چرا در تمامی مطالب منتشره هیچ بیان از نوع “اعلام آمادگی برای پیوستن به دیگران” که مثلا دارای حداقلهای مورد نظر شما باشند نیست؟
آیا این روی دیگر سکه حاضر نبودن به تائید و اسم بردن از جنبش مشخص و با نام و نشان داخل کشور که صحنه بین المللی را پر کرده است میباشد؟ که در عمل بعنوان رقیب تخطئه میشود! کاری که تمامی دکانهای دو نبش خارج کشور از جمله مجاهدین و دیگر سکوت کنندگان در قبال آنها در ترس از کسادی دکانشان بدان مشغولند. آیا آقای شریعتمداری و دوستانشان منتظرند که جنبش داخل کشور به آنها اعلام پیوستگی بکنند؟ آقایان در شورای مدیریت گذار، چگونه میتوانید زمانیکه حاضر نیستید نامی از جنبش داخل کشور ببرید و خود را جزئی از آن بدانید، آنرا “تقویت” کنید؟ و یا مدعی “همکاری” با آن شوید؟
اگر خارج از این جنبش میخواهید حرکت کنید ممکن است بفرمائید با کدام جنبش قصد همکاری و در نتیجه تقویت آنرا دارید؟ آیا جنبش خیالی بدون نام و نشان 1396 را که نام بردید است که میخواهید مدیریت کنید؟ نکند از الگوی فرصت طلبانه مجاهدین سنگ مفت گنجشک مفت تبعیت میکنید که در 5000 کیلومتری مدعی هستند که هزاران کانون شورشی تخیلی در داخل را مدیریت میکنند. به همین دلیل اساسا هیچ تمایلی به حرکت واقعی جنبش مدنی مردان و زنان معروف به بیانیه 14 تن ندارند، چون در وجود آن ناوجودی خود را میبینند. این را هم اضافه کنم که حمایت از بیانیه 14 تن لزوما این نیست که حتما این جنبش پیروز خواهد شد، ولی کاتالیزوری است که ماهیت های آپوزیسیون را هویدا میکند. و مانند داروی ظهور بر روی صفحه سیاه فیلم عکاسی محتوای آنرا بارز میکند.
یک نکته و سفارش نیز برای آقای شریعتمداری دارم، و آن اینکه عطف به سوابق خانوادگی جنابعالی، و مهمتر عطف به عدم حضور چهل ساله در داخل کشور و افکار و عقاید حاصل شده طی این مدت در خارج کشور، و البته تغییرات شگفت انگیز جامعه ایران متاثر از انقلاب انفورماتیک و تضادهای داخل کشور ناشی از حاکمیت کنونی تصور شما از جامعه ایران در تضاد ماهوی با فضای ایرانیان و بویژه جوانان ایران که نه انقلاب را دیده و نه حتی جنگ را، قرار دارد. چاره کار شما و همه کسانیکه در خارجه عمری را در قطع از جامعه خود طی کرده اند، تنها و تنها پیوستن و پشتیبانی اعلام شده و با نام و نشان از جنبش مدنی داخل کشور است. قائل شدن به نقش رهبری آن برای خود تحت پوش “مدیریت” فرصت طلبی ناب است که شما بگرد امثال مجاهدین هم نمیرسید که امروزه سر از انواع خیانتها و تبدیل شدن به ابزار جنایتکارترین جناحهای استعماری در آورده اند. مهمتر اینکه مطلقا انتظار نداشته باشید که حتی مورد قبولِ هم قطاران خود در خارج کشور قرار بگیرید. مشکل چهل ساله عدم اتحاد خارج کشور در خود محوری و در تمامیت خواهی انحصار طلبانه است. که شما در نحوه راه اندازی شورای خود و اسناد منتشره آن بنمایش گذاشته اید. توجه کنید:

داود باقروند ارشد
چهارم مهر1398
26 سپتامبر 2019
هشدار جنبش سکولار دموکراسی ايرانیان نسبت به مجاهدین- بیداری گروههای سیاسی خارج کشور
سپتامبر 24, 2019
بقلم داود باقروند ارشد

این قلم بعنوان یکی از دست اندرکاران و اعضای سطوح عالی سابق تشکیلات مجاهدین و شورای ملی مقاومت برای بیش از سه دهه، چند سالی است که با خروج سازمان مجاهدین، دیو قتاله آپوزیسیون، از شیشه لیست تروریستی، خود را بخاطر دینی که به مردم ایران دارم و البته بخاطر انسانیت، موظف دانسته است تا آنها را نسبت به تشکل قتاله و مخوف ترین دشمن آزادی و دمکراسی با هوشیاری دادن آگاه کند تا ایران این میهن له و لورده و خسته از 2500سال دیکتاتوری طبق برنامه های سعودیها و اسرائیلی ها و نئوکانهای آمریکا برای یک قرن دیگر به دام مهیب ترین نیروی فکری قتاله ای بنام جمهوری دمکراتیک اسلامیِ آقا و خانم رجوی نیفتد.
تا کسی از افکار شیطانی مسعود و مریم رجوی برای ایران و منطقه باخبر نباشد نمیتواند درک روشنی از آنچه تشکل قتاله و فکر قتاله گفته میشود را تصورکند، که بسیار نیز طبیعی است چون هیچ انسانی تا قبل از کمپ های آشویتس نازیها نمیتوانست تصور کند که چنین جنایاتی را میتوان مرتکب شد.
مشکلی که جدا شدگان اخیر از این تشکل با علم و تجربه عملی و دردناک از ماهیت مجاهدین نیز با جداشدگان قدیمی از آن که هنوز چهره قتاله این زوج را ندیده و تجربه نکرده بودند و کسانیکه از دور مجاهدین را میشناسند دارند. که البته یکی از عوامل اصلی این مشکل ترور سیاسی جداشدگان توسط مجاهدین در ادامه تروریسم آنها بوده است. که در مواردی همچون آقای اسماعیل وفا یغمایی خوشبختانه با تجربه کردن شخصی قتالگی این تشکل مافیایی(اینجا) تا حدودی رفع شده و به شناخت نسبی رسیده است و به افشاگریهای جداشدگان باور پیداکرده است. ویا افرادی همچون آقایان دکتر کریم قصیم و محمدرضا روحانی (اعضای جدا شده شورای ملی مقاومت) نیز بتدریج با خروج بیشتری از اعضای مجاهدین هرچند تحت الشعاع برق ترور سیاسی جدا شدگان توسط مجاهدین توان بزبان آوردن جنایات آنها را یافته اند(اینجا).

خوشبختانه بنظر میرسد که تشکلی تحت نام حزب سکولار دمکرات ایرانیان نیز بعد از چندین بار (اینجا)که نسبت به این خطر بعنوان مهمترین خطر در کمین نیروهایی که تحت نام آپوزیسیون خارج کشور فعال هستند توسط این قلم هشدار داده شده بود، به این بیداری رسیده است که با انتشار هشدار نامه ای به تمامی فعالین خارج کشور وطبعا داخل کشور نسبت به اقدامات این تشکل مخرب هشدار داده است که باید آنرا به فال نیک گرفت و امیدوار بود که بتدریج با گذشت زمان و پخته تر شدن عناصری که سابقه چندانی در مبارزه عملی سیاسی نداشته اند به یکی از مقدم ترین و حیاتی ترین معضل در خارج کشور یعنی مبارزه تمام عیار با فکر و تشکل قتاله آپوزیسیون سیاسی یعنی سازمان مجاهدین، برسند.
هشدارنامه در لینک زیر:
http://isdmovement.com/2019/0919/092019/092019.ISD-Mehestan-A-reminder.htm
مریم رجوی و جولیانی درحال پیشبرد نبردهای دین بین فو
2282151
قدیم لیست شهدابه خلبان نیکسون در کشتار ویتنام
مسعودرجوی همواره تاکید کرده است که تنها دلیل بخارج آمدنش را جلوگیری از شکل گیری هر گونه آپوزیسیون بوده است. این تازه زمانی بود که دیگرِ نیروهای آپوزیسیون (دهه 60الی70) هیچ نمود خارجی نداشتند و مجاهدین به یمن حمایت عربستان و عراق و آمریکا و البته اسرائیل یکه تاز میدان بودند. طی دو سه دهه گذشته که اتفاقا مجاهدین به یمن خیانتهای زوج رجوی به هیچ رسیده اند و جنبش آپوزیسیون بویژه در داخل کشور و البته در ابعادی نیزدر خارج با قدرت بیشتری سر بر میآورد، زوج رجوی تنها و تنها راه ماندگاری خود بعنوان اهرمهای خطرناک استعماری را با توان بالای مالی و تشکیلاتی در ادامه سیاست اولیه “نه جلو گیری” از شکل گیری بلکه “نابودی آپوزیسیونِ” سر برآورده خارج کشور میداند. که طبعا جنبشهای سکولار دمکرات بنا بر ماهیت مترقی و رو به آیندشان، بعنوان اضداد ماهوی مجاهدین با ایده های (جمهوری دمکراتیک اسلامی) باطل شده توسط مردم ایران در صدر اهداف نابودی آن قرار میگیرد. این مسئله نه یک تحلیل بلکه حقیقتی است که روزانه با صرف هزاران ساعت کار و اختصاص منابع مالی بسیار و …توسط مجاهدین پیش برده میشود.

جهت آسوده کردن اذهان بعضی مخاطبان مجاهدین باید توضیح داد که، “شورای ملی مقاومت“، و “همبستگی ملی” نیز که براه انداخته اند، دقیقا برای همان مقصد نابودی آپوزیسیون خارج کشور است. و مطلقا هیچ نقشی برای آن قائل نیستند که هیچ بشدت و بطور هیستریک دشمن خونی همه اعضای کنونی شورا نیز میباشند. طوریکه توسط آقای و خانم رجوی خونخواران مجاهدین نامیده میشوند. که در آینده ایران مطلقا سر سوزنی مجال برایشان قائل نخواهند بود. اینها را صدها بار در جلسات درونی سازمان برای اعضای مجاهد شورا که اساسا نیز برای برهم زدن توازن در شورا واردآن کرده بود میگفت. این مسئله را این قلم اخیرا نیز برای آقای مهدی سامع نماینده سازمان چریکهای فدایی خلق (اقلیت) نیز دوباره یاد آوری کرده ام. همانگونه که طی چهل سال گذشته در هیچ گردهمآیی با حضور سناتورهای کرایه ای هیچ شورایی اجازه حضور ندارد. رفتارهای تحقیر آمیز زوج رجوی با شورایی ها را باید از زبان دکتر قصیم و محمد رضا روحانی، ایرج شکری، و…شنید.

آیا ترورسیاسی مختص اعضای جدا شده است یا…؟
ترور سیاسی بعنوان ادامه تروریسم مجاهدین هیچ مرزی نمیشناسد و شامل اعضای جدا شده و نشده، شورا، خبرنگاران ایرانی و خارجی، سیاستمداران، نویسندگان، شعرا و ….میگردد. هیچ جنبده ای نیست که به آنها انتقاد کند و بجای پاسخ منطقی مورد ترور سیاسی قرار نگیرد.

در ابتدای تاسیس شورای ملی مقاومت با توجه به جنایات تروریستی علیه آمریکایی ها در زمان شاه که برگردن مسعودرجوی بود آمدن به خارج بدون بنی صدر خطرناک بود و امکان پذیرفته شدن در فضای سیاسی خارج کشور تیره و تار بود. به همین دلیل طی برنامه ریزی از قبل با تغذیه آقای بنی صدر با اطلاعات کاذب در داخل کشور او را بعنوان سپر بلای خود در پرواز به فرانسه عملا ربوده و به خارج آوردند. دیدیم که به محض مخالفت آقای بنی صدر با خیانت همکاری با عراق دشمن ایرانیان با مارک مزدور رژیم ترور سیاسی شده و اخراج گردید. بقیه اعضای شورا نیز تماما به محض انتقاد به سیاستهای زوج رجوی و یا ابراز نظرِ مخالفِ نظرِ دیکتاتورِ بزرگ شورا به مزدوری رژیم متهم و اخراج شدند[i]. شورای ملی مقاومت بطور مطلق پوشالی بیش نیست. یک از هزار نمونه ساده اش درزیر آمده است.
غبارزدایی از دین!!
71018388_1469520959852535_2676177303045668864_n
71106375_1469517223186242_3177322165976432640_n
71669267_1469517436519554_7665013509360451584_n
ملاقات رجوی با طارق عزیز و امضاء بیانیه مشترک در 19دیماه 1361 که در آن از مسعودرجوی توسط صدام حسین به بازدید رسمی از عراق دعوت شده بود بدون اطلاع شورا انجام شد. درصورتیکه مجاهدین از طریق این قلم مدتها بود که با دولت عراق در پاکستان ارتباط و همکاری داشتند. که با عصبانیت جمعی شورایی ها مواجهه شد که با دشمن ایران طرح دوستی ریخته بدون اطلاع شورا. رجوی مجبور شد با دروغ بافی آنرا توجیه کند که “وزارت خارجه فرانسه به من اطلاع داد که طارق عزیز وزیر خارجه عراق در پاریس است میخواهد با شما ملاقات کند و ما را غافلگیر کرد” در صورتیکه سازمان از مدتها با عراق توسط این قلم در پاکستان، توسط محمد حیاتی-احمد افشار(فرزاد) در بغداد رابطه فعال داشتیم که شورایی ها خبر نداشتند. نامه رجوی به خامنه ای و آیت الله های ایران نمونه دیگراست آنهم وقتی بخاطر یک گفته ساده عضو شورایی در مورد رژیم او را متهم به مزدوری به رژیم میکنند.

ملاک اتحاد طلبی زوج رجوی
اما مهمترین ملاک سنجش اتحاد خواهی زوج رجوی این است که وقتی تمامی منتقدین سیاسی خود را بجای پاسخ دادن به محتوای انتقاد مورد ترور سیاسی قرار میدهند و علنا نیز آنرا در کلیپ (مجاهدین و مقوله اتحاد) در دفاع از خودشان منتشر میکنند که “اگر کسی به مجاهدین انتقادی کرد که به نفع رژیم بود!! “مزدور رژیم است” آنهم معلوم نیست که چه کسی تعین میکند که بنفع رژیم بود یاخیر. دیگر چه جای اتحادی باقی میماند. مگر میشود در اتحادی همه متحدین فقط مجیز گوی شما باشند و حق هیچ انتقادی به شما نداشته باشند. آیا این جز دیکتاتوری ولایت فقهی زوج رجوی متناسب با جمهوری دمکراتیک!! اسلامی!!! اش است؟

چرا مجاهدین در هیچ مکالمه دو طرفه ای باهیچ فرد و گروهی شرکت نمیکنند؟ چون نمیشود نماینده خدا در زمین بود و مورد انتقاد عده ای …قرار گرفت. این است منطق مسعودرجوی امام زمان خود خوانده.

هدف ترور سیاسی اخیر سکولارها توسط خانم مریم رجوی
اخیرا اعضای حزب سکولار دمکرات ایرانیان (مهستان) سوژه ترور سیاسی توسط سازمان مجاهدین قرار گرفته است. ظاهرا این ترور سیاسی زمانی کلید جدی خورده است که در طی جلسات هفتگی مهستان کلیپی از مراسم عزاداری مجاهدین که خودشان در سایت خود و یوتیوب (اینجا) منتشر کرده اند بنمایش درآمده است. ولی واقعیت همان تهدیدی است که خانم رجوی از استقبال ایرانیان داخل و خارج از سکولار دمکراسی حس کرده است.
البته برای یک حزب سکولار دمکرات بسیار طبیعی است که متناسب با ایده ها و عقایدش اینگونه رویکردهای مذهبی را به عنوان نمادی پوسیده و از دور خارج شده، آغشته به انبوه جهل و نادانی و خرافه، عاملی برای فریب و تحمیق توده ها با هدف استثمار آنها و بخدمت گرفتنشان علیه هرگونه آگاهی و آگاهترین اقشار جامعه تا از این طریق قدرت خود را با تکیه بر حاملان جهل(شعبان بی مخ ها) بر ارکان حکومت چنگ اندازد، نفی و یا نقد کنند.
واکنش هراس آلود نه اعضای و هواداران سازمان مجاهدین بلکه به تاکید این قلم “شخص خانم مریم رجوی” نسبت به باز پخش کلیپ خودشان از نمایش بغایت قرون وسطی مراسم مذهبی که منجر شده به دادن دستور تهاجم حداکثری جهت ترور سیاسی دسته جمعی تقریبا تمامی اعضای حزب سکولار دمکرات ایرانیان با منطق “نابودی هر آپوزیسیون دیگر” کاملا منطبق است.

این قلم در صدها مقاله نسبت وظایف جامعه سیاسی خارج کشور در قبال مبارزه با سرمنشاء سرطان آپوزیسیون خارج کشور یعنی مجاهدین هشدار داده ام، از جمله درموارد زیر نسبت به این فکر قتاله سیاسی-مذهبی زوج رجوی هشدار داده ام که:
بدون مبارزه تمام عیار با مجاهدین، سیاستها وعقاید قرون وسطایی آنها نه تنها پرورش “مار” که “هیولا” در آستین مردم ایران است، بلکه از شکل گیری آپوزیسیون موثر و متحد در خارج کشور جلوگیری کرده و خواهد کرد.
این قلم خواندن مقاله “دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت” و دیگر مطالب مرتبط را که لینک آن در زیر آمده است را به عموم هموطنان توصیه مینمایم.
دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت
مقدم ترین اولویت خارج کشور چیست؟
درسهای مشروطه جهت ممانعت از باز تولید دیکتاتوری
سیاست زدگی اندیشه آفت تحول خواهی
نیروی خارج کشور چه میخواهد و بیانیه 14 تن
پاسخگوی 51400کشته در مرز ایران وعراق کیست؟
حاکمیت و جامعه استبدادی و رضا پهلوی که مرتک استبداد نشده است!
سال 1396 سال پیروزی بزرگ بر تروریسم وفرقه ها
چه کسانی مبارزه مردم ایران را فراموش کرده اند؟
این قلم در سخنرانی در کنگره پنجم سکولار دمکراتها[ii] در اکتبر2017 یاد آور شدم:
««در سال 88 با دستگاه فکری گذشته بشکل سازمان یافته در بطن جامعه و تظاهرات تمامی تلاشها شد تا بخواست ‏آمران، آب رفته سالهای 60 به جوی بازگردد و در ادامه شعارهای “مرگ بر” داده شده توده ها، بعضی شعارهای زنده باد راه اندازی شود و مسیر مسالمت تظاهرات تغییر داده شود. ولی همانگونه که قطعا همه شما نیز شاهد بودید جامعه ایران ‏را بطور مطلق بیگانه و با فاصله نوری از این مسیر یافتیم و بطور شگفت انگیزی پس زده شدیم. که البته اثبات کننده تمامی تجارب سالهای منتهی به 88 بود. ‏

چنین مردم و حرکت پرخروشی که “شعار مرگ بر” دارد ولی شعار “زنده باد” ندارد، چند پیام آشکار و واضح دارد،

  1. اینکه جامعه ای است ‏که به قدرت و توان خود و آنچه از درون خودش میجوشد مشرف شده و متکی است و قهرمانان ‏پوشالی و یا گروههای خود محور توتالیتری چون مجاهدین برایش سوخته اند.
  2. وقتی حتی با اعمال خشونت در مقابل خشونت علیه خودش مخالفت میکند جامعه ای است که واکنشی و عصبی عمل نمیکند بلکه کاملا پخته و آگاهان به ابزار مدنی و مسالمت آمیز برای تغییراتش تکیه دارد. و بدنبال متحول کردن تدریجی شرایط خود بدست خود است.
  3. از طرفی نیز جامعه ای است که هنوز ‏حزب و تشکل رهبری کننده متناسب با شعور سیاسی اجتماعی فرهنگی خود را دردسترس ندارد و در بطن خود در سرآغاز ساختن عناصر آن رهبری متناسب با خواستهایش است.

آرمانخواهی مذهبی و یا مارکسیستی به یکی از ضد ارزشترین پدیده ها در جامعه امروز ایران تبدیل شده. جنبش سال 88 آخرین میخ برتابوت باور به هر ایدئولوژی بعنوان یک متحول کننده ‏سیاسی- اجتماعی برای حتی مذهبی ترین افراد بود.
یکی از بزرگترین چالشها در مقابل بسیاری از ما سیاسیون و همان نسل گذشته، گرفتار ماندن در شعارهای ارزشی گذشته است. مسعود رجوی خود بعد ‏از شکست در مقابل واقعیت های عینی جامعه مورد جراحیش بمنظور لاپوشانی و فرار از پذیرش مسئولیت مرگ بیمار و تصحیح ‏اشتباهات در یک چرخش بغایت فرصت طلبانه “بمنظور حفظِ خود در قدرت” به موضعگیریهای ارزشی که هر کس و ناکسی در هر شرایطی میتواند ‏اتخاذ کند رو آورد. و سر از عاشورا و شهید پروری و خون امام حسین، تعضیه و سینه زنی و امام زمان بازی و نامه نگاری با او جهت لاپوشانی حذف و تصویه همقطاران در ‏آورد. ‏…. مشکل جامعه ایران با صدها سال تجربه دیکتاتوری فقدان فرهنگ دمکراتیک و اعتقاد عمیق به حقوق همدیگر، جامعه پلورالیستی، بویژه در میان ما سیاسیون آن است.
شاه در عاشورا
غبارزادیی از دین!!!
71669267_1469517436519554_7665013509360451584_n
زوج رجوی
ما بشدت نیاز داریم که مورد مخالف قرار بگیریم بشدت نیاز داریم که در صحنه شکست بخوریم و بتوانیم با هضم آن کنار برویم به همین دلیل نیاز حیاتی به کار مشترک و تمرین دمکراسی داریم. اگر امروز که دستی در قدرت نداریم و کسی در پست سرمان سینه نمیزند نتوانیم همدیگر را تحمل کنیم حرفی نوتر از آنچه مردم در حال تجربه کردنش هستند نداریم. »»

نکته اساسی و نهایی

طبق تجربه این قلم در کارلحظه به لحظه با مجاهدین و مسعودرجوی از بدو شروع انقلاب، کل جنبش آپوزیسیون ایران کماکان از عملکردهای مسعودرجوی بشدت رنج میبرد (چگونه؟)و تحت تاثیر آن جوسازیهای پوشالی مبارزه مسلحانه و ارتش آزادیبخش و…چنان فضایی ایجاد نمود که دیگر آپوزیسیون را برای سالها مقهور و مبهوت پوشالبافی ها و عملیاتهای دورغین و جعلی ضد ملی داخل کشور و در مرزها نموده به پاسیویزیم کشاند واجازه نداد که آپوزیسیون واقعی رشد و نمو نموده و به مردم ایران و در جهان شناسانده شود. امروزه نیز تنها دلیل عدم رشد و شکل گیری آپوزیسیون وجود و حضور مجاهدین است. بدون مبارزه تمام عیار با مجاهدین غیر ممکن است بتوان آپوزیسیونی واقعی را شکل داد و متحد کرد.

به بیان بسیار مختصر اینکه: تشکیلات رجوی از سویی همه منابع رشد آپوزیسیون را طی سالهای پاسیویته دیگر آپوریسیون بلعید و نابود کرده و از طرفی نیز با عملکرد خود نفرتی در میان مردم ایران نسبت به آپوزیسیون ایجاد کرده که مردم ایران با شاخص تشکیلات رجوی نسبت به هرچه آپوریسیون با بی اعتماد و معادل دشمن خود مینگرند.

مشکل آپوزیسیون ایران این نیست که نمیدانند چه شعاری بدهند. مشکل اینجاست که خود میگویند و خود میشنوند. به همین اعتبار است که حتی راه خروج از اعوجاجات آپوزیسیون، راه وصل شدن آن به مردم ایران، کسب اعتماد آنها، هموار شدن مسیر اتحاد آپوزیسیون، مورد شناسایی قرار گرفتن در سطح بین المللی و… تنها و تنها با مبارزه تمام عیار با نیرویی است که در غیبت ناشی ازپاسیویسته آپوزیسون ِسالم، طی چهل سال گذشته با کمک عراق و عربستان و اسرائیل توانسته جایگاه آپوزیسیون سالم را هرچند بطور پوشالی (عطف به پیگیری و نمایندگی منافع دولتهای عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا علیه مردم ایران، یعلاوه رابطه بسیار منفی اش با مردم ایران و ضعف ناشی از فروپاشی درونی امروزش) غصب کند.
تمامی تلاشهای دیگر آپوزیسیون در آینه مجاهدین در نظر مردم ایران نیست و نابود میشود. و تا زمانیکه چنین عنصر سرطانی در میان آپوزیسیون عمل میکند آپوزیسیون قادر به رشد (حمایت مردم داخل کشور) نیست. چرا که مردم ایران بوضوح میبینند که آپوزیسیون سالم همان ادعاهایی را دارند که سالهاست مجاهدینی بعنوان منفور ترین نیرویی که فرزندانشان را چه در کوچه و بازار چه در مرزها هنگام دفاع از میهن میکشته اند، با دشمنانشان همدست بوده اند، …. میدهند. ضمن اینکه توسط دشمنان خارجی مردم ایران نیز سالهاست حلوا حلوا میشوند. افتضاحات شخصی مسعود رجوی بجای خود!!!
نه به تروریسم و فرقه ها
داود باقروند ارشد
از اعضای سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
دوم مهرماه 1398
24 سپتامبر 2019

پانوشتها:
[i] مانند، جبهه دمکراتیک میلی ایران(هدایت الله متین دفتری”نوه مصدق”، مریم متین دفتری)، حزب دمکرات کردستان، ، ابولحسن بنی صدر، مسعود بنی صدر، داود باقروند ارشد، بهمن نیرومند، شورای متحد چپ (مهدی خانبابا تهرانی)، مهدی ممکن، پرفسور هادی مهابادی، فریبا هشترودی، محسن یلفانی، جنبش دمکراتیک انقلابی زحمتکشان(حسن ماسالی)، حزب کار ایران(حمید رضا چیتگر)، سازمان اتحاد برای آزادی کار(مرتضی محیط)، ناصر پاکدامن، ایرج شکری، محمد علی اصفهانی، اسماعیل وفا یغمائی، دکتر کریم قصیم، محمدرضا روحانی، شاپور باستان سیر، ، دکتر بهمن اعتمادی، دکتر ساسان اردلان، جلال گنجه ای. و البته مرضیه خواننده ایرانی. ترور سیاسی به جامعه سیاسی بیرون تشکیلات محدود نبوده تمامی اعضای سازمان در داخل تشکیلات در صورت طرح هر ایرادی با مارک طعمه وزارت اطلاعات، شعبه سپاه پاسداران، نفوذی سرکوب و محاکمه و حتی به اعدام محکوم میشوند. از جمله آقای حسین نژاد، این قلم و صدها نمونه دیگر. پوشالی بودن شورا را اگر نه از این قلم بلکه از دکتر کریم قصیم و محمدرضا روحانی که مجاهد نیز نبودند میتوان سراغ گرفت.
[ii] این نوشتار بمعنی این نیست که همه مواضع حزب سکولار دمکرات های ایرانیان مورد تائید است. بلکه به بعضی دست اندرکاران آن انتقادات جدی نیز وارد میدانیم

هشدارنامه
هموطنان پشتيبان جنبش سکولار دموکراسی ايران!
شورای مديريت مهستان جنبش سکولار دموکراسی ايران ضروری می داند که در اين برهه از تاريخ معاصر کشورمان نکاتی چند را با شما در ميان بگذارد:

  1. تجربهء شکست های مکرر انقلاب مشروطه ايران در استقرار حکومتی سکولار و دموکرات در ايران از يکسو، و تجربهء چهل سال حکومت اسلاميست ها بر ايران، از سوی ديگر، اين واقعيت را بصورتی روزافزون تثبيت کرده است که اگر، در پی فروپاشی حکومت اسلامی فعلی، ملت ايران نتواند بصورتی قاطع و ترديد ناپذير صاحب حکومتی سکولار دموکرات و مبتنی بر مفاد اعلاميهء جهانگستر حقوق بشر و ملحقات آن شود، حکم گريزناپذير تحولات اجتماعی آن خواهد بود که کشور ما ديگرباره به چرخهء شوم حکومت های ايدئولوژيک (که نوع مذهبی هم يکی از آنها است) و استبدادی و سرکوبگر دچار شده و ماشین کهن بازتوليد استبدادهای ايدئولوژيک، و حتی ضد دين، راهبند پيدايش ايرانی آزاد خواهد شد و پيوستن آن به قافلهء ملل پيشرفتهء جهان را به تأخير خواهد افکند.
  2. جنبش سکولار دموکراسی ايران، که ريشه های نظری خود را از دو دهه پيش قوام بخشيده و سهم اجرائی خود را، پس از شکست «جنبش سبز»، در يک دههء اخير ادا کرده است، با «هدفِ» روشن کوشش برای استقرار حکومتی سکولار دموکرات در ايران و «استراتژیِ» کمک به برآيش آلترناتيوی سکولار دموکرات بمنظور براندازی حکومت اسلامی فعلی دست بکار شده است، همواره متوجه آن بوده که در سپهر اپوزیسيون حکومت اسلامی «آلترناتيوهای ديگری» نيز وجود دارند که هر يک به نوعی در پی باز توليد حکومت هائی ايدئولوژیک، مذهبی، و استبدادی اند و مبارزه برای براندازی حکومت اسلامی مستقر بر کشور نمی تواند شامل ايجاد موانع برای به ثمر رسیدن خواست های اينگونه آلترناتيوهای خطرناک نباشد.
  3. توجه کنيم که اگر قرار باشد جانشين حکومت اسلامی فعلی يک حکومت اسلامی ديگر، يا يک حکومت ايدئولوژیک جديد و يا حکومتی سکولار اما دموکراسی گريز و استبدادگر باشد، نمی توان برای مبارزه کنونی اپوزيسيون حاصلی دلخواه و مطلوب را متصور بود. براستی آيا می توان تصور کرد که ملت ايران، در پی چهل سال تجربهء خونبار حکومتی مذهبی – استبدادی، دست به شورش و انقلاب زده و خواستار آن شود که بر کشورمان يک حکومت اسلامی ديگر (که می تواند حتی پسوند مصنوعی دموکراتيک را هم داشته باشد) حکفرما شود؟ يا بخواهد که طرفداران ديکتاتوری پرولتاريا – که در سراسر قرن بيستم بقدرت رسیدند و در پی خود سرزمين هائی ويران و مردمی سياه بخت را بجای نهادند – در ايران بقدرت برسند و به نام پرولتاريا (که می کوشند آن را به معنای «کارگر» بکار برند) دمار از روزگار پير و جوان آن مملکت در آورند؟ و يا بکوشد ديکتاتوری نظامی و چکمه پوشی را بر خود حاکم کند که اگرچه با تجاوزات قشر اسلاميست در می افتد و در امحاء آن می کوشد اما حاکميت ملت را نقض کرده و کشور را بصورتی خودکامه و سرکوبگر اداره می کند؟
  4. کسانی که می کوشند تا مقاومت در برابر آلترناتيوهای غير سکولار دموکرات را به نفع استمرار حکومت اسلامی فعلی قلمداد کرده و ما را از دست زدن به چنين مقاومتی پرهيز دهند قطعاً ماجراجويانی هستند که صرفاً به براندازی حکومت اسلامی فعلی می انديشند و پروای بقدرت رسیدن آلترناتيوهای غير سکولار دموکرات را پس از اين براندازی ندارند. آنان که معتقدند اکنون وقت آن نيست که به فردای بعد از سقوط حکومت اسلامی بیاندیشیم و لازم است تمام همت و انرژی خود را بر يافتن راه های براندازی متمرکز کنيم به اين نکته حياتی عنايت ندارند که هم اکنون «آلترناتيوهای غير سکولار دموکرات حکومت فعلی» خود بيش از همه متوجه آن شده اند که سد راه آنان برای رسیدن به مقصودشان وجود گفتمان سکولار دموکراسی است که اکنون اکثريت ملت ايران را در دامن خود جای داده و تبديل به خواستی همگانی شده است. آنها، با اشراف بر اين واقعيت آشکار، مجدانه در راه پيروزی گفتمان سکولار دموکراسی سنگ می اندازند.
  5. در اين ميان، لطمه ای که هر روز آشکارتر می شود از جانب عقبه های سازمان هائی وارد می شود که همهء مشخصات لازم برای ايجاد حکومتی ايدئولوژیک و استبدادی را دارند اما فريبکارانه خود را «سکولار دموکرات» می خوانند و اعوان و انصارشان نيز در اين بوق می دمند که وقتی سازمانی مدعی شد که سکولار دموکرات است نبايد به رفتارهايش توجه کرد و لازم است همين ادعا را پذيرفته و ملاک کار قرار داد.
    هموطنان پشتيبان جنبش سکولار دموکراسی ايران
    شورای مديريت مهستان جنبش سکولار دموکراسی ايران لازم می دادند اين هشدار ضروری را با شما در ميان بگذارد که دشمنان و مأموران مختلفی اکنون دست اندر کار آن هستند که سکولار دموکراسی را از درون بپوکانند، جنبش سکولار دموکراسی ايران را حيله گرانه تصرف کنند و ملت ما را رهسپار یک شکست تاريخی ديگر کنند. ما معتقديم که بايد تضمينی وجود داشته باشد که در آيندهء پس از حکومت اسلامی يک حکومت سکولار دموکرات مبتنی بر مفاد اعلاميه جهانگستر حقوق بشر بر ايران حاکم خواهد شد؛ چرا که تنها چنين حکومتی است که می تواند آزادی عقايد مختلف و امکان تبليغ آنها را در ايران فراهم ساخته و همهء نحله های فکری را بسوی تحزب و ارائهء برنامه های اجرائی و عملی، در راستای ايجاد ايرانی آزاد و آباد، سوق دهد و ميدانی را فراهم آورد که در آن خواستاران دستيابی به دولت و مجلس بتوانند برنامه های خود را (از سوسياليسم گرفته تا لیبراليسم) به ساحت ملت ايران ارائه داده و به اين ملت ستمديده امکان دهند که آنچه بهتر می پسندد را از طريق صندوق آزاد رأی برگزيند و هر چهار سال يکبار هم به قضاوت و تصميم گيری در مورد گزينش قبلی خود بنشيند و دولت ها و مجالس را ابقا کرده و يا در ترکيب آنها تجديد نظر کند.
    باور کنيم که هرچه به رور فروپاشی حکومت فعلی نزديک می شويم دشمنان سکولار دموکراسی، گاه بی شرمانه و با نقاب سکولار دموکراسی، برای تصرف قدرت و تحميل ايدئولوژی های سرکوبگر خود، دورخيز بيشتری می کنند و تنها راه جلوگيری از پيروزی شان هوشياری، اتحاد و اقدام کارآمد همهء کسانی است که سکولار دموکراسی را عملا تنها گفتمان نجات بخش کشور و ملت مان می دانند.
    پاينده باد ايران
    پيروز باد ملت دموکراسی خواه ايران
    و برقرار باد حکومتی قوام يافته از يک قانون اساsی سکولار دموکرات
    یکبار مصرفها و دلایل اشاره انگشت اتهام بسوی ایران در حمله به آرامکو
    سپتامبر 23, 2019
    داود باقروند ارشد
    آقا و خانم رجوی در سازمان مجاهدین در سالهای 1360 خوش خیالانه روی مردم ایران حساب بازکرده با سلاح به خیابانها ریخته و شروع به ترور کردند که شاید مردم ایران از آنها حمایت کند. که جز با نفی کامل مردم روبرو نشدند. سپس بعد از فرار از ایران برای چندین دهه خود را بعنوان ابزار دست صدام حسین جهت سوء استفاده در اختیار او قرار دادند که شاید آنها را به سرمنزل مقصود برساند. در این واگذاری تمام عیار به عراق، هزاران جوان فریب خورده با شعارهای فریبنده بعد از پیرزی انقلاب بکام مرگ فرستاده شدند. و زمانیکه صدام حسین استفاده خود را از سازمان مجاهدین کرد آنها را دور انداخت. و بعد از آتش بس با رژیم آنها را در اشرف بلحاظ فعالیت منجمد نمود. و سالها حتی به رجوی علیرغم التماس و لابه ملاقات هم نداد. زوج خوش خیال با طرح مجاب کردن صدام به اینکه روزی او را با سر عقل آورن دوباره بجنگ با ایران خواهند کشاند مجاهدین را میفرفتند.
    وزارت خارجه آمریکا در همین سالها زوج رجوی و تشکل آنها را در لیست تروریستی خود قرار داد. اگرچه آنها را به انزوای سیاسی کشاند ولی دامنه فعالیتهای آنها را محدود نکرد. در این میان آقای رجوی جهت جبران این ضربه سیاسی در صحنه بین المللی چاره را در به مصرف اسرائیل در آمدن دید. و طرح برملا کردن فعالیتهای هسته ای رژیم را که سلطنت طلبها از پذیرش افشای آن بدلیل ماهیت ضد ملی و ضد میهنی سر باز زده بودند را با دل وجان پذیرفت. و خوشحال از اینکه چاکر منشی خود را به امپریالیستهای سابق و لابد انقلابیون حاضر نشان داده است. با مطرح شدن در رسانه های غربی آنرا به رخ اعضای شورای ملی مقاومت و … میکشید.

صدام حسین متوهم از اینکه رژیم ایران را شکست داده نه تنها بر سرعقل نیامد که بسمت ایران حمله کند برعکس بسمت کویت رفت و فاجعه جنگ خلیج را آفرید. که در نهایت به سرنگونی خودش و عراق نیز انجامید.

آقای و خانم رجوی که درس نگرفته بودند اینبار خود را در اختیار آمریکا که آنها را در لیست تروریستی نیز قرارداده بود، گذاشتند. حتی بعد از تماس با ژنرال آمریکایی اودی ارنو در قرارگاه اشرف هنگام تسلیم رسمی مجاهدین به آمریکا، چنان خلوصی از خود به ارتش امپریالیسیم سابق و لابد ارتش انقلابی حاضر نشاند دادند که به گشتهای مشترک نظامی با ارتش آمریکا نیز در عراق رفتند!!! تا شاید ضمن مصرف شدن توسط ارتش آمریکا “دولت مردان آمریکا به ارزش تشکل رجوی پی ببرد و آنها را به سرمنزل مقصودی که صدام نرسانده بود برسانند”[i].

اما عمر این مورد مصرف نیز به یکماه نکشید که خلع سلاح تشکل زوج عاشق پیشه توسط آمریکا صورت گرفت. آنها را از ارتش آزادیبخش به عده ای که ضمن ابراز غلط کردم گفتن از کار مسلحانه بطور جمعی و فردی تبدیل نمود که کاری جز خوردن و خوابیدن و هر روز به غسل[ii] رفتن نداشتند. و مسعود رجوی تاکید میکرد که آمریکایی ها علیرغم صدام حسین که هیچگاه به ارزش مجاهدین پی نبرد، بزودی پی به ارزش مسعودرجوی و رهبری تاریخساز او برده و تحت رهبری او جنگی را علیه رژیم به اجرا خواهند گذاشت. و مجاهدین را با انواع اخبار دروغ و ساختگی از رویکردهای آمریکایی ها و افسران ارتش آن و اینکه چقدر عاشق خدمات مجاهدین از جمله ارائه انواع پیتزا و فسنجان و … هستند خوش خیالی مینمود.

باز دیدیم که وقتی آمریکا آقای وخانم رجوی را در جهت منافع خود مصرف نمود آنها را به زباله دان انداخت و حتی بدتر از آن تحویل مالکی داد. که آقا و خانم رجوی وی را سالها عامل مستقیم رژیم معرفی میکردند. و انتظار نداشتند که علیرغم همه خوش رقصی هایی که به آمریکا نموده بودند و آنهمه بستنی، پیتزا، فسنجان[iii]، …خوردن اگر به ارزش مسعودرجوی پی نمیبرد حداقل بدست رژیم (بطور غیر مستقیم از منظر رجوی) ندهد.

نتیجه چنین بی وفایی آمریکا دیدیم که اجبار به ترک اشرف با ابعاد 36کیلومتر مربع و حبس شدندر لیبرتی با ابعادی 0.75کیلومتر مربع یعنی 99.08درصد کوچکتر و حتی سه بار کوچکتر از سلول های انفرادی اوین در مقیاس معمول، بعنوان زندان بی آب و علف و باقی گذاشتن جنایتکارانه 100نفر مطلقا بدون دفاع در اشرف توسط زوج مسعود و مریم، و قتلعام شدن آنها بدست عوامل مالکی بود.

مسعود و مریم رجوی تحت شرایطی جدید دست بدامن سناتورهای آمریکایی از جمله سناتور رابرت توریسلی شدند که با پرداخت صدها هزار دلار به این زوج قول دادند که بغداد(لیبرتی) پلی است بسوی تهران. مسعود رجوی که از این اظهارات سناتور امپریالیستی سابق و لابد ضد امپریالیست!! حاضر ذوق زده شده بود از قول سناتور گفت: « روند رو به افزایشی در حمایت از سازمان برای بناکردن یک ایران آزاد وجود دارد و امروز مسیر رسیدن به ایران آزاد از بغداد میگذرد»!!!!سپس بلافاصله شعار گونه فریاد میزند: «بغداد پلی بسوی تهران» …و حالا که در پوست خود نمیگنجید فریاد زد: «بچه ها اگر بند سین (به معنی اکنون مرحله سرنگونی رژیم ) واقعی است، اگر ]لیبرتی[پلی بسوی تهران است. بچه ها اگر آنگونه که سناتور رابرت توریسلی گفت، بغداد]لیبرتی[ پلی بسوی تهران واقعی است؟ پس کارزار سرنگونی برای شما مبارک باد» !!!

رجوی خوب میدانست که تحت تاثیر سریال دروغگویی ها و فرارهایش از صحنه کسی فریب خودش و سناتورهای حالا ضد امپریالیست!! او را نمیخورد بنابرای به رودی جولیانی شهردار خوش! نام سابق نیویورک و وکیل ترامپ بسیار خوشنامتر از خودش نیز متوسل شد و گفت: جولیانی نیز تاکید کرده که: «مجاهدین باید در عراق بمانند و این تنها راه تغییر ژئوپلتیک منطقه است».

اما مالکی نیز بر اثر توطئه هایی سرنگونی که مسعودرجوی علیه او و دولتش (تحت نام سین 40) به اجرا گذاشته بود، و جعل اطلاعیه های افشا شده در رسانه های عراق، مجاهدین گرفتار شده و سرگردان در گردابهایی که مسعودرجوی با فرار خودش آنها را بدام آنها انداخته بود را بعنوان “مال بد بیخ ریش صاحبش” به آمریکایی باز پس دادند و آقای کری وزیر خارجه وقت نیز از نفوذ خود در کشور فقیر آلبانی استفاده کرده آنها را به ریش آلبانیایی ها بست. درغیر اینصورت نمیتوانست آنها را از لیبرتی خارج کند.

مریم رجوی که در این زمان خبر مرحوم شدن رهبرتاریخسازش مسعودرجوی را از ترکی الفیصل نیز افشاء شده میدید، اخراج از عراق “تنها راه تغییر ژئوپلتیک منطقه و پلی بسوی تهران” را پیروزی بزرگ خواند!!! که البته این قلم آنرا براساس تمامی گزارشات درونی و استدلالهای خطی شکست بزرگ نامید.

اما از آنجا که تشکیلات مجاهدین فقط و فقط میتواند در یک بستر وابستگی به قدرتهای منطقه ای و خارجی دشمن ایران سوار شده و حیات خود را با ارتزاق و انتصاب به دشمنان ایران تداوم بخشند. دست بدامن جان بولتن مشاور امنیت ملی ترامپ شدند. و دیگر هیچ خدایی را بنده نبودند. بلافاصله جهت بازاریابی در نزد او هزاران کانون شورشی آفریدند، و جان بولتن نیز قول داد که قبل از 22 بهمن 1397 دست در دست مریم رجوی زیر تابوت مسعودرجوی را گرفته به تهران بروند. که نه تنها آقای جان بولتن نتوانست چنین قولی را اجرا کند که خودش نیز از صحنه سیاسی حذف شد.
تغییر معادلات منطقه خلیج فارس
متاسفانه چوب زیر بغلهای این زوج تنها صدام نبوده است که یکی یکی حذف میشوند. جان بولتن مورد دیگر است، امروز نیز نتانیاهو که آفتاب نخست وزیریش بر لبه بام قرار گرفته است و شاید مهمتر عربستان باشد که محمد بن سلمان که با هزینه های گزاف مریم رجوی را با لباسهای فاخر و سالنهای بزرگ و …به صحنه میفرستد و کسی که اعلام کرده بود جنگ را به داخل ایران خواهد کشید نیز این روزها بشدت مورد بی مهری آمریکا قرار گرفته و او را در درگیری با حوثی های یمن که بزرگترین ضربه تاریخ عربستان را به آنها زده است، چنان مات ومبهوت کرده است که زبانشان به لکنت افتاده است.
تمامی حوادث فوق نشان میدهد که تشکل مجاهدین بطور مطلق یک ورشکسته سیاسی به تقصیری هستند که ریشه آن در دشمنی آنها نه با رژیم که با مردم ایران و قدرت پرستی است. از طرفی نیز حوادث اخیر خلیج فارس و ضربه کاری حوثی ها به عربستانی که نزدیک پنج سال با احساس قدر قدرتی به اتکاء زرادخانه میلیارد دلاری سلاحهایش و با حمایت کامل آمریکا و دیگر شرکای غربی دیگر به قتلعام و نابودی کشور یمن با بیشترین کشته ها در میان کودکان و با ضد انسانی ترین شیوه ها به گرسنگی و قحطی دادن آن پرداخته است، آمریکا و عربستان و همدستان او را مجبور کرده که ایران را عامل ضربه کمر شکن به قدر قدرتی عربستان معرفی کنند.

چرا که در صورت قبول اینکه حوثی ها چنین ضربه کاری ای را به عربستان زده اند، به معنی شکست کامل نه تنها سیاسی که نظامی عربستان و ائتلاف در جنگ یمن آنهم بعد از پنج سال بمباران بی وقفه مردم غیر نظامی است. و شاهدی بر اینکه با وجود نبود هیچ دلیل و مدرک مستند جز ادعا بر هدف قرارگرفتن تاسیسات آرامکو و… در عربستان از سوی رژیم، مجبورند نپذیرند که حوثی ها اینکار را کرده اند.

مهمتر اینکه آنچه حمله حوثی ها نمایان نمود و بعنوان حقیقت در معرض قضاوت و دید جهان قرار داد، عدم کارآیی تمامی سلاحهای فروخته شده توسط آمریکا به قیمت های صدها میلیارد دلار به عربستان و دیگر کشورها (عربستان در سال ۲۰۱۸ با صرف ۶۷.۶ میلیارد دلار، پس از آمریکا و چین سومین کشور به لحاظ هزینه های نظامی بوده است “بالاتر از روسیه و فرانسه و بریتانیا” است) بود. بعلاوه اینکه علیرغم این هزینه عظیم تا چه حد آن کشورها در برابر تجهیزات نه چندان پیشرفته نظامی بعلاوه اراده مردمی برای مقاومت در قبال تجاوز آشکار آسیب‌پذیر است. که برای بازار اسلحه مقوله مثبتی نخواهد بود.

بنابراین آمریکا و عربستان هیچ چاره ای ندارند الا اینکه اولا حملات پهبادی را به گردن ایران بیندازند که شکست نظامی از حوثی ها را نپذیرند در ثانی با اینکار ضمن شیطان سازی ایران که بنفع منافع آمریکا و عربستان و اسرائیل است، عملا با اینکار به رژیم ایران التماس کنند (التماس، چون خود نمیتوانند حملات حوثی ها را متوقف کنند) که ایران جلوی حوثی را بگیرد. و در واقع از اهرم مقصر دانستن رژیم ایران بطور غیر مستقیم جهت گرفتن جلوی حملا حوثی ها استفاده میکنند.

تمامی حوادث اخیر (همانگونه که در نوشته قبلی این قلم آمد) نشان میدهد که یک چیز در معادلات منطقه در حال تغییر است. از جمله اینکه، دیگر آمریکا و متحدینش نمیتوانند به دیگران براحتی خواسته های تجاوزکارانه و استعماری خود را دیکته کنند.

اول مهر ماه 1398
23 سپتامبر 2019
داود باقروند ارشد
نه به تروریسم و فرقه ها
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
پانوشتها

[i] تحلیل مسعودرجوی بعد از سرنگونی صدام حسین و اشغال عراق این بودکه آمریکایی ها بزودی به ارزش مجاهدین پی برده و بعد از قبول حرف ما و اشغال ایران آنرا به ما تحویل خواهند داد. فریبی جهت نگهداشتن مجاهدین در اشرف.
[ii] عطف به بیکاری چندین هزار نفرمجاهد در بیابانهای عراق که دیگر تانکهای مخروبه صدام هم نبود که با آنها سرگرم شوند. مسعودرجوی مجبورشان کرد که هرشب هرآنچه از مسائل جنسی از ذهنشان میگذرد را نوشته و بطور جمعی برای هم بخوانند و نام آنرا گذاشت “عملیات جاری” در غیبت عملیات نظامی!!!
[iii] فسنجان از آنجا اهمیت یافت که یکی از بچه های بخش دیپلماسی تشکل رجوی هنگام تردد در فرودگاه فرانکفورت آلمان اتفاقی با یکی از سربازان آمریکایی که در اشرف خدمت میکرد هنگام بازگشت به آمریکا، برمیخورد و ضمن صحبت، سرباز مربوطه عنوان میکند که سران ارتش مامور کنترل مجاهدین دراشرف عاشق فسنجان هستند و در هر تغییر و تحول مسئولیت فسنجان مجاهدین را بهم تحویل میدهند. و همین را زنان شورای رهبری و مسئول اول آن زمان با شور و شوق فراوان برای جمع مجاهدین از اینکه ارتش آمریکا چقدر به مجاهدین علاقه دارند تعریف میکردند!!!

Mr. Davood Baghervand Arshad
آقای داود باقروند ارشد منتقد آقای رجوی کیست؟
عضوعالیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
:تحصیلات:
دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380

جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی مینمود. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.

بعضی مسئولیت های سازمانی
از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین
مستقر در لندن 1977-1982
مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982
مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983
مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985
حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق
عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986
مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987
در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن
رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن جهت شو الزکورت لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه دولت آلمان آنرا کنسل نمود
مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف

حمایت سازمان از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را دادم که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم شدم.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه گرفتم نزدیک به یکسال نزد آنها بسر برده.
توسط سازمان ملل و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی شدم.
در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشتم، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی مجبور به ترک ایران شدم.

فعالیت کنونی
رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا، دفتر مرکزی آلمان-کلن.
مقدم ترین اولویت خارج کشور چیست؟
سپتامبر 13, 2019

وقتی نیروهای خارج کشور به هیچ نوعی از اتحاد وائتلاف نمیرسند. بیانگر این امر بسیار درد آور است که قادر به تحمل یکدیگر نیستند (تمامیت خواهی) که حتی توان اتحاد و همدوش شدن در حیاتی ترین امر میهن را ندارند(بی دردی) فاجعه به همین جا ختم نمیشود.
شکی نیست آنها که خود را مبارز! میدانند و دست در فعالیت سیاسی جهت دست یابی به قدرت و تغییر جامعه دارند، و مهمتر اینکه خود را تنها دارنده ایده و افکار درست و قابل اجرا در کشور و بقیه را اگر مانند مجاهدین و بعضی سلطنت طلبتهای وابسته …نخواهند بقیه را نابود کنند، نفی میکنند(ترکیب عدم اتحاد و نفی دیگران = دیکتاتوری). و باوجود اینکه هیچ نیرویی به تنهایی حتی نمیتواند به پیروزی فکر کند چه برسد برنامه ریزی کند. آیا نباید نتیجه گرفت که:
از آنجا که حاضر نیستند حتی در مسیر مبارزه و تغییر جامعه همدوش دیگری شوند ، تا از توان آنها جهت محقق کردن آرمانهای خود با پیروزی سود ببرند که بهای آن تقسیم قدرت و یا دادن سهمی از آن به دیگران است .(تمامیت خواهی)
قدرمسلم، پیروزی مستقل حریف و همرزم را نمیخواهند، بلکه همه تلاش و توانش را جهت جلوگیری از به پیروزی رسیدن و موفقیت آنها نیز بکار میگیرند.(سد راه اتحاد، انقلاب و پیروزی )
دلیل چهل ساله شدن مبارزه با نمونه کارکرد تشکلیلات مجاهدین طی اینمدت و دلیل نفی و عدم حمایت از بیانیه 14 تن توسط بسیاری دیگر.
آیا از چنین نیروهایی میتوان دمکراسی و آزادی و احترام به حق و حقوق دیگران انتظار داشت؟
راه پیروزی نیروهای خارج از کشور در مقدم ترین اولویت آن شکستن سد راه اتحاد، انقلاب و پیروزی است.
تا ببینند که چه کاری و کمکی به مبارزه داخل کشور که چهل سال است بدون نیاز به خارج کشور ادامه دارد میتوانند بکنند.
نه به تروریسم و فرقه ها

مرگ جان بولتنِ تشکیلات فرقه رجوی
سپتامبر 11, 2019
https://youtu.be/qghi_Xg2JZU
جان بولتن دیروز از کابینه ترامپ اخراج شد. کسی که جنگ طلبی هایش برای جنایتکارترین جناحهای آمریکا با تجربه عراق، و تلاشش برای رفتن به جنگ با ونزوئلا و البته جنگ در خلیج فارس برای جهانیان بسیار آشکار بود. وی حتی تاریخ سرنگونی رژیم را نیز در جلسه مجاهدین مشخص کرد(اینجا) خارج شدن این فرد از عرصه سیاسی آمریکا بویژه که سیاستهای جنگ طلبانه اش با مخالفتهای جهانی روبرو بود برکناریش را بسیار مفتضحانه نمود، که بوضوح حکایت از شکست سیاستهای جنگ طلبانه دولت های اسرائیل ، عربستان و نئوکانهای جنگ طلب آمریکا در مقابل خواست جهانیان و بویژه مردم ایران دارد.
بی دلیل نیز نبود که سی ان ان گزارش کرد: به محض انتشار خبر اخراج جان بولتن «اسپانسر سفت و سخت تشکیلات فرقه ای رجوی» قیمت نفت آمریکا بلافاصله بدلیل کاهش احتمال جنگ و رو به آرامش رفتن منطقه خلیج فارس، به میزان 2.2% کاهش یافت.
آنجه پوسیدگی و نخ نما شدن تشکیلات فرقه ای مجاهدین را علیرغم حمایت با میلیونها دلار نفتی توسط جهانخواران، اعراب منطقه و اسرائیل را آشکارا بنمایش میگذارد، پوچ و در حد کلام بودن آنچه مریم رجوی بعد از مرگ اعلام شده مسعود رجوی توسط عربستان مبارزه و تنها آلترناتیو میخواند است. مسعودرجوی سالیان است که میداند هیچ حرفی برای گفتن ندارد و تمامی تحلیلهایش به جوک و تف سربالایی تبدیل شده که مرغهای پخته را نیز به خنده وادار میکند.
فراموش نکرده ایم که مسعود رجوی که در روز 11 سپتامر 2001 در حضور 4000 مجاهد ضمن جشن گرفتن آن جنایت مدعی بود بمراتب از بن لادن ضد آمریکای تر است و اگر دستبکار شود چنان خونی از آمریکایی ها بریزد که تاریخ به خود ندید است، بعد از درگیری سربازان عراقی و اعضای تحریک شده مجاهدین در فروردین 91به میدان آمده با صدای خودش و جهت توجیه کشتار بیهوده مجاهدین بدلیل اینکه دستور داده بود هر هزار نفریکه در دفاع از اشرف کشته شوند من (مسعودرجوی) یکبار تهران تسخیر میکنم، گفت:
«گفته بودیم نبردی که در اشرف و لیبرتی جریان دارد، عین نبرد سرنگونی است».
و سپس از قول سناتور رابرت توریسلی گفت: «روند رو به افزایشی در حمایت از سازمان برای بناکردن یک ایران آزاد وجود دارد و امروز مسیر رسیدن به ایران آزاد از بغداد میگذرد»!!!!
سپس مسعود رجوی بلافاصله شعار گونه فریاد میزند: «بغداد پلی بسوی تهران» …«بچه ها اگر بند سین (به معنی اکنون مرحله سرنگونی رژیم است) واقعی است، اگر پلی بسوی تهران است. بچه ها اگر آنگونه که سناتور رابرت توریسلی گفت، بغداد پلی بسوی تهران واقعی است؟ پس کارزار سرنگونی برای شما مبارک مبارک باد»
تا مجاهدین از جهان بی خبر را بفریبد که باید به قیمت قطعه قطعه شدن نیز درلیبرتی و اشرف بمانند چون این دیگر حرفهایصد من یه غاز من نیست بلکه حرف آمریکایی هاست!! باورکنید که باید در لیبرتی بمانید.
مسعودرجوی تنها به کد آرودن از رابرت توریسلی اکتفا نمیکرد بلکه او با کد آوردن از جولیانی!!!!! بقیمت پرداخت هربار تا 100هزار دلار برای بیانات گوهربارش در صحت استراتژیش دست زده و گفت: «مجاهدین باید در عراق بمانند و این تنها راه تغییر ژئوپلتیک منطقه است» دست به فریب مجاهدین میزد.
و دیدیم که پلهای پیروزی بسمت تهران و تنها راههای تغییر ژئوپلتیک منطقه را چگونه در یک چشم بهم زدن و به آلبانی عقب نشینی کردند و در اوج دجالگری این رها کردن پل پیروزی به تهران و عراق تنها راه تغییر ژئوپولتیک منطقه را مریم رجوی پیروزی بزرگ نامید.
امروز نیز یکی از همین روزهاست که استراتژیست مجاهدین “جان بولتن” همانند استراتژیست قبلیشان “صدام حسین” نه تنها کوری (بخوانید قدرت پرستی) مریم و مسعودرجوی را دوا نکرد که خود یا سرنگون واعدام شدند و یا از کار اخراج گردیدند.
گواه دیگر نابودی تدریجی این تشکل در کنج اروپا مرگ تدریجی مجاهدینِ اسیر فکری و فیزیکی تشکیلات رجوی است، واقعیت تراژیکی است که سرنوشت قانونمند یک تشکل سیاسی را به نمایش میگذارد که توانسته بود در مقطعی از تاریخ کشورمان بر موج شور انقلاب بعد از سرنگونی سلطنت 2500 ساله بعلاوه نا آگاهی سیاسی گسترده در بین جوانان و نوجوانان و حتی بعضی به اصطلاح سیاسیون سوار شده و عملا با دادن شعارهای آرمانی که طی چهار دهه گذشته بطور روزانه به اثبات میرسید و میرسد که دهندگان آن شعار ها مطلقا نه تنها هیچ ایمانی به آن شعار هایشان نداشتند بلکه خود به گواهی تمامی تحلیلگران سیاسی و جدا شدگان مجاهد و شورایی صدها بار بدتر از رژیم جمهوری اسلامی و آنچه بدان ایدئولژی ارتجاعی میگفتند بودند به خود جلب کرده و در دامی هولناک و تاریخی با کمک صدام حسین گرفتار کند.
واقعیت این است که اگر کمک دیکتاتور مخلوع عراق صدام حسین نبود و چنین حمایت جنایتکارانه ای به مسعود رجوی نمیداد وی نمیتوانست چنین سرنوشت شومی را برای نسلی از جوانان کشور که تماما از بهترین نیروهای آزاد شده در اثر رهایی از چنگال دیکتاتوری پهلوی بودند رقم بزند.
حمایت و همکاری دستگاه اطلاعاتی نظامی صدام حسین در دستگیری، زندان و شکنجه مجاهدین فراری و دست باز دادن به رجوی در پرده پوشانی کردن قتلهای درون تشکیلاتی رجوی را چنان جری کرد که به خودش اجازه داد در قلب اشرف که خودش قلب تپنده مبارزاتی میخواند زمانیکه بقیه مجاهدین زیر بمبارانها و موشکبارانهای رژیم بودند با زنان مجاهدین آن کار دیگر بکند.
مجاهدینی که سه نسل را در خود جای داده بودند امروزه مرگهای مشکوک تمامی لایه های آنرا در برگرفته است. نسل اولی ها مانند علی زرکش ها و مهدی افتخاریها و بابا ها(محمدسیدی کاشانی) یا کشته شدند و یا دغ مرگ گردیدند، نسل دومی ها مانند کریم رشیدی (محراب ) نه در دوران کهولت بلکه در میان سالی از بین میروند و نسل سومی ها که آشکارا بزور به اشرف و عراق برده شده بودند یا با خودکشی مرگ را به ماندن در این تشکیلات مخوف انسانخرد کنی مانند آلان محمدی و …ترجیح داده اند. و یاهمچون مصطفی رجوی، امیرداوریها، امیر یغمایی ها، داود غرابها و صدها نفر دیگر فرار را پیشه کرده اند.
مسعود رجوی خودش همواره مطرح میکرد که :

بله:
نمیشود خط و سیاست درستی داشته باشی ولی مورد حمایت جنایتکارترین جناحهای جنگ طلب آمریکایی که سالیان سنگ پیشقدم بودن در مبارزه و کشتن و ترور آنها را داشته ای قرار بگیری.
نمیتوان خط سیاسی-مبارزاتی درستی داشت ولی در صحنه عمل سیاسی به خیانت و پشت کردن به مردم دچار بود
نمیشود با ادعای خلقی بودن خط سیاسی مبارزاتی درستی داشت ولی مورد نفرت مردمت باشی
نمیشود ادعای دمکراسی داشت ولی هر انتقادی را با مشت اهنین جواب داد.
نمیشود ادعای آزادی خواهی داشت ولی حتی حق پایه ای انسان بودن اعضای خود را نفی کنی.
نمیشود با انسانهای اسیر و در بند و اسارت فکری و فیزیکی که اوج افتخارشان نداشتن حق تصمیم و انتخاب آزاد در هیچ زمینه ای تاکید میکنم هیچ زمینه ای باشند برای مردمی آزادی به ارمغان آورد.
نمیشود از داعش و 11 سپتامبر حمایت کنی، مردم خودت را ترور کنی، آمریکایی ها را ترور کنی، ولی در این جهان زیر سبیل قدرتهای بزرگ خود را دمکراتیک جا زد و فکر کنی که آنها را فریب داده ای.
سرنوشت محرابها و بابا ها و صف بلندی از سر برگور گذاشتگان از آلبانی تا تهران این تشکل مافیایی جدای از سرنوشت بغایت ننگین خود مسعود رجوی بعنوان یک ورشکسته به تقصیر سیاسی-ایدئولژیک که مرگش را نیز عرب ستان اعلام کرد و در اوج ذلت و خواری در فرار از پاسخگویی به مردمش در قبال چندین دهه جنایاتش همانند یک کلاهبردار فراری در پناهگاهش سر برگور گذاشت، نمیتواند باشد.
نمیشود انقلابی بود ولی هرچه از مبارزه میگذرد از اوج آسمان هفتم چپ نمایی به قعر راست ترین جناحهای امپریالیستی سقوط کنی.

ادعای مبارزه مسعود رجوی عینا ادعای آزادیخواهی عربستان در عین تولید داعش و قطعه قطعه کردن قاشقچی و مبارزه با تروریسم امریکا در عین حمایت از نسل کشی در یمنِ عربستان و قتل قاشقچی و ادعای حقوق بشر توسط اسرائیل است.
داود باقروند ارشد

بیست شهریور 1398
11 سپتامبر 2019

حمید اسدیان (منتقد خوار) چگونه توسط مسعودرجوی تولید میشود
سپتامبر 9, 2019

بقلم: داود باقروند ارشد
اخیرا مدتی است تشکیلات رجوی یکی از درهم شکسته ترین و منتقد خوارترین عناصر وحشی و دریده اش تحت نام حمید اسدیان را بمیدان میفرستد تا با استفاده از قلم او بجان منتقدین سازمان بیفتد و با بکارگیری ننگین ترین فرهنگ و لغات به دریدن و بلعیدن و تناول حیوانی آنها بپردازد شاید بتواند آنها را خاموش کرده درهم شکستگی اش را به رهبری عقیدتی اش مسعود و مریم رجوی برای هزارمین بار به اثبات برساند.
یکی از شیادانه ترین و تبهکارانه ترین شیوه های مسعودرجوی جهت تسلیم و درهم شکستن افراد وادار کردن آنها به تبدیل شدن به ابزاردست مسعودرجوی بعنوان شکنجه گرو سرکوبگرِ دیگر مجاهدین و در فاز نهایی در هم کوبنده پدر، مادر، برادر و نزدیکان خود فرد بوده است. حسن عزتی شکنجه گر معروف رجوی، طبق افشاگریهای فرزندش یاسر، حتی فرزند خود یاسر عزتی را نیز شکنجه میکرد که دست از مخالفت بردارد. جهت درک میزان درهمه شکستگی حمید اسدیانها این منتقد خواران تشکیلات رجوی و نوشته های سراسرخون خواهانه شان لازم است حتی بطور مختصر هم که شده با فرایندهای تولید چنین موجوداتی در تشکل رجویها آشنا بود.
هرچند در گذشته ثابت شده وقتی مجاهدی در حال مرگ است که این روزها ظاهرا المپیک آن در آلبانی در اشرف 3 برگذار مشود، بنام او علیه جداشدگان همچون مورد محمد سیدی کاشانی (بابا) در زمانیکه بدلیل بیماری سرطان در بیمارستان بستری بود کتابی تحت نام او منتشر کنند. این قلم در مورد محمد سیدی کاشانی نوشتم که با شناختی که از او دارم نمیتوانسته چنین نوشته ای که تنها از یک دژخیم و جلاد میتواند تراوش کند، نوشته باشد. و پیش بینی کردم یا بابا مرده و یا در حال مرگ است (اینجا). که بعد از چند ماه مرگ بابا بدنبال ماهها بستربودن در بیمارستان درگذشت.
اما در مورد حمید اسدیان، او نیز یا در حال مرگ است و یا بدلیل انتقاداتی که به تشکیلات داشته مجبورش کرده اند برای اثبات اینکه عضو سپاه پاسداران نیست!!! و انتقاداتش به تشکیلات ریشه در خواستش برای پیوستن به وزارت اطلاعات ندارد!!! به چنین منتقد خواری وحشیانه ای علیه جداشدگان قبلی تن بدهد تا مورد قبول دستگاه مخالف خواری رجوی واقع شود.
استالین از سال ۱۹۲۹ رهبر مطلق کشور شد و تمام امور را به دست گرفت. او به اجرای فوری و اجباری برنامه اشتراکی‌ سازی سراسری بنگاه‌های کشاورزی فرمان داد. این برنامه با شکستی فاجعه‌بار روبرو شد. قحطی و گرسنگی کشور را فرا گرفت و به مرگ نزدیک ده میلیون روستایی انجامید. در کنگره حزب که در سال ۱۹۳۴ برگزار شد، استالین تنها با تقلب و نیرنگ توانست بار دیگر به رهبری برسد. او تصمیم گرفت با رقبا و مخالفان خود تصفیه حساب کند. هدف استالین تنها حذف یا نابود کردن مخالفان خود نبود، او فراتر از این، خواهان درهم شکستن ایدئولوژیک آنها و مشروعیت دادن به سیادت خود بود.
مسعودرجوی با دست زدن به تروریسم بطور کلی در داخل کشور نابود شد. او بعد از محکوم کردن علی زرکش به اعدام از سال 1394رهبر مطلق فرقه رجوی شد و تمام امور را بدست گرفت. با رفتن به عراق و تبدیل شدن به بخشی از ارتش عراق تحت نام ارتش آزادیبخش، با پذیرش آتش بس با شکستی فاجعه بار روبرو شد. وی اینبار تصمیم گرفت با رقبا و مخالفان خود تصفیه حساب نهایی کند. که داستان طلاق و ازدواجها و راه اندازی محاکمات و اعتراف گیریها ایدئولژیک، سیاسی، اخلاقی و … را راه اندازی نمود و نه تنها تمامی سران تشکل را به محاکمه کشاند که مجبور شد بدلیل گستردگی اعتراضات تمامی تشکیلات را هدف قرار دهد. هدف مسعودرجوی تنها حذف یا نابود کردن مخالفان مانند علی زرکش و مهدی افتخاری و حسن محرابی و… نبود او فراتر از این خواهان درهم شکستن ایدئولژیک آنها و مشروعیت دادن به سیادت خود بود.
در دادگاه های استالین چه اتفاقاتی افتاد؟ که در صحن دادگاه‌های مسکو متهمان فریاد بر می‌داشتند: «من گناهکارم، مرا بکشید!» یا دیگری داد می‌زد: «من خائن هستم، خائن باید کشته شود!» در پشت صحنه بر متهمان چه گذشته بود؟ تمام کسانی که در برابر دادگاه قرار گرفتند، از کمونیست‌های انقلابی و مبارزان باسابقه بودند. برخی زندان‌های مخوف تزار را از سر گذرانده بودند. شگفت آنکه همین افراد در دادگاه اعتراف کردند علیه نظامی که خود با فداکاری در بنای آن شرکت کرده بودند، انواع و اقسام جنایات را مرتکب شده‌اند.

در دادگاههای مسعودرجوی چه میگذشت؟ در جلسات محاکمات مستقیم و سپس تحت بهانه انقلاب ایدئولژیک (اعتراف گیریهای شفاهی در مقابل دادگاهی بنام جمع) و گرفتن دست نوشته های اجباری (اعترافات کتبی جهت خوانده شدن در مقابل دادگاهی بنام جمع) چه میگذشت که کسانیکه زندانهای شاه را نیز در نوردیده بودند و با حبسهای ابد در زندان اوین خم به ابرو نیاورده بودند و زمانی توسط رجوی “از ارزنده ترین رهبران مجاهدین خلق که از خلال تمام آزمایشات موفق و سرافراز بیرون آمده اند” خطاب شده بودند و یا از کشتارهای دهه شصست جان سالم بدر برده بودند، بعنوان ضد انقلاب، رجس زمانه، برید مزدور، خائن، طعمه رژیم، دارای مشکلات اخلاقی و…معرفی و محاکمه میشدند. طوریکه هرکدام در این محاکمات ساختگی یکی فریاد میزد، “پست تروجانی تر از من وجود ندارد من بالاتر از شیطانم”، دیگری میگفت “مرا چهار شقه کنید هر شقه را در چهارگوشه اشرف آویزان کنید”، یکی مینوشت: “سازمان حق داشت مرا مجازات کند”، و یا: “برای نجات از زندگی زالو وار …مرا بعنوان عضو سازمان بپذیرید”، و یا دیگری در نفی خودش میگفت: “فاحشگی تمام هیکلم را گرفته، من از خودم متنفرم، ترا بخدا هرچه تیغ و تبردارید بزنید به کله من”، “یا سر مرا ببرید و راحتم کنید”.

علی زرکش: (بعد از انتقاد به مسعودرجوی به تسلیم مطلق کشانده شد

خطاب به کمال رفعت صفا: “می دانی کمال، گاهی فکر می کنم که از من پست تر و جانی تر در جهان وجود ندارد و من بالاتر از شیطان هستم.”کمال رفعت صفا یکی از محاکمه شوندگان مینویسد: علی زرکش برایم تعریف کرد که چگونه همسرش مهین رضایی را علیه او تحریک کرده اند. و یکطرفه او منکوب و محاکمه و حکم اعدام را برایش گفته اند. طوری که مهین رضایی را به آنجا کشانده اند که خواستار طلاق از علی زرکش شده است.
در مورد عمق کینه توزی رجوی باید اشاره کنم که، از آنجا که علی زرکش داماد مادر(خانواده) رضایی ها بود رجوی بسیار با دقت و حساسیت با این موضوع برخورد میکرد و جلو علنی شدن حکم اعدام علی زرکش را گرفت. درضدیت مسعودرجوی با خانواده رضایی ها همین بس که دیگر داماد خانواده رضایی ها “محمد رضا طامهی- مهندس مکانیک از دانشگاه لیدز انگلستان و از تحت مسئولین این قلم ” که آذر رضایی دختر کوچک مادر رضایی همسر او بود را نیز در اشرف به اتهام اخلاقی محاکمه و به اعدام محکوم کرد. ولی باز بدلیل ترس از اعتراض مادر رضایی ها اعدامش نکرد و در اشرف در زندان بود تا سالها بعد بدنبال برچیده شدن زندانهای اشرف هنگام انتقال به لیبرتی که تماما کانکس بود اجبارا از زندان خارج شد وبعنوان کارگر آشپزخانه و تحت مراقبت شدید نگداشته میشد.
مراد مکانیک: از اعضای سابق مجاهدین
مرا چهارشقه کنید و هر شقه را درچهار گوشه اشرف آویزان کنید. اینجا دقیقه 17:40دقیقه

مهدی افتخاری:(فرمانده فتح الله – ناصر) که تسلیم رجوی نمیشد او فرمانده عملیات ویژه تهران و فرار مسعودرجوی از ایران بود.

مهدی افتخاری راست و مسعودرجوی چپ

مسعود رجوی خطاب به مهدی افتخاری (ناصر) در جمع 4000نفره محاکمه او:
««نامه ای[i] که همسرت[ii] نوشته: “ناصرخواهان رابطه جنسی هست که نرمال نیست” وسپس گفت: نامه را می خوانم همسرت نوشته: »اگرچه این یک دستورتشکیلاتی است اما من نمی خواهم با اوزندگی کنم، چراکه ناصرهمیشه تمایل دارد درروابط زناشوئی مرا به شیوه شنیع آزارجنسی قرار می دهد.»»
فضای سالن مثل صحنه قتل عام روانی و ُمثله ُمثله کردن تارو پود آدمی بود. روح و روان آدمی تکه تکه می شد. ووضعیت فتح الله را نگاه می کردم. گویی فتح الله نمی توانست وزن خود را تحمل کند درهم شکسته وافتاده بود. یاد لحظه قتل عام سال۶۷ درگوهردشت افتادم بچه ها را معصوم وبی گناه برای حلق آویزبه سمت سالن نشست گوهردشت می بردند.
کمال رفعت صفا:
همچنان در جلسه محاکمه بودم، …حمید اسدیان گفت : ” خودت را با یکی از روشنفکرها مقایسه کُن “ گفتم : “نامی به نظرم نمی رسد“. گفت : ” نه، خودت را با یکی از روشنفکران مقایسه کن”. گفتم : ” نمی دانم….” و بعد نام یکی از شاعران را آوردم. حمید اسدیان گفت : “اشتباه می کنی تو رضا براهنی هستی“. و یکی دیگر از حاضرین گفت : “حرف های تو علیه کسانی است که در زندان های خمینی مقاومت می کنند، علیه کسانی است که تیرباران شده اند“. بعد جابرزاده گفت : “استغفار کن ! همۀ انتقاداتی را که مطرح کردی پس بگیر و استغفار کن!”. لحنش تهدیدآمیز بود، می ترسیدم که از سازمان به خاطر هیچ و پوچ اخراج شوم، بنابراین گفتم : “استغفار می کنم“. گفت : “خوب صحبت کُن” گفتم : “صحبتی ندارم“.اکنون رودرروی من ایستاده بودند و به صراحت می گفتند که طرح هر انتقادی به مفهوم خیانت به رنج و شکنجه زندانیان، و به هدر دادن خون شهیدان سازمان، همزبان شدن با رژیم خمینی و هم صف شدن با اضداد سازمان است…

فرشته خلج هدایتی:

من با طراحی و ایجاد یک مناسبات غیراخلاقی….ولی کار من چه بلحاظ اخلاقی و چه بلحاظ تشکیلاتی جرم محسوب میشد. سوابق سازمانی من تا آنجا که به من برمیگردد تماما سیاه …است. … سازمان حق داشت که مرا مجازات کند. (نقل از ایران افشاگر سایت فرقه رجوی)

محمد رجوی (فرزند مسعودرجوی)

سعید جمالی (هادی افشار):

به تعهداتی که به این انقلاب داشتم خیانت کردم. لذا تبدیل به طعه ای شدم که در درون مناسبات پاک مجاهدین!!! اندیشه ارتجاعی و عملکردهای دشمن ضد بشری را دنبال میکردم.

داود باقروند ارشد:

البته باید اذعان کرد که نتوانسته اند بسیاری دروغهایی که چه این قلم و چه دیگر مجاهدین مجبور بوده اند در مورد خود بنویسند را منعکس کنند. چون آنها نیز همچون اسماعیل وفا یغمایی که در زیر آمده است صدها بار خواستار اعدام خود شده اند.
اسماعیل وفا یغمایی:
“آنچه که من نوشته ام]سروده ام[، مال من نبوده و همه چیز مال سازمان بوده و من آنها را دزدیده ام و بس”!!! براستی که چه جانوری که نبودم، همیشه به او]مسعودرجوی[ دروغ گفته ام دیدم، خنجرزدنم”. “خودخواهی”، “تنبلی”، “ضدتشکیلاتی بودن” “ بی انگیزگی”، “موضع طلب واقعی”، “ناپاک ازنظر اخلاقی” “دروغگویی”، “فاحشگی” تمام هیکلم را گرفته” ویا “این همه دروغ و این همه تناقض و بیشرافتی ام خفه ام میکند“…”احساس کردم بقیه گوسفند نیستند و من گوسفندم و بس دیگر کارم تمام شده بود و اثری از مقاومت باقی نماند.” …” من از گذشته خودم متنفرم یک میلیون بار متنفرم” ” آخر چرا من نباید آدم بشوم؟ میخوام که بخاطر خدا دستجمعی بیایید و هر چه تیغ و تبر دارید بزنید به این کله پوک من تا این بقایای فردیت و جنسیت مرا راحت بگذارد و یا سر مرا ببرید و راحتم کنید“18/12/67 اسماعیل وفا یغمایی”.( به نقل از سایت ننگین فرقه رجوی)

چندوچون شکنجه‌هایی که استالین برای گرفتن اعتراف به کار رفته بود، کاملا روشن نیست. مسلما فشارهای زیادی در کار بوده: از بی‌خوابی‌های چندروزه، شکنجه‌های جسمی مداوم و طاقت‌شکن به گونه‌ای که زندانی نمیرد اما روزی هزار بار مرگ خود را آرزو کند؛ تا شکنجه‌های روانی، انزوای مطلق، بازجویی‌های ناگهانی و طولانی…با فشارها و تحقیرهای دایمی، شخصیت زندانی در هم می‌شکند. هویت هنجاری و اخلاقی او درهم می‌ریزد. رفته رفته حساسیت و هشیاری ذهنی خود را از دست می‌دهد و حافظه او فلج می‌شود. زیر دست مأموران چنان احساس ضعف و حقارت می‌کند، که همه چیز، از جمله مقاومت، برای او بی معنا می‌شود.
سالها طول کشید تا چند و چون شکنجه های سیستماتیک اعضای سازمان توسط مسعودرجوی و گماشته هایش جهت گرفتن اعترافات کتبی، شفاهی و تلویزیونی با انتشار کتب مربوط به شناخت فرقه ها و گزارشات جداشدگان تا حدودی روشن شود. چهارهزار مجاهد که هرکدام کتابی چند هزار برگی در دست فرقه رجوی دارند. تا متناسب با میل و اراده اش و موضوع جهت ادامه ترور فرد حتی در خارج از تشکیلات علیه آنها بکاربگیرد، آنچه مسعودرجوی سالها قبل با پیش بینی اینکه بدلیل شکست تروریسم داخلی، سیاستهای خیانت بار همدستی با صدام حسین دشمن و قاتلان ایرانیان به طغیان درونی محمدرضا سعادتی ها، پرویز یعقوبی ها، علی زرکشها و و مهدی افتخاریها محدود نمی ماند و بزودی سراسر تشکیلات را فراخواهد گرفت، دست به طراحی، زمینه سازی و پیاده کردن آن زده بود. مسعودرجوی و مریم رجوی یا خود مستقیما جلسات محاکمه را هدایت میکردند و یا از طریق گماشته های درهم شکسته دیگر مخفیانه از طریق تلویزیون مدار بسته آنرا اداره مینمودند. درمورد این قلم وقتی باپذیرش حتی رفتن به ایران حاضر نشدم به تشکیلات برگردم، تماس تلفنی گرفتند و نظر رجوی را پرسیدند که دهسال زندان از پشت تلفن برایم برید.
دهها نفر از سران حزب کمونیست و فرماندهان ارتش سرخ به دستور یوزف استالین رهبر حزب و رئیس دولت اتحاد شوروی در برابر دادگاه قرار گرفتند. استالین شخصا در اتاقکی مخفی بر جریان دادگاه‌ها نظارت داشت و از طریق زیردستان خود جریان دادگاه را هدایت می‌کرد.استالین که از نوعی جنون بدگمانی رنج می‌برد، مدام در حال کشف توطئه‌های عجیب و خنثی کردن آنها به شیوه‌ی خود بود. تمام اعضای هیئت سیاسی حزب کمونیست محاکمه شدند، غیر از دو نفر: تروتسکی و استالین.

طی یک دوره چند ساله بطور مسمتر تمامی رهبران سازمان و فرماندهان فرقه رجوی بدستور مسعودرجوی در دادگاههایی تحت نام جمع محاکمه و به اعدام محکوم میشدند. هر چند وقت یکبار که مسعودرجوی با شکست فضاحت بار دیگری مواجهه میشد، محاکمات را تجدید میکرد. طوریکه این محاکمات به جلسات هفتگی و روزانه تبدیل شده بود. در این محاکمات مجاهدینی همچون پرویز یعقوب، علی زرکش، مهدی افتخاری، هادی روشن روان، علی حسین نژاد، مسعود ضرغامی، حمید فلاحتی، حسین مشعوفی، غلامرضا شکری، جمال امیری، خلیل محمدی نسب، اردشیر پرهیزکاری، شهاب اختیاری، جواد اژدری، محمد موسوی، امیر موثقی، منصور کوفی، فتح الله فتحی. بسیاری نیز زیر فشار این شرایط خود کشی کردند، از جمله علی نقی حداد، مجتبی میر میران[iii] مسئله ای که بویژه در میان نوجوانانی که خارج از ارادهشان در عراق بصورت حبس گرفتار شده بودند رواج داشت. مانند آلان محمدی، یاسر اکبری نسب، سعیدنوروزی، … و یا خانم زهرا نوری 52ساله با فرزند مجاهدی در اشرف که با مارک اخلاقی زدن به او مجبورش کردند که (اینجا دقیقه 1:20:40) خودکشی کند.

شیوه های درهم شکستن و نابودی مخالفان توسط رجوی عبارت بودند از:

  1. گرفتن همه مسئولیتها و قطع و تحقیر وترد جمعی فرد زمانیکه هنوز در میان جمع بود
  2. زندانی کردن افراد در یک اتاق
  3. متهم کردن به مسائل اخلاقی و یا مجبورکردن فرد به اینکه به خودش اتهاماتاخلاقی بزند و بنویسد و در جمع بخواند
  4. محاکمه فردی در جمع های کوچک یکان و بخش و…
  5. محاکمه های جمعی در جمع های بزرگتر بعنوان عوامل ضد انقلاب و طعمه های رژیم
  6. دستگیری و زندان و شکنجه جهت متهم کردن خودشان به نفوذی بودن و طعمه رژیم بودن و اینکه کارت وزارت اطلاعات رژیم را بازی میکنند.
  7. کشتن زیر شکنجه، و یا وادار کردن وی به خودکشی
  8. تحویل دادن فرد در مرز به رژیم
  9. بردن در مرز و فرستادن بسمت داخل ایران
  10. تحویل دادن به زندانهای عراق تا توسط عراق حذف شود تا توسط رجوی
  11. کشتن افراد با صحنه سازیهایی مانند خودکشی با شلیک، خودسوزی، دارو خور کردن، حلق آویز کردن،
    حمید اسدیان کیست؟
    من حمید اسدیان را اولین بار در سال 1361 زمانیکه در مسئولیت شاخه ترکیه از داخل ایران خارج کردم دیدم و شناختم. به جرات میتوانم بگویم که حمید اسدیان در میان تمامی مجاهدین له شده توسط مسعود رجوی و دستگاه قرون وسطایی انسان خرد کنش یک نمونه تمام عیار از نوع مظلوم فروپاشیده بسمت درون خودش و محمد اقبال نوع فروپاشیده وحشی مهاجم رو به بیرونش میباشند.
    حمید اسدیان همچون بقیه سازمان در شوک شروع مبارزه تروریستی رجوی و نابودی سازمان برق آسای آن از هم پاشیده بود دستگیری و زندانی شدن همسرش در اوین آنچنان او له و لورده و نسبت به سازمان که شبانه روز شعار پیروزی و رفتن از یک قله پیروزی به قله دیگر پیروزی را میداد متناقض کرده بود که توان حرف زدن نداشت. در تمامی سالیانی که در سازمان حضور داشتم و او را مرتب در جلسات و نشستها و …میدیدم نمیشد حتی با خاک انداز نیز از زمین جمع و جورش کرد.
    حمید اسدیان همواره همانگونه که اسماعیل وفا یغمایی که با او همکار نیز بوده نیز بدرستی بدان اشاره کرده است از نظر رجوی یکی از شاخص های ضد ارزش بود. حمید همواره در چهره اش غم و اندوهی به سنگینی البرز را که بر اثر بلایی که رجوی بر سر سازمان، کشور و خودش و همسرش و دیگر مجاهدان آورده بود در چهره اش ظاهر میکرد. حمید اسدیان به همین اعتبار همواره با سری خمیده به یک سمت به قول گفتنی مانند مادر مرده ها ظاهر میشد. رجوی همواره در چهره و ظاهر حمید اسدیان کینه و نفرت او نسبت به خودش را بشدت حس میکرد. و به همین دلیل در هر نشستی به او سرکوفت میزد و با بیان اینکه تو حمید باید (زمانیکه همسرش اعدام نشده بود) زندانی بودن همسرت را تحمل کنی به دیگران و خودش میگفت که تو بریده هستی چون زنت در زندان گیر افتاده و تو زن میخواهی، تحقیرش میکرد. باید بگویم که علیرغم اینکه حمید روحیه شاعری داشت ولی همواره
    یکبار که مانند همیشه حمید باطرح اینکه یکانهای ارتش باکمبودهای اساسی نیرویی مواجهه است مثلا خدمه تانک بجای سه نفر دو نفر داریم، توپ 122 میلی متری بجای مثلا هشت نفر سه نفر داریم و… بجای جواب مشخص و نظامی زیر تیغ مسعود رجوی بود و به او اتهام تا کی میخواهی خط طعمه رژیم را با عزا گرفتن دائمی در مقابل من به اجرا بگذاری میزد. در تعجب از انتقادات برحق حمید اسدیان وجواب بی ربط مسعود رجوی از شریف در مورد حمید پرسیدم که چرا او همواره له لورده است و حتی توان حرف زدن ندارد گفت از برادر (مسعود رجوی) طلب زنش را دارد.
    در تمامی نشستها مسعودرجوی او را بلند میکرد و وادارش میکرد که بگوید که باید داغ زنش را تحمل کند. درست زمانیکه مسعود رجوی خودش از مرگ اشرف چندماه نگذاشته با دختر بنی صدر ازدواج کرد هنوز از دختر بنی صدر جدا نشده بود با مریم رجوی عشق و عاشقی ایدئولژیک را شروع کرده بود بعد از طلاقهای اجباری نیز با زنان مجاهد چه بطور فردی و چه جمعی جلسات رقص رهایی به اجرا میگذاشت، همواره به حمید توصیه میکرد که تا آخر انقلاب باید منتظر زنش باشد.
    حمید اسدیان و همه از هضم رابع گذشتگان از جمله محمد اقبال که هر روز گزارش خود ارضائیش روی میز عباس داوری بود طوریکه دیگر گزارشاتش تهوع آور شده بود شاخص و نمونه کسانی همچون سیروس نهاوندی بودند که جلاد خود مسعود رجوی را میستایند و از او طلب عفو و بخشش میکردند و میکنند. مسعود رجوی طی محاکمات متعددی که به سیکل روزانه تبدیل شده بود چنان افراد را خرد و نابود کرده بود که آنها را بمانند معتادی که نمیتواند بدون مصرف و رساندن آن دارویِ تائید توسط جلاد خود (مسعود رجوی) لحظه ای را طی کنند بتوانند سرپا باشند تبدیل کرده بود.
    چون نوشته های حمید اسدیان بوضوح یک برش مقطعی از کثافات ذهنی جلاد خود مسعود رجوی را بنمایش گذاشته است، چیزی که دهه ها ما در جلسات مسعودرجوی میشنیدیم. و حمید اسدیان با تکیه به توان قلم خود میتوند آنرا بازنشر کند. این قلم سالها میگفت ولی کمتر باور میشد. باشد تا همه کسانیکه در تیرانا اسیرند و یا آنها که در حوضهای رهایی تکی و جمعی شبانه مسعود رجوی توسط مریم رجوی باانواع نیرنگ و شیادی و حتی اجبار و فریب شرکت داده میشدند همچون خانم سلطانی جرات و شجاعت و البته با تکیه به رهایی از بندهای اسارت زنانگی را داشته و با پرداخت بهای آن با خوردن انواع مارکهای ناجوانمردانه و البته مردسالارانه سکوت را شکسته و شبهای حرمسرای رجوی را بازگو کنند. بسیاری را بنده میشناسم ولی چون خود لب نگشوده اند نمیتوان نام برد. امیدوارم که حمید در آن روزها زنده باشد و بادرک واقعیت مسعود رجوی شاید بتواند سرپا بایستد. و دلایل اینکه مسعودرجوی طی این سالها در جواب همه سوالاتش او را متهم به زن خواهی از خودش میکرد را بفهمد.
    جدول اسامی مجاهدین محاکمه شده ولی مقاوم که تحویل زندان ابوغریب شدند.

پانوشت ها:
[i] ناهید طاهری همسر سابق مهدی تقوایی (از اعضای قدیمی سازمان که درعملیات فروغ کشته شد) فرد غیر سیاسی وعادی بود. مسعودرجوی ناهید را بعد از کشته شدن تقوایی به عقد مهدی افتخاری (ناصر) در آورد. همسر اول مهدی افتخاری در فروغ کشته شد، رجوی در جریان ازدواجهای اجباری بعد از فروغ، محبوبه جمشیدی(آذر) را به عقد ناصر در آورد. مدتی بعد در جریان طلاقهای اجباری از او جدایش کرد. مسعود رجوی ناهید طاهری و ناصر را که در اشرف زندانی بودند به همسری همدیگر درآورد.
[ii] یکی از کثیفترین شگردهای مسعود رجوی در فضای خفقان تشکیلات، نوشتن نامه از قول یک عضو خانواده یا یک عضو برای دیگری بود. در مورد این قلم نیز اینکار صورت گرفته بود که بعدها که همسرم را مخفیانه میدیدم افشا کرد که چنین نامه ای ننوشته و کار خود سازمان است. در مورد اسماعیل وفا، زینب حسین نژاد، مهدی افتخاری، و صدها تن دیگراینکار تکرار شده است.
[iii] مجتبی میر میران شاعر بود، نویسنده بود، رزمنده بود. مسئولینش می گفتند مثل بره کوهی است. عادت نداشت راه برود، بیشتر می دوید. کارهائی که انجام آن در سازمان به عهده ی دو نفر بود، یک نفره انجام می داد. سال شصت و سه، دفتر شعری چاپ کرده بود به نام «از قبیله ی سبز پوشان» و ده ها شعر دیگر در نشریه مجاهد، در نشریه راه آزادی و در فصل گل سرخ.چرا خودکشی کرده بود ؟مجتبی میر میران جسد حلق آویز شده اش را یافته بودند را در مرده شوی خانه روی سنگ گذاشتند. کسی گریه نکرد. مُرده شوی ورقه ی نایلون را که بر جسدش پیچانده بودند، با قیچی شکافت. به جسد خیره شده بودم. به تمام جسد خیره شده بودم. محمدعلی جابرزاده فکر کرد که شاید در مورد بخیه ای که از پائین گردن تا نزدیک کشاله ران او ادامه داشت، ابهام دارم و گفت : «کالبد شکافی اش کرده اند«.معلوم بود که پزشکان عراقی برای تعیین دلیل مرگ کالبد شکافی اش کرده بودند. جسد مجتبی کالبد شکافی شده بود ولی خود مجتبی روزها پیش برای تأیین بیماری ایدئولوژیکش به دستور مسعود رجوی و تحت اجرا و نظارت محمدعلی جابرزاده، روان شکافی شده بود.روان شکافی، اخلاق شکافی، از نخستین لایه تا آخرین لایه های تمامی شخصیت او را شکافته بودند. چرا ؟ او به مرور و با مطالعه ی شیوه های درونی ساختار سازمان، که نتیجه‌ی ایدئولوژی حاکم بر آن است، متوجه شده بود. او عنصری بود که هنوز قدرت تأمل و تفکر در او کاملأ دفن نشده بود، می فهمد که مبارزه ی ادعائی این ساختار، ارتجاعی است و با مسیر مبارزه انقلابی فرسنگها فاصله دارد.(نقل از کمال رفعت صفایی)

داود باقروندارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
18شهریور 1398
نهم سپتامبر 2019

==================
مطالب مرتبط
مردم ایران و فرقه رجوی- قسمت اول: برناردو برتولوچی- ماریا اشنایدر و مسعود رجوی – حمید اسدیان
قسمت دوم – مردم ایران و فرقه رجوی “غول عزیز و اجابت مزاجش” هذیانهای رجوی از قول قلم حمید اسدیان

مردم ایران و فرقه رجوی – اتهامات سلیمانِِ حمید اسدیان

درسهای مشروطه جهت ممانعت از باز تولید دیکتاتوری
سپتامبر 1, 2019

بقلم داود باقروند ارشد
تلاشی در کادر یک مقاله، جهت بررسی دلایل شکست دستیابی ایرانیان به دمکراسی تا به امروز. تکرار همان تراژدی در عصر حاضر
مقدمه: زیربنای دمکراسی غربی
در جوامع دمکراتیک، انسان “آزاد” و “خود بنیاد” است. به عبارتی در چهارچوب نظام حقوقی ای زندگی و فعالیت میکند که خود از طریق انتخابات، سازنده و خالق آن است. بنابراین بسیار طبیعی است که در چنین سیستمی قانون برفراز خالق آن نیست و نمیتواند باشد. چرا که انسان قانونگذارقائم به ذات و در نتیجه منطقا مجبور و موظف به قانونمداری میباشد. در چنین دیدگاهی است که مردمیکه خود را انسانهای آزاده ای میپدارند بمعنی آن است که توانسته اند خود را از جبریتهای بیرونی و درونی رها کنند.

اگر ما خرد و آزادی را مبنای پندار و گفتار و کردار خود ساخته باشیم، درنتیجه سرنوشتمان را محصول شرایط طبیعی (نژاد، جنیست “مرد یا زن”، رنگ و…) یا شرایط اجتماعی(کدام خانواده، کدام محل تولد) یا موقعیت و مقام(فقیر، غنی، شغل، روحانی، وزیر و وکیل، مردم عادی، نظامی…) و یا مرام و مسلک و عقیده و مذهب نمیدانیم. بلکه تمامی مبانی ارزش گذاری همان انسان بودن است ولا غیر و هیچ عامل دیگری در آن دخیل نبوده و مبنایی برای تقسیم انسانها به خوب و بد، خودی و غیرخودی… نیست. این آن اصلی است که عدالت و انصاف و برابری بر آن استوار است. از این جهت هیچگاه نباید به شرایط و قوانینی گردن گذاشت که ناقص اصل اساسی قائم به ذات بودن انسان است. چون هرکس که “انسان” است از حقوق یکسان برخوردار است.
در این میان نقش قانون اساسی تنها هماهنگ کننده آزادیها و حقوق همه انسانهای حاضر در یک حوضه قانونی یا کشور میباشد. یعنی هیچ بخشی از این انسانها نمیتوانند قوانینی و یا وظایفی برای بخشی دیگر از انسانهای حوضه قانونی یا کشور وضع کنند. هرچه هست برای همه انسانها است و لاغیر.
دموکراسی چيست
دموکراسی برگرفته از واژه يونانی دِموس، به معنای مردم است. در حکومت های دموکراتيک، اين مردم اند که بر قانون گزار و دولت حکومت می کنند. اگر چه تفاوت های جزئی ميان حکومت های دموکراتيک مختلف جهان به چشم می خورد، برخی اصول و شيوه های خاص دولت های دموکراتيک را از ساير اشکال دولت ها متمايز می سازند.
– دموکراسی دولتی است که کليه شهروندان آن، چه مستقيم و چه غير مستقيم و از طريق نمايندگان منتخب خود، از قدرت استفاده و وظائف مدنی خود را انجام می دهند.
– دموکراسی مجموعه ای از اصول و روش ها است که از آزادی انسان دفاع می کند؛دموکراسی نهادينه شدن آزادی است.

– دموکراسی بر پايه حکومت اکثريت و حفظ حقوق فردی و اقليت ها استوار است. تمامی دموکراسی ها، ضمن احترام به خواست اکثريت، مدافع سرسخت حقوق اساسی افراد و همچنين گروه های اقليت هستند.
– دموکراسی ها مراقب تشکيل دولت های مرکزی هستند،و با هدف تمرکز زدايی، آنها را به سطوح ايالتی و محلی خرد می کنند با درک اين که دولت های محلی بايد در حد امکان در دسترس و پاسخگو مردم باشند.
– دموکراسی ها می دانند که يکی از عملکرد های اصلی شان دفاع از حقوق اوليه ای همچون آزادی بيان، آزادی دين، حق برخورداری برابر از حمايت قانون، و فرصت سازماندهی و مشارکت کامل در امور سياسی، اقتصادی، و فرهنگی يک جامعه است.
– دموکراسی ها به طور منظم انتخابات آزاد و عادلانه برگزار می کنند که همه شهروندان حق شرکت در آن را دارند. در يک دموکراسی، انتخابات نمی تواند نمايی ظاهری باشد که ديکتاتورها و يا يک حزب خاص پشت آن مخفی شوند، بلکه، انتخابات رقابت های واقعی هستند بر سر حمايت مردم.
– دموکراسی دولت ها را قانون مدار می سازد و متضمن اين است که تمامی شهروندان از حمايت برابر قانون برخوردار باشند و دستگاه حقوقی از حقوق شان دفاع کند.
– دموکراسی ها متفاوت از يکديگر اند و هر يک از آنها حيات سياسی، اجتماعی، و فرهنگی خاص ملت خود را منعکس می کند. دموکراسی ها همگی بر پايه يک سری اصول اساسی استوار اند، نه بر پايه شيوه های يکسان.
– در يک حکومت دموکراتيک، شهروندان نه تنها حق و حقوق دارند، بلکه موظف به مشارکت در سيستم سياسی ای هستند که از حقوق و آزادی ها يشان دفاع می کند.
– جوامع دموکراتيک به ارزش هايی همچون تحمل ، همکاری، و مدارا پايبند هستند. دموکراسی ها دريافته اند که برای دستيابی به وفاق، مدارا لازم است و همچنين اينکه شايد وفاق هميشه قابل حصول نباشد. به قول ماهاتما گاندی ، “عدم تحمل خود يک نوع خشونت است و يک مانع برای به وجود آمدن يک روحيه دموکراتيک راستين.”
آشنایی ایرانیان با مدرنیته

ایران ما با تاریخی از حکومتهای جبار پادشاهی چه سکولار چه مذهبی با مقوله دمکراسی و آزادی و حقوق بشر بیگانه بوده است. دمکراسی و آزادی و حقوق بشر و اساسا نظم و قانون مقولاتی هستند که در کشورهایی که غرب نامیده میشوند بعنوان دستاوردهای نوین بشری ایجاد، رشد و گسترش یافته است. تاریخ صد ساله ما شاهد تلاشهای ایرانیان جهت دستیابی به این دستاوردهای بشری بوده است که عمدتا ناکام مانده است. جهت یافتن پاسخ به دلیل این شکستها اجبارا و اینکه چرا به سوی غرب رفتیم و چگونه رفتیم و نقصانهای کارمان کجا بوده است ما را به گذشته کشور هدایت میکند. آنجا که نخستین دوره برخورد ایرانیان با غرب به سالهای اوایل قرن ۱۹ میلادی میرسد. ضمنا نباید فراموش کرد که شکل‌گیری و رشد و تکامل مدرنیته در غرب بر پایه بنیادی عقلانیت (عقل ابزاری) و سه محور صنعتی‌شدن، شهری‌شدن و دموکراسی سیاسی بوده است.
نخستین رابطه ما با اروپا از زمان شاه اسماعیل اول اتفاق افتاد. سلسله صفوی به واسطه ستیزههای پی در پی عثمانیان درهای ایران را به سوی فرانسه و انگلستان گشود.
برناردلوئیز در اثری به نام چگونه مسلمانان غرب را کشف کردند اشاره به نکته جالبی دارد. میگوید: در آن زمان جامعه مسلمانان تنها عبارت بود از معتقدین به اسلام از یک سو و دیگران، یعنی غیر مسلمانان یا خارجیان. و چون نامعتقدین خارجی قلمداد شده و اساساً به حساب نمیآمدند مسلمانان نیز نسبت به حال و روز آنها کنجکاو بودند [i].
در دوره صفوی هنوز توهم خودکفایی فرهنگی بر حال و روز ما حاکم بود. نه تنها نگاهی به آنچه در غرب و عصر رنسانس میگذشت نداشتیم. بلکه، طبق نوشته عبدالهادی حائری معتقد بدویم که: : “مسلمانان دانش و کارشناسی را به جهان غرب عرضه کردند و با آن که نویسندگان باخترزمین در پنهان ساختن این حقیقت و واژگون سازی تاریخ میکوشند، همه جهان اعتراف کرده است که دانش و کارشناسی مسلمانان، رنسانس اروپا را پیریخت”[ii]. این ادعاهای بزرگ که برای ثبات آنها هیچگونه دلیلی در کتاب وی دیده نمیشود، محدود به دیدگاه او نمیشود.
بخشی از تاریخ دانان و نویسندگان در ایران بر این باور بوده اند که شرقیان اساس تمدن مدرن غرب را پایه ریخته اند. لیکن این توهم یا از سر عدم شناخت تمدن غرب و مکانیسم رشد درونی آن است[iii] و یا به واسطه عدم درک سنجیده از کارکرد تحولات تاریخی یک تمدن به طور کلی است، یا هردو. حائری ادامه میدهد : اروپای مسیحی در این دوره “مورد نفرت سخت مسلمانان بود”.
شاید از همین روست که هیچ دانشمند را(در این دوره) نمیشناسیم که به شیوه جدی به آموختن زبان لاتین یا دیگر زبانهای جانشین آن پرداخته باشد و از هیچ اثر مهمی آگاهی نداریم که از سوی دانشمندان از آن زبانها )اروپایی( به عربی برگردانده شده باشد” آنکه آن “عدم کنجکاوی” یک پدیده تاریخی است که نمونه ها و شگردهایش را تا به امروز دیده‏ایم البته این دیدگاه و توهم محدود به حائری نیست.
نجفی قوچانی از طرفداران مشروطه مینویسد که میرزا آقاخان نوری، به جهت آنکه فرق میان اوضاع اروپا با اوضاع ایران برای مردم مشخص نشود به کتاب عباسقلیخان سیف الملک سفیر ایران در روسیه اجازه انتشار نداد[iv]. و حتی قصد داشت دارلفنون نو بنباد رانیز تعطیل و استادانش را به کشورشان بازگرداند.
در اوایل حکومت مظفرالدینشاه، نجفی قوچانی در خراسان روزنامه های ثریا و پرورش )چاپ مصر( را میخواند، و این کار را در خفا میکرد، چرا که، به قول خود، اگر همردیف هایش میفهمیدند وی را تکفیر میکردند.[v]
دیگری محمدرضابیک است که سفیر ایران در دربار لوئی چهاردهم بود )در ۱۷۱۴ (درباره سفر وی به فرانسه نوشته‏اند: “این نکته شگفت است که سفیر ایران … به هیچ روی نسبت به اخلاق و آداب و رسوم این سرزمین )فرانسه( کنجکاوی نشان نداد … و حتی در باب زندگانی فرانسویان و مختصات اخلاقی و اجتماعی و سیاست کشورداری آنان با کسی سخن نرانده و کسب اطلاعی در این زمینه نمیکرده”. [vi]
در همین راستا فخرالدین شادمان در “تسخیر تمدن فرنگی” مینویسد: “در عهد سلطنت فتحعلیشاه سفرایی از هندوستان و انگلستان و فرانسه و روسیه تزاری به ایران آمدند و مجموعه مولفات ایشان و همراهانشان درباب ایران خود کتابخانه کوچکی را پرمیکند. و در صدوپنجاه سال اخیر فرستادگان ایران و زیر دستان ایشان که یک درصد همکاران فرنگی خویش مشغولیت کار ی نداشته اند ده کتاب ننوشته و به قدر بیست مقاله مختصر هم از آثار دیگران ترجمه نکرده اند” [vii]
اولین تلاشها دستیابی به مدرنیته

رابطه ایران و غرب در دوره عباس میرزا ولیعهد فتح علیشاه گسترش جدیتری یافت. بسیاری از تاریخ دانان این دوره را آغاز رابطه ایران با غرب دانسته اند. لیکن انگیزه این گشایش به سوی غرب، نه کنجکاوی بود و نه احساس نیاز برای پیشرفت فرهنگی، کسب دانش و یا کسب پیشرفت علمی و فنی.
تلاش عباس میرزا شناخت رمز پیشرفت غرب بود. لیکن تا چه میزان به این هدف دست یافت؟ آیا تمایل به شناخت رمز پیشرفت غرب لزوما به معنای توانایی در کسب واقعی آن است؟ تلاش عباس میرزا شناخت رمز پیشرفت کشورهای اروپایی و نیز اسباب ترقی و اعتلای دولت روسیه آن زمان بود. لیکن نه درک رمز آن پیشرفت بسادگی متحقق میشد و نه تهیه اسباب ترقی بسادگی فراهم میگردید شاید برای درک بهتر این تلاش نقل سخنی تاریخی از خود وی پسندیده باشد تا دریابیم مشکل اساسی ما پس از یک قرن و اندی هنوز پابرجاست:
مسیو پ ام ژوبر فرستاده ناپلئون در ۱۸۰۶ از عباس میرزا [viii]در اردوگاه جنگ روسها دیدن کرد. ولیعهد قاجار سخت در جستجوی علل بنیادین پیشرفت اروپا بود”: بخشی از نوشته مسیو ژوبر[ix] به قرار زیر است:
عباس میرزا به ژوبر میگوید: مردم به کارهای من افتخار میکنند، ولی از ضعف من بیخبرند. چه کنم که قدرت و قیمت جنگجویان مغرب زمین را داشته باشم؟ …نمیدانم این قدرتی که شما )اروپائیها( را بر ما مسلط کرده و موجب ضعف ما و ترقی شماست چیست؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن تمام قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شعب غوطهور و به ندرت آتیه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت، حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتراست؟ یا خداییکه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را برتری دهد؟ گمان نمیکنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم” [x]
بر همین اساس نخستین حوزه جامعه ایرانیکه تحت تاثیر تحولات غرب مورد تحول و رفرم جدی قرار گرفت ارتش ایران بود. عباس میرزا و قائم مقام_ وزیرش در جنگ با عثمانیان_ به ضعف توپخانه، سواره نظام، سلاح های ارتش ایران آگاه شدند و به فکر نوسازی ارتش ایران افتادند و به این ترتیب رو به کشورهای فرانسه و انگلستان کردند.
این رفرم دو وظیفه داشت
اول: ایجاد یک ارتش مجهز به سلاحهای اروپایی
دوم: برقراری نظم در این ارتش از روی مدل ارتشهای اروپایی
لیکن هم عباس میرزا و هم قائم مقام کار تحول ایران را به بازسازی ارتش خلاصه نکردند و هوشمندانه پای به پای این نوسازی دو اقدام جدی دیگر برپا نمودند
اول: ارسال نخستین گروه دانشجویان ایرانی به اروپا
دوم: استخدام مترجمین رسمی برای ترجمه کتاب های اروپایی و روسی
اگر به نخستین سالهای تاسیس دارالفنون نگاه کنیم: سنگ بنای دارالفنون در ۱۲۶۷هجری توسط امیرکبیر زده شد. از بزرگترین اقدامات ایرانیان و گام مهمی برای ورود ایران به دوران نوگرایی و تحول. در سال اول ) ۱۸۹۰ _ ۱۸۸۹ ( دارالفنون ۱۱۴ شاگرد داشت. اغلب آنها در رشته توپخانه و رشته پیاده نظام فارغ التحصیل شدند. به همین ترتیب دروس تدریس شده عبارت بودند از: پیاده نظام، فرماندهی، توپخانه، سواره نظام، مهندسی، فیزیک و شیمی، طب، تاریخ و جغرافیا و زبانهای خارج. [xi] شاید بتوان نتیجه گرفت که امیرکبیر، بنا به ضرورت زمانه و الزامات دولتی و نیاز ایران به مهندسی و نظام ارتشی، که همگی امور موجهه و قابل فهمی هستند همان روندی که عباس میرزا آغاز کرده بود را، دهه ها بعد ادامه داد. ماهیت آموزش در دارالفنون خود جلوه ای از جهت و معنای تحول در ایران این دوره بود. دارالفنون انعکاس غلیان تحول در ایران بود. امایک سوال اساسی در این میان مطرح است و آن اینکه، تحولات عطف به کدام ضرورت بوده است؟
آیا ما در این دوران در پی پایه گذاری یک تحول بنیادین، ریشه دار و یک طرح درازمدت بودیم؟ یا تنها در اندیشه براه انداختن اقداماتی تاکتیکی، مقطعی و بیشتر به خاطر پاسخ دادن به نیازهای بلاواسطه و کوتاه مدت بودیم؟
سیاست زدگی آفت تحول خواهی

شواهد نشان میدهد که اقدامهای اصلاح طلبانه ایرانیان دراین دوره از تاریخ ایران ریشه ای و بنیادی نبودند و جنبش روشنگرایی نه در پی درک پایه ای ضرورتهای تاریخی ایران بود، نه به منظور شناخت تمدن غرب گام نهاد و نه توان این اقدام را داشت. ما در این دوره نیازمند یک انقلاب واقعی در ارزشها، در افکار و اقدام هایمان بودیم، نیازمند شکل دهی به یک فکر بنیادی و ریشه ای بودیم، اما کار را با سیاست زدگی، با اقدامهای عجولانه و تاکتیکی، و با رفرمهای نیمه کاره و ناتمام فیصله دادیم.
سیاست‌زدگی بنا بر ماهیت، در سطح می‌ماند و به کنش سیاسی آگاهانه و هدفمند تبدیل نمی‌شود همانگونه همه ما از دمکراسی و آزادی حرف میزنیم ولی هیچگاه به حقوق همدیگر احترام نمیگذاریم سیاست زدگی یعنی فرمالیزم در سیاست و نپرداختن به پی ریزی بنیادی برای اهداف سیاسی، توجه نداشتن به مبنانی دستیابی به دمکراسی، نپرداختن بهای اهدافی که شعار طلب آنرا میدهیم،و دوری باطل را شکل می‌دهد. در دوران مشروطه نیز با تشکیل مجلس دوم در نوامبر1910/آذر1289 علیرغم اینکه مشروطه سرانجام به نتیجه رسید، اما این وضعیت کاملا گمراه کننده بود، دولت تشکیل شده وزیر داشت ولی فاقد وزارتخانه بود. مجلس تشکیل شده بالاترین هدفش مبارزه با دولت بازوی دیگر قانون اساسی بود.
تلاش عباس میرزا به منظور”تشکیل یک ارتش منظم طبق نمونه اروپایی عملاً ناکام ماند”. علت اصلی این امر آن است که “اصلاحات نظامی عباس میرزا پایگاه اجتماعی-اقتصادی استواری نداشت و فقط از سیستم نظامی اروپائی تلقید میکرد.”[xii] عینا همان کاریکه امروزه چپهای ما و حتی بسیاری از روشنفکران ما بویژه آنها که در خارج کشور حضور دارند کماکان انجام میدهند که در موردش بیشتر خواهیم گفت.
به نطر میآید آنچه عباس میرزا را پس از این دوره به جلو کشاند، نه درک سنجیده ضرورتهای زمانه و یک برنامه ریزی آگاهانه و دراز مدت، که فشار از بیرون، و به کارگیری عوامل بلاواسطه و برنامه های تاکنیکی و کوتاه مدت بوده است، بی ربط نیست که . فردریکانگلسدرموردایران ایندورهنوشت:
این همه نیز جلوه دیگری از واقعیت آنروز ایران و وجهی از نگاه ما به غرب و مدرنیته است. واقعیت آن نگاه هر چه بود و ضرورت زمانه هرآنچه قلمداد شود، اینها با هم ما را از نگرشی عمیق نسبت به غرب و مدرنیته و درک ضرورت یک تحول ریشه دار در ایران برحذر داشتند و مانع شکل گیری یک تفکر بنیادین گردیدند. نتایج فاجعه بار نپرداختن به امور بنیادی و استوارکردن ترقی به بنیادهای خانگی (وطنی) همواره گریبانگیر ما بوده است که خودش را در نقض قرارداد فینکن اشتاین تحتِ تاثیرِ قراردادِ تیل ست نشان داد.[xiv]
جنبش تجدد خواهی در عصر مشروطه

ملکم‌ خان نخستین کسی است که کلمه “قانون” را در ایران رواج داد، نخستین کسی که پیشنهاد ایجاد مجلس شورا نمود و نیز اول کسی که فکر تاسیس بانک ملی را در ایران عنوان کرد، دانسته اند[xv]. وی دولت‏گراست و هر اقدامی جدی را مشروط به تحول در دولت میداند. پس از ستایش از اقدامات عباس‌ میرزا که به اصلاح ارتش همت کرد، می‌گوید که “موفقیت در اصلاح ارتش بستگی به سازماندهی دستگاه دولت دارد.” او بر این باور بود که در ایران ما دستگاه اجرایی نداریم و تا زمانی که این دستگاه اصلی را نداشته باشیم، گفته‌ ها و نوشته‌ های ما تماما بیهوده و مایه شرم است[xvi]. ملکم ‌خان‌ مینویسد: “اگر شما بخواهید راه ترقی را به عقل خود پیدا کنید باید سه هزار سال دیگر منتظر بمانیم. راه ترقی و اصول نظم را فرنگی ‌ها در این دوسه هزار سال مثل اصول تلقرافیا (تلگراف) پیدا کرده‌ اند و بر روی یک قانون معین ترتیب داده ‌اند”[xvii]
وی بنابراین “تاسیس” فوری و بدون وقت “اصول نظم” در ایران را توصیه می‌کرد، درست به همان راحتی که می‌توان تلگراف‌خانه را در تهران نصب کرد. وسواس و دغدغه ملکم خان برپایی نظم قانونی و سازماندهی حکومتی بود. اما گرایش ملکم ‌خان در استفاده ابزاری از مدرنیته آنجا بیشتر روشن می‌شود که وی ایجاد نظم قانونی را مشروط به کسب علم می‌داند ولی به 
گونه ای متضاد برای کسب علم تمایلی به تربیت و آموزش ذهن از خود نشان نمی‌دهد. وی معتقد بود علت بد اقبالی فرمانروایان پیشین ایران در بی ‌خبری آنان از علوم و فناوری جدید بوده است… منشاء موفقیت ژاپن نحوه نگرش دولت‌ مردان آن به علم و فن آوری جدید است. حتی اگر خود آنان آموزشی در زمینه این علوم نداشته‌ اند.” او تاکید می‌کند که اگر در عصر پادشاهان قدیم ایران “نظم امور مبتنی بر خرد طبیعی … بود، نظم جدید حکومت‌های اروپایی تماما مبتنی بر علم است.”[xviii]
با وجود تاکید وافر ملکم‌ خان به علم، وی نمی‌خواهد منتظر شود تا ایرانیان “راه ‌ترقی به عقل را خود پیدا کنند” چرا که اگر چنین کنند، به قول وی “باید سه هزار سال دیگر منتظر بمانیم”. نگرش پراگماتیستی و عمل‌ گرایانه ملکم‌ خان که از سیاست‌ زدگی فکر او ناشی می‌شود، هم مدرنیته غربی و هم وسایل ترقی و مدنیتی که از آن ناشی می‌شوند را بدل به ابزارهای پیشرفت سریع میهن خود می‌نماید. این نگاه بی ‌شک درک از خود مدرنیته را نیز ابزاری می‌کند.
فراموش نباید کرد که ملکم خان بانی “مجمع آدمیت” اولین مکتب روشنفکران در ایران است که در آغاز قرن 14هجری تاسیس شد و به فلسفه آزادی و حقوق مدنی غرب معتقد بود. با این‌ حال اگر به مرام، فلسفه و روش آن خوب بنگریم می‌بینیم که در آنها کمتر فکر ارشاد فرهنگی، آموزش، تربیت و برپایی یک اندیشه نوین مطرح است تا اصلاح سریع حکومتی.
در مرامنامه مجمع آدمیت آزادی فکر ، احترام به اندیشه نقدی، احترام به فرد و آزادی فردی اساسا مطرح نیست، بلکه آنچه مطرح است همانا (صرفا) برپایی یک دولت قانونیست. البته بی شک این یک امر اساسی است، آنهم در آن روزگاران که تسلط بلامنازعه استبداد جبار بر همه کشور و همه کس مشهود بود. لیکن کمیود کار را شاید درست در همینجا، یعنی “تمرکز همه امور در تحول و تغییر در دولت” باید دید.
بی شک خرابی اوضاع کشور و عدم وجود نظم سیاسی وهرج و مرج و ستم‌گری حکومتی ترقی خواهان را واداشته بود که هرچه سریع‌تر در اندیشه تغییر فوری و روش حکومتی و دولتی باشند، لیکن همین وضعیت گرایش ابزاری به مدرنیته و غرب را از یک سو، و از سوی دیگر نوعی بی اهمیتی نسبت به برپایی تفکر بنیادین و شناخت ضرورت‌های تاریخی و فکری جامعه را در آنها رواج داد. به عبارت دیگر یک نقصان اساسی این دوران تسلط سیاست بر فکر است.
با وجود آنکه در ایران تخم افکار آزادی‌خواهی به دست کسانی افشانده شد که خود سِمت نمایندگان سیاسی سلطنت مطلقه را به عهده داشتند، چون سپهسالار، ملکم خان و مستشارالدوله[xix]، لیکن بار تفکر آزادی و اندیشه انتقادی بی ‌شک در نزد روشنفکران فرهیخته‌ ای چون آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی و دیگران سنگین‌تر است.
باوجودیکه طالبوف از الگو برداری کلیشه ای از غرب گریز داشت، با این حال همواره وفادار به عقلانیت، اندیشه انتقادی و علم تجربی بود: او میگوید “باز نتیجه همان فکر علمی است که فن انتقاد را از اصول تربیت عقلانی آدمی و مایه ترقی اجتماع میداند”[xx]. همین گرایش به فن انتقاد وی را وامیدارد که بیشتر از اندیشمندان عصر خود به تربیت جوانان بیاندیشد. فن انتقاد در نزد وی همان “کرتیکه” است. می‌نویسد:”اگر در اعمال و اقوال دایره منافع ملی کرتیکه یعنی تشریح معایب و محسنات نباشد در آن ملت ترقی نمی‌ نمیکند. “[xxi]. بنابراین او خوب مفهوم اندیشه 
انتقادی را درک کرده بود. اندیشه انتقادی نه رد ساده ایده‌ ها که : “تشریح معایب و محسنات” آنهاست. دغدغه طالبوف رهایی ایران بود. وی بر این باور بود که اگر ایرانیان به راز مدنیت پی ‌نبرند، و قدرت محرکی که آنان را به ترقی رهنمون گردد در خود ایران تولید نگردد، وطن ما راه انقراض در پیش خواهد داشت –[xxii]
در قبال طرح این سوال که، چرا تمایل به رجوع به ریشه ها آنقدرها در نزد روشن اندیشان این دوره گسترش نیافت، ‏عطف به وقایع آن مقطع از تاریخ ایران و تحولات بین المللی بنظرمیرسد به واسطه سیاست زدگی آن دوران بوده است. زیرا ‏تمایل به تغییر فوری قدرت سیاسی و ساده نگری ما در باب مفهوم فکر آزادی، محلی برای شکل گیری اندیشه بنیان ‏گذار نگذاشت. “سیاست زدگیِ” اندیشه، بیماری تاریخی آن عصر بود. که امروز نیز متاسفانه با شدت و حدت بیشتری در میان ایرانیان خارجه نشین ادامه ‏دارد. ‏
در ایران، از آن رو که فرصت برای هضم اندیشه‌ های مدرن هنوز مهیا نیامده بود، چرخ حوادث به گونه ای گردش نمود که اندیشه راستین فدای سیاست شد. یعنی هر آنچه اندیشه بود مغلوب ضرورتها و جهت یابی های سیاست گردید. از زمان صفویه که نخستین کتاب‌های اروپایی به فارسی برگردانده شدند، از هنگامی ‌که کتاب ریشه ای رنه دکارت، که خود پایه ‌گذار فلسفه مدرن در غرب بود[xxiii]، در ایران در عصر عباس ‌میرزا ترجمه شد، تا به امروز، دکارت و اندیشه ‌اش نه به درستی فهمیده شد و نه به درستی هرگز در ایران به کار گرفته شد. چرا؟ درس نخست کتاب دکارت چیست؟
درس نخست کتاب “گفتار در روش” آن بود که چگونه باید اندیشید و چگونه اندیشه‌ های پیشین را مورد سنجش قرار داد، و برای رسیدن به این مقصود چه روشی را باید به کار برد.
در ایران سیاست زدگی در تفکر بی ‌شک هم از وضعیت خاص تاریخی ما ناشی می‌شود، هم از کم اهمیتی مان به بنیادهای فکری و شاید عدم کنجکاوی نسبت به آنها و هم از برخورد ابزاری ما نسبت به غرب و مدرنیته سرچشمه می‌گیرد.
بنابراین بسیار واضح است که ایران با فرهنگی سنتی و عقب نگهداشته شده به یکباره با تماسهای فزاینده در دوره پایانی قاجار با فرهنگ دمکراسی غربی برخورد میکند. متاسفانه باید گفت که این دمکراسی و فرهنگ دمکراتیک برما و برمردم ما نازل و حادث شده است. به زبان دیگر با آن تصادم نموده آنهم ناخواسته. مهمتر اینکه این تصادم و تماس نه با تمام بدنه جامعه ایران و با مردم و افکار ایرانیان بلکه بصورت قطره چکانی از کانال بعضی روشنفکران و نخبگانی که بنابر شرایط بسیار بسیار خاص و متفاوتشان از عامه مردم ایران به غرب رفته و یا دارای کانالهایی برای تماس با آن فرهنگ بوده اند حادث شده است. همین نخبگان نیز برای فهم و قبول و درک ابعاد و عمق و دینامیزم و قانونمندیهای دمکراسی، مشکلاتشان کمتر از عامه مردم نبوده است. به یک دلیل بسیار ساده و آن اینکه این فرهنگ جدید ریشه در فرهنگ و سنن ما ایرانیان نداشته است و بطور اجتماعی نیز به ضرورتهای آن نرسیده بودیم.
در صورتیکه در غرب این دمکراسی و آزادیهای مبتنی برآن، ریشه در فرهنگ و سنتی دارد که چندین صدسال برای آن تلاش و کوشش شده است. که با معیارها و قرنها گفتمانهای مدنی و ملاکهای مبتنی بر ارزشهای خودشان بناشده است.
بلحاظ تاریخی نیز وقوع چنین فرهنگ دمکراتیک بر مردم ما نه در یک شرایط شکوفایی و رشد و گسترش علمی فرهنگی اجتماعی ایران رخ داده، بلکه در شرایطی بر ما و مردم ما واقع شده است که در سراشیب و انحطاط اقتصادی اجتماعی فرهنگی دوره پایانی قاجار صورت گرفته است. دورانی که توانمندیهای بالای فرهنگی خودمان را نیز از دست داده بودیم.
حاصل اوج تاثیر پذیری از این وقوع فرهنگ دمکراتیک (مدرنیته) بر ایرانیان، جنبش و انقلاب مشروطه بود که سه خواسته اساسی داشت.

  1. ایجاد حکومت مقتدر مرکزی
  2. ایجاد تجدد و مدرناسیون، مانند دادگستری، آموزش و پرورش، ارتش مدرن، جاده، راه آهن، مجلس، قانون ..
  3. آزادی و آزادی فعالیت سیاسی
    رویکرد غیر محتوایی نتیجه اش این شد که بعد از مجلس چهارم و آمدن رضا خان عملا آزادی بکناری گذاشته میشود و دو محور اصلی حکومت مقتدر و مرکزی و مدرناسیون بعنوان شاخص های رویکرد فرمالیستی-پراگماتیستی اصل قرار میگیرد.
    چرا آزادی را در مشروطه به فراموشی سپردیم
    بیگانگی ما با آزادی بسیار آشکار است. ما ایرانیان بجای آزادی، در فرهنگمان آزاده، آزادگی، شجاعت، سخاوت و مردانگی …داریم. که همگی ویژه گیهایی فردی هستند و نه اجتماعی. چگوارای ایرانیانِ شیعه امام حسین است. ماندگارترین شعار و پیام (که به وی نسبت میدهند) در صحنه نبرد علیه ظلم و ستم بیان “اگر دین ندارید حداقل آزاده باشید” است که فراخواندن انسانها به آزاده بودن است. و هیچگاه حرفی از آزادی با محتوای اجتماعی امروزه آن در میان نبوده است.که البته بلحاظ فلسفه تاریخی انتظاری نیز از آن دوران و از آزادیخواهان و رهبران جنبشها به داشتن چنین اندیشه ای نمیتوان داشت. هرچند چه بسا بنیانهایی که توسط امام حسین ها در گذشته تاریخ ریخته شد بود که بشر امروزه توانسه است به آزادی امروزی دست یابد.
    تفاوتهای بنیادی آزادی و آزادگی
    آزادی با محتوای حقوقی-اجتماعی یک مقوله کاملا مدرن است. آزادگی با سابقه دیرینه در فرهنگ ما،هیچ پایه و مبنای حقوقی-اجتماعی ندارد. بلکه بعنوان خصلت و ویژگی فردی و شخصی مطرح است. آزادگی نوعی رهایی انسان از قید و بندهای ذلّت آور است و نیز به معنای رهایی عقل و جان آدمی از زندان نفس و شهوت و گام برداشتن در وادی عشق و حیرت است. رهایی است از تعلّقات و پای‌بندی‌های انسان به دنیا، ثروت، اقوام، مقام، و اسارت در برابر تمنّیات نفسانی، که نشانه ضعف اراده بشری است. در مسیر کسب آزادگی هیچ محدودیتی نیست فرد میتواند تا هرکجا که میخواهد در مسیر آزادگی جلو برود. اما آزادی در مفهوم حقوقی -اجتماعی مطلقا نا محدود نیست که توسط قانون و در مرز مخدوش کردن آزادی دیگران محدود میگردد. آزادی در این مفهوم اجتماعی با محتوای تعین تکلیف و تعین سرنوشت بشر بدست خودش است. شما میتوانید حتی در زندان و یا در حاکمیت یک دیکتاتوری هم فرد آزاده ای باشید. ولی همین فرد آزاد نیست.
    تمهیدات مسعود رجوی جهت جازدن آزادگی بجای آزادی
    چنانکه میتوان در صحنه سیاسی فرد مستبد بسیار خشنی همچون مسعودرجوی مدعی آزادی باشد، اما فریاد آزادیخواهی اش در کربلا تحت حمایت و نفوذ و حاکمیت یکی از خشن ترین دیکتاتوریهای معاصر دنیای عرب صدام حسین باشد و رو به امام حسین فریاد “حل من ناصر ینصرنی” سردهد. همزمان در درون تشکیلات اعضای مجاهدین بطور مطلق حقوق انسانیشان نفی و مردود شمرده شود. تا جائیکه نه تنها نتوانند هیچگونه حق تصمیم گیری چه سیاسی (تغییر موضع سیاسی و یا خط سیاسی همچون انتقاد سیاسی ایدئولژیک به رهبر و تشکیلات) ، چه فردی(کار، شغل، زن و فرزند، پدر و مادر..)، چه عاطفی چه اجتماعی و چه حتی مبارزاتی (ترک تشکیلات ..) و…مستقلی داشته باشند، بلکه وادار شوند با تائید و مهر کردن جایگاه رهبر عقیدتی، وجود انسانی خود را به تمام و کمال نفی و اصالت را به رهبری عقیدتی بدهند.
    مسعود رجوی با یک شعبده بازی همراه با زور و اجبار، تهدید و زندان و شکنجه و…طی سه دهه مجاهدین را تا توانسته در ورطه کاذب بی محتوا و حتی اسارت آور، آزادگی های مجاهدی که میدانیم به چه فساد درونی نیز منجر شده است غرق کرده و با دجالگری این تزکیه نفس و آزادگی را در قالب و زرورق مقاومت و تسلیم ناپذیریهای فردی را بعنوان فرایندهایی که زاینده آزادی خواهند بود به خورد مجاهدین و البته در کمال تاسف به بیرون مجاهدین داده است.

نباید فراموش کرد که رجوی در مبارزه ادعایی اش برای آزادی!!!، مدعی امام زمان! بودن میشود که نافی حق تمامی افراد بعنوان یک انسان مستقل و دارای حق و حقوق غیر قابل تجاوز است. محتوائی صد در صد در تضاد با دمکراسی و آزادی.
رجوی آشکارا میگفت و تدریس میکرد که:
“اصالت نه با فرد که با رهبری عقیدتی است”.
همچنین میگفت و مینوشت و مریم رجوی تکرار میکرد که:
»»در دنیای دیگر(بعد از مرگ)!! نیز از فرد در مورد اعمال خودش سوال نمیکنند!! بلکه از او میپرسند که رهبرت کیست؟!!!! بنابراین هر دستوری دادم اجرا کنید نگران عواقب آن نباشید.««
رجوی آشکارا همانطور که خودش را تحت حمایت صدام به هیچ مرجع ای پاسخگو نمیدانست، جهت فریب مجاهدین و وادار کردن آنها به انجام هر عملی، میگفت فرد میتواند دست به هر کاری بزند چون دستورش را رهبر عقیدتی (مسعودرجوی) داده، در آن دنیا به هیچ وجه مورد سوال واقع نخواهد شد!!!! بلکه عطف به انتخاب مسعودرجوی و مریم رجوی بعنوان رهبری عقیدتی آنها پاسخگو خواهند بود!!!
بنیادهای ایدئولژی نوع داعش تشکیلات رجوی با برداشتن تمامی موانع انسانی بر سر راه انسان متفکر و خود بنیاد، جهت تبدیل آنها به ابزار دست رهبری فرقه، در کانون خود هدفی جز اینکه او را تبدیل به حیوان درنده ای کند که بتوانند اعمالی وحشیانه و غیر قابل تصور علیه حق حیات و زندگی و انتخاب و … دیگر انسانها جهت اهداف قدرت پرستانه مسعود رجوی را مرتکب شود ندارد.

این برداشت مسعودرجوی ازحقوق انسان بسیار عقبتر از دوران بردگی است. چرا که بردگان حق داشتند که عشق و عاطفه داشته باشند، حق داشتند کسی را دوست بدارند، حق داشتند خانواده داشته باشند، حق داشتن دین و آئین خود را داشته باشند، بی ربط نیست که جهت درک عمق فاصله ما با دمکراسی و حقوق بشر، اشاره شود که مسعودرجوی بعنوان رهبر به اصطلاح متشکل ترین تشکل ضد رژیم هیچ ارزشی و اعتباری و حقوقی برای انسان قائل نبود. چه در زمینه فکری، سیاسی، احساسی، و حتی فیزیکی و البته جنسی همه چیز از رهبری عقیدتی نشات گرفته میپنداشت و ترویج میکرد. بنابراین بود که آزادی انسان که جای خود، حتی حق حیات و عشق و عاطقه، مال و جان و ناموسش نیز بطور مستقل برسمیت شناخته نمیشود. البته بردگان حق داشتند که در درون خود خلوت کنند ولی در این تشکیلاتِ آزادی خواه!!!!!! فرد حتی در درون خودش نیز نمیتوانست خلوت کند!!!!

نمونه مسعود رجوی از این نظر دارای اهمیت است که در آن میتوان انعکاس لایه بسیار گسترده ای از جامعه سیاسی ایران را نیز دید و محک زد، آنجا که بخش بزرگی از فعالین سیاسی از تمامی اقشار و طبقات و اندیشه های مختلف در جامعه ایران را برای مدتی بخود جلب کرد و متاسفانه هنوز هم عده محدودی را با انواع ارتباطات مالی و …بدنبال خود میکشد. سیاست زدگی آشکار در تفکر و رویکرد تمامی کسانیکه کمترین اغماضی در مورد مسعود رجوی و تشکل او از خود نشان میدهند و محتوای آزادی و انسان را در پیشگاه سیاست او سر میبرند بسیار بسیار آشکار است.
با این تفاصیل در فرهنگ ما این محتوا و درک که فردی فکر کند که چون انسان است دارای حق وحقوقی غیر قابل انکار است وجود نداشته است و میبینیم که ندارد. و فرد انسان را جزئی و زائده ای از حکام مستبد میپنداشتند و میپندارند. این مسئله آنقدر ریشه دار بوده که علیرغم ظلم و ستم طاقت فرسای یک حاکم و سرنگون کردنش توسط مردم، بلافاصله بدنبال دیکتاتور دیگری بوده اند که با گرفتن جای او به خود هویت ببخشند.
هرج و مرج های ناشی از ضعف حکومتهای مرکزی در ایران خود گواه روشنی است که چگونه در بین ایرانیان حقوق انسانی و انسانها برسمیت شناخته نمیشده است و براحتی با ضعف قدرت مرکزی، به حقوق همدیگر تجاوز میکردند.
تمایل به یک قدرت سرکوبگر مرکزی در تمامی دوران هرج و مرج های ناشی از ضعف حکومتهای مرکزی، را میتوان اینگونه بیان کرد که، مردم ترجیح میدادند حق انسانیشان بطور سیستماتیک و معین از طرف یک کانون ظلم و ستم تحت نام حکومت مرکزی مورد تعرض قرارگیرد تا توسط هر رهگذری که زورش از آنها بیشتر باشد.
بی دلیل شاید نیست تمایل بعضی خارج نشینها به سلطنت با همین ذهنیت باشد. در یک سیاست زدگی ترجیح میدهند به عقب بروند و همان دیکتاتوری به حساب خودشان منظم تر را به رژیم بی قانون حاضر ترجیح میدهند. ولی نباید فراموش کرد که اینها را نمیتوان آزادیخواه خواند.
مهمتر اینکه کسانیکه برای مشکلات اجتماعی ایران بدنبال دمکراسی وارداتی از کانال مثلث ترامپ، عربستان، اسرائیل هستند در راس آنها رهبری تشکل مسعود رجوی که آشکارا سالهاست که منافع قدرتهای بزرگ را نمایندگی میکند، در بهترین شق سرنوشتی جز پایمال شدن قرارداد “فین کن اشتاین” در سایه منافع ناجی!!! غیر ایرانی در قرار داد “تیل ست” نمیتواند داشته باشد.

داود باقروند ارشد
سوم خرداد 1398
24می 2019
پانوشت ها
[i] Bernard Lewis: “comment l’Islam a découvert l’Occident”. Gallimard, Paris. 1992
[ii] عبدالهادی حائری: “نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب” امیرکبیر. ۱۳۶۷
تهران ص ۱۳
[iii] بنیادهای مدرنیته”، در: عطا هودشتیان: “مدرنیته، جهانی شدن و ایران”، انتشارات چاپخش. تهران 1382
[iv] فریدون آدمیت: اندیشه ترقی و حکومت قانون، انتشارات خوارزمی، 1351 ، ص 16 .: میرزا آقا خان نوری حتی خواست مدرسه نوبنیاد داروالفنون را ببندد و استادانش را به فرنگستان باز گرداند.
[v] ماشااله آجودانی: “مشروطه ایرانی وپیش زمینه های نظریه ولایت فقیه” ، لندن_ انتشارات فصل کتاب، ۱۹۹۷ ص ۲۰۷ _ ۲۰۸
[vi] هربت: “محمدرضابیک”_ در: حائری، همان ص ۱۷۷
[vii] فخرالدین شادمان: “تسخیر تمدن فرنگی”. انتشارات گام نو. تهران. 1382 . ص 57 سیزده: حائری: همان ص ۳۰۸
[viii] عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه و فرمانده سپاه ایران در جنگ ایران و روس بود، وی را دارای عقاید و افکار بلند و مشتاق یادگرفتن دانسته اند.
[ix] فرستاده و نخستین نماینده ناپلئون بناپارت به دربار فتحعلی شاه قاجاز و مترجم ناپلئون در لشکرکشی وی به مصر بود
[x] حائری: همان ص ۳۰۸
[xi] دکتر غلامرضا ورهرام: نظام سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصرقاجارمعینتهران ۱۳۶۷ –
ص ۱۸۰
[xii] :تاریخ ایران_ نوشته: دانشمندان شوروی، ترجمه کیخسرو کشاورزی_ انتشارات پویش، ۱۳۵۹
[xiii] تاریخ ایران_ همان. ص ۳۲۵
[xiv] ژوبر در 14 شوال 1220 قمری برابر با 5 ژوییه 1806 میلادی به حضور فتحعلی شاه رسید. در ملاقات آن دو توافق شد، که میرزا محمد رضا خان حکمران قزوین همراه ژوبر به سفارت ایران در فرانسه عزیمت نماید. وی با ژوبر به اروپا رفت ،در اردوگاه نظامی فین کن اشتاین (Finkenstine) در خاک لهستان به تاریخ چهارم ماه مه 1807 میلادی برابر 25 صفر 1222 قمری ، عهد نامه معروف به فین کن اشتاین را بین ایران و فرانسه امضاء کرد/ قرار داد فین، ص86 .
بعد از بازگشت ژوبر به فرانسه، ناپلئون ژنرال کلودماتیو دو گاردان (Claude Maltieu Conte de Gardane) از افسران عالی رتبه سپاه خود را برای اجرای عهدنامه یادشده راهی تهران کرد . گاردان به سال 1807 میلادی برابر با 1222قمری به ایران مأمور شد .
اعضای هئیت او در تهران و اصفهان کارخانه توپ ریزی دایر نمودند . جنگ با سر نیزه و اقداماتی دیگر در قشون ایران معمول داشتند . آن زمان اریکی خان(هراکلیوس) حاکم گرجستان با دخالت تفرقه افکنانه روسیه سر از اطاعت دولت ایران تابیده بود، و روسیه که قصد تجزیه ایران را داشت ،در هر نقطه ای از کشور که می توانست ،فتنه انگیزی می کرد .
حرص روسیه در رسیدن به آبهای خلیج فارس و دخالت های این کشور در ایجاد خلل در یک پارچگی ایران ،سر انجام گرجستان و حواشی خطه شمالی ایران به اشغال روسیه در آمد. فتحعلی شاه از این هجوم بسیار ناراحت و متوحش بود. از این روی او یاری جستن از ناپلئون و قوای فرانسه را در انتقام خواهی از روسیه در اندیشه اش می پروراند به ویژه آنکه در پیمان فین کن اشتاین هم این امر پیش بینی شده بود . هدف ناپلئون از اعزام گاردان و هئیت همراه به ایران اول ، مهیا کردن ایران برای حمله به هندوستان و بیرون کردن انگلیسی ها از این کشور بود، و دیگر آشنایی با توان و استعداد قشون ایران و کسب اطلاعات از دربار و سیاست و اندیشه شاه ایران بود .
در حالی که فتحعلی شاه همه امید خود را به دریافت کمک از ناپلئون در باز پس گیری اراضی اشغالی توسط روسیه معطوف کرده، کمک هایی از قبیل تحویل بیست هزار تفنگ از فرانسه به قشون ایران و یا تعلیم سربازان و آشنا ساختن قشون ایران با شیوه های جدید اروپائی در نظامی گری و جنگ توسط هیئت گاردان امیدواری شاه قجر را افزایش داده بود.اما ناپلئون ناگهان تغییر سیاست داد ،و بی آنکه فتحعلی شاه غافل از سیاست روز جهان و اروپا را در جریان بگذارد ،و یا او خود بتواند به نحوی با خبر شود، با وجود معاهده فین کن اشتاین که با ایران منعقد کرده بود، با دولت روسیه وارد مذاکرات تازه شد، و سرانجام بی آنکه به حقوق ایران توجهی کند ،با روسیه پیمان «تیل ست »را بست.
[xv] شیرین میرزایی: ملکم خان و تاثیر پذیری از غرب، مطالعات ایرانی، زمستان 1382، پاریس، ص 139
[xvi] میرزا ملکم‌ خان: فرزین وحدت: رویارویی اولیه روشنفکران ایران با مدرنیته: یک رویکرد دوگانه ــ فصلنامه گفتگو. شماره30_ زمستان 79. ‏تهران ص130‏‎
[xvii] فرزین وحدت: همان ص 130
[xviii] فرزین وحدت: همان ص132‏
[xix] فریدون آدمیت: فکر آزادی و نهضت مشروطه، انتشارات سخن، مهرماه 1340_ ص 199
[xx] آدمیت: اندیشه ‌های طالبوف تبریزی ص 7‏‎ ‎
[xxi] طالبوف: “ایضاحات در خصوص آزادی”، ص2، در: آدمیت، همان ص19
[xxii] مسالک المحسنین، در: آدمیت همان ص 25
‏‎
[xxiii] Hegel: History of Philosophy, (Chapter: Modern Times, René Descartes), Vrin, Paris.
این مطلب قبلا در همین سایت می 24, 2019
منتشر شده بود که بدلیل اهمیت آن دوباره باز نشر میشود.

ایجاد احساس گناه دلیل در اسارت ماندن 2000ایرانی در آلبانی
آگوست 28, 2019
ﮔﻨﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻗﺪﯾﻤﯽﺗﺮﯾﻦ ﺗﺮﻓﻨﺪﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻠﻄﻪ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥﻫﺎ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﺁﻥﻫﺎ ﺍﯾﺪﻩﻫﺎﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﻪ

مجاهدین گناهکار! در صف انتظار پاک شدن از گناهان! در مقابل رهبر شیطانی فرقه، مسعود رجوی. شرمندگی و حقارت و گردن شکستگی را در تک تک آنها میتوان دید. محمد حیاتی با سابقه مبارزاتی همردیف محمد حنیف نژآد در صدر گناهکاران!!! نفردوم ایستاد از راست، این قلم نفر پنجم. چهار تن از این افراد تا این لحظه جانشان را در راه پاک شدن!!! از دست داده اند.
ﺧﻮﺭﺩﺕ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ، ﮐﻪ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﻣﺤﻘﻖ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺁﻥﻫﺎ ﻧﯿﺴﺘﯽ. ﺳﭙﺲ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻪﻭﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺩﺍﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩﺍﯼ. وحلقه اسارت و بندگی بر گردنت افتاده است. ﮔﻨﺎﻩ ﺭﺍﺯ ﮐﺎﺳﺒﯽ ﻫﻤﻪ فرقه هاﺳﺖ.

ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﺎﻥ، ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﮕﺮﺍﯾﺎﻥ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻗﺮﻭﻥ ﻭ ﺍﻋﺼﺎﺭ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ. ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﯾﮏ ﺭﺍﻫﮑﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺮﻩﮐﺸﯽ ﺍﺯ او. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪﯼ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺪﻫﯽ، ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺩﻩﯼ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ.

ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﯾﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﭙﺎﺭﭼﻪ و متحد ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﯽﻣﺎﻧﻨﺪ. مسعود رجوی که نمیتوانست به هدف جلو گیری از اتحاد (از نظر خودش محفل زدن) مجاهدین با مکانیزمهای درونی فرد بگیرد، دست به تهاجم از بیرون فرد زد و تیغ را برگلوی مجاهدین گذاشته و هویت انسانی و مبارزانی آنها را به سلاخی کشیدن با اعلام اینکه، اگر هر دو مجاهدی با هم صحبت کنند!!!! به معنی ساختن یک شعبه سپاه پاسداران در درون تشکیلات فرقه ای اوست!!
از همین اقدام میتوان فهمید که جلوگیری از آگاهی مجاهدین از اقدامات استبدادی درونی و علنی شدن سیاستهای ضد ملی و خودفروشانه مسعودرجوی در رابطه باعراق و … تا چه حد برای ادامه ننگین تشکیلات او حیاتی بوده است که آنرا با ضربه ورود نه یک پاسدار بلکه یک شعبه از سپاه پاسداران بدرون تشکیلات معادل میگرفت.! تا درکی اولیه از عمق سیاستهای اختناق و سرکوب درون تشکیلاتی را پیدا کرد.

از طرفی نیز بدﻟﯿﻞ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ افراد ﻗﺎﺩﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﻧﺪ، همواره ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﻗﯽ میماندند. ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ و شرمندگی ناشی از آن، قدرت تفکرو خِرد شخصی آنها کور و آنها را ﺁﻣﺎﺩﻩ میکند ﮐﻪ ﻫﺮﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﻨﺪ.
فاجعه وقتی عمق بازگشت ناپذیری به خود میگیرد که فرد ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻫﺎﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ! حاضر به انجام ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ بود. ﻫﺮ ﺁﯾﯿﻦ ﻭ ﺭﺳﻢ ﺑﯽ ﻣﻌﻨﯽ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺁﻭﺭﺩ؛ از پذیرفتن یک روشکسته سیاسی بعنوان امام زمان و رهبری عقیدتی گرفته تا او را ناجی عالم کون و مکان و…پنداشتن. از همین رو بود که مسعود رجوی با طرحی شیطانی ایجاد گناه در افراد تشکیلات را تبدیل به زنجیرهای خارداری تحت عنوان های عملیات جاری و غسل هفتگی و روزانه نموده و بر گردن مجاهدین انداخت تا مبادا لحظه ای بفکر سیاستهای ضد ملی، میهن فروشی به صدام، خودفروشی به جهانخواران، مرتجعین منطقه از یکطرف و ظلم و ستم های داخلی از سوی دیگر بیفتند. وی جهت رسیدن به این هدف هیچ حد و مرزی نمی شناخت.
از نابودی انسانیت در درون مجاهدین تا قتلعام شدن آنها. همانگونه که در جلسه عمومی میگفت که “اگر هزار مجاهد در دفاع از اشرف کشته شوند مانند این است که رهبری عقیدتیشان (مسعود رجوی) یکبار تهران را فتح کرده است!!! و اگر هر سه هزار نفر در دفاع از اشرف کشته شوند انگار که او سه بار تهران را فتح کرده است!!!!! دیدیم که چگونه مجاهدین مملو از احساس گناه بدست سربازان عراقی و یا با رفتن زیر خودروهای آنها در دفاع!! از اشرفی که مسعودرجوی وقتی فیلش یاد کار سیاسی در اروپا افتاد رهایش کرد خود را به کشتن دادند. و یا هنگام دستگیری مریم رجوی خود را به آتش کشیدند تا از گناهان پاک شوند!!!

فرقه ها ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻗﺮﻭﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ. ﻭﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻼﺡ فرقه های ﻣﺬﻫبی ﺑﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﺎ ﺑﻮﺟﻮﺩﺁﻭﺭﺩﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺗﻮ ﻣﯽﺗﺮﺳﯽ، ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﮐﺎﺭﯼ، ﭘﺲ ﻣﺠﺒﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﻤﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ. وقتی خود را غرق گناه میدانی و میبینی به ﺗﻮ احساس ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ و حقیر بودن میدهد. آنوقت است که براحتی در مقابل کسی که این احساس را در تو بوجود میآورد، ﻣﺠﺒﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﮐﻨﯽ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ مانند مسعود رجوی که خود را نماینده خدا بر روی زمین، عاری از استثمار و امام زمان میخواند و بنابراین اوست که ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ است ﺧﺪﻣﺖ ﮐﻨﯽ! ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ تسلیم ﻧﺸﺪﻩ و خود را واگذار نکرده است که ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ، ﺑﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﻬﺎﯾﺶ ﻭ به ﺷﻬﻮﺩﺵ باورداشته باشد.
ﺗﻮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﻭ ﻣﺘﺰﻟﺰﻝ ﻫﺴﺘﯽ؛ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﻨﯽ. ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﻨﯽ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺷﻮﯼ، ﺑﭽﻪﮔﺎﻧﻪ ﺑﺎﻗﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ، ﻫﺮﮔﺰ ﺭﺷﺪ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ. ﺳﻦِ ﺫﻫﻨﯽ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺭﺳﯿﺪ، ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺷﺪ. رجویها ﻣﺎﯾﻞ ﻧﯿﺴتند ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺑﺎﺷﯽ. ﺍﮔﺮ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻪ آنها ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺍﺷﺖ؛ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﻭ ﮐﺴﺐ ﻭ ﮐﺎﺭ آنها ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ!

بنابراین به همین جهت است که مسعود و مریم رجوی به هر قیمت اجازه نمیدهند مجاهدین اسیر در آلبانی به آگاهی مستقلی برسند. اجازه نمیدهند که ارتباطی با بیرون داشته باشند. دنیای بیرونی که خود تا فرق سر در لجنزارتین نهاد های آن فرو رفته اند و از کثیفترین و خشن ترین و جنایتکارترین آنها با پرداخت صدها هزار دلار برای بزک و سرخ نگهداشتن چهره کالبد مرده خود استفاده میکند را دنیای فاسد بورژوازی خوانده و مجاهدین را از تماس با آن منع میکنند و هر سه ماه یکبار رسما تعهد میگیرند که مبادا به دنیای بورژوازی قدم بگذارند و…
تیتر بعضی از زنجیر های گناهی که برگردن مجاهدین آویخته شده است عبارتند از:
• دلیل پیوستن همه شما به سازمان مجاهدین خودنمایی با ریشه جنسیت بوده. مردها برای جلب زن و زنهایتان برای جلب مرد. همه باید اینرا در مقابل رهبری به اثبات برسانید.
• چرا بعد از دستگیری در ایران از اوین زنده بیرون آمدی؟ شما خائن هستید. باید آنرا در مقابل رهبری به اثبات برسانید.
• اینکه چه کسانی را لو دادی که اعدام نشدی؟ باید خود اثبات کنید که صدها نفر را لو داده اید.
• چرا بعد از آزادی به سازمان آمدی؟باید اعتراف کنی که نفوذی هستی؟
• حتما در زندان همکاری کردی و رژیم تو را برای جاسوسی به ارتش فرستاده است؟
• چرا از عملیات قربانی بزرگ مسعود رجوی “فروغ جاویدان” زنده برگشتید؟
• شما که در فروغ کشته نشدید و نتوانستید با کلاش بر نیروی زبده با هشت سال جنگ یک کشور 80 میلیونی پیروز شوید دلیلش نه تصمیم مسعودرجوی که در گیر بودن فکر شما در صحنه جنگ و بمباران!!! به زن و شوهرانتان بوده است.
• شما روز و شب به فکر زن و یا شوهر هستید تا مبارزه به همین دلیل نمیتوانید رژیم را از عراق سرنگون کنید.
• شما که به سازمان انتقاد میکنید، نماینده بورژوازی ضد انقلابی هستید. باید اینرا اثبات کنید.
• اگر مجاهد هستید باید اثبات کنید که بریده مزدور هستید. و هر روز خود را بی آبرو کنید تا مسعود و مریم آبرو پیدا کنند.
• اگر مجاهد هستید باید اثبات کنید که چرا مسعود و مریم را به تهران نمیبرید؟
• باید برای بی آبرویی خود هر آنچه از ذهن شما میگذرد از خطا های جنسی و اعمال جنسی را در جمع بیان کنید.
• باید اعتراف کنید که مبارز نیستید چون هنوز به پدر و مادر و برادر و خواهر و زن و فرزندان خود فکر میکنید.
• باید اعتراف کنید که مبارز نیستید چون با مجاهدین دیگر کنار دستتان دوستی میکنید.
• چرا خانواده خود را دوست دارید؟
• شما حاضر نیستید که برای رهبری عمل انتحاری کنید.
• با وجود زن و شوهرهایتان و فرزندان تا را از شما گرفته ایم و بزرگترین خدمت و فداکاری را به قیمت حیثیت مسعودرجوی به شما گرده ایم!!! باز به زن و شوهر و فرزندانتان فکر میکنید.
• شما رهبری (مسعود و مریم رجوی) را استثمار میکنید.
برای هرکدام از این اتهامات و گناهان مجاهدین ماهها زیر فشار مغزشویی های طولانی تحت عنوان نشست های انقلاب ایدوئولژیک رفته اند. و فقط یک بیان ساده نیست. آنها هزاران ساعت وقت صرف نوشتن و اثبات دروغهای شیطانی جلسات انقلاب ایدئولژیک این زوج شیطانی کرده اند. تا خود را از هستی انداخته مسعود و مریم بی آبرو در نزد مردم ایران و جهان را با آبرو کنند!!!! (اینها عین گفته های مسعودرجوی است) میتوان این حقایق را از کسانیکه خود را زعمای قوم جدا شده از مجاهدین میدانند استنتاق نمود.
و هزاران اتهام گناهکاری و تحقیرهای هویتی دیگر که در خاطر این قلم نمانده و دیگر مجاهدین جدا شده باید آنرا تکمیل کنند.
داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
ششم شهریور 1398

23 اوت 2019

مطالبی مرتبط:
نیروی خارج کشور چه میخواهد و بیانیه 14 تن
ایرج مصداقی: “اگر بین ایران و آمریکا جنگ شود من در کنارهیچکدام نمی ایستم”.
دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت
پاسخگوی 51400کشته در مرز ایران وعراق کیست؟
سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر
سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن
رضاشاه و ستارخان
هیچگاه فکر نمیکردم که تا اینقدر بتوانم با نظرات محمدرضا شاه موافق باشم
سیاست زدگی اندیشه آفت تحول خواهی
شاه از اول شاه بود – دارائیهای مردم ایران که با خود بردند:عباس میلانی
سخنی با مدعیان “رضا پهلوی بهترین گزینه است”
نیروی خارج کشور چه میخواهد و بیانیه 14 تن
آگوست 24, 2019
بقلم داود باقروندارشد
مقدمه:

درک عظمت، عمق و وسعت و البته ارزش انقلاب مشروطه و کسانیکه آنرا به بهای مبارزه بی عمان، با تحمل زندان و تبعید و مایه گذاری ازعمر و خون خود برای کشورمان به ارمغان آوردند، ضرورت حیاتی دارد و لازم است واقعه تاریخی بسیار مهم و اثر گذار با تمامی پیشینه و پسینه آن بخوبی توسط سه نسل اخیر بعد از انقلاب 22 بهمن درک و فهم گردد، تحولاتی که این انقلاب بدنبال خودش دامن زد یعنی زمینه ها و دلایل شکست مشروطه با کودتای انگلیسی 1299 بدست رضا خان و تحمیل دیکتاتوری رضا خان و فرزندش برای مدت نیم قرن دیگر بر گرده ایرانیان و به همین اعتبار فرایند سرنگونی دیکتاتوری پهلوی و حاکمیت جمهوری اسلامی نیز باید بدرستی موشکافی شده و درسهای لازم از آن گرفته شود. تا ایرانیانِ همواره در آتش و خون و درد و شکنج بتوانند به این درک تاریخی- فرهنگی-اجتماعی وسیاسی و در یک کلام “پختگی جمعی” برسند که برای تحقق بخشیدن به خواسته های برحقش نیازمند تهیه چه ابزاری هستند. چگونه باید آنها را تهیه و آماده و استفاده کنند تا بعد از دستیابی به اهدافش ضمن حفظ آن، از اوج به قعر و به نقطه صفر بازگشت نکنند. پختگی ای که به او این درک را بدهد که نمیتوان (در مثل) صرفا با دیدن فیلمی از بروس لی به جنگ گنده لات محل رفت و با دماغ خون آلود مواجهه نشد. جهت بروس لی شدن باید بهای سالیان زحمت بدن سازی را نیز کشید. بسیاری خوشی ها را برخود حرام کرد، بسیاری دانش نبرد آموخت، مهمتر اینکه، در انتها با غلبه بر گنده لات محل، خود به گنده لات دیگری تبدیل نشویم. به تجربه این قلم با حضور در مبارزه سیاسی کشور از سالهای قبل از انقلاب، فردای سرنگونی رژیم حاضر را در فضای امروز جامعه ایرانیان خارج کشور بخوبی میتوان مشاهده نمود.
این فاصله پرنشده بین آرمان آزدایخواهی ایرانیان و حاضر نبودن به پرداخت بهای دستیابی بادوام و ماندگار بدان بعد از چهل سال خودش را هنوز در دم از اتحاد زدنِ از یکطرف در خارج از کشور و فاصله گرفتن از همدیگر و دامن زدن به تفرقه از طرف دیگر نشان میدهد. فاصله موجود در بین نیروهای خارج از کشورعینا آینه ای است منعکس کننده فاصله عدم تحمل نیروهای قبل از انقلاب 22 بهمن، همچون مجاهدین و مذهبی ها و مارکسیستها در زندانهای شاه. که همگی در دم زدن از مبارزه علیه دیکتاتوری شاه و مبارزه با امپریالیسم برای کسب آزادی و دمکراسی از هم سبقت میگرفتند، ولی در صحنه عمل بعد از خروج از زندان در انقلاب 22بهمن، در چهل سال گذشته شاهد فجایعی هستیم که بهایش را مردم ایران کماکان میپردازند. ایرانیان باید این حقیقت که آنچه در تاریخ ایران بسیار بسیار فراوان است سرنگونی دیکتاتوریها بدست سرداران و سلحشوران و آنچه هیچگاه وجود نداشته و اگر داشته دوامی نداشته، جایگزینی دیکتاتوری با دمکراسی و حاکمیت پایدار قانون است را همواره در مقابل عین و ذهن خود نگهدارند. یکی از برجسته ترین ومثال زدنی ترین آن مشروطه است. متاسفانه چهل ساله شدن تفرقه خارج کشوریها نیز حکایت از تداوم همین سیکل معیوب میکند.
تا زمانیکه ایرانیان نتوانند:
• فرهنگ تحمل دگر اندیش، قائل بودن به حقوق و فکر و اندیشه دیگران که تنها خودش را در کوتاه آمدن از خواسته های صد در صدی خود جهت دادن مجال به دیگران بنمایش میگذارد، ایمان آوردن به همزیستی و تبدیل آن به آرمان، سازش(نه به معنی سازشکاری) بلکه اتحاد کردن تنها برمبنای فصل مشترکها، در صورت نیافتن فصل مشترک لازم، مرحله بندی کردن خواسته های خود جهت ساختن فصل مشترک با دیگران، اعتقاد به این اصل که پیشبرد آرمانها و خواسته ها را فقط بر اساس انتخاب و استقبال مردم میتوان استوار نمود و نه با تحمیل کردن آن. اگر تا بن و استخوان معتقد نباشند که مبارزه برای آزادی و دمکراسی و … اگر مصالمت آمیز نباشد که البته سخت تر نیز میباشد،اگر هم به پیروزیهایی دست یابند نمیتواند پایدار و ماندگار باشد. تنها مبارزه مصالمت آمیز(آنچه بیانیه 14تن آنرا شروع کرده اند) است که بر بنیادهای جنبش مدنی استوارو ماندگار میگردد. تا زمانیکه به مبارزه مصالمت آمیز ایمان و اعتقادی عمیق آرمانی نداشته باشیم توان وظرفیت اتحاد نیز نخواهیم داشت. آزادی با عشق به آن و نه با کینه به دشمن بدست میآید. حرکت های مبتنی به کینه تنها خرابی و آوار تولید میکند و قادر به ساختن نیست. ناخدای کینه توزی مسعودرجوی طی چهل سال گذشته جز نکبت و خرابی چیزی بنیاد ننهاده.

با وجود این اصل که سیستم حکومتی حاضر باید تغییر کند فصل مشترک خواسته بخش عمده ایرانیان است. ولی بر اساس تاریخ 2500سال گذشته کشورمان باید بدانیم که این اصل هیچ امر جدیدی نیز نیست. این اصل صدها و هزاران بار در تاریخ پرفراز و نشیب ما تکرار شده است، بنابراین هیچ نیروی سیاسی نمیتواند تا اینجا جشن بگیرد که بفرض 90-80% از مردم ایران از این اصل پیروی میکنند.
متاسفانه طی چهل سال گذشته کل نیروها و شخصیتهای خارج از کشور بدنبال اثباتِ اصلِ اثبات شده فوق بر اساس بازنشر اخباری که خود حاکمیت منتشر میکند ضمن سبقت گرفتن از یکدیگر سرگرم کوبیدن آب در هاون هستند. و حاضر نیستند که فراتر از نوک بینی خواسته ها و آرمانهای خود را که نحوه دست یابی ماندگار به همان آرمانها در ایران بزرگ و دارای فرهنگها و تمایلات متفاوت است را ببینند.

هرچند باید گفت نیروهای موجود در خارج از کشور غیر جدی ترین رویکرد را در امر متحول کردن جامعه ایران از خود نشان میدهند. که البته بسیار طبیعی است، چرا که هیچ دستی بر آتش تغییر جامعه خود ندارند. و در امر تغییر جامعه بسان کودکانی عمل میکنند که فقط به خواسته های خود فکر میکنند و هیچ توجهی نیز به نحوه دستیابی، عملی و منطقی بودن آن خواسته ها ندارند. چون نیرویی که با معضلات جدی تغییر و تحول در جامعه ای به پیچیدگی ایران دست و پنجه نرم کند نمیتواند اگر دیکتاتور و مستبد و تمامیت خواه همچون تشکیلات رجوی نباشد دست همیاری و همکاری بسوی دیگران دراز نکند.
شاید بتوان گفت که هیچ فرقی بین نشریه و سایت نیروی سیاسی مدعی ایرانی بودن با یک نشریه خارجی که مسائل ایران را انعکاس میدهد نیست. چرا که هیچ ارتباط ارگانیک و فکریِ دَهش و گیرش با “مردم ایران” با “جنبش مردم ایران” ندارند. یعنی هردو بصورت طرف سومی صرفا منعکس کننده اخبار داخل کشور هستند. با این تفاوت که طرف ایرانی در بهترین و شرافتمندانه ترین شق در انتهای اخبار با خواستار تغییر و سرنگونی و …شدن، سوس آلترناتیو بودن!!! خود را نیز بدان میپاشد. در شق های غیر شرافتمندانه و وطن فروشانه میبنیم که همین بی عملی، خود محوری، پوسیدگی آرمانها، پس زده شدن صدباره توسط مردم، خودش را در نیروهایی مانند تشکیلات مسعود و مریم رجوی و یاتجزیه طلبان در آویختن به دامن ابرقدرتها ظاهرا جهت ایجاد تغییر! اما بمنظور جانشینی خودشان به بهای پیش فروش کردن کشور و در مواردی هم بعنوان عوامل قدرتهای بزرگ جهت تجزیه کشورعمل میکنند. و یا بسیاری از سلطنت طلبان جنگ طلب همینطور. آنچه عینا در تاریخ ایران پیش از مشروطه بطور زائد الوصفی در میان دیوان سالاران و خود باختگان درباری و غیر درباری جریان داشت.
از همین روست که، میبینیم چه آنجا که نیروی خارج کشوری دارای ظاهرا نیرویی هرچند بصورت اسیران مغز شویی شده همچون مجاهدین وجود دارند اما رویکردشان با تغییرات در داخل کشور، بسیار بسیار خطرناکتر از هر فاجعه سیاسی احتمالی میتواند باشد. چرا که طی چهل سال گذشته نشان داده و میدهند که حتی مانند خمینی که حداقل در پاریس دم از همه با هم میزد، مریم رجوی در پاریس نیز حرف چهل سال بعد رژیم یعنی قلع و قمع همه دیگران را همین الان میزند. و حاضر به صحبت با هیچ نیرویی نیست. هرچند که هیچ ایرانی وطن پرست حاضر نیست که با چنین تشکل مافیایی که علیه فرزندان ایران که در حال دفاع از کشور در مقابل تجاوز خارجی بودند بعنوان بازوی دشمن جنگیده آنها را کشته وبدان افتخار هم میکند، صحبت کند. اما بحث رویکرد چهل ساله آنهاست. زمانیکه تشکیلات مندرس آن تنها اخبار واقعی ای که روزانه منتشر میکند اطلاعیه مرگ و میر اعضای پیر و فرتوت آن و یا اخبار فرارنیروهایی که توانی در آنها باقی مانده است میباشد، تا جائیکه مجبور است شوهای حمایت توده ای خود را با فروش بلیط تورهای مسافرتی از پناهندگان سوریه و افریقا تامین کند. حمایت سیاسی را نیز با پرداخت صدها هزار دلار از میان منفورترین و ضد ایرانی ترین و فاشیسترین سیاستمداران دست چندم جهان تامین می نماید. چرا که کشورهایی مانند عربستان و اسرائیل همچون عراق در گذشته، که دشمنان ایران و ایرانی تلقی میشوند، پشتوانه مالی و کنترل میشوند.
دیگر نیروهای سیاسی نیز که نیروی چندانی ندارند علیرغم بیان وحدت طلبانه شان آنها نیز عینا همین منطق فرقه مجاهدین را دارند و حاضر نیستند که با همدیگر بوحدت برسند.
دلایل این رویکرد مسعود و مریم رجوی به تکروی علیرغم تبلیغات پروژه فریب “همبستگی” که سالهاست فراتر از سایت آن نرفته، با دلایل دیگر نیروهای خارج از کشور بسیار متفاوت است.
بعضی دلایل تک روی اجباری تشکیلات مجاهدین:

  1. عدم اعتقاد مطلق به دمکراسی پارلمانی و انتخابات آزاد…با تمامیت خواهی مطلق مسعود و مریم رجوی مبتنی بر منطق امام زمان بودن مسعودرجوی. به معنی غیر قابل سوال و جواب بودن سیاستهایش توسط هر فرد و متحدی.
  2. دارابودن مرز سرخِ “سیاست و دیدگاه هژمونی مطلقِ” در هر اتحادی از نوع “فرمانده و فرمان بردار” آنچه در شورای ملی مقاومت جریان دارد.
  3. عطف به یقینشان به شکست کامل و بی آینده گی خود و تمامی آپوزیسیون موجود در ایران، با پیآمد تغییر سیاست مبارزه مستقل برای کسب قدرت و روی آوردن به سیاست کسب قدرت از طریق قدرتهای خارجی(مدتی عراق و سپس عربستان و آمریکا)، در نتیجه از بین بردن زمینه هر اتحادی بانیروهای مستقل و غیر وابسته از یکطرف و این درک و منطق که چرا باید سهم احتمالی خود را که بقیمت (گزاف)! خیانت به مردم و کشور و با کشتار ایرانیان در همکاری با دشمن بدست آورده است را با متحدی بدون آلوده شدن به این خیانت تقسیم کند از طرف دیگر.
  4. قائل نبودن به هیچ حقی و سهمی در مبارزه برای دیگر نیروها و عقاید. با شاخص تحت هژمومنی گرفتن گروه چنده نفره مهدی سامع بعنوان نماینده چپ ایران در قالب برده سیاسی بمنظوراعمال سیاست نادیده گرفتن بقیه نیروها، فلسفه بوجود آوردن شورا و دلایل خروج نیروهای واقعی آن در ابتدای تشکیل آن.
  5. با یقین به نداشتن هیچ پایگاه قابل لمس و ارائه در داخل کشور در نتیجه ناتوان از اعمال اصول حیاتی فوق در هر اتحادی.
  6. ناتوان از پاسخگویی به سیاستهای وطن فروشی به هر متحد مستقل و غیر وابسته وطن پرست.
  7. ناتوان از پاسخگویی به مناسبات ضد دمکراتیک درونی و سیاستهای سرکوبهای خونین داخلی.
  8. ناتوان از پذیرش هر اتحادی با محتوای غیر از نوع جمهوری دمکراتیک! اسلامی!!.
  9. ناتوان از برقراری هر نوع مناسبات باز سیاسی در هر اتحادی که منجر به اضمحلال بازهم بیشتر سیستم بسته اجباری فرقه ای آن میشود.
  10. افشا شدن تمامی پوشالهای “مبارزات درون کشورش” که جهت بازاریابی خود در صحنه بین المللی بخورد طرفهای هرچند مطلع در میان حامیانش ولی ذینفع به اصرار حضور چنین مبارزه کاذبی در کشور، درهر اتحاد جدی با نیروی وطنی که بدنبال مبارزه واقعی نه دروغین میباشد، و چه بدلیل اعمال هژمونی که مجاهدین آنرا بر”مبارزات پوشالی درون کشور” استوار میکنند.
    دیگر نیروهای ملقب به آپوزیسیون (منهای آنها که ساخته دست از ما بهتران هستند) گذشته از نداشتن فرهنگ دمکراتیک، در ترس از ذوب شدن درهر اتحادی که مشترک هستند. بدین معنی استکه:
  11. هیچ امیدی و آینده ای برای هر نوع اتحادی که از جمع شدن عددی چند نفر در یک اتحاد حاصل شود قائل نیستند.
  12. همگی بخوبی همچون مجاهدین میدانند که چه دست خودشان چه بقیه در امر مبارزه واقعی بطور مطلق خالی است.
  13. حاضر نیستند دست خالیشان در مقابل دیگر نیروها در اتحادی که از نظر خودشان هیچ حاصلی نیز ندارد رو شود.
  14. بنابراین عطف به هژمونی طلبی و تمامیت خواهیشان دلیلی برای به هر نوع سازش و اتحاد و کوتاه آمدن در مقابل دیگری که همچون خود آنهاست نمیبینند.
  15. براین مبنا که، هیچ کدام به مردم ایرانِ اسیر و در بند و زنجیر، وصلِ مبارزاتی نیستند. در واقع با آنها همدرد نیستند بنابراین نه مسئولیت واقعی در قبال مردمشان احساس میکنند، که نیروی محرک لازم را درآنها ایجاد کند و نه فداکاریی در آنها بوجود میآید که بتوانند از این کوتولگی سیاسی کنده شده بجلو حرکت کنند.
    آنچه اما بسیار بسیار در بین تمامی آپوزیسیون چه نوع وابسته (مجاهدین، سطلنت طلبها، جنگ و جدایی طلبان) و چه نوع غیر وابسته، یافت میشود این است که مردم ایران بپا خیزند و خون بدهند و اگر شد انقلابی براه بیندازند و اینها در خارج کشور در پس مردم بدوند (جنبش 1378، 1388، 1396و …) تا به وجد بیایند، فیلشان یاد مبارزه بیفتد و در موضع رهبری جنبش مرتب دستور العمل صادر کنند تا در نهایت بعد از پیروزی از اینها دعوت شود و یا بدون دعوت بروند و قدرت را بدست بگیرند و به مردم بپا خواسته بگویند بروید به خانه ها چون ما بیداریم.
    در توصیف جنبش صلح آمیز داخل کشور که در کنفرانس سکولار دمکراتها در سال 2017 در شهر کلن توسط این قلم بیان شد آمده بود:
    «««چنین مردم و حرکت پرخروشی که “شعار مرگ بر” دارد ولی شعار “زنده باد” ندارد، چند پیام آشکار و واضح دارد،
    اول: اینکه جامعه ای است ‏که به قدرت و توان خود و آنچه از درون خودش میجوشد مشرف شده و متکی است و قهرمانان خود خوانده ‏پوشالی و یا گروههای خود محور توتالیتری چون مجاهدین برایش سوخته اند.
    دوم: وقتی حتی با اعمال خشونت در مقابل خشونت علیه خودش مخالفت میکند جامعه ای است که واکنشی و عصبی عمل نمیکند بلکه کاملا پخته و آگاهان به ابزار مدنی و مسالمت آمیز برای تغییراتش تکیه دارد. و بدنبال متحول کردن تدریجی ولی ماندگار شرایط خود بدست خود است.
    سوم: از طرفی نیز جامعه ای است که هنوز ‏حزب و تشکل رهبری کننده متناسب با شعور سیاسی اجتماعی فرهنگی خود را دردسترس ندارد و در بطن خود در سرآغاز ساختن عناصر آن متناسب با خواسته هایش است. »»»
    این عقب ماندگی و کوتولگی سیاسی- فرهنگی خارج کشور آنقدر (چهل سال) کش پیدا کرد که در نهایت که جنبش مدنی-سیاسی داخل کشور نوعی از رهبری خاص خودش را تولید کرد و با دراز کردن دست خواستار حمایت از خود شد. به این امید که شاید این کالبد سرد و بی روح خارج کشور زنده شده جانی بگیرد. ولی هیهات از کمترین حرکتی. پیام خارج کشوریها چیزی جز رضایت به رهبری جنبش نیست. آشکار است که بیانیه 14 تن ها نه تنها تمامی جادو جنبلهای سلطنت خواهی و جمهوری دمکراتیک اسلامی خواهی کانونهای شورشی پوشالی دست ساز خارجی، بلکه همه مدعیان سکولاریسیم که قصد اعلام کرده شان از آن “ثبت شدن خودشان در تاریخ بوده” با رقبایی نه در 5000 کیلومتری که در قلب آتش روبرو کرده است را نیز دود کرده بهوا فرستاده است. بنابراین یا مانند امثال مجاهدین در قبال آنها سکوت مطلق پیشه کرده اند و یا مانند امثال نوری علا ها به ضدیت با آن برخاسته اند!
    به عقیده این قلم تمامی عناصر آگاه و وطن دوست باید بسیار نگران وضعیت نیروهای خارج از کشور باشند. چرا که بعد از چهل سال که دم از مردم و مبارزه مردم و … میزدند، حالا که بعضی مبارزان مدنی- سیاسی داخلی با فدیه جان بپا خواسته اند، هیچ دست حمایت متحد شده ای از میان نیروهای مطرح خارج جز چند شخصیت مستقل و معدود هنرمندان بسمت آنها دراز نمیشود.
    بوی بسیار بد و آلودگیهای سیاسی ناخشوآیندی از سمت نیروهای سیاسی مطرح در خارج به مشام میرسد. تنها حُسن تشکیلات مجاهدین و سلطنت طلبها و تجزیه طلب ها در این است که آشکارا خود و وطن را پیش فروش کرده اند و علنا” آنرا افتخار و نقطه قوت خود میدانند که جان بولتن ها و جولیانی ها و مایک پمپئوها سخنرانان و استراتژیست ها و حامیانشان هستند. انتظاری نیز از آنهانیست تکلیف آنها نیز با ایران و ایرانی روشن است. اما بقیه چی؟ آیا بیانیه 14 تن ها حکم آشکار ساز ماهیت ها را نیزبازی خواهد کرد؟
    زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
    گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

داود باقروند ارشد
عضو سابق شورای ملی مقاومت و مجاهدین
دوم شهریور 1398
24 اوت 2019

“حُسنیه حق وردی”، “نیروی ویژه آمریکا تاد وود” و “چیزی این هفته در آلبانی تغییر کرد”
آگوست 6, 2019

بقلم: داود باقروند ارشد

در اوایل دهه 1360 بود که بعد از تحویل مسئولیت شاخه پاکستان سازمان و رفتن به عراق حُسنیه حقوردی را که از دانش آموزی شهر نقده آذربایجان جذب سازمان شده بود را تحویل سیستم تحت فرماندهی این قلم دادند. حُسنیه که بعد از روی آوردن یکشبه مسعودرجوی به تروریسم در درون کشور بدون کمترین اطلاع و آمادگی برای وابستگان و هواداران شاهد دستگیریها و اعدامهای گسترده دوستان و همقطاران خود در سراسر کشور بود و جانش را با این اقدام جنایتکارانه مسعودرجوی در خطر میدید به کردستان فرار و از آنجا به عراق منتقل شده بود.

او خواهری بود بسیار کم حرف و خجول، فارسی را مشکل و با لحجه غلیظ آذری صحبت میکرد. حُسنیه علیرغم اینکه به تحت مسئولین این قلم وصل بود ولی از آنجایی که رسم بود که زنان تحت فرماندهی هر فرمانده، تشکیلاتا به بالاترین فرمانده خود وصل و ارتباط داشته باشند، بعضا به زبان آذری با وی تفهیم و تفاهم میکردم. مشکلات مادرزادی ظاهری (انحراف در چشم چپ) او کمکی به کم حرفی و خجول بودن او نمیکرد که آنرا تشدید نیز مینمود. ضمن اینکه ناقص ماندن تحصیلات او در دوران دانش آموزی عامل دیگری بود که علیرغم انرژی سرشاری که داشت در درون تشکیلات رجوی به گوشه ای رانده شده باشد. اورا بعنوان کسی که همواره از روبرو شدن با دیگران فرار میکرد تحویل سیستم این قلم دادند. تحت مسئولیت این قلم او به مسئولیت یکی از قسمت های تحت فرماندهی گمارده شد. در جریان تشکیل ارتش دست ساز صدام طبق طبقه بندی ارزشی مسعودرجوی افراد اجرایی و کم سواد و… را که از نظر او آینده ای در سازمان برای آنها نمیدید در واحدهای نظامی سازماندهی میکرد. حسنیه نیز در این کادر بعنوان فرمانده دسته پیاده گمارده شد. دسته ای سه نفره از زنان مجاهد که قرار بود در صحنه های درگیریهای مرزی با عکس گرفتن از واحدهای زنان جهت انعکاس در نشریات سازمان و رسانه های استعماری حامی صدام و یا با ریخته شدن خونشان در صحنه درگیری برای مسعود و مریم رجوی و صدام حسینِ در حال جنگ با ایران بعنوان گوشت دم توپ محصول تبلیغاتی و سیاسی ببار آورند.
اما شانس با حُسنیه بود و علیرغم اینکه هیچ تجربه نظامی نداشت و دسته اش همگی در درگیریهای مرزی که عراق سازماندهی میکرد با روی مین رفتن و یا شلیک مستقیم سربازان ایرانی کشته و زخمی میشدند خودش آسیبی ندید و زنده ماند. او با تکیه به مختصر تجاربی که در چنین عملیاتی بدست آورده بود در فروغ برعکس تمامی کسانیکه بعنوان سیاهی لشکر چه از خارج کشور عراق و چه آنها که از درون تشکیلات از قسمتهای غیر نظامی … به تنور انسان سوزی فروغ اعزام شده بودند به نابودی کشیده شدند توانست از مهلکه فروغ زنده خارج شود.
یادم هست که به شوخی و تمسخر میگفت هرکس کشته نشده شانسی بوده. والا برادر (مسعود رجوی)همه را شهید شده میدانست و همه قرار بود کشته شوند.
بعد از فروغ نیز رجوی که قصد تکمیل کودتای سال 1364 را تحت نام انقلاب ایدئولژیک داشت به کسانی همچون حسنیه ها و مهوش سپهری ها نیاز داشت. تا به قول خودش هرچه گفت گوش کنند و دم برنیاورند. مسعود علنا این زنان را کاغذی سفید میخواند که میتوان هرچه میخواهی بررویشان بنویسی.
در جلسات انقلاب ایدئولژیک (مغزشوییهای مسعودرجوی) نیز تماما تاکید بر این بود که بعضی ایرادات ظاهری مادرزادی حسنیه و لهجه و …مانع وصل او به مسعودرجوی (رهبری عقیدتی) میشود و باید بر این مسئله غلبه کند تا به مسعود وصل!!! شود. واو را همچون دیگر مجاهدین با تکیه به ضعف و حتی قوتهایشان بطور کامل به اسارت فکری کشانده بودند.
یعنی دیکتاتوری مطلق رجوی، امام زمان خواندن خودش و…فقط و فقط با حضور چنین عناصری درتشکیلات میتوانست اجرا و پیاده شود. در همین رابطه بود که طی یک چشم بهم زدن زنان مجاهد را با دهها رده ارتقاء به فرماندهی مناسب ارتش ایرانی صدام حسین تحت نام ارتش آزادیبخش میگمارد. که در همین رابطه حسنیه نیز بعنوان فرمانده یک لشکر زرهی گمارده شد و این قلم نیز معاون او قرار گرفتم.
جالب اینکه بعد از قتلعام شدن مجاهدین کلاش بدست در فروغ صدام انبوه تانک و زرهی و … به ارتش ایرانیش تزریق کرده بود، ولی نه حسنیه و نه بطورخاص این قلم مطلقا دانش نظامی نداشتیم. قصد رجوی نیز نمایش تبلیغی بود از ارتقاء زنان طوریکه در یک چشم بهم زدن با درک مقام مسعودرجوی توسط زنان توانسته اند صدها مدار بسیار خطیر سازمانی!!!! را یک شبه طی کنند طوری که مثلا در مورد حسنیه که در کل سازمان شناخته شده بود میتوانست ضمن اینکه فرمانده این قلم باشد یک لشکر زرهی را نیز همزمان فرماندهی کند!!!! که فرد را بیاد شعبده بازیهای شفا یافتن عناصر نابینا و یا معلولین در ضریح امامان در اسلام و یا در مسیحیت جهت تحمیق توده ها از معجزات مذهبی میانداخت.
همان معجزه ای که مریم رجوی بعد از طی یکشب!!!! توانست به معاونت مسعودرجوی برسد. و با طی شبهای دیگر به ریاست جمهوری ایران نائل گردد. جالب اینجا بود که دیگر فرماندهان زرهی زیر دست حسنیه در لشکر زرهی را نیز همگی از زنان گذاشته بودند که همه سوابق و کم و کیف او را بدرستی میشناختند و برعکس مردان که در صورت اعتراض و انتقاد با مارک ضد زن و ضد انقلاب مواجهه میشدند دست به اعتراض و اعتصاب زدند طوریکه این لشکر بزودی از هم پاشید.
از آنجائیکه برای مسعود رجوی بسیار ننگ بود که بگوید خود زنان با انقلابش که تحت بهانه رهایی زنان براه افتاده به مقابله برخاسته اند از همین رو همه کاسه کوزه ها را بر سر این قلم خراب کرد و مدتها مرا از مسئولیت برداشت. در صورتیکه این قلم مطلقا نقشی در اعتصابات و اعتراضات زنان نداشتم و حسنیه نیز خود برآن تاکید کرده بود ولی مسعود چاره ای نداشت و باید آنرا به مردان نسبت میداد.
حتی نمیتوانستم حقایق در مورد زنانی که با حسنیه به مقابله برخاسته بودند را نیز گزارش کنم. چرا که گزارش حقایق مخالفت زنان با مسعودرجوی و شوهای معجزاتیش در نمایش دستاوردهای کشف خودش بدست زنان در درون تشکیلات که پوچی و مضحک بودن آنرا اثبات میکرد به مثابه ضدیت با کل نظام مسعود رجوی و به گفته خودش عظیم ترین انقلاب تاریخ بشری!!! محسوب میشد که القاب و نتایح خردکننده ای را برای فرد بدنبال داشت.
هرچند همین اتفاق با انتخاب مریم رجوی افتاد و فهیمه اروانی از اولین معترضین به بی محتوایی مریم رجوی بود که بعد از چندی که از همردیف مسئول اول شدنش گذشته بود در پاریس کارش در تضاد با مریم رجوی بجایی رسید که به رده هوادار تنزل داده شد و به عراق برگرانده شد. و مهوش سپهری بجای او نشست که از سردژخیمان رجوی در اعمال دیکتاتوری و سرکوب درون تشکیلاتی بشمار میرفت.
بنابراین دور از انتظار نیست که چنین زنانی نتوانند بر هزاران قفل و زنجیر و نیرنگهای شبانه روزی فرقه ای که از یکطرف مغز چنین انسانهای پاکی که از نوجوانی در دام ضحاک مار بردوش یعنی مسعودرجوی گرفتار شده اند خورده شده و هزاران بار بر تمامی وجود (چشم و گوش قلب و ضمیر) آنها پیچیده است فائق آمده از دام او رها شوند. آگاهی از واقعیات درون و بیرون تشکیلات مافیایی فرقه رجوی و قبول آن تنها راه نجات هیپنوتیزم شده های ضحاک مار بردوش است. تماس با دنیای بیرون و واقعیات سیاسی اجتماعی و… برای سحر شدگان قلعه ضحاک حکم نور در تاریکی را دارد. که برای مریم رجوی مرز سرخ است و به هر قیمتی از آن جلوگیری میکند.
بله بنابراین نگاه جامعه به خانم حسنیه حق وردی و افرادی مشابه وی باید نگاهی مداراگونه باشد که آنان را پس از آزادی از اسارت فکری فرقه رجوی درمان نموده و به جامعه بازگرداند.
به همین دلیل است امروزه فرقه ها بزرگترین تهدید و خطرناکترین آفت برای جوامع انسانی در سرتاسر گیتی از جمله ایران بشمار می روند. چرا که وقتی فرقه ای تنها یک عضو خانواده را نابود می کند خودبخود بقیه اعضای خانواده و افراد دیگری در ارتباط با این خانواده بطور زنجیروار در معرض نابودی قرار می گیرند.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
15مرداد 1395
پاسخگوی 51400کشته در مرز ایران وعراق کیست؟
آگوست 2, 2019
بقلم : داود باقروند ارشد

نفر پنجم از راست ایستاده در جریان نشتستهای داخلی
به حکم وظیفه و مسئولیتهای این قلم درتشکیلات مجاهدین، و کسی که در فروغ نیز شرکت داشته، خطاب به آقای نویسنده بخاطر زحماتش و خوانندگان مطلب زیر، ضروری دیدم که نکاتی را در ارتباط با این سوال نوشته ایشان که:
چرا بعد از گذشت بیش از سی سال از واقعه ای اسفباری بنام فروغ جاویدان که منجر به کشته شدن بیش از 50000 تن (به ادعای رجوی!!) در سمت رژیم و حداقل 1400 نفر کشته و صدها زخمی و معلول درسمت مجاهدین و هواداران آنها که بدون کمترین تجربه جنگی در یک تهاجم دیوانه وارنظامی به مرزهای کشورشرکت داشتند کماکان هیچ اقدامی جهت شفاف سازی در مورد جنایت انجام شده توسط تشکیلات مجاهدین صورت نمیگیرد و نگرفته است، یادآوری کنم.

  1. مسعود و مریم رجوی عطف به دیدگاه بغایت متعصب مذهبی فرای تفکر داعش، خود (رهبری عقیدتی) را نماینده خدا بر روی زمین، صاحب جان و مال و ناموس تمامی بشریت معرفی کرده و خود را بجز به خدا به هیچ بنی بشری پاسخگو نمیداند. (مراجعه کنید به پایان این مقاله و ببینید مسعودرجوی خودش را در توجیهه عملیات فروغ جاویدان به چه کسی پاسخگو میبیند)
  2. تمامی نوع بشر از نظر این رهبر عقیدتی (مسعود و مریم رجوی) ابزارهایی هستند جهت رسیدن به اهدافشان و به خودی خود دارای هیچ ارزش مستقل انسانی نیستند. ودرصورتیکه بشریت به درجه شناخت و ایمان آوردن به رهبری آنها نرسیده باشند نفس کشیدنشان نیز در جهان حرام است.
  3. مجاهدین و مخاطبین دیگر همچون هواداران و مردم ایران و جهان (نوع بشر) تنها و تنها میتوانند با نائل شدن به درک عمل رهبری عقیدتی در فروغ جاویدان خود را به درجه بالاتری از انسانیت برسانند.
  4. والا نه تنها هیچ حق وارد کردن سوال و ابهامی و یا چرایی را ندارند بلکه باید سراپا ممنون، متشکر، بدهکار مسعود و مریم (رهبری عقیدتی) باشند و در اوج افتخارو شعف ایدئولژیک بر خود ببالند که:
    o در این حرکت دیوانه وار کشته شده اند و به اولیا الله پیوسته اند
    o یا در این حرکت جنایتکارانه زخمی شده اندو سهمی ناچیز از برکات رهبری عقیدتی برده اند
    o و یا در این ماجراجویی شرکت کرده اند چه بصورت پشتیبانی و چه در جنگ و زنده برگشته اند و بالاترین افتخار را برای خود خریده اند.
    o و جالب اینکه چقدر خوشبخت بوده اند که در مقطعی از تاریخ زنده بوده اند که افتخار شنیدن اقدام رهبری عقیدتی (مسعود و مریم) نصیباشن شده است!!!!
    بنابراین روشن میگردد که چنین سوالاتی همچون سوال نویسنده، از جانب مجاهدین نه تنها بیجا بلکه بسیار توهین آمیز نسبت به رهبران عقیدتی تلقی میشود، و مانند این است که بشریت قبل از درک نحوه بوجود آمدن خلقت و کائنات دنبال این سوال از خدا باشند که “خدایا میشود توضیح دهید چه فرایندی منجر شد به اینکه شما تصمیم گرفتید جهان کنونی را خلق کنید؟ و آیا کسی مخالف خلق آن بود؟…” که البته از جانب تشکیلات مجاهدین جز با پوزخند به نادانی سوال کننده واکنش دیگری را بر نمی انگیزاند. البته اگر رحمت رهبر عقیدتی شامل حال نویسنده بشود!!! جهت تخریب ایشان و بستن اذهان اسیران داخل زندانهای فکری مجاهدین در اشرف 3 و پراکنده در جهان، پاسخهای کلیشه ای “مزدوری برای این ارگان و آن ارگان رژیم” را نصیب سوال کنند میکنند.
    اما مسعودو مریم رجوی بعد از بن بست سیاسی در فرانسه و بن بست درون تشکیلاتی منجر به رهبرخواندن خودش در ازدواج با همسر مهدی ابریشمچی و حذف علی زرکش با محاکمه و محکوم به اعدام کردن او بخاطر مسئول شناختن مسعودرجوی در بشکست کشاندن مجاهدین و جنبش مردم ایران. رجوی تن به انتقال به عراق توسط صدام حسین دیکتاتور جلاد عراق جهت مورد استفاده قرارگرفتن در جنگ تجاوزکارانه اش علیه ایران در سال 1365 داد. رجوی که جهان غرب را پشت سر عراق میدید اطمینان داشت رژیم درجنگی که یکه و تنها در آن در مقابل عراقی که تمام غرب پشتیبان آن هستند تنها جایی خواهد بود که میتواند ضمن دست باز داشتن در سرکوب داخلی به هزینه عراق نشسته و منتظر شکست ایران بدست عراق با پشتیبانی غرب شود و در نهایت بدست آنها بقدرت برسد.
    خوابهای پنبه دانه ای رجویها دوسال دوام آورد ولی با قبول آتش بس توسط رژیم لگد محکمی بر … رجوی خورد و او را از خواب بیدار کرد. و از آنجا که سالیان میدانست که عراق ته خط است و هیچ راه بازگشت و یا بجلویی غیر از مفت خوری از شکست ایران بدست عراق برایش وجود ندارد جهت خلاص شدن از دست سوالات انبوه اعضا و هواداران و کادرهای مرکزی که چرا به عراق آمدیم، چرا با دشمن مردم ایران متحد شدیم، مبارزه با رژیم از عراق به جایی نمیرسد، مبارزه ای اگر قرار است انجام شود باید در داخل کشور بنیاد شود… چاره ای نداشت الا ریختن هزاران سوال کننده درونی (مجاهدین) در تنور تهاجم به مرزهای کشور. تا ضمن انقلابی نمایی نابودی نیروهایش را به گردن رژیم انداخته و از خونهای ریخته شده آنها برای خود وجهه سیاسی کسب کند.
    علی زرکش که به مرگ محکوم شده بود و در زندان انفرادی بسر میبرد قبل از رفتن به داخل تنور فروغ جاویدان خطاب به همسرش ولی رو به مسعودو مریم رجوی نوشت:
    “مسعود و بدنبال او مرکزیت تصمیم به اجرای عملیات فروغ گرفته‌اند به این دلیل که نیروهای رژیم متزلزل شده‌اند ولذا مانعی درراه این عملیات نیست (قبلاً صحبت ازحرکت بهمن وار توده هابود ولی در طرح نقشه عملیات فروغ روی پارامتر مهم حمایت مردم سخنی درمیان نیست و مسعود می‌خواهد بایک ضربه تنه رژیم را واژگون کرده ومردم را به صورت تماشاچی پشت رینگ نگاه دارد) مسعود می‌گوید اگرمردم بامانباشند برماهم نیستند وتابع قدرت اند (اگر کفه قدرت به سوی ماچرخید مردم هم بدنبال ما خواهند آمد) من معتقدم این حرکت (عملیات فروغ) جدا از توده‌ها یعنی اراده گرایی و این عیناً شرایط ۷ تیر (انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی) می‌باشد ویادآور آن روزهاست (مانباید یک باردیگرازهمان سوراخ گزیده شده و به یک اشتباه استراتژیک تن در دهیم) من قبلاً دربحث‌ها با مسعود رجوی گفته‌ام و تکرار می‌کنم حرکتی که بدون پشتوانه مردمی انجام گیرد حتی درصورت موفقیت با یک بند و بست مواجهه خواهد شد وبهمین دلیل من هم مخالف مبارزه مسلحانه وفاز نظامی بوده‌ام و هم مخالف امدن به عراق وبهمین دلیل ازطرف مسعود متهم به خیانت شدم (به همین دلیل مرا تصفیه وله و به اعدام محکوم کردند آنهم با اتهاماتی که هیچکدام بمن نمی‌چسبند) من با اطمینان به عدم موفقیت عملیات فروغ می‌دانم که پس از آن مسئولیت همه شکست (استراتژی و تاکتیک) بردوش کسی غیر از مسعود رجوی خواهد افتاد منتها نمی‌دانم این بار با چه انگی و به چه شکلی؟ ممکن است تو سئوال کنی با این ذهنیت چرا درعملیات شرکت می‌کنی؟ نمی‌دانم شاید تحمیل شرایط باشد، شاید توسل به راهی جهت رفع ابهامات. من همچنان معتقد به اصلاح ازدرون هستم حتی اگرجان خودرا در این راه برسر آنراه بگذارم. “
    بعد از شکست در عملیات فروغ رجوی مجاهدین را مسئول شکست معرفی نمود چرا که به رهبری او ایمان کافی نداشتند و همسرانشان را بیشتر از مسعودرجوی دوست داشتند بنابراین این نتوانستند رژیم را شکست دهند، به همین خاطر همه را مجبور کرد که همسرانشان را طلاق دهند تا با مسعود رجوی ازدواج کنند تااز این طریق به کشف رهبری عقیدی نائل گردند!!! و قائله فروغ نیز بدون پاسخگویی رجویها در قبال بیش 51400تن کشته وهزاران زخمی جمع شود.
    آیا هیچ کسی فی الواقع میتواند پروپاگاندای مجاهدین و اشک تمساح مریم رجوی را نسبت به اعدامهای سال 67
    با این رویکرد نسبت به انسانها و افراد خودشان و :آنچه درفروغ واشرف و لیبرتی شاهد بودیم بویژه شهادت دکتر کریم قصیم عضو مستعفی شورای ملی مقاومت که میگفت رهبران مجاهدین به نگرانی او نسبت به کشته شدن مجاهدین در لیبرتی خرده گرفته اند که چرا بجای نگران کشته های مجاهدین در لیبرتی بودن نمیتواند مواهب کشته شدنها را برای رهبری مجاهدین را در صحنه سیاسی و تبلیغی درک کند؟
    را باور بکند؟
    داود باقروند ارشد
    عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
    دوم اوت 2019

11مرداد 1398

نشست توجیهی عملیات فروغ جاویدان – جمعه ۳۱ تیر سال ۶۷
همنشین بهار
https://www.youtube.com/watch?v=DUbeFhqEa-g


باد تند است و چراغم ابتری
زو بگيرانم چراغ ديگری
گفت پيغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آيد سری
چون ز چاهی می‌کَنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
ندایی در درونم مرا به ثبت یادمان‌ها وامی‌دارد. اینکه مصلحت نیست و آسیب می‌بینم، اهمیتی ندارد. از قید نام و ننگ رسته‌ام. نه چیزی دارم که کسی بخواهد با گرفتنش تهدیدم کند و نه چیزی می‌خواهم که با دادنش تطمیع شوم.
نه مبارز و مجاهدم و نه ادعای روشنگری و روشنفکری دارم.
ثبت اینگونه اسناد را هرچند با مرارت همراه است، ضروری می‌دانم.
درافتادن با گذشته، برای زنده کردن رنج‌های گذشته نیست. رویاروئی با انکار تاریخ و مبارزه با فراموشی است.


در این بحث با اشاره کوتاه به پیش‌زمینه‌های جنگ هشت ساله و قطعنامه ۵۹۸، سخنان عبرت‌انگیز مسؤول اول مجاهدین در نشست توجیهی عملیات فروغ جاویدان بازگو می‌شود. نشست مزبور که در عراق در قرارگاه اشرف تشکیل شد، به بیش از سی سال پیش (جمعه ۳۱ تیر سال ۶۷) برمی‌گردد. حرفهایی که در آن نشست رد و بدل شده، حکم یک سند را دارد و حق بود پیش‌ از آن که نامحرم زهرش را در آن بریزد و یا گرد و غبار زمانه بر آن بنشیند، بی کم و کاست، و نه با گزیده‌سازی‌های دلخواه، منتشر می‌شد.

قبل از ورود به نشست فوق، اشاره به چند واقعه ضروری است.
ارتش ایران بعد از انقلاب
از ۲۲ بهمن تا نیمه‌های دوم سال ۵۸، ارتش ایران وضع مناسبی نداشت بویژه که بیشتر گروه‌های سیاسی خواهان انحلال آن بودند و دَم از ارتش خلقی و ارتش بی طبقه توحیدی می‌زدند. پادگان‌ها در ایران بهم ریخته بود و خیلی‌ها سر پُست حاضر نمی‌شدند. ارتش حدود یکسال آموزش ندیده و تعمیر و نگهداری انجام نشده بود. از همان ایام مرتجعین برای تسلط بر ارتش و شرعیزه‌کردن آن خیز برداشتند.
«

در اول انقلاب، هرم فرماندهی ارتش(امرایش) سر بریده شد.» بعد از آن هم حدود ۱۳ هزار افسر ارشد را برکنار کردند که بسیاری از آنان شجاع، میهن‌دوست و کاردان بودند.

در ایامی که صدام برای حمله به میهن ما کفش و کلاه می‌کرد، ۴۵ روز مانده به جنگ، ۱۹ افسر ارشد در میدان صبحگاه لشکر ۹۲ زرهی اهواز تیرباران شدند و جای آنها را کسانی گرفتند که گرچه برخی از آنها (همچون محمد جهان آرا) پاکباز بودند اما تجربه و تخصص کافی نداشتند. اینگونه وقایع، از چشم صدام و کسانیکه زیر پایش می‌نشستند و او را به حمله به ایران تشویق می‌کردند، پوشیده نبود.


عراق، از نظر حقوق بین‌الملل متجاوز بود
۳۱ شهریور ۱۳۵۹ ارتش عراق از هوا و زمین به طور گسترده به میهن ما حمله کرد و با ۱۲ لشگر وارد خاک ایران شد. این کار از نظر حقوق بین‌الملل تجاوزی آشکار بود. (بنا بر تعریف تجاوز در مجمع عمومی ملل متحد در سال ۱۹۷۵)

وقتی نیروهای عراقی از خاک ما عقب رانده شدند (از ۲۲ تیر ماه ۱۳۶۱ به بعد)، رژیم ایران نیز، همان کاری را کرد که عراق در آغاز جنگ مرتکب شد. ۵ سال و ۹ ماه در پی فتح بصره و سرنگونی حکومت عراق بود. اینهم نوعی تجاوز بود. بگذریم که مرتجعین با سیاست‌های نابخردانه خویش، زمینه عینی ورود متجاوزین را فراهم نمودند. البته حساب مردم و جوانان فداکاری که با دست خالی به مقابله تانک‌های عراق رفتند و از میهن خویش دفاع نمودند، جداست.

از نخستین روز آغاز جنگ، کورت والدهایم دبیرکل سازمان ملل متحد از طرفین خواست که تلاش خود را برای حل اختلافات به کار گیرند. شورای امنیت هم بیانیه داد اما در آن حتی از عراق خواسته نشد که به پشت مرزهای دو کشور باز گردد.
در طی ۸ سال جنگ، قدرت‌های بزرگ تا توانستند ایران و عراق را دوشیدند. شرح این داستان غم‌انگیز و برادرکشی‌ای که جز به سود جنگ‌افروزان نبود، در این بحث نمی‌گنجد. در مقاله طولانی‌ترین جنگ متعارف کلاسیک در قرن بیستم (که در سایت خودم موجود است) توضیح داده‌ام.

قطعنامه ۵۹۸
۲۹ تیر ۱۳۶۶، شورای امنیت برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق، قطعنامه ۵۹۸ را صادر کرد و صدام بلافاصله پذیرفت. ۳۱ شهریور ۱۳۶۶ رونالد ریگان (رئیس‌جمهور وقت ایالات متحدهٔ آمریکا) در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، ایران را رسماً تهدید کرد که اگر به قطعنامه ۵۹۸ پاسخ منفی بدهد، چاره‌ای جز یک «اقدام عملی» باقی نمی‌ماند. وقایع بعدی مانند تحریم واردات نفت و کالاهای ایران، بسته شدن دفتر خریدهای نظامی جمهوری اسلامی در انگلستان، بمباران سکوهای نفتی رشادت، رسالت، نصر، سلمان و مبارک و حمله به ناوچه‌های ایرانی و… در همین راستا بود.
۳۰ فروردین ۱۳۶۷ ایالات متحده به نفت‌کش‌ها و سکوهای نفتی غیرنظامی ایران در خلیج فارس حمله کرد. تنها دو روز پیش از آن، عراق برای بازپس‌گیری شبه جزیره فاو شروع به بمباران شیمیائی مواضع ایران نمود. در جریان این حمله بالگردهای آمریکایی به نفع نیروهای عراقی مستقیماً وارد جنگ با ایران در فاو شدند و شبه جزیره فاو دوباره به دست عراق افتاد.
در ۱۲ تیر ۱۳۶۷ ناو آمریکایی یواس‌اس وینسنس یک هواپیمای غیرنظامی ایرباس مسافری ایران را در آب‌های خلیج فارس مورد اصابت موشک خود قرار داد و تمامی ۲۹۰ مسافر آن را کشت.
علی‌رغم آنچه حالا تبلیغ می‌شود، اصابت موشک آمریکایی به هواپیمای مسافربری، با ادامه جنگ (و شکست احتمالی ارتش عراق) رابطه داشت. حمله به ایرباس دو هفته پیش از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران صورت گرفت.
در داخل کشور زمزمه‌های مخالفت با جنگ آغاز شده بود و فشارهای اقتصادی بر دولت افزایش می‌یافت.
۲۷ تیر ۱۳۶۷ بعد از گذشت یک‌سال و هفت روز از تاریخ صدور قطعنامه، خبر رسید که آیت‌الله خمینی برخلاف تصور همه مخالفینش، که حیات حکومت را با ادامهٔ جنگ پیوند می‌زدند، قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته‌است. کمتر کسی این را باور می‌کرد.

تجاوز مجدد ارتش عراق
سه روز بعداز قبول قطعنامه ۵۹۸، ارتش عراق با تجاوز جدیدی به منطقه جنوب و جبهه‌های میانی و غرب، حمله کرد که خیلی شک‌برانگیز بود. ارتش عراق از مسیری آمد که تا نزدیک کارون پیشروی داشت و سرعت پیشروی آن هم عجیب بود. از رود کارون تا منطقه فکه، همچنین بخشی از جاده اهواز – خرمشهر، از آسیب متجاوزین در امان نماند.
نیروهای صدام از منطقه‌ی فکه آمدند تا روی جاده‌ی دشت عباس، و پیشروی‌شان تا حدی بود که وقت نمی‌کردند غنیمتی‌ها را جمع کنند. آنان در ظرف دو سه روز علاوه بر خنثی کردن شماری از پیشروی‌های ایران در هشت سال جنگ، تا توانستند اسیر گرفتند.
بار دیگر خرمشهر و اهواز و شلمچه و خیبر و طلایه در معرض اشغال قرار گرفت. ارتش صدام، بعداً با ضد حملهِ موفق طرف مقابل عقب نشست و راهش را به جبهه‌های میانی و غرب کشور کج کرد ولی آنجا هم ناکام ماند.

«پذیرش قطعنامه ۵۹۸، عملیات مجاهدین را جلو انداخت»
این وسط یک اتفاق در راه بود. عملیات موسوم به فروغ جاویدان که در گفتمان رژیم مرصاد نام گرفته‌است. بنا بر یک روایت حکومتی: «مجاهدین می‌خواستند در مهرماه ٦٧ عملیات خود را آغاز کنند. علت اینکه در دوم مرداد ٦٧ انجام شد این بود که ایران قطع‌نامه را پذیرفت…»

پیامدهای پذیرش قطعنامه، می‌توانست مجاهدین را در دام بیندازد و طعمه حوادث و کشاکش‌های ارتجاعی و استعماری کند و از حق نباید گذشت که آنان در عملیات فروغ، با تمام دار و ندار خود به میدان رفتند و اصل را بر حفظ خود قرار ندادند. لابد فکر می‌کردند آن رویاروئی که از الزامات سیاسی (و نه ملاحظات نظامی)، پیروی می‌کرد اجتناب ناپذیر است و پاسخ درست سیاسی به پذیرش قطعنامه، نه جاخالی دادن و مات شدن، بلکه تعرض و پاکبازی است.

عملیات مجاهدین آنطور که مسعود رجوی در نشست توجیهی عملیات فروغ اشاره داشت به منظور فتح تهران بود. وی ۳۱ تیر سال ۶۷ در همان نشست توجیهی گفت: «رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد…» وی افزود: «از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند.»
رادیو جمهوری اسلامی هم حین عملیات ادعا نمود: «هدف صدام در جبهه میانی و تجاوز مجدد به خاک ایران، زمینه‌سازی برای هجوم منافقین است و بمباران پایگاه‌های شکاری نوژه همدان، وحدتی دزفول، همچنین پادگان تیپ ۲ سقز و پایگاه هوانیروز کرمانشاه را در همین رابطه باید دید…»

نتیجه عملیات فروغ
اگرچه بعد از عملیات فروغ، آقای رجوی در نشست‌های موسوم به تنگه و توحید، صلیب، قیامت، امام زمان… و در فراز و نشیب‌های بعد از طلاق‌های جمعی، اشاره داشت که تنگه در خود شما بود و چون از آن عبور نکرده بودید، پشت آن ماندید و از همین‌رو پیروزی حاصل نشد، اما، در تبلیغات، نتیجه عملیات فروغ، پیروزی بود و بس.
حال اگر سه معیار اصلی زیر را برای بررسی موفقیت یا ناکامی یک عملیات جنگی در نظر بگیریم، نتیجه دیگری از آن عملیات به دست می‌آید:
۱- میزان برآورده شدن اهداف تعیین‌شده
۲- میزان تلفات انسانی
۳- تاثیر آن عملیات بر روند رویدادهای بعدی

میزان برآورده شدن اهداف تعیین‌شده
عملیات آنطور که مسعود رجوی در نشست توجیهی اشاره داشت به منظور فتح تهران بود. «طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود…این بار قرار است به تهران برویم.»

میزان تلفات انسانی
این عملیات همانطور که بعدها اعلام شد منجر به کشته شدن ۱۳۰۴ نفر، یعنی حدود یک چهارم نیروهای سازمان گردید. هزار و صد تن نیز زخمی شدند که یازده نفر از آنها مدتی بعد جان سپردند…

تاثیر آن عملیات بر روند رویدادهای بعدی
اگرچه در قتل‌عام سال ۶۷، «مبنا» و علت اصلی آن اسیرکُشی مهیب، ماهیت مستبد و آزادی ستیز خود قاتلین بود و چنانچه عملیات فروغ هم پیش نیامده بود مرتجعین از کشتار زندانیان سیاسی دست نمی‌کشیدند،
اگرچه قتل مارکسیست‌ها و کسانیکه هیچ موافقتی با عملکرد و نظرگاه مجاهدین نداشتند نیز، نشان داد دلیل اصلی آن واقعه، کشتار فکر و گفتمان مخالف و ماهیت مستبد قاتلان بود و باقی بهانه‌است. اما…
اما عملیات مجاهدین، نقش «معین عمل» را بازی کرد و به مثابه «شرط»، قاتلین را جری نمود و دستخط خمینی(حکم قتل زندانیان) هم نشان می‌دهد که از آن تأثیر گرفته‌است. البته شرط خارجی به اعتبار مبنا است که وارد عمل می‌شود و همانطور که گفتم علت اصلی قتل زندانیان سیاسی، ماهیت مستبد و آزادی ستیز خود قاتلین بود.

صحبت از فروغ جاویدان، صلاحیت و اهلیت می‌خواهد
صحبت از فروغ جاویدان که را‌ه‌بندان استعمار و ارتجاع توصیف شده، صلاحیت و اهلیت می‌خواهد و ای کاش کسانی‌که این دو را دارند، جدا از شور و فتور و مدح و ثنا، آن را به تصویر می‌کشیدند و تا امثال من تفسیر به رأی نکنیم!
آن‌ها که به همه پیش‌زمینه‌های سیاسی و نظامی فروغ، اشراف دارند می‌توانند به زوایای گوناگون آن که نه فقط یک عملیات خلص نظامی بلکه سیاسی، ایدئولوژیک نیز بود، نور بیاندازند.

گفته می‌شود فرماندهان عملیات فروغ پیش از نشست توجیهی عصر روز جمعه ۱۳۶۷/۴/۳۱ جلسه جداگانه‌ای با مسئول اول مجاهدین داشته‌اند که می‌تواند بر بسیاری از ابهامات نور بیاندازد. پرسش و پاسخ‌های آن نشست + مباحثاتی که رهبری مجاهدین در مورد عملیات، با مقامات کشور میزبان داشته‌اند، می‌تواند تصویر کامل‌تری از فروغ ارائه دهد و برداشت‌های یکسویه را تصحیح کند ولی افسوس، حدود ۳۰ سال از آن ایام می‌گذرد، و هنوز سازمان مربوطه، متن کامل نشست توجیهی مورد بحث را منتشر نکرده‌است. آیا مردم نامحرم و غریبه‌اند؟ مگر نه اینکه بیش از ۱۳۰۰ نفر از فرزندان‌شان در این عملیات جان باختند؟

نشست عصر روز جمعه ۳۱/۴/۱۳۶۷
سه روز قبل از شروع عملیات فروغ جاویدان

سرفصل‌ها برگرفته از سخنان مسؤول نشست است


وقت آن رسیده‌است که به ایران برویم
مسعود رجوی: …کار بزرگی در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم که «اول مهران، بعداً تهران»؟
(ولوله در جمعیت و شعار امروز مهران، فردا تهران)
پس از ساکت شدن جمعیت، مسعود به جلوی نقشه ایران رفت و گفت:
دیگر وقت آن رسیده‌است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود.
(شور و ولوله در میان جمعیت)
البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقه‌ای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم. البته نام آن را با عنایت به نام پیامبر اسلام «فروغ جاویدان» گذارده‌ایم. (صلوات حضار) و عملیات را به اسم امام حسین آغاز خواهیم کرد. چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم. گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید.
(مسعود رجوی با چوب‌دستی از سمت چپ نقشه قصر شیرین، کرمانشاه و تهران را نشان می‌دهد)
همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظه‌ها ـ حتی کوچکترین لحظه‌ها ـ باید استفاده کرد. نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهیم زیرا در این عملیات لحظه‌ها تعیین‌کننده و سرنوشت سازند.


مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان ‌آن را ول کنیم و برگردیم؟
این عملیات باید در عرض ۲یا ۳ روز انجام شود. چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد، چون اصلاً به فکرش هم نمی‌رسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالاً نمی‌تواند هیچ عکس‌العمل مؤثری انجام بدهد. البته در عملیات چلچراغ از شما خواستم که سرعت‌تان در آن حد باشد. پس از جریان عملیات چلچراغ با فرماندهان نشستیم و به جمع‌بندی و بررسی پرداختیم که عملیات بعدی چه باشد؟
پس از بحث و بررسی‌های زیاد دیدیم در عملیات قبلی که مهران بوده‌است و از مشکل‌ترین عملیات‌های مرزی بود، بعد از گرفتن ستاد لشگر می‌توانستیم جلوتر برویم و هیچ نیرویی هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اینکه همیشه در عملیات‌ها به صورت تصاعدی عمل کرده‌اید، یعنی وسعت هر عملیات‌تان از قبلی بیشتر بوده‌است آفتاب از پیرانشهر وسیع‌تر و مهران از آفتاب ـ حالا باید این عملیات هم نسبت به چلچراغ تفاوت کیفی داشته باشد. بنابراین فکر کردیم که در عملیات بعدی هر چه که باشد ـ حداقل این است که باید یک مرکز استان را بگیریم. در این صورت مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان ‌آن را ول کنیم و برگردیم؟
خب، یا هما‌ن‌جا می‌مانیم، یا به طرف تهران حرکت می‌کنیم. ولی باز در مقایسه با کار قبلی دیدیم استان خیلی کم و کوچک است.


ما یکراست می‌رویم و تهران را می‌گیریم
آخر شما دیگر بچه نیستید که بروید یک شهر را بگیرید، اگر بخواهید وسیع‌تر از عملیات‌‌های قبلی عمل کنید هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید.
(شور و شوق رزمندگان و کف‌زدن…)
البته یک سری می‌گفتند برویم اهواز را بگیریم و یک سری می‌گفتند برویم کرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فکر کردیم و دیدیم باید از طریق کرمانشاه برویم. زیرا اولاً تا حدودی وضع و شرایط مسیری که انتخاب کرده‌ایم نسبت به قبل مناسب‌تر و بهتر است، چون عراق تا قصر شیرین و سرپل‌ذهاب پیش رفته‌است و این بار نیاز به خط‌شکنی نداریم و به راحتی می‌توانیم تا کرمانشاه برویم. ثانیاً نزدیکترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران کرمانشاه ‌است.
از آن به بعد براساس تقسیمات انجام شده ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید. البته روی لشگر ۸۴ و ۸۸ شناسایی انجام داده‌ایم.
اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت از طرف ایران پیش نمی‌آمد شاید فقط در همان‌جا (کرمانشاه) عمل می‌کردیم ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده‌است و ما یکراست می‌رویم و تهران را می‌گیریم.


بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم
باید بدانید که ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می‌خواستیم آن را دیرتر انجام دهیم اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد، یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه آن را زودتر انجام دهیم.

تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حسّاس و مشکلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت. زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم.

اگر ما به تحلیل‌هایی که در مورد رژیم داشته‌ایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده‌است. ما در تحلیل جنگ گفتیم که رژیم در مُنتهای ضعف، حاضر به توقف جنگ می‌شود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کارش را یکسره کنیم.


رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد
رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی‌تواند نیروی جبهه را تأمین کند، مثلاً عراق در همین چند عملیاتی که کرده‌است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هر چه خواسته جلو رفته‌است. «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطه دیگر را با چند ساعت جنگ بازپس گرفته‌است.

ملّت دیگر از جنگ خسته شده‌‌اند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمی‌آید. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگیر کرده‌اند و به جبهه فرستاده‌اند و میلی به جنگیدن ندارند.
تمام لشکرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین‌المللی قرار دارد.
البته در عملیات چلچراغ یک نفر به کمک شما آمد و آن حضرت علی بود که به شما کمک کرد و این بار هم حضرت محمد و امام حسین به کمک شما می‌آیند و شما باید به اندازه چندین نفر کار کنید و سختی را تحمل کنید.
البته در این چند روز که اعلام آماده باش بود شما خیلی کار کردید و کار یکی یا دو ماه را در ۳ روز کرده‌اید. از حالا باید همگی آماده باشید که هر وقت گفتیم حرکت می‌کنیم آماده باشید. شاید سازمان ۲۵ سال پیش به وجود آمد تا در چنین روزی به چنین کاری دست بزند.


کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است
ما از طرف قصرشیرین می‌رویم. در آنجا لشگر ۸۱ با عراق درگیر است، لشگر ۵۸ و لشگر ۸۸ در سومار درگیر هستند، لشگر ۶۴ در پیرانشهر است و تنها امکان دارد لشگر ۲۸ در راه به استقبال ما بیاید.
[در اینجا مسعود فردی را از میان جمعیت صدا می‌زند و از او می‌پرسد:]
اگر لشکر سنندج بیاید چه کار می‌کنی؟
ــ نمی‌آید.
مسعود رجوی: نگو نمی‌آید، بگو اگر آمد داغونش می‌کنیم.
(با اشاره به نقشه)
کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است، چون فقط یک ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند، به طور مثال بغداد تا مرز ایران ۱۸۰ کیلومتر فاصله دارد و در طول ۸ سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نکرده‌است، و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده‌است اما می‌خواهیم برویم تهران را بگیریم.
خوب، چه میشه کرد دیگه. بعضی وقت‌ها این طور پیش میاد دیگه.


در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم
ما به ترتیب به قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلام‌آباد و بعد کرمانشاه می‌رویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج، و بالاخره تهران.
(شور و احساسات شدید در میان جمعیت)
ابتدا از محور قصرشرین که در دست عراق است وارد می‌شویم و تا سرپل ذهاب می‌رویم، البته از طریق جاده آسفالته.
بعد کرند و اسلام‌آباد را توسط یک لشگر که فرمانده آن احمد واقف [مهدی براعی] است.
پس از فتح اسلام‌آباد، یک تیپ در کرند و ۲ تیپ در اسلام‌آباد مستقر می‌شوند، که در ضمن راه ورودی شهر را نیز تحت کنترل می‌گیرند. اسم عملّیات این محور را به نام «حنیف» نامگذاری کرده‌ایم. بعد از اسلام‌آباد به سمت کرمانشاه حرکت می‌کنیم، که اسم این عملیات «سعید محسن» است و دو لشکر به مسئولیت صالح [ابراهیم ذاکری] در کرمانشاه عمل می‌کنند. صالح، آماده‌ای؟
صالح: بله.
مسعود رجوی: مسئولین همه آماده‌اند؟
صالح: بله.
مسعود رجوی: شما قرار شد به کجا بروید؟
صالح: کرمانشاه. تقسیم‌بندی هم شده‌است که تیپ‌ها باید در کدام نقاط متمرکز شوند. تیپ… به سراغ صدا و سیما می‌رود، تیپ…. به سراغ زندان دیزل‌آباد می‌رود و زندانیان را آزاد می‌کند و آنهایی را که می‌خواهند مسلح می‌کند، و تیپ… سپا ه بعثت و قرارگاه نجف را می‌گیرد و به همین ترتیب جعفر [جلال منتظمی]، راه ورودی کرمانشاه، تیپ افسانه، پادگان نزدیک آن، و تیپ جلیل [مهدی مددی] دروازه خروجی کرمانشاه را به اضافه هوانیروز دارند. البته مردم را می‌فرستیم که زندانیان دیزل‌آباد را آزاد کنند.
مسعود رجوی: اول شهر را بگیرید، بعد زندان را، چون تصرّف شهر مهم‌تر است. ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم.
این تیپ‌ها در کرمانشاه مستقر می‌شوند و ۲ تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حرکت می‌کنند. نام عملیات محور همدان را به نام «بدیع‌زادگان» گذاشته‌ایم.


دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند
محمود قائم‌شهر [محمود مهدوی] آماده‌ای؟
محمود: بله.
مسعود رجوی: می‌دانی باید به کجا بروید و چه هدف‌هایی را در شهر در دست بگیرید؟
محمود: بله، همدان.
مسعود رجوی: بعد از آنکه به همدان رسیدید و مستقر شدید یکی از تیپ‌های زیر نظر خودت را برای کمک به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش کنید و به مردم اعلام کنید که ما داریم می‌آییم.
محمود: باشد.
مسعود رجوی: رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیماها نتوانند درست کار کنند. از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید، هر سه ساعت به سه ساعت دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد.
نادر [حسن نظام‌الملکی]، از لحاظ پوشش هوایی چطوری؟
نادر: در دست ماست و می‌‌توانیم کنترل کنیم.
مسعود رجوی: اگر هواپیمایی بخواهد از نوژه بلند شود چه کار می‌کنید؟
نادر: می‌زنیم. اگر چیزی بخواهد پرواز کند کلا فرودگاه را می‌زنیم.
مسعود رجوی: کاملاً مطمئن هستید؟
نادر: بله، ‌می‌‌توانیم.
مسعود رجوی: علاوه بر آن، ضّدهوایی و موشک سام هفت هم که داریم؟
نادر: بله، داریم.


یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود
مسعود رجوی: فتح‌الله [مهدی افتخاری]، تو می‌روی قزوین و تاکستان را می‌گیری. یکی از هدف‌ها علاوه بر مراکز سپاه،‌ لشگر ۱۶ قزوین است. پس از خلع سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آنجا مستقر می‌شوی و وقتی مستقر شدی یکی از تیپ‌های خود را به کمک تهران بفرست چون در آنجا نیاز هست. پس از آن ۲ تیپ راهی تاکستان شده و در ‌آنجا مستقر می‌شود و پشت سر آن منوچهر [فرهاد الفت] با یک لشگر راهی کرج می‌شود و آنجا را تصرف می‌کند. البته عملیات محورهای قزوین و تاکستان را به نام «سردار» نام گذارده‌ایم. پس از آن ۴ لشگر و ۲ تیپ تحت نام کلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران می‌شوند که مهدی ابریشمچی هم معاون او در این عملیات است.
ضمناً اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیک گفتم که یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود.
علت اینکه این اسم «سیمرغ» را انتخاب کردم حرف همان روز است.
[شور و احساسات زیاد در میان جمعیت]
مریم: چرا این اسم را گذاشتی؟
مسعود رجوی: می‌بخشید که بدون مشورت جناب‌عالی این اسم را گذاشتم.
در آنجا تیپ لیلا فروگاه مهرآباد، تیپ… سلطنت‌آباد، تیپ فرهاد صدا و سیما، تیپ فرشید زندان اوین، تیپ… مراکز سپاه، تیپ… نخست‌وزیری، تیپ… مجلس شورا، تیپ… ستاد ارتش، و تیپ کاظم [حسین ابریشمچی] در جماران عمل می‌کند.


از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند
هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون‌ها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشین‌ها به صورت ستون حرکت می‌کنند.

البته این عملیات را دو عامل درجه یک تهدید می‌کند، یکی اینکه از طرف رژیم خمینی از طریق هواپیما مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روی جاده همه به یک ستون حرکت می‌کنیم، ثانیاً چون صف ماشین‌ها خیلی طولانی است اگر ماشین‌هایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن، همه ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج کرد و از ماشین زاپاس استفاده کرد و یا کلّاً آن را از دور خارج کرد و معّطل آن نشد. در ضمن هیچ ماشینی حق سبقت گرفتن از جلویی را ندارد و همین طور حق عقب‌افتادن را هم ندارد. هر جا که رسیدید سر راه جاده‌ها را باز کنید. تیپ‌های مأمور در شهر مأمور تأمین جاده‌های آن شهر می‌باشند و هر تیپ با رسیدن به آن شهر وارد آن شده و بقیه ستون بلافاصله به حرکت خود ادامه می‌دهند. ضمناً اگر اسیر شدید راجع به خط سیر عملیات که از کدام جاده و از کدام شهرهاست، چیزی نگویید و بگویید که عملیات قرار بود تا همین جا باشد.

(رو به محمود قائم‌شهر):
محمود، خوب فهمیدی که باید به کجا بروی؟ یک‌دفعه به قائم‌شهر نروی، تو اول به همدان برو، کار و مسئولیت خودت را انجام بده، [با طنز و شوخی]
بعداً که به تهران آمدی مازندران را به تو می‌‌دهم.
[خطاب به محمد‌علی جابرزاده با حالت شوخی]
قاسم حیف که مردم اصفهان بی‌بخارند و الّا یک تیپ را هم به تو می‌دادم که به اصفهان برویم.


با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده‌است
[مسعود، فرمانده محور تهران را صدا می‌کند و او پای میکروفون می‌‌آید از او پرسید:]
وضعیت چطور است؟
محمود عطایی: خوب است با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده‌است.
ماشین‌ها آماده است، مهمات بارگیری شده، و تیپ‌ها تا حدودی توجیه شده‌اند و تا رسیدن به شهرها بهداری هم آمادگی لازم را دارد و هیچ‌گونه نگرانی وجود ندارد. در لابه‌لای ستون تعمیرکار سیّار و فیلمبردار سیّار هم در حال حرکت هستند.

مسعود رجوی: در این عملیات مردم به حمایت از ما بر می‌خیزند. کسانی که حاضرند با ما بیایند را از پادگان‌ها و مراکز سپاه مسلح کنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آنها را با خودتان ببرید. در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی درب زندان‌ها که باز شود آنها هم با ما هستند و با ما خواهند آمد. نیروهای زندان بالقوه با ما هستند.
البته هر جا رفتید اگر مردم آن‌جا تسلیم شدند که کاری با آنها ندارید و اگر جنگیدند با آنها بجنگید، و هر جا رسیدید از مردم کمک بگیرید و کارها را به خود مردم بدهید و از این نترسید که مردم اسلحه‌دار می‌شوند و چه خواهد شد.
محمود، ‌وقتی که تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده‌است.
سلام من را به ساکنین آنجا می‌رسانی و اگر مردم آ‌نجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگه‌دار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم.

خب، فرید(محمدعلی توحیدی)، شما چه کار می‌کنید؟
در اولین روزی که نیروها به مقصد رسیدند شما باید ۲۴ ساعته برنامه داشته باشید و مسئله را به گوش همه ملّت ایران برسانید. کار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامه‌تان تنظیم شده‌است؟
فرید: ما ۲۴ ساعته برنامه خواهیم داشت.


هر کس با این طرح موافق است دست بلند کند
مسعود رجوی: برای ثبت در تاریخ می‌خواهیم هر کس با این طرح موافق است دست بلند کند.
[همه دست‌ها را بلند کردند. مسعود رجوی تک‌ تک به همه نگاه کرد. رو به فیلمبردارها و انتظامات]:
شما چرا دستتان را بلند نمی‌کنید؟
[آنها هم دستشان را بلند کردند. رو به حضار]:
آیا ما دیوانه نیستیم که می‌خواهیم چنین کاری بکنیم؟ آیا به نظر شما چنین کاری شدنی است و ‌آیا احمقانه نیست؟
اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند.
[مسعود نشست و یک سیگار روشن کرد. در همین حین خواهری از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد. وی «اشرف» نام داشت و در فروغ جان باخت.]

مسعود رجوی: پشت میکروفون بیا و حرف‌های خودت را بگو.
– «من مخالف نیستم، اما اینکه می‌گویید مردم با ما هستند فکر نمی‌کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌‌ایم و خود من ۴ ماه است که از ایران آمده‌ام.
مردمی که من دیده‌ام با آنچه که شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آنها به ما کمک کنند. هیچ‌گونه جوّ سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌کنید در ایران به وجود نیامده‌است، چون خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به کلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟»


رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد
مسعود رجوی: درست می‌گویی و درست صحبت کردی ولی من الان تو را قانع می‌کنم. این نظر تو به ۴ ماه پیش بر می‌گردد و الآن ایران خیلی فرق کرده‌است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب می‌کنیم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و همانطور که گفتی بروند و درهایشان را ببندند، ولی وقتی که رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما می‌چرخد یک قدم بیرون می‌گذارند و ما در شهر می‌گردیم و اعلام می‌کنیم کی هستیم و آن وقت مردم جرئت می‌کنند درها را باز کنند و بعد جلو آمده از ما حمایت می‌کنند و ما هم کارها را به دست مردم می‌دهیم، ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع که شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف خمینی بودند؟
ــ ۹۰ درصد.
مسعود رجوی: این ۹۰ درصد اگر بفهمند که مجاهدین به شهرشان آمده‌اند حتماً از آنها حمایت می‌کنند و مردم وقتی که دیدند سپاه و کمیته دیگر نیست حتماً نمی‌ترسند و وقتی که اسلحه گرفتند خودشان همه کاره می‌شوند و شما فقط آنها را راهنمایی می‌کنید. البته اگر در این عملیات شکست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست که باعث برپایی قیام توسط مردم شود، چون رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد.


در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد
ما در وضعیتی مثل ۳۰ خرداد قرار داریم و باید به این کار تن بدهیم.
البته برای من تصمیم‌گیری در این مورد مشکل بود چون بهترین نیروها و نفراتی را که در سال‌های زندان با هم بودیم به داخل صحنه می‌فرستیم. ما در این عملیات می‌خواهیم تمام سازمان و تمام ارتش آزادیبخش را به میدان جنگ ببریم. این خودش ریسک بالایی دارد، چون جنگ دو وجه دارد، یا شکست یا پیروزی. در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد.
[خون اشرف می‌جوشد، مسعود می‌خروشد]

ما در قدیم ۳ یا ۴ نفر را در ایران داشتیم که آن عملیات‌ها را می‌کردند که سپاه و کمیته هیچ‌کاری نمی‌توانستند بکنند. این ساسان [مهدی کتیرائی]، کجاست؟

(رو به ساسان):
شما در سال ۶۰ در عملیات‌های تهران چه کار می‌کردید؟
ساسان: بالطبع با این نیرویی که داریم می‌رویم و حتماً برایمان موفقیت‌آمیز خواهد بود زیرا در سال ۶۰ و ۶۱ در تهران فقط ۸ تا ۱۰ تیم نظامی در سراسر تهران داشتیم که نیروهای کمیته و پاسداران از دست ما در امان نبودند. مثلاً یک تیم ۳ نفره ما این طرف میدان مصدق می‌ایستاد، یک تیم آن طرف و سراسر مسیر را به راحتی می‌بستند و نیروهای پاسدار و کمیته هم کاری نمی‌توانستند بکنند و از ما می‌خوردند.

مریم:
(رو به خواهری که صحبت کرده بود):
شما خیالتان راحت باشد. همه چیز آماده است و طرح‌ها دقیق می‌باشد. شما ناراحت نباشید. ما نباید مردم را زیاد هم دست کم بگیریم، چرا که در میان خود ما هم عده زیادی از اسرا وجود دارند که به ما پیوسته‌اند و این نشان‌دهنده حمایت زیادی است که در شهرها از ما خواهد شد. اسرا دستشان را بلند کنند.
[تعداد زیادی دست بلند می‌کنند]


در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم
ما در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم کرد. البته دلیل اینکه ما می‌‌خواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است که رژیم در حال حاضر هم، دچار بحران نیرویی شده و هم روحیه نیروهایش به دلیل شکست‌های پیاپی ضعیف شده‌است.
برای همین هم می‌خواهد صلح صوری کند تا وقت پیدا کند و بسیج نیرو کند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده از این فرصت استفاده کنیم و این عملیات را انجام دهیم ولی قبلاً بین هر عملیات یکی دو ماه برای کارهای مقدماتی، از جمله شناسایی و آماده‌کردن خودروها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم، که در حال حاضر موفق شدیم همه کارها را در عرض همین مدت کوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم که کار بسیار شاقی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده‌است این کار در این مدت کوتاه عملی شده و خیلی‌ها در این مدت کوتاه، آموزش‌های پیچیده‌ای نظیر کار با تانک را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند.
عده‌ای هم راجع به وضعیت بچه‌های کوچک سئوال کردند که ما بچه‌ها [کودکان]، را بعد از آنکه تهران فتح شد سوار اتوبوس می‌کنیم و به تهران می‌آوریم.
مسعود رجوی: از هر کس می‌پرسم بلند شود و جواب بدهد.
طاهره [ثریا شهری]، چه کار کردی؟ کارها رو به راه است؟ دیگر فشنگ کم نمی‌آوریم؟ کنسرو و ‌آب‌میوه به اندازه کافی داریم؟
طاهره: نه، این دفعه خیلی زیاد است [و برداشته‌اند] هزار تفنگ اضافی رسیده‌است و تانک‌ها و خودروها هم اکثراً رسیده‌است و بقیه هم تا فردا ظهر می‌رسد. کنسرو هم به تعداد کافی تهیه شده که حتی ممکن است زیاد هم بیاید.
[خطاب به محمود عضدانلو]:
محمود، وضعیت به لحاظ امکانات چطور است؟ کم و کسری ندارید؟ همه خودروهای مورد نیاز رسیده‌است؟
محمود: بله، فقط مقدار کمی مانده، که تا فردا ظهر تمام می‌شود.
خطاب به مسئول امداد:
فاطمه، وضعیت درمانی به لحاظ دارو و پزشک و آمبولانس همه آماده هستند یا نه؟
فاطمه: بله، آماده‌است.
مسعود رجوی: قرار بود برای حمل مجروحین هلی‌کوپتر بگیرید و داشته باشید.‌ گرفته‌اید؟
فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد.
مسعود رجوی: دکتر حمید را هم ببرید. کاظم هم آمده‌است. مسئله درمانی اینجا مسئولیتش با کاظم باشد که در این زمنیه چیزی کم نیاورید.


ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کند و یکدفعه بفهمند که ما در تهران هستیم
ما در این راه، عاشوراگونه می‌رویم اما این بار با زمانی که در ۳۰ خرداد ۶۰ شروع کردیم فرق می‌کند، چون در آن موقع چشم‌انداز پیروزی نداشتیم و عاشوراگونه شروع کردیم ولی این بار چشم‌انداز پیروزی داریم که خیلی ملموس است. البته همه افراد باید بدانند که می‌خواهند چه کار کنند. ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کند و یکدفعه بفهمند که ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد.

مریم: درست است که ما به خاطر وظیفه‌ای که داریم عاشوراگونه وارد می‌شویم ولی در اینکه ما حتماً پیروز می‌شویم هیچ شکی ندارم. الان جبهه‌ها خالی شده و وقتی که از جبهه آن طرف‌تر برویم کسی نیست که جلو ما را بگیرد و ما آن قدر می‌خواهیم با سرعت پیش برویم که هر کس که مجروح شد باید خودش مسئله‌اش را حل کند که باعث کندی ستون نشود.
مسعود رجوی: اگر کس دیگری حرفی دارد باید بگذارد در میدان آزادی تهران بگوید و جمع‌بندی عملیات هم در همان‌جا خواهد شد. طی چند روزی که ما در اردوگاه قدم زده‌‌ایم شاهد بوده‌ایم که بچه‌ها چقدر کار کرده‌اند. دیدم جیپی را نفربر کرده‌اند و تویوتایی را زرهی کرده‌اند، که اینها همه نشان دهنده آمادگی ماست.
[با حالت شوخی]:
روی جیپ‌های رزمی آرم ایران را زده‌اند که ما خیلی خوشحال هستیم که کشورمان سازنده شده‌است.
[رو به یکی از فرماندهان:]
کمرشکن‌ها را خالی کرده‌ایم؟ تانک‌های شش چرخ آماده‌اند؟
فرمانده: بله.
مسعود رجوی: تانک‌های ۶ چرخ سرعتشان زیاد است و هر سه تا از آنها که وارد یک شهر شود همان رژه‌اش جو وحشت را حاکم می‌کند. ما برای همین از این تانک‌ها استفاده می‌کنیم.
مریم: در پایان مطلبی بود که می‌خواستم بگویم و آن اینکه از فرماندهان تیپ‌ها می‌خواهم که بعد از نشست ساعتی به شما فرصت بدهند تا بچه‌ها همدیگر را ببینند و از هم خداحافظی کنند.

ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب سخنرانی پایان پذیرفت و رزمندگان تا سه و نیم بعد از نیمه‌شب از یکدیگر خداحافظی کردند.


پانویس
در مورد فروغ، در تبلیغات مجاهدین دو مورد زیر برجسته شده است
به صورت نوشتار آورده‌ام.
۱
عملیات بزرگ فروغ جاویدان
عملیات را با استعانت از سرچشمه خروشان عشق و معرفت فرستاده برگزیده خدا، خاتم الانبیاء محمد مصطفی پیامبر اکرم و با استعانت از پاره جگر و عصاره وجودش راهبر و مقتدای عقیدتی و تاریخی امان سیدالشهداء حسین بن علی (ع) به پیش خواهیم برد. حالا برای ثبت در سینه تاریخ و شرکت در یک چنین تصمیم گیری بزرگ و بنیادی عاری از احساسات، اگرچه انقلابی را که نمیشه از عواطفش جدا کرد ولی، با حسابگری نظامی محض و با حسابگری سیاسی محض، با آرامش، هرکس که می‌گوید درست است که برویم و درست نیست که تاخیر کنیم و هرکس که میگه هر نتیجه‌ای که داشته باشه این عملیات بهرحال کیفاً بهتر از نرفتن است، چون لحظات تاریخی [است]، با آهستگی، هر کس که می‌گوید باید که برویم، از ما شایسته و بایسته است که برویم، دست بلند کنه ببینیم…
چرا بلند شدید؟ بنشینید و دست بلند کنید.
در تصمیم خود استوارید؟ بله…
خیلی خب، حالا دستتان را بیاندازید.
کسی [اگر] هست که مخالفه، دست بلند کنه.
یعنی همه شما موافقید؟ بله…
نتیجه عملیات البته فراتر از محاسبات معمول به مشیت و اراده خدا برمی‌گرده اما تا آنجا که به ارتش آزادیبخش ملی ایران و به مجاهدین خلق ایران ارتباط داره، پیشاپیش نتیجه را هرچه که باشه به شما و به خلق قهرمان ایران تبریک می‌گم.
جتی اگر، حتی اگر، چون لحظه سرنوشت است مثل شب سی خرداد مثل روز پرواز، مثل عزیمت به اینجا، فراتر از همه شان، حتی اگر هیچ نمی‌داشتیم الا کلاش (کلاشینکف)، بازهم فرماندهی کل میگفت بروید…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲
تصمیم گرفتن برای چنین عملیاتی کار سهل و ساده‌یی نبود زیرا که می‌باید تمامی دار و ندار را در طبق اخلاص به خلق قهرمان ایران تقدیم کرد. بخصوص که این تصمیم‌گیری، دارای بالاترین ریسک و خطر نیز هست و باید یک بار دیگر تمامی سازمان، آلترناتیو، ارتش آزادیبخش و همه چیز را مایه گذاشت. این تصمیم‌گیری برای خود من، تقریبا مشکل‌تر از تمامی تصمیم‌گیری‌های از زمان شاه به بعد بود. زیرا که می‌باید یک بار دیگر از همه عزیزان، برادران، خواهران، سازمان، ارتش آزادیبخش دل بکنم تا خدا چه خواهد…
چون که شما، تک تک شما، چه آن‌هائی که قبل از سال ۵۰ و چه آن‌هائی که در زمان حکومت خمینی به سازمان پیوستند، چه آن‌هائی که امروز از این یا آن کشور آمده‌اید و چه آن‌هائی که در بین راه، در محورها و شهرهای مختلف به ما خواهند پیوست، آری شما را من به سادگی پیدا نکرده‌ام،
تک تک شما را از پس هفت دریای خون، و راهی چند هفت ساله، که آن را با کفش و کلاه آهنین و پولادین طی کردیم، از لابلای انبوه ابتلائات، نشیب و فرازهای سیاسی و انبوه بالا و پائین‌های زمان، به مثابه رشیدترین پاکبازترین، قهرمان ترین، جانان ترین، شکوفاترین و آگاه‌ترین فرزندان خلق ایران، پیدا کرده‌ام.
اگر بهتر از شما و ارزشمندتر از شما می‌بود و اگر ستودنی‌تر از شما می‌بود، حتماً در جای دیگر تشکلش را می‌دیدیم. پس یک گنجینه عظیم و تاریخی و بزرگ و در بعضی از موارد چه بسا غیرقابل جانشین سازی، گران‌تر از همه مال التجاره های موجود در عالم، ذیقیمت تر، زیباتر، تحسین‌انگیزتر، این جا هست که من می‌بایستی، در این تصمیم گیری، یکبار از تک تک جواهرات بی‌همتای این گنجینه دل بکنم. اما اگر که مجاهدین به خدا و خلق و تاریخ و و به سرنوشت تابان و شکوفان خلق قهرمان ایران، بعد از این همه رزم و رنج، بعد از این همه خون و فدا، پاسخ نگویند، چه کسی پاسخ خواهد گفت؟
بنابراین فقط یک جمله می‌گویم و می‌گذرم. نه خطاب به شما، خطاب به خدا، و خطاب به خلق و تاریخ که بار خدایا شاهد باش، شاهد باش که تمامی سرمایه‌مان را که محصول ربع قرن رزم و رنج مستمر است تقدیم تو و خلقت کردیم. انک انت السمیع العلیم.
همنشین بهار


قرمز کردن و خط زیر نوشته “خطاب به خدا” از من است. نه از نویسنده

مطالب مرتبط:
• ایرج مصداقی: “اگر بین ایران و آمریکا جنگ شود من در کنارهیچکدام نمی ایستم”.
• گفت و شنود با دکتر کریم قصیم مسئول کمیسیون محیط زیست سابق شورای ملی مقاومت را تمامی فعالین سیاسی بویژه شورایی های باقی مانده باید گوش کنند
در گفت و شنود فوق آقای دکتر کریم قصم افشاء میکند که چگونه سازمان مجاهدین به او تذکر داده و انتقاد کرده اند که نگران تکه تکه شدن مجاهدین زیر گلوله باران در لیبرتی درعراق نباشد بلکه مواهب!!!!تبلیغاتی آنرا برای تشکیلات مریم رجوی در نظر بگیرد.!!!
• 30 خرداد : دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت.
• گزارش اختصاصی اشپیگل از کمپ مجاهدین خلق در آلبانی:این کمپ بیشتر به یک زندان شبیه است

پاسخگوی 51400کشته در مرز ایران وعراق کیست؟
آگوست 2, 2019
بقلم : داود باقروند ارشد

نفر پنجم از راست ایستاده در جریان نشتستهای داخلی
به حکم وظیفه و مسئولیتهای این قلم درتشکیلات مجاهدین، و کسی که در فروغ نیز شرکت داشته، خطاب به آقای نویسنده بخاطر زحماتش و خوانندگان مطلب زیر، ضروری دیدم که نکاتی را در ارتباط با این سوال نوشته ایشان که:
چرا بعد از گذشت بیش از سی سال از واقعه ای اسفباری بنام فروغ جاویدان که منجر به کشته شدن بیش از 50000 تن (به ادعای رجوی!!) در سمت رژیم و حداقل 1400 نفر کشته و صدها زخمی و معلول درسمت مجاهدین و هواداران آنها که بدون کمترین تجربه جنگی در یک تهاجم دیوانه وارنظامی به مرزهای کشورشرکت داشتند کماکان هیچ اقدامی جهت شفاف سازی در مورد جنایت انجام شده توسط تشکیلات مجاهدین صورت نمیگیرد و نگرفته است، یادآوری کنم.

  1. مسعود و مریم رجوی عطف به دیدگاه بغایت متعصب مذهبی فرای تفکر داعش، خود (رهبری عقیدتی) را نماینده خدا بر روی زمین، صاحب جان و مال و ناموس تمامی بشریت معرفی کرده و خود را بجز به خدا به هیچ بنی بشری پاسخگو نمیداند. (مراجعه کنید به پایان این مقاله و ببینید مسعودرجوی خودش را در توجیهه عملیات فروغ جاویدان به چه کسی پاسخگو میبیند)
  2. تمامی نوع بشر از نظر این رهبر عقیدتی (مسعود و مریم رجوی) ابزارهایی هستند جهت رسیدن به اهدافشان و به خودی خود دارای هیچ ارزش مستقل انسانی نیستند. ودرصورتیکه بشریت به درجه شناخت و ایمان آوردن به رهبری آنها نرسیده باشند نفس کشیدنشان نیز در جهان حرام است.
  3. مجاهدین و مخاطبین دیگر همچون هواداران و مردم ایران و جهان (نوع بشر) تنها و تنها میتوانند با نائل شدن به درک عمل رهبری عقیدتی در فروغ جاویدان خود را به درجه بالاتری از انسانیت برسانند.
  4. والا نه تنها هیچ حق وارد کردن سوال و ابهامی و یا چرایی را ندارند بلکه باید سراپا ممنون، متشکر، بدهکار مسعود و مریم (رهبری عقیدتی) باشند و در اوج افتخارو شعف ایدئولژیک بر خود ببالند که:
    o در این حرکت دیوانه وار کشته شده اند و به اولیا الله پیوسته اند
    o یا در این حرکت جنایتکارانه زخمی شده اندو سهمی ناچیز از برکات رهبری عقیدتی برده اند
    o و یا در این ماجراجویی شرکت کرده اند چه بصورت پشتیبانی و چه در جنگ و زنده برگشته اند و بالاترین افتخار را برای خود خریده اند.
    o و جالب اینکه چقدر خوشبخت بوده اند که در مقطعی از تاریخ زنده بوده اند که افتخار شنیدن اقدام رهبری عقیدتی (مسعود و مریم) نصیباشن شده است!!!!
    بنابراین روشن میگردد که چنین سوالاتی همچون سوال نویسنده، از جانب مجاهدین نه تنها بیجا بلکه بسیار توهین آمیز نسبت به رهبران عقیدتی تلقی میشود، و مانند این است که بشریت قبل از درک نحوه بوجود آمدن خلقت و کائنات دنبال این سوال از خدا باشند که “خدایا میشود توضیح دهید چه فرایندی منجر شد به اینکه شما تصمیم گرفتید جهان کنونی را خلق کنید؟ و آیا کسی مخالف خلق آن بود؟…” که البته از جانب تشکیلات مجاهدین جز با پوزخند به نادانی سوال کننده واکنش دیگری را بر نمی انگیزاند. البته اگر رحمت رهبر عقیدتی شامل حال نویسنده بشود!!! جهت تخریب ایشان و بستن اذهان اسیران داخل زندانهای فکری مجاهدین در اشرف 3 و پراکنده در جهان، پاسخهای کلیشه ای “مزدوری برای این ارگان و آن ارگان رژیم” را نصیب سوال کنند میکنند.
    اما مسعودو مریم رجوی بعد از بن بست سیاسی در فرانسه و بن بست درون تشکیلاتی منجر به رهبرخواندن خودش در ازدواج با همسر مهدی ابریشمچی و حذف علی زرکش با محاکمه و محکوم به اعدام کردن او بخاطر مسئول شناختن مسعودرجوی در بشکست کشاندن مجاهدین و جنبش مردم ایران. رجوی تن به انتقال به عراق توسط صدام حسین دیکتاتور جلاد عراق جهت مورد استفاده قرارگرفتن در جنگ تجاوزکارانه اش علیه ایران در سال 1365 داد. رجوی که جهان غرب را پشت سر عراق میدید اطمینان داشت رژیم درجنگی که یکه و تنها در آن در مقابل عراقی که تمام غرب پشتیبان آن هستند تنها جایی خواهد بود که میتواند ضمن دست باز داشتن در سرکوب داخلی به هزینه عراق نشسته و منتظر شکست ایران بدست عراق با پشتیبانی غرب شود و در نهایت بدست آنها بقدرت برسد.
    خوابهای پنبه دانه ای رجویها دوسال دوام آورد ولی با قبول آتش بس توسط رژیم لگد محکمی بر … رجوی خورد و او را از خواب بیدار کرد. و از آنجا که سالیان میدانست که عراق ته خط است و هیچ راه بازگشت و یا بجلویی غیر از مفت خوری از شکست ایران بدست عراق برایش وجود ندارد جهت خلاص شدن از دست سوالات انبوه اعضا و هواداران و کادرهای مرکزی که چرا به عراق آمدیم، چرا با دشمن مردم ایران متحد شدیم، مبارزه با رژیم از عراق به جایی نمیرسد، مبارزه ای اگر قرار است انجام شود باید در داخل کشور بنیاد شود… چاره ای نداشت الا ریختن هزاران سوال کننده درونی (مجاهدین) در تنور تهاجم به مرزهای کشور. تا ضمن انقلابی نمایی نابودی نیروهایش را به گردن رژیم انداخته و از خونهای ریخته شده آنها برای خود وجهه سیاسی کسب کند.
    علی زرکش که به مرگ محکوم شده بود و در زندان انفرادی بسر میبرد قبل از رفتن به داخل تنور فروغ جاویدان خطاب به همسرش ولی رو به مسعودو مریم رجوی نوشت:
    “مسعود و بدنبال او مرکزیت تصمیم به اجرای عملیات فروغ گرفته‌اند به این دلیل که نیروهای رژیم متزلزل شده‌اند ولذا مانعی درراه این عملیات نیست (قبلاً صحبت ازحرکت بهمن وار توده هابود ولی در طرح نقشه عملیات فروغ روی پارامتر مهم حمایت مردم سخنی درمیان نیست و مسعود می‌خواهد بایک ضربه تنه رژیم را واژگون کرده ومردم را به صورت تماشاچی پشت رینگ نگاه دارد) مسعود می‌گوید اگرمردم بامانباشند برماهم نیستند وتابع قدرت اند (اگر کفه قدرت به سوی ماچرخید مردم هم بدنبال ما خواهند آمد) من معتقدم این حرکت (عملیات فروغ) جدا از توده‌ها یعنی اراده گرایی و این عیناً شرایط ۷ تیر (انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی) می‌باشد ویادآور آن روزهاست (مانباید یک باردیگرازهمان سوراخ گزیده شده و به یک اشتباه استراتژیک تن در دهیم) من قبلاً دربحث‌ها با مسعود رجوی گفته‌ام و تکرار می‌کنم حرکتی که بدون پشتوانه مردمی انجام گیرد حتی درصورت موفقیت با یک بند و بست مواجهه خواهد شد وبهمین دلیل من هم مخالف مبارزه مسلحانه وفاز نظامی بوده‌ام و هم مخالف امدن به عراق وبهمین دلیل ازطرف مسعود متهم به خیانت شدم (به همین دلیل مرا تصفیه وله و به اعدام محکوم کردند آنهم با اتهاماتی که هیچکدام بمن نمی‌چسبند) من با اطمینان به عدم موفقیت عملیات فروغ می‌دانم که پس از آن مسئولیت همه شکست (استراتژی و تاکتیک) بردوش کسی غیر از مسعود رجوی خواهد افتاد منتها نمی‌دانم این بار با چه انگی و به چه شکلی؟ ممکن است تو سئوال کنی با این ذهنیت چرا درعملیات شرکت می‌کنی؟ نمی‌دانم شاید تحمیل شرایط باشد، شاید توسل به راهی جهت رفع ابهامات. من همچنان معتقد به اصلاح ازدرون هستم حتی اگرجان خودرا در این راه برسر آنراه بگذارم. “
    بعد از شکست در عملیات فروغ رجوی مجاهدین را مسئول شکست معرفی نمود چرا که به رهبری او ایمان کافی نداشتند و همسرانشان را بیشتر از مسعودرجوی دوست داشتند بنابراین این نتوانستند رژیم را شکست دهند، به همین خاطر همه را مجبور کرد که همسرانشان را طلاق دهند تا با مسعود رجوی ازدواج کنند تااز این طریق به کشف رهبری عقیدی نائل گردند!!! و قائله فروغ نیز بدون پاسخگویی رجویها در قبال بیش 51400تن کشته وهزاران زخمی جمع شود.
    آیا هیچ کسی فی الواقع میتواند پروپاگاندای مجاهدین و اشک تمساح مریم رجوی را نسبت به اعدامهای سال 67
    با این رویکرد نسبت به انسانها و افراد خودشان و :آنچه درفروغ واشرف و لیبرتی شاهد بودیم بویژه شهادت دکتر کریم قصیم عضو مستعفی شورای ملی مقاومت که میگفت رهبران مجاهدین به نگرانی او نسبت به کشته شدن مجاهدین در لیبرتی خرده گرفته اند که چرا بجای نگران کشته های مجاهدین در لیبرتی بودن نمیتواند مواهب کشته شدنها را برای رهبری مجاهدین را در صحنه سیاسی و تبلیغی درک کند؟
    را باور بکند؟
    داود باقروند ارشد
    عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
    دوم اوت 2019

11مرداد 1398

نشست توجیهی عملیات فروغ جاویدان – جمعه ۳۱ تیر سال ۶۷
همنشین بهار
https://www.youtube.com/watch?v=DUbeFhqEa-g


باد تند است و چراغم ابتری
زو بگيرانم چراغ ديگری
گفت پيغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آيد سری
چون ز چاهی می‌کَنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
ندایی در درونم مرا به ثبت یادمان‌ها وامی‌دارد. اینکه مصلحت نیست و آسیب می‌بینم، اهمیتی ندارد. از قید نام و ننگ رسته‌ام. نه چیزی دارم که کسی بخواهد با گرفتنش تهدیدم کند و نه چیزی می‌خواهم که با دادنش تطمیع شوم.
نه مبارز و مجاهدم و نه ادعای روشنگری و روشنفکری دارم.
ثبت اینگونه اسناد را هرچند با مرارت همراه است، ضروری می‌دانم.
درافتادن با گذشته، برای زنده کردن رنج‌های گذشته نیست. رویاروئی با انکار تاریخ و مبارزه با فراموشی است.


در این بحث با اشاره کوتاه به پیش‌زمینه‌های جنگ هشت ساله و قطعنامه ۵۹۸، سخنان عبرت‌انگیز مسؤول اول مجاهدین در نشست توجیهی عملیات فروغ جاویدان بازگو می‌شود. نشست مزبور که در عراق در قرارگاه اشرف تشکیل شد، به بیش از سی سال پیش (جمعه ۳۱ تیر سال ۶۷) برمی‌گردد. حرفهایی که در آن نشست رد و بدل شده، حکم یک سند را دارد و حق بود پیش‌ از آن که نامحرم زهرش را در آن بریزد و یا گرد و غبار زمانه بر آن بنشیند، بی کم و کاست، و نه با گزیده‌سازی‌های دلخواه، منتشر می‌شد.

قبل از ورود به نشست فوق، اشاره به چند واقعه ضروری است.
ارتش ایران بعد از انقلاب
از ۲۲ بهمن تا نیمه‌های دوم سال ۵۸، ارتش ایران وضع مناسبی نداشت بویژه که بیشتر گروه‌های سیاسی خواهان انحلال آن بودند و دَم از ارتش خلقی و ارتش بی طبقه توحیدی می‌زدند. پادگان‌ها در ایران بهم ریخته بود و خیلی‌ها سر پُست حاضر نمی‌شدند. ارتش حدود یکسال آموزش ندیده و تعمیر و نگهداری انجام نشده بود. از همان ایام مرتجعین برای تسلط بر ارتش و شرعیزه‌کردن آن خیز برداشتند.
«

در اول انقلاب، هرم فرماندهی ارتش(امرایش) سر بریده شد.» بعد از آن هم حدود ۱۳ هزار افسر ارشد را برکنار کردند که بسیاری از آنان شجاع، میهن‌دوست و کاردان بودند.

در ایامی که صدام برای حمله به میهن ما کفش و کلاه می‌کرد، ۴۵ روز مانده به جنگ، ۱۹ افسر ارشد در میدان صبحگاه لشکر ۹۲ زرهی اهواز تیرباران شدند و جای آنها را کسانی گرفتند که گرچه برخی از آنها (همچون محمد جهان آرا) پاکباز بودند اما تجربه و تخصص کافی نداشتند. اینگونه وقایع، از چشم صدام و کسانیکه زیر پایش می‌نشستند و او را به حمله به ایران تشویق می‌کردند، پوشیده نبود.


عراق، از نظر حقوق بین‌الملل متجاوز بود
۳۱ شهریور ۱۳۵۹ ارتش عراق از هوا و زمین به طور گسترده به میهن ما حمله کرد و با ۱۲ لشگر وارد خاک ایران شد. این کار از نظر حقوق بین‌الملل تجاوزی آشکار بود. (بنا بر تعریف تجاوز در مجمع عمومی ملل متحد در سال ۱۹۷۵)

وقتی نیروهای عراقی از خاک ما عقب رانده شدند (از ۲۲ تیر ماه ۱۳۶۱ به بعد)، رژیم ایران نیز، همان کاری را کرد که عراق در آغاز جنگ مرتکب شد. ۵ سال و ۹ ماه در پی فتح بصره و سرنگونی حکومت عراق بود. اینهم نوعی تجاوز بود. بگذریم که مرتجعین با سیاست‌های نابخردانه خویش، زمینه عینی ورود متجاوزین را فراهم نمودند. البته حساب مردم و جوانان فداکاری که با دست خالی به مقابله تانک‌های عراق رفتند و از میهن خویش دفاع نمودند، جداست.

از نخستین روز آغاز جنگ، کورت والدهایم دبیرکل سازمان ملل متحد از طرفین خواست که تلاش خود را برای حل اختلافات به کار گیرند. شورای امنیت هم بیانیه داد اما در آن حتی از عراق خواسته نشد که به پشت مرزهای دو کشور باز گردد.
در طی ۸ سال جنگ، قدرت‌های بزرگ تا توانستند ایران و عراق را دوشیدند. شرح این داستان غم‌انگیز و برادرکشی‌ای که جز به سود جنگ‌افروزان نبود، در این بحث نمی‌گنجد. در مقاله طولانی‌ترین جنگ متعارف کلاسیک در قرن بیستم (که در سایت خودم موجود است) توضیح داده‌ام.

قطعنامه ۵۹۸
۲۹ تیر ۱۳۶۶، شورای امنیت برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق، قطعنامه ۵۹۸ را صادر کرد و صدام بلافاصله پذیرفت. ۳۱ شهریور ۱۳۶۶ رونالد ریگان (رئیس‌جمهور وقت ایالات متحدهٔ آمریکا) در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، ایران را رسماً تهدید کرد که اگر به قطعنامه ۵۹۸ پاسخ منفی بدهد، چاره‌ای جز یک «اقدام عملی» باقی نمی‌ماند. وقایع بعدی مانند تحریم واردات نفت و کالاهای ایران، بسته شدن دفتر خریدهای نظامی جمهوری اسلامی در انگلستان، بمباران سکوهای نفتی رشادت، رسالت، نصر، سلمان و مبارک و حمله به ناوچه‌های ایرانی و… در همین راستا بود.
۳۰ فروردین ۱۳۶۷ ایالات متحده به نفت‌کش‌ها و سکوهای نفتی غیرنظامی ایران در خلیج فارس حمله کرد. تنها دو روز پیش از آن، عراق برای بازپس‌گیری شبه جزیره فاو شروع به بمباران شیمیائی مواضع ایران نمود. در جریان این حمله بالگردهای آمریکایی به نفع نیروهای عراقی مستقیماً وارد جنگ با ایران در فاو شدند و شبه جزیره فاو دوباره به دست عراق افتاد.
در ۱۲ تیر ۱۳۶۷ ناو آمریکایی یواس‌اس وینسنس یک هواپیمای غیرنظامی ایرباس مسافری ایران را در آب‌های خلیج فارس مورد اصابت موشک خود قرار داد و تمامی ۲۹۰ مسافر آن را کشت.
علی‌رغم آنچه حالا تبلیغ می‌شود، اصابت موشک آمریکایی به هواپیمای مسافربری، با ادامه جنگ (و شکست احتمالی ارتش عراق) رابطه داشت. حمله به ایرباس دو هفته پیش از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران صورت گرفت.
در داخل کشور زمزمه‌های مخالفت با جنگ آغاز شده بود و فشارهای اقتصادی بر دولت افزایش می‌یافت.
۲۷ تیر ۱۳۶۷ بعد از گذشت یک‌سال و هفت روز از تاریخ صدور قطعنامه، خبر رسید که آیت‌الله خمینی برخلاف تصور همه مخالفینش، که حیات حکومت را با ادامهٔ جنگ پیوند می‌زدند، قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته‌است. کمتر کسی این را باور می‌کرد.

تجاوز مجدد ارتش عراق
سه روز بعداز قبول قطعنامه ۵۹۸، ارتش عراق با تجاوز جدیدی به منطقه جنوب و جبهه‌های میانی و غرب، حمله کرد که خیلی شک‌برانگیز بود. ارتش عراق از مسیری آمد که تا نزدیک کارون پیشروی داشت و سرعت پیشروی آن هم عجیب بود. از رود کارون تا منطقه فکه، همچنین بخشی از جاده اهواز – خرمشهر، از آسیب متجاوزین در امان نماند.
نیروهای صدام از منطقه‌ی فکه آمدند تا روی جاده‌ی دشت عباس، و پیشروی‌شان تا حدی بود که وقت نمی‌کردند غنیمتی‌ها را جمع کنند. آنان در ظرف دو سه روز علاوه بر خنثی کردن شماری از پیشروی‌های ایران در هشت سال جنگ، تا توانستند اسیر گرفتند.
بار دیگر خرمشهر و اهواز و شلمچه و خیبر و طلایه در معرض اشغال قرار گرفت. ارتش صدام، بعداً با ضد حملهِ موفق طرف مقابل عقب نشست و راهش را به جبهه‌های میانی و غرب کشور کج کرد ولی آنجا هم ناکام ماند.

«پذیرش قطعنامه ۵۹۸، عملیات مجاهدین را جلو انداخت»
این وسط یک اتفاق در راه بود. عملیات موسوم به فروغ جاویدان که در گفتمان رژیم مرصاد نام گرفته‌است. بنا بر یک روایت حکومتی: «مجاهدین می‌خواستند در مهرماه ٦٧ عملیات خود را آغاز کنند. علت اینکه در دوم مرداد ٦٧ انجام شد این بود که ایران قطع‌نامه را پذیرفت…»

پیامدهای پذیرش قطعنامه، می‌توانست مجاهدین را در دام بیندازد و طعمه حوادث و کشاکش‌های ارتجاعی و استعماری کند و از حق نباید گذشت که آنان در عملیات فروغ، با تمام دار و ندار خود به میدان رفتند و اصل را بر حفظ خود قرار ندادند. لابد فکر می‌کردند آن رویاروئی که از الزامات سیاسی (و نه ملاحظات نظامی)، پیروی می‌کرد اجتناب ناپذیر است و پاسخ درست سیاسی به پذیرش قطعنامه، نه جاخالی دادن و مات شدن، بلکه تعرض و پاکبازی است.

عملیات مجاهدین آنطور که مسعود رجوی در نشست توجیهی عملیات فروغ اشاره داشت به منظور فتح تهران بود. وی ۳۱ تیر سال ۶۷ در همان نشست توجیهی گفت: «رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد…» وی افزود: «از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند.»
رادیو جمهوری اسلامی هم حین عملیات ادعا نمود: «هدف صدام در جبهه میانی و تجاوز مجدد به خاک ایران، زمینه‌سازی برای هجوم منافقین است و بمباران پایگاه‌های شکاری نوژه همدان، وحدتی دزفول، همچنین پادگان تیپ ۲ سقز و پایگاه هوانیروز کرمانشاه را در همین رابطه باید دید…»

نتیجه عملیات فروغ
اگرچه بعد از عملیات فروغ، آقای رجوی در نشست‌های موسوم به تنگه و توحید، صلیب، قیامت، امام زمان… و در فراز و نشیب‌های بعد از طلاق‌های جمعی، اشاره داشت که تنگه در خود شما بود و چون از آن عبور نکرده بودید، پشت آن ماندید و از همین‌رو پیروزی حاصل نشد، اما، در تبلیغات، نتیجه عملیات فروغ، پیروزی بود و بس.
حال اگر سه معیار اصلی زیر را برای بررسی موفقیت یا ناکامی یک عملیات جنگی در نظر بگیریم، نتیجه دیگری از آن عملیات به دست می‌آید:
۱- میزان برآورده شدن اهداف تعیین‌شده
۲- میزان تلفات انسانی
۳- تاثیر آن عملیات بر روند رویدادهای بعدی

میزان برآورده شدن اهداف تعیین‌شده
عملیات آنطور که مسعود رجوی در نشست توجیهی اشاره داشت به منظور فتح تهران بود. «طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود…این بار قرار است به تهران برویم.»

میزان تلفات انسانی
این عملیات همانطور که بعدها اعلام شد منجر به کشته شدن ۱۳۰۴ نفر، یعنی حدود یک چهارم نیروهای سازمان گردید. هزار و صد تن نیز زخمی شدند که یازده نفر از آنها مدتی بعد جان سپردند…

تاثیر آن عملیات بر روند رویدادهای بعدی
اگرچه در قتل‌عام سال ۶۷، «مبنا» و علت اصلی آن اسیرکُشی مهیب، ماهیت مستبد و آزادی ستیز خود قاتلین بود و چنانچه عملیات فروغ هم پیش نیامده بود مرتجعین از کشتار زندانیان سیاسی دست نمی‌کشیدند،
اگرچه قتل مارکسیست‌ها و کسانیکه هیچ موافقتی با عملکرد و نظرگاه مجاهدین نداشتند نیز، نشان داد دلیل اصلی آن واقعه، کشتار فکر و گفتمان مخالف و ماهیت مستبد قاتلان بود و باقی بهانه‌است. اما…
اما عملیات مجاهدین، نقش «معین عمل» را بازی کرد و به مثابه «شرط»، قاتلین را جری نمود و دستخط خمینی(حکم قتل زندانیان) هم نشان می‌دهد که از آن تأثیر گرفته‌است. البته شرط خارجی به اعتبار مبنا است که وارد عمل می‌شود و همانطور که گفتم علت اصلی قتل زندانیان سیاسی، ماهیت مستبد و آزادی ستیز خود قاتلین بود.

صحبت از فروغ جاویدان، صلاحیت و اهلیت می‌خواهد
صحبت از فروغ جاویدان که را‌ه‌بندان استعمار و ارتجاع توصیف شده، صلاحیت و اهلیت می‌خواهد و ای کاش کسانی‌که این دو را دارند، جدا از شور و فتور و مدح و ثنا، آن را به تصویر می‌کشیدند و تا امثال من تفسیر به رأی نکنیم!
آن‌ها که به همه پیش‌زمینه‌های سیاسی و نظامی فروغ، اشراف دارند می‌توانند به زوایای گوناگون آن که نه فقط یک عملیات خلص نظامی بلکه سیاسی، ایدئولوژیک نیز بود، نور بیاندازند.

گفته می‌شود فرماندهان عملیات فروغ پیش از نشست توجیهی عصر روز جمعه ۱۳۶۷/۴/۳۱ جلسه جداگانه‌ای با مسئول اول مجاهدین داشته‌اند که می‌تواند بر بسیاری از ابهامات نور بیاندازد. پرسش و پاسخ‌های آن نشست + مباحثاتی که رهبری مجاهدین در مورد عملیات، با مقامات کشور میزبان داشته‌اند، می‌تواند تصویر کامل‌تری از فروغ ارائه دهد و برداشت‌های یکسویه را تصحیح کند ولی افسوس، حدود ۳۰ سال از آن ایام می‌گذرد، و هنوز سازمان مربوطه، متن کامل نشست توجیهی مورد بحث را منتشر نکرده‌است. آیا مردم نامحرم و غریبه‌اند؟ مگر نه اینکه بیش از ۱۳۰۰ نفر از فرزندان‌شان در این عملیات جان باختند؟

نشست عصر روز جمعه ۳۱/۴/۱۳۶۷
سه روز قبل از شروع عملیات فروغ جاویدان

سرفصل‌ها برگرفته از سخنان مسؤول نشست است


وقت آن رسیده‌است که به ایران برویم
مسعود رجوی: …کار بزرگی در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم که «اول مهران، بعداً تهران»؟
(ولوله در جمعیت و شعار امروز مهران، فردا تهران)
پس از ساکت شدن جمعیت، مسعود به جلوی نقشه ایران رفت و گفت:
دیگر وقت آن رسیده‌است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود.
(شور و ولوله در میان جمعیت)
البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقه‌ای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم. البته نام آن را با عنایت به نام پیامبر اسلام «فروغ جاویدان» گذارده‌ایم. (صلوات حضار) و عملیات را به اسم امام حسین آغاز خواهیم کرد. چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم. گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید.
(مسعود رجوی با چوب‌دستی از سمت چپ نقشه قصر شیرین، کرمانشاه و تهران را نشان می‌دهد)
همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظه‌ها ـ حتی کوچکترین لحظه‌ها ـ باید استفاده کرد. نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهیم زیرا در این عملیات لحظه‌ها تعیین‌کننده و سرنوشت سازند.


مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان ‌آن را ول کنیم و برگردیم؟
این عملیات باید در عرض ۲یا ۳ روز انجام شود. چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد، چون اصلاً به فکرش هم نمی‌رسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالاً نمی‌تواند هیچ عکس‌العمل مؤثری انجام بدهد. البته در عملیات چلچراغ از شما خواستم که سرعت‌تان در آن حد باشد. پس از جریان عملیات چلچراغ با فرماندهان نشستیم و به جمع‌بندی و بررسی پرداختیم که عملیات بعدی چه باشد؟
پس از بحث و بررسی‌های زیاد دیدیم در عملیات قبلی که مهران بوده‌است و از مشکل‌ترین عملیات‌های مرزی بود، بعد از گرفتن ستاد لشگر می‌توانستیم جلوتر برویم و هیچ نیرویی هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اینکه همیشه در عملیات‌ها به صورت تصاعدی عمل کرده‌اید، یعنی وسعت هر عملیات‌تان از قبلی بیشتر بوده‌است آفتاب از پیرانشهر وسیع‌تر و مهران از آفتاب ـ حالا باید این عملیات هم نسبت به چلچراغ تفاوت کیفی داشته باشد. بنابراین فکر کردیم که در عملیات بعدی هر چه که باشد ـ حداقل این است که باید یک مرکز استان را بگیریم. در این صورت مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان ‌آن را ول کنیم و برگردیم؟
خب، یا هما‌ن‌جا می‌مانیم، یا به طرف تهران حرکت می‌کنیم. ولی باز در مقایسه با کار قبلی دیدیم استان خیلی کم و کوچک است.


ما یکراست می‌رویم و تهران را می‌گیریم
آخر شما دیگر بچه نیستید که بروید یک شهر را بگیرید، اگر بخواهید وسیع‌تر از عملیات‌‌های قبلی عمل کنید هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید.
(شور و شوق رزمندگان و کف‌زدن…)
البته یک سری می‌گفتند برویم اهواز را بگیریم و یک سری می‌گفتند برویم کرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فکر کردیم و دیدیم باید از طریق کرمانشاه برویم. زیرا اولاً تا حدودی وضع و شرایط مسیری که انتخاب کرده‌ایم نسبت به قبل مناسب‌تر و بهتر است، چون عراق تا قصر شیرین و سرپل‌ذهاب پیش رفته‌است و این بار نیاز به خط‌شکنی نداریم و به راحتی می‌توانیم تا کرمانشاه برویم. ثانیاً نزدیکترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران کرمانشاه ‌است.
از آن به بعد براساس تقسیمات انجام شده ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید. البته روی لشگر ۸۴ و ۸۸ شناسایی انجام داده‌ایم.
اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت از طرف ایران پیش نمی‌آمد شاید فقط در همان‌جا (کرمانشاه) عمل می‌کردیم ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده‌است و ما یکراست می‌رویم و تهران را می‌گیریم.


بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم
باید بدانید که ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می‌خواستیم آن را دیرتر انجام دهیم اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد، یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه آن را زودتر انجام دهیم.

تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حسّاس و مشکلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت. زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم.

اگر ما به تحلیل‌هایی که در مورد رژیم داشته‌ایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده‌است. ما در تحلیل جنگ گفتیم که رژیم در مُنتهای ضعف، حاضر به توقف جنگ می‌شود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کارش را یکسره کنیم.


رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد
رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی‌تواند نیروی جبهه را تأمین کند، مثلاً عراق در همین چند عملیاتی که کرده‌است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هر چه خواسته جلو رفته‌است. «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطه دیگر را با چند ساعت جنگ بازپس گرفته‌است.

ملّت دیگر از جنگ خسته شده‌‌اند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمی‌آید. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگیر کرده‌اند و به جبهه فرستاده‌اند و میلی به جنگیدن ندارند.
تمام لشکرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین‌المللی قرار دارد.
البته در عملیات چلچراغ یک نفر به کمک شما آمد و آن حضرت علی بود که به شما کمک کرد و این بار هم حضرت محمد و امام حسین به کمک شما می‌آیند و شما باید به اندازه چندین نفر کار کنید و سختی را تحمل کنید.
البته در این چند روز که اعلام آماده باش بود شما خیلی کار کردید و کار یکی یا دو ماه را در ۳ روز کرده‌اید. از حالا باید همگی آماده باشید که هر وقت گفتیم حرکت می‌کنیم آماده باشید. شاید سازمان ۲۵ سال پیش به وجود آمد تا در چنین روزی به چنین کاری دست بزند.


کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است
ما از طرف قصرشیرین می‌رویم. در آنجا لشگر ۸۱ با عراق درگیر است، لشگر ۵۸ و لشگر ۸۸ در سومار درگیر هستند، لشگر ۶۴ در پیرانشهر است و تنها امکان دارد لشگر ۲۸ در راه به استقبال ما بیاید.
[در اینجا مسعود فردی را از میان جمعیت صدا می‌زند و از او می‌پرسد:]
اگر لشکر سنندج بیاید چه کار می‌کنی؟
ــ نمی‌آید.
مسعود رجوی: نگو نمی‌آید، بگو اگر آمد داغونش می‌کنیم.
(با اشاره به نقشه)
کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است، چون فقط یک ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند، به طور مثال بغداد تا مرز ایران ۱۸۰ کیلومتر فاصله دارد و در طول ۸ سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نکرده‌است، و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده‌است اما می‌خواهیم برویم تهران را بگیریم.
خوب، چه میشه کرد دیگه. بعضی وقت‌ها این طور پیش میاد دیگه.


در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم
ما به ترتیب به قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلام‌آباد و بعد کرمانشاه می‌رویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج، و بالاخره تهران.
(شور و احساسات شدید در میان جمعیت)
ابتدا از محور قصرشرین که در دست عراق است وارد می‌شویم و تا سرپل ذهاب می‌رویم، البته از طریق جاده آسفالته.
بعد کرند و اسلام‌آباد را توسط یک لشگر که فرمانده آن احمد واقف [مهدی براعی] است.
پس از فتح اسلام‌آباد، یک تیپ در کرند و ۲ تیپ در اسلام‌آباد مستقر می‌شوند، که در ضمن راه ورودی شهر را نیز تحت کنترل می‌گیرند. اسم عملّیات این محور را به نام «حنیف» نامگذاری کرده‌ایم. بعد از اسلام‌آباد به سمت کرمانشاه حرکت می‌کنیم، که اسم این عملیات «سعید محسن» است و دو لشکر به مسئولیت صالح [ابراهیم ذاکری] در کرمانشاه عمل می‌کنند. صالح، آماده‌ای؟
صالح: بله.
مسعود رجوی: مسئولین همه آماده‌اند؟
صالح: بله.
مسعود رجوی: شما قرار شد به کجا بروید؟
صالح: کرمانشاه. تقسیم‌بندی هم شده‌است که تیپ‌ها باید در کدام نقاط متمرکز شوند. تیپ… به سراغ صدا و سیما می‌رود، تیپ…. به سراغ زندان دیزل‌آباد می‌رود و زندانیان را آزاد می‌کند و آنهایی را که می‌خواهند مسلح می‌کند، و تیپ… سپا ه بعثت و قرارگاه نجف را می‌گیرد و به همین ترتیب جعفر [جلال منتظمی]، راه ورودی کرمانشاه، تیپ افسانه، پادگان نزدیک آن، و تیپ جلیل [مهدی مددی] دروازه خروجی کرمانشاه را به اضافه هوانیروز دارند. البته مردم را می‌فرستیم که زندانیان دیزل‌آباد را آزاد کنند.
مسعود رجوی: اول شهر را بگیرید، بعد زندان را، چون تصرّف شهر مهم‌تر است. ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم.
این تیپ‌ها در کرمانشاه مستقر می‌شوند و ۲ تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حرکت می‌کنند. نام عملیات محور همدان را به نام «بدیع‌زادگان» گذاشته‌ایم.


دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند
محمود قائم‌شهر [محمود مهدوی] آماده‌ای؟
محمود: بله.
مسعود رجوی: می‌دانی باید به کجا بروید و چه هدف‌هایی را در شهر در دست بگیرید؟
محمود: بله، همدان.
مسعود رجوی: بعد از آنکه به همدان رسیدید و مستقر شدید یکی از تیپ‌های زیر نظر خودت را برای کمک به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش کنید و به مردم اعلام کنید که ما داریم می‌آییم.
محمود: باشد.
مسعود رجوی: رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیماها نتوانند درست کار کنند. از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید، هر سه ساعت به سه ساعت دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد.
نادر [حسن نظام‌الملکی]، از لحاظ پوشش هوایی چطوری؟
نادر: در دست ماست و می‌‌توانیم کنترل کنیم.
مسعود رجوی: اگر هواپیمایی بخواهد از نوژه بلند شود چه کار می‌کنید؟
نادر: می‌زنیم. اگر چیزی بخواهد پرواز کند کلا فرودگاه را می‌زنیم.
مسعود رجوی: کاملاً مطمئن هستید؟
نادر: بله، ‌می‌‌توانیم.
مسعود رجوی: علاوه بر آن، ضّدهوایی و موشک سام هفت هم که داریم؟
نادر: بله، داریم.


یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود
مسعود رجوی: فتح‌الله [مهدی افتخاری]، تو می‌روی قزوین و تاکستان را می‌گیری. یکی از هدف‌ها علاوه بر مراکز سپاه،‌ لشگر ۱۶ قزوین است. پس از خلع سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آنجا مستقر می‌شوی و وقتی مستقر شدی یکی از تیپ‌های خود را به کمک تهران بفرست چون در آنجا نیاز هست. پس از آن ۲ تیپ راهی تاکستان شده و در ‌آنجا مستقر می‌شود و پشت سر آن منوچهر [فرهاد الفت] با یک لشگر راهی کرج می‌شود و آنجا را تصرف می‌کند. البته عملیات محورهای قزوین و تاکستان را به نام «سردار» نام گذارده‌ایم. پس از آن ۴ لشگر و ۲ تیپ تحت نام کلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران می‌شوند که مهدی ابریشمچی هم معاون او در این عملیات است.
ضمناً اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیک گفتم که یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود.
علت اینکه این اسم «سیمرغ» را انتخاب کردم حرف همان روز است.
[شور و احساسات زیاد در میان جمعیت]
مریم: چرا این اسم را گذاشتی؟
مسعود رجوی: می‌بخشید که بدون مشورت جناب‌عالی این اسم را گذاشتم.
در آنجا تیپ لیلا فروگاه مهرآباد، تیپ… سلطنت‌آباد، تیپ فرهاد صدا و سیما، تیپ فرشید زندان اوین، تیپ… مراکز سپاه، تیپ… نخست‌وزیری، تیپ… مجلس شورا، تیپ… ستاد ارتش، و تیپ کاظم [حسین ابریشمچی] در جماران عمل می‌کند.


از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند
هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون‌ها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشین‌ها به صورت ستون حرکت می‌کنند.

البته این عملیات را دو عامل درجه یک تهدید می‌کند، یکی اینکه از طرف رژیم خمینی از طریق هواپیما مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روی جاده همه به یک ستون حرکت می‌کنیم، ثانیاً چون صف ماشین‌ها خیلی طولانی است اگر ماشین‌هایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن، همه ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج کرد و از ماشین زاپاس استفاده کرد و یا کلّاً آن را از دور خارج کرد و معّطل آن نشد. در ضمن هیچ ماشینی حق سبقت گرفتن از جلویی را ندارد و همین طور حق عقب‌افتادن را هم ندارد. هر جا که رسیدید سر راه جاده‌ها را باز کنید. تیپ‌های مأمور در شهر مأمور تأمین جاده‌های آن شهر می‌باشند و هر تیپ با رسیدن به آن شهر وارد آن شده و بقیه ستون بلافاصله به حرکت خود ادامه می‌دهند. ضمناً اگر اسیر شدید راجع به خط سیر عملیات که از کدام جاده و از کدام شهرهاست، چیزی نگویید و بگویید که عملیات قرار بود تا همین جا باشد.

(رو به محمود قائم‌شهر):
محمود، خوب فهمیدی که باید به کجا بروی؟ یک‌دفعه به قائم‌شهر نروی، تو اول به همدان برو، کار و مسئولیت خودت را انجام بده، [با طنز و شوخی]
بعداً که به تهران آمدی مازندران را به تو می‌‌دهم.
[خطاب به محمد‌علی جابرزاده با حالت شوخی]
قاسم حیف که مردم اصفهان بی‌بخارند و الّا یک تیپ را هم به تو می‌دادم که به اصفهان برویم.


با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده‌است
[مسعود، فرمانده محور تهران را صدا می‌کند و او پای میکروفون می‌‌آید از او پرسید:]
وضعیت چطور است؟
محمود عطایی: خوب است با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده‌است.
ماشین‌ها آماده است، مهمات بارگیری شده، و تیپ‌ها تا حدودی توجیه شده‌اند و تا رسیدن به شهرها بهداری هم آمادگی لازم را دارد و هیچ‌گونه نگرانی وجود ندارد. در لابه‌لای ستون تعمیرکار سیّار و فیلمبردار سیّار هم در حال حرکت هستند.

مسعود رجوی: در این عملیات مردم به حمایت از ما بر می‌خیزند. کسانی که حاضرند با ما بیایند را از پادگان‌ها و مراکز سپاه مسلح کنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آنها را با خودتان ببرید. در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی درب زندان‌ها که باز شود آنها هم با ما هستند و با ما خواهند آمد. نیروهای زندان بالقوه با ما هستند.
البته هر جا رفتید اگر مردم آن‌جا تسلیم شدند که کاری با آنها ندارید و اگر جنگیدند با آنها بجنگید، و هر جا رسیدید از مردم کمک بگیرید و کارها را به خود مردم بدهید و از این نترسید که مردم اسلحه‌دار می‌شوند و چه خواهد شد.
محمود، ‌وقتی که تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده‌است.
سلام من را به ساکنین آنجا می‌رسانی و اگر مردم آ‌نجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگه‌دار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم.

خب، فرید(محمدعلی توحیدی)، شما چه کار می‌کنید؟
در اولین روزی که نیروها به مقصد رسیدند شما باید ۲۴ ساعته برنامه داشته باشید و مسئله را به گوش همه ملّت ایران برسانید. کار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامه‌تان تنظیم شده‌است؟
فرید: ما ۲۴ ساعته برنامه خواهیم داشت.


هر کس با این طرح موافق است دست بلند کند
مسعود رجوی: برای ثبت در تاریخ می‌خواهیم هر کس با این طرح موافق است دست بلند کند.
[همه دست‌ها را بلند کردند. مسعود رجوی تک‌ تک به همه نگاه کرد. رو به فیلمبردارها و انتظامات]:
شما چرا دستتان را بلند نمی‌کنید؟
[آنها هم دستشان را بلند کردند. رو به حضار]:
آیا ما دیوانه نیستیم که می‌خواهیم چنین کاری بکنیم؟ آیا به نظر شما چنین کاری شدنی است و ‌آیا احمقانه نیست؟
اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند.
[مسعود نشست و یک سیگار روشن کرد. در همین حین خواهری از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد. وی «اشرف» نام داشت و در فروغ جان باخت.]

مسعود رجوی: پشت میکروفون بیا و حرف‌های خودت را بگو.
– «من مخالف نیستم، اما اینکه می‌گویید مردم با ما هستند فکر نمی‌کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌‌ایم و خود من ۴ ماه است که از ایران آمده‌ام.
مردمی که من دیده‌ام با آنچه که شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آنها به ما کمک کنند. هیچ‌گونه جوّ سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌کنید در ایران به وجود نیامده‌است، چون خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به کلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟»


رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد
مسعود رجوی: درست می‌گویی و درست صحبت کردی ولی من الان تو را قانع می‌کنم. این نظر تو به ۴ ماه پیش بر می‌گردد و الآن ایران خیلی فرق کرده‌است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب می‌کنیم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و همانطور که گفتی بروند و درهایشان را ببندند، ولی وقتی که رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما می‌چرخد یک قدم بیرون می‌گذارند و ما در شهر می‌گردیم و اعلام می‌کنیم کی هستیم و آن وقت مردم جرئت می‌کنند درها را باز کنند و بعد جلو آمده از ما حمایت می‌کنند و ما هم کارها را به دست مردم می‌دهیم، ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع که شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف خمینی بودند؟
ــ ۹۰ درصد.
مسعود رجوی: این ۹۰ درصد اگر بفهمند که مجاهدین به شهرشان آمده‌اند حتماً از آنها حمایت می‌کنند و مردم وقتی که دیدند سپاه و کمیته دیگر نیست حتماً نمی‌ترسند و وقتی که اسلحه گرفتند خودشان همه کاره می‌شوند و شما فقط آنها را راهنمایی می‌کنید. البته اگر در این عملیات شکست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست که باعث برپایی قیام توسط مردم شود، چون رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد.


در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد
ما در وضعیتی مثل ۳۰ خرداد قرار داریم و باید به این کار تن بدهیم.
البته برای من تصمیم‌گیری در این مورد مشکل بود چون بهترین نیروها و نفراتی را که در سال‌های زندان با هم بودیم به داخل صحنه می‌فرستیم. ما در این عملیات می‌خواهیم تمام سازمان و تمام ارتش آزادیبخش را به میدان جنگ ببریم. این خودش ریسک بالایی دارد، چون جنگ دو وجه دارد، یا شکست یا پیروزی. در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد.
[خون اشرف می‌جوشد، مسعود می‌خروشد]

ما در قدیم ۳ یا ۴ نفر را در ایران داشتیم که آن عملیات‌ها را می‌کردند که سپاه و کمیته هیچ‌کاری نمی‌توانستند بکنند. این ساسان [مهدی کتیرائی]، کجاست؟

(رو به ساسان):
شما در سال ۶۰ در عملیات‌های تهران چه کار می‌کردید؟
ساسان: بالطبع با این نیرویی که داریم می‌رویم و حتماً برایمان موفقیت‌آمیز خواهد بود زیرا در سال ۶۰ و ۶۱ در تهران فقط ۸ تا ۱۰ تیم نظامی در سراسر تهران داشتیم که نیروهای کمیته و پاسداران از دست ما در امان نبودند. مثلاً یک تیم ۳ نفره ما این طرف میدان مصدق می‌ایستاد، یک تیم آن طرف و سراسر مسیر را به راحتی می‌بستند و نیروهای پاسدار و کمیته هم کاری نمی‌توانستند بکنند و از ما می‌خوردند.

مریم:
(رو به خواهری که صحبت کرده بود):
شما خیالتان راحت باشد. همه چیز آماده است و طرح‌ها دقیق می‌باشد. شما ناراحت نباشید. ما نباید مردم را زیاد هم دست کم بگیریم، چرا که در میان خود ما هم عده زیادی از اسرا وجود دارند که به ما پیوسته‌اند و این نشان‌دهنده حمایت زیادی است که در شهرها از ما خواهد شد. اسرا دستشان را بلند کنند.
[تعداد زیادی دست بلند می‌کنند]


در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم
ما در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم کرد. البته دلیل اینکه ما می‌‌خواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است که رژیم در حال حاضر هم، دچار بحران نیرویی شده و هم روحیه نیروهایش به دلیل شکست‌های پیاپی ضعیف شده‌است.
برای همین هم می‌خواهد صلح صوری کند تا وقت پیدا کند و بسیج نیرو کند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده از این فرصت استفاده کنیم و این عملیات را انجام دهیم ولی قبلاً بین هر عملیات یکی دو ماه برای کارهای مقدماتی، از جمله شناسایی و آماده‌کردن خودروها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم، که در حال حاضر موفق شدیم همه کارها را در عرض همین مدت کوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم که کار بسیار شاقی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده‌است این کار در این مدت کوتاه عملی شده و خیلی‌ها در این مدت کوتاه، آموزش‌های پیچیده‌ای نظیر کار با تانک را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند.
عده‌ای هم راجع به وضعیت بچه‌های کوچک سئوال کردند که ما بچه‌ها [کودکان]، را بعد از آنکه تهران فتح شد سوار اتوبوس می‌کنیم و به تهران می‌آوریم.
مسعود رجوی: از هر کس می‌پرسم بلند شود و جواب بدهد.
طاهره [ثریا شهری]، چه کار کردی؟ کارها رو به راه است؟ دیگر فشنگ کم نمی‌آوریم؟ کنسرو و ‌آب‌میوه به اندازه کافی داریم؟
طاهره: نه، این دفعه خیلی زیاد است [و برداشته‌اند] هزار تفنگ اضافی رسیده‌است و تانک‌ها و خودروها هم اکثراً رسیده‌است و بقیه هم تا فردا ظهر می‌رسد. کنسرو هم به تعداد کافی تهیه شده که حتی ممکن است زیاد هم بیاید.
[خطاب به محمود عضدانلو]:
محمود، وضعیت به لحاظ امکانات چطور است؟ کم و کسری ندارید؟ همه خودروهای مورد نیاز رسیده‌است؟
محمود: بله، فقط مقدار کمی مانده، که تا فردا ظهر تمام می‌شود.
خطاب به مسئول امداد:
فاطمه، وضعیت درمانی به لحاظ دارو و پزشک و آمبولانس همه آماده هستند یا نه؟
فاطمه: بله، آماده‌است.
مسعود رجوی: قرار بود برای حمل مجروحین هلی‌کوپتر بگیرید و داشته باشید.‌ گرفته‌اید؟
فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد.
مسعود رجوی: دکتر حمید را هم ببرید. کاظم هم آمده‌است. مسئله درمانی اینجا مسئولیتش با کاظم باشد که در این زمنیه چیزی کم نیاورید.


ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کند و یکدفعه بفهمند که ما در تهران هستیم
ما در این راه، عاشوراگونه می‌رویم اما این بار با زمانی که در ۳۰ خرداد ۶۰ شروع کردیم فرق می‌کند، چون در آن موقع چشم‌انداز پیروزی نداشتیم و عاشوراگونه شروع کردیم ولی این بار چشم‌انداز پیروزی داریم که خیلی ملموس است. البته همه افراد باید بدانند که می‌خواهند چه کار کنند. ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کند و یکدفعه بفهمند که ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد.

مریم: درست است که ما به خاطر وظیفه‌ای که داریم عاشوراگونه وارد می‌شویم ولی در اینکه ما حتماً پیروز می‌شویم هیچ شکی ندارم. الان جبهه‌ها خالی شده و وقتی که از جبهه آن طرف‌تر برویم کسی نیست که جلو ما را بگیرد و ما آن قدر می‌خواهیم با سرعت پیش برویم که هر کس که مجروح شد باید خودش مسئله‌اش را حل کند که باعث کندی ستون نشود.
مسعود رجوی: اگر کس دیگری حرفی دارد باید بگذارد در میدان آزادی تهران بگوید و جمع‌بندی عملیات هم در همان‌جا خواهد شد. طی چند روزی که ما در اردوگاه قدم زده‌‌ایم شاهد بوده‌ایم که بچه‌ها چقدر کار کرده‌اند. دیدم جیپی را نفربر کرده‌اند و تویوتایی را زرهی کرده‌اند، که اینها همه نشان دهنده آمادگی ماست.
[با حالت شوخی]:
روی جیپ‌های رزمی آرم ایران را زده‌اند که ما خیلی خوشحال هستیم که کشورمان سازنده شده‌است.
[رو به یکی از فرماندهان:]
کمرشکن‌ها را خالی کرده‌ایم؟ تانک‌های شش چرخ آماده‌اند؟
فرمانده: بله.
مسعود رجوی: تانک‌های ۶ چرخ سرعتشان زیاد است و هر سه تا از آنها که وارد یک شهر شود همان رژه‌اش جو وحشت را حاکم می‌کند. ما برای همین از این تانک‌ها استفاده می‌کنیم.
مریم: در پایان مطلبی بود که می‌خواستم بگویم و آن اینکه از فرماندهان تیپ‌ها می‌خواهم که بعد از نشست ساعتی به شما فرصت بدهند تا بچه‌ها همدیگر را ببینند و از هم خداحافظی کنند.

ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب سخنرانی پایان پذیرفت و رزمندگان تا سه و نیم بعد از نیمه‌شب از یکدیگر خداحافظی کردند.


پانویس
در مورد فروغ، در تبلیغات مجاهدین دو مورد زیر برجسته شده است
به صورت نوشتار آورده‌ام.
۱
عملیات بزرگ فروغ جاویدان
عملیات را با استعانت از سرچشمه خروشان عشق و معرفت فرستاده برگزیده خدا، خاتم الانبیاء محمد مصطفی پیامبر اکرم و با استعانت از پاره جگر و عصاره وجودش راهبر و مقتدای عقیدتی و تاریخی امان سیدالشهداء حسین بن علی (ع) به پیش خواهیم برد. حالا برای ثبت در سینه تاریخ و شرکت در یک چنین تصمیم گیری بزرگ و بنیادی عاری از احساسات، اگرچه انقلابی را که نمیشه از عواطفش جدا کرد ولی، با حسابگری نظامی محض و با حسابگری سیاسی محض، با آرامش، هرکس که می‌گوید درست است که برویم و درست نیست که تاخیر کنیم و هرکس که میگه هر نتیجه‌ای که داشته باشه این عملیات بهرحال کیفاً بهتر از نرفتن است، چون لحظات تاریخی [است]، با آهستگی، هر کس که می‌گوید باید که برویم، از ما شایسته و بایسته است که برویم، دست بلند کنه ببینیم…
چرا بلند شدید؟ بنشینید و دست بلند کنید.
در تصمیم خود استوارید؟ بله…
خیلی خب، حالا دستتان را بیاندازید.
کسی [اگر] هست که مخالفه، دست بلند کنه.
یعنی همه شما موافقید؟ بله…
نتیجه عملیات البته فراتر از محاسبات معمول به مشیت و اراده خدا برمی‌گرده اما تا آنجا که به ارتش آزادیبخش ملی ایران و به مجاهدین خلق ایران ارتباط داره، پیشاپیش نتیجه را هرچه که باشه به شما و به خلق قهرمان ایران تبریک می‌گم.
جتی اگر، حتی اگر، چون لحظه سرنوشت است مثل شب سی خرداد مثل روز پرواز، مثل عزیمت به اینجا، فراتر از همه شان، حتی اگر هیچ نمی‌داشتیم الا کلاش (کلاشینکف)، بازهم فرماندهی کل میگفت بروید…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲
تصمیم گرفتن برای چنین عملیاتی کار سهل و ساده‌یی نبود زیرا که می‌باید تمامی دار و ندار را در طبق اخلاص به خلق قهرمان ایران تقدیم کرد. بخصوص که این تصمیم‌گیری، دارای بالاترین ریسک و خطر نیز هست و باید یک بار دیگر تمامی سازمان، آلترناتیو، ارتش آزادیبخش و همه چیز را مایه گذاشت. این تصمیم‌گیری برای خود من، تقریبا مشکل‌تر از تمامی تصمیم‌گیری‌های از زمان شاه به بعد بود. زیرا که می‌باید یک بار دیگر از همه عزیزان، برادران، خواهران، سازمان، ارتش آزادیبخش دل بکنم تا خدا چه خواهد…
چون که شما، تک تک شما، چه آن‌هائی که قبل از سال ۵۰ و چه آن‌هائی که در زمان حکومت خمینی به سازمان پیوستند، چه آن‌هائی که امروز از این یا آن کشور آمده‌اید و چه آن‌هائی که در بین راه، در محورها و شهرهای مختلف به ما خواهند پیوست، آری شما را من به سادگی پیدا نکرده‌ام،
تک تک شما را از پس هفت دریای خون، و راهی چند هفت ساله، که آن را با کفش و کلاه آهنین و پولادین طی کردیم، از لابلای انبوه ابتلائات، نشیب و فرازهای سیاسی و انبوه بالا و پائین‌های زمان، به مثابه رشیدترین پاکبازترین، قهرمان ترین، جانان ترین، شکوفاترین و آگاه‌ترین فرزندان خلق ایران، پیدا کرده‌ام.
اگر بهتر از شما و ارزشمندتر از شما می‌بود و اگر ستودنی‌تر از شما می‌بود، حتماً در جای دیگر تشکلش را می‌دیدیم. پس یک گنجینه عظیم و تاریخی و بزرگ و در بعضی از موارد چه بسا غیرقابل جانشین سازی، گران‌تر از همه مال التجاره های موجود در عالم، ذیقیمت تر، زیباتر، تحسین‌انگیزتر، این جا هست که من می‌بایستی، در این تصمیم گیری، یکبار از تک تک جواهرات بی‌همتای این گنجینه دل بکنم. اما اگر که مجاهدین به خدا و خلق و تاریخ و و به سرنوشت تابان و شکوفان خلق قهرمان ایران، بعد از این همه رزم و رنج، بعد از این همه خون و فدا، پاسخ نگویند، چه کسی پاسخ خواهد گفت؟
بنابراین فقط یک جمله می‌گویم و می‌گذرم. نه خطاب به شما، خطاب به خدا، و خطاب به خلق و تاریخ که بار خدایا شاهد باش، شاهد باش که تمامی سرمایه‌مان را که محصول ربع قرن رزم و رنج مستمر است تقدیم تو و خلقت کردیم. انک انت السمیع العلیم.
همنشین بهار


قرمز کردن و خط زیر نوشته “خطاب به خدا” از من است. نه از نویسنده

مطالب مرتبط:
• ایرج مصداقی: “اگر بین ایران و آمریکا جنگ شود من در کنارهیچکدام نمی ایستم”.
• گفت و شنود با دکتر کریم قصیم مسئول کمیسیون محیط زیست سابق شورای ملی مقاومت را تمامی فعالین سیاسی بویژه شورایی های باقی مانده باید گوش کنند
در گفت و شنود فوق آقای دکتر کریم قصم افشاء میکند که چگونه سازمان مجاهدین به او تذکر داده و انتقاد کرده اند که نگران تکه تکه شدن مجاهدین زیر گلوله باران در لیبرتی درعراق نباشد بلکه مواهب!!!!تبلیغاتی آنرا برای تشکیلات مریم رجوی در نظر بگیرد.!!!
• 30 خرداد : دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت.
• گزارش اختصاصی اشپیگل از کمپ مجاهدین خلق در آلبانی:این کمپ بیشتر به یک زندان شبیه است

ایرج مصداقی: “اگر بین ایران و آمریکا جنگ شود من در کنارهیچکدام نمی ایستم”.
جولای 14, 2019
نقدی به مواضع آقای مصداقی:
ما خواهان نجات ایرانیم، نه نابودی ایران. مشکلات ما در داخل ایران فقط و فقط به ما ایرانیان مربوط است، نه به دولتهای خارجی بویژه دولتهایی که همواره دشمنان مردم آزادیخواه ایران و نابود کننده تلاشهای آنها به رهبری مصدق کبیردر رسیدن به سکولاریزیم و دمکراسی و آزادی بوده‏اند. هیچ ایرانی، تغییر رژیم را به بهای نابودی ایران نمیخواهد و نمیتواند بخواهد. برای ایرانی بودن فارسی حرف زدن و شناسنامه ایرانی داشتن کافی نیست، باید به آن عشق ورزید و از ناخوشیهایش ناخوش و با شادیهایش شاد، از پیشرفتش شکوفا، از صدمه خوردنش شعله ور، با دشمنانش مقابله، با دوستانش پرمهر، با مردمش همراه بود.
از همین روست که تشکلی بنام فرقه رجوی که فقط فارسی صحبت میکنند و اگر شناسنامه ای داشته باشند درایران صادر شده است را نمیتوان ایرانی نامید. همچنین بسیاری از سلطنت طلبها و… که خواهان جنگ آمریکا با ایران با خیال بقدرت رسیدنشان بعد از سرنگون شدن رژیم بدست آمریکا هستند. البته اینها بویژه فرقه رجوی حق دارد چون طی چهل سال گذشته هزاران بار ثابت کرده که اگر وطنی داشته باشد قطعا ایران نیست، و عراق و عربستان و تل آویو و واشنگتن در اولویت آنهاست. ایران و ایرانیان تنها دست مایه آنها برای سوداگریشان در دنیای سیاست بوده است و بس.

اما دیگرانی همچون ایرج مصداقی ها با موضعگیری (دراینجا)، عملا رای به نابودی ایران میدهند، به بیراهه رفته اند آنجا که:

  1. از پیروزی مردم ایران در رسیدن به خواسته هایشان ناامیداند. و دل در گرو نقش خارجی دارند.
  2. ایمانی و اعتقادی به کسب خواسته ها و حفظ آن با پرداخت بهای ضروری آن ندارند. “سیاست زدگی“.مشکل تاریخی ایرانیان در به شکست کشیده شدن مبارزاتشان وحفظ آنچه کسب کرده اند.
  3. فکر میکنند صرفا با تغییر حاکمیت مشکل دمکراسی در ایران حل میشود. طی 2500سال گذشته در ایران رخ نداده است. همانگونه که در آخرین دو تلاش صد سال اخیر شاهد بوده ایم. براستی چرا؟
  4. باوجود اینکه “انقلاب سال 57″ راناجوانمردانه و کینه توزانه همچون سلطنت طلبان “نکبت”! میخوانند. الگوی آنها کسب آزادیهای بی پایه و بنیاد و البته فرّارِ 22 بهمن است، یعنی آزادی مفت و مجانی، یعنی تکرار آنچه خود نکبت میخوانند.
  5. ایرانیان و ایران، سرزمین آبا و اجدادی 3000ساله مان را با حاکمیت یکی میگیرند و در ضدیت با حاکمیت چشم به نابودی ایران میبندند.و عملا با دشمنان ایران و ایرانی همدست میشوند.
  6. علیرغم اینکه مانند وطن فروشان فرقه رجوی رویشان نمیشود بر طبل جنگ بکوبند، و در لفظ جنگ طلب نیستند.
  7. با وجود اینکه عمیقا اعتقاد دارند اگر جنگ شود ایران در نهایت شکست خواهد خورد، رندانه بی طرف میشوند. تا دم خروس همراهیشان با آمریکا در سرنگونی و تحویل دادن کشور به آنها، را مخفی کنند.
  8. چون اگر اعتقاد داشتند ایران شکست نمیخورد و در نتیجه رژیم قدرتمندتر از آن بیرون میآید حتما به نفع آمریکا موضع گیری میکردند.و در سمت آمریکا میجنگیدند. همانگونه که تشکیلات فرقه رجوی بیست سال در سمت عراق جنگید علیه مردم ایران جنگید.
  9. فاجعه اینکه: کودکانه و ساده لوحانه فکر میکنند اگر آمریکا رژیم را ساقط کند به ایرانیان و اینها چیزی میدهد.
  10. مصداقی ها نه اینکه نمیدانند درصورت شکست کشور بدست آمریکا دیگر ایرانی نخواهد ماند که به امثال اینها بدهند.
  11. به اینها باید گفت که این عینا چیزی است که از تشکل فرقه رجوی به ارث برده اند، که کل شخصیت سیاسی و رویکرهایشان واکنشی است خود کم بینانه و خود باخته به “مزدور” و “از مبارزه بریده” خوانده شدنشان توسط مسعود رجوی.درنتیجه مجبورند به تندروتر بودن از رجوی وانمود کنند.
  12. نباید مصداقیها را با سلطنت طلبها یکی دانست هرچند معتقداست سلطنت بهتر از رژیم کنونی است!! سلطنت طلبها های جنگ طلب وطنی ندارند، وطن آنها آمریکاست، ایران درگذشته محل چپاول و تحقیر ایرانیان و اعمال دیکتاتوری و سوداگریهایشان با آمریکا بوده است.
  13. مصداقیها ظاهرا تا امروز اینگونه بنظر نمیرسند، ریشه انحراف آنها علیرغم اینکه صدبار نیز نفی مبارزه مسلحانه را بزبان بیاورند در اعتقاد عمیقشان به خشونت برای تغییر در کشورشان است. تمامی تاکتیکها و نحوه موضعگیری ها، فرهنگ سیاسی، خودمحوری، دوری و نزدیکی آنها با نیروها، عدم اتحاد و نزدیکی با دگراندیشان تماما بیانگر آشکار اعتقاد آنها به روش خشونت آمیز است.
  14. مشکل دیگر مصداقیها، بی دانشی و عدم اشراف آنها به مبارزه مسالمت آمیز، و الزامات بسیار سخت و دشوار آن جهت رسیدن به “آزادی و دمکراسی پـــایـــدار” در کشور است. تمامی الگوبرداریهای اینها از فرقه رجوی و فضای خودبخودی تنفرافکنی و ضدیت کور پراکنده شده توسط آنها در خارج کشور میباشد.
  15. مشکل دیگر، که مانع درک و فهم مسیر صحیح میباشد، غرق شدن در فضای لایک خوردن در بازارمکاره سیاسی خارج کشور است که حرص و طمع آن مجبورشان میکند که بیشتر و بیشتر در این انحراف غرق شوند. و از آنها یک دنباله رو فضای خودبخودی خارج کشور متاثراز بمباران پروپاگاندای مخرب رسانه ای جهان، ساخته است.
  16. مصداقیها آکنده از نفرت نمیدانند که ایران با عشق به ایران نجات مییابد نه با نفرت. اینها دراین مرحله فکریشان، ایران و ایرانیت و ایرانیان فراموششان شده، تنها و تنها رسیدن به هدف خودشان پرده تاریکی بر منافع مردم ایران و ایران افکنده است.
  17. اینکه عامل اصلی همه مشکلاتمان رژیم کنونی است به هیچ کشوری و به هیچ فردی مجوز تجاوز به ایران را نمیدهد. متجاوز باید قلم پایش بدست مردم ایران خرد شود.
  18. ایران متعلق به ایرانیان است، اگر بدست بعضی معدود خودیها غارت میشود مجوز غارت شدن و نابودی توسط سوداگران مرگ جهانخوار و همدستان منطقه ای خارجی آنها به این بهانه را نباید داد. باید بدست خودمان کشور را به سرمنزل مقصود برسانیم.

داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
23تیرماه 1398
چهارده جولای 2019
تظاهرات هزاران ایرانی در برلین! یا تصفیه حساب با مردم ایران با خنجر مجاهدین
جولای 6, 2019

طی چهاردهه که از فرار سازمان مجاهدین به خارج کشور میگذرد، جهان و جامعه سیاسی آپوزیسیون خارج کشور شاهد یکی از دردناکترین و خصمانه ترین دشمنی با مردم ایران توسط معدود سیاستمداران و رسانه های غربی در ضدیت با رژیم حاکم برایران بوده است.
آخرین آن انعکاس تظاهرات چند صد نفره از بازنشستگان سازمان مجاهدین و مادر بزرگها در لباسهای رنگی که جهت پر کردن شکافهای دروغ تبلیغاتی رسانه های همنوا با منافع استعماری به هر نفر چند پرچم و پلاکارد و عکس بزرگ شده یک مرده مفقود الاثر و بیوه او داده بودند ظاهر شده بودند است.
براستی باید به این شیوه توهین به شعور ایرانیان و (بویژه آپوزیسیون سالم، واقعی و غیر وابسته خارج از کشور) توسط این گونه جعلیات اعتراض کرده و خواستار پایان دادن به آن شد. سالیان این قلم دست اندرکار همین نوع شو های کاذب برای سازمان مجاهدین، دستگاهی ورشکسته و البته به تقصیر که در خدمت استعمار قرار دارد بوده ام. که با چه بهایی و حتی با اجبار و تهدید به قطع عایدی و … مادران و پدران و بعضی هواداران و حتی شورایی ها را مجبور به حضور در چنین شوهایی میکنند تا با گرفتن چند عکس با کلوزآپهای مخصوص که همه عکاسان تشکیلات مانند هاشم(مهران صادق) و یا صادق (بیژن علیزاده) سالیان است هنری جز آن ندارند، شرکت معدود افراد بیمار و از کار افتاده را شرکت هزاران نفر جا بزنند. و سپس بعضی رسانه هایی که منافع لحظه ای خود را در بزرگنمایی اینگونه شوهای مسخره جهت تصفیه حسابهای سیاسی خود با رژیم میبنند آنرا بازنشر کنند. و یک مافیای تروریستی آلت دست بیگانگان که تاریخ طولانی در کشتار مردم و همدستی با دشمنان ایران و ایرانی داشته اند را نماینده مردم مبارز ایران نشان دهند.
و تیتر بزنند:

و بنویسند هزاران نفر در تظاهرات شرکت کردند و در ادامه با دروغی بزرگتر و با رد گم کنی از قول “یک شاهد عینی” بنویسند هشت هزارنفرو سپس

از قول جواد دبیران آنرابه 15هزارنفر ارتقاء دهند!!! تا چند صد نفر ورشکسته سیاسی را که مردم ایران چهل سال قبل از هضم رابع خود عبور داده و دفع کرده است را حلوا حلوا کنند.

این عکس کلیت تظاهرکنندگان 15هزار نفره ادعایی را نشان میدهد. که به پنج ردیف با خط آبی تقسیم شده است. طبق ادعای رسانه های استعماری در هر ردیف حداقل 2هزار نفر (برای ادعای شاهد عینی) و 3 هزار نفر برای ادعای جواد دبیران باید تظاهرکننده وجود داشته باشد.

که میتوان براحتی تعداد شرکت کنندگان را در هر ردیف شمرد. که حداکثر در ردیف اول 100-120 نفر، دریف دوم 50-70نفر ردیف سوم 20-30نفر ردیف چهارم نیز 20-30 نفر و ردیف پنجم کسی دیده نمیشود که آنرا نیز 20نفر برای احتیاط وارد میکنیم. که جمعا کل شرکت کنندگان بین 210 الی 270نفر برآورد میشود.

اگر حتی 30نفر هم حاشیه در نظر بگیریم حداکثر 300 نفر در تظاهرات شرکت داشته اند. آنهم البته فراموش نمیکنند که عکس پلاکارد کذایی “باپیشتازی کانونهای شورشی” را نیز بزرگ نمایش ندهند.

49500445_401
download (1)
download (2)
download (3)
download (4)
download (5)
download (7)
download
مردم ایران که تکلیفشان با این جماعت خودفروش به دشمنان مردم ایران روشن است میماند جماعت آپوزیسیون خارج از کشور که باید گزارش اسپیگل را در مورد این فرقه مافیایی باور کنند که تیتر زده بود

گزارش نشریه اشپیگل در مورد فرقه مجاهدین
و نوشته بود:
“ آنچه ساکنان سابق کمپ مجاهدین خلق می‌گویند با این ادعاها همخوانی ندارد و این کمپ بیشتر به یک زندان شبیه است.”
یا ادعاهای سراسر دروغ و سخیف هزاران شورشی و هزاران تظاهرکننده را.
اما بنظر میرسد واقعیت این استکه بعد از موضعگیری رژیم در مورد بی عملی اتحادیه اروپا و سخت تر کردن مواضعش در قبال تعهدات برجامِ اروپائیان، بعضی کشورهای اتحادیه اروپا بجای پرداختن به آنچه در برجام بدان متعهد شده اند، و مورد درخواست رژیم است، دوباره بیاد نبش قبر تشکیلات رجوی افتاده و آنرا حلواحلوا میکنند.

عکسهای مادران کهن سال

عکس مادران کهنسالی که با هزاران بیماری به اجبار به این تظاهرات کشیده میشوند که به کشتن دادن مجاهدین در لیبرتی را جهت انعکاس مطبوعاتی گرفتن توسط مریم رجوی را تداعی میکند

نه به تروریسم و فرقه ها
16تیرماه 1396
7جولای 2019
30 خرداد : دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت.
ژوئن 20, 2019
بقلم داود باقروند ارشد

تاریخ صدساله اخیر میهمنان ایران و ایرانیان مملو است از تلاشهای بسیار فداکارانه و خالصانه و البته خونفشان برای دستیابی به هدف عالی همه ایرانیان وطن پرست، یعنی آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی و پیشرفت و ترقی و رفاه. تا در سایه آن پیشرفتهای فرهنگی شایسته کشور کهن سال با فرهنگ غنی گذشته خود نیز حاصل شود. اما بموازات این تلاشها، متاسفانه همین میهن شاهد شکستهای فاجعه بار سریالی بصورت یک سیکل معیوب در دستیابی به هدف عالیش بوده است.

این حقیقت به تمامی کسانیکه خود را دست اندکار تلاش برای آن هدف عالی میدانند، حکم میکند که از شکستهای گذشته تجربه آموخته، با کشف و شناخت دلایل این شکستها جهت خنثی کردن آنها، اقدامات لازم را بدون فوت وقت در دستور کار قرار بدهند. چرا که بی توجهی به موانع میتواند تلاش ها را همچون گذشته به شکست بکشاند.

عوامل متعددی در هر تحول جدی اجتماعی دخیل هستند. اما همواره یکی از این عوامل نقش اصلی را داراست. ما ایرانیان سابقه قوی ای در نسبت دادن معظلات و مشکلات و موانع راه تکامل و پیشرفت خودمان و کشورمان به عنوان عوامل تحولات منجر به شکست به بیرون از خودمان، به بیگانگان و… و نادیده انگاشتن عوامل تعین کننده شکست همچون ضعفهای بنیادین خودی داریم. قطعا کودتای سازمان سیا در ایران، دمکراسی نوپای ایران را نابود کرد، نکته تاریخی و شناخت شناسی مسئله این است که چکار کنیم که دیگر سازمان سیای دیگری نتواند چنین صدمه تاریخی به کشورمان بزند؟ میتوان همچون سطحی نگران و شعار دهندگان با رهبریت چپهای ایران صبح تا شام شعار مرگ بر آمریکا و امپریالیسم داد و خود را راضی کرد، تا در فرصتی دیگر از سوراخ دیگری کشور گزیده شود، میتوان هم با کار زیر بنایی، در فرهنگ، آگاهی سیاسی اجتماعی، نهادهای مدنی، شعبان بی مخ ها و ارتشبد زاهدیها، و… را شناخت، تعلیم و یا تغییر داد و خنثی کرد تا دیگر سازمانهای سیا نتوانند طرحهایش را در کشور ما همانگونه که قبل از کودتا علیه مصدق نیز در 1299 کودتایی توسط رضا خان را به اجرا گذاشتند به اجرا بگذارند.

قوانین جامعه شناختی تحولات سیاسی
انسان که در ادبیات سیاسی از زمان ارسطو تا کنون از او به عنوان جانور ناطق، جانور اجتماعی، یاد می‌شود در بستر زیست اجتماعی خود به دلیل اختلاف سلیقه تنوع و تفاوت و اختلاف منافع با یکدیگر دچار اختلاف و درگیری بوده است، بنابراین ضرورت پیدایش سیاست به عنوان ابزاری برای حل اختلاف‌ها سر برمی‌آورد. از این جاست که این انسان به تعبیر ارسطو به عنوان جانور سیاسی یا انسان سیاسی شناخته می‌شود.[i]

سیاست به روندی گفته می‌شود که در آن شهروندان به اتخاذ یک تصمیم جمعی مبادرت می‌ورزند.[ii] به تعریف دیگر «سیاست کوششی اجتماع محور است که با تضمین انضباط در نبردهایی که از پراکندگی و ناهمگونیِ دیدگاه‌ها و منافع ناشی می‌شود، می‌خواهد به یاریِ زور – که اغلب بر حقوق متکی است و صرفاً جبر فیزیکی نیست امنیت بیرونی و تفاهم درونیِ رژیم سیاسی ویژه‌ای را تأمین کند.[iii]

در یک جامعه دمکراتیک با فضای باز سیاسی قابل تنفس برای احزاب و گروهها و نهادهای مدنی و شخصیتهای سیاسی،که ما آنها را “کنشگران سیاسی” میخوانیم، تداوم حیات در نبرد سیاسی، رشد و پیشرفت و گسترش آنها مقدمتا متکی بر محتوای فرهنگی و اخلاقی و نحوه تعامل با یکدیگر است که تعیین میکند چگونه سیاست و نبرد سیاسی شکل میگیرد. والا از نبرد سیاسی گریزی نیست چون اختلاف منافع، اختلاف سلیقه و اختلاف دیدگاه وجود دارد. بنابراین داشتن بالاترین دانشمندان سیاسی کمکی به نحوه پیشبرد سیاست در قالب انسانی و متمدنانه در شان انسان امروز نکرده و نخواهد کرد. تا زمانیکه دیدگاه ما بکارگیری سیاست از طریق حذف کامل طرف مقابل است، مستقل از اینکه شعارهای ما چه پیام عالی ای در ظاهر داشته باشند، ما نه با جامعه مدنی و انسانی که با شرایط جنگل و قوانین جنگل مواجهه هستیم. به هر میزان هم که در این زمینه تبحر داشته باشیم تنها فاجعه ای که میآفرینیم بزرگتر میشود.

اما طبق قوانین “تاثیر متقابل پدیده ها بر یکدیگر” و همچنین “انتخاب اصلح” که بر تمامی پدیده های جهان از جمله بر پدیده های سیاسی نیز صدق میکند، میدانیم که فعالیتهای هر کنشگر نه تنها بر دیگر کنشگران صحنه سیاسی تاثیر میگذارد که خود نیز از دیگران تاثیر میپذیرد.

منم منم مسعود رجوی در انقلابی نمایی و فشار بر جامعه در جهت مبارزه با امپریالیسیم آمریکا!
فضای سیاسیِ مورد نیازِ ایجاد، رشد، ترقی و گسترش احزاب سیاسی حتی در دمکراتیک ترین کشورهای جهان مانند اروپای شمالی و …نامحدود نیست. هر فضای سیاسی دارای یک ظرفیت مشخص و معین است که در صورت افزایش فشار قابل تحمل آن میتواند به تحولاتی منجر شود که حیات بسیاری از فعالین و زیست کنندگان در آن محیط را بکلی دگرگون، به مخاطره و یا دچار جهش بکند. که متکی خواهد بود به توان انطباق (دارا بودن ابزارها و اندامهای لازم برای چنین انطباقی) آن کنشگرها با شرایط جدید که از خود بارز میکنند.

یک مثال جاری: اروپا تا قبل از جنگ سوریه در یک تعادل مشخصی قرار داشت و نیروهای سیاسی موجود با انطباق خودشان متناسب با توان و کیفیت خود در آن شرایط به حیات ادامه میداند. با ورود پناهجویان سوری این “ظرفیت و این تعادل” چنان دچار شوک شد و شرایط زیست سیاسی را چنان متحول نمود که شاهد سقوط بعضی احزاب سنتی میانه و رشد و نمو احزاب راست افراطی هستیم. که در آلمان رهبری همچون آنگلا مرکل با سابقه کاری درخشان اقتصادی در کشورش که او را بعد از خاتمه دوره اوباما بعنوان رهبر جهان و کسی که رهبری را از اوباما تحویل گرفت شناخته شد را به قعر کشید و عملا از صحنه موثر سیاسی خارج کرد. یعنی مستقل از اینکه شما تا چه میزان در شرایط موجود با توان و موفقیت در حال رشد و گسترش باشید، و هیچ رقیبی هم برای شما متصور نباشد، در شرایط جدید چه بسا همه امتیازات و توان انطباق خود را از دست داده و دچار شکست شوید.

ایران اما:
بعد از سرنگونی رژیم شاه، تمامی احزاب سیاسی در فضای جدیدِ بوجود آمده هرکدام متناسب با توان خود با شروع فعالیت رشد و گسترش یافتند. طی دو سال 1358-1360 نبرد عظیم سیاسی ای در کشور در جریان بود، چه بین احزاب و گروههای در حاکمیت با احزاب و گروههای خارج آن و چه بین خود احزاب. و پازل سیاسی کشور متناسب با هر تحولی مانند واقعه گنبد، یا کردستان و یا درگیریهای امجدیه مجاهدین و یا دستگیری محمدرضا سعادتی هنگام جاسوسی برای شوروی …تغییراتی میکرد.

عطف به نوپا بودن حاکمیت بعد از انقلاب، تمامی قطبهای موثر در جهانِ سیاست (داخلی و خارجی) از جمله احزاب قدیمی یا جدیداَ ایجاد شده با حداکثر توان وارد گود شدند و تلاش کردند که با به کنترل گرفتن و اثر گذاری بر سمت و سوی تحولات سیاسی-اجتماعی کشور آنرا در جهت منافع خود و یا قطبهای جهانی که خود را وابسته بدان میدانستند تغیر بدهند.

با توجه به ویژگی انقلاب و ورود گسترده و خارق العاده جوانان و حتی نو جوانان (زن و مرد) با کمترین دانش و تجربه سیاسی اجتماعی و بطور خاص اشراف به قوانین بین المللی ناشی از اختناق مطلق 53 ساله دوران پهلوی بر کشور در کار سیاسی، احزاب سیاسی عمده و نو پا، تمامی تلاش خود را میکردند با اثر گذاری کاذب با برانگیختن شور و هیجان جوانان نه تنها اجازه ندهند که شرایط جامعه به تعادل لازم جهت ادامه کار دولت موقت که حاکمیت آنرا به جناح تکنوکرات امثال مهندس بازرگان در نهضت آزادی و یا جبهه ملی سپرده بود، برسد. بلکه شرایط را طوری تغییر دهند که منافع خود و قطبهای جهانی ای که خود را متعلق بدان میدانستند را تامین کند. اینکار را با فشار حداکثری که به حاکمیت وجامعه سیاسی با شعارهایی همچون، اعدام سران سابق رژیم، اعدام سران ارتش، منحل کردن ارتش، ادامه انقلاب و مبارزه تا محو کامل آمریکا و امپریالیسم، از یک طرف و همچنین با تحقیر مخاطبتن خود با بکارگیری القابی همچون مرتجع، بورژوازی، سازشکار، عقب افتاده، ضد انقلابی و خرده بورژوازی و…جامعه را بجای تلاش در مسیر تعالی شعور اجتماعی-سیاسی به برانگیختن شور کور جوانان در کشور دامن میزدند. به بعضی نمونه ها از فشارهای حداکثری که تیتر نشریات آن زمان را پر میکرد توجه کنید:

شعارهای مبارزه با امپریالیسیم از فریب دیروز تا واقعیت امروز:

• “حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)
• “بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. (نشریه مجاهد ش 14 سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت)
• “عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور غیر از مجاهدین] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [یعنی مجاهدین] (نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه)
• همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود. (نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا”)
• سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
• پیام مجاهدین خلق به تمام مردم و نیروهای انقلابی و مردمی: پیش بسوی ریشه کن کردن نفوذ آمریکا (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
• آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ (تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4)

شعارهای صدور انقلاب مسعود رجوی

• گزارشی از دیدار با نمایندگان جبهه آزادیبخش خلق عمان: جبهه (جبهه آزادیبخش خلق عمان) با تجربه آموزی از شکستهای گذشته خود را برای یورش به دژ امپریالیسم آماده میکند. (نشریه مجاهد ش 5 روی جلد)
• چرا با سرمایه داران خارجی سازشکارانه برخورد میشود؟ (نشریه مجاهد ش 5 روی جلد)
• رهایی قدس سمبل آزدای فلسطین از اسارت صهیونیزم و امپریالیسم، انقلاب فلسطین پیشگام جنبش منطقه. (نشریه مجاهد ش 5 مقاله روی جلد)

شعارهای نوع وهابی-داعشی مسعودرجوی

• درجنگ خلقی یک پسر بچه ده ساله نیز میتواند با بکارگیری رهنمودهای سازمان انقلابی ضربات جبران ناپذیری به دشمن وارد کند. (نشریه مجاهد ش20 ص12)
بعضی شعارهای دیگر
• سرمقاله “مار در آستین انقلاب” اشاره به تصدی پست دولتی توسط مهندس امیر انتظام. (نشریه مجاهد ش 16 سرمقاله)
• مجاهدین خلق شخص رهبری انقلاب امام خمینی را برای تصدی ریاست جمهوری نامزد میکنند.(م ش 16 دیماه 1358)

توجه باید کرد که در مقطع 1358 گروههایی همچون مجاهدین در صحنه سیاسی کشور عطف به سابقه مبارزه با شاه و اعدامهایی که شاه از مبارزین کرده بود جایگاه ویژه ای داشتند و هر موضع گیری آنها تمام جوانان پرشور ولی بسیار بسیار بی تجریه و تشنه پر کردن فاصله خود با آنچه در تصور خود “قهرمانان مبارز” میدانستند بودند را تحت تاثیر جدی قرار میداد. آماده هرگونه افراطگرایی (از جمله امثال این قلم) جهت خود انقلابی نمایی بودند. در همین رابطه بد نیست به بعضی آمار اشاره شود.

مجاهدین نزدیک به 500 هزار نسخه نشریه چاپ و منتشر میکردند، فدائیان همینطور، احزاب مارکسیستی دیگر همینطور. گردهمآیی های آنها بسیار پر جمعیت بود… نشریه بنی صدر بسیار بسیار خواننده در کشور داشت. حزب دمکرات کردستان بسیار قدرتمند بود…

اگر هر نشریه را در خانواده چهار نفر میخواندند حدود دو میلیون مخاطب مستقیم هر گروه میتوانست باشد. اما به قطع و یقین بنابه تجربه چند دهه بعدی این قلم در فرماندهی همین جوانان در درون تشکیلات که آن نشریات را میخواندند و به اعتراف خود آنها و حتی اعضای مرکزیت … باید گفت که تنها تاثیر پذیری از محتوای نشریات، افزوده شدن به شور ضد آمریکایی بود تا فهم آنچه نوشته و منتشر میشد و توان نقد آن و درک عواقب خانمان برانداز بکارگیری هرکدام از آنها. متاسفانه اگر هم نقدی توسط گروههای رقیب صورت میگرفت طبق دستور مسعودرجوی هیچ هواداری حق نداشت به نقد هیچ گروهی که عمدتا بر سر بساطهای فروش کتاب و نشریه رخ میداد نه گوش کند و نه جواب بدهد. دستور العملی که هنوز بعد از چهل سال با شیوه های مافیایی جاری است. خدایان خود خوانده مبارزه از پیروان جوان و پر شور و بسیار بسیار بی سواد خود چیزی جز پیروی کور کورانه نمیخواستند و بر نمیتابیدند. و هر گونه تخطی از آن را با مارک لیبرال و مرتجع به معنی ضد انقلابی که در آن روزگار کشنده بود همانند مارک “حمایت از رژیم” در امروز به شدیدترین شکل مجازات میکردند.
البته این آمار به هیچ عنوان اعتباری برای تشکیلات رجوی نیست. (چرا که در سال 1324، شورای مرکزی اتحادیه های کارگری به رهبری حزب توده 33 گروه وابسته با 275000عضو داشت.این شورا 73 درصد از کارگران بیش از 346 کارخانه مدرن کشور را در بر میگرفت. در اردیبهشت 1325 با سازماندهی یک اعتصاب سراسری در صنعت کشور قدرت نمایی کرد و توانست به استعمارگران انگلیسی هشت ساعت کار را برای کارگران، پرداخت مزد برای روزهای جمعه، اضافه کاری، افزایش دستمزد و بهبود وضعیت مسکن را تحمیل کند. ا این وجود بعد از خیانت به مصدق و کودتایی که منجر به سقوط دولت او شد تبدیل شد به جزب توده ای که امروز از آن جز یادی از یک حزب وابسته به شوروی که در سر بزنگاهها منافع اجانب را به منافع مردم ایران میفرشد شناخته میشود. چیزی که سازمان مجاهدین مطلقا هیچکدام از عملکردهای حزب توده را در جهت مثبت ندارد بلکه در جنبه منقی در کشت و کشتار مردم ایران و خود فروشی به دشمنان، ایران حزب توده به گرد پای آقای رجوی و تشکیلات او نمیرسد.)**

اینگونه بود که آپوزیسیون ایران در سایه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابی گری براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند.

به موازات این افراطی گریها، تمامی تلاش ها صورت میگرفت تا فضای باز سیاسی که تحت الشعاع سپردن دولت بدست مهندس بازرگان یک عنصر معتدل سیاسی از بین برود. طوریکه دولت بازرگان را لیبرال بمعنی ضد انقلابی میخوانند و مارک لیبرال را نیز بعنوان یک ضد ارزش “ضد انقلابی” جا انداختند”. آنچه به جوانان القاء شده بود، را میتوان در واژه های “مرتجع و غیر انقلابی بودن در جناح مذهبیون و وابسته گرا و بورژوازی و سازشکار بودن در جناح لیبرالِ حاکمیت” خلاصه نمود. اگر توجه کرده باشید تمامی فضای چپ ایران پیشبرد سیاستهایی بود که تنها نفع برنده آن شوروی سابق بود. که به نیابت از شوروی مجاهدین و چپ در مسابقه نزدیکی به شوروی بدان دامن میزندند. طوریکه مجاهدین دست به جاسوسی جهت تامین منافع امنیتی-جاسوسی شوروی[iv] در روشن کردن نحوه لو رفتن بزرگترین و مهمترین شبکه جاسوس شوروی در ارتش شاه زدند. که در جریان آن محمدرضا سعادتی هنگام رد و بدل کردن اسناد با طرف روسی دستگیر شد. در مجموع تمامی تلاشهای چپ و بویژه مسعودرجوی سیقل دادن اراده ضد امپریالیستی جوانان ایران بود، طوریکه تا سرنگونی امپریالیسیم آمریکا دمی آرام نگیرند!!!

امروزه مریم رجوی جلوتر از نئوکانها مدعی صدور تروریسیم رژیم هستند درصورتیکه خود جزء پیشتازان !!صدور انقلاب بوده اند. مشکل در نبود آب است والا شناگر قابلی هستند.
و بدین طریق بود که چپهای ایران در سابه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابیگیر براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند. و خود را بزرگترین بانکداران مبارزه ضد امپریالیستی تلقی کرده، بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی از گروههای آپوزیسیون عمان، نیکاراگوئه، اریتره، فلسطین، … در تهران سان میدیدند و به آنها پیشنهاد خرید سهام بسیار پرسود و رو به رشد خود در بازار بورس ضد امپریالیستی را پیشنهاد کرده نقشه ها برای ایران و جهان را برای آنها و با همکاری آنها البته به رهبری خودشان ترسیم میکردند.

“اراده بدون شناخت مصیبت بار است”

گزارش-کامل-از-تسخیر-سفارت-آمریکا-در-اصفهان-و-تبریز-توسط-سازمان
اولین مصیبت ناشی از چنین تراکم اراده پوشالی در فضای مسموم و تحریک آمیز و زهرآگینی که در میان جوانان کشور ساخته شده بود، اقدام به اصطلاح ضد امپریالیستی اشغال سفارت آمریکا توسط تعدادی دانشجو با همدستی و حمایت صد در صد مجاهدین و دیگر گروههای آپوزیسیون بود. تمامی گروههای چپ و به طبع آن حاکمیت نیز در چنین فضای آلوده و کاذب و پوشالی در حمایت از چنین حرکتی از هم پیشی میگرفتند.

طوریکه بلافاصله بعد از اینکه دانشجویان خود را منتصب به خط امام کردند، رژیم ضمن حمایت از آنها دست به تصفیه 500 تن از مجاهدین از بین دانشجویان زد. مجاهدین برای غرق نشدن در سونامی اشغال سفارت که خود یک سال برای چنین عملی برنامه ریزی و تلاش کرده بودند بلافاصله طبق نوشته (نشریه مجاهد شماره18 ص7) اقداماتی از قبیل اعزام تمامی نیروها و بویژه استقرار واحدهای نظامی خود را در سفارت آمریکا صورت دادند و سپس حتی مستقلا در اصفهان و تبریز کنسولگری آمریکا را اشغال نمودند که شرح مفصل آن در (نشریه مجاهد ش 11 ص 3) آمده است.

ولی با اشغال مرکز فرماندهی دشمن امپریالیستی!!! در تهران بدست دانشجویان و بی کلاه ماندن سر خدایان خود خوانده مبارزه ضد امپریالیستی تلاشهای مجاهدین فریادهای وامصیبتایی در از دست دادن بزرگترین سنگر و کاخ پوشالی ضد امپریالیستی بیش نبود.

و اینگونه کاخ بانکهای پوشالی ضد امپریالیستی مجاهدین و بقیه چپها در چشم بهم زدنی توسط تعدادی دانشجوی بعدا خط امامی شده به تمام و کمال ربوده شد. و بزرگ سهامداران آن را به چنان ورشکستگی و افلاس سیاسی گرفتار کرد که از روز بعد پای برهنه و با التماس بدنبال همین دانشجویان خط امام مجبور به سرفرود آوردن و …تعظیم و تکریم در مقابل آنها شدند. وتا میتوانستند جهت بازگرداندن آب رفته به جوی از افتخارات تروریستی گذشته خود کد میآوردند که دیگر گوش شنوایی نبود.
بعد از ورشکستگی ضد امپریالیستی، گدایی در نزد پاسداران جهت قبول ضد امپریالیست بودن آنها در گذشته توسط مسعود رجوی

سرتیترهای نشریه مجاهد در جریان اشغال سفارت آمریکا در تهران:
• گزارشی درباره مجروح شدن دوتن از برادران ما بدست عناصر راستگرا در اصفهان حین تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در اصفهان. (نشریه مجاهد)
• تیتر بزرگ سرمقاله “برای آمریکا ویتنامی دیگر بسازیم” (مجاهد ش 36 فروردین 59)
نتیجه گیری:
وقتی نیرویی های آپوزیسیون فرصت طلبانه و عاری از هرگونه مسئولیت پذیری، دکان دو نبشی بنام مبارزه با امپریالیسم آمریکا را در مقابل حاکمیت و دولت مهندس بارزگان علم کرده و مشتریان جوان و خام و گرسنه بکارگیری انرژیها و اراده های تحریک شده با شعارهای توخالی اما عاری از سر سوزنی شناخت را بدون اینکه به عواقب آن فکر کنند جلب کرده بودند، با اشغال سفارت توسط تعدادی دانشجو دکان دو نبش فرصت طلبی مبارزه با امپریالیسم آمریکا را در یک چشم بهم زدن از کف اپوزیسیون خوش خیال ربوده و خود پرچمدار مبارزه ضد امپریالیستی شدند. این اقدام نسنجیده نه تنها همه خوابهای پنبه دانه ای چپ ها را نقش بر آب کرد. بلکه تبدیل شد به یکی از اهرمهای اصلی سرکوب خودشان طوریکه امروزه مجبور شده اند مانند فرقه رجوی سر از میانه همان امپریالیستها جهت ادامه حیات خفیف و خائنانه خود در غرب در آورند و با التماس به آنها جهت دست زدن به کشتار “خلق قهرمان ایران” شاید یک از هزارِ جایگاهی که قبل از اشغال سفارت داشتند را با گدایی از امپریالستیها کسب کنند.
تلاش مسعودرجوی جهت جلوگیری از غرق شدن در سونامی مبارزه ضد امپریالیستی گروگانگیری با منتصب کردن خودش به “امام خمینی” و دانشجویان خط امام
طنز تاریخ اینکه، امروزه مجاهدین با خود را یاور امپریالیسم خواندن در خیابانهای اروپا رژه رفته، ادامه همان راههایی که خود را پرچمدار آن در ایران میدانستند و شعارهایش را میدادند ولی بدلیل محروم شدن از این پرچمداری به جنگ مسلحانه با رژیم رفتند را” تروریسم”، ا ما امپریالیسیم جهانخوار را که مبارزه با آن را دوای همه دردها میشمردند را امروزه دوست خود میخوانند.
نزدیک به یکسال دمیدن به شیپور دکان دو نبش ضد امپریالیستی بی محتوا محصولش، مصداق بارز “اراده بدون شناخت مصیبت ببار میآورد” شد. مصیبت بار به معنی اخص کلمه، توجه کنید.
• با اشغال سفارت کل سرمایه چپ ایران و دکان دونبش توخالی انقلابی نمایی در چشم بهم زدنی نیست و نابود شد. و نشان داد که تا چه حد اینگونه شعارها و سیاستها با جامعه ایران بیگانه بود و آپوزیسیون نیز بیگانه تر از آن با مردم ایران.
• سرمایه گذاری مسعودرجوی روی اسب مرده ای بنام “مبارزه با امپریالیسم آمریکا بعنوان درمان همه دردها!” و سازشکار خواندن دیگران، طنابی شد برگردن خود مسعودرجوی و دیگر آپوزیسیون.
• گروگانگیری، چماق چپ نمایی و انقلابی نمایی بر سر حاکمیت و … را به سنگهای ابابیل بر سر مجاهدین و آپوزیسیون تبدیل کرد.
• بعد از ورشکستگی سیاسی به تقصیر، از آن پس مجاهدین شبانه روز به درگاه همین دانشجویانی که ارتجاعی، واپسگرا، غیر انقلابی و… میخواندند ،دخیل میبستند و تلاش میکردند خود را از این طریق انقلابی جا بزنند.
• حمایتِ از سر ورشکستگی آپوزیسیون ایران و بطور خاص مسعودرجوی از گروگانگیری منجر به استعفاء دولت مهندس بارزگان و یکدست شدن حکمیت و در نتیجه بسته تر شدن فضای باز سیاسی کشور گردید.

پیشتازان پوشالی مبارزه ضد امپریالستی بیکباره چنان کاخهای فریب شان بی رنگ شد که افتان و خیزان بدنبال جلب مشروعیت برای خود در حمایت از گروگانگیری آمریکایی ها بود.!!!!
• دولت موقت به ریاست مهندس بازرگان، که سعی داشت از راه های دیپلماتیک و تساهل در مقابل آمریکا، مسائل را حل کند. آمریکایی که امروزه مسعود رجوی خود را تا بن و استخوان به همانها فروخته و دخیل آزادی طلبی بدانها بسته را از صحنه سیاسی کشور حذف نمود.
• دانشجویان که در اطلاعیه خود اعلام کردند:”ما دانشجويان مسلمان پيرو خط امام از موضع قاطعانه امام در مقابل آمريكاي جنايتكار به منظور اعتراض به دسيسه‏ هاي امپرياليستي و صهيونيستي، سفارت جاسوسي آمريكا در تهران را به تصرف درآورديم تا اعتراض خود را به گوش جهانيان برسانيم.” میتوانست همان روز به اتمام برسد ولی تحت تاثیر فشارها و جوسازیهای ضد آمریکایی یکساله منتهی به گروگانگریری، وشعارهای افراطی حداقل 500 تن از اعضا و هواداران مجاهدین و.. در مقابل سفارت آمریکا و تائید خمینی تبدیل به گروگانگیری 444روزه شد.
• اشغال سفارت و ادامه آن ایرانیان و انقلاب ایران را در چشم جهانیان به ملتی و پدیده ای غیرمتمدن که اصول اساسی حقوق بین المللی را رعایت نمیکنند تبدیل کرد. و با شاخص استعفای بازرگان چهره ای افراطی به ایران و ایرانی و انقلاب ایران بخشید.
• اینکار باعث دشمنی بیشتر آمریکا و غرب و طبعا حامیان آن در جهان با ایران و ایزوله شدن انقلاب و مردم ایران در جهان گردید.
• آمریکا و دشمنانِ (عراق) مترسد چنین شرایط ایزوله گی ایران، با چراغ سبز آمریکا دست به حمله به ایران زد و جنگ خانماسوزی بنام جنگ هشت ساله با میلیونها کشته و نابودی بسیاری از زیرساختهای کشور، حدر رفتن سرمایه ملی در ارتش، و میلیاردها دلار هزینه و خسارات جنگی پاسخ دادند.
• کل کشوری که جهت دستیابی به آزادی و دمکراسی و پیشرفت و استقلال بپاخواسته بود در محاصره ای جهانی که حداقل نیم قرن به عقب برده شد قرار گرفت که هنوز هم ادامه دارد.
• جنگی که تشکیلات مسعودرجوی را به مزدوران دشمن خارجی ایران تبدیل نمود و در نظر مردم ایران نیست و نابود کرد.
• جنگی که جناح تند رو را به تمامی کشور به یمن چپ نماییی های مسعودرجوی وبا قهر تروریستی او از سال 1360 مسلط نمود.

آقای رجوی اگر “گروگانگیری” قدرت نمایی خلق در برابر بزرگترین قدرت استعماری جهان بود، رژیم الان در حال چه کاری است و شما در حال چه کاری؟
اشغال سفارت آمریکا بعنوان ضربه به منافع آمریکا در ایران، هدیه بزرگی بود به شوروی بعنوان تنها برنده آن واقعه. و ایران و مردم ایران و حتی خود آپوزیسیون بزرگترین و تنها بازنده و دریافت کننده بالاترین صدمات ناشی از اشغال سفارت بودند. این صدمه آنقدر وسیع و سنگین بوده است که کماکان مردم ایران تا همین امروز بهای آنرا میپردازند و تا سالیان خواهند پرداخت.
یه عقیده این قلم هرچند خمینی این اقدام را تائید کرد ولی آنچه در گذشته عملکرد خمینی تا قبل از گروگانگیری دیده ایم به هیچ عنوان آنچه آپوزیسیون ایران مبارزه ضدامپریالیستی مینامیدند نبود، خمینی شاه را بدرستی وابسته به آمریکا میدانست و نکوهش آمریکا توسط خمینی نیز بدلیل حمایتش از شاه بود که سرنگونش کرده بود. ضمن اینکه در جریان انقلاب نیز از طریق اطرافیانش با آمریکا در ارتباط بودند و در بدو انقلاب نیز دولت را به بازرگان سپرد. اگر خمینی نیز گروگانگیری را تائید کرد باز تحت تاثیر فضای مسموم و زهرآگینی بود که امثال مجاهدین ساخته بودند که خمینی نیز عملا در آن گرفتار شد.
نکته نهایی و اساسی این قلم طبق تجربه در لحظه به لحظه کار با مجاهدین و مسعودرجوی از بدو شروع انقلاب این است که، کل جنبش آپوزیسیون ایران کماکان از عملکردهای مسعودرجوی بشدت رنج میبرد و تحت تاثیر آن جوسازیهای پوشالی مبارزه مسلحانه و ارتش آزادیبخش و…چنان فضایی ایجاد نمود که دیگر آپوزیسیون را برای سالها مقهور و مبهوت پوشالبافی ها و عملیاتهای دورغین ضد ملی داخل کشور و در مرزها نموده به پاسیویزیم کشاند واجازه نداد که آپوزیسیون واقعی رشد و نمو نموده و به مردم ایران و در جهان شناسانده شود. امروزه نیز تنها دلیل عدم رشد و شکل گیری آپوزیسیون وجود و حضور مجاهدین است. بدون مبارزه تمام عیار با مجاهدین غیر ممکن است بتوان آپوزیسیونی واقعی را شکل داد و متحد کرد.
به بیان بسیار مختصر اینکه: تشکیلات رجوی از سویی همه منابع رشد آپوزیسیون را طی سالهای پاسیویته دیگر آپوریسیون بلعید و نابود کرده و از طرفی نیز با عملکرد خود نفرتی در میان مردم ایران نسبت به آپوزیسیون ایجاد کرده که مردم ایران با شاخص تشکیلات رجوی نسبت به هرچه آپوریسیون با بی اعتماد و معادل دشمن خود مینگرند.
مشکل آپوزیسیون ایران این نیست که نمیدانند چه شعاری بدهند. مشکل اینجاست که خود میگویند و خود میشنوند. به همین اعتبار است که حتی راه خروج از اعوجاجات آپوزیسیون، راه وصل شدن آن به مردم ایران، کسب اعتماد آنها، هموار شدن مسیر اتحاد آپوزیسیون، مورد شناسایی قرار گرفتن در سطح بین المللی و… تنها و تنها با مبارزه تمام عیار با نیرویی است که در غیبت ناشی ازپاسیویسته آپوزیسون ِسالم، طی چهل سال گذشته با کمک عراق و عربستان و اسرائیل توانسته جایگاه آپوزیسیون سالم را هرچند بطور پوشالی (عطف به پیگیری منافع عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا علیه مردم ایران، رابطه بسیار منفی اش با مردم ایران و ضعف ناشی از فروپاشی درونی امروزش) غصب کند.
تمامی تلاشهای دیگر آپوزیسیون در آینه مجاهدین در نظر مردم ایران نیست و نابود میشود. و تا زمانیکه چنین عنصر سرطانی در میان آپوزیسیون عمل میکند آپوزیسیون قادر به رشد نیست. چرا که مردم ایران بوضوح میبینند که آپوزیسیون سالم همان ادعاهایی را دارند که سالهاست مجاهدینی بعنوان منفور ترین نیرویی که فرزندانشان را چه در کوچه و بازار چه در مرزها هنگام دفاع از میهن میکشته اند، با دشمنانشان همدست بوده اند، …. میدهند. ضمن اینکه توسط دشمنان خارجی مردم ایران نیز سالهاست حلوا حلوا میشوند. افتضاحات شخصی مسعود رجوی بجای خود!!!
داود باقروند ارشد
سی خرداد 1398
پانوشت ها:
** British Labour Attache “The Tudeh Party and the Iranian Trade Unions” PO 371/Persia 1942/34-61993
[i] دکتر حسینعلی نوذری – فلسفه تاریخ، روش‌شناسی و تاریخ‌نگاری،
[ii] امرائی، حسن،(۱۳۸۸) مهندسی سیاست، تهران، شوکا. ص۱۵
[iii] فروند، ژولین،(۱۳۸۴) سیاست چیست، عبدالوهاب احمدی، تهران، نشر آگه ، ص۲۱۳
[iv] چرا باید به نقش مشترک شوروی و فرقه رجوی در اشغال سفارت اندیشید؟
از این رو که با رفتن شاه شوروی خودش و سفارتش را در تهران بلا منازع میدید طوریکه وقتی رجوی خبر دستیابی به اسناد نحوه دستگیری شبکه جاسوسی سی ساله شوروی برهبری (سرلشگراحمد مقربی و علی نقی ربانی) را به دبیر اول سفارت شوروی ولادیمیر فنزینکو میدهد و او به مسکو اطلاع میدهد بدلیل اهمیت قضیه دستور میرسد بلافاصله با سعادتی از سفارت تماس گرفته شود. علیرغم مخالفت فنزینکو مقام بالاترش به او میگوید انقلاب شده و ساواک و سیا کنترلی روی ما ندارند (کتاب “درون کا گ ب” نوشته ولادیمیر کوزیچکین افسر سابق کا گ ب در تهران فصل: محمدرضا سعادتی ص 372) در صورتیکه اداره هشتم ساواک (سیستم سیا در ایران) کماکان فعال بود و سفارت را شنود میکرده که به دستگیری محمد رضا سعادتی هنگام تحویل اسناد به فنزینکو میگردد.این حادثه حساسیت رژیم را روی شوروی و البته مسعود رجوی نه بعنوان نیروهای انقلاب بلکه جاسوسان شوروی حساس میکند و در نتیجه عملیاتی که قرار بود پیروزی بزرگی برای شوروی باشد تبدیل به ضربه جدی ای به منافع آن در ایران میگردد.

مطالب مرتبط
مطالبی از همین قلم: https://www.nototerrorism-cults.com/?p=16929 نقدهایی به آلترناتیوسازیهای استعماری
گفت و شنود با دکتر کریم قصیم مسئول کمیسیون محیط زیست سابق شورای ملی مقاومت را تمامی فعالین سیاسی بویژه شورایی های باقی مانده باید گوش کنند
ژوئن 22, 2019
این قلم این گفت و شنود را بتازگی شنیدم، قبلا در سلسله مقالاتی تحت نام ” قسمت سوم سلسله مقالات : خروج از اشرف و لیبرتی و ترک عراق، شکست مطلق یا پیروزی نسبی؟” بطور ضمنی به تاخیر در استعفاء آقایان دکتر کریم قصیم و محمدرضا روحانی از صدیق ترین اعضای سابق شورا از دستگاه جهنمی مسعودرجوی انتقاد کرده بودم. که انتقادم نیز ناظر بر این امر بود که بطور صد درصد اطمینان داشتم که غیر ممکن است که سه دهه در تماس با تشکل مافیایی مسعودرجوی بود و بوی لجنِ دورغ، شارلاتانیزم، استالینیزم، و تبهکاری آنها را نشنیده باشند. آنجا که این قلم میگفت و در نوامبر 2016 مینوشت که:
[1]
««بدون ترديد دفع توطئه هاي مداوم رژيم و ضربات پي درپي سياست مماشات توسط « ارباب بي مروت دنيا», همچنان كه گرفتاريهاي چهارساله اخير ناشي از وضعيت بحراني ساكنان اشرف و بعد هم ”ليبرتي” , خواهي نخواهي بخش اعظم انرژي مسئولان و به ويژه وقت خانم رجوي را به خود اختصاص داده اند. ما هم پيوسته به همين دليل دندان به جگر گذاشته و صبر پيشه مي كرديم بدون اين كه مأيوس شويم.»»
این هم یک نمونه که فرد خودش را منفور و منکوب میکند که در وانفسای جنگ ادعایی رجوی نباید آنها را مشغول امور فرعی دیگری کرد.
در ادامه اطلاعیه:
««رسانه ها و تبليغات
بحث و ايجاد تحوّل در سياستگذاري رسانه اي برحسب ميزانهاي علمي و تخصصي , تغيير در محتوا و شكل رسانه هاي مقاومت برپايه معيارهاي حقوق بشري و لاييك( في المثل برابري حضور زن و مرد در برنامه هاي ورزشي تلويزيوني) , پيش گرفتن سياست حضور و ارائه مواضع مقاومت در كليه رسانه هاي فارسي زبان – اعم از ايراني (غيررژيمي) و بين المللي ( كه روزانه رويهم دهها ميليون شنونده و بيننده ايراني دارند) , دعوت از شخصيتهاي سياسي و فرهنگي و هنري و ژورناليستي نامدار سرنگوني طلب به رسانه ها و برنامه هاي مقاومت , فراهم آوردن فرصت چالش فكري و تبادل نظر , مباحثه و تعاطي بين گفتمانهاي گوناكون سرنگوني طلب …….»»
دیگر کارکرد استفاده ابزاری رجوی از حضور در عراق و …جهت توجیه امیال قدرت پرستانه انحصاری خودش در شورا و درون تشکیلات)

خوشبختانه در این گفت و گو آقای دکتر کریم قصیم با همان صداقتی که همواره در تمامی جلسات شورا این قلم شاهد جوش و خروش ایشان در جهت تصحیح انحرافات مسعود رجوی از تمامی اصول انسانی، دمکراتیک، بود به بیان قسمتی از خاطرات خود از بعضی لحظه های مشاهده خیانتها، رفتار مافیایی، کشتار مجاهدین در لیبرتی جهت گرفتن انعکاسات مطبوعاتی، اینکه مجاهدین در لیبرتی تنها گوشت دم توپی برای مسعودرجوی بودند که هیچگاه نباید پایشان به خارج عراق میرسید بلکه در هر کشتاری که رژیم و یا مزدوران عراقی از مجاهدین اسیر در لیبرتی میکردند جشن و پایکوبی در اورسورواز در میگرفته و آنرا به عنوان عملیات بزرگتر از آفتاب و چلچراغ و… تلقی کرده و خوش میداشتند که این قلم در تمامی نوشته هایم از درون این تشکیلات به مردم ایران گزارش کرده ام پرده برمیدارند. بسیار خوشحالم که ایشان توانسته اند بر تمامی شک و تردیدهای خود غلبه کرده ودر بلوغ صداقت درونی به این تناقضات فروخورده شده اعتراف کرده و خود را در پیشگاه مردم ایران رو سفید میکنند. اینها حقایقی است هرچند مشتی از هزاران خروار دستگاه سراسر نکبت و خیانت مسعودرجوی که در جواب به خیلی از کسانیکه حتی بعد از جدایی از تشکیلات رجوی علیرغم داشتن موضع انتقادی نمیتوانستند حقایق بازگوشده توسط جداشدگان را بپذیرند و کماکان در خط مسعود رجوی عینا همان رفتاری که با خودشان شده بود را با جدا شدگان میکردند باشد که تاریخ این مرز بوم در آینده متوجه شود که چه ظلمهایی، چه خیانتهایی، چه بی عدالتی هایی، چه وطن فروشیهایی علیه مردم ایران و مجاهدین خلق ایران توسط تشکیلات مافیایی رجوی صورت گرفته است.
ای کاش میشد لحظه به لحظه سخنان دکتر کریم قصیم را وا میشکافتیم و تازه آنچه ایشان از دورویی، دروغ، دغل، جنایت، خیانت، استالینسیم، توتالیتریزیم، مشاهده کرده اند که فقط پوست پیازی بیش از آنچه در پشت پرده و حقایق بسیار کثیفتر زیرین و پشت پرده به قول دکتر کریم قصیم تئاتری که برای شورایی ها اجرا میشده است نبوده برایشان بازگو میشد تا از شوک آنها به روح هیتلر و موسولینی و استالین دورد بفرستند.
داود باقروند ارشد
عضو سابق شورای ملی مقاومت و مجاهدین
اول تیرماه 1398
مطالب مرتبطسرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر
ژوئن 8, 2019

بقلم: داود باقروند ارشد
لینک به قسمت اول : سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن
قسمت آخر: سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش)
واقعیت این است که شاه و البته بقیه دولتمردان و صاحبان ثروت در سطح جهانی جهت پولشویی و مخفی کردن اموالشان از کمک بانکها و بانکداران و بعضا از دولتهای دوست ودارای منافع بهره برده و کشف دارائیهای دزدان حاکم برکشورها اگر غیرممکن نباشد امری بسیار بسیار دشوار است که نیاز مند تخصص و امکانات تحقیقی بلایی است. بویژه که دولتهایی مانند سوئیس و بانکهای جهانی تعهد دارند که اطلاعات سپرده های مشتریان خودرا بویژه اگز افراد با نفوذی هم باشند را سری نگهدارند.
این دو مقاله هدفش نسان دادن دارائیهای کنونی رضا پهلوی نیست بلکه هدف این است که روشن گردد هرآنچه خودش و بقیه خاندانش دارند از چه راهی و چگونه کسب شده است. .

در دوران هشت ساله ریاست جمهوری آیزنهاور محور تنش بین شاه و آمریکا بودجه نظامی شاه بود. جان فاستردالاس[i] در یادداشتی برای آیزنهاور مینویسد “شاه نسبت به مسائل نظامی دلبستگی جنون آمیزی دارد”.[ii] و خودش را یک نابغه نظامی میداند. [iii] از آنجا که در دهه 1950 بخش عمده بودجه نظامی ایران با کمکهای آمریکا تامین میشد، حرف آخر را در مورد ارتش و توان آن، نه شاه که آمریکا میزد. هرچند تلاشهای آیزنهاور بر این بود که به شاه بفهماند که باید دست به اصلاحات بزند و مسائل سیاسی، اقتصادی، بهداشتی و داخلی که وضعیت اسفناکی دارد بر مسائل نظامی اولویت دارد را بفهماند. اینکار را چه مستقیم و چه غیر مستقیم حتی زمانیکه شاه به ژاپن رفته بود تلاش کردند از طریق مقامات ژاپن نیز به او بفهمانند. چرا که در اوت 1958 آلن دالس رئیس وقت سیا به شواری امنیت ملی آمریکا گزارش میکند که “سیا نسبت به آینده رژیم شاه سخت بدبین است مگر اینکه بتوان شاه را به انجام اصلاحات داخلی متقاعد کرد”. [iv]

در نمودارهای فوق مقایسه کنید بودجه های اختصاص داده به دفاع و بهداشت و عمران شهری و … آنهم نه امروز بلکه با وضعیت کشور در 50سال قبل، و علت نگرانی صاحب منصبان شاه در آمریکا از با رضایتی و وضعیت مردم.

در سال 1958 م کودتای نافرجام قره نی علیه شاهنوعی هشدار به شاه بود که وضع مملکت بحرانی است و تغییر و تحولی را میطلبد. در هشتم سپتامبر 1958/17شهریور 1337 سفیر جدید آمریکا در ایران ادوارد ویلز جهت اطمینان از اینکه شاه پیام هشدار کودتا را گرفته باشد با وی دیدار میکند و با زبانی بی پرده از خطراتی که رژیم شاه را تهدید میکند سخن میگوید. محمدرضا شاه از گستردگی اطلاعات سفیر از میزان جنبش زیر زمینی که علیه رژیم در فعالیتند حیرت زده میشود بویژه که سفیر بر ضرورت اصلاحات عاجل تاکید میکند و پیشنهاد میکند که باید اقدامات پیشگیرانه ای انجام دهد. و در گام نخست اقداماتش مبارزه با فساد است.
تعجب شاه از این بود که نمیدانست که سازمان سیا همان زمان شش جاسوس در حزب توده و تعداد کمتری در جبهه ملی داشت. و عوامل سیا جزء شخصیتهای سرشناس هر دو حزب بودند. [v] از همین رو بود که بدستور شاه مجلس قانون “از کجا آوردی” را تصویب کرده و علیرغم اینکه دولت اعلام کرد تعداد بیش از 4200 نفر از مقامات دولتی و لشکری را بدلیل فساد زندانی و یا از کار کنار گذاشته، سفارت آمریکا گزارش کرد همه افراد در لیست جزء افراد دوپایه بودند و تاکنون ریشه واقعی فساد که گاه به خاندان سلطنتی هم میرسد از هرگونه پیگرد مصون بوده اند.[vi]

سفیر آمریکا از ابعاد گسترده فساد در میان نخبگان سیاسی مملکت سخن میگفت و شاه میدانست که برادران و خواهرانش در کانون فساد مالی قرار دارند. بحران فساد خاندان سلطنت به جایی رسید که در سال 1958 سفارت انگلیس و آمریکا هئیت مشترکی برای رسیدگی به این مسئله و ابعاد ثروت شاه و اقوامش تشکیل دادند.

به گفته سفارت انگلیس “اشتهای شاهانه برای تجارت به حدی رسیده بود که کمتر برنامه و نوسازی و اقتصادی وجود دارد که در آن شاه و اقوامش و یا دوستانش دستی نداشته باشند. به گفته این گزارش سرمایه گذاریهای مستقیم و شخصی شاه به عرصه های بانکی، انتشاراتی، تجارت عمده، خرده فروشی، کشتی رانی، مقاطعه کاری، صنایع نوپا، هتل داری، سرمایه گذاری، کشاورزی و خانه سازی تسری پیدا کرده بود. بانک عمران که 100% سهامش به شاه تعلق دارد اخیرا 49% از سهام دو شرکت را که یکی در خدمات آبرسانی و دیگر در کشتی سازی در دریای خزر فعالیت میکنند خریداری کرده است. [vii] بنابر همین گزارش سفارت آمریکا و انگلیس، شاه در آن زمان صاحب سیزده هتل بود و چهل هتل جدید هم در دست تاسیس داشت. همچنین شاه در یک کارخانه سیمان و یک سیلوی گندم و یک کارخانه قند سهام داشت. [viii]

بنابرهمین گزارش مشترک سفارت آمریکا و انگلیس شاه به طور مستقیم در تجارت هم دست داشت. صاحب اصلی شرکتی بنام “ماه” بود این شرکت عمدتا کالاهایی از انگلستان وارد میکرد و در آن زمان بطور مشخص مشغول وارد کردن اقلام مورد نیاز در طرح برق رسانی کشور بود. همین شرکت در واقع نقش رابط و کنترات چی اصلی در دو قرارداد مهم دیگر را به عهده داشت. بنگاه ماه دو مقاطعه عمده یکی برای ساختمان یک پل بر روی کارون به بهای یک میلیون پوند و دیگری طرح نقشه برداری برای ارزیابی امکانات بهره برداری اورانیوم در ایران را از آن خود کرده و با دریافت حق حساب هردو مقاطعه را به شرکتهای انگلیس واگذار کرده بود. [ix] در معامله دیگری شاه در مشارکت با یک شرکت داروسازی ژاپنی در کار دارو درگیر شده بود و از طریق شرکتی به نام شرکت کشتیرانی ملی ایران وارد عرضه کشتیرانی شده بود. طبق این گزارش شاه سهام این شرکت را بنام فردی با نام مهبد ثبت کرده بود. [x]

این کارگزار شاه (مهبد) خشم سفارت آمریکا را نیز برانگیخته بود، طوریکه در دیداری با شاه بی پروا به شاه شکایت میکند که این مهبد در قراردادهای نفتی حق و حساب طلب میکند و مدعی است که این حق و حساب را برای شاه میگیرد. سفیر آمریکا با لحنی تند و شاید حتی تحکم آمیز میگوید شرکتهای آمریکایی در مورد مقام و موقعیت مهبد دچار ابهام و سردگمی شده اند از سویی میدانند که مهبد هیچ اطلاعی از صنعت نفت ندارد و از سویی دیگر او را شخصی غیر مسئول، فرصت طلب و فاسد میدانند. و در عین حال با تعجب شاهدند که او آشکارا و بی پرده رشوه میخواهد و میگوید این رشوه ها را برای شاه دریافت میکند. جواب شاه سفارت آمریکا را شگفت زده میکند، شاه میگوید این تهامات را قبلا هم شنیده و با مهبد در میان گذاشته و او هم همه را انکار کرده. تا زمانیکه گناهکاری مهبد اثبات نشده باشد از هرگونه اقدامی معذور است. و اضافه میکند که مهبد سرمایه داری پرتحرک، صرفه جو و خلاق است و در جامعه تجاری ایران از ارتباطاتی گسترده برخوردار است. تعجب برانگیزتر اینکه شاه اضافه میکند، هیچ شرکت آمریکایی نباید احساس کند که به دادن حق حساب به مهبد ناچار است. [xi]

همانگونه که خواننده این گزارش بخوبی از فحوای گفته های شاه متوجه میشود سفارت نیز همان تصویر زشت یک دلال پر اشتها را که ثروت مردم ایران را به حراج گذاشته با وقاحت به مخاطبش میگوید همین است که هست اگر شما نمیخواهید سهم دلالی مرا بدهید کسان دیگری هستند که اینکار را میکنند را درک و دریافت میکند.

مقامات آمریکایی همچنین در گزارش خود “به ماجرای امتیاز نفتی به شرکت انگلیسی Agip Mineraria اشاره میکند که در آن مهبد” آشکارا به سفارت انگلیس تفهیم میکند که رشوه بسیاربزرگی باید دریافت و لاجرم سفارت را به این نتیجه گیری ناچار کرده که آنرا برای شاه میخواهد.[xii]
در اوایل دهه 1960 میلادی بدنبال تشدید تضاد بین شاه و خروشچف براثر لغو پیمان دوستی بین ایران و شوروی با دخالت آمریکا، کار به جایی رسید که شوروی طرح ترور شاه را به اجرا گذاشت که ناموفق بود. و حتی به گسیل نیروهای شوروی به مرزهای شمالی کشور در سال 1961 نیز انجامید.
نباید فراموش کرد که در همین سالهای ابتدایی 1960 انقلاب کوبا با پیروزی در ژانویه 1959 بسیار صدا کرده بود و جای معبد و مآوای رومانتیسم انقلابی محافل روشنفکری غرب را گرفته بود. که براساس آن مبارزه مسلحائه مشتی چریک متعهد و جان برکف فضای ارعاب و وحشت حاکم بر کشورهای استبداد زده را میشکنند و شرایط را برای شکوفایی انقلاب توده ها فراهم میکنند. در میان مسلمانان نیز جنبش الجزایر همین فضا را بوجود آورده بود که در ایران نیز برخی نیروهای رادیکال اسلامی تحت لوای فدائیان اسلام به اقداماتی با همان جوهره دست میزدند که پیش درآمدی برای تشکیل دو جریان مبارزه مسلحانه فدائیان خلق و مجاهدین خلق در ایران میگردد.
با روی کار آمدن کندی نگرانی او از وضع ایران در حدی بود که دولت آمریکا فکر برانداختن شاه را به جد ارزیابی کردند. چون وضعیت بحرانی ایران در اثر عدم اصلاحات و وخامت اوضاع مردم ایران انفجاری و تلاشهای دولتهای قبلی آمریکا جهت قبولاندن اجرای اصلاحات به شاه بلا جواب مانده بود.
استنتاج نهایی کمیته مشترک آمریکا و انگلیس از ابعاد اموال شاه در سال 1337/1958 این بود که او چیزی در حدود 157 میلیون دلار ثروت دارد.[xiii] این رقم صرفا مربوط به موجودی و اموال شاه در داخل کشور مربوط میشد و ثروت او در خارج در حسابهای بانکی را شامل نمیگردید.
چند سال بعد از این گزارش دراثر فعالیت یکی از معاندین شاه بنام خبیرخان که بدروغ آماری از دارایی های شاه را به دادگاههای آمریکا ارائه کرده بود این دادگاه نیز دستور مسدود کردن اموال شاه را صادر نمود. حکم که در یک بعد از ظهر صادر شد، دوستان بانکی شاه در آمریکا قبل از اجرای حکم در روز بعد به مهدی سمیعی از معتمدین شاه بود اطلاع دادند که قبل از مسدود شدن اموالش آنرا بلافاصله منتقل کند. در طول مذاکرات دادکاه گفته شد. “پادشاه ایران حدود 125 میلیون دلار در حسابهای مختلف موجودی دارد.”[xiv] هرچند که دادگاه بالاتر دیگری این حکم را لغو نمود و اموال شاه مسدود نگردید. بدنبال گزارشات منتشره و با افتضاح بزرگی که دزدیهای شاه و خاندان پهلوی ببار آورده بود او را مجبور کرد که طی یک خیمه شب بازی دست به سفید کاری بزند.
بنیاد پهلوی
دزدیهای شاه از معضلات سیاسی عمده رژیمش بود بویژه که چه توسط پدرش با شیوه های بسیار جبارانه و به قیمت جان صاحبان اموال و یا با به خاک سیاه نشاندن آنها و سپس توسط خودش با تاراج اموال مردم غصب شده و بدست آمده بود، تا آخرین روز رژیمش این معضل همچنان باقی ماند. بعد از انتشار گزارش مشترک آمریکا و انگلیس و بدنبال رسوایی مال اندوزی محمدرضا شاه که گوی سبقت را از پدرش رضا خان نیز ربوده بود مجبور شد که بخش اعظم اموال و املاک خود در ایران را به بنیاد پهلوی منتقل کند. شاه در چهارم اکتبر 1961 (مهرماه 1340) با امضای فرمانی ایجاد بنیاد پهلوی را رسما اعلان نمود. فرمان اینگونه آغازمیشود:
بسم الله الرحمن الرحیم، نظر به علاقه تام وایمان و عقیده راسخی که برای رضایت خداوند متعال داشته و داریم و به منظور شادی روح بزرگ پدرمان اعلیحضرت فقید رضا شاه کبیر به ایجاد این بنیاد اقدام کرده ایم.
شاه اینگونه با تشکر از پدرش در غصب وغارت اموال مردم ایران، مصارف پنجگانه ای را برای در آمدها و موقوفات بنیاد پهلوی تعین میکند که بسیار تعجب برانگیز است. در اصل اول که خود پنج زیر محور دارد به شرح زیر است.

  1. کمک به تنظیم شعائر اسلامی و ترویج دیانت مقدس اسلام در هر عصر و زمانی و به متقضی وقت.
  2. کمک به تاسیس دانشگاه اسلامی.
  3. تعمیر بقاع متبرکه و مساجد.
  4. کمک به نشر کتب و تعلیمات دینی.
  5. کمک برای تبلیغات اسلامی خاصه در کشورهای غیر مسلمان.
    چهار اصل دیگر عبارت بودند از “بهداشت، توسعه فرهنگ، کمک به مستمندان و امور اجتماعی و… اعزام دانشجو بخارج …
    شاه در عین حال مجبور شد جهت سفیدکاری دزدیهای پدرش املاکی که پدرش بزور غصب کرده بود را به صاحبانش مسترد کند. در همین رابطه گفت 258000 هکتاراز زمینها و 833 فقره از روستاهایی که پدرش غصب کرده بود را با رعایت تخفیف!! در بهای املاک به اقساط طویل المدت به زارعین و ساکنین این دهات واگذار کنند. که بدین منطور بانک عمران را نیز که 100% سهامش متعلق به خود شاه بود را تاسیس کرد تا اموال مردم ایران را به خودشان بفروشد. و اینگونه بخش عمده کشاورزان و خانواده های ایرانی را بدهکار خودش کرد.

جالب اینکه بعد از انقلاب خاندان پهلوی کوشید اموال بنیاد پهلوی را از طریق دادگاههای آمریکا پس بگیرد. مردم ایران علیرغم تبلیغات شاه مبنی بر خیرخواهانه بودن اقداماتش همچون بقیه جهان به آن با دیده شک و تردید مینگریستند. این شک و تردید وقتی یه یقین تبدیل شد که مشخص گردید همه معتمدان بنبادپهلوی از نزدیکان شاه و تولیت آن دردست خود شاه قرار دارد. سفارت انگلیس گزارش داد که “کماکان فعالیتهای اقتصادی شاه ادامه دارد و دیگر اعضای ساختار قدرت در ایران هم از نمونه شاه دنباله روی میکنند و کماکان در عرصه های مختلف اقتصادی فعالند.

روایت چپاول اموال مردم ایران توسط خاندان و اطرافیان، برادران و خواهران و… شاه درظرفیت یک مقاله نیست بلکه موضوع کتابهاست. شاه خودش در مورد دزدیهای شوهر خواهرش خاتم فرمانده نیروی هوایی از حدود 100 میلیون دلار اسم برده بود. علم در خاطراتش گفته که شاه معمولا بدون مطالعه و تعمق چیزی نمی فرمایند.[xv] علم همچنین به قراردادی که با یک شرکت انگلیسی برای تاسیسات پایگاه چاه بهار منعقد شده اشاره میکند و میگوید این قرارداد نوعی “غارت” و فرق معامله 600 میلیون دلار بود.[xvi] خاتم برای تمامی قراردادهای خرید و…نیروی هوایی پورسانت میگرفت. افتضاحات دزدیهای خاتم به جایی کشید که شاه مجبور شد جهت بستن دهان سفارتهای غربی در ایران بویژه آمریکا و مردم ایران، یک هیئت جهت رسیدگی به دزدیهای او براه بیندازد که علم وزیر دربار را مسئول این تحقیق کرده بود که هیچگاه هیچ مدرکی نیافت.

عباس میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” ص 300مینویسد:
” به اعتبارکتاب “یادداشتهای علم” شاه از روابط نزدیک علم و ابوالفتح محوی که در قراردادهای نیروی هوایی ایران با شرکتهای آمریکا متهم به دریافت حق حساب بود، خبرداشت. او را “از رفقای” علم میخواند. بی شک میدانست که نام خاتم و محوی در پرونده اتهام به رشوه خواری از شرکت آمریکایی در کنارهم آمده بود. با این حساب معلوم نیست چرا اسدالله علم را به رغم این روابط، مسئول رسیدگی به اموال خاتم میکند و در عین حال میگوید، “اگرمدرکی علیه خاتم بدست آید “باید اموالش” به نفع دولت ضبط شود”.[xvii] همانگونه که انتظار میرفت هرگز هیچ مدرکی دال بر رشوه گیری خاتم کشف نشد!!! و همه اموال خاتم بعد از سقوط منجر به مرگش به خواهر شاه رسید.

در زمان شاه همین بنیاد پهلوی با پوشاندن لباس شرعی به دزدیهای شاه، طولی نکشید که شروع به خرید برج های گرانبهایی در خیابان پنجم نیویورک که از مرغوبترین محلات آن شهر است، را به قیمت 30 میلیون دلار نمود. ضامن خرید نیز بانک ملی ایران بود. بعلاوه مستقلات مرغوبی هم در شهر نیواورلئان آمریکا متعلق به بنیاد پهلوی بود. [xviii]
جهت اطلاع اینکه خاندان سلطنتی بعد از انقلاب در دادگاههای آمریکا جهت غصب اموال بنیاد پهلوی که به بنیاد علوی تغییر نام داده بود مدعی بودند که “از همان آغاز هدف بنیاد کمک به مصارف خانواده سلطنتی بوده است”.
از زمان تاسیس بنیاد پهلوی تا سرنگونی سلطنت پهلوی 16 سال این گروه با دست باز و بدون هیچ مانعی بویژه بعد از گران شدن نفت دست در چپاول اموال مردم ایران داشتند. توجه خواننده را به گوشه های نا چیزی از این غارتها و ابزار آن که در زیر آمده جلب میکنم.

کمکهای و وامهای بلا عوض شاه به کشورها
در يک دهه ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۸ يا ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷ ايران بيش از يکصد ميليارد دلار درآمد نفتی داشت که بيش از ده درصد آن بصورت وام با بهره پايين، يا حتی وام بلاعوض و هديه به «کشورهای دوست» ايران داده شد؛ از جمله به:
بريتانيای کبير: يک ميليارد و دويست ميليون دلار وام
فرانسه: يک ميليارد دلار سرمايه گذاری ايران در «اروديف»، تاسيسات غنی سازی اورانيوم، برای تامين سوخت نيروگاه هايی هسته يی که برنامه ساخت آن ها در ايران آماده شده بود.
آلمان غربی: ايران برای رهايی کارخانه های پولادسازی «کروپ» و خودروسازی «مرسدس بنز» که دچار گرفتاری مالی اند، سهام آنها را می خرد.
هندوستان: يک ميليارد دلار ياری ايران در ساخت پالايشگاه نفتی «مَدرس» و توسعه و بهره برداری از معدن های سنگ آهن در جنوب هندوستان.
پاکستان: همسايه ايران نيز هفتصد و پنجاه ميليون دلار از ياری های تهران برخوردار شد.
محمدرضا شاه در پی آرزوی تسلط يافتن مستقيم بر بازار جهانی نفت، در پالايشگاه هايی در «پوسان» در کره جنوبی و «ساسولبورگ» در آفريقای جنوبی نيز سرمايه گذاری کرد.

1313
1414
5555
23234

شاه همزمان خريد پمپ بنزين در اروپای غربی و به آب انداختن ناوگانی از نفتکش های ايرانی را نيز در برنامه داشت.
اما آنچه مخالفان آمريکايی شاه را بيش از هر چيز از او ناخشنود می کرد، بهره گيری ايران از سلاح های ساخت آمريکا در خارج از ايران بود. از جمله دادن اين سلاح ها به پاکستان در جنگ ۱۹۷۱(۱۳۵۰) آن کشور با هندوستان، يا به ترکيه که در سال ۱۹۷۴(۱۳۵۳) بخشی از جزيره قبرس را اشغال کرد.
پنتاگون- وزارت دفاع آمريکا- در واکنشی، هر چند آميخته با شرم و احتياط، کوشيد به ياد شاه آورد که بر پايه قرارداد فروش سلاح های آمريکايی به ايران، تهران حق کاربرد آن سلاح ها را در خارج از قلمرو ايران ندارد. اما قرارداد دو ميليارد و يکصد ميليون دلاری فروش سلاح های آمريکايی به ايران، اهميتی بسيار بيش از آن داشت که چنين يادآوری هايی اثرگذار باشد.

حمایت نیکسون از شاه
زمانی که «ويليام سايمن» وزير دارايی کابينه «پرزيدنت نيکسون» به خود جرات داد که شاه را بدليل افزايش چشمگير بهای نفت،‌«خل ديوانه» بخواند،‌ رسانه های گروهی ايران، آمريکا را به باد حملات ضد امپرياليستی گرفتند و تهران وزير دارايی آمريکا را «عنصر نامطلوب» خواند. سرانجام، ريچارد نيکسون- رئيس جمهوری آمريکا- شخصا از اين که وزير داراييش، شاه را «خل و چل و ديوانه» خوانده بود، پوزش خواست، و پذيرفت که ويليام سايمن، برغم وظايف و مسووليت هايش، در کميسيون همکاری های اقتصادی تهران- واشينگتن، جايی نداشته باشد.[xix]

پرزيدنت نيکسون، همزمان، پيشنهاد داد که هنری کيسينجر، به جای ويليام سايمن، در کنار هوشنگ انصاری، وزير اقتصاد دولت اميرعباس هويدا، رئيس مشترک اين کميسيون باشد که شاه اين پيشنهاد را بی درنگ پذيرفت. چه کسی بهتر از کيسينجر که دوستيش را با شاه، بارها ثابت کرده بود؟ و باز همين هنری کيسينجربود که پيشنهاد ويليام سايمن را برای بهره گيری از محدود ساختن فروش سلاح به ايران، به عنوان حربه و اهرمی برای کنترل شاه، در نطفه خفه کرد و روانه فراموشی بايگانی ها ساخت.

امير طاهری در کتاب «لانه جاسوسی» می نويسد: “شاه با پروردن دوستيش با پرزيدنت نيکسون،‌ اندک اندک، دچار اين توهم شد که آمريکا هيچ گونه تصميم مهمی را درباره سياست خارجيش، بی مشورت و رايزنی با او نخواهد گرفت. بزبان ديگر، شاه گمان می کرد که در شکل بخشيدن به سياست های اين ابرقدرت غربی، جای پايی برای ديدگاه های خودش تامين کرده است.”[xx]

لیستی از دارائیهای شاه و خاندان و نزدیکانش .
شاه، ملکی در ناحیه «استیلمانس» انگلستان خریداری کرده بود که پس از برکناری فرصت استفاده و پناه بردن بدان را نیافت و دولت انگلستان از پذیرفتن وی در انگلستان خودداری کرد. قرار بود شاه یک ملک یک میلیون دلاری با قیمت های دهه 1970 در «راکی مانتینز» آمریکا در نزدیک «کلرادو» خریداری کند و نیز ملک دیگر در «مایورکا» برای شهبانو تهیه کند که روزنامه «دیلی اکسپرس اسپرس» در 28 مارس 1978 و «اشترن» در چهاردهم سپتامبر 1978 خبر آن خریدها را منتشر کرده بودند.

*بانکها، شرکت های بیمه و مؤسسات سرمایه گذاری
1- بانک عمران: سرمایه چهار میلیارد ریال دارایی 110112 میلیون ریال (اسفند 56)، بنیاد پهلوی کلیه سهام
2-بانک ایرانشهر:سرمایه دو میلیارد ریال، دارای 36747 میلیون ریال (اسفند 55)، بنیاد پهلوی سی درصد سهام.
3-بانک داریوش: سرمایه دو میلیارد ریال، دارایی 24146 میلیون ریال (اسفند 56)، بنیاد پهلوی سهامدار عمده
4- بانک توسعه و سرمایه گذاری ایران:سرمایه 3040 میلیون ریال، دارایی
21642میلیون ریال (اسفند 55)، بنیاد پهلوی جزو سهامداران

  1. بانک اعتبارات ایران: سرمایه دو میلیارد ریال دارایی 113458 میلیون ریال، شفیق ها (فرزندان اشرف) سهامدار عمده
    6-بیمه ملی ایران: سرمایه 150 میلیون ریال، بنیاد پهلوی کلیه سهام.
    7- شرکت عمران ترینوال ایران: بنیاد پهلوی و سه شرکت خارجی سهامداران
    8-شرکت سرمایه گذاری عمران: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    9- شرکت ایرانشهر فینانس: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    10- شرکت آریالیسینگ: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    11- بانک صنعتی شهریار:سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی جزو سهامداران.
    12 – شرکت بین المللی توسعه و عمران: سرمایه هفتاد میلیون ریال، بنیاد اشرف پهلوی و دو شرکت خارجی سهامداران.
    13.شرکت خدمات بیمه‌ای خاورمیانه:بنیاد اشرف پهلوی کلیه سهام
  2. مرکز بین المللی پروژه های ایران:روزا پهلوی (زن احمدرضا) و
    شرکت آلمانی کلیه سهام.
  3. شرکت پس انداز وام مسکن کوروش:بنیاد پهلوی و خیریه فرح پهلوی
    جزو سهامداران.
  4. شرکت وام و پس انداز اکباتان:بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
  5. شرکت عمران فینانسیه:مرکز در ژنو برای سرمایه گذاری در خارج ازکشور، بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    *صنایع فلزی
  6. شرکت جنرال موتورز ایران:سرمایه نهصد میلیون ریال، بنیاد پهلویاکثریت سهام
  7. شرکت جیپ:سرمایه ششصد میلیون ریال، بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
  8. شرکت هپ‌کو:مونتاژ ماشین های راه‌سازی و دیگر خودروهای سنگین، سرمایه هفتصد میلیون ریال، بنیاد پهلوی سهامدار عمده
  9. شرکت تولید شاسی و بدنه اتومبیل در ایران:سرمایه ششصد میلیون ریال، بنیاد پهلوی و شرکت آلمانی تیسن کلیه سهام.
  10. شرکت پیشتازان:موتورسیکلت و دوچرخه، شهناز پهلوی با مشارکت هوندای ژاپن، کلیه سهام.
    6- شرکت تولیدی تیزرو: شهناز پهلوی سهامدار عمده.
    7- شرکت پرسیان متال فورمز:تولید پروفیل فلزی و جراثقال سقفی، سرمایه 108 میلیون ریال، پَهلبُدها سهامدار عمده.
    8- گروه کارخانه های آلومینیوم: عبدالرضا پهلوی سهامدار عمده.
    9.شرکت ایران جان دیر:مونتاژ تراکتور، سرمایه اولیه هفتصد میلیون ریال، عبدالرضا پهلوی سهامدار عمده.
  11. شرکت کارخانجات نورد و پروفیل ساوه:منیژه پهلوی (همسر غلامرضا) سهامدار عمده.
    11- شرکت نورد و لوله اهواز: سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی و بنیاد
    پهلوی جزو سهامداران
    12-شرکت صنعتی ایر تراکستون: ساختن جرثقیل، اهرم و غیره، بنیاد
    پهلوی جزو سهامداران
  12. شرکت داک تهران:تولید لوله های چدنی، بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    14- شرکت آلوم پارس:تولید وسایل آلومینیومی، شمس پهلوی جزو سهامداران.

*صنایع متفرقه

  1. شرکت بریجستون ایران:سرمایه 1850 میلیون ریال، محمودرضا پهلوی با مشارکت دو شرکت ژاپنی سهامدار عمده.
  2. شرکت تولیدی کیان تایر (بی اف. گودریچ سابق) :بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    3- شرکت ژگالتش: ساخت آندر کاتدو الکترولود، بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    4-شرکت تارابگین:ساخت انواع عایق های وارداتی و صوتی، بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    5- شرکت کارخانه های مداد ایران: موقوفه آرامگاه پهلوی کلیه سهام.
    6-شرکت لادال: تولید مواد شیمیایی، بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    7-گروه صنایع کاغذ پارس:سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی، سهامدار عمده.
  3. شرکت حریر پارس:سازمان شاهنشاهی خدمات، سهامدار عمده.
    9- شرکت داروپخش: سرمایه 1200 میلیون ریال، داروسازی، سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی کلیه سهام.
    10- شرکت تولیدی و صنعتی آبگینه: تولید شیشه جام با مشارک شرکت گلاوریل – بلژیک، خیریه فرح پهلوی جزو سهامداران.
  4. شرکت شل شیمیایی ایران:تولید مواد شیمیایی و سموم، دفع آفات نباتی با مشارکت شل – هلند، شهرام پهلوی‌نیا سهامدار عمده.
    *صنایع نساجی
    1- شرکت شه باف:سرمایه 480 میلیون ریال، محمودرضا پهلوی سهامدار عمده.
    2- شرکت ایران پوپلین: سرمایه دویست میلیون ریال، محمودرضا پهلوی جزو سهامداران
    3- ریسندگی و بافندگی آذر اصفهان:شهرام پهلوی‌نیا جزو سهامداران.
  5. شرکت ریسندگی و بافندگی کرج:غلامرضا پهلوی و خانواده اکثریت سهام.

*صنایع ساختمانی
1-شرکت سیمان فارس و خوزستان: سرمایه هفت میلیارد ریال، بنیاد پهلوی اکثریت سهام.

  1. شرکت سیمان آبیک قزوین:بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    3.شرکت سیمان تهران: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
  2. شرکت صنایع سیمان غرب:بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
  3. شرکت پارسوئد: ایجاد قطعات پیش ساخته ساختمانی، سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی جزو سهامداران.
  4. شرکت آجر جنوب: محمدرضا پهلوی اکثریت سهام.
  5. شرکت گچ تهران:بنیاد پهلوی و شهرام پهلوی‌نیا جزو سهامدار
  6. شرکت ایرانیت:بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    9- شرکت پلاست ایران: تولید لوازم ساختمانی، بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    10- شرکت پریفاب: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    11- شرکت آهک چالوس: مهدی بوشهری (شوهر اشرف) جزو سهامداران.

*معادن

  1. شرکت معدنی سنگواره:بنیاد پهلوی چهل درصد سهام.
  2. شرکت آبسنگ:خیریه فرح جزو سهامداران.
  3. 3. شرکت فیروزه مشهد:محمودرضا پهلوی اکثریت سهام.
  4. شرکت صنعتی شهوند:محمودرضا پهلوی سهامدار عمده.
  5. شرکت معدنی دونا:محمودرضا پهلوی سهامدار عمده.
    6- شرکت معدنی ایران و رومانی: محمودرضا پهلوی جزو سهامداران.
  6. شرکت معادن نورکان:محمودرضا پهلوی سهامدار عمده.
    *شرکتهای ساختمانی
    ١. سازمان نوسازی و عمران اراضی غرب تهران: بنیاد پهلوی کلیه سهام.
    2-سازمان عمران کیش: با سرمایه گذاری حدود دویست میلیون دلار، بنیاد پهلوی کلیه سهام (بانک عمران و ساواک دو سرمایه گذار اصلی این سازمان بودند).
    3- شرکت عمران و آپارتمان سازی خوردین: بنیاد پهلوی کلیه سهام.
    4-شرکت ساختمانی عمران تکلار: بنیاد پهلوی و دو شرکت یونانی و دانمارکی کلیه سهام.
    5-شرکت عمرانی و شهرسازی شمیران نو: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    6-شرکت ساختمانی آربیتا: بنیاد پهلوی کلیه سهام.
    7-شرکت ساختمانی فرانکور- ایرانین: بنیاد پهلوی کلیه سهام.
    8- شرکت مونتکس ایران: بنیاد پهلوی و یک شرکت آلمانی کلیه سهام.
    9- شرکت آتی ساز: بنیاد پهلوی و شرکت آمریکایی.
    10- شرکت خانه سازی اسکان ایران: بنیاد پهلوی و شرکت آمریکایی رینولدز کونستراکشن کلیه سهام.
    11- لتمال کن: بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    12- شرکت نوکار: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    13- شرکت ساختمانی کلبه: محمودرضا پهلوی سهامدار عمده.
    14- شرکت ساختمانی گلزار: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    15- شرکت سیم. جیم. میم: محمودرضا پهلوی اکثریت سهام.
  7. شرکت عمران ملک شهر (ساختمان یک شهرک در نزدیکی اصفهان) :محمودرضا پهلوی سهامدار عمده.
    17- شرکت خانه سازی و توسعه تهران بزرگ: محمودرضا پهلوی اکثریت سهام.
  8. شرکت شهرسازی و ساختمانی فرح آباد: محمودرضا پهلوی اکثریت سهام.
    19- شرکت نشیران: فرزند فاطمه پهلوی.
    20- گروه مهندسین مشاور لوترک:کیوان پهلوی نیا فرزند فاطمه.
    21-شرکت سهامی مهندسی و نوسازی ایران مونیر:شهرام پهلوی‌نیا بامشارکت یک گروه فرانسوی کلیه سهام.
    22-شرکت کاید سمیت اینترناشنال:شهرام پهلوی‌نیا با مشارکت یک گروه خارجی کلیه سهام.
  9. شرکت خانه‌سازی الهیه:شهرام پهلوی‌نیا اکثریت سهام.
  10. شرکت مهندسی و ساختمانی ایران نیهون:شهرام پهلوی‌نیا به اضافه
    یک گروه شرکتهای ژاپنی کلیه سهام.
    25- شرکت مهستان:بنیاد اشرف پهلوی کلیه سهام.
  11. شرکت گسترش شمال شهیاد:سرمایه هزار میلیون ریال، اشرف کلیه سهام.
    27-شرکت سازانکو: بنیاد اشرف پهلوی و یک شرکت خارجی کلیه سهام.
    28- شرکت عمرانی شهر صنعتی ساوه:شهباز پَهلبُد (پسر شمس پهلوی)اکثریت سهام.
    29-شرکت فیاتک:شهرآزاد پَهلبُد (دختر شمس) و یک شرکت ایتالیایی اکثریت سهام.
    30- شرکت آناهیتا: شهباز پَهلبُد اکثریت سهام.
    31- شرکت ایران موبیل هومز: شهباز پهلبد (پسر شمس) اکثریت سهام.
    32- شرکت ساختمانی فرامین: شهباز پَهلبُد اکثریت سهام.
    33- شرکت شهر صنعتی کوروش: شهباز پهلبد اکثریت سهام.
    34- شرکت کوروز بنا: شهباز پهلبد جزو سهامدارن.
    35- شرکت ساختمانی و مهندسی مهرشهر: شهباز پهلبد اکثریت سهام.
    36- شرکت مهندسی و ساختمانی ایرا: پهلبدها کلیه سهام.
    37-شرکت ایراسر: پهلبدها کلیه سهام.
    38-شرکت سازگان: شهباز پهلبد جزو سهامداران.
    39- شرکت ایرا اسپی کاپاگ: پَهلبُدها و یک شرکت فرانسوی کلیه سهام.
    40- شرکت ساختمانی خطوط لوله ایران: پهلبدها.
    41- شرکت سامان ایران: شهرام پهلوی‌نیا جزو سهامداران.
    42- شرکت تمیشان: غلامرضا پهلوی چهل درصد سهام.
    43- شرکت اینداستریال هومز اینترناشنال: غلامرضا پهلوی و منیژه پهلوی کلیه سهام.
    44- شرکت سودنگ ایران: شفیق ها سهامدار عمده.
    *صنایع غذایی، واحدهای کشاورزی و دامداری
    1-شرکت تولیدی قند کرج: بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    2- شرکت قند پارس: بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    3- شرکت قند مرودشت: بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    4- شرکت تولیدی کارخانه قند و تصفیه شکر اهواز: بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    5- شرکت قند دزفول: بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    7- شرکت قند فسا: بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    8- شرکت قند کرمانشاه: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    9- شرکت قند لرستان: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    10-شرکت زرنوش: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    11- شرکت کشت و صنعت جیرفت: بنیاد پهلوی بیست درصد سهام.
    12- شرکت کشت و صنعت ایران و آمریکا: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    13- شرکت ایران شل – کات: بنیاد پهلوی ده درصد سهام.
    14- شرکت دامداری و کشاورزی ایران اسکاتیش: بنیاد پهلوی و شمس پهلوی اکثریت سهام.
    15- شرکت تولید و بسته بندی گوشت زیاران: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    16- شرکت تولیدی وردا، کارخانجات سرکه سازی و تولید مواد غذایی: نیلوفرپهلوی‌نیا (دختر حمیدرضا) سهامدار عمده.
    17- شرکت کشت و صنعت شهیاران: محمودرضا پهلوی اکثریت سهام.
    18- شرکت کشاورزی کیان‌شهر: محمودرضا پهلوی اکثریت سهام.
    19- شرکت صنایع کشاورزی گل تپه: محمودرضا پهلوی سهامدار عمده.
    20- شرکت عمران روستایی ایران: شهرام پهلوی نیا سهامدار عمده.
    21- کارخانه کشمش تاکستان: بنیاد پهلوی کلیه سهام.
    22- شرکت تولیدی عمران دشت: تولید خوراک دام و طیور و تولید الکل.
    23- شرکت کشاورزی و آبیاری نیولا: کیوان پهلوی‌نیا اکثریت سهام.
    24- شرکت صنایع روغن نباتی شکوفه آریا: بنیاد پهلوی و فاطمه پهلوی اکثریت سهام.
    25- شرکت کی‌دشت: شهناز پهلوی وشوهرش خسرو جهانبانی اکثریت سهام.
    26- شرکت جان مورا: شهناز پهلوی و شوهرش اکثریت سهام.
    27- شرکت تولید ابریشم ایران: شهرام پهلوی‌نیا و یک گروه ژاپنی کلیه سهام.
    28- مجتمع دامپروری و شیر پاستوریزه شهفر: شهرام پهلوی‌نیا جزو سهامداران.
    29- شرکت گله: ایجاد واحدهای کشت و صنعت، اشرف پهلوی کلیه سهام.
    30- شرکت بذر پیشرو: عبدالرضا پهلوی سهامدار عمده.
    31- سازمان کشاورزی دشت ناز: عبدالرضا پهلوی کلیه سهام.
    32- شرکت شهپرین: احمدرضا و رزا پهلوی کلیه سهام.
    33- شرکت تهران بوره: واردات گوشت و غلات، احمدرضا و رزا پهلوی اکثریت سهام.
    34- سازمان کشاورزی علی پهلوی: علی پهلوی (پسر علیرضا) کلیه سهام.
    35- کشت و صنعت تملیشان: غلامرضا پهلوی چهل درصد سهام.
    36- شرکت کشاورزی پارسی شهر: غلامرضا پهلوی اکثریت سهام.
    37- کشت و صنعت دشت آجی: غلامرضا پهلوی اکثریت سهام.
    38- شرکت کشاورزی و عمرانی سبزدشت: غلامرضا پهلوی اکثریت سهام.
    39- شرکت تولیدی سیاک: غلامرضا پهلوی سهامدار عمده.
    40- شرکت کشت و صنعت کارون: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    41- شرکت لبنیات پاستوریزه پاک: مهدی بوشهری جزو سهامداران.

*بازرگانی
1- شرکت بهداشتی عمران: واردات مواد دارویی و لوازم آرایش، بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
2- شرکت ماشین آلات عمران: واردات ماشین آلات راهسازی و ساختمانی: محمودرضا پهلوی سهامدار عمده
3- شرکت سولرز ایران: واردات و حق العمل کاری، مهدی بوشهری سهام عمده.
4- شرکت آپریل موزیک: پخش نوار و صفحه، مهدی بوشهری اکثریت سهام.
5- شرکت تکیساز: واردات شیشه و لوازم برقی، مهدی بوشهری اکثریت سهام.
6- شرکت بلیران: واردات و حق العملکاری، مهدی بوشهری اکثریت سهام.
7- شرکت تولیدی و بازرگانی مهرآذین: واردات و نمایندگی شهیار پهلبد، اکثریت سهام.
8- شرکت جاندیر پخش: واردات و فروش ماشین آلات کشاورزی و راه سازی، عبدالرضا پهلوی سهامدار عمده.
9- شرکت توسعه تجارت شهاوران: احمدرضا پهلوی سهامدار عمده.
10- شرکت بی. اند. اف: واردات و نمایندگی، بهمن پهلوی پسر غلامرضا، اکثریت سهام.

*خدمات
1- شرکت ان. سی. آر. ایران: پخش لوازم الکترونیکی در ایران، بنیاد پهلوی(٪38) با مشارکت نشنال کش رجیستر آمریکا.
2- شرکت حفاری سد ایران: عملیات حفاری، بنیاد پهلوی سهامدار عمده با مشارکت سد کوانیک.
3- شرکت خدمات دریایی ایران: بنیاد پهلوی کلیه سهام.
4- شرکت افست (چاپخانه 25 شهریور) : سرمایه هزار میلیون ریال، سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی کلیه سهام.
(برای این که بدانید این مؤسسات چه منافع سرشاری داشته اند، یاد آور میشود چاپ کلیه کتب درسی دبستان ها، مدارس راهنمایی و دبیرستان ها انحصارا به چاپ افست واگذار شده بود. بیشتر مجلات و نشریات وزارتخانه ها و سازمان ها مانند مجله تماشا متعلق به رادیو تلویزیون ملی ایران در آن چاپخانه به طبع میرسید.)
5- بنگاه بخت آزمایی ملی: سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی کلیه سهام.
6- شرکت فوتبال ایران: بنیاد پهلوی سهامدار عمده (تیم پرسپولیس)
7-شرکت تدارکات و خدمات دریایی باسکو: محمودرضا پهلوی سهامدارعمده.
8-شرکت سی. آر. سی: فاطمه پهلوی سهامدار عمده (ساختمان بولینگ).
9- شرکت خدمات هواپیمایی ژاپن: شهرام پهلوی‌نیا سهامدار عمده.
10- شرکت هواپیمایی ایر تاکسی: شفیق ها اکثریت سهام.
11- شرکت هواپیمایی خدمات ویژه: شفیق ها جزو سهامداران.

  1. سازمان آموزشی نو مرز (انتشارات فرانکلین سابق) : سازمان شاهنشاهی خدمات کلیه سهام.
    13- شرکت س. ر. ی: بنیاد اشرف کلیه سهام.
    14- انجمن قایقرانی بادبانی: شهریار شفیق(پسر اشرف).
    15- شرکت خدمات سینمایی و فیلمبرداری: مهدی بوشهری اکثریت سهام.
    16- شرکت گسترش صنایع سینمایی ایران: مهدی بوشهری سهامدار عمده.
    17- شرکت ایرساکو: مهدی بوشهری و شرکت استابلیشمن بیزنس دولوپمنت کلیه سهام.
  2. شرکت آبهای معدنی دماوند:مهدی بوشهری و یک شرکت فرانسوی.
    19- شرکت نان شهر: کارخانجات نان ماشینی، بنیاد شمس پهلوی کلیه سهام.
    20- شرکت کشتیرانی دزایوند: شهباز پَهلبُد، اکثریت سهام.
    21- کانون ورزشی مهر: مهرداد پَهلبُد (شوهر شمس).
    22-شرکت مزون و دکور: سیمین‌دخت آتابای (نوه رضاشاه) کلیه سهام.
    23- شرکت کانوش: کارخانجات نان ماشینی، احمدرضا پهلوی اکثریت سهام.
  3. کلوپ ورزشی دریاکنار: غلامرضا پهلوی و بنیاد پهلوی، ‌کلیه سهام.
    25- شرکت ایران شکار: کامران آتابای
    26- شرکت جهانگردی ایران و ژاپن: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    27- شرکت هنداد: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    28- شرکت اریا لیزینگ: اجاره و فروش ماشین آلات، بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    29- شرکت انبارهای عمومی: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    30- شرکت ایران ساسر (کامیون برنارد) : مقاطعه کاری و اداره اموال. شفیق ها جزو سهامداران.
    31- شرکت لیزینگ ایران: عملیات لیزینگ، شفیقها جزو سهامداران
    32- شرکت مسافربران: معاملات رهن، شفیق ها جزو سهامداران.
    33- شرکت مسافریناس: شفیق ها جزو سهامداران.
    34-شرکت خانه ایران: امور حمل و نقل، مهدی بوشهری سهامدار عمده.
    35- سازمان تبلیغاتی فاکوپا: سازمان اجتماعی خدمات اجتماعی کلیه سهام.
    36- شرکت هتل شهسواران: محمودرضا پهلوی اکثریت سهام.
    37- شرکت هتل های لوکس ایران: بنیاد پهلوی کلیه سهام.
    38- سازمان عمرانی و توریستی نمک آبرود: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    39- شرکت هتل های ایران: بنیاد پهلوی، پنجاه درصد سهام.
    داود باقروند ارشد
    فعال سیاسی، عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

پانوشت ها:

[i] جان فاستر دالاس سیاستمدار آمریکایی ، وزیر خارج آمریکا در دولت آیزنهاور از سال 1953 الی 1959
[ii] FRUS, 1958-1960, vol. XII, p. 533
[iii] FRUS, 1955-1957, vol. XII, p. 963
[iv] FRUS, 1958-1960, vol. XII, p. 585
[v] Mark J. Gasiorowski, U.S. Foreign Policy and the Shah. Building a Client State in Iran. (Ithaca. N.Y. 1991) p.96
[vi] NSA, 390, “An Assessment of the Internal Political Situation , May 3, 1960 p. 11
[vii] PRO, Tehran to Foreign Office, August 7, 1958, FO 371/133027
[viii] همانجا
[ix] همانجا
[x] همانجا
[xi] FRUS, 1955-1957 Vol XII p, 870
[xii] PRO, Tehran to Foreign Office, August 7, 1958, FO 371/133027
[xiii] همانجا
[xiv] گفتگوی عباس میلانی با مهدی سمیعی ساندیگو 3 سپتامبر 2003 در کتاب “درباره شاه” چاپ دوم ص296″
[xv] علم “یادداشتها” جلد پنجم ص 377
[xvi] علم “یادداشتها” جلد پنجم ص 376
[xvii] علم “یادداشتها” جلد پنجم ص 377
[xviii] گفتگوی عباس میلانی با مهدی سمیعی ساندیگو 3 سپتامبر 2003 در کتاب “درباره شاه” چاپ دوم ص296″
[xix] https://www.radiofarda.com/a/f3_rahrovan_magzine_on_shah_saves_benz/24360004.html
[xx] همانجا

بیشتر بخوانید:
• خرداد 1350 تا خرداد 1398 و خیانتها
• نقدهایی به آلترناتیوسازیهای استعماری آپوزیسیون خارج کشور
• خروج از اشرف و لیبرتی و ترک عراق، شکست مطلق یا پیروزی نسبی؟
• منوچهر تقوی بیات و امروز چه باید کرد؟ ایشان
• سیاست زدگی اندیشه آفت تحول خواهی

:
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=16929
نقدهایی به آلترناتیوسازیهای استعماری
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=7723
قسمت سوم سلسله مقالات : خروج از اشرف و لیبرتی و ترک عراق، شکست مطلق یا پیروزی نسبی؟
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=18114 30
سی خرداد : دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت.
سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن
ژوئن 4, 2019
بقلم : داود باقروند ارشد
قسمت اول:
ایران از ابتدای شروع قرن بیستم “1900میلادی” تا به امروز تغییرات شگرفی را پشت سرگذاشته است. از گاو و خیش در ابتدای قرن تا به امروز با صنعت هسته ای و تلاش برای فرستادن ماهواره به فضا. با جمعیتی حدود 10 میلیون در ابتدای سده تا 80 میلیون در حال حاضر، با 60% جمعیت روستایی، 30-25% جمعیت ایلات و کمتر از 15% شهر نشین، با نرخ متوسط مرگ و میر 30 سال و نرخ مرگ و میر نوزادان 500مورد در هر 1000 نفردر ابتدای قرن و امروزه با نرخ سن مرگ و میر 75 برای مردان و 77 برای زنان. با جمعیت کلان شهر امروز تهران حداقل 8.5میلیون جمعیت ساکن. با تغییرات میزان با سوادی از 5% به 84%، با 85% قادر به تکلم به زبان فارسی. کشوریکه “هیچ وسیله نقلیه حمل و و نقل چرخدار نداشت، قاطر و شتر در واقع وسایل معمول حمل و نقل بشمار میرفت”.[i] با جاده ها و راه آهنی بطول جمعا 340کیلومتر طوریکه طی طریقِ تهران-مشهد 14 روز، تهران-بوشهر 37 روز، تهران-تبریز 17 روز طول میکشید، امروزه در یک ساعت طی میشود…با بیش از دوازده هزار کیلومتر راه آهن، نزدیک به 100هزارکیلومتر جاده راه اصلی و حدود 3 میلیون خودرو وجود دارد. همین تغییرات شگرف بطور کلی و نه یکسان در تمامی حوضه های بهداشتی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و هنری روی داده است.

حکومت رضا خان
دولت رضا خان 1921/1299 خود را بر دو ستون اساسی ارتش و بوروکراسی (دولت متمرکز) پی ریزی کرد. ارتش در زمان او ده برابرو بوروکراسی هفده برابر رشد کرد. نفرات ارتش در سال 1300، 22هزارنفر شامل میشد، دولت مرکزی مجموعه بی نظمی که از مستوفیان تقریبا خود مختار، منشی ها، صاحب منصبان بود. اما در سال 1320 دولت مرکزی 17 وزارتخانه کامل با نود هزار کارمند حقوق بگیرداشت. تمام این حاصل 4 منبع مختلف بود، حق الامتیاز استخراج نفت، گردآوری مالیاتهای معوقه، افزایش عوارض گمرکی و وضع مالیاتهای تازه بر کالاهای مصرفی.
حق الامتیاز نفت که در سال 1291 معادل 2900 پوند بود.[ii] در سال 1299 نیز مقدار بسیار ناچیز دیگر بود، در سال 1300 معادل 583.960 پوند، در سال 1310 معادل 1.288.000 پوند و در سال 1320 معادل 4 میلیون پوند بود.[iii]
بنیه مالی کشور در این دوره جدای از اینکه رضا شاه چگونه به این بنیه مالی دست پیدا کرده بود افزایش چشمگیری یافته بود. رضا شاهی که یک سرباز بیش نبود در دوران حکومت 21 ساله اش آنقدر ملک تصاحب کرده بود که به ثروتمندترین مرد خاورمیانه تبدیل شده بود. یک نویسنده طرفدار شاه D.Wilber در صفحه 244-243 کتابش بنام “رضا شاه پهلوی” مینویسد، ثروت او هنگام مرگ 3 میلیون پوند و 1.5 میلیون هکتار زمین بود.[iv]

دکتر محمد قلی مجـد با اتکاء به اسـناد وزارت امورخـارجه آمریکـا در کتابش بنام “از قاچار تا پهلوی” میگویـد که این سـندها تصوري راکه سالیـان مدیـد در میان ایرانیـان وجود داشت تصـدیق میکنـد؛ اینکه رضاشاه را انگلیسـیها به قـدرت رسانیدنـد؛ انگلیسـیها حکومت او راحفظ کردند؛ و زمانیکه تداوم قدرت او را غیر مفید تشـخیص دادند، در سال1941 ويرا صـحیح وسالم از ایران خارج کردند و پسرش راجایگزین او نمودند. درباره رضاشاه دروغ بزرگی رواج یافته که گویا او هوادار آلمان بود.چنین نیست. دکتر مجد می افزاید که دروغ بزرگ دیگر این است که گویا رضاشاه برخلاف پسرش اهل انتقال پول به خارج ازکشور نبود و ثروت مهمی درخارج نیانـدوخت. اسـناد آمریکایی نشان میدهـدکه وي حـدود 200 میلیون دلار در بانـکهاي خارج و معادل50 میلیـون دلار در ایران ذخیره پـولی داشت. بایـد توجه کردکه این رقم متعلق به سـال1941 میلادي است و به پول امروز ثروت فوق را بایدبا ارقام نجومی محاسـبه کرد. به علاوه، ما میدانیم که رضاشاه درشـهریور 1320 به هیأت نمایندگی انگلیس در تهران پناهنده شد؛ به وسـیله یک کشتی انگلیسـی از ایران خارج شد؛ و تا پایان عمر در مناطق تحت سلطه انگلیس زندگی کرد. به علاوه، انگلیسـیها قصدداشتند رضاشاه را در اواخر عمرش از ژوهانسبورگ به کانادا انتقال دهندکه به دلیل بیماري اش میسر نشد. گزارش هاي قید شده در این اسناد، سرزمینی را توصیف میکند که بیست سال به غارت رفته؛ با وحشیگري سرکوب شده؛ و به شدت آسـیب دیده است. فقر،ستم، قتل در زندان،سانسور، وجالب تر از همه کمبود مواد غذایی در این کشور بیداد می کرد.[v]
زمین های رضا شاه بخشی با مصادره مستقیم، بخشی نقل و انتقالات مشکوک اموال دولتی و بخشی با آبیاری زمینهای بایر و بخشی با مجبور کردن صاحبان آن به فروش اسمی به رضا شاه بود که سپهدار یکی از قربانیان آن بود که بعد از مصادره اموالش دست به خودکشی زد.[vi]

نقاشی 2در3 متری فتح تهران بفرماندهی سردار اسعدبختیاری و سپهدار
محمدولی خلعتبری معروف به محمدولی‌خان تُنِکابُنی ملقب به سپهدار اعظم (زاده ۱۲۲۵ – درگذشته ۱۳۰۵) سیاستمدار ایرانی بود، که سه دوره نخست‌وزیر ایران بود. وی در کنار سردار اسعد بختیاری، یکی از دو فرمانده سپاهیان مشروطه‌خواه بود، که فرماندهی مجاهدین گیلان را در فتح تهران و احیای مشروطیت، برعهده داشت

رضا شاه که پس از به قدرت رسیدن، املاک دیگران را به زور در تملک خود درمی‌آورد، یا به زور می‌خرید، به املاک سپهدار نیز از طریق وزارت مالیه دست انداخت. بخشی از این املاک در رهن بانک استقراضی روس بود. پس از واگذاری بانک به وزارت مالیه ایران، وزارت دارایی این املاک را ضبط کرد و رضاشاه از این طریق درصدد تصاحب املاک سپهدار برآمد. سپهدار تنکابنی روزی به کاخ او می‌رود و در مورد وضعیت املاکش می‌پرسد، رضاشاه که احدی جرات نفس کشیدن بدون اجازه وی را نداشت و به دیکتاتور مطلق العنانی بدل شده بود با طعنه پاسخ می‌دهد:

ولی خان! تو که بهتر می‌دانی، در سلطنت مشروطه، شاه اختیاراتی ندارد. بهتر است با وزیر مالیه و هیئت وزرا وارد مذاکره شوید.

سپهدارکه از فشارهای مالی به تنگ آمده بود، پس از نوشتن وصیت‌نامه روز دوشنبه شهریور ۱۳۰۵ خورشیدی ساعت دو، بعد از ظهر، در خانه‌اش در زرگنده، تهران، با شلیک طپانچه به شقیقه خود، به زندگی پرتلاطمش خاتمه می‌دهد. در وصیت‌نامه او خطاب به پسرش امیر اسعد آمده‌است:

امیر اسعد، فوری نعش مرا بفرستید امام‌زاده (امام‌زاده صالح شمیران) بشورند و پیش پسرم دفن کنند. البته همین الان اقدام بشود. دیگر برای بنده تشریفات و گریه پس از هشتاد و چند سال عمر لازم ندارد.>>[۳] روایت است که روزهای آخر زندگی این بیت شعر را مدام زمزمه می‌کرد:

مرا عار باشد از این زندگی / که سالار باشم کنم بندگی.[۳]

رضا شاه جاده جدید منتهی و معروف به چالوس با هزینه هنگفتی ایجاد کرد صرفا برای ارضای هوس شخصی و توسعه زمین هایش در منطقه آبا و اجدادی خود و از طریق رونق منطقه اجدادیش بقیه کشور را خشکاند. [vii]

وی راه آهن تهران به بندر تازه تاسیس شاه احداث کرد، هتلهای لوکس در شهرهای رامسر و بابلسر ساخت، تعدادی کارخانه مانند کارخانه قند، شکر، توتون و نساجی تاسیس کرد. رضا خان برای تامین نیروی کار ارزان قیمت این کارخانه، به بیگاری کشیدن از مردم، سربازان وظیفه و حتی آدم ربایی از کارگران نساجی اصفهان متوسل شد. سفارت بریتانیا گزارش کرده است که کارخانه های وی با [1] سرپا مانده اند. [viii]

این خدمات در مازندران با پشتیبانی دربار موقعیت های سودمند، حقوق، مواجب و مشاغل تشریفاتی برای رضا شاه ایجاد کرد. سالها بعد در مرداد 1332 هنگامیکه مجسمه رضا شاه در سراسر ایران به زیر کشیده میشد، مجسمه های اودر منطقه مازندران کاملا دست نخورده باقی ماند.

رضا شاه همچنین صاحب مزارع گندم در همدان، گرگان و ورامین بود. بخشی از این املاک با مصادره مستقیم، با مجبور کردن زمینداران بزرگ و کوچک برای فروش زمین هایشان به قیمت اسمی بدست آمده بود.

در سال 1311 سفارت بریتانیا گزارش داد که رضا شاه “حرص غریبی نسبت به زمین دارد” طوری که همه خانواده ها را روزانه زندان میکرد مگر اینکه با فروش املاکشان به وی موافقت کنند. اشتهای سیری ناپذیر وی به اندازه ای است که عجیب نخواهد بود اگر چند صباح دیگر کسی بپرسد چرا اعلی حضرت بی درنگ همه ایران را بنام خود به ثبت نمیرسانید.[ix] وزیر مختار بریتانیا مینویسد: او همچنان در کار انباشت ثروت از راههای مشکوک است و فرماندهان ارشد نظامی خود را نیز در کار آزاد گذاشته است. و در عین حال از هیچ فرصتی برای بی اعتبار کردن فرماندهان درصورت سوء ظن نسبت به قدرت گرفتن آنان از طریق اندوختن ثروت پرشمار برای بهره گیری شخصی فروگذار نمیکند. البته اگر آنان سهم عمده ای از ثروت بدست آمده را به شاه بدهند، او نیز از دزدیهای آنان چشم پوشی خواهد کرد.[x]

به قطع و یقین رضا شاه سرمنشاء بسیاری پیشرفتهای اجتماعی و اقتصادی در ایران بوده است. او را همواره اصلاح گر، بانی مدرنیزاسیون، و حتی عرفی ساز جامعه تلقی کرده اند. اما در واقع امر قصد و هدف رضا خان از تاسیس نهادهای ارتش و دولت، گسترش سلطه از طریق گسترش قدرت دولت مرکزی در تمامی بخشهای کشور بود. از سیاست گرفته تا اقتصاد واجتماع و ایدئولژی. میراثی که او به قیمت کشتن آزادی و جوهره مشروطه بجای گذاشت، ایجاد یک دولت متمرکز قدرتمند بود. قدرتی که با سرکوب و نسل کشی در داخل کشور بدست آمده بود هیچگاه نتوانست عامل استقلال کشور باشد هرچند ایرانیان فرهیخته به او کمک کردند که چنین تغییراتی را به اجرا بگذارد در بسیاری موارد به جان آنها نیز مانند تیمورتاش، علی اکبرخان داور و فیروزمیرزا فرمانفرمائیان رحم نکرد. همانگونه که ارتشی که در فاصله ظهور و سقوط رضا شاه حداقل بر روی کاغذ ده برابر قدرتمندترشده بود حتی نتوانست خودش را از نیستی نجات دهد چه برسد به کشور. و تنها عامل و کارآئی آن در سرکوب داخلی و دادن قدرت به رضا شاه جهت اعمال استبداد و مصادره اموال دیگران بود.

سلطه مطلق او بر نظام سیاسی به قیمت نابودی دمکراسی عمدتا از تبدیل مجلس بعنوان سمبل مشارکت مردم در سرنوشت خودشان از طریق فرستادن نمایندگانشان به مجلسِ کاملا فرمایشی و فرمانبردار صورت گرفت. رضا شاه اینکار را با رئیس شهربانی از طریق بررسی فهرست نامزدها و علامت گذاری آنها به “بد- فاقد عرق ملی-دیوانه- مغرور-مضر-احمق-خطرناک-بی شرم- لجوج- یک دنده-کله پوک- تقسیم میکرد. [xi] این لیست به وزارت کشور و از آن طریق به استاندارن و هئیت های محلی انتخاباتی محول میشد. اگر نماینده ای بر رقابت آزاد انتخاباتی پای فشاری میکرد سر از زندان و یا تبعید در میآورد. با نظر رضا خان بعضا افراد تا چندین دوره در نمایندگی مجلس ابقاء میشدند. مانند اسکندر خان مقدم 9 دوره و عباس میرزا فرمانفرما 3 دوره. آنهم صرفا به این دلیل که از زمین داران بزرگ بودند. شاه برای اطمینان از فرمانبرداری نمایندگان، مصونیت پارلمانی آنها را نادیده میگرفت. همه احزاب و گروهها اعم از مخالف و هوادار را ممنوع و کلیه روزنامه های مستقل را تعطیل کرد. و جماعتی را بکارگمارد که خود حکومت آنان را “مخبر” و “مامورمخفی” می نامید.

وزیر مختار بریتانیا در اوایل 1305 گزارش داد که به نظر میرسد رضا شاه میکوشد نوعی اتوکراسی نظامی برپا کند. هدفش هم نه تنها بی اعتبار کردن سیاستمداران کهنه کار بلکه دولت پارلمانی است. او فضای بی اطمینانی و ترس ایجاد کره است. کابینه از مجلس میترسد، مجلس از ارتش در هراس است، و در مجموع همگی از شاه می ترسند. [xii]

نمایندگان و دیگر سیاستمداران منتقد شاه عاقبت دلخراشی داشتند. ساموئل حیم نماینده یهودی به جرم خیانت اعدام شد، میرزاده عشقی شاعر سرشناس، سوسیالیست و سردبیر نشریه قرن بیستم و خسروشاهرخ نماینده زردشتی، در روز روشن هدف گلوله قرار گرفتند. فرخی یزدی نماینده مجلس و سردبیر پیشین نشریه سوسیالیستی توفان، ناگهان در بیمارستان زندان درگذشت. سید حسن مدرس که رهبری اعتدالیون را پس از بهبهانی بر عهده گرفته بود به روستایی در خراسان تبعید و بر اثر خفگی درگذشت. [xiii]

حیم ساموئل
سید حسن مدرس
فرخی یزدی
کیخسرو شاهرخ
از چپ براست: ساموئل حیم، حسن مدرس، فرخی یزدی، کیخسرو شاهرخ
رضا شاه اصرار داشت که کار قوه مقننه فقط مهر کردن اقدامات قوه مجریه است[xiv] پارلمان از نقش جدی و تعیین کننده خود عاری شده و به جامه ای تزئینی برای پوشاندن پنجه های آهنین حکومت نظامی رضا خان بدل شده بود. “همه اینها جدای از کشتارهای دست جمعی عشایر کهگیلویه، قشقایی و بختیاری است که عمدتاً با خانواده صورت می‌پذیرفت”[xv].

سفارت بریتانیا در سال 1305 گزارش میدهد: مجلس ایران را نمیتوان جدی تلقی کرد. هیچ یک از نمایندگان استقلال رای ندارند، همچنان که انتخابات مجلس هم آزادانه انجام نمیشود. اگر اراده شاه بر تصویب لایحه ای قرار گیرد، آن لایحه تصویب میشود، اگر شاه مخالف باشد، آن لایحه از دستور کار خارج خواهد شد. فقط موقعی که شاه موضعی بی طرفانه دارد، بحثهای بی هدف فراوانی در مجلس در میگیرد.[xvi]

رضاشاه سنت شاهی تأمین بودجه مالی مدارس علمیه، بزرگداشت مجتهدین اعظم و سفرهای زیارتی – حتی به نجف و کربلا – را استمرار بخشید. به هشت روحانی در سال ۱۳۰۰/ ۱۹۲۱ از عراق گریخته بودند، پناهندگی اعطا کرد. عبدالکریم حائری یزدی، مجتهدی بسیار محترم را به اقامت در شهر قم و تبدیل آن به مرکزی همانند نجف ترغیب و تشویق کرد. حائری که همواره از سیاست دوری می‌جست، برای نهادی کردن تشکیلات دینی، بیش از هر روحانی دیگری فعالیت کرد. در همین سال‌ها بود که، استفاده از القاب روحانی نظیر آیت‌الله و حجت‌الاسلام بین عموم رایج شد. شیخ محمد حسین نائینی، طرفداری از دولت را به جایی رساند که کتاب اولیه اش در مدح مشروطیت را نابود کرد. رضاشاه طلاب علوم دینی را از انجام نظام وظیفه معاف و تأیید و ترویج هرگونه عقاید «الحادی» و «مادی گرایانه» را ممنوع کرد.[xvii]

بخش اعظم مخالفت با رژیم رضا شاه از سوی روشنفکران جدید بویژه دانش آموختگان جوان که در کشورهای فرانسه و آلمان تحصیل کرده بودند صورت میگرفت. به باور آنان رضا شاه نه یک “دولت ساز” بلکه یک “مستبد شرقی”، نه یک میهن پرست از خود گذشته که پایه گذار خودخواه سلطنت دودمان خود، نه یک اصلاح طلب بلکه توانگرسالار (پلوتوکرات)[xviii] و حامی ملاکین متمول، و نه یک ناسیونالیست واقعی بلکه قزاق چکمه پوشی بود که نزد قزاقهای تزاریست آموزش دیده و با دسیسه های بریتانیای امپریالیست به قدرت رسیده بود.[xix]

از جهت نادیده نگرفتن اقدامات مثبت زیر ساختی رضا شاه باید گفت که: آنچه انقلاب مشروطه و مشروطه خواهان بدنبال آن بودند ولی نتوانستند بدست آوردند به این دلیل بود که چنین پیروزی ای، نیاز به يک دوره ساختار سازی و آماده کردن زير ساخت ها پيش از خودش داشت مانند آنچه بدست رضا شاه بعد از نابود کردن سران و رهبران مشروطه محقق شد. یکی از دلایل شکست مشروطه خواهان نبود همین زیر ساختها بعلاوه دخالت همسایگان پرقدرت بود. که اگر رضا خان قبل از انقلاب مشروطه بقدرت رسیده بود و مشروطه خواهان بجای محمدعلی شاه، رضا خان را سرنگون میکردند، انقلاب مشروطه و مشروطه خواهان قطعا به پیروزی رها شدن ایران از اسارت استبداد سلطنتی دست می یافتند.

اما رضا خان با مختصر توصیفی که در فوق رفت علیرغم اینکه دست به ایجاد و توصعه بسیاری از زیر ساختهای بسیار ضروری کشور زد، با نابود کردن جنبش مشروطه و محتوای دستآوردهای آن همچون حکومت قانون، مجلس و قوای سه گانه مستقل اجازه نداد این توصعه زیرساختها حتی بعد از خودش به دمکراسی منجر شود. بلکه تمامی اهرمهای دمکراسی را بعد از تهی کردن از محتوا به لباس شرعی ای جهت ادامه استبداد نوع محمد علی شاهی خود تبدیل نمود.

تلاشهای بسیار تاریخی و با ارزشی نیز توسط مصدق کبیر بعد از خلع ید از محمد رضا شاه در راستای ادامه انقلاب مشروطه و تبدیل شاه به مقام تشریفاتی صورت گرفت ولی همانند زمان روی کار آمدن رضا خان با دخالت خارجی “آمریکا و انگلیس” و سرنگونی مصدق درنطفه خفه شد.

عامل خارجی (روسیه، انگلیس و آمریکا) همواره در تاریخ ما و در بزنگاهایی که میرفته تا ایرانیان بتوانند طلوع آزادی و دمکراسی را بقوه فکر و اراده و تلاش و فداکاریهایشان برای همیشه در افق سیاسی کشور در تمامی پهنه آن برای دهه ها در چشم انداز داشته باشند همانند امروز با ضد انقلابِ دخالت خارجی البته با کمک وطن فروشان داخلی همچون “تشکیلات رجوی” و دیگر متوسلین درگاه ترامپ “سلطنت طلبها” و “دم و دمبالچه های سکولارنمای” آنها که امروزه نیز به تکاپو افتاده اند به شکست کشانده است.

داود باقروند ارشد

فعال سیاسی و عضوسابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

پانوشت ها:
[i] A. Mounsey, A Journey through the Caucasus and the Interior of Persia (London, 1872) p. 329
[ii] British Minister, Annual Report for Persia (1925) P371 Persia 1926/34-11500
[iii] همانجا ص 371
[iv] D. Wilber, Reza Shah Pahlavi (Princeton: Exposition Press, 1975) pp. 343-44.
[v] محمد قلی مجد “ازقاجار تا پهلوی” ص 12
[vi] کتاب تاریخ مدرن ایران آبراهامیان ص 139
[vii] British Legation, Biographies of Leading Personalities in Persia 471, 1940/34=24582
[viii] British Minister, Annual Report for Persia 1934 FO 371/Persia 1935/34-18995
[ix] British Legation, Report on Seizures of Land by the Shah, FO 371 / Persia 1932/34-16077
[x] British Minister, Annual Report for Persia (1927) FO 371/Persia 1928/34/13069
[xi] دفتر ریاست جمهوری اسناد انتخابات مجلس شواری ملی در دوره پهلوی اول تهران ص 37-44 1368
[xii] British Minister, Annual Report for Persia (1925) P371 Persia 1927/34-12296
[xiii] کسروی “محاکمات” پرچم 25 مرداد 1321
[xiv] متین دفتری، “خاطراتی از انتخابات قبلی” خواندنی ها 17 فروردین 1335
[xv] صورت‌جلسات مذاکرات مجلس شورای ملی، یکشنبه ۲۲ آذر ۱۳۲۰، نقل از کتاب از شهریور بیست تا فاجعه آذربایجان. کوهی کرمانی. جلد ۱ ص ۲۲۲–۲۲۹
[xvi] British Minister, Annual Report for Persia (1927) FO 371 Persia 1928/34-13069
[xvii] https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D8%B6%D8%A7%D8%B4%D8%A7%D9%87
[xviii] توانگرسالاری[۱] یا پلوتوکراسی (به انگلیسی: Plutocracy) حکومت کردن یا قدرت یافتن بر پایه داشتن ثروت است. گزنفون در یکی از آثارش این نام را به کار برده و منظور از آن حکومتی مانند الیگارشی افلاطون است.
واژه پلوتوکراسی از واژهٔ یونانی «پلوتوس» به معنای «ثروت» می‌آید و منظور از آن سروری مستقیم یا غیرمستقیم یک اقلیت ثروتمند و بهره‌مند بر دیگر افراد ملت است.

[xix] آبراهامیان ۱۳۸۹ تاریخ ایران مدرن. ص. 178.

قسمت آخر:
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=18006
سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر
دخیل بستن به آمریکا عامل نجات یا عامل افلاص و ورشکستگی تشکیلات رجوی
ژوئن 3, 2019
بقلم: داود باقروند ارشد

تشکل مسعود رجوی (اگر زنده باشد) و مریم رجوی چند دهه است که از جرگه تشکل سیاسی- مبارزاتی خارج شده و ماهیت یک تشکل فرقه ای-مافیایی با مشخصه مخربترین تشکل تاریخ معاصر ایران بخود گرفته است. در زمینه صفت مخربترین قبلا این قلم مطالبی انتشار داده است.

یک تشکل سیاسی- مبارزاتی آن است که در مبارزه اش اهداف سیاسی را دنبال میکند که متکی است به استراتژی مشخصی که قرار است بدنبال اجرایی کردن آن استراتژی درکادر تاکتیکهای سیاسی پیاده شده توسط همان تشکل با جلب حمایت مردمی و به میدان کشاندن آنها حوال آن استراتژی جهت محقق کردن شعار استراتژیکی اش دست مییابد. یکی از بزرگان دنیای انقلاب و سیاست((لنین)) گفته است که این “استراتژی و سیاستهای (تاکتیکهای) نشات گرفته از آن باید توسط توده مردم درک و پذیرفته شده باشد. در غیر اینصورت آن استراتژی طبل توخالی بیش نخواهد بود”. اما نکته اساسی این است که مسعودرجوی طی چهل سال گذشته استراتژیش بر که “من آنم که، اگر رستم پهلوان بود استوار شده است.

بیش از چهار دهه 1360-1401است که آقا و خانم رجوی استراتژیشان در قطع و بیگانگی مطلق از ایران و ایرانی نه استوار بر عملکرد و اقدامات خود فرقه اش در ارتباط با مردم ایران بلکه بصورت “من آنم که اگر رستم بود پهلوان” در آمده است.

درفاز اول مسعود رجوی که یکطرفه جنگ مسلحانه را به ایران و ایرانیان (مردم و نیروهای سیاسی)تحمیل کرد، و رسمتش فی الواقع مردم بودند، میگفت “من آنم که اگر مردم با من همراهی کنند و به خیابانها بریزند، با سرنگونی رژیم رهبر تاریخی ایران میشوم و به آرزوهایم میرسیم”. البته به لطف مردم ایران چنین بلایی برسرمان نازل نشد. مردم نه همراهی با رجوی بلکه بر علیه او برخاستند. و تمامی پایگاههای این تشکل را لودادند تا بساطش در ایران جمع شود.

در فاز بعدی مسعودرجوی استراتژیش را بر رستمی بنام تلفن (خلق جدید) استوار نمود که سرنگونی رژیم را از طریق تلفن های پاریس دنبال میکرد. یعنی حالا که در تمام ایران جمع و جارو شده است، از پاریس با تلفن انقلاب کبیرش را محقق کند. بدین صورت که اگر رژیم دست روی دست بگذارد و تلفن ها را کنترل نکند و اگر مردم بخواهند و پای تماسهای ما بیایند میتوانیم رژیم را از پشت تلفن سرنگون میکنیم. رژیم نیز دست روی دست نگذاشت و همه تلفن را کنترل و تمامی مخاطبین بی اطلاع و با اطلاع آنطرف خطها، در داخل کشور چه آنها که از عراق اعزام میشدند را بطور کامل دستگیر و اعدام کرد. این علیرغم این بود که نگارنده شخصا کنترل تلفنها را به ستادی انقلاب!!!! که در پاریس شهرک پزسان مستقر بود اطلاع داده بودم و مسعودرجوی از صداها کانال از آن باخبر بود. ولی خون ریزی و کشتار مجاهدین برایش ثواب و نان و آب داشت.

درفاز بعدی رستم آقای رجوی با انتقاد به خودش (برای اولین و آخرین بار البته هرچند دجالگرانه و صوری جهت منکوب کردن مخالفتها اعضای مرکزیت و دفتر سیاسی) صلح بین ایران و عراق قرارداد. میگفت “من آنم که اگر رژیم صلح کند فرو میریزد و حتی نیازی نیز به ارتش آزادیبخش هم نیست” فقط باید بلیط بخریم و با اتوبوس هم شده راه بیفتیم برویم تهران و تمامی صندلیهای قدرت را تصاحب میکنیم. رژِیم و عراق آتش بس اعلام کردند، بجای رژیم رجوی با دادن 1400کشته در عملیات خود (مجاهد) کشی دیوانه وار فروغ جاویدان پودر شد و به دامن صدام بازگشت.

در فاز بعدی رستم دیگری تحت نام “من آنم که اگر خمینی بمیرد و اگر صدام اجازه بدهد میرویم و خاکستر رژیم را جمع میکنیم!! خمینی مرد ولی نه رژیم پودر شد و نه صدام عزیزِش به رجوی اجاز تکرار خودکشی دوم مجاهدین را داد.

در فاز بعدی رستم رجوی “من آنم که اگر صدام روزی تصمیم بگیرد جنگ دومی را با ایران شروع کند” بود که استراتژی ما در اینصورت با تانک و توپ و نفربرهایی که از صدام گرفته ایم… پیشرفته و خودکشی دوم را اینبار بهتر محقق میتوان کرد بود . تحلیل رجوی از جنگ دوم صدام با نود درجه اختلاف بسمت جنوب درست ازآب در آمد، و صدام حسین عزیز مسعودرجوی و مرکب استراتژیشک بجای حمله به ایران به کویت حمله کرد. و عملا ضمن سرکوب شدن تحت محاصره قدرتهای بزرگ قرار گرفت.

رجوی از این فاز به بعد که دخیل بستن به صدام حسین و جنگ و … را علیرغم اینکه هیچ مزدوری نبود که جهت کسب رضایت رستمش صدام نکرده باشد، مانند کشتن کردها و نجاتش از سرنگونی، کشتن و اسیر کردن سربازان دشمنش در جنگ با ایرانیان، به خمپاره بستن شهرهای دشمنش، ترور مخالفین صدام در داخل ایران برایش(درکرمانشاه و دزفول)، دادن اطلاعات نظامی و امنیتی جبهه های جنگی ایران… در بن بست دید، دست بدامن رستم دستان!! شد و خلق جدیدی! بنام “من آنم که اگر بتوانم خودم را نه به قدرتهای منطقه ای مانند صدام بلکه به قدرتهای بزرگ و یا قدرتهای منطقه ای که حمایت قدرتهای بزرگ را دارند بفروشم، و اگر آنها روزی تصمیم بگیرند رژیم را سرنگون کنند اگر مرا بقدرت برسانند، استراتژی مبارزه مسلحانه مبتنی بر ارتش آزادیبخش به اثبات میرسد!

در این مسیر هیچ تلاشی نبود که فروگذار کرده باشد و با میلیونها دلاری که از صدام به ارث برده بود سیستم لابیگری در راهروهای آمریکا و عربستان و اسرائیل و اتحادیه اروپا را شروع کرد. اولین میوه های آب دار استراتژی رجوی، در پاسخ غرب در قرار دادن مسعودرجوی و تشکلش در لیست تروریستی در سال 1997 بود!

رجوی که در بن بست کامل بود و بشدت نیز تضعیف شده بود خود را به قیمتهای نازلتری در بازار سیاست عرضه نمود که محصولش همکاری با اسرائیل بعنوان منفورترین حاکمیت دوران معاصر تحت حمایت آمریکا بود. که با قبول عمل کردن بعنوان پوش افشای فعالیتهای اتمی رژیم در سال 2002 توسط اسرائیل برای جلوگیری از لو رفتن اقدامات موساد در ایران خود را به تمام و کمال به مزدوری در اختیار اسرائیل گذاشت. اطلاعاتی که حتی سلطنت طلبها از اسرائیل جهت افشای آنها نپذیرفته بودند را پذیرفت و افشا کرد.
رجوی با اینکار فکر میکرد و تحلیل می نمود که: حالا که صدام توسط آمریکا در جنگ اول خلیج توسط بوش پدر سرنگون نشده است، بنابراین اگر خودش را به اسرائیل و عربستان و… بفروشد شاید آمریکا متقاعد شود، ودر صورتیکه دوباره ورق برگشت و رژیم مرکز توجه منطقه ای شد، (چون رجوی میگفت با حمله صدام به کویت رژیم از مرکز توجه بین المللی خارج شده است) صدام را دوباره به جان رژیم خواهند انداخت و دوباره مسعود رجوی به آب و نانی خواهد رسید.

متاسفانه با سرنگونی صدام در سال 2003 این رشته نیز پنبه شد و مسعودرجوی مجبور شد بعد از فرار از اشرف و تنها گذاشتن همه مجاهدین زیر بمباران آمریکا ضمن دادن فرمان حمله به ایران بقصد نابودی باقی مانده اعضای مزاحم به غیبت کبرا رفت. هرچند که ستون زرهی های قراضه و ناقص مجاهدین هنگام پیشروی انتحاری بسمت مرزهای ایران و پایگاهایشان در عراق همزمان توسط آمریکا در همان عراق بمباران شد. و تصرف ایران بدست ستونی که نه فرمانده داشت (فرماندهان “مسعود و مریم” شبانه به پاریس و عربستان فرار کرده بودند) و نه مهمات و نه آذوقه و نه حتی سوخت و نفر کافی برای بکارگیری زرهی ها داشت، عقیم ماند.

رجوی اینبار به رستم دستان که تمامی فرقه اش را در عراق اشغال شده تحت کنترل گرفته بود بطور مستقیم دخیل بست و خواستار همکاری با آمریکا در سرنگونی رژیم شد! مسعود رجوی در جمعبندی بعد از سرنگونی صدام گفت ” آمریکا اگر به ارزش مجاهدین پی ببرد که بزودی اگر نه در سه ماه و سه سال حداقل در چهل سال آینده محقق خواهد شد حتما از ما برای سرنگونی رژیم استفاده خواهد کرد” ولی آمریکا او را منتظر نگذاشت و با خلع سلاح و تبدیل ارتش آزادیبخش به عده ای اسیر محصور در اشرف پاسخ داد.

هرچه رهبری این تشکیلات مافیایی بیشتر و بیشتر در غرق آب سقوط فرو میرفت بیشتر و بیشتر و ارزانتر خود را در بازار سیاست قدرتهای بزرگ و یا قدرتهایی تحت حمایت قدرتهای بزرگ عرضه میکرد. و به تنها ابزارش دلارهای دریافتی از اسرائیل و عربستان و صدام جهت دخیل بستن به سیاستمداران منفورتر از اسرائیل و حامی سیاستهای اسرائیل در منطقه و آمریکا مانند جان بولتن، جولیانی و جان مک کین، ترکی الفیصل و… روی آورد طوریکه هرکجا نمیتوانست علنی کار کند با شیوه های مافیایی دست به حمایت مالی از راست ترین احزاب اروپایی مانند احزاب دست راستی اسپانیا وکس که توسط روزنامه های اسپانیایی افشاء شد… پرداخت.

آخرین تیر ترکش این تشکیلات “من آنم که اگر جان بولتن-ترامپ ونتانیاهوو آل سعود … به امام زمانی منِ مسعودرجوی پی ببرند رژیم را سرنگون خواهندکرد” بوده است. این استراتژی با اعلان رسمی مایک پمپئو مبنی بر ممنوع کردن ملاقات تمامی سیاستمداران آمریکایی حتی با پول با اپوزیسیون ایران جواب دندان شکنی به استراتژی رجوی داد. و در نهایت با افتضاح حمله به کنگره آمریکا کلا ارتش آزادیبخش مسعودرجوی (کابینه ترامپ عزیز) انتخابات را در آمریکا به دمکراتها واگذار کرد. نتانیاهو نیز که تنها دلبند مسعودرجوی بود نیز از دولت ساقط شد، آل سعود نیز بعداز شکست های مفتضحانه ای در جنگ ضد انسانی یمن و با حاکمیت دمکراتها در آمریکا و برباد رفتن 450میلیارد سرمایه ای که به پای ترامپ ریخته بودند با غلط کردن پای میز مذاکره رژیم رفته است، بیشتر و بیشتر مسعودرجوی را به پیروزی امیدوار کرده است؟؟

همانگونه که در طی چهل سال گذشته در هر قدم این سیاست ابن الوقتی مسعودرجوی به اثبات رسید، که نه از صدام، نه از عربستان نه از اسرائیل و نه از آمریکا آبی برای استراتژی ارتش آزادیبخشی که در 5000کیلومتری در احتزاری روزانه نه در صحنه نبرد و مبارزه بلکه در صحنه مبارزه با کهولت و سرطان و انواع بیماریهای ناشی از فشارهای تشکیلاتی و بعضی مرگهای مشکوک جان به جان آفرین میسپارند هستند، گرم نمیشود.

از این روست که ملاقات فروشی پمپئو به مریم رجوی دارای هیچ ارزشی سیاسی اجتماعی که نیست بلکه این ملاقات نه تف سربالا بلکه استفراغ سربالایی توسط مریم رجوی است. چرا که همین جناب پمپئو وقتی در قدرت بود و میتوانست کاری برایش بکند از هرگونه ملاقاتی را با مخالفین رژیم ممنوع کرده بود. حالا از سر ناچاری و نیاز به پول به این ملاقات فروشی تن داده است. ملاقاتی که حتی آن یکی خانم که خود را به وزارت خارجه آمریکا فروخته نیز ننگین نامیدش.

داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
خرداد 1350 تا خرداد 1398 و خیانتها
می 30, 2019

بقلم : داود بافروند ارشد

در خرداد سال 1350 رژیم سلطنتی رهبران سازمان مجاهدین را اعدام کرد با این خیال که با خاموش کردن صدای جوانانی که ندای مردم ایران تحت ستم را فریاد میزدند را خاموش کند.
سازمان مجاهدین خلق نیز که توسط حنیف کبیر بنیانگذاری شد، با خلوصی بی پایان برای رهایی خلقی در زنجیر از چنگال شاه و حامیان بین اللملی او بپا خواستند و دست به مبارزه زدند. او و یارانش در بدو کار دست به مطالعه زدند و در نهایت با توجه به شناختی که از جامعه ایران کسب کردند ایدئولژیی که با خواب فرهنگی مردم ایران همسو بود اسلام را بهترین برای مبارزشان انتخاب کردند، و در واقع آنچه را که فکر میکردند با بهترین و بالاترین راندمان میتوانست مردم ایران و خلقی را برانگیزاند تا به حرکت درآید بعنوان ایدئولژی انتخاب نمودند.
و البته باید اذان نمود که انقلاب 22بهمن نیز با همان انگیزش ها علیرغم همه کمبودهایی که میتوان برای آن شمرد به حرکت در آمد.
نشریه مجاهد اول مرداد 1358 نوشت:
مبارزه ضد امپریالیستی
سقوط رژیم دیکتاتوری شاه، اولین گام مهم درمسیر این مبارزه بود.
آیت الله خمینی در حساس ترین مقطع این مبارزه بعنوان تبلور شرف و آزادگی مردم ما لقب امام گرفت.
خاطره این حرکت خونبار همواره درخشان خواهد ماند و بی تردید برای نسل آینده نیز عظمت آن غرور آفرین.
اما در قلب این حماسه کبیر مردمی، چهره پرچمدار و قهرمان آن همچون خورشید تابناک تراز هر ستاره میدرخشد. اوکه در حساسترین مقطع تاریخ مبارزات این میهن به عنوان پیشوا و تبلور شرف ….لقب امام گرفت.
بی تردید برای کمتر پیشوایی همچون امام خمینی عشق و فداکاری نثار شده است.
قلب میلیونها انسان رنجدیده و تحت ستم با نام او سرود آزادی سرداد و مرگ اهریمن زمان را تداعی میکرد،
نامیکه رژیم شاه خائن با همه قدرت و عظمت ضد خلقی و سربکوبگرانه اش، میخواست فراموش شود.

آیا از این حرفهایی که به قلم آقای رجوی نوشته شده است نباید دچار شوک تعجب شد؟و یا این نوشته های آقای رجوی:

“ آیت الله خمینی در حساس ترین مقطع این مبارزه بعنوان تبلور شرف و آزادگی مردم ما لقب امام گرفت. ” لقب امام گرفتن آنهم نه توسط خود شخص خمینی مانند رجوی که خودش خودش را امام میخواند، بلکه توسط میلیونها مردم “میلیونها انسان رنجدیده و تحت ستم با نام او سرود آزادی سرداد و مرگ اهریمن زمان را تداعی میکرد” به لقب امام رسیده.

حالا سوال اینجاست، رجوی که ادعای دزدیده شدن رهبری انقلاب 22 بهمن را بعدها در فرانسه مطرح نمود چه موضوعیتی دارد؟
واقعا دزد رهبری انقلاب کیست؟ دزدی رهبری، آنهم نه از خمینی که از همان میلیونها انسان رنجدیده و تحت ستم؟ و این دعوای رسوای چهل ساله رجوی با خمینی ریشه در چه دارد؟ آیا جز این است همانگونه که در فوق آمد، صحنه سیاسی ایران (بعد ازسرنگونی رژیم شاه) که به قیمت خون و تلاش به قول رجوی میلیونها انسان رنجدیده و تحت ستم بدست آمد و او و امثال او را از شیشه جادویی (زندانهای شاه) خارج کرد جامعه و فضای سیاسی کشور را تبدیل به میدان هوسهای شنیع رهبری طلبی خود نمود؟

توجه کنید به چپ و راست زدنهای نوشته ها و موضعگیریهای رجوی و قلم زنانش در نشریه مجاهد.

توجه کنید که مسعودرجوی چگونه کتاب معرفی میکند:
شجاعت و صراحت دو مشخصه بارز امام خمینی است. در تمام فراز و نشیبهای مبارزاتی سیاسی اش و حتی در تمام برخوردهای خصوصی و فردیش تاکنون این دو خصلت اصیل را دارا بوده است.
امام بارها در فرازهای حساس تاریخ سیاسی معاصر کشورمان با یک رهنمود یا پیام، فصل جدیدی را برای مبارزه خلقمان گشوده است.
سازمان مجاهدین اخیرا چهار پیام مهم و تاریخی امام را در مجموعه ای گرد آوری و چاپ کرده است.

با وجود اینکه سرسلسله داران جنبش همانند حنیف نژادها و سعید محسن ها، جزنی ها و… در بدو شروع ضربه خوردند و به جوخه های اعدام سپرده شدند. آنهائیکه توفیق نیافتند که بدست دژخیمان شاه اعدام شوند با همین ذهنیت دوران خود، یعنی انقلابات متکی به مبارزه مسلحانه در جهان زندان را میگذراندند، در زندانهای شاه نیز بدون توجه به تغییراتی که جهان خارج از ذهن اینها در فاصله عدم حضورشان نموده بود طی یک مسابقه در بین خودشان برای نمایش اینکه کدامیک بیشتر انقلابی هستند بر آن ایده های ذهنی که حامل آن بودند بیشتر و بیشترتاکید میکردند، تا اینکه در یک غافلگیری مطلق ناشی از همان بیخبری و قطع از واقعیات خارج از ذهنشان بدست مردم از زندانی که هرگز فکر نمیکردند آزاد شوند، آزاد شدند.

بنیانگذارانی که ایـدئـولـژی را بعنوان ابزار تفکر و اندیشه فرهنگی و وسیله ای جهت به حرکت در آوردن توده مردم مد نظر داشتند و در اساس و بنیان، جهت انطباق و ارتباط خودشان بعنوان پیشتازان یک جامعه با توده مردم انتخاب کرده بودند. اما بعد از دستگیری و شهادتشان در نبود رهبران ذیصلاح در زندان، همین ایدئولژی توسط رجوی موهبتی اللهی تلقی شد که از طرف خداوند جهت اداره و رهبری جهان به او اعتاء شده است!!!! البته رهبری طلبی بعنوان یک عارضه کم و بیش دامنگیر جنیش چپ ایران بوده است که هرکدام خود را رهبر کارگران جهان، یا رهبر انقلاب توده ای و … میدانستنه اند ولی مورد مسعود رجوی بسیار بسیار حاد و ویژه و بیمارگونه بوده و هست.

گذشته از دورغی که در نوشته فوق وجود دارد که در کلیشه های فوق در مواضع رجوی در قبال خمینی از ابتدای پیروزی انقلاب مشاهده شد، توجه کنید که شدت و حدت این بیماری و شهوت رهبری طلبی در رجوی تا چه میزان است که بیجا و بی ربط در هرکجا در طی نزدیک به چهل سال گذشته تکرار شده و میشود، در نوشته فوق ابتدا اشاره میشود که آقای رجوی ازروز اول میدانسته که خمینی فاقد مشروعیت ایدئولژیک است، (باز طبق کلیشه های فوق این حرف دورغی بیش نیست) اما در ادامه آمده است که “بخاطر ماهیت ارتجاعی و فقدان صلاحیت ایدئولژیکی، غاصب رهبری انقلاب بوده است.”
شما میتوانید به خمینی هزار ایراد به فقدان صلاحیت ایدئولژیکی و ماهیت او بگیرید، ولی ربط آن به اینکه رهبری را از شما دزدیده است چیست؟ مگر همین رجوی نگفت که او توسط مردم به رهبری و امام بودن انتخاب شده، ضمنا شما مگر رهبر بوده ای که آنرا کسی از شما دزدیده باشد؟ تا آنجا هم که به مجاهدین برمیگردد تا بعد از کودتای ایدئولژیک شما در سال 1364، کسی چنین چیزی (امامت شما) را برسمیت نمیشناخت بعد از آنهم همه مجاهدین از زن و مرد به تمام و کمال و با تمام قوا به مقابله با این ادعای ارتجاعی و قرون وسطایی شما برخاستند. پس این ادعا فقط و فقط میتوانسته در ذهن خود رجوی وجود داشته باشد و یا خطی باشد که او باید پیش میبرده وبس.
بنابراین از ابتدای شروع انقلاب افرادی که بدلیل خلاء بسیار جدی فرهنگی و بطور خاص سیاسی ناشی از صدها سال اختناق شاهنشاهی بدنبال سازمان و یا دیگر گروههای سیاسی افتادند، بدون توجه به عمق مسائل برای اهداف رهبری طلبی مسعودرجوی بعنوان گوشت دم توپ بکار گرفته شدند. و رجوی و امثال او در همان کادر افکار سخت و صلب شده دوران گذشته “دهه های پنجاه و شصت میلادی” سیر میکردند. اما بعد از انقلاب روزانه به طرح و برنامه و مقدمه چینی برای مبارزه مسلحانه آمالی و آرزویی خود که سالیان در زندان با آن خود و شهوت رهبری طلبیشان را ارضاء میکردند پرداختند.
در گذشته نیز اشاره شد که جمع آوری و نگهداری سلاح در ابعاد وسیع، و حتی گسترش آن در فاز معروف به سیاسی، تشکیل میلیشیا در مقابل حاکمیت مردمی (ادعایی خود رجوی)، طرح شعار “خلق جهان بداند مسعود معلم ماست” در سخنرانی امجدیه، و …تماما بطور آشکاری در جهت پیشبرد خط و سیاست دیکته شده و یا امیال ساخته شده در زندان، و خود شیفتگی بیمارگونه تلقی خود به همطراز بودن با لنین، و تروتسکی و استالین و هوشی مینه و چه گوارا و… تدارک دیده میشد.

البته در فاز سیاسی (22 بهمن الی 30خرداد 1360) رژیم نیز از کم و کیف این خط و سیاست با خبر بود. طوری که خمینی در قبال درخواست رجوی برای به خدمت رسیدن گفت بروید اگر راست میگوئید سلاحها را تحویل بدهید. (نقل به مضمون). و یا بعد از امجدیه اشاره کرد که پسره میگوید رهبر است! مشاهده میشود که در این پاسخ خمینی به رجوی بوضوح انگشت به کانون و قلب مسئله گذاشته میشود.
خوب قطعا سازمان مجاهدین در این مسیر بغایت چپ روانه تنها نبود و دیگر گروهها نیز کم و بیش به این فضا دامن میزدند. البته بودند گروههایی که همین هشدارها را به رجوی میدادند که توسط او مارک سازشکار و … میخوردند.
مقایسه سرنوشت امروز مسعودرجوی و رژیمی را که رهبرش را سد بزرگی در مقابل امپریالیسم میخواند.

براستی آقای رجوی به کجا وصل بوده است؟ با این میزان از چپ نمایی در اوایل انقلاب و با آن کوفتن بر سردیگران و هشداردادن ها نسبت به نشست و برخاست ها با آمریکایی ها و تعداد آنها؟ و اینکه کشور به کجا میرود؟ و فقط امام خمینی است که مانع است! و اخطار به اینکه قدر امام خمینی را باید دانست!!!! و البته با توجه به کلیشه های بعدی در زیر…نشان میدهد که ما با یک تشکل سیاسی روبرو نیستیم.

سوال از رجوی و همه کسانیکه در خط او ناخواسته قدم میگذارند (و به تمام و کمال علیرغم اینکه ظاهرا از تروریسم و سیاستهای وطن فروشانه او فاصل میگیرند تمامی فرهنگ و سمت گیری، دافعه ها و جاذبه هایشان مبتنی است بر فرهنگ تروریسم، و تبلیغ غلطیدن به دامن مثلث شوم و در یک کلام به عقیده این قلم قبله همگی آنها رجویسم است.) اینجاست که بعد از بیش از چهار دهه از شروع انقلاب، این رجوی است که باید به این سوال پاسخ دهد که اینهمه نشست و برخاست با ایادی شیطان بزرگ همچون بولتن ها و جولیانی ها، … برای چیست؟ چه هدفی را دنبال میکند؟

مقایسه خردادهای دهه 1340-1350 و خردادهای دهه 1390
راستی امامی هم در کار نیست که جلو شما را بگیرد، آنچه هست امام رجوی است که خود به دامن شیطان بزرگ آویخته است؟ و درست برعکس ادعاهای مسعودرجوی این رژیم آخوندی است که بعد از نزدیک به چهار دهه دم از مبارزه با شیطان بزرگ میزند. آیا همه چیز وارونه شده است؟ یا اینکه چه آنوقت که رجوی دم از مبارزه با شیطان بزرگ میزد و گوش فلک را از فریادهای ضد امپریالیستی کر کرده بود و چه امروزکه با سر در میانه امپریالیسم کاسه لیسی میکند خط قطب و کشور و … را پیش میبرده و میبرد؟
رجوی که تمامی کشورهای عرب منطقه را مرتجعین دست نشانده امپریالیست میخواند و ملک حسین را سگ زنجیره ای آمریکالقب داده بود کجاه و امروز کجا
امروزه رجوی در کجاست و رژیمی که با آن به مبارزه مسلحانه برخواست تا مبارزات به اصطلاح ضد امپریالیستی را در ابعاد انقلابی پیش ببرد کجا!!!!!!!!!!!!!

تقدیم لیست شهدا به خلبان کشتار ویتنام جان مک کین
مسعود رجوی در خدمت ملک حسین
Maryam Juliani
Rajavi_Faisal_1
رجوی در خدمت ملک حسین
57611873_10217082422325669_8491698266054852608_n
آیا این میزان تناقض و کنتراست و فاصله 180درجه ای بین سیاست های ابتدای انقلاب و وضعیت حاضر رجوی اتفاقی و ناشی از خط غلط است یا اینکه دستوری است که باید اجرا کند؟ و یا تمایل و اشتهای بسیار شدید رجوی به رابطه با شوری سابق که بعد از دهسال از هم پاشید، چنانکه در جریان سعادتی روشن شد را مقایسه کنید با وضعیت حاضر رجوی با قطب مخالف آن. و یا چرا باید رجوی با اشراف کاملی که به آلت دست شوری بودن توده ایها داشت، بخواهد با این خوشرقصی جای آنها را بگیرد؟ و با آنها رقابت کند؟

نامه مسعودرجوی در اوج توهم برای رهبران شوروی با خیال مورد قبول واقع شدن بعد از خدمات جاسوسی برای آنها توسط محمدرضا سعادتی.
و بقیمت جان سعادتی و آبروی سیاسی مجاهدین اطلاعات به شورویها برساند. توجه میدهم به نامه نگاری رجوی با شووری در زمان گورباچف، نامه اول، از طرف سازمان مجاهدین خلق است که می‌گوید ما زیر ضرب هستیم، افراد ما از مرز فرار می‌کنند و شما به آن‌ها به‌طور موقت پناهندگی بدهید. نامه دوم، از طرف دفتر سیاسی سازمان مجاهدین با امضای فرهاد الفت و به عنوان نماینده مجاهدین است و تقاضای وام می‌کند.

این است که گفته میشود این بظاهر انقلابیون که بصورت دیوهایی توسط انقلاب مردم ایران در سال 1357 از شیشه خارج شدند نه هیچ درکی از ایران داشتند و نه از جهان، و در خوش بینانه ترین شقوق فقط کلیشه های ذهنی خود و یا اربابان را به اجرا میگذاشتند. و الا اعلام جنگ مسلحانه آنهم به قیمت جان تقریبا تمامی تشکیلات جوان خود که تماما طی دو سال و اندی کار علنی بین مردم و سیستم امنیتی و … شناخته شده بود با هیچ تحلیلی از ماوراء راست تا ماوراء چپ قابل هضم و توضیح نبوده و نیست. یکبار که با علی زرکش صحبت میکردم میگفت که یکباره نفهمیدیم چی شده که مبارزه مسلحانه اعلام شد. من آن زمان به عمق این حرف توجهی نداشتم و فقط در کادر یک مخالفت با روشهای رجوی درک میکردم.

رژیمی که تمامی ضدیت و مخالف خوانی مسعود رجوی با آن با حربه اینکه جاده صافکن امپریالیسم است بود است. این سوال نیز پیش میاید که نکند رجوی آلت دستی بود که حزب توده تقویت شود؟ چون اگر رجوی بعنوان تنها و عمده ترین سازمان مسلمان میتوانست درست عمل کند و اصولی باشد، با توجه به گسترشی که یافته بود، میشد گفت که هیچ جایی برای احزاب غیر مسلمانی چون حزب توده باقی نمیماند. بنابراین باید و یا شاید آنرا (رجوی را) میبایستی با این حربه بسیار ساده تبدیل به آلت دست نموده و از صحنه خارج نمود؟ و یا چرا این میزان عناد از قبول شکست استراتژی مبارزه مسلحانه (تروریستی) که هر کودک شیر خواره صحنه سیاسی حداقل امروز بعد از چهل سال میتواند بدان اذعان کند؟

در خرداد ماه (نشریه شماره 58) و بهمن ماه نشریه شماره 108 سال 1359 نوشته آقای رجوی در فوق امده است. سوال این است که آیا اینها که رجوی چند ماه قبل از خواب دیدن اینکه خمینی تا مرفق دستانش در خون است غلط بوده یا آن نوشته هایی که طی دو سال در نشریه اش بطور شدید و غلیظی از رهبری خمینی تعریف و تمجید میکرده است؟

حرف ما در یک کلام این است که مبارزه مسلحانه از بن و ریشه چه در تجربه دیگر انقلابات که جهت گریز از طولانی شدن مطلب و بدلیل اینکه وقایعی بودند که همه کم و بیش بدان آگاه هستند در حد اشاره بدان پرداختیم و چه در تجربه روزانه خودمان طی چهل سال در ایران و بطور خاص در تشکلی که نام مجاهدین را یدک میکشید ویرانگر، غلط، و بیانگر اوج استیصال سازمان در فهم توده های مردم و شرایط ایران و جهان بوده است. جنبشی (انقلاب 22 بهمن ) که با همه نقایص آن به قول خود رجوی

“نه شاه و نه اربابان امپریالیستش امکان خاموشی آنرا نیافت و بالاخره منحوسترین دیکتاتوری جهان مقهور و محکوم آن شد”. نشریه مجاهد شماره 1 مرداد 1358 .

خلاصه کلام اینکه، با توجه به همه نوشته های رجوی در نشریه مجاهد در مورد شرایط کشور و رهبری جامعه، و رابطه آن با مردم و تحولات حساس و حیاتی جامعه، اتخاذ سیاست و استراترژی مبارزه مسلحانه رجوی علیه حاکمیتی (که خودتان در نوشته های شخص خود رجوی تشریحش را دیدید) با رهبرییش (خمینی) با آن ویژگیهایی که رجوی برآن برشمرد در راس آن بود صد در صد غلط و اتفاقا ضد انقلابی، ضد ملی و در جهت منافع امپریالیسم بوده است. ضمن اینکه محصول آن آویختن رجوی بعد از چهل سال به دامن امپریالیسمی که مدعی بوده قسم خورده ترین دشمن آن است و فقط منتظر فرصت است تا آنرا بزیر بکشد، و ادامه ادعای رژیم به مبارزه با امپریالیسم است.

بیدلیل نیست که:
مردم ایران بطور مطلق تحت تاثیر القائات رجویسم قرار ندارند. و البته آنرا در تمامی پراتیکهای سیاسی اجتماعی خود بوضوح نشانداده اند. ولی متاسفانه جنبش آپوزیسیون بویژه در خارجه علیرغم این واقعیت، بشدت تحت تاثیر دورغ بزرگی که در حق مردم و انقلاب مردم ایران برای رسیدن به دمکراسی آزادی و البته استقلال سالیان توسط مسعودرجوی و مزدبگیرانش در شورای ملی مقاومت گفته شد قرار داریم. و همین امر ما را تبدیل به برکه هایی بی خاصیت و بیگانه با جامعه ای که با تک تک سلولهایمان بدان عشق میروزیم و پوست و گوشتمان از آنجاست نموده است. و تماما در اوهام و تخیلات خود با فرهنگی که رجویسم و خیانت اقدام مسلحانه (تروریستی) او به ما القاء کرده است در خود میپیچیم.
البته رژیم حاکم نیز از این سیاستهای جنبش به اصطلاح چپ و بطور خاص مسعود رجوی بی تاثیر نماند آنجا که عطف به حضور جوانان پرشور رها شده از چله کمان انقلاب تحت تاثیر شعارهای پوچ چپ روانه ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی و ضد غربی دست به اقدامی زدند که کماکان مردم 80 میلیونی در حال پرداخت بهای آن هستند. که متاسفانه با ثبت آن توسط رژیم بنام خودش تبدیل به اهرمی قویتر جهت سرکوب از جمله همین امثال تشکل رجوی نمود.

توجه میدهم به اینکه طی نزدیک به چهل سال گذشته آیا موردی بوده است که خارجه نشینان (از رجوی گرفته تا بقیه) حتی یکبار انتخابات را نه با ضرایب درصد بالا، بلکه در کلیات پیشبینی کنند؟ در صورتیکه همواره نتیجه بطور کامل همه را شوکه و غافلگیر کرده است؟ در دور اول انتخابات آخوند خاتمی رجوی میگفت صد در صد عبدالله نوری پیروز میشود و در دور دوم نیز میگفت رژیم صد در صد خاتمی را قبل از انتخابات میکشد و اگر خاتمی دوباره انتخاب شود یعنی مرگ مجاهدین؟! حتی جامعه بورکینافاسو را بهتر از این میتوان پیش بینی کرد که تنها آلترناتیو جان بولتن جامعه خودمان را تحلیل میکند. یعنی بطور مطلق با تمایل مردم ایران و تحولات و معادلات درون کشور بیگانه هستیم.
متاسفانه همین روزهادر قرن بیست و یکم، که اگر از هرکدام ما عطف به آمیزش تاریخی مردم جهان طی قرنها در نتیجه جنگها و اسیر گرفتن ها و مهاجرتها و… آزمایش دی ان ای بگیرند معلوم نیست مغول، چینی، اروپایی، هندو، عرب، ترکمن و… باشیم، مطالبی با محتوای نژادپرستانه و شونیستی در پی اثبات هندی بودن اصل و نسب خمینی منتشر میکنند که بیشتر به تلاشهای نژاد پرستهای آمریکایی در اثبات مسلمان و آفریقایی بودن باراک اوباما داشتند.
مهمتر اینکه با اینگونه استدلالها، از طرفی بزرگترین دروغ و فریب را در صحنه سیاسی اجتماعی تاریخی فرهنگی ایران را رقم میزنند آنجا که وانمود میکنند که آنچه مردم ایران در کادر حاکمیت کنونی با آن مواجهه هستند نه یک پدیده ایرانی با ریشه های تاریخی در خود کشور بلکه امری وارداتی است. و در نتیجه هوشیار نبودن به همین خطر، کمبود و ایراد در آینده ایران. از طرف دیگر نیز نشان دهنده اوج استیصال ماست در متقاعد کردن جامعه در کلیت آن برای قرار گرفتن در راستهای سیاستهایی که ما مایل به اجرای آن هستیم بنابراین به چنین ترفندهایی چنگ میزنیم.

داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
خرداد 1398
منوچهر تقوی بیات و امروز چه باید کرد؟ ایشان
می 25, 2019
هما روشنسرایی
با دیدن تیتر “و امروز چه باید کرد” مقاله آقای منوچهر تقوی بیات در سایت پژواک ایران، جوانه ای از امید در دلم زد که شاید یک ایرانی دلسوز و مسئول سرانجام بعد از چهل سال مبارزه و تلاش و تحقیق و تفحس به راه حلی رسیده باشد. مشتاقانه تمامی مقاله مشتمل بر 1527کلمه را خواندم.
بعد ازخواندن 231کلمه پاراگراف اول که 96کلمه اش نیز تعریف شهروند در کادر اعلامیه جهانی حقوق بشر بود و 27 کلمه پاراگراف دوم بقیه مقاله ایشان که قاعدتا زحمت بسیاری نیز کشیده بودند به تشریح اینکه جمهوری اسلامی چقدر بد و چقدر غیر ایرانی است اختصاص داشت.
بنظر این قلم حیفم آمد که آنچه در ذهنم نسبت به احساس مسئولیت آقای تقوی بیات در تهیه و ارائه این مقاله گذشت را با ایشان در میان نگذارم.

  1. شما یکی از مورد نیازترین، مبرمترین، حیاتی ترین و مقدمترین تیترِ محتوایی که امروز برای جامعه ایران نیاز است را برای مقاله خود انتخاب کرده اید.
  2. کل مقاله که 1527 کلمه است، اگر منصفانه گفته شود، (27+96-231) یعنی فقط 162 کلمه اش به زبانی 10.6% آن به تیتر بسیار خوب شما پرداخته است. و بقیه تقریبا 89.4% به شناسایی رژیم جمهوری اسلامی برای خواننده پرداخته است. که خودتان در پراگراف دوم مقاله نوشته اید که: ” امروز دیگر ساده ترین و ناآگاه ترین مردمان میهن ما نیز به دشمنی این حکومت با شهروندان ایرانی پی برده اند.”
  3. سوالی که مطرح میشود اینکه پس چرا باید 90% انرژی را به آنچه ساده ترین و ناآگاهترین مردمان میهن نیز میدانند اختصاس دهید؟ قطعا عطف به آزادی موجود در خارج کشور منظورتان آگاهی دادن به ایرانیان خارج از کشور در مورد جمهوری اسلامی نمیتواند باشد. چون هرکدام نه یک عنصر سیاسی بلکه دارای حداقل یک سایت و چند اشتراک در شبکه های اجتماعی هستند. و مستقلا به مبارزه با جمهوری اسلامی مشغول هستند.
  4. قائل شدن سهم 10درصدی از مقاله به راه حل و 90درصدی به پرداختن به جمهوری اسلامی که بقول خودتان فقط خواجه حافظ است که امروزه در مورد ریزترین حرکات بیت رهبریش چیزی روزانه در صدها و بلکه هزاران خبر و شبکه و… به زبانهای مختلف جهان منعکس میشود نشنیده باشد، فقط مختص شما نیست. بلکه برشی است از کل جامعه سیاسی و اگر بدرستی بیان شود “جامعه سیاست زده” ایرانیان در خارج کشوراست.
  5. شما البته در این میان تنها نیستید. چهل سال است که ایرانیان خارج از کشور مبارزه شان! با جمهوری اسلامی همان پرداختن به 90% با انعکاس اخباری است که خود رژیم در روزنامه ها و… اش منعکس میکند و یا در رسانه های دیگر منعکس میشود، که شما نیزبدان پرداخته اید. ایمان دارم که جمهوری اسلامی حتی آرزویش این است که به 100% نیز ارتقاء داده شود.
  6. ایکاش فرصت میداشتید یا حداقل بجای آن 90% انرژی میگذاشتید و تعدادی از هزاران مقالات متعددی که تقریبا همه ایرانیان خارج کشور با همین تیتر بدان پرداخته اند را خوانده و ضمن برشمردن دلایل تائید و یا رد آنها به توصیه خودتان که بدرستی نوشته اید ” تک تک ما، به تنهایی و هر کس بر پایه ی دانش و تجربه ی خود نمی تواند چنین مشکل بزرگ و بی سابقه ای را حل کند. ما به خرد جمعی همه ی ایرانیان نیاز داریم.” عمل میکردید. و به تحقق خرد جمعی پایه مادی میدادید.
  7. البته باز بایدگفت که شما در این مقوله نیز تنها نیستید، چهل سال است که تک تک ایرانیان به دیگر ایرانیان خارج از کشور توصیه میکنند که متحد شوند. هیچ سایت، کانال تلویزیون دیجیتال، شبکه اجتماعی و … نیست که نداند مشکل کجاست و باید متحد شد ولی متاسفانه همه بدون استثناء در همین قدم اول متوقف اند.
  8. اگر بخواهیم علمی و واقعی و عملی به مسئله نگاه کنیم، همانگونه که خودتان بدرستی به نگارش در آورده اید: ” تک تک ما، به تنهایی و هر کس بر پایه ی دانش و تجربه ی خود نمی تواند چنین مشکل بزرگ و بی سابقه ای را حل کند” ضمن اینکه چهل سال گذشته به اثبات رسیده که قادر نیستیم برای این وزنه سنگین سرنگونی متحد شویم.
  9. ببینید با این نظر موافق هستید: در کارهای مشارکتی یا همانگونه که شما نوشتید کار و خرد جمعی چه در ایران و حتی خارج ایران باید مقیاسش را به شدت کوچک کنیم، هم از نظر جغرافیایی و هم کاری. یعنی به تکه‌های ریز تقسیم کنیم. باید کوشش کنیم همه کسانی که مشارکت می‌کنند عنوان‌های برابر داشته باشند. نامش را شیوه‌های پادشاهان کوچک میگذاریم؛ یعنی شاه‌های درونمان را آرام کنیم و بعد کاری کنیم که کارها به قدری خرد شود که موازی هم باشد و تقاطع نداشته باشد. آن‌وقت می‌توانیم اژدهای منیت ۸۰۰ هزارسری را به رقابت و همدلی و همسویی تبدیل کنیم. قطعا موافق هستید که نمیشود بدون مثلا تخصص پل سازی دست به ساختن یک پل بزرگ بر روی تنگه داردانل زد. باید ابتدا خودمان را تعلیم دهیم.
  10. بزبان دیگر بجای برداشتن سنگ بزرگ از قدمهای کوچک نگاه کردن به نظرات دیگران و تلاش جهت برقرار ارتباط با نویسندگان و صاحب نظران و… دست به اولین اشتراک نظری بزنیم تا در همین روند شروع کنیم وبتوانیم به زودی به امور مهمتر نیز موفق شویم؟
  11. البته بسیاری از این شبکه ها و تلویزیونهای دیجیتال دلالهای سیاسی هستند و از سیاست زدگی خارجه نشینان کسب و کاری برای خودشان درست کرده و درآمد زایی میکنند و کاری ندارند که گوینده و یا میهمانشان چه میگوید و اینکه از این مباحث برای مردم ستم زده داخل کشور آبی گرم میشود یا خیر هرچند که تا میتوانند برای اینکه همبستگی و مبارزات خود را عمق ببخشند تا میتوانند از 5000کیلومتری و بعضا از 11000 کیلومتری از آنسوی آتلانتیک به رژیم با حداکثر تهاجم حمله میکنند و انواع حقایق از زمان صفویه تا امروز جهت اثبات اینکه جمهوری اسلامی این است و آن است البته همه بدرسی داد سخن میدهند قلم فرسایی میکنند.
  12. آنچه شاید لازم باشد در مورد 90% مقاله شما و بقیه که دچار آن هستند بیان شود،را در زیر میآورم
  13. یکی اینکه از این طریق ما خودمان را تخلیه میکنیم و فکر میکنیم که کارمان را کرده ایم و بنابراین عاملی است برای درجا زدن ما. هرچند بسیاری همان ده درصد شما را نیز فاکتور میگیرند.
  14. نسبت به رژیمی که اخبار سرکوب آزادیها و اختلاسها و … آن بجایی رسیده که بالاترین سران آن بیانگر اصلی آن هستند و احمدی نژادش آپوزیسیون شده، تلاش برای اثبات اینکه سران نظام هندی و … هستند بسیار نگران کننده است. چــــــــــرا؟ چون ابتدا به خودتان (اگر صادقانه نوشته باشید) و سپس به خواننده ای که آنرا میخواند اگر بپذیرد، اینگونه القاء میکنید که مشکلات موجود در داخل کشور ناشی از تهاجم عده ای خارجی است که ربطی به ایران و ایرانی ندارد. کاری که شاه و شیخ هردو با مبارزین میکنند.
  15. بفرض که این منطق درست باشد، مگر در ایران چند تا آخوند مثلا هندی و عراقی و … وجود دارد؟ آیا همه تجاوزات و ظلم و ستم بدست مستقیم آنها صورت میگیرد؟ یا خیر میلیونها بقول شما شهروند ایرانی مانند من و شما در خدمت آنها هستند.
  16. نکند مصدق را نیز خود کرمیت روزولت بدست خودش سرنگون کرد؟ یا اینکه توسط سرلشکر زاهدی ها، عباس فرزانگانها، برادران بوسکو – فرخ کیوانی و علی جلالی- کیوانی حقوقدانی با روابط اقتصادی و بازرگانی در هامبورگ و جلالی روزنامه‌نگاری که برای آسوشیتدپرس، دیلی تلگراف، اطلاعات هفتگی، میهن پرستان و تهران مصور کار کرده بود. شعبان بی مخ ها، کاشانی ها و مردم فریب خورده کوچه و بازاری که برای لقمه نانی نمیدانستند چه میکنند والبته ایرانی بودند سرنگون شد. محمدرضا شاه را نیز ایرانیان سرنگون کردند. نه توسط سران حاضر در کنفرانس گوادلوپ. لطفا اسنادش را بخوانید.
  17. آیا این منطق ما را از این واقعیت خطرناک که مشکل ایران در درون ما ایرانیان نهفته است و هر تجاوزی به ایران و ایرانیان و حقوق و انسانیت و …آن (خارج از اشغال کشور بدست خارجی آنهم با قدرت نظامی) همواره بر گرده ایرانیان وطن فروش و یا نا آگاه سوار بوده است غافل نمیکند؟ تا فاجعه جایگزین کردن یک دیکتاتوری با دیکتاتوری دیگری دوباره برای صدمین بار طی 2500سال گذشته تکرار شود؟
  18. آیا نفرت پراکنی که توسط سلطنت طلب ها در تمامی سایت هایشان در تمامی کامنتهایشان میگذارند را نمیبینید؟ آیا این میزان دل باختگی به ترامپ جهت حل مشکل ایران برایشان را نه فقط در میان سلطنت طلبها بلکه در میان به اصطلاح آپوزیسیون سابقا مسلح آقای رجوی و خانم مریم رجوی که اخیرا به بولتون و جولیانی و … دخیل بسته اند را نمیبینید؟ همدستی مسعودرجوی و تشکلش که امثال من و شما را در ادعای مبارزه برای آزادی به هیچ هم نمیگیرد مگر با صدام علیه کشور و کشتن ایرانیانی که در مرزها از تجاوز دفاع میکردند متحد نشد؟
  19. قطعا گفته خودتان که رژیم: ” بدتر از هر حکومت خارجی و اشغالگر رفتار کرده است” به معنی صدور مجوز تجاوز خارجی که نیست؟ آیا منطق، اخلاق و تعهد روشنفکری حکم نمیکند که عمق فاجعه را در وجود تمامی ایرانیان، فرهنگ 2500ساله خودمان، در افکار کهنه و فرهنگ دیکتاتوری با سابقه چندین صد ساله، در خود خواهی ها در بی اعتمادیها، در تک رویها، و مهمتر از همه در حاضر نبودن به پرداخت بهای آنچه میخواهیم بدست آوریم جستجو و همان قسمت 10% جهت درمان آن راه حلی جستجو کنیم. آیا همین غفلت دلیل این نیست که قادر نیستیم بیش از ده درصد به اصل مطلب بپردازیم؟
  20. آیا موافق هستید که اگر همه شهروندان ایرانی خارجه کشور بر تمامی مشکلات فرهنگی-سیاسی و…خود غلبه کنند نیز پاسخ سرنگونی نیست. و سرنگونی تنها میتواند بدست مردم ایران محقق شود؟ اگر بر این باورید آیا جاداشت که به این مهم نیز پرداخته شود؟
  21. آیا موافق هستید که فضای خارج کشور پر شده از بازار سیاسی، عده ای اطلاعات خود را بفروش میرسانند، عده ای خبرهای ساختگی بفروش میرسانند، عده ای تاریخ نگاری خود را به نمایش میگذارند و نتیجه میگیرند باید برگردیم به عقب!!! عده ای فکر میکنند باید با اسلام مبارزه کنند، غافل از اینکه موتور محرکه جامعه ایران جوانان از این مسئله حداقل بیست سال است عبور کرده است. متاسفانه بسیاری از خارجه نشینان در فضای سالهای 1360 مانده اند.

10. اگر موافق هستید که سرنگونی بدست مردم داخل کشور صورت میگیرد جا داشت که توصیه ای هم به نحوه وصل شدن به این مردم که سنگش را به سینه میزنیم میکردید.

در همین رابطه:
سیاست زدگی آفت تحول خواهی
کشف و الشهود جدید “عدم عبور مردم ایران از سلطنت” و هندوانه زیر بغل مردم
نقدهایی به آلترناتیوسازیهای استعماری آپوزیسیون خارج کشور
سیاست زدگی اندیشه آفت تحول خواهی
می 24, 2019
بقلم داود باقروند ارشد
تلاشی در کادر یک مقاله، جهت بررسی دلایل شکست دستیابی ایرانیان به دمکراسی تا به امروز.
مقدمه: زیربنای دمکراسی غربی
در جوامع دمکراتیک، انسان “آزاد” و “خود بنیاد” است. به عبارتی در چهارچوب نظام حقوقی ای زندگی و فعالیت میکند که خود از طریق انتخابات، سازنده و خالق آن است. بنابراین بسیار طبیعی است که در چنین سیستمی قانون برفراز خالق آن نیست و نمیتواند باشد. چرا که انسان قانونگذار قائم به ذات و در نتیجه منطقا مجبور و موظف به قانونمداری میباشد. در چنین دیدگاهی است که مردمیکه خود را انسانهای آزاده ای میپدارند بمعنی آن است که توانسته اند خود را از جبریتهای بیرونی و درونی رها کنند.

اگر ما خرد و آزادی را مبنای پندار و گفتار و کردار خود ساخته باشیم، درنتیجه سرنوشتمان را محصول شرایط طبیعی (نژاد، جنیست “مرد یا زن”، رنگ و…) یا شرایط اجتماعی(کدام خانواده، کدام محل تولد) یا موقعیت و مقام(فقیر، غنی، شغل، روحانی، وزیر و وکیل، مردم عادی، نظامی…) و یا مرام و مسلک و عقیده و مذهب نمیدانیم. بلکه تمامی مبانی ارزش گذاری همان انسان بودن است ولا غیر و هیچ عامل دیگری در آن دخیل نبوده و مبنایی برای تقسیم انسانها به خوب و بد، خودی و غیرخودی… نیست. این آن اصلی است که عدالت و انصاف و برابری بر آن استوار است. از این جهت هیچگاه نباید به شرایط و قوانینی گردن گذاشت که ناقص اصل اساسی قائم به ذات بودن انسان است. چون هرکس که “انسان” است از حقوق یکسان برخوردار است.

در این میان نقش قانون اساسی تنها هماهنگ کننده آزادیها و حقوق همه انسانهای حاضر در یک حوضه قانونی یا کشور میباشد. یعنی هیچ بخشی از این انسانها نمیتوانند قوانینی و یا وظایفی برای بخشی دیگر از انسانهای حوضه قانونی یا کشور وضع کنند. هرچه هست برای همه انسانها است و لاغیر.

دموکراسی چيست
دموکراسی برگرفته از واژه يونانی دِموس، به معنای مردم است. در حکومت های دموکراتيک، اين مردم اند که بر قانون گزار و دولت حکومت می کنند. اگر چه تفاوت های جزئی ميان حکومت های دموکراتيک مختلف جهان به چشم می خورد، برخی اصول و شيوه های خاص دولت های دموکراتيک را از ساير اشکال دولت ها متمايز می سازند.
– دموکراسی دولتی است که کليه شهروندان آن، چه مستقيم و چه غير مستقيم و از طريق نمايندگان منتخب خود، از قدرت استفاده و وظائف مدنی خود را انجام می دهند.
– دموکراسی مجموعه ای از اصول و روش ها است که از آزادی انسان دفاع می کند؛ دموکراسی نهادينه شدن آزادی است.

– دموکراسی بر پايه حکومت اکثريت و حفظ حقوق فردی و اقليت ها استوار است. تمامی دموکراسی ها، ضمن احترام به خواست اکثريت، مدافع سرسخت حقوق اساسی افراد و همچنين گروه های اقليت هستند.
– دموکراسی ها مراقب تشکيل دولت های مرکزی هستند،و با هدف تمرکز زدايی، آنها را به سطوح ايالتی و محلی خرد می کنند با درک اين که دولت های محلی بايد در حد امکان در دسترس و پاسخگو مردم باشند.
– دموکراسی ها می دانند که يکی از عملکرد های اصلی شان دفاع از حقوق اوليه ای همچون آزادی بيان، آزادی دين، حق برخورداری برابر از حمايت قانون، و فرصت سازماندهی و مشارکت کامل در امور سياسی، اقتصادی، و فرهنگی يک جامعه است.
– دموکراسی ها به طور منظم انتخابات آزاد و عادلانه برگزار می کنند که همه شهروندان حق شرکت در آن را دارند. در يک دموکراسی، انتخابات نمی تواند نمايی ظاهری باشد که ديکتاتورها و يا يک حزب خاص پشت آن مخفی شوند، بلکه، انتخابات رقابت های واقعی هستند بر سر حمايت مردم.
– دموکراسی دولت ها را قانون مدار می سازد و متضمن اين است که تمامی شهروندان از حمايت برابر قانون برخوردار باشند و دستگاه حقوقی از حقوق شان دفاع کند.
– دموکراسی ها متفاوت از يکديگر اند و هر يک از آنها حيات سياسی، اجتماعی، و فرهنگی خاص ملت خود را منعکس می کند. دموکراسی ها همگی بر پايه يک سری اصول اساسی استوار اند، نه بر پايه شيوه های يکسان.
– در يک حکومت دموکراتيک، شهروندان نه تنها حق و حقوق دارند، بلکه موظف به مشارکت در سيستم سياسی ای هستند که از حقوق و آزادی ها يشان دفاع می کند.
– جوامع دموکراتيک به ارزش هايی همچون تحمل ، همکاری، و مدارا پايبند هستند. دموکراسی ها دريافته اند که برای دستيابی به وفاق، مدارا لازم است و همچنين اينکه شايد وفاق هميشه قابل حصول نباشد. به قول ماهاتما گاندی ، “عدم تحمل خود يک نوع خشونت است و يک مانع برای به وجود آمدن يک روحيه دموکراتيک راستين.”

آشنایی ایرانیان با مدرنیته

ایران ما با تاریخی از حکومتهای جبار پادشاهی چه سکولار چه مذهبی با مقوله دمکراسی و آزادی و حقوق بشر بیگانه بوده است. دمکراسی و آزادی و حقوق بشر و اساسا نظم و قانون مقولاتی هستند که در کشورهایی که غرب نامیده میشوند بعنوان دستاوردهای نوین بشری ایجاد، رشد و گسترش یافته است. تاریخ صد ساله ما شاهد تلاشهای ایرانیان جهت دستیابی به این دستاوردهای بشری بوده است که عمدتا ناکام مانده است. جهت یافتن پاسخ به دلیل این شکستها اجبارا و اینکه چرا به سوی غرب رفتیم و چگونه رفتیم و نقصانهای کارمان کجا بوده است ما را به گذشته کشور هدایت میکند. آنجا که نخستین دوره برخورد ایرانیان با غرب به سالهای اوایل قرن ۱۹ میلادی میرسد. ضمنا نباید فراموش کرد که شکل‌گیری و رشد و تکامل مدرنیته در غرب بر پایه بنیادی عقلانیت (عقل ابزاری) و سه محور صنعتی‌شدن، شهری‌شدن و دموکراسی سیاسی بوده است.

نخستین رابطه ما با اروپا از زمان شاه اسماعیل اول اتفاق افتاد. سلسله صفوی به واسطه ستیزههای پی در پی عثمانیان درهای ایران را به سوی فرانسه و انگلستان گشود.
برناردلوئیز در اثری به نام چگونه مسلمانان غرب را کشف کردند اشاره به نکته جالبی دارد. میگوید: در آن زمان جامعه مسلمانان تنها عبارت بود از معتقدین به اسلام از یک سو و دیگران، یعنی غیر مسلمانان یا خارجیان. و چون نامعتقدین خارجی قلمداد شده و اساساً به حساب نمیآمدند مسلمانان نیز نسبت به حال و روز آنها کنجکاو بودند [i].

در دوره صفوی هنوز توهم خودکفایی فرهنگی بر حال و روز ما حاکم بود. نه تنها نگاهی به آنچه در غرب و عصر رنسانس میگذشت نداشتیم. بلکه، طبق نوشته عبدالهادی حائری معتقد بدویم که: : “مسلمانان دانش و کارشناسی را به جهان غرب عرضه کردند و با آن که نویسندگان باخترزمین در پنهان ساختن این حقیقت و واژگون سازی تاریخ میکوشند، همه جهان اعتراف کرده است که دانش و کارشناسی مسلمانان، رنسانس اروپا را پیریخت”[ii]. این ادعاهای بزرگ که برای ثبات آنها هیچگونه دلیلی در کتاب وی دیده نمیشود، محدود به دیدگاه او نمیشود.

بخشی از تاریخ دانان و نویسندگان در ایران بر این باور بوده اند که شرقیان اساس تمدن مدرن غرب را پایه ریخته اند. لیکن این توهم یا از سر عدم شناخت تمدن غرب و مکانیسم رشد درونی آن است[iii] و یا به واسطه عدم درک سنجیده از کارکرد تحولات تاریخی یک تمدن به طور کلی است، یا هردو. حائری ادامه میدهد : اروپای مسیحی در این دوره “مورد نفرت سخت مسلمانان بود”.

شاید از همین روست که هیچ دانشمند را(در این دوره) نمیشناسیم که به شیوه جدی به آموختن زبان لاتین یا دیگر زبانهای جانشین آن پرداخته باشد و از هیچ اثر مهمی آگاهی نداریم که از سوی دانشمندان از آن زبانها )اروپایی( به عربی برگردانده شده باشد” آنکه آن “عدم کنجکاوی” یک پدیده تاریخی است که نمونه ها و شگردهایش را تا به امروز دیده‏ایم البته این دیدگاه و توهم محدود به حائری نیست.

نجفی قوچانی از طرفداران مشروطه مینویسد که میرزا آقاخان نوری، به جهت آنکه فرق میان اوضاع اروپا با اوضاع ایران برای مردم مشخص نشود به کتاب عباسقلیخان سیف الملک سفیر ایران در روسیه اجازه انتشار نداد[iv]. و حتی قصد داشت دارلفنون نو بنباد رانیز تعطیل و استادانش را به کشورشان بازگرداند.

در اوایل حکومت مظفرالدینشاه، نجفی قوچانی در خراسان روزنامه های ثریا و پرورش )چاپ مصر( را میخواند، و این کار را در خفا میکرد، چرا که، به قول خود، اگر همردیف هایش میفهمیدند وی را تکفیر میکردند.[v]

دیگری محمدرضابیک است که سفیر ایران در دربار لوئی چهاردهم بود )در ۱۷۱۴ (درباره سفر وی به فرانسه نوشته‏اند: “این نکته شگفت است که سفیر ایران … به هیچ روی نسبت به اخلاق و آداب و رسوم این سرزمین )فرانسه( کنجکاوی نشان نداد … و حتی در باب زندگانی فرانسویان و مختصات اخلاقی و اجتماعی و سیاست کشورداری آنان با کسی سخن نرانده و کسب اطلاعی در این زمینه نمیکرده”. [vi]

در همین راستا فخرالدین شادمان در “تسخیر تمدن فرنگی” مینویسد: “در عهد سلطنت فتحعلیشاه سفرایی از هندوستان و انگلستان و فرانسه و روسیه تزاری به ایران آمدند و مجموعه مولفات ایشان و همراهانشان درباب ایران خود کتابخانه کوچکی را پرمیکند. و در صدوپنجاه سال اخیر فرستادگان ایران و زیر دستان ایشان که یک درصد همکاران فرنگی خویش مشغولیت کار ی نداشته اند ده کتاب ننوشته و به قدر بیست مقاله مختصر هم از آثار دیگران ترجمه نکرده اند” [vii]

اولین تلاشها دستیابی به مدرنیته
رابطه ایران و غرب در دوره عباس میرزا ولیعهد فتحعلیشاه گسترش جدیتری یافت. بسیاری از تاریخ دانان این دوره را آغاز رابطه ایران با غرب دانسته اند. لیکن انگیزه این گشایش به سوی غرب، نه کنجکاوی بود و نه احساس نیاز برای پیشرفت فرهنگی، کسب دانش و یا کسب پیشرفت علمی و فنی.
تلاش عباس میرزا شناخت رمز پیشرفت غرب بود. لیکن تا چه میزان به این هدف دست یافت؟ آیا تمایل به شناخت رمز پیشرفت غرب لزوما به معنای توانایی در کسب واقعی آن است؟ تلاش عباس میرزا شناخت رمز پیشرفت کشورهای اروپایی و نیز اسباب ترقی و اعتلای دولت روسیه آن زمان بود. لیکن نه درک رمز آن پیشرفت بسادگی متحقق میشد و نه تهیه اسباب ترقی بسادگی فراهم میگردید شاید برای درک بهتر این تلاش نقل سخنی تاریخی از خود وی پسندیده باشد تا دریابیم مشکل اساسی ما پس از یک قرن و اندی هنوز پابرجاست:
مسیو پ ام ژوبر فرستاده ناپلئون در ۱۸۰۶ از عباس میرزا [viii]در اردوگاه جنگ روسها دیدن کرد. ولیعهد قاجار سخت در جستجوی علل بنیادین پیشرفت اروپا بود”: بخشی از نوشته مسیو ژوبر[ix] به قرار زیر است:
عباس میرزا به ژوبر میگوید: مردم به کارهای من افتخار میکنند، ولی از ضعف من بیخبرند. چه کنم که قدرت و قیمت جنگجویان مغرب زمین را داشته باشم؟ …نمیدانم این قدرتی که شما )اروپائیها( را بر ما مسلط کرده و موجب ضعف ما و ترقی شماست چیست؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن تمام قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شعب غوطهور و به ندرت آتیه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت، حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتراست؟ یا خداییکه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را برتری دهد؟ گمان نمیکنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم” [x]
بر همین اساس نخستین حوزه جامعه ایرانیکه تحت تاثیر تحولات غرب مورد تحول و رفرم جدی قرار گرفت ارتش ایران بود. عباس میرزا و قائم مقام_ وزیرش در جنگ با عثمانیان_ به ضعف توپخانه، سواره نظام، سلاح های ارتش ایران آگاه شدند و به فکر نوسازی ارتش ایران افتادند و به این ترتیب رو به کشورهای فرانسه و انگلستان کردند.

این رفرم دو وظیفه داشت
اول: ایجاد یک ارتش مجهز به سلاحهای اروپایی
دوم: برقراری نظم در این ارتش از روی مدل ارتشهای اروپایی

لیکن هم عباس میرزا و هم قائم مقام کار تحول ایران را به بازسازی ارتش خلاصه نکردند و هوشمندانه پای به پای این نوسازی دو اقدام جدی دیگر برپا نمودند
اول: ارسال نخستین گروه دانشجویان ایرانی به اروپا
دوم: استخدام مترجمین رسمی برای ترجمه کتاب های اروپایی و روسی

اگر به نخستین سالهای تاسیس دارالفنون نگاه کنیم: سنگ بنای دارالفنون در ۱۲۶۷هجری توسط امیرکبیر زده شد. از بزرگترین اقدامات ایرانیان و گام مهمی برای ورود ایران به دوران نوگرایی و تحول. در سال اول ) ۱۸۹۰ _ ۱۸۸۹ ( دارالفنون ۱۱۴ شاگرد داشت. اغلب آنها در رشته توپخانه و رشته پیاده نظام فارغ التحصیل شدند. به همین ترتیب دروس تدریس شده عبارت بودند از: پیاده نظام، فرماندهی، توپخانه، سواره نظام، مهندسی، فیزیک و شیمی، طب، تاریخ و جغرافیا و زبانهای خارج. [xi] شاید بتوان نتیجه گرفت که امیرکبیر، بنا به ضرورت زمانه و الزامات دولتی و نیاز ایران به مهندسی و نظام ارتشی، که همگی امور موجهه و قابل فهمی هستند همان روندی که عباس میرزا آغاز کرده بود را، دهه ها بعد ادامه داد. ماهیت آموزش در دارالفنون خود جلوه ای از جهت و معنای تحول در ایران این دوره بود. دارالفنون انعکاس غلیان تحول در ایران بود. امایک سوال اساسی در این میان مطرح است و آن اینکه، تحولات عطف به کدام ضرورت بوده است؟

آیا ما در این دوران در پی پایه گذاری یک تحول بنیادین، ریشه دار و یک طرح درازمدت بودیم؟ یا تنها در اندیشه براه انداختن اقداماتی تاکتیکی، مقطعی و بیشتر به خاطر پاسخ دادن به نیازهای بلاواسطه و کوتاه مدت بودیم؟

سیاست زدگی آفت تحول خواهی
شواهد نشان میدهد که اقدامهای اصلاح طلبانه ایرانیان دراین دوره از تاریخ ایران ریشه ای و بنیادی نبودند و جنبش روشنگرایی نه در پی درک پایه ای ضرورتهای تاریخی ایران بود، نه به منظور شناخت تمدن غرب گام نهاد و نه توان این اقدام را داشت. ما در این دوره نیازمند یک انقلاب واقعی در ارزشها، در افکار و اقدام هایمان بودیم، نیازمند شکل دهی به یک فکر بنیادی و ریشه ای بودیم، اما کار را با سیاست زدگی، با اقدامهای عجولانه و تاکتیکی، و با رفرمهای نیمه کاره و ناتمام فیصله دادیم.
سیاست‌زدگی بنا بر ماهیت، در سطح می‌ماند و به کنش سیاسی آگاهانه و هدفمند تبدیل نمی‌شود همانگونه همه ما از دمکراسی و آزادی حرف میزنیم ولی هیچگاه به حقوق همدیگر احترام نمیگذاریم سیاست زدگی یعنی فرمالیزم در سیاست و نپرداختن به پی ریزی بنیادی برای اهداف سیاسی، توجه نداشتن به مبنانی دستیابی به دمکراسی، نپرداختن بهای اهدافی که شعار طلب آنرا میدهیم،و دوری باطل را شکل می‌دهد. در دوران مشروطه نیز با تشکیل مجلس دوم در نوامبر1910/آذر1289 علیرغم اینکه مشروطه سرانجام به نتیجه رسید، اما این وضعیت کاملا گمراه کننده بود، دولت تشکیل شده وزیر داشت ولی فاقد وزارتخانه بود. مجلس تشکیل شده بالاترین هدفش مبارزه با دولت بازوی دیگر قانون اساسی بود.

تلاش عباس میرزا به منظور”تشکیل یک ارتش منظم طبق نمونه اروپایی عملاً ناکام ماند”. علت اصلی این امر آن است که “اصلاحات نظامی عباس میرزا پایگاه اجتماعی-اقتصادی استواری نداشت و فقط از سیستم نظامی اروپائی تلقید میکرد.”[xii] عینا همان کاریکه امروزه چپهای ما و حتی بسیاری از روشنفکران ما بویژه آنها که در خارج کشور حضور دارند کماکان انجام میدهند که در موردش بیشتر خواهیم گفت.

به نطر میآید آنچه عباس میرزا را پس از این دوره به جلو کشاند، نه درک سنجیده ضرورتهای زمانه و یک برنامه ریزی آگاهانه و دراز مدت، که فشار از بیرون، و به کارگیری عوامل بلاواسطه و برنامه های تاکنیکی و کوتاه مدت بوده است، بی ربط نیست که . فردریک انگلس در مورد ایران این دوره نوشت: “درایران بربریت آسیایی با سیستم سازمان نظامی اروپائیان پیوند خورد.” [xiii]

این همه نیز جلوه دیگری از واقعیت آنروز ایران و وجهی از نگاه ما به غرب و مدرنیته است. واقعیت آن نگاه هر چه بود و ضرورت زمانه هرآنچه قلمداد شود، اینها با هم ما را از نگرشی عمیق نسبت به غرب و مدرنیته و درک ضرورت یک تحول ریشه دار در ایران برحذر داشتند و مانع شکل گیری یک تفکر بنیادین گردیدند. نتایج فاجعه بار نپرداختن به امور بنیادی و استوارکردن ترقی به بنیادهای خانگی (وطنی) همواره گریبانگیر ما بوده است که خودش را در نقض قرارداد فینکن اشتاین تحتِ تاثیرِ قراردادِ تیل ست نشان داد.[xiv]

جنبش تجدد خواهی در عصر مشروطه

ملکم‌ خان نخستین کسی است که کلمه “قانون” را در ایران رواج داد، نخستین کسی که پیشنهاد ایجاد مجلس شورا نمود و نیز اول کسی که فکر تاسیس بانک ملی را در ایران عنوان کرد، دانسته اند[xv]. وی دولت‏گراست و هر اقدامی جدی را مشروط به تحول در دولت میداند. پس از ستایش از اقدامات عباس‌ میرزا که به اصلاح ارتش همت کرد، می‌گوید که “موفقیت در اصلاح ارتش بستگی به سازماندهی دستگاه دولت دارد.” او بر این باور بود که در ایران ما دستگاه اجرایی نداریم و تا زمانی که این دستگاه اصلی را نداشته باشیم، گفته‌ ها و نوشته‌ های ما تماما بیهوده و مایه شرم است[xvi]. ملکم ‌خان‌ مینویسد: “اگر شما بخواهید راه ترقی را به عقل خود پیدا کنید باید سه هزار سال دیگر منتظر بمانیم. راه ترقی و اصول نظم را فرنگی ‌ها در این دوسه هزار سال مثل اصول تلقرافیا (تلگراف) پیدا کرده‌ اند و بر روی یک قانون معین ترتیب داده ‌اند”[xvii]

وی بنابراین “تاسیس” فوری و بدون وقت “اصول نظم” در ایران را توصیه می‌کرد، درست به همان راحتی که می‌توان تلگراف‌خانه را در تهران نصب کرد. وسواس و دغدغه ملکم خان برپایی نظم قانونی و سازماندهی حکومتی بود. اما گرایش ملکم ‌خان در استفاده ابزاری از مدرنیته آنجا بیشتر روشن می‌شود که وی ایجاد نظم قانونی را مشروط به کسب علم می‌داند ولی به 
گونه ای متضاد برای کسب علم تمایلی به تربیت و آموزش ذهن از خود نشان نمی‌دهد. وی معتقد بود علت بد اقبالی فرمانروایان پیشین ایران در بی ‌خبری آنان از علوم و فناوری جدید بوده است… منشاء موفقیت ژاپن نحوه نگرش دولت‌ مردان آن به علم و فن آوری جدید است. حتی اگر خود آنان آموزشی در زمینه این علوم نداشته‌ اند.” او تاکید می‌کند که اگر در عصر پادشاهان قدیم ایران “نظم امور مبتنی بر خرد طبیعی … بود، نظم جدید حکومت‌های اروپایی تماما مبتنی بر علم است.”[xviii]
با وجود تاکید وافر ملکم‌ خان به علم، وی نمی‌خواهد منتظر شود تا ایرانیان “راه ‌ترقی به عقل را خود پیدا کنند” چرا که اگر چنین کنند، به قول وی “باید سه هزار سال دیگر منتظر بمانیم”. نگرش پراگماتیستی و عمل‌ گرایانه ملکم‌ خان که از سیاست‌ زدگی فکر او ناشی می‌شود، هم مدرنیته غربی و هم وسایل ترقی و مدنیتی که از آن ناشی می‌شوند را بدل به ابزارهای پیشرفت سریع میهن خود می‌نماید. این نگاه بی ‌شک درک از خود مدرنیته را نیز ابزاری می‌کند.

فراموش نباید کرد که ملکم خان بانی “مجمع آدمیت” اولین مکتب روشنفکران در ایران است که در آغاز قرن 14هجری تاسیس شد و به فلسفه آزادی و حقوق مدنی غرب معتقد بود. با این‌ حال اگر به مرام، فلسفه و روش آن خوب بنگریم می‌بینیم که در آنها کمتر فکر ارشاد فرهنگی، آموزش، تربیت و برپایی یک اندیشه نوین مطرح است تا اصلاح سریع حکومتی.

در مرامنامه مجمع آدمیت آزادی فکر ، احترام به اندیشه نقدی، احترام به فرد و آزادی فردی اساسا مطرح نیست، بلکه آنچه مطرح است همانا (صرفا) برپایی یک دولت قانونیست. البته بی شک این یک امر اساسی است، آنهم در آن روزگاران که تسلط بلامنازعه استبداد جبار بر همه کشور و همه کس مشهود بود. لیکن کمیود کار را شاید درست در همینجا، یعنی “تمرکز همه امور در تحول و تغییر در دولت” باید دید.
بی شک خرابی اوضاع کشور و عدم وجود نظم سیاسی وهرج و مرج و ستم‌گری حکومتی ترقی خواهان را واداشته بود که هرچه سریع‌تر در اندیشه تغییر فوری و روش حکومتی و دولتی باشند، لیکن همین وضعیت گرایش ابزاری به مدرنیته و غرب را از یک سو، و از سوی دیگر نوعی بی اهمیتی نسبت به برپایی تفکر بنیادین و شناخت ضرورت‌های تاریخی و فکری جامعه را در آنها رواج داد. به عبارت دیگر یک نقصان اساسی این دوران تسلط سیاست بر فکر است.

با وجود آنکه در ایران تخم افکار آزادی‌خواهی به دست کسانی افشانده شد که خود سِمت نمایندگان سیاسی سلطنت مطلقه را به عهده داشتند، چون سپهسالار، ملکم خان و مستشارالدوله[xix]، لیکن بار تفکر آزادی و اندیشه انتقادی بی ‌شک در نزد روشنفکران فرهیخته‌ ای چون آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی و دیگران سنگین‌تر است.

باوجودیکه طالبوف از الگو برداری کلیشه ای از غرب گریز داشت، با این حال همواره وفادار به عقلانیت، اندیشه انتقادی و علم تجربی بود: او میگوید “باز نتیجه همان فکر علمی است که فن انتقاد را از اصول تربیت عقلانی آدمی و مایه ترقی اجتماع میداند”[xx]. همین گرایش به فن انتقاد وی را وامیدارد که بیشتر از اندیشمندان عصر خود به تربیت جوانان بیاندیشد. فن انتقاد در نزد وی همان “کرتیکه” است. می‌نویسد:”اگر در اعمال و اقوال دایره منافع ملی کرتیکه یعنی تشریح معایب و محسنات نباشد در آن ملت ترقی نمی‌ نمیکند. “[xxi]. بنابراین او خوب مفهوم اندیشه 
انتقادی را درک کرده بود. اندیشه انتقادی نه رد ساده ایده‌ ها که : “تشریح معایب و محسنات” آنهاست. دغدغه طالبوف رهایی ایران بود. وی بر این باور بود که اگر ایرانیان به راز مدنیت پی ‌نبرند، و قدرت محرکی که آنان را به ترقی رهنمون گردد در خود ایران تولید نگردد، وطن ما راه انقراض در پیش خواهد داشت –[xxii]

در قبال طرح این سوال که، چرا تمایل به رجوع به ریشه ها آنقدرها در نزد روشن اندیشان این دوره گسترش نیافت، ‏عطف به وقایع آن مقطع از تاریخ ایران و تحولات بین المللی بنظرمیرسد به واسطه سیاست زدگی آن دوران بوده است. زیرا ‏تمایل به تغییر فوری قدرت سیاسی و ساده نگری ما در باب مفهوم فکر آزادی، محلی برای شکل گیری اندیشه بنیان ‏گذار نگذاشت. “سیاست زدگیِ” اندیشه، بیماری تاریخی آن عصر بود. که امروز نیز متاسفانه با شدت و حدت بیشتری در میان ایرانیان خارجه نشین ادامه ‏دارد. ‏

در ایران، از آن رو که فرصت برای هضم اندیشه‌ های مدرن هنوز مهیا نیامده بود، چرخ حوادث به گونه ای گردش نمود که اندیشه راستین فدای سیاست شد. یعنی هر آنچه اندیشه بود مغلوب ضرورتها و جهت یابی های سیاست گردید. از زمان صفویه که نخستین کتاب‌های اروپایی به فارسی برگردانده شدند، از هنگامی ‌که کتاب ریشه ای رنه دکارت، که خود پایه ‌گذار فلسفه مدرن در غرب بود[xxiii]، در ایران در عصر عباس ‌میرزا ترجمه شد، تا به امروز، دکارت و اندیشه ‌اش نه به درستی فهمیده شد و نه به درستی هرگز در ایران به کار گرفته شد. چرا؟ درس نخست کتاب دکارت چیست؟
درس نخست کتاب “گفتار در روش” آن بود که چگونه باید اندیشید و چگونه اندیشه‌ های پیشین را مورد سنجش قرار داد، و برای رسیدن به این مقصود چه روشی را باید به کار برد.

در ایران سیاست زدگی در تفکر بی ‌شک هم از وضعیت خاص تاریخی ما ناشی می‌شود، هم از کم اهمیتی مان به بنیادهای فکری و شاید عدم کنجکاوی نسبت به آنها و هم از برخورد ابزاری ما نسبت به غرب و مدرنیته سرچشمه می‌گیرد.

بنابراین بسیار واضح است که ایران با فرهنگی سنتی و عقب نگهداشته شده به یکباره با تماسهای فزاینده در دوره پایانی قاجار با فرهنگ دمکراسی غربی برخورد میکند. متاسفانه باید گفت که این دمکراسی و فرهنگ دمکراتیک برما و برمردم ما نازل و حادث شده است. به زبان دیگر با آن تصادم نموده آنهم ناخواسته. مهمتر اینکه این تصادم و تماس نه با تمام بدنه جامعه ایران و با مردم و افکار ایرانیان بلکه بصورت قطره چکانی از کانال بعضی روشنفکران و نخبگانی که بنابر شرایط بسیار بسیار خاص و متفاوتشان از عامه مردم ایران به غرب رفته و یا دارای کانالهایی برای تماس با آن فرهنگ بوده اند حادث شده است. همین نخبگان نیز برای فهم و قبول و درک ابعاد و عمق و دینامیزم و قانونمندیهای دمکراسی، مشکلاتشان کمتر از عامه مردم نبوده است. به یک دلیل بسیار ساده و آن اینکه این فرهنگ جدید ریشه در فرهنگ و سنن ما ایرانیان نداشته است و بطور اجتماعی نیز به ضرورتهای آن نرسیده بودیم.

در صورتیکه در غرب این دمکراسی و آزادیهای مبتنی برآن، ریشه در فرهنگ و سنتی دارد که چندین صدسال برای آن تلاش و کوشش شده است. که با معیارها و قرنها گفتمانهای مدنی و ملاکهای مبتنی بر ارزشهای خودشان بناشده است.

بلحاظ تاریخی نیز وقوع چنین فرهنگ دمکراتیک بر مردم ما نه در یک شرایط شکوفایی و رشد و گسترش علمی فرهنگی اجتماعی ایران رخ داده، بلکه در شرایطی بر ما و مردم ما واقع شده است که در سراشیب و انحطاط اقتصادی اجتماعی فرهنگی دوره پایانی قاجار صورت گرفته است. دورانی که توانمندیهای بالای فرهنگی خودمان را نیز از دست داده بودیم.

حاصل اوج تاثیر پذیری از این وقوع فرهنگ دمکراتیک (مدرنیته) بر ایرانیان، جنبش و انقلاب مشروطه بود که سه خواسته اساسی داشت.

  1. ایجاد حکومت مقتدر مرکزی
  2. ایجاد تجدد و مدرناسیون، مانند دادگستری، آموزش و پرورش، ارتش مدرن، جاده، راه آهن، مجلس، قانون ..
  3. آزادی و آزادی فعالیت سیاسی
    رویکرد غیر محتوایی نتیجه اش این شد که بعد از مجلس چهارم و آمدن رضا خان عملا آزادی بکناری گذاشته میشود و دو محور اصلی حکومت مقتدر و مرکزی و مدرناسیون بعنوان شاخص های رویکرد فرمالیستی-پراگماتیستی اصل قرار میگیرد.

چرا آزادی را در مشروطه به فراموشی سپردیم

بیگانگی ما با آزادی بسیار آشکار است. ما ایرانیان بجای آزادی، در فرهنگمان آزاده، آزادگی، شجاعت، سخاوت و مردانگی …داریم. که همگی ویژه گیهایی فردی هستند و نه اجتماعی. چگوارای ایرانیانِ شیعه امام حسین است. ماندگارترین شعار و پیام (که به وی نسبت میدهند) در صحنه نبرد علیه ظلم و ستم بیان “اگر دین ندارید حداقل آزاده باشید” است که فراخواندن انسانها به آزاده بودن است. و هیچگاه حرفی از آزادی با محتوای اجتماعی امروزه آن در میان نبوده است.

تفاوتهای بنیادی آزادی و آزادگی
آزادی با محتوای حقوقی-اجتماعی یک مقوله کاملا مدرن است. آزادگی با سابقه دیرینه در فرهنگ ما،هیچ پایه و مبنای حقوقی-اجتماعی ندارد. بلکه بعنوان خصلت و ویژگی فردی و شخصی مطرح است. آزادگی نوعی رهایی انسان از قید و بندهای ذلّت آور است و نیز به معنای رهایی عقل و جان آدمی از زندان نفس و شهوت و گام برداشتن در وادی عشق و حیرت است. رهایی است از تعلّقات و پای‌بندی‌های انسان به دنیا، ثروت، اقوام، مقام، و اسارت در برابر تمنّیات نفسانی، که نشانه ضعف اراده بشری است. در مسیر کسب آزادگی هیچ محدودیتی نیست فرد میتواند تا هرکجا که میخواهد در مسیر آزادگی جلو برود. اما آزادی در مفهوم حقوقی -اجتماعی مطلقا نا محدود نیست که توسط قانون و در مرز مخدوش کردن آزادی دیگران محدود میگردد. آزادی در این مفهوم اجتماعی با محتوای تعین تکلیف و تعین سرنوشت بشر بدست خودش است. شما میتوانید حتی در زندان و یا در حاکمیت جبارترین حکام هم فرد آزاده ای باشید. ولی همین فرد آزاد نیست.

چنانکه میتوان در صحنه سیاسی فرد مستبد بسیار خشنی همچون مسعودرجوی مدعی آزادی باشد، اما فریاد آزادیخواهی اش در کربلا تحت حمایت و نفوذ و حاکمیت یکی از خشن ترین دیکتاتوریهای معاصر دنیای عرب صدام حسین باشد و رو به امام حسین فریاد “حل من ناصر ینصرنی” سردهد. همزمان در درون تشکیلات اعضای مجاهدین بطور مطلق حقوق انسانیشان نفی و مردود شمرده شود. تا جائیکه نه تنها نتوانند هیچگونه حق تصمیم گیری چه سیاسی (تغییر موضع سیاسی و یا خط سیاسی همچون انتقاد سیاسی ایدئولژیک به رهبر و تشکیلات) ، چه فردی(کار، شغل، زن و فرزند، پدر و مادر..)، چه عاطفی چه اجتماعی و چه حتی مبارزاتی (ترک تشکیلات ..) و…مستقلی داشته باشند، بلکه وادار شوند با تائید و مهر کردن جایگاه رهبر عقیدتی، وجود انسانی خود را به تمام و کمال نفی و اصالت را به رهبری عقیدتی بدهند.

مسعود رجوی با یک شعبده بازی همراه با زور و اجبار، تهدید و زندان و شکنجه و…طی سه دهه مجاهدین را تا توانسته در ورطه کاذب بی محتوا و حتی اسارت آور، آزادگی های مجاهدی که میدانیم به چه فساد درونی نیز منجر شده است غرق کرده و با دجالگری این تزکیه نفس و آزادگی را در قالب و زرورق مقاومت و تسلیم ناپذیریهای فردی را بعنوان فرایندهایی که زاینده آزادی خواهند بود به خورد مجاهدین و البته در کمال تاسف به بیرون مجاهدین داده است.

نباید فراموش کرد که رجوی در مبارزه ادعایی اش برای آزادی!!!، مدعی امام زمان بودن میشود که نافی حق تمامی افراد بعنوان یک انسان مستقل و دارای حق و حقوق غیر قابل تجاوز است. محتوائی صد در صد در تضاد با دمکراسی و آزادی. رجوی آشکارا میگفت و تدریس میکرد که: “اصالت نه با فرد که با رهبری عقیدتی است”. او نیز میگفت و مینوشت و مریم رجوی تکرار میکرد که در دنیای دیگر(بعد از مرگ)!! نیز از فرد در مورد اعمال خودش سوال نمیکنند!! بلکه از او میپرسند که رهبرت کیست؟!!!! بنابراین هر دستوری دادم اجرا کنید نگران عواقب آن نباشید. رجوی آشکارا همانطور که خودش را تحت حمایت صدام به هیچ مرجع ای پاسخگو نمیدانست، میگفت فرد میتواند دست به هر جنایتی بزند چون دستورش را رهبر عقیدتی (مسعودرجوی) داده، در آن دنیا به هیچ وجه مورد سوال واقع نخواهد شد بلکه عطف به انتخاب مسعودرجوی و مریم رجوی بعنوان رهبری عقیدتی آنها پاسخگو خواهند بود!! بنیادهای ایدئولژی نوع داعش که با برداشتن تمامی موانع انسانی بر سر راه انسان متفکر و خود بنیاد، او را تبدیل به حیوانات درنده ای میکند که بتوانند اعمالی غیر قابل تصور را مرتکب شود.

این برداشت مسعودرجوی ازحقوق انسان بسیار عقبتر از دوران بردگی است چرا که بردگان حق داشتند که عشق و عاطفه داشته باشند، حق داشتند کسی را دوست بدارند، حق داشتند خانواده داشته باشند، حق داشتن دین و آئین خود را داشته باشند، بی ربط نیست که جهت درک عمق فاصله ما با دمکراسی و حقوق بشر، اشاره شود که مسعودرجوی بعنوان رهبر به اصطلاح متشکل ترین تشکل ضد رژیم هیچ ارزشی و اعتباری و حقوقی برای انسان قائل نبود. چه در زمینه فکری، سیاسی، احساسی، و حتی فیزیکی و البته جنسی همه چیز از رهبری عقیدتی نشات گرفته میپنداشت و ترویج میکرد. بنابراین بود که آزادی انسان که جای خود، حتی حق حیات و عشق و عاطقه، مال و جان و ناموسش نیز بطور مستقل برسمیت شناخته نمیشود. البته بردگان حق داشتند که در درون خود خلوت کنند ولی در این تشکیلاتِ آزادی خواه!!!!!! فرد حتی در درون خودش نیز نمیتوانست خلوت کند!!!!

مطالب در تصویر: همه چیز= پرداختِ تمام عیارِهمه چیزتان به رهبری عقیدتی= صد روی صد همه چیزتان را باید بدهید. شاخص پرداخت به رهبری، مریم رجوی است که الگوی پرداخت همه چیزش به من است
نمونه مسعود رجوی از این نظر دارای اهمیت است که در آن میتوان انعکاس لایه بسیار گسترده ای از جامعه سیاسی ایران را نیز دید و محک زد، آنجا که بخش بزرگی از فعالین سیاسی از تمامی اقشار و طبقات و اندیشه های مختلف در جامعه ایران را برای مدتی بخود جلب کرد و متاسفانه هنوز هم عده محدودی را با انواع ارتباطات مالی و …بدنبال خود میکشد. سیاست زدگی آشکار در تفکر و رویکرد تمامی کسانیکه کمترین اغماضی در مورد مسعود رجوی و تشکل او از خود نشان میدهند و محتوای آزادی و انسان را در پیشگاه سیاست او سر میبرند بسیار بسیار آشکار است.

با این تفاصیل در فرهنگ ما این محتوا و درک که فردی فکر کند که چون انسان است دارای حق وحقوقی غیر قابل انکار است وجود نداشته است و میبینیم که ندارد. و فرد انسان را جزئی و زائده ای از حکام مستبد میپنداشتند و میپندارند. این مسئله آنقدر ریشه دار بوده که علیرغم ظلم و ستم طاقت فرسای یک حاکم و سرنگون کردنش توسط مردم، بلافاصله بدنبال دیکتاتور دیگری بوده اند که با گرفتن جای او به خود هویت ببخشند.

هرج و مرج های ناشی از ضعف حکومتهای مرکزی در ایران خود گواه روشنی است که چگونه در بین ایرانیان حقوق انسانی و انسانها برسمیت شناخته نمیشده است و براحتی با ضعف قدرت مرکزی، به حقوق همدیگر تجاوز میکردند.

تمایل به یک قدرت سرکوبگر مرکزی در تمامی دوران هرج و مرج های ناشی از ضعف حکومتهای مرکزی، را میتوان اینگونه بیان کرد که، مردم ترجیح میدادند حق انسانیشان بطور سیستماتیک و معین از طرف یک کانون ظلم و ستم تحت نام حکومت مرکزی مورد تعرض قرارگیرد تا توسط هر رهگذری که زورش از آنها بیشتر باشد.

بی دلیل شاید نیست تمایل بعضی خارج نشینها به سلطنت با همین ذهنیت باشد. در یک سیاست زدگی ترجیح میدهند به عقب بروند و همان دیکتاتوری به حساب خودشان منظم تر را به رژیم بی قانون حاضر ترجیح میدهند. ولی نباید فراموش کرد که اینها را نمیتوان آزادیخواه خواند.

مهمتر اینکه کسانیکه برای مشکلات اجتماعی ایران بدنبال دمکراسی وارداتی از کانال مثلث ترامپ، عربستان، اسرائیل هستند در راس آنها رهبری تشکل مسعود رجوی که آشکارا سالهاست که منافع قدرتهای بزرگ را نمایندگی میکند، در بهترین شق سرنوشتی جز پایمال شدن قرارداد “فین کن اشتاین” در سایه منافع ناجی!!! غیر ایرانی در قرار داد “تیل ست” نمیتواند داشته باشد.

داود باقروند ارشد
سوم خرداد 1398
24می 2019

پانوشت ها

[i] Bernard Lewis: “comment l’Islam a découvert l’Occident”. Gallimard, Paris. 1992
[ii] عبدالهادی حائری: “نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب” امیرکبیر. ۱۳۶۷
تهران ص ۱۳

[iii] بنیادهای مدرنیته”، در: عطا هودشتیان: “مدرنیته، جهانی شدن و ایران”، انتشارات چاپخش. تهران 1382

[iv] فریدون آدمیت: اندیشه ترقی و حکومت قانون، انتشارات خوارزمی، 1351 ، ص 16 .: میرزا آقا خان نوری حتی خواست مدرسه نوبنیاد داروالفنون را ببندد و استادانش را به فرنگستان باز گرداند.
[v] ماشااله آجودانی: “مشروطه ایرانی وپیش زمینه های نظریه ولایت فقیه” ، لندن_ انتشارات فصل کتاب، ۱۹۹۷ ص ۲۰۷ _ ۲۰۸

[vi] هربت: “محمدرضابیک”_ در: حائری، همان ص ۱۷۷

[vii] فخرالدین شادمان: “تسخیر تمدن فرنگی”. انتشارات گام نو. تهران. 1382 . ص 57 سیزده: حائری: همان ص ۳۰۸
[viii] عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه و فرمانده سپاه ایران در جنگ ایران و روس بود، وی را دارای عقاید و افکار بلند و مشتاق یادگرفتن دانسته اند.
[ix] فرستاده و نخستین نماینده ناپلئون بناپارت به دربار فتحعلی شاه قاجاز و مترجم ناپلئون در لشکرکشی وی به مصر بود
[x] حائری: همان ص ۳۰۸

[xi] دکتر غلامرضا ورهرام: نظام سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصرقاجارمعینتهران ۱۳۶۷ –
ص ۱۸۰

[xii] :تاریخ ایران_ نوشته: دانشمندان شوروی، ترجمه کیخسرو کشاورزی_ انتشارات پویش، ۱۳۵۹
[xiii] تاریخ ایران_ همان. ص ۳۲۵
[xiv] ژوبر در 14 شوال 1220 قمری برابر با 5 ژوییه 1806 میلادی به حضور فتحعلی شاه رسید. در ملاقات آن دو توافق شد، که میرزا محمد رضا خان حکمران قزوین همراه ژوبر به سفارت ایران در فرانسه عزیمت نماید. وی با ژوبر به اروپا رفت ،در اردوگاه نظامی فین کن اشتاین (Finkenstine) در خاک لهستان به تاریخ چهارم ماه مه 1807 میلادی برابر 25 صفر 1222 قمری ، عهد نامه معروف به فین کن اشتاین را بین ایران و فرانسه امضاء کرد/ قرار داد فین، ص86 .
بعد از بازگشت ژوبر به فرانسه، ناپلئون ژنرال کلودماتیو دو گاردان (Claude Maltieu Conte de Gardane) از افسران عالی رتبه سپاه خود را برای اجرای عهدنامه یادشده راهی تهران کرد . گاردان به سال 1807 میلادی برابر با 1222قمری به ایران مأمور شد .
اعضای هئیت او در تهران و اصفهان کارخانه توپ ریزی دایر نمودند . جنگ با سر نیزه و اقداماتی دیگر در قشون ایران معمول داشتند . آن زمان اریکی خان(هراکلیوس) حاکم گرجستان با دخالت تفرقه افکنانه روسیه سر از اطاعت دولت ایران تابیده بود، و روسیه که قصد تجزیه ایران را داشت ،در هر نقطه ای از کشور که می توانست ،فتنه انگیزی می کرد .
حرص روسیه در رسیدن به آبهای خلیج فارس و دخالت های این کشور در ایجاد خلل در یک پارچگی ایران ،سر انجام گرجستان و حواشی خطه شمالی ایران به اشغال روسیه در آمد. فتحعلی شاه از این هجوم بسیار ناراحت و متوحش بود. از این روی او یاری جستن از ناپلئون و قوای فرانسه را در انتقام خواهی از روسیه در اندیشه اش می پروراند به ویژه آنکه در پیمان فین کن اشتاین هم این امر پیش بینی شده بود . هدف ناپلئون از اعزام گاردان و هئیت همراه به ایران اول ، مهیا کردن ایران برای حمله به هندوستان و بیرون کردن انگلیسی ها از این کشور بود، و دیگر آشنایی با توان و استعداد قشون ایران و کسب اطلاعات از دربار و سیاست و اندیشه شاه ایران بود .
در حالی که فتحعلی شاه همه امید خود را به دریافت کمک از ناپلئون در باز پس گیری اراضی اشغالی توسط روسیه معطوف کرده، کمک هایی از قبیل تحویل بیست هزار تفنگ از فرانسه به قشون ایران و یا تعلیم سربازان و آشنا ساختن قشون ایران با شیوه های جدید اروپائی در نظامی گری و جنگ توسط هیئت گاردان امیدواری شاه قجر را افزایش داده بود.اما ناپلئون ناگهان تغییر سیاست داد ،و بی آنکه فتحعلی شاه غافل از سیاست روز جهان و اروپا را در جریان بگذارد ،و یا او خود بتواند به نحوی با خبر شود، با وجود معاهده فین کن اشتاین که با ایران منعقد کرده بود، با دولت روسیه وارد مذاکرات تازه شد، و سرانجام بی آنکه به حقوق ایران توجهی کند ،با روسیه پیمان «تیل ست »را بست.

[xv] شیرین میرزایی: ملکم خان و تاثیر پذیری از غرب، مطالعات ایرانی، زمستان 1382، پاریس، ص 139
[xvi] میرزا ملکم‌ خان: فرزین وحدت: رویارویی اولیه روشنفکران ایران با مدرنیته: یک رویکرد دوگانه ــ فصلنامه گفتگو. شماره30_ زمستان 79. ‏تهران ص130‏‎
[xvii] فرزین وحدت: همان ص 130
[xviii] فرزین وحدت: همان ص132‏
[xix] فریدون آدمیت: فکر آزادی و نهضت مشروطه، انتشارات سخن، مهرماه 1340_ ص 199
[xx] آدمیت: اندیشه ‌های طالبوف تبریزی ص 7‏‎ ‎
[xxi] طالبوف: “ایضاحات در خصوص آزادی”، ص2، در: آدمیت، همان ص19

[xxii] مسالک المحسنین، در: آدمیت همان ص 25
‏‎
[xxiii] Hegel: History of Philosophy, (Chapter: Modern Times, René Descartes), Vrin, Paris.
در همین رابطه
زندگی عبدالرحيم طالبوف تبريزی
‏‎ ‎
‏ ‏
برخی روحانيون طالبوف را تکفير و خواندن ‏کتابش، ‘مسالک المحسنين’ را تحريم کرده بودند
عبدالرحيم طالبوف از نويسندگان و متفکرين برجسته عصر مشروطه بود. او که در سال ۱۲۵۰هجری قمری در کوی سرخاب تبريز به دنيا آمد، در ‏شانزده سالگی به تفليس رفت و به کسب و کار مشغول شد و همزمان به فراگيری زبان روسی پرداخت.‏
در آن هنگام تفليس محل فعاليت آزاديخواهان و احزاب انقلابی روسيه بود و عده زيادی از ايرانيان مهاجر نيز در آن می زيستند. طالبوف نزد يکی ‏از همين مهاجران به نام محمدعلی خان که در آن شهر به مقاطعه کاریِ جاده های قفقاز اشتغال داشت، مشغول به کار شد و بعد از گذشت سال ها ‏ثروت قابل ملاحظه ای اندوخت و توانست مستقلا کار مقاطعه کاری را دنبال کند.‏
وی بعدها به حاج ملاعبدالرحيم طالبوف مشهور شد، از تفليس به داغستان رفت و تا آخر عمر در ‘تمرخان شوره’ که مرکز حکومت داغستان بود، ‏سکونت گزيد.‏
در سال های ميانی پادشاهی ناصرالدين شاه که جمعی از آزاديخواهان ايران در داخل و خارج کشور برای به دست آوردن آزادی و قانون در تکاپو ‏بودند، طالبوف نيز از راه تاليف آثار خود به بيداری مردم همت گماشت.‏
خودداری از وکالت مجلس
از اين رو مردم آذربايجان به پاس قدردانی از خدماتش، وی را در دوره اول مجلس شورای ملی به نمايندگی خود انتخاب کردند ولی او با اين که ‏قبل از برگزاری انتخابات آمادگی خود را برای قبول نمايندگی مجلس اعلام کرده بود و پس از انجام انتخابات نيز در پاسخ تلگرافی که برايش ‏مخابره کردند نمايندگی را پذيرفت، از رفتن به تهران و حضور در مجلس خودداری ورزيد.‏
‏ کتاب ‘مسالک المحسنين’ ‏سفرنامه ای خيالی به قله ‏دماوند است که بصورت ‏داستان، و در سال ۱۳۲۳ق در ‏قاهره به چاپ رسيد. طالبوف ‏سعی کرده در قالب اين ‏سفرنامه خيالی، مصائب و ‏معضلات سياسی- اجتماعی ‏دامنگير مردم ايران را به ‏تصوير بکشد
‏ ‏
درباره اين که چرا وکالت را نپذيرفت، نظرات مختلفی عنوان شده است. عده ای با اشاره به سابقه دوستی وی با ميرزاعلی اصغرخان اتابک برآنند ‏که به تهران نيامد تا مجبور نباشد به همراه ديگر مشروطه خواهان در مخالفت با اتابک سهيم باشد.‏
جمعی ديگر علت را ضعف، پيری و ناتوانی بينايی طالبوف می دانند. عده ای نيز معتقدند که چون بعضی از روحانيون خود طالبوف را تکفير و ‏خواندن کتابش، مسالک المحسنين را تحريم کرده بودند، وی برای جلوگيری از عواقب احتمالی به مجلس نيامد.‏
بيشتر تاليفات طالبوف برای اولين بار در استانبول، مصر و قفقاز منتشر شده است که به برخی از آنها در اينجا اشاره می شود.‏
نوشته های طالبوف
سفينه طالبی يا کتاب احمد که در سال ۱۳۱۱ق در استانبول به چاپ رسيده است. موضوع کتاب اختراعات و اکتشافات دوران نويسنده است که به ‏شکل گفتگو و مباحثه مولف با فرزند خيالی هفت ساله اش (احمد) نوشته شده است. در اين کتاب مسائل علمی به زبانی قابل فهم عامه مطرح شده و ‏از عقب ماندگی ايرانيان و پيشرفت اروپاييان سخن به ميان ميآيد.‏
مسالک المحسنين که سفرنامه ای خيالی به قله دماوند است بصورت داستان، و در سال ۱۳۲۳ق در قاهره به چاپ رسيده است. طالبوف سعی کرده ‏در قالب اين سفرنامه خيالی، مصائب و معضلات سياسی- اجتماعی دامنگير مردم ايران را به تصوير بکشد. اين کتاب نقش مهمی در نشر افکار ‏آزاديخواهانه و شکل گيری تفکر مشروطه در ايران داشته است.‏
مسائل الحيات يا (جلد سوم کتاب احمد) که در سال ۱۳۲۴ق در تفليس به چاپ رسيد. اين اثر نيز نويسنده با پسر خيالی خود (احمد) درباره علوم ‏گفتگو می کند ولی در ادامه آن از مسائل سياسی، حقوقی و اجتماعی صحبت به ميان می آورد. فلسفه مشروطيت، لزوم توجه به حقوق اساسی و ‏قانون مباحث اصلی اين کتاب را تشکيل می دهد و طالبوف برای اين که نمونه ای از قوانين اساسی را معرفی کند، با ترجمه ای از قانون اساسی ‏ژاپن آن را به پايان می رساند.‏
ترجمه پندنامه مارکوس قيصر روم که آن را از نسخه روسی به فارسی برگردانده است و در چاپخانه اختر واقع در استانبول منتشرشده است.‏
رساله فيزيک حاوی اطلاعات مختصری ازعلم فيزيک است و به سال ۱۳۱۱ق در استانبول طبع شد.‏
نخبه سپهری که در واقع خلاصه ای است از کتاب ناسخ التواريخدر شرح زندگی پيامبر اسلام (ص) و در سال ۱۳۱۰ق در استانبول به چاپ ‏رسيد.‏
ترجمه رساله هيئت جديده که اثر معروف کاميل فلاماريون فرانسوی است در باره علم نجوم. طالبوف اين اثر را از روی نسخه روسی به فارسی ‏برگردانده و در سال ۱۳۱۲ق در استانبول انتشار يافته است.‏
ايضاحات در خصوص آزادی در اين کتاب مفاهيم آزادی، مجلس شورای ملی و وظايف نمايندگان مجلس، قوانين آتيه ايران، ماليات و قانون اساسی ‏مورد بحث قرار گرفته و به همت مجدالاسلام کرمانی، مدير روزنامه ندای وطن، در سال ۱۳۲۵ق در تهران منتشر شده است.‏
سياست طالبی اين کتاب که مشتمل بر دو مقاله در باره علم سياست است چند ماه پس از مرگ طالبوف در سال ۱۳۲۹ق به اهتمام حاجی سيد ‏ابراهيم، نماينده فارس، در تهران منتشر شد.‏
طالبوف در سال ۱۳۲۹ق در(تمرخان شوره) مرکز داغستان درگذشت.‏
آیا تا زمان سرنگونی رژیم کسی در فرقه رجوی باقی خواهد ماند؟! مرگ محراب-کریم رشیدی
می 16, 2019

مرگ تدریجی مجاهدینِ اسیر فکری و فیزیکی تشکیلات رجوی واقعیت تراژیکی است که سرنوشت قانونمند یک تشکل سیاسی را به نمایش میگذارد که توانسته بود در مقطعی از تاریخ کشورمان بر موج شور انقلاب بعد از سرنگونی سلطنت 2500 ساله بعلاوه نا آگاهی سیاسی گسترده در بین جوانان و نوجوانان و حتی بعضی به اصطلاح سیاسیون سوار شده و عملا با دادن شعارهای آرمانی که طی چهار دهه گذشته بطور روزانه به اثبات میرسید و میرسد که دهندگان آن شعار ها مطلقا نه تنها هیچ ایمانی به آن شعار هایشان نداشتند بلکه خود به گواهی تمامی تحلیلگران سیاسی و جدا شدگان مجاهد و شورایی صدها بار بدتر از رژیم جمهوری اسلامی و آنچه بدان ایدئولژی ارتجاعی میگفتند بودند به خود جلب کرده و در دامی هولناک و تاریخی با کمک صدام حسین گرفتار کند.
واقعیت این است که اگر کمک دیکتاتور مخلوع عراق صدام حسین نبود و چنین حمایت جنایتکارانه ای به مسعود رجوی نمیداد وی نمیتوانست چنین سرنوشت شومی را برای نسلی از جوانان کشور که تماما از بهترین نیروهای آزاد شده در اثر رهایی از چنگال دیکتاتوری پهلوی بودند رقم بزند.
حمایت و همکاری دستگاه اطلاعاتی نظامی صدام حسین در دستگیری، زندان و شکنجه مجاهدین فراری و دست باز دادن به رجوی در پرده پوشانی کردن قتلهای درون تشکیلاتی رجوی را چنان جری کرد که به خودش اجازه داد در قلب اشرف که خودش قلب تپنده مبارزاتی میخواند زمانیکه بقیه مجاهدین زیر بمبارانها و موشکبارانهای رژیم بودند با زنان مجاهدین آن کار دیگر بکند.
مجاهدینی که سه نسل را در خود جای داده بودند امروزه مرگهای مشکوک تمامی لایه های آنرا در برگرفته است. نسل اولی ها مانند علی زرکش ها و مهدی افتخاریها و بابا ها(محمدسیدی کاشانی) یا کشته شدند و یا دغ مرگ گردیدند، نسل دومی ها مانند کریم رشیدی (محراب ) نه در دوران کهولت بلکه در میان سالی از بین میروند و نسل سومی ها که آشکارا بزور به اشرف و عراق برده شده بودند یا با خودکشی مرگ را به ماندن در این تشکیلات مخوف انسانخرد کنی مانند آلان محمدی و …ترجیح داده اند. و یاهمچون مصطفی رجوی، امیرداوریها، امیر یغمایی ها، داود غرابها و صدها نفر دیگر فرار را پیشه کرده اند.
مسعود رجوی خودش همواره مطرح میکرد که :

بله:
نمیشود خط و سیاست درستی داشته باشی ولی مورد حمایت جنایتکارترین جناحهای جنگ طلب آمریکایی که سالیان سنگ پیشقدم بودن در مبارزه و کشتن و ترور آنها را داشته ای قرار بگیری.

نمیتوان خط سیاسی-مبارزاتی درستی داشت ولی در صحنه عمل سیاسی به خیانت و پشت کردن به مردم دچار بود
نمیشود با ادعای خلقی بودن خط سیاسی مبارزاتی درستی داشت ولی مورد نفرت مردمت باشی
نمیشود ادعای دمکراسی داشت ولی هر انتقادی را با مشت اهنین جواب داد.
نمیشود ادعای آزادی خواهی داشت ولی حتی حق پایه ای انسان بودن اعضای خود را نفی کنی.
نمیشود با انسانهای اسیر و در بند و اسارت فکری و فیزیکی که اوج افتخارشان نداشتن حق تصمیم و انتخاب آزاد در هیچ زمینه ای تاکید میکنم هیچ زمینه ای باشند برای مردمی آزادی به ارمغان آورد.
نمیشود از داعش و 11 سپتامبر حمایت کنی، مردم خودت را ترور کنی، آمریکایی ها را ترور کنی، ولی در این جهان زیر سبیل قدرتهای بزرگ خود را دمکراتیک جا زد و فکر کنی که آنها را فریب داده ای.
سرنوشت محرابها و بابا ها و صف بلندی از سر برگور گذاشتگان از آلبانی تا تهران این تشکل مافیایی جدای از سرنوشت بغایت ننگین خود مسعود رجوی بعنوان یک ورشکسته به تقصیر سیاسی-ایدئولژیک که مرگش را نیز عرب ستان اعلام کرد و در اوج ذلت و خواری در فرار از پاسخگویی به مردمش در قبال چندین دهه جنایاتش همانند یک کلاهبردار فراری در پناهگاهش سر برگور گذاشت، نمیتواند باشد.
نمیشود انقلابی بود ولی هرچه از مبارزه میگذرد از اوج آسمان هفتم چپ نمایی به قعر راست ترین جناحهای امپریالیستی سقوط کنی.

ادعای مبارزه مسعود رجوی عینا ادعای آزادیخواهی عربستان در عین تولید داعش و قطعه قطعه کردن قاشقچی و مبارزه با تروریسم امریکا در عین حمایت از نسل کشی در یمنِ عربستان و قتل قاشقچی و ادعای حقوق بشر توسط اسرائیل است.
داود باقروند ارشد
26اردیبهشت 1396

گل بود به سبزه نیز آراسته شد
می 5, 2019
بقلم: داود باقروند ارشد
اخیرا عکسی در رسانه ها دیده شده است از دست بوسی مایک پمپئو وزیر خارجه آمریکا و از دشمنان ایران و ایرانی توسط علیرضا جعفر زاده (هر لحظه آماده به عمل انتحاری!!) معاون نماینده سازمان مجاهدین خلق ایران در آمریکا، تشکلی که خود را ضد امپریالسیتترین تشکل جهان میپنداشت. تا بدینوسیله از دیگر مزدوران و خودفروشان عقب نمانده باشد. تا طشت رسوایی کانونهای شورشی که قرار بود رژیم را سرنگون کنند ازآسمان بیفتد.

پز آمریکایی کشی مسعودرجوی در نشریه مجاهد را باور کنیم یا سربردن در میانه آنها و شوق و ذوق جعفرزاده را از دست بوسی پمپئو

برای هیچ ایرانی وطن پرست و ملی با کمترین سابقه و دانش سیاسی پوشیده نیست که بعد از انقلاب مشروطه که مردم ایران برای اولین بار در تاریخ 2500ساله به رهبری فرهیختگانش قدمی آگاهانه جهت رهایی از استبداد سیاه پادشاهی قاجار برداشتند و آنرا به پیروزی نشاندند، دولتهای استعماری مانند انگلیس و روسیه بکمک ایادی داخلیشان بودند که آنرا به شکست کشانده و درنهایت استبداد بسیار خشن رضاخانی را با کودتای 1299 برایران تحمیل کردند. تا باردیگر این مرز و بوم نتواند آفتاب آزادی را تجربه کند. تا اینبار یک قزاق با شعار ترقی ایران، ایرانیان را بزور تهدید و کشتن و تبعید و سربنیست کردن از غنی گرفته تا فقیر را بغارت ببرد، تمامی فرهیختگانش را بی حیثیت، زندانی، و در زندانها بقتل برساند.
وقتی باردیگر سرداری از میان این میهن برخاست و توانست دماغ استعمارانگلیس و گماشته اش محمدرضا شاه را بر خاک بمالد، و نوید دمکراسی و ترقی و استقلال را داد، اینبار نیز این استعمار بود که با کمک ایادی شوروی، انگلستان و آمریکا با کودتا باردیگر استبداد سیاه محمدرضا شاه را به ایران باز گردانیدند.
باید توجه داشت که هردو مستبد فوق الذکر، عمکردشان در هنگام خلع شدنشان از حکومت، ذلت و خاری و تسلیم به اوامر استعمار را در پایان حکومت ننگین و سیاه خود برای مردمشان بنمایش گذاشتند. چه آنجا که رضا خان به دستور انگلیس کشور را رها کرد و در اوج توهین و ذلت و خاری در جزیره ای دق مرگ شد و چه محمد رضا شاه که فرارهایش از ایران در شرایط بحرانی تبدیل به سریالهای تلویزیونی شده بود که در نهایت در مقطع انقلاب 22بهمن باز بدستور آمریکا ایران را برای همیشه ترک کرد.

هرچند علیرغم میل بیکران ایرانیان به آزادی و استقلال و دمکراسی و خونهای بیشماری که در این مسیر دادند، نقش ناآگاهی توده های عظیم ایرانی و فرهنگ عقب نگهداشته شده توسط اسعتمار و سلطنت های فاسد و جبار قاجار و پهلوی را کمرنگ نمیکند.
اما مهمتر از نقش عوامل فوق، نقش سیاستمداران خودفروش ایرانی همچون سرلشکرفضل الله زاهدیها و مظفر بقایی ها، بوده اند که جاده صافکن اقدامات استعمار خارجی در غرق کردن کشتی ترقی ایرانیان، بوده اند.
بطور مثال مظفر بقایی با وجوداینکه از بنیانگذاران جبهه ملی و از امضا کنندگان سند ملی شدن نفت بود، چهره عوض کرد و ضمن دست زدن به ترورهای فیجع یاران مصدق به تمام و کمال به کودتاچیان جهت به سیاهی کشاندن ایران یاری کرد.
در دوره حساس کنونی نیز وضعیت به همین منوال است. ایرانیان شاهدند که مسعودرجوی علیرغم اینکه خود را جزء رهبران مبارزات ضد امپریالیستی، ضد سلطنتی در زمان شاه عنوان میکرد و به همین خاطر نیز زندان بود. چگونه صرفا جهت رسیدن به قدرت چهره واقعی خود را در همدستی و در آمدن به خدمت استعمار و به بیان خودش امپریالیسم آمریکا در جهت نابودی جنبش مردم ایران میکوشد.

مسعودرجوی با تشکلی به ظاهر سیاسی که خلق را مترادف خدایش قرار داده بود سالها با دست زدن به ترور نتوانست به اهداف خود برسد. وی با بریدن از همان خلق و نشستن در جای خدا، دست بدامن امپریالیستهایی شده است که طی حیات ننگیشان همانگونه که در فوق به اختصار آمد، عملی جز نه تنها برای نابودی ایران و ایرانی بلکه حتی در بقیه جهان در تاریخشان نمیتوان سراغ گرفت.

پز آمریکایی کشی مسعودرجوی در نشریه مجاهد را باور کنیم یا سربردن در میانه آنها راو شوق و ذوق جعفرزاده را از دست بوسی پمپئو
البته برای سازمان مجاهدین بعد از سابقه قتل و کشتار ایرانیان و اکراد بعنوان بازوی نظامی صدام، ترورهای سالهای 60-65 و قتل و شکنجه های درون تشکیلاتی و…مسیری جز متوسل شدن به امثال مایک پمپئو نیست. چون مردم ایران از ایندو به یک اندازه متنفر هستند. از یکی بعنوان دشمن دیرینه خود از دیگری بعنوان خائن ایرانی نما.
داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

5ماه می 2019

افشای تروریسم یا ادا اطوارهای عنتر برای لوطی اش
می 2, 2019

بقلم داود باقروند ارشد
اخیرا سازمان مجاهدین بعنوان پادوهای ایرانی وزارت خارجه ترامپ بمیدان آمده و تلاش میکنند که تروریسم!! را افشا کنند. قطعا تروریسم در هرشکل و مکان و به هر بهانه ای محکوم است. اما:
روزگار غریبی است. اینروزها جهان شاهد یکی از بزرگترین چالش های بشری درزمینه حفظ دستاوردهای خود بعد از دو جنگ جهانی است. آنچه که برای کسب آن یک قلم فقط 40میلیون کشته و زخمی در جنگ جهانی اول و 70الی85 میلیون کشته در جنگ جهانی دوم بها پرداخته است. تا در نتیجه آن سازمان ملل در 1945 بعنوان ارگانی جهت جلوگیری از جنگهای تجاوزکارانه کشورهای پرقدرت و فراهم کردن بستر حل و فصل مناقشات بین المللی نه براساس زورگویی بلکه از طریق مذاکره و گفتگو را فراهم کند تاسیس گردید. این دستاورد بسیار مهم اما بدون تجاوز نماند.

نزدیک به چهل سال قبل دولت صدام حسین بعد از تجاوز اسرائیل به فلسطین در ژوئن 1967با چراغ سبز آمریکا، بعنوان دومین متجاوز به این دستاورد بشری در منطقه بسیار پر مناقشه جهان (خاورمیانه) اینبار نیز با چراغ سبز و کمک لجستیکی آمریکا دست به تجاوز به ایران زد.

تاسف بارتر اینکه سازمان مجاهدین یک تشکل آپوزیسیون عمده ایرانی که نقش بسیار جدی در زمینه سازی تجاوز عراق با تحریک آمریکا به کشور را از طریق جاسوسی برای روسیه علیه آمریکا، تحریک جوانان به نابودی آمریکا، حمایت نظامی از اشغال سفارت آمریکا در تهران، داشت، تبدیل به یکی از متحدین ایرانی این تجاوز بین المللی علیه میهن خود شد که سالها بعنوان بازوی نظامی صدام به کشتار ایرانیان در مرزهایش مشغول بود.

سایت صدای آمریکا:
««پال پیلار، استاد دانشگاه جرج تاون به یکی از دلایل خواست دولت عراق در تخلیه اردوگاه اشاره می کند و می گوید: «تردیدی نیست که ظن و گمان و تنش و خصومتهای بسیاری بین حاکمان کنونی عراق و مردم عراق فعلی با این گروه وجود دارد و این احساس تا حدودی درست است، چرا که این گروه به عنوان بازوی صدام حسین، دیکتاتور پیشین عراق محسوب می شود.»»

https://ir.voanews.com/a/mek-ties-to-delist-from-usa-terrorist-list-150771595/657294.html
البته اقدامات سازمان مجاهدین تنها به شرکت در کشتار سربازان ایرانی در مرزها محدود نمیشد، این تشکل همزمان با همکاری با دشمن خارجی در داخل کشور از 30 خرداد 1360 نیز اقدام به کشتارهای گسترده از طریق بمب گذاری و ترورهای خیابانی مورد حمایت و بدرخواست عراق و حامیان و متحدین عراق در جنگ نمود.

مسعودرجوی مدعی است که رژیم با آمریکا مبارزه ای نداشته، بلکه این او بوده که شعارها را به ضدیت واقعی با امپریالیسم بدل کرده تا فاجعه اشغال سفارت حاصل شود

تجاوز سوم و بسیار تعین کننده و خطرناکتر از دو تجاوز قبلی در خاورمیانه به دستاوردهای بشری، با اثرات ویرانگر و گسترده و پایای جهانی، تجاوز عراق به کویت آنهم با تحریک و چراغ سبز آمریکا بود (طبق انبوه گزارشات از جمله نیویورک تایمز) که منجر به جنگ اول خلیج با مهیب ترین بمبارانهای تاریخ و نابودی مردم و تمامی زیرساختهای عراق گردید.

متاسفانه در این جنگ نیز سازمان مجاهدین با نیروی فریب خورده جان برکف مسلح شده به انواع سلاحهای سنگین زرهی و آموزش دیده توسط ارتش صدام، با دست زدن به ترور و کشتار کردها مانع ازسرنگونی صدام بدست مردم بپا خاسته عراق شد. مسعودرجوی اما تلاش کرد کشتارش را با توجیه اینکه، کشته نه کردها بلکه پاسدارانی بوده اند که لباس کردی پوشیده بودند برای نیروهایش پرده پوشی کند.

این جنگ و کشتار و تجاوز سوم به دستاوردهای انسان معاصر، و ادامه تحریمهای ضد بشری و نابود کننده عراق طی ده سال منجر به تولید گروههای تروریستی امثال القاعده و جنایت 11سپتامبر گردید. که به گواهی 5000 تن از مجاهدین حاضر در جلسه عمومی و این قلم، مورد حمایت و استقبال مسعودرجوی و مریم رجوی با جشن گرفتن همزمان با تماشای حمله به برجهای دوقلوی نیویورک قرار گرفت. مسعودرجوی در این جشن حتی مدعی شد که میتواند بهتر از القاعده به آمریکا ضربه بزنیم.

جنگ و تجاوز چهارم منطقه خاورمیانه باز هم توسط آمریکا اینبار به بهانه جنایت 11 سپتامبر2001 و بقاء صدام در قدرت صورت گرفت که تسخیر عراق توسط آمریکا (مارس2003) و سرنگون کردن صدام را بدنبال داشت. در این تجاوز نیز عامل اصلی آن سازمان مجاهدین بود که با کشتار کردها مانع از سرنگونی صدام بدست مردم خودش شده بود. که اگر این اتفاق می افتاد کشور عراق بدست آمریکا تسخیر و نابود نمیگردید. تا در اثر حضور آمریکای اشغالگر در عراق، ظلم و ستمها و جنایات ارتش آمریکا در عراق تحت نام مبارزه با سلاحهای غیر متعارف صدام، که بعدها مشخص شد تماما بدون پایه و اساس و دروغ بوده است و در نتیجه ایجاد نفرت بین مسلمانان جهان وعراق و… باعث رشد و تولید تروریسم بزرگتری بنام داعش گردد. که شاهد تسخیر بخشهای بزرگی از عراق و سوریه بدست آنها بودیم. و جهان شاهد اثرات بغایت مخرب آن در پهنه جهانی و بحرانها و فجایع انسانی گسترده میلیونی در جهان و بویژه در خاور میانه و با شاخص نابود شدن سوریه گردید.

شگفت انگیزتر اینکه با تسخیر عراق توسط آمریکا ، سازمان مجاهدین که در 11سپتامبر 2001مدعی بود بهتر از القائده میتواند در آمریکا کشتار کند، در سال 2003 تبدیل شد به ابزار دست وزارت دفاع آمریکا.
مجاهدین توسط آمریکا(14 می ۲۰۰3) خلع سلاح میشوند و بطور متمرکز در اشرف تحت حمایت قرار میگیرند. یک ماه بعد (ژوئن 2003) بدنبال دستگیری مریم رجوی در پاریس سازمان دستور خودسوزیهای گسترده ای را جهت ایجاد جو ترور و وحشت در پاریس و تورنتو را میدهد. بعدها مجاهدین (۱۲ ژانویه ۲۰۰۹) در لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا قرار میگیرند. آنها در نهایت به درخواست دولت جدید عراق به خروج از عراق از اشرف به قرارگاه موقت لیبرتی (فوریه 2012) برده میشوند. که همزمان میشود با خارج کردنشان از لیست تروریستی (سپتامبر ۲۰۱۲)توسط وزارت خارجه آمریکا.
دوسال بعد (ژوئن 2014) با ظهور داعش در منطقه، جهان شاهد تسخیر بخشهای بزرگی از عراق توسط آنهاست. سازمان مجاهدین به خیال خام بازگشت به دوران طلایی صدام با تسخیرعراق توسط داعش، عطف به حضور عناصر حزب بحث حامی صدام در سطوح فرماندهی نظامی داعش دست به حمایت از دولت اسلامی تحت عنوان عشایر انقلابی عراق زد.

همانطور که در فوق آمد و آنچه از تاریخچه سازمان مجاهدین پیداست جدای از اینکه سابقه طولانی در تروریسم چه در زمان رژیم سلطنتی و چه در زمان رژیم جمهوری اسلامی با حمایت از گروگانگیری سفارت آمریکا، با هزاران ترور و کشتارها تاریخی ایران (بمبگذاری هفت تیر) و ایجاد ترور و وحشت در خیابانهای اروپا با خودسوزیهایش دارد، نه تنها همواره طی چهار دهه گذشته توسط جانی ترین رژیمهای منطقه خاور میانه مانند رژیم صدام حسین، عربستان و اسرائیل و البته آمریکا بخدمت گرفته شده است، بلکه از جانی ترین گروههای تروریستی جهان چه در 11 سپتامبر 2001 و داعش هنگام تسخیر بخشهایی از عراق حمایت آشکاری کرده است.

درخواست عمل انتحاری علیرضا جعفر زاده معاون نمایندگی سازمان در آمریکا
قطعا تروریسم در هرکجا و توسط هر کس و به هر بهانه ای محکوم است. اما آیا برای چنین تشکل با سابقه تروریستی بیش از نیم قرن، آنهم توسط یکی از کسانیکه در اقتباس از تروریستهای داعشی بالاترین افتخارش عمل انتحاری است و آنرا با آب و تاب نیز در نشریاتشان منعکس و منتشر میکنند آنهم در کسوت معاون نمایندگی اش در آمریکا بنام علیرضا جعفر زاده جایی برای حرف زدن از تروریسم رژیم ایران باقی میماند؟ آیا برای جامعه جهانی ادعای مبارزه با تروریسم این تشکل تروریستی تف سربالا نیست؟ طوریکه تمامی کارشناسان سیاسی حداکثر آنرا شبیه ادا و اطوارهای عنتر برای لوطی (اربابش آمریکا) جهت دریافت تکه نان خشکی از سهم قدرت ارباب ارزیابی میکنند. آنهم درست زمانیکه مثلث شوم آمریکا عربستان و اسرائیل عملا ضمن زیر سوال بردن اصل سازمان ملل و تمامی قراردادهای متمدنانه بشری و تمامی دستآوردهای جهانی صلح بعد از جنگ جهانی را زیرپا گذاشته، اساس روابط بین المللی را براعمال زور و قدرت نظامی و اقتصادی گذاشته است. که یکروز ونزوئلا باید سرنگون شود، یکروز بلندیهای اشغال شده جولان ضمیمه اسرائیل میشود، یک روز رژیم سوریه باید نابود گردد، یکروز لیبی باید تحت قیومیت آنها در آید. یک روز یمن باید از هستی ساقط گرد و یا باید بخواست آنها تن در دهد.

بویژه که طبق تجربه این قلم که از نزدیک شاهد تمامی اقدامات سازمان مجاهدین بوده است، نقش سازمان مجاهدین در بحران نابودی عراق و ایجاد و گسترش تروریسم بین المللی داعش و در نتیجه فاجعه سوریه و فاجعه انسانی که حتی فضای سیاسی اتحادیه اروپا را در اثر موج عظیم آوارگان سوری در آن ایجاد کرد بهم ریخته که درآن موج قدرت گیری راست افراطی در جهان را دامن زده است را نمیتوان نادیده گرفت.
داود باقروند ارشد
از مسئولین جداشده مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت
12اردیبهشت 1398
2 می 2019

کدام را باور کنیم، کرایه سیاهی لشکر و حمایت سیاسی را یا تولید حزب اروپایی را؟
آوریل 29, 2019

بقلم داود باقروند ارشد

سالهاست این قلم بطور جدی نسبت به ظهور یک مافیا و تبهکاری سیاسی ایدئولژیک در سازمان مجاهدین هشدار داده و با آن به مبارزه برخاسته است. مبارزه ای که از درون تشکیلات با علائم اولیه بروزآن مانند سرکوبها و زندانها، شکنجه و صدور احکام اعدام درون تشکیلاتی بابکارگیری اهرم کمیسیون قضایی شورای ملی مقاومت بعنوان دادگاههای انقلابی با همکاری زندانهای مخوف ابوغریب صدام حسین که توانست با طرح و ایجاد پوش دروغین مبارزه با عوامل نفوذی رژیم سالها مخفی شده و ادامه یابد با فرار ناموفق اولیه این قلم از تشکیلات شروع شد. بروز این ماهیت خطرناک در تشکیلات با کرد کشی و دستگیری و زندان و شکنجه و کشتن دسته جمعی مجاهدین معترض در سال 1374به اوج جدیدی رسید همانکه در حمایت از تروریسم 11 سپتامبر این ماهیت فرقه ای-مافیایی قالب شکست و ابعاد تروریستی ضد بشریش جهانی و تکمیل شد. که منجر شد به دادن درخواست خروج از تشکیلات توسط این قلم بدلیل تبدیل شدن تشکیلات مبارز اولیه به تشکیلات مافیایی که با واکنش محکومیت به حکم ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال در زندان ابوغریب گردید) برای این قلم توسط شخص مسعودرجوی روبرو شد.

در ادامه جهان شاهد حمایت آشکار مسعود رجوی و مریم رجوی از جنایات داعش در عراق تحت نام “عشایرانقلابی” بودند.
قرار داشتن این تشکل تبهکار تحت کنترل کامل نظامی-مالی-اطلاعاتی عراق و عربستان بعنوان بازوی ارتش صدام حسین تحت پوش مبارزه با رژیم ایران و دیگر سیاستهای توسعه طلبانه صدام مانند تسخیر کویت و جدا کردن استان خوزستان ایران و… با تسخیرعراق توسط آمریکا و در اختیار و تحت امر ارتش نیروهای اشغالگر آن قراردادن این تشکیلات توسط مسعودرجوی و مریم رجوی، با خلع سلاح شدن آنها و با گنجانده شدن مجاهدین در لیست تروریستی کشورهای عمده جهان مانند آمریکا، انگلستان، اتحادیه اروپا و… عامل بازدارنده ای بنظر میرسید بعنوان مهار چنین پدیده شوم و خطرناکی تحت عنوان آپوزیسیون ایران. که طبعا بعدازتسخیرعراق توسط آمریکا فرصتی شد برای فرار موفق و نهایی این قلم از اسارت مسعود رجوی در سال 2004 و رفتن بدنبال ادامه زندگی شخصی برباد رفته سی ساله این قلم و بسیاری از مجاهدین دراین تشکیلات.
اما با خارج کردن تشکیلات مجاهدین از لیست تروریستی آمریکا توسط خانم کلینتون و سپس بقیه کشورها که معنی جز از مهار خارج کردن چنین دیوی از بطری نداشت، آشکار بود که قدرتهای جهانی قصد بکارگیری تروریسم تشکیلات رجوی با تجربه بیش از سه دهه در کار نظامی در منطقه را دارند.
عطف به شناخت عمیق از سازمان بعنوان یکی از مسئولین و دست اندکاران طی سه دهه، وظیفه خود میدانستم که بعنوان دین به مردم ایران آنها را در مقابل پدیده شوم مافیایی تروریستی آنهم نه در قالب توان وظرفیت خودش به تنهایی، بلکه حالا بعنوان ابزاری در دست کشورها و قدرتهای جهانی، حفاظت کنم و آنچه میدانم را به اطلاع جهان و مردم ایران برسانم و بعنوان مجاهد از مستولی شدن چنین پدیده شومی برای باردیگر بر میهنمان و در منطقه با تمام توان جلوگیری کنم.
در همین رابطه بود که در جواب به بعضی جداشدگان به اصطلاح با سابقه از این تشکیلات که خام خیالانه و فرصت طلبانه تبلیغ میکردند که مجاهدین تشکلی مرده است و نیازی به پرداختن بدان نیست در اینجا اینگونه نوشتم:
[1]
اولا این دروغ است که بگوئیم فرقه رجوی مرده است. چنین ادعایی نه درست و نه علمی و نه صادقانه است و گفته میشود تا توجیهی باشد برای رفتار خودمان بنابراین بسیار شیادانه است.)
از همین روست که امروز نیز معتقدیم تعین تکلیف رژیم نه روی کاغذ و در سایتها و تلویزیون های تجاری و یا سرگرمیهایی تحت نام احزاب و آلترناتیوهای افراد خسته و کسل از یکنواختی خارجه بلکه در واقع و در ایران فقط و فقط بدست مردم داخل کشور است و خواهد بود. اینرا نیز هم با شناخت همه خارجه کشوریها با سی سال همراهی با آنها و هم با شناختی ناشی از یک دهه حضور در داخل کشوربعد از جداشدن میگویم.
اصرار این قلم به توجه دادن هم میهنان عزیزم در ایران و در خارج کشور به مبارزه تمام عیار با پدیده فرقه مافیایی رجوی نیز نه صرفا عطف به ظرفیت اثرگذاری آنها بلکه ظرفیت توتالیتریسم و میلیتریسم مذهبی با بی پرنسیپی خطرناک ایدئولژیک همراه با خشونت بی حد و حصرِ ضد انسانی و قرون وسطایی و مزدوری پذیری، که بعضی علائمش از جمله، ترورهای سالهای شصت، متحد شدن با صدام حسین، رفتن به عراق، کشتن ایرانیان در حال دفاع از خاک اشغال شده میهن برای عراق، انجام ترور های داخل کشور برای سیستم اطلاعاتی عراق، کشتن کردهای عراق برای اشغالگر، سرکوب و زندان و شکنجه و کشتن اعضای خود، خود فروشی به خشن ترین جناحهای امپریالیستی و مرتجعترین و خشن ترین و فاشیستی ترین رژیم های خاور میانه، وادار کردن اعضا به خودسوزی و… همه اینها با یک بی پرنسیپی از نوع کوکلوس کلانی به منظور بقدرت رساندن ایدئولژیی که صد بار خطرناکتر، عقب مانده تر از ایدئولژی رژیم حاکم بر ایران است.
بی پرنسیپی ایدئولژیکی که نمونه اش در جنایات داعش جهان را شوکه میکرد، جهت رسیدن به بقدرت ، هیچ مرز اخلاقی، سیاسی، ایدئولژیک، ملی، انسانی را برسمیت نمیشناسد و هر اقدامی را از متحد شدن با دشمن ترین دشمنان بشر، قتل و کشتار مردم، نابودی فرزندان خونی خودشان، نابودی مبارزان همسنگرشان، خودفروشی به عربستان و اسرائیل، همبستری با زنان مجاهد، قتل کودکان مجاهدین، تجاوز به آنها، روانی شدن افراد تحت فشاروفساد اخلاقی درون تشکیلاتی و… را مجاز میشمرد.
به همین دلیل است که باید خطر این تشکل مافیایی توسط هم میهنان وطن پرست خارج کشور جدی گرفته شود. و در هرکجا و هرآنچه در توان دارند با آن به مبارزه بپردازند.
براین اساس اطلاعاتی که به روزنامه های اسپانیایی ال پائز درز کرده که مشخص شده این تشکیلات فقط نزدیک به یک میلیون یورو در سال 2013 تا 2014 جهت بنیانگذاری تشکل راست افراطی اسپانیایی بنام ووکس پرداخت کرده است باید جدی گرفته شود. تشکلی که خود مدعی است بلحاظ مالی به هوادران داخل کشور وابسته است!!! چگونه یک میلیون یورو فقط به یکی از حامیان سینه چاکش آقای آلخو ویدال-کوادراس پرداخت کرده که توانسته حزب راست افراطی فوکس را بنیانگذاری کند؟ تا کی اسناد کمکهای دیگرش به جان بولتن و جولیانی و… جدای از هزینه های سفر و سخنرانیشان بدست روزنامه نگاران علنی گردد.
Documents leaked to the Spanish newspaper El País show that almost 1 million euros donated to Vox between its founding in December 2013 and the European Parliament elections in May 2014 came via supporters of the National Council of Resistance of Iran (NCRI), an exiled Iranian group. The NCRI was set up in the 1980s by Mojahedin-e-Khalq (MEK) and a number of other Iranian dissidents and opposition groups. The MEK’s allies later abandoned the NCRI, making the organization functionally an alias for the MEK.

کمک حدوداً یک میلیون یورویی مریم رجوی به حزب راست افراطی «ووکس» اسپانیا که در انتخابات امروز وارد مجلس اسپانیا شد. اتفاق عجیبی نخواهد بود اگر نتیجه‌ی انتخابات به ترتیبی باشد که حزب محافظه‌کار «مردم» برای تشکیل دولت روی همکاری حزب ووکس حساب باز کند.
بنیان‌گذار حزب آلخو ویدال-کوادراس ، که حالا از حزب جدا شده است، حاضر نشده در مورد کمک دریافتی اش حرفی بزند، اما در گذشته دفاع مفصلی از سازمان مجاهدین کرده و همچنان هم مشغول دفاع و تبلیغ برای سازمان مجاهدین است. یک سخنگو از طرف سازمان مجاهدین به ال پاییس گفته بود که سازمان از ایدئولوژی حزب تازه تأسیس باخبر نبوده است.
آلخو ویدال-کوادراس، بنیان‌گذار حزب و رهبر وقت(۲۰۱۳ و ۲۰۱۴) می‌گوید سازمان مجاهدین(«شورای مقاومت ملی») از هوادارانش خواسته به حزب کمک کنند.
در مقابل و در تناقض با ادعای آلخو ویدال کوادراس، اسپینوسا د مونته‌روس، مسئول سیاست خارجی در حزب ووکس، می‌گوید این کمک صرفاً کمکی شخصی به ویدال-کوادراس بوده و ربطی به حزب نداشته است.
دانیل بنجامین، مسئول مقابله با تروریسم در وزارت خارجه‌ی اوباما در زمان خروج سازمان مجاهدین از لیست سازمان‌های تروریستی، می‌گوید «هواداران» برای اجرای برنامه‌های منسوب به هواداران پول کافی ندارند و پولی که منسوب به هواداران است (یک میلیون یورو) بیشتر از این حرف‌هاست و منبعش هم مشخص نیست.
سوال اینجاست که آیا تشکل رجوی خود این پولها را تامین کرده است یا واسطه ای است برای صاحب منصبانش. همانگونه که در زمان صدام برایش نفت میفروخت. سازمان قبل و بعد از سقوط صدام تحت حمایت مالی عربستان(مشخصاً از طریق ترکی بن فیصل) بوده است. از گزارش‌ها می‌دانیم که با اسراییل هم همکاری‌هایی داشته است.
سازمان سابقه طولانی در قاچاق و پولشویی و انتقال پول و مخفی کردن منبع اصلی پولهایش، شبکه‌ی آزموده ‌شده‌ای دارد که برای انتقال پول به حامیانش از آن استفاده می‌کند.
ناظران می‌گوید با خروج سازمان از لیست سازمان‌های تروریستی امید چندانی به جمع‌آوری اطلاعات حامیان مالی سازمان و ارتباطات مالی‌شان نیست.هرچند هیچگاه سازمان مجاهدین به سوالات خبرنگاران و محققین در این زمینه پاسخی نداده و آنرا تکذیب میکند.
کسانی به یک حامی سینه چاک اروپایی تشکیلات رجوی پول کلانی رسانده‌اند، و می‌شود موضع سخنگوی سازمان را پذیرفت که آنها نمی‌دانسته‌اند پولشان در نهایت به بنیان‌گذاری یک حزب راست افراطی می‌رسد، یا می‌شود به نتایج دیگری رسید. این درست زمانی است که احزاب راست افراطی در پارلمان اروپا مانند EPP تنها حزبی است که مریم رجوی را بعد از درخواست اخراجش توسط نمایندگان پارلمان اروپا از آنجا بدلیل عمل تروریستی در خارج پارلمان و ضرب و شتم مخالفین و یک عضو پارلمان انگلستان دوباره به پارلمان اروپا دعوت شد.

مریم رجوی درمیان اعضای حزب راست ا فراطی ایی پی پی پارلمان اروپا بعد از درخواست اعضای پارلمان بدلیل خطرناک خواندن اعمال تشکل او علیه شهروندان و اعضای پارلمان
واقعیت کدام است؟ از سویی این تشکیلات به گواهی جهانیان هیچ پایگاهی در ایران ندارد. حتی برای تجمعات خودش در خارج کشور نیز سیاهی لشگر کرایه میکند، حامیان سیاسی اش نیز مانند آلخو ویدال-کوادراس و … با دریافت هزینه های سرسام آور اینکار را میکنند، از طرفی اما مدعی است که اطلاعات اتمی رژیم را خودش بدون تکیه به اسرائیل افشاء کرده، و یا احزاب اروپایی آنهم از نوع دست راستی ترین و فاشیست ترین ها را تولید میکند. و یا از جانب آنها حمایت میشود. اگر سیاستمداری پول نمیگیرد ترکی الفیصل است که خودش اسپانسر آنهاست. آیا توان سازماندهی ادعایی این فرقه میتواند جواب اعمال آن باشد یا باید دید همچون ارتش آزادیبخش ملی ایران در عراق چه دستهایی پشت پرده آنها عمل میکند؟
داود باقروند ارشد
29/04/2019
نهم اردیبهشت1398
اتهامات به بهمن بازرگانی توسط عباس داوری و مهدی ابریشمچی
آوریل 12, 2019

واما پاکستان
دریکی از دوره هایی که این قلم (جلال پاکستان) در تشکیلات رجوی جهت سرگرم کردن مجاهدین علاف و بیکار در اشرف برگزار میکرد، شاگرد بسیار دوست داشتنی داشتم بنام صادق کیهان که قدی کوتاه همراه با اضافه وزن داشت و فارسی را با لهجه شیرین وغلیط زبان مادریم آذری صحبت میکرد، صداقت و سادگی و خلوصش همراه با لهجه شیرینش او را در دل همه ما جا داده بود. صادق نمیتوانست از مانع دیوارعبورکند و هربار دور برمیداشت که بپرد و از آن عبور کند شکمش قبل از رسیدن دستش به نوک دیوار با آن برخورد میکرد و مانعش میشد. پاسی از نیمه شب گذشته بود و کلاس خسته از تمرینات روزانه برای خوابیدن لحظه شماری میکرد و منتظرعبور صادق آخرین نفر بودند. من که میدانستم نمیتواند عبور کند، با او پیشنهاد کردم اگر با یک جوک همه کلاس را خنداندی کلاس تعطیل و همه میرویم میخوابیم در غیر اینصورت تا صبح ادامه میدهیم. کیهان
فکری کرد و با همان لهجه شیرنش گفت:
یچ شاگرد تنبلی بود شب امتحانِ جوغرافیا رفته بود و فگط پاکیستان را حفظ کرده بود. موعلم اونو صیدا کرد پای تابلوِ ایمتحانِ شفاهی و غفت جغرافیای سیستان و بلوچستان را بگو، شاگرد گفت، این استان در جنوب شرقی ایران و در مجاورت کشور پاکستان قرار دارد “و اما پاکستان” و هرچه از پاکستان میدانست گفت. معلم که رو دست خورده بود با لهن تندی گفت آقا، ترکیه را بگو، شاگرد گفت ترکیه استان نیست و یک کشور است که درغرب ایران قراردارد و ایران در غرب پاکستان “واما پاکستان” و دوباره تمام پاکستان را سیر تا پیازش را گفت. معلم که دوباره رودست خورده بود در دل گفت پدری ازت در بیارم، برزیل را بگو، شاگر تنبل کم نیاورد و گفت: برزیل در آمریکای لاتین است و هیچ ربطی هم به پاکستان ندارد “و اما پاکستان”. همه ما در حالی که اشکهایمان را پاک میکردم و دستمان روی شکمهایمان بود برای استراحت رفتیم.

چهل سال “واما پاکستان” کردن مسعودرجوی

حالا داستان آن شاگرد تنبل روایت مسعود و مریم رجوی است. در چهل سال گذشته جهان در مورد جنایاتشان سوال میکند آنها نیز تنها یک جواب “واما پاکستان” – “مزدور رژیم” دارند برای همه سوالات.
در آخرین نمونه اش گیر دادن به مصاحبه و کتاب بهمن بازرگانی است که دو مومیایی، یکی بنام عباس داوری و دیگری شاهدش “دم روباه” مهدی ابریشمچی را از میان زباله های تشکیلاتی سال 1364 (انقلاب ایدئولژیک) بیرون کشیده و با رنگ و لعاب و کت و کراوات در قالب رهبران سیاسی [1]

من نمیتوانم در مورد آنچه در زندان شاه گذشته نظر بدهم. عباس داوری و شاهدش نیز نمیتوانند چون در یک تشکیلات آتوریتیتیو(اقتدارگرا) که مطلقا همه چیز از بالا به پائین است، پائین تر نه مجاز است و نه حق دارد چیزی بداند، حتی در شرایط باز سیاسی، چه برسد به شرایط امنیتی-نظامی آن زمان آنهم در زندان زیر نظر ساواک، مسائلی که بین مرکزیت آن زمان میگذشت اعضای دون پایه ای همچون عباس داوری و مهدی ابریشمچی مطلقا در جریان آن نبوده اند نمیتوانند نظر بدهند. به همین دلیل جوابهای پرت و پلای “واماپاکستان” را در قالب ترور سیاسی شخصیتی بهمن بازرگانی صرفا با رد ادعاهای او را باز گو کرده اند. اما آنچه میتوانم بگویم تعبیرات و ترجمه “واماپاکستانهای” مومیایی هایی که مریم رجوی بعد از مرگ مسعودرجوی در دفاع از او بمیدان فرستاده تا مسعودرجوی را از گور بدر آورده کفن پوسیده اش را نو نوار کنند است.

مومیایی ها مریم رجوی جهت تکرار “واماپاکستان”

در سال 1368 بعد از قتلعام شدن مجاهدین در ماجراجویی فروغ جاویدان که بسیاری از جمله علی زرکش و مهدی افتخاری و مهدی کتیرایی و محمود عطایی و…با آن مخالف بودند، در کودتای دوم خنثی کردن مخالفتها، مسعودرجوی در جلسه معرفی مریم رجوی بعنوان مسئول اول سازمان بطور شفاف و واضح گفت که همه برادران باید دپو شوند. او علنا زمانیکه محمد علی تشید را در جلسه شواری مرکزی آن زمان خطاب قرار میداد گفت، [2] و از آنجا که میدانست کار سازمان بعد از فروغ تمام شده است، جهت جلوگیری از فروپاشی حکومت رهبری ایدئولژیک، پاکسازی همه اعضای با سابقه را با ترفند انقلاب ایدئولژیک و رهایی زنان شروع کرد و از صدرکار برداشت. و حضور حتی یک مرد در موضع مسئول بالادست زنی را خط قرمز تشکیلات قرار داد، از مردان جز بعنوان مترسک در جایی از آنها استفاده نمیکرد. از جمله در همین مورد تکرار “واماپاکستان” در رابطه با کتاب بهمن بازرگانی. توجه کنید:

عباس داوری در”واماپاکستان” کردنش میگوید:

[3]

میبنید مومیایی های فرقه رجوی نمیتوانند حرف دیگری الا “واماپاکستان” کردن بزنند، چون جواب را نمیخواهند و یا نیمتوانند بدهند، [4] همان است که جان بولتن و جولیانی آنرا 22 بهمن 1397 برای این تشکیلات دست نشانده قرار داده بودند.

چگونه سازمان مجاهدین شیطان سازی شد
نباید از عباس داوری و شاهدش سوال کرد، خمپاره زدن به شهرها بدستور وزارت اطلاعات عراق که اعتراف مسعودرجوی بدان در نوارهای ویدئویی آن نیز در یوتیوب و نوشته هایش در بعضی وب سایت ها موجود است، ترور کسبه در کوچه و خیابان تحت نام حامیان رژیم، بمب گذاریها و ترورهای متعدد که با آب و تاب در نشریات سازمان تعریف و منعکس شده است را مگر شما با افتخار انجام ندادید؟ مگر دیدگاه مردم ایران نسبت به تشکیلات رجوی بعنوان تشکل شیطانی ناشی از عملکرد آن در همدستی با صدام حسین و کشتن جوانان ایرانی چه در مرزها در قالب سربازان ایرانی مدافع کشور و چه در قالب مجاهدین مدافع آزادی در درون تشکیلات و همدستی در جنایات حمله شیمیایی صدام به مردم ایران کارهای پر افتخار شمایان نبوده است؟ پس چه ضرورتی دارد که گفته های بهمن بازرگانی را بهانه کنید؟ چرا تلاش میکنید با “بریده” خواند بهمن بازرگانی “واماپاکستان” کنید؟ چرا جواب اعمالتان را نمیدهید؟

عواقب کناررفتن و مخالفت با سازمان

واقعیت کنار رفتن یا به قول شما “بریدن” از سیاستهای مجاهدین به بهمن بازرگانی ختم نمیشود، تمامی همقطاران او در سازمان بلافاصله بعد از شروع فرایند تروریستی سازمان مجاهدین در ایران و فرار به خارج کشور مسعود رجوی و کودتای تحت نام انقلاب ایدئولژیک تماما کنار کشیدند که مواردی از آن با پرویز یعقوبی و علی زرکش علنی و شروع شدند که اتفاقا هردو توسط اقای رجوی و بانو متهم به خیانت و به اعدام محکوم شدند. در این میان آقای یعقوبی بدلیل خروج از سازمان در پاریس از اجرایی شده حکمش جان سالم بدر برد اما دومی علیرغم تلاش های من برای فرارش در بغداد نتوانست و از میان بریده مزدوران و خائینِ محکوم به اعدام به شهدای عظیم الشان و مجاهدین نستود پیوست و از نظر مسعود و مریم رجوی جاودانه شد!!!!. تا مجاهدی دهان بازکند و جاودانه شدن! علی زرکش را همانند مهدی افتخاری و…بازگو کند.

شرافت انسانی در بریدن ازاین سازمان است یا ماندن مانند شما

حتی اگر هم آنگونه که شما با “واماپاکستان” کردن، این افراد را “بریده” مینامید هزاران بار بدلیل کنارکشیدن و دست شستن از جنایاتی که شمایان در طی این سالها مرتکب شدید، در پیشگاه مردم ایران شایسته مدال شرف و صداقت هستند. ولی مگر این شمایان نیستید که در ادامه به اصطلاح “نبریدنتان” سر از میانه امپریالیستهای جهانخوار در آورده اید؟ شرم احساسی انقلابی است که هیچگاه در سازمان مجاهدین دیده نشده است. آقای عباس داوری نوشته رهبری عقیدتی ات را در زیر بخوان شاید شرم کنی.

بررسی ادعاهای بهمن بازرگانی و ادعاهای عباس داوری و ابریشمچی
عباس داوری و مهدی ابریشمچی در یک “واماپاکستان” کردن دیگر نوشته اند:
[5]

در مورد ادعاهای بغایت درست بهمن بازرگانی در مورد سازمان نیازی به استناد به حرفهای ایشان نیست. من به نبریده ها!!! استناد میکنم.

آقای ابریشمچی “نبریده” مگر این حرفها را شما نزدید؟

[6].[ii]

قضاوت را در مورد نه تنها استالینسیم، دیکتاتوری، استبداد رای، توتالیتریسم و خود شیفتگی این تشکیلات بلکه فرعونیت را به خوانندگان واگذار میکنم.

چون آقای ابریشمچی با توهین به شعور مخاطبینش چنان وانمود میکند که انگار متوجه نیستند که عملا مسعودرجوی خودش را خدا میداند، چون مگر خدایی که از مسعودرجوی مسئولیت بخواهد در عالم مادی وجود دارد؟

آیا از این بیانات مشعشع مهدی ابریشمچی همچون خود ما نباید لرزه بر اندام هر انسان آزاده ای بیفتد؟ که این تشکیلات چه هیولایی را میخواهند تحت نام “جمهوری دمکراتیک اسلامی ایران” بار دیگر اینبار با پشتیانی و در جیره خوارگی آدمخواران نئوکان به ایران به ارمغان ببرند؟ آیا هر انسان آزاده و مجاهد نباید اگر سرسوزنی شرف انسانی و آزادی خواهی، ملی گرایی داشته باشد نباید از این تشکیلات “بریده” و با آن مبارزه کند؟ سوال از انقلابی دو آتیشه و “نبریده” این است فردا اگر مردم ایران خلاف نظر و خواسته رهبر عقیدتی-خدای شما خواسته ای داشت تکلیفش با داعشی هایی همچون شما چیست؟ شماها هنوز کلاهتان در 5000کیلومتری کشور پس معرکه است اینگونه فرعونیتتان تنوره میکشد، فردا اگر خدایی نخواسته بعنوان مزدوران آمریکا بقدرت برسید چگونه عمل خواهید کرد؟ آیا نباید به بهمن بازرگانی ها جهت بریدن از چنین پدیده شومی که مردم ایران از صدر مشروطه تا به امروز بدنبال نابودی آن هستند جایزه داد؟ این همان پدیده ای است که ما جداشدگان عزم کرده ایم همچون مردم ایران به هر قیمت با روشهای دمکراتیک جلوی ظهورش را و حاکم شدنش بر هستی مردم ایران و منطقه را بگیریم.

نمونه ای از حسن صباحی:
در جریان فرار اعضا و کادرهای سازمان در جریان جارو شدنشان درداخل کشور، خواهری گزارش کرده بود که یکی از جوانان محلی مرزی در کردستان که به فرار آنها کمک میکرده در حین ترددات بدنش روی اسب با این خواهر تماس برقرار میکرده است. مسعودرجوی در همان جلسه دستور داد که یک تیم برود و هر دو قلم پایش را بشکنند. و کاک صالح را مسئول اینکار قرار داد.
درجریان ترورهای داخلی توسط سازمان، مردم و بنگاههای مسکن بطور گسترده در طرحی تحت نام مالک و مستاجر درلو دادن پایگاههای سازمان شرکت میکردند. مسعودرجوی از فرانسه دستور داد که تمامی کسانیکه صاحبخانه هایشان آنها را لو میدهند جزء اهداف نظامی است و باید اعدام انقلابی!! شوند. از جمله تمامی کسبه محل که به آنها هواداران رژیم میگفت. و اینگونه تیمهای عملیاتی به جان مردم افتادند. و هزاران نفر در کشور ترور شدند. قضاوت در مورد خشونت و تروریسم حسن صباحی را نیز به خوانندگان و مردم ایران میسپاریم.
امروزه شیوه عمل بسیار شناخته شده مسعودرجوی در نعل وارونه زدن و ترور سیاسی-اجتماعی مخالفین و جداشدگان چه از سازمان و چه از ویترین سیاسی شورا عالم گیراست. مسعود رجوی در مورد جدا شدن عبدالرضا(عبدی) نیک بین رودسریی از بنیانگذاران سازمان در اواخر 1347 الی اوایل 1348در کتاب تحلیل آموزشی بیاینه …صص41-42 همانند تمامی موارد مخالفین جداشده از سازمان و شورا، جداشدن (عبدی) از بنیانگذاران سازمان را “کنارگذاشتن” او به تعبیر امروز اخراج نامگذاری میکند.

تا کنون بعد از گذشت بیش از نیم قرن از تاسیس این تشکیلات بویژه بعد از انقلاب و قرار گرفتن مسعودرجوی در راس رهبری آن و تبدیل آن به یک تشکل فرقه ای، بر عکس تمامی احزاب و تشکلهای سیاسی موجود جهان دیده نشده که هیچ گاه در هیچکدام از موضعگیریهایش از واژه مخالف، مخالفت، مخالفت با سیاسیتهای ما، … استفاده کرده باشند. درصورتیکه حتی مرتجعترین مرتجعین سلف آقا و خانم رجوی از صدر اسلام گرفته تا به امروز در مورد افراد و جریانهای حاضر در زمان حضور محمد پیامبر اسلام، از واژه “مخالفین” او بعنوان “مخالف پیامبر“… استفاده میکرده اند، در صورتیکه آقای رجوی که خود را بالاتر از پیامبر اسلام نیز قرار داده بود، تنها از واژه “بریده” استفاده میکند. و احکام آقای مسعود رجوی که طی چهار دهه گذشته تماما یکی پس از دیگری هرکدام فجایع انسانی و اجتماعی و سیاسی و حقوق بشری را ببار آورده است را از آیات قرآنی که خود مدعی است بیش از داعش و القاعده بدان معتقد بوده و عمل خواهد کرد بالاتر است. طوری که مخالفین سیاستهای فاجعه بار آقای مسعودرجوی عملا در حکم “بریده” (بخوانید “مشرک“) هستند. چون مخالفت با خدا برسمیت شناخته نشده بلکه بعنوان شرک برسمیت شناخته میشود و فرقه رجوی نیز مخالف با مسعودرجوی- خدا را مشرک “بریده” میخواند!!!

رویکرد بنیانگذاران همچون سعید محسن با مخالفین
سعید محسن در قالب بازجویی پس دادن به ساواک شاه، در مورد عبدالرضا(عبدی) نیک بین رودسری و جایگاه دانش سیاسی، اقتصادی اجتماعیش که آنروزها حداقل در میان مبارزان بسیار نادر بود طبق یک سنت و دستورالعمل تشکیلاتی و با قصد کمرنگ جلوه دادن نقش مبارزاتی و کاستن از بار مسئولیت نیک بین، بیماری او را بیشتر از حد واقعی مطرح می کند تا از اعدامش جلوگیری کند، سعید محسن چنین مینویسد:

[7][iii]

به این ترتیب در گروهی با هدف مبارزه مسلحانه و در حالیکه هنوز در مراحل جنینی و صد در صد مخفی است و ضریب ضربه‌پذیری آنها از نوع بود و نبود است. یکی از اعضای بنیانگذار، که اطلاعات فراوانی هم دارد کناره گیری می‌کند گرچه سعید محسن و به خصوص محمد حنیف نژاد از جدایی عبدی بسیار ناراحت بودند و تلاش فراوانی هم برای پاک کردن رد‌های اطلاعات او متحمل شدند، اما جدایی عبدی بصورتی کاملا مسالمت‌آمیز و بدون توهین و فحاشی و در واقع بدون ترور فیزیکی یا شخصیتی انجام گرفت. حتی افرادی از سازمان از جمله محمد حنیف نژاد، سعید محسن ،پوران بازرگان و منصور بازرگان در مراسم جشن عروسی عبدی شرکت کردند و به مناسبت ازدواجش هدیه ای هم به او دادند. مقایسه کنید با رفتار مسعود رجوی با جداشدگان.

از عبدی یادگارهای فراوان چه به صورت مقالات و نوشته های آموزشی وتحلیلی وچه کتاب های تلخیص شده بجای ماند. اما مهمترین یادگار او مقاله “مبارزه چیست” و “چه باید کرد؟” است. این دو نوشته، تا سالها وحتی مدتی بعد از انقلاب درزمره مدارک اصلی آموزشی سازمان بود تا اینکه با ظهور خدا در تشکیلات سازمان، کتاب خواندن ممنوع گردید.

چنین رفتار و مناسباتی البته دو طرفه بود و عبدی هم راز دار اسرار امنیتی سازمان ماند. او تا شهریور ۵۰ و بعد از آن، از بسیاری افراد و بسیاری مکان ها و بطور مشخص خانه های مرکزی تشکیلات با خبر بود.

پس از لو رفتن نام نیک بین (عبدی) دربازجویی های بعد از ضربه شهریور ۵۰ ، ساواک، به گمان رابطه با تشکیلات، بلافاصله اقدام به دستگیری او نکرد. مدتی تحت تعقیب و مراقبت ساواک بود. سرانجام وقتی ساواک نتوانست به هیچ رد جدیدی برسد، نیک بین را در دیماه ۱۳۵۲ دستگیر و بعد از طی مرحله بازجویی به ۱۸ ماه زندان محکوم کرد. در پایان مدت محکومیت، ساواک خواستار همکاری اش شد. پاسخ منفی او یک سال دیگر بر زندانی بودن او افزود(البته بدون حکم و به اصطلاح ملی کش). نیک بین در ۲۴ مرداد ۱۳۵۵ از زندان آزاد شد.

این روش، متاسفانه با ظهور مسعودرجوی-خدای خودخوانده در سال‌های بعد به فراموشی سپرده شد. “مرتد”، “خائن به خلق” “عامل امپریالیسم”!!!!، “مزدور”،”همکار رژیم “، “طعمه وزارت اطلاعات”، “بریده” و یا “بریده مزدور” ،”شکنجه گر و تیر خلاص زن” القابی است که مسعودرجوی به معترضان ،منتقدان چه در درون تشکیلات و یا جداشده گان از سازمان و حتی در مورد سیاستمداران اتحادیه اروپا، نویسندگان، نشریات خارجی و داخلی، خبرنگاران و… و همچنین محکومیت به اعدام و دستور و وصیت به کشتن، دستگیری، زندان، شکنجه جداشدگان ساری و جاری شده است. درست همان سنتها و شیوه های جنایتکارانه تقی شهرام در مواجهه با اعضای مخالف تغییر ایدئولژی سازمان همچون شریف واقفی و…. با این تفاوت که مسعودرجوی همواره آشکارا میگفت که در خارجه ام و گردنم زیر تیغ مراجع قانونی غربی است. والا همه شماها (مخالفین و کسانیکه خواستار جدا شدن هستند) را خود اعدام میکردم. بنابراین در مواردی که “حذف ” و”ترور فیزیکی” امکان پذیر و یا گاه به صلاح نبوده، “ترور شخصیتی” فرد جدا شده در دستور کار قرار گرفته است. دراین زمینه نمونه ها فراوان اند.

چنین است که محاکمه های دربسته و غیابیِ درون تشکیلاتی، صدور حکم اعدام و یا انتساب ناشایست ترین القاب و توهین ها و تهمت ها، بخشی از تاریخچه سازمان تبدیل شده است، تا بدین وسیله حکم ” خدا” را به اجرا بگذارند. درهمین رابطه کمیسیون قضایی شورا ملی مقاومت را تحت نام دادگاههای انقلاب به سرکردگی خلخانی رجوی، سنابرق زاهدی براه انداخت و بسیاری از مجاهدین مخالف را محاکمه و به اعدام محکوم کردند. که برگ ننگینی دیگری بر تاریخ سراسر ننگ این فرقه است.

اعتراف ابریشمچی به رویکرد دمکراتیک محمدحنیف نژاد با یک مخالف درون تشکیلاتی

[8]

توجه دارید که تمامی استدلال مسعود رجوی در وارد کردن هزاران مجاهد در فرایندهای شکنجه های روحی روانی و جسمی مغزشویی “پیشگیرانه از جدا شدن” و دستگیری، زندان، شکنجه، و کشتن “به تصمیم جداشدگان” در درون تشکیلات و یا تحویل دادن به رژیم، تحویل دادن به زندان ابوغریب و ترور سیاسی همراه با ضرب و شتم آنها در خارج کشور تماما براین دروغ استوار است که اینها اگر بروند وحقایق درونی و عملکردهای غیر انسانی مسعود رجوی را در بیرون از سازمان افشاء کنند، رژیم سوء استفاده میکند. اما مهدی ابریشمچی که از فرط دروغگویی فراموشکارهم شده که نباید این گاف تناقض را بدهد، رویکرد حنیف نژاد را درست زمانیکه تمامیت سازمان نه در پاریس بلکه در داخل کشور زیر ضرب ساواک قرار دارد با کمال احترام با جدا شده ای خدا حافظی میکند بیان میکند.

این مومیایی آنگاه کینه خودش را به سبک کار دمکراتیک حنیف نژاد اینگونه ابراز میکند.

[9]

دروغگویی و بازار گرمی برای مسعود کفن پوسیده توسط این مومیایی شارلاتان همین بس که آن زمان چنین مسعودرجوی خدا شده ای وجود نداشت که تو از او اجازه بگیری، اتفاقا در جریان ضربه تغییر ایدئولژی تمامی رشته های اقتدار تشکیلاتی فروریخته بود و هرکس سازخودش را میزد و رهبری دوره ای براه افتاده بود و کمااینکه در این میان عده ای بسمت مارکسیسم رفتند و عده ای نیز به آخوندها پیوستند.

ابریشمچی “نبریده” اما متوجه میشود که گاف داده که تقصیر را بگردن مسعود-خدا انداخته و الان است که “خدا” او را غضب کند و تبدیل به سنگ شود بنابراین بلافاصله با یک عملیات جاری!! تصحیح میکند و ادامه میدهد:

[10]
باید به این “نبریده” گان گفت که اگر هم بهمن بازرگانی طبق ادعای شما “بریده” و رفته دنبال زندگیش، آنهم در زمان شاه که او را بدلیل نوکری آمریکا میخواستیم سرنگون کنیم شما که “نبریده” در خدمت آمریکا هستید و میخواهید پا جای پای شاه بگذارید را چه باید نامید؟

مهدی ابریشمچی در قسمتی دیگر از ایراداتش به بهمن بازرگانی مینویسد:

[11]

عجبا؟!!آقای ابریشمچی اگر قرار است در جهان کسی به کسی درس توجه به بیرون از خودش بدهد، تشکل مطلقا بسته و در خود فرقه رجوی شما، آخرین نفرهم در لیست نمیتواند باشد. شما که همه تان به مسئولتان وصل هستید مسئولیتان هم به خدا. یعنی تماما پشت به مردم و دنیایی که در آن زندگی میکنید. آیا تابحال کسی تشکلی مانند سازمان مجاهدین سراغ دارد که به واقعیت خارج از خودش کاری نداشته باشد؟ قضاوت در این مورد رانیز به خواننده واگذ ار میکنیم.

استدالال سخیف مهدی ابریشمچی را در مورد اعدام نشدگان از جمله بهمن بازرگانی توسط ساواک را بنگیرید:

[12]

فقر و درماندگی دراستدلال مهدی ابریشمچی با ادعای حضور در مبارزه از سال 1348 را بنگرید. که مجبور است برای رد حرفهای بهمن بازرگانی به استدلال وساختن نقل قول از بازجوی ساواک دخیل ببندد. شاید هم بازجوی بهمن بازرگانی اینرا به آقا مهدی گفته است، کسی چه میداند؟!!! بله همانند چهل سال گذشته طبق آموزه های فرعون و خدای خود خوانده شان در برخورد با انتقادات و ایرادات، تلاش میکند بازماندگان را اینگونه ترور سیاسی بکند. مسعودرجوی خود هزاران بار آشکارا به زندانیان آزاد شده از زندانهای رژیم میگفت چرا رژیم شما را اعدام نکرد همه شما خائن هستید باید اعدام میشدید. اینهم استدلال ابریشمچی:

((این ادعا واقعاً مسخره و مضحک است چون این رؤسای ساواک که بهمن بازرگانی می‌گوید در آن سال‌ها مطلقاً چنین وزن و تأثیری نداشتند که حتی اگر می‌خواستند، بتوانند جلوی اعدام کسی را بگیرند که خودش برای خودش اینهمه آلاف و اولوف قائل است. مگر این‌که این آلاف و الوف و وزن و شأن و تأثیراتی را که بهمن بازرگانی برای خودش به هم بافته پوشال باشد. آخر کسی که می‌گوید استراتژی مبارزه مسلحانه را او نوشته و خیلی قبل از برادر کوچکترش هم به مرکزیت سازمان آمده و مسئول گروه سیاسی هم بوده و کذا و کذا، چطوری تنها کسی است که با دخالت رؤسای ساواک اعدام نمی‌شود؟ …آیا واقعاً در آن سال‌ها شاه زیر فشار مهره‌های ساواک خودش می‌رفت و از اعدام کسی عقب می‌نشست؟ آیا شاه بدون حداکثر فشار از خارج و بین‌المللی، اصلاً کوتاه می‌آمد؟

در همین اظهارات ناشیانه ابریشمچی آشکار است که بهمن بازرگانی را دارای جایگاهی که مدعی است برسمیت میشناسد و آنرا لایق اعدام شدن توسط ساواک شاه و عکس آنرا “بریده” گی میداند.

از مهدی ابریشمچی باید سوال کرد، چرا کسانیکه ساواک اعدام نکرده را ناشی از بی ارزشی آنها و غیر مجاهد بودن وانمود میکنید مگر همین امر در مورد مسعودرجوی با وجود اینکه در گروه ایدئولژی بود نیز صادق نیست؟ اتفاقا سیستم سرکوب شاه خائن دمکراتیک تر و جلوتر از سیستم سرکوب استالینی تشکیلات شماست که بقول خودت فقط از خدا دستور میگیرد، شاه بعضا به توصیه های افسران و سران ساواک گوش میکرد.

من بهمن بازرگانی را نمیشناسم و در آن زمان نیز در سازمان نبودم که در مورد او و گفته هایش شهادتی بدهم ولی بسیار خوب مهدی ابریشمچی را میشناسم. که چه موجودی است، چیزیکه در مورد عباس داوری یا محمود عطایی و یا محمود احمدی و حتی محمد حیاتی شاید متکی به اطلاعات من نمیتوان گفت. او شقی ترین نفرات در میان اعضای نزدیک به مسعودرجوی بود. عباس داوری و یا محمود عطایی و قبلا نیز علی زرکش هیچگاه دستشان روی کسی بلند نشد. ولی مهدی ابریشمچی تنها کسی بود که در شکنجه افراد شرکت میکرد. هیچکدام از اعضای سازمان هیچگاه تا این اندازه خود فروشی به مسعودرجوی نکردند. او را هیچگاه همچون او خدا و وصل به بخدا نخواندند.

من مدتها مسئولیت دفتر او را برعهده داشتم و شب و روز باهم بودیم. شهادت میدهم که نه تنها هیچ عنصر انقلابی در او نبود بلکه صرفا جهت پوشاندن ضعفهای مبارزاتی و شخصیتی که چه بسا در زندان شاه نیز بارز شده بود و در بعد از انقلاب 22 بهمن نیز با فرار به عراق در روز 19 بهمن (کشته شدن اشرف ربیعی و موسی خیابانی) درست زمانیکه مسئول امنیت تهران بود و سپس فرار به فرانسه … و در قالب گزارشات متعدد خواهران (زنان مجاهد) از طاهره، حمیده و صدیقه شاهرخی و…گرفته تا اعضای ساده تر در مورد رفتار غیرجدی او و مناسباتش با زنان مجاهد منعکس میشد و چه در مقابل گزارشات و شکایات مینا خیابانی “خواهر کوچک موسی خیابانی” اسیر و برده جنسی اهداء شده توسط مسعودرجوی تحت نام همسر دومش جهت بستن دهانش و معامله ای که با مسعود رجوی، داشت هیچ است.

ادعای انقلابیگری درمقابل اوج واپسماندگی ارتجاعی ضد زن مسعود رجوی و ملیجک دربارش مهدی ابریشمچی
همگان میدانند که مسعودرجوی مدعی است که رهایی زنان را به ارمغان آورده است!!! بعد از جداکردن زنان ازهمسرانشان، مخالفت مجاهدین با این کار مسعود رجوی بصورت موج گسترده گزارشات خود ارضایی میز مسعودرجوی را پرکرده بود. طوریکه مسعودرجوی مجبور شد جدا جدا برای مردان و زنان جلسه گذاشته و خط و نشان بکشد. اما از آنجا که همه مجاهدین از قصد کودتایی او در پوش طلاقها مطلع بودند این خط و نشان کشیدنها با شکست مواجه شد و مجبور شد بپذیرد که اینکارها در تشکیلات باشد ولی با بیان آن در قالب غسل هفتگی فرد با رهبری صفر صفر کند!!!!!!!!! اما مسئله به همینجا نیز ختم نشد و اخبار و گزارشات روابط جدید بین زنان و مردان و دست درازی به کودکان شروع شد که اعدامهایی نیز بدنبال داشت. از جمله اعدام فرمانده کمال همسر یکی از مسئولین اول سازمان زهره اخیانی و محکومیت زندان ده ساله محمدرضا طامهی داماد مادر رضایی ها و … بود ولی بازهم کارگر نبود. که باز مسعود رجوی در اوج دجالگری بمیدان آمد و در جلسه عمومی کل سازمان در اوج دروغ و کذابیت غیر قابل تصور گفت:

“بابا من مشکل شما را میدانم من هم خودم مرد هستم مگر چگونه خودم را نگهمیدارم؟ میشود در مقابل این تمایل ایستاد…”
همه مجاهدین میتوانند به این حرف مسعودرجوی گواهی بدهند

این درست زمانی است که مسعودرجوی شبها نه با یک زن که بصورت دسته جمعی با مدیریت مریم رجوی با زنان مجاهد همبستری میکرد و شب نشینی های رقص رهایی براه میانداخت. زمانیکه با سیاست ضد انسانی خودش تشکیلاتی را به لجن و فساد نابودی کننده ای کشیده بود، که دشمن تحت نام رژیم و وزارت اطلاعات و سپاه قدس و… که اینقدر پر طمطراق از آنها یاد میکند آرزوی چنین ضربه ای را به یک تشکل مخالف خود را در خواب هفتم نمیدیدند و در تصوراتشان نمیگنجید. که بدست مسعودرجوی به اجرا در آمده بود.

در مورد رویکرد با زنان حتی قبل از این لجنزار را بنگرید:

من شاهد بودم که چگونه مینا خیابانی یک دختر جوان و کم سن وسال که صرفا بدلیل خواهر موسی خیابانی بودن و در ترس از انتقام کشی جلادان اوین در مقابل تروریسم سازمانیافته سازمان در سال 1360 که احتمال دستگیری و اعدامش بود به بهمراه خواهر دیگرش لعیا خیابانی و علی خیابانی به سازمان پناه آورده بود را مسعود رجوی در موضع فرعون بعنوان برده جنسی علیرغم میل خودش و به اجبار به مهدی ابریشمچی هدیه داد. آنشب که مسعودرجوی این تصمیم را گرفت من در اور سورواز در اتاق مسعودرجوی حضور داشتم. که خلاصه آنرا قبلا در اینجا به مردم ایران گزارش کرده ام.

اما قابل ذکر است که مینا خیابانی مطلقا مجاهد نبود و خودش را مجاهد نمیدانست وهمواره میخواست از سازمان خارج شود، از مریم رجوی و مسعود رجوی و سازمان متنفر بود. خواهرش لعیا که از او بزرگتر بود با برادر کوچکتر محمد حیاتی بنام اکبر حیاتی در تشکیلات روی هم ریخته بودند (هردو جوان بودند) که مسعودرجوی آنها رابرای جلوگیری از آبرو ریزی مجبورکرد که به عقد هم در آیند. علی خیابانی و دختر خواهر مهدی ابریشمچی (بادیگارد مریم رجوی) را بعقد هم در آورد. ولی مینا نوجوان بود و هیچ سازگاری با سازمان نداشت. مانند جوانان پاریس لباس میپوشید و مانند بسیاری از فرزندان مجاهدین مانند احمد رضایی فرزند کوچک خانواده رضایی اصلا در قالب مجاهدی نمیگنجیدند. رجوی نتوانست احمد رضایی را بدلیل حضور مادر رضایی ها با فرستادن به عراق وادار به مجاهد شدن کند و نجات یافت. ولی مینا خیابانی را چون پدر و مادری بالای سرش نبود بعنوان برده جنسی بعد از جدا کردن مریم عضدانلو از مهدی ابریشمچی به او هدیه کرد. اما همین امر عملا زندگی این زن جوان نگون بخت را آنگونه که بدنبال خواهد آمد نابود کرد.

لازم است مقدمه کوتاهی از نوع ادعای انقلابیگری ولی ارتجاعی زن ستیزانه افسارگسیخته مهدی ابریشمچی آموخته از رجویها را بازگو کنم.

در جریان انتقاداتم به مهدی ابریشمچی با 21 انتقادم از رفتار و منش و رویکردهای بورژوایی و غیر انقلابی و بی نظمی، نقض ضوابط، رفتار غیر انسانی چه با خودم و چه با مینا و دیگران، …نوشته و به مسعودرجوی دادم، تنها جواب او جدای از خلع رده و دوسال کار اجباری که ازطریق خود مهدی ابریشمچی به من منتقل شد این بود که:

“تو ضد تشکیلات هستی در ضمن من از تو انقلابی ترم، چون توانسته ام زنم را به مسعود رجوی بدهم ولی تو اینکار را نکرده ای”

من البته ادعای انقلابیگری نداشتم، صرفا انتقاداتم را داده بودم. ولی ترجمه آن از زبان مسعودرجوی این استکه او زنش را به من داده و تو نداده ای؟!!! یعنی زنت را اهدا کن هرگندی میخواهی در تشکیلات باش.

بگذریم که هیچگاه موضوع انتقادات مطرح و باز نشد. هرچند رجوی روی گزارش انتقاداتم آنها را تائید و اندکی را نیز رد کرده بود. و اینکه فقط با طرح این انتقادات خلع رده شدن و دوسال کار اجباری (کار ساختن 40دستگاه خانه مسکونی در بدیع زادگان) در انتظارم بود تا یاد بگیرم انتقاد نکنم آنهم برای کسی که همواره به تائید خودمسعودرجوی درخشانترین سابقه مبارزاتی در سازمان را داشته است با انتقادش به ملیجک مسعودرجوی اینگونه برخورد شد. من قبلا نیز انتقادات فراوانی به دیگر اعضای دفتر سیاسی که با آنها کار میکردم کرده و به مسعود داده بودم. ولی انتقاد به ابریشمچی را بدلیل آشکاری تحمل نکرد!!! در همین کادر است که میتوان درک کرد که چرا یک نوجوان زیر 18 سال را به مهدی ابریشمچی که در سال 1364 با تاریخ تولد 1326، 38 ساله بود با اختلاف سنی 20 سال و برخلاف خواسته میناخیابانی به او اهدا کرد، و این خدای خود خوانده چه رویکردی به زنان و حقوق زنان و آزادی انتخاب آنها و رهایی آنها داشته و دارد!!! البته من رویم نشد وجرات نکردم به مهدی بگویم که یکی را دادی یکی با بیست سال جوانترش رو گرفتی ادعای انقلابیگریت بدرد عمه ات میخورد.

آیا دراین رویکرد و این بده بستان زنان در سازمان توسط مسعودرجوی و مهدی ابریشمچی با همدستی مریم رجوی در توهین به زنان، رفتارکثیف و مشمئز کننده کالایی قرون وسطایی با زن برای کسی پوشیده است؟ کسی که مدعی است رفتار کالایی با زن ندارد و آنرا رها کرده که نباید بجایش یکی دیگر با عذرخواهی از زنان “نو” ترش را بگیرد؟ اگر اینکار را کرد چه دهند و چه گیرنده در چه دستگاهی به زنان نگاه میکند.
این رویکرد مسعودرجوی چه پیامی برای زنان مجاهد و دیگر زنان کشور میتوانست داشته باشد. اگر ابریشمچی مشکلی داشت با یکی از زنان مجاهد که شوهرانشان را ازدست داده بودند میتوانست ازدواج کند. چرا بصورت از مسعود آنهم زن زیر 18 ساله آنهم بدون خواست خودش را بصورت هدیه میگیرد؟
مگر شو و نمایش جدایی مریم از مهدی در ظاهر اراده آزاد مریم نبوده است، پس چرا این دیدگاه در به اسارت درآوردن مینا خیابانی مطلقا غایب است؟ و بعنوان زن مهدی ابریشمچی بر ضد آن اراده آزاد زن و همچون فرهنگ فئودالی عمل شد. آیا نباید نتیجه گرفت که جدایی مریم نیز دقیقا همین دیدگاه نوع فئودالی چه از طرف مریم در رسیدن به رئیس قبیله (شوهر قویتر و پرقدرتتر) و چه از جانب مسعود تصاحب زن دیگری بوده است؟
آیا در تشکیلاتی که زن گرفتن و شوهر کردن آزاد مطلقا وجود نداشته و این مسعودرجوی بود که یکی را به یکی شوهر و یا زن میداد و کسی حق انتخاب آزاد نداشت، و هر وقت هم که میخواست مانند فرعون فرمان طلاق را میداده است، میتوان باور کرد که مریم رجوی خودش تصمیم گرفته بود از شوهرش مهدی ابریشمچی جدا شود و زن مسعود رجوی شود؟

مینا سالیان با مهدی ابریشمچی مشکل جدی داشت و خودش را بسیار تحقیر و له شده و اسیر در سازمان احساس میکرد. همواره میگفت که شریف (مهدی ابریشمچی) چشمش دنبال مریم رجوی است فقط از من استفاده میکند. حاضر نبود پاریس را ترک کرده و به عراق برود، میگفت مرا به زور به عراق آوردند. سالها درعراق هم که بود لباس فرم معمول زنان را نمی پوشید و لباس هایی که از پاریس آورده بود را بتن میکرد. خود شریف همواره از مینا در نزد من شکایت میکرد. مینا نیز بسیاری از مشکلاتش در مورد شریف با من در میان میگذاشت. او حاضر به همبستری با مهدی ابریشمچی نبود در همین رابطه بود که بعدها من اساسا نسبت به حضور چنین موجودی در تشکیلات انتقاد کرده و آنرا نوشته و به مسعود رجوی دادم که حاصلش خلع رده شدن با دوسال کار اجباری بود.
بعد از انتقال مسعودرجوی به عراق مسعودرجوی دستور داد هیچ زوجی نباید شبهای پنجشنبه همدیگر را ملاقات کنند. تنها کسانیکه میتوانستند اینکار را بکنند خودش و مریم رجوی بودند و مینا خیابانی و مهدی ابریشمچی بودند. این مسئله قبل از فروغ و طلاقهای اجباری بود. آنقدر مشکل و افسردگی مینا بالا بود که مرتب مسعود رجوی با او بطورتکی نشست میگذاشت تا متقاعدش کند، او دچار انواع بیماریهای شده بود و مرتب دارو میخورد و پزشک سراغش میرفت. بعد از طرح طلاقهای اجباری بازهم مینا خیابانی درجنگش با ستمی که مسعودرجوی در حق خودش میکرد اینبار طلاقها را نپذیرفت وحرفش این بود که آنوقت که من نمیخواستم با این موجود زندگی کنم مجبورم کردی حالا آمده ای که باید جدا شوید؟ و بنابراین هیچگاه طلاقها را نپذیرفت و با مهدی به لج زوج رجوی زندگی میکردند. تااینکه با فرار مهدی ابریشمچی بهمراه مسعود و مریم رجوی از عراق به پاریس که مینا را در اشرف رها کردند عملا از هم جدا شدند. تا آن زمان علیرغم فشارهای طاقت فرسایی که به او وارد میکردند طلاقهای اجباری را مسعود رجوی نتوانست به او تحمیل کند او خواستار خروج از سازمان بود. این زن جوان بعد از خیانتی که به او شد و فرار مهدی ابریشمچی از عراق و رها کردنش دراشرف، به سیم آخر زده بود که باید روزی مینا و دیگر زنان آن را با شجاعت تمام و بعنوان تاریخ ننگین و بخشی از جنایات زوج رجویها با همدستی ملیجک دربارشان مهدی ابریشمچی به مردم ایران و جهان و البته بعنوان بخشی از مبارزه زنان آزاده ایرانی با سوء استفاده ظالمانه از زنان مجاهد اسیر در این تشکیلات توسط این فرقه ننگین بازگو کنند.

قسم میخورم در سازمان بدستور مسعود رجوی زنانی که به شوهرانشان تن نمیدادند با کتک آنها را مجبور به تن دادن میکردند. آنهم در سطح مرکزیت سازمان. من خودم شاهد بوده ام.

خدا ازسر تقصیرات ما بگذرد
داود باقروند ارشد
23فروردین 1398
12آوریل 2019
پانوشتها:

[i] یعقوبی، جمعبندی دوساله … صص63-63 به نقل از مهدی ابریشمچی
[ii] نشریه مجاهد ش 255 ص 23 از سخنرانی مهدی ابریشمچی
[iii] ک، پیدایی تا فرجام …ص306-307

18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ یگانه جایگزین دمکراتیک و مستقل)) بمیدان آورده و مرتب “واماپاکستان” را با آب و تاب و با همان لهجه شیرین آذری و با شهادت گرفتن از دمش مهدی ابریشمچی تکرار میکنند.

من نمیتوانم در مورد آنچه در زندان شاه گذشته نظر بدهم. عباس داوری و شاهدش نیز نمیتوانند چون در یک تشکیلات آتوریتیتیو(اقتدارگرا) که مطلقا همه چیز از بالا به پائین است، پائین تر نه مجاز است و نه حق دارد چیزی بداند، حتی در شرایط باز سیاسی، چه برسد به شرایط امنیتی-نظامی آن زمان آنهم در زندان زیر نظر ساواک، مسائلی که بین مرکزیت آن زمان میگذشت اعضای دون پایه ای همچون عباس داوری و مهدی ابریشمچی مطلقا در جریان آن نبوده اند نمیتوانند نظر بدهند. به همین دلیل جوابهای پرت و پلای “واماپاکستان” را در قالب ترور سیاسی شخصیتی بهمن بازرگانی صرفا با رد ادعاهای او را باز گو کرده اند. اما آنچه میتوانم بگویم تعبیرات و ترجمه “واماپاکستانهای” مومیایی هایی که مریم رجوی بعد از مرگ مسعودرجوی در دفاع از او بمیدان فرستاده تا مسعودرجوی را از گور بدر آورده کفن پوسیده اش را نو نوار کنند است.

مومیایی ها مریم رجوی جهت تکرار “واماپاکستان”

در سال 1368 بعد از قتلعام شدن مجاهدین در ماجراجویی فروغ جاویدان که بسیاری از جمله علی زرکش و مهدی افتخاری و مهدی کتیرایی و محمود عطایی و…با آن مخالف بودند، در کودتای دوم خنثی کردن مخالفتها، مسعودرجوی در جلسه معرفی مریم رجوی بعنوان مسئول اول سازمان بطور شفاف و واضح گفت که همه برادران باید دپو شوند. او علنا زمانیکه محمد علی تشید را در جلسه شواری مرکزی آن زمان خطاب قرار میداد گفت، ((مگر در میان قدیمی ها کسی بود که بتواند روی حرف من حرف بزند؟

  1. ↑ مگر در میان قدیمی ها کسی بود که بتواند روی حرف من حرف بزند؟ و از آنجا که میدانست کار سازمان بعد از فروغ تمام شده است، جهت جلوگیری از فروپاشی حکومت رهبری ایدئولژیک، پاکسازی همه اعضای با سابقه را با ترفند انقلاب ایدئولژیک و رهایی زنان شروع کرد و از صدرکار برداشت. و حضور حتی یک مرد در موضع مسئول بالادست زنی را خط قرمز تشکیلات قرار داد، از مردان جز بعنوان مترسک در جایی از آنها استفاده نمیکرد. از جمله در همین مورد تکرار “واماپاکستان” در رابطه با کتاب بهمن بازرگانی. توجه کنید:

عباس داوری در”واماپاکستان” کردنش میگوید:

(( تروریسم و شیطان‌سازی، تلاش اصلی حکومت آخوندی علیه مجاهدین بوده و پس از اعلام دوران آماده‌باش سرنگونی، شدت و حدت یافته است.

  1. ↑ تروریسم و شیطان‌سازی، تلاش اصلی حکومت آخوندی علیه مجاهدین بوده و پس از اعلام دوران آماده‌باش سرنگونی، شدت و حدت یافته است.

میبنید مومیایی های فرقه رجوی نمیتوانند حرف دیگری الا “واماپاکستان” کردن بزنند، چون جواب را نمیخواهند و یا نیمتوانند بدهند، ((تلاش رژیم بخاطر اعلام دوران آماده باش سرنگونی است!!!

  1. ↑ تلاش رژیم بخاطر اعلام دوران آماده باش سرنگونی است!!! همان است که جان بولتن و جولیانی آنرا 22 بهمن 1397 برای این تشکیلات دست نشانده قرار داده بودند.

چگونه سازمان مجاهدین شیطان سازی شد
نباید از عباس داوری و شاهدش سوال کرد، خمپاره زدن به شهرها بدستور وزارت اطلاعات عراق که اعتراف مسعودرجوی بدان در نوارهای ویدئویی آن نیز در یوتیوب و نوشته هایش در بعضی وب سایت ها موجود است، ترور کسبه در کوچه و خیابان تحت نام حامیان رژیم، بمب گذاریها و ترورهای متعدد که با آب و تاب در نشریات سازمان تعریف و منعکس شده است را مگر شما با افتخار انجام ندادید؟ مگر دیدگاه مردم ایران نسبت به تشکیلات رجوی بعنوان تشکل شیطانی ناشی از عملکرد آن در همدستی با صدام حسین و کشتن جوانان ایرانی چه در مرزها در قالب سربازان ایرانی مدافع کشور و چه در قالب مجاهدین مدافع آزادی در درون تشکیلات و همدستی در جنایات حمله شیمیایی صدام به مردم ایران کارهای پر افتخار شمایان نبوده است؟ پس چه ضرورتی دارد که گفته های بهمن بازرگانی را بهانه کنید؟ چرا تلاش میکنید با “بریده” خواند بهمن بازرگانی “واماپاکستان” کنید؟ چرا جواب اعمالتان را نمیدهید؟

عواقب کناررفتن و مخالفت با سازمان

واقعیت کنار رفتن یا به قول شما “بریدن” از سیاستهای مجاهدین به بهمن بازرگانی ختم نمیشود، تمامی همقطاران او در سازمان بلافاصله بعد از شروع فرایند تروریستی سازمان مجاهدین در ایران و فرار به خارج کشور مسعود رجوی و کودتای تحت نام انقلاب ایدئولژیک تماما کنار کشیدند که مواردی از آن با پرویز یعقوبی و علی زرکش علنی و شروع شدند که اتفاقا هردو توسط اقای رجوی و بانو متهم به خیانت و به اعدام محکوم شدند. در این میان آقای یعقوبی بدلیل خروج از سازمان در پاریس از اجرایی شده حکمش جان سالم بدر برد اما دومی علیرغم تلاش های من برای فرارش در بغداد نتوانست و از میان بریده مزدوران و خائینِ محکوم به اعدام به شهدای عظیم الشان و مجاهدین نستود پیوست و از نظر مسعود و مریم رجوی جاودانه شد!!!!. تا مجاهدی دهان بازکند و جاودانه شدن! علی زرکش را همانند مهدی افتخاری و…بازگو کند.

شرافت انسانی در بریدن ازاین سازمان است یا ماندن مانند شما

حتی اگر هم آنگونه که شما با “واماپاکستان” کردن، این افراد را “بریده” مینامید هزاران بار بدلیل کنارکشیدن و دست شستن از جنایاتی که شمایان در طی این سالها مرتکب شدید، در پیشگاه مردم ایران شایسته مدال شرف و صداقت هستند. ولی مگر این شمایان نیستید که در ادامه به اصطلاح “نبریدنتان” سر از میانه امپریالیستهای جهانخوار در آورده اید؟ شرم احساسی انقلابی است که هیچگاه در سازمان مجاهدین دیده نشده است. آقای عباس داوری نوشته رهبری عقیدتی ات را در زیر بخوان شاید شرم کنی.

بررسی ادعاهای بهمن بازرگانی و ادعاهای عباس داوری و ابریشمچی
عباس داوری و مهدی ابریشمچی در یک “واماپاکستان” کردن دیگر نوشته اند:
((به گفته بهمن بازرگانی، مجاهدین از همان زمان محمد حنیف‌نژاد، باطنی و اسماعیلی مسلک با «انضباط خیلی منسجم و دیسیپلین قوی حسن صباحی» و البته خشونت‌طلب، خودشیفته، مستبد و توتالیتر بوده‌اند:

  1. ↑ به گفته بهمن بازرگانی، مجاهدین از همان زمان محمد حنیف‌نژاد، باطنی و اسماعیلی مسلک با «انضباط خیلی منسجم و دیسیپلین قوی حسن صباحی» و البته خشونت‌طلب، خودشیفته، مستبد و توتالیتر بوده‌اند:

در مورد ادعاهای بغایت درست بهمن بازرگانی در مورد سازمان نیازی به استناد به حرفهای ایشان نیست. من به نبریده ها!!! استناد میکنم.

آقای ابریشمچی “نبریده” مگر این حرفها را شما نزدید؟

((ما …به تجاربی رسیدیم که هیچ یک از سازمانها و احزاب به این نرسیدند. ما تجاربمان با هیچ یک از سازمانهای انقلابی برابر نیست. ما بالاترین سازمان انقلابی جهان هستیم. ما الان اگر تمام دفتر سیاسی و مرکزیت موافق استراتژی باشد ولی مسعود موافق نباشد، ما طرح را اجرا نمیکنیم. ما هیچ خط و استراتژی را تا او تصویب نکند به مرحله اجرا در نمی آوریم. حتی اگرتنها او موافق و دیگران مخالف باشند. ولی با مسئولیت او به اجرا گذاشته میشود.” [i] “در پائین تر از مسئول اول و رهبری ایدئولژیک همه مشروط هستند و قبل از همه به مسئول بالاتر خودشان مشروط هستند. اما مسعود در بالا به کی مشروط است؟ فقط به انقلاب. او ایدئولژیکمان مسئولی جز خدا ندارد

  1. ↑ ما …به تجاربی رسیدیم که هیچ یک از سازمانها و احزاب به این نرسیدند. ما تجاربمان با هیچ یک از سازمانهای انقلابی برابر نیست. ما بالاترین سازمان انقلابی جهان هستیم. ما الان اگر تمام دفتر سیاسی و مرکزیت موافق استراتژی باشد ولی مسعود موافق نباشد، ما طرح را اجرا نمیکنیم. ما هیچ خط و استراتژی را تا او تصویب نکند به مرحله اجرا در نمی آوریم. حتی اگرتنها او موافق و دیگران مخالف باشند. ولی با مسئولیت او به اجرا گذاشته میشود.” [i] “در پائین تر از مسئول اول و رهبری ایدئولژیک همه مشروط هستند و قبل از همه به مسئول بالاتر خودشان مشروط هستند. اما مسعود در بالا به کی مشروط است؟ فقط به انقلاب. او ایدئولژیکمان مسئولی جز خدا ندارد.[ii]

قضاوت را در مورد نه تنها استالینسیم، دیکتاتوری، استبداد رای، توتالیتریسم و خود شیفتگی این تشکیلات بلکه فرعونیت را به خوانندگان واگذار میکنم.

چون آقای ابریشمچی با توهین به شعور مخاطبینش چنان وانمود میکند که انگار متوجه نیستند که عملا مسعودرجوی خودش را خدا میداند، چون مگر خدایی که از مسعودرجوی مسئولیت بخواهد در عالم مادی وجود دارد؟

آیا از این بیانات مشعشع مهدی ابریشمچی همچون خود ما نباید لرزه بر اندام هر انسان آزاده ای بیفتد؟ که این تشکیلات چه هیولایی را میخواهند تحت نام “جمهوری دمکراتیک اسلامی ایران” بار دیگر اینبار با پشتیانی و در جیره خوارگی آدمخواران نئوکان به ایران به ارمغان ببرند؟ آیا هر انسان آزاده و مجاهد نباید اگر سرسوزنی شرف انسانی و آزادی خواهی، ملی گرایی داشته باشد نباید از این تشکیلات “بریده” و با آن مبارزه کند؟ سوال از انقلابی دو آتیشه و “نبریده” این است فردا اگر مردم ایران خلاف نظر و خواسته رهبر عقیدتی-خدای شما خواسته ای داشت تکلیفش با داعشی هایی همچون شما چیست؟ شماها هنوز کلاهتان در 5000کیلومتری کشور پس معرکه است اینگونه فرعونیتتان تنوره میکشد، فردا اگر خدایی نخواسته بعنوان مزدوران آمریکا بقدرت برسید چگونه عمل خواهید کرد؟ آیا نباید به بهمن بازرگانی ها جهت بریدن از چنین پدیده شومی که مردم ایران از صدر مشروطه تا به امروز بدنبال نابودی آن هستند جایزه داد؟ این همان پدیده ای است که ما جداشدگان عزم کرده ایم همچون مردم ایران به هر قیمت با روشهای دمکراتیک جلوی ظهورش را و حاکم شدنش بر هستی مردم ایران و منطقه را بگیریم.

نمونه ای از حسن صباحی:
در جریان فرار اعضا و کادرهای سازمان در جریان جارو شدنشان درداخل کشور، خواهری گزارش کرده بود که یکی از جوانان محلی مرزی در کردستان که به فرار آنها کمک میکرده در حین ترددات بدنش روی اسب با این خواهر تماس برقرار میکرده است. مسعودرجوی در همان جلسه دستور داد که یک تیم برود و هر دو قلم پایش را بشکنند. و کاک صالح را مسئول اینکار قرار داد.
درجریان ترورهای داخلی توسط سازمان، مردم و بنگاههای مسکن بطور گسترده در طرحی تحت نام مالک و مستاجر درلو دادن پایگاههای سازمان شرکت میکردند. مسعودرجوی از فرانسه دستور داد که تمامی کسانیکه صاحبخانه هایشان آنها را لو میدهند جزء اهداف نظامی است و باید اعدام انقلابی!! شوند. از جمله تمامی کسبه محل که به آنها هواداران رژیم میگفت. و اینگونه تیمهای عملیاتی به جان مردم افتادند. و هزاران نفر در کشور ترور شدند. قضاوت در مورد خشونت و تروریسم حسن صباحی را نیز به خوانندگان و مردم ایران میسپاریم.
امروزه شیوه عمل بسیار شناخته شده مسعودرجوی در نعل وارونه زدن و ترور سیاسی-اجتماعی مخالفین و جداشدگان چه از سازمان و چه از ویترین سیاسی شورا عالم گیراست. مسعود رجوی در مورد جدا شدن عبدالرضا(عبدی) نیک بین رودسریی از بنیانگذاران سازمان در اواخر 1347 الی اوایل 1348در کتاب تحلیل آموزشی بیاینه …صص41-42 همانند تمامی موارد مخالفین جداشده از سازمان و شورا، جداشدن (عبدی) از بنیانگذاران سازمان را “کنارگذاشتن” او به تعبیر امروز اخراج نامگذاری میکند.

تا کنون بعد از گذشت بیش از نیم قرن از تاسیس این تشکیلات بویژه بعد از انقلاب و قرار گرفتن مسعودرجوی در راس رهبری آن و تبدیل آن به یک تشکل فرقه ای، بر عکس تمامی احزاب و تشکلهای سیاسی موجود جهان دیده نشده که هیچ گاه در هیچکدام از موضعگیریهایش از واژه مخالف، مخالفت، مخالفت با سیاسیتهای ما، … استفاده کرده باشند. درصورتیکه حتی مرتجعترین مرتجعین سلف آقا و خانم رجوی از صدر اسلام گرفته تا به امروز در مورد افراد و جریانهای حاضر در زمان حضور محمد پیامبر اسلام، از واژه “مخالفین” او بعنوان “مخالف پیامبر“… استفاده میکرده اند، در صورتیکه آقای رجوی که خود را بالاتر از پیامبر اسلام نیز قرار داده بود، تنها از واژه “بریده” استفاده میکند. و احکام آقای مسعود رجوی که طی چهار دهه گذشته تماما یکی پس از دیگری هرکدام فجایع انسانی و اجتماعی و سیاسی و حقوق بشری را ببار آورده است را از آیات قرآنی که خود مدعی است بیش از داعش و القاعده بدان معتقد بوده و عمل خواهد کرد بالاتر است. طوری که مخالفین سیاستهای فاجعه بار آقای مسعودرجوی عملا در حکم “بریده” (بخوانید “مشرک“) هستند. چون مخالفت با خدا برسمیت شناخته نشده بلکه بعنوان شرک برسمیت شناخته میشود و فرقه رجوی نیز مخالف با مسعودرجوی- خدا را مشرک “بریده” میخواند!!!

رویکرد بنیانگذاران همچون سعید محسن با مخالفین
سعید محسن در قالب بازجویی پس دادن به ساواک شاه، در مورد عبدالرضا(عبدی) نیک بین رودسری و جایگاه دانش سیاسی، اقتصادی اجتماعیش که آنروزها حداقل در میان مبارزان بسیار نادر بود طبق یک سنت و دستورالعمل تشکیلاتی و با قصد کمرنگ جلوه دادن نقش مبارزاتی و کاستن از بار مسئولیت نیک بین، بیماری او را بیشتر از حد واقعی مطرح می کند تا از اعدامش جلوگیری کند، سعید محسن چنین مینویسد:

((آقای نیک بین با من از دوره دانشجوی سابقه رفاقت داشت…در زمستان همان سال(1344) از کار ما مطلع شد و چون از لحاظ مطالعات اقتصادی نسب به ما جلوبود من و محمد حنیف نژاد در این مورد از وی استفاده میکردیم او تا اوایل سال 46 در جریان کارهای ما بود و در بعضی از موارد تعلیماتی همفکری میکرد به خصوص کتابهای اولیه که اغلب کتابهای درسی دانشکده های حقوق بود وی همه را مطالعه و تجویز میکرد. کتبی که در این موقع مورد استفاده بود عبارت بودند از حقوق اساسی-حقوق بین اللملی سه جلد، تاریخ دیپلماسی عزیزی2جلد، اقتصاد پورهمایون، اقتصاد دول معظم، عقاید بزرگترین علمای اقتصاد. این کتابها قبلا توسط عبدلرضانیک بین مطالعه شده بود. از سال 47 وی مریض شد و تقریبا یکسال مرض او تشدید یافت و طول کشید و در زمستان سال 47 تقریبا همیشه در خانه ما میخوابید. بعدا دکتر به وی تجویز نمود برای نجات از ناراحتی ازدواج نماید … سال 48 ازدواج کرد و بعد از آن دیگر فعالیتی نداشته و زندگی عادی گرفته است….

  1. ↑ آقای نیک بین با من از دوره دانشجوی سابقه رفاقت داشت…در زمستان همان سال(1344) از کار ما مطلع شد و چون از لحاظ مطالعات اقتصادی نسب به ما جلوبود من و محمد حنیف نژاد در این مورد از وی استفاده میکردیم او تا اوایل سال 46 در جریان کارهای ما بود و در بعضی از موارد تعلیماتی همفکری میکرد به خصوص کتابهای اولیه که اغلب کتابهای درسی دانشکده های حقوق بود وی همه را مطالعه و تجویز میکرد. کتبی که در این موقع مورد استفاده بود عبارت بودند از حقوق اساسی-حقوق بین اللملی سه جلد، تاریخ دیپلماسی عزیزی2جلد، اقتصاد پورهمایون، اقتصاد دول معظم، عقاید بزرگترین علمای اقتصاد. این کتابها قبلا توسط عبدلرضانیک بین مطالعه شده بود. از سال 47 وی مریض شد و تقریبا یکسال مرض او تشدید یافت و طول کشید و در زمستان سال 47 تقریبا همیشه در خانه ما میخوابید. بعدا دکتر به وی تجویز نمود برای نجات از ناراحتی ازدواج نماید … سال 48 ازدواج کرد و بعد از آن دیگر فعالیتی نداشته و زندگی عادی گرفته است….[iii]

به این ترتیب در گروهی با هدف مبارزه مسلحانه و در حالیکه هنوز در مراحل جنینی و صد در صد مخفی است و ضریب ضربه‌پذیری آنها از نوع بود و نبود است. یکی از اعضای بنیانگذار، که اطلاعات فراوانی هم دارد کناره گیری می‌کند گرچه سعید محسن و به خصوص محمد حنیف نژاد از جدایی عبدی بسیار ناراحت بودند و تلاش فراوانی هم برای پاک کردن رد‌های اطلاعات او متحمل شدند، اما جدایی عبدی بصورتی کاملا مسالمت‌آمیز و بدون توهین و فحاشی و در واقع بدون ترور فیزیکی یا شخصیتی انجام گرفت. حتی افرادی از سازمان از جمله محمد حنیف نژاد، سعید محسن ،پوران بازرگان و منصور بازرگان در مراسم جشن عروسی عبدی شرکت کردند و به مناسبت ازدواجش هدیه ای هم به او دادند. مقایسه کنید با رفتار مسعود رجوی با جداشدگان.

از عبدی یادگارهای فراوان چه به صورت مقالات و نوشته های آموزشی وتحلیلی وچه کتاب های تلخیص شده بجای ماند. اما مهمترین یادگار او مقاله “مبارزه چیست” و “چه باید کرد؟” است. این دو نوشته، تا سالها وحتی مدتی بعد از انقلاب درزمره مدارک اصلی آموزشی سازمان بود تا اینکه با ظهور خدا در تشکیلات سازمان، کتاب خواندن ممنوع گردید.

چنین رفتار و مناسباتی البته دو طرفه بود و عبدی هم راز دار اسرار امنیتی سازمان ماند. او تا شهریور ۵۰ و بعد از آن، از بسیاری افراد و بسیاری مکان ها و بطور مشخص خانه های مرکزی تشکیلات با خبر بود.

پس از لو رفتن نام نیک بین (عبدی) دربازجویی های بعد از ضربه شهریور ۵۰ ، ساواک، به گمان رابطه با تشکیلات، بلافاصله اقدام به دستگیری او نکرد. مدتی تحت تعقیب و مراقبت ساواک بود. سرانجام وقتی ساواک نتوانست به هیچ رد جدیدی برسد، نیک بین را در دیماه ۱۳۵۲ دستگیر و بعد از طی مرحله بازجویی به ۱۸ ماه زندان محکوم کرد. در پایان مدت محکومیت، ساواک خواستار همکاری اش شد. پاسخ منفی او یک سال دیگر بر زندانی بودن او افزود(البته بدون حکم و به اصطلاح ملی کش). نیک بین در ۲۴ مرداد ۱۳۵۵ از زندان آزاد شد.

این روش، متاسفانه با ظهور مسعودرجوی-خدای خودخوانده در سال‌های بعد به فراموشی سپرده شد. “مرتد”، “خائن به خلق” “عامل امپریالیسم”!!!!، “مزدور”،”همکار رژیم “، “طعمه وزارت اطلاعات”، “بریده” و یا “بریده مزدور” ،”شکنجه گر و تیر خلاص زن” القابی است که مسعودرجوی به معترضان ،منتقدان چه در درون تشکیلات و یا جداشده گان از سازمان و حتی در مورد سیاستمداران اتحادیه اروپا، نویسندگان، نشریات خارجی و داخلی، خبرنگاران و… و همچنین محکومیت به اعدام و دستور و وصیت به کشتن، دستگیری، زندان، شکنجه جداشدگان ساری و جاری شده است. درست همان سنتها و شیوه های جنایتکارانه تقی شهرام در مواجهه با اعضای مخالف تغییر ایدئولژی سازمان همچون شریف واقفی و…. با این تفاوت که مسعودرجوی همواره آشکارا میگفت که در خارجه ام و گردنم زیر تیغ مراجع قانونی غربی است. والا همه شماها (مخالفین و کسانیکه خواستار جدا شدن هستند) را خود اعدام میکردم. بنابراین در مواردی که “حذف ” و”ترور فیزیکی” امکان پذیر و یا گاه به صلاح نبوده، “ترور شخصیتی” فرد جدا شده در دستور کار قرار گرفته است. دراین زمینه نمونه ها فراوان اند.

چنین است که محاکمه های دربسته و غیابیِ درون تشکیلاتی، صدور حکم اعدام و یا انتساب ناشایست ترین القاب و توهین ها و تهمت ها، بخشی از تاریخچه سازمان تبدیل شده است، تا بدین وسیله حکم ” خدا” را به اجرا بگذارند. درهمین رابطه کمیسیون قضایی شورا ملی مقاومت را تحت نام دادگاههای انقلاب به سرکردگی خلخانی رجوی، سنابرق زاهدی براه انداخت و بسیاری از مجاهدین مخالف را محاکمه و به اعدام محکوم کردند. که برگ ننگینی دیگری بر تاریخ سراسر ننگ این فرقه است.

اعتراف ابریشمچی به رویکرد دمکراتیک محمدحنیف نژاد با یک مخالف درون تشکیلاتی

((داشتم از برخورد سازمان و حنیف بزرگ در مورد بریدگان می‌گفتم. فراموش نمی‌کنم سال ۴۸فقط ۳-۴ ماه بعد ازکسب افتخار عضویت در سازمان، به‌دلیل کار با سمپاتیزانهای بازار، افتخار آشنا شدن با محمد حنیف نصیبم شد. در نتیجه من و تن واحدم، مجاهد شهید علی اصغر منتظر حقیقی، گاه گداری برای کسب رهنمودهای لازم با محمد آقا دیدار داشتیم.یک روز نظر مرا در مورد مسئولم (ک.ت) پرسید. من آن روز نفهمیدم منظورش چیست؟ اما دو هفته بعد که دوباره مرا دید، خیلی ساده به من که یک عضو جدیدالورود بودم گفت مهدی مسئولت برید و ما هم او را دنبال زندگیش فرستادیم. به همین سادگی!

  1. ↑ داشتم از برخورد سازمان و حنیف بزرگ در مورد بریدگان می‌گفتم. فراموش نمی‌کنم سال ۴۸فقط ۳-۴ ماه بعد ازکسب افتخار عضویت در سازمان، به‌دلیل کار با سمپاتیزانهای بازار، افتخار آشنا شدن با محمد حنیف نصیبم شد. در نتیجه من و تن واحدم، مجاهد شهید علی اصغر منتظر حقیقی، گاه گداری برای کسب رهنمودهای لازم با محمد آقا دیدار داشتیم.یک روز نظر مرا در مورد مسئولم (ک.ت) پرسید. من آن روز نفهمیدم منظورش چیست؟ اما دو هفته بعد که دوباره مرا دید، خیلی ساده به من که یک عضو جدیدالورود بودم گفت مهدی مسئولت برید و ما هم او را دنبال زندگیش فرستادیم. به همین سادگی!

توجه دارید که تمامی استدلال مسعود رجوی در وارد کردن هزاران مجاهد در فرایندهای شکنجه های روحی روانی و جسمی مغزشویی “پیشگیرانه از جدا شدن” و دستگیری، زندان، شکنجه، و کشتن “به تصمیم جداشدگان” در درون تشکیلات و یا تحویل دادن به رژیم، تحویل دادن به زندان ابوغریب و ترور سیاسی همراه با ضرب و شتم آنها در خارج کشور تماما براین دروغ استوار است که اینها اگر بروند وحقایق درونی و عملکردهای غیر انسانی مسعود رجوی را در بیرون از سازمان افشاء کنند، رژیم سوء استفاده میکند. اما مهدی ابریشمچی که از فرط دروغگویی فراموشکارهم شده که نباید این گاف تناقض را بدهد، رویکرد حنیف نژاد را درست زمانیکه تمامیت سازمان نه در پاریس بلکه در داخل کشور زیر ضرب ساواک قرار دارد با کمال احترام با جدا شده ای خدا حافظی میکند بیان میکند.

این مومیایی آنگاه کینه خودش را به سبک کار دمکراتیک حنیف نژاد اینگونه ابراز میکند.

(( کاش بعد از ضربه خیانت بار اپورتونیستهای چپ‌نما به سازمان، و به‌خصوص بعد از انقلاب ضدسلطنتی، مسعود می‌گذاشت که ما با اسم و رسم کسانی از قبیل همین بهمن بازرگانی را افشا می‌کردیم. در اینصورت بعد از چهل و اندی سال دیگر جای لغز خواندن نبود.

  1. ↑ کاش بعد از ضربه خیانت بار اپورتونیستهای چپ‌نما به سازمان، و به‌خصوص بعد از انقلاب ضدسلطنتی، مسعود می‌گذاشت که ما با اسم و رسم کسانی از قبیل همین بهمن بازرگانی را افشا می‌کردیم. در اینصورت بعد از چهل و اندی سال دیگر جای لغز خواندن نبود.

دروغگویی و بازار گرمی برای مسعود کفن پوسیده توسط این مومیایی شارلاتان همین بس که آن زمان چنین مسعودرجوی خدا شده ای وجود نداشت که تو از او اجازه بگیری، اتفاقا در جریان ضربه تغییر ایدئولژی تمامی رشته های اقتدار تشکیلاتی فروریخته بود و هرکس سازخودش را میزد و رهبری دوره ای براه افتاده بود و کمااینکه در این میان عده ای بسمت مارکسیسم رفتند و عده ای نیز به آخوندها پیوستند.

ابریشمچی “نبریده” اما متوجه میشود که گاف داده که تقصیر را بگردن مسعود-خدا انداخته و الان است که “خدا” او را غضب کند و تبدیل به سنگ شود بنابراین بلافاصله با یک عملیات جاری!! تصحیح میکند و ادامه میدهد:

((شاید هم این از نکرده‌های خودمان و افرادی مثل من و محمود احمدی است که در زندان مشهد با این فرد بودیم و یا فرو می‌خوردیم و یا آبرو داری می‌کردیم.

  1. ↑ شاید هم این از نکرده‌های خودمان و افرادی مثل من و محمود احمدی است که در زندان مشهد با این فرد بودیم و یا فرو می‌خوردیم و یا آبرو داری می‌کردیم.
    باید به این “نبریده” گان گفت که اگر هم بهمن بازرگانی طبق ادعای شما “بریده” و رفته دنبال زندگیش، آنهم در زمان شاه که او را بدلیل نوکری آمریکا میخواستیم سرنگون کنیم شما که “نبریده” در خدمت آمریکا هستید و میخواهید پا جای پای شاه بگذارید را چه باید نامید؟

مهدی ابریشمچی در قسمتی دیگر از ایراداتش به بهمن بازرگانی مینویسد:

((به نظر من بازرگانی اصلاً با دنیای خارج از خودش کاری نداشت.

  1. ↑ به نظر من بازرگانی اصلاً با دنیای خارج از خودش کاری نداشت.

عجبا؟!!آقای ابریشمچی اگر قرار است در جهان کسی به کسی درس توجه به بیرون از خودش بدهد، تشکل مطلقا بسته و در خود فرقه رجوی شما، آخرین نفرهم در لیست نمیتواند باشد. شما که همه تان به مسئولتان وصل هستید مسئولیتان هم به خدا. یعنی تماما پشت به مردم و دنیایی که در آن زندگی میکنید. آیا تابحال کسی تشکلی مانند سازمان مجاهدین سراغ دارد که به واقعیت خارج از خودش کاری نداشته باشد؟ قضاوت در این مورد رانیز به خواننده واگذ ار میکنیم.

استدالال سخیف مهدی ابریشمچی را در مورد اعدام نشدگان از جمله بهمن بازرگانی توسط ساواک را بنگیرید:

((بله عین همین واقعیتها را بازجوها و ساواک در برخوردها و صحبتهای کشاف تکی با بهمن بازرگانی به چشم دیدند. یعنی به چشم دیدند که قبل از هر چیز این فرد مجاهد نیست و ارزش اعدام ندارد.

  1. ↑ بله عین همین واقعیتها را بازجوها و ساواک در برخوردها و صحبتهای کشاف تکی با بهمن بازرگانی به چشم دیدند. یعنی به چشم دیدند که قبل از هر چیز این فرد مجاهد نیست و ارزش اعدام ندارد.

فقر و درماندگی دراستدلال مهدی ابریشمچی با ادعای حضور در مبارزه از سال 1348 را بنگرید. که مجبور است برای رد حرفهای بهمن بازرگانی به استدلال وساختن نقل قول از بازجوی ساواک دخیل ببندد. شاید هم بازجوی بهمن بازرگانی اینرا به آقا مهدی گفته است، کسی چه میداند؟!!! بله همانند چهل سال گذشته طبق آموزه های فرعون و خدای خود خوانده شان در برخورد با انتقادات و ایرادات، تلاش میکند بازماندگان را اینگونه ترور سیاسی بکند. مسعودرجوی خود هزاران بار آشکارا به زندانیان آزاد شده از زندانهای رژیم میگفت چرا رژیم شما را اعدام نکرد همه شما خائن هستید باید اعدام میشدید. اینهم استدلال ابریشمچی:

((این ادعا واقعاً مسخره و مضحک است چون این رؤسای ساواک که بهمن بازرگانی می‌گوید در آن سال‌ها مطلقاً چنین وزن و تأثیری نداشتند که حتی اگر می‌خواستند، بتوانند جلوی اعدام کسی را بگیرند که خودش برای خودش اینهمه آلاف و اولوف قائل است. مگر این‌که این آلاف و الوف و وزن و شأن و تأثیراتی را که بهمن بازرگانی برای خودش به هم بافته پوشال باشد. آخر کسی که می‌گوید استراتژی مبارزه مسلحانه را او نوشته و خیلی قبل از برادر کوچکترش هم به مرکزیت سازمان آمده و مسئول گروه سیاسی هم بوده و کذا و کذا، چطوری تنها کسی است که با دخالت رؤسای ساواک اعدام نمی‌شود؟ …آیا واقعاً در آن سال‌ها شاه زیر فشار مهره‌های ساواک خودش می‌رفت و از اعدام کسی عقب می‌نشست؟ آیا شاه بدون حداکثر فشار از خارج و بین‌المللی، اصلاً کوتاه می‌آمد؟

Edit
← افتخار به وطن فروشی !
دولتمردان عصر رضاشاه (۲) علی‌اکبر داور نماد مدرنیته اداری در ایران →
2 Responses to اتهامات به بهمن بازرگانی توسط عباس داوری و مهدی ابریشمچی

  1. س.ه says:
    سپتامبر 16, 2019 at 1:09 ق.ظ (Edit)
    بله من انزمان که هنوز تشکیلات به عراق نرفته بود نوجوان بودم و خانواده ام هوادار سفت و سختی بودند و به اور رفت و امد داشتند مابین حرفهایشان یکبار شنیدم که سنابرق زاهد که بسیار ادعا تحصیلاتش میشد با زنش مثل حیوان رفتار میکند و او را جکونه کتک میزند
  2. افشین says:
    آوریل 19, 2019 at 11:06 ب.ظ (Edit)
    ای خاک بر سر تشکیلاتی که همچین موجود رذلی یکی از مسئولینش باشد
    در بی شرفی و وطن فروشی رقابت تنکاتنگی با اخوندهای بی شرف دارند
    جناب باقروند گویا خواهر بزرگتر (لعیا) سازشش با سازمان خوب بوده و پست و مقام هم گرفته البته همچنان که ممنوع التصویر است و در هیچ فیلم و عکس تازه‌ای دیده نمیشود
    سرنوشت ان دختر بیچاره(مینا) چه شد؟ بردنش پاریس یا در البانیست؟

سیل ویرانگر و رویکرد غیر فرصت طلبانه با آن و خارج کشوریها؟
آوریل 3, 2019
مدتی است که بعد از تظاهرات 22 بهمن ریزگردهای برخاسته از طوفانهای کویر خشک و شنزار بی خاصیتِ عاری از هرسبزی، سبزینگی و حیات شکوفای مبارزاتی “جامعه سیاسی ایرانیان خارج از کشور” خوابیده بود و همه خوش و خرم بدنبال عید و سال نو بودند که سیل بنیان کن از راه رسید.

در مجموعه مقالات نقدی بر آلترناتیوسازیهای استعماری آمد که، آلترناتیو سازیهای من در آوردی و یا استعماری پوچ و بی ثمراست چون حتی در بهترین شق آن که استعماری نباشد ولی فرصت طلبانه باشد جز اینکه خود گویند و خود بشنوند عایدی نخواهند داشت. آلترناتیوهای من درآوردی و متاسفانه فرصت طلبانه که نه تنها قادر نیستند کوچکترین حرکتی در جامعه ای که مدعی هستند آنرا نمایندگی میکنند ایجاد کنند بلکه خود با بادهای داخل کشوری مانند ماسه های روان کویر بحرکت در آمده و تپه هایی موقت از شن روان تشکیل میدهند و در اوج توهم، آنرا سلسله جبال آلترناتیو، تنها آلترناتیو، آلترناتیو آینده نگر، آلترناتیو برای ثبت در تاریخ … میبینند تبلیغ میکنند. سلسله جبالی که با کوچکترین بادی از سمت مخالف (تظاهرات 22بهمن) میوزد پودر شده و ناپدید میشوند.

فی الواقع مشکل جامعه خارج از کشور چیست؟ چرا تحت هیچ عنوانی قادر به برقراری ارتباط با جامعه جوشان و خروشان و تحت ستم کمرشکن و فوق طاقت جامعه خود نیست. آیا میتوان نتیجه گرفت که بیگانگی شگفت انگیزی بین فضای سیاسی خارج کشور و جامعه متحول داخل کشور بوجود آمده است. چرا “همانطور که در مقاله فوق الذکرقبلی آمده بود” مردم ایران نه تنها هیچ گوش شنوایی برای خارج از کشور ندارند، بلکه بشدت نسبت بدان بد بین و بی اعتماد هستند؟ جائیکه همه شاهدیم جامعه ایران زیر فشارهای صرفا اقتصادی ناشی از گرانیهای افساگسیخته، دزدیها و اختلاسهای سوپرکلان، ، اهتکارهای سازمان یافته و ظلم و ستم افسارگسیخته تر از فشار اقتصادی استخوانهایش در حال خرد شدن است و هر روز در گوشه و کنار کشور شاهد اعتراضات ناشی از آن هستیم، و مردمی که تا بن و استخوان به علت مشکلات نیز مشرف هستند، باید بطور طبیعی در چنین شرایطی به هر نیرویی چنگ بزنند و استمداد بطلبند چرا تنها مخاطلبشان خود حاکمیت است؟

حتی معجزه گرهای امپریالیستی نیز نه تنها نتوانست هیچ توجهی از مردم ایران را نه به خود و نه به مزدبیگرانشان همچون فرقه رجوی و سلطنت طلب و بعضی جنبنده های موزی و مارهای سمی بومی شرایط کویر خارج کشور که عمدتا سر در درون و شنهای سوزان و روان آن دارند… جلب کنند بلکه بر مشکلات مردم با حمایت از تحریمهای استعماری افزودند. و شاهدیم که مردم چگونه حتی اخیرا با کاهش اعتراضات و با سکوت خود جواب ردی قاطع به تمامی آلترناتیوهای استعماری میدهند. آیا چنین شرایط فاجعه باری همه به اصطلاح دل سوختگان مردم ایران را نباید به فکر واداشته و درجستجوی علت و راه حلی متفاوت از آنچه طی چهل سال گذشته بوده اند، باشند و بجای آینه شکستن خود شکنند و مشکل را در خود جستجو کنند؟

اجازه بدهید بدون ادعای جامعه شناسی، نگاهی بسیار تیتروار به بخشی از دلایل شرایط موجود بپردازیم شاید بتوان راه حلی از دل آن بیابیم.

  1. جامعه رها شده از ستم پنجاه ساله شاهنشاهی “با تائید و تاکید و اسرار تمامی به اصطلاح نخبگان و در پیشاپیش آنها با فاصله خیلی زیاد توسط دارندگان تابلو مبارز و زندانیان زمان شاه”، در اوج خوش باوری به حاکمیت جدید روی آورد. تشکلهای سیاسی موجود آنچنان خاک به چشم توده هایی که توسط پهلوی ها پنجاه سال در تارکی نگهداشته شده بودند، کردند که توده ها خواسته هایشان را نه در زمین که در ماه جستجو کردند!!

درست زمانیکه توده ها هنوز چشم به ماه داشتند و زمانیکه در ابعاد میلیونی برای اولین بارطی پنجاه سال روزهای جمعه به نماز جمعه میشتافتند که از بعضی از تائید و تاکید کنندگان و اسرار ورزان و دامن زنندگان به چنین فضایی، چپ رویهای کودکانه و آپورتونیستی را شاهد بودند. نیروهایی که همانند امروز در توهم مطلق از توان خود و تعادل اجتماعی جدید و در غفلت مطلق از توهمی که خود نقش عمده ای در دامن زدن بدان داشتند، بدنبال سرنگونی برنسکی و تثبیت مواضع خود جهت ایجاد انقلاب اکتبر ایران و یا حداقل بدست گرفتن بخشی از کشور بودند!!! که نتیجه اش چیزی جز جارو شدن زیر انعکاس نور ماهی که خود در آن نقش داشتند، نداشت. و طبعا فاصله گرفتن و بی اعتمادی و البته در مقابل خود دیدن همان نیروهای به اصطلاح مبارز توسط توده مردم گردید که محصول دیگرش تثبیت رژیم بود.

  1. جامعه هنوز در شوک ناشی از یک پیروزی بزرگ سرنگونی سطلنت ستم شاهی و انرژیهای آزاد شده از زیر سرنیزه دیکتاتوریهای 2500ساله با ترکیبی از فوران غرورملی خرد شده توسط استعمارگران بزرگ در کودتای 28 مرداد بود، که ادامه چپ نمایی های مافوق آپورتونیستی تشکیلات رجوی و از نظر این قلم بغایت خائنانه، ضد ملی و ضد انقلابی و آپورتونیستی[i] (چپ نمایی و منم منم های توخالی صرفا جهت خودنمایی در مقابل حاکمیت جدید و در رقابت کودکانه با یکدیگر) و البته دیگر همقطاران و گروههای سیاسی آنها در انبوهی از شعارهای پوچ و بی محتوای ضد امپریالیستی، با خود را سوپر چپ و دیگران را سازشکار خواندن و خواستار ادامه انقلاب با مبارزه با آمریکا شدن، جامعه را درگیر چپ رویهایی نمودند که حاصلش گروگانگیری و چراغ سبز آمریکا به عراق جهت حمله به میهن بود. جنگی هشت ساله که محصول آن نابودی نیروهای آزاد شده در تنور جنگ و تثبیت بازهم بیشتر رژیم را بدنبال آورد.
  2. فاجعه بزرگ بعدی راه انداختن جنگ داخلی توسط مسعودرجوی، یکه و تنها حتی بدون اطلاع اعضای مرکزیت مجاهدین (بگواهی آقای پرویز یعقوبی عضو مرکزیت آن زمان)، بدون هیچ هشدار و اطلاع و همفکری و هماهنگی با نیروهای سیاسی دیگر جامعه در توهم ربودن گوی سبقت سرنگونیِ کرنسکی و تبدیل شدن به لنین انقلاب اکتبر ایران قبل از دیگر رقبا، در اوهام و خیالات آپورتونیستی اینکه: “دولت کرنسکی” دستش زیر تیغ جنگ خارجی با عراق است طبعا با یک تنه به آن سرنگون خواهد شد. البته بازهم در توهم مطلق از توان خود و تعادل اجتماعی جدید و با تکیه به کلیشه های کتب مارکسیستی مواجهه شد. محصول آن اما، پاک سازی شدن تمامی نیروهای سیاسی در انعکاس نور مهتاب توسط توده ها و در نتیجه تثبیت بازهم بیشتر حاکمیت رژیم. در همین فرایند نباید فراموش کرد که این سیاست اتخاذ شده توسط آقای مسعودرجوی توسط تمامی طیف سیاسی از سلطنت گرفته تا چپ و ملی گرای خارج کشوری مورد حمایت قرار میگرفت. تشکل شورای ملی مقاومت و البته نزدیک شدن رضا پهلوی به مسعودرجوی در آن ایام را نباید فراموش کرد. با یادآوری اثرات توهم برانگیز و فریبنده دروغهای مسعودرجوی در مورد نتایج و گستردگی تروریزم تشکیلاتش در داخل بر افکار گروههای سیاسی بدون هیچ دانشی از شرایط اجتماعی سیاسی و شناخت از جامعه و افکار ایرانیان بعد از انقلاب.

این قلم سالها بعد به شخصه در گفتگو با مردمی که آن شرایط را از سرگذراندن شاهد بودم که چگونه اینگونه سیاستهای چپ روانه توسط مردم کوچه و بازار عینا و مترادف با ضد حمله باقی مانده گان رژیم سلطنتی همچون کودتای نوژه که آنرا بتازگی بدست خود سرنگون کرده بودند و عملا علیه خودشان و در نتیجه دشمنی با خودشان میپنداشتند.
آنچه تا این مرحله تا حدودی در اذهان مختصر باقی مانده از اقشار مردمی از طیف هواداران مجاهدین و گروههای چپ و ملی و تحلیگران چه در زندانهای رژیم چه در فضای خارج از زندان و در میان مردم درمقابلش مقاومت میکرد و صد درصد به ضدیت نیفتاده بودند، تلقی پروپاگاندایی از اخبار منتشره توسط رژیم در مورد سازمان و گروههای خارج کشور بود

  1. هنوز خونهای ریخته شده بر آسفالت خیابانهای میهن خشک نشده بود و هنوز اخبار قتلعام دسته جمعی فرماندهان تشکیلات رجوی در جنگ داخلی درغوغای جنگ خارجی از یاد مردم نرفته بود که آقای مسعود رجوی دست به رفتار مشعشع دیگری تحت نام انقلاب ایدئولژیک زد که به نظر این قلم هیچ نیازی به شرح و بسط انعکاس آن در میان مردم میهن برای افکار عمومی خارج کشور که عینا یکسان بود، و البته فاصله بسا بیشتر و نفرتی که در میان توده ها نسبت به گروههای تحت نام سیاسی خارج کشور برانگیخت، ندارد. . در داخل کشور بسیار شنیدم و اتفاق نظر وجود داشت که اخبار فعالیتهای زن ستیزانه و لودگی و ضد اخلاقی مسعودرجوی آنقدر شوک آور بود که کسی باور نمیکرد. اما وقتی عکسها و بریده نشریات را مردم دیدند دیگر حالت تهوع بدانها دست میداده و بسیاری ضربه روحی خوردند. و بسیاری بسمت رژیم کشیده شدند.

ضربه تمام کننده و آخرین میخ برتابوت تشکلهای خارج کشور در نظر مردم ایران

  1. در ادامه سالهایی که مسعودرجوی مستقیم در داخل کشور با ترورهایش خونریزی میکرد، زمانیکه با رفتن به عراق و بطور مستقیم در خدمت دشمن و اشغالگر خارجی، مدافعین کشور را به خاک و خون میکشید توسط تمامی طیفهای سیاسی به استثناء بعضی ها که مخالف رفتن به عراق بودند قرار داشت.

در این مرحله فاز بسیار جدید کیفی از موقعیت تشکلهای خارج کشوری در اذهان مردم ایران بوجود آمد. اگر تا دیروز نظرگاه مردم ایران نسبت به تشکلهای خارج کشور با یک واسطه “رژیم” در ضدیت به آنها بود با رفتن به عراق این واسطه رژیم کنار رفت و مردم ایران خود را رو در روی سازمان مجاهدین و هرچه تشکل خارج کشور بود یافتند.

بدین تعبیر که این مردم ایران بودند که برای مبارزه با تشکل های خارج کشوری به قول خودشان در مرزها شهید میدادند. یعنی در مبارزه با آنها در مرزها با جان و خون خود و فرزندانشان قیمت پرداخت کرده اند. درست زمانیکه از نظرمردم، رژیم برای نجات کشور از اشغال عراق تلاش میکرد مردم در مشارکت برای نجات کشور جدای از عراق خود را در مقابل دشمن وطنی تحت نام “ارتش آزادیبخش ملی ایران” می یافتند. که اوج این رویارویی فروغ جاویدان بود.

نیازی به یاد آوری ندارد که این رویکرد تشکلهای خارج از کشور علیرغم اینکه صداهایی علیه اقدامات تشکل رجوی نیز در میان آن برخاسته بود، از جمله جداشدن شخصیتها و سازمانها از شورای ملی مقاومت که اساسا در گیرو دار جنگ با عراق شنیده نمیشد، که اگر هم شنیده میشد هیچ توجهی را جلب نمیکرد، چرا که مردم ایران در خوشبینانه ترین شق و بخشنده ترین رویکرد، برای سیاسیون خارج کشور “فاتحه” خوانده بودند و بنابراین گوش کردن به یک مرده معنایی برایشان نمیتوانست و نمیتواند داشته باشد.

درستی این درک و دریافت از رویکرد مردم ایران نسبت به تشکلهای خارج کشوری و بطور خاص فرقه رجوی که مسعودرجوی به تمام و کمال بدان اشراف داشت از غلطیدن وی به دامن همان امپریالیزم آمریکا که در اصرار به مبارزه با آن مردم را به خاک سیاه نشانده بود، در راستای غلطیدن بدامن عراق میتوان فهمید، که اگر نتوانست با نابودی جنبش مردم ایران به لنین انقلاب اکتبر ایران تبدیل شود به دست آموز جولیانی و جان بولتن درشرکت سهامی با سرمایه گذاری عربستان و سیاست گذاری اسرائیل بتواند امام زمان جدید قرن بیست و یکم را به ایران به ارمغان ببرد!!! میتوان درک کرد. رفتن زیر دست آمریکا و عربستان و اسرائیل دقیقا ادامه سیاست رفتن زیر دست عراق بوده و هست. چرا که مسعودرجوی با اشراف و آگاهی کامل، هیچ جایگاهی را برای خود در میان مردم ایران سراغ نمیکند. اینرا تحلیلا عنوان کردیم ولی آقای رجوی در جلسات درونی و حتی در جلسات عمومی صدها بار این مسئله را نیز عنوان و مردم ایران را بخاطر نفرت از رجوی نفرین کرده بودند. یکی از صدها دلایل اختناق داخلی تشکل و خروج ممنوع ها نیز همین است.

اگر تحلیل کلی فوق را با وجود اینکه بسیاری جزئیات بدلیل کوتاه کردن مطلب آگاهانه درنظر گرفته نشده را بپذیریم که اثر تعین کننده ای هم در تحلیل نهایی ندارد، و قبول کنیم که استدلال هر گروه در پدیده دشمنی با مردم ایران چقدر نقش داشته اند و یا نداشته اند را به زمانی واگذار کنیم که مردم به آنها گوش کنند، باید دید که این اعتماد از دست رفته و یا شاید دشمنی (بین مردم ایران و تشکلهای خارج کشور) را چگونه میتوان به دوستی و فراتر از آن به اعتماد بازگرداند.

باتجربه شخصی و سیاسی اگر چنین عواملی باعث فاصله گرفتن مردم از خارج کشور شده شاید بتوان گفت جهت آشتی و دوستی با مردم ایران و متحد شدن با آنها در مبارزه شان:

  1. با تشکلهایی که خودرا طی چهاردهه به دشمنان مردم ایران در خارج کشور تبدیل کرده اند، به مبارزه برخاست و نشان داد که خارج کشور یکدست نیست.
  2. با آلترناتیوهای اسعتماری در میان دشمنان ایرانی خارج کشوری مردم ایران به مبارزه برخاست، و نشان داد که همه تشکلها دست نشانده استعمار نیستند.
  3. با تمامی سیاستهای اتخاذ شده منجر به دشمنی، مانند همدستی با عراق، تروریسم، انقلاب ایدئولژیک ضد زن، و…به تمام و کمال به مبارزه برخاست.
  4. به جوانان کشور نشان دهیم که در تفکرات چهار دهه گذشته متوقف نشده و در تغییرات نه رو به گذشته که همانند آنها رو به آینده داریم.
  5. با نزدیکی گروهای خود فروش به دشمنان اجنبی ایرانیان به مبارزه برخاست و نشان داد که دوست مردم بوده بدنبال قدرت به هر قیمت نیستیم.
  6. با تحریمهای استعماری که هدفی جز صرفا به زانو در آوردن حاکمیت را در مقابل استعمارگران ندارد مبارزه کرد. و نشان داد که فرصت طلبانه بقیمت نان شب مردم ایران بقیمت مرگ و میر ناشی از کمبود دارو و …مقاصد سیاسی خود را دنبال نمیکنیم.
  7. با متحد شدن در خارج کشور در این مبارزه بنفع مردم و مبارزه آنها نشان دهیم که از تفکرات هرج و مرج طلبانه و آپورتونیستی روزهای اول انقلاب که فاجعه ملی چهار دهه ای را آفریده است فاصله داریم و درس گرفته ایم.

مردم ایران تا کنون هیچگاه هیچ همدردی ملموس و مادی متشکل و اثر گذار از خارج کشور را تجربه نکرده است. با انبوه تشکلها و شخصیتها و میلیادرها میلیونرهای خارجه کشوری بطور سرجمع هیچگاه همدردی و کمکی به اندازه یک بازکن فوتبال ایرانی و ایرانیان داخل کشور دریافت نکرده.
آنچه از خارج کشور به خانواده ای که فرزندش نیاز به خون و دارو دارد تا زنده بماند القاء میشود، این است که اول تو برو مبارزه کن خون بده و رژیم را سرنگون کن تا من بیایم و امور را دست بگیرم تا بعد ببینم فرزند تو چه نیاز دارد حتما من خیلی بهترم!!!
که جواب مردم ایران با سوابق فوق الذکر و فرزندی در حال مرگ بسیار روشن است. خارج کشور بدون پاک کردن خود از نحسی بشدت آلوده کننده توسط فرقه رجوی و سلطنت نمیتواند به مردم خود و مبارزه آنها نزدیک شده و اعتمادشان را جلب کند.

شاید باردیگرشاهد فضای فرصت طلبانه خارج کشوری با تحلیل نوع آقای رجوی که اینروزها نیز برآن طبل میکوبد، “رفتنِ دستِ حاکمیت زیر جنگ خارجی”، و اینبارهم، “فاجعه ملی سیل و ویرانی که سراسر کشور را تحت تاثیر قرار داده” را دستمایه مقاصد سیاسی خود نکند باشیم.

به مردم ایران اعتماد باید کرد. آنها اگر بخواهند و تصمیم بگیرند بسادگی میتوانند حاکمیت موجود را بزیر بکشند. با همدردی با آنها میتوان به آنها نزدیک شد تا شاید به ما گوش کنند. سیاسیون و تشکلهای خارج کشور به مردمش اعتماد ندارد به تصمیم آنها اعتماد نداشته و احترام نمیگذارند.

  1. سرآغاز کار اما میتواند تظاهرات سراسری در خارج کشور با شرکت تمامی نیروها و شخصیتها، فعالین سیاسی و دلسوزان میهن با محتوای آمده در فوق بویژه با فاجعه ملی سیل اخیر که مشکلات مردم ایران را صد چندان افزوده است در جهت شکستن تحریمها و تقاضای کمکهای بین اللملی با شاخص کمک به مردم سیل زده، نشان دهیم که، فرصت طلبانه از فجایع ملی همچون جنگ با عراق درگذشته وسیل ویرانگر طبیعی اینروزها بدنبال بهره برداری سیاسی و منافع شخصی و گروهی نیستیم. و خواست مقدم ما منافع مردمان است تا سهمی در قدرت. و پذیرفته ایم که تعین تکلیف با رژیم برعهده خود آنهاست. با اعتماد به مردمان پیشتازی آنها را در مواجهه با مسائل سیاسی داخل کشور و رژیم را بپذیریم.

بدون درخواست سیاسی در وحله اول وبدون اثبات برادری ادعای ارث و میراث سیاسی کردن از مردم غیر ممکن است.
به امید اینکه سیاسیون سالم خارج از کشور بتوانند اعتماد مردم ایران را جلب کنند تا آنها را بر سر سفره مبارزه شان پذیرفته و نقشی برایشان قائل گردند.

پانوشتها
[i] همگان فشارهای مگا تنی تشکیلات رجوی و دیگر گروههای چپ در تاکید بر مبارزه ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی آن روزها را بر جامعه و فضای پر التهاب سیاسی و جوانان را بیاد دارند که منجر به حمله به سفارت آمریکا و پیامدهای آن که هنوز هم مردم ایران بهای آنرا میپردازند بودند که امروزه چگونه همان امپریالیستها به بت بزرگ آقا و خانم رجوی تبدیل شده اند.

داود باقروند ارشد
نقش تلویزیونهای دیجیتال در تولید مراجع تقلید
مارس 6, 2019
داود باقروند ارشد
آیا صرفا به محض اینکه از فرقه رجوی جدا شدیم به معنی این است که از همه کثافات این تشکیلات پاک شده ایم؟
بزرگترین ویژگی شناخته شده مسعود رجوی که او و تشکل بسیار سازمان یافته، قوی مملو از فداکارترین عناصر مبارزی که ‏میتوانست حتی علیرغم نابودی کامل نظامیش ناشی از بکارگیری تروریسم بعنوان تنها شیوه مبارزه علیه رژیم حاکم از نابودی ‏سیاسی و ایدئولژیکش جلو گیری کند تا اگر نه بعنوان تنها آلترناتیو ادعایی خودش بلکه بعنوان یک رکن قوی سیاسی در میان تمامی ‏تشکلهای سیاسی دیگر مخالف رژیم به حیات زنده و پویا ادامه دهد را به قعر سقوط تمام عیار سیاسی، تشکیلاتی، ایدئولژیک کشاند، همان ‏عملکردِ ناشی از نه سبک کار و خط سیاسی بلکه ناشی از ایدئولژی “آنچه من (مسعودرجوی) میگویم و میدانم و فکر میکنم و تحلیل ‏میکنم و دوست دارم و… درست است ولاغیر” بود که متاسفانه طی سه تا چهاردهه که مجاهدین از سینه چاکهایی که برایش ‏خودسوزی و شکنجه و خودفروشی و میهن فروشی و ترورفیزیکی و سیاسی و جنایت و قتل انجام دادند تا مجاهدین مخالف و ‏معترض و جداشدگان رانیز تحت مغزشویی مدام هرکدام به میزانی بدان آلوده و مسموم کرده است، به بازیچه دست صدام و ‏نئوکانهای آمریکایی و دنبالچه های عربستانی اش تبدیل نمود. ‏
نباید ما جداشدگان ساده سازانه فکر کنیم که به محض جدا شدن از جهنم و آشوویتس رجوی، از آلودگیهای فرقه رجوی و سبک ‏کار و فکر و در یک کلام ایدئولژی سراسر ضد دمکراتیک و ضد انسانی و خودبینانه و خود محور تهوع آور مسعودرجوی پاک ‏شده ایم. نباید بطور خاص ما جداشدگان از جمله خود این قلم، که بخوبی به تحلیل فرد و افراد طی چهار دهه هرکدام به میزانی که ‏مسئول بوده ایم و یا در جریان تحلیل انسان شناسانه قرار گرفته ایم، خودفریبی کنیم و ردپاهای بسیار قوی سراسر آغشته به ایدئولژی ‏نکبت بار رجوی را در عملکردهایمان را نادیده بگیریم. نمیتوان با عوامفریبی رجوی مبارزه کرد ولی به عوامفریبی خودمان فرجه ‏جولان بدهیم. ‏
نکته مهم و حیاتی در کار سیاسی و افشاگری در مورد فرقه رجوی
در افشاگری در مورد فرقه رجوی با تجربه این قلم به هیچ وجه نیازی به دروغ و مبالغه نیست. اگر اموری که شاهد آن بوده ایم را بیان کنیم گوی سبقت را اردوگاههای هیتلر خواهد ربود.
انتقادات سراسر درست و برحق ما به تشکل مافیایی مسعودرجوی نباید ما را نسبت به ایرادات خودمان غافل نماید و در فضای پر ‏فتنه سیاسی بغایت بازاری و کاسب کارانه خارج کشور که به تمام و کمال بر بوق خودمحوری و خود بینی، استاد پرور، (شما ‏بخوانید مرجع تقلید پرور) می دمد، از خود بیخود شده و در نتیجه از دمکراسی و خود را بخشی از حقیقت دیدن و واقع گرایی جدا ‏کند طوریکه خود را همچون آموزه های رجوی تمام حقیقت بپنداریم و بتدریخ با خوردن چند کلیکِ “لایک” بتدریج دل به خود وقتی ‏جلوی آینه میبنیم با وجود اینکه در مورد مسعود رجوی نقد میکنیم ببندیم. ‏
توجه کنیم که، آنچه مسعودرجوی را به انسان خونخواری تبدیل کرد که هیچ حد و مرزی در پرستش قدرت نمیشناسد “تعریف و ‏تمجید” و یا به زبان انفورماتیک و رسانه های اجتماعی “لایک” خوردنش توسط همین ما مجاهدین بوده است. که مسعود رجوی را ‏از یک فردیکه در زمان گذشته وجه قالب آن “مبارز” بود به “هیولایی” که میشناسیم تبدیل نمود.‏
فاصله گرفتن از ایدئولژی مسعودرجوی نیاز به سالیان کار دمکراتیک و خود را فقط بخش کوچکی از حقیقت دانستن و در تمامی ‏گفته های دیگران اگر توان و ظرفیت دیدن حقایق را نداریم این ظرفیت را درخودمان ایجاد کنیم و تلاش کنیم به حقایق نهفته در افکار ‏و شهادتها و مواضع دیگران دست یابیم. درغیر اینصورت حرف زدن از دیکتاتوری و توتالیترییسم رجوی جز یک دکان جدید در ‏مقابل سوپرمارکت فرقه رجوی چیز دیگری نخواهد بود. ما در اساس با افکار و مواضع ضد دمکراتیک خودمحوری و خودبینی ‏رجوی است که مشکل داریم و آنرا منشاء همه جنایات و نقض حقوق بشر، خود و میهن فروشی، شکنجه و قتل و زندان و… میدانیم. ‏والا مشکل خصوصی و فردی با او نداریم. ‏

رویکردهای بازاری از جمله اینکه وقتی جنایات رجوی مستقیم بر خودما و یا فرزندانمان مصداق یافت جنایت بدانیم ولی اگر تمامی ‏جداشدگان آمدند و شهادت دادند که این تشکل مافیایی شکنجه کرده، قتل کرده، به زنان تجاوز کرده، به کودکان تجاوز کرده، آنها را ‏وادار به خودکشی کرده، سالیان افراد را در سلول انفرادی زندانی کرده، آدم ربایی کرده، در قتلعام کردها شرکت کرده، و… آنرا در ‏راستای اجرای آموزشهای رجوی و در یک همدستی فرصت طلبانه (آپورتونیستی) به معنی اخص کلمه دروغ نپنداریم تا از این ‏طریق “خود را بهتر از دیگران جابزنیم” و برای دکانمان در مقابل سوپرمارکت رجوی چند لامپ یا ال ای دی بیشتر روشن کنیم و ‏‏”لایک” بگیریم و کثیفتر اینکه با ابزارهای رجوی دست به ترور سیاسی بزنیم. ‏

جداشدگان باید از خودسوال کنند در همان تشکیلات چه میزان سنگ خود و چه میزان سنگ دیگران مجاهدان تحت ستم را به سینه میزده اند. آیا علت و ‏سرمنشاء خروجشان ستم به خودشان بوده است یا خیر ستم به دیگران بوده که موتور محرک اولیه برای مخالفت با تشکیلات مافیایی ‏بوده است. که در اینصورت با مناسبات ضد دمکراتیک زاویه یافته ایم و به مخالفت دست زده ایم علیرغم اینکه خودمان شخصا هیچ ‏مشکلی نداشته ایم.
توهم نقد کودکانه اشپیگل
کسانیکه فکر میکنند اسپیگل در اشتباه است که از قول جدا شده ای حقایقی را در مورد تشکیلات رجوی بیان کرده است. دوستان خام خیال فکر میکنند که باید به اشپیگل درس ژورنالیسم و اصول ژورنالیستی بدهند، درصورتیکه نه تشکیلات رجوی ارزش آن را دارد که اشپیگل وجهه خود را خراب کند و نه حکایت عنوان شده صرفا با اتکاء به منابع جداشدگان است. این گزارش اشپیگل یک هشدار به خودفروشی رجوی است و یک موضع گیری است در قبال آلت دست نئوکانها شدن فرقه رجوی است که دیگر از جرگه نیروهای سیاسی خارج شده و یک تشکل جنایتکارانه مافیایی است. و البته منابع اصلی اشپیگل اطلاعات خودشان است که بسیاربیشتر از آنچه جداشدگان تک به تک مطلع هستند میباشد. این گزارش اشپیگل هشداری است که همگان باید پیام سیاسی آنرا درک کنند.
البته این قلم منکر تحول پذیری افراد نیست. ولی باید اذعان نمود که رویکرد ضد دمکراتیک و خودبین بوده است که مانع میشد که ‏حرف دیگران را که امروز برما با تائید خودیها و نزدیکانمان و عالم گیر شدن اخباری که تا دیروز انگشت شماری از جان (سیاسی) ‏گذشته با پذیرش تمامی انگهای خود شما و پرداخت بهای سنگین دست به افشاگری میزدند، غیر قابل نفی شده است قبول کرده و حتی ‏در قبال وقوع آن عصبانی هم بشویم و زمانیکه همه را به نزاکت در مقابل رجوی دعوت میکنیم خود به یکباره عنان از کف داده و ‏‏… کنیم. ‏

در گذشته نیز این قلم به دوستان جدا شده چه بطور خصوصی طی ایمیل و چه طی مقالاتی یاد آوری نموده ام که اگر شما فاکتی را ‏در مورد رجوی و کارکردهایش نمیدانید و جدا شده ای آنرا بازگو نمود بشدت نسبت به عملکرد رجوی گونه “آنچه من میدانم درست ‏است و اگر من نمیدانم پس درست نیست” هوشیار بوده و از آن پرهیز کنید و نفی نکنید بلکه منتظر باشید تا راویان جدیدی از ‏تشکیلات رها شده و بر حقیقت آن مهر تائید بزنند. ‏

من مدتهاست گفته ام به کودکان و حتی اعضای سازمان در تشکیلات رجوی تجاوز میشد. ولی نه اسم آورده ام و مرتکبین را نام ‏نبرده ام. و نوشته ام که باید خودشان بیایند و بگویند و مطمئن هستم که رخ خواهد داد که آقای امیر وفا یغمایی اولین فرد شجاعی بود ‏که شروع کرد در مورد فرزندان مجاهدینی که مورد تجاوز جنسی قرار میگرفتند تا حدودی پرده برداری کرد. من افراد بیشتری را ‏میدانم ولی اجازه ندارم تا خودشان تصمیم نگرفته اند نامشان را ببرم. ‏

زنان بسیاری مورد تجاوز قرار گرفته اند که من آنهارا تک به تک میشناسم ولی بدلیل حساسیت مسئله بدلیل محمدویت های فرهنگی ‏و اجتماعی باید خودشان وارد شده و بیان کنند. در مورد بسیاری از ترورهای انجام شده توسط فرقه رجوی نیز همینطور است، ولی ‏باید مجریان بیایند و خودشان بگویند. به همین دلیل همواره نوشته ایم که “خانم رجوی فعلا ماه عسل شماست، اجازه بدهید همه ‏مجاهدین زبان باز کنند تا تابلو و پازل ننگین شما تکمیل شود” .‏

اگر جداشده ای مدعی شد که از همه چیز خبردارد یا داشته، باید بجد گفت که سنگ خود به سینه میزند و عملا میگوید تشکیلات ‏رجوی یک تشکل دمکراتیک و باز بوده و و نه یک مافیایی بسته و سرکوبگر و همه از همه چیز خبر داشته اند. تنها افراد متوهم و ‏خودبین ها هستند که فکر میکنند در تشکیلات رجوی از همه چیز خبرداشته اند. و همه افشاگریهایشان همچون آیات قرآن بی عیب و ‏نقص است. این قلم از لحاظ تشکیلاتی چند سرو گردن در رده های بالاتری نسبت به دیگر جداشدگان قرار داشته ام. و شهادت میدهم ‏که ما نیز از همه جنایات رجوی با خبر نبوده ایم و نمیتوانستیم باخبرشویم. اگر میتوانستیم باخبر باشیم تشکل رجوی نمیتوانست به ‏چنین هیولایی تبدیل شود. ‏

جهت اطلاع باید بگویم که در تشکیلات رجوی بطور مطلق رده تشکیلاتی معنایی نداشته است. رده تشکیلاتی باجی بودکه رجوی به ‏اعضاء میداد که در مقابل سیاستهای توتالیستریش سکوت کنند. برای نمونه رده مرکزیت آقای وفایغمایی حتی سطحی کمتر از یک ‏عضو داشته حتی رده مرکزیت آقای سعید جمالی و آقای پرویز یعقوبی هیچ محتوایی و هیچ معنای تشکیلاتی نداشته است. آقای ‏رجوی تنها در صحنه سیاسی نیست که حاضر نیست سرسوزنی قدرت را تقسیم کند همین سبک کار رضا خانی او در تشکیلات عینا ‏و باصد بار فشار و قدرت بیشتر اعمال میشده است. صدها مورد ازاین نوع هست که خود آقایان میتوانند بدان گواهی بدهند. رده ‏مرکزیت واقعی یعنی داشتن یک بخش سازمان تحت فرماندهی، شامل چندین نهاد سازمان با چندین مرکزیت نهاد و چندین عضو ‏شورایی نهاد زیر دستش (مستقل از اینکه در حال حاضر این مسئولیتهای چه نامی بخود گرفته اند). درصورتیکه این آقایان و صدها ‏نمونه که در حال حاضر در درون تشکیلات نیز هستند حتی یک عضو هم زیر دست نداشته اند و رده مربوطه یک اتیکت خالی بر ‏سینه آنها بوده ولا غیر. ‏

بنابراین صرفا داشتن رده مرکزیت هیچ معنای داشتن اطلاعات درون تشکیلاتی نبوده است و نیست. این حتی در مورد مهدی ‏ابریشمچی نیز صدق میکند. چه رسد به افراد بشدت مسئله دار(از نظر رجوی) که با مارک طعمه وزارت اطلاعات علامت گذاری ‏نیز شده بودند. شهادت ها از جنایات فرقه رجوی فقط و فقط تا جایی درست است که خود شاهد آن بوده اند و یا از کنار دستی شنیده ‏اند. آنچه توسط شما شنیده نشده معنی آن این نیست که پس صحت ندارد. تمامی تشکیلات بطور سیستماتیک چه بطور فردی چه بطور ‏حتی بخشهای سازمانی و یکانی و … در زندان و کپسولهای اطلاعاتی نگهداری شده و میشوند. تا مبادا کسی حتی از بغل دستیش ‏اطلاعاتی بگیرد. عمده ترین اهرم سرکوب رجوی در حفظ همین دیوارهای بلند بتونی و قطور بوده است. بسیاری بدلیل تخطی از ‏همین دیوارها محاکمه و محکوم به اعدام شده اند. اساسا مارک شعبه سپاه پاسداران در تلاش مذبوحانه رجوی برای ایجاد خفقان ‏درون تشکیلاتی تولید و بر اعضای سازمان اعمال شد. ‏

نمونه جهت روشن شدن تاکتیکهای ضد انقلابی رجوی، وقتی من انتقاداتی به مهدی ابریشمچی داشتم به من گفته شد آنرا بنویسم و در ‏پاکت سربسته بدهم (مسئول مهدی ابرایشمچی مسعودرجوی بود) با خواندن انتقاداتم مسعود رجوی در محل اقامتش و محل کار من ‏مستقیم آمد سراغ من و پرسو جو کرد. این نه به معنی اهمیت و جایگاه تشکیلاتی من بود و نه بدلیل پائین بودن مهدی ابریشمچی. ‏مسعودرجوی نمیخواست هیچ کس دیگری جز خودش و مهدی ابریشمچی از ضعفهای او مطلع باشند. تا از انتقادات مهدی اهرمی ‏جهت وادارکردنش به کرنش در مقابل خودش بسازد تا از او بعنوان چماقی برسر دیگر اعضای دفترسیاسی در دفاع از مسعود ‏رجوی استفاده کند. همه مجاهدین از این دام رجوی هزاران ضربه خورده اند که چگونه همقطارانشان در قبال کرنش خودشان به ‏تشکیلات سرآنها را در جلسات مغزشویی میبریده اند. کاری که موضوع انتقاد این نوشته است که پا به بیرون درآورده است و ‏متاسفانه تلویزیونهای دیجیتال به بستری همانند جلسات غسل هفتگی و انتقاد از خود رجوی تبدیل شده است تا اگر قبلا درمقابل ‏تشکیلات با کوبیدن همقطاران خودنمایی و کرنش میکرده اند در تلویزیون و تائید و تمجید (لایک)ها بدان میپردازند. ‏

بنابراین ازدوستان جداشده خواهشمندیم خود را از منبر”مرجع تقلیدِ اطلاع از هرآنچه در تشکیلات رجوی میگذرد و میگذشته است” ‏پائین بیاورند. شرم نمودن در مقابل حقایقی که دو دهه است بیان میشود و ایدئولژی رجویسم نه تنها اجازه نمیداد مورد قبول واقع شود ‏بلکه به گزارش کنندگان آن ناجوانمردانه انواع مارکها زده شد ما را از رجویسیم دور میکند. با پا گذاشتن بر سر همرزمان خود ‏برای خود کیسه مبارزه و هویت ژورنالیستی نتراشیم. آقای سعید جمالی باید برای بقیه سرمشق باشد. ‏
تشکیلات رجوی به شهادت این قلم نه تنها از تمرین بلکه از اجرای چشم در آوردن، سربریدن، دهان پاره کردن مخالفین رجوی ‏ناراحت نمیشد که آنرا شاخص مجاهدت میدانست و میداند. مسعودرجوی خود رسما و علنا حتی نحوه کشتن مخالفین را در همین ‏اروپا بصورت نمایشی اجرا و ابلاغ نموده است. این در ملاء عام و جلسات عمومی بوده است که میدانست فردا به بیرون نیز راه ‏می یابد. ‏

وقتی مسعودرجوی به کسی میگوید “شاگرد جلاد”، “تیرخلاص زن” مزدور سپاه و سپاه قدس و وزارت اطلاعات و… یعنی حکم قتل او و ‏مهدورالدم بودنش توسط تشکیلات صادر شده است. و کشتن و تکه تکه کردن او نه به اندازه تکه های جمال قاشقچی بلکه تکه تکه کردن با ‏ناخن گیر(به شهادت این قلم) واجب و عملی انقلابی است که او را بر تارک همه مجاهدین (بخوانید همه جانیان) نشانده و به ‏نزدیکترین فرد به رجوی تبدیل میکند. رجوی خشم و کین نوع داعشی که شاهد سر بریدن هایشان بودیم را بسیار بسیار نازلتر از ‏خشم و کین یک مجاهد میدانست و انتظار داشت. فراموش نکنید که در مقابل قتلعام جنایتکارانه بیش از 3000نفر توسط القائده در ‏‏11 سپتامبر گفت این در مقابل خشم ما (خودش) هیچ است. نکند معنی این حرفها را فهم نمیکنید؟ ‏
اجازه بدهید هرکس مسئولیت مشاهدات و افشاگریهایش از جهنم رجوی را خودش برعهده بگیرد. هر جداشده به شیوه خودش و ‏آنگونه که خودش فکر میکند درست است دست به افشاگریهایش بزند. ما نیز تلاش کنیم نقش خودمان را در فاجعه ای بنام تشکیلات ‏رجوی در افشاگریهای آنها بیابیم. نه اینکه فرصت طلبانه از گزارشات دیگران و حتی اشتباهات و خطاهای احتمالی و خیالیمان برای ‏خود نمد بسازیم.‏
اجازه بدهید همه مجاهدین جدا نشده و جدا شده ی خاموش زبان بازکنند تا این تابلو نیز همانند تابلوهای تجاوز به زنان و مجاهدین و ‏فرزندانشان و… عمومی شود. آنوقت است که روسیاهی برای ذغال خواهد ماند البته اگر شرمی باقی مانده باشد. ‏
نباید فکر کرد که در مورد گزارشات و افشاگریهای انجام شده، دیگران نظر و تصحیح و…وجود ندارند. خیر. تصحیحات دادن خود ‏یکی از ابزاری است که به رشد و تولید مرجع تقلید کمک میکند به همین اعتبار است که از تصحیحات دادن پرهیز میشود. جهان ‏هنوز یک از هزار وقایع درون تشکیلات خبر ندارد. ‏

هیچگاه فکر نمیکردم که تا اینقدر بتوانم با نظرات محمدرضا شاه موافق باشم
فوریه 23, 2019
داود باقروند ارشد
محمد رضا شاه در سال 1974مسیحی /1353 شمسی توسط خبرنگار شبکه سی بی اس آمریکا مایک والانس مورد مصاحبه قرار گرفت.
در این مصاحبه شاه مواضع خودش را در قبال اسرائیل و لابی یهودی آمریکا به آشکارترین شکل ممکن بیان میکند که در مواردی مایک والانس نیز شوکه میشود.
حقایق تلخی که شاه در این مصاحبه بیان میکند نشان میدهد که آش زورگوییهای اسرائیل بکمک لابی یهودی حتی در آمریکا و بخدمت گرفتن رسانه ها، بانکها و سیستم سیاسی آمریکا در جهت منافع زورگویانه اش آنقدر شور شده که صدای محمدرضا شاه که خود تنها حامی علنی اسرائیل در خاورمیانه بود و روابط بسیار نزدیکی با آن برقرار کرده بود، از جمله ساواک، نیروهای سرکوب شاه را تعلیم میدادد، و معاملات نظامی و تجاری بسیاری هم داشتند، را نیزدر آورده است.
تا جائیکه شاه در قسمتی از مصاحبه میگوید: “و من میخواهم آنها را متوقف کنم”

نکته عبرت انگیز و آموختنی از مصاحبه های زیر محمدرضا شاه پهلوی بعنوان بخشی از تاریخ ایران و منطقه و سیاستهای جهانی – ایران، خاورمیانه (بویزه کشورهای عرب)، اسرائیل و آمریکا- این است که نباید فریب بمبارانهای رسانه ای هدفدار را خورد و فکر کرد که آنگونه که امروز توسط اسرائیل و آمریکا (که بگفته شاه کنترلش در دست لابی اسرائیلی است) به جهان القا میشود و بسیاری ایرانیان و گروههای سیاسی نیز متاسفانه آنرا باز نشر و تکرار میکنند همه مشکلات و تضادهای حاضر منطقه خاور میانه و مردم ایران ناشی از سیاستها و مدیریت سیستم دزد و چپاولگر حاکم است.
نه اینکه حکام ایرانی مشکلی ندارند خیر. بلکه باید از مصاحبه های محمدرضاشاه که آشکارا توسط خود آمریکا در ایران بعد از کودتای شرم آور علیه حکومت دمکراتیک محمد مصدق بقدرت نشانده شده بود اینرا آموخت که اگر به خواسته های جهانخواران گردن نگذارید چه، محمدرضا شاه که دست نشانده خودشان است باشید چه حکام ایرانی حاضر و یا هر حکومت دیگری از نظر جهانخواران هیچ فرقی نمیکند. تمامی هیاهوی آنها این است که میخواهند کشوری را به بلعند و اگر دولتها، حکام، و… بدان تن ندهند و گردن خم نکنند همانند امروز که شاهدیم دست در گلوی مردم ایران میگذارند و تا آخرین نفسهای آنها همچون یمن، سوریه، عراق، افغانستان، لیبی ، …می فشرند
نباید در دافعه تخریب از نوع ایرانیِ ایران بدست چپاولگران مذهبی دریک فضای بغایت عامیانه، در دام فریب خانمان برانداز آمریکا و اسرائیل و قماشته های عرب آنها گرفتارشده و با سخن گفتن در مورد مواهب سلطنت رضا پهلوی و یا ضد امپریالیست-آمریکای های سابق و دست آموزهای امروزشان آنهم با تابلو جمهوری اسلامی اما دمکراتیک!!! فرقه ضد ایرانی رجوی در بلندگوی آنها دمید.
نباید فریب سلطنت طلبهای امروز که خود را علیرغم اینکه شاه اللهی جا میزنند به فراموشی عمدی در مورد مواضع شاهنشاهشان میزنند و خواستار کمک از آمریکا و سی آی ا برای تسخیر ایران و سپردنش به آنها هستند!!! و یا همچون فرقه رجوی که تا دیروز فریادهای ضد آمریکایی و ضد امپریالیستی و ضد اسرائیل و … آنها گوش فلک را کر نموده بود ولی امروزه عاشق و شیفته آن شده اند را خورد و برگ دشمنان مردم ایران را بازی کرد.
در زیر دو مصاحبه شاه بسیار بسیار تکاندهنده است. یکی از این زاویه که شاه و تمامی سیستم حکومتی زیردستش چگونه آگاهان همچون دوره رضاخان طی 50 سال ایران را با همکاری آمریکا و استعمار انگلیس به نابودی کشانده اند. و دیگری اینکه حتی وقتی شاه دستنشانده کمی در اثر افزایش قیمت نفت در توهم قدرت فرود میرود و به بهانه دفاع از حقوق مردم ایران ولی در اساس برای ارضاء قدرت پرستی سرکوب و تحقیر شده خود و پدرش درست زمانیکه خود آشکارا با تاکید خبرنگار و تائید شاه در غارت مردم ایران همراه با امپریالیستها دست در گلوی مردم ایران دارد، استبدادش را نعمت اللهی میخواند که مردم ایران عاشقانه خواستار آن هستند، پاچه رئیس بزرگ را میگیرد و میخواهد مستقلا قدرتی باشد، چگونه گوش او را گرفته و با یک …. از قدرت خلعش میکنند.
در مصاحبه دوم نخوت شاه را میتوان به آشکارترین و زننده ترین شکل مشاهده نمود از جمله با توهین هایی که به روزنامه ای که خبرنگارش با وی مصاحبه میکند، گردن کشی که در مقابل سالیان استثمارایران توسط غرب را کرده است. اینکه از این به بعد قدرتهای بزرگ نمیتوانند به ایرانیان زور بگویند! “اجازه نمیدهیم”. دروغهایی که در مورد نبود شکنجه میگوید، اینکه سوالات را بحق مزخرف میخواند.
تلخ ترین جنبه مصاحبه های شاه در این است که چگونه در اوج خام خیالی و همچون یک کودک لج باز که ساده ترین قوانین قدرت و قوانین بین اللملی را بعد از نزدیک ربع قرن در حاکمیت نمیداند، بدون تکیه به مردم و درست زمانیکه خود در ایران حتی در میان کسانیکه در غارت ایرانیان با او همپیاله هستند نیز حمایت ندارد، زمانیکه ارتش بسیار قدر قدرتی!!! که میخواهد با تکیه بر آن جلوی رئیس بزرگ بایستد تنها از رئیس بزرگ (هویزر و ماجراهای او در انقلاب 22 بهمن) فرمان میگیرد، در “توهم مطلق” از نوع مالیخولیایی گردن کشی میکند. ولی به محض اینکه در روزهای قیام قبل از انقلاب سفیر آمریکا در ایران میگوید باید ایران را ترک کند. دیگر خبری از آن الدورم قلدروم ها نیست و مانند یک کودک ادب شده توسط پس گردنی کشور را به رئیس بزرگ تحویل میدهد و مانند پدرش با خفت به تبعید میرود.
بنابراین هر ساده اندیشی که فکر میکند میتوان با کمک آمریکا در ایران بقدرت رسید و مستقل ماند، باید بدانند که اگر عامل مستقیم آمریکا مانند سلطنت طلبها و مریم رجوی نباشند کودکان نوپای دنیای سیاست هستند که لجوجانه-کودکانه رفتن به ماه را از پدرشان درخواست میکنند و از توضیحات پدرشان نیز در عملی نبودن خواستشان هیچ درکی ندارد. بدون تکیه به مردم میخواهند رژیم را تغییر داده و حکومتی نو برپا کنند.
برای کسانی که فکر میکنند آمریکا و غرب و … بخاطر حقوق بشر است که دست در گلوی ایرانیان دارند میتوانند ببینند که بعد از این سخنان حقی که از دست نشانده خود شنیدند او را سرنگون کردند.
نباید در دام فریب مثلث “آمریکا و اسرائیل و عربستان” و عیادیشان سلطنت طلبها و فرقه رجوی افتاد و از پشت به مبارزه مردم ایران خنجر زده و و با دروغ پراکنی و باز نشر دروغهای حقوق بشری و دعوی عدم حمایت از تروریسم … مثلت، ناجوانمردانه ضمن القاء اینکه تغییرات در ایران نه از طریق مردم ایران بلکه بدست مثلث امکانپذیراست، عملا زیر پای مبارزه زحمتکشان، زنان، جوانان، فرهیختگان، …را خالی نمود. و راه را برای آلترناتیوهای استعماری هموار نموده.
در زیر مصاحبه های شاه و ترجمه فارسی آنها آمده است.
داود باقروند ارشد.
مصاحبه اول: با شبکه سی بی اس کانادا
https://youtu.be/6kySR3fpa5s
گوینده شبکه سی بی اس: شاه ایران در این مصاحبه بطور غیر معمول و غیر حرفه ای (ناشیانه) رک بود. او از این فرصت استفاده کرد و به گذشته اشاره نمود.
مایک والانس (مصاحبه کننده) : میدانید که اخیرا من در منطقه خلیج بودم خلیج ی که شما خلیج فارس میخوانید و آنها خلیج عربی مینامندش.
شاه: چرا شما آنرا خلیج خواندید، مگر مدرسه نرفتی؟ در مدرسه چه اسمی را به تو آموختند و خواندید؟
مایک والانس: خلیج فارس

شاه: خوب!! و خنده اش از حرف مایک والانس

مایک والانس: آنها خلیج عربی میخوانندش.

شاه: آنها خیلی کارها میکنند.

گوینده شبکه سی بی اس: هیچکدام از نظرات شاه به اندازه نظرش در مورد لابی یهودی آمریکا بحث برانگیز نبوده است. طوریکه اعمال نفوذ میکنند تا صدر (صدر آمریکا)

مایک والانس: مطمئنا اعلیحضرت منظورشون ا ین نیست که لابی اسرائیلی کنترل ریاست جمهوری آمریکا را بدست دارند.

شاه: نه بطور کامل ولی فکر میکنم آنها یک کمی بیش از حد زیاده روی میکنند طوری که حتی بر خلاف منافع اسرائیل است.

مایک والانس: آیا فکر میکند که لابی یهودی حتی برای منافع اسرائیل نیز بیش از حد در آمریکا قدرت دارد؟
شاه: اینطور فکر میکنم. بعضی وقتها آنها (لابی یهودی) برخلاف منافع اسرائیل عمل میکنند.
مایک والانس: چگونه؟

شاه: آنها بیش از حد زور گویی میکنند.

مایک والانس: چرا رئیس جمهور آمریکا به این مسئله توجه نمیکند؟

شاه: آنها قدرتمند هستند.

مایک والانس: چگونه؟
شاه: آنها بسیاری امور را کنترل میکنند.
مایک والانس: کنترل چی؟

شاه: روزنامه ها، رسانه ها،
[1]
مایک والانس: اعلیحضرت !!!
[2]
شاه: بانکها، سرمایه گذاری ها، و من میخواهم آنها را متوقف کنم.

مایک والانس: شما واقعا فکر میکنید که جامعه یهودی آمریکا آنقدر قدرتمند است که میتواند رسانه ها را کنترل کنند طوریکه نقطه نظرات آنها را در زمینه سیاست خارجی آمریکا را منعکس کنند.
شاه: بله
مایک والانس: ما (رسانه ها) صادقانه گزارش نمیکنیم؟
شاه: لطفا مسائل را قاطی نکنید. من نمیگویم که رسانه ها، من میگویم آنها در رسانه ها آدم دارند. ولی نه تمامی رسانه ها. بعضی روزنامه ها فقط نقطه نظرات آنها را منعکس میکنند.
مایک والانس: نیویورک تایمز توسط یک خانواده یهودی اداره میشود. آیا آنها جانبدارانه در مورد مسائلی همچون سهیونیسم، وجود اسرائیل و روابط ایالات متحده با دنیای عرب گزارش میکنند.

شاه: باید تمامی مقالات نیویورک تایمز را جهت تجزیه و تحلیل بدهید به کامپیوتر و ببینید نتیجه آن چیست.
(توجه شود که شاه در سال 1353 در مورد بکارگیری کامپیوتر جهت تجزیه و تحلیل مقالات نیویورک تایمز صحبت میکند)
مایک والانس: پس شما اینگونه فکر میکنید.
شاه: اجازه بدهید ببینیم کامپیوتر چه جوابی میدهد.
واشنگتن پست چی؟

شاه: عینا همینطور است

مایک والانس: شبکه ان بی سی هم همینطور ؟
شاه: کمتر

مصاحبه دوم:

مصاحبه زیر بسیار آموزنده است جه برای سلطنت طلبها و چه برای فرقه تروریستی رجوی و البته برای تمامی افراد ملی.

شاه: زورگویی های شما را دیگر تحمل نخواهیم کرد. دنبال جنگ نیستیم ولی اگر به ما تحمیل شود از خودمان دفاع میکنیم.

ترجمه مصاحبه شاه با شبکه سی بی سی کانادا
خانم آدرینه کلارکسون خبرنگار شبکه سی بی سی کانادادر سال 1975 مصاحبه ای با شاهانجام داده است که در زیر پیاده شده آن آمده است. عطف به شرایط نسبتا مشابهی که امروزه کشور ما ایران توسط به قول شاه امپریالیستها و همپیمانان منطقه ای و مزدوران ایرانی آن تهدید میشوند بسیار آموزنده است. که بدانیم جهانخواران تنها یک هدف دارند آنهم بغارت بردن ایران و ایرانیان، اگر گردن خم کردی میشوی ژندارم منطقه ولی اگر کمی اما و اگر کردی در همدستی با آنها در غارت مردم ایران حتی از محمدرضاشاه و دست نشانده آنها باشی سرو کارت با دمکراسی؟ آزادی؟ حقوق بشر؟ …. برای همان مردمی است که میخواهند غارتش کنند.
البته نکته های بسیار بسیار آموزنده ای در همین مصاحبه نهفته است. و بسیاری چرا ها در مورد جوابهای شاه و …. که درک و استخراج آنرا به خواننده میهن پرست واگذار میکنیم.

خانم آدرینه کلارکسون خبرنگار شبکه سی بی سی کانادا: من تازه از ایران برگشته ام. در ایران شاید با قدرتمندترین فرد در دنیای امروز مواجه شدم.

شاه : من فقط دوتا بازو (دست) دارم. اجازه بدهید فشارها بیاید آنجا که من مردمم را نمایندگی میکنم. میخواهند خوششان بیاید میخواهد خوششان نیاید. شما نمیتوانید به رفتاری که داشته اید ادامه دهید. روشهای قدیمی کمی بزرگنمایی شده بود.

آدرینه: شما فکر میکنید که تقصیر تورم ما در دنیای غرب برگردن خودمان است؟

شاه : درهر حال تقصیر من که نیست. چون تورم شما خیلی قبل از اینکه ما قیمت نفت را بالا ببریم شروع شده بود. شما هزینه پیشرفت و ترقی خودتان را در با پول ما پرداخت کردید. بنابراین نمیتوانید بگویئد که چرا به یکباره ما قیمت نفت را افزایش دادیم. ما در 20-24 سال گذشته بطرز وحشتناکی مورد استثمار قرار گرفته ایم. آنهم به وحشیانه تریم شکل آن.

آدرینه: آیا شما خودتان بنوعی در همین استثمار مردمتان با امضای قراردادهای نفتی سال 1954شریک نبودید؟

شاه : خوب ما انتخاب دیگری نداشتیم. چه کار دیگری میتوانیستم انجام دهیم؟ ما داشتیم از گرسنگی می مردیم. ما مجبور بودیم جهت ساختن کشور، شروع کنیم دست به اقدامی بزنیم. انتخاب دیگری نداشتیم. آنها کاهش دادن قیمت نفت تولید شده را به ما دیکته میکردند. درست زمانیکه قیمت همه محصولات در سطح جهان در حال افزایش بود. ما را در مقابل این سوال قرار میدادند که میخواهید بخواهید نمیخواهید بروید دنبال کارتان قیمت کالاها همین است. و ما مجبور بودیم که بخریم. من فکر میکنم کار از سمت ما درست بوده. من فکر میکنم که قیمت نفت هنوز پائین است. چون شما هنوزمجبور نشده اید که شروع کنید از معادن ذغال سنگ خود گاز تولید کنید (جهت مصارف روشنایی…) و یا دست به گسترش های جدیدی ای در زمینه نیروگاههای اتمی خود بزنید و یا بدنبال منابع جدید انرژی باشید.

آدرینه: ولی هزینه استخراخ نفت در کشور شما چقدر است؟ در کانادا با توجه به اینکه چاههای نفت در قطب قرار دارند هزینه بالایی دارند. درصورتیکه شما براحتی میروید در ماسه چاه حفر میکنید با کمترین هزینه.

شاه : فکر نمیکنم که این سوال منصفانه باشد. چون شما حقوق بالاتری به کارگرانتان میپردازید بنابراین قیمت نفت تولیدی بالاتر است. بعلاوه، شما گندم را بسیار ساده و ارزان بدست میآورید بدون اینکه بخواهید کمترین هزینه ای برای آبیاری بکنید. تمامی آب مورد نیاز را از آسمان میگیرید. هیچ هزینه آبیاری و زهکشی ندارید. در صورتیکه ما برای کشت گندم هزینه بالایی میپردازیم. به همین دلیل هم هست که شما و آمریکایی ها جهان را با گندم خودتون تغذیه میکنید. و به یکباره گندمی که تا چند سال پیش قیمتش در هر تن 60 دلار بود در سال گذشته و یا سال قبل از آن به 245 دلار فروختید. بنابراین سوال شما منصفانه نیست.

آدرینه: آنچه شما میخواهید بگوئید این استکه، همانطور که ما برای محصولاتمان قیمت بالاتری میخواهیم شما نیز همینطور قیمت بالاتری میخواهید؟

شاه : بله. دقیقا، ولی نمیدانم چرا فکر میکنید که شما بسیار برتر از ما هستید.

آدرینه: شما فکر میکنید ما در اثر اینکه فکر میکنیم برترهستیم صدمه خواهیم دید.

شاه : فکر میکنم که تا بحال صدمه دیده اید ولی فکر میکنم که تغییر خواهید کرد.

آدرینه: چرا ما تغییر خواهیم کرد.

شاه : چون چشمان شما تازه بازشده است ، بطور بنیادی نیز افراد نا عادلی نیستید. بلکه شما برای زمان بسیار طولانی در جهان نا عادلانه ای زندگی کرده اید. ولی خودتان را با واقعیت جهان انطباق خواهید داد. ما اجازه نخواهیم داد که بما زور گفته شود. ما خواستار جنگ نیستیم. ولی اگر به ما تحمیل شود، ما کوتاه نخواهیم آمد. بیست الی بیست و پنج سال آینده برای ما حیاتی است، چون تنگه هرمز که ورودی خلیج فارس است سیاه رگ ماست. و زندگی ما بسته بدان است. ضمنا نیروهای ما که در آنجا مستقر شده اند فقط برای خیلج فارس نیست که آنجا هستند آنها میتوانند در هر جهتی بخدمت گرفته شوند. هیچ نیرویی نمیتواند کشور ما را بدون اینکه از روی جسد ما عبور کند تصرف کند. چون ما تسلیم نخواهیم شد. بهانه شما برای حمله به کشورهای تولید کننده نفت چیست؟ کاری وحشیانه و بیسابقه خواهد بود ، و بدترین عمل امپریالیستی خواهد بود که جهان تابحال شاهدش بوده است. چگونه میتوانید چنین کاری را بکنید. عجیب است که، علیرغم اینکه کشورهای دیگر سلاح بیشتری از ما دارند. برای شما امری طبیعی است. ولی شما در مورد نیروهای ما صحبت میکنید. و داشتن سلاح را برای ما عجیب میدانید. چیزی که نمیتوانم قبول کنم.

آدرینه: شاید این است که کشورهای غربی عادت ندارند که ایران را بعنوان یک قدرت عمده در تمامی ابعاد قابل تصور آن برسیمت بشناسند. حالا چه در زمینه نفت و یا در زمینه قدرت نظامی.

شاه : شاید شما درست میگوئید ولی آنها باید بزودی خود را با تحولات جدید منطبق کنند.

آدرینه: میدانید که شما فرد بسیار با قدرتی هستی در ایران. همزمان بسیار هم محبوب هستی. یکی به من گفت اگر امروز رفراندم در ایران برگذار شود 90درصد به شاه و سیاستهای آن رای خواهند داد. با این وجود چه نیازی است که به این میزان مستبد باشید. اگر به این میزان حمایت در میان مردم دارید.

شاه : اولا بیش از 90 در صد است. ثانیا، استبداد را چه میخوانید؟ اعمال قانون؟ ایجاد تغییرات عالی بدون خون ریزی؟ اگر منظور شما از استبداداین است فکر نمیکنم که مردم من مشکلی با آن داشته باشند. همین را میخواهند.

آدرین: گفته شده که 30000 زندانی سیاسی دارید.

شاه : حقیقت ندارد. ما حدود 3000 زندانی سیاسی داریم نه 30000تا. بعضی ها هم گفته اند که بین 25000 تا 100000 زندانی سیاسی داریم.

آدرینه: آیا تکذیب میکنید؟

شاه : آیا تکذیب میکنم؟ اولا که این به ما مربوط است و به آنها ربطی ندارد. ولی حقیقت این است که ما بیش از سه هزار زندانی سیاسی نداریم.

آدرینه: زندانی سیاسی را چگونه تعریف میکنید؟

شاه : مارکسیستها

آدرینه: آیا در ایران شکنجه صورت میگیرد؟

شاه : راستش این سوال چندین بار از من شده است. که اصلا خوشم نمیآید. چون بسیار احمقانه است و من مجبور نیستم که آنرا جواب دهم. ولی بخاطر این مصاحبه باید بگویم که ما مجبور نیستیم که مردم را شکنجه کنیم. این شیوه انجام امور توسط سازمانهای بسیار ساده است. ما به همان پیچیدگی که شما در حال حاضر هستید هستیم.

آدرینه: پیچیده در شیوه های بازجویی؟

شاه : بله
آدرینه: بنابراین طبق گزارشات روزنامه های انگلیسی شکنجه هایی از نوع کشیدن ناخن افراد و سوزاندن افراد با طوری فلزی چی؟

شاه : روزنامه های انگلیسی! یک روزنامه است، و برای من منزجر کننده است و درک نمیکنم که سازمان جدی مانند شما آشغالهایی که یک روزنامه در یک کشور تولید میکند را باز نشر میکنید. چرا حتی مجبور هستید که آنرا تکرار کنید.

آدرینه: بخاطر اینکه این گزارش بطور گسترده ای منعکس شده و روزنامه ساندی تایمز کانادا یک روزنامه ایکه آشغال تولید میکند نیست.

شاه : آن مقاله آشغال بود اگر از ابتدا تا به انتهایش را میخواندید.

آدرینه: شما بطور اصولی آنرا تکذیب میکنید؟

شاه : بله، البته هیچ ربطی به شما ندارد ولی بله تکذیب میکنم.

آدرینه: شما چندبار گفته اید که کسانیکه تلاش کرده اند شما را بکشند اعدام نکرده اید. چندبار چنین تلاش بوده است؟

شاه : یکی بود که توسط نیروهای امنیتی کشته شد. در دومی پنج الی شش نفر دخالت داشتند که همگی توسط من بخشیده شدند.بطور غیرمستیم چند تلاش بوده که آنها نیز بخشیده شده اند. این سیاست من بوده و همواره خواهد بود. بویژه وقتی مسئله تنها به شخص من مربوط میشود. ولی اگر مسئله مربوط به کشور باشد چنین کاری را نمیتوانم بکنم.
آدرینه: آیا هنگامی که در ملاعام ظاهر میشوید ترس دارید؟

شاه : هرگز. اولا من از هیچ چیز نمیترسم. ثانیا من تا زمانی که (توسط خدا) مقرر شد زنده خواهم بود.

References

  1. ↑ دراینجا مایک والانس که از گفته های شاه شوکه شده و فکر میکند در حال رد کردن مرز سرخ است میخواهد او را بیدار کند و میگوید: اعلیحضرت
  2. ↑ ولی شاه بدون توجه ادامه میدهد
    Edit
    نقدهایی به آلترناتیوسازیهای استعماری آپوزیسیون خارج کشور
    ژانویه 23, 2019
    در زیر دو مقاله، “قسمت اول و دوم” که قبلا بصورت جداگانه در همین سایت منعکس شده است بدلیل ارتباط محتوایی ایندو مقاله بصورت یکجا ارائه میشود.
    مجموعه مقالات فوق در زیر هم بصورت فرمت پی دی اف که میتوان صفحه به صفحه مطالعه نمود و هم بصورت متنبهمراه فهرست مطالب در مطلع بحث ارائه میشود

صفحه 1 / 36
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com
فهرست مطالب

قسمت اول: سخنی با مدعیان “رضا پهلوی بهترین گزینه است”.
مقدمه..
ساده بودن سرنگونی سلطنت…
جمود فکری، ثابت انگاشتن جامعه
کدام نیرو سرکوبگرتر است؟.
تفاوت سلطنت اروپایی و ایرانی.
تفاوت مبانی مشروعیت سلطنتهای ایرانی و اروپا
تعریف آلترناتیو، یا جایگزین،.
قوانین بین المللی و دولت در تبعید:.
آلترناتیو و مشروعیت…
عوامل مشروعیت:.
عامل اول (مبنا).
عامل دوم (شرط).
ابعاد فاجعه بار نداشتن حمایت مردمی.
شورای ملی مقاومتِ مجاهدین..
سلطنت طلبها – رضا پهلوی..
حمایت مردمی از سلطنت…
سرزنش مردم ایران توسط سلطنت طلبها
نظر سازمان سیا در مورد قریب الوقع بودن سقوط شاه.
نظر سفیر انگلیس و رابرت کندی درمورد شاه.
نظر مشاور سیاسی سفارت آمریکا در تهران نسبت به مدعیان سلطنت طلبی.
توان سیاسی سلطنت طلبها
آنچه از سخن توصیه کنندگان فهمیده میشود:.
قسمت دوم: ایرانیان، حاکمیت و جامعه استبداری
مقدمه..
هدیه ایرانیان به تمدن بشری..
اثر اقلیم ایران بر سرنوشت آن..
دامن زدن به دیدگاههای شبه فاشیستی توسط سلسله پهلوی..
ایرانِ اسلامی یا اسلامِ ایرانی.
سرگردانی و تشتت سیاسی در میان ایرانیان..
بعضی ویژگیهای ایرانیان..
شخص گرایی ایرانیان..
دلایل تاریخی بی اعتمادی..
نقش استبداد.
درک شعار (اوباما، یا با ما، یا با اونا) ی مردم ایران..
شعار دادن، معرف محتوایی نیست…
عبدالرحیم طالبوف…
نمونه های جامعه استبدادی معاصر.
پانوشتهای قسمت اول..
پانوشتهای قسمت دوم..
قسمت اول:سخنی با مدعیان “رضا پهلوی بهترین گزینه است”

دسامبر 14, 2018
بقلم: داود باقروند ارشد، عضو سابق شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین، فعال سیاسی و حقوق بشر در مبارزه با تروریسم و بویژه فرقه های تروریستی
مقدمه
شاید نیاز نباشد گفته شود، آزادی بیان و عقیده و ابراز و تبلیغ آن حق طبیعی انسانهاست و قابل احترام و هر انسان دمکرات و آزاد اندیش وظیفه دارد از این اصل دفاع کند. ضمن اینکه نقد و بررسی نظرات مطرح شده در جامعه نیز آزاد و ضرورت یک جامعه آزاد بسمت پیشرفت و تعامل فکری و درک مقتابل است. هرچند وارونه جلوه دادن واقعیات، تبلیغ بی پایه و اساس، تحلیلهای بدون پایه تاریخی و علمی، ارائه نظرسنجی استوار بر چند تماس با کمتر از تعداد انگشتان دست و نتیجه گیری ملی کردن از آن همچون رادیوهای دیجیتال ، زدن راهنمای چپ (خود را جهموری خواه معرفی وجلوه دادن) اما تبلیغ سلطنت را نمودن کاری مذموم است که صداقت و اصالت کار را زیر سوال میبرد.

قابل تامل این که، عده ای با تکیه به سابقه زندان و شکنجه (بعضا در دو نظام)… به یکباره بعد از چهل سال با مشاهده یک تظاهرات و شعارداده شده به این نتیجه برسند که مردم ایران خواهان سلطنت هستند، و قسم و آیه که “سلطنت قطعا نمیتواند بدتر از رژیم کنونی باشد”!!! و توصیه سلطنت به ایرانیان بشرط چاقو، با این استدلال که:
“مبارزه با سلطنتِ بد از آب در آمده (ظاهرا 2500 سال تجربه کافی نبوده است!) بسیار راحتتر ازمبارزه با رژیم جمهوری اسلامیِ است.”
و یا طرح اینکه:
بزرگترین نقطه قوت سلطنت، توان ایفای نقش در جایگاه پدر معنوی جامعه و هماهنگ کننده تمامی گرایشهای فرهنگی، سیاسی، زبانی، و… در ایران است!!! نمونه هایشان را نیز سوئد و بلژیک و هلند و…ذکر نمودن!!!
گذشته از آشفتگی فکری و سرگردانی سیاسی که ناشی از بیگانگی مفرط با جامعه فعلی ایران و خواستگاههای مردم آن و سوء تعبیر از آنچه از فاصله چند هزارکیلومتری از حرکتهای در جریان در کشور میگذرد است، سوالاتی را بر می انگیزاند: ازجمله اینکه،

مخاطب شمایان کیست؟ این توصیه خطاب به کیست؟ مردم ایران در داخل کشور؟ ایرانیان خارج کشور؟ یا خیر صرفا تحول فکری خود شما را منعکس میکند؟

اگر مخاطب مردم ایران هستند، بفرض اینکه قبول کنیم مدعی درست میگویی!!! و همه مردم ایران آنگونه که مدعی تلاش میکند با توصیه خود القاء کند، خواستار سلطنت باشند، نباید گفت که شما طی این چهل سال که در مسیر دیگری قدم برمیداشتی کجا بودید؟ که به زعم بعضی هایتان با شوری انقلابی! و حتی توحیدی!! و یا بعضا حتی کمونیستی!!!!! بر خلاف این تمایل و خواستگاه مردم ایران قدم برمیداشتید؟ این پرت افتادگی و خلاف تمایل مفروض مردم حرکت کردن را چه عارضه فکری در شما باعث شده بود؟ که به یکباره با شنیدن یک شعار، یک شبه شما را آنچنان متحول نموده است که دور در جا زده و بدون هیچ توضیحی درمسیر عکس حرکت میکنید؟ نقطه مثبت انعطاف مایع گونه البته در هر ظرفی بشکلی در آمدن مسلم است!
گذشته از منشاء طرح مسئله که شعاری است که در دو یا سه تظاهرات داده شد و دیگر تکرار نشده است. چگونه شما را متقاعد نمود که سرنگونی سلطنت در ایران که بدست 98 درصد مردم ایران صورت گرفت خواستگاهشان نبوده است؟ ولی این شعار شاید چند ده نفر خواستگاه 80 میلیون ایرانی به بازگشت به سلطنت است. آیا نباید کمی هم به توهمات و خودشیفتگیهای به ارث برده شده از ابر خودشیفته ایران مسعودرجوی مهار زده شود، نباید کمی نیز با دید علمی و شناخت و تحلیل جامعه شناسانه، و نگاهی درخور کل جامعه ایران از قشرهای مختلف و نیروهای متعدد، و البته تاریخی … مسائل را مورد بررسی قرار دهیم؟ فلاکتهای ایرانیانِ زمان شاه، فراموش شده؟ ایراد اظهار نظر کردن نیست، بلکه وانمود کردن به اینکه این حرف مردم ایران است میباشد.
موضوع ساده بودن سرنگونی سلطنت
نکته بعدی، معرفی “ساده بودن مبارزه با سلطنت از مبارزه با جمهوری اسلامی” است، این حرف شما حتی بیشتر از توصیه شما در مورد خواستگاه مردم ایران بی پایه و بی معناست. چرا که در درجه اول نشان از یک فیکسیم (جمود فکری) حکایت میکند که، سیستم سلطنتی که بفرض محال در آینده شکل بگیرد را همان سیستم سلطنت محمدرضا شاه چهل سال قبل، با همان پادشاه مذبذب با همان میزان ترس و وابستگی در رابطه با قدرتهای بزرگی که او را برقدرت نشانده بودند، با همان اطرافیان با همان افکار و دیدگاهها و سابقه ذهنی تاریخی، با همان قدرتهای بزرگ، با همان قدرتهای منطقه ای، …و مردم نیز همان مردم زمان انقلاب فرض میشود. فراموش نکنید آقای رجوی ابر خودشیفته تاریخ ایران، نیز میگفت که ما فکر نمیکردیم که در زمان معاصر و حضور نیروهای جدید و انقلابی! حاضر، رژیم بتواند مانند شاه سرکوب کند، بنابراین سلاح کشیدن روی آن ساده تر است!!! آیا با عذرخواهی از همه “این غلط کردم و شکر خوردم” آقای مسعودرجوی بیان غیرصادقانه عدم درک جامعه و نیروهای آن نبود، که حتی کسانیکه در زندان شاه، شبانه روز با آنها زیسته بود را نتوانسته بود بشناسد؟؟
جمود فکری، ثابت انگاشتن جامعه
سلطنت طلبهای امروزی مطلقا همان سلطنت طلبهای پایان عمر شاه نبوده و نیستند. فنر جمع شده نفرت و کینه ی طلبکارانه از مردم ایران، از آنها طی چهل سال گذشته شاه اللهی هایی ساخته که طلب کار سلطنت 2500ساله خود از تمام مردم ایران هستند، پدیده جدیدی است که هیچ ربطی و شباهتی به جیره خواران شاه در پایان عمرش در سال 1357 ندارند.
طی همین 50 سال اخیر مبارزه، چه با شاه و چه با رژیم کنونی چقدر تحت تاثیر ژئو پلوتیک منطقه قرار داشته است و قرار دارد؟ آیا ژئوپلوتیک زمان شاه و اوایل رژیم کنونی همانند امروز است؟
سهولت مبارزه و سرنگونی شاه در درجه اول، ناشی بود از پوسیدگی تاریخی سلطنت (باتوجه به مخالفت حتی سلطنت طلبها با خود شاه و سیستم سلطنت ” که در ادامه این نوشته ارزیابی دقیق را از گزارش سفارت آمریکا در تهران در زمان شاه خواهید خواند)،
ضعفهای بنیادی شخصیتی شاه، عدم مخالفت آمریکا و فرانسه و انگلیس وحتی رضایت آنها با سرنگونی وی، طبقه متوسط نو پای ناشی از رشد اقتصادی در نتیجه افزایش قیمت نفت، و بهبود شرایط زندگی اقشار میانه شهری و در نتیجه افزایش مطالبات سیاسی و آزادیها بمنظور مشارکت در امور سیاسی متناسب با بهبود کمی شرایط زندگی و سرکوب شدن آن خواسته عادلانه بود که منجر به مبارزات اقشار و تمایلات فکری مختلف در جامعه گردید…
مهمترین عامل موفقیت جنبش در سرنگونی سلطنت بدون هیچ تنش داخلی و چه بسا خارجی رهبری کاریزماتیک خمینی بود که استوار بود بر ریشه های مذهبی جامعه و شبکه بسیار قوی مساجد بعنوان سازمان ده و کنترل کننده تحولات هماهنگ با اراده خمینی جهت جلو گیری از هرگونه از همپاشیدگی اجتماعی و سیاسی حتی در دورترین نقاط ایران حتی در درون ارتش و نیروهای انتظامی و…
شرایط نیروهای سیاسی آپوزیسیون در زمان سقوط شاه که در اوج ناتوانی قرار داشتند و میتوان گفت در نقطه صفر مطلق بودند. از طیف ملی گرا گرفته تا چپ و …(عمدتا در زندان). هیچ نیرویی چه در سطح ملی و چه در سطح استانی تا زمان استقرار نظام جدید و جمع شدن نیرو بگرد آنها حرفی برای گفتن نداشت. هیچ نیروی بازدارنده داخلی حتی از جانب نیروهای کلاسیک رژیمِ در حال سرنگونی مانند ارتش و ساواک و … نیز که توسط قدرتهای بزرگ با فشار به فرماندهان آنها خنثی شده بودند و در بدنه نیز مخالف شاه بودند و عملا در جریان قیامها توسط خمینی کنترل میشد وجود نداشت.
شرایط کنونی کدام یک از شرایط آورده شده بصورت نمونه از زمان شاه در چهل سال گذشته همانند امروز است؟
میدانیم و همینجا تاکید میکنیم که در مجموع حکومت جایگزین رژیم شاه به خصوص در حوزه های مهمی که خود از «انگیزه» های مهم شکل گیری انقلاب علیه رژیم سلطنتی بوده اند همچون نقض حقوق بشر و فساد و فقر و بدبختی، چنان کارنامه ای برجای گذاشته که روی حکومت شاه را سفید کرده است.
کدام نیرو سرکوبگرتر است؟
ولی دوستان عزیز بسیار خام خیالانه و کودکانه است اگر فکر کنید که توان بورژوازی حتی مدرن در سرکوب کمتر از خرده بورژوازی سابق تبدیل شده به بورژوازی سنتی است. وقاحت و شقاوت آقای ترامپ و همپالیکهای سعودی آنها در قتل قاشقچی را بچشم نمی بینید؟ قتلعامهای یمن را نمیبینید؟ قتلعام مسلمانان رواندا را نمیبینید که با جایزه صلح نوبل به نسل کشی میپردازند؟ قتلعامهای سوریه و بمبارانها را نمیبینید؟ بمبارانهای بی هدف در افغانسان که مدارس و مردم بیگناه را تکه تکه میکند توسط خرده – بورژوازی سنتی و… صورت نمیگیرد. وضعیت قتلعامهای فلسطینیان را نمیبینید. آخوندها شاید دیر رسیده باشند ولی اساتید پیشگامان آنها همین بورژازی است. جنگ ویتنام نکند مربوط به کره خاکی ما نبوده است! بمب اتمی بکار رفته در هیروشیما چی؟ هیتلر چی؟
قدرت و تسلط بر منابع جهانی… دیگر نیازمند ایدئولژی نیست که با مخفی شدن در پشت آن اعمال شود. از حقوق بشر سوری و سطحی نیز اثری بجا نمانده که مانع از چیزی شود. سطحی نگری و ساده اندیشی ناشی از خستگی و بیکاری در خارج کشور بعلاوه دوری از جامعه، عارضه بسیار بدی است که انسان را دچار آشفتگی فکری میکند ولی نه تا این حد که از درک ساده ترین مبانی مسائل سیاسی (مسائل مربوط به قدرت و حاکمیت)غافل نماید.
مهمتر اینکه مردم ایران و جامعه انسانی را چه می انگارید؟ ماشین نیست که هر وقت کلید حرکت اجتماعی آنرا بچرخانی تا حرکت کند و انقلابی راه بیندازد و یک سرنگونی از طرف دیگر به شما تحویل بدهد.

براستی در سناریو کودکانه شما، سیستمی فرسوده و چند پاره که حتی احمدی نژادش نیز به مخالفت با آن برخاسته است، فغان رئیس جمهورش نیز برهواست، و با دشمنان قدر قدرت خارجی همچون آمریکا و اسرائیل و عربستان روبروست، هرروز در سراسر حاکمیتش طغیانی و تظاهراتی جاری است و با مردمی بپا خواسته و در صحنه، تحول پذیرتر است، یا سیستم تازه نفس و مدعی سرنگونی جمهوری اسلامی سلطنت طلب با حمایت آمریکا و اسرائیل و عربستان و…با مردمی خسته و نا امید شده از دو شکست و تجربه پی در پی؟

دوست شکنجه شده! چون شکنجه گر ایدئولژیک بی محاباترو ظالمانه تر و با اعتقاد عمیقتر به صحت کارش از شکنجه گر بورژوازی شاهنشاهی شکنجه میکرد دلیل آن نیست که کل نظام و سیستمی که استوار کرده است نیز مستحکمتر است. استحکام سیستماتیک ناشی از نگرش افراد نیست بلکه از توان و کارایی، انطباق کل آن نظام با پیرامون و سیستم جهانی است که بدان تکیه دارد و از آن تغذیه میکند میباشد. (بحث نیروهای میرا و پویا).
هم نباید فریب اولدوروم قولدورم این را خورد، هم نباید فریب ادا اطوارهای دمکراتیک نمایی و آزادی خواهی و اشوه های نه من سلطنت نمیخواهم آنرا. هنوز آقای رضا پهلوی دستش به هیچ جا بند نیست. (بدتر از مریم رجوی که حداقل این توان را داشته که با پر رویی 2000 نفر را در آلبانی اسیر کرده هرکدام را بعنوان یک اشرف، هزاران اشرف و هرکدام را یک کانون، هزاران کانون شورشی البته در 5000کیلومتری جا میزند)، شاهزاده شما چه در مصاحبه هایش و چه از زبان مشاوران عالیش که به ترامپ نیز مشاوراتهای عالی میدهد، آنقدر دستش خالی است که مجبور شده دست به یارگیری در میان سپاه پاسداران!!!!، بسیجی ها!!!!، بزند. آنهم با بخشیدن بدهی های آنها به رژیم، تا شاید از میان آنها نیرویی جذب کند!!!!
ظاهرا شاهزاده موقعیت خود را واقعی تر از خوش بینی های شما، ارزیابی میکند. هرچند زدن شیپور از ته گشاد آن است و این تاکتیکی است در مراحل نهایی یک انقلابی که رژیم حاکم قدرت را از دست داده و صف آرایی جامعه تشکیل شده از تمامی مردم سرنگون کننده از یکطرف (مانند روزهای قبل از 22بهمن) و از طرف دیگر ارتش و نیروی نظامی امنیتی که تنها نگهدارنده و مدافع رژیم است، آنوقت تاکتیک فوق جهت کاهش حمام خون است. نکند اینکارشان را یکی از تاکتیکهای بسیار هوشمندانه و مبتکرانه کار آمد بولشویکی ارزیابی میکنید؟ اگر کسی آنگونه که شما وانمود میکنید متکی به حمایت توده مردم از سلطنت بود، ابتدا باید 5 نفر رابرای تظاهراتی سازمان میداد بعد این تاکتیکها را معرفی و بکار میبرد.

آنها که مدعی هستند 30الی40 سالی هست که در صحنه مبارزه با رژیم سلطنتی و یا حداقل تابلو مبارزه در قالب گروههایی که تمامی اعتبار خود را از مبارزه با رژیم سلطنتی میگرفته اند (فرقه رجوی – جریانهای مارکسیستی) زده اند، از این مدت نیز یکی دو دهه است که جدا شده اند ودر خارج کشور مستقلا به امور سیاسی میپردازند، چه شده که به یکباره بعد از یک تظاهرات و یک شعار “رضا شاه روحت شاد” با گردش 180 درجه ای قربان صدقه نظام سلطنت رفته و سینه چاک آن شده اند؟
آیا بخش اصلی پاسخ دراین حقیقت نهفته نیست که چنین افرادی باید بجد از جامعه ایران بعد از پایان جنگ و نسل جدید ایرانیان که نه انقلاب را دیده و نه حتی شاید در جنگ شرکت داشته است قطع و پرت هستند؟ ناستالژی سلطنت طلب ها (خواستگاه بازگشت به “فرّ” گذشته و امتیازات طبقاتی از دست رفته) و همچنین ناستالژی پدران و پدربزرگان ما (با ریشه نگاه به عقب تا بجلو برای تغییر) امری آشکار و قابل درک است. که ریشه عقب ماندگی تاریخی ما ایرانیان و هدف مبارزه تمامی مبارزین مترقی کشور و در صدر آنها مصدق کبیر جهت رفع آن بوده است. ولی برای کسانیکه شبانه روز در این تلویزیون دیجیتال و آن سایت مدعی حضور مبارزاتی هستند، خبر ناگواری است.

توصیه هایی که بیشتر به التماس از سر استیصال و درماندگی در مواجهه با واقعیت های جامعه، ایستادگی در مسیر یافتن راه حل متناسب با روند کلی مبارزه با فرایند رو به جلو در کشور میماند. جامعه ای با روند تکاملی ای که رادیکالیزم آنرا میتوان از ظهور جنبش دانشجویی، جنبش سبز، شورشهای بهمن 1396و و جنبشهای عدالت خواهانه بی امان سال گذشته و در اوج کنونی آن بدنبال 2185 حرکت اعتراضی و کارگری طی 23ماه گذشته، در جنبش کارگران هفت تپه و فولاد اهواز با توان بسیج حمایت توده مردم شهرها و یا زنان و البته در دختران معروف به خیابان انقلاب دیدو جستجو نمود را نمیتوانند درک کنند.
با احترام به نظر و رای و فکر دیگران، اینگونه نظرات را بطور فاحشی ناشی از پرت افتادگی از جنبش مردم ایران، از حتی درک نقش تاریخی اجتماعی پادشاهان و حکام مستبد در گذشته ایران و بطور خاص درک توان و کیفیت و…شخص رضا پهلوی، و توهم ناشی از عدم شناخت جامعه شناسانه مردم ایران (مقایسه قالبی ذهنیت ایرانیان دوران صفویه و امروز)، تاریخ ایران، کم و کیف صف بندیها و تضادهای بین نیروهای حاضر در کشور، تاثیرات و نقش کشورهای همسایه و منطقه خاورمیانه یعنی معادلات کنونی بین المللی، میباشد. که نتیجه آن نیز چیزی جز اینکه “خود گوید و خود بشنوید” نخواهد بود. مردم ایران طبق تجربه میدانی و آنچه همگان شاهد هستند به حق هیچ گوش شنوایی برای اینگونه نسخه پیچیدنها ندارند. رضا پهلوی جدیدا ظهور نکرده چهل سال است وجود دارد.

فریب تاریخی مهمی که بعنوان نقطه قوت رضا پهلوی عنوان میشود، آگاهانه یا نا آگاهانه تجربه 2500 ساله خونین و خانمان برانداز پادشاهان ایران را فراموش کرده و نام نمیبرند، در مقابل از تجربه سیستم پادشاهی سوئد، بلژیک و هلند و انگلیس نام میبرند. که هیچ قرابتی با فرهنگ و دیکتاتورهای ایرانی ندارد.
تفاوت سلطنت اروپایی و ایرانی
برعکس اروپا، در ایران معمولا شاه از چنان قدرتی برخوردار بود که هیچ حاکم اروپایی هرگز در اختیار نداشت، اگر چه برخی شاهان روسیه، مانند پترکبیر(1672-1725م)، به آن نزدیک شدند. درایران قدرت و ثروت همگان از شاه ناشی میشد و جان و مال همه در اختیار او بود. اختیار مرگ یا زندگی هر یک از افراد جامعه ازشاهزادگان و صدر اعظم به پائین اساسا در دست شاه بود. (نقشی که مسعود رجوی علیرغم ظاهر مخالف سطلنت نیز برای خود قائل بود.
در ایران شاه تا زمانی که قدرت داشت میتوانست مال هر شاهزاده، وزیر، مالک یا تاجری را مصادره کند و هیچ قانون یا رسم مستقلی و سنت ثابت و رایجی وجود نداشت که بتواند جلوی او را بگیرد. ایرانیان دقیقا به این دلیل با شاهان خود مخالفت میکردند که جان و مالشان در اختیار آنان بود. اما تقریبا همیشه از سرداری که در میانه ی آشوب ظاهر میشد و نظم برقرار میکرد استقبال میکردند. اگر چه پس از برقراری نظم، جامعه به عادت پیشین خود بازمیگشت و حکومت را با بدبینی تلقی میکرد، و به محض اینکه حکومت به مشکلی بر میخورد مردم سر به شورش بر میداشتند. در سراسر تاریخ ایران، به جز چند مورد استثنایی تضادی بنیادی میان حکومت استبدادی و جامعه وجود داشت…و این سیکل معیوب “استبداد-نارضایتی و وقوع هرج و مرج- استبداد جدید” متاسفانه در تاریخ ما مرتب تکرار شده است. که مدعیان مردم را به تکرار آن توصیه میکنند!!!
تفاوت مبانی مشروعیت سلطنتهای ایرانی و اروپا
معنای لغوی “استبداد” رفتار یا حکومت خودکامه است، یعنی قدرتی که هیچ قانونی و طبقه اجتماعی مستقلی آن را محدود نکرده باشد. مفهومی که چه از نظر لغوی و چه از نظر کارکرد اجتماعی با حکومت مطلقی که تقریبا در فاصله سالهای 1500 الی 1900 در اروپا وجود داشت متفاوت است. در اروپا حکام مشروعیت خود را از طبقه اشرافی و یا روحانی و قوانین بلند مدت یا سنت های جا افتاده ای که همواره در آن کشور جاری بود میگرفته است.
ولی در ایران فقط شخص پادشاه و نه حتی فرزند ارشدش مشروعیتش را از”فرّ ایزدی[i]” که خدا به او داده بود میگرفت. وهر حاکمی که با مردم عادلانه رفتار نیمکرد “فرّایزدی” را از دست میداد. بنابراین هر کسی که میتوانست بر پادشاه شوریده و او را سرنگون کند “فرّایزدی” می یافت. البته این بدان معنا نیست که در ایران هیچ قوانینی نبوده است که حکومت بدان پایبند باشد، بطور خاص دردوره اسلام قوانین وضوابط پیچیده مدنی و کیفری شرعی وجود داشت اما مشکل آن بود که این عامل بازدارنده تنها تا آنجا اجرا میشد که با خواست های حاکم برخورد نکند. در نتیجه حاکم مستبد میتوانست فرد، خانواده، یا شهری را آنچنان که میخواهد مجازات کند، ولو اینکه مجازات هیچ اساسی در شرع نداشته باشد. به همین ترتیب اگر محکوم میتوانست درلحظه مناسب شاه را بخنداند ممکن بود از مجازات جان سالم به در ببرد[ii].
هگل (Hegel) نیز درکتاب «فلسفه‌‌ی تاریخ» خود به این موضوع اشاره می‌‌کند که “ایران تنها کشوریست که در آن تنها یک تن(شخص شاه) آزاد و مختار است، ولی بقیه تابع و خادم هستند. وقتی صحبت از «استبداد» به میان می‌‌آید، مقصود در مرحله‌‌ی نخست و بیشتر حکومت حاکمان ستمگر و فعال مایشاء و خود کامه است که طبق هواجس(آنچه كه در دل انسان خطور كند) خویش حکم می‌‌رانند و کمتر بحث بر سر «دیکتاتوری» است. که طبق آن شخص یا اشخاصی مطابق فرمان (دیکتات) حزب یا ایدئولوژی عمل می‌‌کنند و ضمناً خود آن‌‌ها موظف‌‌اند بر اساس آن «دیکتات» اقدام نمایند (همان گونه که هیتلر بر اساس حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان عمل می‌‌کرد و یا استالین بر اساس اهداف حزب کمونیست روسیه و برای ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری می‌‌نمود.
از همین روست که در کشورهای اروپایی اگر هم سلطنت وجود دارد توسط قوانین و طبقه اشرافی و سنتهای جاری آن کشورها کنترل شده است و قابل مقایسه با استبدادی که پادشاهان قاجار و یا رضا شاه و حتی محمدرضا شاه با وجود حضور دولت و مجلس و قوانین در کشور کنترل نمیشدند نیست.
مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) که بیش از هرکسی در مقام نخست وزیر به رضا خان خدمت کرده بود در خاطرات خود نوشت:
“کار بجایی رسیده که شاه طالب ایمان به خودش است.[iii]”
نقش خدایی خواستن در فرهنگ ایرانیان از رضا خان مدعی سلطنت تا مسعودرجوی مدعی مبارزه با سطلنت قابل تامل است!!!
و یا به شهادت اسدالله علم، چه رضا شاه و چه محمدرضا شاه، ایران را ملک شخصی خود تلقی میکردند. وی که وفادارترین و محرم اسرار دربار شاه بود در خاطراتش چنین مینویسد:
“…پس ازساخته شدن کاخی متعلق به شاه در کیش، سند مالکیت آن را به شاه دادم، اما شاه “سند راپیش من پرتاب کردند. فرمودند مگر میخواهی یک وجب خاک ایران مال من باشد؟ تمام ایران مال من است. اصلا من هیچ چیز دیگر برای خود نمی خواهم. پسر من هم اگر شاه مقتدری شد همه چیز مال اوست و اگر نشد هم این یک وجب خاک را نمی خواهم.”[iv]
بنابراین مقایسه سلطنت در کشورهای سوئد و دانمارک و… با سلطنت در ایران همانند فریب مردم ایران با قانون اساسی است که مطلقا اجرا نمیشود. ویا بخواهیم انتخابات در فنلاند و بلژیک را با انتخابات در ایران مقایسه کنیم. هردو به پای صندوق میروند ولی این کجا و آن کجا، فرایندی که ایرانی را به پای صندوق میکشاند با فرایندی که یک فنلاندی و سوئدی با اتکا به احزاب و هزاران نهادهای مدنی و روزنامه ها و رسانه های آزاد و…را به پای صندوق رای میکشاند را یکی فرض میکنید؟
جنبه شگفت انگیز این اینگونه توصیه ها برای ایران آن است که، زمانیکه بقول معروف “نه به داره نه به باره” طوری مطرح میشود که اگر کسی هیچ اطلاعی از شرایط ایران نداشته باشد فکر میکند که رضا پهلوی و سلطنت عنقریب در آستانه بقدرت رسیدن در ایران است و مبارزه ای بین کاندیدهای متنوع در جریان است که شنونده باید یکی را به فتوای آنها انتخاب کند!!! براستی هشتاد میلیون مردم ایران منتظر بودند که بعد از کشف الشهود شما رضا پهلوی را برگزینند؟ او که چهل سال است که خودرا ولیعهد مینامید، و نیازی به معرفی اش به مردم ایران نداشت. نکند مردم را نیازمند فتوایی جهت انجام آن دیده اید. آنهم که مردم ایران تلاش میکنند از شر صادر کنندگان آن خلاص شوند!!
براستی چرا باید مردم ایران که چهل سال است شاهد حضور سلطنت طلبان و رضا پهلوی در غرب و آمریکا که بکاری جز تولید ابتذال و با به ابتذال کشاندن موسیقی، هنر، سینما، و هرآنچه بدان دست زده اند در تمامی ابعادش، از آنها تراوش نکرده است اعتماد کنند. حتی در همین غرب مافیایی براه انداخته و بسیاری از هنرمندان مستقل را نه تنها از کارهنری که از زندگی انداخته اند. البته برای این دوستان حیف است که بحث طبقاتی و سیاسی اقتصادی در مورد جماعتی که نه تنها هیچ نشانه ای از وطن پرستی، ملی گرایی، ناسیونالیسم مترقی، استقلال طلبی و دمکراسی و آزادیخواهی در آنها دیده نمیشود بلکه نشانه های بسیار قویی از ناسیونال شوونیزم فاشیستی را طی تمامی این سالها بنمایش گذاشته اند بکنیم.
یک نمونه بارز هوادار و مبلغ سینه چاک سلطنت رضا پهلوی که در اطراف او هستند، آقای محمدرضا حمزه پور(مشاور ارشد ترامپ)! است که گوش کردن به چند کلیپ از سخنان ایشان کافی است تا متوجه عمق فاجعه در اندیشه آنها شوید. بویژه که با شخصیت بسیار متزلزلی که رضا پهلوی طی چهار دهه گذشته بنمایش گذاشته است در طرحهایی که رضا پهلوی در آن بعنوان “پدر معنوی”!!! مطرح میشود، که از نظر جناب حمزه پورها “نوزاد” هم حسابش نمیکند، چیزی بهتر از حکومت احمد شاه نخواهد بود که در نهایت رضا خانی با کودتای آیرون ساید بر سر کار گذاشته شد و شد آنچه که شد. از آنجاکه نیروهای مدعی آلترناتیو فقط و فقط در خارج کشور حضور دارند مباحث در پی آمده را جهت روشن شدن افکار متشتت این دوستان میاوریم شاید کمکی بکند.
تعریف آلترناتیو، یا جایگزین،
آلترناتیو سیاسی، گروه سیاسی است که مدعی است که دولت یک کشور و یا یک کشور نیمه مستقل مشروع است. ولی نیمتواند قدرت قانونی خود را اعمال کند و در عوض در یک کشور دیگری یا یک ایالت دیگری مستقر است. اینگونه دولتهای در تبعید معمولا برنامه شان استقرار در کشور خودشان زمانی که امکانپذیر باشد است. این نوع دولت در تبعید با نوعی که در انگلیسی بدان رامپ استیت (Rump State)میگویند تفاوت میکند که معمولا در بخشی از کشور خودش یا منطقه آزاد کشور مستقر است. دولت بلژیک در جنگ جهانی اول در یک نوار باریک در غرب آن بعد از اشغال توسط آلمان مستقر بود و از آنجا فعالیت خود را دنبال میکرد. ولی دولت در تبعید هیچ خاکی در اختیار ندارد.
عوامل تشکیل دولتهای در تبعید نیز جنگ، اشغال خارجی، جنگ داخلی، انقلاب، کودتای نظامی، … است. دولت در تبعید فرانسه در انگلستان از این نمونه بود. تشکیل دولت در تبعید همچنین میتواند ناشی از عدم مشروعیت گسترده یک حاکمیت باشد. میزان موثر بودن اینگونه دولتها ابتدا بستگی به میزان حمایتی است که دریافت میکند است. حالا این حمایت میتواند توسط دولتهای خارجی باشد و یا حمایت مردمی کشور خودش. بعضی دولتهای در تبعید وجود داشته اند که به نیروی جدی ای که دولت حاکم در کشورشان را مورد تهدید قرار داده اند تبدیل شده اند، در غیر اینصورت عمدتا حالت سمبلیک دارند.
قوانین بین المللی و دولت در تبعید:
قوانین بین المللی، بسیاری فعالیتهای دولتهای در تبعید را جهت پیشبرد امورشان برسمیت میشناسد. از جمله :
• الحاق به قراردادهای بین المللی یا دو طرفه
• تغییر و یا باز بینی قانون اساسی کشورش
• نگهداری نیروی نظامی (تشکیل ارتش)
• حفظ یا کسب برسمیت شناخته شدگی دیپلماتیک جدید از جانب دولتها
• صدور کارت شناسایی برای شهروندان کشورشان که در حوضه و منطقه استقرار آن ساکن هستند و این دولت موقت را دولت واقعی خود که در آینده در کشورشان مستقر خواهد شد، میدانند و از آن جانبداری میکنند.
• مجوز تشکیل احزاب سیاسی جدید
• برگزاری انتخابات
و اگر این جمعیت در کشوری که در تبعید هستند تعدادشان قابل توجه بوده و البته و از این آلترناتیو و دولت حمایت کنند میتواند بعضی امور اداری مربوط به جمعیت حاضر در آن کشور را نیز بدست بگیرد. مثلا در جریان جنگ جهانی دوم دولت موقت هند آزاد با اطلاع و اجازه مقامات نظامی ژاپن در میان اقلیت هندی شبه جزیره مالایای انگلیس انجام میداد.
ولی دولت در تبعید فلسطین از مواردی است که اولا سازمان ملل “حق تعین سرنوشت” از جمله تشکیل یک دولت مستقل را برایشان برسمیت شناخته است. در ضمن بعد از قرارداد اسلودر کرانه غربی رود اردن بعنوان یک دولت عمل میکند. طوریکه درسال 2013 میلادی استاتو فلسطین به دولت غیر عضو سازمان ملل ارتقاء داده شد.
آلترناتیو و مشروعیت
همانگونه که هر دولتی در هر کشوری جهت حکومت کردن نیاز به مشروعیت دارد. دولتهای در تبعید و آلترناتیوها نیز براساس تمامی تجارب گذشته و طبق قوانین بین المللی نیاز به مشروعیت دارند و بدون آن و بدون برسمیت شناخته شدن از کاغذ جدا نمیشوند.
عوامل مشروعیت:
عامل اول (مبنا): حمایت مردم کشوری است که آلترناتیو مربوطه ادعای نمایندگی آنرا دارد
عامل دوم (شرط): حمایت جامعه جهانی شامل دولتها و سازمان ملل است.
توضیح اینکه، آلترناتیوی که عامل اول (حمایت مردمی) را دارا باشد، میتواند امید داشته باشد که دومی را نیز کسب کند. اما اگر فقط عامل دوم را داشته باشد عملا بعنوان عاملی در دست قدرتهای بزرگ در جهت منافع آنها در کشورشان مورد استفاده ابزاری قرار میگیرند. چرا که، حمایت سیاسی آنهم حمایت دولتها و طبعا سازمان ملل یکی از لوکس ترین وگرانترین کالای سیاسی است که اگر بدون پشتوانه (عامل اول = حمایت مردمی) بخواهید کسب کنید در بهترین و خوش بینانه ترین و منصفانه ترین شق، فقط و فقط به شرط تامین منافع حمایت کننده است که اعطا میگیرید. البته اگر کشور را از دست شما در نیاورده و مال خود نکنند.
نمونه های بارز اینگونه آلترناتیوها یکی شورای ملی مقاومت است که همگان در خارج کشور با آن کم وبیش آشنا هستند و چهل سال است که تلاش میکند بدون داشتن حمایت مردمی (عامل اول)، حمایت دولتها و سازمان ملل (عامل دوم) را کسب کند. هرچند که درمقطعی دولت عراق در جریان جنگ ایران و عراق، و از موضع منافع خودش، بویژه عدم توانایی در رسیدن به اهدافی که ازجنگ دنبال میکرد، با حمایت غرب تلاش کرد در درجه اول با بستن قرارداد صلح با شورای ملی مقاومت (بند 1: الحاق به قراردادهای بین المللی یا دو طرفه ) که توسط هیچ کشور، سازمان ملل و یا مجامع بین المللی برسمیت شناخته نشد، و دومی اجازه دادن به تشکیل نیروی نظامی (بند3. نگهداری نیروی نظامی) در خاک خودش از آنها یک آلترناتیو بسازد.
ابعاد فاجعه بار نداشتن حمایت مردمی
شورای ملی مقاومتِ مجاهدین
آقای رجوی تحت پوش شورای ملی مقاومت و به اتفاق آقای بنی صدر در پاریس توسط دولت فرانسه بدلیل جانبداریش از عراق در جنگ ایران و عراق با سرو صدای بسیار مورد استقبال قرارگرفتند، وچندسالی علیه رژیم بکار برده شدند، اما به محض اینکه متوجه شد تشکیلات رجوی توسط مردم ایران بشدت مورد تنفر است، و آبی از این تشکل گرم نمیشود، بلافاصله به مسعودرجوی دستور توقف همه فعالیتهای سیاسی اش در فرانسه را داد. وحتی مباحثی همچون استرداد مسعودرجوی به رژیم نیز مطرح شد.
صدام بعد از مدتی که از جنگ گذشت و متوجه شد که به اهداف تجاوکارانه اش نمیتواند برسد، روی مسعود رجوی کارکرد که او را در جنگ خودش بارژیم بعنوان گوشت دم توپ بکاربگیرد. بنابراین اورا به عراق منتقل کردند. علیرغم اینکه بالن توخالی ای تحت نام “ارتش آزادیبخش ملی” … بسیار پر زرق و برق بود، سرنوشتی بدتر از فرانسه در انتظارش بود، طوریکه به محض پذیرش آتش بس توسط رژیم، بالن توخالی این آلترناتیو سازی با کنار گذاشته شدن آن و ورود عراق به مذاکرات مستقیم با رژیم بوضوح ترکید. طوریکه از آن پس نه تنها تمامی فعالیتهای این به اصطلاح آلترناتیو دست ساز صدام حسین توسط خود او متوقف گردید، بلکه حتی عملیات مرزی و عملیات تروریستی رجوی درداخل ایران توسط سفیر عراق در تهران محکوم و تروریستی خوانده شد. و طارق عزیز نیز به مسعودرجوی دستور تعطیلی رادیو مجاهد را داد. از آن پس بود که علیرغم همه خوش رقصی های رجوی، شاهد حملات شدید به تشکل رجوی با بمباران هوایی، موشکباران و خمپاره باران بودیم. و باز دنیا شاهد بود که چگونه “ارتش آزادییخش ملی ایرانی” که صدام ساخت بقیمت جان مجاهدان ایرانی و آلوده کردن دست آنها بخون کردهای عراقی فقط در دفاع و نجات حاکمیت خودش بود که بکار گرفته شد[v] .
سرنوشتی که وزیر کشور پاکستان هنگام دیدارهایی که با او در سال 1362 در کراچی بعنوان نماینده مجاهدین و شورای ملی مقاومت داشتم پیش بینی کرده و خواسته بود به گوش سازمان برسانم.
در ادامه این مسیر سقوط آزاد، مسعودرجوی جهت تداوم بقاء، خود را به عوامل کشورهای بیگانه دیگری که در تضاد با رژیم قرارداشتند، همچون آمریکا، عربستان و اسرائیل و اردن و…که میتوانستد از این گروه استفاده ابزاری بکنند تبدیل کرد.
در سال 1992 نیز مارک ترویستی که مسعودرجوی عمری را صرف خنثی کردن آن و با امید بستن به شکاف و تضاد غرب با رژیم، ماهیت تروریستی او را به فراموشی سپرده شود، نموده بود توسط غرب (آمریکا و اتحادیه اروپا و…) با وارد کردن در لیست تروریستی به او هدیه دادند تا به او یاد آور شوند که سیستمهای ثبت تاریخی و اطلاعاتی آنها بسا بسا پخته تر از آن است که فریب خود شیفتگانی همچون مسعود رجوی و ادعا و اطوارهای دمکرات نمایی های او و مانکن انقلاب ایدئولژیکش مریم رجوی را علیرغم همه خوش رقصی هایی که میکند، بخورند.
بعنوان آخرین میخ بر تابوت این جسد چندبار سوخته در سال 2003 همان فرانسه (حامی بین المللی اولیه) مریم رجوی و 160تن از سران تشکیلات رجوی را در پاریس بصورت خفت باری دستگیر و محاکمه میکنند تا پیام روشنی به جهان بدهند که جهت حل و فصل مسائل و تضادهایشان با ایران تنها رژیم حاکم را برسمیت میشناسند و اینگونه آلترناتیوهای بی پایه به کاری دیگر جز وجه المصالحه قرار دادن و یا بعنوان نیروی فشار نمیآیند.
همین رجوی که روزگاری در هر جمله روزنامه اش شش بار مرگ بر امپریالیسم و مرگ بر سرمایه داری و …تکرار میشد، به عقد همانها در آمده تا شاید در سایه بهره برداری از او تکه ای از قدرت را نیز جلو او بیندازند.
کاسبکاران دنیای سیاست نیز که از منابع مالی گروه رجوی مطلع هستند با آگاهی کامل از موقعیت سیاسی –اجتماعی آن[vi] اقدام به سرکیسه کردن آنها نموده و پولهای کلانی را بجیب میزنند. به یمن پولهای کلان، جان بولتن (مشاور امنیت ملی ترامپ) و رودی جولیانی، سخنرانی هایی ارائه میدهند که به این گروه احساس مطرح بودن و حتی تاریخ در حاکمیت قرارگرفتن را میدهند، در عین حال وزارت خارجه همان دولت اعلام میکند که بدنبال تغییر رژیم نیست و یا حتی پا را فراتر گذاشته و از زبان سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه اش حسابی توی سر الترناتیو خود خوانده میزند که “هیچ پایگاهی در میان مردم ایران ندارد“.
این وضعیت، نتیجه نداشتن حمایت مردم (عامل اول) است. علیرغم اینکه نیروی مدعی، کلیپ های هزاران کانون شورشی و صدها روزشمار سرنگونی درست کند، کاری از پیش نمیبرد چون که همه طرفهای بین المللی با اتکاء به سیستم های اطلاعاتی بسیار دقیقشان (چه در درون کشور و چه در درون همین گروهها) بخوبی از وزن و شآن آن در میان مردمشان مطلع هستند.
سلطنت طلبها – رضا پهلوی
نمونه بارز دیگر آلترناتیوهای خود خوانده، بازماندگان رژیم سابق هستند که خود را بصورت نمادین در آقای رضا پهلوی (فرزند محمدرضا پهلوی دیکتاتور سرنگون شده) متجلی میکنند. این تمایل سیاسی برعکس تشکل قبلی با فقدان سازماندهی و نیروی آزادیبخشی! هرچند پوشالی و دست ساز اجنبی!! همچون فرقه رجوی روبروست.
بعد از سرنگون شدن نظام پهلوی توسط مردم ایران و فرار آنها به غرب و آمریکا باوجود حمایت آمریکا، اسرائیل و امروزه عربستان نتوانسته اند حتی خودشان را در تعداد چند هزار نفر عناصر سلطنت طلب تحت عنوان خانواده و اقوام و ارتشیها و ساواکیهاو.. دور هم جمع و سازمان بدهند.
البته این بدان معنا نیست و نبوده است که افراد مدیر، اقتصاد دان، سیاستمدار، سازمانده، فرمانده ارتشی و استراتژیست و.. نداشته و ندارند، چرا نزدیک به نیم قرن کشور را چه درسطح ملی و چه در سطح بین المللی اداره میکردند، حتی لقب ژاندارم منطقه رانیز داشتند!
در ثانی با پولهایی که به یغما برده اند، بسیاری شرکتها و تجارتهای پرسود و هتلها و کازینوها و کنسرتها و … ای را در لوس آنجلس و … سازماندهی و به کسب در آمد پرداخته اند. بسیاری با افتخار خود را به مشاوران ارشد ترامپ!!! هم ارتقاء داده اند. مشکل آنها ناتوانی نبوده است بلکه مشکلشان بی وطنی و اشراف و آگاهی به پوسیدگی نظامیکه از آن حمایت میکنند است.
هیچکدام ازمدعیان سلطنت از آقای رضا پهلوی گرفته تا سیاستمدران، ارتشیان و ساواکی ها و تجار و دانشگاهیان …حاضر نبوده اند که سر سوزنی در مسیر آنچه به زعم خود نجات کشورنامگذاری میکنند از خود و از جیب مایه بگذارند. آنها اگر ایران را میخواهند نه برای آزاد کردن و به دمکراسی رساندن، بلکه تحت تاثیر ناستالژی بغایت مزمن شده و هیستری ضد ایرانی جهت بازگشت به فر و شکوه گذشته و ادامه چپاولشان است. چرا که ایران نیم قرن دست آنها و زیر چکمه های آنها بوده است. و همینها فرزندان ایران زمین، فرزندان کورش و داریوش کبیر را در قالب آزادیخواهان و دمکراسی طلبان را شکنجه و زندان و اعدام و یا با خود فروشی به قدرتهای خارجی با کودتا از بین برده اند. اگر میخواستند و اهل آزادی و دمکراسی بودند پنجاه سال فرصت داشتند. آزموده را آزمودن خطاست.
حمایت مردمی از سلطنت
سلطنت طلبان از بدو سرنگونی نظامشان بدست مردم ایران، تمامی افراد و رسانه های وابسته و یا متمایل به آنها در خارج از کشور تا به همین امروز به مردم ایران (همانها که 50 سال زیر سرنیزه نظامیان و سیستم سرکوب محمدرضا شاه و پدر مستبدش رضا خان، بجایی رسیدند که علیرغم کشتار شاه به خیابانها آمده و خواستار سرنگونی آن شدند،) را بخاطر اینکه چرا سلسله پهلوی را سرنگون و دست شان را از چپاول کوتاه کرده اند، با بدترین فحاشی های لمپنی و بدترین توهین ها مورد لعن و نفرین و سرزنش قرارداده و خائن به ایران میخوانند، که نشان از کینه ای عمیق و خطر ناک نسبت به مردم ایران است. تهدیدی بزرگ برای آزادی و دمکراسی در ایران، علیرغم اینکه رضا پهلوی نازکتر از گل حرف نمیزند .در تمامی پیامهای منتشره در شبکه های اجتماعی در تلویزیونهای دیجیتال و… این کینه ونفرت از مردم ایران موج میزند. کینه ای بدتر از کینه 1400 ساله آخوندهای دور ماندن از حکومت. با یک زوج سلطنت طلب در جریان کنگره پنجم سکولار دمکراتها در آلمان برسر سلطنت بحث کوتاهی داشتم، و ضمن احترام به اینکه افرادی سلطنت طب باشند عنوان کردم که آیا نباید شاه هرچند فوت کرده در یک ایران آزاد و دمکراتیک مورد محاکمه عادلانه و حتی با حضور ناظران بین المللی قرار گیرد تا تاریخ و جهان بدانند که چه بر مردم ایران گذشته است؟ واکنش آنها متاسفانه فاشیم هیتلری را در من زنده کرد. طوریکه حتی تصور اینکه اینگونه تفکرات بعد از بقدرت رسیدن منجر به فاجعه تاریخی در ایران خواهد شد جه برسد به آزادی و دمکراسی. و برخوردهای بسیجی ها در مقابل برخورد این زوج علیرغم ظاهری بسیار مدرن بیشتر به لیبرالهای دولوکس میماند که مردممان چهل سال است با آن مواجهه هستند.
سرزنش مردم ایران توسط سلطنت طلبها
سرزنش مردم ایران و متاسفانه خائن خواندن ایرانیان بدلیل سرنگون کردن رژیم سلطنتی توسط سلطنت طلبان چیزی جز تف سربالا برایشان نیست. هرچند بتوان استدلال کرد که در انقلاب 22 بهمن مردم ایران طبق عادت تاریخی (جز در جنبش مشروطیت) هنگام سرنگون کردن ظالم مستبدی نمیدانند چه میخواهند بجای آن بنشانند، که مقصرآن مستقیما رژیم مستبد محمد رضا شاه بود، ولی تمامی جهان و البته خود سلطنت طلبها بخوبی گواه هستند که مردم ایران بخوبی و با پوست و گوشت و استخوان میدانستند که چه (نظام شاهنشاهی و سلطنت پهلوی) را نمیخواهند. و اگر پای هر انتخابی شل باشد پای انتخاب آگاهانه سرنگون کردن رژیم سلطنتی بسیار بسیار سفت بوده و هست.
نظر سازمان سیا در مورد قریب الوقع بودن سقوط شاه
عباس میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” چاپ دوم ص292 آشکارا با تکیه به اسناد وزارت خارجه آمریکا ازنگرانی سیا در مورد سرنگون شدن شاه چند سال قبل از حتی روی کار آمدن کندی بخاطر مشکلات درونی خبر میدهد و مینویسد:
“در دوران آیزنهاور، …مقامات آمریکایی به شیوه های مستقیم و غیر مستقیم بر آن بودند که شاه را به ضرورت اصلاحات داخلی متقاعد کنند. …مقامات آمریکایی سعی کردند در آنجا (هنگام سفر شاه به ژاپن)به شاه تفهیم کنند که مسائل سیاسی، اقتصادی و بهداشتی داخلی به مراتب مهمتر از مسائل دفاعی ایران است… آمریکایی ها در مقابل گمان داشتند که خطر اصلی اوضاع نابسامان داخلی کشور است. در اوت 1958 آلن دالس رئیس سازمان سیا به شورای امنیت ملی آمریکا گزارشی از وضع ایران ارایه کرد. میگفت (سیا نسبت به آینده رژیم شاه سخت بدبین است. مگر آن که بتوان شاه را به انجام اصلاحات داخلی متقاعد کرد.)
نظر سفیر انگلیس درمورد شاه
راجر استیونس سفیر انگلیس درسال 1958 گفته بوده “شاه متاسفانه نه میتواند یک سیاست سازنده را صورت بندی کند نه قادر است آنرا به مرحله اجرا در آورد…تا زمانی که او بر تخت سلطنت نشسته مشکل بتوان تصور کرد ک در ایران دولتی مقبول سرکار خواهد آمد یا عدالت اجتماعی بر قرار خواهد شد. …ویلیام دالاس … میگفت زمانی که شاه به آمریکا دعوت شده بود من چندین بار با جان کندی، رئیس جمهور صحبت کردم. از ابعاد فساد در ا یران گفتم. بالاخره هم کندی به این نتیجه رسید که شاه انسان فاسدی است و قابل اطمینان نیست. [vii]
مشکل تاریخی ایرانیان به یمن خیانت پادشاهان دیکتاتور و مستبد همچون رضا خان و فرزندش محمدرضا شاه، که هرگونه شکل گیری احزاب و نهادهای مدنی و هرگونه هنر و موسیقی و فیلم مستقل، حتی خواندن کتابهای آگاهی بخش را با شدیدترین سرکوبها و بگیر و ببندها و حتی شکنجه و اعدام پاسخ میداند، منجر به این شد که دانش سیاسی و عمق آن و درک و فهم حقوق و آزادیهای مدنی … شناخت از افراد، احزاب، گروهها، تمایلات مختلف سیاسی، … بویژه در دوره ای که ارتباطات به این گستردگی نبود شکل نگیرد. بنابراین مردم تحت چنین حکامی براحتی یا فریب خورده و یا از سر استیصال به یک ناجی که ماهیت خود را مخفی و یا هنوز بارز نکرده و یا توسط استعمارگران به او تحمیل شده است جهت نجات از فلاکت وضعیت حاضر پناه میبرده اند. گناهکار جلوه دادن، خائن نامیدن مردم ایران در سرنگون کردن رژیم پهلوی خود بالاترین و مهمترین شاخص این امر است که سلطنت طلبها نه در خیال و نه در عمل بقصد چیزی جز رفع و تصحیح این “به زعم آنها” اشتباه بزرگ و نابخشودنی مردم ایران و بازگرداندن همان سیستم سرکوب و استبداد و چپاول تحت حمایت آمریکا و … نبوده و نیستند. هرچند رضا پهلوی تلاش کند با کلمات بازی کرده و از دمکراسی و آزادی سخن بگوید.
بعنوان یک دانشجویی که از چندین سال قبل از انقلاب در اروپا و آمریکا بوده است از نزدیک و طی تمامی دهه های گذشته با صدها و هزاران سلطنت طلب گفتگو و تماس داشته ام. متاسفانه آنها علیرغم اینکه افراد تحصیلکرده و سیاستمدار و تحلیلگر در بینشان کم نیست، باوجود اینکه کتابهای بسیاری در مورد علل سرنگونی سلطنت استبدادی شاه توسط سران دولتی شاه و نزدیکان و خدمت گذاران او نوشته شده است، پایه اجتماعی سلطنت طلب در خارج، طی اینمدت نتوانستند به درک درست و واقعی و جامعه شناسانه ای از ماهیت انقلاب 22 بهمن برسند ودر همان سطح شاه اللهی باقی مانده اند. بهانه شان نیز ستمها و فساد مالی و سوء مدیریتهای رژیم کنونی است.
آنها آگاهانه انقلاب مشروطیت که رشد آزادیخواهی و میل به دمکراسی در ایران بود را نادیده میگیرند. آنها آگاهانه نهضت ملی دکتر محمد مصدق را نادیده میگیرند. آنها آگاهانه هزاران مبارز روشنفکر، روزنامه نگار، نویسنده، شاعر، استاد دانشگاه، دانشجو، کارگران، … دوران شاه را که برای نابودی و پایان دادن به ستم و استبداد پادشاهی فرش خیابانها را گلگون، و زندانها را پر و سحرگاهان زندانها را بخون خود سرخ نموده اند نادیده می انگارند. از طرف دیگر فساد، سرکوب، استبداد، اعدام، تجاوز به جان و مال مردم، نسل کشی، فقر و فلاکت روستاها، نبود کمترین آزادی، …در سیستم های سلطنتی را لاپوشانی نموده و مدعی اند که مردم ایران از سر سیری دست به سرنگونی سطلنت زده اند!!!!
باید به صراحه گفت که مسئول اول و آخر سرنگونی رژیم مستبد سلطنت و جایگزین شدن آن با رژیم جمهوری اسلامی، همان رژیم دیکتاتوری استبدادی سلطنتی محمدرضا شاه بوده است. چرا که مردم ایران در مقطع بهمن 1357، با سابقه 50 ساله در آن، سلیقه و سطح دانش سیاسی، شناختشان از نیروهای موجود در کشور، تماما محصول اختناق نوع آریامهری بوده است. اگر شاه به احزاب و نیروها و دیگاههای مختلف، نهادهای مدنی، روشنفکران، …اجاز میداد (مانند فرصتی که مسعودرجوی در عراق پیدا کرد تا ماهیت قرون وسطایی خودش را به نمایش بگذارد، و شرش از سر مردم ایران کم شود،) نیروهای موجود در کشور با فعالیت سیاسی و در تماس با مردم ماهیت واقعی و خواستگاههایشان در عمل و نه در حرف و شعار برای مردم آشکار شود، کسی فریب این یا آن نیرو، این شعار و یا آن شعار، و … را نمیخورد. محمدرضا شاه مستبد با حذف و زندان و اعدام نیروهای فعال در جامعه، با جلوگیری از فعالیت احزاب این امکان را از مردم ایران گرفت. بنابراین مردم ایران در سودای یافتن راهی به روشنایی میتوانستند در دام هر کس دیگری بیفتند.
نظر مشاور سیاسی سفارت آمریکا در تهران نسبت به مدعیان سلطنت طلبی
ضمنا و مهمتر اینکه فقط مردم ستمدیده نبودند که مخالف شاه بودند. حقیقت سلطنت طلبان سینه چاک را باید از گزارش صاحب منصبان آمریکایی آنها شنید.

مارتین اف هرتز دبیر سیاسی سفارت آمریکا در تهران طی گزارش طولانی و عمیق و پیشگوانه ی خود که سفیر آمریکا نیز آنرا تائید و امضا کرده است در سال 1343 به وزارت خارجه آمریکا چنین مینیوسد:
“شاه در مبارزه اخیر بر سر قدرت با جبهه ملی دوم، گروه امینی و رهبری مذهبی کاملا موفق شده است. اما شاه نه تنها فاقد پایگاه اجتماعی است، بلکه بسیار مهمتر از آن، حتی در میان کسانی که از او بهره میبرند و به او وفادارند نیز پایگاه محکمی ندارد…” هرتز تاکید میکند کسانیکه از آنان نقل قول میکند اعضای وفادار رژیم اند.
“آنان اعضای گروههای مخالف نیستند، بلکه اعضای دستگاه دولتی اند، و حتی با این که به شاه وافادارند، به رنجی عمیق گرفتارند، زیرا به آنچه انجام میدهند اعتمادی ندارند و شک دارند که رژیم استحقاق بقا داشته باشد.” هرتز در ادامه مینویسد:
“ضعف حقیقی رژیم نه در فعالیت های مخالفین، که در این عرصه ها نهفته است، زیرا حتی یک دیکتاتوری نظامی میتواند با در دست گرفتن حکومت در میان مردم کسب احترام کند. حتی هنگامی که ماهیت عصیان گرای طبقه متوسط ایران را کاملا در نظر بگیریم، این واقعیت بر سر جای خود می ماند که رژیم شاه، نه تنها در چشم مخالفان بلکه، از آن مهمتر، در چشم هواداران خود یک دیکتاتوری بسیار نا محبوب است”[viii]
علیرغم این گزارش که حتی سلطنت طلبهای فراری (بخش نافع از چپاول کشور توسط سلطنت) را نیز پایگاه اجتماعی شاه تلقی نمیکند، چون حتی آنها نیز مخالف شاه بودند. اما آنها، چماقشان بر سر مردم ایران (بخش تحت ستم و سرکوب و فقر و بیداد ومورد چپاول) بلند است، که متاسفانه این روزها تعدادی زندان رفته! و شکنجه شده! و زندانیان دو نظامی شاعر!! و شاید وا رفته … نیز به آنها پیوسته و میگویند که: (نقل به مضمون) غلط کردیم سیستم ستم شاهی را سرنگون کردیم، برای ایران و ایرانی حکومت ستم شاهی از سرش هم زیادتراست. ایرانی آینده ای روشن و دمکراتیک نمیتواند داشته باشد. دلسوزترینشان جهت فریب خود (هرچند مردم ایران چهل سال است نشان داده اند برای اینگونه فریبها تره خرد نمیکنند) مدعی هستند که رژیم سلطنتی به نمایندگی رضا پهلوی نمیتواند بدتر از رژیم فعلی باشد، اگر هم شد، با رژیم سلطنتی ساده تر از رژیم اسلامی میتوان مقابله کرد!!!
کم و کیف سرنگون کردن رژیم سلطنتی توسط مردمی با پیشینه انقلاب مشروطه، و بدنبال چند دهه مبارزه احزاب و گروههای مخالف از تمامی طیف ها همچون روشنفکران دینی، سکولارها، مارکسیستها، ملی گراها، ناسیونالیستها، و… که در روزهای آخر در قالب میلیونها ایرانی و تقریبا بدست و با مشارکت 98درصد شهروندان ایران حادث شد، حکم قطعی و تاریخی نداشتن هیچ پایگاه مردمی سطلنت در ایران و تعلق آن به تاریخ ایران است و بس. مردم ایران و ایران زمین مستحق حرکت رو به جلو هستند و نباید سیکل معیوب: (دیکتاتوری و استبداد -//- هرج و مرج ناشی از نا کار آمدی استبداد -//- سرنگونی و استقرار دیکتاتوری جدید) دوباره تکرار شود. تبلیغ تکرار سیکل معیوب لگد زدن به خواست تاریخی مردم ایران جهت رها شدن از استبداد و دیکتاتوری است.
طی چهل سال گذشته نیز هیچگاه هیچ تحرک سیاسی حتی به گواهی تمامی رسانه های طرفتدار سلطنت که نمایشی از حمایت مردمی از این گروه باشد دیده نشده است. حمایتی که سلطنت طلبها و بطور مشخص آقای رضا پهلوی مدعی آن شده است به گواه همگان عملا از زمانی مطرح شده است که در تظاهرات بهمن ماه 1396شعارهایی با بزبان آوردن نام پدر بزرگ ایشان رضا شاه مطرح گردید. در این رابطه چندین نکته حائز اهمیت وجود دارد که همگان بدون استثنا برسر آن اتفاق نظر دارند.
این مجموعه تظاهرات نه توسط سلطنت طلبها سازماندهی شده بود و نه شعارش مربوط به آنهاست. هنوز هیچ آپوزیسیونی در خارج کشور وجود ندارد که بتواند 5 نفر را برای یک تظاهراتی در ایران سازماندهی کند، چه برسد به اینکه در مشهد با شعار “رضا شاه روحت شاد” باشد.
تظاهرات بهمن ماه 1396 که از مشهد شروع شد و در آن شعار “رضاشاه روحت شاد” داده شد. به وضوح توسط جناح سخت سر رژیم علیه روحانی سازماندهی شده بود تا با تحریک نفرت مردم از نظام پیشین آنها را خشمگینتر علیه روحانی بمیدان بیاورد.
جناح روحانی که از این مسئله باخبر بود روز بعد به جناح تندرو رژیم هشدار داد که دود این تظاهرات و شعارهای داده شده علیه روحانی بچشم خودتان خواهد رفت.
مردم ایران که طی چهار دهه گذشته با مشکلات عدیده ای روبرو بوده اند اگر بطور ناستالژیک اشاره به رضا شاه و دوران گذشته میکنند براساس یک عادت باستانی ایرانی است که ناستالژی شیرین گذشته را بیاد نگهداشته و تلخی ها را فراموش میکنند. بنابراین ایرانیان هیچ الگوی فکرشده و پرو شده رو به جلویی نداشته اند بنابراین تنها ملاکشان گذشته و تکرار دور تسلسل 2500 ساله عقب ماندگی در حکومت های استبدادی بوده است.
چه بسا علت عقب ماندگی ایرانیان همین باشد که تحت تاثیر همین فرهنگ نتوانست از تحولات رو به جلو اروپا بهره ببرد و بجای نگاه به عقب، نگاهی به جلو داشته و تلاش کنند شرایط موجود را نه با گذشته بدتر بلکه با شرایط بهتر و طرحهای پیشرفته ترآینده مورد ارزیابی و بررسی قرار دهند.
هرچند علیرغم اینکه این سیکل بسته یکبار توسط مشروطه خواهان (تحت تاثیر تحولات اجتماعی اروپایی) شکسته شد و دیکتاتوری پادشاهی استبدادی ضعیف شده مظفرالدین شاه را با سیستم پادشاهی مشروطه (جاری شدن قانون و اداره کشور و دولت براساس قانون اساسی و نه فرامین یک فرد مستبد بنام شاه) جایگزین نمود، ولی فرهنگ دیرپای سخت شده در اعماق ایرانیان بعلاوه عوامل بیگانه اجازه نداد که این تحول نوپا دوام آورده باردیگر از میان عقب مانده ترینهای جامعه، رضا خان مستبد را یافته و سیکل 2500 ساله معیوب دیکتاتوری را ترمیم و براه انداختند
توان سیاسی سلطنت طلبها
سلطنت طلبها نیرویی نه تنها آلترناتیو که حتی با توان تشکیل یک حزب نیستند چه برسد به یک حزب قدرتمند. چرا که اگر این نیرو و گرایش زنده و پویا بود میتوانست طی 40 سال گذشته بکمک پولهای کلانی که به یغما برده اند، بکمک حامیان بین المللی بویژه آمریکا و اسرائیل و حالا عربستان عطف به مشکلاتی که در کشور وجود دارد و بستر اجتماعی بسیار مناسبی که نارضایتی هایی که به شورشهای سراسری منجر میشود فراهم کرده و میکند، خود را بازسازی کرده و نیروهای خود را در داخل سامان داده تبدیل به یک نیروی مطرح (بمعنی توان اداره بحرانها و سمت و سو دادن به آنها و تبدیل نارضایتی های اجتماعی و صنفی به تحولات سیاسی) بشوند. در صورتیکه آنچه شاهدیم این استکه اگر کسی شعاری بعد از چهل سال در داخل هرچند به تحریک رئیسی و … در حمایت از رضا شاه داد، فعال میشوند.
بنابراین ناظر بی طرف میداند که تحرک اخیر سلطنت طلبان بدلیل بادی است که از جنبش رادیکال داخل کشور وزیده و برگهای خزان سلطنت را که زرد شده و ریخته است را به حرکت در آورده. در صورتیکه یک نیروی آلترناتیو خود نه باد که طوفان زاست و سیاستها و مواضع و فراخوانهایش مردم داخل کشور و جنبش درونی را بحرکت در میآورد چون بعنوان آلترناتیو(جایگزین) مردم خواهان آن هستند. در صورتیکه شاهدیم که وقتی تظاهرات داخل کشور فروکش میکند، آلترناتیوهای خارج کشور نیز از حرکت میایستند.
همین مسئله در مورد تشکیلات رجوی نیز با شدت بیشتری عینا صادق است. این تشکیلات برای آینده ایران در اوج ادعای ترقی و رادیکالیزم بجای حکومت پادشاهی و یا رژیم اسلامی کنونی، حکومت خلفای عثمانی را با اعلام امام زمان بودن رجوی و راه اندازی حرمسرا برای رهبری عقیدتی شان در عمل تبلیغ و درعراق و حالا در آلبانی معرفی و پیاده میکنند، هرچند هم که ادعا کنند هزاران کانون شورشی!!! را هدایت میکنند، نه تنها قادر نیستند بادی که حتی یک برگ را در داخل کشور بحرکت در آورد ایجاد کنند بلکه خود حتی در اوج فروپاشی با بادهایی که از جنبش مردم ایران برمیخیزد نیز بحرکت در نمی آیند، بلکه با بادهایی که از واشنگتن و ریاض و تل آویو از زبان جولیانی و جان بولتون با پشتیبانی نتانیاهو برمیخیزد است که بحرکت در میآیند. وتلاش میکنند که به نیروهایشان از قول اینها قوت قبل ببخشند و بخواهند که تا سرفصلهایی که جان بولتن و جولیانی و … تعین میکنند دست به فرار نزنند.
عیب رضا پهلوی کاندید معرفی کنندگان برای رهبری و بازی کردن نقش پدر جامعه و هماهنگ کننده و جلوگیری کننده از هرج و مرج و گسستگی کشور و… که معرفی کنندگان نیز آگاهانه و نا آگاهانه فراموش میکنند اینهاست:
این جایگاه کاندیداتوری را صرفا بدلیل فرزند شاه سابق بودن به وی اعطاء کرده اند. همچون جایگاه مریم رجوی که بدلیل همسر مسعودرجوی بودن رهبری فرقه رجوی را کسب کرده است. و هیچ فرآیندی کمی که منجر به کیفیتی در آنها باشد وجود ندارد.
خودش در 40 سال گذشته (بجز چند سال اخیر) نه تنها هیچ تلاشی را برای کسب جایگاه ولیعهد و جانشین پدر سرنگون شده اش نداشته بلکه حتی هیچ تلاشی نیز جهت جای گرفتن بعنوان پدر معنوی، هماهنگ کننده، جلوگیری کننده از هرج و مرج و… نکرده که همواره علیرغم فشار دولت آمریکا و سازمان سیا و مادرش فرح پهلوی و دوستان و اطرافیانش از هرگونه کار سیاسی فراری بوده است.
حداکثر بعضی سیاسیون سلطنت طلب از او بعنوان ولیعهد در “شورای ملی” خود استفاده میکردند تا به زعم خود آب و رنگی به این شورا بدهند تا شاید خودِ بشدت متفرق و متخاصم را بتوانند گرد هم بیآورند.
درگذشته این فرد هیچ اثری از اینکه چنین لیاقتی در او وجود دارد و کوچکترین تضادی را در طی اینمدت حل کرده باشد دیده نشده است.
رضا پهلوی بدلیل همین نا توانی و غیر سیاسی بودن علیرغم التماس سلطنت طلبها نتوانسته است حتی سطلنت طلبها را متحد کند. رضا پهلوی در توجیه تصمیم خود برای خروج از “شورای ملی” خطاب به اعضای آن گفت: “به مرحله ای رسیده ایم که تشخیص دادم، دیگر نیازی به حضور من نیست و این شورا می تواند به تنهایی کار خود را پیش ببرد[ix]. ولی هیچ اخباری از سال 1392 که وی در مسند ریاست و سخنگوی شورای ملی تکیه کرده بود مبنی بر حل مشکلی و تضادی چه از سلطنت طلبها و چه از شورای ملی جز نقشی سمبلیک بچشم نمیخورد.
ایشان هنوز نسبت به اموال به یغما رفته ی مردم ایران توسط پدر بزرگ، پدر و مادرش که نزد ایشان و خانواده پهلوی است هیچ موضعی نگرفته است.
هنوز هیچ اعلامیه رسمی در قبال اعدامها، زندانها، شکنجه ها، فساد، سرکوبهای ساواک پدرش که مدعی است مشروعیتش را از او به ارث میبرد نداده است.
نقش پیشنهادی برای او مطلقا مبتنی بر کیفیاتی که طی سالهای گذشته در عمل کشب کرده باشد نیست.
هیچ کیفیتی مبتنی بر سابقه و تجربه عملی در دنیای سیاست که نشان دهد توان حل تضادهای ساده ای در دنیای بسیار پیچیده سیاست ایران با تنوع دیدگاهی بسیار را دارا باشد در او وجود ندارد و دیده نمیشود.
غیر از معدود سلطنت طلب متفرق و غیر متحد هیچ گروه دیگری او را برسمیت نمیشناسد. حتی کوروش تهامی از گردانندگان شبکه های سلطنت طلب، با انتقاد از سیاست شبکه های سلطنت طلبی تاکید می کند که ” ما از هم اکنون از حکومت اسلامی نمی ترسیم بلکه از خودمان می ترسیم.”
همچنین سی سال به بازی گرفته شدن توسط رضا پهلوی چگونه فریاد سعید سکویی یکی از سینه چاکان سلطنت را به آسمان بلند کرده است. حتی بخشی از سلطنت طلبها طی اطلاعیه ای در سال 2015 رضا پهلوی را بدلیل سکوت در قبال واژه خلیج یا خلیج عربی تهدید به عزل از ولیعهدی نموند
بخش چپ جنبش ایران (مارکسیست لینیستها و …) مطلقا با چنین کاندیداتوری مخالفند. سکولار دمکراتها بشدت با آنها مخالفند. تمامی مصدقی ها، ملیون با وی مخالفند و چنین پیشنهادی را توهین به شعور ایرانی میدانند.
آنچه از سخن توصیه کنندگان فهمیده میشود:
“مردم ایران، نقدا برگردید به ارتجاع و استبداد وابسته ای که سرور و صاحب منصب آن آمریکاست. ار آنجا که استقرار سلطنت در ایران فقط و فقط با دخالت آمریکا میتواند در چشم انداز قرار بگیرد. آمریکایی که در حال حاضر میهن پرستانِ نه فقط جهان سوم را، بلکه اروپا را زیر فشار باج خواهانه گذاشته، و زورگویانه، ضمن تلاش آشکار برای متلاشی کردن اتحادیه اروپا، بهانه درخواست پرداخت هزینه دفاعش از اروپائیان را میگیرد. عربستان را 340 میلیارد دلار (طی یک چپاول تاریخی) ضمن تحقیر و توهین سرکیسه کرده و میکند. تاکید میکند این عربها که … اگر ما نباشیم 15 روز دوام نمیآورند باید حق دفاع ما از خودشان را بپردازند. بفرض همین ترامپ حکومتی را خودش با دست خودش در ایران مستقر کند، آنوقت اگر درفرض محال نیز کشور را یکپارچه نگهدارد، با کینه و نفرت سلطنت طلبان از آرمانهای مردم ایران برای استقلال و آزادی و دمکراسی، و با حضور آمریکایی که اینبار دیگر نه بطور مخفی وطی یک کودتا بلکه بطور مستقیم و علنی دست نشاندگانش را برتخت نشانده آنهم توسط فرد سودجویی همچون ترمپ که تکه تکه شدن قاشقچی ها را آشکارا با وحشیگری ماقبل تاریخی خود مورد حمایت قرار داده و اینگونه بیان میکند که: “تا زمانیکه عربستان پول به جیب من میریزد مورد حمایت و محافظت سیاسی قرار میدهم”. شرایط به سادگی سرنگونی شاه که کارتر و اروپای غربی بدنبال زیاده رویهای ناشی از خود بزرگ بینی گماشته خود محمدرضا شاه پشتش را خالی کردند نخواهد بود. اینبار شما با آمریکا، بعلاوه اکنون بطور جدی اسرائیل و عربستان و مشکلات داخلی و …نیز مواجهه خواهی بود. این طرز تفکر و این نوع پیشنهاد که فاجعه ای تاریخی برای ایران را ترسیم میکند، خیانتی نا بخشودنی است. هرچند دست توطئه ای نیز در کار نباشد.
آنگونه که از اظهارات توصیه کنندگان برمیآید، مشکل سرنگون نشدن حکومت فعلی را قدر قدرتی رژیم میدانند، در صورتیکه ایراد اصلی در خلاء مبارزاتی ناشی از خیانتهایی استکه توسط تشکل مسعود رجوی به این مردم و در نتیجه بی اعتمادی به هر تشکل مبارزاتی را دامن زده است میباشد.
عواملی چون جنگ عراق، ناشی از فشارهای چپ روانه گروههای خود شیفته متوهم به رهبری انقلابات جهانی ضد امپریالیستی، آزاد شده بدست مردم ایران از زندانهای شاه، که خودش را در سوق دادن بسمت گروگانگیری و سپس حمایت از آن و جنگ هشت ساله ناشی از آن با چراغ سبز آمریکا به صدام، که ضمن تحریک روحیه وطن پرستی ایرانیان و هجوم جوانان برای دفاع از میهن به جبهه ها در طی جنگ، در نتیجه به تاخیر انداختن تحولات اجتماعی را بدنبال داشته است.
تحولات بسیار خطرناک چند دهه گذشته در خاور میانه، مانند تجربه عراق (تهاجم به کویت و جنگ خلیج)، سوریه، افغانسان، و سپس در لیبی و …
تحولات ناشی از دخالت اسرائیل و عربستان در راه اندازی، حمایت و تامین مالی گروههای تروریستی وهابی، در قالب تروریسم بین المللی و گسترش آنها در کشورهای همسایه و حتی اخیرا در داخل کشور و در نتیجه قفل شدن جنبش ها در کشورهای منطقه تحت تاثیر مقابله با تروریسم بین المللی.

پایان قسمت اول

قسمت دوم:ایرانیان، حاکمیت و جامعه استبدادی و رضا پهلوی که مرتک استبداد نشده است
این مقاله در سه قسمت در سایت http://nototerrorism-cults.com/?p=16875 منتشر شددر اینجا بصورت یکجا ارائه میگردد. نگاهی است به بعضی تلاشهای آگاهانه و نا آگاهانه آلترناتیو سازیهای وابسته گرایانه برای آینده ایران، جدای از خواست و اراده مردم آن.
دیماه 1397 / ژانویه 2019
بقلم داود باقروند ارشد
مقدمه
تاریخ واقعی ایران نزد ایرانیان از هر طبقه، قوم، فکر، تمایل سیاسی و مذهبی و… بقدری متضاد و متشتت است که نظر دادن در مورد آن از جانب یکی مصداق شعر:
خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش باید دست شستن
خواهد بود در مورد دیگری:
دلایل این تشتت نظری گذشته از آنچه مربوط به ایران سرزمینی باستانی، با طبیعت، تاریخ، هنر، ادبیات و معماری، زبان، فرهنگی با نهایت تنوعی که داراست و منابع، نوع تحقیق، تحقیق کننده، مبانی علمی و…، شاید در این امرکه همه عوامل یادشده و از قلم افتاد دیگر را نیز پوشش دهد، در این حقیقت نهفهته است که در هر دوره حکام ایرانی نتوانسته اند نگاهی بیطرف به تاریخ و گذشته ما داشته باشند. پیرو همین مسئله تاریخ نویسان که عمدتا تحت سلطه حاکم جدید اجبارا گذشته را با دیدی نه تنها خلاف واقع بلکه ستیزه جویانه به نگارش در آورند. و از آنجائیکه حکومتهای استبدادی تضعیف شده در پایان عمرشان همواره بدست مردم بجان آمده ایران با خشونت بسیار و همراه با خونریزیهای گسترده سرنگون شده اند، از این رو در حکومت استبدادی بعدی نگاهی همراه با دشمنی به گذشته و تاریخ داشته اند.

طوریکه جلال الدین سیوطی در این مورد گفته است:
“اصحاب جرح و تعدیل – مورخین و زندگینامه نوسیان از روشن ساختن وضع و چگونگی حال و زندگینامه گروهی از مردم و رجال ، خودداری ورزیده اند، واین بخاطر ترس از کتک و شمیر بوده است .این شیوه در زمان همه حکومتها همچنان برقراراست ، که مورخین صرفا به بازگوئی محاسن حکومت و حکومتگران پرداخته واز نگارش زشتی ها و زشت کاریهای آن خودداری می کنند. تازه این شیوه در صورتی است که مورخ و شرح حال نویس از دین وایمان و نیکی ، بهره ای داشته باشد اما اگر مورخ آدمی ستایشگر و چاپلوس باشد، مسلما ملاکهای تقوی را رعایت نخواهد کرد، و بلکه بالاترازاین ،او زشتی و ناروائیهای بزرگ جامعه خود و حکام آن را با تبدیل و تحریف ، بصورت محسنات و مکارم اخلاق و بزرگواری در آورده و در نوشته خود نقل خواهد کرد.”

همچنانکه اگر از حامیان حکومت سرنگون شده و حکومت جدید سوال واحدی در مورد وقایع گذشته پرسیده میشد جوابی بغایت متضاد ارائه میکردند. این تشتت البته محدود به درون ایران نبوده بلکه در بیرون ایران نیز کم و بیش مشاهده میشود.
هرچند جای تعجب دارد که باوجود تمامی تاریخ نویسی درباری به شهادت آنچه از تاریخ ما باقی مانده است چیزی جز کشتار، چشم کورکردن، اخته کردن، سر بریدن حتی فرزندان و برادران و نخبگان و …در دربار حاکمان مستبد نبوده است.
امروزه نیز در فضای مجازی شاهدیم که طرفداران و حتی کسانیکه خود را نماینده حکومت سرنگون شده گذشته (سلسله پهلوی) میدانند، علیرغم اینکه حداقل 80% کسانیکه حکومت گذشته را تجربه و در سرنگونی آن مشارکت کرده اند هنوز حضور دارند چنان تفسیر و بیانی از گذشته خود ارائه میدهند که ایرانیان را که آن حکومت را سرنگون کرده اند را مجرمان و جنایتکارانی معرفی میکنند که به ایران خیانت کرده و باید مجازات شوند! همانگونه که طرفداران حکومت جدید نیز هیچ نقطه مثبتی در حکومت گذشته نمیبینند و آنرا یکسر تباهی تفسیر میکنند.
یکی انقلاب سفید شاه را توطئه استکباری، دیگری دروازه به تمدن بزرگ تفسیر میکند. یکی گزیشن نام ایران بجای “پرشیا” را توطعه و اختراع انگلیسها جهت اختلاف افکنی بین ما و تجزیه ایران تصویف میکند. درصورتیکه قوم گرایان تجزیه طلب برداشتشان از نام ایران بعنوان یک پهنه واحد فرهنگی، مستقل از تنوع قومی، چیزی کمتر از توطئه برای سرکوب اقوام نمیدانند.
شاید از جنبه تاریخ نگاری و کشف واقعی تاریخ بسیارغنی ایرانیان و نغلطیدن در دور باطل گذشته، دست یازیدن به یک حکومت دمکراتیک و آزاد کلید و راهگشای تاریخ نویسان فارغ از هر محدودیت و یا تمایلی گردد تا بصورت علمی و مستند بسراغ گذشته ما بروند تا این تاریخ نه تنها وسیله توجیه استبداد مستبدین جدید نگردد که با برجسته کردن ضعفها و قوتهای حکومتگران و حتی حکومت شوندگان، تجاربی را به ما منتقل کنند که ضمن درس گیری از آنها و بکار بستن تجارب دیگر ملل، نه تنها غرور ملی و استقلال طلبی و همبستگی ایرانیان را طوری برانگیزد که اجازه ندهد هویت انسانی- ایرانی ما باردیگر تحت نام فریبنده دیگری با بازگشت به عقب به یغما برده شود، بلکه ما را آنگونه که شایسته تاریخ کهن ماست بجلو پرتاب کند.
هدیه ایرانیان به تمدن بشری
البته نباید فراموش نمود که علیرغم تمامی تنوع موجود در پهنه های مختلف تمدن ما، ادبیات فارسی نگین پرفروغ تاریخ و فرهنگ ایران، بزرگترین هدیه ی ایران به تمدن بشری است که حاصل کار جمعی شاعران و نویسندگانی است که لزوما فارسی زبان مادری همه آنان نبوده است. در این میان شعر فارسی بیشتر از بقیه تلالو افشانی میکند، که به لطف مولوی، حافظ، خیام، فردوسی، سعدی، و… آوازه ی جهان شده. چهره های ادبی ایران چنان باشکوه اند که در هیچ سنت ادبی دیگری نمیتوان یافت. همانگونه که معماری و ریزنگاری (مینیاتور) و طرحهای کاشی کاری و قالی بافی ایرانیان هویت منحصر بفردی دارند.

اثر اقلیم ایران بر سرنوشت آن
کشور ایران بخشی از فلات پهناور ایران است. باستثناء منطقه شمال سلسله البرز مجاور دریای خزر و خوزستان در جنوب غرب، سرزمینی است سخت و خشک. این ویژگی طبیعی ایران نه تنها تاثیر بسزایی در نظام کشاورزی ایران داشته است، بلکه علل شکل گیری و ماهیت حکومت های ایرانی و تعین رابطه بین حکومت و مردم ایران بوده است. کمبود آب باعث فاصله افتادن بین روستاها و در نتیجه منزوی و خود کفا شدن آنها گردیده و چون مازاد تولید نداشت و یا کمتر از آن بود که فئودال و خان و وابستگان آنها بتوانند برآن تکیه کنند، نمیتوانست پایگاه فئودالی باشد. فاصله بین روستاها نیز طوری نبود که بتوانند دسته جمعی چنین پایگاهی را بوجود آورند.
بنابراین شرایط اقلیمی ایران، از بر آمدن جامعه و نظام فئودالی مانند آنچه در اروپا حاکم بود جلوگیری کردند. در یک جامعه فئودالی، زمینداران طبقه حاکم را تشکیل میدادند، و حکومت در درجه اول نماینده آنان بود. از طرفی نیز حکومت بر طبقات حاکم متکی بود و هم نمایندگی آنان را برعهده داشت.
در ایران برعکس، زمین داران و دیگر طبقات اجتماعی بر حکومت تکیه داشتند. در اروپای فئودالی، طبقات اجتماعی هرمی را تشکیل میدادندکه حکومت بعنوان نماینده آن در راس هرم قرار میگرفت. در ایران حکومت بر فراز هرم اجتماعی قرار داشت، ولی از بالا به تمام جامعه مینگریست، و همه طبقات، چه بالا و چه پائین را خادم یا رعیت خود میدانست. به همین اعتبار حکومت میتوانست زمینی را به کسی بدهد او را به زمیندار تبدیل کند و یا از یکی بگیرد و به دیگری بدهد. بطور کلی حکومتهای ایرانی برجان و مال اتباع خود صرف نظر از طبقه اجتماعی آنان مسلط بودند. قدرتی که حتی حکومتهای مطلقه اروپایی که چهارصد سال در سراسر قاره اروپا حکومت کردند هرگز در اختیار نداشتند.
همین سیستم غیر فئودالی در ایران مانع از انباشت سرمایه و پیشرفت میگردید، چون هیچ فرد تاجر یا مالک زمین نمیتوانست مطمئن باشد که دارائیهایش به فرزندانش و بازماندگانش خواهد رسید چون یا توسط حکومت در دوران حضورخودش از او بزور گرفته میشد و یا در نسل بعد با تغییر حکومت، حاکم جدید اینکار را میکرد. مقوله ای که در اروپا وجود نداشته، همین امروز در اروپا مالکین و یا تجار و یا حتی تجارتهای کوچکی را میبینید که صدها سال قدمت دارند که از هرگونه تعرض حکومت و … در امان مانده و از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و انباشت سرمایه ای ایجاد کرده است که عامل پیشرفتهای شگرفی (مستقل از ماهیت عادلانه و نا عادلانه بودن آن) گردیده است. هرچند که در تمامی دوران تاریخ ایران حکومتها یکسان نبوده اند. برعکس از این رو که استبداد بی حساب و کتاب حکام ایرانی به جامعه ایران ماهیتی کوتاه مدت می بخشید، تغییر در تاریخ ایران نیز بسیار فراوان تر از تاریخ اروپاست. آنچه در تاریخ ایران ما بسیار ثابت مانده است “خودکامگی قدرت” بوده است.
استقلال حکومت از جامعه، که به حکومت قدرتی فوق العاده میداد عامل اصلی ناتوانی و ضربه پذیری آن بود. چرا که از یک سو حکومت خودکامه زندگی را برای مردم نا امن و غیر قابل پیش بینی میکرد و از طرفی نیز جامعه تلاش میکرد در هر زمان و به هر شکل که بتواند حاکم مستبد را زمین بزند، بنابراین حکومت را نا ایمن میکرد و حاکم همواره میترسید که مبادا قدرت را از دست بدهد.
سریال تکراری کورکردن و کشتن فرزندان، اعضای خانواده، نزدیکان و وزیران وافراد با نفوذ توسط شاهان و سلاطین ازهمین سوء ظن نشات میگرفته است. نه شاه و نه هیچ کس دیگری هیچ پناهگاه قانونی و اجتماعی جز اعمال قدرت نداشته اند. که تا امروز ادامه دارد.
صاحب منصبان مطلع بودند که ممکن است ناگهان، بدون هیچ هشداری نیست و نابود شوند. بنابراین تا برسر کارند باید آنچه میتوانند از مزایای سمت خود استفاده کنند. و با هرآنچه تحت مسئولیت آنها بود با حرص و طمع وصف ناپذیری و با شقاوت تمام برخورد میکردند. سرمایه گذاری نیز اجبارا کوتاه مدت بود. و انباشت بلند مدت سرمایه به دلایلی که گفته شد ممکن نبود. به همین دلیل اشرافیت بلند مدت در ایران وجود نداشت. نهادهای آموزشی نیز اگر چه در کوتاه مدت بوجود میآمدند و دستاوردهای خیره کننده ای داشتند در بلند مدت ادامه نمیتوانست بیابد. و در دور بعدی مجبور بودند از صفر شروع کنند. بطور کلی طبقات و نهادهای بلند مدت در تاریخ ایران بجز نهاد “حاکم مستبد” بکلی غایب است.
دامن زدن به دیدگاههای شبه فاشیستی توسط پهلویها
ما ایرانیان اعضای بیش از یک نژاد هستیم. پارسیان یکی از آنان است. بجز کشورما ایران، افغانستان و تاجیکستان نیز از دید تاریخی و فرهنگی به سرزمین گسترده تر ایران تعلق دارند. پهنه فرهنگی ایران حتی از مجموع این سه کشور نیز فرا تر رفته و به شمال هند، ترکمنستان، ازبکستان، قفقاز و آناتولی میرسد. فارسی تنها یکی از اعضای خانواده ی زبانهای متعدد ایرانی است. دیگر اعضای آن، از جمله کردی، پشتو، اوستی و گویشهای محلی داخل ایران را که هنوز بکار میروند شامل میشود. ایرانیان ترکی و عربی از زبانهای غیر ایرانی را نیز بکار میگیرند.

کشور ما در سراسر تاریخ بر سر راه آسیا و اروپا قرار داشته است. مردمان گوناگون کالا و همچنین افکار و عقاید و محصولات فرهنگی خود را عمدتا و نه همیشه از شرق کشور وارد و از غرب خارج کرده اند. این ویژگی جغرافیایی خاصیتی را در ما بوجود آورده است که آنرا اثر چهار راه مینامند. از طرفی از ثبات کشور کاسته از طرفی نیز به غنای آن افزوده است. در میان ما احساس میهمان نوازی و مهربانی به افراد خارجی و از سویی دیگر حساسیت نسبت به خارجیان بوجود آورده است. ضمن اینکه ایرانیان را به آموختن روشها، عادات، فنون، راه و رسم خارجیان ترغیب نموده، ترس از مقاصد خارجیان را نیز در دل ما افکنده است. با این تاکید که بیگانه ستیزی و ترس از توطئه بیگانگان دستِ کم تا حدی محصول حکومتهای استبدادی متکی به بیگانگان جهت مقابله با تهدید مردم و بیگانگی سنتی جامعه از حکومت بوده است.
ادعاهایی بعضا رسمی در بخش بزرگی از قرن بیستم که ایرانیان از نژاد خالص آریایی اند تنها و تنها به یک زبان، فارسی، سخن میگویند افسانه ای بود حتی خیالی تر و توخالیتر و باورنکردنی تر از ایدئولژیهایِ ملی گرایانه یِ افراطیِ اروپایی (آلمانی) که سرچشمه آن بودند. ادعایی که به رنجش بخشهایی از جامعه ایرانی انجامیده و هنوز نیز احساس میشود. این ایدئولژی آریاگرایی و پارسی مداری در قرن بیستم به ایدئولژی ایران درعصر پهلوی تبدیل شد. ایران ما مانند کشورهای دیگر شاهد درگیریهای مهمی بر سر قدرت، دین و مذهب بوده، اما تا قبل از قرن بیستم نفرت قومی یا نژآدی یا احساس برتری یا حقارت معمولا در ترکیب آن نقش مهمی نداشته است.
ایرانِ اسلامی یا اسلامِ ایرانی
در دهه 1350 این ایدئولژی چنان در تبلیغات رسمی جا افتاده بود که هماهنگ با خصومت طبیعی جامعه با حکومت نه تنها ایرانیان سنتی بلکه حتی روشن فکران متعدد انکار میکردند که در تاریخ باستان ایران چیز درخشان یا حتی قابل احترامی وجود داشته است. بزبان دیگر، دقیقا به این دلیل که ملی گرایی رسمی رژیم پهلوی، حکومت را با افتخارهای (بازتولید شده) باستانی یکی میگرفت، مردم و مخالفین حکومت نیز آن افتخارات را بکلی رد میکردند. در مقابله با این رویکرد پهلوی بود که برای مدتی تقریبا همه ملت معیارهای فرهنگی اسلام را بعنوان عناصر عمده هویت خود پذیرفت.
همانگونه که، میتوان گفت از زمان انقلاب مشروطه در سال 1285 هرگاه حکومت خود را مترادف اسلام و سنت نشان میداد، جامعه از تصوری بازسازی شده از ایران پیش از اسلام جانبداری میکرد. و هرگاه حکومت هویت ایرانی به خود میداد، جامعه به اسلام و سنت های شیعه چشم میدوخت. بنابراین هویتی که ایرانیان در هر مقطع از زمان به خود میگرفتند عمدتا محصول درگیری آنان با حکومت موجود در آن مقطع بود و نباید آن را هویتی فرهنگی دانست.
همانگونه که در مقطع انقلاب 22بهمن میل و سمت گیری اسلامی جامعه انکار ناپذیر بود، امروزه نیز شاهدیم که چگونه در تظاهرات بهمن سال 1396در چند نوبت شعارهایی همچون “رضاشاه روحت شاد” و یا “ایران که شاه نداره حساب کتاب ندارد”… داده میشود، نباید آنها را به هویت فرهنگی و یا سیاسی ایرانیان تعبیر نمود. هرچند هردو صرف نظر از ملاحظات کوتاه مدت سیاسی، در آن سهیم بوده اند. از دید جامعه شناسی و تاریخ و حتی روان شناسی یک ایرانی، حتی اگر بی دین باشد، محصول قرنها تجربه اجتماعی و فرهنگی اسلامی است، به همین ترتیب یک ایرانی نمیتواند خود را از ایران باستان جدا کند. چرا که ایران باستان زمینه ی تاریخی ایران اسلامی بوده و بر آن تاثیر فرهنگی بزرگی داشته است.
توصیف دو قطبی بودن نیز واقع گرایانه نیست. چرا که تلویحا بدین معناست که چیزی بنام ایرانِ اسلامی، جدا از ریشه تاریخی آن، وجود داشته است، ایرانی اسلامی و مستقل از گذشته باستانی خود تنها در صورتی میتوانست وجود داشته باشد که ایرانیان هویت پیش از اسلام خود را از دست داده و عملا عرب شده باشند. چنانکه در مصر پیش آمد.
سرگردانی و تشتت سیاسی در میان ایرانیان
متاسفانه این واکنش خودبخودی یادشده (در جامعه ای که نه تنها با فقرشدید متفکر و نو اندیش و نو پرداز چه بصورت فردی آن چه بصورت حزبی آن دست بگریبان است) نسبت به حکومت، امروزه حتی در میان روشنفکران و بویژه کسانیکه جدیدا تابلو تاریخ شناسی و محقق تاریخ نصب کرده اند و در بعضی تلویزیونهای دیجیتال ظاهر میشود رواج دارد. طوریکه یک شبه با یک دور در جا، از سکولار دمکراتها، یا جهموریخواهان لیبرال سفت و سخت به سلطنت طلب دو آتیشه تبدیل میشوند. علیرغم اینکه نیم قرن از تعین تکلیف سلطنت توسط مردم ایران میگذرد و همین قهرمانان دور درجا طی این سالها خود را از سرداران مبارزه برای ساقط کردن سلطنت با سابقه زندان در دوران سلطنت و یا کسانیکه خود را از مریدان تشکلهایی همچون فرقه رجوی برمیشمردند طوریکه سالیان زندان و شکنجه در کسوت چنین تشکلهایی را برای خود به جواز کسب مبارزات حقوق بشری تبدیل نموده اند مدعی شده اند که نه تنها این سرداران! اشتباه کرده اند بلکه تمام مردم ایران، تمامی متفکران، مبارزان، حتی تاریخ نویسان چه مستقل چه حتی کسانیکه خود جزء مهمی از همان سیستم سطلنت بوده اند و حتی گزارشات سفارتخانه هایی که همین سلطنت را کنترل و اداره میکرده اند …اشتباه میکرده اند و باید برگردیم به همان سلطنت.
استدلال دندان شکن جدید الکشف آنها که همه جهان و بزرگ اندیشمندان علوم سیاسی-اجتماعی را به شگفتی وادار کرده است چیزی نیست الا: کشف تاریخی همراه با قسم و آیۀ “مبارزه با سلطنت ساده تر از مبارزه با حکومت مذهبی است!!”
این دانشمندان علوم سیاسی-اجتماعی و البته متفکرین انقلاب و معماران جامعه آینده ایران، متاسفانه از گذشته مشعشع خود با تشکل فرقه رجوی تنها پدیده ای که به ارث برده و با خود حفظ نموده همان خودمحوری و خود شفتگی بی حساب و کتاب است که از احمدی نژاد تا پیامبر آن مسعودرجوی و در پیروانش امتداد یافته است. مسعودرجوی که عده ای از اصحاب کعبه!!! مانند ترکی الفیصل قصم میخورند “فوت شده” و عده ای از غلامان اصحاب کعبه مانند مریم رجوی قصم میخورند “زنده است ولی نه صدا دارد و نه تصویر وفقط قلم این مرد نامرئی مرتب اطلاعیه صادر میکند!!!”. و قسم و آیه که قبول کنید طرف زنده است. که عینا همانند قسم و آیه کسانی است که میگویند بهتراست برگردیم به سلطنت اگر باز دیدیم!!!!! بد است میتوانیم با بلیط بازگشتی که داریم سوار شده و در تاریخ برگردیم و به حکومت آخوندی بگوئیم غلط کردیم شما برگردید تا شما را سر موقع سرنگون کنیم. چون راستش هنوز نمیدانیم چه میخواهیم سرجای شما بگذاریم.
براستی کسی نیست به این متفکرین!! که مردم ایران، تاریخ و تمامی خونهای ریخته شده در آن را به هیچ گرفته اند بگوید:
اگر شما برای خلاص شدن از شر سلطنت با 2500سال فرصت با صدها نمونه از انواع آن را کافی نمیدانید طوریکه به مردم ایران توصیه میکنید فرصت دیگری بدان بدهند! آیا در همین کادر نباید به حکومت مذهبی نیز فرصتی داد؟ مثلا به ملی مذهبیهایشان؟ یا اصلاح طلبهایشان؟ یا مثلا به نوع بی طبقه توحیدی آن، بویژه با ادعاها و شعارهای چپ نمایانه ولی در آغوش نئوکانها (فصل مشترکشان با سلطنت طلبها)داده شود؟
ویا سوال کند اگر ازشما قبول کنیم که شما واقعا سلطنت طلب نیستی، اگردوباره سلطنت بد از آب در آمد چه چیز سرجایش میخواهی بگذاری؟ (چون قول داده اید که سرنگونی سطلنت بعدی ساده تر است از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی خواهد بود!!!) چرا همان را همین الان جایگزین نمیکنی؟ چون برای اجرایی کردن پیشنهاد تاریخی بسیار سهل و ساده شما، ابتدا باید این حکومت را سرنگون کنی تا سلطنت بتواند حاکم شود. خوب چه مرضی است که وقتی بهترش را در آستین داری از مردم ایران دریغ میکنی و میخواهی علیرغم تجربه نکبت بار 2500 ساله یک شانس دیگر به آنها بدهی بعد دست به آستین شوی؟ این ظلم را در حق مردم ایران نباید کرد!!
در درک و فهم این پیشنهاد و تشت فکری صاحبان آن درتضاد با تمامی ادعاهای چهل سال گذشته آنها تنها به این تحلیل میتوان رسید که:
دور از عقل نیست که، پیشنهاد دهندگان همچون سردار محسن رضایی در عملیات کربلای 4 قصد اجرای فریب داشته باشند، یعنی با اعلام اینکه سلطنت میخواهد برقرار شود مردم ایران (آنگونه که پیشنهاد دهندگان از جمله در تلویزیون مانی، تصور میکنند که “مردم ایران یکپارچه شبانه روز از کودک و بزرگ نه روز دارند و نه شب ، نه خواب دارند نه خوراک و تنها فریاد میزنند ما سلطنت میخواهیم”!!) را به سرنگون کردن رژیم تشویق کنند، اما به محض اینکه مردم اینکار ساده و پیش پا افتاده را انجام دادند، پرده فریب را کنار زده و عملیات بسیار چپ و انقلابی!! اصلی که برقراری جمهوری سکولار باشد را از آستین بیرون آورده و به اجرا در آورند.
بعد بعضی مانند من فکر میکنند اینها دچار تشتت فکری و…هستند. در صورتیکه باید به آنها آفرین گفت. !!
تا زمانیکه استراتژیست های از آب گل در آمده خارج کشور اینها باشند در به همان پاشنه که چهل سال است میچرخد خواهد چرخید.
بعضی ویژگیهای ایرانیان
ایرانیت همواره ایران را از سرزمین ها و مردم همسایه جدا میکرد. ایرانیت به هیچ وجه به معنای ملی گرایی نوین نبود، بلکه به معنای احساس اجتماعی و فرهنگی مشترکی بود که کشور و مردمان آنرا از یونانیان، رومیان، اعراب، چینی ها و هندی ها متمایز مینمود. این احساس تعلق علیرغم تنوع با وجود زبان ها ودین های مختلف، فرهنگ عمومی که بی شک ایرانی بود بهم پیوند میداد.
عوامل عمده ای که ایرانیان را بهم پیوند داده است عبارتند از: زبان فارسی، که زبان مشترک و حامل ادب و فرهنگ ایران بوده، و غالبا فرای مرزهای ایران نیز بکار رفته و حتی در کشورهای دیگر مانند هند دوران گورکانیان) 905-1236 هـ ش) به زبان رسمی و فرهنگی تبدیل شد. دوم، اسلام شیعی که تنها در ایران حکومت کرده، مذهب بیشتر ایرانیان است و جوانب و پیامدهایی دارد که از دوران پیش از اسلام در ژرفای فرهنگ ایرانی جا داشته اند. سوم، قلمرویی که اگرچه مرزهای آن در طول تاریخ پیش و پس رفته اند و چند حکومت در آن برپا شده است، دست کم بعنوان یک منطقه، فرهنگی مشخص داشته است. شاهد قاطع این هویت ایرانی گسترده تر را که حتی در خلال قرنها تفرقه عمدتا در زبان و فرهنگ فارسی زنده مانده، نه تنها در کتابهای قطور تاریخ و دیوانهای شاعران و آثار ناقدان، بلکه در ادبیان سنتی ایران در معنای باریکتر آن نیز میتوان یافت.
برای مثال، خاقانی شاعر بزرگ ایرانی قرن ششم هجری، که طنین قصیده هایش از بهترین سمفونی های کلاسیک جهان گوشنوازتر است، زاده شیروان قفقاز با مادری مسیحی، احتمالا ارمنی که بسیار نیز دل بسته او بود، با شیندن قتل و غارت توسط غزان در خراسان بزرگ که فاصله اش با زادگاه او به میزان فاصله اش از اروپای مرکزی بود با سرودن دو قصیده بلند و تکاندهنده در مورد محمد یحیی یکی از رهبران بلند پایه آن دیار که غزان بردهانش خاک ریخته و کشتند به سوگواری مینشیند.
دید آسمان که در دهنش خاک می کنند وآگه از آن که نیست دهانش سزای خاک
نمونه بعدی سعدی شاعر، عالم و حکیم شیرازی است. در گلستان اشاره میکند که در سفر به کاشغر شهری د رخوارزم در قلمرو چین امروز در مسجد جامع جوانی را دیده که کتاب دستور زبان عربی میخوانده، هنگام صحبت، آن جوان از سعدی میخواهد که شعری از سعدی بخواند. سعدی شعری به عربی میخواند. جوان میگوید که غالب اشعارسعدی که در دسترس ماست به زبان پارسی است، سعدی شعری فارسی فی البداهه برایش می سراید. و در آن از آموزش دستور عربی سخن میگوید. هنگامیکه سعدی در حال ترک کاشغر بوده جوان پی میبرد که او خود سعدی است و بوسه بر سر و روی او میزند و وداع میکنند. این هویت ایرانی تنها فرهنگی نیست، بلکه اجتماعی و روانشناختی نیز هست. بنابراین میتوان فراسوی گوناگونی قومی و زبانی شخص و شخصیتی ایرانی را آنگونه که در زیر خواهد آمد مشاهده نمود. تمامی ناظران خارجی هرقدر که منتقد ایرانیان باشند نمیتواند از مهمانوازی ایرانی یاد نکنند. “تعارف” بخشی معروف از آداب معاشرت و نشانه ای از ادب و سخاوت ماست. مشکل بتوان پیش از یک ایرانی وارد جایی شد، یا بر سر سفره او کم غذا خورد. هرچند تعارف نوع خاصی از رفتار در ارتباط کلامی است که غیر ایرانیان درک نکرده و نمیدانند چگونه بدان پاسخ دهند. غرور ایرانیان چه در سطح فردی و چه در سطح ملی گاه ابعادی غراق آمیز پیدا میکند. ضمن اینکه تواضع بسیار، گاه تا حد اهانت به خویش نیز میتوانند از خود بارز کنند. ایرانیان بسته به زمان و مکان همزمان میتوانند به کشورخود افتخار و یا از آن شرمسار باشند.
جنبه ای از روانشاسی اجتماعی ایرانیان که به ندرت از دید ناظران غیر ایرانی پنهان مانده رواج تقیه است، به معنای پنهان داشتن عقاید واقعی شخصی، دینی و…، و در شرایط دشوار، حتی تظاهر به آرایی که شخص واقعا به آن معقتد نیست. این ویژگی جدای از عناصر مذهب شیعه، ریشه ی عمیق تری دارد که محصول ناامنی اجتماعی و تاریخی است که در قسمت اول مقاله از آن یاد شد که در درجه اول در اثر ماهیت استبدادی حکومت و جامعه ایرانی به وجود آمده و در اثر حمله های فراوان خارجی تقویت شده است. برای مثال در دوران رژیم سابق، این تقیه به ضرب المثل نیز رسیده بودکه “دیوار موش دارد موش گوش دارد” که سرکوب استبداد شاهی با کمک ساواک عامل آن بود، در تشکیلات فرقه رجوی نیز صدها برابر شدید تر از استبداد شاهی حتی فرد با خودش نیز نمیتوانست خلوت کند و در ذهنش حرف مخالف و یا حرف دلش را بزند. و اگر در حین ارتکاب جرم دستگیر میشد، در رژیم پهلوی ساواک مجازات کننده و شکنجه کننده بود، در مدینه فاضله شهر اشرف، جدای از شکنجه گران رسمی رجوی، فرد باید خودش خودش را شکنجه میکرد و نام آنرا عملیات جاری بنامد.
اما اگر ایرانیان تصمیم بگیرند، احساسات خود را علنا و با قوت ابراز میکنند، که روی دیگر تقیه آنهاست. یک ایرانی متعارف چه در فکر و چه در عمل موضع محکمی دارد. ولی سازش به معنای پذیرفتن موضع میانه، و نه به معنای تحمل وضعیتی نا مطلوب، برایش بمعنی تخلف از اصول و تسلیم معنی میدهد. بنابراین هنگام درگیری رو در رو-طبق تجارب متعدد قرن گذشته- ترجیح میدهند بجای سازش، خطر شکست کامل را بپذیرند. زمانیکه ایرانیان در را به روی احساساتشان بگشایند، مشکل بتوان رضایتشان را به دست آورد، حتی اگر احتمال آن باشد که در نهایت بازنده باشند، نه برنده. میانه روی و اعتدال از خصایص بارز ایرانیان نیست.
ایرانیان بندرت ظاهر هر رویداد، پدیده، نظر و پیشنها را باور میکنند. همواره معتقدند ظاهر امر گمراه کننده و حقیقت در زیر آن نهفته است. بهترین مثال آن در شاهکار ایرج پزشکزاد در کتاب طنز “دائی جان ناپلئون” ترسیم شده است. که کوچکترین رویدادهای کشور را نتیجه دسیسه انگلیسها یا کشورهای غربی میدانند. همانگونه که انقلاب مشروطه را عده ای کار انگلیسها میدانستند. حتی رضا شاه و فرزندش محمد رضا شاه همواره در پس تمامی حوادث دست انگلیس و آمریکا و… را میدیدند.
شخص گرایی ایرانیان
بسیاری از ناظران خارج حتی درباره آنچه “فردگرایی” ایرانیان مینامند نظر داده اند. در سنت غربی “فردگرایی” بینش و روشی است که متفکران لیبرال اروپایی قرن 18 و اوایل قرن 19 خواستار آن بودند. این فردگرایی واکنشی به حکومتهای تجارت مدار و انحصارگر و محدودیت شدید آنان بر تجارت فردی، و نیز قدرت و دخالت کلیسا در تعین شیوه زندگی فردی و اجتماعی بود. این بینش و سیاست بتدریج در قرنهای 19 و 20 بدون اینکه هرگز حس مراعات حقوق و آزادیهای فردی را از دست بدهد در غرب جا افتاد. و بعنوان یک پدیده تاریخی تازه ویژگیهای خاص خود را دارد.
شخص گرایی ایرانی پدیده ای است که از قرنها پیش بخشی از روانشاسی اجتماعی ایرانی بوده و محصول تحولات اجتماعی و فرهنگی اروپا نیست. هرچند که عنصری از فردگرایی به معنای اروپایی از آغاز قرن بیستم در محدوده تجدد و شبه تجدد به ایران راه یافت. شخص گرایی ایرانی دو رویه دارد، یکی این که ایرانیانی که با یکدیگر پیوند خانوادگی و دوستی ندارند از یکدیگر جدا هستند. احساس انسجام اجتماعی و مراعات افراد ناشناس در میان ایرانیان چندان قوی نیست. از این روست که فعالیت جمعی مانند سیاست حزبی، نهادهای اجتماعی داوطلبانه و مانند آن در ایران ریشه های قوی ندارند. یک وجه این مسئله عدم رعایت حال دیگر رانندگان هنگام رانندگی است. ویژگی دیگر گرایشی برعکس دارد و آن بین افراد خانواده و طایفه و دوستان است. که بشکل دلبستگی غیرعادی بروز میکند. به اعتبار این دو ویژگی ایرانیان، در مقایسه با فردگرایی اروپایی، این نکته را میتوان گفت که، ایرانیان از منافع جامعه به شکل انتزاعی چندان آگاه نیستند. در صورتیکه اگر با کسی نسبتی داشته باشند نه تنها به او توجه میکنند بلکه حتی گاها به دخالت در زندگی دیگران نیز میرسد. محصول ایندو ویژگی، احساس فوق العاده نیرومند امنیت و محافظت در محیط آشنا و خانواده و احساس ناامنی و آسیب پذیری در بیرون آن و در میان جامعه بزرگتر است.
اگر بخواهیم تفکیک کنیم، از این دقیق‌تر هم می‌شود تفکیک کرد. فردگرایی و جمع‌گرایی دو مقوله‌ای هستند که هرکدام دو مولفه دارند. مشخصاً در کارهای علمی جامعه‌شناسی، روانشناسی و بین‌فرهنگی یک نوع «فردگرایی افقی» داریم و یک «فردگرایی عمودی». همچنین یک «جمع‌گرایی افقی» داریم و یک «جمع‌گرایی عمودی». «فردگرایی افقی» معنی‌اش حفظ استقلال نسبی نسبت به دیگران است. این‌ که افراد هویت‌های خاص خودشان را داشته باشند ، یعنی یک فرد مستقل که در تعامل با دیگران استقلال نسبی دارد و البته مسئولیت‌پذیری خودش را هم دارد.
«فردگرایی عمودی» نیز نوعی تفوق‌ و برتری طلبی و نوعی منیّت‌طلبی است. به تعبیری شاید بتوان این‌گونه بیان کرد که «فردگرایی افقی» یک نوع فردگرایی اخلاقی است و «فردگرایی عمودی» نوعی فردگرایی خودخواهانه است. در جمع‌گرایی نیز می‌توان همین نوع تفکیک را داشت. «جمع‌گرایی افقی» یعنی توجه به جمع و به مصلحت جمعی.
«جمع‌گرایی عمودی» یعنی این‌که فرد در این جمع مستحیل است؛ اصلاً از خودش هیچ ندارد، تابع نوعی اراده‌ی جمعی است. قبیله‌گرایی و فرقه گرایی را یکی از مصداق‌های اصلی این جمع‌گرایی عمودی که فرقه رجوی با خشونت تمام در درون تشکیلات خود اعمال میکرد می‌دانند.
اما متأسفانه باید بپذیریم که بخش عمده‌ای از رفتارهای‌ ما در ساحت اجتماعی از نوع «فردگرایی خودخواهانه» است. فردیت خودخواهانه و فردگرایی خودخواهانه تناسبی با روحیه‌ی کار جمعی- حزبی ندارد. به همین خاطر ما موظفیم «فردیت اخلاقی» را در جامعه گسترش دهیم. یعنی اگر افرادی که کنار هم قرار می‌گیرند، هرکدام برای خودشان یک «من» باشند از نوع برتری‌طلبِ منِ عمودی، این‌ها مثل دو پادشاهند که در اقلیمی نمی‌گنجند! کار جمعی یعنی «نیم‌من» بودن؛ نه من بودن. فردگرایی اخلاقی داشتن یعنی «من» هستم، ولی قرار نیست همه‌ی عالم برای من باشد. این من وقتی که آمیخته شد، همیشه ما می‌شود و کار جمعی و حزبی جواب می‌دهد. بنابراین اگر ما فردگرایی اخلاقی را در افراد ایجاد کنیم، هر فرد مسئول رفتار فردی خودش خواهد بود. ضمن این که «مصلحت جمعی» را نیز لحاظ می‌کند.
ضرب المثلِ “کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من”، برای ما ایرانیان که یک شعار آرمانی است بیانگر همان روحیه فردی است. یا مثلاً جالب است که اغلب شرکا در جامعه‌ ایرانی از شراکت ناراضی هستند. به همین اعتبار در اجتماع ما روحیات فردگرایانه از جنس خودخواهانه بسیار زیاد است.
علل مختلفی را می‌توان برشمرد از جمله “اعتماد” و دیگری گذشت است و دلایل زیاد دیگری نیز وجود دارد. شعاع اعتماد هر چه بیشتر باشد، احتمال کار جمعی بیشتر می‌شود. یعنی باید ما به چیزی اعتماد کنیم و کسانی را بپذیریم تا بتوانیم کارِ جمعی کنیم. کار جمعی به گذشت نیاز دارد. ما باید به این باور اجتماعی برسیم که آن کسی که آشنا نیست، الزاماً دشمن نیست. با چنین رویکردی شعاع ‌اعتمادی که ما برای انتخاب «کار جمعی» لازم داریم، به حداقل می‌رسد.
دلایل تاریخی بی اعتمادی ایرانیان به حکومت
یکی از دلایلی که ما اعتماد نمی‌کنیم، دلایل تاریخی- سیاسی دارد. ما در تجربه‌ تاریخی خودمان اصلاً حکومت‌های قابل اعتمادی نداشتیم و این تعبیرِ معروفِ شکاف حکومت- مردم با توجه به نوع حکومت ها در تاریخ ایران وجود داشته است. حکومت از ما نبوده که بخواهیم به آن اعتماد کنیم و حکومت سلاطین و پادشاهان هرگز اعتمادزایی نکرده اند. این که می‌گویند ما یک بی‌اعتمادی نهادینه شده داریم، البته الزاماً به سه هزار سال پیش برنمی‌گردد. مثلاً فرض کنید که در کشورهایی مردم به نظام بانکی اعتماد نداشته باشند مانند آنچه امروزه در ایران مشاهده میشود، این بی‌اعتمادی چه آثار سوئی در پی خواهد داشت.؛ یعنی بردن پول (امروزه بصورت ارز خارجی و طلا) در مجاری شخصی و خارج کردن سرمایه از محل اصلی خودش که نتیجه‌اش می‌شود زیاد شدن دفینه. “گنج” در فرهنگ ما یعنی چه؟ گنج یعنی پنهان کردن عمده‌ی ثروت افراد. گنج یعنی به‌کار‌نینداختن و دفن کردن. این موضوع چه دامنه‌ای در فرهنگ و تاریخ ایرانی دارد؟ در حالی که ماکس وبر[i]درباره‌ پیشرفت صنعتی غرب می‌گوید که کار و تلاش از جنس عبادت‌گونه به‌اضافه‌ پس‌انداز، موتور محرکه‌ اصلی غرب بوده است؛ کار فراوان به‌اضافه‌ پس‌انداز، پس‌اندازی که به کار می‌آید و به کار گرفته می‌شود و نه پس‌اندازی که دفن می‌شود.
نقش استبداد
استبداد نقش زیادی دارد، ولی شاه ‌کلیدی برای تحلیل همه چیز نیست. استبدادی که مثلاً فکر کنیم از چند هزار سال پیش بوده است. نه! بلکه فرای اعمال استبداد توسط حکام مستبد، که در سرتاسر تاریخ ایران، در تمامی لایه های اجتماعی، تبدیل شده است به یک نوع رفتار بنیادی، به یک نوع تفکر، به یک نوع جهان بینی به یک نوع ابزار شخصی جهت پیشبرد امور، که از ایرانیان آنچه که امروز هستند ساخته است. یعنی من خودم شخصا آدم مستبدی هستم. شما شخصاً روحیه‌ استبدادی دارید. می‌خواهم بگویم این استبداد معنی سیاسی دارد، ولی همه‌اش آن نیست.
آنچه در اروپا بعنوان فرد گرایی مشاهده میشود، اینگونه است که فرد به کسی اجازه نمیدهد که کسی و حتی حاکمیت حریم فردیش را مخدوش کند، در مقابل خود نیز حریم کس دیگری را مخدوش نمیکند. درصورتیکه در شخص گرایی ایرانی، ضمن اینکه هر لحظه تمامی حریمهای فردی ما توسط دیگران و بطور خاص حاکمیت و تمامی ابزار و عیادیش مورد تجاوز قرار میگیرد، خودمان نیز هیچ فرصتی را برای مخدوش کردن حریم دیگران از دست نمیدهیم. البته همزمان فراموش نمیکنیم که از صبح تا شام دم از آزادی و دمکراسی بزنیم. این پارادوکس را بوضوح میتوان در بیان افراد ضمن جمهوریخواه خواندن خود با کوبیدن جمهوریخواهان بنفع سلطنت رضا پهلوی مشاهد کرد آنجا که میگویند: “سلطنت بهتر است از رژیم کنونی”.
البته ابتدا تشویق به برقراری سلطنت میکردند و تاکید داشتند که اگر بد از آب در آمد! راحتتر میتوان از شر آنها راحت شد، ولی بعد با کمی عقب نشینی تنها به مقایسه آندو سیستم استبدادی بسنده کردند و همزمان فراموش نکردند که بگویند جمهوری خواه (ضد استبداد) هستند. متاسفانه این عدم حساسیت محتوایی نسبت به استبداد، تا حد مماشات با محتوای استبدا و مقایسه آنها با جمهوریخواهان، که معنی جز تجویز یکی در مقابل دیگری ندارد، ضمن اینکه به خالی بودن جهان و عالم سیاست از هرنوع سیستم حکومتی دیگرو این که خبری از جمهوریت[ii] نیست وانمود میشود، این را القاء میکند که مجبوریم بین بد و بدتر، بد را انتخاب کنیم!!!! متاسفانه با این بیان یک دسته گل بزرگ “صداقت” نیز به خودشان میدهند که طبیعی چنین منطقهایی است که در مورد ایرانیان در فوق آمد، و آن اینکه گوینده خودش را در بیان آن برعکس دیگران (در حزب توده و اکثریتی ها…) “صادق” میشمارد.
آیا “صداقت” صادق خلخالی که میکشت و میگفت بله ما اینکار را میکنیم را تداعی نمیکند. او میگفت “ما افراد را اعدام میکنیم، اگر اشتباه شده بود طرف میرود بهشت و اگر درست کشته ایم به مجازاتش رسیده”. (البته در مثل مناقشه نیست و قصد مقایسه کسی را با جلادی همچون خلخالی نداریم)، بحث بر سر عدم حساسیت به محتواست (استبداد و سیستم استبدادی در مورد آقایان و اعدام و کشتن از هر نوعش توسط خلخالی) یعنی “صداقت” گوینده یا مجری مطلقا توجیه کننده رواج محتوا و عمل غلط نمیتواند باشد.
تاسفبارتر اینکه گوینده تاکید میکند که خودش جمهوریخواه است و اصلا سلطنت نمیتواند در ایران به قدرت برسد!! اما همزمان آتش بیار معرکه سلطنت طلبی برای سلطنت طلبها میشود. وقتی میگوید “مگر رضا پهلوی تابحال استبداد کرده؟ جنایت کرده؟.( در اینجا از دقیقه 1:53:26به بعد) و به سلطنت طلبها و مخاطب خود اینرا القاء میکند که بگویند بفرمائید اینها که مدعی هستند مبارز بوده اند، با استبداد شاه نیز مبارزه کرده اند در زندان شاه هم بوده اند خود میگویند سلطنت بهتر است.
اگر آدمی صادقانه بگوید سلطنت طلب است تاثر منفی حرفش کمتر است. شاید لازم باشد به این دوست یاد آوری شود که، رژیم استبدای کنونی زمانی توانست بقدرت برسد که در اذهان تمامی ایرانیان این منطق غلط حاکم شد که هرچیزی باشد بهتر از رژیم پهلوی است.
چرا اینگونه افراد در تعریف و تمجید از سلطنتِ نافی کرامت انسان بمعنی وجودشناسانه و نه حتی اخلاقی آن که توهین به شعور، شرافت، عزت انسان بوده و حقوق برابر نوع بشر را نفی میکند، دچار هیچ تناقضی نمیشوند؟ جواب در همان جامعه استبدادی نهفته است. چون، گوینده در عمق و محتوا در تضاد با سلطنت نیست، نه اینکه اگر بر او استبدای حاکم شود خوشحال است، خیر، بلکه اولا چون راه حلی ندارد و شاید خسته شده، در آن سیستم استبدادی راه فلاح هایی را در عمق وجودش حس میکند، در ثانی، راه فلاح دیگری (سیستم سیاسی دیگری) را علیرغم شعار جمهوریخواه هستم (چون هیچگاه هیچ تجربه آزادی و آزادگی و جمهوریت و … را نداشته) نمیشناسد و مهمتر از همه، راه حلهای غیر استبدادی ارزش حیاتی و بود و نبودِ هویتی و اگزیستانسیالیستی نیست. که نمونه هایش در ادامه بحث آمده است.
بنابراین براحتی و متاسفانه با افتخار و با پلِ “صادقانه” زدن به مسئله مرزهایش در دفاع از سلطنت با استبداد و زمینه های سیستم استبدادی که حکومت فرد محور است براحتی مخدوش میشود. نمونه “غیر صادقانه” آن شخص رضا پهلوی است که هوشیاری غریزی او اجازه نمیدهد هیچگاه آشکارا به این میزان دو استبداد قدیم و جدید را با هم مقایسه کند و بگوید من نوع استبداد بهتری هستم. شاید لازم باشد یاد آوری نمود که، مقدما کسی با فردی بنام رضا پهلوی مشکل ندارد. مشکل با سیستم و نظام سلطنتی است که یک سیستم استبدادی فرد محور است. در ثانی وقتی به شخص آقای رضا پهلوی برسد، مشکلات بسیار زیادی با خود ایشان مطرح است که بحث خواهد شد.
اگر شما مدعی شوید که هدف از این مخدوش کردن اذهان، انتقاد به، و بی اعتبار دانستن جمهوری خواهی بعضی ها از جمله ادعای جمهوریخواهی مریم رجوی و یا بعضی سیاسیون طرفدار شوروی و یا جبهه ملی و…است. باید بدون ترویج سلطنت به آنها انتقاد کرد و ایرادات نقطه نظرات و طرحها عملکردهای گذشته و حالشان را گوشزد نمود تا پایه های جمهوری را بیشتر و بیشتر به میان کشیده مستحکم کنید. نه اینکه از قول تاریخ و بشریت و … قسم بخورید و تضمین بدهید که “بگذارید سلطنت دوباره پیاده شود! باور کنید که سرنگون کردن سلطنتِ بد از آب درآمده رضا پهلوی راحتتر از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی کنونی است!!!! این میزان از تناقضات دهشتناک در این بیانات را که ناشی از همان جامعه استبدادی است را مشاهده میکنید ؟ بنظر میرسد که گوینده در این تصور غوطه ور بوده است که مردم ایران بصورت دسته جمعی نامه ای برای ایشان ارسال کرده و سوال کرده اند که: ما که از دست رژیم استبدادی جمهوری اسلامی که خسته شده ایم ، سلطنت استبدادی را هم که چند وقت پیش منقرض کردیم، لطفا شما یک حکومت برای ما تجویز کنید تا بلافاصله با سرنگون کردن جمهوری اسلامی مستقرش نمائیم. و ایشان در پاسخ دیپلماتیک بدون اینکه پای خودش را با هوشیاری از قبول مسئولیت درگیر کند کنار میکشد (البته با درس گیری از گاف بار اول که سلطنت را مستقیم تجویز کرده بودند) دلسوزانه! پاسخ میدهند که، “والله این سلطنت که شما سرنگون کرده اید، بنظرم با وجود اینکه امکان استقرارش در ایران نیست!!! ولی باز بهتر است از رژیم جمهوری اسلامی است ضمن اینکه رضا پهلوی مگر تابحال دست به استبداد زده؟ !!!!!!!!!!!!!
آیان نباید از این رفقا سوال نمود:
مگر رژیم سرنگون شده؟
مگر سلطنت در معرض استقرار است؟
چه کسی جلوی استقرار سلطنت را گرفته است؟
که شما با تبلیغ سادگی کنار گذاشتن ساده سلطنت در صورت بد از آب در آمدن دعوت به استقبال از آن میکنید؟
اما اگر رژیم هنوز سرنگون نشده!!! چه کسی باید آنرا سرنگون کند؟
نکند شما میخواهید سرنگون کنید که چنین درخواستی و پیشنهادی را داری؟
نکند منظور استقرار سلطنت بدست آمریــــکاست؟ آنوقت اسم شما جمهوریخواه است؟ آنوقت به قول خود شما “در بهترین شق”، نباید شما را جزء کسانی که معتقدند “هرچیز بجای این رژیم باشد بهتر است” نامید؟ اینرا که همه مادر بزرگها هم میتواند و میتوانسته بگوید و 2500 سال است مردم ایران دچار همین نکبت و دور باطل هستند.
اگر مردم ایران قرار است سرنگون کنند، چرا جمهوری را به آنها پیشنهاد نمیکنید. در عوض تمامی تلاش خود را در دفاع از رضا پهلوی و کوبیدن جمهوریخواهان (هرچند از نظر شما ضعیف چون در خارج کشور همچون رضا پهلوی که تکیه به میلیاردها دلار اموال مردم ایران را که پدرش و پدربزرگش بغارت برده اند و یا مریم رجوی که پول کشتن سربازان و مردم ایران برای صدام و عربستان و اسرائیل را با دلارهای نفتی گرفته اند تکیه دارند ) حتی یک دفتر ندارند گذاشته اید؟ ایراد به ضعیف بودن احزاب ملی ایران درست، که اساسا نتیجه نابودی دیدگاههای ملی توسط کمپرادوریسم شاهنشاهی بود. ولی کوبیدن آنها بخاظر ضعفشان به چه معناست؟
درک شعار (اوباما یا با ما یا با اونا) ی مردم میلیونی ایران
فاجعه بارتر اینکه تفاوت شعار (اوباما یا با ما یا با اونا) در تظاهرات مردم میلیونی را که در تهران داده میشد و من شاهد بودم، را با جریانات ضد ملی و مشکوک آلترناتیوسازیهای امپریالیستی در خارج کشور مانند رضا پهلوی و مریم رجوی را یا درک نمیکنند یا نمیدانند یا آگاهانه برابر قرار میدهند. (اینجا از دقیقه 2:00:30به بعد). که البته اگر خودشان نیز ندانند باید این هوشیاری را به ایشان داد که طرح این مسئله و القاء اینکه مردم ایران با این شعار به آمریکا بفرما زده اند ادامه همان القاء “سلطنت بهتر از رژیم کنونی است” میباشد
باید گفت، دوست گرامی، اولا معنی شعار داده شده آنگونه که شما القاء میکنید دست دراز کردن مردم ایران بسوی آمریکا برای حمایت نبود. بلکه، جوانان هوشیار و بسیار سیاسی داخل کشور با این شعار استفاده ابزاری ضدیت با آمریکا توسط رژیم و تحت الشعاع آن مردم و تظاهرات آنها را به آمریکا نسبت دادن خلع سلاح میکردند. بعلاوه به مردم و رژیم و هم به جهان میگفتند که فریب این بازی را نخورده اند و شما نیز نخورید. پیام شعار فوق این بود که: اگر آمریکا (طبق القاء رژیم) پشت تظاهرات بود چرا حرفی در محکومیت سرکوب تظاهرات ما نمیزنند. و اینگونه استقلال خود را از هرگونه دخالت خارجی به نمایش میگذاشتند.
ثانیا، دوست گرامی شاید لازم باشد در ادامه اضافه گردد که، بفرض هم که مردم شعار میدادند و از آمریکا کمک میخواستند، این به معنی خودفروشی سیاسی مردم ایران به آمریکا تلقی نمیشود. ضمن اینکه در نقطه مقابل تمامی تلاشهای مشکوک آلترناتیوسازیهای استعماری- امپریالیستی است. نباید توجیه خود فروشی سیاسی به آمریکا توسط اشخاص و احزاب قرارگیرد.
ثالثا: مقوله خودفروشی مربوط به حوضه تک افراد (سیاستمداران) و احزاب قدرت طلب است که در غیاب حمایت مردمی (بدون پشتوانه مردمی) جهت کسب قدرت در کشوری بدان متوسل میشوند. ولی مردم که خود منبع لایزال قدرت هستند خودفروشی معنی پیدا نمیکند تا کسی بخواهد آنگونه که با …مطرح میکنید:
“پس چرا مخالفین کمک گرفتن از آمریکا به مردم که شعار اوباما … دادند، تودهنی نمیزنید” موضوعیت بیابید.
تو دهنی مربوط است به گروههایی مانند مریم رجوی و رضا پهلوی و مبلیغین آنها که بدون حمایت مردمی بدنبال قدرت گرفتن با کمک آمریکا هستند. بعید میدانم که شما که به همه امورنیز آشنایی دارید، ندانید که وقتی کسی را آمریکا و یا یک قدرت جهانی بر سرکار میگذارد به چه معناست. رضاخان و محمدرضا خان پدر بزرگ و پدر آقای رضا پهلوی هستند. و یا آقا و خانم رجوی را خود شاهد هستید که از “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” که بسیاری از دوستان شما نیز با همین اهداف و آرمانهای استقلال طلبانه جلوی چشم شما اعدام شدند” به سردر آوردن از میانه خشنترین جناح های آنها رسیده است، مربوط میشود.
تلقی درخواست کمک از آمریکا از شعار مردمی “اوباما…” متعلق به ذهنیت خارج کشوری، خسته از راحت خارج کشور، و یا ذهنیتی که بدنبال حمایت آمریکا است میباشد که واکنشی است تلاقی جویانه به بی توجهی مطلق مردم ایران به آنها در خارج کشور. ذهنیتی که در داخل بطور طبیعی وجود ندارد. درجا زدن بعضی سیاسیون ایران از سال 1357 تا به امروز را مشاهده میکنید.
شعار دادن، معرف محتوایی نیست
اجاز بدهید با اذنِ مبارزین و شکنجه شدگان، زندانیان یک و دو نظامی و… بگویم که صرف مبارز بودن و صبح تا شام فریاد واآزادیا و وادمکراسیا کشیدن (چه در مورد خود این قلم و یا هرکسی دیگری که باشد) تعیین نمیکند که لزوما بمعنی دمکرات و آزاد اندیش و آزاده بودن است. چون:
تمامی مستبدین تاریخ ایران بدست مبارزینی که شعار آزادی از استبداد میداده اند سرنگون شده اند. که در این صورت استبداد در همان تجربه اول متوقف میشد که نشد. طبق تاریخ ایران کمتر سلسله و مستبدی بوده که بدست مستبد دیگری سرنگون شده باشد. عمدتا بدست یک شورشی یا یک قوم شورشی که سابقه استبدادی یا نداشته و یا نمیتوانسته داشته باشد سرنگون شده اند.
عدم سابقه و امکان اعمال استبداد توسط رضا پهلوی که در حاکمیت نبوده، امتیازی مثبت آنگونه که شما برایش ملحوظ دارید نیست.ضمن اینکه سوالات بسیاری هست که باید ایشان نیز پاسخ دهند.
دمکراسی و آزاد اندیشی یک فرهنگ است که ضمن اکتسابی بودن آموختنی است که نیاز به صحنه واقعی به چالش کشیده شدن ما، افکار ما، اندیشه ما، خواسته های ما، پیشنهادات ما… ظرفیت انتقاد شدن و قبول و اصلاح انتقادات دارد. و با گشت و گذار در آمریکا و اروپا و خرج کردن پولهای به یغما رفته توسط پدر و پدر بزرگ کسب شدنی نیست.
در پایه اجتماعی نیز نیازمند ستونهای نهادینه شده ارزشهای دمکراتیک و مدنی مورد قبول و احترام و رعایت همه آهاد جامعه است.
یک نکته را نیزاضافه کنیم که، چند هزار شنونده و بقول خود شما کلیک خوردن و کلیک گرفتن از مخاطب ایرانی معنی درستی محتوا را آنگونه که در جامعه مدنی اروپا جاریست و تمامی شروط فوق الذکر جامعه دمکراتیک را دارا هستند را نمیدهد. در جامعه استبدادی یا استبداد زده نباید به این کلیک ها بویژه از نوع خارج کشوریش ارزشی قائل شد. انقلاب 22بهمن خیلی بیشتر مخاطب داشت. رجوی مخاطب زیادی داشت. انسان مسئول و متعهد و روشنفکر و پیشتاز، تعداد کلیک و عدد بیننده را ملاک درستی نمیگیرد. حرف درست را میزند. حتی اگر در انزوا قرار گیرد. مگر اینکه بقول خودتان فرد فقط جهت جلب مخاطب باشد و به همین دلیل متناسب با بازار روز حرف میزند و موضع میگیرد. و نگاهی بازاری به محتوا دارد. که چه بسا بسیاری از چرخشهای اخیربعضی ها از همین نوع باشند
برگردیم به بحث جامعه استبدادی
یکی از مشکلاتی که ما در افراد جامعه‌ خودمان می‌بینیم، این است که هر کسی یک شاه کوچک است و یا خودش را مرجع تقلید همه‌ی عالَم می‌داند. خودش را صادرکننده‌ حکم می‌داند. چنین کسی نمی‌تواند کار جمعی بکند. اما در فردگرایی اخلاقی هر کسی سر جای خودش است. یعنی من می‌پذیرم که در یک بازه‌ جمعیتی قرار بگیرم و وظیفه‌ خودم را دارم. مسئولیت خودم را دارم و حقوق خودم را هم دارم. بنابراین هم حاکمیت (خصوصاً دولتمردان یک کشور) و هم مردم باید به عقلانیت و فردگرایی اخلاقی اهتمام بیشتری داشته باشند. به این مثال تاریخی توجه کنید.
در جریان انقلاب مشروطه وقتی که قانون اساسی بدست آمد و انتخابات مجلس برگزار شد، رویارویی از خیابانها و مساجد و ومدرسه ها و حرمها و سفارتخانه ها به صحن مجلس اول منتقل گشت. که دو دلیل مرتبط باهم داشت. یکی گستردگی اختیاراتی که قانون اساسی به قوه مقننه (مجلس) داده بود و برای اداره مملکت چندان اختیاری به قوه مجریه (دولت) نداده بود. “همان حس پایدار دیرینه بدگمانی و بیگانگی بین دولت و مردم. وچون هنوز درک مدرنی از سیاست وجود نداشت و لذا جایی برای مصالحه نبود چون سیاست یعنی مصالحه و فن رسیدن به یک مصالحه اصولی بین سیاستمداران. ایرانیان، مجلس را “خانه ملت ” میخواندند ولی بعد از مشروطیت، تلقی از دولت همان بود که در حکومت استبدادی وجود داشت. بنابراین با سوء ظن بدان مینگریستند. عملا مجلس هم قوه مقننه و هم مجریه بود. فاجعه بارتر اینکه خود مجلس نیز به جناحها و جریانهای آشتی ناپذیری تقسیم شده بود که تنها آرمان مشترک آنها در ادعا کردن و استقرار و برقراری سلطه و برتریِ قوه مقننه بر قوه مجریه بود.
به عبارت دیگر از لحاظ نظری، قانون مساوی میشد با عدم سلطه استبداد و همین و بس. و در نتیجه شروع دوباره جدل بین دولت و ملت در جامعه، که با چرخه معیوب مکرر و متناوب “حکومت استبدادی- آشوب و هرج و مرج – حکومت استبدادی بعدی” در تاریخ ایران مطابقت داشت. تا همین امروز نیز چنین مفاهیمی از آزادی و دمکراسی و قانون در میان ایرانی ها بویژه در خارج کشور مطرح است. حتی بین تحصیل کردگان متجدد با تمایلات سیاسی مختلف. با شاخص تشتت بین گروهها و تشکلهای خارج کشور و در نتیجه طرد شدن توسط مردم داخل کشور نظاره گر آن هستیم و موضوع این قلم است.
عبدالرحیم طالبوف
شاید تنها کسی که در آن زمان درک درستی از شرایط دوران مشروطه داشت عبدالرحیم طالبوف[1] بود. دهخدا (میرزا علی اکبر قزوینی) پس از رفتن به استانبول در پی کودتای شاه نامه ای به طالبوف نوشت و از او درخواست کمک برای راه اندازی روزنامه صور اسرافیل کرد. طالبوف در پاسخ با خشم و نومیدی به تندروی آرمانخواهانه رایج در کشور تاخت، و چنین نوشت:
امیدوارم که به زودی تمام پراکندگان وطن باز به ایران برگردند و در عوض مجادله و قتال در خط اعتدال کار بکنند، یعنی خار بخورند و بار ببرند و کشتی مشرف به غرق وطن را به ساحل نجات بکشند…عجب این است که در ایران بر سرآزادی عقاید جنگ میکنند، ولی هیچ کس به عقیده دیگری وقعی نمی گذارد. سهل است اگر کسی اظهار رای و عقیده نماید متهم و واجب القتل، مستبد، اعیان پرست، خود پسند، نمی دانم چه و چه نامیده میشود و این نام را کسی می دهد که در هفت آسیا یک مثقال آرد ندارد یعنی نه روح دارد نه علم نه تجربه، فقط ششلول دارد[2].

طالبوف در ادامه به دهخدا مینویسد، آیا
“یاد دارید مکتوب مرا که از شما سوال کرده بودم طهران کدام جانور است که در یک شب صد و بیست انجمن زایید؟”[3] و ادامه میدهد:
من ایران را پنجاه سال است که می شناسم و هفتادو یکم سن من تمام شده. کدام دیوانه در دنیا بی بنا عمارت میسازد؟ کدام دیوانه ای بی تهیه مصالح بنا را دعوت به کار مینماید؟ کدام مجنون تغییر رژیم ایران را خلق الساعه حساب میکند[4]؟
نامه طالبوف مفصل است و آکنده از نکات آموزنده درباره ناسازگاری آرمان با واقعیت جامعه ایران. و به زبان امروزی آنچه در اذهان آپوزیسیون خارج کشور میگذرد و واقعیت جامعه ایران. گفته و نگرانیهای او بدنبال هرج و مرج سراسری در حدی که همگان در آرزوی یک مستبد دیگری جهت حفظ نظم و امنیت بودند با شکست انقلاب مشروطه و روی کار آمدن استبداد رضا خانی، به اثبات رسید، حاکی از شناختی غریزی طالبوف از: “دولت استبدادی و بالاتر از آن از جامعه استبدای است”، وقتی در ادامه مینویسد.
ایران تاکنون اسیر یک گاو دوشاخه استبداد بود، اما بعد از این اگر اداره خود را قادر نشود، به گاو هزار شاخه رجاله دچار گردد. آنوقت مستبدین به نا بالغی ما میخندند… فاش می گویم که من این مساله بی چون و چرا میبینم[5].
از تجارب انقلاب مشروطه آوردم تا ابعاد تاریخی بحث بهتر روشن و درک شود، ضمن اینکه با آوردن تجارب دوره معاصر خواننده آنرا به تسویه حساب با دیگران ترجمه نکنند. در همین دوره معاصر مثالهای بسیار برجسته تری وجود دارد.
نمونه های جامعه استبدادی معاصر
نمی‌گویم ایرانی‌ها ذاتاً نمی‌توانند کار جمعی کنند. میگویم فرهنگ کار جمعی-حزبی اکتسابی است و بخشی‌اش آموختنی است. ما کار جمعی نکرده ایم. یعنی آن مهارت‌هایی را که باید برای کار جمعی بیاموزیم، نیاموخته‌ایم. به همین خاطر باید مهارت ‌آموزی کنیم. تشتت در میان ایرانیان خارج کشور، برش کاملا آشکاری است از ایران فردا، منهای قدرت و سلاح در دست هر دسته و گروه. منهای حمایت این دولت و آن دولت از هر دسته و گروه، منهای حضور و مداخله گروههای وهابی ، منهای دستان آشکار و پنهان تجزیه ایران…
بزرگترین تجارب معاصر از اینکه ادعا و مبارزه با استبداد بمعنی آزادهخواهی نیست، فرقه رجوی است. شاید هیچ گروهی به اندازه آنها نتوانسته باشند مدعی دمکراسی خواهی و آزاد منشی باشند. بگذریم که علاوه براینکه مدعی هستند، تاج اینکه “خون” هم داده اند بر سرشان میگذارند!! و فقط حرف نزده اند. آزادی خواهی آنها چنان گرد و خاکی بپا کرد که برای دهه ها بسیاری از دهانها را بست. ولی وقتی قافیه تنگ شد و گردو خاک خوابید و پای آزادیخواهی و آزاد منشی در عمل بمیان آمد، مسعود رجوی “ناخدای آزادی” خود، “خدای استبداد” از آب در آمد. و تنها به یمن زحمات و خون مجاهدین واقعی و جدا شده از جمله خود شما، بعضا با کشته شدن، ناقص شدن، با تحمل زندان و شکنجه و… در مسیر جدایی، دست رجوی را در عراق رو کردند و که خوشبختانه با مرگش تاریخا شرش از سر مردم ایران کم شد. بگذریم که استعمار نیز تلاش میکند از طریق کودتا و یا حمله نظامی و … تجربه نصب رضا خانها، محمدرضاشاه ها را با گماردن فرقه رجوی و مریم رجوی دوباره تکرار کند.
در همین شورای ملی مقاومتی که مسعود رجوی فریبکارانه جهت لاپوشانی ماهیت مستبد خود از انسانهای والایی همچون نوه مصدق و بسیاری حقوق دانها، نویسندگان، شعرا، متخصصین، موسیقی دانها و استاتید دانشگاهها و هنرمندان و البته احزاب مهم به اصطلاح مارکسیستی و … ایرانی استفاده ابزاری میکرد، چقدر ظرفیت استبداد پذیری بالا بوده است. چقدر طول کشید تا بسیاری هوشیار شده و جدا شوند؟ چه تعداد هنوز گرفتار هستند.
در بین مجاهدین و به اصطلاح ستون اصلی مبارزه ظرفیت استبداد پذیری تا حدی است که کسانیکه خود سلاح بر دست، جان برکف، نه یکروز و بلکه دهها سال سابقه تحمل شداید زیر بمب و موشک و خمپاره در سنگر آزادی و مبارزه با اختناق و شکنجه و زندان را داشتند، نه وقتیکه به حکومت رسیدند، بلکه در همان سنگر مبارزه دست به زندان و شکنجه و کشتن همسنگر خود زدند. از زندانیان رژیم کنونی در زندانهای داخل کشور فعلا حرفی نمیزنم! ولی در سنگر مبارزه مگر همین مبارزین دو نظامی مانند محمد سادات دربندی(عادل)، مهدی ابریشمچی، و… را مسعود رجوی برای شکنجه و زندان و کشتن مبارزین منتقد و نه کسانیکه دشمن تلقی میشدند بکار نگرفته است.
یا دوستانی که سالیان بعنوان مبارز آزادی دو نظامی، در مبارزشان پرچم مبارزه فرهنگی را بردوش کشیده و زبان فرهنگی مبارزان آزادی بوده و کتابها و مجموعه ها از آنها چاپ و حتی به موسیقی تبدیل شد، براحتی توسط سیستم استبدادی رجوی طبق گزارش خودشان جهت تهیه رپورتاژ از دستگیری، شکنجه و قتل همرزمانشان بکار گرفته شدند. و تاسفبارتر اینکه در اولین پیچ فکری و به اصطلاح رشد و بلوغ سیاسی ناشی از کسب دانش تاریخی شرمگینانه ضمن اینکه خود را جمهوریخواه نامیدند سطلنت را تبلیغ میکنند.
جهت یاد آوری لازم است گفته شود که به اعتقاد این قلم تازه اینها بهترین ها هستند که صادقانه فقط شعار آزادی نداده اند بلکه جان برکف بمیدان آمده اند و به صداقت آنها شک نیست. و مانند کسانیکه در نودسالگی فرصت طلبانه یادشان افتاده است که چون روزی به یکباره دوربین بدست گرفته و یک فیلم ساخته اند،(اینجا دقیقه 8:12به بعد) بد نیست که فرصت طلبانه یک آلترناتیو نیز درست کند و بنام خود و به لیست افتخارات خود در تاریخ ثبت کند! نیستند.
میدانیم که جریانهای مارکسیستی ایران چه بلحاظ درون گروهی وچه در میان گروهها، دچار چه تشتت خانمان براندازی بودند و هستند. وقتی هم به کردستان عقب نشینی کردند کم و بیش همین وضعیت حذف همدیگر را در منطقه کردستان نیز دنبال میکردند. در زمان شاه نیز مگر تقی شهرامی که اززندان فرار کرده است در تضاد با رژیم شاه و در تعادل قوا مانند پشه بود در مقابل عقاب و منطقا باید بشدت به نیروهای جبهه انقلاب نیازمند میبود، برای حل و فصل تضاد فکری با هم سنگران خود آنها را کشته و سوزاند و از بین برد. تمامی مارکسیستها در آن زمان نسبت به این جنایت سکوت کردند و فقط پاکنژاد بود که موضع مخالف گرفت.
آیا این مثالها نشان میدهد و مشخص میکند که مشکل جامعه ایران چیست؟ اینها هیچکدام حکومت استبدادی نیستند بلکه اجزاء جامعه استبدادی هستند. بلحاظ طبقاتی علیرغم اینکه جامعه ایران بورژوازی (کمپرادوریزیم) را بطور مصنوعی در زمان شاه نیز تجربه کرد، ولی تمامی کارکردهای همان تقی شهرام که سنگ سوپر چپ به سینه میزده در تحلیل طبقاتی، از نوع فرهنگ خورده بورژوازی است که رقابت را تنها در حذف طرف مقابل میبیند. درصورتیکه بورژوازی به رقابت آزاد معتقد است و متکی به نو آوری، برای همین ما نو آور نیستیم.
همچنین مسعود رجوی اگر مدعی فکر جدیدی بود. ولی حاضر نشد علنا خط و مشی خود را اعلام کند، خودش برای آن خط و مشی و تمایل تلاش کند و دیگران را در انتخاب یا رد آن آزاد بگذارد. باید علی زرکشها و مهدی افتخاریها و …را نابود نماید مبادا آنها بازار را از او بگیرند. اگر او در خارج از کشور نبود و امکانش را مانند تقی شهرام داشت (همانطور که وصیت کرده است صدها بار نیز علنا گفته است) دست به کشتار جمعی مخالفینش در تشکیلات و بیرون تشکیلات میزد. زنان را چرا از همسرانشان جدا کرده و با آنها همبستری میکند؟ برای اینکه صاحب آنها شود و نگذارد که انتخاب دیگری بکنند. به زنانی که با آنها همخوابگی میکرد تاکید مینمود که مانند زنان پیغمبر، شما بعد از همبستری با من نمیتوانید با کس دیگری ازدواج کنید. یعنی حتی بعد از مرگ من همچنان متعلق به من مرده هستید!!! افکار نوع فراعنه مصر آقای رجوی را مشاهده میکنید؟
رضا خان نیز همانند رضا پهلویِ امروز (آنگونه که در اینجا از دقیقه 1:53:26به بعد گفته میشود) هنوز استبدادی و یا جنایتی نکرده بود. ولی با وجود اینکه جمهوری‌خواهی جریانی بود که در اواخر بهمن سال ۱۳۰۲ ش درایران تب آن بالا گرفت و در فروردین سال ۱۳۰۳٫ش، قرار بود پارلمان آن را تصویب کند و رضا خان به عنوان اولین رئیس جمهور سوگند یاد کند. ضمن اینکه اکثر منابع مربوط به این دوره، بر سر این نکته که سردارسپه به اندیشه جمهوریخواهی دامن می‌زد، متفق‌القول‌اند. حتی ملک‌الشعراء بهار[6] و یحیی دولت‌آبادی[7] از حمایتهای مالی سردارسپه به منظور پیشرفت در این زمینه مطالبی ذکر می‌کنند. عوامل و کارکنان سردارسپه، مانند تیمورتاش و داور در خارج از مجلس و تدین در داخل مجلس، از فعالان و مبلغان جمهوریت بودند و این مسئله نشان از ایفای نقش سردارسپه در پشت پرده ماجرای جمهوریخواهی دارد. ولی سرانجام به کمک ظرفیت استبداد پذیری جامعه استبدادی، استبداد وصف ناپذیری را بر کشور مستولی نمود که در تاریخ کم سابقه شد. هرچند مورخان موافق جمهوری مانند اعظم‌الوزراء و مورخان مخالف جمهوری مانند یحیی دولت‌آبادی و عبدالله مستوفی معتقدند که سردارسپه درصدد بود بدین‌وسیله مقدمه برقراری سلطنت خود را فراهم آورد؛ یعنی ابتدا با خلع احمدشاه و انقراض سلسله قاجارتوسط مجلس، رژیم جمهوری را با ریاست‌جمهوری خود در ایران برقرار سازد و پس از مدتی، به بهانه عدم آمادگی جامعه ایران برای حکومت جمهوری، دوباره رژیم سلطنتی را در ایران احیا کند و این‌بار با به‌کارگیری اهرمهای قدرت، سلطنت را خود او به‌دست گیرد.
هرچند مستقل از اینکه کدام یک از گزارشها درست باشد نقش جامعه استبدادی آندوران که بتازگی نیز علیه استبداد و برقراری قانون (مشروطه) انقلاب کرده بود را در غلطیدن دوباره به استبداد رضا خانی کم نمیکند. همانگونه که نقش جامعه و سیاستمداران در پذیرش حکومت استبدادی حاضر را نفی نمیکند همانگونه که نقش مجاهدین از جمله من و شما و اسماعیل و… را بخاطر داشتن ظرفیت استبدادی که اجازه میداد رجوی به چنین برج عاج استبداد و خدایی صعود کند و آن جنایات را مرتکب شود را نفی نمیکند. طبق تجربه تاریخی، ایرانیان مستعد استبداد هستند و بالای شیب تند سقوط استبداد ایستاده اند. نباید آنها را با پیشنهاداتی که زمینه ساز استبداد است (سیستم های فرد محور) در پرت شدن به قعر استبدادی دوباره یاری نمود. رضا پهلوی تمامی رگ و پیش تمامی زندگیش آغشته به سلطنت رضاخان و محمدرضاشاه است، خانواده اش، اطرافیانش، مشاورینش، دوستانش …تماما شبانه روز طی چهل سال گذشته خواب سلطنت دیده اند، به این امید زنده بوده اند، … همواره تنها تکیه گاه آنها آمریکا و اجانب بوده اند هیچگاه مردم ایران دوست و تکیه گاهشان نبوده اند، طی چهل سال گذشته که رژیم کنونی مستقر شده نه نگران مشقات مردم که طلب کار منافع خود آنهم نه از رژیم که از مردم ایران بوده اند. بالاترین توهین ها را به مردم کرده و میکنند.
دوستان عزیز نمیشود در زمینی که شوره زاراست بادنجان کاشت ولی گندم درو نمود. کسانیکه چنین پیشنهاداتی به مردم میکنند (هرچند مردم بدان وقعی نمیگذارند) را نمیشود دوست مردم تلقی کرد.
داود باقروند ارشد
عضو سابق شورای ملی مقاومت و مجاهدین و فعال حقوق بشر
پانوشتها======================================
[i] کارل ماکسیمیلیان امیل وبر: شهروند آلمان، جامعه‌شناس، استاداقتصاد سیاسی، تاریخدان، حقوقدان و سیاست‌مدار بود و به گونه‌ای ژرف نظریه اجتماعی و جامعه‌شناسی را زیر نفوذ و تأثیر خود قرار داد.
[ii] (جمهوری روم (به لاتینRes publica Romana)) حکومتی دمکراتیک بود که پس از سقوط نظام پادشاهی و به پیشنهاد بروتوس، مجمعی همگانی متشکل از عوام و پاتریسین‌های رومی تشکیل شد، تا هربار یکی از سناتورها برای مدتی به عنوان رئیس حکومت برگزیده شود. برای جلوگیری از قدرت گرفتن رئیس از موقعیت خود، دو نفر یا دو کنسول با اختیارات مساوی در رأس حکومت قرار دادند. که در سده ششم پیش از میلاد در شهر رم بنیان نهاده شد و حدود ۵۰۰ سال به حکومت خود ادامه داد. این حکومت در اوج قدرت خود بر جنوب و غرب اروپا، شبه‌جزیره بالکان، شمال آفریقا، آسیای صغیر و آسیای غربی حکومت می‌کرد.
[1] عبدالرحیم پسر ابوطالب نجار تبریزی در ۱۲۱۳ شمسی/۱۸۳۴ میلادی در محله سرخاب تبریز زاده شد. به گفته خودش پدرش ابوطالب و پدربزرگش استاد علی مراد حرفه نجاری داشته‌اند. گفته‌اند عبدالرحیم در شانزده سالگی به تفلیس رفت و به تحصیل زبان روسی پرداخت و مقدمات دانش جدید را فرا گرفت و با جنبش‌های آزادی‌خواهی و آرای نویسندگان سوسیال دموکرات و ادبیات روسی آشنا شد و مدتی بعد در تمرخان شوره (بویناکسک کنونی) مقر حکومت داغستان مقیم شد و به مقاطعه‌کاری راه‌های قفقاز پرداخت و سرمایهٔ کافی اندوخت و در آن شهر ازدواج کرد. او در دوره تحرک فرهنگی و سیاسی قفقاز پرورش یافت و از دانش و فرهنگ سیاسی جدید تأثیر پذیرفت و از پنجاه و پنج سالگی به نوشتن آثار خود پرداخت و اعتبار و احترام بسیار یافت، تا آنجا که به علت نوشتن مقالاتی در ترویج افکار اجتماعی و سیاسی جدید و تبلیغآزادی و حکومت قانون و همچنین نشر علوم طبیعی به زبان ساده فارسی در ایران نزد رجال ترقی‌خواه وروشنفکران زمانه محبوبیت بسیار حاصل کرد و در ۱۲۸۵/۱۹۰۶ در دوره اول مجلس شورای ملی از تبریز به نمایندگی انتخاب شد، اما با آنکه نمایندگی را پذیرفت به تهران نیامد و در شهر تمرخان شوره ماند تا در هفتادو هفت سالگی درگذشت.
[2] یحیی آرین پور، از صباح تا نیما، ج اول، زوار، 1372، صص289-290
[3] همانجا ص 290
[4] همانجا ص 290
[5] همانجا ص 291
[6] ــ ملک‌الشعراء بهار، مختصر تاریخ احزاب سیاسی در ایران، ج۲، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، ۱۳۷۱، ص۴۲
[7] یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج۴، تهران، انتشارات عطار و فردوسی، چاپ پنجم، ۱۳۷۱، ص۳۴۷
[i] فرّ یا فَرّه، مفهومی در اساطیر ایرانی‌ است. فر موهبت یا فروغی ایزدی[۱] است که شخص با انجام خویشکاری‌های خود[۲] و رسیدن به درجه‌ای از کمال به دست می‌آورد. عضو هر طبقهٔ اجتماعی می‌تواند فرّ مربوط به خود را بدارد. در اساطیر ایران ترکیب‌های فرّهٔ ایزدی، فرّهٔ شاهی، فرّهٔ ایرانی، فرّهٔ کیانی، فرّهٔ موبدی و فرّهٔ پهلوانی بیشتر از بقیه به کار رفته‌اند. مشروعیت شاهان وابسته به فره‌مندی ایشان بود. شاه مشروع شاهی بود که دارای فرّه شاهی که گاه به صورت فرّهٔ ایزدی هم ذکر می‌شود باشد. فر تنها متعلق به افراد/ایرانیان پاک است و با بدی کردن و غرور و امثال آن هم از دست تواند رفت. در اساطیر ایران مواردی هست که به سبب غرور یا خطاهای بزرگِ شاه فره از وی گسسته و مشروعیت از دست رفته‌است. دو مثالنوذر و جمشید قابل ذکرند.
[ii] ایرانیان، دوران باستان تا دوره معاصر، ص 10 الی 13، همایون کاتوزیان چاپ چهارم
[iii] مخبرالسلطنه خاطرات و خطرات ص 397
[iv] یادداشتهای علم جلد دوم ص 293
[v] مراجعه شود به مصاحبه ها و نوشته های صدها تن از فرماندهان و اعضای شورای رهبری مجاهدین و اعضای شورای ملی مقاومت، بعلاوه ویدئو تشکر حبوش رئیس سرویسهای اطلاعاتی صدام از مسعود رجوی بخاطر سرکوب قیام کردهای عراق
[vi] مراجعه کنید به افشاگری ویکی لیکس در مورد نظر سیستم اطلاعات عربستان نسبت به گروه رجوی، همچنین مراجعه کنید به نظر رسمی وزارت خارجه آمریکا از زبان سنخگوی فارسی زبان آن
[vii] عباس میلانی، کتاب نگاهی به شاه چاپ دوم ص377
[viii] Martin F. Herz, A View from Tehran: A Diplomatist Looks at the Shah’s Regime in June 1964, Institute for the Study of Diplomacy, Georgetown University, Washington DC, 1979, pp 6-7
[ix] https://ir.voanews.com/a/iran-pahlavi-/4031835.html
فراخوان مریم رجوی به قیام! در 19 بهمن (8فوریه) و کال کنفرانس بهزاد نظیری
ژانویه 22, 2019
بقلم داود باقروند ارشد

مقدمه
اخیرا گزارشاتی از چندین تن از جداشدگان که هنوز با اعضایی که گرفتار این فرقه هستند در ارتباط قرار دارند در کشورهای مختلف بدست ما رسیده که از یک فراخوانی طی یک کال کنفرانسی از زبان آقای بهزاد نظیری از اعضای سازمان مجاهدین و عضو کمیسیون خارجه شورای ملی مقاومت برگزار کرده حکایت دارد. که بخشهایی از این کال کنفرانس عینا بدنبال خواهد آمده.
منشاء سرنگونی های 100هزار دلاری
در این کال کنفرانسِ بین کشوری مریم رجوی به وقایع بسیار مهمِ سیاسیِ-بین المللی جاری از زبان بهزاد نظیری یک عضو دسته چندم تشکیلات رجوی اشاره کرده، شرایط را بسیار حیاتی و دوران جدیدی از آماده باش را بدون روشن کردن تکلیف آخرین آماده باش و روز سرنگونی رژیم قبل از پایان سال 2018 مسیحی و قبل از چهل ساله شدن رژیم آخوندی مطرح نموده است. فراموش نکنیم که چنین روزهای سرنگونی اعلام شده نه از قول استراتژی ارتش آزادیخبش، نه از فعالیت هزاران کانون شورشی!!! نه حتی با تکیه به فعالیتها و مبارزات خلق قهرهان ایران، بلکه متکی به قولهای 100هزار دلاری جان بولتن به مریم تولید و باز تولید شده بود.
بهزاد نظیر بدون نام بردن از مریم رجوی ولی با اشاره به تائید شرایط آماده باش توسط مریم رجوی درکشور است که آماده باش جدیدی را اعلام میکند. اینکار بدون هیچ گونه اشاره و یا نام بردن از رهبر کبیر و تاریخساز و مفقودشان آقای مسعودرجوی صورت میگیرد.
پاسکاری باز تولید دورانهای سرنگونی در سازمان
قبل از این برای چندین دهه آقای مسعودرجوی بود که هر چند ماه یکبار برای باقی ماندن در صدر جدول لیگ آپوزیسیون خارج کشور و بالا نگهداشتن دستمزدهایش برای خریداران بین المللی این تشکیلات از انقلابی جدید از نوعِ “دوباره!؟!؟” اسلامی ولــــی دمکراتیک!!! خبر میداد که ضمن کشاندن مجاهدین اسیر بدنبال خودش و جهت جلوگیری از فروپاشی ناشی از فرارهای سریالی در عراق (اشرف و لیبرتی) از سرنگونی های قریب الوقوع و آماده باشهای بزرگ و متوسط و … حکایت میکرد و جشنها که نمیگرفتند. بدنبال آن نیز شورایی ها هلهله کنان ما بازاء “مختصرماهیانه هایشان” به میدان میآمدند و در بزرگی و عظمت و تاریخساز بودن این “مرحله سرنگونی” یا آن “فاز سرنگونی” یا “دوران سرنگونی” یا “سرفصل سرنگونی” رهبری عقیدتی-مالی خود داد سخن میدادند، تا ضمن هلوا هلوا کردن مسعودرجوی به نقش تاریخساز خود نیز بعنوان همسنگران تاریخسازبرزگ مهر تائید بگذارند تا نانشان حلال شود. اما بعد از رسوایی این آماده باشهای کذایی و لعن و نفرین شدن توسط مردم ایران، و اعتراضات درونی همچون این قلم و بعضی دیگر جدا شدگان بجایی رسید که جهت خنثی کردن اثرات منفی آن رجوی مسئله را به خنده و جوک بستن به فراخوانهایش در جلسات شورا آنرا به تمسخر میگرفت و به محمد شمس موسیقی دان (که او را بدلیل چاقی و شکم بزرگش در نشستهای درونی “محمد بشکه” مینامید) که همواره تلاش میکند رژیم بگیرد ولی نمیتواند، میگفت،

“من (مسعودرجوی) و محمد مدتهاست میخواهیم رژیم را بگیریم و مرتب اعلام میکنیم امروز یا امسال یا… رژیم را میگیریم ولی پوچ از آب در میآید.”

و خود نیز شیادانه میخندید تا اینگونه جلوی طرح جدی آنرا در شورا توسط معدود عناصر مسئول باقی مانده را بگیرد.
زمانیکه اینگونه شوهای مضحکه در شورا و در درون سازمان به تف سربالایی تبدیل شده بود، مسعود رجوی مجبور شد که این نقش فریب دهندگی و تحمیق کنندگی را به مریم رجوی بسپارد. او نیز طی چندین سال به همین شغل شریف تولید وعرضه “مرحله سرنگونی” یا “فاز سرنگونی” یا “دوران سرنگونی” یا “سرفصل سرنگونی” به بهانه خم شدن ابروی یک سیاستمدار آمریکایی یا اسرائیلی یا عربستانی و یا اروپایی بدون هیچ ربطی به تحولات داخل کشور و مردم ایران مشغول شد ولی با گذشت زمان و افشاگریهای انجام شده بیرونی و اعتراضات درونی که آنرا توهین به شعور شنونده و بطور خاص در تشکیلات میشمردند طوریکه منجر به فرارهای بیشتری نیز از درون تشکیلات میشد. اینکار به عهده آقای محمد سید المحدثین (بهنام) قرار گرفت. جالب اینکه این مسئله حتی مورد اعتراض او نیز قرار گرفت. بهنام به همین دلیل برای مدتی طولانی از تمامی مسئولیتهایش خلع شد و بتازگی با غلط کردم گویی به صحنه باز گشته است. قبلا نیز فرید سلیمانی مشاور مطبوعاتی مسعود رجوی و مسئول مطبوعاتی بخش سیاسی سازمان و تحت مسئول بهنام نیز در اعتراض به همین دروغپردازیهای سیاسی از سازمان جدا شد و امروزه در فرانسه زندگی میکند. اجبارا این روزها مریم رجوی بازتولید “مرحله سرنگونی” یا “فاز سرنگونی” یا “دوران سرنگونی” یا “سرفصل سرنگونی” را از بهنام گرفته و به عهده بهزاد نظیری از اعضای سازمان واگذار کرده اند.
وقاحت فرقه ای
این کال کنفرانس که ظاهرا در اواخر دیماه و نیمه دوم ماه جاری مسیحی برگزار شده است، بهزاد نظیری با وقاحت نوع رجوی میگوید:

“در شروع سال میلادی هستیم بهنام …در آخر سال 2018 یک جمعبدی کردند سال 2018 بعنوان سال قیام نامیدند، سال پیش روی و در واقع اعلام سال جدید میلادی سال 2019 سال آماده باش، سال تحولات بزرگی که در پیش ما دربرابرش باید آماده باشیم و بنابراین الان با شروع این سال وارد دوران همین آماده باش کامل میشویم.”

نباید تعجب کرد، فرقه یعنی همین. توجه دارید که بهزاد تا چه میزان نسبت به شعور شنونده بی توجه و در مورد مطرح نشدن سوال در مورد سرنگونی و آماده باش اعلام شده سال 2018 توسط بهنام را علیرغم اینکه مجبوراست بدان اشاره کند، که چه شد و تکلیف آن چیست، یک راست بدون هیچ توضیحی بسراغ آماده باش و دوران جدیدی در سال 2019 میرود!!!

از آنجا که از دوران سرنگونی 2018 تولیدی جان بولتن نه تنها دیگر خبری نیست بلکه در همان سال که جان بولتن یک سرنگونی 100هزار دلاری قبل از چهل سالگی رژیم را به آنها هدیه کرد، سخنگونی فارسی زبان وزارت خارجه آمریکا زیرآب مریم رجوی و تشکیلاتش را با گفتن اینکه:

“مجاهدین هیچ پایگاهی در ایران ندارند”

زد، بهزاد نظیری مجبور شده است به پوشالهای فضای سیاسی بین المللی چنگ بیندازد وبا توهین به شعور مخاطب خود بگوید:

“همین اتحادیه اروپا به هر حال یک تکانی خورده با همین تحریمهایی که در هشت ژانوایه اعلام کرده هرچند تحریم ناقص و تحریمها از نظر ما آبکی ولی باشه به هر حال اتحادیه اروپاست ولو به اکراه ولی آمده پای تحریم رژیم. ….تحول دیگرسفر وزیر خارجه آمریکا به خاور میانه بوده که از این بعنوان محاصره منطقه ای رژیم اسم برده میشود.”
ذلت و خواری یک آلترناتیو که مدعی است تنها آلترناتیو است، با هزاران کانون شورشی! با هزاران سیاستمدار حامی!! با هزاران هوادار در میان ایرانیان!!! به یک موضعگیریی که حتی خودش نیز اعتراف میکند که آبکی است دخیل بسته و از آن شفا میخواهد. این ذلت و خواری آنقدر تهوع آور است که حتی لایق این نیست که عمق سیاستهای اتحادیه اروپا برای مریم رجوی باز و تشریح شود که البته بهزاد نیز اینها را میداند، ولی در اوج افلاص چاره ای جز این ندارند.
بهزادنظیری اینگونه ادامه میدهد:

“وزیر خارجه آمریکا در صحبتهایش گفته بود: «ما به مردم ایران پیوسته ایم که خواهان آزادی و حسابرسی هستند،…واینکه وقتی امریکا با برخی از دشمنان ملایان هم دستی میکند آنها جلو می آ یند و پیشروی میکنند.» به هرحال نکاتی که از زبان این سیاستمدار بیرون آمد نکات جدیدی است که خواهر مریم هم استقبال کردند!!!. بعد از ایندو تحول، صحبت کنفرانس لهستان در نیمه دوم فوریه در مورد سیاست بی ثبات کننده رژیم در منطقه پیشروست.”

در ادامه جهت غلیظ کردن شرایط، به موضعگیری سخنگوی ریاست جمهوری افغانستان که گفته بود، “بهتر است رژیم بجای مذاکرده با طالبان با مخالفین خود صحبت کند” اشاره میکند. و در ادامه میگوید:

“نه اینکه این صحبت اعتبار سیاسی دارد ولی به هرحال این نوع حرفها بیانگر یک تعادل جدیدی در منطقه است… آخریش فرانسه بود که پرتاب موشکی ناموفق را محکوم کرد، خوب حجم اتفاقات … بیانگر این است که ما در یک دوران جدیدی بسر میبریم و اصلا درست بود که ما قبل از شروع امسال گفتیم که وارد یک دوران آماده باش میشویم.”

شرایط جدید سرنگونی رژیم را متوجه شدید؟! بهزاد نظیری جهت ماست مالی کردن آسمان ریسمان بافتنهای پوچ و بی ارزشش علیرغم اینکه دوبار در طی کال کنفرانس اذعان میکند که تحولات سیاسی مورد اشاره اش هیچ اعتبار سیاسی ندارند، نتیجه گیری میکند که:

“باید متناسب با این اوضاع احوال حضور قوی سیاسی داشته باشیم… شرایط و اوضاع احوال بین المللی ضرورت واکنش در مقابل ما قرار میدهد. میخواهیم تظاهراتی در پاریس!! داشته باشیم….نمیخواهم اینجا یاد آوری کنم چون پشت سرش میشود قیام،! عمق پیداکردن قیام،! فعالیتهای کانونهای شورشی…!! الان نمیخواهم وارد آن بشوم،!!!…حتما شنیدید علی ربیعی عنصر اطلاعاتی شکنجه گر رژیم گفته: «در واقع حدود 160 شهر در دیماه پارسال مشغول این قیام بودند.» ما خودمان 142 شهر گفتیم، …که گویای این است که هم ما خودمان در قضیه دیماه سورپرایز شدیم و هم تحلیلگرهای بین المللی…در واقع همیشه با ید در نظر بگیریم که واقعیت جامعه یک هوا! و چند قدم!! از آنچه ما ارزیابی داریم در ذهنمان، جلوتر است، پس به علت پیوند ما با اعتراض مردممان !!! که انگیزه آمدن ما تو خیابان در هشت فوریه برای تظاهرات کرد.”

استدلالهای بسیار قوی سراسر متناقض و خنده آور را متوجه میشوید؟ که تلاش میکند به هر ترتیب شده مخاطب را به وجود یک شرایط فوق حساس و دوران بسیار پرتلاطم سیاسی و دوران سرنگونی متقاعد کند تا در نهایت او را به کاری که از آنها میخواهد بکشاند.

آیا میتوان از تشکلی که رهبری عقیدتی آن مردم ایران را بخاطر اینکه امام زمان بودن او را به پشیزی نگرفت را مردم الدنگ ایران مینامید که شایسته رهبری تاریخساز او نیستند و جوانان ایرانی دانشجوی معترض در سال 1378 را دانشجویانی که باید پای دیوار گذاشتشان میخواند قبول کرد که اینها برای هماهنگی با آنها میخواهند به میدان بروند؟

بهزاد نظیری که خود بخوبی از ذهنیت مخاطب با خبر است از جمله ذهنیت خودش برای بالا بردن شور مخاطبین در کال کنفرانس و تهیج آنها در آخرین لحظه کال کنفرانس شاهبرگ سیاسی استراتژیک خودش را با یک خبر بسیار مسرت بخش ناشی از اوج استقلال طلبی فرقه رجوی و تکیه آنها به مردم ایران رو میکند تا شاید مخاطب در تظاهرات پاریس در هشت فوریه حضور یابد آنجا که میگوید:

“همین الان خبری رسیده وزارت امورخارجه آمریکا به مردم ایران پیام داده خواسته ها و آرزوهایشان را برای آینده ایران بنویسند… و تاکنون بالای هزار کامنت گرفته است!!!!!!! بنابراین باید فعالانه همین الان وارد شویم.”

سوالات شاید ازهمه ایرانیان خارج کشور
خانم رجوی، سوال اینجاست هرچند آشکاراست که فرقه رجوی در مسیر خودفروشی و خیانت به میهن سر از میانه نئوکانها در آورده است، ولی حداقل نباید در ظاهر هم شده تظاهر کنید که بعنوان رئیس جمهور مقاومت! و رهبری جنبش!! (بعد از بقول ترکی الفیصل مردن مسعودرجوی) با پایه اجتماعی هزاران کانون شورشی!!! رهبری جنبش مردم ایران اگر نه در دست مسعودرجوی که نه صدا دارد نه تصویر ولی مرتب اطلاعیه تولید میکند، حداقل دردست خودتان است ، تا وزارت خارجه آمریکا؟ و اینگونه بدنبال آنها بعنوان بز گله حرکت میکنید.

خانم مریم رجوی، مسعودرجوی هیچگاه به شما یاد نداد که اگر هم وزارت خارجه آمریکا چنین غلطی کرد باید برای حفظ ظاهر هم شده موضع گیری کنید و بگوئید: “آقای پمپئو،هرچند نان و آب ما را میدهید ولی غلط زیادی کردن و دخالت در امور داخلی ایران کردن موقوف؟”

خانم رجوی اگر پمپئو، بدنبال خواسته ها و آرزوهای مردم ایران برای آینده است، ممکن است بفرمائید که شما در کجای معادله قرار میگیرید؟ رابطه شما با پمپئو و خوشحالیتان از آن طوریکه مخاطبین هزاران کانون شورشیتان را نیز جهت خوشحالی و ترغیب به شرکت در تظاهرات 8 فوریه از آن مطلع میکنید چیست؟

خانم رجوی، ممکن است بفرمائید که در تمامی کال کنفرانس چرا هیچ حرفی از فعالیتهای هزاران کانون شورشی نیست؟ چرا هیچ فاکتی، هیچ نوع گزارش از تحولات مربوط فعالیتهای تنها آلترناتیو خود خوانده شما در داخل ایران نیست؟
خانم رجوی، اینکه در هشت فوریه عده ای در پاریس در اعتراض به رژیم چپاولگر آخوندی تظاهرات کنند به خودی خود بسیار مثبت است.
اما آنچه بالاترین نفرت ها را از شما و از تمامی عملکردهای خائنانه وطن فروشانه تان نزد هر ایرانی وطن پرست و مستقل و البته طبق تجربه شخصی این قلم، نزد تمامی مردم ایران که با شاخص های سردارانی همچون مصدق و ستارخان است که در کوچه و خیابان هستند، بر می انگیزد، انجام اینکارتوسط فرقه شما بعنوان کارگذار پمپئو، عربستان و اسرائیل و بعنوان آتش بیار معرکه آنهاست.
نظر این قلم
اما اگر نظر و عقیده این قلم را با شناختی که از این فرقه خطرناک دارم خواسته باشم منعکس کنم. باید بگویم که بهزاد نظیری هم شاید نمیداند که آلت دست مریم رجوی شده است که میخواهد در هماهنگی و اگر نه بدستورمستقیم عربستان و اسرائیل بلکه با غریزه ضد ملی و وابسته گرایانه ضد ایرانی حرکتی هماهنگ و در همبستگی با کنفرانس لهستان و تلاشهای پمپئو، عربستان و اسرائیل و آمریکا در منطقه در مقطع 22 بهمن سالگرد انقلاب که مریم رجوی نامش را شیادانه “همبستگی با مردم ایران” میگذارد به اجرا در آورد. مریم رجوی هیچگاه در هیچ مقطعی در هماهنگی با اعتراضات داخلی مردم ایران چه در مقطع 1378 دانشجویان، چه در 1388 و چه در 1396 هیچ حرکتی انجام نداده است که بماند آنها را بر ضد منافع حقیر قدرت پرستانه خود می انگاشته. یادمان نرفته استکه رجوی چهل سال است میگوید رژیم کنونی با قیام سرنگون نمیشود فقط و فقط بدست ارتش آزادیبخش است که سرنگون میشود. به همین اعتبار تشکیلات رجوی چند دهه است که از نقطه نظر مردم ایران و رابطه اش با خلق سابقا قهران ایران مرده ای بیش نیست. و با این ترفندها فقط خودش را میفریبد تا شاید ارج و قربی نزد اربابانش پیدا کند که شاید این فرقه را در ایران بقدرت برسانند.

داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
22ژانویه 2019
دوم بهمن 1397
میهن پرستی میراث اصلی مصدق
ژانویه 22, 2019
اینروزها با فرارسیدن پایان چهارمین دهه حاکمیت رژیم چپاولگر کنونی که بسیاری از سینه چاکان میهن!! را در خستگی از بی عملی ناشی از رویکردهای، خودخواهانه، انحصارطلبانه، خودمحورانه، خود شیفته، و البته مفتخورانه خسته کرده است، با کمال تاسف در بازار وطن فروشی به قدرتهای بزرگ فعال نموده که در یک سخنرانی (اینجا از دقایق 5:20 به بعد) در سال 2017 پیش بینی و یادآوری کرده بودم. یاد آوری و خواندن کتاب “تراژدی تنهایی” در مورد رهبر و سردار استقلال و آزادی و میهن پرستی ایران دکتر محمد مصدق، شاید نهیبی باشد به این آزدایخواهانِ مستبد! و از پای در آمده که پرچم ننگ تسلیم میهن را در مقابل نئوکانهای آمریکا در دافعه استبداد حاکم بلند کرده اند و تبلیغ سلطنت را میکنند باشد.
تبلیغ سلطنت، توسط سلطنت طلبانی که “دکان چپاول کشور” آنها تحت حمایت آمریکا و غرب توسط رژیم کنونی در 22بهمن 1357 تخته و از آنها گرفته شده و سرشان را بدون کلاه گذاشته، بویژه که میبینند این یکی بسیار بیشتر در ابعاد میلیاردی چپاول میکند، حسابی به طمع افتاده اند، امری طبیعی است، که حاضرند به هر ننگی از جمله وطن فروشی در قالب کفتارهایی که به دریافت پس مانده ای از سهم شیرِ چپاول کشور توسط آمریکا برای خودشان تن بدهند تا آمریکا برایشان کاری بکند. و یا همچون تشکیلات رجوی که چندین دهه است که دستشان بخون بهترین جوانان ایرانی چه در درون کشور، چه در مرزهای کشور و چه در تشکیلاتش با مزدبگیری از صدام و عربستان و اسرائیل آغشته است با انداختن پرچم دروغین آزادی و دمکراسی، پرچم ننگین وطن فروشی را به نئوکانهای آمریکایی برافراشته کرده اند نیز قابل درک است.
ولی آویختن به درگاه از ما بهتران توسط کسانیکه چنین سابقه ننگینی ندارند حکایت از فاجعه ای در میان بعضی ایرانیان برون مرزی دارد که تا به ابد ننگ آن بر پیشانی آپوزیسیون خارج کشور باقی خواهد ماند.
کتاب تراژدی تنهایی
میراث اصلی مصدق خودِ مصدق است

«میهن‌پرست ایرانی» چندی پیش در بریتانیا منتشر شد، کتابی که نویسنده‌‌اش عطای میهن‌پرستی خودش را به لقایش بخشیده و درباره دکتر مصدقی نوشته است که اتفاقاً اصلی‌ترین دشمنش، بریتانیا، بود. کریستوفر دوبلگِ بریتانیایی یکی از سرآمدان سنت تاریخ‌نگاری مدرن است. در یک دهه‌ی اخیر تمرکز اصلی او نوشتن درباره‌ی ایران است، دو کتاب «در گلستان شهدا» و «میهن‌پرست ایرانی» نام او را به‌عنوان یک تاریخ‌نگار و ایرانشناس سرزبان‌ها انداخت، اما دوبلگ بیش از ایران به خاورمیانه و هرآنچه به این سمت از جهان وصل می‌شود، علاقه دارد. مقاله‌های روشنگرانه‌ی او درباره‌ی مناسک حج یا مسأله‌ی فلسطین توجه بسیاری را در دنیای انگلیسی‌زبان به خود جلب کرد. حالا آوازه‌ی او به تهران هم رسیده است، سه ترجمه‌ی کم‌وبیش هم‌زمان از کتابی که درباره‌ی زندگی و زمانه‌ی دکتر محمد مصدق نوشته، در ایران منتشر شد. دوبلگ برخلاف همتایان غربی‌اش از این مساله هم خوشحال است و می‌گوید همین که خواننده‌ی ایرانی بخواند و راضی باشد، کفایت می‌کند. یکی از این ترجمه‌ها «تراژدی تنهایی» است که نشر چشمه آن را با ترجمه‌ی بهرنگ رجبی منتشر کرده است.
مصدق به روایت دوبلگ انسانی است تمام‌عیار، او دریچه‌های تازه‌ای را برای مخاطب ایرانی گشوده است. مصدق در این کتاب نه آن اسطوره‌ی دست‌نیافتنی است و نه آن مستبدِ دمدمی‌مزاجی که تنها از سر نفرت از غربی‌ها سیاست‌هایش را پیش می‌برد، مصدقِ او میهن‌پرست است، شیفته‌ی مردمش، به غایت درستکار، گاهی عاشق و شیدا و گاهی مردی که بیماری فرزند او را از پا می‌اندازد و بعد چند قدم آن‌سوتر پای میز مذاکره با ایادی هری ترومن چنان باصلابت ظاهر می‌شود که تاریخ ایران دیگر نمونه‌اش را به خود ندیده است.
نویسنده‌ی جدیدترین زندگینامه‌ی دکتر مصدق سال ۱۹۷۱ در لندن به دنیا آمده است، برآمده از سنت تاریخ‌نگاری دانشگاه کمبریج است، تهران را می‌شناسد و شیفته‌ی زبان فارسی است. مقاله‌هایش نشان می دهد پس‌کوچه‌ای در تهران و شهرهای بزرگ نمانده که سری به آن نزده باشد، از زورخانه‌های مولوی تا بازار چاقوی زنجان و سنگ‌نبشته‌های تخت سلیمان.
نه به تروریسم و فرقه ها
ایرانیان : قسمت آخر، حاکمیت و جامعه استبدادی و رضا پهلوی که مرتک استبداد نشده است!
ژانویه 16, 2019
لینک به قسمت اول : ایرانیان 1
لینک به قسمت دوم: ایرانیان 2
حاکمیت و جامعه استبدادی و رضا پهلوی که مرتک استبداد نشده است
چرا اینگونه افراد در تعریف و تمجید از سلطنتِ نافی کرامت انسان بمعنی وجودشناسانه و نه حتی اخلاقی آن که توهین به شعور، شرافت، عزت انسان بوده و حقوق برابر نوع بشر را نفی میکند، دچار هیچ تناقضی نمیشوند؟ جواب در همان جامعه استبدادی نهفته است. چون، گوینده در عمق و محتوا در تضاد با سلطنت نیست، نه اینکه اگر بر او استبدای حاکم شود خوشحال است، خیر، بلکه اولا چون راه حلی ندارد و شاید خسته شده، در آن سیستم استبدادی راه فلاح هایی را در عمق وجودش حس میکند، در ثانی، راه فلاح دیگری (سیستم سیاسی دیگری) را علیرغم شعار جمهوریخواه هستم (چون هیچگاه هیچ تجربه آزادی و آزادگی و جمهوریت و … را نداشته) نمیشناسد و مهمتر از همه، راه حلهای غیر استبدادی ارزش حیاتی و بود و نبودِ هویتی و اگزیستانسیالیستی نیست. که نمونه هایش در ادامه بحث آمده است.
بنابراین براحتی و متاسفانه با افتخار و با پلِ “صادقانه” زدن به مسئله مرزهایش در دفاع از سلطنت با استبداد و زمینه های سیستم استبدادی که حکومت فرد محور است براحتی مخدوش میشود. نمونه “غیر صادقانه” آن شخص رضا پهلوی است که هوشیاری غریزی او اجازه نمیدهد هیچگاه آشکارا به این میزان دو استبداد قدیم و جدید را با هم مقایسه کند و بگوید من نوع استبداد بهتری هستم. شاید لازم باشد یاد آوری نمود که، مقدما کسی با فردی بنام رضا پهلوی مشکل ندارد. مشکل با سیستم و نظام سلطنتی است که یک سیستم استبدادی فرد محور است. در ثانی وقتی به شخص آقای رضا پهلوی برسد، مشکلات بسیار زیادی با خود ایشان مطرح است که بحث خواهد شد.
اگر شما مدعی شوید که هدف از این مخدوش کردن اذهان، انتقاد به، و بی اعتبار دانستن جمهوری خواهی بعضی ها از جمله ادعای جمهوریخواهی مریم رجوی و یا بعضی سیاسیون طرفدار شوروی و یا جبهه ملی و…است. باید بدون ترویج سلطنت به آنها انتقاد کرد و ایرادات نقطه نظرات و طرحها عملکردهای گذشته و حالشان را گوشزد نمود تا پایه های جمهوری را بیشتر و بیشتر به میان کشیده مستحکم کنید. نه اینکه از قول تاریخ و بشریت و … قسم بخورید و تضمین بدهید که “بگذارید سلطنت دوباره پیاده شود! باور کنید که سرنگون کردن سلطنتِ بد از آب درآمده رضا پهلوی راحتتر از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی کنونی است!!!! این میزان از تناقضات دهشتناک در این بیانات را که ناشی از همان جامعه استبدادی است را مشاهده میکنید ؟ بنظر میرسد که گوینده در این تصور غوطه ور بوده است که مردم ایران بصورت دسته جمعی نامه ای برای ایشان ارسال کرده و سوال کرده اند: ما که از دست رژیم استبدادی جمهوری اسلامی خسته شده ایم ، سلطنت استبدادی را هم که چند وقت پیش منقرض کردیم، لطفا شما یک حکومت برای ما تجویز کنید تا بلافاصله با سرنگون کردن جمهوری اسلامی مستقرش نمائیم. و ایشان در پاسخ دیپلماتیک بدون اینکه پای خودش را با هوشیاری از قبول مسئولیت درگیر کند کنار میکشد (البته با درس گیری از گاف بار اول که سلطنت را مستقیم تجویز کرده بودند) دلسوزانه! پاسخ میدهند که، “والله این سلطنت که شما سرنگون کرده اید، بنظرم با وجود اینکه امکان استقرارش در ایران نیست!!! ولی باز بهتر است از رژیم جمهوری اسلامی است ضمن اینکه رضا پهلوی مگر تابحال دست به استبداد زده؟ !!!!!!!!!!!!!
آیان نباید از این رفق سوال نمود:

  1. مگر رژیم سرنگون شده؟
  2. مگر سلطنت در معرض استقرار است؟
  3. چه کسی جلوی استقرار سلطنت را گرفته است؟
  4. که شما با تبلیغ سادگی کنار گذاشتن ساده سلطنت در صورت بد از آب در آمدن دعوت به استقبال از آن میکنید؟
  5. اما اگر رژیم هنوز سرنگون نشده!!! چه کسی باید آنرا سرنگون کند؟
  6. نکند شما میخواهید سرنگون کنید که چنین درخواستی و پیشنهادی را دارید؟
  7. نکند منظور استقرار سلطنت بدست آمریــــکاست؟ آنوقت اسم شما جمهوریخواه است؟ آنوقت به قول خود شما “در بهترین شق”، نباید شما را جزء کسانی که معتقدند “هرچیز بجای این رژیم باشد بهتر است” نامید؟ اینرا که همه مادر بزرگها هم میتواند و میتوانسته بگوید و 2500 سال است مردم ایران دچار همین نکبت و دور باطل هستند.
  8. اگر مردم ایران قرار است سرنگون کنند، چرا جمهوری را به آنها پیشنهاد نمیکنید. در عوض تمامی تلاش خود را در دفاع از رضا پهلوی و کوبیدن جمهوریخواهان (هرچند از نظر شما ضعیف چون در خارج کشور همچون رضا پهلوی که تکیه به میلیاردها دلار اموال مردم ایران را که پدرش و پدربزرگش بغارت برده اند و یا مریم رجوی که پول کشتن سربازان و مردم ایران برای صدام و عربستان و اسرائیل را با دلارهای نفتی گرفته اند تکیه دارند ) حتی یک دفتر ندارند گذاشته اید؟ ایراد به ضعیف بودن احزاب ملی ایران درست، که اساسا نتیجه نابودی دیدگاههای ملی توسط کمپرادوریسم شاهنشاهی بود. ولی کوبیدن آنها بخاطر ضعفشان (از نظر شما) به چه معناست؟
    درک شعار (اوباما یا با ما یا با اونا) ی مردم میلیونی ایران
    فاجعه بارتر اینکه تفاوت شعار (اوباما یا با ما یا با اونا) در تظاهرات مردم میلیونی را که در تهران داده میشد و من شاهد بودم، را با جریانات ضد ملی و مشکوک آلترناتیوسازیهای امپریالیستی در خارج کشور مانند رضا پهلوی و مریم رجوی را یا درک نمیکنند یا نمیدانند یا آگاهانه برابر قرار میدهند. (اینجا از دقیقه 2:00:30به بعد). که البته اگر خودشان نیز ندانند باید این هوشیاری را به ایشان داد که طرح این مسئله و القاء اینکه مردم ایران با این شعار به آمریکا بفرما زده اند ادامه همان القاء “سلطنت بهتر از رژیم کنونی است” میباشد
    باید گفت، دوست گرامی، اولا معنی شعار داده شده آنگونه که شما القاء میکنید دست دراز کردن مردم ایران بسوی آمریکا برای حمایت نبود. بلکه، جوانان هوشیار و بسیار سیاسی داخل کشور با این شعار استفاده ابزاری ضدیت با آمریکا توسط رژیم و تحت الشعاع آن مردم و تظاهرات آنها را به آمریکا نسبت دادن خلع سلاح میکردند. بعلاوه به مردم و رژیم و هم به جهان میگفتند که فریب این بازی را نخورده اند و شما نیز نخورید. پیام شعار فوق این بود که: اگر آمریکا (طبق القاء رژیم) پشت تظاهرات بود چرا حرفی در محکومیت سرکوب تظاهرات ما نمیزنند. و اینگونه استقلال خود را از هرگونه دخالت خارجی به نمایش میگذاشتند.
    ثانیا، دوست گرامی شاید لازم باشد در ادامه اضافه گردد که، بفرض هم که مردم شعار میدادند و از آمریکا کمک میخواستند، این به معنی خودفروشی سیاسی مردم ایران به آمریکا تلقی نمیشود. ضمن اینکه در نقطه مقابل تمامی تلاشهای مشکوک آلترناتیوسازیهای استعماری- امپریالیستی است. نباید توجیه خود فروشی سیاسی به آمریکا توسط اشخاص و احزاب قرارگیرد.
    ثالثا: مقوله خودفروشی مربوط به حوضه تک افراد (سیاستمداران) و احزاب قدرت طلب است که در غیاب حمایت مردمی (بدون پشتوانه مردمی) جهت کسب قدرت در کشوری بدان متوسل میشوند. ولی مردم که خود منبع لایزال قدرت هستند خودفروشی معنی پیدا نمیکند تا کسی بخواهد آنگونه که با …مطرح میکنید: “پس چرا مخالفینِ کمک گرفتن از آمریکا به مردم که شعار اوباما … دادند، تودهنی نمیزنید” موضوعیت بیابید.
    تو دهنی مربوط است به گروههایی مانند مریم رجوی و رضا پهلوی و مبلیغین آنها که بدون حمایت مردمی بدنبال قدرت گرفتن با کمک آمریکا هستند. بعید میدانم که شما که به همه امورنیز آشنایی دارید، ندانید که وقتی کسی را آمریکا و یا یک قدرت جهانی بر سرکار میگذارد به چه معناست. رضاخان و محمدرضا خان پدر بزرگ و پدر آقای رضا پهلوی هستند. و یا آقا و خانم رجوی را خود شاهد هستید که از “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” که بسیاری از دوستان شما نیز با همین اهداف و آرمانهای استقلال طلبانه جلوی چشم شما اعدام شدند” به سردر آوردن از میانه خشنترین جناح های آنها رسیده است، و همچون رقیب خود سلطنت طلبها معتاد آمریکا گردیده اند، مربوط میشود.
    تلقی درخواست کمک از آمریکا از شعار مردمی “اوباما…” در بهترین شق متعلق به ذهنیت خارج کشوری، خسته از راحت خارج کشور، و یا ذهنیتی که بدنبال حمایت آمریکا است میباشد که واکنشی است تلاقی جویانه به بی توجهی مطلق مردم ایران به آنها در خارج کشور. ذهنیتی که در داخل بطور طبیعی وجود ندارد. درجا زدن بعضی سیاسیون ایران از سال 1357 تا به امروز را مشاهده میکنید.
    شعار دادن معرف محتوایی نیست
    اجاز بدهید با اذنِ مبارزین و شکنجه شدگان، زندانیان یک و دو نظامی و… بگویم که صرف مبارز بودن و صبح تا شام فریاد واآزادیا و وادمکراسیا کشیدن (چه در مورد خود این قلم و یا هرکسی دیگری که باشد) تعیین نمیکند که لزوما بمعنی دمکرات و آزاد اندیش و آزاده بودن است. چون:
  9. تمامی مستبدین تاریخ ایران بدست مبارزینی که شعار آزادی از استبداد میداده اند سرنگون شده اند. که در این صورت استبداد در همان تجربه اول متوقف میشد که نشد. طبق تاریخ ایران کمتر سلسله و مستبدی بوده که بدست مستبد دیگری سرنگون شده باشد. عمدتا بدست یک شورشی یا یک قوم شورشی که سابقه استبدادی یا نداشته و یا نمیتوانسته داشته باشد سرنگون شده اند.
  10. عدم سابقه و امکان اعمال استبداد توسط رضا پهلوی که در حاکمیت نبوده، امتیازی مثبت آنگونه که شما برایش ملحوظ دارید نیست. ضمن اینکه سوالات بسیاری هست که باید ایشان نیز پاسخ دهند.
  11. دمکراسی و آزاد اندیشی یک فرهنگ است که ضمن اکتسابی بودن آموختنی است که نیاز به صحنه واقعی به چالش کشیده شدن ما، افکار ما، اندیشه ما، خواسته های ما، پیشنهادات ما… ظرفیت انتقاد شدن و قبول و اصلاح انتقادات دارد. و با گشت و گذار در آمریکا و اروپا و خرج کردن پولهای به یغما رفته توسط پدر و پدر بزرگ کسب شدنی نیست.
  12. در پایه اجتماعی نیز نیازمند ستونهای نهادینه شده ارزشهای دمکراتیک و مدنی مورد قبول و احترام و رعایت همه آحاد جامعه است.
  13. یک نکته را نیزاضافه کنیم که، چند هزار شنونده و بقول خود شما کلیک خوردن و کلیک گرفتن از مخاطب ایرانی معنی درستی محتوا را آنگونه که در جامعه مدنی اروپا جاریست و تمامی شروط فوق الذکر جامعه دمکراتیک را دارا هستند را نمیدهد. در جامعه استبدادی یا استبداد زده نباید به این کلیک ها بویژه از نوع خارج کشوریش ارزشی قائل شد. انقلاب 22بهمن خیلی بیشتر مخاطب داشت. رجوی مخاطب زیادی داشت. انسان مسئول و متعهد و روشنفکر و پیشتاز، تعداد کلیک و عدد بیننده را ملاک درستی نمیگیرد. حرف درست را میزند. حتی اگر در انزوا قرار گیرد. مگر اینکه بقول خودتان فرد فقط جهت جلب مخاطب باشد و به همین دلیل متناسب با بازار روز حرف میزند و موضع میگیرد. و نگاهی بازاری به محتوا دارد. که چه بسا بسیاری از چرخشهای اخیربعضی ها از همین نوع باشند
    برگردیم به بحث جامعه استبدادی
    یکی از مشکلاتی که ما در افراد جامعه‌ خودمان می‌بینیم، این است که هر کسی یک شاه کوچک است و یا خودش را مرجع تقلید همه‌ی عالَم می‌داند. خودش را صادرکننده‌ حکم می‌داند. چنین کسی نمی‌تواند کار جمعی بکند. اما در فردگرایی اخلاقی هر کسی سر جای خودش است. یعنی من می‌پذیرم که در یک بازه‌ جمعیتی قرار بگیرم و وظیفه‌ خودم را دارم. مسئولیت خودم را دارم و حقوق خودم را هم دارم. بنابراین هم حاکمیت (خصوصاً دولتمردان یک کشور) و هم مردم باید به عقلانیت و فردگرایی اخلاقی اهتمام بیشتری داشته باشند. به این مثال تاریخی توجه کنید.
    در جریان انقلاب مشروطه وقتی که قانون اساسی بدست آمد و انتخابات مجلس برگزار شد، رویارویی از خیابانها و مساجد و ومدرسه ها و حرمها و سفارتخانه ها به صحن مجلس اول منتقل گشت. که دو دلیل مرتبط باهم داشت. یکی گستردگی اختیاراتی که قانون اساسی به قوه مقننه (مجلس) داده بود و برای اداره مملکت چندان اختیاری به قوه مجریه (دولت) نداده بود. “همان حس پایدار دیرینه بدگمانی و بیگانگی بین دولت و مردم. وچون هنوز درک مدرنی از سیاست وجود نداشت و لذا جایی برای مصالحه نبود چون سیاست یعنی مصالحه و فن رسیدن به یک مصالحه اصولی بین سیاستمداران.
    ایرانیان، مجلس را “خانه ملت “ میخواندند ولی بعد از مشروطیت، تلقی از دولت همان بود که در حکومت استبدادی وجود داشت. بنابراین با سوء ظن بدان مینگریستند. عملا مجلس هم قوه مقننه و هم مجریه بود. فاجعه بارتر اینکه خود مجلس نیز به جناحها و جریانهای آشتی ناپذیری تقسیم شده بود که تنها آرمان مشترک آنها در ادعا کردن و استقرار و برقراری سلطه و برتریِ قوه مقننه بر قوه مجریه بود.
    به عبارت دیگر از لحاظ نظری، قانون مساوی میشد با عدم سلطه استبداد و همین و بس. و در نتیجه شروع دوباره جدل بین دولت و ملت در جامعه، که با چرخه معیوب مکرر و متناوب “حکومت استبدادی- آشوب و هرج و مرج – حکومت استبدادی بعدی” در تاریخ ایران مطابقت داشت. تا همین امروز نیز چنین مفاهیمی از آزادی و دمکراسی و قانون در میان ایرانی ها بویژه در خارج کشور مطرح است. حتی بین تحصیل کردگان متجدد با تمایلات سیاسی مختلف. با شاخص تشتت بین گروهها و تشکلهای خارج کشور و در نتیجه طرد شدن توسط مردم داخل کشور نظاره گر آن هستیم و موضوع این قلم است.
    عبدالرحیم طالبوف

شاید تنها کسی که در آن زمان درک درستی از شرایط دوران مشروطه داشت عبدالرحیم طالبوف[1] بود. دهخدا (میرزا علی اکبر قزوینی) پس از رفتن به استانبول در پی کودتای شاه نامه ای به طالبوف نوشت و از او درخواست کمک برای راه اندازی روزنامه صور اسرافیل کرد. طالبوف در پاسخ با خشم و نومیدی به تندروی آرمانخواهانه رایج در کشور تاخت، و چنین نوشت:
امیدوارم که به زودی تمام پراکندگان وطن باز به ایران برگردند و در عوض مجادله و قتال در خط اعتدال کار بکنند، یعنی خار بخورند و بار ببرند و کشتی مشرف به غرق وطن را به ساحل نجات بکشند…عجب این است که در ایران بر سرآزادی عقاید جنگ میکنند، ولی هیچ کس به عقیده دیگری وقعی نمی گذارد. سهل است اگر کسی اظهار رای و عقیده نماید متهم و واجب القتل، مستبد، اعیان پرست، خود پسند، نمی دانم چه و چه نامیده میشود و این نام را کسی می دهد که در هفت آسیا یک مثقال آرد ندارد یعنی نه روح دارد نه علم نه تجربه، فقط ششلول دارد[2].
طالبوف در ادامه به دهخدا مینویسد، آیا
“یاد دارید مکتوب مرا که از شما سوال کرده بودم طهران کدام جانور است که در یک شب صد و بیست انجمن زایید؟”[3] و ادامه میدهد:
من ایران را پنجاه سال است که می شناسم و هفتادو یکم سن من تمام شده. کدام دیوانه در دنیا بی بنا عمارت میسازد؟ کدام دیوانه ای بی تهیه مصالح بنا را دعوت به کار مینماید؟ کدام مجنون تغییر رژیم ایران را خلق الساعه حساب میکند[4]؟
نامه طالبوف مفصل است و آکنده از نکات آموزنده درباره ناسازگاری آرمان با واقعیت جامعه ایران. و به زبان امروزی آنچه در اذهان آپوزیسیون خارج کشور میگذرد و واقعیت جامعه ایران. گفته و نگرانیهای او بدنبال هرج و مرج سراسری در حدی که همگان در آرزوی یک مستبد دیگری جهت حفظ نظم و امنیت بودند با شکست انقلاب مشروطه و روی کار آمدن استبداد رضا خانی، به اثبات رسید، حاکی از شناخت غریزی طالبوف از: “دولت استبدادی و بالاتر از آن از جامعه استبدای است”، وقتی در ادامه مینویسد.
ایران تاکنون اسیر یک گاو دوشاخه استبداد بود، اما بعد از این اگر اداره خود را قادر نشود، به گاو هزار شاخه رجاله دچار گردد. آنوقت مستبدین به نا بالغی ما میخندند… فاش می گویم که من این مساله بی چون و چرا میبینم[5].
از تجارب انقلاب مشروطه آوردم تا ابعاد تاریخی بحث بهتر روشن و درک شود، ضمن اینکه با آوردن تجارب دوره معاصر خواننده آنرا به تسویه حساب با دیگران ترجمه نک
ند. در همین دوره معاصر مثالهای بسیار برجسته تری وجود دارد.
نمونه های جامعه استبدادی معاصر
نمی‌گویم ایرانی‌ها ذاتاً نمی‌توانند کار جمعی کنند. میگویم فرهنگ کار جمعی-حزبی اکتسابی است و بخشی‌اش آموختنی است. ما کار جمعی نکرده ایم. یعنی آن مهارت‌هایی را که باید برای کار جمعی بیاموزیم، نیاموخته‌ایم. به همین خاطر باید مهارت ‌آموزی کنیم. تشتت در میان ایرانیان خارج کشور، برش کاملا آشکاری است از ایران فردا، منهای قدرت و سلاح در دست هر دسته و گروه. منهای حمایت این دولت و آن دولت از هر دسته و گروه، منهای حضور و مداخله گروههای وهابی ، منهای دستان آشکار و پنهان تجزیه ایران…
بزرگترین تجارب معاصر از اینکه ادعا و مبارزه با استبداد بمعنی آزادهخواهی نیست، فرقه رجوی است. شاید هیچ گروهی به اندازه آنها نتوانسته باشند مدعی دمکراسی خواهی و آزاد منشی باشند. بگذریم که علاوه براینکه مدعی هستند، تاج اینکه “خون” هم داده اند بر سرشان میگذارند!! و فقط حرف نزده اند. آزادی خواهی آنها چنان گرد و خاکی بپا کرد که برای دهه ها بسیاری از دهانها را بست. ولی وقتی قافیه تنگ شد و گردو خاک خوابید و پای آزادیخواهی و آزاد منشی در عمل بمیان آمد، مسعود رجوی “ناخدای آزادی” خود، “خدای استبداد” از آب در آمد. و تنها به یمن زحمات و خون مجاهدین واقعی و جدا شده از جمله خود شما، بعضا با کشته شدن، ناقص شدن، با تحمل زندان و شکنجه و… در مسیر جدایی، دست رجوی را در عراق رو کردند و که خوشبختانه با مرگش تاریخا شرش از سر مردم ایران کم شد. بگذریم که استعمار نیز تلاش میکند از طریق کودتا و یا حمله نظامی و … تجربه نصب رضا خانها، محمدرضاشاه ها را با گماردن فرقه رجوی و مریم رجوی دوباره تکرار کند.
در همین شورای ملی مقاومتی که مسعود رجوی فریبکارانه جهت لاپوشانی ماهیت مستبد خود از انسانهای والایی همچون نوه مصدق و بسیاری حقوق دانها، نویسندگان، شعرا، متخصصین، موسیقی دانها و استاتید دانشگاهها و هنرمندان و البته احزاب مهم به اصطلاح مارکسیستی و … ایرانی استفاده ابزاری میکرد، چقدر ظرفیت استبداد پذیری بالا بوده است. چقدر طول کشید تا بسیاری هوشیار شده و جدا شوند؟ چه تعداد هنوز گرفتار هستند.
در بین مجاهدین و به اصطلاح ستون اصلی مبارزه ظرفیت استبداد پذیری تا حدی است که کسانیکه خود سلاح بر دست، جان برکف، نه یکروز و بلکه دهها سال سابقه تحمل شداید زیر بمب و موشک و خمپاره در سنگر آزادی و مبارزه با اختناق و شکنجه و زندان را داشتند، نه وقتیکه به حکومت رسیدند، بلکه در همان سنگر مبارزه دست به زندان و شکنجه و کشتن همسنگر خود زدند. از زندانیان رژیم کنونی در زندانهای داخل کشور فعلا حرفی نمیزنم! ولی در سنگر مبارزه مگر همین مبارزین دو نظامی مانند محمد سادات دربندی(عادل)، مهدی ابریشمچی، و… را مسعود رجوی برای شکنجه و زندان و کشتن مبارزین منتقد و نه کسانیکه دشمن تلقی میشدند بکار نگرفته است.
یا دوستانی که سالیان بعنوان مبارز آزادی دو نظامی، در مبارزشان پرچم مبارزه فرهنگی را بردوش کشیده و زبان فرهنگی مبارزان آزادی بوده و کتابها و مجموعه ها از آنها چاپ و حتی به موسیقی تبدیل شد، براحتی توسط سیستم استبدادی رجوی طبق گزارش خودشان جهت تهیه رپورتاژ از دستگیری، شکنجه و قتل همرزمانشان بکار گرفته شدند. و تاسفبارتر اینکه در اولین پیچ فکری و به اصطلاح رشد و بلوغ سیاسی ناشی از کسب دانش تاریخی! شرمگینانه ضمن اینکه خود را جمهوریخواه نامیدند سطلنت را تبلیغ میکنند.
جهت یاد آوری لازم است گفته شود که به اعتقاد این قلم تازه اینها بهترین ها هستند که صادقانه فقط شعار آزادی نداده اند بلکه جان برکف بمیدان آمده بودند و به صداقت آنها شک نیست. و مانند کسانیکه در نودسالگی فرصت طلبانه یادشان افتاده است که چون روزی به یکباره دوربین بدست گرفته و یک فیلم ساخته اند،(اینجا دقیقه 8:12به بعد) بد نیست که فرصت طلبانه یک آلترناتیو نیز درست کند و بنام خود و به لیست افتخارات خود در تاریخ ثبت کند! نیستند.
میدانیم که جریانهای مارکسیستی ایران چه بلحاظ درون گروهی وچه در میان گروهها، دچار چه تشتت خانمان براندازی بودند و هستند. وقتی هم به کردستان عقب نشینی کردند کم و بیش همین وضعیت حذف همدیگر را در منطقه کردستان نیز دنبال میکردند. در زمان شاه نیز مگر تقی شهرامی که اززندان فرار کرده است در تضاد با رژیم شاه و در تعادل قوا مانند پشه بود در مقابل عقاب و منطقا باید بشدت به نیروهای جبهه انقلاب نیازمند میبود، برای حل و فصل تضاد فکری با هم سنگران خود آنها را کشته و سوزاند و از بین برد. تمامی مارکسیستها در آن زمان نسبت به این جنایت سکوت کردند و فقط پاکنژاد بود که موضع مخالف گرفت.
آیا این مثالها نشان نمیدهد و مشخص نمیکند که مشکل جامعه ایران چیست؟ مثالهای فوق هیچکدام حکومت استبدادی نیستند بلکه اجزاء جامعه استبدادی هستند. بلحاظ طبقاتی علیرغم اینکه جامعه ایران بورژوازی (کمپرادوریزیم) را بطور مصنوعی در زمان شاه نیز تجربه کرد، ولی تمامی کارکردهای همان تقی شهرام و یا مسعود رجوی که سنگ سوپر چپ به سینه میزدند در تحلیل طبقاتی، از نوع فرهنگ خورده بورژوازی است که رقابت را تنها در حذف طرف مقابل میبیند. درصورتیکه بورژوازی به رقابت آزاد معتقد است و متکی به نو آوری، برای همین ما نو آور نیستیم.
اگر مسعود رجوی مدعی فکر جدیدی بود. ولی حاضر نشد علنا خط و مشی خود را اعلام کند، خودش برای آن خط و مشی و تمایل تلاش کند و دیگران را در انتخاب یا رد آن آزاد بگذارد. باید علی زرکشها و مهدی افتخاریها و صدها مخالف مجاهد…را نابود نماید مبادا آنها بازار را از او بگیرند. اگر آقای رجوی در خارج از کشور (با محدویتهای قانونی) نبود و امکانش را مانند تقی شهرام داشت (همانطور که وصیت کرده است صدها بار نیز علنا گفته است) دست به کشتار جمعی مخالفینش در تشکیلات و بیرون تشکیلات میزد. زنان را چرا از همسرانشان جدا کرده و با آنها همبستری میکند؟ برای اینکه صاحب آنها شود و نگذارد که انتخاب دیگری بکنند. به زنانی که با آنها همخوابگی میکرد تاکید مینمود که مانند زنان پیغمبر، شما بعد از همبستری با من نمیتوانید با کس دیگری ازدواج کنید. یعنی حتی بعد از مرگ من همچنان متعلق به من مرده هستید!!! افکار نوع فراعنه مصر آقای رجوی را مشاهده میکنید؟
رضا خان نیز همانند رضا پهلویِ امروز (آنگونه که در اینجا از دقیقه 1:53:26به بعد گفته میشود) هنوز استبدادی و یا جنایتی نکرده بود. ولی با وجود اینکه جمهوری‌خواهی جریانی بود که در اواخر بهمن سال ۱۳۰۲ ش درایران تب آن بالا گرفت و در فروردین سال ۱۳۰۳٫ش، قرار بود مجلس آن را تصویب کند و رضا خان به عنوان اولین رئیس جمهور سوگند یاد کند. ضمن اینکه اکثر منابع مربوط به این دوره، بر سر این نکته که سردارسپه به اندیشه جمهوریخواهی دامن می‌زد، متفق‌القول‌اند. حتی ملک‌الشعراء بهار[6] و یحیی دولت‌آبادی[7] از حمایتهای مالی سردارسپه به منظور پیشرفت در این زمینه مطالبی ذکر می‌کنند. عوامل و کارکنان سردارسپه، مانند تیمورتاش و داور در خارج از مجلس و تدین در داخل مجلس، از فعالان و مبلغان جمهوریت بودند و این مسئله نشان از ایفای نقش سردارسپه در پشت پرده ماجرای جمهوریخواهی دارد. ولی سرانجام به کمک ظرفیت استبداد پذیری جامعه استبدادی (که خودش نیز جزئی از آن بود)، استبداد وصف ناپذیری را بر کشور مستولی نمود که در تاریخ کم سابقه شد. هرچند مورخان موافق جمهوری مانند اعظم‌الوزراء و مورخان مخالف جمهوری مانند یحیی دولت‌آبادی و عبدالله مستوفی معتقدند که سردارسپه درصدد بود بدین‌وسیله مقدمه برقراری سلطنت خود را فراهم آورد؛ یعنی ابتدا با خلع احمدشاه و انقراض سلسله قاجارتوسط مجلس، رژیم جمهوری را با ریاست‌جمهوری خود در ایران برقرار سازد و پس از مدتی، به بهانه عدم آمادگی جامعه ایران برای حکومت جمهوری، دوباره رژیم سلطنتی را در ایران احیا کند و این‌بار با به‌کارگیری اهرمهای قدرت، سلطنت را خود او به‌دست گیرد.

کدام آلترناتیو – قسمت آخر بقلم داود باقروند ارشد

تظاهرات سلطنت طلبان در آمریکا، با عکس نیکی هیلی و ترامپ
هرچند مستقل از اینکه کدام یک از گزارشها درست باشد نقش جامعه استبدادی آندوران که بتازگی نیز علیه استبداد و برقراری قانون (مشروطه) انقلاب کرده بود را در غلطیدن دوباره به استبداد رضا خانی کم نمیکند. همانگونه که نقش جامعه و سیاستمداران در پذیرش حکومت استبدادی حاضر را نفی نمیکند همانگونه که نقش مجاهدین از جمله این قلم و شما و اسماعیل و… را بخاطر داشتن ظرفیت استبدادی که اجازه میداد رجوی به چنین برج عاج استبداد و خدایی صعود کند و آن جنایات را مرتکب شود را نفی نمیکند. طبق تجربه تاریخی، ایرانیان مستعد استبداد هستند و بالای شیب تند سقوط استبداد ایستاده اند. نباید آنها را با پیشنهاداتی که زمینه ساز استبداد (سیستم های فرد محور) است در پرت شدن به قعر استبدادی دوباره یاری نمود.
رضا پهلوی تمامی رگ و پیش، تمامی زندگیش ،آغشته به سلطنت رضاخان و محمدرضاشاه است، خانواده اش، اطرافیانش، مشاورینش، دوستانش …تماما شبانه روز طی چهل سال گذشته خواب سلطنت دیده اند، به این امید زنده بوده اند، … همواره تنها تکیه گاه آنها آمریکا و اجانب بوده اند، هیچگاه مردم ایران دوست و تکیه گاهشان نبوده اند، طی چهل سال گذشته که رژیم کنونی مستقر شده نه نگران مشقات مردم که طلب کار منافع خود آنهم نه از رژیم بلکه از مردم ایران بوده اند. بالاترین توهین ها را به مردم کرده و میکنند.
دوستان عزیز نمیشود در زمینی که شوره زاراست دانه بادنجان (را که در بسته بندی گندم ارائه شده) کاشت ولی گندم درو نمود. کسانیکه چنین پیشنهاداتی به مردم میکنند (هرچند مردم بدان وقعی نمیگذارند) را نمیشود دوست مردم تلقی کرد.
داود باقروند ارشد
پایان
در قسمت انتهایی این صفحه سه قسمت مقاله بصورت یکجا در فرمت پی دی اف آمده است.
پا نوشتها
[1] کارل ماکسیمیلیان امیل وبر: شهروند آلمان، جامعه‌شناس، استاداقتصاد سیاسی، تاریخدان، حقوقدان و سیاست‌مدار بود و به گونه‌ای ژرف نظریه اجتماعی و جامعه‌شناسی را زیر نفوذ و تأثیر خود قرار داد.
[1] (جمهوری روم (به لاتینRes publica Romana)) حکومتی دمکراتیک بود که پس از سقوط نظام پادشاهی و به پیشنهاد بروتوس، مجمعی همگانی متشکل از عوام و پاتریسین‌های رومی تشکیل شد، تا هربار یکی از سناتورها برای مدتی به عنوان رئیس حکومت برگزیده شود. برای جلوگیری از قدرت گرفتن رئیس از موقعیت خود، دو نفر یا دو کنسول با اختیارات مساوی در رأس حکومت قرار دادند. که در سده ششم پیش از میلاد در شهر رم بنیان نهاده شد و حدود ۵۰۰ سال به حکومت خود ادامه داد. این حکومت در اوج قدرت خود بر جنوب و غرب اروپا، شبه‌جزیره بالکان، شمال آفریقا، آسیای صغیر و آسیای غربی حکومت می‌کرد.
[1] عبدالرحیم پسر ابوطالب نجار تبریزی در ۱۲۱۳ شمسی/۱۸۳۴ میلادی در محله سرخاب تبریز زاده شد. به گفته خودش پدرش ابوطالب و پدربزرگش استاد علی مراد حرفه نجاری داشته‌اند. گفته‌اند عبدالرحیم در شانزده سالگی به تفلیس رفت و به تحصیل زبان روسی پرداخت و مقدمات دانش جدید را فرا گرفت و با جنبش‌های آزادی‌خواهی و آرای نویسندگان سوسیال دموکرات و ادبیات روسی آشنا شد و مدتی بعد در تمرخان شوره (بویناکسک کنونی) مقر حکومت داغستان مقیم شد و به مقاطعه‌کاری راه‌های قفقاز پرداخت و سرمایهٔ کافی اندوخت و در آن شهر ازدواج کرد. او در دوره تحرک فرهنگی و سیاسی قفقاز پرورش یافت و از دانش و فرهنگ سیاسی جدید تأثیر پذیرفت و از پنجاه و پنج سالگی به نوشتن آثار خود پرداخت و اعتبار و احترام بسیار یافت، تا آنجا که به علت نوشتن مقالاتی در ترویج افکار اجتماعی و سیاسی جدید و تبلیغآزادی و حکومت قانون و همچنین نشر علوم طبیعی به زبان ساده فارسی در ایران نزد رجال ترقی‌خواه وروشنفکران زمانه محبوبیت بسیار حاصل کرد و در ۱۲۸۵/۱۹۰۶ در دوره اول مجلس شورای ملی از تبریز به نمایندگی انتخاب شد، اما با آنکه نمایندگی را پذیرفت به تهران نیامد و در شهر تمرخان شوره ماند تا در هفتادو هفت سالگی درگذشت.
[2] یحیی آرین پور، از صباح تا نیما، ج اول، زوار، 1372، صص289-290
[3] همانجا ص 290
[4] همانجا ص 290
[5] همانجا ص 291
[6] ــ ملک‌الشعراء بهار، مختصر تاریخ احزاب سیاسی در ایران، ج۲، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، ۱۳۷۱، ص۴۲
[7] یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج۴، تهران، انتشارات عطار و فردوسی، چاپ پنجم، ۱۳۷۱، ص۳۴۷

مطالب مرتبط
سخنی با مدعیان “رضا پهلوی بهترین گزینه است”
رضا شاه روحش شاد؟
منابع مالی رضا پهلوی و رابطه مجاهدین با اسرائیل : گزارش نیویورکر

صفحه 1 / 36
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com
18982
نامه آقای داود باقروند ارشد به عضو پارلمان آلمان آقای امید نوری پور در تائید تحلیل دقیق ایشان از فرقه رجوی
ژانویه 14, 2019

نظر نماینده پارلمان آلمان
مجاهدین خلق؛ اپوزیسیون یا “فرقه‌ای” سیاسی؟‎ ‎دلایلی برای تردید دولت آلمان در پایبندی “مجاهدین خلق” به ‏دمکراسی وجود دارد
جناب آقای امید نوری پور

عضو محترم پارلمان آلمان از حزب سبزها

با درود فراوان

من داود باقروند ارشد از اعضای عالیرتبه سابق سازمان مجاهدین و عضو سابق شورای ملی مقاومت، مهندس راه و ساختمان فارغ التحصیل از انگلستان جاییکه در سال 1977 زمانیکه دانشجو بودم توسط فرقه رجوی عضوگیری شدم میباشم.

اخیرا تحلیل شما از فرقه رجوی را که در سایت دویچه وله فارسی آلمان منتشر شده بود خواندم. این مقاله بسیار هشدار دهند و با درک عمیق نوشته شده و بطور موثری تاثیر گذار بود که در روزنامه “نویه تسورشر تسایتونگ” در شماره روز دوشنبه ۲۴ دی (۱۴ ژانویه) با عنوان “دوستان پرسش‌برانگیز واشنگتن” در مورد “سازمان مجاهدین خلق ایران” منتشر کرده است.

آقای نوری پور

همانطور که در فوق به عرض رسید، فرقه رجوی تشکلی است که من بیش از سه دهه بعنوان عضو عالیرتبه و همچنین عضو شورای ملی مقاومت آن فعال بودم. هرچند نیاز به یادآوری نیست که شورای ملی مقاومت و زبان به ظاهر نرم مریم رجوی ویترینی جهت فریب و مخفی کردن رویکرد بشدت افراطی آنها در قبال تمدن بشر امروزه است. هرچند که این تاکتیک آنها نه فقط هیچ کدام ازمردم ایران را نتوانسته فریب دهد، معدود سیاستمدارانی که تائید خودتان از آنها دستمزد میگیرند تنها کسانی هستند که در اروپا از آنها حمایت میکنند ولی سیاستمداران مستقل به یمن وجود سیاستمداران واقعگرایی همچون جنابعالی را نتوانسته اند بفریبند. که البته شان سیاستمداران اروپا و اروپایی که آخرین سنگر دفاع از دمکراسی و آزادی و و حقوق بشر در تاریخ معاصر است نیز همین است.

عالیجناب:

باید اقرار کنم برعکس مقاله عالی شما، اینروزها به کمتر تحلیلهایی در مورد فرقه رجوی بر میخورید که به هر میزان متاثر از ماشین تبلیغات دروغین بسیار گران آنها و یا متاثر از لابی های با دست مزد بالایشان نبوده و دقیق و محتوایی باشد، که زمینه ساز لاپوشانی ماهیت فوق افراطی فرقه رجوی قرار میگیرند.

به همین دلیل بعنوان یک عضو عالی و درونی فرقه رجوی، باچندین دهه تجربه در زمینه پروپاگاندای بین المللی آنها، مقاله تحلیلی شما را بسیار متکی به اصول، با ارزش و دقیق و محتوایی یافتم. که معمولا از اعضای بسیار با سابقه این تشکیلات با دانش درونی از وقایع انتظار میرود.

مایلم به اطلاع برسانم که، تجربه من و تاریخچه چهل سال گذشته فرقه رجوی نشان داده است که در اینگونه موارد آنها با تمام توان علیه هر نقطه نظر و تحلیل انتقادی نسبت خودشان واکنشی بسیار افراطی نشان داده و اقدام به بمباران نویسنده، مستقل از اینکه چه کسی باشد، مینمایند.

تا نویسنده را وادار به عقب نشینی از دانسته های مسلم، عقاید و اصولش کنند. آنها اینکاررا با به گروگان گرفتن آگاهی نویسنده، با بمباران انبوه اطلاعات دروغ و ساختگی، با تهدید و مارک زدن و متهم کردن انجام میدهند. و قطعا مقاله شجاعانه شما باید در صدر اقدامات تهاجمی و تلافی جویانه مریم رجوی قرار بگیرد.

تاکتیک بسیار شناخته شده فرقه رجوی مارک زدن به منتقد مستقل از اینکه چه کسی باشد است حال عضو درون تشکیلات باشد یا …تفاوت چندانی نمیکند، آنها او را “مزدور رژیم ایران” میخوانند. این تنها جواب مریم رجوی به هر انتقادی خارج از تشکیلات فرقه ایش طی چهل سال گذشته بوده است.

البته جواب آقا و خانم رجوی به منتقدانی امثال من که در درون تشکیلات بودیم بسیار متفاوت بوده و هست. جواب اعضای منتقد درونی، تهدید، ضرب و شتم، زندان، شکنجه و تلاش برای حذف آنهاست. من خودم وقتی بدنبال افزایش سرکوبهای درونی و زندانی و شکنجه کردن اعضا، نسبت به تائید حمله تروریستی 11 سپتامبر در نیویورک و جشن گرفتن قتلعام بیش از 3000نفر آمریکایی بی گناه توسط آقای رجوی با حضور 4000نفر اعضای سازمان در عراق اعتراض کردم و آنرا غیر قابل قبول و تائید تروریسم خواندم و خواستار خروج از تشکیلات شدم، آقای مسعود رجوی مرا به ده سال زندان محکوم نمود (دو سال در پادگان اشرف و هشت سال در زندان ابوغریب). حتما میدانید که بودند کسانیکه نتوانستند هرگز از زندانهای صدام آزاد شوند.

مایلم به اطلاع برسانم درصورتیکه مایل باشید حاضرم جهت تشریح مبانی سیاسی ایدئولژیک تمامی نکات درستی که جنابعالی در تحلیل خودتان آوردید واطلاع رسانی در مورد بسیاری گزارشات درونی سازمان از برنامه هایش برای آینده جهان به حضور برسم و هر گونه سوالی در مورد تشکیلات رجوی با اتکاء به مدارک دقیق از انتشارات رسمی تشکیلات چه چاپی و چه الکترونیکی در سایتهای سازمان مجاهدین پاسخ بدهم.

در خاتمه با تشکر مجدد
آرزوی موفقیت برای شما و حزب سبزها

داود باقروند ارشد

Mr. Davood Baghervand Arshad
آقای داود باقروند ارشد منتقد آقای رجوی کیست؟
عضوعالیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
:تحصیلات:
دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380
جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی مینمود. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.
بعضی مسئولیت های سازمانی
از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین
مستقر در لندن 1977-1982
مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982
مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983
مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985
حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق
عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986
مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987
در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن
رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن جهت شو الزکورت لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه دولت آلمان آنرا کنسل نمود
مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف
حمایت سازمان از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را دادم که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم شدم.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه گرفتم نزدیک به یکسال نزد آنها بسر برده.

ایرانیان 2 : حاکمیت و جامعه استبدادی و رضاپهلوی که هنوز مرتکب استبدادنشده!!
ژانویه 13, 2019
بقلم داود باقروند ارشد:
لینک به قسمت اول : ایرانیان 1
ایرانیان قسمت آخر:حاکمیت و جامعه استبدادی و رضا پهلوی که مرتک استبداد نشده است!
حاکمیت و جامعه استبدادی
یادآوری از قسمت اول
در قسمت اول مقاله ایرانیان، بطور خلاصه به تاریخ ایران و تفاوت حکومتهای سلطنتی استبدادی ایران مبتنی بر فئودالیزم خاص بومی ایران با حکومتهای سلطنتی مطلقه در اروپا اشاره شد. و بحث گردید که حکومتهای سلطنتی در اروپا “بعنوان بخشی از هرم جامعه” اما در راس آن (نه بر فرازش) بعنوان نماینده طبقه اشراف و زمینداران و فئودالهای بزرگ جامعه (نه نماینده خدا در زمین) حکومت میکردند. مهمتر اینکه، بر همین اساس، حکومت حاکمان توسط قوانین نوشته شده و یا حتی نوشته نشده بسیار سفت و سخت، تحت نام سنت های همواره جاری اشرافیت و سیستم فئودالی موجود که مورد قبول تمامی جامعه و طبقه ای که نمایندگیش میکردند بوده است، محدود میشده است.
در صورتیکه حکومتهای سلطنتی مستبد ایرانی عملا خود را نه بخشی از جامعه که بر فراز جامعه و در موقعیتی همانند خدا و عمدتا نماینده خدا در زمین، صاحب جان و مال مردم و کشور تحت حاکمیت خود میانگاشتند و هیچ مکانیزمی آنها را از اعمال هرگونه ستم و جنایتی متناسب با میل و اراده شان محدود نمیکرده است. امری که تا به امروز ادامه یافته. اساسا نیز باید گفت که در تاریخ سلطنت در ایران تا انقلاب مشروطه پدیده “قانون” و به عبارت دقیق تر”رعایت قانون” بکلی غایب است.
انقلاب مشروطه در ایران تلاشی در جهت رهایی از استبداد با ملتزم و مشروط کردن سطلنت-حاکم مستبد به قانون (تحت نام سلطنت مشروطه) بود. یعنی با معرفی قانون (قانون مشروطیت) سلطنت مستبدِ با ادعای نمایندگی خدا بر فراز جامعه را تبدیل به بخشی از جامعه اما در راس آن را محدود و کنترل کنند. که متاسفانه عطف به دوام صدها ساله آن و ریشه داربودنش در جامعه، و نداشتن هیچ ذهنیت جا افتاده دیگری از نوع حکومت مانند جمهوری، علیرغم به زیرکشیدن چنین نظامی در انقلاب مشروطیت (1285هـ) جامعه نتوانست از دستآوردهایش حفاظت کند و بعد از 15 سال “هرج و مرج” (درک ایرانیان از رهایی از استبداد) استبداد رضا شاهی بر آن تحمیل گردید.
درصورتیکه، انقلاب ها در اروپا همواره جهت رهایی از “قوانین” ظالمانه و کهنه جاری سیستم فئودالی که رهایی از آن عمدتا بسیار سخت بدست میآمد، جهت رسیدن به “قوانین جدید” با آزادی و امتیازات بیشتر در مناسبات بین حاکمیت و جامعه بوده است. که وقتی بدست میآمد دوام می یافت.

بعضی ویژگیهای ایرانیان
ایرانیت همواره ایران را از سرزمین ها و مردم همسایه جدا میکرد. ایرانیت به هیچ وجه به معنای ملی گرایی نوین نبود، بلکه به معنای احساس اجتماعی و فرهنگی مشترکی بود که کشور و مردمان آنرا از یونانیان، رومیان، اعراب، چینی ها و هندی ها متمایز مینمود. این احساس تعلق علیرغم تنوع با وجود زبان ها ودین های مختلف، فرهنگ عمومی که بی شک ایرانی بود بهم پیوند میداد.
عوامل عمده ای که ایرانیان را بهم پیوند داده است عبارتند از: زبان فارسی، که زبان مشترک و حامل ادب و فرهنگ ایران بوده، و غالبا فرای مرزهای ایران نیز بکار رفته و حتی در کشورهای دیگر مانند هند دوران گورکانیان) 905-1236 هـ ش) به زبان رسمی و فرهنگی تبدیل شد. دوم، اسلام شیعی که تنها در ایران حکومت کرده، مذهب بیشتر ایرانیان است و جوانب و پیامدهایی دارد که از دوران پیش از اسلام در ژرفای فرهنگ ایرانی جا داشته اند. سوم، قلمرویی که اگرچه مرزهای آن در طول تاریخ پیش و پس رفته اند و چند حکومت در آن برپا شده است، دست کم بعنوان یک منطقه، فرهنگی مشخص داشته است. شاهد قاطع این هویت ایرانی گسترده تر را که حتی در خلال قرنها تفرقه عمدتا در زبان و فرهنگ فارسی زنده مانده، نه تنها در کتابهای قطور تاریخ و دیوانهای شاعران و آثار ناقدان، بلکه در ادبیان سنتی ایران در معنای باریکتر آن نیز میتوان یافت.
برای مثال، خاقانی شاعر بزرگ ایرانی قرن ششم هجری، که طنین قصیده هایش از بهترین سمفونی های کلاسیک جهان گوشنوازتر است، زاده شیروان قفقاز با مادری مسیحی، احتمالا ارمنی که بسیار نیز دل بسته او بود، با شیندن قتل و غارت توسط غزان در خراسان بزرگ که فاصله اش با زادگاه او به میزان فاصله اش از اروپای مرکزی بود با سرودن دو قصیده بلند و تکاندهنده در مورد محمد یحیی یکی از رهبران بلند پایه آن دیار که غزان بردهانش خاک ریخته و کشتند به سوگواری مینشیند.
دید آسمان که در دهنش خاک می کنند وآگه از آن که نیست دهانش سزای خاک
نمونه بعدی سعدی شاعر، عالم و حکیم شیرازی است. در گلستان اشاره میکند که در سفر به کاشغر شهری د رخوارزم در قلمرو چین امروز در مسجد جامع جوانی را دیده که کتاب دستور زبان عربی میخوانده، هنگام صحبت، آن جوان از سعدی میخواهد که شعری از سعدی بخواند. سعدی شعری به عربی میخواند. جوان میگوید که غالب اشعارسعدی که در دسترس ماست به زبان پارسی است، سعدی شعری فارسی فی البداهه برایش می سراید. و در آن از آموزش دستور عربی سخن میگوید. هنگامیکه سعدی در حال ترک کاشغر بوده جوان پی میبرد که او خود سعدی است و بوسه بر سر و روی او میزند و وداع میکنند. این هویت ایرانی تنها فرهنگی نیست، بلکه اجتماعی و روانشناختی نیز هست. بنابراین میتوان فراسوی گوناگونی قومی و زبانی شخص و شخصیتی ایرانی را آنگونه که در زیر خواهد آمد مشاهده نمود.
تمامی ناظران خارجی هرقدر که منتقد ایرانیان باشند نمیتواند از مهمانوازی ایرانی یاد نکنند. “تعارف” بخشی معروف از آداب معاشرت و نشانه ای از ادب و سخاوت ماست. مشکل بتوان پیش از یک ایرانی وارد جایی شد، یا بر سر سفره او کم غذا خورد. هرچند تعارف نوع خاصی از رفتار در ارتباط کلامی است که غیر ایرانیان درک نکرده و نمیدانند چگونه بدان پاسخ دهند. غرور ایرانیان چه در سطح فردی و چه در سطح ملی گاه ابعادی غراق آمیز پیدا میکند. ضمن اینکه تواضع بسیار، گاه تا حد اهانت به خویش نیز میتوانند از خود بارز کنند. ایرانیان بسته به زمان و مکان همزمان میتوانند به کشورخود افتخار و یا از آن شرمسار باشند.
جنبه ای از روانشاسی اجتماعی ایرانیان که به ندرت از دید ناظران غیر ایرانی پنهان مانده رواج تقیه است، به معنای پنهان داشتن عقاید واقعی شخصی، دینی و…، و در شرایط دشوار، حتی تظاهر به آرایی که شخص واقعا به آن معقتد نیست. این ویژگی جدای از عناصر مذهب شیعه، ریشه ی عمیق تری دارد که محصول ناامنی اجتماعی و تاریخی است که در قسمت اول مقاله از آن یاد شد که در درجه اول در اثر ماهیت استبدادی حکومت و جامعه ایرانی به وجود آمده و در اثر حمله های فراوان خارجی تقویت شده است. برای مثال در دوران رژیم سابق، این تقیه به ضرب المثل نیز رسیده بودکه “دیوار موش دارد موش گوش دارد” که سرکوب استبداد شاهی با کمک ساواک عامل آن بود، در تشکیلات فرقه رجوی نیز صدها برابر شدید تر از استبداد شاهی حتی فرد با خودش نیز نمیتوانست خلوت کند و در ذهنش حرف مخالف و یا حرف دلش را بزند. و اگر در حین ارتکاب جرم دستگیر میشد، در رژیم پهلوی ساواک مجازات کننده و شکنجه کننده بود، در مدینه فاضله شهر اشرف، جدای از شکنجه گران رسمی رجوی، فرد باید خودش خودش را شکنجه میکرد و نام آنرا عملیات جاری بنامد.
اما اگر ایرانیان تصمیم بگیرند، احساسات خود را علنا و با قوت ابراز میکنند، که روی دیگر تقیه آنهاست. یک ایرانی متعارف چه در فکر و چه در عمل موضع محکمی دارد. ولی سازش به معنای پذیرفتن موضع میانه، و نه به معنای تحمل وضعیتی نا مطلوب، برایش بمعنی تخلف از اصول و تسلیم معنی میدهد. بنابراین هنگام درگیری رو در رو-طبق تجارب متعدد قرن گذشته- ترجیح میدهند بجای سازش، خطر شکست کامل را بپذیرند. زمانیکه ایرانیان در را به روی احساساتشان بگشایند، مشکل بتوان رضایتشان را به دست آورد، حتی اگر احتمال آن باشد که در نهایت بازنده باشند، نه برنده. میانه روی و اعتدال از خصایص بارز ایرانیان نیست.
ایرانیان بندرت ظاهر هر رویداد، پدیده، نظر و پیشنها را باور میکنند. همواره معتقدند ظاهر امر گمراه کننده و حقیقت در زیر آن نهفته است. بهترین مثال آن در شاهکار ایرج پزشکزاد در کتاب طنز “دائی جان ناپلئون” ترسیم شده است. که کوچکترین رویدادهای کشور را نتیجه دسیسه انگلیسها یا کشورهای غربی میدانند. همانگونه که انقلاب مشروطه را عده ای کار انگلیسها میدانستند. حتی رضا شاه و فرزندش محمد رضا شاه همواره در پس تمامی حوادث دست انگلیس و آمریکا و… را میدیدند.
شخص گرایی ایرانیان

بسیاری از ناظران خارج حتی درباره آنچه “فردگرایی” ایرانیان مینامند نظر داده اند. در سنت غربی “فردگرایی” بینش و روشی است که متفکران لیبرال اروپایی قرن 18 و اوایل قرن 19 خواستار آن بودند. این فردگرایی واکنشی به حکومتهای تجارت مدار و انحصارگر و محدودیت شدید آنان بر تجارت فردی، و نیز قدرت و دخالت کلیسا در تعین شیوه زندگی فردی و اجتماعی بود. این بینش و سیاست بتدریج در قرنهای 19 و 20 بدون اینکه هرگز حس مراعات حقوق و آزادیهای فردی را از دست بدهد در غرب جا افتاد. و بعنوان یک پدیده تاریخی تازه ویژگیهای خاص خود را دارد.
شخص گرایی ایرانی پدیده ای است که از قرنها پیش بخشی از روانشاسی اجتماعی ایرانی بوده و محصول تحولات اجتماعی و فرهنگی اروپا نیست. هرچند که عنصری از فردگرایی به معنای اروپایی از آغاز قرن بیستم در محدوده تجدد و شبه تجدد به ایران راه یافت. شخص گرایی ایرانی دو رویه دارد، یکی این که ایرانیانی که با یکدیگر پیوند خانوادگی و دوستی ندارند از یکدیگر جدا هستند. احساس انسجام اجتماعی و مراعات افراد ناشناس در میان ایرانیان چندان قوی نیست. از این روست که فعالیت جمعی مانند سیاست حزبی، نهادهای اجتماعی داوطلبانه و مانند آن در ایران ریشه های قوی ندارند. یک وجه این مسئله عدم رعایت حال دیگر رانندگان هنگام رانندگی است. ویژگی دیگر گرایشی برعکس دارد و آن بین افراد خانواده و طایفه و دوستان است. که بشکل دلبستگی غیرعادی بروز میکند. به اعتبار این دو ویژگی ایرانیان، در مقایسه با فردگرایی اروپایی، این نکته را میتوان گفت که، ایرانیان از منافع جامعه به شکل انتزاعی چندان آگاه نیستند. در صورتیکه اگر با کسی نسبتی داشته باشند نه تنها به او توجه میکنند بلکه حتی گاها به دخالت در زندگی دیگران نیز میرسد. محصول ایندو ویژگی، احساس فوق العاده نیرومند امنیت و محافظت در محیط آشنا و خانواده و احساس ناامنی و آسیب پذیری در بیرون آن و در میان جامعه بزرگتر است.
اگر بخواهیم تفکیک کنیم، از این دقیق‌تر هم می‌شود تفکیک کرد. فردگرایی و جمع‌گرایی دو مقوله‌ای هستند که هرکدام دو مولفه دارند. مشخصاً در کارهای علمی جامعه‌شناسی، روانشناسی و بین‌فرهنگی یک نوع «فردگرایی افقی» داریم و یک «فردگرایی عمودی». همچنین یک «جمع‌گرایی افقی» داریم و یک «جمع‌گرایی عمودی». «فردگرایی افقی» معنی‌اش حفظ استقلال نسبی نسبت به دیگران است. این‌ که افراد هویت‌های خاص خودشان را داشته باشند ، یعنی یک فرد مستقل که در تعامل با دیگران استقلال نسبی دارد و البته مسئولیت‌پذیری خودش را هم دارد.
«فردگرایی عمودی» نیز نوعی تفوق‌ و برتری طلبی و نوعی منیّت‌طلبی است. به تعبیری شاید بتوان این‌گونه بیان کرد که «فردگرایی افقی» یک نوع فردگرایی اخلاقی است و «فردگرایی عمودی» نوعی فردگرایی خودخواهانه است. در جمع‌گرایی نیز می‌توان همین نوع تفکیک را داشت. «جمع‌گرایی افقی» یعنی توجه به جمع و به مصلحت جمعی.
«جمع‌گرایی عمودی» یعنی این‌که فرد در این جمع مستحیل است؛ اصلاً از خودش هیچ ندارد، تابع نوعی اراده‌ی جمعی است. قبیله‌گرایی و فرقه گرایی را یکی از مصداق‌های اصلی این جمع‌گرایی عمودی که فرقه رجوی با خشونت تمام در درون تشکیلات خود اعمال میکرد می‌دانند.
اما متأسفانه باید بپذیریم که بخش عمده‌ای از رفتارهای‌ ما در ساحت اجتماعی از نوع «فردگرایی خودخواهانه» است. فردیت خودخواهانه و فردگرایی خودخواهانه تناسبی با روحیه‌ی کار جمعی- حزبی ندارد. به همین خاطر ما موظفیم «فردیت اخلاقی» را در جامعه گسترش دهیم. یعنی اگر افرادی که کنار هم قرار می‌گیرند، هرکدام برای خودشان یک «من» باشند از نوع برتری‌طلبِ منِ عمودی، این‌ها مثل دو پادشاهند که در اقلیمی نمی‌گنجند! کار جمعی یعنی «نیم‌من» بودن؛ نه من بودن. فردگرایی اخلاقی داشتن یعنی «من» هستم، ولی قرار نیست همه‌ی عالم برای من باشد. این من وقتی که آمیخته شد، همیشه ما می‌شود و کار جمعی و حزبی جواب می‌دهد. بنابراین اگر ما فردگرایی اخلاقی را در افراد ایجاد کنیم، هر فرد مسئول رفتار فردی خودش خواهد بود. ضمن این که «مصلحت جمعی» را نیز لحاظ می‌کند.
ضرب المثلِ “کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من”، برای ما ایرانیان که یک شعار آرمانی است بیانگر همان روحیه فردی است. یا مثلاً جالب است که اغلب شرکا در جامعه‌ ایرانی از شراکت ناراضی هستند. به همین اعتبار در اجتماع ما روحیات فردگرایانه از جنس خودخواهانه بسیار زیاد است.
علل مختلفی را می‌توان برشمرد از جمله “اعتماد” و دیگری گذشت است و دلایل زیاد دیگری نیز وجود دارد. شعاع اعتماد هر چه بیشتر باشد، احتمال کار جمعی بیشتر می‌شود. یعنی باید ما به چیزی اعتماد کنیم و کسانی را بپذیریم تا بتوانیم کارِ جمعی کنیم. کار جمعی به گذشت نیاز دارد. ما باید به این باور اجتماعی برسیم که آن کسی که آشنا نیست، الزاماً دشمن نیست. با چنین رویکردی شعاع ‌اعتمادی که ما برای انتخاب «کار جمعی» لازم داریم، به حداقل می‌رسد.
دلایل تاریخی بی اعتمادی

یکی از دلایلی که ما اعتماد نمی‌کنیم، دلایل تاریخی- سیاسی دارد. ما در تجربه‌ تاریخی خودمان اصلاً حکومت‌های قابل اعتمادی نداشتیم و این تعبیرِ معروفِ شکاف حکومت- مردم با توجه به نوع حکومت ها در تاریخ ایران وجود داشته است. حکومت از ما نبوده که بخواهیم به آن اعتماد کنیم و حکومت سلاطین و پادشاهان هرگز اعتمادزایی نکرده اند. این که می‌گویند ما یک بی‌اعتمادی نهادینه شده داریم، البته الزاماً به سه هزار سال پیش برنمی‌گردد. مثلاً فرض کنید که در کشورهایی مردم به نظام بانکی اعتماد نداشته باشند مانند آنچه امروزه در ایران مشاهده میشود، این بی‌اعتمادی چه آثار سوئی در پی خواهد داشت.؛ یعنی بردن پول (امروزه بصورت ارز خارجی و طلا) در مجاری شخصی و خارج کردن سرمایه از محل اصلی خودش که نتیجه‌اش می‌شود زیاد شدن دفینه. “گنج” در فرهنگ ما یعنی چه؟ گنج یعنی پنهان کردن عمده‌ی ثروت افراد. گنج یعنی به‌کار‌نینداختن و دفن کردن. این موضوع چه دامنه‌ای در فرهنگ و تاریخ ایرانی دارد؟ در حالی که ماکس وبر[i] درباره‌ پیشرفت صنعتی غرب می‌گوید که کار و تلاش از جنس عبادت‌گونه به‌اضافه‌ پس‌انداز، موتور محرکه‌ اصلی غرب بوده است؛ کار فراوان به‌اضافه‌ پس‌انداز، پس‌اندازی که به کار می‌آید و به کار گرفته می‌شود و نه پس‌اندازی که دفن می‌شود.
نقش استبداد

استبداد نقش زیادی دارد، ولی شاه ‌کلیدی برای تحلیل همه چیز نیست. استبدادی که مثلاً فکر کنیم از چند هزار سال پیش بوده است. نه! بلکه فرای اعمال استبداد توسط حکام مستبد، که در سرتاسر تاریخ ایران، در تمامی لایه های اجتماعی، تبدیل شده است به یک نوع رفتار بنیادی، به یک نوع تفکر، به یک نوع جهان بینی به یک نوع ابزار شخصی جهت پیشبرد امور، که از ایرانیان آنچه که امروز هستند ساخته است. یعنی من خودم شخصا آدم مستبدی هستم. شما شخصاً روحیه‌ استبدادی دارید. می‌خواهم بگویم این استبداد معنی سیاسی دارد، ولی همه‌اش آن نیست.
آنچه در اروپا بعنوان فرد گرایی مشاهده میشود، اینگونه است که فرد به کسی اجازه نمیدهد که کسی و حتی حاکمیت حریم فردیش را مخدوش کند، در مقابل خود نیز حریم کس دیگری را مخدوش نمیکند. درصورتیکه در شخص گرایی ایرانی، ضمن اینکه هر لحظه تمامی حریمهای فردی ما توسط دیگران و بطور خاص حاکمیت و تمامی ابزار و عیادیش مورد تجاوز قرار میگیرد، خودمان نیز هیچ فرصتی را برای مخدوش کردن حریم دیگران از دست نمیدهیم. البته همزمان فراموش نمیکنیم که از صبح تا شام دم از آزادی و دمکراسی بزنیم. این پارادوکس را بوضوح میتوان در بیان افراد ضمن جمهوریخواه خواندن خود با کوبیدن جمهوریخواهان بنفع سلطنت رضا پهلوی مشاهد کرد آنجا که میگویند: “سلطنت بهتر است از رژیم کنونی”.
البته ابتدا تشویق به برقراری سلطنت میکردند و تاکید داشتند که اگر بد از آب در آمد! راحتتر میتوان از شر آنها راحت شد، ولی بعد با کمی عقب نشینی تنها به مقایسه آندو سیستم استبدادی بسنده کردند و همزمان فراموش نکردند که بگویند جمهوری خواه (ضد استبداد) هستند. متاسفانه این عدم حساسیت محتوایی نسبت به استبداد، تا حد مماشات با محتوای استبدا و مقایسه آنها با جمهوریخواهان، که معنی جز تجویز یکی در مقابل دیگری ندارد، ضمن اینکه به خالی بودن جهان و عالم سیاست از هرنوع سیستم حکومتی دیگرو این که خبری از جمهوریت[ii] نیست وانمود میشود، این را القاء میکند که مجبوریم بین بد و بدتر، بد را انتخاب کنیم!!!! متاسفانه با این بیان یک دسته گل بزرگ “صداقت” نیز به خودشان میدهند که طبیعی چنین منطقهایی است که در مورد ایرانیان در فوق آمد، و آن اینکه گوینده خودش را در بیان آن برعکس دیگران (در حزب توده و اکثریتی ها…) “صادق” میشمارد.
آیا “صداقت” صادق خلخالی که میکشت و میگفت بله ما اینکار را میکنیم را تداعی نمیکند. او میگفت “ما افراد را اعدام میکنیم، اگر اشتباه شده بود طرف میرود بهشت و اگر درست کشته ایم به مجازاتش رسیده”. (البته در مثل مناقشه نیست و قصد مقایسه کسی را با جلادی همچون خلخالی نداریم)، بحث بر سر عدم حساسیت به محتواست (استبداد و سیستم استبدادی در مورد آقایان و اعدام و کشتن از هر نوعش توسط خلخالی) یعنی “صداقت” گوینده یا مجری مطلقا توجیه کننده رواج محتوا و عمل غلط نمیتواند باشد.
تاسفبارتر اینکه گوینده تاکید میکند که خودش جمهوریخواه است و اصلا سلطنت نمیتواند در ایران به قدرت برسد!! اما همزمان آتش بیار معرکه سلطنت طلبی برای سلطنت طلبها میشود. وقتی میگوید “مگر رضا پهلوی تابحال استبداد کرده؟ جنایت کرده؟.( در اینجا از دقیقه 1:53:26به بعد) و به سلطنت طلبها و مخاطب خود اینرا القاء میکند که بگویند بفرمائید اینها که مدعی هستند مبارز بوده اند، با استبداد شاه نیز مبارزه کرده اند در زندان شاه هم بوده اند خود میگویند سلطنت بهتر است.
اگر آدمی صادقانه بگوید سلطنت طلب است تاثر منفی حرفش کمتر است. شاید لازم باشد به این دوست یاد آوری شود که، رژیم استبدای کنونی زمانی توانست بقدرت برسد که در اذهان تمامی ایرانیان این منطق غلط حاکم شد که هرچیزی باشد بهتر از رژیم پهلوی است.
داود باقروند ارشد
پایان قسمت ماقبل آخر
پانوشت ها
[i] کارل ماکسیمیلیان امیل وبر: شهروند آلمان، جامعه‌شناس، استاداقتصاد سیاسی، تاریخدان، حقوقدان و سیاست‌مدار بود و به گونه‌ای ژرف نظریه اجتماعی و جامعه‌شناسی را زیر نفوذ و تأثیر خود قرار داد.
[ii] (جمهوری روم (به لاتینRes publica Romana)) حکومتی دمکراتیک بود که پس از سقوط نظام پادشاهی و به پیشنهاد بروتوس، مجمعی همگانی متشکل از عوام و پاتریسین‌های رومی تشکیل شد، تا هربار یکی از سناتورها برای مدتی به عنوان رئیس حکومت برگزیده شود. برای جلوگیری از قدرت گرفتن رئیس از موقعیت خود، دو نفر یا دو کنسول با اختیارات مساوی در رأس حکومت قرار دادند. که در سده ششم پیش از میلاد در شهر رم بنیان نهاده شد و حدود ۵۰۰ سال به حکومت خود ادامه داد. این حکومت در اوج قدرت خود بر جنوب و غرب اروپا، شبه‌جزیره بالکان، شمال آفریقا، آسیای صغیر و آسیای غربی حکومت می‌کرد.
مطالب مرتبط
سخنی با مدعیان “رضا پهلوی بهترین گزینه است”
رضا شاه روحش شاد؟
منابع مالی رضا پهلوی و رابطه مجاهدین با اسرائیل : گزارش نیویورکر
ارتش بدون فرمانده و سرباز و سلاح و حالا حتی بدون ارکستر
ژانویه 9, 2019
در بررسی خروج تشکیلات رجوی از عراق نوشتیم که رفتن به عراق حصارهای زیر را در مقابل خروج زنان و مردان مجاهدی که به ماهیت این تشکیلات مافیایی پی میبردند کشید از جمله حصارهای:

  1. حصار محدودیت تردد در عراق در حال جنگ بعنوان حصار اولِ زندان نیرو
  2. حصارهای بلند تشکیلات در هر قرارگاه و پایگاه شهری بعنوان حصار دوم زندان نیرو.
  3. حصار نبود هیچگونه امکان تلفن و تماس با دنیای خارج بعنوان حصار سوم نیرو
  4. حصار نبود هیچ برگه شناسایی و پاسپورت جهت جابجایی بعنوان حصار چهارم. )تمامی مدارک کسانیکه مدرکی داشتند توسط تشکیلات ضبط میشد(
  5. حصار نبود هیچ پول و امکانات دیگری از این دست جهت استفاده برای خروج و فرار حصار پنجم
  6. حصار ترس از تجاوز و خشونت در عراق در حال جنگ و ناامنی برای خروج و فرار حصار ششم
  7. حصار پیگرد و دستگیری توسط تیمها و گروههای شکار سازمان در صورت موفقیت بر غلبه بر تمامی حصارهای فوق
  8. حصار همکاری نیروهای امنیتی عراق با تیم ها و گروههای شکار سازمان حصار هشتم
  9. حصار مردمی ناشی از جاسوس و نفوذی قلمداد کردن فارسی زبانان و اطلاع به مقامات امنیتی و دستگیری و تحویل به سازمان حصاس نهم
  10. حصار کشورهای اطراف عراق مانند )ایران، ترکیه که منظقه کردستان و درگیریهای نظامی آن منطقه، سوریه ومشکلات آن ، اردن و کویت و عربستان( با مرزهای نا امن و یا کشورهایی بدون امکان پناهندگی و غالبا امنیتی مبنی بر امکان تردد و نجات از جهنم رجوی و پناهنده شدن و
  11. غیر قابل زندگی بودن خود عراق درحال جنگ با ایران
  12. دست بازی رجوی در عراق در دستگیری، زندان و حتی شکنجه گسترده و جمعی بدون هیچگونه نگرانی از عواقب آن،که باعث رعب و وحشت نیروی مخالف میشد. آنچه در سال 1364 و سال 1374 به ترتیب در کردستان )پایگاه منصوری( و اشرف اتفاق افتاد .
  13. دست بازی رجوی در عراق برای اعمال انواع فشارهای روحی و روانی و مغزشویی و تهدید و ضرب و جرح و حتی بازداشت و حذف مخالفان و منتقدین و
  14. با تمرکز نیرو و تشکیل ارتش عملا دهان علی زرکش که در بغداد در بازداشت خانگی بسر میبرد را بست و او را مقهور خود کرد تا با سکوت در مقابل خودش او را در نهایت وادار به شرکت در عملیات فروغ جاویدان کند.
    اهمیت عراق بعنوان زندان بزرگ برای رجوی در تشریح دجالگرانه اهمیت عراق برای نیرو بسیار آشکار میشود جائیکه خروج اجباری فرقه رجوی از عراق را که مسعود رجوی در پیام 12 فروردین 1392 با صدای خودش اینگونه توصیف کرده بود:
    »»» گفته بودیم نبردی که در اشرف و لیبرتی جریان دارد، عین نبرد سرنگونی است»»»
    ویا آنگونه صدها بار در نشستهای درونی سازمان میگفت:
    ««« آمده ام در عراق تا هرکاری دلم خواست بکنم
    و یا آنگونه که شیادانه از قول رودی جولیانی!!! در صحت استراتژی ماندن در عراق به هر قیمت کد میآورد که:
    ” مجاهدین باید در عراق بمانند و این تنها راه تغییر ژئوپلتیک منطقه است”
    از قول سناتور رابرت توریسلی هم میگفت:
    ««« روند رو به افزایشی در حمایت از سازمان برای بناکردن یک ایران آزاد وجود دارد و امروز مسیر رسیدن به ایران
    آزاد از بغداد میگذرد. سپس مسعود رجوی بلافاصله فریاد میزند «بغداد پلی بسوی تهران » و اینگونه ادامه میدهد. )
    اگر بند سین (بند – مرحله سرنگونی) واقعی است، اگر پلی بسوی تهران است. بچه ها بغداد پلی بسوی تهران واقعی است؟ پس
    کارزار سرنگونی برای شما مبارک مبارک . »
    بله ترک عراق و اشرف بجای خود ترک لیبرتی یکی از بزرگترین افشاگریها و جام زهر ایدئولژیکی بود که خانواده های مجاهدین در عراق به حلقوم فرقه رجوی ریخت و دست جنایتکارانه و دجالگرانه و بزدلانه رجوی را برای همه جهان و مجاهدینی که فریب خورده فکر میکردند که رجوی در کنار آنهاست را رو کرد .
    طبق اخباری که بعد از ترک لیبرتی و افشا شدن اینکه رجوی در آنجا نبوده این جام زهر در تارو پود مجاهدین بصورت یک وال و آن اینکه “پس طی اینهمه سال فریب خورده بودیم؟” سرباز کرده است .
    اینگونه بود که جهان طی چندسالی که از حضور این تشکیلات بشدت مافیایی میگذرد و علیرغم کنترلهای شدید درون تشکیلاتی چنان در حال از هم پاشیدن است که تبدیل به یابوی بی یال و دم و اشکم شده است طوریکه حتی تمامی دستگاه سرگرمی موزیکال آن نیز یا جدا شدن و یا مانند محمدی سیدی کاشانی با فوت نابود شده است.
    در زیر شرح مفصلی از تمامی نیروهایی که اخیرا فقط از کسانیکه دستی در موزیک داشته اند بهمراه رهبری اکسترِ آن محمد سیدی کاشانی (ملقب به بابا) که او نیز اخیرا فوت نمود آمده است.
    تا اوج فروپاشی و صحت تحلیل ما از خروج عراق برای این فرقه مافیایی روشن گردد.
    مطلب زیر به نقل از حقیقت ماناست:
    سفیرسابق نروژدرتهران: مجاهدین بشدت مورد تنفر مردم ایران هستند
    ژانویه 7, 2019
    روزنامه داگنز نارینگسلیون نروژ در تاریخ 27 نوامبر 2018 مقاله ای بقلم آقای روآلد استورلا نس سفیر سابق نروژتحلیلی در مورد ایران و نزاع بین ایران و آمریکا بر سر توافق اتمی و گروه تبعیدی مجاهدین بچاپ رسانده است. عطف به این که توسط یک مقام عالیرتبه اروپایی با اشراف کامل به مسائل بین المللی و بویژه که در موضع سفیر ایشان ضرورتا تمامی جریانات داخل کشور را بطور روتین دنبال میکرده اند هائز اهمیت بسیاری است، آقای داود باقروند ارشد بعد از اطلاع از محتوای مقاله ایشان طی نامه ای ضمن تشکر از تحلیل دقیق و بیطرفانه ایشان تجارب خود را در اختیار ایشان قرار دادند. در پاسخ آقای سفیر سابق طی نامه ای ضمن تشکر متن کامل مقاله و ترجمه انگلیسی آنرا ارسال نمودند که ترجمه آن به اطلاع خوانندگان میرسد.
    تحریمها علیه ایران میتواند به جنگ منجر شود

بزرگترین خطر برای رژیم ایران مردمش هستند نه آمریکا.
• اما تا کی میتوانند با طغیان آنها مقابله بکند؟
• آمریکایی ها با تحریمها علیه ایران بدنبال چه هستند؟
• وادارشان کنند که به پای میز مذاکره بیایند؟
• آیا آمریکا میخواهد ایران برنامه هسته ای خود را از سربگیرد تا آنرا بهانه ای برای جنگ با آن و کنترل آنکشور قراردهد؟
• یا بدنبال اثرگذاری در بحرانهای ژئوپلوتیک منطقه از طریق تضعیف سیاسی اقتصادی ایران است؟
اگر آمریکاییها بدنبال بهبودبخشیدن به قرارداد اتمی هستند، بوضوح باید گفت که آنها فاقد درک و دانشِ لازم از فرهنگ و غرور ایرانیان هستند.
ایران برای چندین دهه با تحریمها سر کرده است و هیچگاه چه با تهدید و چه از موضع ضعف وارد مذاکره نخواهند شد.
رژیم حاضر در ایران هیچکدام از خواسته های ایالات متحده را نیز قبول نخواهد کرد.
بزرگترین ابهام در حال حاضر این است که آیا ایران اعتمادی به قرارداد اتمی خواهد داشت یا خیر.
جائیکه توان طرفهای دیگر درگیر در پایبندی به تعهداتشان حیاتی خواهد بود.
بزرگترین عدم تعین مربوط است به اینکه چه میزان فضا برای مانور آلمان، فرانسه، انگلستان و بقیه کشورهای اتحادیه اروپا وجود خواهد داشت.
تحریمهای آمریکا به ما نشان میدهد که فضای چندانی وجود ندارد.

آقای روالد استورلا دناسس
اگر ایران از قرارداد اتمی خارج شود، سناریو تهدید و شرایط امنیتی القاء شده به تهران احتمالا بدین معنا خواهد بود که آنها برنامه های هسته ای خود را از سر خواهند گرفت.
در اینصورت، زبان جنگ طلبانه پرزیدنت ترامپ و وزیر خارجه پمپئو و مشاور امنیت ملی جان بولتون که مدتهاست در حال بکارگیری آن هستند پای عمل نظامی خواهد یافت.
حمله نظامی ایکه بسیار بعید است که حمایت بین المللی و یا شورای امنیت را بتواند کسب کند.
اگر علیرغم این ایالات متحده به حمله نظامی بپردازد، ایران با واکنشی بدان پاسخ خواهد داد که میتواند به یک گسترش خطرناک جنگ بیانجامد.
نتیجه ای که میتواند بسیار بدتر از مجموع جنگهای در کشورهای همسایه افغانستان، عراق و سوریه باشد.
هرچند که یک تغییر رژیم در ایران توسط ایالات متحده، به همان آسانیکه در سال 1953 در یک عملیات مشترک انگلیس و آمریکا به اجرا در آمد و توانست نخست وزیر محمد مصدق را که بطور دمکراتیکی انتخاب شده بود را سرنگون و دیکتاتوری محمدرضا شاه پهلوی را بقدرت برساند نخواهد بود.
در آن زمان آمریکا حمایت ارتش ایران را با خود داشت.
امروزه روی چنین حمایتی نمیتواند حساب کند. باید در نظر داشت که تعادل قوای جهانی و منطقه ای آنروز با امروز بسیار متفاوت است.
تمام مردم ایران بخوبی میدانند که ایالات متحده روابط نزدیکی با گروه تبعیدی مجاهدین دارد.
که توسط دانشجویان چپ ایران در سال 1965 ایجاد شد و تلاش کرد که دیکتاتوری محمد رضا شاه پهلوی را سرنگون کند.
مجاهدین جنگ را به هواداران خمینی در انقلاب 22 بهمن باختند و به عراق اخراج شدند که در آنجا در کنار صدام حسین در جریان جنگ ایران و عراق در دهه 1980 علیه ایران جنگیدند.
بعد از آن آنها بشدت مورد تنفر مردم ایران قرار گرفتند و حمایت بسیار کمی دارند.
اخبار مربوط به حمایت مالی توسط عربستان و همکاری مجاهدین با دشمنان مردم ایران حتی باعث شده که آنها مشروعیت خودشان را نزد مردم ایران نیز از دست بدهند.
هرچند که اکثریت مردم ایران خواهان رفرم و حکومتی غیر از رژیم استبدادی حاضر هستند ولی آنها کودتای آمریکایی که مجاهدین را بجای آنها بگمارند را سناریویی بدتر از رژیم کنونی میدانند.
مجاهدین مدتها در لیست تروریستی آمریکا بوده اند. ولی امروزه عزیز کرده جامعه محافظه کار ایالات متحده هستند. هردو جان بولتون و پمپئو روابط نزدیکی با آنها دارند.
هردوی آنها در گردهمآیی های آنها شرکت کرده اند حتی گفته اند که دولت ترامپ از اهداف مجاهدین برای تغییر رژیم در ایران حمایت میکند و مجاهدین یک آلترناتیو خوبی هستند.
وضعیت مجاهدین
مجاهدین جنگ را به هواداران خمینی در انقلاب 22 بهمن باختند و به عراق اخراج شدند که در آنجا در کنار صدام حسین در جریان جنگ ایران و عراق در دهه 1980 علیه ایران جنگیدند. بعد از آن آنها بشدت مورد تنفر مردم ایران قرار گرفتند و حمایت بسیار کمی دارند. اخبار مربوط به حمایت مالی توسط عربستان و همکاری مجاهدین با دشمنان مردم ایران حتی باعث شده که آنها مشروعیت خودشان را نزد مردم ایران نیز از دست بدهند. هرچند که اکثریت مردم ایران خواهان رفرم و حکومتی غیر از رژیم استبدادی حاضر هستند ولی آنها کودتای آمریکایی که مجاهدین را بجای آنها بگماراند را سناریویی بدتر از رژیم کنونی میدانند.
این بدین معناست که ایالات متحده آنچنانکه باید به مذاکرات دوباره توافق اتمی مایل نیست بلکه موضوع این استکه کی زبان جنگ و ستیز پای عمل نظامی خواهد یافت.
اگر ایران به قرارداد اتمی پایبند بماند بسیار مشکل خواهد بود که ایالات متحده بتواند دست به حمله نظامی بزند.
تحریمهای اقتصادی تبعات بسیار ناگواری برای مردم ایران خواهد داشت.
هرچند ممکن است که در طولانی مدت رژیم ایران نتواند توجیه مناسبی برای شرایط ناشی از اعمال تحریمهای آمریکا بتراشد.
تحریمهای قبلی باعث شد که نخبگان بطور خاص آخوندها و سپاه پاسداران از آن موفق بیرون آمدند و حتی اقتصادشان را قویتر نیز ساختند.
که عمدتا از طریق قاچاق، اقتصاد بازار سیاه، فساد، بدست آمد. هرچند که فساد مالی بسیار در ایران شناخته شده و برسمیت شناخته شده است. اگر چه نارضایتی عمومی میتواند علیه اختلاف طبقاتی و فساد مالی جهت عوض کند.
خطربزرگتر برای رژیم زمانی خواهد بود که مردمش علیه آن بپا خیزند تا اینکه یک نیروی خارجی به کشور تجاوز کند.
ولی مسئولین تابحال توانسته اند تمامی خیزشها را خنثی کنند. سوال این استکه تا کی خواهند توانست در اینکار موفق باشند.
روآلد نس سفیر سابق نروژ در تهران
صفحه 1 / 1
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com
نامه آقای داود باقروند ارشد به سفیر سابق نروژ در تهران
نامه آقای داود ارشد به سفیر سابق نروژ در ایران در مورد حمایت از نقطه نظراتش در مورد فرقه رجوی
دسامبر 31, 2018
نامه عضو سابق شورای ملی مقاومت به آقای روالد استورلا دناسس سفیر پیشین نروژ در تهران در مورد فرقه رجوی
Letter of Ex-NCRI member to Mr. Roald Sturla Næss ex-amabassdor of Norway to Iran in support of his views about Mek
December 31, 2018
من داود باقروند ارشد مهندس راه و ساختمان فارغ التحصیل از انگلستان جاییکه در سال 1977 زمانیکه دانشجو بودم توسط فرقه رجوی عضوگیری شدم. اخیرا تحلیل شما از فرقه تروریستی رجوی را که بسیار هشدار دهند و با درک عمیق نوشته شده و بطور موثری تاثیر گذار بود که در روزنامه داگنز نارینگسلیون نروژ در تاریخ 27 نوامبر 2018 بچاپ رسید را خواندم.
فرقه تروریستی رجوی تشکلی است که من بیش از سه دهه بعنوان عضو عالیرتبه و همچنین عضو شورای ملی مقاومت آن فعال بوده ام. هرچند نیاز به یادآوری نیست که شورای ملی مقاومت و زبان به ظاهر نرم مریم رجوی ویترینی است جهت مخفی کردن رویکرد تروریستی انها در قبال تمدن بشر امروزه. هرچند که این تاکتیک آنها نه تنها مردم ایران حتی هیچ کس را در اروپا آخرین سنگر دفاع از دمکراسی و آزادی و و حقوق بشر را نتوانسته بفریبد.

عالیجناب:

باید اقرار کنم که اینروزها کمتر به تحلیلهایی در مورد فرقه رجوی بر میخورید که متاثر از ماشین تبلیغات دروغین بسیار گران آنها و یا متاثر از لابی های با دست مزد بالایشان قرار نداشته باشد. که زمینه ساز لاپوشانی ماهیت تروریستی فرقه رجوی میگردند.
به همین دلیل بعنوان یک عنصر درونی فرقه رجوی، باجندین دهه تجربه در زمینه پروپاگاندای بین المللی آنها، مقاله تحلیل شما را بسیار متکی به اصول و با ارزش یافتم.

تجربه من نشان داده است که در اینگونه موارد فرقه رجوی با تمام توان علیه هر نقطه نظر و تحلیل انتقادی نسبت خودشان اقدام به بمباران نویسنده مستقل از اینکه چه کسی باشد مینمایند. تا نویسنده را وادار به عقب نشینی از اصولش کنند.و اینکاررا با به گروگان گرفتن آگاهی نویسنده انجام میدهند. و قطعا مقاله شجاعانه شما باید در صدر اقدامات مریم رجوی قرار گرفته باشد.
تاکتیک بسیار شناخته شده فرقه رجوی مارک زدن به منتقد مستقل از اینکه چه کسی باشد است حال عضو درون تشکیلات باشد یا … او را “مزدور رژیم ایران” میخوانند. این تنها جواب مریم رجوی به هر انتقادی طی چهل سال گذشته بوده است.
اقدامات معمول مجاهدین در قبال منتقدین خودشان
تجربه من نشان داده است که در اینگونه موارد فرقه رجوی با تمام توان علیه هر نقطه نظر و تحلیل انتقادی نسبت خودشان اقدام به بمباران نویسنده مستقل از اینکه چه کسی باشد مینمایند. تا نویسنده را وادار به عقب نشینی از اصولش کنند.و اینکاررا با به گروگان گرفتن آگاهی نویسنده انجام میدهند. و قطعا مقاله شجاعانه شما باید در صدر اقدامات مریم رجوی قرار گرفته باشد. تاکتیک بسیار شناخته شده فرقه رجوی مارک زدن به منتقد مستقل از اینکه چه کسی باشد است حال عضو درون تشکیلات باشد یا … او را “مزدور رژیم ایران” میخوانند. این تنها جواب مریم رجوی به هر انتقادی طی چهل سال گذشته بوده است.
Dear Mr. Roald Sturla Næss
I am Davood B. Arshad a UK educated Civil Engineer who was recruited by Mek while I was a university student in England in 1977.
I have recently read your very highly informative, deeply understood, thorough and influential analytical article published in Dagens Næringslivon on 27.11.2018 about an extremist Iranian Organization (Mek-PMOI) which I have served as a high ranking member and also member of its so called NCRI for more than 3 decades. no need to say that NCRI coupled with Maryam Rajavi’s soft language are the show window of Mek to hide its extremism towards contemporary human’s civilization, which has not only been able to convince Iranians but had little effect in Europe the last trench defending democracy and human rights…
Your honor,
I must admit that one very rarely comes across a factual political-social analyses about Mek that are not influenced by the Mek’s highly financed propaganda machine, or their very highly paid lobbies that paves the ground to overlook the real nature of Mek. That’s why as an insider to Mek with long years of involvement in its international propaganda machine, found your article very highly principled and genuine. Mek, to my experience, full forcedly goes against the authors of any article, critic of them, to force them to retreat from their principles by taking their conscience hostage, and your daring article must have been on the top of their agenda. Mek’s well known tactic is branding any critic no matter who the person might be “an agent of the Iranian regime”. The tactic that is even being used against members inside Mek. Which is the only answer of Mek to the critics.
Your honor,
Let me add that, 2018 was a year of hundreds of reports on Mek, a darling of Washington Conservatives which has set up what critics such as Retired Colonel Ylli Zyla, a former Albanian counter-terror and intelligence official that has become an MEK watcher describe as “a state within a state” inside Albania and their Mafia like atrocities against its dissident members as well as against the people of Albania, that not only shocked the Albanians but also caused great embarrassment for the Mek leader Maryam Rajavi and her guardian, “the US embassy” in Tirana.
Shocking Reports not only by almost all Albanian media but by even English Independent newspaper and also Channel 4 TV reporters each from a different angel, reported that:
“MEK are behaving in Albania like a mafia – breaking laws, blackmailing, paying people off, beating people, threatening defectors, accusing anyone who questions them of being an Iranian agent and controlling their members in the camp through Stalinist totalitarian methods and yet call themselves democrats that are in Albania to take democracy to Iran.”
Members or rather ex-members like me who have been educated in Europe were exploited in order to deceive the West about the real nature of MEK. Mek in the last four decades that has been cut off from Iranian society due to their terrorism inside their country, collaboration with the Iraq’s ruler Saddam Hossein, has learned how to deceive journalists, individuals, and uninformed politicians by staging shows to white wash their real nature and cultic behavior of cutting all members from outside world including from their children, parents, brothers and sisters ,…
These children are controlled by a group of Mek assassins that long before the present regime was established, have been in the business of assassinating US officials that before supporting Mek used to support the Shah of Iran.
The big questions are, why when you talk to these people inside MEK (of course at the presence of controlling members) they look so dedicated, so determined, so enthusiastic towards their well-orchestrated propaganda of defending democracy and freedom, but such determination does not buy them enough credit so that Maryam Rajavi would allow them to meet with people outside their cult, their families, a journalist, … alone. On the other hand, why Maryam Rajavi is so determined to hide such members?!! Why force them to be separated from their loved ones (from wife or husband and even their children)? How do they justify their full support for Sept 11 barbaric act, which when I objected to Mek’s support and demanded leaving Mek, was sentenced to 10 years of imprisonment.
Your honor
I will be more than glad to put at your possession all my thirty years of inside experience about Mek.
Sincerely yours
Davood B. Arshad
Germany
ایرانیان 1: “سلطنت بهتر است” و طرح فریب کربلای 4
ژانویه 1, 2019
بقلم داود باقروند ارشد

ایرانیان لینک به قسمت دوم: ایرانیان 2
ایرانیان قسمت آخر:حاکمیت و جامعه استبدادی و رضا پهلوی که مرتک استبداد نشده است!

تاریخ واقعی ایران نزد ایرانیان از هر طبقه، قوم، فکر، تمایل سیاسی و مذهبی و… بقدری متضاد و متشتت است که نظر دادن در مورد آن از جانب یکی مصداق شعر:

خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش باید دست شستن
خواهد بود در مورد دیگری:
دلایل این تشتت نظری گذشته از آنچه مربوط به ایران سرزمینی باستانی، با طبیعت، تاریخ، هنر، ادبیات و معماری، زبان، فرهنگی با نهایت تنوعی که داراست و منابع، نوع تحقیق، تحقیق کننده، مبانی علمی و…، شاید در این امرکه همه عوامل یادشده و از قلم افتاد دیگر را نیز پوشش دهد، در این حقیقت نهفهته است که در هر دوره حکام ایرانی نتوانسته اند نگاهی بیطرف به تاریخ و گذشته ما داشته باشند. پیرو همین مسئله تاریخ نویسان که عمدتا تحت سلطه حاکم جدید اجبارا گذشته را با دیدی نه تنها خلاف واقع بلکه ستیزه جویانه به نگارش در آورند. و از آنجائیکه حکومتهای استبدادی تضعیف شده در پایان عمرشان همواره بدست مردم بجان آمده ایران با خشونت بسیار و همراه با خونریزیهای گسترده سرنگون شده اند، از این رو در حکومت استبدادی بعدی نگاهی همراه با دشمنی به گذشته و تاریخ داشته اند.
طوریکه جلال الدین سیوطی در این مورد گفته است:
“اصحاب جرح و تعدیل – مورخین و زندگینامه نوسیان از روشن ساختن وضع و چگونگی حال و زندگینامه گروهی از مردم و رجال ، خودداری ورزیده اند، واین بخاطر ترس از کتک و شمیر بوده است .این شیوه در زمان همه حکومتها همچنان برقراراست ، که مورخین صرفا به بازگوئی محاسن حکومت و حکومتگران پرداخته واز نگارش زشتی ها و زشت کاریهای آن خودداری می کنند. تازه این شیوه در صورتی است که مورخ و شرح حال نویس از دین وایمان و نیکی ، بهره ای داشته باشد اما اگر مورخ آدمی ستایشگر و چاپلوس باشد، مسلما ملاکهای تقوی را رعایت نخواهد کرد، و بلکه بالاترازاین ،او زشتی و ناروائیهای بزرگ جامعه خود و حکام آن را با تبدیل و تحریف ، بصورت محسنات و مکارم اخلاق و بزرگواری در آورده و در نوشته خود نقل خواهد کرد.”

همچنانکه اگر از حامیان حکومت سرنگون شده و حکومت جدید سوال واحدی در مورد وقایع گذشته پرسیده میشد جوابی بغایت متضاد ارائه میکردند. این تشتت البته محدود به درون ایران نبوده بلکه در بیرون ایران نیز کم و بیش مشاهده میشود.
هرچند جای تعجب دارد که باوجود تمامی تاریخ نویسی درباری به شهادت آنچه از تاریخ ما باقی مانده است چیزی جز کشتار، چشم کورکردن، اخته کردن، سر بریدن حتی فرزندان و برادران و نخبگان و …در دربار حاکمان مستبد نبوده است.

امروزه نیز در فضای مجازی شاهدیم که طرفداران و حتی کسانیکه خود را نماینده حکومت سرنگون شده گذشته (سلسله پهلوی) میدانند، علیرغم اینکه حداقل 80% کسانیکه حکومت گذشته را تجربه و در سرنگونی آن مشارکت کرده اند هنوز حضور دارند چنان تفسیر و بیانی از گذشته خود ارائه میدهند که ایرانیان را که آن حکومت را سرنگون کرده اند را مجرمان و جنایتکارانی معرفی میکنند که به ایران خیانت کرده و باید مجازات شوند! همانگونه که طرفداران حکومت جدید نیز هیچ نقطه مثبتی در حکومت گذشته نمیبینند و آنرا یکسر تباهی تفسیر میکنند.

یکی انقلاب سفید شاه را توطئه استکباری، دیگری دروازه به تمدن بزرگ تفسیر میکند. یکی گزیشن نام ایران بجای “پرشیا” را توطعه و اختراع انگلیسها جهت اختلاف افکنی بین ما و تجزیه ایران تصویف میکند. درصورتیکه قوم گرایان تجزیه طلب برداشتشان از نام ایران بعنوان یک پهنه واحد فرهنگی، مستقل از تنوع قومی، چیزی کمتر از توطئه برای سرکوب اقوام نمیدانند.

شاید از جنبه تاریخ نگاری و کشف واقعی تاریخ بسیارغنی ایرانیان و نغلطیدن در دور باطل گذشته، دست یازیدن به یک حکومت دمکراتیک و آزاد کلید و راهگشای تاریخ نویسان فارغ از هر محدودیت و یا تمایلی گردد تا بصورت علمی و مستند بسراغ گذشته ما بروند تا این تاریخ نه تنها وسیله توجیه استبداد مستبدین جدید نگردد که با برجسته کردن ضعفها و قوتهای حکومتگران و حتی حکومت شوندگان، تجاربی را به ما منتقل کنند که ضمن درس گیری از آنها و بکار بستن تجارب دیگر ملل، نه تنها غرور ملی و استقلال طلبی و همبستگی ایرانیان را طوری برانگیزد که اجازه ندهد هویت انسانی- ایرانی ما باردیگر تحت نام فریبنده دیگری با بازگشت به عقب به یغما برده شود، بلکه ما را آنگونه که شایسته تاریخ کهن ماست بجلو پرتاب کند.

هدیه ایرانیان به تمدن بشری

البته نباید فراموش نمود که علیرغم تمامی تنوع موجود در پهنه های مختلف تمدن ما، ادبیات فارسی نگین پرفروغ تاریخ و فرهنگ ایران، بزرگترین هدیه ی ایران به تمدن بشری است که حاصل کار جمعی شاعران و نویسندگانی است که لزوما فارسی زبان مادری همه آنان نبوده است. در این میان شعر فارسی بیشتر از بقیه تلالو افشانی میکند، که به لطف مولوی، حافظ، خیام، فردوسی، سعدی، و… آوازه ی جهان شده. چهره های ادبی ایران چنان باشکوه اند که در هیچ سنت ادبی دیگری نمیتوان یافت. همانگونه که معماری و ریزنگاری (مینیاتور) و طرحهای کاشی کاری و قالی بافی ایرانیان هویت منحصر بفردی دارند.

اثر اقلیم ایران بر سرنوشت آن

کشور ایران بخشی از فلات پهناور ایران است. باستثناء منطقه شمال سلسله البرز مجاور دریای خزر و خوزستان در جنوب غرب، سرزمینی است سخت و خشک. این ویژگی طبیعی ایران نه تنها تاثیر بسزایی در نظام کشاورزی ایران داشته است، بلکه علل شکل گیری و ماهیت حکومت های ایرانی و تعین رابطه بین حکومت و مردم ایران بوده است. کمبود آب باعث فاصله افتادن بین روستاها و در نتیجه منزوی و خود کفا شدن آنها گردیده و چون مازاد تولید نداشت و یا کمتر از آن بود که فئودال و خان و وابستگان آنها بتوانند برآن تکیه کنند، نمیتوانست پایگاه فئودالی باشد. فاصله بین روستاها نیز طوری نبود که بتوانند دسته جمعی چنین پایگاهی را بوجود آورند.

بنابراین شرایط اقلیمی ایران، از بر آمدن جامعه و نظام فئودالی مانند آنچه در اروپا حاکم بود جلوگیری کردند. در یک جامعه فئودالی، زمینداران طبقه حاکم را تشکیل میدادند، و حکومت در درجه اول نماینده آنان بود. از طرفی نیز حکومت بر طبقات حاکم متکی بود و هم نمایندگی آنان را برعهده داشت.

در ایران برعکس، زمین داران و دیگر طبقات اجتماعی بر حکومت تکیه داشتند. در اروپای فئودالی، طبقات اجتماعی هرمی را تشکیل میدادندکه حکومت بعنوان نماینده آن در راس هرم قرار میگرفت. در ایران حکومت بر فراز هرم اجتماعی قرار داشت، ولی از بالا به تمام جامعه مینگریست، و همه طبقات، چه بالا و چه پائین را خادم یا رعیت خود میدانست. به همین اعتبار حکومت میتوانست زمینی را به کسی بدهد او را به زمیندار تبدیل کند و یا از یکی بگیرد و به دیگری بدهد. بطور کلی حکومتهای ایرانی برجان و مال اتباع خود صرف نظر از طبقه اجتماعی آنان مسلط بودند. قدرتی که حتی حکومتهای مطلقه اروپایی که چهارصد سال در سراسر قاره اروپا حکومت کردند هرگز در اختیار نداشتند.
همین سیستم غیر فئودالی در ایران مانع از انباشت سرمایه و پیشرفت میگردید، چون هیچ فرد تاجر یا مالک زمین نمیتوانست مطمئن باشد که دارائیهایش به فرزندانش و بازماندگانش خواهد رسید چون یا توسط حکومت در دوران حضورخودش از او بزور گرفته میشد و یا در نسل بعد با تغییر حکومت، حاکم جدید اینکار را میکرد. مقوله ای که در اروپا وجود نداشته، همین امروز در اروپا مالکین و یا تجار و یا حتی تجارتهای کوچکی را میبینید که صدها سال قدمت دارند که از هرگونه تعرض حکومت و … در امان مانده و از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و انباشت سرمایه ای ایجاد کرده است که عامل پیشرفتهای شگرفی (مستقل از ماهیت عادلانه و نا عادلانه بودن آن) گردیده است. هرچند که در تمامی دوران تاریخ ایران حکومتها یکسان نبوده اند. برعکس از این رو که استبداد بی حساب و کتاب حکام ایرانی به جامعه ایران ماهیتی کوتاه مدت می بخشید، تغییر در تاریخ ایران نیز بسیار فراوان تر از تاریخ اروپاست. آنچه در تاریخ ایران ما بسیار ثابت مانده است “خودکامگی قدرت” بوده است.

استقلال حکومت از جامعه، که به حکومت قدرتی فوق العاده میداد عامل اصلی ناتوانی و ضربه پذیری آن بود. چرا که از یک سو حکومت خودکامه زندگی را برای مردم نا امن و غیر قابل پیش بینی میکرد و از طرفی نیز جامعه تلاش میکرد در هر زمان و به هر شکل که بتواند حاکم مستبد را زمین بزند، بنابراین حکومت را نا ایمن میکرد و حاکم همواره میترسید که مبادا قدرت را از دست بدهد.

سریال تکراری کورکردن و کشتن فرزندان، اعضای خانواده، نزدیکان و وزیران وافراد با نفوذ توسط شاهان و سلاطین ازهمین سوء ظن نشات میگرفته است. نه شاه و نه هیچ کس دیگری هیچ پناهگاه قانونی و اجتماعی جز اعمال قدرت نداشته اند. که تا امروز ادامه دارد.

صاحب منصبان مطلع بودند که ممکن است ناگهان، بدون هیچ هشداری نیست و نابود شوند. بنابراین تا برسر کارند باید آنچه میتوانند از مزایای سمت خود استفاده کنند. و با هرآنچه تحت مسئولیت آنها بود با حرص و طمع وصف ناپذیری و با شقاوت تمام برخورد میکردند. سرمایه گذاری نیز اجبارا کوتاه مدت بود. و انباشت بلند مدت سرمایه به دلایلی که گفته شد ممکن نبود. به همین دلیل اشرافیت بلند مدت در ایران وجود نداشت. نهادهای آموزشی نیز اگر چه در کوتاه مدت بوجود میآمدند و دستاوردهای خیره کننده ای داشتند در بلند مدت ادامه نمیتوانست بیابد. و در دور بعدی مجبور بودند از صفر شروع کنند. بطور کلی طبقات و نهادهای بلند مدت در تاریخ ایران بجز نهاد “حاکم مستبد” بکلی غایب است.
دامن زدن به دیدگاههای شبه فاشیستی
ما ایرانیان اعضای بیش از یک نژاد هستیم. پارسیان یکی از آنان است. بجز کشورما ایران، افغانستان و تاجیکستان نیز از دید تاریخی و فرهنگی به سرزمین گسترده تر ایران تعلق دارند. پهنه فرهنگی ایران حتی از مجموع این سه کشور نیز فرا تر رفته و به شمال هند، ترکمنستان، ازبکستان، قفقاز و آناتولی میرسد.

فارسی تنها یکی از اعضای خانواده ی زبانهای متعدد ایرانی است. دیگر اعضای آن، از جمله کردی، پشتو، اوستی و گویشهای محلی داخل ایران را که هنوز بکار میروند شامل میشود. ایرانیان ترکی و عربی از زبانهای غیر ایرانی را نیز بکار میگیرند.

کشور ما در سراسر تاریخ بر سر راه آسیا و اروپا قرار داشته است. مردمان گوناگون کالا و همچنین افکار و عقاید و محصولات فرهنگی خود را عمدتا و نه همیشه از شرق کشور وارد و از غرب خارج کرده اند. این ویژگی جغرافیایی خاصیتی را در ما بوجود آورده است که آنرا اثر چهار راه مینامند. از طرفی از ثبات کشور کاسته از طرفی نیز به غنای آن افزوده است. در میان ما احساس میهمان نوازی و مهربانی به افراد خارجی و از سویی دیگر حساسیت نسبت به خارجیان بوجود آورده است. ضمن اینکه ایرانیان را به آموختن روشها، عادات، فنون، راه و رسم خارجیان ترغیب نموده، ترس از مقاصد خارجیان را نیز در دل ما افکنده است. با این تاکید که بیگانه ستیزی و ترس از توطئه بیگانگان دستِ کم تا حدی محصول حکومتهای استبدادی متکی به بیگانگان جهت مقابله با تهدید مردم و بیگانگی سنتی جامعه از حکومت بوده است.

ادعاهایی بعضا رسمی در بخش بزرگی از قرن بیستم که ایرانیان از نژاد خالص آریایی اند تنها و تنها به یک زبان، فارسی، سخن میگویند افسانه ای بود حتی خیالی تر و توخالیتر و باورنکردنی تر از ایدئولژیهایِ ملی گرایانه یِ افراطیِ اروپایی (آلمانی) که سرچشمه آن بودند. ادعایی که به رنجش بخشهایی از جامعه ایرانی انجامیده و هنوز نیز احساس میشود. این ایدئولژی آریاگرایی و پارسی مداری در قرن بیستم به ایدئولژی ایران درعصر پهلوی تبدیل شد. ایران ما مانند کشورهای دیگر شاهد درگیریهای مهمی بر سر قدرت، دین و مذهب بوده، اما تا قبل از قرن بیستم نفرت قومی یا نژآدی یا احساس برتری یا حقارت معمولا در ترکیب آن نقش مهمی نداشته است.

ایرانِ اسلامی یا اسلامِ ایرانی
در دهه 1350 این ایدئولژی چنان در تبلیغات رسمی جا افتاده بود که هماهنگ با خصومت طبیعی جامعه با حکومت نه تنها ایرانیان سنتی بلکه حتی روشن فکران متعدد انکار میکردند که در تاریخ باستان ایران چیز درخشان یا حتی قابل احترامی وجود داشته است. بزبان دیگر، دقیقا به این دلیل که ملی گرایی رسمی رژیم پهلوی، حکومت را با افتخارهای (بازتولید شده) باستانی یکی میگرفت، مردم و مخالفین حکومت نیز آن افتخارات را بکلی رد میکردند. در مقابله با این رویکرد پهلوی بود که برای مدتی تقریبا همه ملت معیارهای فرهنگی اسلام را بعنوان عناصر عمده هویت خود پذیرفت.

همانگونه که، میتوان گفت از زمان انقلاب مشروطه در سال 1285 هرگاه حکومت خود را مترادف اسلام و سنت نشان میداد، جامعه از تصوری بازسازی شده از ایران پیش از اسلام جانبداری میکرد. و هرگاه حکومت هویت ایرانی به خود میداد، جامعه به اسلام و سنت های شیعه چشم میدوخت. بنابراین هویتی که ایرانیان در هر مقطع از زمان به خود میگرفتند عمدتا محصول درگیری آنان با حکومت موجود در آن مقطع بود و نباید آن را هویتی فرهنگی دانست.

همانگونه که در مقطع انقلاب 22بهمن میل و سمت گیری اسلامی جامعه انکار ناپذیر بود، امروزه نیز شاهدیم که چگونه در تظاهرات بهمن سال 1396در چند نوبت شعارهایی همچون “رضاشاه روحت شاد” و یا “ایران که شاه نداره حساب کتاب ندارد”… داده میشود، نباید آنها را به هویت فرهنگی و یا سیاسی ایرانیان تعبیر نمود. هرچند هردو صرف نظر از ملاحظات کوتاه مدت سیاسی، در آن سهیم بوده اند. از دید جامعه شناسی و تاریخ و حتی روان شناسی یک ایرانی، حتی اگر بی دین باشد، محصول قرنها تجربه اجتماعی و فرهنگی اسلامی است، به همین ترتیب یک ایرانی نمیتواند خود را از ایران باستان جدا کند. چرا که ایران باستان زمینه ی تاریخی ایران اسلامی بوده و بر آن تاثیر فرهنگی بزرگی داشته است.

توصیف دو قطبی بودن نیز واقع گرایانه نیست. چرا که تلویحا بدین معناست که چیزی بنام ایرانِ اسلامی، جدا از ریشه تاریخی آن، وجود داشته است، ایرانی اسلامی و مستقل از گذشته باستانی خود تنها در صورتی میتوانست وجود داشته باشد که ایرانیان هویت پیش از اسلام خود را از دست داده و عملا عرب شده باشند. چنانکه در مصر پیش آمد.

سرگردانی و تشتت سیاسی در میان ایرانیان
متاسفانه این واکنش خودبخودی یادشده (در جامعه ای که نه تنها با فقرشدید متفکر و نو اندیش و نو پرداز چه بصورت فردی آن چه بصورت حزبی آن دست بگریبان است) نسبت به حکومت، امروزه حتی در میان روشنفکران و بویژه کسانیکه جدیدا تابلو تاریخ شناسی و محقق تاریخ نصب کرده اند و در بعضی تلویزیونهای دیجیتال ظاهر میشود رواج دارد. طوریکه یک شبه با یک دور در جا، از سکولار دمکراتها، یا جهموریخواهان لیبرال سفت و سخت به سلطنت طلب دو آتیشه تبدیل میشوند. علیرغم اینکه نیم قرن از تعین تکلیف سلطنت توسط مردم ایران میگذرد و همین قهرمانان دور درجا طی این سالها خود را از سرداران مبارزه برای ساقط کردن سلطنت با سابقه زندان در دوران سلطنت و یا کسانیکه خود را از مریدان تشکلهایی همچون فرقه رجوی برمیشمردند طوریکه سالیان زندان و شکنجه در کسوت چنین تشکلهایی را برای خود به جواز کسب مبارزات حقوق بشری تبدیل نموده اند مدعی شده اند که نه تنها این سرداران! اشتباه کرده اند بلکه تمام مردم ایران، تمامی متفکران، مبارزان، حتی تاریخ نویسان چه مستقل چه حتی کسانیکه خود جزء مهمی از همان سیستم سطلنت بوده اند و حتی گزارشات سفارتخانه هایی که همین سلطنت را کنترل و اداره میکرده اند …اشتباه میکرده اند و باید برگردیم به همان سلطنت.

استدلال دندان شکن جدید الکشف آنها که همه جهان و بزرگ اندیشمندان علوم سیاسی-اجتماعی را به شگفتی وادار کرده است چیزی نیست الا: کشف تاریخی همراه با قسم و آیۀ “مبارزه با سلطنت ساده تر از مبارزه با حکومت مذهبی است!!”

این دانشمندان علوم سیاسی-اجتماعی و البته متفکرین انقلاب و معماران جامعه آینده ایران، متاسفانه از گذشته مشعشع خود با تشکل فرقه رجوی تنها پدیده ای که به ارث برده و با خود حفظ نموده همان خودمحوری و خود شفتگی بی حساب و کتاب است که از احمدی نژاد تا پیامبر آن مسعودرجوی و در پیروانش امتداد یافته است. مسعودرجوی که عده ای از اصحاب کعبه!!! مانند ترکی الفیصل قصم میخورند “فوت شده” و عده ای از غلامان اصحاب کعبه مانند مریم رجوی قصم میخورند “زنده است ولی نه صدا دارد و نه تصویر وفقط قلم این مرد نامرئی مرتب اطلاعیه صادر میکند!!!”. و قسم و آیه که قبول کنید طرف زنده است. که عینا همانند قسم و آیه کسانی است که میگویند بهتراست برگردیم به سلطنت اگر باز دیدیم!!!!! بد است میتوانیم با بلیط بازگشتی که داریم سوار شده و در تاریخ برگردیم و به حکومت آخوندی بگوئیم غلط کردیم شما برگردید تا شما را سر موقع سرنگون کنیم. چون راستش هنوز نمیدانیم چه میخواهیم سرجای شما بگذاریم.

براستی کسی نیست به این متفکرین!! که مردم ایران، تاریخ و تمامی خونهای ریخته شده در آن را به هیچ گرفته اند بگوید:
اگر شما برای خلاص شدن از شر سلطنت با 2500سال فرصت با صدها نمونه از انواع آن را کافی نمیدانید طوریکه به مردم ایران توصیه میکنید فرصت دیگری بدان بدهند! آیا در همین کادر نباید به حکومت مذهبی نیز فرصتی داد؟ مثلا به ملی مذهبیهایشان؟ یا اصلاح طلبهایشان؟ یا مثلا به نوع بی طبقه توحیدی آن، بویژه با ادعاها و شعارهای چپ نمایانه ولی در آغوش نئوکانها (فصل مشترکشان با سلطنت طلبها)داده شود؟
ویا سوال کند اگر ازشما قبول کنیم که شما واقعا سلطنت طلب نیستی، اگردوباره سلطنت بد از آب در آمد چه چیز سرجایش میخواهی بگذاری؟ (چون قول داده اید که سرنگونی سطلنت بعدی ساده تر است از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی خواهد بود!!!) چرا همان را همین الان جایگزین نمیکنی؟ چون برای اجرایی کردن پیشنهاد تاریخی بسیار سهل و ساده شما، ابتدا باید این حکومت را سرنگون کنی تا سلطنت بتواند حاکم شود. خوب چه مرضی است که وقتی بهترش را در آستین داری از مردم ایران دریغ میکنی و میخواهی علیرغم تجربه نکبت بار 2500 ساله یک شانس دیگر به آنها بدهی بعد دست به آستین شوی؟ این ظلم را در حق مردم ایران نباید کرد!!

در درک و فهم این پیشنهاد و تشت فکری صاحبان آن درتضاد با تمامی ادعاهای چهل سال گذشته آنها تنها به این تحلیل میتوان رسید که:

دور از عقل نیست که، پیشنهاد دهندگان همچون سردار محسن رضایی در عملیات کربلای 4 قصد اجرای فریب داشته باشند، یعنی با اعلام اینکه سلطنت میخواهد برقرار شود مردم ایران (آنگونه که پیشنهاد دهندگان از جمله در تلویزیون مانی، تصور میکنند که “مردم ایران یکپارچه شبانه روز از کودک و بزرگ نه روز دارند و نه شب ، نه خواب دارند نه خوراک و تنها فریاد میزنند ما سلطنت میخواهیم”!!) را به سرنگون کردن رژیم تشویق کنند، اما به محض اینکه مردم اینکار ساده و پیش پا افتاده را انجام دادند، پرده فریب را کنار زده و عملیات بسیار چپ و انقلابی!! اصلی که برقراری جمهوری سکولار باشد را از آستین بیرون آورده و به اجرا در آورند.

بعد بعضی مانند من فکر میکنند اینها دچار تشتت فکری و…هستند. در صورتیکه باید به آنها آفرین گفت. !!
تا زمانیکه استراتژیست های از آب گل در آمده خارج کشور اینها باشند در به همان پاشنه که چهل سال است میچرخد خواهد چرخید.

داود باقروند ارشد
ادامه دارد

نوشته های داود سال 2018

نامه آقای داود ارشد به سفیر سابق نروژ در ایران در مورد حمایت از نقطه نظراتش در مورد فرقه رجوی
دسامبر 31, 2018
نامه عضو سابق شورای ملی مقاومت به آقای روالد استورلا دناسس سفیر پیشین نروژ در تهران در مورد فرقه رجوی
Letter of Ex-NCRI member to Mr. Roald Sturla Næss ex-amabassdor of Norway to Iran in support of his views about Mek
December 31, 2018

آقای روالد استورلا دناسس
من داود باقروند ارشد مهندس راه و ساختمان فارغ التحصیل از انگلستان جاییکه در سال 1977 زمانیکه دانشجو بودم توسط فرقه رجوی عضوگیری شدم. اخیرا تحلیل شما از فرقه تروریستی رجوی را که بسیار هشدار دهند و با درک عمیق نوشته شده و بطور موثری تاثیر گذار بود که در روزنامه داگنز نارینگسلیون نروژ در تاریخ 27 نوامبر 2018 بچاپ رسید را خواندم.

فرقه تروریستی رجوی تشکلی است که من بیش از سه دهه بعنوان عضو عالیرتبه و همچنین عضو شورای ملی مقاومت آن فعال بوده ام. هرچند نیاز به یادآوری نیست که شورای ملی مقاومت و زبان به ظاهر نرم مریم رجوی ویترینی است جهت مخفی کردن رویکرد تروریستی انها در قبال تمدن بشر امروزه. هرچند که این تاکتیک آنها نه تنها مردم ایران حتی هیچ کس را در اروپا آخرین سنگر دفاع از دمکراسی و آزادی و و حقوق بشر را نتوانسته بفریبد.

عالیجناب:

باید اقرار کنم که اینروزها کمتر به تحلیلهایی در مورد فرقه رجوی بر میخورید که متاثر از ماشین تبلیغات دروغین بسیار گران آنها و یا متاثر از لابی های با دست مزد بالایشان قرار نداشته باشد. که زمینه ساز لاپوشانی ماهیت تروریستی فرقه رجوی میگردند.
به همین دلیل بعنوان یک عنصر درونی فرقه رجوی، باجندین دهه تجربه در زمینه پروپاگاندای بین المللی آنها، مقاله تحلیل شما را بسیار متکی به اصول و با ارزش یافتم.

تجربه من نشان داده است که در اینگونه موارد فرقه رجوی با تمام توان علیه هر نقطه نظر و تحلیل انتقادی نسبت خودشان اقدام به بمباران نویسنده مستقل از اینکه چه کسی باشد مینمایند. تا نویسنده را وادار به عقب نشینی از اصولش کنند.و اینکاررا با به گروگان گرفتن آگاهی نویسنده انجام میدهند. و قطعا مقاله شجاعانه شما باید در صدر اقدامات مریم رجوی قرار گرفته باشد.
تاکتیک بسیار شناخته شده فرقه رجوی مارک زدن به منتقد مستقل از اینکه چه کسی باشد است حال عضو درون تشکیلات باشد یا … او را “مزدور رژیم ایران” میخوانند. این تنها جواب مریم رجوی به هر انتقادی طی چهل سال گذشته بوده است.

Dear Mr. Roald Sturla Næss
I am Davood B. Arshad a UK educated Civil Engineer who was recruited by Mek while I was a university student in England in 1977.
I have recently read your very highly informative, deeply understood, thorough and influential analytical article published in Dagens Næringslivon on 27.11.2018 about an extremist Iranian Organization (Mek-PMOI) which I have served as a high ranking member and also member of its so called NCRI for more than 3 decades. no need to say that NCRI coupled with Maryam Rajavi’s soft language are the show window of Mek to hide its extremism towards contemporary human’s civilization, which has not only been able to convince Iranians but had little effect in Europe the last trench defending democracy and human rights…
Your honor,
I must admit that one very rarely comes across a factual political-social analyses about Mek that are not influenced by the Mek’s highly financed propaganda machine, or their very highly paid lobbies that paves the ground to overlook the real nature of Mek. That’s why as an insider to Mek with long years of involvement in its international propaganda machine, found your article very highly principled and genuine. Mek, to my experience, full forcedly goes against the authors of any article, critic of them, to force them to retreat from their principles by taking their conscience hostage, and your daring article must have been on the top of their agenda. Mek’s well known tactic is branding any critic no matter who the person might be “an agent of the Iranian regime”. The tactic that is even being used against members inside Mek. Which is the only answer of Mek to the critics.
Your honor,
Let me add that, 2018 was a year of hundreds of reports on Mek, a darling of Washington Conservatives which has set up what critics such as Retired Colonel Ylli Zyla, a former Albanian counter-terror and intelligence official that has become an MEK watcher describe as “a state within a state” inside Albania and their Mafia like atrocities against its dissident members as well as against the people of Albania, that not only shocked the Albanians but also caused great embarrassment for the Mek leader Maryam Rajavi and her guardian, “the US embassy” in Tirana.
Shocking Reports not only by almost all Albanian media but by even English Independent newspaper and also Channel 4 TV reporters each from a different angel, reported that:
“MEK are behaving in Albania like a mafia – breaking laws, blackmailing, paying people off, beating people, threatening defectors, accusing anyone who questions them of being an Iranian agent and controlling their members in the camp through Stalinist totalitarian methods and yet call themselves democrats that are in Albania to take democracy to Iran.”
Members or rather ex-members like me who have been educated in Europe were exploited in order to deceive the West about the real nature of MEK. Mek in the last four decades that has been cut off from Iranian society due to their terrorism inside their country, collaboration with the Iraq’s ruler Saddam Hossein, has learned how to deceive journalists, individuals, and uninformed politicians by staging shows to white wash their real nature and cultic behavior of cutting all members from outside world including from their children, parents, brothers and sisters ,…
These children are controlled by a group of Mek assassins that long before the present regime was established, have been in the business of assassinating US officials that before supporting Mek used to support the Shah of Iran.
The big questions are, why when you talk to these people inside MEK (of course at the presence of controlling members) they look so dedicated, so determined, so enthusiastic towards their well-orchestrated propaganda of defending democracy and freedom, but such determination does not buy them enough credit so that Maryam Rajavi would allow them to meet with people outside their cult, their families, a journalist, … alone. On the other hand, why Maryam Rajavi is so determined to hide such members?!! Why force them to be separated from their loved ones (from wife or husband and even their children)? How do they justify their full support for Sept 11 barbaric act, which when I objected to Mek’s support and demanded leaving Mek, was sentenced to 10 years of imprisonment.
Your honor
I will be more than glad to put at your possession all my thirty years of inside experience about Mek.
Sincerely yours
Davood B. Arshad
Germany
Copies:
Dagens Næringslivon Newspaper editor in Chief
utgavesjef@dn.no
فروپاشی یک تشکیلات فرقه ای، عکسهای بی سابقه از محلی که مجاهدین در نهایت از آن سر در میآورند
دسامبر 30, 2018
اخیرا بدنبال حضور هئیت های کرایه ای ازآلمان در اشرف 3 اعضایی که در درون سوله ها حبس شده بودند که مبادا توسط هئیت دیده شوند و مورد سوال قرار بگیرند در اعتراض به رفتار ضد انسانی مریم رجوی عکسهایی از قبرستان جدید اشرف 3 که روزانه در حال گسترش است برای سایت ما ارسال کرده اند و نوشته اند که سرنوشت مجاهدین در همین قبرستان رقم میخورد.
فرستنده که نخواسته نامش فاش شود از وجود دو قبر بدون سنگ نیز عکس فرستاده که فرقه هنوز مرگ آنها را اعلام نکرده است. او نوشته با توجه به اینکه تعدادی همواره در بیمارستان در حال مرگ هستند فرقه رجوی لزوما مرگ آنها را اگر نیاز داشته باشد اعلام میکند.

همراه عکسهای ارسالی از قبرستان آلبانی گزارش نموده اند که در روز بازدید افراد خارجی و بطور خاص حضور تلویزیون ویژن پلاس و هیئت آلمانی بدون اینکه به کسی اطلاع داده باشن که چنین حضوری در اشرف 3 خواهد بود، برای تمامی یکانها جلسه درونی گذاشتند که همه افراد نیز باید حضور میداشتند. تا از این طریق از تردد افراد به خارج از محوطه و تماس و گفتگوی کنترل نشده با افراد خارجی که قرار است فضای کاذبی را به آنها القاء کنند مخدوش گردد. فرستنده گزارش اضافه کرده است که در یکی دو مورد که افراد از جلسه خارج شده و به احتمال حضور آنها در محوطه میرفته است به افراد تذکر داده اند که تا دو ساعت تردد ممنوع است

.
(هیئت مساعدت سازمان ملل متحد برای عراق (UNAMI))فرستنده گزارش اضافه کرده است که این تاکتیک در لیبرتی نیز هنگام حضور کارمندان یونامی به اجرا گذاشته میشده است و هرگز اجازه نمیدادند که افراد با یونامی تماس بگیرند. و اگر قرار بود بنابر اصرار یونامی تماسی باشد باید فرد از قبل چک میشد و با یک یا دو همراه اینکار صورت میگرفت .
واقعیت فرقه رجوی این استکه خود مسعود رجوی عنوان نموده است.

ساخت قطعه به اصطلاح مروارید در قبرستان اشرف 3 توسط مریم رجوی:
یکی از قبرهای نا مشخصی که فرقه رجوی هنوز حاضر نیست نامش را اعلام کند. قبردومی که مشخص نیست متعلق به کدام یک از مجاهدین است که مرگش را اعلام نمیکنند.
دورنمای قبرستان اشرف 3 که مریم رجوی به اندازه کافی بزرگ در نظر گرفته استکه بتواند در آینده پر کند.
بعضی فعالیتهای بین المللی آقای داود باقروند ارشد در افشای تروریسم فرقه رجوی
دسامبر 26, 2018
سند پی دی اف بولتن فعالیتهای آقای داود باقروند ارشد عضو سابق شورای ملی مقاومت و فرقه رجوی در 105 صفحه منتشر شد.
Failed to fetch ارور : آدرس فایل پی دی اف باید دقیقا روی دامنه ای که این صفحه بر روی آن قرار دارد باشد. برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید
ما خواستار تغییر رژیم ایران هستیم، با تجارب پنجاه ساله در صحنه عملی مبارزه درتمامی ابعادش، ‏جهت تحقق آزادی و دمکراسی، برآنیم که نگذاریم مردم ایران باردیگر در دام استبداد دیگری، چه از ‏نوع اسلام استالینی فرقه رجوی و چه از نوع سلطنت با نبش قبر استبداد دفن شده بیفتد. با تمامی ‏تلاشهای فرصت طلبانه-قدرت پرستانه و وابسته گرایانه، با آویختن به کشورهای استعماری و ‏دیکتاتوریهای منطقه با تاریخچه آشکار و متعدد علیه تلاشهای استقلال طلبانه ودمکراسی خواهانه ‏مردم ایران مرز داریم. مردم بپا خاسته و فرهیختگان ملی و مستقل ایران با بیشماراستوره های ‏آزادیخواهی، استقلال و یکپارچگی همچون فرغی ها، ستارخانها، باقرخانها، پطروس ملیک ‏آندریاسیانها، ملکالمتکلمینها، صور اسرافیلها، ، سردار اسعدها، مصدقها، فاطمیها و … میتوانند از ‏تکرار فاجعه سیکل معیوب بازگشت به استبداد رها شده با پشت سرگذاشتن استبداد تاریخی ‏گریبانگیرش، به خواستهای در شأن ایران و ایرانیانِ قرن حاضر به جمهوری، حاکمیت قانون، ‏آزادی و دمکراسی مبتنی بر حقوق بشر خود برسند. ‏

آقای داود باقروند ارشد منتقد آقای رجوی کیست؟
عضوعالیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
:تحصیلات:
دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380
جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی مینمود. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.
بعضی مسئولیت های سازمانی
از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین
مستقر در لندن 1977-1982
مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982
مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983
مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985
حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق
عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986
مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987
در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن
رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن جهت شو الزکورت لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه دولت آلمان آنرا کنسل نمود
مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف
حمایت سازمان از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را دادم که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم شدم.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه گرفتم نزدیک به یکسال نزد آنها بسر برده.
توسط سازمان ملل و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی شدم.
در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشتم، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی مجبور به ترک ایران شدم.
فعالیت کنونی
فعال حقوق بشر، فعال سیاسی برای آزادی و دمکراسی و حاکمیت قانون، رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا، دفتر مرکزی آلمان-کلن.

http://www.nototerrorism-cults.com info@nototerrorism-cults.com
We believe in changing of Iranian regime. NTCM Consists of (ex- Ranking members of MEK and National Council of resistance NCRI) as victims of suppression and sexual abuses of women in the MEK. (MEK is Led by Masoud and Maryam Rajavi). We help MEK’s victims (Women, Men and Children) to recover and report about it. We disclose the strategy set forth by the MEK cult to deceive the world about their real goals and nature, which is to bring down the Western Civilization and its Culture, by pretending to be liberals, freedom loving, women’s right advocates, and even against fundamentalism to utilize all the resources in the World to gain power, then comes as Rajavi puts it “their Glorious Victory when Mek brings down the corrupt West” We are to defend Humanity against terrorism and their destructive theories by disclosing their atrocities.
http://www.nototerrorism-cults.com/en
info@nototerrorism-cults.com
Who is Mr. Davood Baghervand Arshad Chairman of NTCM-Europe
An Ex-high ranking member of Mujahedin-e Khalq (Mek) and National Council of Resistance of Iran (NCRI) for 30years, and present Human Rights activist and president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM).
Date of Birth: December
Place of Birth: Tehran, Iran
Education:
Primary and High school Tehran Iran.(1972-1974)
A-Levels, Bolton Institute of Technology, Bolton-England (1974-1976)
Civil Engineer, Leeds Metropolitan University, Leeds-England (1976-1980)

Youth:
Mr. Arshad finished his high school in Tehran and was sent to UK by his family in Sept. 1974 for further education.
Political Activities at the Shah’s time:
Mek (Mujahedin-e Khalq, MEK) or the People’s Mujahidin Organization of Iran (PMOI) posing as a freedom fighter recruited Mr. Arshad in 1977 while he was a young student with love and passion for freedom and democracy for his country at the Shah’s time.
Positions in Mek
Mr. Arshad was co-founder and head of “the Iranian Students abroad” (A student organization supporting Mek outside Iran) based in London. (1977-1982)

  • Head of Mek’s Turkish branch (1982 to 1983)
  • Head of Mek’s Pakistan branch (1983-1985)
  • Head of Operations Headquarters office of MEK in Iraq (1985 to 1986)
    Present at the Mek’s meeting with Yasser Arafat in Baghdad.
  • Personal bodyguard of Masoud and Maryam Rajavi (1986-1987)
    • Head of Staff of the Mujahedeen Central Command in Baghdad (1987-1988)
    • In this year while Mr. Arshad holding deputy central Committee rank, criticize the Leadership for their behavior towards the members and neglecting their basic Human Rights in a letter to Masoud Rajavi hoping to improve the Human Rights behavior of Mek. Masoud Rajavi responds with branding Mr. Arshad “an anti-organizational bourgeois element and sends him to labor camp for criticizing the organization in East of Baghdad. (1988-1991)
    • Deputy Head of Mek’s UK branch when Maryam Rajavi was in France. (1992-1996)
    Head and Trustee of Mek’s “Iran Aid Charity” in London a fund raising organization in Europe under the guise of helping children without parents in Iran.
    • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with Yasser Arafat in Mandarin Oriental Hyde Park Hotel in London.
    • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with English foreign office officials at Maryam Rajavi’s place in London.
    • Mek’s connection person with British security officials in London while Maryam Rajavi was in UK.
    • Responsible for organizing the Maryam Rajavi’s Dortmund gathering.
    • Head of digitalization of Basra branch of Mek in southern Iraq.
    • Responsible for organizing Mek’s Lyon world cup campaign in France. 1998
    • Head of Civil Engineering division of Mek in Ashraf Camp. (1998-2001)
    Sept 11 and defecting MEK
    • After Mr. and Mrs. Rajavi’s open support for the terrorist September 11 barbaric act Mr. Arshad asked to leave Mek denouncing Mek’s support, where he was sentenced to 10 years of imprisonment. Mr. Arshad could only escape after US led coalition took over Iraq and Camp Ashraf where he took refuge in US Army in 2003.
    • Arshad is now a human rights activist advocating Freedom, Democracy under rule of law, and the president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM) based in Cologne Germany.
    18982
    تلاش مریم رجوی جهت سفیدکاری شکست فاجعه بار سیاسی در آلبانی
    دسامبر 24, 2018
    بقلم داود باقروند ارشد
    اخیرا بدنبال افزایش فعالیتهای مافیایی فرقه رجوی همچون سرکوب مخالفین و جدا شدگان، تهدیدافراد و رشوه دادن، و برخلاف تمامی شهروندان آلبانیایی، عدم شفافیت مالی طبق آنچه که مطبوعات از قول مقامات امنیتی و خبرنگاران آلبانی گزارش کرده اند. با بجا نگذاشتن هیچ رد مالی از خریدها و پرداختهایشان، از طریق پرداخت با بسته های بزرگ پولهای کلانی که همراه خود میآورند… بعلاوه حمایت علنی و آشکار در حد دخالت در امور داخلی همچون اعمال نفوذ بر اقدامات و تصمیمات پلیس و سیستم قضایی همچون آزاد کردن اعضای دستگیر شده فرقه رجوی توسط فردی که خود را به پلیس تیرانا بعنوان وکیل اعضای دستگیر شده و به خبرنگار روزنامه ایندیپندنت بعنوان نماینده سفارت آمریکا معرفی میکند. باعث واکنشهای بسیار نگران کننده ای در میان مردم و مطبوعات و رسانه های آلبانی گردید. شدت این نگرانیها بحدی بود که به جرات میتوان گفت تمامی نشریات و روزنامه ها و تلویزیونهای آلبانی از تمامی طیفهای مختلف سیاسی و اجتماعی مجبور شدند ابعادی از آنرا منعکس کنند.
    نقطه اوج این رسوایی ها زمانی بود که زوج سالمند ایرانی کانادایی بنام محمدی که فرزندشان سمیه محمدی در دست فرقه رجوی اسیر است برای دیدن چند دقیقه ای فرزندانشان به تیرانا رفته بودند، در ملاء عام مورد ضرب و شتم تیم های ضربت فرقه رجوی با فرماندهی همایون دیهیم با سابقه جنائی در عراق بجرم کشتن یک شهروند عراقی با سلاح گرم در بغداد که با پا درمیانی مسعود رجوی نزد صدام حسین با تخفیف به پنج سال زندان در عراق محکوم گردید، واقع شدند.

رسوایی های ببار آمده حتی خشم سفارت آمریکا را نیز برانگیخت طوری که مجبورشدند برای فرونشاندن خشم مردم آلبانی از حضور یک گروه تروریستی با اعمال نفوذ کاپیتالاسیونی آمریکا در آلبانی دست به اجرای یک شو رسوا با بکارگیری یک شبکه تلویزیونی بنام “تی وی پلاس” با حضور نمایشی در اشرف 3 و نامبردن از آنها بعنوان مبارزان آزادی …سفید سازی کنند. پخش این رپورتاژ ساختگی در همان دقایق اول بشدت با واکنش وسیع جهانی و بویژه در میان مردم آلبانی و مردم ایران و در میان خانواده های مجاهدین و جدا شدگان گردید که سیل نامه های اعتراضی از سراسر جهان به دروغپردازیهای این تلویزیون عملا این برنامه را برسر آنها خراب نمود که مجبور شدند برای از دست ندادن اعتبار شغلی خود تمامی نسخه های بارگزاری شده در اینترنت را حذف کنند.
بکارگیری هئیت هایی تحت نام “کمیتهٴ آلمانی همبستگی برای ایران آزاد” که تماما دست ساز تشکیلات رجوی از افراد و شخصیتهای سابق سیاسی با هزینه های بسیار مقوله جدیدی نیست و تمام جهان بدان مشرف هستند. اما اخیرا بدنبال شکست بسیار مهمی که در صحنه سیاسی اجتماعی آلبانی خوردند. شاهد تحرک بسیاری چه از جانب این تشکیلات و چه از جانب آمریکا در کشف یک توطئه دیگر ترور آنهم علیه فوتبالیستهای اسرائیل بسیار پر معناست. جالب است که بدانیم تمامی توطئه های کشف شده اخیر با تاکید اسرائیل، بدست اسرائیل تماما قبل از به اجرا در آمدن کشف میشوند. در صورتیکه اگر این کشفیات درست باشند باید قبول کرد که اسرائیل بسیار خوشحال میشود که مثلا عمل تروریستی رژیم در اروپا موفق باشد تا اثر منفی بیشتری برحمایت اتحادیه اروپا بجا بگذارد. ولی بر خلاف منطق، اسرائیل آنها را قبل از به اجرا در آمدن کشف و اطلاع رسانی میکند!! .
این پیروزی مردم آلبانی علیه یک تشکل فرقه ای- تروریستی علیه بکارگیری نا مشروع رسانه های آلبانی عملا دست آنها را در افتادن به بازی مافیایی این فرقه از طریق رشوه دادن و خریدن شبکه های تلویزیونی و خبرنگاران بست. بنابراین فرقه رجوی که در راه اندازی شوهای فریب باید به آنها رتبه بالاتر از گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر داده شود، دست بکار شد تا انعکاسات دروغین را نه بطور مستقیم از رپورتاژ خبرنگاران که آنها را تروریست میخواند بلکه با وارد کردن هئیتهای نمایشی بازدید کننده به اشرف 3 و انعکاس خبر این نمایشها بدست آورد.
همانگونه که گوینده فرقه رجوی که کلامش در هنگام پخش کلیپ دیدار پخش میشد مدعی گردید که “انعکاس این بازدید در مطبوعات آلبانیایی هیچ شکی در حمایت از مجاهدین باقی نگذاشت (دقیقه 4 و 15 ثانیه). که نشان میداد این داروی هئیت آلمانی برای کدام زخم مریم رجوی بوده است. و همچنین قسم و آیه که مجاهدین پول همه ساخت و سازهایشان را خودشان داده اند!! هرچند فراموش کرد بگوید که قعطا محمد بن سلمان صورت حسابها را شخصا امضاء نکرده است، پس مجاهدین مستقل هستند.
اهمیت شکست رسانه ای فرقه رجوی زمانی بهتر درک میشود که بدانیم آنها طی چهل سال گذشته بعد از نابودی کامل در داخل، فقط و فقط در رسانه ها بصورت مجازی است که حضور دارند، آنهم با براه اندازی یک شو و یا یک دیدار مریم رجوی با بعضی سیاستمداران کرایه ای و یا بازدید آنها از مقرهایشان و سپس بازنشر یک خبر در هزاران سایت جعلی که خبرگزاری الجزیره نیز گزارش مبسوطی در مورد آن پخش کرد وانمود به مطرح بودن خود بعنوان یک نیروی کماکان زنده بکنند.
ضربه فوق محدود به ضربه سیاسی اجتماعی نبود، از آنجائیکه رجوی از این انعکاسات، بطور گسترده ای برای فریب و فشار بر نیروهایش جهت جلوگیری از فرار آنها استفاده میکند. بیدلیل نبود که در جریان این انعکاسات مطبوعاتی و در ادامه فرارهای گسترده ای بویژه در میان زنان و مردان مجاهد از این فرقه را در پی داشت.
اخبارش در لینکهای زیر قابل مشاهده است:
http://nototerrorism-cults.com/?p=16228
http://nototerrorism-cults.com/?p=15422
http://nototerrorism-cults.com/?p=15407
http://nototerrorism-cults.com/?p=13145
http://nototerrorism-cults.com/?p=10676
http://nototerrorism-cults.com/?p=5277

مریم رجوی که با این ضربات حیات فرقه خود و کمکهای مالی دریافتی از صاحب منصبانش مانند آمریکا و عربستان و اسرائیل را در تهدید دید. دست بکار شد و تاکتیک کهنه شده حضور هئیت های پارلمانی، هئیتهای خبرنگاری… را با پرداخت هزینه های آنها تدارک دید. بنابراین اولین هئیت یک تعداد از سیاستمدران دسته چندم آلمان که اساسا لابی های کرایه ای فرقه رجوی هستند تحت نام “کمیتهٴ آلمانی همبستگی برای ایران آزاد” را به تیرانا در یک تور نمایشی بی حاصل به گردش و پذیرایی دعوت نمود. که البته آخرین نخواهد بود. جهت درک بهتر سوز و گداز فرقه رجوی از رسوایی های اخیرش باید به هدف پذیرایی از چنین هئیتی که در کلام گوینده فرقه بر روی کلیپ سوار شده است گوش کرد که گفت:

“با این هئیت بطور خاص در مورد پیشداوریها و ابهاماتی گفتگو شد که برای بی اعتبار کردن گروه در بخشهایی از دولتها و رسانه های اروپایی مطرح میشود و هیچگونه پایه و اساسی ندارد” (دقیقه 2 و 52ثانیه به بعد)

البته هئیت آلمان در سخنان خود نمایشی بودن این دیدار را آشکارا بیان نمود آنجا که آقای اتو بنهارد وزیر سابق و کسی که هیچ سمت رسمی ندارد گفت: “اتحادیه اروپا از ایران و برجام حمایت میکند ولی اقدامات ایران در اروپا اینکار را برای ما مشکل میکند”. و هیچ کجا حمایتی از فرقه رجوی را مطرح نکرد.

در این نوشته عمق پوسیدگی نمایشهای مریم رجوی در این نمایش قدرتهای سیاسی و میزان حالت انفجاری درونی اش را با تکیه به گزارش بازدیدی که خود فرقه منتشر کرده است بررسی میکنیم.

آنگونه که فرقه رجوی در این نمایش تلاش دارد القاء کند حمایت سیاستمداران اتحادیه اروپا از این فرقه با پشتیبانی اگر نه مردم آلبانی، حداقل دولتمردان آلبانی است. بعلاوه نشان دادن استحکام درونی با به نمایش گذاشتن تاسیسات راه اندازی شده در اشرف 3 با مجاهدینی سراپا شور و اشتیاق علیرغم درجا زدن چهل ساله و رهبری فراری، فساد درونی، فرار های روزانه حتی فرزندان بالاترین عناصر فرقه از جمله فرزند خود مسعودرجوی… است. باید بخاطر داشت که حداقل 2000تن در اشرف 3 حضور دارند. اخیر مریم رجوی نیز به آلبانی نقل مکان نموده تا اگر نتوانسته طبق نسخه های مسعودرجوی رژیم را به فروپاشی بکشاند، حداقل جلو فروپاشی خودش را بگیرد.

صحنه فوق استقبال با فرش قرمز از هئیت بسیار مهم آلمانی است!!! سوال اینجاست چرا از کل 2000تن حاضر در اشرف 3 فقط 46نفر دستچین حضور دارند؟ مهمتراینکه هیچ فرد دیگری از 2000 نفر در چشم انداز مقر دیده نمیشود. چرا؟ آنها در کجا قفل و زنجیر شده اند که حتی در محوطه نیز نتوانسته اند حضور یابند؟ آیا ارتش آزادیبخشی که نزدیک به نیم قرن است قصد سرنگونی دارد نباید قدرت نمایی کند؟ نباید ارتشی که تانکهایش را همین هیئتها از او گرفته و کراوات تقدیمش نموده اند که شاید متمدن شود حداقل با حضور پرشور رزمندگان خود هئیت را تحت تاثیر قرار دهد؟

این سالن همان سالن اجتماعات است، ابتدا توجه کنید که جهت جلوگیری از برجسته شدن عدم حضور مجاهدین در قسمت خالی سالن، سالن را با پرده ای که کشیده اند کوچک نموده اند که با حضور 120نفری که توانسته اند اعتماد کنند و در جلسه معارفه وارد کنند پر دیده شود.

ایران زنانه مردانه مریم رجوی

آلترناتیوی که خودش را چپ ترین نیروی تاریخ بشری جا میزند، آنهم برای ایرانی که زنانش آنگونه برای برابریهای جنسی و آزادیهای فردی خود مبارزه میکنند، سالن عمومیش حتی هنگام حضور هئیت نمایشی آلمانی زنانه و مردانه است. حتی نتوانسته زنان و مردان را در دوطرف میز روبروی هم بنشاند که مبادا روبروی هم قرار بگیرند. یعنی نمیتواند زنان و مردان مجاهدی که قرار است نوک پیکان تکامل بشری!!!!!!!!!!! باشند در کنار یا روبروی زن و یا مردی روی صندلی مستقل نشسته باشد را تحمل کنند. آنوقت نباید لرزه بر اندام ما بیفتد که اگر در نظام فکری مریم و مسعود رجوی این مردان و زنان وارسته!!!! از تمامی تعلقات مادی و معنوی و جنسی و زن و شوهر و بچه و کتاب، و مطالعه و موبایل، ارتباط با خانواده، بی نیاز به عشق و عاطفه و …نمیتوانند درکنارو یا روبروی همدیگر قرار بگیرند، تکلیف و سرنوشت زنان و مردان عادی جامعه ایران که از نظر رجویها سرتا پا آعشته به همان معایب دنیوی هستند چه خواهد بود؟

سوال مهمتر این است که چرا همین مجاهدین که قرار است رژیمی را سرنگون کنند صلاحیت حضور در جمع هئیت آلمانی را ندارند. حداکثر میتوانند فیلم آنرا برایشان به نمایش گذاشت؟ نگرانی مریم رجوی از چیست؟ مگر همان مجاهدین از جمله سمیه محمدی نیست که با یک نگهبان به حضور خبرنگار آورده شد و هرچه به او دیکته شده بود را علیه پدر و مادر سالخورده اش گفت. و آنها را لعن و نفرین کرد؟ چرا همین سمیه و سمیه ها را جرآت نمیکند به نمایش بگذارد؟

مریم رجوی تلاش کرد فرسودگی مفرط در حال مرگش را که روزانه گزارشات فوت، غرق شدن قسمت عمده سایت رسمیش را پر میکند با نمایش چند تن ازجوانترها به هئیت لاپوشانی کند.

توجه کنید که کل جوانانی که به نمایش گذاشت هفت تن بودند.

نمایش صحنه سالن ورزش بسیار مضحک تر است. که حتی یکنفر را نیز نمیتوانند اعتماد کنند و به نمایش بگذارند. سالن ورزش خالی را به نمایش میگذارند. در رژه سال 1370 ارتش آزادیبخش کار ما این بود که نفرات را از انتهای رژه بسرعت با خودرو به ابتدای رژه برای رژه رفتن چندین باره از جلوی خبرنگاران جابجا میکردیم. اینجا حتی نتوانستند چند تا از پیرمردها را با رنگ کردن موهایشان بجای جوانان جا بزنند.

اینهم از زمین ورزش و فوتبال. براستی چه ضرورتی برای اینگونه بستن تمامی منافذ زمین چمن هست؟ آیا امکان فرار هست؟ مشکل کجاست؟ چرا در این قرارگاه در این ابعاد کسی دیده نمیشود. قبلا در اشرف1 با ابعاد 36میلیون مترمربعی در هرکجای آن حرکت میکردی مجاهدین را میتوانستنی ببینی. در اشرف 3 با 340هزارمترمربع وسعت که کوچکتر از 100/1 اشرف1 است هیچ کس دیده نمیشود.
اینهم از سالن کار نجاری خالی! باز توسط یک زن دانشجوی سابق آلمان و سعید مهدویه به نمایش گذاشته میشود. چرا خالی؟ این سوال مطرح میشود که این تاسیسات برای چه کسی با اینهمه هزینه ایجاد شده است؟ آنها کجایند. چرا در زمان حضور هئیت مشغول کار نیستند؟
سعید مهدویه از دانشجویانی بود که در انگلستان جذب انجمن شد، سپس خواهرشان و دو برادر دیگرش فرید (کوچکترین) و اسماعیل (بزرگترین بین این سه برادر) است به انجمن وارد شدند. فرید کوچکترین برادر بسیار کم سن بود. برادر بزرگ که سلطنت طلب بود و فاصله سنیشان با اینها بیشتر بود در لندن مشغول به قاچاق اسلحه بود. آن زمان سعید , و اسماعیل مهدویه برای نشان دادن میزان مبارز بودن خودش اطلاعات برادر بزرگشان که سلطنت طلب بود را دادند که من به سازمان منتقل نمودم. خانواده بسیار ثروتمندی بودند. فرید (برادرکوچک) از همان زمان که به عراق منتقل شد و متوجه شد دیگر بازگشتی نیست بشدت بهم ریخت و روزی نبود که درخواست خروج ندهد ولی با سرکوب برادر بزرگتر از جانب تشکیلات مواجهه بود، فرید آنقدر در هم شکسته بود که در تمامی جلسات سوژه بریدیگی مینمود ومرتب گریه میکرد که به فرید گریان ملقب شده بود. ولی مشت آهنین تشکیلات هیچ فرجه ای برای او قائل نبود. رجوی میگفت اگر فرید برگردد لندن حتما علیه ما حرف میزند و اینکه او را اجبارا در تشکیلات نگهداشته ایم بنابراین مسئولیت سعید و اسماعیل است که به هر قیمتی شده او را خنثی کنند. سعید خود از بی هویتترین افراد تشکیلات بود که تماما خود را واگذار نموده بود. و بعنوان یکی از عناصر زندان بان شناخته میشد.

در بخشی از فیلم نمایشی فرقه رجوی برنامه هنری در حضور هیئت اجرا میشود که هیچ کدام از مجاهدین حضور ندارند و سالن پر است از غیر ایرانیان. (در تصویر زیر)

اگر سوال کنید پس جوانها کجا هستند باید گفت آنها فرار کرده اند. (عکسهای زیر).
جوانان تا توانسته اند از مصطفی رجوی گرفته تا داود غراب خود را از جهنم فرقه رجوی با فرار از آن نجات داده اند.

در دوعکس زیر داود غراب فرزند حبیب غراب در دو شرایط کاملا متفاوتی دیده میشوند. عکس سمت چپ در حضور (صوتی) مسعود رجوی (در اینجا) در کنار پدرش حبیب غراب در اشرف 1 (عراق) که بدنبال اعتصاب غذا هنوز در بستر بیماری است. و داود را در خارج تشکیلات (در اینجا) در عکس سمت راست با گیتارش میبینید.

https://www.youtube.com/watch?v=9487cWOo7uw
https://www.youtube.com/watch?v=rwNM1Kc27ZI&fbclid=IwAR2iXkvIdqPu6TutHSzG3JwzXgjRQzFDTiv1OwEDpsvtmJ5CGyiVvHllXVI
حبیب پدر داود غراب با من در دانشکده ساختمان در انگلستان همکلاسی بود. همسر حبیب خانم معصومه غراب بعدها به انگلستان آمد. آنزمان من مسئول انجمنهای دانشجویی سازمان در لندن بودم و فعال ولی حبیب و همسرش هنوز هیچ فعالیت سیاسی نداشتند. فرزندشان بعدها در انگلستان بدنیا آمد که نامش را داود گذاشتند. من فرودرین سال 1361انگستان را برای ماموریتهای سازمانی ترک کردم. یک روز در سال 1365 که با مسعودرجوی برای بازدید یک مدرسه سازمان در بغداد به پایگاه ملک مرزبان رفته بودیم معصومه غراب را در آنجا جزء معلمین مدرسه دیدیم. ظاهرا بعد از رفتن من از انگستان وارد پروسه هواداری شده و به تازگی واردعراق شده بودند که داود را نیز اجبارا با خود آورده بودند. این کودکان که در اشرف تحت شدیدترین فشارهای روحی روانی و فیزیکی بودند بعضا دست به خودکشی زدند. آنهایی که اعصاب قویتری داشتند و توانستند شرایط سخت تشکیلات فرقه رجوی را تحمل کنند به محض آمدن به آلبانی پا به فرار گذاشتند. از جمله محمد رجوی فرزند مسعود رجوی، فرزند عباس داوری…
بله تلاش مریم رجوی برای سفید کاری شکست فاجعه آمیز در فضای سیاسی اجتماعی آلبانی به یمن فعالیت جدا شدگان انکار ناپذیر است.
بویزه که در این هنگامه بیکباره اسرائیل توطئه قتل ورزشکاران خود در آلبانی را توسط آمریکا کشف و به اطلاع دولت آلبانی میرساند؟ تا اینگونه این شکست عامل خود را در آلبانی جبران کند.
با این نمایش مسخره از دیدار هئیت های اروپایی!!! کرایه ای و در غیاب مجاهدین در قفل و زنجیر نگهداشته شده، دیدارهای جمعیتهای حقوق بشری از زندانهای خطرناک را تداعی میکند.
آیا نباید نتیجه گرفت که از نظر مریم رجوی و مسعود رجوی اشرف3 زندان مجاهدین اسیر “مجرمین خطرناک” است و کسانیکه در نمایش حضور دارند زندانبانان آنها.
آیا همین نیز دلیل فرارهای جوانان قادر به فرار و مرگ قدیمهای ناتوان از فرار مانند بابا (محمد سیدی کاشانی) نیست که سالهاست ادامه دارد.
پایان

بابا، محمد سیدی کاشانی که سال 1364 مرده بود، بطور فیزیکی نیز درگذشت.
دسامبر 20, 2018

بابا، محمد سیدی کاشانی و همرزمانشان در سیاه ترین دوران استبداد شاهنشاهی پا در میدان گذاشتند تا شاید بتوانند افق آزادی و دمکراسی و استقلال و کرامت ایرانی را در افق کشور پهناور ایران در چشم انداز قرار دهند. در این مسیر نیز دست از جان شسته بودند. و برای خود جز دستیابی به کرامت انسانی، به آزادی و آزادگی و البته غرور ملی متکی و استوار شده بر احترام به نوع بشر و حقوق آن و تمامی ارزشهای انسانی نهفته در آن، هیچ نمیخواستند.

اما اگراستبداد و استعمار کمترین بها (جانشان) را از آنها برای پا در راه گذاشتنشان طلب می نمودند، مسعود رجوی با درنوردیدن همه مرزهای وقاحت و شناعت چنان استبدادی در همان درون تشکیلات خود براه انداخت، چنان تحقیر و توهینی،به کرامت انسان و غرور فردی و ملی این شیرزنان و کوه مردان آهنین عزم را با لجن مال کردن تمامی ارزشهای انسانی، مبارزاتی، اخلاقی، به این فرزندان مردم ایران که بلندای غرورملیشان و کرامت انسانیشان سر بر ابر میسائید، روا داشت، چنان آرمانهای بلند آنها را به پستی و خاری در زیر پای صدامها وفیصلها و جولیانی ها …کشاند که هر روز و هر ساعت صدها بار مرگ را بر زندگی خفیف خائنانه در اسارتگاه رجوی که نه راه پس و نه راه پیش برایشان گذ اشته بود را آرزو میکردند.
محمد سیدی کاشانی ها به میدان آمده بودند که در دست یابی به آزادی و دمکراسی و استقلال حتی اگر جانشان را نیز نصار آن میکردند سرمشقی باشند برای نسلهای آینده تا مسیر آزادی و آزادگی، و غرور فردی و جمعی -ملی بی رهرو نباشد. اما مسعود رجوی از آنها سرمشقهای خفت و خاری و واگذاری تمام عیار خود به استبداد قرون وسطایی زیر پرده چپ نمایی که در تاریخ ما بی سابقه بوده است ساخت.
مسعود رجوی چنان توابین از آزادی از آنها ساخت که نه تنها هیچگاه نتوانستند حتی آزادی های ساده خصوصی حتی در خلوت انسانی و خانواده گی را درک و فهم و لمس و تجربه کنند. بلکه آنها را وادار میکرد که روزانه و به زبان مسعودرجوی “لحظه مرره” اختناق مسعود رجوی را بر فرق و سر خود و همبندان خود بکوبند و در عین حال مجبور بودند که در مقابل خدای اختناق و استبداد (مسعودرجوی-رهبری عقیدتی) بخاطر اینهمه آزادی و نعمات بیکران!!! که به آنها اعطاء شده است سجده شکر نیز بجا بیاورند. . . !!!
بله محمد سیدی کاشانی تنها یکی از این مجاهدان بود. پیش از او مجاهدان دیگری همچون علی زرکش، مهدی افتخاری، مهدی کتیرایی، …را مسعود رجوی توانسته بود با مرگ فیزیکی از جهنم خودش خلاص شوند.
دستگاه کینه و نفرت مسعودرجوی حتی در مرگ این مجاهدان دست از دروغپردازی و لجن پراکنی که از درون مایه خود شیفته استبدادی شیفته قدرت اوبر میخیزد برنمیدارد و با نسبت دادن کتابهایی که هیچ ربطی به انسانهای والایی همچون محمد سیدی کاشانی ندارد حالا که مرده است با مخالفین خود تصفیه حساب میکند.
واقعیت مسعودرجوی بعنوان یکی از بزرگترین بلایای تاریخ معاصر ایران که خوشبختانه شرش از سر مردم ایران به بهای هزاران خون مجاهدین و مردم ایران و بویژه چند هزار تن از فرزندان مجاهد مردم ایران که او را در عراق مجبور کردند که دستش را قبل از اینکه به نابودی تمامیت ایران و ایرانی آلوده شود رو کند، اگر نتوانست انسانهای والایی همچون محمد سیدی کاشانی را به هیولاهایی شبیه خودش تبدیل کند، با استفاده از اختناق حاکم بر تشکیلات مافیایی اش هیولا نامه هایی از زبان و قلم آنها تولید و با نسبت دادن به آنها به جهانیان همچون آنچه به شیطان نسبت میدهند که عزم کرده است انسان آزاده را به شیطانی همچون خود تبدیل کند، بگوید که دیدید که من پیروز شدم و تاریکی و نکبت و تحقیر و توهین و نابودی بر روشنایی و آزادی و آزادگی پیروز شده است.
بابا و عمده قدیمی های سازمان به تمام و کمال با رجوی در تضاد بودند بویژه با تولید حرمسرا برای خودش تحت نام انقلاب ایدئولژیک. او اولین قربانی نبود علی زرکشها، مهدی افتخاریها و صدها مجاهد زن و مرد همچون زهرا نوریها که کشته شدند پیشگام بابا بودند. مسعود رجوی به کشتن راضی نبود. بابا و امثال بابا همان سال 1364 از درد و زخم عمیق جنایات مسعودرجوی دق کرده و مرده ای بیش نبودند.

رجوی از آن جمله دژخیمانی بود که به تواب کردن قربانیان خود بسنده نمیکرد، قربانیانش باید ضمن زدن تیر خلاص روزانه برای مسعودرجوی دست آخر تیر خلاصی به خودشان نیز میزدند یعنی هیچگونه رحم و مروت نداشت حتی از نوع حیوانی آن که بعد از ازینکه شکاری را دریده و خورده و سیر شده بی دلیل و بی جا دست به شکار طعمه هایی که عاشقانه خود را تسلیم او کرده بودند نمی زنند و نمی درند و نابود نمیکنند نیز نداشت. استبداد آمیخته به کینه نسبت به جهانِ مسعود رجوی سیری ناپذیر بود و توقفی نداشت.

در آخرین یاداشتی که شش ماه قبل در رابطه با بابا و لجن پراکنی های این فرقه منحوس و ملعون و نفرین شده، علیه مخالفین و منتقدین مسعود رجوی ،که مریم رجوی تلاش میکرد وانمود کند که از زبان و قلم محمد سیدی کاشانی نوشتم که :

««بنده بجد اطمینان دارم که یا بابا نیز مرده و یا در حال مرگ است که این فرقه مافیایی به اسمش چنین مطلبی (سمفونی مقاومت) را منتشر کرده اند. همانگونه که از هزارخانی در حال احتضار سوء استفاده میکنند.»»
این فرقه منحوس را هنوز نمیشناسید، کثافت کاریهایشان به ذهن و فکر هیچ انسان با شرف خطور نمیکند. هزاران نامه به نام پدر و مادر علیه فرزندان، بنام فرزندان علیه پدر و مادرها، بنام همسران علیه یکدیگر نوشته اند که روی مافیای سیسیل را سفید نموده اند.
همان شش ماه قبل از جمله نوشته بودم که:
بابای عزیز هم بمیدان آمد. کتاب سمفونی مقاومت نوشته محمد سیدی کاشانی –اسماعیل وفا یغماییمارس 30, 2018
چند نکته بسیار ساده در مورد کتاب (سمفونی مقاومت) منتشرشده توسط فرقه رجوی تحت نام بابا علیه اسماعیل وفا یغمایی. قبل از خواندن مطلب یغمایی:
شاید بتوان گفت در پروسه سازمانی بابا (محمد سید کاشانی) اولین مسئول سازمانی من قبل از انتقال فیزیکی به سازمان بود. زمانیکه هنوز بعنوان مسئول انجمن های دانشجویی سازمان در خارج کشور در لندن مستقر بودم که وصل شدم به او تا برایش استدیو ضبط صدا و ترانه سرود و ارکستر و … در لندن دست و پا کنم. تا سازمان بتواند ترانه سرودهایی که اسماعیل سروده بود و بابا و دیگران رویش موسیقی گذاشته بودند را تکمیل نماید.
با وجود سابقه کارش در سازمان و زندان و فلسطین و … هیچگاه بابا را جز با صفا و صداقت، افتادگی،مهربانی، عطوفت و رقت قلب و انسانیت تجربه نکردم. به واقع میتوانم بگویم از چهره اش نور میبارید. این همان مقوله ای بود که رجوی باید به یک کرگدن تبدیلش میکرد.

  1. این کتاب بویژه اسناد انتهایی آن همانند سریالی است از فیلمبرداریها از سلولهای انفرادی استالینی شکنجه های ایدئولژیکی (مغز شویی مسعود رجوی) در جهنم فرقه اش جهت وادار کردن عضو تحت شکنجه به اقرارهای ایدئولژیک با لجن مال کردن خودش و خدا نامیدن مسعود رجوی.
  2. محتوای آنچه اسماعیل نوشته (نه آنجا که جعل کرده و بنام او نوشته اند) و چه آنچه دیگران از جمله بنده و دیگران حتی مریم رجوی نوشته اند، تماما مطالبی است که در نشستهای مغز شویی توسط مسعود رجوی و سپس مریم رجوی عینا به مخاطبین بطور شبانه روز نسبت داده میشد وفرد تحت شکنجه! را وادار میکردند که برود و اتهامات خودش را به اثبات برساند. بنابراین:
  3. تک تک مجاهدین اسنادی بدون کمترین ارفاق و تبعض! (کاملا توحیدی و بی طبقه) وعینا با همین محتوا و مضامین که در سلولهای انفرادی شکنجه های صدبار بدتر از شکنجه های فیزیکی مجبور به تولید و نوشتن شده اند در دست فرقه رجوی دارند.
  4. این اسناد مطلقا در دسترس بابا (محمد سید کاشانی) نبوده و نه میتوانست باشد تا توانسته باشد متکی به آنها مطلب تهیه کند. مگر فرقه رجوی کتاب را نوشته و بنام بابا زده اند و بعد از کتاب بابا در قسمتهای قبلی در هنگام چاپ مطالب مربوط به اسماعیل را ضمیمه کرده اند که حتی بابا خبر ندارد.
  5. این کتاب همانند کتابهای پیشین که سازمان تحت نام فرزندان ما و یا همسران ما نوشته شده بدون اینکه حتی روحشان نیز از این نوشته و کتابها خبر داشته باشد است که یک روش جاری در فرقه مافیایی رجوی است.
  6. همانگونه که اسماعیل وفا بخوبی نیز اشاره کرده است اگر وضعیت و حال و روز و اتهاماتِ تحت شکنجه (اسماعیل وفا یغمایی) آن است که در این دست نوشته ها آمده است و توانسته همواره رده مرکزیت را به خود اختصاص دهد شما خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل در مورد بابا (محمد سید کاشانی) که چه اسناد و دست نوشته های در همین سلولهای شکنجه ایدئولژیک از او در دست مسعود رجوی است که حداکثر رده اجرایی مرکزیت (زیر دست اسماعیل وفا) به بابا داده بود (توجه داریم که رده اجرایی مرکزیت نیز برای جلوگیری از آبرو ریزی از اینکه مشخص نشود بابا از نزدیکان محمد حنیف نژاد و با آن سابقه در سازمان که همراه جرصومه “مرحوم” در فلسطین هم بوده و… تا چه میزان در ضدیت با مسعود رجوی و رهبری ولایت فقیهی اوست داده شده است. والا حکم بابا به قطع و یقین همانند علی زرکش اعدام بوده است) بعد حساب کنید آقا (مجید محسنی) که حتی رده معاونت و …هم نداشته است. بعد رده محمود عطایی که خلع رده شده بود. محمد حیاتی ایضاََ ….
    بنده بجد اطمینان دارم که یا بابا نیز مرده و یا در حال مرگ است که این فرقه مافیایی به اسمش چنین مطلبی را منتشر کرده اند. همانگونه که از هزارخانی در حال احتضار سوء استفاده میکنند.
    به قطع و یقین این اسناد، بزرگترین شواهد جنایت علیه بشریت و بطور خاص طی چهل سال گذشته علیه نسلی از بهترین فرزندان ایران زمین است که در جستجوی ایرانی بهتر و انسانی آزادتر از هرگونه اجبار و زنجیر فیزیکی و فکری با دست شستن از جان و هستی خود قدم در راه گذاشتند ولی در اولین پیچ راه در دام یک شیاد تمام عیارِ خود شیفته ضد بشر با افکار قرون وسطایی و روحیات استالینی گرفتار آمده بودند.
    امید است که بقیه جداشدگان نیز به جایگاه اسماعیل وفا یغمایی برسند تا بتوانیم تصویری کامل از مسعود رجوی، افکار فرون وسطالی تحت زرورق چپ را ترسیم کرده و نگذاریم با خود فروشی به جهانخواران و نابودی نسلی که در اسارت دارند را دوباره به ایران زمین تحمیل کنند.

داودباقروند ارشد

واکنش کاربران توییتر به سخنان رضا پهلوی در “انستیتو واشنگتن”
دسامبر 18, 2018
آقای رضا پهلوی هفته گذشته در “اندیشکده واشنگتن”ظاهر شده و سخنانی ایراد کرد که طی آن مواضعی نیز اتخاذ نمود. این اندیشکده که متعلق به یهودیان است و رئیس آن خانم شلی کاسن بعنوان یک یهودی همزمان ریاست کنیسه ای محافظه کار را نیز در وست پورت آمریکا برعهده دارد، صفحه اول سایت دانشکده را در زیر مشاهده میکنید. واکنش بسیاری در شبکه های اجتماعی و اینترنت بر انگیخت.

رضاپهلوی برجسته ترین نکتنه ای که عنوان نمود و با واکنشهای بسیاری در فضای مجازی روبرو شد، پینشهاد ضبط اموال مقامات رژیم در آمریکا و تحویل آن به آپوزیسیون خارج کشور و همچنین خواستار تصفیه شبکه های خبری فارسی زبان از خبرنگارانی که باب طبع ایشان نیستنتدشدند!!!!
از قدیم گفته اند و در میان ایرانیان نیز بسیار شناخته شده استکه، دزدان برای منحرف کردن ذهن کسانیکه جهت دستگیری دزد بدنبالش هستند تا مالشان را از او پس بگیرند (در اینجا افکار عمومی ایرانیان خارج و داخل کشور) خود نیز فریاد میزند “آی دزد آی دزد” تا اینگونه با خود را داخل مردمیکه پیگیر دزد هستند جا زدن فرصت فرار از صحنه و نوش جان کردن مال دزدی را بیابید.
در این پیشنهاد “آی دزد آی دزد” مانند آقای رضا پهلوی این پرسش مطرح میشود که برای شروع ضبط اموال مقاماتی که اموال مردم ایران را دزدیده و به آمریکا و اروپا و… برده اند از چه تاریخی باید شروع نمود به پیگیری دزدان. چون اگر قرار باشد که دزد گیرند اولویت با آقای رضا پهلوی است. که سرمشق دزدهای متاخر ایشان یعنی مسئولین کنونی ایران باشند.
آیا باید به این نوع فرافکنی و فرار به جلو بعنوان یک تاکتیک ژنتیک شاهنشاهی به ارث برده شده، تبریک گفت که مخصوص سلسله پهلوی است، یا اینکه آنرا خلاف اخلاق و وقاحتی شاهنشاهی در توهینی به شعور ایرانیان از طرف ایشان تلقی نمود؟
آقای رضا پهلوی قطعا مقصر جنایات پدرش نیست. ولی حساب و کتاب را خوب بلد است. میداند که میلیاردها دلاری که از جیب مردم ایران بعضا با به خاک و خون کشیده شدن صاحبان آنها، چه توسط پدر بزرگشان و چه توسط پدرشان دزدیده شده و نزد ایشان است متعلق به کیست!!! چون بخوبی حساب دیگر دزدان تازه به دوران رسیده را دارد.
مشخص نیست که شب که به خانه میرود و در مقابل آینه می ایستد خود را چه میبیند. کسی که تمام اموالی که در بانکها دارد، ملکهایش، … را با عرق جبین بدست آورده است یا خیر….اموال دزدیده شده توسط خانواده ایشان نیز شامل همان طرحی که با زدن خودش به کوچه علی چپ در “اندیشکده واشنگتن” مطرح کرده اند.
عده ای از طرفداران سینه چاک مریم رجوی نیز به رضا پهلوی ایراد گرفته و یاد آور شده اند که اموال باید مانند اموال مریم رجوی و مسعود رجوی با عرق جبین از صدام و عربستان و…گرفته شده باشد والا شامل حال باز پس دادن توسط دولتهای غربی میشود.
شاید ایراد به دیدگاه ما باشد که اموال دزدیده شده از مردم ایران را تعریفش را نمیدانیم. که باید آقای رضا پهلوی برای مقامات اسرائیلی ببخشید آمریکایی مخاطب خودش تعریف و حدو حدود آنرا مشخص کند بویژه اینکه از چه زمانی بررسی شروع شود.
بعضی نیز تفصیر دیگری از این طرح ایشان کرده اند و آنرا طرحی غیر مستقیم به دریافت کمک از اسرایئل عنوان کرده اند که آقای پهلوی با این بیان نباز مالی برای مبارزه با رژیم را مطرح نموده اند.
بخشی ازمخاطبین نیز آنرا به خصت ایشان ربط داده اند و کمبود وطن پرستی در وی که طی چهل سال گذشته حاضر نشده است که حتی یک ریال (شاید بدلیل اینکه همه اموال ایشان به دلار است) برای بازپس گیری اموال بازمانده پدریش در ایران خرج کند. چون وزیر دربار و محرم اسرار محمدرضا شاه اسدالله علم در کتاب خاطرات خودش آورده است که محمدرضا شاه، ایران را مال خودش و وارث خودش رضا پهلوی میدانست.
اسدالله علم در کتابش چنین مینویسد:
“…پس ازساخته شدن کاخی متعلق به شاه در کیش، سند مالکیت آن را به شاه دادم، اما شاه “سند راپیش من پرتاب کردند. فرمودند مگر میخواهی یک وجب خاک ایران مال من باشد؟ تمام ایران مال من است. اصلا من هیچ چیز دیگر برای خود نمی خواهم. پسر من هم اگر شاه مقتدری شد همه چیز مال اوست و اگر نشد هم این یک وجب خاک را نمی خواهم.”[3]
بخشی از کابران اینترنت نظر دیگری داشته اند و برعکس این طرح را گامی بجلو در وطن پرستی رضا پهلوی قملداد نموده اند که طی آن میخواهد با آزاد کردن ایران اموال پدریش را باز پس بگیرد.
همچنین این بخش از کاربران اینترنت با افزودن شفاف بودن رضا پهلوی بویژه با طرح تصفیه خبرنگاران از مراکز رسانه ای فارسی زبان برعکس سران رژیم که در پاریس یک حرف و در تهران حرف دیگری زدند، از ابتدا رک و راست کار سانسور مطبوعات و رسانه های خبری را بی رو دربایسی شروع کرده اند، نشانه صداقت ایشان نامیده اند.
یکی از کابران توییتر با نام “ستاره” در حساب کاربری خود پیامی با این مضمون منتشر کرده است: «آقای رضا پهلوی با عرض سلام. جسارتا از جنابعالی استدعا دارم به طرفداران خود سفارش کنید که از فحاشی در شبکه‌های اجتماعی پرهیز کنند تا نتیجه‌ی جستجوی الفاظ رکیک به مطالب مرتبط با شما ختم نشود. با احترام.»
این پیام یکی از هزاران پیام توییتری است که از جمعه ۲۳ آذرماه (۱۴ دسامبر) در شبکه اجتماعی توییتر خطاب به رضا پهلوی یا با هشتک نام او (به فارسی یا انگلیسی) منتشر شده است.
شاهزاده رضا پهلوی در سخنرانی خود در مورد حکومت ایران صحبت کرد و خواستار حمایت غرب از تغییر رژیم در ایران شد. دو بخش از سخنان او: یکی ضبط اموال مقامات ایران در خارج از کشور و دادن آن به اپوزیسیون و دیگری اخراج برخی روزنامه‌نگاران رسانه‌های فارسی زبان خارج از کشور که به گفته رضا پهلوی حامی تغییر و اصلاح در درون ساختار حکومت ایران هستند، واکنش‌های بسیاری برانگیخت.
منتقدان رضا پهلوی در واکنش به پیشنهاد او برای ضبط اموال مقامات ایران در خارج از کشور، بار دیگر این پرسش را مطرح کردند که او چرا درباره درآمد و شیوه معاش خود توضیحی نمی دهد.
شاهد علوی، تحلیلگر سیاسی مقیم واشنگتن با انتشار پیامی در حساب کاربری خود در شبکه توییتر از رضا پهلوی پرسیده است: «جناب پهلوی؛ آن به گفته مادرتان ۶۲ میلیون دلار و به گفته منابع دیگر چند میلیاردی که پدرتان با خود از ایران خارج کرد یا کرده بود از کیسه ملت نبود؟»
این پرسش که به شکل‌های مختلفی در توییت‌های منتقدان رضا پهلوی منتشر شده، اشاره به سخنان او در مصاحبه‌ای قدیمی در مورد میزان درآمد خانواده‌اش دارد.
خانواده پهلوی آماج عشق و نفرت
خانواده محمدرضا شاه پهلوی که در آستانه پیروزی انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران را ترک کردند، همواره مورد توجه بخش قابل‌توجهی از جامعه ایران در داخل و خارج از کشور بوده است. آخرین ملکه ایران، فرح دیبا و فرزند ارشد او رضا پهلوی، از جمله معدود ایرانیان خارج از کشور هستند که منتقدان و طرفداران بسیاری در شبکه‌های اجتماعی دارند.
سعید قاسمی‌نژاد، فعال پیشین دانشجویی و عضو پیوسته پژوهشی ایران در “بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها‌” رضا پهلوی را گزینه ایده‌آل برای نمایندگی مردم ایران می‌داند.

او در حساب کاربری خود در توییتر نوشته است: «شاهزاده رضا پهلوی امروز در انستیتو واشنگتن چهره‌ای ایده‌آل از یک دولتمرد ایرانی بود: باوقار، آگاه، میهندوست، خوش‌لباس و خوش‌سخن. جماعت عمامه به سر، ژولیده و ناآگاهی که نگاه کردن به چهره‌های پلیدشان کفاره دارد نباید نماینده ملت بزرگ ایران در جهان باشند.»
کابر دیگر در حمایت از رضا پهلوی نوشته است: اگر رضا پهلوی به ایران برود و اموال پدرش را پس بگیرد خیلی خوش تیب تر هم خواهد شد.
نه به تروریسم و فرقه ها
——————————–
مطالب مرتبط دیگر:
سخنی با مدعیان “رضا پهلوی بهترین گزینه است”

رضا شاه روحش شاد؟

سخنی با مدعیان “رضا پهلوی بهترین گزینه است”
دسامبر 14, 2018
بقلم: داود باقروند ارشد، عضو سابق شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین، فعال سیاسی و حقوق بشر در مبارزه با تروریسم و بویژه فرقه های تروریستی

داود باقروند ارشد
———-شاید نیاز نباشد گفته شود، آزادی بیان و عقیده و ابراز و تبلیغ آن حق طبیعی انسانهاست و قابل احترام و هر انسان دمکرات و آزاد اندیش وظیفه دارد از این اصل دفاع کند.

ضمن اینکه نقد و بررسی نظرات مطرح شده در جامعه نیز آزاد و ضرورت جامعه آزاد بسمت پیشرفت و تعامل فکری و درک مقتابل است. هرچند وارونه جلوه دادن واقعیات، تبلیغ بی پایه و اساس، تحلیلهای بدون پایه تاریخی و علمی، ارائه نظرسنجی استوار بر چند تماس با کمتر از تعداد انگشتان دست و نتیجه گیری ملی کردن از آن همچون رادیوهای دیجیتال ، زدن راهنمای چپ (خود را جهموری خواه معرفی وجلوه دادن) اما تبلیغ سلطنت را نمودن کاری مذموم است که صداقت و اصالت کار را زیر سوال میبرد.

با تکیه به سابقه زندان و شکنجه (بعضا در دو نظام)… به یکباره بعد از چهل سال با مشاهده یک تظاهرات و شعارداده شده به این نتیجه برسیم که مردم ایران خواهان سلطنت هستند، و قسم و آیه که “سلطنت قطعا نمیتواند بدتر از رژیم کنونی باشد”!!! و توصیه سلطنت به ایرانیان بشرط چاقو، با این استدلال که: “مبارزه با سلطنتِ بد از آب در آمده (ظاهرا 2500 سال تجربه کافی نبوده است!) بسیار راحتتر ازمبارزه با رژیم جمهوری اسلامیِ است. و یا طرح اینکه بزرگترین نقطه قوت سلطنت، توان ایفای نقش در جایگاه پدر معنوی جامعه و هماهنگ کننده تمامی گرایشهای فرهنگی، سیاسی، زبانی، و… در ایران است!!! نمونه هایشان را نیز سوئد و بلژیک و هلند و…ذکر نمودن!!! گذشته از آشفتگی فکری و سرگردانی سیاسی که نانشی از بیگانگی مفرط با جامعه فعلی ایران و خواستگاههای مردم آن و سوء تعبیر از آنچه از فاصله چند هزارکیلومتری از حرکتهای در جریان در کشور میگذرد است، سوالاتی را بر می انگیزاند: ازجمله اینکه،
مخاطب شمایان کیست؟ این توصیه خطاب به کیست؟ مردم ایران در داخل کشور؟ ایرانیان خارج کشور؟ یا خیر صرفا تحول فکری خود شما را منعکس میکند؟

اگر مخاطب مردم ایران هستند، بفرض اینکه قبول کنیم شما درست میگویی!!! و همه مردم ایران آنگونه که شما تلاش میکنید با توصیه خود القاء کنید، خواستار سلطنت باشند، نباید گفت که شما طی این چهل سال که در مسیر دیگری قدم برمیداشتی کجا بودی؟ که به زعم بعضی هایتان با شوری انقلابی! و حتی توحیدی!! و یا بعضا حتی کمونیستی!!!!! بر خلاف این تمایل و خواستگاه مردم ایران قدم برمیداشتید؟ این پرت افتادگی و خلاف تمایل مفروض مردم حرکت کردن را چه عارضه فکری در شما باعث شده بود؟ که به یکباره با شنیدن یک شعار، یک شبه شما را آنچنان متحول نموده است که دور در جا زده و بدون هیچ توضیحی درمسیر عکس حرکت میکنید؟ نقطه مثبت انعطاف مایع گونه البته در هر ظرفی بشکلی در آمدن مسلم است.

گذشته از منشاء طرح این شعار که در دو یا سه تظاهرات داده شد و دیگر تکرار نشده است. چگونه شما را متقاعد نمود که سرنگونی سلطنت در ایران که بدست 98 درصد مردم ایران صورت گرفت خواستگاهشان نبوده است؟ ولی این شعار شاید چند ده نفر خواستگاه 80 میلیون ایرانی به بازگشت به سلطنت است. آیا نباید کمی هم به توهمات و خودشیفتگیهای به ارث برده شده از ابر خودشیفته ایران مسعودرجوی مهار زده شود، نباید کمی نیز با دید علمی و شناخت و تحلیل جامعه شناسانه، و نگاهی درخور کل جامعه ایران از قشرهای مختلف و نیروهای متعدد، … مسائل را مورد بررسی قرار دهیم؟ فلاکتهای زمان شاه، فراموش شده؟ ایراد اظهار نظر کردن نیست، بلکه وانمود کردن به اینکه این حرف مردم ایران است میباشد.

نکته بعدی، معرفی “ساده بودن مبارزه با سلطنت از مبارزه با جمهوری اسلامی” است، این حرف شما حتی بیشتر از توصیه شما در مورد خواستگاه مردم ایران بی پایه و بی معناست. چرا که در درجه اول نشان از یک فیکسیم (جمود فکری) حکایت میکند که، سیستم سلطنتی که بفرض محال در آینده شکل بگیرد را همان سیستم سلطنت محمدرضا شاه چهل سال قبل، با همان پادشاه مذبذب با همان میزان ترس و وابستگی در رابطه با قدرتهای بزرگی که او را برقدرت نشانده بودند، با همان اطرافیان با همان افکار و دیدگاهها و سابقه ذهنی تاریخی، با همان قدرتهای بزرگ، با همان قدرتهای منطقه ای، …و مردم نیز همان مردم زمان انقلاب فرض میشود. فراموش نکنید آقای رجوی ابر خودشیفته تاریخ ایران، نیز میگفت که ما فکر نمیکردیم که در زمان معاصر و حضور نیروهای جدید و انقلابی! حاضر، رژیم بتواند مانند شاه سرکوب کند، بنابراین سلاح کشیدن روی آن ساده تر است!!! آیا با عذرخواهی از همه “این غلط کردم و شکر خوردم” آقای مسعودرجوی بیان غیرصادقانه عدم درک جامعه و نیروهای آن نبود، که حتی کسانیکه در زندان شاه، شبانه روز با آنها زیسته بود را نتوانسته بود بشناسد؟؟

جهت اطلاع از اینکه چقدر شرایط متفاوت است:

  1. سلطنت طلبهای امروزی مطلقا همان سلطنت طلبهای پایان عمر شاه نبوده و نیستند. فنر جمع شده نفرت و کینه ی طلبکارانه، از آنها طی چهل سال گذشته شاه اللهی هایی ساخته که طلب کار سلطنت 2500ساله خود از تمام مردم ایران هستند، پدیده جدیدی است که هیچ ربطی و شباهتی به جیره خواران شاه در پایان عمرش ندارند.
  2. طی همین 50 سال اخیر مبارزه چه با شاه و چه با رژیم کنونی چقدر تحت تاثیر ژئو پلوتیک منطقه قرار داشته است و قرار دارد؟ آیا ژئوپلوتیک زمان شاه و اوایل رژیم کنونی همانند امروز است؟
  3. سهولت مبارزه و سرنگونی شاه در درجه اول، ناشی بود از پوسیدگی تاریخی سلطنت (باتوجه به مخالفت حتی سلطنت طلبها با خود شاه و سیستم سلطنت ” که در ادامه این نوشته ارزیابی دقیق را از گزارش سفارت آمریکا در تهران در زمان شاه خواهید خواند)،
  4. ضعفهای بنیادی شخصیتی شاه، عدم مخالفت آمریکا و فرانسه و انگلیس وحتی رضایتآنها با سرنگونی وی، طبقه متوسط نو پای ناشی از رشد اقتصادی در نتیجه افزایش قیمت نفت، و بهبود شرایط زندگی اقشار میانه شهری و در نتیجه افزایش مطالبات سیاسی و آزادیها بمنظور مشارکت در امور سیاسی متناسب با بهبود کمی شرایط زندگی و سرکوب شدن آن خواسته عادلانه بود که منجر به مبارزات اقشار و تمایلات فکری مختلف در جامعه گردید…
  5. مهمترین عامل موفقیت جنبش در سرنگونی سلطنت بدون هیچ تنش داخلی و چه بسا خارجی رهبری کاریزماتیک خمینی بود که استوار بود بر ریشه های مذهبی جامعه و شبکه بسیار قوی مساجد بعنوان سازمان ده و کنترل کننده تحولات هماهنگ با اراده خمینی جهت جلو گیری از هرگونه از همپاشیدگی اجتماعی و سیاسی حتی در دورترین نقاط ایران حتی در درون ارتش و نیروهای انتظامی و…
  6. شرایط نیروهای سیاسی آپوزیسیون در زمان سقوط شاه که در اوج ناتوانی قرار داشتند و میتوان گفت در نقطه صفر مطلق بودند. از طیف ملی گرا گرفته تا چپ و …(عمدتا در زندان). هیچ نیرویی چه در سطح ملی و چه در سطح استانی تا زمان استقرار نظام جدید و جمع شدن نیرو بگرد آنها حرفی برای گفتن نداشت.
  7. هیچ نیروی بازدارنده داخلی حتی از جانب نیروهای کلاسیک رژیمِ در حال سرنگونی مانند ارتش و … نیز که توسط قدرتهای بزرگ با فشار به فرماندهان آنها خنثی شده بودند و در بدنه نیز مخالف شاه بودند و عملا در جریان قیامها توسط خمینی کنترل میشد وجود نداشت.
    شرایط کنونی کدام یک از شرایط آورده شده بصورت نمونه از زمان شاه در چهل سال گذشته همانند امروز است؟
    میدانیم و همینجا تاکید میکنیم که در مجموع حکومت جایگزین رژیم شاه به خصوص در حوزه های مهمی که خود از «انگیزه» های مهم شکل گیری انقلاب علیه رژیم سلطنتی بوده اند همچون نقض حقوق بشر و فساد و فقر و بدبختی، چنان کارنامه ای برجای گذاشته که روی حکومت شاه را سفید کرده است

ولی دوستان عزیز بسیار خام خیالانه و کودکانه است اگر فکر کنید که توان بورژوازی حتی مدرن در سرکوب کمتر از خرده بورژوازی سابق تبدیل شده به بورژوازی سنتی است. وقاحت و شقاوت آقای ترامپ و همپالیکهای سعودی آنها در قتل قاشقچی را بچشم نمی بینید؟ قتلعامهای یمن را نمیبینید؟ قتلعام مسلمانان رواندا را نمیبینید که با جایزه صلح نوبل به نسل کشی میپردازند؟ قتلعامهای سوریه و بمبارانها را نمیبینید؟ بمبارانهای بی هدف در افغانسان که مدارس و مردم بیگناه را تکه تکه میکند توسط خرده – بورژوازی سنتی و… صورت نمیگیرد. وضعیت قتلعامهای فلسطینیان را نمیبینید. آخوندها شاید دیر رسیده باشند ولی اساتید پیشگامان آنها همین بورژازی است. جنگ ویتنام نکند مربوط به کره خاکی ما نبوده است! بمب اتمی بکار رفته در هیروشیما چی؟ هیتلر چی؟

قدرت و تسلط بر منابع جهانی… دیگر نیازمند ایدئولژی نیست که با مخفی شدن در پشت آن اعمال شود. از حقوق بشر سوری و سطحی نیز اثری بجا نمانده که مانع از چیزی شود. سطحی نگری و ساده اندیشی ناشی خستگی و بیکاری در خارج کشور بعلاوه دوری از جامعه، عارضه بسیار بدی است که انسان را دچار آشفتگی فکری میکند ولی نه تا این حد که از درک ساده ترین مبانی مسائل سیاسی (مسائل مربوط به قدرت و حاکمیت)غافل نماید.

مهمتر اینکه مردم ایران و جامعه انسانی را چه می انگارید؟ ماشین نیست که هر وقت کلید حرکت اجتماعی آنرا بچرخانی تا حرکت کند و انقلابی راه بیندازد و یک سرنگونی از طرف دیگر به شما تحویل بدهد.

براستی در سناریو کودکانه شما، سیستمی فرسوده و چند پاره که حتی احمدی نژادش نیز به مخالفت با آن برخاسته است، فغان رئیس جمهورش نیز برهواست، و با دشمنان قدر قدرت خارجی همچون آمریکا و اسرائیل و عربستان روبروست، هرروز در سراسر حاکمیتش طغیانی و تظاهراتی جاری است و با مردمی بپا خواسته و در صحنه، تحول پذیرتر است، یا سیستم تازه نفس و مدعی سرنگونی جمهوری اسلامی سلطنت طلب با حمایت آمریکا و اسرائیل و عربستان و…با مردمی خسته و نا امید شده از دو شکست و تجربه پی در پی؟

دوست شکنجه شده! چون شکنجه گر ایدئولژیک بی محاباترو ظالمانه تر و با اعتقاد عمیقتر به صحت کارش از شکنجه گر بورژوازی شاهنشاهی شکنجه میکرد دلیل آن نیست که کل نظام و سیستمی که استوار کرده است نیز مستحکمتر است. استحکام سیستماتیک ناشی از نگرش افراد نیست بلکه از توان و کارایی، انطباق کل آن نظام با پیرامون و سیستم جهانی است که بدان تکیه دارد و از آن تغذیه میکند میباشد. (بحث نیروهای میرا و پویا).

هم نباید فریب اولدوروم قولدورم این را خورد، هم نباید فریب ادا اطوارهای دمکراتیک نمایی و آزادی خواهی و اشوه های نه من سلطنت نمیخواهم آنرا. هنوز آقای رضا پهلوی دستش به هیچ جا بند نیست. (بدتر از مریم رجوی که حداقل این توان را داشته که با پر رویی 2000 نفر را در آلبانی اسیر کرده هرکدام را بعنوان یک اشرف، هزاران اشرف و هرکدام را یک کانون، هزاران کانون شورشی البته در 5000کیلومتری جا میزند)، شاهزاده شما چه در مصاحبه هایش و چه از زبان مشاوران عالیش که به ترامپ نیز مشاوراتهای عالی میدهد، آنقدر دستش خالی است که مجبور شده دست به یارگیری در میان سپاه پاسداران!!!!، بسیجی ها!!!!، بزند. آنهم با بخشیدن بدهی های آنها به رژیم، تا شاید از میان آنها نیرویی جذب کند!!!!

ظاهرا شاهزاده موقعیت خود را واقعی تر از خوش بینی های شما، ارزیابی میکند. هرچند زدن شیپور از ته گشاد آن است و این تاکتیکی است در مراحل نهایی یک انقلابی که رژیم حاکم قدرت را از دست داده و صف آرایی جامعه تشکیل شده از تمامی مردم سرنگون کننده از یکطرف (مانند روزهای قبل از 22بهمن) و از طرف دیگر ارتش و نیروی نظامی امنیتی که تنها نگهدارنده و مدافع رژیم است آنوقت تاکتیک فوق جهت کاهش حمام خون است. نکند اینکارشان را یکی از تاکتیکهای بسیار هوشمندانه و مبتکرانه کار آمد بولشویکی ارزیابی میکنید؟ اگر کسی آنگونه که شما از روی توهم وانمود میکنید متکی به حمایت توده مردم از سلطنت بود، ابتدا باید 5نفر رابرای تظاهراتی سازمان میداد بعد این تاکتیکها را معرفی و بکار میبرد.

شما که مدعی هستید 30الی40 سالی هست که در صحنه مبارزه با رژیم سلطنتی و یا حداقل تابلو مبارزه شما در قالب گروههایی که تمامی اعتبار خود را از مبارزه با رژیم سلطنتی میگرفته اند (فرقه رجوی-جریانهای مارکسیستی) زده شده است، از این مدت نیز یکی دو دهه است که جدا شده اید و مستقلا به امور سیاسی میپردازید، چه شده که به یکباره بعد از یک تظاهرات و یک شعار “رضا شاه روحت شاد” با گردش 180 درجه ای قربان صدقه نظام سلطنت رفته و سینه چاک آن شده اید؟

آیا بخش اصلی پاسخ دراین حقیقت نهفته نیست که چنین افرادی باید بجد از جامعه ایران بعد از پایان جنگ و نسل جدید ایرانیان که نه انقلاب را دیده و نه حتی شاید در جنگ شرکت داشته است قطع باشند. ناستالژی سلطنت طلب ها (خواستگاه بازگشت به “فرّ” گذشته و امتیازات طبقاتی از دست رفته) و همچنین ناستالژی پدران و پدربزرگان ما (با ریشه نگاه به عقب تا بجلو برای تغییر) امری آشکاراست. که ریشه عقب ماندگی تاریخی ما ایرانیان و هدف مبارزه تمامی مبارزین مترقی کشور و در صدر آنها مصدق کبیر بوده است.

توصیه هایی که بیشتر به التماس از سر استیصال و درماندگی در مواجهه با واقعیت های جامعه، ایستادگی در مسیر یافتن راه حل متناسب با روند کلی مبارزه جاری رو به جلو در کشور میماند. جامعه ای با روند تکاملی ای که رادیکالیزم آنرا میتوان از ظهور جنبش دانشجویی، جنبش سبز، شورشهای بهمن 1396و و جنبشهای عدالت خواهانه بی امان سال گذشته و در اوج کنونی آن بدنبال 2185 حرکت اعتراضی و کارگری طی 23ماه گذشته، در جنبش کارگران هفت تپه و فولاد اهواز با توان بسیج حمایت توده مردم شهرها و یا زنان و البته در دختران معروف به خیابان انقلاب دیدو جستجو نمود را نمیتوانند درک کنند.

با احترام به نظر و رای و فکر دیگران، اینگونه نظرات را بطور فاحشی ناشی از پرت افتادگی از جنبش مردم ایران، از حتی درک نقش تاریخی اجتماعی پادشاهان و حکام مستبد در گذشته ایران و بطور خاص درک توان و کیفیت و…شخص رضا پهلوی، و توهم ناشی از عدم شناخت جامعه شناسانه مردم ایران (مقایسه قالبی ذهنیت ایرانیان دوران صفویه و امروز)، تاریخ ایران، کم و کیف صف بندیها و تضادهای بین نیروهای حاضر در کشور، تاثیرات و نقش کشورهای همسایه و منطقه خاورمیانه یعنی معادلات کنونی بین المللی، میباشد. که نتیجه آن نیزچیزی جز اینکه “خود گوید و خود بشنوید” نخواهد بود. مردم ایران طبق تجربه میدانی و آنچه همگان شاهد هستند به حق هیچ گوش شنوایی برای اینگونه نسخه پیچیدنها ندارند. رضا پهلوی جدیدا ظهور نکرده چهل سال است وجود دارد.

فریب تاریخی مهمی که بعنوان نقطه قوت رضا پهلوی عنوان میشود، آگاهانه یا نا آگاهانه تجربه 2500 ساله خونین و خانمان برانداز پادشاهان ایران را فراموش کرده و نام نمیبرند، در مقابل از تجربه سیستم پادشاهی سوئد، بلژیک و هلند و انگلیس نام میبرند. که هیچ قرابتی با فرهنگ و دیکتاتورهای ایرانی ندارد.

تفاوت سیستمهای پادشاهی اروپایی و ایرانی
برعکس اروپا، در ایران معمولا شاهنشاه از چنان قدرتی برخوردار بود که هیچ حاکم اروپایی هرگز در اختیار نداشت، اگر چه برخی شاهان روسیه، مانند پترکبیر(1672-1725م)، به آن نزدیک شدند. درایران قدرت و ثروت همگان از شاه ناشی میشد و جان و مال همه در اختیار او بود. اختیار مرگ یا زندگی هر یک از افراد جامعه ازشاهزادگان و صدر اعظم به پائین اساسا در دست شاه بود. (نقشی که مسعود رجوی علیرغم ظاهر مخالف سطلنت نیز برای خود قائل بود).

در ایران شاه تا زمانی که قدرت داشت میتوانست مال هر شاهزاده، وزیر، مالک یا تاجری را مصادره کند و هیچ قانون یا رسم مستقلی و سنت ثابت و رایجی وجود نداشت که بتواند جلوی او را بگیرد. ایرانیان دقیقا به این دلیل با حکمرانان خود مخالفت میکردند که جان و مالشان در اختیار آنان بود. اما تقریبا همیشه از حکمرانی که در میانه ی آشوب ظاهر میشد و نظم برقرار میکرد استقبال میکردند. اگر چه پس از برقراری نظم، جامعه به عادت پیشین خود بازمیگشت و حکومت را با بدبینی تلقی میکرد، و به محض اینکه حکومت به مشکلی بر میخورد مردم سر به شورش بر میداشتند. در سراسر تاریخ ایران، به جز چند مورد استثنایی تضادی بنیادی میان حکومت استبدادی و جامعه وجود داشت…و این سیکل معیوب متاسفانه در تاریخ ما مرتب تکرار شده است. که شما مردم را به تکرار آن توصیه میکنید!!!

معنای لغوی “استبداد” رفتار یا حکومت خودکامه است، یعنی قدرتی که هیچ قانونی و طبقه اجتماعی مستقلی آن را محدود نکرده باشد. مفهومی که چه از نظر لغوی و چه از نظر کارکرد اجتماعی با حکومت مطلقی که تقریبا در فاصله سالهای 1500 الی 1900 در اروپا وجود داشت متفاوت است. در اروپا حکام مشروعیت خود را از طبقه اشرافی و یا روحانی و قوانین بلند مدت یا سنت های جا افتاده ای که همواره در آن کشور جاری بود میگرفته است.

ولی در ایران فقط شخص پادشاه و نه حتی فرزند ارشدش مشروعیتش را از”فرّ ایزدی” که خدا به او داده بود میگرفت. وهر حاکمی که با مردم عادلانه رفتار نیمکرد “فرّایزدی” را از دست میداد. بنابراین هر کسی که میتوانست بر پادشاه شوریده و او را سرنگون کند “فرّایزدی” می یافت. البته این بدان معنا نیست که در ایران هیچ قوانینی نبوده است که حکومت بدان پایبند باشد، بطور خاص دردوره اسلام قوانین وضوابط پیچیده مدنی و کیفری شرعی وجود داشت اما مشکل آن بود که این عامل بازدارنده تنها تا آنجا اجرا میشد که با خواست های حاکم برخورد نکند. در نتیجه حاکم مستبد میتوانست فرد، خانواده، یا شهری را آنچنان که میخواهد مجازات کند، ولو اینکه مجازات هیچ اساسی در شرع نداشته باشد. به همین ترتیب اگر محکوم میتوانست درلحظه مناسب شاه را بخنداند ممکن بود از مجازات جان سالم به در ببرد. [1]
هگل (Hegel) نیز درکتاب «فلسفه‌‌ی تاریخ» خود به این موضوع اشاره می‌‌کند که ایران تنها کشوریست که در آن تنها یک تن(شخص شاه) آزاد و مختار است، ولی بقیه تابع و خادم هستند. وقتی صحبت از «استبداد» به میان می‌‌آید، مقصود در مرحله‌‌ی نخست و بیشتر حکومت حاکمان ستمگر و فعال مایشاء و خود کامه است که طبق هواجس(آنچه كه در دل انسان خطور كند)خویش حکم می‌‌رانند و کمتر بحث بر سر «دیکتاتوری» است. که طبق آن شخص یا اشخاصی مطابق فرمان (دیکتات) حزب یا ایدئولوژی عمل می‌‌کنند و ضمناً خود آن‌‌ها موظف‌‌اند بر اساس آن «دیکتات» اقدام نمایند (همان گونه که هیتلر بر اساس حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان عمل می‌‌کرد و یا استالین بر اساس اهداف حزب کمونیست روسیه و برای ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری می‌‌نمود.

از همین روست که در کشورهای اروپایی اگر هم سلطنت وجود دارد توسط قوانین و طبقه اشرافی و سنتهای جاری آن کشورها کنترل شده است و قابل مقایسه با استبدادی که پادشاهان قاجار و یا رضا شاه و حتی محمدرضا شاه با وجود حضور دولت و مجلس و قوانین در کشور کنترل نمیشدند نیست.

مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) که بیش از هرکسی در مقام نخست وزیر به رضا خان خدمت کرده بود در خاطرات خود نوشت: “کار بجایی رسیده که شاه طالب ایمان به خودش است.”[2] نقش خدایی خواستن در فرهنگ ایرانیان از رضا خان مدعی سلطنت تا مسعودرجوی مدعی مبارزه با سطلنت قابل تامل است!!!

و یا به شهادت اسدالله علم، چه رضا شاه و چه محمدرضا شاه، ایران را ملک شخصی خود تلقی میکردند. وی که وفادارترین و محرم اسرار دربار شاه بود در خاطراتش چنین مینویسد:

“…پس ازساخته شدن کاخی متعلق به شاه در کیش، سند مالکیت آن را به شاه دادم، اما شاه “سند راپیش من پرتاب کردند. فرمودند مگر میخواهی یک وجب خاک ایران مال من باشد؟ تمام ایران مال من است. اصلا من هیچ چیز دیگر برای خود نمی خواهم. پسر من هم اگر شاه مقتدری شد همه چیز مال اوست و اگر نشد هم این یک وجب خاک را نمی خواهم.”[3]

بنابراین مقایسه سلطنت در کشورهای سوئد و دانمارک و… با سلطنت در ایران همانند فریب مردم ایران با قانون اساسی است که مطلقا اجرا نمیشود. ویا بخواهیم انتخابات در فنلاند و بلژیک را با انتخابات در ایران مقایسه کنیم. هردو به پای صندوق میروند ولی این کجا و آن کجا، فرایندی که ایرانی را به پای صندوق میکشاند با فرایندی که یک فنلاندی و سوئدی با اتکا به احزاب و هزاران نهادهای مدنی و روزنامه ها و رسانه های آزاد و…را به پای صندوق رای میکشاند را یکی فرض میکنید؟

جنبه شگفت انگیز این اینگونه توصیه ها برای ایران آن است که، زمانیکه بقول معروف “نه به داره نه به باره” طوری مطرح میشود که اگر کسی هیچ اطلاعی از شرایط ایران نداشته باشد فکر میکند که رضا پهلوی و سلطنت عنقریب در آستانه بقدرت رسیدن در ایران است و مبارزه ای بین کاندیدهای متنوع در جریان است که شنونده باید یکی را به فتوای آنها انتخاب کند!!! براستی هشتاد میلیون مردم ایران منتظر بودند که بعد از کشف الشهود شما رضا پهلوی را برگزینند؟ او که چهل سال است که خودرا ولیعهد مینامید، و نیازی به معرفی اش به مردم ایران نداشت. نکند مردم را نیازمند فتوایی جهت انجام آن دیده اید. آنهم که مردم ایران تلاش میکنند از شر صادر کنندگان آن خلاص شوند!!

براستی چرا باید مردم ایران که چهل سال است شاهد حضور سلطنت طلبان و رضا پهلوی در غرب و آمریکا که بکاری جز تولید ابتذال و با به ابتذال کشاندن موسیقی، هنر، سینما، و هرآنچه بدان دست زده اند در تمامی ابعادش، از آنها تراوش نکرده است اعتماد کنند. حتی در همین غرب مافیایی براه انداخته و بسیاری از هنرمندان مستقل را نه تنها از کارهنری که از زندگی انداخته اند. البته برای این دوستان حیف است که بحث طبقاتی و سیاسی اقتصادی در مورد جماعتی که نه تنها هیچ نشانه ای از وطن پرستی، ملی گرایی، ناسیونالیسم مترقی، استقلال طلبی و دمکراسی و آزادیخواهی در آنها دیده نمیشود بلکه نشانه های بسیار قویی از ناسیونال شوونیزم فاشیستی را طی تمامی این سالها بنمایش گذاشته اند بکنیم.

یک نمونه بارز هوادار و مبلغ سینه چاک سلطنت رضا پهلوی که در اطراف او هستند، آقای محمدرضا حمزه پور(مشاور ارشد ترامپ)! است که گوش کردن به چند کلیپ از سخنان ایشان کافی است تا متوجه عمق فاجعه در اندیشه آنها شوید. بویژه که با شخصیت بسیار متزلزلی که رضا پهلوی طی چهار دهه گذشته بنمایش گذاشته است در طرحهایی که رضا پهلوی در آن بعنوان “پدر معنوی”!!! مطرح میشود، که از نظر جناب حمزه پورها “نوزاد” هم حسابش نمیکند، چیزی بهتر از حکومت احمد شاه نخواهد بود که در نهایت رضا خانی با کودتای آیرون ساید برسرکارگذاشته شد و شد آنچه که شد.

از آنجاکه نیروهای مدعی آلترناتیو فقط و فقط در خارج کشور حضور دارند مباحث در پی آمده را جهت روشن شدن افکار متشتت این دوستان میاوریم شاید کمکی بکند.

تعریف آلترناتیو، یا جایگزین،

آلترناتیو سیاسی، گروه سیاسی است که مدعی است که دولت یک کشور و یا یک کشور نیمه مستقل مشروع است. ولی نیمتواند قدرت قانونی خود را اعمال کند و در عوض در یک کشور دیگری یا یک ایالت دیگری مستقر است. اینگونه دولتهای در تبعید معمولا برنامه شان استقرار در کشور خودشان زمانی که امکانپذیر باشد است. این نوع دولت در تبعید با نوعی که در انگلیسی بدان رامپ استیت (Rump State)میگویند تفاوت میکند که معمولا در بخشی از کشور خودش یا منطقه آزاد کشور مستقر است. دولت بلژیک در جنگ جهانی اول در یک نوار باریک در غرب آن بعد از اشغال توسط آلمان مستقر بود و از آنجا فعالیت خود را دنبال میکرد. ولی دولت در تبعید هیچ خاکی در اختیار ندارد.

عوامل تشکیل دولتهای در تبعید نیز جنگ، اشغال خارجی، جنگ داخلی، انقلاب، کودتای نظامی، … است. دولت در تبعید فرانسه در انگلستان از این نمونه بود. تشکیل دولت در تبعید همچنین میتواند ناشی از عدم مشروعیت گسترده یک حاکمیت باشد. میزان موثر بودن اینگونه دولتها ابتدا بستگی به میزان حمایتی است که دریافت میکند است. حالا این حمایت میتواند توسط دولتهای خارجی باشد و یا حمایت مردمی کشور خودش. بعضی دولتهای در تبعید وجود داشته اند که به نیروی جدی ای که دولت حاکم در کشورشان را مورد تهدید قرار داده اند تبدیل شده اند، در غیر اینصورت عمدتا حالت سمبلیک دارند.

قوانین بین المللی و دولت در تبعید:
قوانین بین المللی، بسیاری فعالیتهای دولتهای در تبعید را جهت پیشبرد امورشان برسمیت میشناسد. از جمله :

  1. الحاق به قراردادهای بین المللی یا دو طرفه
  2. تغییر و یا باز بینی قانون اساسی کشورش
  3. نگهداری نیروی نظامی (تشکیل ارتش)
  4. حفظ یا کسب برسمیت شناخته شدگی دیپلماتیک جدید از جانب دولتها
  5. صدور کارت شناسایی برای شهروندان کشورشان که در حوضه و منطقه استقرار آن ساکن هستند و این دولت موقت را دولت واقعی خود که در آینده در کشورشان مستقر خواهد شد، میدانند و از آن جانبداری میکنند.
  6. مجوز تشکیل احزاب سیاسی جدید
  7. برگزاری انتخابات
    و اگر این جمعیت در کشوری که در تبعید هستند تعدادشان قابل توجه بوده و البته و از این آلترناتیو و دولت حمایت کنند میتواند بعضی امور اداری مربوط به جمعیت حاضر در آن کشور را نیز بدست بگیرد. مثلا در جریان جنگ جهانی دوم دولت موقت هند آزاد با اطلاع و اجازه مقامات نظامی ژاپن در میان اقلیت هندی شبه جزیره مالایای انگلیس انجام میداد.

ولی دولت در تبعید فلسطین از مواردی است که اولا سازمان ملل “حق تعین سرنوشت” از جمله تشکیل یک دولت مستقل را برایشان برسمیت شناخته است. در ضمن بعد از قرارداد اسلودر کرانه غربی رود اردن بعنوان یک دولت عمل میکند. طوریکه درسال 2013 میلادی استاتو فلسطین به دولت غیر عضو سازمان ملل ارتقاء داده شد.

آلترناتیو و مشروعیت

همانگونه که هر دولتی در هر کشوری جهت حکومت کردن نیاز به مشروعیت دارد. دولتهای در تبعید و آلترناتیوها نیز براساس تمامی تجارب گذشته و طبق قوانین بین المللی نیاز به مشروعیت دارند و بدون آن و بدون برسمیت شناخته شدن از کاغذ جدا نمیشوند.

عوامل مشروعیت:

عامل اول (مبنا): حمایت مردم کشوری است که آلترناتیو مربوطه ادعای نمایندگی آنرا دارد
عامل دوم (شرط): حمایت جامعه جهانی شامل دولتها و سازمان ملل است.

توضیح اینکه، آلترناتیوی که عامل اول (حمایت مردمی) را دارا باشد، میتواند امید داشته باشد که دومی را نیز کسب کند. اما اگر فقط عامل دوم را داشته باشد عملا بعنوان عاملی در دست قدرتهای بزرگ در جهت منافع آنها در کشورشان مورد استفاده ابزاری قرار میگیرند. چرا که، حمایت سیاسی آنهم حمایت دولتها و طبعا سازمان ملل یکی از لوکس ترین وگرانترین کالای سیاسی است که اگر بدون پشتوانه (عامل اول = حمایت مردمی) بخواهید کسب کنید در بهترین و خوش بینانه ترین و منصفانه ترین شق، فقط و فقط به شرط تامین منافع حمایت کننده است که اعطا میگیرید. البته اگر کشور را از دست شما در نیاورده و مال خود نکنند.

نمونه های بارز اینگونه آلترناتیوها یکی شورای ملی مقاومت است که همگان در خارج کشور با آن کم وبیش آشنا هستند و چهل سال است که تلاش میکند بدون داشتن حمایت مردمی (عامل اول)، حمایت دولتها و سازمان ملل (عامل دوم) را کسب کند. هرچند که درمقطعی دولت عراق در جریان جنگ ایران و عراق، و از موضع منافع خودش، بویژه عدم توانایی در رسیدن به اهدافی که ازجنگ دنبال میکرد، با حمایت غرب تلاش کرد در درجه اول با بستن قرارداد صلح با شورای ملی مقاومت (بند 1: الحاق به قراردادهای بین المللی یا دو طرفه ) که توسط هیچ کشور، سازمان ملل و یا مجامع بین المللی برسمیت شناخته نشد، و دومی اجازه دادن به تشکیل نیروی نظامی (بند3. نگهداری نیروی نظامی) در خاک خودش از آنها یک آلترناتیو بسازد.

ابعاد فاجعه بار نداشتن حمایت مردمی
شورای ملی مقاومتِ مجاهدین

آقای رجوی تحت پوش شورای ملی مقاومت و به اتفاق آقای بنی صدر در پاریس توسط دولت فرانسه بدلیل جانبداریش از عراق در جنگ ایران و عراق با سرو صدای بسیار مورد استقبال قرارگرفتند، وچندسالی علیه رژیم بکار برده شدند، اما به محض اینکه متوجه شد تشکیلات رجوی توسط مردم ایران بشدت مورد تنفر است، و آبی از این تشکل گرم نمیشود، بلافاصله به مسعودرجوی دستور توقف همه فعالیتهای سیاسی اش در فرانسه را داد. وحتی مباحثی همچون استرداد مسعودرجوی به رژیم نیز مطرح شد.

صدام بعد از مدتی که از جنگ گذشت و متوجه شد که به اهداف تجاوکارانه اش نمیتواند برسد، روی مسعود رجوی کارکرد که او را در جنگ خودش بارژیم بعنوان گوشت دم توپ بکاربگیرد. بنابراین اورا به عراق منتقل کردند. علیرغم اینکه بالن توخالی ای تحت نام “ارتش آزادیبخش ملی” … بسیار پر زرق و برق بود، سرنوشتی آن بدتر از فرانسه در انتظارش بود، طوریکه به محض پذیرش آتش بس توسط رژیم، بالن توخالی این آلترناتیو سازی با کنار گذاشته شدن آن و ورود عراق به مذاکرات مستقیم با رژیم بوضوح ترکید. طوریکه از آن پس نه تنها تمامی فعالیتهای این به اصطلاح آلترناتیو دست ساز صدام حسین توسط خود او متوقف گردید. تا جایی که عملیات مرزی و عملیات تروریستی رجوی درداخل ایران توسط سفیر عراق در تهران محکوم و تروریستی خوانده شد. و طارق عزیز نیز به مسعودرجوی دستور تعطیلی رادیو مجاهد رانیز داد. از آن پس بود که علیرغم همه خوش رقصی های رجوی، شاهد حملات شدید به تشکل رجوی با بمباران هوایی، موشکباران و خمپاره باران بودیم. وباز دنیا شاهد بود که چگونه “ارتش آزادییخش ملی ایرانی” که صدام ساخت بقیمت جان مجاهدان ایرانی و آلوده کردن دست آنها بخون کردهای عراقی فقط در دفاع و نجات حاکمیت خودش بود که بکار گرفته شد.[4]
سرنوشتی که وزیر کشور پاکستان هنگام دیدارهایی که با او در سال 1362 در کراچی بعنوان نماینده مجاهدین و شورای ملی مقاومت داشتم پیش بینی کرده و خواسته بود به گوش سازمان برسانم.

در ادامه این مسیر سقوط آزاد، مسعودرجوی جهت تداوم بقاء، خود را به عوامل کشورهای بیگانه دیگری که در تضاد با رژیم قرارداشتند، همچون آمریکا، عربستان و اسرائیل و اردن و…که میتوانستد ازاین گروه استفاده ابزاری بکنند تبدیل کرد.

در سال 1992 نیز مارک ترویستی که مسعودرجوی عمری را صرف خنثی کردن آن و با امید بستن به شکاف و تضاد غرب با رژیم، ماهیت تروریستی او را به فراموشی سپرده شود، نموده بود توسط غرب (آمریکا و اتحادیه اروپا و…) با وارد کردن در لیست تروریستی به او هدیه دادند تا به او یاد آور شوند که سیستمهای ثبت تاریخی و اطلاعاتی آنها بسا بسا پخته تر از آن است که فریب خود شیفتگانی همچون مسعود رجوی و ادعا و اطوارهای دمکرات نمایی های او و مانکن انقلاب ایدئولژیکش مریم رجوی را علیرغم همه خوش رقصی هایی که میکند، بخورند.

بعنوان آخرین میخ بر تابوت این جسد چندبار سوخته در سال 2003 همان فرانسه (حامی بین المللی اولیه) مریم رجوی و 160تن از سران تشکیلات رجوی را در پاریس بصورت خفت باری دستگیر و محاکمه میکنند تا پیام روشنی به جهان بدهند که جهت حل و فصل مسائل و تضادهایشان با ایران تنها رژیم حاکم را برسمیت میشناسند و اینگونه آلترناتیوهای بی پایه به کاری دیگر جز وجه المصالحه قرار دادن و یا بعنوان نیروی فشار نمیآیند.

همین رجوی که روزگاری در هر جمله روزنامه اش شش بار مرگ بر امپریالیسم و مرگ بر سرمایه داری و …تکرار میشد، به عقد همانها در آمده تا شاید در سایه بهره برداری از او تکه ای از قدرت را نیز جلو او بیندازند.

کاسبکاران دنیای سیاست نیز که از منابع مالی گروه رجوی مطلع هستند با آگاهی کامل از موقعیت سیاسی –اجتماعی آن.[5] اقدام به سرکیسه کردن آنها نموده و پولهای کلانی را بجیب میزنند. به یمن پولهای کلان، جان بولتن (مشاور امنیت ملی ترامپ) و رودی جولیانی، سخنرانی هایی ارائه میدهند که به این گروه احساس مطرح بودن و حتی تاریخ در حاکمیت قرارگرفتن را میدهند، در عین حال وزارت خارجه همان دولت اعلام میکند که بدنبال تغییر رژیم نیست و یا حتی پا را فراتر گذاشته و از زبان سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه اش حسابی توی سر الترناتیو خود خوانده میزند که “هیچ پایگاهی در میان مردم ایران ندارد“.

این وضعیت اسفبار و فلاکت زده، نتیجه نداشتن حمایت مردم (عامل اول) است. علیرغم اینکه نیروی مدعی، کلیپ های هزاران کانون شورشی و صدها روزشمار سرنگونی درست کند، کاری از پیش نمیبرد چون که همه طرفهای بین المللی با اتکاء به سیستم های اطلاعاتی بسیار دقیقشان (چه در درون کشور و چه در درون همین گروهها) بخوبی از وزن و شآن آن در میان مردمشان مطلع هستند.

سلطنت طلبها – رضا پهلوی

نمونه بارز دیگر آلترناتیوهای خود خوانده، بازماندگان رژیم سابق هستند که خود را بصورت نمادین در آقای رضا پهلوی (فرزند محمدرضا پهلوی دیکتاتور سرنگون شده) متجلی میکنند. این تمایل سیاسی برعکس تشکل قبلی با فقدان سازماندهی و نیروی آزادیبخشی هرچند پوشالی و دست ساز اجنبی!! روبروست.

بعد از سرنگون شدن نظام پهلوی توسط مردم ایران و فرار آنها به غرب و آمریکا باوجود حمایت آمریکا، اسرائیل و امروزه عربستان نتوانسته اند حتی خودشان را در تعداد چند هزار نفر عناصر سلطنت طلب تحت عنوان خانواده و اقوام و ارتشیها و ساواکیهاو.. دور هم جمع و سازمان بدهند.

البته این بدان معنا نیست و نبوده است که افراد مدیر، اقتصاد دان، سیاستمدار، سازمانده، فرمانده ارتشی و استراتژیست و.. نداشته و ندارند، چرا نزدیک به نیم قرن کشور را چه درسطح ملی و چه در سطح بین المللی اداره میکردند، حتی لقب ژاندارم منطقه رانیز داشتند!

در ثانی با پولهایی که به یغما برده اند، بسیاری شرکتها و تجارتهای پرسود و هتلها و کازینوها و کنسرتها و … ای را در لوس آنجلس و … سازماندهی و به کسب در آمد پرداخته اند. بسیاری با افتخار خود را به مشاوران ارشد ترامپ!!! هم ارتقاء داده اند. مشکل آنها ناتوانی نبوده است بلکه مشکلشان بی وطنی و اشراف و آگاهی به پوسیدگی نظامیکه از آن حمایت میکنند است.

هیچکدام ازمدعیان سلطنت از آقای رضا پهلوی گرفته تا سیاستمدران، ارتشیان و ساواکی ها و تجار و دانشگاهیان …حاضر نبوده اند که سر سوزنی در مسیر آنچه به زعم خود نجات کشورنامگذاری میکنند از خود و از جیب مایه بگذارند. آنها اگر ایران را میخواهند نه برای آزاد کردن و به دمکراسی رساندن، بلکه تحت تاثیر ناستالژی بغایت مزمن شده و هیستری ضد ایرانی جهت بازگشت به فر و شکوه گذشته و ادامه چپاولشان است. چرا که ایران نیم قرن دست آنها و زیر چکمه های آنها بوده است. و همینها فرزندان ایران زمین، فرزندان کورش و داریوش کبیر را در قالب آزادیخواهان و دمکراسی طلبان را شکنجه و زندان و اعدام و یا با خود فروشی به قدرتهای خارجی با کودتا از بین برده اند. اگر میخواستند و اهل آزادی و دمکراسی بودند پنجاه سال فرصت داشتند. آزموده را آزمودن خطاست.
حمایت مردمی از سلطنت
سلطنت طلبان از بدو سرنگونی نظامشان بدست مردم ایران، تمامی افراد و رسانه های وابسته و یا متمایل به آنها در خارج از کشور تا به همین امروز به مردم ایران (همانها که 50 سال زیر سرنیزه نظامیان و سیستم سرکوب محمدرضا شاه و پدر مستبدش رضا خان، بجایی رسیدند که علیرغم کشتار شاه به خیابانها آمده و خواستار سرنگونی آن شدند،) را بخاطر اینکه چرا سلسله پهلوی را سرنگون و دست شان را از چپاول کوتاه کرده اند، با بدترین فحاشی های لمپنی و بدترین توهین ها مورد لعن و نفرین و سرزنش قرارداده و خائن به ایران میخوانند، که نشان از کینه ای عمیق و خطر ناک نسبت به مردم ایران است. تهدیدی بزرگ برای آزادی و دمکراسی در ایران، علیرغم اینکه رضا پهلوی نازکتر از گل حرف نمیزند.

در تمامی پیامهای منتشره در شبکه های اجتماعی در تلویزیونهای دیجیتال و.. این کینه ونفرت از مردم ایران موج میزند. کینه ای بدتر از کینه 1400 ساله آخوندهای دور ماندن از حکومت. با یک زوج سلطنت طلب در جریان کنگره پنجم سکولار دمکراتها در آلمان برسر سلطنت بحث کوتاهی داشتم، و ضمن احترام به اینکه افرادی سلطنت طب باشند عنوان کردم که آیا نباید شاه هرچند فوت کرده در یک ایران آزاد و دمکراتیک مورد محاکمه عادلانه و حتی با حضور ناظران بین المللی قرار گیرد تا تاریخ و جهان بدانند که چه بر مردم ایران گذشته است؟ واکنش آنها متاسفانه فاشیم هیتلری را در من زنده کرد. طوریکه حتی تصور اینکه اینگونه تفکرات بعد از بقدرت رسیدن منجر به فاجعه تاریخی در ایران خواهد شد جه برسد به آزادی و دمکراسی. و برخوردهای بسیجی ها در مقابل برخورد این زوج علیرغم ظاهری بسیار مدرن بیشتر به لیبرالهای دولوکس میماند که مردممان چهل سال است با آن مواجهه هستند.

سرزنش مردم ایران و متاسفانه خائن خواندن ایرانیان بدلیل سرنگون کردن رژیم سلطنتی توسط سلطنت طلبان چیزی جز تف سربالا برایشان نیست.هرچند بتوان استدلال کرد که در انقلاب 22 بهمن مردم ایران طبق عادت تاریخی (جز در جنبش مشروطیت) هنگام سرنگون کردن ظالم مستبدی نمیدانند چه میخواهند بجای آن بنشانند، که مقصرآن مستقیما رژیم مستبد محمد رضا شاه بود، ولی تمامی جهان و البته خود سلطنت طلبها بخوبی گواه هستند که مردم ایران بخوبی و با پوست و گوشت و استخوان میدانستند که چه (نظام شاهنشاهی و سلطنت پهلوی) را نمیخواهند. و اگر پای هر انتخابی شل باشد پای انتخاب آگاهانه سرنگون کردن رژیم سلطنتی بسیار بسیار سفت بوده و هست.

مشکل تاریخی ایرانیان به یمن خیانت پادشاهان دیکتاتور و مستبد همچون رضا خان و فرزندش محمدرضا شاه، که هرگونه شکل گیری احزاب و نهادهای مدنی و هرگونه هنر و موسیقی و فیلم مستقل، حتی خواندن کتابهای آگاهی بخش را با شدیدترین سرکوبها و بگیر و ببندها و حتی شکنجه و اعدام پاسخ میداند، منجر به این شد که دانش سیاسی و عمق آن و درک و فهم حقوق و آزادیهای مدنی … شناخت از افراد، احزاب، گروهها، تمایلات مختلف سیاسی، … بویژه در دوره ای که ارتباطات به این گستردگی نبود شکل نگیرد. بنابراین مردم تحت چنین حکامی براحتی یا فریب خورده و یا از سر استیصال به یک ناجی که ماهیت خود را مخفی و یا هنوز بارز نکرده و یا توسط استعمارگران به او تحمیل شده است جهت نجات از فلاکت وضعیت حاضر پناه میبرده اند. گناهکار جلوه دادن، خائن نامیدن مردم ایران در سرنگون کردن رژیم پهلوی خود بالاترین و مهمترین شاخص این امر است که سلطنت طلبها نه در خیال و نه در عمل بقصد چیزی جز رفع و تصحیح این “به زعم آنها” اشتباه بزرگ و نابخشودنی مردم ایران و بازگرداندن همان سیستم سرکوب و استبداد و چپاول تحت حمایت آمریکا و … نبوده و نیستند. هرچند رضا پهلوی تلاش کند با کلمات بازی کرده و از دمکراسی و آزادی سخن بگوید.

بعنوان یک دانشجویی که از چندین سال قبل از انقلاب در اروپا و آمریکا بوده است از نزدیک و طی تمامی دهه های گذشته با صدها و هزاران سلطنت طلب گفتگو و تماس داشته ام. متاسفانه آنها علیرغم اینکه افراد تحصیلکرده و سیاستمدار و تحلیلگر در بینشان کم نیست، باوجود اینکه کتابهای بسیاری در مورد علل سرنگونی سلطنت استبدادی شاه توسط سران دولتی شاه و نزدیکان و خدمت گذاران او نوشته شده است، پایه اجتماعی سلطنت طلب در خارج، طی اینمدت نتوانستند به درک درست و واقعی و جامعه شناسانه ای از ماهیت انقلاب 22 بهمن برسند ودر همان سطح شاه اللهی باقی مانده اند. بهانه شان نیز ستمها و فساد مالی و سوء مدیریتهای رژیم کنونی است.

آنها آگاهانه انقلاب مشروطیت را نادیده میگیرند. آنها آگاهانه نهضت ملی دکتر محمد مصدق را نادیده میگیرند. آنها آگاهانه هزاران مبارز روشنفکر، روزنامه نگار، نویسنده، شاعر، استاد دانشگاه، دانشجو، کارگران، … دوران شاه را که برای نابودی و پایان دادن به ستم و استبداد پادشاهی فرش خیابانها را گلگون، و زندانها را پر و سحرگاهان زندانها را بخون خود سرخ نموده اند از طرف دیگر فساد، سرکوب، استبداد، اعدام، تجاوز به جان و مال مردم، نسل کشی، فقر و فلاکت روستاها، نبود کمترین آزادی، …در سیستم های سلطنتی را نادیده انگاشته و مدعی هستند که مردم ایران از سر سیری دست به سرنگونی سطلنت زده اند!!!!

باید به صراحه گفت که مسئول اول و آخر سرنگونی رژیم مستبد سلطنت و جایگزین شدن آن با رژیم جمهوری اسلامی، همان رژیم دیکتاتوری استبدادی سلطنتی محمدرضا شاه بوده است. چرا که مردم ایران در مقطع بهمن 1357، با سابقه 50 ساله در آن، سلیقه و دانش سیاسی، شناختشان از نیروهای موجود در کشور، تماما محصول اختناق نوع آریامهری بوده است. اگر شاه به احزاب و نیروها و دیگاههای مختلف، نهادهای مدنی، روشنفکران، …اجاز میداد (مانند فرصتی که مسعودرجوی در عراق پیدا کرد تا ماهیت قرون وسطایی خودش را به نمایش بگذارد، و شرش از سر مردم ایران کم شود،) نیروهای موجود در کشور با فعالیت سیاسی و در تماس با مردم ماهیت واقعی و خواستگاههایشان در عمل و نه در حرف و شعار برای مردم آشکار شود، کسی فریب این یا آن نیرو، این شعار و یا آن شعار، و … را نمیخورد. محمدرضا شاه مستبد با حذف و زندان و اعدام نیروهای فعال در جامعه، با جلوگیری از فعالیت احزاب این امکان را از مردم ایران گرفت. بنابراین مردم ایران در سودای یافتن راهی به روشنایی میتوانستند در دام هر کس دیگری بیفتند.

نظر مشاور سیاسی سفارت آمریکا در تهران نسبت به سلطنت طلبها

ضمنا و مهمتر اینکه فقط مردم ستمدیده نبودند که مخالف شاه بودند. حقیقت سلطنت طلبان سینه چاک را باید از گزارش صاحب منصبان آمریکایی آنها شنید.

مارتین اف هرتز دبیر سیاسی سفارت آمریکا در تهران طی گزارش طولانی و عمیق و پیشگوانه ی خود که سفیر آمریکا نیز آنرا تائید و امضا کرده است در سال 1343 به وزارت خارجه آمریکا چنین مینیوسد:

“شاه در مبارزه اخیر بر سر قدرت با جبهه ملی دوم، گروه امینی و رهبری مذهبی کاملا موفق شده است. اما شاه نه تنها فاقد پایگاه اجتماعی است، بلکه بسیار مهمتر از آن، حتی در میان کسانی که از او بهره میبرند و به او وفادارند نیز پایگاه محکمی ندارد…” هرتز تاکید میکند کسانیکه از آنان نقل قول میکند اعضای وفادار رژیم اند:

“آنان اعضای گروههای مخالف نیستند، بلکه اعضای دستگاه دولتی اند، و حتی با این که به شاه وافادارند، به رنجی عمیق گرفتارند، زیرا به آنچه انجام میدهند اعتمادی ندارند و شک دارند که رژیم استحقاق بقا داشته باشد.” هرتز در ادامه مینویسد:

“ضعف حقیقی رژیم نه در فعالیت های مخالفین، که در این عرصه ها نهفته است، زیرا حتی یک دیکتاتوری نظامی میتواند با در دست گرفتن حکومت در میان مردم کسب احترام کند. حتی هنگامی که ماهیت عصیان گرای طبقه متوسط ایران را کاملا در نظر بگیریم، این واقعیت بر سر جای خود می ماند که رژیم شاه، نه تنها در چشم مخالفان بلکه، از آن مهمتر، در چشم هواداران خود یک دیکتاتوری بسیار نا محبوب است” [6]

علیرغم این گزارش که حتی سلطنت طلبهای فراری (بخش نافع از چپاول کشور توسط سلطنت) را نیز پایگاه اجتماعی شاه تلقی نمیکند، چون حتی آنها نیز مخالف شاه بودند. اما آنها، چماقشان بر سر مردم ایران (بخش تحت ستم و سرکوب و فقر و بیداد ومورد چپاول) بلند است، که متاسفانه این روزها تعدادی زندان رفته! و شکنجه شده! و زندانیان دو نظامی شاعر!! و شاید وا رفته … نیز به آنها پیوسته و میگویند که: (نقل به مضمون) غلط کردیم سیستم ستم شاهی را سرنگون کردیم، برای ایران و ایرانی حکومت ستم شاهی از سرش هم زیادتراست. ایرانی آینده ای روشن و دمکراتیک نمیتواند داشته باشد. دلسوزترینشان جهت فریب خود (هرچند مردم ایران چهل سال است نشان داده اند برای اینگونه فریبها تره خرد نمیکنند) مدعی هستند که رژیم سلطنتی به نمایندگی رضا پهلوی نمیتواند بدتر از رژیم فعلی باشد، اگر هم شد، با رژیم سلطنتی ساده تر از رژیم اسلامی میتوان مقابله کرد!!!

کم و کیف سرنگون کردن رژیم سلطنتی توسط مردمی با پیشینه انقلاب مشروطه، و بدنبال چند دهه مبارزه احزاب و گروههای مخالف از تمامی طیف ها همچون روشنفکران دینی، سکولارها، مارکسیستها، ملی گراها، ناسیونالیستها، و… که در روزهای آخر در قالب میلیونها ایرانی و تقریبا بدست و با مشارکت 98درصد شهروندان ایران حادث شد، حکم قطعی و تاریخی نداشتن هیچ پایگاه مردمی سطلنت در ایران و تعلق آن به تاریخ ایران است و بس. مردم ایران و ایران زمین مستحق حرکت رو به جلو هستند و نباید سیکل معیوب: (دیکتاتوری و استبداد -//- هرج و مرج ناشی از نا کار آمدی استبداد -//- سرنگونی و استقرار دیکتاتوری جدید) دوباره تکرار شود. تبلیغ تکرار سیکل معیوب لگد زدن به خواست تاریخی مردم ایران جهت رها شدن از استبداد و دیکتاتوری است.

طی چهل سال گذشته نیز هیچگاه هیچ تحرک سیاسی حتی به گواهی تمامی رسانه های طرفتدار سلطنت که نمایشی از حمایت مردمی از این گروه باشد دیده نشده است. حمایتی که سلطنت طلبها و بطور مشخص آقای رضا پهلوی مدعی آن شده است به گواه همگان عملا از زمانی مطرح شده است که در تظاهرات بهمن ماه 1396شعارهایی با بزبان آوردن نام پدر بزرگ ایشان رضا شاه مطرح گردید. در این رابطه چندین نکته حائز اهمیت وجود دارد که همگان بدون استثنا برسر آن اتفاق نظر دارند.

  1. این مجموعه تظاهرات نه توسط سلطنت طلبها سازماندهی شده بود و نه شعارش مربوط به آنهاست. هنوز هیچ آپوزیسیونی در خارج کشور وجود ندارد که بتواند 5 نفر را برای یک تظاهراتی در ایران سازماندهی کند، چه برسد به اینکه در مشهد با شعار “رضا شاه روحت شاد” باشد.
  2. تظاهرات بهمن ماه 1396 که از مشهد شروع شد و در آن شعار “رضاشاه روحت شاد” داده شد. به وضوح توسط جناح سخت سر رژیم علیه روحانی سازماندهی شده بود تا با تحریک نفرت مردم از نظام پیشین آنها را خشمگینتر علیه روحانی بمیدان بیاورد.
  3. جناح روحانی که از این مسئله باخبر بود روز بعد به جناح تندرو رژیم هشدار داد که دود این تظاهرات و شعارهای داده شده علیه روحانی بچشم خودتان خواهد رفت.
  4. مردم ایران که طی چهار دهه گذشته با مشکلات عدیده ای روبرو بوده اند اگر بطور ناستالژیک اشاره به رضا شاه و دوران گذشته میکنند براساس یک عادت باستانی ایرانی است که ناستالژی شیرین گذشته را بیاد نگهداشته و تلخی ها را فراموش میکنند. بنابراین ایرانیان هیچ الگوی فکرشده و پرو شده رو به جلویی نداشته اند بنابراین تنها ملاکشان گذشته و تکرار دور تسلسل 2500 ساله عقب ماندگی در حکومت های استبدادی بوده است.

چه بسا علت عقب ماندگی ایرانیان همین باشد که تحت تاثیر همین فرهنگ نتوانست از تحولات رو به جلو اروپا بهره ببرد و بجای نگاه به عقب، نگاهی به جلو داشته و تلاش کنند شرایط موجود را نه با گذشته بدتر بلکه با شرایط بهتر و طرحهای پیشرفته ترآینده مورد ارزیابی و بررسی قرار دهند.

هرچند علیرغم اینکه این سیکل بسته یکبار توسط مشروطه خواهان (تحت تاثیر تحولات اجتماعی اروپایی) شکسته شد و دیکتاتوری پادشاهی استبدادی ضعیف شده مظفرالدین شاه را با سیستم پادشاهی مشروطه (جاری شدن قانون و اداره کشور و دولت براساس قانون اساسی و نه فرامین یک فرد مستبد بنام شاه) جایگزین نمود، ولی فرهنگ دیرپای سخت شده در اعماق ایرانیان بعلاوه عوامل بیگانه اجازه نداد که این تحول نوپا دوام آورده باردیگر از میان عقب مانده ترینهای جامعه، رضا خان مستبد را یافته و سیکل 2500 ساله معیوب دیکتاتوری را ترمیم و براه انداختند

سلطنت طلبها نیرویی نه تنها آلترناتیو که حتی با توان تشکیل یک حزب نیستند چه برسد به یک حزب قدرتمند. چرا که اگر این نیرو و گرایش زنده و پویا بود میتوانست طی 40 سال گذشته بکمک پولهای کلانی که به یغما برده اند، بکمک حامیان بین المللی بویژه آمریکا و اسرائیل و حالا عربستان عطف به مشکلاتی که در کشور وجود دارد و بستر اجتماعی بسیار مناسبی که نارضایتی هایی که به شورشهای سراسری منجر میشود فراهم کرده و میکند، خود را بازسازی کرده و نیروهای خود را در داخل سامان داده تبدیل به یک نیروی مطرح (بمعنی توان اداره بحرانها و سمت و سو دادن به آنها و تبدیل نارضایتی های اجتماعی و صنفی به تحولات سیاسی) بشوند. در صورتیکه آنچه شاهدیم این استکه اگر کسی شعاری بعد از چهل سال در داخل هرچند به تحریک رئیسی و … در حمایت از رضا شاه داد، فعال میشوند.

بنابراین ناظر بی طرف میداند که تحرک اخیر سلطنت طلبان بدلیل بادی است که از جنبش رادیکال داخل کشور وزیده و برگهای خزان سلطنت را که زرد شده و ریخته است را به حرکت در آورده. در صورتیکه یک نیروی آلترناتیو خود نه باد که طوفان زاست و سیاستها و مواضع و فراخوانهایش مردم داخل کشور و جنبش درونی را بحرکت در میآورد چون بعنوان آلترناتیو(جایگزین) مردم خواهان آن هستند. در صورتیکه شاهدیم که وقتی تظاهرات داخل کشور فروکش میکند، آلترناتیوهای خارج کشور نیز از حرکت میایستند.

همین مسئله در مورد تشکیلات رجوی نیز با شدت بیشتری عینا صادق است. این تشکیلات برای آینده ایران در اوج ادعای ترقی و رادیکالیزم بجای حکومت پادشاهی و یا رژیم اسلامی کنونی، حکومت خلفای عثمانی را با اعلام امام زمان بودن رجوی و راه اندازی حرمسرا برای رهبری عقیدتی شان در عمل تبلیغ و درعراق و حالا در آلبانی معرفی و پیاده میکنند، هرچند هم که ادعا کنند هزاران کانون شورشی!!! را هدایت میکنند، نه تنها قادر نیستند بادی که حتی یک برگ را در داخل کشور بحرکت در آورد ایجاد کنند بلکه خود حتی در اوج فروپاشی با بادهایی که از جنبش مردم ایران برمیخیزد نیز بحرکت در نمی آیند، بلکه با بادهایی که از واشنگتن و ریاض و تل آویو از زبان جولیانی و جان بولتون با پشتیبانی نتانیاهو برمیخیزد است که بحرکت در میآیند. وتلاش میکنند که به نیروهایشان از قول اینها قوت قبل ببخشند و بخواهند که تا سرفصلهایی که جان بولتن و جولیانی و … تعین میکنند دست به فرار نزنند.

عیب رضا پهلوی کاندید معرفی کنندگان برای رهبری و بازی کردن نقش پدر جامعه و هماهنگ کننده و جلوگیری کننده از هرج و مرج و گسستگی کشور و… که معرفی کنندگان نیز آگاهانه و نا آگاهانه فراموش میکنند اینهاست:

  1. این جایگاه کاندیداتوری را صرفا بدلیل فرزند شاه سابق بودن به وی اعطاء کرده اند. همچون جایگاه مریم رجوی که بدلیل همسر مسعودرجوی بودن رهبری فرقه رجوی را کسب کرده است. و هیچ فرآیندی کمی که منجر به کیفیتی در آنها باشد وجود ندارد.
  2. خودش در 40 سال گذشته (بجز چند سال اخیر) نه تنها هیچ تلاشی را برای کسب جایگاه ولیعهد و جانشین پدر سرنگون شده اش نداشته بلکه حتی هیچ تلاشی نیز جهت جای گرفتن بعنوان پدر معنوی، هماهنگ کننده، جلوگیری کننده از هرج و مرج و… نکرده که همواره علیرغم فشار دولت آمریکا و سازمان سیا و مادرش فرح پهلوی و دوستان و اطرافیانش از هرگونه کار سیاسی فراری بوده است.
  3. حداکثر بعضی سیاسیون سلطنت طلب از او بعنوان ولیعهد در “شورای ملی” خود استفاده میکردند تا به زعم خود آب و رنگی به این شورا بدهند تا شاید خودِ بشدت متفرق و متخاصم را بتوانند گرد هم بیآورند.
  4. درگذشته این فرد هیچ اثری از اینکه چنین لیاقتی در او وجود دارد و کوچکترین تضادی را در طی اینمدت حل کرده باشد دیده نشده است.
  5. رضا پهلوی بدلیل همین نا توانی و غیر سیاسی بودن علیرغم التماس سلطنت طلبها نتوانسته است حتی سطلنت طلبها را متحد کند. رضا پهلوی در توجیه تصمیم خود برای خروج از “شورای ملی” خطاب به اعضای آن گفت: “به مرحله ای رسیده ایم که تشخیص دادم، دیگر نیازی به حضور من نیست و این شورا می تواند به تنهایی کار خود را پیش ببرد” [7]. ولی هیچ اخباری از سال 1392 که وی در مسند ریاست و سخنگوی شورای ملی تکیه کرده بود مبنی بر حل مشکلی و تضادی چه از سلطنت طلبها و چه از شورای ملی جز نقشی سمبلیک بچشم نمیخورد.
  6. ایشان هنوز نسبت به اموال به یغما رفته ی مردم ایران توسط پدر بزرگ، پدر و مادرش که نزد ایشان و خانواده پهلوی است هیچ موضعی نگرفته است.
  7. هنوز هیچ اعلامیه رسمی در قبال اعدامها، زندانها، شکنجه ها، فساد، سرکوبهای ساواک پدرش که مدعی است مشروعیتش را از او به ارث میبرد نداده است.
  8. نقش پیشنهادی برای او مطلقا مبتنی بر کیفیاتی که طی سالهای گذشته در عمل کشب کرده باشد نیست.
  9. هیچ کیفیتی مبتنی بر سابقه و تجربه عملی در دنیای سیاست که نشان دهد توان حل تضادهای ساده ای در دنیای بسیار پیچیده سیاست ایران با تنوع دیدگاهی بسیار را دارا باشد در او وجود ندارد و دیده نمیشود.
  10. غیر از معدود سلطنت طلب متفرق و غیر متحد هیچ گروه دیگری او را برسمیت نمیشناسد. حتی کوروش تهامی از گردانندگان شبکه های سلطنت طلب، با انتقاد از سیاست شبکه های سلطنت طلبی تاکید می کند که ” ما از هم اکنون از حکومت اسلامی نمی ترسیم بلکه از خودمان می ترسیم.”
    همچنین سی سال به بازی گرفته شدن توسط رضا پهلوی چگونه فریاد سعید سکویی یکی از سینه چاکان سلطنت را به آسمان بلند کرده است. حتی بخشی از سلطنت طلبها طی اطلاعیه ای در سال 2015 رضا پهلوی را بدلیل سکوت در قبال واژه خلیج یا خلیج عربی تهدید به عزل از ولیعهدی نموند
  11. بخش چپ جنبش ایران (مارکسیست لینیستها و …) مطلقا با چنین کاندیداتوری مخالفند. سکولار دمکراتها بشدت با آنها مخالفند. تمامی مصدقی ها، ملیون با وی مخالفند و چنین پیشنهادی را توهین به شعور ایرانی میدانند.
    آنچه از حرف توصیه کنندگان فهمیده میشود این است که:

“مردم ایران، نقدا برگردید به ارتجاع و استبداد وابسته ای که سرور و صاحب منصب آن آمریکاست. ار آنجا که استقرار سلطنت در ایران فقط و فقط با دخالت آمریکا میتواند در چشم انداز قرار بگیرد. آمریکایی که در حال حاضر میهن پرستانِ نه فقط جهان سوم را، بلکه اروپا را زیر فشار باج خواهانه گذاشته، و زورگویانه، ضمن تلاش آشکار برای متلاشی کردن اتحادیه اروپا، بهانه درخواست پرداخت هزینه دفاعش از اروپائیان را میگیرد. عربستان را 340 میلیارد دلار (طی یک چپاول تاریخی) ضمن تحقیر و توهین سرکیسه کرده و میکند. تاکید میکند این عربها که … اگر ما نباشیم 15 روز دوام نمیآورند باید حق دفاع ما از خودشان را بپردازند. بفرض همین ترامپ حکومتی را خودش با دست خودش در ایران مستقر کند، آنوقت اگر درفرض محال نیز کشور را یکپارچه نگهدارد، با کینه و نفرت سلطنت طلبان از آرمانهای مردم ایران برای استقلال و آزادی و دمکراسی، و با حضور آمریکایی که اینبار دیگر نه بطور مخفی وطی یک کودتا بلکه بطور مستقیم و علنی دست نشاندگانش را برتخت نشانده آنهم توسط فرد سودجویی همچون ترمپ که تکه تکه شدن قاشقچی ها را آشکارا با وحشیگری ماقبل تاریخی خود مورد حمایت قرار داده و اینگونه بیان میکند که: “تا زمانیکه عربستان پول به جیب من میریزد مورد حمایت و محافظت سیاسی قرار میدهم”. شرایط به سادگی سرنگونی شاه که کارتر و اروپای غربی بدنبال زیاده رویهای ناشی از خود بزرگ بینی گماشته خود محمدرضا شاه پشتش را خالی کردند نخواهد بود. اینبار شما با آمریکا، بعلاوه اکنون بطور جدی اسرائیل و عربستان و مشکلات داخلی و …نیز مواجهه خواهی بود. این طرز تفکر و این نوع پیشنهاد که فاجعه ای تاریخی برای ایران را ترسیم میکند، خیانتی نا بخشودنی است. هرچند دست توطئه ای نیز در کار نباشد.

آنگونه که از اظهارات توصیه کنندگان برمیآید، مشکل سرنگون نشدن حکومت فعلی را قدر قدرتی رژیم میدانند، در صورتیکه ایراد اصلی در خلاء مبارزاتی ناشی از:

  1. خیانتهایی استکه توسط تشکل مسعود رجوی به این مردم و در نتیجه بی اعتمادی به هر تشکل مبارزاتی را دامن زده است میباشد.
  2. عواملی چون جنگ عراق، ناشی از فشارهای چپ روانه گروههای خود شیفته متوهم به رهبری انقلابات جهانی ضد امپریالیستی، آزاد شده بدست مردم ایران از زندانهای شاه، که خودش را در سوق دادن بسمت گروگانگیری و سپس حمایت از آن و جنگ هشت ساله ناشی از آن با چراغ سبز آمریکا به صدام، که ضمن تحریک روحیه وطن پرستی ایرانیان و هجوم جوانان برای دفاع از میهن به جبهه ها در طی جنگ، در نتیجه به تاخیر انداختن تحولات اجتماعی را بدنبال داشته است.
  3. تحولات بسیار خطرناک چند دهه گذشته در خاور میانه، مانند تجربه عراق (تهاجم به کویت و جنگ خلیج)، سوریه، افغانسان، و سپس در لیبی و …
  4. تحولات ناشی از دخالت اسرائیل و عربستان در راه اندازی، حمایت و تامین مالی گروههای تروریستی وهابی، در قالب تروریسم بین المللی و گسترش آنها در کشورهای همسایه و حتی اخیرا در داخل کشور و در نتیجه قفل شدن جنبش ها در کشورهای منطقه تحت تاثیر مقابله با تروریسم بین المللی.
    پایان

[1] ایرانیان، دوران باستان تا دوره معاصر، ص 10 الی 13، همایون کاتوزیان چاپ چهارم
[2] مخبرالسلطنه خاطرات و خطرات ص 397
[3] یادداشتهای علم جلد دوم ص 293
[4] مراجعه شود به مصاحبه ها و نوشته های صدها تن از فرماندهان و اعضای شورای رهبری مجاهدین و اعضای شورای ملی مقاومت، بعلاوه ویدئو تشکر حبوش رئیس سرویسهای اطلاعاتی صدام از مسعود رجوی بخاطر سرکوب قیام کردهای عراق.
[5] (مراجعه کنید به افشاگری ویکی لیکس در مورد نظر سیستم اطلاعات عربستان نسبت به گروه رجوی، همچنین مراجعه کنید به نظر رسمی وزارت خارجه آمریکا از زبان سنخگوی فارسی زبان آن)
[6] Martin F. Herz, A View from Tehran: A Diplomatist Looks at the Shah’s Regime in June 1964, Institute for the Study of Diplomacy, Georgetown University, Washington DC, 1979, pp 6-7

[7] https://ir.voanews.com/a/iran-pahlavi-/4031835.html

مطالب مرتبط:
رضا شاه روحش شاد؟
تاریخچه نقض حقوق بشر توسط تروریسم فرقه رجوی در ایران و اروپا در دیدار آقای داود ارشد با آقای آلکساندر لمبزدورف نماینده مجلس فدرال آلمان
دسامبر 12, 2018
آقای آلکساندر گرف لمبزدورف عضو مجلس فدرال آلمان ، عضو پارلمان اروپا ، و یکی از 14معاون رئیس پارلمان اتحادیه اروپا در زمینه حقوق بشر و دمکراسی میباشند.

در این دیدار که بیش از دو ساعت بطول کشید، گزارشی از نقض حقوق بشر در ایران، بعلاوه گزارش مبسوطی ازتاریخچه نقض حقوق بشر توسط گروههای تروریستی ایرانی که آقای داود باقروند ارشد بطور تخصصی دنبال میکند ارائه گردید.
در این ملاقات تاریخچه ای از وضعیت نقض شدید حقوق بشر در فرقه تروریستی رجوی از بدو تاسیس آن علیه مردم ایران و در مقاطع مختلف در دهه های اخیر، همچون ترورها و بمبگذاری ها و عملیات انتحاری در ایران، ترور مستشاران خارجی در ایران، ارائه آمار قربانیان با بیش از17000 نفر قربانی با طیفی از زنان و کودکان و افراد سالخورده در میان آنها، بکارگیری کودکان در عملیات تروریستی، شرکت گسترده در سرکوب کردهای عراقی در عراق با حمایت از صدام دیکتاتور مخلوع آن کشور با استناد به گزارشات جدا شدگان و سازمانهای حقوق بشری، حمایت از جنایت 11 سپتامبر، حمایت از داعش در عراق با استناد به اخبار منتشره در سایت رسمی این گروه تروریستی، پولشویی، قاچاق انسان و ایجاد ترور و وحشت در مرکز اتحادیه اروپا در پاریس و دیگر شهرهای اتحادیه اروپا از طریق خودسوزیهای فرقه ای جهت ایجاد وحشت در میان مردم اروپا، با ارائه عکس و گزارش روزنامه ها طبق اسناد منتشر شده توسط خود گروه و اسناد و مدارک معتبر بین المللی ارائه شد که بسیار مورد توجه قرار گفت.

در بخش نقش شدید حقوق بشر در مناسبات درونی این فرقه تروریستی نیز گزارش مفصلی از تاریخچه نقض شدید حقوق بشر این گروه که به موازات عملیات تروریستی علیه شهروندان ایرانی و غیر ایرانی از اوایل تاسیس این گروه تا به امروز که توسط آمریکا در آلبانی استقرار داده شده اند ادامه داشته است ارائه گردید. از جمله ترور و سوزاندن اعضای گروه در زمان رژیم گذشته در ایران توسط شاخه ای از این گروه، دستگیری، شکنجه و سوزاندن افراد مضنون به نیروهای امنیتی در ایران توسط این گروه.

این تشکل تحت حمایت صدام حسین در عراق و بویژه بعد از زمانیکه در جریان جنگ خلیج با سرکوب کردهای عراق، حکومت صدام حسین را نجات داد، آزادانه و بدون هیچ پیگردی میتوانست دست به هر عملی علیه اعضای مخالف خود که قبلا بصورت مخفیانه صورت میگرفت با دست باز وحتی با کمک سیستمهای امنیتی صدام حسین همچون آموزش شکنجه، واقرار گیری اجباری و همکاری در تحویل گیری اعضای مخالف فرقه بعنوان زندانی و نگهداری و شکنجه در زندانهای عراق ، بزند از جمله:

دستگیری و زندان و شکنجه ومحاکمات طولانی 750 تن از اعضا و قتل آنها، در دو نوبت در سالهای 1984 و 1994 بجرم مخالفت با سیاستهای تروریستی رهبر فرقه، تحت اتهام همکاری با نیروهای امنیتی ایران، که هرگز هیچ نمونه ای کشف نشد. محاکمه و محکوم به مرگ شدن معاون و جانشین رهبر فرقه آقای علی زرکش توسط رهبر فرقه آقای مسعود رجوی. محاکمه و محکوم بمرگ شدن بسیاری از اعضای رهبری مخالف. حذف و از بین بردن اعضا بصورت قتلهای مشکوک تحت عنوان خود زنی، خود سوزی بویژه در میان کودکانی که برخلاف اراده شان در این فرقه گرفتار شده اند، غرق شدنهایی در عراق و حالا بصورت پی در پی در آلبانی که هیچگاه جسدی یافت نشده، ایست قلبی، قتل با خوراندن دارو و یا جلوگیر از مصرف داروهای حیاتی برای اعضای بیمار بطور خاص در میان زنان مخالف، زندانی کردن های طولانی اعضای مخالف در سلولهای انفرادی و حذف آنها از طریق سپردن زندانیان به زندانهای صدام حسین در زندان مخوف و معروف ابوغریب عراق.

در مقابل سوال آقای لمبزدورف که در حال حاضر این فرقه در کجا و مشغول چه کاری است، آقای ارشد پاسخ دادند، متاسفانه این گروه علیرغم اینکه در سابقه تروریستی خود، ترور مستشاران آمریکایی را داراست، و سالیان در لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا بوده است، امروزه بعد از انتقال یکپارچه و با همان ترکیب فرقه ای و کنترلهای ضد بشری بر اعضا از عراق به آلبانی بعنوان پیش برنده سیاستهای آمریکا و متحدینش در منطقه علیه اتحادیه اروپا در ارتباط با ایران عمل میکند. و توانسته اند با همکاری سفارت آمریکا در آلبانی مقر بسیار وسیعی را باخرید زمینی بزرگ در شمال تیرانا بعنوان پایگاهی جهت ادامه فعلیتهایشان بسازند. تمرکز فعالیت بیرونی آنها با حمایت آمریکا و متحدینش بعنوان یک لابی که از پشتیبانی مالی بسیار قوی عربستان (علیرغم اینکه خود عربستان طبق سند ویکیلیکس گزارش نموده که این گروه در ایران هیچ پایگاهی ندارد) نیز برخوردار است، مخالفت با سیاستهای اتحادیه اروپاست. و آنرا توسط تماسهای سیاسی رهبرعلنی فرقه خانم مریم رجوی و اخیرا نیز آنگونه که روزنامه های آلبانیایی افشاء کردند، توسط 1700 کامپیوتر خریداری شده که امسال در پایگاه جدید خود در تیرانا مستقر کردند، بعنوان مرکز انتشار اخبار جعلی در حمایت از ترامپ و سیاستهای آن و علیه سیاستهای اتحادیه اروپا که خط دهنده اصلی آنها آقای جان بولتن و رودی جولیانی است بکار میگیرند پیاده میکنند.

بلحاظ درونی نیز ادامه سرکوبهاست، که اخیرا اعضایی که موفق شده اند از این گروه با غلبه بر حصارهای فیزیکی و حصارهای ذهنیِ مغشویی فرار موفق انجام دهند، گزارشات هولناکی از قتلهای درونی، شکنجه فیزیکی، روانی، خوراندن داروهای تاریخ گذشته جهت تلاش برای حذف اعضای منتقد، قتل زنان عضو شورای رهبری با جلوگیری از مصرف داروها مورد نیاز، خارج کردن رحم زنان عضو از بدن آنها جهت جلوگیری از خروج آنها از فرقه، جلوگیری از هرگونه تماس اعضای درون فرقه با جهان خارج، سرکوب و ضرب و شتم علنی و در ملآ عام و بدون هیچ نگرانی از پیگرد قانونی، خانواده هایی که برای نجات فرزندانشان به آلبانی میروند که تماما در آلبومی از انعکاسات آنها در روزنامه های آلبانیایی و اروپایی مشاهده میشود. طوری که تحرکات آنها موجب نگرانیهای مقامات امنیتی آلبانی که فعالیت این فرقه را با گروههای مافیایی مقایسه کرده اند را بر انگیخته است. طوریکه شهروندان و تمامی رسانه های آلبانی ازروزنامه ها تا تلویزیونها و… نسبت به حضور یک تشکل تروریستی در کشورشان هشدار داده و مخالفت خود را با آن آشکار کرده اند. و عنوان کردند که شواهد نشان میدهد که احتمال دارد این گروه همچون عراق در آلبانی نیزدست به قتل اعضای مخالف خود بزند. بویژه که دسامبر سال گذشته دوتن از اعضای مخالف این فرقه که در کنفرانسی در پارلمان اروپا شرکت کرده بودند توسط محافظان خانم مریم رجوی رهبر علنی این گروه مورد ترور فیزیکی قرار گرفتند که مورد اعتراض شدید خانم آنا گومز از اعضای پارلمان اروپا در صحن مجلس و در حضور خانم موقرینی قرار گرفت.

من خود بعنوان یکی از اعضای با سابقه و عالیرتبه سابق آن که خود نیز بشدت مورد نقض حقوق بشر که به دهسال زندان بخاطر درخواست خروج ناشی از حمایت این گروه تروریستی از جنایت 11 سپتامبر محکوم شده ام، بهمراه بسیاری از هموطنان ایرانی در اروپا و آمریکا و حتی ایرانیان در داخل ایران، طی همین ماه گذشته نسبت به یک گزارش کاملا مشکوک (به احتمال قوی با اعمال نفوذ سفارت آمریکا در تیرانا و پرداخت پول هنگفتی)، در یکی از تلویزیونهای آلبانی که تماما تبلیغ و سفید کاری جنایات این فرقه منعکس شده در تمامی رسانه های آلبانی را بنمایش میگذاشت نامه های متعددی به این تلویزیون، مدیر و مجری آن، به مقامات آلبانیایی نوشته و خلاف واقع بودن و جعلی بودن تمام محتوای آن اعتراض شد که تلویزیون مربوطه مجبور گردید تمامی انعکاسات این برنامه سراسر دروغ را از روی سایت خود وحتی یوتیوب بردارد.

در پایان آقای لمبزدورف از ارائه اطلاعات دقیق و اسناد بخوبی جمع آوری شده معتبر در زمینه نقض حقوق بشر در فرقه تروریستی تشکر کردند. آقای ارشد نیز ضمن تشکر از به حضور پذیرفته شدن، درخواست کردند با فعالیتهای یک گروه تروریستی و سابقه مشخص تروریسم و حضور در لیست تروریستی اتحادیه اروپا که گواه مسجلی از نقض حقوق بشر میباشد، بویژه که تنها پاسخ آنها به تمامی اعمالشان مانند آنچه در مورد من و تمامی منتقدین مطرح میکنند، این استکه منقتدین تحت نفوذ رژیم ایران هستند. این اتهام را حتی علیه خانم آنا گومز نماینده پارلمان اروپا که نسبت به عمل تروریستی آنها در مقابل پارلمان اروپا اعتراض کرده بود عنوان کردند و آنرا همچون آنچه در مورد من نیز منتشر کرده اند در انبوه سایتهای اخبار جعلی که دارند منتشر میکنند. بنابراین درخواست جامعه انسانی و مدافعین حقوق بشر این است که تمامی فعالیتهای این گروه تروریستی در اتحادیه اروپا مورد پیگرد قرارگرفته و مریم رجوی را در مقابل اعمالش پاسخگو قرار دهند و متوقف شود.

گالری تابلو های معرفی تروریسم تشکیلات رجوی در سمینار کلوپ خبرنگاران بلژیک
دسامبر 5, 2018
روزگذشته آقای داود باقروند ارشد بنا به دعوت “گروه مطالعات بین اللملی استراتژیک” (متمرکز بر ممانعت و مقابله با خشونت گرایی افراطی) مستقر در بروکسل بلژیک، در سمینار نحوه شناسایی عناصر تروریستی و کمک به قربانیان تروریسم و جلسات کارگروه آن که در محل کلوپ خبرنگاران بروکسل برگزار شد شرکت نمود. این نهاد تحت نظر”دفتر نظارت سازمان ملل برای صلح و امنیت ” قرار دارد
دیوارهای سالن سمینار با پانزده تابلو بزرگ از فرقه رجوی که جنایات تروریستی و تروریسم و حامیان بین اللملی آنرا بنمایش میگذاشت پر شده بود، و رابطه بسیار تنگاتنگی با محتوای سمینار و مابحث مطرح شده برقرار کرده بود بسیار مورد توجه مقامات و شرکت کنندگان در سمینار قرار گرفت.
آقای ارشد در جریان سمینار و قبل از شروع جلسه اقدام به توضیح تک تک تابلوها و معرفی عناصر و تشریح محتوای آنها برای شرکت کنندگان نمودند. و فرقه رجوی، سابقه آن قبل و بعد از انقلاب و در حال حاضر و فرایندهایی که در دورن آن گذشته و نحوه بهره برداری قدرتهای بزرگ و منطقه ای از تروریسم این فرقه در پوش مبارزه برای دمکراسی و آزادی درست زمانیکه تمامی عناصری که در این فرقه بعنوان مبارزان آزادی و دمکراسی از آنها نام برده میشد خود در شرایط بردگان دوران برده داری از هیچ حقوقی برخوردار نبودند. از جمله حق حیات، حق محبت، حق فکر کردن، حق انتقاد کردن، حق انتخاب محل مبارزه، حق انتخاب خانواده، حق اندیشه مستقل، حق خانواده، حق ارتباط با دیگر مبارزان، و یا با خانواده و دوستان، حق داشتن دوست و رفیق، حق انتخاب ظاهر، انتخاب لباس، حق مالکیت بر اندام خود، حق عشق ورزیدن و دوست داشتن…محروم بودند را معرفی نمود.

همچنین رهبری فراری آن آقای مسعودرجوی که همچون رهبر داعش خود را خلیفه و امام زمان و صاحب زمین و زمان و مال و جان و ناموس تمامی بشریت معرفی نموده است، بویژه با اشاره به کتاب آقای مسعودرجوی بنام “خانواده” که در آن دستور قتل خانواده ها را به مبارازن خود داده است افکار قرون وسطائی وی معرفی گردید.
در این سمینار پروفسور خان از دانشکده علوم سیاسی و روابط بین اللمل دانشگاه دلاور در زمینه زمینه های اجتماعی رشد افراطی گری خشونت طلب و اسلام حراسی تولید شده در غرب سخنرانی نمود.
همچنین در میان سخنرانان یکی از قربانیان و از اعضای سابق گروههای تروریستی آقای عمر مولبوکوس بعنوان هماهنگ کننده ثبت شده در وزارت کشور انگلستان در زمینه کمک به قربانیان تروریسم نحوه عضوگیری خودش و زمینه های خانوادگی و سوء رفتار خانوادگی و اجتماعی ای که منجر شد داعش بتواند او را عضو گیری کند را به تفصیل تشریح نمودند.
آقای داود ارشد نیز ضمن ارائه تجارب خود در نحوه عضوگیریها، مغزشویی، آماده سازی انسانهای معمولی و تبدیل آنها به درندگانی که بتوانند خشونت های غیر قابل باوری همچون خودسوزی در ملاء عام در پاریس و … و یا کشتارهای معروف به چارلی ابدو و.. را مرتکب شوند، و نحوه ایجاد تنفر در عناصر و …را در اختیار سمینار قرار داد. و تاکید نمود که گروههای تروریستی برای فریب فرد از هرتاکتیکی استفاده میکنند، اگر سوژه کاربخواهد دارند، دمکراسی بخواهد برای کشورش دارند، اگر محبت بخواهد میگویند تامین میکنیم، اگر حتی زن بخواهد میگویند داریم، اگر مایل به مهاجرت باشد قول مساعد میدهند، و خلاصه هر خواسته ای را جهت فریب فرد پاسخ مثبت میدهند. حتی در فرقه رجوی از فرزندان اعضا نیز نگذشتند و آنها را بافریب به عراق برده و اسیر کردند. که در بسیاری موارد بدلیل شدت فشارها این کودکان دست به خودکشی زدند.
ایشان در بخش دوم سخنانشان همچنین بعنوان یکی از قربانیان تروریسم و از اعضای سابق گروه تروریستی فرقه رجوی نحوه عضو گیری خودش را برای کنفرانس تشریح نمود و تاکید نمود که لزوما مشکلات خانوادگی و بدرفتاری زمینه گرفتار شدن افراد در دام شبکه های جذب تروریسم نیست. چرا که خود او زمانیکه در لندن مشغول به تحصیل بود و حتی عضو هئیت مدیره یک شرکت در لندن نیز بود توسط فرقه رجوی عضو گیری شده بود. چون میخواست که برای مردمش دمکراسی کسب کند ولی در فرایند کارش علیرغم این که از مقامات ارشد این گروه تروریستی نیز بود وقتی حمایت فرقه رجوی را از جنایت 11 سپتامبر دید با اعتراض و اینکه این مبارزه برای دمکراسی نیست بلکه جنایت علیه بشریت است درخواست خروج داد که به ده سال زندان محکوم شد.
ایشان اضافه کردند که مشکل اصلی مبارزه با تروریسم با رسیدگی به قربانیان حل و فصل نمیشود. شما هر قدر هم بخواهید که جلوی جویبارهایی که جاری هستند را بگیرید از آنجا که باران میبارد این جویبارها ادامه پیدا خواهند کرد و تا سرکرده های تروریسم در جهان هستند و همچون گروه تروریستی فرقه رجوی که عکسهایش سالن را پر کرده است و در همین اروپا حضور دارد شما هر قدر هم به قربانیان آن کمک کنید کسانی هستند که مشکلات اجتماعی و خانوادگی سوء استفاده کرده و برای اهداف تروریستی خود عضو گیری کنند. شما نمیتوانید همه مشکلات اجتماعی را حل کنید ولی میتوانید تعداد محدود سرآن فرقه ها و گروههای تروریستی را متوقف کنید. هرچند که باید به قربانیان تروریسم کمک کرد که بازسازی شوند و به جامعه بازگردند ولی این به معنی مبارزه با تروریسم نخواهد بود.
همبستگی مردم آلبانی با مردم ایران علیه تروریسم فرقه رجوی
دسامبر 1, 2018
فرقه رجوی بعد از قطع شدن از مردم ایران بخاطر تروریسم داخلی و همکاری با دشمن مردم ایران صدام حسین علیه کشورش، و خیانت به فرهنگ و مقدسات مردم ایران بویژه علیه زنان مبارز ایرانی توسط آقای مسعودرجوی و معاونت خانم مریم رجوی تحت عنوان انقلابهای متعدد ایدئولژیک که بسیاری از زنان شجاع مبارز و مردان بعد از موفقیت در فرارشان از این فرقه به بعضی جنبه های ضد بشری و ضد زنانه این زوج در حدی که جامعه و افکار عمومی کشش شنیدن آنرا داشته باشد دست به افشاگری زده اند، واین فرقه را به مثالِ ضد فرهنگی، ضد ایرانی برای مردم ایران تبدیل کرده است و طوری که جانیان و افراد شرور را با این صفت میخوانند. همین امر باعث شد که آقای مسعود رجوی برای ادامه حیات ننگین خود بیشتر و بیشتر به دامن دشمنان مردم ایران همچون عراق و عربستان و آمریکا پناه برده و با عرضه کردن خود بعنوان ابزاری علیه ایران تحت نام مبارزه برای آزادی و دمکراسی در ایران با بکاربستن شوهای نمایشی بکمک پولهای که از صدام و امثال او گرفته بودند خود را در فضای مجازی و شوهای سالیانه و رسانه هایی که در نبش قبر این فرقه دارای منافع بودند بعنوان نیروی مطرح نگهدارند.
از جمله این اقدامات که تحت فشار سفارت آمریکا و پولهای کلان (طبق گزارش رسانه های آلبانی) صورت گرفت، تلویزیون ویژن پلاس آلبانی در یک اقدام کاملا نا متجانس ومغایر با فضای تمامی رسانه ها و کانالهای تلویزیونی آلبانی، اقدام به تهیه و گزارشی سراسر کذب و تماما از قول روباتهای فرقه رجوی از جمله حسن نایب آقا، و شهریار کیامنش و البته چند تن از فرزندان مجاهدینی که در اسارت فرقه هستند نمود.
پخش این گزارش اعتراضات شدیدی در بین مردم آلبانی که و بویژه در تیرانا پایتخت که طی چند سال گذشته اعمال مافیایی فرقه رجوی را روزانه تجربه نموده و در موارد بسیاری اعتراض خود را علیه حضور یک گروه تروریستی در کشورشان که توسط آمریکا در کشورشان بعنوان دپو گروههای تروریستی مستقر شده اند، با ارسال صدها نامه و تلفن و ایمیل به شبکه تلویزیونی ویژن پلاس دست به اعتراض زدند. در همین رابطه بسیاری از ایرانیان و جداشدگان از فرقه رجوی چه در آلبانی و چه در سراسر اروپا و آمریکا با ارسال نامه و تماس تلفنی و مراجعه به سفارتهای آلبانی در کشورهای محل اقامتشان دست به اعتراض زدند.
مقامات تلویزیون ویژن پلاس که میزان نفرت مردم آلبانی و ایرانیان را از این فرقه را نتوانستند تحمل کنند مجبور شدند که برای از دست ندادن حمایت مردم آلبانی از تلویزیونشان و برای حفظ آبروی کاریشان بلافاصله تمامی نسخه های این گزارش ننگین را از روی سایت ها و یو تیوب برداشتند.
این عملکرد و رویکرد مردم مسلمان آلبانی بخوبی به اثبات میرساند که مردم عراق تا چه میزان بعد از سقوط صدام علیه این فرقه بقول رسانه های آلبانی مافیایی بوده اند. و چرا آنها را به هر تلاشی بود از کشورشان اخراج کردند. تا آمریکا آنها را در آلبانی دپو کند. ولی مردم آلبانی نشان دادند که فرقه رجوی اگر میخواهد در البانی با زور آمریکا بماند باید در همان حالت دپویی باشد.
نه به تروریسم و فرقه ها
روشنگری آقای داود ارشد نسبت به پخش یک گزارش فریبنده در مورد فرقه رجوی برای مقامات سفارت آلبانی
نوامبر 30, 2018

روز گذشته آقای داود ارشد برای مقامات سفارت آلبانی در برلین نسبت به سفیدکاری فرقه رجوی در مورد شبکه مافیایی و تروریسم لورفته اش در رسانه های آلبانی اطلاع رسانی و روشنگری نمود.
فرقه رجوی بعد از قطع شدن از مردم ایران بخاطر تروریسم داخلی و همکاری با دشمن مردم ایران صدام حسین علیه کشورش، و خیانت به فرهنگ و مقدسات مردم ایران بویژه علیه زنان مبارز ایرانی توسط آقای مسعودرجوی و معاونت خانم مریم رجوی تحت عنوان انقلابهای متعدد ایدئولژیک که بسیاری از زنان شجاع مبارز و مردان بعد از موفقیت در فرارشان از این فرقه به بعضی جنبه های ضد بشری و ضد زنانه این زوج در حدی که جامعه و افکار عمومی کشش شنیدن آنرا داشته باشد دست به افشاگری زده اند، واین فرقه را به مثالِ ضد فرهنگی، ضد ایرانی برای مردم ایران تبدیل کرده است و طوری که جانیان و افراد شرور را با این صفت میخوانند. همین امر باعث شد که آقای مسعود رجوی برای ادامه حیات ننگین خود بیشتر و بیشتر به دامن دشمنان مردم ایران همچون عراق و عربستان و آمریکا پناه برده و با عرضه کردن خود بعنوان ابزاری علیه ایران تحت نام مبارزه برای آزادی و دمکراسی در ایران با بکاربستن شوهای نمایشی بکمک پولهای که از صدام و امثال او گرفته بودند خود را در فضای مجازی و شوهای سالیانه و رسانه هایی که در نبش قبر این فرقه دارای منافع بودند بعنوان نیروی مطرح نگهدارند.

بعد از اخراج این فرقه توسط مردم عراق از آن کشور و تحمیل آنها به مردم آلبانی توسط آمریکا فرصت مناسبی شد که نیروهای اسیر در این فرقه که بدلیل شرایط عراق امکان فرار و نجات نداشتند بویژه در میان زنان و نو جوانان، بتوانند خود را با استفاده از شرایط آزاد و دمکراتیک و امن کشور آلبانی به دامن جامعه آزاد بازگردانند، بعضی از آنها به کشور خود بازگشته و بعضی نیز در آلبانی و یا در اروپا ساکن شده اند از جمله فرزند آقای مسعود رجوی که نزدیک به بیست سال در اشرف بصورت بازداشت اسیر شده بود بعد از رسیدن به کشور شما از این فرقه فرار کرد و بدنبال زندگی آزاد خود رفته است.

در میان نجات یافته گان و بویژه خانواده های اعضای اسیر آنان که عشق بیشتری به آزادی و دمکراسی داشتند دست به افشاگری علیه جنایات این فرقه چه در درون تشکیلات چه در مورد زنان و چه در همکاری با تروریسم بین اللملی داعش و بقایای صدام حسین در عراق زدند. از طرفی نیز در همین مدت بسیار کم حضور این فرقه در آلبانی که مردم و مطبوعات آن عملکرد آنها را شاهد بودند، گزارشات بسیار تکان دهنده ای از این فرقه در مطبوعات آلبانی منعکس شد و یا توسط مردم و پلیس شاهد آن بودند. طوریکه سفارت آمریکا در آلبانی همانطور که در ملاقات قبلی ویدئو آنرا مشاهد کردید وارد عمل شد تا جلوی اقدامات مافیایی این فرقه بصورت ضرب و شتم و تهدید اعضای نجات یافته در خیابانها را بگیرد. رسوایی هایی که در همین مدت از فرقه رجوی در مطبوعات منعکس شده است برای این تشکیلات که میلیونها دلار خرج چهره پردازی خود میکند بسیار سخت و گران تمام شد طوری که مجبور شد دست به اقداماتی جهت لاپوشانی ماهیت تروریستی و عملکرد مافیایی خود آنگونه که مطبوعات آلبانی از تهدید، رشوه دادن، ضرب و شتم کردن … گزارش کرده بودند به نمایشی مزحک از آزاد منشی بپردازند.

همین فرقه که نمیتوانست خبرنگاران مستقل رسانه های بین اللملی و آلبانیانی را در چند ده متری سیم خاردارهای ارودگاه اجباریش بپذیرد و همانطور که در رسانه های آلبانی نیز منعکس شد خبرنگاران را همچون جدا شدگان و خانواده های اسرای خود تروریست میخواند مجبور شد در یک عقب نشینی دجالگرانه و رسوا با وارد کردن یک شبکه خبری در یک تور هدایت شده به زندان خود در شمال تیرانا با مظلوم نمایی و دمکرات پناهی ، پرده ای بر تروریسم و مافیای خود بکشد.

سوال اینجاست که فرقه ای که همه اصحاب رسانه های آلبانیایی و بین اللملی را تروریست میخواند، چگونه و به چه دلیل به یکباره یک شبکه تلویزیونی را با سلام و صلوات به ارودگاه کار اجباری خود برده است. آیا شبکه ویژن پرس تنها رسانه غیر تروریست آلبانیایی و یا بین اللملی است؟ چون فرقه رجوی در آلبانی نشان داد که همچون پدر خوانده خود آقای ترامپ تمامی رسانه های مستقلی که بخواند حقایق را منعکس کنند را تروریست و دروغگو میخواند و اجازه سوال یا فیلم برداری نمیدهد و در یکی از مواردی که کلیپ آن توسط کانال 4 تلویزیون انگستان فیلم برداری شده بود اگر حضور در آلبانی نبود قطعا خبرنگاران کانال 4 تلویزیون انگستان را بعنوان تروریست کشته و آنرا همچون در ایران جزیی از مبارزه خود برای دمکراسی جنش میگرفتند.
البته این حرکت مریم رجوی و نمایش رسوای تماس تلفنی شهرام کیامنش هرچند دهن کجی بزرگی و لگد بسیار خفت آوری به قبر رهبر عقیدتی خود آقای مسعودرجوی است که در کتاب خانواده هایش به مریم رجوی و همه دیگر روباتها وصیت کرده بود که :
“خانواده ها را باید کشت و ما مجاهدین خانواده نداریم،”
نشان میدهد که تا چه میزان حرکت خانواده ها و جدا شدگان در احقاق حقوق انسانی خود در تماس با فرزندان و… از فرقه رجوی برای مریم رجوی شکننده و تاثیر گذار بوده است که حاضر شد با زدن سنگ بزرگی بر فرق مسعود رجوی چنین نمایشی را بر خود تحمیل کند.

ورود شبکه ویژن پلاس به ارودگاههای کار اجباری فرقه رجوی اولین نبوده و آخرین نیز نخواهد بود. آنها برای حیات مجازی خود که تنها حیات باقی مانده آنهاست به راه اندازی تورهای نمایشی جهت تغذیه خبرنگاران توسط روباتهایی همچون شهرام کیامنش که باید دروغهای نمایشی “تماس با فرزندان و نوه های خود” بطور مزحک و رسوایی در واکنش به رسوایی ناشی از حرکت خانواده مجاهدین اسیر در اردوگاه این فرقه وانمود میکرد که همه اعضا میتوانند آزادانه از درون این زندان با اقوام خود تماس بگیرند، ادامه خواهد داد.

اما واقعیت چیست:
طبق تجربه من که سی سال توسط این فرقه مورد استفاده قرار گرفته بودیم و متاسفانه بسیاری از مناسبات سیاسی بین اللملی را نیز بخیال اینکه این تشکل مافیایی یک تشکل انسانی و دمکراتیک است از ما یاد گرفته است. باید بگویم که رمز این کار متناقض مریم رجوی در این حقیقت نهفته است که:
طی چهل سال گذشته بعد از به زباله دان تاریخ فرستاده شدن فرقه رجوی این تشکیلات به کمک پولهای صدام حسین و سعودیها و… تنها و تنها در فضای مجازی و در رسانه ها (بویژه رسانه هایی که از حضور آنها در رسانه ها منافع داشتند) حضور داشته اند و هیچ پایی در واقعیت ایران و سیاست ایران ندارند. حقیقتی که سینه چاک ترین حامیان و تامین کنندگان مالی خانم مریم رجوی و آقای مسعود رجوی همچون عربستان سعودی و وزارت خارجه نئوکانها رسما گفته اند که این تشکیلات مافیایی هیچ جایگاهی در میان مردم ایران و اثری در سیاست جاری ایران ندارند. و ضربات هولناکی که از انتشار حقایق درون این فرقه مافیایی با افشاگریهای جدا شدگان و انعکاس آن در رسانه های آلبانی به مریم رجوی تحمیل کرد او را مجبور به این اقدام مزحک وادارنمود تا بتواند این شکست را با استفاده از این شبکه تلویزیونی پرده پوشی کند.

امیدواریم که اصحاب رسانه این شبکه تلویزیونی همانند بسیاری خبرنگاران مستقل و با شرافت فریب این فرقه را نخورند و در همکاری با یکی از مخربترین نیروهای بلقوه تروریستی که متاسفانه در اروپا و آمریکا حضور دارند که به جرات میتوانم بگویم در بنیادهای فکری صد بار از داعش برای جهان مدرن خطرناکتر هستند کمک نکنند.
در خاتمه آقای داود ارشد اعلام آمادگی نمود که در صورت تمایل این شبکه تلویزیونی حقایق درونی این فرقه را طبق مدارکی که توسط خود آقای مسعودرجوی منتشر شده، یا توسط رسانه های آنها و نشریات آنها انتشار یافته است را به اطلاع آنها برساند.
خانم باسیانا نیز از آقای ارشد بخاطر اطلاع رسانی موثرشان در مورد این تشکیلات تشکر نمود.

نامه اعتراضی آقای داود ارشد به همکاری تلویزیون ویژن پلاس آلبانی با فرقه رجوی جهت سفید کاری تروریسم و شبکه مافیایی افشا شده توسط صدها گزارش رسانه های آلبانی
نوامبر 30, 2018
Dear Mr. Sokol Balla‎ and all the dedicated Journalists in VisionPlus TV.
I have seen your latest real story a report on Mek, that I have served more than 30 years as a High Ranking Member and also member of NCRI for 20 years.
Members or rather ex-members like me who have been educated in Europe (in my case UK) were used to educate members that had no idea about international politics and then we were exploited in order to deceive the West about the real nature of Mek.
Mek in the last four decades that has been cut off from Iranian society has learned how to deceive journalists, individuals, and uninformed politicians by staging shows by what looks like very dedicating and enthusiast members such as Mr. ShahriarKiamanesh who was a student in USA and who talked to you just after what seems to look like a warm and long phone call to his child and grandchild!!! A fake show that was very deliberately organized to white wash MEK’s cultic behavior of cutting all members from outside world including meeting their children, parents, brothers and sisters ,…
Last year (2018) was a year of hundreds of reports on Mek, an Iranian exile group that is a darling of ‎Washington neocons which has set up what critics describe as “a state within ‎a state” inside Albania and their Mafia like atrocities against its dissident members as well as ‎against the people of Albania, as described by a Retired Colonel Ylli Zyla, a former Albanian ‎counter-terror and intelligence official that has become an MEK watcher, that not only shocked the ‎Albanians but also caused great embarrassment for the Mek leader Maryam Rajavi and her ‎guardian, “the US embassy” in Tirana. ‎
In a naive reaction, Mek that, with the backing of US Embassy in Albania, was prepared for ‎the worst scenarios preventing any contact from outside world with their fleeing members and their ‎ongoing preparation of a modern prison and internet hacking center, to the extent that “Homologically ‎to Mr. Trump their God Father” could not tolerate any independent, non-staged journalism and reporting even outside their barracks and if it was not Albania and in front of camera, would ‎have killed them branding them “terrorists, terrorists”, and add it to their glorious ‎victories of fighting ‎for democracy, were forced to accept Vision Plus journalists into their barrack!! Why?
Is Vision Plus the only non-terrorist media in the world. if not what has forced them to let terrorists (as they call Journalists or any one seeking the truth about them) into their barracks? have they suddenly changed after years of practising suppression of members and cutting them from outside world? or maybe all the Albanian and international members of media have been lying in the last year about Mek?
Entry of Vision Plus crew into MEK’s barracks is not the first and not the last, since Mek is professional in arranging staged tours for members of media in the last three decades in order to feed them with fabrications repeated by their robotic members in order to pursue their ends using journalists. There has been many journalists that has not let Mek to take their conscience hostage and has not played into their hands and been able to read between the lines to find the truth about Mek. Why Mek has suddenly changed course and retreated to this extent?
Where even Mek’s most zealous supporters (US neocon administration and Saudi Arabia) have officially emphasized that Mek has no base and influence in Iran or Iranian politics.
What is the reality?
To my 30 years of experience helping Mek, the answer lies in the fact that:
“MEK has only been existing in the media in the last 4 decades”
After they have been thrown to the dust bin of Iranian history by Iranians due to their terrorism and unification with the Iranian Enemies and Masoud Rajavi’s attrocities against women. They used their financial support of Iraq and Saudis and … expanding their propaganda machine in buying ex-Politicians, journalists, arranging shows by filling them with people from refugee camps… just to stay on the air by being reported by the media. Then they sell that to their members, to deceive new politicians or individuals … to gain more media coverage.
After Mek came to Albania the defected members and their families have disclosed horrific breath taking facts about Mek which was reflected in the Albanian and consequently in the international media which was a big blow to Mek’s and it blow away its Media Cloud existence, down grading them in the political market they present themselves for sale or to be hired.
Therefore Maryam Rajavi’s most basic asset of using media to present a dangerous terrorist organization as a freedom loving democrats was in danger being blown up so it must be mended. That is why Vision Plus finds access to the camp and to stage fully talks to a few handpicked members.
I hope Vision Plus does not play into hands of Mek whereas a violent radicalized extremist discourse present in the territory of many EU Member States; whereas this discourse opposes democracy, the rule of law and human rights, undermines pluralism, promotes violence and intolerance, and is against all EU’s democratic institutions.
In case you were interested in MEK’s real story and a report from inside NTCM would be more that glad to show Mek’s real face, based only on their own published stands and positons published by Mek.
Mr. Davood Baghervand Arshad the highest ranking member who has defected was sentenced to 10 of year of imprisonment just because he wanted to leave MEK after Mek supported September 11 barbaric act.
Davood Baghervand Arshad
Chairman of NTCM (No to Terrorism and Cults Movement Europe)
consisting of defected members of MEK
sent to:
sokolballa@twitter.com
• Informacion i përgjithshëm: info@vizionplus.tv
• Marketing: publicitet@vizionplus.tv
• Informacion mbi programet: programacion@vizionplus.tv
• Grafika: grafika@vizionplus.tv
• Al Pazar: al-pazari@vizionplus.tv
• Tu Si Que Vales: tusiquevales@vizionplus.tv
• Oktapod: oktapod@vizionplus.tv
• 7pa5: 7pa5@vizionplus.tv
• By Pass Show: bypass@vizionplus.tv
• Next: next@vizionplus.tv
• Facebook: com/VizionPlusTv
• Twitter: com/VizionPlusTv
• Instagram: com/vizionplustelevizion
• YouTube: com/vizionplusalbania
———————————–
WikilLeaks discloses MEK and Saudi links
پاسخ و روشنگری آقای داود ارشد برای خبرنگار تلویزیون ویژن پلاس آلبانی طی تماس با ایشان
نوامبر 29, 2018
پاسخ روشنگر آقای داود باقروند ارشد عضو سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت به گزارش گر تلویزیون ویزن پلاس آلبانی آقای سوکول بلال در مورد نمایش سخیف از به اصطلاح حقایق فرقه رجوی که حتی کوران و کران مادر زاد را نیز نیمتواند بفریبد. آقای ارشد ضمن تماس تلفنی و تشریح دروغهایی که در این گزارش فرقه رجوی بخورد مخاطبین این تلویزیون داد که البته شگرد این فرقه اساسا صحنه سازی و دروغ پردازی و نمایش است در فیس بوک آقای سوکول بلال نیز برایشان بخشی از مطلب مطرح شده در تماس را وارد کردند. آقای سوکول بلال از شنیده حقایقی چون حتی زندانی کردن مصطفی رجوی فرزند مسعود رجوی این فرقه برای بیش از دو دهه که در نهایت با خروج از عراق به این زندان خاتمه داده شد و بلافاصله فرزند آقای رجوی از این تشکیلات خارج شد و اخیرا نیز اعلام نمود که دست به افشاگری میزند، و حقایق مربوط به تصاحب زنان به بهانه آزادی نهایی آنها از قید و بندهای استثماری و دستگیری و شکنجه و زندان و قتلها شوکه شده بودند.
Dave Barsh
Manage
Image may contain: phone
Like · Reply · 18m
Dave Barsh
Dave Barsh Hi
http://nototerrorism-cults.com/en/?p=1461
Who is Davood Baghervand Arshad Critic of the Mek |
Dear Sokol Balla I have seen your latest real story a report on MEK, that I have served more than 30 years as a High Ranking Member and also member of NCRI for 20 years.
Members or rather ex-members like me who have been educated in Europe (in my case UK) were used to educate members that had no idea about international politics and then we were exploited in order to deceive the West about the real nature of MEK.
Mek in the last four decades that has been cut off from Iranian society has learned how to deceive journalists, individuals, and uninformed politicians by staging shows by what looks like very dedicating and enthusiast members such as Mr. Kia Manesh who was a student from USA and who talked to you just after what seems to look like a warm and long phone call to his child and grandchild!!!.
A fake show that was very deliberately organized to white wash MEK’s cultic behavior of cutting all members from outside world including meeting their children, parents, brothers and sisters ,…
Please dont let them hijack your conscience. Those young women that you met are all children of the members that are either forced to talk to you and repeat what MEK asked them or brain washed and are under such a psychological influence to behave as such.
These children (that now look grown up) are controlled by a group of MEK assassins that long before the present regime was established, have been in the business of assassinating US officials that before supporting Mek used to support the Shah!
The big question is, why on earth when you talk to these people inside MEK (of course at the presence of controlling members) they look so dedicated, so determined, so enthusiastic towards their goals to the extent that Lenin would envy them, but such determination does not buy them no credit so that Maryam Rajavi would allow them to meet their families, a journalist, … alone.
Or why Maryam Rajavi is so determined to hide such members behind Iron walls?!! why? Why force them to be separated from their loved ones (from wife or husband and even their children)? Have you ever watched the meeting of Masoud Rajavi with the e-security officials of Iraq at the Saddam Hussein time?
Have ever noticed that all the members are over 50 years.(apart from their children that are forced to join them) or have you ever noticed Mek fills its meetings in Paris with thousands of people from refugee camps of Europe? why no Iranian takes part in their yearly shows?
http://nototerrorism-cults.com/en/
In case you were interested in MEK’s real story and a report from inside I would be more that glad to show Mek’s real face.
I am the highest ranking member who has defected after I was sentenced to 10 of year of imprisonment just because I wanted to leave MEK. I could only escape when US occupied Iraq.

Manage
Image may contain: 1 person, closeup
Like · Reply · 1m · Edited
Dave Barsh one last piece of evidence, do you know what Saudi Arabia although fully supports and finances MEK think about them. the file attached is what WikiLeaks disclosed and is a communique between Saudi’s minister of Intelligence and its foreign minister, that is related to the request of Maryam Rajavi to meet the foreign minister and he consults the ministery of intelligence about them and the moment is: Mek has no base in Iran and they have no influence on Iranian politics…

Dave Barsh
Manage
Image may contain: phone
Like · Reply · 18m
Dave Barsh
Dave Barsh there is no critic of MEK that has not been branded as agent of Iranian Regime. Immaterial of their status, being a member inside Mek, defected member, a journalist, a writer, a politician, member of National Council of Resistance, even the Mostafa (Mohammad) Rajavi the son of Masoud Rajavi who has defected Mek and wrote that he will reveal all the atrocities of MEK. Rajavi’s Son’s picture can be seen below.

رزم فروپاشی یا فروپاشی رزمی
نوامبر 25, 2018

اخیرا سایت رسمی فرقه رجوی که روزانه در جبهه های مختلف در حال رزم فروپاشی است دست به یک فرافکنی مضحک دست زده و با تیتر کردن “وحشت از نیروی سمت دهنده بحرانها” خود را از تنها آلترناتیو و ارتش آزادیبخش تنها فاتح ایران به “سمت دهند بحرانها” بسنده کرده و تنزل داده است.

این تشکیلات که با هزاران کانون شورشی در یکی ازپایگاههای خود در شهر تیرانای آلبانی مشغول رزم برای فروپاشی است طوریکه تمامی جهان را از ابعاد مختلف این رزم فروپاشی یا فروپاشی رژمی انگشت بدهان نموده است. از جمله رزم فروپاشی از طریق مرگ اعضا بدلیل کهولت سن، رژم فروپاشی ناشی از مفقود شدن اعضا در دریاچه های اطراف این پایگاه، رزم فروپاشی رزمی کاران عضو ناشی ازسکته های (کاملا مشکوک) زود رس آنها!!! و رزم فروپاشی فرار زنان ومردان از این تشکیلات تا فرارهای خاموشی که توسط این فرقه با پول خریده میشوند.

بعد ازخودکشی های سه گانه تشکیلات مجاهدین، “شروع ترورویسم در داخل کشور، انقلاب ایدئولژیک (طلاق و ازدواج های مسعودرجوی) و رفتن به عراق و همدستی با دشمن مردم ایران” که منجر به قطع شدن این تشکیلات از مردم ایران و البته از تمامی ملاء هواداریش گردید، درنتیجه زمینه جذب نیرویی آنرا به کویری شوره زار تبدیل کرد که تنها بهره برنده آن رژیم بود، توضیح خواهم دادچرا.

آقای مسعودرجوی که هرکدام از این خودکشی های های سه گانه را پیروزیهای تاریخی میخواند که نه تنها توان تشکیلات نیروهای موجود را هزاران برابر نموده بلکه سیلی از نیروها را بسمت این تشکیلات سرازیر خواهد کرد. اما آنچه در عمل اتفاق افتاد نه تنها هیچ نیرویی جذب نشد که منجر به ریزش شدید نیروهای موجود گردید. همین امر باعث شد که مسعودرجوی دیوانه وار جهت لاپوشانی این شکست دندان شکن بدنبال نمایش نیرویی و افزایش صدبرابر نیرو ناشی از اقدامات تاریخساز خود باشد.

رژیم که این تشکیلات را مانیتور میکرد و در 90درصد موارد سرنخ نیرویی سازمان دست رژیم بود طوریکه اعزام تیم های ترور را تماما در بازرسی اول بعد از مرز دستگیر مینمود، به این شکست نه تنها واقف بود بلکه بدان دامن نیز میزد، بنابراین در حداکثر ممکن از این اشتباه و توهم مالیخولیایی مسعود رجوی بهره برداری نمود. طوریکه بعد از فراخوانهای مسعودرجوی برای سرازیر شدن نیروهای سازمان!! به عراق بعد از تشکیل ارتش آزادیبخش رژیم در اوج آمادگی تمامی سرنخ هایش را فعال نمود و اتفاقا تمامی سرنخ هایی که رجوی خام خیالانه فکر میکرد نقطه قوت نیرویی تشکیلات هستند مانند خانواده شهدای مجاهد بعنوان کیفی ترین نیروهای داخل کشور در دستورِ کارِ آوردن به اشرف در عراق قرارداده بود، رژیم در مقابل برعکس مسعود رجوی که به فضا کاملا مسلط بود با تکیه به نفرت همین به اصطلاح نیروهای کیفی هواداری از سازمان آنها را سازماندهی نموده و به اشرف فرستاد و در تشکیلات رجوی نفوذ داد.
محمد رضا عدالتیان و جمال شوهانی که برادرش یکی از شهدای سازمان بودند از این نمونه ها بودند که از سال 1372 با شروع اعزام تیم های ترور سازمان بداخل کشور از عراق که این نفرات نیز در آن تیمها سازماندهی شده بودند جهت جلوگیری از انجام عملیات تروریستی، تیم خود را در مرز از بین برده و جلو عمل آنها را میگرفتند.
چند سال طول کشید که مسعودرجوی پی ببرد که چه برگی از همان نیروهای کیفی آزاد شده در اثر انقلابهای پی درپی خودش خورده است!!! البته نیروهای سپماتیک سازمان “نفوذی رژیم” بسیار پیچیده عمل میکردند، و مواردی همچون عدالتیان بدلیل فرار او بداخل بعد از زدن تیم آشکار شد. چون بسیاری از تیم ها که نابود میشدند مشخص نبود چرا و چگونه. در واقع مسعودرجوی که برای عملیات تروریستی به وفادارترین و زبده ترین و از خودگذشته ترینها تکیه کرده بود از نظر رجوی نفوذی و در واقع متنفر از مسعود رجوی بودند و او را قاتل و باعث کشته شدن برادر و خواهر و پدر و… خود میدانستند تا جاییکه حاضر بودند جان خود را با آمدن به اشرف بخطر بیاندازند چند سال صبر کنند تا انتقام اقوام خود را از رجوی بگیرند.

علی اکبر اکبری
در صورتیکه اگر آنها وادار به اینکار شده بودند براحتی بعد از آمدن به اشرف میتوانستند مسئله را بازگو کنند. از این مقظع به بعد سازمان نه تنها اعزام نیرو از داخل به اشرف را اجبارا قطع کرد، بلکه این اقدام رژیم که بر توهم مسعودرجوی استوار شده بود تمامی مناسبات تشکیلاتی او را در هم پیچید طوریکه افتاد بجان نیروهایش و هرکس که انتقادی داشت و اعتراضی به سیاستها و مناسبات سرکوبگرانه و … داشت را بعنوان نفوذی با دستگیری و شکنجه و حتی کشتن آنها با بهانه یافتن نفوذیها و عملا خشم خود را از ضربه رژیم بر سر نیروهای معترض خود تخلیه میکرد. با این شاخص که هیچگاه نتوانست حتی یک نفر نفوذی را بیابد.
تنها حاصل آن تبدیل کردن بیشتر و بیشتر نیروهایش برضد خودش بود. البته در همین راستا مسعودرجوی دست به جنایاتی زد که باید در آینده با بازگوشدن آنها جهان به عمق آنها پی ببرد. چون مسعود رجوی که در مالیخولیای خود بر فراز آسمانهای رهبری کبیر انقلاب نوین مردم ایران پرواز میکرد وقتی با واقعیات روبرو میشد چنان کینه از مجاهدین یافت که بسیاری از آنها را فقط وفقط با اعزام بداخل و با محک ترور افراد بسیج و نیروهای به اصطلاح رژیمی میتوانست بسنجد و اعتماد کند که همین امر منجر به کشته شدن بسیاری از این جوانان در اعزامهای خام و بدون حساب و کتابی که به هیچ عنوان مسائل امنیتی آن حل نبود بداخل گردید. که یکی از آنها علی اکبر اکبری بود که برای ترور لاجوردی اعزام شد که بعد از شلیک در جا دستگیر شد.

از این دوره به بعد مسعود رجوی مجبور بود به افراد معروف به قاچاقچی که از مرزنشینان بودند تکیه کند و بدون معرفی خود بعنوان مجاهدین با دادن پول آنها را برای جمع آوری اطلاعات و بعضی تدارکات بداخل ایران بفرستد که همین کانالها(قاچاقچی ها) نیز پر شد از کسانیکه بدلیل نفرت از سازمان بعد از اینکه متوجه میشدند با سازمان مجاهدین طرف هستند مسئله را به مقامات امنیتی اطلاع میدادند و تبدیل میشدند به کانال رژیم. این فرایند که بنده از نزدیک و بطور دقیق از سال 1364 در جریان آنها بوده ام تا به امروز ادامه داشته است و رژیم عملا تبدیل شده بود به ملاء نیرویی سازمان. رژیم هرکاری که سازمان میخواست برایش انجام میداد بعنوان تیم وانمود میکرد که عمل کرده وعکس و … تهیه میکرد وبرای سازمان ارسال میکرد و نبض تمامی اقدامات سازمان دست رژیم بود. طی تقریبا 33سال گذشته عملا سازمان در دست رژیم به بازی گرفته شده است.
در حال حاضر نیز میبنیم که همین تشکیلاتی که یکنفر ندارد که برایش در داخل کاری بکند و رژیم با تسلط بر شبکه های اینترنتی و ارتباطی همه چیز راکنترل میکند چگونه بطور مضحکی یکی از کانونهای شورشی در ارتفاعات شمال تهران و… عکس گرفته برای مریم رجوی ارسال میکنند. و حتی یکنفر از اینها زمانیکه تمامی خیابانهای شهرهای سراسر کشور از مبارزات کارگران و کارمندان و معلمان … و در صدر آنها زنان مبارز بر قله گنبدهای کانونی ترین مراکز شهر آکنده شده است، نه اثری هست و نه دستگیر میشوند. و تنها کارکرد آنها ارسال عکس برای مریم رجوی است وهیچ کارآیی دیگری ندارند. و همین امر موید این امر است که چقدر کانونهاش شورشی پوشالی و فقط برای سرگرم نگهداشتن سازمان و نیروهای درون تشکیلات و البته بخورد جولیانی ها دادن است که قیمت سخنرانی هایشان را بالا نبرند.
از همین روست که آش آنقدر شور شده که مریم رجوی را مجبور کرده این حقیقت بی بو و خاصیت و پوشالی بودن کانونهای شورشی را با تیتر “نیروهای سمت دهند” لاپوشانی کند.
داود باقروند ارشد

بیشتر بخوانید:
جعلیات “کانون شورشی”
خانم فرشته هدایتی کاندید شورای رهبر مجاهدین: بنگاههای تبلیغی بجای کانونهای شورشی
رضا شاه روحش شاد؟
گزارش آخرین وضعیت فروپاشی فرقه رجوی به سفارت آلبانی در برلین

کی بی بی سی خبر جعل کرد؟
نوامبر 24, 2018
اخیرا بی بی سی یک سریال یک هفته ای آموزنده و آگاهی دهنده ای رادر زمینه اطلاعات غلط و اخبار جعلی، تحت عنوان، “مشکلی جهانی” که بدرستی آنرا “چالشی در نحوه به اشتراک گذاری اطلاعات و درک ما از جهان پیرامون” خواند، پخش نمود.

حقیقی چیست؟ تحریف چیست؟ What’s real? What’s distortion?
چیزی بود که این سریال به ما می آموخت. در یک اپیسود این سریال به تماشاگر اینگونه القاء میشود که “پلیس نیجریه میگوید، اطلاعات غلط و عکس های تحریک آمیز در فیس بوک منجر به بیش از یک دوجین از قتلهای اخیر در ایالت پلاتیو منطقه ای که سابقه خشونت های قومی دارد شده است.
در اپیسودی دیگر به تماشاگر گفته میشود که اخبار جعلی در مصر بعنوان سلاحی جهت خرد کردن مخالفین بکار میرود. و باز در اپیسودی دیگر شما میتوجه میشوید که “گوشی های هوشمند باعث شده میلیونها هندی بتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و پیامهایشان را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارند. ولی اطلاعات غلط هدفمند بسرعت در حال گسترش بوده و اغلب میتواند مرگبار باشد.

در ادامه سریال نشان میدهد که تحقیقات بی بی سی به کشف این حقیقت که “رسانه ها و مقامات روسیه ادعای بی پایه ای در مورد تامین مالی یک آزمایشگاه توسط ایالات متحده در کشور همسایه گرجستان منتشر کرده اند” منجر شده است. در اپیسودی دیگر سریال نشان میدهد که چگونه ” اخبار جعلی در ترکیه متداول است و بسیاری را مورد هدف قرار میدهد از جمله بی بی سی را. ولی بعضی ها در حال مبارزه با آن هستند.”

تماشاگر این سریال بطور طبیعی با این حقیقت مواجه میشود که یک ایراد عجیب و غریبی بچشم میخورد و آن اینکه تمامی سریال زوم است بر کشورهایی غیر بریتانیایی و غیر اروپایی مانند هند، نیجریه، مصر، کنیا، ترکیه و تایلند که البته و بدون شک درست است، مگر نه اینکه اخبار جعلی یک مشکل جهانی است و طبعا شامل حال این کشورها نیز میشود.

اما هدف قرار دادن کشورهای غیر اروپایی به عنوان سایت اخبار جعلی به طور ضمنی رسانه های اروپایی و بی بی سی را به ویژه به سوپر حقیقت گویان و بعنوان داور حقیقت به نمایش میگذارد.

اینکار آدم را بیاد این ضرب المثل میاندازد که You fake it until you make it بدین معنی که آنقدر به دروغ گفتن ادامه بده که که خودت هم باورت بشه.

این شیطان سازی عجیب و غریب عمدی از اخبارجعلی بعنوان پدیده ای که فقط در میان مردمی با رنگ تیره اتفاق میافتد و نه در میان انگلیسی ها بنظرم کمی اگربخواهم موادبانه بگویم برای گوشهای ما با قدمت زیاد عچیب است، چون نقش کودتای نظامی مشترک انگلیسی-آمریکایی علیه محمد مصدق در سال 1953 و کاربرد پروپاگاندا (اخبارجعلی) رسمی رسانه های آنها را علیه مصدق در آن اقدام خائنانه میداند.

جالبتر از موضع مقدس ماب رسانه های رسمی ایالات متحده و بریتانیا، بطور بی بی سی در این مورد خاص اگر کمی از حافظه تاریخی خودش استفاده میکرد میتوانست به آنها کمی فروتنی بیآموزد.

دهه ها قبل از اینکه واژه “اخبار جعلی” متولد شود و نامی برای خود برگزیند، بی بی سی استاد “اخبار جعلی” بوده است. در واقع خبر جعلی از خطرناک ترین نوع آن، با وحشتناک ترین عواقب ، هدف گیری شده علیه یک ملتی و نه فقط افراد، با اثرات فاجعه بار مستقیم برآنها.
اگر فکر می کنید حزف به گزافه است، باید بدانید: “گوبلز، مدیر تبلیغات هیتلر در سال 1944 هشدار داد:” یک راه وجود دارد که در آن بریتانیا، علیرغم محدودیت تفکر سیاسی شان، از ما جلوتر هستند – آنها می دانند که اخبار می تواند یک سلاح باشد و در آن استراتژی متخصص هستند. ”
اینهم حرف تیره رنگها علیه سفید رنگها نیست. حرف سفیدهای آلمانی در مورد سفیدهای انگلیسی است.
این نوشتار قصد ندارد از بی بی سی شیطان سازی کند چون قطعا بی بی سی امروز نه آن بی بی سی زمان مصدق است و نه آنچه خودش از خودش در تبلیغاتش فرشته سازی میکند، بلکه تصحیح یک نگرش غلط با نگاه باعینک درست به مسائل است.
رضا شاه روحش شاد؟
نوامبر 21, 2018

رضا خان در سن ۱۴ سالگی‎ ‎توسط صمصام (از ابواب جمعی علی‌اصغرخان‎ ‎امین‌السلطان‎ ‎صدراعظم‎(‎، یکی از بستگان خود وارد فوج‎ ‎سوادکوه‎ ‎و تابین‎ ‎‎(‎سرباز‎) ‎شد. ‏از ‏خود ‏وی ‏نقل شده‌است که به هنگام ورود آن قدر خردسال بوده‌است که دیگران وی را سوار‎ ‎اسب‎ ‎می‌کرده‌اند‎. سال ۱۲۷۵ خورشیدی پس از کشته شدن‎ ‎ناصرالدین‌شاه قاجار، فوج سوادکوه برای نگاهبانی از سفارتخانه و مراکز دولتی به تهران فراخوانده شد.
وی در ‏دوران ‏خدمت ‏در ‏قزاقخانه مدتی نگهبان سفارت‎ ‎آلمان‎ ‎در‎ ‎تهران‎ ‎بود. امضای تغییر شیفت روزانه وی هنوز در ‏این ‏محل ‏نگهداری‎ ‎می‌شود‎ ‎سپس ‏به‎ ‎سرگروهبانی‎ ‎محافظین‎ ‎بانک‎ ‎استقراضی‎ ‎روسیه‎ ‎در‎ ‎مشهد‎ ‎و پس از چندی به وکیل‌باشی‎ ‎‎)‎گروهبان‎ ‎تا‎ ‎استوار‎(‎‏‏‎ ‎گروهان شصت تیر ‏منصوب ‏شد. در این ‏دوره رضاخان ‏به دلیل استفاده از یکی از معدود مسلسل‌های ماکسیم آن زمان، به ‏‏«رضا ماکسیم» معروف شد
. ‎در سال ۱۲۸۸ خورشیدی، همراه با سواران‎ ‎بختیاری‎ ‎و‎ ‎ارامنه‎ ‎برای خواباندن شورش‌ها و قیام‌های محلی به‎ ‎زنجان‎ ‎و‎ ‎اردبیل‎ ‎اعزام شد و ‏در ‏جنگ ‏با ‏قوای‎ ‎ارشدالدوله‎ ‎از ‏خود رشادت نشان داد. سپس با درجه یاوری‎( ‎ستوانی) ‎به فرماندهی دسته تیرانداز و در سال ۱۲۹۷ خورشیدی ‏به ‏فرماندهی ‎تیپ‎) ‎همدان‎ ‎منصوب شد). او در این سمت علیه فرمانده بریگاد یعنی‎ ‎سرهنگ کلرژه‎ ‎کودتایی را به فرماندهی‎ ‎استاروسلسکی، معاون وی با موفقیت اجرا نمود. ‏اجرای ‏این ‏کودتا ‏با ‏هماهنگی‎ ‎احمدشاه‎ ‎توسط رضاخان به کودتای اول رضاخان نیز معروف است. در اثر این کودتا، کلرژه به روسیه بازگشت و ‏استاروسلسکی ‏فرمانده‎ ‎بریگاد ‏قزاق‎ ‎در ‏ایران ‏شد.
او همچنین فرماندهی معنوی سایر افسران ایرانی را نیز به دست آورده بود؛ چراکه سایر افسران ایرانی نیز از او تبعیت می‌کردند و استاروسلسکی ‏همواره ‏مجبور ‏بود ‏او ‏را راضی نگه دارد‎.‎‏ ‎او اهل تملق نبود و با زیردستانش در بریگاد به نیکی رفتار می‌کرد و گاه به آنان از جیب خود انعام ‏نیز می‌داد. ‎ولی مانند ‏سایر ‏قزاقها ‏دست به ‏شمشیر و اسلحه نیز می‌برد؛ با اخراج افسران روس، بریگاد قزاق تحت ‏نظر ‏یک افسر ‏نالایق ایرانی ‏به نام‎ ‎سردار همایون، قرار گرفت و رضاخان ‏عملاً فرمانده واقعی بریگاد (زیر نظر‎ ‎ژنرال آیرونساید)‏‎ ‎بود‎‏. ‏
در سال ۱۲۹۹ خورشیدی و چند ماه قبل از کودتا، رضاخان برای شرکت در سرکوب قیام میرزا کوچک خان جنگلی به گیلان فرستاده شد، که منجر به عقب‌نشینی قوای قزاق به فرماندهی استاروسلسکی تا حوالی قزوین گردید.
درجریان جنگ جهانی اول 1293 ه-ش/1914 م به محض حمله ترکان عثمانی به کشورهای اتفاق مثلث (انگلیس، فرانسه و روسیه) جنگ به مرزهای ایران کشیده شد. ایران اعلام بی طرفی نمود ولی توسط روسیه که آذربایجان را در اشغال داشت و هم مرز با عثمانی بود بیطرفی ایران را برسمیت نشناخت.[1]
انگلیس نیز به بهانه مقابله با تهدیدات عثمانی در بحرین و آبادان نیرو پیاده کرده بود. دولت مستوفی زیر فشار اتفاق مثلث سقوط کرد و مشیرالدوله کابینه تازه ای تشکیل داد. اما نه دولت روس و انگلیس را راضی کرد و نه مجلس سوم طرفدار آلمان را که باعث خلآء قدرت در ایران شد. درجنوب ایران بدنبال کشته شدن دو افسر انگلیسی که با تحریک یک جاسوس معروف آلمانی (واسموس) اتفاق افتاده بود نیروهای انگلیسی بندر بوشهر را اشغال کردند.[2] آلمان نیز که بیشتر در فارس (شیراز) فعال بود نیز دست به تحریکاتی میزد. در عمل هرچهار طرف جنگ بی طرفی ایران را نقض کردند. در آبان 1293 روسها نیروی خود را از قزوین به نزدیکی تهران رساند و همین فشار و ترس ناشی از احتمال اشغال تهران، عملا تهران را در اختیار (اتفاق مثلث) قرارداد. روسها وقتی قم را گرفتند ملیون ابتدا به کاشان و سپس به اصفهان عقب نشینی کردند. در این میان نظام السلطنه به کرمانشاه حمله کرد و شهر را گرفت و در آنجا دولت موقت طرافدار اتحاد مثلث (عثمانی، آلمان، اتریش) را اعلام کرد.
انقلاب روسیه در فوریه 1917 و به دنبال آن انقلاب اکتبر از دید ایرانیان چیزی کمتر از معجزه نبود. یوغ روسیه سنگین ترین وزنه علیه استقلال ایران ناگهان در هم شکسته شده بود. اما کشور از همه نظر در حال سقوط بود. هیچ دولتی دوام نمیآورد. طوری که در فاصله 1293 تا 1297 هـ ش دوازده نخست وزیر و در فاصله 1289 تا 1297هـ ش بیست نخست وزیر به مدت متوسط پنج ماه بر سرکار آمدند. که حاکی از هرج و مرج شدیدی در کشور بود. در همین زمان کشور دچار قحطی و اپیدمی آنفلوآنزایی کشنده بود که در سراسر کشور قربانی میگرفت. و کشور درجریان تجزیه از شمال و جنوب بود.[3] در فاصله ی 1285(قانون اساسی ناشی از انقلاب مشروطه) و 1305 هـ ش دولت وثوق از هر دولت دیگری به استثنای کابینه رضا خان در 1302-1304 بیشتر دوام آورد و در واقع این آخرین فرصت ایرانیان برای رسیدن به سازشی سیاسی هماهنگ با قانون اساسی 1285 بود. بدیلهای دیگر عبارت بودند از تجزیه کشور و یا ظهور دیکتاتوری که میتوانست به سادگی با سرعت به حاکمی مستبد تبدیل شود و در حقیقت چنین شد.[4]
انقلاب مشروطه بدنبالش هرج و مرج و بی نظمی به بار آورد که نتیجه طبیعی و تاریخی ایران دوهزار ساله بوده است که با سرنگونی هر دیکتاتوری ایران دچار هرج و مرج میشده تا با ظهور دیکتاتور قدر قدرت دیگری از طریق سرکوب صلح و آرامش برقرار کند. در واکنش به هرج و مرج موجود بود که در اسفند 1297 شیخ محمد خیابانی را واداشت که با دست زدن به قیامی در آذربایجان برخلاف آنچه به غلط فکر میکنند جهت تجزیه ایران و یا در مخالفت با قرارداد1919 نبود بلکه جهت برقراری نظم و آرامش بود.[5]
منشاء بسیاری از انچه را که در دو دهه پس از انقلاب مشروطه در ایران گذشت باید در دو ویژگی به هم پیوسته حکومت و جامعه جستجو کرد. هرج و مرج داخلی و دخالت خارجی. عامل سومی که با ایندو آمیخته شد اختلاف بر سر تجدد و اینکه به چه معنی و چگونه و با چه سرعتی بدست بیاید بود.کل سیاست ایران در این مقطع تاریخ جهان، ترکیبی از محافظه کار، مشروطه طلب، دمکرات، ناسیونالیست، مارکسیست لینیست و اسلامگرا بود، که به تواتر گرایشهای هرج و مرج طلب و حکومت استبدادی را در کشور ایجاد کرد.
کارنامه انقلاب مشروطه تماما هرج و مرج بعد از آن نیست، در آن انقلاب دو هدف عمده پیگیری میشد یکی که مهمتر نیز بود، برانداختن حکومت استبدادی و برپایی حکومت برپایه قانون و نه تابع اراده شاه که همه نیروهای طرافدار مشروطه بدنبال آن بودند. هدف بعدی تمرکز بخشیدن به دولت، نوین سازی دستگاه اداری کشور و وارد کرن آموزش نوین، تسهیلات جدید حمل و نقل… بود. البته نباید از نظر دور داشت که اقلیتی تجدد طلب با شمار کمتر، از ته دل میخواستند در مدتی کوتاه ایران را به جامعه ای اروپایی تبدیل کنند.
بدنبال خروج روسیه از معادلات ایران بعد از انقلاب اکتبر، دولت برای تامین مخارج روزمره در مضیقه بود و تنها با تکیه به پرداختهای ماهانه انگلیس که اکنون تنها قدرت عمده منطقه بود میتوانست حقوق کارمندان و هزینه دیویزیون قزاق را بپردازد.[6] در این میان با ظهور لرد کرزن در مقام وزارت خارجه انگلیس بفکر وارد کردن ایران به منطقه نفوذ انگلیس در خاورمیانه افتاد.[7] در همین زمان نیروی دیویزیون قزاق تحت نظر نورپرفورس و تحت فرماندهی مستقیم آیرون ساید بعد از درگیری با انقلابیون گیلان شکست سختی خورده بود و در دهکده ی آق بابا نزدیک قزوین مستقربود. [8] آیرون ساید بدنبال سرکوب تحرکات در مناطق مختلف بود تا اعتبار انگلیس را در ایران نجات دهد[9]. از سوی دیگر سید ضیاء الدین طباطبایی که با دیپلماتهای انگلیسی در تهران روابط نزدیکی داشت و اعضا “کمیته آهن” که خود تشکیل داده بود بدنبال فرصتی بودند تا دولتی نیرومند به سرکار بیاورند.[10] عطف به فراخوانده شدن آیرون ساید به کنفرانسی در مصر، همه طرفهای فوق تصمیم گرفتند نیروی قزاق را جهت کودتا به تهران بیاورند. آنها بدنبال فرمانده ای برای رهبری کودتا بودند که ابتدا قرعه بنام امیر موثق سپهبد نخجوان خورد که قبول نکرد[11] نفربعدی رضا خان بود که او موافقت نمود.[12]
ظهور استبداد
هرمملکتی رژیمی دارد، رژیم ما یکنفره است. رضا شاه (نقل از مهدی قلی خان هدایت، خاطرات و خطرات ص 386)
بعضی رضا خان را ناسیونالیستی از نوع جدید با ایدئولژی آریایی و فارس-محوری میدانند. افکار او تحت تاثیر روشنفکران جوانی که دور رضاخان را گرفته بودند بویژه رئیس دفتر او فرج الله خان بهرامی قرار داشت. آنها برنامه های تمرکز، تجدید، سکولاریسم، تشکیل ارتشی متحد و تحمیل زبان فارسی به اقلیت های زبانی، بهبود وضعیت زنان را دنبال میکردند.[13] آنچه این تجدد خواهان پیش بینی نمیکردند احتمال تبدیل شدن دیکتاتوری به حکومت استبدادی که به مرور زمان دامن خود آنها را نیز بگیرد. رضا خان یا یکبار به هیئت دولت خود گفته بود: “هرمملکتی رژیمی دارد، رژیم ما یکنفره است.”[14]
رضا خان میدانست و حتی به گروهی ازمشاوران خود گفته بود که دولت انگیس او را به قدرت رسانده است.[15] این باعث شد رضا شاه به نظریه ی توطئه که بسیاری از ایرانیان باور دارند و بنابر آن قدرت های خارجی به ویژه انگلیس در رویدادهای کشور، حتی در اموری بسیاردور از ذهن دخالت دارند اعتقاد محکم تری پیدا کند. طوریکه مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) که بیش از هرکسی در مقام نخست وزیر به رضا خان خدمت کرده بود در خاطرات خود نوشت: “کار بجایی رسیده که شاه طالب ایمان به خودش است.”[16] جای مسعودرجوی خالی.
همین رویکردها بعلاوه قدرت مطلق و استبدادی، باعث شد که رضا خان بعد ها نه تنها مخالفان و منتقدان خود بلکه کسانی راهم که او را در رسیدن به قدرت یاری داده و وفادارانه به او خدمت کرده بودد مغضوب، زندانی و یا نابود کند.
رضا خان علیرغم صراحت لهجه میتوانست هم با خارجیان و هم با ایرانیان دورویی شگفت انگیزی را به نمایش بگذارد. برای مثال، دوست وفادار و وزیر جنگ کابینه اش جعفر قلی خان سردار اسعد، را یک روز پس از آن که به خوبی و خوشی با هم ورق بازی کرده بودند به زندان فرستاد و سپس دستور داد او را در زندان بکشند.[17]
نصرت الدوله فیروز، وزیر مالیه خود راهنگامی که همراه خود شاه از روضه خوانی عاشورا در تکیه ی دولت خارج میشد دستگیر شد.[18]
رضا شاه و آتاتورک
رضا شاه را غالبا با مصطفی اتاتورک مقایسه کرده اند که رضا شاه هم او را می ستود و هم می کوشید از او تقلید کند. این مقایسه قابل درک اما گمراه کنند است زیرا میان آن دو و نقشی که در ایران و ترکیه داشتند تقاوت اساسی وجود دارد.[19] آتاتورک دیکتاتوری متجدد بود که کوشید سیاست ترکیه را هماهنگ باگرایش کلی ناسیونالیستی و تجددگرای خود نوسازی کند، و در تصمیم گیری سیاسی مشارکت و مشاورت محدودی را مجاز می دانست، آتاتورک برخلاف سلاطین و خلفای عثمانی حاکمی مستبد نبود، به فساد مالی دچار نبود، نه خود او و نه ارتش و دستگاه اداری او زندگی و دارایی مردم را به سادگی از آنان نگرفتند.
رضا خان اگر به مسیر آتاتورک میرفت، تاریخ بعدی ایران شکل بسیار متفاوتی پیدامیکرد اما چندسال پس ازرسیده به پادشاهی به حاکمی مطلق و مستبد تبدیل شده و مانند حاکمان سنتی قبل ازمشروطه بیش از پیش اتباع خود و دارایی آنها را و در حقیقت کل کشور راملک شخصی خود تلقی میکرد. پیش ازقرن بیستم ممکن بود رضا شاه “حاکم عادل” یعنی حاکمی نیرومند، اصلاح گر و مستبد تلقی شود که ثبات و صلح و رفاح نسبی در کشور برقرار کرده است. در زمان های گذشته چنین حاکم مستبدی پدیده ای طبیعی و تجاوزهای مالی او نیز عادی تلقی میشد. اما در حقیقت که رژیم رضا خان به دنبال انقلابی در مخالفت با حکومت استبدادی و برای برقراری قانون برپا شده بود به نارضایی مردم از او انجامید. اگر رضا شاه دیکتاتوری مانند آتاتورک باقی مانده بود هم در زمان خودش و حتما پس از آن تصویری مناسب از خود به دست میداد.
بنابراین، تضاداساسی در رضا شاه این نبود که او دیکتاتوری مانندآتاتورک یاموسولینی بود، بلکه در این حقیقت نهفته بود که او از یک سو حاکمی دردوران مشروطه و وخود مدعی ناسیونالیسم و تجدد بود و از سوی دیگر سیاست را به کلی در کشور برانداخت و هر وقت صلاح خود دانست به قوانین حافظ جان و مال مردم تجاوز کرد.
دبیر سفارت آمریکادر سال1308 درتهران گزارش زیر را در مورد رضا شاه به وزارت خارجه خود ارسال کرده است:
“زندانی کردن افراد بدون محاکمه، و یابرای همیشه ساکت کردن افرادِ دردسر آفرین بدون رعایت موازین قانونی، گرایش های ارتجاعی شاه را به نمایش میگذارد… در اینکه ملتی ازاین بی توجهی به قانون و عدالت سود برده باشد میتوان تردید داشت…اصلاحاتی که باقدرت اسلحه ایجاد شود به طور کلی نا پایدار خواهد بود.”[20]
آتاتورک چهارچوبی اجتماعی-سیاسی برای تحول بلند مدت کشورش تنظیم کرد که مانند خود او بطور کلی مورد احترام چندین نسل ازمردم ترکیه ازگروههای گوناگون اجتماعی و با گرایشهای متفاوت سیاسی قرار داشته است. امااگرچه برخی دستاوردهای رضا شاه پیامدهای بلند مدت داشته اند، دوره ی او نیز چیزی بیشتر از یک دوره ی کوتاه مدت ایرانی نبود و با خلع او توسط انگلیس پایان یافت و هرج و مرج جای آنرا گرفت.
رضا خان در سال 1305 چه در میان نخبگان و چه در میان مردم در اوج محبوبیت خود و دارای بزرگترین پایگاه اجتماعی دوران حکومت خود بود، اما در سال 1320 که مفتضحانه ازایران رانده شد کمتر کسی دوست او بحساب میآمد.
در مجلس ششم (1305-1307) نمایندگان بویژه مصدق میتوانست آزادانه با لایحه های دولت مخالفت کنند. حتی مدرس و هودارانش تصمیم گرفتند راه سازش با رضا خان را پیش بگیرند. طوریکه طی مذاکرات مدرس با شاه دولت مستوفی برسرکار آمد. مدرس امیدواربود شاه ارتش رادر دست داشته باشد ولی مجلس را آزاد بگذارد.[21] اما رضا خان نشان داد که به چیزی کمتر از قدرت مطلق قانع نیست و اقدامات پیشینش تاکتیکی بوده است. تلاشی نیز برای قتل مدرس صورت گرفت که اعتقاد کلی این است که بدستور رضا خان بود. ضمن اینکه اندکی بعد بدستور شاه مدرس بازداشت و ابتدا به کاشمر تبعد و در کاشمر توسط اعضای پلیسی که ازتهران فرستاده شدند کشته شد. [22]
رضا خان اطرافیان و نخبگان را دستگیر و از آنها سلب حیثیت میکرد و سپس می کشت. در سال 1308 وزیر دارایی نصرت الدوله فیروز که نقش بسیار با سزایی در بقدرت رسیدن رضا خان و نوسازی دولت و اقتصاد داشت، بدلیل ساختگی فساد مالی به زندان انداخته شد، و در سمنان هنگامیکه در خانه ای در بازداشت بسر میبرد توسط عوامل رضا خان خفه شد. علی اکبر داور، وزیر بسیار توانا و درست کار دادگستری و دارایی طراح نظام قضایی جدید ایران و اقتصاد سیاسی دولتی کشور پس از بازداشت نصرت الدوله فیروز اما پیش از قتل او خود کشی کرد تا مانند دیگران بدنام و احتمالا درزندان خفه و یا سرش بریده نشود. تیمورتاش در سال 1313 برکنار و سپس در زندان کشته شد.
محمدعلی فرغی که ادیبی برجسته و سیاستمداری وفادار بود. در سال 1314 برکنار و بدنام شد. زیرا برای حفظ جان پدر زن خود محمد ولی خان اسدی نایب التولیه آستان قدس رضوی که خود منصوب و خدمتگزار وفادار شاه بود اماگمان میرفت به تحمیل کلاه اجباری اروپایی تشویق کرده باشد، نزد شاه شفاعت کرده بود.
یکی از نخست وزیران دوران جنگ جهانی اول (1318-1319) احمد متین دفتری که نسبتا جوان بود در زمان رضا شاه برای رضایت خاطر انگلیس او را زندانی کرد. بعد از زندانی شدن احمد متین دفتری، محمد مصدق پدر زن او نیز که از 1307 به دور از سیاست در ملک شخصی خود زندگی میکرد بدون هیچ اتهامی دستگیر و در قلعه ای در خراسان زندانی شد.
رضا خان برخلاف دورن حکام مستبد پیشین قاجار که مجلسی در کار نبود، با وجود مجلس و نمایندگان حاضر درآن تمامی تصمیمات را مستبدانه خود میگرفت و یا مجلس باید تمامی فرامین او را تصویب میکردند. استبداد رضا خان حتی در مواردی مرتجعانه تر از دوران پیشینیان خود در دوران قاجاربود، چون درزمان ناصرالدین شاه که استبداد او سرآمد سلاطین قاجار بشمار میاید امکان بست نشینی در اماکن مذهبی و یا حتی در اصطبل دربار برای اعتراض و وساطت و کاهش تشنج وجود داشت که در زمان رضا شاه آنرا نیز تحمل نمیکرد. طوریکه در 1314 هنگامی که معترضان غیر مسلح در مسجد قدیمی گوهرشاد جنب آستان قدس پناهنده شدند، با دستور مستقیم ازتهران به گلوله بسته شدند.
رضا شاه در 1300 هـ ش لشگر قزاق را با ژاندارمری ادغام کرد. در1305 هـ ش 40000سرباز و یک نیرو هوایی کوچک تشکیل شده بود. در 1320هـ ش این رقم 120،000نفربود. برای گسترش ارتش دست به هرکار قانونی و غیرقانونی میزد. از جمله استفاده از درآمد دستگاه اداری کشور. بودجه ارتش را از 122میلیون ریال در 1307 به 593میلیون ریال در 1320 رسید. که یک سوم کل بودجه کشور بود. تمامی در آمدنفت به خرید تجهیزات نظامی اختصاص داشت. رضا خان همچنین بامصادره ثروت و املاک خصوصی افراد آنرا برای ارتش بکار میبرد.
رضا خان حتی زمانی که وزیر جنگ بود “همواره از تسلیم حسابهای وزارت جنگ برای رسیدگی خودداری میکرد… اگرچه از او انتقاد میشد که از بودجه نظامی برای خود ثروت شخصی عظیمی تدارک دیده است”[23]ر
رضا شاه معدود افسران ارتش را برای تحصیل به فرانسه فرستاد. هرچند این افسران بعد ازبازگشت نتوانستند بدلیل فساد در ارتش در سازماندهی نظامی تاثیر قابل ملاحظه ای به جا بگذارند. در ادامه افسران ارتش در دبیرستان نظام و دانشکده افسری که توسط افسران آموزش دیده در فرانسه اداره میشد تعلیم میدیدند. بزودی فساد ارتش را نیز فراگرفت و افسران ارتش متناسب با مقام خود قانون را زیر پا میگذاشتند و ازطرق غیر قانونی به مال اندوزی پرداختند. هرچند تمامی ارتشیان رده بالا که شاه آنها را میشناخت در جوی ازرعب و حشت زندگی میکردند. مثلا سرلشگر امان الله میرزا جهانبانی در 1316 هـ ش هنگامی که مدیر کل صنایع بود برکنار و سپس زندانی شد. تنها بدلیل اینکه در سفارت فرانسه نهار خورده بود.[24]
در 1305 هـ ش سرهنگ محمود پولادین بجرم کودتا دستگیر شد. بدون اینکه هیچ سندی در اثبات اتهام وجود داشته باشد. وی زمانیکه در اسارت بسر میبرد با اصرار رضا خان اعدام شد. سرلشگر حبیب الله شیبانی رئیس ستاد ارتش به جای امضای حکم اعدام استعفا داد و از اجرای اعدام سرباز زد سرهنگ محمود پولادین اعدام شد. سه سال بعد که شیبانی به ارتش بازگذشته بود برکنار شد و پس از محاکمه در دادگاه نظامی به زندان افتاد. وی سرانجام در زندان دیوانه شد و برای همیشه از ایران رفت. سپهبد امیراحمدی بلند پایه ترین افسر ارتش که ریاست دادگاه نظامی را برعهده داشت به شیبانی گفت هیچ کاری از دست اوساخته نبوده. خود امیر احمدی هم بارها برکنار شده وهدف آزار پلیس رضا خان و تحقیر رسمی قرار گرفت.[25]ر
در سال 1310هـ ش دفتری غیر نظامی برای اسکان اجباری عشایر تشکیل شد و سیاست اسکان را پیگیرانه و با خشونت بسیار دنبال کرد. “این برنامه اسکان اجباری… شکلی بسیار خشونت آمیز به خود گرفت ودر برخی موارد به نسل کشی منجر شد. روشهایی آکنده از ارعاب و خشونت که عملا بخش بزرگی از جمعیت چادر نشین ایران رااز بین برد… زندگی عشایری ایران رادر مدتی کوتاه دگرگون کرد”[26] بعد از برکناری رضا خان توسط اربابان انگلیسی در سال 1320تقریبا همه عشایر اسکان داده شده به زندگی چادر نشینی خود بازگشتند که کینه عمیقی در دل آنان نسبت به دولت پیامد جدی آن بود.
در مورد حجاب اجباری و لباس اروپایی که مخالفت بسیاری را برانگیخت رضا شاه اندکی پس از سرکوب خونین معترضانی که در مشهد بست نشسته بودند به مخبر السطلنه (مهدی قلی هدایت) نخست وزیر پیشین که در مورد تحمیل لباس تردید داشت، گفت میخواسته با اینکار نگذارد که اروپائیان ایرانیان را مسخره کنند:
” در ملاقات روزی شاه کلاه مرا برداشت و گفت حالااین چطور است؟ گفتم فی الجمله از آفتاب و باران حفظ میکند اما آن کلاه که داشتیم اسمش بهتر بود. آشفته چند قدمی حرکت فرمودند، گفتند آخر من می خواستم همرنگ شویم که ما را مسخره نکنند.”[27]
انتقاد از حجاب در اوایل قرن بیستم آغاز شده بود. زنان فعال و سازمان دهنده ای مانند دره المعالی و صدیقه دولت آبادی مبارزه برای کسب حقوق زنان را آغاز کردند. روزنامه زنانه “عالم نسوان” که اولین شماره آن در 1299 هـ ش منتشر شد و تا 1313 ادامه یافت پایدارترین روزنامه زنان در این دوره بود. ناشر و سردبیر عالم نسوان نوابه خانم صفوی یود که در شهریور 1300 در سرمقاله ای با عنوان “کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من” نوشت زنان نباید منتظر و به امید مردان باشند که به آنان کمک کنند، بلکه باید خود وارد عمل شوند.[28] اما متاسفانه با وجود حمایت زنان از اصلاحات رضا شاه روزنامه شان توقیف شد. علت آن بود که رضا شاه نمیتوانست هیچ نشریه یا سازمان مستقلی را حتی اگر از رژیم اوحمایت میکرد تحمل کند.

طبعا وضعیت احزاب سیاسی و مخالفین بسیارروشن بود. آثارفرهنگی در زمان رضاشاه بدلیل استبداد و سرکوبهای او تعطیل شد.[29] گشتاپوی رضا شاه، همچون سرلشکر آیرم (که او را فریب داد و به خارج گریخت) و سرپاس مختاری در سرکوب بیداد میکردند. به گفته دشتی هرگاه شاه از آنان کلاه میخواست آنها سر میبردند. مخبرالسلطنه (هدایت) که شش سال نخست وزیر شاه بود نوشت: “کسی اسم شاه رامی آورد، یقه اش را میگرفتند که منظورت چه بود.”[30]
هنگام تبعید رضا خان هیچ طبقه ی اجتماعی نبود که از رفتن او افسوس بخورد. یکی از ستایشگران پرشور شاه و رژیم پهلوی بعدها چنین نتیجه گیری کرد:
” متاسفانه تعهد شخصی رضا شاه به پیشرفت ایران با علاقه ی فزاینده او به گرد آوردن ثروت عظیم شخصی و بی میلی او به واگذاری مسئولیت به دیگران گره خورده بود. پول فراوان و سند مالکیت دهکده ها، زمین های کشاورزی، و جنگل ها بدست شاه آمد. در زمینه اداره کشور سلطه شخصی خود را به شدت اعمال میکرد و مجلس، که هرگونه اختیاری را از دست داده بود، هرچه را که دولت او میخواست تصویب میکرد. ارتش به دستور او شورش قبایل چادرنشین را با قساوت سرکوب میکرد، مقامات دولتی از ابتکار عمل با پذیرفتن مسئولیت خودداری میکردند و در باره ی اوضاع داخلی و رابطه با کشورهای خارجی فقط گزارش های خوش بینانه و مناسب به او میدادند…. آزادی بیان و مطبوعات وجود نداشت، و دولت دفتری بنام “سازمان پرورش افکار” برای هدایت افکار عمومی برپا کرد. ازفرصت موجود برای آموزش مدیران و رهبران اجتماعی توانا از میان نسل تحصیل کرده استفاده نشد. بطور کلی بنیه اخلاقی کشور ضعیف شد و جامعه را جوی از ناامیدی و بی چارگی فراگرفت.”[31]
رضا خان باوجودیکه توسط بسیاری ناسیونالیست خوانده میشود و از کودکی سرباز بوده است و شاید بتوان گفت تار و پود او با ارتش و سربازی تنیده شده بود فساد و استبداد و تجاوز به جان و مال مردم ایران او را به جایی رساند که حتی نتوانست مانند مستبدین هم دوره و یا غیر معاصر خودش مانند صدام حسین دیکتاتور عراق که او نیز جنایات بیشماری علیه مردم خود و…مرتکب شد، ولی تا آخرین دقیقه و ثانیه زندگی خود از هرآنچه کرده بود دفاع کرد و تسلیم نشد. درصورتیکه رضاخان مستبد، زماینکه انگلیسی ها تصمیم گرفتند که او را برکنار کنند بزدلانه نتوانست نه حتی مانند یک سرباز صفر چه رسد همانند یک سردار سپه، عمل کند و ایستاده بمیرد، طوریکه در اوج ذلت و خاری و تحقیر وتوهین که توسط استعمار انگلیس بر او اعمال شد در گوشه ای از جهان بگور سپرده شد. رضا خان که در حکومت به جان و مال مردم ایران رحم نکرد در مرگش و نابودیش، بزرگترین خیانت و تحقیر و توهین ملی را برای مردم ایران با تن دادن زبونانه به تحقیر شدن پادشاه و حاکم (هرچند مستبد) کشوری توسط استعمارگران به ارمغان آورد. وی با اینکار خود بیشتر و بیشتر فرهنگ تحقیر، تسلیم و خاری ایرانیان و قدر قدرتی استعمارگران را مهر کرد. مقایسه کنید رفتار رضاخان در مقابل استعمار انگلیس با رفتار ستارخان در مقابل استعمار روسیه در تبریز که وقتی او پیشنهاد تسلیم در قبال تسلیم تحت حمایت تزار روسه قرار بگیرد به این پیشنهاد تف کرد و خواستار خروج آنها از ایران شد و گفت: “
«من می‌جنگنم که هفت دولت زیر پرچم ایران باشند و حالا شما می‌‏خواهید من زیر پرچم روس بروم؟»
ارتشی که برای خود ساخته بود هیچگاه برای دفاع از کیان ایران و استقلال و مردم آن بکار نرفت. در شهریور 1320 وقتی خبر اشغال کشور توسط انگلیس و شوروی را به رضا خان دادند کاملا خودنسردی خود را حفظ کرد! اما ارتش تحت فرمان او که مایه غرور او بود و آن همه پول و امتیاز را نثار آن کرده بود چنان به دور از انتظار عمل کرد که بسیار باور داشتند افسران ارتش برای مخفی کردن لباس نظامی شان چادر به سرکرده و از مهاجمان گریخته بودند.[32]
آنچه ستارخان در ایستادگی در مقابل استعمار روس و محمد مصدق کبیر ناسیونالیت با ایستادن در مقابل خاندان فاسد و مستبد رضا خان بعلاوه استعمارگران حامی آنها یک تنه، نمایشی از ناسیونالیسم مترقی و غرورملی ایرانی و استقلال ایران را نه تنها به ایرانیان یاد آوری کردند که به همه مردم جهان سوم آموختند و بعنوان سمبل غرور و کرامت ملی و استقلال ایران جاودانه شد.
داودباقروندارشد
[1] ویکیپیدیا فارسی
[2] Christopher Sykes, Wassmuss, The German Laurence, Longman Green and Co. London and New York. 1936 همچنین دیده ها و شنیده ها ویراستار مرتضی کامران
[3] The Iranians, ancient medieval and modern Iran ترجمه حسین شهیدی ص 214
[4] The Iranians, ancient medieval and modern Iran ترجمه حسین شهیدی ص 214
[5] همانجا ص 216
[6] Memorendum by Marling 20/12/18 FO 371/3262
[7] دولت و جامعه در ایران فصل 4 و 5 Harold Nicolson, Curzon, the Last Phase, 1919-1923: A study in Post War Diplomacy, Constable, London 1934
[8] استفانی کرونین، ارتش و تشکیل حکومت پهلوی در ایران ترجمه غلامرضا علی بابایی فصل پنجم
[9] آیرونساید، خاطرات سری آیرونساید، نگاه کنید به غنی، ایران برآمدن رضاخان
[10] ممحمد علی جمالزاده، تقریرات سید ضیا و کتاب سیاه او بخشهای 1،2و7
[11] همان و خاطرات سرهنگ قهرمانی در محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران جلد اول ص 82
[12] جمالزاده نه نقل از سید ضیا کتاب “تقریرات سید ضیا و کتاب سیاه او”
[13] The Iranians, ancient medieval and modern Iran ترجمه حسین شهیدی ص 222
[14] مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) خاطرات و خطرات ص 397
[15] دولت آبادی حیات یحیی جلد چهارم ص 343، مصدق، تقریرات مصدق در زندان، یادداشتهای جلیل بزرگمهر، ویراستار ایرج افشار، فرهنگ ایران زمین تهران 1359
[16] مخبرالسلطنه خاطرات و خطرات ص 397
[17] Stephanie Cronin, Reza Shah, the Fall of Sardar Asad, and the Bakhtiyari Plot, Iranian Studies, 38/2(2005) and Tribal Polities in Iran.
[18] باقرعاقلی ، نصرت الدوله فیروز، نشر نامک تهران 1373 مدخل فثروز در بامداد شرح حال رجال ایران جلد چهارم
[19] Touraj Atabaki and Erik J. Zürcher (eds), Men of Order, Authoritarian Modernization under Atatork and Reza Shah, Introduction, I.B.Tauris, London and New York, 2004,
Donald Wilber, Reza Shah Pahlavi,
امین بنایی، نوسازی در ایران 1300-1320، ترجمع علیرضا سمیعی اصفهانی و علیرضا دلیرپور، تهران گام نو 1382
رضا شاه روحش شاد؟
نوامبر 21, 2018

رضا خان در سن ۱۴ سالگی‎ ‎توسط صمصام (از ابواب جمعی علی‌اصغرخان‎ ‎امین‌السلطان‎ ‎صدراعظم‎(‎، یکی از بستگان خود وارد فوج‎ ‎سوادکوه‎ ‎و تابین‎ ‎‎(‎سرباز‎) ‎شد. ‏از ‏خود ‏وی ‏نقل شده‌است که به هنگام ورود آن قدر خردسال بوده‌است که دیگران وی را سوار‎ ‎اسب‎ ‎می‌کرده‌اند‎. سال ۱۲۷۵ خورشیدی پس از کشته شدن‎ ‎ناصرالدین‌شاه قاجار، فوج سوادکوه برای نگاهبانی از سفارتخانه و مراکز دولتی به تهران فراخوانده شد.
وی در ‏دوران ‏خدمت ‏در ‏قزاقخانه مدتی نگهبان سفارت‎ ‎آلمان‎ ‎در‎ ‎تهران‎ ‎بود. امضای تغییر شیفت روزانه وی هنوز در ‏این ‏محل ‏نگهداری‎ ‎می‌شود‎ ‎سپس ‏به‎ ‎سرگروهبانی‎ ‎محافظین‎ ‎بانک‎ ‎استقراضی‎ ‎روسیه‎ ‎در‎ ‎مشهد‎ ‎و پس از چندی به وکیل‌باشی‎ ‎‎)‎گروهبان‎ ‎تا‎ ‎استوار‎(‎‏‏‎ ‎گروهان شصت تیر ‏منصوب ‏شد. در این ‏دوره رضاخان ‏به دلیل استفاده از یکی از معدود مسلسل‌های ماکسیم آن زمان، به ‏‏«رضا ماکسیم» معروف شد
. ‎در سال ۱۲۸۸ خورشیدی، همراه با سواران‎ ‎بختیاری‎ ‎و‎ ‎ارامنه‎ ‎برای خواباندن شورش‌ها و قیام‌های محلی به‎ ‎زنجان‎ ‎و‎ ‎اردبیل‎ ‎اعزام شد و ‏در ‏جنگ ‏با ‏قوای‎ ‎ارشدالدوله‎ ‎از ‏خود رشادت نشان داد. سپس با درجه یاوری‎( ‎ستوانی) ‎به فرماندهی دسته تیرانداز و در سال ۱۲۹۷ خورشیدی ‏به ‏فرماندهی ‎تیپ‎) ‎همدان‎ ‎منصوب شد). او در این سمت علیه فرمانده بریگاد یعنی‎ ‎سرهنگ کلرژه‎ ‎کودتایی را به فرماندهی‎ ‎استاروسلسکی، معاون وی با موفقیت اجرا نمود. ‏اجرای ‏این ‏کودتا ‏با ‏هماهنگی‎ ‎احمدشاه‎ ‎توسط رضاخان به کودتای اول رضاخان نیز معروف است. در اثر این کودتا، کلرژه به روسیه بازگشت و ‏استاروسلسکی ‏فرمانده‎ ‎بریگاد ‏قزاق‎ ‎در ‏ایران ‏شد.
او همچنین فرماندهی معنوی سایر افسران ایرانی را نیز به دست آورده بود؛ چراکه سایر افسران ایرانی نیز از او تبعیت می‌کردند و استاروسلسکی ‏همواره ‏مجبور ‏بود ‏او ‏را راضی نگه دارد‎.‎‏ ‎او اهل تملق نبود و با زیردستانش در بریگاد به نیکی رفتار می‌کرد و گاه به آنان از جیب خود انعام ‏نیز می‌داد. ‎ولی مانند ‏سایر ‏قزاقها ‏دست به ‏شمشیر و اسلحه نیز می‌برد؛ با اخراج افسران روس، بریگاد قزاق تحت ‏نظر ‏یک افسر ‏نالایق ایرانی ‏به نام‎ ‎سردار همایون، قرار گرفت و رضاخان ‏عملاً فرمانده واقعی بریگاد (زیر نظر‎ ‎ژنرال آیرونساید)‏‎ ‎بود‎‏. ‏
در سال ۱۲۹۹ خورشیدی و چند ماه قبل از کودتا، رضاخان برای شرکت در سرکوب قیام میرزا کوچک خان جنگلی به گیلان فرستاده شد، که منجر به عقب‌نشینی قوای قزاق به فرماندهی استاروسلسکی تا حوالی قزوین گردید.
درجریان جنگ جهانی اول 1293 ه-ش/1914 م به محض حمله ترکان عثمانی به کشورهای اتفاق مثلث (انگلیس، فرانسه و روسیه) جنگ به مرزهای ایران کشیده شد. ایران اعلام بی طرفی نمود ولی توسط روسیه که آذربایجان را در اشغال داشت و هم مرز با عثمانی بود بیطرفی ایران را برسمیت نشناخت.[1]
انگلیس نیز به بهانه مقابله با تهدیدات عثمانی در بحرین و آبادان نیرو پیاده کرده بود. دولت مستوفی زیر فشار اتفاق مثلث سقوط کرد و مشیرالدوله کابینه تازه ای تشکیل داد. اما نه دولت روس و انگلیس را راضی کرد و نه مجلس سوم طرفدار آلمان را که باعث خلآء قدرت در ایران شد. درجنوب ایران بدنبال کشته شدن دو افسر انگلیسی که با تحریک یک جاسوس معروف آلمانی (واسموس) اتفاق افتاده بود نیروهای انگلیسی بندر بوشهر را اشغال کردند.[2] آلمان نیز که بیشتر در فارس (شیراز) فعال بود نیز دست به تحریکاتی میزد. در عمل هرچهار طرف جنگ بی طرفی ایران را نقض کردند. در آبان 1293 روسها نیروی خود را از قزوین به نزدیکی تهران رساند و همین فشار و ترس ناشی از احتمال اشغال تهران، عملا تهران را در اختیار (اتفاق مثلث) قرارداد. روسها وقتی قم را گرفتند ملیون ابتدا به کاشان و سپس به اصفهان عقب نشینی کردند. در این میان نظام السلطنه به کرمانشاه حمله کرد و شهر را گرفت و در آنجا دولت موقت طرافدار اتحاد مثلث (عثمانی، آلمان، اتریش) را اعلام کرد.
انقلاب روسیه در فوریه 1917 و به دنبال آن انقلاب اکتبر از دید ایرانیان چیزی کمتر از معجزه نبود. یوغ روسیه سنگین ترین وزنه علیه استقلال ایران ناگهان در هم شکسته شده بود. اما کشور از همه نظر در حال سقوط بود. هیچ دولتی دوام نمیآورد. طوری که در فاصله 1293 تا 1297 هـ ش دوازده نخست وزیر و در فاصله 1289 تا 1297هـ ش بیست نخست وزیر به مدت متوسط پنج ماه بر سرکار آمدند. که حاکی از هرج و مرج شدیدی در کشور بود. در همین زمان کشور دچار قحطی و اپیدمی آنفلوآنزایی کشنده بود که در سراسر کشور قربانی میگرفت. و کشور درجریان تجزیه از شمال و جنوب بود.[3] در فاصله ی 1285(قانون اساسی ناشی از انقلاب مشروطه) و 1305 هـ ش دولت وثوق از هر دولت دیگری به استثنای کابینه رضا خان در 1302-1304 بیشتر دوام آورد و در واقع این آخرین فرصت ایرانیان برای رسیدن به سازشی سیاسی هماهنگ با قانون اساسی 1285 بود. بدیلهای دیگر عبارت بودند از تجزیه کشور و یا ظهور دیکتاتوری که میتوانست به سادگی با سرعت به حاکمی مستبد تبدیل شود و در حقیقت چنین شد.[4]
انقلاب مشروطه بدنبالش هرج و مرج و بی نظمی به بار آورد که نتیجه طبیعی و تاریخی ایران دوهزار ساله بوده است که با سرنگونی هر دیکتاتوری ایران دچار هرج و مرج میشده تا با ظهور دیکتاتور قدر قدرت دیگری از طریق سرکوب صلح و آرامش برقرار کند. در واکنش به هرج و مرج موجود بود که در اسفند 1297 شیخ محمد خیابانی را واداشت که با دست زدن به قیامی در آذربایجان برخلاف آنچه به غلط فکر میکنند جهت تجزیه ایران و یا در مخالفت با قرارداد1919 نبود بلکه جهت برقراری نظم و آرامش بود.[5]
منشاء بسیاری از انچه را که در دو دهه پس از انقلاب مشروطه در ایران گذشت باید در دو ویژگی به هم پیوسته حکومت و جامعه جستجو کرد. هرج و مرج داخلی و دخالت خارجی. عامل سومی که با ایندو آمیخته شد اختلاف بر سر تجدد و اینکه به چه معنی و چگونه و با چه سرعتی بدست بیاید بود.کل سیاست ایران در این مقطع تاریخ جهان، ترکیبی از محافظه کار، مشروطه طلب، دمکرات، ناسیونالیست، مارکسیست لینیست و اسلامگرا بود، که به تواتر گرایشهای هرج و مرج طلب و حکومت استبدادی را در کشور ایجاد کرد.
کارنامه انقلاب مشروطه تماما هرج و مرج بعد از آن نیست، در آن انقلاب دو هدف عمده پیگیری میشد یکی که مهمتر نیز بود، برانداختن حکومت استبدادی و برپایی حکومت برپایه قانون و نه تابع اراده شاه که همه نیروهای طرافدار مشروطه بدنبال آن بودند. هدف بعدی تمرکز بخشیدن به دولت، نوین سازی دستگاه اداری کشور و وارد کرن آموزش نوین، تسهیلات جدید حمل و نقل… بود. البته نباید از نظر دور داشت که اقلیتی تجدد طلب با شمار کمتر، از ته دل میخواستند در مدتی کوتاه ایران را به جامعه ای اروپایی تبدیل کنند.
بدنبال خروج روسیه از معادلات ایران بعد از انقلاب اکتبر، دولت برای تامین مخارج روزمره در مضیقه بود و تنها با تکیه به پرداختهای ماهانه انگلیس که اکنون تنها قدرت عمده منطقه بود میتوانست حقوق کارمندان و هزینه دیویزیون قزاق را بپردازد.[6] در این میان با ظهور لرد کرزن در مقام وزارت خارجه انگلیس بفکر وارد کردن ایران به منطقه نفوذ انگلیس در خاورمیانه افتاد.[7] در همین زمان نیروی دیویزیون قزاق تحت نظر نورپرفورس و تحت فرماندهی مستقیم آیرون ساید بعد از درگیری با انقلابیون گیلان شکست سختی خورده بود و در دهکده ی آق بابا نزدیک قزوین مستقربود. [8] آیرون ساید بدنبال سرکوب تحرکات در مناطق مختلف بود تا اعتبار انگلیس را در ایران نجات دهد[9]. از سوی دیگر سید ضیاء الدین طباطبایی که با دیپلماتهای انگلیسی در تهران روابط نزدیکی داشت و اعضا “کمیته آهن” که خود تشکیل داده بود بدنبال فرصتی بودند تا دولتی نیرومند به سرکار بیاورند.[10] عطف به فراخوانده شدن آیرون ساید به کنفرانسی در مصر، همه طرفهای فوق تصمیم گرفتند نیروی قزاق را جهت کودتا به تهران بیاورند. آنها بدنبال فرمانده ای برای رهبری کودتا بودند که ابتدا قرعه بنام امیر موثق سپهبد نخجوان خورد که قبول نکرد[11] نفربعدی رضا خان بود که او موافقت نمود.[12]
ظهور استبداد
هرمملکتی رژیمی دارد، رژیم ما یکنفره است. رضا شاه (نقل از مهدی قلی خان هدایت، خاطرات و خطرات ص 386)
بعضی رضا خان را ناسیونالیستی از نوع جدید با ایدئولژی آریایی و فارس-محوری میدانند. افکار او تحت تاثیر روشنفکران جوانی که دور رضاخان را گرفته بودند بویژه رئیس دفتر او فرج الله خان بهرامی قرار داشت. آنها برنامه های تمرکز، تجدید، سکولاریسم، تشکیل ارتشی متحد و تحمیل زبان فارسی به اقلیت های زبانی، بهبود وضعیت زنان را دنبال میکردند.[13] آنچه این تجدد خواهان پیش بینی نمیکردند احتمال تبدیل شدن دیکتاتوری به حکومت استبدادی که به مرور زمان دامن خود آنها را نیز بگیرد. رضا خان یا یکبار به هیئت دولت خود گفته بود: “هرمملکتی رژیمی دارد، رژیم ما یکنفره است.”[14]
رضا خان میدانست و حتی به گروهی ازمشاوران خود گفته بود که دولت انگیس او را به قدرت رسانده است.[15] این باعث شد رضا شاه به نظریه ی توطئه که بسیاری از ایرانیان باور دارند و بنابر آن قدرت های خارجی به ویژه انگلیس در رویدادهای کشور، حتی در اموری بسیاردور از ذهن دخالت دارند اعتقاد محکم تری پیدا کند. طوریکه مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) که بیش از هرکسی در مقام نخست وزیر به رضا خان خدمت کرده بود در خاطرات خود نوشت: “کار بجایی رسیده که شاه طالب ایمان به خودش است.”[16] جای مسعودرجوی خالی.
همین رویکردها بعلاوه قدرت مطلق و استبدادی، باعث شد که رضا خان بعد ها نه تنها مخالفان و منتقدان خود بلکه کسانی راهم که او را در رسیدن به قدرت یاری داده و وفادارانه به او خدمت کرده بودد مغضوب، زندانی و یا نابود کند.
رضا خان علیرغم صراحت لهجه میتوانست هم با خارجیان و هم با ایرانیان دورویی شگفت انگیزی را به نمایش بگذارد. برای مثال، دوست وفادار و وزیر جنگ کابینه اش جعفر قلی خان سردار اسعد، را یک روز پس از آن که به خوبی و خوشی با هم ورق بازی کرده بودند به زندان فرستاد و سپس دستور داد او را در زندان بکشند.[17]
نصرت الدوله فیروز، وزیر مالیه خود راهنگامی که همراه خود شاه از روضه خوانی عاشورا در تکیه ی دولت خارج میشد دستگیر شد.[18]
رضا شاه و آتاتورک
رضا شاه را غالبا با مصطفی اتاتورک مقایسه کرده اند که رضا شاه هم او را می ستود و هم می کوشید از او تقلید کند. این مقایسه قابل درک اما گمراه کنند است زیرا میان آن دو و نقشی که در ایران و ترکیه داشتند تقاوت اساسی وجود دارد.[19] آتاتورک دیکتاتوری متجدد بود که کوشید سیاست ترکیه را هماهنگ باگرایش کلی ناسیونالیستی و تجددگرای خود نوسازی کند، و در تصمیم گیری سیاسی مشارکت و مشاورت محدودی را مجاز می دانست، آتاتورک برخلاف سلاطین و خلفای عثمانی حاکمی مستبد نبود، به فساد مالی دچار نبود، نه خود او و نه ارتش و دستگاه اداری او زندگی و دارایی مردم را به سادگی از آنان نگرفتند.
رضا خان اگر به مسیر آتاتورک میرفت، تاریخ بعدی ایران شکل بسیار متفاوتی پیدامیکرد اما چندسال پس ازرسیده به پادشاهی به حاکمی مطلق و مستبد تبدیل شده و مانند حاکمان سنتی قبل ازمشروطه بیش از پیش اتباع خود و دارایی آنها را و در حقیقت کل کشور راملک شخصی خود تلقی میکرد. پیش ازقرن بیستم ممکن بود رضا شاه “حاکم عادل” یعنی حاکمی نیرومند، اصلاح گر و مستبد تلقی شود که ثبات و صلح و رفاح نسبی در کشور برقرار کرده است. در زمان های گذشته چنین حاکم مستبدی پدیده ای طبیعی و تجاوزهای مالی او نیز عادی تلقی میشد. اما در حقیقت که رژیم رضا خان به دنبال انقلابی در مخالفت با حکومت استبدادی و برای برقراری قانون برپا شده بود به نارضایی مردم از او انجامید. اگر رضا شاه دیکتاتوری مانند آتاتورک باقی مانده بود هم در زمان خودش و حتما پس از آن تصویری مناسب از خود به دست میداد.
بنابراین، تضاداساسی در رضا شاه این نبود که او دیکتاتوری مانندآتاتورک یاموسولینی بود، بلکه در این حقیقت نهفته بود که او از یک سو حاکمی دردوران مشروطه و وخود مدعی ناسیونالیسم و تجدد بود و از سوی دیگر سیاست را به کلی در کشور برانداخت و هر وقت صلاح خود دانست به قوانین حافظ جان و مال مردم تجاوز کرد.
دبیر سفارت آمریکادر سال1308 درتهران گزارش زیر را در مورد رضا شاه به وزارت خارجه خود ارسال کرده است:
“زندانی کردن افراد بدون محاکمه، و یابرای همیشه ساکت کردن افرادِ دردسر آفرین بدون رعایت موازین قانونی، گرایش های ارتجاعی شاه را به نمایش میگذارد… در اینکه ملتی ازاین بی توجهی به قانون و عدالت سود برده باشد میتوان تردید داشت…اصلاحاتی که باقدرت اسلحه ایجاد شود به طور کلی نا پایدار خواهد بود.”[20]
آتاتورک چهارچوبی اجتماعی-سیاسی برای تحول بلند مدت کشورش تنظیم کرد که مانند خود او بطور کلی مورد احترام چندین نسل ازمردم ترکیه ازگروههای گوناگون اجتماعی و با گرایشهای متفاوت سیاسی قرار داشته است. امااگرچه برخی دستاوردهای رضا شاه پیامدهای بلند مدت داشته اند، دوره ی او نیز چیزی بیشتر از یک دوره ی کوتاه مدت ایرانی نبود و با خلع او توسط انگلیس پایان یافت و هرج و مرج جای آنرا گرفت.
رضا خان در سال 1305 چه در میان نخبگان و چه در میان مردم در اوج محبوبیت خود و دارای بزرگترین پایگاه اجتماعی دوران حکومت خود بود، اما در سال 1320 که مفتضحانه ازایران رانده شد کمتر کسی دوست او بحساب میآمد.
در مجلس ششم (1305-1307) نمایندگان بویژه مصدق میتوانست آزادانه با لایحه های دولت مخالفت کنند. حتی مدرس و هودارانش تصمیم گرفتند راه سازش با رضا خان را پیش بگیرند. طوریکه طی مذاکرات مدرس با شاه دولت مستوفی برسرکار آمد. مدرس امیدواربود شاه ارتش رادر دست داشته باشد ولی مجلس را آزاد بگذارد.[21] اما رضا خان نشان داد که به چیزی کمتر از قدرت مطلق قانع نیست و اقدامات پیشینش تاکتیکی بوده است. تلاشی نیز برای قتل مدرس صورت گرفت که اعتقاد کلی این است که بدستور رضا خان بود. ضمن اینکه اندکی بعد بدستور شاه مدرس بازداشت و ابتدا به کاشمر تبعد و در کاشمر توسط اعضای پلیسی که ازتهران فرستاده شدند کشته شد. [22]
رضا خان اطرافیان و نخبگان را دستگیر و از آنها سلب حیثیت میکرد و سپس می کشت. در سال 1308 وزیر دارایی نصرت الدوله فیروز که نقش بسیار با سزایی در بقدرت رسیدن رضا خان و نوسازی دولت و اقتصاد داشت، بدلیل ساختگی فساد مالی به زندان انداخته شد، و در سمنان هنگامیکه در خانه ای در بازداشت بسر میبرد توسط عوامل رضا خان خفه شد. علی اکبر داور، وزیر بسیار توانا و درست کار دادگستری و دارایی طراح نظام قضایی جدید ایران و اقتصاد سیاسی دولتی کشور پس از بازداشت نصرت الدوله فیروز اما پیش از قتل او خود کشی کرد تا مانند دیگران بدنام و احتمالا درزندان خفه و یا سرش بریده نشود. تیمورتاش در سال 1313 برکنار و سپس در زندان کشته شد.
محمدعلی فرغی که ادیبی برجسته و سیاستمداری وفادار بود. در سال 1314 برکنار و بدنام شد. زیرا برای حفظ جان پدر زن خود محمد ولی خان اسدی نایب التولیه آستان قدس رضوی که خود منصوب و خدمتگزار وفادار شاه بود اماگمان میرفت به تحمیل کلاه اجباری اروپایی تشویق کرده باشد، نزد شاه شفاعت کرده بود.
یکی از نخست وزیران دوران جنگ جهانی اول (1318-1319) احمد متین دفتری که نسبتا جوان بود در زمان رضا شاه برای رضایت خاطر انگلیس او را زندانی کرد. بعد از زندانی شدن احمد متین دفتری، محمد مصدق پدر زن او نیز که از 1307 به دور از سیاست در ملک شخصی خود زندگی میکرد بدون هیچ اتهامی دستگیر و در قلعه ای در خراسان زندانی شد.
رضا خان برخلاف دورن حکام مستبد پیشین قاجار که مجلسی در کار نبود، با وجود مجلس و نمایندگان حاضر درآن تمامی تصمیمات را مستبدانه خود میگرفت و یا مجلس باید تمامی فرامین او را تصویب میکردند. استبداد رضا خان حتی در مواردی مرتجعانه تر از دوران پیشینیان خود در دوران قاجاربود، چون درزمان ناصرالدین شاه که استبداد او سرآمد سلاطین قاجار بشمار میاید امکان بست نشینی در اماکن مذهبی و یا حتی در اصطبل دربار برای اعتراض و وساطت و کاهش تشنج وجود داشت که در زمان رضا شاه آنرا نیز تحمل نمیکرد. طوریکه در 1314 هنگامی که معترضان غیر مسلح در مسجد قدیمی گوهرشاد جنب آستان قدس پناهنده شدند، با دستور مستقیم ازتهران به گلوله بسته شدند.
رضا شاه در 1300 هـ ش لشگر قزاق را با ژاندارمری ادغام کرد. در1305 هـ ش 40000سرباز و یک نیرو هوایی کوچک تشکیل شده بود. در 1320هـ ش این رقم 120،000نفربود. برای گسترش ارتش دست به هرکار قانونی و غیرقانونی میزد. از جمله استفاده از درآمد دستگاه اداری کشور. بودجه ارتش را از 122میلیون ریال در 1307 به 593میلیون ریال در 1320 رسید. که یک سوم کل بودجه کشور بود. تمامی در آمدنفت به خرید تجهیزات نظامی اختصاص داشت. رضا خان همچنین بامصادره ثروت و املاک خصوصی افراد آنرا برای ارتش بکار میبرد.
رضا خان حتی زمانی که وزیر جنگ بود “همواره از تسلیم حسابهای وزارت جنگ برای رسیدگی خودداری میکرد… اگرچه از او انتقاد میشد که از بودجه نظامی برای خود ثروت شخصی عظیمی تدارک دیده است”[23]ر
رضا شاه معدود افسران ارتش را برای تحصیل به فرانسه فرستاد. هرچند این افسران بعد ازبازگشت نتوانستند بدلیل فساد در ارتش در سازماندهی نظامی تاثیر قابل ملاحظه ای به جا بگذارند. در ادامه افسران ارتش در دبیرستان نظام و دانشکده افسری که توسط افسران آموزش دیده در فرانسه اداره میشد تعلیم میدیدند. بزودی فساد ارتش را نیز فراگرفت و افسران ارتش متناسب با مقام خود قانون را زیر پا میگذاشتند و ازطرق غیر قانونی به مال اندوزی پرداختند. هرچند تمامی ارتشیان رده بالا که شاه آنها را میشناخت در جوی ازرعب و حشت زندگی میکردند. مثلا سرلشگر امان الله میرزا جهانبانی در 1316 هـ ش هنگامی که مدیر کل صنایع بود برکنار و سپس زندانی شد. تنها بدلیل اینکه در سفارت فرانسه نهار خورده بود.[24]
در 1305 هـ ش سرهنگ محمود پولادین بجرم کودتا دستگیر شد. بدون اینکه هیچ سندی در اثبات اتهام وجود داشته باشد. وی زمانیکه در اسارت بسر میبرد با اصرار رضا خان اعدام شد. سرلشگر حبیب الله شیبانی رئیس ستاد ارتش به جای امضای حکم اعدام استعفا داد و از اجرای اعدام سرباز زد سرهنگ محمود پولادین اعدام شد. سه سال بعد که شیبانی به ارتش بازگذشته بود برکنار شد و پس از محاکمه در دادگاه نظامی به زندان افتاد. وی سرانجام در زندان دیوانه شد و برای همیشه از ایران رفت. سپهبد امیراحمدی بلند پایه ترین افسر ارتش که ریاست دادگاه نظامی را برعهده داشت به شیبانی گفت هیچ کاری از دست اوساخته نبوده. خود امیر احمدی هم بارها برکنار شده وهدف آزار پلیس رضا خان و تحقیر رسمی قرار گرفت.[25]ر
در سال 1310هـ ش دفتری غیر نظامی برای اسکان اجباری عشایر تشکیل شد و سیاست اسکان را پیگیرانه و با خشونت بسیار دنبال کرد. “این برنامه اسکان اجباری… شکلی بسیار خشونت آمیز به خود گرفت ودر برخی موارد به نسل کشی منجر شد. روشهایی آکنده از ارعاب و خشونت که عملا بخش بزرگی از جمعیت چادر نشین ایران رااز بین برد… زندگی عشایری ایران رادر مدتی کوتاه دگرگون کرد”[26] بعد از برکناری رضا خان توسط اربابان انگلیسی در سال 1320تقریبا همه عشایر اسکان داده شده به زندگی چادر نشینی خود بازگشتند که کینه عمیقی در دل آنان نسبت به دولت پیامد جدی آن بود.
در مورد حجاب اجباری و لباس اروپایی که مخالفت بسیاری را برانگیخت رضا شاه اندکی پس از سرکوب خونین معترضانی که در مشهد بست نشسته بودند به مخبر السطلنه (مهدی قلی هدایت) نخست وزیر پیشین که در مورد تحمیل لباس تردید داشت، گفت میخواسته با اینکار نگذارد که اروپائیان ایرانیان را مسخره کنند:
” در ملاقات روزی شاه کلاه مرا برداشت و گفت حالااین چطور است؟ گفتم فی الجمله از آفتاب و باران حفظ میکند اما آن کلاه که داشتیم اسمش بهتر بود. آشفته چند قدمی حرکت فرمودند، گفتند آخر من می خواستم همرنگ شویم که ما را مسخره نکنند.”[27]
انتقاد از حجاب در اوایل قرن بیستم آغاز شده بود. زنان فعال و سازمان دهنده ای مانند دره المعالی و صدیقه دولت آبادی مبارزه برای کسب حقوق زنان را آغاز کردند. روزنامه زنانه “عالم نسوان” که اولین شماره آن در 1299 هـ ش منتشر شد و تا 1313 ادامه یافت پایدارترین روزنامه زنان در این دوره بود. ناشر و سردبیر عالم نسوان نوابه خانم صفوی یود که در شهریور 1300 در سرمقاله ای با عنوان “کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من” نوشت زنان نباید منتظر و به امید مردان باشند که به آنان کمک کنند، بلکه باید خود وارد عمل شوند.[28] اما متاسفانه با وجود حمایت زنان از اصلاحات رضا شاه روزنامه شان توقیف شد. علت آن بود که رضا شاه نمیتوانست هیچ نشریه یا سازمان مستقلی را حتی اگر از رژیم اوحمایت میکرد تحمل کند.

طبعا وضعیت احزاب سیاسی و مخالفین بسیارروشن بود. آثارفرهنگی در زمان رضاشاه بدلیل استبداد و سرکوبهای او تعطیل شد.[29] گشتاپوی رضا شاه، همچون سرلشکر آیرم (که او را فریب داد و به خارج گریخت) و سرپاس مختاری در سرکوب بیداد میکردند. به گفته دشتی هرگاه شاه از آنان کلاه میخواست آنها سر میبردند. مخبرالسلطنه (هدایت) که شش سال نخست وزیر شاه بود نوشت: “کسی اسم شاه رامی آورد، یقه اش را میگرفتند که منظورت چه بود.”[30]
هنگام تبعید رضا خان هیچ طبقه ی اجتماعی نبود که از رفتن او افسوس بخورد. یکی از ستایشگران پرشور شاه و رژیم پهلوی بعدها چنین نتیجه گیری کرد:
” متاسفانه تعهد شخصی رضا شاه به پیشرفت ایران با علاقه ی فزاینده او به گرد آوردن ثروت عظیم شخصی و بی میلی او به واگذاری مسئولیت به دیگران گره خورده بود. پول فراوان و سند مالکیت دهکده ها، زمین های کشاورزی، و جنگل ها بدست شاه آمد. در زمینه اداره کشور سلطه شخصی خود را به شدت اعمال میکرد و مجلس، که هرگونه اختیاری را از دست داده بود، هرچه را که دولت او میخواست تصویب میکرد. ارتش به دستور او شورش قبایل چادرنشین را با قساوت سرکوب میکرد، مقامات دولتی از ابتکار عمل با پذیرفتن مسئولیت خودداری میکردند و در باره ی اوضاع داخلی و رابطه با کشورهای خارجی فقط گزارش های خوش بینانه و مناسب به او میدادند…. آزادی بیان و مطبوعات وجود نداشت، و دولت دفتری بنام “سازمان پرورش افکار” برای هدایت افکار عمومی برپا کرد. ازفرصت موجود برای آموزش مدیران و رهبران اجتماعی توانا از میان نسل تحصیل کرده استفاده نشد. بطور کلی بنیه اخلاقی کشور ضعیف شد و جامعه را جوی از ناامیدی و بی چارگی فراگرفت.”[31]
رضا خان باوجودیکه توسط بسیاری ناسیونالیست خوانده میشود و از کودکی سرباز بوده است و شاید بتوان گفت تار و پود او با ارتش و سربازی تنیده شده بود فساد و استبداد و تجاوز به جان و مال مردم ایران او را به جایی رساند که حتی نتوانست مانند مستبدین هم دوره و یا غیر معاصر خودش مانند صدام حسین دیکتاتور عراق که او نیز جنایات بیشماری علیه مردم خود و…مرتکب شد، ولی تا آخرین دقیقه و ثانیه زندگی خود از هرآنچه کرده بود دفاع کرد و تسلیم نشد. درصورتیکه رضاخان مستبد، زماینکه انگلیسی ها تصمیم گرفتند که او را برکنار کنند بزدلانه نتوانست نه حتی مانند یک سرباز صفر چه رسد همانند یک سردار سپه، عمل کند و ایستاده بمیرد، طوریکه در اوج ذلت و خاری و تحقیر وتوهین که توسط استعمار انگلیس بر او اعمال شد در گوشه ای از جهان بگور سپرده شد. رضا خان که در حکومت به جان و مال مردم ایران رحم نکرد در مرگش و نابودیش، بزرگترین خیانت و تحقیر و توهین ملی را برای مردم ایران با تن دادن زبونانه به تحقیر شدن پادشاه و حاکم (هرچند مستبد) کشوری توسط استعمارگران به ارمغان آورد. وی با اینکار خود بیشتر و بیشتر فرهنگ تحقیر، تسلیم و خاری ایرانیان و قدر قدرتی استعمارگران را مهر کرد. مقایسه کنید رفتار رضاخان در مقابل استعمار انگلیس با رفتار ستارخان در مقابل استعمار روسیه در تبریز که وقتی او پیشنهاد تسلیم در قبال تسلیم تحت حمایت تزار روسه قرار بگیرد به این پیشنهاد تف کرد و خواستار خروج آنها از ایران شد و گفت: “
«من می‌جنگنم که هفت دولت زیر پرچم ایران باشند و حالا شما می‌‏خواهید من زیر پرچم روس بروم؟»
ارتشی که برای خود ساخته بود هیچگاه برای دفاع از کیان ایران و استقلال و مردم آن بکار نرفت. در شهریور 1320 وقتی خبر اشغال کشور توسط انگلیس و شوروی را به رضا خان دادند کاملا خودنسردی خود را حفظ کرد! اما ارتش تحت فرمان او که مایه غرور او بود و آن همه پول و امتیاز را نثار آن کرده بود چنان به دور از انتظار عمل کرد که بسیار باور داشتند افسران ارتش برای مخفی کردن لباس نظامی شان چادر به سرکرده و از مهاجمان گریخته بودند.[32]
آنچه ستارخان در ایستادگی در مقابل استعمار روس و محمد مصدق کبیر ناسیونالیت با ایستادن در مقابل خاندان فاسد و مستبد رضا خان بعلاوه استعمارگران حامی آنها یک تنه، نمایشی از ناسیونالیسم مترقی و غرورملی ایرانی و استقلال ایران را نه تنها به ایرانیان یاد آوری کردند که به همه مردم جهان سوم آموختند و بعنوان سمبل غرور و کرامت ملی و استقلال ایران جاودانه شد.
داودباقروندارشد
[1] ویکیپیدیا فارسی
[2] Christopher Sykes, Wassmuss, The German Laurence, Longman Green and Co. London and New York. 1936 همچنین دیده ها و شنیده ها ویراستار مرتضی کامران
[3] The Iranians, ancient medieval and modern Iran ترجمه حسین شهیدی ص 214
[4] The Iranians, ancient medieval and modern Iran ترجمه حسین شهیدی ص 214
[5] همانجا ص 216
[6] Memorendum by Marling 20/12/18 FO 371/3262
[7] دولت و جامعه در ایران فصل 4 و 5 Harold Nicolson, Curzon, the Last Phase, 1919-1923: A study in Post War Diplomacy, Constable, London 1934
[8] استفانی کرونین، ارتش و تشکیل حکومت پهلوی در ایران ترجمه غلامرضا علی بابایی فصل پنجم
[9] آیرونساید، خاطرات سری آیرونساید، نگاه کنید به غنی، ایران برآمدن رضاخان
[10] ممحمد علی جمالزاده، تقریرات سید ضیا و کتاب سیاه او بخشهای 1،2و7
[11] همان و خاطرات سرهنگ قهرمانی در محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران جلد اول ص 82
[12] جمالزاده نه نقل از سید ضیا کتاب “تقریرات سید ضیا و کتاب سیاه او”
[13] The Iranians, ancient medieval and modern Iran ترجمه حسین شهیدی ص 222
[14] مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) خاطرات و خطرات ص 397
[15] دولت آبادی حیات یحیی جلد چهارم ص 343، مصدق، تقریرات مصدق در زندان، یادداشتهای جلیل بزرگمهر، ویراستار ایرج افشار، فرهنگ ایران زمین تهران 1359
[16] مخبرالسلطنه خاطرات و خطرات ص 397
[17] Stephanie Cronin, Reza Shah, the Fall of Sardar Asad, and the Bakhtiyari Plot, Iranian Studies, 38/2(2005) and Tribal Polities in Iran.
[18] باقرعاقلی ، نصرت الدوله فیروز، نشر نامک تهران 1373 مدخل فثروز در بامداد شرح حال رجال ایران جلد چهارم
[19] Touraj Atabaki and Erik J. Zürcher (eds), Men of Order, Authoritarian Modernization under Atatork and Reza Shah, Introduction, I.B.Tauris, London and New York, 2004,
Donald Wilber, Reza Shah Pahlavi,
امین بنایی، نوسازی در ایران 1300-1320، ترجمع علیرضا سمیعی اصفهانی و علیرضا دلیرپور، تهران گام نو 1382
[20] دیوید ویلسون، دبیر سفارت، تهران (2 مه 1929 اردیبهشت 1308)
Michael Zirinsky, Reza Shah’s Abrogation of Capitulations, 1927-1928, in conin (ed) The making of Modern Iran p96
[21] نگاه کنید به بهار، تاریخ مختصرجلد دوم
[22] Vanessa Marin, Mudarris, Republicanism and the Rise of Power of Riza Khan, Sardar-I Sepah, In Cronin (ed), The Making of Modern Iran. خواجه نوری، بازیگران عصر طلایی جاویدان 1357
[23] Stephanie Cronin, Riza Shah and the paradoxes of Military Modernization, 1921-1941 p 41
[24] تقی زاده، زندگی طوفانی ص 364
[25] خاطرات احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، به کوشش غلامحسین زرگری نژاد، تهران موسسه ی پژوهشی و مطالاعات فرهنگی 1373
[26] Bayat, Riza Shah the Fall of Sardar Asad.
[27] مخبرالسلطنه، خاطرات و خطرات ص 407
[28] عالم نسوان سال دوم، شماره دوم (شهریور1300) ص 1-3
[29] کاتوزیان، درباره جاملزاده و جمالزاده شناسی، تهران، شهاب، 1382
[30] مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) خاطرات و خطرات ص 397
[31] Donal Wilber, Iran Past and Present, Princeton University Press, Princeton, NJ, 1958, pp.100-1
[32] Houchang Chehabi, The banning of the veil and its consequences, in Stephanie Cronin, The Making of Modern Iran. State and Society under Riza Shah, 1921-1941, London and New York: Routledge, 2003, p204
[20] دیوید ویلسون، دبیر سفارت، تهران (2 مه 1929 اردیبهشت 1308)
Michael Zirinsky, Reza Shah’s Abrogation of Capitulations, 1927-1928, in conin (ed) The making of Modern Iran p96
[21] نگاه کنید به بهار، تاریخ مختصرجلد دوم
[22] Vanessa Marin, Mudarris, Republicanism and the Rise of Power of Riza Khan, Sardar-I Sepah, In Cronin (ed), The Making of Modern Iran. خواجه نوری، بازیگران عصر طلایی جاویدان 1357
[23] Stephanie Cronin, Riza Shah and the paradoxes of Military Modernization, 1921-1941 p 41
[24] تقی زاده، زندگی طوفانی ص 364
[25] خاطرات احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، به کوشش غلامحسین زرگری نژاد، تهران موسسه ی پژوهشی و مطالاعات فرهنگی 1373
[26] Bayat, Riza Shah the Fall of Sardar Asad.
[27] مخبرالسلطنه، خاطرات و خطرات ص 407
[28] عالم نسوان سال دوم، شماره دوم (شهریور1300) ص 1-3
[29] کاتوزیان، درباره جاملزاده و جمالزاده شناسی، تهران، شهاب، 1382
[30] مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) خاطرات و خطرات ص 397
[31] Donal Wilber, Iran Past and Present, Princeton University Press, Princeton, NJ, 1958, pp.100-1
[32] Houchang Chehabi, The banning of the veil and its consequences, in Stephanie Cronin, The Making of Modern Iran. State and Society under Riza Shah, 1921-1941, London and New York: Routledge, 2003, p204
تشریح حمایت از تروریسم و قتلهای مشکوک فرقه رجوی با حمایت سفارت آمریکا در آلبانی در دیدار با نماینده پارلمان اتحادیه اروپا
نوامبر 17, 2018

آقای ارشد و خانم مرسدس برسو نماینده پارلمان اروپا و معاون اقتصادی و فرهنگی اتحادیه اروپا
دیدارآقای داود باقروند ارشد با خانم برسومرسدس معاون فراکسیون اتحاد احزاب سوسیال دمکرات اتحادیه اروپا ونماینده پارلمان در بروکسل

روز گذشته در این ملاقات نقض حقوق بشر و حمایت از تروریسم و قتلهای مشکوک فرقه رجوی در آلبانی بطور مفصل با ارائه مدارک جهت ثبت در اسناد پارلمان اروپا مورد بحث قرار گرفت.

طی ملاقات تاریخچه و مدارک مربوط به فریب خانواده ها و کودکان مجاهدین وایرانیان جویای کار و سفر به اروپا و انتقال آنها به عراق و سپس به بند کشیدن آنها با انواع ترفندهای مافیاییِ ضبط مدارک سفر،کارتهای شناسایی، پول، قطع آنها از دسترسی به تمامی امکانات تماس با جهان خارج و ممنوعیت و امکان تردد و تهدید به تحویل به پلیس امنیتی عراق بدلیل ورود غیر قانونی به عراق (چون طبق توافق با مقامات عراقی در پاسپورت آنها مهری دال برو ورود و یا داشتن ویزا نمیخورد) بعلاوه بمباران آنها با مغزشویی ها علیه غرب و فرهنگ فاسد غرب، و زدن اتهام خیانت به مسعود و مریم رجوی و فروختن ایندو رهبر فرقه به امپریالیسیم و ترجیح دادن آنها به زندگی در فرهنگ فاسد امپریالیستی غرب، درست زمانیکه خود خانم مریم رجوی توسط جنایتکارترین جناحهای امپریالیستی و متحدان آنها هدایت و تامین مالی میشود، تمامی راههای بازگشت آنها را بسته و مجبور به پوشیدن لباس نظامی و بدست گرفتن سلاح و شرکت در عملیات تروریستی مینمودند، و در موارد بسیاری با زندان کردن و مورد ضرب و شتم قرار دادن معترضین آنها را مجبور به ماندن میکردند که در بسیاری موارد در مورد کودکان و حتی ایرانیان ربوده شده به بهانه کار و اقامت در اروپا زیر فشارهای طاقت فرسا تشکیلات فرقه رجوی منجر به خودکشی آنها در اشرف شده است. که لیستی از خودکشی ها و ترورهایی که در درون تشکیلات تحت نام خودکشی افراد آمده است از جمله مرگ مشکوک مالک شراعی و آرش پورغلامی قهرمان کاراته تقدیم گردید.

در این رابطه موضوع خانم سمیه محمدی در صدر اینگونه موارد هولناک بطور مفصل تشریح شد. بویژه تلاش سی ساله مادر و پدر خانم سمیه محمدی که انعکاسی جهانی یافته است با لیستی از تمام مطالبی که چه در جهان و چه در عراق و آلبانی در مطبوعات آنها منعکس شده از جمله نامه جان گداز مادر خانم سمیه محمدی اسیر فرقه رجوی به ایشان تقدیم شد.

نامۀ سرگشادۀ مادر سمیه محمدی به سران فرقۀ رجوی و به دخترش
که در مطبوعات آلبانی منتشر شده است
سازمان مجاهدین خلق؛
من محبوبه (ربابه) حمزه مادر سمیه هستم. من این نامۀ سرگشاده را برای شما ارسال می کنم تا از شما بخواهم که دخترم را در ترک آن سازمان آزاد بگذارید. شما می دانید ما در اینجا در آلبانی هستیم و نه در عراق صدام حسین! آلبانی یک کشور اروپایی آزاد است که در آن امور از طریق قانون حل و فصل می شود نه با گلوله، خشونت و جنگ مانند عراق صدام حسین!.
اینجا همۀ شما به علل بشردوستانه پناهجو هستید، شما دیگر اینجا یک سازمان شبه نظامی نیستید که با اعضایتان به عنوان سربازان شما رفتار می کنید!
لطفا، این رفتارتان را متوقف کنید! لطفا نامه نوشتن ها با شعر و شعارهای به ظاهر زیبا به نام دختر ما را متوقف کنید.
شما متأسفانه ما را به اندازۀ کافی در همه جا به عنوان عوامل ایران، توطئه گران و غیره متهم کرده اید. چرا که ما هیچ هدف دیگری جز آزادی دخترمان نداریم دختری که شما او را در حالیکه هنوز به سن قانونی نرسیده بود در سال 1997 به صورت غیر قانونی به داخل تشکیلات خودتان بردید. شما به اندازۀ کافی از عوامل خودتان برای دسترسی به هر ارگان دولتی در آلبانی برای جلوگیری از دیدار من به عنوان یک مادر با دخترم سمیه استفاده کردید دست از این کارهایتان بردارید!.
شما با تمام توان ما را در هر گوشه ای از تیرانا مورد انواع حملات و حتی حملۀ فیزیکی قرار دادید و به ما تهمت تروریست زدید تنها به دلیل اینکه من می خواهم با دخترم دیدار کنم.
شما رادیکال های دیوانه با دخترم چه کار کردید؟

چرا دختر من را تهدید می کنید که پدر و مادرت را می کشیم؟ شاهدان بیرون آمده از اردوگاه مانزا یعنی افرادی که مجاهدین را ترک کرده اند و اکنون در تیرانا زندگی می کنند، به ما می گویند که شما با دختر من بدرفتاری می کنید. شما او را تحت فشار قرار می دهید که ما را که خانواده اش هستیم به عنوان یک عامل رژیم متهم کند.
من در عراق در سال 2004 با اجازۀ نیروهای آمریکایی با دخترم دیدار کردم. او ناامید بود و می خواست که از آن جنگ لعنتی و از آن سازمان نظامی بگریزد سازمانی که با اعضایش جلوی چشم همۀ جهانیان بدرفتاری کرده و می کند. دخترم از ترس به خود می لرزید. مادرش را محکم بغل کرد تا او را آرام کند و به او دلداری می داد. دخترم از طریق نیروهای آمریکایی در عراق نامه نوشت و درخواست کمک کرد.
شما مجاهدین خلق همه جا به شدت تندرو، خشونت طلب و ستمگر هستید. شما با همۀ پدرها ومادرها چنین کرده اید و چنین تهمتهایی را به همۀ خانواده ها زده اید در حالیکه آنها بیست یا سی سال است عزیزانشان را ندیده اند. من چه می خواهم؟ جز خروج فرزندم از آن اردوگاه بدنام تا در کانادا زندگی آزاد داشته باشد؟ ولی شما می خواهید او برای مریم رجوی کشته شود.
چرا دختر مرا در قطع و انزوا از دنیای بیرون نگه داشته اید؟ چرا نمی گذارید هر کس آن گونه که می خواهد زندگی کند؟ نه وکلا و نه روزنامه نگاران و نه افکار عمومی آلبانی حرفهای شما را نمی پذیرند. خانواده علیه شما می خواهد چه کار کند؟ شما دختر مرا به گروگان گرفته اید و می خواهید او برود خودش را در یک عملیات انتحاری در ایران یا عراق منفجر کند. چرا می گویید دختر من در نامه ای که نوشته همه اش صحبت از جنگ و کشتن و کشته شدن و مرگ و… می کند؟ شما واقعا دیوانه اید و عقل و شعور خودتان را از دست داده اید. آیا این دستور بی رحمانۀ فرمانروای شما مسعود رجوی نیست که ازدواج را و عشق را ممنوع کرده و می گوید فقط باید رویای جنگ و خون را ببینید؟
پسر من 15 ساله بود پیش مجاهدین آمد و وقتی 20 ساله بود او را نجات دادیم. پسر من که پیش شما بود روانی شده بود و برای مدت دو سال با یک روانپزشک در کانادا درمان شد. شما تروریست هستید و می خواستید او نیز یک تروریست بشود. در حال حاضر او متأهل است، تحصیل کرده و در کانادا کار میکند. اما دخترم چرا نمی تواند با خانواده اش به کانادا برود؟ چرا دختر من را تندرو می کنید و او را در اردوگاه خود زندانی می کنید؟ در حالی که رهبر شما مریم رجوی و خانواده اش مثل شاهزاده ها در پاریس زندگی می کند. چرا دخترم را آزاد نمی گذارید که با ما به تورنتو برود؟ مگر مریم رجوی در پاریس نیست؟ چرا مریم رجوی و خانواده اش بهترین زندگی را در اروپا دارند، در حالی که دخترم در زندان اردوگاه در روستای مانزو / دورس زندگی می کند؟ چرا دختر من به جای اینکه برود در ایران جهادیست بشود نمی گذارید بیاید باهم به کانادا برویم. چطور او از اینجا می تواند به ایران برود ولی از کانادا نمی تواند؟ پس معلوم است که درد شما جهاد دخترم نیست بلکه می ترسید که او شما را برای همیشه ترک کند.
چرا دختر مرا از حق آزادی و زندگی و تشکیل خانواده محروم می کنید؟ چرا خانوادۀ ما را از بین می برید؟ چرا اجازه نمی دهید که دختر ما یک خانواده و یک زندگی عادی مانند هر کس دیگری داشته باشد؟ در اینجا ما در آلبانی هستیم و نه در عراق. چرا روی دختر من برای انجام فعالیت های سیاسی و تروریستی علیه یک کشور دیگر فشار وارد می کنید؟ دختر من با ایران ارتباط ندارد سرزمین او کانادا است. چرا شما اجازه نمی دهید او رویای کانادایی خود را دنبال کند؟ چرا می خواهید دختر من را به عنوان یک جهادیست برای جنگ با ایران هدایت کنید؟ چرا دختر مریم رجوی در ایران به جهاد نمی رود، اما دختر من می خواهید برود؟
ما خانواده ای هستیم که ایران را به دلایل سیاسی ترک کرده ایم و در کانادا بسیار خوب زندگی می کنیم و ما به هیچ وجه کاری با سیاست نداریم. تلاش ما برای اینکه دخترمان را نجات دهیم، حق مشروع ماست. شما، مجاهدین خلق، زمانی که دختر من 17 ساله بود، او را ربودید در حالیکه فرزند من از وضعیت شما بی خبر بود. شما دختر مرا بدون مدرسه بدون گذرنامه کانادا، بدون خانواده، و فرزندان و بدون زندگی با تمام همسالان خود گذاشتید. شما اجازه نمی دهید دختر من ازدواج کند یا یک دوست پسر یا یک زندگی مثل همه زنان داشته باشد، لباس های زیبا مانند دوستانش در بیرون را بپوشد، در حالیکه او در تمام طول روز لباس های نظامی می پوشد. شما در حقیقت او را در زندان بدنام خود در Manzas محصور و اسیر کرده اید.
شما نمی گذارید دختر من به اینترنت، به تلویزیون، به مدرسه و تحصیل دست بیابد. شما او را در یک کشور آزاد مانند آلبانی زندانی کرده اید. آیا شما از آنچه با دختر من انجام می دهید شرم می کنید؟ از اینکه دختر مرا در حالیکه یک کودک بود ربوده اید شرم نمی کنید؟ آیا می دانید خداوند روزی شما را در دادگاه عدل خود محاکمه خواهد کرد حتی اگر اربابانتان شما را از قانون در ببرند؟ بگذارید او طعم زندگی را بچشد زندگی آن نیست که شما می پندارید آنجا که شعار می دهید: «خانواده ها عاملان رژیم ایران هستند» و شما این را چند بار در روز به عنوان یک فرم اطاعت از سازمان تکرار می کنید.
از دوستان خودتان که امروز از گروه شما جدا شده اند مطلع شدم که چگونه شما دختر مرا تهدید می کنید، تا او کاری را که شما می خواهید ولی او مقاومت می کند انجام دهد. شما اجازه نمی دهید او بیرون اردوگاه بیاید، تا زندگی آزادش را داشته باشد، شما زندانیان را در داخل دیوارها نگه می دارید دیوارهای قلعه ای که توسط نگهبانان مسلح در وسط یک کشور اروپایی محافظت می شود. چرا این کار را انجام می دهید؟ چرا او را از اردوگاه نمی گذارید بیرون بیاید؟ چرا نمی توانم، من مادر، دخترم را ببینم؟ دیدار والدین حق قانونی هر کسی است و هیچ کس نمی تواند آن را انکار کند.

تروریسم تحت حمایت آمریکای فرقه رجوی در آلبانی
بحث مفصل دیگر که موضوع نگرانی مقامات امنیتی آلبانی نیز بود حمایت سفارت آمریکا در آلبانی از این فرقه که بطور کامل به آنها در عملیات مافیایی دست باز داده است. از پولشویی، رشوه دادن، تهدید کردن، ضرب و شتم، حذف کردن، راه اندازی سیستم وسیع هک با خرید صدها دستگاه کامپیوتر و راه اندازی اینترنت سرعتهای بالا جهت تولید اخبار جعلی در رسانه ها و شبکه های اجتماعی و هک سایتهای مخالفین است. در صدر آنها کشتن اعضای معترض که خواستار خروج از فرقه هستند ولی اطلاعاتی دارند که در صورت لو رفتن این اخبار برای حضور مریم رجوی در اروپا مشکل ساز میگردد و احتمال بازگشت آنها به لیست تروریسم در اتحادیه اروپا بسیار قویست. این روزها انتشار اخبار کشته شدن های مشکوک اعضای سازمان در آلبانی بروز نموده است. از جمله غرق شدن یک عضو با سابقه سازمان با سی سال سابقه در این تشکیلات که خانم رجوی ادعا کرده بود این فرد در یک دریاچه کوچک هنگام نجات دوستانش غرق شده که علیرغم تلاس غواصان پلیس هیچ جسدی یافت نشد.
حمایت از تروریسم داعش کماکان از سالیان روش جاری این فرقه بوده است. آخرین نمونه های آن سکوت مریم رجوی در قبال تروریسم داعش و گروه تروریستی الاهوازیه در شهر اهواز ایران بود که به کشته و زخمی شدن 89 نفر از جمله یک کودک 4ساله گردید. همچنین حمایت این فرقه تروریستی از تروریسم گروه های فعال در کردستان ایران با دادن اعلامیه رسمی در حمایت از تروریسم آنهاست. که تنها عامل بسته شدن جامعه برای فعالان واقعی و غیر مزدور در ایران است.
در زمینه کشته شدن مشکوک اعضای سازمان اخیرا نیز یکی از همین مجاهدین که قهرمان کاراته بوده است در اوج جوانی به بهانه ایست قلبی کشته شده است. نگرانی مجامع حقوق بشری و خانواده های اعضای اسیر در آلبانی را بر انگیخته است بویژه که تحت چترحمایتی عربستان و آمریکا از این فرقه به گفته مقامات امنیتی آلبانی مافیایی این نگرانی برای بسیاری از مجاهدین که تلاش میکنند فرار کنند تهدید را جدی میکند.
در همین رابطه سوالاتی در زمینه نحوه اداره، مناسبات “شو”رای ملی مقاومت، رابطه با تروریسم بین اللملی، منابع مالی و نقش مریم رجوی و موضوع مسعود رجوی و مرگ و غیبت آن مطرح شد که مفصلا با جزئیات بدان پرداخته شد.
مطالب مرتبط:
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها جنایت تروریستی اهواز را بشدت محکوم میکند
ادامه سکوت تائید جنایت تروریستی اهواز توسط مریم رجوی
تاریخچه ای از گروه تروریستی تحت نام «جنبش الاحوازیه» که مسئولیت حمله تروریستی اهواز را بر عهده گرفت

سی خرداد سالروز بسرقت رفتن مبارزه مردم ایران
گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل
نامه سرگشاده داود ارشد به اسماعیل وفا یغمایی
چه کسانی مبارزه مردم ایران را فراموش کرده اند؟ بقلم داود ارشد
پاسخ داود باقروند ارشد : آقای سعید جمالی دوران چپ نمایی های کودکانه بسر آمده
قسمت آخر: آقای سعید جمالی (هادی افشار) بهتر نیست در ایران-افشاگر مقالاتت را منتشر کنی؟
هشدار به حمید اسدیان در مورد خودکشی زهرا نوری
مردم ایران و فرقه رجوی – اتهامات سلیمانِِ حمید اسدیان
مهستان یا تئاتر مبارزه و آلترناتیو به کارگردانی آقای نوری علا
——————
شکست هک کردن شبکه های رژیم و بجان جداشدگان افتادن فرقه رجوی
نوامبر 11, 2018
طبق آخرین اطلاعاتی که از درون تشکیلات مخوف فرقه رجوی رسیده و شواهد عملی فرقه رجوی، اگر کانونهای شورشی در ابعاد هزاران هزار!!!! نمیتوانند هیچ تاثیری در ایران داشته باشند حداقل با مزدوری برای نئوکانها و شیخ قصاب عربستان محمد بن سلمان و حامی دمکراتیک آن اسرائیل این هزاران شورشی میتوانند در آلبانی بعنوان جنگجویان و شورشیانِ سایبری علیه رژیم بکارگرفته شوند!!!! اخیرا اخباری را روزنامه ایندیپندنت در همین رابطه افشا نمود که این فرقه دست به تهیه 1700 کامپیوتر و تجهیزات اینترنت بسیار پرسرعت زده است. اما از آنجا که این تلاشها نتوانسته روی سیستم های داخل کشور و رژیم تاثیری داشته باشد، گزارش ها حاکی است که مریم رجوی در توجیه شکست خود در این زمینه به نفرات عنوان کرده است که فعلا جبهه مقدم مخالفین فرقه در خارج کشور و جداشدگان هستند و بنابراین امکانات تهیه شده را علیه جداشدگان در خارج کشور و اروپا بکار میگیرد.
واقعیت این است که، فرقۀ رجوی تحت فشار ریزش فروپاشی نیرویی که آنرا نتیجه افشاگریهای جداشدگان میداند تا اینکه عملکرهای ارتجاعی استالینی خود، خشم خود را بر سر سایتهای مجاهدین جدا شده تخلیه میکند و با راه انداختن دسته های تروریسم سایبری در آلبانی بدین گونه پیام اعلام شکست رسمی خود در پاسخگویی به جنایات درون تشکیلاتی، و جنایات همدستی با صدام علیه مردم ایران و عراق و خودفروشی به عربستان و نئوکانهی آمریکایی را با اقدام به هک کردن سایتهای جداشدگان که تنها صدای مجاهدین اسیر در آن فرقه برای جهان آزاد هستند و مطلقا صدایشان بدلیل دیوارهای آهنین فرقه رجوی به گوش آنها نمیرسد، دست میزند.
نه به تروریسم و فرقه ها
——————
نوشتۀ قربانعلی حسین نژاد عضو و مترجم ارشد سابق رهبری سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی)
خدا را شکر نمردیم تا اینکه بالاخره نتیجۀ عملی و واقعی شعر و شعارهای فرقۀ رجوی و مریم قجر در مجامع و محافل و رسانه های سازمانی مبنی بر وعده و وعید آزادی بیان و دموکراسی و منشور آزادیها و تنها آلترناتیو دموکراتیک!!! را هم دیدیم و عملا تجربه کردیم که بسیار تجربۀ موفقی بود!! آن هم وقتی هنوز این سازمان فرقه ای به حاکمیت نرسیده و در جهان دربدر و از سر تا پایش در سوراخ موش حتی در جهان آزاد بسر می برد و رهبر عقیدتی اش هم مفقود الاثر می باشد؛ حالا ببین وقتی به حاکمیت برسند دیگر چه ماری از خورجین دموکراسی و آزادی بیان ادعایی خودشان در خواهند آورد فقط خدا می داند والله اعلم بحقائق الأمور!! آن وقت دیگر فکر کنم دهان همۀ احزاب و دولتهای دموکراتیک و آزاد جهان از تعجب باز خواهد ماند که دیگر چنین دموکراسی و آزادی بیان را هرگز در خوابشان هم نمی دیدند و کسی تجربه اش نکرده!!
اما قضیه این است که از چند روز پیش سایت «پیوند رهایی» با مدیریت اینجانب و سایت «فریاد آزادی» با مدیریت آقای محمد کرمی در فرانسه هک شده و مطالب آنها از بین رفته اند که از آنجا که این سایتها متعلق به ما جداشدگان از سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی) و مخالفان خط مشی و سیاستهای قدیم و جدید رهبری آن می باشد و تماما به افشای خیانتها و جنایتهای رهبری این فرقه اختصاص دارند دشمنی جز فرقۀ رجوی برایشان متصور نیست و این تنها و تنها می تواند کار چماقداران و تروریستهای سایبری خانم مریم قجر در اورسوراواز فرانسه باشد که در مهد دموکراسی و با استفاده از امکانات فرانسه چنین سرکوب و خفقان و تروریسم در فضای مجازی به راه انداخته اند که خود خیانت و ضربۀ بزرگی به این مهد آزادی و دموکراسی در قلب اروپا می باشد.
معلوم می شود که به دنبال موج ریزش نیرویی در آلبانی و فرارها در حد فرماندهان و مسئولین و اعضای قدیمی از تشکیلات فرقه و سردرگمی مریم قجر مستقر در هتلی در آلبانی برای سروسامان دادن به اوضاع بهم ریختۀ تشکیلات فرقه و به دنبال اوجگیری فعالیتهای الترناتیوهایی مانند رضا پهلوی آن هم به صورت علنی و در رسانه های فارسی زبان سراسری خارج کشور که فرقه را مجبور به پخش پیامی از زبان رجوی مفقود الاثر نمود که در آن آشکارا به شکست استراتژی فرقه و شعارهای سرنگونی اعتراف کرد و وعدۀ سرخرمنش را به «هر چه طول بکشد» و «فراز و نشیب» داشته باشد حواله نمود!! فرقۀ رجوی که دیگر تاب تحمل سایتهای افشاگرانۀ جداشدگان را ندارد و تمام فتواها و تلاشهای رهبر عقیدتی و سرانش برای ترور فیزیکی آنان در خیابانهای اروپا مفتضحانه شکست خورده و با توجه به ادعاهای دموکرات مآبانۀ مریم قجر در محافل اروپایی بی آبروتر از گذشته شدند بدجوری به دست و پا افتاده که از آنها در فضای مجازی انتقام بگیرد و خشم و کین خود نسبت به آنها را با تروریسم و سانسور علیه آزادی بیان و سخن در دنیای آزاد قدری تسکین بدهد.
ما جداشدگان از فرقۀ رجوی و اعضا و مسئولان قدیمی سابق آن که در کشورهای اروپایی پناهنده هستیم از دولتهای این کشورها و مشخصا دولت فرانسه خواستار اخراج بقایای سران این فرقه از خاک این کشورها هستیم چرا که آنان فضای دموکراتیک و آزادی بیان را در این کشورها با سوء استفاده از امکانات و آزادیهای دموکراتیک آلوده به دیکتاتوری و سانسور و سرکوبگری و تروریسم فکری خود می کنند و بدینگونه همچون کارهایشان در عراق و آلبانی به دخالت در امور این کشورها پرداخته و حاکمیت آنها را نقض می کنند.
2018 / 11/ 10
روزنامه گاردین انگستان: فرقه گراهای تروریست یا منادیان دمکراسی ایران، تاریخ وحشی مجاهدین
نوامبر 11, 2018
روزنامه گاردین انگلستان شرح مفصلی از تاریخچه سراسر خشونت وحشیانه فرقه رجوی را ترسیم کرده است.

در ابتدا برای انقلاب ایران جنگیدند، سپس برای صدام حسین اسلحه به دست گرفتند. زمانی آمریکا و انگلستان این گروه را مذمت کرده و از آن‌ها تبری می‌جست اما اکنون مخالفت آن‌ها با حکومت در تهران منجر به آن شده است که گزینه مطلوب تندروهای کاخ سفید ترامپ باشند.
مصطفی و ربابه محمدی به آلبانی آمدند تا جان دختر خود را حفظ کنند. اما در پایتخت آلبانی، تیرانا، این زوج میان‌سال هرکجا که قدم می‌گذاشتند توس دو مأمور اطلاعاتی آلبانیایی تعقیب می‌شدند. این مردان که عینک آفتابی داشتند آن‌ها را از هتلشان در خیابان جرج دبلیو بوش تا محل کار وکیل ایشان و ازآنجا تا وزارت امور داخلی و از وزارتخانه تا هتل تعقیب می‌کردند.
خانواده محمدی میگویند که دخترشان «سمیه» به‌اجبار توسط یک گروه انقلابی حاشیه‌ای که در آلبانی در تبعید هستند دستگیر و حبس شده که این گروه در ایران به نام مجاهدین یا مجاهدین خلق شناخته می‌شود. این گروه که بیش از همه به‌عنوان یک گروه فرقه‌ای متعصب شناخته می‌شود زمانی از سوی آمریکا و انگلستان به‌عنوان یک گروه تروریستی برچسب زده شده بود اما اکنون مخالفت آن‌ها با حکومت در تهران منجر به حمایت‌های قوی از سوی تندروهای دولت ترامپ ازجمله مشاور امنیت ملی جان بولتون و وزیر امور خارجه مایک پامپئو شده است.
سمیه محمدی یکی از ۲۳۰۰ عضو مجاهدین خلق است که در دل یک پایگاه به‌شدت محافظ شده که در زمینی به وسعت ۳۴ هکتار در شمال غرب آلبانی واقع شده، زندگی می‌کند. پدر و مادر وی که زمانی از حامیان این گروه بوده‌اند میگویند که ۲۱ سال قبل سمیه به عراق پرواز کرد تا به یک کمپ تابستانی رفته و همچنین قبر عمه خود را ببیند. او هرگز از این سفر باز نگشت.
این زوج دو دهه قبل را در تلاش برای خارج کردن سمیه از دست مجاهدین خلق کرده‌اند و از منزل خود در کانادا به سمت پاریس، عراق، اردن و اکنون آلبانی سفر کرده‌اند. مصطفی می‌گوید: «ما علیه هیچ گروه یا کشوری نیستیم، فقط می‌خواهیم دخترمان را از این کمپ بیرون بیاوریم و از دست فرماندهانش خلاص کنیم. او بعد می‌تواند تصمیم بگیرد که می‌خواهد در کمپ بماند یا اینکه با ما به خانه برگردد. مجاهدین خلق میگویند که سمیه نمی‌خواهد کمپ را ترک کند و در طی یک نامه پدر خود را متهم کرده است که برای نیروهای اطلاعاتی ایران کار می‌کند.
مادرش می‌گوید: «سمیه دختر خجالتی است، آن‌ها (مجاهدین) کسی مثل او را تهدید می‌کنند. سمیه می‌خواهد آنجا را ترک کند اما می‌ترسد که او را بکشند.»
مجاهدین از زمان تبعید خود از ایران در دهه ۱۹۸۰ خود ا متعهد به سقوط جمهوری اسلامی کرده است. اما این گروه در دهه ۱۹۶۰ کار خود را به‌عنوان کی گروه دانشجویی مارکسیست اسلامی آغاز کرد و نقشی مؤثر در سقوط شاه در انقلاب ۱۹۷۹ بازی کرد.
در طی دهه ۱۹۷۰ اعضای مجاهدین خلق با اعتقادات ضد امپریالیستی، ضد سرمایه‌داری و ضدآمریکایی طی نبردهای تن‌به‌تن بخش اعظمی از نیروهای انتظامی و امنیتی شاه را کشتند. این گروه هتل‌های تحت مالکیت آمریکا، خطوط هوایی و شرکت‌های نفتی را هدف قرار دادند و مسئول قتل شش آمریکایی در ایران هستند. یکی از سرودهای مشهور این گروه می‌گوید: مرگ بر آمریکا با آتش و خون، بر لب هر مسلمان است و دعای هر ایرانی، تا آمریکا نابود شود.»
یک چنین حملات و عملیاتی منجر به هموار شدن راه بازگشت آیت‌الله خمینی از تبعید شد که به‌سرعت متوجه تفاوت عقاید این گروه با آرمان‌های خود برای ایجاد یک جامعه کاملاً مذهبی شد. بعداز انقلاب نیروهای مذهبی از دستگاه‌های امنیتی، دادگاه‌ها و رسانه‌ها برای قطع حمایت سیاسی مجاهدین استفاده کرده. بعد از مقابله این گروه با نیروهای مذهبی و کشتن بیش از ۷۰ تن از رهبران جمهوری اسلامی – ازجمله رئیس‌جمهور وقت ایران – در یک عملیات بمب‌گذاری، آیت‌الله خمینی دستور به برخورد خشونت‌آمیز با اعضا و همراهان اعتقادی این گروه داد. بقایای این گروه که از این دستور جان سالم به در بردند، از کشور گریختند.
صدام حسین که جنگ خون‌باری را با پشتوانه آمریکا و انگلستان علیه ایران آغاز کرد این فرصت را به‌عنوان یک فرصت خوب برای به‌کارگیری مجاهدین تبعیدشده علیه جمهوری اسلامی ایران دید. در سال ۱۹۸۶ صدام به این گروه اسلحه و مهمات، پول نقد و پایگاه نظامی بزرگی به نام کمپ اشرف داد که تنها ۵۰ مایل با مرز ایران فاصله داشت.
تقریباً برای مدت دو دهه گروه مجاهدین تحت فرمان مسعود رجوی، اقدام به حمله علیه اهداف نظامی و غیرنظامی در مرز ایران کرده و به صدام حسین در راستای سرکوب مخالفانش کمک کردند. اما بعد از حمایت از صدام – که بی‌رحمانه شهرهای ایران را بمباران کرد و از سلاح‌های شیمیایی در جنگ استفاده کرد که منجر به مرگ صدها هزار تن از شهروندان غیرنظامی شد – گروه مجاهدین خلق تقریباً همه حمایت سیاسی خود را در داخل ایران از دست داد. اکنون اعضای این گروه به شکلی وسیع تحت عنوان خیانت‌کاران شناخته می‌شوند.
گروه مجاهدین خلق تحت هدایت مسعود رجوی و در انزوای پایگاه خود به‌تدریج به یک گروه فرقه‌ای متعصب تبدیل شد. گزارشی که توسط دولت ایالات‌متحده آمریکا تهیه‌شده و بر مبنای مصاحبه با اعضای کمپ اشرف است، نتیجه‌گیری کرده است که مجاهدین خلق «بسیاری از مشخصات و ویژگی‌های یک گروه فرقه‌گرای متعصب را دارا است، همانند کنترل استبدادی، مصادره اموال، کنترل جنسی (ازجمله ازدواج‌های اجباری و تجرد ناخواسته) انزوای احساسی، کار اجباری، محرومیت از خواب کافی، سوءاستفاده فیزیکی و محدودیت در خروج از گروه.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا، گروه مجاهدین لابی بزرگی را شروع کرد تا خود را از برچسب گروه تروریستی آزاد کند – آن‌هم درحالی‌که تازه‌ترین گزارش‌ها از دست داشتن این گروه در ترور و قتل دانشمندان هسته‌ای ایران به سال ۲۰۱۲ بازمی‌گردد. از سال ۲۰۰۳ به بعد مسعود رجوی دیده نشده است – بسیاری میگویند که او مرده است – اما مجاهدین تحت فرماندهی همسر وی، مریم رجوی، قادر به آن شده‌اند که حمایت‌های زیادی را از سوی بخش‌هایی از آمریکا و اروپا و در تلاش برای مبارزه با ایران به دست آوردند.
در سال ۲۰۰۹ انگلستان این گروه را از لیست تروریستی خارج کرد. دولت اوباما این گروه را در سال ۲۰۱۲ از فهرست گروه‌های تروریستی آمریکا خارج کرد و بعداً مذاکرات برای جای دادن این گروه در آلبانی را آغاز نمود.
در کنفرانس سالانه تحت عنوان «ایران را آزاد کنیم» که هرسال تابستان این گروه در پاریس برگزار می‌کند، یک دو جین از نمایندگان انتخاب‌شده از آمریکا و انگلستان – در کنار مقامات بازنشسته سیاسی و نظامی – آشکارا از سقوط حکومت جمهوری اسلامی و جایگزین کردن گروه مریم رجوی به‌جای آن سخن گفته و حمایت می‌کنند. در کنفرانس سال گذشته در پاریس، نماینده محافظه‌کار دیوید آمس، اعلام کرد «تغییر رژیم … اکنون بعد از مدت‌ها سرانجام در چنگ ما است». در همان رویداد، جان بولتون – که از مدت‌ها قبل از پیوستنش به دولت ترامپ شیپور جنگ با ایران را می‌زده است – گفت که انتظار دارد که قبل از سال ۲۰۱۹ گروه مجاهدین خلق در تهران بر سرکار باشند. وی گفت «رفتار و اهداف رژیم ایران قرار نیست تغییری کند و درنتیجه تنها راه‌حل تغییر خود رژیم است».
اما جذابیت جدید کنفرانس امسال پاریس یکی دیگر از حامیان باسابقه مجاهدین خلق یعنی رودی جولیانی شهردار سابق نیویورک و وکیل ترامپ است. وی خطاب به جمعیت گفت «آخوندها باید بروند، آیت‌الله‌ها باید بروند و باید به‌جای آن‌ها حکومت دموکراتیکی بر سرکار بیاید که خانم رجوی نماینده آن است». جولیانی همچنین اقدام به تحسین فعالیت‌های «واحد مقاومت» مجاهدین در داخل ایران کرد که موفق به راه‌اندازی سلسله اعتراضاتی در انتقاد به وضعیت اقتصادی شد. وی گفت «این اعتراضات اتفاقی رخ نداد. بلکه در پی هماهنگی‌های فعالانه بسیاری از دوستان ما در آلبانی رخ داد.» (رودی جولیانی، جان بولتون و جان مک‌کین ازجمله سیاست‌مداران آمریکایی بودند که برای نشان دادن حمایت خود از مجاهدین به آلبانی سفر کردند.)
درعین‌حال در آلبانی، مجاهدین در چالشی جدی برای نگه داشتن اعضای خود در حلقه است، اعضایی که سر ناسازگاری برداشته و خواهان خروج شده‌اند. این گروه همچنین دچار وضعیت ناامنی شدیدی از سوی رسانه‌های محلی و احزاب اپوزیسیون شده‌اند که مفاد موافقت‌نامه‌ای که منجر به ورود این گروه به پایتخت آلبانی شده را زیر سؤال برده‌اند.
بسیار دشوار می‌توان کسی را پیدا کرد که به این امر اعتقاد داشته باشد که گروه مجاهدین خلق از حمایت و توانایی لازم در داخل ایران برای سقوط جمهوری اسلامی برخوردار باشد. اما حمایت آشکار و بلند سیاستمداران آمریکایی و انگلیسی از یک گروه کوچک انقلابی در آلبانی بازی ساده‌تری را نشان می‌دهد: حمایت از مجاهدین ساده‌ترین راه برای خشمگین کردن و آزردن تهران است. و خود مجاهدین هم قطعه بسیار کوچکی از استراتژی وسیع‌تر دولت ترامپ برای خاورمیانه است که هدف آن انزوا و خفگی اقتصادی ایران است.

They fought for the Iranian revolution – and then for Saddam Hussein. The US and UK once condemned them. But now their opposition to Tehran has made them favourites of Trump White House hardliners. By Arron Merat
Fri 9 Nov 2018 06.00 GMT
Mostafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their daughter. But in Tirana, the capital, the middle-aged couple have been followed everywhere by two Albanian intelligence agents. Men in sunglasses trailed them from their hotel on George W Bush Road to their lawyer’s office; from the lawyer’s office to the ministry of internal affairs; and from the ministry back to the hotel.
The Mohammadis say their daughter, Somayeh, is being held against her will by a fringe Iranian revolutionary group that has been exiled to Albania, known as the People’s Mujahedin of Iran, or MEK (Mujahedin-e Khalq). Widely regarded as a cult, the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo.
Somayeh Mohammadi is one of about 2,300 members of the MEK living inside a heavily fortified base that has been built on 34 hectares of farmland in north-west Albania. Her parents, who were once supporters of the group, say that 21 years ago, Somayeh flew to Iraq to attend a summer camp and to visit her maternal aunt’s grave. She never came back.
The couple have spent the past two decades trying to get their daughter out of the MEK, travelling from their home in Canada to Paris, Jordan, Iraq and now Albania. “We are not against any group or any country,” Mostafa said, sitting outside a meatball restaurant in central Tirana. “We just want to see our daughter outside the camp and without her commanders. She can choose to stay or she can choose to come home with us.” The MEK insists Somayeh does not wish to leave the camp, and has released a letter in which she accuses her father of working for Iranian intelligence.
“Somayeh is a shy girl,” her mother said. “They threaten people like her. She wants to leave but she is scared that they will kill her.”
Since its exile from Iran in the early 1980s, the MEK has been committed to the overthrow of the Islamic republic. But it began in the 1960s as an Islamist-Marxist student militia, which played a decisive role in helping to topple the Shah during the 1979 Iranian revolution.
Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles during the 1970s. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of its most famous songs. “May America be annihilated.”
Such attacks helped pave the way for the return of the exiled Ayatollah Ruhollah Khomeini, who quickly identified the MEK as a serious threat to his plan to turn Iran into an Islamic republic under the control of the clergy. The well-armed middle-class guerrillas, although popular among religious students and intellectuals, would prove to be no match for Khomeini’s organisation and ruthlessness.
Following the revolution, Khomeini used the security services, the courts and the media to choke off the MEK’s political support and then crush it entirely. After it fought back, killing more than 70 senior leaders of the Islamic republic – including the president and Iran’s chief justice – in audacious bomb attacks, Khomeini ordered a violent crackdown on MEK members and sympathisers. The survivors fled the country.
Saddam Hussein, who was fighting a bloody war against Iran with the backing of the UK and the US, saw an opportunity to deploy the exiled MEK fighters against the Islamic republic. In 1986, he offered the group weapons, cash and a vast military base named Camp Ashraf, only 50 miles from the border with Iran.
For almost two decades, under their embittered leader Massoud Rajavi, the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors.
Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.
After the US invasion of Iraq, the MEK launched a lavish lobbying campaignto reverse its designation as a terrorist organisation – despite reports implicating the group in assassinations of Iranian nuclear scientists as recently as 2012. Rajavi has not been seen since 2003 – most analysts assume he is dead – but under the leadership of his wife, Maryam Rajavi, the MEK has won considerable support from sections of the US and European right, eager for allies in the fight against Tehran.
In 2009, the UK delisted the MEK as a terror group. The Obama administration removed the group from the US terror list in 2012, and later helped negotiate its relocation to Albania.
At the annual “Free Iran” conference that the group stages in Paris each summer, dozens of elected US and UK representatives – along with retired politicians and military officials – openly call for the overthrow of the Islamic republic and the installation of Maryam Rajavi as the leader of Iran. At last year’s Paris rally, the Conservative MP David Amess announced that “regime change … is at long last within our grasp”. At the same event, Bolton – who championed war with Iran long before he joined the Trump administration – announced that he expected the MEK to be in power in Tehran before 2019. “The behaviour and the objectives of the regime are not going to change and, therefore, the only solution is to change the regime itself,” he declared.
The main attraction at this year’s Paris conference was another longtime MEK supporter, former New York mayor Rudy Giuliani, now Donald Trump’s lawyer. “The mullahs must go. The ayatollah must go,” he told the crowd. “And they must be replaced by a democratic government which Madam Rajavi represents.” Giuliani also praised the work of MEK “resistance units” inside Iran, that he credited with stoking a recent wave of protests over the struggling economy. “These protests are not happening by accident,” he said. “They’re being coordinated by many of our people in Albania.” (Giuliani, Bolton and the late John McCain are among the US politicians who have travelled to Albania to show support for the MEK.)
Meanwhile, back in Albania, the MEK is struggling to hold on to its own members, who have begun to defect. The group is also facing increased scrutiny from local media and opposition parties, who question the terms of the deal that brought the MEK fighters to Tirana.
It would be hard to find a serious observer who believes the MEK has the capacity or support within Iran to overthrow the Islamic republic. But the US and UK politicians loudly supporting a tiny revolutionary group stranded in Albania are playing a simpler game: backing the MEK is the easiest way to irritate Tehran. And the MEK, in turn, is only one small part of a wider Trump administration strategy for the Middle East, which aims to isolate and economically strangle Iran.


Before the MEK could become a darling of the American and European right, it had to reinvent itself. Democracy, human rights and secularism would become the group’s new mantra – as its leader, Maryam Rajavi, renounced violence and successfully repositioned an anti-western sect as a pro-American democratic government-in-waiting.
The long march to respectability began with the US invasion of Iraq in 2003. The war toppled Saddam Hussein, the MEK’s patron and protector, but it brought the group into direct contact with US officials – who would soon be looking for additional ammunition against Iran.
The US had designated the MEK as a terrorist group in the late 1990s, as a goodwill gesture toward a new reformist government in Tehran. When George W Bush accused Saddam Hussein of “harbouring terrorists” in a 2002 speech that made the case for invading Iraq, he was actually referring to the MEK. But in the early days of the US occupation of Iraq, a row erupted inside the White House over what to do with the 5,000 MEK fighters inside their base at Camp Ashraf.
Condoleezza Rice, the US secretary of state, argued that the MEK was on the list of terrorist organisations and should be treated as such. But Iran hawks, including then secretary of defence, Donald Rumsfeld, and vice-president Dick Cheney, argued that the MEK should be used as a weapon against the Islamic republic – the next target in the neoconservative roadmap for remaking the Middle East. (“Boys go to Baghdad, but real men go to Tehran,” was their half-joking refrain.)
Rumsfeld’s faction won out. Although the group was still listed as a terrorist organisation, the Pentagon unilaterally designated MEK fighters inside Camp Ashraf as “protected persons” under the Geneva conventions – officially disarmed, but with their security effectively guaranteed by US forces in Iraq. The US was protecting a group it also designated as terrorists.
There is no doubt that US hawks regarded the MEK as a weapon in the fight against Iran: as early as May 2003, the same month that Bush famously declared “mission accomplished” in Iraq, the New York Times reported that “Pentagon hardliners” were moving to protect the MEK, “and perhaps reconstitute it later as a future opposition organisation in Iran, somewhat along the lines of the US-supported Iraqi opposition under Ahmed Chalabi that preceded the war in Iraq”. In 2003, the Bush administration refused an offer, signed off by Iran’s supreme leader, Ali Khamenei, to hand over MEK leaders in Iraq in exchange for members of the military council of al-Qaida and relatives of Osama bin Laden, who had been captured by Iran as they fled Afghanistan after September 11.
As the US occupation of Iraq collapsed into a nightmarish civil war, the American right increasingly blamed Iran for the country’s disintegration. Senior politicians openly called for bombing the Islamic republic, amid growing panic over Iran’s nuclear programme – the existence of which had first been exposed by the MEK in what the BBC called a “propaganda coup” for the group. (Several experts on Israeli intelligence have reported that Mossad passed these documents to the MEK.) By 2007, US news outlets were reporting that Bush had signed a classified directive authorising “covert action” inside Iran.
Between 2007 and 2012, seven Iranian nuclear scientists were attacked with poison or magnetic bombs affixed to moving cars by passing motorcyclists; five were killed. In 2012, NBC news, citing two unnamed US officials, reported that the attacks were planned by Israel’s foreign intelligence agency and executed by MEK agents inside Iran. An MEK spokesperson called this a “false claim … whose main source is the mullahs’ regime”.
It was around this time that the MEK began working to remake its image in the west. Groups associated with the MEK donated to political campaigns, blanketed Washington with advertisements and paid western political influencers fees to pen op-eds and give speeches – and to lobby for its removal from the list of designated terrorist organisations.
A stupendously long list of American politicians from both parties were paid hefty fees to speak at events in favour of the MEK, including Giuliani, John McCain, Newt Gingrich and former Democratic party chairs Edward Rendell and Howard Dean – along with multiple former heads of the FBI and CIA. John Bolton, who has made multiple appearances at events supporting the MEK, is estimated to have received upwards of $180,000. According to financial disclosure forms, Bolton was paid $40,000 for a single appearance at the Free Iran rally in Paris in 2017.
A handful of UK politicians have attended two or more of the MEK’s Paris events in the past three years, including the Conservatives Bob Blackman and Matthew Offord, and the Labour MPs Roger Godsiff and Toby Perkins. The Conservative MP and former minister Theresa Villiers has attended the past two annual Paris events. So has David Amess, the Conservative MP for Southend West – the MEK’s loudest champion in the UK parliament, who has also travelled to the US to speak at a rally in support of the group. (All of the MPs declined to reply to questions about their attendance.)
The other British attendees at this year’s Paris rally included three peers and five former MPs, including Mike Hancock, who resigned from the Liberal Democrats after admitting inappropriate behaviour with a constituent, and Michelle Thomson, who was forced to resign the SNP whip in 2015 in a controversy over property deals. The former Bishop of Oxford, John Pritchard, was also there, carrying a petition in support of the MEK signed by 75 bishops, including the former Archbishop of Canterbury Rowan Williams.
At this year’s event, flanked by union jacks and “#RegimeChange” signs, Villiers spoke of the importance of women’s rights, “paid tribute” to Maryam Rajavi – who is barred from entering the UK – and pledged support for her “just cause” in seeking to create “an Iran which is free from the brutal repression of the mullahs”. In a carefully stage-managed performance, Rajavi laid flowers and wrote a tribute in an enormous yearbook of MEK martyrs. “The time has come for the regime’s overthrow,” she said. “Victory is certain, and Iran will be free.”
One day after the conference, the MEK accused Tehran of plotting a bomb attack against the event, following the arrest of four suspects – including an unnamed Iranian diplomat – in Belgium, Germany and France. Iran’s foreign minister, Mohammad Javad Zarif, rejected claims of Iran’s involvement and described the accusations as a “sinister false flag ploy”.
Even as the MEK successfully amassed political allies in the west, its security in Iraq eroded as US troops departed. Between 2009 and 2013, Iraqi security forces raided the MEK base at least twice, killing about 100 people. Nouri al-Maliki, then the prime minister of Iraq – whose ambassador to the US called the group “nothing more than a cult” – insisted it leave the country.
Daniel Benjamin, who was then the head of counter-terrorism at the state department, told me that the US decided to remove the MEK from the list of foreign terrorist organisations not because it believed it had abandoned violence, but to “avoid them all getting killed” if it remained in Iraq. After the MEK was no longer designated a terrorist group, the US was able to convince Albania to accept the 2,700 remaining members – who were brought to Tirana on a series of charter flights between 2014 and 2016.
The group bought up land in Albania and built a new base. But the move from Iraq to the relative safety of Albania has precipitated a wave of defections. Those with means have fled the country to the EU and the US, but around 120 recent MEK escapees remain in Tirana with no right to work or emigrate. I spoke to about a dozen defectors, half of whom are still in Albania, who said that MEK commanders systematically abused members to silence dissent and prevent defections – using torture, solitary confinement, the confiscation of assets and the segregation of families to maintain control over members. In response to these allegations, an MEK spokesperson said: “The individuals who are described as ‘former members’ were being used as part of a demonisation campaign against the MEK.”
The testimony of these recent defectors follows earlier reports from groups such as Human Rights Watch, which reported former members witnessed “beatings, verbal and psychological abuse, coerced confessions, threats of execution and torture that in two cases led to death”.


The MEK grew out of Iran’s Liberation Movement, an Islamic-democratic “loyal opposition” established in 1961 by the supporters of Mohammad Mossadegh, the prime minister ousted in a 1953 coup orchestrated by Britain and the US. The movement called for national sovereignty, freedom of political activity and the separation of mosque and state. The MEK cleaved to these traditions, but responded to the growing repression of the Shah throughout the 1960s and 70s by rejecting nonviolence.
At the time, the MEK, whose members were largely idealistic middle-class students, combined Islamism with Marxist doctrine. They reinterpreted the Qur’anic passages that undergirded their Shia faith as injunctions to socialise the means of production, eliminate the class system and promote the struggles of Iran’s ethnic minorities. Steeped in thinkers such as Frantz Fanon and Régis Debray, they expressed solidarity with national liberation movements in Algeria, Cuba, Palestine and Vietnam. Quoting Lenin’s famous pamphlet, the MEK posed the question: “What Is to Be Done?” “Our answer is straightforward,” the MEK wrote: “Armed struggle.”
Rajavi was among 69 members of the MEK tried in 1972 by a military tribunal for plotting acts of terrorism. “The ruling class is on its deathbed,” he told the tribunal. When the prosecutor interrupted him to ask why he had acquired weapons, Rajavi replied: “To deal with the likes of you.”
Of the 11 members of the MEK central committee tried in 1972, nine were immediately executed and one remained in jail. When Rajavi emerged from prison in 1979, three weeks before the Iranian revolution, he was the undisputed leader of Iran’s most deadly underground rebel group.
The MEK played an important role in the 1979 revolution, seizing the imperial palace and doing much of the fighting to neutralise the police and the army. Two days after the revolution, Massoud Rajavi, who was 30, met the 77-year-old supreme leader. The two did not hit it off. “I met Khomeini,” Rajavi told a journalist in 1981. “He held out his hand for me to kiss, and I refused. Since then, we’ve been enemies.”
Khomeini saw the MEK as a threat to his power, barring Rajavi from running for president and casting his organisation as an enemy of Islam. Armed members of the newly created Islamic Revolutionary Guard Corps (IRGC) disrupted MEK events, burned its literature and beat up its members. Without political power, the MEK relied on street protests. Hundreds of thousands of Iranians attended its rallies, which the courts soon banned.
In response, the MEK and the president, Abolhassan Banisadr, who was also antagonistic to Khomeini, organised two days of protests across 30 cities – forcing Khomeini to go on television to reiterate the ban. The MEK, he said, were “waging war on God”. Other clerics warned that demonstrators would be shot on sight. On 20 June 1981, the MEK organised a mass protest of half a million people in Tehran, with the aim of triggering a second revolution. The clerics were true to their word: 50 demonstrators were killed, with 200 wounded. Banisadr was removed from office and a wave of executions followed.
Over the following months and years, the violence escalated. Khomeini rounded up thousands of MEK supporters – while his loyalists launched waves of mob violence against MEK members and sympathisers.
By December, the regime had executed 2,500 members of the MEK. The group counter-attacked with a spate of assassinations and suicide bombings against Friday-prayer leaders, revolutionary court judges and members of the IRGC. “I am willing to die to help hasten the coming of the classless society; to keep alive our revolutionary tradition; and to avenge our colleagues murdered by this bloodthirsty, reactionary regime,” wrote one MEK fighter, Ebrahimzadeh, who killed 13 IRGC and Ayatollah Sadduqi, a close advisor to Khomeini, by detonating a hand grenade in a suicide attack in July 1982.
Advertisement
By the mid-1980s, thousands of people labelled as MEK had been executed or killed in street battles by the Islamic Republic of Iran.
This was the time when Rajavi accepted Saddam’s offer to fight Iran from the safety of Iraq. Over the next few years, Rajavi launched an “ideological revolution”, banning marriage and enforcing mandatory “eternal” divorce on all members, who were required to separate from their husbands or wives. He married one of the new divorcees, Maryam Azodanlu, who became, in effect, his chief lieutenant and took his name.
For Saddam, the MEK was a useful, but disposable, tool in his war against Iran. The MEK, however, was totally dependent on the Iraqi leader. In addition to cash and arms, he sent Iranian prisoners of war to Rajavi as new recruits. “The whole world was Camp Ashraf,” said Edward Tramado, one of these prisoners, remembering his indoctrination. “Nothing else had any meaning for me,” recalled Tramado, who now lives in Germany. “I was living in a delusional world. Even though I knew I had a mother who was waiting for me, my entire world had become what they had constructed for me.”
In July 1988, six days after the ceasefire that officially ended the Iran-Iraq war, the MEK launched a suicidal mission deep into Iranian territory, dubbed Operation Eternal Light. Once again, Rajavi predicted his actions would spark another revolution. “It will be like an avalanche,” Rajavi told the fighters he was about to send to their deaths. “You don’t need to take anything with you. We will be like fish swimming in a sea of people. They will give you whatever you need.”
The mission would end in a massacre: hapless MEK fighters were lured into an ambush by the Iranian army, which crushed them with minimal effort. One Iranian soldier who took part in the operation recently described it to me. Mehrad, who volunteered in 1987 at the age of 15, recalled that his division, which had fought against Iraqi soldiers on the southern front, was redeployed to the north in July 1988 to repel a new assault from Iraq. His division was sent to a location near the city of Kermanshah, about 111 miles (180km) from the border with Iraq. Mehrad and his fellow soldiers were surprised to hear that enemy soldiers had managed to make such a deep incursion into Iran. “We thought our army had given up,” he said.
Advertisement
When he arrived, Mehrad discovered that the enemy was the MEK – which had been led into a trap. “Their military strategy was very stupid,” he told me. “They just drove down the Tehran highway. It was like if the French army wanted to invade England and they just drove down the motorway from Dover to London.”
“We very quickly killed thousands of them,” Mehrad said. “There were piles of bodies on either side of the road. What was interesting to us was that many of them were women.” Some MEK took cyanide rather than be captured alive. The MEK subsequently claimed that 1,304 of its members were martyred, and another 1,100 returned to Iraq injured.
The survivors were tried on the spot and quickly executed; Mehrad watched as hundreds were hanged at gallows erected in the nearby town of Eslamabad. Khomeini then used the failed invasion as a pretext for the mass execution of thousands of MEK and other leftists in Iranian jails. Amnesty estimates that more than 4,500 people were put to death, and some sources say the numbers were even higher.


Eternal Light marked a major turning point for the MEK. Inside the barbed wire of Camp Ashraf, as the reality of indefinite exile sank in, a traumatised and grief-stricken membership turned against itself under the paranoid leadership of Rajavi. Several former members told me that after the bloody defeat, Massoud Rajavi cast himself as the representative of al-Mahdi, the 12th Imam who was “hidden” in the 9th century and who, according to Iranian Shia, will return alongside Jesus to bring peace and justice to the world.
Outside Camp Ashraf, the MEK continued to stage cross-border attacks against Iran, and helped Saddam to crush uprisings against his rule after his defeat by the US in the 1990 Gulf war. In March 1991, Saddam deployed the MEK to help quell the armed Kurdish independence movement in the north. According to the New York Times, Maryam Rajavi told her fighters: “Take the Kurds under your tanks, and save your bullets for the Iranian revolutionary guards.” The MEK vehemently denies it participated in Saddam’s campaigns to put down the Shia and Kurdish rebellions, but an Iraqi human rights tribunal has indicted MEK leaders for their role in suppressing the uprisings.
Advertisement
Karwan Jamal Tahir, the Kurdistan regional government’s high representative in London, was a fighter for the Kurdish peshmerga in 1991. He told me that he remembers how the MEK arrived in the town of Kalar, about 93 miles (150km) south-east of Kirkuk, just after Saddam had lost control of the north of Iraq after the first Gulf war. “They came in Saddam’s tanks,” he said. “We thought they were returning peshmerga because the tanks were covered with portraits of Kurdish leaders … but they opened fire on the town … It was a big atrocity.”

Maryam Rajavi and Rudy Giuliani at a ceremony in Tirana in March marking the Iranian new year. Photograph: Alamy
In the next decade, the MEK continued to fight against Iran. In 1992, the group launched concurrent attacks on Iranian diplomatic missions in 10 countries, including Iran’s permanent mission to the UN in New York, which was invaded by five men with knives. The MEK also settled more personal scores. In 1998, an assassin killed Asadollah Lajevardi, the former warden of Evin prison who had personally overseen the executions of thousands of MEK members.
Back at Camp Ashraf, commanders would tell wavering members that if they escaped, they would face certain death at the hands of either Saddam or the Iranian authorities. “We were far away from the world,” one member, who only escaped the MEK after the move to Albania, told me. “We had no information. No television, no radio.” Instead, within the camp, they had “Mojahedin television”, which consisted of looped speeches by Maryam and Massoud Rajavi, played “all day long”.
Rajavi told his followers that the failure of Eternal Light was not a military blunder, but was instead rooted in the members’ thoughts for their spouses; their love had sapped their will to fight. In 1990, all couples inside the camp were ordered to divorce – and women had their wedding rings replaced by pendants engraved with Massoud’s face. Spouses were separated, and their children were sent to be “adopted” by MEK supporters in Europe.
MEK commanders demanded that all members publicly reveal any errant sexual thoughts. Manouchelur Abdi, a 55-year-old who also left the MEK in Albania, told me that the confession sessions used to take place every morning. Even feelings of love and friendship were outlawed, he says. “I would have to confess that I missed my daughter,” he says. “They would shout at me. They would humiliate me. They would say that my family was the enemy and missing them was strengthening the hand of the mullahs in Tehran.”
Another recent defector, Ali (not his real name) showed me scars on his arms and legs from what he described as weeks of torture after he first joined the group in the early 1990s, including cigarette burns on his arms. When it was over, he said, he was taken to Baghdad to meet the leader. “They took us into a big hall. Massoud Rajavi was sitting there with a group of women,” Ali recalled. “[Rajavi said] ‘If any of you say one word to any one … One word, if any of this is exposed, reaches anyone else’s ears, or if you talk about leaving, you’ll be delivered to [Saddam’s] intelligence service immediately.’”
Batoul Soltani joined the MEK in 1986 with her husband and infant daughter. At first, her family was able to live together, but in 1990, she says she was forced to divorce and give up her five-year-old daughter and newborn son, who were sent abroad to be raised by MEK sympathisers. Soltani alleges that she was forced to have sex with Massoud Rajavi on multiple occasions, beginning in 1999. She says that the last assault was in 2006, the year that she escaped from Camp Ashraf and a time when Rajavi had not been seen in public for three years. When we spoke recently, Soltani accused Maryam Rajavi of helping Massoud to abuse female MEK members over the years. “[Massoud] Rajavi thought that the only achilles heel [for female fighters] was the opposite sex,” Soltani told me. “He would say that the only reason you women would leave me is a man. So, I want all of your hearts.”
Soltani, who was one of three women to speak about sexual abuse inside the MEK in a 2014 documentary aired on Iranian television, alleged that Rajavi had hundreds of “wives” inside the camp.
Another former female member, Zahra Moini, who served as a bodyguard for Maryam Rajavi, told me that women were threatened with punishment if they did not divorce their husbands and “marry” Massoud. “Maryam was involved in this sexual abuse, she used to read the vows to allow for the marriage to be consummated,” Moini said, in a telephone interview from Germany.
“Those who didn’t accept to marry would be disappeared. I was told that if I didn’t divorce [my husband], I would end up in Ramadi prison and I would have to sleep with the Iraqi generals every night.” (In response to questions about these allegations, an MEK spokesperson said: “The mullahs’ propaganda machine has been churning out sexual libels against the resistance and its leader for the past 40 years.”)
Two other female defectors, Zahra Bagheri and Fereshteh Hedayati, have alleged that they were given hysterectomies without their consent in the Camp Ashraf hospital, under the pretext they were being operated on for minor ailments. In the eccentric ideological language of the group, the women say the procedure was retrospectively justified to victims as representing “the peak” of loyalty to their leader.
Hedayati, who survived the massacres of Operation Eternal Light, joined the MEK as a 22-year-old in 1981 with her husband, who is still inside the group. “They said I had a cyst,” she told me. “But they also took out my womb. They told me that it meant that I had an even stronger connection to our ideological leader.” Hedayati, who left the group in Iraq and now lives in Norway, says she was never sexually abused, but was “brainwashed” by the group into divorcing her husband, and alleges that more than 100 other women were sterilised by MEK doctors. “I always ask myself why they did this to us,” Bagheri said. “Of course, to take away our futures.”
Between an escape attempt in 2001 and her exit from the MEK in 2013, Hedayati says she was subject to extraordinarily harsh treatment by her commanders. “They said I was a lesbian,” she says. “They spat on me, they beat me, they locked me up. I was put in jail, in solitary confinement.”


Albania ostensibly accepted the MEK members for humanitarian reasons – but the country’s leaders may have seen an opportunity to curry favour with the US government, which had seen its offers rejected by various other European states. “They were the only ones who would take them,” the former state department official Daniel Benjamin has said.
Olsi Jazexhi, a professor of history at the University of Durres critical of the government’s decision to accept the MEK fighters, says that Albanian politicians hoped the deal would lead the US to turn a blind eye to their own corruption. “The MEK is a card which gives them leverage with the United States,” he said. “They think that by taking the MEK, the Americans will leave their business alone.” (A secret US state department cable from 2009, published by WikiLeaks, said that the country’s three major parties “all have MPs with links to organised crime … Conventional wisdom, backed by other reporting, is that the new parliament has quite a few drug traffickers and money launderers.”)
For the Trump administration, the MEK is a valuable asset in the escalating regional conflict between Saudi Arabia and Iran. This summer, Trump abruptly pulled out of the Iran nuclear agreement and announced new sanctions, triggering a currency collapse and four months of sporadic protests across Iran. The US has reimposed tough sanctions this week, targeting Iranian oil exports and banking. But Trump’s Middle East strategy has come under new scrutiny after the murder of the journalist Jamal Khashoggi by Saudi agents in Istanbul – which has sparked a backlash against the crown prince, Mohammed bin Salman, and his allies in the Trump administration.
For most of its life in exile, the MEK was funded by Saddam. After his downfall, the group says it raised money from Iranian diaspora organisations and individual donors. The MEK has always denied it is financed by Saudi Arabia – but the former Saudi intelligence chief, Prince Turki al-Faisal, made waves when he attended the group’s 2016 rally in Paris and called for the fall of the Iranian regime.
“The money definitely comes from Saudis,” says Ervand Abrahamian, a professor at the City University of New York and author of the definitive academic work on the group’s history, The Iranian Mojahedin. “There is no one else who could be subsidising them with this level of finance.”
Analysts agree that the MEK lacks the capacity or support to overthrow the Iranian government – as even Bolton and Pompeo would surely concede. “They are probably smart enough to know that this group is not democratic and anyway has no constituency inside Iran,” said Paul Pillar, who served in the CIA for 28 years, including a period as the agency’s senior counter-terrorism analyst. Trump and his Iran hawks, Pillar said, are not concerned with replacing the current regime so much as causing it to crumble. “They are pursuing anything that would disrupt the political order in Iran so they and the president can cite such an outcome as a supposed victory no matter what comes afterwards.”
According to one recent MEK defector, Hassan Heyrani, the group’s main work in Albania involves fighting online in an escalating information war between Iran and its rivals. Heyrani, who left the MEK last summer, says that he worked in a “troll farm” of 1,000 people inside the Albanian camp, posting pro-Rajavi and anti-Iran propaganda in English, Farsi and Arabic on Facebook, Twitter, Telegram and newspaper comment sections.
“We worked from morning to night with fake accounts,” he says. “We had orders daily that the commanders would read for us. ‘It is your duty to promote this senator, this politician, or journalist writing against Iran’ and we would say ‘Thank you, the Iranian people support you and Maryam Rajavi is the rightful leader’, but if there was a negative story on the MEK, we would post ‘You are the mercenaries of the Iranian regime, you are not the voice of the Iranian people, you don’t want freedom for Iran’.” An MEK spokesperson called these allegations “another lie” made up to support the Iranian foreign ministry.
According to Marc Owen Jones, an academic who studies political bots on social media, “thousands” of suspicious Twitter accounts emerged in early 2016 with “Iran” as their location and “human rights” in their description or account name, which posted in support of Trump and the MEK. These accounts, says Jones, were created in batches and would promote Trump’s anti-Iran rhetoric using the hashtags #IranRegimeChange, #FreeIran and #IstandwithMaryamRajavi.
Albanian journalists say that the MEK, which has close contacts with senior politicians and the security services, operates with impunity within Albania. Ylli Zyla, who served as head of Albanian military intelligence from 2008 to 2012, accused the MEK of violating Albanian law. “Members of this organisation live in Albania as hostages,” he told me. Its camp, he said, was beyond the jurisdiction of Albanian police and “extraordinary psychological violence and threats of murder” took place inside.
Former members accuse the MEK of responsibility for the death in June of Malek Shara’i, a senior commander who was found drowned by police divers at bottom of a reservoir behind the group’s Albanian base. Shara’i’s sister, Zahra Shara’i, said that his family had received news from former members that Malek was about to escape, and says the MEK was responsible for his death. “I am their enemy and I will not rest until I get my revenge,” she told the Guardian from Iran. The MEK said that Shara’i drowned while attempting to save another member from drowning. The Albanian police said the death was not suspicious.
While defectors with private means have been smuggled out of the country into the EU, many former members live hand-to-mouth in Tirana. The Albanian state has not granted refugee rights to the MEK or its defectors, and a UN monthly stipend of 30,000 lek (£215) lapsed on 1 September. “They’re stuck,” says Jazexhi, who has worked to support the defectors. “They don’t know the languages, they don’t know the laws, they don’t know what democracy is. They are used to dictators. We tell them that they shouldn’t be afraid.”
Migena Balla, the lawyer representing Mostafa and Robabe Mohammadi, the couple in Tirana fighting for the release of their daughter Somayeh, believes that pressure has been put to bear on both the police and the judiciary to ensure the MEK does not “create political problems”. “Politics is interfering in the judicial system,” she says. “When I went to the police station to register their complaint the police officers actually ran away. They are scared of losing their jobs.”
The MEK has not taken kindly to the presence of the Mohammadis in Albania. They accuse Mostafa – and any former member who has spoken out against the MEK – of being a paid agent of the “mullah regime”. On 27 July, Mostafa was hospitalised following an assault by four senior members of the MEK, which was captured on video by his wife. The attackers, who shouted “Terrorist!” at Mohammadi, were briefly detained by Albanian police. But, after a phalanx of MEK members arrived at the police station, the men were promptly released.
The MEK has published letters, purportedly written by Somayeh, accusing her father of being an Iranian intelligence agent. A nervous-looking Somayeh recently gave a video interview inside the MEK base saying that she wishes to remain a member of the group.
The Mohammadis have responded with open letters to their daughter and to Albanian politicians, calling for an unsupervised meeting with their daughter. “I am your mother Mahboubeh Robabe Hamza and I want to meet with you,” Robabe wrote to Somayeh. “I am the woman who fed you at my breast, I held you in the crook of my arm. You are my flesh and blood … I love you more than my life … I’m getting old, I am getting tired, but life is not worth living without seeing you.”
Arron Merat was a Tehran correspondent for the Economist between 2011 and 2014. He has covered Iran for the Guardian, the Sunday Times and Vice News. He tweets at @a_merat

  • Follow the Long Read on Twitter at @gdnlongread, or sign up to the long read weekly email here.
    Since you’re here …
    … we have a small favour to ask. More people are reading The Guardian’s independent, investigative journalism than ever but advertising revenues across the media are falling fast. And unlike many news organisations, we haven’t put up a paywall – we want to keep our reporting as open as we can. So you can see why we need to ask for your help.
    The Guardian is editorially independent, meaning we set our own agenda. Our journalism is free from commercial bias and not influenced by billionaire owners, politicians or shareholders. No one edits our editor. No one steers our opinion. This is important because it enables us to give a voice to the voiceless, challenge the powerful and hold them to account. It’s what makes us different to so many others in the media, at a time when factual, honest reporting is critical.
    If everyone who reads our reporting, who likes it, helps to support it, our future would be much more secure.
    گزارش آخرین وضعیت فروپاشی فرقه رجوی به سفارت آلبانی در برلین
    نوامبر 1, 2018
    روز 26 اکتبر آقای داود باقروند ارشد طی دیداری با مقامات سفارت آلبانی در برلین جزئیات جدیدی از جدا شدگان و در واقع نجات یافتگان از حصارهای اشرف 3 در شمال تیرانا را به اطلاع آنها رساند.

در این جلسه از اهداف فرقه رجوی در نابودی غرب تحت عنوان مبارزه با امپریالیسم و مطالبی که در سمپوزیم تهیدات تروریستی که اروپا با آنها مواجهه است پرده برداشت و اینکه عامل اصلی بقای گروههای تروریستی حمایت مالی کشورهای حامی تروریسم و تشکیلات دست نخورده آنهاست که متاسفانه دولتیهایی که از سازمان مجاهدین بعنوان ابزار استفاده میکنند ایندو را بر خلاف منافع دولت و مردم آلبانی برای آنها بطور آشکاری با مایه گذاشتن از امنیت آلبانی تامین کرده اند. در این رابطه فیلم حضور وکیل مجاهدین در اداره پلیس و آزاد کردن عناصر دستگیر شده مجاهدین با مجوز سفارت آمریکا در تیرانا به نمایش گذاشته شد. که طی آن وکیل جداشدگان به این اقدام پلیس اعتراض میکند.

در زمینه جدا شدگان جدید لیست جدا شدگان جدید از جمله آقایان: عظیم میش مز
حسن شهبازی
غلام میرزایی،
موسی دامرودی،
منوچهر عبدی
هرکدام با سابقه سی ساله با دوران طولانی اسارت آنها در این تشکیلاتِ با تاکید مطبوعات آلبانیایی مافیایی تشریح گردید.

در مورد نگرانیهایی که در جلسات قبل در مورد فرزند جدا شده رهبر این فرقه تروریستی آقای مصطفی رجوی مطرح شد، آقای ارشد خاطر نشان نمود که طبق گزارشاتی که از وضعیت محمد رجوی در دست است. بعد از اینکه تمایل نشان داد که حقایق را در مورد جنایات پدر مستبدش مسعود رجوی در این تشکیلات را بطور مفصل افشاء کند از همان ابتدا تمامی این تشکیلات با سابقه ای که از آن مطلع هستیم به لرزه و حرکت در آمد که صدای محمد را خاموش کنند.

آنها ابتدا او را تهدید نموده بودند ولی وقتی موثر واقع نشد با تطمیع او و با استفاده از فشارهای شناخته شده او را وادار به سکوت نمودند. از آنجا که تمامی جوانی و آینده مصطفی رجوی را نابود کرده اند با هزینه بسیار وی را در دانشگاه خصوصی با شهریه چند ده هزار دلاری در نروژ در رشته حقوق ثبت نام کرده اند که تمامی هزینه آنرا مریم رجوی می پردازد. این علاوه بر مقرری ماهیانه چند هزار دلاری اوست. مریم رجوی تلاش دارد با غرق کردن مصطفی رجوی در زندگی و مشغول نگهداشتن او در دانشگاه و تحصل جلوی افشاگریهای جنایات تشکیلاتش توسط مصطفی رجوی را بگیرد.

اخبار دیگر جدا شدگان همچنین در مورد یکی از زنان جدا شده که چندین بار خواهر و اقوامش جهت دیدار او به عراق رفته بودند ولی مریم رجوی اجازه ملاقات نداده بود. گزارش شد، بویژه خواهری که از کودگی همدیگر را ندیده بودند و با تحمل شداید بسیار به عراق رفته بودند و مریم رجوی نه تنها زن عضو خود را از حضور خواهرش مطلع نکرده بود بلکه بدروغ از جانب وی نامه ای به خواهرش که از ایران برای دیدار او برای مدت 15 روز در پشت درب قرارگاه لیبرتی منتظر مانده بود یک نامه جعلی نوشته و در آن مدعی شده بود که این عضو اسیر نمیخواهد خواهرش را ببیند. و اتهاماتی را نیز از قول این عضو به خواهرش در آن نامه نسبت داده بودند، در نهایتا وقتی این عضو اسیر توانس یک فرار موفقیت آمیز را به اجرا بگذارد، توانست بعد از 36 سال خواهرش را در یونان ملاقات کند.

نه به تروریسم و فرقه ها
حقایق استبداد مسعود رجوی از زبان هدایت الله متین دفتری عضو سابق شورای ملی مقاومت
اکتبر 31, 2018
پیشگفتاری از داود باقروند ارشد عضو سابق شورای ملی مقاومت فرقه رجوی:
آنچه در زیر میآید گفتگویی است با آقای متین دفتری یکی از باارزشترین اعضای سابق شورای ملی مقاومت که مسعود رجوی در اوج دناعت ونا جوانمردی و فرصت طلبانه، ضمن وصله کردن خودش به محمد مصدق کبیر رهبر تاریخی ضد استعماری ایران، که حضور آقای متین دفتری و همسر گرانقدر ایشان خانم مریم متین دفتری را گواه حضور محتوایی مصدق در شورا و یکی از لنگرهای آن میخواند. اما در پنهان بدلیل قدر و شان و وزن و بویژه پایبندی محتوایی به اصول شورا و کار جمعی دمکراتیک و آزاد اندیشی ضد استبدادی ایندو عضو شورا بشدت از آنها کینه داشت و علیه آنها با انواع سمپاشی ها و انگهای متداول آن روزها در نزد مجاهدین ترور سیاسی می نمود. ضمن اینکه حضور سازمان مجاهدین در پاکستان زمانیکه بشدت در ایران بعد از دست زدن به تروریسم در حال قلع و قمع شدن بود مدیون رابطه دوستانه دولت مردان پاکستانی با آقا و خانم متین دفتری بود که ما را پذیرفته بودند. که طی دو جلسه من به اتفاق آقای دکتر متین دفتری به ملاقات وزیر کشور پاکستان از دوستان نزدیک و صمیمی آقا و خانم متین دفتری، رفته بودیم.

اما آنچه گناه آنها را کبیره و غیر قابل بخشش و تحمل مینمود حضور خانم مریم متین دفتری در مقابل مترسکی بنام مریم رجوی بود که آقای مسعودرجوی قصد کرده بود که با رنگ کردن مریم رجوی او را بعنوان مصداق عملی رنگ کردن گنجشک و جا زدن بجای فولکس بعد از قالب کردن به مجاهدین زبان و عقل و شعور بسته و به شورایی های شعور فروخته به رجوی، به مردم ایران نیز بفروشد. در واقع خانم مریم متین دفتری با سابقه مبارزاتی و سطح دانش و تجارب بسیار گران ایشان بهمراه آقای متین دفتری چه در زمان شاه و چه در زمان بعد از انقلاب سد بزرگی بود در مقابل مترسکی بنام مریم مهرتابان مسعود رجوی.

در جریان نشستهای این دوره شورا در سال 1372 که رجوی قصد داشت این کلاهبرداری سیاسی را در شورا به پیش ببرد بدلیل مسائل سیاسی-امنیتی و حفاظتی آمد و شد اعضای شورا از آمریکا و اروپا و…به عراق که از طریق فرودگاه عمان در اردن (بویژه که مهر ورود و خروج در پاسپورتها نمیخورد مسائل مرزی را بسیار بغرنج میکرد که نیازمند هماهنگی با مقامات مرزی و امنیتی اردن بود) و از آنجا از مسیر زمینی به بغداد صورت میگرفت من مسئولیت هماهنگی سیاسی و حفاظتی نقل و انتقال شورایی ها از فرودگاه عمان پایتخت اردن به عراق را برعهده داشتم.
در توجیهاتی که همواره قبل از هر جلسه شورا توسط آقای مسعودرجوی صورت میگرفت مجاهدین را با مغزشویی نسبت به تهدیدات بورژوازی ضد انقلابی درون شورا و خطرات بلقوه و بلفعل آنها آماده میکرد. بویژه که با جاسوسی هایی که روی اعضای شورا صورت میداد میدانست که این عزیزان قصد طرح چه سوالات، انتقادات و چه مطالبی را در جلسه شورا را دارند. و در مقابل آن بقول خودش پاتک انقلابی!! خودش را میزد.
در بسیاری موارد که شورایی ها و بویژه هزارخانی نسبت به وضعیت آتل و باطل ارتش آزادیبخش سوالاتی داشت و خواستار عملیات و تحرک بود و مسعود رجوی که از قبل از آن با خبر بود، برای بستن دهان شورایی ها از عملیات جعلی و انعکاس در نشریه با قدرت نمایی کاذب در مقابل شورایی ها استفاده میکرد. بویژه دکتر هزارخانی را یکی از سردمداران اصلی بورژوازی ضد انقلابی (از نظر رجوی) میدانست که اگر او را ساکت کند بقیه ساکت هستند و اگر او بشورد بقیه نیز با تاسی به او علیه استبداد و فریب های رجوی میشورند.
اینبار نیز جلسات توجیه برقرار شده بود. مشخص بود که این جلسه بسیار مهم بود و رجوی آن جلسه شورا را عملیات فتح شورا برای بخش سیاسی سازمان خواند که:
««با انتخاب مریم رجوی بعنوان رئیس جمهور، بورژوازی ضد انقلابی و ایادی احتمالی امپریالیستی درون شورا را بطور کامل در شورا و در ایران بی آینده میکند»» خواند
البته بعد ها دیدیم که با این انگ ها میخواست خودش تنها ایادی امپریالیستی باشد.

مریم رجوی در حال استقبال از جان بولتن، ترکی الفیصل با دیوار حفاظت انسانی متشکل ازکودکان!!
دستورالعمل مشخص این بود که تا آنجا که به میهمان نوازی باز میگردد باید حداکثر ممکن را برای آنها با اوج احترام و مایه گذاشتن بجا میآوردیم. واژه ای که رجوی بکار برد این بود که:

“شما باید با رفتارتان با قربان صدقه رفتن و ارضاء فردیت آنها و بزرگ کردن آنها تاج شاهی برسرشان بگذارید که در مستی این ارضاء فردیت و تاجگذاری، من بتوانم در شورا سرشان را ببرم”.

رجوی جهت توجیه این اعمال ضد دمکراتیک و استبدادی خودش مجبور بود در مقابل اذهان بسیار مشعشع ما که شاهد تلاشهای صادقانه اعضای شورا با بخطر انداختن جان خود با پشت سرگذاشتن تهدیدات جانی بسیار به عراق میآمدند و برای آرمانهای شورایی تلاش میکردند دست به ترورسیاسی شورایی ها بعنوان ضد انقلاب و کسانیکه به خون مجاهدین تشنه هستند بزند. و از آنجائیکه عضو شورا بودند هنوز نمیتوانست به آنها مارک مزدور رژیم را بزند.
یک مورد از این تهدیدات زمانی بود که شورا در بغداد جلسه داشت و یک موشک رژیم در بیست متری محل جلسه شورا فرود آمد که البته آن زمان شورا جلسه اش هنوز شروع نشده بود و اتفاقا آقای متین دفتری و مسعود رجوی را برای یک مذاکره خصوصی به پایگاه ساده ای در بغداد همانکه قبلا علی زرکش در آن زندانی بود برده بودیم. و بسیاری تهدیدات دیگر از جمله ترددات به اشرف درعراق و در اردن …
تردد زمینی اعضای شورا از اردن به بغداد با اسکورت کامل خودی و با حفاظت نا محسوس تیم های اردنی (ترکیب پلیس امنیتی و پلیس راه) تا مرز عراق صورت میگرفت. از مرز عراق تا بغداد نیز با اسکورت نظامی با تیربارهای ضد هوایی و… همراه بود. دلیل آن نیز تهدیدات امنیتی و حمله هوائیی در عراق و البته خطرات تصادفات جاده ای بدلیل دوبانده بودن جاده های اردن بود.
آنچه بعد از جلسه انتخاب مریم رجوی بعنوان رئیس جمهور آینده ایران در شورا اتفاق افتاد و گیوتین استبداد مسعود رجوی نتوانست آنگونه که میخواست سر آقای متین دفتری و خانم مریم متین دفتری را ببرد چنان خشمی بر مسعودرجوی مستولی نمود که بلافاصله پرچم ترور سیاسی را علم نمود و حرف از مزدوری رژیم برای ایندو عضو بسیار مهم شورا را مطرح کرد.
طوریکه در بازگشت این دو عضو شورا علیرغم همه تهدیدات دستوری که صادر شد این بود که فقط یک خودرو با راننده بدون هماهنگی با مقامات امنیتی اردن آنها را از مرز مستقیم به فرودگاه اردن ببریم. مسیری 900کیلومتری تردد زمینی بغداد تا عمان پایتخت اردن در گرمای سوزان منطقه که مملو از تهدات بسیار خطرناک بود و با اسکورتهای قوی نظامی انجام میشد معمولا با یک روز توقف و استراحت در پایگاههای سازمان در اردن همراه بود، اما بدون هیچ توقفی و هیچ اسکورتی وحتی استراحتی بصورت توهین آمیزی آنها را مانند اخراج پناهندگان، خسته و گوفته مستقیم به فرودگاه و با چند ساعت انتظار در فرودگاه به اروپا فرستادند. جالب اینکه در بازگشت عطف به اینکه مسعودرجوی از رابطه نزدیک من با متین دفتری خبر داشت اجازه نداد که آنها را ببینم وبه استقبال آنها بروم.
نمایشی از نمونه بسیار بارز و بسیار ساده و ملایم از نتیجه مخالفت با استبداد مسعود رجوی.

داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

گفت‌و‌شنود همنشین بهار با هدایت‌ متین ‌دفتری(۱) اگر حقوق رعایت نشود زندگی هم باطل است

https://www.youtube.com/watch?v=IJRh-u3NxaQ
جعلیات “کانون شورشی”
اکتبر 29, 2018
با بن بست کامل عمل تروریستی بدنبال شکست کامل آن و جمع شدن تمامی عناصر دست اندکار، توسط رژیم افسانه های مربوط به عملیاتهای داخل کشور تشکیلات فرقه رجوی بعد از سال 1363 تا سال 1365 بسیار شنیده شد.
این افسانه ها بصورت داستانهای تخیلیِ پرشوری که نویسندگان نشریه آنرا عملیاتهای کاغذی مینامیدند نوشته شده و هربار بر آمارش افزوده میشد در نشریه مجاهد منتشر میشد که تماما خبر از سرنگونی قریب الوقع رژیم میداد.
««این اخبار جعلی را خانم فرشته هدایتی که خود در بخش داخله (بخشی که این جعلیات را سازماندهی میکرد) کار میکرد در مصاحبه های افشاگرانه خود با تلویزیونهای دیجیتال تشریح کرده است .»»

تلاشهای صدام حسین از سال 1361 جهت بخدمت گیری مسعود رجوی با اقدامات طارق عزیز نتیجه داد.
طرح صدام حسین انتقال مسعودرجوی به بغداد و تمرکز نیروهای پراکنده آن در عراق و تشکیل یک نیروی متمرکز جهت بکارگیری در جبهه جنگ ایران و عراق بود.

در سال 1365 مسعودرجوی با نذر کردن اب ریخته به امام زاده مبارزه مسلحانه، مدعی شد که اساسا آن مبارزه سترگ چریکی بسیار پر بار گذشته در داخل کشور غلط بوده و کار درست این است که از این به بعد در قالب ارتش آزادیبخش بدان پرداخته خواهد شد.!!
.

مسعود رجوی از موضع رهبری نیز به تمامی کانونهای ملغی شده شورشی داخل کشور دستور داد که هرچه سریعتر از ایران خارج شوند و به ارتش ازادیبخش ملی ایران در عراق بپیوندید (که حتی یکنفر نیز نپیوست) و جهت تاکید، حتی حضور در داخل و هر کاری علیه رژیم در داخل را حرام اعلام نمود. وی به این هم بسنده نکرد و مجدد جهت سه طلاقه کردن هرگونه فعالیت در داخل کشور عنوان کرد ما هیچ مجاهدی در ایران نداریم مجاهد و مبارز فقط و فقط در عراق در ارتش آزادیبخش میتواند باشد.

این مجموعه اطلاعیه و تاکید و… بدین معنا بود که از این به بعد تشکیلات رجوی بطور کامل در ایران هیچ کاری، هیچ رابطه ای، هیچ پشتیبانی عملیاتی، … را نه تنها ندارد و نخواهد داشت و حمایت نمیکند بلکه هر فعالیت در آنجا بر ضد استراترژی جدید یعنی ارتش آزادیبخش است.

وقتی رژیم آتش بس را پذیرفت و فروغ جاویدان به قتلعام بازمانده ارتش رجوی منجر شد. عملا آنچه که رجوی آنگونه که در فوق آمده و پیش بینی کرده بود رژیم کمر آنرا شکست.

ازاین پس رجوی سیاست آویختن به دامن آمریکا و جهانخواران جهت ترمیم کمر شکسته را پیشه نمود. که در نهایت به خروج از پایتخت دوم ایران یعنی قرارگاه اشرف و رفتن به لیبرتی انجامید و در آنجا نیز نتوانست دوام آورده به آلبانی آمدند. البته از آنجا که دیگر برای جهان روشن شده بود این تشکیلات هیچ جایی در ایران ندارد جهت ساخت پیروزیهای بزرگ بمنظور تغذیه شورایی ها و نیروهای خسته و از پا افتاده خود به تولید هزاران زن شورای رهبری در پاریس و آلبانی و… مبادرت میکرد و به خودش و مردم ایران تبریک میگفت.

بدنبال شورشهای مردمی بهمن 1396 این تشکیلات که چندین بار حداقل به بیان رهبرش کف و دفن شده است(یکبار با انتخاب محمد خاتمی، یکبار بار دومی که انتخاب شد، یکبار در پذیرش آتش بس و یکبار هم در فروغ جاویدان، یکبار هم در خروج از عراق و آمدن به آلبانی) افسانه های هزاران اشرف و هزاران زن شورای رهبری را به هزاران کانونهای شورشی در ایران تغییر نام داد . در زیر کلیپی از یکی از این کانونهای شورشی در سمنان است که این تشکیلات منتشر کرده است.
فرقه رجوی راهزن مبارزه زنان ایران
کانون شورشی تماما از زنان! تا اینگونه به نیروهای خود القاء کند که انقلاب مریمِ مقدسِ مسعود رجوی از جانب مردم ایران پاسخ گرفته است و اگر نه تنها حتی یک زن نیز بعد از انقلاب معروف عام وخاص!!! او به آنها نپیوست بلکه تمامی زنان ایرانی و حتی کشورهای دیگر که درجریان آن قرار گرفتند مانند خانم دکتر سعداوی نویسنده مشهور مصری نسبت به آن اعلام انزجار کردند، ولی از دل تنفر زنان ایران کانونهای شورشی زنان جوشیده و به ببار آورده است!!!
کانونهای شورشی که در دل اختناقی که آنها را وادار کرده در نوک کوههای آلبانی به نمایش بپردازند با پرچمِ آرم سازمان با چاپ عالی و نفیس (در چاپخانه های آلبانی) با پلاکارد عکس حنیف نژاد باز هم با چاپ عالی، و روسریهای یک دست که معلوم است تدارکات مریم رجوی یکجا تهیه کرده است در بیابانی رژه میروند. آنهم زمانی که شیر زنان ایرانی از پیر و جوان در روز روشن در خیابانهای تهران بر بالای بلندیهای در دسترس با پرچم زنان ایران (روسریهاشان) رژه میروند.

زن مبارز ایرانی در میدان انقلاب تهران بر گنبد وسط میدان با پرچم (روسری) بدست
تمامی ترتیبات و نمایش اجرا شده با تجربه عینی من از این نمایشها در فرقه رجوی غیر ممکن است که چنین تیمی بتواند بدون یک تشکیلات وسیع پشتیبانی نه در 5000کیلومتری که در تهران چه برسد به سمنان به اجرا در آید. و مشخص است که بطور کامل در آلبانی توجیه و ترتیب بندی شده است که چه بگویند و چه بکنند آنهم رژه ای در محلی نا معلوم به نمایش میگذارند و پرچم دار جلویی تلاش دارد که حتما آرم سازمان در دوربین بنمایش درآید و توسط باد جمع نشود!!!
نمایشی بغایت مسخره و توهین به شعور مخاطب که هر ببننده ای را نسبت به استیصال گردانندگان این نمایشها که مشخص است هیچ هدف مبارزاتی در آن جز تبلیغ برای خلاء چهل ساله این فرقه در ایران و جهت استفاده در فروش این فرقه در نزد مخاطبین خارجی ندارد است مطمئن میکند.
مسعود رجوی که خون تمامی مبارزین و غیر مبارزین جهان را با ادعای اینکه از مبارزات مجاهدین (بخوانید به کشتن دادن آنها توسط خودش) ارتزاق میکنند و حتی پناهندگیشان مدیون خون مبارزان مجاهد است، خود تبدیل به راهزن بزرگ و جعال مبارزه مردم و زنان ایرانی شده است.
نمایش های مسخره از این دست دهه هاست که توسط این تشکیلات به خورد مخاطب خود در شورای ملی مقاومت و تشکیلات سراسر عاری از تعقل و مغز شویی شده اش میدهد. ولی امان از یک حرکت یک اعتصاب یک اقدام که این تشکیلات بتواند علیرغم پشتیبانی عربستان و تمامی سیاستمداران کرایه ای غربی به اجرا بگذارد.
دروغها و عملیات
کاغذی رجوی
منعکس شده
در نشریه مجاهد

در زیر نظرعربستان نسب به اثرات این تشکیلات در داخل ایران و وزن سیاسی آن که ویکیلیکس افشاء نموده است.
سند ویکیلیکس افشای نظر عربستان نسبت به فرقه رجوی
بسم الله الرحمن الرحیم
ریاست کل سازمان اطلاعات
شمارۀ ۳۵/۱۲/۱۸ – ۵۱۰/۲۱۱۳
تاریخ ۱۵/۲/۱۴۳۳ هجری قمری (۹ ژانویه ۲۰۱۲ میلادی – مترجم)
پادشاهی عربستان سعودی ریاست کل سازمان اطلاعات(101)
نامۀ محرمانه
موضوع: در مورد مریم رجوی
والاحضرت شاهزاده وزیر خارجه
سلام بر شما و رحمت خدا و برکات او باد
عطف به نامۀ آن والاحضرت به شمارۀ ۷/۲/۵۰۱۷۳ به تاریخ۱۳/۲/۱۴۳۳ هجری قمری (برابر با ۷ ژانویه ۲۰۱۲ میلادی – مترجم)
در مورد اینکه جنابعالی پیامی از دکتر عامر التمیمی دریافت کرده اید که وی در آن پیشنهاد ترتیب دادن دیداری خصوصی
با خانم مریم رجوی رئیس جمهور برگزیدۀ ایران آزاد و رئیس سازمان ایرانی مجاهدین خلق در پاریس را ارائه داده است و
اینکه جنابعالی نظر ریاست کل اطلاعات در این مورد را خواسته اید، موارد زیر را به اطلاع آن والاحضرت می رسانم:
۱– در رابطه با اینکه در آن نامۀ جنابعالی از درخواست دکتر عامر التمیمی مبنی بر آمادگی او برای ترتیب دادن دیداری
با خانم مریم رجوی جدا از دکتر صالح المطلق و بدون اطلاع او ابراز پرسش و تعجب شده است، ریاست کل اطلاعات معتقد است
که منظور دکتر التمیمی از درخواستش این است که وی آمادۀ انجام این مأموریت جدا از دکتر المطلق می باشد زیرا او می خواهد
این موضوع محرمانه (پنهانی) بماند و مسئولیت آن فقط با شخص او باشد و در نامه اش تأکید کرده که المطلق اطلاعی از این موضوع ندارد.
۲– اطلاعات موجود حاکی از این است که سرویسهای امنیتی ایران در سازمان ایرانی مجاهدین خلق نفوذ کرده اند، همچنین این سازمان دیگر نقش و تأثیری در امور مربوط به ایران ندارد و فاقد پذیرش (پایگاه مردمی) در داخل ایران می باشد.
سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه آمریکا:
مجاهدین جایگاهی در میان مردم ایران ندارد
سپتامبر 28, 2018

جهت دیدن مصاحبه سخنگوی وزارت خارجه آمریکا روی عکس کلیک کنید.
آب پاک سخنگوی فارسی‌زبان وزارت خارجه آمریکا برسر مریم رجوی

الیزابت استیکنی، سخنگوی فارسی‌زبان وزارت خارجه آمریکا در گفت‌وگوی اختصاصی با دویچه‌وله فارسی به سوالات آنها پیرامون سیاست آمریکا در قبال حکومت جمهوری اسلامی پاسخ داد. او از جمله گفت فعالیت‌ها و سخنان برخی سیاست‌مداران آمریکا سیاست رسمی این کشور نیست و سازمان مجاهدین خلق ایران جایگاهی در میان مردم ایران ندارد.
تائید همه گفته های ما و جوابی به آنها که مزورانه بدنبال جایگاه مجاهدین در ایران بودند!!!
جهت مشاهده ویدئو مصاحبه خانم الیزابت استیکنی روی این متن کلیک کنید
نظر دولت فرانسه نسبت به این تشکیلات
بسیاری از سازمانهای مدافع حقوق بشر اعلام کرده اند که این سازمان به دلیل ساختار خشونت آمیز خود و نبود مناسبات دموکراتیک در درون آن دارای ویژگیها و عملکردهای فرقه ای می باشد. همچنیناین سازمانها از نبود همکاری در راستای بازاسکان ساکنان کمپ لیبرتی اظهار تأسف کرده اند.

داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
سمپوزیم آینده امنیت بین المللی در بروکسل و طرح تهدید امنیتی فرقه رجوی برای آلبانی و اروپا
اکتبر 24, 2018
شرکت آقای داود باقروند ارشد در سمپوزیم باز سازی آینده امنیت بین المللی در بروکسل

کنفرانس امنیت جهان پیش رو با محوریت تهدیدات و نقش بازیگران غیردولتی در امنیت جهان در شهر بروکسل با حضور و ریاست پرفسور جامی شیا، برنده مدال عقاب طلایی جمهوری آلبانی، استاد استراتژی و امنیت استراتژی و انستیتو امنیتی دانشگاه اگزتر انگلستان، مشاور عالی در مرکز سیاستگذاری اروپا با سابقه، 38سال کارمند عالی ناتو برگذار شد.

مباحث کنفرانس

دراین کنفراس دو روزه امنیتی مباحثی همچون، نقش بی ثبات کننده گروههای تروریستی در اروپا و جهان، فروپاشی نظم لیبرال جهانی متاثر از تروریسم، خلاء قدرت و بازگشت مسابقه قدرتهای بزرگ، ظهور مقابله با ارزشهای لیبرال، ظهور مسابقه تسلیحاتی، آینده دولتهای ضعیف در نظم بین اللملی، بحث در مورد گسترش دامنه های آینده درگیریها، نقش بازیگران غیردولتی در آینده امنیت بین المللی و حکومت جهانی، بازگشت جنگهای سیاسی، اطلاعات غلط بعنوان سلاح سیاسی بطور مفصل توسط استاتید، متخصصین و مقامات امنیتی مورد بحث قرار گرفت.

آقای داود باقروند ارشد نیز در زمینه نقش گروههای تروریستی همچون داعش و سازمان مجاهدین (ام ای ک) دربازی ظهورمسابقه قدرتهای بزرگ بحث کردند.
من زمانیکه دانشجوی دانشگاه در انگلستان بودم توسط گروه جهادی ام ای ک عضو گیری شدم آنها مرا به عراق بردند. و بیش از سی سال بعنوان یک عضو عالیرتبه سیاستهای آنها را پیش میبردم. بعنوان یک صاحب نظر با تجربه چهل ساله در گروههای جهادی همچون ام ای ک به رهبری مریم و مسعود رجوی و بعنوان یک گزارش از درون این گروهها در زمینه تهدیدات امنیت بین المللی باید به عرض برسانم که امروزه قدرتهای جهانی و منطقه ای با تامین مالی و حمایت سیاسی از گروههای جهادی تروریستی داعش و “ام ای ک” در جهان بعنوان ابزار خشن جهت تاثیرگذاری برافکار عمومی و فشار بر دولتها بمنظور رسیدن به اهداف شان در رقابت قدرتهای جهانی جهت تسلط بر جهان استفاده میکنند.

مرگ مشکوک مالک شراعی و پیدا نشدن جسد او بعد از چندین روز جستجوی غواصان پلیس آلبانی

برای قدرتهای جهانی مخالف لیبرالیسم و جهان لیبرال گروههای تروریستی مانند داعش عملیاتی هستند و بعضی نیز مانند فرقه “ام ای ک-سازمان مجاهدین” با سابقه تروریستی بعنوان برنامه های آتی مورد بهره برداری قرار میگیرند. این بازیگرانِ “نقش منفی” بدون سرزمین در صحنه تهدید امنیت بین المللی علیرغم ظهور و سقوط دولتهایی که آنها را اجیر و یا کرایه میکنند، از دامن یک حامی به دامن حامی دیگر پاسکاری شده و بعضا در کمال تاسف بصورت منسجم و سازمان یافته ادامه حیاتشان تضمین میگردد. همانگونه که گروه تروریستی “ام ای ک” را مدتی صدام حسین و عربستان مشترکن مورد حمایت عملیاتی قرار میدادند تا با استفاده از تروریسم آن معادلات منطقه را بدلخواه تغییر دهند. با سرنگونی صدام حسین دیکتاتور عراق، تحت حمایت عربستان و ایالات متحده این گروه تروریستی علیرغم اینکه سالیان در لیست تروریستی آمریکا و انگلیس و اتحادیه اروپا قرار داشت بصورت یکجا و بدون تغییر در ساختار تروریستی سازمان یافته آن به آلبانی منتقل شد.

بعد از اینکه تروریسم آقای مسعود رجوی در ایران بشدت مورد انزجار مردم قرار گرفت و شکست کامل خورد و در جهان متفرق گردیدند. به این نتیجه رسیدند که ادامه حیاتشان و احتمال بازگشتشان به قدرت همان بکارگیری تجربه طالبان در افغانستان میتواند باشد. استراتژی تروریستی که آقای مسعود رجوی بر زمینه تجربه ایجاد و حمایت غرب از طالبان در افغانستان استوار شده است. یعنی در مرحله اول تبدیل شدن به اهرم قدرتهای بزرگ جهت کمک به اهداف آنها و سپس بعد از بقدرت رسیدن در منطقه هدف “در این مورد ایران” همچون طالبان با شورش علیه حامیان سابق، با اتکا به منابع عظیم مالی در ایران بر علیه تمدن غرب و جهان دمکراتیک شوریده و نظم جدید شریعت اسلامی را همانگونه که در درون پادگان اشرف در عراق و در درون حصارهای پادگان حاضر آنها در آلبانی جاری است پیاده کنند.

مقدمات این طرح تروریستی را مسعود رجوی با خود را خلیفه مسلمین جهان خواندن و مخفی شدن جهت ظهور بعنوان ناجی جهان اسلام بعد از بقدرت رسیدن در بازی قدرتهای جهانی بدست آنها در ایران زمینه سازی کرده است. مسعودرجوی گروه خود را خواهر گروه داعش در مبارزه با جهان متمدن میداند. از همین رو خود را در جنایت 11 سپتامبر و تسخیر شمال عراق بدست داعش با حمایت کامل از آن شریک میداند.

بنابراین شاهدیم که بالاترین و تنها سرمایه گروههای تروریستی حمایت شدن توسط قدرتهای بزرگ است. و مطلقا بهایی برای افکار عمومی قائل نیستند. خانم مریم رجوی نیز علیرغم اینکه نفرت مردم ایران را نسبت به دست آموز قدرتهای بزرگ شدن را میداند، میلیونها دلار کمک های دولتی را صرف تبلیغات در شوهای سالیان با به صحنه آوردن حمایت هرچند پولی سیاستمداران سابق آمریکا میکند.

ابعاد گسترده و خطرناک حمایت از این گروه تروریستی و اعمال آنها در آلبانی بطور گسترده و نگران کننده ای در روزنامه های آلبانی و روزنامه ایندیپندت و گزارش مستند تلویزیون 4 انگلستان منعکس شده است. طبق این گزارشات امروزه این گروه تروریستی بشکل دولت در دولت در آلبانی بامکانیزمهای مافیایی در آمده و قوانین خود را داشته و اجرا میکند، مخالفین را حتی در خیابانهای آلبانی در مقابل چشم مردم و بعضا با کمک پلیس تحت نفوذ وکلای سفارت آمریکا در تیرانا علنا سرکوب میکنند. اخیرا یکی از اعضای خود را بنام مالک شراعی با اعلام اینکه هنگام نجات یک دوست در حال غرق شدن در دریاچه غرق شده است سر به نیست کردند و علیرغم تمامی تلاشهای پلیس جسد مالک شراعی هرگز پیدا نشد. وقایعی همانند سرنوشت آقای خاشقجی در کنسولگری عربستان در استانبول. تمامی انعکاسات به آقای رئیس و پنل محترم نیز تقدیم شد.

در سال 2003 نیز در قلب اروپا بعنوان نمونه و مشتی از خرمن تاکتیکهای تروریستی، این گروه با وادارکردن اعضایش به خود سوزی فضای ترس و ترور را بر جامعه اروپا مستولی کرد.

من با تحلیل دیگر سخنرانان موافقم که برای گروههای جهادی، حمایت مالی و تشکیلاتشان نقش حیاتی در تروریسم و ادامه تروریسم شان ایفا میکند. نمونه اینکه مسعود رجوی بقیمت کشته شدن صدها نفر این فرم و تشکیلات را ادامه داده است. به همین دلیل حاضر به خروج از عراق نبودند و فقط وقتی که توسط قدرتهای حامیشان به آنها اطمینان داده شد در آلبانی نیز بصورت یکجا و در شکل تشکیلاتی مستقر خواهندشد بود که به آلبانی آمدند.

همچنین مایلم براساس اطلاعات درونی خودم از این گروه تروریستی گزارش و نگرانی روزنامه ها و مقامات آلبانی را تائید کنم که حضور ام ای ک بشکل موجود یک مسئله جدی امنیتی برای دولت آن کشور و حتی برای اتحادیه اروپا است. چون بیش از 2000 جهادگر مغزشویی شده روباتیک و آماده انجام هر اقدامی با بالاترین آموزشهای نظامی که طی بیش از بیست سال توسط ارتش صدام حسین به آنها داده شده است بشکل سازمان یافته در آلبانی، مانند یک نارنجکی است که ضامنش کشیده شده و فقط باید رها شود.

با تشکر
برخی از شرکت کنندگان در این سمپوزیم عبارت بودند از:
پرفسور جامی شیا،
برنده مدال عقاب طلایی جمهوری آلبانی. استاد استراتژی و امنیت استراتژی و انستیتو امنیتی دانشگاه اگزتر انگلستان، مشاور عالی در مرکز سیاستگذاری اروپا با سابقه، 38سال کارمند عالی ناتو، معاون دبیرکل ناتو در امور ظهور چالشهای امنیتی، مدیرکل بخش طراحی سیاست در دفتر دبیرکل ناتو، عضو هئیت مشاور در امور امنیت و برنامه های دفاعی انستیتو سلطنتی انگستان و بلژیک، بنیانگذار وعضو شورای سیاست در انجمن جهانی اقتصاد در ژنو،
پروفسور تام سایر
استاد علوم سیاسی دانشگاه انتروپ، متخصص امنیت بین اللملی، بویژه در زمینه تروریزم.

پروفسور زیگ ترک
وزیرسابق توسعه آموزش، علوم و ورزش اسلوانی، استاد دانشگاه اسلوانی
پروفسور مقتدا خان
استاد علوم سیاسی، بنیانگذار و مدیر مرکز مطالعات اسلامی دانشگاه دلاآوارِ، استاد در دانشگاه جورج تاون، نویسنده کتابهای پلی بین ایمان و آزادی، جهاد برای اورشلیم، جغرافیای اسلام و غرب، …
پرفسور تانگوی استریه دِ سویلندِ
استاد دانشگاه لووین بلژیک، محقق عالی در مرکز بحران و اختلافات بین اللملی، متخصص امور ژئوپلوتیک و سیاست خارجی قدرتهای بزرک.
پروفسور کریستوفر کوکر
استاد روابط بین اللمل در مدرسه اقتصاد لندن، همکار سابق ناتو، استاد کالجهای دفاع انگلستان، آمریکا، روم، سنگاپور و توکیو.
دکتر هیدر گربح
مدیر جامعه باز انستیتو سیاست اروپا و مدیر امور اتحادیه اروپا، مشاور کمیسیون اروپایی برای گسترش در بخش بالکان و ترکیه. استاد در مدرسه اقتصاد لندن.
پروفسور میشل لیگیوز
استاد روابط بین اللمل در دانشگاه لووین، مدیر بخش اروپایی شبکه فرانسه زبان تحقیقات عملیات صلح.
پروفسور رافائل مارشه تی
نماینده رئیس دانشگاه لویس و استادیار ارشد (مدرک ملی به عنوان استاد کامل) در روابط بین الملل در گروه علوم سیاسی و کالج حکومت دانشگاه LUISS، با تخصص در زمینه دمکراسی شهری، جامعه مدنی فراملی، امنیت سایبری.
پروفسور هال گاردنر

استاد در دانشگاه آمریکایی پاریس، محقق درگیریها بین دولتی و بین جوامع، مطالعه امور جاری بین المللی از زاویه تئوریک و تاریخی در زمینه مداخله ناتو و گسترش اتحادیه اروپا، سقوط شوروی و اثرات آن بر چین و یورآسیا و تروریسم بین اللملی.

اخبار مرتبط
روزنامه ایندیپندنت انگلستان: کلنل ضد اطلاعات سابق آلبانی “فرقه رجوی مانند مافیا عمل میکنند”
https://www.independent.co.uk/news/world/middle-east/mek-maryam-rajavi-anti-iran-albania-cult-state-regime-a8556201.html
سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه آمریکا: مجاهدین جایگاهی در میان مردم ایران ندارد
یک دقیقه سکوت در پارلمان اروپا در همدردی با قربانیان تروریسم در اهواز

خرافه پرستی مسعود رجوی، و چپ نمایان
اکتبر 15, 2018
بزرگترین دشمنی آمریکا با ایران و ایرانی سرنگونی دمکراسی نوپای دولت مصدق و برقرار کردن مجدد دیکتاتوری پهلوی بود. بزرگترین خیانت پهلوی به مردم ایران را شاید بتوان اختناقی که باعث شد طی 50 سال دیکتاتوری آنها ضمن اینکه مردم ایران بلحاظ سیاسی بیسواد ماندند با نابودی و با جلوگیری از شکل گرفتن زیرساختهای دمکراسی یعنی نهادهای مدنی دمکراتیک، فرهنگ دیکتاتوری و دیکتاتورپروری را ادامه دادند. در نتیجه زمانیکه اربابان سلسله پهلوی با مشاهده اینکه دست نشاندگانشان پایشان را از گلیمشان درازتر میکردند و یا دیگر منافعشان را آنگونه که میخواستند تامین نمیکردند دست از پشتیبانی آنها برداشته و یا به تبعیدشان میفرستادند تا این مردم خیانت شده در تاریکی مطلق استبداد شاهی تسلیم جهل و خرافه و تاریکی دیگری شوند.

خرافات مبتنی بر جهل با نمای راست در اذهان برجسته است. چون مد روزِ این است. ولی متاسفانه خرافات با نمای چپ هنوز آب و رنگی داشته و دارد. واقعیت این است که از دل تاریکی 50 ساله پهلوی بر بستر فرهنگ دیکتاتوری 2500ساله بدون زیرساختهای لازم (نهادهای مستحکم مدنی) چیزی جز خرافه و دیکتاتوری نمی روید. خرافه فقط مربوط و محدود به پدیده های ماوراء الطبیعه نیست. افراد و گروههاییکه تحت تاثیر انقلاب اکتبر و یا فرایندهای سیاسی اجتماعی ضد استبدادی غرب رو به آموزه های مارکسیستی و یا رو به فرهنگ دمکراتیک غرب (آنچه مدرنیته نام گرفته است) آوردند، چه بدلیل سرکوب درونی و چه بدلیل دخالتهای خارجی هیچگاه فرصت نکردند که در بنیادهای فکریشان در عمل تغییری بوجود بیاورند و عملا این آموزه های جدید فقط و فقط در مرحله آرزو و شعار و در اساسنامه ها و اهداف اعلام شده گروهها و احزاب باقی ماند.
این قلم شکایت از یک درد مشترک “وارونه بودن ارزشها” دارد و پاسخ به فرد خاصی نیست. وارونگی ای که ریشه در خرافه پرستی با نمای چپ دارد، وارونگی که باعث شد بعد از سرنگونی استبداد پهلوی صدها هزار نوجوان، جوان و بعضا جوانان قدیمی در خلاء وجود فرهنگ صحیح مبتنی بر ارزشهای دمکراتیک، انسانی، حقوق بشری، عدالت محور، قانون محور و مردمی بدام راهزنان و شیادان و البته آیت الله های خودخوانده حوضه های علمیه مارکسیستی و چپ نمای گوناگون بیفتند. گوناگونی مراکز جذب جهل و خرافه بخشی در راست و بخشی در چپ نمود میافت.طوریکه اگر پیروان آقای خمینی او را در ماه میدیدند، ولی پیروان خرافی با نمای چپ، مبارزین را در ماه نمیدیدند بخاطر این بود که خدایشان دیده شدنی نبود، نه اینکه خرافی نبودند. میزان تقلید کورکورانه خرافه پرستان چپ به مراتب غلیظتر از تقلید راستها بود.
اگر خرافه راست در قالب قدرت امام علی در از جا کندن دروازه قلعه خیبر با یک دست نمود پیدا میکند در خرافه چپ نیز در کندن دروازه های خیالی تمدن بزرگ شاهان و حکومتهای اللهی توسط چه گورا نماها، لنین نماها با یک دست از بیخ و بن آنهم در سه ماه که چهل سال است این سه ماه بسر نیامده نمود پیدا میکند.
قطعا ما در اینجا محتوای پیام اسلام و پیام آورش و یا تفکرات چپ و مارکسیتی و پیام آورانشان یا حتی اعتقادات شخصی مردم در این زمینه ها که قابل احترام است مورد نظرمان نیست. بلکه خرافاتی است که عدم درک محتوای آن پیامها در فقدان علم و دانش و فرهنگ دمکراتیک مبتنی بر عدم وجود نهادهای مدنی و عدم درک درست شرایط، نحوه و ابزار صحیح رسیدن به محتوای پیامها، بدور از ماجراجویی جهت ارضاء تمایلات خودبخودی ناشی از فرهنگ دیکتاتوری گریبانگیر مدعیان آن میباشد بعلاوه سوء استفاده های شیادانی که جهت منافع شخصی و رسیدن به قدرت با دامن زدن و بکارگیری این خرافات چه با ماسکهای چپ و چه راست میباشد است.
در همین رابطه است که بعد از سرنگون شدن سلسله پهلوی شاهد بودیم که بخشی از جامعه در ادامه اعتقادات باز مانده از دوران تاریک پهلوی به راست روی آوردند و بخشی نیز بر مبانی همان تارک اندیشی ها و خرافه های از نوع قدرتهای ماوراء الطبیعه به خرافات و پرستشِ مبارز، مبارزه، زندانیان زمان شاه و… گرفتار و بعضا در تنور آن سوختند و خاکستر شدند. در این میان هستند کسانیکه علیرغم اینکه بعضا نیم سوخته شده ولی نجات یافته اند کماکان برهمان سیاق سابق پای میفشرند. اگر حنیف نژاد ده سال سابقه مبارزاتی داشت مجاهدین امروز سی سال سابقه دارند. ولی عده ای در پس درختان جنگل را نمیبینند یا نمیتوانند ببینند و یا نمیخواهند ببینند. عده ای در راست با همین فرهنگ، مقدس سازی کرده و میکنند عده ای نیز در چپ بسا غلیظ تر مقدس سازی کرده و میکنند با این هدف که بتوانند تحت برق تقدس مبارز و مبارزه دست به هر کاری جهت پیشبرد امیالشان بزنند و مورد سوال قرار نگیرند.
مثال بسیار عبرت آموز آن تشکلی است که آقایان محمد حنیف نژاد و سعید محسن و اصغر بدیع زادگان … تحت نام سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 1344 بنیانگذاری کردند. آنچه این عزیزان در اوج صداقت و اوج فداکاری و قبول همه شداید بنانهادند، تشکلی که بسیاری از نیم سوختگان در تنور خرافات چپ به وجود و بنیانگذاری آن با پروپاگاندایی که راهزنان سیاسی تحت رهبری آقای مسعودرجوی طی چهل سال گذشته با مقدس سازی و بزرگنمایی با هدف بازگرداندن همان خرافات بدان بشدت دامن زده است افتخار میکنند.
گذشته از نیت پاک افراد، تشکلی که محمد حنیف نژاد بنیانگذاری نمود، از روز اول بدلیل بیگانگی آن با شرایط ایران، بدلیل تخیلی بودن آن، بدلیل فاصله آن با واقعیات جامعه ایران و حاکمیت شاه وابسته و مزدور آمریکا، تاکتیک و استراتژی که بازهم تخیلی و کپی برداری شده بود، مطلقا ربطی به جامعه ایران نداشت و بدلیل بسیار مهم اینکه درهیچ یک از زمینه های تحولاتی که تلاش داشتند بدان دامن بزنند صلاحیت لازم و کافی را نداشتند، یعنی آنچه در ذهن (هرچند از نظرما بسیارصادقانه و خیرخواهانه) آنها وجود داشت خرافه ای (غیر واقعی و غیرعملی بدون پشتوانه علمی و …) بیش نبود. محصول کارشان در بدو و حتی قبل از حرکت در سال 1350 به تمام و کمال توسط ساواک براحتی جمع میشود. صدها نفر کشته میشوند صدها نفر نیز زندانی میگردند. یعنی تشکلی که وارد جنگ مسلحانه شده است نه در مقابل طوفان بلکه با نسیم ساده ای که وزیده میشود نابود میگردد. باید گفت که بعد از این دستگیری تلاشهایی از جمله فعالیتهای رضایی ها و … هرچند بسیار فداکارانه و از خودگذشته بود، چیزی جز دست و پا زدن مرغی که سرش کنده شده است نبود. و متاسفانه نه تنها کمکی به جنبش در راستای صحیح پیشرفت ایران ننمود، ضمن اینکه کمک شایانی کرد که شاه بیشتر جا بیفتد و هوشیارتر گردد و در نتیجه به استحکامش کمک کرد. شاید مهمترین صدمه آن دامن زدن به خرافات از این دست در میان جوانان بود، یعنی دامن زدن به همان فرهنگ خرافه و شهید پروری و مقدس انگاری، چه گوارا پرستی و قهرمان پروری های پوشالی که بعد ها بعد از سی خرداد سال 1360 بصورت آوار خانمان براندازی بر سر مردم ایران فرود آمد.
در زمینه ایدئولژیک نیز شاهد بودیم که بلافاصله خرافات ایدئولژیک (موهومات ایدئولژیک) چگونه خودش را در تغییر ایدئولژی سازمان توسط تقی شهرام نشان میدهد. خرافاتی ناشی از جهل و فقدان دانش و فرهنگ دمکراتیک و دانش مبارزاتی که منجر به قتل وجنایتی که تقی شهرام نسبت به مخالفین سیاسی خود با ترور همقطارانش مرتکب شد میگردد. تقی شهرامی که درخرافات سوپر چپ خود بدنبال برقراری دمکراسی است، تلاش میکند دیکتاتوری شاه را بخاطر اینکه مخالفین را سرکوب میکند، خود باسرکوب و قتل و جنایت مخالفینش همچون مجید شریف واقفی در تشکیلات، سرنگون کند!!
کسانیکه رقیب سیاسی خود را کشته و میسوزاند آنهم زماینکه هنوز در قدرت نیستند و رقیب بیچاره همسنگر اوست و د رحال جنگ مرگ و زندگی با دیکتاتوری شاه است، اگر در قدرت باشد، رقیب سیاسی یا با برچسب های متداول نوع رجوی و یا استالین اگر سرنوشت خاشقجی را پیدا نکند سر از اردوگاههای سیبری نوع استالیین در میاورند ویا با مارک ضد انقلاب سناریوهای پل پوت ها را برای مردم ایران رقم نمیزنند؟

تلاش برای ساختن سوپر آسمان خراشهای آرمانشهری چه نوع “سوسیالیستی” و چه نوع “بی طبقه توحیدی” بر پایه های سست جامعه دیکتاتور زده 2500 ساله آنهم توسط نا معماران برخاسته از همین جامعه خرافه پرستِ دیکتاتورزده، فاقد فرهنگ دمکراتیک علیرغم همه صدق و فداکاری که ما برای آنها برشماریم در یک کلام خرافه (خرافه چپ) بیش نبوده و نیست.
خرافه به معنی تصورات واهی انسان جاهل (بدون علم و دانش) از مشکلات و موانعی که با آن مواجهه است و اقدامات او جهت رفع و غلبه برآن مد نظر است. که بیشتر به قربانی کردن انسان جهت غلبه برخشکسالی انسانهای اولیه میماند.
آقای سعید شاهسوندی از کسانیکه خود درجریان قتل و کشتارهای تقی شهرام بوده در مواجهه با “محسن خاموشی” مجری یکی از قتلها در زندان چنین مینویسد:

“…(در زندان) از او(محسن خاموشی) پرسیدم: چرا مجید را کشتید؟
گفت: گفتند به سازمان خیانت کرده.
پرسیدم : نپرسیدی دلایل خیانت چیست؟
گفت: نه
پرسیدم: می‌دانستی مجید، عضو کمیته مرکزی سازمان بود
گفت: آن موقع (موقع کشتن و سوزاندن) نمی‌دانستم. گفتند می‌خواهیم یک «خائن» را به سزای خیانتش برسانیم.
پرسیدم: چه کسی گفت مجید «خائن» است؟
گفت: «سازمان! »
پرسیدم: این «سازمان» کیست؟ چه کسی است؟ نامش چیست؟
جوابی نداشت. در شرایطی‌که مجاهدین زندانی ازسوي نیروهای مارکسیست در بیرون ضربه خورده، تشکیلاتشان مصادره شده و افرادشان یا کشته و یا در به ‌در شده بودند، به‌جز شکرالله پاکنژاد، هيچ ‌يك از زندانیان مارکسیست کار آنها را رسماً محکوم نکرده بود.” پایان کد از سعید شاهسوندی.

آیا در جواب محسن خاموشی تقلید غلیظ یک خرافه پرست را مشاهده میکنید؟ تقلید از پدیده ای بنام “سازمان”؟

جوابهای محسن خاموشی،عین جوابی است که هر ساواکی نیز در زمان شاه به این سوال که:

“چرا مبارزین-خرابکاران را دستگیر و شکنجه و اعدام میکنید؟” میدادند: “چون آنها به کشور خیانت کرده و میکنند…”

چه خیانتی؟ من خبر ندارم! چه کسی گفته خیانت کرده اند؟ سازمان ساواک!!!!! ضمن اینکه یک ساواکی در مقایسه با یک فردی که ادعای مبارزه و پیشتازی جامعه دارد قابل مقایسه نیست ولی میبینیم که محتوای پاسخ و اعمال انجام شده یکی بیش نیست. مبنای قضاوت و عمل و مهمتر مشروعیت عمل تماما مبتنی بر اطاعت کورکورانه و نه آگاهی و اصول انسانی و ارزشهای مدرن و حق بشر و قانون و عدالت و شفافیت و …

میدانیم که ساواکی ها علیرغم اینکه بعضا در کار مستقیم جنایت و شکنجه بودند را از میان جنایتکار انتخاب نمیکردند، در میان آنها انسانهای میهن پرست وجود داشتند. در تائید این مسئله محمد حنیف نژاد نکته ای دارد که در کتاب آموزشهای سازمان نیز آمده:
“اینکه ساواکی مرد شریفی است و نماز هم میخوانند و بعضا به افراد کم در آمد کمک هم میکنند، ملاک نیست، بلکه اینکه در خدمت چه سیستمی است و نتیجه کارش در چه راستایی است ملاک است.” (نقل به مضمون)
عین همین مسئله باید و بطور قطع و یقین در جبهه مقابل هم صدق کند، اینکه مبارزین بطورفردی فداکار و صادق بودند و هستند ملاک و معیار صحت راهشان نیست بلکه حاصل کارشان است که ملاک و معیار سنجش باید قرار بگیرد.
قطعا معنی حرف ما این نیست که ساواکی با مبارز یکی است. خیر! بلکه جامعه و مردم و خلق و هرآنچه آنها را بخوانیم نباید بلای خاله خرسه بر سرشان بیاید. اگر منِ صادق برون و کاری بکنم که خلقی بهایش را بپردازد ملاک صداقتم نیست، بلکه عمل من است.
یا آنها که کشف گونه “در مناسبات مجاهدین نکات مثبت هم سراغ میدهند”، باید به این امر توجه کنند که این امر مسلمی است چون در تشکیلات رجوی با جوخه تبهکاران و جانیان بالفطره که مواجهه نیستیم، بحث به انحراف رفتن رهبری در اثر فقدان ارزشهای عمیق دمکراتیک و وارونه شدن و بودن ارزشها چه در میان رهبران وچه در میان اعضا است و در نتیجه غلطیدن در خیانت به جنبش و دست زدن به جنایت.
مگر در کارکردهای داعش کم نقاط مثبت هست. مگر در سیستم موساد جهت یاد گیری کم نقاط مثبت هست؟ مگر در همین امپریالیزم کم آموختنی هست؟ در آویختن به نقاط مثبت (فرقه رجوی) که هیچگاه نیز سخنی از آن بمیان نمیآید جز برای اظهار وجود و خود را برتر از دیگران جلوه دادن کاسبکارانه در بازار تلویزیونهای دیجیتال نیست؟ مگر تشکیلات رجوی کم تظاهر بیرونی و پروپاگاندای دروغین چه توسط خودش چه توسط عربستان و چه سیاستمداران کرایه ای نئوکانهای آمریکایی در مورد نقاط مثبت خود دارد که در انتقاد به آن خطر کمرنگ شدن نقاط مثبت آن که معلوم نیست چیست وجود دارد که لازم میآید اینگونه برآن تاکید شود؟
آیا در تشکیلات رجوی کسی حق و اجازه حتی طرح اینکه میخواهد میخچه پایش را در بیاورد داشت؟ مگرحق داشت بچه دار شود؟ مگر حق داشت سیگار بکشد(خود مسعودرجوی سیگار میکشید)؟ مگر حق داشت پیشنهاد دهد یکی از اندامش را مثلا تغییری در آن بدهد یا حتی دندانش را بکشد، بطور مطلق قانون تشکیلات این بود که شمایان (اعضای زیر رهبر) بنده و برده رهبری هستید (بزبان شخص مسعودرجوی: شما صاحب دارید و من صاحب شما هستم مرگ و زندگی و درمان و معالجه و …تماما خارج از حیطه اختیار شماست) حتی خودکشی هم نمیتوانستی بکنی، کسانیکه تحت فشارهای طاقت فرسای رجوی دست بخودکشی میزدند رجوی آنها را لعن و نفرین میکرد چون مجوزش را او نداده بود و بر سنگ قبرشان مجاهد نمی نوشت. آنوقت چگونه است که در آوردن رحم اختیاری و آزادانه بوده است؟!!! حتی یک مورد هم یافت نمیشود که فرد اختیاری از خود داشته باشد حتی یک مورد. همه چیز بطور مطلق دیکته میشد. بگذریم.
اما مواضع مارکسیستها در قبال جنایت تقی شهرام عبرت آموز است. یعنی به تمام و کمال از همین درد و عارضه فرهنگی رنج میبرد. طوریکه قتل و جنایت مبارزین در صحنه مرگ و زندگی نیز بدلیل فقدان تعهد به ارزشهای پایه ای در افکار مارکسیستهایمان صرفا بدلیل اینکه جنایتکار (تقی شهرام) ” مبارزِ مقدسِ مدعی مارکسیسم است” قابل توجیه است. هر چند استثناء پاکنژاد را نباید بعنوان فرهنگ جاری قلمداد نمود.

بنابراین شاهدیم که نهال کجی که این بزرگوار محمد حنیف نژآد از خود برجای گذاشته است چه در بعد ایدئولژیک و چه در ابعاد سیاسی استراتژیک خرافه ای بیش نبوده است. چنانچه بخش دیگر این تشکیلات برهبری مسعود رجوی ضمن محکوم کردن جنایات تقی شهرام، مدعی بود جنایات او ربطی به سازمان حنیف نژاد ندارد، در بند 6بیانیه “تعین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان آپورتونیستی (انحرافی) چپ نما” عنوان میکند:

سوال از مسعود رجوی این است که اگر برخورد با تقی شهرامی که قاتل مبارزین بوده است “مبارزه سیاسی، با شیوه های افشاگرانه است” چرا با مخالفین درون تشکیلاتی خودش با زندان و شکنجه و قتل برخورد میکرد؟ چرا حکم قتل جدا شدگان را صادر کرد.؟؟
مسعودرجوی علت جنایات انجام شده توسط تقی شهرام را در بند 11بیانیه “تعین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان آپورتونیستی (انحرافی) چپ نما” ناشی از این معرفی میکند که از آرمانهای حنیف نژآد منحرف شده اند و با تبدیل شدن به یک شاه کوچک دست به قتل و کشتار زده اند.

آیا نباید از مسعودرجوی سوال کرد تقی شهرام از ایدئولژیک حنیف نژاد منحرف شد دست به جنایت زد تو چرا دست به جنایت صدبار بدتر از تقی شهرام زدی؟
نکته ای که ضروری است در مورد توجیه مسعودرجوی گفته شود این است که: در محور الف بوضوح نشان میدهد که سازمان حنیف نژاد نه درک درستی از شرایط جامعه و نه از شرایط آنچه دشمن مینامید و نه حتی کم و کیف توان نیروی خودش چه در زمینه فکری-ایدئولژیک، نظامی، امنیتی و… داشته است، و همه اینها یعنی صلاحیت ورود به مبارزه را نداشته است (بنیادهای سست و معماران بیسواد بدنبال ساختن آسمانخراش).
در ضمن عمل زدگی مطرح شده در بند ج نتیجه دستگیری کادرهای به ادعای مسعود رجوی “ذیصلاح” در اثر ضربه سال 1350 نبوده است چرا که ورود به عمل نظامی را محمد حنیف نژاد بود که تجویز کرده بود و خود آنرا پیش میبرد. و سر منشاء همه انحرافات همین ورود به عمل نظامی بوده است که منجر به ضربه نظامی و دستگیری کادرهای به اصطلاح با صلاحیت!! و در دنباله آن به رهبری رسیدن مسعودرجویها در زندان و تقی شهرامهای در خارج زندان و اعمال بعدی که از آن ها سر زده است میانجامد.

از راست به چپ: مسعود رجوی – تقی شهرام
گذشته از اینها،علیرغم آنچه مسعود رجوی در فوق دلایل اینگونه انحرافات در جریان مبارزه بیان میکند شاهدیم آنانکه بعد از سالیان در زندان آموزشهای سازمان را داشتند و و یا اگر نداشتند آنرا گرفتند از جمله خود آقای مسعود رجوی بلافاصله که پا به جامعه میگذارند طولی نمیکشد که در کنش و واکنش با حاکمیت جدید کشورهمان اشتباه فاحش محمد حنیف نژآد در ورود به عمل نظامی را تکرار و نتایج حاصل از این اشتباه فاحش یعنی عملکردهای تقی شهرام گونه (قتل و شکنجه و کشتار همقطاران، همکاری با دشمن مردم ایران، تا همپیمانی با امپریالیزم) اینبار نه تنها عینا و بدون کمترین کم و کاستی مسیر تقی شهرام توسط مسعود رجوی طی میشود که گامهای بسا خیانتبارتری در عرصه سیاسی-اجتماعی، وخیانت به آرمانهای اعلام شده اولیه سازمان مرتکب میشوند.

اگر حنیف نژاد در برآورد غلط از شرایط نظامی و ضربه پذیر بودن تشکیلات خودش را بدلایل کم تجربگی و عدم شناخت از توان دشمن با این فرض که تشکلی مخفی است و میتواند دوام بیاورد تن به چنین اشتباهی داد ولی مسعود رجوی میدانست که صدها هزار جوان و نوجوان دانش آموزی که کارسیاسی برایشان بعد از انقلاب بهمن 1357حکم یک تفریح و فعالیت اجتماعی در سطح محله و مدرسه و اداره… را داشت. شروع جنگ مسلحانه این نوجوانان را به کام چه هیولایی و در چه تنوری میفرستاد. آنهم بدون کمترین اطلاع، بدون کمترین تصور از آن، بدون کمترین آمادگی بدون کمترین حق انتخابی، جوانانی که تمام در خرافه مبارز مقدس پرستی غرق بودند، چشم و کت بسته تحویل همین نوع جوانان پرشور مقدس پرور در قطب مخالفی که برادران و مقدساتشان توسط مسعودرجوی روزانه به گلوله بسته میشدند و یا با بمب نابود میشدند میشوند.
نتیجه عینا همان بود که سال 1350 رخ داد اما در ابعاد دهشتناک. تمامی دستگاه ترور مسعود رجوی توسط حاکمیت وقت جمع شد. تاسف بارتر اینکه در ادامه دست و پازدنهایی که گفتیم مانند دست و پا زدن مرغی است که سر او بریده شده است مسعود رجوی بعد از فاجعه انسانی که در داخل کشور رقم زد ولی خودش به فرانسه فرارکرد تا گلِ دسته گلی که با برنامه ریزی سه ماه قصد داشت در داخل کشور آب بدهد را قبل از اینکه کسی دیگری بچیند، خودش بچیند!!!
جهت خالی نبودن عریضه، رهبری که خود را فراتر از محمد حنیف نژاد میپنداشت هر روز مانند ضحاک جهت ادامه حیات ننگینش هزاران جوان را یکروز در سی خرداد، یکروز در تظاهرات مسلحانه پنج مهر یک روز در طرح پرچم یک روز در طرح تهاجم حداکثر یک روز در فروغ جاویدان… هزاران هزار نوجوان و دانش آموز را به تنور آدم سوزی میریخت و فدای طرحهای آزمایشی مالیخولیایی خود میکرد. صدمات اقدام مسعودرجوی هزاران بار فاجعه بارتر از کار حنیف نژاد و تقی شهرام بود چون محدود به طیف مجاهدین نبود، صدها هزار مبارز غیر مسلمان را نیز به نابودی و آوارگی کشاند. صدها هزار خانواده را از هم پاشاند و حاکمیت را برای دهه ها تثبیت نمود که همگان بدان آگاه هستند.
رجوی متاسفانه در مسابقه با تقی شهرام و آن نوع تفکرات گوی سبقت را از او ربود و در این زمینه نیز بسا بسا فراتر از تقی شهرام رفت. او که خود در پاسخ به تقی شهرام در بند 12 بیانیه “تعین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان آپورتونیستی (انحرافی) چپ نما” مینوشت:

امروزه شاهدیم که مدعی وارثت و میراث بر محمد حنیف نژاد کسی که برای خود وظیفه ای جز حفظ و حراست از میراث حنیف نمیشناخت سر از میانه همان امپریالیستهای جهانخوار و ارتجاع منطقه و مراکز جهانی استثتمار در آورده و بدان تکیه دارد و افتخار میکند. یعنی بطور کامل و در تمامی ابعاد در ضدیت با هرآنچه که ماهیت مجاهد خلق آنگونه که خود در فوق تعریف کرده قرار میگیرد.
براستی میراث بنیانگذاران چیست؟

آیا تروریسم، کشتن و سوزاندن همقطارانی چون مجید شریف واقفی و… محکوم به اعدام کردن علی زرکش ها… و کشتن مجاهدین زیر شکنجه در اشرف، تحویل دادن جان بدر بردگان از زندان و شکنجه به زندانهای صدام حسین، متحد شدن با دشمن خارجی اشغالگر که مردمی که مدعی دفاع از آنها هستیم را با سلاح شیمیایی نابود میکند و کشتن فرزندان مردم ایران درجبهه های جنگ با این جنایتکار جنگی (صدام حسین)، متحد شدن با جهانخواران، درخواست بمباران مردم خود توسط آنها، زندان و شکنجه و کشتن همسنگران، خارج کردن رحم زنان مجاهد، همبستری با آنها، راه انداختن سینه زنی، جداسازی زنان از مردان، تجویز حجاب اجباری به زنان، خود را امام زمان خواندن، غیب شدن های کبیر و صغیر تحت عنوان امام زمان، …اینهاست میراث محمد حنیف نژاد است؟

آقای مسعودرجوی نه آنگونه که خود مدعی بود و مریم رجوی تبلیغ آنرا میکرد از محمد حنیف نژاد سبقت نگرفت بلکه از تقی شهرام بود که سبقت گرفته است. مسعودرجوی در کتاب “آموزش و تشریح اطلاعیه تعیین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان آپورتونیستی چپ نما” چنین به تقی شهرام در توجیه کشتار درون سازمانی ایراد میگیرد:

در این ادعای رجوی علیه تقی شهرام که بسیار هم جای بحث وجود دارد بویژه که در واقع امر در زمانی که تقی شهرام در خارج از زندان رهبری سازمان را بدست داشت رهبری دیگری وجود نداشت. یعنی تمامی سازمان حداقل در بیرون زندان تحت رهبری او بوده اند. بنابراین اگر او سازمان را تغییر ایدئولژی داده است امری است که نمیتوان به او ایراد گرفت که چرا در سازمان مانده است. ولی طبق همه گزارشات بعد از دستگیرهای سال 1350 احمد رضایی رهبری سازمان را در بیرون زندان بدست میگیرد، بعد از فرار رضا رضایی از زندان و شهادت احمد رضایی، رضا رضایی رهبری را بدست میگرد، بعد از شهادت رضا رضایی رهبری سازمان بدست تقی شهرام که از زندان فرار کرده بود می افتد. همانگونه که مسعودرجوی با اعدام بنیانگذاران در جمع زندانیان به رهبری میرسد، تقی شهرام در خارج زندان با کشته شدن رضا رضایی برهبری میرسد. آنچه این قلم برآن تاکید دارد این استکه، مسعودرجوی به تقی شهرام ایراد میگیرد که اگر تو به درک و ایدئولژی متکاملتری در سازمان رسیدی با وجود اینکه رهبری را در دست داشته ای نقض اصول و ضوابط شناخته شده سازمانی “در سازمان مجاهدین خلق ایران” و غصب مواضع مسئول و مرکزی آن مجاز نبودی. چرا که:
“اولا-اگر هرکس آنچه را که خود پذیرفته است، تکامل یافته تر بپندارد، و به استناد آن هرکاری که میخواهد با دیگران بکند، در چنین صورتی، دیگر هیچگونه ضابطه علمی و منطقی که مورد قبول همه باشد وجود نخواهد داشت و لذا هرکس، بانجام هرجتایتی نیز مجاز خواهد بود.”
آیا ایراد به تقی شهرام عینا در مورد خود مسعودرجوی نیز صادق نیست؟ مهدی ابریشمچی در جریان انقلاب ایدئولژیک مدعی است:

کار و تغییر ایدئولژی سهمی که برعهده مریم رجوی است را او(مهدی) یک هزارمش را درک نمیکند و از کاری که مسعود کرده حتی مریم رجوی هم یک هزارمش را متوجه نمیشود!!!! و قسم و آیه که بخدا تعارف نمیکند! و این حرف از ته دلش است. ولی تاکید میکند که سازمان امروز سازمان گذشته نیست و افتخار هم میکنیم که مثل گذشته نیستیم ایدئولژیمان رسوباتش را زدوده و براق شده است!

درست در همین راستاست که وقتی تقی شهرام بعد از رسیدن به تکامل ایدئولژی ادعاییش با مخالفت مجاهدین روبرو شد شروع به قلع و قمع آنها با زندان و شکنجه و کشتن و سر به نیست کردن، … نمود. آقای رجوی نیز بعد از تکامل ایدئولژی سازمان دراسفند 1363 و در اولین قدم در سال 1364 علی زرکش را تحت برق ایدئولژی جدید در پاریس محاکمه و به اعدام محکوم میکند. چگونه همزمان در سال 1364 در عراق (نه مانند تقی شهرام چند ده نفر) 750نفر از مجاهدین و مبارزین را که در پایگاه معروف به “منصوری” مستقر در کردستان عراق را دستگیر و شکنجه میکند تا مجبورشان کند بنویسند که نفوذی رژیم هستند؟ چگونه همین عمل را در سال 1374 عینا در قرارگاه اشرف تکرار میکند که به قتل مجاهدین نیز می انجامد؟
بنابرآنچه گفته شد میتوان براحتی نتیجه گرفت که، بعد از ضربه 1350 آنچه از تشکیلات محمد حنیف نژآد مانده علیرغم اینکه یک شاخه مدعی ایدئولژی مارکسیستی و دیگر مدعی ایدئولژی اسلام ناب توحیدی است، قدم به قدم عینا از یک رویکرد در مسیر به اصطلاح خرافات مبارزه طلبانه خود ولی در عمل در پیشبرد اهداف قدرت پرستانه از خود بارز کرده اند.
هردو آنها همسو با آنچه دشمن مردم ایران میخواندند دست به قتل مبارزین و حتی ایرانیان زدند. یکی در همیاری با ساواک همقطاران مبارز را اعدام کرد و جسد آنها را میسوزاند یکی در همیاری با صدام سربازان ایرانی را که در مواضع دفاع از وطن بودند میکشت، و یا در همدستی با جان مک کین ها و جان بولتن ها خواستار بمباران مردم خودند، هردو مخالفین درونی را با کشتن و سوزاندن از میان برداشتند. هردو طی تکامل بخشیدن به ایدئولژی سازمان بود که خود را مجاب به انجام چنین جنایاتی دانستند. هردو به مناسبات درون تشکیلاتی و اعتماد برادرانه یک تشکیلات خیانت کردند هر دو در بعد سیاسی به آرمانهای سازمان خیانت کردند. بنابراین آیا نمیتوان نتیجه گرفت که “آنچه میراث حنیف نژاد” مینامیم عارضه ای خانمان برانداز برای مردم ایران بوده است. از همان روز اولی که تلاش کردند بدون اینکه صلاحیت ورود به مبارزه را داشته باشند وارد مبارزه آنهم از نوع مسلحانه-تروریستی آن شوند.
در اینجاست که گفته میشود خرافه پرستی ای که محمد حنیف نژآد داشت در جاجای و هر قدمی که کسانیکه در این تشکیلات بوده اند در مخربترین اشکال ظهور و نمود یافته است طوریکه مسعودرجوی یکی از ویژگیهای محمد حنیف را که بسیار برجسته میکرد و رویش تاکید مینمود نوحه خوانی او بود. بیاد ندارم که مسعودرجوی روی ویژه گی دیگری از محمد حنیف تاکید کرده باشد. خودش نیز در عاشوراها همان نوحه خوانی را تکرار میکرد. هیچ بیاد ندارم مسعود رجوی از ویژه گیهای فداکارانه حنیف نژاد و قبول مسئولیتهای همه دستگیر شدگان سال 1350 حرفی زده باشد.

در خرافه پرستی مسعودرجوی همینقدر بس که بلافاصله وقتی عرصه سیاسی با ضربه به موسی خیابانی سر نظامی سازمان تنگ میشود دست بدامن “عاشورا” میشود و آنرا “عاشورای مجاهدین” میخواند. و اینگونه دم خروس ارتجاع و خرافه پرستی سطح بسیار نازل مسعود رجوی که در حرف مدعی “انداختن طرحی نو” بود، بصورت پرچم بزرگ “عاشورا” بر فراز سوپر آسمانخراشهای دمکراتیک نوین وجامعه بی طبقه توحیدیش به اهتزاز در میاید.
در ادامه نیز شاهد بودیم که در قرارگاه اشرف و لیبرتی و آلبانی سینه زنی و قرآن برسرگذاشتن و… براه انداخت، سازمان مجاهدین که مدعی بود که میخواهد بقول طالقانی از اسلام غبار زدایی کند تا توانست برآن غبار و خاک پاشید و مدفونش نمود. تقی شهرام با اعدام شدن فرصت نیافت که نمونه های جدیدتری از خودش بارز کند ولی رجوی به امام زمان و عورج به کائنات هم رسید و غیبت صغرا و کبرا و… را نیز احیا نمود.

تکیه بر خرافه پرستی مسعود و مریم رجوی جهت لاپوشانی جنایاتشان طی چهل سال گذشته
در لینکهای زیر مربوط به مجاهدین، فضایی که این خرافه ها در آن شکل میگیرد آمده است.
https://www.youtube.com/watch?v=5Qct1ZL4gGg
https://www.youtube.com/watch?v=OdlcueZkrLE
https://www.youtube.com/watch?v=hIwqgTQk_oQ

در خاتمه باید گفت که این قلم قصد ضایع کردن زحمات گذشتگان را ندارد. بلکه قصد نشان دادن این امر است که مسیر مبارزاتی گذشته علیرغم صدق و فداکاریهای بیکران بطور کامل اشتباه طی شده طوریکه به خیانتهای بزرگ به نابودی انسانها و …منجر شده تا به تحولات مثبت اجتماعی.
آیا بهتر نبود که تمامی قربانیانی که طی حداقل 54 سال گذشته مردم ایران تقدیم رسیدن به روشنایی کرده است، بجای اینکه در بستر مشخص تروریستی تحت نام مبارزه مسلحانه صرف کشتن و ترور این فرد حکومتی و آن مستشار و مردم بیگناه گردد و در نتیجه سیکل و دایره بسته نفرت و انتقام را شتاب بخشد، و خود نیز نابود گردند. بعلاوه اینکه تحت پرتو همین انتقام گیری و خونریزی و سرکوب، تمامی زمینه های شکل گیری، رشد و نمو نهادهای مدنی و دمکراتیک نابود شود، در بستر مبارزه مسالمت آمیز صرف ساختن نهادهای مدنی میشد و باز هم همین جزنی ها و حنیف نژآدها و رضایی ها و خیابانی ها و … توسط دیکتاتوریها کشته میشدند و باز بر همین سیاق به فداکاری ادامه میدادند تا بجای به ارث گذاشتن فرهنگ خرافه شهید و مبارز پروری و تبدیل مبارزین خوش نیت؟! اولیه به دیکتاتورهای خونریز و خودخواهی که به بهانه شرایط امنیتی، تهدیدات نظامی، و… و با تکیه به زیرساختهای فرهنگ دیکتاتوری خود که از جامعه دیکتاتور زده 2500سال با خود داشتند، تمامی اصول انسانی و حقوق دمکراتیک و انسانی و انسانیت را زیر پا بگذارند. و وقتی طبعا در اثر عدم موفقیت ناشی از مخالف محتوائی مردم با آنها شکستهای قطعی را تجربه میکنند دست بدامن انواع خرافات جهت لاپوشانی تبدیل شدن خود به همان دیکتاتوری که میخواستند و میخواهند سرنگون کنند گردد.
هرچند میدانیم که دیکتاتوریها همانگونه که خود آقای مسعود رجوی با هرگونه فضای دمکراتیک و مطالبات انسانی و مدنی با سرکوب مطلق پاسخ میدهند، در نمونه بسیار بسیار آشکار اخیر جنایت قتل و مثله کردن جمال خاشقجی شاهدیم، فرهنگِ داشتن و تلاش برای دفاع از نهادهای دمکراتیک و مدنی، حقوق شهروندان، حقوق برابر، برابری زن و مرد، احترام به همدیگر، همزیستی مسالمت آمیز، تحمل همدیگر، آزادی قلم، فکر، عقیده، را برجسته کرده است؟ اگر خاشقجی در جریان عمل مسلحانه کشته میشد به قطع و یقین نه چنین اثری بر دیکتاتوری قاتل و لجام گسیخته سعودیها داشت و چنین اثر ماندگاری بر جای میگذاشت که اتفاقا آنرا مشروعیت هم میبخشید. در صورتیکه میدانیم این قلم و نظر خاشقجی بود که چنین اثر و پیام مدنی جهانی برجای گذاشته است. اگر دست مصدق به خون حتی یک ایرانی آلوده بود اگر دست مصدق و کارگزاران او بر گوش یک ایرانی سیلی زده بود آیا مصدق میتوانست در جهان چنین سمبل و سر مشق مبارزه برای حقوق مردم جهان سوم در قبال جهانخواران استعماری تبدیل میشد؟
شاید اینگونه بعد از چهل سال یک آلترناتیو قویی در خارج وجود داشت
.

بدون بتن ریزی و استحکام زیربناهای اجتماعی که جامعه مدنی و نهادهای دمکراتیک و گسترده کردن فرهنگ دمکراتیک در بین مردمی که دمکراسی برایشان قبل از شعار و تکرار آنچه شنیده و دیده اند فرهنگ شده باشد، نمیتوان آسمان خراش جامعه دمکراتیک بر این بنیاد سست استوار کرد چرا که صدها بار دیده ایم حتی به ساختن طبقه اول آن نیز بدلیل اینکه همان سازندگانش خود آنرا خراب میکنند نمیرسد. بنابراین باید از خرافه پرستی منجر به مقدس نگری مبارز و مبارزه بر بستر مبارزه مسالحانه (تروریسم) فاصله گرفت و ارزشهای بنیادین انسانی و ساختن بنیادهای مدنی و دمکراتیک را اصل گرفت.
آیا کسی شک دارد که اگر فرقه رجوی و بطور مشخص مسعودرجوی بجای اینکه از روز اول کمر به نابودی تمامی تشکلهای سیاسی دیگر ببندد، پا پیش میگذاشت و بجای دست زدن به تروریسم خانمان برانداز داخل کشور، و بدون اعمال هژمونی (مانند کاری که با اعضای شورای ملی مقاومت با هضم آنها در خودش و تبدیل آنها به تفاله سیاسی کرد)که ادامه همان سیاست تروریستی داخل کشور در نابودی دیگران بود، هرچند ممکن بود تمامی ضرباتی که در ایران خورده بود و تمامی سازمان را در داخل به نابودی کشانده بود باز تکرار میشد ولی از درون آن فداکاری ارزشها بود که تثبیت میشد تا دیکتاتوری جدیدی با زر ورق چپ نمایانه و خرافه پرست. حتی اگر اشتباه فاجعه بار اقدامات تروریستی سال 1360 را میپذیرفت و برای وحدت نیروها تلاش میکرد ، امروزه نه تنها جنبش مردم ایران در جای دیگری بود، خودش نیز به خیانتهایی که در همدستی با صدام مرتکب شد نمی غلطید، بجان تشکیلات خودش نمی آفتاد، طلاق و ازدواجهای خانمان برانداز تشکیلاتی راه نمی انداخت و دجالگرانه دست بدامن عاشورا و ساختن مسجد و گمبد و گلدسته در اشرف و راه انداختن سینه زنی و…نمیشد، دستش به خون مجاهدین و مردم ایران آغشته نمیشد، مجبور به عروج به آسمانها و امام زمان شدن و ساختن حرمسرا و دست آخر نیز سر از حرمسرای آل سعود و جان بولتن و … در نمیآورد.
بله تلاش مسعود رجوی طی چهل سال گذشته زنده کردن و ا نتقال خرافه پرستی و تقدس مذهبی عینا به خرافه پرستی مبارزاتی و تقدس مبارزاتی و در نتیجه بزرگ کردن، پاک، منزه، معصوم و آسمانی شمردن مبارز تا در نتیجه فریب خوردگان درونی و جدا شده چشم را به هر انحرافی و هر خیانت او بر بستر تروریسم ببندند، نقض دمکراسی را بپذیرند، نقض حقوق انسانها را بپذیرفتند و دم بر نیاورند مسعودرجوی چهل سال است که شعارش این است چون ما بر بستر تروریسم، مبارز (باعث خون هزاران نفر) هستیم پس کسی حق سوال از ما ندارد و سوال کننده دشمن ماست. حداکثر اگر کسی جرات کرد ابهام و سوالی را مطرح کرد اگر هم ما جواب ندهیم لشگر همفکران خرافه پرستان مبارزاتی از جانب ما جواب بدهند.
با اجازه! جهت غبارزدایی از تاریخ مبارزاتی مردم ایران آنجا که مسعود رجوی طی چهل سال گذشته چنین القاء میکرده که انگار سقف فلک شکافته و سازمان مجاهدین و تروریسم و بدنبال آن رهبر تاریخ ساز مسعودرجوی بعنوان ناجی نوع بشر و عزیز دور دانه کائنات از سقف فلک به زمین نزول اجلال نموده است بنابراین نه تنها میتواند به هر جنایتی دست بزند بلکه تمامی بشریت باید نه تنها همسرانشان را جهت رهایی!!! به حرمسرای او هدیه کنند، بلکه همه فرزندانشان را برای به مسلخ فرستادن توسط مسعود رجوی به این ضحاک هدیه کنند و در مقابل اینهمه نعمات سجده شکر نیز بجای آورند. چه برسد به اینکه ایرادی و اشکالی نیز به او بگیرند. اشاره ای آماری به تشکلهای مبارز ایرانی در صد و پنجاه سال اخیر میهن بکنیم. (بعنوان گزارش و نه تائید و رد هیچکدام از این تشکلها)

  1. مجمع فراموشخانه
    در سال 1234شمسی به ا بتکار میرزا ملکم خان ناظم الدوله و با الهام از قانون اساسی فرانسه و با هدف پاسخگویی به اندیشه های اصلاح طلبی و رفع فساد تشکیل گردید. ناصرالدین شاه آنرا غیر قانونی اعلام نکرد.
  2. انجمن مخفی
    در سال 1284شمسی توسط سید محمد طباطبایی با هدف آموزش سیاسی بصورت علنی و مخفی تشکیل شد. هدف آن نزدیک کردن دیدگاه مذهبی سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی بود که در نتیجه هردو رهبر مذهبی در انقلاب مشروطه فعال شدند.
  3. انجمن ملی
  4. در سال 1283 شمسی با هدف آماده کردن مردم برای انقلاب و تشدید روحیه ضد استبدادی میان مردم به ابتکار و همت ملک المتکلمین، جهانگیر صور اسرافیل و یحیی دولت ابادی تشکیل شد.
  5. سازمان همت
    در سال 1283توسط کارگران و تجار ایرانی و روشنفکران ایرانی که به قفقاز روسیه مهاجرت کرده بودند بعنوان اولین سازمان سیاسی ایرانی به شیوه نوین تشکیل گردید. در 1285 در بحبوحه آغاز انقلاب مشروطیت اعضایش به 62000نفر رسید. سازمان همت با بلشویک های روسیه نیز ارتباط تشکیلاتی یافت. مشهورترین فرد آنها محمد امین رسول زاده که در 1289 به ایران آمد و در ایجاد حزب دمکرات ایران و انتشار ارگان آن بنام “ایران نو” نقش مهمی داشت.
  6. حزب دمکرات اجتماعیون عامیون
    سازمان همت در ادامه کارش با کمک و شرکت مستقیم بلشویکهای ماوراء قفقاز ابتدا در شهرهای تبریز، مشهد، تهران و رشت و تفیس حزب دمکرات اجتماعین عامیون بعنوان قویترین تشکیلات در میان مسلمانان بود را گسترش داده و عضو گیری مینمود. بعد از فتح تهران توسط مشروطه خواهان، با برنامه تفکیک کامل قوه سیاسی از قدرت روحانیون و ایجاد نظام اجباری، تعلیم اجباری، و تقسیم املاک بین رعایا بمیدان آمد.
  7. حزب اجتماعیون اعتدالیون
    در سال 1280 توسط مخالفین حزب دمکرات اجتماعیون و عامیون با حضور افراد سرشناسی چون سپهدار اعظم تنکابنی، سید عبدالله بهبهانی و ناصر الملک تاسیس شد. بعضی رهبران آن میزا محمد طباطبایی، میرزاعلی اکبر دهخدا، محمدخان دولت آبادی، قوام الدوله بودند. مخالفین آنها را ارتجاعیون میخواندند.
  8. در همین دوران انجمنهای بسیاری از زنان شکل گرفته است از جمله:
    انجمن آزادی زنان سال 1285
    انجمن غیبی نسوان 1285
    انجمن نسوان ایارن 1288
    انجمن نسوان وطن 1288
    انجمن خیریه خوانین ایرانی 1288
    انجمن خوانین ایرانی 1288
    اتحادیه نسوان 1289
    انجمن هیات خوانین 1289
    شورای هیات خوانین 1290
  9. حزب دمکرات آذربایجان
    در سال 1296 توسط شیخ محمد خیابانی اولین حزب دمکرات آذربایجان با همراهی اسماعیل امیر خیزی، ابولقاسم فیوضات و تقی رفعت پایه گذاری شد. نام نشریه آنها “تجدد” بود. اهداف آنها، قطع نفوذ و حضور نیروهای خارجی در ایران، اخراج مامورین دولت مرکزی از آذربایجان، اجرای وفادارانه اصول و قوانین مشروطیت، مبارزه برای صلح و دمکراسی و مبارزه علیه نیروهای خارجی و متحدین بومی آنها، استقرار روابط دیپلماتیک و تجاری با شوروی.
  10. سازمان فدائیان اسلام
    در سال 1324 با ترور نافرجام احمد کسروی با تفکر اخوان المسلمین اعلام موجودیت میکنند. کارگزاران آن نواب صفوی، واحدی، هاشم و ابولقاسم رفیعی، حسین کمالی و… هستند. 1330 دکتر فاطمی را ترور میکنند، 1332 علاء را ترور میکنند. نواب صفوی و سید محمد واحدی دستگیر و اعدام میشوند. در 1335 افراد این گروه منفعل میشوند.
  11. حزب ملل اسلامی
    در سال 1340 برهبری محمد کاظم موسوی بجنوردی تشکیل شد. مرامنامه و برنامه ای 65 ماده ای داشتند و نشریه ای بنام “خلق” در 13 شماره منتشر کردند. هدف براندازی سلطنت با مبارزه مسلحانه بود. طی سه مرحله: 1. رشد کمی و آموزش، 2. آمادگی نظامی، 3. مبارزه علنی. اعضای این حزب که درکوههای شاه آباد مستقر بودند دستگیر میشوند. و به زندانهای طویلمدت محکوم میگردند که بعضا تا سال 1357 زندان بودند. از افراد سرشناس آنها محمد جواد حجتی کرمانی بود.
  12. حزب موئتلفه اسلامی
    در سال 1342گروهی تشکیل و عمدتا با هم به پیک نیک میرفتند با اعتراض خمینی به رای زنان افرادی از فدائیان اسلام مانند اسدالله لاجوردی، اسد الله عسگراولادی و حاجی صادق امانی به اینها میپیوندند. در سال 1343 دست به ساختار نظامی میزنند، در بهمن همانسال حسنعلی منصور را ترور میکنند. اعضا دستگیر و تا سال 1357 فعالیت تعطیل میشود.
  13. نهضت خدا پرستان سوسیالیست
    در سال 1332 برخی مسلمانان که جنبه های ایدئولژیک، مواضع دفاعی یا تهاجمی در برابر جنبش فکری مارکسیستی داشتند تشکیل شد. محمد نخشب، دکتر کاظم سامی، حبیب الله پیمان از کادرهای اولیه آن بودند. در حادثه آذر1321 که مردم بخاطرکمبود نان به خانه قوام حمله کردند و در اثر تیراندازی عده ای کشته شدند هسته مرکزی این گروه بفکر شاخه مخفی افتاد. نهضت خداپرستان سوسیالیست در دوران حکومت مصدق با نام جمعیت آزادی ایران فعالیت و چندی پس از کودتای 28 مرداد به حزب مردم ایران تغییر نام داد و تا سال 1343با همین نام ماند.
  14. حزب ایران
    در سال 1324 تاسیس شد. افکارآن ملی، مردمگرا و لائیک توسط مهندس غلامعلی فریور، مهندس کاظم حسنی، مهندس ناصر معتمد، …حول سیاستهای ملی مصدق شکل کرفت. این حزب در 1325 با همکاری حزب توده، حزب سوسیالیست، حزب دمکرات و احزاب دمکرات آذربایجان و کردستان، جبهه موئتلفه ای را بنام جبهه “موئتلفه احزاب ترقی خواه” بوجود آورد.
  15. جاما (جمعیت آزادی مردم ایران) 1331 دکتر سامی و حبیب الله پیمان
  16. حزب ملت ایران 1330 توسط داریوش فروهر بعد از انشعاب از حزب پان ایرانست تشکیل شد.
  17. نهضت مقاومت ملی در سال 1332 توسط وفاداران مصدق مانند سید رضا زنانی، عباس راد نیا، ناصر صدر الحفاظی ورحیم عطایی تشکیل شد.
  18. جبهه ملی
    در سال 1328توسط متحصنین در دربار که به برگزاری انتخابات دور شانزده اعتراض داشتند ازجمله حسین فاطمی، کریم سنجابی، مظفربقایی، … تاسیس میشود.
  19. نهضت آزادی ایران
    در سال 1340توسط مهدی بارزگان با مشورت و تائید مصدق تشکیل میشود.
  20. حزب کمونیست ایران
    1305 استالین برای مدت کوتاهی در تبریز مخفی میشود. در سال 1306حیدرعمواقلی و یارانش هسته مرکزی حزب را تشکیل میدهند.
  21. حزب عدالت
    درسال 1296 عطف به مراودات اجتماعی ایرانیان با شوروی و مهاجران ایرانی زمینه ساز فعالیتهای سیاسی میشود و نخستین گرد هم آیی حزب عدالت در 1296 در محله صابونچی باکو صورت میگیرد. این حزب تحت هژمونی بلشویکها فعالیت میکرد. اسدالله غفار زاده، آقابابایوسف زاده، قار داداش بنیاد زاده، … از افراد سرشناس و رهبران آن بودند.
  22. گروه 53 نفر
    در سال 1300تقی ارانی جهت تحصیل به آلمان میرود بهمراه جمعی از روشنفکران نشریه “کاوه” را منتشر میکنند. بعدها تقی ارانی بنیانگذار حزب کمونیست با نشریه “امید” که باز با تلاش تقی ارانی بود منتشر میشد.
  23. فرقه دمکرات آذربایجان
  24. حزب توده ایران
    در سال 1300 بعد از ورود ارتش سرخ به رشت تشکیل میشود.
  25. حزب دمکرات کردستان ایران
    درسال 1320 به رهبر اسماعیل آقا در عراق تشکیل میشود. در 1323 با ارگان رسمی “کردستان” فعالیت علنی خود را آغاز میکند.
  26. سازمان چریکهای فدایی خلق
    در سال 1349 با پیوستن دو گروه “جزنی-ظریفی” و گروه “احمد زاده-پویان-مفتاحی” تشکیل شد. که اولین عمل آنها سیاهکل بود.
  27. سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر
  28. حزب رنجبران ایران
  29. سازمان مجاهدین 1344

داود باقروند ارشد
23مهرماه 1397
15اکتبر 2018
در حاشیه اخبار نحوه دستگیری محمد حنیف نژاد بنیانگذار سازمان مجاهدین
اکتبر 10, 2018

یک ضرب المثل انگلیسی میگوید (Dictators are not born, they are made) بدین معنا که “دیکتاتورها از شکم مادر دیکتاتور متولد نمیشوند، در بستر اجتماعی است که تولید میشوند”.
در پهنه سیاسی مشکل وقتی پیش می‌آید که در ساختار اجتماعی هرمی، در آنجا که فــرهــنگ در چهارچوب تـنگ آتـوریته شکل می‌گیرد و هر روز حـرمت و حـقوق شهروندانش را زیر پا میگذارد، از افرادی با عنوان‌های شاه و رهبر و نخبه بت می‌سازند. در عرصه سیاست، نخبه‌گرایی مترادف فرد‌محوری است. نخبه‌گرایی با فرد‌محوری ظاهرا بی‌ربط است. دنباله روی از یک مرشد و قطب و رهبر تا حد خاکساری و بندگی نمونه منفی فردمحوری است. در یک فرهنگ مرکزگرا و اقتدارگرا، با نگاه به قدرتِ بالاترها و رهبر ، شهروندان اگر سانسور نشوند، به لکنت زبان می‌افتند. در همین فرایند است که جهت یافتن جایگاه خود و یا تامین امنیت اجتماعی و… تمایلی شدید جهت رفتن به زیرسلطه و چتر قدرت حاکم و شراکت در امتیازات برتری جویانه آن در میان شهروندان اوج میگیرد. این صحنه بغایت مخرب با میزان بسته و قطع از پیرامون خود بودن آن جامعه شدت و حدت بی مانندی بخود میگیرد که ما در تشکیلات سیاسی مدعی مبارزه مسلحانه شاهد آن میشویم.

فراموش نباید کرد که فرهنگ “برتری جویی-دیکتاتور پرورِ” ما به ما میآموزد که چگونه از شرایط موجود درصورتیکه نتوانستیم جهت غلبه بردیگران و دیکته خواسته هایمان بر آنها استفاده کنیم (تبدیل شدن به دیکتاتور)، چگونه در حداقل ممکن خود را با همسو کردن و تعریف و تمجید کردن از دیکتاتور، دیکتاتوری، قدرت و برتری (از هر نوع آن چه اقتصادی چه سیاسی، چه اجتماعی…) موجود در پیرامون خود با همسو شدن با آن، جهت رسیدن نسبی به هدف فوق استفاده کنیم.

این امر وقتی که در تشکیلاتی که دارای رهبری، دفتر سیاسی، مرکزیت و سلسله مراتبی که به توجیهات ایدئولژیک و سیاسی- مبارزاتی (بظاهر مرتبط با منافع جمع و کشور و مردم و خلقی) مسلح است و زمانیکه این هیولای فرهنگ دیکتاتور ساز از این نیز فراتر میرود و تشکل فوق با پوش مبارزه مسلحانه و شرایط امنیتی و نظامی و تهدیدات جانی از طرف دشمن نیز چندین و چند مرتبه به بزرگی و قدرت این هیولای دیکتاتور ساز درون ما میافزاید این گوی برفی کوچک “برتری جویی-دیکتاتور پرور” درون ما را در این فرایند به بهمن خانمان براندازی تبدیل میکند که مسعودرجوی ها محصول آن هستند.

متاسفانه مسئله به همینجا نیز ختم نمیشود برتری طلبی، “ریشه – فصل مشترک بین دیکتاتورها و دیکتاتور پرورها” در ابعادی همواره در دیدگاهها و تفکرات و عملکردهای ما حضوردارد. حتی اگر از حیطه تسلط دیکتاتوری خارج شده باشیم. که همان ارزشهایی است که با تکیه به آن بود که تن به دیکتاتور داده بودیم. بطور مشخص در تشکیلات فرقه رجوی تقدس مبارزه و مبارز و القاب و منصب هایی مانند مرکزیت و رهبری تشکیلات و بطور مشخص جمع همه این ارزشها زمینه ساز دیکتاتوری و دیکتاتور پروری در درون ما خودش را در قالب افراد مانند محمد حنیف نژآد و یا مسعود رجوی برای ما جلوه گر میکند. یعنی مبارزه و مبارزی که قرار بوده است منجر به برابری و رفع تبعیض گردد عملا تبدیل به ارزشی جهت تبعیض و برتری جویی میشود. جوانانی که در فرهنگ برتری طلبی رشد کرده اند از رسیدن به مبارزه و مبارز شدن در اعماق قلب خود بدنبال برتری بوده چون آنرا ارزش برتر و مقدس میدانند.
باهمین دیدگاه است که فرد، براحتی چشمش را بر نابودی ارزشهای منجر به برابری و اعمال شدن تبعیض در عملکرد مبارز میبندد.
در اینجاست که نقد مبارز با وجود اینکه محصول مبارزه او (با اهداف بسیار بسیار انسانی اعلام شده آن) صد درصد در نفی و در تضاد است برایش گران است و طرف مبارز را میگیرد تا نابود شدن ارزشهارا. درصورتیکه آنچه مقدس است و باید باشد ارزشهای انسانی برابری و برادری و احترام به حقوق یکسان همه انسانهای کره خاکی از زن و مرد و پیرو جوان و … است. ارزش مبارز و مبارزه هم جهت کسب اینهاست در غیر اینصورت جانی ها و تبهکاران نیز بعضا بسیار شجاع و از جان گذشته هستند. داعشی ها در صدر آنها.
در فرهنگهایی که به هر میزان از دیکتاتور پروری بدور هستند به محض اینکه شواهد و قرائن از نقض برابری و برادری و حقوق دیگران شنیده میشود مستقل از اینکه از چه کسی سرزده باشد همه نسبت به نقض شدن آن اصول انسانی حساسیت نشان میدهند. در آخرین نمونه آن شهادت یک زن استاد دانشگاه آمریکا از واقعه ای در 35سال قبل در رابطه با قاضی عالی فدرال از بالاترین مراجع قضایی آمریکا بود. دیدیم که جامعه چگونه او را در ملاء عام به خاطر یک گزارش نقض حقوق دیگران به صلابه کشیدند. و تنها ترامپ دیکتاتور بود که او را مقدس و غیر قابل حسابرسی میشناخت.
در فرهنگ برتری طلبی-دیکتاتورپروری اما شاهدیم که زنان مجاهد بیش از ده سال است که در مورد نقض آشکار حقوق انسانها توسط مسعود رجوی با همدستی مریم رجوی پرده برداشته اند ولی متاسفانه این خودآنها هستند که مورد لعن و حسابرسی و تهمت قرار گرفته اند و میگیرند. چندین دهه است که مجاهدین جدا شده از نقض آشکار آزادیها، زندان و شکنجه و توهین و تحقیر و کشتن انسانها در درون فرقه رجوی هزاران گزارش را داده اند ولی میبنیم که باز خود همین مجاهدین جدا شده هستند که توسط افراد مسلح به فرهنگ دیکتاتوری با مقدس شمردن دیکتاتور، مورد تهمت و ناسزا قرار میگیرند. یعنی بکارگیری سلاح دیکتاتور جهت ادامه دیکتاتوریش. همان کاری که مسعود رجوی می کرد یعنی سرکشان در مقابل خود را مزدور و بریده و خائن و … میخواند.
در صورتیکه اگر برای ما ارزشها نه دیکتاتور-مبارز بلکه ارزشهایی است که برای آن مبارز شده ایم باشد حتی اگر نقض ارزشها توسط مبارز را دشمن گزارش نمود باید و ضروری است که با اعلی درجه حساسیت بدان رسیدگی شود. ادامه دیکتاتوری چه در جامعه و چه در فرقه رجوی فقط و فقط به همین دلیل است که حساسیتها وارونه است. ازاینروست که مسعود رجوی برای اسمترار دیکتاتوری، خود را مقدس، دست نیافتنی، غایب، حاضر،… جا میزند که این سپر ایدئولژیک-فرهنگی حفاظت از دیکتاتور قطورتر گردد. فصل مشترک تمامی دیکتاتورهای جهان از بدو تاریخ همین بوده است. بله این اعلی درجه حساسیت و این فرهنگ است که تضمین برابری و عدالت و… است نه مبارزه و مبارز. آیا همین مبارزین نبوده اند که دیکتاتوریها را ساخته اند؟
مگر تحت حفاظت همین فرهنگ مقدس مـآبی نیست که بالاترین کشیشان کلیسا به کودکان تجاوز میکنند و از پاسخگویی فرار میکنند؟ مگر با همین منطق نبوده است که معلم قرآن متجاوز به کودکان از محاکمه و مجازات فرار میکند. مگر مسعودرجوی تحت حمایت ایدئولژیک همین تفکر توسط همقطاران به اصطلاح مبارز زمان شاه نیست که او را به عرش اعلی و خداگونگی رساندند طوریکه به تجاوز و کشتن آزادی راضی نیست و زندان و شکنجه و قتل و … را پیشه خود کرده است.

باهمین فرهنگ است که عده ای با نشستتن در برج عاج و خود را شاخص و معیار و ملاک و عالمِ به همه علوم و معلومات و مشهودات و مجهولات دانسته و مدعی اند که همه اطلاعات درست و دقیق نزد آنهاست و باید هر کلمه ای که در تاریخ گفته میشود با اینها محک بخورد والا کذب محض است، تا مبادا خدشه ای به مقدسات “مبارزه و مبارز” آنها وارد شود. یعنی اگر نشد به دیکتاتور تبدیل شویم حداقل با حلواحلوا کردن دفاع از مبارزه، خود شیفتگی که شاخص آن رجوی است ارضاء گردد.

کسی که نه مجاهد بوده و نه هست! چگونه مدعی است که اطلاعات از عملکرد دیکتاتور-مسعودرجوی غلط یا درست است؟ آیا خود شاهد صحنه بوده است؟ اگر شما چیزی را نمیدانید دلیل بر درست و غلط بودن آن است؟ در مورد گزارشی که یک مقام ساواک که مسئولیت او کاملا شناخته شده است و البته ملاک درستی و غلطی هم نیست، ولی خود کسی بوده است که محمد حنیف نژاد را دستگیر کرده است مستقل از اینکه من و ما در مورد ماهیت این فرد چه فکر میکنیم باید گفت: وقتی گزارشی این چنین را میشنویم اصل بر ترور سیاسی گزارشگر نیست. اصل بر حفاظت از ارزشهاست که حکم میکند در این مورد تحقیق شود. بویژه با سابقه چهل ساله ای که از مسعود رجوی در دسترس است.

سوالاتی از این قبیل که: دوماه بعد از دستگیری مسعود رجوی محمد حنیف نژآد دستگیر شده. و یا اگر مسعودرجوی لو داده بود باید همه میدانستند. اگر میدانستند پس چرا او رهبر شده است؟ و چرا همه رهبری او را قبول کرده اند؟ جواب بسیار ساده ای دارند.

اگر مسعود رجوی و یا ساواک به کسی نگفته باشد که او اینکار را کرده است چه کسی میتوانست بداند؟

اگر مسعود رجوی با چشم بسته به محل تردد میکرده است بسیار احتمال اینکه میدانسته کجاست بالاست. اگر شما نمیدانید اجازه بدهید کسانی که میدانند و علم یقینی دارند بشما بگویند که صدها نمونه هست که در ترددات چشم بسته، فرد بخوبی متوجه میشده که کجا رفته است.

اگر سعید محسن نمیدانسته محل حنیف نژآد کجاست(مشروط به اینکه این اطلاعات شما را بپذیریم که او نمیدانسته هرچند احتمال آن هست) دلیل نمیشود که مسعود رجوی هم نمیدانسته. چرا که محمد حیاتی آنجا مستقر بوده و میدانست ولی سعید محسن نبوده و نمیدانسته است. در تشکیلات مخفی و بطور مشخص تشکیلات رجوی رتبه افراد ربطی به اطلاعاتی که داشتند نداشت. در لندن در خانه ای که مریم رجوی به همراه تیم مسلح اسکاتلندیارد مستقر بود، مهوش سپهری (نفر سوم سازمان) و دهها مسئول ریز و درشت دیگر که آنها نیز در لندن مستقر بودند خبر نداشتند کجاست. نه او به خودش اجازه میداد از کسی بپرسد نه کسی اجازه داشت به او بگوید.

اصل “کسب اطلاعات براساس ضرورت” اینرا حکم میکرد. نقض این اصل یکی از بزرگترین خطاهایی بود که یک مبارز میتوانست مرتکب شود. که در تشکیلات رجوی با ضد اطلاعات سازمان سرو کارش بود. طبعا در شرایط پلیسی زمان شاه این اصل شدیدتر رعایت میشد. با وجود این در مواردی بود که نقض میشده است. این رجوی بود که حکم به ترور سیاسی فرد با مزدور خواندن او میداد. حنیف نژاد آنرا حمل بر اشتباهات و ضعفهای مبارز میشمرد نه بر مزدور ساواک بودن با وجود اینکه در تهران مستقر بودند نه در عراق با صدها حصار و فاصله از دشمن.

در ضمن چون مسعود رجوی (فارغ از القاب دهان پرکن مرکزیت) در زمان دستگیری چهار سال بود که عضوگیری شده بود و طبعا هنوز به مقام امام زمانی صعود نکرده بوده ممکن است از سر کنجکاوی هم شده محل را یاد گرفته باشد. این تفکرات مطلق نگر فوق الذکراست که باعث میشود فکر میکنیم خیر چنین چیزی نمیتواند باشد.

ضمنا جواب چرا دو ماه بعد از دستگیری خودش در سی مهر خانه محمد حنیف را لو داده است نیز میتواند دلایل زیر را داشته باشد.

  1. زمانی تصمیم به لو دادن محل گرفته باشد که با ساواک همکاری را قبول کرده است.
  2. حتی میتوانسته برای نجات جان خودش و نه لزوما همکاری با ساواک با فرض به اینکه بعد از دستگیری این تعداد از افراد سازمان قاعدتا باید محمد حنیف نژآد برای محکم کاری هم که شده خانه را تخلیه کرده باشد. ساواک را به انجا بعنوان یک محل سوخته راهنمایی کرده باشد. کاری که در آن زمان برای چریک دستگیر شده امری متداول بود.
    در ضمن، اینکه رجوی رهبری را بدست گرفته است، دلیل بر این نیست و نمیتواند باشد که او این کار را نکرده است. همانطور که در فوق آمد در سازمان کسی حق نداشته و ندارد سوال و کنجکاوی کند و اطلاعات بگیرد. یعنی اگر مسعودرجوی نگفته باشد که چگونه محل اختفای محمد حنیف نژاد لورفته است فرض بر این میشود که حتما با تعقیب رسول مشکین فام … لو رفته است . اگر مسعود رجوی در این مورد سکوت کرده باشد. بنابراین رهبر شدن او صرفا بدلیل تنها باز مانده مرکزیت بعد از کشتار کاظم ذوالانوار بوده است نه اینکه لو دهنده محلِ اختفاء محمد آقا نبوده است.

ضمنا آقای محمدحیاتی هم تیم محمد حنیف نژاد، رهبری مسعودرجوی را در زندان قبول نداشته است چه بسا به همین دلیل. همین امر نشان میدهد که داستانهایی که بعدها اتفاقا توسط عباس داوری و … از زبان سعید محسن از قول محمد حنیف نژآد در مورد مسعودرجوی نقل قول میشد دروغ محض است.

چون در غیر اینصورت محمدحیانی نمیتوانست در جمع زندان باحضور مسعود رجوی، رهبری دوره ای براه بیندازد که تا مدتی نیز جاری بوده است.

ضمنا نباید فراموش کرد که صرفا بنیانگذار و مرکزیت بودن دلیل بر چیزی نیست و هیچ هاله نوری بدور سر فرد ایجاد نمیکند. مسعود رجوی هنوز در صحنه عمل خود را نشان نداده بود بنابراین هرچیزی در عمل و زیر شکنجه و … متصوراست. این قداستی که سپر مسعودرجوی است ناشی از ذهن دیکتاتورپروری ماست و واقعیت ندارد. همانطور که در عراق شاهد بودیم که چه ها که نکرد.

فراموش نکنیم که کاظم ذوالانوار از اعضای مرکزیت سازمان در سی فروردین سال ۱۳۵۴در تپه‌های اوین به‌همراه مصطفی جوان خوشدل و هفت تن از فدائیان به دستور شاه تیرباران شدند. با وجود اینکه ساواک میدانست رجوی چه جایگاهی دارد. طنابی که مسعود رجوی برگردن تمامی زندانیان مقاوم و اعدام نشده در زندانهای رژیم انداخته است که چرا شما اعدام نشده اید پس خائن و مزدور رژیم هستید و همین بهانه زندان و شکنجه و کشته شدن آنهاست.

ازطرفی نیز کبوتر افعی نمی زاید. این مسعود رجوی که ما دیده ایم نمیتوانست غیر از اینکه گفته میشود بوده باشد و چنین جنایتکاری از آب در آمده باشد. ضمنا:

  1. مسعود رجوی مطلقا نیاز نیست که برایش ثابت کنند که محمد آقا را لو داده است. ایکاش ضعف نشان داده بود و زیر شکنجه و جهت نجات جانش اینکار را کرده بود ولی ریشه سازمان را بعد از بدست گرفتن رهبری از بیخ و بن در نمیآورد. ضعف نشان دادن در مبارزه توسط مبارز اول و آخر مبارزه نیست.
  2. جنایات رجوی آنقدر بزرگ است که لو دادن محمد آقا چیزی به بزرگی آن نمی افزاید هرچند که خیانت بسیار عظیمی است. ولی آقای رجوی خیانتهایش به مردم ایران بسا بسا عظیمتر از آن است.
    تاسف بارتر اینکه باوجودیکه به جداشدگان ایراد گرفته میشود که بعد از جداشدن از فرقه رجوی هنوز فرهنگ او را استفاده میکنند خود بلافاصله ابزار همه دیکتاتورها واز جمله مسعودرجوی را علیه منبع خبر با مارک زدن و تخریب و ترور سیاسی او تلاش به مختومه نمودن بررسی مسئله میکنند. آنهم تحت نام دفاع از حقیقت! اما کدام حقیقت؟ حقیقت قداست دیکتاتور و نه نقض ارزشها.

تمامی داستان سرایی های همراهانِ دیکتاتور پرورِ مسعودرجوی از زندان شاه فقط بعد از انقلاب ایدئولژیک و برای بزرگ کردن رهبری بوده است که دروغ بافان فکر میکردند و میکنند که با این دروغگویی و بزرگ کردن رهبری سازمان چیزی به جیب سازمان و جنبش و … میریزند. دروغهایی که البته با تشویق واجبار مسعود از او یک هیولا ساخت. مسعودر رجوی نیز هزاران هزارش را در مورد مریم رجوی گفت و مجبور میکرد بقیه در مورد او تکرار کنند تا تبدیل به حقیقت شود.

با تاثیر پذیرفتن از همین فرهنگ است که در کمال تعجب شاهدیم یکی از دوستان عزیز و رنج کشیده که در تشکیلات رجوی رحم او را خارج کرده اند میگوید که “اجباری در کار نبوده است!!!” تا به نوعی ناخواسته و متاسفانه جنت مکانانه دیکتاتور را تبرئه کند.

درصورتیکه در اجبار لزوما نباید لوله تفنگ را روی شقیقه کسی بگذاری و مجبورش کنی. انسان برای گرفتن یک تصمیم آزادانه باید از همه ابزار ممکن و در دسترس همگان و بطور خاص اطلاعات و مشاوره و شرایط آزاد تصمیم گیری و نهراسیدن (خودآگاه و نا خودآگاه) تحت القاء این و آن از عواقب تصمیماتی که فرد میگیرد، ، بررسی دلایل تصمیم و آلترناتیوهای در دسترس، … ضرورت واقعی مسئله … را از منابع و زاویه های گوناگون بررسی کند تا بتواند در نهایت در سنجش همه جوانب با آگاهی و آزادی یکی را انتخاب کند. برای انجام دادن تصمیم های مهم شرایط ذهنی و محیطی ما کاملا تاثیر گذار هستند. میگویند انسان همواره با دو راه بیشتر پیشروی ندارد 1. فرار از ترسهایش 2. تعقیب رویاهایش. این دوست که در تعقیب رویاهایش از تشکیلات فرار کرده و دستگیر شده قطعا در مسیر بعدی قرار داشته است.

بزرگترین تناقض این است که چه کسی از آزادی فرار میکند؟ خود فرار و دستگیر و ضرب و شتمی که بدنبال آن توسط قربانی تجربه شده بوضوح نشان میدهد که آنجا زندان و اسارتگاه بوده است که از آن فرار صورت گرفته. آنهم یکی از صدها فراری که هنوز هم ادامه دارد. ولی اصرار به آزادی تصمیم به خارج کردن رحم آنهم با توصیه! کسی که میرغضب اسارتگاهی که قربانی از آن فرار کرده جوکی بیش میتواند باشد؟
آنهم در سازمانیکه چندین دهه است تمامی افراد از جهان قطع مطلق هستند، هیچ اطلاعاتی جز مغزشوییهای سازمان برای وادار کردن افراد به تن دادن به خواسته های مسعودرجوی که شبانه روز در جریان است در دسترس نیست. هیچگونه اجازه تفکر مستقل وجود ندارد، بلکه یکی از ضد ارزشترین اعمال محسوب میشود، مغزی که مملو است از اینکه اگر کاری که رهبری گفته و توصیه کرده است نکنی موجودیت انسانیت بی معناست. مرگ بهتر از عمل نکردن به خواسته های رهبری است… آنهم توسط کسی که یکبار فرار کرده و دستگیر شده و مشخص است که یک خطر بالقوه برای سازمان است. و از همین رو اگر او را بطور فیزیکی نابود نکنند باید به جایی بکشانندش که صددرصد بی خطر شود، و از همین زاویه از فشارهای مافوق توان انسان برای شکستن و در هم کوبیدن او استفاده میکنند. اجاز بدهید به نمونه هایی از نوع فشارها اشاره شود.

  1. کتک زدن یعنی شکنجه فیزیکی بعد از دستگیری
  2. تهمت زدن به مزدور و عضو سپاه پاسداران بودن.
  3. تهمت زدن که بدنبال تمایلات جنسی و رک و آشکارا بیان اینکه بدنبال همخوابگی با مردان و یا زنان است که فرار میکنید.
  4. مجبور کردن فرد به اینکه خودش در جمع به این تهمتها اعتراف کند…
  5. فشار آوردن عاطفی با به میان آوردن نام همقطاران کشته شده که به آنها خیانت کرده است.
  6. به رهبری سازمان خیانت کرده است. به مبارزه خیانت کرده است به مردمش خیانت کرده است.
    آیا غیر واقعی و غیر منطقی است که این فرد برای خنثی کردن این فشار مافوق تحمل سنگ و آهن به چنین امر به ظاهر ایدئولژیکی (یعنی خواست رهبر عقیدتی) تن بدهد که فشارها و ترسها و تحقیر و توهین ها و انزواها را بعد از تسلیم شدن به دیکتاتور به تشویق تبدیل کند و خلاص شود. متاسفم که بعضی دوستان هنوز هم کم و بیش تحت تاثیر خواب و هینوتیزم مغزشوییهای رجوی قراردارند. آیا مگر این تجربه به تعداد اعضای سازمان تکرار نشده است؟ چیزی که اینجا نوشته شد هیچ نمونه خاصی نیست. در مورد تک تک اعضا عینا نه یکبار که صدها بار تکرار شده است.

مگر اینگونه مغزشویی ها چه در فرقه رجوی و چه در فرقه های همسان آن همچون داجونز منجر به خودکشی های جمعی و خودسوزی و قتل و کشتار دیگران نشده که به خارج کردن رحم خود به خیال واهی مبارزتر شدن منجر نشود؟ در ضمن ضرورت اینکار چه بوده است؟ عضوی از اندام خصوصی یک مبارز چه مانعی برسرراه مبارزه بوده است؟ برداشتن آن چه بن بستی را از مبارزه ای که در عراق تحت حاکمیت رژیمی که کارکرد سازمان مجاهدین برایش دیگر به اتمام رسیده بود می گشود؟ مشکل رهبری به اصطلاح مبارزه با رحم زنان چه بوده که آنها را مجبور میکرده اینکار را بکنند؟ آیا غیر از این بوده است که بن بست در عراق و درد بی درمان شکست مطلق در تمامی زمینه های ایدئولژیک، سیاسی، تشکیلاتی و نظامی و اجتماعی را به عیب و ایراد افراد و تک افراد اعضای سازمان مصادره میکرده است؟

تصمیماتی که تحت القاء و فریب و فشار گرفته شده باشد تصمیمات آزادانه ارزیابی نمیشود که اجبار است.

داود باقروند ارشد
10.10.2018
در حاشیه اخبار نحوه دستگیری محمد حنیف نژاد بنیانگذار سازمان مجاهدین
اکتبر 10, 2018

یک ضرب المثل انگلیسی میگوید (Dictators are not born, they are made) بدین معنا که “دیکتاتورها از شکم مادر دیکتاتور متولد نمیشوند، در بستر اجتماعی است که تولید میشوند”.
در پهنه سیاسی مشکل وقتی پیش می‌آید که در ساختار اجتماعی هرمی، در آنجا که فــرهــنگ در چهارچوب تـنگ آتـوریته شکل می‌گیرد و هر روز حـرمت و حـقوق شهروندانش را زیر پا میگذارد، از افرادی با عنوان‌های شاه و رهبر و نخبه بت می‌سازند. در عرصه سیاست، نخبه‌گرایی مترادف فرد‌محوری است. نخبه‌گرایی با فرد‌محوری ظاهرا بی‌ربط است. دنباله روی از یک مرشد و قطب و رهبر تا حد خاکساری و بندگی نمونه منفی فردمحوری است. در یک فرهنگ مرکزگرا و اقتدارگرا، با نگاه به قدرتِ بالاترها و رهبر ، شهروندان اگر سانسور نشوند، به لکنت زبان می‌افتند. در همین فرایند است که جهت یافتن جایگاه خود و یا تامین امنیت اجتماعی و… تمایلی شدید جهت رفتن به زیرسلطه و چتر قدرت حاکم و شراکت در امتیازات برتری جویانه آن در میان شهروندان اوج میگیرد. این صحنه بغایت مخرب با میزان بسته و قطع از پیرامون خود بودن آن جامعه شدت و حدت بی مانندی بخود میگیرد که ما در تشکیلات سیاسی مدعی مبارزه مسلحانه شاهد آن میشویم.

فراموش نباید کرد که فرهنگ “برتری جویی-دیکتاتور پرورِ” ما به ما میآموزد که چگونه از شرایط موجود درصورتیکه نتوانستیم جهت غلبه بردیگران و دیکته خواسته هایمان بر آنها استفاده کنیم (تبدیل شدن به دیکتاتور)، چگونه در حداقل ممکن خود را با همسو کردن و تعریف و تمجید کردن از دیکتاتور، دیکتاتوری، قدرت و برتری (از هر نوع آن چه اقتصادی چه سیاسی، چه اجتماعی…) موجود در پیرامون خود با همسو شدن با آن، جهت رسیدن نسبی به هدف فوق استفاده کنیم.

این امر وقتی که در تشکیلاتی که دارای رهبری، دفتر سیاسی، مرکزیت و سلسله مراتبی که به توجیهات ایدئولژیک و سیاسی- مبارزاتی (بظاهر مرتبط با منافع جمع و کشور و مردم و خلقی) مسلح است و زمانیکه این هیولای فرهنگ دیکتاتور ساز از این نیز فراتر میرود و تشکل فوق با پوش مبارزه مسلحانه و شرایط امنیتی و نظامی و تهدیدات جانی از طرف دشمن نیز چندین و چند مرتبه به بزرگی و قدرت این هیولای دیکتاتور ساز درون ما میافزاید این گوی برفی کوچک “برتری جویی-دیکتاتور پرور” درون ما را در این فرایند به بهمن خانمان براندازی تبدیل میکند که مسعودرجوی ها محصول آن هستند.

متاسفانه مسئله به همینجا نیز ختم نمیشود برتری طلبی، “ریشه – فصل مشترک بین دیکتاتورها و دیکتاتور پرورها” در ابعادی همواره در دیدگاهها و تفکرات و عملکردهای ما حضوردارد. حتی اگر از حیطه تسلط دیکتاتوری خارج شده باشیم. که همان ارزشهایی است که با تکیه به آن بود که تن به دیکتاتور داده بودیم. بطور مشخص در تشکیلات فرقه رجوی تقدس مبارزه و مبارز و القاب و منصب هایی مانند مرکزیت و رهبری تشکیلات و بطور مشخص جمع همه این ارزشها زمینه ساز دیکتاتوری و دیکتاتور پروری در درون ما خودش را در قالب افراد مانند محمد حنیف نژآد و یا مسعود رجوی برای ما جلوه گر میکند. یعنی مبارزه و مبارزی که قرار بوده است منجر به برابری و رفع تبعیض گردد عملا تبدیل به ارزشی جهت تبعیض و برتری جویی میشود. جوانانی که در فرهنگ برتری طلبی رشد کرده اند از رسیدن به مبارزه و مبارز شدن در اعماق قلب خود بدنبال برتری بوده چون آنرا ارزش برتر و مقدس میدانند.
باهمین دیدگاه است که فرد، براحتی چشمش را بر نابودی ارزشهای منجر به برابری و اعمال شدن تبعیض در عملکرد مبارز میبندد.
در اینجاست که نقد مبارز با وجود اینکه محصول مبارزه او (با اهداف بسیار بسیار انسانی اعلام شده آن) صد درصد در نفی و در تضاد است برایش گران است و طرف مبارز را میگیرد تا نابود شدن ارزشهارا. درصورتیکه آنچه مقدس است و باید باشد ارزشهای انسانی برابری و برادری و احترام به حقوق یکسان همه انسانهای کره خاکی از زن و مرد و پیرو جوان و … است. ارزش مبارز و مبارزه هم جهت کسب اینهاست در غیر اینصورت جانی ها و تبهکاران نیز بعضا بسیار شجاع و از جان گذشته هستند. داعشی ها در صدر آنها.
در فرهنگهایی که به هر میزان از دیکتاتور پروری بدور هستند به محض اینکه شواهد و قرائن از نقض برابری و برادری و حقوق دیگران شنیده میشود مستقل از اینکه از چه کسی سرزده باشد همه نسبت به نقض شدن آن اصول انسانی حساسیت نشان میدهند. در آخرین نمونه آن شهادت یک زن استاد دانشگاه آمریکا از واقعه ای در 35سال قبل در رابطه با قاضی عالی فدرال از بالاترین مراجع قضایی آمریکا بود. دیدیم که جامعه چگونه او را در ملاء عام به خاطر یک گزارش نقض حقوق دیگران به صلابه کشیدند. و تنها ترامپ دیکتاتور بود که او را مقدس و غیر قابل حسابرسی میشناخت.
در فرهنگ برتری طلبی-دیکتاتورپروری اما شاهدیم که زنان مجاهد بیش از ده سال است که در مورد نقض آشکار حقوق انسانها توسط مسعود رجوی با همدستی مریم رجوی پرده برداشته اند ولی متاسفانه این خودآنها هستند که مورد لعن و حسابرسی و تهمت قرار گرفته اند و میگیرند. چندین دهه است که مجاهدین جدا شده از نقض آشکار آزادیها، زندان و شکنجه و توهین و تحقیر و کشتن انسانها در درون فرقه رجوی هزاران گزارش را داده اند ولی میبنیم که باز خود همین مجاهدین جدا شده هستند که توسط افراد مسلح به فرهنگ دیکتاتوری با مقدس شمردن دیکتاتور، مورد تهمت و ناسزا قرار میگیرند. یعنی بکارگیری سلاح دیکتاتور جهت ادامه دیکتاتوریش. همان کاری که مسعود رجوی می کرد یعنی سرکشان در مقابل خود را مزدور و بریده و خائن و … میخواند.
در صورتیکه اگر برای ما ارزشها نه دیکتاتور-مبارز بلکه ارزشهایی است که برای آن مبارز شده ایم باشد حتی اگر نقض ارزشها توسط مبارز را دشمن گزارش نمود باید و ضروری است که با اعلی درجه حساسیت بدان رسیدگی شود. ادامه دیکتاتوری چه در جامعه و چه در فرقه رجوی فقط و فقط به همین دلیل است که حساسیتها وارونه است. ازاینروست که مسعود رجوی برای اسمترار دیکتاتوری، خود را مقدس، دست نیافتنی، غایب، حاضر،… جا میزند که این سپر ایدئولژیک-فرهنگی حفاظت از دیکتاتور قطورتر گردد. فصل مشترک تمامی دیکتاتورهای جهان از بدو تاریخ همین بوده است. بله این اعلی درجه حساسیت و این فرهنگ است که تضمین برابری و عدالت و… است نه مبارزه و مبارز. آیا همین مبارزین نبوده اند که دیکتاتوریها را ساخته اند؟
مگر تحت حفاظت همین فرهنگ مقدس مـآبی نیست که بالاترین کشیشان کلیسا به کودکان تجاوز میکنند و از پاسخگویی فرار میکنند؟ مگر با همین منطق نبوده است که معلم قرآن متجاوز به کودکان از محاکمه و مجازات فرار میکند. مگر مسعودرجوی تحت حمایت ایدئولژیک همین تفکر توسط همقطاران به اصطلاح مبارز زمان شاه نیست که او را به عرش اعلی و خداگونگی رساندند طوریکه به تجاوز و کشتن آزادی راضی نیست و زندان و شکنجه و قتل و … را پیشه خود کرده است.

باهمین فرهنگ است که عده ای با نشستتن در برج عاج و خود را شاخص و معیار و ملاک و عالمِ به همه علوم و معلومات و مشهودات و مجهولات دانسته و مدعی اند که همه اطلاعات درست و دقیق نزد آنهاست و باید هر کلمه ای که در تاریخ گفته میشود با اینها محک بخورد والا کذب محض است، تا مبادا خدشه ای به مقدسات “مبارزه و مبارز” آنها وارد شود. یعنی اگر نشد به دیکتاتور تبدیل شویم حداقل با حلواحلوا کردن دفاع از مبارزه، خود شیفتگی که شاخص آن رجوی است ارضاء گردد.

کسی که نه مجاهد بوده و نه هست! چگونه مدعی است که اطلاعات از عملکرد دیکتاتور-مسعودرجوی غلط یا درست است؟ آیا خود شاهد صحنه بوده است؟ اگر شما چیزی را نمیدانید دلیل بر درست و غلط بودن آن است؟ در مورد گزارشی که یک مقام ساواک که مسئولیت او کاملا شناخته شده است و البته ملاک درستی و غلطی هم نیست، ولی خود کسی بوده است که محمد حنیف نژاد را دستگیر کرده است مستقل از اینکه من و ما در مورد ماهیت این فرد چه فکر میکنیم باید گفت: وقتی گزارشی این چنین را میشنویم اصل بر ترور سیاسی گزارشگر نیست. اصل بر حفاظت از ارزشهاست که حکم میکند در این مورد تحقیق شود. بویژه با سابقه چهل ساله ای که از مسعود رجوی در دسترس است.

سوالاتی از این قبیل که: دوماه بعد از دستگیری مسعود رجوی محمد حنیف نژآد دستگیر شده. و یا اگر مسعودرجوی لو داده بود باید همه میدانستند. اگر میدانستند پس چرا او رهبر شده است؟ و چرا همه رهبری او را قبول کرده اند؟ جواب بسیار ساده ای دارند.

اگر مسعود رجوی و یا ساواک به کسی نگفته باشد که او اینکار را کرده است چه کسی میتوانست بداند؟

اگر مسعود رجوی با چشم بسته به محل تردد میکرده است بسیار احتمال اینکه میدانسته کجاست بالاست. اگر شما نمیدانید اجازه بدهید کسانی که میدانند و علم یقینی دارند بشما بگویند که صدها نمونه هست که در ترددات چشم بسته، فرد بخوبی متوجه میشده که کجا رفته است.

اگر سعید محسن نمیدانسته محل حنیف نژآد کجاست(مشروط به اینکه این اطلاعات شما را بپذیریم که او نمیدانسته هرچند احتمال آن هست) دلیل نمیشود که مسعود رجوی هم نمیدانسته. چرا که محمد حیاتی آنجا مستقر بوده و میدانست ولی سعید محسن نبوده و نمیدانسته است. در تشکیلات مخفی و بطور مشخص تشکیلات رجوی رتبه افراد ربطی به اطلاعاتی که داشتند نداشت. در لندن در خانه ای که مریم رجوی به همراه تیم مسلح اسکاتلندیارد مستقر بود، مهوش سپهری (نفر سوم سازمان) و دهها مسئول ریز و درشت دیگر که آنها نیز در لندن مستقر بودند خبر نداشتند کجاست. نه او به خودش اجازه میداد از کسی بپرسد نه کسی اجازه داشت به او بگوید.

اصل “کسب اطلاعات براساس ضرورت” اینرا حکم میکرد. نقض این اصل یکی از بزرگترین خطاهایی بود که یک مبارز میتوانست مرتکب شود. که در تشکیلات رجوی با ضد اطلاعات سازمان سرو کارش بود. طبعا در شرایط پلیسی زمان شاه این اصل شدیدتر رعایت میشد. با وجود این در مواردی بود که نقض میشده است. این رجوی بود که حکم به ترور سیاسی فرد با مزدور خواندن او میداد. حنیف نژاد آنرا حمل بر اشتباهات و ضعفهای مبارز میشمرد نه بر مزدور ساواک بودن با وجود اینکه در تهران مستقر بودند نه در عراق با صدها حصار و فاصله از دشمن.

در ضمن چون مسعود رجوی (فارغ از القاب دهان پرکن مرکزیت) در زمان دستگیری چهار سال بود که عضوگیری شده بود و طبعا هنوز به مقام امام زمانی صعود نکرده بوده ممکن است از سر کنجکاوی هم شده محل را یاد گرفته باشد. این تفکرات مطلق نگر فوق الذکراست که باعث میشود فکر میکنیم خیر چنین چیزی نمیتواند باشد.

ضمنا جواب چرا دو ماه بعد از دستگیری خودش در سی مهر خانه محمد حنیف را لو داده است نیز میتواند دلایل زیر را داشته باشد.

  1. زمانی تصمیم به لو دادن محل گرفته باشد که با ساواک همکاری را قبول کرده است.
  2. حتی میتوانسته برای نجات جان خودش و نه لزوما همکاری با ساواک با فرض به اینکه بعد از دستگیری این تعداد از افراد سازمان قاعدتا باید محمد حنیف نژآد برای محکم کاری هم که شده خانه را تخلیه کرده باشد. ساواک را به انجا بعنوان یک محل سوخته راهنمایی کرده باشد. کاری که در آن زمان برای چریک دستگیر شده امری متداول بود.
    در ضمن، اینکه رجوی رهبری را بدست گرفته است، دلیل بر این نیست و نمیتواند باشد که او این کار را نکرده است. همانطور که در فوق آمد در سازمان کسی حق نداشته و ندارد سوال و کنجکاوی کند و اطلاعات بگیرد. یعنی اگر مسعودرجوی نگفته باشد که چگونه محل اختفای محمد حنیف نژاد لورفته است فرض بر این میشود که حتما با تعقیب رسول مشکین فام … لو رفته است . اگر مسعود رجوی در این مورد سکوت کرده باشد. بنابراین رهبر شدن او صرفا بدلیل تنها باز مانده مرکزیت بعد از کشتار کاظم ذوالانوار بوده است نه اینکه لو دهنده محلِ اختفاء محمد آقا نبوده است.

ضمنا آقای محمدحیاتی هم تیم محمد حنیف نژاد، رهبری مسعودرجوی را در زندان قبول نداشته است چه بسا به همین دلیل. همین امر نشان میدهد که داستانهایی که بعدها اتفاقا توسط عباس داوری و … از زبان سعید محسن از قول محمد حنیف نژآد در مورد مسعودرجوی نقل قول میشد دروغ محض است.

چون در غیر اینصورت محمدحیانی نمیتوانست در جمع زندان باحضور مسعود رجوی، رهبری دوره ای براه بیندازد که تا مدتی نیز جاری بوده است.

ضمنا نباید فراموش کرد که صرفا بنیانگذار و مرکزیت بودن دلیل بر چیزی نیست و هیچ هاله نوری بدور سر فرد ایجاد نمیکند. مسعود رجوی هنوز در صحنه عمل خود را نشان نداده بود بنابراین هرچیزی در عمل و زیر شکنجه و … متصوراست. این قداستی که سپر مسعودرجوی است ناشی از ذهن دیکتاتورپروری ماست و واقعیت ندارد. همانطور که در عراق شاهد بودیم که چه ها که نکرد.

فراموش نکنیم که کاظم ذوالانوار از اعضای مرکزیت سازمان در سی فروردین سال ۱۳۵۴در تپه‌های اوین به‌همراه مصطفی جوان خوشدل و هفت تن از فدائیان به دستور شاه تیرباران شدند. با وجود اینکه ساواک میدانست رجوی چه جایگاهی دارد. طنابی که مسعود رجوی برگردن تمامی زندانیان مقاوم و اعدام نشده در زندانهای رژیم انداخته است که چرا شما اعدام نشده اید پس خائن و مزدور رژیم هستید و همین بهانه زندان و شکنجه و کشته شدن آنهاست.

ازطرفی نیز کبوتر افعی نمی زاید. این مسعود رجوی که ما دیده ایم نمیتوانست غیر از اینکه گفته میشود بوده باشد و چنین جنایتکاری از آب در آمده باشد. ضمنا:

  1. مسعود رجوی مطلقا نیاز نیست که برایش ثابت کنند که محمد آقا را لو داده است. ایکاش ضعف نشان داده بود و زیر شکنجه و جهت نجات جانش اینکار را کرده بود ولی ریشه سازمان را بعد از بدست گرفتن رهبری از بیخ و بن در نمیآورد. ضعف نشان دادن در مبارزه توسط مبارز اول و آخر مبارزه نیست.
  2. جنایات رجوی آنقدر بزرگ است که لو دادن محمد آقا چیزی به بزرگی آن نمی افزاید هرچند که خیانت بسیار عظیمی است. ولی آقای رجوی خیانتهایش به مردم ایران بسا بسا عظیمتر از آن است.
    تاسف بارتر اینکه باوجودیکه به جداشدگان ایراد گرفته میشود که بعد از جداشدن از فرقه رجوی هنوز فرهنگ او را استفاده میکنند خود بلافاصله ابزار همه دیکتاتورها واز جمله مسعودرجوی را علیه منبع خبر با مارک زدن و تخریب و ترور سیاسی او تلاش به مختومه نمودن بررسی مسئله میکنند. آنهم تحت نام دفاع از حقیقت! اما کدام حقیقت؟ حقیقت قداست دیکتاتور و نه نقض ارزشها.

تمامی داستان سرایی های همراهانِ دیکتاتور پرورِ مسعودرجوی از زندان شاه فقط بعد از انقلاب ایدئولژیک و برای بزرگ کردن رهبری بوده است که دروغ بافان فکر میکردند و میکنند که با این دروغگویی و بزرگ کردن رهبری سازمان چیزی به جیب سازمان و جنبش و … میریزند. دروغهایی که البته با تشویق واجبار مسعود از او یک هیولا ساخت. مسعودر رجوی نیز هزاران هزارش را در مورد مریم رجوی گفت و مجبور میکرد بقیه در مورد او تکرار کنند تا تبدیل به حقیقت شود.

با تاثیر پذیرفتن از همین فرهنگ است که در کمال تعجب شاهدیم یکی از دوستان عزیز و رنج کشیده که در تشکیلات رجوی رحم او را خارج کرده اند میگوید که “اجباری در کار نبوده است!!!” تا به نوعی ناخواسته و متاسفانه جنت مکانانه دیکتاتور را تبرئه کند.

درصورتیکه در اجبار لزوما نباید لوله تفنگ را روی شقیقه کسی بگذاری و مجبورش کنی. انسان برای گرفتن یک تصمیم آزادانه باید از همه ابزار ممکن و در دسترس همگان و بطور خاص اطلاعات و مشاوره و شرایط آزاد تصمیم گیری و نهراسیدن (خودآگاه و نا خودآگاه) تحت القاء این و آن از عواقب تصمیماتی که فرد میگیرد، ، بررسی دلایل تصمیم و آلترناتیوهای در دسترس، … ضرورت واقعی مسئله … را از منابع و زاویه های گوناگون بررسی کند تا بتواند در نهایت در سنجش همه جوانب با آگاهی و آزادی یکی را انتخاب کند. برای انجام دادن تصمیم های مهم شرایط ذهنی و محیطی ما کاملا تاثیر گذار هستند. میگویند انسان همواره با دو راه بیشتر پیشروی ندارد 1. فرار از ترسهایش 2. تعقیب رویاهایش. این دوست که در تعقیب رویاهایش از تشکیلات فرار کرده و دستگیر شده قطعا در مسیر بعدی قرار داشته است.

بزرگترین تناقض این است که چه کسی از آزادی فرار میکند؟ خود فرار و دستگیر و ضرب و شتمی که بدنبال آن توسط قربانی تجربه شده بوضوح نشان میدهد که آنجا زندان و اسارتگاه بوده است که از آن فرار صورت گرفته. آنهم یکی از صدها فراری که هنوز هم ادامه دارد. ولی اصرار به آزادی تصمیم به خارج کردن رحم آنهم با توصیه! کسی که میرغضب اسارتگاهی که قربانی از آن فرار کرده جوکی بیش میتواند باشد؟
آنهم در سازمانیکه چندین دهه است تمامی افراد از جهان قطع مطلق هستند، هیچ اطلاعاتی جز مغزشوییهای سازمان برای وادار کردن افراد به تن دادن به خواسته های مسعودرجوی که شبانه روز در جریان است در دسترس نیست. هیچگونه اجازه تفکر مستقل وجود ندارد، بلکه یکی از ضد ارزشترین اعمال محسوب میشود، مغزی که مملو است از اینکه اگر کاری که رهبری گفته و توصیه کرده است نکنی موجودیت انسانیت بی معناست. مرگ بهتر از عمل نکردن به خواسته های رهبری است… آنهم توسط کسی که یکبار فرار کرده و دستگیر شده و مشخص است که یک خطر بالقوه برای سازمان است. و از همین رو اگر او را بطور فیزیکی نابود نکنند باید به جایی بکشانندش که صددرصد بی خطر شود، و از همین زاویه از فشارهای مافوق توان انسان برای شکستن و در هم کوبیدن او استفاده میکنند. اجاز بدهید به نمونه هایی از نوع فشارها اشاره شود.

  1. کتک زدن یعنی شکنجه فیزیکی بعد از دستگیری
  2. تهمت زدن به مزدور و عضو سپاه پاسداران بودن.
  3. تهمت زدن که بدنبال تمایلات جنسی و رک و آشکارا بیان اینکه بدنبال همخوابگی با مردان و یا زنان است که فرار میکنید.
  4. مجبور کردن فرد به اینکه خودش در جمع به این تهمتها اعتراف کند…
  5. فشار آوردن عاطفی با به میان آوردن نام همقطاران کشته شده که به آنها خیانت کرده است.
  6. به رهبری سازمان خیانت کرده است. به مبارزه خیانت کرده است به مردمش خیانت کرده است.
    آیا غیر واقعی و غیر منطقی است که این فرد برای خنثی کردن این فشار مافوق تحمل سنگ و آهن به چنین امر به ظاهر ایدئولژیکی (یعنی خواست رهبر عقیدتی) تن بدهد که فشارها و ترسها و تحقیر و توهین ها و انزواها را بعد از تسلیم شدن به دیکتاتور به تشویق تبدیل کند و خلاص شود. متاسفم که بعضی دوستان هنوز هم کم و بیش تحت تاثیر خواب و هینوتیزم مغزشوییهای رجوی قراردارند. آیا مگر این تجربه به تعداد اعضای سازمان تکرار نشده است؟ چیزی که اینجا نوشته شد هیچ نمونه خاصی نیست. در مورد تک تک اعضا عینا نه یکبار که صدها بار تکرار شده است.

مگر اینگونه مغزشویی ها چه در فرقه رجوی و چه در فرقه های همسان آن همچون داجونز منجر به خودکشی های جمعی و خودسوزی و قتل و کشتار دیگران نشده که به خارج کردن رحم خود به خیال واهی مبارزتر شدن منجر نشود؟ در ضمن ضرورت اینکار چه بوده است؟ عضوی از اندام خصوصی یک مبارز چه مانعی برسرراه مبارزه بوده است؟ برداشتن آن چه بن بستی را از مبارزه ای که در عراق تحت حاکمیت رژیمی که کارکرد سازمان مجاهدین برایش دیگر به اتمام رسیده بود می گشود؟ مشکل رهبری به اصطلاح مبارزه با رحم زنان چه بوده که آنها را مجبور میکرده اینکار را بکنند؟ آیا غیر از این بوده است که بن بست در عراق و درد بی درمان شکست مطلق در تمامی زمینه های ایدئولژیک، سیاسی، تشکیلاتی و نظامی و اجتماعی را به عیب و ایراد افراد و تک افراد اعضای سازمان مصادره میکرده است؟

تصمیماتی که تحت القاء و فریب و فشار گرفته شده باشد تصمیمات آزادانه ارزیابی نمیشود که اجبار است.

داود باقروند ارشد
10.10.2018
روزنامه ایندیپندنت انگلستان: کلنل ضد اطلاعات سابق آلبانی “فرقه رجوی مانند مافیا عمل میکنند”
اکتبر 5, 2018

یک گروه تبعیدی عزیزکرده محافظه کاران واشنگتن ، انگونه که منتقدین میگویند دولتی درون دولت کشور باریک بالکانی آلبانی براه انداخته است.

طبق گزارش جداشدگان از گروه، اقوام و خانواده اعضای گروه، ژورنالیستهای آلبانیایی، حقوق دانها و وکلا، و یک مقام سابق امنیتی، گروهی که خودش را مجاهدین خلق ایران و یا آنگونه که بطور مصطلح شناخته شده است ام ای ک، از درون ملک 340هزار متر مربعی بخوبی حفاظت شده که در بالای یک تپه قرار داده شده است، دست به توزیع دسته های مرموز پولهای نقد، ایجاد شبکه مستقل ارتباطات رادیویی (بیسیمی)، پخش اطلاعات دروغ جهت تاثیر گذاری بر مباحث مربوط به جمهوری اسلامی –که دشمن خود میخواند- زده است.
علاوه بر اینها، به زندانی کردن اعضایش برخلاف خواسته آنها در دورن این کمپ متهم است. اتهاماتی که سالیان است بر گردن گروه تبعیدی به رهبری زوج مسعود و مریم رجوی یا همانگونه که توسط اعضای سابق آن گفته میشود فرقه سیاسی آویخته است.

جهت مشاهده ویدئو مصاحبه کلنل ژیلا روی عکس فوق کلیک کنید
کلنل یلی ژیلا (Colonel Ylli Zyla) مقام سابق ضد تروریستی و ضد اطلاعات آلبانی کار کنترل و مراقب اعمال فرقه رجوی را برعهده دارد.
اولزی یاشیجی یک نویسنده آلبانیایی که عضو تیم حقوقی است که نقش آن یافتن حقایق در مورد فرقه رجوی است میگوید:
“قرار بود که ما در یک کشور آزاد و دمکراتیک زندگی کنیم. ولی آنها (ام ایی ک) دولتی درون دولت آلبانی تشکیل داده اند که قوانین خود را برقرار و اعمال میکنند. آنها مانند یک مافیا در آلبانی عمل میکنند، قانون شکنی میکنند، جهت رسیدن به اهدافشان باجگیری و متوصل به تهدید میشوند ، رشوه میپردازند، افراد را مورد ضرب و شتم قرار میدهند، جداشدگان را تهدید میکنند، هرکس که اعمال آنهارا مورد سوال قرار میدهد را متهم به جاسوسی برای ایران میکنند، اعضای خود را با شیوه های توتالیتریستی استالینی همانند اردوگاههای اجباری کنترل میکنند. دست آخر نیز مدعی هستند که دمکراتهایی هستند که میخواهند ایران را آزاد کنند.”
درجریان حمله اعضای فرقه رجوی به یک زن و شوهر مسن بنام محمدی پلیس مهاجمان که اعضای فرقه رجوی بودند را دستگیر میکند.

مهاجم عضو فرقه رجوی همایون دیهیم که بجرم قتل یک شهروند عراقی پنج سال در عراق در زندان بود.
وکیل آقای محمدی بنام میگنا بانا: ، یک وکیل زن بنام کولا (Kola) به اداره پلیس آمد وبه ماموران پلیس گفت:
“میدانید من کی هستم یا خیر؟ من فقط یک وکیل نیستم من نماینده قانونی سفارت ایالات متحده هستم. که در این لحظه رفتار پلیس تغییر کرد”.
وقتی خانم کولا توسط ایندیپندنت مورد سوال قرارگرفت که آیا شما برای سفارت ایالات متحده کار میکنید؟ او گفت خیر ولی وقتی سوال شد پس در اداره پلیس دروغ گفتید جوابی نداد. تحت فشار، پلیس مجبور شده اعضای دستگیر شده فرقه رجوی را آزاد کند. ولی مصطفی محمدی و همسرش را هشت ساعت بعد آزاد کردند. که آقای مصطفی محمدی به بیمارستان منتقل شد تا جراحات ناشی از ضرب و شتم او مداوا شود.
خبرنگار تحقیقی آلبانی آقای گرگی تاناسی گفت:

“این گروه 13میلیون دلار جهت خرید 200هزار مترمربع زمین بطور نقد پرداخت کرده است. 140هزارمترمربع نیز قبلا خریده بودند. و کماکان به خرید زمین ادامه میدهند صورتحسابهای آب و برق و اینترنت آنها سر به فلک میزند. در هرکجا خرید میکنند نقد پرداخت میکنند و هیچ ردی باقی نمیگذارند. همواره با خود بسته های زیادی پول نقد همراه میآورند. حتی برای خرید چیپس اسکناسهای 100دلاری میدهند. هیچکدام حساب بانکی ندارند. من خودم اگر بخواهم یک خودرو 2000یورویی بخرم باید حتما پرداخت را از طریق بانک انجام دهم. هیچ شهروند آلبانیایی حق ندارد خارج از کنترلهای بانکی اینگونه نقد خرید کند.
“اخیرا آنها 1700دستگاه کامپیوتر لنوو (Lenovo) بعلاوه مانیتور از یک شرکت آلبانیایی خریداری کردند. ابتدا فکر میشد برای فروش در آلبانی خریداری میشود ولی فرقه رجوی پولش را با احتساب مالیات خرید نقدآ پرداخت کرد. 1700کامپیوتر را برای کدام جهنم دره ای میخواهند؟”

ضمن خرید اینترنت بسیار پرسرعت برای کمپ، حتی مجوز استفرار دکل در بالاترین نقطه کمپ برای نصب آنتن بمنظور راه اندازی شبکه ارتباطی خاص خود را نیز دریافت کرده اند.
یک شرکت خصوصی حفاظتی را استخدام کرده اند که دورتادور کمپ و ورودی آنرا با افراد مسلح به تفتگ و کلت 24ساعته کنترل میکند.
حیرانی 38 ساله عضو سابق فرقه گروه میگوید که سرازیرشدن این میزان نقدینگی باید از عربستان سعودی باشد که با وساطت ترکی الفیصل صورت میگیرد که همراه با جولیانی و جان بولتن و… در گردهمآیی های آنها شرکت میکند.
وقتی ایندیپندنت از سفارت عربستان در واشنگتن خواست که در مورد حمایت مالی آنکشور توسط کانال ترکی الفیصل از مجاهدین اظهار نظر کنند رد کردند. علی شیهابی بنیانگذار بنیاد مشاروان و متخصصین عربی گفت آقای ترکی الفیصل هرگونه کمک مالی به فرقه رجوی را رد کرده است.
کلنل ژیلا افسر ضد تروریستی و اطلاعات آلبانی میگوید:

“آنها بسیار سرگشته هستند، بطور متوسط 50سال سن دارند و بتدریج یکی بعد از دیگری در حال مرگ میباشند. هیچ کدام دارای سابقه کار و حرفه مشخصی نیستند. همگی مغزشویی شده اند. ”

کلنل ژیلا همچنین میگوید: ” آنها تهدیدی برای امنیت ملی آلبانی نیستند ولی فرقه شروع به، به چالش کشیدن نظم کشور کرده است. آنها جداشدگان از فرقه شان که در شهر تردد میکنند را مورد تهاجم قرار میدهند، یکی از جداشدگان گفت او شش بار مورد تهاجم قرار گرفته است. حتی گشت پلیس نیز حق ورود به کمپ آنها ندارد. وزارت کشور نیز هیچ کنترلی برآنها ندارد. تشریح جزئیات حمایت مریم رجوی از جنایت تروریستی اهواز به مقامات سفارت آلبانی
سپتامبر 29, 2018

روز گذشته آقای داود باقروند ارشد طی ملاقاتی با مقامات سفارت آلبانی در آلمان جنایت تروریستی که هفته گذشته در شهر اهواز ایران طی یک رژه نمایشی صورت گرفت و طی آن 24 نفر کشته و بیش از 60 نفر زخمی شدند را تشریح نمود. آقای ارشد اضافه نمودند که این عمل جنایتکارانه ابتدا توسط یک گروه تجزیه طلب بنام الاحوازیه تحت حمایت مادی و معنوی عربستان و امارات متحده عربی و بحرین و دو روز بعد با انتشار عکس سه تن از تروریستها توسط داعش نیز برعهد گرفته شد.

همانطور که مطلع هستید اتحادیه اروپا و سازمان ملل این جنایت تروریستی را محکوم نموند. ولی کشورهایی که این تروریستها را با سابقه روشن حمایت و هدایت کرده بودند و از جمله خانم مریم رجوی جنایتی که در آن مردم عادی و از جمله یک کودک چهار ساله نیز کشته شد را با محکوم نکردن آن مورد تائید قرار دادند.

این اولین بار نیست که خانم و آقای رجوی ضمن دست زدن به تروریسم از تروریسم بین اللملی نیز حمایت آشکار میکنند. آنها در حضور 4000نفر که من نیز در آنجا حضور داشتم در ضمن تماشای حمله تروریستی 11 سپتامبر از شبکه سی ان ان جنایت انجام شده را جشن گرفتند و به شادی و پایکوبی پرداختند و آقای رجوی آنرا عمل انقلابی و مبارزه با آمریکا نامید. وجالب اینکه خانم مریم رجوی همانجا مدعی شد که مجاهدین عطف به اینکه رهبری چون مسعودرجوی دارند بهتر میتوانند به آمریکا ضربه بزنند.

گذشته از آن رهبری سازمان در جریان تسخیر بخشهای عمده شمال عراق بدست داعش ضمن استقبال از آن دست به خوشحالی زده و از آنها در سایتهایشان بعنوان عشایر انقلابی نام میبردند. که وقتی محکومیت جنایات داعش توسط تمامی جهان را دیدند جهت لاپوشانی حمایت خود از تروریسم از انعکاس اخبار داعش بعنوان عشایر انقلابی عراق دست برداشت.

این حمایت از داعش در عراق توسط فرقه رجوی بخشی از توطئه آنها جهت سرنگونی دولت مشروع عراق بود که آقا و خانم رجوی با اجیر کردن 2000جوان از خانواده های فقیر عراقی آنها را بعنوان سرباز خود در پادگان اشرف به آموزش های عقیدتی و سیاسی و نظامی بطور شبانه روزی تحت مغز شویی هایی که مجاهدین د رمعرض آن قرار داشتند برد. در ضمن یک اماده باش در کل سازمان مجاهدین تحت نام طرح سین 40 اعلام شده که باید بعد از آماده شدن 2000 عراقی جوان طی 40 روز با کمک گرفتن از این نیرو و نیروهای مجاهدین دولت عراق سرنگون میشد.

یعنی فرقه رجوی عملا یک دولت در درون کشور عراق تشکیل داده بود و قصد سرنگونی آنرا داشت. آنچه که مقامات امنیتی خود شما در تیرانا نیز طبق اسنادی که تلویزیون کانال چهار انگلستان افشاء نمود بعنوان یک تهدید امنیتی برای مردم، دولت و امنیت آلبانی ارزیابی شده است.
همین سیاستهاست که باعث ریزش شدید از نیروهای این گروه تروریستی است. طوری که در فاصله ملاقات قبلی ما پنج تن از زنان فرمانده در تشکیلات تروریستی خانم رجوی بنامهای

  1. مرضیه قبادی
  2. سرور سلامی (رضایی)،
  3. سارا هفت برادران راحله ضابطی،
  4. مژگان تقی پور
  5. راحله ضابطی
    تواستند از این تشکیلات فرار کنند و نجات یابند. عمده این زنان جوان فرزندان مجاهدینی هستند که عملا با فریب تشکیلات رجوی از اروپا و آمریکا بعنوان بازدید به اشرف برده شده و در آنجا از بازگشت آنها جلوگیری شده بود. بنابراین شاهدیم به محض اینکه کمی کنترلهای فرقه ای کم میشود و این افراد میتوانند بر ترسهایشان از کشته شدن و یا ترسهای ذهنی که طی مغزشویی به آنها القاء شده فائق آیند میتوانند فرار کنند و خود را نجات دهند.
    در خاتمه خانم دافینا پسی عنوان کردند که آقای ارشد بعنوان سوال آخر اینکه مجاهدین میگویند آنها در بین مردم ایران و جدا شدگان هیچ مخالفی ندارند و بلکه مخالفین عملا عناصر وابسته به رژیم ایران هستند چیست و اسنادی را نیز برای ما ارسال کرده اند.
    آقای ارشد توضح داد من که قبلا نیز گفته و هشدار داده بودم که به محض انتشار مطالب مخالفین کاری که طی چهار دهه گذشته بعنوان یک روش جاری فرقه رجوی شروع میکنند مخالف و منتقد را ترور سیاسی کردن و برایش پرونده سازی میکنند. سپس با هزینه های بسیار در رسانه ها و صدها سایت اینترنتی خود منتشر نموده و حتی برای مقامات دولتی و احزاب و سفارت خانه ها و مقامات امنیتی این مدارک ساختگی را ارسال میکنند. شما اولین محلی نیستید که این اسناد را در مورد من ارسال کرده اند آنها برای مقامات آلمان، برای احزاب، برای شخصیتها و اعضای پارلمان اتحادیه اروپا و… نیز عین همین مدارک را برای ترور سیاسی من بجای پاسخگو بودن در قبال اعمال خود ارسال نموده اند و من پیشاپیش گفته بودم که شما بزودی تحت بمباران انبوه دروغهایی علیه من و دیگر منتقدین فرقه رجوی قرار میگیرد. هیچ منتقدی را طی چهل سال گذشته نمیتوان یافت که سازمان مجاهدین مارک عضو رژیم ایران بودن را به او نزده باشد. این تاکتیک آنها در سالهای گذشته زمانیکه آنها در عراق بودند و تعداد زیادی جدا شده وجود نداشت بسیار موثر قرار میگرفت ولی امروزه با حتی پیوستن فرزند رهبر این فرقه به جداشدگان بسیار بی اثر شده است.
    البته این ترور سیاسی فقط شامل حال جدا شدگان نیست زمانیکه ما در درون تشکیلات بودیم نیز وقتی انتقاد میکردیم جواب آقا و خانم رجوی این بود که این حرفها و این انتقادات حرفها و انتقادات رژیم است شما چرا آنرا مطرح میکنید تا با این ترفند ما را منکوب و خود را از پاسخگویی خلاص کند. حتی مشکل عمیق تر از این بود رجوی با تجربه مافیایی خود بسیار پیشتر از اینکه کسی بخواهد به او انتقاد کند اعضای خود را مجبور میکرد و میکند که روزانه که با زدن اتهامات واهی به خودشان و اعتراف کردن به جاسوس رژیم بودن و خیانت کار بودن و … و نوشتن و امضاء کردن و حتی در جمع خواندن این اتهامات، زمینه طرح حذف خود را بدست رجوی بدهند. همان شیوه ای که استالین بکار میبرد.

روبات تحت نام مجاهد در حال تروریست تروریست گفتن به خانم لیندزی هیلسام
اگر کلیپ تلویزیون کانال چهار انگلستان را دیده باشید نگهبان ایرانی بدون توجه به اینکه مخاطب او کیست خانم لیندزی هیلسام از خبرنگاران ارشد و ادیتور بخش بین اللملی تلویزیون کانال 4 انگستان را بمحض مشاهده تروریست تروریست خطاب میکند. این انسانها مغزشویی شده اند و مانند روبات عمل میکنند. خانم رجوی خارج فرقه خود را نیز همینگونه مینگرد و تلاش میکند همین فضا را القاء کند تا مجبور نباشد پاسخگوی اعمالش باشد.
در هرحال با تشکر از اینکه مرا پذیرفتید و وقت خود را به من اختصاص دادید.
نه به تروریسم و فرقه ها

نقل و ترجمه بخشی از مقاله تحقیقی روزنامه ایندیپندنت انگلستان
https://www.independent.co.uk/news/world/middle-east/mek-maryam-rajavi-anti-iran-albania-cult-state-regime-a8556201.html

نه به تروریسم و فرقه ها
سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه آمریکا: مجاهدین جایگاهی در میان مردم ایران ندارد
سپتامبر 28, 2018

الیزابت استیکنی سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه آمریکا
جهت دیدن مصاحبه سخنگوی وزارت خارجه آمریکا روی عکس کلیک کنید.
آب پاک سخنگوی فارسی‌زبان وزارت خارجه آمریکا برسر مریم رجوی

الیزابت استیکنی، سخنگوی فارسی‌زبان وزارت خارجه آمریکا در گفت‌وگوی اختصاصی با دویچه‌وله فارسی به سوالات آنها پیرامون سیاست آمریکا در قبال حکومت جمهوری اسلامی پاسخ داد. او از جمله گفت فعالیت‌ها و سخنان برخی سیاست‌مداران آمریکا سیاست رسمی این کشور نیست و سازمان مجاهدین خلق ایران جایگاهی در میان مردم ایران ندارد.
تائید همه گفته های ما و جوابی به آنها که مزورانه بدنبال جایگاه مجاهدین در ایران بودند!!!
جهت مشاهده ویدئو مصاحبه خانم الیزابت استیکنی روی این متن کلیک کنید
نه به تروریسم و فرقه ها
روایت پرویز معتمد مسئول تیمهای تعقیب و مراقب ساواک از مسعود رجوی
سپتامبر 28, 2018
سخنانی که آقای پرویز معتمد در طی این ویدئو مطرح میکنند بسیار تکان دهنده است. و صد و هشتاد درجه از آنچه طی سالهای بعد از آزادی نیروهای سازمان مجاهدین از زندان گفته و شنیده شده است متفاوت است.
صحت و سقم آنها را من که در آن زمان نبودم نمیتوانم تائید و رد کنم. اما میتوانم در طی چهل سال بعد حضور خودم در سازمان بر این حقیقت شهادت دهم که البته شگفتی خودم را نیز همواره بر می انگیخت و آن این بود که مسعود رجوی بدلایلی که در زیر تشریح خواهم کرد در حد جنون آمیزی نسبت به زندانیان مقاوم در زندانهای رژیم کینه و نفرت داشت. که بعد از شنیدن سخنان آقای پرویز معتمد برایم تبین شد.
طوریکه سالیان تاکید میکنم که سالیان از حدود سالهای 63 به بعد که بتدریج نیروهای زندانی سازمان هرکدام به نوعی از زندانها یا فرار میکردند و یا با عادیسازی خود را هیچ کاره جا میزدند و یا رژیم سندی علیه آنها نداشت …علیرغم شکنجه هایی که شده بودند بیرون میآمدند و دوباره به سازمان میپیوستند بعنوان دستور مستقیم تشکیلاتی دماغ آنها باید بخاک مالیده میشد. طی ایندوران انبوه از این زندانیان آزاد شده از زندانهای مختلف از جمله زندانیان زمان شاه زیر دستم و تحت فرماندهی من کار کرده اند.
مسعود رجوی که از سمپاتی مجاهدین به زندانیان مقاوم خبر داشت از همان بدو ورود آنها یک نهضت درون تشکیلاتی براه انداخت که تمام زندانیان مقاوم را لجن مال کند. ابتدا تلاش کرد که از طریق ما فرماندهان آنها اینکار را انجام دهد وقتی موفق نشد چون ما در تماس مستمر و نزدیک روحیات مجاهدی و مقاوم و انسانی آنها را میدیدیم و نمیشد که چنین کاری را با آنها بکنیم. هیچ کس نتوانست نه من و نه دیگر فرماندهان، بنابراین وقتی مسعود رجوی اینگونه دید خود مستقیم بمیدان آمد.
اولا همه ما را به خیانت به سازمان و سست عنصری در مقابل زندانیان مقاوم متهم نمود، و در ادامه سالیان این بحث را با تبدیل کردن آن از یک بحث تشکیلاتی به یک بحث ایدئولژیک برای ما فرماندهان یک مقوله بود و نبود و مبارزاتی نمود طوریکه اگر فرمانده ای در مقابل این زندانیان مقاوم کوتاه میآمد مسعود رجوی او را بریده مزدور میخواند و متهم میکرد که تو فرمانده مانند این زندانی مقاوم ضد تشکیلات ضد انقلاب و طعمه وزارت اطلاعات هستی که با او مهربان و دوستانه برخورد میکنی. مسعود رجوی تمامی این زندانیان را به لجن کشید تمامی آنها را در دو دوره سالهای 63 و سالهای 73 بطور گسترده دستگیر و شکنجه کرد تا مجبورشان کند که خود بدست خود خودشان را لجن مال کنند و بنویسند که اگر در زندان اعدام نشده اند مزدور رژیم هستند. نفوذی رژیم هستند. اگر اینرا مینوشتند آنگاه رجوی به آنها اعتماد میکرد.!!!!
آیا عجیب نیست؟ اگر مجاهدی در زندانهای رژیم مقاوم بوده است، سند کتبی میداد که مزدور رژیم است از روز بعد بر سر مسئولیتهایش برمیگشت و مجاهد نامیده میشد. والا بعنوان دشمن تشکیلات (مسعود رجوی) همواره تحت شدیدترین کنترلها و آزار و اذیتهایی که بخشی را سیامک نادری بعنوان یک مجاهد مقاوم تشریح کرده است تا حد کشتن او دست بردار نبود.سیامک نادری در لشکرهایی که من فرمانده بودم حضور داشت و یکی از کسانی بود که باید خرد و لجن مال میشد.
علت نفرت جنون آمیز مسعود رجوی از این مجاهدین مقاوم نیز روحیه معترض آنها و گردن فرازیشان در مقابل سرکوبهای مسعود رجوی در تشکیلات بود. هیچ دلیل دیگری نداشت. اولا به همه ما که فرماندهان آنها بودیم هنگام تحویل آنها به ما میگفتند این طرف مواظب باشید نفوذی رژیم است. و از ابتدا تخم ضدیت را در دل ما میکاشت. ولی واقعیت تماس 24ساعته صد در صد خلاف این دروغ را برای ما اثبات میکرد. اگر ما جرات میکردیم که در گزارشاتمان از نیروی مقاوم در مورد اعتراضاتش، انتقاداتش به رجوی و سرکوبهایش از او با نام و بدون لقب مزدور اسم ببریم خودمان با همان شدت و حدت زیر ضرب میرفتیم که با این مزدور بریده همدست هستیم. بنابراین طی دهه ها این فرهنگ را براه انداخت که از هر منتقدی در میان مجاهدین مقاوم با القاب مزدور و بریده و طعمه ساواک، شقا قلوص و حتی فحشهایی مانند حرامزاده و… که بیشتر بعد از حضور مهوش سپهری بزرگ لمپن در تشکیلات رواج بیشتری یافت یاد شوند.
رجوی علنا میگفت این زندانیان مقاوم بدلیل مقاومتی که در زندان از خود نشان داده اند و روحیه جنگنده و ستم نا پذیر طلب کار رهبری سازمان هستند و خطری برای رهبری آن محسوب میشوند وتشکیلات پذیر نیستند. یعنی سرکوبها و تحقیر و توهینهای تشکیلاتی را قبول نمیکنند. ایرادات را مطرح میکنند، به قول خودش جرات میکنند یقه تشکیلات را بر سر تمامی مشکلات سیاسی ، استراتژیک و نظامی بگیرند. اینها چون با جرات هستند خطرناک هستند.
اگر توجه کرده باشید تمامی کسانیکه در میان مردان مجاهد به فرماندهی رسیدند از جمله بنده از کسانی بودیم که در زمان رژیم یا ایران نبودیم و یا اگر زندان بودیم با نوشتن تمامی آنچه رجوی خواسته بود همانند آنچه استالین از اعضای حزب میخواست که بنویسند که جاسوس و …هستند را به او داده بودند. بعدها که خود ما زندان نکشیده ها نیز به جمع زندان کشیده ها پیوستیم مجبور شد که با بمیدان آوردن زنان به قول خودش از بی خاصیت ترین و زبان بسته ترین و یا بقول مریم رجوی از کسانیکه جیبشان و مغزشان مانند یک برگ سفید خالی است و هرچیز را میتوان در آن نوشت تحت عنوان انقلاب ایدئولژیک وارد صدر سازمان بعنوان حائل بین خودش و بقیه مجاهدین مقاوم کند. در صدر این زنان سفید مغز مریم رجوی بود. در صدر مردان مقاوم نیز علی زرکش.

از راست: محمد حیاتی نفردوم، داودباقروند ارشد نفرپنجم
من سالیان با محمدحیاتی از اعضای دفتر سیاسی که همراه محمد حنیف نژاد دستگیر شد، شب و روز همکار بودیم (او فرمانده مستقیم من بود) من براستی محمد حیاتی را خیلی دوست داشتم و همین باعث میشد که همواره مسعود رجوی به طعنه به محمد حیاتی میگفت رفیقت جلال یا بمن میگفت رفیقت سیاوش (اسم مستعارمحمدحیاتی) ، و کینه خودش را از اینکه جدای از رابطه تشکیلاتی ما دوست هم بودیم بسیار نشان میداد. او هیچ دوستی و علاقه ای را جز با خودش بر نمی تافت . البته من حتی انتقاداتی را که به محمد حیاتی داشتم را نوشته و به مسعود رجوی که مسئول محمد حیاتی بود داده بودم ولی باید شهادت دهم علیرغم اینکه محمد حیاتی مسئول من بود از اینکه بدلیل همکاری و اشراف من به کارش، انتقاداتی که شاهد بودم را گزارش میکردم سر سوزنی دلگیر نمیشد یعنی با انتقاداتی که به او میکردم در کمال صحه صدر و روحیه انقلابی برخورد میکرد درصورتیکه مسعود رجوی 180 درجه عکس محمد حیاتی بود و انتقاد به او معادل مرگ انتقاد کننده بود. یکبار که به سیاست او در قبال خاتمی انتقاد کردم مرا هفت سال به بصره تبعید نمود و دست آخر نیز بدلیل آمدن بازرسان انرژی اتمی به قرارگاههای سازمان جهت بازدید چون من باید بعنوان نماینده و پاسخگو با آنها برخورد میکردم بعد از چندین سال دوباره جلسه مشترک با رجوی داشتم که قبل از آن مرا مجبور کرد که در جمع دیگر فرماندهان بخاطر انتقادم به او بگویم که من خاتمی چی هستم. یعنی یک انتقاد به مسعودرجوی هفت سال تبعید به بصره و مارک خاتمی چی زدن به خودم برایم آب خورد. محمد حیاتی در زندان شاه علیه مسعودرجوی و تمامیت خواهی او مبارزه کرده بود و معتقد بوده کهمسعود رجوی حق ندارد خود را رهبری سازمان معرفی کند. محمد حیاتی معتقد به رهبری دوره ای بوده است، اینرا خود محمد حیاتی در صحبتهایش برایم از ماجراهای زندان زمان شاه میگفت. همین موضع محمد حیاتی یکی از دلایل کینه مسعود رجوی نسبت به او بود.

احمد حنیف نژاد
با احمد حنیف نژاد همینطور میگفت این مردیکه چون برادرش بنیانگذار سازمان بوده است حتما باید خودش را صاحب آب و گل بداند و در رهبری سازمان سهم بخواهد، باید دماغش به گل مالیده شود درصورتیکه احمد حنیف هیچگاه چنین ادعاهایی نداشت او با مبارزه مسلحانه که هستی سازمان را بنابودی کشاند مسئله داشت به او گفته میشد باید بروی و فاکتهایی از خودت بیاوری که ثابت کند اتهام مسعودرجوی به تو درست است!!!!! من او را از داخل ایران به ترکیه آوردم و بعدها بسیار با هم تماس داشتیم. مسعودرجوی هردوی اینها و بسیاری همچون علی زرکش و مهدی افتخاری، هادی روشن روان، … را به لجن کشید آنها را به شکنجه مجاهدین کشاند و دستشان را به کارهای خودش آلوده کرد. محمدحیاتی سالیان از تمامی رده تشکیلاتی عاری و درحد پادو بکارگرفته شد تا مبادا در مقابل مسعودرجوی به ایستد آنچه در مورد رجوی شاهد بوده است “همان حقایقی که آقای پرویز معتمد تشریح میکند” را از مسعود رجوی در سازمان مطرح کند. وقتی که آقای پرویز معتمد از کاری که مسعودرجوی در زندان کرده بود مطلع شدم شگفتی خودم را از این هسیتری و ضدیت بیمارگونه مسعود رجوی که همواره مرا آزار میداد که چرا؟ برایم تبین میشد.
یکی از دلایل جدایی من از تشکیلات نیز برخورد مسعودرجوی با نیروهای مقاوم سازمان بود که قبلا مفصلا نوشته ام که چرا زندان در دورن اشرف آنهم برای مجاهدین؟ آیا نابود کردن نیروی مقاوم سازمان دلیل پایان یافتن تشکیلاتی که برای پیشبرد اهدافش به این نیروها متکی است نیست؟
مسعودرجوی این عزیزان را در جلسات عمومی مجبور میکرد که خود را رسوا کنند. وقتی میگفتند آخه چه بگوئیم مسعود رجوی میگفت مهم نیست چیزی بگو که آبرویت نزد همه برود اینطوری من آبرودار میشوم.
4000نیروی سازمان میتوانند به این حقیقت شهادت دهند. مجاهدین را مجبور میکرد که به خود اتهامات مختلف بزنند که واقعا یاد آوریش تهوع آوراست. تا به گفته خود مسعودرجوی برای مسعودرجوی آبرو بخرند؟ براستی چرا مسعود رجوی از طریق بی آبرو شدن دیگر مجاهدین آبرو دار میشد کجا آبرویش رفته بود که به این آبرو داری نیاز داشت؟ به سخنان آقای پرویز معتمد گوش کنید شاید جواب اینجا باشد.
داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

===========================
آقای پرویز معتمد کیست از زبان خودش:
: در خردادماه ۱۳۳۸ به خدمت سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) که وابسته به نخست‌وزیری بود، درآمدم.
دوره حفاظتی را در دانشکده ساواک طی کردم. دوره‌های رنجری و چتربازی را نیز گذراندم.
در تیرماه ۱۳۳۹ از بخش آموزش به امنیت داخلی منتقل شدم. بین سال‌های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱ عملیات رزمی را پشت سر گذاشتم. در شهریور ۱۳۴۱ به اداره کل سوم منتقل شدم که در ارتباط با امنیت داخلی بود. در همین رابطه مأمور خدمت در «کمیته قزل‌قلعه» شدم.
سپس به «کمیته اوین» انتقال یافتم. در حمله به فیضیه قم، دستگیری خمینی و تبعید او، سرکوب غائله ۱۵ خرداد و غائله فارس شرکت داشتم. از سال ۱۳۵۰ تا ۲۶ دیماه ۱۳۵۶ که از کشور خارج شدم در کمیته مشترک ضد خرابکاری مشغول خدمت بودم. در دستگیری تعداد زیادی از چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین و همچنین حمله به خانه‌های تیمی آن‌ها شرکت داشتم.
در آذرماه ۱۳۵۴ همکاری‌ام با بخش ۳۸۱ آغاز شد. ریاست این بخش را مرحوم محمد نوید که اعدام شد به عهده داشت. یکی از وظایف این بخش جمع آوری اطلاعات از بخش‌های بازجویی و درج در بولتن شرف عرضی بود. یکی دیگر از وظایف این بخش مسئولیت‌ تیم‌های تعقیب و مراقبت و شنود بود. وظیفه من در این بخش پیگیری ترور شخصیت‌های سیاسی و نظامی و دستگیری افرادی که مرتکب قتل شده و از صحنه گریخته بودند، بود.
از تیرماه ۱۳۵۴ تا روز خروجم از ایران مسئولیت تیم‌های تعقیب و مراقبت و شنود از سوژه‌های مورد نظر کمیته مشترک را عهده دار بودم. این قسمت زیر نظر رئیس گروه اطلاعات کمیته مشترک و بهمن نادری پور مسئول دفتر کمیته مشترک بود.
من از تیرماه ۱۳۵۴ تا اواخر دیماه ۱۳۵۷ از کلیه سوژه‌های کلیدی کمیته مشترک شنود کردم. ولی تا امروز ۲۴ نوامبر ۲۰۱۳ هرگز اسرار سوژه‌هایم را فاش نکرده‌ و در آینده نیز نخواهم کرد. من به خاطر موقعیتی که داشتم به رازهای مردم پی می‌بردم، اجازه ندارم آن‌ها را فاش کنم. من سوگند خوردم که خیانت نکنم.

  • حالا امروز که بعد از این همه سال به گذشته فکر می‌کنید نظرتون راجع به حمید اشرف چیست؟
    – من باهاش مبارزه کردم. از خواب و خوراک و زندگیم برای مبارزه با او و امثال او گذشتم. شما زندگی من را دیدید و می‌دانید چه می‌گویم. او هم با من و ما مبارزه کرد. با این حال من برایش احترام قائلم. حمید اشرف و امثال او را نباید با فرخ نگهدار و «اکثریتی»‌ها یکی گرفت. عباس مفتاحی مرد واقعی بود. خشونت کرده بود، آدم کشته بود. اما مرد واقعی بود. مردانه مبارزه کرد مثل حمید اشرف. کاش آن شرایط پیش نمی‌آمد.
    راستش ما و حمید اشرف و چریک‌های فدایی خلق دوتایی باختیم. اگر آن‌ها موفق می‌شدند ما مشکل خاصی نداشتیم. منتهی متأسفانه یک دفعه خمینی زد و پیروز شد و «اکثریتی‌ها» هم روی دست این‌ها بلند شدند. فکرش را بکن از «حمید اشرف» و … برسی به فرخ نگهدار و … بابا یک موی گندیده آن‌ها به هزارتا این‌ها می‌ارزید. دشمن‌ات بودند اما قابل احترام بودند.
    مسعود رجوی هم همینطور. نباید این‌ها را با مسعود رجوی و امثال او یکی گرفت. بدیع زادگان کجا و این ها کجا؟ البته بگم بدیع‌زادگان را ساواک دستگیر نکرد، گیر اطلاعات شهربانی افتاده بود.
    خود من اون موقع عملیاتی بودم. همین مسعود رجوی را با ماشین گشت می‌بردم تو خیابان که آدرس نشان بدهد. خانه‌‌ محمد حنیف‌نژاد رهبر مجاهدین به اتفاق محمد حیاتی که الان در لیبرتی است را او لو داد. من رنگ در خانه دقیق یادم هست. من در دستگیری حنیف نژاد شرکت داشتم. به خاطر همین همکاری‌ها بود که با تلاش مسئولان ساواک، رجوی تخفیف مجازات گرفت. اسنادش را خودتان دیدید. چرا ساواک برای بقیه چنین کاری نکرد؟ حالا هی نشسته می‌گوید من ۱۲۰ هزار تا شهید دادم، خوب دادی که چی؟ دنبه‌ات کو؟ عاقبت چی شد؟
    وحید افراخته، ماه‌ها در اختیار من بود. تو عملیات دستگیری ابراری و داستان مغازه خشک شویی و … من بدون اطلاع مسئولان ساواک با مسئولیت خودم به او مسلسل دادم. وقتی اعدامش کردند من گریه کردم. احمدرضا کریمی هم در اختیار من بود.
    نقل از مصاحبه آقای معتمد با ایرج مصداقی

یک دقیقه سکوت در پارلمان اروپا در همدردی با قربانیان تروریسم در اهواز
سپتامبر 26, 2018

آقای ارشد و عکس کودک قربانی تروریسم طاها اقدامی
آقای داود باقروند ارشد بنا به دعوت پارلمان اروپا در کنفرانس کودکان این پارلمان شرکت نمود. در این کنفرانس که مشکلات و ستمهایی که متوجه کودکان در جهان است مورد بررسی قرار میگرفت آقای باقروند ارشد در نوبت خود از جنایت علیه کودکان سخن گفت.
بعضی مسئولین و نمایندگان پارلمان اروپا که در این کنفرانس حضور داشتند.

  1. ماری آن پاراس کواس از کمیسیون سیاست گذاری اتحادیه اروپا
  2. اودو بولمن نماینده پارلمان و رهبر فراکسیون سوسیال دمکرات
  3. مرسدس برسو نماینده پارلمان
  4. برندو بنیفای نماینده پارلمان
  5. راکول کورتیز هراره معاونت واحد کودکان معلول کمیسیون اتحادیه اروپا
  6. ویلییا بلینکویسیوت نماینده پارلمان اتحادیه اروپا
  7. یوهان هوفمن رهبر مرکز تحقیقات رند(RAND REPORT ) انگلستان
  8. پاو ماری کلوسه کمیسر عالی علیه فقر دولت اسپانیا
    خانم ها و آقایان با تشکر از دعوت اینجانب به کنفرانس و تشکر از تشکیل چنین کنفرانس مهم و ضروری که ضمن توجه دادن به مشکلات جاری کودکان در جهان بدلیل موضوع کودکان طبعا آینده جهان را نیز در بر میگیرد.
    من امروز قصد دارم علاوه بر محرومیت های مطرح شده در کنفرانس مانند فقر، سوء تغذیه … کودکان جهان به مسئله شاید مهمتری اشاره کنم. یکی از عوامل بسیار خطر ناک در امر محرومیت کودکان جنگ و تروریسم است. چه تروریسم گروههای جهادی و چه تروریسم دولتی. متاسفانه در این منطقه شاهدیم که کودکان در جنگ یمن که من بدلیل جنایات جنگی که در آن صورت میگیرد تروریسم دولتی مینامم، نه تنها از حق تغذیه و درمان و رفاه محروم هستند بلکه با بمب های ائتلاف به رهبری عربستان و حمایت آمریکا که در اخرین نمونه در 9 ماه اوت امسال بر اتوبوس آنها فرود آمد و بمبهایی که در 23 همان ماه سه هفته بعد بر سرشان هنگام فرار از بمباران ریخته شد جمعا 72کودک 6-11سال قطعه قطعه شدند. در اثراین تروریسم دولتی بنابر گزارش سازمان ملل هر ده دقیقه یک کودک در یمن جان خود را در اثر بمباران و یا گرسنگی و یا بیماریهای ناشی از سوء تغذیه از دست میدهد. در سوریه نیز کودکان و زنان بعنوان سپر انسانی توسط گروههای تروریستی سلفی بکارگرفته میشوند.

خانم ها و آقایان، کشور من شنبه گذشته شاهد تروریسم افسار گسیخته ای بود که توسط اتحادیه اروپا و جهان محکوم شد. تروریسم کوری که هدایت آنها بدست همان مراکزی است که کودکان یمن را نیز قتلعام میکند. در اثر این حمله تروریستی در شهر اهواز که 24 کشته و 61 زخمی برجای ماند. آقای رئیس، با کمال تاسف در میان قربانیان بجز 11 سرباز، شهروندان عادی که برای تماشای رژه در محل حضور داشتند و قربانی تروریسم کور شدند، جان یک کودک چهار ساله بنام طاها اقدمی که عکس او نیز بهمراهم است را زمانیکه در آغوش مادرش مشغول تماشای رژه بود از او گرفتند.

طاها اقدمی قربانی تروریسم

با وجود اینکه جهان و از جمله اتحادیه اروپا این تروریسم را محکوم نمود ولی با کمال تاسف و تعجب بعضی کشورها چون عربستان و امارات متحده و گروههای تروریستی که تحت حمایت آنها هستند مانند تشکیلات ام ای ک (سازمان مجاهدین) به رهبری خانم مریم رجوی نه تنها این جنایت هولناک را که توسط داعش و گروه تروریستی الاحوازیه برعهده گرفته شده، محکوم نکردند که با سکوت در قبال آن مهر تائید بر تروریسم بین اللملی زدند.
همه شما بویژه در میان اعضای محترم پارلمان اروپا باید خانم مریم رجوی را بشناسید. نباید از وی سوال کرد که چگونه تروریسم داعش را که جان مردم ایران را گرفته است را مورد حمایت قرار میدهد. آیا این توهین به شعور ما نیست که خانم مریم رجوی که نام رئیس جمهورمقاومت برخود نهاده است اینگونه آشکارا دست در حمایت تروریستهای سلفی دارد. و آنوقت ادعای دمکراسی دارد؟ آیا گزارشات مربوط به حمایت آقای مسعود رجوی از جنایت 11 سپتامبر و حمایتش از داعش هنگام تصرف شمال عراق در اینجا مهر تائید دیگری نمیخورد.
ولی آنچه جای شگفتی دارد این است که چگونه خانم مریم رجوی میتواند با سابقه تروریستی بعلاوه حمایت آشکار از تروریسم روز شنبه گذشته اهواز علیه مردم ایران توسط داعش در این پارلمان حضور یافته و مدعی شود که دست از ترویسم برداشته است.

تروریسمی که زنان و کودکان را هدف قرار داده مورد حمایت مریم رجوی

در پایان از کنفرانس و آقای رئیس خواهشم میکنم که همراه با مردم ایران در همدردی با خانواده های قربانیان حمله تروریستی روز شنبه اهواز بویژه طاها اقدمی چهار ساله یک دقیقه سکوت کنیم. با تشکر
در حاشیه جلسه پرونده تروریستی فرقه رجوی بعلاوه آنچه خود آقای ارشد از کشتار کردها شاهد بوده بعلاوه سابقه تروریستی و تاریخچه گروه الاحوازیه به اطلاع نمایندگان مجلس اتحادیه اروپا حاضر در کنفرانس رسید.

اهمیت سکوت در همدردی با قربانیان حادثه تروریستی اهواز وقتی بهتر روشن میشود که بدانیم. نمایندگان پارلمان اروپا درخواست یک دقیقه سکوت در مرگ آریل شارون را به خاطر جنایت وی علیه فلسطینی‌ها ردکردند. پارلمان اروپا علت مخالفت خود را با این درخواست اقدامات آریل شارون در کشتار هزاران فلسطینی اعلام کرد. یکی از نمایندگان حزب تندروی آزادی در پارلمان اروپا در جلسه افتتاحیه پارلمان که در فرانسه برگزار شد درخواست کرد برای ادای احترام به شارون یک دقیقه سکوت کنند. این درخواست خشم نماینده جمهوری چک را برانگیخت و گفت، چنین درخواستی قابل قبول نیست چراکه شارون مسئول کشتار ده‌ها هزار فلسطینی بوده است. این درگیری لفظی باعث شد تا مارتین شولتز رئیس پارلمان اروپا مخالفت خود را با یک دقیقه سکوت برای ادای احترام به شارون اعلام کند.

نه به تروریسم و فرقه ها

مطالب مرتبط

• جنبش نه به تروریسم و فرقه ها جنایت تروریستی اهواز را بشدت محکوم میکند
• ادامه سکوت تائید جنایت تروریستی اهواز توسط مریم رجوی
• تاریخچه ای از گروه تروریستی تحت نام «جنبش الاحوازیه» که مسئولیت حمله تروریستی اهواز را بر عهده گرفت

ادامه سکوت تائید جنایت تروریستی اهواز توسط مریم رجوی
سپتامبر 26, 2018
جهان بطور یکپارچه در قبال جنایت تروریستی اهواز و کشته شدن تعدادی از حاضران در رژه نیروهای مسلح واکنش نشان داد.
روز یکشنبه ۱ مهر، دبیرکل سازمان ملل متحد کشته شدن تعداد زیادی از افراد، شامل کودکان بی گناه ایرانی، را به ملت و مردم ایران تسلیت گفت.
پوتین حمله تروریستی اهواز را «جنایت خونین» توصیف کرد
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روسیا الیوم، در بیانیه صادره از سوی کرملین آمده است که ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه با ارسال پیامی خطاب به حسن روحانی رئیس جمهوری اسلامی ایران مراتب همدردی و تسلیت خود را در خصوص حمله تروریستی صورت گرفته علیه مراسم رژه نیروهای مسلح در شهر اهواز اعلام کرد.
پوتین در این پیام بر آمادگی مسکو برای افزایش همکاری های خود با تهران در زمینه مبارزه با تروریسم تاکید کرد.
اروپا و وزارت امور خارجه فرانسه نیز در بیانیه‌ای اعلام کرد: «ما به خانواده‌های قربانیان و همچنین مردم ایران تسلیت می‌گوییم. ما به دقت تحول اوضاع میدانی را از طریق سفارتمان در تهران، دنبال می‌کنیم.»

چندین سازمان مدافع حقوق بشر نیز به این واقعه واکنش نشان دادند.
عفو بین الملل ضمن محکوم کردن این حادثه گفته است افراد مسئول در این تیراندازی بايد پاسخگو نگاه داشته شوند، اما بر اساس اصول دادرسى‌ منصفانه و بدون توسل به شكنجه و مجازات اعدام.
سارا لی ویتسون مدیر بخش خاورمیانه دیده بان حقوق بشر نیز در بیانیه ای این اتفاق را عملی مجرمانه و وقیح و احتمالاً تلاشی برای شعله ورکردن تنش‌های فرقه ای دانسته، اما تاکید کرده قوه قضاییه جمهوری اسلامی وظیفه دارد بر خلاف رویه همیشگی و وحشتناکش، مسببان این حادثه را با رعایت قانون و عدالت مجازات کند.
این حمله تروریستی حتی واکنش شورای امنیت ملی کاخ سفید را نیز در پی داشت.
گرت مارکیز، سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید در بیانیه خود، که ساعاتی پس از حمله منتشر شد، گفت: «ایالات متحده در کنار مردم ایران می‌ایستد و از رژیم تهران می خواهد که بر حفظ امنیت مردمش در داخل کشور تمرکز کند.»

هدر ناوئرت، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا نیز شنبه شب به وقت آمریکا، گفت که ایالات متحده هرگونه حمله تروریستی و ریخته شدن خون انسان‌های بیگناه را محکوم می‌کند.

او گفت: «آمریکا در جریان حمله افراد مسلح به رژه در اهواز قرار دارد. ما با مردم ایران در مقابل آزارهای تروریسم اسلامی تندرو ایستاده ایم و همدردی خود را با آنها در این موقعیت دردناک ابراز می‌کنیم.»

رضا پهلوی، فرزند آخرین شاه ایران، نیز به این حمله واکنش نشان داد. او با انتشار پیامی در توئیتر خود نوشت: «در مراسم رژه نیروهای مسلح در اهواز، گروهی تروریست به سوی نظامیان آتش گشود که منجر به کشته شدن تعدادی از سربازان میهن و تماشاگران شد. من این عمل تروریستی را قویا محکوم می‌کنم و به خانواده‌های جان‌باختگان و نیروهای مسلح ایران از صمیم قلب تسلیت می‌گویم.»

خانم و آقای رجوی که کل ایران را به ترامپ و جان بولتن و جولیانی و قبلا نیز به صدام و عربستان پیش کردهاند که فقط به قدرت برسند و در قبال جنایت تروریستی گروه برادر خود الاحوازیه سکوت تائید نموده است و البته خود گروه تروریستی الاحوازیه که دست ساز صدام حسین قاتل ایرانی و عراقی است و حالا نیز میخواهد خوزستان منبع اصلی ثروت تمام ایرانیان را طبق برنامه قبلی صدام و حالای عربستان و … همچون شیخ خزعل مزدور انگلیس، از مردم ایران بگیرد، ، نمیتوانند ادعا کنند، که بدنبال حقوق مردم ایران هستند و نمیتوانند ادعا کنند حتی ایرانی هستند. هرچند که شناسنامه آنها هم در ایران صادر شده باشد. چنین مدعیانی یک فرد و یا نیروی اشغالگر است که در حال تلاش برای اشغال کشور مانند اشغال فلسطین توسط اسرائیل است. ایرانیان چاره ای جز دفاع از کشورشان و قطع دستان تجاوزگر ندارند و نباید داشته باشند. مشکلات مردم ایران در داخل ایران و توسط مردم ایران باید حل وفصل شود و سران نصب شده در کشورهای منطقه که خود سردمدار غارتگری مردم خود هستند و سرنخ گروههای الاحوازیه و فرقه رجوی را در دست دارند، مطلقا دلسوز مردم ایران نیستند و ادعاهای آنها فقط انسانهای فریب خورده و بی دانش و فهم سیاسی و… را میفریبد.

طاها اقدامی کوچکترین کودکی که در اهواز کشته شد
صدام حسین و حزب بعث عراق با نظرگاههای فاشیستی و نژادپرستانه نسبت به ایرانیان گروه الاحوازیه را بعنوان نیروی اشغال خوزستان و ضمیمه کردن آن به عراق تحت نام عربستان تاسیس نمود اولین عملیات تروریستی آنها اشغال سفارت ایران در لندن چهار ماه قبل از تهاجم نظامی عراق به ایران بود. اما با جذب یک نیروی مزدور دیگر بعد از تجاوز عراق به ایران، تحت نام سازمان مجاهدین که نیروی بیشتری داشت، الاحوازیه برای مدتی توسط صدام بکنار گذاشته شده بود، مجددا در سال 1376 با به محاق رفتن تشکیلات مجاهدین در اثر پایان جنگ بمیدان بازگردانده شد.

توجه خوانندگان را به شعار و متنی که توسط خیرالله طلفاح پدر زن صدام و از اعضای حزب بعث عراق نوشته و بدستور صدام حسین که تشکیلات مسعود رجوی را در سال 1365 بعد از فرستاده شدن به زباله دان تاریخ توسط مردم ایران با بردن به عراق نبش قبر نمود و با دلارهای نفتی و حمایت نظامی و اطلاعاتی خود و بسیاری از کشورهای حامی عراق دوباره علیه ایران براه انداختند، در مدارس خود به دانش آموزان تدریس میشد جلب میکنیم.

در این نوشتار (به عربی: ثلاثة كان على الله ان لايخلقهم: الفرس، اليهود والذباب) ‎ ‎ایرانیان‎ ‎به «حیواناتی که خداوند در قالب انسان آفریده‌است»،‎ ‎یهودیان‎ «‎‏ ‏مخلوطی از کثافت و پس مانده‌ای از انسان‌های گوناگون‎»‎،‎ و‎ ‎مگس‎ ‎را مخلوقی دون مایه ‏درک نشده «چیزهایی که ما هدف خداوند را در خلق این‌ها درک نمی‌کنیم» توصیف ‏شده‌اند‎. صدام حسین (سید الرئیسِ آقای مسعود رجوی) پلاکی آهنین از این عبارت را بر روی میز کاری خود حک کرده بود.

این نوشته نژادپرستانه حزب بعث عراق که با تمامی موازین بین اللملی و انسانی در تضاد آشکار قرار دارد عمق ماهیت فاشیستی صدام حسین و رژیم او و البته مسعود رجوی را نیز که با چنین رژیمی و با چنین دیدگاهی نسبت به بشریت علیه ایرانیان به وحدت و اتحاد و مزدوری پرداخت را نشان میدهد. که البته روی دیگر سکه وحدت و مزدوری کنونی آنها برای اهداف نئوکانهای آمریکا ست. از جمله همبستری سیاسی با عربستان و …است

بنابراین به هیچ وجه سکوت تائید آمیز در قبال جنایت تروریستی اهواز توسط مریم رجوی و تشکیلات مافیایی آن تحت نام مجاهدین و شورای ملی مقاومت بی حکمت نیست. ایندو گروه فرقه رجوی و الاحوازیه سالیان است که توسط دلارهای نفتی با پشتیبانی سیستمهای اطلاعاتی شناخته شده در خدمت نابودی ایران و ایرانی هستند، ایرانیان چه در قالب یک فرهنگ و تاریخ و تمدن چندین هزار ساله و چه بعنوان یک کشور در منطقه. فراموش نباید کرد که فرقه رجوی با همین محتوا از تصرفات گروه مادون انسانی داعش در عراق با نام فتوحات عشایر انقلابی عراق یاد میکرد و در سایتها و نوشته هایش از گسترش تروریسم بین اللملی به جشن و پایکوبی در داخل تشکیلات میپرداخت.

اما تمامی ایرانیان علیرغم تمامی مشکلاتی که در داخل کشور دارند در مقابل چنین تحرکات اشغالگرانه که توسط گروههای تروریستی همچون فرقه رجوی و الاحوازیه به پیش برده میشود، یکپارچه و متحد ایستاده اند.
نه به تروریسم و فرقه ها

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها جنایت تروریستی اهواز را بشدت محکوم میکند
سپتامبر 24, 2018

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها- اروپا
حمله تروریستی اهواز را بشدت محکوم میکند
این جنایت که آشکارا با هدایت و رهبری کشورهای منطقه صورت گرفته است مردم ایران را در مقابل تروریسم و حامیان آن از جمله فرقه مزدور رجوی مصمم تر میکند، آمرین و عاملین این جنایت و از جمله رهبران فرقه رجوی پس مانده صدام حسین که در وحدت با آمرین جنایت اهواز سکوت پیشه کرده اند باید بدست عدالت سپرده شوند.
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا
23.09.2018

تاریخچه ای از گروه تروریستی تحت نام «جنبش الاحوازیه» که مسئولیت حمله تروریستی اهواز را بر عهده گرفت
سپتامبر 23, 2018
جهت آشنا شدن با تاریخچه این گروه تروریستی دست ساز عراق و کشورهای عرب منطقه لازم است که نظر مختصری به تاریخچه خوزستان عزیز بیندازیم.

شیخ خزعل،
در دوره قبل از حکومت رضا خان، و در میان هرج ومرج و نبود یک قدرت مرکزی مقتدر در ایران، شیخ خزعل ازخانهای جنوب ایران بود و در موقع جنگ خدمات شایانی به انگلیسها کرده طوریکه او را حکمران خوزستان و سواحل باختری خلیج فارس قرارداده بودند ، ازحیث ثروت نقد و جواهرات و ملک و اندوخته درداخل وخارج ازایران در درجۀ اوّل قرار داشت شیخ خزعل با دو اشتباه بزرگِ تسلیم شدن به انگلیسها ونغمه خود مختاری عربستان واظهاراینکه: ” این جا عربستان است شما اگر خوزستان را گم کرده اید بروید آن را پیدا کنید” همه چیز را بر باد داد…اسنادی که امروزبدست آمده از جمله کتاب» شیخ خزعل و پادشاهی ایران « (نوشته سر پرسی لورن ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی ) نشان می دهد که انگلیسها چون اطمینان کامل به رضا خان و آتیه اونداشتند اوّل نظرداشتند که خوزستان وقسمتی ازبختیاری و بنا در جنوب را تحت یک حکومت نیمه مستقل و تحت الحمایۀ خود قرار دهند ، ولی بعد خطر بلشویکها در شمال و پافشاری ملّیون و اهمّیت اوضاع بین المللی نقشۀ آن ها را عوض کرده و سرپرسی لرن را که یکی از سیاستمداران زرنگ وزارتخانۀ انگلیس بود به تهران می فرستند. او پس از چند ماه رضا خان را طبق گزارش زیر «« اسب برنده»» تشخیص می دهد و وزارتخانه و حکومت هند را قانع می سازد که با بودن رضا خان دیگراحتیاجی به شیخ وخان ندارند. باید یادآوری کنم که شیخ خزعل یا شیخ خزعل الکعبی ملقب به معزالسلطنه و سردار اقدس، نشان شوالیه امپراتوری بریتانیا را نیز دریافت کرد!!! حاکم خرمشهر بود.
او مینوسد: “چون که صد آمد نود هم پیش ماست، فکر می کنم که باید همواره درخاطره داشت که تهران معیارنهائی روابطۀ ما با ایرانست. یکپارچکی امپراطوری ایران بعنوان یک کلّ و از لحاظ منافع کلّی ودراز مدّت بریتانیا به مراتب مهم تر ازقدرت محلّی هریک از سرسپردگان خاص ما می باشد.” .. قضاوت مورّخین درمورد شیخ خزعل تا موقعیکه کتاب» شیخ خزعل و پادشاهی ایران « و اسناد وزارت خارجه انگلیس و گزارشهای سرپرسی لرن منتشر نشده بود، تا اندازه ای مبهم بود. ولی پس از انتشار این اسناد نشان می دهد که انگلیسها اوّل خزعل و بختیاری ها را تشویق به قیام کردند تا ایران را شقه کنند ولی پس از آنکه سرپرسی لرن با رضا خان کنار آمد تمامی قول و قراردادهای خویش با خزعل را فراموش کرده و او را دست بسته تسلیم رضا خان کردند. اگرچه رضاشاه کمی بعد و با عذرخواهی شیخ خزعل او را بخشید اما گفته می شود که سرانجام بدستور رضا خان به دست عباس بختیاری معروف به “مأمور شش‌انگشتی” خفه شد. هرچند سرنوشت رضا خان نیز در شهریور۱۳۲۰ بهتر از سرنوشت سر سپردگان و وابستگان به قدرت سلطه گر خارجی نظیرخزعل ها نبود.
گروه تروریستی الاحوازیه
گروه الاحوازیه که خود را جنبش ملی دموکراتیک الاحواز (الاهواز) می نامد به قولی همان” جنبش خلق عرب “است. این جنبش جریانی تجزیه طلب است که”شیخ خزعل” را به عنوان آخرین رهبر کشور« الاحواز» می شناسد و مدعی است که رضا شاه با ساقط کردن او به زور این منطقه را به ایران افزوده است!!! مقر اصلی این گروه لندن و شعب فعال آن در کشورهای عربی همچون مصر، امارات و عربستان است.
بگذریم از این حقیقت که عطف به تاریخ 1400ساله گذشته ایران و منطقه اگر کشوری مورد تسخیر قرار گرفته ایران بوده است آنهم توسط عربها تا برعکس. ولی استعمار و ارتجاع منطقه هیچ مشکلی با دروغ پردازی تاریخی ندارند از جمله تغییر نام خلیج فارس. گذشته از این حقیقت که ایران بدلیل وسعت آن در برگیرنده ایرانیان با زبانهای مختلف است.
الاحوازیه (بنا به کتاب این گروه) حتا هم اکنون نیز پیوندهای عمیقی با جریان های بعثی (حزب بعث عراق و..) دارد و پیشتر هم به اقدام مسلحانه به سفارتخانه های ایران در کشورهای عربی و اروپایی و نیز در داخل کشور دست زده بود. از جمله، عمل تروریستی اشغال سفارت ایران در لندن بود که ساعت ۱۱:۳۰ صبح چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ شش جوان عرب با گذرنامه‌های عراقی که از بغداد به لندن آمده بودند حمله به سفارت را آغاز کردند. ۲ تن از مردان مسلح که سر و صورتشان را با چفیه عربی قرمز و سفید پوشانده بودند وارد اتاق اصلی گروگان‌ها شدند. مردان مسلح ۲۶ نفر را به گروگان گرفتند: ۱۷ نفر اعضای سفارت، ۸ نفر مراجعه‌کننده و یک نفر پلیس نگهبان سفارت. در بین گروگان‌ها دو نفر کارمندان بی‌بی‌سی و دو نفر روزنامه‌نگار حضور داشتند. گروگانگیرها گاه خود را عضو سازمان سیاسی خلق عرب مسلمان ایران و گاه جبهه دموکراتیک انقلابی برای آزادی عربستان (خوزستان) معرفی کردند. آن‌ها گروه ۶ نفره خود را الشهید نامیدند. آن‌ها در ازای آزادی گروگان‌ها خواسته‌هایی داشتند که باید پذیرفته می‌شد. کانون سیاسی خلق عرب مسلمان ایران و کانون فرهنگی خلق عرب مسلمان ایران کانونهایی بود که در بحبوحه پیروزی انقلاب اسلامی ایران بوجود آمد.
خواسته‌های اولیه تروریستها در سفارت ایران در لندن
در یک تماس تلفنی با خبر بخش برون مرزی بی‌بی‌سی، خواسته‌های اشغالگران چنین اعلام شد:
خواسته ما آزادی ۹۱ عرب از زندان‌های عربستان (خوزستان) می‌باشد. دولت ایران ۲۴ ساعت مهلت دارد که این ۹۱ نفر را آزاد کند و با هواپیما به لندن بیاورد. موقعی که این هواپیما به لندن رسید، ما به همراه گروگان‌ها به یک پایتخت عربی در خاورمیانه پرواز خواهیم کرد و در آنجا گروگان‌ها آزاد خواهند شد. آنها همچنین گفتند که خواستار خودمختاری عربستان(خوزستان) و شناسایی آن توسط دولت ایران هستند. تروریستها بعد از برآورده نشدن خواسته هایشان توسط پلیس لندن عباس لواسانی وابسته مطبوعاتی سفارت را کشتند.
آنچه بسیار عجیب بود دستور مارگارت تچر جهت حمله و ختم گروگانگیری با کشتن تمامی تروریستها در صحنه بود که توسط نیروهای اس آ اس انگلیس به اجرا درآمد. (من خود آن زمان بعنوان مسئول انجمن های دانشجویان هوادار مجاهدین در خارج از کشور، بدستور سازمان جهت مشاهده و گزارش گروگانگیری به سازمان به جلوی سفارت رفته بودم و از ابتدا تا انتها در بیرون سفارت شاهد آن بودم. خبرنگاران حاضر در داخل سفارت خبر از دستگیری تروریستها توسط نیروهای ویژه انگلیس و تیر خلاص زدن به سر آنها دادند!!!). در این عملیات علی صمدزاده دیگر دیپلمات ایرانی نیز بقتل رسید. پنج تن از تروریستها درجا توسط نیروهای اس آ اس کشته شدند و نفر ششم بنام فوزی بداوی نژاد در شلوغی درگیری بهمراه گروگانها به خارج سفارت آمد و ضمن دستگیری از کشته شدن طبق دستور تاچر نجات یافت.در گزارش وینه مدسن به علت کشتار تروریستها توسط نیروهای اس آ اس جهت مخفی کردن همکاری ام آی 6 انگلیس در این عملیات اشاره شده است که در پایان این نوشته آمده است. در ضمن دولت انگلیس مانع حضور نمایندگان ایران در جلسه دادگاه فوزی بداوی نژاد تنها تروریست نجات یافته از دست اس آ اس شدند!!!!
یعنی میتوان نتیجه گرفت که صدام حسین قبل از حمله به ایران با همکاری کشورهای غربی علیه منافع ایران دست به اقدامات تروریستی زده اند.
جریان گروگان‌گیری در حالی رخ داد که نامه‌ای از سفارت ایران در لندن به وزارت خارجه بریتانیا نوشته شده و در آن از دولت بریتانیا، تأمین امنیت سفارت ایران خواسته شده بود و دقیقاً دو روز بعد از پاسخ دولت بریتانیا مبنی بر تأمین کامل امنیت سفارت ایران، این حادثه روی داد.
فوزی بداوی نژاد آخرین بازمانده تروریست‌ها در دادگاه به قاضی گفت که در بغداد او را فریب داده‌اند و اکنون از آنچه کرده پشیمان است. او گفت که هدایت عملیات در بغداد و سازماندهی گروه در لندن را یک افسر عراقی ارتش بعث به نام سامی محمدعلی (با نام مستعار روباه) برعهده داشته‌است.
تهاجم عراق به ا یران چهارماه بعد از گروگانگیری سفارت در لندن
بعد از شکست گروگانگیری سفارت ایران در لندن توسط صدام حسین وی با تحریک و چراغ سبز آمریکا و لغو یک جانبه پیمان ۱۹۷۵ الجزایر و اعلام بازگشت شط العرب (اروند رود) به حاکمیت عراق، درگیری های پراکنده مرزی را به جنگی تمام عیار تبدیل کرد. و در روز 22سپتامبر1980 میگ های ۲۱ و ۲۳ عراق به فرودگاه ها و پایگاه های نیروی هوایی ایران حمله ور شدند. اهواز، دزفول، آبادان، کرمانشاه، سنندج، ارومیه، تبریز، مهرآباد و دوشان تپه قربانیان موج اولیه هواپیماهای عراقی بودند.

همزمان صدام حسین، با هدف برانگیختن اختلافات قومی در ایران ، با حمایت «جبهه آزادی عربستان» در خوزستان و «جبهه آزادی ایران» در بلوچستان درآمد.
ایدئولوژی پان‌عربی حزب بعث، خوزستان را متعلق به ملت عرب می‌دانست و مدعی بود که باید به دست عرب‌ها برگردد.
در شروع جنگ صدام حسین ادعای بی‌اساس دیگری نیز در مورد مالکیت جزایر سه‌گانه ایران برای خود کرد. در سپتامبر ۱۹۸۰، نقشه‌ای جعلی و تحریک‌ کننده ای را که در آن، مالکیت جزایر سه‌گانه، از طرف ملت‌های عرب، به او داده شده است چاپ کرد. یعنی ایرانیان، مشروعیت حقوق عراق را به رسمیت شناخته‌اند.
وی همزمان با حمایت آشکار مالی از تجزیه‌طلب‌های شورشی در خوزستان، دادن وعده همیاری به آنها جهت آزادی عربستان به شورشیان حمایت تسلیحاتی می‌کرد.
صدام حسین با برجسته‌سازی چهره عربی اسلام با تأکید برتری اعراب بر ایرانیان، جنگ خود علیه ایران را جنگ قادسیه دوم (بمعنی فتح دوباره ایران توسط اعراب) خواند.
سه چیز که خدا نباید می‌آفرید: ایرانیان، یهودیان و مگس
تیتر فوق نام یک اعلامیه دولتی عراقی بود که در دورهٔ حکومت صدام حسین بطور گسترده منتشر می‌شد. (به عربی: ثلاثة كان على الله ان لايخلقهم: الفرس، اليهود والذباب) ‎و ‎نام یک‎ ‎اعلامیه‎ ‎دولتی‎ ‎عراقی‎ ‎بود که در دورهٔ حکومت‎ ‎صدام حسین‎ ‎بطور گسترده منتشر ‏می‌شد ‎‏ خیرالله طلفاح‎ ‎( دایی و پدر همسر اول صدام و همچنین پدر یکی از وزیران دفاع عراق عدنان خیرالله)نویسنده آن بود که از اعضای بلند پایه‎ ‎حزب بعث عراق‎ ‎بود، نخستین ‏نسخهٔ این جزوه را در ۱۰ صفحه در سال‎ ‎‏۱۹۴۰‏‎ ‎نوشت‎.‎
در سال‎ ‎‏۱۹۸۱‏‎ ‎در جریان شروع‎ ‎جنگ ایران و عراق، انتشاراتی دولتی عراق به ‏نام‎ ‎دارالحُرّیه (‎خانهٔ آزادی) این جزوه را بازچاپ‎ ‎کرد و‎ ‎وزارت آموزش و پرورش‎ ‎عراق ‏این‎ ‎پروپاگاندا‎ ‎را به عنوان قسمتی از کتاب درسی بین دانش‌آموزان دبستان کشورعراق توزیع ‏نمود‎.‎
در این نوشتار،‎ ‎ایرانیان‎ ‎به «حیواناتی که خداوند در قالب انسان آفریده‌است»،‎ ‎یهودیان‎ «‎‏ ‏مخلوطی از کثافت و پس مانده‌ای از انسان‌های گوناگون‎»‎،‎ و‎ ‎مگس‎ ‎را مخلوقی دون مایه ‏درک نشده «چیزهایی که ما هدف خداوند را در خلق این‌ها درک نمی‌کنیم» توصیف ‏شده‌اند‎. صدام حسین پلاکی آهنین از این عبارت را بر روی میز کاری خود حک کرده بود.
این نوشته نژادپرستانه حزب بعث عراق که با تمامی موازین بین اللملی و انسانی در تضاد آشکار قرار دارد عمق ماهیت مسعود رجوی را نیز که با چنین رژیمی و با چنین دیدگاهی نسبت به بشریت علیه ایرانیان به وحدت و اتحاد و عملا مزدوری میپردازد را نشان میدهد. که البته روی دیگر سکه وحدت کنونی آنها با نئوکانهای آمریکا ست. از جمله همبستری سیاسی آنها با عربستان و …

تلاشهای دیگر صدام دربکارگیری گروههای ضد ایرانی
هرچند تلاشهای صدام در تحریک و به مزدوری کشاندن ایرانیان عرب زبان در جریان گروگانگیری لندن به شکست انجامید ولی او همزمان از مدتها قبل با آقای مسعود رجوی نیز بعنوان یکی از تشکلهایی که بسیار میتوانست در زمینه اهداف خود بکاربگیرد رابطه برقرار کرده بود. شواهد بسیاری وجود دارد که صدام حسین همزمان با تحریک ایرانیان عرب زبان با گروههای اپوزیسیون ایرانی نیز مستقیم وارد تماس شده است. نباید فراموش کرد که اولین ملاقات حضوری مسعود رجوی با طارق عزیز وزیر خارجه وقت عراق در شهریور1361 در اور سورواز پاریس امکان عملی پیدا کرد. طبعا باید مدتها قبل از آن نیز ملاقاتهای پنهان بین نمایندگان صدام حسین و مسعودرجوی در جریان بوده باشد، تا در نهایت قرار ملاقات با وزیر عراقی و دستور ملاقات تعین گردد.
از طرفی نیز طبق سندی که همراه با فیلمهای ویدئویی ملاقات مسعود رجوی با رئیساطلاعات ارتش عراق بعد از سرنگونی صدام حسین توسط آمریکا بدست آمد، حاکی از آن است که ملاقات محرمانه ای بین مقامات عراقی و سازمان مجاهدین صورت گرفته است که در آن طرف عراقی خواستار اطلاعات در مورد نتیجه انتخابات دور اول با اشاره به آراء فخرالدین حجازی (بعنوان نماینده اول مجلس) که در آن حدود 2 میلیون رای آورده بود میشود.
طرف عراقی : از انتخابات چه خبر؟ دیشب شنیدم که فخرالدین حجازی 2 میلیون رای آورده، رفسنجانی 1.5 میلون و رجایی…
نماینده سازمان: 30% بیشتر از جمعیت رای داده شده، ممکن است که از نیروهای عراقی که شما بیرون کرده اید هم رای داده باشند.
طرف عراقی : بیشتر از جمعیت ایران رای داده شده است؟ از پاکستان و .. رای داده اند… خنده حضار.
نماینده سازمان: همه انتخابات رژیم سری بوده و اعلام نمیشود.
طرف عراقی : با توجه به آماری که در مورد رفسنجانی داده شده احتمال وجود اختلاف هست؟
نماینده سازمان :مردم به خاطر اینکه اگر نیایند و شرکت نکنند کوپن هایشان را قطع میکنند مجبورند، در انتخابات شرکت میکنند. در انتخابات شرکت میکنند و از طریق مساجد شناسنامه ها را چک میکنند تا مردم در انتخابات شرکت کنند.
طرف عراقی : آگاهی شما در رابطه با مشارکت مردم چه مقدار است؟
نماینده سازمان: تعداد پنج میلیون شرکت کرده اند. انتخابات در این رژیم معنی ندارد بلکه انتصاب است.
توجه داریم که فخرالدین حجازی تنها در دور اول انتخابات مجلس (اسفند 1358)با 1.568759 رای رتبه اول را کسب کرد. و در دور دوم انتخابات مجلس (فروردین 1363) رتبه نهم را با 1.252.945 رای کسب کرد. و در دور سوم سال 1367 رتبه سوم بود با 300هزار رای کمتر از کروبی. که اگر این اسناد درست باشند بیانگر آن است که از سال 1358 سازمان در ارتباط با عراق بعنوان یک متحد قرار گرفته بوده است.
بعلاوه اینکه، در اواسط سال 1361 که مسئولیت شاخه پاکستان سازمان مجاهدین را تحویل گرفتم در پاکستان شاهد روابط بسیار گسترده ای با دولت عراق بودم طوریکه بطور مرتب با کنسولگری عراق در کراچی در ارتباط هفتگی بودم. که مستلزم وجود مناسبات تعین شده و جا افتاده ای است که مدتها طول میکشد تا به چنین شرایط بهره برداری برسد. بویژه که نیروهای سازمان مستقیم از کراچی توسط تشکیلات پاکستان سازمان به بغداد اعزام میشدند.
از طرف دیگر سازمان از سال 1361 در کردستان عراق یعنی سلیمانه و دره احزاب و بغداد مستقر بود، طوریکه مهدی ابریشمچی و مریم عضدانلو را سازمان از مسیر عراق خارج و به فرانسه برد. که در این مورد نیز انتقال افراد از بغداد به اروپا مستلزم حل شدن تمامی مسائل سیاسی، و حقوقی در بالاترین سطوح عراق است که بتوان فردی را با گذرنامه جعلی بدون مهر ورود و خروج از فرودگاه بشدت کنترل شده و در حال جنگ عراق یک ایرانی را از آن عبور داد و مهمتر به اروپا فرستاد.
رقابت مسعود رجوی با دیگر گروههای مزدور تحت امر صدام حسین
مسعود رجوی در جلسه ملاقات با طاهر جلیل حبوش رئیس سازمان حفاظت اطلاعات نیروهای نظامی و انتظامی عراق (مخابرات عراق) : افرادی از استعمار و تحت نام گروه‌های چند نفره در خارج هستند و کاری انجام نمی‌دهند، مثل گروه‌های معارض شما که کاری نمی‌کنند و جدی نیستند، فقط ما می‌مانیم و رژیم ملایی ایران. در سال‌های 1983 و 1984 مدیر جهاز مخابرات وقتی که من را در پاریس ملاقات می‌کرد به او گفتم شما بدون هیچ گونه امیدی وقت و امکانات خود را برای دیگر گروه‌های معارض ایرانی هزینه می‌کنید. مشاهده می‌کنید که از میان این گروه‌ها پس از این همه مدت که از عملیات کویت گذشته است کدام یک از گروه‌ها همراه شما هستند و کدام یک از آنها در عراق هستند، خودتان خوب می‌دانید که آنها آینده‌ای ندارند. در 10 تا 15 سال اخیر چه کسی در عراق مانده است؟
خودتان خوب می‌دانید هزاران جوان در صحرای عراق بدون خانه و سرپناه و زندگی به سر می‌برند و کمتر از افراد عراقی امکانات دارند، زیرا که 15 سال است هر چه بوده به جان خریده‌اند و خیلی از آنها گذرنامه‌های آمریکایی و انگلیسی دارند و از خانواده‌های معروف و باسواد هستند، چه فکر می‌کنید و به نظر شما اینها در عراق چه می‌خواهند. برادران مخابرات می‌دانند که این افراد فقط سه مکان را بیشتر نمی‌شناسند، اول کربلا، دوم پادگان‌ها و سوم قبرستان… نگاه کنید به این عالم که ما را نگاه می‌کنند و حتی مردم ایران از من سؤال می‌کنند که چرا در عراق هستید، ما چیزی را از شما مخفی نمی‌کنیم، زیرا مصالح ما با شما گره خورده‌است و ضررها و آسیب‌های ما مشترک است.
پاسخ و توسری طاهر جلیل حبوش رئیس سازمان حفاظت اطلاعات نیروهای نظامی و انتظامی عراق: متشکرم، در حقیقت من می‌خواهم چیزی را به برادر مسعود بیان کنم و با صراحت صحبت بکنم، حکمت و منطق نزد عرب می‌گوید: تا وقتی آن را (معنی درخواست‌ها را) نفهمیده‌ام هیچ چیزی از کسی نخواهیم. در ابتدا ما باید به یک توافق کلی برسیم، قطعاً شما از قبل توافقاتی داشته اید و امروز که من مسئول مخابرات هستم، نظرات و دیدگاه‌ها فرق می‌کند، خط مشی و نظرات من همان دستور و نظرات سید الرئیس می‌باشد، هر چند که در بعضی از گامها تسریع خواهیم کرد و شاید در بعضی از گام‌ها شتابزدگی به چشم بخورد. شما در صحبت‌های خود از انتخاب عراق صحبت کردید که بهترین انتخاب است، اگر این بهترین انتخاب است، به خاطر آرمان شما بوده و منتی بر من نگذارید که عراق را انتخاب کرده اید.

پایان تاریخ مصرف مسعودرجوی سربرآوردن دوباره الاحوازیه
با توجه به آتش بس بین ایران وعراق و پایان کارکرد مسعودرجوی و ارتش آزادیبخش، بدنبال چندین سال وقفه بدلیل روابط غیر خصمانه کشورهای عربی و عراق با ایران، با شروع مجادلات بین ایران و کشورهای خلیج فارس و عراق، شیوخ عرب و از جمله صدام، باردیگر در چاره اندیشی، گروههای مزدور خود را بار دیگردر قالب اقوام ایرانی وارد عمل کردند.
بوضوح مشاهد میشود که رجوی که خوب میداند این تنها او و ارتش آزادیبخش ملی ایرانش نیست که دست ساز و تحت امر صدام حسین میباشد بلکه دیگر گروهها از جمله گروه تروریستی «الاحوازیه» و دیگر گروههای ایرانی در خدمت ایشان هستند و برای عرضه خود به دشمن مردم ایران، در اوج کاسبکاری دست به تحقیر آنها میزند تا برای خود که بعد از آتش بس و پایان تاریخ مصرفش برای صدام و متحدین او مانند عربستان و.. تنزل رده یافته است بازارگرمی کند تا جایگاه تنها سوگلی صدام را دوباره بدست آورد، که حبوش با تحقیر آمیزترین روش ممکن او را سرجایش می نشاند.
در همین رابطه است که در سال ۱۳۷۶ برای اولین بار بعد از عمل تروریستی لندن حزب «تضامن الدیمقراطی الاهواز» یا همان «الاحوازیه» ‏در انگلستان و برای مقابله با ایران اعلام موجودیت میکند. این گروه که مدعی استقلال خوزستان از ایران و تعلق جزایر سه‌گانه خلیج فارس به «خوزستان» و ‏همچنین «عربی» بودن «خلیج فارس » است، در سایتی خبری به نام «احوازنا» به تبلیغات ضد ایرانی و ‏تجزیه‌طلبانه می‌پردازد و در چند سال گذشته بارها مسئولیت حملات تروریستی که در استان خوزستان رخ داده ‏را پذیرفته است‎.

‎«‎منصور عبدویس» معروف به «منصور سیلاوی» مسئولیت این گروهک را برعهده می‌گیرد و فردی به نام ‏‏«دانیل برت» عضو حزب کارگر انگلستان را نیز با عنوان مسئول انجمن دوستی عرب‌های ایران و انگلیس در ‏کنار الاحوازیه» قرار می‌دهد‎.‎
پس از مرگ منصور عبدویس، «عدنان سلمان» که زمانی در ایران زندگی می‌کرد، با کنار زدن نیروهای قدیمی ‏این گروه از جمله جلیل شرهانی، موسی شریفی، وجدان عفراوی، کریم عبدیان، ناهی ساعدی، یاسین غبیشی و ‏‏… مسئولیت گروهک را به عهده میگرد‏‎.‎
شاخه نظامی گروهک «الاحوازیه» به نام محی‌الدین آل ناصر، بازوی نظامی جبهه التحریر – جنبشی نظامی در ‏عراق – است‎.

افراد این گروهک معتقدند که باید مبارزه مسلحانه تا نابودی فارس‌ها و آزادی عربستان شامل استان‌های ‏خوزستان، بوشهر، هرمزگان و جزایر خلیج فارس ادامه یابد. آنها در نقشه‌های خود عنوان خلیج عربی را به ‏جای خلیج فارس برگزیده‌اند‎.‎ رهبر معنوی و نظامی این گروهک در حال حاضر «حبیب نبگان» است که در دانمارک سکونت دارد‎.‎

براساس اسناد منتشره ویکی‌لیکس (که متن اصلی آن در پایان این مطلب نیز آمده است) حبیب نبگان و احمد نیسی در سال ۱۳۸۴ بعد از فرار از کشور به اتفاق فردی ‏به نام «فرید» مقیم امارات متحده عربی با سفیر آمریکا ملاقات داشته‌اند و ضمن توضیح در مورد چگونگی ‏بمب‌گذاری‌های خود در اهواز از وی درخواست پناهندگی و ملاقات با اعضای سازمان سیا را کرده‌اند‎.‎
تحرکات این گروه تروریستی
بمب‌گذاری در مجموعه‌ای از ساختمان‌های دولتی از جمله ساختمان اداره منابع طبیعی، ساختمان فرمانداری و ‏ساختمان سازمان برنامه و بودجه، بمب‌گذاری در خیابان‌های اهواز و زنجیره بمب‌گذاری‌ها در چاه نفت شماره ‏‏۱۷۹ اهواز، از جمله اولین عملیات این گروهک در سال ۱۳۸۴ است. در مجموع در سال ۸۴، هشت انفجار در ‏اهواز، یک انفجار در تهران و دو انفجار در شهرهای آبادان و دزفول رخ داد که منجر به کشته‌شدن حداقل ۲۶ ‏نفر و زخمی‌شدن حد اقل ۲۸۳ نفر شد. در بهمن ۸۴، یک مقام مسئول در استانداری خوزستان اعلام کرد ‏تعدادی از عوامل بمب‌گذاری‌های اهواز دستگیر شده‌اند. ده نفر در ارتباط با این انفجارها به اعدام محکوم شدند و ‏سر و صداهای این گروهک برای مدتی فروکش کرد‎.‎

اردیبهشت‌ماه سال ۹۶، حمله دیگری در اهواز این بار به یک کلانتری رخ داد که در نتیجه آن دو نفر از ‏کارکنان کلانتری کشته شدند. گرچه مقامات در اخبار اولیه مسئولیت این عملیات را مستقیما متوجه گروه ‏‏«الاحوازیه» نکردند اما آن را اقدام تروریستی دیگری از طرف «گروه‌های جدایی‌طلب» نامیدند.‏

در هفته‌های گذشته، سایت خبری «الاحوازیه» بارها فیلم آتش‌افروزی عوامل این گروه در شعبه‌های مختلف ‏بانک‌ها در اهواز و شهرهای اطرافش را منتشر کرده و مسئولیت آنها را به عهده گرفته است.‏

آخرین عملیاتی که مسئولیت آن توسط این گروه جدایی‌طلب پذیرفته شده، حمله به رژه نیروهای مسلح در صبح ‏آغاز هفته دفاع مقدس در اهواز است که تا ظهر امروز 25 کشته و ۶۰ زخمی به جا گذاشته است. ‏غیرنظامیان و کودکان در میان کشته ها و زخمی‌های این حمله تروریستی حضور داشتند.‏

صلاح ابوشریف سخنگوی گروه تروریستی الاحوازیه هم ساعتی بعد از اقدام تروریستی اهواز در گفت‌وگو با شبکه خبری فارسی‌زبان ‏‏«ایران اینترنشنال» که دفتر مرکزی آن در لندن است، تایید کرده که عوامل این گروه، مسئولیت حمله امروز ‏‏(شنبه) را به عهده دارند.‏

گروه داعش نیز کماکان مدعی است که تروریستهای عامل جنایت اهواز متعلق به آنها هستند و تصاویر آنها را نیز منتشر کرده است.

بعضی تحرکات بسیار معنا دار حامیان الاحوازیه
3دسامبر 2016 سایت المزامه خبری منتشر کرد از کنفرانس مربوط به این گروه تروریستی، و در آن ادعا نمود، جنبش عربی آزادی بخش الاحواز(حركة النضال العربي لتحرير الأحواز) با همکاری مرکز پژوهش و تحقیقات عربی-اروپایی “مبدع” روز شنبه 3 دسامبر 2016 اولین کنفرانس سیاسی خود تحت عنوان “الاحواز: پایان اشغال و استرداد استقلال.. یک حق تاریخی” را در تونس برگزار کرد. این کنفرانس با استقبال بی¬سابقه بیش از 100 شخصیت سیاسی، فرهنگی و رسانه¬ای برجسته از مصر، تونس، موریتانیا، الجزائر، مراکش و دیگر کشورهای عربی روبرو شد که در بین آنها شماری از رؤسای احزاب، نمایندگان پارلمان، نویسنده و رؤسای انجمنهای کارگری و دانشجوئی حضور داشتند.

توجه به اهداف استعماری کنفرانس !!
جنبش عربی آزادی بخش الاحواز هدف اساسی خود را از برگزاری این کنفرانس آشنائی افکار عمومی در کشورهای مغرب عربی با قضیه الاحواز و کسب تأیید و پیشتیبانی از مبارزات ملت عرب الاحواز عنوان کرد.
جالب تر از اهداف شرکت کنندگان هستند که حتی یک ایرانی وطن پرست در آن نیست.
و مشخص است که کشورهای عرب خلیج فارس با هزینه های بالا این افراد را به این کنفرانس کشانده اند تا اهداف ضد ایرانی خود را از آن دنبال کنند.
برخی از اشخاص حاضر در کنفرانس تونس عبارتند از:
• عبدالستار بن موسی، برنده جایزه صلح نوبل و وکیل مدافع از تونس
• دکتر عبدالسلام ولد حرمه دبیرکل حزب الصواب موریتانیا
• دکتر دیدی ولد السالک، دبیر کل مرکز مطالعات استراتژیک مغرب
• استاد عادل السروجی معاون مدیر تحریر روزنامه الاهرام از مصر
• دکتر خالد المسالمه تاریخ دان و استاد دانشگاه بوخوم آلمان
• دکتر محمد القطاطشه، نماینده¬ی پارلمان اردن
• دکتر طاهر بومیدره، از کشور الجزائر و مدیر سابق دفتر حقوق بشر سازمان ملل در عراق
• استاد محسن البکری، نماینده¬ی پارلمان بحرین
• دکتر سالم حمید، دبیر «مرکز مطالعات و تحقیقات المزماه» از کشور امارات متحده¬ی عربی
• دکتر عبدالمحسن هلال، استاد دانشکده اقتصاد در دانشگاه ام القری، از مملکت عربی سعودیه
• ریاض الودعان، روزنامه نگار سعودی
• عمر الماجری، سیاستمدار تونسی
• مالک المرزوقی، نماینده¬ی اتحادیه دانشجویان تونس و همچنین نماینده¬ی کانون نویسندگان تونس

نشست مشترك جنبش عربی ازادی بخش الأحواز با نمایندگان پارلمان بحرین
دست آشکار عربستان و بحرین و البته خرده کشورهای حوضه خلیج فارس با تکیه به دلارهای نفتی خود در تلاش برای ترتیب دادن شوهای سیاسی همچون شوهای فرقه رجوی در پاریس در اینگونه جلسات بسیار آشکار است.
براساس گزارش اوغوز تی وی: نمایندگان پارلمان بحرین حمایت خود را از مبارزات ملت عرب احواز اعلام کردند جنبش عربی ازادی بخش الأحواز روز چهارشنبه 15 مارس در شهر منامه با نمایندگان پارلمان بحرین یک نشست مشترک برگزار کرد. در این نشست مشترک که بیش از 15 نماینده پارلمان بحرین در ان شرکت داشتند دو طرف به بررسی قضیه الأحواز و راههای کمک به مبارزات ملت عرب ان در برابر دولت اشغالگر فارس پرداختند.

نگاهی به آرم این گروه که در خواستگاه خود بعنوان عربها، بخشهایی از بلوچستان را نیز به منطقه خود افزوده اند که در واقع بیانگر واضحی از خواست دولتهای عرب منطقه جهت ایجاد منطقه حائل در شمال خلیج فارس با بقیه ایران است. که اهداف استعماری است که توسط این گروه تروریستی به پیش برده میشود.

مقایسه و هم سنگ نشان دادن فرقه رجوی و الاحوازیه در گزارش وینه مدسن
Wayne Madsen Report (WMR)
گزارش وینه مدسن سایت مستقر در واشنگتن دی سی با کار ژورنالیسم تحقیقی و آنگونه که خود مدعی است اخبار و اطلاعاتش را از اعماق واشنگتن دی سی تهیه میکند، سند رابطه و دست داشتن سیستم جاسوسی انگلستان با گروه تروریستی جدایی طلب ضد ایرانی الاحوازیه را منتشر کرده است.
آقای وینه مدسن تحلیلگرامنیت ارتباطات در سازمان ناسای آمریکا در سالهای دهه 1980 و افسر اطلاعاتی نیروی دریایی آمریکا بوده است.
با تکیه به اطلاعات فوق و پیشینه گروههای تروریستی دست ساز بعضی همسایه های ایران و بطور خاص عراق صدام حسین و عربستان و امارات و بحرین و… همچون الاحوازیه که سران آن مزدبگیرانی هستند که برای هم عمل جنایتکارانه خود نرخ دارند و تجارتشان گرفتن جان انسانهاست، تمامی اهداف و خواستگاههایشان تماما بر خواستگاههای استعماری (تجزیه ایران) و فاشیستی و نژاد پرستانه ضد ایرانی و ضد انسانی استوار است.
در همین رابطه آنچه که بسیار حائز اهمیت است، مشکلات داخلی ایران تنها و تنها بهانه ای است برای توجیه جنایات این تروریستها و نه دلیل بر اینکه آنها ازجمله فرقه تروریستی رجوی خواهان رفع مشکلات مردم ایران هستند.
نمیشود برای آزادی ایران و ایرانی با جلادانی همچون صدام حسین، جان بولتن و جولیانی و جان مک کین همبستری سیاسی و … کرد و یا با عقاید داعشی و هیتلری برای بهبود زندگی اعراب دست به کشتار فارسها زد و یا آنگونه که هیتلر می اندیشید یهودیان را کشت برای زندگی بهتر آلمانها، و یا همچون داعش غیر سنی ها را از روی زمین پاک کرد و یا با به مسلخ بردن و از انسانیت خارج کردن عده ای اسیر در تشکیلات خود در فرقه رجوی مدعی شد که دنبال کسب آزادی و دمکراسی هستی …
مهمتر اینکه گروههای تروریستی همچون الاحوازیه و یا فرقه رجوی که چندین دهه است توسط بنگاههای استعماری تحت نام دولتهای عربی منطقه حمایت و هدایت میشوند، که هیچکدام مردم شریف عرب منطقه را نمایندگی نمیکنند بلکه همگی بدون استثناء توسط قدرتهای استعماری در این کشورها نصب شده اند تا بتوانند براحتی منابع مردم شریف عرب منطقه را به غارت ببرند. هرگونه ادعای این بنگاههای استعماری مبنی بر حمایت آنها از حقوق ایرانیانعرب زبان خوزستان توهینی است به ایرانیان در سراسر آن از رود ارس گرفته تا خلیج فارس و دریای عمان و ..و نه تنها هیچ ایرانی ای را فریب نمیدهد بلکه آنها را نسبت به اهداف خارتگرانه این گونه مراکزی که چنین شعارهایی را میدهند آگاهتر و هوشیارتر میکند.
اگر عده ای شعار احقاق حقوق ایرانیان خوزستان را میدهند بهتر است که ابتدا بفکر حقوق اعراب در مناطقی مانند فلسطین و عربستان و بحرین و مصر… باشند. ایرانیان تفکیک پذیر نیستئد. عربهای ایران از فارسهایش و ازآذریهایش ایرانی تر، کردهایش از بقیه ایرانی تر و بلوچهایش از بقیه ایرانی ترند. ایرانیان برای ایرانی بودن از یکدیگر سبقت میگیرند. همانگونه که زمانی ایرانیان بوشهر ایران را از دست استعمار انگلیس نجات داده اند، همانگونه که آذریها به رهبری ستار خان و باقر خان ایران را از دست تزار روس نجات داده اند. چهار گوشه ایران مملو است از سرداران و سلحشوران و ایرانیانی همچون آرش کمانگیر که پاسدار تمامیت ایران بوده اند. گویشهای مختلف ایرانیان، مذاهب مختلف آنها، قومیت های مختلف ما محصول بزرگی، وسعت و عظمت ایران است و نه محصول تفرقه و جدایی و برتری یکی بر دیگری. آنها که به این تفاوتهای ایرانیان انگشت میگذارند و یا تفاوت ها را دلیل بر برتری یکی بر دیگری میانگارند باید در ایرانی بودن آنها شک کرد.

داود باقروند ارشد

24/09/2018

گزارش وینه مدسن
Wayne Madsen Report (WMR)

[ Message was illegally cancelled by 218.26.80.234 via news.cn99.com on Fri, 30 Mar 2007 00:12:22 +0000 (UTC) –> see headers ]
Wayne Madsen Report (WMR)
January 15, 2007
SPECIAL REPORT
British intelligence and anti-Iran Terrorists/Separatists
By Wayne Madsen
National Security Agency (NSA) and U.S. Navy. intelligence officer
Washington — It is not often WMR responds directly to the correspondence it receives. Some of it is unprintable while other email provides important amplifying information for which we are always thankful and committed to protect the source.
However, as the U.S. build up its regular military and special operations forces against Iran, a recent email received from “Daniel Brett”, Chairman, British Ahwazi Friendship Society – ahwaz.org.uk, deserves a response. It is not often WMR has such a close encounter with such an obvious British intelligence operation.
Mr. Brett’s email is as follows:
“What is the basis of your claims, published on 12 January, that British Special Forces and intelligence agents carried out bomb attacks in conjunction with the Arab Ahwaz separatists that seek to break the oil-rich off from Iran over the past week?
“The Iranians gave advance warning that they were conducting demining operations near Mohammara/Khorammshahr near the border and the Iranian media stated that these were controlled explosions of landmines left over from the Iran-Iraq War.
“Certainly, no Ahwazi group has claimed that they exploded these bombs.
“As for your earlier claims that the British are involved in attacks in Al-Ahwaz/Khuzestan, they are completely unsubstantiated. The Iranians have never supplied any proof to back up such claims, despite promising to submit documents to the UN Secretary General. And
the Ahwazi group that claimed responsibility for bomb attacks is based in Canada (and its claims are in doubt), not the UK – all the Ahwazi groups in London have declared their support for non-violent direct action. You are probably unaware that the Islamic Revolutionary Guards have, in the past, conducted terrorist attacks on Iranian civilians in
order to foment hatred for the “enemies of the state”.
One precedent for this was the 1978 fire-bombing of Cinema Rex in Abadan in Al-Ahwaz/
Khuzestan, in which followers of Ayatollah Khomenei locked the doors of the cinema, set it alight and killed dozens of innocent people in order to encourage unrest against the Shah.
“It looks like your reports are just baseless gossip and you do not have much grasp of Iran’s domestic affairs. You have a political agenda and that’s fine, but please do not continue your lies.
Daniel Brett,
Chairman, British Ahwazi Friendship Society”


WMR reported on January 12, 2007 that British intelligence forces have been behind a series of recent bombings in Ahvaz carried out by Iranian Arab separatists. We stand by our report. Since Mr. Brett takes issue with our report, it is important to delve into the history of British intelligence support for Ahvazi separatists, especially now that there are military operations underway against Iran.
In 2005, British special operations forces, acting in concert with the United States and Mojeheddin-e-Khalgh (MEK/MKO/NCR) and Ahvazi Arab Peoples Democratic Popular Front (ADPF) terrorist forces, launched a series of bombing attacks in Iran’s Khuzestan Province organized from across the border in Iraq. Struck were an Ahvaz Ministry of Housing and Urban Development building, the Office of Construction and Civil Engineering, the house of the governor of Khuzestan, an Iranian State Radio and TV office, and a shopping mall. Other bombing attempts against the Abadan refinery and the Kianpars Bridge were foiled, although attacks on oil pipelines, including the Abadan-Mashuur pipeline were frequent.
The first organization to reject the notion that the attacks came from outside Iran was the British-Ahwazi Friendship Society (BAFS), which sent us the email regarding our January 12 report. BAFS spokesman “Nasser Bani-Assad” stated, “If you want to know who is behind the attacks, you only have to think about who would benefit the most – and it is not the Arabs. Certainly, the more extreme hard-line elements of the Iranian establishment will benefit greatly from the nationalist and religious fervor and anti-Arab sentiments that will arise as a result of these bomb attacks”.
However, authorities in Khuzestan and Tehran said the perpetrators of the attacks were “British spies”, “British soldiers”, and “British agents”. Mr. Brett echoes the British Embassy in Tehran, which stated, “There has been speculation in the past about alleged British involvement in Khuzestan. We reject these allegations. Any linkage between the British Government and these terrorist outrages is completely without foundation”.
However, in September 2005, the Iraqis arrested two MI-5 agents in Basra. Iran claimed they were involved in the Ahvaz bombings. Britain said they were merely tracking Iranian support for insurgent attacks against British forces in Basra.
The neo-cons have made no secret that their game plan for Iran is to soften up the borders where ethnic minorities are dominant. This includes Khuzestan, the Kurdish areas, Baluchestan, Iranian Azarbaijan, and Turkoman territory. Israeli intelligence is active
with Azari-speaking agents and listening stations on the Azerbaijan side of the Iranian border. U.S. intelligence is active among the Sunni Muslim Baluchi tribesmen on the Pakistani-Iranian border. U.S.
Marine Corps Intelligence has developed contingency plans, with the support of Science Applications International Corp. (SAIC) subsidiary Hicks & Associates, to arm and provide other support to Iranian Kurds and Ahvazis in the event of a U.S. ground assault on Iran. According to the Financial Times, Ahvazis and Iranian Kurds were consulted by the SAIC contracting team.
The Marine Corps-contracted SAIC study also apparently targeted even smaller groups in Iran — groups that might only normally be mentioned in a National Geographic article: Lors and Bakhtiaris, who also inhabit Khuzestan; nomadic Ghashghis of Pars province; and the Gilakis and Mazandaranis on the Caspian coast. Based on previous U.S. attempts
to coordinate their activities with similar tribal groups in Afghanistan, the Pentagon war planners are in for a crude shock if they hope to enlist the support of these groups in an Iranian land assault.


The fact that there are renewed bombings in Khuzestan just after George W. Bush threatened Iran with military action is no mere coincidence. And the British government is more than willing to use its old Ahwazi friends in carrying out cross-border operations just as Michael “P2” Ledeen, Richard Perle, and the other neocons are eager to use the MEK terrorists to carry out similar actions against Iran. Mr. Brett is the International & Embassy Receptions Officer of the Young Fabians, a group which has been at the vanguard for the neo-imperialistic “New Labor” policies of Tony Blair. He is also a journalist who specializes in hydrocarbons, security, defense, and the petrochemical industries in the Middle East, Africa, and Asia. The slick BAFS web site started up in 2005 and all we know about its backers is that they are from the “Ahvaz diaspora”. More likely, the funders will be found in the same K Street and London Mayfair and Kensington offices that nurtured the likes of Ahmad Chalabi, Reza Pahlavi II, Farid Ghadry, and other Middle East tools of the neocon grand conspirators. Perhaps not coincidentally, the BAFS web site links to separatists web sites for Iranian Kurds and Turkoman.
While the Ahvazis certainly have legitimate concerns against the central government in Tehran, Mr. Brett wrote an article for an Iranian human rights journal in November 2006 that insists that the only solution for Iran’s minorities is a “federal Iran”. That sounds a
lot like the neocon “divide and conquer” strategy used to take apart Yugoslavia and which is now being used to disintegrate neighboring Iraq and, if the London-based Russian-Israeli gangster Boris Berezovsky has his way, the Russian Federation.
More interestingly, in 2005, London sponsored a “Congress” of Iranian nationalities that called for a the same type of “federal Iran” called for by Mr. Brett. Present at the London “Congress” were Ahvazis, Kurds, Baluchis, Turkoman, and Azaris, the very same groups involved in the SAIC/Hicks/Marine Corps project. Another conference comprising
the same nationalities was held in Washington, DC in early 2006. It would appear that SAIC’s previous role in propaganda (Psyops) activities in Iraq are made to order for Iran. And the activities of various London-based Iranian ethnic groups are certain to be funded by the CIA, Pentagon, and MI-6.
The history of Western support for indigenous groups is rife with examples of independence movements being used for covert operations in larger game plans of geopolitical influence building. Past CIA support for the Tibetans, Kurds of Iraq, Hmong of Laos, Katangans, southern Sudanese, and Nicaragua’s Miskito Indians are but just a few such cases. All of these groups were manipulated and disposed of in the end by their CIA handlers. Iranian ethnic groups should learn from the histories of these used and abused groups when signing a Faustian deal with the devil.
In the November 3, 2005 edition of Asia Times, Mahan Abedin and Kaveh Farrokh cited past British support for the dismemberment of Iran. They point to a November 2, 1944 editorial in the Times of London, which proposed Iran’s dismemberment by having Britain take over one of its most important provinces. Which one? Oil-rich Khuzestan, of course.
In 1980, Iraqi intelligence figured that their British friends were correct when they surmised that an Iraqi invasion of Iran through Khuzestan would result in the Iranian Arabs rallying to the Iraqi side. They were wrong. The Iranian Arabs resisted the Iraqis as much as did their Persian colleagues.
However, some Ahwazi exiles did support British covert actions against Iranian interests abroad after the Ayatollah Khomeini Revolution of 1979. On April 30, 1980, Iraqi-backed Ahvazis seized the Iranian Embassy in London. Two Iranian diplomats were killed by the Ahvazis before Britain’s Special Air Services stormed the building (it is not known what crypto machines and code books left the embassy along with the SAS), killing most of Ahwazis and eliminating any future witnesses who could finger the role of British intelligence in the seizure.
http://www.waynemadsenreport.com/ahwaz.jpg
Neo-con plans for an attack on Iran still include stirring things up in Iran’s Khuzestan Province.
During the 1980s, British intelligence worked closely with the Ahvazi exiles in Britain and even provided their services to Saddam Hussein’s intelligence services against the Iranians. In 1985, British intelligence used Ahwazi agents to penetrate the Iranian consulate in Manchester and the National Iranian Oil Company office in London.
With all this rich history of the Ahvazis being used by British intelligence, we are now told that we “lie” about British involvement in covert operations inside Khuzestan. Lies are in the territory of the perfidious British neo-colonialists, who still cling to the notion
that the “sun never sets on the British Empire”.
We also stand by our previous reports on Ahvaz/Khuzestan, which have much more relevancy with Bush’s current plans to attack Iran:
August 10, 2005 — U.S. prepared to grab Iran’s southwestern majority Arab and oil-rich province after saturation bombing of Iranian nuclear, chemical, and command, control, communications & intelligence (C3I) targets. According to sources within the German Federal Intelligence Service (Bundesnachrichtendienst – BND), the Bush administration has drawn up plans to hit Iran’s nuclear, other WMD, and military sites with heavy saturation bombing using bunker buster bombs and tactical nuclear weapons. The attack will be coordinated with urban and rural critical infrastructure sabotage carried out by
elements of the People’s Mujaheddin (MEK), Pentagon Special Operations units, and other Iranian dissident groups. The German intelligence comes from classified briefings provided by elements within the CIA that are concerned the neocons in the Bush administration will, in attacking Iran, set off a chain of events that will lead to world war.
Intelligence on U.S. plans to attack Iran has also been passed by CIA agents to counterparts in France, Britain, Canada, and Australia.
The Bush war plans for Iran also entail quickly seizing Iran’s southwestern Khuzestan Province, where most of Iran’s oil reserves and refineries are located. Khuzestan has a mix of Shia/Sunni Persian/Arab population and some of its Arabs have close links with their ethnic and religious brethren in Iraq. The Bush plans call for a U.S. military strike across the Iraqi border and from naval forces in the Persian Gulf in answer to an appeal for assistance from the Al Ahwaz Popular Democratic Front and Liberation Organization rebel forces in Khuzestan, which will declare an independent Arab state of the Democratic Republic of Ahwaz and receive diplomatic recognition from the United States and a few close U.S. allies.
There are also plans to incite rebellions among Iran’s other minorities, including Azaris and Turkmenis in the oil-rich Caspian Sea region. Other minorities targeted by the neo-con planners are Iranian Kurds along the Iraqi and Turkish borders and Baluchis along the border with Pakistan.
The neo-con plan seeks to separate Iran from its oil resources and create an “Irani triangle” centered around Tehran, Isfahan, Qom, and other historically Persian centers. In anticipation of the U.S. attack, the spy sub USS Jimmy Carter has placed taps on undersea
communications cables in the Persian Gulf that carry Iranian commercial, diplomatic, and military traffic. In addition, Task Force 121 covert paramilitary forces have scouted Iran using the cover of journalists and businessmen to pinpoint military targets”.
September 13, 2005 — The Bush administration continues to back the Khuzestan separatist movement in the oil-rich southwestern province the Arab population calls Ahvaz. As reported by WMR last month, the backing for the Shia Arab separatist movement involves direct support by U.S. intelligence operatives. However, this support primarily involves support from the parallel intelligence operation established in the Pentagon under intelligence undersecretary Stephen Cambone and Undersecretary for Policy and Plans Eric Edelman (the successor to Douglas Feith who was, most recently, the U.S. ambassador to Turkey). the CIA largely remains outside of the anti-Iran operations.
In fact, an Arabic speaking Iranian-American from Khuzestan who works for the Department of Defense has been assigned to the Pentagon’s Office of Northern Gulf Affairs office within the Policy and Plans Directorate’s Near East and South Asia (NESA) division to help coordinate activities with the Ahvaz separatist groups — some of whom have committed terrorist acts in the province. The Gulf Affairs office replaced the infamous Office of Special Plans (OSP) that crafted the phony intelligence in the lead up to the war in Iraq.
In addition, U.S. intelligence sources report that the State Department, through the active support of new International Public Diplomacy Undersecretary of State Karen Hughes, is actively supporting clandestine radio broadcasts to Iranian Arabs in Khuzestan. These
broadcasts are conducted by the Voice of the Ahvaz Revolution and are transmitted from Basra, Iraq. The clandestine radio broadcasts complement the very public Radio Farda (broadcasts to Iran in Parsi) and Radio Sawa (broadcasts in Arabic throughout the Arab world). Both stations are operated by the U.S. Broadcasting Board of Governors, a State Department entity headed by “Norman Pattiz”, the owner of radio syndicator Westwood One who has strong ties to the right-wing government of Israel.
The Pentagon and State Department are also jointly supporting other propaganda activities aimed at stirring up rebellion among Iranian minorities, including Iranian Kurds, Baluchis, and southern Azaris. In addition to the Ahvaz Arabs, the U.S. actions are having their greatest impact among the Kurds. The U.S. is also supporting clandestine radio broadcasts to incite Iran’s Baluchi minority in eastern Iran. These broadcasts are also transmitted from Iraq (Sulaymaniyah, in northern Iraq). Other clandestine broadcasts are aimed at Iranian Azaris and Kurds. U.S. efforts to stir up Iran’s
Turkmen population along the Caspian Sea have been totally unsuccessful, according to U.S. intelligence sources. “The Iranian Turkmen are only interested in caviar and tobacco”, said one U.S. intelligence source.

  • Wayne Madsen was a communications security analyst with the National
    Security Agency (NSA) in the 1980s, and an intelligence officer in the
    U.S. Navy.
    http://www.waynemadsenreport.com/
    سند ویکیلیکس
    IRANIAN DISSIDENT DISCUSSES CONDITION OF AHWAZI ARABS
    Date:‎ ‎2008 February 7, 13:49 (Thursday)‎ Canonical ID:‎ ‎08KUWAIT151_a‎
    Original Classification:‎ CONFIDENTIAL Current Classification:‎ CONFIDENTIAL
    Handling Restrictions ‎– Not Assigned –‎ Character Count:‎ ‎8703‎
    Executive Order:‎ ‎– Not Assigned –‎ Locator:‎ TEXT ONLINE
    TAGS:‎ ECON – Economic Affairs–Economic Conditions, Trends and ‎Potential | IR – Iran | KU – Kuwait | PHUM – Political Affairs–‎Human Rights |PINR – Political Affairs–Intelligence | PTER – ‎Political Affairs–Terrorists and Terrorism
    Concepts:‎‎– Not Assigned –‎ closure:‎‎– Not Assigned –‎ Type:‎ TE – Telegram (cable)‎
    Office Origin:‎‎– N/A OR BLANK –‎ Office Action:‎‎– N/A OR BLANK –‎ Archive Status:‎‎– Not Assigned –‎
    From:‎ KUWAIT KUWAIT CITY Markings:‎‎– Not Assigned –‎
    To:‎ IRAN IRAN COLLECTIVE | IRAQ BAGHDAD | NATIONAL SECURITY ‎COUNCIL | SECRETARY OF STATE | THE COOPERATION COUNCIL FOR ‎THE ARAB STATES OF THE GULF
    Content
    Raw content
    Metadata
    Print
    Share
    C O N F I D E N T I A L SECTION 01 OF 02 KUWAIT 000151 SIPDIS SIPDIS DEPT FOR NEA/ARP, NEA/I, NEA/IR AND INR E.O. 12958: DECL: 01/29/2018 TAGS: PINR, PHUM, PTER, ECON, IR, KU SUBJECT: IRANIAN DISSIDENT DISCUSSES CONDITION OF AHWAZI ARABS Classified By: CDA Alan G. Misenheimer for reasons 1.4 (b) and (d)
    Hide Headers
  1. (C) Summary: On January 29, A/Polcouns and Poloff met with Ahmad Eidan Neisi (PROTECT/PROTECT), an Iranian Shi’a cleric and political dissident from the Ahwaz region of southwestern Iran. Neisi sought a meeting with Poloffs to discuss the dire social and economic conditions of Ahwazi ethnic Arabs, and to deliver a report enumerating the Ahwazis’ many grievances against the Government of Iran (GOI). He spoke of systematic GOI oppression of Ahwazi Arabs, widespread human rights violations, an “Ahwazi intifada,” and the Ahwazi diaspora. Neisi also touched on the Iranian regime’s religious underpinnings and its regional influence, including its efforts in Iraq. (Note: Post will transmit Neisi’s report, drafted in Arabic, to NEA/IR via email. Bio information provided in paragraph 10.) End summary. Systematic Discrimination ————————- 2. (C) Neisi spoke at length about the GOI’s systematic discrimination against the Ahwazi ethnic Arabs and its repercussions. According to Neisi, there are approximately seven million ethnic Arabs currently living in Southwestern Iran. They are concentrated in the region’s 15 main cities, with roughly two million Arabs living in the city of Ahwaz itself. The GOI has renamed each of the region’s cities in Farsi since incorporating Ahwaz into Iran 80 years ago. According to Neisi, the GOI prohibits Arabic language and dress and arrests Ahwazis for even mentioning their cities’ Arabic names. Schools no longer teach Arabic language, and security agents have infiltrated all levels of Ahwazi society. State-approved clerics dominate the local courts. 3. (C) Neisi complained bitterly about widespread unemployment among Ahwazi Arabs. He said the GOI deliberately imports ethnic Persians to displace the Ahwazis, providing the Persians with relocation incentives such as new cars and free housing in gated communities. Neisi said ethnic Arabs constitute only 2-3 percent of the work force in the region’s main industries, petroleum and agriculture, even though Arabs constitute percent 65 of the overall population in the region. Pervasive unemployment has resulted in devastating social consequences. Drugs are cheap and openly available, and drug abuse is prevalent. According to Neisi, the GOI has encouraged this situation in order to “destroy the Arab youth.” Open sewers and generally filthy living conditions have promoted disease and increased mortality rates. Access to health care is limited since Ahwazis cannot afford to pay medical fees. 4. (C) According to Neisi, the GOI deliberately disrupted electricity and water supplies to the region in the summer of 2006 for, on average, seven hours per day. Clean drinking water is expensive and in short supply. In addition, the GOI deliberately pollutes the local Qaroon River with industrial runoff and medical waste. Korean and Japanese scientific teams reportedly declared the waters of the Qaroon River “not even suitable for animals.” Local farmers use this river to irrigate their crops, resulting in low agricultural yields and spoiled acreage. 5. (C) Neisi added that the GOI also heavily restricts freedom of speech and freedom of the press. It routinely confiscates satellite dishes, controls all local newspapers, and broadcasts state media solely in Farsi (despite its use of local dialects in other regions of Iran). GOI agents also routinely raid Ahwazi households and confiscate suspect media, accusing the Arabs of being “U.S. agents.” Furthermore, the GOI prevents Ahwazi university students from studying certain subjects, such as political science, aeronautical engineering and nuclear physics. 6. (C) Neisi said the state dominates local religious worship as well. GOI imams from Qom conduct prayers and sermons at Ahwazi mosques exclusively in Farsi in an attempt to suppress the region’s Arab culture. Ahwazi mosques receive no financial support from the GOI and opposition clerics are labeled adherents of Saudi Wahabism or accused of being “Americanized.” In Qom, GOI clerics accuse Ahwazi imams of being “deviants from Wilayat al-Fakih” (clerical rule) and reportedly fear their influence, which they find “as dangerous as a katyusha rocket.” Due to religious persecution, “hundreds” of Awhazi imams have emigrated from Iran and now preach in Syria and Kuwait. The Ahwazi Intifada KUWAIT 00000151 002 OF 002 ——————- 7. (C) According to Neisi, the GOI’s systematic persecution led to a revolt among hundreds of thousands of Ahwazi Arabs in April 2005. The insurgents reportedly attacked local government ministries, burned banks and raided police stations. Neisi claims the GOI deployed 150,000 soldiers to quell the rebellion, and that hundreds died in the ensuing violence throughout Ahwaz, Mashour and Kura provinces. Local hospitals reportedly refused to treat injured Ahwazi Arabs. Since the April 2005 intifada, there have been additional clashes with GOI security forces and Persian settlers, prompting the Iranian regime to build regional detention camps and implement even stricter control over communications and travel. Consequently, Ahwazi Arabs now frequently discuss the prospect of independence from Iran, which they claim would be “worthless without Ahwazi oil.” According to Neisi, approximately 70 percent of the local populace is lightly armed, having obtained weapons from Iraq since 2003. Displacement and Diaspora ————————- 8. (C) Neisi described a GOI policy of deliberately displacing the Ahwazi Arabs from their ancestral homeland, particularly along the border with Iraq. Many Ahwazis left the border region during the Iran/Iraq War for fear of being drafted by the GOI or of being used as agents by the Iraqis. The region remains scarred by the decade-long conflict, while the GOI has offered no incentives for Awhazis to return. Many have not, and today ethnic Persians dominate these towns and villages. Former President Mohammad Al-Khatami is reported to have said that the GOI would “displace Arabs from Ahwaz to Tabriz, Shiraz and Isfahan and move in Persians.” Accordingly, an Ahwazi diaspora has ensued, with tens of thousands of ethnic Arabs relocating to the Afghan border region, Kuwait, UAE, Iraq, Syria, Turkey and the West. Iran and its Regional Influence ——————————- 9. (C) Neisi said the Iranian government exploits religion to deceive the world, legitimize its regime and advance its own political objectives. He claimed the GOI is spending billions on its proxy, Hizballah, and has compensated it for the recent Nahar Al-Barid conflict in Lebanon. Iran is also supporting upwards of 40 different insurgent groups in Iraq to incite ethnic violence and destabilize the country. Neisi spoke of one noteworthy individual, Abu Dera Al-Baghdadi, allegedly residing in Tehran, who reportedly boasted of killing hundreds of Sunnis in Iraq. Neisi noted, however, that the GOI distrusts Ahwazi Arabs and refuses to use them as agents in Iraq. He said all Iranians oppose President Mahmoud Ahmedinejad, particularly the Ahwazis, and he called Syria’s Bashar Al-Asad “an agent of Iran” for ordering the expulsion of Awhazi Arabs from his country. Biographic Note ————— 10. (C) Ahmad Eidan Neisi is an Iranian Shi’a cleric of Arab descent. He is a political dissident who claims to speak on behalf of the Al-Muhammadia Religious Community (Al-Jaamia Al-Deenia Al-Mohammadia), a group of approximately 150 ethnic Arab clerics, university students, civil servants, journalists and intellectuals based in Ahwaz. He was born on Oct. 23, 1983, he is married with children, currently resides in the city of Ahwaz with his family, and is attempting to emigrate with them to the U.K. Neisi is in Kuwait for approximately three weeks and contacted A/Polcouns on January 28 to request a meeting concerning the condition of ethnic Arabs in Ahwaz. * * For more reporting from Embassy Kuwait, visit: http://www.state.sgov.gov/p/nea/kuwait/?cable s Visit Kuwait’s Classified Website: http://www.state.sgov.gov/p/nea/kuwait/ * * MISENHEIMER

در مورد گروه تروریستی که مسئولیت جنایت امروز اهواز را پذیرفته چه میدانیم.
سپتامبر 22, 2018
سخنگوی «جنبش عربی آزادی‌بخش الاحواز» در گفت‌وگو با رادیوهای فارسی زبان گروه «مقاومت ملی اهواز» را مسئول انجام عملیات در شهر اهواز معرفی کرد. «جنبش عربی آزادی‌بخش الاحواز» عملاً از سال ۸۴ فعالیت‌های مسلحانه خود را در استان خوزستان آغاز کرده است.
احمد مولا ابوناهض «مشهور به احمد نیسی» که از او به عنوان بنیان‌گذار این گروه نام برده می‌شود، روز ۱۷ آبان‌ماه ۹۶، در مقابل محل زندگی‌اش در شهر لاهه به قتل رسید.

دست دشمنان ایران و ایرانی در اهداف این گروه
گروه «جنبش عربی آزادیبخش الاحواز» پیش از این اعلام کرده برای «استقلال استان خوزستان و جدایی آن از ایران مبارزه» می‌کند.
این گروه در سال‌های گذشته نشست‌هایی را در برخی از کشورهای عربی از جمله تونس و کویت برگزار کرده است.
در نشست این گروه در تونس، موضوعاتی چون «ایجاد بسترهای مناسب برای اعلان یک حکومت احوازی در تبعید»، «مطرح کردن حق تعیین سرنوشت در چهارچوب قوانین بین¬ المللی»، «ضرورت گنجاندن قضیه الاحواز در کتاب‌های درسی در کشورهای عربی»، و «پذیرفتن نمایندگانی از الاحواز در اتحادیه عرب و دیگر مؤسسات عربی» مطرح شد.
این گروه نشستی را نیز در کویت برگزار کرد که وزارت خارجه ایران کاردار این کشور را در اعتراض به این نشست احضار کرد.
سال ۸۴ اوج فعالیت‌های نظامی گروه «جنبش عربی آزادی‌بخش الاحواز» بود و بر اساس اعلام وزارت اطلاعات ایران در این سال ۱۳ مورد بمب‌گذاری در مکان‌های دولتی، مکان‌های عمومی، تاسیاست نفتی رخ داد.
روز ۲۲ خرداد ۸۴ و چند روز مانده به انتخابات ریاست جمهوری چهار انفجار در مقابل فرمانداری، سازمان برنامه و بودجه و سازمان مسکن و شهرسازی و نزدیکی خانه رئیس صدا و سیما رخ داد که حدود هشت نفر کشته شدند.
این بمب‌گذاری‌ها ادامه پیدا کرد و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، ۱۳ مورد بمب‌گذاری در این سال را شمارش کرده بود که بمب‌گذاری خیابان سلمان فارسی در مرکز شهر، بانک سامان اهواز، اداره کل منابع طبیعی، فرمانداری آبادان و دزفول و چندین چاه و خط لوله نفت و گاز در استان خوزستان از جمله آنهاست.
حمله به دو خط لوله نفت در اطراف شهر امیدیه و بندر دیلم، حمله مسلحانه به ایستگاه نیروی انتظامی واقع در پارک «گمبوعه» در روز ۱۳ فروردین سال ۹۴ و حمله به فرمانداری سوسنگرد، از جمله اقدامات گروه «جنبش عربی آزادی‌بخش الاحواز» در سال‌های اخیر بوده است.
وزارت اطلاعات ایران، نیز در سال ۹۱ از دستگیری تعدادی از اعضای این گروه خبر داده بود و اعلام کرده بود که این گروه ۹ بمب‌گذاری در تأسیسات انرژی استان خوزستان انجام داده است.
بمب‌گذاری لوله نفت شاوور در حوالی شهرستان شوش در مرداد ماه سال ۹۰، بمب‌گذاری لوله نفت عبوری از مجاورت شهر شاوور در حوالی شهرستان شوش در اردیبهشت ماه سال۹۱، بمب‌گذاری خط لوله گاز در حد فاصل شوش و دزفول در تیر ماه سال ۹۱، بمب‌گذاری خط لوله گاز اهواز به شمال خوزستان در مردادماه سال ۹۱ و بمب‌گذاری لوله گاز مسیر هفت تپه شوش از آن جمله‌اند.
فعالیت گروه‌های مسلح در استان خوزستان که خود حامی حقوق مردم عرب معرفی می کنند و اکثر آنها معتقد به جدایی این استان از ایران هستند از سال‌های ابتدایی پس از انقلاب ۵۷ در ایران آغاز شد.
در طول جنگ ایران و عراق نیز «الجبهة العربية لتحرير الأحواز» مانند گروه‌هایی چون سازمان مجاهدین خلق علیه حکومت فعالیت می‌کرد.
پیش از انقلاب ۵۷ نیز همواره درگیری‌هایی بین برخی گروه‌های عرب و حکومت وجود داشته که مشهور ترین آنها شیخ خزعل است که مدعی حکومت بر مناطقی بود که نفت در آنها کشف شده بود

تروریسم! هدایای دمکراتیک آمریکا و متحدین منطقه ای آن برای ایران
سپتامبر 22, 2018

تروریسیم افسار گسیخته با 25 کشته و هشتصد نفر زخمی هدایایی است که آمریکا و متحدین منطقه ای آن برای ایران و تمامیت ارضی آن تدارک دیده اند.
در پی حمله امروز به رژه نیروهای مسلح در اهواز، یعقوب سخنگوی “جنبش عربی آزادی بخش الاحواز” (گروهی که خود را مدافع حقوق اعراب ساکن خوزستان توصیف می‌کند) گفت: “مقاومت ملی الاحواز، که نهاد عام تر و شامل چند گروه است مسئولیت را قبول می‌کند. این عملیات جزیی از مقاومت مشروع ما است و هیچ شهروند عادی هدف قرار نگرفت. ”
ابوالفضل شکارچی، معاون تبلیغات ستاد کل نیروهای مسلح، به خبرگزاری مهر گفته است که سه نفر از مهاجمان کشته شده اند و یکی دستگیر شده است.
پیش از این در گزارشها از کشته شدن دو مهاجم و زخمی شدن یکی از آنها خبر داده شده بود.
سخنگوی جنبش عربی آزادی بخش الاحواز در پاسخ به این سوال که زنان و کودکان و خبرنگاران نیز در این مراسم حضور داشتند، با تاکید بر اینکه به هیچ شهروندی حمله نشده است، در گفتگو با بی‌بی‌سی فارسی عنوان کرد: “جایگاه مهمانان ویژه هدف قرار گرفت. که با محل افراد عادی فاصله داشت. جزیی از استرتژی ما است که شهروندان عادی هیچ وقت هدف قرار نمی‌گیرند.”
این در حالی است که براساس گزارش‌های رسانه‌‌های داخلی در میان کشته شدگانی که هویتشان تاکنون شناسایی شده، پنج نفر از نیروهای سپاه و دو نفر از نیروهای ارتش بوده‌اند و و دست کم یک نفر از شهروندان عادی نیز کشته شده است.
براساس آخرین آمار تاکنون ۱۱ نفر در این حمله کشته شده‌اند.
ایرج نظری رئیس دانشگاه علوم پزشکی اهواز به خبرگزاری مهر گفته است که “تاکنون تعداد مجروحانی که بعد از حادثه صبح امروز رژه نیروهای مسلح به مراکز درمانی منتقل شده اند، ۶۰ نفر هستند.”

18982
پاسخ بی بی سی به آقای داود باقروند ارشد و جواب ایشان به بی بی سی
سپتامبر 21, 2018
جاب آقای کریمی عزیز
با تشکر از دعوت و پاسخ شما و توضیحاتی که در مورد نامه ارسالی ام در مورد برنامه گذشته پرگار با موضوع “وزن سیاسی حال حاضر مجاهدین” در ایران دادید.
واقعیت و اصول حاکم بر رسانه متعهد و بیطرف همان است که جنابعالی تشریح کرده اید و من در بسیاری از مباحث بسیار محتوایی شما شاهد همین رویکرد بوده ام.
بنده با کمال میل حاضرم در هر برنامه ای که یک مدافع سازمان حضور داشته باشد، حتی خانم مریم رجوی شرکت کنم. این آرزوی من و تمامی مجاهدین و دل سوختگان تشکیلات سابق مجاهدین بوده است که رهبری سازمان به بیرون از خود بعنوان واقعیت پاسخگو باشد. که اگر اینگونه بود من و همه کسانیکه میشاسم در درون سازمان بودیم و نه بیرون و منتقدآن.
در مورد سوال و درخواست شما چند نکته است که مایلم به اطلاع برسانم.

  1. شما بسختی بتوانید فرد قابل استناد را که از تاریخچه 35سال گذشته سازمان مجاهدین دفاع کند را پیدا کنید. اینگونه افراد فقط در درون سازمان و هواداران نزدیک (در ارتباط تشکیلاتی) و اعضای فعلی شورای ملی مقاومت یافت میشوند که سازمان مجاهدین حق و اجازه چنین کاری را به آنها نمیدهد. همانطور که همگان مطلع هستند. علت بسیار آشکار این واقعیت آن است که در طی 35سال گذشته اتفاقات عمده مربوط به سازمان در عراق صورت گرفته، که فقط اعضای سازمان و نه هواداران و یا حتی اعضای فعلی شورای ملی مقاومت اطلاع دارند. آنچه در خارج کشور نیز اتفاق افتاده در حلقه های بسیار نزدیک اجازه و امکان اطلاع یابی از آن وجود داشته است. چرایی آن نیاز به آگاهی به مکانیزمهای مناسبات درونی سازمان دارد. این استراتژی سازمان است که با سوء استفاده از قانون مناظره دوطرفه مطبوعات برای جلوگیری از مطرح شدن واقعیات سازمان در هیچ مناظره ای شرکت نکند و اینگونه دست برنامه سازان مسئولی مانند شما را در تهیه یک برنامه محتوایی و مستند ببندد. همانگونه که هر منتقدی را از سیاستمداران تا خبرنگاران و نویسندگان … حتی افراد در درون تشکیلات با مارک مزدور رژیم و عضو سپاه پاسداران منکوب، … میکند. بعنوان هوادار تشکیلاتی و نزدیک میتوانم آقای حسن داعی السلام ساکن آمریکا، برادر حسین داعی السلام (با نام مستعار علی قادری از اعضای قدیمی “قبل از انقلاب” عضو مرکزیت سازمان که از دوستان نزدیک اینجانب در سازمان بوده) و توسط سازمان نیز حمایت کامل میشود میتواند در این زمینه مورد مراجعه قرار بگیرد. ایشان هیچ اطلاعی از مناسبات درون تشکیلات سازمان در عراق و مناسبات آن با عراق جز آنچه شنیده است ندارد. از موقعیت سازمان در ایران نیز خبرش عینا گفته های سازمان است. فرد دیگری که میتوان نام برد یکی از هواداران تشکیلاتی است بنام دکتر سیاوش رجبی استاد دانشگاه در لندن. https://www.youtube.com/watch?v=CbnAWWja5Nk ایشان از همان سالهای گذشته هوادار ما بود و در لندن زندگی و کار میکند. اعضای فعلی شورای ملی مقاومت نیز هستند. و یا دکتر بهمن اعتماد از اعضای سابق شورای ملی مقاومت که همسرش میترا باقری از مسئولین مجاهدین است. و یا فرید سلیمانی که دانشجوی پزشکی دانشگاه بریستول بود که من او را به سازمان برای آموزش زبان انگلیسی به مسعود رجوی بردم. تا معاونت ستاد سیاسی سازمان بالا آمد و مشاور مطبوعاتی مسعود و مریم رجوی بود ولی الان جدا شده است. ولی هیچ فعالیت علنی ندارد.
  2. آقای سعید شاهسوندی علیرغم همه نقدهای درست و همه اطلاعات ذیقیمتی که در مورد سازمان دارد معطوف به سالهای بسیار گذشته سازمان از زمان شاه تا نزدیک به سه دهه قبل است. اطلاعات ایشان از درون سازمان درست زمانیکه آقای مسعود رجوی با محکوم کردن علی زرکش به اعدام در سال 1364در پاریس قبل از رفتن به عراق شروع به قلع و قمع در درون سازمان نمود به اتمام میرسد. همین شرایط خروج ایشان از سازمان با باورهای گذشته که با خود داشت منجر گردد به اینکه آن حرکتِ “محکومیت به اعدام علی زرکش” را یک ایراد تشکیلاتی- سازمانی هرچند عمده ولی یک تک نمود تصور و بدرستی نقد کنند (البته در آن زمان حق داشته چون همه ما همین طور فکر میکردیم ) ، بنابراین چون در جریان و درون سازمان نبودند امکان داشتن تصویر کاملی از آقای رجوی جدید بعد از شکست در داخل ایران را نیافتند. تصویری که با رفتن به عراق و نبودن در فضای قانونی اروپا و تحت حمایت کامل صدام دست بازی به رجوی برای اقدامات بعدیش داد ساخته شد. از همین روست که شاهد شرکت آقای شاهسوندی در عملیات فروغ جاویدان آنگونه که خود گفته اند نه بعنوان عضو سازمان بلکه یک فرد بودیم. بله با این توضیحات، همانگونه که شما نیز بدرستی نوشته بودید اطلاعات آقای شاهسوندی مربوط میشود به تاریخ گذشته سازمان و طبعا تحلیهای ایشان در مورد امروز سازمان از موضع ناظر بیرونی است. ولی قطعا آقای شاهسوندی صلاحیتش بسیار بیشتر از کسی است که اطلاعاتش در مورد سازمان صفر است.
    (من و آقای شاهسوندی اتفاقا در همین دوران (سال 1364) در ستاد تبلیغات سازمان (با مسئولیت محمدعلی جابرزاده عضو دفتر سیاسی) در پاریس زمانیکه من رئیس دفتر ستاد بودم همکار بودیم. آقای شاهسوندی از مدتها قبل با سازمان دچار مشکل بود و به همین دلیل در محاکمات علی زرکش که اعضای مرکزیت شرکت میکردند نیز شرکت داده نشد. من آنزمان 1364 معاون مرکزیت بودم و تنها کسی بودم که ویدئو دو روزه محاکمه را دیده ام).
  3. من از انگلستان در سال 1356جذب سازمان شدم. خروج من از سازمان در اسفند سال 1383 یعنی بیست سال بعد از رفتن مسعودرجوی به عراق. با پشت سرگذاشتن تمامی اتفاقاتی که در این دوران در درون سازمان تحت حاکمیت مطلق مسعودرجوی بدون هیچ حسابرسی به بیرون خود با حمایت و همکاری صدام، که تسخیر عراق توسط آمریکا و خلع سلاح و عملا رفتن سازمان تحت نظارت آمریکا را بدنبال داشت همراه بود. درتمامی ایندوران من در بالاترین سطوح تشکیلاتی سازمان و سطوح سیاسی سازمان در شورای ملی مقاومت فعال بودم. بعد از فرارم از سازمان و پناه گرفتن نزد نیروهای آمریکایی ، بعد از 9 ماهی که نزد آنها بودم تحت نظارت سازمان ملل و کمیساریای عالی پناهندگی به ایران رفتم. یعنی در پایان سال 1383. بعد از حضور 9 ساله در داخل کشور در سال 1392 از ایران خارج شدم. طی این 9 سال نیز عمده کارم سنجنش وزن سازمان در ایران بود و نه چیز دیگر.
  4. من بعنوان یک عضو مسئول در پیشبرد سیاستهای سازمان بخوبی مطلع هستم که همه مخاطبین سازمان تحت تاثیر چه جو تبلیغاتی له و علیه سازمان قرار دارند. چون آقای مسعود رجوی از من و امثال من طی سه دهه چه بعنوان دست اندرکاران و چه بعنوان سازندگان این جو و فضا استفاده کرده است. متاسفانه بسیاری از عملکردهای رژیم حاکم برایران کمک شایانی به تحریف و ایجاد فضایی نموده که بسیار بسیار بنفع آقای مسعود رجوی در مخفی کردن ماهیت واقعی خود و سازمانش چه در زمینه عملکردهایش و چه در زمینه سیاستهایش و افکار و تفکرات ایشان در افکار عمومی نموده است. جسارتا باید بگویم که برنامه اخیر نیز بی تاثیر از این فضا که با اطلاع دقیق میدانی من، 90% وقت و انرژی کل سازمان با هزینه صدها میلیون دلار معطوف به ساختن آن طی سه دهه گذشته بوده است نبود. جسارا اجازه دهید عرض کنم که، اگر میشود در مورد وزن مجاهدین در ایران با دو فرد صد در صد بی اطلاع از واقعیتهای سازمان با تحقیقاتی بدون ارائه هیچ مدرک و ذکر هیچ منبعی با اصرار بر نبود امکان تحقیق! برنامه تهیه کرد، (همانگونه که طی نامه ای به آقای دکتر مجید رفیع زاده نیز نوشتم ، به همراه جواب ایشان در زیر آمده است) به طریق اولی باید بشود با کسانیکه مسئولین و فرماندهان و پیشبردگان تمامی سیاستهای سازمان بوده اند از جمله آقای شاهسوندی هرچند که اخیرا ایران هم نبوده باشد، اینکار را انجام داد. ضمنا مسعود رجوی بارها در مورد وزن سازمان در ایران علنا در میان اعضا سخن گفته است. سینه مجاهدین انباشته از حقایق واضحی است که متاسفانه راه به بیرون نیافته اند ولی جهان در یک سردرگمی بدنبال یافتن آن است! و هزاران فاکت که فقط نیاز به باز خوانی آن توسط یک مجاهد دارد تا روشن گردد.
    امیدوارم که بتوانم با اطلاعات درونی سی ساله و حضور 9 ساله در داخل کشور بیطرفانه و عاری از هر گونه حب و بغض، تشکیلاتی که تمامی جدا شدگان مجاهد از پرویز یعقوبی گرفته تا فرزندان مجاهدین از جمله فرزند اشرف رجوی ( صاحب عاشورای مجاهدین!!) آقای مصطفی رجوی تا زنانی که مسعود رجوی خود را ناجی آنها میپندارد و قرار بود ه است جهان را بدست آنها (بقول مسعود رجوی، همانطور که محمد پیامبر مسلمانان با کمک برده های سیاه تسخیرکرد) تسخیر کند بعد از جدا شدن از این تشکیلات در مورد آن گزارش میکنند به شناخت و البته وزن آن در میان مردم ایران کمک بکنم.
    با تشکر مجدد از پاسخ و دعوت شما
    و تشکر از کار محتوایی و جذابی که ارائه میدهید
    داود باقروند ارشد.

21 سپتامبر 2018

جواب برنامه پرگار بی بی سی به آقای داود باقروند ارشد
From: Pargar [mailto:pargar@bbc.co.uk] Sent: Friday, September 21, 2018 10:52 AM
To: ‘info@nototerrorism-cults.com’
Subject: [SPAM] FW: جناب آقای داریوش کریمی -برنامه پرگار

آقای باقروند
خیلی ممنون از ارسال این نقد و نظر.
ما به اسناد و مشاهدات شما و دیگر کسانی که پیش تر در سازمان مجاهدین بوده اند بها می دهیم ولی همانطور که به آقای سعید شاهسوندی هم گفته ایم به عمد از تحلیل گرانی که سابقا عضو مجاهدین بودند استفاده نکردیم. موضوع برنامه وزن سیاسی حال حاضر مجاهدین بود نه تاریخ این سازمان . وجود یک عضو سابق سازمان بحث را به سمتی می برد که مهمان مدافع مجاهدین در موقعیتی نبود در آن شرکت کند.
اگر ما بتوانیم یک مدافع تاریخ سه دهه ی اخیر سازمان را بیابیم (در این مورد می توانید به ما کمک کنید؟) آنگاه از دوستانی چون شما برای شرکت در بحث دعوت خواهیم کرد.

درود

نامه آقای داود باقروند ارشد به برنامه پرگار بی بی سی
From: NTCM [mailto:info@nototerrorism-cults.com] Sent: 17 September 2018 09:04
To: Pargar; BBC Persian
Subject: جناب آقای داریوش کریمی -برنامه پرگار
آقای داریوش کریمی

با درود
ضمن تشکر از مباحث بسیار جالب و پر محتوایی که در سطح جامعه فارسی زبان در برنامه پرگار تهیه و اجرا میکنید.
برنامه این هفته شما در مورد موضوع مجاهدین و موضوع نقش آنها در معادلات سیاسی ایران بود. متاسفانه با توجه به اطلاعات و تجربه شخصی خودم آنچه در این برنامه شاهد بودم دعوت شما از دو تن از کسانی بود که در واقع هیچ اطلاع قابل استنادی نداشتند. در مورد آقای مجید رفیع زاده محقق باید بگویم و شهادت دهم که تمامی مباحث ایشان عین استدلالهایی بود که سازمان مجاهدین و البته خود بنده طی سالیان حضور در انگلستان زمانیکه (زمان حضور مریم رجوی در لندن) تحت مسئولیت خانم بهشته شادرو[i] (چهارمین مسئول اول مجاهدین از سال 1378) مسئول انگلستان بودم مجبور بودیم در جواب نه به مردم و رسانه ها بلکه به هوادارانی که بشدت در این زمینه دچار مشکل بودند بدهیم. همچنین باید شهادت دهم که ادعایی مانند اینکه سازمان مجاهدین اعضایی در اروپا و آمریکا در میان افرادی با افکار سکولار، غیر مذهبی، لائیک … دارد کذب محض است. و نشان میدهد که آقای رفیع زاده اگر تحقیقی کرده باشند منابع تحقیقی ایشان تماما اعضای سازمان بوده است که به او اطلاعات صد در صد دروغ داده اند. در مورد منابع مالی سازمان در اوج تعجب بنده چرا باید زمانیکه هزاران گزارش و حتی ویدئو ملاقاتهای آقای مسعود رجوی و رئوسای مختلف سازمان اطلاعات ارتش عراق در مورد پرداختهای میلیونی به سازمان مجاهدین وجود دارد رسانه ای با اعتبار جهانی بی بی سی و بطور خاص شما که مسئول یک برنامه نه صرفا خبری که محتوایی هستید باید به تحقیقات آقای رفیع زاده که تماما حرفهای سازمان مجاهدین مانند پرداخت 80درصد درآمد های هواداران به سازمان که مشخص نیست چه کسی میتواند با 20درصد درآمدش در اروپا و آمریکا زندگی کند استناد میکند. و یا ا ینکه به حدث و گمانهای ایشان که اگر 10000نفر به سازمان مجاهدین 80% حقوق خود را بدهد نباید این میزان قدرت مالی داشته باشد استناد میکنید. و فراموش میشود که هزینه (اسکان، غذا، لباس، دارو، تردد، …) سه هزار نفر عضو رسمی سازمان در اروپا و آمریکا که کار نمیکنند و نمیتوانند بکنند و هزینه های فعالیتهای سیاسی و … آنها از کجا تامین میشود که میلیونها دلار میماند که اینگونه در برنامه های سالیان و پرداختهای کلان به سیاستمدران و آوردن تماشاچی از میان پناهندگان نیز میماند؟
آقای کریمی
میتوانم سوال کنم چرا شما در بررسی مقوله ای بنام سازمان مجاهدین به بزرگترین خبر و اطلاع و منبع و شاید حادثه ای که طی سه دهه هر روز شاهد آن هستیم و هستید و آن سیلی از جدا شدگان در میان رهبران و شورای رهبری چه زن و چه مرد و حتی فرزندان مجاهدین و البته فرزند خود مسعود رجوی است که تماما اخبار و اطلاعاتی را به اطلاع جهانیان میرسانند که حاکی از واقعیات بسیار تکان دهنده ای در مورد سازمان مجاهدین است را نادیده میگیرید؟ بعد در بررسی این سازمان یا به بی اطلاع ترین ها و یا کسانیکه اطلاعات بسیار بسیار قدیمی دارند تکیه میکنید؟ آیا اینکار شان و اعتبار برنامه پرگار را مورد سوال حداقل در این موضع از بحث های برنامه شما زیر سوال نمیبرد؟
توجه دارید که اگر سازمان مجاهدین پول گرفته خود مسعود رجوی نبوده که پولهای را حمل کرده، ما مجاهدین اینکار را کردیم. اگر هرکاری انجام شده توسط اعضا به اجرا در آمده و شما با وجود اینکه این افراد در دسترس شما هستند از تحقیق و سوال از آنها چشم پوشی میکنید.
انتظار دارم که به نامه من پاسخ دهید. چون من از برنامه های خوب دیگر شما بسیار استفاده کرده و میکنم. و حداقل بعنوان یکه مخاطب خود این سوالات برایم مطرح است.
با تشکر داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

پانوشت:
[1] جهت اطلاع اینکه خانم بهشته شادرو بدون اینکه بخواهم فرد ایشان را مورد سوال قراردهم در هیچ کجای نشریه مجاهد هیچ مطلبی در مورد پیشینه ایشان دیده نمیشود. دانش آموزی بودند که جذب مجاهدین شده بودند و حتی متون سازمان را از رو نیز نمیتوانست درست بخواند. و عملا تحت مسئولیت بنده با توجه به سابقه کارم در انگستان در تحصیل و مسئولیت انجمن دانشچویان مسلمان خارج کشور امور را میگرداندم و ایشان عملا بعنوان نماینده رهبری!!! در آنجا حضور داشت. و از جمله مسئولیت در بنیاد ایران اید که یکی از دو تن دارندگان امضا همراه با حمیدرضا عسگری زاده بوده ام. و مسئول رابطه با دولت، ادارات، پلیس جهت مدیریت جمع آوری پول.
جواب آقای دکتر مجید رفیعی زاده به آقای داود باقروند ارشد
Thank you so much dear.
I’ll take a look.
Thank you
Have a nice day,
Yours,
Dr. Majid Rafizadeh
نامه آقای داود باقروند ارشد به آقای دکتر مجید رفیعی زاده
On Mon, Sep 17, 2018 at 10:53 AM NTCM info@nototerrorism-cults.com wrote:
جناب آقای دکتر مجید رفیع زاده
با درود
مصاحبه شما در پرگار را دیدم و اینکه شما همه چیز را بدرستی بر تحقیقات و مستندات ارجاع میدادید. به همین دلیل خواهشم این است که منبع بیکرانی اطلاعات و مستندات انسانی تحت نام جداشدگان از سازمان مجاهدین وجود دارند. از بالاترین سطوح سازمانی تا رزمندگان تا فرزندان مجاهدین از جمله پسر مسعود رجوی آقای مصطفی رجوی و البته اینها در میان زنان و مردان حضور دارند که قابل مراجعه و تحقیق است. وقتی شما به منبع زنده و حاضر و کسانیکه تمامی سیاستهای این سازمان را اجرا میکرده اند مراجعه نمیکنید و فقط به آنچه که خود افراد وابسته به سازمان استناد میکنید بنظرم تحقیقات شما از درجه اعتبار بسیار کمتری برخوردار است.
با تشکر
داود باقروند ارشد

نامه آقای داود باقروند ارشد به مجری برنامه پرگار بخش فارسی بی بی سی
سپتامبر 17, 2018
آقای داریوش کریمی

با درود
ضمن تشکر از مباحث بسیار جالب و پر محتوایی که در سطح جامعه فارسی زبان در برنامه پرگار تهیه و اجرا میکنید.
برنامه این هفته شما در مورد موضوع مجاهدین و موضوع نقش آنها در معادلات سیاسی ایران بود. متاسفانه با توجه به اطلاعات و تجربه شخصی خودم آنچه در این برنامه شاهد بودم دعوت شما از دو تن از کسانی بود که در واقع هیچ اطلاع قابل استنادی نداشتند.
در مورد آقای مجید رفیع زاده محقق باید بگویم و شهادت دهم که تمامی مباحث ایشان عین استدلالهایی بود که سازمان مجاهدین و البته خود بنده طی سالیان حضور در انگلستان زمانیکه (مریم رجوی در لندن حضور داشت) تحت مسئولیت خانم بهشته شادرو[i] (چهارمین مسئول اول مجاهدین از سال 1378) مسئول انگلستان بودم مجبور بودیم در جواب نه به مردم و رسانه ها بلکه به هوادارانی که بشدت در این زمینه دچار مشکل بودند بدهیم.

همچنین باید شهادت دهم که ادعایی مانند اینکه سازمان مجاهدین اعضایی در اروپا و آمریکا در میان افرادی با افکار سکولار، غیر مذهبی، لائیک … دارد کذب محض است. و نشان میدهد که آقای رفیع زاده اگر تحقیقی کرده باشند! منابع تحقیقی ایشان تماما اعضای سازمان بوده است که به او اطلاعات صد در صد دروغ داده اند.

در مورد منابع مالی سازمان در اوج تعجب بنده باید سوال کنم، چرا باید زمانیکه هزاران گزارش و حتی ویدئو ملاقاتهای آقای مسعود رجوی و رئوسای مختلف سازمان اطلاعات ارتش عراق در مورد پرداختهای میلیونی به سازمان مجاهدین وجود دارد رسانه ای با اعتبار جهانی بی بی سی و بطور خاص شما که مسئول یک برنامه نه صرفا خبری که محتوایی هستید باید به تحقیقات آقای رفیع زاده که تماما حرفهای سازمان مجاهدین مانند پرداخت 80درصد درآمد های هواداران به سازمان که مشخص نیست چه کسی میتواند با 20درصد درآمدش در اروپا و آمریکا زندگی کند استناد میکند. و یا ا ینکه به حدس و گمانهای ایشان که اگر 10000نفر به سازمان مجاهدین 80% حقوق خود را بدهد نباید این میزان قدرت مالی داشته باشد استناد میکنید. و فراموش میشود که هزینه (اسکان، غذا، لباس، دارو، تردد، …) سه هزار نفر عضو رسمی سازمان در اروپا و آمریکا که کار نمیکنند و نمیتوانند بکنند و هزینه های فعالیتهای سیاسی و تبلیغی … آنها از کجا تامین میشود که میلیونها دلار میماند که اینگونه در برنامه های سالیان و پرداختهای کلان به سیاستمدران و آوردن تماشاچی از میان پناهندگان نیز میماند؟

آقای کریمی
میتوانم سوال کنم چرا شما در بررسی مقوله ای بنام سازمان مجاهدین به بزرگترین خبر و اطلاع و منبع و شاید حادثه ای که طی سه دهه هر روز شاهد آن هستیم و هستید و آن سیلی از جدا شدگان در میان رهبران و شورای رهبری چه زن و چه مرد و حتی فرزندان مجاهدین و البته فرزند خود مسعود رجوی است که تماما اخبار و اطلاعاتی را به اطلاع جهانیان میرسانند که حاکی از واقعیات بسیار تکان دهنده ای در مورد سازمان مجاهدین است را نادیده میگیرید؟ بعد در بررسی این سازمان یا به بی اطلاع ترین ها و یا کسانیکه اطلاعات بسیار بسیار قدیمی دارند تکیه میکنید؟ آیا اینکار شان و اعتبار برنامه پرگار را حداقل در این موضع از بحث های برنامه شما زیر سوال نمیبرد؟

توجه دارید که اگر سازمان مجاهدین پول گرفته خود مسعود رجوی نبوده که پولهای را حمل کرده، ما مجاهدین اینکار را کردیم. اگر هرکاری انجام شده توسط اعضا به اجرا در آمده و شما با وجود اینکه این افراد در دسترس شما هستند از تحقیق و سوال از آنها چشم پوشی میکنید.

انتظار دارم که به نامه من پاسخ دهید. چون من از برنامه های خوب دیگر شما بسیار استفاده کرده و میکنم. و حداقل بعنوان یکه مخاطب خود این سوالات برایم مطرح است.

با تشکر داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
پانوشت:
[1] جهت اطلاع اینکه خانم بهشته شادرو بدون اینکه بخواهم فرد ایشان را مورد سوال قراردهم در هیچ کجای نشریه مجاهد هیچ مطلبی در مورد پیشینه ایشان دیده نمیشود. دانش آموزی بودند که جذب مجاهدین شده بودند و حتی متون سازمان را از رو نیز نمیتوانست درست بخواند. و عملا تحت مسئولیت بنده با توجه به سابقه کارم در انگستان در تحصیل و مسئولیت انجمن دانشچویان مسلمان خارج کشور امور را میگرداندم و ایشان عملا بعنوان نماینده رهبری!!! در آنجا حضور داشت. و از جمله مسئولیت در بنیاد ایران اید انگلستان که یکی از دو تن دارندگان امضا (معتمدین) همراه با حمیدرضا عسگری زاده بوده ام. و مسئول رابطه با دولت، ادارات، پلیس جهت مدیریت جمع آوری پول.
18982
پیام ملاقات ظریف و کری چیست؟
سپتامبر 15, 2018

در حال حاضر ترامپ و اطرافیان او که بحق باید دارو دسته او نامید هر روز تق چند تا از آنها بعنوان متجاوز به این زن و آن زن و پولشویی، فرار مالیانی، دروغگویی، شهادت دروغ دادن، قسم دروغ خوردن، رشوه دادن به هنرپیشه های فیلم های پورنو بعنوان حق السکوت، …در میآید با هدایت لابی بسیار قوی اسرائیل با سردمداری داماد ترامپ که پدرش از لابیهای بسیار شناخته شده اسرائیل است و خانم نیک هیلی تمام تلاش خود را میکنند که شاخص ها و ملاک و معیارهای بسیار افراطی را در دنیای سیاست بین اللملی را به کرسی بنشانند.
دیروز در یک جلسه بررسی سیاستهای منطقه خاور میانه در پارلمان اروپا با یکی از سیاستمداران اروپایی صحبت میکردم که یک میهمان آمریکایی هم داشت که از میامی آمریکا آمده بود. میهمان آمریکایی اتفاقا طرفدار ترامپ بود. وقتی نظر این سیاستمدار را در مورد ترامپ سوال کردم گفت ترامپ در دنیای سیاست بین اللملی مانند کودکی است که یک سلاح خطرناک مثلا شیمیایی بطور اتفاقی بدست او افتاده که کودکی بسیار مغرور است و فقط میداند که یک سلاح دستش است بدون اینکه بداند استفاده از آن به چه معناست و به هرکس که به او میگوید بالای چشمت ابروست مانند یک بچه سلاحش را بطرف او گرفته و تهدید میکند.
در مورد تغییرات بین اللملی نیر مطرح میکرد که این “کودک” عینا عمل میکند و نمیداند که مثلا برای تغییر بودجه ناتو نمیشود که یک شبه و در در چند دقیقه نشت و سهم کشورهای را از 2 به 4 درصد تغییر داد. در صورتیکه مطالعه طولانی و محاسبات بسیاری در سطح هر کشور و متناسب به وضعقت اقتصادی و … آن کشور لازم است.
من مطرح کردم که خوب مهمتر از این زورگویی های آشکار این “کودک” است که خندید گفت دقیقا وقتی شما معنی حرفت را ندانی است که خواسته هایت را میخواهی بزور قهر و دعوا و قلدری به دیگران تحمیل کنی.
که این حرف وی حتی مورد تائید دوست آمریکایی نیز بود. در ادامه گفت برای همین است که اروپا و کلا سیاستمداران جهان منتظرند که از شر این بچه رها شوند.و پیام ملاقاهای کری با وزیر خارجه ایران نیز دقیقا همین محتوا را دارد که آمریکا و بطور خاص دمکراتهای آمریکا قصد دارند به همه طرفهای خود مانند اروپا و چین و بویژه ایران برسانند که نباید عجولانه تصمیم گرفت و با کمی دندان روی جگر گذاشتن میتوان از شر این شرایط خلاص شد. که من اضافه کردم اگر پوتین بگذارد.
در ضمن فواید بسیاری نیز برای ایران دارد که پیامی روشن علیه تبلیغات گسترده ترامپ که ایرانیان اهل مذاکره نیستند میباشد. و این ملاقاتهای هوشیارانه اتفاقا میگوید، ایران و آمریکا هردو همچون گذشته پای قوی مذاکره هستند ولی ترامپ کسی نیست که قابل مذاکره و اعتماد باشد.
من مطرح کردم نظرتان در مورد این مسئله چیست که: خطرناک تر از سلاحی که ناخواسته (یا بخواسته نیمی از آمریکایی ها) بدست این کودک افتاده است، سوء استفاده اسرائیل از این کودک است. تمامی ملاک و معیارها و پرنسیپهای انسانی و دیپلماتیک و معادلات و توافقات منطقه ای و بین اللملی را بطور خطرناکی بهم زده است. از جمله جابجایی سفارتش به بیت المقدس، خروجش از برجام، قطع کمک به فلسطینیان، تحریمهای بسیار شدید علیه ایران و …
که جواب داد قطعنامه اخیر پارلمان اروپا جواب اروپا به همین نوع مسائل است.
لازم به یاد آوری است که، مجلس نمایندگان پارلمان اروپا قطعنامه مهمی در مورد عدم تخریب روستای خان الاحمر و دیگر روستاهای بدوئین فلسطینی ساکن اسرائیل توسط دولت اسرائیل را تصویب کرد. موضوع این قطعنامه حساس و مهم برای هشدار به اسرائیل و آقای نتانیاهو جهت انطباق با موازین حقوق بشر و قوانین بین المللی است.
آنچه در این جلسه رای گیری توجه مرا جلب کرد عدم حمایت (EPP) حزب خلق اروپا و (ECR) گروه رفورمیست محافظه کاران از این قطعنامه بود. ای پی پی که ائتلافی پوپولیستی است از گروههای راستگرای اتحادیه اروپاست که سیاستهای ضد مهاجرتی دارد و تنها ائتلافی است که از فرقه رجوی حمایت میکند.
و بعد از اینکه خانم آنا گومز از پارلمان اروپا خواست فرقه رجوی را از پارلمان اروپا بیرون بیندازند مریم رجوی را برای یک سخنرانی آنهم بدون مخاطب در یک سالن پارلمان به آنجا دعوت کرد. در همین رابطه گروههای میانه و چپ پارلمان اروپا از رویکرد ایندو مخالف قطعنامه علیه اسرائیل که آنرا تاثیر گرفته از فشارهای لابیهای طرفدار اسرائیل خواندند بشدت ابراز نگرانی کردند و آنرا نشانه ای از تمایل ایندو حزب به مواضع خطرناک بین اسرائیل و فلسطین ارزیابی کردند. از طرفی نیز از اینکه علیرغم فشارهای لابی اسرائیل، چنین پیام قویی به نتانیاهو ارسال شد ابراز خوشحالی نمودند.

روستای خان الاحمر
“Today, the European Parliament sent a clear and loud message to the Israeli Prime Minister Benjamin Netanyahu: don’t tear down the Bedouin village of Khan al-Ahmar, respect human rights; respect the international law.
Today, the plenary of the European Parliament approved an important resolution on the threat of the demolition of Khan al-Ahmar and other Bedouin villages. We are proud to have pushed the majority of this house to come together and stand firmly behind such a sensitive and important issue for the compliance of human rights and international law.
We strongly deplore the attitude of the EPP and ECR that in the very end decided to vote against the resolution, in the climate of an unprecedented pressure by pro-Israeli government lobby organisations. The fact that EPP did not support this humanitarian call shows that the moderate centre-right in Europe is moving towards dangerous positions on Israel and Palestine.
“We believe Israel’s legitimate right to security, but we cannot remain silent to the implementation of nationalist and racist policies by its government. We cannot remain silent if Israeli authorities continue putting in place occupation, geographic fragmentation of the West Bank, segregation of its Arab citizens and the oppression of minorities, such as the Bedouin communities. Security needs cannot justify these violations of human rights and international law.”
https://youtu.be/jvZkBGb0Y5U

داود باقروند ارشد

!کردهایی که کشتن آنها مجاز!! و کردهایی که کشتن آنها محکوم است
سپتامبر 12, 2018

اخیرا رژیم سه تن از جوانان ایرانی کرد زبان بنامهای رامین حسین پناهی؛ زانیار و لقمان مرادیرا اعدام کرد. اعدام این جوانان و هر فرد دیگر تحت هر نامی محکوم است. چون اعدام عملی است غیر انسانی همانگونه که تروریسم نیز عملی است غیر انسانی و محکوم است.

دجالگری فوق تصور نوع رجوی که خود قاتل کردهاست
اما در این میان دجالگری مریم رجوی و دنبالچه ای تحت نام شورای ملی مقاومت است که رذالت را از حد گذرانده با چپ نمایی مشمئز کننده ای میخواهند خون این سه جوان ایرانیِ کرد را دست مایه تجارت خودفروشی در بازار شیادی سیاست با دست کردن در خون آنها و (طبق فرهنگ رجوی) با شهید دزدی زمانیکه این تشکیلات خود دست در خون هزاران ایرانی از عرب و فارس و آذری و … گرفته تا کردهای ایرانی بویژه در خون کردهای داخل تشکیلات و کردهای ایران و عراقی در همدستی و مزدوری برای صدام قاتل کردها دارد، برای خود آبرویی دست و پا کنند.
در تظاهرات ننگین و رسوای تشکیلاتی که با دجالگری مدعی هزاران اشرف در ایران و شوهایی با صدهزار شرکت کنند است، مجبور شده بود واقعیت حضور میلیونی خود را با به صحنه آوردن اعضای شورای ملی مقاومت، و زنان شورای رهبری و بالاترین فرماندهان خود حداکثر بیست نفر به نمایش بگذارد.

نقش ارتش آزادیبخش در سرکوب مستقیم و حتی خونین کردهای عراق
صدام حسین از مسعودرجوی بعنوان یکی از بازوهای خود برای سرکوب کردها استفاده میکرد، در همین رابطه در منطقه ای درشمال و شرق شهر کرد نشین طوزخورماتو در زمینهای کشاورزی که به زور سرکوب از کردهای عراقی گرفته بود جهت پاکسازی آن از کردهای کشاورز این شهر به مسعودرجوی تحویل داده بود که جهت زمین مانور نظامی استفاده کند. با اینکار تحت فشار آتش توپ بارانها و شلیک تانکها و حرکت زرهی های ارتش آزادیبخش عملا منطقه ای بوسعت 600 کیلومتر مربع زمین های قابل کشت مردم محروم کرد عراقی را بدست آقای مسعود رجوی نابود کند. بعلاوه اینکه مانعی نظامی در مقابل کردهای شمال عراق در مرزکردستان عراق با بخش عربی عراق ایجاد نماید.

درجریان جنگ اول خلیج زمانیکه ارتش به اصطلاح آزادیبخش در زمینهای مانور کفری (شمال و شرق شهرک طوزخورماتو- نقشه فوق) مستقر بود، اخباری در سطح فرماندهی توسط آقای رجوی پخش شد که رژیم به مواضع استقراری ما در این منطقه قصد حمله دارد.
با این آمادگی ذهنی کاذب تمامی افراد و سلاحهای زرهی و توپخانه و تانکهایی که در سنگرهای حفر شده در زمینهای کشاورزی با استتار مخفی شده بودند بیرون کشیده شد و آماده به اصطلاح مقابله با رژیم گردید.

کمال(محسن نیکنامی) نفر اول سمت راست

تیپ 11 زرهی بفرماندهی (کمال) محسن نیکنامی (وی در جریان کشتار اشرف ربوده شد) با آرایش نظامی از کانال آبی که به موازات جاده طوز خورماتو-کرکوک قرار داشت عبور کرد. اما زرهی فرماندهی تیپ روی پل کانال آب مستقر شد تا از آنجا عبور تیپ زرهی از شهر را فرماندهی کند. قبل از ما تیپهای دیگری که اساسا در جنوب این شهر (سلیمان بک) مستقر بودند در گیرشده بودند. مردم کوچه و بازار نیز همگی به تماشای تانکها و زرهی ها در خیابان اصلی شهر آمده بودند.
به یکباره پشت بیسیم یکی از فرماندهان گردان تانک بنام نادر دادگر پیام داد که رضا کرمعلی با شلیک یک تک تیرانداز نا مشخص از سمت ساختمانهای شهر…هدف قرار گرفته است، کمال نیکنامی نیز بعد از اخذ دستور از فرماندهی بالاتر که خود مسعود رجوی و مریم رجوی پشت بیسم بودند، بدون ملاحظه و بررسی و اینکه پاسخ تک تیرانداز تانک و … نیست فرمان آتش را صادر کردند. و غرش تانکها و توپهای ضد هوایی 23میلیمتری و توپهای زرهی بی ام پی 2و تیربارهای دوشکای ضد هوایی تانکها شروع شد و چند دقیقه طول نکشید که حمام خون براه افتاد. کسانیکه در صحنه مرتکب کشتار شدند صحنه های غیر قابل باوری را در نشستهایی که مسعود رجوی ترتیب داده بود تصویر میکردند که شاید شنیده و یا خوانده باشید. و اینگونه مسعود رجوی از مجاهدین آزادیخواه عده ای مزدور آدم کش بدون اینکه خودشان بدانند ساخت.

نادر دادگر در مصاحبه با سیمای مقاومت
بعد که جلو تر رفتیم همین نوع درگیریها با کردهایی که قصد داشتند با استفاده از ضعف نظامی ارتش صدام زیر بمباران آمریکا طوریکه تمامی مواضع خود را ترک کرده بودند از سمت کردستان عراق به سمت بغداد بروند که مسعود رجوی تحت نام جنگ با پاسداران رژیم! که لباس مبدل کردی! پوشیده اند، مجاهدین بی خبر از همه جا عملا به قاتلین کردهای عراق تبدیل شدند هرچند صدام را نجات دادند.!!
بعد ها نیز در جلسات مشترک با رئیس مخابرات عراق حبوش با تعریف و تمجید از نجات صدام حسین توسط ارتش دست آموز خودشان با کشتار کردها خواستار حقوق بیشتری شد. حبوش نیز از خدمات مسعود رجوی بسیار تعریف و تمجید نمود و بطور اخص تشکر و قدردانی صدام حسین را بطور رسمی به مسعود رجوی که حالا قاتل کردها نیز شده بود ابراز نمود.

ابلاغ تشکر صدام حسین از مسعود رجوی در ملاقات مسعودرجوی با سپهبد صابر الدوری رئیس سرویس کل اطلاعات عراق سال 1370 بعد سرکوب کردها:
مسعود رجوی: حال رئیس جمهوری چگونه است؟
صابر الدوری: خیلی خوب است و به شما سلام و تحیت می‌فرستد، عذرخواهی می‌کنم که نتوانستم زودتر از این ملاقات را ترتیب بدهم، مسعود وضعیت و شرایط ما را درک می‌کند، من می‌دانم که به محض انتصابم به ریاست سرویس، ایشان خیلی مایل بود با من ملاقات کند ولی شرایط سخت بود.
………..
صابر الدوری: رئیس جمهور سلام‌های گرم خود را به شما ابلاغ نموده و از این که فرصت نشد با هم ملاقات کنید عذر خواهی می‌کند، به هر حال او مایل است بین شما و ایشان ملاقاتی صورت بگیرد.
البته نمی‌خواهم بگویم که این ملاقات به زودی انجام خواهد شد، رئیس جمهور از برادر مسعود و ارتش آزادیبخش تشکر کرد و از نقش ارزنده‌ای که این ارتش در فرونشاندن آشوب‌های گذشته انجام داد قدردانی نمود.
من جزئیات و نقش سازمان در این عملیات را خدمت ایشان عرض کردم، گزارش لحظه به لحظه اقدامات شما را اطلاع می‌دادم، گفتم سازمان با توجه به امکانات اندکی که در اختیار داشتند و ما قادر نبودیم امکانات بیشتری در اختیارشان قرار بدهیم، کاری کردند که نه در حد و اندازه خودش بلکه فراتر از آن بود.
این وضعیت رزمندگان و مبارزان است که همواره فداکاری‌هایی می‌کنند که از آنها انتظار می‌رود، در آن هنگام از رئیس جمهور درخواست کردیم که نامه تشکر را برای مسعود ارسال نماید، ولی رئیس جمهور گفت: این کافی نیست و باید با مسعود ملاقات کنم و حضوراً تشکر کنم.
من هم به نوبه خودم از آقای مسعود بابت اطلاعات ذی قیمت و ارزشمندی که برای سرویس ارسال داشتند و فعالیت گسترده بین المللی و سیاسی که جهت رسوایی رژیم خمینی انجام دادید تشکر می‌کنم و بار دیگر به شما خوش آمد می‌گویم و بابت هر کوتاهی که از طرف ما صورت گرفته عذرخواهی می‌کنم، ما آقای غالب را به عنوان نوک پیکان قرار دادیم تا شوک‌های وارده را دریافت کند و ضربه گیر ما باشند، او همواره از شما دفاع می‌کرد.
همانگونه که بوضوح از مکالمات فوق روشن است فرزندان مجاهد مردم ایران توسط مسعود رجوی در قالب فریبنده ارتش آزادیبخش ملی ایران، در خدمت سرکوب جنبش کردهای عراق علیه دیکتاتور آنکشور و البته بازوی اطلاعاتی آن بخدمت گرفته میشد.
صدام هیچگاه اجازه نداد که ارتش آزادیبخش بتواند به اهدافی که مد نظر مجاهدین بود برسد. قبل از فروغ آنرا در حد نیرویی با سلاح سبک نگهداشت. بعد از کشتار فروغ جاویدان، و بعد از اینکه صدام آشکارا کاربرد ارتش به اصطلاح ارتش آزادیبخش برایش به اتمام رسیده بود. هرچه تانک و زرهی و توپ و نفر بر معیوب و زنگ زده داشت به مسعود رجوی داد که بهترین جوانان کشور را صرف برق انداختن آن کنند. که در جریان جنگ خلیج نیز تمامی آنها که سالم بودند را گرفت و پس نداد. اما در نهایت این ارتش دست آموز صدام عطف به ماهیت رابطه صدام و فرقه رجوی و اینکه این ارتش هیچ هویت مستقلی جز جزیی از ارتش صدام نداشت همانند ارتشهای وابسته به قدرتهای خارجی در کشورهای تحت استعمار، در نهایت نه بکار آزادیبخشی ایران بلکه جهت سرکوب دشمنان داخلی صدام یعنی مردم کردی که برای سرنگونی دیکتاتور برخواسته بودند بکار گرفته شد. و این یعنی ارتش و نیروی وابسته به دشمن مردم ایران و مردم عراق و البته کردهای عراق و ایران.
همانکه با سلاح شیمیایی مردم بی دفاع ایران و عراق را کشتار کرد. عملا این ارتش در خدمت ادامه بقای آن دست به کشتار کردها زد. اما آقا و خانم رجوی در اوج وقاحت در پاریس و شهرهای اروپا و کانادا برای کردهای اعدام شده اشک تمساح میریزند. ظاهرا اگر رهبر تاریخساز و رهبرعقیدتی فرقه رجوی دستور قتلعام کردها را آنهم برای نجات یک دیکتاتور خونریز صادر کند مجاز است. !!! ننگ و نفرین بر قدرت پرستی و وطن و مردم فروشی.
ارتش آزادیبخش که مسعود رجوی افتخار به تاسیس آن میکرد، یا آدمکشان حرفه ای در دستان صدام حسین

در زیر مکالمات مسعود رجوی و طاهر جلیل حبوش رئیس سازمان حفاظت اطلاعات نیروهای نظامی و انتظامی عراق را در جلسات مختلفی که باهم داشته اند و فیلم ویدئویی وهمراه با صدای آنها موجود است بطور شگفت انگیزی حکایت از مزدوری و آدمکشی مسعودرجوی با استفاده از ارتش آزادیبخش برای رژیم عراق دارد.
تلاش مسعودرجوی جهت مخفی کردن مزدوریش
مسعود رجوی: درباره آنچه در خصوص عملیات و عدم انجام آن از طرف مجاهدین گفته می‌شود باید بگویم که بعد از جریان عملیات صیاد شیرازی و برگشتن از آن، برادران مخابرات بعضی از درخواست‌های عملیات را به ما گفتند، که ما هم قبول کردیم و تمام آن را در کرمانشاه و دزفول انجام دادیم.
(منظور مسعودرجوی ترور مخالفین صدام حسین مستقر در ایران است)
برادران مجید و مهدی و رحیم در این ملاقات‌ها بودند و من این مطالب را شنیدم و رفتم با استاد طارق عزیز صحبت کردم، ایشان نیز همان مطلبی که شما گفتید، گفتند و من نیز به صورت مفصل توضیح دادم. آن را در دو نکته بیان می‌کنم و یقیناً شما نیز آن را تأیید می‌کنید. بحث این نیست که ما با عملیات مخالفیم، چنان که خود شما نیز الان در صحبت‌های خودتان گفتید، خودتان قضاوت کنید، شما با چند عملیات موافقید؟ ولی احتراز دارید و می‌خواهید بین این احترازهایی که دارید، موازنه برقرار کنید ما چه می‌خواهیم؟
می‌خواهیم طوری نباشد که دشمن ما را با این عملیات {ترور مخالفین صدام در داخل ایران} تضعیف کند و بگوید آنها در دست دشمن ما هستند و مجاهدین جزئی از گارد ریاست جمهوری عراق شده‌اند.
ما فقط این را می‌گوییم اما می‌توانیم برای آن راه حل پیدا کنیم کما این که [پیدا] کردیم.
طاهر جلیل حبوش: ما اختلافی روی این مسئله نداریم.
مسعود رجوی:مثلاً 10 عملیات را انجام می‌دهیم تا بگوییم که طرف ما مستقیماً ملایان هستند، تا مشروعیت داخلی ایران و بین المللی داشته باشیم، در کنار آن هدف مورد نظر شما [هم] را انجام می‌دهیم، هدفی که مورد بحث و دستور شما باشد.
{تلاش مسعودرجوی جهت مخفی کردن بکارگیری مجاهدین جان برکف جهت ترور مخالفین صدام}
هنگامی که ما (مجاهدین) به عراق آمدیم هیچگونه قرارداد همکاری با جناب طارق عزیز نبستیم، تا به حال مسئله سیاسی ما حل نشده‌است، شما هزار تانک هم به من بدهید، وقتی که مسئله سیاسی حل نباشد این لیوان سم است که به من می‌دهید و ما جرئت نداریم عملیاتی که شما می‌خواهید انجام دهیم، شما می‌خواهید که ما و شما جلو برویم و نمی‌خواهید برای برادرتان سم باشد، من مطمئن هستم که شما این را نمی‌خواهید.

طاهر جلیل حبوش رئیس سازمان حفاظت اطلاعات نیروهای نظامی و انتظامی عراق: منظور از آموزش، آموزش چه چیزی می‌باشد؟
مسعود رجوی رهبر و فرمانده کل ارتش آزادیبخش ضد ملی ضد ایرانی فرمانده ارتش است یا صدام حسین از زبان مسعود رجوی
مسعود رجوی : ما در حال حاضر آموزش و تمرین انجام می‌دهیم، فرض کنید زمان عملیات نزدیک شده و شما می‌خواهید مطمئن شوید که در روزی که برای انجام عملیات نهایی و سرنگونی رژیم که ما آن را روز C نام می‌گذاریم و روز سرنگونی نظام در آن روز است موافقت شد با چه طرحی، با چه تدارکاتی، با چه لجستیک و یا چه وسایل ارتباطی کار کنیم. اگر ارتش عراق ما را از خود حساب کند، به نحوی که بتواند گزارش آن را برای سید الرئیس بفرستد، یعنی این نظریه ما نباشد بلکه ارتش عراق بگوید که ارتش آزادیبخش آماده و مهیا با استعداد کافی و با این توانمندی و قدرت برای انجام عملیات آماده‌است، زمان عملیات را سید الرئیس دستور می‌دهد.
ما در سال 1988 آن را تجربه کردیم و آقای رئیس جمهور صحبت مبسوطی با من داشتند که اگر مخابرات تعیین کند و موافقت کند و ارتش بگوید ما چک کردیم، پس همه بر این باور هستیم که اینها می‌توانند در مدت 24 ساعت برسند به اهواز و…
………………………………
دستورات زدن اهداف و مکلف کردن به ماموریت ارتش آزدایبخش توسط عراق
مسعود رجوی: این برای شما یک نظریه بود که ارائه شد.
حبوش: من آرزو دارم که سید الرئیس به اندازه سه نفر وقت داشته باشد، ولی این آرزو تحقق ناپذیر نیست، اما در خصوص تأخیر در برنامه ها….
برادر مسعود به تو می‌گویم که ما سر هر مسئله که به توافق برسیم با شما خواهیم بود در اجرا.
اما اگر به شما گفتم: ایست (عملیات متوقف شود) علت آن را شما باید بدانید تا برای شما ابهامی پیش نیاید، نباید به شما بگوییم «ایست.» ولی علت آن را ندانید و در ابهام باشید. با توجه به دشمن مشترک –
چه بسا در آینده نزدیک با توجه به آینده و چشم انداز مخابرات شما را برای مأموریت‌هایی مکلف کنیم. از حالا ما به عنوان یک تیم کار می‌کنیم، یعنی از شما کارهایی را خواهیم خواست، چون دشمن مشترک داریم.
……………………………………………..
مسعود رجوی: توافق ما راجع به کار در شهرها هم به قوت خودش باقی است؟
طاهر جلیل حبوش: داخل شهرها و خارج از شهرها چیست؟
ابواحمد: قربان منظورشان از بحث داخل شهرها، شهرهایی است که در عمق خاک ایران هستند.
مسعود رجوی: مثلاً ما دو تا هدف در شهر موسیان داشتیم، یکی مال مزدوران نیروهای بدر که شما به ما مأموریت داده بودید و یکی مقر نیروهای انتظامی در موسیان است، یک نفر نظامی آمد و گفت من کمکتان می‌کنم و ما هم انجام دادیم، قبلش نیز به شما اطلاع دادیم، اگر می‌خواستیم پروسه طولانی برویم دیگر فرد نظامی کمکمان نمی‌کرد، می‌خواست از آنجا منتقل شود.
طاهر جلیل حبوش: نام سوژه‌ای که به شما دادیم تصفیه‌اش کنید چه بود؟
مسعود رجوی: یکی از نیروهای 9 بدر در موسیان بود.
……………………
مسعود رجوی: خواهش می‌کنم اگر برایتان امکان دارد این بند را کاملاً بخوانید….
طاهر جلیل حبوش: در ماه مه سال 2000 آقای رئیس جمهور تصویب کرد که بودجه سازمان مجاهدین خلق یک میلیارد و هفتصد و پنجاه و دو میلیون دینار است که برای ساختن نهادهای زیر ساختاری سازمان اختصاص می‌یابد.
……………………
مسعود رجوی: می‌خواستم از شخص شما بشنوم، آن محدودیتی که یکی دو ماه پیش گفتید، دیگر ندارید؟
حبوش: چون وزیر خارجه ایران می‌خواست بیاید عراق، یکسری اصول در سیاست هست که باید مراعات شود.
مسعود رجوی: پس آن محدودیت منتفی است.
حبوش: بله، منتفی است، می‌توانید عملیات انجام بدهید، البته یکسری ضوابط اخلاقی وجود دارد که گاهی….
…………………………..
پیشنهاد دادن زن دوم به مسعود رجوی از طرف حبوش و …:
حبوش: چون هر فردی اگر روی مسئله‌ای تصمیم بگیرد، می‌تواند انجام دهد، من مسئولیتم خیلی زیاد است، اما روزانه یک تا دو ساعت مطالعه کرده و می‌نویسم.
مسعود رجوی: این قدر نگویید که من حسودی‌ام می‌شود اما از خداوند می‌خواهم…
حبوش: من راه یاد گرفتن عربی را به شما نشان می‌دهم، همسر عراقی به تو می‌دهیم تا به تو کمک کند (خنده مسعود رجوی و حاضران) فقط این مسئله را جایی مطرح نکنید.
مسعود رجوی: بگذارید یک نکته را به شما بگویم و آن این است که خواهر رئیسه [مریم] از این پیشنهاد شما خوشحال می‌شود و تشکر می‌کند، چون زحمت او کم می‌شود.
یک جوک فارسی است که می‌گوید: کلاغ خواست راه رفتن کبک را بیاموزد در آخر کار نه تنها راه رفتن کبک را یاد نگرفت بلکه راه رفتن خود را نیز فراموش کرد من می‌ترسم پیشنهاد شما نیز فارسی را از یاد من ببرد و عربی را هم یاد نگیرم…
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
متن کامل مذاکرات مسعود رجوی و سپهبد صابر الدوری در بعد از سرکوب کردهای عراق توسط ارتش آزادیبخش ملی ایران به نقل از سایت همنیشن بهار
————
مسعود رجوی: حال رئیس جمهوری چگونه است؟
صابر الدوری: خیلی خوب است و به شما سلام و تحیت می‌فرستد، عذرخواهی می‌کنم که نتوانستم زودتر از این ملاقات را ترتیب بدهم، مسعود وضعیت و شرایط ما را درک می‌کند، من می‌دانم که به محض انتصابم به ریاست سرویس، ایشان خیلی مایل بود با من ملاقات کند ولی شرایط سخت بود.
مسعود رجوی: ولی گله من از خود شماست…
صابر الدوری: من مایل بودم و تصمیم داشتم به محض انتصاب به ریاست سرویس، با شما ملاقات کنم، برادر غالب [مسؤول امنیت داخلی سازمان مخابرات عراق و مسؤول میز سازمان در این سرویس] می‌داند که هر گاه می‌خواستم ملاقات صورت بگیرد، به هفته بعد موکول می‌شد، ولی اکنون نمی‌خواهیم که از این به بعد این تأخیر صورت بگیرد.
مسعود رجوی: پس قرار ملاقات هر هفته را الان بگذاریم، حداقل هفته آینده را تضمین بکنیم. اگر با شما در اینجا ملاقات نکنیم من کار دیگری ندارم (خنده حضار)
صابر الدوری: رئیس جمهور سلام‌های گرم خود را به شما ابلاغ نموده و از این که فرصت نشد با هم ملاقات کنید عذر خواهی می‌کند، به هر حال او مایل است بین شما و ایشان ملاقاتی صورت بگیرد.
البته نمی‌خواهم بگویم که این ملاقات به زودی انجام خواهد شد، رئیس جمهور از برادر مسعود و ارتش آزادیبخش تشکر کرد و از نقش ارزنده‌ای که این ارتش در فرونشاندن آشوب‌های گذشته انجام داد قدردانی نمود.
من جزئیات و نقش سازمان در این عملیات را خدمت ایشان عرض کردم، گزارش لحظه به لحظه اقدامات شما را اطلاع می‌دادم، گفتم سازمان با توجه به امکانات اندکی که در اختیار داشتند و ما قادر نبودیم امکانات بیشتری در اختیارشان قرار بدهیم، کاری کردند که نه در حد و اندازه خودش بلکه فراتر از آن بود.
این وضعیت رزمندگان و مبارزان است که همواره فداکاری‌هایی می‌کنند که از آنها انتظار می‌رود، در آن هنگام از رئیس جمهور درخواست کردیم که نامه تشکر را برای مسعود ارسال نماید، ولی رئیس جمهور گفت: این کافی نیست و باید با مسعود ملاقات کنم و حضوراً تشکر کنم.
من هم به نوبه خودم از آقای مسعود بابت اطلاعات ذی قیمت و ارزشمندی که برای سرویس ارسال داشتند و فعالیت گسترده بین المللی و سیاسی که جهت رسوایی رژیم خمینی انجام دادید تشکر می‌کنم و بار دیگر به شما خوش آمد می‌گویم و بابت هر کوتاهی که از طرف ما صورت گرفته عذرخواهی می‌کنم، ما آقای غالب را به عنوان نوک پیکان قرار دادیم تا شوک‌های وارده را دریافت کند و ضربه گیر ما باشند، او همواره از شما دفاع می‌کرد.
مسعود رجوی: به مظلومیتش توجه نکنید، مظلومین این طرف میز هستند. او سیاست مدار خیلی ماهری است، در پوشش دفاع تهاجم می‌کند. (خنده حضار)
صابر الدوری: به گفته نظامی‌ها یا سیاسیون بهترین حمله دفاع است. [بهترین دفاع حمله‌است]
مسعود رجوی (سیگار روشن می‌کند): در ابتدا می‌خواهم ضرورتاً روی یک مسئله تأکید کنم، از کلمات محبت آمیز رئیس جمهور، همچنین از خود شما تشکر می‌کنم و این بیشتر مرا خجل مند می‌کند. چون جز وظیفه خودمان انجام نداده‌ایم.
و نیاز نبود که رئیس جمهور نامه تشکر آمیز به من بدهد، شما بهتر می‌دانید که چه ماجراهایی بوده و در چه نقطه دقیقاً ما دستمان را در دست هم گذاشتیم، منظورم سالی است که رژیم خمینی آن را سال سرنوشت تعیین کرد، سرنوشت ما واحد است، خون‌های ما در هم آمیخته‌است.
می دانید که این‌ها تعارف نیست، من توی دل خودم احساس می‌کنم کاش مشکلات سیاسی نداشتم آن مشکلات سیاسی که رئیس جمهور آن را کاملاً درک می‌کند، آن مشکلاتی که مربوط به مرگ و زندگی ماست و کاش کمبودهای سیاسی نداشتیم و کاش کمبودهای نظامی نداشتیم تا می‌توانستیم وظیفه مان را در آنجا بهتر از این انجام می‌دادیم.
فکر می‌کنم روابط بین ما و شما، بین ما و عراق چه دولت و چه حزب بعث و در رأس آن و سمبل آن آقای رئیس جمهور و از طریق دیگر مقاومت ایران و مجاهدین خلق و ارتش آزادیبخش فقط روابط صرف سیاسی نیست. اصلاً این طوری قابل تفسیر نیست، فکر می‌کنم که یک برادری کامل است.

به نظرم برادرم هم از هیچ چیز مضایقه نمی‌کند، هر چیزی که علیه شماست، به طور طبیعی علیه ماست و بالعکس. امنیت ما و ضرباتی که می‌خوریم یک چیز است، هر دو می‌خوریم، کما این که پیشرفت‌های مان نیز یکی است، من به خوبی شرایط شما را درک می‌کنم، کمبودهای شما را درک می‌کنم، فشارهای شدید را هم که روی شما هست درک می‌کنم، متقابلاً قهرمانی رهبرتان و پایداری و صبرشان را درک می‌کنم و این را می‌فهمم که اگر غیر از حزب بعث و رئیس جمهور بود امروز عراقی روی نقشه نبود، جنگی که شما کردید هیچ کس نکرد، فشارهایی که روی شما هست روی هیچ دولتی نیست، در مورد موضع خودمان فقط این جمله را بگویم:
من در ذهن خودم و همان طور در قلب خودم نمی‌توانم حساب مصالح و منافع خودمان را از شما جدا کنم، این دقیقاً در هم آمیخته‌است. شاید اختلاف نظر داشته باشیم، ولی واقعیت این است که منافع ما چفت در چفت و تنگاتنگ است.
خواهش می‌کنم سلام مرا به آقای رئیس جمهور برسانید، هیچ نیاز به لطف ایشان نیست و از طرف من به ایشان بگویید، در خانه تو بودیم و هستم و خواهیم ماند تا آنجایی که در توان ما هست.
صابر الدوری: برادر مسعود گفت که من با کلمات محبت آمیز خودم او را خجل مند کردم، ولی حقیقت امر این است که آنچه من بیان کردم مکنونات قلبی خودم و مکنونات قلبی فرماندهی حزب بعث نسبت به موضع حقیقی برادر مسعود و سازمان و ارتش آزادیبخش بود.
درست است که ما در این شرایط با خطر مشترک روبرو هستیم و درست است که شرایط شما و ما و اصول ما باعث شد تا در کنار هم و در یک سنگر باشیم و طبق یک ضرب المثل عربی که می‌گوید: برادران در سختی‌ها و گرفتاری‌ها برادری خودشان را ثابت می‌کنند. در حقیقت برادری خودتان را برای ما ثابت کردید و با رزمندگان خودتان از خاک عراق محافظت نمودید.
این در شرایطی است که وضعیت ارتش ما و توطئه‌ها و یورش‌های آمریکا و نیروهای ناتو به کشور ما را می‌دانید، مایلم برادر مسعود بداند که ما و شما نقش به سزایی در فرونشاندن آشوب‌های اخیر داخلی داشتیم و در کنار یکدیگر علیه آشوبگران جنگیدیم و آشوب را الحمدلله با شکست روبرو ساختیم.
این آشوب نقشه بعدی دشمنان بعد از حمله به عراق بوده‌است، طرح این گونه بود: در هنگامی که ارتش عراق مشغول جنگ در داخل کویت بود و مشخصاً روز چهارم جنگ رژیم خمینی اقدام به تحریک عده‌ای از مردم و عوامل خود می‌نماید که قصد داشتند مراکز دولتی را در بغداد و استان‌ها تحت کنترل خود در آورند.
شما می‌دانید که کلیه راه‌های مواصلاتی مانند پل‌ها و جاده‌های میان بغداد و جنوب عراق قطع شده بود و در این شرایط نیروهای نظامی لازم جهت محافظت از مراکز دولتی در اختیار نداشتیم، رژیم آخوندها از این خلاء سوء استفاده کرد و دست به این غائله زد و این آشوب، بخش دوم تهاجم علیه عراق بوده‌است.
مسعود رجوی: ببخشید شما فرمودید که روز چهارم این آشوب شروع شد، آیا منظورتان روز چهارم پس از پایان جنگ است؟
صابر الدوری: منظورم روز چهارم تهاجم زمینی است، این توطئه با تصمیم فرماندهی انقلاب خفه شد، ما بلافاصله از کویت عقب نشینی کردیم و یگان‌های نظامی را از مناطق جنوب به بغداد و مناطق شمالی و میانه کشور اعزام کردیم.
و به ویژه در روزهای نخست این آشوب ها، تحرک سریع نیروها و یگان‌ها از جنوب به طرف مناطق آشوب زده و شهرهایی که آشوبگران در آن دست به آشوب زدند، ما را قادر ساخت تا شهرهای جنوب را از این عناصر پاکسازی نماییم و این امر به ما در سایر شهرها نیز کمک کرد.
البته عدم توانایی غوغا سالاران در تحقق اهداف خود در بغداد به ما در خفه کردن و شکست دادن این توطئه کمک کرد، به نظر ما مرحله سوم نقش نیروهای مشترک [متحد] در منطقه شمال عراق بود اینها آن طور که ادعا می‌کنند به خاطر هدف انسان دوستانه نیامدند، برای حمایت از کردها نیامدند.
بلکه به این منطقه آمدند تا یک منطقه امن طبق گفته خودشان و یک حالت عدم ثبات در آنجا حاکم باشد و از عدم تسلط دولت به آن سوء استفاده نمایند، اینها امیدوارند که همین حالت عدم ثبات به سایر مناطق عراق نیز سرایت کند.
ما توانستیم این طرح را شکست دهیم، با آنها [متحدین] توافق کردیم که از آنجا خارج می‌شویم و برای آنها با روشن‌ترین عبارات گفتیم که حضورشان در شمال عراق مساوی با فاجعه‌ها و بلاهای فراوان خواهد بود و نباید بر اساس مشاهدات خود قضاوت کنند، دلشان نباید به شهروندانی که اصلاً شهروند عراق نیستند گرم باشد.
با وجود این افراد که دنبال تحقق منافع خود هستند منطقه را به حالت عدم ثبات قرار خواهند داد، به آن‌ها [متحدین] گفتیم که ما نمی‌توانیم تضمین بدهیم که شهروندان واقعی دست به عملیات انتحاری علیه ارتش شما نزنند.
از این رو برای شما بهتر است که عراق را ترک کنید و ما را به حال خود رها سازید، اینها ظاهراً از شهر هوک خارج شده‌اند و فکر می‌کنم به زودی زود کل خاک عراق را ترک خواهند کرد.
این ظاهر نقشه این‌هاست، مگر این که طرح دیگری داشته باشند، بوش دست به توطئه بزرگی زد و آن محاصره اقتصادی عراق است، آنها تصور می‌کنند که با به محاصره در آوردن عراق می‌توانند دولت را ساقط کنند و مردم عراق را از نان خوردن بیندازند.
قطعاً شما اطلاع دارید که این‌ها از سلاح اقتصادی علیه ما استفاده می‌کنند و اقدام به صدور قطعنامه‌های سازمان ملل یکی پس از دیگری می‌نمایند، همچنین روی وضعیت داخلی عراق سرمایه گذاری کرده‌اند.
منافع آنها در این شرایط یکی شد و عربستان سعودی با رژیم خمینی بر اساس اصل دشمن تو دوست من است، علیه ما متحد شدند، از طرف دیگر ترک‌ها و ایرانی‌ها نیز بر اساس منافع مشترک متحد شدند و اطلاعاتی که از طرف شما (مسعود رجوی) و منابع دیگر پیرامون مقاصد رژیم آخوندها به دستمان رسید، نشان می‌دهد که یک توطئه بزرگ علیه ما چیده می‌شود.
با تمام اینها می‌خواهم به برادر مسعود اطمینان دهم که توطئه شکست خورده و وضعیت داخلی عراق اطمینان بخش است، وضعیت ارتش نسبت به گذشته خیلی بهتر شده با این که تجهیزات و امکانات نظامی در اختیار نداریم.(خنده حضار)
مسعود رجوی: شما حرف دلتان را زدید. (خنده حضار)
صابر الدوری: من دیدم مجید خوشحال شد، این نکته را مطرح کردم.
مسعود رجوی: راجع به مرحله دوم نقشه و توطئه دشمن که از روز چهارم جنگ شروع شد توضیح بیشتری می‌خواهم.
صابر الدوری: بنده عرض کردم که دشمن طی یک توطئه‌ای در سه مرحله به عراق تهاجم کرد، مرحله اول آن جنگی بود که در داخل خاک کویت در جریان بود، مرحله دوم این بود که در روز چهارم جنگ زمینی عناصر غوغا ساز در بغداد و استان‌ها دست به آشوب می‌زنند، از اول بمباران ها، افرادی توسط آخوندها به این شهرها اعزام می‌شدند.
مسعود رجوی: توسط آخوندها بود یا آمریکایی‌ها؟
صابر الدوری: طبق اطلاعات ما، آمریکا از حضور آنها مطلع بود ولی مطمئن نیستیم، اطلاعات آمریکا در این مورد دقیق نبود، اینها فکر می‌کردند که گروه مستقلی هستند، درست است که از طرف رژیم ایران حمایت و سازماندهی شدند ولی نمایندگی از طرف رژیم ندارند.
مسعود رجوی: این مسئله نشانه اوضاع بغرنجی است، اطلاعاتم را از کارهایی که این روزها رژیم ایران انجام می‌دهد، تکمیل کردید، آنچه به اوضاع داخلی ایران بر می‌گردد این است که می‌دانم چقدر رژیم با شما ضدیت دارد اما از وجهه خارجی برایم علامت سؤال بود که چرا رژیم آن قدر مطمئن است و از کجا مطمئن است که می‌تواند شما (دولت عراق) را سرنگون کند.
اظهارات رفسنجانی را حتماً شنیده‌اید، ایشان می‌گوید که تا ته خط می‌خواهد برود، نمی‌دانستیم ممکن است زیر زیرکی با انگلیسی‌ها کاری کرده باشد، از قدیم می‌دانستیم که روابط آخوندها با انگلیسی‌ها خوب بوده‌است و الان قضیه برای من روشن شد که برنامه چه بوده و چه می‌خواهند.
ظاهراً رژیم خمینی تمام سرمایه گذاری‌اش را کرده‌است، آیا اکراد در این برنامه ریزی‌ها نقش داشته‌اند؟
صابر الدوری: پیش از این چندین بار شنیدیم که مسؤولین اکراد از آمریکایی‌ها گلایه می‌کردند که چرا به وعده خود عمل نکرده‌اند و گروه حکیم می‌گوید که چرا آمریکایی‌ها به ما کمک نمی‌کنند….
مسعود رجوی: و از آمریکایی‌ها می‌خواهند یک منطقه امن را تهیه و تدارک ببیند، آیا شما این منطقه امن را در اختیار آنها قرار می‌دهید؟ (خنده حضار)
صابر الدوری: این جریانی است که انگلیسی‌ها پشت آن هستند.
مسعود رجوی: اگر تصمیم گرفتید یک منطقه امن در اختیار آنها قرار بدهید یادتان نرود یک منطقه امن هم برای ما تأمین کنید.
صابر الدوری: منطقه دیاله را برای شما تهیه دیده‌ایم.
مسعود رجوی: ابوغسان [از مسؤولان هماهنگی استخبارات] غرب دیاله را در اختیار ما گذاشته و هر چه از او درخواست کردیم که شرق دیاله را نیز در اختیار ما قرار بدهد قبول نکرد.
صابر الدوری (خطاب به حاضران): اگر کل دیاله را گرفتید یادتان نرود که جای برادرم را حفظ کنید. (خنده حضار)
مسعود رجوی: فراموش کردم که به شما بگویم با برادرتان ملاقات کردم و از دیدنش فوق العاده خوشحال شدم واقعاً برادر خیلی تحسین بر انگیز و شجاع و کاردانی دارید، به برادر مهدی ابریشمچی می‌گویم که مشکلاتش را مستقیماً با استاندار دیاله حل کند، ما اگر شرق نهر دیاله باشیم دیگر مشکلی تا مرز نداریم، به داداشت می‌گوییم مشکلات را حل کند.
صابر الدوری: وقتی بحث شرق و غرب دیاله مطرح شد، برادرم ابو ارکان قصد داشت از مخابرات و مجاهدین فرار کند، (مسؤولیتی تقبل نکند.)
مسعود رجوی: اتفاقاً من حدس زدم توی راه به ایشان می‌گفتم، استعفا ندهید، چون استعفای شما پای ماست، برادرتان برای ما خیلی زحمت می‌کشد و خیلی صبور است، از ایشان در حضور شما تشکر می‌کنم، حتماً شما و برادرتان در خانه مناقشاتی داشته‌اید، حال در این خانه بین مجاهدین و برادرشان……
صابر الدوری: واقعاً ما برادر هستیم.
مسعود رجوی: حقیقتاً جا دارد که صمیمانه از زحمات برادرتان و به ویژه به خاطر خستگی‌هایی که از جانب ما بر وی و بر دیگران وارد شد، تشکر می‌کنم، خوشبختانه مردانی دارید که تا آخر خط صبر می‌کنند و سعی می‌کنند فضای تفاهم را بیشتر بر قرار کنند و این اسباب خوشحالی من است، با چیزهایی که برادر مجید می‌خواهد به ما بدهد دیگر هیچ مسئله‌ای بین ما باقی نمی‌ماند. (خنده حضار)
صابر الدوری: من تصور می‌کنم درخواست‌های برادر مجید کمترین درخواست از شما باشد.
مسعود رجوی: حداکثر را من تعیین می‌کنم.
صابر الدوری: روابط فردی و کاری در جهان سوم باید به صورت اتحادیه عمل کند، به ویژه وقتی که بنده احساس می‌کنم در سرویس اطلاعاتی نظامی هستم، در اوج بحران ابو ارکان به من مراجعه کرد و درخواست‌های شما را مطرح کرد، به خدا همیشه از شما طرفداری می‌کرد.
تلاش زیادی می‌کردم که امکانات موجود ما همین است ولی ایشان قبول نمی‌کردند و از نظامیان نزد سرویس اطلاعاتی شکایت می‌کرد، نمی‌دانست من یک روز رئیس سرویس اطلاعات خواهم شد.
در حقیقت وقتی که نمی‌توانستیم نیازمندی‌های شما را تأمین کنیم، خجالت می‌کشیدیم و واقعاً وقتی که نیاز به یک سری امکانات داشتید و ما نمی‌توانستیم آن را تأمین کنیم، این درد بیشتر می‌شد.
همان طور که قبلاً اشاره شد، شما خدماتی بالاتر از سطح امکانات موجودی که دارید ارائه داده اید و حتی رئیس جمهور در یکی از این دیدارها به من گفت: به مسعود بگو ما هر چه داریم با هم تقسیم می‌کنیم.
مسعود رجوی: آیا فرمایش‌تان تمام شد تا بنده عرایضم را مطرح کنم، اجازه بدهید وارد بشویم.
صابر الدوری: ما آماده‌ایم برای هر گونه امکاناتی.
مسعود رجوی: ایشان پیشاپیش می‌داند چه می‌خواهم بگویم. روزی که من شنیدم آقای رئیس جمهور شما را برای ریاست سرویس انتخاب کرده‌اند خیلی خوشحال شدم و این حسن انتخاب بود.
من فکر کردم که رئیس جمهور در انتخاب شما عواطف ما را در نظر گرفت، چون روابط و شناسایی و رفاقتی که در طی پنچ سال گذشته با هم داشتیم خیلی به تفاهم کمک می‌کند.
و طبعاً می‌دانید که اگر مدیر جدیدی برای سرویس می‌بود، شاید چندان فرقی نمی‌کرد، ولی وجود شما تفاوت می‌کند، پنج سال سابقه داریم و همین به من فرصت می‌دهد که حرفم را هر چه صمیمانه‌تر بگویم، ولو این که هر چه بخواهند، بگویند.
چیزی که در قلبم هست یا هر خواسته‌ای که دارم و یا هر تحلیلی که دارم با فرض این که شما بگویید این را قبول ندارم، با این مخالفم، این را در اختیار ندارم و این را نمی‌توانم در اختیارتان قرار بدهم، مناسبات این قدر قوی هست که چنین فرصتی را برای طرفین باز می‌کند.
یادتان می‌آید هنگامی که آقای براک [رئیس سازمان مخابرات] بود شما نماینده و رابط قیاده عامه و رئیس جمهور با سازمان بودید و برای شروع کار نظامی من مقدمتاً به شما گفتم که مهمترین چیز برایم تفاهم با شماست که پیوسته از آن بهره بردیم و برخوردار بودیم.
منظورم از تفاهم متقابل، مسائلی است که ممکن است برای شما مهم جلوه نکند، چون شما یک دولت حاکم هستید و در خاک خودتان هستید ولی ما به عنوان یک نیروی مقاومت یا یک آلترناتیو یک حکومت هستیم، در خاک خودمان نیستیم و انبوهی از افترا و تهمت‌ها و سابقه 8 سال جنگ بین شما و رژیم خمینی که خود ما آمار می‌دهیم که دو میلیون کشته و زخمی داده، وجود دارد.
طبعاً من باید مواظب خیلی چیزها باشم تا دشمن شما و دشمن ما نتواند ما را بسوزاند و شما می‌دانید که جنبش ما 25 سال مشغول مبارزه با دو رژیم بود، هر دو رژیم اتهامات پوچ یک طرفه علیه ما داشتند که رابطه با عراق است.
در رژیم شاه که بنیانگذاران سازمان را اعدام کردند، در سال‌های 1971 و 1972 اتهام اول آنها ارتباط ما با حزب بعث بود، در صورتی که ما رابطه‌ای با حزب بعث نداشتیم، این ماهیت دو رژیم در ایران است.
صابر الدوری: من یادم نمی‌آید چنین چیزی شنیده باشم.
مسعود رجوی: یادتان می‌آید رژیم شاه می‌خواست علیه شما کودتا کند، قرار داد شط را الغا کرد، در آن موقع و بدین وسیله می‌خواست جامعه ایران و طرفداران پان ایرانیست را بشوراند.
یک سال بعد در سال 1971 ما دستگیر شدیم، جزئی از اتهامات علیه ما ارتباط با حزب بعث بود، برای همین یک شب قبل از اعدام بنیانگذارران سه تا پیشنهاد گذاشتند و گفتند که: هر کدام از اینها را بپذیرند اعدام‌تان نمی‌کنیم، اول این بود که بگویید ما از عراق دستور می‌گیریم، دوم این که مبارزه مسلحانه را محکوم کنید، سوم این که بگویید اسلام و شیعه با مارکسیسم جنگ و مبارزه دارد.
در روزنامه‌های 20 سال پیش اولین باری که رژیم دستگیری ما را اعلام کرد اتهام عراق هم هست، تعدادی از کادرهای ما در شیخ نشین‌ها در دبی دستگیر شده بودند، مجاهدین هواپیمایی که آن‌ها را به تهران می‌برد به سمت بغداد منحرف کردند، پیش شما بودند و سراغ خمینی هم رفتند ولی او حاضر نشد از ما حمایت کند.
برای همین شما افراد ما را نمی‌شناختید، فکر می‌کردید که ممکن است اینها عوامل رژیم شاه باشند، چند ماه در زندان شما بودند، بعد عرفات دخالت کرد و شما بچه‌های ما را آزاد کردید و آنها به بیروت رفتند.
وقتی مطمئن شدید که ایادی رژیم نیستند از این زمان به بعد همیشه مارک عراق بر روی مجاهدین بود، بعداً که خمینی آمد چه قبل از شروع جنگ با شما و چه تا روز آخری که در تهران بودیم، او می‌گفت که: منافقین نمایندگان عراق در تهران هستند. چون مخالف جنگ بودیم.
واقعاً ما با شما ملاقات نکرده بودیم ولی وقتی کار عملیاتی و یا تظاهرات می‌کردیم این می‌گفت عراق و سال‌ها شعارهای آنها این بود که ما را با آقای رئیس جمهور (صدام حسین) کنار هم می‌گذاشت و همه جا این شعار را علیه ما در نماز جمعه می‌داد، بعد از نماز جمعه در مجلس، در دولت، مقامات رژیم در حالی که ما شما را ندیده بودیم شعارشان این بود: مرگ بر منافقین و صدام.
این مسئله‌ای است که از اول بود، خمینی مُرد ولی صدام و مجاهدین زنده و باقی مانده‌اند و من مطمئنم که بعد از رفسنجانی و خامنه‌ای صدام و مجاهدین هستند.
البته نمی‌خواهم صبحت‌ها را طولانی کنم، شما قبل از این که رئیس سرویس باشید، مسؤول ارتباط با ما و نماینده شخص آقای رئیس جمهور در ارتباط با ما (سازمان) هستید.
شغل جهاز (سرویس) کار خودتان است و به خودتان مربوط است، برای ما شما نماینده رئیس جمهور هستید و طبعاً می‌دانید که چرا من این حرف‌ها را می‌زنم. این حرف‌ها از نظر شما هیچ ارزشی ندارد، چون دولت حاکم هستید.
آقای رئیس جمهور خیلی خوب احساسات ریز ما را درک می‌کنند، از قضا و تصادفاً از نظر سیاسی ربطی به استخبارات و مخابرات ندارد (خنده مسعود رجوی) ولی آنجایی که من و شما به خاطر دشمن از همدیگر جدا می‌شویم (منظورم تفاهم متقابل بین ماست) اگر گاه می‌بینید که به یک چیزی اصرار می‌کنیم، من خیلی دوست دارم شما دلیل اصرار ما را بپرسید.
مسئله و حساسیت مربوط به خودتان است، مثلاً ببینید که چرا من اصرار داشتم به صورت سمبلیک هم که شده در شرق رود دیاله باشیم، می‌خواستیم که دشمن ما و شما نه فقط رژیم خمینی بلکه همه گروه‌هایی که به خاطر عراق توی سر ما می‌زنند و همه مردم داخل ما و خانواده‌های رزمندگان ما و رزمندگان ما که در خاک عراق هستند از این میان کسی به خاطر همکاری که با شما کردیم نتواند یقه ما را بگیرد.
من هفت آلبوم می‌دهم خدمت‌تان که مربوط به داخل و مربوط به رژیم ایران است، چیزهایی که علیه ما نوشته شده، به خاطر عملیات ماه مارس 1991 علیه کردها و شیعیان جنوب عراق، در آمریکا و اروپا و حرف‌های رژیم ایران و رادیو اسرائیل، بی بی سی و رادیو فرانسه.

با معامله‌ای که رژیم با اروپایی‌ها داشت ما را در یک کرُنر گیر آورده بودند و می‌خواستند از نظر سیاسی خفه مان کنند، این نمونه‌ای از تلاش آنهاست، حرف شان این است که شما مجاهدین خلق ایرانید یا مجاهدین عراق و حزب بعث و آقای رئیس جمهور صدام حسین.
ما چیزی از شما پنهان نمی‌کنیم، مثلاً فرض کنید یک رزمنده که نکشیده، نمی‌تواند راه را با ما ادامه بدهد، شما می‌دانید که در طول پنج سال گذشته ما خیلی‌ها را از اروپا و آمریکا و از داخل می‌آوردیم، درصدی از آنها این وضعیت سخت را در شرایط عراق و در بیابان و در پادگان تحمل نمی‌کنند.
خوب ما همیشه یک درصدی را داریم که ته می‌کشیدند، چون ارتش ما ارتش داوطلب است، کسی که نمی‌خواهد بجنگد ما مجبورش نمی‌کنیم، چون کسی که با ما می‌جنگد با جان و دل می‌جنگد، طبعاً افرادی که به اروپا سفر می‌کنند می‌گویند این مجاهدین دیگر برای ایران نمی‌جنگند، برای عراق می‌جنگند.
نمی‌گویند که من ترسیدم و خراب کردم، سعی می‌کند که خودش را توجیه کند و راهش قربانی کردن ماست و الا همه می‌دانند که او خیابان‌های پاریس را بر بیابان‌های عراق ترجیح می‌دهد و لذا ما مجبوریم که زیر تیغ برویم، بعد بقیه دشمنان ما یا رادیوهای خارجی این را می‌گیرند و روی سر ما چماق می‌کنند.
علت این که می‌خواستم ما در آنجا حضور داشته باشیم (البته داستان تمام شده‌ای است) این بود و ربطی هم مستقیماً به شما نداشت، از نظر شما هم هیچ مهم نبود، ولی برای ما حیاتی بود، چون در خاک خودمان نیستیم.
جالب این است که بدانید ما متحد داریم، در شورای ملی مقاومت، سازمان چریک‌های فدایی خلق حدود 20 نفر در منطقه شمالی داشتند که الان از خود این سازمان جدا شده‌اند و تبدیل شده‌اند به اتحادیه انقلابی کردستان.
بیشتر به نظر می‌آید در خط یکتی هستند، خط جلال طالبانی، همین افرادی که تا دیروز متحدین ما بودند و ما هر کمکی به آن‌ها کردیم، بیشترین سمپاشی را علیه ما کرده‌اند که ما آمده‌ایم توی عراق جهت کشتن اکراد.
توضیح این مسئله برای آنها که چه کسانی بودند که کردها را کشتند 50 سال [ساعت] طول کشید که در نشست شورای ملی مقاومت توضیح دادیم، از روز اول تا روز آخر توضیح خواهم داد که چه شد. دشمنان ما با توان تبلیغاتی زیاد تهاجم می‌کنند و ما امکاناتی برای پاسخگویی نداریم صدایی مثل صدای اسرائیل و آمریکا و بی بی سی نداریم، زیرا این رادیو‌ها مشخصاً دارند از مجاهدین صحبت می‌کنند، چون رژیم یک دشمن بیشتر ندارد که همان مجاهدین است، برای نزدیک شدن به رژیم از کیسه‌های ما می‌دهند.
ما به هر چه داشتیم و هر کاری که در عراق کردیم و خواهیم کرد افتخار می‌کنیم، چون معلوم است که هدف توطئه‌ها همه تأسیس حکومت اسلامی در عراق است، چیزی که رژیم می‌خواهد و همچنین انهدام ما.
این هدف اعلام شده رژیم است، منظور من از این توضیحات این است که به شما بگویم حساسیت‌ها و مسائل ما برای تضمین این تفاهم متقابل چیست، این مطلب اولم بود که تمام شد.
صابر الدوری: اجازه بدهید توضیح بدهم، در ابتدا بگویم که من با برادر مسعود اختلاف نظری ندارم، ما در یک مسئله مشترکی قرار داریم و باید همدیگر را خوب درک کنیم، این کلیدی است که ما را به آن چیزی که باید به آن برسیم می‌رساند و همانا تحقق اهداف مشترک ماست که عبارت است از شکست توطئه‌ها از یک سو و سرنگون کردن رژیم آخوندها از سوی دیگر.
من کاملاً با برادر مسعود موافق هستم و قبول دارم تلاشی که بایستی سازمان و ارتش آزادیبخش و شورای ملی مقاومت انجام بدهند خیلی زیاد است، یعنی بار آن خیلی سنگین است.
منظورم از این تلاش، تلاشی است که بایستی مبارزین و رزمندگان قانع شوند که این مبارزه بر حق است و راهی که می‌روند و مأموریتی که انجام می‌دهند درست است چنانچه سازمان نتواند اینها را به این سطح از قناعت برساند، نمی‌تواند اهداف خود را تحقق ببخشد.
کسانی که قانع نمی‌شوند چیز زیبایی در عراق پیدا نمی‌کنند، از این رو اروپا را بر عراق به ویژه در این شرایط و دشواری‌ای که در آن به سر می‌بریم ترجیح می‌دهند رزمندگان ما بخشی از ملت محسوب می‌شوند و من کاملاً نسبت به آنچه شما گفتید قانع هستم، الان بر می‌گردیم به بحثی که با هم راجع به شرق دیاله و غرب دیاله داشتیم….
مسعود رجوی: مسئله برایم تمام شده و واضح است که شما در شرایطی بودید که نمی‌خواستید با رژیم ایران کنتاک داشته باشید.
صابر الدوری: ما این مسئله را از دیدگاه دو طرف و تأثیر آن بر روی دو طرف مورد بررسی قرار دادیم و برادر مسعود بداند که ما این مسئله را فقط از جنبه نظامی مورد بررسی قرار ندادیم بلکه از نظر سیاسی نیز در بالاترین سطح مورد بحث واقع شد.
ما بررسی کردیم که عقب نشینی رزمندگان به غرب دیاله چه تأثیر منفی خواهد گذاشت، البته ما می‌دانیم که این تأثیر یک تأثیر موقتی و گذراست و این اعتقاد را داشته‌ایم که برادر مسعود و رهبری سازمان توانمندند و بر مسئله فایق می‌آیند و رزمندگان را توجیه و متقاعد می‌سازند، ولی این مسئله برای ما حکم مرگ و زندگی را داشته‌است به خصوص در این موقع در این منطقه خطرناک و حساس که هیچ نیروی نظامی هم نداشتیم.
برادر مسعود با چشم خودش دید و مشاهده کرد که رزمندگان ما دیگر توان جنگیدن را ندارند، من در یکی از روزها (برادر خالد شاهد بود) در مقر خودم شنیدم که سه چهار تا دستگاه تانک متعلق به ارتش آزادیبخش اشتباهاً وارد منطقه کلار شده و تمامی خدمه و نیروی آن شهید شده‌اند.
من علاوه بر این که از جسارت و شجاعت رزمندگان شما خوشحال شدم، وقتی که توانمندی سربازان خودمان را با رزمندگان شما در جنگیدن و مبارزه در برخی موارد مقایسه کردم، خیلی متأثر شدم.
این یک راز نیست، چون ما برادر هستیم، در برخی از مناطق و منجمله در منطقه دیاله سربازان ما وقتی با یکسری از اکراد عادی و نه رزمنده روبرو می‌شدند، از ترس دست به فرار می‌زدند.
البته ما رزمندگان خود را سرزنش نمی‌کنیم، زیرا آمریکا و متحدین کاری کردند که ما و ملت ما را به این وضعیت روانی وخیم رساندند، هیچ کشوری در جهان وجود ندارد که بتواند یک ماه و اندی بمباران‌های مداوم و مستمر را تحمل نماید.
ما این مسئله را از این زاویه مورد مقایسه قرار دادیم و سنجیدیم، من در نشست رهبری که به طور مشخص برای بحث روی این مسئله منعقد شده بود، یادم هست که موافق طرح شما نبودم و اظهار داشتم که نمی‌توانیم در مقابل هیچ حمله‌ای حتی اگر کوچک هم باشد، مقاومت کنیم.
اگر آخوندها در این حمله موفق و پیروز شوند، ما و سازمان از بین خواهیم رفت، این دلایل موضع گیری ما در آن موقع بوده‌است، به همان دلیل سعی می‌کردیم زود ملاقات نکنیم و ملاقات‌ها را گردن سرتیپ غالب بیندازیم. (خنده حضار)
مسعود رجوی (خطاب به غالب): ببین ابو ارکان، سرتیپ، دیگر من مقصر نیستم. جزاکم الله خیراً
حالا ببینید حرف من چیست، حرف و موضع شما کاملاً منطقی است، این در حالی است که ما افراد غیر مسؤول نیستیم و مشکل شما را می‌فهمیم.
لیکن آمادگی داریم که شما هم به ما بفهمانید، من که از روز اول می‌دانستم، دومین و مهم‌ترین مطلب من در این جلسه عیاق ماست، منظورم سطح رابطه سیاسی فی ما بین است که این را لابلای موضوع تشریح می‌کنم، من دست شما هستم.
و می‌خواستیم کاری را که از دست ما بر می‌آید برایتان انجام بدهیم، منتها می‌خواستیم موازی هم باشیم، یعنی در حالی که مشکل شما رعایت می‌گردد در عین حال ببینیم برای مشکل ما چه راه حلی پیدا می‌شود، ممکن بود مشکل ما راه حلی نداشته باشد، ولی حداقل سوء تفاهم ایجاد نمی‌شد.
اگر من مثلاً وضعیت را می‌دانستم، جور دیگری برای مقاتلین (رزمندگان سازمان) حرف می‌زدم، تحلیل خودم چیز دیگری بود، اطلاعیه‌هایی که بیرون می‌دادیم، آنها نیز چیز دیگری می‌بود و موضع ما هم در قبال اکراد طور دیگری بود.
ببینید شما برای کارهای نظامی‌تان توجیه سیاسی دارید و مسائل مختلف توطئه را اول توضیح می‌دهید، ما هم باید برای کارهایمان به دستگاهمان کوک بدهیم، ما حرفی نداریم که در غرب دیاله باشیم، اما اگر این موضوع از پیش برای ما روشن بود، وضع فرق می‌کرد.
ابو ارکان ضمناً تخصص دارد که چگونه دوای تلخ را قطره قطره توی گلوی آدم بریزد، هر روز یک قطره و هر هفته یک قطره به من می‌داد. حرف من چیز دیگری است، می‌گویم می‌نشستیم در سطح مناسب با هم صحبت می‌کردیم، این انتظار را طبعاً از ابو ارکان نداشتم، چون در تمام 24 ساعت برای خود ما در کارهای اجرایی بود.
اما اگر ما از علایق مناسبی برخوردار بودیم من مسائل شما را می‌فهمیدم و خودمان را منطبق می‌کردیم، لازم نبود که شما بروید پشت صحنه، آخر من برادرتان هستم و مسائل‌تان را می‌فهمم، فرد غیر مسؤولی نیستم.
ما آمدیم با فرمانده فیلق (سپاه) توافق کردیم و ابو ارکان هم حاضر بود، یعنی ما آمدیم به جاهای جدیدمان، من گفتم همه مقاتلین (رزمندگان) و مسؤولان و فرماندهان را این طوری توجیه کردم.
بعد از دومین عملیات به ابو ارکان اصرار داشتم که بگویم قدم بعدی چیست، هنوز ما توی جای جدید جا نیفتاده بودیم (این روزها در آخر ماه مبارک رمضان بود) که دوبار ابو ارکان آمد اما به ما نگفت عقب نشینی کنید به طرف غرب دیاله، گفت به سوی پادگان هایتان عقب نشینی کنید.
من همه را برای پیشروی توجیه کرده بودم، ولو این که شش ماه آن‌ها را نگه داریم، دوباره می‌بایستی آنها را مجدداً توجیه می‌کردم که چرا داریم به پادگان عقب نشینی می‌کنیم.
من که می‌دانستم ابو ارکان تقصیر ندارد، مسئله این است که ما در سطح متناسب ننشستیم تفهیم و تفاهم بکنیم، این شکایت را ما از فردای آتش بس تا امروز داریم.
حرف من این است که دستورات آقای رئیس جمهور اجرا نشد. بعد از آتش بس خودتان هم بودید، آقای رئیس جمهور به من گفت: راجع به آینده سازمان نگران نباش، ما شما را مثل یکی از اعضای فرماندهی حزب بعث در جریان می‌گذاریم.
این عین جمله ایشان است، خوب شما هم ما را مثل یکی از اعضای قیاده قطریه (فرماندهی حزب بعث) در جریان اوضاع ایران قرار بدهید، بعد از مرگ خمینی به دستور سید الرئیس، لجنه‌ای تشکیل شد، یک سال است که ما این کمیته را ندیده‌ایم، کمیته‌ای که شما نایب رئیس آن بودید.
استاد طارق عزیز هم همیشه در مسافرت است، پس من باید در اتاقم بنشینم و فکر کنم که چی باید بشود، تا آنجایی که به رابطه شما با رژیم خمینی بر می‌گردد همیشه می‌گوییم صلح حق شماست و ما نمی‌خواهیم در این رابطه برای شما مشکلی ایجاد کنیم.
وقتی که استاد طارق عزیز به من گفت که: رادیو شما نمی‌گذارد روابط با رژیم خمینی شکل بگیرد. ما در فاصله 24 ساعت کلیه رادیوهای خودمان حتی ایستگاه‌ها و فرستنده‌های کوچک را نیز قطع کردیم ولو شما از ما نخواسته بودید، اما رادیوهای گروه‌های دیگر کار می‌کردند.
دو سال است که آقای رئیس جمهور را ملاقات نکرده‌ام، کمیته معلوم نیست چه شد کمیته یک سری چیزهایی از سلاح‌ها را از ما گرفت ولی آن چیزی که قرار بود به ما بدهید نداد، خودتان توی لجنه (کمیته) بودید، قرار بر این بود که چیزهایی که بدان نیاز نداریم به شما بدهیم.
در دوران دکتر ابراهیم حست سبعاوی [از روسای امن العام عراق] ایشان همیشه در کویت بود، بعد از کویت نه شما را می‌شود دید نه ایشان را. بنابراین به دستگاهمان این احساس داده می‌شد. که شما دوستی ما را نمی‌خواهید و بنابراین این مناسبات در سطح لازم نیست.
من مشکلات شما را می‌فهمیدم و می‌فهمم و باز هم خواهم فهمید ولی باور کنید مسئله خیلی ساده‌است، می‌توانستیم یک ساعت بنشینیم و مسائل را از خود شما بشنویم و مشترکاً راه حلی پیدا کنیم، حتی اگر لازم بود همه ما برویم غرب رودخانه دجله.
نمی‌خواهم بحث را طولانی کنم، هدفم از این موضوعات آینده‌است، اولاً اگر آن رابطه فی ما بین ما این علاقه با آقای رئیس جمهور نباشد، پس من بیخود در عراق هستم، این رابطه من با آقای رئیس جمهور حق من است، این حق را از لحاظ سیاسی نمی‌گویم، مطلقاً، بلکه از لحاظ عواطف و علاقه شخصی.
من خانه را با صاحب خانه می‌خواهم، اگر صاحبش را نبینم چه فایده‌ای دارد؟
پس معنایش این است که تو بیخود در این خانه هستی، این رابطه من با آقای رئیس جمهور است، منظورم خلق مشکل سیاسی برای ایشان و دیدار علنی و درخواست لیست گونه نیست، صاحب خانه من است. پس حق من است.
ممکن است شما بگویید که مسؤولان و اعضای فرماندهی حزب بعث هم این حق را ندارند، حق ندارند مزاحم آقای رئیس جمهور بشوند، شما چون عراقی هستید اگر هم این طوری باشد پس چرا من را از این حق محروم می‌کنید.
این ادعای اصلی من است، بعد به خود شما بر می‌گردیم، چون در طول یک سال گذشته می‌خواستم ایشان را ببینم ولی شما نگذاشتید، چرا؟ این حق من است.
صابر الدوری: برادر مسعود می‌خواهند همه ما را چون دستورات آقای رئیس جمهور را اجرا نکردیم به زندان بیندازند.
مسعود رجوی: خود من هم با شما آن تو هستم، فعلاً من با شما همان تو هستم. در مورد خودتان به عنوان نماینده آقای رئیس جمهور الحمدلله رئیس سرویس در محل کار شما تلفن ندارد، خانه‌اش را هم بلد نیستیم، سراغش هم نمی‌شود برویم.
همیشه باشد به برادرانم بگویم: مهدی، علی رضا، می‌توانید حدس بزنید. سپهبد صابر الدوری کجاست؟ تنها چیزی که مخابرات و استخبارات سازمان ما از آن اطلاع ندارد محل حضور شماست (خنده حضار) و الا خودمان می‌آمدیم سراغ‌تان.
این را هم جداً به عنوان یک خواسته مطرح نمی‌کنم، برای این می‌گویم که تفاهم فی ما بین خودمان تقویت بشود تا این که بدانم چه باید کرد می‌خواهید برایتان قسم بخورم که بین العرب و العجم لا یوجد شقیق صدیق نزدیکتر از همین مجاهدین خلق. [چنانچه در میان عرب و عجم بگردید هیچ دوستی به اندازه مجاهدین خلق پیدا نخواهید کرد.]
این را من بعد از پنج سال دارم می‌گویم، نمی‌خواستم بگویم که چرا با دوست‌تان این طوری می‌کنید، مگر شما تصور می‌کنید من می‌خواهم شماره تلفن‌تان را به رفسنجانی بدهم؟
من یک وقت مشخصی از شما می‌خواهم، به این راضی هستیم، هفته‌ای یک ساعت از وقت شما برای من یک ساعتی که نصف آن ترجمه‌است، بنابراین برای دو هفته، دو تا یک ساعت ولو این که بنشینیم برای هم قصه بگوییم.
وگرنه مسائل ما حل نمی‌شود، آقای رئیس جمهور دستور دادند، مایه را پرداختند، اما وزرای مختص جوهر سیاسی او را نگرفتند، با فرض این که همه خواسته‌ها را بگویید، نه هفته یک ساعت قبول است تا وقتی که ما در عراق هستیم، اگر نه می‌روم قصر ریاست جمهور، اعتصاب غذا می‌کنم این تنها راه‌است. (خنده مسعود رجوی)
صابر الدوری: ظاهراً امروز باید از خودمان دفاع کنیم امروز اولین باری است که احساس می‌کنم برادر مسعود تصور می‌کند ما در حقش کوتاهی کرده‌ایم، من این را قبول دارم که در گذشته از همدیگر دور بودیم و ملاقاتی بین شما و رئیس جمهور ترتیب ندادیم، همچنین آقای طارق عزیز با شما ملاقات نکرده و همچنین ما با شما ملاقات نکردیم.
مسعود رجوی: شما در خط مقدم جبهه بودید…
صابر الدوری: من می‌دانم که یک کوتاهی بزرگ در حق‌تان کردیم و ما در حق برادر مسعود کوتاهی کردیم، ولی وقتی دو چیز فراهم می‌شود، یکی حسن نیت و دیگر احساس برادرانه و اعتقاد قطعی که برادر مسعود بدان اشاره کرد، هیچ دوستی در میان عرب و عجم پیدا نمی‌کنیم مانند مجاهدین.
مسعود رجوی: والله بین العرب و العجم چنین دوستی پیدا نمی‌کنید.
صابر الدوری: من می‌خواهم تأکید کنم که این اعتقاد را داشته‌ایم، به خصوص برادر مسعود به خاطر نزدیکی‌اش به ما و آشنایی طولانی‌اش با ما، تصور می‌کنم که خوب می‌داند پشت این موضوع هیچ هدف مشخص یا غرضی وجود ندارد.
برادر مسعود وضعیت و شرایط ما را خوب می‌داند که ما از دوم آب (اوت 1990) تا کنون درگیر جنگ و حمله‌ای شده‌ایم که بر سر هیچ کشوری تا کنون نیامده‌است، آن چیزی که بر سرمان آمد از حمله‌های هوایی تا آشوب‌های داخلی که شما در فرو نشاندن آن سهم داشتید و این شرایط ایجاب می‌کرد که ما شبانه روز در آمادگی کامل به سر بریم و مراقب اوضاع باشیم.
برادر مسعود بداند و رفقا و همکارانم می‌دانند که بنده اکنون دو ماه است که مسؤولیت ریاست سرویس را به عهده گرفته‌ام، ساعت‌هایی که بنده در اداره سرویس بودم و یا در جلساتی بودم که اداره می‌کردم، جمعاً به ده روز نمی‌رسد، بنده به عنوان رئیس سرویس اطلاعات بیشتر از 20 درصد از سرویس اطلاع ندارم، آن هم به دلیل شرایط حاکم بر کشور است.
وضعیت و شرایط آقای رئیس جمهور هم واضح است و وقتش پر است، البته در اینجا می‌خواهم بگویم گله مندی برادر مسعود بجا و درست است (خنده مسعود رجوی)، زیرا می‌دانم چقدر در حق ایشان کوتاهی کرده‌ایم.
مسعود رجوی: بیشتر از این شما انجام دادید، شما با این صحبت هایتان مرا به سمت سمپاتیک خودتان کشاندید، نزدیک است اعتراض کنم که چرا امروز جلسه داشتیم.
صابر الدوری: اگر می‌دانستم که من و رفقایمان در معرض چنین تهاجمی از سوی برادر مسعود قرار می‌گیریم، این جلسه را برگزار نمی‌کردیم و آن را به دو ماه دیگر موکول می‌کردیم (خنده حضار).
برادر مسعود بداند و آقای غالب (ابو ارکان) می‌داند که از لحظه ورود به سرویس خواستار ملاقات با شما بودم و هر روز می‌گفتم هفته آینده و از دوستان می‌خواستم کی وقتی را برای تشکیل این جلسه پیدا کنند، ولی هر بار که می‌خواستم ملاقات صورت بگیرد، مأموریتی خارج از بغداد برای من پیش می‌آمد.
مسعود رجوی: الان بالاخره حق من چه می‌شود، آن یک ساعت حقی که در هفته دارم؟
صابر الدوری: من حاضرم با برادر مسعود ملاقات کنم هر وقتی که خودش بخواهد و مطمئن باشد با این که شماره تلفن خودم را نمی‌دانم و با کسی تلفنی صحبت نکرده‌ام ولی با تمام این تفاصیل حاضرم هر وقت بخواهید با شما ملاقات کنم.
مسعود رجوی: هیچ مشکلی نیست، ما الان خط نداریم، اگر به ما خط تلفن ندهید هیچ ارتباطی نداریم، من در پادگان ابوغریب بودم، نه تلفن، نه تلکس، نه خط خارجی یکی دو ماه پیش در خواست و تقاضا کردیم و ما اکنون در یک ایزوله کامل و ناجوری قرار داریم.
صابر الدوری: (خطاب به یکی از همراهان): چرا به این‌ها خط تلفن نداده‌اید؟
غالب: قربان ما می‌خواستیم یک خط داخلی نظامی به آن‌ها بدهیم ولی چون مرکز تلفن داوودیه مورد حمله قرار گرفت این امر با مشکل روبرو گشت.
صابر الدوری: آیا مرکز دیگری وجود ندارد که از آن خط انشعابی بگیرید؟
غالب: خیر قربان همه از مرکز داوودیه می‌گذشت.
صابر الدوری: الان فرمانده پادگان ابوغریب خط تلفن ندارد؟
غالب: دوستان در ابوغریب از ما تقاضا نکرده‌اند، فقط برای پادگان خالص و مقرشان در بغداد خواسته‌اند..
صابر الدوری: فردا انشاء الله قبل از پایان وقت اداری تمام درخواست‌های شما در این رابطه تأمین خواهد شد.
مسعود رجوی: تلکس هم ندادید، ما فقط یک خط تلفن خارجی داریم.
صابر الدوری: باشد، تهیه می‌کنیم.
غالب: ما فقط دو خط خارجی داریم، آن هم برای فرماندهان رده بالا و فعلاً امکان پذیر نیست.
صابر الدوری: به هر حال برایشان یک خط خارجی تهیه کنید، انشاء الله حداکثر تا پایان وقت اداری فردا تقاضاهایتان تأمین خواهد شد تا علیه ما نزد رئیس جمهور شکایت نکنید!
مسعود رجوی: اجازه بفرمایید یک توضیح بدهم، در پادگان خالص طبق توافقی که هنگام عملیات با فرمانده سپاه داشتیم، سرویس اطلاعات تأیید کرده بود که چند خط داشته باشیم، صرف نظر از این که اغلب این خطوط قطع می‌شود و به ما گفته شده بود که اگر یک نامه رسمی نیاورید، کل این خطوط قطع می‌شود.
صابر الدوری: سپاه دوم؟
مسعود رجوی: بله، گفتیم چرا مزاحم ایشان (صابر الدوری) بشویم.
صابر الدوری: منظورتان سه تا پادگان است که پیرامون آنها توافق کردیم؟
مسعود رجوی (در حالی که برگه حاوی شماره خطوط تلفن مورد نظر را در اختیار صابر الدوری قرار می‌دهد): آنها می‌گویند شما یک نامه کتبی از طرف رئیس سرویس بیاورید که در آن قید شده باشد قرار دادن این خطوط تلفن برای مجاهدین تأیید می‌شود، می‌گویند اگر این خطوط به نام شما ثبت نشود، اعتبار ندارد.
صابر الدوری: این شماره‌ها جزء مرکز تلفن سپاه است؟
ابریشمچی: چهار تا خط آخر این لیست را قرار بود به ما بدهند و یکی از آن خطوط مربوط به ابوغریب است که الان دستورش را رئیس سرویس صادر کردند، تعدادی از این خطوط مربوط به سپاه است و تعدادی خطوط مگنت نیز مربوط به سپاه است که جهت ارتباط میان پادگان هاست.
صابر الدوری (خطاب به همراهان): این خطوط وزارت دفاع است که در پادگان مجاهدین است، فردا از طرف من زنگ می‌زنید به مدیر ارتباطات و می‌گویید که این خطوط تلفن باید برقرار شود.
مسعود رجوی: پس با قرار هفته‌ای یک ساعت و یا دو هفته‌ای دو ساعت ملاقات با شما موافقید یا مخالفید یا بی طرف؟ اگر من کاری نداشته باشم، به شما خبر می‌دهم که دیگر مزاحمتان نشوم.
صابر الدوری: و اگر من هم کاری نداشته باشم با هم به نماز جمعه می‌رویم تا نماز را برگزار کنیم.
مسعود رجوی: من اصلاً نمی‌خواهم مزاحمتان بشوم.
صابر الدوری: من حاضرم در هر زمانی که بگویید ملاقات کنیم، من علاوه بر مسؤولیت جدید، مسؤولیت‌های گذشته نیز بر عهده‌ام می‌باشد، چنانچه نیاز پیدا کنید که با من ملاقات کنید به من خبر بدهید، بلافاصله حاضر خواهم شد مگر این که واقعاً درگیر کاری باشم که مانع حضورم بشود.
مسعود رجوی: پس من هر دو هفته یکبار تقاضا می‌کنم.
صابر الدوری: هرگاه از برادرانم بخواهید که با من ملاقات کنید، من فی‌الفور حضور خواهم یافت، بحث کمیته و بحث ملاقات با رئیس جمهور را مستقیماً به آقای رئیس جمهور انتقال خواهم داد.
مسعود رجوی: من یک سؤال دیگر دارم، یادتان هست که شما نماینده سیدالرئیس و قیاده عامه (فرمانده کل حزب بعث) در ارتباط با ما بودید؟
صابر الدوری: هنوز هم تا یک نفر دیگر برای این مسئله تعیین نشود من نماینده فرماندهی کل و نماینده سرویس اطلاعات هستم، من باید ضربات دو طرف و دو مسؤولیت را تحمل کنم.
مسعود رجوی: پس هفته‌ای دو ساعت با هم جلسه خواهیم داشت (خنده حضار)، در رابطه با سایر مسؤولین به رئیس سرویس می‌گفتم و ترتیب ملاقات داده می‌شد، چه خود رئیس سرویس باشد یا نباشد، در صورت عدم حضورش یک نفر را به عنوان نماینده به آن ملاقات‌ها اعزام می‌کرد، آیا این قرار به قوت خود باقی است؟
منظورم مشخصاً این مسؤولین هستند: وزیر تبلیغات یا خود استاد طارق عزیز از نظر سیاسی و وزیر دفاع، این طور ملاقات‌های ضروری را چه کار کنیم؟ لذا خواهشمندم هرگاه میسر شد و شما وقت داشتید و وقتی که حس کردید شما کمک کننده هستید… ما از شما می‌خواهیم ملاقات را فراهم نمایید یا این که به ما بگویید مجازید که ملاقات کنید.
صابر الدوری: ما آماده‌ایم تا هر ملاقاتی را که برادر مسعود خواهان آن باشد ترتیب بدهیم، ولی چنانچه تأمین درخواست‌های ملاقات از کانال ما انجام شود، آسانتر و بهتر است تا از کانال ریاست جمهوری باشد. زیرا چنانچه موافقت دفتر ریاست جمهوری صادر شود ملاقات با وزیر دفاع و وزیر تبلیغات چون نقش آنها فقط اجرایی است، فایده‌ای ندارد.
مسعود رجوی: هر موقع و هر راهی خودتان دیدید مؤثر هست، همان انجام شود، من خودتان را قبول دارم، ضمناً در پادگان آموزشی که در اختیار ما گذاشته شد ما با سپاه دوم در ارتباط هستیم، در مورد این که اگر من رفتم به آن مقر و با فرمانده سپاه ملاقات کردم شما هیچ ملاحظه‌ای ندارید؟
صابر الدوری: فقط برادر مسعود اطلاع بدهد به سرتیپ غالب که می‌خواهد با فرمانده سپاه ملاقات کند، نظامیان به ویژه که من یکی از آنها هستم اگر یک دستور واضحی را دریافت نکنند، کاری انجام نمی‌دهند، این برای آن است که از هرج و مرج جلوگیری به عمل آید.
مسعود رجوی: آنجا افسر رابط سرویس حضور دارد، با او هماهنگی می‌کنیم.
صابر الدوری: بله، تا به فرمانده سپاه اطلاع بدهیم آن ملاقات انجام گیرد.
مسعود رجوی: برای این که به سایر مطالب برسیم، چه قدر وقت دارم؟ ما نمی‌خواستیم مزاحمتان بشویم، مهم این است که مطالبم را بگویم، شما تا کی وقت دارید؟
صابر الدوری: من امروز کاملاً در اختیار برادر مسعود هستم.
مسعود رجوی: تا نصف شب، باشد؟ (خنده حضار) می‌خواهم به مسائل نظامی بپردازم، یادتان هست که ما قبل از جنگ، با دکتر سبعاوی ملاقات داشتیم و من در آن جلسه خواستار ملاقات با شما بودم، یادتان هست؟
مسائلی در آن ملاقات مطرح کردم، البته من نمی‌خواهم بگویم که خیلی چیزها حالی‌ام است، در واقع می‌خواهم بگویم که این رژیم را خوب می‌شناسم، چون دشمن من است.
سه سال بعد از آتش بس ما یک چیزی از شما خواستیم، این که ما را از نظر نظامی آماده کنید، یا شما با آن رژیم صلح می‌کنید و به ما می‌گویید سلاح هایتان را پس بدهید و یا این که هم شما و هم ما به آمادگی نظامیان جهت مقابله با رژیم نیازمند خواهیم بود.
من این مطلب را به طور مفصل برای آقای رئیس جمهور نوشتم و خواهش کردم شما هم حتماً این نامه را بخوانید، آنجا نوشتم که دو تا نظریه وجود دارد، یکی این که صبر کنیم تا اوضاع عراق عادی شود و بعداً با رژیم آخوندها تصفیه حساب بکنیم و نظریه دوم که من از آن طرفداری می‌کنم…
صابر الدوری: ببخشید راجع به نظریه اول بار دیگر توضیح بدهید.
مسعود رجوی: این که با رژیم خمینی همین طوری صبر می‌کنیم تا اوضاع عراق ثبات بگیرد و بعد اگر لازم شد با آن تصفیه حساب می‌کنیم، این نظریه اول، اما نظریه دوم که من از آن دفاع می‌کنم به صورت دیالکتیکی می‌گوید که اوضاع عراق به ثبات نخواهد رسید، مگر یک پشت جبهه مستحکمی داشته باشیم و الا محاصره تشدید می‌شود.
مثلاً اگر ترکیه با شما بود، یعنی رژیم ترکیه متحد استراتژیک شما می‌شد… یا عربستان سعودی (چون می‌دانید که اردن چنان امکانی را ندارد) و یا سوریه، که این‌ها با شما جنگیده‌اند، باور کنید وقتی من این حرف‌ها را می‌زنم واقعاً مصالح عراق را در نظر می‌گیرم و فقط به عنوان یک مجاهد فکر می‌کنم.
به خدا بعد از آتش بس برای من مثل روز روشن بود که این رژیم با شما قرارداد صلح امضا نمی‌کند، در آخر اوت 1988 من با آقای رئیس جمهور ملاقات داشتم و این حرف و اعتقادم را به آقای رئیس جمهور گفتم که باور کنید قرارداد نهایی را با ما امضا خواهید کرد.
ایشان گفتند: کمال مطلوب ما همین است. بعداً این مطلب را به آقای فاضل براک، استاد طارق عزیز، و دکتر ابراهیم حسن سبعاوی تکرار کردم و در نشستی که خودتان هم بودید قبل از جنگ آمریکا نیز گفتم. تا امروز نمی‌دانستم که مرحله دوم برنامه توطئه، چهار روز بعد از حمله آمریکا بوده‌است، الان هم برایم واضح است که با این توطئه‌هایی که در اطراف شما قرار دارد شما را ول نخواهند کرد.
شما از من بهتر می‌دانید که آنها از شما چه می‌خواهند، می‌خواهند حزب بعث و ارتش عراق نباشد و در رأس آن سمبل‌اش نباشد، اگر این سمبل نباشد آن دو پایه [هم] نیست.
منظورم این است که عراق نیست، چون این دو پایه با آن سمبل و آن رهبری، عراق را از توطئه مصون داشته‌است، من فکر می‌کنم هر آدم با انصافی این را قبول دارد و الان من جداً این طور فکر می‌کنم که در آخر داستان و انتهای خط یا مجاهدین در تهران هستند و به عنوان متحد استراتژیک شما در مقابل همه توطئه‌ها می‌ایستند و یا همه ما و هم شما نخواهیم بود.
این واقعاً برایم واضح است، در سراسر دنیا هم داریم تلاش می‌کنیم تا برای همه به خصوص آمریکایی‌ها جا بیندازیم که خطر شماره یک در منطقه بنیادگرایی و خمینیسم است، مقداری هم پیشرفت کرده‌ایم، به خصوص توی آمریکا و حول و حوش وزارت خارجه آمریکا و خود بوش… و حلقات وزارت خارجه و شورای امنیت ملی آمریکا،

حرف ما این بوده و هست که با تأسیس حکومت اسلامی در عراق دودش به چشم شما خواهد رفت، از ما سؤال کردند که خوب نظر شما چیست؟ می‌دانید ما با خیلی از اعضای کنگره آمریکا از قدیم ارتباط داشته‌ایم و زمانی بود که سیاست توسعه طلبانه رژیم خمینی را توسط آنان محکوم می‌کردیم، از فردای حمله به کویت تا پایان آشوب‌های داخلی بر ما سخت گرفتند، حرف‌شان این بود که چرا شما در عراق هستید؟…. پاسخ ما هم واضح و روشن بود که سرنوشت ما از عراق می‌گذرد.
می‌خواستند از ما ولو یک کلمه علیه شما در بیاورند، از طریق ترکیه هم به ما رساندند که چرا عراق را ترک نمی‌کنید و چه می‌خواهید اینجا، به برادران ما در ترکیه گفته بودند که چرا برای کارهای معمول و عادی مثل ویزا و پاسپورت مراجعه می‌کنید، ما انتظار داریم که بگویید رهبرتان وقتی به ترکیه می‌آید، نیازهایش چیست.
صابر الدوری: این مسئله در چه تاریخی بود؟
مسعود رجوی: بعد از مسئله کویت و در سال گذشته، وقتی که رادیوهای ما تعطیل شده و بعد از این که قرارداد 1996 را پذیرفتند، فشار طاقت فرسایی بر ما بود، مخصوصاً از طرف احزاب سوسیالیست که به ما می‌گفتند در مقر عراق دیگر آینده ندارید…
گزارش‌های بسیاری منتشر می‌کردند که برخی هایش را به سرویس اطلاعاتی شما داده‌ایم، شایع شده بود که خود من می‌خواهم بیایم آلمان و چندین هزار نفر از مجاهدین نیز از عراق رفته‌اند..
وقتی که قبل از جنگ، وزارت خارجه آمریکا می‌خواست تست کند که ما می‌خواهیم چه کار کنیم، موضع گرفت و منتظر بود که ببیند ما چه کار می‌کنیم و ما مطلقاً سکوت کردیم.
از بابت همه کارهایی که در اروپا و آمریکا می‌کردیم برای ما خیلی اشکال درست می‌کردند، که سرویس شما آن را می‌داند، قطع ویزا برای بچه‌های شیرخوار که مانع می‌شدند وارد شوند، حتی مانع نقل و انتقال پول کادرها و هواداران می‌شدند که برای فعالیت بدان نیاز داشتند، در حالی که این پول مربوط به کسب و کارشان بود، هدف، جدا سازی ما از شما بود که طبعاً با شکست روبرو شدند، نمی‌دانستند که ما تصمیم مان را گرفته‌ایم و تا آخرش باقی می‌مانیم.
ما تمام انتشارات و نشریات خودمان را در آن دوره تعطیل کردیم و هیچ مصاحبه‌ای نکردیم تا عاقبت رفسنجانی گفت که چرا حالا خفقان گرفته‌اید؟ پس معلوم می‌شود که ایادی عراق هستید. این مربوط به نماز جمعه یک ماه پیش است.
وقتی که این قضایای آشوب تمام شد، بالاترین فشار را بر ما وارد کردند، به خصوص در فرانسه که شاید خفه بشویم، ولی اینها فایده‌ای نکرد، ما متقابلاً تهاجم مان را شروع کردیم.
الان رسیده‌ایم به سطح مسؤولین عالیرتبه در وزارت خارجه آمریکا، مثل مورفی که می‌شناسید و اینجا آمد و همچنین سیسکو و آدم‌هایی در این سطح، هفته گذشته روز پنج شنبه آخرین ملاقات بین نماینده ما و مورفی صورت گرفت.
در آمریکا شروع کردند که با اشتیاق حرف‌های ما را بشنوند و ما تلاش کردیم نقشه و توطئه‌های رژیم خمینی را برایشان بر ملا کنیم و ثابت کنیم که نه عراق بلکه رژیم ایران تهدید شماره یک است.
با صراحت گفتیم که این خطر و تهدید برای عربستان سعودی نیز می‌باشد، آخر این خود شما عراقی‌ها بودید که ما را با عربستان سعودی ارتباط دادید و حتی ملک فهد از من دعوت کرد تا به عربستان سفر کنم و رفتم و با ایشان ملاقات کردم و دوستان شما جریان را می‌دانند.
در این یک ماه که آمریکایی‌ها حرف ما را گوش می‌دادند در مورد سازمان ما حالت ضدیت نداشتند ولی با من مخالف بودند و می‌پرسیدند که شما اوضاع را در منطقه چگونه می‌بینید و سر کلاف از کجا شروع می‌شود، ما می‌گوییم که مسائل از ایران است، آنها هم می‌گویند که این ایده جدید و حتی وسوسه انگیز است.
اگر شما ملاحظه داشتید، ما در هفته اخیر روی تأسیسات اتمی رژیم افشاگری کردیم مخالفین ما می‌گویند که این برگه را عراق در قبال تأسیسات اتمی خودش رو کرده تا مسائل هسته‌ای خودش را با مسائل هسته‌ای رژیم ایران متوازن کند.
شما بهتر می‌دانید که ما با شما اصلاً در این مورد صحبت و مشورت نکردیم، باز هم تمام خبرگزاری‌ها دیروز خبر اولشان همین بود، به نحوی که حبیبی معاون رفسنجانی مجبور شد تکذیب کند.
من در راه بودم و به ابو ارکان (غالب) می‌گفتم گزارشی خواندم که برای اولین بار یک مقام بالای سرویس اطلاعاتی آمریکا سر این قضیه وارد بحث شد و چنین اظهار نظر کرد که امروز تهران از نظر هسته‌ای، عراق سال 1990 است و می‌گویند این برای ما خیلی مهم است.
البته ما هیچ وقت با سرویس اطلاعاتی آمریکا رابطه نداشته‌ایم و نمی‌خواهیم داشته باشیم.
دلایل این بازی برای شما روشن است، چون سودی ندارد، این حرف را حتماً از وزارت خارجه آمریکا گرفته‌اید و با انحای مختلف به ما می‌رسانند که مخالفتی با روی کار آمدن ما در ایران ندارند، چون دیگر شوروی سابق در شمال ایران نیست و ما نخواهیم رفت که ایران را به شوروی تحویل دهیم.
برخی از آنها به ما می‌گویند: عراقی‌ها باید خیلی شما را دوست داشته باشند، می‌پرسیم چرا؟ می‌گویند به نظر می‌رسد که بهترین دیپلماسی این است که حرف‌هایی که می‌خواهد بزند و ما اعتمادی به آن نخواهیم داشت، شما بزنید یعنی اگر خود عراق می‌گفت رژیم خمینی این طوری است و خطر شماره یک و رژیمی بنیادگراست، باور نمی‌کردیم.
برای آنها کاست نوارهای ویدئویی درباره زمانی که خمینی بر روی کار آمده بود بردیم، تمام هواداران و نیروهای مقیم آمریکا را به سمت کنگره و وزارت امور خارجه بسیج کردیم، مطبوعات و شخصیت‌های علمی دانشگاهی که نظرگاه استراتژیک شان روی تصمیم گیرندگان خیلی مؤثر است، شرکت داشتند و این باعث شد تا آنها یک کمی واقع‌بین‌تر بشوند.
داخل پرانتز می‌خواهم بگویم که شوروی دیگر آن شوروی سابق نیست، این مطلب که شوروی قبلی دیگر نیست و این که دیگر کسی فکر نخواهد کرد که ما ایران را تسلیم شوروی می‌کنیم، نکته‌ای بود که سه سال پیش آقای رئیس جمهور به من گفته بود، ولی من اهمیت آن را الان می‌فهمم.
آقای رئیس جمهور گفتند: این مسئله برای شما و تعادل قوای جهانی خیلی مؤثر است. به هر حال مورفی که او را می‌شناسید، در جواب نمانیده ما که گفت به عراق بیایید و با رهبری سازمان ملاقات کنید، گفت که اگر خودتان فرودگاه داشتید، می‌آمدم. یعنی بدانید که مشکل ما با عراق است نه با شما و تازه اگر من بیایم ممکن است به ضرر شما باشد.
به عهده من است که ایده‌ها و اطلاعاتی را که شما دادید به وزارت امور خارجه و کاخ سفید منتقل کنم، منظورم این است که ما با تمام قوا کار می‌کنیم تا نشان بدهیم که تهدید خمینیسم است (و کسی که این تهدید را فراموش کند، خودش ضرر می‌بیند) و آنها را به توانایی خودمان برای سرنگونی رژیم قانع کنیم.
ضدیت‌های سابق علیه ما از بین رفته‌است، گاهی می‌گویند که عراق نخواهد گذاشت شما عملیاتی را انجام بدهید. و گاه می‌گویند که اگر می‌توانید سرنگون کنید چرا نمی‌کنید.
از این مطالب می‌خواهم نتیجه بگیرم که علاوه بر این که کارهای سیاسی و دیپلماتیک ما به نفع هر دوی مان هست، تا آنجایی که به رژیم خمینی باز می‌گردد آمریکایی‌ها ما را به عنوان جایگزین و آلترناتیو می‌دانند و چیز بدی نمی‌دانند و این یک فرصت تاریخی برای ما و شما و چیزی است که می‌تواند مشکلات ما را حل کند.
صحبت هایم را با آن دو نظریه شروع کردم و گفتم که نظر من به کدام است و این هم فضای بین المللی برای آن، فقط یک مسئله می‌ماند که ما از لحاظ نظامی آماده باشیم که شاید شما با ما مخالف باشید.
ولی این مسئله‌ای بین ما نیست، باز هم خواهان آنیم که در این موقعیت اگر یک روز زودتر آماده باشیم بهتر است، خصوصیات ویژه‌ای که ما و شما در آن هستیم به نظر من از این قرار است:
اولاً _ اوضاع نامعین و فاقد ثبات است نه من و نه شما نمی‌دانیم شش ماه دیگر چه می‌شود.
ثانیاً _ اوضاع متلاطم و متشنج است، به دلایلی که شما بهتر از من می‌دانید.
ثالثاً _ تحولات گسترده‌ای در راه است که لاجرم به این منطقه نیز خواهد آمد، زمان هم زمان محدودی است، شما بهتر از من می‌دانید که بعد از جنگ‌های 1967 و 1973 اعراب و اسرائیل چه تغییرات گسترده‌ای در منطقه روی داد.
در حالی که در این جنگ شما، تغییرات بسیار بسیار بزرگ‌تر از آن است، چیزی که من روی آن مصرم این است که ما و شما باید دست به دست هم بدهیم و خودمان را تثبیت کنیم.
بوش باید بتواند تا آخر سال 1991 راجع به جنگ خلیج بیلان بدهد، از طرف دیگر خودش تا آخر سال 1992 بیشتر فرصت ندارد، این شرایطی که مرا بر می‌انگیزد تا به برادر و متحد استراتژیکی که سرنوشت واحدی داریم، بگویم که آمادگی ما به سود هر دو ماست. من نمی‌دانم آیا شما باور می‌کنید که ما می‌توانیم این رژیم را سرنگون کنیم یا خیر، بلی می‌توانیم به شرط آن که تمام عیار کمکمان کنید.
نکته آخر من در این مقوله این است، تا آنجایی که به رژیم خمینی مربوط است برای موجودیت خودشان هم که شده‌است ولایت فقیه باید شما را سرنگون کند، این نیاز حیاتی آنها از قبل بوده و هست.
از بدو حکومت خمینی من می‌خواهم که ما و شما فرصت را از دست ندهیم، همین و بس. اینها حرف‌های اصلی و تحلیل‌های سیاسی من بود که تمام شد، آن چیزی که باقی مانده یک نکته‌است، یک مقدار مسائل و خواست هاست، مسائلی که بین ما و شما در جریان است، منظورم این نیست که جواب مثبت هم بگیرم، فقط مشکلات مان را می‌گویم، صحبت هایم تمام شد.
صابر الدوری: یک سری سؤال دارم که اگر برادر مسعود اجازه بدهد می‌خواهم بدانم، جوابی دارد یا خیر، آیا روابط شما با عربستان سعودی هنوز برقرار است؟
مسعود رجوی: هست، منتهی از دوم اوت به بعد، الان که می‌دانید ولایتی آنجاست، می‌خواهم مراسم حج تمام شود و اشتغال ذهنی شان برود کنار، مسائل حج و حجاج ایرانی در آنجا تمام شود تا دوباره شروع کنیم.
صابر الدوری: من تحلیل برادر مسعود را شنیدم…
مسعود رجوی: ببخشید، روابط ما با اردن برقرار است و خیلی خوب است، با ولی عهد و ملک حسین ولی سایر اعراب ما را بایکوت کرده‌اند و ما می‌گوییم که اگر همین عراق را داشته باشیم برای ما بس است (خنده مسعود رجوی) مجید (اشاره به نفری که کنار خودش نشسته) هم نظرش همین است (خنده مسعود رجوی)
صابر الدوری: آیا برادر مسعود فکر نمی‌کند که یک گشایشی در روابط فی‌مابین رژیم خمینی و آمریکا به وجود آمده‌است؟
مسعود رجوی: فعلاً رابطه دارند، می‌دانید که بوش با یک کارت بازی نمی‌کند، تا وقتی که دشمن اصلی آنها شمایید، با رفسنجانی بازی می‌کند و رفسنجانی هم این را خوب فهمیده‌است، به همین دلیل این دو تا نمی‌توانند از نظر استراتژیک با هم کنار بیایند.
مخصوصاً درباره رفسنجانی می‌گویند که یک مدلاسیون اعتدالی در کار نیست، اهداف اول من این است که نگذاریم آمریکا و رژیم خمینی علیه ما و شما جوش بخورند.
صابر الدوری: می‌خواستم بگویم که یکسری فاکتورها هست که نشان می‌دهد رفسنجانی با آمریکایی‌ها بر سر یک هدف که آن سرنگونی ماست به هم رسیده و توافق کرده‌اند.
می‌گویم که اگر این توافق قبل از جریانات ماه مارس و وضعیت کنونی ما مانند وضعیت گذشته بود، با تحلیل برادر مسعود موافق بودم که به آمریکایی‌ها تضمین بدهد یا اعتماد آمریکا را به دست آورد تا هدف مورد نظر خودمان تحقق یابد.
با این همه به نظر من اگر هدف آمریکا عملاً سرنگونی ما باشد قطعاً جانب رژیم ایران را خواهند گرفت تا سازمان را.
تمام فاکتورها نشان می‌دهد که یک توافق آمریکایی عربستانی ایرانی و ترکی و سوری و (قطعاً انگلیسی) جهت سرنگونی دولت عراق صورت گرفته‌است، بنابراین تا آنجایی که من فکر می‌کنم چیزی که به ما کمک می‌کند بر اساس این اصل که چنانچه رژیم عراق سرنگون شود کار سازمان هم تمام است، امری است که بر سر آن با هم اختلافی نداریم،
پایان سازمان این نیست که عراق را ترک کند و به ترکیه یا اروپا برود، چیزی که آن‌ها می‌خواهند این است که سازمان را از عراق خارج کنند تا دیگر چیزی برایش باقی نماند.
برای این که مستقیماً به سراغ منظور و هدفم بروم با در نظر گرفتن گفته برادر مسعود که باید کاملاً آماده و قوی باشیم، می‌گویم که بایستی تلاش کنیم این طرح با شکست روبرو شود.
برای این کار باید پل‌ها را بر قرار کنیم و شرایط را به نحوی ترتیب دهیم که روابط خود را با رژیم ایران و کشورهایی که برادر مسعود بدان اشاره کرد و در رأس آنها آمریکاست آرام کنیم و این روابط برقرار باشد. هم آمریکا و هم عربستان می‌گویند که نباید یک دولت اسلامی در عراق باشد و نمی‌خواهند رژیمی روی کار آید که وابسته به رژیم خمینی باشد. می‌خواهم بگویم که آمریکا و عربستان نمی‌خواهند دولت اسلامی وابسته به رژیم ایران در عراق تشکیل شود.
این مسئله‌ای است که کاملاً روی آن توافق کرده‌اند و تمام شده‌است، بنابراین چه چیزی باعث شده تا آمریکایی‌ها و سعودی‌ها با ایران به توافق برسند و سعودی‌ها مخالف ادامه حضور نظام صدام در عراق باشند؟ انشاء الله این زمان و این بحران به خیر تمام شود و حکومت در عراق تقویت شود، آن وقت فراموش نخواهد کرد [نخواهیم کرد] که موضع عربستان چه بوده‌است…
مسعود رجوی: این همان نکته‌ای است که من با شما اشتراک دارم و معتقدم که باید محاصره خودمان را بشکنیم.
صابر الدوری: من می‌خواستم به این نتیجه برسم که ما باید اول خودمان را تثبیت کنیم و این حلقه محاصره را بشکنیم، هم زمان با آن نیروی نظامی خود را آماده کنیم تا بتوانیم در مقابل رژیم خمینی بایستیم و کاملاً به این معنی برای هر عملیات نظامی آمادگی داشته باشیم.
مسعود رجوی: می‌توانم از شما یک سؤال داشته باشم؟
صابر الدوری: بفرمایید.
مسعود رجوی: شما یقین داشته باشید که ما می‌توانیم نظام ایران را ساقط کنیم و تمام مشکلات حل خواهد شد، این را می‌توانیم تا آخر انجام دهیم و مشکلی برای ما و شما پیش نخواهد آمد.
صابر الدوری: مشکلی که هست مربوط به ما و شماست و این الزام کار است مسئله اتحاد سه کشور است که راه را برای ما مشخص کرده‌اند، شیوه کار خود را مشخص کرده‌اند، این تحلیل من است، اختلاف نظر ما و شما در این است که [از دید ما] ممکن است روزها و زمانی بیشتر با نظام خمینی زندگی کنیم.
مسعود رجوی: آیا شما اعتقاد و باور دارید که ما بتوانیم رژیم ایران را سرنگون کنیم؟ من فکر می‌کنم که شما در این خصوص شک دارید، اگر این شک نبود، خیلی سریع پیشروی می‌کردیم و به نتیجه می‌رسیدیم. من تصادفی جلوی شما ننشسته ام، رسیدن مجاهدین به عراق تصادفی نبوده‌است، بلکه فلشی است که آینده را نشان می‌دهد، تاریخ و مشیت است و الا ما از بین رفته بودیم.
من فکر می‌کنم که ارتش شما به این [که ما پیروز نمی‌شویم] اعتقاد دارد، سیاسی‌های شما نیز به این اعتقاد دارند، چون با ما تماس ندارند و ما فقط با مخابرات ارتباط و تماس داریم، اگر آنها یقین داشته باشند که راه نجات در تهران و کلید آن در تهران است و ما می‌توانیم این کار را انجام دهیم…..
صابر الدوری: من مخالف نظر شما هستم، برادر مسعود. همه نظامیان و سیاسیون و مردم عراق این نظریه را قبول ندارند، اعتقاد کامل دارم که اگر شرایط فراهم شود، به جز مجاهدین کسی نمی‌تواند حکومت ایران را تغییر دهد و نظام را در دست بگیرد.
جواب شما را به صورت مختصر می‌دهم و آن این است که ما در خصوص راه و روش کار اختلاف نظر داریم، ما معتقدیم که فقط حرکت نظامی از عراق به سمت ایران درست نیست، یعنی بدون فرصتی که در گذشته به دست آمد و مجاهدین هم به آن اعتقاد داشتند.
در زمان جنگ 8 ساله و با شناسایی‌هایی که انجام شده بود، اقدامات دیگر…، درست نبود…، بیانات سید الرئیس به برادر مسعود را درباره 8 سال جنگ و مجاهدین [که] به یاد داریم.
این مسائل مربوط به گذشته است و برادر مسعود نباید آن را به صورت کلی تفسیر کند، اگر کندی از جانب ماست و در خصوص تجهیزات مشکل داریم به این معنا نیست که اعتقادی به کار شما که بتوانید نظام ایران را سرنگون کنید، نداریم.
ما به عنوان دولت و کشور اعتقاداتی داریم و مقصر نیستیم، با توجه به شرایط ایران اگر مجاهدین نباشند و این قابلیت در آنها نباشد پس چه کسی مناسب است…
مسعود رجوی: شما دیگر سؤالی ندارید؟
صابر الدوری: خیر، دیگر سؤالی ندارم و برای شنیدن حرف‌های شما حاضر هستم.
مسعود رجوی: ببینید کدام یک از نکاتی را که می‌گویم می‌توانید انجام دهید.
صابر الدوری: آیا منظورتان درخواست‌های نظامی است که قبلاً برای ما ارسال کرده‌اید؟
مسعود رجوی: نظر شما به قطعات درخواستی است؟
صابر الدوری: لیست‌های درخواستی شما به دست من رسید.
مسعود رجوی: آن لیست به درخواست‌ها و کمبودهای ما و لوازم آموزشی مربوط است، منظور وسایلی نبوده که در عملیات آتی به آن احتیاج داریم.
صابر الدوری: من در خواست‌های شما را برای وزارت دفاع ارسال می‌کنم و با آنها مشترکاً روی آن کار می‌کنیم و نیاز شما را تأمین می‌کنیم.
مسعود رجوی: آیا امکان دارد که باقی مهماتی را که تصویب کردید به ما بدهید؟ از زمان مرگ خمینی به بعد مقدار مهماتی را که یک کمیسیون تصویب کرد، هنوز به ما نداده‌اید، کما این که لیستی که خود شما در دسامبر گذشته 1990 تصویب کردید به ما داده نشده‌است.
متقاضی هستیم که این مقدار که تصویب شده و مقدار زیادی از آن را داده‌اند، مابقی آن را نیز به ما بدهند.
صابر الدوری: من نمی‌دانم کدام مورد مهمات مورد بحث است، ولی به عنوان یک اصل باید بگویم که هر چه نزد ماست، مال شماست، برادر مسعود، بداند که در این شرایط وضعیت ما غیر عادی است و کارخانه‌ای برای ساخت مهمات و تجهیزات نظامی نداریم.
مسعود رجوی: این را هم می‌دانم که کسی به شما نمی‌فروشد و می‌دانم که اگر بخواهید بخرید پول ندارید، چون فروش نفت قطع شده‌است، من این را می‌گویم و تصمیم دیگر با خود شماست.
صابر الدوری: من به برادر مسعود می‌گویم که متأسفم، ما در خصوص تأمین درخواست‌های شما کوتاهی نمی‌کنیم و این دستور سید الرئیس است نه حرف من. این مسئله برای ما که نظامی هستیم و بیدار و شاهد هستیم روشن است که وقتی مجاهدین بیدار هستند رفسنجانی و بقیه در ایران می‌لرزند.
مسعود رجوی: متشکرم، پس من می‌خواهم و شما بنویسید و هر کدام امکان داشت تهیه شود….
صابر الدوری: من حاضرم، بفرمایید، ما یکی هستیم
مسعود رجوی: مهمات باقی مانده که قبلاً گفتیم، دوم آموزش‌هایی برای قطعات تانک و آموزش خلبانی ارتش که یک ضرورت است از شما درخواست کردیم، لیست آن را به شما تقدیم کرده‌ایم و موافقت آن هم رسید، این درخواست‌ها را به آقای علی دادیم خصوصاً روی آموزش خلبانی تأکید می‌کنم.
صابر الدوری: منظور شما خلبانان گذشته است؟
مسعود رجوی: بله، همان خلبانان آموزش ببینند تا تمرین و آموزش آنها یادشان نرود، این چیز جدیدی نیست، نکته بعدی…
صابر الدوری: منظور شما چیست؟ آموزش و استمرار تمرین آنها؟
مسعود رجوی: بله، تأکید روی آن تمرین و آموزش خلبانی‌ای است که قبلاً داده‌ایم، فقط یادآوری کردم که در جریان باشید.
صابر الدوری: مشکلی نیست، انجام می‌شود.
مسعود رجوی: نکته بعدی، برج‌های دیده‌بانی است که شما دستور آن را داده بودید.
صابر الدوری: بله، چیزی برای من فرستادید ولی من سؤال کردم که این برج‌ها کجاست و چگونه است؟ در جبهه میانی است یا در تمام جبهه‌ها؟
مسعود رجوی: فقط در محدوده سپاه دوم است.
صابر الدوری: مشکلی نیست.
مسعود رجوی: من از شما خواهش می‌کنم که سپاه دوم را از طریق سلسله مراتب توجیه کنید تا در هنگام مراجعت ما همکاری نمایند، شاید فقط تلفن شما را بخواهند که تماس بگیرند تا با ما رابطه فعال نظامی و آموزشی داشته باشند.
در مورد مسائل استخباراتی تا حدی باشد که با مجید در آنجا توافق نمایند و با حضور افسر مخابرات که در آنجا هست انجام گیرد، در حال حاضر روابط ما فعال نیست، خودمان نیز به سراغ آنها نرفته‌ایم تا از طریق شما به آن‌ها معرفی شویم.
صابر الدوری: از سپاه دوم چه می‌خواهید؟ برای من مشخص نیست.
مسعود رجوی: اگر شما تلفن بزنید و بگویید موافق هستیم که ارتباط نظامی و اطلاعاتی و آموزشی فعال داشته باشید، ما چیزی از آنها نمی‌خواهیم، مثلاً ما اطلاعات نظامی منطقه را داریم، که به آن‌ها می‌دهیم و هر چه از مرزهای مقابل آنها و از داخل ایران یا از شنود به دست بیاوریم به آن‌ها می‌دهیم، آنها نیز اطلاعات خود را در اختیار ما قرار دهند، چون ما می‌خواهیم در این منطقه بینا باشیم.
صابر الدوری: خیلی خوب، من به افسر استخبارات دستور می‌دهم که با برادر مجید تماس و ارتباط داشته باشند و با یکدیگر همکاری کنند.
مسعود رجوی: من فکر می‌کنم همان حرف قبلی را تکمیل و تلفیق کنم، هر وقتی که من خواستم بروم آنجا چنان که شما گفتید قبل از آن به شما اطلاع می‌دهم تا با آنها تماس بگیرید و به فرمانده لشکر بگویید که خود شما نیز بیایید، خیلی عالی است.
صابر الدوری: یعنی من در سپاه حاضر شوم؟ مشکلی ندارم و می‌آیم.
مسعود رجوی: خیلی خوب است، چون من فرمانده سپاه را نمی‌شناسم، اما قبلاً سپهبد محمد را می‌شناختم، او معاون خود را به ما معرفی کرد ولی عوض شد، بنابراین من یک نشست با آنها می‌خواهم تا ما را معرفی کنید و یک سری از مسائل روزانه را که مصالح نظامی طرفین است با هم هماهنگ کنیم، شما هر کسی را خواستید معرفی کنید تا بیاییم زبان همدیگر را بفهمیم، چون سازماندهی عوض می‌شود.
صابر الدوری: اگر وقت اجازه بدهد من حاضرم و اگر برادر مسعود جلسه‌ای را بعد از این جلسه قرار ندهد و نزدیک نباشد، بهتر است تا یک سری از امور را آماده کنم.
مسعود رجوی: من می‌خواهم سپاه دوم را ببینم تا سیستم‌ها را مستقر کنیم، اصلاً زمان رفتن را هر وقتی که برای شما مناسب باشد می‌گذاریم، شما بگویید.
صابر الدوری: انشاء الله برادران یادآوری کنند، انجام می‌شود.
مسعود رجوی: اگر من خواستم بروم، سراغ فرمانده سپاه دوم نمی‌روم تا شما هم باشید و اگر به طور تصادفی همدیگر را دیدیم وارد بحث نمی‌شویم تا شما حاضر شوید، می‌دانید که سپاه دوم جواب هایش را حفظ کرده‌است، می‌گویند نامه یا دستور از سپهبد صابر الدوری بیاورید شما مطمئن باشید که هیچ چیزی به ما نمی‌دهند.
صابر الدوری: من مایل هستم که همه چیز به شما بدهند، لیکن من دیگر از گروه ارتش نیستم.
مسعود رجوی: من مطمئن هستم که شما از استخبارات جدایی ناپذیر هستید و خاطرم جمع است…
صابر الدوری: آیا غذا حاضر است؟
یکی از افسران مخابرات: بله قربان آماده‌است، گفتم برای بعد باشد.
مسعود رجوی: نکته بعدی مربوط به زمین مانور است.
صابر الدوری: زمین یا زمین کشاورزی؟
مسعود رجوی: نه دیگر بس است چون نمی‌توانیم محصول را درو کنیم، با هر کسی هر پیمانکاری، قرارداد بستیم که بیاید محصول را درو کند، به نظر می‌رسید که تهدیدش کرده‌اند، یک روز کار می‌کند و می‌رود، 150 تن بذر کاشتیم و الان از دولت می‌خواهیم که برود محصول برداشت کند، چون خودمان نمی‌توانیم، برای این که محصول از بین نرود این کار را به سرویس اطلاعات سپردیم…
یکی از افسران مخابرات: قربان با وزارت کشاورزی توافق کردیم که برداشت کنند، فقط نتوانستند انجام دهند. صابر الدوری: تعدادی از نیروهای خرابکار و حرکت اسلامی، بیشتر به این امید بسته‌اند که کشاورزان فرار کنند یا این که بیایند و محصول را به آمریکایی‌ها بفروشند، چون آمریکایی‌ها محصول را چهار برابر می‌خرند.
مسعود رجوی: در هر حال این محصولات ماست و حکومت بیاید برداشت کند.
صابر الدوری: این مورد را با وزارت کشاورزی رفیق غالب پیگیری می‌کند و….
افسر مخابرات: قربان ما قبلاً با مجاهدین توافق کردیم که خودشان کشت و برداشت محصول بکنند و حفاظت محصولات به عهده خودشان است.
مسعود رجوی: ما دیگر حفاظتی نداریم.
افسر مخابرات: قربان برداشت محصول انجام می‌شود ولی تأمین نیست.
صابر الدوری: با سپاه دوم و استانداری هماهنگ کنید که تأمین برقرار شود.
مسعود رجوی: اگر ما بخواهیم دنبال برداشت محصول برویم و تأمین منطقه برداشت محصول را همه به عهده بگیریم، به نظر می‌رسد که رفسنجانی با آمریکایی‌ها توافق‌های خود را انجام دهند برای حراست از آنجا باید سه یگان زرهی ببریم، شاید مجاهدین را به اسارت در آورند و این بهترین چیزی است که رژیم می‌خواهد.
صابر الدوری: وضعیتی که در منطقه شمال عراق وجود دارد، نگران کننده‌است، دولت صبر پیشه کرده‌است، چون که راه را بر مردم می‌بندند و افراد اعزامی از خارج برای برهم زدن اوضاع و تخریب توافق نامه (یا قرارداد) موجود فعال هستند. ما تمام تلاش‌های خود را انجام می‌دهیم، زیرا مسؤول استقرار امنیت در منطقه دولت بوده و آن را با قدرت انجام داده‌است، راه استقرار امنیت استفاده از قدرت نظامی است، ولی استفاده از این امکان مشکلات دیگری را پیش خواهد آورد، انشاء الله در چند روز آینده وقتی که توافق نامه اعلام شود کاری انجام خواهیم داد.
مسعود رجوی: من می‌خواستم جایی برای تمرین در منطقه منصوریه و جلولا در اختیار ما قرار گیرد، آیا امکان دارد؟
صابر الدوری: برای تمرین و مانور شما؟
مسعود رجوی: برای کارهای شلیک تانک و کاتیوشا، چون نیروهای خود را به جلولا منتقل کرده‌ایم.
صابر الدوری: من آماده هستم و با سپاه هماهنگی خواهم کرد، نزدیک منصوریه میدان تیراندازی تانک وجود دارد که میدان تیر خیلی خوب و مجهزی است، من خودم افسر تانک هستم و از زمان ستوانی در این میدان کار کرده و شلیک کرده‌ام.
مسعود رجوی: من دنبال افسر زرهی می‌گشتم…
صابر الدوری: میدان نظامی است و باید با سپاه دوم هماهنگ شود تا از آن استفاده کنید، خیلی خوب است.
مسعود رجوی: اگر گفتند که دستور از سید فریق (آقای سپهبد مسؤول مخابرات) بیاورید…
صابر الدوری: من هماهنگی را مستقیم با خود برادران خواهم کرد و پیگیری بین خود و برادران باشد.
مسعود رجوی: شما می‌دانید که ارتش با ما نمی‌نشیند تا دستور شما سید رفیق (تمیسار سپهبد) صابر الدوری نباشد.
صابر الدوری: در حال حاضر سید فریق (تیمسار سپهبد) خارج از ارتش است و کسی به حرف او گوش نمی‌دهد.
مسعود رجوی: ببینید اگر در داخل ارتش بودید چه می‌شد، چون شما افسر زرهی هستید و بهتر می‌دانید که خرابی‌های زیادی در ادوات زرهی ما پیش می‌آید، از ابتدای زمستان سال 1990 رئیس جمهور برای ما تصویب کردند که کارگاه متوسطی برای تعمیر تانک داشته باشیم، این برادران شما شاهد هم هستند.
صابر الدوری: مگر در بعقوبه این کارگاه تحویل نشد؟
یکی از افسران مخابرات: قربان کارگاه تعمیراتی در منصوریه را می‌خواهند.
صابر الدوری: مگر در حال حاضر مشکلی برای تعمیر دارید؟
مسعود رجوی: بله، مشکل داریم و در درخواست‌ها نیز برای شما ذکر شده‌است.
صابر الدوری: آیا کارگاه مشخص و مجزایی برای خودتان می‌خواهید؟
مسعود رجوی: نه، ببینید یک مثال بزنم، مسؤول مربوطه گفتند که 25 موتور تانک باید عوض شود، اما مدت هاست که این مسئله مانده‌است و ما نیازمند به کارگاه دیگری هستیم، کارگاه سپاه دوم متوسط است، در کنار آنها ما کشور جهان سوم هستیم چون آنها جهان اول و ما جهان سوم هستیم.
صابر الدوری: نه خود سپاه دوم هم جهان سومی است.
مسعود رجوی: ما می‌خواهیم به آن‌ها بگویید که در حد کارگاه متوسط خودشان به زرهی ما برسند.
صابر الدوری: انشاء الله این را من طی نامه و تلفنی به آن‌ها اعلام خواهم کرد.
مسعود رجوی: فکر می‌کنم اگر من و شما برویم و سپاه دوم را ببینیم و فرمانده آن را ملاقات کنیم، مسائل حل می‌شود.
صابر الدوری: اگر برادر مسعود می‌خواهد به قصر شیرین هم برویم، مشکلی نیست و به قصر شیرین هم می‌رویم
مسعود رجوی: من پای خود را به شرق دیاله نمی‌گذارم، چون سرتیپ سریع به غرب دیاله خواهد آمد، فقط شما بایستی بیایید تا آنها ما را به رسمیت بشناسند، می‌دانید که جهان اولی جهان سومی را به رسمیت نمی‌شناسند، مگر مدیر مخابرات و مدیر استخبارات بیاید.
شاید با حضور شما راه ما باز شود، حالا که می‌بینیم شما طرف ما ضعفا را می‌گیرید امیدوار می‌شویم که آن‌ها از این پس با ما مهربان شوند، این خودش خیلی از مشکلاتی را که به شما عرض کرده‌ایم حل خواهد کرد، ما بدون حضور افسر مخابرات هیچ قدمی بر نمی‌داریم.
صابر الدوری: من به سید الرئیس پیشنهاد می‌کنم که از فرماندهی کل برای ما نماینده‌ای بگذارد.
مسعود رجوی: خود شما نماینده باشید، اگر از من سؤال کنند می‌گویم خود شما، می‌دانید چه کار می‌خواهم بکنم؟ از شما یک نامه رسمی سفید امضا خواهم گرفت و هر وقت خواستم موضوع را در آن می‌نویسم و به فرمانده سپاه دوم می‌دهم.
صابر الدوری: من هم موافق نامه سفید امضا هستم، آن را امضا می‌کنم و در اختیارتان می‌گذارم.
مسعود رجوی: اگر سؤالی دارید بفرمایید.
صابر الدوری: من فقط یک سؤال دارم، آیا اطلاعات جدیدی از تحرکات نیروهای خمینی به سمت ما دارید؟ آیا چیزی به دست شما رسیده است؟
مسعود رجوی: آخرین اطلاعاتی که به دست ما رسیده، مربوط به قرارگاه رمضان است، چهار روز قبل دستور العملی صادر شده که از طریق قرارگاه لشکری رعد به دست ما رسیده‌است.
می‌گوید: کلیه اخبار را با دقت هر چه بیشتر راجع به منافقین جمع آوری و به مرکز انتقال بدهید. این قرارگاه اقدام به انتقال بعضی از اکراد به منطقه شمالی عراق و شروع به تسلیح آنها کرده‌است، گفته‌اند که عشایر مختلف را برای کارهای بعدی استخدام کنید، ولی صحبتی از کارهای بعدی نشده‌است.
مورد جدید دیگر مربوط به رفسنجانی است که گفته است: صدام منتظر است که وضعیت به آرامش برسد ولی ما تمام خط مشی مان این است که صدام نباشد، تا او هست برای ما و منطقه امنیتی وجود ندارد، اگر زمینه‌ای فراهم شود که یک ضربه کاری بزنیم به شرطی که این ضربه به قیمت اضمحلال صدام انجام شود نباید مضایقه کرد. این را از طریق وزارت دفاع رژیم در آوردیم.
خبر دیگری هم داریم که به منبع دیگری در وزارت دفاع ایران مربوط است، می‌گوید: رفتن رفسنجانی به فرانسه و آلمان برای سرنگونی صدام است، البته نمی‌دانیم چه قدر می‌توان روی آن حساب کرد، این اخباری بود که داشتیم، می‌دانیم مشکلاتی که این‌ها با آمریکا دارند روی سر شما خراب می‌کنند.
منظورم این است که دو جناح بر سر ایجاد رابطه با آمریکا با یکدیگر دعوا دارند، بنابراین با تشدید تضاد با عراق روی آن سرپوش می‌گذارند، آیا اگر رژیم ایران هواپیماها را بلند کند، شما جواب می‌دهید؟
صابر الدوری: یعنی حمله به وسیله هواپیما؟
مسعود رجوی: بله….
صابر الدوری: این عمل به معنای جنگ است….
مسعود رجوی: نه منظور من این است که در چنین صورتی آیا دفاع ضد هوایی فعال خواهد شد؟ فرض کنید اگر به پادگان ما حمله کند، آیا دفاع ضد هوایی آماده دفاع هست؟
صابر الدوری: من تصویر واضح و روشنی از وضعیت نیروهای ارتش ندارم، فقط این را می‌دانم که عملیات هوایی یا زمینی یعنی اعلام جنگ که ما نیز جواب خواهیم داد، آیا برادر مسعود فکر می‌کند که ایران می‌خواهد با هواپیما به پادگان‌ها حمله کند؟
مسعود رجوی: تا جایی که ما اطلاع داریم، طرحی را برای خامنه‌ای فرستاده‌اند.
صابر الدوری: من مطلع شدم، از نامه‌ای که برای ما فرستادی آگاه شدم، ولی این نقشه نمی‌گوید حمله هوایی بلکه از تحرکاتی مانند عملیات علیه شما می‌گوید که شروع کنند و ادامه دهند، از قبل هم قوی‌تر باشد.
مسعود رجوی: نه، چیزی که می‌خواهم بگویم، طرحی است که از یک منبع در داخل ارتش شنیدیم، مبنی بر این که مدیریت عملیات ارتش روی برنامه بمباران به خصوص روی قرارگاه‌های مجاهدین تأکید دارد.
صابر الدوری: یعنی فقط حمله‌هایی است یا کمک به عملیات زمینی است؟
مسعود رجوی: حمله هوایی، چون سه سال پیش حمله هوایی به پادگان خالص انجام دادند.
صابر الدوری: در آن زمان دو کشور در حال جنگ بودند و وضعیت فرق می‌کرد.
مسعود رجوی: چون این پادگان قبلاً نیروهای دفاع ضد هوایی داشت که در حال حاضر ندارد و این را رژیم خمینی می‌داند.
صابر الدوری: رژیم خمینی نمی‌داند، هیچ چیز را نمی‌داند، این نتیجه تجربیات من در زمان جنگ است که اطلاعات آنها خیلی ضعیف است، حتی از خط مقدم و اول خودشان هم اطلاع نداشتند، من در زمان جنگ پنج سال مسؤول استخبارات بودم.
مسعود رجوی: صلیب سرخ آمد و اسیرهای ایرانی را که از شما گرفته بودیم همه را سریعاً از ما گرفتند و به رژیم خمینی تحویل دادند، 850 نفر بودند که همه چیز ما را می‌دانستند.
صابر الدوری: این اسرا در خالص بودند؟
مسعود رجوی: آنها همه چیز پادگان خالص را می‌دانند.
صابر الدوری: آنها در خالص بودند، شما که در حال حاضر در آنجا نیستید.
مسعود رجوی: هنوز خالی نکرده‌ایم، جاهایی که خواستیم به ما ندادید، با 49 درصد خواسته‌ها موافقت شد.
صابر الدوری: یعنی شامل پادگان خالص و پادگانی هم که پشت آن هستید می‌شود؟
مسعود رجوی: در حال حاضر 51 درصد از نیروهای ما آنجا هستند، بنابراین هنوز نقش اصلی و اساسی را برای ما بازی می‌کند، دو اسیری که داشتیم و یکتی (طالبانی) آنها را تحویل رژیم داد، جلولا را می‌شناسند.
صابر الدوری: آیا اطلاع مؤثق دارید که این دو نفر تحویل ایران داده شده است؟
مسعود رجوی: اطلاعیه را خودشان (گروه طالبانی) داده‌اند، خبرگزاری فرانسه هم خبر را اعلام کرده‌است.
صابر الدوری: من شخصاً از جلال سؤال خواهم کرد و پیگیری می‌کنم.
مسعود رجوی: خیلی ممنون، به صلیب سرخ هم اطلاع داده‌ایم و عکس‌های این دو نفر را به آن‌ها دادیم تا از رژیم ایران سؤال کنند، رژیم ایران هنوز جوابی نداده‌است، ما به صلیب سرخ و مرکز حقوق بشر اطلاع دادیم و اعتراض کردیم که چرا اکراد حقوق بشر دارند ولی ما نداریم و چرا برای ما و مردم عراق حقوق بشر قائل نیستند، البته آن‌ها به ما نمی‌گویند که از تیمسار مسؤول مخابرات نامه بیاورید.
صابر الدوری: می‌دانید که مسؤول قرارگاه رمضان دو هفته پیش با جلال ملاقات کرده‌است؟
مسعود رجوی: به جلال گفته‌است که کار روی مجاهدین چه قدر ارزشمند است و گفته‌است که هر سری بیاورید، چه قدر قیمت دارد، انشاء الله شما هم از جلال بپرسید.
صابر الدوری: در اولین ملاقات با جلال از او سؤال خواهم کرد.
مسعود رجوی: ما حتی روی بی سیم‌های آنها پیام دادیم که دو تا اسیر ما را بدهید تا اسیران شما را بدهیم.
صابر الدوری: اسیران اتحادیه چند نفرند؟ 20 نفر می‌شوند؟
مسعود رجوی: از 200 نفر بیشتر بودند که 20 نفر از آنها باقی مانده‌اند، پرونده آن‌ها همه موجود است، ما بقی را آزاد کردیم، خیلی از آنها را مخابرات به ما گفت که آزاد کنید و ما هم آنها را در جلولا آزاد کردیم. حزب بعث دستور داده بود. فعلاً فقط 20 نفر مانده‌اند، نیروهای طالبانی یا آن دو نفر اسیر مجاهد را به ما می‌دهند و یا ما این 20 نفر اسیر یکتی را می‌کشیم و می‌گویم که این معامله ماست.
صابر الدوری: بله، واقعاً با اکراد باید این گونه برخورد شود، ولی اسرا را بفرستید تا برای شما محصول برداشت کنند.
مسعود رجوی: من می‌ترسم که سر ما را درو کنند.
صابر الدوری: نه، سر شما درو نمی‌شود، شما باید سر نیروهای خمینی را درو بکنید، انشاء الله.
مسعود رجوی: انشاء الله، بعد از این که سپهبد صابر الدوری دستور تحویل درخواست‌های ما را بدهند.
یک نکته جالب به شما بگویم که این رزمندگان حساس بودند، نمی‌دانم چرا و فقط روانشناسی آنها را می‌خواهم بگویم که آیا بالاخره شما یک تانک به ما می‌دهید یا نه، فقط یک تانک.
یک مرتبه می‌خواستند بیایند و به شما بگویند که 300 تانک درخواستی را نمی‌خواهیم، اتفاقاً به وزیر دفاع سپهبد سعدی گفتم که به جای تانک‌هایی که در عملیات از دست رفت چند تا تانک به ما بدهید تا این رزمندگان به چشم خود ببینند، تنها عشق این مجاهدین در عراق تانک است، باور کنید.
می‌دانید بعد از مرگ خمینی اغلب افراد خانه نمی‌روند و در شرایط عراق خانواده وجود ندارد، تنها چیزی که معنی دارد و از من می‌پرسند دو چیز است که من از آن فرار می‌کنم، می‌گویند:
ببین ما بمباران را تحمل کردیم، یکتی را تحمل کردیم، آتش بس را تحمل کردیم و پنج سال است که در بیابان هستیم، قبلاً هم که ماهی یکبار یا سالی یکبار کربلا می‌رفتیم، این هم که دیگر نمی‌رویم، بچه‌های ما را هم که گرفتی و فرستادی خارج، خانواده و زن هم که نداریم، پس به ما بگو کی از اینجا می‌رویم، یا بگو که وقتی رفتی سید الرئیس را ملاقات کردی، آیا تانک گرفتی یا خیر…
من می‌دانم که تا شما به یقین نرسید، باید منتظر بود، حالا با این روانشناسی رزمندگان من واقعاً خودم هم نمی‌دانم که آدم در این پادگان‌ها چگونه عاشق تانک می‌شود جداً نمی‌دانم چرا
صابر الدوری: چون چیزی نیست که عاشق آن شوند، عاشق تانک می‌شوند.
مسعود رجوی: تانک‌ها را دایم می‌شویند و صابون می‌زنند و می‌برند حمام و هر قطعه هم که خراب می‌شود عزا می‌گیرند، آن روزی که قبل از جنگ خلیج تانک‌ها را از ما خواستید و تعدادی را گرفتید، حدود 100 تا 150 و 152 تانک گرفتید….
صابر الدوری: به ما تحویل دادید، چقدر تانک نزد شماست؟
مسعود رجوی: 120 تانک که 107 دستگاه آن قطعه کم دارد.
صابر الدوری: به موجب اطلاعاتی که من دارم بیش از 400 دستگاه تانک نزد شماست…
مسعود رجوی: من می‌گویم تعداد 152 دستگاه از این تانک‌ها را به شما داده‌ایم و قبل از آن نیز 100 دستگاه دیگر تحویل داده‌ایم.
صابر الدوری: اطلاعات من این است و من لیست کلی آن را ندارم.
مسعود رجوی: از زمانی که از استخبارات بیرون آمده‌اید، معلومات شما غلط بوده‌است، اگر 400 تانک داشتیم چرا باید شما را این قدر اذیت می‌کردیم؟ پس به همین خاطر است که شما اعتماد ندارید، در حال حاضر ما 120 تانک داریم، بر اساس آمار تعداد 120 تانک را از شما بر روی برگه تحویل گرفته‌ایم که در حال بازسازی تعدادی از آنها هستیم.
به خاطر این که 40 تانک در این درگیری‌ها آسیب دیده و در حال تعمیر هستند، ما آخر حدود یک ماه جنگ داشتیم، تعداد 107 دستگاه از این تانک‌ها قطعه کم دارد، 8 سال توسط شما از این تانک‌ها کار کشیده شده‌است.
دو سال هم ما را با آنها آموزش داده‌اید، مدت دو ماه نیز تانک‌ها را برای حفاظت از بمباران زیر خاک مخفی کردیم، همچنین تعداد 50 تانک را برای مراسم رژه به شما تحویل دادیم که تیربار دارند، هیچ چیز ندارند، در واقع قطعاتی که از شما درخواست کردیم، برای راه اندازی 107 تانک معیوب است.
صابر الدوری: من حساب کرده‌ام که مجموع تانک و زره پوش و کلیه ادوات زرهی که در اختیار شماست، 400 دستگاه می‌شود از جمله تعداد 50 دستگاه تانک 626، 5 دستگاه تانک 55 فرماندهی، 8 دستگاه نفربر BM1، 39 دستگاه نفربر زرهی MTL36، احتیاطی و 80 دستگاه تانک بنلهض، که در مجموع 400 دستگاه‌ است، مشکل تانک‌ها چیزی نیست، انشاء الله حل می‌شود.
مسعود رجوی: ببخشید از شما سؤالی می‌کنم.
صابر الدوری: برادر مسعود الان از عشق رزمندگان به تانک می‌گفت، می‌خواهد بگوید که عاشق تانک هستند، مانند عرب یا عجم که عاشق زن می‌شوند، البته ما عرب و عجم در تمام عمرمان عاشق یک زن می‌شویم.
مسعود رجوی: ما هم حاضریم که برای هر رزمنده یک تانک بگیریم، به شرطی که در داخل آنها تانک T27 هم باشد، ضمن این که شما که این قدر اطلاعات خودتان تکمیل است می‌توانید بگویید که چقدر تانک از ما پس گرفته‌اید؟
صابر الدوری: به یاد ندارم.
مسعود رجوی: 254 دستگاه تانک و نفربر کاسکاول از ما گرفتید.
صابر الدوری: من از برادر مسعود سؤال دیگری دارم، چه امکاناتی در این ماه اخیر به شما داده‌ایم؟
مسعود رجوی: هیچ امکان زرهی به ما نداده‌اید، حتی یکی.
صابر الدوری: در لیستی که من در دست دارم بیش از 5000 مورد است.
مسعود رجوی: آیا ممکن است این لیست را بیان کنید.
صابر الدوری: تعداد 500 قبضه مسلسل BKT، 50 قبضه مسلسل CBKC، 57 قبضه مسلسل دوشکاC12، 4 قبضه خمپاره، 2 دستگاه جرثقیل متحرک، 5 دستگاه خودرو BRM2، ده قبضه ضد هوایی 23 میلیمتری و….
مسعود رجوی: اضافه بر آن 205 قبضه توپ از ما تحویل گرفتید.
صابر الدوری: ای کاش نمی‌گرفتیم، چون به دست آمریکایی‌ها افتاد.
مسعود رجوی: همچنین برخی از تسلیحات که سپهبد محمد گفته بود از سپاه دوم به ما بدهند مانند گرینوف یا توپ 23 میلیمتری، که تصویب شد ولی هنوز به ما نداده‌اند.
صابر الدوری: نه این تصویب شده و مشکلی ندارد.
مسعود رجوی: در هر حال من مطمئن هستم که چیزی را از ما دریغ نمی‌کنید، از شوخی‌ها که بگذریم من مطمئن هستم که اگر فرصتی پیش بیاید و درخواست را مطالعه کنید راه حلی پیدا خواهید کرد. انشاء الله
صابر الدوری: برادر مسعود مطمئن باشد که ما رفتاری نمی‌کنیم که شما طرف دیگر باشید، ما یکی هستیم و این چیزی است که سید الرئیس همیشه ما را به آن تذکر می‌دهد و یادآوری می‌کند.
برادر مسعود ناهار حاضر است.

پلیس آلبانی (سند): مجاهدین ممکن است باز هم در آلبانی جداشدگان و یا آنها که تلاش میکنند جدا شوند را مانند عراق بکشند.
سپتامبر 7, 2018

براساس یک سند مربوط به گزارش محرمانه پلیس آلبانی که تلویزیون کانال چهار انگلستان منتشر کرد ه است، مجاهدین یک تهدید امنیتی برای آلبانی محسوب میگردند.
خبرنگار ارشد تلویزیون کانال چهار انگلستان خانم لیندا هیلزوم طی تهیه و انتشار رپورتاژی در مورد مجاهدین در آلبانی یک سند محرمانه پلیس مربوط به اسناد پلیس دولتی آلبانی را منتشر کرده است.
بر اساس این سند که توسط اسکوف اعظم آردی ولیو نیز امضاء شده است :
“مجاهدین تهدید امنیتی برای آلبانی محسوب میشوند. بدلیل اینکه دلایل کافی و ظن وجود داد که اعضای گروه مجاهدین ممکن است جدا شدگان یا کسانیکه تلاش کنند از آنها جدا شوند را بکشند.
مجاهدین ممکن است که تهدید امنیت داخلی محسوب شوند چرا که افراد آنها بطور عمیقی شستشوی مغزی شده اند و بخشی از ساختار نظامی بوده اند، آموزش جنگ و عمل تروریستی را دیده اند. “
درادامه سند آمده است:
فرقه مجاهدین یا ام ای ک (سازمان مجاهدین) دارای سابقه تروریستی هستند و تا سال 2012 در لیست تروریستی ایالات متحده قرارداشتند.
با احتساب مغزشویی اعضاء و فعالیتهای آنها در عراق، پلیس دولتی نگران تکرار شدن کشتن اعضایی است که میخواهند گروه را ترک کنند.
اعضای جدا شده این سازمان در عراق بقتل رسیده اند چون بطور علنی با فعالیتهای سازمان مخالفت کرده بودند. در فرایند زیر نظر گرفتن اعمال و رفتار آنها در مورد افراد فوق الذکر که در حال حاضر ازآنها جدا شده اند دلایل کافی و ظن وجود دارد که شرایط مشابه شرایطی است که در عراق اتفاق افتاد که به قتل اعضای جدا شده منجر شد.
لینک به متن اصلی گزارش روزنامه آلبانیایی
http://www.gazeta55.al/aktualitet/item/187698-raporti-sekret-i-policise-muxhahedinet-perbejne-rrezik-per-sigurine-ne-shqiperi
جنبش نه به تروریسیم و فرقه ها

==============================
متن انگلیسی : ترجمه شده متن آلبانیایی

Mujahideen pose a threat to Albania’s security, according to the English Channel 4 television. Through their main correspondent Lindsey Hilsum, this television has published a reportage for Mujahideen in Albania by publishing a secret police file of the State Police.
According to this document, signed by Archbishop Ardi Veliu, Mujahideen constitute a security risk in Albania, as there are reasonable suspicions that members of the MEK group may kill members who emerge or attempt to get out of the group.
Mujahideen “may have implications for internal security, as these individuals are deeply indoctrinated, have been part of military structures, have participated in combat and acts of terror,” the secret document says.
The Mujahideen sect, otherwise known as MEK, has a terrorist go-ahead and was involved by 2012 in the list of US terrorist organizations. Taking into account the indoctrination of members and their activity in Iraq, State Police suspects that repetition may have killings of members leaving the group.”Former members of this organization have been murdered in Iraq since they have publicly appeared in opposition to the organization’s activity … in the process of seeing the indications of the actions and behaviors of the concerned citizens who are currently in detached from this organization, there are reasonable suspicions that this situation is the same as it happened in Iraq, which was followed by murder, “reads the document signed by Ardi Veliu.Currently Mujahideen have been sheltered in a large camp at the Durrës Genoa, where they are under constant scrutiny of the Albanian authorities, to overlook any potential danger they may have for the country’s security.
Mujahideenˌmo͞ojəhiˈdēn
Definitionen von mujahideen
Substantiv
guerrilla fighters in Islamic countries, especially those who are fighting against non-Muslim forces.==========
متن اصلی مقاله

Raporti sekret i policisë: Muxhahedinët përbëjnë rrezik për sigurinë në Shqipëri
Muxhahedinët përbëjnë një rrezik për sigurinë e Shqipërisë, sipas televizionit publik Anglez Channel 4. Me anë të korrespondenti kryesore të tyre Lindsey Hilsum, ky televizion ka publikuar një reportazh për Muxhahedinët nê Shqipëri duke publikuar një dokument sekret të Policisë së Shtetit.
Sipas këtij dokumenti, të firmosur nga kryepolici Ardi Veliu, muxhahedinët përbejnë një rrezik për sigurinë në Shqipëri, pasi ka dyshime të arsyeshme që anëtarët e grupit MEK, mund të vrasin anëtarë qe dalin ose tentojnë të dalin nga grupimi.
Muxhahedinët “mund të sjellin implikime në sigurinë e brendshme, pasi këta individë janë të indoktrinuar thellësisht, kanë qenë pjesë e strukturave ushtarake, kanë marrë pjesë në luftime dhe akte terrori.”, thuhet në dokumentin sekret.
Sekti i Muxhahedinëve, i njohur ndryshe me emrin MEK, kanë një të shkuar terroriste dhe ishte e përfshirë deri vitin 2012 në listën e organizatave terroriste nga SHBA. Duke marrë parasysh indoktrinimin e anëtarëve dhe veprimtarinë e tyre në Irak, Policia e Shtetit dyshon që përsëritja mund të ketë vrasje të anëtarëve që largohen nga grupi.
“Me parë në Irak kanë ndodhur vrasje të ish-anëtarëve të kësaj organizate të shkëputur prej saj pasi ata kanë dalë publikisht duke iu kundërvënie veprimtarisë se organizatës….në vijimësi duke parë indikacionet e veprimeve dhe sjelljeve të shtetasve në fjalë të cilët aktualisht janë të shkëputur nga kjo organizatë, ka dyshime të arsyeshme se kjo situatë është e njëjtë me atë të ndodhur më parë në Irak e cila është pasuar me vrasje.”, thuhet në dokumentin e firmosur nga Ardi Veliu.
Aktualisht Muxhahedinët janë strehuar në një kamp të madh në Manëz të Durrësit, ku janë në vëzhgim të vazhdueshëm të autoriteteve shqiptare, për t’i paraprirë çdo rreziku të mundshëm që ata mund të kanë për sigurinë e vendit.

لینک به روزنامه آلبانیایی منتشر کننده سند و رپورتاژ تلویزیون کانال چهار انگلستان
http://www.gazeta55.al/aktualitet/item/187698-raporti-sekret-i-policise-muxhahedinet-perbejne-rrezik-per-sigurine-ne-shqiperi
لینک به فیلم اصلی رپرتاژ تلویزیون کانال چهار انگلستان
https://www.channel4.com/news/the-shadowy-cult-trump-advisors-tout-as-an-alternative-to-the-iranian-government
—————————————————————————————
معنی فرقه را در این ویدئو که کودکان مجاهدین در اسارت فرقه گرفتارند میتوان بخوبی فهمید. کودکانی که به اجبار در اشرف نگهداری میشدند، هر سال چندین بار اینگونهبه صحنه کشانده شده و مجبور میکنند که در مقابل جمع کتبا تعهد داده و جلو دوربین ظاهر شوند و با حاضر حاضر گفتن دست رهبری را از جنایتی که در حق آنها در اسیر کردن آن که منجر به خودکشی های بسیاری در میان این کودکان و نوجوانان شده است را برای روز پاسخگویی به عدالت بشویند
53سال بعد از بنیانگذاری سازمان مجاهدین مسعود رجوی نقطه مقابل حنیف نژاد
سپتامبر 6, 2018
سازمان مجاهدین خلق در ۱۵ شهریور سال ۱۳۴۴ به رهبری محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و عبدالرضا نیک‌بین پایه‌گذاری شد؛ اما بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷، عبدالرضا نیک‌بین از فهرستِ رسمیِ بنیان‌گذاران حذف و علی‌اصغر بدیع‌زادگان که از سال ۱۳۴۵ به سازمان پیوسته بود، جایگزین او شد. بنیانگذاران سازمان مجاهدین از اعضای فعال مسلمان جبهه ملی دوم که پس از تشکیل نهضت آزادی از پیروان مبانی فکری و هواداران نهضت آزادی شدند تاسیس گردید.

مبانی بنیانگذاری سازمان مجاهدین توسط حنیف نژاد
مشی فکری و مبانی عقیدتی سازمان مجاهدین حنیف نژاد نشان دهنده ی تاثیرعمیقی است که دیدگاه جبهه ملی بر آن داشته است ، شعار “مبارزه با امپریالیسم جهانی امریکا” ناشی از تفکر ناسیونالیستی است که ملی گرایان بر آن تاکید داشتند. پان ایرانیسم ، دیدگاهی که برای از بین بردن نفوذ سیاسی – اقتصادی بیگانگان شکل گرفته بود و به مثابه ابزاری برای اثبات استقلال ملی ، بهبودی و اصلاح رفاه مادی مردم ایران به شمارمی رفت.

پس از دستگیری، محاکمه و محکومیت رهبران نهضت آزادی همچون مهندس مهدی بازرگان و یدالله سحابی و آیت الله طالقانی موسسین سازمان مجاهدین تحت تاثیر این سرکوب خشن محمدرضا شاه علت شکست مبارزه احزاب را در مسالمت آمیز بودن آن یافته و در نتیجه تحت تاثیر فضای غالب بر جهان پس از انقلاب اکتبر و قیامهای مارکسیستی در کوبا و ویتنام و… چاره را در مبارزه همراه با خشونت و با بکارگیر سلاح یافتند.

هسته تشکیل دهنده در دوره تدارک برای مبارزه مسلحانه 1347الی1350 آموزش نظامی را در پایگاههای جنبشهای آزادیبخش منطقه مانند الفتح در لبنان گرفتند. در شهریور 1350 ساواک توانست اولین ضربه کمر شکن را با دستگیری تمامی مرکزیت و 90درصد اعضا به این تشکل نوپا قبل از اینکه بتواند کوچکترین حرکتی بکند، و افکار و عقایدش شکل بگیرد و یا همان نطفه های عقاید بتواند در پهنه عمل آزمایش پس داده و خراطی گردد، دریافت کرد. طوریکه همه بنیانگذاران آن با هر آنچه در ذهن داشتند قبل ازاینکه بتوانند آنرا در صحنه عمل بروز دهند اعدام شدند و اجبارا رهبری بدست تنها بازمانده از مرکزیت در زندان بدست مسعود رجوی و در بیرون بدست تقی شهرام افتاد.

علیرغم تمامی ادعاهای سازمانهایی مانند مجاهدین اگر بتوان برای آنها چتر و چسب اعتقادیی در برگیرنده اعضا و یا سازمان در نظرگرفت، مقوله بسیار مبهم و پهنه بسیار گسترده ای با عمق پوست پیاز بنام “ایدئولژی اسلام” و چتر سیاسی، “ضدیت و مبارزه با دیکتاتوری وابسته به امپریالیسم شاه” با اعضایی با اعقتاد به استراتژی “مبارزه مسلحانه” است.

شرایط نطفه ای سازمان مجاهدین زمینه ساز رهبری منحرف
بنابراین چه درمطالعه واقعیت سازمان و چه آنچه با سرعت بسیار بالایی اتفاق افتاد نشان داد که: چه بلحاظ فکری و چه بلحاظ تجربه امنیتی- نظامی و چه حتی بلحاظ ارتباط ارگانیک با مردم بطور شکننده ای در شرایط نطفه ای قرار داشتند. از همین روست که این تشکل در شهریور 1350 اولین ضربه کمرشکن از بیرون را با دستگیر بیش از 90درصد تشکیلات دریافت میکند، که بعدها مشخص شد که چگونه ضربه کمرشکن بیرونی مبتنی بر ضعف های درونی و عمدتا فکری و استراتژیک، زمینه ساز دو ضربه نهایی نابود کننده از درون یعنی ضربه 1354 “انشعاب ایدئولژیک” با افتادن رهبری بدست تقی شهرام در بیرون زندان و سپس ضربه “انقلاب ایدئولژیک” با افتادن رهبری بدست مسعود رجوی میشود.

عملکرد صددرصد همگون مسعودرجوی و تقی شهرام

هردو این وارثینِ ضربهِ “کمرشکن-دستگیری و اعدام بنیانگذران” یعنی تقی شهرام و مسعود رجوی جهت نابودی سازمان مجاهدین حنیف نژاد علیرغم تضاد 180 درجه ای با یکدیگر در تاکتیک نابودی بطور شگفت انگیزی همسو عمل کردند و میکنند.

هردو اینها دست به تغییر ایدئولژی سازمان زدند، تقی شهرام که توانست از زندان شاه فرار کرده و رهبری سازمان را بعد از رضا رضایی در بیرون زندان بدست بگیرد، اسلام حنیف نژاد را رد کرد و مارکسیسم را بعنوان ایدئولژی سازمان مجاهدین برگزید و در مقابله با اعضای مخالف دست به سرکوب و خشونت و اعدام و … زد. تغییر ایدئولژی با روشهای مافیایی و حذف فیزیکی و کشتار درونی بلافاصله آنها را از صحنه سیاسی اجتماعی ایران حذف نمود.

مسعود رجوی اما علیرغم اینکه در زندان فرصت طلبانه پوسته اسلام حنیف نژاد را حفظ نمود به محض آزاد شدن از زندان در آستانه انقلاب 22بهمن عطف به حضور قدرتمند فردی مانند خمینی (مسعود رجوی میگفت خمینی تنها رهبر جهان بود که هم قدرت و رهبری مذهبی، قدرت و رهبری سیاسی و قدرت رهبری اجتماعی را در دست داشت) و مطرح شدن اسلام و در واکنش به تغییر ایدئولژی توسط تقی شهرام پوسته اسلامی را حفظ نمود. ولی در اولین فرصتی که دستش از جامعه کوتاه شد و به فرانسه فرار نمود او نیز با “انقلاب ایدئولژیک” به ایدئولژی حنیف نژاد پشت پا زد.

بطوریکه این امر را از زبان مهدی ابریشمچی یکی از سردمداران فرقه رجوی علنا و«با افتخار» راه و روش بنیانگذاران را رد کرده و و خودشان را بالاتر از بنیانگذاران معرفی کردند و رسما اعلام نمودند که ما دیگر سازمان مجاهدین خلق نیستیم. وی در یک سخنرانی پیرامون تغییر ایدئولژی «انقلاب ایدئولوژیک» گفت: «ما اونی که بودیم نیستیم، افتخار هم می کنیم، نسبت به اونهاییکه این راه رو نرفتند سرهستیم» (مهدی ابریشمچی – نشریۀ «مجاهد» شمارۀ 241 به تاریخ 15 فروردین سال 64 – صفحۀ 22).

نشریه مجاهد شماره 241 صفحه 22
در زمینه برخورد با اعضای مخالف نیز مسعود رجوی همان روشهای خشنونت آمیز و مافیایی تقی شهرام را عینا تکرار نمود و طی سالهای گذشته جهان شاهد سرکوبهای شدید با استفاده ازدستگیری، زندان، شکنجه، قتل و … در مسیر تقی شهرام و بسا فراتر از او قدم برداشت.

طوریکه اگر علت حذف و نابودی و ریشه کن شدن سازمان مجاهدینِ تقی شهرام به عنصر بکارگیری شیوه های مافیایی و تروریستی در برخورد با مخالف سیاسی درونی که ادامه طبیعی اتخاذ شیوه تروریستی مقابله سیاسی با شاه بود، رجوی پا را بسا فراتر نهاد و ضمن اتخاذ تروریسم در برخورد سیاسی با رژیم حاکم، و در ادامه طبیعی آن برخورد تروریستی و مافیایی با اعضای مخالف سیاسی درونی، به اتحاد با دشمن ملی مردم ایران یعنی صدام حسین، کسی که بدلیل درگیری تمام مردم ایران با او در قالب جنگ ایران و عراق دشمن تک تک ایرانیان و قاتل فرزندانشان تلقی میشد، بعلاوه انواع طلاق و ازدواجهای شخص مسعود رجوی نه تنها به زباله دان تاریخ سیاسی اجتماعی ایران سپرده شد که سنگ محکی برای نفرت مردم ایران از یک تشکل سیاسی ای که توسط بنیانگذاران صدیق آن بنیان نهاده شده بود گردید.

متاسفانه این انشعاب از سازمان مجاهدین حنیف نژاد بدلیل اوج فرصت طلبی (آپورتونیسم) آقای مسعود رجوی که بسا حقیر تر از تقی شهرام بود که این صداقت را داشت که علنا تغییر ایدئولژی و شیوه های تروریستی درونی را بپذیرد، مسعود رجوی دجالگرانه ضمن تاکید برادامه اشتباهات مهلک، با انگیزه های قدرت طلبانه، که مبانی تمامی اشتباهات قبلی نیز بود، به اقداماتی بسا دهشتناکتر یکی پس از دیگری مانند متحد شدن با اربابان و عامران و قاتلین حنیف نژآد و نابود کنندگان سازمان مجاهدینِ بنیانگذاران دست زد. یعنی مسعود رجوی در چرخشهای خود عملا صد در صد بطور ایدئولژیک، سیاسی و نظامی در مقابل سازمان مجاهدین حنیف نژاد قرار گرفت.
چرا مجاهدین از فرقه رجوی جدا میشوند
سازمان مجاهدین حنیف نژاد که بطور مطلق برمبنای مبارزه با امپریالیسم و شاه بعنوان کسی که دستیابی اش به قدرت و استمرار قدرتش با آویختن به قدرت خارجی بود (موضوع دستیابی به استقلال میهن)، و بر همین اساس تمامی جنبشهای ملی از جمله جنبش به رهبری مصدق، جبهه ملی و نهضت آزادی و… را سرکوب و نابود کرد(موضوع دستیابی به آزادی و دمکراسی در میهن)، بوجود آمده بود.
با شگفتی شاهدیم که مسعود رجوی و سازمانش خود جهت دستیابی به قدرت دست بدامن همان قدرت خارجی شده است که استقلال و آزادی میهن مارا بنابودی کشانده بود و حنیف نژاد سازمان مجاهدین را برای مبارزه با آن بنیانگذاری کرد.

حنیف نژاد فعالیت سیاسی و مبارزاتی سازمان خود را نه با کمک گرفتن و متحد شدن با عراق دشمن آن روز ایران، بلکه با کمک گرفتن ازجنبشهای آزادیبخش مانند پایگاههای فلسطینی در لبنان می جوست، در نقطه مقابل مسعود رجوی فعالیت سیاسی خود را در همکاری با دشمن فلسطینیان (اسرائیل) و با متحد شدن با دشمن مردم ایران عراق صدام حسین میجست.

دلیل اصلی مخالفت تمامی مجاهدین جدا شده از این فرقه مافیایی، و دلیل سرکوب و اختناق و قتل و شکنجه آنها توسط مسعود رجوی و دلیل فرار روزانه مجاهدین از زن و مرد از اسارتگاه مسعود رجوی در آلبانی تحت حمایت شدید همان قدرت خارجی.

چرا فاجعه ای بنام فرقه رجوی

فاجعه ای بنام سازمان مجاهدین مسعود رجوی از آنجا ناشی میشود که رهبران خودشیفته آن نه به دنبال فعالیت سیاسی مبتنی بر کار حزبی بلکه خود را منجیان عالم بشریت تلقی میکنند که جامعه باید گوسفند وار بدنبال آنها حرکت کند تا به رستگاری برسد!!!! به همین دلیل است که مشاهده میکنیم که فرقه رجوی سر سوزنی بها برای جلب حمایت افکار عمومی ایرانیان قائل نیست. در هیچ گفتگویی دو طرفه شرکت نمیکند، یکطرفه حرفهایش را دیکته میکند! چه باک که توسط تمامی ایرانیان بایکوت و ترد شده و مورد نفرت است،
فرقه رجوی ترجیح میدهد که عده ای آفریقایی و پناهنده در شوهایش حضور داشته باشد تا ایرانیان. مسعود رجوی که بخوبی نفرت مردم ایران نسبت به خودش و فرقه اش را میداند و از آنجا که قصدش بدست گرفتن قدرت و کشاندن ایران و ایرانی در مسیری که رسالت استالینی او به او دیکته میکند است، بنابراین تنها راه رسیدن بقدرت را با کمک قدرتهای خارجی میداند.

آنچه حنیف نژاد سازمانش را برای مبارزه با آن بنیانگذاشت که قطعا اگر امروز حضور داشت در مبارزه و مقابله تمام عیار با آن بود.

داود باقروند ارشد

خلبان اختصاصی مسعود و مریم رجوی از فرقه رجوی فرار کرد، کیست؟
سپتامبر 5, 2018

قتل در فرقه های مخرب یکی از روشهای شناخته شده رهبران فرقه در مقابله با هرگونه عدم اطاعت و فرمانبرداری و یا تمایل و درخواست به خروج از فرقه توسط اعضایی است که قادر نیستند فشارهای طاقت فرسا و یا جریانات دهشتناک درونی فرقه و سیاستهایش را تحمل کنند، میباشد. این امر بویژه وقتی بسیار نگران کننده میشود که فرد و افراد مورد نظر حاوی اطلاعاتی باشند که از نظر رهبری فرقه افشای آن ها در بیرون از فرقه برای رهبری آن خطرناک ارزیابی گردند. در این صورت است که براحتی قتل جهت حذف خطر بسادگی در ابعاد تکی و یا جمعی صورت میگیرد. در این رابطه سایت تاتکو سایت تخصصی مطالعه درمورد فرقه ها، قتلهای انجام شده توسط فرقه ها را چنین توصیف میکند:

قتل یا خودکشی؟(Homicide vs. Suicide)
در حالی که چنین حوادثی معمولا به عنوان خودکشی فردی و یا دسته جمعی توصیف می شوند، اغلب آنها واقعا قتل – خودکشی هستند: اعضای ذوب شده در فرقه، بدون اینکه بدانند با عملشان چه کار میکنند، اعضای از نظر فرقه متزلزل را به جایی میرسانند که دست به خود کشی بزنند و در مواردی حتی سپس زندگی خود را نیز می گیرند. در تمامی موارد وقتی سوژه این خود کشی ها فرزندان هستند تقریبا همواره آنها قربانیان قتل محصوب میشوند.

در مورد خودکشی های جمعی که بظاهر تصمیم جمعی میباشد، رهبری فرقه از افراد ذوب شده در خودش که آماده و مصمم به خودکشی گردیده اند، جهت انجام این خودکشی جمعی استفاده میکند، یا ممکن است افراد متزلزل را در مرگ خود کمک کنند. از آنجاییکه تمام فرقه ها در این سناریوها تظاهر به رضایت به مرگ تمامی و یا تکی افراد فرقه خود میکنند است که معمولا به عنوان خودکشی مورد بحث قرار می گیرند.
در فرقه مسعودرجوی نیز طی سه دهه گذشته موارد گسترده ای از این نوع قتلهای جهت حذف اعضای ناراضی و یا متزلزل از نظر مسعود رجوی، که آنها را در درون تشکیلات با انگهای (مسئله دار، قلوص، ضد تشکیلات، طعمه وزارت اطلاعات، بریده، بریده مزدور رژیم، شعبه سپاه پاسداران، خائن به رهبری…) لانسه میکرد تا زمینه حذف او در میان اعضای دیگر و توسط اعضایی که باید حذف او را تدارک میدیدند را فراهم کند چه توسط خود فرقه رجوی و چه توسط جداشدگان گزارش و ثبت شده است.
بعضی شیوه های حذف رجوی عبارت بودند از:

  1. گرفتن همه مسئولیتها و قطع و تحقیر وترد جمعی فرد زمانیکه هنوز در میان جمع بود
  2. زندانی کردن افراد در یک اتاق
  3. متهم کردن به مسائل اخلاقی و یا مجبورکردن فرد به اینکه به خودش اتهاماتاخلاقی بزند و بنویسد و در جمع بخواند
  4. محاکمه فردی در جمع های کوچک یکان و بخش و…
  5. محاکمه های جمعی در جمع های بزرگتر بعنوان عوامل ضد انقلاب و طعمه های رژیم
  6. دستگیری و زندان و شکنجه جهت متهم کردن خودشان به نفوذی بودن و طعمه رژیم بودن و اینکه کارت وزارت اطلاعات رژیم را بازی میکنند.
  7. کشتن زیر شکنجه، و یا وادار کردن وی به خودکشی
  8. تحویل دادن فرد در مرز به رژیم
  9. بردن در مرز و فرستادن بسمت داخل ایران
  10. تحویل دادن به زندانهای عراق تا توسط عراق حذف شود تا توسط رجوی
  11. کشتن افراد با صحنه سازیهایی مانند خودکشی با شلیک، خودسوزی، دارو خور کردن، حلق آویز کردن،

در تمامی موارد زیر لیستی از مجاهدین وجود دارند که سوژه های آن بوده اند، که توسط جداشدگان بطور مفصل تشریح و حتی به اطلاع ارگانهای حقوق بشری رسانده و بصورت کتاب و … نیز منتشر شده اند.
آخرین نمونه آن که توسط خانم فرشته هدایتی از اعضای شورای رهبری جدا شده در آلبانی افشا گردید، قتل خانم زهرا نوری از اعضای شورای رهبری فرقه رجوی و از فرمانده هان ارتش به اصطلاح آزادیبخش ملی ایران بود.

فرمانده مژگان تقی پور که به همراه چهار فرمانده زن دیگر بنامهای خانم راحله ضابطی فرمانده جبهه، مرضیه قبادی فرمانده جبهه، سرور سلامی(رضایی) فرمانده جبهه، سارا هفت برادران فرمانده جبهه، از تشکیلات فرقه برده داری رجوی فرار کرده اند، از جمله زنانی بود که آموزش خلبانی را نیز توسط ارتش عراق دیده بود. فرار این پنج فرمانده جبهه بعلاوه فرار خانم زینب حسین نژاد که ایشان نیز فرمانده جبهه بود جمع ریزش در سطح فرمانده جبهه را به شش تن میرساند.
خانم مژگان تقی پور عطف به موقعیت مادرش زهرا نوری عضو شورای رهبری این فرقه و پدر ناتنی او(حمید باطبی) و البته حل شدگی خود مژگان عامل جلب اعتماد مسعودرجوی تا آن میزان بود که او را بعنوان تنها زن در میان چند مرد که زبان انگلیسی را نیز خوب میدانستند جهت آموزش فن خلبانی انتخاب کرده بود. که بعدها چند زن دیگر نیز به خلبانان اضافه شد.

محل آموزش خلبانی ارتش صدام
انتخاب مژگان بعنوان کارآموز خلبانی از طرف مسعودرجوی همراه با مشکلات بسیاری همراه بود، چون عراقیها بشدت با آموزش خلبانی به یک زن مخالف بودند ولی مسعود رجوی که به هیچ مردی در اطراف خود اعتماد نداشت و آنها را ضد انقلاب میخواند با پادرمیانی خودش به صدام توانست در نهایت فرماندهان ارتش عراق را متقاعد کند که مژگان جزء کارآموزان خلبانی باشند. که راه را برای دیگران زنان باز کرد.
مژگان فرزند زهرا نوری خلبان اختصاصی مسعود و مریم رجوی بود و جهت جابجایی در مانورها و … از او استفاده میشد و قرار براین بود که در صحنه های احتمالی فتح تهران و … مسعود و مریم رجوی با خلبانی مژگان تقی پور صحنه های پیروزی را نظاره گر و فرماندهی کند!!!! از همین نظر بالاترین مراقبتهای تشکیلاتی و… از مژگان میشد تا هیچ اخباری از عملکردهای مسعود و مریم رجوی در داخل و بیرون تشکیلات به او درز نکند.

دروغهای مسعودرجوی جهت تحمیق شورایی ها و مجاهدین که هنوز هم در کانونهای شورشی ادامه دارد
فرار موفقیت آمیز این پنج فرمانده جبهه را از تشکیلات وطن فروش فرقه ای رجوی را به عموم مردم ایران تبریک میگوئیم.
https://youtu.be/G3fd0cahlEE
https://youtu.be/-BNPEiB2W2U
https://youtu.be/QUGCknDVa8Q

داود باقروند ارشد
جنبش نه به تروریسم وفرقه ها
توجه و تصحیح: زهرانوری که قبلا در افشاگری زنان مجاهد از وی بعنوان مجاهدی که خودکشی شده است یاد شده است مادر مژگان تقی پور نمیباشد.
زهرا نوری مادر فرمانده مژگان تقی پور زنده است و در سیستم فرقه رجوی حضور دارد.

مطالب مرتبط را در زیر بخوانید

فرار موفقیت آمیز پنج زن مجاهد از فرقه رجوی
سپتامبر 4, 2018
شتاب ریزش فروپاشی در فرقه رجوی علیرغم قولهای مزد بگیران آمریکایی رجوی و با تلاشهای خانواده های مجاهدین اسیر.

طبق اخبار رسیده از آلبانی بدنبال تلاشهای خانواده های مجاهدین اسیر در فرقه برده داری رجوی، بویژه تلاشهای خانواده محمدی و انعکاس ظلمهای اعمال شده به سمیه محمدی و والدین او آقا و خانم محمدی که در تمامی رسانه ها و مطبوعات آلبانی و سایتهای مدافع حقوق بشری در جهان و ایران منعکس شد، بعلاوه انعکاس وسیع مصاحبه های جداشدگان بویژه جدا شدگان زن مجاهدی همچون خانم فرشته هدایتی و دیگرزنان جدا شده و در اعتراض به چنین وضعیتی جهت نشان دادن اختناق و زنجیر فکری و فیزیکی اعمال شده توسط فرقه رجوی زنان مجاهد زیر از این فرقه فرار کرده اند.

تاکنون فرار این زنان تائید شده است.

  1. مرضیه قبادی،
  2. سرور سلامی (رضایی)،
  3. سارا هفت برادران (فرزند رضا هفت برادران از ذوب شدگان در ولایت استالینی رجوی، که دختر دیگرش صبا در اشرف کشته شد)
  4. راحله ضابطی،
  5. مژگان تقی پور (معروف به خلبان)

آزادی این زنان مجاهد و آزاده را از قید و بردگی فرقه برده داری رجوی به مردم ایران، به آقای مصطفی محمدی و همسرش، و زنان جدا شده از جمله خانم فرشته هدایتی، و دیگر زنان جدا شده در گذشته که تاثیر مهمی بر رهایی آنها داشته اند و همه انسانهای آزاده و فعال حقوق بشر تبریک میگوئیم.
به امید نجات سمیه محمدی و دیگر سمیه های اسیر در فرقه برده داری رجوی
داود باقروند ارشد

نه به تروریسم و فرقه ها -اروپا

زینب حسین نژاد سمت چپ و خواهرش مونا حسین نژاد که تلاشهای او عامل نجات زینب شد

مصطفی محمدی و سمیه محمدی اسیر فرقه برده داری رجوی

مادر قهرمان سمیه محمدی در آلبانی

خانم فرشته محمدی از مجاهدین جداشده از فرقه برده داری رجوی که مصاحبه های مهم ایشان ضربات مهلکی بر پیکره سیستم برداری مریم رجوی زده و میزند

ژینب حسین نزادآزاد شده از بندهای ستم فرقه ای رجوی

اعترافات تلویزیونی سیمه محمدی، روسفید کردن شاه و شیخ توسط مریم رجوی
سپتامبر 4, 2018
داود باقروند ارشد:
خانم رجوی اعترافات اجباری تحت کنترل و نظارت و با ایجاد رعب و وحشت و حضور عاملین سرکوب و شکنجه مانند فرید ماهوتچی لکه ننگی بسا فراتر از اعدام بیگناهان بر پیشانی شما و مسعود رجوی است. شما با اینکار ننگین روی شاه و شیخ را سفید کردید. تمامی ایرانیان و جهان سالیان است که پرده دجالگری، دیکتاتوری در نقض آشکار حقوق بشر با نمایشهای تلویزیونی را محکوم کرده و به زباله دان فرستاده است، این عمل بغایت ضد زن شما نمایشی دردناک از صلب آزادی و استقلال رای زنان توسط کسی که شیاد خود شیفته آقای مسعود رجوی او را باعنوان جعلی “ناجی زنان عالم” و “سیده النسا العالمین” (سرور زنان عالم!!!!!!!!!) معرفی میشود چیزی جز به نمایش گذاشتن حقانیت تلاشهای والدین سیمه محمدی و تمامی خانواده های کسانیکه در فرقه رجوی به اسارت و بنده گی و بردگی کشیده شده اند نیست.
اگر زنان رها شده از تمامی قل و زنجیرها، سیمه هایی هستند که در بازار شام تلویزیونهای کرایه ای شما نه به تنهایی و مستقلا که تحت قیومیت ننگین یک (بقول خود شما) “نرینه وحشی” میتواند برای عرضه و اعتراف به بردگی و بندگی در نزد رهبر عقیدتی-استالینی فرقه رجوی به نمایش گذاشته میشوند.
بدانید که تمامی زنان آزاده بویژه زنان آزاده ایرانی که امروزه صحنه گردان تمامی تحولات و مبارزات حق طلبانه مردم ایران هستند، به تمام و کمال تا آخرین نفر فرقه مرگ و نیستی و آزادی کش شما را بخاطر برقراری نظام برده داری نوین و به بردگی بردن شرافت انسانی در جهان امروز به محاکمه و بدست قانون نسپرند آرام نخواهند گرفت.
زنان آزاده ای که سالهاست مرزهای بندگی قرون وسطی ای مسعودرجوی ساخته از جمله بندگی و بردگی جسمی، روحی، فکری، … به رهبری عقیدتی را با خون خود در خیابانهای تهران و سراسر کشور در نوردیده اند.
شما با اینگونه کارها که ید طولانی در آن دارید نه تنها سمیه محمدی بلکه آزادی و حق آزادی انسان را به بند و اسارت کشیده و بدان بالاترین اهانت ها را کرده اید. و شرآور تر اینکه اینکار شنیع و جنایتکارانه را تحت نام آزادی انجام میدهید.
آوردن سمیه محمدی به بازار شام تلویزیون کرایه ای در آلبانی به همراه فرید ماهوتچی رابط فرقه با آمریکاییها و سیا ، تنها به عنوان عامل سرکوب و ایجاد رعوب و بپا و نگهبان سمیه جوان و نشان دادن این صحنه اعتراف آشکار فرقه به گروگان بودن سمیه و اجباری و دیکته بودن اظهارات او است
بیدلیل نیست که اکنون نیز مأموران مریم رجوی به سرکردگی بهزاد صفاری به همراه فرید ماهوتچی علاوه بر تعقیب مداوم این پدر و مادر توسط شکنجه گران فرقه از جمله مختار جنتی به مطبوعات و شبکه های تلویزیونی که از کمپین آنها با عکسها و گزارشها و مصاحبه های مفصل حمایت کرده اند مراجعه می کنند تا دروغها و تهمتهای فرقه ساخته علیه آقای محمدی را منتشر کنند ولی تمام آنها دست رد به سینۀ آنها می زنند و به آنها می گویند:
“شما اگر راست می گویید سمیه را بیاورید اینجا در دفتر روزنامه یا تلویزیون ما با او مصاحبه کنیم… شما از چه می ترسید که او را از قرارگاهتان بیرون نمی آورید؟! موضوع او چه ربطی به شما دارد چرا خود سمیه که ادعا می کنید فردی با ارادۀ آزاد می باشد به ما مراجعه نمی کند؟!!…”
روز یکشنبه 2 سپتامبر فرقۀ رجوی اوج به دست و پا افتادن و ذلت و درماندگی تماشایی خود در قبال تلاشها و فعالیتهای خانوادۀ محمدی در آلبانی و حمایتهای گستردۀ مردمی و رسانه ای این کشور از آنان را در تلاش مذبوحانه اش برای خنثی کردن کمپین این خانوادۀ و حمایتها از آنها، به روشنی نشان داد. این فرقه در این روز با آوردن سمیه محمدی به بازار شام تلویزیون پولی در آلبانی به همراه فرید ماهوتچی رابط همیشۀ فرقه با آمریکایی ها و سیا در ستاد سیاسی سازمان و جاسوس اطلاعات برای آمریکایی ها از تحرکات مقاومت عراق و عراقیان علیه اشغالگران کشورشان که موجب قتل بسیاری از عراقیان توسط نیروهای آمریکایی می شد (با ترجمۀ گزارشهای بخش روابط که از مزدوران نفوذی شان داخل نیروهای مقاومت عراقیان می گرفتند به انگلیسی و دادن آنها به آمریکایی ها) و از فالانژها و لمپنهای رجوی و از عربده کشها و شکنجه گران روانی افراد در نشستهای رجوی و نشستهای درونی ستادها، آوردن او تنها به عنوان بپا و نگهبان سمیه و نشان دادن این صحنه در حالیکه کاملا مشهود است مصاحبه در یکی از کانکسهای قلعه یا زندان اشرف 3 صورت گرفته و نه دفتر این تلویزیون آلبانیایی (تلویزیون 24)، آشکارا به گروگان بودن سمیه و اجباری و دیکته بودن اظهارات او در این نمایشهای تلویزیونی اعتراف کرد و نشان داد که حتی در مصاحبۀ تلویزیونی و جلوی دوربین تلویزیون نیز نمی تواند سمیه را تنها بگذارد و به ایستادن در پشت پرده نمی تواند اکتفا کند چرا که به شدت هراس دارد که سمیه از خط و دیکتۀ داده شده به او خارج شود و به نحوی برساند که گروگان است.

جالب است که در این نمایش تلویزیونی تحت عنوان مصاحبۀ سمیه در حالیکه سمیه متن داده شده به او را به انگیسی می خواند و مترجم تلویزیون آن را به صورت فوری به آلبانیایی ترجمه می کند و هیچ نیازی به وجود فرید ماهوتچی نیست نامبرده کنار سمیه نشسته و هر از گاهی به اطراف که سرکردگان فرقه و بالاسرهایش در آنجا پنهان شده اند نگاه می کند تا به آنها اطمینان بدهد که مواظب سمیه هست!! صحنه ای که به خوبی برای هر تحلیلگری حاکمیت کنترل و مراقبت دائم افراد و اسرای قلعۀ اشرف 3 در دورس آلبانی را نشان می دهد.
این هم جالب است که تلویزیون مذکور همزمان با پخش این مصاحبۀ اجباری تصاویری از قلعۀ اشرف 3 را به صورتهای مختلف از دور و نزدیک نشان می دهد که معلوم است خبرنگارانش موقعی که برای ضبط این نمایش تلویزیونی و در حقیقت برای این کار ضد حقوق بشر و ضد اخلاقی به قلعۀ مذکور رفته بودند آنها را برداشته اند؛ ولی چون این برنامۀ خریداری شده توسط خود فرقۀ رجوی است فرقه نمی تواند به این تلویزیون اعتراض کند و بگوید برای رژیم ایران جاسوسی کرده ای در حالیکه اخیرا تلویزیون کانال 4 انگلستان را فقط به علت عکس برداری از این قلعه برای تهیۀ یک گزارش تلویزیونی از آن متهم به جاسوسی برای رژیم کرده است!!!
گزارش رسوا کننده یک رسانه آلبانیایی از تلاشهای مریم رجوی جهت جلوگیری از افشاگریهای خانواده محمدی

امروز یکشنبه یازدهم شهریور ماه (2 سپتامبر) بعد از ظهر در ملاقاتي که تصادفاً با آقای محمد ازشبكه ریپورت تي وي داشتیم (لازم به يادآوري است كه ايشان همان كسي است كه مقاله هاي مربوط به سميه و آقاي محمدي كه در روزنامه هاي كانادايي در چند سال پيش درج شده بود را به زبان آلبانيايي ترجمه كرده و در روزنامه هاي آلباني چاپ شده) ایشان به ما گفت که دو نفر از اعضای ارشد فرقه رجوی به نام های بهزاد صفاری و فرید ماهوتچی به دفتر وی آمده‌اند و در رابطه با اینکه گزارشاتی با تلاش آقای محمد که یک خبرنگار و ژورنالیست می باشد در ریپورت tvو همچنین و روزنامه ها چاپ شده همه اشتباه و سراپا دروغ از طرف رژیم ایران است و مصطفی محمدی که يك اطلاعاتی می باشد و با وزارت اطلاعات همکاری می‌کند و خیلی حرف های دیگر که تقریباً همان مزخرفات و برچسب زدن های هميشگي فرقه رجوی میباشد بوده که آقای محمد گفت که در پایان حرف های این نفرات من به آنها گفتم تمام این حرف هایی که شما می زنید خب باشد می گوییم درست است اما من ژورنالیست و خبرنگار هستم و این چیزهایی که شما ازقول سمیه محمدی در رابطه با پدرش می‌گوید اشکالی ندارد خود سمیه بیاید اینجا و من با او یک مصاحبه رو در رو داشته باشم و باشد من حرفای سمیه را هم در روزنامه چاپ خواهم کرد که ناگهان آن دو نفر از کوره در رفتند و مدام از این کار طفره می‌رفتند و با برافروختگی مدام رژیم رژیم می کردند که من گیج شدم که این حرفا یعنی چی من هر حرفی میزنم شما مدام یک شعار فرعی که هیچ ربطی به بحث ما ندارد وسط می اندازید بحث و صحبت را به هم می زنید که آنها گفتند نه سمیه نمی تواند بیاید و علت آن هم این است که هرگونه مصاحبه با سمیه مورد سوء استفاده رژیم ایران قرار خواهد گرفت. آقای محمد به ما گفت حرف های آنها را باور نکردم خیلی واضح بود که آنها دروغ می‌گویند و حقیقتی را دارند كتمان می کنند که من به ایشان گفتم آقای محمد شما با این سوال و درخواستي که کردید که سمیه برای مصاحبه بیاید در واقع با این کارتان مشت فرقه رجوی را باز کردید که ایشان گفتند بله آنها کاملاً برای من رسوا شدن و من به این کارم ادامه خواهم داد.
به تمسخر گرفتن فرقه رجوی توسط رسانه های آلبانی

خانم رجوی، دست … کوتاه
آگوست 30, 2018

چهل سال پیش که با مسعودرجوی در تشکیلات سازمان مجاهدین آشنا شدم و بعدها بسیار از نزدیک با او کار کرده ام، وی همواره تقریبا در هیچ نشست و جلسه خصوصی و عمومی و حتی نوشتارهایش نبوده است که سوز دلش را از مقوله ای بنام “دزدیده شدن انقلاب ایران توسط خمینی” حرفی به میان نیاورده باشد. تمامی نشریات مجاهد در فاز معرف به فاز سیاسی را اگر نگاه کنید تماما طلبکاری مبارزه ی زمان شاه خود را میکند و در این مسیر به هر شیادی ای دست زده است که اثبات کند این او بوده است که صاحب انقلاب بوده است. کلاسهای تبین جهان!! نیز یکی از علائم و شاخص های رهبری طلبی او بود. ولی باید گفت که مردم هوشیار ایران مطلقا هیچ وقعی به این ادعاهای مسعودرجوی ننهادند. البته یکبار خمینی که بچه بازیهای رجوی در زمینه رهبر بودن خیلی بالا گرفته بود، گفت: “مردک خود را رهبر میداند” و اینگونه به قول خودش تودهنی به او زد.

مسعود رجوی وقتی دست رد مردم ایران با قدرت تمام بر سینه رهبر و رهبری خواهی اش خورد نه تنها او را از مالیخولیای رهبر و رهبر انقلاب مردم ایران بودن بیدار نکرد بلکه این عطش و عشق سوزان “رهبر” و “رهبری” که تمامی وجود مسعودرجوی را فراگرفته بود، سرانجام ا وادارش کرد که اگر نشد بر گرده مردم ایران سوار شود، حداقل تحت حمایت صدام و در اشرف با نابودی تشکیلات مجاهدین، با نابودی تمامی فرایندهای دمکراتیک درون آن و با نابودی یکی از تشکلهای سازمان یافته مبارزه مردم ایران با دست زدن به توطئه، زندان، شکنجه، قتل، وطن فروشی، از جمله انحلال دفتر سیاسی، انحلال رهبری جمعی مجاهدین، با کنار گذاشتن تمامی رهبران مجاهدین که او همواره تحت پوش مبارزه آنها بود که سازمان مجاهدین (مسعود رجوی) را رهبری انقلاب میخواند، برای خودش نام رهبر و رهبری بتراشد.

فرایند انقلاب ایدئولژیک این فرقه در واقع تراشیدن این قبای جعلی رهبری بتن مسعود رجوی بوده است. که نتیجه اش فاجعه ای انسانی، اجتماعی، سیاسی و تشکیلاتی برای تشکلی که سابقا بنام سازمان مجاهدین خلق ایران خوانده میشد بود.

علیرغم اینکه مسعودرجوی در حسرت رهبری خمینی و مقایسه خودش با او و در رد او همواره خودش و خمینی را دو سر طیف رهبری میخواند. خمینی منتهی الیه رهبری راست و مسعود رجوی منتهی الیه رهبری چپ! و در زمینه چپ نمایی نمایشی رهبری، مسعودرجوی هیچ مرزی را برای جازدن کیفیت و فاصله نوری خودش با دیگران، و میزان چپ و چپ تر بودن و استفاده از القابی که برای لنین و مائو و … نیز بکار نرفته بود برای خودش هیچ مرزی را نشناخت.
اما طنز تاریخ در این است که طی این چهل سال گذشته آنقدر در اوهام چپ بودن پیش رفت که از راست خمینی نیز گذشت. و سر از امام زمان، ولی فقیه یودن، جابجا کرد احکام نماز و روزه، صاحب جان و مال و ناموس مردم جهان بودن، فتوای قتل مخالفین را دادن، همسر یکی را از او گرفتن و به عقد خود در آوردن، و صدها نمونه که همگان طی این سالها از او دیده و شنیده اند.

اما اخیرا با نمونه جدیدی مسعودرجوی درست در همان قالب و لباس خمینی که اصرار داشت با تمامی وجود علیه آن است ظاهر شده است.
“دزد انقلاب”
اخیرا سایت فرقه رجوی دست به انتشار سلسله دروغهایی بنام “سرنگونی رژیم ایران و آلترناتیو دموکراتیک” زده است.
در قسمتی از آن آمده است:

مریم رجوی در کنفرانس مطبوعاتی پاریس در ۹تیرماه ۹۷ گفت: «قیام مردم ایران با کمک کانونهای شورشی که توسط مجاهدین خلق در سراسر کشور تشکیل شده، با موفقیت به‌پیش می‌رود».

[ii] مریم رجوی همچنین در سخنرانی‌اش در همایش سالانه ایرانیان در ویلپنت(۹تیر ۱۳۹۷)، آغاز نقشه‌مسیر هزار اشرف و کانونهای شورشی در داخل ایران را به سال ۱۳۹۲ عطف کرد که مسعود رجوی آن را، پس از گروگانگیری و قتل‌عام ۵۲مجاهد خلق در اشرف،‌ اعلام کرد، تا سازمان رهبری‌کننده قیام، به مردم بپاخاسته متصل شود. وی افزود: «بر این اساس، کانون‌ها و شوراهای مقاومت ملی، نوک پیکان استراتژی قیام و سرنگونی در شهرهای بپاخاسته و شورشی هستند».[iii]
بـــــدون شــــــرح

فی الواقع در تشریح این ادعا تنها میتوان نوشت: بدون شرح، دزدی و راهزنی در روز روشن و جلوی چشمان تمامی مردم ایران وقاحتی از نوع مسعودرجوی میخواهد.
اما باید به مسعود رجوی و پس مانده های او مانند مریم رجوی گفت که:

اولا، دست خر از دزدی و راهزنی انقلاب کوتاه.
در ثانی، خمینی قبل از زمانیکه مسعود رجوی و پس مانده اش مریم رجوی که حتی بنیانگذاران صدیق سازمان آن پای در راه داشته باشند مبارزه (هرچند در دستگاه خودش) را با شاه داشت. طوریکه خود همین جنون رهبری او را امام و پیشوا خواند.

ثالثا، اگر خمینی که تمامی اهرم انقلاب منتهی به سرنگونی شاه را در دست داشت، اگر شاه میگفت حکومت نظامی او میگفت تظاهرات و خیابانها پر میشد، اگر برای شاه تعین تکلیف میکرد… را دزد انقلاب میخوانی، تو و پس مانده هایت که طی چهل سال گذشته بعد از پایان ترورها و جارو شدن سیستم ترور در همان سال اول آن نتوانسته حتی یک تظاهرات زیر ده نفره، یک اعتصاب کارگری، یک تحلیل درست از شرایط ارائه کند بلکه همواره در پس معرکه و در اوج غافلگیری همچون مادر بزرگ غیر سیاسی بنده منعکس کننده آن بوده است. تا جائیکه امروزه که سراسر کشور مردم ایران هرگاه مطالبه برحقی دارند در ابعاد بسیار گسترده به خیابان آمده و هست و نیست رژیم را در شعارهایشان به زیر میکشند، چرا حتی نه در مقابل نیروی انتظامی بلکه در میان تظاهرات کنندگان، و جوانانی که شاهدیم برای خواسته هایشان با نیروهای انتظامی درگیر میشوند و انواع شعارها را میدهند یک شعار مربوط به “کانونهای شورشی ” نیست. آنوقت این دزدی انقلاب را چه میخوانی؟

آقای رجوی و پس مانده های آن، دوران دجالگری بسر آمده است، مردم ایران مصمم هستند که شمایان و تمامی انواع و مدلهای دجالگری را به زباله دان تاریخ بفرستند. در همان آلبانی فکر نان کن که خربزه آب است. اگر راست میگویید آزادی سیمه محمدی را به او بدهید، که با حمایت ینگه دنیا آنها را در اسارت خود نگهداشته اید. مطبوعات آلبانی مملو است از رفتار شقاوت آمیز شما و “رهبر” و “رهبری” شما با مجاهدین و والدین آنها.
دست درازی به انقلاب جهت سوار شدن بر گرده مردم ایران طلب شما.
داود باقروند ارشد

آقای داود ارشد به مقامات سفارت آلبانی: این سمیه است که از دولت کانادا درخواست کمک برای نجاتش از فرقه رجوی کرده است ، اسناد
آگوست 28, 2018

• حقایق مربوط به اسارت سیمه محمدی از زبان آقای داود باقروند ارشد
• مصطفی محمدی پدر سیمه محمدی از اعضای سازمان مجاهدین کیست؟
• چگونه مصطفی محمدی که در سال 2003برای سازمان عمل انتحاری کرده بود جهت قاچاق ارز مورد سوء استفاده واقع میشد؟
• چه کسی خواستار خروج سیمه محمدی از تشکیلات رجوی است؟
• اسناد و مدارک و نامه سفارت کانادا چه میگویند؟
• چه کسان دیگری که جهت قاچاق ارز مورد سوء استفاده مریم رجوی قرار گرفته اند، دستگیر و به اوین فرستاده شده اند؟
روز گذشته آقای داود باقروند ارشد با مقامات سفارت آلبانی در آلمان در مورد تحولات جدید حضور فرقه مجاهدین در آلبانی ملاقات و مذاکره نمود.
آقای ارشد ضمن دادن گزارش مفصلی از تلاش خانواده های مجاهدین جهت تماس با فرزندان اسیرشان در فرقه رجوی و نقش خانواده ها در فرقه رجوی و علت و تاریخچه ممانعت های ضد انسانی فرقه رجوی از دیدار آنها با اعضای فرقه اش که در بی خبری مطلق بسر میبرند را به اطلاع رساند.
خانم دافینا پسی از آقای ارشد در مورد خانواده مصطفی محمدی که این روزها سراسر مطبوعات آلبانی را فراگرفته است سوال نمود. از جمله اینکه چرا آقای مصطفی محمدی میخواهد فرزندش را از فرقه رجوی خارج کند، مشکل آقای محمدی با فرقه رجوی چیست؟
آقای ارشد نیز در پاسخ با ارائه اسناد و مدارک مربوط به فعالتیهای زوج محبوب رسانه های آلبانی (خانم محبوبه و آقای مصطفی محمدی) والدین سیمه محمدی از اعضای فرقه رجوی چنین گفت:.
آقای مصطفی پدر سمیه محمدی کیست؟

آقای مصطفی محمدی کارگر تاسیسات، سیتی زن و ساکن کانادا، پدرِ سمیه و محمد محمدی دو تن از اعضای سازمان مجاهدین است. ایشان با سابقه آزادی خواهی اش برای کشورش که همانند بسیاری فریب ادعاهای مسعودرجوی در زمینه مبارزه برای آزادی را خورده بود از این تشکیلات هواداری میکرد. طوریکه وقتی فرزندانش (محمد و سمیه) را بدستور مریم رجوی از کانادا با ترفند دیدار از ارتش آزادیخبش به عراق برد و دیگر اجازه بازگشت نداد بدلیل محرومیت فرزندانش از حق ابتدایی تحصیل آنهم بدون اجازه والدینشان با آن مخالفت کرد ولی تحت فشارهای روانی سازمان در کانادا و با فریب آقای محمدی که در عراق نیز تحصیلات فرزندانش ادامه خواهد داشت و تحت فشار اینکه شما چگونه انسان آزادیخواهی هستی که ترجیح میدهدی فرزندانت به در خدمت امپریالستها باشند تا در خدمت آزادی کشورش از او رضایت نامه گرفتند. ایشان از معدود هواداران بیرونی بود که بدلیل شناخته شدگی او توسط رهبری سازمان به تمامی بخشهای سازمان در قرارگاه اشرف و افراد نزدیک مسعود رجوی مانند برادرش احمد رجوی که در عکس فوق آمده است دسترسی وتماس داشت.
از این پس از آنجاکه آقای مصطفی محمدی فکر میکرد فرزندانش در شرایط سخت عراق در یک تشکیلات آزادیخواه و دمکراتیک به آزادی خدمت میکنند نمیتوانست بپذیرد که خودش در کانادا و دور از آنگونه که رجوی القاء میکرد در کانون آزادیخواهی نباشد و به همین دلیل فعالیتهای هواداریش را افزایش داد.
در مورد میزان انگیزه های آزدایخواهانه و ایمان او به شعارهای آزادیخواهانه دروغین سازمان همین قدر بس که آقای مصطفی محمدی وقتی مریم رجوی به دلیل پولشویی و قاچاق انسان و بعضی طرحهای تروریستی بهمراه 165 تن از اعضای فرقه در سال 2003 در فرانسه دستگیر شدند، مریم رجوی به اعضا مهم و هواداران بسیار نزدیکش دستور داد که جهت ایجاد ترور در فضای سیاسی-اجتماعی فرانسه و ترساندن مقامات قضایی آن در هرکجا که هستند دست به خودسوزی بزنند که آقای مصطفی محمدی یکی از دهها نفری بود که بدون اطلاع از مقاصد مریم رجوی این دستور او را در کانادا اجرا نمود. همین دستور خود سوزی به من و همه فرماندهانی که تحت مسئولیت من بودند در پادگان اشرف نیز داده شد.
در ادامه افزایش فعالیتهای هواداری آقای محمدی بعلاوه انگیزه دیدار فرزندانش بویژه اینکه ایشان سیتی زن کانادا بود مرتب از کانادا به قرارگاه اشرف در عراق آزادانه تردد داشت و بنده که از فرماندهان مجاهدین بودم همواره او را که در دفتر مسعود رجوی (مقر 49 در اشرف) و دیگر مکانهای مهم در اشرف آزادانه رفت و آمد داشت میدیدم.
سوء استفاده رذیلانه مریم رجوی از آقای مصطفی محمدی جهت قاچاق ارز
آقای محمدی بدون اینکه خود هیچ اطلاعی داشته باشد بعنوان پیک بین مسئولین سازمان دراشرف و مریم رجوی در پاریس جهت نقل و انتقال غیر قانونی مورد سوء استفاده قرار میگرفت. تمامی هزینه های تردد آقای محمدی از عراق به اروپا و کانادا را فرقه رجوی پرداخت میکرد.
بنده شهادت میدهم که، خانم مریم رجوی که از انگیزه مصطفی محمدی برای دیدار فرزندانش و اینکه سهمی در مبارزه آزادیخواهانه فرزندانش داشته باشد خبر داشت علیرغم خطرات قانونی مانند دستگیری در مرزها و زندانهای طویل المدت و حتی خطرات جانبی بسیار بالا در هنگام عبور از مرزهای عراق برای این پدر سالخورده تمامی دلارهای کثیف نفتی که از عراق و عربستان گرفته بود را بطور غیر قانونی بعلاوه اسناد محرمانه سازمان را با جاسازی در چمدان مصطفی محمدی بدون اینکه او مطلقا خبری از محتوای چمدانها داشته باشد تحت عنوان اینکه این چند نامه یا کتاب را ببر در فرانسه به سازمان بده جابجا میکرد. که شاید خود ایشان هنوز هم از این حقیقت خبر نداشته باشد که میگویم.
زمانی میتوان اهمیت آقای مصطفی محمدی را برای سازمان و رذیلانه بودن رابطه سازمان با او را درک کرد که بدانیم، آقایان ابراهیم خدابنده و جمیل بصام اعضای برجسته سازمان و سیتی زن انگلیس که مریم رجوی همین سوء استفاده را از آنها میکرد در تاریخ هجدهم آوریل 2003 در مرز سوریه و عراق در حال قاچاق یکی از همین محموله های ارزی برای سازمان که شامل قاچاق بیش از دومیلیون دلار بود دستگیر شدند. درصورتیکه خانم رجوی ابراهیم و جمیل را برای دریافت نشریات چاپ شده در عراق به سوریه فرستاده بودند و به آنها نگفته بودند که محموله قاچاق ارز است.
مریم رجوی عامل دستگیری و انتقال به زندان اوین آقایان ابراهیم خدابنده و جمیل بصام هنگام قاچاق ارز در سوریه
البته عامل دستگیری ایندو عضو ارشد سازمان نیز باز خانم مریم رجوی بود، چون تا زمان کشف مدارک و پول هنگفت در مرز عراق و سوریه هنوز نیروهای امنیتی سوریه نتوانسته بودند آنرا به ابراهیم که دستگیر شده بود و رابطه اش را با مدارک و پولها انکارمیکرد (چون به او گفته بودند محموله کتب چاپی و اطلاعیه سازمانی است) ربط بدهند، تا وقتی که طی تماسی تلفنی از پاریس به جمیل بصام که بیرون از محوطه مرزی بوده و هنوز دستگیر نشده بود، گفته میشود خواهرمریم گفته برود و بگوید محموله مال ماست که در نتیجه آن جمیل نیز بهمراه ابراهیم توسط پلیس و مقامات امنیتی سوریه دستگیر و بعد از دوماه شکنجه به رژیم ایران و زندان اویل تحویل شدند.
شاید لازم به یاد آوری باشد که، 7 میلیون دلار و دیگر ارزهاییکه چند ماه بعد هنگام دستگیری مریم رجوی از صندوق او کشف شد بخشی از پولهای قاچاق شده بود که هنوز موفق به مخفی کردن آن نشده بودند.
رهبری سازمان مسئله دستگیری ابراهیم و جمیل را با دنائت تمام به مدت دو ماه از تمامی مراکز بین المللی و همچنین خانواده آقایان خدابنده و بصام مخفی نگه داشتند و هیچ اقدامی جهت نجات آنها و آزادیشان نکردند. آقایان خدابنده و بصام بدون اطلاع خانواده، صلیب سرخ، عفو بین الملل و یا وکیل و غیره دو ماه را در زندان های سوریه بسر بردند و با توطئه سکوت مریم رجوی، در تاریخ پانزدهم ژوئیه 2003 به ایران تحویل داده شدند. مریم رجوی، پس از اطمینان از تمام شدن قضیه و حتمیت انتقال این دو قربانی به زندان اوین در ایران سه اطلاعیه همزمان بیرون دادند. خانواده های آقایان، عفو بین الملل و صلیب سرخ و دفتر پناهندگی سازمان ملل متحد، در این روز از قضیه مطلع و با آن روبرو گردیدند. نمایندگان و وکلای خانواده ها از آن پس بارها تاکید کرده اند که اگر چند روز زودتر از قضیه مطلع می گردیدند، این استرداد هیچ گاه انجام نمی گرفت.
رذیلانه تر اینکه سازمان استدلال میکرد که دستگیری ایندو عضو بسیار بالای سازمان که اطلاعات بسیاری داشتند برای سازمان گران تمام شد، ولی دستگیری مصطفی محمدی که یک هوادار بود و سواد چندانی نیز نداشت هیچ بهایی برای سازمان ندارد. بنابراین او نیز که سیتی زن کانادا و پاسپورت کانادایی دارد بعنوان ترانزیت قاچاق پول و ارز برای سازمان مورد سوء استفاده قرار میگرفت. وی هر ماه چندین بار تردد میکرد و به همین دلیل اجازه داشت فرزندانش را ببیند درست زمانیکه هیچ خانواده ای حق دیدار با فرزند خود را نداشتند حتی اگر هردو (والدین و فرزند) مجاهد و در اشرف بودند.

چه کسی خواستار خروج سمیه محمدی از فرقه رجوی است؟
فرزندان جوان آقای مصطفی محمدی (سمیه و محمد) در سال 2004 در جریان حضور در اشرف با مناسبات بسیار نگران کننده از فساد اخلاقی در تشکیلات رجوی و زندان و شکنجه و قتل اعضاء پی میبرند و شاهد خود کشی های فرزندان مجاهدین در اشرف بودند (شاید روزی آقای مصطفی محمدی و یا فرزندانش بتواند این اخبار را به اطلاع عموم برساند، بنده چنین اجازه ای ندارم) و از آنجا که محمد و سمیه مطمئن نبودند که آیا پدر اخبار و واقعیهای موجود سازمان را میتواند بپذیرد و هضم کند، و با شک به اینکه آیا با درخواست آنها برای خروج از این مناسبات کثیف موافقت خواهد کرد مستقلا اقدام کرده و سمیه نامه ای خطاب به دولت کانادا نوشته و از طریق سرهنگ جورجس (Georges)و سرهنگ اورمن (Overman) آمریکایی مسئول امور مجاهدین در اشرف ارسال میکند که بعدها توسط دولت کاناده از طریق وکیل آقای مصطفی محمدی بدست ایشان نیز میرسد.
البته سمیه و محمد جوان در اولین دیدارشان با پدرشان او را در جریان تصمیم خود جهت نجات از جهنم فرقه رجوی و دلایل آن و اقداماتی که مستقلا جهت نجات خود انجام داده بودند میگذارند. و علیرغم ناباوری پدرشان در واکنش به گزارشات فرزندانش و عشق و ایمانی که به فرقه رجوی داشته و حتی برای آن خود سوزی نیز کرده است، با تلاش بسیار سمیه و محمد با دادن اطلاعات دقیق از آنچه در مورد خودشان و دیگر مجاهدین گذشته است و حتی با کمک بعضی از دوستانشان پدر را متقاعد میکنند که شرایط درون فرقه رجوی بسیار فاسد و خطرناک است و آنها برعکس اینکه در کانادا و بیرون تشکیلات فکر میشود دریک تشکیلات مبارز نیست که حضور دارند بلکه فرقه رجوی یک مافیای قدرت است.
بعد ها این مسائل در جلسات بالای سازمان و در جمعبندی غلط بودن اجازه دادن به مصطفی محمدی جهت تماس با فرزندانش به خیال اینکه او که برای سازمان عمل انتحاری کرده است خطری ندارد بطور مفصل تشریح شد و از آن پس با دستور تشکیلاتی تمامی خانواده های در ظاهر ذوب شده در رهبری و قابل اعتماد دیگر نیز از این امتیازات محروم شدند. مانند پدر و مادر علیرضا جعفر زاده نماینده فرقه رجوی در آمریکا.
در زیر نامه های سمیه محمدی خطاب به دولت کانادا جهت نجات برادرش و خودش از فرقه رجوی با دست خط خودش و تاریخ و امضاء آمده است.

نامه سمیه محمدی به دولت کانادا جهت نجاب برادرش محمد از فرقه رجوی

نامه دیگر سمیه جهت نجات برادرش محمد از فرقه رجوی به دولت کانادا

نامه سمیه محمدی به نجات خودش از فرقه رجوی به دولت کانادا که تحویل سرهنگ جورحس و سرهنگ اورمن شد تا به دولت کانا بفرستد
نامه سميه محمدی به سفارت کانادا به همراه دستخط او
با سلام به سفارت کانادا و دولت کانادا:
اینجانب سميه محمدی به شماره پاسپورت RCOO9592 صادر شده از کانادا فرزند مصطفی محمدی درخواست داشتم از شما که کار من را برای برگشت به کشور قبلی ام کانادا هرچه زودتر درست کنيد چون من در آنجا هم به مدرسه می رفتم و در آنجا تدریس می کردم و هم پيش خانواده ام زندگی می کردم که تمام خانواده ام در آنجا هستند. پدر و مادر و برادر و خواهرو بقيه خانواده مثل دایی و… و خيلی دلم می خواست که شما بتوانيد کار من را درست بکنيد. خودم در همين 6 ماه به دولت کانادا درخواست سيتيزن شدن را داده بودم و همين طور که کار من را برای برگشت به آنجا درست کنند ولی متاسفانه انگار جوابی برایم داده نشد ولی به هر حال خودم می دانم که کشور کانادا یکی از کشورهایی است که حقوق بشری است و خيلی برای مردم اش ارزش قائل است. من خودم تا 4 سال پناهنده کانادا بودم و فرم برای سيتيزن هم پر کرده بودم ولی
نتوانستم سيتيزنيم را قبل از آمدن به اینجا بگيرم ولی در اینجا هم که می خواستم برگردم نتوانستم چون پاسپورتم دستم نبود و هم اینکه امکان تماس گرفتن با خانواده ام را نداشتم ولی الان هم پدرم توانست برای دیدن من بياید و هم دولت کانادا که در ( ) ماه گذشته اینجا آمدند من توانستم هم درخواستم را به آنها بگویم و هم اینکه اینجا به پدرم بگویم که بياید و درخواست من را از شما بکند، که بتوانم پيش خانواده ام برگردم. خيلی خيلی از شما متشکرم.
با تشکر فراوان از شما.
سميه محمدی 10 / 17 /
انعکاس اقدامات سمیه در روزنامه های آلبانی
رونامه اکسکلوسیو (EKSLUZIVE)آلبانی نوشت:
داستان خانواده با تلاش 14 ساله، محمدی در جستجوی دخترش
سمیه محمدی در سال 2004 از اردوگاه مجاهدین در عراق در نامه ای به دولت کانادا نوشت:
«مرا از اردوگاه درعراق به نزد خانواده ام در کانادا بازگردانید»

داستان خانواده با تلاش 14 ساله محمدی در جستجوی دخترش
سمیه محمدی در سال 2004 از اردوگاه مجاهدین در عراق در نامه ای به دولت کانادا نوشت:
«مرا از اردوگاه درعراق به نزد خانواده ام در کانادا بازگردانید»

از این لحظه به بعد وقتی آقای مصطفی محمدی به مناسبات کثیف درون تشکیلاتی فرقه تروریستی رجوی از طریق فرزندانش پی میبرد جنگ مسعود و مریم رجوی با وی و زدن انواع مارکها به او شروع میشود. البته در پیگیری درخواست خروج فرزندانش از فرقه رجوی مصطفی محمدی در ارتباط با دولت کانادا موفق میشوند محمد را که اسناد قانونی او در کانادا تکمیل تر بوده است را علیرغم تمامی تهدیدها و کارشکنی های سازمان از اشرف خارج و به کانادا منتقل کند ولی متاسفانه مدارک سمیه که تا زمان حضورش در کانادا هنوز تکمیل نشده بود (بدلیل اعزام به عراق سیمه نتوانسته بود در جلسه امتحان سیتی زن شیپی شرکت کند به همین دلیل پرونده او ناقص مانده بود) نمیتواند نجات یابد.
درخواست سمیه برای رفتن به تیف از سرهنگ آمریکایی جورجس
زمانیکه دولت کانادا اعلام میکند بدلیل نقص در مدارک قانونی کار سمیه طول خواهد کشید، سمیه از سرهنگ آمریکایی، آقای جورجس درخواست میکند که به درون تشکیلات بازنگردد بلکه به تیف (محل نگهداری مجاهدینی که از فرقه رجوی فرار کرده و به آمریکایی ها پناه برده بودند) رفته آنجا منتظر اقدامات قانونی دولت کانادا برای نجات خود شود.
ولی سرهنگ جورجس عنوان میکند که در تیف فعلا محل مناسبی برای سمیه ندارند(تا این زمان هیچ زن جدا شده ای در تیف نبود). و به سیمه و پدرش قول میدهد که حتی در اشرف از سیمه مانند دختر خودش حفاظت و نگهداری کند و عملا سمیه را دوباره به دهان گرگ (مناسبات فرقه) برمیگردانند.
البته بنده شهادت میدهم که شرایط تیف در آن زمان مناسب نبود چون جواب سرهنگ جورجس به درخواست اول خود من برای عدم بازگشت به اشرف هنگام مصاحبه با مقامات آمریکا همین مشکل نبود امکانات لازم در تیف بود. طوریکه یک ماه بعد که فرار کردم در گرمای 50 درجه عراق فقط زیر سایه بان زندگی میکردم. و مدتها طول کشید که چادرهای بهتری توسط ارتش آمریکا فراهم شد..
واکنش مریم رجوی به تلاش سمیه برای نجات خودش از تشکیلات

وقتی مریم رجوی از تلاش محمد و سمیه محمدی برای خروج از تشکیلات و درز اخبار و جنایات درون تشکیلاتی و نامه سمیه به دولت کانادا مطلع میگردد این زن جوان را زیر هزاران ساعت جلسات شکنجه روحی و روانی و حتی فیزیکی برده و میتوان گفت که سمیه را صدها بار خرد و نابود میکنند تا او را با تاکتیکهای استالین به چنان موجودی تبدیل کنند که نه تنها خواست خود برای خروج از مناسبات مافیایی و فاسد سازمان را پس بگیرد و برعکس اتهاماتی که سازمان به او دیکته میکند را علیه پدر و مادرش را بیان کند.
بدنبال شکست خروج سمیه محمدی به همراه برادرش محمد، و حتی رفتن به تیف اجبارا به سازمان تحویل داده میشود. در پیگیری دولت کانادا بنا بر درخواست کتبی سیمه قرار ملاقاتی را سفارت کانادا با سمیه از سازمان درخواست میکند و تقاضا نامه فارسی سمیه را نیز ملاک آن قرار میدهد که سازمان مجبور میشود بپذیرد اما سازمان اجازه حضور مستقل سیمه را نمیدهد و نماینده سازمان بهزاد نظیری که به شکنجه مجاهدین مشهور است اجازه نمیدهد که وی به تنهایی توسط نماینده سفارت کانادا مورد مصاحبه قرار گیرد.
گزارش سفارت کانادا به انگلیسی در زیر آمده است.

(توضیحات: طبق قرارهای سازمان با اردن و عراق پاسپورت وابستگان سازمان هنگام ورود و خروج به آن کشورها مهر نمیخورد بلکه مهر بر روی یک برگ مستقل از پاسپورت خورده شده و بایگانی میشد، پاسپورتها نیز نه توسط مسافر بلکه توسط رابط سازمان در فرودگاه جمعآوری و تحویل اداره مهاجرت داده میشد و مسافرین از کم و کیف امور بی اطلاع نگهداشته میشدند.)
همانطور که سمیه در مصاحبه ساختگی با دو تن از شهروندان آلبانیا بنام نامیک کوپلیک و همسرش تحت عنوان رئیس سابق انجمن دوستی مردم آلبانی با مجاهدین!!!! هرچند مطمئن هستم که چنین انجمنی اساسا جز روی کاغذ وجود خارجی ندارد، گفت “شنیده است که پدر و مادرش با دولت ایران همکاری میکنند!”. و به همین خاطر است که بدنبال خارج کردن من (سمیه) از تشکیلات مجاهدین است. البته همین حرف سمیه بزرگترین نشانه است که او تحت شکنجه های روانی است که این سخنان را میگوید درصورتیکه پدرش براساس اسناد فوق و شهادت دولت و سفارت کانادا اساسا بدرخواست سمیه است که بدنبال نجات او بوده و خواهد بود.
باید شهادت دهم که سازمان مجاهدین طی چهل سال گذشته هر شخص و ارگانی (چه در داخل فرقه رجوی یا بیرون آن) یا هر حزب و ارگان، خبرنگار، نویسند، نمایندگان پارلمان اروپا و حتی دولتی که از فرقه رجوی انتقاد کرده است را مزدور رژیم نامیده است.
از شما استدعا میکنم برای امتحان هم شده یک انتقاد ساده بطور علنی از آنها بکنید بلافاصله تمامی انجمن ها و سایتهای دست ساز مجاهدین، انواع و اقسام اتهامات با پشتیبانی انواع اسناد دلایل بی پایه همکاری شما را با رژیم ایران را به اطلاع جهان برسانند و دریغ از اینکه یکبار به این انتقادات پاسخ دهند.
نتیجه گیری
بنابراین نه تنها هیچگاه آقای مصطفی محمدی که هیچ خبری از مناسبات درون سازمان و یا سیاستهای سازمان نداشته است پیشقدم خروج فرزندانش از فرقه رجوی نبوده است، بلکه این فرزندان او محمد و سمیه بوده اند که با اشراف به مناسبات مافیایی سازمان خواسته اند که والدینشان به آنها کمک کنند که از جهنم رجوی خارج گردند. اگر هم مصطفی محمدی اینگونه تلاش میکند تا حداقل دخترش را ببیند خواست خود سمیه است و میداند که سمیه را آنچنان خرد و نابود کرده و ترسانده اند که نمیتواند در درون فرقه چیزی جز آنچه به او دیکته شده است بیان کند.
از همین رو نیز هست که میبینیم این فرقه حاضر است هزاران خبر علیه خودش را در رسانه های آلبانی و جهان تحمل کند ولی حاضر نیست که سمیه (مجاهدی که بگفته فرقه یک کتاب هم علیه پدرش نوشته، شاخص مرزبندی با مزدوران رژیم لقب گرفته است و …) را ده دقیقه بدون حضور رهبران فرقه با حضور خبرنگاران و پلیس و مقامات آلبانیایی برای دیدار با پدر و مادرش تنها بگذارد.
خانم پسی در واکنش به گزارش آقای ارشد گفتند، واقعیت آنچه که شما با دلیل و مدرک عنوان میکنید بسیار با آنچه شنیده میشود متفاوت است. آقای ارشد در خاتمه اضافه نمود که دو سرهنگ آمریکایی جرجس و اورمن و سفارت کانادا و دولت کاناد در دسترس هستند و این امر ساده از آنها قابل پیگیری است. ولی متاسفانه سفارت آمریکا در تیرانا تمایلی به حقایق مربوط به فرقه رجوی ندارد. و فرزندان ما قربانی این بی علاقگی و یا تضاد منافع میباشند.

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

==========================================================
درزیر بخشی از صدها خبر و انعکاس کمپین مصطفی محمدی جهت دیدار با
سمیه را که فرقه رجوی میپذیرد ولی حاضر نیست ده دقیقه او را با پدر و
مادرش تنها بگذارد؟ چـــــــــــــــرا؟
خانوادۀ محمدی موضوع روز رسانه های آلبانی در صفحات اول مطبوعات این کشور
عکسهایی دیگر از شرکت و دیدارهای پدر و مادر سمیه محمدی در نماز عید قربان تیرانا

فعالیتها و تلاشهای روزمرۀ آقای مصطفی محمدی و خانم محبوبه حمزه پدر و مادر سمیه محمدی اسیر فرقۀ رجوی در آلبانی در خیابانها و محافل و مجامع مردمی و رسانه ها و سوابق تلاشهای آنها و چگونگی اسارت و ربوده شدن سمیه محمدی توسط فرقۀ رجوی به مهمترین موضوع روز مطبوعات آلبانی تبدیل شده بطوریکه برخی از مطبوعات آن را با تیترهای درشت در بالای صفحۀ اول خودشان قرار می دهند و با قید گزارش اختصاصی یک صفحۀ کامل از صفحات داخلی خودشان را با تصاویری از سمیه و خانواده اش به این موضوع انسانی که هر انسانی در هر کجای جهان آن را درک می کند اختصاص می دهند. و این امر موجب شده که این پدر و مادر که پیوسته هم تحت تعقیب و عکسبرداری عوامل مریم قجر و شکنجه گران شناخته شده اش از جمله مختار جنتی قرار دارند هر جا قدم می گذارند مورد استقبال و احترام و پرسش از جانب مردم آلبانی و شخصیتهای آنها قرار می گیرند که نمونۀ اخیر آن حضور این پدر و مادر در مراسم بزرگ نماز جماعت عید قربان مسلمانان آلبانی در میدان معروف شهر تیرانا می باشد که به گرمی مورد استقبال مردم و شخصیتهای روحانی و امامان جماعت مساجد پایتخت از جمله امام نماز عید قربان و مهمانان عرب شرکت کننده در نماز قرار گرفته و از شرح ماجرای ممانعت رهبری فرقۀ رجوی از دیدار آنها با دخترشان در مقر آن در نزدیکی پایتخت بسیار متعجب شده و این رفتار فرقه را به شدت محکوم کردند.
روزنامۀ شکیپتاریا چاپ تیرانا از مهمترین و پرتیراژترین روزنامه های آلبانی در صفحۀ اول خود ضمن چاپ عکسی قدیمی از آقای مصطفی محمدی با دخترش سمیه تیترهای درشت گزارش مفصل خود در مورد نامۀ سمیه موقعی که در قرارگاه اشرف در عراق بود به دولت کانادا مبنی بر درخواست بازگرداندن او با کانادا و نیز گزارش مفصل روزنامۀ کانادایی «ناسیونال پست» در مورد ماجرای سمیه محمدی و چگونگی ربودن او توسط فرقۀ رجوی در حالیکه 16 سال بیشتر نداشت و بردنش به عراق و فعالیتهای پدر و مادرش برای دیدار و رهایی او از چنگال این فرقه را چاپ کرده است. این روزنامه یک صفحۀ کامل داخل خود را به این گزارش همراه با تصاویری از پدر و مادر سمیه و خود سمیه اختصاص داده است. برای دیدن گزارش مصور این روزنامه در سایت آن اینجا را کلیک کنید.
ترجمۀ تیترهای درشت بالای صفحۀ اول روزنامه:
گزارش اختصاصی
داستان خانواده با تلاش 14 ساله
محمدی در جستجوی دخترش
سمیه محمدی در سال 2004 از اردوگاه مجاهدین در عراق در نامه ای به دولت کانادا نوشت:
«مرا از اردوگاه درعراق به نزد خانواده ام در کانادا بازگردانید»

ترجمۀ تیترهای گزارش مفصل و یک صفحه ای مصور داخل روزنامه:
کمپ مانز (کمپ اشرف 3 مجاهدین)
کودکان “مقاومت” ماجرا چگونه پایان می یابد؟
سمیه محمدی چگونه توسط مجاهدین از کانادا به اردوگاه اشرف در عراق منتقل شد؟
اولین نوشتار روزنامه نگار کانادایی با عنوان «نوجوانان کانادایی برای سرنگونی دولت ایران استخدام می شوند».
برای دیدن برخی دیگر از بازتابهای فعالیتها و موضوع خانوادۀ محمدی و حمایتها از این پدر و مادر رنجدیده در مطبوعات و رسانه های آلبانی اینجا و اینجا و اینجا را کلیک کنید.
عکسهایی دیگر از حضور پدر و مادر سمیه محمدی آقای مصطفی محمدی و خانم محبوبه حمزه در مراسم نماز عید قربان در میدان معروف شهر تیرانا پایتخت آلبانی و استقبال و حمایت مردم و شخصیتها و رهبران روحانی از آنان و گفتگوهایشان با این پدر و مادر رنجدیده و شجاع:

سرنوشت مسعود رجوی و مصدقی که سازشکار میخواندش در سالگرد کودتای ننگین 28 مرداد
آگوست 25, 2018
بقلم داود باقروند ارشد:
همگان و بویژه اعضای سابق و حاضر شورای به اصطلاح ملی مقاومت بخوابی از نسبت دادن سازمان مجاهدین و بنیانگذاران به مصدق و در چهار دهه گذشته از کار مسعود رجوی در نسبت دادن خودش به مصدق خبر دارند. رجوی در درون سازمان اما مصدق را فردی سازشکار میخواند و خودش را بسیار بالاتر، ملی تر، انقلابی تر و ضد آمریکایی و ضد غربی تر از مصدق میخواند که مصدق به گرد پای او نیز نمیرسید. و در نشستهای درونی از اینکه مصدق کبیر به توصیه های دکتر فاطمی که میخواسته حزب و سازمان تشکیل دهد و …گوش نکرده ا ست سازشکار خوانده او را باعث شکست حکومت دمکراتیک ایران قلمداد میکرد و مرتب مطرح میکرد که بله من این نقیصه مصدق را رفع کرده ام و نهضت ملی را به سطح انقلابی ارتقاء داده ام من ادامه انقلابی مصدق و نهضت ملی هستم. من با اینکارم ابدی شدم در صورتیکه مصدق توسط آمریکا از بین رفت. در صورتیکه برعکس تفکر مسعودرجوی، فاطمی تا پایان عمر مصدق را بعنوان پیشوای نهصت ملی ستود و از او حمایت کرد. رجوی هیچگاه رویکردی یکسان و صادقانه نداشت و همواره دیگران از خدا و پیامبر تا امامان و سرداران نهضت مشروطه و مصدق و حتی بنیانگذاران سازمان بعنوان وسیله ای جهت پیشبرد امیال خودش استفاده میکرد و متناسب با منافع خودش در هر شرایطی مواضع ضد و نقیضی در مورد آنها اتخاذ میکرد. مواضع مسعود رجوی را در مورد خمینی در فاصله دوسال 1357 تا 1360 نیز دیده ایم. اما سرنوشت مصدق و رجوی که خود را بسیار بالاتر از مصدق میدانست بسیار عبرت آموز است که کدام ابدی شد.
مصدق یکی از رهبران و پیشگامان نهضت ضد استعماری معاصر بود که نه تنها در ایران بلکه در بین کشورهای جهان سوم هم از او به عنوان رهبری که شجاعانه و با سرسختی تحسین‌برانگیزی مقابل استعمار انگلیس ایستاد، نام می‌برند. وی به قطع و یقین نه تنها برای ایرانیان بعنوان شاخص و فرازی البرز گونه در جغرافیای سیاسی ایران تا به ابد پا برجا و الهام بخش خواهد ماند بلکه نخستین دولتمرد خاورمیانه بود که با اجرایی کردن اندیشه ملی شدن صنعت نفت پرچم مبارزه سیاسی-اقتصادی با قدرت‌های استعماری را نه با مایه گذاشتن از جان و منافع مردم کشورش بلکه با مایه گذاشتن از جان و قدرت سیاسی خودش برافراشت. از این رو در کشورهای خاورمیانه از او به عنوان «زعیم الشرق» ]پیشوای شرق[ یاد می‌شود و حتی جمال عبدالناصر خیابانی را در قاهره به نام محمد مصدق نام نهاد که اکنون نیز به این نام خوانده می‌شود.
مصدق به طرق مختلف سرمشقی برای ملی گرایان خاورمیانه همچون جمال عبدالناصر بود. این حقیقت درخشان در مورد مصدق به معنی این نیست که او توانست در شکست استعمار انگلیس در ایران بمعنی قطع دستهای استعماری از کشورش، مردمش و منطقه به طور قطعی پیروز شود. که بررسی دلایل آن جدای از هر تحلیل تاریخی متناسب با شرایط آن روزگار مردم ایران، سطح دولتمردان آن روز، شرایط جهانی و تعادل قوای بین اللملی و حتی نقاط قوت و ضعف خود مصدق هرچه باشد، آنچه مصدق را برای ایران، منطقه و جهان همواره در اوج قله افتخار و سر منشاء انگیزه مبارزاتی والگوی درستگاری سیاسی تبدیل کرد صداقتِ سیاستمداریِ کسب قدرت نه برای قدرت بلکه برای خدمت به مردم و کشورش بود که او را برای ما و جهان و منطقه بویژه در میان اعراب به رهبری قابل ستایش و جهانی تبدیل کرد. مصدق نقطه مقابل سیاستمداران قدرت پرست و بی پرنسیپی بود که وجهه ممیزه عمده سیاستمداران هم دوره او همچون مکی ها، فصل الله ها… بودند که آنها را از یار غار مردم و مصدق و کشور به یار و غار جهانخواران و استعمارگران تبدیل نمود.
روش رهبری دکتر محمد مصدق را میتوان نوعی رهبری مبتنی بر اصول و برخوردار از هماهنگی پی در پی حرف و عمل وی دانست.مصدق از اوان جوانی که نخستین مقام خود را بعنوان مستوفی خراسان بدست آورد تا آخرین روز حیاتش در تبعید گاه احمد آباد، از اصول و گفته های خود عدول نکرد، او فرزند مشروطیت بود و به قانون اساسی زاده آن انقلاب با هدف استقلال، آزادی و دمکراسی در ایران اعتقاد اصولی وخدشته ناپزیر داشت. و همین ثبات قدم توانست اعتماد بخش های عظیمی از مردم ایران و جهان را در زمان خودش و نزدیک به یک قرن بعد بخود جلب کند. از این روست که اگر البرز کوه بعنوان لنگر جغرافیایی ایران محصوب میشود، مصدق و امثال او را به البرز جغرافیای سیاسی ایران و بلکه منطقه تبدیل نمود. تا نسلهای بعد از خودش بتوانند با اتکاء بدان راه را از چاه تشخیص داده و گمراه نشوند. و بدین گونه هرچند قدرت و جانش را از دست داد ولی برای ایران و منطقه در تاریخ ماندگار شد.
در سالهایی که گرفتار در فرقه رجوی بودم و مدتها بود که کفگیر حمایت مردمی ایرانیان حتی در خارجه نیز به ته دیگ خورده بود و جامعه ایرانی نه تنها حمایت که از ما منزجر شده بودند، بعنوان مسئول ستادی تشکیلات انگلستان فرقه رجوی (عطف به سابقه آشنایی ام به انگلستان بعنوان محل زندگی و تحصیل و فعالیت سیاسی دوران دانشجویی…) زمانیکه مریم رجوی برای اولین بار به فرانسه آمده بود مسئول گرد آوری سیاهی لشکر برای شو سخنرانی الزکورت او در لندن تلاش میکردیم. که مجبور شده بودیم دست به دامن عربها شویم (چون هنوز به ماهیت فرقه ما پی نبرده بودند و ما نیز منابع انسانی همچون هایم های پناهندگی را کشف نکرده بودیم).
طوریکه سالن الزکورت را تا 90 درصد، با خود را مصدقی جا زدن در میان عربهای کشورهای مختلف خاور میانه و عمدتا آفریقا مانند مصر و مراکش و.. که برای اولین بار با آنها برخورد داشتیم پرکردیم. آنچه برای ما و سپس در جمعبندی آن برای فرقه بسیار جالب و تعجب برانگیز بود مقام شامخ و والای مصدق بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن از کودتای 28 مرداد در نزد اعراب بود. طوریکه این مسئله نه تنها توسط ما بلکه توسط بقیه اعضای ستادهای فرقه در دیگر کشورهای اروپایی که مشغول همین کار و در تماس با اعراب ملی و جامعه روشنفکران آنها بودند نیزعینا گزارش شد و بصورت یک جمعبندی در تشکیلات مطرح گردید. از چهرهای شاخص این تماسها نویسنده و فعال حقوق زنان شیر زنی از زنان مصری بنام دکتر نوالالسعداوی بود. دکتر نوال السعداوی نویسنده، فعال اجتماعی، فمینیست و پزشک مصری است. به گمان برخی، سعداوی بزرگ‌ترین نماینده زنان رمان نویس عرب است. سعداوی درسال ۱۹۵۵ لیسانس پزشکی و جراحی را از دانشگاه قاهره و کارشناسی ارشد پزشکی را در سال ۱۹۶۵ از دانشگاه کلمبیاینیویورک گرفت و در دانشگاه «عین شمس» قاهره به بررسی علمی – موضوعی دربارهٔ روان‌شناسی پرداخت. او علاوه بر زبان عربی با دو زبان انگلیسی و فرانسه آشناست. وی جزء کسانی بود که فریب شعارهای سوپر چپی که مریم رجوی میداد و ما در تماس با وی و امثال وی تکرار میکردیم خورده بود ولی تنها دلیل جذب وی و بقیه اعراب به فرقه رجوی توهم قرابت ما با مصدق که بدروغ ساخته بودیم بود.
حضور دکتر سعداوی در شوهای نمایشی مریم رجوی را در تشکیلات همانند فتح تهران در بوق و کرنا کردند که مریم رجوی و انقلاب مریمی چه ماهی بزرگی را به تور انداخته که شیفته ی سینه چاک مریم مهرتابان شده است. و در همین رابطه تا میتوانستند او را بزرگ جلوه دادند و برایش فرش قرمز پهن کردند و کلی تحویل گرفتند و سرآمد زنان عرب خواندند که بگویند او سر بر انقلاب مریم فرود آورده و ایمان آورده پس همه باید اطاعت پذیر و جهان از سعدوای پیروی کند….
دکتر سعداوی بعد از یکی دو تماس و شرکت در جلسات نمایشی و متکبرانه مریم رجوی که از موضع رهبری عقیدتی زنانی که در جلسات زنان در هشت مارس و … او شرکت میکردند برخورد میکرد و مطالب و ترشحات ذهنی مسعود رجوی را با خواندن از رو، تکرار میکرد روبرو شد، به تمامی مزخرفات مریم و سرتاپایش ایراد گرفت بویژه اینکه ظاهرمریم رجوی در تضاد با همه شعارهای آزادی زنان از اسارت مردسالاری … است و مهمتر اینکه مریم رجوی در کلوپ مردانه مسعود رجوی است و کسی است که به قول سعداوی “سخنران نه مریم رجوی که مسعود رجوی است که روسری پوشیده و آرایش کرده و زن آزاده ای در کار نیست”. از آن گذشته اطاعت مطلق او از رهبری عقیدتی (مسعود رجوی) در تضاد مطلق با شعار آزادی زن است بویژه وقتی این رهبری عقیدتی از نوع نرینه است همچون مسعود رجوی. بعلاوه اینکه اینهمه تناقض در شعار و رفتار و ظاهر مریم رجوی طوریکه هر ناظر مطلع ای را به ریشخند وامیدارد ریشه در اسلامی دارد که مریم رجوی تلاش میکند خود و شعارهایش را به آن نسبت دهد. و گفته بود من بعنوان یک مصری و عرب زبان و کسی که قرآن را خوانده و میدانم اینها که شما میگویی کذب محض است. سعداوی همچنین در مورد طلاقهای اجباری شوکه ناراحت و نگران شده و گفته بود که این یک فرقه آزادی کش است تا یک نیروی آزادیبخش. سعداوی دیگر در هیچ مراسم مریم رجوی شرکت نکرد.
همین رویگرد را دیگر اعرابی که جذب دروغهای فرقه شده بودند داشتند. طوریکه طی سالهای اخیر همه عناصر مطلع و فرهیخته عرب زبان از مناسبات تحقیر و تبعیض آمیز و استفاده ابزاری از اعراب و بویژه از موضع بالای مریم رجوی در رویکردشان به اعراب دست به شکایت و اعتراض زده و همکاریشان را با فرقه رجوی قطع کردند. از جمله آقای علی نافذ المرعبی ناشر و پژوهشگر و روزنامه نگار ناسیونالیست عربی لبنان که درگذشته لابی اصلی عرب فرقۀ رجوی در فرانسه برای بسیج عربها جهت شرکت در شوهای فرقه رجوی در فرانسه بود ولی با مشاهده دعوت این فرقه برای شرکت در شوی سالانۀ مریم قجر در نمایشگاه هوایی شهرک بورژه در حومۀ پاریس را از جمله به علت همکاری فرقه با جنایتکاران آمریکایی و اسرائیلی و دعوت آنها به سخنرانی در مجامع خودش، رد کرد و ملاقاتهای متعددی با ما که از فرقۀ رجوی جدا شده بودیم داشتند، و دست به افشاگری در مورد مریم رجوی زدند.
مریم رجوی در اور سورواز در شمال پاریس با فرش قرمزی زیر پایش و با به صف کردن تمامی زنان شورای رهبری و ریختن گل به پایش در مورد این صید جدید به انقلاب مریم پاک رهایی از او استقبال کرده و در مورد او گفته بود:
««استاد علامه محمد علی حسین پرچم تشیع علوی را در فلسطین برافراشت و علیرغم همه خطرات و همه اذیت و آزارها در مقابل حزب الشیطان که چیزی جز سپاه قدس که بخشی از سپاه پاسداران نیست با تمام قوا ایستاد. جناب علامه در دوران اسارت هم مقاومت کرد.»»

مسعود رجوی در اشرف بعد از فریب این روحانی لبنانی و جذبش بعنوان لابی سازمان به جمع 4000 نفره مجاهدین در اشرف گفت:
«« حمایت علامه محمد علی الحسینی برای ما معادل یک میلیون هوادار است!!!»»
تا بتواند مرحمی بر قلب های پاره پاره مجاهدین از پشت کردن مردم ایران به فرقه رجوی بگذارد!!! همین علامه در فرایند کار و تماس و آشنایی با فرقه مذهبی قرون وسطایی رجوی علیرغم همه فصل مشترکها وقتی به بی پرنسیپی آنها و تروریسم و نقض حقوق بشر مبتنی به قدرت پرستی پی برد از آنها جدا شد. وی دلایل جدایی اش را “سرکوب درون تشکیلاتی رجوی، حتی در مورد پسرش مصطفی رجوی که زندانی است وجلال گنجه ای عضو کمیسیون مذاهب شورای ملی مقاومت، تروریسم و خشونت طلبی، آگاهانه نگهداشتن مجاهدین در لیبرتی و قربانی کردن آنها جهت استفاده سیاسی از مرگ آنها، دروغگویی در مورد اعتقاداتشان، … ” در فرقه رجوی اعلام نمود.
سرنوشت مصدق و مسعود رجوی
در همین رابطه سرنوشت مصدق بزرگ هرچند بدست شاه دست نشانده آمریکا و با خیانت قدرت پرستان اطرافش به تبعید در احمدآباد انجامید و در نهایت در تنهایی افتخار آمیزی که ایران و ایرانی و جهان و حتی اعراب بدان مفتخر هستند انجامید را مقایسه کنید با سرنوشت مسعود رجوی که مصدق را دجالگرانه مراد خود میخواند دست بدامن و سر در میانه همان کسانی دارد که مرادش مصدق را از مردم ایران و جهان گرفتند.
رجوی که در تمامی عمر بعد از زندانش همواره برای نجات جان خودش فرار و تنها گذاشتن یارانش را با هزاران شیوه سازمانی، سیاسی، و در عمق بی سابقه ای از وقاحت ایدئولژیک توجیه میکرد. ولی با تمام این تلاشهای مذبوحانه نتوانست خودش را از سرنوشتی که حقیقتا لیاقتش را داشت رهایی بخشد.
مسعود رجوی که در تخیلات خود برای خودش چیزی کمتر از محمد پیامبر مسلمانان، لنین رهبر انقلاب روسیه، مائو چین و … پرورش نمیداد چنان به دریوزکی افتاد که سرنوشتش صدبار بدتر و خفت انگیزتر ازصاحب خانه اش صدام حسین (انگونه که خودش میگفت) شد که در کشورش ماند و دستگیر و اعدام گردید ولی با وجود جنایاتی که در حق مردم ایران و عراق بویژه کردها و شیعه ها کرد حداقل برای عده ای از مردم عراق و حتی بسیاری اعراب در کشورهای مختلف عربی که ما از نزدیک شاهد بوده ایم یک قهرمان ماند.
عملکردهای دیکتاتور مآبانه و ضد دمکراتیک و ضد انسانی رجوی که تماما ریشه در تمایلات بیمارگونه کسب قدرت به هر قیمت دارد، او را به خیانتهایی کشاند که کمتر رهبر فاسد و دیکتاتوری بدان دست میزند. و از او آنگونه رهبری ساخت که در دوران حضورش حتی توسط نزدیکترین نزدیکانش و کسانیکه سالیان برای یک فرمان او جانشان کف دستشان بود به مخالفت صد درصد با او برخاستند. طوری که خودش به زبان بسیار ساده در نشست عمومی قرارگاه اشرف در عراق با حضور چهار هزار نفر گفت

««روزگاری همه شما آمده بودید که به من کمک کنید ولی حالا همه شما علیه من هستید»»!!!

این امر چه در میان مردان و چه در میان زنان صدق میکرد .
وقتی جمعی حرف یکسانی را میزنند درست است
آقای رجوی خودش بدرستی صدها بار گفته بود که: «اگر هرزمان جمعی یک حرف را زدند آن حرف درست است.» آقای رجوی و شورایی های اسیر ماهیانه 3000یور رجوی، مگر همین مجاهدینی که رجوی میگفت همگی علیه من شده اند، همانها نبودند که وقتی به خیانتبار نبودن سیاست ها و فرامینش ایمان داشتند دست افشان و پای کوبان در اجرای اوامرش سر و دست می شکستند؟
آقای رجوی، پس چگونه است که بقول خودت همگی یکباره بطور یکسان 180درجه علیه تو چرخیده باشند آنها از تو چه دیده اند؟ اگر میگفتی 10، 20 و حتی 30% علیه تو شده اند خوب میشد شک کرد ولی وقتی طبق بیان خودت همگی (از خواهر و برادر و حتی فرزندت مصطفی) تماما علیه شما هستند علت را باید هرچند خلاف اصول دیکتاتورهایی مانند توست در خودت بجویی و این تو بودی که در بیراهه بودی.

مصطفی رجوی: همه چیز را درمورد سازمان خواهم گفت
سرنوشتت نیز عینا همین را نشان میدهد. مرگت را در مخفیگاهی که برای خود زندگی خفیف و خائنانه ای درست کرده بودی که از پاسخگویی به عملکردهایت در امان باشی را باید یکی از جلادان مردم یمن، بنام ترکی الفیصل اعلام کند و برای تو چنین حیوان درنده خویی فاتحه بخواند.

آیا سرنوشتی نفرت انگیز تر از این میتوانستی برای خودت تصور کنی؟ براستی مسئول همین سرنوشت رقت بار که برای همه مجاهدین رقم زدی کیست؟ چرا علیرغم همه امام حسین بازیها، همه ژستهای پیامبر گونه ای که میگرفتی سرنوشتت و مرگت مانند یزید رقم خورد؟

چرا تو که برای صدها هزار هوادار و کسانیکه مخالف ما بودند سرنوشت هرچند مرگبار رقم زدی نتوانستی برای خودت یک سرنوشت بسیار ساده عاری از نکبت سعودیها، بعثی ها و جنایتکارترین جناحهای آمریکا رقم بزنی؟ آیا در اشرف و یا لیبرتی ماندن و کشته شدن و تا تاریخ تاریخ بود قهرمان ماندن مشکل بود؟
شما که روزانه برای صدها نفر پایان زندگی قهرمانانه !!!رقم میزدی، میلیشیاها یادت رفته ؟!!! یادت هست اشرف ربیعی در نامه اش به خودت نوشته بود هر روز آرزو میکرد با تک تک آنها کشته میشد؟

چرا تکه تکه شدن و مرگ در ابعاد صد ها تن از کسانی همچون مرا که برایت آب خوردن بود را در لیبرتی تحمل میکردی ولی نتوانستی یکی از این صفحات پرافتخار شهادت قهرمانانه!!!! را برای خودت رقم بزنی؟؟؟؟
نکند آن “شهادتهای قهرمانانه” گفتن فقط برای شیره مالیدن سر ما و خانواده ما و زنده های باقی بوده که بدون دم زدن در کوره های آدم کشی تو وارد شوند و تو سودش را ببری؟ و اساسا شهادت قهرمانانه ای وجود ندارد؟ اگر وجود داشت آیا نباید یکی از این هزاران مرگ قهرمانانه را به این پایان کار لجنمال و نکتبار و خیانت کارانه خودت ترجیح میدادی؟
جهان قانونمند
مگر خودت در بحث های تبین جهان در دانشگاه شریف استدلال نکردی که جهان خود بخودی نیست! جهان قانونمند است هرکسی که باشی گریزی از مواجهه شدن با نتیجه عملکردهایت نداری؟
مگر ندیدی که محمدرضا شاه سرنگون و دچار چه خفت و خاری گردید و چگونه مرد و به زباله دان تاریخ رفت و مصدق بر قله البرزها نشست؟
بله واقعیت شما این است که بقول جدا شدگان عرب شما علاقه به ایستادن بالای سکوی پیشوایی و شنیدن شعار “ایران رجوی رجوی ایران” را که خود ساخته بودی داشتی.

برای همین جهت رسیدن به این خواست که بطور مطلق با همه حرفها و همه آمال و آرزوهای کذایی که تنها برای فریب ما و مردم ایران بود تا بستری شوند برای رسیدن تو به بالای سکو به هرکاری و هر خیانتی دست زدی. و به هیچ پرنسیپی جز کسب قدرت که با دروغگویی و دجالگری شگفت انگیز اسمش را مقاومت میگذاری پایبند نماندی. و از همان کسانیکه مصدق کبیر را سرنگون کردند تقاضای تسخیر ایران و تحویلش به خودت را گدایی میکنی.
نتیجه اعمال اما:
بله آقای رجوس از آن شهوت قدرت پرستی حیوانی سیری ناپذیر دیگر پایان قهرمانانه نتیجه نمیشود؟ بلکه علیرغم اینکه به زبان آشکار گفتی که همه یارانت برعلیه خودت بر گشته اند عبرت نگرفتی و باردیگر فرار را بر قرار ترجیح دادی تا شاید دری به تخته بخورد و تو به قدرت برسی و از این شاخه به آن شاخه فرجی است و کماکان در جان بولتن راه را میجویی؟ و باز شیادانه خود را مصدقی میدانی؟

با این تفکر قدرت پرستانه است که هر مخالفی را باید نابود کرد. اگر شد فیزیکی نشد سیاسی نشد با زندان با شکنجه با دروغ با تزویر و انواع شیوه های مافیایی…

با این تفکر است که مردم ایران مهم نیستند. اگر تعدادی آدم کرایه ای هم بیایند و همان شعارهای “ایران رجوی رجوی ایران” مورد نیاز یک معلول فکری را بدهند برایش خوشآیند است.

برای رسیدن به این استراتژی است که زبان وسیله بسیار زائد و خطر ناکی است بویژه اگر اما و اگر کند و ولایت سفیانی ترا به چالش بکشد. با این استراتژی است که تو فقط تعدادی کور و کر میخواهی که هرچه از بلندگو پخش شد را تکرار کنند.

برادر مسعود و خواهر مریم و همه دنباله روهای این معلولین فکری، این سوال را همانند بسیاری از ما جواب دهیذ.

آیا آنها که در سال 1388 شعار مرگ بر… را دادند نمیتوانستند در ادامه اش بگویند زنده باد رجوی؟ چرا حتی یکنفر از تقریبا شش میلیون نفری که فقط در تهران تظاهرات کردند و همه کسانیکه در شهرستانها به خیابانها آمدند چنین شعاری را ندادند؟ آیا میلیونها نفری که در دیماه 1396 درنزدیک به صد شهر به خیابانها آمدند رژیم را به تو و آلترناتیو بابِ دل سیاستمداران کرایه ای تو ترجیح دادند. چه پیامی برای تو داشت؟
آیا آنها که طی چندین ماه بعد از بهمن ماه در خیابانها برای خواستهای خود دست به تظاهرات میزنند یکنفر نامی از این خود شیفته انقلابی تر از مصدق، نمیزند؟ این یعنی خلقی نیرویی را با سابقه بیش از نیم قرن در صحنه سیاسی به زباله دان تاریخ واگذار کرده است. زمانیکه مصدق هرچه زمان میگذرد و اسناد کودتای ننگین آمریکا بیشتر منتشر میشود رو سفیدتر و محبوتر در قلوب ایرانیان و جهانیان جای میگیرد.

بله آقای مسعود رجوی همانگونه که خودت در تبین جهان به عالم تدریس میکردی! جهان قانونمند است و سرنوشت تو نیز طبق قانون آن اینگونه فلاکتبار رقم خورد، مصدق در مقابل استعمار ایستاد و جاودانه شد، تو در استعمار ذوب شدی و مرگت را ترکی الفیصل مرتجعترین سیاستمداران منطقه اعلام نمودند. جهنم خوش بگذره!
داود باقروند ارشد
کدام غیرقابل اعتماداست، ترامپ یا کیم؟.چرا قدرت هسته ای؟
آگوست 25, 2018
بقلم داود باقروند ارشد

آقای ترامپ در دیدار با کیم جونگ اون در سنگاپور گفته بود “مشکل حل شد”
اصل سیاست آمریکا در مذاکره با دشمنان!
یکی از کلیشه هایی که بیش از حد مورد استفاده در دیپلماسی معاصر ایالات متحده قرار دارد این است که رونالد ریگان از یک ضرب المثل روسی «اعتماد کن، اما مطمئن شو» (Trust but Verify) استفاده می کند.
این اصل در جنگ سرد بین آمریکا و شوروی سابق بکار گرفته شد. این اصل میگوید واشنگتن باید مایل به دستیابی به توافق با دشمنانش باشد اما تنها اگر مطمئن شود طرف دیگر به تعهدات خود عمل خواهد کرد. این یک روش خوب برای نشان دادن هر دو انعطاف پذیری و قاطعیت بود، البته این که چرا مردم به آن اشاره می کنند اشاره به این امر دارد که ایالات متحده همواره در تلاش است تا با دشمنان خود به مذاکره بپردازد!!!
پیامی که در این اصل ريگان به چشم می خورد این ایده است که آمریکایی ها صادقانه و روراست موضع میگیرند و آنها هستندکه می توانند بر روی مواضع و تعهدات پایبند مانده و وعده های خود را برآورده کنند.
مخالفان آمریكا، در مقابل، مجموعه ای از شارلاتان های گمراه كننده , و دروغگو هستند كه از هر فرصتی استفاده می كنند تا بر سر طرف مقابل کلاه بگذارند و از تعهدات خود شانه خالی کنند. بر همین این اساس است که، مذاکره کنندگان ایالات متحده باید بر روی انواع اقدامات مزاحم نظیر نظارت فوق العاده دقیق بازرسی در طرح مشترک جامع (JCPOA) با ایران و یا طرفهای مانند کره شمالی و…اصرار کنند تا اطمینان حاصل شود که آنها (همانها که آمریکا در دیدگاههای استعماری خود عده ای شارلاتان میخواند) واقعا به تعهداتشان پایبند میمانند. اما واقعیت این سیاست آمریکا بطور واقع یادآور آن است که آنها جز خودشان کس دیگری راستگو و قابل اعتماد نمیدانند.
اما واقعیت چیست؟
افکارعمومی جهان و آمریکایی ها توسط سیاست گذاران آن بر این افسانه برنامه ریزی و هدایت شده است که “رهبران و دولت آمریکا همه صادق و راستگو هستند” و در همین راستا افکار عمومی جهان و آمریکائیان را مورد بمباران قرار میدهند. و باید پذیرفت که توانسته اند افکار عمومی بسیاری از مردم عامی را با موفقیت در جهت دروغهای خود تغییر دهند.
اخیرا باراک اوباما در سالگرد صدمین سال تولد نلسون ماندلا بدرستی گفت سیاستمداران و رهبران همواره دروغ میگویند دروغ را در دروغ پراکنی دولتی میبنیم، در اینترنت، حتی در شوها، ما شاهد از بین رفتن شرم و حیا در میان سیاستمدارانی که مچ دروغگویی هایشان گرفته میشود هستیم. ولی برعکس این یکی (منظورش دونالد ترامپ بود) که وقتی یقه آنها را در مورد دروغهایشان میگرفتی حداقل به آن اذعان نموده سرشان را پائین میانداختند، به دروغگویی ادامه داده و بدان افتخار میکند.

بعضی مثالهای تاریخ معاصر
در سال 1964 اخبار حمله به دو کشتی نظامی آمریکا در خلیج تونکین به جهان گزارش شد لیندون جانسن دستور بمباران معادن و مراکز نفتی و پایگاههای نظامی کره شمالی را با 65 سورتی پرواز صادر کرد. بعدها مشخص شد که چنین حمله ای به کشتی های جنگی آمریکایی دروغی بیش نبوده است (که لیندون جانسن نیز بدان اعتراف کرد) بلکه آمریکا از مدتها قبل برای سرنگونی کره شمالی برنامه ریزی میکرده است.
جمیز ک پولک یازدهمین رئیس جمهور آمریکاست. او که بدنبال کشورگشایی بود و چشم به کالیفرنیا و نیو مکزیکو داشت. از همین رو ابتدا با پیشنهاد 30میلیون دلار جهت خرید مناطقی از مکزیک نماینده خود جان سیلیدل را به مکزیک فرستاد، مکزیک نه تنها این پیشنهاد را رد کرد حتی حاضر به دیدار با سیلیدل نیز نشد. رئیس جمهور وقت آمریکا در مقابل نیروی نظامی خود را برای فتح مناطقی از مکزیک گسیل داشت. مکزیکی ها نیز بدرستی با آنها بعنوان نیروی اشغالگر مقابله کرده و تعدادی از آنها را کشتند. جیمز ک پولک به کنگره رفت و گزارش نمود که مکزیک به آمریکا حمله کرده و مناطقی را از خاک آمریکا را اشغال نموده و سربازان آمریکا را کشته است. کنگره تائید جنگ داد و امروزه کالیفرنیا و جنوب شرقی آمریکا بخشی از آمریکاست!!!
در صورتیکه آقای رونالد ریگان خود کسی بود که دروغگویش در جریان ماجرای ایران کنترا جهان را شوکه نمود.که در جریان آن پولهایی که از فروش موشک به ایران بدست میآمد علیرغم مخالفت کنگره به دخالت در الساوادر جهت سرنگونی دولت ساندنیست بکار گرفته شده بود. امری که امروزه نیز توسط دونالد ترامپ در الساوادرو علیه دولت اورتگا در حال پیگیری است.
در سال 1961زمانیکه اخبار حمله و تسخیر کوبا توسط آمریکا به رسانه ها درز نمود جان اف کندی به صحنه آمد و رسما اعلام نمود که او و دولت آمریکا هیچ برنامه ای برای حمله به کوبا نداشته و ندارند.
چندماه بعد نیروهای شبه نظامی با حمایت سی آی ا آمریکا در سواحل کوبا جهت تسخیر آن پیاده شدند. نیروهای کوبایی منتظر آنها بودند و شکست فضاحت باری به آمریکا تحمیل کردند. .
شاید ریچارد نیکسون تنها کسی باشد که نیازی به آوردن مثال نداشته باشد. او تاریخچه ای از دروغها در شناسنامه اش دارد. از جنگ کامبوج، سرنگونی آلنده در شیلی، جنگ ویتنام، واترگیت، …..
دروغهایی که جورج دبلیو بوش د ر مورد عراق و دلایل حمله و تسخیر آن گفت که دیگر معرف خاص و عام میباشد.
تمامی اینها که مشتی از خروار است مواردی را شامل نمیشود که قربانیان خود مردم آمریکا و فقیرترین آنها هدف دروغهای دولتهای آمریکا بوده اند.
واقعیت سیاستهای آمریکا در گذشته همواره غیر صادقانه بوده است و طوریکه آنچه در ظاهر بعنوان یک پرنسیپ جهانی و موضعگیریهای علنی اتخاذ میشده است با آنچه عملا در صحنه واقعی انجام داده و پیش میبرده اند اختلاف 180 درجه ای داشته است. با ورود ترامپ به کاخ سفید این امر ابعاد بسیار بی سابقه ای از این بی پرنسیپی را بطور علنی و با روحیه مهاجم، قلدر منشانه وگستاخانه ای علیه جهان بنمایش گذاشته است. طوریکه در مورد ایران حتی موجب نگرانی و مخالفت هم حزبی های خود آقای ترامپ و حتی بی سابقه تر از آن مورد انتقاد بخش بزرگی از جامعه یهودی آمریکا نیز قرارگرفته است. تا جائیکه 340 خاخام اسرائیلی طی نامه ای به کنگره خواستار حمایت آنها از برجام شدند. این وضعیت در صحنه سیاست بین اللملی نمیتواند نادیده گرفته شود و میبینیم که اروپا بشدت بدنبال یافتن مسیرهای مستقل خود از مسیرهایی است که سابقا بر دوستی های قابل اعتماد آمریکا استوار بود.
آیا همین بی پرنسیپی سیاست آمریکا که نزدیکترین همپیمانان آمریکا در اروپا را بسیار بسیار نگران و دلزده کرده است چه تاثیری بر رهبر و سیاستهای کره شمالی میتواند داشته باشد؟ آیا میتوان به چنین رویکردهای قلدر منشانه و نا صادقانه آمریکا تن داد و خود و کشور و مردم خود را کت بسته تحویل آمریکا داد؟ تجربه عراق و لیبی و ویتنام و … که در فوق آمد چه آموزه ای برای سیاست مداران و رهبران جهان میتواند درپی داشته باشد؟
نتیجه گیری؟!
آیا همین سیاستهای استعماری آمریکا و قدرتهای بزرگ نیست که رهبران و سیاستمداران کشورهای دیگر را وادار میکند که برای حفاظت از خود در مقابل چنین زورگویانی بدنبال هسته ای شدن بروند؟

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

اخباری در همین رابطه در زیر آمده است
http://nototerrorism-cults.com/?p=15174

ادوارد برنیز؛ استاد نامرئی دستکاری افکار عمومی

ترامپ با انتقاد از کره‌شمالی سفر پومپئو به پیونگ‌یانگ را لغو کرد
آیا در همین رابطه نیست که دونالد ترامپ با انتقاد از کره‌شمالی و متهم کردن چین به تعلل در پیش‌برد گفتگوهای هسته‌ای، سفر آتی مایک پومپئو، وزیرخارجه به پیونگ‌یانگ را لغو کرد. قرار بود آقای پومپئو برای پیگیری روند غیراتمی شدن کره‌شمالی به این کشور سفر کند.
این در حالی است که آقای ترامپ بعد از دیدار تاریخی خود با کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی در سنگاپور گفته بود پیونگ‌یانگ دیگر یک خطر اتمی محسوب نمی‌شود.

با وجود این او روز جمعه (۲۴ اوت – دوم شهریور) در توییتی از نامناسب بودن روند غیراتمی شدن شبه جزیره کره انتقاد کرد و مدعی شد که چین فشار لازم بر پیونگ یانگ برای تسریع این روند نیاورده است.

ادوارد برنیز؛ استاد نامرئی دستکاری افکار عمومی
آگوست 24, 2018
برنیز در ١٠٢ سالگی، یک سال پیش از مرگ، همچنان فعال بود و مشاوره روابط عمومی می‌داد و سخنرانی می‌کرد
کمتر کسی مثل ادوارد برنیز در صد سال گذشته چنین تاثیر عمیقی بر غرب گذاشته است؛ او “پدر روابط عمومی” شناخته می‌شود و در سال ١٩٩٥ در صد و سه سالگی درگذشت.
برنیز اولین دفتر مشاوره روابط عمومی را در سال ١٩١٩ در نیویورک باز کرد و در صد سال گذشته استاد ناپیدای دستکاری افکار عمومی بوده است.
او هیچ اعتراضی نداشت که او را استاد گمراهی افکار عمومی بنامند و در واقع به آن افتخار هم می‌کرد؛ دستاورد زندگی او دستکاری افکار و ایده‌های مردم عادی بود که خودش آنها را توده‌ها” می‌نامید. او حتی خود می‌گفت که حرفه‌ای که او ایجاد کرد -متخصص روابط عمومی- فقط به این دلیل چنین نامی پیدا کرد چون پروپاگاندا باری منفی داشت. او با اینکه ناپیدا نامیده شود هم مشکلی نداشت؛ او خودش را جزئی از “دولت نامرئی” می‌دانست.
“دستکاری هوشیارانه و هوشمندانه عادت‌ها و عقاید سازمان‌یافته توده‌ها یکی از عناصر مهم جامعه دموکراتیک است. آنها که این سازوکار نادیده جامعه را دستکاری می‌کنند دولتی نامرئی را تشکیل می‌دهند که قدرت واقعی حاکم بر کشور ما است.”
به نظر برنیز، دولت نامرئی “طبقه بالاتر جامعه است؛ پرورده، آموخته، کارشناس، روشنفکر. حتی الزامی نیست که آنها همدیگر را بشناسند اما توده‌ها را کنترل می‌کنند، آنها هستند که سررشته کارها را به دست دارند و ذهن عموم را کنترل می‌کنند.”
برنیز حکومت حاکمان نامرئی بر جامعه را لازم و خوش‌خیم می‌دانست در غیر این صورت هرج و مرج بود و آشفتگی. آن، به گفته دخترش در مستند بی‌بی‌سی به نام “قرن خویشتن” ساخته آدام کرتیس، او فکر می کرد همه و از جمله‌ها توده‌ها “واقعا خیلی احمق هستند.”
برنیز فکر می کرد که قدرت دستکاری افکار عمومی ورای سیاست است: “بر ما حکومت شده، ذهن‌هایمان قالب گرفته شده، ذائقه‌مان شکل داده شده، افکارمان توصیه شده، عمدتا توسط مردانی که هیچگاه اسمشان را نشنیده‌ایم.”
برنیز بیشتر قرن بیستم را مشغول دستکاری افکار توده‌ها بود، برای تحقق اهداف غیرعادی آنهایی که پول خدمات او را داشتند.
در بطن کارهای برنیز دو باور اصلی بود: اول این که توده‌ها بیش از حد احمق و بی‌عقلند و بیش از حد تحت تاثیر عواطف و تکانه‌ها که بتوان به تصمیم آنها اعتماد کرد.
این البته همان استدلالی است که در طول تاریخ برای توجیه استعمار، دیکتاتوری، انکار حق رای زنان و فقرا و امثال آن استفاده شده است.
بعد از جنگ جهانی اول بیشتر افراد بالای سن قانونی پس از سالها مبارزه در بیشتر کشورهای غربی حق رای پیدا کردند. این باعث شد که وظیفه دستکاری افکار توده‌ها و اطمینان از اینکه آنها کنترل را به دست نمی‌گیرند به الویت فوتی و فوری برنیز و مشتریانش تبدیل کرد.
دوریس همسر برنیز اولین زن متاهل آمریکایی بود که با گذرنامه‌ای سفر کرد که نام‌خانوادگی خودش را داشت نه شوهرش. مارس ١٩٢٣
آنچه برنیز بدون پرده پوشی درباره دیدگاهش در باره توده‌ها نوشته تکان‌دهنده است. شاید بسیاری از افراد طبقه حاکم با دیدگاه‌های او موافق باشند اما افراد خیلی کمی علنی آن را بیان می‌کنند.
دومین باور اصلی برنیز این بود که دیدگاههای زیگموند فروید بنیانگزار سرشناس روانکاوی را می‌توان برای دستکاری موثر افکار عمومی در ابعاد وسیع بکار گرفت. فروید دایی برنیز بود و پدر برنیز برادر زن فروید بود.
برنیز بخصوص به ایده ناخودآگاه دایی‌اش علاقه داشت. فروید بر این باور بود که انگیزه افکار و اعمال مردم -که اغلب خود از آن آگاه نیستند- نیروهایی است در ناخودگاه آنها که فراموش یا سرکوب شده‌اند. به عقیده فروید عواطفی که در ناخودآگاه یافت می‌شوند اغلب خشن یا ترسناک هستند و منشا نیاز یا منشا جنسی دارند. به گفته یکی از متخصصان روانکاوی، ناخودآگاه را “غریزه در ابتدایی بعد معنایی‌اش” هدایت می‌کند.
در حالی که فروید سعی می‌کرد از دانش خود برای درمان مردم استفاده کند، خواهرزاده‌اش همان دانش را برای دستکاری ذهن مردم به کار گرفت، با هدف قرار دادن ناخودآگاه بجای ذهن عقل‌اندیش.
خیابان پنجم نیویورک ١٩٢٩، جایی که قبح سیگار کشیدن زنان در ملا عام ریخت
آن برنیز دختر او گفته که پدرش فکر می کرد توده‌ها “ممکن است به آسانی به فرد اشتباه رای بدهند یا چیز غلطی بخواهند، بنابراین باید از بالا هدایت شوند اما می‌توان به عمیقترین امیال و ترسهای افراد دسترسی پیدا و از آن برای اهداف خود استفاده کرد.”
برنیز بیشتر برای شرکت‌های بزرگ کار می‌کرد. او یکی چهره‌های محوری تغییر بزرگی بود که در قرن بیستم در اقتصاد کشورهای غربی اتفاق افتاد؛ پیدایش مصرف‌گرایی. او مردم را قانع کرد که مصرف کننده باشند، فقط چیزهایی را نخرند که نیاز دارند بلکه چیزهایی را بخرند که می‌خواهند یا آرزویش را دارند.
یکی از نخستین مثالهای کار برنیز وقتی بود که رئیس شرکت عظیم توتون آمریکا به او گفت چون سیگار کشیدن زنان در ملاعام ناپسند شمرده می‌شود آنها نیمی از بازار بالقوه خود را از دست می‌دهند و از برنیز خواست کاری برای آن انجام دهد.
برای این کار برنیز آبراهام بریل روانکاو فرویدی را به کار گرفت. بریل به برنیز گفت که سیگار نماد قدرت مذکر است. اگر زنان بتوانند آن را نماد قدرت و استقلال خود ببینند، شروع می‌کنند به سیگار کشیدن. سیگار باید برای زنان به مثابه مشعل آزادی درآید.
برنیز ترتیبی داد تا تعدادی دختر جوان شیک‌پوش در جشنواره عید پاک نیویورک شرکت کنند و همه آنها با اشاره او همزمان سیگاری را روشن کنند.
برنیز از قبل ترتیبی داده بود که این زنان “فعالان حقوق زنان” معرفی شوند و تیتر پوشش خبری در تمام آمریکا این باشد، “مشعل آزادی”. میلیونها زن به سیگار کشیدن روی آوردند.
ادوارد بِرنِیز و همسرش دوریس او در سال ١٩٢٨ کتابی نوشت به نام پروپاگاندا که این گونه آغاز می‌شد:
برنیز وقتی فهمید که فرمانده تبلیغات نازی‌ها ژوزف گوبلز ایده‌های او را اساس کار خود قرار داده بشدت یکه خورد. گوبلز ناخودآگاه مردم آلمان را هدف گرفته بود و در برانگیختن ستایش پیشوا و نفرت از یهودیان به شکل ترسناکی موفق بود.
در سال ١٩٥٤ برنیز در سرنگونی دولت گوآتمالا نقش اساسی داشت. او برای شرکت عظیم یونایتد فروت کار می‌کرد که از سیاستهای رئیس جمهور کشور جاکوبو آربنز که با رای مردم انتخاب شده بود ناراضی بود.
با این که آربنز نه کمونیست بود نه ارتباطی با اتحاد جماهیر شوروی داشت، برنیز افکار عمومی آمریکا را قانع کرد که آمریکا در گوآتمالا با تهدید شوروی طرف است. او ترس ناخودآگاه مردم آمریکا را برانگیخت و این کار را با گمراه کردن رسانه‌های آمریکا انجام داد. بعدها یکی از گزارشگران نیویورک تایمز در این باره گفت: “رسانه‌های مهاجم و کم اطلاع آمریکا به شکل‌گیری افکار عمومی احساسی کمک کردند. این به نوبه خود بر دولت تاثیر گذاشت.”

به نوشته لری تای، زندگینامه نویس برنیز، “او کاملا فهمید که کودتا وقتی اتفاق می‌افتد که وضعیت مردم و رسانه‌ها اجازه وقوع کودتا را بدهد و او آن وضعیت را ایجاد کرد. او واقعیت را از نو شکل‌ می‌داد و افکار عمومی را طوری تغییر می داد که غیردموکراتیک و گمراه کننده بود.”
از ١٩٥٤ در گوآتمالا تا به حال تکنیک برنیز -دشمنی را خلق و بعد شکست آن را طلب کن- بارها استفاده شده است.
برنیز همچنین گفته شده که آیزنهاور رئیس جمهور آمریکا را قانع کرد که ترس از کمونیسم باید القا و ترغیب شود چرا که برانگیختن ترس‌های غیرعقلانی، مردم به آمریکا وفادارتر خواهد کرد. برخی معتقدند که بعضی دولتها اکنون در تهدید تروریسم به همان دلیل اغراق می‌کنند.
آدام کرتیس مستندساز سرشناس بریتانیایی می‌نویسد: “در دهه ١٩٨٠، ایده‌های برنیز دیگر جا افتاده بودند.” در همین زمان بود که ابتدا مارگارت تاچر و بعد رونالد ریگان دوران نولیبرالیسم را در غرب شروع کردند.
مارگارت تاچر زمانی گفته بود: “چیزی به اسم جامعه وجود ندارد.” این توصیف جامعه‌ای بود که برنیز به خلق آن کمک کرده بود؛ جامعه‌ای که بسیاری افراد به این باور رسیده‌اند که خواسته‌ها و احساسات آنها مهمترین چیز عالم است و برای جامعه یا اهمیتی قائل نیستند یا اهمیتی کمی به آن می‌دهند.
در سال ٢٠١٦ هم اساس مبارزات انتخاباتی دونالد ترامپ که او را به ریاست جمهوری رساند آموزه‌های برنیز بود. ترامپ در واقع برای جذب عقلانیت رای‌دهندگان تلاشی نکرد، در عوض از قویترین و خطرناکترین نیروهای ناخودآگاه یعنی ترس و نفرت بهره‌برداری کرد.
برنیز به دنیا راه دستکاری موثر افکار عمومی را نشان داد؛ مردم باید کاری را بکنند که آنها که پول و قدرت دارند می‌خواهند؛ چیزی را که لازم ندارند بخرند و کسی را انتخاب کنند که حافظ منافع آنان نیست یا دنباله‌رو رهبران قدرتمند باشند.
یکی از کتاب‌های برنیز، “مهندسی موافقت” (The Engineering of Consent) نام دارد که اصطلاح مهندسی افکار عمومی از آن گرفته شده است
دو نقل قول از برنیز هست که می‌توانست در یکی از رمان‌های جورج ارول آمده باشد:
“سواد همگانی قرار بود به عوام آموزش دهد که چگونه محیط اطراف خود را کنترل کنند. اما به جای ذهن، سواد همگانی به عوام مُهری داده که جوهر آن شعارهای تبلیغاتی، قواعد سردبیری، داده‌های علمی، موضوعات پیش افتاده روزنامه‌های زرد و کلیشه‌های تاریخی است و از تفکر اصیل کاملا بی‌بهره است. مُهر هر فرد کپی مُهر میلیون‌ها نفر دیگر است، بنابراین وقتی این میلیونها نفر در معرض یک محرک مشخص قرار بگیرند، همگی جوهر یکسان دریافت ‌کنند.”
“پروگاندا جهانی و مستمر است و در کلیت خود افکار عمومی به انضباط در می‌آورد؛ جزء به جزء مثل ارتشی که سربازانش را به انضباط در می‌آورد.”

اکنون ما هر روز بلا انقطاع در معرض تبلیغاتی هستیم که ذهن نقاد را دور می‌زنند و ناخودآگاه ما را هدف قرار می‌دهند. صاحبان قدرت هر روز از تکنیک‌های بسیار موثر برنیز استفاده می‌کنند. این بخشی از زندگی امروزی ما است.

ادوارد برنیز؛ استاد نامرئی دستکاری افکار عمومی

زیگموند فروید (نشسته وسط) در کنار کارل گوستاو یونگ (نشسته راست) و آبراهام بریل (ایستاده چپ) در سال ١٩٠٨ در آمریکا

حقایق مربوط به موضوعاتی مانند فاجعه مردم عراق، سوریه، گوته مالا، لیبی، افغانستان، نیکاراگوئه، شیلی، ونزوئلا، و حالا ایران را باید از لابلای مطالبی که بما القاء میشود بیرون کشید.

ایرانیان میتوانند آگاهانه و هوشیارانه جزء آن دسته از مردمی که دختر ادوارد برنز ” توده‌های “واقعا خیلی احمق ” مینامد نباشند و سرنوشت خود را خود متناسب با حقایق واقعی جامعه و میهن خود بدست بگیرند و فریب پروپاگاندای خانمان سوز را نخورند.

بخش سوم، فصل دهم: چگونه فرزندانمان را از اسارت فرقه ها نجات دهیم
آگوست 24, 2018
کتاب فرقه شناسی تقدیم به آنانکه معبودشان هیولا از آب در آمد

مصطفی رجوی
مصطفی رجوی: دیگر سکوت نخواهم کرد. همه چیز را خواهم گفت

زینب حسین نژاد سمت چپ و خواهرش مونا که باعث نجات زینب شد

هیچ جداشده ای، منتقدی و تحلیلگر مستقلی بدون خواندن این کتاب قادر به درک عمق و چرایی اعمال فرقه رجوی نخواهند بود.
مارگارت تالر سینگر نویسنده کتاب فرقه ها در میان ما
حتی ماخودمان نیز هیچ پاسخ قانع کننده ای به خودمان برای این میزان از تحمل اسارت، بندگی، تسلیم، ذلت، خاری، سرکوب، تحقیر، توهین به کرامت انسان، زندان، شکنجه، قتل و واگذاری خود و خانواده و هستی به یک دیوانه خودشیفته بنام مسعود رجوی به بهانه ساختن انسان طراز نوین!! نداشتیم. این کتاب به پاسخ به این سوال میپردازد.

اشراف فوق العاده مارگارت تالر سینگر Margaret Thaler Singer بر روانشناسی فرقه ها منحصر به فرد است. او طی ده ها سال جهت رسیدن به چنین اشرافی، ترکیب نادری از مهارت فلسفی و شجاعت فردی را بکار گرفته است. سینگر بخوبی متوجه پیچیدگی های پدیده فرقه میباشد. او نسبت به طیف گسترده این پدیده – از نسبتا بی ضرر، اگر مجاب سازی یک جانبه باشد، گرفته تا پروسه های بازسازی فکری سیستماتیک – آگاه است. او همچنین میداند که اعمال سلطه روانی، چه همراه و چه بدون استفاده از خشونت فیزیکی، قلب قضیه میباشد. در عین حال او بخوبی واقف است که بحث عمومی در خصوص گروه های خودکامه، فراتر از اعمال انضباط حرفه ای معمولی بوده و در خصوص نیروهای اجتماعی و حتی تاریخی ابعاد گسترده تری پیدا میکند.
Margaret Thaler Singer CULTS IN OUR MIDST
کتاب فرقه شناسی تقدیم به آنانکه معبودشان هیولا از آب در آمد

لینک به قسمت های پیشین کتاب
• پیشگفتار
• پیشگفتار 1
• مقدمهمقدمه چاپ اول
o بخش اول: فرقه چیست؟ ،
o فصل یک: تعریف فرقه
o فصل دوم :تاریخ مختصر فرقه ها
o فصل سوم– روند مغزشویی، تحمیل روانی، و باز سازی فکری
o فصل چهارم– فرقه ها چه عیبی دارند؟
o بخش دوم:فرقه ها چگونه عمل میکنند؟ فصل پنج: جذب اعضای جدید
o فرقه ها در میان ما- فصل شش: روش های مجاب سازی جسمی
o فرقه ها در میان ما – فصل هفت: روشهای های مجاب سازی روانی
o فرقه ها در میان ما – فصل هشت: داخله در محل کار

• فرقه ها در میان ما – فصل نهم : خطر ارعاب

بخش سوم :
چگونه میتوانیم کمک کنیم تا بازماندگان
یک فرقه نجات یافته و بازسازی شوند؟

فصل ده: نجات فرزندان
فهرست مطلب فصل دهم
• فصل ده: نجات کودکان ‏
• بچه های جونزتاون ‏
• بچه های ویکو ‏
• بچه های سایر فرقه ها ‏
• نقش رهبر فرقه ‏
• نقش والدین در فرقه ‏
• آنچه بچه ها در فرقه ها یاد میگیرند ‏
• بعد از فرقه ‏
• کودکان میتوانند نجات پیدا کنند
همه ساله از سال 1978، در سالگرد واقعه جونزتاون Jonestown، من در یک مراسم یادبود، یا در Bay Area یا در شهر دیگری، شرکت کرده ام. محل مورد علاقه خود من از میان محل های متعدد، گورستان اورگرین Evergreen Cemetery در اوکلند Oakland در کالیفرنیا California بوده است. من همیشه قدری زودتر میروم تا مدت زمانی به تنهایی به این موضوع فکر کنم که چرا مدام در خصوص فرقه ها مطالعه میکنم و چرا میخواهم به کسانی که از فرقه ها خارج میشوند کمک نمایم.
یک دلیل اصلی این است که من میخواهم صدایی برای بچه هایی باشم که در زیر چمن های گورستان مربوطه خوابیده اند و هرگز اجازه رشد و نمو پیدا نکرده اند. کسانی که هرگز به یک مدرسه واقعی نرفتند. کسانی که هرگز فرصت انتخاب برای نوع کاری که میخواهند انجام دهند نداشتند. خودخواهی دیوانه وار جیم جونز Jim Jones زندگی آنها را قبل از اینکه شانسی برای شروع آن داشته باشند پایان داد.
در حالیکه در کنار منطقه وسیعی از گورهای بدون نام و نشان ایستاده ام، جایی که 406 جسد دفن شده اند، به تمامی تصاویر صورت های بچه های خندان که در دفتر کارم هست فکر میکنم. اینها از طرف جنی Jeannie و آل میلز Al Mills، که شش سال با جونز سپری کردند و بطور مرموزی حدود سه سال بعد از تراژدی جونزتاون در برکلی Berkeley به قتل رسیدند، به من داده شدند. یک انگیزه دیگر هم از طرف چارلز گری Charles Garry، یک وکیل حقوقی فرقه معبد خلق ها People Temple بود که به گویان Guyana رفت و مخفی شد تا زمانی که نقطه پایان فرا رسید. در حالیکه به تنهایی در دامنه تپه در گورستان اورگرین ایستاده ام و به تمامی آن بچه های کوچک خندان و به تمامی نامه هایی که آنها خطاب به “پدر” (واژه ای که جونز آنها را مجبور میکرد تا وی را بنماند) نوشته اند فکر میکنم ، به خوبی به یاد می آورم که چه تأثیراتی فرقه ها بر بچه ها میگذارند.
من با تعدادی از اعضای سابق فرقه معبد خلقها، که بدلیل اینکه زمانی که شب نهایی سفید White Night یعنی شبی که جونز از کل فرقه خواست تا آماده خودکشی شوند فرا رسید یا در جرج تاون Georgetown در گویان Guyana بودند و یا به ایالات متحده بازگشته بودند زنده ماندند، مصاحبه یا مشاوره کرده ام. برای آنان و برای بستگانی که خانواده خود را در آنجا از دست دادند، خاطرات مربوطه دردناک است. همه ساله، این خانواده ها از عموم درخواست میکنند تا با واقعیت فرقه ها روبرو گردند. و همه ساله، آنها در حالیکه برایشان رشد فرقه ها معماست شاهدند که هزاران بچه و والد هنوز در اسارت هستند.
در آخرین مراسم یادبود جونزتاون یک زوج جالب شرکت کرده بودند. استفان جونز Stephan Jones، پسر جیم جونز، و پاتریشیا رایان Patricia Ryan، دختر نماینده کنگره آمریکا که به فرمان جونز در فرودگاه محلی پورت کایتوما Port Kaituma کشته شد. این دو جوان به این امید با یکدیگر دیدار کردند که دیگر اتفاقی مثل جونزتاون نیفتد. آنها هر دو در قلبشان میدانند که این واقعه میتواند بارها و بارها تکرار شود.
در یک مراسم یادبود، یک دختر که نجات یافته بود در خصوص دوستش که کشته شد صحبت کرد. این دختر گفت که دوست او نمیدانست که دنیای خارج از فرقه چگونه است ولی گاهی در خصوص آن صحبت میکرد و میگفت: “فقط برای یک روز مایلم بدانم که جهان خارج از فرقه چگونه است.” او میخواست این شانس را داشته باشد ولی هرگز آنرا بدست نیاورد. او راهی برای خروج از فرقه نداشت. او کسی برای مراجعه و درخواست کمک نداشت.
برآورد شده است که هزاران بچه کوچک در فرقه ها هستند، که فقط پنج هزار بچه و نوجوان در یک فرقه که از ایالات متحده برای استقرار در اروپا و جاهای دیگر عزیمت کرد وجود دارند. بنیاد تونی و سوزان آلامو The Tony and Susan Alamo Foundation به تبلیغات ملی خود شناخته میشود که از زنان باردار میخواستند تا بچه های خود را به بنیاد بدهند تا بجای اینکه سقط شوند زنده بمانند و رشد کنند. برخی فرقه ها اصرار دارند تا اعضای مؤنث آنها نقش ماشین جوجه کشی را بازی کنند و بچه های بیشتری – یعنی پیروان بیشتری – به دنیا بیاورند. بهرحال کار تعدادی از محققین بیانگر وضعیت اسفبار بچه ها در فرقه های مشخصی می باشد – استفاده از انضباط افراطی؛ پرورش کودکان توسط برخی دیگر از افراد گروه به جای والدین اصلی؛ بی توجهی محض؛ آموزش ضعیف؛ سوء استفاده عاطفی و روانی؛ و فقدان امکانات کافی پزشکی، دندان پزشکی و مراقب های غذایی.
مهم نیست که نوجوانان چگونه وارد فرقه میشوند، آنها حتی ناتوان تر از اغلب بچه های رها شده یا مورد سوء استفاده قرار گرفته شده در جهان خارج هستند زیرا آنها از دریافت حمایت عمومی جامعه پنهان نگاه داشته شده اند. بچه هایی که مورد سوء استفاده قرار گرفته اند، رها شده اند، و مورد بدرفتاری قرار گرفته اند در جامعه عادی آمریکا اغلب در حول و هوش معلمان مدارس، همسایگان، وبستگان هستند. زمانیکه موضوع سوء استفاده مورد توجه قرار گیرد، خدمات حمایت از کودکان، پلیس، و سایرین میتوانند با استفاده از کانال های قانونی این کودکان را نجات دهند. بچه ها در برخی از فرقه ها بیشتر مانند زندانیانی در یک کشور دیگر هستند، اگر چه حتی امکان بازدید نفراتی از عفو بین الملل و صلیب سرخ جهانی هم برای کمک به آنان وجود ندارد.
برخی گروهها خانواده ها را جهت جذب نیرو و جلب کمک مالی به خارج می فرستند، جایی که بچه ها خارج از کنترل دستگاه قضایی آمریکا و قوانین حمایت از کودکان می باشند. برای سالهای متمادی، والدینی که از فرقه خارج میشوند در حالیکه همسرشان در فرقه باقی می ماند متوجه میشوند که همسر درون فرقه بچه ها را از دسترس دور کرده است، اغلب خارج از ایالات متحده به محلی دور که یافتن بچه ها مشکل است البته اگر غیر ممکن نباشد.
بچه های فرقه ناتوان هستند. آنها به معنی تمام قربانی هستند – حتی والدین که باید به آنها تکیه کنند توسط رهبر فرقه کنترل میشوند، و بنابراین سرنوشت بچه ها نیز در دست اوست. در فرقه ها، والدین بصورتی که در جهان نرمال عمل میکنند نیستند. آنان بیشتر شبیه به واسطه هایی در یک تجارت می باشند: رهبر فرقه دیکته میکند که بچه ها چگونه باید بار آورده شوند، و والدین صرفا این دستورات را اجرا میکنند. این موضوع میتواند مقدمتا در خصوص بچه های فرقه های جونزتاون و ویکو Waco نشان داده شود.

بچه های جونزتاون
از 912 عضو فرقه معبد خلق ها که مردند، 276 نفر بچه بودند. در مقر فرقه در جنگل های گویان، بچه ها به لحاظ فیزیکی در شرایط فشرده زندگی میکردند بطوری که یاد آور وضعیت بردگان در کشتی های قدیمی بود. غذا به سختی قابل خوردن بود؛ مراقبت های پزشکی و لباس غیر کافی بود. بچه ها از والدین و خواهر و برادر خود جدا شده بودند و تحت مراقبت مربیان و معلمین کودکستان و والدین مشخص شده قرار داشتند، که بچه ها را در گروه های حدود دوازده نفره هدایت میکردند.
بچه ها اجازه داشتند فقط بصورت خیلی مختصر در شب والدین خود را ببینند، چرا که میبایست در عوض توجه خود را معطوف به جونز و همسرش نمایند و به آنها به صورت پدر و مادر نگاه کنند. بچه ها برای جاسوسی علیه پدر و مادر خود جایزه میگرفتند.
کسانی که بالای سن شش سال داشتند لازم بود “خدمت عمومی” انجام دهند – کار سخت شامل کار در منطقه جنگلی و احداث ساختمان از 7 صبح تا 6 بعد از ظهر در درجه حرارتی در حد 100 درجه فارنهایت بود. نوجوانان بیش از نیمی از کارهای ساختمانی سنگین را در جونزتاون انجام دادند.
به عنوان تنبیه، بچه ها به داخل یک چاه تاریک انداخته میشدند و از قبل به آنها گفته میشد که در آنجا مارهای سمی در انتظارشان هستند. آنها در یک جعبه چوبی به اندازه های شش فوت در سه فوت در چهار فوت برای هفته ها در نوبتهای مختلف انداخته میشدند. دندانهای آنها بر اثر کتک زدن در انظار عمومی شکسته میشد، وادار میشدند تا سوراخی بکنند و مجددا آنرا پر کنند، و در یک زیرزمین کوچک حبیس میشدند. جونز اغلب به تماشای کتک زدن بچه ها توسط گاردهای امنیتی با سوئیچ، کمربند، و چوب بلند مشغول میشد. دختران جوان لخت شده و مجبور به گرفتن دوش آب سرد یا شنا در آب سرد استخر میشدند. به بازوی بچه ها الکترود وصل میشد و شوک الکتریکی به آنها وارد میگردید. در یک مورد، دو بچه شش ساله که تلاش کرده بودند فرار کنند یک توپ فلزی سنگین به مچ پایشان زنجیر شده بود.
بچه های فرقه معبد خلق ها بطور مستمر به لحاظ جنسی مورد سوء استفاده قرار میگرفتند. در حالیکه گروه هنوز در کالیفرنیا بود، دختران نوجوان در سنین پانزده سال مجبور بودند رابطه جنسی با افراد با نفوذی که جونز تعیین میکرد برقرار نمایند. یک مربی کودکان در جونزتاون دارای سوابق سوء استفاده از کودکان بود، و جونز خودش برخی بچه ها را مورد تجاوز قرار میداد. اگر شوهران و همسرانشان در حالیکه بطور خصوصی در طی یک دیدار صحبت میکردند گیر می افتادند، دختران آنان مجبور میشدند تا در ملأ عام به خود ارضائی بپردازند یا با کسی که خانواده از او خوشش نمی آمد در برابر تمامی اهالی جونزتاون از بزرگ و کوچک رابطه جنسی برقرار نماید.
جونز به کودکان داروهای قوی روان گردان میداد. آنها همچنین سوژه ترور مراسم خودکشی جمعی چهل و دو نفره بودند. تا آخرین نوبت، یعنی شب سفید نهایی، آنها هرگز نمیدانستند که مراسم یک تمرین است و یا اینکه واقعی است.
جونز در حال کشیدن نقشه پایان دادن به فرقه به صورت قتل- خودکشی، حداقل پنج سال قبل از رخ دادن آن بود. در سال 1973، او به عضو فرقه گریس استون Grace Stoen گفت: “همه کس خواهند مرد، به غیر از من، البته من لازم است که برای اعتقادمان به تجمیع کنار بمانم و توضیح بدهم که چرا این کار را کردیم”. جونز به یک عضو نوجوان به نام لیندا میتل Linda Myttle گفت “ما همه خودکشی خواهیم کرد، اول بچه ها را میکشیم، سپس خودمان را”. در اواخر سال 1975، جونز برنامه های خودکشی شب سفید را شروع کرد که در آن به اعضا نوشیدنی داده میشد و گفته میشد که مسموم شده اند و ظرف چند دقیقه خواهند مرد. نگهبانان در اطراف بودند و هیچ کس نمیتوانست محل را ترک کند. این برنامه ها در سان فرانسیسکو San Francisco شروع شد و در گویان ادامه یافت.
حدود ساعت 5 بعدازظهر در آخرین روز، جونز همه افراد را در مقر جمع کرد. دکتر قرارگاه و دو پرستار صدها سرنگ را از نوشیدنی شیرین محتوی سیانور پر کرده بودند – زرد برای نوزادان، صورتی برای کودکان زیر ده سال، و عنّابی برای بچه های بزرگتر و بزرگسالان. جونز صداهای ساعت های آخر را ضبط کرده است تا آنها را بخاطر داشته باشد، و بر روی نوار ضبط شده صدای عضو فرقه کریستین میلر Christine Miller شنیده میشود که با اعتراض میگوید: “من دارم به تمامی نوزادان نگاه میکنم و فکر میکنم که آنها باید زنده بمانند . . . من حق دارم خودم انتخاب کنم و انتخاب من اینست که اقدام به خودکشی نکنم”.
من ، کما اینکه سایر کسانی که بر روی این نوار مطالعه کرده اند، توجه کرده ایم که جونز ضبط صوت را متناوبا خاموش و روشن کرده است. خیلی زود جونز میخروشد: “من اول نوزادانم را میخواهم. اول نوزادان و کودکان مرا ببرید. حرکت کنید، حرکت کنید، حرکت کنید. از مردن نترسید”. پرستاران طبق گزارشات سرنگ ها را برداشته و سیانور ها را در حلق نوزادان ریختند. استانلی کلایتون Stanley Clayton، و اودل رودز Odell Rhodes، که مخفی شده و نجات یافتند، شرح ماجرای دقایق آخر را داده اند. کلایتون گزارش کرده است که “پرستاران نوزادان را از آغوش مادرانشان کشیدند”. نوزادان جیغ های وحشتناکی میکشیدند و یک پرستار فریاد زد: “آنها از درد گریه نمیکنند”. مادران نوشابه خوشمزه حاوی سیانور را در حلق نوزادان و بچه های کوچک خود ریختند. در نوار نهایی از گویان، صدای جونز به مادران میگوید: “عجله کنید، کوچولوها را اینجا بیاورید. عجله کنید، مادران، عجله کنید”.
واقعه جونزتاون تمام شده است، ولی کابوس زندگی فرقه ای بر سر بسیاری از بچه های کوچک و نوجوانان که در سایر فرقه ها گرفتار هستند سایه افکنده است.

بچه های ویکو
بیست و پنج تن از بیش از هشتاد نفری که در آتش سوزی دهشتناک فرقه شاخه داویدیان Branch Davidianدر ویکو در تکزاس Texas مردند بچه بودند. پیش از آن، در طی یک مجادله با مأموران دولت فدرال، رهبر قرقه دیوید کوروش بیست و یک کودک را آزاد کرده بود که بین سنین پنج ماه تا دوازده سال بودند. این کودکان آزاد شده به دقت توسط دکتر بروس دی پری Bruce D. Perry, M.D., Ph.D.، یک پروفسور محقق در امور روانشناسی کودکان در مدرسه پزشکی بایلور Baylor College of Medicine در شهر هوستون Houston در تکزاس مورد مطالعه قرار گرفتند. سابقه او در مطالعه بر روی کودکان و بزرگسالانی که ضربه روحی دریافت کرده بودند به او این آمادگی را میداد تا بخوبی آنچه را او و همکارانش در میان کودکان شاخه داویدیان یافتند را مشاهده و ارزیابی کنند.
از نظر فیزیکی، روانی، عاطفی، ذهنی، و رفتاری، این کودکان نشان دادند که رشد آنها با رشد نرمال فاصله بسیاری داشته است. برای چند هفته اول، آنها علائم فیزیکی فشار روحی که احساس میکردند را بروز دادند. حتی در هنگام استراحت، ضربان قلب آنها در حدود 120 بار در دقیقه بود که 30 تا 50 درصد بالاتر از نرمال است. دکتر پری گفت: “این بچه ها وحشتزده شده اند”. وحشت آنها به این دلیل بوجود آمده بود که آنان توسط کوروش آموخته بودند که هر کسی در بیرون از فرقه شیطانی بوده و میتواند به آنها آسیب برساند یا آنها را بکشد. تهاجم به مرکز استقرار آنها البته این ایده را تقویت کرد. تحقیقات نشان داده است که از سر گذراندن تجربه یک ضربه روحی در حقیقت فیزیولوژی مغز را تغییر داده و تولید مشکلات روانی یا عاطفی میکند.
جدا از ساختار فرقه ای، بچه ها خودشان را در وضعیتی مشابه زندگی که آنان در محل استقرار قبلی شان میشناختند سازماندهی کردند. پسران و دختران گروه های جداگانه تشکیل دادند، هر گروه یک رهبر انتخاب کردند که از طرف آنان صحبت کرده و برای سایر بچه های گروه تصمیم میگرفت. بسیاری از بچه ها تصاویری از کوروش به عنوان خدا کشیدند؛ دیگران خط خطی هایی میکردند که مفهوم آن “دیوید خداست” بود.
به بچه ها چیزهایی در خصوص زندگی آموخته بودند که دکتر پری آنها را “داستانهای نفرت انگیز” میخواند که هیچ وجهی از خانواده و روابط خانوادگی آنطور که بچه ها در دنیای بیرونی با آنها آشنا میشوند در آنها نبود. در این داستان ها به کوروش به عنوان پدرشان اشاره میشد زیرا زوج ها در فرقه تماما از یکدیگر جدا شده بودند، خانواده ها از هم پاشیده بودند، و کوروش خود را به جای پدر تمامی فرقه قرار داده بود. اغلب کودکان در خصوص والدین خود صرفا بصورت اعضای بزرگسال فرقه فکر میکردند و برادران و خواهران خود را دوستان یا آشنایان فرض میکردند. زمانی که دکتر پری از بچه ها خواست تصاویری از خانواده خود بکشند، آنها تصاویری از گروه های مختلف فرقه و یا خود کوروش کشیدند حتی اگر هیچ نسبتی با او نداشتند. برخی کودکان حتی ایده مبهمی از خانواده خود نیز نداشتند.
نه تنها دیدگاه آنان نسبت به خانواده مخدوش یا رشد نیافته بود، بلکه تصویرشان از شخصیت خودشان نیز چنین بود. وقتی از آنان خواسته شد تا تصویر خودشان را بکشند، اغلب بچه ها تنها توانستند تصاویر کوچک و ابتدایی، غالبا در گوشه کاغذ، بکشند. از همه مهمتر، دکتر پری و تیم متخصص ضربات روحی کودکان متوجه شدند که بچه ها تقریبا فکر کردن و عمل نمودن بطور مستقل را غیر ممکن میدانند. آنها همه کارها، حتی ساده ترین امور نظیر تصمیم به اینکه آیا یک ساندویچ ساده کره بادام زمینی بخورند یا ساندویچ آنان همراه با ژله باشد را به صورت گروهی انجام میدادند. رهبر گروه پسران و رهبر گروه دختران چنین تصمیماتی را برای گروه مربوطه خود میگرفتند.
این بچه ها از نظر ذهنی عقب مانده نبودند، بلکه آنها بوسیله محیط فرقه محدود و عقب نگاه داشته شده بودند. آنها نمیتوانستند یک سکه 25 سنتی را تشخیص دهند اما قادر بودند آیات طولانی را از متون انجیلی از حفظ بخوانند. برخی نسبت به توالت درون ساختمان که دارای سیفون بود شگفت زده شده بودند، امکانی که تا زمانی که محل استقرار فرقه را ترک نکرده بودند ندیده بودند. به همین ترتیب لوله کشی آب در داخل ساختمان برای آنها تازگی داشت.
بچه هایی که در فرقه شاخه داویدیان بزرگ شده بودند تنها دنیای مخدوش و خشن بوجود آمده توسط دیوید کوروش را میشناختند و همچنین تصویر کاذبی از دنیای متخاصم که او تمامی بیرونی ها را در آن قرار میداد در ذهن داشتند. گزارش دکتر پری از کارش موضوع حقوق بشر برای بچه ها در فرقه ها را که به صور بسیاری زجر کشیده اند مشخص میکند – از تصویر از خود مخدوش شده و ایده های غیر واقعی نسبت به جهان بیرونی گرفته تا ضربات روحی زندگی فرقه ای که واقعا عملکرد مغز آنان را تغییر داده بود.

بچه های سایر فرقه ها
هر فرقه ای خود را بالاتر از قانون سرزمین خود، به عنوان یک حکومت مستقل با حاکمیت مطلقه میداند، و در بسیاری از فرقه ها، با بچه ها طوری برخورد میشود که گویی قابل مصرف هستند. رهبر فرقه ممکن است نخواهد پولش را برای بچه ها هدر بدهد. یا رهبر ممکن است عملکرد گروه را طوری محدود نماید که والدین دیگر اعمالی که زمانی فکر میکردند برای بچه ها مفید هستند را ادامه ندهند. اغلب والدین در فرقه به سمتی هدایت میشوند که بچه ها را موجوداتی مشابه اسب های وحشی تلقی کنند که باید رام شوند.
سوء رفتار فیزیکی

کنترل رفتاری به شدت محدود کننده و تنبیهی در خصوص بچه ها در بسیاری از فرقه ها اعمال می شود. کتک زدن های شدید برای “شکستن اراده، بیرون کشیدن گناهان، فائق آمدن بر روح شیطانی” روش های پذیرفته شده برخورد با کودکان است. در برخی فرقه ها، جن گیری بر روی بچه ها اعمال میشود تا روح شر، شیاطین و نظیر اینها از آنها خارج گردد. این موارد میتوانند ظالمانه و وحشتناک باشند.
تنبیه انضباطی میتواند بدون توجه به نتایج آن اعمال شود؛ در برخی موارد، زندگی افراد در این تنبیهات گرفته شده اند.
• لوک استایس Luke Stice پسر پنج ساله به دلیل شکستن گردنش در فرقه نجات بخش در حومه نبراسکا Nebraska مرد. طبق گزارشات، گردن او یا در حین جلسه تنبیهی معمولی شکسته شده است و یا عمدا این کار صورت گرفته است تا پدر لوک وادار شود به فرقه بازگردد زیرا او با به جا گذاشتن لوک و دو بچه دیگر از فرقه فرار کرده بود. قبل از اینکه لوک بمیرد، رهبر او را وادار کرده بود که اغلب وقت خود را فقط با یک شورت بگذراند و وی را مجبور نموده بود که به صورت لخت در گل و برف غلت بزند.
• جان یاربو John Yarbough پسر دوازده ساله گفته شده است که در یک فرقه در میشیگان Michigan ، خانه جودا House of Judah ، آنقدر کتک خورده تا مرده است. قبل از مرگ او، زمانی که جان برای روزهای متوالی کتک زده میشد و نمیتوانست غذا بخورد یا راه برود، رهبر سعی کرد او را از گوش هایش با دو تخته بلند کند. یک پسر دیگر گزارش داد که به عنوان تنبیه صورت وی سوزانده شده است؛ یکی دیگر شهادت داد که در دهان و دست های پسر دیگری ذغال داغ گذاشته شد.
علاوه بر اینها، سوء استفاده جنسی از کودکان در برخی از فرقه ها رواج یافته بود که بصورت انعکاسی از تمایلات انحرافی رهبر و راهی برای ارضای شهوت وی بکار برده میشد و یا رهبر این نوع سوء استفاده را به عنوان راهی برای جذب اعضای بیشتر مشخص کرده بود. رفتار جنسی کودکان با یکدیگر و بزرگسالان با کودکان و محارم با یکدیگر در برخی فرقه ها مورد تشویق قرار میگرفت.
تعلیم و تربیت ناکافی
بسیاری از فرقه ها رابطه با غیر عضو ها را محدود میکنند و دیوار نامرئی در دورتادور گروه بوجود می آورند. به عنوان بخشی از این عملکرد، تعدادی از فرقه ها مدرسه و آموزش رسمی را متوقف میکنند، اگر چه برخی فرقه ها به بچه ها اجازه میدهند که به مدرسه های بیرونی بروند. این بچه ها، بهرحال اغلب توسط همکلاسی های خود بخاطر لباس های عجیب و عادات کهنه شان به تمسخر گرفته میشوند.
بعضی گروه های فرقه ای اعضای خود را جهت کسب درآمد برای انتقال خودروها در اطراف کشور برای کسانی که نمیخواهند خودشان رانندگی کنند میگمارند و بچه ها نیز همراه با این رانندگان برده میشوند. این بچه ها بطور عادی به مدرسه نمیروند و یا شانس آشنایی و برخورد معمول با سایر بچه ها را در مجموعه آپارتمانی یا همسایگی خود ندارند. اینها همیشه در جاده ها بوده و همبازی ندارند. عاقبت، زمانی که والدین فرقه را ترک میکنند و بچه را نیز خارج مینمایند، بچه معمولا از مدرسه عقب افتاده است و نمیداند که با محیط خود بطور معمول چگونه برخورد نماید.

مراقبت های بهداشتی ضعیف

تولد و مرگ در میان اعضای فرقه ممکن است بطور رسمی به ثبت نرسد. مراقبت های مامایی و زایمان پائین بوده و یا ممنوع هستند، و این در حالی است که میزان فوت نوزاد یا فوت مادر در برخی گروه ها به ارقام شگفت انگیزی بالغ میگردد.
مراقبت های بهداشتی عموما در فرقه ها پائین است. بسته به فلسفه فرقه، مراقبت های بهداشت فردی، شامل آنچه که به کودکان مربوط میشود، ممکن است اصلا وجود نداشته باشد، ضعیف باشد، یا کاملا ممنوع شده باشد. بچه ها اغلب واکسن های مناسب یا چک آپ های معمول را دریافت نمیکنند. اعضای فرقه از مراقبت های پزشکی معمول نظیر دندانپزشکی، گچگیری برای شکستگی، عینک و مراقبت های مربوط به ارتوپدی محروم هستند.
بچه ها همچنین در استفاده از مواد مخدر نیز در فرقه هایی که چنین اعمالی را اشائه میدهند شرکت کرده اند. نمونه هایی از کودکان وجود دارند که ماری جوانا، کوکائین، هروئین، و آمفتامین amphetamines استفاده میکنند.
در بسیاری از فرقه ها رژیم غذایی نامناسب مرسوم است. در برخی گروه ها، رژیم های غذایی عجیب و نامتوازن جهت تنبیه یا پائین نگاه داشتن هزینه ها بکار گرفته میشود. عموما، غذا ممکن است به لحاظ مواد غذایی برای کودکان ضعیف و یا نامناسب باشد. بچه های کوچک در فرقه های بدوی مانند آشغال خورها Garbage Eaters در اطراف روستاها سکنی داده میشوند. آنها از همان غذایی تغذیه میکنند که والدینشان در میان آشغال های پشت رستوران ها و سوپرمارکت ها پیدا کرده و میخورند.
در نتیجه، بچه ها در فرقه ها تقریبا همیشه گرسنه هستند – هم به لحاظ غذا و هم به لحاظ مواد غذایی، رسیدگی، و مراقبت های معمولی از طرف بزرگسالان پیرامون خود.

سوء رفتار عاطفی و روانی

بچه ها در اغلب فرقه ها زندگی محدود و ایزوله ای دارند. برخی زمانی که والدینشان می پیوندند جزو فرقه میشوند، برخی در داخل فرقه زمانی که والدینشان عضو هستند به دنیا می آیند. بچه هایی که قبل از پیوستن والدینشان به فرقه به دنیا آمده اند اغلب حتی کمتر از خواهر یا برادرشان که در داخل فرقه به دنیا آمده است محبت می بینند: بچه های بعدی مطهر هستند در صورتی که آنهایی که قبلا به دنیا آمده اند شیطانی و موجودات بست تر یا رستگار نشده تلقی میشوند. هنوز بچه هایی، همانطور که برای تعدادی از بچه ها در فرقه معبد خلق ها اتفاق افتاد، وارد فرقه میشوند زیرا آنها ندانسته از طرف ادارات بهزیستی به گروه های فرقه ای برای مراقبت واگذار میگردند. آنها اغلب به عنوان بچه کسی تلقی نمیشوند.
حتی نونهالان آن دسته از اعضای فرقه ها که در دنیای معمول زندگی میکنند و به شغل معمول اشغال دارند نیز رنج میبرند. بچه ها وقت محدودی را با والدین خود میگذرانند و اغلب مجبور هستند در بیشمار جلسات بزرگسالان شرکت نمایند که مختل کننده خواب و زمان بازی آنان بوده و از بازی معمولی آنان با سایر بچه ها ممانعت میکند. در بسیاری از فرقه ها، یا عمدا و یا بدلیل اینکه بزرگسالان به یک برنامه احمقانه تحت کنترل فرقه عمل می نمایند، بچه ها بعضی اوقات مدت طولانی حتی تا هفتاد و دو ساعت تا پایان برنامه بیدار نگاه داشته میشوند.

انواع دیگر سوء رفتار های عاطفی و روانی نیز اعمال میشوند.

• در حزب کارگران دموکرات Democratic Workers Party ، یک فرقه سیاسی، دختر سه ساله دو نفر از اعضا در برابر اعضای بزرگسال به شدت سرزنش شده و سپس اخراج گردید و نسبت به اینکه هرگز به یکی از ساختمان های فرقه قدم بگذارد ممنوع شد.
• در سال 1992، یک قاضی در ایندیانا Indiana دستور داد تا چهار بچه از مادرشان که عضو فرقه کلیسای جهانی و توفیقی Church Universal and Triumphant بود گرفته شوند. در میان دلایلی که گفته شد، قاضی خاطر نشان نمود که سلامت و نیازهای آموزشی بچه ها فراهم نشده و “تهدید مشخص در خصوص سلامت عاطفی بچه ها نسبت به استقرار بچه ها در پناهگاه زیر زمینی و القای این ایده مرگبار “ترس از آخر دنیا” مشاهده شده است. سه بچه بزرگتر به دور از مدرسه عمومی به مدت یکسال و نیم نگاه داشته شده بودند و عمده وقت خود را هر روز صرف “ورد خوانی” میکردند که قاضی این عمل را به عنوان “تکرار مکرر ادعیه تجویز شده با طبیعت هپنوتیزم کردن خود برای مدت های طولانی” تشریح کرد.
• در یک جدال برای کسب حضانت بچه هامربوط به یک سکت مذهبی بدون نام در استان گوینت Gwinnette در جورجیا Georgia ، اعضا شهادت دادند که آنها در حین کتک زدن بچه ها با چوب یا شلنگ، برایشان آواز میخواندند و به آنها روحیه میدادند و اصرار داشتند که عصبانی نشوند. طبق اظهارات محققین امور رفاهی کودکان، یک دختر گفته است که “تنها راهی که او میدانست که پدرش او را دوست دارد این بود که او وی را شلاق میزد. او در حالی که این کار را میکرد به او میگفت که دوستش دارد.”
بچه هایی که از چنین محیط هایی بیرون می آیند در خصوص اینکه چه کسی هستند و اینکه آیا فرد خوبی هستند یا نه دچار سردرگمی شدید میشوند.
بچه ها در فرقه ها همچنین شاهد سوء رفتار با دیگران هستند. آنها شاهد جن گیریها و تنیبهات عجیب که بر والدینشان و سایر بچه ها و بزرگسالان اعمال میشود می باشند. در برخی گروه ها بطور عمومی پذیرفته شده است که رهبر میتواند فرمان قتل عضوی که گروه را ترک کرده است بدهد که این امر شامل کودکان نیز میشود. برخی کودکان که شاهد چنین ظلم و شقاوتی هستند کسانی که این کارها را میکنند را شناخته و از آنها تقلید میکنند، در حالیکه سایرین وحشت کرده و بخاطر اجتناب از گرفتار شدن در چنان سرنوشتی در خصوص خودشان ساکت میشوند.
یک عضو سابق فرقه کلیسای متحد مون Moon’s Unification Church مینویسد: “بسیار دشوار بود که بیشتر بچه ها را از غصه خورد کننده ای که آنها را احاطه کرده بود بیرون بکشیم”. قطعا اغراق نشده است اگر بگوئیم که زندگی فرقه ای هرگز برای کودکان خوشایند نبوده است.

نقش رهبر فرقه
سوء رفتار با بچه ها در شاخه داویدیان شوک آور است ولی در واقع موارد مشابهی از بسیاری جهات هم از بچه هایی که در سایر فرقه ها بزرگ شده اند و هم از والدینی که فرقه ها را ترک کرده اند شنیده ام. مدارک انکارناپذیری طی سالیان جمع آوری و تجزیه و تحلیل شده اند که همگی نتیجه زیر را میدهند: میزان موفقیت در پذیرفته شدن در یک فرقه به درجه انطباق، تسلیم، و اطاعت فرد بستگی دارد.
از آنجا که ساختار یک فرقه اتوریته ای و خودکامه است، بچه ها نیز با چنین اجتماعی، و نه با جریان اصلی یک جامعه دموکراتیک، بزرگ میشوند و آشنا میگردند. بچه ها میبینند که والدینشان خود را با فرامین رهبر منطبق کرده و تسلیم میشوند. والدین آنها و سایرین بسادگی دستورات را اجرا میکنند و هرآنچه را که رهبر و مرادشان بگوید انجام میدهند.
والدین در فرقه ها مانند نونهالان رهبر هستند و از آنها انتظار میرود که بچه های حرفشنویی باشند. این موضوع در یک مورد بخوبی آشکار بود و من در خصوص آن در دادگاه شهادت دادم که مربوط به یک پسر ده ساله میشد. چهار مرد بزرگسال او را روی دسته یک کاناپه محکم گرفته و با یک چوب بزرگ 140 بار او را زدند، که البته گروه این امر را خواسته بود. مادر پسر بچه هم در کناری ایستاد و تماشا کرد. رهبر فرقه در یک ساختمان در نزدیکی بود و کتک زدن را از طریق تلفن هدایت میکرد. رهبر یک فرقه در شمال شرقی ایالات متحده از تمامی بزرگسالان خواسته بود تا چوب های بزرگ هیزم مانند برداشته و هر بچه ای را که از قوانین گروه تخطی کند بزنند و این کار را تا زمانی که بچه مربوطه تسلیم شود ادامه دهند.
هر فرقه خود آینه ایست که منعکس کننده درون رهبر فرقه است. رهبر هیچ محدودیتی برای خود قائل نیست. او میتواند رؤیاها و تمایلاتش را در جهانی که پیرامون خود بوجود می آورد زنده نماید. او میتواند افراد را به سمتی هدایت کند که خواسته های او را برآورده کنند. او میتواند جهان پیرامون را واقعا جهان خودش بنماید. آنچه اغلب رهبران فرقه ها کسب میکنند شبیه به رؤیا های یک بچه در حال بازی است که جهانی با اسباب بازی ها و بازیچه های خود خلق میکند. بچه در دنیای بازیهای خود، احساس قدرت تمام میکند و برای چند دقیقه یا چند ساعت حاکمیت مطلقه مخصوص به خود را خلق می نماید. او آدمک هایی را در اطراف به حرکت در می آورد. آنها به خواست او عمل مینمایند. آنها کلماتی که او میخواهد را خطاب به او بر زبان میرانند. او آنها را به هر صورتی که بخواهد تنبیه میکند. او احساس قدرت کامل میکند و رؤیای خود را زنده میکند. وقتی من به جعبه شنی و مجموعه ای از آدمک هایی که درمانگران کودکان در دفاتر خود دارند نگاه میکنم، فکر میکنم که رهبر یک فرقه باید افراد را درست همانطور که یک کودک بر روی جعبه شنی در جهانی که منعکس کننده تمایلات و رؤیاهای اوست افراد را در دنیایی که خود خلق کرده است بگرداند. تفاوت در این است که رهبر فرقه با انسان های واقعی سروکار دارد که خواسته هایش را انجام دهند و او دنیایی در پیرامون خود بوجود می آورد که از درون ذهن خود بیرون آمده است.
ذهنیات شخصی رهبر فرقه بانی سیستمی است که او وارد عمل میکند. هیچ بازخوری وجود ندارد. هیچ انتقادی مجاز نیست. وقتی او عاقبت پیروان خود را با موفقیت وادار به اطاعت کرد، او میتواند قدرت نامحدودی را تجربه کند و پیروان خود را وادار نماید تا هر عملی که او دستور میدهد را انجام دهند. او قدرتمند ترین کارگردانی میشود که میتوان تصور کرد. نه فقط یک کارگردان آدمک ها و بازیگران، بلکه کارگردان زندگی واقعی و بازی واقعی بر اساس تمایلات و رؤیاهای خودش. همانطور که یک بچه آدمک ها را در یک سرزمین فرضی به هر طرف میبرد، رهبر فرقه نیز افراد را به حرکت در می آورد، هدایت میکند، تنبیه میکند و حتی کسانی را که اطاعت نکنند میکشد.

نقش والدین در فرقه
معمولا، فرقه ها بهایی برای نقش والدین قائل نیستند. همانطور که تشریح کردم، والدین تنها واسطه هایی هستند که صرفا مطمئن میشوند تا بچه ها از خواست رهبر پیروی کنند. حتی در بسیاری از فرقه های مبتنی بر تعالیم انجیلی، ارزش قائل شدن برای والدین به میزانی که انتظار میرود وجود ندارد. در عوض، رهبر خود را در مقامی قرار میدهد که گویی رابط بین والدین و خداست.
والدین باید بچه های خود را مجبور نمایند تا خود را مطیع آنان و دستورات رهبر کنند تا در واقع خودشان اثبات نمایند که مطیع رهبر، که تنها فردی است که قابل احترام، پیروی، و پرستش می باشد، هستند. ممکن است مقامات بلند پایه دیگری نیز در فرقه باشند که باید از آنها نیز اطاعت نمود، ولی آنها نیز در حقیقت ابزاری در دستان رهبر هستند. علاوه بر این، در بسیاری از گروه های فرقه ای، خصوصا آنهایی که مبتنی بر تعالیم انجیل می باشند و فرقه های روان درمانی، تعهد والدین از روی آمادگی آنان برای سوء رفتار با فرزندانشان در صورت درخواست رهبر ارزیابی میشود. والدین یاد میگیرند که رهبر تنها راه رسیدن آنان به رستگاری، خدا، سلامت روانی، یا حقوق سیاسی است، و چنانچه بچه های آنان مطیع آنان نبوده و آنها مطیع رهبر نباشند، آنها از نتایج وعده داده شده محروم خواهند شد.
یک مادر در حالیکه سه سال تجربه خود در کلیسای اتحاد را تشریح میکرد نوشت: “ما آموزش گرفته بودیم که نباید به فرزندان خودمان وابسته باشیم، ما همچنین یاد گرفته بودیم که این بچه ها محصول روابط شیطانی قبل بوده و اگر چه وابسته بودن به هر کسی قبیح است ولی وابسته بودن به فرزندان خود حتی قباحت به مراتب بیشتری دارد.” او همچنین توضیح داد که: “حتی توجه به رفاه کودکان یک گناه کبیره بود.”
در برخی فرقه ها، والدینی که حتی کمترین توجهی یا فکری در خصوص بچه هایشان میکردند بصورت کلامی مورد هجوم قرار گرفته و متهم به “لوس کردن بچه ها” میشدند. ولی همانطور که مادر مذکور مینویسد: “چطور میشود یک بچه را لوس کرد در حالیکه او در وضعیت محرومیت عاطفی قرار دارد. بچه ای که هرگز نمیداند از امروز به روز بعد آیا حتی قادر خواهد بود مادرش را ببیند یا نه، بچه ای که بدون هیچ تکیه گاهی و داشتن کسی که مراقبش باشد یا کاملا رها میشود یا به شدت تنبیه میگردد چگونه میتواند لوس شود؟”
داستان های تکان دهنده ای در خصوص بچه ها در فرقه ها همچنین از جانب پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها شنیده شده است. یک مادر بزرگ با بستگانش در یک فرقه “سبک زندگی” که حالا شعباتی در اکناف جهان دارد ملاقات میکرد. از این فرقه گزارشات بسیاری از سوء رفتار و سایر خصوصیات فرقه ای، مانند جدا کردن فرزندان از والدینشان، منتشر شده است. در زمانی که مادر بزرگ مشغول دیدار بود، او از نوه خود پرسید که آیا اتاقی برای بازی و مطالعه کودکان وجود دارد. بچه که ظاهرا جواب سؤال را نمیدانست مدام تکرار میکرد: “من باید احمق ها را صدا کنم. از احمق ها سؤال کن” که منظورش والدینش بود.
یک پدر بزرگ و مادر بزرگ به من گفتند که دیوید کوروش به بچه های کوچک آموخته بود که والدین خود را “سگ” خطاب کنند. پدر بزرگها و مادر بزرگها در هر دو مورد فوق احساس می کردند که بچه ها میزان فضاحت و عجیب بودن این مسئله که والدین خود را احمق یا سگ بنامند را نگرفته بودند.
در حالیکه والدین ممکن بود در همان محل فرزندانشان باشند، وظایف فرقه ای و تعدد جلسات، آنان را به حدی مشغول مینمود و وقتشان را میگرفت که وقت فردی بسیار کمی با بچه های خودشان داشتند. علاوه بر این، عصبانیت و خشم بر والدین بواسطه عملکردهای رهبر مستولی میگشت ولی جرأت نداشتند این خشم را نسبت به او بروز بدهند. آنها اغلب در عوض، زمانی که واقعا میتوانستند بچه هایشان را ببینند، عصبانیت خود را بر سر بچه هایشان خالی میکردند.
وقتی یکی از والدین فرقه را ترک میکرد و دیگری در فرقه می ماند، والد غایب شیطانی یا سایر صفات توهین آمیز لقب میگرفت، و بچه از اینکه هرگونه رابطه ای با آن والد داشته باشد برحذر میشد. وقتی بچه ها والد خارج از فرقه خود را میدیدند فوق العاده ناراحت شده و نسبت به تنبیه شدن یا ترد شدن زمانی که به محیط فرقه باز گردند میترسیدند. این موضوع همچنین باعث فشار عصبی بر روی بچه ها میشد.
بدلیل اینکه والدین در فرقه ها در اصل حضانت بچه هایشان را به شخص ثالثی سپرده اند، بطوریکه رهبر یا گروه در عمل قیم اصلی بچه است، ممکن است مقرر شده باشد تا بچه ها در فرقه با بزرگسالانی غیر از والدین خود زندگی کنند یا به مقرهای فرقه در سایر ایالات و کشورهای دیگر فرستاده شوند. برخی فرقه ها آشکارا ادعا میکنند که خانواده باید از میان برداشته شود و بچه ها باید توسط گروه، بدون هیچ ارتباطی با والدین خود بزرگ شوند. اغلب، بچه ها آموخته میشوند تا از پدر بزرگ و مادر بزرگ و سایر اقوام خود که در فرقه نیستند متنفر باشند.
یک نمونه از این طرز تفکر در فرقه سولیوانیان Sullivanian مشاهده گردیده است . این یک فرقه روان درمانی و سیاسی است که توسط سائول نیوتون Saul Newton، یک فرد دست چپی که میگفت با بریگاد ابراهام لینکلن Abraham Lincoln در جنگ داخلی اسپانیا Spanish Civil War جنگیده است بنیان گذاشته شد. او اعضا را وادار کرد تا باور کنند که مادران بصورت ناخودآگاه از بچه های خود متنفّر هستند و اقوام درجه یک ریشه تمامی شر و بدی در عالم می باشند. تحت عنوان نابود کردن این عناصر و نیروهای مخرب، نیوتون آنطور که گفته میشود کنترل کامل ازدواج ها را در گروه به دست گرفت و زوج هایی از پیروان را برای زندگی مشترک با هم انتخاب میکرد. بچه ها نمی بایست رابطه خاصی با والدین خود داشته باشند، و بزرگسالان فرقه سولیوانیان حق نداشتند با بچه های خود صحبت کنند.
فضای بازسازی فکری و تفکر تمام خواهی که در گروه های فرقه ای یافت میشود نقش عمده ای در وادار کردن والدین به کنار ایستادن، زمانی که بچه های آنان و دیگران در مقابل چشمانشان به شدت مورد بدرفتاری قرار میگیرند یا حتی برخی اوقات کشته میشوند، ایفا مینماید. به نظر میرسد که فاکتورهای متعددی در این وضعیت دخیل هستند.
رابطه ای بین ایدئولوژی گروه و نقش حاکمیت رهبر که تأثیر خاصی بر روی تفکر و رفتار والدین دارد برقرار میباشد. یک ایدئولوگ تمام خواه، بوسیله اعمال کنترل خود بر روی سیستم اجتماعی و محیط اجتماعی، قادر است تبعیت و اطاعت والدین را کسب نماید. ایدئولوژی مشترک گروه به صورت یک دستگاه شارژ کننده عاطفی متقاعد کننده در خصوص انسان و روابطش با جهان پیرامون عمل میکند. هرگاه والدین تعهد نامحدود خود را برای پیروی از ایدئولوژی یک رهبر خاص اعلام نمایند، روانشناسی اجتماعی به ما میگوید که اعلام علنی آنان امکان اینکه از هر عمل یا رفتاری که از آنان خواسته شود پیروی نمایند زیاد خواهد بود. رفتار خاص مربوطه ممکن است کاملا مغایر با آنچه آنان در گذشته پذیرفته اند بوده یا به لحاظ اخلاقی کاملا خطا محسوب شود. ولی مانند تمامی اعضای فرقه، والدین در فرقه نیز یک شخصیت دوگانه را پذیرا میشوند که بوسیله تعلیمات فرقه و پروسه های بازسازی فکری القا میگردد. این تغییر در شیوه نگرش و فکر کردن به آنها این اجازه را میدهد تا به صورتی که تمایل رهبر فرقه است عمل نمایند.

آنچه بچه ها در فرقه ها یاد میگیرند
بچه ها هیچ نمونه ای از محبت، بخشش، مهربانی، یا گرمای عاطفی در فرقه ها نمی بینند. از آنجا که تمامی اعضا لازم است رهبر را الگوی همه چیز قرار دهند، بچه ها نیز باید همین کار را بکنند. بچه ها یا خود را با قدرت و تسلط رهبر منطبق میکنند، یا صرفا تسلیم شده و پاسیو، وابسته، مطیع، و اغلب به لحاظ عاطفی خاموش و سرد میگردند.
بچه ها سیستم ارزشی به شدت قطب بندی شده درست/غلط، خوب/بد، مقدس/شیطانی فرقه را می پذیرند. به آنها آموخته میشود که جهان به دو بخش مجزا تقسیم شده است – “ما” که در درون هستیم و “آنها” که در بیرون هستند. ما حق هستیم، آنها ناحق هستند. ما خوب و آنها بد هستند. در این دنیای “ما در برابر آنها”، بچه ها (مانند سایر اعضا) یاد میگیرند در خصوص غیر عضو ها و جامعه بیرون به صورت یک تهدید نگاه کنند.
بچه های فرقه هیچ شانسی برای مشاهده زمینه های تفاهم، مذاکره، و دیدار هایی که در این میان واقع میشوند و در خانواده های معمولی ظاهر میگردند ندارند. آنها نمی بینند که چگونه مردم مباحثه ها را به نتیجه میرسانند یا خود را با خواسته ها و تمایلات دیگران منطبق می نمایند. در دنیای بیرونی بچه ها کاملا در بطن جامعه قرار گرفته و یاد میگیرند تا بازی زندگی را چگونه پیش ببرند و کار کنند و در خانواده یا گروهی زندگی کنند که به طرق دموکراتیک رابطه اجتماعی برقرار مینماید.
بچه های فرقه بزرگسالان را نمی بینند که چگونه تصمیم گیری میکنند یا ایده های خود را بارز نموده و با هم طراحی میکنند. در عوض، آنها شاهد هستند و می آموزند که تفکر انتقادی و ارزشی؛ ایده های نو؛ و ایده های مستقل افراد را به دردسر می اندازد. در فرقه آنها تنها اطاعت کردن را آموزش میگیرند.
در بسیاری از فرقه ها، عصبانی شدن نرمال، با نشاط بودن، و تهاجمی برخورد کردن در بچه ها دارای معصیت و یا به عنوان علائم روحیه شر تعبیر شده و اغلب با تنبیهات سنگین و سرکوب همراه است. بنابراین بچه ها مانند والدین خود یاد میگیرند تا به رهبر و سیستم او وابسته باشند. در نتیجه، خصوصیت شخصی وابستگی عاطفی میتواند در کاراکتر رو به رشد بچه ها در فرقه ساخته شود.

بعد از فرقه
از آنجا که فرقه ها در اهداف خود متفاوت هستند، کمکی که باید به بچه هایی که از فرقه ها بیرون می آیند داده شود باید منطبق با نیازهای متفاوت هر کودک باشد. برای مثال، بسته به اینکه آنها از بزرگسالان در فرقه های خود چه آموخته اند، برخی بچه ها خصوصیاتی نظیر سردی، در خود بودن، و ترس از دیگران را از خود بروز میدهند، در حالیکه آنهایی که در گروه های نظامی و برخوردی بزرگ شده اند ممکن است بیشتر شورشی و تهاجمی باشند. مورد دومی ها ظاهرا کاریکاتورهای تهاجمی کوچکی از رفتارهای بوجود آمده در فرهنگ گروه توسط رهبر هستند.
بزرگسالان و نوجوانان بزرگتر که به فرقه ها می پیوندند شخصیتی را با خود همراه دارند که بهرحال در آنها شکل گرفته است. شخصیت دوگانه فرقه بر شخصیت موجود فرد نصب میگردد و به برخی نظرات آنان نسبت به گردش جهان اضافه میشود. زمانی که این اشخاص فرقه را ترک میکنند میتوانند هم شخصیت قبلی خود و هم خاطرات روزگار قبل از فرقه را زنده کنند. آنها میتوانند تجارب قبل از فرقه و درون فرقه و بعد از فرقه خود را جمعبندی نمایند. متأسفانه، کودکانی که در فرقه بزرگ شده اند دارای آن شخصیت یا معلومات قبلی نیستند تا بتوانند وقتی از فرقه بیرون آمدند جهان خود را مجددا بسازند.
در مقایسه با سایر بچه ها، بسیاری از بچه هایی که در فرقه های منزوی بزرگ شده اند با دانش محدود، مهارت های کمتر، و رفتار اجتماعی پائین تر از معمول بار آمده اند. از آنجا که به بچه های فرقه گفته شده است افراد فرقه برگزیدگان، سرآمد دیگران، و برتر از همه هستند، بعد از آن برایشان مشکل است تا دارای نظر باشند، یا نظر خود را بروز بدهند و تناقض تلاقی اعتقادات فرقه و تجارب جدید بعد از فرقه را حل و فصل نمایند. برخی فرقه ها تعالیم نژاد پرستانه، مذهبی، یا سیاسی غیر منعطف میدهند که بچه ها با خود به جهان خارج می آورند.
بنابراین بچه هایی که در برخی از فرقه ها بزرگ شده اند عقاید و عملکردهایی را آموخته اند که جامعه بزرگ آنها را عجیب، دگم و ضد اجتماع ارزیابی میکند و ابراز کردن این نظرات بعد از ترک فرقه میتواند بچه را منزوی کند. این موضوع میتواند برای بچه هایی که در فرقه هایی که آزادی جنسی یا رابطه جنسی بین بزرگسالان و کودکان را تبلیغ میکنند به طور خاص مشکل ساز باشد. برای مثال، بچه هایی که به طور آشکار در مدرسه به خود ارضائی پرداخته اند، وقتی به سایر بچه ها برخورد میکنند، از آنجا که خود ارضائی در فرقه یک عمل پذیرفته شده بوده است بلافاصله با دیگران بیگانه شده و از جانب معلمین و سایر والدین به آنها به دید جانوران نگاه میشود.
بسیاری فرقه ها به بچه ها می آموزند که دروغ گفتن یا گول زدن غیر عضو ها کار صحیحی است که باید انجام داد. این نظریه که بیرونی ها موجودات پست تری هستند توجیه فرقه برای این گونه عملکردها می باشد. بچه ها در فرقه ها همچنین نوعی فکر گروهی و زبان خاصی را یاد میگیرند که باید بعد از ترک گروه اگر کودک مربوطه میخواهد با افراد دیگر صحبت کند از یاد ببرد.
همانطور که مشاهده کردیم، رهبران فرقه یک سیستم جاسوسی تولید میکنند بطوری که رهبر میتواند ادعا کند همه چیز را بطور قطع در خصوص هر کسی میداند، فکر همه را خوانده، و چیزهایی را می بیند که دیگران نمی بینند، در حالیکه در حقیقت اطلاعات مربوطه توسط اعضایی که بر روی یکدیگر خبرچینی میکنند، گزارش داده، و جاسوسی میکنند ارائه میشود. بچه هایی که چنین آموزش هایی را در فرقه ها گرفته اند وقتی در مدرسه در جهان خارج اقدام به دادن چنین گزارشاتی میکنند “موش فضول” و “خبرچین” لقب میگیرند.
نوجوانانی که در فرقه های بخصوصی رشد کرده اند، بخصوص آنهایی که در محیط به شدت کنترل شده ای بوده اند، مایلند خارج از نرمال عمل نمایند. آنها به دنبال رابطه جنسی، مواد مخدر، الکل، ماشین های پر سرعت، زندگی پر سرعت، شورش و قانون شکنی میروند. آنها اغلب در برابر تهدید بیماری های مقاربتی، ایدز، و حامله شدن قرار میگیرند و اغلب توسط شیادان و جوانان بزهکار شکار میگردند.
برخی نوجوانان بقدری مدام دیده اند که به والدینشان بی احترامی میشود که همان رفتار را فرا گرفته و به ابراز آن نسبت به والدین خود حتی زمانی که خانواده دیگر در فرقه نیست ادامه میدهند. این نوجوانان رفتار تهاجمی با دیگران را از رهبر فرقه بخوبی آموخته اند.
بسیاری فرقه ها ضد شخصیت اجتماعی بوده و اعضای خود را وادار میکنند تا شغل های سطح پائین به منظور آماده نگاه داشتن آنان برای انجام کارهای رهبر انتخاب کنند. تحصیلات عالی، یا برخی اوقات هرگونه تحصیلات، ضد ارزش محسوب میشود. بعد از آن، برای نوجوانان مشکل است تا بدانند که چه باید بکنند – به مدرسه بروند؟ شاغل شوند؟ وارد یک برنامه تعلیمی شوند؟ استعداد فردی، مهارتها، و علائق احتمالا هرگز به رسمیت شناخته نشده و لذا بوجود نمی آیند.

کودکان میتوانند نجات پیدا کنند
در دهه گذشته، ما بچه های هرچه بیشتری را دیده ایم که از فرقه ها بیرون آمده اند. آنها یا خودشان در سالهای نوجوانی فرار کرده اند و یا با سایر اعضای خانواده شان جدا شده اند. این بچه ها نیاز شدیدی به حمایت و رفاه دارند، زیرا که آنها با مشکلات فوق العاده ای جهت انطباق با محیط روبرو هستند.
مقدمتا اگر والدین این نوجوانان به مدارس، کلیساها، و سایر امکانات مشاوره ای موجود مراجعه کرده و به متخصصین در آن محیط ها و به نمایندگی ها کمک نمایند تا فرقه ها و خصوصا مشکلات خاص بچه ها یی که در فرقه بزرگ شده اند را درک کنند بسیار مؤثر خواهد بود.
از آنجایی که بچه ها در فرقه ها یاد گرفته اند تا کسی را که در گروه نیست دوست نداشته باشند، مفید خواهد بود اگر سعی شود که ارتباط آنان را با اقوام درجه یک خانواده مجددا برقرار نمایند. این کار افکار فرقه ای را کاهش داده و شبکه حمایتی بالقوه آنان را گسترش میدهد.
از آنجایی که بسیاری از فرقه ها برخوردی مشکوک یا بی توجه نسبت به مراقبت های بهداشتی و آموزشی دارند، برای بچه هایی که از فرقه ها بیرون می آیند حیاتی است که یک معاینه کامل پزشکی شده و سطح آموزشی آنان مورد ارزیابی واقعی قرار گیرد.
اغلب این بچه ها نیاز به رهنمودهای فوری دارند تا به آنها نشان داده شود برخی رفتارهایی که در فرقه آموخته اند مناسب دنیای بیرون نیست. بسیاری از این بچه هایی که از فرقه ها جدا شده اند در خصوص رفتارهای اجتماعی که سایر بچه ها در مدرسه یا در محیط خانواده و دوستان آموزش میگیرند بد آموزی داشته اند. با برتری جویی، یک جانبه نگری، و تمایل به قضاوت های شدیدی که این بچه ها توسط فلسفه فرقه جذب کرده اند باید مقابله شود. آموزش انطباق و عمل در درون یک جامعه چند وجهی، باز، و دموکراتیک چالشی فراروی این نوجوانان خواهد بود. این واقعیت به طور خاص برای کسانی که در فرقه به دنیا آمده یا بزرگ شده اند بیشتر خودش را نشان میدهد، که هیچ تجربه ای از زندگی در خارج از فرقه نداشته و هیچ سیستم شخصیت فرا فرقه ای، ارزش ها، یا اعتقادات مربوط به آنرا نمی شناسند. به این بچه ها باید کمک شود تا اعتقادات محدودشان، دگم ها و افکار بسته شان، و عادت سرزنش کردن خود و رفتار منافقانه شان را بشکنند.
اگر چه بچه های بیرون آمده از فرقه با مسائل بزرگی روبرو میشوند، و برخی اوقات به تنهایی با این مسائل برخورد میکنند، اما آنها قطعا نجات پیدا میکنند، سالم و خوشحال میشوند، و زندگی پرثمری را دنبال مینمایند، و مجددا قدرت جوانی را به اثبات میرسانند. داستان اتل Ethel در همین رابطه است و این داستان مشوقی برای همه ما میباشد.

اتل Ethel دختری بود که در یک فرقه سبک زندگی در ساحل غربی West Coast که والدینش در سال 1960 بعد از زندگی در دو کمون هیپی ها به آن پیوسته بودند بزرگ شده بود. آنها زنی را ملاقات کرده بودند که صاحب زمین بزرگی بود که چندین کلبه کوچک در آن قرار داشت و زندگی بشدت محدود و کنترل شده ای را در کمون گروه که نهایتا به یک فرقه تبدیل شد شروع کرده بود. این زن افراد و زوج هایی را خود از میان کسانی که به دنبال سبک زندگی دیگری میگشتند عضو گیری میکرد. او به آنها این ایده را میداد که میتوانند با آمدن و بطور جمعی با او زندگی کردن در ملک او “به زمین بازگردند” و نظم نوینی را خلق نمایند که میتواند جایگزین خانواده و اجتماعی که تا بحال میشناختیم باشد.
زن معین میکرد که چه کسی چه وقت میتواند بچه دار شود و علیرغم اینکه خودش هرگز بچه ای نداشت و هرگز ازدواج نکرده بود، بزرگ کردن بچه ها را شخصا هدایت میکرد. او آنها را، درست همانطور که گروه سالیوانیان اعضای خود را راضی نموده بود، متقاعد کرده بود تا باور کنند که خانواده و خصوصا والدین ریشه تمامی بدبختی های بشری بوده و اینکه بزرگ شدن در کمون این شر را از سر آنها کم خواهد کرد. پیروان رابطه خود را با خانواده قطع کردند و کودکان نیز در گروه بزرگ میشدند که تنها اجازه داشتند بطور خیلی محدود و کنترل شده با پدر بزرگ و مادر بزرگ خود ارتباط داشته باشند. برخی پدر بزرگها و مادر بزرگها از آزمایش رهبر موفق بیرون نیامدند و هرگز اجازه دیدار با نوه های خود را در هیچ کجا مگر در خود ملک مربوطه نیافتند.
خوشبختانه، طی سالیان اتل اجازه یافت برخی اوقات را مادر بزرگ خود بگذراند. مادر بزرگ خوب میدانست که چقدر مشکل خواهد بود تا بتواند پسرش و همسر پسرش و نوه اش را از سلطه رهبر فرقه بدر ببرد و لذا مصمم بود رابطه خود را به هر ترتیب با نوه اش حفظ کند.
هر کسی که از ملک مربوطه خارج میشد، حتی برای مدت کوتاهی، توسط رهبر در برابر تمام گروه مورد بازجویی قرار میگرفت چرا که ظاهرا نمی بایستی هیچ چیز مخفی بین آنها باشد. حتی افرادی که به شهر برای خرید غذا میرفتند لازم بود تا “تجارب خود را منتقل کنند”. اتل بعدا گفت که هر زمان که با مادر بزرگ خود به نحوی از ملک مربوطه خارج میشد آنچه را که رهبر فرقه میخواست بشنود را به او میگفت و نه آنچیزی که واقعا او و مادربزرگش انجام داده یا در خصوص آن صحبت کرده بودند. لذا او مثلا گزارش میکرد که مادر بزرگ او از رهبر تمجید میکند و اشاره مینماید که فرقه چقدر نظر لطف به پسرش و خانواده کوچک او دارد. اتل هرگز این گزارشات مثبت را تغییر نداد و مطالب دیگری از جمله سرماخوردگی مادر بزرگ و سردرد او و مواردی نظیر این را هم به آن اضافه میکرد.
تعداد کمی از بچه های فرقه که در آنجا بودند به مدرسه عمومی در همان منطقه رفتند ولی مجاز نبودند که در خصوص جزئیات زندگی خود با معلمین یا سایر دانشاموزان صحبت کنند. آنها اجازه نداشتند با سایر دانشاموزان دیدار کنند یا در برنامه های بعد از ساعات درس مدرسه شرکت نمایند. یکی از نفرات فرقه هرروز بچه ها را از مدرسه تحویل گرفته و به خانه شان میبرد.
در دوره دبیرستان، اتل این واقعیت که با یک مشاور مدرسه دوست شده است و با او آزادانه صحبت میکند را از فرقه مخفی نگاه داشته بود. تمامی ساکنان اطراف در خصوص فرقه مربوطه میدانستند و دلشان برای اعضا و بچه های آنان می سوخت ولی کمکی نمی توانستند انجام دهند چرا که زود در یافته بودند که اگر از آن بچه ها بخواهند که بعد از مدرسه بازی کنند و یا سایر فعالیت های نرمال بعد از مدرسه را انجام دهند به دردسر خواهند افتاد. اتل گفت که بدون وجود آن مشاور و مادر بزرگش او هنوز در ملک مربوطه و در خدمت و مطیع رهبر، درست مانند والدینش، باقی مانده بود.
اتل توضیح میدهد که چقدر در طول دوران نوجوانی اش در حالیکه مشاهده میکرد والدینش آنقدر مطیع رهبر بوده اند ناامید میشده است. علیرغم اینکه رهبر عقاید پیشرو و ممتازی ارائه میکرد، ولی او در عملکردهایش بسیار عقب مانده بود: برای مثال، دختران آموزش گرفته بودند که در خدمت پسران و مردان باشند، و زنان می بایست بیش از اندازه، خصوصا در برابر رهبر، حس زنانه داشته و مطیع باشند.
اتل یک دختر ورزشکار جوان مملو از انرژی با آی کیو IQ بالا، میخواست به کالج برود و او اولین بچه ای بود که اجازه یافت تحصیلات بالاتر از دبیرستان داشته باشد؛ اما بهرحال فرقه هیچ پولی در خصوص تحصیلات کالج اتل نمی پرداخت و آنرا را بر خلاف عرف میدانست. رهبر به اتل اجازه داده بود به کالج برود با این شرط که او قول داده بود به فرقه بازگردد و همچنین به این دلیل که او از مادر بزرگ خود کمک خواسته بود. با پولی که مادربزرگش داده بود، اتل کالج را شروع کرد و هم در کارش و هم در کالج به سختی تلاش میکرد.
به محض اینکه به کالج رفت او به مرکز خدمات مشاوره ای مراجعه نمود و درخواست کمک کرد. او میدانست که لازم است کسی به او در تصمیم گیری کمک کند زیرا او هرگز خودش برای امری تصمیم گیری نکرده بود به غیر از اینکه تصمیم گرفته بود تا روابط خود را پنهان نگاه دارد و اینکه میدانست باید به کالج برود و روزی از فرقه خارج شود. او میگفت که نمیدانست چگونه در خصوص موضوعات زندگی روزمره فکر کند. او میتوانست در خصوص کتاب، تکالیف مدرسه، هر چیزی که فرد دیگری رهنمود میداد فکر کند ولی هرگز هیچ الگویی برای تصمیم گیری نداشت. او نسبت به فقدان دانشش در خصوص نحوه زندگی در خارج از فرقه مشوش بود.
من با اتل خصوصا در طی دو سال گذشته در تماس بوده ام. او حالا بیست و دو سال دارد و اخیرا از کالج ایالتی فارغ التحصیل شده است و خیلی دور از فرقه به کار مشغول است. او مشاور دیگری پیدا کرده است که به او در تصمیم گیریها کمک میکند و نسبت به موارد خاصی نظیر خرید لباس و ماشین و همچنین زندگی در یک خانواده معمولی به او آموزش میدهد. او تنها در مواقع از قبل تعیین شده والدین خود را می بیند و رهبر فرقه هنوز میخواهد که او برگردد. اتل میخواهد روزی والدین خود را از گروه دور کند ولی در حال حاضر حتی نمیتواند به چنین ایده ای در مقابل آنها اشاره نماید. نگرانی بزرگ اتل اینست که والدین او بطور ناامید کننده ای به رهبر فرقه وابسته هستند و تنها وقتی که آن زن بمیرد آزاد خواهند شد. او میگوید، “آنها حتی بیش از من در حال حاضر برای یک زندگی نرمال بی تجربه هستند.” و او تصمیم گرفته است تا زمانی که آنها در آن “ملک” زندگی میکند هرگز به سراغ آنها نرود.

  • * * *

بسیاری از بچه هایی که در فرقه ها بزرگ شده اند واقعا قربانیانی هستند که بطور خاص تنها بوده و بدون حامی می باشند. آنها ممکن است در ایالات متحده زندگی کنند جایی که رفاه، آموزش، و مراقبت های پزشکی بطور روزمره در بهترین وجه نسبت به کل جهان وجود دارد، ولی در درون فرقه این مواهب به ندرت در اختیار آنان قرار میگیرد. کسانی که در فرقه ها مورد سوء رفتار یا غفلت قرار گرفته حتی بیش از دیگران از کمک های اجتماعی بطور عمومی نسبت به سایر بچه های معمولی که مورد سوء رفتار یا غفلت قرار گرفته اند محروم بوده اند زیرا بسیاری از فرقه ها اختقا و محدودیت های شدیدی بر اعضای خود اعمال میکنند.
با در نظر گرفتن این محدودیت ها و انزواها، بچه های فرقه ها معمولا توسط والدین خود مورد حمایت قرار نمیگیرند، چرا که صرفا رهبر فرقه حاکمیت میکند و والدین فاقد قدرت می باشند. سرنوشت هم بچه ها و هم والدین توسط جهان بینی و فلسفه رهبر تعیین میشود. من هنوز نشنیده ام که هیچ رهبر فرقه ای مراقبت، مهربانی، و توجه نسبت به بچه های گروه خود مبذول داشته باشد.
علیرغم این موضوع عجیب، بچه هایی مانند اتل از فرقه ها جدا میشوند و نجات پیدا میکنند. آنها ممکن است بدترین چیز ها را شنیده یا در زندگی خود تجربه کرده باشند، اما آنها همچنان بهترین باقی می مانند. مسئولیت ما اینست که آنها را مورد حمایت قرار دهیم و به آنها عشق بورزیم و آنها را درک کنیم.
پیام پیامهای جعلی بنام مسعود رجوی چیست؟
آگوست 19, 2018
آقای مسعود رجوی در پی شکست کامل در تمامی ابعاد سیاسی، تشکیلاتی، ایدئولژیک و نظامی راه چاره رشد را با شیوه های گوبلز وزیر تبلیغات آلمان یافت که از آن جمله بزرگ کردن خودش در اذهان کسانیکه برای مبارزه بدام او افتاده بودند بود . آقای رجوی بفرمان خودش آنقدردر حباب بزرگنمایی خودش دمید طوریکه وقتی این حباب ترکید آنچنان صدای مهیبی داشت که تمامی دنیا به پوشالی و بی محتوا بودن آن اذعان نمود و ترکشهای آن باقی مانده اسرای در تشکیلات را در اعماق وجودشان زخمی نمود.
طوریکه فرایند فروپاشی آنرا شدت دوچندان بخشید. از همین روست که این فرقه از آنجا که خوب میداند که دکوری بنام مریم رجوی در رهبری کسی که اطلاعیه های سازمان را نیز نمیتوانست از رو بخواند. و هیچ اثری در مقایسه با خود مسعود رجوی در میان عده ای فوصیل های زندانی زمان شاه مانند عباس داوری،احمد واقف، مهدی ابریشمچی، محمود عطایی (که سالهاست از تمامی مسئولیتهایش خلع شده است) و…ندارد مجبور شده است که کماکان این رهبری مرده را زنده نگهدارد و بنام او اطلاعیه صادر کند. چرا که او عمود خیمه نظام فرقه رجوی بود که با اعلام مرگ او توسط مقامات عربستان خیمه فرقه رجوی کاملا فروریخت .
بنابراین تمامی تلاشهای مسعود رجوی طی سی سال گذشته مبنی بر زندگی و حیات ابدی بخشیدن به فرقه اش با عدم توان گماردن جانشین قابل قبول برای حداقل تشکیلات فریب خورده و بی خبر خودش نیز با شکست مطلق روبرو شده است. والا باید بعد از نزدیک به 15 سال غیبت فیزیکی و نزدیک به سه سال غیبت مطلق حتی صوتی مسعود رجوی تنها حکایت از این دارد که این فرقه مافیایی با شیوه های تروریستی خودش قادر نشد که مریم رجوی را بقیمت نابودی تشکیلات، بقیمت بکارگیری شکنجه، زندان، قتل و انواع تبهکاریهای دزدید افراد از کشورها و انتقال به عراق و اشرف …بعنوان رهبری عقیدتی فرقه رجوی بنشاند.
نه به تروریسم و فرقه ها
28 مرداد 1397
18982

ترور سیاسی و فیزیکی، تنها الگوی رفتاری فرقه رجوی به خواستهای خانواده های مجاهدین و در برخورد با مخالفین
آگوست 1, 2018

چرا مریم رجوی پاسخش به خواست مشروع یک خانواده مجاهد اسیر در تیرانا اعزام تیم ترور است؟

مریم رجوی تا کی طابق النعل بالنعل فرماند کشتن مخالفین در آمریکا و اروپا به وصیت مسعود رجوی را میخواهد دنبال کند؟

حکم مسعود رجوی در مورد مخالفین خود حتی اگر خانواده مجاهدین باشند. کشتن آنهاست که به ایمان!!! مجاهدین نیز در کشتن آنها می افزاید!!! از کتاب مسعود رجوی حاوی وصیتهای او به کشتن مخالفین

آیا همین الگو منتظر مردم ایران نیز هست؟

این خانواده اولین بار نیست که مورد حمله و ترور تیم های مریم رجوی قرار میگیرد، قبلا نیز در هرکجا که مریم رجوی با خانواده مجاهدین و از جمله با خانواده سمیه محمدی مواجهه شده دست به ترور آنها زده است.
——————————————————————-

همگان در سالهای 1360 یادشان هست که مسعود رجوی فریادش از چماقداری بر آسمان بود؟ شباهت ماهوی تمامی رفتارهای مسعود رجوی با رژیم چیست؟

فریاد مسعود رجوی از چماقداری به آسمان بود، چرا خودش عینا به همین روش با مخالفین خود مواجهه میشود؟

کاریکاتور چماقداری نشریه مجاهد ش 63

[spacer height=”20px”]

آقا و خانم رجوی چه کسی مسئول به این روز انداختن در نزدیکی اور سورواز فرانسه این پدر یک مجاهد اسیر در نزد شماست؟
خانم رجوی شما هنوز پایتان به ایران نرسیده و هنوز بر قدرت تکیه نکرده اید!!! اگر قدرت هم داشته باشید با دیگران چه میکنید؟؟؟؟؟
آیا مردم ایران نباید از این فرقه که افرادش حاضرند دست به هر جنایتی بدستور رهبرانش بزنند بترسند؟
آیا میتوان نتیجه گرفت که رژیم شما را با تجربه کردن اعمال شما در زندان شاه بهتر از ما شناخته بود؟

حقوق بشر امپریالیستی است: نظر مسعود رجوی در مورد حقوق بشر از نشریه مجاهد

حملۀ چماقداران رجوی به پدر و مادر سمیه محمدی مجاهد اسیر در فرقه رجوی در خیابانهای تیرانا

به دنبال ضرب و شتم آقای مصطفی محمدی توسط ایادی مریم قجر و بستری شدن او در بیمارستان، پلیس آلبانی هشت نفر از تیمهای ترور رجوی را دستگیر کرد که بعدا با وساطت مسئول بخش اطلاعات (سی. آی. ای) در سفارت آمریکا در تیرانا آزاد شدند
انعکاس و محکومیت گستردۀ این تهاجم تروریستی فرقۀ رجوی در رسانه های آلبانی

تصاویر و فیلم تلاش برای قتل و ترور توسط تروریستهای رجوی در آلبانی و صحنه های دستگیری تروریستها توسط پلیس آلبانی
همایون دیهیم سرکردۀ تیم مهاجم یک لمپن سبک مغز معروف به خل چلی در تشکیلات رجوی است که در عراق یک پروندۀ قتل مردم عادی در زمان صدام در خیابانهای بغداد دارد
نوشتۀ قربانعلی حسین نژاد عضو و مترجم ارشد سابق رهبری سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی)

به دنبال فعالیتهای گستردۀ آقای مصطفی محمدی و خانم محبوبه (ربابه) حمزه پدر و مادر خانم سمیه محمدی اسیر فرقۀ رجوی در آلبانی در خیابانهای تیرانا پایتخت آلبانی و نیز در منطقۀ دورس محل قلعه و زندان مخوف فرقۀ رجوی موسوم به «اشرف 3» و در رسانه های این کشور و مراجعات مکرر آنان به پلیس و ارگانهای قضائی و کشوری و اجرائی آلبانی برای فقط یک دیدار و صحبت با دخترشان سمیه محمدی؛ مریم رجوی در حضیض شکست و درماندگی با دستپاچگی تمام در اقدامی به غایت رسواگر بر ضد خود تبدیل شده، چماقداران و لات و لمپن خود را به فرماندهی بهزاد صفاری و احمد طباطبایی و یکی از زنان شورای مرکزی فرقه، روانۀ خیابانهای تیرانا کرد تا با شعارهای «تروریست»، «تروریست» مصداق مثل دزد می گوید «آی دزد»، چهرۀ تروریستی خودشان را بپوشانند در حالیکه مردم آلبانی که همیشه فرقۀ رجوی را فرقۀ تروریستی می دانند و نسبت به حضور این فرقه در خاک کشورشان بارها اعتراض کرده اند به خوبی و به وضوح دیدند که چه کسی تروریست است و سران فرقۀ رجوی با دست خودشان ماهیت کثیف تروریستی خودشان را افشا کردند.
آنان در اجرای فرمان چند سال پیش مسعود رجوی مبنی بر قتل جداشدگان و مخالفان و خانواده ها در خیابانهای اروپا به قصد ترور و قتل پدر و مادر سمیه محمدی و وکیل آلبانیایی شان به آنها دسته جمعی حمله ور شده و آنها را جلوی چشم پلیس تیرانا که سه هفته است محافظت این پدر و مادر را بر عهده دارند به قصد قتل و ترور آنان مورد ضرب و شتم قرار دادند که در نتیجۀ آن آقای مصطفی محمدی توسط پلیس به بیمارستان منتقل و بستری شد و پلیس تعداد هشت نفر از جانیان رجوی از جملۀ آنان محمد قارائی، علیرضا حاتمی، همایون دیهیم (لمپن و خل چل معروف تشکیلات رجوی که در عراق یک پروندۀ قتل مردم عادی در زمان صدام حسین در خیابانهای بغداد دارد) و احمد طباطبایی را دستگیر کرده و به زندان منتقل نموده و مورد بازجویی قرار داد.
ولی بعد از حدود هفت ساعت یک مسئول بخش اطلاعات (سی. آی. ای) در سفارت آمریکا در تیرانا به مرکز پلیس آمده و درخواست آزادی آنها را کرد که در نتیجه پلیس مجبور به آزاد کردن این جانیان شد ولی اقدام آنان به عنوان یک عمل تروریستی در پروندۀ این جانیان ثبت شده و این پرونده برای رسیدگی در فرصتهای آینده در کنار رسیدگی به شکایت آقای مصطفی محمدی علیه این فرقه مبنی بر تعدی و حمله بر او و به گروگان گرفتن فرزندش و ربودن او از کانادا در حالیکه به سن قانونی نرسیده بود، نزد مقامات قضائی آلبانی باز می باشد.
جالب است که چماقداران و چاقوکشان لمپن مریم رجوی که از حد اقل فکر و شعور حتی اندازۀ کودک هم برخوردار نیستند به وکیل آلبانیایی والدین سمیه محمدی گفته اند: «مزدور چرا اینجایی؟ برو ایران»!!!! که وکیل در جوابشان گفته: «من یک آلبانیایی هستم کارم وکالت است، شما که بیگانه و اشغالگر کشور من هستید بروید به کشورتان ایران؛ شما چرا اینجایید؟»!!!.
تمامی این تلاشهای مذبوحانۀ فرقۀ رجوی به خوبی نشان می دهد که همۀ اسیران قلعۀ اشرف 3 در صورت بیرون آمدن از آنجا گریخته و از این فرقه جدا خواهند شد از جمله سمیه محمدی که مسلما اگر سران فرقۀ رجوی به او اعتماد داشتند و مطمئن بودند که در صورت دیدار با پدر و مادرش رفتن با آنها را رد کرده و به قلعه شان باز خواهد گشت هرگز با خودداری از نشان دادن سمیه و خودداری از آوردن او به نزد پدر و مادرش برای حتی یک دیدار و صحبت کوتاه، این افتضاح و رسوایی بی سابقه و گسترده شان در میان دولت و مردم و افکار عمومی و رسانه های آلبانی را به جان نمی خریدند.
ما اعضای انجمن «پیوند رهایی» (گروهی از جداشدگان فرقۀ رجوی) این اقدام جنایتکارانۀ چاقوکشان فرقۀ رجوی به دستور مستقیم مریم قجر و سران این فرقه در آلبانی را به شدت محکوم کرده و از دولتهای فرانسه و آلبانی خواستار مجازات مریم قجر و دیگر سران فرقه اش و عوامل و نوچه های جنایتکار آنان در آلبانی هستیم.

برای دیدن منبع اصلی روزنامه و فیلم و عکسهای آقای محمدی در بیمارستان اینجا را کلیک کنید

فرماندهان فرقۀ رجوی (احمد طبا و ژیلا دیهیم …) در حال هدایت حملۀ تروریستی بر والدین سمیه محمدی در تیرانا
برای دیدن فیلم حملۀ چاقوکشان تروریست مریم قجر و دستگیری آنها توسط پلیس اینجا را کلیک کنید

چاقوکشان مریم قجر در حال حمله به مصطفی محمدی در تیرانا
از راست به چپ: همایون دیهیم قاتل جنایتکار مردم عراق در خیابانهای بغداد در زمان صدام حسین، علیرضا حاتمی، محمد قارائی

همایون دیهیم قاتل عراقیان در حال تلاش برای خفه کردن مصطفی محمدی طبق دستور عملی شخص مسعود رجوی که مخالفان و جدا شده ها را در خیابانهای اروپا خفه کنید (با نشان دادن عملی این کار) و فرار نکنید تا پلیس بیاید و بروید زندان چون زندانهای اروپا هتل است!!!!

صحنه های دستگیری اراذل و اوباش تروریست مریم قجر توسط پلیس آلبانی به دنبال حملۀ تروریستی شان به والدین سمیه محمدی و وکیل آلبانیایی آنها در خیابانهای تیرانا و تلاش آنها برای خفه کردن و قتل مصطفی محمدی

اطلاعیه شورای ملی مقاومت یا مالیخولیا!! داود باقروند ارشد
جولای 30, 2018

با وجود آنکه خردگرایی به عنوان یک گرایش شناخت شناسانه در سده های دوازده و سیزده باور نگردید ولی پایه های خردگرایی واپسین و به ویژه آنچه در دوره ی روشنایی نموار شده در آن دوره نهاده شد. در آموزشهای فرقه رجوی تنها معیار و وسیله دست یابی به حقیقت “ایمان” است و نه خرد بشری. که دقیقا آموزه های دوران قرون وسطای کلیساست. گذشته از آن، تعریف آقای مسعود رجوی از”حقیقت” نیز چیزی جز “مسعودرجوی” و “کشف خودش” بعنوان انسان مافوق بشر، ناجی بشر، حاکم برجهان، عاری از هرگونه خطا و گناه… نیست.

برهمین مبنا نیز تحت رهبری آقای مسعود رجوی بر تشکیلات مجاهدین هرگونه فرایند و حرکت و اقدام برای کسب خرد، بکارگیری مستقل آن، سوال در مورد آن با شدت و حدت باورنگردنی با شدیدترین روشها سرکوب و منکوب میشود.

آقای رجوی آشکارا به هزاران زبان همه پیروانِ اسیرِ بدام افتاده خود را به تعطیل کردن خرد و پیروی مطلقا کورکورانه از خودش تحت شعارهایی چون: “حرکت کردن روی پای مریم رجوی(نام مستعار مسعود رجوی)”، “خودسپاری به رهبری”، “دادن همه چیزتان به رهبری”، …”کسی که رهبری دارد نباید فکر کند”، “خدا زمین راهیچگاه بدون حجت (مسعودرجوی) رها نمی کند!!!”، “شما همه صاحب دارید!!!” دعوت و مجبور میکرده و میکند.

به همین روال تنها جواب مسعود رجوی در قبال پاسخ به دلایل مشکلات و شکست های سیاسی، نظامی، ایدئولژیک، غلط بودن تحلیلها، پیش بینی ها، تاکتیکهایش، دروغ گفتن و دروغ بافتن در مورد آن بوده و اجبار کردن پیروانش به تکرار و قبول آن دروغها.

در همین رابطه پاسخش به قتلعام شدن مجاهدین در عملیات تسخیر ایرانِ مسعود رجوی، بعد از اعلام آتش بس و بسته شدن مرزها برای ارتش به اصطلاح آزادیبخش، عملیاتی که از 4200نفر شرکت کننده در آن در قالب 5 محور(جمعا 25تیپ) که هیچکدام از فرماندهان محورها (مهدی براعی، ابراهیم ذاکری، محمود مهدوی، مهدی افتخاری و محمود عطایی) و فرماندهان تیپهای بیست و پنجگانه و شاید 80% نیروی در نظر گرفته شده برای عملیات در هیچ عمل نظامی نه شرکت بودند و نه سلاح دست گرفته بودند آنهم در مقابل نیروی صد برابری رژیم با تجربه هشت سال جنگ را “مشغول بودن ذهن مجاهدین در صحنه مرگ و زندگی و زیرآتش مستقیم و حمله هوایی و بمباران،… فکر کردن به همسر و فرزند معرفی نمود!!!

این رهبر تاریخ+ساز همواره فراری از صحنه نبرد، حتی شجاعت خمینی را نیز نداشت که همه مسئولیت جنگ را بپذیرد و بگوید که جام زهر را نوشیدم. و در تاریخ سابقه نداشته است که فرماندهان چه نظامی چه سیاسی و چه حتی مذهبی مانند پیغمبر اسلام چنین فرافکنی در زمان شکست جنگهایشان بکنند.

و از این رو پاسخش من درآوردی مسعود رجوی به علت قتلعام 1340عضو مجاهدین در عملیات فروغ را، طلاق تمامی زنان و مردان مجاهد از همدیگر و ازدواجهای رجوی با زنان آنها معرفی کرد. البته بخش طلاق بصورت علنی اعلام شد و ازدواج رجوی با زنانشان مخفیانه انجام میپذیرفت. هرچند دلیل اصلی طلاقها و ازدواج ها جلوگیری از فرار و ریزش نیرو بود. مسعود رجوی مدعی بود با این انقلاب ایدئولژیک و خلوص مجاهدین، پاک شدن آنها، … پیروزی ما در سرنگونی تضمین شده است.

من برایش نوشتم، آقای رجوی بفرضِ صحت این تئوری اگر در جریان انقلاب ایدئولژیک همه مجاهدین تبدیل به امام حسین شاخص شما در شجاعت و … گردند. مشکل صدام حسین را چگونه حل میکنیم که دیگر در جنگ با رژیم نیست؟ او که دیگر اجازه هیچ عملیاتی را از طریق مرزهایش نمیدهد که هیچ حتی با وجود اینکه در جریان جنگ خلیج نیز با کشتار کردها او را نجات دادید با خود شما نیز دیگر ملاقات نمیکند، چه کنیم؟ همچنین سوال کردم که شما که میگفتید خاتمی انتخاب نمیشود و رژیم نمیگذارد که او انتخاب شود ولی شد و با رای قاطع نیز شد آیا نمیرساند که ما از جامعه ایران و سیاست ایران قطع شده ایم.

همچنین سوال کردم که جوابتان به اینکه گفتید خاتمی دور دوم انتخاب نخواهد شد و او را حتی برای جلوگیری از انتخاب شدندش خواهند کشت و اینرا براساس اطلاعات موثق و تحلیل خودتان استوار کردید و برای محکم کاری حتی عنوان نمودید که “اگر خاتمی در دور دوم انتخاب شود یعنی مرگ ارتش آزادیبخش و فاتحه ما خوانده است”. ولی رژیم نه تنها خاتمی را نکشت بلکه برعکس نظر شما مردم رفتند و به تمام و کمال به او دوباره رای دادند و انتخابش کردند.

از همین رو اولا نمیتوانید مدعی شوید که انتخاب خاتمی مهندسی شده بود. چون خود شما طی جلسات متعد خاتمی ضدایی از تشکیلات و از جمله علیه من که به کل تشکیلات گفتید من خاتمی چی هستم، مدعی بودید که خاتمی آنقدر بر برای نظام خطر ناک هست،آنقدر انتخابش برای رژیم مسئله ساز است که حتی با کشتن او هم شده اجازه انتخاب او را نمیدهند.

بنابراین مهندسی کردن انتخابات منجر انتخاب خاتمی بمعنی ریختن رای کاذب به صندوقها صد در صد منتفی است. چون طبق منطق شما خاتمی به رژیم تحمیل شد. و سوال این است که چه کسی آنرا به رژیم تحمیل کرد؟ آیا خود رژیم که بقول شما حاضربود به قیمت کشتن او از انتخابش جلوگیری کند یا خیر این مردم بودند که خاتمی را به رژیم تحمیل کردند؟ آیا اگر سر سوزنی مهندسی در کار بود کسانیکه برای کشتن او دورخیز کرده بودند نباید دم بر آورده و بی آبرویش میکردند. و بدون اینکه دستشان به خون او آلوده شود از میان(سیاسی) میبردندش؟

پاسخ رجوی به این سوال تبعید هفت ساله من از اشرف به بصره بود. جائیکه بعضا 26 موشک رژیم بر پایگاه حبیب (با عرض 100متر و طول 600متر) فرود می آمد، بعضا عناصر رژیم کامیون انتحاری در پشت دیوار این پایگاه منفجر میکردند، وبر سقف آسایشگاههای ما خمپاره های 120 فرود میآمد. در مسیر تردد از اشرف به بصره (پایگاه حبیب) مورد تهاجم نیروهای مخالف صدام قرار میگرفتیم. بعلاوه اینکه بعد از نامه من به خودش شش ماه جلسات خاتمی زدایی در اشرف برگزار کرد و مرا نیز مجبور کرد که جلوی همگان بگویم من خاتمی چی هستم.

این تحلیل سازمان از شرایط ایران خود حامل حقایق آشکار بسیاری است. حقایقی در مورد ما و در مورد رژیم. و یا میتوان چنین نتیجه گیری کرد که:

  1. انتخاب خاتمی در دو دوره خاتمی مهندسی نشده بود.
  2. مردم ایران به خاتمی رای دادند و انتخابش کردند.
  3. رژیم ایران نه تنها دشمن سیاسی خود را نکشت بلکه هرچند به اجبار به انتخاب شدنش تن داد.
  4. اگر اطلاعات و تحلیل سازمان از رژیم و آنچه القاء میکند صددرصد غلط است آیا دلیل آن این است که رژیم تغییر کرده است؟ یا ما حقایق را نمیگوئیم.
  5. انتخاب مردم طی دو دوره انتخاب خاتمی نشان داد که رویکرد سیاسی ملتی برای حل و فصل مشکلات خود به سمتی که به بیان دقیق شما مرگ رویکرد نظامی و تفکر واستراتژی ارتش آزادیبخشی است را نشان میدهد.
  6. اصرا ما بر ادامه این تفکر علیرغم رد کامل آن توسط مردم ایران چه در مقطع سالهای 1360و چه در مقطع انتخاب خاتمی سالهای 1380 (به بیان صریح خودتان) آیا به معنی دفن کامل جنبشی است بنام مجاهدین نیست؟ چون از نظر مردم تاکید کودکانه و لوجوجانه به استمرار تاکتیک تروریستی در همراهی با دشمن مردم ایران (عراقِ صدام حسین) آیا چیزی نخواهد بود جز ریختن خاک بر روی جسد تشکیلاتی که طی سالهای 60 فوت سیاسی و تشکیلاتی نمود است و در نتیجه فوت ایدئولژیکی را نیز برایش به ارمغان میآورد.

پایه های استراتژی ارتش آزادیبخش:

  1. حاکمیت صدام در عراق در تضاد مطلق با رژیم ایران. (جنگ)
  2. مرز باز (با مجوز صدام حسین) برای عبور نیروی این ارتش جهت انجام عملیات مرزی و…
  3. نیروی وفادار و از جان گذشته مجاهد.
  4. سلاح، مهمات، تجهیزات و آموزشهایی که صدام حسین تامین و برای چنین جنگی و استراتژیی پشتیبانی میرساند.
  5. پذیرش این استراتژی توسط مردم ایران
  6. توان غلبه کردن بر نیروی هزار برابر رژیم با حساب باز کردن روی محور پنج (حمایت از این ارتش در هنگام جنگ نابرابر با رژیم توسط مردمی که آن استراتژی را تائید میکنند).

سرنوشت پایه های تشکیل ارتش آزادیبخش
• با پذیرش آتش بس دیوار بلندی در مرز در مقابل این استراتژی کشیده شد، و پایه 1و2 این استراتژی کاملا از بین رفت.
• با انتخاب خاتمی در دور دوم به تاکید خود مسعود رجوی مرگ پایه 5 و 6 را بدنبال آورد چون مردم انتخاب و مسیر دیگری را پیش گرفتند.
• با سقوط صدام حسین در جنگ خلیج، آن دیوار بلند کشیده شده در مقابل استراتژی بر سر اهرم این استراتژی یعنی ارتش آزادیبخش خراب شد. چون امکان کشاندن عراق به شروع مجدد جنگ که توسط رجوی دنبال میشد از بین رفت.
• با خلع سلاح توسط آمریکا موجودیت مسلح آن استراتژی و ارتش یعنی پایه 4 از بین رفت.
• با بگیر و ببندهایی داخلی که آقای رجوی راه اندازی کرد آن نیروی جان برکف را نیست و پایه 3 را نابود و از کار انداخت.

واقعیت یا مالیخولیای ارتش آزایبخش

آیا با این حقایق در مورد فرقه رجوی و مسیر چهل ساله آن، و جنبشی که به اعتراف رهبریش استراتژیش توسط مردم ایران در انتخاب دوم خاتمی سوخته و خاکسترش سالیان است برباد داده شده است ولی کماکان با اصرار کودکانه و لجوجانه مریم رجوی در شوهایش بر ارتش آزادیبخش و نام بردن از آن و ادامه دروغ دغل در این زمینه بیانگر این امر نیست که دلیل اصرار بر آن نه بر واقعیت بلکه بر مالیخولیایی گویندگان استوار است؟ آیا نشان از جمودی مرگبار فکری گوینده نیست؟ جمودی مرگبار به معنی اینکه:

  1. گوینده هیچ حرف و راه حل جدیدی همانگونه که طی چهل سال گذشته نشان داده برای ارائه کردن ندارد.
  2. نیرویی است میرا که توان انطباق خود با شرایط جدید را ندارد و مطلقا واپسگراست.
  3. هیچ رابطه ای با واقعیت کنونی یا واقعیت حقیقی مردم ایران و حتی شرایط خودش نمیتواند برقرار کند.
  4. نیرویی است که با چنین مالیخولیایی و بن بستی مجبور شده است که دست به دامن آمریکا با وطن فروشی برای ادامه حیات خود بعنوان ارائه راه حل سیاسی برای مشکلات سیاسی و حاکمیتی شود.

آیا مردم و جوانان و بویژه زنان ایران که در مبارزه ای سخت برای آزادی پوشش و روسری هستند ولی خانم مریم رجوی مانند مادر بزرگهای ما با انواع چپ نمایی ها دست از روسری و یا اسلام در نام جمهوری دمکراتیک اسلامیش بر نمیدارد، نباید نسب به چنین تفکر و نیرویی بسیار بسیار حساس بوده و هوشیار باشند؟ چون نمیتواند با واقعیت های خارج از خود رابطه قرار کند.

آیا این سوال غیر منطقی است که چرا این فرقه:
• مرگ استراتژی تروریستی که مسعود رجوی خود به بیان سریح و آشکار (طبق عادت! زمانیکه فکر میکرد درست میگوید) با انتخاب در دور دوم خاتمی مرگ این استراتژی است را نمیتواند بپذیرد.
• چرا مرگ ارتش آزادیبخش را علیرغم بیان سریح خود مسعود رجوی، نابودی سلاحش، نابودی پشتیبانی اش، نابودی نیرویی اش، فاصله 5000کیلومتریش را نمیتواند بپذیرد؟ و کماکان از ارتش آزادیبخش و کانونهای شورشی حرف میزنند!!
• چرا در فاصله 5000 کیلومتری نابودی اشرف را نمیتواند بپذیرد؟ و کماکان از هزاران اشرف نام میبرند!!!
• چرا مرگ مسعود رجوی را نمیتواند بپذیرد؟ و مرتب بنامش پیام میدهند!!

آیا این فاصله از واقعیت تنها مختص واقعیات درونی این تشکیلات است یا اینکه یک نوع نگرش است که بر آنها حاکم است که نسبت به واقعیات بیرونی مطلقا بی اعتنا هستند و نمیتوانند ارتباط منطقی با آن برقرار کنند.

روان پریشی یا سایکوز به معنای وضعیت روانی غیرطبیعی است واصطلاحی است که در روانپزشکی برای حالتی روانی بکار می رود که اغلب بصورت از دست دادن تماس با واقعیت توصیف می شود. …جنون یا سایکوز نوعی قطع ارتباط با واقعیت است که به طور مشخص شامل هذیان (عقاید نادرست درباره وقایع یا اشخاص)وتوهم (دیدن یا شنیدن چیزهای که وجود خارجی ندارند) می شود.

این بیماری را شاید بتوان به سیستم رهبری مجاهدین نسبت داد ولی آیا منطقی است که فکر کنیم همه مجاهدین از صدر تا ذیل دچار روانپریش یا سایکوز هستند؟ یا خیر مشکل ما با ماهیت غیر سیاسی و در واقع ماهیت فرقه ای مجاهدین است که چنین بیگانگی ای بین آنها و واقعیات را میتوانند بپذیرند و تحمل کنند و یا بهتر است بگوئیم توسط رهبران به آنها طی جلسات مغزشویی تحمیل شود.

بله عده ای دجال و دروغگو با شیوه های فرقه ای و قطع اعضا از جهان خارج کماکان با کتمانِ حقایقِ چهل سال اخیر با مغزشویی آنها را در فضای کاذب سالهای 1360 نگهداشته اند. این است معنی و یکی از کارکردهای فرقه های مخرب. که مجاهدین را از یک نیروی سیاسی به یک نیروی میرای فرقه ای بسته و قطع از واقعیات مردم خود تبدیل کرده است که در نوع خود بی نظیر و اگر قدرت بدست بگیرند بسیار خطرناک است.

نیروهای میرای دیگری نیز هستند ولی نه تا به این میزان که در اعماق قبر خود بعد از چهل سال که از مرگ آنها میگذرد فکر کنند نه تنها زنده هستند بلکه قهرمان المپیک نیز هستند.

برای مثال همین سلطنت طلبها هستند. آنها نیز چهل سال است مرده اند ولی دینامیزم بیشتری از آنها دیده شده است. حداقل آقای رضا پهلوی مانند خانم مریم رجوی برای ادامه همان سلطنت! با پادشاهی محمد رضا شاه! که انگار نه انگار اولا سلطنت 40 سال قبل برچیده شد و در ثانی محمد رضا نیز به بیماری سرطان مرده و در مصر دفن شده است اصرار نمیکند.

اینها حداقل اینرا پذیرفته اند که در بیان رک نگوید احیای سلطنت، بلکه میگویند هرچه مردم خواستند. ولی مریم رجوی نه مرگ مسعود رجوی را قبول میکند و نه مرگ استراتژی تروریسیم و ارتش آزدایبخش و نه حقیقت ترک عراق و نه حقیقت ترک اشرف را!!!

گوشه ای از مالیخولیای فرقه رجوی در قالب اطلاعیه شورای ملی مقاومت!!

««جهان در گردهمایی ایران آزاد، بالا رفتن پرچم «قیام و ایران آزاد با هزار اشرف و ارتش آزادی»، «حمایت از شوراهای مقاومت و کانون‌های شورشی» و «همبستگی ملی برای سرنگونی استبداد مذهبی» را نظاره كرد. »»
و یا
««اعضای شورا بر آنچه که در پیام شماره ۹ ارتش آزادیبخش ملی ایران، توسط مسئول شورا خاطرنشان شده، تاکید کردند »»
ویا
««بنابراین، پاسخ پیشتاز، در جنگ صد برابر و شورشگری حداکثر است.»»
ویا
««هموطنان عزیز، … از یک طرف پیشروی مقاومت ایران با دستاوردهایی هم‌چون برپایی یکانهای ارتش آزادی در داخل میهن، و همچنین تشکیل مؤسسان چهارم ارتش آزادیبخش ملی ایران تا روی آوردن زنان و جوانان بسوی جنبش مقاومت ایران»».

و یا بیان اینکه:
««مجاهدانی که در اشرف و لیبرتی محصورند، می‌دانید چرا؟ زیرا آنها هسته اصلی جنبش مقاومتی هستند که بدنه آن در سراسر جامعه ایران گسترده است و نبرد سرنوشت برای آزادی ایران را تدارک می‌بینند»».

در تظاهرات اخیرشان نیز که در 27تیرماه برگزار کردند سن متوسط شرکت کنندگان بالای 50سال و تعداد از انگشتان دست تجاوز نمیکند.

سنهای بالای 50 و یکی از ارتشهای ارتش آزادیبخش در حال نظاهرات
بلحاظ نیرویی نیز همگان شاهدند که نیروهایی که از این تشکل جدا میشوند در مواجهه با فاصله کهکشانی بین آنچه مستمرا به دروغ طی مغزشویی ها به آنها القاء شده، با واقعیت موجود و شدت و حدت فشار روحی روانی ناشی از این خلاء که خود را در نبود هیچ راه حل و منطق متناسب انطباق آنچه همواره به آنها باورانده شده با واقعیاتی که بچشم میبینند، چنان شوکی به آنها وارد میکند که سالیان طول میکشد که بتوانند بخود آیند و خود را با شرایط موجود وفق دهند و در عمل از نظر فکری دچار یک سقوط و سکون میشوند تا بتوانند خود را و مختصات فکری، سیاسی خود را (اگر اساسا بتوانند آن خود سیاسی را) بشناسند از نو بازسازی و احیاء کنند.
چون خود سیاسی نیازمند زندگی با واقعیات و شناخت دوباره نیروهای موجود در صحنه سیاسی است. کسانیکه رجوی در زیرساختهای تمامی اعتقادات، اعتمادها، عشقها، عاطفه ها و انگیزه ها، باورهای ملی گرایی و ضد امپریالستی و تمامی ارزشهایشان بمب هیدروژنی منفجر کرده است بویژه وقتی در هر نگاه خانواده، دوستان، مردمش و… با این علامت سوال بزرگ مواجه باشند که ««چــــــــــــــرا فـــــــــــــریب فـــــــــرقه رجوی را خوردید؟»» نمیتوان انتظار داشت بتوانند بسادگی دوباره براحتی سرپا شده و اعتماد کنند. این مسئله در مورد زنان مجاهد بسیار بسیار تلخ تر و درد آورتر است.

داود باقروند ارشد
فروغ جاویدان! چــــرا؟ داود باقروند ارشد
جولای 29, 2018

در تیرماه ۱۳۶۷ جمهوری اسلامی ایران رسماً قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت. ارتش صدام در تاریخ ۳۱ تیرماه به خاک ایران حمله کرد و از منطقه جنوب به سمت خرمشهر و اهواز پیشروی کرد. پس از ضدحملات موفق ایران، ارتش عراق در جبهه‌های میانی و غرب کشور نیز به عملیات نظامی مبادرت کرد که آن‌ها هم با بسیج مجدد نیروهای مردمی و نظامی جمهوری اسلامی، ناموفق شدند. در نتیجه نیروهای عراقی عقب‌نشینی کردند و رژیم عراق در اول و سوم مردادماه رسماً عقب‌نشینی خود را از جبهه‌های جنوب و میانی و غرب کشور اعلام نمود. اما همزمان عملیات مشترک عراق و سازمان آغاز گردید. نکاتی چند در علل و زمینه‌های شکل‌گیری این عملیات قابل توجه و بررسی هستند:
پیش از این مسعود رجوی در تحلیل درونی ، امکان موافقت رژیم با قطعنامه را غیرممکن دانسته و به صراحت اعلام می‌کرد: “”تنها در صورتی جمهوری اسلامی قطعنامه را خواهد پذیرفت که به لحاظ سیاسی- نظامی و اقتصادی به بن‌بست کامل برسد. و توقف جنگ به منزله فروپاشی نظام خواهد بود که برای سرنگونی آن نیاز به ارتش آزادیبخش هم نیست…””

تحلیل مسعود رجوی در مورد نتیجه جنگ این بود که ایران به دلیل بسته بودن تمامی راه‌های بازگشت به صلح با عراق، ناچار به ادامه جنگ خواهد بود. هر قدر هم جنگ به طول بینجامد، از یک طرف توان نظامی و اقتصادی ایران بیشتر تحلیل می‌رود و از طرف دیگر بازگشت به سمت آتش‌بس و صلح غیرممکن‌تر می‌شود و این جنگ تا شکست و فروپاشی رژیم ادامه خواهد یافت.

عکسهایی از اعمال دیوانه وار و احمقانه مسعود رجوی تحت نام فروغ جاویدان
با اعلام خبر پذیرش قطعنامه از سوی رژیم، نقشه‌ها و طرح‌های قبلی سازمان با بن‌بست مواجه شد. و ارتش آزادیبخش به یکباره سلاحی در دست مسعود رجوی بر فرق همه منتقدینش در میان گروههای سیاسی دیگر، در میان شورایی ها، در میان دفتر سیاسی و اعضای سازمان جهت از دور خارج کردنشان و برای بالا بردن قیمت خود در بازار سیاسی بین اللملی به سلاحی بر فرق خودش سمت و سو گرفت.

پیامدهای آتش بس برای مسعود رجوی
اولین واکنش سازمان در مورد پذیرش قطعنامه از سوی ایران، بررسی این امر بود تمامی هشدارها، تمامی اخطارهای مربوط به بی پایه بودن ارتش آزادیبخش و تهدید مرگبار حضور در عراق برای تشکیلات رجوی با عمل سیاسی رژیم بوقوع پیوسته است.
در سالهای قبل از اعلام آتش بس و در جریان بررسی استراتژی آزادیبخش این امر مورد بررسی بوده است که اگر بین ایران وعراق صلح شود نتایجی فاجعه بار برای تشکل رجوی در پی خواهد داشت ولی رجوی همواره صلح را معادل فروپاشی درونی رژیم بر میشمرد که دیگر نیازی به بازوی ارتش آزادیبخش برای سرنگونی نخواهد بود!!!، ولی نتایج صلح ویا آتش بسی که مسعود رجوی برای رژیم بر شمرده بود نه بر رژیم که بر خودش ظاهر شد. از جمله:
• عراق و صدامی که با تمامی توان نظامی، مالی، لجستیکی، سیاسی به حمایت و تشکیل ارتش آزادیبخش اقدام کرده بود، و نیروهای سازمان بعنوان نیروهای از جان گذشته حرفه ای و داوطلب بعنوان نیروی فوق ویژه برایش یک معائده آسمانی در جنگ ش با ایران بود، از لحظه صلح و یا پایان جنگ عملا وبال گردن عراق و صدام شده و تبدیل به مانع صلح و آرامش با همسایه ای که اولا طولانی ترین مرز را با او دارد و در ثانی میتواند بعنوان حامی شیعه ها و کردهای عراقی تحت سرکوب و ستم صدام مشکلات بسیار داخلی نیز برای صدام ایجاد کند تبدیل میشود.

• صلح و آتش بس، پشتوانه چکی که آقای مسعود رجوی بعنوان پیش پرداختش به حامیان کرایه ای خود در آمریکا، اروپا و منطقه ای خود کشیده بود را بی محل نمود.
تا قبل از آن شرایط، سازمان در کنار امیدواری به داشتن پشتوانه خرده عملیات‌های مرزی، حمایت نمایندگان کنگره و سنای امریکا را نیز یدک می‌کشید. در ۳۰ خرداد ۶۷، ۱۳۸ نماینده کنگره و ۱۴ سناتور امریکایی طی نامه‌ای به «جرج شولتز» وزیر خارجه وقت امریکا، از وی خواسته بودند که به جنبش‌های مقاومت داخلی در ایران توجه کند و در همین راستا حمایت از سازمان ـ مستقر در عراق ـ را اکیداً توصیه کرده بودند. «مروین دایملی» نماینده کنگره امریکا در روز دوشنبه ۶ تیرماه ۶۷ در تظاهرات سازمان در واشنگتن شرکت کرده و طی سخنانی که از یکی از شبکه‌های تلویزیونی امریکا هم پخش شد اظهار داشت:
«نباید دست از تلاش کشید، مطمئن باشید که با کمی صبر و تلاش بیشتر بزودی از مهران به تهران رژه خواهید رفت.» سازمان نوار ویدئویی سخنرانی مزبور را برای کلیه کادرهای سازمان پخش کرد.
• صلح و یا آتش بس فاتحه ارتش آزادیبخش مسعود رجوی را که با تکیه برآن فتوا صادر کرده بود که :

“”…بگذار خارجه نشینان کذایی که از دیرباز عادت داشته اند نمک مقاومت را بخورند نمکدانش را برسرخودش بشکنند، در اینجا بنشینند. من در 19بهمن گذشته گفتم که حتی نشریه درآوردن آنها در اینجا مشروع نیست”” را خواند.
• صلح و آتش بس، بخیه ای که مسعود رجوی با آن دهان تمامی عناصر چپ، ملی، مستقل، و خلاصه همه و همه را در همراهی با مردم ایران فریاد کرده بودند که همکاری با صدام خیانت به ایران و ایرانی است با کینه توزانه ترین الفاظ و تحقیر آمیز ترین روشها و بیانها مانند (بی غیرت، بی صفت، خائن، میوه چین، فرصت طلب، مبتذل، کذایی …) دوخته بود باز شد.

• صلح و آتش بس، دهان دوخته شده منتقدین بالایی تشکیلات که صدها بار گفته بودند “ارتشی که همهَ اهرمهایش در دست صدام حسین باشد نمیتواند یک نیروی آزادیبخش باشد” باز میشود.

• صلح و آتش بس، 750 نیروی از جان گذشته ای که سالیان با توتالیتریزم تشکیلاتی و دروغ های هزاران بار تکرار شده به عراق کشیده شده و با برق عملیاتهای مرزی و اسارت چند ده تن از جوانان ایرانیانی که برای دفاع از کشور خود بعضا بدون اطلاع خانواده به اینکار اقدام کرده بودند، به عراق کشیده شده و هر تحقیر و توهین و سرکوب از جمله دستگیری و زندان، شکنجه و قتل های سالهای 1363-1364 در منطقه ماوت کردستان (پایگاه منصوری) عراق رجوی را تحمل کرده بودند پیش از همه زبان بازخواهند کرد.
بنابراین باتلاقی که قبول آتش بس برای مسعود رجوی ساخته بود بعلاوه دستان همرزمانی که مورد شکنجه و زندان و قتل و حکم اعدام مواجه بودند در گلویش چاره ای برای مسعود رجوی نداشت الا اینکه دست به انتحار تشکیلاتی بزند و آنگونه که خودش گفت با خود کشی جمعی از شر این تشکیلات رها شود.

باید توجه کرد که عین همین کار را مسعود رجوی در سال 2003 – 1382 در جریان تسخیرعراق توسط آمریکا انجام داد و به ارتشی که هیچ برنامه و فرمانده و پشتیبان و مهمات و نیرو و … نداشت دستور پیشروی به سمت مرز و تسخیر ایران را داد. این ستون بی فرمانده یعنی بدون “مسعود و مریمی” که هر دو قرار بود طبق شعار مسعود ساخته “مریم مهرتابان میبریمش به تهران” توسط این ستون به تهران برده شوند قبل از حرکت ستون به پاریس فرار کرده بودند. و اگر بمباران این ستون نظامی توسط آمریکایی ها نبود مسعود رجوی و مریم رجوی اینبار به پیروزی بزرگی که در فروغ اول بصورت نیمه کاره با به کشتن دادن 1340 نفر دست یافته بودند به پیروزی کاملی با نابودی همه مجاهدین دست می یافتند.
به همین اعتبار تمامی مدعیان از مهدی ابریشمچی گرفته تا علی زرکش، تا تمامی ستاد و دفترسیاسی و… را به صحنه فرستاد.

عصر روز جمعه ۶۷/۴/۳۱، حدود ساعت ۶ بعدازظهر به قسمت‌های مختلف مستقر در قرارگاه اشرف و اردوگاه‌های دیگر ابلاغ شد که همه برای سخنرانی رجوی رأس ساعت ۸ در سالن عمومی حضور داشته باشند…
ساعت در حدود ۱۱/۳۰ شب بود که مسعود و مریم وارد سالن شدند… رجوی شروع به سخنرانی کرد. حدود نیم ساعت از شروع صحبتش گذشته بود که ناگهان آن را قطع کرد و گفت:
کارهای بزرگ در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم که «اول مهران، بعداً تهران»؟
رجوی: دیگر وقت آن رسیده است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در ‌‌نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود. البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقه‌ای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم، چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید!

همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظه‌ها ـ حتی کوچک‌ترین لحظه‌ها ـ باید استفاده کرده، نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهیم زیرا در این عملیات لحظه‌ها تعیین‌کننده و سرنوشت‌سازند.
این عملیات باید در عرض ۲ یا ۳ روز انجام شود چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد؛
چون اصلاً به فکرش هم نمی‌رسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالاً نمی‌تواند هیچ عکس‌العمل مؤثری انجام بدهد. می‌گویند برویم اهواز را بگیریم و یک سری می‌گویند برویم کرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فکر کردیم و دیدیم باید از طریق کرمانشاه برویم زیرا اولاً تا حدودی وضع و شرایط مسیری که انتخاب کرده‌ایم نسبت به قبل مناسب‌تر و بهتر است، چون عراق تا قصرشیرین و سرپل ذهاب پیش رفته است و این بار نیاز به خط ‌شکنی نداریم و به راحتی می‌توانیم تا کرمانشاه برویم. ثانیاً نزدیک‌ترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران کرمانشاه است. از آن به بعد براساس تقسیمات انجام شده ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید. البته روی لشکر ۸۴ و ۸۸ شناسایی انجام داده‌ایم اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت از طرف ایران پیش نمی‌آمد شاید فقط در همانجا (کرمانشاه) عمل می‌کردیم ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده است و ما یک‌راست می‌رویم و تهران را می‌گیریم.
باید بدانیم که ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می‌خواستیم آن را دیر‌تر انجام دهیم اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد؛
یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه آن را زود‌تر انجام دهیم. تصمیمی که ما گرفتیم بسیار حساس و مشکلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الآن اقدامی نکنیم فرصت از دست خواهد رفت زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم‌اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم.

اگر ما به تحلیل‌هایی که در مورد رژیم داشته‌ایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده است. ما در تحلیل از جنگ گفتیم که رژیم در منتهای ضعف حاضر به توقف جنگ می‌شود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آن‌ها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کارش را یکسره کنیم. رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی‌تواند نیروی جبهه را تأمین کند؛ مثلاً عراق در همین چند عملیاتی که کرده است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هر چه خواسته جلو رفته است. «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطه دیگر را با چند ساعت جنگ بازپس گرفته است. ملت دیگر از جنگ خسته شده‌اند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمی‌آید. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آن‌ها را به زور از شهر‌ها و روستا‌ها دستگیر کرده‌اند و به جبهه فرستاده‌اند و میلی به جنگیدن ندارند. تمام لشکر‌ها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده است و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین‌المللی قرار دارد.

ما از طرف قصرشیرین می‌رویم. در آنجا لشکر ۸۱ با عراق درگیر است، لشکر ۵۸ و لشکر ۸۸ در سومار درگیر هستند. لشکر ۶۴ در پیرانشهر است و تنها امکان دارد لشکر ۲۸ در راه به استقبال ما بیاید.

کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابر قدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند؛ به طور مثال بغداد تا مرز ایران ۱۸۰ کیلومتر فاصله دارد و در طول ۸ سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است؛ و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده است اما ما می‌خواهیم برویم تهران را بگیریم. ما به ترتیب به قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلام‌آباد و بعد کرمانشاه می‌رویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج و بالاخره تهران. (کف زدن حضار) ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم. تیپ‌ها در کرمانشاه مستقر می‌شوند و ۲ تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حرکت می‌کنند. نام عملیات محور همدان را به نام «بدیع‌زادگان» گذاشته‌ایم. بعد از آنکه به همدان رسیدید و مستقر شدید یکی از تیپ‌های زیر نظر خودت را برای کمک به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش کنید و به مردم اعلام کنید که ما داریم می‌آییم.

رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیما‌ها نتوانند درست کار کنند. از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید؛ هر سه ساعت به سه ساعت دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشین‌ها به صورت ستون حرکت می‌کنند. البته این عملیات را دو عامل درجه یک تهدید می‌کند؛ یکی اینکه از طرف رژیم خمینی از طریق هواپیما مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روی جاده همه به یک ستون حرکت می‌کنیم؛ ثانیاً چون صف ماشین‌ها خیلی طولانی است اگر ماشین‌هایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن همه ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج کرد و از ماشین زاپاس استفاده کرد و یا کلاً آن را از دور خارج کرد و معطل آن نشد. در ضمن هیچ ماشینی حق سبقت گرفتن از جلویی را ندارد و همین طور حق عقب افتادن را هم ندارد. هر جا که رسیدید سر راه جاده‌ها را باز کنید. تیپ‌های مأمور در شهر مأمور تأمین جاده‌های آن شهر می‌باشند و هر تیپ با رسیدن به آن شهر وارد آن شده و بقیه ستون بلافاصله به حرکت خود ادامه می‌دهند. ضمناً اگر اسیر شدید راجع به خط سیر عملیات که از کدام جاده و از کدام شهرهاست، چیزی نگویید و بگویید که عملیات قرار بود تا همین جا باشد.

در این عملیات مردم به حمایت از ما برمی‌خیزند. کسانی که حاضرند با ما بیایند را از پادگان‌ها و مراکز سپاه مسلح کنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آن‌ها را با خودتان ببرید. در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی در زندان‌ها که باز شود آن‌ها هم با ما هستند و با ما خواهند آمد. نیروهای زندان بالقوه با ما هستند.
لفاظی های دجالگرانه مسعود رجوی جهت فریب مجاهدین
محمود، وقتی که تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده است. سلام من را به ساکنین آنجا می‌رسانی و اگر مردم آنجا بودند جای دیگری را به آن‌ها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگهدار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم.

رجوی رو به حضار: آیا ما دیوانه نیستیم که می‌خواهیم چنین کاری بکنیم؟ آیا به نظر شما چنین کاری شدنی است و آیا احمقانه نیست؟ اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند.

رجوی نشست و یک سیگار روشن کرد. در همین حین زنی از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد. همه حضار با تعجب به او نگاه می‌کردند.

رجوی: پشت میکروفون بیا و حرف‌های خودت را بگو.

زن: من مخالف نیستم اما اینکه می‌گویید مردم با ما هستند فکر نمی‌کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌ایم و خود من ۴ ماه است که از ایران آمده‌ام. مردمی که من دیده‌ام با آنچه که شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آن‌ها به ما کمک کنند.
هیچ گونه جو سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌کنید در ایران به وجود نیامده است، چون خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به کلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟

رجوی: درست می‌گویی و درست صحبت کردی ولی من الان تو را قانع می‌کنم. این نظر تو به ۴ ماه پیش برمی‌گردد و الان ایران خیلی فرق کرده است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب می‌کنیم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و‌‌ همان طور که گفتی بروند و در‌هایشان را ببندند؛ ولی وقتی که رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما می‌چرخد یک قدم بیرون می‌گذارند و ما در شهر می‌گردیم و اعلام می‌کنیم که هستیم و آن وقت مردم جرأت می‌کنند در‌ها را باز کنند و بعد جلو آمده از ما حمایت می‌کنند و ما هم کار‌ها را به دست مردم می‌دهیم، ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع که شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف خمینی بودند؟

زن: ۹۰ درصد!

رجوی: این ۹۰ درصد اگر بفهمند که مجاهدین به شهرشان آمده‌اند حتماً از آن‌ها حمایت می‌کنند و مردم وقتی که دیدند سپاه و کمیته دیگر نیست حتماً نمی‌ترسند و وقتی که اسلحه گرفتند خودشان همه کاره می‌شوند و شما فقط آن‌ها را راهنمایی می‌کنید. البته اگر در این عملیات شکست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست که باعث برپایی قیام توسط مردم شود، چون رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد ولی ما در وضعیتی مثل ۳۰ خرداد قرار داریم و باید به این کار تن بدهیم. البته برای من تصمیم‌گیری در این مورد مشکل بود چون بهترین نیرو‌ها و نفراتی را که در سال‌های زندان با هم بودیم به داخل صحنه می‌فرستیم. ما در این عملیات می‌خواهیم تمام سازمان و تمام ارتش آزادیبخش را به میدان جنگ ببریم. این، خودش ریسک بالایی دارد، چون جنگ دو وجه دارد؛ یا شکست یا پیروزی. در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد. ما در قدیم ۳ یا ۴ نفر را در ایران داشتیم که آن عملیات‌ها را می‌کردند که سپاه و کمیته‌ها هیچ کاری نمی‌توانستند بکنند. شما در سال ۶۰ در عملیات‌های تهران چه کار می‌کردید؟

مریم رجوی: ما در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم کرد. البته دلیل اینکه ما می‌خواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است که رژیم در حال حاضر هم دچار بحران نیرویی شده و هم روحیه نیرو‌هایش به دلیل شکست‌های پیاپی ضعیف شده است. برای همین هم می‌خواهد صلح صوری کند تا وقت پیدا کند و بسیج نیرو کند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده از این فرصت استفاده کنیم و این عملیات را انجام دهیم ولی قبلاً بین هر عملیات یکی دو ماه برای کارهای مقدماتی، از جمله شناسایی و آماده کردن خودرو‌ها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم که در حال حاضر موفق شدیم همه کار‌ها را در عرض همین مدت کوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم که کار بسیار شاقی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده است این کار در این مدت کوتاه عملی شد و خیلی‌ها در این مدت کوتاه، آموزش‌های پیچیده‌ای نظیر کار با تانک را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند.

ما در این راه عاشوراگونه می‌رویم اما این بار با زمانی که در ۳۰ خرداد ۶۰ شروع کردیم فرق می‌کند، چون در آن موقع چشم‌انداز پیروزی نداشتیم و عاشوراگونه شروع کردیم ولی این بار چشم‌انداز پیروزی داریم که خیلی ملموس است. البته همه افراد باید بدانند که می‌خواهند چه کار کنند. ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کنند و یک دفعه بفهمند که ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد.

مریم رجوی: درست است که ما به خاطر وظیفه‌ای که داریم عاشوراگونه وارد می‌شویم ولی در اینکه ما حتماً پیروز می‌شویم هیچ شکی نداریم. الآن جبهه‌ها خالی شده و وقتی که از جبهه آن طرف‌تر برویم کسی نیست که جلو ما را بگیرد و ما آن قدر می‌خواهیم با سرعت پیش برویم که هر کس که مجروح شد باید خودش مسئله‌اش را حل کند که باعث کندی ستون نشود.

نیروهای متشکله حاضر در عملیات «فروغ» به سه گروه عمده در سازمان تقسیم می‌شوند:

۱- نیروهایی که از قبل در مجموعه ارتش آزادیبخش متشکل بودند و در عملیات‌های مختلف شرکت داشتند و تجربیات خوبی از آن عملیات‌ها کسب کرده بودند. این‌ها از توانایی خوبی برخوردار بوده، آموزش دیده و از تابعیت تشکیلاتی و توانایی برخوردار بودند، تا آخرین لحظه می‌جنگیدند و هنگامی که مهماتشان تمام می‌شد با نارنجک خودکشی می‌کردند و حاضر به تسلیم نبودند.

۲- نیروهایی که بنا به ضرورت طی یک فراخوان عمومی از اعضا و هواداران سازمان در کشورهای مختلف، بخصوص اروپا بسیج شده و به عراق روانه شده بودند. این دسته از نیرو‌ها با توجه به مدت محدود آموزش نظامی از کیفیت پائینی برخوردار بودند. این تیپ‌ها روحیه جنگی نداشتند، آموزش دیده نبودند و حتی لوازم آرایش خود را به همراه آورده بودند و با اقوامشان در ایران قرار ملاقات گذاشته بودند. تعدادی نیز مدارک تحصیلی خود را آورده بودند تا پس از فتح ایران، سهمی در قدرت بگیرند! به عبارت دیگر این گروه جهت سیاهی لشکر فراخوانی شده بودند.

قابل توجه است که عمدتاً فرماندهان عملیاتی سازمان در عملیات «فروغ» از رده‌های بالای تشکیلاتی بوده‌اند که نظامی نبوده‌اند و بعضاً اصول اولیه فرماندهی یک عملیات نظامی را نمی‌دانستند. کلیه نیروهای سازمان، اعم از کادر و عضو و هوادار، به استثنای تعدادی که هدایت و پشتیبانی را به عهده داشتند که در این عملیات شرکت کردند، مجموعاً در حدود ۴۵۰۰ تا ۵۰۰۰ نفر برآورد شده‌اند که در حدود ۲۵ درصد از آنان را زنان و دختران تشکیل می‌دادند.

هر تیپ شامل ۱۶۰ تا ۱۸۰ نیرو مرکب از دو گردان پیاده، یک گردان تانک، یک گردان ادوات، یک گردان ارکان، یک گروهان پشتیبانی رزمی و یک دفتر بوده است. هر گردان پیاده شامل ۵ نفر که در ۵ دسته ۱۰ نفره سازماندهی شده بودند، می‌شد. تجهیزات هر تیپ عبارت بود از ۴ تانک، ۶ دستگاه هینو حامل تیربار سبک، ۴ دستگاه جیپ حامل تیربار، ۲ دستگاه جیپ حامل دوشکا، ۲ دستگاه جیپ حامل توپ ۱۰۶، ۲ دستگاه جیپ حامل تیربار دولول، یک دستگاه ایفا حامل ضدهوایی چهارلول، یک دستگاه ماشین دو پداله و یک دستگاه وانت دوکابینه حامل تیربار با یک دستگاه جیپ، ۲ دستگاه لندکروز، یک دستگاه وانت دوکابینه برای فرماندهی، ۴ دستگاه ایفا حامل نیرو، یک دستگاه کامیون، ۲ تانکر سوخت و یک دستگاه آمبولانس، ضمناً در هر تیپ دو گروه فیلمبردار جهت ثبت کلیه وقایع سازماندهی شده بود.

پس از فراهم آمدن مقدمات، ستون ارتش آزادیبخش متشکل از ۲۵ تیپ رزمی، رأس ساعت ۶ صبح روز دوشنبه ۶۷/۵/۳ پس از اجرای مراسم صبحگاهی از قرارگاه خود در عمق خاک عراق به حرکت درآمده و پس از طی مسیر تعیین شده در ساعت ۴ بعدازظهر از مرز خسروی عبور کرده و طبق پیش‌بینی، ستون ساعت ۵ بعدازظهر از قصرشیرین و ۶ بعدازظهر از سرپل ذهاب عبور کردند. از این پس وظیفه فرماندهی محور‌ها و تیپ‌های تحت امر به قرار زیر آغاز شد:

۱- محور اول به فرماندهی مهدی براعی، ۳ تیپ تحت امر، وظیفه تصرف شهرهای کرند (تا ساعت ۸ شب) و اسلام آباد (تا ساعت ۱۰ شب) را به عهده داشته است.

۲- محور دوم به فرماندهی ابراهیم ذاکری با ۵ تیپ تحت امر، وظیفه تصرف کرمانشاه را تا ساعت ۱۲ شب به عهده داشته است. در کرمانشاه قرار بوده است مراکز مهمی چون صدا و سیما، هوانیروز، مراکز قرارگاه‌های سپاه و… به تصرف درآید و تعدادی از تیپ‌ها مستقر و بقیه جهت کمک، محورهای بعدی را همراهی کنند. به منظور پاکسازی کرمانشاه یک ساعت توقف تا ساعت ۱ بامداد درنظر گرفته شد.

۳- محور سوم به فرماندهی محمود مهدوی با ۲ تیپ تحت امر، وظیفه تصرف همدان را تا ساعت ۷/۳۰ صبح روز سه شنبه ۶۷/۵/۴ به عهده داشته است. تصرف پایگاه هوایی نوژه نیز به عهده این محور بوده است. یکی از

تیپ‌ها در همدان مستقر و تپ دوم ستون را همراهی می‌کرده است. تصرف همدان و پایگاه نوژه تا ۹/۳۰ صبح به طول می‌انجامیده است.

۴- محور چهارم به فرماندهی مهدی افتخاری با ۲ تیپ تحت امر، وظیفه تسخیر و پاکسازی قزوین را به عهده داشته است. یک تیپ جهت نگهداری در قزوین مستقر و تیپ دیگر ستون را همراه می‌کرده است.

۵- محور پنجم به فرماندهی محمود عطایی، که ریاست ستاد فرماندهی کل را نیز برعهده داشت و با معاونت مهدی ابریشمچی با ۱۳ تیپ تحت امر، مسئولیت اجرای مرحله نهایی عملیات یعنی تصرف تهران را داشته است. مراکز حساس تهران از قبل شناسایی و بین یگان‌های رزمی تقسیم مسئولیت شده بود. زمان پیش‌بینی شده برای عملیات در تهران ۴ بعدازظهر روز سه‌شنبه ۶۷/۵/۴ درنظر گرفته شده بود. نیروهای این محور ازجمله زبده‌ترین نیروهای سازمان بودند.

سازمان در مورخ ۶۷/۵/۳ ساعت ۳ بعدازظهر عملیات خود را موسوم به «فروغ جاویدان» آغاز کرد. در لحظه حرکت تیپ‌ها رهبری سازمان برای بدرقه در محل حاضر شده و اظهارات مختصری برای نیرو‌ها ایراد کرد.

عملیات دیوانه وار و احمقانه مسعود رجوی طی سه روز درگیری نزدیک به 1340 نفر از مجاهدین قتلعام شدند، تعداد بسیار بیشتری زخمی و بعضا دستگیر و اعدام گردیدند بپایان رسید ولی مجاهدین جان بدربرده از این حماقت با جهنمی بسا بدتر از فروغی جاویدان در تشکیلات رجوی روبرو شدند.
اهداف اصلی رجوی از عملیات فروغ جاویدان
مسعود رجوی بخوبی از کاریکه انجام میداد و نتایج قطعی آن خبر داشت. البته نه اینکه از سرنگونی رژیم با این حمله به قول خودش احمقانه و رسیدن به قدرت استقبال نمیکرد، خیر اما و آشکارا این اقدام را بمنظور رها شدن از قید مجاهدین به اجرا گذاشت که اگر یک در هزار نیز به پیروزی رسید چه باک. دلایل روشنی بر این امر وجود دارد.

  1. بلافاصله بعد از اعلام تصمیم آتش بس رجوی به دیدار صدام رفت و از او خواست که تا قبل از اقدام احمقانه و دیوانه وار فروغ جاویدان از پذیرش آتش بس اجتناب کند.
  2. مخالفت جدی صدام و فرماندهان ارتش عراق با این اقدام و بکارگیری احمقانه و دیوانه وار بودن آن توسط فرمانده ستاد ارتش عراق با علم به ظرفیت نظامی چند صد نیروی کلاش بدست با ارتش رژیم که عراق هشت سال بود با آن در حال دست و پنجه نرم کردن بود.
  3. اشاره آشکار و علنی خود مسعود رجوی به دیوانه وار و احمقانه بودن این حمله در جلسه توجیهی.
  4. عاشورا گونه خواندن آن یعنی مجبوریم اینکار را بکنیم نه برای پیروزی که برای ماندن در تاریخ (کاری که امام حسین با اندک یاران در مقابل سپاه یزد کرد).
  5. نام فروغ جاویدان نهادن بر حمله ای که قصد فتح ایران و تهران را دارد. در صورتیکه عملیات بسیار محدود قبلی آفتاب و چهلچراغ و … نام داشت قطعا عملیاتی که با هدف فتح ایران است به فرهنگ رجوی باید “فتح المبین”، “عملیات کبیر آزدایبخش” و نامهای دهان پر کنی از این دست و نه نامی که بخواهد همواره چراغی باشد روشن.
  6. آگاهی به انجام عملیاتی که حتی قدرتهای بزرگ نیز بدان دست نمیزنند چه برسد به نیروی سه – چهار هزار نفره با حداکثر قدرت سلاح پیاده نظام بدون پشتوانه.
    زده شدن پایه حمایت مردمی رکن اصلی پیروزی این حمله در جلسه توجیهی مسعود رجوی توسط زن مجاهدی که در آن مقطع چند روزی نبود که از ایران آمده و بروشنی گزارش میکند که “ اینکه می‌گویید مردم با ما هستند فکر نمی‌کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌ایم و خود من ۴ ماه است که از ایران آمده‌ام. مردمی که من دیده‌ام با آنچه که شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آن‌ها به ما کمک کنند. هیچ گونه جو سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌کنید در ایران به وجود نیامده است، چون خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به کلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟!!!!!!!!!
  7. بعد از بازگشت شکسته خورده از این حمله دیوانه وار و احمقانه، رجوی بجای مرحم گذاشتن بر زخمهای مجاهدینی که بسیاری عزیران خود را نیز از دست داده بودند و زخمها بر جان داشتند، دشمنی با رژیم را رها کرده و بجان همین مجاهدین افتاد. و تا همین امروز بعنوان نه تحلیل که یک گزارش 95% انرژی تشکیلات صرف مبارزه با مجاهدین در درون تشکیلات میشود.
  8. از جمله مجاهدین را مسئول شکست عملیات خواندن.
  9. مجاهدین را متهم کردن به فکر کردن به زن و همسر هنگام عملیات.
  10. خود را امام زمان خواندن جهت وادار کردن آنها به اطاعت مطلق و کورکورانه با استفاده از احساسات مذهبی…
  11. با بی اعتنایی مطلق مجاهدین به این اقدام بیشرمانه امام زمان بازی او، دستور جدا کردن زنان از شوهران توسط رجوی.
  12. جدا کردن فرزندان مجاهدین از آنها.
  13. همبستری رجوی با زنان مجاهد جهت قطع کامل آنها با هرگونه نقطه عاطفی غیر از مسعود رجوی.
  14. دستگیری عمومی و زندان و شکنجه و قتل مجاهدین در سالهای 1373-1474.
  15. راه اندازی دوره های روزانه مغزشویی عملیات جاری، و تفتیش عقاید.
    داود باقروند ارشد
    29جولای 2018

هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی
جولای 25, 2018
همه جهان شاهد فروپاشی نیرویی تشکیلات فرسوده ای بنام فرقه رجوی در سالهای اخیر بویژه بعد از خروج از عراق و آمدن به آلبانی است که با اقدامات دیوانه وار این فرقه به گرفتن تعهد نامه های قرون وسطایی… روبرو بود.
اوج این ریزش و شاه بیت فروپاشی، نجات و خروج مصطفی رجوی (محمد) فرزند مشترک مسعود و اشرف رجوی و اعلام بیان حقایق درونی فرقه رجوی توسط او بود.
مصطفی که قطعا بدلیل فرزند اشرف ربیعی بودن و مهمتر بدلیل شجاعتش در مقابله با ضحاک و هیولای فرقه رجوی و پادگان اشرف آقای مسعود رجوی در قلب همه مجاهدین جای گرفته است. او را بعنوان یلِ قهرمان نجات حقیقت جاری زیر چنگال و در دخمه های ضحاک اشرف تا تیرانا میشناسند که حاضر نشد حقیقت را به بهای نابودی آزادی و حقوق انسانها و استقرار اسلام داعشی در ایران با قبول بیش از دو دهه زندان و اسارت در چنگال ضحاک برای خودش یعنی بهترین دوران جوانیش به مسلخ ببرد و قربانی کند میشناسیم.

از طرفی نیز شاهدیم ، فرقه رجوی در حال مرگ، بعد از جنبش بهمن ماه 1396 مردم ایران به سی سی یو حیات سیاسی منتقل شده است برای نجاتش خود را سرم خون جهانخواران متصل کرده است تا شاید دمی بیشتر دوام آورد.
در مقابل این قهرمان و یل مجاهدین با مختصات خانوادگی و روح آزادیخواهی و امروزیش با شمشیر آزادی بیان، دفاع از حقوق بشر و دمکراسی و ضد توتالیتریسم و ضد اسلام داعشی فرقه رجوی، پاشنه آشیل فرقه رجوی را نشانه گرفته است.

ضحاک فرقه رجوی
همه ما واکنش فرقه رجوی را نسبت به کوچکترین انتقادات از خودش را شاهد بوده ایم. که در ساده ترین آن اگر فرد در دسترس نباشد ترور سیاسی است ، تا زندان و شکنجه و قتل و …اگر فرد در تشکیلات باشد بوده است.و حکم اعدام همگی توسط مسعود رجوی صادر شده است.
اما وقتی پای مخاطب و منتقدی با چنین سلاحی و با چنین اثر گذاری که پاشنه آشیل آنرا مورد هدف قرار داده است در میان باشد باید بتوان واکنش های جنون آمیزتری از فرقه رجوی جهت از بین بردن چنین منتقدی را انتظار کشید. بویژه اینکه محمد رجوی بعد از خروج و جدا شدن تصمیم به بیان خودش “بیان حقایق در مورد سازمان مجاهدین” گرفت.
نگرانیها از زمانی آغاز شد که به یکباره حساب فیس بوکی آقای محمد رجوی از فعالیت افتاد و در حال حاضر هیچ خبری از او در دست نیست. محمد که تقریبا روزی یک پیام ویک افشاگری در فیس بوک خود منتشر مینمود کاملا از صحنه رسانه های اجتماعی مفقود شده است.

طبق اطلاع ما از سابقه اقدامات فرقه رجوی جهت قفل کردن اعضای منتقد خود مانند زنده یاد مهدی افتخاری، علی زرکش و بسیاری مانند مهدی کتیرایی، و دیگران که زنده هستند با سناریو سازیی های از قبیل، جهان در خارج از فرقه ضحاک مترصد دستگیری و اعدام آنها هستند تلاش میکند تا ازاین طریق آنها را ترسانده و در تشکیلات قفل کند، این فرقه مافیایی بطور جد اقدامات زیر را بکار بسته و خواهد بست تا محمد رجوی را متوقف کنند:

  1. تهدید او
  2. قطع عایدی.
  3. بکارگیری اهرم خانوادگی مانند عموهای او (صالح رجوی، احمد رجوی و هوشنگ رجوی) جهت فشار بر او.
  4. ورود مستقیم مریم رجوی جهت فشار بر او.
  5. جعل نامه بنام اشرف ربیعی مادرش برای ممانعت از اقدامات آزادیخواهانه او.
  6. بکارگیری دوستان و نزدیکانی که در حقیقت نفوذی رجوی در اطراف او هستند که بطور غیر مستقیم بر فعالیتهای او مانع ایجاد کنند.
  7. وادار کردن او به موضع گیری علیه دیگر جدا شدگان
  8. ساختن و پرداختن اخبار کاذب از درون رژیم جهت تلاش برای ترساندن او از اقدامات تروریستی علیه او.
  9. قتل او با سناریو اقدام تروریستی علیه او بویژه با سناریوهای اخیری که در اروپا درحال حاضر در جریان است.

نباید فراموش کرد که خانم و آقای رجوی که تمامی مردم ایران را برای نجات خودش از مرگ تاریخی به زیر بمباران آمریکا میدهد نه تنها در اقدام به نابودی مصطفی رجوی سر سوزنی شک و تردید بخود راه نمیدهد که آنرا برای خود یک اقدام ایدئولژیک و انقلابی تلقی میکند.
فرقه رجوی و حامیان بین اللملی او که اقدامات به اصطلاح تروریستی را علیه این فرقه افشا میکنند میتواند با یک تیر دو نشان بزند. تا هم از شر یک منتقد بسیار خطرناک رها شوند و هم به دیگر سران فرقه اش نشان دهند که چه در انتظار چنین کسانی است. وهمانطور که صدها بار تکرار کرده است و در کتاب خانواده ها نیز به رشته تحریر در آورده است مسعود و مریم رجوی خانواده ندارند و چیزی جز قدرت نمیشناسد. و بنابراین حساب کار خود را بکنند.

از این رو از تمامی ایرانیان آزاده و میهن پرست میخواهیم تا خواستار ادامه آزادانه و فارغ از فشار، تهدید، باج خواهی فعالیتهای محمد رجوی گردیده و مهمتر اما نسبت به اقدامات فرقه رجوی علیه جان مصطفی رجوی فرزند ضحاک فرقه رجوی بعنوان یک جوان ایرانی از نسل نو حساس بوده به فرقه رجوی هشدار دهند و با تکیه به حقوق اولیه انسانی برسمیت شناخته شده در اروپا از مقامات محلی و کشوری خود خواستار آزادی حق بیان و آزادی عمل و امنیتِ مصطفی رجوی گردند.

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
داود ارشد
چرا طرح بمبگذاری شو مریم رجوی فقط در تور اسرائیل افتاد
جولای 20, 2018
هرروز که از رسانه ای شدن خبر دستگیری دو عضو با سابقه و فعال در مجاهدین(یک زوج بلژیکی-ایرانی) بهمراه یک بمب نیم کیلویی که به اعتراف خودشان جهت بمبگذاری درشو مریم رجوی در پاریس درنظر گرفته شده بود، نقش اسرائیل در این ماجرا ابعاد بسیار سوال برانگیزی بخود میگیرد.
چند روز بعد از انتشار خبر، آقای نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل عنوان کرد که “خنثی‌شدن طرح احتمالی بمب‌گذاری ایران تصادفی نبود” که همه تحلیلگران آنرا اشاره آشکاری به نقش اسرائیل دانستند. و حالا نیز اخبار جدید منتشره در رسانه ها بعد از برداشته شدن ممنوعیت انتشار اخبار آن توسط دولت اسرائیل حاکی از آن است که اساسا این اسرائیل بوده است که اولا با کنترلهایی که داشته این حمله را کشف ، دنبال و با اطلاع رسانی به کشورهای آلمان و فرانسه و بلژیک توانسته اند این اقدام ظاهرا تروریستی را بموقع خنثی کنند.
ایران هرگونه دست‌داشتن در این حادثه را رد می‌کند و آن را توطئه‌ای می‌داند که همزمان با سفر حسن روحانی به وین طرح‌ریزی شده. محمدجواد ظریف،‌ وزیر خارجه ایران این اتهام‌ها را طرحی «فریبکارانه و شیطانی» خوانده بود. تهران افراد بازداشت شده در بلژیک را «اعضای شناخته شده و عملیاتی» مجاهدین خلق نامیده است.

زباستیان کورتس، صدراعظم اتریش پس از دیدار با رئیس‌جمهوری ایران گفته بود که روحانی قول داده تهران برای روشن‌شدن این پرونده همکاری خواهد کرد.

اما جالبترین خبر، موضعگیری محتاطانه مقامات امنیتی فرانسه است که تا کنون درباره این حادثه اظهارنظر نکرده‌اند و می‌گویند «ماهیت آن نامشخص است». این علیرغم این خبر میباشد که یک ایرانی نیز در فرانسه در همین رابطه توسط دولت فرانسه دستگیر شده است.

سوال اینجاست که رابطه اسرائیل با مجاهدین چیست؟ منافع آنها در کجا با منافع مریم رجوی به این میزان با هم منطبق میشود که سیستمهای امنیتی اسرائیل طبق اخبار منتشره یک عملیات تروریستی مطلقا هدفگیری شده علیه شو فرقه رجوی نه در سپر دفاعی ضد تروریستی سیستمهای امنیتی فرانسه که کشور برگزار کننده شو مریم رجوی با حضور بعضی مقامات و سناتورهای سابق آمریکایی و بعضا اروپایی است و با وجود اینکه یکی از چهار نفر دستگیر شده نیز در فرانسه دستگیر شده است و مهمتر اینکه محل عملیات تروریستی پاریس بوده است و یا حتی سپر دفاع ضد تروریستی بسیار فعال بلژیک که تروریستهای دستگیر شده شهروند و ساکن آنجا بوده اند و یا حتی نه در سپر دفاعی ضد تروریستی اتریش که دیپلمات مظنون به رهبری و تهیه و تحویل بمب به این دو عضو فعال مجاهدین در اتریش مشغول خدمت بوده است و یا حتی در سپر دفاع ضد تروریستی آلمان که محل دستگیری این دیپلمات بود است قرار نگرفته است؟

هرچند اقدامات اسرائیل علیه ایران دلایل بسیار موجهی از نظر دولت اسرائیل دارد. چرا که هیچ کشوری در جهان نیست که اینگونه آشکارا به نابودی اسرائیل آنهم بصورت توخالی موضع گیری کند. حتی خود فلسطینیان که قربانیان هولوکاستهای اسرائیل هستند اینگونه علیه اسرائیل موضع نمیگیرند. تاجائیکه یک اشتراک منافع بسیار آشکاری در رساندن هیزم به آتش ضدیت اسرائیل، آمریکا، عربستان و طبعا کشورهای غربی علیه ایران در این موضعگیریها که علیه منافع ایران و ایرانی است بچشم میخورد.
این موضعگیریهای مخرب علنی را باید همراه و در کنار پیروزیهای استراتژیک سیاسی-ژئوپولوتیک رژیم در برجام و در نقش بسیار مهمی که در مبارزه با تروریسم بین اللملی و بطور خاص داعش و نابودی آن درسالها اخیر بازی کرد دید و گذاشت که در نتیجه آن حضور گسترده رژیم در سوریه (به ادعای رژیم حضور مستشاری و اسرائیل حضور نظامی) را بدنبال داشت بررسی کرد.
آنچنانکه رژیم تبدیل به یکی از سه عضو مهم و دارای نقش (به همراه روسیه و ترکیه) در سرنوشت سوریه در جوار خاک اسرائیل گردیده است. که مزید بر حضور حزب الله حامی رژیم در لبنان و … میباشد.

در این مقابل اسرائیل نیز همواره بر دو عامل علیه رژیم تکیه میکند:

  1. تلاش هسته ای رژیم
  2. حمایت از تروریسم.

از همین رو شاهدیم که فعالیتهای ضد اطلاعاتی اسرائیل علیه ایران بویژه در ماههای اخیر (قبل و بعد) از خروج ترامپ از برجام شدت و حدت بسیار بالایی بخود گرفته است. در آستانه تصمیم خروج ترامپ از برجام آقای نتانیاهو در یک اقدام غیر متعارف بصورت یک شو تلویزیونی خبر از یک عملیات ضد اطلاعاتی در قلب ایران و خارج کردن یک و نیم تن مدرک فعالیت های هسته ای ایران و در ضمن خبر دستگیری وزیر راه و ترابری سابق اسرائیل به اتهام جاسوسی برای ایران و آخرین آن نیز خبر کشف یک اقدام تروریستی در پاریس آنهم درست همزمان با سفر روحانی به اتریش را شاهد هستیم.
با این تحولات و سابقه امر اسرائیل و ایران در حال یک جنگ تمام عیار هستند که نه در ایران و نه در اسرائیل بلکه در خارج از مرزهایشان بصورت جنگی نیابتی درجریان است. اسرائیل بکرات پایگاههایی را در خارک سوریه که مدعی است متعلق با نیروهای رژیم است را بمباران کرده است.
در مقابل رژیم و حامیان آن سالیان است که استدلال میکنند که رژیم در حال حاضر علیرغم هر ادعایی که مخالفین آن حتی در سطح آمریکا و اسرائیل و عربستان داشته باشند رژیم اقدامات آشکاری در رد و خنثی کردن آن داشته است. یعنی برجام علیه ادعای ساختن بمب هسته ای و نقش فعال و موثر و غیر قابل انکار علیه تروریسم بین اللملی چه در عراق و چه در سوریه. از همین رو بود که جهان بطور یک پارچه تصمیم خروج ترامپ از برجام را محکوم نمود. و حمایت از تروریسم نیز هیچ خریداری جز متحدین منزوی اسرائیل (عربستان و آمریکا) نداشته است.
طوریکه شو کشف و ضبط اطلاعاتی یک و نیم تنی آقای نتانیاهو نتوانست به غیر از آقای ترامپ نظر بقیه جهان بویژه اتحادیه اروپا را جلب کند و بهایی برای آن قائل نشدند و گفتند اینها تماما اطلاعات و مدارکی است از فعالیتها تعطیل شده ایران از سال 2003 خبر میدهد و ما از آنها اطلاع داریم. و برجام نیز اساسا ناظر برهمین مسئله است. و اگر اسرائیل نگران اهداف و محتوای این اسناد است چرا با برجام مخالفت میکند؟ و عملا این شو آقای نتانیاهو نتوانست نظر اتحادیه اروپا که هدف اصلی این شو بود را تغییر دهد. طوریکه خانم موگرینی گفت “تل‌آویو هیچ مدرکی که نشان دهد ایران برجام را نقض کرده، ارائه نکرده است”. و باید اذعان نمود که تلاش آقای نتانیاهو با شکست مواجه شد.
وحالا شاهدیم که بدنبال سخنان آقای نتانیاهو مبنی بر اینکه:
«خنثی‌شدن این حمله تصادفی نبود. من از رهبران اروپایی می‌خواهم که تأمین مالی یک رژیم تروریستی را که در خاک خود شما به تأمین مالی تروریسم می‌پردازد، متوقف کنید. به سیاست دلجویی و ضعف در برابر ایران پایان دهید.»
و بدنبال برداشته شدن سانسور دولتی بر خبر بمب گذاری خبرگزاریهای اسرائیل ازاینکه :
اسرائیل ‘نقشی حیاتی در “خنثی کردن” طرح حمله به مجاهدین خلق داشته است’ خبر میدهند
که در ذیل این مطلب آمده است.

حالا این سوال مطرح است که طرح بمب گذاری در شوی مریم رجوی در پاریس در قلب اتحادیه اروپا، سفر همزمان مهم روحانی به اتریش، با نقش تعین کننده سیستم های اطلاعاتی اسرائیل در آن و با خنثی شدن و اعلام بلافصله اعضای دستگیر شده مجاهدین و عاملین بمب گذاری به همکاری و نقش دیپلمات رژیم شاغل در اتریش محل ملاقات روحانی در اتحادیه اروپا آیا بازوی دیگر تهاجم اطلاعاتی اسرائیل به رژیم اینبار اما در زمینه اثبات تروریسم رژیم به دوستان اتحادیه اروپایی رژیم نیست؟
باید منتظر شد و دید که حاصل تحقیقات مقامات بلژیکی که پیگیری آنرا دنبال میکنند به چه نتایجی خواهد رسید. آیا اثبات میشود که همان کسانیکه آتش به هیزم تولید دشمن برای ایران و ایرانی میریزند پشت مسئله بوده اند یا خیر اسرائیلی ها در همکاری با فرقه رجوی و…

نه به تروریسم و فرقه ها

28تیرماه 1396

20ماه جولای 2018

اسرائیل ‘نقشی حیاتی در “خنثی کردن” طرح حمله به مجاهدین خلق داشته است’

تعدادی از سیاستمداران سابق آمریکایی و کانادایی هم در گردهم‌آیی مجاهدین خلق در حومه پاریس حضور داشتند
رسانه‌های اسرائیلی گزارش داده‌اند که سازمان اطلاعات خارجی اسرائیل (موساد) به خنثی کردن طرح ادعایی حمله به نشست مجاهدین خلق در فرانسه کمک کرده است.
به نوشته رسانه‌ها این خبر بعد از برداشته شدن سانسور خبری مربوط به این موضوع از سوی دولت اسرائیل، منتشر شده است.
به گزارش کانال دو تلویزیون اسرائیل نقشه حمله به گردهم‌آیی مجاهدین خلق در منطقه ویوپنت در شمال پاریس با همکاری سرویس اطلاعاتی اسرائیل با کشورهای آلمان، فرانسه و بلژیک خنثی شده است.
این گزارش می‌گوید اسرائیلی‌ها چند مظنون را در کشورهای مختلف ردیابی کردند و “اطلاعاتی حیاتی” در اختیار دولت‌های اروپایی گذاشتند.
در این پرونده دو شهروند بلژیکی ایرانی‌تبار دستگیر شدند که به گفته پلیس بلژیک نیم کیلو مواد منفجره دست‌ساز و چاشنی انفجاری در خودروشان پیدا شده بود.
علاوه بر آن یک دیپلمات ایرانی شاغل در سفارت این کشور در اتریش هم در آلمان دستگیر شد که به گفته مقامات امنیتی، مظنون به رهبری گروهی است که متهم به برنامه‌ریزی برای حمله مجاهدین خلق در روز ۳۰ ژوئن (۲۰ روز پیش) شده است.
بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل گفته بود که خنثی شدن طرح حمله به مجاهدین خلق در فرانسه “تصادفی” نبوده است
ایران هر گونه دخالت در این ماجرا را رد کرده و گفته است که این طرح با هدف متهم کردن ایران از سوی اعضای سازمان مجاهدین خلق برنامه‌ریزی شده است.
انتشار خبر مربوط به این طرح ادعایی، با سفر حسن روحانی، رئیس جمهور ایران به وین هم‌زمان شد و در جریان این سفر سباستین کورتز، صدراعظم اتریش گفت که آقای روحانی به او اطمینان داده که برای روشن شدن ماجرا تلاش خواهد کرد.
پیشتر بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل گفته بود که خنثی شدن طرح حمله به مجاهدین خلق در فرانسه “تصادفی” نبوده، اما اشاره روشنی به نقش اسرائیل در این ماجرا نکرده بود.
او از رهبران اروپایی‌ خواسته بود که از تامین مالی “رژیم تروریستی‌ای که تروریست‌ها را علیه شما در خاک شما تجهیز می‌کند” خودداری کنند.

روزنامه اسرائیلی هاآرتص نوشته است که مشخص نیست چرا پنج‌شنبه شب ( ۱۹ ژوئن) سانسور خبری مربوط به همکاری اطلاعاتی اسرائیل در این پرونده برداشته شد.

چه کسی چه کسی را بخدمت گرفته بوده است؟!
جولای 6, 2018

سوالاتی در رابطه با موضوع تلاش برای بمبگذاری در شو ورشکسته مریم رجوی

بدنبال اخبار دستگیری دو تن (یک زوج) از اعضای باسابقه و فعال فرقه رجوی بنامهای سعدون امیر سعدونی (۳۸ساله) و نسیم نعامی (۳۴ساله) در اروپا در ارتباط با موضوع کشف بمبی در خودرو آنها واعتراف بلافاصله ایندو تن به اینکه قصد بمب گذاری در شو سالیانه مریم رجوی را داشته اند و بمب را از فردی بنام اسدالله اسدی یک دیپلمات ایرانی تحویل گرفته اند. بعد از اطلاعیه کمیسیونِ امنیتِ تروریسم فرقه رجوی و عطف به سوابق امر در فرقه رجوی و منطق سوالات بسیار جدی ای مطرح است که باید در آینده با روشن شدن زوایای قضیه جوابش را بهتر گرفت:

سوابق امر جهت:
در سازمان مجاهدین (فرقه رجوی) بسیاری موارد داشته ایم که اعضای مورد اعتماد را برای جاسوسی و یا اقدامات تروریستی چه در داخل ایران و چه در خارج ایران بدرون رژیم فرستاده اند .
مثال بسیار است، محمد رضا کلاهی (بمبگذار حزب جمهوری)، مسعود کشمیری (بمب گذار دفتر ریاست جمهوری)، جواد قدیری (مامور و مسئول بمبگذاری و کشتن خمینی)، کاظم افجه ای (ترورکننده رئیس زندان اوین) سید حسین سید تفرشی و مصطفی خانبانی. مهندس سید حسین سید تفرشی معاون و مشاور وزارت صنایع و یکی از کاندیداهای تصدی این وزارتخانه در دولت بعدی (رفسنجانی) بود. مصطفی خانبانی هم از زندانیان سیاسی دوران شاه بود و در میدان امام حسین داروخانه داشت. در شبکه یک نفوذی دیگر بنام دالمن قرار داشتند وحتی به پادگان اشرف در عراق نیز مخفیانه آمد و شد داشتند. که در نهایت رجوی آنها را زمانیکه میتوانست نجات دهد بدست رژیم سپرد و اعدام شدند.
و یا مسعود دلیلی محافظ رسمی مسعود رجوی و از اعضا و فرماندهان تیمهای عملیاتی سالهای دهه شصت که جهت نفوذ در سیستم وزارت اطلاعات رژیم به عراق فرستاده شده بود و سرنوشتی نامعلوم یافته است. و بسیاری دیگر که بداخل اعزام وحتی توسط خود فرقه رجوی لو داده شده اند.

از واقعیت تشکیلات رجوی چه میدانیم:

مغزشویی شده هاییکه حاضرهستند مانند علیرضا جعفرزاده برای فرقه و رهبری آن دست به عمل انتحاری بزنند هنوز در سازمان هستند. بنابراین تلاش برای نفوذ به دستگاه اطلاعاتی رژیم یکی از پیش پا افتاده ترین کارهایی است که مغز شویی شده های فرقه رجوی حاضرند تمامی خطرات آنرا بجان بخرند تا از آن طریق بتوانند برنامه رهبری این فرقه جهت شکستن بن بست چهل ساله ایزولاسیون و بویژه نفی آشکارشان در جنبش بهمن 1396 توسط مردم بجان آمده اقدامی بکنند و روزنه ای در آن ایجاد کنند..

نباید فراموش کرد که یکی از آخرین ضربه های مرگبار بر فرقه رجوی و رهبری آن مسعود و مریم رجوی، شعار “رضا شاه روحت شاد” و عقب افتادن آنها در دو ماراتون میهن فروشی از سلطنت طلبها در نزد آمریکا بود. که همین فاجعه بویژه با اعلام برنامه ترامپ به نبودن بدنبال تغییر رژیم این فرقه را از ضامن خارج و دیوانه وار بدنبال سبقت گرفتن از رقبای خود در مناقصه فروش میهن در نزد کاخ سفید باشد.

نکته کلیدی در مورد تشکیلات فرقه رجوی در زمینه نیرویی این است که رجوی بعنوان یک شاخص و یک معیار بسیار مهم بهای خاصی به اعضایی که در غرب زندگی و رشد کرده اند میدهد. هموار حرف رجوی این بوده است که عضوهایی که از غرب وارد سازمان شده اند چون بورژوازی را تجربه و با ترک آن است که و وارد تشکیلات شده اند اعضایی بسیار قابل اعتماد و برگشت ناپذیر هستند. ضمنا برعکس کسانیکه از دوران میلیشیایی در سازمان بوده اند و … کارآیی ندارند (کارآیی رفتن در عملیات بعنوان گوشت دم توپ و شهید شدنشان که بدرد رجوی میخورد با بسته شدن مرز وتعطیلی جنگ از دست رفت).
اینها که از خارج جذب شده اند بسیار کارا بوده و از فرقه مسئله حل میکنند. بویژه اگر بجای پناهنده بودن سیتی زن هم باشند که کارآیی آنها را ده چندان میکند. اگر توجه کنید عمده مسئولینی که در حال حاضر جدای از فسیلهای زمان شاه، که بر مسند کار هستند تماما از نفراتی هستند که از خارج کشور عضو گیری شده اند. (علیرضا جعفرزاده، علی صفوی، حسین عابدینی، علاء الدین توران، مسعود خدابنده “از مسئولین اطلاعات فرقه ازکشور پاکستان”، فرید سلیمانی معاون بخش سیاسی و مطبوعاتی و مشاور سیاسی مسعود رجوی که فعلا جدا شده و حقوق دریافت میکند و سکوت پیشه کرده است”، افشین علوی، سعید مهدویه، محمدرضا طامهی “داماد مادر رضایی ها”، فرید مهدویه، … در میان جدا شدگان نیز داود باقروند ارشد، مسعود بنی صدر، … را میتوان بعنوان نمونه نامبرد. این رویکرد غیر انسانی و فرصت طلبانه و تبعیض آمیز را تمامی مسئولین سازمان مجبور بودند در تمامی سازماندهی هایی که انجام میشد رعایت کنند.

این مسئله آنقدر پر رنگ است که در زمان حضور ما در اروپا بهمراه مریم رجوی بسیاری از سازمان فرار کردند. یکی از اینها که اولین بار بود به اروپا میآمد بعد از مدتی در اروپا(ایتالیا) از مناسبات فرقه فرار کرد اما بعد ازچندین ماه با انتقاد از خود به مناسبات برگشت و بر سرکارش رفت و بعدها نیز در عراق در کار حساس تلویزیون بود و بسیاری اسناد سازمان در دسترس او قرار داشت. وی علیرغم تلاشش برای ماندن در فرقه نتوانست مناسبات آنرا تحمل کند و با برداشتن انبوه اسناد در سیستم تبلیغات برای بار دوم اینباراز اشرف فرار کرد و با استناد به آنها دست به افشاگری زد.

آنچه در این رابطه بسیار هائز اهمیت است اینکه اگر این فرد در عراق یا در داخل فرار کرده بود مطلقا به او اعتماد دوباره نکرده و در مناسبات پذیرفته نمیشد ولی چون در ایتالیا فرار کرده و بازگشته بود تحلیل رجوی این بود که او رفته و بورژوازی را تجربه کرده و برگشته بنابراین نه تنها م.ط. “لمیرتابو (واژه عربی مسعود رجوی برای بازگشت ناپذیر) است بلکه بطور مطلق قابل اعتماد است و میتوان او را به مناسبات بازگرداند !!!! هرچند م.ط. با فرار دومش اینباراز قرارگاه اشرف در عراق و با خود بردن مدارک بسیار (کاری که در فرار بار اول از ایتالیا نتوانسته بود انجام دهد)، صحت!!!! همه تحلیل های رجوی را از جمله تحلیلهای تشکیلاتی و نیرویی را برای هزارمین بار به اثبات رساند!!!!!

در کویر نیرویی سازمان که چهل سال است کسی به آن نمی پیوندد بلکه فرقه رجوی تنها با فرار نیروهامواجهه است، عضو جذب شده حکم طلا را دارد بویژه اگر از خارج و بعنوان سیتی زن جذب شده باشد که عطف به کارآیی آن ارزش بسیار بسیاری دارد.

نقش کمیسیونِ امنیتِ تررویسمِ فرقه رجوی در تشکیلات:
این سیستم که در ظاهر برای مبارزه با تروریسم است همان ضد اطلاعات فرقه است که فقط و فقط اعضا را کنترل میکند و تمامی تماسها، تمامی ارتباطات، تمامی فامیل و مناسبات آنها در خارج و در داخل ایران کنترل میشود. بعلاوه اینکه باید فرد هر روز از خودش گزارش بنویسد، تمامی حرکات، و … او زیر ذره بین این سیستم است. برای کنترل، فرقه رجوی، افراد دیگر سازمان را نیز بکار میگیرد. یعنی جاسوسی اعضا علیه همدیگر و …
عطف به نکات فوق، میتوان نتیجه گرفت که زن و شوهر دستگیر شده از اعضای بسیار مهم فرقه رجوی بوده اند و بسیار قابل اعتماد. چرا که شهروند اروپایی نیز بوده اند و فعال در سازمان. یعنی از نظر رهبری سازمان مانند کسانیکه در اشرف و لیبرتی به عشق اروپا نبوده است که دنبال سازمان آمده باشند بلکه زندگی راحت اروپا را فدای مبارزه کرده بودند.

اینگونه افراد از نظر رجوی بهترین سوژه ای بوده اند که سازمان میتوانست و معمولا برای عملیاتی اینچنینی یعنی نفوذ در سیستم اطلاعات رژیم و یا عملیات مهم اطلاعاتی – عملیاتی در نظر گرفته میشدند تا اعضایی که از نظر رجوی از داخل آمده باشند.

یعنی مجاهدین مغز شویی شده ای که در اجرای دستور خودسوزی زیر برج ایفل و… تردیدی بر خود راه نمیدهند. و یا جهت شرکت در طرح و عملیاتی مانند قبول ریسک دستگیری بعنوان بمبگذار و زندانی شدن در زندانهای از نظر رجوی هتل مانند اروپا بخود راه نمیدهند..

هنوز یادمان نرفته است که رجوی علنا در دستور کشتن جداشدگان توسط اعضای کماکان گرفتار گفته بود:

آنها(جداشدگان)را میکشید و بالای سرش منتظر میشوید که پلیس بیاید و بگوئید که بله من کشتم. زندانهای اروپا مثل هتل است.

مقوله تردد به ایران دوعضو دستگیر شده فرقه
میدانیم که سازمان آنها را حتی بداخل نیز اعزام میکرده است. آنگونه که کمیسیون امنیتِ تروریسمِ رجوی اطلاعیه داده است وانمود میکند که از تردد مخفیانه این زوج به ایران همین امروز مطلع شده است!!! را مقایسه کنید با اینکه تنها اتهام بنده و بسیاری از کسانیکه فرقه رجوی مارک مزدور و تیر خلاص زن و عضو سپاه پاسداران … میخواند رفتن به ایران بوده است.

پس چگونه است که چنین عضو مهمی از سازمان به ایران تردد میکرده ولی نه تنها مزدور و تیر خلاص زن و … خوانده نشده اند بلکه به ماموریتهای خود در سازمان ادامه میداده اند.

یک شق این است که، این زوج و یا هرکدام که به ایران تردد میکرده اند و فرقه رجوی نیز خبر داشته است که اطلاعیه آنرا نیز صادر کرده است، آنها را برای ماموریتهای اطلاعاتی – تروریستی میفرستاده اند. بنابراین افراد ساده ای نبوده اند. اگر هم نفوذی رژیم بوده اند و به ایران تردد میکرده اند باز یعنی عناصر حرفه ای بوده اند.

سوال بعدی این است که چگونه است که کسانیکه قصد بمب گذاری در شو مریم رجوی را داشته اند که خوب خطرات و تمامی عواقب آن برای یک کودک نیز روشن است بلافاصله که دستگیر شده اند در جا اعتراف کرده اند که قصد بمب گذاری در شو مریم رجوی را داشته و بمب را نیز از دیپلمات ایرانی تحویل گرفته بوده اند؟

اگر اینها نه مجاهدینی که برای صحنه سازی به اینکار وارد شده اند، بلکه نفوذیهای رژیم بوده اند آیا نباید حرفه ای تر عمل کرده و منکر قضیه میشدند و یا به هزار دلیل تلاش برای کمرنگ کردن مسئله و اینکه سکوت میکردند و منتظر وکیل میشدند و …؟!!!

یادمان هست که تروریست بلژیکی که در پاریس ترور انجام داد و در بلژیک دستگیر شد و به فرانسه تحویل داده شد هنوز که هنوز است سکوت کرده است و کسی نیز او را نه شکنجه میکند و نه … که حرف از او بکشند. چرا نباید یک تروریست حرفه ای (به ادعای رجوی) در این رابطه اینگونه غیر حرفه ای عمل کند.

چرا باید کسی که از فرقه رجوی این میزان نفرت دارد که میخواهد با بمب به سراغ آن برود و ضمن صدمه زدن به فرقه حتی بقیمت صدمه خوردن به افراد و انسانهای بی گناه، بلافاصله که دستگیر میشود تا این میزان عاشقانه بنفع فرقه رجوی که میخواسته است نابودش کند قدم برمیدارد؟

چرا تا این میزان به نفع حامیان بین اللملی فرقه رجوی که در شو حضور داشتند و او میخواسته است نابود کند قدم برمیدارد؟

آیا میتوان پذیرفت که این زوج بلژیکی-ایرانی شاغل که سالیان عاشقان سینه چاک مریم رجوی بوده اند با یک ورد که توسط عناصر وزارت اطلاعات برایشان خوانده شده به دشمن او تبدیل شده اند؟

ا زوجی که در اروپا زندگی میکنند، نه در کوره پزخانه ها و فقیر خانه ها و … ته تهران، که بدلیل فقر مالی با کمی پول امر خطیری همچون بمب گذاری را که ابعاد و عواقب آنرا نمیدانستند را پذیرفته باشند، بلکه اینها کسانید که در اروپا بهترین زندگی را داشته اند. با قوانین اروپا آشنا هستند، .آیا منطقی است که ندانسته آنگونه که رجوی ادعا میکند یکشبه فریب خورده باشند وخود و آینده و همه چیزخود را اینگونه بخطر بیفکنند و بعداز دستگیری با یک تلنگول همه چیز را لو بدهند؟

طبق اخبار منتشره، واکنش این زوج نشان میدهد چنان بلافاصله مسئله را پذیرفته اند که انگار دیپلمات رژیم نه یک بمب نیم کیلویی که یک دسته گل به آنها داده که از طرف رژیم در شو مریم رجوی به او هدیه کنند و آنها نیز معصومانه پذیرفته اند!!!!

پس داستان چه میتواند باشد؟آیا با توجه به مسائل فوق و آنچه در زیر میآید با یک طرح مواجه هستیم بویژه که:

  1. همزمانی آن با سفر عالیترین مقامات رژیم مانند روحانی به اروپا…
  2. ترددات این زوج به ایران و اطلاع فرقه رجوی از آن
  3. سابقه نفوذ دادن اعضای فرقه در رژیم جهت ضربه زدن به آن توسط اعضا
  4. تغییر جهت 180 درجه ای این زوج بلافاصله بعد از دستگیری و کشیدن پای رژیم به این مسئله.
  5. کاری که حتی در صورت اجرای موفق آن برای رژیم که درگیر مسائل بسیار حیاتی بین اللملی است از جمله اتهام تروریستی وارده از طرف اسرائیل و آمریکا و عربستان بیشتر یک خودزنی محسوب میشد تا موفقیت.
    هرطور که فکر میکنیم و طبق منطق نمیتوان پذیرفت که ایندو طی سالیان نفوذی رژیم بوده اند (یعنی عناصر مهم اطلاعاتی و با تجربه) و حالا که در بدو عمل دستگیر شده اند اینگونه همه چیز را مانند یک زن و شوهری ساده که انگار برای خرید شنبه به بازار رفته اند و کسی بسته ای را به آنها داده و آنها بی خبر از همه جا بعد از دستگیری در مورد آن افشاگری و اعتراف میکنند!!!

با دلایل و حقایق فوق کدام کفه بیشتر سنگینی میکند:

ایندو نفوذی رژیم بوده اند.
ایندو نفوذی مجاهدین بوده اند
ایندو نفوذی حامیان رجوی مانند اسرائیل، عربستان و آمریکا و… برای اجرای چنین طرحی (همانند اعترافات بعضی مقامات عراقی در مورد موشکهای دروغین صدام حسین) که بسادگی نیز میتوانستند عناصر رژیم مانند دیپلمات رژیم را نیز فریب داده و درگیر مسئله کنند بوده اند. البته تحقیقات پلیس و سیستم قضایی اروپایی حرف آخر را خواهد زد و تا بعد از آن پاسخ منطقی به سوالات فوق یافت گردد.

داود ارشد
6جولای 2018
کـدام آلترناتیو !؟ بقلم داود ارشد
جولای 2, 2018
در سال گذشته مسئله تضاد بین رژیم از یکطرف و آمریکا و اسرائیل و عربستان از طرف دیگر بعد از روی کار آمدن یک بساز بفروش بنام ترامپ در آمریکا و خروج وی از قرارداد هسته ای رژیم با جهان بالا گرفته است. بعلاوه اینکه این روزها شاهدیم که مردم ایران بیش از پیش بمیدان آمده و خواسته های برحق خود را مطرح میکنند و البته از میهمانوازی های!!!حاکمیت نیز برخوردار میشوند. مجموعه این تحولات منجر به این شده است که عده ای از خواب چهل ساله بیدار شده و مرتب انواع و اقسام نسخه برای هشتاد میلیون ایرانی تحت حاکمیت رژیم می پیچند.

گروه بدنام و بد سابقه
عده ای از سطلنت طلبان بعد از چند دهه پاسیویزم سیاسی وفعالیت در زمینه نوش جان کردن!! و یا تلاش برای افزایش آنچه از مردم ایران در زمان حاکمیت محمدرضا شاه به یغما برده بودند مشغول بودند با تظاهرات و شورشهای اخیر مردم بجان آمده از حاکمیت سرکوب و جهل و ویرانی بمیدان آمده و بخیال اینکه بوی کباب میآید مرتب دستورالعمل و آلترناتیو و بیانیه تولید و صادر میکنند.

اما همه ما در خارج از کشور و مردم ایران آنها را طی چهل سال گذشته خوب شناخته ایم. این گروه عطف به ماهیت حاضرنبوده و نیستند بجز برای به یغما بردن سرمایه های ایران و ایرانی دستی بالا کنند و قدمی بردارند، … یادمان نرفته است که همین اینها بودند که ایران را با اشاره ارباب بزرگ تحویل داده و به میهن واقعی خود آمریکا مهاجرت کردند حتی حاضر نشدند کوچکترین مقاومتی بکنند این چهل سال نیز مانند کفتار بر بالای سر صید زخمی چرخیده منتظرند که بعد از ازپای در آمدن صید سراغش رفته و او را بدرند. این دوره بعد از سقوط شاه نیز شاهد و گواه بسیار روشنی است به این امر، و علیرغم ثروتهای کلانی که با خود برده اند حتی برای بازگشت به مدینه فاضله دزدیهای کلانشان حاضر نشدند دست در جیب کرده و هزینه ای مالی بکنند چه برسد به هزینه های جانی.

طوریکه حتی مورد بی مهری اربابشان “آمریکا” نیز قرار گرفتند تا جائیکه آمریکا از سر نا امیدی به خانواده خونی خود دست به استخدام تازه واردین به جرگه وطن فروشان در بازار سیاسیت “که سابقا فریادهای ما کشور به دشمن نمی دهیم شان گوش فلک را کر کرده بود” یعنی خانم مریم رجوی و آقای مسعود رجوی نمودند.

بنابراین راه حل این دسته از دلواپسان میهن در شرایط کنونی جدای از ماهیت و عملکردهای چندین دهه گذشته آنها نبوده و نیست که در توسل جستن به آمریکا ظهور پیدا میکند، تا ارباب همه قیمت را جهت اشغال ایران پرداخته و مشکل را حل کند ولی در آینده این دوستان با امتیازات نفت و معدن و گاز و حق حاکمیت و … به او پس بدهند که در دنیای جهانخواران یک روش جاری است که “پیش فروش کردن کشور” مینامندش. در این زمینه نیز به اعتبار و سابقه و گذشته خود متکی هستند که سابقه بسیار روشن و مثبت و قابل اعتمادی در اینگونه معاملات دارند.

سایت صدای آمریکا از قول مصاحبه ای که با آقای رضا پهلوی فرزند محمدرضا شاه، بعمل آورده است در تاریخ 17آویل 2017 از آقای رضا پهلوی کسی که با روی کار آمدن ترامپ فکر میکند شانسش افزایش یافته است نقل قول کرده است که:
“با روی کار آمدن ترامپ در آمریکا آقای رضا پهلوی سفارش انقلاب و تغییر رژیم در ایران را میدهد تا رژیم سلطنت پارلمانی که باب میل او و غرب و عربهای خلیج فارس باشد برسرکار آید!!”

Iran’s Long-exiled Prince Wants a Revolution in Age of Trump
DUBAI, UNITED ARAB EMIRATES
Iran’s exiled crown prince wants a revolution. Reza Pahlavi, the son of the last shah to rule before the 1979 Islamic Revolution, has seen his profile rise in recent months following the election of U.S. President Donald Trump, who promises a harder line against the Shi’ite power.
Pahlavi’s calls for replacing clerical rule with a parliamentary monarchy, enshrining human rights and modernizing its state-run economy could prove palatable to both the West and Iran’s Sunni Gulf neighbors, who remain suspicious of Iran’s intentions amid its involvement in the wars in Iraq, Syria and Yemen.

البته باید اذعان کرد با وجود اینکه “وطن فروشی” برای سلطنت طلبها هم استراتژی بوده و هم تاکتیک و بقول کشتی گیرها “شاه شگرد” آنها بوده است ولی از بد روزگار یک موجود استحاله شده ای پیدا شده است که با تکیه به پولهای کلانی که نه از محمدرضا شاه بلکه با دلارهای نفتی صدام حسین عزیز و طلاهای سعودیهای عزیزتر البته بطور شرافتمندانه!!! طی بیش از چهار دهه با ریختن جوانان ایرانی در تنور صدام حسین و عربستان و رژیم تحت نام مبارزه کسب کرده اند، این “شاه شگرد” وطن فروشی را آنچنان با تردستی اجرا میکنند که نه تنها سلطنت طلبها را در بسیاری موارد به شگفتی وا میدارند بلکه بزرگترین کشتی گیرهای فرنگی مانند جان بولتن و جولیانی، جان مک کین و بسیاری دیگر از سناتورهای کرایه ای انگشت بدهان میمانند طوریکه با خود را به … زدن انگار متوجه نمیشوند که حاضرین در شوهای مریم رجوی نه ایرانی که سیاهپوستهای آفریقا و دانشجویان اروپای شرقی و پناهندگان سوری هستند.

با مشاهده وطن فروشیهای افساگسیخته رجویها که نتیجه اش از دست دادن جایگاه تاریخی “راست افراطی وابسته گرا” و جایگزین شدن آن با آقا و خانم رجوی است سلطنت طلبها را در عمل مجبور کرده است جهت از دور خارج کردن مجاهدین و کسب جایگاه سنتی خود با انتقاد از مجاهدین به سیاستهای “راست میانه وابسته گرای” نقل مکان کنند طوریکه مجبور شده اند به رجوی در خود فروشی و درخواست از آمریکا برای مداخله نظامی و بمباران ایران…انتقاد کنند و آنرا محکوم کنند!!!
تاجائیکه آقای رضا پهلوی در مصاحبه با شبکه خبری بلومبرگ تائید و تاکید کردند که نظر مردم ایران در انتخاب بین مجاهدین و رژیم، مردم رژیم را انتخاب خواهند کرد. و سیاستهای نقض حقوق بشر در مورد اعضای خود را به نقد کشیدند. البته آقا و خانم رجوی نیز آنها را بی پاسخ نگذاشتند.

مجاهدین بطور رسمی در سایت خود گفتند و نوشتند که: این سلطنت طلبها هستند که بدتر از رژیم هستند و یکی دنباله دیگری است، و آنها طی 50سال سرکوب و آزادی کشی در کشور و علیرغم همدستی با کاشانی برای سرنگونی دکتر مصدق، نتوانستند ایران را برای آمریکا که هزینه بسیاری بابت سرنگونی مصدق و بر سر کارآوردن آنها کرده بود را نگهدارند و براحتی تحویل آخوندها دادند.

نشان به این نشان که خانم و آقای رجوی علیرغم فحاشی های بسیاری که به سلطنت طلبها و رژیم و … کرده اند کمتر از گُل به ارباب-آمریکا نگفته اند. و انگار نه انگار که تا دیروز خود را در کشتن همین آمریکایی ها مصدقی میخواندند، انگار نه انگار سرود “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” را هر روز بجای نماز صبح میخواندند، و انگار نه انگار که برای نابودی شبکه جاسوسی آمریکا در ایران برای شوروی جاسوسی میکردند، و انگار نه انگار که همین دیروز بود که نوشتند که محمد رضا سعادتی را ماموران سی آی آ در ایران دستگیر کرده و انگار نه انگار که مصدقِ عزیزشان!!! را آمریکای عزیزتر از جانشان با همدستی شاه و کاشانی سرنگون کرد، تا دست نشانده خود آقای محمدرضا شاه را در ایران ابقاء کنند و کردند، هروقت هم که فرمودند کشور را ترک کن ایشان نیز مانند پدر بزگوارشان که او نیز دست نشانده بود اطاعت نموده و کشور را ترک کردند.
البته شاید بتوان نتیجه گرفت که دعوای مجاهدین در زمان شاه با آمریکایی ها با ملاک قراردادن عملکرد امروزشان در محتوا این بوده که: “آمریکا یا حاکمیت را بگیر بده به ما یا که ما جنگ مسلحانه میکنیم!!!” و امروز که در ایران نیستند و توسط مردم ایران دفع شده اند، همان حرف را البته از موضع خواهش و تمنا مطرح میکنند.
البته دلیل چپ زدن یا بهتر بگوئیم راست تر زدن مریم و مسعود در وطن فروشی به آمریکا همین عملکرد زمان شاه آنها علیه آمریکاست که مجبورند برای ماست مالی کردن آمریکایی کشی و شعارهای ضد آمریکایی جهت از دست ندادن مناقصه فروش ایران و برنده شدن در مقابل سطلنت طلبها کارهایی که اسرائیل به سلطنت طلب ها مسپارند و قبول نمیکنند مریم و مسعود رجوی با جان و دل انجام میدهند، جاییکه رضا پهلوی حداقل در ظاهر هم شده از مداخله نظامی فاصله میگیرد، مریم و مسعود رجوی قربان صدقه جان بولتون و جولیانی جناحهای جنگ طلب میروند و از هیچ اقدامی به قیمت نابودی ایران و ایرانی جهت کسب مقام مزدوری آمریکا پرهیز نمیکنند.
البته این عقب افتادگی سلطنت طلبها مقصرش خودشان هستند، چون حاضر نبودند که دست در جیب کرده و سبیلهای آمریکایی ها را مانند زوج رجوی چرب کنند. حداقل خانم و آقای رجوی واقع بین تر بوده اند. چون بهتر درک میکنند که وقتی کسی که یگانهای شورشی اش و هزاران اشرفش در سواحل کالیفرنیا و یا تیرانا مستقرند و وقتی حتی صاحب منصبان و اربابان نیز گفته و میگویند که اینها هیچ ربطی به ایران و ایرانی ندارند و رژیم در آنها نفوذ کرده است، و یا وقتی مجبورند تماشاچی را هم برای شوهایشان کرایه کنند، حداقل دست در جیب میشوند و آنچه که جان بولتن ها و مک کین ها و جولیانی ها و دیگرسناتورهای کرایه ای باید در ایران آینده منتظرش باشند با پرداخت 40هزار دلار برای یک سخنرانی 5 دقیقه ای بعنوان پیش پرداخت و اثبات خلوص نیت خود به آمریکا نشان میدهند.

جالب اینجاست که هر دوی این گروه مدعی هستند که دولت آمریکا را در جیب خود دارند!!!! (خواننده خودش جمله مرا درست بخواند). یکطرف مدعی است که اگر خودشان مستقیم در دفتر ترامپ حضور مستقیم ندارند ولی نفوذی آنها جان بولتن و جولیانی را برای این ماموریت اجیر کرده اند.

طرف دیگر که سکوی سابق را از دست داده مدعی است که جزء بالاترین مشاوران ترامپ هستند و با او و مایک پنس عکس هم گرفته اند و با کمک به کمپین انتخاباتی ترامپ قول ریاست جمهوری آینده ایران را نیز گرفته اند و حتی به ترامپ دستور داده اند حتما رژیم را سرنگون کن و به چیزی کمتر از سرنگونی رضایت نمیدهند.

و با پیوستن جان بولتن و رئیس سابق سی آی اِ به این تیم در پوست خود نمیگنجند و فیلشان یاد هندوستان کرده و به همان روزشمار سازی افتاده اند که آقای مسعود رجوی چهل سال است که هر عید ویا هر رمضان و در هر انتخابات و هر آمد و رفتی در راهروهای قدرت در ایران و یا غرب را بعنوان سال و دوره سرنگونی رژیم معرفی میکرد افتاده اند.
در این مورد بویژه آقای محمد رضا حمزه پور مثال زدنی است که خیلی تندتر از ترامپ و کاسه داغتر از آش نیز شده و پایان رژیم را قبل از چهل ساله شدندش اعلام کرده ا ند. (فراموش نکنیم که ترامپ در اوج نامردی!!! اظهار کرده است که قصد تغییر رژیم در ایران را ندارد)

“گروه بد نام بنام “بنگاه اجاره آلترناتیو
مجاهدین اما مانند همیشه که معتقدند کار از محکم کاری عیب نمیکند، به آمریکا و غرب و جان بولتن ها اکتفا نکرده اسرائیل و عربستان عزیز را نیز پشت قباله خود انداخته و از این شو سی خرداد به آن شو سی خرداد با هزینه های میلیونی ایادی این سه حکومت خوشنام را به رخ جهانیان میکشند و هیچ مرزی در وطن فروشی چه در گذشته و چه در حال برای خود متصور نیستند. صندلیهای خالی مردم در شوهایشان را نیز با کمک دلارهای نفتی عربستان و اسرائیل با سیاه پوستان و پناهندگان و … پر میکنند.

چه باک که هیچ ایرانی در آن شرکت نمیکند! مهم معرفی یک دکور آلترناتیو است بطور خاص که پرداخت کنندگان هزینه شوها خود بهتر میدانند که این دکور-آلترناتیو “هیچ جایگاهی در ایران ندارد” (نظر سیستم اطلاعات عربستان نسبت به فرقه رجوی که سندش را ویکی لیکس افشا نمود) ولی فرقه رجوی بخوبی میداننند جهان انقلابی! و مردمی و خلقی!! و جامعه بی طبقه توحیدی آنها حول اینگونه فاکتورها نیست که میچرخد. مگر مصدق حمایت مردمی نداشت ولی چه کسی بقدرت رسید؟! مگر پاتریس لومومبا حمایت مردمی نداشت ولی چه شد؟ و صدها مگر و اگر دیگر چه در ایران و چه در جهان.
بنابراین به همین سیاق یک بنگاه ورشکسته “اجاره دکورِآلترناتیو” به کشورها بنام فرقه رجوی چاره ای ندارد جز به نمایش مجازی آلترناتیو در شوهایش. بویژه که سالیان است مجبور است که از اوامر صاحبان منصبان (سهامداران بنگاه خود) تبعیت کنند، مگر صدام این بنگاه اجاره آلترناتیو را بمدت بیست سال کرایه نکرده بود و از همین رو رشته های عروسک خیمه شب بازی ارتش آزادیبخش را کنترل نمیکرد.
حالا که همان ارتش آزادیبخش تبدیل شده است به ارتش پدر بزرگها و مادر بزرگهای بیماری که خودکار نیز دست نمیتوانند بگیرند، توسط عربستان و اسرائیل و آمریکا…باید اجاره و کنترل شوند و الا که همان سالی یکبار شو را نیز باید تعطیل کنند و بروند دنبال مالی اجتماعی و با فریب مردم پول جمع کنند تا بتوانند در آلبانی و اورسور واز زنده بمانند و یا بقول خودشان “کانون های شورشی” در ایران را بفرستند نوک قله کوهها و وسط کویرها که عکس بگیرند و بعنوان حضور آلترناتیوی خود در ایران جا بزنند.

بین دو دسته “سلطنت طلب ها و فرقه رجوی” البته سلطنت طلباهایش صد بار نسبت به آقای رجوی و خانم رجوی شرف دارند. چون در ظاهرهم شده با دخالت آمریکا در ایران مخالفت میکنند. ولی قبله هردو آنها آمریکا و جان بولتن ها و … است که سابقه خوبی نیز در ایران طی حداقل 60 سال گذشته ندارند. و آثار آنها در عراق و لیبی و سوریه و … بسیار فاجعه بارتر از ایران است. بویژه در رابطه با تنها دولت دمکراتیک مصدق در ایران سابقه ننگینی دارند.

جوهر کلام اینکه هر دو گروه سلطنت طلب و آقا و خانم رجوی مشروعیت و دلگرمی و قوت خود را از حمایت آمریکا میگیرند و نه از رابطه مردم ایران با خودشان، چه آنها که مدعی هستند شعارهایی بنفع آنها سرداده شده و چه آنها که مدعی هستند با پول هم که شده ارباب را به پای حمایت کشانده اند .
گروه ثالث اما

ادامه دارد
داود باقروند ارشد
2 جولای 2018

در مقطع سالگرد بسرقت رفتن مبارزه مردم ایران برای آزادی و دمکراسی

Mr. Davood Baghervand Arshad
آقای داود باقروند ارشد منتقد سازمان مجاهدین کیست؟
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

:تحصیلات:
دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380

جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1974-1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب در ایران با فعالیتهای سازمانهای سیاسی مخفی و محاکمات علنی آنها آشنا میشود، وی در انگلستان بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی داشته. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.
بعضی مسئولیت های سازمانی
از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین
مستقر در لندن 1977-1982.
مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982.
مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983.
مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985.
حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق.
عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986.
مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987.
مسئولِ علی زرکش جانشین مسعودرجوی بعد از محکوم به اعدام شدنش توسط مسعود رجوی.
در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
عضو شورای ملی مقاومت
عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن.
رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن درکمپین الزکورت لندن.
حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن.
حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه توسط دولت آلمان کنسل شد.
مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف

حمایت مسعودرجوی از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را میدهد که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم میشود.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه میگیرد و نزدیک به یکسال نزد آنها بسر میبرد.
توسط سازمان ملل، کمیساریای عالی پناهندگی، و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی میشود.
در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشته، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی تحت فشارهای رژیم مجبور به ترک ایران میشود.

فعالیت کنونی
رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا، دفتر مرکزی آلمان-کلن.

کـدام آلترناتیو !؟ بقلم داود ارشد
جولای 2, 2018
در سال گذشته مسئله تضاد بین رژیم از یکطرف و آمریکا و اسرائیل و عربستان از طرف دیگر بعد از روی کار آمدن یک بساز بفروش بنام ترامپ در آمریکا و خروج وی از قرارداد هسته ای رژیم با جهان بالا گرفته است. بعلاوه اینکه این روزها شاهدیم که مردم ایران بیش از پیش بمیدان آمده و خواسته های برحق خود را مطرح میکنند و البته از میهمانوازی های!!!حاکمیت نیز برخوردار میشوند. مجموعه این تحولات منجر به این شده است که عده ای از خواب چهل ساله بیدار شده و مرتب انواع و اقسام نسخه برای هشتاد میلیون ایرانی تحت حاکمیت رژیم می پیچند.

گروه بدنام و بد سابقه
عده ای از سطلنت طلبان بعد از چند دهه پاسیویزم سیاسی وفعالیت در زمینه نوش جان کردن!! و یا تلاش برای افزایش آنچه از مردم ایران در زمان حاکمیت محمدرضا شاه به یغما برده بودند مشغول بودند با تظاهرات و شورشهای اخیر مردم بجان آمده از حاکمیت سرکوب و جهل و ویرانی بمیدان آمده و بخیال اینکه بوی کباب میآید مرتب دستورالعمل و آلترناتیو و بیانیه تولید و صادر میکنند.

اما همه ما در خارج از کشور و مردم ایران آنها را طی چهل سال گذشته خوب شناخته ایم. این گروه عطف به ماهیت حاضرنبوده و نیستند بجز برای به یغما بردن سرمایه های ایران و ایرانی دستی بالا کنند و قدمی بردارند، … یادمان نرفته است که همین اینها بودند که ایران را با اشاره ارباب بزرگ تحویل داده و به میهن واقعی خود آمریکا مهاجرت کردند حتی حاضر نشدند کوچکترین مقاومتی بکنند این چهل سال نیز مانند کفتار بر بالای سر صید زخمی چرخیده منتظرند که بعد از ازپای در آمدن صید سراغش رفته و او را بدرند. این دوره بعد از سقوط شاه نیز شاهد و گواه بسیار روشنی است به این امر، و علیرغم ثروتهای کلانی که با خود برده اند حتی برای بازگشت به مدینه فاضله دزدیهای کلانشان حاضر نشدند دست در جیب کرده و هزینه ای مالی بکنند چه برسد به هزینه های جانی.

طوریکه حتی مورد بی مهری اربابشان “آمریکا” نیز قرار گرفتند تا جائیکه آمریکا از سر نا امیدی به خانواده خونی خود دست به استخدام تازه واردین به جرگه وطن فروشان در بازار سیاسیت “که سابقا فریادهای ما کشور به دشمن نمی دهیم شان گوش فلک را کر کرده بود” یعنی خانم مریم رجوی و آقای مسعود رجوی نمودند.

بنابراین راه حل این دسته از دلواپسان میهن در شرایط کنونی جدای از ماهیت و عملکردهای چندین دهه گذشته آنها نبوده و نیست که در توسل جستن به آمریکا ظهور پیدا میکند، تا ارباب همه قیمت را جهت اشغال ایران پرداخته و مشکل را حل کند ولی در آینده این دوستان با امتیازات نفت و معدن و گاز و حق حاکمیت و … به او پس بدهند که در دنیای جهانخواران یک روش جاری است که “پیش فروش کردن کشور” مینامندش. در این زمینه نیز به اعتبار و سابقه و گذشته خود متکی هستند که سابقه بسیار روشن و مثبت و قابل اعتمادی در اینگونه معاملات دارند.

سایت صدای آمریکا از قول مصاحبه ای که با آقای رضا پهلوی فرزند محمدرضا شاه، بعمل آورده است در تاریخ 17آویل 2017 از آقای رضا پهلوی کسی که با روی کار آمدن ترامپ فکر میکند شانسش افزایش یافته است نقل قول کرده است که:
“با روی کار آمدن ترامپ در آمریکا آقای رضا پهلوی سفارش انقلاب و تغییر رژیم در ایران را میدهد تا رژیم سلطنت پارلمانی که باب میل او و غرب و عربهای خلیج فارس باشد برسرکار آید!!”

Iran’s Long-exiled Prince Wants a Revolution in Age of Trump
DUBAI, UNITED ARAB EMIRATES
Iran’s exiled crown prince wants a revolution. Reza Pahlavi, the son of the last shah to rule before the 1979 Islamic Revolution, has seen his profile rise in recent months following the election of U.S. President Donald Trump, who promises a harder line against the Shi’ite power.
Pahlavi’s calls for replacing clerical rule with a parliamentary monarchy, enshrining human rights and modernizing its state-run economy could prove palatable to both the West and Iran’s Sunni Gulf neighbors, who remain suspicious of Iran’s intentions amid its involvement in the wars in Iraq, Syria and Yemen.

البته باید اذعان کرد با وجود اینکه “وطن فروشی” برای سلطنت طلبها هم استراتژی بوده و هم تاکتیک و بقول کشتی گیرها “شاه شگرد” آنها بوده است ولی از بد روزگار یک موجود استحاله شده ای پیدا شده است که با تکیه به پولهای کلانی که نه از محمدرضا شاه بلکه با دلارهای نفتی صدام حسین عزیز و طلاهای سعودیهای عزیزتر البته بطور شرافتمندانه!!! طی بیش از چهار دهه با ریختن جوانان ایرانی در تنور صدام حسین و عربستان و رژیم تحت نام مبارزه کسب کرده اند، این “شاه شگرد” وطن فروشی را آنچنان با تردستی اجرا میکنند که نه تنها سلطنت طلبها را در بسیاری موارد به شگفتی وا میدارند بلکه بزرگترین کشتی گیرهای فرنگی مانند جان بولتن و جولیانی، جان مک کین و بسیاری دیگر از سناتورهای کرایه ای انگشت بدهان میمانند طوریکه با خود را به … زدن انگار متوجه نمیشوند که حاضرین در شوهای مریم رجوی نه ایرانی که سیاهپوستهای آفریقا و دانشجویان اروپای شرقی و پناهندگان سوری هستند.

با مشاهده وطن فروشیهای افساگسیخته رجویها که نتیجه اش از دست دادن جایگاه تاریخی “راست افراطی وابسته گرا” و جایگزین شدن آن با آقا و خانم رجوی است سلطنت طلبها را در عمل مجبور کرده است جهت از دور خارج کردن مجاهدین و کسب جایگاه سنتی خود با انتقاد از مجاهدین به سیاستهای “راست میانه وابسته گرای” نقل مکان کنند طوریکه مجبور شده اند به رجوی در خود فروشی و درخواست از آمریکا برای مداخله نظامی و بمباران ایران…انتقاد کنند و آنرا محکوم کنند!!!
تاجائیکه آقای رضا پهلوی در مصاحبه با شبکه خبری بلومبرگ تائید و تاکید کردند که نظر مردم ایران در انتخاب بین مجاهدین و رژیم، مردم رژیم را انتخاب خواهند کرد. و سیاستهای نقض حقوق بشر در مورد اعضای خود را به نقد کشیدند. البته آقا و خانم رجوی نیز آنها را بی پاسخ نگذاشتند.

مجاهدین بطور رسمی در سایت خود گفتند و نوشتند که: این سلطنت طلبها هستند که بدتر از رژیم هستند و یکی دنباله دیگری است، و آنها طی 50سال سرکوب و آزادی کشی در کشور و علیرغم همدستی با کاشانی برای سرنگونی دکتر مصدق، نتوانستند ایران را برای آمریکا که هزینه بسیاری بابت سرنگونی مصدق و بر سر کارآوردن آنها کرده بود را نگهدارند و براحتی تحویل آخوندها دادند.

نشان به این نشان که خانم و آقای رجوی علیرغم فحاشی های بسیاری که به سلطنت طلبها و رژیم و … کرده اند کمتر از گُل به ارباب-آمریکا نگفته اند. و انگار نه انگار که تا دیروز خود را در کشتن همین آمریکایی ها مصدقی میخواندند، انگار نه انگار سرود “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” را هر روز بجای نماز صبح میخواندند، و انگار نه انگار که برای نابودی شبکه جاسوسی آمریکا در ایران برای شوروی جاسوسی میکردند، و انگار نه انگار که همین دیروز بود که نوشتند که محمد رضا سعادتی را ماموران سی آی آ در ایران دستگیر کرده و انگار نه انگار که مصدقِ عزیزشان!!! را آمریکای عزیزتر از جانشان با همدستی شاه و کاشانی سرنگون کرد، تا دست نشانده خود آقای محمدرضا شاه را در ایران ابقاء کنند و کردند، هروقت هم که فرمودند کشور را ترک کن ایشان نیز مانند پدر بزگوارشان که او نیز دست نشانده بود اطاعت نموده و کشور را ترک کردند.
البته شاید بتوان نتیجه گرفت که دعوای مجاهدین در زمان شاه با آمریکایی ها با ملاک قراردادن عملکرد امروزشان در محتوا این بوده که: “آمریکا یا حاکمیت را بگیر بده به ما یا که ما جنگ مسلحانه میکنیم!!!” و امروز که در ایران نیستند و توسط مردم ایران دفع شده اند، همان حرف را البته از موضع خواهش و تمنا مطرح میکنند.
البته دلیل چپ زدن یا بهتر بگوئیم راست تر زدن مریم و مسعود در وطن فروشی به آمریکا همین عملکرد زمان شاه آنها علیه آمریکاست که مجبورند برای ماست مالی کردن آمریکایی کشی و شعارهای ضد آمریکایی جهت از دست ندادن مناقصه فروش ایران و برنده شدن در مقابل سطلنت طلبها کارهایی که اسرائیل به سلطنت طلب ها مسپارند و قبول نمیکنند مریم و مسعود رجوی با جان و دل انجام میدهند، جاییکه رضا پهلوی حداقل در ظاهر هم شده از مداخله نظامی فاصله میگیرد، مریم و مسعود رجوی قربان صدقه جان بولتون و جولیانی جناحهای جنگ طلب میروند و از هیچ اقدامی به قیمت نابودی ایران و ایرانی جهت کسب مقام مزدوری آمریکا پرهیز نمیکنند.
البته این عقب افتادگی سلطنت طلبها مقصرش خودشان هستند، چون حاضر نبودند که دست در جیب کرده و سبیلهای آمریکایی ها را مانند زوج رجوی چرب کنند. حداقل خانم و آقای رجوی واقع بین تر بوده اند. چون بهتر درک میکنند که وقتی کسی که یگانهای شورشی اش و هزاران اشرفش در سواحل کالیفرنیا و یا تیرانا مستقرند و وقتی حتی صاحب منصبان و اربابان نیز گفته و میگویند که اینها هیچ ربطی به ایران و ایرانی ندارند و رژیم در آنها نفوذ کرده است، و یا وقتی مجبورند تماشاچی را هم برای شوهایشان کرایه کنند، حداقل دست در جیب میشوند و آنچه که جان بولتن ها و مک کین ها و جولیانی ها و دیگرسناتورهای کرایه ای باید در ایران آینده منتظرش باشند با پرداخت 40هزار دلار برای یک سخنرانی 5 دقیقه ای بعنوان پیش پرداخت و اثبات خلوص نیت خود به آمریکا نشان میدهند.

جالب اینجاست که هر دوی این گروه مدعی هستند که دولت آمریکا را در جیب خود دارند!!!! (خواننده خودش جمله مرا درست بخواند). یکطرف مدعی است که اگر خودشان مستقیم در دفتر ترامپ حضور مستقیم ندارند ولی نفوذی آنها جان بولتن و جولیانی را برای این ماموریت اجیر کرده اند.

طرف دیگر که سکوی سابق را از دست داده مدعی است که جزء بالاترین مشاوران ترامپ هستند و با او و مایک پنس عکس هم گرفته اند و با کمک به کمپین انتخاباتی ترامپ قول ریاست جمهوری آینده ایران را نیز گرفته اند و حتی به ترامپ دستور داده اند حتما رژیم را سرنگون کن و به چیزی کمتر از سرنگونی رضایت نمیدهند.

و با پیوستن جان بولتن و رئیس سابق سی آی اِ به این تیم در پوست خود نمیگنجند و فیلشان یاد هندوستان کرده و به همان روزشمار سازی افتاده اند که آقای مسعود رجوی چهل سال است که هر عید ویا هر رمضان و در هر انتخابات و هر آمد و رفتی در راهروهای قدرت در ایران و یا غرب را بعنوان سال و دوره سرنگونی رژیم معرفی میکرد افتاده اند.
در این مورد بویژه آقای محمد رضا حمزه پور مثال زدنی است که خیلی تندتر از ترامپ و کاسه داغتر از آش نیز شده و پایان رژیم را قبل از چهل ساله شدندش اعلام کرده ا ند. (فراموش نکنیم که ترامپ در اوج نامردی!!! اظهار کرده است که قصد تغییر رژیم در ایران را ندارد)

“گروه بد نام بنام “بنگاه اجاره آلترناتیو
مجاهدین اما مانند همیشه که معتقدند کار از محکم کاری عیب نمیکند، به آمریکا و غرب و جان بولتن ها اکتفا نکرده اسرائیل و عربستان عزیز را نیز پشت قباله خود انداخته و از این شو سی خرداد به آن شو سی خرداد با هزینه های میلیونی ایادی این سه حکومت خوشنام را به رخ جهانیان میکشند و هیچ مرزی در وطن فروشی چه در گذشته و چه در حال برای خود متصور نیستند. صندلیهای خالی مردم در شوهایشان را نیز با کمک دلارهای نفتی عربستان و اسرائیل با سیاه پوستان و پناهندگان و … پر میکنند.

چه باک که هیچ ایرانی در آن شرکت نمیکند! مهم معرفی یک دکور آلترناتیو است بطور خاص که پرداخت کنندگان هزینه شوها خود بهتر میدانند که این دکور-آلترناتیو “هیچ جایگاهی در ایران ندارد” (نظر سیستم اطلاعات عربستان نسبت به فرقه رجوی که سندش را ویکی لیکس افشا نمود) ولی فرقه رجوی بخوبی میداننند جهان انقلابی! و مردمی و خلقی!! و جامعه بی طبقه توحیدی آنها حول اینگونه فاکتورها نیست که میچرخد. مگر مصدق حمایت مردمی نداشت ولی چه کسی بقدرت رسید؟! مگر پاتریس لومومبا حمایت مردمی نداشت ولی چه شد؟ و صدها مگر و اگر دیگر چه در ایران و چه در جهان.
بنابراین به همین سیاق یک بنگاه ورشکسته “اجاره دکورِآلترناتیو” به کشورها بنام فرقه رجوی چاره ای ندارد جز به نمایش مجازی آلترناتیو در شوهایش. بویژه که سالیان است مجبور است که از اوامر صاحبان منصبان (سهامداران بنگاه خود) تبعیت کنند، مگر صدام این بنگاه اجاره آلترناتیو را بمدت بیست سال کرایه نکرده بود و از همین رو رشته های عروسک خیمه شب بازی ارتش آزادیبخش را کنترل نمیکرد.
حالا که همان ارتش آزادیبخش تبدیل شده است به ارتش پدر بزرگها و مادر بزرگهای بیماری که خودکار نیز دست نمیتوانند بگیرند، توسط عربستان و اسرائیل و آمریکا…باید اجاره و کنترل شوند و الا که همان سالی یکبار شو را نیز باید تعطیل کنند و بروند دنبال مالی اجتماعی و با فریب مردم پول جمع کنند تا بتوانند در آلبانی و اورسور واز زنده بمانند و یا بقول خودشان “کانون های شورشی” در ایران را بفرستند نوک قله کوهها و وسط کویرها که عکس بگیرند و بعنوان حضور آلترناتیوی خود در ایران جا بزنند.

بین دو دسته “سلطنت طلب ها و فرقه رجوی” البته سلطنت طلباهایش صد بار نسبت به آقای رجوی و خانم رجوی شرف دارند. چون در ظاهرهم شده با دخالت آمریکا در ایران مخالفت میکنند. ولی قبله هردو آنها آمریکا و جان بولتن ها و … است که سابقه خوبی نیز در ایران طی حداقل 60 سال گذشته ندارند. و آثار آنها در عراق و لیبی و سوریه و … بسیار فاجعه بارتر از ایران است. بویژه در رابطه با تنها دولت دمکراتیک مصدق در ایران سابقه ننگینی دارند.

جوهر کلام اینکه هر دو گروه سلطنت طلب و آقا و خانم رجوی مشروعیت و دلگرمی و قوت خود را از حمایت آمریکا میگیرند و نه از رابطه مردم ایران با خودشان، چه آنها که مدعی هستند شعارهایی بنفع آنها سرداده شده و چه آنها که مدعی هستند با پول هم که شده ارباب را به پای حمایت کشانده اند .
گروه ثالث اما

ادامه دارد
داود باقروند ارشد
2 جولای 2018

در مقطع سالگرد بسرقت رفتن مبارزه مردم ایران برای آزادی و دمکراسی

Mr. Davood Baghervand Arshad
آقای داود باقروند ارشد منتقد سازمان مجاهدین کیست؟
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

:تحصیلات:
دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380

جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1974-1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب در ایران با فعالیتهای سازمانهای سیاسی مخفی و محاکمات علنی آنها آشنا میشود، وی در انگلستان بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی داشته. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.
بعضی مسئولیت های سازمانی
از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین
مستقر در لندن 1977-1982.
مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982.
مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983.
مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985.
حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق.
عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986.
مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987.
مسئولِ علی زرکش جانشین مسعودرجوی بعد از محکوم به اعدام شدنش توسط مسعود رجوی.
در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
عضو شورای ملی مقاومت
عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن.
رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن درکمپین الزکورت لندن.
حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن.
حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه توسط دولت آلمان کنسل شد.
مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف

حمایت مسعودرجوی از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را میدهد که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم میشود.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه میگیرد و نزدیک به یکسال نزد آنها بسر میبرد.
توسط سازمان ملل، کمیساریای عالی پناهندگی، و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی میشود.
در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشته، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی تحت فشارهای رژیم مجبور به ترک ایران میشود.

فعالیت کنونی
رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا، دفتر مرکزی آلمان-کلن.

کدام آلترناتیو – قسمت آخر بقلم داود باقروند ارشد
جولای 14, 2018
لینک به قسمت اول

گروه ثالث
گروه بعدی اما خارجه نشینانی هستند که چند دهه است از مردم ایران قطع هستند و هرگونه حس و رابطه و درک درست از مردم را از دست داده اند آنها که از مبارزه در آرامش و یکنواختی غرب که مبارزه شان در انعکاس اخبار مطبوعات و رسانه های رژیم جلوه می یابد خسته و دلتنگ ایران شده اند. سفارش سرنگونی به مردم ایران میدهند. و از اینکه مردم ایران تا صد شهر بپا میخیزند ولی رژیم را برای آنها سرنگون نمیکنند از دست مردم ایران به تنگ آمده اند، همان فرایندی که آقای مسعود رجوی بعد از خیزش 1378 دانشجویان طی کرد. ایشان از اینکه جنبش دانشجویی در جریان قیام او را صدا نکرده است خشمگین شده و حکم کردند که باید آنها را پای دیوار گذاشته و اعدام کرد!!!
این گروه علیرغم اینکه سابقه دولتهای بزرگی مانند آمریکا و همدستان نزدیک کنونی منطقه ای او را بخوبی میدانند ولی چون خود به هیچ وجه دستی واقعی در کار ندارند اجبارا چاره ای ندارند جز دل بستن به اقدامات قدرتهای بزرگ که آنها بیایند و کاری بکنند. از میان این گروه بعضی ها کاملا بیگدار به آب زده و مستقتیم آنرا مطرح میکنند بعضی تلاش میکنند با تراشیدن دهها دلیل و مدرک اثبات کنند که ته دل آنها این نیست که امیدشان به خارجی هاست، بلکه برای مبارزه مردم ایران اینگونه بهتر است !!!! و بعضی نیز چپ تر رفته و حتی انتقاد میکنند که نکند دشمن اصلی (رژیم جمهوری اسلامی) فراموش شود!!!؟؟
از همین رو هر کس که کمتر از گل به قدرتهای بزرگ بگوید عواطف مردمی و خلقیشان جریحه دار شده عنوان میکنند که هرکس به این “بنگاههای بلعیدن کشورها” در جهان از گل نازکتر بگوید عملا به آخوند ها کمک میکند! البته اینها ارکستری در هارمونی کامل (فول هارمونیک) با آنهایی هستند که توصیه میکنند که به وطن فروش هایی چون رجوی نیز نباید کاری داشت مبادا که رژیم سوء استفاده کند و یا فراموش شود!!!
اینها فراموش میکنند که قدرتهای بزرگ هیچ مشکلی با رژیم و دیگر رژیم ها ندارند که هیچ دلشان نیز برای مردم ایران نسوخته است آنها منافع خود را چه بسا در بقای جمهوری اسلامی و یا تجزیه ایران و یا … میجویند که باید دقیقش را از خود آنها سوال کرد.
از طرفی نیز این دوستان شاید قدرتهای بزرگ را بنگاه خیریه همچون پزشکان بدون مرز می انگارند که از سر عشق به آزادی، دمکراسی وحقوق بشر، عشق به مردم و فرهنگ چندین هزار ساله بویژه ایران و به فردوسی و حافظ و کورش و سرزمین مادری ما و در غم خشک شدن رودخانه ها و کم آبی!!، و البته بخاطر خسته و بی حوصله شدن ما در غرب میلیاردها دلار هزینه کنند، سربازانشان را نیز به کشتن بدهند و رژیم را برای ما سرنگون کرده و بعد با شرمساری و خجالت از دیر کرد چهل ساله خود در این امرِ خیر، ایران را بدون آخوند و مانند هلوی پوست کنده تحویل ما بدهند که ما…

جالب اینکه تمام سایتها و تلویزیون های دیجیتال را نیز از لیست بالا بلند دلایل اینکه رژیم دشمن مردم است و نه آمریکا و دشمنی آمریکا با ما بدلیل سیاست های رژیم است را در نزدیک به 40ردیف اثبات میکنند و به مردم هشدار میدهند که مبادا اشتباه کنند!!!! و تاکید میکنند که “بجای حمله به غرب و آمریکا باید به رژیم حمله کرد” و استدلال میکنند که آنها که میگویند اگر آمریکا دخالت نظامی کرد ایران سوریه و لیبی میشود دروغ میگویند و آمریکا اصلا نه داعش و نه طالبان و نه سوریه و لیبی و کرزای در افغانستان نصب و درست نکرده است.
جواب به این دوستان را باید از زبان وزیر امور اسرائیل! در کابینه ترامپ خانم نیکی هیلی شنید:
به گزارش اسپوتنیک، به نقل از ان بی سی، نماینده دایمی ایالات متحده آمریکا در سازمان ملل نیکی هیلی، گفت، که “اعتراضات در ایران می تواند منجر به وضعیتی شود که پس از تظاهرات در سوریه ایجاد شد”. این بیانیه را نیکی هیلی ‏ در آستانه نشست شورای امنیت سازمان ملل متحد در مورد ایران مطرح کرد‎.‎
گروه فوق علیرغم ظاهر متفاوتشان و حرفهای جدیدی که ممکن است بزنند چاره ای ندارند الا اینکه تغییر در ایران را مبتنی بر فرهنگ سنتی ضد تحرک دوره قاجار که همه چیز را به خدا و پیغمبر و یا به امام حسین و حضرت ابولفضل میسپردند و حواله میدادند، تا حل کند به ابرقدرتها حواله میدهند. فرهنگی که در آن فرد در مقابل مشکلات خود بجای تکیه کردن به راه حلهای ریشه ای و اراده خود و بپا خواستن و اقدام عملی کردن برای برداشتن موانع، آن مسئله ومشکل را به خدای متعال و… و در این مورد به آمریکا و اسرائیل و عربستان میسپارند. و چشم را به واقعیت جامعه و مردم ایران بسته آنچه برایشان مهم است گرم شدن سایتهایشان و آنتنی شدن است.

واقعیت بیست ساله جامعه داخل کشور و
غافلگیری بیست ساله جامعه خارج کشور
برای درک پوشال بافی های جاری در خارجه کشور در قالب تحلیل ها و خواسته ها، ادعا ها و … باید آنها را در مقایسه با واقعیت جنبش مردم ایران محک زد.
طی بیست سال گذشته مردم ایران سه تظاهر بسیار عمده و گسترده داشته که جهان و بطور شگفت انگیزی تمامی ایرانیان (تاکید داریم تمامی ایرانیان خارج از کشور با هر تفکری و ادعایی را) غافلگیر نموده اند.

این سه تظاهر عبارتند از جنبش دانشجویی 1377، جنبش سبز 1388 و شورشهای بهمن ماه 1396. فاکتور و واقعیت امر غافلگیری بلاترین و مهمترین دلیل و سند فاصله مردم ایران با این گروههاست. ولی لازم است با بررسی آنها در ریز جزئیات به درک و شناخت بهتری از کیفیت سیاسی، آرمانی، و اجتماعی و فرهنگی این فاصله رسید.

یاد آوری و زمینه بحث
فراموش نباید کرد که بعد از شروع عملیات تروریستی سازمان مجاهدین در سال 60 جنبش خروشان مردمی سالهای 57-60 نه تنها هیچ حمایتی از مبارزه خوشونت آمیز و تروریستی نکردند بلکه در رد و دافعه آن جنبش سیاسی مردم از حرکت باز ایستاده بدلیل جنگ خارجی همه را به حمایت از رژیمی که مدعی بود در حال جنگ واقعی با اشغالگران خارجی در دفاع از میهنی که بخشی از آن نیز در اشغال دشمن بود کشاند طوریکه توانست با حمایت همان مردم ضمن دوام در این جنگ خارجی با مستمسک قرار دادن تروریسم و همدستی با دشمن خارجی مجاهدین بعنوان خیانت ملی آپوزیسیون در زمان جنگ نه تنها مجاهدین را ریشه کن کند بلکه تمامی تشکلهایی که حتی دست به سلاح نبرده بودند و قتل و کشتاری نیز مانند مجاهدین مرتکب نشده بودند را از دور خارج کرده یکه تاز میدان گردد. و مردم و جنبش عدالت خواهی و آزادی ستانی … تحت دافعه آشکارمردم علیه تروریسم داخلی و خود فروشی به دشمن خارجی توسط سازمان مجاهدین مسعود رجوی بطور مطلق به حاشیه رانده شدند و واقعیت سرکوب موجهه چلوه داده شده مسلط گردید .

بعد از طی 17 سال (1360-1377) حاشیه نشینی جنبش مردمی ایران به مدد پایان جنگ و سرباز کردن تضادهای درونی در داخل کشور همزمان با انتظار و بی عملی مطلق در خارج کشور سرانجام این مردم ایران بوده اند که اولین حرکت عدالتخواهی و آزادی ستانی خود را در سال 1377 با پیشتازی دانشجویان دانشگاهها و در سال 1388 با جنبش سبز(جنبش دانشجویان، قشر میانه، و جوانان و عمدتا قشر آگاه)، و در سال 1396 توسط مردم فقیر آنهم در شهرهای کوچک که عمدتا پایگاه رژیم محسوب میشدند اما با خشمی که مختص این قشر از جامعه کارد به استخوان رسیده است بمیدان آمده و کم و بیش حداقل در شعار چیزی برای رژیم باقی نگذاشتند. و جهان شاهد بود که رژیم نیز برعکس موارد قبلی در سالهای 1377 یا 1388 حسابی ماست هایش را در مقابل خروش مظلومانه مردم بپاخاسته کیسه کرده و در بسیاری موارد ایستادند و حسابی هر آنچه بنام مرز سرخ می نامیدندش خوردند و دم بر نیاوردند. که نشان از قدرت خروش مردم بود.

فاکتور بسیار مهم دیگر
باز فراموش نشود که طی این سه دهه 1360-1396 تمامی تحلیلها، تمامی پیش بینی ها در خارج کشور از تمامی انتخابات داخل کشور، تمامی درخواستها به نحوه شرکت مردم در انتخابات، تمامی فراخوانهای به قهر و عدم شرکت در انتخابات، تمامی درک و دریافتهای ها از حرکتهای مردمی … نه تنها مطلقا غلط از آب در آمده است بلکه با شگفتی بسیار مورد بی اعتنایی باور نکردنی مردم ایران قرار گرفته است، فاجعه بارتر اینکه، درست در تمامی موارد برعکس خواسته ها و شعارها و تمایلات، فراخوانها قدم برداشته اند.
شگفت آورتر اینکه همین مردمی که بدلیل بی اعتنایی مطلق به خواسته های خارجه نشین ها، مورد لعن و نفرین بسیاری از همین خارجه نشینهاست از جمله تشکیلات رجوی و بسیاری از سلطنت طلبها و … در سه تظاهر فوق رادیکالیزمی از خود نشان داده اند که حتی در خواب و رویا نیز نمیتوانستند انرا ببینیند و یا تصور کنند. زمانیکه تمامی خارجه نشین ها به ترک و تحریم انتخابات در سال 1388 فراخوان میدادند مردم نه تنها به تمام و کمال در آن شرکت کردند بلکه چنان نمایشی از قدرت خود و همبستگی و خروش آزادی و دمکراسی خواهی و دفاع از رای خود (که خارجه توصیه به عدم بکارگیری آن میکرد) بروز دادند که جهان و همه خارجه نشینان را بعد از بیدار کردن از خواب انگشت بدهان نگاه داشت.

نتیجه گیری ساده اینکه:
خارجه نشین ها چون هیچ (به تاکید) دستی در آتش ندارند بنابراین راه حلهایشان حداکثر از همان نوع و ماهیت پاسیو دارد و یا بقول جامعه شناسان واکنشی (ری آکتیو) میباشد، ولی رویکرد مردم ایران به مشکلاتشان تهاجمی رو به جلو (آکتیو) است. راه حلهای خارجه نشینان برای نمایش به قدرتهای خارجی است و اساسا باید گفت بدرد خارجه نشین ها میخورد که از سر پاسیویز، بنشینند و مثلا در رای گیری یا تظاهرات شرکت نکنند، تا حداکثر با تحریم انتخابات ناظر خارجی را متقاعد کنند که …
درصورتیکه مردم ایران زیر فشارهای طاقت فرسای رژیم مطلقا پاسیو نیست، برای نمایش به این و آن وارد صحنه نمیشود، اگر وارد انتخابات میشود از درون آن تغییر و پیشبرد جنبش عدالت خواهی، ایمان مردم به قدرت خودشان، اعتماد به نفس بخود و به جمع خودشان (نترسید نترسید ما همه با هم هستیم) و مردم ایران را هدف دارند و نشان میدهند. همزمان نیز نمایشی عالی و خیره کننده از قدرت تغییر مستقل، مبتنی بر استقلال رای مردم ایران، صلح خواهی خود و پختگی سیاسی را در مقابل چشم جهانیان بنمایش میگذارند.
از آنجائیکه خارجه نشینان درد ندارند، بنابراین همدرد مردم هم نیستیم، تا این درد مشترک آنها را به صحنه آکتیو تغییر بکشاند. خواسته شان (بهتر است بگوئیم “سفارش آنها”) ازخارجه بطور تئوریک تغییر و سرنگونی است.
البته بوضوح باید گفت که درد مردم ایران نیز بطور مطلق درد خارجه کشوریها نیست. بزرگترین شاخص بی دردی خارجه نشینان و همدرد نبودنشان با مردم ایران، پراکندگی آنچه بنام آپوزیسیون خارج نام دارد است. درصورتیکه در داخل در صحنه مرگ و زندگی مردم ایران برای به میدان کشیدن همدیگر شعار (نترسید نترسید ما همه با هم هستیم) میدهند. بدون اینکه فکر کنند دیگری که بمیدان آمده است ترک است یا فارس، بلوچ است یا لر، عرب است یا ترکمن و یا چه مذهبی و عقیده و مرامی دارد . آنها بر مبنای درد مشترکشان حرکت میکنند. خارجه نشینی که درد مشترک آنها حس نمیکند قطعا نمیتواند نه آنها را درک و با آنها رابطه برقرار کند و طبعا جز بر منافع حقیر خود تکیه و قضاوت نمیکند.

مثال دیگر:
زمانیکه خارجه نشینان تمامی صفحات سایتها و تلویزیونهای دیجیتالی را با اخبار(عاریه گرفته شده از روزنامه های رژیم) و تحلیلهای آنچنانی از”ربوده شدن جنبش مردمی توسط اصلاح طلب ها” پر میکردند، جنبش بهمن 1396 چنان طوفانی بپا کرد که دودمان تمامی تحلیلهای بطور مطلق بی ربط و بی ارتباط با واقعیت فکری و درک سیاسی مردم و جنبش مردم ایران را بر باد داد. و شعار (اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه کار) شنیده شد که 180درجه عکس جهت حتی تصورات، توهمات، و تحلیلهای جاری در خارجه بود. این فاصله آنقدر بزرگ بود که ایرانیان خارجه نشینِ سابقا سیاسی، بعضا از سر بیکاری سیاسی، بعضا نیز از سر کسب در آمد سیاسی و بعضا نیز از سر اجبار سیاسی، انگار تحلیلهایشان در مورد بورکینافاسو بوده است تا ایران.
آنچه گروه چهارم فکر میکند

با در ذهن داشتن فاصله فوق، در میان خارجه نشین ها عده ای هر چند پراکنده در طیف های مختلف فکری، راه حل مسئله و بحران کنونی حاکمیت در ایران را در درون مردم ایران جستجو میکنند. و با توجه به شناختی که از بنگاههای بلعیدن کشورها (قدرتهای بزرگ) دارند نسبت به هرگونه دخالت خارجی بشدت هشدار میدهند.
این عده بخوبی معنی دخالت خارجی بویژه آمریکا و اسرائیل و عربستان و یا هر کشور متصور دیگر را بخوبی میدانند. از جمله سرشناسترین آنها اردشیر زاهدی است که گذشته از سابقه او در دوران شاه، و عیلرغم اینکه ممکن است بسیاری بدرستی دلایلی علیه او داشته باشند، باید اذعان نمود که سیاستمدار پخته ای است که معنی حرفهایی را که میزند را میفهمد. ارشیر زاهدی هر حرف و تحلیل و موضعگیری دیگری میکرد میشد به دیده شک و تردید بدان نگاه کرد. هرچند بسیاری سلطنت طلب ها و فرقه رجوی بلافاصله در مقابل حرف حساب او مارک مزدوری را برایش نسخه کردند.

ولی این موضعگیری اردشیرزاهدی در قبال آمریکا (شوریدن علیه طبقه خودش) و علیه آنها که خود را به کشورهای خارجی فروخته اند اتفاقا نشان از همدردی و نگرانی ای واقعی و شناخت عمیق و عینی از خطر و تهدید واقعی علیه مردم ایران در این مرحله از تاریخ آن است.

چون به سیاق معمول وی باید مانند بسیاری از سلطنت طلبها بر طبل مزدوری آمریکا میکوبید و بازگشت به شکوه و جلال گذشته خود در دوران شاه را مقدم میشمرد. اردشیر زاهدی اگر از خطر آمریکا و اسرائیل و عربستان و … حرف میزند، نه تنها مانند بسیاری از ما که درک و دریافتمان از مسائل بین اللملی حداکثر تئوریک و تحلیلی است حرف نمیزند بلکه شناختش از جهانخواران عاری از احساسات، عاری از آرمانگرایی مبتذل، عاری از چپ نمایی، عاری از شور انقلابی، عاری از منفعت های زودگذر، عاری از مصلحت اندیشی و آینده نگری فردی و خصوصی است، بلکه مبتنی بر شناختی عینی، تجربی و دقیق است. چـرا؟

اردشیر زاهدی در دهه 90 زندگیش است با تاریخچه ای که از او در دست میباشد تمامی کارهایی که همه منفعت طلبان سلطنت طلب و یا چپ نماهای وابسته گرا مانند فرقه رجوی در آرزویش بودند و هستند و برای کسر ناچیزی از آن سرو دست میشکنند و براحتی میهن را به یک ریال میفروشند، مانند دست داشتن در قدرت سیاسی، در ثروت، در نزدیکی به سیاستمداران آنهم نه به سیاست مداران درجه چندم ینگه دنیا مانند جولیانی ها و جان بولتن ها، جان مک کین ها آنهم بصورت کرایه، وی سالیان با روئسای جمهور آمریکا و عالی ترین مدارهای سیاست و روابط بین اللملی را سالیان از سرگذرانده است و بنابراین اگر علیه آنها و اهداف آنها میشورد باید جدی گرفته شود چون او به عینه آنچه را که ما در پس تبلیغات رسانه ای جهانی، و عجله ناشی از خستگی و بی حوصلگی، نا پختگی سیاسی، دهن بینی، خشم نسبت به ظلم حاکم، کینه کشی، احساسات و بسیاری فاکتورهائیکه ترجیح میدهم ننویسم قادر نیستیم ببینیم زاهدی با توجه به سن و سوابق و… میبیند و دهها بار تجربه کرده است.

دلیل اینکه مثال اردشیر زاهدی را اوردیم علیرغم اینکه کسان دیگری نیز بوده اند که همین موضع را دارند بخاطر این بود که نشان دهیم حتی اردشیر زاهدی نیز که شاید جزء آخرین کسانی باشد که مدعی است درد مردم را دارد نیز خطر را درک میکند و نسبت بدان هشدار میدهد که جدیدت امر را میرساند.

برای کسی که صادقانه جویای حقیقت است ارزش آن برایش با گوینده آن حقیقت تغییر نمیکند.
به گفته چارلی چاپلین، “چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی‌دهد“.
داستایوفسگی میگوید: “كسی كه به خودش دروغ می گوید و به دروغ خودش گوش می دهد، كارش به جایی خواهد رسید كه هیچ حقیقتی را نه از خودش و نه از دیگران تشخیص نخواهد داد.“
جورج اوال نیز میگوید : در روزگاری که دروغ یک واقعیت عمومی است، به زبان آوردن حقیقت یک اقدام انقلابی است،

این عده اعقتاد دارند که مردم ایران به آشکارترین شکل با تاریخی مملو از سرداران و سلحشوران همچون فرغی ها، ستارخانها، باقرخانها، پطروس ملیک آندریاسیانها، ملک‌المتکلمینها، صور اسرافیلها، ، سردار اسعدها، مصدقها، فاطمیها و ..و با آنچه از خود در دو دهه گذشته(1377-1397) نشان داده اند، و عطف به تغییرات جهانی و ارتباطات و…قادرند این کشتی شکسته را به سرمنزل مقصود برسانند و از نو آنرا بسیار با شکوهتر بسازند.

مشکل رهبری جنبش
باوجود اینکه مصدق کبیر توانست آنچنان قدرت رهبری از خود نشان دهد که در مالیدن دماغ استعمار کنهه ای که در کشورهای تحت سلطه اش آفتاب غروب نمیکرد به چشم و چراغ مردم جهان تبدیل شود با این وجود با کودتای دو ابر قدرت انگلیس و آمریکا با همکاری ایادی داخلی همچون محمدرضا شاه و کاشانی و البته پدر اردشر زاهدی به زیر کشیده شد.
تمامی تجارب مبارزاتی این سرزمین نشان میدهد که واقعیت تلخ تاریخی ایران و جنبش مردم ایران بی ریشه، بی مایه و فاسد بودن رهبران آن بوده است.
درصورتیکه “توده مردم” اما، چه درجریان جنبش مشروطه، ملی شدن نفت، انقلاب 22 بهمن جهت سرنگونی ایادی آمریکا، چه در مبارزه با حاکمیت آخوندی چه در قالب مجاهد و مبارز و فدایی و … چه مبارزات بیست سال اخیر 1377الی 1397 نشان داده اند که هیچ مرزی از فداکاری نبوده است که در نوردیده نباشند.
اما رهبرانی که در بطن مبارزات مردم پرورش نیافته و اگرهم یافته یا نگذاشته اند بقدرت برسد و یا نتوانسته اهرم هدایت جنبش را بدست آورد و در نتیجه رهبرانی تحمیلی با دنباله روی کورکورانه مردم قدرت را بدست گرفته اند، که بلافاصله بعد از بقدرت رسیدن مبارزه را 180 درجه برعکس آرمان مردم و مبارزینی که رهبریشان را در دست داشتند تغییر داده و آنرا به شکست فاجعه باری کشانده اند.
این مشکل تنها در مورد رهبران ظاهرا ترقی خواه نیست که صادق است بلکه در مورد حتی رضا شاه و فرزندش محمدرضا شاه نیز عینا صادق بوده است. رضا شاه مستقل از اینکه تحت چه شرایطی بقدرت رسید مدعی بود که میخواهد ایران را از قعر قرون و اعصار خارج کند، ماهیت دیکتاتور و مال اندوز مبتنی بر سرکوب و جنایت از او عنصری ساخت که حاضر شد در تبعید و تحقیر و با توهین اجناب نابود شود و تمامی ایرانیان را طبعا بدست از ما بهتران سپرده و بمیرد.
محمدرضا فرزندش نیز که اجانب (طراحان و مجریان کودتای 28 مرداد) بر ایران حاکمش کردند نیز مدعی بود وارث تاریخ سه هزار ساله ایران است و به کورش توصیه میکرد آسوده بخوابد، و یا مدعی بود ایران را بسوی تمدن بزرگ رهنمون میشود، او که مدعی بود ارتباطاتی با ماوراء و طبیعه و امامان و… دارد با اشاره اربابان، ایرانِ سه هزار ساله!!، کورش!!، تمدن بزرگ !! و … را رها کرده و فرار نمود و تمامی کسانیکه سالیان در پشت سر او سینه میزند اعدام شدند.

چه تفاوتی هست بین محمدرضا شاه و مسعود رجوی که علیرغم همه ادعاهای مبارزاتی، جامعه بی طبقه توحیدی، ترقی خواهی کذایی، …هرگاه خطری بوده فرار را بر قرار ترجیح داده و یاران و خانواده را به کشتن داده و دست آخر به دست بوس همان امپریالیستهایی رفته است که شبانه روز فریاد میزد ارتجاع (رژیم حاکم) نمیتواند با آنها مبارزه کند! و این آقای رجوی است که “در چپ مارکسیسم!!!” صد در صد ضد امپریالیست است و با همین ترفند هزاران هزار جوان را به دام خود کشیده با فرارش از صحنه همه هواداران و مبارزین را به تیرکهای اعدام سپرد. این است تفاوت مصدق ملی و ایرانی و فرهیخته سیاسی که ایستاد و ایستاده مرد و در تاریخ ماند و درس ایرانی بودن و سرخم نکردن را داد با مدلهای رهبری پوشالی خیانت پیشه از منتهای چپ نمایانه تا منتهای راست وابسته گرایانه آن.

عده ای نیز که برای خود نقش رهبری قائل هستند ولی تنها درد خود دارند تا مردم ایران. اینها بجای پای گذاشتن در صحنه عمل از ترس خوردن مارک وابسته به قدرتهای خارجی خانه نشینی و قلم زدن و سایت پرکردن را ترجیح میدهند، یعنی حفظ ابروی خود را به بی آبرویی مردم ایران ارجح میشمرند. تا جائیکه این حفظ خود و مرگ با تصور رو سفید مانند سیاسی برایشان ارجح تر است تا حل درد مردم ایران و بنابراین علیرغم ادعای مصدقی بودن، نمیتوانند در عمل مانند مصدق کبیر صدای استقلال ایران و ایرانی باشند.
متاسفانه فاجعه به همینجا ختم نمیشود، اینگونه رهبریهای تحمیلی با خیانت خود چنان بی اعتمادی در میان توده مردم ایجاد میکنند که باعث خاموشی و اضمحلال کل جنبش شده و چندین دهه مبارزه را با رکود مواجه میکنند.

درصورتیکه اگرجنبشی در مسیر تغیر(مبارزه) و حتی بعد از تغییر، خلاء رهبری را در بطن مبارزات خود با ساختن مبارزینی صالح بوجود آورد که خواه ناخواه خواهند ساخت اولا رهبری ساخته شده از نوع تک نمودِ خیمه عمود نظام نخواهد بود که با افتادن آن کل مبارزه و حرکت صدمه بخورد. چرا که این نوع تولید، ریشه در بطن مردم و مبارزه آنها دارد، در ضمن در اینگونه ساخته شدن ها هرم رهبری است که شکل میگیرد و تولید میشود. در نتیجه با داشتن جنبشی با رهبری مورد حمایت و اعتماد مردم، نیازی به آویختن به نیروهای خارجی به بهای به یغما بردن دوباره هستی ایران و ایرانی ندارند.

مخاطب ما ؟، شرکت کنندگان در رالیِ وطن فروشی

اما آنچه جای تعجب بسیار دارد با وجود جا ماندن و غافلگیری تمامی ناظران (آپوزیسیون خارج کشور) در مواجهه با عملکرد و خواسته های مردم ایران، بعد از آنکه مردم ایران در جریان خیزشهایشان تمامی مرزها را کشیده، تمامی شعارها را داده، اولویتهای خود و ریشه مشکلاتش را مشخص کرده، خواسته هایش را پخته و سنجیده مطرح کرده، هشدارهایش را داده، بسیاری کماکان بدون توجه به آن و حتی با نادیده گرفتن آنها، لیستی می سازند از اینکه علت مشکلات جامعه چیست؟ چه کسانی مسئول مشکلات هستند؟ و در نهاید نسخه می پیچند و میگویند دشمن اصلی مردم ایران آمریکا نیست!!! و بجای حمله به آمریکا به رژیم باید حمله کرد؟ عجبا!!!!

ظاهرا این افراد جنبش مردم را با تظاهرات روز قدس اشتباه میگیرند!! و مرتب مینویسند که:

“بزرگترین دشمنان مردم و میهن ما رژیم و نظام اسلامی هستند. دشمنان دیگر به خاطر وجود چنین نظامی است که در مقابل ما صف‌بندی‌ کرده‌اند. وقوع انقلاب اسلامی در کشور، ایران و منطقه را به سمت یک فاجعه رهنمون کرده است.” کشف های تاریخی!!
بسیاری نکته در همین سطور فوق وجود دارد که جهت بیداری آنهایی که اینگونه برای مردم ایران استدلال و نسخه میکنند باید گفت:

  1. مردم ایران حداقل از سال 1377 طرف حساب اصلی خود را با حضور میلیونی از میدان امام حسین تا میدان آزادی و در شعارهای روزهای بعد به جهان معرفی کرده است. بعد در بهمن سال گذشته نیز در صد شهر در آشکارترین شکل و بدون هیچ پرده پوشی آنرا در اشکال مختلف از زبان زنان و مردان بیان کرده اند. بنابراین این ادعا که انگار کسی نمیداند مخاطب خیزش ها کیست، توهم نویسنده و همان فاصله ای است که در فوق آمد تا چیز دیگر.
  2. اگر هم مخاطب، خارجه نشین ها هستند، باید گفت، مگر مبارزه با رژیم در خارج از کشور در جریان است که با نوشتن و یا ننوشتن و یا شعار دادن و یا ندادن علیه رژیم و آمریکا سکان مبارزه با رژیم تغییر کند؟ با این بیان که “بجای تجمع در مقابل کاخ سفید باید برویم جلوی جلوی جماران؟”
  3. اینها آنگونه مینویسند که انگار زمان شاه است و سکوت و سکون مرگبار داخلی حاکم است و حالا خارجه باید حداقل تظاهراتی و حرکتی نمادین بکند. نباید از اینها سوال کرد که: مگر مردم ایران خاموشند، مگر روزانه در مبارزه و انقلاب و زندان و میدان و صحنه نیستند؟ مگر همین دو ماه قبل در صد شهر بپا نخواسته بودند؟ مردمی که خود به تمام و کمال در تمامی لایه های اجتماعی با عمیق ترین و رادیکال ترین شعارها، به روشنترین شکل تمامی مرزبندیهای درونی رژیم را با شعار «اصلاح‌طلب، اصولگرا ديگه تمومه ماجرا» و یا شعار “اوباما یا با ما یا با اونا”، روشن کرده و میکنند.
  4. تظاهراتی که هیچ رهبری مشخصی ندارد مبین این است که آگاهی سیاسی در سطح عالی وجود دارد. و در غیاب رهبران دروغین، هر ایرانی در جریان تضادهای مادی و ملموس روزانه به یک رهبر سیاسی تبدیل شده است. مگر مردم نسبت به سیاستهای خارجی رژیم در تظاهرات موضع گیری نکردند؟ مردمی که بدون یک تشکل و حزب سیاسی تمامی جزئیات را در حین جنگ و درگیری خیابانی در حین اینکه کشته میشود و خونشان ریخته میشود در عمل و در شعارهایش همزمان مطرح میکنند دیگر باید چه بکند که آسوده نشینان خارجه دست از توصیه های داهیانه بردارند؟
  5. آنها که هشدار میدهند دشمن آمریکا نیست؟ آیا شده استکه درقیامها ی مردم ایران از سال 1377 (تظاهرات دانشجویی تا بهمن 1396) که به میدان آمده اند کسی شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل و عربستان داده باشند؟
  6. هرچند برعکس درک و نوشته بسیار غیر دقیق نسخه پیچ ها، از نظر مردم ایران کشورهایی مانند آمریکا و اسرائیل و عربستان اگر دشمن نباشند، دوست ایران نیستند ولی برای مردم ایران در اولیت اول قرار ندارند. یعنی جنبش بطور اتوماتیک مبتنی بر درک سیاسی اولویت بندی اهداف دارد. هرچند سیاستهای احمدی نژادی بسیاری دشمن برای مردم ایران در میان همسایگان و… خریده است.
  7. اگر کسی نسبت به دخالت آمریکا و اسرائیل و عربستان و … در ایران هشدار میدهد نه بدلیل این است که دوست و دشمن را نمیشناسد. و یا اولویت ها و تقدم و تاخر تضادها را نمیشناسد، آنچه نویسندگان پر مغز و دور اندیش توجه ندارند اینهاست:

الف: مردم ایران خود میتوانند بدست خود مسائل خود را حل کنند.
ب: این هشدارهای نگران کننده در مورد داخلت خارجی معطوف به فرهنگ خیانت پیشگی سالهای اخیر خارجه نشینها است

مگر نمیبینید، با وجود اینکه مردم سلحشور ایران هر کجا که در هر فرصتی که پيش آمده خواسته بنيادین خود « استقلال» و «آزادی » را فرياد کرده است. این رویکرد مردم در طی چند دهه گذشته هرگز اجازه نداده که شخصيت ها و گروه های سياسی ايرانی و حتی جمهوری جهل و تاریکی جرأت کنند حتی در بیان و بطور صوری از آن کوتاه بیاید چه برسد که آنرا خدشه دار کنند، اما در خارج کشور با کمال تاسف عده ای خارجه نشین به رهبری فرقه رجوی و با دنباله روی سلطنت طلبها و با همان فرهنگ آویختن به دیگران علناً به کشورهای بيگانه آویخته و جواز حکومت را از آنها میخواهند. طوریکه وطن فروشی و گدائی از بيگانگان نيز قبح خود را از دست داده و حتی تبديل به نوعی فخرفروشی و نشان برتری گروهی شده است. نیروهای وابسته گرایی که ترجیح میدهند ایران و ایرانی را جهت رسیدن به خواسته ها و منافع خود و بدلیل اینکه خود نمیتوانند و قادر نیستند و یا هیچ جایگاهی در میان مردم ندارند بفروشند تا شاید به نوایی برسند.

حمل عکس ترامپ کنار رضا پهلوی!!

حمل عکس نیکی هیلی نماینده آمریکا در سازمان ملل توسط سلطنت طلبها

اینها سطلنت طلبها هستند که عکس ترامپ و یکی از بی رحمترین و فاشیست ترین نمایندگان آمریکا در تاریخ سازمان ملل خانم نیکی هیلی را که منفور تمامی جهان است را حمل میکنند و وقتی از همین ایرانیان سوال میشود که وطن شما کدام است آشکارا میگویند آمریکا. ما به خواست و انتخاب افراد کاری نداریم هرکس آزاد است هر چیزی برای خودش بخواهد ولی نباید خواسته خود را به مردم ایران تحمیل کند.

فرقه وطن فروش نیز در مسابقه وطن فروشی نه “عکس” که خود اجانب را میآورند و در شوهای خودی نشان میدهند یعنی رقابت ایرانی خارج کشور ببینید به کجا کشیده است!!! .

هر گونه دخالت خارجی بویژه کشورهایی مانند آمریکا و اسرائیل و عربستان بویژه سوء استفاده از آن بطور مطلق بضرر مردم ایران است. چرا چون:

o مردم را علیه تهدید خارجی متحد و هدف اصلی را کمرنگ یا بی رنگ میکند.
o مانند سی خرداد سال 1360 مردم را پس میزند و از صحنه خارج و حاشیه نشین و پاسیو میکند
o فرض کنیم در خوش بینانه ترین شق (با ذهنیت یک دانش آموز مدرسه ابتدایی) قدرتهای خارجی که فی سبیل الله کاری نمیکنند. و بفرض هم اگر آمدند و توانستند رژیم را سرنگون کنند، که قطعا به قیمت گزافی خواهد بود نه تنها آنرا دو دستی تقدیم من و شمای ایرانی نمیکنند که برنامه های خود را پیاده میکنند.
o همین الان آقای ترامپ دست در گلوی اروپایی که 60سال برادر خونی بوده اند دارد و میخواهد آنها را به قیمت ورشکستگی و از هم پاشاندن اتحادیه اروپا منافع خودش را تامین کند، اروپایی که معتقد است در جنگ جهانی از دست هیتلر نجاتش داده الان باید نوکریش را بکند. (البته نمیگوید که آمریکا بکمک پولهای سرازیر شده از اروپا در زمان جنگ به چه ها که نرسیده است) چنین آمریکایی آنوقت ایران را آزادمیکند و میدهد به امثال رجوی؟ ممکن است از رجوی بعنوان مرکبی جهت رسیدن به مقصدش استفاده کند ولی تحویل دادن به او؟
o آیا آمریکا و عربستان و اسرائیل و… از یک ایران 80 ملیونی دمکراتیک و مستقل استقبال میکنند؟ بنظر بنده حتی شوروی نیز استقبال نمیکند. که با تکیه به منابع سرشار زیر زمینی و نیروی بسیار کار آمد بعنوان یک رقیب ظاهر شود؟ یا ترجیح میدهند همان رژیم آخوندی با شعارهای احمدی نژآدی در محاصره مطلق باشند تا ترکیه طی بیست سال بشود آنچه شد و امارات از یک ده کوره تبدیل به هاب اقتصادی منطقه، و … شد.
o قطعا کشورهایی مانند آمریکای ترامپ و اسرائیل نتانیاهو و عربستان کنونی بسیار نقشه ها میتوانند برای ایران در جهت منافع خودشان که قطعا علیه منافع مردم ایران خواهد بود داشته باشند. که صرفا بدلیل داشتن برنامه ما آنها را دشمن خود نمیدانیم ولی این نقشه ها و برنامه ها فقط وقتی میتواند به اجرا در آید که پایشان به میهن باز شده باشد و کنترل در دستشان باشد چه مستقیم چه توسط ایادیشان. آنوقت منافع آنهاست که مشخص میکند چه کاری با کشوری که اشغال کرده اند و یا کنترل میکنند بکنند و نه خواست بنده و شما.
o این سالها با ظهور قطب چین و هند و شوروی بحرانهای اقتصادی غرب ابعاد بسیاری گرفته است. طوریکه چین کمونیست! در حال حاضر بزرگترین طلبکار آمریکاست!!! جهانخواران برای کنترل منابع در جهان آشکارا دست به اشغال کشورها، دست به سرنگون کردن دولتها، اجرای کودتاها و… میزنند، مانند عراق. لیبی، سوریه، مصر، شبه جزیره کریمه… وای به روزی که وطن پرستان!!! وطنی مانند خانم مریم رجوی و… خود دعوت کنند و بگویند ما نمیتوانیم مشکلاتمان را حل کنیم شما بفرمائید و برای ما حل کنید. آنوقت دیگر میخشان را که فرو کنند کندنش چندین نسل از مردم ایران اگر چیزی بنام مردم ایران باقی مانده باشد را طلب میکند. این مطلب را یکی از سیاستمداران عالیرتبه اروپایی در حد وزیر خارجه به شخصه بمن نیز گفته است. که مواظب باشید تا ایران ایران بماند.

o از آن گذشته مگر روزنامه های آمریکایی از طرح های تجزیه ایران پرده برنداشته اند. طرح های تجزیه، طرح تجزیه رژیم جمهوری اسلامی نیست بلکه تجزیه ایران بعد از سرنگونی است. قدرتهایی که با ژئوپلتیک بسیار مهم ایران مشکل دارند اتفاقا رژیم کنونی که با یک تحریم زمین گیر میشود مشکل چندانی برای آنها ایجاد نمیکند. فریب تبلیغات و پروپاگاندای رسانه های غرب را نباید خورد. مترسک جمهوری اسلامی در منطقه الان بسیار بسیار به نفع اسرائیل و عربستان و آمریکا عمل میکند. پروپاگاندای علیه رژیم در درجه اول با این اهداف است که عربستان با تمامی جنایاتش در یمن و حمایت از تروریسم وهابی را پرده پوشی و موجهه جلوه دهد، اسرائیل سرکوب فلسطین و کمک به راه افتادن داعش و حمایت لجستیکی از آنرا برای پیش برد امیالش در جهان پرده پوشی میکند، آمریکا نیز بهانه جهانخواریش و باج گیری از عربها مانند قرار داد فروش 350 میلیاردی سلاح …. به عربستان و تلاش جهت تصاحب و تجزیه ایران به بهانه دمکراسی و… قرارش میدهد.
o بله بحث با ما در خارجه است چون نابودی میلیونها ایرانی و تمامی زیر ساختهای فرسوده کنونی، فساد و فحشای بیشتر و عقب رفتن بیش از پیش با دخالت خارجی نمیتواند بنفع مردم ایران حل شود. بلکه به تمام و کمال اولین و آخرین ضرر کننده آن مردم ایران خواهد بود. شاهدیم که با سوریه چه شد. نباید کودکانه فکر کنیم که در تسخیر و حمله نظامی به ایران، کشور را از اجاره نشین قبلی تحویل گرفته و تحویل ماِ (صاحب خانه) میدهند.
o آنها که بشدت به آمریکا آویخته اند نیز نه اینکه اینرا خوب و شاید بهتر از ما نمیدانند، بلکه آنها حرفشان این است که باشد بقیمت ویرانی ایران آمریکا بشود صاحب خانه جدید، به ما اجاره بدهد و اجاره اش را بگیرد.
o ما میگوئیم اگر مردم ایران میخواهند صاحب خانه باشند باید خود آنرا تصرف کنند. اگر کس دیگری آمد و اینکار را کرد به او نمیدهد.
اما اصل مطلب، تفاوت در دو نوع دیدگاه کاملا متفاوت است:

عده ای چون فکر میکنند استقلال،آزادی، دمکراسی، همزیستی مسالمت آمیز، تحمل، پلورالیزم فرهنگی و دینی و … مانند پرتقال جاف است که بهترین نوع آنرا از اسرائیل و یا از شوهای ویلپن و یا از درون یک کنگره در خارج وارد کرده و مصرف کنیم. وارد کردن این محصول یعنی تکرار تجربه سرنگونی دیکتاتور سابق آقای محمدرضا شاه خواهد بود که گفتیم فعلا سرنگون کنیم انشاالله بقیه اش بز است.
این گروه فکر میکنند که اتفاقا اینها یعنی استقلال،آزادی، دمکراسی، همزیستی مسالمت آمیز، تحمل، پلورالیزم فرهنگی و دینی و … مقولات عمیق فرهنگی هستند که باید چه بسا بیشتر از مِلک و مُلک برای کسب آن بها پرداخت و الا همانند 3000 سال گذشته کسانی یافت میشوند که هرکدام به بهانه ای (یکی به بهانه جامعه بی طبقه توحید، یکی اسلام ناب محمدی، یکی مستضعفین، یکی کمونیسم، یکی دمکراسی سکولار، دیگری جمهوری مشروعه و…. ) بر گرده ما نشسته و روز از نو روزی از نو.
از زاویه دمکراسی و آزادی و … که در فوق آمد همه ما کودکانی بیش نیستیم.

در صد سال اخیر نیز شاهد بوده ایم که تمامی اینگونه تلاشهای معروف به تغییر از بالا به شکست انجامیده است. چه آنجا که مصدق کبیر (بالغ) پا در میدان داشت دیدیم که این (کودکی-بی فرهنگی جامعه) مجال ورود جهانخواران و بغارت بردنش را به آنها داد. چه آنجا که ما مجاهدین با تمامی خلوص نیت و جانبازی، خون و درد پا در میدان داشتیم و چه ما بقی مبارزین این میهن اگر نه کمتر شاید بیشتر زحمت کشیدند، باز بدلیل آن ضعف اساسی (کودکی) چگونه دزدان و غارتگرانی چون رجویها به این غافله زده و تمامی آنرا به یغما بردند.

چه کسی باور میکرد که از آستین رجوی که افتخار میکرد که همین آمریکایی ها را نیز کشته است دست ترامپ و جولیانی و جان بولتن بیرون بیاید؟

آنوقت از کسانی که از نزدیک به 90سال پیش تا کنون هویتی جز ترامپ و جولیانی ها برای خود قائل نیستند آنوقت چه انتظاری هست.

بله دمکراسی و آزادی و استقلال و حقوق بشر و… “فرهنگ” است. باید برایش جان کند و داد و کسب ش کرد تا قدرش را بدانیم تا کسی نتواند چیز دیگری را بدروغ بما تحمیل کند. ایرانی که قدرت، حاکمیت، ثروت، ملک را مقدم بر کسب این “فرهنگ ” میشمرد همان (گرگی) دیکتاتوری است که در لباس (میش) دمکراسی خواهی و سکولاریزم و مشروعه و … آمده است. حتی نه لزوما با برنامه از پیش تعین شده. بی “فرهنگی” بعلاوه قدرت میدهد دیکتاتور، توتالیتر، چه در حاکمیت چه در آپوزیسیون چه در زمان بازی الترناتیو سازی. این قانون و منطق تکامل اجتماعی و انسان شناسانه سیستم دمکراتیک است.

رژیم کنونی ایران نیز باید به جرات گفت که محصول همین (کودکی) است. یادمان نرود که هفت میلیون به پیشواز بنیانگذار رژیم جمهوری اسلامی رفتند و رفتیم. یادمان نرود که فریاد مرگ بر مصدق را همین ما (شعبان بی مغ و چماق بدستان آنروز را از مریخ وارد نکردند-مانند رجوی امروز و خیلی از سلطنت طلبها خریده بودند) دادیم. مرگ بر شاه را نیز ما دادیم. مرگ بر دیکتاتور را هم باز ما هستیم که میدهیم.

بلوغ سیاسی کدام است؟

تفاوت بین مرگ برهای قبلی و حاضر این است که در قبلی ها آمریکا و اجانب پشت مسئله بودند. حالا کسی جز مردم ایران نیست. این است مسیر بلوغ آن کودک.
کسانیکه میخواهند با اهداف ضد ایرانی به دامن دیگران بیآویزند بهانه آنها این است که این کودک در حال بلوغ نیاز به قیم دارد، کُند عمل میکند، حوصله ما سر رفته!!!. و در بهترین شق اینها کسانی هستند که بدلیل کمبود دانش سیاسی، پیامدهای فاجعه بار اینکار را نمیدانند و از راحت خارجه و یکنواختی آن خسته شده اند و به هر خس و خاشاکی برای رسیدن به خواسته خود چنگ میزنند. والا اگر ما و شما در خارجه خوشی زیر دلمان زده و خواستار تغییر هستیم، مردم ایران آب ندارند بخورند، نان ندارند جلوی فرزندانشان بگذارند، فرزندانشان در اثر زلزله و خرابی از بین میروند… و طبعا انگیزه آنها بیش از ما برای تغییر است. ولی چرا دست بدامن آمریکا و اسرائیل و عربستان نمیشوند که هیچ حتی دست بدامن مرتبطین با آنها با سابقه بسیار طولانی و شدید و غلیظ در دروغ پراکنی مبارزات آزادیبخشی و … هزاران کانونهای شورشی نیز نه تنها نمیشوند که سایه شان را نیز با تیر میزنند. این است آن بلوغ سیاسی.
بنابراین نباید فکر کرد کسانیکه در مورد اهداف آمریکای ترامپ وجولیانی و اسرائیل و عربستان افشاگری میکنند،
الف: بدنبال مبارزه با آمریکا و … هستند، خیر.
ب: و یا معتقدند که نباید با رژیم مبارزه کرد، خیر
ج: و نمیدانند که باعث خرابی ها و مشکلات و … در ایران چیست و کیست.
با مثال فرضی جهت روشن شدن مسئله برای بسیاری، باید گفت که:
بله اگر در اروپا نیز عده ای آمریکایی تبعیدی خسته از دست ترامپ بفرض دست بدامن رژیم جمهوری اسلامی و یا رژیم چین و شوروی و… بشوند و بگویند بیا و ما را از دست ترامپ و … در آمریکا نجات بده، باید آمریکایی های میهن پرست پوزه این آمریکایی هایئکه در اروپا وطنشان را به مزایده گذاشته اند را با روشنگری در مورد رژیم جمهوری اسلامی و یا چین و یا شوروی و یا بورکینا فاسو … بخاک بمالند. این معنایش این نیست که این میهن پرستان به جنگ با چین و شوروی و… بروند و یا میروند. بلکه تهاجمشان به این گونه نظرات و تفکرات ضد میهنی، ضد ملی، ضد آمریکایی است. طبعا اگر هم رژیم چین و جمهوری اسلامی به آمریکا حمله بکند باید میهن پرستان آمریکایی مخالف حکومت ترامپ به دفاع از کشورشان که هیچ ربطی هم به ترامپ ندارد برخیزند.
این رویکرد ملتی است که قائم به خود است. ایران را مال خودش میداند و نه مال رژیم، غرور ملی، میهنی، ایرانی و آریایی دارد. و در حال بلوغ سیاسی است. رهبریش را نیز بطور اتودینامیک در خودش تولید کرده و خواهد کرد.
این امر جدای از این حقیقت است که حمایت جهانی از حق بیان و اجتماع وظیفه اخلاقی تمامی دولت‌ها و کشورهاست و نمی‌تواند نشانه انحراف یک حرکت اعتراضی مسالمت‌‌آمیز باشد. ولی سوء استفاده از جنبش مردم ایران در جهت توجیه اعمال کشورهای جهانخوار باید افشا شود.
داود باقروند ارشد
23تیرماه 1397
14جولای 2018
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

Mr. Davood Baghervand Arshad
آقای داود باقروند ارشد منتقد سازمان مجاهدین کیست؟
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا
:تحصیلات:
دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380
جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1974-1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب در ایران با فعالیتهای سازمانهای سیاسی مخفی و محاکمات علنی آنها آشنا میشود، وی در انگلستان بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی داشته. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.
بعضی مسئولیت های سازمانی
از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین
مستقر در لندن 1977-1982.
مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982.
مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983.
مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985.
حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق.
عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986.
مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987.
مسئولِ علی زرکش جانشین مسعودرجوی بعد از محکوم به اعدام شدنش توسط مسعود رجوی.
در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
عضو شورای ملی مقاومت
عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن.
رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن درکمپین الزکورت لندن.
حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن.
حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه توسط دولت آلمان کنسل شد.
مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف
حمایت مسعودرجوی از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را میدهد که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم میشود.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه میگیرد و نزدیک به یکسال نزد آنها بسر میبرد.
توسط سازمان ملل، کمیساریای عالی پناهندگی، و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی میشود.
در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشته، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی تحت فشارهای رژیم مجبور به ترک ایران میشود.
فعالیت کنونی
رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا، دفتر مرکزی آلمان-کلن.
http://www.nototerrorism-cults.com info@nototerrorism-cults.com

نامۀ آقای داود ارشد به دولت آلبانی در دیدار با مقامات سفارت آلبانی در آلمان در مورد شرکت وزیر مهاجرت ‏آلبانی در شوی ویلپن فرانسه مجاهدین
جولای 11, 2018

دولت محترم آلبانی
اینجانب داود باقروند ارشد از مسئولین عالیرتبه سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی) و عضو شورای ملی مقاومت آن که از این فرقه ‏بدلیل توتالیتریسم و تروریسم آن جدا شده ام در کمال تاسف شنیدم که آقای پاندولی مایکو وزیر امور مهاجرین در آلبانی به دعوت این فرقه در برنامۀ ‏آن در پاریس شرکت کرده است.‏

جای بسی تأسف است که یک گروه تروریستی با ترفندهای شناخته شده ی مافیایی جهت فریب دادن وزیر یک دولت اروپایی بتوانند او را به گردهمایی خود بکشاند تا با به نمایش گذاشتن جمعیتی متشکل از پناهندگان کشورهای مختلف در کمپ های پناهندگی اروپایی، و اخیران خیابان خوابهای اروپای شرقی که با پرداخت تمامی هزینه های سفر و هتل و غذا و پول توجیبی بدانجا کشانده شده اند بعنوان ایرانیان حامی این فرقه تروریستی او را تحت تاثیر قرار داده و فریب دهند.

آیا این یک توهین به شعور مخاطب و یک ملت نیست؟ جائیکه تمامی جهان این ترفند کثیف توهین آمیز فرقه رجوی به مردم ایران و شعور مخاطبین خودش در غرب را صدها بار افشاء و رد کرده اند. از جمله یکی از آخرین آنها روزنامه گاردین Mon 2 Jul 2018 بعد از شرکت آقای پاندولی مایکو در این گردهمآیی نوشت:

بسیاری از 4000نفری که آقای جولیانی برایشان (در گردهمآیی مریم رجوی) سخنرانی کرد اهالی اروپای شرقی بودند که با اتوبوس در قبال یک سفر آخرهفته مجانی به پاریس با اتوبوس به آنجا کشانده شده بودند.

این روزنامه همچنین نوشت: فرقه سازمان مجاهدین یک گروه آپوزیسیون بی اهمیت ایرانی است که در گذشته دشمنان قصم خورده ایالات متحده بودند. آنها مسئول ترور شش آمریکایی در ایران در سالهای 1970 و از حامیان پرو پا قرص اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن 52 دیپلمات آمریکایی در تهران در سال 1981 بمدت 444 روز هستند.

مایلم اضافه کنم که: این گروهی که وزیر مهاجرت آقای پاندولی مایکو در جلسه آنها شرکت کرد، در دسامبر سال گذشته در مقابل پارلمان اروپا در روز روشن دست به ترور مخالفین ایرانی خود زد که در جریان آن حتی یک عضو سابق پارلمان انگلستان از حزب کارگر بنام آقای دنیس مک شین نیز در دفاع از مخالفین ایرانی مورد ضرب و شتم اعضای حفاظت مریم رجوی قرار گرفت.

اینکار آنقدر گستاخانه بود که خشم نمایندگان پارلمان را بر انگیخت طوریکه نمایندگان محترم پارلمان اروپا در صحن پارلمان و در حضور خانم مقرینی مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، درخواست حفاظت خود و شهروندان اروپایی را در مقابل تهدید تروریستی این گروه را نمودند.

عطف به نمونه ترور مخالفین در اروپا در مقابل پارلمان اروپا آیا میتوان تصور نمود که این گروه با مخالفین خود در درون فرقه بسته و بشدت کنترل شده خود چگونه رفتار و آنها را سرکوب میکند؟

آیا برای آقای پاندولی همینکه فرزند رهبر این فرقه بعد از نجات از این فرقه اقدام به افشاگری علیه تشکیلات پدرش که خود نیز یکی از قربانیان آن بوده است کافی نیست تا او را نسبت به پرهیز از افتادن به دام آنها ممانعت کند؟

محمد رجوی فرزند مسعود رجوی که بعد از خروجش از این فرقه خواسته است در مورد تشکیلات رجوی افشاگری کند
من از آقای پاندولی مایکو به عنوان یک عضو دولت البانی و مسئول امور مربوط به افراد سازمان مجاهدین (فرقۀ ‏رجوی) در کشورتان می خواهم که به موارد زیر توجه خاص بنمایند، چرا که حاصل تجارب و مشاهدات اینجانب ‏طی دهه ها حضور در تشکیلات این فرقه در عراق بویژه دخالتهای آن در امور عراق و تلاشهایش در ‏بهم زدن اوضاع سیاسی و اجتماعی آن کشور جهت تغییر آن بسمت اهداف خود باعث نگرانی شدید مقامات امنیتی و حکومتی عراق بود. یک نمونه آنها 2000تن از جوانان از خانواده های کم درآمد را اجیر کرده با شیوه های مغزشویی از جمله آموزشهای نظامی، سیاسی و ایدئولژیک درعراق بخدمت گرفتند. تا شرایط عراق را بنفع خود برهم زنند. در نمونه های دیگر ساختن احزاب، گروههای مختلف کاذب عراقی با پرداخت پول به افرادی که تحت شرایط عراق نیاز جدی به پول داشتند بود. که بنام آنها بنفع خود و علیه حکومت عراق فعالیت کنند که توسط روزنامه ها و مقامات عراقی در رسانه های ملی آن کشور افشاء و خنثی گردید.

در همین رابطه توجه دولت مطبوع شما و آقای وزیر امور مهاجرت را به واکنش کشورهایی که تجربه و شناخت چهل ساله از فرقه مسعود و مریم رجوی دارند مانند دولت عربستان سعودی که از حامیان اصلی و مالی آن میباشد و دولت فرانسه که چهل سال است میزبان رهبری این فرقه است جلب کنم که تجارب تلخ اشتباه در مورد این فرقه دامن گیر دولت آلبانی نگردد.

در همین رابطه نظر شما را نسب به دو سند مهم دولتهای فوق “فرانسه (وزارت کشور)و عربستان سعودی (وزارت اطلاعات)” در مورد تشکیلات سازمان مجاهدین که سندش را که اولی بصورت نامه ای به یکی از جداشدگان و پدر فرزندی که اسیر فرقه بوده است و دیگری سندی که توسط ویکیلیکس منتشر شده است جلب میکنم.

در خاتمه از دولت آلبانی درخواست دارم اقدامات لازم در جهت ممنوعیت اعمال کنترل تشکیلاتی ‏فرقه ای در آلبانی بر افراد اسیر شده در تیرانا و بویژه بر جدا شدگان از این سازمان در ‏آنجا و دخالتهایشان در امور آنان و ضرورت فراهم آوردن امکانات تماس و ارتباط افراد منتقل شده ‏با دنیای بیرون بویژه با خانواده هایشان و دیدار با آنان را اتخاذ کند.‏

با احترام
داود باقروند ارشد – آلمان

10 ژوئیۀ 2018

رونوشت به:
سفارت آلبانی – فرانسه
سفارت آلبانی- انگلستان
سفارت آلبانی- بلژیک
سفارت آلبانی- ایتالیا
سفارت آلبانی- هلند
سفارت آلبانی- آمریکا

کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل – ژنو

Mr. Davood Arshad’s letter to the Albanian Government handed over to Albanian embassy officials in Germany on the participation of the Minister of Immigration of Albania Mr. Pandeli Mijko in Mujahidin-e-Khagq’s (Mek) gathering in Villepin-Paris
Dear Albanian Government
I am Mr. Davood Baghervand Arshad a senior and high ranking officials of the Mek (Rajavi Sect) and members of the National Council for Resistance who has been defected from this sect because of its totalitarianism and terrorism.
I was deeply saddened by the news of Mr. Pandeli Mijko, the Minister of immigration affairs of Albania taking part in Mek’s gathering show in Paris.
It is most unfortunate that a terrorist group with well-known mafia tricks can deceive a Minister of a European Government to participate in the showcase of diverse population of refugees gathered from different refugee camps in Europe plus homeless Eastern Europeans, which have been bussed in return for an all-inclusive free three day trip to Paris plus pocket money in order to pretend to have Iranians supporting their gathering with the aim of deceiving and influencing their audience and some already deceived politicians in the gathering as a strongly supported Iranian opposition.
It is also unfortunate to see the extent that Mek if prepared to deceive the Iranians and their audience by insulting their conscience. This is despite the fact that Mek’s dirty trick has been disclosed by the Western media for hundreds of times. One of the last but not least, was the Guardian newspaper Mon 2 Jul 2018, that wrote:
Many in the crowd of about 4,000 that Giuliani was addressing were eastern Europeans bussed in to attend the event in return for a weekend trip to Paris. https://www.theguardian.com/world/2018/jul/02/iran-mek-cult-terrorist-trump-allies-john-bolton-rudy-giuliani

I would like to add that: Mek that Mr. Pandeli Mijko took part in its gathering, committed a terrorist act by beating up two of its critics in front of EU Parliament in Brussels in December 2017 during which Mr. Denis MacShane a former Labour MP was also beaten up by Maryam Rajavi’s agents.
The incident raised the EU Parliamentarian’s serious concerns to the point that MEP Ana Gomes raised the issue as a barbaric act and a treat to EU and EU MEP members and asked Ms. Mogerini to expel all the MEK’s agents from EU Parliament.
English Standard newspaper mentioned the incident as:
https://www.standard.co.uk/news/londoners-diary/londoners-diary-denis-macshane-takes-a-beating-while-being-a-hero-a3713076.html

DON’T mess with Denis MacShane! The former Labor MP, author and Good Samaritan is in Brussels, and says that he stepped in to help a man in a street attack yesterday, only to get a beating himself. “Outside European Parliament thugs from People’s Mujahedin of Iran violently attacking elderly man, hitting with sticks, kicks etc,” he tweeted yesterday. “I told them to stop it, so they started attacking me with sticks, fists etc. And we weren’t even discussing Brexit!”

With regards to the above case and the methods Mek deals with its dissident members in broad day light in front of EU Parliament, would it be difficult to imagine MEK’s reaction to the opposition of its members inside their close cult?
Let me also add that the situation of human right abuse in Mek is so grave that even the son of Masoud Rajavi, Mohammad Rajvi one of the victims of this organization having defected MEK announced that will disclose all his father’s atrocities.
Does this raise enough concern not to take part in the empty shows of strength of Mek?
If the above said is not enough, as an ex-high ranking member of Mek and it National Council of Resistance, may I bring to the attention of the honorable Minister of immigration Mr. Pandeli Majko that:

Masoud and Maryam Rajavi hired about 2000 young Iraqis and trained them militarily and ideologically to be utilized throughout Iraq to collect information about coalition forces movements resulting in many deathly attacks on them, also to destabilize Iraq in order to topple the Iraqi government, so the Ex-Baath party leaders active in ISIS could take power in Iraq again, giving Masoud and Maryam Rajavi a free hand as before at the Saddam’s time? Mek officers who have been involved in training the 2000 terrorists are present for testimony.

Furthermore Mek created false Arab-Iraqi organizations by paying some villagers anxious for money under total embargo and aftermath of Golf war, to issue and release support communiques about MEK. All these atrocities were of course later disclosed by Iraqi Government officials in the media.

In this regards may I also share with you some of the experience of only two governments that have been very closely dealing with Mek for four decades such as Saudi Arabia and Franc, may that prevent the future backlash of overlooking the nature of MEK in your country by their host country.

The first document is how Saudi Arabia that is a strong financial and political supporter of MEK evaluates Mek.
The translation of the Arabic WikiLiks document is as follows:

In the Name of God the Merciful
The Head Saudi Intelligence
Ref No. 2113/510-18/12/35
Date: Jan 9, 2012; 15/02/1433
Kingdom of Saudi Arabia
Head of Saudi Intelligence (101)
Confidential Letter
Subject: About Maryam Rajavi
His Royal Highness the Prince, the of Secretary of State
Peace, mercy and blessings be upon you
With regards to the letter of the Prince ref, 51173/2/7 , on 13/02/1433 AH 7/2/50173 (equivalent to the January 7, 2012 AD – Translator),with regards to the message you received from Dr. Amer al-Tamimi, which in that message, he suggested to arrange a private meeting with Mrs. Maryam Rajavi, President-elect of the Iranian head of MKO in Paris, and following that your Highness demanding the view point of the head of information Organization with regards to this request, we would like to inform His Highness as follows:

  1. With regards to His Highness’s question and surprise in relation to the request letter of Dr. Amer Al Tamaimi stating that he is prepared to arrange a meeting with Maryam Rajavi apart from Dr. Saleh AL Motlaq and without his knowledge; the Head of Saudi Intelligence believes that, Dr. Al Tamimi’s request means that he is prepared to arrange an independent meeting without the knowledge of Dr. Al Motlaq, because he wishes to keep this meeting a secret and he also bears the responsibility for the meeting, also stating that Dr. Al Motlaq has no knowledge about it.
  2. All the existing information tells us that, the Iranian Intelligence Services has infiltrated the Iranian Mojahedine Khalq Organization (MKO). Also this organization (MKO) has no role and effect in Iranian affairs and has no acceptance within Iran.
    The second document is how French government considers Mek.

At the end my main concern are our family members and friends still enslaved by Mek in Tirana as the basic human rights to be facilitated the basic needs of free choice, free communications, and contact with parents and family members.

Sincerely yours
Davood Baghervand Arshad
Copy to:
Albanian Embassy
Albanian Embassy France,
Albanian Embassy Belgium
Albanian Embassy Holland
Albanian Embassy England
Albanian Embassy Italy
Albanian Embassy USA
United Nations High Commissioner for Refugees UNHCR Geneva

ترس سیاسی اسماعیل وفا یغمایی
جولای 8, 2018
با انتشار این مقاله هرچند با تاخیر چهارساله احساس کردم کمی از بار درد و رنجی که طی چهل سال ‏گذشته بر قلب و ضمیر خود ناشی از دیدن آنچه بقول اسماعیل مرا به “وحشت سیاسی” انداخته بود و یا ‏به قول خودم “بلوغ سیاسی” رسانده بود حمل میکردم سبکتر شد. بله بار سنگین مشاهد آن هیولایی پنهان ‏و یا به قول اسماعیل ترس سیاسی از هیولای (فرقه رجوی بعنوان ابزار هیولاهای بزرگتر) در تلاش ‏برای بظاهر بقدرت سیاسی رسیدن ولی نابودی پدیده ای بنام ایران و ایرانی که بر دوشم بود را سبکتر ‏احساس کردم، و همدردی دیگر یافتم. امیدوارم دیگر روشنفکران و مبارزان و آزادیخواهان همچون ‏اسماعیل به این ترس- بلوغ سیاسیِ تشخیص شرایط سیاسی- بین اللملی، جهتِ اولویت بندی صحیح و ‏نشان دادن اهداف درست سیاسی خلقی با تاریخ چندین هزارساله برسند و بتوانند با ایمان ناشی از ‏شناخت مسائل و نه صرفا تعصب و دشمنی کور و نه در دافعه رژیم و هر پدیده دیگر، نه ناشی از ‏خستگی انتظار، نه ناشی از حضور طولانی در خارج کشور، اسماعیل وار بر روی گدازه های آتش ‏حقیقت قدم گذاشته و با شجاعت راه را از چاه به خارجه نشینان نشان دهند‎.‎
داود باقروند ارشد
‎======================‎
‎‎
این مقاله را من چهار سال قبل نوشتم ولی بنظرم رسید در حال حاضر که بازار امید و یاس رونقی تازه ‏گرفته و هواداران آلترناتیوهای خارج کشوری شیرانه !! چنگ و دندان برای منتقد و مخالف نشان ‏میدهند این را باز نشر دهم. انگیزه من کامنت محترمانه ای بود که زیر مطلب یکی از هواداران ‏خاتونخان خانم نوشتم و ایشان به شیوه رهبریت فحش و دشنام و چنگ دندان نشان دادند و آنچه خواستند ‏نوش جان کردند!. میخواهم بطور خصوصی عرض کنم عزیز دل بابا شما با این اخلاق و فرهنگ به ‏حاکمیت خیالی هم برسی ذره ای ارزش نداری و چیزی بیشتر از لاتها و چاقو کشهای مقام ولایت خامنه ‏ای نخواهی بود هرچند ایران پس از ملا به قاذوراتی چون شما اجازه تاخت وتاز نخواهد داد ولی بطور ‏عمومی و تئوریک پاسخ من این است که می‌بینید‎.‎


ترس سیاسی
در آغاز نوشته میخواهم بگویم این یک نوشته تئوریک وبی زمان است. میخواهم فقط یک مقوله را ‏توضیح بدهم نمی خواهم به کسی بر بخورد. واقعا. اما اگر به کسی برخورد مهم نیست و کاری نمیشود ‏کرد. میخواهم آنچه را مینویسم و در حیطه تجربه ای تلخ قرار دارد فهم شود.‏
‏ ترس سیاسی کادر خاص خود را دارد. ترس سیاسی از نیروئی که بر تخت حاکمیت نشسته است معنائی ‏ندارد. مثلا من و امثال من از خامنه ای ترس سیاسی نداریم. هر دو طرف سر جای خود قرار دارند. ‏زمان ترس سیاسی از خامنه ای و امثال او سالهای قبل از حاکمیت او وسیستم ملایان بود که گذشت و ‏رفت و ما هرگز دچار ترس سیاسی نشدیم، که هیچ بلکه بر خلاف بزرگانی چون، «کسروی» و «میرزا ‏آقاخان کرمانی» و «جلیل محمد قلی زاده» و انگشت شمار منور الفکرانی که جامعه خود را خوب ‏میشناختند وپیش از وقوع زلزله، خطر را در روزگار خودشان حس میکردند،ما دهه ها پس از آنان اما ‏عقب تر از آنان! به دلیل بیسوادی سیاسی و نشناختن تاریخ سرزمین خود و عدم شناخت اندرونه ها و ‏کارکردهای این اندرونه ها،و علاقه به دین و چاره جوئی از این وجود! در بسیاری موارد مبلغ امثال ‏خامنه ای هم شدیم،حالا او بر تخت قدرت است و ما تحت ستم و جباریت حکومت او.‏ الان دیگر زمان ترس سیاسی نیست ،بقول ایرج میرزا «کاریست گذشته است و سبوئی است ‏شکسته»،بلکه زمان جنگ است. او دشمن ما و ما دشمن اوئیم.راه جنگیدن است و در این جنگ یا او ما ‏را نابود میکند یا ما او را. بقول فردوسی و با مسامحه میتوان گفت ببینیم تا اسب اسفندیار سوی آخور آید همی بی سوار ویا باره رستم جنگجوی به ایوان نهد بی خداوند روی فکر میکنم وضعیت اکثریت مردم ایران هم در رابطه با خامنه ای نظیر من و امثال من است. مردم از او ‏ترس سیاسی ندارند بلکه با اندیشه و رژیم او سر جنگ دارند والبته در رابطه با مردم، یعنی یک ملت، ‏این خامنه ای است که خواهد باخت. خواهیم دید و اگر شاید نه من، شما خواهید دید.‏ ‏
ترس سیاسی معنایش بز دلی و وحشت و هراس ساده نیست! مثلا وحشت از اجنه یا ترسیدن از پارس ‏یک سگ یا حمله یک دزد! ترس سیاسی یک نگرانی سنگین و خرد کننده و بر آشوبنده است از یک ‏فاجعه که هنوز رخ نداده اما شما حس میکنید میتواند رخ بدهد و نه فرد شما بلکه جمعیتی و جامعه ای ‏ومیهنی را در خود فروکشد. ترس سیاسی ناشی از شجاعت برای ادراک و فهم مسئله ای یا مسائلی ‏سیاسی است و در همین جا باید گفت بزدل های سیاسی، فرصت طلبها و بیخیالهای سیاسی و امثال این ‏افراد را کاری با ترس سیاسی نیست .ترس سیاسی چیزی است مثل تصویر مربوط به این مطلب، آدم ‏پس از سالیان دراز،خودش را از لبه چشم خودش به سختی بالا میکشد و می بیند، و می بیند که تا حالا ‏نه می دیده ونه می فهمیده است.‏
‏ اما موضوع و ماده ترس سیاسی یعنی چیزی که از آن ترس سیاسی خود را نشان میدهد چیست؟ترس ‏سیاسی در رابطه با نیرو یا شخصی یا مکتب و مسلک و اندیشه ای خود را نشان میدهد که مدعی به ‏دست گرفتن قدرت است ولی هنوز بر تخت قدرت ننشسته است.نیروئی که اما، امکان بر تخت قدرت ‏نشستنش به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی داخلی یا پارامترهای سیاسی خارجی کم یا زیاد هست. نمونه ‏های بارز ترس سیاسی را میتوان مثلا در بیان زنده یاد شاهپور بختیار و در باره خمینی و حکومت ‏آخوندها یافت که به نظرم گفته بود: دیکتاتوری نعلین از چکمه بدتر است.او درست گفته بود و در واقعیت ‏نیز این ترس سیاسی خودش را نشان داد ‏‏ بدترین و دردناکترین نوع ترس سیاسی وقتی خودش را نشان میدهد که شما درگیر و در جدال با یک ‏دیکتاتوری خونریز، مثل جمهوری اسلامی، دهسال، بیست سال و سی سال و بیشتر دل و جان به آرمان ‏و نیروئی و شخص یا شخصیتهائی سپرده اید و دار و ندار خود را منجمله تمام عمر خود و خانمان را ‏بپای ان آرمان و نیرو و سمبلهای انسانی اش ریخته اید و به تمام سازهای انقلابی اش به اختیار یا بمدد ‏اجبارات مختلف تن سپرده اید، و کم کم ،و بعد ،که حوادث عجیب و غریب رخ داد و زمان سپری شد و ‏تردیدهایتان برطرف شد و از لبه چشم خود، خود را بالا کشیدید ،متوجه میشوید آن نیرو و آرمان و ‏سمبلها، به هیچ چیز متعهد و پای بند نیستند مگر، به حفظ موقعیت و قدرت خود،البته با توجیهات ظاهرا ‏نیرومند خاص خود.‏ در میانه چنین میدان دردناکی که در یکسویش دیکتور خونریز در قدرت صفوف خود را آراسته ودر ‏کنارتان اجساد کسان و یاران و تمام هست ونیست فدا شده برخاک افتاده،متوجه میشوید آنانی را که ‏سمبلهای نیکی و درستی و حق میدانسته اید این چنین نبوده اند یا در گذر زمان مسخ شده اند، دروغ ‏میگویند، تهمت میزنند، توهین میکنند،به بازیچه تبدیل میکنند،به بازیچه تبدیل میشوند، نابود میکنند، ‏جواب نمیدهند،زیر پا میگذارند، هر مرزی را در مینوردند، توجیه میکنند، هیچ ارزشی را حتی ‏ارزشهای مذهب مورد اعتقاد خود را در زمینه اخلاقیات و ارزش و کرامت انسانی ،که در تضاد با ‏خواستهای توجیه شده اشان باشد به رسمیت نمی شناسند،برادر را علیه خواهر، پدر را علیه پسر،دوست ‏را علیه دوست و…،میشورانند و بکار میگیرند وبه زشت ترین شکل ممکن وبا کمال قلدری ،تمام ‏چیزهائی را که در دشمنان خود سالیان درازبه بدترین شکل مورد نکوهش قرار میدادند خود به بهترین!! ‏شکل ممکن بر علیه مخالفان و منتقدان خود بکار میگیرند و ککشان هم نمیگزد.‏ اینجاست که شما میتوانید ناخواسته،اما به اجبار رعشه سرد وجود ترس سیاسی را بر مهره های پشت ‏وجدان انسانی و سیاسی خود حس کنید ودر حالیکه صدای سائیدن وشکستن استخوانهای خود رادر زیر ‏وزن دیکتاتوری در قدرت میشنوید، به آینده ای نه چندان ناروشن که در مقابلتان در حال قد کشیدن است ‏چشم بدوزید و سنگینی دیگری را اضافه بر قبلی احساس کنید وبپرسید راستی چه چیزی دارد اتفاق میافتد؟ برای چه جنگیده ام؟ چرا جنگیده ام؟ اینکه در برابر من ایستاده کیست؟ دوست یا دشمن؟ اینکه در پشت سر من ایستاده کیست؟ و هزار سئوال هول دیگراز این دست سر بر می آورد.‏ ‏
ترس سیاسی در این نقطه به شدت و با حدت خود را نشان میدهد زیرا شما میبینید و می فهمید چنین ‏مکتب و مسلک و نیروئی و شخصیتی که امروز در مغلوبیت و پیش از رسیدن به قدرت به هیچ میزان و ‏معیار عمومی بیرون از خود و اندیشه خود پایبند نیست، وگاه واقعا مثل یک بیمار روانی این چنین ‏میکوبد و میتازد و خرد میکند و به دشنام وتوهین و تهمت میبندد، فردا در حاکمیت، و وقتی ارگانیزم ‏لازمه خود را( منجمله توسط بخشی از اوباش و اراذل،به معنای دقیق کلمه بریدگان به مصلحت از رژیم ‏قبلی که مانند گربه مرتضا علی در هر رژیمی و با هر ساختاری خود را تطبیق میدهند و تاج یا عمامه،یا ‏ریش خامنه ای و سبیل رهبر بعدی برایشان تفاوتی ندارد) سامان و سازمان داد و رشته های پولادین ‏حاکمیت سیاسی خود را به مدد فریب و دروغ و بیرحمی و بی معیاری ،نه درجامعه بلکه چنانکه در کره ‏شمالی و امثال آن در درون جانها و روانها و خصوصی ترین نقاط زندگی افراد گسترد دیگر شمر هم ‏جلودارش نخواهد بود و چنانکه تجربه نشان داده است باید چند دهه صبر کرد تا این دیکتاتور و ‏دیکتاتوری تازه نفس برتلواره های زندگیها و آرزوها و زیبائی های انسانی بر باد رفته و منجمله بر ‏جاده ای که کالبدهای دموکراسی، سکولاریزم،آزادی، آزاد اندیشی،هنر و ادبیات آزاد در زیر گامهای ‏دیکتاتوری خرد شده است،پیر و ناتوان شود و به زیر کشیده شود.‏
با این توضیح اندک از بسیار، نمیتوان نشست و گفت انشالله گربه است و بایدترس سیاسی را گرامی ‏داشت و آن را فهمید و بدون تعارف پیش از وقعت الواقعه زنگها را به صدا در آورد و بنا برآن لطیفه ‏معروف اعلام کردکه: ما هنوز جای فقه مان از تطاول حکومت قبلی وخمینی و خامنه ای دردناک است ‏وبا این وضعیت و شدت و حدتی که سرکار دارید توان پذیرش فقه سرکار را نداریم.‏
‏ ترس سیاسی می تواند شما را منفعل و پوچ بکند، یا حتی در عرصه این پوچی و نومیدی به وادادگی ‏واقعی بکشد و در خدمت ترس آوران قرار بدهد.در برخی اوقات این چنین است ولی در اکثر اوقات ترس ‏سیاسی موجب هوشیاری میشود. سیلی سنگینی است که ما را به خود می اورد.هوشیار و بیدارمان ‏میکند.موجب میشود واقعیت رابینیم، بنابراین ترس سیاسی بیشتر آکتیو است تا پاسیو وبیدار کننده است ‏تا پیش از فرود آمدن آوار چاره ای بیندیشیم.‏ ‏
این وضعیت کسانی است که دچار ترس سیاسی میشوند. من از این زمره ام!. اما وضعیت کسانی که ‏موجب ایجاد ترس سیاسی شده اند بسیار اسف بارتر از ترسیدگان است.‏
آنها یعنی ترس آوران میتوانند هزار ترفند را بکار بگیرند و به بهانه های مختلف از جمله اسلام، ‏انقلاب،انسانیت، آزادی، خون شهیدان، اشک اسیران( که بواقع تمام این کلمات برای آنها در عمل بازیچه ‏ای بیش نیستند و از محتوائی ضد خود لبریز شده اند)و ریسمان هزار توجیه مبتذل و بخصوص حبل ‏المتین دروغ و توهین و تهمت و وقاحت در آویزند، اما فارغ از اینها،نیروئی که با عملکردهایش ترس ‏سیاسی ایجاد میکند خود مصداق بر سر شاخ نشستن و بن بریدن میشود و بدترین تیشه را به ریشه خود ‏میزند.یعنی مثلا:‏
روز به روز نیروهای اصیل و دلسوز را بیشترو بیشتر از دست میدهد،روز به روز به نیروهای غیر ‏اصیل و افراد شارلاتان و فرصت طلب بیشتر نیازمند میشود،ایزوله تر میشود،پوسیده تر و ناتوانتر و ‏مفلوکتر و ذلیل تر میشود، مجبور میشود بیشتر دروغ بگوید،مجبور میشود بیشتر به هر ریسمانی چنگ ‏بزند و در دام وابستگی به چیزهائی تن دهد که قبل از آن برای او گناه کبیره بوده است، مجبور میشود ‏بیشتر یاوه ببافد و در گریز ازواقعیت به ذهنیتهای شگفت خود پناه ببرد واز چیزهائی در پهنه سیاسی ‏ایران و یا خارج کشور یاد کند که وجود خارجی ندارد و نهایتا اگر راهی نجوید به ورطه فساد و انحطاط ‏در خواهد غلتید و در تمام طول مسیر متاسفانه هرگز متوجه نخواهد شد که نه نیروی دشمن و مخالفان، ‏بلکه در وجه اصلی این خود او بوده است که با ایجاد ترس سیاسی جام زهر را قطره قطره به گلوی خود ‏ریخته است و خود را به ورطه ناتوانی و نابودی نزدیک و نزدیکتر کرده است.‏

من خود متاسفم که نمیتوانم فقط به ترس سیاسی خود متکی باشم و از آکتیویته آن بهره ببرم و با بیرون ‏ریختن خشم خود نفسی در آسایش بر آورم. متاسفانه یا شاید خوشبختانه، ترس سیاسی من به دلیل ‏شناخت موقعیت نازل ترس آوران و مظلومیت و بی پناهی پیرامونیان، هنوز با رقت سیاسی آنهم از ‏نوعی دردناک و آزار دهنده، آمیخته است. همین مساله به من اجازه نمیدهد آنچنانکه صریح در باره ‏آخوند میاندیشم و با تمام امکانات اندکم آنها را نفی میکنم، در باره ترس آوران نیزبیندیشم. رقت سیاسی ‏حاصل از نظاره این همه، مرا قفل میکند اما به دلیل همین رقت هنوز آرزو میکنم ، ترس آوران چشمهای ‏خود را بازکنند و ببینند که در چه مسیری هستند، کعبه یا ترکستان، و به کجا میروند و متوجه شوند که ‏فارغ از همه نواقص دردناک، چگونه خود و فقط خود، شب روز بر طبلهائی که بر حجم ترس سیاسی ‏زهرآگین در میان انسانهای جدی و اهل شعور می افزاید میکوبند، و با کارکردهائی که وزن این ترس را ‏میافزاید خود را برای فرو کشیده شدن در باتلاق سنگین وسنگین تر میکنند. به دلیل همان رقتی که گفتم ، ‏واقعا متاسفم.در پایان با تاسف این سطر شعر شاملو را زمزمه میکنم.‏
هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود بر نخاست….‏
به امید آنکه این نوشته فهم شود.‏
اسماعیل وفا یغمائی
سوم مارس 2014 میلادی
‏======================================‏
‎ ‎
‎ ‎
نامه سرگشاده داود ارشد به اسماعیل وفا یغمایی
دسامبر 18, 2016‏
نامه سرگشاده داود ارشد از اعضای سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت به آقای اسماعیل وفا یغمایی ‏از اعضای مرکزیت جدا شده از فرقه رجوی شاعر، محقق، فعال حقوق بشر و دمکراسی
اکتبر2016‏
‎ ‎
اسماعیل عزیز ضمن درودهای فراوان،
‎ ‎
بنده شاهد مجموع فعالیتهای با ارزش شما بعد از جدایی از فرقه مرگ رجوی هستم که طی آن تلاش ‏میکنی آنچه که دریافته ای و میدانی را به اطلاع عموم برسانی اگر درست حدس زده باشم تا از رهگذر ‏آن نسل جدید درسهایی که میخواهد بگیرد‎.‎
‎ ‎
شما نوشتید‎:‎
‎ ‎
ماجرای چالش آقای ایرج مصداقی و تشکیلات آقای مسعود رجوی سالهاست ادامه دارد. از سال 2008 ‏به بعد و درسال 2012 به بعد این چالش به سقفی رسید که فکر میکنم سقف هفتم و آخر بود. ایرج ‏مصداقی کتابهای را منتشرکرد و حول آن دهها نوشته و طرف مقابل تمام انرژیش را بجای نقد و ‏پاسخگوئی بر این گذاشت که ثابت کند ایرجمصداقی عضو و همکار و کارد تیز کن آخوندها و اطلاعات ‏ست » گزارش نود ودو و نود سه « . میشود ایرج مصداقی رانقد کرد ولی کوشش برای اینکه یک ‏زندانی سیاسی سابق ویک همکار بخش دیپلماسی مجاهدین در سالهایهفتاد و دو تا چند سال بعد و یک ‏نویسنده چندین جلد کتاب و دهها گزارش و گفتگو و است. کسی باور نمیکند وکسی باور نکرده است و ‏مطمئن باشید کسی حتی خودتان هم باور نخواهید کرد. » بسته شدن ماست و بستندروازه « افشاگری را ‏مزدوراطلاعات معرفی کردن حکایت رابطه چندین مقاله و شعر منتشر کرده و نظراتم را نوشته امو فکر ‏مبکنم بیش از این لازم نیست ولی با » حرمت زندانیان سیاسی و بیزاری از دروغ و بی پرنسیبی « من ‏در اینزمینه و چنانکه قبلا توضیح داده ام به دلیل دفاع از ماجرای اخیر و اینکه با تغییر نوار صوتی ‏مرحوم منتظری کوشششده دوباره مصداقی را بعنوان همکار هیئت مرگ معرفی کنند می خواهم بعنوان ‏یک ایرانی که هنوز کوشش میکند درکوچه های غربت دچار پیری سیاسی و . آلزایمر ناشی از آن نشود ‏میخواهم تاکید کنم‎ «««‎
اما بنده در این رابطه نکاتی دارم که خواهشمندم بیان آنرا از طرف یک همرزم سابق و دوست تلقی کنی. ‏البته همانطور که قبلا نیز چندین بار برایت نوشته ام امیدوارم علت عمده ایرادات ناشی از همانگونه که ‏خودت نیز بعضا گفته و نوشته ای ناشی از بی اطلاعی شما از مسائل باشد. هرچند نکته هایی دارم که ‏آنها را متاسفانه فرای بی اطلاعی میدانم که برایت دوستانه خواهم نوش شاید در همین راستای تلاشهایت ‏در گردش افکار و نظرها برای نسل جدید و آینده مفید فایده قرار بگیرد. استدعایم نیز این استکه به عمق ‏حرفهایم توجه شود تا اینکه از آن سمت و سو و بوی تقابل و … حس گردد‎.‎
‎ ‎
اما آنچه طی سالیان رجوی در ذهن و ضمیر بسیاری از ما نهادینه کرده این استکه توان شنیدن انتقاد و ‏ایرات را از ما گرفته و در مقابل به همه نقدها و انتقادات با خصمانه ترین رویکرد و با دشمنانه ترین ‏ادبیات لمپنی پاسخ میدادیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
من از روزهای اولی که شما را در سالهای اولیه دهه شصت میدیدم و بعضا همکاری نزدیکی نیز در ‏رادیو و یا در جلالزاده اول که رحمان مسئول رادیو بود و یا من در بخش نشریه در پاریس با قاسم بودم ‏الفت و علاقه خاصی به شما داشتم. راستش هم سالها بعد در انقلاب ایدئولژیک بود که برایم مشخص شد ‏تو شعر هم میگویی و … و آنچه از همان روزهای اول در مورد خودت چشم مرا گرفت تفاوت تو با بقیه ‏بود با بقیه آنهاییکه چه قبلا و چه بعد ها سالها با آنها دم خور بودم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آنچه من در بقیه تجربه میکردم یک کاراکتر بی محتوا و پوچ (همانگونه که اخیرا خودت نیز در گفتار و ‏نوشته هایت بعنوان “بریده از مبارزه” اشاره کرده ای) و یا لمپنیزم بعلاوه بریده گی بود. ایندو دسته ‏همگی آنگونه به خود و دیگران را نگاه و تحلیل میکردند که رجوی میخواست. تعدادی نیز مجیزگو و ‏دنباله رو که بنده اسم از هضم رابع رجوی گذشته برآنها میگذارم. که علت آن تشکیلاتی ، سیاسی، ‏اجتماعی و تاریخی است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
البته بنظرمن مقوله ای است که باید از طرف ما و شماکه به آن اشراف داریم، با دقت بدان پرداخته ‏شود تا علل چنین رویکردهایی را در آن نسل گذشته روشن شود. رجوی که سالها در زندان بویژه بعد ‏از سال 54 همه آنها را با اهرم اینکه تنها بازمانده از مرکزیت سابق بوده است تحت هژمونی گرفت‎.‎
‎ ‎
این هژمونی وقتی بهتر فهمیده میشود که بخاطر بیاوریم که در اوایل دهه 1350 یا 1970 هستیم و ‏فضای چپ بر جهان حاکم است و نام مرکزیت و دفترسیاسی … تحت تاثیر شدید فضای چپ آن سالها ‏بسیار دهان پر کن و در نتیجه جذابیت داشت. و هر تازه کار سیاسی را مجذوب میکرد. بنابراین دلیل و ‏دلایل فردی و … بقیه بازماندگان دیگر نیز عمدتا توان همآوردی با مسعود رجوی را بلحاظ تحلیلهای ‏حکومت شاه نداشتند. رجوی نیز خود را پر کرده بود از تحلیل های به ارث برده از رهبران صدیق ‏سازمان از حکومت شاه و همانها را بخورد بقیه که عمدتا نفرات زیر مرکزیت و یا اعضای جدید و ‏حاشیه ای سازمان که به زندان افتاده بودند میداد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
در چنین شرایطی بود که سازمانِ چند نفره درون زندان به یکباره در زمان کوتاهی بعد از پیروزی ‏انقلاب با رژیمی که به هیچ عنوان تحلیل و تجربه ای از آنها (با تاکید میگویم) در “حاکمیت و قدرت” ‏نداشت، مواجه شد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آنچه بعدهابعنوان تحلیل ارائه میشد تحلیل از خرده بورژوازی سنتی بود که رجوی بعدها صدها بار با ‏وارونه جلوه دادن واقعیات، غلط بودن تحلیلش را با اظهار این که “ما حاکمیت را نمیشناختیم و فکر ‏نمیکردیم که تا این حد دست به کشتار بزند” یا “فکر نمیکردیم که بیشتر از شاه دست به کشتار بزند ‏‏“… لاپوشانی میکرد. هرچند متناسب با همان تحلیل غلط بود که رجوی ترک تازی و تندروی کرد و ‏در نهایت دست به سلاح برد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اما یکی از دلایل وارفتگی همراهان رجوی این بود که هنوز صداقتی داشتند و همین بود که آنها را ‏متناقض میکرد یعنی در مواجهه با تناقض عظیم بین واقعیات خارج از ذهنِ، حقایقی که بچشم میدیدند، ‏شکستها، نابودی کل دستگاه سازمان در داخل و غلط بودن کل خط و خطوط از یکطرف و القائات ‏رجوی از طرف دیگر که تماما پیروزی و سرنگونی در پایان هر سال و هر شش ماه را نوید میداد که ‏شکاف عظیمی بود مانده بودند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
نه همآوردی تئوریک برای درک و تئوریزه کردن و قرص و محکم دفاع کردن از اینکه تماما به بیراهه ‏رفته ایم را داشتند و نه اینکه جرات و شجاعت اینرا که حاضر باشند پیه مارک بریده خوردن از رجوی ‏را بتن مالیده و بنشینند و مطالعه کنند و ببینند که چه بود و چه شد … و در ترس از ایزوله ماندن ترجیح ‏میدادند که دنباله رو باشند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
ضمنا حالا که در خارج هم بودند و مبارزه ای نیز عملا درکار نبود و البته زندگی در خارج نیز سخت ‏بود و با حمایت مالی که سازمان میکرد زمینه را برای این تسلیم طلبی و دنباله روی بیشتر فراهم میکرد. ‏به همین دلیل نیز بسیار بسیار وارفته مینمودند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
توجه میدهم: رجوی تمامی تلاش خود را کرده و میکند که هرآنکس این شکست خط سیاسی و ‏استراتژیکی او را و طبعا تحلیل و شناخت او از جامعه ایران را به هر نوعی زیر علامت سوال برد و یا ‏میبرد بطور سیستماتیک چه در درون تشکیلات سازمان چه در شورا و چه در سطح خارج از کشور به ‏خود فرد برگرداند و با هژمونی که داشت و بسیاری اهرمهای دیگری که استفاده میکرد القاء کند که این ‏معترض و منتقد است که بریده است و مزدور است و خط رجوی هیچ مشکلی نداشته و ندارد و کماکان ‏مبارزه سترگ و ارتشهای مریم و گردانهای داخل کشور در خیابانهای تهران بطور نامرئی!! در حال ‏رژه رفتن هستند و همین امروز و فرداست که با تغییر دوران رژیم را در تمامیت سرنگون کنند!!! فرقی ‏هم نمیکرد که انتقاد به مبارزه مسلحانه بود یا سیاست عراق رفتن یا مزدوری کردن برای اجانب یا هر ‏حرف و کلمه ای که رجوی گفته باشد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این وارفتگی ناشی از جنگ درونی همه افراد بود جنگ “بین‎” :‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
صداقت انقلابیِ قبول اشتباه و شکستی که فقط یک شکست تاکتیکی نبود بلکه شکستی که اثبات ناحقی ‏حرکت و استراتژی و هر آنچه طی دوسال و نیم فاز سیاسی و آنچیزی که به خودمان القاء کرده بودیم که ‏ما مجاهدین در آسمانها و بقیه در عمق چاهها هستند، بود‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎“‎و”: اینکه مبارزه مسعود رجوی، سرجمع همه مبارزه خلقهای جهان تا امام حسین و لنین و چه گوارا و ‏مائو و هوشی مینه و … همه با هم در یک جاست!!!!!! ولی معلوم نبود که چرا آواره شهر و دیار غرب ‏و خارجه هستیم و هیچ ربطی به مردم ایران نداریم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
وضعیت مجاهدین وارفته حکایت فرد ورشکسته ای بود که طی سی سال هر روز برای اینکه بتواند عزم ‏کافی برای از رخت خواب بلند شدن را داشته باشد به خودش و بهمدیگر میگفتند دیگر امسال سال ‏پیروزی است!!! قبول اینکه توسط توده مردم با نفرت پس زده شده بودیم بسیار سخت بود و حاضر ‏نبودیم با آن روبرو شویم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
قبول این امر نیز بدون داشتن صداقت انقلابی و بدون گذشتن از منافع حقیر شخصی و گروهی و بدون ‏اینکه بتوان بر همه احساسات غیر انسانی انتقام و کینه کشی ناشی از اعدامها و درد و رنجهایی که چه ‏خود و چه در مورد یارانمان شاهد بودیم و قبول اینکه راه را اساسا اشتباه رفته ایم بسیار بسیار خرد ‏کننده بود و نیازمند جسارت انقلابی اتفاقا از نوع لنین و چه گوارا و مائو و هوشی مینه و یا علیِ همان ‏امامانی که رجوی اینهمه سنگ آنرا جهت عوامفریبی بسینه میزد که 25 سال دم از حکومتی که حداقل ‏خودش و پیروانش فکر میکردند که حق اوست نزد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اسماعیل در یک کلام میخواهم بگویم که الان نیز کماکان مانند زمان به اصطلاح انقلاب دوباره تعدادی ‏از ما شعارهایی در سمت باد تکرار میکنیم که بازارش در این اروپا و غربت گرم است و سر ما گرمتر ‏از آن به اینکه در واکنش به این شعارهای عامه و بازار سیاست پسند نمیتوانیم حقایق را ببینیم و یا اگر ‏میبینیم جرات نداریم که پیه آنرا بتن بمالیم و (بهای) آنرا بپذیریم و بپردازیم و بیان کنیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
خودت تعریف کردی که شاملو در همان اوایل انقلاب میگفت که “اینها که دارند ‏میآیند چه ها که نخواهند کرد” ولی باز ما نمیفهمیدیم. چرا؟ برای اینکه، در درجه اول بلحاظ سیاسی ‏دانشی نداشتیم و در ثانی آنهایمان هم که کمی متوجه بودند و یا میشدند از ترس انزوا “در انزوای سیاسی ‏قرارگرفتن ناشی از بیان حقیقت” از بیانش فاصله میگرفتند و میگرفتیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
توجه میدهم که بیان اینکه سلاح کشیدن به روی این ‏حاکمیت اشتباه محض بوده است دلیل بر تائید و یا حقانیت رژیم نیست‎.‎
‎ ‎
بیان اینکه الان هم با دادن شعار نابود باد رژیم ولایت فقیه فقط و فقط به ادامه عمر آن کمک میکنیم. چون ‏تغییر نه بدست من و شما در اروپا و آمریکا… بلکه با تغییر فکر من و شما و ایرانیان با روشنگری و ‏فرهنگ سازی با افزایش آگاهی و تغییر جامعه و بنیادهایش بدست میآید. همانگونه که خودت از شاملو ‏یاد کردی شاملو باید پایش بسیار بسیار بر اعماق درکش و اعتقادش و فهم و فراستش محکم و استوار ‏بوده باشد که در شرایط آن زمانه که همه بازار سیاست و جامعه و …عکس را در ماه میدیدند حتی در ‏مقابل بابا (محمد سیدی کاشانی از مجاهدین همدورده حنیف نژاد ملقب به بابا) که تابلو چریک زندان و ‏شکنجه کشیده … را یدک نیز میکشید مقهور نشده و به جواب بابا که میگفت “اینطور نیست” ریشخند ‏بزند. اگر کسی حرف آنروز شاملو را میگفت در انزوای مطلق قرار میگرفت. بله این است روشنفکری ‏که ترس از بیان حقایق ندارد. چه تعریف زیبایی کردی از روشنفکر که گفتی نصفه نیمه نمیشود باید از ‏بیخ و بن نفی کرد تا به اثبات برسی‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
مسعود رجوی که خود نیز بیش از همه این واقعیت-حقیقت را میدید باید میپذیرفت که اشتباه کرده است و ‏خودش و همه تاکتیکهایش را بنقد میکشید و همانگونه که خودش میگفت خودش را در این فاجعه ای که ‏آفریده بود میخواند . ( اصطلاح “خواندن خود” یعنی باید فرد تمامی سیاستها و حرکاتی که انجام داده ‏علیرغم اینکه در ظاهر دلیلی هم برایش اظهار کرده با خواندن عمق وجود خود دلیل اصلی و واقعی ‏اقداماتش را بیان میکرد) و کنار میرفت. ولی رجوی اینکار را که نکرد هیچ بلکه از خودش و از ‏مجاهدین چیزی ساخت که در فرهنگ ما ایرانیان مصداق”توبه گرگ مرگ است” میباشد. بجای ‏تصحیح، به ادامه کارش که تماما خیانت به همه آرمانهای مجاهدین و آرمانهای مردم ایران از آزادی و ‏دمکراسی و استقلال بوده است منجر شد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اگر اختلاف نظری بین ما باشد شاید به شروع این عدم صداقت و انحراف رجوی باشد که یکی از زمان ‏زندانش میداند و یکی از سی خرداد و …امیدوارم که آنچه برای رجوی بدلیل موقعیت منحصر ‏بفردش و از خیانتش در عدم تصحیح و اصرار به ادامه خیانتهایش بدرستی نسخه میکنیم خودمان نیز ‏به آنچه از او انتظار داریم وفادار باشیم. چون حداقل دیده ایم که این عدم صداقت و قدرت پرستی و مطرح ‏و آنتنی بودن و ترس از انزوای سیاسی و حتی اجتماعی رجوی چه فجایعی آفرید و میآفریند. چه خونها ‏که ریخته شد چه خانواده ها از جمله خانواده خودت و بنده و … از هم پاشید چه مادرانی که دق کردند و ‏مردند و هنوز هم که هنوز است این فجایع در مقابل اشرف و یا لیبرتی برای مادران هفتاد و هشتاد ساله ‏تکرار میشد. چه مجاهدین استواری بعد از سالیان درد و شکنج و زندان و دار و تیرباران و یا در بدری ‏و آوارگی سرانجام بویژه از میان زنان مجاهد سر از حرمسراهای رجوی در آوردند و رجویها نیز ‏بیشتر و بیشتر در خیانت و همجنسی با ترکی الفیصلها و صدامها و ینگه دنیایی ها و… فرو میروند. تا ‏دست تاریخ همه خیانتهایی رجوی را که خیلی ها خبر ندارند را بیشتر رسوا کند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
دوباره توجه میدهم به اینکه تفاوت از زمین است تا به آسمان بین ایکه وقتی از شما بپرسند رژیم چگونه ‏رژیمی است؟ با اینکه حرف از این بزنیم که خوب همین رژیم سفاک چگونه باید تغییر کند؟ تفاوت ساده ‏اش اینجاست وقتی در مورد رژیم و کارکردهایش حرف میزنیم شاید بتوان از تعداد معدود افراد حرف ‏زد ولی وقتی از تغییر حاکمیت حرف میزنیم از تمام مردم ایران حرف میزنیم. باید همه ارتباطات ‏وحمایتهای مرئی و نامرئی مردم با این رژیم تغییر کند. تازه کسانیکه سر کار خواهند آمد مگر کیستند؟ ‏مگر کم دیده ایم که در حرف زدن تا کجا میشود مصلح بود از خمینی گرفته تا رجوی ولی در قدرت چه ‏جانوری میتوان بود. البته روند تغییر هم همین است که قدم به قدم پیش رفت. منظور قدمهای تاریخی ‏است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
از طرفی نیز رمز موفقیتِ هژمونی یافتن این جرصومه (مسعود رجوی) در تشکیلات نیز باید شجاعانه ‏بگوئیم که پیروان بی کفایت و نا دانی مانند ما مجاهدین بوده است. علیرغم همه صداقتها، فداکاری و ‏جانفشانی همه ما این بی کفایتی بیشتر و بویژه در مورد به اصطلاح قدیمی های (زندان شاه کشیده) و ‏قدیمی های (زندان شاه نکشیده) مانند بنده صدق میکند. یعنی در یک کلام کسی نبوده که در مقابلش به ‏تمام و کمال بایستد. بجز تکنفراتی مانند آقای رضا رئیسی و حسین رفیعی در فاز سیاسی که در غوغای ‏فاز سیاسی اساسا شنیده نشدند و آقای پرویز یعقوبی آنهم بعد از فاجعه سی خرداد آنهم در خارجه و زنده ‏یاد محمدرضا سعادتی آنهم در آخرین لحظه های زندگیش در اوین‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
شاهسوندی نیز با وجود اینکه در جریان سرکوب علی زرکش هنگام ابلاغ آن به جمع افراد بخش نشریه ‏سازمان توسط قاسم (محمدعلی جابرزاده) خواسته رجوی برتائید حکم اعدام علی زرکش را قبول نمیکند ‏ولی با کمال تاسف آنرا علنی و سیاسی نمیکند و کماکان به کار با رجوی ادامه میدهد و یا با رفتن به ‏حاشیه سکوت میکند و حتی در نهایت در فروغ جاویدان هم شرکت میکند! و بعد از فروغ است که به ‏تعبیر خودش، خارج از مدار جاذبه رجوی چشمانش باز میشود و میتواند حقایق را دیده و بازگو کند. در ‏همین نمونه سعید شاهسوندی که به جرات باید گفت از بنده با وجود اینکه مدتها با علی زرکش بودم و ‏ریز جزئیات را میدانستم اعتراضم نسبت به حکم اعدام و زندانی شدن علی زرکش کوتاهتر از او بود، ‏بنابراین ایشان جلوتر از بنده بود با این وجود مخالفتشان چه عمق کمی دارد که محاکمه و محکومیت علی ‏زرکش به اعدام را یک تاکتیک غلط و یا اشتباه تشکیلاتی میداند و میدانیم ولی حقانیت راه رجوی را ‏کماکان قبول داردو داریم، طوری که در فروغ جاویدانش چشم بسته شرکت میکند و میکنیم. این همان ‏فاجعه ای است که از آن سخن میگویم. معنی این عمل ما این است که نه متکی به اصول مبارزه و ‏تشکیلات و… بلکه دچار پراگماتیسم هستیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این تازه وضعیت ما مدعیان پیشتازی است. حتی علی زرکش که جانش را نیز داد با وجود همه فراصت ‏و شجاعتی که در بیان شکست استراتژی رجوی در جمعبندی سال 1363 و مقصر دیدن رجوی در ‏نابودی جنبش از خود نشان میدهد در نهایت مقهور چه عنصری است که کارش به شرکت در فروغ ‏میکشد (علیرغم اینکه هنگام رفتن در نامه ای به همسرش مهین رضایی مینویسد که “اینکار نیز فیل ‏دیگری است که رجوی علم کرده” و نتیجه و واکنش رجوی را نیز پیش بینی میکند که “بعد از شکست ‏دوباره رجوی همه چیز را بگردن دیگران خواهد انداخت،” کاری که عینا رجوی انجام داد) و منجر به ‏نابود شدن خود زرکش میگردد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این پدیده و درد، همان است که ما ابتدا در خودمان و سپس در مورد دیگران باید بدان بپردازیم چون ربط ‏مستقیم به سرنوشت مردم ایران دارد. البته اگر درد مردم ایران را داریم؟! ما باید بتوانیم در حد خودمان ‏و توانمان کمک کنیم که این درد و معضل که گریبان شورایی ها و مجاهدین اسیر فرقه رجوی و ‏کسانیکه بطور فیزیکی از فرقه او جدا شده اند اما هنوز اسیر افکار او هستند، حل شود. تا از حاصل ‏این حل شدن و بحث و افشای تاکتیکهای ضد انسانی در یک تشکلِ مطلقا بسته که به اتکای شعار مبارزه ‏مسلحانه جهت بکار انداختن چکش مخفی کاری و دهان دوزهای “خون دادن و شهید دادن و دستمان زیر ‏تیغ است”، دیکتاتوری مطلقی را برای سران خودکامه آن به ارمغان میآورد نسل جدید درسهای خودش ‏را بگیرد تا حداقل صدها هزار خونی که بناحق از تن مردم ایران برزمین ریخته است در حداقلها میوه ‏اش را نسلهای جدیدتر ایران با پرهیز از آن بچینند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اما نکات بنده بشما‎:‎
‎.1 ‎در جریان به اصطلاح علنی کردن نامه من به آقای سعید جمالی و جوابی که برایش نوشتم. آنچه شما ‏نوشتید و موضعی که گرفتید که در زیر آمده است را در نظر بگیرد‎:‎
‎ ‎
شما نوشتید‎:‎
‎ ‎
‎««‎میان آقای حسین نژاد و باقروند و امثال اینان که از ایران به خارجه آمده اند … با آقای سعیدجمالی و ‏امثالهم تفاوت قائل بشوم. آقای باقروند را در گذشته ها دیده ام انسان فهیم بسیار مودب وآرام وخوبی بود. ‏بخصوص چشمان نجیب وآزرمگین و مهربانی داشت ی. الان نمیدانم چه میکند به خودش مربوط است ‏‏.آقای حسین نژاد را هم همینطور، در گذشته او را دیده ام و در یکی از پایگاههای مجاهدین همخانه و هم ‏مکان بودیم انسان خاموش و آرامی بود. حتما مثل همه مجاهدین پر کار و زحمتکش، الان نمیدانم چه ‏میکند. این دو و کسانی چون این دو بدون اینکه قضاوتی اعلام شده داشته باشم برای من در ابهام قرار ‏دارند. همین و بس‎.‎
‎ ‎
آقای جمالی و امثالهم با هر عیب و علتی که داشته باشند یا شما رویشان بگذارید برای من مطلقا در ابهام ‏قرار ندارند . بخوبی میدانم چه کرده و چه میکند و چندین سال رنج برد تا توانست خود را به اروپا ‏برساند .من حتما بین این دو تیپ انسان تفات قائلم. خیلی جدی. کسانی که از من میخواهند نظرات هر دو ‏را بطور مساوی منتشر کنم یا موضع برابر در مقابل هر دو طرف داشته باشم درخواستی جالب ندارند. ‏یعنی درخواستشان کاملا بیجاست. امیدوارم روزی برسد که همه ابهامها برطرف شود و انشالله تعالی ‏معلوم شود در اساس هیچکس مزدور ملاها نبوده و نیست وهمه انسانها پرنسیبها و شرافت انسانی ‏خودشان را در هر وضعیتی حفظ کرده اند و ابهام بنده هم به دلیل نادانی و ضعف من بوده است و ‏بس. فارغ از هر چیز و اینکه چه خواهد شد و آخوند میرود یا نمیرود امیدوارم همه بتوانیم تا لحظه بدرود ‏با هستی خاکی و پایان اقامت بر زمین بر پرنسیبهای انسانی خود استوار باشیم . فراتر از حتی انقلاب ‏،جائی است که انسانها بر انسانیت ووجدان انسانی خود ایستاده اند .مفهوم درست مرگ شرافتمندانه و ‏شهادت در همین نقطه و هنگامی که انسان بر پرنسیبها میایستد و سر فرود نمی آورد شکل ‏میگیرد .انقلاب کار همگان است و روزگاری خواهد آمد ولی حفظ حرمت انسانی کار شخصی و فردی ‏ماست ونیز به نظرمن انقلاب و تحول اجتماعی واقعی با شاخص آزادی وقتی میاید که تعداد آدمهای با ‏پرنسیب و شرافتمند و آزاده زیاد بشود و زیاد باشد‎. »»‎
‎ ‎
در این نوشته شما تلاش کردید حرف رجوی و سعید جمالی را نزنید، که قابل تقدیر است. ولی آنچه ‏نوشتید این بود که “تفاوت است بین کسی که داخل رفته و آنکه نرفته”. تنها و تنها شاخص شما همین بود ‏و بس. و در واقع شما طرف کسی که داخل نرفته بود را گرفتید. اگر اشتباه میکنم مرا تصحیح کن. بنده ‏نیز این مطلب را به این دلیل مینویسم که اولا هیچ دلیلی بر تفاوت قائل شدن بین ایندو انتخاب ننوشتید که ‏هیچ بلکه آنرا آنگونه که خودت نوشتی‎ :‎
‎ ‎
شما نوشتید‎:‎
‎ ‎
‎»»‎ابهام بنده هم به دلیل نادانی و ضعف من بوده است و بس‎ ««.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
خوانده ای. در این نوشته به هیچ عنوان قصد دراز کردن دوباره سعید جمالی را ندارم بلکه میخواهم فقط ‏و فقط با تکیه به یک مثال (سعید جمالی) یک ایراد دیدگاهی در شما و خودمان و دیگر جداشدگان که ‏عامل تفرقه و مورد بهره برداری رجوی و همان خطی است که او ترسیم کرده است تا گنجشکش را ‏فولکس جابزند، بنطرم میرسد را بطور قابل فهم بیان کنم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اگر اجازه بدهید بنده این شاخص را باز کنم تا ببینیم وقتی به چنین شاخصی برای قضاوت درستی و ‏حقانیت و صحت گفتار متکی هستیم از کجا سرچشمه میگیرد و گوینده در پس این حرف چه میگوید و ‏چه میخواهد. چه چیزها را نفی و چه چیزهایی را تائید میکند. چه اصولی را نادیده میگیرد و به چه ‏اصولی اعتقاد دارد و در نتیجه خودش در کجا ایستاده است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
چرا نباید داخل رفت؟
آیا میتوانید بیان کنید که چرا نباید بداخل رفت؟ کدام اصل؟ کدام پرنسیپ؟ کدام استراتژی؟ کدام سیاست ‏مبارزاتی این را اقتضا میکند؟ آنگونه که بنده از گفته ها و نوشته های نه یکباره که بارها تکرار شده ‏شما متوجه میشوم اعتقادی به مبارزه مسلحانه حداقل در ایران نداری پس چرا نباید بداخل رفت؟ قطعا ‏نخواهید گفت که سلیقه ای است. چون صرفا بدلیل سلیقه نمیشود که حق و ناحق درست و غلط آنهم در ‏دنیای سیاست کرد. اگر بر اساس اعتقاد به نوع مبارزه است و یا بر اساس پرنسیپهای مبارزاتی است ‏آنوقت شما باید پاسخ دهید که کدام پرنسیپ اینرا اقتضاء میکند که بداخل نرو‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
بنده آنچه از گفته های شما متوجه شدم مبارزه مسلحانه را تروریسم میدانید یا حداقل به مبارزه سیاسی ‏اعتقاد دارید. یعنی حداقل مانند خانم دکتر هشترودی میتوانید بیان کنید که من تجربه کرده ام که این رژیم ‏را نمیشود مسلحانه تغییر داد و این استراتژی غلط است در عمل هم دیده ام که غلط است‎”.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این جدای از این حقیقت است که مبارزه مسلحانه در غیبت نهادهای کنترل کننده و با حضور دنباله ‏روهایی که در فوق بدان پرداختیم چه استراتژی فاسد کننده ای است. صرفا در نزدیک به چهار دهه ‏گذشته عملا ثابت شد که حتی با دست اجانب و توپ و تانک و هلیکوپتر و پولها و نفت کلان عراقی ها و ‏سعودیها و حمایت های بی دریغ غرب بویژه فرانسه و بعدها آمریکا نشد و نمیشود و نمیتوان مستقل از ‏مردم و جدای از خواست توده ها و بزبان سیاسی بطور سکتاریستی و اراده گرایانه کاری از پیش برد. ‏‏(بحث کودتای آمریکا در ایران علیه مصدق بحث دیگری است) حتی علیه رژیمی که درگیر در جنگ ‏خارجی است. مثال دیگر را آقای سعید جمالی خودش در مقایسه کودتای اخیر نظامیان ترکیه با سی ‏خرداد نوشته است. که چه دست بازی دادند به اردوگان تا هرچه میخواهد بکند. آیا بهتر از این میشد به ‏اردوگان خدمت کرد؟ و میخ او را کوبید؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
یعنی اینکار چپ روی بوده است یعنی عاملین آن دچار آپورتونیسم بوده اند. آپورتونیسمی که در اصرار ‏به ادامه آن بطور طبیعی و منتقی مبتنی بر علم مبارزه منجر شد به خیانتهای بسا بیشتر و وطن فروشی ‏و مردم فروشی ، دیکتاتوری ،دجالگری، امام زمان بازی، خود را رئیس جمهور منتخب دیدن، ‏عوامفریبی، سرکوب درون-تشکیلاتی، قتل و شکنجه و اعدام … و در یک کلام تروریسم یعنی جنایت ‏پیشه گی‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
مهمتر اینکه اگر رجوی این دجالی بوده است که امروز با امام زمان بازیها و همبستر شدن با زنان ‏مجاهد و شکنجه و اعدام و زندان مجاهدین و همبستری سیاسی با صدام و جولیانیها و ترکی ‏الفیصلها میشناسیم آیا اساسا میشود او را مصلح و آزادیخواه و … نامید؟ آنوقت پل پوت و هیتلر و ‏موسیلینی از همان قبر خود درخواست جایزه صلح نوبل و حقوق بشر نمیکنند؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
عواقب و اثر کار رجوی بر مردم اما جدای از قلع و قمع شدن همه احزاب و گروهها و نابود شدن ‏مبارزات خلقلهای ایران، زنان و کارگران معلمان و اصناف و …نابود شدن همه آزادیها و جنبش آزادی ‏خواهی و …مردم ایران بود. رجوی آن پتانسیل عظیم اجتماعی ناشی از حرکت مردم در انقلاب 22بهمن ‏را در باتلاق مبارزه مسلحانه (تروریستی)کشت و نابود نمود. چه بسا بلای خانمان سوزِ مهمتر همین ‏باشد، خیانتی که به مردم ایران و به اعتماد آنها شد. خلقی که (خودت شاهد بودی) گذشته از خامی، اما به ‏عنصر پیشتاز اعتقاد و ایمان داشت و هرچه داشت در طبق اخلاص گذاشت، از زن و مرد کودک و ‏جوان و پیرش به صحنه آمد و از در بدری و آوارگی و زندانها و شکنجه گاهها و جوخه های اعدام عبور ‏کرد ولی به سرابی بیش نرسید و هر آنچه از دنباله روی از به اصطلاح پیشتاز بدست آورد خیانت اندر ‏خیانت بود و بس. دست آخر نیز زمانیکه رجوی در پاریس نشسته بود و همین خانواده ها در داخل یا ‏در زندانهای رژیم بودند و یا بدنبال فرزندانشان در درب زندانها و یا در گورستانها و یا در جلو اشرف ‏و لیبرتی سرگردان بودند مارک مزدور و عضو سپاه قدس و … زد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
راستی فرقه رجویی که با پدرو مادران به اصطلاح مجاهد که باب میل او رفتار نمیکنند چنین رفتاری ‏دارد با مردم عادی کشور در فردای فرضی اگر با او مخالفت کنند چه خواهد کرد؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آقای رجوی و حالا خانم رجوی و هر آنکس که کماکان به ادامه این مسیر به هر شکل و نوعی چه مستقیم ‏و چه غیر مستقیم اصرار ورزد آیا جز ادامه خیانت به مردم و آرمانهای آنها نیست؟ یعنی با توجه به ‏مجموعه شرایط اجتماعی مذهبی تاریخی مبارزاتی مردم ایران در سی و پنج سال گذشته دست بردن به ‏سلاح جهت بکرسی نشاندن خواسته های حتی بطور آرمانی حق، برخلاف عالیترین منافع مردم ایران ‏بوده است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اگر تا اینجا با بنده موافق باشی دیگر میماند استراتژی مبارزه سیاسی‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اما جهت جلوگیری از سوء استفاده های ناشی از کج فهمی یا مشابهت سازیهای کلامی و … چهار چوب ‏مبارزه سیاسی را کمی باز میکنم ببین که موافق هستی یا خیر‎.‎
‎ ‎
اما قبل از آن نتیجه گیری کنم که: تجربه نزدیک به چهار دهه مبارزه مبتنی بر سلاح و از نظر من ‏تروریستی را با تکیه به قویترین تشکیلات منسجم دوران حاضر با فداکارترین، با انگیزه ترین و حرفه ‏ای ترین مبارزین که بیست و چهار ساعته هفت روز هفته و 12 ماه سال آنهم دهه ها حاضر به جنگ ‏بودند با بالاترین منابع مالی و شاید نامحدود عراق و عربستان …و با ارتش آزادیبخش مسلح شده به ‏تانک و توپ و هلی کوپترو با آموزشهای ستادی جنگ توسط دانشگاه جنگ صدام و … بهترین ‏امکانات ژئوپولوتیک منطقه ای حضور در عراق در کنار خاک میهن! با حمایت ارتش بسیار قوی ‏عراق با حمایت سیاسی و اطلاعاتی آمریکا و غرب … قویترین و گسترده ترین و پایدارترین ‏ائتلاف سیاسی از عمده گروهها بنام شور، نتیجه اش نه تنها منفی بوده است، بلکه همین دستگاه بغایت ‏صادق و فداکار را به فسادی کشانده که خود شاهدی. از فساد اخلاقی تا فساد سیاسی و خود فروشی به ‏اجانب و … تا فساد ایدئولژیک امام زمان بازی و خود را امام و پیغامبر دیدن و با تکیه به آیات قران و ‏سنت… و از همان الگوها استفاده کردن و زنان را بتملک خود در آوردن. تا همان زنان و مردان را در ‏اشرف و لیبرتی و حالا در آلبانی به فسادهای غیر قابل تصور کشاندن، تا قتل و زندان و شکنجه … آنهم ‏نه فقط در حق دشمن بلکه قبل از دشمن درحق همرزمان و هم قطاران‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
خوب اما مبارزه سیاسی که بنده بدان اشاره دارم ضمن تائید تعریف های آقای سعیدجمالی از مبارزه ‏سیاسی این است که‎:‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
باید در آن آرمانهای انسانی آزادی-دمکراسی-استقلال و برابری همه انسانها مد نظر بوده و در نهایت ‏اهدافش نفی هرگونه بهره کشی انسان از انسان را بدنبال بیآورد میباشد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
این مبارزه فقط و فقط از مسیر مسالمت جویانه آنهم نه بدلیل راحتی آن که اتفاقا راهی است سخت و باز ‏هم زندان و شکنجه دارد بلکه بدلیل اینکه باید در این مسیر همین ملت و مردم و خلق یا هرچه که بنامیمش ‏و از جمله ما خودمان آموزش بگیریم و معانی همان اهدافی را که دنبال میکنیم را خوب و تا بن و ‏استخوان فهم کنیم. با حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمیشود. “همین چند روز پیش فرزند آیت الله منتظری ‏به 21 سال زندان محکوم شد. این فرد بهای مبارزه سیاسی خود را میپردازد. و قطعا مردم ایران بخوبی ‏آنرا درک میکنند و توشه لازم را میگیرند. در این مسیر بت سازی و دیکتاتور سازی امکان ندارد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
مبارزه ای که در آن نسلی ساخته شود تا بتواند از دستآوردهایش دفاع و از فرصت هایش بدرستی ‏استفاده کند. تا فریب فریبکاران را نخورد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
مبارزه ای که از طریق نهادینه کردن آرمان هایش(استقلال و آزادی و دمکراسی و حقوق برابر همه ‏انسانها) در اشکال مختلف مانند ساخته شدن نهاد های کارگران، معلمان، هنرمندان، زنان، حقوقدانان ، ‏سیاسیون، تئوریسینها و اصناف و.. تا در ریخته شدن مردم در قالب نهادهایشان به بلوغ سیاسی ‏اجتماعی لازم ‏برسند. یک نظام سیاسی موقعی کارآمد و معتبر است که از درجه بالای نهادینگیبرخوردار باشد. یعنی ‏سازمانها و آئین های زیر بنایی آنها متعدد و به اندازه کافی ثابت و مهمتر از همه ‏از نظر مردم مربوطه ارزشمندباشد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
یکی از درد های تاریخی ما در ایران عدم وجود و یا پوشالی بودن نهادهای سیاسی اجتماعی اقتصادی و ‏فرهنگی است. البته افراد بسیار بسیار فرهیخته و مبارز و وطن پرست و دمکرات همانند ستارها، ‏باقرخانها، مصدقها و فاطمی ها، حنیفها و جزنیها … داشته ایم. آنچه که در عرصه جامعه ما در طول ‏تاریخ نقش های اصلی را ایفا می کرد و می کند همانا وجود اشخاص و افراد است و آنچه باید جایگزین ‏افراد و اشخاص گردند نهادهای واقعی است. زیرا افراد و اشخاص بنا به قانون طبیعت میرا و فانی اند ‏ولی نهاد ها می توانند همچنان به حیات خود در نبود افراد ادامه دهند. سردارانی همچون مصدق و ‏فاطمی را میتوان براحتی در نبود آن پایه های استوار نهادها بزیر کشید و ملتی را برای دهه ها و … به ‏بردگی برد. اسماعیل عزیز، مگر به بنده و شما و بسیاری بزرگان و پیش کسوتان دیگر دنیای سیاست، ‏رجوی(گنجشک) را بعنوان فولکس واگن قالب نکرد؟ مگر دوستان شورایی جدا شده (اگر بخواهم به ‏استعاره بیان کنم) در بیانیه جداشدنشان ننوشتند که سی سال بود مرتب به خودمان میگفتیم و “بعضا با ‏احتیاط و با ادب” که بابا اینکه فولکس نیست، اگر فولکس است چرخش کو، …، که باعث عصبانیت ‏دوستان مجاهد نیز میشد. در واقع رجوی به آنها میگفت خفه دستم زیر تیغ است، مجاهدین در لیبرتی ‏دارند شهید میشوند آنوقت شما دنبال همبستگی ملی و حمایت از مبارزه مردم و … هستید؟ و نتیجه ‏میگرفت که این معجون فولکس است و بهترین مدل آن و بهتراز این تاریخ به خود ندیده‎ !!!!‎
‎ ‎
‎ ‎
و در نهایت از درون این مردم و توسط این مردم و با تکیه به نهادهای آنها،” احزاب شکل بگیرند یعنی ‏مردم و ملتی زبان سیاسی باز کند”. اسماعیل عزیز این چه عارضه ای است که سی سال در کنار ‏گنجشک نمیتوانیم بفهمیم و یا جرات نمیکنیم فهم خود را بیان کنیم که فولکس نیست؟ به ما مجاهدین درون ‏تشکیلات که رجوی اجازه مطالعه نمیداد؟ برای رجوی مطالعه مانند جن و بسم الله بود؟ مطالعه را بریده ‏گی از مبارزه میخواند و فرد را زیر شدیدترین فشارهای تشکیلاتی میبرد. تا مبادا کسی به کمترین آگاهی ‏های سیاسی اجتماعی دست یابد. مگر با فرصتی که بعد از خروج از فرقه رجوی یافته ای و مطالعه و ‏تحقیقِ با ارزشی که میکنی نیست که چشمت به حقایق رجوی و دروغها و دجالگریهایش (سیاسی و ‏مذهبی و تاریخی و…) بیشتر باز شده. در صورتیکه تا زمانیکه در همان فرقه بودیم برای رجوی ‏همگی سینه میزدیم و برایش شعر می سرودیم؟ و هنوز هم که هنوز است کثافات فکری او را بعنوان ‏مانع در خودمان داریم. بیرونی ها و شورایی ها هم که تحت مهمیز پوشالی مبارزه مسلحانه و حضور ‏در اشرف و لیبرتی و البته با همیاری جنایتکاران خمپاره زن قرار داشتند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
حضور احزاب جوشیده از میان مردم :و نه احزاب فرمایشی” بیانگر این است که ملتی زبان گشوده و ‏میتواند خواسته هایش را بیان کند. یعنی میداند چه میگوید چه میخواهد از چه کسی میخواهد و چه ‏نمیخواهد. به زبان ساده به این مردم نمیشود پرتقال را بجای دمکراسی فروخت اگر آزادی بخواهد دقیقا ‏میداند چیست و اگر دمکراسی بخواهد دقیقا میداند در کجا و چگونه بدنبالش برود. اگر هم تصمیم گرفت ‏انقلابی راه بیندازد میداند که سکان را بدست چه کس وچه کسانی بدهد. مهمترین حسن احزاب دینامیزم ‏بخشیدن به جامعه است یعنی با ورود جوانان از میان مردم به احزاب خواسته ها و ایده های نو وارد ‏جامعه میگردد. آنچه در آن غوغای اوایل انقلاب بسیار بسیار کم بود رابطه بین گروههای قارچی و مردم ‏بود. بین ایندو هیچ رابطه ارگانیکی نبود. عده ای متوهم مدعی انقلاب و کتاب از حفظ کرده و متاسفانه ‏در کنج زندانها (و حالا نیز در غربت و در کنج آپارتمانهایمان) بدور و بیگانه با مردم و همراه با ‏تمایلات قدرت پرستانه از یکطرف و مردمی که درک جامع ای از خواستهایشان نداشتند و اینکه چگونه ‏میتوان بدرستی خواسته هایشان را برآورده کنند و از طریق چه کسانی‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
همه اینها نیز بدون برخورد آرا، افکار، نظرات و ایده های مختلف (چون هیچ کس در جهان نمیتواند ‏مدعی شود که همه حقیقت و همه راه حل را بتنهایی نمایندگی میکند” البته غیر از هیتلر و رجوی و ‏امثالهم”) هنوز برای بنده و شما همه چیز سیاه و سفید هستند. چرا قادر نیستیم یک دیالوگ را پیش ‏ببریم؟ چرا به نامه بنده جواب ندادید؟ آیا همین نشان نمیدهد که روح رجوی هنوز حاکم است. روح ابقاء ‏جهل و نادانی در پس عدم برخورد آزاد اندیشه ها. آیا این عین همان رواج دیکتاتوری و توتالیتریزم ‏نیست؟ حالا شما هر دلیل و منطقی نیز برایش بیاور. این است آنچه که بعد از اینهم سال مطالعه و ‏اندیشیدن بدان رسیده ایم و میخواهیم در ایران فردا الگو باشد؟ آیا این همان مسیری نیست که رجوی در ‏زندان طی کرده؟ اگر رفتیم تاریخ را خواندیم و تحقیق کردیم که آنرا پشتوانه جهلهای سابق بکنیم مسیر را ‏اشتباه رفته ایم. این دقیقا از عمق بی دانشی وضعف درکمان از دمکراسی و حق آزاد بیان و اندیشه ‏نیست؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
در همین اروپا که شاهد این میزان از رشد احزاب هستیم فساد از همه نوعش در بالاترین لایه های ‏حزبی و حکومتی بیداد میکند. و تنها بنیادهای نهادینه شده این حکومتها هستند که میتوانند آبروی آنرا تا ‏حدودی حفظ کنند. آنوقت ملتی که هنوز حزبی نیز ندارد )نه خواسته هایش بدرستی پخته شده و به بلوغ ‏رسیده و تفکیک گردیده و نه میتواند بدرستی آنرا مطرح کند مانند کودکی است که هنوز زبان نگشوده ‏است( آیا چنین ملتی میتواند به اهدافش و خواسته های سیاسی اش برسد؟ یا باز داستان گنجشک رجوی ‏بجای فولکس تکرار میشود؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
قطعا منظورم این نیست که مردم نمیدانند چه میخواهند خیر منظورم تبدیل شدن این خواسته ها به زبان و ‏شعور سیاسی و بلوغ آن در نهادهای فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و … و احزاب که از دل آن ‏رهبرانی که این خواسته ها را نمایندگی کنند بیرون بیاید. در غیر اینصورت هزاران فرد را میشناسیم که ‏میتوانند هزاران کتاب در مورد خواسته های مردم بنویسند. که اولا خودشان در هیچ جایی محک نخورده ‏اند و در ثانی خود هیچگاه اعتقاد عمیق ناشی از یک فرهنگ سیاسی و بنیادهای استوار و نهادینه شده ‏در جامعه که متضمن آن باشد ندارند و نمیتوانند داشته باشند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آنهائیکه شعار سرنگونی میدهند و بطورخاص بعد از جدا شدن از فرقه رجوی گذشته از همه نا صداقتی ‏که دارند همانند کسانی هستند که هنوز که هنوز است در هایدپارک کرنر لندن صدها سال است در بالای ‏سکویی شعار سرنگونی حکومت پادشاهی انگلستان را میدهند. تازه پلیس همین حکومت پادشاهی ‏حفاظت از آنها را نیز برعهده دارند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آیا کسانیکه شعار سرنگونی را میدهند جایگزینی دارند؟ تفاوت سال 1357 با الان در احزاب حاضر در ‏چیست؟ چقدر رشد داشته ایم. آیا هیچ کدام از این احزاب اگر بتوان نامی از آنها برد ربطی به مردم ‏دارند؟ آیا این رابطه ارگانیک وجود دارد؟ مردم ایران حول کدام اقطاب جمع میشوند؟ متاسفانه آنچه مردم ‏ایران بسیار بسیار دارد کسانی است که خود را قیم و نه نماینده برخواسته از مردم میدانند. از طیف ‏سلطنت تا سوپر چپ ها تا‎ …‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
چون بنده به جرات میتوانم بگویم از اینکه تشکلهایی مانند فرقه رجوی بحکومت نرسیدند یکی از ‏شانسهای بزرگ مردم ایران بوده است. چون چه کسی باور میکرد که رجوی چنین هیولایی باشد؟ ما دید ‏سیاسی نداشتیم و فریب کلمات را میخوردیم. رهبرانمان را در جریان و صحنه آزمایش نبود که انتخاب ‏کرده بودیم. رهبران را کورکورانه و مبتنی بر شعار و احساسات انتخاب کردیم. رجوی در اوج رشد ‏خودش تازه مبنای امام زمانی و صاحب جان و مال و ناموس امت مسلمان و جهان را به اجرا گذاشته و ‏ارائه میکند. و بجز به خدای واهی به کسی پاسخگو نبودن را بزور مشت آهنین بخورد ما میخواست بدهد ‏و به عده ای داده. با مخالف هم که دیده ای چه کار میکند. اسماعیل بنده و شما و همه مجاهدیندر تشکل ‏رجوی چه میخواستند و چه بدست آوردند؟ این چه بلایی بود که رجوی بر سر ما و آرمانهایمان و جنبش ‏مردم ایران آورد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این کم و بیش و خلاصه تعریف از سمت و سو و محتوای مبارزه سیاسی است که بنده میشناسم و با ‏عطف به تجربه سی ساله ام در مبارزه و بعد از اینکه چند سال داخل نیز بوده ام و مردم را دیده ام در ‏بطن جریان سال 1388 نیز بوده ام بیان میکنم. مردم ما هنوز درگیر خرافه و باورهایی است که بشدت ‏قابل سوء استفاده هستند این حتی در قشر تحصیل کرده نیز وجود دارد. از یکطرف جوانانی که به هیچ ‏چیز اعتقادی ندارد و عده ای نیز به همان افکار عقب افتاده پناه برده اند‎.‎
‎ ‎
قصد رجوی از تابو کردن داخل رفتن‎:‎
از طرفی نیز آیا میدانی که علت طرح اینکه نباید کسی داخل برود و “تابو” کردن آن توسط مسعود ‏رجوی البته به کمک پولهای سعودیها و عراقیها و در راستای منافع سیاسی آنها…)در آن مقطع غرب و ‏اعراب خواهان سرنگونی رژیم بودند( فقط و فقط سوزاندن مبارزه اصولی سیاسی بوده است و بس. به ‏زبان دیگر سوزاندن هرآنکس که به رجوی ایراد بگیرد و آپورتونیسم و در ادامه خیانتهای تروریستی ‏او را افشا کند؟
‎ ‎
منافع سیاسی رجوی از تخطئه داخل رفتن‎ ‎
کمی این منافع سیاسی اربابان رجوی را باز کنم تا منظورم را بتوانم بهتر برسانم. بعد از تسخیر سفارت ‏آمریکا توسط عده ای اوباش که باز تحت تاثیر بسیار گمراه کننده چپ زدنهای مسعود رجویها در آن ‏مقطع بود، آمریکا در تلافی آن که در همه جهان شاهد بوده ای چراغ سبز حمله به ایران را به صدام داد ‏و جنگ شروع شد. تمامی جهان نیز علیه رژیم بودند. و به همین دلیل شعار مبارزه مسلحانه برای ‏سرنگونی رژیم عینا منطبق بر منافع 1. عراق در حال جنگ با رژیم و 2. غربی که مشوق و پشتیبان آن ‏بود با کمک غول رسانه ای غرب، همه گیر شد. تمامی قدرت رسانه ای غرب که خودت بخوبی ابعاد ‏آنرا میشناسی همین را القاء میکرد و رجوی نیز با هر آنکس بطور خاص در درون شورا و یا درون ‏سازمان جرات میکرد غلط بودن مبارزه مسلحانه را زیر سوال ببرد با همین اهرم سرکوب میکرد ‏بنابراین رجوی یکه تازی میدان شد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
منافع عراق و آمریکا و اعراب منطقه و حتی اروپا… ایجاب نمیکرد که گفته شود مبارزه مسلحانه غلط ‏است و شرایط ایران مبارزه سیاسی را تائید میکند که برای دشمنان ایران تثبیت رژیم و در نتیجه غلط ‏بودن حمایت از عراق و پشتیبانی از رجوی میبود. همان گونه که در مورد عراق وقتی زیر سرش بلند ‏شد با تحریک آمریکا به کویت حمله کرد رژیم از مرکز توجهات جهانی خارج و عراق به مرکز ‏توجهات و حکومتی که باید سرنگون شود تبدیل شد. بنابراین بخوبی میتوان دید که منافع مردم ایران نبود ‏که غرب دنبال میکرد. همان گونه که اینروزها شعار سرنگونی اسد را میدهند و میداند و (و رجویها ‏برای آن در راستای منافع امپریالیزم سینه چاک میکنند) دیدیم که چگونه سمت آن در حال تغییر ‏است. اما بهای سنگین را مانند مردم ایران مردم سوریه پرداخته و میپردازند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
نتیجه اینکه با همسو و هم جهت شدن منافع عراق )دشمن ایران( و غرب با رجوی، وی توانست بر ‏تشکیلات تسلط و هژمونی خود را اعمال کند و حتی علی زرکش را نیز ابتدا تشکیلاتی، سیاسی و سپس ‏ایدئولژیک و در نهایت فیزیکی خفه و از دور خارج کند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
رجوی تحت عنوان غلط انداز هرکس بداخل برود به رژیم مشروعیت میدهد در واقع حرفش این بود که ‏وقتی مردم بداخل بروند غلط بودن خط مبارزه تروریستی را تائید میکنند. و حضور رجوی در خارجه ‏نا مشروع میشود. )اینها تماما کلماتی بوده که رجوی در نشستهای بررسی استراتژی صدها بار عنوان ‏میکرد و کرده است( یعنی فرار از جبهه رجوی مبارزه تلقی میشود. توجه شما را به این نکته جلب ‏میکنم که بعد از شکست مبارزه مسلحانه و جارو و تمام شدن مجاهدین در داخل بود که رجوی این خط را ‏پیش برد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
چون اگر مبارزه ای در داخل توسط سازمان وجود داشت هر داخل رفتنی اشتباه که نبود هیچ بلکه عین مبارزه تلقی میکرد ولی چون ‏رجوی بخوبیو بهتر از همه میدانست هیچ خبری در داخل نیست و هرچه هست در خارجه است باید داخل‏ رفتن را تخطئه میکرد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
بنابراین بطور مطلق نباید اجازه میداد که هیچ قطب و کانون مبارزه سیاسی در داخل کشور شکل بگیرد. ‏تا انحصار عرضه خود به قدرتهای جهانی را در دست خودش نگهدارد. اگر یادت باشد در تمامی دوران ‏حضور در شورای ملی مقاومت، مسعود رجوی اجازه نمیداد حتی از مبارزات مردم ایران در قالب ‏اصناف معلمان خبرنگاران نویسندگان شعرا خوانندگان …حمایتی بشود. و همواره این بحث موضوع ‏جدال دوستان شورایی با رجوی بود. میدانی که رجوی حتی اجازه نمیداد که مبارزه سیاسی در خارجه ‏نیز شکل بگیرد. هیچ شخص و گروهی را برسیمت نمیشناخت و نمیشناسد. حتی خانم شیرین عبادی که ‏جایزه نوبل گرفت را نیز بشدت در درون تشکیلات تقبیح کرد که چرا به مریم رجوی نداده اند و میگفت ‏‏“این زنیکه بیسواد کیست که امپریالیستها علمش کرده اند”. حتی بحث جبهه همبستگی ملی و … نیز که ‏پوشالی بیش نبود و فقط برای بستن دهان ها بدلیل حضور مریم رجوی در خارج و زیر فشار افکار ‏عمومی و بطور خاص شورایهایی هایی مانند آقای دکتر کریم قصیم و محمد رضا روحانی و هزارخانی ‏و شکری و خانم دکتر هشترودی… بدان تن داده بود نیز با تمامی توان رجوی از پر و بال گرفتنش ‏جلوگیری کرد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
در رابطه با شورا نیز توجه شما را به رویکرد رجوی با آقای بنی صدر و بعد حزب دمکرات و بقیه ‏دوستان شورایی جلب میکنم. حتی میتوانی از آقایان روحانی و قصیم سوال کنی. در رابطه با تشکیلات ‏نیز هر انتقادی را خیانت و بریدگی )یعنی خیانت به خودش و بریدن از مبارزه تروریستی( نامید و حتی ‏برای ترور سیاسی مجاهدین مخالف آنها را با فرستادن بداخل کشور رژیم مال میکرد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
بسیاری هم که منتقد جدی بودند و موقعیت تشکیلاتی و سیاسی آنها اجازه نابود کردنشان از طریق دیگر ‏را نمیداد و یا توان مقابله با منطق قوی آنها که همان منطق علی زرکش ها و مهدی افتخاریها بود را ‏نداشت با نیرنگ مافیایی جهت نابودی سیاسی و البته فیزیکی بصورت پوشالی و ماموریت دروغین ‏تحت نام عنصر دورنی بداخل ایران اعزام میکرد و قطع ارتباط مینمود تا بدینگونه از شر آنها خلاص ‏شود و بزبان سیاسی میسوزاند تا کسی علیه او و علیه سیاستهای تروریستی اش قد علم نکند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این یکی از بزرگترین خیانهای تشکیلاتی-سیاسی رجوی در حق مجاهدین و جنش بوده است. که جان ‏مجاهدین و هزاران نفری که با آنها در ارتباط قرار میگرفتند را جهت حذف منتقد خود بخطر میانداخت. ‏این یکی از دلایلی است که داخل رفته را سوخته تلقی کردن همان تاکتیک ترور سیاسی فیزیکی مسعود ‏رجوی است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
حتی نمیگفت که اگر فرد برود داخل و با رژیم همکاری کند و یا در داخل مبارزه سیاسی بکند یا … بلکه ‏هر کس اگر فقط برود داخل خائن است. و یا با فرستادن نفرات جدیدتر به جنایتکارانه ترین اشکال (بردن ‏و در مرز ایران و عراق رها کردن) که مجاهدین جدا شده کم و بیش افشاء کرده اند تلاش میکرد آنها را ‏از طریق مرز و با بعد از زندانهای طویل المدت در اشرف و سپس تحویل به صدام و زندانهای در ‏عراق در نهایت بداخل بفرستد تا از لحاظ سیاسی بسوزاند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
با کمی توجه میتوان فهمید که رجوی در عمق این سیاستش عملا بنفع رژیم کار میکرد یعنی حاضر بود ‏جبهه مخالفین سیاسی رژیم را نابود کند ولی در جبهه مخالفین رژیم کسی مخالف خودش نباشد. یعنی ‏عملا خودش در نابودی مخالفین رژیم دست داشته و دارد. و هرآنکس که به این سیاست ادامه میدهد. ‏ایراد کار سعید نیز مگر غیر از این است؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
یعنی همانکاری که رجوی و همفکران او با تو و من و بنی صدر و مصداقی و یعقوبی و بقیه جداشدگان ‏میکنند. شدت و حدت آستان بوسی نسبت به مسعود رجوی و اگر بخواهم دقیقتر بگویم به خط و استراتژی ‏تروریستی او همینقدر بس که حتی بدتر از محمد اطمینان و محمد ثانی … که در پاریس دست به خود ‏سوزی زندند بعد از خروج از تشکیلات فرقه رجوی سعید خودش با دست خط خودش مینویسد و ‏درخواست میکند میخواهد دست به انتحار سیاسی بزند و از تشکیلات درخواست کمک میکند که ‏امکاناتی فراهم کنند که برود داخل تا نشان دهد که فدایی رجوی است و از آن بعنوان حراست از رجوی ‏نام میبرد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
خواهش میکنم خود فرد سعید را رها کن بلکه به این اقدام فکر کن که آیا چنین کسی تا بن و استخوان به ‏همان مبارزه تروریستی نوع رجوی به معنی شیفته و خود باخته آپورتونیسم خیانت پیشه رجوی اعتقاد ‏دارد یاخیر؟ آیا این فرد شبانه روز گنجشک رجوی را نه فولکس که پورشه دیده و به او داده را سوار ‏نمیشود و سوار نیست؟ بله نه تنها اعتقاد دارد، بلکه در حد فدایی رجوی اعتقاد دارد. و یا اینکه بلحاظ ‏ایدئولژیک-سیاسی، فکری و شخصیتی هیچ و پوچ شده است و عاشق و ذوب شده در ولایت رجوی ‏است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
مثال دیگری از این نوع افراد کسانی همچون محمد ثانی)در عکس فوق( هستند آیا شک داری که امثال ‏محمد ثانی که خودش را در پاریس به آتش کشید لحظه ای درنگ در بریدن سر امثال شما و بنده نمیکند؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آیا نباید از اینگونه تفکرات و افراطی گریهای مبتنی بر جهل رجوی ساخته نوع داعش (که همه ما این ‏گرایش را با دوزهای مختلف داشته ایم) ترسید و مردممان را از آن دور نگهداشت؟ آیا شک داری، که ‏دوست مشترکمان و هر آن کس که این افکار را (یا همان حرف رجوی) حمل میکند و این میزان عاشق ‏ولایت رجوی است حاضر است با دیگر جدا شدگان براحتی همان کاری را که در پاریس با خودش کرد ‏را بکند؟ (البته مصالح حضور رجویها در اروپا اجازه نمیداد بگویند برو و مردم را بسوران والا محمد ‏ثانی ها مشکلی در انجامش نداشتند) حامل تفکری که با انتحار سیاسی خودش برای حفاظت از این خط ‏تروریستی با رفتن بداخل در راستای حفاظت از رجوی آیا سر بقیه جدا شدگان را نمی برد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این تفکر تفاوت کهکشانی دارد با جداشدگانی که وقتی باطل بودن رجوی را فهمیدند (هرکس در حد ‏خودش) در مقابل رجوی قد علم کردند و زندانهای او را تحمل کردند ولی گردن در مقابل رجوی خم ‏نکردند. راستی شما کدام یک را مجاهد و مبارزه میدانی علیرغم هر ضعف و کمبودی که بتوان بر آنها ‏شمرد؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
راستی شما چرا این تفاوت را بنفع سعید (تاکید میکنم تفکری که سعید نیز نمایندگی میکند) حل کردی؟ ‏کدام پرنسیپ ها در این ارزش گذاری نادیده گرفته شد؟ و یا شامورتی بازی، دجالگری یا پروپاگاندای ‏‏“داخل رفته مزدور است ” ساخته رجوی اجازه نمیدهد که حقایق را ببینیم؟ همان عیب و مشکلی که در ‏پایگاه منصوری در سال 1364 و اشرف در سالهای 1373-1374و حتی در ایران و… گرفتار آن ‏بودیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
تابحال از سعیدها و کسانیکه این تفکر را دارند سوال کرده ای که چه شد که بجای رفتن بداخل و حفاظت ‏از رجوی یکباره اولا مبارزی شدی نه تنها علیه رژیم بلکه علیه امپریالیسم و در کمپ آمریکایی ها ‏غوغایی میآفریدی؟‎!!!‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این تحول عظیم درونی و این اشراف و پرتاب به جلو ؟! و بقول رجوی انقلاب درونی چگونه روی داد؟ ‏کدام فاکتور عظیم و بزرگ تغییر کرده؟ یا خیر وقتی در حضور رجوی بود ذلت و خواری و ماهیت ‏تسلیم عمل میکرد اما در اردوگاه تیف بوی اروپا همان زندگی را جذابتر میکرد و وقتی کمی دیر شد و ‏دید که آمریکایی ها قصد ندارند به اروپا اعزام کنند سر به شورش گذاشتم. زمانیکه درب داخل رفتن باز ‏بود. و شما عاشق رفتن بداخل بودی برای عمل فدایی برای رجوی؟‎!!.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اما هیهات علیرغم اینکه در مقایسه با همان جدا شدگان که رده عضو ساده نیز نداشتند صفر هم نبود، ‏دست از دجالگری و یدک کشیدن تابلو مرکزیت و … و سازمان مجاهدین درست کردن بر نمیداشت و ‏خود را از تب و تا نمی انداخت. باز اینها را نمیگویم که بگویم سعید بد است. اصلا من بدترازسعیدم. ‏میخواهم نشان دهم که چقدر ما سطحی تصمیم میگیریم. و هیچ عمقی بویژه عمق مبارزاتی و سیاسی در ‏تصمیمات و ارزش گذاریهایمان وجود ندارد یا کم است. و دوباره داریم با سمت باد جهت گیری میکنیم و ‏با مدِ روزِ سالن های مد سیاستِ همسو میشویم‎.‎
‎ ‎
عده ای از تشکیلات بیرون آمده چون فکر میکنند‎:‎
‎.1 ‎مبارزه تروریستی و تشکیلاتش و همه جنایتهایی که میکند صد در صد درست است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎.2 ‎این اوست که کم آورده و نمیکشد طوری که حتی لیاقت ماندن در صفوف این تشکیلات را ندارد. یعنی ‏گنجشک رجوی را نه فولکس که حتیپــورشــه میبند و خودش را لایق سوار شدن آن نمیداند‎.!!!‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎.3 ‎آنقدر به صداقت رهبران و صحت و درستی خط و استراتژی(پــورشــه) اعتقاد راسخ و عمیق دارد ‏که با وجود اینکه خودش این راه را نمیکشد در بیرون از تشکیلات با داخل رفتن دست به انتحار سیاسی ‏میزند که این گوهر بی بدیل مبارزه تروریستی رجوی را از صدمات خطاهای احتمالی خودش حفاظت ‏کند!! جلل خالق‎!!!‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎.4 ‎جدا شدنش نیز یک عمل انتخاری سیاسی دیگر است که نه فرار بلکه او را بعنوان یک دفع شر و یا ‏آنگونه که رجوی همواره بعد از فرار بچه ها برای کم نیاوردن میگفت “خوب هر سیستمی یک فضولاتی ‏دارد که باید دفع کند” آورده و به آمریکایی ها با سر بلند تحویل داده اند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎.5 ‎در شکنجه سالهای 1364 شرکت کرده(طبق گزارش محمد کرمی) و از شکنجه های سالهای 73 – ‏‏74 طبق گزارش خودش با خبر شده ولی متناقض نشده‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
در مقابل عده ای جدا شده نیز میگویند‎:‎
این خط تروریستی غلط است و هیچ انطباقی با عالیترین منافع مردم ایران ندارد و اشتباه کرده ایم. ‏فولکس که هیچ گنجشکش نیز مدتهاست مرده است. تمامی فساد وبوی گند درون تشکیلاتی نیز ناشی از ‏همین لاشه مرده است. از روز اول هم غلط بوده و مبارزه سیاسی راه حل بوده و هست. و در همین ‏رابطه نیز داخل رفتن اشکالی که ندارد هیچ باید بهای وصل شدن به مردم و درک آنها و خواسته هایشان ‏را باید پرداخت تا در قطع کامل از مردم دهان به سخن بیهوده نگشائیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آنچه متاسفانه بنده بصورت دردناکی در میان کسانیکه ادعای مبارزه دارند میبینم. از رجوی گرفته تا ‏بقیه که کم و بیش در همین راستا حرکت میکنند. حالت قیم مردم حس کردن خودمان است. قرار است ما ‏پیشتاز باشیم و نه قیم مردم. تفاوت پیشتاز و قیم طبق درک بنده این است که قیم (تفکر مسعود رجوی ای) ‏فکر میکند مردم نمیفهمند و اوست که تعین میکند. اوج آن هم تفکر امام زمانی اوست‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اما پیشتاز متناسب با شناخت عمیق از مردمش سیاستهایی را اتخاذ و پیشنهاد و مطرح میکند که ضمن ‏منطبق بودن با منافع و خواست عمومی مردمش برایشان قابل درک بوده امکان و توان سیاسی اجتماعی ‏اقتصادی پیاده کردنش را دارند سرعتش را نیز با سرعت مردم و توان ذهنی آنها تنظیم میکند. طوری که ‏لنین میگوید “سیاست درست باید توسط توده مردم و با تجربه شخصی آنها تائید شود‎.”‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎«««‎اینکه رژیم به چه میزان جنایت و … میکند و چند قتل عام از نوع سال 67 راه انداخته نیز تعین نمیکند که مبارزه برای خواستهایمردم چگونه باید باشد. بلکه بافت و ساخت و فرهنگ و مذهب و تفکر و گذشته و حتی وضعیتمعیشتی و مراحل توسعه اقتصادی اجتماعی و…مردم ‏ایرانتعین میکند. که نیازمند شناختِ مردم و جامعه ناشی از مطالعه و حضور در بتن آن جامعه و مردم است‎»»»‎
‎ ‎
‎ ‎
اگر مارتین لوتر کینگ شعار مبارزه مسلحانه را داده بود الان وضعیت سیاهان هزاران بار بدتر از ‏اینکه هست بود. ولی او مبارزه مسالمت آمیز را انتخاب کرد و همه دنبالش آمدند هرچند جانش را نیز بر ‏سر آن داد و خونش نیز جاری شد و هنوز که هنوز است جاریست. چون سیستم قدار آمریکا چنان بهانه ‏ای پیدا میکرد که هیچ خدمتگذاری به آنها نداده بود. در صورتیکه متاسفانه هنوز هم در همان آمریکا ‏سیاهان براحتی مانند یک حیوان روزانه بدست پلیس کشته میشوند و در همان حال سیاهان به ریاست ‏جمهوری نیز میرسند. اگر لوتر کینگ مبارزه تروریستی را پیش میگرفت باز هم کشته میشد ولی کل ‏جنبش سیاهان را صدها سال عقب میانداخت. کاری که سی خرداد کرد. کاری که به گفته آقای سعید ‏جمالی کودتای ترکیه کرد‎.‎
‎ ‎
آیا شما نیز حساسیت لازم را نداشته اید؟ همانگونه که طبق نوشته ها و اظهارات خودت که بنده به آن ‏بچشم بسیار مثبت مینگرم و همین تفاوت شما با دیگران است چون خودتان نوشته و گفته اید‎: ‎
‎ ‎
‎ ‎وقتی شما را برای تهیه گزارش خبری از سرکوب مجاهدین در سال 1363 – 1364 به پادگان ‏منصوری در کردستان عراق میفرستند متناقض نشدید‎!‎
‎ ‎
خوب این مردم که پیشتازش ما هستیم هنوز نمی توانیم سره را از نا سره تشخیص دهیم. مارا برای ‏گزارش تهیه کردن از سرکوب و شکنجه و … میبرند و دم برنمیآوریم یعنی دچار تناقض هم نمیشویم ‏آنوقت از مردم عادی چه انتظار است؟ وقتی جامعه ای بالغ نباشد عده ای از آنها)مردم( را در این ‏سوی مرز در پایگاه منصوری و عده ای از آنها)مردم( را در آنسوی مرز در اوین به “آن” کار ‏میگیرند. یکی بنام خدا علیه آنچه دشمناش و ضد انقلاب میخواند و یکی بنام انقلاب علیه خودیها و باز ‏ضد انقلاب آنهم از میان مبارزین و کسانیکه جان بکف هستند. آنقدر این مسئله ریشه دارد که در خارج ‏تشکیلات هم در اروپای آزاد هم همان منطق و تفکر را دنبال میکنیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
محسن عباسی، و دونفردیگر از خادمین رجوی درحال اجرای دمکراسی و حقوق بشر روی حسین نزاد ‏در اورسورواز
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آیا سعید و سعیدها همان محصول رجوی نیستتند که از یک مبارز چنین عنصر مفلوکی ساخته است. ‏بنده مطلقا اعتقاد ندارم که آقای سعید جمالی و یا هر کدام ما که در اشرف بوده ایم در ابتدای راه این بوده ‏ایم. تا جائیکه همین الان نیز توصیه هایش به دیگران و علت مزدور خواندن دیگران و از جمله خود بنده ‏را “رها نکردن رجوی میداند”. کسی به شخص رجوی کاری ندارد مسئله تجربه تاریخ است. باید در این ‏مدرسه که در هرقدمش هزاران خون مجاهد، مبارز، و البته مردم ایران ریخته شده درس هایش و ‏اخبارش که حق مردم است به آنها منتقل شود. به نوشته سعید خطاب به من که در زیر آمده توجه کن‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎“”…‎اگر هم بصورت فیزیکی اسیر دست آنها نیستی شک نکن که اسیر کامل ذهنی و فکری آنها ‏هستی….. بزرگترین شاهد مثالش هم اینکه رژیم را رها کرده و به لاشه متعفن رجوی چسبیده ای‎ ….. ‎‎“”‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آیا اسیر ذهنی و فکری آن است که دلیل و استدلال و بحث سیاسی دارد یا آنکه مانند رجوی فقط وفقط ‏چون به رجوی انتقاد میشود مارک مزدور و … میزند است کدام اسیر ذهنی و فکری است؟ البته رجوی ‏سوس تیر خلاص زدن در اوین را نیز رویش میریزد سعید دیگر رویش نشده اینرا بگوید‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
علیرغم اینکه بسیار حرف از نفی مبارزه تروریستی وتائید مبارزه سیاسی زده میشود ولی در عمل با ‏شاخص های مبارزه تروریستی محک میزنیم. اگر مبارزه سیاسی درست است مدعی مبارزی که در ‏خارجه نشسته است مشروع است یا آنکه در داخل است؟ توجه باید کرد که اگر کسی بگوید که به مبارزه ‏سیاسی اعتقاد دارد بعد بگوید که داخل نباید رفت و در خارجه باید مبارزه سیاسی کرد به مردم ایران ‏میگوید که مبارزه نکن شما همه اشتباه میکنید جای مبارزه سیاسی در خارجه است. آیا بنظر شما مردم ‏ایران که مشغول مبارزه شان برای خواسته هایشان هستند چنین توصیه کننده ای را چه مینامند؟ چون ‏جبهه آنجاست که مردم در حال مبارزه هستند. وقتی حضور در جبهه را نفی میکنی چکاره هستی؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
البته شما میتوانی بگویی که من از اینجا تلاش میکنم به مبارزه مردم ایران کمک کنم. یا در توانم نیست ‏بداخل بروم و هر ادعایی دیگر ولی اگر گفتی نباید بداخل رفت (مستقل ازاینکه مبارزه بکنی یا نکنی) ‏ولی اگر رفتی، من ترا زیر علامت سوال میبرم ،اسمش چیست؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
چون کسی که با تخطعه کردن مبارزه مردم ایران قصد دارد برای خارجه نشینی خودش مانند رجوی ‏‏(البته او با پز مبارزه مسلحانه انقلابی و جهت جازدن خودش بعنوان تنها میداندار ” تنها آلترنانیو ‏دمکراتیک” “تنها نیروی سازمان یافته” “تنها نیروی مبارز” “تنها راه مشروع مبارزه” “تنها راه حل ‏مردمی ” تا بتواند به پولهای صدام و سعودیها دست یابد) مشروعیت بخرد اسمش چیست؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اگر توانسته باشم در مورد داخل رفتن و نرفتن حرفم را رسانده باشم مایلم که مسئله دیگری را نیز طرح ‏کنم. و آن اینکه‎:‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آیا صداقت و پرنسیپ را فقط باید از رجوی خواست ولی خودمان نباید بدان پایبند باشیم؟ سعید جمالی ‏طبق سابقه اش که همه ما در درون تشکیلات شاهد بودیم و چه به گواهی تمامی نوشته هایش هر روز ‏ضمن مجیزگویی از رجوی هیچگاه در رد سیاستها و استراتژی و سرکوبهای رجوی کلامی نگفته بود ‏بلکه خود را مرید و مطیع و دل باخته و شرمنده شخص رجوی و کودتای درونی او میدانسته حتی آنگونه ‏که در تمامی دست نوشته هایش هست خودش را لایق ادامه راه رجوی ندانسته و مرتب میخواست که ‏اجازه بدهند برود دنبال زندگیش آنهم زندگی عاشورایی در داخله؟ نباید این صداقت و پرنسیپ را ‏خواست. و سوال کرد چه شد که پورشه تبدیل به گنجشک شد؟ تو تغییر کردی یا پورشه؟ آیا این میزان ‏از عدم صداقت و لاپوشانی را چه نام باید گذاشت؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
در طرف دیگر نیز کسی است که در تضاد با تروریسم رجوی در اعتراض به سرکوبهای رجوی و همه ‏سیاستهایش که منجر میشود به اینکه رجوی او را به 2سال زندان داخلی و هشت سال زندان ابوغریب ‏محکوم کند بعد از یکبار فرار نا موفق در نهایت فرار میکند و به کمپ آمریکایی ها تنها جایی که میتواند ‏فرار کند میاید و از آنجا بداخل میرود. هیچ همکاری نیز با رژیم نمیکند بعد هم در اثر فشارهای رژیم ‏بخارج میاید است. و البته شما نیز خود با صداقت بیان میکنید که هیچ مدرکی هم نداری که مثلا با رژیم ‏همکاری شده است و‎ …‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
میدانی همین سیاست رجوی در داخل تشکیلات برای ترور سیاسی خود سعیدجمالی (نمیدانم اینرا خودش ‏میداند یا خیر) در بین مجاهدین بکار گرفته میشد. از آنجا که مرتب اظهار میکرد که بریده و میخواهد ‏برود داخل میگفتند که او نفوذی غربیهاست. چون نمیتوانستند به او مارک نفوذی رژیم را بزنند چون ‏وی مانند بقیه ماها همواره طی تمامی سالیان در تشکیلات بوده و تنها سوراخی که رجوی با بیشرمی ‏خاص خودش برای آلوده کردن اذهان مجاهدین نسبت به سعید بکار میگرفت به خارجه رفتن سعید بود. ‏و البته برای همه روشن بود که از اوج استیصال رجوی است که این مارک ها را میزند. سعید هم تنها ‏نمونه نبود‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
خوب در اینجا شما برای کدام ارزش در سعید جمالی برایش اعتباری بالاتر از کسی که بداخل رفته است ‏قائل شدید؟ میبینید نه خودتان متناقض میشوید و نه سعید جمالی‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
شما درکنار سعید جمالی ایستادید بنده درکنار تمامی کسانیکه دقیقا در مخالفت و در اعتراض به رجوی و ‏سیاستهای او فرار کردند فرارهایی که بعضا منجر به دستگیری و شکنجه و زندانهای طولانی و سپس ‏تحویل به صدام و زندان معروف ابوغریب و سپس تعویض با اسرای ایرانی میشد ولی بااین وجود کوتاه ‏نمیآمدند. جائیکه رجوی فقط میخواست بگویند که مزدور رژیم هستند و بعد برگردند به تشکیلات و ‏اظهار ندامت کنند و یا قبول کنند که مانند سعید جمالی بداخل بروند و بیخطر شوند ولی آنها سالها زندان و ‏اسارت را تحمل کردند ولی سر فرود نیاوردند. چون معترض بودند چون مخالف بودند چون رجوی را ‏دیده بودند و متناقض شده بودند و بعد بر اساس آگاهیشان عمل میکردند به وجدانشان پاسخ درست میداند. ‏حاضر شدند پیه مارک های رجوی و بقیه در خارجه را بتن بخرند تا از بیخ و بن نفی کنند و به حقیقت ‏برسند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
ولی همین بچه ها که اتفاقا شما در خط و راستای سیاست متناقضی که رجوی القاء میکند بعنوان ‏مشکوک معرفی میکنید کسانی بودند که در مقابل رجوی ایستادند. و او را بخوبی و تا بن و استخوان ‏تجربه کرده اند و میدانند که چیست. اینها مقابله شان با رجوی برایشان بازار سیاسی نیست که برای ‏بیکار نبودن و کماکان اسم مبارز!!!!! را حمل کردن دست اندر کار شوند و با این و آن ضدیت کنند. ‏بلکه رجوی و رجویسم را میشناسند میدانند که مبارزه مسلحانه دیکتاتور ساز ضد آزادی ضد دمکراسی ‏ضد استقلال است یعنی چه؟ تحت القائات غرب و رجوی و عربستان و … قرار ندارند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اسماعیل این بچه ها برخلاف عافیت جویان بالای دستگاه رجوی که همواره از بهترین امکانات و رفاه ‏برخوردار بودند بعنوان پیشمرگان رجوی صدها بار به دهان مرگ رفته و بازگشته اند و همواره با ‏مرگ دست و پنجه نرم کرده اند و سختترین کارهای طاقت فرسا را در گرمای 50 درجه عراق که امثال ‏ما در تشکیلات روحشان نیز خبر ندارد انجام میدادند و هیچگاه نخواسته اند بروند دنبال زندگیشان. بله ‏بیخود نیست که توصیه اش این است که چکار با رجوی دارید؟ رژیم را ول کرده اید چسبیده اید به ‏رجوی. چون خودش طی سی سالی که آنجا بود مرید رجوی بوده تضادی با او نداشته ضمنا با رژیم هم ‏تضاد نداشته چون میخواسته برود دنبال زندگیش. ولی اقتضای زمان و مکان و بازار مکاره اروپا والبته ‏در خط مرید سابقش باید داخل رفتن را تخطئه کند. کسی که در عراق هرروز نامه میداده که اجازه بدهید ‏بردم دنبال زندگیم و نمیخواهم مبارزه کنم. به اروپا که میرسد البته با تاخیر بیادش میآید که باید با رژیم ‏مبارزه کرد! و البته متناقض هم نمیشود‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
بله این همان تفکری است که وقتی در سال 1363 در دستگیری و زندان و شکنجه همین مجاهدین ‏شرکت کرد نیز متناقض نشد. بعدها نیز نشد حتی در سال 1374 که بنا به نوشته خودش بعد از بازگشت ‏ما از اروپا حسین ابریشمچی و یا احمد حنیف (یادم نیست) در اشرف نوک سرکوبهای جدید را میدهد و ‏بعد دوستان دیگر نیز برایش تعریف میکنند ولی باز هم متناقض نمیشود که هیچ کماکان در 20 / 6 / 78 ‏یعنی چهار سال بعد نیز هنوز مجیز رجویها را میگوید و متناقض هم نمیشود بلکه در جلسات سرکوب ‏روانی توی گوش مجاهدین مقاوم نیز میزده تا آنها را وادار به تسلیم در مقابل دیکتاتور کند. این زمانی ‏است که زندانهای رجوی مملو بود از مجاهدین معترض است‎.‎
‎ ‎
‎»»»‎شما نوشته بودید‎:‎
‎ ‎
‎«« ‎الف: مزدوران رژیم را حتما باید افشا کرد و به دست قانون سپرد ولی با مدرک و سند و راستی و ‏درستی و نه بر اساس تفسیرها و تعبیرهائی که هرکس علیه ما بود چون ما علیه حکومتیم پس او بر له ‏حکومت ومزدور است این فرمول مبتذل و این تفسیر به رای آخوندی اولا موجب سفید سازی مزدوران ‏حقیقی رژیم ملایان است و ثانیا موجب شد که بسیاری افراد و از جمله خود مرا بعنوان از هضم رابع!! ‏اطلاعات گذشته نامگذاری کنند و مرا به شناخت و آگاهیی برسانند که ظرف سی سال هم نتوانستم به این ‏شناخت برسم. همین جا مجددا از بانیان خیر تشکر میکنم. تاکید میکنم که راندن مخالفان و منتقدان به ‏درون صفوف مزدوران و انتشار عکس آنان در کنار. وابستگان آخوندها بیش از آنکه موجب کوبیدن ‏مخالفان بشود وابستگان به ملایان را سفید میکند. در این تردید نکنید‎.»»»‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اسماعیل عزیز آیا مگر در محتوای نوشته ات به بنده همین حرف را نزدید؟چون شما که تفاوتی که بین ‏بنده و سعید جمالی قائل شدی و نوشتی هرکس خواست به حرف اینها بطور مساوی گوش داده شود ‏‏“بیجا” میکند منظورت که تفاوت ظاهری و نژادی و قومی و … که نبوده بلکه بحث از اعتبار سیاسی و ‏در یک کلام چون بحث سعید جمالی و خودت داخل بودن من بوده مگر عینا همان حرف سعید جمالی و ‏رجوی نیست. ولی با بیان ملایمتر‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
براستی چرا مصداقی مزدور نیست؟
مگر مصداقی از داخل نیامده؟ او که از داخل و از زندانهای رژیم آمده؟ بقول رجوی چرا زنده است؟ آیا ‏متناقض نمیشوید؟ آیا او در زندان مزدور نشده؟ آیا او همانگونه که رجوی با شیادی و وقاحت مافیایی ‏جهت ترور سیاسی مصداقی بیان میکند تیر خلاص نزده؟ و هزاران آیای دیگر. مزدوران حقیقی که نام ‏میبری کدامند؟ مگر این مزدورانی که شما حقیقی مینامی چه میگویند و چه میخواهند؟ من و همه کسانیکه ‏چه به مصداقی و یا هر کس دیگری بدون فاکت و مدرک مارک میزنند نباید گفت “غلط” میکنید که ‏اینکار را میکنید. هرچند که ممکن است فردا مشخص شود مصداقی اصلا معاون وزارت اطلاعات بوده ‏و یا هست. ولی تا چنین چیزی ثابت نشده فقط و فقط باید به حرفهایش گوش کرد و اگر نقدی هست به ‏نوشته هایش و… باشد. جدای از این که موضوع شخصی فردی در میان باشد نفس این غلط کردن به کل ‏جنبش صدمه میزند و فضای سیاسی را آنگونه که رجوی میخواهد آلوده کرده و عامل تفرقه است. و تنها ‏دشمنان ایران و ایرانی از آن سود میجویند. هرچند کننده کار با ترور دیگران خیال میکند برای خودش ‏اعتبار مبارزاتی میخرد‎.‎
‎ ‎
حتی اگر مخاطب بحث وزیر اطلاعات هم باشد تا زمانیکه بحث و گردش افکار است هیچ آسیبی به کسی ‏نمیرساند. اتفاقا اگر ما و بحث ما حق است این حقانیت با درخشش بیشتری جلو میکند. برای همین است ‏که دیکتاتوریها همانگونه که رجوی مطلقا هیچ گاه اجازه گردش افکار را نمیدهند و حاضر نیستند ‏توسط هیچ خبرگزاری مورد بحث و سوال قرار بگیرند. و با مارکهای همچون ستون پنجم و مزدور و ‏‏… جلوی نشر افکار را میگیرند. آیا در اینکار نقش و سهم دیکتاتور مابانه خود را میتوانیم ببینیم؟
‎ ‎
‎[1])‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
راستی چرا اینقدر ساده با رذالتهای رجوی برخورد میشود و او را نصیحت میکنید و قسم و آیه که این ‏مارکها و این ترور سیاسی هیچ کودکی را نمیفریبد و اینکه مگر میشود بسادگی مزدور شد و… آیا نباید ‏از شما انتظار داشت که قاطعتر با ترور سیاسی امثال مصداقی در مقابله سیاسی با عامل ترور او ‏‏)مسعود رجوی( برخورد کنید. و فکر نکنید که این یک اشتباه سیاسی است و یا کمبود اطلاعات در ‏مورد سیستمهای اطلاعاتی و امنیتی و عضو گیری … در مسعود رجوی است؟ آیا ما بیشتر از ‏مسعودرجوی و دستگاه او در این موارد مطلع هستیم؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
راستی اگر حرف شما درست باشد که رجوی با اینکار بنفع رژیم کار میکند آیا واقعا فکر میکنید رجوی ‏این بهم خوردن تعادل قوا را متوجه نمیشود؟ یا اینکه رجوی مشکلی با رژیم ندارد بلکه با مخالفین کار ‏دارد و باید آنها را ترور کند. آیا از مسعود رجوی که از همان بدو تاسیس شورا هرکس اعتراض به ‏دیکتاتوری و وطن فروشی و سیاستهای خیانت بار او کرد او را بنوعی مزدور رژیم و کسی که بزیر ‏قبای رژیم خزیده نامید از آقای بنی صدر گرفته تا حزب دمکرات و خانباباتهرانی شکری متین دفتری ‏خودت و …. تا برسیم به روحانی و قصیم در شورا و در مجاهدین هم از یعقوبی و علی زرکش و باز ‏خودت و خودم و … نباید سوال کرد که آقا این چه دستگاهی است که فقط مزور تولید میکند؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
در حال حاضر تیز کننده تیغ سرسختترین جناحهای رژیم برای بریدن گلوی مردم مبارز مگر همین ‏سیاست و شعار مبارزه مسلحانه برای سرنگونی (یا آنگونه که رژیم میگوید براندازی( نیست؟ مگر ‏همین سیاست سرنگونی چه وقتی از جانب ارودی ایرانی مطرح میشود و چه توسط ارودی غربی و ‏عربی و … بهترین بهانه و اهرم دست سرکوبگران مبارزات مردم ایران نیست. مگرجنبش سال 1388 ‏را با همین بهانه و دلیل سرکوبش را توجیه نکردند و نمیکنند. مگر همین سیاست نبود که کشتار سال ‏‏1367 را برای همین جناح موجه کرد؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
ای کاش ما در تشکیلات یک منتظری داشتیم که نداشتیم. شما اگر نوار او را گوش کنی عمق درک ‏سیاسی و فاصله داشتن این مرد را از تمامی حوائج دنیوی و قدرت پرستی و صدق و صداقت سیاسی و ‏البته پاکی بعلاوه دنباله رو نبودن را میتوان دید. چیزی که یک صدم فراست او را ما همراهان رجوی ‏نداشتیم. بعد انتظار داری وقتی کسانیکه باکوله بار مبارزات! زمان شاه در سال 1363 دست به شکنجه ‏مجاهدین داشتند و متناقض نشدند آنوقت هواداران دور مجاهدین در اروپا و یا حتی اعضا از شنیدن ‏اتهامات واهی مزدور … که رجوی بخورد آنها میدهد متناقض شوند و برایشان قسم و آیه که این ‏برچسب نمیچسبد….!!؟؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آیا در این حرف شما حقانیتی برای حرفهای رجوی نیست؟ انگار که میگویی خشک و تر را با هم ‏نسوزان؟ اصلا مگر مشکل رجوی مزدوری و مزدوران رژیم است؟ خودش در مزدوری حدی و مرزی ‏گذاشته؟ رژیم و همان سپاه پاسداران مگر چه کار کرده و میکنند که رجوی نه در حق دشمنانش و در ‏حق خودیهای منتقد درون تشکیلات نکرده؟ مگر در نامه به خامنه ای نگران همین رژیم نبود؟ مشکل ‏رجوی قدرت است و بس. اگر به کسی میگوید مزدور چون قدرتش را در خطر میبیند. هنوز این هیولا ‏‏)مسعود رجوی( برایمان آنگونه که باید آشکار نشده و هنوز در توهمات سالهای اولیه 1360 بسر ‏میبریم‎.‎
‎ ‎
‎[2])‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
بنده یک دلیل این رویکرد را همانگونه که قبلا نیز گفته ام بدهکار انگاشتن خودمان به رجوی )در عمق ‏وجودمان) و ترک فرقه اش میدانم. که باز ناشی از عمق مبارزه طلبی خودمان است. که توسط رجوی ‏به گروگان گرفته شده است. کاری که او آگاهانه طی سی سال انجام داده و در ما نهادینه کرده است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
یک دلیل هم شاید این باشد که تیغ رجوی به جان بعضی ها آنگونه بر جان دیگر جداشدگان تا بن ‏استخوان رسیده است ننشسته است. جدا شدگان تکه تکه شدن و کشته شدن همرزمان مجاهدشان رابدست ‏تشکیلات رجوی در سلولهای سال 1363 و 1374 و طی چند دهه و در تمامی جلسات سرکوب روزانه ‏در درون تشکیلات دیده اند. آنها قهقهه های پیروزی رجوی را در جلسات بعد از این سرکوبها که هیچ ‏ندایی از هیچ مجاهدی که درجریان بود برنخواست دیده اند. آنها که خود تا بن و استخوان به مبارزه شان ‏اعتقاد داشتند و از پشت خنجر خوردند. اینها کسانی اند که بدنبال زندگی رفتن نبودند که فرار رجوی و ‏خیانتهایش برایشان ساده باشد چون بدست کسانیکه به آنها اعتماد مطلق داشتند شکنجه و زندان شدند. ‏بخاطر کسانیکه زن و فرزند و شوهر و دار و ندار خانواده و وطن و … را رها کرده بودند شکنجه و ‏زندان و خیانت شدند. و همه اینها ناشی از یک استراتژی غلط مبارزه تروریستی و یک رهبری فاسد و ‏قدرت پرست و متوهم است که این فجایع را میآفریند و رجوی را در پس پرده آهنین مخفی کاری و کار ‏تشکیلاتی و بعنوان یک هیولا پرورش میدهد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آنها این را خوب فهمیده اند. آنها در زیر آفتاب 50 درجه تموز عراق دهه ها مانند بردگان عصر برده ‏داری کار کرده اند. اگر ما اینگونه بودیم هیچگاه توصیه به رها کردن رجوی نمیکردیم و رها نکردن او ‏را دلیل مزدور خواندن جلوه نمیدایم. توصیه ها به غلام )علی حسین نژاد( که همسر و دو برادرش را ‏داده دخترش هم اسیر رجوی است مطرح میکند که ول کن نچسب به دخترت؟؟؟؟!!!! البته میدانیم با پز ‏مبارزه با رژیم. با پز اولویت دادن به مبارزه با رژیم!!! برای کسی که تا نزد رجوی بوده اهرم سرکوب ‏و شکنجه او بوده )بهرام نوشت که در جلسات سرکوب روانی برای خود شیرینی میزده توی گوش ‏کسانیکه دست به خود سوزی سیاسی نیمزده اند(. و هیچ مبارزه ای هم با رژیم نداشته و میخواسته برود ‏دنبال زندگیش. بعد که امده اروپا با تاخیر یکباره سوپر چپ شده. بعضی اخبار مربوط به رابطه اش با ‏محسن عباسی که در همین فرانسه دست به آدم ربایی و شکنجه میزند هم انشاالله درست نباشد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
حرف این است ادعای مبارزه با رژیم حرف مفتی بیش نیست. چون تشکیلات رجوی با هزاران هوادار ‏از نوع کرایه ای و بدون جیره با پشتیبانی مالی و …عربستان و … مگر چه اثری در مبارزات مردم ‏ایران دارند که مال سعید جمالی و بنده و شما داشته باشیم. آیا این توهمی بیش نیست؟ مردم ایران نشان ‏داده اند که راهشان را یافته اند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
تکلیف ما چیست؟ جسارتا شاید بتوان گفت که بالاترین هنر ما این است که با در اختیار قراردادن ‏تجاربمان در یک تشکل ابتدا سیاسی و بعد مافیایی و فرقه ای کاری کنیم که رجوی های دیگری در ‏ایران مبارزه ات مردم ایران را به نابودی نکشانند. اگر ما اینکار را کرده باشیم شاید کمی از دین خود ‏را به مردم ایران و البته به وجدان خودمان در قبال شراکتمان در خیانتهای ادامه دار رجوی پرداخت کرده ‏باشیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
هر آنکس که میگوید اول سرنگون کنیم بعد… باید گفت ببخشید این همان نیرنگی است که رجوی روزانه ‏علیه همه مجاهدین و غیر مجاهدین بکار میگیرد. اگر دست دجالانی همچون رجوی به قدرت و فضای ‏سیاسی رسید اگر مردمی و جوانانی آگاه نداشته باشیم ضربه خود را میزنند و خیانت خود را میکنند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این آنچیزی است که شاید ما و سعید ها باید متوجه شویم. مبارزه طلب ما همینقدر که کردیم کافی است ‏راست میگوییم اثرات منفی مبارزه اتمان را کم کنیم. رجوی بدست ماها رجوی شد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
راستی مزدوران رژیم !!! که اینروزها همه همدیگر را بدان متهم میکنند مگر چه میگویند؟ رجوی ‏حرفش این است که هر کس گفت رجوی بد است مزدور رژیم است. از بنی صدر تا مجاهد درون ‏تشکیلات تا شورایی تا هر نیروی سیاسی دیگر تا خودت و من. و بدینجا نیز بسنده نمیکند و تیر خلاص ‏ترور سیاسی را نیز اضافه میکند. و یگوید:در اوین تیر خلاص هم زده یا میزده. حتما در کمیته ‏اعدامهای سال 67 بوده پس حتما در کشتار لیبرتی دست داشته حتما زمینه ساز این و آن بوده و… و ‏همینطور اول ترور میکند بعد اتهامات واهی را برایش می بافد رجوی مجبور است اینرا بگوید که ‏مبارزه سیاسی مردم ایران را تخطئه کند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اما شما چرا میگویی؟ و یا چرا از سعیدها (رله کننده پیام رجوی) میپذیری؟ یعنی چگونه بطور سیاسی ‏این ترور سیاسی را توجیه میکنی؟ و اتهامات شما بدانها هرچند بدون هیچ دلیل و مدرکی همانند رجوی ‏چیست؟ مهم نیست که کلماتش را بکار نمیبری ولی حکم محکومیت را میدهی؟ اگر کسی نتواند دلیل ‏سیاسی برای اتهام و مارکش بیاورد شریک جرم رجوی و دست در ترور شخصیت-سیاسی دارد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
بدون تعین قطعی خط و سیاست در قبال رژیم هر جوابی خالی از ارزش سیاسی است. چون یا باید گفت ‏اگر کسی دست در قتل و کشتار داشته که مجرم است و باید بدست عدالت سپرده شود. در غیر اینصورت ‏بقیه اتهام و ترور سیاسی است. رجوی اما به این امر کاملا آگاه است و میبینی که مثلا به مصداقی یا بنده ‏میگوید تیر خلاص هم زده اند. چون میداند که صرفا حربه داخل بودن و رفتن و… هیچ مسئله ای نیست ‏و در میان نیروهای از همه جا بیخبرش نیز دیگر رنگی ندارد مجبور است عمیق ترین احساسات ‏نیروهایش را با دروغ “تیرخلاص زده” را به بازی بگیرد. این است رجوی. همان که فرمان قتل مادران ‏و خانواده ها را بدست همان مجاهدین در لیبرتی نیز بر اساس آیات قرآن و کد آوردن از نوح و نهج ‏البلاغه امام علی صادر میکند. (ر. ک. به کتاب خانواده ها نوشته مسعود رجوی صفحه 21) در لابلای ‏اینها با دجالگری بقیه را نیز که هیچگاه پایشان بداخل نرسیده مانند خودت را نیز ترور میکند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
بااین سوال میخواهم فصل مشترکها با رجوی را مشخص کنیم. و ببینیم عملا تفاوتی در عمل و خط او ‏داریم یا خیر. امیدوارم توانسته باشم در قالب بحث سعید که فکر میکنم فقط جهت یک نمونه مورد اشاره ‏واقع شد حرف اصلی “فصل مشترک دیدگاههای ما با رجویسم” را زده باشم که همه ما در دام افکار ‏رجوی گرفتاریم. علیرغم اینکه شعارهایی علیه او میدهیم. بسیار هم بدلیل خالی نبودن عریضه جهت ‏خلاص کردن خود از مسئولیتهای گذشته با دادن شعار سرنگونی حتی بعد از جدا شدن از خداوند شکست ‏استراتژی سرنگونی باز هم بطور تو خالی شعار سرنگونی میدهیم. براستی باید گفت که کسانیکه بعد از ‏جدایی از تشکل رجوی کماکان حتی دو آتشته شعار سرنگونی میدهند عمدتا ناشی از این است که ‏میترسند )چه از درون خود و چه از اطرافیان( که مبادا مارک بریده و مزدور ساخته رجوی بردامن آنها ‏بنشیند. من شعار سرنگونی )البته در خارجه( میدهم پس هستم. بدون اینکه بگویم چگونه و توسط چه ‏کسی و با کدام تحلیل و کدام ابزار و… این است بازار مکاره ای که از آن نام میبریم که در آن قربانی ‏کردن یکدیگر وسیله ای است جهت رونق بخشیدن به بازارمان‎.‎
‎ ‎
‎»»»‎شما در مقالته خود نوشتید‎:‎
‎ ‎
ج: دیگر اینکه میخواهم به این فکر کنید که در این چالش چه چیزی واقعا نصیب شما شده و چقدر موفق ‏شده اید؟واقعیت به نظر من این استکه: اگر یک جنبش جنبش باشد و از محتوای واقعی یک جنبش ‏مردمی و آبرومند برخوردار باشد و رهبران این جنبش متصف به ارزشهای واقعی خود باشند هیچ ‏نیازی به چالش نیست. نیروی حقیقی و قدرتمند و سرزنده و مشروع و مردمی این جنبش پیش از آنکه ‏نیاز به افشاگریهای این چنینی باشدبطور خودجوش و در ارتباط با نیروی فیاض مردمان حامی مقاومت ‏نخست مخالف و منتقد و حتی دشمن را از چالش نادرست باز میدارد و سر جای خود مینشاند ودر ‏صورت لزوم طرد و نفی میکند. به گذشته باز گردید. در فاصله سالهای پنجاه و هفت تا شصت چقدر ‏ملایان علیه مجاهدین تاختند و چه نیرو و ارزشی مدافع مجاهدین بود؟ و امروز را با آن سالها مقایسه ‏کنید متاسفانه همان شیوه ای که ملایان علیه شما بکار گرفتند امروز شما علیه مخالفان و منتقدان به حق ‏یا ناحق خود بکار میگیرید . چه اتفاقی افتاده است؟ و نکته آخر اینکه کسانی که با اینگونه کارکردها و ‏بدون مدرک و سند و راستی و درستی سعی میکنند مخالفان را لجنمال کنند آیا متناقض نمیشوند؟ ‏اطرافیان و کارگزاران و رفیقان آنان آیا متناقض نمیشوند واگر نمیشوند میتوانند توضیح بدهند چرا نمی ‏شوند؟ این سهم آنان اما سهم دیگران جز هراس نیست. مسئله بر سر مصداقی و غیر مصداقی نیست ‏مساله بر سر نیروئی است که سخن از دموکراسی و آزادی و انسانیت و هزار نکته مشابه میگوید و ‏مسئولش در برابر سمبلهای این ارزشها مصدق و میرزا و ستار سر خم میکند و در کنار آن چنین ‏کارکردهائی را یعنی مزدور خواندن دیگران را بر میتابد . آیا نباید از حاکمیت فرضی چنین نیروئی ‏نگران بود؟ و آیا این نیرو نباید کمی فقط کمی در گوشه ذهن نگران این نگرانی باشد. امیدوارم کمی فقط ‏کمی از آنچه در باره اندکی از بسیار نوشتم قابل فهم باشد‎.‎
‎ ‎
چهارده اوت 2016‏‎ »»»‎
‎ ‎
خوب شما در فوق نوشته ای‎:‎
‎ ‎
‎«««‎این سهم آنان اما سهم دیگران جز هراس نیست. مسئله بر سر مصداقی و غیر مصداقی نیست مساله ‏بر سر نیروئی است که سخن از دموکراسی و آزادی و انسانیت و هزار نکته مشابه میگوید و مسئولش ‏در برابر سمبلهای این ارزشها مصدق و میرزا و ستار سر خم میکند و در کنار آن چنین کارکردهائی را ‏یعنی مزدور خواندن دیگران را بر میتابد . آیا نباید از حاکمیت فرضی چنین نیروئی نگران بود؟ و آیا این ‏نیرو نباید کمی فقط کمی در گوشه ذهن نگران این نگرانی باشد‎.»»»‎
‎ ‎
اسماعیل عزیز آیا از کسانیکه همان سیاست رجوی را رله میکنند و همان ترفندهای کثیف را بکار ‏میگیرند نباید نگران بود؟
‎ ‎
درختها میمیرند
‎ ‎
عده ای عصا میشوند و دستی را میگیرند
‎ ‎
عده ای تبر میشوند بر نسل خویش
‎ ‎
عده ای چوب کبریت میشوند برای سوزاندن تبار خویش
‎ ‎
عده ای نیز تخته سیاه میشوند برای تعلیم اندیشه ها
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
تلاش کنیم که تخته سیاه باشیم‎.‎
‎ ‎
مشکل ما جدا شدگان این است که در نفی رجوی نباید احساس کنیم که خودمان نیز نفی میشویم. خودت ‏گفته ای که روشنفکر کسی است که بتواند “همه چیز را از بنیان نفی کند” نه اینکه همه چیز رجوی را با ‏خود داشته باشیم و نام روشنفکر برخود بگذاریم. اگر به این بحث سیاسی من پاسخ بدهید شاید مطالبی ‏باشد که برایم آموزنده باشد. البته نه مانند بعضی ها که فتوا دادند حتما این و آن هستی … بلکه بحث ‏سیاسی‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
انبوه اشتباهات نوشتاری بنده را نیز ببخش و به حساب همان محدویتهای اعمال شده توسط رجوی بگذار ‏که اجازه نداده کسی در سازمان چیزی یاد بگیر الا چاپلوسی و مانند برده کار کردن. با عذر خواهی از ‏اینکه نامه ام طولانی شد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
باتشکر از اینکه نامه ام را خواندید
‎ ‎
داود ارشد
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
هایدپارک کرنر لندن‎:‎
‎ ‎
‎ ‎یکی از معروف ترین پارک های لندن، “هاید پارک“ نام دارد. این پارک بسیار وسیع بوده و عمده ی ‏شهرت آن به دلیل فلسفه ی آن می باشد. ضلع جنوب شرقی این پارک که به “هاید پارک کرنر“ معروف ‏است، جایی است که همگان آزادند تا در کمال آزادی حرف های شان را بیان کنند، از ته دل فریاد ‏برآورند، به هر کس و هر چیزی که دلشان می خواهد با صدای بلند نقد و حتی فحاشی نمایند، پیرامون ‏مسائل مختلف با یکدیگر بحث و تبادل نظر کنند. به عبارت دیگر، محیطی کاملاً آزاد آزاد تا هر کس هر ‏کاری که دلش می خواهد ( به جز آزار رسانی به دیگران) را انجام دهد، کارهایی که در بیرون از آن ‏پارک حتی جرم و غیر متعارف محسوب می گردد. جالب این است که با وجود همه ی این آزادی ها، ‏حتی یک مورد برخورد خشونت آمیز در این پارک رخ نداده است. چون همگی می دانند که فلسفه ی این ‏پارک تنها و تنها تخلیه و پاک سازی درون می باشد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ (‎و شما در ادامه مقاله خود نوشتید‎:‎
    ‎ ‎
    ‎«««‎ب:نکته دیگری که میخواهم به آن توجه بدهم این است که نمیدانم به چه چیز سوگند یاد کنم ولی ‏میخواهم تاکید کنم که به تمام مقدسات عالم سوگند اطلاعاتی شدن آنطور که شما فکر میکنید و افراد را ‏اطلاعاتی میکنید ساده نیست. مزدوری حکومتی که ظرف سی و هفت سال گذشته به مردمخواری و ‏جنایت و کشتار دمادم اشتغال داشته و به هیچ صغیر و کبیری رحم نکرده و حتی بسا همراهان سابق ‏خود و ومنجمله برخی از ماموران و مسئولان اطلاعاتی خود را از خود بیزار و فراری کرده ساده ‏نیست! باید اگر این مزدوری از سر فلاکت و در هم شکستگی نباشد از هفتخوان بیرحمی و رذالت و ‏ناجوانمردی و خواری و خفت گذشت و مطلقا در محدوده خود و منافع محدود فردی و جسمی و… ‏خلاصه شد تا پا به این کشتارگاه و سلاخ خانه رژیم ولایت فقیه نهاد. نمیدانم چرا این را نمی فهمید؟ و ‏چه تجربه ای دارید وچرا اینقدر ساده فکر میکنید افراد میتوانند مزدور بشوند؟ شاید این دنیا شیر در الاغ ‏باشد ولی نه اینقدر که شما فکر میکنید‎»»»
  2. ↑ (‎و باز در قسمتی نوشتید‎:‎
    ‎ ‎
    ‎««‎و نکته آخر اینکه کسانی که با اینگونه کارکردها و بدون مدرک و سند و راستی و درستی سعی ‏میکنند مخالفان را لجنمال کنند آیا متناقض نمیشوند؟ اطرافیان و کارگزاران و رفیقان آنان آیا متناقض ‏نمیشوند واگر نمیشوند میتوانند توضیح بدهند چرا نمی شوند‎»»
    ← بهمنی: ارز ناشی از دو سال صادرات به ایران بازنگشته و‌ موجودی حساب آقازاده‌ها بیش از ذخایر ارزی در خارج کشور است
    رجوی بیش از۱۰۰۰ تن را با نیرنگ و وعده شغل، پول، کیس پناهندگی، زن وخوشگذرانی… به اشرف کشاند سیامک نادری . →
    چـرا تلاش برای بمب گذاری شو مریم رجوی تروریست شناخته شده ایرانی محکوم است.
    جولای 4, 2018
    جهان طی چهل سال گذشته زیر بمباران تبلیغاتی فرقه فرقه رجوی بوده است که جوهره آن در این شعار مسعودرجوی ساخته “ایران رجوی رجوی ایران” خلاصه میشود. این بمباران تبلیغاتی به بهای جان هزاران نفر ایرانی قربانی تروریسم رجوی، بعلاوه جان هزاران مجاهد و مبارز ایرانی که با دست زدن به تروریسم آشکار کشتار آنها را توسط رژیم موجه نمود، با پشتیبانی مالی-لجستیکی- نظامی- سیاسی – آموزشی و…عراق، پشتیبانی مالی و سیاسی و اطلاعاتی عربستان، و پشتیبانی اطلاعاتی و لجستیکی اسرائیل و پشتیبانی وسیع تبلیغاتی و سیاسی غرب و در راس آنها امریکا میسر شده بود
    .
    فرزندان مجاهد این مرز و بوم بعد از شناخت و جدا شدن از فرقه رجوی که در بسیاری موارد به قیمت جانشان و یا بقیمت تحمل سالیان سلولهای انفرادی رجوی با شکنجه و تحقیر … و سرگردانی و در بدری و … نابودی آینده و گذشته و خانواده … و به یمن لطف بعضی دوستان سابق بقیمت آبروی سیاسی شان برایشان تمام شده ولی با این وجود سر خم نکرده و سرانجام توانسته اند صدای مجاهدین واقعی را بنمایندگی از مردم ایران و مبارزه مردم ایران را بگوش جهانیان برسانند که تشکیلات رجوی یک تشکیلات با تفکرات نوع داعش و مافیایی توتالیتر مذهبی و ضد بشری است و هیچ ربطی به مردم ایران ندارد. در ضمن در فرایند این تلاش جانگذاز جهان شاهد بود که چگونه این تشکیلات مافیایی از تمام ادعاهای خود کوتاه آمده با رو شدن ماهیتش از میانه جنایتکارترین جناحهای آمریکا سر درآورده است.
    و تازه مدت کوتاهی است که باز تحت تلاشهای همین مجاهدین جدا شده و خانواده هایشان با مجبور کردن به خروج این فرقه از سنگر ضد بشری خود “اشرف و عراق” و آمدن به آلبانی بتدریج اسیران مجاهد دیگر متناسب با توان ذهنی و فکری خود از این فرقه خارج و ضمن اظهار نظر، تمامی گزارشات قبلی را نه تنها مورد تائید قرار داده بلکه بدانها افزوده اند.
    اما سر آمد تمامی افشاگریها بدست نه مجاهدین مردم ایران که بدست خود مردم ایران در شورشهای 1396 اتفاق افتاد که آشکارا به جهان اعلام کرد که این فرقه ننگین هیچ ربطی به ایران و ایرانی ندارد. طوریکه حاضر است سرکوب و تیر و درفش رژیم را تحمل کند ولی از این جرثومه وطن فروش و ایرانی کش، طلب کمک نکند که این فرقه دشمنی اش با مردم ایران را سالیان است که به مردم ایران اثبات کرده است.

در این میان اقدام برای بمب گذاری در شو سالیانه مریم رجوی (کار هر کس که باشد که طبق گزارش مقامات پلیس و قضایی اروپایی انگشت اتهام فعلا بسمت رژیم است) که تنها وسیله ابراز وجودش حضورمجازی آنهم در رسانه، آنهم با حضار کرایه ای میباشد. این حضور رسانه ای کاذب کرایه ای را تلاش برای بمب گذاری برای مریم رجوی تبدیل به اعتبار کرده و تلاشهای مجاهدین جدا شده و خانواده ها و مردم ایران را خدشه دار کرده است. چماق فرقه رجوی را بر سر مجاهدین کماکان اسیر در آلبانی را سنگین تر میکند تا نتوانند مانند بقیه جرات یافته فرارکنند و یا جدا شوند، بسیاری از تماشاگران خارجی را متقاعد میکند که این فرقه ننگین به مردم ایران ربط دارد، بسیاری را نسبت به گزارشات مجاهدین وجداشدگان از جنایات درون تشکیلاتی و وطن فروشی و ایرانی کشی در مرزها، بی اعتماد خواهد کرد. به همین اعتبار بزرگترین خدمت به رجوی است که با این اقدام در گور خود از خوشحالی در پوست نمیگنجد.

و البته میدانیم که مریم رجوی و سران این فرقه از دست پلیس بلژیک و البته اسرائیل بدلیل “کشف قبل از عمل” این بمب گذاری بسیار بسیار ناراحت هستند که با انجام بمب گذاری و کشته شدن چند انسان بی گناه صدها بار برای مریم رجوی مطلوب تر بود و خوراک بسیار بیشتری برای تبلیغات خود تامین میکرد چون تنها خوراک مریم رجوی خون است و خون. در ضمن برای اربابان خود نیز قیمت خود فروشی خود را بالاتر میبرد و خواهد برد.

بنابراین این عمل کار هر کس که باشد، خواه رژیم، خواه خود فرقه رجوی، خواه اسرائیل و عربستان و…(این روزها هرکس حرفی میزند) اینکار نه تنها بدلیل عمل تروریستی و ضد انسانی بودنش محکوم است، بلکه بر خلاف عالی ترین منافع مردم ایران است. چرا که به کالبد پوسیده یکی از دشمنان ایران و ایرانی بنام فرقه رجوی هرچند موقت روح دمیده است .

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

13 تیرماه 1397

جنبش جداشدگان از فرقه رجوی تلاش برای اقدام تروریستی را بشدت محکوم میکنند
جولای 2, 2018

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها- اروپا، جنبش اعضا، فرماندهان، شورای رهبری و اعضای شورای ملی مقاومت جدا شده از فرقه تروریستی رجوی، هرگونه اقدام تروریستی و حتی تلاش برای چنین اعمالی علیه این فرقه را بشدت محکوم میکند. در صورت صحت اخبار منتشره در رسانه ها مبنی بر دستگیری سه تن در این رابطه بطور مشخص مسعودرجوی که بخاطر جنایات تروریستی اش مخفی و احتمالا مرده باشد را در گورش زنده میکند.
از آنجا که چنین اعمالی آشکارا بهانه های موجهه جلو دادن جنایات تروریستی گذشته و آینده فرقه رجوی را برای مریم رجوی و مسعود رجوی فراهم میکند، بوضوح همخطی بعضی جناحهای فاشیستی رژیم (ویا طراحان چنین عملی) با فرقه رجوی علیه عالی ترین منافع مردم ایران را نشان میدهد.
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا
11 تیرماه1397
2 جولای 2018

برگزاری شوسالیانه مریم رجوی آلت دست ترامپ و جولیانی، در گردهمآیی بسیار مهم شهردار پاریس مورد اعتراض قرار گرفت
ژوئن 30, 2018

از چپ براست: سرگی استانیشوف نخست وزیر سابق بلغارستان، اودو بولمن رهبراحزاب چپ اتحادیه اروپا، آنا هیدالگو شهردار پاریس، پدرو سانچز نخست وزیر اسپانیا، اولیور فاوور رهبر چپ های فرانسه

امروز تمامی روزنامه و خبرگزاریهای مهم فرانسه از برگزاری گردهمآیی بزرگ روز گذشته در پاریس با حضور نخست وزیر اسپانیا آقای پدرو سانچز به میزبانی خانم آنا هیدالگو شهردار پاریس و رهبر حزب چپ فرانسه آقای اولیور فاور و رهبر اتحادیه چپهای اتحادیه اروپا آقای اودو بولمن خبر دادند.
بعضی شخصیتهای شرکت کننده در گردهمآیی پاریس:
• پدرو سانچز نخست وزیر اسپانیا
• آنا هیدالگو شهردار پاریس
• آقای سرگی استانیشف نخست وزیر سابق بغارستان، رهبر سوسیالیستهای بلغارستان و عضو پارلمان اروپا
• اولیور فاور رهبر احزاب چپ فرانسه و عضو پارلمان اروپا
• اودو هیدالگو رهبر احزاب سوسیالیست اتحادیه اروپا و عضو پارلمان اروپا

آقای ارشد و اولیور فاور رهبر احزاب چپ فرانسه

آقای ارشد در گردهمآیی احزاب چپ فرانسه با حضور نخست وزیر اسپانیا و شهردار پاریس

آقای داود ارشد رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها – اروپا نیز به این گردهمآیی دعوت شده بود.
آقای داود ارشد در این گرد همآیی ضمن تائید مبارزه با مواضع پوپولیستی و عوامفریبانه ترامپ بعنوان “موضع گردهمآیی” عنوان کردند که چپ اروپا در مبارزه با پوپولیزم مخرب مانند مارین لوپن و در راس آنها ترامپ، باید با آلت دستهای ترامپ و جولیانی و جان بولتن مانند خانم مریم رجوی و فرقه اش که آزادانه میتوانند در حومه پاریس با پولهای کثیف گردهمآیی برگزار کنند نیز به مقابله برخیزد.
هدف حامیان شو مریم رجوی و خانم رجوی در حومه پاریس چیزی نیست الا ایجاد یک نقطه جدید آشوب و بحران در خاور میانه همانند عراق، سوریه، افغانستان و لیبری که نتیجه آن نابودی میلیون ها انسان، تولید و منابع انسانی و سرمایه و در نتیجه آوارگی میلیونها نفر که به اجبار جهت برخوردار شدن از حق حیات بسمت اروپا سرازیر خواهند شد است.
چپ اروپا و بویژه چپ فرانسه باید اینگونه فعالیتهای عوامفریبانه پوپولیستی را که تاکنون در ایران باعث ویرانی کشور و نابودی صدها هزار نفر از بهترین نیروهای چپ گردیده است و در اروپا نیز به بحرانهایی مانند برکسیت، بحران پناهندگی، بالا آمدن مارین لوپن در فرانسه، و اِ اف د در آلمان، شقه شدن بعضی کشورهای اروپای شرقی، و اخیرا نیز رفتار غیر قابل قبول ایتالیا در قبال پناهندگان در دریای مدیترانه که فقط با دخالت رهبری سوسیالیست اسپانیا آقای پدرو سانچز که امروز افتخار حضورشان در این گردهمآیی را داریم از یک فاجعه انسانی جلوگیری کرد انجامیده است چیز دیگری نبوده است را بطور جد مانع شود. سخنان آقای ارشد با استقبال گردهمآیی بویژه خبرنگاران قرار گرفت.
آقای ارشد سپس کتاب “سازمان مجاهدین کیست-به استناد مواضع و نوشته های مجاهدین” به همراه اسناد تکمیلی دیگر به نخست وزیر اسپانیا و شهردار پاریس و رئیس احزاب چپ فرانسه، اتحادیه اروپا و نخست وزیر سابق بلغارستان تقدیم و بین دهها خبرنگار حاضر و شخصیتهای شرکت کننده توزیع کردند.
خانم آنا هیدالگوشهردارپاریس خود تشریح نمودند که اسپانیایی تبار و از زمان دیکتاتوری فرانگو به همران والدین خود پناهنده فرانسه بوده است. آقای پترو سانچز نیز گفتند والدنیش پناهنده سیاسی بوده اند که محرومیتهای بسیاری را در دوره پناهندگی تحمل کرده اند.

epa06850499 Spanish Prime Minister Pedro Sanchez (L), head of french socialist party Olivier Faure (C) and Paris Mayor Anne Hidalgo (R) attend the European Socialists and Democrats Parties meeting in Paris, France, 29 June 2018. EPA-EFE/CHRISTOPHE PETIT TESSON

epa06850532 Mayor of Paris Anne Hidalgo (R) and Spanish Prime Minister Pedro Sanchez (L) deliver a speech in the ‘Combattants de la Nueve’ parc at Hotel de Ville (city hall) in Paris, France, 29 June 2018. EPA-EFE/IAN LANGSDON

این گردهمآیی در پایان روز دوم خود که بطور عمومی برگزار میشد در روز اول به تعین سیاستهای سوسیالیستها برای مقابله با رشد پوپولیسم و اتخاذ سیاستهایی جهت پیروزی در انتخابات آینده احزاب اتحادیه اروپا اختصاص داشت .

گزارش مرگهای مشکوک در فرقه رجوی در دیدار با مقامات سفارت آلبانی در برلین در آستانه شو مریم رجوی
ژوئن 26, 2018

طی دیدار آقای ارشد با مقامات سفارت آلبانی در برلین وضعیت و تحولات نگران کننده درون سازمان مجاهدین به اطلاع آنها رسید.
پیوستن فرزند مسعودرجوی رهبر مجاهدین به افشاکنندگان این فرقه
در صدر این گزارش ورود آقای محمد رجوی فرزند آقای مسعود رجوی رهبری عقیدتی این تشکیلات به جمع کسانیست که بعد از جدا شدن اقدام به افشاگری در مورد اعمال و کردار و مسائل درون این فرقه مافیایی میزنند. آقای محمد رجوی که طبق گزارشات متعدد سالها بدستور پدرش در حبس خانگی و یا با محدودیت تماس و خروج و ارتباط با جهان و همرزمان خود بوده ا ست اعلام کرده اند که دیگر سکوت نخواهند نمود و همه چیز را در مورد این فرقه به جهانیان و بویژه به مردم ایران خواهند گفت. اطلاعات و اخبار و افشاگریهای ایشان را میتوان از سایت فیسبوکی ایشان بطور مستقیم و بدون هیچ واسطه ای دریافت کرد. ما جدا شدگان با احترامی و اعتمادی که به آقای محمد رجوی داریم اولا مطمئن هستیم که ایشان همه مسائلی که توانسته اند تحت فشارهای طاقت فرسای درون تشکیلات و حصارهای متعددی که این تشکیلات دورهرکدام از اعضای اسیرخود برای گرفتن آزادی او و محدود کردن آنها در درسترسی آزاد به اطلاعات اعمال میکند توانسته است کسب کند را به جهان خواهند گفت و در ثانی این اطلاعات طبق خواست خود ایشان از سایت فیسبوکی ایشان قابل دسترسی است.
گزارش اوجگیری دوباره مرگهای مشوک همچون عراق در آلبانی

مسنله بسیار مهم اوج گیری مجدد مرگهای مشوکی است که طی چندین دهه گذشته در این فرقه بسته همواره جریان داشته است که آخرین نمونه آن طبق اطلاعیه خود سازمان مجاهدین مرگ مشکوک یکی از اعضای قدیمی سازمان که اطلاعات بسیاری نیز در مورد قتلعام مجاهدین در عراق در سال 1392 داشت، بنام مالک شراعی 47ساله از اهالی جنوب ایران است. این فرقه با داستان سرایی که همه ما با آن چندین دهه است آشنا هستیم فرد کشته شده را بعد از مرگش به عرش اعلا برده و او را فداکاری در مسیر نجات دیگری معرفی کرده است در صورتیکه طبق گزارشات رسیده پلیس آلبانی مرگ آقای مالک شراعی را حادثه عادی تلقی نکرده و مشکوک اعلام کرده و بدنبال تحقیق آن است.

در همین رابطه سابقه و زمینه های قتلهای مشکوک گذشته بتفصیل تشریح گردید که مناسبات فرقه ای و بسته و بدون ارتباط و دسترسی عمومی به افراد علت اصلی و وسیله و سپری است که این فرقه از آن جهت مخفی کردن قتلهای انجام شده خود مورد استفاده قرار میدهد. قتلهای انجام شده توسط عده ای خاص از جمله زندانیان زمان شاه این فرقه انجام میشود و براحتی برای بقیه اعضا با داستان سرایی براحتی محملهایی میتراشتند که مرگها را یا به خودکشی و یا اتفاق و یا حتی شهادت بدست دشمن و … وانمود کنند.

گزارش مرگ مشکوک یکی از زنان رهبری مجاهدین توسط خانم فرشته هدایتی
یکی دیگر از مرگهای مشکوک که اخیرا یکی از زنان مجاهد جدا شده از این فرقه در آلبانی بنام فرشته هدایتی دست به افشای آن زده است مرگ زنی بنام زهرا نوری با 52سال سن از اعضای رهبری باسابقه فرقه رجوی است که ظاهرا بدلیل عدم پذیرهمخوابگی با مسعود رجوی به او اتهام اخلاقی و فساد اخلاق زده اند و سپس مرگ او را خودکشی اعلام نموده اند. متن مصاحبه خانم فرشته هدایتی در لینک آمده در انتهای سند گزارش ایشان آمده است که بزبان فارسی قابل شنیدن میباشد. خانم زهرا نوری که اعلام شده خودکشی کرده است مادر دو فرزند مجاهد با همسری بنام حمید باطبی که در سال 1392 در اشرف قتلعام شد و از نزدیکان رجوی بود و جالب اینکه او نیز اطلاعات بسیاری از اعمال پشت پرده رجوی چه در زمینه سرکوب مجاهدین معترض و مخالف رجوی و چه در زمینه رابطه با عراق داشت میباشد. عکس همسر خانم زهرا نوری در عکس انتهایی سند آمده است که اولین نفر سمت راست در دیدار آقای مسعود رجوی با وزیر اطلاعات صدام حسین دیکتاتور عراق میباشد.

خانم فرشته هدایتی افشاگریهایش در مورد این فرقه را بصورت کتابی بزودی منتشر خواهند کرد.
طی این سالها دهها نمونه مشکوک از خود زنی و خود کشی، خود سوزی، ناپدید شدن، مرگهای بدون دلیل و بیماریهای بدون زمینه منجر به مرگ در این فرقه جاری بوده است که تماما با عکس و نام و مشخصات افراد تحویل مقامات گردید.

آقای ارشد از جانب جداشدگان و از جانب جامعه بشری و با عطف به قوانین قضایی و کنوانسیونهای جهانی حقوق بشر از مقامات کشور محترم آلبانی که با قبول و پذیرش مجاهدین در کشور خود بزرگترین خدمت را در حق آنها در نجاتشان از جهنم عراق کرده اند خواست تا اجازه ندهند که فرقه رجوی با ادامه اعمال گذشته اش در عراق در آلبانی نیز با تحمیل زندان و حبس و محدود کردن انسانهایی که مدعی هستند انسانهای آزاد و رهایی هستند و برای آزادی کشوری مبارزه میکنند بتواند در قتل و حذف مجاهدین و اعضای مخالف و منتقد خود دست کاملا باز داشته و به اعمال گذشته خود ادامه دهد.
حصارهای فرقه ای بدور این انسانها بزرگترین مانع برای اجرای عدالت و قانون، و دادرسی صحیح و مبتنی بر حقوق انسانها در مورد هر اتفاقی است که در داخل این زندان فرقه ای در جریان است..
فرقه رجوی همچون آنچه در عراق اتفاق افتاد، محل زندان مجاهدین در آلبانی بنام اشرف 3 را به لکه تاریکی در تاریخ قضایی و حقوب بشری آلبانی تبدیل خواهد کرد. و در آینده شاهد مرگهای بیشتری خواهیم بود.
در پایان لیستی از مرگهای مشکوک که طی سالهای اخیر توسط جداشدگان افشا شده است را جهت تحقیق در مورد آنها به مقامات سفارت تحویل دادند.

مرگ منصور کوفه ای از جمله مرگهای مشکوک است که بعد از کشته شدن مجاهد قهرمان نام گرفته است.

آقای بعقوب ترابی یک ورزشکار با سابقه که در مقر اورسورواز خانم رجوی کشته شد که علت را ایست قلبی اعلام کردند. که لازم است مورد بررسی توسط پلیس و مقامات قضایی قرار گیرد.

از جمله مرگهای مشکوک مجاهدین و فرزندان مردم ایران در فرقه رجوی
نه به تروریسم و فرقه ها

“سرکوب جاری” یا استراتژی قیام و سرنگونی بقلم داود ارشد
ژوئن 21, 2018
سی+1 خرداد 1397

“در زیر دو نمونه علنی از فریب مجاهدین توسط راهزنان انقلاب “مسعود رجوی و مریم رجوی برای ریختن لوش و لجن بر سرخود و همرزمان با بهانه شیادانه “انقلابی ترشدن و تضمین سرنگونی رژیم”، تا اینگونه اهرم سرکوب را بدست خود مجاهدین بدهند تا بطور روزانه در جلسات “عملیات جاری” سرکوب را با کوبیدن مستمر بر سرخود و همرزمانشان جاری کنند. و آنرا بجای “سرکوب جاری” عملیات جاری میخواند.

یعنی مجاهدی که روزانه برسرخود و همرزمانش میکوبد یعنی هر روز باید انواع اتهامات اخلاقی، جنسی، فردی، ایدئولژیک و تشکیلاتی و هرزه گی و …را در قالب فاکتهای ذهنی و یا فاکتهایی که پا در عمل نیز داشته را در جمعی بیان و دیگران متناسب با میزانی که میخواهند خود را انقلابی نشان دهند باید همرزمی که فاکتهایش را خوانده است را زیر شدیدترین تحقیر و توهین ها و بعضا کتک زدن و متهم کردن به خیانت به رهبری و مریم رجوی و… واکنش نشان دهند، از منظر رجو ی در حال جنگ با رژیم است. شیادی رجوی به همینجا ختم نمیشود، بلکه در پرده بعدی اگر کسی اینکار را نکند (یا فاکتی نداشته باشد و یا در مقابل فاکت دیگران مانند یک جلاد بر سر او فرود نیاید) مبارزه و جنگ را ترک کرده است!!!!
مغزشویی یعنی همین. ولی مشخص نیست چرا مسعود رجوی خود در این نبرد و مبارزه و جنگ هیچگاه شرکت نمیکند.
رجوی شیادانه جنگ و مبارزه برای خودش را تحقیر و توهین و سرکوب و آنکار اعضاء مجاهد میشمرد، ولی برای مجاهدین برعکس برسرخود و همرزمان خود لوش و لجن و تهمت و افترا و … ریختن و کتک زدن همرزمان را جنگ و مبارزه میشمرد.

این گونه اعترافات از نظر رجوی صداقت انقلابی در زمینه های جنسی، اخلاقی، اجتماعی وانگیزه ای بمعنی مستمر گفتن اینکه من آدم فاسدی هستم، من آدم زن باره ای هستم، من بریده ام، من آشغال هستم، من زناکارم، من جنایتکارم، من دروغگو هستم، من …. آنهم بدون هیچ حد و مرزی در مورد زنان و مردان دهه ها اجرا شده و میشود. و اصرار دارد که با نفی خود و سقوط دادن خود مریم رجوی (اسم مستعار مسعود) را بالا میآورید. (یعنی دست مرا روی خودتان بازمیگذارید که هرکجا انتقاد و ایرادی وارد کردی علیه تو اقدام کنم)

مطالب زیر از به اصطلاح آموزشهای مسعود رجوی است که در سیمای مقاومت منعکس است. آنرا بخوانید
مطالب آمده در عکسهای مندرج در مقاله را بعنوان بخشی از مقاله بخوانید.

دراین قسمت مسعود رجوی جهت توجیه شیوه های سرکوب اعتراضات و انتقادات به تشکیلات، به سیاست، به ایدئولژی به دروغهای مستمر، به حق کشی ها به ضرب و شتم هابه زندانی کردن به شکنجه کردن ها انگشت را روی نقطه ضعفهایی عناصر انقلابی و مبارزی میگذارد که خوب میداند بدلیل صداقت و بدلیل پاکیشان چگونه میتوان آنها را گروگان گرفته و زبانشان را بست. او از ضعف نشان دادن در زندان شروع میکند. رجوی که هزاران جوان میلیشیا را یک شبه در تنور هیولاهای اوین ریخت و خود فرار کرد.

در حالی مجاهدین را در بسیاری موارد بدروغ به ضعف و وادادگی در زیر شکنجه های رژیم متهم می‌کند که اسناد محرمانه‌ی ساواک، (علیرغم میل او و بسیج گسترده‌‌ و سازماندهی‌شده‌ی مجاهدین در اولین روزهای سقوط رژیم سلطنتی برای دست‌یابی به پرونده‌اش، این پرونده به دست رژیم افتاد) دلیل نجات او از اعدام را ضعف و سستی در بازجویی بیان کرده است و پرویز ثابتی مقام امنیتی سابق آن را تأیید می‌کند و پرویز معتمد رئیس تیم‌های تعقیب و مراقبت و شنود ساواک و عضو سابق کمیته قزل‌قلعه، اوین و کمیته مشترک در گفتگوی ۲۸ آبان ۱۳۹۳ خود با «رادیو صدای مردم» تأکید می‌کند که مسعود رجوی پس از دستگیری، یک ماه در اختیار او بوده و در گشت‌ ساواک شرکت می‌کرده است. پرویز معتمد در دستگیری محمد حنیف‌نژاد و محمد حیاتی و … در یک خانه‌ی تیمی مجاهدین شرکت داشته است.
http://media.radiosedayemardom.com/archives/onlineplayer.php
در حالیکه بگواهی هزاران مبارز و مجاهد، شکنجه های زمان شاه صدها برابر ساده تر از شکنجه های پاسداران و قداره بندان رژیم آخوندی بودند، در حالیکه چریک زمان شاه که بعضا فلسطین و … را نیز طی کرده بود، حداقل بلحاظ ذهنی آماده شرایط دستگیری بود، در ثانی تمامی قواعد و قوانین تحمل شکنجه و میزان و زمان استقامت و… را بخوبی میدانست و نبض اتاق شکنجه دستش بود، آقای مسعود رجوی هزاران تن از این نو جوانان را بدون ذره ای آمادگی ذهنی ای، در اوج غافلگیری، بدون کمترین آشنایی و آموزش با شیوهای تحمل شکنجه به زیر شدیدترین شکنجه های قرون وسطایی فرستاد که میدانیم و به اذعان رژیم حتی اسمشان را نیز نگفته و ایستادند،

، آقای رجوی برای فریب آنها برای بدهکار کردن آنها برای مقابله با سرشورشی آنها در مقابل دجالگریها ی خودش دم از صداقت بی منتها بخرج دادن و بیان هر نقطه ضعفی که این نو جوانان در آن تونلهای وحشت نشان داده اند که بسیاری طبق اصول دستگیری مطلقا ضعف نبوده است، در اوج دجالگری و با مخفی کردن پنجه های درنده اش لباش میش پوشیده و به آنها القاء میکند که شما کم آورده و بریده بودید زنده ماندتان حرام است زندگی شما حرام است و شما آلوده به رژیم (تاکید میکرد خمین) هستید و یک خمینی در درون خود دارید، برای دور کردن خود خمینی تان باید تسلمی من شوید. من ضد خمینی هستم شما با تسلیم مطلق به من خمینی درون خود را شکست داده و مرا پیروز میکنید. تسلیم شما به من نیز از کانال نابودی تمامی هستی خود و کمک به من برای نابودی تمامی هستی شما و همرزمانتان میگذرد. هر مجاهد باید در انتهای روز با رهبری خود صفر صفر باشد. صفرصفر یعنی هیچ فاکت نگفته ای نداشته باشد.

یک روز در سال 1378 بعد از بازگشت از اروپا، در عراق در قرارگاه اشرف بدلیل بگیر و ببندهای بچه ها و پائیدن و جاسوسی علیه رزمندگان دست به اعتصاب زدم جهت مشخص نشدن اعتصابم مرا از اشرف به باقرزاده منتقل کردند که من در باقر زاده بست نشستم و یک گزارش هم نوشتم که این تشکیلات شده است سیستمی که فرزندان خود را میخورد و رهبری که به اعضای خود بی اعتماد باشد خود مشکل دارد. در انتهای یک ماه مهوش سپهری جلاد مسعود رجوی مرا صدا کرد و تلاش کرد با تتمیع مرا از اعتصاب منصرف کند. ولی کارگر نیفتاد.
سپس محمود عطایی مرا صدا کرد و گفت تو چون در اروپا مسئولیتت طوری بوده که همواره تنها به ماموریت میرفتی و همراهی نداشتی فاکتهای جنسی اروپایت را بنویس بده!!! من که خیلی بهم برخورده بود و تعجب کرده بودم، گفتم که فاکتی ندارم. گفت: مگر میشود که نداشته باشی؟ من خود داشتم و نوشتم و دادم!! گفتم: مگر قرار نبوده است که هرکس در انتهای روز صفر صفر باشد. من در اروپا که بودم هر روز صفر صفرم را کرده ام. اگر شما نکرده بودید و حالا بعد از گذشت مدتها میخواهید فاکتهای مانده را بدهید یا معنی صفر صفر روزانه را نمیدانید و یا آنوقت صداقتی که رجوی میخواسته را نداشته اید.
تشکیلات مافیایی یعنی همین، وقتی دیدند که حریف حرف حساب من نمیشوند تهاجمشان به من این بود که تو اگر داری تشکیلات را زیر سوال میبری به این دلیل است که مشکلات جنسی داری و چون صداقت نداری و بیان نکرده ای بصورت انتقاد به تشکیلات بارز میشود. من هم حسابی گذاشتم کف دست آقای عطایی که بنده بسیار خوب سوابق ایشان را میدانستم.
رجوی دجالگرانه سرکوب(عملیات) جاری را اینگونه تعریف میکند:

مسعود با دجالگری و با بازی با کلمات اینکار را برای مجاهدین “صداقت شگفت انگیز بیکران” و جهاد اکبری معرفی میکند که رها شدن از تقدیر کور را به ارمغان میآورد. همان توجیهاتی که مریم رجوی برای همخوابگی زنان با مسعود میآورد. شیر زنان مجاهد در آینده بیشتر در این زمینه حقایق را بازگو خواهند کرد.

وقتی بعد از مدتها مجاهدین چه در مواجهه با انتقاداتی که همرزمانشان مطرح کرده اند و البته دچار گیوتین تشکیلات شده بودند و چه در مواجهه با انبوه انتقادات مسلم سرکوب شده خودشان که لاجرم با “سرکوبهای جاری ” نیز پس زده نشده اند و در نتیجه همگی زبان به اعتراض میگشایند که: ای تشکیلات، آیا انتقاد میتوان کرد یا نه؟، رجوی اینبار جهت نجات استالین درون خود و استالینزم تشکیلاتی اش دست بدامن لنین میشود.
ممنوعیت حق انتقاد در فرقه رجوی با برچسب آپورتونیسم عاریه گرفته شده از لنین با سوس تائید آن از صدر اسلام

اما مچ مسعود رجوی را کجا میتوان در مقابل چنین لفاظی های مافق صوت سوپرچپ حتی برای آرمان خواه ترین انسانهای صادق گرفت؟ آنجا که وقتی زندانی ای و یا مجاهدی میگفت که من مقاوم بودم و خطایی نکردم. من خطای جنسی نداشتم. آنوقت بود که پتک نابود کننده مسعودرجوی برسرش وارد میشد که این عین آپورتونیسم و ضد انقلابیگری است و این فرد که به هر قیمت حتی به دروغ علیه خودش اعلامیه صادر نمیکند، افشاگری نمیکند یعنی میخواهد دست بالا را نسبت به من (مسعودرجوی) داشته باشد. و اینجا بود که ازپس آن برّه سوپر انقلابی، گرگ توتالیتر ظاهر میشود.
هرفردی که روزانه صد انتقاد و کشف حقایق آنهم از فرو برنده ترین آنها علیه خودش و همرزمانش در جلسات “سرکوب جاری” نیاورد، قطعا با میلیونها تناقض در دستگاه رجوی صد در صد انتقاداتش به سرتاپای سیستم فاسد او سر باز میکند. از همین رو نیز حتی با انواع حیله ها و با استفاده از عدم دسترسی مجاهدین به هیچ کتاب و مرجع و منبع ای پای لنین را نیز به میان میکشد و گربه حق انتقاد را دجالگرانه با شمشیر لنین دم دجله میشکد. توجه کنید

جهان نفهمید که مجاهدین خلق ایران بهترین فرزندان ایران زمین در آشوویتس رجوی چه بلاهایی را از سرگذراندند. و این قصاب خودشیفته چگونه آنها را روزانه مثله مثله میکرد.

داود ارشد
سی +1 خرداد 1397

دعوت آقای ارشد توسط مرکز بین الملی مطالعات افراط گرایی خشونت آمیز در بروکسل
ژوئن 20, 2018
مرکز بین المللی مطالعه افراط گرایی خشونت آمیز
پایان دادن به پروژه مبارزه به روش ISISبا افراط گرایی و پرداختن به چالش های رادیکالیزاسیونِ افراط گرایی خشونت آمیز برای اروپا و فراتر از آن
مرکز مطالعات بین اللملی خشونت افراط گرایی کنفرانسی را در مقر پارلمان اروپا در بروکسل بلژیک برگزار نمود که در آن آقای داود ارشد بعنوان رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها و بعنوان مشاور در امور مبارزه با تروریسم شرکت کردند.

این کنفرانس توسط خانم دکتر آنا اشپکارد مدیر مرکز مطالعات بین اللملی خشونت افراط گرایی و استاد روانشناسی در دانشکده پزشکی دانشگاه جورج تاون سازمان داده شده بود. خانم اشپکارد تابحال با بیش از 600 تن از اعضای جدا شده از گروههای تروریستی با خانواده های آنها و با حامیان گروههای تروریستی در بخشهای مختلف جهان از جمله در اروپای غربی، منطقه بالکان، آسیای میانه، و روسیه سابق و خاور میانه مصاحبه و گفتگو کرده است. در دوسال گذشته این مرکز در حال جمع آوری مصاحبه از جداشدگان از گروههای افراط با سابقه تروریستی بوده است. تا نحوه عضو گیری شدن و جدا شدن اعضا را به یک تشکل تروریستی و افراطی را مورد مطالعه قرار دهند. تا بتوانند به واقعیت دلایل مادی نحوه جلب جوانان به اینگونه تشکلها بدور از نگرش نوع داعشی به آنها کشف و توسعه یابد. مطالب مطالعاتی و تحقیقاتی خانم دکتر اشپکارد بعنوان مواد کلیدی آموزش مجریان قانون و نیروهای ضد تروریسم، مراکز اطلاعاتی، آموزشی و… مورد استفاده قرار میگیرد.

آقای ارشد نیز بعنوان یکی از جدا شدگان از یک گروه مخرب با سابقه تروریستی فرقه رجوی به این کنفرانس دعوت شده بودند.
آقای ارشد در تشریح دلایل و نحوه عضوگیری این گروه تروریستی شرح مفصلی از بکارگیری این گروه از بی اطلاعی افراد، از آرمانخواهی، از کمبودهای واقعی در جامعه از بی تجربگی جهت جذب آنها و سپس با ایزولاسیون مطلق آنها از واقعیات بعدی و بویژه از ماهیت خشونت طلب و تروریستی و افراطی خود تشکلیلات بعلاوه در معرض بمباران های مغزشویی با تمرکز اخبار بویژه اخبار تکان دهنده میتوانند از افرادی که تحت نفوذشان است انسانهایی بسازند که قادرند برای بظاهر بدست آوردن عدالت دست به ناعادلانه ترین و ضد انسانی ترین و خشونت آمیز ترین اعمال بزنند.

در تشکلی که من از نوجوانی بدان کشیده شدم، نوجوانانی که هنوز دوران تحصیلات ابتدای و متوسط را تمام نکرده بودند به جنگهای خیابانی با سلاحهایی که هیچگاه قبلا بدست نگرفته بودند و یا به عملیات انتحاری علیه مردم بیگناه و ترورهای خیابانی دست میزدند وارد میشدند. حتی در روزنامه های اصلی همین گروه تروریستی به تبلیغ برای شرکت کودکان ده ساله در جنگ علیه آمریکا تشویق میشدند که در اینجا عین نشریه و نوشته با ترجمه آن موجود است.

همین گروه در جمع 4000نفره از افراد خود جنایت 11 سپتامبر را جشن گرفته و آنرا مبارزه با امپریالیزم نام نهاد و رهبر آن آقای مسعود رجوی مدعی شد که ما خودمان بسیار بهتر میتوانیم با آمریکا مبارزه کنیم چون رهبران القاعده توان جدا کردن همسران جنگجویانشان را از آنها ندارد ولی ما توانستیم بکمک همسرم مریم رجوی اینکار را بکنیم پس ما رادیکاتر هستیم. این گروه حتی در قلب اروپا دست به ترور اجتماعی نیز زده است وقتی که همسر مسعود رجوی خانم مریم رجوی توسط مقامات قضایی فرانسه بجرم پولشویی و قاچاق انسان و … بازداشت شد، رهبری این فرقه تروریستی دستور خود سوزی به کل تشکیلات را صادر کرد که 12 خود سوزی در قلب اروپا در پاریس و لندن و … انجام شده که یک دختر دانشجوی 26 ساله مغزشویی شده از کانادا بنام بنام خانم ندا حسنی و یک مادر دو فرزند بنام صدیقه مجاوری در اثر خود سوزی کشته شدند و ده نفر نیز هرچند نجات یافتند ولی تا 80 در صد صدمه دیدند.

من با تحلیل شما موافقم که فریب و دروغگویی این تشکلها و بی خبری و بی تجربگی طعمه های گروههای تروریستی بعلاوه امکانات بسیار زیاد مانند پول و مکان و … که بعضا توسط دولتهای حامی تروریسم مانند عراق و عربستان تامین میکنند نقش کلیدی در موفقیت گروههای جهادی و نقش حیاتی در ادامه تروریسم شان برای آنها ایفا میکند.
نمونه اینکه مسعود رجوی نیز بقیمت کشته شدن صدها نفر از اعضایش به گزارش سازمان ملل که در اسنادی که خدمت شما ارائه کردم ضمیمه است حتی از کشته شدن اعضای خود بالاترین بهره را میبرد تا دیگران را وادار به اعمال بسا خشونت بارتری بکشاند.

اما بنده اصرار دارم که نکته بسیار مهمتری را در مورد بقای این گونه تشکلهای تروریستی بویژه در حفظ نیروهای تحت امرشان علیرغم تناقضات بسیار در بیان عدالت خواهی دروغین اینگونه گروها با اعمال ضد بشری خودشان چه علیه دیگر شهروندان و چه حتی علیه خود اعضا، و علیرغم شکستهای نظامی، علیرغم مخالفت تمامی مردم کره زمین با آنها و در مورد فرقه رجوی علیرغم نفرت مردم ایران از آنها به حیاتشان ادامه دهند حمایت آنها توسط کشورهای حامی تروریسم و لابی های است که با پولهای بسیار زیادی که برایشان تامین میشود اجیر میکنند میباشد.

در بسیاری از موارد میدانیم که کشورهای حامی نه بطور علنی بلکه در پس پرده حمایت و تامین مالی میکنند در صورتیکه در مورد فرقه تروریستی آقا و خانم رجوی عربستان سعودی و اسرائیل و لابی هایی مانند جان بولتن، رودی جولیانی و مک کین و …. درصف مقدم چنین کسانیک قرار دارند که با دریافت هزینه های بالا دست به حمایت از تروریسم میزنند و این گروهها از حمایت آنها بعنوان دلیل عدالتخواهی خودشان قلمداد میکنند. و این خوراک فریب بزرگی است برای نیروهایی که طبق گزارش سازمان ملل روزانه در درون همین تشکیلات مورد آزار و شکنجه و زندان و محرومیهای غیر انسانی قرار دارند.

به همین اعتبار است که باید رهبران این گروه مانند خانم مریم رجوی و آقای مسعود روی دستگیر و مورد محاکمه قرار گیرند. ولی متاسفانه میبنیم که آزادانه با لوکس ترین امکانات که از مقامات دولتی اروپایی نیز برتر است در جوامع ما به ترویج خشونت و تروریسم میپردازند.

نه به تروریسم و فرقه ها
20 ژوئن 2018

در سالگرد 30 خرداد: آزادی کشی تحت پوش مبارزه برای آزادی گزارش سازمان ملل از نقض حقوق بشر توسط رهبری مجاهدین علیه مجاهدین در عراق
ژوئن 20, 2018
آزادی کشی تحت پوش مبارزه برای آزادی!

• گزارش حقوق بشر-ژانویه تا ژوئن 2013
• دفتر کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل
• دفتر حقوق بشر ماموریت دستیار سازمان ملل برای عراق (یونامی) اوت 2013

ترجمه گزارش نقض حقوق بشر توسط رهبری سازمان علیه مجاهدین “صفحه 19 و 20 گزارش بخش 11.1 ” بعلاوه اصل سند به پی دی اف و لینک به سایت سازمان ملل و متن اصلی انگلیسی در زیر آمده است.
———————–
ترجمه گزارش:
—————————–
‏11.‏‎ ‎دیگر موضوعات حقوق بشری
‏11-1. کمپ عراق جدید (کمپ اشرف)/کمپ حریه (کمپ لیبرتی) ‏

براساس یادداشت تفاهم امضاء شده با دولت عراق در دسامبر 2011، یونامی بازدید کنترلی روزانه از کمپ لیبرتی جائیکه بیش ‏از 3000عضو سازمان مجاهدین خلق ایران (پی ام او آی/ام ای ک) – سازمانی که قبلا توسط تعدادی از دولتها در لیست ‏تروریست قرار گرفته بود– در حال حاضر ساکن هستند به اجرا گذاشته است. ‏

در 9فوریه و 15 ژوئن کمپ لیبرتی مورد حمله موشکی قرار گرفت. در حمله اول هشت تن از ساکنین کشته و براساس گزارش ‏کارمندان کلینیک دولتی که در کمپ لیبرتی قراردارد، تعداد71 تن نیز زخمی شدند. در اثر حمله دوم دوتن از ساکنین جانشان را ‏از دست دادند. نماینده ویژه سازمان ملل در هر دو مورد این حمله ها را محکوم کرد و از دولت عراق خواست که اقدامات ضروری ‏برای تضمین حفاظت و امنیت ساکنین بعمل آورد. ‏

بدنبال حمله فوریه، رهبری ساکنین کمپ در میان دیگر درخواستهایشان، درخواست بازگشت به کمپ اشرف و دیوارهای تی شکل ‏بتونی و تجهیزات حفاظتی انفرادی که بالغ بر 17000 دیوار بتونی بزرگ میگردید بعلاوه 380 بنگال دیگر علاوه بر 120 ‏بنگال موجود در کمپ را نمودند. ‏

در پایان مهلت گزارش، دولت عراق 296 بنگال و 591 دیوار تی شکل بتونی کوچک را تامین کرده است ولی درخواست رهبری ‏سازمان را برای بازگشت به کمپ اشرف، تامین تجهیزات حفاظتی شخصی و دیوارهای تی شکل بتونی بزرگ را رد کرده است. ‏

کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل با هدف شناسایی افرادی نیازمندِ حفاظت بین اللملی و راه حل پایدار برای ساکنین کمپ ‏لیبرتی را بعنوان دستور کارش دنبال کرده است. تا 30 ژوئن 2013، توانسته 1604 فرد را که نیازمند حفاظت بین اللملی هستند ‏را شناسایی کند. اگر چه تمامی تلاش های کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد برای یافتن راه حل های پایدار برای ‏ساکنان، بدلیل عدم همکاری ساکنان، مانند تحریم مصاحبه های کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد با مانع روبرو شده ‏است.‏

درماه مارس دولت آلبانی پیشنهاد قبول 210 تن از ساکنین برای اسکان آنها را داد. هرچند که سازمان مجاهدین از قبول اسامی ‏داده شده توسط توسط دولت آلبانی سر باز زد، و اصرار نمود که آنها باید تصمیم بگیرند که چه کسی کجا ساکن شود. در نتیجه ‏آن در پایان ماه ژوئن، کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل توانست 71 تن از ساکنین را اسکان دهد. به همین ترتیب در ماه ‏آوریل دولت آمان تصمیم گرفت که 20 الی 100 تن از ساکنین لیبرتی را جهت اسکان بپذیرد. در زمان تهیه گزارش، آماده ‏سازیها برای جابجایی گروه اول در حوالی جولای در دست اقدام است.‏
کمیساریای عالی پناهندگی مستمرا نگران اعمال نقض حقوق بشر توسط رهبری سازمان مجاهدین در دورن کمپ لیبرتی علیه ‏ساکنین آن است. این ادعاها در جریان مصاحبه هایی که سازمان ملل با ساکنانی که توانسته اند کمپ لیبرتی را ترک کنند، بعلاوه ‏در جریان گفتگوهای خصوصی که با آنهایی که هنوز ساکن کمپ لیبرتی هستند علیرغم تلاشهای رهبری سازمان برای ممانعت از ‏چنین گفتگوهایی صورت گرفته است. ‏

سازمان مجاهدین خلق ایران که دارای ساختار سلسله مراتبی و اقتدارگرا است، انواع محدودیتهای شدید را علیه حقوق ساکنان ‏اعمال می کند، از جمله حق آزادی جابجایی در درون کمپ، حق خروج از سازمان، حق ارتباط با دیگران از جمله ارتباط با ‏اعضای خانواده (حتی تماس با اعضای خانواده ای که در درون کمپ هستند) بعلاوه حق بنیادی ارتباطات و دسترسی به ‏رسیدگیهای پزشکی و درمان. ‏

متن اصلی گزارش استخراج شده از گزارش سازمان ملل:

  1. Other Human Rights Issues
    11.1 Camp New Iraq (Camp Ashraf)/ Camp Hurriya (Camp Liberty) In accordance with the memorandum of understanding signed with the Government of Iraq in December 2011, UNAMI continued to conduct daily monitoring visits to Camp Hurriya, where more than 3,000 members of the People’s Mujahedin Organization of Iran/Mujahedin-e-Khalq (PMOI/MeK) – an organisation formally listed by a number of States as a terrorist organisation – are currently based. On 9 February and 15 June Camp Hurriya was subjected to rocket attacks. In the first attack, eight residents were killed and, according to staff at the Government-run clinic in the Camp, a further 71 were injured. As a result of the second incident, two residents lost their lives. The SRSG publicly condemned both attacks and called on the Government of Iraq to take appropriate measures to ensure the protection and safety of the residents. In the aftermath of the February attack the residents’ leadership demanded, inter alia, to return to Camp Ashraf and that they be provided with large T walls for all accommodation blocs and amenities (otaling some 17,000 large T walls), personal protective equipment (PPE) for each resident, and 380 bunkers in addition to the 120 already present in the camp.By the end of the reporting period, the Government of Iraq had provided 296 bunkers and 591 small T-walls but had refused the residents’ leaders request for a return to Camp Ashraf, for personal protective equipment and for large T walls. UNHCR has continued to work towards identifying individuals in need of international protection and durable solutions for the residents of Camp Hurriya. As of 30 June 2013, 1,604 individuals had been identified as requiring international protection. However, UNHCR’s efforts to find durable solutions for the residents have been hindered by the non-cooperation of residents, such as the boycotting of UNHCR interviews. In March, the Government of Albania offered to accept up to 210 residents for resettlement. However, the PMOI/MeK refused the names accepted by the Government of Albania, and insisted that it should decide who should be resettled there. As a result by the end of June, UNHCR had facilitated the resettlement of 71 residents only. Similarly, in April the Government of Germany decided to accept up to 20 100 residents for resettlement. At the time of writing, preparations were underway to relocate the first group some time in July. UNAMI has continuing concerns about human rights abuses committed by the PMOI/MeK leadership within Camp Hurriya against the residents. These claims have been made to United Nations Monitors during interviews with residents who had managed to leave Camp Hurriya, as well as in a number of private discussions with residents who still reside in the Camp – despite the leadership’s attempts to prevent such discussions. The PMOI/MeK, which has a hierarchical and authoritarian structure, imposes a number of severe restrictions on the residents’ rights, including the right of freedom of movement within the Camp and the right to leave the organization, the free right of association, along with restrictions on contacts with family members (including those residing in Camp Hurriya), on access to basic communications, and on access to medical care and treatment.

جلد گزارش نقض حقوق بشر در عراق توسط سازمان مجاهدین و جلوگیری از خروج مجاهدین از عراق -نوشته فارسی مربوط به ماست.

انعکاس اصل گزارش نیم سالی نقض حقوق بشر سازمان ملل در سایت رسمی مربوط به عراق
لینیک مربوط به سایت رسمی سازمان ملل مربوط به عراق
http://www.uniraq.org/index.php?option=com_k2&view=item&id=1567:unami-half-yearly-report-on-human-rights-january-to-june-2013&Itemid=605&lang=en
لینک به گزارش نقض حقوق بشر سازمان ملل در عراق توسط سازمان مجاهدین
HRO_Human Rights Report January – June 2013_FINAL_ENG_15Dec2013 (2)
صحفه 19 گزارش قسمت 1-11 و در ادامه صفحه 20 گزارش مربوط یه سازمان مجاهدین است.

نه به ترویسم و فرقه ها
سی خرداد 1397

سی خرداد سالروز بسرقت رفتن مبارزه مردم ایران
ژوئن 19, 2018
بقلم داود ارشد

سی خرداد سالروز بسرقت رفتن و به نابودی کشانده شدنِ مبارزه مردم ایران برای دمکراسی و آزدای و حاکمیت قانون در سال 1360 توسط دزد، راهزن انقلاب و شیاد بزرگ معاصر ایران مسعود رجوی با همدستی همجنسانش در رژیم جمهوری اسلامی است.
دزد و شیادی که با همدستی همجنسان خود بعد از اینکه با دروغِ پاک کردن ایران از حکومت ولایتی صدها هزار جوان را به مسلخ برد، نقاب از چهره برداشت که خود یک ولی فقیه البته با برند استالینی است. و جهان متوجه نشد که در پشت دیوارهای آهنین اشرف و لیبرتی – ارودگاههای آشوویتسی رجوی تحت حمایت دیکتاتور عراق چه بر مجاهدین و مبارزین گذشت. روز سی خرداد ی که مریم رجوی همدست و هم باند راهزن مبارزه مردم، این دزدی بزرگ را سالیانه با بزرگ دزدان و راهزنان کشورها تحت عنوان میهمانان عالیرتبه با سور و سات و با هزینه میلیونها دلار جشن میگیرد.
ولی باید اذان کرد که با توجه به تجارب ضد انقلابی مسعود رجوی و با بی تجربگی جوانان و نوجوانان میلیشای پاکی که پنجه های آغشته به آرد گرگِ گوسفند نما را نتوانستند تشخیص دهند هزاران هزار به مسلخ رفتند. و آنها که جان سالم بدر بردند طی بیش از سه دهه در کویر بی آب و علف تشکیلات رجوی در زندان افرادی درون خود حبس شدند و از جهان قطع گردیدند. تا مبادا تاکتیک های بعدی گرگ را متوجه شوند و هرکجا نیز ندای اعتراضی از طعمه های این گرگ شنیده شد کارناتمام همجنسانش در اوین و گوهر دشت را خود در اشرف و لیبرتی و… تکمیل میکرد.

محمد رجوی (فرزند مسعود رجوی)
اما بازماندگان مجاهدینی که این شیاد و راهزن نتوانست چه خود و چه همجنسانش نابود کنند که با پیوستن محمد (مصطفی) رجوی فرزند اشرف رجوی جان دیگری گرفته اند، قسم خورده اند که نگذارند تاریخ تکرار شود و مردم، جوانان، و مبارزه مردم ایران بار دیگر توسط هیچ شیادی ربوده و به مسلخ کشیده شوند. و از اینرو به تمام کمال و با تمام قوا به مبارزه آگاهی بخش با بیان حقایق در مورد این راهزنی بزرگ قطار مبارزه مردم ایران پرداخته و خواهند پرداخت. و بهای آنرا همانگونه که سالهاست میپردازند خواهند پرداخت.
آنچه که مسلم است بازگویی حقایق مجاهدین جدا شده عاری از ایراد و اشکال نیست. از همین رو ما جدا شدگان از فرقه رجوی باید به همه انتقادات از بیرون خود توجه ویژه کنیم و اشتباهات و ایرادات و کمبود ها را رفع و کیفیت “بیان حقایق” را ارتقاء دهیم.

اما رجوی با تجربه تشکیلاتی دوران شاه تمامی اقدامات ضد انسانی را جهت خنثی کردن , اثرات افشای اعمال ننگین خود را چندین مرحله قبل از اینکه به اجرا درآید پیاده میکرد. او با تجربه تشکیلاتی گذشته آموخته است که نه تنها گربه را باید دم دجله بکشد بلکه باید نسل گربه ها را در تشکیلات بکند. جلسات غسل و فاکت خوانی و عملیات جاری “سرکوب جاری”… برای همین است.
عملیات (سرکوب) جاری پاسخ مسعود رجوی به بن بستهای
استراتژیک ایدئولژیک، سیاسی، تشکیلاتی
از همین رو مسعود رجوی که میدانست چیست و چه میخواهد بکند، سالها قبل با پیشدستی اقدام به نابودی هویت مبارزاتی دشمنان احتمالی خود جهت خنثی کردنشان در آینده میزد. رجوی در دوره ای که به یمن جنگ بین ایران و عراق و عملیاتی که بعنوان پیاده نظام ارتش عراق صورت میداد، علیرغم نفرت مردم ایران از استراتژی او مانند استراتژی جنگ شهری او اساسا نیازی به “عملیات (سرکوب) جاری” نمیدید. ولی با اعلام آتش بس و سوختن کامل این تشکیلات از نظر نظامی و سیاسی بجای نجات آن از طریق انتقاد از خود و تغییر سیاست با دست زدن به ارتجاعی ترین اقدامات قرون وسطایی مانند اعلام امام زمانی خودش، طلاق های اجباری، بگیر و ببندهای درونی، و راه اندازی “عملیات (سرکوب) جاری” نشان داد که یک بنیادگرای تمام عیار است و بطور مطلق نه در ایدئولژی و نه در سیاست پویایی لازم را جهت اصلاح و تغییر و انطباق خلاق با شرایط را ندارد و مانند همه سیستمهای مــیرا راه حلش درونگرایی وسرکوب است.
———————
شوی ویلپنت پوششی برشکست سی خرداد فرقه رجوی
بر طبل تروریسیم کوبیدن به بهانه بزرگداشت سی خرداد توسط فرقه رجوی با به صحنه فرستادن مهدی ابریشمچی
———————

در همین راستا بود که او از همه (زن و مرد) انواع و اقسام اعترافات جنسی، اخلاقی، مبارزاتی، جنایی، … گرفته است. آنهم نه اعترافات واقعی، خیر، بلکه با این ترفند و فریب که هرکس خودش را نزد من (مسعود رجوی) و جمع بیشتر بی آبرو کند انقلابی تر است. و اینگونه برای مریم رجوی آبرو میخرد. رجوی در اوج دروغگویی وفریب به مجاهدین میگوید این که توهین و تحقیر روزانه فرد او را صدبار و هزاربار بیشتر جنگاور میکند. (اموزشهای رمضان 1392)

چهار دهه مجاهدین هیچ لوش و لجنی نبوده که بر سر و روی خود و همرزمانشان جهت راضی کردن این شیاد تاریخ به خیال اثبات جدی بودنشان در مبارزه و تلاش برای صدبار و بلکه هزاربار جنگاور تر شدن نریخته باشند. این امر در مورد مریم رجوی نیز صادق بوده است و من نوشته ام. او نیز براستی اسیر وگروگان همین ترفند “انقلابی نمایی” مسعود رجوی است. طوریکه توانسته او را در تمامی جنایات خودش شریک و همدست کند.تا در نوک تکامل انقلابیگری بماند. هرچه شقی تر هرچه تهی تر از انسانیت و هرچه بیشتر خود و انسانیت خود را به امیال رجوی بیشتر واگذارکرده تر، هرچه دجالتر و هرچه برای مسعود رجوی دروغگوتر انقلابی تر !!!!! این است معنی جامعه بی طبقه توحیدی و انقلابیگری مسعود رجوی. که روشهای فاشیستی اس اس نیز در مقابل آن سر خم میکند.
محاکمه مریم رجوی توسط مسعود رجوی
بعد از بازگشت از فرانسه در دور اولی که با مریم رجوی در اروپا فعال بودیم. در روز عاشورا در پایگاه بدیع زاده در سالن کتابخانه آن جلسه ای گذاشت که سوژه اصلی آن مریم رجوی بود. برای اولین بار و بطور حیرت انگیزی مسعود رجوی که فکر میکرد مریم رجوی زیادی رسانه ای شده و احتمال آن میرود که در رابطه با غرب و بورژوازی آن زیر سرش بلند شده باشد، با وجود اینکه مسعود رجوی، مریم را در تعریف و تمجید بالاتر از مریم مادر عیسی و حضرت فاطمه و … مینامید، با به باد انتقاد گرفتن او و با زدن مارک بورژوازی به وی گفت :

“شما رفته بودید برای ارتش آزادیبخش نیرو جذب کنید، افتاده اید به کار سیاسی طوریکه طی پنج سالی که در اروپا فعال بودید حتی یکنفر نیز نه تنها به ارتش آزادی اضافه نکرده اید، بسیاری نیز که از ارتش با شما رفته بودند جدا شده و رفته اند و شما خانم رجوی عملا شدید مبلغ مبارزه سیاسی با رژیم.”

واینگونه گربه مریم رجوی را دم حجله جلوی همه ما هرچند مسئولین سازمان کشت و میخ خود را کوبید تا مبادا با دیدن تنفر مردم ایران در خارج کشور از سیاستهای مسعود رجوی، مریم رجوی نیز مانند علی زرکش علم غلط بودن تروریسم را بردارد. چون گزارشات هزاران هزار در زمینه دافعه اجتماعی سازمان، و تمامی سیاستهای رجوی از تمامی ما که در صحنه بودیم برای سازمان ارسال میشد. اینکارش البته خطاب به کشتن گربه ما نیز بود.
در همین راستای از پیش خنثی سازی هر مخالف، رجوی نه تنها نگذاشته مجاهدین هیچ تخصصی کسب کنند، هیچ علمی بیآموزند، هیچ محتوایی را کسب کنند، هیچ امکان و زمینه استقلال و زندگی مستقل را بیآموزند، بلکه تمامی زمینه های آنرا آگاهان نابود کرده است. اجازه نداده است هیچ دوستی ای بین مجاهدین ایجاد شود. همه را بر ضد همدیگر بخدمت گرفته است. چهل سال است که هر مجاهد را به جلاد مجاهد دیگری تبدیل کرده است. سیاست اختلاف بینداز حکومت کن به تمام و کمال. مسعود رجوی تا توانسته است تبهکار تعلیم داده است. یعنی از مجاهدین زمان شاه، شکنجه گر، زندان بان و قاتل ساخته است. مناسبات پاک مجاهدین تبدیل به جمع فاسدی به معنی اخص کلمه شده است که آیندگان تمامی ابعاد آنرا خواهند نوشت و خواهند گفت. چون باید خود افراد بیایند بگویند اگر من بنویسم باز ایراد گرفته خواهد شد که اغراق نکن.
شجاعت وصف ناپذیر جدا شدگان و اتهامات

آن روزهایی که خانم سلطانی و دیگر زنان با جستن از دام رجوی علیرغم اینکه بسیاری از آنها که تابلو زندانی زمان شاه و هم بندی جزنی و … را بر سردرب دکان سیاسی خود زده اند چهل سال است گرفتار آن هستند و از مبارز و انقلابی به شکنجه گر و زندان بان و قاتل تبدیل شده اند، این زنان افشارگیریهای خاص زنان را شروع کردند. در مقابل اما همه ما مردسالارانه و در خط مقدم جبهه رجوی آنها را هدف ناجوانمردانه ترین اتهامات قرار دادیم، یعنی چشم را بستن به اینکه زن مجاهدی که سالیان مبارزه را با شکستن همه زنجیرهای ضد تکاملی بر دست و پایشان و غلبه بر تمامی موانع مرد سالارانه مذهبی ، اجتماعی، خانوادگی فرهنگی… در عالیترین سطح در سختترین شرایط مسیر طولانی مبارزه را در پیشاپیش دختران خیابان انقلاب را طی کرده اند، از منظر ما صرفا جهت خراب کردن رجوی، پست ترین و شنیع ترین اقدامات را بدروغ به خود نسبت میدهند؟؟؟؟!!!! و با نادیده انگاشتن حقایق و ستمهایی که بر این زنان مجاهد و مبارز کشور رفته است زبان زهر آلود را گشوده و مدعی شدیم که رقصهای رهایی صحت ندارد. همبستری های تکی و جمعی حقیقت ندارد. حتی شنیدیم که بعضی ها نیز گفتند که حتما پول کلانی گرفته اند!!!! و در ضدیت با زن و عنصر زن در صف رجوی ها و ترامپها قرارگرفتیم. ننگ و نفرین بر این زن ستیزی که محصول دستگاه فکری ضد انقلابی مسعود رجوی است.
رجوی خود پیشاپیش به جمع این زنان میگفت که با توجه به نحوه نگرش ضد زن در میان ایرانیان هیچ کس نه تنها افشاگریهای شما زنان را باور نخواهد کرد که به شما مارک هم خواهند زد.
خانم فرشته هدایتی از زنان جدا شده ای می باشد که پس از استقرار فرقه رجوی در آلبانی، بخوبی به نقد آن می پردازد. او در مورد مشکل زنان جدا شده از سازمان مجاهدین و اینکه چرا پس از جدائی از این تشکیلات لب به سخن باز نمی کنند، می گوید

“این کاری است که “دل شیر” می خواهد، زیرا زمانی که مشخص شود که در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق چه بر سر آنها آمده، از هر طرف، بخصوص خانواده مورد سوال قرار می گیرند.” بنابراین برای زنان شیردلی که سالها قبل راه را برای زنان دیگر بازکردند موانعی و مدعیانی چون خودمان را نیز اضافه باید کرد. و آنها را اینگونه مورد انواع تهمتهای رجوی پسند قرار دادن خود قابل تاُمل است.

گفتم بر زخمهای تا بن و استخوان جداشدگان نمک نپاشید. در چهره محمد رجوی و دیگر فرزندان مجاهدین مانند زینب حسین نژادها و… این زخمها را خوب ببینید. این زخمها در جسم و روح زنان حتی در سکوتشان یکجور و در فریادهای فرزندانشان یکجور و مجاهدین و خانواده های آنها یکجور، خود گواه درد ها و رنجهایی است که زوج رجوی در آشوویتس خود به نسلی که تنها گناهش عشق به آزادی بوده است تحمیل کرده و میکند را باید درک کرد. واگر درک نمیتوانیم بکنیم بر آن نمک نباید پاشید. نباید به قیمت مخفی کردن آن خود واقعیمان بر زخمهای مجاهدین نمک بپاشیم و یا با مارک زدن برای خود در نظر رجوی برای مخالفتمان با او مشروعیت دست و پا کنیم.
—————————-
سخنرانی آقای داود ارشد در کنگره پنجم سکولارهای ایران در کلن آلمان
کرگدنهای مسعود رجوی
ولی ققیهی بنام مسعود رجوی از زبان و بقلم خودش
چـــــرا مجاهد هراسی؟ مبارزه! در آینه مردم
ادعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش
فرقه رجوی – ادعای سردمداری مبارزه ضد امپریالیستی و سازشکارخواندن بقیه!!!
—————————-
گروگانگیری فضای سیاسی خارج کشور توسط رجوی و نتایج آن
علیرغم همه اینها ما جدا شدگان از فرقه رجوی باید به همه انتقادات از بیرون خود توجه ویژه کنیم و اشتباها و ایرادها و کمبود ها را رفع و کیفیت بیان حقایق را ارتقاء دهیم. ولی:

  1. اگر فکر کنیم آنان که حقایق ظلم و جنایت رجوی را میگویند رژیم را رها کردن است.
  2. اگر فکر کنیم که انتقاد کردن به فرقه رجوی تعادل قوا ی بین مردم ایران و رژیم به نفع رژیم تغییر میدهد.
  3. اگر فکر کنیم که چون رژیم به فرقه رجوی ایراد دارد، ما هم ایراد بگیریم خاک به چشم توده ها میپاشیم .
  4. اگر فکر کنیم که زدن به دشمن ِ رژیم بسود رژیم تمام میشود.
  5. اگر فکر کنیم که تمام مردم ایران نشسته اند که موضعگیریهای ما در خارجه را ملاک رویکردشان با رژیم قلمداد کنند.
  6. اگر فکر کنیم که موضعگیریهای ما در خارج سرسوزنی در داخل ایران تاثیر دارد.
  7. اگر فکر کنیم که تابحال خیلی مبارزه کرده ایم و شرمنده مردممان بخاطر سالیان سینه زدن زیر علم صدام و دست آموز او مسعود رجوی علیه مردممان نباشیم.
  8. اگر فکر کنیم که دلیل جدا شدگان از فرقه رجوی ادامه مبارزه!! مسعود رجوی با رژیم بوده است.
  9. اگر فکر کنیم که زمانیکه مجاهدین جدا شده سربازان ایرانی را در مرزها و یا مردم را در شهرها بنفع صدام میکشتند و یا در آن شریک بودند، اسمش مبارزه بوده و نه تروریسم و جنایت.
  10. اگر فکر کنیم که زندان، شکنجه و اعدامها و سختی مبارزه را مسعود رجوی بود که تحمل کرده است و بر دوش همین مجاهدین نبوده.
  11. اگر فکر کنیم که مجاهدینی که چهل سال است جان بکف بخیال مبارزه برای آزادی مردمشان تمامی میدانهای زندان، اعدام و شکنجه رژیم و چهل سال آشوویتس رجوی را بجان خریدند ، و تمامی دار و ندار شان(خیلی ها تا پنج نفر از خانواده درجه اولشان را) در این مسیر قربانی کردند، و سالیان است که مرمی فشنگ و ترکش خمپاره را با جسمشان حمل میکنند و در هر نشست و برخاست درد جانکاه آن را حس میکنند ویا هربار که در آینه به خود مینگرند اثرات زخمهای بزرگ بر جسمشان چهل سال فریب و دجالگری را برسرشان آوار میکند ، کسانی هستند که نمیدانند تعادل قوا یعنی چه، و رژیم یعنی چه!
  12. اگر فکر کنیم که سیاست و تعادل قوا را باید از کسانیکه تعادل قوا را در کتابها خوانده اند سوال کرد.
  13. اگر فکر کنیم که تعادل قوا در ایران آن است که آقای رجوی میگوید.
  14. اگر فکر کنیم که همچون ترامپ، نتانیاهو و شیوخ عربستان رجوی در دشمنی با رژیم، دوست مردم ایران است.
  15. اگر فکر کنیم که آنچه مجاهدین جدا شده میگویند اغراق آمیز است.
  16. اگر فکر کنیم که چون مجاهدین جدا شده همچون ستارخان و باقر خان لفظ قلم بیان نمیکنند پس پرسیپی ندارند.
  17. اگر فکر کنیم که چون آنچه مجاهدین جدا شده میگویند با منطق ما نمیخواند، و ما با چشم خود شاهد نبوده ایم و تابحال چنین وقایعی در تاریخ رخ نداده، این میزان از شقاوت ممکن نیست آنهم از خدای مدعی آزادی!!پس دروغ است …
  18. اگر فکر کنیم مگر این میزان جنایت امکانپذیر است؟ آنهم بدست ِ رجوی ای که میگفت و مینوشت “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” و زمین و زمان را بدهکار خود میکرد، آنوقت چگونه ممکن است این فرد ، بگوید و بنویسد که ” مردمی که به من (مسعودرجوی) لبیک نمیگوید بدرد زیر خاک میخورد”، “جوانانی که در تظاهرات سال 1377رجوی را نام نمیبرند باید گذاشت پای دیوار”.
  19. اگر فراموش کنیم که این همان رجوی بود که فریاد وا اسلاما و وا مبارزه ضد امپریالیتی او علیه جهان (بخدا اگر خبر داشته باشید) به عرش اعلا میرسید که سر از میانه جولیانی ها، سعودیها، اسرائیلی ها، جان بولتن ها، … در آورده.

باید مطمئن باشیم که اشتباه میکنیم. و گروگان فکری و شاید عقیدتی رجوی هستیم.

چهار دهه است که رجوی همه این اگر ها را به عالم القاء میکند. با این هدف که زمینه هرگونه طرح انتقاد به خودش را خشک کند، وی با زیرکی ضد انقلابی و با اهرم به گروگان گرفتن روحیه “ضدیت با رژیم” مردم و سیاسیون ایرانی خارجه نشین بر جنایاتش سرپوش بگذارد.

چه کسانی در دام رجوی بهتر گرفتارمیشوند؟

  1. اولین قربانیان این دام ننگینِ ضد ایرانی وضد ملی (ضد ملی و ضد ایرانی بودن در آینده بیشتر روشن خواهد شد) رجوی با انگیزه ترین های مجاهدین بودند. چون براحتی انگیزه هایشان بگروگان گرفته میشود.
  2. پیروان بی چون و چرای رجوی با اولویت زندانیان زمان شاه با عقایدی عاریه گرفته شده از پس مانده نظم قرن گذشته از جهان دوقطبی و حاکمیت افکار ایدآلیستیِ چپِ غیر واقع گرا و غیر منطبق با جهان و جامعه امروز ایران که راه حلهایشان نه مبتنی بر شناخت بلکه فقط وفقط بصورت کلیشه ای از دیگر جوامع میتواند تظاهر کند.
  3. بریده های از مبارزه حاملان این نوع تفکر در دستگاه رجوی با اولیت و در صدر آن خود مسعود رجوی تا جایی در مواجهه با واقعیت جامعه ای که صد در صد با آن بیگانه بودند، با شاخص آنهائیکه بطور اتو دینامیک از مبارزان آزادی به زندانبانها، شکنجه گرها، از مبارزان به اصطلاح چپ به آویختن به دشمنان هوشی مینه و چه گورارا و… تبدیل شدند.
    که متاسفانه در خارج کشور کم نیستند و (مرجعِ تقلیدِ “مزدور شناسی” برای خارج کشور) نیز بودند و هستند،که بعضا فعلا درگیر مبارزه سترگ زندگی شده اند.
    عده ای آنچنان از موضع ژنرال جیاب “چرا رژیم را رها کرده ای؟” میکنند که انگار در خط مقدم جنگهای دین بین فو در مواجهه با نیروهای فرانسوی که در حال پیشرفت و تسخیر مرکز فرماندهی ویتگنگ ها هستند، ولی مخاطبشان سلاح را زمین گذاشته و از سر بی دردی به مسعود رجوی انتقاد میکنند!

اینها که اینقدر دلواپس مبارزه با رژیم هستند (را یادتان هست که علت مزدوری مرا چسبیدن به رجوی و رها کردن رژیم و یا بداخل رفتن عنوان میکردند) که دوستانه به ایشان گفتیم –دوستان بس کنید اینقدر چپ نمایی نکنید، مخاطب شما مسعود رجوی- عیال سابق و … و البته آتمسفر چپ نمایانه خارج کشور است جهت پوشاندن بریدگی خود. و برای خیلی ها هم رسانه ای ماندن و حفظ چهر علت آن است تا منافع مردم ایران.

مسعود رجوی با همین اهرم (روانشناسی تشکیلاتی- تو که بمن انتقاد میکنی بریده و رژیمی هستی ) توانست افشاگریهای سیامک نادری ها را 17 سال به عقب بیندازد. مسعود رجوی فرد را مجبور میکرد علیرغم اینکه آفتاب درخشان در حال سوزاندن صورتش بود شک کند که این آفتاب است و یا علت عیب و ایراد مبارزاتی خودش که این گرما و سوزش و روشنایی خیره کننده را میبیند و حس میکند. مجاهدین و بسیاری از ما بعد از جزقاله شدن زیر همان آفتاب فهمیدیم که چه ترفندی خورده ایم. و دست به افشاگری ( بیان حقیقت) زدیم. سیامک یکی از جزقاله شده هاست. همه چیز او را مانند بقیه مانند محمد رجوی از جسم و روحش تا مادرش و پدرش تا گذشته آینده اش و مهمتر از همه بسیاری از هم نسلهای میهنش را نابود کرده و رها یش کرده اند.

افشاگریهای مرا نیز چند سال عقب انداخت. بار اولی که فرار کردم هنوز فکر میکردم که رجوی ضد رژیم است پس باید آشوویتس او را تحمل کرد و برگشتم. هزاران بار به خودم و خودمان شک کرده ایم هزاران بار سر خود را بریده ایم تا توانستیم با چشم باز آنچه را مشاهده میکردیم را باور کنیم. ترک آنچه (با فریب رجوی را خوردن) فکر میکردیم بستر مبارزه برای آزادی و دمکراسی و عدالت و برچیده شدن زندان و شکنجه است برای ما یک نوع عبور از آتش بوده است.

همه مجاهدین جدا شده برای جدا شدن یکبار آگاهانه در آتش سوخته اند با همه دردهای جانگداز آن و ساده نبوده است. چه کسانی جدا شدن از تشکیلاتی که هستی خودت، خانواده ات، همقطارانت، هزاران هزار همفکرانت، تمامی گذشته و آینده ات، هویت انسانی و آرمانیت را بپایش داده ای و متوجه شده ای که این فرشته نجات یک هیولای آدمخواری است که از روز اول اساسا برای مبارزه با آن محتوا بوده است که پا در راه گذاشته اید را میتوانند درک کنند؟

مجاهدین یکبار توسط رجوی به تمام و کمال از خود مبارزاتی و انسانیشان فروپاشیده و تبدیل به انسانهایی که حامل ضد ارزشهایی شده اند که نمونه آنرا در رویکرد یک آدمخوار مانند خودش بنام محمد اقبال در توصیف خواهرش میتوان شاهد بود . چون این نگرش و اتهامات و مارک های که از فرقه رجوی و محصولات آن شاهدیم، فقط خاص جدا شدگان نبوده همانها هم که در درون هستند از جمله محمد اقبال نیز از طرف رجوی همینگونه روزانه مارک میخورند و محمد اقبال برای اثبات اینکه با آنچه رجوی در موردش میگوید فاصله دارد و از خود رد اتهام کند، مجبور است خواهرش را در پیش پای او سر ببرد. و یا سعید اسدیان و محمد سیدی کاشانی (بابا) باید همقطاران سابق را سر ببرند…

مجاهدین یکبار نیز بخاطر سر در آوردن قطارجامعه بی طبقه توحیدی! از جهنم (جان بولتن و جولیانی و صدام و ترامپ و ترکی الفیصل و امام زمانی مشعود رجوی …) بجای بهشت جزقاله شده اند. قطاری که سوخت آن خون مجاهدین و خانواده هایشان و جنبش مردم ایران و…. بوده است.

اما اجازه بدهید آب پاکی روی دست همه بریزم،
هر کس از مجاهدین جدا شده (شورایی و مجاهد و هوادار) ولی :

  1. پاسیو است و در مورد فرقه رجوی سکوت کرده است.
  2. تمام عیار به افشای فرقه رجوی نمیپردازد و تمامیتش (از شروع فاز سیاسی تا امروزش) را نقد نمیکند.(منظورم نفی نقاط مثبت هیچ پدیده نیست از جمله بدون کمترین اغراق و گزافه گویی.)
  3. مسئولیت و سهم خودش (چه مجاهد چه شورایی) در جنایات رجوی را نمیپذیرد. و از همین زاویه نمیتواند آنجا ها که خودش نیز در دستگاه رجوی مسئولیت داشته را نفی و نقد کند.
  4. در مقابل اما، شدید تر و چپ نمایانه تر از رجوی شعار مبارز ه با رژیم میدهد.

مطمئن باشید که اینها مانند رجوی تا بن و استخوان به این القاء ضد ملی و ضد ایرانی او که میگفت هر منتقدِ من بریده است و هر انتقاد به رجوی در واقع هم جبهه شدن با رژیم است و آنرا حتی فراتر میبرد و میگفت مانند تیر خلاص زدن در زندان اوین است … تشبیه میکرد ایمان دارند.

شورایی (مبارز) و مجاهد جدا شده ای که بوضوح میبیند فرقه رجوی چه اعمالی را مرتکب شده و میشود و میبیند که تبدیل به آلت دست و مبلغ سیاستهای جانی ترین سیستمهای ضد بشری معاصر جهت نابودی ایران و ایرانی گردیده است طوریکه نابودی اعضایش برایش تنها وسیله رسانه ای شدن و ارتقاء وجهه اش در نظر همین جهانخواران است و آنوقت در جنگ سیاسی تمام عیار با فرقه رجویِ عامل امپریالیستی که در عمل سیاسی راست تر از حتی سطلنت طلبها و وزیران و نزدیکان شاه است، نمیباشد، اینها در حق مردم ایران خیانت ملی را مرتکب میشود. سیاسیون ایران بیدار شوید؟!! یعنی همین.
کمی به فضای بین اللملی که رجوی سالیان بدان دامن میزد و اینروزها کمی ظهور بیشتری یافته دقت کنید. بویژه آنها که میگفتند که رجوی مرده است بچسبید به رژیم و ما گفتیم که شما آنقدر غرق در راهنمای چپ زدن برای لاپوشانی راست رویتان هستید که الف ب سیاست را نیز فراموش کرده اید بویژه تحولات بعد از یازده سپتامبر را که نیازی نیست که رجوی همان تشکل در اوج حمایت صدام در قالب دروغین (ارتش آزادیبخش ملی ایران) باشد، الان اسرائیل و عربستان و آمریکا از صفر برایت با پول و بسیج و تبلیغات و با مزدوران حرفه ای و بلک واترها و البته جهادی ها و امثال فرقه رجوی آپوزیسیون میتراشند. ماجرای لیبی و سوریه و عراق را با بکار گیری فرقه رجوی نه بعنوان نیروی موثر بلکه بعنوان عاملی جهت توجیه بین اللملی و مشروعیت بخشیدن به جناتتشان در ایران و نابودی آن مورد بهره برداری قرار میدهند.
از عوارض همین فضای پوشالی غیر سیاسی و غیر مسئولانه که باید آنرا “سیا سی بازی” در خارج کشور نام گذاشت اینکه:
رفتارهایی است که انسان کمتر میخواهد مشاهد کند. سال گذشته که مسئله ترور محمد رضا کلاهی مطرح شد یکی از دوستان ِ”مرتب رسانه ای” که مدعی است که مسئله ای نیست که ایشان نداند! در یک مصاحبه تلویزیون اینترنتی فریادش به آسمان بود که چرا یکی از فعالین سیاسی با سابقه چپ در مصاحبه با یک مجری صدای آمریکا مدعی شده است که فرد ترور شده کلاهی است؟ و با این توهم که خود ایشان بسیار ضد رژیم تر از او است تا نوانست بجای توجه به اصل مطلب و نشانه هایی که این فرد در تحقیقاتش بدست آورده بود میداد این فرد را که اتفاقا کاملا نیز درست میگفت را لجن مال کرد چون تشکلی که احتمالا در گذشته بدان تعلق داشته کم ضد رژیم بوده است!!
از آنجا که بعضی کارهای این دوستمان را ارج میگذارم برایش بطور خصوصی نوشتم که :
برای فردی مانند شما! درست نیست که فکر کند اگر مطلبی را نمیداند و یا اطلاعات آنرا ندارد اینگونه برآشفته! و بگوئید که چون من نمیدانم پس نیست. در صورتیکه فرد ترور شده کلاهی بود. ” البته بعدها شنیدم که این دوست گرامی گفته که اشتباه میکرده است”. منطورم اینکه این فضای بی اعتمادی و آنچه من میدانم درست است مختص به جداشدگان از فرقه رجوی نیست متاسفانه رجوی آنرا به تمامی فضای “سیاسی بازی” خارج کشور توسط دوستان بی توجه گسترش داده شده است. نمونه دیگر اینکه یکی از زنان جدا شده در مصاحبه اش میگفت “من خودم سوژه کتک خوردن بودم” مصاحبه کننده با تعجب سوال میکرد خودتان شاهد بودید؟ یا میگفت “من خودم بعنوان افسر مالی از افسران عراقی گونی گونی پول ماهیانه یکان خودمان را در قرارگاه اشرف تحویل گرفتم” و مجری سوال میکرد شما خود شاهد این ماجرا بودید؟ این یعنی کارکرد رجوی. تازه قبول کنید که این دوستان بهترین دوستان جدا شدگان هستند.
بعد از سی سال افشاگریهای مجاهدین ازپرویز یعقوبی گرفته تا آخرین موردش محمد (مصطفی) رجوی فرزند اشرف رجوی که بزودی منتشر خواهد شد ، بالاترین کاری که شنوندگان افشاگریهای مجاهدین جدا شده میتوانند بکنند این است که آنرا باور کنند و بدانند که هر جدا شده فقط قادر است یک از صد هزار آنچه اتفاق افتاده را بیان کند. بزرگترین ایراد جدا شدگان مانند بنده این است که کم افشاگری کرده و میکنند. تمامی حقایقی که تابحال در مورد فرقه رجوی شنیده ایم در مقابل آنچه هنوز شنیده نشده است مانند یک قطعه شن ماسه در مقابل تپه شنی است.
هرآنکس که فکر کند همه حقایق در مورد فرقه رجوی را میداند بداند که در حال فریب خود و دیگران است. سازمان مجاهدین یک فرقه مخرب مافیایی است و نه یک تشکیلات سیاسی ، معنی اینرا باید خوب دانست.
جداشدگان با توجه به اینکه سالیان بدلیل فریبی که از یکی از شیادترین مدعیان مبارزه برای آزادی و دمکراسی … ایران بنام مسعودرجوی و دنباله روهای زندان شاه او خورده و به مردم خود خیانت کرده اند. که این خیانت را در رویکرد مردم ایران به مسعود رجوی و فرقه رجوی بخوبی میتواند شاهد بود، دین بزرگی نسبت به مردم خود احساس میکنند بنابراین حداقل کاری که میتوانند بکنند بیان آنچه منجر به این فریب خود و صدمات و لطماتی که به مردمشان خورده است و بیان حقایق عامل و عوامل این صدمات و لطمات است. و مطلقا برای خود بدنبال قدرت و… نیستند. اما مردم خود را در مبارزه خودشان برای کسب آزادی و دمکراسی و برقراری حکومت قانون بطور کامل حمایت میکنند. مبارزه ای که در تک تک شهرها و خیابانهای کشور با پیشتازی زنان و جوانان ایران در اوج خود در جریان است.
داود ارشد
29 خرداد 1397
19 ژوئن 2018
————
مطالب مرتبط
گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل
نامه سرگشاده داود ارشد به اسماعیل وفا یغمایی
چه کسانی مبارزه مردم ایران را فراموش کرده اند؟ بقلم داود ارشد
پاسخ داود باقروند ارشد : آقای سعید جمالی دوران چپ نمایی های کودکانه بسر آمده
قسمت آخر: آقای سعید جمالی (هادی افشار) بهتر نیست در ایران-افشاگر مقالاتت را منتشر کنی؟
هشدار به حمید اسدیان در مورد خودکشی زهرا نوری
مردم ایران و فرقه رجوی – اتهامات سلیمانِِ حمید اسدیان
مهستان یا تئاتر مبارزه و آلترناتیو به کارگردانی آقای نوری علا
——————

بسیج مریم رجوی علیه فعالیتهای آقای ارشد در پارلمان اروپا
ژوئن 12, 2018
هشتم ژوئن جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا به دعوت گروه کار علیه تروریسم، پوپولیسم، شوونیزم و زنوفوبیا (خارجی هراسی) پارلمان اروپا به کنفرانس مبارزه در چندین جبهه با ریاست خانم ثریا پُست عضو پارلمان اروپا دعوت شده بود. در این کنفرانس مهم که با شرکت تنی چند از اعضای پارلمان و زنان محقق و فعال حقوق بشر در بروکسل برگزار شد آقای ارشد از جانب جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا شرکت داشتند.
این کنفرانس که بر حمایت از زنان در مقابل انواع تبعیض های بهم پیوسته در جامعه بویژه ستم های موجود علیه زنان مسلمان در اثر اسلام ستیزی جاری در غرب ناشی از اعمال تروریستی گروههای جهادی همچون ای سیس تمرکز داشت، موضوع ستم هایی که در جامعه با سوء استفاده از مذهب، فرهنگ، رنگ پوست، جنسیت، ملیت، مسائل سیاسی، …توسط گروههای مختلف در جامعه از جمله توسط تشکلهای بظاهر سیاسی همچون فرقه رجوی با به گروگان گرفتن فرهنگ، مذهب و انگیزهای سیاسی علیه زنان اعمال میشود مورد بحث قرار گرفت.
آقای داود ارشد موضوعات مهمی را خطاب به کنفرانس و اعضای پارلمان اروپا و فعالین حقوق بشر در کنفرانس مطرح کردند. از جمله اینکه پارلمان اروپا و کار گروه مبارزه علیه تروریسم و پوپولیسم و … چه اقداماتی در زمینه مبارزه و خنثی کردن تبعیض های اعمال شده علیه زنان در اروپا در میان زنان مسلمان کرده است. چون زنان مسلمان علاوه بر اینکه زیر چتر عمومی تبعیض های مردسالارانه حاکم بر کل جوامع غربی قرار دارند، چترهای تبعیض مذهبی، قومی، خانوادگی، … نیز ا تبعیض های خاص خودش را اعمال میکنند و یعنی زنان مسلمان حتی با خلاصی از تبعیضهای جامعه غربی در همین اروپا کماکان تبعیض های دیگری که نام بردم بر آنها اعمال میشود.
برای نمونه اجازه بدهید فقط یک نمونه بسیار ساده ولی بسیار درد آور را در همین اروپا به کنفرانس ارائه کنم و آن سرنوشت بیش از 1000 زن مسلمان است که در آلبانی توسط یک فرقه مذهبی-تروریستی بنام ام ایی ک برهبری خانم مریم رجوی که باید وی را بشناسید و متاسفانه به این پارلمان نیز علیرغم ستمهایش به زنان تردد میکند ارائه کنم.
این فرقه با افکار جهادی آقای مسعود رجوی بعنوان رهبر آن بعد از اینکه همانند ابوبکرالبغدادی البته سالیان قبل از البغدادی خودش را در عراق خلیفه مسلمین جهان خواند دستور داد که تمامی زنان حاضر در این فرقه از شوهرانشان طلاق بگیرند. او حکم کرد که عشق فقط و فقط برای خدا و البته جانشین خدا که خودش باشد در زمین مجاز است.
کل این ویدئو و بخصوص از دقیقه 28 به بعد
این خلیفه سپس با خود فکر کرده بود که زنان اگر بفکر بچه دار شدن باشند جهت بچه دار شدن نیاز به شوهر دارند و طبعا اولین کسی که به ذهن آنها خواهد رسید همان شوهر قبلی است. بنابراین حکم داد که رحم تمامی زنان را جراحی کنند که هیچکدام بفکر بچه دار شدن و بنابراین به فکر داشتن شوهر و کانون دیگری از عاطفه نیفتند.

آقای مسعود رجوی به این هم راضی نشد و از آنجا که در تفکر آقای رجوی زنان مایملک خلیفه محسوب میشوند، به مریم رجوی دستور داد که تمامی زنان را به ازدواج خلیفه در آورد تا از این طریق عشق خود را به جانشین خدا بر روی زمین به اثبات برسانند. و حتی هنگام همخوابگی با آنها در اوج وقاحت و بیشرمی چک میکرده است که آیا زنان با ابراز عشق به او بطور مطلق تسلیم او شده اند یا خیر!!! متاسفانه تمامی این اقدامات ننگین قرون وسطایی توسط همسر مسعود رجوی خانم مریم رجوی مدیریت میشود.
همین چند روز پیش نیز بدنبال دیگر زنانیکه طی سالهای قبل توانسته بودند از این فرقه رها شوندَ، یکی دیگر از زنانی که توانسته است خود را از شر این فرقه برهاند بنام خانم فرشته هدایتی کتابی نیز در مورد این فرقه خطرناک جهادی بنگارش در آورده واز حقایق وحشتناک آن پرده برداشته است. جلد کتاب ایشان نیز که زیر چاپ است در اینجا موجود است. چرا ما در اروپا هنوز اجازه میدهیم که هزاران زن در قلب آن اینگونه به برده داری جنسی کشیده شوند. فراموش نکنیم که از آنها نه تنها بعنوان برده جنسی بلکه در سال 2003 نیز از آنها بعنوان عاملین انتحاری استفاده شد و دو تن ازعاملین انتحاری در میان 12 عاملین انتحاری که زنان بودند یکی بنام ندا حسنی 26 ساله دانشچو و یک مادر دو فرزند بنام صدیقه مجاوری در اثر عمل انتحاری در پاریس و لندن جان باختند.

خانمی که توسط مریم رجوی فریب داده شده و به کنفرانس اعزام شده بود با موی سفید
ما نیاز به قوانینی داریم که جلوی این شقاوت و این بربریت را علیه بشریت و بویژه زنان آنهم در قلب اروپا بگیریم و خانم مریم رجوی باید در زمینه این قتلها و این نقض حقوق بشر به عدالت پاسخگو گردد. و اجازه ندهیم که وارد این مکان مقدس شود.
واردکردن عنصر مریم رجوی توسط حمیدرضاطاهرزاده
لازم به یاد آوری است که فرقه رجوی دهه هاست با پس زده شدن و به زباله دان تاریخ فرستاده شدن توسط مردم هیچ ارتباطی با مردم ایران ندارد و تمرکزش را جهت ادامه حیات با تکیه به دلارهای نفتی بر قدرتهای جهانی و منطقه ای با پیشبردن سیاستهای آنها علیه ایران بقصد و خیال کسب قدرت در ایران با خود فروشی سیاسی به فعالیت در جوامع سیاسی غرب قرار داده است و هیچ فعالیتی در ارتباط با مردم ایران ندارد. و شاهدیم که با هزینه کردن میلیونها دلار انواع دروغها را در مورد فرقه رجوی بخورد فضای سیاسی غرب میدهد.و مردم ایران را با کرایه اتباع دیگر کشورهای آفریقایی و پناهندگان هایم های پناهندگی جایگزین کرده است.
اما طی سالهای اخیر با فعالیت سیاسی جدا شدگان این تشکیلات مافیایی حتی در فضای سیاسی غربی نیز بشدت رسوا شده طوری که نمایندگان مجلس اشکارا از تروریسم این فرقه در جلسات عالی پارلمان اروپا سخن بمیان میآورند و این تشکیلات را برای خودشان خطرناک توصیف میکنند، اهدافی که دنبال میکند پنبه شده است، چاره دردش را در مقابله رودر رو با جنبش نه به تروریسم و فرقه ها یافته است.

حمید رضا طاهرزاده
به همین منظور در کمال تعجب که در گذشته که عناصر وابسته و عضو سازمان همچون طاهرزاده از روبرو شدن با آقای ارشد حتی با تلاش آنها برای صحبت اجتناب میکردند در این روز از بدو ورود آقای ارشد به پارلمان مورد شناسایی و تعقیب حمیدرضا طاهرزاده قرار گرفت و محل سالن کنفرانسی که آقای ارشد در آن شرکت داشت را شناسیایی کردند. ولی عطف به اینکه کوس رسوایی این فرقه رجوی و بطور خاص اعضا و وابستگان آن مانند حمید رضا طاهر زاده در پارلمان اروپا زده شده است یکی از زنان کرایه ای فریب خورده توسط این فرقه را در وسط سخنان آقای ارشد به کنفرانس وارد کردند تا علیه سخنان آقای داود ارشد موضع گیری کند. این خانم اظهار داشت که آقای داود ارشد کنفرانس را ربوده اند چون که فرقه رجوی یک فرقه تروریستی نیست و ایشان دروغ میگویند.
پاسخ آقای ارشد به عنصر مریم رجوی
آقای ارشد در جواب به عنصر مریم رجوی گفتند: خانم ارجمند شما وسط سخنرانی من وارد شدید و نصف آنرا نشنیدید چگونه حکم به دروغ بودن آن میدهید. در ثانی اطلاعات در مورد تشکیلاتی که بنده سی سال از اعضای ارشد آن بوده ام و همسرم نیز کماکان جزء کسانی است که دراسارت همین فرقه مافیایی است را از کجا کسب کرده اید؟
آیا خانم آنا گومز و خانم پاتریسیا لالوندا از اعضای مهم پارلمان اروپا نیز دروغ میگویند، آیا این شما نیستید که توسط این فرقه شعورتان به گروگان گرفته شده و امروز توسط آقای حمید رضا طاهرزاده به این کنفرانس هدایتتان کرده اند که دروغهایشان را برایشان تکرار کنید؟
این تشکل ید طولانی در فریب افکار عمومی دارد. خانم مریم رجوی باید بدانند که دلارهای نفتی و خرید افراد طی چهل سال گذشته هیچ مشکلی از او و فرقه مافیایی او حل نکرده است. طوری که فرزند آقای مسعودرجوی نیز همین چند روز پیش به جمع کسانیکه علیه مریم رجوی بعنون مادرش و خلیفه این فرقه آقای مسعود رجوی بعنوان پدرش اعلام جرم کرده اند پیوسته است.

پاسخ رئیس کفنرانس خانم ثریا پُست به عنصر مریم رجوی
دراینجا خانم ثریا پُست عضو پارلمان و رئیس جلسه نیز وارد شد و جلوی پاسخگویی این خانم را گرفت و خطاب به او گفت، خانم شما اولا باید با اجازه صحبت میکردید در ثانی من رئیس این کنفرانسم نه تنها ربوده نشده است بلکه آقای ارشد یک سوال بعلاوه حقایقی را در مورد تشکلی که خود از آن میآید را مطرح کرده است.
آقای ارشد با این وجود به نزد این خانم که درحال ترک کنفرانس بود رفته و ضمن دادن کارت ویزیت خود شرح دادند که شما تنها کسی نیستید که گروگان دروغهای این تشکیلات مافیایی هستید بسیاری همچون جان بولتن، جولیانی، مک کین و … با پول خریده میشوند تا اهداف تروریستی این فرقه را در پوش فعالیت حقوق بشری به پیش ببرند. این خانم که واضح بود فقط برای همین منظور به کنفرانس آمده بود جلسه کنفرانس را ترک کرد.
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
22خرداد 1397
12ژوئن 2018
———————————–
بعضی سوابق امر
تهدید به ترور توسط حمید رضا طاهر زاده در وسط پارلمان اروپا توسط یک ژیگولوی هنرمند
چرا حمید رضا طاهر زاده تروریست حتی با دکترا هم زبانی جز قتل و کشتار و ترور را نمیشناسد

———————————-
مطالب مرتبط
طرح نحوه مبارزه با تروریسم و خلیفه گری فرقه رجوی در اروپا
گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل
نامه سرگشاده داود ارشد به اسماعیل وفا یغمایی
چه کسانی مبارزه مردم ایران را فراموش کرده اند؟ بقلم داود ارشد
پاسخ داود باقروند ارشد : آقای سعید جمالی دوران چپ نمایی های کودکانه بسر آمده
قسمت آخر: آقای سعید جمالی (هادی افشار) بهتر نیست در ایران-افشاگر مقالاتت را منتشر کنی؟
هشدار به حمید اسدیان در مورد خودکشی زهرا نوری
مردم ایران و فرقه رجوی – اتهامات سلیمانِِ حمید اسدیان
مهستان یا تئاتر مبارزه و آلترناتیو به کارگردانی آقای نوری علا
سخنرانی آقای داود ارشد در کنگره پنجم سکولارهای ایران در کلن آلمان
کرگدنهای مسعود رجوی
ولی ققیهی بنام مسعود رجوی از زبان و بقلم خودش
چـــــرا مجاهد هراسی؟ مبارزه! در آینه مردم
ادعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش
فرقه رجوی – ادعای سردمداری مبارزه ضد امپریالیستی و سازشکارخواندن بقیه!!!
—————————-

محمد رجوی: و یک نکته اساسی که باید همه بدان توجه کنیم
ژوئن 9, 2018

ایشان از همان روزهای اول که با محروم کردنش از درس و مدرسه و کودکی کردن در فرانسه ربوده شده و به عراق منتقل گردید و فهمید که بار دیگر محکوم شده تا اگر در 19بهمن 1360 به یمن فدای کاری مادرش اشرف ربیعی از فدا شدن برای امیال مسعود رجوی جان سالم بدر برده اینبار باید در عراق سناریویی که مسعود رجوی سالیان پیش برایش تدارک دیده است تا با ریخته شدن خون او تابلوی عاشورایی رجوی که در سال 1360علی اصغرش زنده از صحنه بیرون آمد و تابلو رجوی ناقص ماند، اینبار در عراق به سناریو عاشورای مسعود رجوی بپیوندد و تابلو عاشورای کمدی او تکمیل شود، آگاهانه با تمامی تمهیدات مسعودرجوی با شجاعت خیره کننده ای به مبارزه برخاست.

شرح گوشه هایی از مبارزه محمد در نوشته قبلی ام و بعضی واکنشهای دیوانه وار مسعود رجوی پدرش در مورد او آمده است.
http://nototerrorism-cults.com/?p=14343

بنابراین رجوی بخوبی میدانست که مصطفی در نقطه مقابل او قرار دارد. و از نظر او محمد یک بریده مزدور بود. بنابراین دستور تشکیلاتی برای اینگونه افراد، بیخبر نگهداشتن مطلق آنهاست. چون میداند اگر اطلاعات جنایات درون تشکیلاتی را داشته باشد یا باید سرش را زیر آب کرد و یا اگر رفت بیرون بلافاصله به افشای حقایق دست خواهد زد.

این روش جاری از همان فاز سیاسی و با شدت و حدت بسیار بیشتر در فاز تروریستی دنبال میشد. و محدود به مجاهدین جوان نبود در مورد تمامی مجاهدین زمان شاه نیز صدق میکرد. در مورد شورایی ها نیز همینطور و آنها بطور مطلق بیخبر از مسائل پشت پرده آهنین و پنجه خونین تشکیلات نگهداشته میشدند تا براحتی بشود آنها را در درجه اول فریب داد و در ثانی علیه جدا شدگان در حداکثر توان بکار گرفت که نمونه هایش را امروزه شاهدیم.
از این رو نکته مهم این است که نباید انتظار داشته باشیم محمد رجوی از جزئیات بسیاری از مسائل با خبر باشد. البته او فرد بسیار باهوشی است و با مخالفت محتوایی که با تمامیت سازمان و رهبری آن داشت و با شجاعتی که در او سراغ داریم ممکن است بسیاری مسائل را در جریان قرار گرفته باشد. ولی نباید از او انتظار همان اطلاعاتی که دیگران دارند را داشت. اما قطعا او اطلاعاتی خواهد داشت که هیچ کس شاید نداشته باشد. خلوتهای او و مسعود رجوی و مریم رجوی ….ماجراهای اشرف رجوی دختر مریم رجوی …

عاشوراهای کمدی مسعود رجوی چرا؟

به این دلیل که عاشورای مسعود رجوی در نقطه مقابل داستان عاشورای امام حسین قرار دارد که در صدد نجات تمامی ملازمان و همراهان و نزدیکان است و مستمرا از آنها میخواهد و ابلاغ میکند که شمایان تمامی عهد و پیمانهایتان را با من (امام حسین) به تمام و کمال به جا آوردیده اید و هیچ تعهد بجا نیاورده ای ندارید، و دشمن فقط بدنبال من است و نیازی نیست که شما نیز کشته شوید و خواهش میکند که صحنه مرگ را ترک کنند و مرتب تکرار میکند که عهد و پیمانم را از شما برداشتم و حتی چراغ را خاموش میکند که مبادا کسی در محضور قرار بگیرد. صحنه عاشورا رانیز طوری میچیند که همراهانش در خط مقدم نباشند و بسیاری نیز نجات میبابند برعکس که خودش در صف مقدم میجنگد.

امام سجاد(ع) در روایتی میگوید که امام حسین با اصحاب خود گفت: «… همانا من اصحابی با وفاتر و بهتر از اصحاب خودم نمی شناسم و اهل بیتی از اهل بیت خود نیکوتر نمی دانم، خداوند شما را جزای خیر دهد. آگاه باشید که من هدف دیگری برای جماعت داشتم و ایشان را به راه اطاعت و متابعت از خداوند می پنداشتم اما اکنون آن خیال دیگر گونه صورت بست.
امشب بیعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختیار خود گذاشتم تا به هر سویی که می خواهید کوچ کنید. اکنون پرده شب شما را فرو گرفته است. در این سیاهی شب به هر سو که می خواهید بروید. این جماعت مرا می خواهند و چون مرا بکشند به غیر از من نپردازند.»
در این بیان امام حسین هیچ تحقیر و توهین و نسبتهای بزدل و … به اسحابش دیده نمیشود.
اما عاشوراهای مسعود رجوی برعکس است او صحنه را طور میچیند که اولا در لحظه خطر خودش هزاران کیلومتر دورتر از منطقه خطر مطلقا در امنیت کامل باشد. در ثانی نزدیکترین کسانش را طوری در صحنه سازماندهی میکند که صد در صد کشته شوند تا او در بازار شام سیاست خون ملازمانش را بعنوان فدای حداکثر خودش به آسمان پاشیده و به اعتبار رسانه ای تبدیل کند.

و دجالگرانه چراغ خاموش میکند ولی در بیان بجای گفتن اینکه من هیچ حقی برگردن شما ندارم شمایان همه عهد و پیمان خود را نسبت به من اجرا کردید، میگوید ای خائنین ای بزدلها ای کسانیکه میخواهید به مبارزه پشت کنید، ای بدتر از مزدوران … و مدعی میشود که چرا میخواهید مرا (با وجود اینکه خودش هزاران کیلومتر آنطرف تراست!!! و پیام را با ماهواره میدهد!!!) تنها گذاشته و ترک کنید!!!!
پس خائن، مزدور، خنجر زن از پشت، بریده، خود فروخته به بورژوازی .. هستید. دجالگری و فریبکاری، شارلاتانیزم افسارگسیخته را در این سناریو کمدی درام مشاهده میکنید.
در عاشوراهای مسعود رجوی تنها کسی که شهید نمیشود امام حسین آن است!!! در عاشوراهای مسعود رجوی تا دلتان بخواهد مصطفی رجوی و موسی خیابانی و اشرف ربیعی و … دارد. چه عاشورای 19 بهمن سال 1360 چه عاشورای سال 1382 وقتی از عراق فرار کرد و همه مجاهدین را گذاشت که بدست بمبارانهای آمریکا و بعد توسط جیش المختارها عاشورایی شوند. و چه در اشرف وقتی 100 نفرشان را گذاشته بود که بدست مزدوران مالکی عاشورایی شوند. باور نمیکنید به یکی از دجالگریهای مسعود رجوی تحت نام چراغ خاموش در 11 آبان 1392 که در زیر آمده توجه کنید:

———————–
متن زیر از نوار صوتی مسعود رجوی که توسط آقای همنشین بهار با زحمت بسیار پیاده شده است میباشد که در این نوشته استفاده شده است
قسمتهای پر رنگ نوشته این قلم بعنوان توضیح مطلب است چون ممکن است خواننده با فرهنگ مسعود رجوی آشنا نباشد.

حرف من این بار خاموش کردن چراغها با همان سنت امام حسین است. تا هر کس که در شرایط محاصره و تنگنا اگر که یارای ایستادگی و تحمل فشار را ندارد، دیگر بار با کمک خودتون پی کار خودش برود.
(لحن تحقیر و توهین “عدم ایستادگی و عدم تحمل فشار!!! و رفتن پی کار خودت) را توجه کنید.

اگر هم کسی می‌خواد با هزینه مجاهدین، با کمک وکلای مجاهدین، با استفاده از دستاوردهای سیاسی مجاهدین که ناشی از خون شهداست، اگر می‌خواهد که بدون آلوده‌شدن به رژیم و اطلاعات آخوندی به خارجه به دنبال زندگی‌اش برود، آنرا هم می‌پذیریم. در نوبت می‌گذاریم و تا به حال هم چنین کرده‌ایم و ریز و درشت را هم سازمان ملل در جریان است و بارها و بارها نوشتیم و اسناد و اسامی موجود است و قابل انتشار است.
(اینبار فرد جدا شده را کسی معرفی میکند که پا روی خون شهدا میگذارد. در ضمن باز در اوج دجالگری فقط قول “در نوبت گذاشتن میدهد” یعنی اگر کسی اطلاعات جنایات رجوی را دارد فعلا تا سالها به بهانه در نوبت باید در کنار امام حسین در فاصله 5000کیلومتری او در عراق بماند.

بارخدایا شاهد باش که مجاهدین با سرسائیدن به آستان پیامبر جاودان آزادی و سنت‌های او رسم جوانمردی را به اعلاترین درجه و با بالاترین قیمت بجا آوردند [تصاویری با پرچم‌های یا حسین دیده می‌شود]
برعکس امام حسین آقای رجوی مدعی میشود که خدایا مجاهدین (یعنی من ) تمام عهد و پیمانها را جوانمردانه و به اعلاترین ردجه و با بالاترین قیمت بجا اوردم ولی اینها خائن هستند و با پا گذاشتن روی خون شهدا میخواهند ترک صحنه کنند و مرا در 5000کیلومتری ترک کنند.
امشب من چراغها را خاموش خواهم کرد با همان سنت امام حسین تا هر کس که می‌خواهد برود و آنکس باقی بماند که می‌خواهد تا پایان جنگ، هر قدر هم که به درازا بکشد، برجا و باقی بماند استوار بی تزلزل و خدشه‌ناپذیر. [پخش شعار حاضر حاضر…]
اینجا نیز بر عکس امام حسین کسانیکه خیال رفتن دارند را کسانی مینامد که تا آخر جنگ (با وجود اینکه خودش در 5000کیلومتری جنگ است) پایدار نمی ایستند، و با به درازا کشیده شدن جنگ استوار نبوده و متزلزل شده اند مینامد.

این سنت خاموش‌کردن چراغها را از سالهای قبل، از زمانی که در اشرف بودید بارها با سازمان ملل، کمیساریا و آمریکایی‌ها در میان گذاشتیم و برایشون نوشته و دستشون دادیم. خوب می‌دونند و کمبود اطلاعات ندارند. اما شما هر سال خودتون خودجوش در عاشورا، برای خودتون تعهد و نقشه مسیر می‌نوشتید.
اینجا نیز با اطلاع رسانی در مورد اینکه آمریکایی ها نیز در جریان دجالگری عاشوراها و چراغ خاموشهای کمدی من هستند میخواهد به مخاطب بگوید که ما قبلا زمینه خنثی کردن افشاگریها را خشک کرده ایم.

حالا امشب من آمده‌ام که ابلاغیه چراغ خاموش بدهم تا هر کس که اهل جنگ نیست برود. [شعار هیهات من الذله شنیده می‌شود]
تحقیر و توهین به کسانیکه احتمالا بخواهند بروند را اهل مبارزه و جنگ نبودن میخواند. و اجازه نمیدهد که کسی حرفی بزند و در ادامه بخوانید که چه میکند.
در همین رابطه اجازه بدهید که در آستانه فروغ جاویدان حسینی، عاشورای پیامبر جاودان آزادی با سلام و درود به لشگرهای فدایی به خاکپای امام حسین، فرازی از زیارت عاشورا را مرور کنیم.

امشب و فردا شب لشگرهای فدایی باید آماده جنگ، جنگ تمام عیار باشند. آماده کارزار.
(خودش در امنیت مطلق و معلوم نیست در مورد کدام کارزار!!!! رجزخوانی میکند، انگار 1300سال قبل است و فردا واقعا عاشوراست. به همه مقدسات قسم، اگر یک آخوند دو ریالی در دورترین روستاهای مرزی ایران نیز اینکار را بکند او را با اردنگی بعنوان یک دیوانه روانی از روستا بیرون میکنند و تحویل تیمارستان میدهند.
ثار ثار، آماده جنگ و کارزار [ثار ثار=خون خون] (حاضر حاضر….سوگند نسل ایمان، حاضر حاضر تا پایان ۶ بار)
این است دجالگری قرون وسطایی و ولایت فقیه استالینی که از آن نام میبرم.

داود ارشد
19 خرداد 1397
9ژوئن 2018

طرح نحوه مبارزه با تروریسم و خلیفه گری فرقه رجوی در اروپا
ژوئن 9, 2018
Jihadism after the Caliphate/How to counter Jihadism in Europe
June 6, 2018
June 6, 2018
Mr. Davood Arshad Chairman of NTCM tookpart in a conference in EU parliament organized by S&D.

آقای داود ارشد از جنبش به به تروریسم و فرقه ها بعنوان یک فعال سیاسی و صاحب نظر در مبارزه با گروههای جهادی با شیوه های مخفی کردن خودشان در جوامع غربی در کنفرانس نحوه مبارزه با جهادیها در اروپا شرکت نمودند که سخنانی در آن ایراد کردند.

من داود ارشد هستم رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها که در آلمان مستقر است یکی از اهداف این جنبش در سطح اروپا کمک به قربانیان تروریسم و اطلاع رسانی در مورد شیوه های کار و نفوذ و فریب گروههای جهادی مانند فرقه رجوی به رهبری مسعود رجوی و همسرش مریم رجوی در جوامع اروپایی است. من زمانیکه فقط یک دانشچو دانشگاه درانگلستان بودم که توسط گروه جهادی ام ای ک عضو گیری شدم. من توسط این گروه جهادی به عراق برده شدم. و بیش از سی سال بعنوان یک عضو عالیرتبه سیاستهای آنها را پیش میبردم. بعنوان یک صاحب نظر با تجربه چهل ساله در گروههای جهادی آنچه میتوانم به کنفرانس ارائه کنم این است که:

جدای از اینکه معنی خلیفه چیست و تاریخچه آن کدام است. برای انسان امروز و مسلمانان امروز یک پدیده کهنه و نامربوط به جامعه امروز بشری است و تنها بعنوان یک صدایی در گذشته دور که با امنیت در قفس تاریخ نگهداری شود میتوان از آن یاد کرد.

اما گروههای جهادی تروریستی در سراسر جهان جهت فریب مردم تاکید دارند و اصرار میکنند که تاریخ خلیفه گری به زمانی اشاره دارد که همه مسلمانان از خدا میترسیدند و انسانهای با ایمان و با خلوص و اطاعت پذیر و با دیسیپلینی بودند که در هر لحظه آماده بودند که جان خود را در راه خلیقه خدا فدا کنند.

این رویکرد تنها یک رویکرد و خاطره ناستالجیک نیست. بلکه متاسفانه این گذشته قرون وسطایی جهت توجیه اعمال امروز گروههای تروریستی مانند سازمان مجاهدین خلق ایران و خلیفه آن مسعود رجوی و همسرش مریم رجوی بکار میرود.

مسعود رجوی و بقیه گروههای جهادی اینگونه استدلال میکنند که اگر چیزی در گذشته توسط کسانیکه در صدر اسلام زندگی میکردند انجام شده است مانیز میتوانیم عینا همان عمل را امروز تکرار کنیم و نیازی به هیچ توجیه بیشتر و آوردن دلیل دیگری برای انجام آن کار نیست. امروزه شاهدیم که چگونه این گروهها و از جمله فرقه رجوی برای وحشیانه ترین و جنایتکارانه ترین اقدامات خود نیازی به کسب مشروعیت نمیبینند همینکه بتوانند نشان دهند که چنین اعمالی در گذشته نیز مشابه آن اتفاق افتاده است کافی است. و بدین وسیله میخواهند تمامی جهان را به گذشته و قرون وسطا بازگردانند.
مسعود رجوی و همسرش مریم رجوی مانند تمامی گروههای جهادی جهان بدنبال احیای خلیفه گری هستند، و معتقدند که تمامی جهان مدرن و آینده نیز باید از همان الگو پیروی کند.

مستقل از اینکه محتوای چنین خلیفه گری چیست، برای گروههای جهادی بربریت، خشونت و وحشیگری آن که برای انسان امروز حتی قابل تصور هم نیست اقداماتی عادی و پیش پا افتاده اند. که جهت ریشه کن نمودن تمامی دشمنان خودشان یعنی هر تلقی دیگری از اسلام، مسیحیت، یهودیت، و حتی بی دینها بکار میرود.

جهت روشن تر شدن مسئله چند نمونه از رژیم خلیفه گری مسعود رجوی و مریم رجوی در فرقه رجوی به کنفرانس ارائه میکنم. رهنمودها و عملکردهایش جهت تبدیل پیروانش به روباتهایی است که قادر باشند هر میزان از بربریت و خشنونت فرای تخیل انسانها را به اجرا دراورند. تا از این طریق در جان دشمنانشان که به خلافت آنها لبیک نمیگویند و در مقابلش سر فرود نمیاورند رعب و وحشت ایجاد کنند . همانگونه که در پوستر نیز آمده است این گروههای تروریست جهادی دمشان به قدرتهای دیگری وصل است و از آن طریق کنترل و تامین مالی نیز میشوند.

مسعود رجوی بعد از اینکه خودش را در عراق خلیفه مسلمین جهان خواند دستور داد که تمامی زنان از شوهرانشان طلاق بگیرند. او حکم کرد که عشق فقط و فقط برای خدا و البته جانشین خدا در زمین مجاز است. و برای فریب پیروان گفت که این عشق را جهت سرنگون کردن رژیم ایران نبازدارد.

خلیفه فرقه رجوی آقای مسعود رجوی سپس با خود فکر کرده بود که زنان اگر بفکر بچه دار شدن باشند جهت بچه دار شدن نیاز به شوهر دارند و طبعا اولین کسی که به ذهن آنها خواهد رسید همان شوهر قبلی است. بنابراین حکم داد که رحم تمامی زنان را جراحی کنند که هیچکدام بفکر بچه دار شدن و بنابراین به فکر شوهر نیفتند.

این خلیفه به این هم راضی نشد و از آنجا که زنان مایملک خلیفه محسوب میشوند، به مریم رجوی دستور داد که تمامی زنان را به ازدواج خلیفه در آورد تا عشق خود را به جانشین خدا بر روی زمین به اثبات برسانند. و حتی هنگام همخوابگی با آنها در اوج وقاحت و بیشرمی چک میکرده است که آیا تسلیم شده اند یا با عشق با وی همخوابگی میکنند که تمامی ازدواجها و حرم زنان خلیفه را خانم مریم رجوی مدیریت میکند.

لازم به یاد آوری است که در تفکر خلیفه گری جان و مال و ناموس تمامی احاد مردم کره خاکی متعلق به خلیفه است.

براساس همین نوع تفکر بود که مسعود رجوی بعد از دستگیری مریم رجوی بخاطر پول شویی و قاچاق انسان و .. در پاریس در سال 2003 دستور خودسوزی به دوازده نفر از پیروان مغز شویی شده خودش داد که از میان آنها یک دختر دانشچو 26 ساله بنام ندا حسنی و یک مادر دو فرزند بنام صدیقه مجاوری در اثر خود سوزی کشته شدند و ده نفر نیز هرچند نجات یافتند ولی تا 80 در صد صدمه دیدند.

من با تحلیل اقای تامس هگزیمر پژوهشگر ارشد از مرکز مطالعات تروریستی نروژ موافقم که فرمودند برای گروههای جهادی تشکیلاتشان نقش حیاتی در تروریسم و ادامه تروریسم شان برای آنها ایفا میکند. نمونه اینکه مسعود رجوی نیز بقیمت کشته شدن صدها و هزاران نفر این فرم و تشکیلات را ادامه داد. به همین دلیل از عراق نمیخواستند خارج شوند و فقط وقتی که توانستند در آلبانی نیز بصورت یکجا و در شکل تشکیلاتی مسقتر شوند بود که به آلبانی آمدند.

حضور ام ای ک بشکل موجود یک مسئله جدی امنیتی برای دولت آن کشور و حتی برای اتحادیه اروپا است. چون بیش از 2000 جهادگر با بالاترین آموزشهای نظامی که طی بیش از بیست سال توسط ارتش صدام حسین به آنها داده شده است بشکل سازمان یافته در آلبانی حضور دارند.

عطف به مبارزه با گروههای جهای مانند فرقه رجوی لازم به یاد آوری است که مبارزه با داعش بسیار ساده تر است تا مبارزه با فرقه رجوی چرا که همانطور که آقای توماس هاگزیمرمن اشاره کردند داعش تمامی اعمالش رو و عیان است و هرجنایتی که میخواهد بکند را اعلام میکند ولی گروههای جهادی که چراغ خاموش و با مخفی کردن طبیعت وحشی خود مانند فرقه رجوی که تازه مدعی دمکراسی و آزادی خواهی نیز هست و مترصد این است که بقدرت برسد تا تمامی خلافت خود را در جهان پیاده کند و پیچیده تر هستند بسیار مشکل تر است.
با تشکر

استثمار ندا حسنی هنگامیکه کودک خرسالی بود بعنوان جمع کنند کمک مالی و در جوانی جهت خودسوزی و عمل انتحاری توسط فرقه تروریستی رجوی

آنچه از محمد(مصطفی) رجوی فرزند مسعود رجوی انتظار میرود
ژوئن 8, 2018

باعث خوشحالی بسیار من و جنبش نه به تروریسم در سراسر اروپاست که مصطفی (محمد) رجوی تصمیم گرفته است که مشاهدات و حقایق درون تشکیلات سازمان مجاهدین را بیان کند. البته مصطفی یکی از پیشگامان مبارزه با فرقه رجوی بوده است حتی همان زمان که در درون تشکلات در اشرف و … بود شجاعتش از این نظر از بسیاری از ما بسا بیشتر بود و با دسترسی بیشترش به مسعود رجوی نظراتش را با شجاعتی بی نظیر ابراز کرده بود. طوریکه مسعود رجوی را علیه خودش به علاء درجه به خشم آورده بود.
مصطفی را در حوالی رمضان سال 61 بهمراه یکی از زنان مجاهد از مسیر ترکیه از ایران خارج کردم. طبعا عشق ما به آزادی و دمکراسی و پیشرفت و به مبارزه و تشکیلاتی که فکر میکردیم ظرف کسب آن برای ایران با تاریخی چند هزار ساله مملو از دیکتاتوری است خودش را در عشق به محمد کوچلو که هنوز پوشک میپوشید نشان میداد. محمدی که از میان آتش و خون همان مبارزه بدست ما رسیده بود، اشکهایمان برای موسی و اشرف و … در عشق و علاقه به او تبلور میافت.

بعدها در سال 1365-1366نیز بدلیل اینکه محل کار و استقرارم در دفتر رهبری سازمان و در مقر سیفی در بغداد بود و مصطفی که قبلا نزد علی زرکش و مهین رضایی (همسرش) نگهداری میشد، بعد از محاکمه علی زرکش از او و همسرش مهین رضایی گرفته و به ما سپردند من بسیار در کنار مصطفی بودم. و البته “مادر” مادرِ مریم رجوی نیز همواره بود و “اشرف” دختر مریم رجوی نیز به این جمع پیوسته بود.

بزودی که جریان کودتا علیه علی زرکش با محاکمه او و محکوم کردنش به اعدام پایان یافت مسئولیت های من تغییر کرد من کمتر مصطفی را میدیدم. ولی پاک سازی تمام تشکیلات جهت پوشاندن لباس انقلابی به این کودتا و این عمل ضد انقلابی تحت عنوان مبارزه با تمامی عناصر و نمودها و فرهنگ بورژوازی که چیزی نبود الا تحکیم مواضع رهبران کودتا (زوج خوشبخت جدید مسعود و مریم رجوی) با پاکسازی تمامی علائم علی زرکش از تشکیلات بعنوان کسی که مبارزه مسلحانه را تروریستی و مسعود رجوی را عامل شکست سازمان قلمداد کرده بود شروع شد. این اقدام در اساس برای به موضع دفاعی کشاندن تمامی تشکیلات و بستن دهان آنها در قبال این حرکت ننگین بویژه دهان دفتر سیاسی و مرکزیت بود که در جریان محاکمه قرار داشتیم. والا پائین اساسا خبر نداشتند.
————
مطالب مرتبط
گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل
——————

شرح مبارزه ضد بورژوازی بیشتر یک کمدی درام درد آور خواهد بود که افراد باید جهت مبارزه با بورژوازی خود اگر یک خودکار در پاریس خریده بودند آنرا بعنوان دور کردن بورژوازی از خود پس میدادند!!! یادم هست من نیز چیزی نیافتم الا جهت کاری که داشتم و هرماه دوبار بین عراق و پاریس برای نشستهای دفتر سیاسی تردد میکردم و از بودجه ای که اختصاص داده شده بود لباسی از پاریس خریده بودم که سالها میپوشیدم. و آن بود سمبل!!!!!! بورژاوزی من که با اقرار!!! به آن بورژوازی را از خودم دور کردم!!! و انقلابی دو آتیشه جدیدی شدم!!! این روش جاری سرکوب ایدئولژیک مسعود رجوی بود برای بستن دهان دفترسیاسی و سازمان که هر اقدام توتالیتریستی و ضد انقلابیش را با تابلوهای بزرگ مانند انقلاب ایدئولژیک، انقلاب ضد بورژوازی … سفر تاریخساز، … تابلو میکرد.

البته وقتی من با علی زرکش مدتها زندگی کردم بسیاری مسائل برایم روشن شد و شروع کردم به انتقاد بویژه به مهدی ابریشمچی، بعنوان یک عنصر ضد تشکیلات برای دوسال به بیگاری اعزام شدم. که دیگر مصطفی را نمیدیدم تا اینکه بعدها شب قبل از آمدنم به اردن جهت آمدن به پاریس همراه مریم رجوی در سال 1372 عذرا علوی طالقانی مصطفی را آورد که مرا ببیند. دیدار ما در سالن عمومی لشکر بود، من که جرات نمیکردم علت را بپرسم میدانستم که محمد مطلقا نمیخواهد در تشکیلات باشد و در حضور عذار علوی طالقانی نیز بغیر از یاد آوری گذشته و حال و احوال کردن از کسی که واقعا کانون عشق و علاقه همه ما بود چیز دیگری نمیتوانستم سوال کنم. بعد ها مصطفی مدتی به لشکری که من عضو ستادش بودم منتقل شد. یک روز که مرا تنها گیر آورده بود با اعتمادی که بمن داشت سوال کرد، فلانی پشت سیاج های اشرف نگهبان هست؟ و این زمانی بود که فرارها از سیاج قرارگاه اشرف بسیار بسیار زیاد شده بود.که نتوانستم ناراحتی ام را از فشار و تنهایی و اسارت تنها بازمانده اشرف ربیعی را پنهان کنم و مدتها گریستم.

مسعود رجوی در سیمای فرزند اشرف ربیعی شکست استراتژی تروریستی خود را تجربه میکرد. در واقع مصطفی حقانیت مواضع علی زرکش را در تمامی وجود خودش در مقابل مسعود رجوی بصورت دیدن مبارزه مسلحانه بعنوان یک عمل خشنوت آمیز و در قالب سیاسی (تروریستی) متبلور میکرد از همین رو کینه عجیبی نسبت به مصطفی پیدا کرده بود.
مصطفی در واقع در نزدیک ترین نقطه به مسعود رجوی در ژرفنایی غیر قابل تصور با محتوای حرکت رجوی در تضاد و مخالف سرسخت آن بود. مصطفی رجوی علیرغم اینکه مادرش اشرف رجوی و پدرش مسعود رجوی بود و سرگذشتی که همگی از آن با خبریم و علیرغم اینکه در ایران حضوری چندانی نداشته نسلی نو و پیشرفته با دریافتهای مدرن و معاصر از جهان از مردم ایران را نمایندگی میکند که بطور مطلق با تروریسم رجوی مخالف و در نقطه مقابل آن هستند است.

طوریکه در روزهایی که قرار بود مسعود رجوی از عراق فرار کند و ما خبر نداشتیم در جلسه ای در نشستهای بالای سازمان بطور کاملا غیر منتظره و در اوج شگفتی همه ما مصطفی را به قول ما “دراز” کرد یعنی علیه فرزندش مصطفی سمپاشی کرده و زیرآب او را زد و شاید بیش از دوساعت جلسه علیه مصطفی هرچه خواست گفت و مریم رجوی او را پشتیبانی میکرد. معلوم بود که مصطفی درگیریهای سیاسی بسیار با پدرش (مسعود رجوی) داشته است. ظاهرا مسعود رجوی از او خواسته بود باردیگر همانگونه که او و مادرش را یکبار در تهران گذشته و رفته بود تا با قربانی شدن او و مادرش برای فرار و خیانت خودش به بقیه مجاهدین و جنبش توجیه بتراشد!!! اینبار هم با جا گذشتن او در عراق اینبار نیز از خون او استفاده دوجانبه کند هم فرار خودش را توجیه کند و هم از شر چنین مخالف محتوایی آنهم از نسل و خون خودش رها شود.آنچه بطور دقیق بین او و مسعود گذشته را باید از زبان مصطفی شنید.
. مصطفی به مسعود گفته بود که به عراق و ارتش آزادیبخش او تعلق ندارد. مصطفی گفته بود که عراق صدام حسین آنگونه که مسعود رجوی با تزویر مرز سرخش میخواند نیست. او میگفت که اینجا سرزمین و خاک ما نیست.

مسعود که بسیار عصبانی بود و دهانش کف کرده بود و از کلمات رکیگ استفاده میکرد، قرآنی را که دستش بود بر روی میز کوبید و گفت “این خرچه – خوکچه هرکه میخواهد باشد از قرآن لباس هم بپوشد این حرام زاده طئمه وزارت اطلاعات است که نمیخواهد در سازمان باشد میخواهد مانند عمو کاظمش با کسب تحصیلات عالیه به مردمش خدمت کند و با خشونت مخالف است کار ما را خشونت میداند و رد میکند… نمیداند که باید به هرقیمت همینجا بماند و بمیرد”. رجوی ضمنا در همین نشست پیامش را به بقیه نیز میداد که از خروج خبری نیست.

البته آن زمان که مسعود این سخنان را در مورد مصطفی میزد همگی ما خیال میکردیم که او از مصطفی خواسته در کنارش در عراق بماند. چون اینگونه بدورغ بما گفته بود که مریم میرود و خودش میماند. نمیدانستیم که هردو قصد فرار دارند. و مصطفی چه خوب پدرش را میشناخت. بنابراین مصطفی که از نظر پدرش یک خائن محسوب میشد، بشدت تحت کنترل بود و اجازه نداشت با کسی صحبت کند و بسیاری محدویتهای غیر انسانی که خودش باید ریز به ریز آنرا بیان کند.

مصطفی رجوی که ما در تشکیلات رجوی میشناختیم آینه تمام قد پاسخ تاریخی نسل نوین مردم ایران به مسعودرجوی و تمامی اندیشه های دوران جنگ سرد و جهان دو قطبی با تمامی تفکرات و ایدئولژیهای ویرانگرش بود. از همین زاویه وظیفه دارد که: هرآنچه از عمو علی زرکش اش و خاله مهین رضایی اش بیاد دارد در رفتار با خودش را بازگو کند. چون مریم رجوی علی زرکش را متهم به بدرفتاری با مصطفی کرد تا مخالفتش با تروریسم مسعود رجوی را تحت الشعاع قرار دهند.

  1. بجد نقد خودش را از خشونتی که نه فقط علیه مردم ایران در قالب مبارزه با رژیم ددمنش بلکه خشونتی که حتی علیه خود مجاهدین نیز به اعلا درجه اعمال میشد را به نقد بکشد.
  2. نقد خودش را به توتالیتریزم مسعود رجوی نه فقط در قالب پدرش بلکه در قالب رهبر یک جنبشی و مبارزین و مجاهدینی که مانند خدا به او اعتماد کرده بودند بنویسد.
  3. رابطه مصطفی با پدرش امری خصوصی است ما قصدمان اطلاع از آن نیست. و این بستگی به مصطفی دارد که رد پای توتالیتریزم تشکیلاتی -سیاسی- ایدئولژیک را در بستر روابط پدر و پسری نقد کند.
  4. مصطفی بعنوان فردی نزدیک به مسعود رجوی ضرورتا بسیاری از تفکرات پنهان مسعود رجوی در مورد شورایی ها و اینکه جایگاه شورایی ها در دستگاه تفکری او کجا بود را بخوبی دیده است. و چه بسا مستقیم کینه هایش علیه آنها به مصطفی نیزبیان کرده باشد. چون همواره زیرآب تمامی شورایی ها را بعنوان خدمه و عمله بورژوازی نزد مجاهدین میزد که هیچ سمپاتی بین شورایی ها و مجاهدین ایجاد نگردد.
  5. روابط مسعود رجوی با دولت عراق و صدام حسین را هر آنچه میداند با بازگو کند.
  6. روابط مسعود رجوی با زنان و نقش مریم رجوی در رابطه مسعود رجوی با زنان را به هر میزان که مطلع است بازگو کند.
  7. تاثیر انقلاب ایدئولژیک در ارتقاء یا نابودی تشکیلات مجاهدین از اهم مسائل است.
  8. فساد مناسبات مجاهدین (بین زنان و بین مردان و بین زنان و مردان) بویژه در طی سالهای بعد از فرار مسعود رجوی از عراق و حتی قبل تر را به آشکارترین شکل ممکن حقایقش را باگو کند آنهم نه بعنوان افشاگری که محصول یک استراتژی فاسد و شکست خورده.
  9. رابطه مسعود رجوی با جنبش مستقل مردم ایران در داخل کشور و دلیل این میزان از ضدیت او با این جنبش را به نقد بکشد.
  10. فشارهای وارده به فرزندان مجاهدین مانند خودش که بزور و بعضا با فریب به عراق کشانده شده بودند چه دختر و چه پسر حقایقی را که میداند بازگو کند.
  11. حقایقت خانواده های مجاهدین و آنچه تحت عنوان الدنگ مسعود رجوی از آنها اسم میبرد چه بود.
  12. تشکیلات چگونه شورایی ها را فریب میداد.
  13. تشکیلات چگونه سازمان های بین اللملی مانند کمیساریا، و … را فریب میداد.
  14. چرا مجاهدین را در اشرف و بعد در لیبرتی نگهداشته بود. آیا آنگونه که رجوی القاء میکرد خواست رجوی خروج از عراق بود ولی عراق اجازه نمیداد؟
  15. برای مریم رجوی و تشکیلات خروج از عراق پیروزی بود یا شکست مطلق
  16. نظرش را در مورد اعلام امام زمان بودن پدرش و پیامدهای آن برای سازمان مجاهدین را بنقد بکشد.
  17. چرا باید ترکی الفیصل مرگ پدرش را اعلام کند. جواب مریم رجوی به او بعنوان فرزند مسعود و تنها بازمانده اشرف رجوی که حقش است که بداند پدرش چه سرنوشتی یافته است چه بوده است؟
  18. رابطه مریم رجوی و تشکیلات با نئوکانها بعنوان شرورترین و خشنترین و راست ترین جناحهای جنگ طلب آمریکا چه حقایقی را در مورد تشکیلات بیان میکند.
  19. حقیقت رابطه با عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا را بنقد بکشد. …
  20. نظرش را در مورد اعتراضات بهمن 1396 علیرغم اینکه مریم رجوی مدعی است هزاران هزار کانونهای شورشی در داخل فعالند و اینکه هیچ اسمی از مجاهدین برده نشد را بیان کند.
    داود باقروند ارشد
    جلال پاکستان
    18 خرداد 1397
    8ژوئن 2018

————————–
مطالب مرتبط
گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل

اردشیر زاهدی خطاب به مایک پامپئو: ایران شکست ناپذیر است
ژوئن 3, 2018

گربه رویای موش دارد
(شتر در خواب بیند پنبه دانه)؛
آرزوهای احمقانه
سخنرانی وزیر خارجه آمریکا، مایک پامپئو، درباره ایران هم غم انگیز بود، و هم گیج کننده. بعنوان رئیس سیاست خارجی‌ یک قدرت بزرگ، و مدیر سابق سازمان سیا، ایشان باید ایران، مردم آن و تاریخ آنرا بهتر بشناسد.
قلدری به ندرت به نتیجه می‌رسد، و در مورد ایران هیچگاه به نتیجه [مطلوب] نرسیده است. در طول هزاران سال تاریخ خود، کشور من هرگز در برابر خارجی‌‌ها سرخم نکرده و تسلیم نشده است، و در شرایط مصیبت بار متحد مانده است. مستقل از عقیده خود درباره دولت کنونی [ایران]، تحت تهدید‌های خارجی‌، مردم نجیب ایران با هم متحد بوده، و از سرزمین مادری دفاع کرده و میکنند. تاریخ به متجاوزان خارجی‌ سریعا میاموزد که از افکار پوچ خود برای ویرانی ایران دست بردارند. گربه‌ها رویای موش دارند، [ولی‌] احدئ قادر به خرد کردن ایران نیست.
با سرزمینی به وسعت ۶۳۶،۰۰۰ مایل مربع و ۸۲ میلیون جمعیت، ایران عراق نیست. ایران قادر خواهد بود دربرابر حمله نظامی خارجی‌ مقاومت کند. باید [هجوم غیر قانونی به] عراق را بیاد آوریم که بر اساس دروغ و اسناد تقلبی بود. حمله [به عراق] نه اجازه قانونی داشت، و نه اتوریته اخلاقی‌. نتیجه آن کشتار و ویرانی عظیم بود. صدها هزار مردم بیگناه کشته شدند، و آینده و زندگی‌ میلیون‌ها نفر ویران شد. و، بر طبق گفته رئیس جمهوری آمریکا [ترامپ]، ۷،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ دلار هدر رفت. آیا مغز‌ها [امریکأیی ها] در سازمان سیا و وزارت خارجه تاریخ را نمیدانند؟
ایران بخاطر حضور خود در سوریه محکوم میشود. ولی‌ گفته نمی‌شود که ایران در سوریه به دعوت دولت [قانونی] کشور مستقل سوریه حضور دارد. حضور ارتش‌های مخفی‌ آمریکا و دولت‌های غربی در سوریه است که نقض قوانین بین المللی میباشد [نه ایران و روسیه].
کشتار ادامه دار، بیرحمی و جنایات دیگر بر علیه مردم غیر نظامی یمن [که توسط عربستان و امارات با پشتیبانی‌ آمریکا انجام میشود] نه تنها جنایات جنگی هستند، بلکه حمله به بشریت نیز میباشند. آیا قادر خواهیم بود که این بربریت را ببخشیم و فراموش کنیم؟ در ۲۳ و ۲۴ ماه مه خبر اصلی‌ بی‌ بی‌ سی‌ یک گزارش درد آور بود که یک عروسی‌ در دهکده یمنی را نشان میداد که در آن مردان، زنان، و بچه‌ها مشغول جشن گرفتن ازدواج عزیزان خود بودند. آنروز قرار بود شاد‌ترین روز زندگی‌ آنها باشد. در یک لحظه عربستان سعودی به دهکده حمله کرد و ۲۲ نفر را کشت. جشن تبدیل به عزا شد. چگونه میتوان گرسنگی بچه‌ها و ویرانی یک کشور [یمن را توسط عربستان و متحدان] را توجیه نمود؟ کدام دیوانه مسول این فاجعه بی‌ سابقه است؟ عدالت قرن بیست و یکم این است؟
آمریکا و ایران ۱۶۰ سال پیش با هم دوست شدند. ذکر نام امریکأیی‌های بزرگی‌ نظیر هاوارد بسکرویل [که در انقلاب مشروطیت به همراه انقلابیون در تبریز جنگید و شهید شد]، [ویلیام] مورگان شوستر [خزانه دار دولت مشروطیت از ماه مه تا دسامبر ۱۹۱۱]، ارتور میلزپا [مستشار مالی‌ در ایران از ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۷، و از ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵]، ارتور آپ‌هام پوپ [استاد دانشگاه و محقق هنر ایرانی‌، که سردبیر Survey of Persian Art بود]، و ریچارد فرای [محقق ایران و اسیا مرکزی، و مدیر انستیتوی آسیا در دانشگاه شیراز از ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴] هنوز احساسات گرم [دوستانه] را در ایرانی‌ها ایجاد می‌کند.
حتی اگر یک از امضأ کنندگان برجام از آن کنار رود، هنوز این یک سند معتبر و واجب الاجرا میباشد. دعا می‌کنم که عقلانیت پیروز گردد، و بلوغ دیپلماتیک غلبه یابد [تا آمریکا سیاست خودرا تغییر دهد].
بدون شک شرایط اجتماعی ایران تکامل خواهند یافت و تغییر خواهند کرد. من امید و اعتماد زیاد به جوانان ایران دارم، که شخصیت، هوش و لیاقت آنها آینده ایران را شکل خواهند داد. من خوشحال و امیدوارم وقتی‌ میبینم که در چهار گوشه جهان، اکثریت کارشناسان منطقه [خاورمیانه] واقعیات را روشن تر از [مایک پامپئو و دولت ترامپ] میبینند و از عزت و حقوق برادران و خواهران شریف من دفاع میکنند. من هم به نظرات آنها احترام میگذارم و هم قدردان آنها هستم.
مصاحبه آقای اردشیر زاهدی در مورد نامه اش به وزیرخارجه آمریکا

————————————————–
مقدمه مترجم
از آغاز کارزار انتخاباتی آقای دانالد ترامپ در سال ۲۰۱۶، بخشی از ایرانیان خارج کشور از ایشان، که حتی در میان اکثریت مردم آمریکا بعنوان یک نژاد پرست، ضد زن، ضد مهاجران، و ضد مسلمانان شناخته میشوند، حمایت کردند. پس از آغاز ریاست جمهوری آقای ترامپ و مواضع به شدت ضد ایران و ایرانیان — نه ضد جمهوری اسلامی، چرا که اگر ضد ایران و ایرانیان نبود، ورود هموطنان ما به آمریکا را ممنوع نمیکرد — این حمایت شدت یافت. با اعلام خروج غیر قانونی آمریکا از معاهده برجام، که با واکنش بسیار منفی‌ در سراسر جهان مواجه شد، و سخنرانی بسیار تند و زورگویانه آقای مایک پامپئو وزیر خارجه آمریکا درباره ایران، حمایت این بخش از ایرانیان از آقای ترامپ به اوج خود رسیده است. در این میان، بخش مهمی‌ از سلطنت طلبان، که هنوز در رویا و توهم بازگشت سلطنت به ایران هستند، در حمایت از سیاست آقای ترامپ در قبال ایران از همه “دو اتشه تر” هستند.
آقای اردشیر زاهدی نیازی به معرفی‌ ندارند. ایشان داماد محمد رضا شاه، وزیر خارجه ایشان، سفیر ایران در آمریکا در زمان رژیم شاهنشاهی، و شاید نزدیک‌ترین شخص به شاه بودند و ایشان را مظهر ایران میدانستند. نگارنده این سطور و مترجم آنچه که در زیر میاید به لحاظ سیاسی هیچگونه وجه مشترکی با آقای زاهدی ندارد. نگارنده حامی‌ انقلاب بود و هنوز هم باور دارد که انقلاب باید اتفاق میفتاد — کما اینکه آقای زاهدی نیز گفته ا‌ند، “اگر ما [رژیم محمد رضا شاه] اشکال نداشتیم، انقلاب نمی‌شد” — و معتقد به یک جمهوری دمکراتیک است. ولی‌ تا جایی‌ که به نگارنده مربوط است، آقای زاهدی با حمایت از حقوق ایران و مردم آن، بخصوص حقوق کشور درچهار چوب معاهده‌های بین المللی، مخالفت با تحریم‌های اقتصادی، و تهدید و حمله نظامی، ایراندوستی اصیل خودرا نشان داده ا‌ند. پر واضح است که شخصیتی مانند ایشان که در ایام کهولت است، و زندگی‌ بسیار راحت و بدون سر و صدائی در سویس دارد، نیازی ندارند که وارد اینگونه بحث‌های ملی‌ شوند، مگر آنکه نگران کشور و آینده آن باشند.
در واکنش به سخنرانی آقای پامپئو، آقای زاهدی روز پنجشنبه ۳۱ ماه مه ۲۰۱۸ مقاله یی را در روزنامه نیویورک تایمز منتشر کردند. چون این روزنامه حاضر به انتشار آن در صفحه مقالات مهمان نبود، آقای زاهدی آنرا بصورت “آگهی” با صرف هزینه هنگفت [از جیب خود] در آن روزنامه منتشر کردند. لزومی ندارد با بخشی و یا تمامی آنچه که ایشان نوشته ا‌ند مخالفت کرد و یا موافق بود. به گمان نگارنده مهم میهندوستی اصیل ایشان است. ترجمه کامل این مقاله از قرار زیر است. نگارنده به آقای زاهدی و میهندوستی بی‌ چون و چرای ایشان درود میفرستد و یادآوری می‌کند که این اولین باری نیست که ایشان چنین مقاله‌هایی‌ در دفاع جانانه از کشور خود منتشر میکنند.
ترجمه محمد سهیمی – خبرنامه گویا

مستند ان بی سی آمریکا، لیست پولهایی که مجاهدین به نئوکانها و سیاستمداران آمریکا پرداخته اند
ژوئن 2, 2018
https://youtu.be/4OWYnNh9w4s

گزارش مستند از تشکیلات فرقه رجوی، رابطه آنها با حامیان نئوکان و پولهایی که میپردازند.
لیست کاملی از پولهایی که حتی به اوباما نیز پرداخت کرده اند.

بیشتر بدانید از همین گزارشگر درمورد ایران و موساد و فرقه رجوی

نتانیاهو دوبار به موساد دستور داد برای حمله به ایران آماده شود
ژوئن 2, 2018
بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل دو بار از موساد، سازمان جاسوسی اسرائیل، و ارتش این کشور خواست برای حمله به ایران آماده شوند. این درخواست ها در سال های ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ مطرح شد.
به نوشته نشریه دیلی بیست و نقل از هاآرتص، اما این درخواست ها پس از آنکه رهبران موساد قانونی بودن دستورها را زیر سوال بردند، متوقف شد.
در سال ۲۰۱۱، نتانیاهو از «تمیر پاردو» رئیس موساد از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۶ و «بنی گانتس» ژنرال اسرائیلی خواست ظرف ۱۵ روز به ایران حمله کنند اما بر اساس گزارش ها، پاردو و گانتس مقابل اجرای این دستور مقاومت کردند و قانونی بودن چنین تصمیمی را زیر سوال بردند.
بر اساس گزارش ها، نتانیاهو پیشتر نیز از «میئر داگان» یکی دیگر از روسای موساد و «گابی اشکناز» یک فرمانده نظامی دیگر اسرائیلی چنین درخواستی کرده بود که با مقاومت آنها نیز روبرو شده بود.
گفته می شود داگان به نتانیاهو گفته بود فقط کابینه اجازه این را دارد که چنین دستوری بدهد.

تائید دولتی ترور شدن محمدرضا کلاهی صمدی ( علی معتمد) و سرانجام 34 سال فرار
می 30, 2018
محمدرضا کلاهی صمدی ( علی معتمد) و سرانجام 34 سال فرار
ژانویه 3, 2017
سایت نه به تروریسم و فرقه ها این ترور را و هرگونه بدست گرفتن قانون و تروریسم را توسط هر کسی که انجام شده باشد را بشدت محکوم میکند. کلاهی هرچند بعنوان عامل ترور باید بدست عدالت سپرده میشد ولی مجرم اصلی مسعود رجوی و مریم رجوی و تروریسم آنهاست که باید به دست عدالت سپرده شوند که آزادانه در اروپا حضور دارند.
ما کلاهی را از نزدیک میشناختیم و مدتها در عراق همکار بودیم. او خیلی زود فهمیده بود که فریب تروریسم رجوی را خورده است و برای همین در سالهای 1365 از فرقه رجوی جدا شد.

انتشار تصویر محمد رضا کلاهی صمدی در روزنامه های تیر ماه 1360، پس از بمبگذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه
برای مشاهده فیلم های تلویزیون هلند از کشته شدن علی معتمد (محمد رضا کلاهی صمدی عامل انفجار بمبگذاری 7 تیر 1360 در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی) می توانید اینجا و اینجا را مشاهده نمائید.

تصویری که تلویزیون هلند از کلاهی منتشر نمود

محلی که علی معتمد (محمد رضا کلاهی صمدی) در بامداد 15 دسامبر 2015 میلادی در آن کشته شد
——————————————————–
در حاشیه ترور محمدرضا کلاهی(علی معتمد) و هشدار به مسعود کشمیری
فوریه 7, 2017

هردم از این باغ بری میرسد تازه تر از تازه تری میرسد
فرقه رجوی بعد از خروج از عراق و انتقال به آلبانی با بحرانهای بسیار شدیدی مواجه شده که بقول خودشان “اگر جلو آنرا نگیریم و یا بدان نپردازیم صدبار بدتر از ضربه فروغ جاویدان خواهد بود”. در همین رابطه نیز بعد از عزیمت تاریخساز مسعود رجوی به آن دنیا (البته به قسمت بهشت و یا جهنمش را باید از مادران و پدران مجاهدین و مردم ایران سوال کرد) که با اطلاع رسانی آقای ترکی الفیصل از شاهزادگان سعودی صورت گرفت، مریم رجوی خودش به صحنه آمد و به آلبانی رفت تا چاره ای برای این ضربه بیندیشند.

طی اخباری که اخیرا از آلبانی داشتم و برای ما که این فرقه را تا بن و استخوان میشناسیم تعجب برانگیز بود منکوب کردن کلاهی و بهره برداری مریم رجوی از کشته شدن مشکوک او (با نام مستعار علی معتمد) در هلند .

مریم رجوی که با مشکل از هم پاشیدگی فرقه روبروست جهت دادن درسی به کسانیکه در حال فرار از جهنم فرقه هستند و ترساندن آنها گفته است که از سرنوشت همه بریده مزدوران مانند کلاهی درس بگیرید، (ظاهرا دوباره از سازمان جدا شده بوده است) کسانیکه فکر میکنند میتوانند بروند و مزدوری کنند اگر هم بتوانند چند صباحی بعد از خروج از تشکیلات در خارجه به خوشگذرانی بپردازید دیر یا زود به سزای اعمالشان خواهند رسید. و ادامه داده که میبینید که مبارزه حتی در همین اروپا نیز ادامه دارد؟!!! و ما در حال جنگ هستیم. هرکس از این تشکیلات خارج شود نباید خیال کند که ارتش در اشرف جاماند و دیگر ارتشی نیست و در اروپا و خارجه هستیم … کشته شدن کلاهی گواهی بسیار روشنی است که جنگ ادامه دارد و هر کس صحنه جنگ را ترک کند خائن است و حکم خائن مشخص.” حرفهای رجویها و آسمان و ریسمان بافتن برای تهدید و ترساندن و خائن و مزدور و … خواندن مجاهدین چیز تازه ای نیست.

آنچه باعث تعجب ما شده است اینکه، اولا محمد رضا کلاهی بعنوان عامل ترور، شاهد و مدرک زنده بسیار با ارزشی برای یکی از بزرگترین اعمال تروریستی تاریخ ایران محصوب میشد. در ضمن وی سی سال بود که از سازمان جدا شده بود و با حمایت کامل سازمان به خارجه آمده بود. قطعا رژیم ایران همانند همه سیستمهای دولتی بدنبال جنایتکاران و تروریستهایی که در حوضه آنها عمل کرده اند باشد.

طبق گزارش وزارت اطلاعات عربستان سعودی به وزیر خارج عربستان که ویکیلیکس افشا نموده، سیستم امنیتی ایران در مجاهدین نفوذ کرده است که با نزدیکی عربستان به فرقه رجوی نباید زیاد دور از حقیقت باشد. از طرفی نیز با توجه به ارتباطات کسانی مانند مسعود کشمیری عامل انفجار دفتر ریاست جمهوری و کلاهی در حواشی مناسبات و حتی مناسبات نزدیک فرقه رجوی (حضور در پایگاههای آنها در کشورهای مختلف و حتی در اورسورواز در حضور مریم رجوی) یافتن مکان کار و زندگی این اشخاص نباید برای رژیم مشکل جدی ای بوده باشد.

ضمن اینکه دولتهای کشورهای اروپایی که این افراد در آن حضور دارند نیز هیچ توجیه قانونی برای پناه دادن به کسانیکه دست به چنین جنایاتی زده اند ندارند. و میبینیم که متاسفانه دولت هلند هیچ عکس العمل سیاسی مناسبی در قبال ترور کلاهی از خود نشان نمیدهد. که بنظر بنده دولت هلند صد در صد از هویت اصلی علی معتمد (محمدرضا کلاهی) خبر داشته است. چون به احتمال قریب به یقین رژیم صدها بار با نشان دادن عکس و جزئیات افرادی مانند کلاهی و کشمیری از دولتهای اروپایی خواستار استرداد مجرمین فرقه رجوی … بوده. طبیعی است که با دست بالا داشتن در مسئله (قربانی تروریسم کلاهی و فرقه رجوی خواندن خودش) در مقابل طرف اروپایی از طریق دیپلماتیک اقدام به درخواست استرداد کرده باشد.

ولی چرا مشتریان حذف ویا مجازات کلاهی بعد از سی سال آنهم بعد از جدی شدن انتقال فرقه رجوی به آلبانی و ترک عراق برای ابد و حضور ابدی در اروپا دست بکار شده و کلاهی را مجازات و ترور میکنند؟

به عقیده بنده کلاهی دو مشتری جدی داشته است، یکی بدلیل مجازات کلاهی بخاطر تروریسم دومی فرقه رجوی بدلیل اینکه تمامی کسانیکه در این ترور دست داشته اند، بمب را ساخته اند، برنامه ریزی کرده اند، فرمان آنرا صادر کرده اند، و حتی با فریب کلاهی میزان بمب را فقط به اندازه ترور بهشتی به او گفته اند درصورتیکه خیلی بیشتر بوده (چون کلاهی تنها و تنها انتقال دهنده بمب بوده است) همگی در حال حاضر در اور سورواز فرانسه و آلبانی و اروپا حضور دارند و همین خطر بزرگی برایشان است.

رجوی برای حفظ خودش تن به هر کاری میدهد، و تاریخ سی و پنج سال گذشته نشان میدهد، از ریختن خون هزاران نفر برای یک روز زندگی خودش هیچ تردیدی بخودش راه نمیدهد. این فرقه را نباید دست کم گرفت.

در همین رابطه بنده به آقای مسعود کشمیری که سالیان با او در بغداد-عراق و … در یک پایگاه بوده ام، توصیه میکنم که اگر بطور خاص در سالهای اخیر از فرقه رجوی بریده ای، و یا حتی نه در هرحال باید بجد بفکر خودت باشی. چه از طرف رژیم و چه ا ز طرف فرقه رجوی این تهدید برایت وجود دارد.

مریم رجوی نیز یک فرد جدا شده را بعد از سالیان که هیچ اسمی از محمد رضا کلاهی نمی آورد خائن مینامد. بنابراین بدلیل تهدیداتی که تو نیز برایشان داری باید خودت را از مناسبات رجوی بیرون بکشی.. مطلقا نباید به فرقه رجوی که در گردابی کشنده گرفتار است و تو برایشان بسیار خطر ناک هستی اعتماد کنی چون از طریق اطلاعاتی که تو داری آنها در جرم تروریسم (بمب گذاری دفتر ریاست جمهوری) متهم ردیف اول محصوب میشوند پس برایشان خطر داری. و یا میتوانی از پلیس و دولت محل اقامتت کمک بگیری.

رجوی از همه سوء استفاده کرده. آن سالها هر کس جای تو بود شاید همین فریب را میخورد. که هزاران فریب خورده یا در شهرهای ایران و یا در عراق و … سنگ فرشهای خیابانها را یا با خون خودشان و یا با خون کسانیکه آنها را به درجریان عملیات به گلوله میبستند رنگ کردند را دیده ایم.

منابع هلندی از «ترور» عامل بمبگذاری در حزب جمهوری اسلامی خبر دادند
می 30, 2018
۰۸/خرداد/۱۳۹۷
• رادیو فردا


علی معتمد (راست) و (محمد)رضا کلاهی صمدی، که به نوشته روزنامه پارول هلند هر دو یک نفرند.
دو فرد مظنون به قتل یک شهروند ایرانی در هلند که حدود یک سال‌ونیم پیش رخ داد، روز جمعه گذشته برای نخستین بار در شهر لِیلی‌اِستاد هلند در دادگاه حاضر شدند.
در پی آن، روز دوشنبه هفتم خرداد یک نماینده پارلمان هلند خواستار توضیح مقامات هلندی در مورد احتمال «ترور سیاسی» فرد مقتول توسط جمهوری اسلامی شد.
روزنامه «پارول» هلند روز جمعه در گزارشی نوشت که فرد مقتولِ این پرونده یعنی «علی معتمد»، «به احتمال قریب به یقین»، همان «رضا کلاهی صمدی» است که در دهه هشتاد میلادی به هلند پناهنده شد و از آن زمان با نام مستعار «علی معتمد» در این کشور زندگی می‌کرد.
به نوشته این روزنامه و همچنین منابع ایرانی، (محمد)رضا کلاهی صمدی مسئول اصلی انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر سال ۱۳۶۰ بود؛ انفجاری که منجر به کشته شدن تعدادی از مقام‌های بلندپایه جمهوری اسلامی از جمله محمد حسینی بهشتی، رئیس وقت دیوان عالی کشور، شد.
علی معتمد (یا بنا به گزارش جدید، به احتمال زیاد همان رضا کلاهی صمدی)، روز ۱۵ دسامبر ۲۰۱۵، در سن ۵۶ سالگی در شهر آلمیره هلند در خیابان توسط فردی از نزدیک هدف گلوله قرار گرفت و همان روز در بیمارستان جان سپرد.
روزنامه پارول روز جمعه نوشت که دو فرد مظنون قتل او، انور آ.ب (۲۸ساله) و مورئو ام. (۳۵ساله) هستند که پلیس هلند موفق شده است با ردگیری تلفن‌های همراه‌شان آنها را دستگیر کند.
این دو فرد، با شبکه‌های بزهکاری معروف غرب آمستردام در تماس بوده و پیش از این نیز پرونده قضایی داشته‌اند.
اولیس عِلّیان، وکیل و نماینده ایرانی‌تبار پارلمان هلند از حزب «ف‌ِف‌ِدِ» (حزب مردم برای آزادی و دموکراسی)، روز دوشنبه با اشاره به گزارش جدید روزنامه «پارول»، از مقام‌های شهر آلمیره خواست تا بررسی کنند که آیا این قتل یک «ترور سیاسی به دستور جمهوری اسلامی ایران»‌ بوده است یا نه.
او از مقام‌های این شهر پرسید که آیا شهرداری خود به طور مجزا در زمینه سابقه سیاسی احتمالی این قتل تحقیقی انجام داده و به نتایجی رسیده است؟
او خواستار آن شد که مقام‌های این شهر «به خاطر پیامدهای سیاسی و حساسیت بین‌المللی» این پرونده در این باره با وزارتخانه‌های دادگستری، امنیت داخلی، و امور خارجه هلند تماس و همکاری داشته باشند.
اولیس علیان تأکید کرده که «محتمل‌ترین سناریو این است که ترور علی معتمد که در وسط یک محله مسکونی آلمیره صورت گرفته، به دستور رژیم ایران انجام شده است».
دادگاه روز جمعه تنها با حضور وکیل دو مظنون قتل برگزار شد و این دادگاه قرار است در اوت سال جاری به کار خود ادامه دهد.
سوابق محمدرضا کلاهی صمدی
مقام‌های جمهوری اسلامی همواره محمدرضا کلاهی صمدی، یک عضو سازمان مجاهدین خلق را که «عامل نفوذی این گروه در حزب جمهوری اسلامی» بود، به عنوان عامل انفجار در دفتر این حزب در هفتم تیر سال ۶۰ معرفی کرده‌اند.
به نوشته رسانه‌های ایران، محمدرضا کلاهی پس از انقلاب بهمن ۵۷ به سازمان مجاهدین خلق پیوست و با حفظ این عضویت، ابتدا پاسدار کمیته انقلاب اسلامی خیابان پاستور شد و بعد با هدایت سازمان، به داخل حزب جمهوری اسلامی راه پیدا کرد. محمدرضا کلاهی صمدی که در آن زمان دانشجو بود به عنوان صدابردار در ساختمان این حزب مشغول شده بود.
او در حزب ارتقاء یافت و مسئول دعوت‌ها برای کنفرانس‌ها و میزگردها و جلسات شد، ضمن آنکه مسئول حفاظت حزب نیز شد.
گزارش‌ها حاکی است که وی بمب را با کیف دستی خود به داخل جلسه حزب جمهوری اسلامی در نزدیکی چهار راه سرچشمه تهران برد و دقایقی قبل از انفجار، از ساختمان حزب خارج شد.
پس از انفجار نیز مدتی در منزل یکی از اعضای سازمان مجاهدین مخفی شد و نهایتاً از طریق مرز غربی ایران به عراق رفت و سپس به اروپا گریخت.
آن انفجار بنا بر آمارهای دولتی ۷۳ کشته برجای گذاشت که بر اثر آن محمد حسینی بهشتی دبیرکل حزب، رئیس وقت دیوان عالی و نایب رئیس مجلس خبرگان همراه با چهره‌هایی چون محمد منتظری فرزند آیت‌الله حسینعلی منتظری کشته شدند.
درباره سرنوشت محمدرضا کلاهی تاکنون همواره اخبار متناقضی منتشر می‌شد. از جمله خبرگزاری دولتی ایرنا سال ۹۲ به نقل از «یک مقام آگاه»، اعلام کرده بود که محمدرضا کلاهی همراه با مسعود کشمیری «در آلمان رؤیت شده‌اند».
در ایران از مسعود کشمیری به عنوان «عامل اصلی» انفجار در دفتر نخست‌وزیری در هشتم شهریور ۱۳۶۰ نام برده می‌شود. انفجاری که منجر به کشته شدن محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر، رئیس‌جمهوری و نخست‌وزیر وقت، و نیز تعدادی از دیگر مقام‌های جمهوری اسلامی شد.
روزنامه هلندی «پارول» می‌نویسد که علی معتمد (رضا کلاهی صمدی) در شهر آلمیره، در نزدیکی آمستردام، سال‌ها به عنوان برقکار زندگی آرامی داشت و همکارانش از او همواره به عنوان فردی «وقت‌شناس و قابل اعتماد» یاد می‌کنند.
پسر هفده ساله او نیز در یکی از دانشگاه‌های هلند مشغول به تحصیل است.
به نوشته این روزنامه، همسر علی معتمد به «پارول» گفته است که حتی او تا چند سال پیش از هویت واقعی شوهرش «بی‌خبر بوده است».
با استفاده از روزنامه پارول، وب‌سایت پلیس هلند، روزنامه اعتماد، و رادیو فردا. / پ.پ /ک.ر
————————————————————————
محمدرضا کلاهی صمدی ( علی معتمد) و سرانجام 34 سال فرار
ژانویه 3, 2017
سایت نه به تروریسم و فرقه ها این ترور را و هرگونه بدست گرفتن قانون و تروریسم را توسط هر کسی که انجام شده باشد را بشدت محکوم میکند. کلاهی هرچند بعنوان عامل ترور باید بدست عدالت سپرده میشد ولی مجرم اصلی مسعود رجوی و مریم رجوی و تروریسم آنهاست که باید به دست عدالت سپرده شوند که آزادانه در اروپا حضور دارند.
ما کلاهی را از نزدیک میشناختیم و مدتها در عراق همکار بودیم. او خیلی زود فهمیده بود که فریب تروریسم رجوی را خورده است و برای همین در سالهای 1365 از فرقه رجوی جدا شد.
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۱۷ ب.ظ
چند هفته قبل از انتخابات مجلس دهم (دی یا بهمن ماه 1394) از قول وزیر اطلاعات حجت الاسلام والمسلمین علوی شنیدم که نظام، محمد رضا کلاهی صمدی را در هلند معدوم کرده است.

انتشار تصویر محمد رضا کلاهی صمدی در روزنامه های تیر ماه 1360، پس از بمبگذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه
به دلیل شرایط خاص کلاهی صمدی در بمبگذاری 7 تیر ماه 1360 و گذر طولانی زمان، نظام نمی خواست خبر ترور و کشته شدن کلاهی آن هم در یک کشور اروپایی به شدت مخالف جمهوری اسلامی، منتشر و جنجالی بشود به همین دلیل خبر رسما اعلام نشد و فقط دهان به دهان در میان برخی ها چرخید. چند روزی است که می بینم برخی ها با تعجب خبر را پیگیری می کنند و در مورد صحت و سقم موضوع پرس و جو می کنند. برای اطلاعات بیشتر و کامل تر فیلم شبکه تلویزیونی هلند را در این باره در ادامه می آورم به علاوه عکس هایی از کلاهی در اواخر عمر وی که از تلویزیون هلند منتشر شده است. اما این قطعی است که کلاهی صمدی (از سال 1371 با نام مستعار علی معتمد) سال قبل ( 15 دسامبر 2015 میلادی) در هلند معدوم شد و به تاریخ پیوست.
برای مشاهده فیلم های تلویزیون هلند از کشته شدن علی معتمد (محمد رضا کلاهی صمدی عامل انفجار بمبگذاری 7 تیر 1360 در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی) می توانید اینجا و اینجا را مشاهده نمائید.

تصویری که تلویزیون هلند از کلاهی منتشر نمود

محلی که علی معتمد (محمد رضا کلاهی صمدی) در بامداد 15 دسامبر 2015 میلادی در آن کشته شد
آنچه قطعی است این هست که کلاهی سال قبل در هلند به قتل رسید و دستگاه های امنیتی نظام به دلایل خاص این خبر را منتشر نکردند و سازمان مجاهدین خلق( منافقین) نیز به دلیل عواقب انتصاب ترور رهبران جمهوری اسلامی در تابستان سال 1981 میلادی ( 1360 شمسی ) به طور رسمی به خود هیچگاه نقش کلاهی را در این باره تائید نکردند و طبیعی است که پس از گذشت بیش از 20 سال از جدایی کلاهی از این سازمان همچنان حاضر به صحبت در مورد کلاهی نباشند و کشته شدن وی نیز بهانه خوبی برای سازمان بود تا برای همیشه بر روی کلاهی خط قرمزی بکشند.
به هر حال پرونده محمد رضا کلاهی صمدی سال گذشته برای همیشه بسته شد اما سوالی که برای همیشه باقی می ماند این است که معرف اصلی وی به دفتر حزب جمهوری اسلامی در سال 1358 چه کسی بود و چرا تا به حال به این پرونده رسیدگی نشده است؟
به امید روزی که مسعود کشمیری، محمود فخارزاده، جواد قدیری و برخی دیگر از عاملین ترورها و بمب گذاری های کلیدی
در سال 1360 نیز یا دستگیر شده و یا به سزای اعمال خود برسند.
http://neveshtehaa.blog.ir/نقل از
———————————————————————————–
در حاشیه ترور محمدرضا کلاهی(علی معتمد) و هشدار به مسعود کشمیری
فوریه 7, 2017

هردم از این باغ بری میرسد تازه تر از تازه تری میرسد
فرقه رجوی بعد از خروج از عراق و انتقال به آلبانی با بحرانهای بسیار شدیدی مواجه شده که بقول خودشان “اگر جلو آنرا نگیریم و یا بدان نپردازیم صدبار بدتر از ضربه فروغ جاویدان خواهد بود”. در همین رابطه نیز بعد از عزیمت تاریخساز مسعود رجوی به آن دنیا (البته به قسمت بهشت و یا جهنمش را باید از مادران و پدران مجاهدین و مردم ایران سوال کرد) که با اطلاع رسانی آقای ترکی الفیصل از شاهزادگان سعودی صورت گرفت، مریم رجوی خودش به صحنه آمد و به آلبانی رفت تا چاره ای برای این ضربه بیندیشند.

طی اخباری که اخیرا از آلبانی داشتم و برای ما که این فرقه را تا بن و استخوان میشناسیم تعجب برانگیز بود منکوب کردن کلاهی و بهره برداری مریم رجوی از کشته شدن مشکوک او (با نام مستعار علی معتمد) در هلند .

مریم رجوی که با مشکل از هم پاشیدگی فرقه روبروست جهت دادن درسی به کسانیکه در حال فرار از جهنم فرقه هستند و ترساندن آنها گفته است که از سرنوشت همه بریده مزدوران مانند کلاهی درس بگیرید، (ظاهرا دوباره از سازمان جدا شده بوده است) کسانیکه فکر میکنند میتوانند بروند و مزدوری کنند اگر هم بتوانند چند صباحی بعد از خروج از تشکیلات در خارجه به خوشگذرانی بپردازید دیر یا زود به سزای اعمالشان خواهند رسید. و ادامه داده که میبینید که مبارزه حتی در همین اروپا نیز ادامه دارد؟!!! و ما در حال جنگ هستیم. هرکس از این تشکیلات خارج شود نباید خیال کند که ارتش در اشرف جاماند و دیگر ارتشی نیست و در اروپا و خارجه هستیم … کشته شدن کلاهی گواهی بسیار روشنی است که جنگ ادامه دارد و هر کس صحنه جنگ را ترک کند خائن است و حکم خائن مشخص.” حرفهای رجویها و آسمان و ریسمان بافتن برای تهدید و ترساندن و خائن و مزدور و … خواندن مجاهدین چیز تازه ای نیست.

آنچه باعث تعجب ما شده است اینکه، اولا محمد رضا کلاهی بعنوان عامل ترور، شاهد و مدرک زنده بسیار با ارزشی برای یکی از بزرگترین اعمال تروریستی تاریخ ایران محصوب میشد. در ضمن وی سی سال بود که از سازمان جدا شده بود و با حمایت کامل سازمان به خارجه آمده بود. قطعا رژیم ایران همانند همه سیستمهای دولتی بدنبال جنایتکاران و تروریستهایی که در حوضه آنها عمل کرده اند باشد.

طبق گزارش وزارت اطلاعات عربستان سعودی به وزیر خارج عربستان که ویکیلیکس افشا نموده، سیستم امنیتی ایران در مجاهدین نفوذ کرده است که با نزدیکی عربستان به فرقه رجوی نباید زیاد دور از حقیقت باشد. از طرفی نیز با توجه به ارتباطات کسانی مانند مسعود کشمیری عامل انفجار دفتر ریاست جمهوری و کلاهی در حواشی مناسبات و حتی مناسبات نزدیک فرقه رجوی (حضور در پایگاههای آنها در کشورهای مختلف و حتی در اورسورواز در حضور مریم رجوی) یافتن مکان کار و زندگی این اشخاص نباید برای رژیم مشکل جدی ای بوده باشد.

ضمن اینکه دولتهای کشورهای اروپایی که این افراد در آن حضور دارند نیز هیچ توجیه قانونی برای پناه دادن به کسانیکه دست به چنین جنایاتی زده اند ندارند. و میبینیم که متاسفانه دولت هلند هیچ عکس العمل سیاسی مناسبی در قبال ترور کلاهی از خود نشان نمیدهد. که بنظر بنده دولت هلند صد در صد از هویت اصلی علی معتمد (محمدرضا کلاهی) خبر داشته است. چون به احتمال قریب به یقین رژیم صدها بار با نشان دادن عکس و جزئیات افرادی مانند کلاهی و کشمیری از دولتهای اروپایی خواستار استرداد مجرمین فرقه رجوی … بوده. طبیعی است که با دست بالا داشتن در مسئله (قربانی تروریسم کلاهی و فرقه رجوی خواندن خودش) در مقابل طرف اروپایی از طریق دیپلماتیک اقدام به درخواست استرداد کرده باشد.

ولی چرا مشتریان حذف ویا مجازات کلاهی بعد از سی سال آنهم بعد از جدی شدن انتقال فرقه رجوی به آلبانی و ترک عراق برای ابد و حضور ابدی در اروپا دست بکار شده و کلاهی را مجازات و ترور میکنند؟

به عقیده بنده کلاهی دو مشتری جدی داشته است، یکی بدلیل مجازات کلاهی بخاطر تروریسم دومی فرقه رجوی بدلیل اینکه تمامی کسانیکه در این ترور دست داشته اند، بمب را ساخته اند، برنامه ریزی کرده اند، فرمان آنرا صادر کرده اند، و حتی با فریب کلاهی میزان بمب را فقط به اندازه ترور بهشتی به او گفته اند درصورتیکه خیلی بیشتر بوده (چون کلاهی تنها و تنها انتقال دهنده بمب بوده است) همگی در حال حاضر در اور سورواز فرانسه و آلبانی و اروپا حضور دارند و همین خطر بزرگی برایشان است.

رجوی برای حفظ خودش تن به هر کاری میدهد، و تاریخ سی و پنج سال گذشته نشان میدهد، از ریختن خون هزاران نفر برای یک روز زندگی خودش هیچ تردیدی بخودش راه نمیدهد. این فرقه را نباید دست کم گرفت.

در همین رابطه بنده به آقای مسعود کشمیری که سالیان با او در بغداد-عراق و … در یک پایگاه بوده ام، توصیه میکنم که اگر بطور خاص در سالهای اخیر از فرقه رجوی بریده ای، و یا حتی نه در هرحال باید بجد بفکر خودت باشی. چه از طرف رژیم و چه ا ز طرف فرقه رجوی این تهدید برایت وجود دارد.

مریم رجوی نیز یک فرد جدا شده را بعد از سالیان که هیچ اسمی از محمد رضا کلاهی نمی آورد خائن مینامد. بنابراین بدلیل تهدیداتی که تو نیز برایشان داری باید خودت را از مناسبات رجوی بیرون بکشی.. مطلقا نباید به فرقه رجوی که در گردابی کشنده گرفتار است و تو برایشان بسیار خطر ناک هستی اعتماد کنی چون از طریق اطلاعاتی که تو داری آنها در جرم تروریسم (بمب گذاری دفتر ریاست جمهوری) متهم ردیف اول محصوب میشوند پس برایشان خطر داری. و یا میتوانی از پلیس و دولت محل اقامتت کمک بگیری.

رجوی از همه سوء استفاده کرده. آن سالها هر کس جای تو بود شاید همین فریب را میخورد. که هزاران فریب خورده یا در شهرهای ایران و یا در عراق و … سنگ فرشهای خیابانها را یا با خون خودشان و یا با خون کسانیکه آنها را به درجریان عملیات به گلوله میبستند رنگ کردند را دیده ایم.

مردسالاری هم حدی دارد!!! و “چشممان به جمال مجاهدی روشن شد”
می 30, 2018

خانم مژگان پورمحسن از اینکه شما دردهای مجاهدین را منعکس میکنید بسیار مثبت است و از بابت کمک به افشای آنچه مجاهدین طی بیش از سی سال گذشته به قیمت تحمل ناجوانمردانه ترین رفتارها، و زیر سوال بردنها، و شلاق کش شدنهای بسیاری از جانب فرقه رجوی و حتی از جانب دوست نماها، گفته و نوشته اند تشکر میکنیم. البته بنده سابقه آشنایی شما با مجاهدین را نمیدانم.
اما خواهش ما این است که وسط دعوا نرخ تعین نکنید. و به دردهای یک نسل سراپا خون و زخم نمک نپاشید. زخمهای عمیق نشسته بر روح و روان و جسم ما را دیگران فقط میبنید را با نیش و کنایه تحریک نکنید. “جهان هرگز نفهمید که رجوی با ما چه کرد” بگذارید و یا تنها کمک کنید مجاهدین جدا شده هرکدام متناسب با ظرفیت، توان، دانسته های خود و شکنجه و زندان و دردها و رنجهای که کشیده در افشای فرقه مافیایی رجوی دینشان را به مردمشان ادا کنند. تا این درد و رنجی که برما رفته است حداقل در درس گیری نسلهای آینده در نیفتادن در دام سیادان سیاسی کمی به ما حس التیام بدهد. شایسته نیست که چوب قیمت گذاری را برداشته و در بازار مکاره “سایت پرکنی”، بی درد خارج کشور مانند بازار برده داری آنها را رده بندی کنید.

بویژه رده بندی مردسالارانه مجاهدین جدا شده آنهم از شما بعنوان یک زن شایسته نیست. همین یک ماه نیست که خانم فرشته هدایتی بدنبال تعداد زیادی زنان مجاهد جدا شده قبلی انبوه افشاگریهایی که سالیان در مورد آنچه تا بحال توسط شیرزنان مجاهد قبلی با پرواز بر فراز تمامی موانع مرد سالارانه و تابوهای زن ستیز و اتهامات از جانب فرقه رجوی و همخطهای سیای او افشا کرده بودند مهر تائید زد و پرده از خودکشی شدن زهرا نوری از اعضای بسیار قدیمی شورای رهبری مجاهدین، از برداشتن رحم زنان، از شکنجه از مزدوری برای عراق و گرفتن گونی گونی پول، پرده برداشت.
همه ما مجاهدین جدا شده گردن مان در گرو تمامی افشاگریهایی است که میکنیم. تابحال حتی یک فاکت نبوده که جدا شده ای آنرتائید نکرده باشد. فرقه رجوی مطلقا نیاز به غلو کردن ندارد. آنچه تابحال شما میدانید و شنیده اید یک از میلیون هم نیست. هنوز جهان نسبت به جنایات فرقه رجوی بی خبر است. سیامک نادری نیز فقط آنچه را میداند و باگو میکند که در اختناق مطلق فرقه رجوی توانسته بدست آورد. داستان فرقه رجوی داستان لمس فیل در تاریکی است.
از من به شما نصحیت: مدعیان دانستن همه مسائل سازمان بخصوص آنها که مدعی هستند “اف بی آی نیز باید از من سوال کند” پایشان در بازار جذب مخاطب و فرصت طلبی مشمئز کننده گیر است تا رویکردی مسئولانه و مجاهدی در مورد سرنوشت یک خلق و چند نسل برباد رفته.

با تقدیم احترام
داود ارشد
جنبش نه به تروریسم وفرقه ها-اروپا
———————

چشممان به جمال مجاهدی روشن!
مژگان پورمحسن
پس از بيش از سی و شش سال چشممان به جمال يک مجاهد خلق ( البته از طريق ويدئوو اينترنت) روشن شد. سی و شش سال آزگار منتظر بودم تا يک ميليشيای مجاهد خلق ببينم و ببرکت نرم افزار اين انسان سرسخت و خوش قلب را بالاخره ديدم و می توانم در نجوايم با ميليشياهای بخون خفته ومجاهدين شهيد بگويم: چون يکی از شما زنده است گويی تمامتان هستيد و باز من مست شادی ام.
آخر ميليشياها صداقت بودند و شجاعت و فدا. عشق بودند و راستی و صفا. برخی شان نشريه در دستشان در سال ۵۹ گلوله شد در سال ۶۰ و همانگونه که تا آخرين نشريه شان را نمی فروختند به مدرسه و دانشکده و کارگاه و مغازه برنمی گشتند، در سال ۶۰ و ۶۱ نيز تا آخرين گلوله شان را نيز بسوی رژيم پليد خمينی ضد بشر شليک نمی کردند از صحنه بيرون نمی رفتند. اين ميليشياها بودند که در زندان و زیر شکنجه های وحشتناک رژيم و نيز در نبرد رودررو هيبت رژيم را شکستند.
يکی از اين گلهای سرخ و کبوتران سپيد، گوهر ادب آواز بود که امام جمعهٔ پليد شیراز، شيطان مجسم، دستغيب را دود کرد. گوهر را بار ديگر در سيمای سيامک نادری ديدم.
سالها ست که بسياری از فعالان و علاقمندان به نسل فدا از خود می پرسيدند کجاست يکی از آن کوهمردان و شيرزنانی که از سال ۱۳۶۰ بخصوص، رژيم به نابودی آنها مشغول شد و در قتل عام سال ۱۳۶۷ خمينی خواست حتی اثری از آنها باقی نگذارد و باور کنيد تا آقای سيامک نادری را چند ماه پيش از طريق نوشته هايش و مصاحبه هايش کشف نکرده بودم، فکر می کردم آن ميليشياهای پر شور و پاک و ساده و عاشق مردم را خمينی واقعأ تمام کرده. آخر از آن جنس جنگجو را که نميشد در عراق و در زير چتر صدام حسين نگهداشت و قفل کرد. آن انسانهای سراپا شجاعت و تحرک و رو به آينده را که نميشد تبديل به زمبی و ماشينهای تعظيم و تکريم به ترسوترين آدمهای ايرانی يعنی مسعود و مريم رجوی نمود.
بواقع ميليشيای آگاه و نترس و شاد کجا و اين جمع گوسفند وارگروه رجوی که خود را مستحق چوپان میداند کجا.
پس ورود آقای سيامک نادری به صحنهٔ واقعی مبارزه در خارج کشور و روشنگريهای فوق العادهٔ ايشان در مورد روابط درونی گروه رجوی را به تمام هم ميهنان مبارز ضد رژيم آخوندی تبريک می گويم. همهٔ کسانی که در دهه های پيشين از خود می پرسيدند « پس اين جماعت رجوی در عراق چه می کند و چرا از آن خراب شده نيروهايش را بيرون نمی کشد؟» پاسخ سؤالاتشان را اکنون از آقای نادری می گيرند. زوج رجوی در هماهنگی عقيدتی با رژيم سر اندر پا جنايت آخوندی مشغول از بين بردن ميليشياهايی بود که بار و رنج و زخم رزم و جنگ و زندان وشکنجه و مقاومت و شور آزادی مردم و رهايی ميهن از ظلم و جور بی پايان ولايت وقيح را بر تن رنجورخويش و روح بلند مرتبه اش داشت. تف بر اين رهبری که بر عاشقانش بد ترين شلاق يعنی دروغ و ريا و شکنجه و تجاوز و قتل و تحويل به رژيم را فرود آورد.
خاک عالم بر سر زوج رجوی! چگونه ميشود شرافت داشت و از اين جانيان پست فطرت حمايت کرد.
اميدوارم در ميان زنان جدا شده از اسارتگاه رجوی و بخصوص از شورای رهبری اين زوج فاسد نيز ميليشيايی همچون گوهر ادب آواز با آن صلابت واستحکام و شجاعت در برابر آخوندها و ايمان به عمليات بی بازگشتش و آمادگی برای فدای مطلق خویش نظير آقای سيامک نادری پيدا شود که با جسارت تمام ظلم مسکوت مانده بر زنان اين گروه طی چندين دهه را توضيح دهد تا بختکی را از مبارزهٔ اين نسل کنده و به آشغال دانی تاريخ بريزد.
سلام بر شهدا و مبارزان ملت ايران
جاويد ايران
مژگان پورمحسن
۵ خرداد ۱۳۹۷
منبع:پژواک ایران

مال یا چیزی را که خداوند آن مرده باشد و تذکرِایرج مصداقی
می 30, 2018
بقلم داود ارشد
راستش از قدیم گفته اند که صاحب مرده یعنی رها شده به امان خدا و بی کس و کارالبته لغت نامه ها معنانی دقیقتری ارائه میکنند از جمله:
لغت نامه دهخدا:
صاحب مرده. [ ح ِ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) وصف است مال یا چیزی را که خداوند آن مرده باشد :
هرکه میمیرد غم او قسمت من میشود
وارثم گویا من این غمهای صاحب مرده را.
طاهر وحید.
در طلسم زندگی تا کی توان بودن اسیر
از سر من وا کنید این جان صاحب مرده را.
فطرت.
نفرینی است که در حالت غضب بیشتر به گاو و خر و دیگر ستوران کنند.
فرهنگ فارسی
صاحب مرده
وصف است مال یا چیزی را که خداوند آن مرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
صاحب مرده
۱. [عامیانه، مجاز] هنگام عصبانیت یا ناراحتی شدید گفته می شود.
۲. [قدیمی] چیزی که صاحب آن مرده باشد.
حالا حکایت سازمان مجاهدین است که ترکی الفیصل بدرستی اعلام کرده که خداوندش مرده است. آقای مصداقی در مطلبی اظهار شگفتی کرده اند از میزان صاحب مردگی این تشکیلات. آنجا که سایت آفتابکاران فرقه رجوی یکی از دهها سایت ترور سیاسی فرقه رجوی، عکس آقای پرویز یعقوبی از اولین کسانیکه از سازمان در سال 1363 در پاریس جدا شده و زندگی میکنند را بعنوان شهید در کنار بقیه بنیانگذاران و موسی خیابانی منتشر کرده است.
این قلم مدتی در بخش نشریه در فرانسه کار میکرد. آنزمان محمد علی جابرزاده (قاسم) مسئول نشریه مجاهد بود. و هر زمان که فیلم زینگ نشریه آماده میشد جدای از اینکه خودش چند بار میخواند قبل از ارسال نشریه به چاپخانه، نزد مسعود رجوی در اور سورواز میبردیم که خودش نیز یکبار آنرا جهت کنترل بخواند. از همین نظر هم نشریه ای بود تقریبا بی غلط. این مسئله درفاز سیاسی نیز امر برجسته ای بود که نشریه مجاهد بدون غلط چاپ میشود.
اما از زمانیکه این تشکیلات خداوندش مرده است دیگر به قول معروف سگ صاحبش را نمیشناسد. مریم رجوی همین چند روز پیش در افطاری شاهانه برای دیپلماتهای کرایه ای فقیر!! در اور سورواز مطلب نوشته شده توسط محمد علی توحیدی را حتی از روی متن غلط میخواند.
در سایت آفتاب!!کاران این تشکیلات عکسی که در سایت “نه به تروریسم و فرقه ها در سپتامبر سال 2015 بعنوان عکس بنیانگذاران و مسئولین اولیه سازمان برای یک مطلبی خاص تهیه و منتشر شده بود به غلط بعنوان عکس بنیانگذاران شهید سازمان استفاده میشود. یعنی استفاده کننده عکس مطلقا آشنایی با سازمان و تاریخچه آن با موسی خیابانی، پرویزیعقوبی و اینکه چه کسی کشته شده چه کسی زنده است چه کسی جدا شده چه کسی فعال است ندارد. و یا اگر هم دارد جرات سوال و چون و چرا ندارد.

ضمنا چنین ترکیب عکسی بطور مطلق در فرقه رجوی وجود ندارد چرا که اولا یعقوبی از سال 1363 جدا شده است و تنها عکسهایی که از او هست بصورت زندگینامه و یا در مصاحبه مطبوعاتی هنگام کاندیداتوری مجلس و … در نشریه مجاهد در فاز سیاسی است و بس.
احتمال اینکه در فرقه رجوی (که ذهن افراد تا خواب شبانه و … گزارش، کنترل و حتی مجازات میشود) عضوی یا هواداری دست به تهیه چنین ترکیبی از عکسها بزند نیز مطلقا محال است چرا که اینکار فقط و فقط در محدوده اختیارات خداوند این فرقه است که یعقوبی را بدست خود ترور سیاسی کرده و خوب میشناسند، در ثانی تهیه و انتشار عکس ترکیبی بنبانگذاران بعد از مرحوم شدن خداوند فرقه فقط و فقط با تائید خداوندة فرقه یعنی مریم رجوی میتواند صورت گرفته باشد. درگذشته ترکیب عکسهایی در نشریه مجاهد مشاهده شده است از جمله:

و یا در نوزده بهمن سالروز کشته شدن اشرف و موسی در نشریه مجاهید

اینکه کسی عکس زیر را در سازمان تولید کند محال است. مگر با مجوز رهبری. بنابراین تنها شق همان است که از سایت “نه به تروریسم و فرقه ها” برداشته شده است. بویژه اینکه تنها این سایت بوده که این ترکیب از عکسهای اعضای قدیمی سازمان را در سپتامبر 2015 تولید و منتشر کرده است.

عکس از سایت جنبش “نه به تروریسم و فرقه ها” که توسط سایت آفتابکارا مورد استفاده قرار گرفته بود.
متاسفانه باید گفت که، این وضعیت دقیقا همان چیزی است که فرقه رجوی سی سال است ایجاد کرده است. یعنی غیر از مسعود رجوی و بعد از مرحوم اعلام شدندش توسط عربستان، مریم رجوی بقیه کارشان به قول آنها که با کامپیوتر آشنا هستند “کپی چسبان” است و مطلقا نباید و اجازه ندارند که فکر کنند چه برسد به محتوا فکر کنند. اگر هم در وسط آفتاب تموز به آنه گفته شد نیمه شب است کسی حق سوال کردن ندارد.
از طرفی نیزبیخبر ماندنِ مطلقِ اعضا در مرز سرخ است ، بنابراین کسی اجازه ندارد که بداند یعقوبی و یا دیگر مسئولین جدا شده از آنکه بوده اند. اگر کسی بدنبال چنین اطلاعاتی باشد و یا سوال کند بعنوان بریده مزدور و خائن با او برخورد میشود.
و از آنجائیکه تمامی تلاش بر این است که اعضا با دنیای بیرون تماس نداشته باشند، از این جهت از هواداران بیرونی خود که در سازمان فعال هستند ولی در تشکیلات نیستند استفاده میکند که سایت ها را برایش اداره و بروز کنند و مطلب را برای انتشار آپ لود کنند. و اگر کسی از درون تشکیلات مقاله و مطلبی بنویسد برای این افراد بیرونی ارسال میشود که آنها در سایت منتشر کنند. چرا که دسترسی اعضا به اینترنت و دنیای آزاد مرز سرخ است.
از سال 1992که کادرهای سازمان بهمراه مریم رجوی به فرانسه آمدند افراد برگزیده ای توسط یکی از اعضای شورا بنام دکتر ساسان اردلان از همکلاسی های استیو جابز که سالهاست از او خبری نیست و ظاهرا از فرقه جدا شده، آموزش کامپیوتر بعلاوه آموزش راه اندازی سیستم سرور- کلاینت جهت راه اندازی سیستم ایمیل مستقل برای سازمان را گرفتیم که بعدا من در اروپا در تمامی کشورها استقرار فرقه آموزش آنرا به متصدیان داده و سرورهایشان را راه اندازی و شبکه ارتباطی سازمان را راه اندازی کردم.
بعد ها در عراق افراد متخصص از میان دانشجویان آمریکا مانند عبدالله فولاد وند بودند که سیستم کامپیوتری عراق در بخش ما کار میکردند، که وی نیز از دکتر ساسان اردلان ساکن آمریکا که در اساس کامپیوتریزه کردن سیستم سازمان را مهندسی و راه اندازی کرد آموزش گرفته بود. عبدالله فولادوند بشدت با دیکتاتوری حاکم و سرکوبها مشکل داشت و جزء افراد مسئله دار بود ولی دستگاه بشدت به او و تخصص او نیاز داشت. به همین دلیل هرگاه نیاز به برقرار ارتباط با اینترنت جهت ارسال ایمیل به خارج از تشکیلات و یا دانلود مطلبی و نرم افزاری بود از آنجا که در در آنزمان در عراق اینترنت نبود،عبدالله فولاد به همراه یک تیم به سرتیمی یک زن عضو شورای رهبری از بغداد به اردن برده میشد و در حضور و با کنترل او به اینترنت وصل میشد که مبادا عبدالله فولادوند به اطلاعات آزاد دست یابد؟ و یا به زعم فرقه به سایتهای پرنو سری بزند!!!
البته تهمت بیشرمانه و توهین آمیز و تحقیر کننده مراقب از اعضا در مقابل بازدید از سایتهای غیر اخلاقی تنها وسیله ای بود جهت توجیه سرکوب و انحراف اذهان از جلوگیری از دسترسی به اطلاعات آزاد و کشف دروغها، نامه هایی که فرقه از قول اقوام علیه اعضا و یا از قول اعضا علیه خانواده خود منتشر کرده بود. و یا اطلاع از افشای دروغهایی که در زمینه مبارزات کانونهای شورشی در ایران در حمایت از فرقه رجوی به خورد تشکیلات میداد.
داود ارشد
9خرداد 1397
30می 2018
——————————————————
سایت آفتابکاران یکی از سایت‌های فرقه رجوی است. از آن‌جایی که در این فرقه پرسش و تحقیق و کنجکاوی گناهی بزرگ محسوب می‌شود، کسی پیدا نمی‌شود و یا جرأت نمی‌کند اشتباهات بدیهی آن‌ها را گوشزد کند. در اثر سیاست‌های به کارگرفته شده در این فرقه هواداران و وابستگان آن متأسفانه به سطح «بز اخفش» و مشتی حقوق‌بگیر ارباب نزول کرده‌اند و همه چیز را بایستی تمام و کمال بپذیرند و چند و چون در آن نکنند.
بیش از یک هفته است که مطلب «گفتمش دردت زچیست» در سایت آفتابکاران همراه با عکسی از پرویز یعقوبی در میان شهدای مجاهدین (اولین نفر از سمت راست) انتشار یافته است. بیش از یک هفته صبر کردم تا شاید یک شیرپاک‌‌خورده‌ای از میان خیل هواداران‌شان در داخل و خارج از کشور به آن‌ها تذکر دهد که پرویز یعقوبی زنده است و طی ۳۵ سال گذشته از طرف مسئولان این فرقه با خیره‌سری بارها انگ خیانت و وابستگی به رژیم خورده است. همه‌ی سایت‌ها و خبرگزاری‌ها اشتباه می‌کنند اما این که ۹ روز بگذرد و کسی به حضرات تذکر ندهد که اشتباه کرده‌اند، نوبر است و بیانگر حال و روز این فرقه که یکی از هنرهایش پاپوش دوزی برای این و آن و لجن‌پراکنی علیه منتقدان و مخالفان است.
چند بار خواستم مطلبی بنویسم و منصرف شدم و فکر کردم به موارد مهم‌تر بپردازم. اما دیدم انگار نه انگار.
با نوشتن این چند خط، اشتباه این سایت را به اطلاع مسئولان فرقه‌ی رجوی می‌رسانم تا به چشم خود ببینند خانه از پای‌بست ویران است.
محمود نیشابوری نویسنده به اصطلاح شعر «گفتمش دردت ز چیست»، نام مستعار یکی از «نویسندگان» و «تحلیل‌گران» و «شعرای» پرکار فرقه‌ی رجوی است. او تصور می‌کند اگر جملات انشای در سطح دانش‌آموز ابتدایی را تکه تکه کرده و زیر هم بنویسی تبدیل به شعر می‌شود. این همه بلاغت و شیوایی سخن را به مرشد و معلم ایشان تبریک می‌گویم. او حتی توجه نمی‌کند که در سایت فرقه مطلب‌اش را با چه عکسی منتشر می‌کنند! زحمت این کار را هم من بایستی برایشان بکشم.

از سمت راست: پرویز یعقوبی، رسول‌ مشکین‌فام، سعید محسن، محمد حنیف‌نژاد، اصغر بدیع‌زادگان، محمود عسگری‌زاده، موسی خیابانی
http://www.aftabkaran.com/2018/05/20/%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%85%D8%B4-%D8%AF%D8%B1%D8%AF%D8%AA-%D8%B2%DA%86%D9%8A%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D9%86%D9%8A%D8%B4%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B1%D9%8A/
در زیر عکس پرویز یعقوبی در نشریه مجاهد به هنگام معرفی او به عنوان کاندیدای نمایندگی مجلس شورای ملی در سال ۱۳۵۸ را ملاحظه می‌کنید.

اگر نخواهیم نتیجه‌ بگیریم که ذره‌ای تعهد و دلسوزی در این فرقه باقی‌نمانده، بایستی نتیجه‌ بگیریم که حتی اعضا و هواداران این فرقه نیز حاضر به مراجعه به سایت‌هایشان و خواندن مطالب نازل آن‌ها نیستند.
در چهل و ششمین سالگرد اعدام بنیانگذاران مجاهدین و در سی‌و هفتمین سالگرد به خاک افتادن موسی خیابانی، کجا هستند آن‌ها که ببینند این سازمان پس از «انقلاب‌ ایدئولوژیک» و گذر از «بند»‌های گوناگون و انحلال و تأسیس چند‌باره‌ی سازمان، به چه حضیضی دچار شده است.
ایرج مصداقی
۷ خرداد ۱۳۹۷

هشدار به حمید اسدیان در مورد خودکشی زهرا نوری
می 27, 2018
به نقل از قسمت آخر مقاله “مردم ایران و فرقه رجوی” اتهامات سلیمان حمید اسدیان.
قبل از هرچیز آقای حمید اسدیان باید برود و دلیل اینهمه خودکشی در تشکیلات را ریشه یابی کند! همین چند روز قبل خانم فرشته هدایتی از رهبران فرقه رجوی در گفتگویی با همنشین بهار قسمت دوم پرده از خودکشی جدیدی برداشت، آنهم در میان اعضای ارشد شورای رهبری مجاهدین بنام “زهرا نوری” 52 ساله با بیش از بیست سال سابقه عضویت در شورای رهبری مجاهدین همسر حمید باطبی (همسردوم زهرانوری) و مادر دو فرزند مجاهد یک پسر و یک دختر که سالیان در سازمان تحت سختترین فشارهای ناجوانمردانه اتهامات اخلاقی جهت خفه کردن و بستن دهان منتقد او در اسارتگاه رجوی که چاره ای جز خودکشی برای وی بعنوان اعتراض باقی نگذاشت.

من از ماجرای خودکشی زهرانوری توسط مصاحبه خانم فرشته هدایتی مطلع شدم، با توجه به سالیان کار با این زن مجاهد و آشنایی با خلق و خوی او حتی قبل از ازدواجش با حمید باطبی (کشته شده در قتلعام اشرف) حدسم براین است که او از همخوابگی با مسعودرجوی سرباز زده و معترض آن شده است و همین نیز دلیل حذف او شده است.

زهرانوری عاشقانه حمید باطبی را دوست داشت و فرزندان زهرا حمید را از پدر شهیدشان بیشتر دوست داشتند. حمید مبارزی دوست داشتنی و صادق و پاک بود سالهایی که حمید باطبی را از شمال کشور زمانیکه بشدت تحت تقعیب و فراری بود با برادر کوچکترش وحید باطبی به پاکستان آوردم و تحت مسئولیت من کار میکردند شهادت میدهم که هیچ خطایی حتی از نوع خطاهای معمول هر انسان و مبارز در حمید دیده نشد. بسیار بسیار مسئول و مهربان بود. اما رجوی این سالهای آخر همچون حمید اسدیان و بابا (سید محمد کاشانی) با گرفتن اعترافات وحشتناک کتبی از حمید و تسلیم کردن مطلق او، از حمید هیولایی علیه مجاهدین معترض ساخته بود. طوریکه در جلسات مشترک مسعود رجوی با وزیر اطلاعات وقت عراق نیز میتوانست شرکت کند

.

حمید باطبی نفر اول از سمت راست در جلسه ملاقات مسعود رجوی با هبوش وزیر اطلاعات وقت عراق

مردم ایران و فرقه رجوی- قسمت اول: برناردو برتولوچی- ماریا اشنایدر و مسعود رجوی – حمید اسدیان
می 10, 2018
بهمن سال 1396 با قیام در بیش از صد شهر برگ زرینی در تاریخ مبارزه مردم ایران بشمار میآید. درآن واقعه مردم ایران با یک پدیده از دو نوعش تعین تکلیف کردند، یکی ولایت فقیه نوع مذهبی و یکی ولایت فقیه استالینی-مذهبی فرقه رجوی. بدنبال این واقعه مهم فرقه رجوی تیغ بدستان بیخبرش مانند حمید اسدیان و… را علیه جدا شدگان بمیدان فرستاده است تا کاری که مردم ایران کردند را کاسه کوزه اش را بر سر آنها بشکند.

بعنوان یک تاکتیک و روش جاری مافیایی چندین دهه است که در تشکیلات رجوی مانند همه فرقه های مخرب افراد بطور مطلق بیخبر نگهداشته میشوند و از این این امر جهت سرکوب یکی علیه دیگری استفاده میشود. بعنوان مثال ما که در اروپا فعال بودیم و یا شورایی ها هیچ خبری از زندان و شکنجه های اشرف نشین ها که دو تن از معاونین من هم جزء آنها بودند نداشتیم، یا همین بخش نشریه و رادیو و تلویزیون …که آقای یغمایی و مصداقی و روحانی در آنجا فعال بوده اند بطور مطلق از فضای سرکوب درون تشکیلاتی و یا حتی کشتار کردها در صحنه عمل نظامی و زندانها و شکنجه ها و محاکمات و…بیخبر نگهداشته میشدند و میشوند. رجوی از آندسته از بیخبران که هنوز جدا نشده اند و در دنیای آزاد به حقایق افشا شده توسط مجاهدین جدا شده پی نبرده اند برای حمایت از خودش و سرکوب مجاهدین شکنجه و زندان دیده و جدا شدگان استفاده میکند.

جهت نمونه و روشن شدن عمق فاجعه مثالی بزنم:
آقای سیامک نادری که خودش یکی از موضوعات مهم شکنجه های روحی روانی و فیزیکی طی مدت 17 سال بوده است، (وی مدتی نیز در تیپی که بنده از فرماندهان آن بودم حضور داشتند) سه سال طول کشیده تا بعد از خروجش از تشکیلات زبانش بازشود و بتواند حقایق را بازگو کند. چرا سه سال؟

برای اینکه سیامک خودش مبارز و صادق بوده است علیرغم همه سرکوبها باورش نمیشد که با دستگاه مافیایی فرقه رجوی روبروست که مانند خدا میپرستیدش و تا در فضای آزاد خارج از تشکیلات با صدها نمونه دیگر مانند خودش مواجهه نشد به قطعیت نرسید که بله با دستگاه انسان خرد کن از نوع آشوویتس فرقه رجوی مواجهه است. بسیاری هنوز که هنوز است زبانشان باز نشده. البته حرف در مورد سیامک نادری و نوشته و گفته هایش بسیار است ولی فعلا برویم سراغ جدا نشدگان بیخبر تحت حاکمیت رجوی.

حسن حبیبی ها، حمید اسدیانها و باباها(محمد سیدی کاشانی) از جمله این بیخبران هستند که بطور مطلق در فضای سال 1360 نگهداشته شده اند. و علیرغم هزاران هزار صفحه شهادت مجاهدین و غیر مجاهدین در مورد اعمال مسعود و مریم رجوی نه تنها خم به ابرو نمیآورند که چرا، بلکه سوز و گذازشان هم در حمایت از جلاد بیشتر و بیشترمیشود. نوشته ها و گفته هایشان نیز شاهدی عینی است بر این مدعا آنجا که درهنگام تاختن به قربانی، آقای حسن حبیبی میگوید:

«««آدمی که {منظورش داود ارشد عضو جدا شده مجاهدین و شورا} چند دهه علیه رژیم جنگیده است یکباره بلند شده است رفته است ایران خوب معلومه که این آدم اونهاست. حتما قول همکاری داده برایش پاس تهیه کردند . بعد در اروپا در یک آکسیون ایستاده و شروع کرده به دروغ گفتن»»»

یا در جواب مجری تلویزیونی که ازاوسوال میکند که:
“آقای حبیبی مگر چند نفر در این خارج کشور صدای آقای داود ارشد را میشنوند؟” حبیبی سوز و گداز میکند که:
«««”نه خیلی موثر هستند و هرکجا که ما میرویم میبینیم که چقدر اثر داشته اند.”..البته فکر میکنم که در اروپا هیچ کس حرف اینها را باور نمیکنه و جدی نمیگیره!!! اما نفس اینکه اینها این حرفها را میزنند ابهام ایجاد میکنند. نکنه اینها در سازمان شکنجه میکنند، نکنه آدمها بزور وایستاده اند. همین ابهامات باعث میشود که اگر کسی هم بخواهد قدمی بردارد کمک مالی بکند نکند…حاصل کارشان این است که در جوامع ایرانی میرویم میبینیم که اینها اثر گذاشته اند. حتی در میان ایرانیان در میان جوامع ایرانی نیز تاثیر دارند.»»»

و این هم سوز و گداز حمید اسدیان:
««« وقتی شنیدم که او{منظورش آقای محمدرضا روحانی عضو جدا شده شوراست} همه ما مجاهدین را «آلت فعل»ی بی اراده و مغزشویی شده خوانده است، در حالی که خودش به خوبی می‌داند این چنین نبوده و نیست، یقین پیدا کردم که کار از جای دیگری آب می‌خورد. فهمیدم او «مفت حرف نمی‌زند». با این حرف مفت روحانی، و ایضا بقیه حضرات باند مصداقی، تمامیت شعور ما در یک انتخاب ایدئولوژیک و سیاسی سلب می‌شود. هرکس می‌تواند با انتخاب ما مخالف باشد. اما من و ما را فاقد اراده و شعور در انتخابمان دانستن یک رذالت اطلاعاتی است. بدترین و زشت‌ترین توهین به من و ما فحاشی‌های امثال بهبهانی نیست. حتی عربده ‌کشی‌ها و لات بازی‌های مصداقی نیست. بدترین توهین به یک مجاهد نفی هویت ایدئولوژیک و سیاسی و انتخاب آزادانه او است»»»

کسی نیست به این اشنایدرها بگوید که آنکه دارد فشار میآورد و هویت ایدئولژیک و سیاسی و انسانی تو را نفی میکند آن ولی فقیه استالینی است که تو را مانند علف هرز فاقد هویتی مستقل میشناسد که به محض کوچکترین انگولتی از عرش اعلاء مبارز و مجاهد نستوه به قعر چاه حیوانیت و مزدوری سقوط داده میشود و نه افشاگریهای جداشدگان.

حالا متوجه میشوید که چرا رجوی امثال او را بیخبر نگهمیدارد تا اینگونه سوز و گذاز کنند و روضه رجوی را برایش سوزناک تر و جان گذاز تر بخوانند تا جماعتی که در مجلس ختم او حاضرند حسابی به گریه وادارکنند و صحنه سازی های قلمی او واقعی جلوه کند.

این تاکتیک کثیف رجوی همواره مرا یاد یک نمونه کثیف ازهمین نوع کارها در صنعت سینما می اندازد که:

“برناردو برتولوچی” کارگردان ایتالیائی و سازندۀ فیلم آخرین تانگو در پاریس اذعان کرد که با”مارلون براندو” برای تجاوز به “ماریا اشنایدر” بازیگر زن 19 ساله فیلمش تبانی کرده بود، تا مارلون هنگام فیلمبرداری یک صحنه تجاوز با بیخبر نگهداشتن ماریا اشنایدر از موضوع به او بطور واقعی تجاوز کند و این صحنۀ شرم آور فیلمبرداری شود!! برتولوچی در برنامه ای تلویزیونی گفت: مارلون به من پیشنهاد کرد که به اشنایدرهنگام فیلمبرداری تجاوز کند و من هم موافقت کردم در حالی که اشنایدر از این موضوع کاملا بی اطلاع بود. قصد کارگران نیز این بوده که واکنش به تجاوز را واقعی جلوه دهد!

الان هم رجوی از حسن حبیبی ها و حمید اسدیان و سیدی کاشانی ها همانند ماریا اشنایدر استفاده میکند تا هنگام تجاوز به شعورشان با تغذیه آنها با دروغهایی که وانمود میکند از طرف جدا شدگان صورت میگیرد صدای فریادهایشان هرچه دلخراشتر بگوش برسد.
داود ارشد
پایان قسمت اول
مطالب داخل {…} از نگارنده است.
—————————————————-
مردم ایران و فرقه رجوی- قسمت دوم
غول عزیز و اجابت مزاجش

—————————————————-
مطالب مرتبط

http://nototerrorism-cults.com/?p=13768
.

قسمت آخر – مردم ایران و فرقه رجوی – اتهامات سلیمانِ حمید اسدیان
می 25, 2018
بقلم داود ارشد

لینک به قسمت اول
برناردو برتولوچی- ماریا اشنایدر و مسعود رجوی – حمید اسدیان
http://nototerrorism-cults.com/?p=13858
لینک به قسمت دوم
غول عزیز و اجابت مزاجش
http://nototerrorism-cults.com/?p=14033
———————————————
قسمت آخر:
حمید اسدیان که دچار همان تالمات خرد کننده و دهشتناک ناشی از به زباله دان تاریخ فرستاده شدن توسط مردم در صد شهر ایران است، همانند مسعود رجوی مقصر شکست را در نهان اعضای مجاهدین و در آشکار منتقدین بویژه جدا شدگان جلوه میدهد. جهت ایز گم کردن و سرخ کردن صورتش (که رنگ مرگ برآن با هزار سرخ آب نیز پوشاندنی نیست) با سیلی، هل من مبارز میطلبد آنجا که مینویسد:
««« صمیمانه و بی رودربایستی از خود سوال کنیم آیا مرد میدان مبارزه تا به آخر، با همه فتنه‌های در پیش آن، با همه مشکلات و مصائبی که باید تحمل کنیم، و با همه احتمالاتی که اکنون حتی تصورش را نمی‌توانیم بکنیم، هستیم یا نه؟ اگر نیستیم همان بهتر که ره خود گیریم و برویم و حداقل سدی برای دیگران نباشیم. اما اگر هستیم باید کمربندها را سفت‌تر کنیم و از همین گام اول با آغوش باز به استقبال دشواری‌های بیشتر و بادهای فتنه‌ای که «هر دو جهان را به هم زند» برویم.»»»

در این دجالگری و بی منطقی آشکار توسط حمید اسدیان که معلوم است درس دروغ و دجالگری و نعل وارونه زدن را بخوبی نزد مسعود رجوی آموخته است، درس استواری و پایداری در مبارزه به منتقدین خود میدهد!! و آگاهانه خود را به … میزند و وانمود میکند که:

• این مسعود رجوی نبوده است که همواره فرار از تمامی صحنه های نبرد و به کشتن دادن مجاهدین را مبارزه خوانده است.
• این مسعود رجوی نبوده که برای فرار از پاسخگو بودن در قبال تمامی تصمیماتی که فقط و فقط به نابودی مجاهدین، جنبش چپ ایران، تمامی یک نسل بعد از انقلاب انجامیده است از سال 2003 مخفی شد.
• این مسعود رجوی نبود که سرانجام در دامن عربستان بگور سپرده شد.
• از شعارهای آتشین علیه امپریالیسم، اسرائیل، عربستان، اردن … به سراز میانه آنها در آوردن، ایستادگی نیست،
• این مسعود رجوی نبوده که بدون اطلاع مجاهدین به تعداد آنها نامه جعل کرده و تحویل دادگاه آمریکایی داده است که ما غلط کردیم و دیگر مبارزه مسلحانه نمیکنیم. این ایستادگی در مبارزه نیست.
• این مسعود رجوی نبوده که با نوشتن نامه به سران رژیم و برای حفظ نظام دستورالعمل و توصیه های چاگر معابانه نموده، اینها ایستادگی در مبارزه نیست.
• حمید اسدیان آشکارا فراموش میکند که گزارش جهانی شده، سرکوب، زندان، شکنجه، قتل مجاهدین بعلاوه جلسات رقصهای رهایی با زنان مبارزه نیست بلکه جنایت جنگی است.
• حمید فراموش میکند که از یک ازدواج به ازدواج بعدی پرواز تاریخساز کردن! و از میان زنان سازمان چشم آبی ها را تحت پوش انقلاب ایدئولژیک حتی از شوهرانشان جدا کردن ایستادگی و مبارزه نیست زن بارگی است.
• هرچند همانگونه که در پاسخ به رسوایی که با پخش افشاگریهای خانم سلطانی از بلندگوها در جمع مجاهدین، خودش را با امام حسن هم مقایسه کند. و یا بکمکِ رقصهای رهایی شبهای اشرف شرایط اشرف را تحمل کردن استقامت و بستن کمربند مبارزه نیست.
• درست زمانیکه خون تمامی مجاهدین را در شیشه میکرد که حتی اگر بفکر زن و یا شوهری که مسعود از آنها ربوده افتاد باید به صلابه کشیده شوند استقامت در مبارزه نیست. بلکه زن بارگی است که نشان از بریدگی سالیان از مبارزه است که تنها به کمک بستر نه یک زن که بستر دسته جمعی زنان است که شرایط را تحمل میکند و زمانیکه آمریکا با اشغال عراق بهشتی که برای خودش از جانب خدا در عراق در اشرف با هوریانی از میان زنان مجاهد زیر چتر صدام حسین عزیزش ساخته بود بهم خورد و نمیتوانست با همه زنان حرمسرایش فرار کند همه زنان و مجاهدین را زیر بمباران مهیب تاریخ و قتلعامهای رژیم تنها گذاشتن مبارزه نیست.

اما اگر قصد غول شناس ما حمید اسدیان با اظهار لحیه “ایستادگی در مبارزه” این است که ازما باج خواهی کند تا افشاگری را متوقف کنیم و میخواهد کسی را بترساند باید به او گفت که تا زمانیکه مبارزه وجود دارد مبارزه با مفاسد مبارزاتی و ویروسهای مبارزاتی بعنوان رعایت بهداشت در مبارزه هم باید وجود داشته باشد. تا مانع دل درد غول عزیز نشده و مجبور نشود که وقت گرامی خود را بجای مبارزه صرف به اجابت مزاج کند. و شما نباید به نبابت از ویروسهای محتوای روده بزرگ غول خواستار توقف ویروس ضدایی شوید.

اوضاع بحرانی و تمامیت واقعیت

حمید اسدیان در اوهام خود مینویسد:
«««در این که اوضاع رژیم به هم ریخته است کسی شک ندارد. حتی خودی‌هایشان نیز به این واقعیت معترف هستند. به حرفهای سعید حجاریان و تاجزاده و نامه ابوالفضل قدیانی توجه کنید. طرف به زبان اشهدش می‌گوید اشتباه کردیم اصل ولایت فقیه را وارد قانون اساسی کردیم. »»»

چگونه میتوان در اوج وقاحت از غلط کردنهای سعید حجاریان و تاجزاده در معرفی ولی فقیه حرف زد درست زمانیکه حمید اسدیان خودش از هضم رابع یک ولی فقیه هزار بار دشخیمتر و از نوع استالینی-مذهبی بنام مسعود رجوی عبور کرده و حتی در این فحش نامه آنرا بعد از گور به گور شدنش پرستش میکند. و در قرن بیست ویکم اینگونه برایش شعر می سراید و مینویسد:
«««سرمایه اصلی که ما در برابر خامنه‌ای و دستگاه منحوس حاکمیتش داریم سازمان و تشکیلات انقلابی پیشتاز و معرفی رهبری مقاومت خودمان است.

اما سالیان است که دلباخته‌ام به مردی
که اسب را دوست می‌داشت،
عریان و سرکش،
و زمانی که می‌تاخت در دشتهای بکر
هیچ لگامی‌را شایسته اسب نمی‌شناخت.
دلباخته‌ام به مردی
که صلیبِ بردوش خود را بیشتر از فرزندش بوسیده است. »»»

و مدعی است:
««« ما کسانی هستیم که دست اندر کار یک زایش بزرگ اجتماعی هستیم.»»»!!!!

باید به حمید گفت که بیدار شو و در 5000کیلومتری و در بحران مرگبار بود و نبود تشکیلاتی و نیرویی چه در میان مردان و چه در میان زنانی که در سالهای 60 جان بکف به شما پیوستند را مجبورید با ترساندن از جهنم و ارعاب و تهدید به سوزاندن سیاسی با مارکهای مزدوری و خائن و با تعهد و گروگانگرفتن انگیزه ها و عواطف با هزاران دروغ و بی خبر نگهداشتن و قطع عایدی پناهندگی و … از فرار باز دارید، نامش زائیش نیست.

فرقه رجوی بعد از دست زدن به تروریسم، همدستی با صدام، طلاق و ازدواجها و همبستریها، فرارهای رهبریش، … نزدیک به چهل سال است دچار یائسگی مطلق است. طوریکه دست بدامن نئوکانها و همبستری سیاسی با آنها شده است تا شاید زایشی صورت بگیرد!!!

آقای اسدیان اینها زایش نیست این همان محصول اتودینامیک پشت کردن به مردم با دست زدن به تروریسم با ایدئولوژی ولایت فقیهی استالینی و خود را امام زمان و رهبر عقیدتی و اعمال تروریستی خود سوزی، اعتقادات نوع داعشی از اسلام درست زمانیکه مردم ایران نوع سنتی آنرا بدور می افکنند و با آمیختن با جان بولتن ها و صدامها و ترکی الفیصل‏ هاست که خودش را در اجابت مزاج مردم ایران و دفع شما به گورستان تاریخ ایران در بیش از صد شهر و بقول خودت طی: ” قیامی ‌عظیم و از همان ابتدا شکوهمند. قیامی‌که شعار بینادین‌اش تحقق آرزوی دیرین یک خلق تحت ستم و سرکوب است “ که تنها آلترناتیو و شوربای ضد ملی مقاومت و رئیس جمهور دائمی آن نیز هیچ جایی در آن ندارد، نشان میدهد.

چهل سال است فقط و فقط خبر ریزش، فرار، تجاوز، ربودن، زندان و شکنجه و خود کشی از شما آنهم توسط جان بکفانتان همانها که روزی آنها را قهرمانان شکنجه و مبارزه مینامیدید میرسد، در فرقه رجوی بهتراست شما قاچ زین را بچسبید، اسب سواری و زایش طلب شما.

در ثانی تنها تعادلی که طی چهل سال گذشته این ویروس (فرقه رجوی) بهم زده تعادل بین مردم و رژیم بوده است. آنهم با تبدیل شدن به تنها بهانه موجه سرکوب جنبشهای مردمی ایران، همانگونه که خودت نیز به یک نمونه اش اشاره کردی وقتی نوشتی: «««مقام عظما هم که مجاهدین را عامل اصلی قیام معرفی کرد»»» یعنی رژیم با تکیه به نفرتی که مردم نسبت فرقه رجوی دارند مبارزه مردم را ناقل ویروس رجوی معرفی میکند، و براحتی برایش مجوز سرکوب میگیرد.

هشدار به حمید اسدیان در مورد خودکشی زهرا نوری

قبل از هرچیز آقای حمید اسدیان باید برود و دلیل اینهمه خودکشی در تشکیلات را ریشه یابی کند! همین چند روز قبل خانم فرشته هدایتی از رهبران فرقه رجوی در گفتگویی با همنشین بهار قسمت دوم پرده از خودکشی جدیدی برداشت، آنهم در میان اعضای ارشد شورای رهبری مجاهدین بنام “زهرا نوری” 52 ساله با بیش از بیست سال سابقه عضویت در شورای رهبری مجاهدین همسر حمید باطبی (همسردوم زهرانوری) و مادر دو فرزند مجاهد یک پسر و یک دختر که سالیان در سازمان تحت سختترین فشارهای ناجوانمردانه اتهامات اخلاقی جهت خفه کردن و بستن دهان منتقد او در اسارتگاه رجوی که چاره ای جز خودکشی برای وی بعنوان اعتراض باقی نگذاشت.

من از ماجرای خودکشی زهرانوری توسط مصاحبه خانم فرشته هدایتی مطلع شدم، با توجه به سالیان کار با این زن مجاهد و آشنایی با خلق و خوی او حتی قبل از ازدواجش با حمید باطبی (کشته شده در قتلعام اشرف) حدسم براین است که او از همخوابگی با مسعودرجوی سرباز زده و معترض آن شده است و همین نیز دلیل حذف او شده است.
زهرانوری عاشقانه حمید باطبی را دوست داشت و فرزندان زهرا حمید را از پدر شهیدشان بیشتر دوست داشتند. حمید مبارزی دوست داشتنی و صادق و پاک بود سالهایی که حمید باطبی را از شمال کشور زمانیکه بشدت تحت تقعیب و فراری بود با برادر کوچکترش وحید باطبی به پاکستان آوردم و تحت مسئولیت من کار میکردند شهادت میدهم که هیچ خطایی حتی از نوع خطاهای معمول هر انسان و مبارز در حمید دیده نشد. بسیار بسیار مسئول و مهربان بود. اما رجوی این سالهای آخر همچون حمید اسدیان و بابا (سید محمد کاشانی) با گرفتن اعترافات وحشتناک کتبی از حمید و تسلیم کردن مطلق او، از حمید هیولایی علیه مجاهدین معترض ساخته بود. طوریکه در جلسات مشترک مسعود رجوی با وزیر اطلاعات وقت عراق نیز میتوانست شرکت کند.

حمید باطبی نفر اول از سمت راست در جلسه ملاقات مسعود رجوی با هبوش وزیر اطلاعات وقت عراق

ربودن خاتم سلیمانی و حاکمیت «جن»

حمید تحت تیتر فوق به اوج روضه خود رسیده و میخواهد تا سر سوگواران بر سر مزار فرقه رجوی گرم شیون است زیر زیرکی یک قلم نتیجه گیری کند و مینویسد:
««« اما در پایان همه برآوردها و ارزیابی‌ها بالاخره به این سوال می‌رسیم که ما چه داریم که دشمن ندارد؟ یعنی در واقع سرمایه اصلی ما، چه به صفت فرد و چه به صفت مجاهدین و چه به صفت مقاومت ایران، چیست که ما را به صورت ایدئولوژیک، استراتژیک و سیاسی جلو می‌اندازد؟»»»

آیا دجالگری و دروغ و تبلیغات نوع گوبلزی “جلو افتادن ایدئولوژیک، استراتژیک و سیاسی” (که بنده در کتابچه ای به نام “خروج از عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی ” بدان پرداخته ام ) زمانیکه در طی چهل سال گذشته روزی نیست که شکست را تجربه نکرده باشند، و حالا که از جوار خاک میهن به 5000 کیلومتری پرتاب شده اند، زمانیکه مرگ در خفت و خاری رهبری عقیدتی و ولی فقیه استالینی توسط جانی ترین سرکرده های جانی ترین رژیمهای قرون وسطایی و البته صاحب جدید فرقه رجوی که حتی در قرن بیست و یکم قانون اساسی ندارند و مانند عصر فرعون حکمرانی میکند اعلام میشود و زمانیکه فساد جنسی اخلاقی چه در بین زنان و چه مردان اسیر شما بیداد میکند، زمانیکه چهل سال است نه تنها یکنفر ایرانی به شما نمی پیوندد بلکه روزانه این مجاهدین هستند که از اسارتگاههای شما فرار میکنند و دست به افشای جنایات اردوگاه مغزشویی آشویتسی شما میزنند و بلافاصله توسط شما در استخدام رژیم معرفی میشوند، زمانیکه از دست به دامن امام حسین و امام زمان شدن به دست به دامن ترامپ و جان بولتن و جولیانی و مک کین رسیده اید زمانیکه از آزادی خواهان تبدیل به زندانبانان و شکنجه گران و قاتلان شده اید را جلو افتادن ایدئولژیک، استراتژیک و سیاسی جلوه میدهی؟

و جالب اینکه همانند امام استالینی خود که چهل سال طلبکار رهبری انقلاب 57 بود مینویسد:
««« شاه با اعدام و کشتن رهبران مجاهدین و فداییها بزرگترین خیانت تاریخی خود را به ملت ایران کرده بود و سازمانهای پیشتاز مجاهدین و فداییها که سنگ بنای اصلی انقلاب ضدسلطنتی بودند هنوز از عواقب خیانت شاه کمر راست نکرده بودند. و از آنجا که تاریخ معطل ما نمی‌ماند خمینی از همین ضعف تاریخی سربرآورد و به اصطلاح زد و برد.»»»

اگر شاه با اختناق و جلوگیری از آگاهی سیاسی و نابودی جوامع مدنی و اعدام هایی که کرد بزرگترین خیانت تاریخی را در حق ملت ایران کرد حرف درستی است! آیا در دوره خمینی همین خیانت بزرگتر را فرقه رجوی نبود که با اعلام مبارزه تروریستی عامل قتلعام کل جنبش از مجاهدین تا فدائیان و دیگر مارکسیستها و ملی گراها و…. و تحویل کل کشور به دست جانیترین جناحهای رژیم برای چهل سال متمادی که هنوز هم ادامه دارد شد؟

ضمنا ، اساسا برای راحت شدن خاطر حداقل حمید اسدیان ها برای بار چندم باید بگوئیم که مردم ایران طبق آخرین اظهار گسترده در طی صد شهر نشان دادند که از دزدیده شدن انقلابشان درس گرفته اند و به همین دلیل هم بود که تکلیف خود را با آن اجابت مزاج (نام نبردن از هزاران کانونهای شورشی و اشرفی در سراسرکشور!!!!!) با شما روشن کردند و از این نظر خاطرتان جمع باشد.

دم خروس دروغ گویی ولایت داعشی-استالینی

حمید اسدیان بعد از آن نتیجه گیری حیله گرانه پُز مظلومانه گرفته مینویسد:

««« برادر مسعود بارها و بارها اعلام کرده است هرکس رژیم ولایت فقیه را در تمامیت آن به زمین بزند و حاکمیت جمهور مردم را برقرار کند، رهبری است. به این اصل پایه‌ای و ریشه‌ای وفادار بمانیم. اگر هرکس و هر سازمانی توانست با هیولای دیکتاتوری مذهبی در بیفتد و آن را به زمین بزند ما اخلاقا و به صورتی انسانی وظیفه داریم او را حمایت و از او تبعیت کنیم. این برای ما مجاهدین یک اصل ایدئولوژیک و یک آزمایش بسیار دشوار است که صمیمانه به آن متعهدیم. آیا دیگران هم به این اصل وفادارند؟ این به ما مربوط نمی‌شود. ما این حق برابر را برای همه سازمانها و گروهها و افراد قائل هستیم که در میدان مبارزه با «جن» حاکم «سلیمان» خود را هم معرفی کنند.»»» (زیر خط تاکید از ماست)

یکی از شگفت انگیزترین و زشت ترین صفات تشکیلات فرقه ای دروغ و تحریف و با توجیه ایدئولژیک به فتوای رهبری فرقه است و برخلاف واقعیت و با احمق شمردن مخاطب شب را روز جلوه دادن است. در رابطه ادعای دروغین مسعود رجوی که حمید از آن کد آورده است، باید گفت، رجوی همان کسی است که هنگام ترک فرانسه در نفی تمامی مبارزین خارج کشور گفت:

«««بگذار خارجه نشینان کذایی که از دیرباز عادت داشته اند نمک مقاومت را بخورند و نمکدانش را برسر خودش بشکنند، در اینجا (منظورش خارج کشور است) بنشینند. من که در 19 بهمن گذشته گفتم که حتی نشریه در آوردن آنها در اینجا مشروع نیست و بازهم بیشتر در این مورد توضیح خواهم داد.»»»

آیا کسی شک دارد که مسعود رجوی آنجا که بقصد لجن مال کردن دیگران مطلقا به کنایه مدعی است که هرکس رژیم را زمین بزند ما از رهبری او تبعیت میکنیم دجالگری و دروغگویی بیش نیست؟ رجوی گذشته از آنچه در بین ما مجاهدین در مورد شورایی ها و خارجه نشین ها میگفت در همین اظهار عمومی اش همه خارجه نشین ها را مفت خور و کسانیکه از خون مجاهدین ارتزاق میکنند معرفی میکند که علیرغم اینکه هرچه دارند از رجوی دارند!! ولی قدر دان آن نبوده و در مقابل رجوی تعظیم نمیکنند که هیچ نمک دان را نیز برسرش با انتقاد از او میشکنند!!

حمید اسدیان که فکر میکند با آوردن این کد از ولی فقیه خود بسیار بلند …. است از سر آن گازی نیز میزند و با بذل و بخشش مدعی میشود:
«««. آیا دیگران هم به این اصل وفادارند؟ این به ما مربوط نمی‌شود.»»»

عجبا!!! زیاد تعجب نکنید عین همین محتوا را رجوی در خشن ترین شکل و با رذیلانه ترین شیوه های آشویتس خود در اشرف با مجاهدین جان برکف داشت. میگفت “شما ها چرا تابحال زنده مانده اید؟ خجالت نمیکشید وقتی 120 هزار شهید (دروغ حتی در آمار کشته ها) داریم شما زنده هستید؟ به زندانیانی که توانسته بودند جان سالم بدر برند نیز میگفت شما همه خائن هستید، چرا رژیم شما را نکشت؟ بر همین اساس نیز بود که میگفت شما آمده اید بمیرید؟ من مشخص میکنم که هرکدام کجا و چگونه بمیرید. حتی کینه اش به بقیه خارجه نشینها را نیز سر ما خالی میکرد.

در ضمن کسی که آماده ا ست اشکال دیگری از رهبری و طبعا شیوه مبارزه را بپذیرد آیا میتواند بخود حق دهد کسانیکه شیوه های رجوی را رد میکنند و شیوه خاص خود را در مبارزه دارند را اینگونه با نخوت و خودخواهی لجن مال کند. یا اینکه با احترام یاد میکند؟ شهادت میدهم که شیادتر از رجوی در عمرم تجربه نکرده ام.

سرمایه اصلی ما !

شاگردِ رجوی در یک فقره مظلوم نمایی دیگر مدعی است که دیگران با نفی حق مسلم فرقه رجوی حقوق دمکراتیک آنها را رعایت نمیکنند!!!!

«««. ما این حق برابر را برای همه سازمانها و گروهها و افراد قائل هستیم که در میدان مبارزه با «جن» حاکم «سلیمان» خود را هم معرفی کنند.»»»

الهی دلم برای تو و ولی فقیه استالینی تو کباب شود که جهان اجازه نمیدهد که شما “سلیمان” خود را معرفی کنی! مرا یاد حرفهای جگر سوز “صمدآقا” (پرویز صیاد) میاندازد که میگفت “ننه آقا نمیگذارد من پایم را توی بیست ویک سالگی بگذارم”!!! البته صیاد برای شوخی و خنده میگفت اسدیان در اوج دجالگری.

آیا مشکل معرفی سلیمان است؟

آقای اسدیان مشکل با شما در معرفی سلیمان خود نیست، مشکل مردم ایران البته و مجاهدین مردم ایران با شما اتهاماتی است که متوجه این سلیمان شما و فرقه اش است. اتهاماتی که تماما جنبه های جدی مجرمانه و تروریستی دارد. بحث مردم ایران با شما نقض حقوق بشر، دست داشتن در سرکوب، زندان، شکنجه، کشتن بویژه درمیان افراد خود تشکیلات است. بحث با شما این نیست که نظرات و افکار خاص خود را دارید که طبعا حق هر کسی و سازمانی و حزبی است. بحث مردم ایران با شما بحث تروریسم، بحث دست داشتن در قتل فرزندان آنها در شهرها و مرزها در همکاری با دشمن خودشان صدام است، صدام حسینی که مردم ایران و مردم عراق را با سلاح شیمیایی میکشت و شما با او متحد و تحت امرش بودید. بحث مردم ایران با شما مشارکت در جنایات جنگی است. بیخود نیست که فرار را برقرار ترجیح داد. میدانست که با سرنگونی صدام بعنوان مشارکت در جنایات جنگی ظرفیت محاکمه شدن او بالاست، اینها تماما از بحث های درون تشکیلاتی است که رجوی آشکارا ترسش را از به محاکمه کشیده شدن بیان میکرد. حمید نیز بخوبی میداند. داستان اوج آلان را مگر فراموش کرده ای!؟

حتی بحث مردم ایران با شما همچون داعش “شریعت مدار بودن” و خود را “امام زمان خواندن” نیست، بحث مردم ایران با شما این است که با آنها که به امام زمان بودن شما در تشکیلات گردن نگذاشتند چه کردید؟ فردای مفروض با مردم ایران چه خواهید کرد؟ به چه حقی با تکیه به ادعای قرون وسطایی امام زمان بودن خودتان فرزندان مجاهد کشور را که با بدست گرفتن جانشان برای کسب آزادی برای مردمشان ترک دیار و وطن و خانواده و فامیل … کرده بودند، در یک همکاری تبهکارانه و جنایتکارانه با صدام تحویل زندانها و شکنجه گاه ابوغریب دادی؟ تا اگر از زیر شکنجه و زندانهای او زنده جان بدر بردند با زندانیان جنگی رژیم معاوضه شوند؟
http://nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/2018/05/گزارش-استماع-مجلس-عوام-انگلستان-در-مورد-ابوغریب.png
[1]

به چه حقی مجاهدین را شکنجه کرده و کشتی؟ چرا حق مسلم آزادی مجاهدین را از آنها گرفته و میگیرید؟ حق تماس با جهان، حق تماس با خانواده، حق اطلاع رسانی از واقعیات، حق جدا شدن، حق انتقاد کردن، حق اندیشیدن آزاد، حق انتخاب سرنوشت خودشان، حق نفی تو و امثال تو.

بحث مردم ایران با شما همبستری با زنان مجاهد در قعر چاه تاریک و بدون هرگونه روزنه خروج اشرف تا آنها را وادار کنی که به هر سرنوشت کثیف و شومی که خوش آیند توست تن بدهند است؟ بحث با فرقه رجوی بحث دست زدن به رذیلانه ترین شیوه ها برای در اسارت نگهداشتن مجاهدین بویژه زنان با فاشیستی ترین شیوه های روانشناسی بکار گیری اعتقادات و تابوهای ضد زن درمورد روابط جنسی از جمله تهمت های اخلاقی است.

اتهامات سلیمانِ حمید اسدیان
بحث با شما این است که افکار داعشی رجوی مبنای نقض حقوق بشر و جنایت علیه انسانیت انسانها شده است. منظور از انسان، نفس انسان بعنوان موجودی صاحب توان، خرد و آزادس است. آزادی و توانایی اندیشیدن، گوهر انسان است. گوهری که به او اجازه میدهد خودرا از جبرهای درونی و بیرونی رها کند. انسان آنگونه که رجوی با افکار داعشی خود می انگارد “ملک” نیست که بتوان او را از موضع رهبری عقیدتی تصاحب نموده و هرکاری که خواستی با او بکنی. مردانش را یکجور، زنانش را یکجور. انسان خود مختار و قائم به ذات، اساس و پایه دمکراسی است و نمیتوان نظامی عادلانه ساخت که پایه های آن برروی قیمومیت انسان بنا و در آن انسان “ابراز” شده باشد. ابزار بقدرت رسیدن، ابزار به کشتن دادن جهت رسانه ای شدن و ابزاز سوء استفاده های تشکیلاتی و …

مشکل با شما مانند دوران قرون وسطی و برخلاف اصول دمکراسی مدرن و برخلاف اعلامیه جهانی حقوق بشر، در تقسیم انسانها به عناصری کور و کر و لال و فاقد اندیشه و دنباله رو عاری از هر حق و حقوقی که حتی نمیتوانند و نباید اندیشه و اعتقاد مستقل داشته باشند است. انسانهای که نمیتوانند عواطفی بجز آنچه شما میخواهید داشته باشند. و از طرفی عناصری تحت عنوان رهبر و متفکر و از ما بهتری در حد خدا و جایگاه خدا نشسته که به هیچ کس بجز خودش پاسخگو نیست.

انسان خود بنیاد و آزاد، جامعه را رها و آزاد میکند. جامعه آزاد و رهاست که موجب شکوفایی و رشد انسان میشود. تنها در چنین شرایطی است که میتوان اندیشه های نو تولید کرد. در تمامی نظامهای توتالیتر مانند فرقه رجوی انسان مقلد نازاء میشود. در این نظامِ شما که فکر مستقل ممنوع است، بی دلیل نیست که طی چهل سال یک قدم به جلو در اندیشه های ابتدایی و قرون وسطایی رجوی برداشته نشده. یکنفر نو اندیش یافت نشده، و هرچه هست مجاهدین پس رفته غرق در انواع بیماریهای عصبی، روانی، جنسی، عاطفی به مانند اصحاب کهفی میمانند که بعد از قرون از زیر خاک یافت شده اند که زنگار و رسوبات فرقه رجوی سالیان طول میکشد تا از ذهن و ضمیرشان پاک شود.

آیا بیدلیل است که حتی یک انشعاب در فرقه رجوی نبوده است؟ نکند آنرا دلیل استحکام تشکیلاتی-ایدئولژیک و وحدت عقیده و خط میدانی که میدانم اینگونه فریبکارانه استدلال میکنید. در صورتیکه اگر فرقه رجوی نظام توتالیتر و زورگو وسرکوبگر نبود و آزادی عقیده و اندیشه وجود داشت، اگر فرقه رجوی یک تشکل سیاسی بود و فرقه نبود، بجای این همه مجاهدینی که تحت نام جدا شده از جهنم شما خارج میشوند انسانهای منشعب شده ای که خط و حرف جدیدی (جدای از درستی و غلط آنها) دارند خارج میشدند.

آیا تاریخچه فرقه رجوی در اندیشه و خط مبارزاتی یک انجماد رو به عقب چهل ساله نیست؟ جاییکه زنان مبارز ایران در اوج مبارزات خود زنان خیابان انقلاب نام گرفته اند، رهبری عقیدتی شما در سوپر نوآوریش (هرچند دجالگرانه) روسری سر میکند و سینه زنی میکند و با مردان دست نمیدهد، تمامی مناسبات شما زنانه مردانه است. بسیار شدیدتر از رژیم خروج موی سر زنان از زیر روسری که زنان ایران در بهمن 1396ببادش داده اند منجر به تنبیه شدید زن مجاهد میشود. بیدلیل نیست که اخبار زنان خیابان انقلاب را منعکس نمیکنید.

مشکل در ولایت فقیهی است که رجوی بدان اعتقاد و در اشرف شروع به پیاده کردن نمود. ولایت فقیه صدها برابر خشنتر و ضد انسانی تر با توجیهات بسیار خطرناک ایدئولژیک با کوله باری از نفرت و جهل و کینه سالیان انباشته شده بصورت عقده های شکست های پی درپی که یک صدم آنرا در زمان انقلاب با آنچه بر سر رژیم شاه و سپس بر سر خود مجاهدین آوردید نمود یافت.

خلاصه اینکه، مشکل مردم ایران با حق معرفی سلیمان شما نیست مشکل مردم ایران با سلیمان شما این است که آنچه معرفی کرده اید نه سلیمان که فرعون-استالین-هیتلر است که تا بحال از نظر قانون جزای و بین اللمل باید به صدها نمونه زندان، شکنجه، ترور، در مورد مردم ایران، مجاهدین و مردم عراق از نمونه جنایت جنگی پاسخگو باشد.

چرا حمید اسدیانها و بابا (محمد سید کاشانیها) ؟

‏ اینکه فرقه رجوی دستور این فحاشی را بتو و امثال بابا (محمد سیدی ‏کاشانی) داده و نه به عادل (محمد سادات دربند) یا مجید عالمیان، یا مهدی ابریشمچی، یا دیگران که ید ‏طولانی در شکنجه مجاهدین دارند؟ برای اینکه امثال تو را سازمان در بیخبری مطلق نگهداشته است. ‏همانگونه که ما را که خارج بودیم بیخبر از وقایع اشرف نگهمیداشت و بعد که به اشرف آمدیم ما را ‏علیه بچه های زندان و شکنجه شده در اشرف بخدمت میگرفت. عادل ها و مجید ها و مهدی ها نمیتوانند ‏این اینگونه با سوز و گدازی طلبکارانه بر قربانی بتازند مانند رژیم که فرزندان کسانیکه بدست سازمان ترور شده ‏بودند را برای شکنجه میآورد چون آنها از انگیزه بالاتری برخوردار بودند تو هم عینا مانند آنها با دلسوزی برای ولایت استالینی خودت حاضری هر سری را ببری، هر شکنجه ای را اعمال کنی. قطعا عادل و مجید، و مهدی از ته دل نمیتوانند شلاق قلم را بر سر و گردن قربانی فرود آورند. قطعا قبل از نواختن شلاقت (نوشتن فحش نامه ات) وضوء هم گرفته ای.
در ‏ضمن جهت اطلاعت یک پرسو جو مورد امیر پرویزی بکن و به اینکه نامه این دانشجوی داخل ایران از لیبرتی سر در آورده و و به ادعای تو “صدها موردش در لیبرتی در صف هستند” تا نامه به تو بدهند اکتفا ‏نکن، اگر جراّت داری از تشکیلات درخواست کن که امیر پرویزی را که اگر رجوی مدعی نشود ‏ از اشرف3 در تیرانا فرار کرده و یا در یک عملیات نا معلوم شهید شده و زنده است، باید در ‏تیرانا باشد، را ببینی تا متوجه شوی که اساسا چنین فردی و نویسنده چنین نامه ای وجود خارجی دارد یا خیر؟
تا کمی به ‏ماهیت مافیایی تشکیلات کثیفی که در آن هستی پی ببری. حمید اسدیان خدا شاهد است فرقه رجوی دهه ‏هاست که اینگونه نامه جعل میکند از قول پدر علیه پسر، از قول دختر علیه پدر، از قول مادر علیه ‏فرزند، همسر به شوهر و هیچ مرزی را به فتوای ولی فقیه استالینی خود مسعود رجوی در اینگونه امور مافیایی ‏نمیشناسد. ‏

چرا روحانی و یغمایی و مصداقی ها؟

رجوی قطعا نمیتواند سوژه های شکنجه و زندان خود را خطاب قرار دهد و نعل وارونه بزند. مجبور است به خیال خام خود از بیخبری این دوستان استفاده کرده تلاش کند آنها را متزلزل کند. برای همین تهاجم را به اینها میکند. ولی هر روز که مجاهدی از بند رسته زبانش باز میشود گواه بزرگی است بر جنایات رجوی و تائید بقیه دوستان و مجاهدین جداشده قبلی و در این فرایند همه جهان از جمله روحانی و قصیم و یغمایی و … به یقین بیشتر خواهند رسید. آب در هاون میکوبی حمید اسدیان.

با اجازه حمید اسدیان شعرش را در مورد مسعود رجوی جهت اینکه با واقعیت مسعود انطباق یابد کمی تغییر میدهم تا خدایی نکرده بعداز چندین دهه مبارزه!!! حقی از او ضایع نشود:

پایان
داود ارشد
چهارم خرداد 1397
سالروز شهادت بنیانگذاران

ملاقات آقای داود ارشد با وزیر خارجه و وزیر دفاع سابق برزیل آقای سلسوآمورین
می 4, 2018

تشریح طرحهای کودتایی نئوکلن ها در کشورهای توسعه یافته همچونه ایران و برزیل و اروگوئه …جهت بقدرت رساندن نیروهای دست نشانده خود همچون فرقه رجوی در این ملاقات.

روز دوم ماه می در محل پارلمان اروپا ملاقاتی بین آقای سلسو آمورین دو دوره وزیر خارجه – وزیر دفاع و سفیر برزیل در انگلستان و آقای ارشد برگزار شد.

آقای آمورین بعنوان رئیس گروه مبارزه برای دمکراسیِ برزیل و آزادی رئیس جمهور سابق برزیل لولا دِ سیلوا تحت نام “گروه مبارزه با کودتای نئوکلن ها در برزیل” در پارلمان اروپا حضور دارند. قابل ذکر است که آقای سلسو آمورین از سیاستمداران کهنه کار چپ آمریکای لاتین از طرفمجله فارن پالسی در اکتبر 2009 بعنوان بهترین وزیر خارجه جهان معرفی شده است.

این ملاقات با رئیس گروه “مبارزه با کودتای نئوکان ها در برزیل” که در پارلمان اروپا برگزار شد از حمایت فراکسیونهای چپ اتحادیه اروپا برخوردار است که خواستار آزادی رئیس جمهور سابق برزیل آقای لولا دِ سیلوا و جلوگیری و افشای کودتای بقدرت رساندن نماینده دست نشانده شرکتهای چند ملیتی نئوکانها در غیاب و محروم شدن نماینده واقعی و دمکراتیک مردم برزیل با برگزاری دادگاه نمایشی هستند.

آقای سلسو آمورین و اوباما رئیس جمهور آمریکا
آقای سلسو آمورین توضیح دادند که در حال حاضر لشکرکشی بی سابقه جهانی توسط نئو کان ها جهت نابودی دمکراسی و بازگرداندن شرکتهای چندملیتی همانند دوران دهه های 1960 که با بکارگیری کودتای نظامی به اجرا در میآمد درحال وقوع است. اما اینبار از طریق نابودی و از دور خارج کردن دولتهای دمکراتیک، قراردادهای اقتصادی بین کشورها و قراردادهای تنش ضدایی مانند آنچه در برزیل، نیکاراگوئه، آرژانتین، پاراگوئه و اوروگونه در آمریکای لاتین و آنچه در مورد قرارداد اتمی ایران در جریان است پیش برده میشود.

آقای آمورین وزیر خارجه برزیل در دیدار با خانم کلینتون وزیر خارجه آمریکا
نئوکان های آمریکا نمیتوانند اتحاد کشورهای آمریکای لاتین و قراردادهای منصفانه مانند قرارداد مرکوسور EU-Mercosur FTA با اتحادیه اروپا را تحمل کنند آنها خواهان از بین بردن این اتحادها و قراردادها بوده و ترجیح میدهند با کشورها درضعیف ترین وضعیت و پراکندگی با آنها مواجهه شوند. دراجرای همین سیاستهای توطئه آمیز است که در برزیل شاهد استیضاح آقای لوئیس لولا دِ سیلوا هستیم که یک کودتاست تا استیضاح.

آقای لولا دِ سیلوا محبوبترین و مردمی ترین کاندید ریاست جمهوری برزیل است و دوبرابر کاندیدای فاشیستهای برزیل شانس دارد. آقای لولا دِ سیلوا را بخاطر نو سازی خانه ای که نه به وی و نه به اعضای خانواده او تعلق داشته است مورد محاکمه فرمایشی قرار دادند و از دور انتخابات خارجش کردند تا نگذارند کاندیدای چپ که صد در صد در دور بعدی انتخاب میشد بتواند در انتخابات شرکت کرده و بقدرت برسد.

آقای ارشد به عنوان عضو عالیرتبه سابق تشکیلات سازمان مجاهدین بعنوان یکی از گروههایی که نئوکان ها بخدمت گرفته و قصد استفاده از آن را داردند ضمن اعلام همبستگی با مبارزه مردم آمریکای لاتین و بطور خاص برزیل بعنوان جبهه اصلی مبارزه با نئوکلنها و شرکتهای چند ملیتی اضافه کردند که همین تهاجم نئوکلنها که شما بدرستی آنرا کودتا مینامید، همزمان جهت بقدرت نشاندن نیروهای دست نشانده در منطقه خاور میانه و بطور خاص در ایران در جریان است.

آقای ارشد شرح کاملی از نیروهای کاندید نئوکانها از تمامی طیفهای سیاسی از جمله تشکیلاتی بنام سازمان مجاهدین را با ارائه تاریخچه پنجاه ساله تروریستی این گروه را به ایشان ارائه کردند و افزودند این تهاجم در گذشته با حمایت آقای جان بولتن از چهره های سرشناس نئوکان ها در امریکا از این تشکیلات ادامه داشته و بطور خاص بعد از بقدرت رسیدن آقای ترامپ در آمریکا و ورود جان بولتن به کابینه ترامپ اوج جدیدی گرفته. آنچه تعجب برانگیز است اینکه نیروهای که همانند فرقه تروریستی سازمان مجاهدین خلق ایران به رهبری آقا و خانم رجوی تا دیروز بدلیل کشتن آمریکایی ها و مردم بیگناه در لیست تروریستی آمریکا قرار داشت از جمله نیروهایی است که بخدمت گرفته شده اند تا با حمایت از آنها شانس خود را برای دست یابی به نفت و منابع اقتصادی منطقه خاور میانه امتحان کنند.

آقای آمورین اظهار کردند که بله کاملا در جریان هستم همانگونه که نئوکلن ها در آمریکای لاتین نوک حمله آنها علیه نیروهای پیشرو و علیه قراردادهای آنها با جهان مانند قراردادهای اقصادی مرکوسور EU-Mercosur FTA که بین کشورهای دمکراتیک آمریکای لاتین و اتحادیه اروپا بسته شده است، در منطقه شما نیز در حال نابودی قرارداد اتمی بین ایران و بقیه قدرتهای اروپایی و جهان هستند. این دو برنامه دقیقا موازی هم و از یک سیاست غلبه برجهان همانند دهه های 1960 که آمریکا برجهان تسلطی بدون منازع داشتند نشآت میگیرد. همین برنامه در ونزوئلا و در آرژانتین نیز به پیش میرود.

آقا سلسو آمورین نیز برای مردم ایران و آقای ارشد در مبارزه خود علیه تروریسم و گروههای دست نشانده نئوکلن ها آرزوی موفقیت کردند. و اضافه نمودند که ما فقط با همبستگی است که میتوانیم جلوی استقرار دوباره دیکتاتوری را گرفته و به دمکراسی مردمی برسیم. در این ملاقات آقای زیو پیمنتا لوپز عضو پارلمان اتحادیه اروپا از حزب کمونیست پرتقال نیز حضور داشتند.
پانوشت ها:
مرکوسور
(Mercado Común del Sur) یک بلوک منطقه‌ای متشکل از آرژانتین، برزیل، پاراگوئه، اروگوئه و ونزوئلااست.
کشورهای شیلی، بولیوی، کلمبیا، اکوادور و پرو نیز با آن در ارتباط هستند. مکزیک و زلاند نو نیز عضو ناظر این بلوک هستند. هدف مرکوسور آسان سازی بازرگانی و همچنین تسهیل جریان کالا، پول و افراد میاد کشورهای عضو است. مرکوسور و «جامعه کشورهای حاشیه آن» دو اتحادیه گمرکی هستند که در واقع بخشی از فرایند تداوم یکپارچه سازی کشورهای آمریکای جنوبی به شمار می‌روند.

نئوکان
یا نومحافظه‌کاری “که به‌طور مخفف به آن نئوکان (به انگلیسی: Neocon) گفته می‌شود” جنبشی سیاسیست که در آمریکا در دههٔ ۱۹۶۰متولد شد که از سیاست داخلی و خصوصاً خارجی این حزب سرخورده شده بودند. بسیاری از پیروان آن در جریان دولت‌های جمهوریخواه دهه‌های ۷۰، ۸۰، ۹۰ و ۲۰۰۰ مشهور شدند. اوج اثرگذاری نومحافظه‌کاری در دولت‌های جرج دبلیو بوش، جرج هربرت واکر بوش و تونی بلر بود، که آن‌ها نقش عمده‌ای در پیشبرد و برنامه‌ریزی برای اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ ایفا کردند. نومحافظه کاران برجستهٔ دولت بوش عبارت بودند از پال ولفوویتز، جان بولتون، الیت ابرمز، ریچارد پرل، و پل برمر. مقامات ارشدی چون معاون رئیس جمهور دیک چینی و وزیر دفاع دونالد رامسفلد، با این که خود را نومحافظه کار نمی‌دانستند به دقت به مشاوران نومحافظه کار در زمینهٔ سیاست خارجی، مخصوصاً در زمینهٔ اسرائیل، ترویج دمکراسی در خاورمیانه، و استفاده از قوای نظامی آمریکا به منظور دستیابی به این اهداف، گوش فرا می‌دادند. نومحافظه کاران در کاخ سفید باراک اوباما دارای نفوذ بودند و نومحافظه کاری هنوز تیری در ترکش هر دو حزب باقی‌مانده ‌است

ابراز نگرانی جامعه اروپا، ایرانیان و خانواده های اعضای اسیر در فرقه رجوی با آقای آرتور کوکو
می 26, 2018
آقای داود ارشد روز سهشنبه 23 می، با آقای آرتور کوکو در سفارت آلبانی در برلین دیدار و گفتگو کردند. آقای ارشد در این دیدار تشکر خود را از دولت آلبانی که گروهی از اعضای مجاهدین خلق را که فرزندان، همسران، پدران و یا مادران ما جدا شدگان در جنبش نه به تروریسم و فرقه های – اروپا نیز جزء آنها هستند در خاک خود پذیرفته اند، ابراز کردند.
آقای ارشد افزودند که حساب رهبری این فرقه از اعضای اسیر و قربانی آن جدا می‌باشد. و افزودند که به شما قول میدهم با تکیه به تعهد نامه ای که ترجمه اش در مقابل شماست و طبق آنچه که این تشکیلات طی چهل سال گذشته پیش برده است قصد دارند که در اشرف 3 حالت پادگان و پارامیلیتری افراد خود را حفظ و آموزشهای نظامی را ادامه دهند. از طرفی نیز میبینید که حتی چند سطر پائین تر در متن تعهد نامه، جامعه کشور میزبان خود را که با انبوه اعتراضات بخاطر حضور یک گروه تروریستی در کشورشان با آن مواجهه هستند، بعنوان دشمن از نوع بورژوازی به اعضا معرفی کرده و آنها را از تسلیم به این گونه جوامع پرهیز داده اند. و اینگونه تلاش میکند یک فرقه مطلقا قطع از جامعه و ارزشهای جاری در جهان باقی بمانند تا با مغزشویی اعضایش آنها را آماده اجرای دستورهایی که در سال 2003 در پاریس و تورنتو … از ترور جامعه با به آتش کشیدن خود به نمایش گذاشتند، کنند.

بنده به عنوان یکی از مسئولین سابق این فرقه با نزدیک به سی سال تجربه حضور در تشکیلات ام ای ک در عراق و کشورهای اروپایی تاکید دارم که خانم مریم رجوی و آقای مهدی ابریشمچی همسر سابق خانم رجوی که در تیرانا مسئولیت امور نظامی اشرف 3 را در راس یک گروه نظامی که لیست آنها به ضمیمه مدارک است از جمله محمد سادات دربندی و جواد خراسان(شکنجه گر)، علی داعی السلام، زهرا همدانی ، رضا موزرمی و جلال شریفی فرمانده تیم های ترور، حسن عزتی (شکنجه گر)، به پیش میبردند و هیچ هدفی جز کار نظامی ندارند و الا تشکلی که مدعی است کار سیاسی را پیشه کرده است دلیلی ندارد که خود را از درون زندانی و تمامی ارتباطات اعضایش را با جهان خارج بویژه قطع کند. و از بیرون نیز، هیچ فرد خارج از تشکیلات حتی پدر، مادر، برادر، خواهر، همسر و فرزندان اعضای خود را به اشرف 3 راه ندهد.

و تصدیق میفرمائید که کار سیاسی اساسا در بطن خود روابط خارجی و روابط عمومی است و تماس با مردم و …ولی تمامی عملکرهایی که از این تشکیلات مشاهده میشود عکس اینرا بما میگوید. و همین است که در میان مردم آلبانی بویژه در تیرانا موجب نگرانی شدید شده است که در مطبوعات آلبانی و رسانه ها انعکاس گسترده ای داشته طوری که این نگرانی به پارلمان اروپا نیز کشیده شده است.

آقای ارشد همچنین توضیح دادند که فرقه رجوی دارای رهبری انحصاری ، مادام العمر و ایدئولوژیک می‌باشد که با روش‌های مغزشویی و نیرنگ و فریب توانسته است ساختار یک فرقه تمام‌عیار را پایه ریزی کند و جامعه اروپایی از اینکه خانم مریم رجوی از فرانسه قصد پیشبرد همان اموری که در عراق دنبال میکردند در آلبانی نیز دارد، موجب نگرانی شدید شده است.
نکته مهم و هائز اهمیت و توجه این است که این ایزولاسیون مبنا وبستر نقض شدید حقوق بشر در این تشکیلات مخوف است که در پشت دیوار های اشرف 3 همانند آنچه در اشرف 2 و 1 در عراق پیش برده میشد خواهد شد. همین چند روز پیش یکی از زنان مبارزی عضو شورای رهبری این تشکیلات که توانسته از آنها جدا شود و در اروپا زندگی میکند برای اولین بار از فشارهای طاقت فرسای درونی که منجر به خودکشی مادری 52 ساله با دو فرزند، بنام زهرا نوری شده است پرده برداشت. آقای کوکو خواست ما از دولت آلبانی با احترامی که به حقوق بشر قائل است و مبتنی بر همین هم فرقه رجوی را در آلبانی میزبانی میکند این است که نظارت دقیقتری بر مناسبات بسته این فرقه داشته باشد تا نمونه های زهرا نوری که تنها مشتی از خروار است در آلبانی نیز تکرار نشود.
آقای کوکو از ارائه اطلاعات و پیشنهادات آقای ارشد تشکر کرد و آقای ارشد نیز از اینکه به حضور پذیرفته شده بودند تشکر کردند.

نه به تروریسم و فرقه ها

افشای سیستم موشکی رژیم و محاکمه علیرضا جعفرزاده
می 21, 2018
و مانده بودیم که چرا اسرائیل-نتانیاهو اینبار افشاگری اتمی بعنوان بهانه خروج ترامپ از برجام را از مجاهدین دریغ کرده است. و اینگونه کشوری بسیار خوشنام دست به یک فقره بی وفایی در سطح بین اللملی زده است.

بعضی تحلیل کردند که رابطه مجاهدین از وقتی که مریم رجوی نامه نوشت به مقامات سعودی و درخواست “ملاقات خصوصی”!!! کرد که توسط ویکی لیکس هم افشا شد. عربستان اداره این دستگاه را بعد از “ملاقات خصوصی” برعهده گرفته است و ترکی الفیصل بعنوان قیم آنها حتی مرگ مسعود رجوی را نیز اعلام کرد، اسرائیل به این رویکرد مریم رجوی با خدماتی که اسرائیل در گذشته با دادن اخبار و اطلاعات اتمی رژیم به مجاهدین اعتراض کرده و قهر کرده و رابطه شان بهم خورده است.

نامه مریم رجوی به عربستان و نظر عربستان در مورد تشکیلات رجوی

ترکی الفیصل سهامدار اصلی تشکل فرقه رجوی
عده ای نیز تحلیل کردند که در بهمن 1396 که در بیش از صد شهر تظاهرات شد و مردم هیچ اسمی از مجاهدین نیاوردند.
«««مجاهدینی که مدعی هستند 40 سال است مردم هر روز برای رسیدن مسعود رجوی به تهران لحظه شماری میکنند و هر شب “ایران رجوی رجوی ایران” گویان بخواب میروند و نیمه شبها در آسمان بدنبال مریم “مهرتابان” میگردند و “کانونهای شورشی” مجاهدین از بس زیاد شده اتاق خالی هم در ایران برای جای دادن آنها گیر نمی آید، بهمین دلیل برای شورش از نوک کوهها و بیابانهایی که هیچ بنی بشری در آن یافت نمشود استفاده میکنند (البته با نقاب) و فیلمهایش را برای مریم رجوی میفرستند. رژیم نیز مجبور شده مرزها را ببندد که سیل مردم جهت پیوستن به ارتش آزادیبخش نتواند عراق را ببرد. (ظاهرا مردم نمیدانند که ارتش آزادیبخش، عراق را طی یک پیروزی بزرگ!!! ترک کرده و بدلیل داشتن سلاحهای قاره پیما “انقلاب مریم” دیگر دلیلی برای حضور در جوار خاک میهن ندارند و در5000کیلومتری در تیرانا در اروپا مستقر شده اند و هر وقت رژیمی که میگوید پا به گور! است دعوتنامه فرستاد که بیائید و ما را سرنگون کنید از همانجا اعضایی که زنده مانده اند از بیمارستان با فشردن دگمه ای با سلاحهای قاره پیما رژیم را هدف قرار میدهند، مهر تابان هم خودش بلیط میخرد و میرود تهران)»»» در نزد مثلث جنگ افروزان (اسرائیل – امریکا – عربستان) از قدر و ارزش افتاده اند.

عده ای نیز گفتند و نوشتند که شاید بدلیل برده شدن نام رضا شاه این مثلث با نیم نگاهی به نیم پهلوی سلطنت طلبها را برای بخدمت گرفتن و تامین منافعشان در ایران آینده بهتر ارزیابی میکنند. بویژه که یک مشاور ایرانی سوپر راست تر از ترامپ هم در کنار گوش ترامپ هست که ترامپ و سیاستهای نژاد پرستانه و فاشیستی اورا اصلاح طلبانه میداند. و تا ترامپ راست روی میکند و از بمباران ایران با سلاحهای هسته ای کوتاه میآید یک سیخ به او میزند که نه کوتاه نیا و رایکالیزم او را تصحیح میکند، حتما دیگر ترامپ و جان بولتنها و جولیانی ها و…عشق قدیمی (مجاهدین) را فراموش کرده و نو (رضا شاه فقید) که آمد به بازار کنهه (مسعود رجوی فقید) شده دل آزار.
بعضی ها نیز تحلیل کردند که، خیر، تمامی اطلاعات بدست آمده در مورد فعالیتهای اتمی رژیم سرکوبگر از داخل ایران توسط سربازان گمنام مسعود رجوی بدست آمده و افشاگری نیویورک تایمز نیز دروغ است که اسرائیل آنها را به مسعود رجوی داده بود. و یا اظهارات مطلعین و خبرنگاران اسرائیلی در رسانه های بین اللملی مانند سی ان ان در طی ده روز گذشته مبنی بر اینکه قبلا افشاگریها را اسرائیل از طریق بعضی گروهها (فرقه رجوی) انجام میداد ولی اینبار خودش افشاگری را بدست گرفته همه شایعه است.
نشان به این نشان که سازمان مجاهدین با نفوذ به تمامی ارگانهای رژیم و حضور میلیونی در ادارات! و مراکز حساس از جیک و پیک رژیم خبر دارند و تمامی انتخابات را یک ما قبل نتیجه اش را میدانند، همانگونه که آتش بس را نیز قبل از شروع جنگ خبر داشتند، و در هنگام آتش بس غافلگیر نشدند، یا انتخاب خاتمی را قبل از تولدش چه بار اول و هم بار دومش را میدانستند. و مسعود رجوی نگفت که “خاتمی را خواهند گشت و اجازه نمیدهند به بار دوم انتخابات برسد چون اگر برسد مرگ ما حتمی است”، همانگونه که سرنگونی ای که قرار بوود سه ماهه و نه چهل ساله انجام شود را از قبل میدانستند. و فقط بعنوان دروغ سیزده بود که مسعود رجوی گفت سه ماه رژیم را سرنگون میکنیم تا مردم کمی خوشحال شوند. حتی آمدن به تیرانا را نیز از قبل میدانستند. و خیلی تحلیلها و اطلاعات ریز و درشت و البته صحیح دیگر در مورد رژیم را. و بسیاری تحلیلهای آبکی دیگر از همین نوع.

ولی اخیرا در 11 ماه می 2018 یعنی همین چند روز قبل سازمان مجاهدین با بستهُ آماده تحویل گرفته شده با دی اچ ال بهمراه کتاب و مشاوران و تحلیل گران حاضرو آماده در واشنگتن با ندایی که آقای نتانیاهو در تل آلویو سر داده بود مانند سینه زنانی که به نوحه خوان جواب میدهند همنوا شدند و پاسخ دادند. و افشاگری در مورد پروژه های موشکی رژیم مفلوک را افشا کردند. و کتابی که آنهم با دی اچ ال رسیده بود را همان روز رونمایی کردند.

بنابراین بود که مشخص شد اسرائیل مانند رژیم آنقدرها هم بی برنامه نیست و خیلی حساب شده کار میکند و اگر افشاگریهای اتمی را خودش انجام داد، ولی دوستان قدیمی خودش را فراموش نکرده و طبق قانون دوستِ دوستِ من دوستِ من است از تحت قیومیت عربستان در آمدن سازمان مجاهدین ناراحت نیست بلکه اینبار نیز مانند گذشته که موساد کشف و رجوی اعلام کرد یک تقسیم کار بود که افشاگریهای مربوط به اسناد بدست آمده توسط سربازان گمنام رجوی در مورد پروژه اتمی را نتانیاهو و افشاگریهای مربوط به اسناد پروژه های موشکی رژیم بدست آمده!! باز توسط سربازان گمنام مسعود رجوی توسط سازمان مجاهدین (شعبه واشنگتن موساد) صورت بگیرد تا این ارکستر صدایش منو و کسالت آور نباشد بلکه بصورت استریو دابلی به گوش شنوندگان واقعی بیاید. بعد میگویند که اسرائیل چون مردم فلسطین را قتل عام میکند بد است. و اینهمه خوبی را چشمشان کور است و نمیبینند.

چون واکنش همه جهان به صدای منوی نتانیاهو یک “بفرما” بود که سران تمامی کشورهای جهان گفتند اینها ربطی به موضوع نداشته است و اطلاعات همان است که به مجاهدین داده بودید دوباره مصرفش میکنید. شومن افشاگری اینبار نیز علیرضای عزیز بود که قول داده است بخاطر مریم رجوی عزیز دست به عمل انتحاری بزند درست وسط واشنگتن و یا لوس آنجلس بزند.
البته همه ما دانش آموزان میدانیم که چرا علیرضا این نامه تعهد و درخواست به عمل انتخاری را نوشته، چون مسعود و مریم رجوی مستمرا به او مارک میزنند که تو یک بورژوای بریده و طمعه وزارت اطلاعات رژیم هستی و این بدبخت نگون روزگار نیز برای اثبات خودش به خودش و بعد به دوستانش و البته به ولی فقیه استالینی باید این نامه را مینوشت و میداد که علنی هم بشود. تا اگر فردا جرات یافت که فرار کند و جدا شود رجوی بگذارد جلویش که تو آنقدر مرید ما بودی که میخواستی برای ما خود سوزی کنی. بنابراین اجباری در کار نبوده. مانند آنچه در هزاران رها شده طی این سالها اجرا کرده است چه شورایی چه مجاهد چه عضو پارلمان اروپا. اخیرا نیز شنیده شده که مریم رجوی به علت رحلت امام زمان ولی فقیه استالینی آقای مسعود رجوی بدون اطلاع او و تنها گذاشتن مریم گفته او (مسعود رجوی) مزدور وزارت اطلاعات شده بود. و خیانت کرد و خدا حافظی نکرده به دیار عدم شتافت و تازه خبرش را این جونم مرگ شده ترکی الفیصل یکباره وسط شو آنهم دوبار اعلام کرد که نزدیک بود ناراحت شوم ولی کور خوانده بود.
محاکمه علیرضا جعفرزاده توسط مریم رجوی
یک خاطره از جعفرزاده یادم آمد حیف است که شما نشنوید. یکروز در مقر اورسورواز مریم رجوی داشت ماها را نقره داغ میکرد که همه باید طبق انقلاب مریمی به اندازه یک سپتیک مواد بر سر و روی خود و همقطاران میمالیدند و به همان اندازه و بیشتر به خودشان مزدور، بریده، نرینه وحشی، چشم چران، رژیمی، خاتمی چی، تن پرور، لش، مادینه …….(خیلی هایش را نمیشود نوشت چون طبق قانون مطبوعات باید در نشریات XXX چاپ شود که ما مجوزش را نداریم) که دیدیم علیرضا جعفرزاده را با دو محافظ به داخل سالن آوردند.
تمامی جلسه با ورود او برگشتند به سمت درب سالن اور (همان که مریم مٌهر تابان در آن دیپلماتهای کرایه ای را ملاقات میکند و یا جلسات شورا را برگزار میکند) از آنجا که آنتنی کردن یکی برای ریختن سرب داغ در گلویش یک روش جاری بود همه سالن آنتنش گرفت که اینبار این نگون بخت که قرعه بنامش خورده علیرضا جعفرزاده است. از آنجا که کارش طوری بود که نمیشد جلوی همقطارانش خواهر و مادرش را یکی کنند آورده بودند در جلسه ما که بالاتر بودیم و کارهای علیرضا در بین ما مانند آب خوردن بود و بنابراین پوستمان گلفتر بود و شنیدن فاکتهای او ما را خراب نمیکرد. چون این جمع خیلی وقت بود آن فاکتها را انجام داده و عبور کرده بودند.
علیرضا بیچاره همانند زندانیان اوین که چندین جلسه توسط بازجوی آماده ساز حسابی چند شب بخدمتش رسیده بودند برای اطمینان از اینکه چیزی نگفته ندارد آورده بودند که در نزد خود مریم حسابی حالش را جا بیاورند تا او تائید کند که هرچه داشته گفته. جعفرزاده با گردنی شکسته و به یک سمت و حالتی که بابا یک سپتیک موادخوردم ولم کنید به وسط معرکه هدایت شد. و همراهان فاصله گرفتند که آتشباری آنها را نگیرد.
مریم رجوی رو کرد به علیرضا و گفت چشم ما روشن بعد از 120هزارشهید بعد از یک دریا خون که بین ما و رژیم جاری است شازده یاد پدر و مادرش افتاده و درخواست داده برود و آنها را ببیند. هنوز مریم رجوی جمله اش تمام نشده بود بدون نیاز به اشاره مریم رجوی، و طبق روش جاری خواهران شورای رهبری که از قبل در جریان بودند شروع کردند به دادن شعارهای کثافت، مزدور، بریده، خائن، رهبری رو فروختی، برادر مسعود رو کشتی، و سالن غرق در فضای انقلاب مریمی شد و دویست نفر با هم فریاد میزدند. و دیگر نمیشد فهمید چه میگویند و مانند این بود که سرت را کرده باشی داخل موتور لوکوموتیو. بعد از یک ربع یا شاید 45 دقیقه که همه خسته شدند مریم مانند رهبران اکستر که چوب رهبری را به یکطرف میبرند ارکستر را متوقف کرد ولی یکی از سینه چاکها که پشتش به مریم بود و داشت حساب جعفرزاده را میرسید را دیگران گرفتند و نشاندند و همه سکوت کردند، و مریم ادامه دادد بگذار ببینیم خودش چی میگه؟

تعهد نامه خلع سلاح علیرضا جعفرزاده در مقابل فرقه رجوی تا در آینده اگر جدا شد بگذارند جلویش
علیرضای بیچاره که فکر میکرد باید همان درخواست را تکرار کند گفت، خواهر مریم من فقط درخواست دادم که بعد از 15 سال آنها را ببینم، هنوز جمله اش تمام نشده بود خواهر نسرین وسیله ای از روی میزش را بسمت او روانه کرد و دوباره صدای دویست نفر در هم پیچید و لوکوموتیو روشن شد و تا دقایقی ادامه داشت.
یکی میگفت میخواهی بروی ایران پدر و مادرت رو ببینی؟ خوب یکباره میگفتی میخواهی بروی سفارت رژیم در پاریس؟ بهتر نبود؟ حتما با وزارت اطلاعات قرار هم گذاشتی. یکی میگفت از اول معلوم که این علیرضا جعفرزاده نفوذی رژیم است، کاک صالح (ابراهیم ذاکری) با اینکه مدتها بود مرده بود ولی هنوز جواز دفنش صادر نشده بود حساس شد و گفت چی؟ فکر کردی کمیسیون امنیت و ضد تروریسم مرده که رفتی مزدور رژیم شدی؟ و خلاصه هر کس از ذن خود فحشی و تهمتی به او میداد و میرفت زیر گوشش فریاد میکرد و بر سرش میزد.
با کشیده شدن ساسات موتور لوکوموتیو توسط راننده (مریم مهر تابان) دوباره نوبت علیرضا شد که گفت ایران نمیخواستم بروم پدر و مادرم بعد از ده سال از آمریکا آمده اند آلمان میخواستم برم آنجا ببینمشون. اینبار لوکوموتیو با صدای دلخراشتر اما علیه خانواده علیرضا شروع شد و فحش و ناسزا بود که نصار خانواده اش میشد. که حتما مزدور وزارت اطلاعات هستند که آمده اند میخواهند تو را ببیند… خلاصه مجبورش کردند که یک سپتیک مواد را خودش با هدایت مریم رجوی و خواهران شورای رهبری حاضر بعلاوه 200تن از برادران مسئول روی سر و رویش بریزد و تمامی سمتهای موجود در وزرات اطلاعات، و سپاه قدس و اوین را به خودش و خانواده اش نسبت دهد و غلط کردم بگوید تا بگویند خوب حالا برو و یک گزارش مفصل بنویس ببینیم از این انقلاب مریم چه فهمیدی؟ علیرضا فهم خودش را از انقلاب مریم بخوبی در جلساتی که در 11 ماه می در واشنگتن برگزار میشود بنمایش میگذرد.
جنبش نه به تروریسیم و فرقه ها
مطالب مرتبط
https://youtu.be/bPW3ZRiXox4

طرح مخفیانه دولت آمریکا برای ایران: “تغییر رژیم” و تجزیه ایران از طریق حمایت از گروه های قومی تجزیه طلب .
می 16, 2018
آدام کری دو
واشنگتن فری بیکن

کاخ سفید مشغول بررسی طرح تغییر رژیم ایران از طریق حمایت از جنبش‌های مردمی است. در این طرح که از سه‌صفحه‌ ای تاکید شده که ایالات متحده از گزینه جنگ در وحله اول استفاده نخواهد کرد. این طرح توسط گروه «اس.اس.جی.» که یک اندیشکده‌ امنیتی است به کاخ سفید ارائه داده شده است. این گروه که متخصص در امور اطلاعات امنیتی هستند با مقامات امنیتی کاخ سفید مانند جان بولتون روابط بسیار نزدیکی دارند. این طرح سیاست خارجی بلندمدت آمریکا درباره ایران را از طریق تاکید بر یک راهبرد آشکار برای تغییر رژیم تعیین می‌کند. یعنی درست برخلاف عملکرد گذشته دولت اوباما که در سال ۲۰۰۹ وقتی مردم ایران در تظاهراتی گسترده علیه رژیم به خیابان‌ها آمده بودند، از حمایت آنها خودداری کرد. طرح «اس.اس.جی» برای سرنگونی جمهوری اسلامی، از سوی کاخ سفید مورد استقبال قرار گرفت، چرا که دولت ترامپ از زمان ورود جان بولتون به کاخ سفید خودش در همین مسیر حرکت کرده است.

در طرح «اس.اس.جی» دخالت نظامی علیه رژیم ایران از سوی آمریکا اولین گزینه نیست . اما به جای آن بر روی حمایت از مردم ایران و روحیه دادن به آنها تاکید شده است. طرح با اشاره به تظاهرات ژانویه سال ۲۰۱۸ آورده است: «در حالی که رژیم ثروت‌های ایران را به خارج از کشور می‌فرستد تا از یک طرف حساب بانکی آخوندها و سرداران سپاه را پر کند و از طرف دیگر هزینه‌ی جنگ‌های توسعه‌طلبانه رژیم در منطقه را تامین کند، مردم عادی در ایران از بحران شدید اقتصادی رنج می‌برند. ه

مین باعث شده مردم در چند ماه اخیر تظاهرات گسترده‌ای در سرتاسر کشور برگزار کنند.» جیم هنسن، مدیر اس.اس.جی، گفته است : «دولت ترامپ قصد ندارد تانک‌های آمریکایی را به ایران روانه کند تا طی یک مداخله مستقیم رژیم را سرنگون کنند. با این وجود این دولت دارد روی ساختن حکومت بعد از جمهوری اسلامی برنامه‌ریزی می‌کند. این مطمئن‌ترین روش برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح اتمی و کاهش تهدید امنیتی ایران است.» یک مقام کمیته امنیت ملی که نخواسته نامش فاش شود گفت:«دولت آمریکا به شدت تلاش می‌کند رفتار رژیم ایران را عوض کند. سیاست رسمی ما تغییر رفتار رژیم ایران است که مدام منطقه را ناامن کرده و از تروریسم حمایت می‌کند.» با این وجود، این مقام اضافه کرده کاخ سفید طرح‌های دیگری را هم در دست بررسی دارد: «کمیته امنیت ملی دریافت‌کننده گزارش‌ها و طرح‌های بسیاری است. بعضی از آنها مورد توجه قرار می‌گیرند و برخی دیگر نمی‌گیرند.

بررسی یک طرح لزوما به این معنی نیست که دولت قرار است آن طرح را اجرا کند.» یک مقام دیگر کاخ سفید که طرح «اس.اس.جی» را مطالعه کرده گفت: «برجام به عمد همگرایی جهانی را که طی سالیان دراز در برابر رژیم اهریمنی در ایران شکل گرفته بود نابود کرد. پیش از برجام همه از خطرات لاس زدن با بزرگترین حامی تروریسم در سرتاسر جهان آگاه بودند. حالا نوبت ترامپ، بولتون و پمپئو است تا آن همگرایی را به سر جای اولش بازگردانند.» او افزود: «جان با تمام وجود خطرات رژیم ایران را می‌شناسد. او کاملا می‌داند که هیچ وقت نمی‌شود رفتار این رژیم به ویژه تهدیدهایش علیه اسرائیل و عربستان را از بنیاد تغییر داد؛ مگر اینکه رژیم به کلی ساقط شود.» این مقام در پایان اظهار کرد «اگر رژیم ایران اسرائیل را مورد حمله همه‌جانبه قرار دهد تمام گزینه‌ها برای برخورد با این رژیم روی میز است.» یک منبع دیگر نزدیک به کاخ سفید گفت: «مسئله برجام نیست، خود رژیم ایران است.

تیم بولتون سال‌ها روی طرح‌های متعددی برای برخورد با مسئله کار کرده. وقتی ترامپ بولتون را انتخاب کرد کاملا از نظریات و مواضع وی آگاه بود. دولت حالا با چشمان کاملا باز مسیر مقابله قاطعانه با ریشه تمام بحران‌ها و خشونت‌ها در منطقه را پیش خواهد گرفت.» طرح اس.اس.جی. حساب ویژه‌ای نیز روی نیروهای ‌تحزیه طلب برای تضعیف رژیم باز می‌ کند. چنانکه در طرح آمده: «بازیگران منطقه‌ای که با سازمان ما صحبت کرده‌اند به ما گفته‌اند که یک سوم جمعیت ایران را اقوامی تشکیل می‌دهند که بسیاری در میان آنها به دنبال تجزیه هستند. حمایت آمریکا از حرکات تجزیه ‌طلبانه این نیروها، چه به صورت علنی و چه مخفیانه، می‌تواند رژیم ایران را مجبور کند تا نیرویش را صرف مقابله با این حرکات تجزیه طلبانه کند و بدین ترتیب توانش برای دخالت در منطقه را از دست بدهد.»

آمریکا تا به حال نتوانسته حمایت قابل توجهی از مخالفان رژیم که خواهان تغییر در ایران هستند به عمل آورد: «سیاست حال حاضر آمریکا در قبال ایران در دو محور عمده نقص دارد: یکی آزادی ایرانیان بر مبنای حق حاکمیت مردم ایران– که این باید سیاست رسمی آمریکا در قبال ایران باشد؛ دیگری برنامه‌ریزی دقیق و جدی برای دخالت نظامی در صورت به بن‌بست رسیدن تمام راه‌های دیگر.» طرح یادآوری می‌کند که علاوه بر تلاش برای جلوگیری از دستیابی رژیم ایران به بمب اتم، دولت ترامپ باید برای برخورد با رژیم در صورت حمله تمام‌عیارش به اسرائیل و نیروهای آمریکایی در منطقه یک استراتژی نظامی مشخص داشته باشد. با این وجود اس.اس.جی تاکید می‌کند که برای برخورد با ایران «یک گزینه سخت واقعگرایانه وجود دارد؛ و آن گزینه جنگ تمام‌عیار با جمهوری اسلامی یا اشغال خرج‌بردار و بلندمدت نیست».

از نظر اس.اس.جی. آن گزینه تغییر رژیم در ایران است، که آمریکا بدون آن مدام با تهدیدهای نیروهای رژیم ایران در خاورمیانه در جاهایی همچون عراق، یمن، سوریه و لبنان روبرو خواهد شد. «احتمال اینکه رژیم ایران فعالیت‌های اتمی‌اش را با میل و رغبت یا حتی تحت فشارهای شدید بین‌المللی متوقف کند بسیار کم است. بنابراین، اگر آمریکا نخواهد رژیم ایران را تغییر دهد، باید یا یک ایران اتمی را بپذیرد یا برای جلوگیری از دستیابی رژیم ایران به بمب اتم به تاسیسات اتمی‌اش حمله کند.» در پایان، اس.اس.جی. تاکید می‌کند دولتمردان آمریکا باید تلاش کنند بین طبقه حاکم و مردم ایران تفاوت قائل شوند. این نکته‌ای است که ترامپ در پیام‌های مختلف و همچنین در بیانیه خروج آمریکا از برجام به آن توجه نشان داد. چنانکه طرح می‌گوید: «هرگونه موضعگیری عمومی در مورد ایران و هرگونه پیام به رژیم ایران باید کاملا خط کشی میان حکومت دینی و مردم رنج‌دیده ایران را مشخص کند. ما باید به مردم ایران کمک کنیم تا یوغی را که رژیم بر گردنشان انداخته فرو افکنند و به آزادی که شایسته‌ی آن هستند دست یابند.»

مانده بودم چرا اسرائیل اینقدر بی وفاست؟ و یک خاطره
می 16, 2018
و مانده بودیم که چرا اسرائیل-نتانیاهو اینبار افشاگری اتمی بعنوان بهانه خروج ترامپ از برجام را از مجاهدین دریغ کرده است. و اینگونه کشوری بسیار خوشنام دست به یک فقره بی وفایی در سطح بین اللملی زده است.

بعضی تحلیل کردند که رابطه مجاهدین از وقتی که مریم رجوی نامه نوشت به مقامات سعودی و درخواست “ملاقات خصوصی”!!! کرد که توسط ویکی لیکس هم افشا شد. عربستان اداره این دستگاه را بعد از “ملاقات خصوصی” برعهده گرفته است و ترکی الفیصل بعنوان قیم آنها حتی مرگ مسعود رجوی را نیز اعلام کرد، اسرائیل به این رویکرد مریم رجوی با خدماتی که اسرائیل در گذشته با دادن اخبار و اطلاعات اتمی رژیم به مجاهدین اعتراض کرده و قهر کرده و رابطه شان بهم خورده است.

نامه مریم رجوی به عربستان و نظر عربستان در مورد تشکیلات رجوی

ترکی الفیصل سهامدار اصلی تشکل فرقه رجوی

عده ای نیز تحلیل کردند که در بهمن 1396 که در بیش از صد شهر تظاهرات شد و مردم هیچ اسمی از مجاهدین نیاوردند.
«««مجاهدینی که مدعی هستند 40 سال است مردم هر روز برای رسیدن مسعود رجوی به تهران لحظه شماری میکنند و هر شب “ایران رجوی رجوی ایران” گویان بخواب میروند و نیمه شبها در آسمان بدنبال مریم “مهرتابان” میگردند و “کانونهای شورشی” مجاهدین از بس زیاد شده اتاق خالی هم در ایران برای جای دادن آنها گیر نمی آید، بهمین دلیل برای شورش از نوک کوهها و بیابانهایی که هیچ بنی بشری در آن یافت نمشود استفاده میکنند (البته با نقاب) و فیلمهایش را برای مریم رجوی میفرستند. رژیم نیز مجبور شده مرزها را ببندد که سیل مردم جهت پیوستن به ارتش آزادیبخش نتواند عراق را ببرد. (ظاهرا مردم نمیدانند که ارتش آزادیبخش، عراق را طی یک پیروزی بزرگ!!! ترک کرده و بدلیل داشتن سلاحهای قاره پیما “انقلاب مریم” دیگر دلیلی برای حضور در جوار خاک میهن ندارند و در5000کیلومتری در تیرانا در اروپا مستقر شده اند و هر وقت رژیمی که میگوید پا به گور! است دعوتنامه فرستاد که بیائید و ما را سرنگون کنید از همانجا اعضایی که زنده مانده اند از بیمارستان با فشردن دگمه ای با سلاحهای قاره پیما رژیم را هدف قرار میدهند، مهر تابان هم خودش بلیط میخرد و میرود تهران)»»» در نزد مثلث جنگ افروزان (اسرائیل – امریکا – عربستان) از قدر و ارزش افتاده اند.

عده ای نیز گفتند و نوشتند که شاید بدلیل برده شدن نام رضا شاه این مثلث با نیم نگاهی به نیم پهلوی سلطنت طلبها را برای بخدمت گرفتن و تامین منافعشان در ایران آینده بهتر ارزیابی میکنند. بویژه که یک مشاور ایرانی سوپر راست تر از ترامپ هم در کنار گوش ترامپ هست که ترامپ و سیاستهای نژاد پرستانه و فاشیستی اورا اصلاح طلبانه میداند. و تا ترامپ راست روی میکند و از بمباران ایران با سلاحهای هسته ای کوتاه میآید یک سیخ به او میزند که نه کوتاه نیا و رایکالیزم او را تصحیح میکند، حتما دیگر ترامپ و جان بولتنها و جولیانی ها و…عشق قدیمی (مجاهدین) را فراموش کرده و نو (رضا شاه فقید) که آمد به بازار کنهه (مسعود رجوی فقید) شده دل آزار.
بعضی ها نیز تحلیل کردند که، خیر، تمامی اطلاعات بدست آمده در مورد فعالیتهای اتمی رژیم سرکوبگر از داخل ایران توسط سربازان گمنام مسعود رجوی بدست آمده و افشاگری نیویورک تایمز نیز دروغ است که اسرائیل آنها را به مسعود رجوی داده بود. و یا اظهارات مطلعین و خبرنگاران اسرائیلی در رسانه های بین اللملی مانند سی ان ان در طی ده روز گذشته مبنی بر اینکه قبلا افشاگریها را اسرائیل از طریق بعضی گروهها (فرقه رجوی) انجام میداد ولی اینبار خودش افشاگری را بدست گرفته همه شایعه است.
نشان به این نشان که سازمان مجاهدین با نفوذ به تمامی ارگانهای رژیم و حضور میلیونی در ادارات! و مراکز حساس از جیک و پیک رژیم خبر دارند و تمامی انتخابات را یک ما قبل نتیجه اش را میدانند، همانگونه که آتش بس را نیز قبل از شروع جنگ خبر داشتند، و در هنگام آتش بس غافلگیر نشدند، یا انتخاب خاتمی را قبل از تولدش چه بار اول و هم بار دومش را میدانستند. و مسعود رجوی نگفت که “خاتمی را خواهند گشت و اجازه نمیدهند به بار دوم انتخابات برسد چون اگر برسد مرگ ما حتمی است”، همانگونه که سرنگونی ای که قرار بوود سه ماهه و نه چهل ساله انجام شود را از قبل میدانستند. و فقط بعنوان دروغ سیزده بود که مسعود رجوی گفت سه ماه رژیم را سرنگون میکنیم تا مردم کمی خوشحال شوند. حتی آمدن به تیرانا را نیز از قبل میدانستند. و خیلی تحلیلها و اطلاعات ریز و درشت و البته صحیح دیگر در مورد رژیم را. و بسیاری تحلیلهای آبکی دیگر از همین نوع.

ولی اخیرا در 11 ماه می 2018 یعنی همین چند روز قبل سازمان مجاهدین با بستهُ آماده تحویل گرفته شده با دی اچ ال بهمراه کتاب و مشاوران و تحلیل گران حاضرو آماده در واشنگتن با ندایی که آقای نتانیاهو در تل آلویو سر داده بود مانند سینه زنانی که به نوحه خوان جواب میدهند همنوا شدند و پاسخ دادند. و افشاگری در مورد پروژه های موشکی رژیم مفلوک را افشا کردند. و کتابی که آنهم با دی اچ ال رسیده بود را همان روز رونمایی کردند.

بنابراین بود که مشخص شد اسرائیل مانند رژیم آنقدرها هم بی برنامه نیست و خیلی حساب شده کار میکند و اگر افشاگریهای اتمی را خودش انجام داد، ولی دوستان قدیمی خودش را فراموش نکرده و طبق قانون دوستِ دوستِ من دوستِ من است از تحت قیومیت عربستان در آمدن سازمان مجاهدین ناراحت نیست بلکه اینبار نیز مانند گذشته که موساد کشف و رجوی اعلام کرد یک تقسیم کار بود که افشاگریهای مربوط به اسناد بدست آمده توسط سربازان گمنام رجوی در مورد پروژه اتمی را نتانیاهو و افشاگریهای مربوط به اسناد پروژه های موشکی رژیم بدست آمده!! باز توسط سربازان گمنام مسعود رجوی توسط سازمان مجاهدین (شعبه واشنگتن موساد) صورت بگیرد تا این ارکستر صدایش منو و کسالت آور نباشد بلکه بصورت استریو دابلی به گوش شنوندگان واقعی بیاید. بعد میگویند که اسرائیل چون مردم فلسطین را قتل عام میکند بد است. و اینهمه خوبی را چشمشان کور است و نمیبینند.

چون واکنش همه جهان به صدای منوی نتانیاهو یک “بفرما” بود که سران تمامی کشورهای جهان گفتند اینها ربطی به موضوع نداشته است و اطلاعات همان است که به مجاهدین داده بودید دوباره مصرفش میکنید. شومن افشاگری اینبار نیز علیرضای عزیز بود که قول داده است بخاطر مریم رجوی عزیز دست به عمل انتحاری بزند درست وسط واشنگتن و یا لوس آنجلس بزند.
البته همه ما دانش آموزان میدانیم که چرا علیرضا این نامه تعهد و درخواست به عمل انتخاری را نوشته، چون مسعود و مریم رجوی مستمرا به او مارک میزنند که تو یک بورژوای بریده و طمعه وزارت اطلاعات رژیم هستی و این بدبخت نگون روزگار نیز برای اثبات خودش به خودش و بعد به دوستانش و البته به ولی فقیه استالینی باید این نامه را مینوشت و میداد که علنی هم بشود. تا اگر فردا جرات یافت که فرار کند و جدا شود رجوی بگذارد جلویش که تو آنقدر مرید ما بودی که میخواستی برای ما خود سوزی کنی. بنابراین اجباری در کار نبوده. مانند آنچه در هزاران رها شده طی این سالها اجرا کرده است چه شورایی چه مجاهد چه عضو پارلمان اروپا. اخیرا نیز شنیده شده که مریم رجوی به علت رحلت امام زمان ولی فقیه استالینی آقای مسعود رجوی بدون اطلاع او و تنها گذاشتن مریم گفته او (مسعود رجوی) مزدور وزارت اطلاعات شده بود. و خیانت کرد و خدا حافظی نکرده به دیار عدم شتافت و تازه خبرش را این جونم مرگ شده ترکی الفیصل یکباره وسط شو آنهم دوبار اعلام کرد که نزدیک بود ناراحت شوم ولی کور خوانده بود.
خاطره ای از علیرضا جعفرزاده در حضور مریم رجوی
یک خاطره از جعفرزاده یادم آمد حیف است که شما نشنوید. یکروز در مقر اورسورواز مریم رجوی داشت ماها را نقره داغ میکرد که همه باید طبق انقلاب مریمی به اندازه یک سپتیک مواد بر سر و روی خود و همقطاران میمالیدند و به همان اندازه و بیشتر به خودشان مزدور، بریده، نرینه وحشی، چشم چران، رژیمی، خاتمی چی، تن پرور، لش، مادینه …….(خیلی هایش را نمیشود نوشت چون طبق قانون مطبوعات باید در نشریات XXX چاپ شود که ما مجوزش را نداریم) که دیدیم علیرضا جعفرزاده را با دو محافظ به داخل سالن آوردند.
تمامی جلسه با ورود او برگشتند به سمت درب سالن اور (همان که مریم مٌهر تابان در آن دیپلماتهای کرایه ای را ملاقات میکند و یا جلسات شورا را برگزار میکند) از آنجا که آنتنی کردن یکی برای ریختن سرب داغ در گلویش یک روش جاری بود همه سالن آنتنش گرفت که اینبار این نگون بخت که قرعه بنامش خورده علیرضا جعفرزاده است. از آنجا که کارش طوری بود که نمیشد جلوی همقطارانش خواهر و مادرش را یکی کنند آورده بودند در جلسه ما که بالاتر بودیم و کارهای علیرضا در بین ما مانند آب خوردن بود و بنابراین پوستمان گلفتر بود و شنیدن فاکتهای او ما را خراب نمیکرد. چون این جمع خیلی وقت بود آن فاکتها را انجام داده و عبور کرده بودند.
علیرضا بیچاره همانند زندانیان اوین که چندین جلسه توسط بازجوی آماده ساز حسابی چند شب بخدمتش رسیده بودند برای اطمینان از اینکه چیزی نگفته ندارد آورده بودند که در نزد خود مریم حسابی حالش را جا بیاورند تا او تائید کند که هرچه داشته گفته. جعفرزاده با گردنی شکسته و به یک سمت و حالتی که بابا یک سپتیک موادخوردم ولم کنید به وسط معرکه هدایت شد. و همراهان فاصله گرفتند که آتشباری آنها را نگیرد.
مریم رجوی رو کرد به علیرضا و گفت چشم ما روشن بعد از 120هزارشهید بعد از یک دریا خون که بین ما و رژیم جاری است شازده یاد پدر و مادرش افتاده و درخواست داده برود و آنها را ببیند. هنوز مریم رجوی جمله اش تمام نشده بود بدون نیاز به اشاره مریم رجوی، و طبق روش جاری خواهران شورای رهبری که از قبل در جریان بودند شروع کردند به دادن شعارهای کثافت، مزدور، بریده، خائن، رهبری رو فروختی، برادر مسعود رو کشتی، و سالن غرق در فضای انقلاب مریمی شد و دویست نفر با هم فریاد میزدند. و دیگر نمیشد فهمید چه میگویند و مانند این بود که سرت را کرده باشی داخل موتور لوکوموتیو. بعد از یک ربع یا شاید 45 دقیقه که همه خسته شدند مریم مانند رهبران اکستر که چوب رهبری را به یکطرف میبرند ارکستر را متوقف کرد ولی یکی از سینه چاکها که پشتش به مریم بود و داشت حساب جعفرزاده را میرسید را دیگران گرفتند و نشاندند و همه سکوت کردند، و مریم ادامه دادد بگذار ببینیم خودش چی میگه؟

تعهد نامه خلع سلاح علیرضا جعفرزاده در مقابل فرقه رجوی تا در آینده اگر جدا شد بگذارند جلویش
علیرضای بیچاره که فکر میکرد باید همان درخواست را تکرار کند گفت، خواهر مریم من فقط درخواست دادم که بعد از 15 سال آنها را ببینم، هنوز جمله اش تمام نشده بود خواهر نسرین وسیله ای از روی میزش را بسمت او روانه کرد و دوباره صدای دویست نفر در هم پیچید و لوکوموتیو روشن شد و تا دقایقی ادامه داشت.
یکی میگفت میخواهی بروی ایران پدر و مادرت رو ببینی؟ خوب یکباره میگفتی میخواهی بروی سفارت رژیم در پاریس؟ بهتر نبود؟ حتما با وزارت اطلاعات قرار هم گذاشتی. یکی میگفت از اول معلوم که این علیرضا جعفرزاده نفوذی رژیم است، کاک صالح (ابراهیم ذاکری) با اینکه مدتها بود مرده بود ولی هنوز جواز دفنش صادر نشده بود حساس شد و گفت چی؟ فکر کردی کمیسیون امنیت و ضد تروریسم مرده که رفتی مزدور رژیم شدی؟ و خلاصه هر کس از ذن خود فحشی و تهمتی به او میداد و میرفت زیر گوشش فریاد میکرد و بر سرش میزد.
با کشیده شدن ساسات موتور لوکوموتیو توسط راننده (مریم مهر تابان) دوباره نوبت علیرضا شد که گفت ایران نمیخواستم بروم پدر و مادرم بعد از ده سال از آمریکا آمده اند آلمان میخواستم برم آنجا ببینمشون. اینبار لوکوموتیو با صدای دلخراشتر اما علیه خانواده علیرضا شروع شد و فحش و ناسزا بود که نصار خانواده اش میشد. که حتما مزدور وزارت اطلاعات هستند که آمده اند میخواهند تو را ببیند… خلاصه مجبورش کردند که یک سپتیک مواد را خودش با هدایت مریم رجوی و خواهران شورای رهبری حاضر بعلاوه 200تن از برادران مسئول روی سر و رویش بریزد و تمامی سمتهای موجود در وزرات اطلاعات، و سپاه قدس و اوین را به خودش و خانواده اش نسبت دهد و غلط کردم بگوید تا بگویند خوب حالا برو و یک گزارش مفصل بنویس ببینیم از این انقلاب مریم چه فهمیدی؟ علیرضا فهم خودش را از انقلاب مریم بخوبی در جلساتی که در 11 ماه می در واشنگتن برگزار میشود بنمایش میگذرد.
جنبش نه به تروریسیم و فرقه ها
مطالب مرتبط
تشریح ماهیت فرقه رجوی ابزار مثلث جنگ طلب آمریکا-اسرائیل-عربستان در کنگره سالانه حزب اف د پ آلمان
می 14, 2018

آقای داود ارشد در کنگره سالانه حزب اف د پ آلمان

آقای داود ارشد طی هفته گذشته در کنگره حزب لیبرالهای آزاد آلمان که در شهر برلین آلمان برگزار شد شرکت کردند. در این کنگره اعضا و رهبران فدرال و ایالتی حزب، وزرای مختلف در دولتهای ایالتی آلمان، نمایندگان پارلمان آلمان و اروپا، دیپلماتهای ناظر و میهمان از کشورهای مختلف جهان، رسانه های مختلف اروپایی حضور داشتند، جنبش نه به تروریسم و فرقه ها نیز به این کنگره دعوت شده بود که آقای داود ارشد از اعضای سابق شورای ملی مقاومت و جدا شده از فرقه رجوی فعال سیاسی و حقوق بشر به نمایندگی شرکت داشتند.
شرکت آقای ارشد در این کنگره در تلویزیون کانال یک آلمان منعکس شد.

در طی چند روز کنگره با استناد به مدارک و اسناد منتشر شده توسط فرقه رجوی طی چهل سال تروریسم آن با طیف وسیعی ای از سیاستمداران آلمان در مورد شرایط کنونی ایران و سر برآوردن نئوکانهای آمریکا جهت دیکته کردن سیاست و نحوه اداره اقتصاد و کشور به جهان و بخصوص به آلمان که امروزه در قالب و به بهانه موضوع قرار داد اتمی ایران و جهان بروز و نمود پیدا کرده است گفتگو کردند. یک نسخه از مدارک در بین اعضا و مسئولین حزب توزیع شد از جمله:

• آقای کریستین لیندنر رهبر حزب اف د پی آلمان،
• آقای ولفگنگ کوبیکی معاون حزب و عضو پارلمان آلمان،
• خانم دکتر زیمیرمن از رهبری حزب و عضو پارلمان آلمان و شهردار سابق دوسلدورف،
• دکتر یوآشیم ایشتمپ معاون نخست وزیر و وزیرخانواده-کودکان پناهندگان ایالت نورت وست فالن و عضو رهبری حزب در این ایالت و عضو پارلمان آلمان.
• آقای گود کنستانتین از رهبران جوانان حزب و عضو پارلمان آلمان،
• خانم یوانه گی باور وزیر آموزش و پرورش ایالت نورت وست فالن،
• آقای پروفسور آندریاس پینگوارد وزیر اقتصاد ایالت نورت وست فالن،
• خانم بریتا کریس کاترینا عضو پارلمان
• خانم دکتر آنته ویتموتز هوبلن عضو پارلمان
• آقای کریستین دویچ عضو پارلمان

آقای داود ارشد و رهبر حزب اف د پ آلمان آقای کریستین لیندنر

در تمامی گفتگوها تکیه بر نقش گروه تروریستی فرقه رجوی در همکاری با این موج بسیار خطرناک مثلث جنگ طلب بود. که اخیرا نیزخطر حضور آن موضوع نگرانی پارلمان اروپا بود که طی کنفرانسی نسبت بدان واکنش نشان دادند.

که چگونه گروهی که آمریکائیان را ترور کرده است و بدان افتخار میکند، رهبرش مسعود رجوی مفتخر به عضویت در گروههای فلسطینی که خواستار نابودی اسرائیل است میباشد،

گروهی که در اشغال سفارت آمریکا در تهران شرکت فعال داشته و رهبر آن خواستار محاکمه گروگانهای دیپلمات بوده است.

انعکاس حضور آقای ارشد در کنگره در تلویزیون کانال 1 آلمان

گروهی که با بدنامترین دیکتاتور منطقه که ایرانیان و عراقیان را با سلاح شیمیایی قتلعام کرده، در قتل سربازان ایرانی و البته سرکوب کردهای عراق هنگام قیام همدست بوده است.

آقای ولفگنگ کوبیکی معاون حزب و عضو پارلمان آلمان

آقای یوآشیم اشتامپ معاون نخست وزیر و وزیر خانواده و مهاجران ایالت نورت راین وست فالن

گروهی که به نقض شدید حقوق بشر در میان اعضای خود مشغول است

گروهی که در مقابل اقدام قضایی فرانسه دست به خشونت از ضد انسانی ترین روشهای خود سوزی اجباری اعضایش در شهرهای اروپا و آمریکا استفاده کرده است.

  • خانم یوانه گی باور وزیر آموزش و پرورش ایالت نورت وست فالن‏
  • آقای پروفسور آندریاس پینگوارد وزیر اقتصاد ایالت نورت وست فالن، ‏

گروهی که جامعه اروپا و غرب را بعنوان ضد ارزش و فاسد تلقی میکند طوریکه اعضایش را در آلبانی-تیرانا برای زندانی کردن از آلوده شدن به این فرهنگ که آنرا فرهنگ بورژوازی مینامد بری میدارد.
در حال حاضر نزدیک به دو هزار نفر اسیر این فرقه در تیرانا هستند. و این سند زیر نیز قرارداد اجباری است که هر فرد اسیر در فرقه باید امضا کند.که ترجمه اش آمده است.

گروهی که تروریسم او در ایران صدها هزار نفر کشته بجا گذاشته است.
توسط جولیانی ها و مک کین ها و اعضای کابینه همین دولت آمریکا همچون جان بولتن که در گذشته با گرفتن پولهای کلان از این گروه تروریستی حمایت حمایت میکردند مورد حمایت قرار میگیرند.
تناقض اساسی مطرح شده مورد توافق همه طرفهای گفتگو این بود که این مثلث بدورغ شعار مبارزه با تروریسم و حامیان تروریسم بین اللملی در جهان را میدهد در صورتی که خودش آشکارا از تروریسم دفاع میکند و از آنها حقوق دریافت میکنند، که در اساس بهانه ای است برای زورگویی به جهان و آنگونه که آقای ماکرون نیز پنج شنبه گذشته در شهر آخن گفتند “سیاستهای ترامپ و خروجش از برجام سیاست و اقتصاد ما را به ما دیکته میکند یعنی دیگر در کشورمان حاکم نیستیم.” نقض حاکمیت ملی کشورهای دیگر جهان است.

رهبر حزب آقای کریستین لیندنر نیز در سخنرانی خود که خطوط اصلی واستراتژی حزبی را ترسیم میکرد خانم مرکل را به ضعف در مقابل ترامپ متهم کرد و خواستار اتخاذ موضع محکمتری در قبال آن شد. در گفتگو با مسئولین حزبی همگی از برجام و موضع اتحادیه اروپا در مورد برجام تاکید کردند.

  • آقای گود کنستانتین از رهبران جوانان حزب و عضو پارلمان آلمان، ‏

آقای کرییستین دویچ عضو پارلمان ایالتی

  • خانم دکتر زیمیرمن از رهبری حزب و عضو پارلمان آلمان و شهردار سابق دوسلدورف، ‏

خانم بریتا کریس کاترینا عضو پارلمان آلمان(س ر) ‏ خانم دکتر آنته ویتموتز هوبلن عضو پارلمان ‏ (س چپ)

روئسای سازمان مجاهدین هزاران نفر را سال‌ها بدون محاکمه در زندان نگه داشته’
می 7, 2018
خانم رجوی: چگونه است که یک تشکیلات که فریادهای آزادی خواهی، دمکراسی طلبی اش به کمک دلارهای نفتی گوش فلک را کرکرده است میتواند تحت هژمونی کشوری که در صدر جدول کشورهای آزادی کش، و دیکتاتوری قرون وسطایی به معنی اخص کلمه که قانون اساسی هم ندارد و سلطان قدار و ظالم همانند دوران غزنویانها و چنگیزخانها و … حکم میراند برود؟
تجمع دو سال پیش در برلین در حمایت از رائف بدوی، وبلاگ‌نویس سعودی زندانی

سازمان دیده‌بان حقوق بشر، عربستان سعودی را متهم کرده که هزاران نفر را بدون محاکمه سال‌ها در زندان نگه داشته است.
این سازمان حقوق بشری مستقر در آمریکا با استفاده از اطلاعات به دست آمده از سایت وزارت کشور عربستان سعودی گزارش داده که دو هزار و ۳۰۵ نفر در این کشور بدون حکم دادگاه بیش از شش ماه در زندان محبوس شده‌اند.
بعضی از زندانیان حتی تا بیش از ۱۰ سال بدون حکم در زندان بوده‌اند.
بر اساس قوانین قضایی عربستان فقط تا پنج روز می‌توان یک مظنون را در بازداشت موقت نگه داشت. تمدید بازداشت موقت تا شش ماه با دستور قضایی ممکن است و بعد از آن مظنون باید محاکمه یا آزاد شود.
دیده‌بان حقوق بشر از مقام‌های قضایی عربستان سعودی خواسته هرچه زودتر این افراد را آزاد کند.
اطلاعات ثبت شده در پایگاه وزارت کشور عربستان سعودی
• ۵۳۱۴ مورد بازداشت موقت
• ۳۳۸۰ نفر بیش از شش ماه
• ۲۹۴۹ نفر بیش از یک سال
• ۷۷۰ نفر بیش از سه سال
Image captionولیعهد عربستان در راستای تغییراتی که به دنبال آن است بیش از سیصد شاهزاده سعودی را به اتهام فساد بازداشت کرد
بر اساس این گزارش، اصلاحات مورد نظر محمد بن سلمان هم وضعیت حقوق بشر عربستان سعودی را از این نظر بهبود نداده است.
او خود در رأی کمیته مبارزه با فساد در عربستان دستور بازداشت بیش از ۳۰۰ نفر را با هم صادر کرد.
به گفته سازمان دیده‌بان حقوق بشر تعداد افرادی که برای مدت طولانی بدون محاکمه بازداشت شده‌اند در طول چند سال گذشته به شکل آشکاری افزایش داشته است.
اطلاعاتی که در ماه مه ۲۰۱۴ ثبت شده نشان می‌دهد که در آن مقطع زمانی ۲۹۳ نفر بازداشت موقت بوده‌اند.
وزارت کشور عربستان سعودی از سال ۲۰۱۳ پایگاه اطلاع‌رسانی اینترنتی را به نام “پنجره ارتباطات” راه‌اندازی کرده و این اطلاعات را آنجا ثبت می‌کند.
البته نام زندانیان در آن پایگاه ذکر نمی‌شود اما پنج رقم آخر پاسپورت یا کارت شناسایی افراد به علاوه تاریخ بازداشت در آن سایت موجود است.
سارا لی ویتسون، مدیر بخش خاورمیانه سازمان دیده‌بان حقوق بشر می‌گوید: “با نسخه‌ای کافکایی از عربستان سعودی مواجه هستیم که شهروندان را گاهی تا یک دهه بدون اتهام در زندان نگه می‌‌دارد و برای آنها عنوان ‘در دست بررسی’ را به کار می‌برد. این عبارت به مقام‌های عربستان اجازه می‌دهد که هرکسی را بخواهند زندانی کنند و بگویند پرونده‌شان در حال تحقیق است و این تحقیق زمان ندارد و بی‌انتها است.”

ملاقات آقای داود ارشد با سفیر ونزئولا در بلژیک، لوکسامبورگ و اتحادیه اروپا خانم کلودیا سارنو کالدرا
می 5, 2018

آقای داود ارشد و خانم کلودیو سالرنو سفیر ونزوئلا در بلژیک، لوکسامبورگ و اتحادیه اروپا
ملاقات آقای داود ارشد با سفیر ونزئولا در بلژیک، لوکسامبورگ و اتحادیه اروپا خانم کلودیا سارنو کالدرا

روز پنج شنبه سوم ماه می آقای داود ارشد با خانم کلودیا سارنو کالدر سفیر کشور ونزئولا در اتحادیه اروپا و بلژیک و لوکسامبورگ در بروکسل ملاقات نمود. در این ملاقات سفیر ونزوئلا در یونسکو و دبیر سابق مرکوسور آقای هکتور کونستانت و نماینده مجلس آرژانتین آقای گولرمو کارمونا حضور داشتند.

در این دیدار تحولات ونزوئلا در کادر آمریکای لاتین و ایران در کادر خاورمیانه مورد بررسی قرار گرفت. ابتدا خانم سفیر از آقای ارشد در مورد تحولات اخیر ایران و فشارهای آمریکا و برجام سوال کردند که آقای ارشد طی یک گزارش مفصل همراه با مطالب مکتوب که یک نسخه نیز به ایشان تحویل گردید توضیح دادند که جناب سفیر استحضار دارند که مدتهاست که جناحهای جنگ طلب – نئوکان های آمریکا برنامه ها و طرحهای خود را چه در منطقه خاور میانه و چه در آمریکای لاتین بمنظور بازگرداندن شرایط حاضر بین اللملی با سازمان ملل بعنوان مرجع رسیدگی به مسائل و مشکلات بین کشورها به شرایط قبل از جنگ جهانی دوم یعنی شرایط “هرکس زورش بیشتر حرفش پیشتر” و از دور خارج کردن تمامی نهادهای دمکراتیک از جمله سازمان ملل همانگونه که آقای ترامپ نیز آشکارا آنرا نهادی بی خاصیت خوانده است میباشد. و شعار اول آمریکا عملا جوهره همین سیاست آقای ترامپ است.

آقای ارشد و آقای هکتور کونستانت سفیر ونزوئلا در یونسکو
در همین رابطه طرح نئوکان ها تغییر جغرافیای سیاسی جهان است و در قدمهای اول کشورها، مناطق و قراردادها و نهادهای دمکراتیک و قانون مدار را هدف قرار داده اند و جهت بهره گیری از شرایط مطلوبشان در صدد بخدمت گرفتن نیروها و دولتهای دست نشانده مانند شاه ایران و پینوشنه ها … میباشند. در ایران نیز همین شرایط حاکم است و از تاکتیکهای مشابهی استفاده میشود.

سالهاست که نئوکانها یکی از گروههای تروریستی بنام سازمان مجاهدین که منفور عام و خاص در داخل ایران و خارج ایران و حتی در میان سیاستمداران مترقی هستند با سابقه حتی کشتن آمریکایی ها و ترورهای بسیاری همچون القائده و داعش با بکارگیری عملیات انتحاری و بمب گذاری در مکانهای عمومی … توسط چهره های شاخص نئوکانها مانند جان بولتن و رودی جولیانی و جان مک کین مورد حمایت مالی (از طریق همکاران منطقه ایشان مانند عربستان) و سیاسی قرارگرفته و تلاش میکنند آنرا در کنار دیگر انتخابهایشان در طیف های مختلف سیاسی بکاربگیرند. و تلاش میکنند با برگزاری گرد همآیی هایی که سالیانه یکبار با هزینه های بسیار گزاف در پاریس برگزار میکنند بعنوان مبارزه دمکراتیک مردم ایران جا بزنند. که البته این نمایش رسوا آنقدر مضحک است که هیچ ایرانی در آن شرکت نمیکند و مجبورند با هزینه کردن های کلان پناهندگان را از کمپهای پناهندگی به این شوها بکشانند. و با استفاده از سرو صدا و تبلیغات در رسانه ها به آن ابعاد بزرگتری بدهند.

آقای داود ارشد و آقای گولرمو کارمونا عضو پارلمان آرژانتین
من و دوستان من که از اعضای عالیرتبه این تشکیلات تروریستی بودیم تروریسم و بکارگیر آن تشکیلات تروریستی توسط نئوکانها و کشورهایی مانند عربستان و اسرائیل را افشا کرده ایم بنابراین هیچ ایرانی در ایران و در خارج از ایران خوشبختانه تحت تاثیر این اقدامات قرار نمگیرند ولی در حال حاضر دولت ترامپ دست روی توافق هسته ای ایران و جهان گذاشته و قصد نابودی آنرا دارد همانگونه که قصد نابودی قرارداد مرکوسور بین کشورهای آمریکای لاتین و اتحادیه اروپا را دارد. همانطور که قصد دارند دولت ونزوئلا را سرنگون کند، همانطور که لولا دِ سیلویا را توانستند با محاکمه های نمایشی از انتخابات حذف و زندانی کنند و همانطور که رئیس جمهوری آرژانتین را میخواهند به محاکمه بکشند…

خانم سفیر نیز اضافه کردند که در کشور ما همه شاهد هستند که اینکار را با راه اندازی گروههای وابسته بخودشان و با تامین کامل مالی و ترتیب دادن تظاهراتهای نمایشی و با پروپاگاندای وسیع رسانه ای از کشورهای دمکراتیک و مردم گرا شیطان سازی کنند. البته تلاش نئوکانها برای از دور خارج کردن لولا دِ سیلویا بدین منظور انجام میشود که بتوانند با سرکار آوردن عناصر وابسته به خودشان ونزوئلا و دیگر کشورهای چپ تر مانند اروگوئه و نیکاراگوِ … را از این قرارداد منطقه ای که همه ما را متحد کرده است خارج و عملا این قرارداد را از بین ببرند.

نئوکانها و مهره هایشان-فرقه رجوی

وقتی قافیه برای نئوکان ها تنگ میشود داعش عربی و طالبان و فرقه رجوی (داعش ایرانی) سابقا در لیست تروریستی نئوکانها نیز بدرد میخورند

در این ملاقات همچنین آقای گویلیرمو کارمونا عضو پارلمان آرژانتین و آقای هکتور کونستانت سفریر ونزوئلا در یونسکو و دبیر پیشین مرکوسور حضور داشتند.

خانم سفیر از اسناد ارائه شده در مورد نیروهای وابسته به نئوکانها مورد استفاده درپروژه های ایران آنها بویژه تشکیلات تروریستی ام او ک تشکر نمود و گفت که مطالب آنرا به اطلاع دولت ونزئولا خواهد رساند. و برای آقای ارشد و فعالیتهایشان آرزوی موفقیت کردند.

آقای ارشد نیز از اینکه به حضور پذیرفته شده بودند تشکر کرده و برای کشور و مردم ونزوئلا آرزوی موفقیت نمودند.

ملاقات آقای داود ارشد با وزیر خارجه و وزیر دفاع سابق برزیل آقای سلسوآمورین
می 4, 2018

تشریح طرحهای کودتایی نئوکلن ها در کشورهای توسعه یافته همچونه ایران و برزیل و اروگوئه …جهت بقدرت رساندن نیروهای دست نشانده خود همچون فرقه رجوی در این ملاقات.

آقای داود ارشد و آقای سلسو آمورین دو دوره وزیر خارجه سابق برزیل
روز دوم ماه می در محل پارلمان اروپا ملاقاتی بین آقای سلسو آمورین دو دوره وزیر خارجه – وزیر دفاع و سفیر برزیل در انگلستان و آقای ارشد برگزار شد.

آقای آمورین بعنوان رئیس گروه مبارزه برای دمکراسیِ برزیل و آزادی رئیس جمهور سابق برزیل لولا دِ سیلوا تحت نام “گروه مبارزه با کودتای نئوکلن ها در برزیل” در پارلمان اروپا حضور دارند. قابل ذکر است که آقای سلسو آمورین از سیاستمداران کهنه کار چپ آمریکای لاتین از طرف مجله فارن پالسی در اکتبر 2009 بعنوان بهترین وزیر خارجه جهان معرفی شده است.

این ملاقات با رئیس گروه “مبارزه با کودتای نئوکان ها در برزیل” که در پارلمان اروپا برگزار شد از حمایت فراکسیونهای چپ اتحادیه اروپا برخوردار است که خواستار آزادی رئیس جمهور سابق برزیل آقای لولا دِ سیلوا و جلوگیری و افشای کودتای بقدرت رساندن نماینده دست نشانده شرکتهای چند ملیتی نئوکانها در غیاب و محروم شدن نماینده واقعی و دمکراتیک مردم برزیل با برگزاری دادگاه نمایشی هستند.

آقای سلسو آمورین و اوباما رئیس جمهور آمریکا
آقای سلسو آمورین توضیح دادند که در حال حاضر لشکرکشی بی سابقه جهانی توسط نئو کان ها جهت نابودی دمکراسی و بازگرداندن شرکتهای چندملیتی همانند دوران دهه های 1960 که با بکارگیری کودتای نظامی به اجرا در میآمد درحال وقوع است. اما اینبار از طریق نابودی و از دور خارج کردن دولتهای دمکراتیک، قراردادهای اقتصادی بین کشورها و قراردادهای تنش ضدایی مانند آنچه در برزیل، نیکاراگوئه، آرژانتین، پاراگوئه و اوروگونه در آمریکای لاتین و آنچه در مورد قرارداد اتمی ایران در جریان است پیش برده میشود.

آقای آمورین وزیر خارجه برزیل در دیدار با خانم کلینتون وزیر خارجه آمریکا
نئوکان های آمریکا نمیتوانند اتحاد کشورهای آمریکای لاتین و قراردادهای منصفانه مانند قرارداد مرکوسور EU-Mercosur FTA با اتحادیه اروپا را تحمل کنند آنها خواهان از بین بردن این اتحادها و قراردادها بوده و ترجیح میدهند با کشورها درضعیف ترین وضعیت و پراکندگی با آنها مواجهه شوند. دراجرای همین سیاستهای توطئه آمیز است که در برزیل شاهد استیضاح آقای لوئیس لولا دِ سیلوا هستیم که یک کودتاست تا استیضاح.

آقای لولا دِ سیلوا محبوبترین و مردمی ترین کاندید ریاست جمهوری برزیل است و دوبرابر کاندیدای فاشیستهای برزیل شانس دارد. آقای لولا دِ سیلوا را بخاطر نو سازی خانه ای که نه به وی و نه به اعضای خانواده او تعلق داشته است مورد محاکمه فرمایشی قرار دادند و از دور انتخابات خارجش کردند تا نگذارند کاندیدای چپ که صد در صد در دور بعدی انتخاب میشد بتواند در انتخابات شرکت کرده و بقدرت برسد.

نئوکان ها و نیروهای وابسته آنها در طرحهای ضد مردمی

آقای ارشد به عنوان عضو عالیرتبه سابق تشکیلات سازمان مجاهدین بعنوان یکی از گروههایی که نئوکان ها بخدمت گرفته و قصد استفاده از آن را داردند ضمن اعلام همبستگی با مبارزه مردم آمریکای لاتین و بطور خاص برزیل بعنوان جبهه اصلی مبارزه با نئوکلنها و شرکتهای چند ملیتی اضافه کردند که همین تهاجم نئوکلنها که شما بدرستی آنرا کودتا مینامید، همزمان جهت بقدرت نشاندن نیروهای دست نشانده در منطقه خاور میانه و بطور خاص در ایران در جریان است.

آقای ارشد شرح کاملی از نیروهای کاندید نئوکانها از تمامی طیفهای سیاسی از جمله تشکیلاتی بنام سازمان مجاهدین را با ارائه تاریخچه پنجاه ساله تروریستی این گروه را به ایشان ارائه کردند و افزودند این تهاجم در گذشته با حمایت آقای جان بولتن از چهره های سرشناس نئوکان ها در امریکا از این تشکیلات ادامه داشته و بطور خاص بعد از بقدرت رسیدن آقای ترامپ در آمریکا و ورود جان بولتن به کابینه ترامپ اوج جدیدی گرفته. آنچه تعجب برانگیز است اینکه نیروهای که همانند فرقه تروریستی سازمان مجاهدین خلق ایران به رهبری آقا و خانم رجوی تا دیروز بدلیل کشتن آمریکایی ها و مردم بیگناه در لیست تروریستی آمریکا قرار داشت از جمله نیروهایی است که بخدمت گرفته شده اند تا با حمایت از آنها شانس خود را برای دست یابی به نفت و منابع اقتصادی منطقه خاور میانه امتحان کنند.

آقای آمورین اظهار کردند که بله کاملا در جریان هستم همانگونه که نئوکلن ها در آمریکای لاتین نوک حمله آنها علیه نیروهای پیشرو و علیه قراردادهای آنها با جهان مانند قراردادهای اقصادی مرکوسور EU-Mercosur FTA که بین کشورهای دمکراتیک آمریکای لاتین و اتحادیه اروپا بسته شده است، در منطقه شما نیز در حال نابودی قرارداد اتمی بین ایران و بقیه قدرتهای اروپایی و جهان هستند. این دو برنامه دقیقا موازی هم و از یک سیاست غلبه برجهان همانند دهه های 1960 که آمریکا برجهان تسلطی بدون منازع داشتند نشآت میگیرد. همین برنامه در ونزوئلا و در آرژانتین نیز به پیش میرود.

آقا سلسو آمورین نیز برای مردم ایران و آقای ارشد در مبارزه خود علیه تروریسم و گروههای دست نشانده نئوکلن ها آرزوی موفقیت کردند. و اضافه نمودند که ما فقط با همبستگی است که میتوانیم جلوی استقرار دوباره دیکتاتوری را گرفته و به دمکراسی مردمی برسیم. در این ملاقات آقای زیو پیمنتا لوپز عضو پارلمان اتحادیه اروپا از حزب کمونیست پرتقال نیز حضور داشتند.
پانوشت ها:
مرکوسور
(Mercado Común del Sur) یک بلوک منطقه‌ای متشکل از آرژانتین، برزیل، پاراگوئه، اروگوئه و ونزوئلااست.
کشورهای شیلی، بولیوی، کلمبیا، اکوادور و پرو نیز با آن در ارتباط هستند. مکزیک و زلاند نو نیز عضو ناظر این بلوک هستند. هدف مرکوسور آسان سازی بازرگانی و همچنین تسهیل جریان کالا، پول و افراد میاد کشورهای عضو است. مرکوسور و «جامعه کشورهای حاشیه آن» دو اتحادیه گمرکی هستند که در واقع بخشی از فرایند تداوم یکپارچه سازی کشورهای آمریکای جنوبی به شمار می‌روند.

نئوکان
یا نومحافظه‌کاری “که به‌طور مخفف به آن نئوکان (به انگلیسی: Neocon) گفته می‌شود” جنبشی سیاسیست که در آمریکا در دههٔ ۱۹۶۰متولد شد که از سیاست داخلی و خصوصاً خارجی این حزب سرخورده شده بودند. بسیاری از پیروان آن در جریان دولت‌های جمهوریخواه دهه‌های ۷۰، ۸۰، ۹۰ و ۲۰۰۰ مشهور شدند. اوج اثرگذاری نومحافظه‌کاری در دولت‌های جرج دبلیو بوش، جرج هربرت واکر بوش و تونی بلر بود، که آن‌ها نقش عمده‌ای در پیشبرد و برنامه‌ریزی برای اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ ایفا کردند. نومحافظه کاران برجستهٔ دولت بوش عبارت بودند از پال ولفوویتز، جان بولتون، الیت ابرمز، ریچارد پرل، و پل برمر. مقامات ارشدی چون معاون رئیس جمهور دیک چینی و وزیر دفاع دونالد رامسفلد، با این که خود را نومحافظه کار نمی‌دانستند به دقت به مشاوران نومحافظه کار در زمینهٔ سیاست خارجی، مخصوصاً در زمینهٔ اسرائیل، ترویج دمکراسی در خاورمیانه، و استفاده از قوای نظامی آمریکا به منظور دستیابی به این اهداف، گوش فرا می‌دادند. نومحافظه کاران در کاخ سفید باراک اوباما دارای نفوذ بودند و نومحافظه کاری هنوز تیری در ترکش هر دو حزب باقی‌مانده ‌است.

محاکمه رییس جمهوری اسبق پرو به اتهام عقیم سازی زنان
آوریل 27, 2018

محاکمه مسعود رجوی بدلیل عقیم سازی زنان چه زمانی خواهد بود؟——

فوجی موری قبلا به خاطر شرایط بد جسمی از زندان آزاد شده بود
دادستان کل پرو می گوید، علاوه بر آقای فوجی موری، سه نفر از وزیران بهداشت دوران ریاست جمهوری او هم محاکمه خواهند شد.
نزدیک به ۳۰۰ هزار زن در دوران ریاست جمهوری آقای فوجی موری در سال های ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ عقیم سازی شدند.
دولت پرو در آن زمان اعلام کرد که این اقدام به صورت داوطلبانه صورت گرفته اما صدها نفر گفته اند زیر فشار و به اجبار مجبور شده اند به عقیم سازی تن بدهند.
بیشتر این زنان، از زنان فقیر روستایی و بومیان پرو بوده اند.
گفته می شود حدود ۲۰۰۰ زن به اجبار عقیم سازی شده اند و ۱۸ نفرشان حین عمل جانشان را از دست داده اند.
آلبرتو فوجی موری که ۷۹ سال سن دارد در سال ۲۰۰۹ به اتهام نقض حقوق بشر به ۲۵ سال حبس محکوم شد ولی سال گذشته به خاطر شرایط بد جسمی عفو شد.
————
در همین رابطه
————

ماجرای عقیم کردن زنان با خارج کردن رحم آنها توسط مسعود رجوی از زبان زنانی که شاهد بوده اند.

گفت‌و‌شنود با خانم فرشته خلج هدایتی (قسمت اول) ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات
https://www.youtube.com/watch?v=-BNPEiB2W2U
فایل صوتی
http://www.hamneshinbahar.net/mp3files/Gofto_Shonud_F_Hedaiati1.mp3

نظریه پردازان قرون وسطی، توماس هابس یا مسعود رجوی
آوریل 23, 2018

ادعاهای سوپر چپ نفی افکار قرون وسطائی یا افکار قرون وسطائی رجوی

در تاریخ فلسفه دمکراسی اروپا برخی نظریه پردازان طبیعت گرا پس از یک دوره رجوع به حقوق طبیعی، به منظور توجیه این خواسته که شرایط سیاسی و انسانی جامعه باید تغییر کند، دچار تزلزل شدند. این زمانی بود که قدرت سیاسی حاکم بر حاکمیت کلیسا با افکار قرون وسطایی چیرگی یافت، دست از درخواست تغییر اوضاع (محو کامل افکار قرون وسطایی کلیسا) برداشتند و از در تائید حکومت مطلقه برآمدند و به شرح این امر پرداختند که “نمیتوان همه حقوق طبیعی بشر را در یک جامعه ی سیاسی تامین کرد و به ناچار برخی از این حقوق هزینه ی برقرار ساختن جامعه مدنی و سیاسی و تامین صلح و امنیت مردمان میگردد”. آنها این امر را به زبان وانهادن و از خود جدا کردن حقوق بیان کردند. بدین معنا که برخی از مردم، برخی از حقوق طبیعی و از جمله آزادی خود را به نیروی فرادست جامعه یعنی سرکرده (رهبری) واگذار میکنند تا در عوض آن، ازامنیت و آرامش و صلح برخوردار شوند.
توماس هابس در ادامه رویکرد ژان بُدِن و گروسیوس، نامدارترین نظریه پرداز این توجیه یا چرخش سیاسی است که علیرغم ادعای برابری انسانها در حالت طبیعی معتقد بود که این برابری بیش از آنکه باید بهروزی و خوشبختی آنها گردد موجب بروزفساد، گناه، خطاهای جنسی، هوا و هوس، جنگ و خشونت بین آنها بوده است.

این دسته از نظریه پردازان قرون وسطایی، معتقد بودند که هرچند “طبیعت انسانها را بلحاظ توانایی های جسمی و روحی برابر ساخته است … و این برابری در توانایی ها موجب پدید آمدن برابری امید به رسیدن به هدفهایمان میگردد، ولی چون نمیتوانند به همان نسبت از چیزهایی که میل دارند بهره مند شوند تلاش میکنند تا یکدیگر را نابود ساخته و یا بنده ی خود کنند.(ص 220فصل 13 کتاب Thomas Hobbes Leviathan Edition Gallimard 2000)
از این مقدمه توماس هابس نتیجه گیری میکرد که جنگ و فساد و خشونت و تمایل به سکس و خوشگذرانی و… حالت طبیعی بشراست، به همین ترتیب انسانها هیچ گونه احساس خوشی از بودن در کنار هم ندارند و خوشبختی و رهایی و فارغ شدن از قل و زنجیرهای تمایلات شخصی و فساد و خشونت و … بدست نمی آید مگر در اثر وجود قدرتی مرکزی-رهبری عقیدتی، با قدرتی تام که بتواند همه آنها را به احترام به بشر وا دارد و در غیراینصورت زندگی انسانی منزوی و بدبختانه، خطرناک، حیوانی، و… است. (ص 225 همانجا)
مسعود رجوی در طی چهل سالی که در راس تشکیلات مجاهدین قرار داشت در سراسر فلسفه سیاسی هابس گونه اش، تصویری چنین شوم و منفی از گوهر بشری بدست میداد. اینکه انسانها حتی مبارزترین و خود باخته ترین، فداکارترین آنها با وجود اینکه دست از تمامی علائق و تمایلات و خواسته های طبیعی دنیوی و جان خود شسته تا بتوانند در نتیجه آن شرایط بهتری برای همنوعان خود رقم بزنند، در حالت طبیعی دشمن یکدیگرند. باید آنها را در جلسات “روزمره غسل” و امروزه در تیرانا “لحظه مره غسل” در کوچه و خیابان و اتوبوس و… سلاخی کرده و پاک و منزه کرد، باید این خود نرینه وحشی و یا مادینه را مهار کرد، باید او را از همسر و شوهر و فرزند و هرچه هست جدا کرد و در اوج رهایی در لیبرتی و اشرف تکه تکه نمود و فدای رهبری تا رها شوند و یا اگر در زندانهای رژیم بر بالای دارها رقص رهایی نصیبشان نشده در جلسات حوض رهایی شبانه مسعود رجوی که مریم رجوی برای خدایگان مسعود رجوی ترتیب میداد رقص رهایی حداق نصیب زنان مجاهد گردد و برادران نیز در اوج پرداختی که از رهبری به آنها میشود این خواهد بود که هرروز گزارش خود ارضائشان را نوشته و به مسعود رجوی بدهند. تا با خرد و نابود کردن کرامت انسانی، مبارزانی، شهوت قدرت پرستی بی منتهای شکست خوردهرجوی را ارضاء کنند.

اعتقاد هابس ها و رجوی براین استوار است که رهبری و قدرت مرکزی مطلقه برای آن بوجود میآید و ضرورت تاریخی و فلسفی و سیاسی مییابد که انسانها را از گرفتاریهای همیشگی، فساد و جنگ، حسد، خود خواهی، هوا و هوس رهایی بخشد و سر به فرمانی مردم به شهریار، رهبری عقیدتی، و ابرقدرتی وی برای آن است که خلوص نیت، پاک دامنی، رهایی و انقلابیگری… برای آنها به ارمغان بیاورد.
یعنی انسانها آزادی خود را که در حالت طبیعی داشتند، از دست میدهند و تن به حکمرانی رهبری فرقه و سرکرده و شهریار مطلق و خودکامه میدهند تا از امنیت و صلح و خوشبختی و رهایی برخوردار شوند. و انسانها برابری خود را در آنجا که به تصمیم گیری پیرامون زندگی خود میشود قربانی ابرقدرتی رهبرعقیدتی، صلاحیت انحصاری وی در تعین قانون میکنند و تنها و تنها در حد اینکه همگی بنده ی او هستند از برابری برخوردار میباشند. و این بالاترین موهبتی شمرده میشود که در واقع خدا-جهان-هستی … از طریق این فداکاری بزرگ رهبری به بندگان خلافکار، هوسباز، خشونت طلب، جنگ طلب،د غرق درجنسیت …ارزانی میکند. و همه باید شکر گذار این فدای حداکثر و این پرداخت رهبری عقیدتی باشند.
بر این سیاق است که رهبری مسعودرجوی در درون تشکیلات بر پایه استبداد و خود رائی مطلق او پیش رفته و جائی برای “آزادی و اختیار و حتی کرامت” انسان باقی نمی گذارد. “رهبری عقیدتی” مسعود رجوی، فراتر از ولایت فقیه حاکم در ایران در خصوصی ترین مسائل افراد دخالت می کند. زنان و مردان را به طلاق اجباری و “طلاق ایدئولوژیک” وادار کرده و فرزندان را از والدینشان جدا کرده است. ذهن و فکر افراد را می کاود و آنها را مجبور به گزارش نوشتن از خواب و رویاهایشان می کند. این “رهبری عقیدتی” فراتر از جمهوری اسلامی، تفکیک جنسیتی را در درون تشکیلات خود حاکم کرده و “ذوب شدن” افراد در رهبری و “اطاعت تام و تمام و بی چون و چرا” از او را بر همه اعضاء تشکیلات واجب می داند. مسعود رجوی با آموزه های ایدولوژیک مبتنی بر روانشناسی تخریبِ شخصیت، اعتماد به نفس را در افراد کشته و آنها را به چاپلوسی و مجیز گوئی از خود و همسرش مریم کشانده و با ایجاد فضای ترس و وحشت در درون تشکیلات، هرکس را به طور بالفعل به خبرچین، گزارش نویس و شکنجه گرِ روحی دیگران تبدیل کرده است. در چنین فضائی هر فرد در ترس از اینکه خودش “زیر تیغ” نرفته و هدفِ شکنجه ی روحی در نشست های موسوم به “غسل هفتگی، حوض، طعمه و …. ” قرار نگیرد، به دیگران حمله می کند تا خود را در امان نگاه دارد.

فراموش نکرده ایم که:
مسعود فریاد می زد که بزرگترین خیانت خمینی، خیانت به “اعتماد مردم” بود. او می گفت “مردم فرش سرخ بر مَقدم خمینی پهن کردند، اما او بدتر از شاه، مردم را به خاک و خون کشید.” او می گفت، “ما آمده ایم تا اعتمادهای پر پر شده و لگدمال شده توسط خمینی را زنده کنیم” و … ما به مسعود و آنچه می گفت باور کرده و او را همانگونه که خودش ادعا می کرد می دیدیم. رهبران سازمان، بویژه افراد باقی مانده از دفتر سیاسی و کمیته مرکزی سازمان و زندانیان سیاسی زمان شاه که هم دوره با بناینگذاران سازمان بودند نیز به تقدس “مسعود” دامن زده یا آن را تائید می کردند. ما، نسل ما نیز “می خواستم” که او را “آنگونه” ببینم زیرا از آن همه خیانت و نامردمی آنچنان سرخورده و دلشکسته شده بودیم، که “می خواستیم” مسعود را، آنگونه که خودش می گوید و ما در تصوراتمان آرزو می کردیم ببینیم. ما نیاز داشتیم تا به کسی اعتماد کنیم. اما در عمل، “مسعود”، همانی که فریاد می زدیم “خلق جهان بداند مسعود معلم ماست” از ما سوء استفاده کرد. او هم به اعتماد ما خیانت کرد. اگر خمینی خنجرش را در پشت ما، آن نسل عاشق و فداکار، فروبرده بود، مسعود این خنجر را در قلب و روان ما فرو برد. ما مات و مبهوت شده و دیگر نمیتوانستیم باور کنیم. نمی خواستیم و نمی توانستیم باور کنیم که “مسعود” هم به ما خیانت کرده است. به خود شک می کردیم و “اشکال” را در خود می دیدم. برای آنکه از آن خواب خوش، خوابی که در آن کسی را پیدا کرده بودیم که به او اعتماد کنیم، بیدار نشده و در کابوسِ واقعیت چشمانمان را باز کنیم، به خود نهیب می زدیم که “اشتباه از خودت،” است. مسعود، “مسعود” است و خطائی در کارش نیست.
داود ارشد
23 جولای 2018

ترجیح میدهید در تیرانا اسیر رجوی باشید یا 15 سال در زندان
آوریل 21, 2018
(اگر) دخترنوجوان زيبا رو يا زن شوهردار وبچه دارولی خوشگل و چشم آبی که باشی، يا حالابا يک درجه تخفيف چشم سبز يا چشم عسلی باشی، اگربه دنبال آزادی وطن از يوغ آخوندهای جنايتکار حاکم بر ميهنمان يا بدنبال شوهرت راه افتادی و يا به اشتباه پايت به گروه رجوی رسيد ـ اگر مسعود ترا خواست و پسنديد و بدنبالت فرستاد لحظه ای درنگ نکن که مبارک فقط بفکر رهايی توست! از تو می خواهد صيغه اش شوی و در برابر زنان حرمسرايش همراه با استريپ تیز( برهنگی کامل) برايش لش و لوند برقصی و در اين حالت در حوض يگانگی با مسعود يگانه میشوی و اين رقص رهايی توست که اگر قبول شدی بر بال فرشتهٔ
درگاهش ـ مريم رهايی ـ به معراج يعنی اتاق خواب رجوی هدايت میشوی!!
(نقل از پژواک ایران: بخشی از مقاله خانم مژگان پور محسن )
رجوی با افکار سوپر داعشی خود (بکارگیری کودکان در تروریسم- نابودی خانواده ها- گرفتن فرزندان از پدر و مادر و سپردن آنها به داعیه های خودی و ارودگاههای پرورشی خودی همانند نمونه شهر کلن آن، بعنوان ذخیره انسانی تروریسم خود، ربودن همین فرزندان و بردن به اشرف و نگهداری اجباری آنها طوریکه مجبورشان کرد خود زنی و یا با به آتش کشیدن خود از جهنم فرقه رجوی رها شوند – راه اندازی حرمسراهای جنسی …را در نمونه کپی برابر اصلش در زیر آمده بخوانید)
مادری که حاضر است 15 سال از عمرش را در زندانهای کشورش بگذراند ولی به کشورش برگردد ودر حاکمیت داعش -اشرف و لیبرتی و حالا تیرانا نباشد)

سمت راست کودکان اسیر داعش بربالای سر قربانیان//سمت چپ طرحهای داعشی رجوی که نتوانست بطور کامل به اجرا درآورد و گور به گور شد اما توسط بیوه اش پیگیری میشود
Beaten, tortured, sexually abused: An American ISIS widow looks for a way home
By Nick Paton Walsh and Salma Abdelaziz, CNN
Video by Christian Streib
Northern Syria (CNN)For Samantha Sally, a vacation was all it took to flip her quiet middle-American world of muscle cars, cotton candy and an Indiana packing company, into the horror of the ritual beatings, serial rape, torture and propaganda videos of ISIS’s so-called Caliphate.
A holiday is what her husband, Moussa Elhassani, promised her when she went to Hong Kong in 2014, she says. The couple was planning to move to Morocco to start a new, cheaper life, she says, and needed to go through Hong Kong to transfer money.
Days later, Sally says, she stood on the Turkish border with Syria, on the edge of ISIS territory, her husband holding her daughter, Sarah, while she held her son, Matthew, then 7,confronted with an impossible choice: Abandon her daughter to ISIS and save her son, or follow her husband into ISIS’s so-called Caliphate. Following him was the only way to protect her daughter, she says.
“To stay there with my son or watch my daughter leave with my husband — I had to make a decision,” Sally, 32, tells CNN in northern Syria.
“Maybe I would never have seen my daughter again ever, and how can I live the rest of my life like that.”

Samantha Sally speaks to CNN in northern Syria with her children.
Sally spoke to CNN in Syrian-Kurdish custody, in limbo, arrested after ISIS’s collapse in Raqqa and unsure if she will ever see the United States again.
The story of how Sally got there is a remarkable web of mystery, compassion, and animal savagery befitting ISIS’s legacy of almost surreal terror. And in it, Sally flits between the role of naive, manipulated housewife, and the savvy pragmatist able to survive the savage, male-dominated world of ISIS.
As she sits in a Syrian-Kurdish jail, waiting the US government to determine — or not determine — what to do with her, it is navigating that delicate balance between unknowing victim and deft manipulator that will decide her fate.
‘I was like a prisoner’
Sally’s journey to the former Caliphate begins in Elkhart, Indiana, where she and Elhassani worked at a delivery company. They lived with Matthew, her son from her first marriage to a US soldier, and their daughter Sarah.
Elhassani took delight in souped-up cars, family videos show, and, according to Sally, used drugs and cheated on her — showing few signs of devout faith. Their marriage was rocky at times, but Elhassani came up with a plan to move to his native Morocco for a year, where she could get cheap surgery on her knee and they might find a new start.
She says she went ahead to look, and was impressed enough to later fly to Hong Kong and help transfer some of their money. From Hong Kong, the couple together went to Turkey, on what Sally says was a romantic holiday, during which Elhassani lavished her with gifts.

A Facebook image from 2013 shows Samantha Sally, right, with Moussa Elhassani.
At the time, the indirect trip to Asia before diverting to the Syrian border in Turkey, and the proxy transfer of funds to Hong Kong, were textbook methods of evading law enforcement for those seeking to join ISIS. But Sally insists she thought nothing was amiss before she reached the Turkish border town of Sanliurfa.
It was there that Elhassani refused to let her leave the hotel room, saying the city was “too dangerous.”
“Once we got to Sanliurfa everything changed,” she says. “I was like a prisoner in the room.”
Pushed as to how a woman adequately assertive to divorce her first husband in her 20s was now so submissive in a bustling Turkish city, she said: “This was years in the making. He separated me from my family. I could not see that he was the one that was wrong. It was always ‘no, my husband is right.’”
Days later, they found themselves on the border, Sally faced with the agonizing choice. She insists the crossing was forced and then felt she could have come back again to Turkey later.
“People can think whatever they want but they have not been put in a place to make a decision like that,” she says.
Buying slaves at a market
Inside the so-called Caliphate, her relationship with Elhassani changed. “Before he would spoil me. ‘I love you.’ We were very much in love. The romance never left. As soon as we came here it changed. I was a dog. I didn’t have any choice. He was extremely violent. And there was nothing I could do about it. Nothing.”
Sally says she feared divorcing him as that would leave her and her children yet more vulnerable in ISIS’s society. She said at one point she was jailed by ISIS for three months while pregnant for trying to escape and for alleged espionage for the US.
She says she was held in solitary confinement and tortured, even sexually abused, in that jail. Sally says she was later released and went back to the small home she had made for her family on the outskirts of Raqqa, where Elhassani would periodically return from the frontline and — in between fits of violence — fathered two children by her.
The loneliness of her domestic existence made Elhassani propose an addition to their home, which was, by the warped standards of the Caliphate, commonplace. In 2014, the terror group had captured hundreds of Yazidis when it took Mount Sinjar in Iraq, and many of the younger women were being sold as slaves, some purely for the purposes of sexual abuse.
Elhassani suggested some Yazidi slaves would help keep Sally company while he was away, and he took her to the slave market. There she saw Soad.
“When I met Soad, I couldn’t think about money, I needed to help her,” she said. The teenage girl cost her $10,000 — half the money she says she smuggled with her from their United States savings. She brought Soad home, and soon, her husband Elhassani began raping her.

Samantha Sally had two more children with Moussa Elhassani in Syria.
But that was not enough. Elhassani soon decided to “buy” his own slave, using another $7,500 from their savings to purchase Bedrine, who was younger than Soad. She was also raped by Elhassani. The family also bought a young boy, Aham, for $1,500 later still.
Sally is defensive about the decision to buy the girls, saying she offered them a protection and care that other homes could not have.
“I was trying to hold on to that money as at some point I knew that he (Elhassani) was going to die and I was going to need that money. That wasn’t the plan.”
Asked if she feels she enabled the girls’ serial rape, she said: “In every house that she was in before that was the same situation, but she did not have the support of someone like me. We constantly talked about going to see her mother. I was going to get her out and she was going to go back home.”
Sally continued: “And no, no one will ever know what it is like to watch their husband rape a 14-year-old girl. Ever. And then she comes to you — me — after crying and I hold her and tell her it’s going to be OK. Everything is going to be fine, just be patient.”
“I would never apologize for bringing those girls to my house. They had me and I had them. And we knew that if we were just patient we would stick together. You understand? In any other situation they would be locked in a bedroom and fed tea every day. And the situation I was in with them, we cooked together, we cleaned together. Drank coffee together. Slept in the same room together. I was like their mother.”
Two broken ribs
Sally does not outwardly appear a devout ISIS wife. She has a large blue tattoo of pursed lips on the right side of her neck and a nose ring. She smokes, and appears defiantly dismissive of the suggestion she must have known more about her husband’s plans to join the Caliphate than she admits. Indeed, she has been interviewed by the FBI, and admitting to voluntarily joining ISIS would legally complicate her situation, if not result in charges.
CNN has spoken to several friends from her hometown, who say there were no open signs of her radicalization, and depict a loyal, single divorcee who found in Elhassani a generous provider-turned-controlling abuser.
“She was an amazing, wonderful, generous person, a really good friend and an excellent mom to Matt and Sarah,” says friend Andria Lightner.
“I believe with all my heart she would never be willing to take her kids” to join ISIS.
A close friend in Indiana, who spoke on condition of anonymity, said Sally became less available before she left and curiously did not confide in her friends that she intended to move to Morocco.
She quit her job, and declared she was going on vacation to Hong Kong, but the friend describes what would be their final farewell as ordinary: “It was ‘I can’t wait for you to be home and see you soon,’” the friend says. “She was being everyday normal Sam.”

A Facebook photo of Samantha Sally posted in 2014.
CNN also tracked down Soad, the older of the three Yazidi children Sally and Elhassani bought. Now 17, she is in a refugee camp in Iraq, reunited with her family, and has nothing but gratitude for the American housewife who purchased her into a life of repeated rape. She sent a video message to Sally in which she said: “I really want to see you, even if it is one last time. I miss you so much and I miss your children. Anything I can do to help you get out, I will do. I love you so much.”
In other ways too, Sally’s own children became victims. Her son Matthew, a US citizen through and through, was a prized cast member for ISIS as they increasingly sought to involve children in their macabre and sickening propaganda videos. Matthew was eventually visited by another ISIS fighter, who knew the ISIS propaganda wing, and approached Sally and Matthew with a script, part Arabic, part English, for Matthew’s appearance.
“After I saw the script was when the beating happened,” Sally said, referring to her husband. “I was like, ‘This is absolutely not acceptable’. All I could do was talk. He became very violent and scared my son into becoming complicit. I ended up with two broken ribs on that video. I fought. I fought. It was three days after my operation with her,” she says, indicating to her youngest daughter. “I did not give birth naturally, it was Cesarean. I couldn’t even fight back. There was nothing I could do.”
Matthew, sitting next to his mother throughout her interview, chimes in: “It was a very bad beating.”
Sally added: “They learned the script but it was grueling. His days were long and he came home crying every day about how tired he was.”
The video is one of ISIS’s more notorious, in which Matthew is made to walk through a damaged mosque and streets, vow revenge on US President Donald Trump and pledge attacks on the West.
His mouth intermittently full of candy given to him by his Syrian-Kurdish captors, Matthew says: “It was extremely stressful and it was hard. I would have to say one word and then they would make me say another in Arabic. I never even knew Arabic before. I did not want to do it. He would hit me, he would stress me. About all those things.”
Asked where he wants to go now, he said: “Back to my state. Back to America.”
ISIS a bunch of ‘drug-using thugs’
The family’s escape from Raqqa came tantalizingly closer when a drone strike killed Elhassani in the middle of last year. “I was able to breathe,” recalled Sally. “I was like — OK — we can start phase two. At least now we can all breathe.”
The US coalition in Syria slowly tightened its noose around Raqqa, but Sally said she saw no avenue to escape with the thousands of civilians who had been fleeing the city during the assault.
“All that I knew was that if somebody tried to leave, the snipers — which was my husband’s job — had permission to kill. So I am thinking if I try to walk out, I take the risk of IEDS (mines) if I go off road, and I run the risk that I will be sniped.”
They remained in Raqqa until the very final days, released, Sally says, as part of the final hundreds of ISIS fighters — many foreign hardliners — whose departure from the city was negotiated with the US-backed Syrian-Kurdish fighters besieging ISIS. She left in that convoy east, and then found her way north, where she was eventually detained.

Samantha Sally said she felt like she could finally breathe when her husband was killed.
Sally’s time in the so-called Caliphate spanned from its most brutal beginnings in 2015 until its very final moments, the totality of which, in some way, complicates her defense that she was an innocent bystander.
Sally said: “I really don’t care what people think and what people say. Once I left, I was extremely relieved and I was not able to breathe in three years until now. All I saw was a bunch of drug-using thugs who had no place. They created their own state here and called it in the name of God.”
Yet it is the believability of her story — that of the pliable and then abused housewife, turned savior of three child slaves — upon which her and her children’s fate surely hinges, as US authorities decide their next steps.
“I will do anything to get my kids back where they belong,” Sally says. “If I have to spend 15 years in prison, it’s better than anything here.”
They dream of returning home, yet the FBI agents who visit them in custody to talk, have yet to bring charges or plane tickets home.
“Me and my kids we talk about wanting to eat McDonald’s,” she said. “We want to live a normal life again.”
Correction: This story has been updated to correct the year Samantha Sally arrived in the so-called Caliphate.

گزارش مفصل نگرانیهای مردم آلبانی و مقامات اتحادیه اروپا از حضور تروریسم فرقه رجوی در آلبانی به سفارت آن کشور در برلین
آوریل 20, 2018

گزارش مفصل ابراز نگرانی مقامات آلبانیایی و اتحادیه اروپا در مورد خطر تروریست در آلبانی در دیدار با سفارت آلبانی در آلمان
روز گذشته طی دیداری مقامات سفارت آلبانی در آلمان در جریان نگرانیهای مقامات اتحادیه اروپا و شخصیتها، وکلا، خبرنگاران و مردم آلبانی نسبت به حضور فرقه خطرناک رجوی با سابقه جدی تروریستی در کشور آلبانی قرار گرفتند.
در این گزارش شرح تفصیلی با تکیه به انعکاسات و ویدئو کلیپهای موجود، اسناد ارائه شده و سخنرانیهای انجام شده در طی دو جلسه مهم در پارلمان اتحادیه اروپا در بروکسل-بلژیک و استراسبورگ-فرانسه ارائه گردید.
Experts and political representatives from Albania were in the European Parliament on Tuesday 10thApril, asking Europe for help in preventing the Mojahedin-e Khalq (MEK) from toxifying their country’s internal and foreign relations. MEPs Ana Gomes and Patricia Lalonde hosted a round-table meeting titled ‘Mojahedin-e Khalq (MEK) threat in Albania’ to discuss the problem.

Ana Gomes and Patricia Lalonde MEPs
Participants included a UNHCR representative, Albanian opposition politicians, representatives from the Albanian embassy, the Albanian Delegation in parliament, from EU security, and reporters from various media.
Ms Gomes told delegates that she organised the debate because EU relations with Iran are very important, especially with the JCPOA agreement, and for human rights. This is a very different approach from the MEK which advocates regime change from outside the country.
Gomes explained that she first got to know the MEK from its recent time in Iraq where the group had interfered detrimentally in Iraq’s internal affairs. Based on her experience as a former diplomat in the UN Security Council and the UN Commission on Human Rights she was asked to write a report on Iraq in 2007-8. She found the MEK held hostage Iraq’s political relations. Even a visiting Deputy Assistant Secretary of State for George W Bush agreed that MEK was a dangerous organisation.
Gomes mentioned that as head of UNAMI, Martin Kobler tried to work out a solution in Iraq, but was “miserably” attacked by MEK. He found he could not get access to the members to find out what they wanted as individuals. MEK would not allow the normal interviews that the UNHCR conduct.
MEK has new sources of funding after Saddam Hussein and is active in the EUP. Several colleagues tried to prevent today’s meeting. The MEK seem to have free rein in parliament to lobby every day. I am trying to find out by asking the EUP president, which MEPs are providing them access.
Before introducing the speakers, MS Gomes told delegates that when she hosted Nobel Peace Prize winner Shirin Ebadi, she asked her if the MEK are a genuine opposition group. Ebadi was very clear that this group has no credibility among Iranians.
Speakers:

Nicola Pedde, Rome based Institute for Global Studies, provided background context to Albania’s dilemma by describing how he had successfully intervened in Italy to put a stop to the MEK’s deceptive campaigns to corrupt politicians and toxify Italy’s political debate on Iran with their fake information and unwanted regime change agenda.
When the MEK and Maryam Rajavi had free access to the Italian parliament, invited by various government agencies, they gathered signatures from around 70% of MPs. But after interviewing these members it was found that most MPs did not remember signing or what they signed for. Only five members deliberately supported the MEK. There was misuse of members’ ignorance on Iran issues. Such letters were used to increase the MEK’s infiltration inside institutions where they could toxify the bilateral relations and debate between the Italian Republic and the Islamic Republic of Iran. Now Italy has strong relations with Iran, not only economic but political level too.
This toxification was to make businesses and politicians believe that any dealings with Iran will be risky or even bring up conflict. This affected parliament and the media. Since the MEK arrived in Albania it is clear they are trying to exactly replicate the methods there. They are approaching MPs, media and opinion makers, everyone who has a role in influencing the political and social debate in Albania. It is a very small country with economic and security problems. Risking involvement in something against the national interest. Two years ago, few Albanians even knew the name of the group. Now there is the capacity of influencing parliament with information which is produced in a way to derail the interests of the country toward the Iranian government.
We have a camp and a huge amount of people who can be active in the country. They can affect the capacity of the government to stand by its own decisions.
In our experience. One of the questions about this group is ‘What is its final aim’? There is no future for them in Iran, they have no capacity to reach the Iranian population. No capacity to play a role bigger than the one they play today. It is merely about maintaining the status quo. In order to keep power, money and relevance but without escalating it to the point of it actually changing the debate on Iran. That would be too risky for them and expose the fact there is no place for them in the future of Iran. Their influence is unprecedented in Europe, with their cultish approach. Their ability to toxify the debate is increasing in the current atmosphere. The Albanian experience is another aspect of the ability of Europe in dealing with the group.

Olsi Jazexhi, Director of the Free Media Institute in Tirana
MEK arrived in Albania under a secret agreement with US and Albanian government. They began to recruit politicians, musicians, students, members of civil society, activists, even Leftists and Communists and paid them come to their events. The MEK rented accommodation from one of the mafia gangs.
When some MEK began to desert the group because they do not believe in the MEK’s jihad any more, I and my wife, who is a lawyer, tried to help them. Albanian people are afraid of jihadi violence and they don’t want them in their country. The irony is that the Albanian government prosecutes those who want to join the jihad in Syria but does nothing to curtail the MEK, which is something the media have queried. Another issue is that refugees from other countries have shown that they want to integrate into Albanian society. The MEK do not want to integrate. They have come as a terrorist organisation and will commit acts of terrorism in the future. They live in a paramilitary camp and their leader Maryam Rajavi every day breaks the law of Albania by calling for jihad against a foreign country. This has resulted in Sunni leaders asking, if MEK can pursue jihad, why can’t we?
Another problem is the blackmailing of Albanian media. When Anne Khodabandeh had media interviews about who the MEK are, the MEK approached the media and told them, we are the MEK and you must not broadcast these interviews. This is outrageous because we have full freedom of speech in Albania. When Top Channel broadcast interviews with former MEK who said they wanted help from the UNHCR and Albanian government to deradicalize, the MEK accused Albania’s biggest TV station of being bought by Iran. But the MEK never accept to debate with anyone.
The MEK create fake news and information and distribute it to Albanian media. They created a campaign to say that because we are talking in the EUP today this has created the risk of a terrorist attack against the MEK in Albania.
The MEK are also attacking intellectuals. Albania is a country of religious tolerance. The MEK sent anti-terrorist police to break up a New Year celebration and arrest two veteran Iranian journalists and accuse them of terrorism. This shameful incident ended only after intervention by the president.
EU parliament, which has a lot of influence in Albania, should ask the Albanian government to demand the MEK abandon their violent jihad, to integrate into our society and to accept the values of democracy. The MEK must end the intimidation, calls for terrorism, lies and misinformation and fake news in Albania. They must dismantle their paramilitary organisation. And if Maryam Rajavi and those like Struan Stevenson disagree with us, they should deal with us in a democratic way. They must come and debate with us. I ask you as Europeans to put the utmost pressure on the Albanian government to save us from this very strange terrorist organisation.

Migena Balla, Lawyer B&B Stutio Legale in Tirana
Describes how she has tried to help those MEK who have left the organisation to establish a new life for themselves. We contacted the UNHCR and other agencies who could help but it was very difficult. We asked Geneva for help for these people who have no legal status or economic support in Albania. We finally got an interview with the director of the UNHCR in Albania. He first said we cannot do anything, only offer them food and shelter for six months. He could not say what should happen to them after six months. He confirmed that the Albanian government does not give legal status to these people. The UNHCR is still reluctant to deal with these people.
Instead, the former members’ families are helping them. Those who have families with money are supported, but those without this support are even sleeping in the streets. The MEK are paying some of them but they have no bank accounts, so they get this in cash. It is not clear how this money is arriving in Albania for the MEK.
The MEK have full control over their own members. If they try to contact their families, they will be ejected from the group. Anyone who speaks about them is accused of being agents of the Iranians. Why is nobody objecting? You are not Albanian, but you come to my country and accuse me of being an agent of Iran. I don’t care about Iran, but I do care what happens in my country of Albania. This MEK activity of threatening jihad against Iran, including Americans like Rudi Giuliani who come and clearly threaten Iran. The MEK is performing illegal activity in Albania which wants to be an EU member.
How can the MEK bring democracy to Iran when they do not have any democracy inside themselves? The MEK are not free to move around, get a job or have a family. My government cannot provide them with a civil life because they have no legal status or work permit. They were brought to Albania only with a piece of paper. They are being forced to stay with the group against their will. Their movements and activities are strictly controlled by the MEK. This is like a prison happening right in front of our eyes. Every day they are training, they go running. How can I believe this is not a military group in training?
One of the relatives who came to Albania to make contact with one of his family in MEK was arrested by the police. This is helping the MEK because it makes people afraid.

Ex Mek members also disclosed horrific facts about Mek.
A police report which quoted this figure also tried to account for the membership. But the numbers do not add up. These discrepancies demonstrate that we don’t know how many there are. By this account there are certainly fewer than 2500 loyal MEK members. Most of these have now been taken to the closed camp Ashraf Three to which we have no access. These numbers matter because we don’t actually know who they are. So, Senator Robert Torricelli, a MEK supporter, claims there are 4,000 MEK in Camp Ashraf Three. Where did they come from?
The police evaluated the MEK as deeply indoctrinated and having taken part in war and trained for terrorism. They know the group is dangerous but cannot keep track of them. Due to the work of investigative journalist Gjergji Thanasi we know the MEK’s activities in Albania are illegal. They do not have permits or pay taxes. He also discovered that America plans to bring more jihadis to Albania, this time the widows and orphans of killed Daesh members.

Journalists who filmed the new camp were not allowed near. Even Albanian authorities, including the police and security services are not allowed inside the camp without MEK permission and escorts. The UNHCR cannot go in and check on the state of the people there. Thanasi also discovered through planning permission permits issued by the Land Registry that Camp Ashraf Three is to have three-and-a-half-meter perimeter walls with guard turrets, a small-arms shooting range and reinforced concrete armoury, as well as a helipad. Things consistent with a military training camp.
It is also not possible for MEK members to leave the camp without permission or escort. They are essentially trapped in there. The people in the camp are living in conditions of modern slavery, like MEK everywhere. This means that the people who come to the European Parliament are actual slaves. We are familiar with the idea of sex slaves or cannabis farm slaves, but these are a genre of political slaves. They don’t get paid, they don’t have rights, like holidays, pensions, healthcare. No family relations are allowed. In fact, you can say that every single right in the UN Declaration of Human Rights is denied to them.
We know that most MEK members would like to leave and would do so if they had somewhere to go. The Albanian government doesn’t support them. UNHCR support is very limited. The UN International Organization for Migration says it is not responsible for them, even though they are foreign nationals brought from a second country to a third country.
The MEK leaders keep them in the camp through imprisonment, coercion and psychological manipulation. Why keep these people if they are so much trouble? The reason must be that two thousand people provide cover for around fifty highly radicalized members who are trained and willing to die and kill to order. The trouble is that, as has been shown, we don’t know exactly who they are because none of the residents have any recorded identity or legal status in the country.
The MEK’s raison d’être is terrorism, violent regime change. That’s what they are there for.
Maryam Rajavi can do as she likes, have people killed, and send them here there and everywhere. But in the bigger world, in Albania and in Europe, who is responsible for them? Whatever they do, who must answer for them?

MEP Patricia Lalonde made the closing remarks.
The MEK presence in the EU parliament is very disturbing because of its history of interference in the internal affairs of Iraq. This is also happening in Europe. In France the failure to curtail the MEK in politics has resulted in problems in French and Iranian relations. The MEK must not be allowed to interfere in politics or economic relations.
She told delegates that in 1998 as an MP in the French parliament she had found some sympathy for the MEK cause as a feminist. When she attended an MEK rally she was told how to walk and where to stand and it felt like being in a cult, like in ‘1984’. She cut all contact with the MEK. However, when she was elected as an MEP a year ago, Lalonde was shocked that the first thing to greet her, stuffed under her door, was paper to sign for the MEK. ‘I said, “Oh my God! Are they still alive”.’ It is not acceptable that they are interfering in parliament.
————————-
در گزارش دیگر از پارلمان اتحادیه اروپا مرکز استراسبورگ فرانسه مطالب مطرح شده در این استماع به اطلاع سفارت رسید.
In another hearing in Strasbourg center of EU Parliament MEPs were briefed with documents based on the publications of the Mek (Terrorist) group with regards to their 50 years history of terrorism spanning from 1970s up the present.
The document backed briefing included assassination of Iranian officials and US citizens in Iran at the Shah’s time, to mass killings in the public places by use of school children as suicide bombers. Assassination of ordinary people by hit and run teams as ISIS used in Paris. Spying for the Russians. Occupying US Consulate in Tabriz and Isfahan and full support and participation of seizure of US Embassy in Tehran. Demanding the trial of US diplomats taken hostage by Masoud Rajavi the Leader of Mek.
Mek’s cooperation with Saddam Hossein of Iraq to attack Iranian solders at the border with Iraq, suppressing and killing Iraqi Kurdish up rise against Saddam Hossein, force separation of Mek families and even separating their children in order to destroy all the affection centers of the families, arrests and imprisonment of Mek dissident members and those opposed the mek’s actions and policies.
Furthering the barbaric act of family destruction, Maryam Rajavi under the order of Masoud Rajavi persuaded the divorced Women to marry Masoud Rajavi under the goose of reaching the total truth and freedom of women. Women were ordered to operate their sexual organ in order not to think of have a child as a center of affection which would as Rajavi puts it diverting their love from Rajavi to their child.
Organizing to topple the Iraqi Government by hiring 2000 pro Saddam families’ youngsters and giving them military, political and Ideological training in order to be used as Mek’s agents in overthrowing the Maliki Government. Having failed due to disclosure of their atrocities Mek supported ISIS’s take over Iraq and celebrated City of Mosul being conquered by ISIS as Mek called it “the advance of the revolutionary tribes to overthrow Maliki Government” since they knew that some of the Saddam’s high ranking officials are in command of the ISIS and ISIS being in control of Iraq, Mek could once again enjoy their support. ….

مقامات سفارت که از ابعاد نگرانی مقامات اتحادیه اروپا و همچنین شهروندان و شخصیتهای آلبانیایی و اسناد ارائه شده شوکه شده بودند پیشنهاد کردند که این اسناد باید به اطلاع همه برسد. و از آقای ارشد بخاطر کارشان تشکر کردند.

نرگس محمدی: راه رسیدن به دموکراسی در جامعه ایران نه جنگ و خشونت، و نه دخالت نظامی کشورهای خارجی، بلکه تحقق جامعه مدنی است
آوریل 16, 2018
نرگس محمدی در نامه دریافت جایزه ساخاروف: تلاش‌ها برای دموکراسی در ایران به نتیجه می‌رسد

نرگس محمدی، فعال حقوق بشر زندانی در ایران، در پیام خود به انجمن فیزیک ایران به مناسبت دریافت جایزه ساخاروف از این انجمن، اعلام کرد که هنوز معتقد است که تلاش‌های خستگی ناپذیر فعالان مدنی، برای برقراری دمکراسی در ایران روزی به ثمر خواهد نشست.
خانم محمدی در نامه‌اش که روز یکشنبه ۲۶ فروردین توسط نیره توحیدی، استاد دانشگاه ایالتی کالیفرنیا هنگام دریافت جایزه ساخاروف به نمایندگی از او، قرائت شد، گفت که راه رسیدن به دموکراسی در جامعه ایران نه جنگ و خشونت، و نه دخالت نظامی کشورهای خارجی، بلکه تحقق جامعه مدنی است و حکومت ایران به همین دلیل از نهادهای مدنی مستقل وحشت دارد.
خانم محمدی که فارغ التحصیل رشته فیزیک است و موفق به دریافت جایزه ساخاروف از انجمن فیزیک آمریکا شده است، و در نامه‌اش خطاب به دانشمندان عضو این انجمن ضمن تشکر برای جایزه گفته است دو عامل اصلی در رسیدن ایران به آزادی موثر است؛ اول استقلال دانشگاهها از حاکمیت و دوم ساختن یک جامعه مدنی حقیقی.
خانم محمدی، فعال و مدافع حقوق بشر و نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر در ایران، دوران محکومیت ۱۶ ساله اش را در زندان می‌گذراند.
جایزه ساخاروف ۲۰۱۸ انجمن فیزیکدانان آمریکا، به طور مشترک به نرگس محمدی از ایران و انجمن راوی کوچیمانچی Ravi Kuchimanchi از انجمن توسعه هند تعلق گرفته است.
در بیانیه انجمن فیزیکدانان آمریکا آمده که این جایزه به دلیل رهبری نرگس محمدی در فعالیت‌های مرتبط با صلح، عدالت و لغو مجازات اعدام و تلاش‌های بی‌قید و شرط او برای ترویج حقوق بشر و آزادی‌های مردم ایران اعطا می‌شود.
جایزه آندره ساخاروف، دانشمند و ناراضی مشهور روسی به افرادی اهدا می‌شود که در زمینه ترویج حقوق بشر و دمکراسی در جهان فعالیت می‌کنند.
آقای تقی رحمانی همسر نرگس محمدی در کنفرانس حقوق بشر “یو ان واچ” ژنو

چـــــرا مجاهد هراسی؟ مبارزه! در آینه مردم
آوریل 5, 2018
بقلم داود ارشد
هرگز نمیتوان منکر نقاط مثبت هیچ فرد و سیستمی بود، چون طبق قانمندی حاکم بر تمامی پدیده ها در هستی، پدیده ای نیست که فقط و فقط نقاط منفی داشته باشد و قطعا نقاط مثبتی نیز دارد. بنابراین وقتی به نقد و بررسی یک سیستم مینشینیم منظور نفی بعضی نقاط مثبت آنها نیست و در نتیجه قصد تحریک احساسات حامیان چشم و گوش بسته آن افراد و سیستم های مورد نقد را که فقط نقاط مثبت را دیده و چشم به نقاط منفی آن می بندند را نداریم.
ایرانیان و ایران زمین طی صد سال گذشته به کرات در مسیرهایی قرار گرفته است که بهای بسیار سنگین حیاتِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و فرهنگی برایش داشته است. در عمده آنها خود نقش اصلی را بازی نمیکرده هرچند در مواردی نیز از عناصر خود فروش و عقب مانده و قدرت طلب چه درمیان عوام و چه در میان سیاستمداران-احراب و حتی مراجع تقلید توسط بیگانگان در تحمیل این خسارات به میهن بخدمت گرفته شده اند.
یکبار رضا خان توسط (و یا با دخالتهای) استعمار انگلیس به ما ایرانیان تحمیل شد، سپس وقتی نزدیکی رضا خان به آلمان نازی در تضاد با منافع استعمار انگلیس قرار گرفت، سرنگونی رضا خان را بهمراه آورد، در فاز بعدی فرزندش که همه جهان به بی کفایتی او اذعان داشتند (کتاب هوشنگ نهاوندی وزیر آبادانی و مسکن، وزیر علوم و رئیس دانشگاه تهران در دوران محمدرضا پهلوی بود.) به مردم ما تحمیل گردید. وقتی سیاستمدارانی از میان قلب و رگ و ریشه ایران و ایرانی بنام مصدق ها و فاطمی ها بپا خواستند اینبار همین استعمار انگلیس کمر به نابودی آن بست و با کمک آمریکا و عناصر خودی به اینکار نائل شدند و بار دیگر دیکتاتوری سیاه پهلوی را 25سال دیگرحاکم کردند.
وقتی ابر قدرت آمریکا در جنگ ضد انسانی ویتنام توسط ویتکنگها با شکستی فضاحت بار روبرو و دماغشان به خاک مالیده شد، با روی کار آمدن دولت دمکرات کارتر آن شکست را با این بهانه که علت این شکست و بی آبرویی و فضاحت بار سوپر قدرت جهان ناشی از “حمایت جمهوریخواهان از دیکتاتوریهای ضد مردمی جهان عطف به حمایت از دیکتاتور ویتنام جنوبی و محمد رضا شاه… بوده است”، از ما ایرانیان با تصمیم در گوادلوپ {{ رییس‌جمهور کارتر خیلی ناگهانی به ما اعلام کرد که کشورش قصد حمایت از شاه ایران را ندارد. رییس‌جمهور فرانسه در بخشی از کتابش می‌نویسد: عدم حمایت ایالات متحده از ایران به منزله سقوط شاه بود.}} جهت سرنگونی محمدرضا شاه “گماشته دیکتاتور و ژاندارم منطقه خود” انتقام گرفتند.
یکسال بعد با فضا سازیهای تشکیلات رجوی ( اگر دست خارجی همچون روسیه در کار نباشد که آینده آنرا مشخص خواهد کرد) با مقدمه چینی و فشارهای سیاسی–اجتماعی ناشی از شرایط به اصطلاح انقلابی آنروزها به جو ضد آمریکایی و ضد غربی با شعار سرنگونی امپریالیسم آمریکا بعنوان شاه اصلی دامن زدند و زمینه تسخیر سفارت آمریکا را فراهم کردند که با جرات میگویم که فرقه رجوی در اشغال سفارت آمریکا در تهران نیز نقش و مسئولیت جدی داشتند. چنانکه بلافاصله طبق نوشته (نشریه مجاهد شماره18 ص7) تمامی نیروها و بویژه واحدهای نظامی خود را در سفارت مستقر نمودند و سپس در روزهای بعد مستقلا در اصفهان و تبریز کنسولگری آمریکا را اشغال نمودند که شرح مفصل آن در (نشریه مجاهد ش 11 ص 3) آمده است.

چرا باید به نقش مشترک شوروی و فرقه رجوی در اشغال سفارت اندیشید؟
از این رو که با رفتن شاه شوروی خودش و سفارتش را در تهران بلا منازع میدید طوریکه وقتی رجوی خبر دستیابی به اسناد نحوه دستگیری شبکه جاسوسی سی ساله شوروی برهبری (سرلشگراحمد مقربی و علی نقی ربانی) را به دبیر اول سفارت شوروی ولادیمیر فنزینکو میدهد و او به مسکو اطلاع میدهد بدلیل اهمیت قضیه دستور میرسد بلافاصله با سعادتی از سفارت تماس گرفته شود. علیرغم مخالفت فنزینکو مقام بالاترش به او میگوید انقلاب شده و ساواک و سیا کنترلی روی ما ندارند (کتاب “درون کا گ ب” نوشته ولادیمیر کوزیچکین افسر سابق کا گ ب در تهران فصل: محمدرضا سعادتی ص 372) در صورتیکه اداره هشتم ساواک (سیستم سیا در ایران) کماکان فعال بود و سفارت را شنود میکرده که به دستگیری محمد رضا سعادتی هنگام تحویل اسناد به فنزینکو میگردد.
این حادثه حساسیت رژیم را روی شوروی و البته مسعود رجوی نه بعنوان نیروهای انقلاب بلکه جاسوسان شوروی حساس میکند و در نتیجه عملیاتی که قرار بود پیروزی بزرگی برای شوروی باشد تبدیل به ضربه جدی ای به منافع آن در ایران میگردد.
گزارش کامل از تسخیر کنسولگریآمریکا در اصفهان و تبریز توسط سازمان-مجاهد ش11 ص3

اگر نوشته های ولادیمیر کوزیچکین جاسوس با سابقه شوروی و افسر سابق کا گ ب در ایران را ملاک بگیریم فرقه رجوی از مدتها با ولادیمیر فنزینکو از طریق سعادتی در ارتباط بوده است بویژه که در زمان شاه نیز وقتی دو مستشار آمریکایی توسط سازمان ترور میشود و کیف دستی آنها بهمراه اسناد بسیار مهمی که در کیف بوده بدست سازمان میافتد ولی برای سازمان قابل استفاده نبود بدلیل خطرات تماس در داخل ایران در هماهنگی با شورویها اسناد را به خارج ایران منتقل و در آنجا به شوروی تحویل میدهند. یعنی رابطه سازمان با سیستم جاسوسی شوروی مسبوق به سابقه است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که شوروی بسیار از تعطیلی سفارت آمریکا درایران استقبال میکرد و قطعا بهترین نیرویی که بتواند این طرح را برایش عملی کند بدون اینکه حساسیتی روی شوروی ایجاد شود آقای رجوی است تا حزب توده. و میبنیم که چگونه سازمان در سراسر نشریه اش بر طبل سرنگونی امپریالیسم بعنوان شاه اصلی میکوبد و تمامی نیروها و احزاب و حتی حاکمیت را زیر فشار میگذارد. بنابراین سفارت آمریکا در تهران در ادامه این کمپین سراسری سازمان به اشغال در میآید و روز بعد نیز سازمان مستقلا و اینبار بنام خودش کنسولگریهای آمریکا در اصفهان و تبریز را تسخیر میکند.
اشغال سفارت آمریکا بعنوان ضربه به منافع آمریکا در ایران، هدیه بزرگی بود به شوروی بعنوان تنها برنده آن واقعه. و ایران و مردم ایران بلاترین صدمات ناشی از اشغال سفارت (بلوکه شدن دارائیهای ایران و …) را خوردند. این صدمه آنقدر وسیع و سنگین بوده است که کماکان مردم ایران بهای آنرا میپردازند و تا سالیان خواهند پرداخت.

نفر اول سمت چپ جعفر ذاکری برادر ابراهیم ذاکری رئیس کمیسیون امنیت و ضد تروریسم رجوی . جعفر ذاکری در جبهه جنگ کشته شد.
سونامی ناشی از زلزله اشغال سفارت (با پشتیبانی، حمایت، و دخالت مستقیم مسعود رجوی) تحریک و چراغ سبز دادن آمریکا به صدام حسین جهت حمله به ایران و جنگ خانمان سوز هشت ساله ای بود که به میهن ما تحمیل گردید که منجر به کشته شدن یک میلیون ایرانی، صدها میلیارد دلار خسارت به زیرساختهای نفتی و غیر نفتی، نابودی اقتصاد تولید محور، شخم خوردن جامعه ایرانی بدلیل کشته های جنگ و در نتیجه آن شروع فحشا و اعتیاد و بیکاری و… البته حاکمیت مطلق سپاه بر کشور شد.
ایندو صدمه بسیار جدی و خانمان برانداز تاریخی به مردم ایران کافی نبود آقای مسعود رجوی که در عوالم خودشیفتگی لجام گسیخته قدرت پرستی اش در اوج فرصت طلبی ضد ملی و سوپر ایدآلیستی و ماجرا جویانه، مبارزه مسلحانه را با این تحلیل که رژیم دستش زیر تیغ جنگ خارجی است و جهان نیز بدلیل اشغال سفارت علیه رژیم است، شروع کرد تا سه ماهه آنرا سرنگون کند را به سازمان مجاهدین، به مردم ایران و به همه سازمانهای سیاسی دیگر تحمیل کرد که نتیجه اش صدها هزار اعدامی و زندانی و شکنجه شده و آواره در سراسر جهان، نابودی تمامی آزادیها و نهاد های مدنی و … برای همیشه، و استقرار کامل و بلا منازع دیکتاتوری با توجیه جنگ خارجی و تروریسم داخلی بوده.
امروزه همه جهان با شناختی که از مسعود رجوی پیدا کرده اند میدانند که نه آنگونه که طی سالیان همه را به صلابه کشیده است:
• ضد امپریالیست و ضد آمریکا بود، ———–خودش با جلادترین جناحهای آن به وحدت رسیده.
• نه آزادیخواه و ضد اختناق و شکنجه و زندان بود ———–خودش زندان و شکنجه و اعدام راه انداخت آنهم علیه خودیها.
• نه مسلمان دمکرات و ضد ولایت فقیه بود ———–خودش را امام زمان و ولی فقیه و صاحب جان و مال و ناموس عالمیان خواند.
• نه معتقد به مبارزه مسلحانه، ———–او در مواجهه با آمریکا به تعداد اعضا در اشرف در مورد مبارزه مسلحانه غلط کردم گفت.
• نه معتقد به آزادی زنان، ———–از زنان برای به اسارت و بندگی تشکیلاتی و بردگی جنسی اسفتاده کرد.
• نه مبارز ———– رجوی از تمامی صحنه ها اولین کسی که فرار کرده خودش بوده.
• نه آزادیخواه ———–فکر کردن، نظردادن، داشتن عقیده مستقل در تشکیلات مرز سرخ است.
و دیده ایم که کوچکترین انتقاد ساده را نه تنها نمی پذیرد بلکه منتقد را به اعدام و یا زندانهای طویل المدت محکوم میکند، از جمله آقای حسین نژاد، علی زرکش مهدی افتخاری و صدها نفر دیگر، بنده را یکبار در انتقاد به تحلیل غلطش در مورد خاتمی به هفت سال تبعید در بصره، و یکبار بدلیل انتقاد به بگیر و ببندها و زندانی که راه انداخته بود به دهسال زندان، و صدها نمونه دیگر از این دست.
درصورتیکه فریاد وا اسلامایش به فلک میرسد اگر رجوی خودش با همین اقداماتی که در مقابل رژیم انجام داد در تشکیلاتش و یا بیرون تشکیلاتش و یا در ایران آینده مواجهه میشد کمتر از پل پوت با ساختن کوهها از سرهای ما ایرانیان برای مردم ایران مایه نمیگذاشت.
کما اینکه در اروپا نیز مسعود رجوی حکم و وصیت کرده است که منتقدین و جدا شدگان را باید گیر آورد و کشت. نمونه های بسیار هم از ضرب و شتم منتقدین هست که آخرین آن در مقابل پارلمان اروپا بود که محافظین مریم رجوی زمانیکه خودش در کنفرانسی در آنجا حضور داشت دو تن از منتقدین را بقصد کشت زدند. که اعتراض نمایندگان مجلس را برانگیخت و آنرا عملی تروریستی و خطرناک حتی برای شهروندان اروپا دانستند.
ادامه روزشمارمبارزات پربار مسعود رجوی برای ایرانیان
وقتی مختصر محاسبه مسعود رجوی در سرنگون کردن شاه اصلی (امپریالیسم آمریکا) فاجعه بار شد و سرنگونی سه ماهه رژیم با تحمیل تروریسم سراسری و صدها هزار اعدامی و…اشتباه از آب در آمد با صدام همدست شد تا مبارزه (جنایتش) را با کشتارهای مرزی مردمی که تا دیروز در خیابانها شهرهای کشور صورت میداد تکمیل کند.
صدام حسینی که ما در سازمان سالیان جزء جلادان منطقه و یکی از خشنترین دیکتاتوریهای منطقه تحلیل و نفی میکردیم. و حتی زمانیکه در بغداد حضور داشتیم مدام از ترس اینکه حتی ما مجاهدین متحدین خودش را بگیرد و سر به نیست کند در ترس و دلهره بسر میبردیم. طوریکه به بنده بعنوان مسئول امنیتی بغداد مسئولیت ریختن طرح فرار و پناهنده شدن به سفارت فرانسه را برای سازمان داده بودند. با این وجود مسعودرجوی براحتی خودش و همه مجاهدین را صد در صد در اختیار او قرار میدهد و خشنترین دیکتاتور منطقه تبدیل به صاحب خانه و سید الرئیس میشود که باید قربان صدقه او رفت (م ک: ویدئو جلسات با وزیر اطلاعات عراق) و نیروهای سازمان بعنوان پیاده نظام جهت کشتن سربازان (فرزندام مردم ایران) مورد بهره برداری قرار میگیرد.

در ادامه نا کامی های رجوی (با آتش بس و گل گرفته شدن باب مزدوری در ارتش عراق) او را تبدیل به همدست و نوکر سعودیها و حتی فراتر از آن در سرکوب مردم عراق جهت جلو گیری از سرنگون شدن همان خشنترین دیکتاتوریهای منطقه نمود و دست سازمان به خون مردم عراق آلوده شد.
امروزه نیز که در آلبانی دست خودش از انجام مستقیم جنایت کوتاه شده است دست بدامن جان بولتنها که آشکارا هم تراز صدام و اسرائیل خواستار نابودی ایران و بمباران ایران و ایرانی است شده است.

توجه میدهم به اینکه در تمامی این اقدامات خیانتبار آشکار (از نظر مردم ایران) سر سوزنی نشانه ای که قصدش از تمامی این سیاستها مقولاتی مانند صلح حدیبیه…باشد وجود ندارد و نمیتواند داشته باشد. چرا که رجوی قبل از همه و بیش از همه و دقیقتر از همه نظر مردم ایران را نسبت به تمامی سیاستهایش بویژه در زمینه استراتژی مبارزه مسلحانه، استراتژیی ارتش آزادیبخش (تبدیل شدن به پیاده نظام ارتش صدام)، انقلاب ایدئولژیک، رهبری عقیدتی، طلاق و ازدواجها، عملیات فروغ جاویدان، و همدستی با صدام و دادن اطلاعات نیروگاههای اتمی رژیم در همکاری با اسرائیل (با وجود اینکه سطلنت طلبها اینکار را برای اسرائیل نکردند) به آمریکا، آستان بوسی ولی فقیه و رفسنجانی با نامه نگاری به آنها، آستان بوسی جنایتکاران سعودی، و البته نئوکلونهای آمریکا کسانیکه خودش آنها را اینگونه توصیف میکرد

{{ ««به بیان دیگر از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیم ها بایستی در ارودی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (بسرکردگی امریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!»» مسعود رجوی(نشریه مجاهد ش4 ص2) }}.
رجوی طبق بیان و منطق خودش که در فوق آمد “اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها (مردم ایران) سقوط کرده است.

————
اینهم یک نمونه از افکار داعشی بکارگیری کودکان توسط آقای رجوی ولی فقیه استالینی است که به بسیجیان آموخت که بچه 10 ساله را نیز بسیج میکرد که برود و بجنگد. و اینگونه انقلابیگری داعشی را ترویج میکرد ولی وقتی پای جنگ پیش آمد قبل ازهمه فرار کرد.

—————-
اطلاع رجوی از رویکرد مردم ایران به خودش زمانیکه بعد از آتش بس و در بن بست قرار گرفتنش، خانواده ها را به اشرف فراخواند تا به خیال خودش با آموزش ایدئولژیک-سیاسی-امنیتی دادن بداخل بفرستد وقتی خانواده ها به اشرف آمدند با اعلام انزجار و نفرتشان از رجوی دست رد بر سینه اش زدند برای رجوی تبدیل به یقین شد و سر منشاء و علت اوجگیری ضدیت او با خانواده ها و صدور دستور قتل آنها در کتابی که بنام کتاب خانواده به قلم خودش گردید.
اگر درخانه کس است یک حرف بس است.

اگر اینها کافی نیست و گزارشات مجاهدین را نمیپذیرید، گزارش مستقیم مردم ایران شاید ذهن سالم را متقاعد کند.
در تظاهرات دانشجویی (قشر موتور انقلاب) سال 1378و سپس در تظاهرات میلیونی (قشر میانه و تحصیل کرده و البته توده مردم) تحت نام جنبش سبز در سال 1388 و سپس در اعتراضات سراسری (اقشار فقیر و کارگری در صد شهر) دیماه سال 1396 هم رجوی وهم جهان بوضح شاهد بودند که هیچ نشانی از اینکه مردم ایران در تمامی لایه های آن از دانشجویان، کارمندان، کارگران و زحمت کشان … هیچ ربطی به تشکیلات رجوی که خودش و حامیانش مدعی اند تنها آلترناتیو با هزاران یکانهای شورشی و اشرفی و واحدها و جوخه ها و… در داخل هستند ندارند.
فراموش نکنید که رجوی دانشجویان انقلابی سال 1378 را چون در تظاهرات خود شعار ایران رجوی ندادند، اوباشی که باید گذاشت پای دیوار خواند.
توجه بسیار مهم:

  1. این شهادت تاریخی مردم ایران در مورد فرقه رجوی نه مربوط به و نتیجه گیری شده از یک مقطع و یک تظاهرات بلکه مربوط به حداقل یک پهنه بیست ساله از سال 1377 الی 1396 از تاریخ جنبش مردم ایران با هزاران ستار بهشتی و نرگس محمدی و… بوده است.
  2. این شهادت مردم ایران نه در مورد یک نیروی گمنام بلکه مربوط به سازمان مجاهدینی است که در فاز سیاسی نشریه اش بالاترین تیراژ را داشت، هزاران ترور در داخل کشور انجام داده، از سال 1361 تا سال گذشته در عراق در مرز ایران مستقر بوده. سالیان رادیو آن برای داخل پخش میشده، سالیان تلویزیون ماهواره ای دارد. اخبارش در رسانه های بین اللملی و حتی توسط رژیم به اطلاع مردم میرسد. رژیم در سرکوب جنبش همه را به آنها نسبت میدهد. ارتش و تانک و نفر بر داشته، در عملیات مشهور فروغ جاویدان تا کرمانشاه پیش رفته…و خود رژیم چندین فیلم در موردش تولید و اکران کرده.
  3. این شهادت تاریخی توسط رژیم و عناصر طرفدار رژیم نیست که داده شده. چون چندین دهه است که مردم ایران مطلقا گوش به تبلیغات رژیم در مورد نفی این فرد و آن جریان نمیدهند اگر عکس آن برداشت نکنند. بلکه توسط مردمی بغایت بجان آمده ناشی از ستم وصف ناپذیر رژیمی که آنها را سرکوب میکند و هیچ فریاد رسی ندارند و زمانیکه جانشان را بکف گرفته و در خیابانهای سراسر کشور با شعارها و رویکردشان که در آخرین تظاهر آن در دیماه 1396 شاهد بودیم داده شده است.

حالا سوال اساسی این است که این مبارزه و آلترناتیوی که مسعود رجوی و مریم رجوی و سیاستمداران کرایه ای او و به بتازگی ترکی الفیصل مدعی آن هستند چرا مردم ایران پشیزی برایش ارزش قائل نبوده، حاضر نیستند حتی وقتی تیغ رژیم برگلویشان است، مال و جان و ناموسشان زیر تیغ است، نه تنها از آن استمداد نمی طلبند بلکه حاضر نیستند نامی از او ببرند؟
در صورتیکه نام بنیانگذار سرنگون شده نظام دیکتاتوری پهلوی را به زبان میآورند. چــــــــــــــــرا؟
آیا عدم توجه به این شهادت بیست ساله مردم ایران و علیرغم آن کماکان فرقه رجوی را جزء مبارزین دانستن را نباید به نادیده گرفتن مردم مبارز و سلحشور ایران در دستگاه فکری چنین افرادی ترجمه کرد؟ (درد بی درمان همه خارجه نشینها و بویژه فرقه رجوی)

سوال پایانی اینکه آنها که مدعی اند (در پیروی از دستور و فتوای مسعود رجوی!) هرکس به رجوی و فرقه اش انتقاد کرد به نفع رژیم است. یا باید مرزش را با رژیم حفظ کند که میبینیم تمامی امام زاده ها و بحرالعلومهای مبارزه در خارج از کشور که شبانه روز وقت تلویزیونهای تجاری-سیاسی خارج کشور را پر کرده اند، بصورت شداد و غلاظ هر وقت به فرقه رجوی انتقاد میکنند سه بار با رژیم هم به اصطلاح مرز بندی میکنند به چه معنی است؟

بنده معنی آنرا از زبان معلم و نادی این دستگاه فکری،مسعود رجوی بصورت ترسیمی همانگونه که خودش در جلسات ما بیان میکرد بازگو میکنم تا شاید فتوایش روشن ترشود.

این بیان انحصار طلبانه مسعودرجوی به مبارزه در ایران برای مجاهدین است

رجوی معادله ایران و جنبش مردم ایران را اینگونه ترسیم و توجیه میکند که در ایران مردمی پاسیو، قربانی، تحت ستم هستند که رژیم آنها را سرکوب میکند و مجاهدینی که با رژیمی که مردم را سرکوب میکند مبارزه میکند ولا غیر. از همین روست که فتوای زیر را صادر کرده است.
فتوا رجوی:
الف: غیر از فرقه رجوی هیچ کس مبارز نیست و مبارزه نمیکند.

ب: بنابراین هر کس به مجاهدین انتقاد کند طبعا کفه مبارزه بین ما و رژیم را به ضرر مردم ایران سنگین میکند.

به کلمات رجوی هنگام خداحافظی و ترک فرانسه توجه کنید. تمامی خارجه نشین ها (بدون هیچ استنثنایی) را بی غیرت، فرصت طلب، میوه چینان از خون مجاهدین نامیده حتی نشریه در آوردن (آنزمان سایت و تلویزیون اینترنتی وجود نداشت) را حرام دانسته و نا مشروع.

به همین دلیل و طبق همین فتوا و معادله است که شاگردان عقیدتی مکتب رجوی هرگاه جرات میکنند به رجوی انتقاد کنند سه بار هم مرگ بر رژیم میگویند که مبادا این معادله رجوی کمی کج شود و بعد از مرگ بجای بهشت به جهنم بروند.

تعهد نامه ای که فرقه رجوی از اعضای اسیرش میگیرد که در اشرف3 آلبانی تا به ابد بمانند و مانند مریم رجوی تسلیم بورژوازی نشوند. والا به جهنم میروند

و با اینکارشان در عمل خلاف شهادت تاریخی مردم ایران و در راستای سیاست فرصت طلبانه و ضد ایرانی که مبارزه مردم ایران را اینگونه به سرقت میخواهد ببرد بنفع فرقه رجوی موضع میگیرند.

مریم رجوی جهت نرفتن به جهنم فقط با کمونیستهای انقلابی!! جان مکین و جولیانی حشر و نشر دارد
پیروان مکتب رجوی (حتی تحت نام مخالف و منتقد) مبارزه رجوی را چگونه و در کجا و به چه شکلی و در چه کیفیتی به مردم ایران ربط و وصل میکنند؟ لطفا ادعاها و سایتها را بگذاریم کنار. صحنه مبارزه در داخل کشور و مردمی که این مبارزه را در حال پیش بردن هستند در کجایش چنین مبارزه ادعایی وجود دارد؟ این مبارزه و مبارزین ادعایی و دروغین نه تنها هیچ ربطی به مردم ایران و ایرانی ندارد بلکه مردم ایران آنرا دشمن خود میدانند، که فرزندانشان را در سالهای 1360 در کوچه و بازار ترور میکرد و چه بعد در مرزها همانگونه که صدام قتلعام میکرد و یا جان بولتن و عربستان و اسرائیل که قصد و برنامه بمباران کردنش را به درخواست همین فرقه رجوی دارند.
نظر مردم ایران نسبت به فرقه رجوی:
• فرزندانشان را که برای مبارزه با رژیم نزد فرقه رجوی فرستاده بودند را رجوی خودش زندان و شکنجه میکند،
• خانواده هایشان را از هم میپاشاند،
• فرزندان همین خانواده ها را از انها گرفته و در بدر میکند،
• رهبری فاسد دارد که روزی یک زن میگیرد. آنهم زن همرزمش را…
• با همسران فرزندانشان همبستری میکند،
• وقتی همین خانواده ها میخواهند با فرزندانشان در فرقه رجوی دیدار کنند مزدور رژیم خوانده میشوند،
• رجوی خودش در( کتاب خانواده ها ص 20) مینویسد و به فرزندانشان میگوید که پدر و مادر و خانواده ای که تو را برای مبارزه فرستاده اند اگر مخالف من هستند را بکش.
• با جنایتکارترین جناحهای آمریکا همبستری سیاسی میکند و قول همه گونه امتیاز و نوکری میدهد که شاید اگر حمله کردند و رژیم را سرنگون نمود بعنوان سگ زنجیری (آنچه رجوی محمد رضا شاه را میخواند) ازرجوی استفاده کند.
• اینها تازه محدود اطلاعات مردم ایران از فرقه رجوی است که یک در میلیون آنرا نیز خبر ندارد.
• در مورد شاخص ها و علائم درونی این فرقه نیز جدا شدگان و مجامع بین اللملی (گزارش رند، گزارش دیدبان حقوق بشر، خانم آنا گومز نماینده پارلمان اروپا …) اطلاع رسانی کرده اند که فرقه ای خطر ناک است و نه مبارز.
• مناسباتی مطلقا توتالیتریستی، با عقایدی ضد آزادی ضد دمکراسی از نوع ولایت فقیه استالینی دارد.

کتاب خانواده ها ص 20: رجوی خودش را در جای علی میگذارد و به پیروانش میگوید که طبق نمونه تاریخی اگر خانواده مخالف سیاسی شما بودند میتوانید و باید آنها را بکشید. و این جز برایمان و اعتقاد و استواری و ثبات قدما شما نمی افزایدو …

در صورتیکه جهان طی بیست سال گذشته شاهد است که مبارزه مردم ایران فقط و فقط در داخل ایران جریان دارد. در خیابانهای تهران، شهرستانها، زندانهای اوین وگوهردشت و… توسط ستار بهشتی ها، نرگس محمدی ها، نسرین ستوده ها، آتنا دائمی ها، بهاره هدایت ها… و نه در شوهای سالیانه صد میلیون دلاری که عربستان واسرائیل و آمریکا فاینسر و نفع برنده آن با شو منی خانم رجوی هستند.

شهادت تاریخی مردم ایران عملکردهای چهل ساله فرقه رجوی، عربستان و اسرائیل و نئوکلن ها بروشنی معادله مبارزاتی ایران را اینگونه ترسیم میکند.

موضوع و موضع کسانیکه فرقه رجوی را افشاء میکنند
تا این تاریخ سه دهه است که ریزش از این تشکیلات شروع و ادامه داشته است. از اولین ها با رضا رنیسی ها و پرویز یعقوبی ها تا علی زرکش و مهدی افتخاری و شورایی ها و شورای رهبری و اعضا و کادرها و… کدام فاکت و گزارش در مورد فرقه رجوی هست که جدا شدگان طی سی و پنج سال گذشته نه یکبار که هزاران بار افشا کرده اند و یکی از آنها دروغ از آب در آمده است؟ کدام جدا شده است که جدا شده باشد و گفته باشد رژیم خوب است و کسی مبارزه نکند؟ ما آنچه در زندانها گذشته است را طبق کنوانسیونهای ژنو مورد قضاوت قرار نمیدهیم چون شرایط زندان شرایط قابل قضاوت و دلایل صحت و سقم مواضع افراد زندانی نمیتواند باشد.
مدعیان مبارزه فرقه رجوی
بله دو منبع مدعی وجود این مبارزه هستند. یکی تشکیلات رجوی و حامیانی که مایلند از این امر بهره خود را ببرند و از فرقه رجوی بعنوان نیروی فشار علیه رژیم استفاده کنند و با وادار کردن رژیم به امتیاز دادن و سر مردم ایران را بدست رژیم ببرند و جیب خود را پر کنند. رجوی نیز ادعای مبارزه را جهت بالا بردن ارزش خودش در بازار سیاست مطرح میکند و در این مسیر مانند تولیدات چینی که اتیکت ساخت آلمان میزند با وارد کردن سیاهی لشکر کمپهای پناهندگی و سیاستمداران کرایه ای وانمود میکند که جنس اصل است و در توضیحات محتوا و کیفیت جنسش دروغهای چینی ها آیات قرآن و انجیل است و باید از فرقه رجوی آنجا که هزاران اشرف و گردانهای رزمنده و … در داخل تولید کرده و به خورد مخاطب میدهد و وقاحت را به عرش میرسانند برای مرحوم گوبلز نیز درس گرفتنی است.
منبع دوم مدعی مبارزه فرقه رجوی، رژیم است که با بیان آن بهره برداری خودش را میکند تا جنبش مردمی ایران را که میداند مردم چقدر از تشکل رجوی متنفرند و میتواند با زدن انگ منافق به مردم مبارز ایران که در داخل ایران دست به مبارزه میزنند مجوز قلع و قمع آنها را صادر کند. وسلام.
منبع سومی نیز وجود دارد که مخاطب این مقاله است.

و بنابراین میتوان به جرات نتیجه گرفت که:

  1. عطف به آنچه در فوق آمد، تمامی سیاستهای رجوی علیه مردم ایران بوده و هست.
  2. تشکیلات فرقه رجوی تنها بهانه و عامل اصلی سرکوب مبارزات مردم ایران توسط رژیم است.
  3. همگان نیز میبینند که مبارزه مردم ایران فقط و فقط در داخل ایران جریان دارد. در خیابانهای تهران، شهرستانها، زندانهای اوین وگوهردشت و… بدست ستار بهشتی ها، نرگس محمدی ها، نسرین ستوده ها، آتنا دائمی ها، بهاره هدایت ها… و نه در شوهای سالیانه صدمیلیون دلاری که عربستان واسرائیل و آمریکا فاینسر و نفع برنده آن با شو منی خانم رجوی هستند.
    راه حل مشکل “قطع بودن از مردم ایرانِ” خارجه نشینان دلسوز، آویختن به تبلیغات دروغین فرقه رجوی نیست. بلکه تلاش برای وصل شدن به مبارزات مردم ایران در داخل با حمایت از آنها و مبارزه افشاگرانه علیه دزدیده شدن مبارزه همان مردم (بدلیل اختناق حاکم در ایران) توسط جهان خواران با ماسک فرقه رجوی است. تا دوباره خلقی اینبار دچار ولایت فقیهی نوع استالینی و … نشود.

مجاهد هراسی نه ولی افشای فرقه رجوی توسط مجاهدین و مبارزین واقعی مردم ایران بله

به مردم سلحشور ایران که برخلاف گذشته بپا خواسته پای در میدان دارند و بدون اتکاء به هیچ کس دیگر الا درد و رنج و خون خودشان روزانه خیابانها را سرخ میکنند با مبارزه افشاگرانه علیه دزدان مبارزه مردم بدانها کمک کنیم، و با حمایت از آلترناتیوهای مورد حمایت جهانخواران و یا آلترناتیوهای فرصت طلبانه به آنها از پشت خنجر نزنیم.

داود باقروند ارشد
16فروردین 1397

بعضی اسناد مربوط به این مقاله

بله افکار داعشی بکارگیری کودکان را آقای رجوی ولی فقیه استالینی است که به بسیجیان آموخت که بچه 10 ساله را نیز بسیج میکرد که برود و بجنگد. و اینگونه انقلابیگری را ترویج میکرد ولی وقتی پای جنگ پیش آمد قبل ازهمه فرار کرد.

سند جنایات امپریالیسم در نشریه مجاهد
سند کشتار و ترور آمریکایی ها توسط مجاهدین

سند بکارگیری کودکان در جنگ با امپریالیسم

سند درخواست کمک از حزب کمونیست شوروی توسط رجوی

اینهم اعتقاد عمیق رجوی به ولایت فقیه چه بسا قرون وسطایی تر از نوع حاضر که امروزه به اجرا گذاشته است.

سند دفاع از ولایت فقیه توسط مسعود رجوی

اتحاد عمل آپوزیسیون، مجاهد هراسی! یادآوری
آوریل 4, 2018
دلسوزی! در کیهان لندن بعد از چهل سال دلتنگ اتحاد عمل آپوزیسیون شده (بسیار عالی) ولی از بد روزگار به کاه دان زده. ‏
یاد آوری: همه شما در موضوع انقلاب و اتحاد و ضرورت اتحاد و… به گرد پای مسعود رجوی نمیرسید. آنچه شما همه دلسوزان ‏مردم ایران بعد از چهل سال تازه یادتان افتاده که اتحاد خوب است.
رجوی زمانیکه از تهران میخواست به فرانسه فرار کند قبل از ‏خرید بلیط هواپیما شورایش را با بنی صدر ساخت و به فرانسه فرار کرد
بنابراین خودتان را خسته نکنید و به وی یاد آوری تذکار ‏نصیحت، نکنید.
مشکل رجوی ندانستن آنچه شما تازه با آن روبرو شدید و شوق و ذوق برتان داشته که اتحاد هم بد ‏نیست و چقدر خوب است نیست.
این امام زمان جدید و ولی فقیه (مسعود رجوی) هیچ کس جز خودش را قبول ندارد هیچ بلکه آدم هم ‏حساب نمیکند. به همه مقدسات انسانی قسم نا سزا نمیگویم (با چهل سال زیر دستش بودن میگویم)،
آنچه شما تلاش میکنید از ‏اتحاد عمل (شراکت در مبارزه) به او یاد آوری کنید مسعود رجوی چهل سال است در اساس و در بنیاد با اولویت 1 تا 100 کارش به خارج آمده با تنها و تنها ماموریت نابود کردن هر جنبنده ای ‏که ادعای مبارزه بکند.
بله نابودی هر چه ‏آپوزیسیون غیر از خودش حتی همین اعضای باسمه ای شورای خودش را نیز بعنوان ضد انقلاب و ‏عمله بورژوازی باخود یدک میکشد که قلع و قمع متحدینش را بپوشاند.

مجاهد هراسی وجود ندارد افشای رجوی چرا. آنهم توسط مجاهدین.
—————————————–
مقالات مرتبط
—————————————–
چرا باید از کنگره سکولارها استقبال و دفاع کرد؟

اکتبر 21, 2017
درحال حاضر بخشی (اگر حرف کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری سال 1396 رژیم را ملاک بگیریم) 96% از جامعه ایران که خود را در جنبش سبز در سال 1388 نشان داد بعلاوه بسیاری از خارجه نشینان مانند امثال بنده، خواستار تغییر رژیم ایران هستند.
چه ما خوشمان بیاید چه نیاید مردم ایران نشان داده اند که برای تحقق خواسته هایشان مسیر معینی را در حال طی کردن هستند. میماند ما که خارجه نشین لقب داریم. متاسفانه متاسفانه علیرغم اینکه همگی درحرف جهت تحقق خواسته مردم ایران تلاش میکنیم ولی در عمل هرکداممان یک ساز را میزنیم و درعمده موارد نیز انرژی همدیگر را خنثی میکنیم. و تنها محصول تلاشهایمان درنزدیک به چهار دهه که از حاکمیت رژیم درایران میگذرد برآیندی معادل صفر داشته است. که البته معنی سیاسی مشخصی نیز دارد. و در حقیقت آب به آسیاب رژیم ریخته ‏ایم.
ضمنا جهت اینکه مبادا انصاف را رعایت نکرده باشیم و همه را با یک چوب زده باشیم و سهم همه را در به صفر رساندن برآیند صفر بصورت چوب کبریتی محاسبه و به حسابشان نوشته باشیم باید بگویم که سهم همه در این به صفر رساندن بردار برآیند نیرویی خارجه نیشنان مطلقا برابر نیست.
معنی برایند صفر خارجه نشینها
اول معنی سیاسی این برایند صفر را بیان کنم که فراموش نشود. معنی برآیند صفر یعنی: نبود هیچ آلترناتیوی برای رژیم از خارج کشور. که آقای حسن اعتمادی نیز بدرستی در مصاحبه خود با تلویزیون میهن بیان نمودند. البته نباید از حق گذشت که بسیاری از ما خود را نماینده تمامی مردم ایران و همه مردم ایران را عاشقان سینه چاک خودمان میدانیم. ولی اینکه این ادعای ما چه میزان پا در واقعیت دارد را میتوان از میران اثر گذاری هرکدام از مدعیان در تحولات داخل ایران سنجید.
سهمِ هرکس در برایند صفرنیروهای خارج کشور
طبق تجربه شخصی بنده چه در مسیر استقرار این رژیم و چه سپس در مسیر تغییر همین رژیم که از سالهای 1354 شروع شده است و سی سالش را در خدمت آقای مسعود رجوی و خانم رجوی و “شو”رای ملی مقاومتش و البته در عالی ترین سطوح آن طی نموده ام و بخشی نیز در داخل ایران بعد از فرار موفقیت آمیز از اسارت تشکیلات رجوی بوده است، باید اذعان نمود(علیرغم اینکه بنده تشکیلات رجوی را جهنمی ترین تشکیلات میدانم) و نباید از حق گذشت که 99% سهم به صفر رساندن برایند نیروهای خارجه نشین به این تشکل جهنمی تعلق دارد.
سیاست فرقه رجوی از روز اول (بعد از سی خرداد سال 1360) که در خارجه مو به مو توسط مسعود رجوی ابلاغ میشد و [1] پیش برده شده است، که دو هدف بیش نداشته است.
اولی: “مقابله، خنثی و نابودی هر جنبده سیاسی مخالف رژیم چه در داخل و چه در خارج کشور.
دومی: جا زدن فرقه رجوی با (ایران رجوی رجوی ا یران- مریم رئیس جمهورایران- خلق جهان بداند مسعود معلم ماست- تنها آلترناتیو دمکراتیک و….) بعنوان تنها آلترناتیو رژیم.
تمامی سیاستها از بهمراه آوردن بنی صدر به خارجه تا تشکیل “شو”رای ملی مقاومت تا تشکیل جنبش همبستگی و فرار مسعود رجوی به خارج، اعزام مریم رجوی به اروپا از عراق، و فرار آخر مریم رجوی به اروپا تماما با نسبت 99% “مقابله، خنثی و نابودی” هر جنبده سیاسی مخالف رژیم و 1% نیز سهم معرفی خود بعنوان آلترناتیو بوده است. تعجب نکنید توضیح میدهم.
از زمان شروع تروریسم رجوی در سی خرداد سال 1360 تا زمانیکه تمامی دستگاه جهنمی رجوی در ایران جمع شد یعنی اواسط سال 1362 نسبت 99% روی معرفی خود بعنوان آلترناتیو و 1% روی خنثی کردن دیگر مخالفین رژیم قرار داشت (ما دستگاه پیشبرد آن بوده ایم) چون رجوی با برنامه ریزیهای دو ساله منتهی به سی خرداد و نفوذهایی که درارگانهای رژیم صورت داده بود (بمب گذاری حزب، دفتر ریاست جمهوری، ترور خمینی …) خود را بطور 100% حداکثر در پایان سال 1363 در قدرت میدید. (اینها تحلیل نیست تمام بحثهای داخلی و برنامه ریزیهای درون تشکیلات است) عمده مخالفین را نیز در جیبِ (شورای ملی مقاومت) خود داشت بنابراین همان 1% برای بقیه خارج از جیبش کافی بود. چون کسی نبود. یادتان نرود که حتی مکاتباتی هم آن زمان با رضا پهلوی داشت که وانمود کند او نیز در جبیش است. که تماما حساب شده بود و قصد اتحاد نداشت.
ولی چون حسابهایش مانند بقیه حسابهایش طی این چهار دهه غلط از آب درآمد و بطور کامل در داخل جارو شد و شورا نیز پاشید. در نیتجه مسعود رجوی قبل از همه از اواخر سال 1363 پی برد که این درصدها (99% و 1%) باید جابجا شود.
یعنی چون بقدرت رسیدنی در کار نیست، چون نیرویی در داخل نیست در ثانی تشکیلات گریخته به خارج نیز در حال تلاشی است. شورا نیز متلاشی است. هر روز که میگذشت حتی اگر هم رژیم دعوت میکرد امکان اثر گذاری در داخل وجود نداشت. بنابراین رویکرد رجوی از رویارویی واقعی با رژیم به رویارویی با آنگونه که خود تلقی میکرد با آپوزیسیونی بود که در شکست کامل خودش رو به رشد میدید تبدیل شد.
چرا رو به رشد؟ بدلیل اینکه رژیم که بود ستم که بود پس حالا که تشکیلات رجوی از بین رفته آنهم نه تنها بدلیل قدرت رژیم بلکه بدلیل مهمتر پس زده شدن توسط کل مردم ایران و نفرت آنها از خطی و مشی و تشکیلات و خود رجوی. ولی چون سرکوب و ستم ادامه می یافت و در داخل نیز نمیشد در آن زمان آپوزیسیونی شکل بگیرد بطور طبیعی آپوزیسیون سالم و مردمی غیر از فرقه رجوی مورد تنفر مردم، تنها در خارج کشور امکان رشد داشت.

اگر تشکیل “شو”رای ملی مقاومت محتوایی بود و قصد و هدف آن اتحاد نیروها، حرکت و مبارزه مشترک و قائل بودن به حق دگراندیشان و … بود رجوی اولا جبهه متحد علیه رژیم را بدست خود و با تک روی و اعمال هژمونی و رفتن مسیر عراق و خیانت، نابود نمیکرد. بلکه بجای فروپاشاندن شورا باید دست بکار میشد و با تقسیم هژمونی که دیگر (با نابودی سازمان در داخل) هیچ موضوعیتی نداشت این ضربه مهلک به جنبش را با اتحاد گسترده تر جبران میکرد.

ولی او همانگونه که همه شاهد بوده اند بطور مطلق حاضر به چیزی کمتر از امام زمان، صاحب جان و مال و ناموس همه مردم جهان (خلافت اسلامی) قائل نبود و کرد آنچه طی این سالها شاهد بوده اید که البته بروز ماهیت قرون وسطایی رجوی بود. از این رو بود که خنثی کردن و مقابله و نابودی هر جنبده سیاسی غیر از خودش به مقام اول از سهم انرژی تشکیلاتش برای آن به 99% رسید. این امر چه در خارج تشکیلات در میان آپوزیسیون و چه در درون تشکیلات با شدت و حدت تمام و با مشت آهنین ادامه داشته است.
سهم بقیه از به صفر رساندن میزان برآیند بردار آپوزیسیون غیر از فرقه رجوی متعلق به بقیه است که به تاثیر پذیری از فرقه رجوی و در غلطیدن به بی اعتمادی و ترس از ریسک پذیری و پیش قدم نشدن و بعضا نا امیدی و پاسیویزم و بی عملی خلاصه میشود که البته فقط به مردم ایران باید پاسخگو باشند و باشیم.
مشکلات فرا روی ساختن آلترناتیو
مشکلات فرا روی آلترناتیو یکی همین تشکیلات بسیار با سابقه مافیایی خود فروخته با پولهای کلان دریافتی از عراق و عربستان و … در خارج کشور و آن رژیم که روی نفت نشسته از یکطرف و از طرف دیگر پراکندگی بین ماست که طی نزدیک به چهار دهه وجودمان از زهر پاشیده شده توسط دو دشمن فوق الذکر بصورت بی اعتمادی و همدیگر را طبق خواست مشترک رجویها و رژیم، لیبرال و وابسته و مزدور و شاهی و… خواندن، دیدن و ترس از نزدیک شدن به همدیگر و کار مشترک از طرف دیگر است.
کار آپوزیسیون مستقل (خود نفروخته) کاری است که باید با کفش و کلاه آهنی و خون جگر از این سدهای بسیار بزرگ عبور نموده و آنها را از سر راه برداشته و توطئه ها را خنثی کرده و آلترناتیو خود را بسازد.
احساس بنده این است که این کنگره چنین قدمهایی را در حال برداشتن است. که باید این کار را بفال نیک گرفت و از آن حداکثر استفاده را نمود و از سازماندهندگان آن تشکر کرد. اهمیت کارشان را نیز از میزان لرزه ای که بر اندام دشمنان مردم ایران از فرقه رجوی گرفته که تمامی سایت های رنگارنگ خود را علیه این تلاش بسیج کرده و رژیم حاکم میتوان فهمید.
داود باقروند ارشد
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها- اروپا

نامه ای به جهنم نشین مرید جان بولتون
مارس 31, 2018
بقلم داود ارشد:

مصدق یکی از رهبران و پیشگامان نهضت ضد استعماری معاصر بود که نه تنها در ایران بلکه در بین کشورهای جهان سوم هم از او به عنوان رهبری که شجاعانه و با سرسختی تحسین‌برانگیزی مقابل استعمار انگلیس ایستاد، نام می‌برند. وی به قطع و یقین نه تنها برای ایرانیان بعنوان شاخص و فرازی البرز گونه در جغرافیای سیاسی ایران تا به ابد پا برجا و الهام بخش خواهد ماند بلکه نخستین دولتمرد خاورمیانه بود که با اجرایی کردن اندیشه ملی شدن صنعت نفت پرچم مبارزه سیاسی-اقتصادی با قدرت‌های استعماری را نه با مایه گذاشتن از جان و منافع مردم کشورش بلکه با مایه گذاشتن از جان و قدرت سیاسی خودش برافراشت. از این رو در کشورهای خاورمیانه از او به عنوان «زعیم الشرق» ]پیشوای شرق[ یاد می‌شود و حتی جمال عبدالناصر خیابانی را در قاهره به نام محمد مصدق نام نهاد که اکنون نیز به این نام خوانده می‌شود.
مصدق به طرق مختلف سرمشقی برای ملی گرایان خاورمیانه همچون جمال عبدالناصر بود. این حقیقت درخشان در مورد مصدق به معنی این نیست که او توانست در شکست استعمار انگلیس در ایران بمعنی قطع دستهای استعماری از کشورش، مردمش و منطقه به طور قطعی پیروز شود. که بررسی دلایل آن جدای از هر تحلیل تاریخی متناسب با شرایط آن روزگار مردم ایران، سطح دولتمردان آن روز، شرایط جهانی و تعادل قوای بین اللملی و حتی نقاط قوت و ضعف خود مصدق هرچه باشد، آنچه مصدق را برای ایران، منطقه و جهان همواره در اوج قله افتخار و سر منشاء انگیزه مبارزاتی والگوی درستگاری سیاسی تبدیل کرد صداقتِ سیاستمداریِ کسب قدرت نه برای قدرت بلکه برای خدمت به مردم و کشورش بود که او را برای ما و جهان و منطقه بویژه در میان اعراب به رهبری قابل ستایش و جهانی تبدیل کرد. مصدق نقطه مقابل سیاستمداران قدرت پرست و بی پرنسیپی بود که وجهه ممیزه عمده سیاستمداران هم دوره او همچون مکی ها، فصل الله ها… بودند که آنها را از یار غار مردم و مصدق و کشور به یار و غار جهانخواران و استعمارگران تبدیل نمود.
روش رهبری دکتر محمد مصدق را میتوان نوعی رهبری مبتنی بر اصول و برخوردار از هماهنگی پی در پی حرف و عمل وی دانست.مصدق از اوان جوانی که نخستین مقام خود را بعنوان مستوفی خراسان بدست آورد تا آخرین روز حیاتش در تبعید گاه احمد آباد، از اصول و گفته های خود عدول نکرد، او فرزند مشروطیت بود و به قانون اساسی زاده آن انقلاب با هدف استقلال، آزادی و دمکراسی در ایران اعتقاد اصولی وخدشته ناپزیر داشت. و همین ثبات قدم توانست اعتماد بخش های عظیمی از مردم ایران و جهان را در زمان خودش و نزدیک به یک قرن بعد بخود جلب کند. از این روست که اگر البرز کوه بعنوان لنگر جغرافیایی ایران محصوب میشود، مصدق و امثال او را به البرز جغرافیای سیاسی ایران و بلکه منطقه تبدیل نمود. تا نسلهای بعد از خودش بتوانند با اتکاء بدان راه را از چاه تشخیص داده و گمراه نشوند. و بدین گونه هرچند قدرت و جانش را از دست داد ولی برای ایران و منطقه در تاریخ ماندگار شد.
در سالهایی که گرفتار در فرقه رجوی بودم و مدتها بود که کفگیر حمایت مردمی ایرانیان حتی در خارجه نیز به ته دیگ خورده بود و جامعه ایرانی نه تنها حمایت که از ما منزجر شده بودند، بعنوان مسئول ستادی تشکیلات انگلستان فرقه رجوی (عطف به سابقه آشنایی ام به انگلستان بعنوان محل زندگی و تحصیل و فعالیت سیاسی دوران دانشجویی…) زمانیکه مریم رجوی برای اولین بار به فرانسه آمده بود مسئول گرد آوری سیاهی لشکر برای شو سخنرانی الزکورت او در لندن تلاش میکردیم. که مجبور شده بودیم دست به دامن عربها شویم (چون هنوز به ماهیت فرقه ما پی نبرده بودند و ما نیز منابع انسانی همچون هایم های پناهندگی را کشف نکرده بودیم).
طوریکه سالن الزکورت را تا 90 درصد، با خود را مصدقی جا زدن در میان عربهای کشورهای مختلف خاور میانه و عمدتا آفریقا مانند مصر و مراکش و.. که برای اولین بار با آنها برخورد داشتیم پرکردیم. آنچه برای ما و سپس در جمعبندی آن برای فرقه بسیار جالب و تعجب برانگیز بود مقام شامخ و والای مصدق بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن از کودتای 28 مرداد در نزد اعراب بود. طوریکه این مسئله نه تنها توسط ما بلکه توسط بقیه اعضای ستادهای فرقه در دیگر کشورهای اروپایی که مشغول همین کار و در تماس با اعراب ملی و جامعه روشنفکران آنها بودند نیزعینا گزارش شد و بصورت یک جمعبندی در تشکیلات مطرح گردید. از چهرهای شاخص این تماسها نویسنده و فعال حقوق زنان شیر زنی از زنان مصری بنام دکتر نوال السعداوی بود. دکتر نوال السعداوی نویسنده، فعال اجتماعی، فمینیست و پزشک مصری است. به گمان برخی، سعداوی بزرگ‌ترین نماینده زنان رمان نویس عرب است. سعداوی درسال ۱۹۵۵ لیسانس پزشکی و جراحی را از دانشگاه قاهره و کارشناسی ارشد پزشکی را در سال ۱۹۶۵ از دانشگاه کلمبیای نیویورک گرفت و در دانشگاه «عین شمس» قاهره به بررسی علمی – موضوعی دربارهٔ روان‌شناسی پرداخت. او علاوه بر زبان عربی با دو زبان انگلیسی و فرانسه آشناست. وی جزء کسانی بود که فریب شعارهای سوپر چپی که مریم رجوی میداد و ما در تماس با وی و امثال وی تکرار میکردیم خورده بود ولی تنها دلیل جذب وی و بقیه اعراب به فرقه رجوی توهم قرابت ما با مصدق که بدروغ ساخته بودیم بود.
حضور دکتر سعداوی در شوهای نمایشی مریم رجوی را در تشکیلات همانند فتح تهران در بوق و کرنا کردند که مریم رجوی و انقلاب مریمی چه ماهی بزرگی را به تور انداخته که شیفته ی سینه چاک مریم مهرتابان شده است. و در همین رابطه تا میتوانستند او را بزرگ جلوه دادند و برایش فرش قرمز پهن کردند و کلی تحویل گرفتند و سرآمد زنان عرب خواندند که بگویند او سر بر انقلاب مریم فرود آورده و ایمان آورده پس همه باید اطاعت پذیر و جهان از سعدوای پیروی کند….
دکتر سعداوی بعد از یکی دو تماس و شرکت در جلسات نمایشی و متکبرانه مریم رجوی که از موضع رهبری عقیدتی زنانی که در جلسات زنان در هشت مارس و … او شرکت میکردند برخورد میکرد و مطالب و ترشحات ذهنی مسعود رجوی را با خواندن از رو، تکرار میکرد روبرو شد، به تمامی مزخرفات مریم و سرتاپایش ایراد گرفت بویژه اینکه ظاهرمریم رجوی در تضاد با همه شعارهای آزادی زنان از اسارت مردسالاری … است و مهمتر اینکه مریم رجوی در کلوپ مردانه مسعود رجوی است و کسی است که به قول سعداوی “سخنران نه مریم رجوی که مسعود رجوی است که روسری پوشیده و آرایش کرده و زن آزاده ای در کار نیست”. از آن گذشته اطاعت مطلق او از رهبری عقیدتی (مسعود رجوی) در تضاد مطلق با شعار آزادی زن است بویژه وقتی این رهبری عقیدتی از نوع نرینه است همچون مسعود رجوی. بعلاوه اینکه اینهمه تناقض در شعار و رفتار و ظاهر مریم رجوی طوریکه هر ناظر مطلع ای را به ریشخند وامیدارد ریشه در اسلامی دارد که مریم رجوی تلاش میکند خود و شعارهایش را به آن نسبت دهد. و گفته بود من بعنوان یک مصری و عرب زبان و کسی که قرآن را خوانده و میدانم اینها که شما میگویی کذب محض است. سعداوی همچنین در مورد طلاقهای اجباری شوکه ناراحت و نگران شده و گفته بود که این یک فرقه آزادی کش است تا یک نیروی آزادیبخش. سعداوی دیگر در هیچ مراسم مریم رجوی شرکت نکرد.
همین رویگرد را دیگر اعرابی که جذب دروغهای فرقه شده بودند داشتند. طوریکه طی سالهای اخیر همه عناصر مطلع و فرهیخته عرب زبان از مناسبات تحقیر و تبعیض آمیز و استفاده ابزاری از اعراب و بویژه از موضع بالای مریم رجوی در رویکردشان به اعراب دست به شکایت و اعتراض زده و همکاریشان را با فرقه رجوی قطع کردند. از جمله آقای علی نافذ المرعبی ناشر و پژوهشگر و روزنامه نگار ناسیونالیست عربی لبنان که درگذشته لابی اصلی عرب فرقۀ رجوی در فرانسه برای بسیج عربها جهت شرکت در شوهای فرقه رجوی در فرانسه بود ولی با مشاهده دعوت این فرقه برای شرکت در شوی سالانۀ مریم قجر در نمایشگاه هوایی شهرک بورژه در حومۀ پاریس را از جمله به علت همکاری فرقه با جنایتکاران آمریکایی و اسرائیلی و دعوت آنها به سخنرانی در مجامع خودش، رد کرد و ملاقاتهای متعددی با ما که از فرقۀ رجوی جدا شده بودیم داشتند، و دست به افشاگری در مورد مریم رجوی زدند.
یکی دیگر از همین موارد روحانی ای بنام دکتر علامه سید محمد علی حسینی است. و ی اهل لبنان است و سالهاست که با تلاش فراوان برای اصلاح دنیای اسلام و عرب فعالیت می کند و تجربیات و آگاهی های وسیعی در مسائل دینی، سیاسی و اجتماعی دارد و بیش از هفتاد کتاب در موضوعات اسلامی، سیاسی، تاریخی، اخلاق، فقه و معارف دینی نوشته اند. برخی از این کتاب ها به زبان انگلیسی ترجمه شده اند. علامه ضمن دفاع از سیاست های آزادیخواهانه، همواره مخالف خشونت گرایی و تروریسم بوده است و اعتدال دینی را ترویج و تبلیغ می کنند. ایشان معتقد به گفتگو و تفاهم برای رعایت مصالح تمام گروه های مختلف از جمله بین یهودیان، مسیحیان و مسلمانان هستند و در این زمینه اقدامات ارزنده ای انجام داده اند. به همین دلیل نزد علمای دینی و شخصیت های سیاسی از جایگاه و احترام ویژه ای برخوردارند. آقای علام مدت ده سال با فرقه رجوی همکاری نزدیک داشت و در جلسات شورای ملی مقاومت آن نیز شرکت میکرد وی بطورخاص مشاور عالی مریم رجوی در امور عربی و بین اللملی بود.
مریم رجوی در اور سور واز در شمال پاریس با فرش قرمزی زیر پایش و با به صف کردن تمامی زنان شورای رهبری و ریختن گل به پایش در مورد این صید جدید به انقلاب مریم پاک رهایی از او استقبال کرده و در مورد او گفته بود:
««استاد علامه محمد علی حسین پرچم تشیع علوی را در فلسطین برافراشت و علیرغم همه خطرات و همه اذیت و آزارها در مقابل حزب الشیطان که چیزی جز سپاه قدس که بخشی از سپاه پاسداران نیست با تمام قوا ایستاد. جناب علامه در دوران اسارت هم مقاومت کرد.»»

مسعود رجوی در اشرف بعد از فریب این روحانی لبنانی و جذبش بعنوان لابی سازمان به جمع 4000 نفره مجاهدین در اشرف گفت:

«« حمایت علامه محمد علی الحسینی برای ما معادل یک میلیون هوادار است!!!»»
تا بتواند مرحمی بر قلب های پاره پاره مجاهدین از پشت کردن مردم ایران به فرقه رجوی بگذارد!!! همین علامه در فرایند کار و تماس و آشنایی با فرقه مذهبی قرون وسطایی رجوی علیرغم همه فصل مشترکها وقتی به بی پرنسیپی آنها و تروریسم و نقض حقوق بشر مبتنی به قدرت پرستی پی برد از آنها جدا شد. وی دلایل جدایی اش را “سرکوب درون تشکیلاتی رجوی، حتی در مورد پسرش مصطفی رجوی که زندانی است وجلال گنجه ای عضو کمیسیون مذاهب شورای ملی مقاومت، تروریسم و خشونت طلبی، آگاهانه نگهداشتن مجاهدین در لیبرتی و قربانی کردن آنها جهت استفاده سیاسی از مرگ آنها، دروغگویی در مورد اعتقاداتشان، … ” در فرقه رجوی اعلام نمود.
سرنوشت مصدق و جهنم نشین
در همین رابطه سرنوشت مصدق بزرگ هرچند بدست شاه دست نشانده آمریکا و با خیانت قدرت پرستان اطرافش به تبعید در احمدآباد انجامید و در نهایت در تنهایی افتخار آمیزی که ایران و ایرانی و جهان و حتی اعراب بدان مفتخر هستند انجامید را مقایسه کنید با سرنوشت مسعود رجوی که مصدق را دجالگرانه مراد خود میخواند دست بدامن و سر در میانه همان کسانی دارد که مرادش مصدق را از مردم ایران و جهان گرفتند.
رجوی که در تمامی عمر بعد از زندانش همواره برای نجات جان خودش فرار و تنها گذاشتن یارانش را با هزاران شیوه سازمانی، سیاسی، و در عمق بی سابقه ای از وقاحت ایدئولژیک توجیه میکرد. ولی با تمام این تلاشهای مذبوحانه نتوانست خودش را از سرنوشتی که حقیقتا لیاقتش را داشت رهایی بخشد.
مسعود رجوی که در تخیلات خود برای خودش چیزی کمتر از محمد پیامبر مسلمانان، لنین رهبر انقلاب روسیه، مائو چین و … پرورش نمیداد چنان به دریوزکی افتاد که سرنوشتش صدبار بدتر و خفت انگیزتر ازصاحب خانه اش صدام حسین (انگونه که خودش میگفت) شد که در کشورش ماند و دستگیر و اعدام گردید ولی با وجود جنایاتی که در حق مردم ایران و عراق بویژه کردها و شیعه ها کرد حداقل برای عده ای از مردم عراق و حتی بسیاری اعراب در کشورهای مختلف عربی که ما از نزدیک شاهد بوده ایم یک قهرمان ماند.
عملکردهای دیکتاتور مآبانه و ضد دمکراتیک و ضد انسانی رجوی که تماما ریشه در تمایلات بیمارگونه کسب قدرت به هر قیمت دارد، او را به خیانتهایی کشاند که کمتر رهبر فاسد و دیکتاتوری بدان دست میزند. و از او آنگونه رهبری ساخت که در دوران حضورش حتی توسط نزدیکترین نزدیکانش و کسانیکه سالیان برای یک فرمان او جانشان کف دستشان بود به مخالفت صد درصد با او برخاستند. طوری که خودش به زبان بسیار ساده در نشست عمومی قرارگاه اشرف در عراق با حضور چهار هزار نفر گفت

««روزگاری همه شما آمده بودید که به من کمک کنید ولی حالا همه شما علیه من هستید»»!!!

این چه در میان مردان و چه در میان زنان صدق میکرد .
وقتی جمعی حرف یکسانی را میزنند درست است
آقای رجوی خودش بدرستی صدها بار گفته بود که: «اگر هرزمان جمعی یک حرف را زدند آن حرف درست است.» آقای رجوی و شورایی های اسیر ماهیانه 3000یور رجوی، مگر همین مجاهدینی که رجوی میگفت همگی علیه من شده اند، همانها نبودند که وقتی به خیانتبار نبودن سیاست ها و فرامینش ایمان داشتند دست افشان و پای کوبان در اجرای اوامرش سر و دست می شکستند؟
آقای رجوی، پس چگونه است که بقول خودت همگی یکباره بطور یکسان 180درجه علیه تو چرخیده باشند آنها از تو چه دیده اند؟ اگر میگفتی 10، 20 و حتی 30% علیه تو شده اند خوب میشد شک کرد ولی وقتی طبق بیان خودت همگی (از خواهر و برادر و حتی فرزندت مصطفی) تماما علیه شما هستند علت را باید هرچند خلاف اصول دیکتاتورهایی مانند توست در خودت بجویی. و این تو بودی که در بیراهه بودی.
سرنوشتت نیز عینا همین را نشان میدهد. مرگت را در مخفیگاهی که برای خود زندگی خفیف و خائنانه ای درست کرده بودی که از پاسخگویی به عملکردهایت در امان باشی را باید یکی از جلادان مردم یمن، بنام ترکی الفیصل اعلام کند و برای تو چنین حیوان درنده خویی فاتحه بخواند.
آیا سرنوشتی نفرت انگیز تر از این میتوانستی برای خودت تصور کنی؟ براستی مسئول همین سرنوشت رقت بار که برای همه مجاهدین رقم زدی کیست؟ چرا علیرغم همه امام حسین بازیها، همه ژستهای پیامبر گونه ای که میگرفتی سرنوشتت و مرگت مانند یزید رقم خورد؟
چرا تو که برای صدها هزار هوادار و کسانیکه مخالف ما بودند سرنوشت هرچند مرگبار رقم زدی نتوانستی برای خودت یک سرنوشت بسیار ساده عاری از نکبت سعودیها، بعثی ها و جنایتکارترین جناحهای آمریکا رقم بزنی؟ آیا در اشرف و یا لیبرتی ماندن و کشته شدن و تا تاریخ تاریخ بود قهرمان ماندن مشکل بود؟
شما که روزانه برای صدها نفر پایان زندگی قهرمانانه !!!رقم میزدی، میلیشیاها یادت رفته ؟!!! یادت هست اشرف ربیعی در نامه اش به خودت نوشته بود هر روز آرزو میکرد با تک تک آنها کشته میشد؟
چرا تکه تکه شدن و مرگ در ابعاد صد ها تن از کسانی همچون مرا که برایت آب خوردن بود را در لیبرتی تحمل میکردی ولی نتوانستی یکی از این صفحات پرافتخار شهادت قهرمانانه!!!! را برای خودت رقم بزنی؟؟؟؟
نکند آن “شهادتهای قهرمانانه” گفتن فقط برای شیره مالیدن سر ما و خانواده ما و زنده های باقی بوده که بدون دم زدن در کوره های آدم کشی تو وارد شوند و تو سودش را ببری؟ و اساسا شهادت قهرمانانه ای وجود ندارد؟ اگر وجود داشت آیا نباید یکی از این هزاران مرگ قهرمانانه را به این پایان کار لجنمال و نکتبار و خیانت کارانه خودت ترجیح میدادی؟

جهان قانونمند
مگر خودت در بحث های تبین جهان در دانشگاه شریف استدلال نکردی که جهان خود بخودی نیست! جهان قانونمند است هرکسی که باشی گریزی از مواجهه شدن با نتیجه عملکردهایش نیست؟ مگر ندیدی که شاه سرنگون و دچار چه خفت و خاری گردید و چگونه مرد و به زباله دان تاریخ رفت و مصدق بر قله البرز نشست؟
بله واقعیت شما این است که بقول جدا شدگان عرب از شما مانند هیتلرعلاقه حیوانی به ایستادن بالای سکو و سن و شنیدن شعار “های مسعود رجوی” صدها هزار نفر ویا تکرار همان “ایران رجوی رجوی ایران” را داشتی.
برای همین جهت رسیدن به این خواست که بطور مطلق با همه حرفها و همه آمال و آرزوهای کذایی که تنها برای فریب ما و مردم ایران بود تا بستری شوند برای رسیدن تو به بالای سکو و سن و شنیدن “های مسعود” به هرکاری و هر خیانتی دست زدی. و به هیچ پرنسیپی جز کسب قدرت که با دروغگویی و دجالگری شگفت انگیز اسمش را مقاومت میگذاری پایبند نماندی.
نتیجه اعمال اما:
دیدی که از آن شهوت قدرت پرستی حیوانی سیری ناپذیر دیگر پایان قهرمانانه بیرون نمیآید؟ بلکه علیرغم اینکه به زبان آشکار گفتی که همه یارانت برعلیه خودت بر گشته اند عبرت نگرفتی و باردیگر فرار را بر قرار ترجیح میدهی تا شاید دری به تخته بخورد و تو به قدرت برسی و از این شاخه به آن شاخه فرجی است و کماکان در جان بولتن راه را میجویی؟ و خود را مصدقی میدانی؟
با این استراتژی است که هر مخالفی را باید نابود کرد. اگر شد فیزیکی نشد سیاسی نشد با زندان با شکنجه با دروغ با تزویر و انواع شیوه های مافیایی…
با این استراتژی است که مردم ا یران مهم نیستند. اگر تعدادی آدم کرایه ای هم بیایند و همان شعارهای “های مسعود” مورد نیاز یک معلول فکری را بدهند برایش خوشآیند است.
برای رسیدن به این استراتژی است که زبان وسیله بسیار زائد و خطر ناکی است بویژه اگر اما و اگر کند و ولایت سفیانی ترا به چالش بکشد. با این استراتژی است که تو فقط تعدادی کور و کر میخواهی که هرچه از بلندگو پخش شد را تکرار کنند.

برادر مرحوم جهنم نشین و خواهر مریم و همه دنباله روهای این معلولین فکری، این سوال را همانند بسیاری از ما جواب دهید و خود را خلاص کنید.

آیا آنها که در سال 1388 شعار مرگ بر… را دادند نمیتوانستند در ادامه اش بگویند زنده باد …؟ چرا حتی یکنفر از تقریبا شش میلیون نفری که فقط در تهران تظاهرات کردند و همه کسانیکه در شهرستانها به خیابانها آمدند چنین شعاری را ندادند؟ آیا میلیونها نفری که در دیماه 1396 درنزدیک به صد شهر به خیابانها آمدند رژیم را به تو و آلترناتیو باب دل سیاستمداران کرایه ای تو ترجیح دادند. چه پیامی برای تو داشت؟
بنایراین بیخود به خود زحمت نده و کتاب و مقاله و … نشر نکن و با به میدان آوردن مردگان فکری که از شریفترین انسانها در فرقه ات ساخته ای مانند بابا گناه را به گردن این و آن جدا شده نینداز. همانگونه که خودت در تبین جهان به عالم تدریس میکردی! جهان قانونمند است و سرنوشت تو نیز طبق قانون آن اینگونه فلاکتبار رقم خورد. جهنم خوش بگذره!
داود ارشد
یازده فروردین 1397

بابای عزیز هم بمیدان آمد. کتاب سمفونی مقاومت نوشته محمد سیدی کاشانی –اسماعیل وفا یغمایی
مارس 30, 2018
چند نکته بسیار ساده در مورد کتاب (سمفونی مقاومت) منتشرشده توسط فرقه رجوی تحت نام بابا علیه اسماعیل وفا یغمایی. قبل از خواندن مطلب یغمایی:
شاید بتوان گفت در پروسه سازمانی بابا (محمد سید کاشانی) اولین مسئول سازمانی من قبل از انتقال فیزیکی به سازمان بود. زمانیکه هنوز بعنوان مسئول انجمن های دانشجویی سازمان در خارج کشور در لندن مستقر بودم که وصل شدم به او تا برایش استدیو ضبط صدا و ترانه سرود و ارکستر و … در لندن دست و پا کنم. تا سازمان بتواند ترانه سرودهایی که اسماعیل سروده بود و بابا و دیگران رویش موسیقی گذاشته بودند را تکمیل نماید.
با وجود سابقه کارش در سازمان و زندان و فلسطین و … هیچگاه بابا را جز با صفا و صداقت، افتادگی،مهربانی، عطوفت و رقت قلب و انسانیت تجربه نکردم. به واقع میتوانم بگویم از چهره اش نور میبارید. این همان مقوله ای بود که رجوی باید به یک کرگدن تبدیلش میکرد.

  1. این کتاب بویژه اسناد انتهایی آن همانند سریالی است از فیلمبرداریها از سلولهای انفرادی استالینی شکنجه های ایدئولژیکی (مغز شویی مسعود رجوی) در جهنم فرقه اش جهت وادار کردن عضو تحت شکنجه به اقرارهای ایدئولژیک با لجن مال کردن خودش و خدا نامیدن مسعود رجوی.
  2. محتوای آنچه اسماعیل نوشته (نه آنجا که جعل کرده و بنام او نوشته اند) و چه آنچه دیگران از جمله بنده و دیگران حتی مریم رجوی نوشته اند، تماما مطالبی است که در نشستهای مغز شویی توسط مسعود رجوی و سپس مریم رجوی عینا به مخاطبین بطور شبانه روز نسبت داده میشد وفرد تحت شکنجه! را وادار میکردند که برود و اتهامات خودش را به اثبات برساند. بنابراین:
  3. تک تک مجاهدین اسنادی بدون کمترین ارفاق و تبعض! (کاملا توحیدی و بی طبقه) وعینا با همین محتوا و مضامین که در سلولهای انفرادی شکنجه های صدبار بدتر از شکنجه های فیزیکی مجبور به تولید و نوشتن شده اند در دست فرقه رجوی دارند.
  4. این اسناد مطلقا در دسترس بابا (محمد سید کاشانی) نبوده و نه میتوانست باشد تا توانسته باشد متکی به آنها مطلب تهیه کند. مگر فرقه رجوی کتاب را نوشته و بنام بابا زده اند و بعد از کتاب بابا در قسمتهای قبلی در هنگام چاپ مطالب مربوط به اسماعیل را ضمیمه کرده اند که حتی بابا خبر ندارد.
  5. این کتاب همانند کتابهای پیشین که سازمان تحت نام فرزندان ما و یا همسران ما نوشته شده بدون اینکه حتی روحشان نیز از این نوشته و کتابها خبر داشته باشد است که یک روش جاری در فرقه مافیایی رجوی است.
  6. همانگونه که اسماعیل وفا بخوبی نیز اشاره کرده است اگر وضعیت و حال و روز و اتهاماتِ تحت شکنجه (اسماعیل وفا یغمایی) آن است که در این دست نوشته ها آمده است و توانسته همواره رده مرکزیت را به خود اختصاص دهد شما خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل در مورد بابا (محمد سید کاشانی) که چه اسناد و دست نوشته های در همین سلولهای شکنجه ایدئولژیک از او در دست مسعود رجوی است که حداکثر رده اجرایی مرکزیت (زیر دست اسماعیل وفا) به بابا داده بود (توجه داریم که رده اجرایی مرکزیت نیز برای جلوگیری از آبرو ریزی از اینکه مشخص نشود بابا از نزدیکان محمد حنیف نژاد و با آن سابقه در سازمان که همراه جرصومه “مرحوم” در فلسطین هم بوده و… تا چه میزان در ضدیت با مسعود رجوی و رهبری ولایت فقیهی اوست داده شده است. والا حکم بابا به قطع و یقین همانند علی زرکش اعدام بوده است) بعد حساب کنید آقا (مجید محسنی) که حتی رده معاونت و …هم نداشته است. بعد رده محمود عطایی که خلع رده شده بود. محمد حیاتی ایضاََ ….
    بنده بجد شک دارم که یا بابا نیز مرده و یا در حال مرگ است که این فرقه مافیایی به اسمش چنین مطلبی را منتشر کرده اند. همانگونه که از هزارخانی در حال احتضار سوء استفاده میکنند.
    به قطع و یقین این اسناد، بزرگترین شواهد جنایت علیه بشریت و بطور خاص طی چهل سال گذشته علیه نسلی از بهترین فرزندان ایران زمین است که در جستجوی ایرانی بهتر و انسانی آزادتر از هرگونه اجبار و زنجیر فیزیکی و فکری با دست شستن از جان و هستی خود قدم در راه گذاشتند ولی در اولین پیچ راه در دام یک شیاد تمام عیارِ خود شیفته ضد بشر با افکار قرون وسطایی و روحیات استالینی گرفتار آمده بودند.
    امید است که بقیه جداشدگان نیز به جایگاه اسماعیل وفا یغمایی برسند تا بتوانیم تصویری کامل از مسعود رجوی، افکار فرون وسطالی تحت زرورق چپ را ترسیم کرده و نگذاریم با خود فروشی به جهانخواران و نابودی نسلی که در اسارت دارند را دوباره به ایران زمین تحمیل کنند.
    داود ارشد
    مقاله اسماعیل وفا را در زیر بخوانید:
    بابای عزیز هم بمیدان آمد. کتاب سمفونی مقاومت نوشته محمد سیدی کاشانی –اسماعیل وفا یغمایی

توضیح موضوع: یکی دو روز قبل کتابی بر روی برخی سابتها، سایت مجاهدین و سایت ایران افشاگر معرفی و منتشر شد که نمونه بسیار جالبی از جعل و تحریف و توهین و تهمت است. این کتاب به بهانه سرودها و ترانه های مجاهدین ولی برای به صلیب کشیدن من نوشته شده است.
نه از توهین و نه از تهمتهاحیرت نکردم ولی از بازخوانی نامه هائی که نود در صد آنها جعل و تحریف شده است بر شناخت من از دم و دستگاه رهبر عقیدتی و پیروان این جماعت افزوده شد. در باره من پیش از این آنچه که خواسته اند گفته و نوشته اند.باید هم بگویند و بنویسند. حکایت جدال میان رهبری به نظر من بیمار از نظر روانی که خود را قطب عالم امکان و انقلاب میداند ودر سالهای شصت و پنج تا حال بارها در برابر پیروان از جمله خود من اعلام شده که فاصله او تا ما میلیونها سال نوری است،با یک شاعر مرتد و گریخته از هفت حصار او ،که درمیان رهبر و آزادی، آزادی را انتخاب کرده چیزی جز این نمی تواند باشد.بارها نوشته ام تفسیر کارها،و نمودهای روشن یا تاریک سیاسی، تشکیلاتی،فردی،اخلاقی،ایدئولوژیک، تشکیلاتی و استراتژیک رهبر عقیدتی جز با کالبد شکافی شخصیت درونی او همیشه ناقص است. باید بتوان او را از ایام کودکی تا هم اکنون به تماشا نشست تا بدانیم با چه کسی روبروئیم.بدون این شناخت ما یا گیج و سر در گم می مانیم و یا با مهار و افسار صفات سلبی حکومت خونین و غارتگرملایان فریب جماعتی را خواهیم خورد که صفات ثبوتیه آنها صفات سلبیه ملایان است و بدون این فرمول کارنامه آنهااز هرآنچه که مثبت و ثبوتی است خالی است. بگذرم که اشاره کردم که تهمت و توهین ها چیز تازه ای نبود و نیست و نخواهد بود.در نگاه این سازمان کیست که خائن و مزدور نیست؟اما با دیدن نامه ها ئی که با رسم الخط و امضای من درج شده است بازهم بیشتر ماهیت این دستگاه برای من روشن شد.اگر تصمیم به نوشتن گرفتم برای توضیح این نوبر تازه در رابطه با خودم است و گرنه حکایت همان حکایت سعدی و سگ و صحرا نشین است. بگذار گاز بگیرندهرچند که باید تاکید کنم حتی سگان از گاز گرفتن کسی که به آنان خدمتی کرده خود داری میکنند ولی اینان…
سگی پای صحرا نشینی گزی
به خشمی که زهرش ز دندان چکید
شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود؟
پس از گریه مرد پراگنده روز
بخندید کای مامک دلفروز
مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی
کتابی دیگر از انتشارات راهبر
پس از کتاب مستطاب شرافت به یغما رفته لینک(شرافت به”يغما“ رفته -اكرم حبيب خاني (همسر سابق) بنده در مورد بیشرافتیهای من، در سال هزاروسیصدونود ودو، و پس از پنجسال تاخیر، کتاب ارزشمند لینک( حمید اسدیان: شمه ای از خروار- درباره خوکچه ای که به جهنم سلام گفت)نوشته رفیق چهلساله سابق، هنرمندومجاهدکنونی سرانجام «بابا» هم بمیدان آورده شد وکتاب ارزشمند دیگری در مورد کسی که قبلا شرافتش به گفته «همسر و محبوب سابقش» به یغما رفته و پنجسال بعد هم به گفته «یارغار و رفیق سابقش» خوکچه شده و به جهنم سلام گفته نوشته شد که حسابی این بیشرف و خوکچه را به چوب انقلاب!! بسته اند.(کتاب «سمفونی مقاومت، ترانه سرودهای مجاهدین»، به‌قلم محمد سیدی کاشانی)
عیال سابق،حمیدجان و گل بابا خسته نباشید و خدا قوت
گفته اند تا سه نشود بازی نشود. دارم فکر میکنم آیا کس دیگری از نزدیکترین افراد هست که کتاب بنویسد و بنظرم میرسد کسی نیست مگر اینکه دوسه تا عیال دیگر برای من دست و پا کنند و تعدادی رفیق و مسئول بتراشند تا کتاب بنویسد که دیگر لازم نیست زیرا آن موجود بیشرف و خوکچه ی شیخ وشاه زده، کارش تمام است و مانده است که یکی از شیوخ شریف عرب بیاید واعلام کند «مرحوم خوکچه».. وخیال همه را راحت کند ولی من ازین شانسها ندارم زیرا شاعری هستم در گوشه جهان و نه رهبری بر فراز هفت آسمان.
اما گذشته ازین دق الباب
نخست در باره بابا میگویم:
سلام بابا
اگر خودت باشی ! که گمان نکنم خودت باشی !!صفا آوردی
چطوری مرد خوب؟
خوشحالم که میفهمم هستی
خوش آمدی که خوش آمد مرا زآمدنت
هزار جان گرامی فدای هرقدمت … یعنی کلمت
گل بابا
من اگربقایای سازمانی را که تو در آن نفس میکشی و به دست «مشتی بریده و فراری از مبارزه» از سال شصت ویک اداره میشودو فرهنگ و منش و ایدئولوژی و اخلاق متعفن ناشی تراویده از مکتب مشتی خرده بورژوای مذهبی واداده، و در ریشه همان تخم وترکه های متوهم و عظمت طلب انجمنهای حجتیه و ضد بهائیت و عقب ماندگی و پوسیدگی فرهنگی و فکری آنها را نمی شناختم طور دیگری مینوشتم ولی هم پاکذاتی ترا میشناسم و هم سیهذاتی آنها را.
خوشبختانه من با اخلاق آنان پرورده نشدم نازنین بابا
با اخلاق مردمانی پرورده شدم که یک موی گندیده شان به هزار رهبر و هزار خاتون هفت قلعه میارزد. نمونه ای میاورم. که بدانی حتی ده کتاب دیگر هم بنویسی من به تو نخواهم تاخت.
من اینگونه اخلاق آموختم
ده دوازده ساله بودم و تابستان بود و مثل همیشه سه ماه تابستان را در روستای گرمه در دشت کویر باخانواده میگذراندم و دمساز با مردمی ساده و مهربان و فقیر و سختکوش که غوغائی برپا شد که«طمس » چشمه در روستای نیشابور شکسته شده و تمام روستا به هم ریخت.
جمعیت گرمه حدود پانصد نفر وجمعیت نیشابور حدود صدنفر بود. سفره و منبع آب این دو روستا در دوسوی کوهسار مشترک بود. طمس یعنی ناموس دهکده. از قرنها قبل شاید دوران هخامنشیان نیش کلنگ حفارانی که چشمه ها را به آب رسانده بودند تعیین کرده بود که تا کجا هر روستا بر اساس جمعیت حق ته زنی دارد.
قرنها این حق پاسداری شده بود اما یکروز صبح میراب روستا شاهد پائین آمدن آب روستا از خط طمس شد و بزودی تمام ده با بیل و کلنگ روانه نیشابور شدند. اهالی هردو روستا قرنها پشت اندر پشت با هم زیسته بودند با این همه بر سر آب بیم جنگ و خونریزی میرفت .
من نیز با چوبی برپشت از زمره ارتش گرمه بودم. خوشبختانه معلوم شد کار با تحریک سپاهی دانش آنجا صورت گرفته که گوشمالی داده شد و طمس به حال اول برگشت و بقیه کارها به قانون ودادگاه وشکایت واگذارشد.
تمام اهالی بالغ از مرد و زن شکایت را امضا کردند یا انگشت زدند ولی چند تن از اهل روستا و منجمله پدر من حاضر به امضای شکایت نبودند.هرچه پدر بزرگم اصرار کرد که بدون امضای شما که راه و چاه را میدانید این شکایت نامه کامل نیست پدرم امضا نمی کرد.نهایتا پدر بزرگم شروع به داد و فریاد کرد. او عموی پدرم و پدر مادر و پرورنده پدرم بود زیرا پدر بزرگ پدری من در مقاومت در برابر حمله نیروهای نایب حسین کاشی به دست پسر نایب حسین کاشی وهنگام دفاع از روستا در سن بیست سالگی کشته شده بود. کار که به تشدد کشید پدرم گفت:
عموجان من بارها در خانه آقای موسوی نان و نمک خورده ام و نمیتوانم امضا کنم . مرا معذور بدارید
و پدر بزرگم خاموش ماند ودیگر امضای پدر را نطلبید. از ان ماجرا خاطره ای در ذهن من ماند که گوشه ای از اخلاق مرا ساخت. به همین دلیل اعتقادم این است نباید در باره دوستان سابق دروغ گفت! نباید انها را در زیر تهمت به لجن کشید و نباید در سن پیری و سالخوردگی اخلاق را به زیر تیغ اراده کسانی داد که در پی قدرت به هرچه منش و اخلاق انسانی است تغوط کرده اند.
کمی بابای گل را بشناسیم
محمد سیدی کاشانی از، همرزمان محمد حنیف نژاد،مهندس،چریک فلسطین رفته دوران شاه،مربی کاراته،زندانی سیاسی با محکومیت ابد در دوران شاه،و از خانواده ای شریف و مرفه .
بعد از سرنگونی شاه و سال پنجاه و هفت از مسئولین بخش سرود و ترانه مجاهدین و از کسانی که من به او ارادت فراوانی داشتم.او نه شعر میگفت و نه سازی مینواخت ولی اذعان میکنم نقش او در تهیه سرودها غیر قابل انکار بود و پشتکار و علاقه او به موزیک و موسیقیدانان ستایش انگیز.
باباالان باید حدود هشتاد سالی داشته باشد. در جریان ربودن شهرام پهلوی فرزند اشرف پهلوی فرمانده عملیات بود تیر خورد ودستگیر شد و به ابد محکوم شد و من در زندان مشهد دوسال هم بند او بودم. در جریان فروغ جاویدان بار دوم تیر خورد. در فاصله سالهای پنجاه و هشت تا حوالی شصت در یک خانه در خیابان ستارخان کوچه میر آفتابی ساکن بودیم .
من و همسرم و او و همسرش، در دو اتاق زندگی میکردیم. مردی شریف و متواضع، تمیز و مرتب، ساده زیست، مرمگرا،دوستدار شعر و موسیقی و عرفان ،از خود گذشته و شجاع ومذهبی و مومن، و برآمده از خانواده ای مرفه بود. بخاطر مجاهدت به همه چیز پشت کرده بود.
من صمیمانه دوستش داشتم و تا همین ایام گاه احوالش را جسته و گریخته میجستم… بگذرم…. خدایش همچنان به سلامت بدارد .
نمادی از استالینیزم عوامانه و کینه ورز خرده بورژوائی
بابا انسان شریفی بود و تا جائیکه به خود او برمیگردد به نظر من هنوز هم هست ولی متاسفانه مابا دو تن روبروئیم، با دو بابا، یک بابائی که فرهنگ جامعه وخانواده و عرفان و موسیقی و فرهنگدوستی او را پرورد و بر اساس همین گرایشات یعنی مثبتاتی که از فرهنگ پیرامونش گرفته بود به سازمان مجاهدین پیوست، ولی از این بابا دیگر خبری نیست، فردیت و اخلاق و فرهنگ فردی درسیستمی استالینستی – عوامانه و ولایت زده، که بر همه چیز افراد از مغز و عاطفه تا سکس و آلت تناسلی و حتی رویاهای شبانه دست انداخته و خواهر را مقابل برادر و فرزند را در برابر پدر و برادر را بر ضد خواهرو.. میانگیزاند تا تشکیلات بماند و رهبران به قدرت سیاسی برسند هیچ معنائی ندارد.
در این جهان!فرد را میجوئی و نمی یابی!.فرد در درون رائد و رهبر و پیشوا ذوب شده است.
نامها و عنوانهای ذوبشدگان در کشوی میز کار رهبران و بر دیوارهای اتاقشان آویخته، است تا هر وقت لازم باشد در درون این پوستهای آکنده از کاه تهی از فردیت و پر شده از رهبریت آویخته بر دیوارهای موزه انسانی، با کتابی یا دفتری یاپیامی علیه این و آن پر شود و بمعرض تماشا گذاشته شود در حالیکه در همان لحظه فرد ذوب شده شاید در حال رنجکشیدن است. این چنین است رسالات و کتابهای همسر سابق من ودو تن از نزدیکترین دوستان من که سالهاست تهی شده از فردیت با چشمان دیگری میبینند و با دستان دیگری مینویسند و با مغز دیگری فکر میکنند و این چنین است که من به بابای نازنین اسائه ادب نمی کنم زیرا باور ندارم که از آن فردی که من میشناختم این مایه مزخرفات و چرندیات و بخصوص جعلیات صادر شود، انگار که فاضلاب حوزه علمیه ملایان پلید و کثافات دفع شده ازمغز خمینی و خامنه ای و جلادان وزارت اطلاعات را به تماشا گذاشته اندتا پرونده تکمیل شود و زمینه قتل محکوم راآماده کنند.
نویسنده این سطور در وجود بابا، هرچند که من بسیار از او دور باشم برای من ناشناس است،هرچه میکوشم نمیتوانم او را با فردی که میشناختم تطبیق دهم ولی در وجودهای دیگر و با نامهای دیگراین فردرا میشناسم.
با قد و قامت و با نام و نشان. عاری از شرفی که از نیمه راه جامعه بی طبقه توحیدی و در وادی «بریده – مزدوری» سی و چند ساله ازمجیز گوئی خمینی پست و پلید و مجاهد اعظم خواندن او،مانند «ابوفرفره» از چپ به راست و از راست به میانه، از نامه نگاری به گورباچف و طلب پول،به آستان شیوخ شریف و زمامداران آهنین پنجه و درنده منطقه ، از شکاف میان دولتهای اروپا و آمریکا به شکاف میان جهانداران و ملایان،و سرانجام به جائی راه برده و به درگاهی سر میساید و آزادی ملتی رامیجویند که در سالهای چهل و چهار تا شصت بنا بر قول خود و برخی سرودهایشان ! که دو سه تا را خود من سروده ام سد راه تکامل و نابود کننده حرث و نسل بودند و اشکهای مصدق و خون نسلی برباد رفته در قندیلهای سرایشان میسوزد.
در اوج رزم جاودان
با سد اصلی زمان
دریای خلق قهرمان
اینک نشسته در طغیان
اوست آن سایه منحط بیمارشکست خورده که مینویسد و نه بابا
حرجی نیست هرکس در انتخاب سیاهی یا سپیدی آزاد است و قضاوت با تاریخ امروز و آینده اما کاش بجای تهمت و دروغ توضیحی در کار بود،اگر نه برای ذوبشدگان در ولایت عقیدتی که توضیحی نمی خواهند ،بل برای کسانی که نگران امروز و فردای میهن خود پس از حکومت چهلساله ننگین و ایران بر باد ده ملایانند و میخواهند بدانند چه کسانی و با چه مرامی سودای در دست گرفتن سکان قدرت و سرنوشت ملتی را دارند.


محمد سیدی کاشانی سومین نفر و از کسان نزدیک به من بود که به میدان آورده شده است.اوحبیب ابن مظاهر رهبر عقیدتی وخاتون هفت قلعه است(برای شناخت «خاتون هفت قلعه» هم کتاب ارزشمند «خاتون هفت قلعه»اثر استاد فقید باستانی پاریزی را بخوانید وهم «هفت حصار» نوشته مرا در این لینک ببینید.«هفت حصار .اسماعیل وفا یغمائی -»
انتخاب سوم برای لجن مال کردن من هوشیاری آن «سایه بیمار» و جماعت نخبگان پیرامونش را برای لجن مال کردن نشان میدهد.
مثلث تکمیل شد.
در راس «همسر و عشق سابق »و در پایه ها «دوتن از بهترین دوستانی که سابقه ای چهلساله داشتیم و هردو اهل هنر و عاطفه»و این در گام اول نه نشان فلاکت این سه شخصیت و فرمانبری آنان از دستگاه جهنمی فکری و عقیدتی رهبر عقیدتی ست که نخست:
نشان اوج کینه ورزی استالینیزم عوامانه و ابلهی است که چون در حاکمیت نیست و نمیتواند بدرد و به جوخه اعدام ببندد یا به گولاگ بفرستد و بسیجیها و پاسداران جنایتکارش را برای بیرون کشاندن از خانه و تیرباران به سرای مغضوبین و مطرودین بفرستد، با بمیدان کشیدن زن سابق شده بمدد «انقلاب لجن برانگیز و خرد سوز و ضد فرهنگ و ضد عشق و عاطفه موسوم به ایدئولوژیک»، و دوستان نزدیک سعی در سلاخی روانی و به صلابه کشیدن افراد دارد .
حجت بر من تمام شد!

من با وجود رساله همسر سابق، تا قبل از رساله حمید اسدیان و سرانجام کتاب بابا باز هم در پذیرش بسا حرفهای جدا شدگان به رژیم نپیوسته در باره دادگاهها و وقایع سرکوب و جنایت تردید داشتم.من فقط تا پایان سال هفتاد و یک در میان مجاهدین و شاهد زندگی آنان بودم ودر بیست و پنجساله اخیر فقط میشنیدم و در بسیاری اوقات باور نمی کردم.

http://nototerrorism-cults.com/?p=12974
حتی یکی دوماه قبل رفیقانه و حالا میفهمم ابلهانه در پیام تصویری خود به مسعود رجوی کوشش داشتم دوستانه او را متوجه برخی کاستیها و نیز خطاهای بزرگ بکنم ولی حالا میفهمم چقدر ابله بودم و من در چه خیال و فلک در چه خیال( لینک پیام اسماعیل وفا یغمایی به مسعود رجوی در رابطه با پیام های پنجگانه او در دیماه1396 )
ولی خوشبختانه پس از این دو رساله تمام تردیدها تمام شد.
از حمید اسدیان و بابا ( حمید اسدیان و بابای نوع ذوب شده)سپاسگزارم. خدمتی بزرگ کردید و مرا مطلقا از اشتباه در آوردید. زیرا بخوبی دانستم اینانی، (یعنی سیستمی در جستجوی قدرت و فقط قدرت!) که پیش از حاکمیت چنین میکنند و با دروغ و تهمت بطور ایماژینه مخالف و منتقد را به تیرک خیانت و اعدام می بندند فردا چه خواهند کرد. وای اگر در پی امروز بود فردائی.

در خرداد سال شصت پس از نخستین کشتارهای خمینی پلید، در نشریه مجاهد مقاله ای نوشته شد با نام:
گامی فراتر از شاه
و امروز باید نوشت:
پیش از حاکمیت براستی گامی فراتر از خمینی
زیرا
آن «ملای مرتجع خونخوار» ،
آن «کرم درشت روده های بیمار تاریخ مذهب زده ایران»،
آن «پدر عقیدتی منشها واخلاقیات بریده- مزدوران در انتظار قدرت کنونی»،
آن «مقتدای کسانی که به ناموس اخلاقی و صداقت تف کرده وشاشیده اند»
آن سرور و سالار کسانی که در آرزوی ولایت بر ملتی و نیز ضعفها و ناتوانیهای فکری، دستگاه متعفن ولایت فقیه او را جامه نوین رهبری عقیدتی پوشاندند.
پیش از حاکمیت همراه با مجانی کردن آب و برق و عدم حجاب اجباری از این «شکر خوریها » نکرد
و این سایه بیمار زرده حاکمیت به بالا نکشیده تمام «شکرهای» عالم را به کام کشیده و همچنان هل من مزید میزند. بقول خودش باید گفت:
فیاعجبا عجبا
انگار که چاکری آستان جهاندارن آنچه را هست و نیست از یادش برده است و انگار مساحت ایران نه از ملتی که ولی فقیه راستین را با وزن خمینی و قدرت خامنه ای به چاه مستراح افکنده خالیست، و سراسر این سرزمین از مشتی چغندر و شلغم بی صاحب و بی هویت پر است که در انتظار قدوم مبارک کسانی هستند که قبل از حاکمیت و قدرت هر چه خواسته اند علیه منتقد و مخالف گفته، هرشکری خواسته اند خورده اند و در مقابل ذره ای نقد و چالش را با تهمت و تهدید پاسخ گفته اند.مقدمه دراز شد و در پایان مقدمه،نخست کتاب بابای عزیز را در این لینک بخوانید(کتاب «سمفونی مقاومت، ترانه سرودهای مجاهدین»، به‌قلم محمد سیدی کاشانی)
پس از مقدمات و در این یاداشت
من به دلیل مشکلات جسمی که اینروزها دارم(تازه همین امروز پس از چند روزاز بیمارستان و زیرعمل بازگشته ام که کتاب میمنت اثر سیدی کاشانی را بر روی سایتهای مجاهدین و ایران افشاگر مشاهده کردم.) عجالتا از جوابهای هنری و فنی و امثالهم میگذرم تا بعد اما در این یاداشت:
یکم- مینویسم که من هم برای همسر سابق و هم برای حمید اسدیان و هم برای محمد سیدی کاشانی متاسفم. طرف حساب من شما نیستید عزیزان دل بابا! شما «سه تن موجود ایماژینه بی فردیت و جنسیت مفلوک وبی توان فکری وسیاسی هستید» که بازیچه قرار گرفته ایدو نه آنانی که با تمام عیب و حسنشان میشناختم و دوستشان داشتم. امیدوارم روزی خود را باز یابید و بدانید هرچند دیر شده است.
دوم- این شک آزارم میدهد که نهایتا هدف اصلی «من» هستم یا «این سه تن»؟.من آرد خود را بیخته و الک خود را آویخته و به اندازه کافی افشا شده ام. بیشرافتی، خوکچه و خائن و چیزهائی هستم که سیدی کاشانی و حمید اسدیان و همسر سابق نویسانده اند.
میپرسم!چه لزومی به افشای یک افشا شده؟ آیا مسئله اصلی خود این سه تن نیستند که باید بنویسند و یاران سابق را بکوبند تا بازگشت ناپذیریشان مهر بخورد؟ .
سوم :کتاب محمد سیدی کاشانی را حتمادقیق بخوانید.
چهارم-هیچ کامنت دشنام و توهینی در زیر این مقاله در رابطه با سیدی کاشانی منتشر نخواهد شد.کامنتهائی که مرا به چالشی درست بکشد منتشر خواهد شد.
هدف اصلی از انتشار این کتاب اشاراتی در مورد چند نکته
نکته اول- بحث اساسا بر سر سرود و ترانه و اینکه نقش من چه بوده یا نبوده نیست. تمام کتاب به سودای کوبیدن و به لجن کشیدن من و استفاده در درون تشکیلات نوشته شده است . زیرا در بیرون تشکیلات نه کسی اینها را میخواند و نه
دریغا که شعر آزادست
ولی دریغا که «آن لنگر آفرینش» و «آن حافظ قانون ولایت» نمی تواند بفهمدشعر چون صاعقه ایست که چون از قلم شاعر رها شد اگرچه نام شاعر را با خود دارد دیگر متعلق به او نیست و متعلق به محتوائی است که هویت او را تعیین میکند و دریغا که او نمی داند سالهاست این سرودها در محتوا دیگر با او نیستند هرچند آنها را داشته باشد.
پینوشه نرودا را کشت!
باتیستا ویکتور خارا را!
فرانکو نرودا را،
رضاشاه فرخی یزدی را
محمد رضاشاه گلسرخی را
خمینی سلطانپور را
من بیش از تمام سرودهای انقلابی آنها برای مجاهدین سرودم و دریغا که اگر خود نمی توانید خون مرا بریزید، دهان متعفن و درنده ایدئولوژی و فرهنگ پلید و کثیف شما و آنچه بر علیه من نشر میدهید،درست مثل جلادان سلاخ خانه خمینی و خامنه ای ولایت فقیه تشنه خون منند است.و چون نمی توانید خون مرا بریزید میکوشید مرا به لجن بکشید ولی اشتباه میکنید.و چه انتظاریست جز این از اندیشه و نگاهی که در جلسه شورا در حضور خود من شاملوی بزرگ را «بدتر از پاسدار» خواندید، و مرضیه را در سال 2006با دهان عاریه ای مردکی پست و پلید اشغال خطاب کردید .
از این همه پستی و دنائت مرا حیرتی نیست حیرت ، میفهمم اما به «مرشداعلی»میگویم:
بر خلاف «آن لنگر عالم امکان و نادره زمان»من از عهد جوانی که غرق برو بار و شکوفه بودم از چیزی نهراسیده ام دریغا که در آستانه پیری و زوال بیمی به دل راه دهم. زنده یا مرده یا کشته من تا ابد در مقابل بیشرافتی سیاسی و اخلاقی ایستاده است و مطمئن باشید شاعران کشته و مرده نیرومند تر از قبل میرزمند بر خلاف شمایان که چون بمیرید چون هم اکنونتان مردگانی بیش نیستید که رمق حیاتتان را از کسانی میکیرید که در پایه و مایه بزرگترین دشمنان هستی عمومی و حیاتند
.
چه کسی ریزه خوارولایت فقیه و شریعت تواب است
درباره فصل سوم این کتاب نوشته شده و توضیح داده شده:
«فصل سوم، «شریعت توابان»، روشنگری ویژه‌یی است درباره دعاوی یکی توابان و ریزه‌خواران ولایت فقیه علیه ترانه‌ها و سرودهای مجاهدین. این دعاوی از جانب کسی(اسماعیل یغمایی) عنوان شده که تا ربع قرن پیش در ساختن بخشی از شعرهای ترانه‌ها و سرودهای مجاهدین مشارکت داشته پس از آن مسیر بریدگی و خیانت را تا آستان بوسی توأمان شیخ و شاه طی کرده است. در سال‌های اخیر، نامبرده به‌رسم حاکمان شرع خمینی، حکم ممنوعیت ترانه‌ سرودهای مجاهدین را صادر کرده بود.»
نخست اشتباه نویسنده را تصحیح میکنم که تا ربع قرن پیش من سراینده بیش از نود و پنج درصد سرودها بوده ام و اخرین سرودها و ترانه های خود را برای مرضیه و منوچهر سخائی( یادشان گرامی) نه یکربع قرن پیش بلکه در فاصله سالهای هزار و سیصد و هفتاد و هفت تا هشتاد و چهار سروده ام و از زمره این سرودها ، سرودهای «کاوه میهن»« بارون می باره» وشماری دیگرست
در باره کلمات شریعت توابان، ریزه خواران ولایت فقیه،بدون توهین به بابای عزیز به نویسنده این سطور عرض میکنم:
شکر زیادی خورده اند و این شکر خوردن نه از جانب بابا بل نویسندگان این رساله است و بنده به «بیشرافتان سیاسیی» که این سطور را نوشته اند بخاطر دفاع از پرنسیبهای انسانی، (تنها دارائی بجای مانده امثال من در این غربت دلگیر و در زمستان زندگی) عرض میکنم که من:
به ولایت فقیه هیچگاه علاقه ای چون رهبر سابق که پارچه چند متری عکس جلاد جماران را بر سردرستادش آویخت و او را مجاهد اعظم خواند
و به به جماران رفت و به زانوی ادب در برابرش نشست
و ذلیلانه برای رفسنجانی از تبعید نامه رهنمود نوشت
ودر «نوسازی ولایت فقیه» با دستگاه «رهبری عقیدتی» تلاشی قابل ستایش بخرج داد و میدهد نداشته ام بلکه:
مدتهاست از الله و پیامبر و کتاب مشترک میان خمینی و خامنه ای و رهبر عقیدتی و تمام مرتجعان داعیه دار تاریخ در طول چهارده قرن نکبت و جنایت آئین پلید آن جناب،روی برتافته ام بنابراین نصیحت من به نویسندگان سطور بالا که مرا آستانبوس ولایت خمینی پست و پلید و خامنه ای جنایتکار دانسته انداینست که:
هشدار!چنین لقمه ای را قورت ندهید که اگر نه هنگام ورود ممکن است بضرب روغن زیتون پائین برود ولی هنگام خروج اسافل اعضایتان را ناقص خواهد کرد و باعث مشکلات عدیده از جمله ضعف و ناتوانی قوه ماسکه و آبرو ریزی خواهد شد و بر صداهای ناهنجار موجود درجهان خواهد افزود..حقا که بی اخلاقی سیاسی و را بخوبی از منش امثال خمینی و خامنه ای و جلادانی چون سعید امامی و خبره جلادان اوین و قزلحصار آموخته اید و انرا بخوبی ارتقا داده اید .درود بر شما باد!!
نکته دیگر
فصل سوم کتاب را در فرصتی دیگر و در صورت لزوم و حوصله توضیح خواهم داد فقط عرض کنم که درتلاش برای بی ارزش جلوه دادن کارهای من به معرفی چند شاعر دیگر روی اورده اند که مجموعه کارهاشان به تعداد خودشان است وقرار دادن انها در برابر کارهای من و نیز شاعران شهیدی از ویکتور خارا و سعید سلطانپور وعباس رستگار و شماری دیگر را بمصاف من آوردن و از خون انها برای لجن مال کردن من، مرا بیشتر از بی بضاعتی نویسندگان به رقت آورد تا خشم.
روان شاعران جانباخته از عباس رستگار که تنها یکسرود از او باقی است و مسعود عدل که یک شعر بلند از او اجرا شده و بهداد و عزیزالله صناعی و برخی دیگر شاد. اما میخواهم بی هیچ غروری به نویسنده عرض کنم:
عزیز من هیچ حق شخصی برای خود قائل نیستم بل دارم از یک حقیقت دفاع میکنم. من خاکپای تمام شاعران مبارز زنده و مرده اما کل سرودهای آنها ، شاعران مجاهد درون سازمان را در میان سرودهای منسوب به من!! اگر بگذارید گم خواهد شد.چرا زور زیادی میزنید. چیزی که بخصوص در میان نیروهای خودتان هم مشتری نخواهد داشت و به ریشتان خواهند خندید !
واگذاری تمام سرودها و ترانه هار من به شما!
اما برای اینکه خیالتان راحت شود و در این زمینه زور زیادی نزنید و قوانین بین المللی را در نشر آثار به رخ من نکشید خیالتان را راحت میکنم!
اعلامیه ممنوع شدن آثارم را همین جا پس میگیرم!.فرض میکنم که در مقابل تریبونی هستم که «بریا» رئیس سازمان امنیت استالین آن را اداره میکند. و پس از درود بر رهبران اعلام میکنم:
اعتراف میکنم تمام آثارمن در زمینه سرود و ترانه مال شما باد!.
اعتراف میکنم اساسا اینها را من نسروده ام!.
اعتراف میکنم تمام اینها را دیگران سروده اند و نه من. میتوانید حتی اسامی شاعران این سرودها را که میدانید بالای هر سرود بنویسید حتی بنویسید خود رهبر آنها را سروده است!.
ولی مطمئن باشید که خود سرودها فارغ از من خواهند گفت:
دیریست محتوای این سرودها با شما همسان و هماواز نیستند. این سرودها با تمام ضعف و قوتها برای کسانی بود که بخیال من برای استقلال و آزادی میجنگیدند و نه برای گدائی آزادی یک ملت از غارتگران جهانداری که اهرمهای سرمایه داری جهانیشان در خون ملتها به گردش است.
هر واژه و هر خط این سرودها چه مرده و چه زنده مرا بیاد خوانندگانش خواهد آورد ومهمتر از این، بیاد خواهند آورد سراینده این سرودها پستی وپلشتی و بیشرفی و سکوت را در برابر تهمت و زور را نپذیرفت ودر کنار سرودهایش با تمام ضعف و قوتها ایستاد که شایسته این سرودها مدافعان شرف و آزادی بودند و نه تهمت زنندگان واداده تهمت زن عاری ازیشرف.
بخوانید و بیندیشید که تا چه اندازه به محتوای این سرودها که از عاطفه و گرمای خون جوشیده نزدیکید یا دورید.من مالک چیزی نیستم و بزودی جسم خود را نیز واخواهم نهاد اما امیدوارم این سرودها از شما نگریزند ومجبور نشوید علیه مزدور بودن تک تک این سرودها نیز اطلاعیه بدهید!!.
لیست سرودهائی که به شما وا میگذارم اینهاست. مال شما !بخوانید و از آن خود بدانید. تک تک این سرودها و تاریخ سرودن آنها و محتوای آنها میگوید که مزدور و بریده و خائن واستانبوس شیخ کیست؟
بگردید و بیابیدش .
شاید در آینه روبرویتان.
خلع ید از خویشتن .لیست سرودهائی که از آن شما باد
سرودها ، ترانه‌ها ، ترانه‌ ـ سرودها•
*چهار خرداد(سرود)اآهنگ‌وتنظيم‌ازاستادعلي‌تجويدي‌، گروه‌كر راديووتلويزيون‌ اجرا‌ درتهران‌ با مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358

  • جهاد(سرود)آهنگ‌ وتنظيم‌ از‌فريدون‌ ناصري‌ ،اجراتوسط‌گروه‌كر راديووتلويزيون اجرا درتهران‌ با مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
  • ايران‌ زمين(سرود)آهنگ‌ ازمحمد‌ سيدي‌كاشاني‌تنظيم‌ ازف‌ ـ شهبازيان‌، گروه‌كرراديو‌وتلويزيون‌، اجرادر تهران بامديريت محمد سيدي كاشاني 1358
    تنظيم مجدد از شاپور باستان‌سير، با‌اجراي خانم‌ مرضيه
  • شهادت‌(سرود)آهنگ و تنظيم‌ازمحمد‌ شمس‌ ،اجرا با تك خواني شوريده و همكاري گروه كر،تهران‌ ،با‌ مديريت‌محمد‌ سيدي كاشاني 1358
  • ميليشيا(سرود)آهنگ‌وتنظيم‌ ازمحمد شمس‌،اجرابا‌ تك‌خواني‌رشيد‌وطن‌پرست‌
  • وهمكاري گروه كر،تهران‌ با‌ مديريت محمدسيدي كاشاني 1358
  • كوه (سرود)آهنگ وتنظيم‌ از ح ـ يوسف زماني‌ با تك خواني رشيد‌ وطن پرست‌ وهمكاري گروه كر ،تهران‌ ،بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1358
  • بخوان‌ اي‌همسفر با من‌(ترانه)آهنگ‌وتنظيم از محمد شمس‌، با تك خواني شوريده وهمكاري گروه كر،تهران‌ بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1358
  • فردا روشن است (ترانه‌)آهنگ و تنظيم از ك‌ ـ روشن روان، با تك خواني شوريده و همكاري گروه‌كرتالار رودكي‌‌،تهران‌ با مديريت محمد سيدي‌كاشاني1358
  • مستضعفين‌(سرود)آهنگ محمد سيدي‌كاشاني ،با تك خواني قره باغي وهمكاري‌گروه كُر تالار رودكي، تهران‌،با‌مديريت‌محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
  • كارگر(سرود)آهنگ‌ محمدسيدي‌كاشاني‌، تنظيم‌ فرهاد فخرالديني اجرا توسط‌گروه‌كُرتالار رودكي‌،تهران ، با مديريت‌ محمدسيدي كاشاني 1358
  • خروش بهمن‌(سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ ازك ـ‌ روشن‌روان ، اجرا توسط‌گروه‌كرتالار رودكي‌ تهران ، بامديريت‌ محمد‌ سيدي كاشاني1358
  • مجاهد پير(سروددرسوگ‌ روحاني مبارز وآزاديخواه سيد
    محمودطالقاني)اجراتوسط‌گروه‌كُرتالاررودكي ،تهران ، با مديريت‌محمدسيدي‌كاشاني 1358
  • عاشورا(ترانه‌ـ سرود)اجراتوسط‌گروه‌كُرتالاررودكي ،تهران‌ با ‌مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
  • آزادي(سرود)آهنگ ازكارل‌اُرف‌ آهنگ ساز بزرگ آلماني بر اساس‌قطعه‌ آغازين‌«كارمينا بورانا» بانظارت‌ ف‌ ـ ناصري ، اجرا‌توسط گروه‌كُربزرگ‌ تالار‌رودكي‌، تهران‌ ، بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1359
  • نبرد (سرود) آهنگ وتنظيم از محمد شمس ،با تك خواني رشيد وطن پرست و همكاري گروه كر ، تهران، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، تهران، 1359
  • ستاره خونين‌(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌ محمدكياني‌نژاد‌ با تك‌خواني‌ رحيميان‌ ، تهران‌ ، با مديريت محمد سيدي كاشاني 1359 ،تنظيم واجراي دوم‌
    توسط‌كاميارايزدپناه ، آمريكا ،1362
  • زحمتكشان‌(سرود)آهنگ‌وتنظيم‌ ازك‌ـ‌ روشن‌ روان‌ باهمكاري‌ گروه بزرگ‌كرتالاررودكي‌، تهران‌، با‌ مديريت‌محمدسيدي‌كاشاني 1360
  • اين‌است‌ ره‌ رزمم(سرود)براساس آهنگ‌«هذاهودربي»از‌ سرودهاي‌ فلسطيني‌ ،تنظيم‌وآهنگ‌ازن‌ـ مشايخي‌ ، اجرا باهمكاري‌ گروه‌كُروين‌«اتريش» ، با‌ مديريت‌
    محمدسيدي‌كاشاني 1360
  • توفان(سرود) براساس‌آهنگ‌ يكي‌از‌سرودهاي‌فلسطيني‌ ،تنظيم‌ آهنگ‌ ن‌ ـ مشايخي ، با همكاري گروه‌كُر‌ وين‌«اتريش» با مديريت محمد‌ سيدي‌كاشاني1360
  • اتحاد‌ خلقها(سرود) با الهام از‌ يكي‌ازشعرهاي‌ شاعرو روزنامه‌نگار‌ شهيد،كريمپور شيرازي‌، آهنك‌ از ن‌ ـ‌ مشايخي‌ ،اجرا با همكاري گروه كر وين اتريش»1360 ، تنظيم واجراي دوم‌از محمد شمس با مديريت محمد سيدي كاشاني پاريس 1368
  • فرمان موسي‌ (سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ از ش‌ ـ روحاني، با همكاري گروه كروين‌« اتريش» با مديريت محمد سيدي كاشاني 1361
  • اميد ما (ترانه) با الهام از يكي از شعرهاي منوچهر شيباني ،آهنگ‌ از‌محمد شمس‌ ،اجرا از گروه كاميار به سرپرستي‌ كاميار ايزد پناه آمريكا 1363
  • رسيده سحر(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم وتكخواني‌ازكاميارايزدپناه‌ آمريكا1363
  • گل توفان(سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس‌،با تك خواني خانم افسانه‌ خدا بنده لو و گروه كروين‌ «اتريش» ،با مديريت محمد سيدي كاشاني 1363
  • قهرما نان‌ در‌زنجير(سرود)آهنگ‌و‌ تنظيم‌ از‌ ش‌ ـ روحاني‌‌اجراتوسط گروه‌كروين‌« اتريش»با مديريت‌محمدسيدي كاشاني1363
  • ســي خــرداد(سرود)آهنگ و تنظيم‌ محمدشمس‌ با همكاري گروه كروين‌ «اتريش» با مديريت محمد سيدي كاشاني 1363
  • بــهار مــجاهــدين(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌وتــك‌خواني‌ازدكترحميدرضا طاهرزاده 1364 لــندن
  • وقت قيام شد(ترانه)آهنگ‌واجراتوسط‌گروه‌كاميار‌به‌ سرپرستي كاميار ايزدپناه‌ پاريس 1364
  • مــــرگ بــركــف (ســرود) آهنگ‌ ازسعيداطلس اجراتوسط‌گروه‌ هنري عارف‌ ، پــاريس1364
  • زچه‌شادي؟(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم‌وتكخواني‌ ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌ پاريس1365
  • آزادي‌اي‌خجسته‌ آزادي(ترانه) با الهام از يكي از شعرهاي ملك الشعراي بهار ،آهنگ و اجرا‌ ازگروه‌كامياربه‌ سرپرستي‌كاميار ايزدپناه آمريكا 1365
  • روزي برسد(ترانه)آهنگ و اجرا‌توسط گروه‌كاميار به سرپرستي كاميار ايزدپناه‌آمريكا 1365
  • گل مياريد مرا(ترانه)آهنگ و تنظيم و اجرا از دكترحميدرضا طاهرزاده
    ،آمريكا ، 1365
  • تاآخرين‌ گلوله‌(سرود) آهنگ‌ وتنظيم از محمد شمس اجرا توسط گروه كر، با مديريت محمد سيدي كاشاني پاريس 1365
  • صلح‌(ترانه ـ سرود)آهنگ‌ وتنظيم‌ از محمد شمس با تك خواني سعادت صادقي و همكاري گروه كر ، با مديريت محمد سيدي كاشاني . پاريس 1365
  • فرمان مسعود(سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس ،اجرا توسط گروه كر، بامديريت محمد سيدي كاشاني ، پاريس 1365
  • كاروان نوبهار(ترانه ـ سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس‌ ،با تك خواني دكتر حميد رضا طاهرزاده ، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، پاريس 1365
  • بهار بزرگ(ترانه ـ سرود)آهنگ‌ وتنظيم از محمد شمس‌اجرا توسط اركستر سمفونيك وين‌ باتكخواني‌دكتر حميدرضا طاهرزاده با مديريت محمد سيدي كاشاني ، وين و پاريس 1366
  • نامي برپرچم‌ ايران‌(قطعة سرودي‌براي‌نمايشنامه‌«چه‌با يد كرد؟»آهنگ‌وتنظيم‌ ازمحمد شمس اجرا‌ توسط‌گروه‌كُردرتأترپاريس،‌ با‌ مديريت‌محمد‌ سيدي‌كاشاني1366
  • تفنگ(سرود)آهنگ‌ازسعيداطلس، تنظيم‌ ازمحمدشمس‌،باتك خواني‌محمدتقدسي‌اجرا توسط اركستر سمفونيك‌پاريس‌با مديريت محمدسيدي‌كاشاني 1366
  • نوروزي(ترانه)آهنگ وتنظيم از محمد شمس با تك خواني دكتر حميدرضا طاهرزاده پاريس ، با مديريت محمدسيدي‌كاشاني 1366
  • ارتش دلاوران(ترانه)آهنگ و تنظيم‌و تك خواني ازدكتر حميدرضا طاهرزاده 1367 ، استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديخش ملي ايران
  • زمـــزمــه‌ بـــهاري(تــرانه)آهنگ‌وتنظيم وتك‌خــواني‌ازدكترحـميدرضــا طــاهــرزاده1367 استوديو صــداي مــجاهد قــرارگاه ارتش آزاريبخش ملي ايران
    سال نوآمد زره (ترانه)آهنگ وتنظيم وتك خواني ازدكتر حميدرضا طاهرزاده 1367 استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران
  • ارتش توده ها(سرود)آهنگ‌وتنظيم ازمحمد شمس بااجراي گروه كُروين با‌مديريت‌ محمد سيدي كاشاني . اتريش1367
  • خشم خرداد(ترانه)آهنگ‌و تنظيم وتك‌خواني از دكتر حميدرضا طاهرزاده .
    پاريس 1367
  • اي وطن ‌آزاد مي خواهم ترا (ترانه)آهنگ وتنظيم ازمحمد شمس با تك‌خواني سعادت صادقي آلمان 1367
  • ارتش آزادي مياد(ترانه)آهنگ محمد شمس و همايون تجلي با تك خواني خانم مريم‌صنوبري‌، اجرا دراستوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش‌آزاديبخش‌ملي‌ايران 1367
  • بچه ها بهار(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم‌ ازهمايون‌تجلي‌،باتك‌خواني‌خانم مريم‌ صنوبري‌ ، اجرا در استوديوصداي‌ مجاهد قرارگاه‌ ارتش آزاديبخش‌ملي‌ايران1367
  • آتش‌جاويدان(ترانه ـ سرود)آهنگ وتنظيم‌وتك‌خواني ازدكتر حميدرضاطاهرزاده، اجرادر استوديو صداي مجاهد قرارگاه‌ارتش آزاديبخش‌ملي‌ايران1368
  • آمد بهار(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌ دكترحميدرضاطاهرزاده باتك‌خواني سعادت صادقي، آلمان 1369
  • آمد بهار جانها(ترانه)آهنگ‌و‌تنظيم‌وتك خواني‌ازدكترحميدرضا طاهرزاده، پاريس 1369
  • اي‌هموطنان‌(ترانه) براي زلزله زدگان شمال ،آهنگ وتنظيم وتك‌خواني ازدكترحميدرضا طاهرزاده، اجرادراستوديوصداي‌مجاهد قرارگاه ارتش‌آزاديبخش ملي ايران 1369
  • پاي مــردي‌به‌ره‌ نه(ترانه) بــراي زلــزله زدگان شمال ،آهنگ و تنظيم و‌تك خواني‌دكترحميد رضا طاهرزاده ،اجرادراستوديو صداي مجاهد‌ قرارگاه ارتش‌آزاديبخش ملي ايران 1369
  • شعله‌جاويدان(ترانه ـ‌ سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ازمحمد شمس‌با تك‌خواني‌محمد
    تقدسي ،پاريس1369
  • خنده نشست‌روي لبا(ترانه)آهنگ‌و تنظيم ازهمايون‌تجلي‌ باتك خواني‌خانم مريم صنوبري،اجرا در استوديو صداي‌مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران 1369
  • آمثل‌آزادي(ترانه)آهنگ‌و تنظيم از همايون تجلي با تك خواني خانم مريم صنوبري‌اجرا در استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران 1370
  • گل افشان(ترانه)آهنگ و‌ تنظيم از همايون تجلي با تك خواني خانم مريم صنوبري ،اجرا در استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1370
  • بشكف اي صبح روشن(ترانه‌ـ سرود)، سرودي براي زنان ،آهنگ‌و تنظيم‌ازهمايون تجلي با اجراي گروه‌كُر،اجرادراستوديوصداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1370
  • صبح رهاي‌(سرود مسعود) ،آهنگ‌و تنظيم ازمحمد شمس‌، اجرا توسط اركسترسمفونيك وين، با تك خواني محمد تقدسي وهمكاري گروه كر، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، وين 1370
  • هجراني(ترانه)آهنگ‌وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده بااجراي خانم مرضيه ،پاريس 1373
  • صبح روشناييها(ترانه)آهنگ ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌،تنظيم محمد شمس ، با اجراي خانم مرضيه‌ در كنسرت قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1373 ، اجرا در استوديو پاريس1374
  • بارون مي باره‌(ترانه)آهنگ و تنظيم از محمد شمس بااجراي خانم مرضيه ،لندن 1374
  • سرودارتش آزادي(آخرين نبرد)آهنگ‌و‌تنظيم از محمد شمس ، با اجراي‌خانم مرضيه‌پاريس1374
  • شمع‌(ترانه)آهنگ وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌ .بااجراي خانم مرضيه‌،پاريس 1374
  • كاوه ميهن «سرود زن» ( سرود)آهنگ و تنظيم ازمحمد شمس با اجراي‌خانم مرضيه ، لندن1374
  • باغ‌گل‌(ترانه) آهنگ‌وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده ،با اجراي خانم مرضيه ، پاريس1377
  • عاشقانه‌ميهني(ترانه) آهنگ وتنظيم ازمحمد شمس ،بااجراي خانم مرضيه
    استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران 1378
  • عاشقان عيدتان مبارك باد ( ترانه)با آهنگ واجراي دكترحميد رضا طاهرزاده 1379
  • كبوتر(ترانه)آهنگ واجرا ازمنوچهر سخائي 1379
  • سرود ملت ( سرود) براساس يكي از آهنگهاي استاد علي تجويدي ، تنظيم محمد شمس ، اجرا توسط گروه كر ارتش ازاديبخش ملي ايران به سر پرستي كاميار ايزد پناه 1380•
    ترانه ماندانا.آهنگ و اجرا توسط دکتر حمید رضا طاهر زاده 1386
    انسانی جدی و غیر انقلابی
    در همین کتاب اشاره شده که من انسانی غیر جدی و انقلابی و..بودم!
    به ذهنم میزند و از نویسنده نخست میپرسم معنای جدی بودن و انقلابی بودن چیست؟ اگر جدی بودن، جدی بودن در پذیرش ارتجاع فکری و و به صلیب کشیدن خرد و اندیشه، و عشق و عاطفه فردی و جمعی ست،و تن دادن به جلسات پایان ناپذیر طلاق، حل جنسیت، حل فردیت، دیگ، حوض،و….. و اگر انقلابی بودن تن دادن به مطلق ولایت نوین، و پذیرش بی چون و چرای «رهبری عقیدتی »است من کاملا غیر جدی و غیر انقلابی هستم.
    اما اگر جدی بودن نگران سرنوشت ملتی بودن و نگران سرنوشت عدالت و آزادی بودن در میهنی است که بازهم توسط رهبری فردی وولایت فقیه نوین میخواهد اداره شود و اگر انقلابی بودن اندیشیدن به سکولاریزم ولائیسیته و رهبری جمعی و.. است من به سهم اندک خود کاملا جدی و انقلابی هستم.
    مشکل نویسنده این است که همه مفاهیم را با متراژ دستگاه نوین ولایت میسنجد، با تختخواب پروکرست جناب رهبر که باید درست مثل نمونه ای که در اساطیر یونان وجود دارد منطبق شد یا نفی.
    پولیمون پروکرست Polypemonpeocreete غول راهزنی بود که سنجه ی او برای براورد دیگران وزنده نگاهداشتن یا نابودی آنهاتخت وی بود.ا و با خوابانیدن قربانی بر تخت خویش، اگر قربانی بلند تر از تخت بود پای قربانی را می‌برید و او را اندازه تخت می‌کرد و اگر کوتاه بود چندان او را می‌کشید تا اعضاء او از هم بگسلد. و این چنین افراد مورد نظر خود را انتخاب میکرد.«تزه» که هم اندازه تخت بود با برگردانیدن تخت بر روی غول او را نابود کرد.من هم اندازه تخت عقیدتی نبودم و گریختم ولی خطر اصلی من نیستم و دقیقا تزه هائی هستند که هم اندازه تخت بودند وشدند ولی سرانجام بر ضد پروکرست درست مثل تخت ولایت فقیه خمینی خواهند خواهند شورید.
    در همین رابطه یعنی غیر جدی بودن وغیر انقلابی بودن ازنازنین بابا میپرسم که چرا،ومعلوم نیست کدام جانوری و کدام بیخردی و به چه دلیل در سال 1364 مرا در مرکزیت کامل سازمان مجاهدین و محمد سیدی کاشانی، بابا، را درموضع مرکزیت اجرائی یعنی یک مدار پائین تر از من قرار داد !!(کتابچه اش موجودست) و من در مورد این مساله مشکل داشتم و همیشه سیدی کاشانی را در مداری بالاتر از خود میدیدم.
    بجاست بابای عزیزاز نویسندگان علت را بپرسدهرچند علت برای من روشن است، انتقاد و مساله دار بودن بابا از آوانتوریسم رهبر ، بر باد رفتن جان هزاران هوادار و فرار مقام عظما به خارجه و وعده پیروزی ششماهه به شش ساله و سی شش ساله تبدیل شدن و…
    در باره استانبوسی شاه و شیخ
    نوشته اند من استانبوس شاه و شیخم. در باره شیخ توضیح دادم که نویسنده به «بلع شکر» یعنی شکر خوردن زیادی معتاد است درست مثل ولی فقیه در قدرت یعنی خامنه ای ، اما در باره شاه من عادت ندارم نه عشق و نه اعتقاد خود را پنهان کنم و تاکید میکنم
    الف: آری درست میگوئی عزیز!من از مبارزه با شاه درکادر سازمانی از بنیاد ارتجاعی و اسلامی و قدرت طلب یعنی سازمان مجاهدین خلق هزار باره پشیمانم. متاسفانه دیر شده است. اگر درک الان را داشتم حتما راه دیگری را انتخاب میکردم
    ب- شاهی وجود ندارد اما در مقام انتخاب و اگرفقط انتخاب بین حکومت رهبری عقیدتی و شاه باشد و اگر انتخاب فقط و فقط بین این دو باشد تاکید میکنم سگ درگاه محمد رضاشاه را بر سیستم شما که هنوز بر سرکار نیآمده این چنین در گنداب ارتجاع وتهمت و سرکوب به دیگران فرو رفته اید ترجیح میدهم.
    مکتب و منش و کارکردهای شما هزار بار گندیده تر، خشنتر، عقب مانده تر و پست و پلیدتر از کارکردهای محمد رضا شاه است.شما بسیار عقب مانده تر از شاهید
    شما در تهمت زدن وسرکوب سالهاست گوی سبقت از ساواک شاه را ربوده اید و خطرناکتر از همه اینست که آنچنان ازخود راضی و متشکرید که خمی بر ابرو نمی آورید و بقول یزدیها پس از چسیدن بر لب باغچه نعنا میخواهید که باغچه نعنا از شما تشکر کند(اقده خوشچسه که دم کرت نعنا مچسه) بروید و شرم کنید.
    برای شیر فهم شدن تاکید میکنم
    من بی اعتقاد به خدایان ، پیامبران، امامان،کتابهای اسمانی و تمام مقدسات بی ارزش و پوسیده و متعفن مذاهب مختلف از جمله اسلام هستم..
    به عنوان اعتقاد شخصی فلسفی، جهان را دارای هارمونی و جانی در همه چیز اشکار میدانم،این زیر بنای بنیاد اخلاقی من و پناهگاه تنهائی فلسفی من است. در این زمینه وقتی همه چیز از یک سیب تا یک سگ تا یک لبخند را دارای معنائی میدانم نمی توانم بپذیرم که این همه معنا در یک جهان بی معنی شکل گرفته است. این تمام اعتقاد ساده من است.
    من هیچ مذهبی را جز بعنوان مقوله ای شخصی باور ندارم.معتقدم که انسان و فقط انسان سرنوشت خود را بر این کره خاکی رقم میزند و با لی پو شاعر کهن چینی همنوایم که میگوید
    فرزند جهانم
    پاهایم زمین را میچرخاند
    و دستها و اندیشه ام آسمان را
    و از زاویه سیاسی و اجتماعی بارها گفته ام من یک سوسیالیست معتدل و طرفدار جامعه ای با نظام جمهوری و مردمی هستم.
    با این اعتقادات تاکید میکنم با پیروزی فرضی شما من هرگزبه ایران برنخواهم گشت ودر همین غربت خواهم مرد زیرا شما را طی چهلسال گذشت تجربه کردم اما با پیروزی فرضی رضا پهلوی به ایران باز خواهم گشت زیرا او را بسیاردموکرات تر ازشما اسیران قفسها و اندیشه های قرون وسطائی دست ساخت اخوند کرکی و سیلاب گند و عفن ملایان در طول تاریخ ایران میدانم. فکر میکنم همه چیز روشن است و بهترست دیگر نگران نباشید.
    اوج بی اخلاقی و نامه های ای جعلی .شاهکار مهارت در جعل
    نوترین مقوله در رابطه با لجن مال کردن من انتشار چند سند مخدوش و جعلی است که با مهارت بسیار تهیه شده تا مراخوار و شکسته و علیل و ذلیل رهبری بنمایانند.
    مشکلی نیست . این نامه ها جعلی است که توضیح میدهم ولی همین جا اعتراف میکنم از سال هزار و سیصد وشصت و چهار تا هزاروسیصد و هفتاد نامه های فدایت شوم چندی به رهبران نوشته ام. آنها را سروده ام. در محتوا بسا فراتر از این نامه های جعلی انها را ستوده ام و ایکاش انها را منتشر میکردندولی از آنجا که تمام نامه ها باید با فرهنگ ذلت و خواری همراه باشد،یا نامه هائی بوده که انتشار آنها به نفع نبوده به جعل دست زده اند.
    تاکیید میکنم تقدیم کتاب «در امتداد نام مریم» و تقدیم کتاب «چهار فصل در طبیعت سوم» به رهبران و شعرها و سرودها و غزلهائی که برای آنها سروده ام بیشتر خاکساری مرا درآن سالها در برابررهبران نشان میدهد تا این نامه ها. اما فرهنگ مورد پسند قائد اعظم چیز دیگریست. بایدفرد در نامه اش خود را به لجن بکشد منجمله تاکمپلکس ناشناس و مبهم وسئوال برانگیز ضد مرد بودن مقام اعظم ارضا شود.
    برای اینکه بدانید مرا هراسی از افشای گذشته نیست تقاضا میکنم نامه ای کتبی و امضا شده از من و دیگران را که در زمستان سال شصت و چهار در پایان شبهای اعلام انقلاب درونی از من وشماری دیگردر مورد وفاداری تام و تمام ما به رهبر حتی با داشتن خطای جنسی مکرر او گرفتند منتشر کنند.ما وفاداری تام و تمام خود را با امضای این نامه شرم آور و با اعتماد و عشق مطلق به پاکیزگی رهبر امضا کردیم. من فقط فرازی از نامه را اشاره میکنم . امیدوارم این نامه منتشر شود تامعلوم شود که من در کجا بودم ودر چه حضیضی سر براستان عشق مراد نهاده بودم.
    و اما بپردازم به نامه های مخدوش و جعلی
    در صفحه چهل و هفت نامه ای درج شده است که براستی مرا گیج کرد.
    نامه صفحه چهل و هفت جعلی است.خط چنان عالی جعل شده است که گیجم کرده بود ولی تناقضات یعنی تاریخ نامه در سال 1367وترمهای بکار برده شده مرا وادار کرد چندین بار بخوانم.این رسم الخط فکری من نبود بل بیشتر رسم الخط و ترمهای کسانی چون مرحوم برادر قاسم بود که خدایش بیامرزد . پارسال یا دوسال قبل فوت کرد و رفت..بعد بیشتر توضیح میدهو خواهش میکنم دقت کنید.
    نامه اول از صفحه 44تا 48در چهار صفحه و بتاریخ17/12/1367 است و تمام شده و امضا شده
    ولی نامه دوم از صفحه 50 تا 52تحت عنوان یک میلیون بار از خود متنفرم! بتاریخ18/12/1367است و از صفحه پنج شروع شده است گویانویسنده نامه متوجه شده کم گذاشته استو چهار صفحه کم است پس بدون عنوان سه صفحه دیگر نوشته است.
    نامه دوم مطلقا کمبودهای نامه اول را نشان میدهد و بس. در فرصتی به آن خواهم پرداخت ولی عجالتا این دو سئوال محتوائی را پیش رو میگذارم
    *چطور با این مایه تناقض برای شما میسرودم! و جانم را در سرودها میریختم
    *و چطور با این مایه تناقض به مرکزیت آمدم وشما مرا پذیرفتید
    *وچطور با این همه تناقض با چرندیاتم!! رزمندگان را به شما پیوند میدادم
    نه!من این را ننوشته ام شرم کنید فقط جعل خط شما براستی تحسین انگیزست .
    من در سال شصت و هفت پس از دو سال و اندی در پایان جلسات عبور از تنگه دو باره به عضویت مجاهدین در آمدم. حتما نامه ای هم نوشته ام و مسعود رجوی خود شخصا عضویت مرا ابلاغ کرد.ولی نامه من این نامه جعلی نیست.
    من ده بار این را خواندم وهر بار به حیرت فرو رفتم که بی شرفی اخلاقی تا کجا؟ آخر بیشرفها چرا نامه های واقعی را منتشر نمی کنید و با جعل خط و امضا کثافاتی را رقم میزنید که ادم را با تمام شناخت قبلی به حیرت فرو میبرید و به این باور قوت میبخشید که مرز انحطاط اخلاقی بی انتهاست.
    در باره ابلاغ عضویت من در صفحه پنجاه وچهار نامه مسعود رجوی در باره ابلاغ عضویت من واقعی ولی جمله ای که نویسنده در بالای آن نوشته که علت بریدگی پس از موشک اسکاد زدن رژیم در بغداد بوده فقط نشانگر اوج وقاحت و شکر خوردن زیادی و انحطاط اخلاقی نویسندگان است و نه هیچ چیز دیگر.
    علت لغو عضویت من درگیری با مرحوم جابر زاده مسئول ستاد تبلیغات و بخاطر دفاع از عضوی تحت برخورد بود که مشغول بردن یک یخچال به داخل اتاقی بود. من میخواستم به او کمک کنم ولی او گفت نباید کمک کنی چون من تحت برخوردم. من حیرت کردم و قضیه را با جابر زاده مطرح کردم ولی او گفت نباید کمک میکردی.اعتراض من ادامه یافت و من یک گزارش پنجاه صفحه ای علیه جابر زاده نوشتم و به او دادم . یک هفته بعد من و جابر زاده به زیرزمین مخفیگاه مسعود و مریم رجوی رفتیم.اوایل مرداد شصت و پنج. مسعود رجوی پس از شنیدن انتقادات من در موردفرد مزبور، گرفتن رده ها، وضع خانواده ها و… گفت :
    یا دویست صفحه مینویسی و این انتقاد خودت را نقد میکنی یا نه تنها مرکزیت بلکه عضو هم نیستی و هوادار خواهی بود.من گفتم پس نمیگیرم و بعنوان قنبر غلام علی بی رده می مانم.علت خلع رده من این بود و نه ترس از اسکاد. از اسکاد و گلوله کسی میترسد که پس از اعلام مبارزه مسلحانه و موج اعدامها فرار میکند و به خارج می آید وسیلاب خون هزاران مجاهد و هوادار را به پشیزی نمی گیرد و همین تفکر کثیف است که با قیاس به نفس فکر میکند هر اعتراضی دلیلش ترس است. زهی وقاحت و ایکاش کسانی که ماجرا را میدانند منجمله همسر سابق که میدانند علت خلع رده من چه بوده است این گزارش را میخواندند تا شاید بفهمند اسیر چه گنداب دروغ و فریبی هستند.مفصل علت خلع رده شدن مرا در این گزارش که در سال نود ودو نوشته ام بخوانید
    آیا اکرم حبیب خانی زنده است؟ تداعی هاو گوشه هائی از یک واقعیت قسمت اول…
    ادامه جعلهای بیشرمانه.یک جعل بیشرمانه و وقیحانه دیگر

دفتر غزلها
نامه من به خواهر سهیلا سراپا جعلی است. بر اساس دفتر غزلهایم که من در زیر برخی غزلها علت سرودن را مینوشتم.من و همسرم در تاریخ پنجشنبه بیستم مرداد سال شصت و هشت ساعت ده شب پش از آنکه رهبر عقیدتی او را «عفریته» و مرا «ملعون» خواند و خواست که ما نسبت به هم این را تکرار
کنیم در مقابل جمعی صد نفره حلقه هایمان را تقدیم کرده و طلاق دادیم.
حدود یکسال بعد در مرداد شصت و نه من طی نامه ای به مسعود رجوی نوشتم که این جدائی نه تنها نیروی مرا افزون نکرده بل باعث تحلیل رفتن نیروی من شده است.

یاداشت من در دفتر غزلها در شب طلاق جمعی17دی68
صادقانه نوشتم زنی که قبلا ده درصد زندگی مرا اشغال کرده بود. یکسال از او در سال شصت وشصت و یک دور بودم و نیز ماهها بودن او در پاریس و بودن خود در عراق رابراحتی تحمل کرده بودم(خرداد شصت وشش تا بهار شصت و هفت) اکنون سودای شب و روز من است.یکی دو هفته بعد من و همسرم را خواست و ما را تا حل مساله و رسیدن به نقطه طلاق کامل و جای دادن عشق مریم و او یعنی عشق به انقلاب،بجای عشق به همسر،به ازدواج هم در آورد.بنابراین بجز جعل این نامه و بی منطق بودن محتوای درونی آن تاریخ نامه با واقعیت زندگی من نمی خواند.
چرا باید من در شرایطی که طلاقها را درست نمی دانستم و بر سر خانه و زندگی برگشته بودم چنین نامه ای بنویسم. مفصل ماجرا را قبلا در پاسخ به جزوه شرافت به یعما رفته نوشته ام که میتوانید در این لینک هردو گزارش را بخوانید
آیا اکرم حبیب خانی زنده است؟ تداعی هاو گوشه هائی از یک واقعیت قسمت اول…
آیا اکرم حبیب خانی زنده است؟ تداعی هاو گوشه هائی از یک واقعیت قسمت دوم
اوج وقاحت و بیشرافتی و نامه های جعلی و دستکاری شده
نامه من به زهرا مریخی واقعی بود. ولی نامه منتشر شده مخدوش و دستکاری شده است.من پس از اولین نشست پس از عملیات مروارید و تهاجم اول آمریکا به عراق و در جریان اولین نشست سه روزه مسعود رجوی و وقتی سئوال کرد که چه کسانی نیرویشان صد برابر شده دست بلند کردم این سئوال و جواب سه بار تکرار شد و من در سومین بار احساس کردم دارم دروغ میگویم و نه تنها نیروی من صد برابر نشده بل از این انقلاب لجن فرو کشیده به همین دلیل همانجا نامه ای به زهرا مریخی نوشتم که مضمونش این بود
من بریده ام و نمی خواهم بمانم
می خواهید مرا تیر باران کنید بکنید دستتان را میبوسم
اگر نه میخواهم بروم
مضمون نامه این بود ویک هفته پس از آن من روانه شدم و به فرانسه آمدم. تاریخ این نامه عوض شده است تا علت بریدن مرا به ترس از عملیات مروارید وصل کنند.
علت بریدن من سیاسی و ایدئولوژیک بود و نه ترس از عملیات و ماهها بعد از عملیات مروارید بود و نه هنگام عملیات.بعد از عملیات مروارید من وهمسرم در خرداد سال 71 از هم جدا شدیم و بعد یک دوره من به عضویت شورای مرکزی مجاهدین در آمدم و در جریان اولین روز نشست سه روزه بریدم و یک هفته بعد روانه خارج شدم. این نامه مخدوش شده مال آذر سال هفتاد ویک است ونه12 فروردین سال هفتاد و یک. جعل کننده نامه درست همان روز عملیات مروارید را روز بریدن من اعلام کرده تا همه چیز چفت و جور باشد.
لینک.عملیات دفاعی مروارید ارتش آزادیبخش ملی ایران
.اگر دقت کنید میبینید این نامه چون اصل آن دستکاری شده نشان میدهد که در دو جا روی خطوط را سفید کرده و زیر آن آنچه را خواسته اند نوشته اند. دیدگاهها نیز دیدگاههای رهبر عقیدتی و پیروانست که هرکه بر میشورد جز پهن نیست!من هرگز چنین چیزی را ننوشته ام.من از گذشته خود چیزی را پنهان نمی کنم و در نقد گذشته شرمگین نیستم و بارها منجمله آخرین بار در شعر مانیفست گفته ام که از گذشته خود بیزارم اما این نامه های عفونت بار جعلی از آن من نیست. اگر بود مینوشتم که از ان من است و به نقد آن میپداختم.
من از آنچه بوده ام بیزارم
آری من از آنچه بوده ام
و از شمایانی که چون من اید بیزارم
ما قربانیان منفور مذموم مظلوم مضحک،
با دستهای خود
در تمام طول تاریخ علیه جباران بر شوریده ایم
و دریغا با اندیشه خود
چون گاوان به خراس بسته شده
در تمام طول شب تاریخ
گرداگرد مدار جهل و خرافه و خفت
چرخیده ایم و چرخیده ایم و چرخیده ایم
و خرمن جلادان خود را
کوبیده ایم و کوبیده ایم و کوبیده ایم
تا نان جلادان آماده شود
ادامه شعرمانیفست را در این لینک ببینید
برای فهمیدن مساله به دفتر کوچک و قطوری مراجعه کردم که در آن سالها همیشه با من بود.دفتر غزلهای من و تاریخ زیر غزلها بمن میگوید من در کجا بوده ام. آخرین غزل من در پایگاه بدیع زادگان در تاریخ 9 اذر 71 سروده شده است.

آخرین شعر من در پایگاه بدیع زادگان در عراق9/اذر/71
غزل بعدی در پاریس در بیست اسفند هفتاد و یک بنابر این چرا باید من در تاریخ 12/1/هفتاد چنین نامه ای را به زهرا مریخی بنویسم.
از تاریخ دوازده یک هفتاد تا یازده آذر هفتاد و یک هجده ماه فاصله است.
من از اعلام بریدگی تا سفرم به پاریس یک هفته طول کشید. چرا باید چنین نامه ای را بنویسم و چرا پس از این اعلام بریدگی بکنم.
قبلا در تداعیها و گوشه ای از واقعیت ماجرا شرح داده ام که میتوانید بخوانید.


نامه های صفحات پنجاه و نه تا شصت و سه، به برادر فرید تماما جعلی است و نویسندگان آنچنان که مرا میخواسته اند و نتوانسته اند بمدد نامه های جعلی تصویر کرده و باز افریده اند.
من میتوانستم فرضا خود را این چنین و سخت تر از این بکوبم ولی نه با این فرهنگ نوشتاری که هیچ شباهتی به فرهنگ نوشتاری من ندارد وکاملا منطبق بر فرهنگ نوشتاری رهبر عقیدتی ئ چند قلمزن پیرامون اوست.
توجه کنید!
الف-من در12 فروردین هفتاد به زهرا مریخی نوشته ام که بریده ام و یک مشت پهن هستم
ب- در نهم و دهم مهر سال هفتاد، دو نامه به برادر فرید نوشته ام (صفحه پنجاه و نه وشصت و یک)که من فاسد و بریده و بدبختم و…
ج-در ده مهرمهر هفتاد ،(صفحه شصت وسه وشصت و چهار)همه رای به اخراج من داده و من نامه ای به مریم نوشته ام و خود را برایش لوس کرده ام
دال- در سی مهر هفتاد( صفحه شصت و پنج)من دوباره در رده مسئول نهاد عضو مجاهدین شده ام.
تعییرات عجیب و غریب مرا در یکماه از اوج بریدگی تا رده مسئول نهاد تماشا بفرمائید. بقول مرحوم ناصرالدینشاه خودمان هم از خودمان خوشمان آمد!
. نامه های قبل از سی مهر تمام به روال و سنت سازمان رهبر عقیدتی که همه باید حتما لجن مال شوند و بعد پوزه بر استان رده بسایند جعل شده است.
واقعیت امر را من قبلا نوشته ام پس ازتلاطمات متعدد سرانجامجمعی که من و ابراهیم آل اسحاق هم شاملش بودیم در سی مهر در حضور رهبر عقیدتی و بانو به قران سوگند خوردیم که تا ابد مطیع و منقاد و فرمانبردار باشیمو دوباره عضو شدیم و این عضویت تا چند روز قبل از سفر من به پاریس و جدائی کامل برجا بود.
ج- نامه صفحه شصت و شش جعلی است و توضیح .
من از سی مهرسال هفتاد تا چند روز قبل از سفر به فرانسه و جدائی کامل از مجاهدین عضو سازمان بودم و خنده دارست که درفروردین هفتاد و یک و ابان هفتاد و یک (صفحات شصت و شش وشصت و هفت) این نامه ها را بنویسم!!
دال-نامه صفحه شصت و نه، در نه آذر هفتاد و یک جعلی است و آن بیت عبید ذاکانی هم نثار کسانی که به شکر خوردن معتادند باد.
توجه به این نکته ضروریست که تاریخ نامه بریدگی به زهرا مریخی، چون بخشی از نامه دستکاری شده است این نامه در سال هفتاد و یک چند روز قبل ازسفر من به پاریس نوشته شده و فقط برای اینکه نامه های جعلی را توجیه کند تاریخش به سال هفتاد برگردانده شده است.
دال-نامه صفحه شصت و نه و اذعان به نقش بابا واقعی است و من الان هم این راتائید میکنم

اولین شعر سروده شده در پاریس
توجه داشته باشید من در مهر و آبان هفتاد و یک اعلام بریدگی کرده ام و درماه نهم آذر سال هفتاد و یک به فهمیه اروانی شکر خوردن نامه نوشته ام و شگفتا که فقط هجده روز قبل از آن به مسعود رجوی نامه نوشته ام که مسئولیت اخروی ودنیوی اجرای سرود مسعود را برعهده میگیرم.
حقیقت اینکه بنده نیز مانند نویسنده و جاعل این جعلیات که دچار گه گیجه شده است دچار سرگیجه عجیبی شده ام که نمی دانم چه باید کرد با این همه تناقض در تاریخ و تنظیم این جعلیات و نویسندگان براستی چه جهاد عظیم و سرگیجه آوری برای جعل و تنظیم این نامه ها کرده اندولی گویا نهایتا خودشان هم قاطی کرده اند.
نامه صفحه هفتاد و پنج جعل و دروغ است. این نه در فرهنگ نوشتاری من جای دارد و نه تاریخ نامه که در آن هنگام من در اوج کشاکشهای روحی بر اثر تاثیرات انقلاب ایدئولوژیک بودم میتواند مرا در این نقطه بدارد که تخت کفشهای رهبر و بانو را ببوسم زهی وقاحت و بیشرمی. انچه من برای انها نوشته ام همان شعرها و سرودهائی است که درپایان جزوه سیدی کاشانی آمده و نیز نامه صفحه آخرصفحه هفتاد و هشت تنها نامه غیر جعلی این مجموعه است
سخن پایان و بدرود با بابا
حرف زیادست و فرصت کم عجالتا به همین اندک اکتفا میکنم و بیشتر را به تامل خوانندگان وا میگذارم.اگر حرفی هست نه در تبرئه خود بل در شناخت کسانی است که به بهانه آزادی و عدالت پیش از حاکمیت خیالی هر رذالتی را جایز میشمارند. من نظر خود را پنجسال پیش در شعر با راهبر نوشته ام امروز نیز بر همانم.تاکید میکنم در فرصتی اندرونه تک تک این نامه ها و مقصد و مقصود جاعلان راکالبد شکافی خواهم کرد و عجالتا با باز خوانی شعر ناخدا با ناخدا بدرود میگویم و برای بابا طول عمر آرزو میکنم. و به او میگویم
بابای گرامی. آری فارغ از این جعلیات من اقرار میکنم از سازمان مجاهدین بریده ام .اگر میخواهید همین الان با نامه ای دیگر بریدگی خود را مهر میزنم
این یکی از افتخارات زندگی من است. تاسف من از این است که چرا دیر بریده ام. بریدن از جهل و ارتجاع و سرکوب و اجبار، بریدن از رهبرانی مرتجع ،بریدن از کسانی که در برابر پیر شدن بیهوده فرزندان ما در بیابانها خمی به ابرو نمی آورند و خود هر روز نگران افتادن چینی بر صورت شان هستند،بریدن از بیرحمی توجیه شده،بریدن از دشمنان شعر و عشق و فرهنگ، بریدن از علم کشان دین و ائین بیابانگردان وشترچرانان اعصار دور،بریدن از تئوریهای شیعی استفراغ شده توسط ملایان و باز افرینی شده توسط فرصت طلبان، بریدن ازسازمانی که انسان و عشق و اراده انسانی در آن ذره ای بها ندارد، بریدن از سازمانی که راه جامعه خیالی بی طبقه را به سوی نئوکانها کج کرده است، بریدن از سازمانی که با شمارش جنازه ها و جسدهای ما بر ذخیره های خود میافزاید باعث افتخارست.
معنای این بریدن پیوستن به آزادی و عدالت و خرد و عشق است و نه پیوستن به ملایانی که حتی پیروانشان ، کسانی امثال احمدی نژاد خبر سقوط و مرگشان را میدهند و ملتی بزرگ درمقابلشان قد کشیده است.بادا که روزگاری حکایت تمامیت این فاجعه متشکل در داوری همگان قرار گیرد و معلوم شود چه کسی خائن است و چه کس خادم. چه کسی رنج کسید و چه کسی بر تخت جسدهای پاکترین فرزندان ایران بساط زفاف و زد و بند با دیکتاتورها و جلسات مغزخواری بی پایان شبانه را کار سازی کرد.آن روز شروع شده است و اطمینان داشته باش من با تمام ضعفهایم در کنار ملت و میهن خود از ایندم تا ابد ایستاده ام و زخمهای سینه من توسط جلادان حاکم و زخمهای پشت من به تیغ کین این تشکیلات رو به زوال جز مدالهای افتخار من نیست.سالها قبل پذیرفتم و نوشتم روزی یا شبی تنها ، بی نام در گوشه خیابانی در غربت خواهم مرد ولی پستی و پلشتی را نخواهم پذیرفت.
بابای گرامی
همچنین میفهمم تو با همه خصوصیات مثبتت چرا هرگز توان برشوریدن نداشته ای و تسلیم مانده ای.
بنیادهای سازمان مجاهدین از آغاز فقر زده و بیمار بود و تو نیز بیمار همین فقر زدگی هستی ونمی توانی جز از همین بنیاد به همین بنیاد بگریزی.
بابای گرامی من نه به فلسطین رفته و نه ضد مردم اسرائیل و یهودیان بوده ام ولی تو روزگاری در فلسطین و پایگاههای الفتح همپیمان چریکهای فلسطینی بودی وعلیه سیاستهای دولت اشغالگر. اما امروز تو در کجائی؟ فلسطینیان درکجا و «ابوفرفره»و دم و دستگاهش هم پیمان چه کسانی است. شاید میدانی ولی توان جنبیدن و نای فکری لازم را نداری. دلت خوشست که عمر بپایان میرسد و بر سر پل صراط مولا میاید ودست تو مجاهد پیرمرد را میگیرد ومیبرد تا در بهشت جوان شوی و زندگی آغاز کنی. این ته ته ذهن توست و نه هیچ چیز دیگر.
در این سازمان همه مشکل دارند ولی همه به دلیل ناتوانی در اندیشه و فقر شعور فلسفی و ایدئولوژیک که نهایتا در سال 1364ولایت فقیه را در هیئت رهبری عقیدتی به ارمغان آورد:
یا تن داده اند
یابریده و خاموشند و با شرافت فردی عمردر گوشه ای میگذرانند
یابسوی دشمن ایران یعنی حکومت ملایان شتافته اند
و دریغ از مردی یا زنی که از میان برخیزد و کاری بکند
بنیادهای اقتدار رهبر ابد مدت منجمله بر همین فقر و فلاکت و نکبت و ادبار فکری و ضعفهای بنیادی این سازمان استوارست که تو نیز از قربانیان مظلوم آنی.
این سازمان هیچ اینده ای ندارد.
زیرا هیچ بنیاد زنده و پویائی در او موجود نیست.
در جهانی که کل اسلام سیاسی در حال لرزیدن است و بخصوص در ایران
این شاخه فرعی بیمار را سرنوشتی نیست و تنها با قبضه قدرت سیاسی است که میتواند بعنوان پوش دستگاه قدرت درست مثل دولت صفویان چندی بپاید و دیکتاتوری دیگری را ارمغان آورد.
رهبر این را خوب میداند
و بر لبه جدال ومرگ و زندگی بجان میکوشد
و تو و امثال توبازیچه اید عزیز
خدایت حفظ کناد و بدرود رفیق قدیمی من
بدرود


خطاهای احتمالی نوشتاری و دستوری و.. را برمن میبخشید و در صورت لزوم تذکر دهید تا اصلاح و تکمیل شودکه این نوشته در شرایط جسمی نه چندان مناسبی قلمی شد
چهارشنبه هشت فروردین 1397
اسماعیل وفا یغمائی
با ناخدا اسماعیل وفا یغمائی
با ناخدا
اسماعیل وفا یغمائی
این زبان دل افسردگانست
نه زبان پی نام خیزان
گو نگیرد کسش در زبان هیچ
ما ره خود بگیریم دنبال
«نیمایوشیج منظومه افسانه»
**
اگر دروغ بر راستی چیره میشود
و اگر فریب بر حقیقت،
خوشا شکست من
و خوشا، صلیب و دار و دشنام و تف
هنگام که شادیانه
به سوی دار میروم،
اما بدینسان که تو رفته ای و میروی
و اگر بروی
چنان، سکه ای، پشیزی خواهی شد
که جذامیان نیز از پذیرفتنش ابا خواهند کرد.
**
نه می دانی
و نه می فهمی
که نه زبان نام خیزان
بل زبان دل افسردگانست این
با سرودی تنها
و غریب تر وبی شکست تر از رعدی خرد شده
برراهی که باید دنبال کرد وازآتش حقیقت گذشت
و تو
همچنان بر برج ترس و فریب
سر فرو برده در ابرها وآسمانهای تاریک توهم
آنجا که حتی خدا
حتی خدا!بر خاک با تو آغاز میشود
فراشو و فراتر
و بنگر در اعماق و بشنو
زمزمه های زرین وزنبور آسای کرنش را
تا نیروی اعتماد را در خود باز یابی
**
فرا برو و فراتردر فراشدن بی پایانت
بربرجی که از خشت تن وجان ما قد کشیده است
و هنوز قد میکشد.
در میان هفت رود خون
و هفت کوه جسد
و هفتاد دریای خاموش اشک
که سفینه های ارواح مغموم
در بادهای متوقف مرگ بر آن ایستاده اند.
**
بشنو کلام مرا
کلام مرا بشنو
کلام شاعری که در برابر توبر دل خود زانوفشرد
تا زیبائی ترا در برابر زشتی شیخجلاد پیر بسراید
و شجاعت ترا در مقابل هراسندگان از او
بی هیچ صلتی،
و ندانست
و نه دانست که تو نه شجاعی و نه زیبا
وتاختن یال افشان تاریخساز تو،نه در توفان است و رو به توفان
بل در گریز ازتوفان ناهنگام،
توفانی که دهانبند از پوزه درنده متعفنش بر گرفته بودی
تا قلبهای هزاران آهوی رها شده درخیابانها را بدرد و بجود
تا نامشان زیب دفتر فخر تو و دهانبند فریاد ما شود
واگر چه دیر،
دانستم و برخاستم
تا تمام نفرینها را صلت خویش سازم
آینه در برابر سیمای تو بدارم
وتا زشتیها و هراس ترا بر تو آشکار کنم
**
هراسانی! هراسانتر از هراس
هراسان و گم کرده راه
و چنان درگریز از حقیقت، در اعماق خود نهان شده ای
چنان در اعماق خود نهان شده ای
چنان در اعماق خود نهان شده ای
[در حفاظت هفت خندق خون و جسد]
که از هفت دروازه باید گذشت
و هفتاد در و هفتصد نگاهبانخاتونان گرز آتشینه به کف
تا ذات خرد و خسته و خراب
و حقیر و هراسان ترا به تماشا ایستاد،
ذاتی که با حقارت دیگران عظمت خود را
با نفرت دیگران به دیگران عشق خود را
و با دروغ، حقیقت خود را
تضمین میکند
بر فرشی سرخ در زیر گامهایش
که بر گرهگاه هر تارش قلبهای ما
ودر گرهبند هر پودش چشمهای ما
در زیر گامهای تو وخاتونشاهت
سالهاست که می تپد و میگرید
در افقی که سالهاست
تن های ما در زندانهای جزیره جنون و خون جلاد پیر
و چشمان مادران پیر ما در چشمخانه ها
بربلند قناره هاو عمق گورها خشکیده است.
**
بگذار من تنها باشم
اما در کنارحقیقت
بگذار من لعنت شده باشم و دمساز بالعنت شدگان
امابه دور از دروغ
بگذار هیچ باشم و پوچ
د رسنگباران تمام پاروکشان تو بر دریای خون و اشک
اماناموس شاعری را پاس دارم
بی هراس از خدا و شیطان
**
همه باید ترا دوست بدارند
و تو هیچکس را
همه باید ترا بستایند
و تو هیچکس را
همه باید بمیرند تا تو زنده بمانی
همه باید دشنام پذیرند
تا سرود ستایش تو خاموش نشود و سر بر فلک هفتم کشد،
همه باید خائن باشند و تو خادم
باید زن سر تافته از آستان تو
بر پیشانی خود به دست خود
شادمانه مهربی عصمتی بکوبد
تا عصمت تو محافظت شود
و هر لحظه باید جسدی بر خاک افتد
و جانی بر باد رود
تا حقیقت تو بتواند نه تنها ازما
بل ازخود تو نیز پنهان باشد
واعتماد وجدان سفالینه ی شکسته ی «تو» به «خویش»
در عمق هفت صندوق پولادین
درستی خطا های ترا توجیه کند
لحظه به لحظه،
و فراموش کنی
و فراموش کنی
[در تاریکی توجیه از پس توجیه و در پاسداری از عظمت خود]
که بهای یکدست جامه خاتونشاهت
ازهزینه یکسال خانه ی فاطمه و زینب افزونست،
و فراموش کنی
در راه سه ماهه
که به سالیان و سالیان انجامید
و قرنی به پایان رسید و قرنی اغاز شد
از کجا به کجا آمده ایم ؟،
و از کجا تا به کجا
از خاکستان مردم تا کاخستان ملوک
و ازسجده گاه جهاندار
تا جلوه گاه جهانخوار
بر فرش لگد کوب شده غرور ما
**
بگذار شاعران تو
بی هیچ اعتقادی تیغ تیز ترانه هایشان را برکشند
بگذار پیرریزه خواران خوان بیدریغت سر به خاموشی تکان دهند
بگذار مریدان تو مرا به نفرت یاد آرند،
[به محبت و رقت در آنان مینگرم]
دوزخ اما دوباره اینروزها
و در این چند روزه ی در دوزخ زیستن به وام من است
تا در قلم من زبانه کشد
و چنانکه به سهم اندک خویش
بر ریش امام پیر زبانه کشید
بر بهشت دروغین تو شعله افکند و خاکسترش کند
و شاید راهی از پس این آوارخونبار بیدار،
من پاکم ای پلید
و پاکترین بارانهای جهان
زنده و مرده مرا هزار باره خواهند شست
اگر تو هزار باره
تمام مردابهای درونت را بر من فرو ریزی
و دیریست میدانم و پذیرفته ام
پادافراه پاکزیستن
دریده شدن در زیر دندانهای دریده ترین دیوان جهانست
که در درون تو تنوره میکشند
ومن میروم تا مرگ مرا بی شکست کند
و این سرود
بر هر موج خواهد رقصید
من میروم و این سرود
در هر آذرخش خواهد درخشید
بر نیمرخ پنهان پلید تو
من میروم این سرود
ترانه تمام شکستگانی خواهد شد
که برمیخیزند تا به پاسداشت ناموس آزادی
به خاطره تو تف کنند
و تونه می دانی
و نه می فهمی
که نه زبان نام خیزان
بل زبان دل افسردگانست این
زاده شده در نخستین بامداد جهان
و در انتظارنخستین شاعر گمنام
که بر می آید تا ناموس راستی و حقیقت را
در مقابل شکوه دروغ وعظمت فریب
باروشنای ساده خویش نگاهبانی کند.
**
میمیریم
وخلقی به روشنی آفتاب
و لبخند بر باد رفته زیباترین زن سر زمین من
،نه ماکه ذات من را و تو را داوری خواهد کرد
خوش باش و تصور کن:
بر گور تو شاید!طبالان و شیپورچیان
در غرش توپهای شربنل
و ولوله دریای«مردم!»
سمفونی بتهوون را بنوازند
و بر سنگ گور من در زیر غبارها
کلمات به آرامی نفس خواهند کشید:
و نسیم صدای آنها را با خود خواهد برد
اگر دروغ بر راستی چیره میشود
و اگر فریب بر حقیقت
خوشا شکست من…..
دوم ژوئن 2013

منبع:پژواک ایران
————————————————————————————————
بیشتر بخوانید:
—————————
چرا آقای اسماعیل وفا یغمایی دل در گرو اصلاح فرقه رجوی دارد
http://nototerrorism-cults.com/?p=12578
—————————–
کرگدنهای مسعود رجوی
http://nototerrorism-cults.com/?p=12987
——————————-
نامه سرگشاده داود ارشد از اعضای سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت به آقای اسماعیل وفا یغمایی از اعضای مرکزیت جدا شده از فرقه رجوی شاعر، محقق، فعال حقوق بشر و دمکراسی
http://nototerrorism-cults.com/?p=8158
——————————————
ولایت فقیه رجوی را به قلم خودش در نشریه مجاهد بخوان.

دیدار جنبش نه به تروریسم و فرقه ها با مسئولین سفارت آلبانی
مارس 26, 2018

سفارت آلبانی در برلین
آقای داود باقروند ارشد در روز دوشنبه 19 مارس 2018 در برلین با مقامات سفارت آلبانیا دیدار و گفتگو کردند‎.
در این دیدار آقای ارشد بعنوان یکی از اعضای عالیرتبه سابق فرقه رجوی و ‏عضو شورای ملی مقاومت این تشکیلات عطف به دیدار قبلی در زمینه افشای تروریسم فرقه های مخرب و حمایت از قربانیان فرقه ها، ضمن بروز کردن مقامات سفارت نسبت به تحولات اخیر وضعیت جدا شدگان و خروج آنها از زیر تیغ ضد انسانی فرقه رجوی و دریافت کمک هزینه های پناهندگی بطور مستقیم از کمیساریای عالی پناهندگی گزارشی نیز از ملاقات خود به نمایندگی از طرف جداشدگان در آلبانی با مقامات کمیساریای عالی پناهندگی در ژنو-سوئیس در ماه گذشته جهت تشکر و قدر دانی از اقدام بشر دوستانه کمیساریای عالی پناهندپی را به اطلاع آنها رساند بود را ارائه کرده.
آقای ارشد از فرصت این ملاقات استفاده کرده از همکاریهای دولت آلبانی نیز در زمینه کمک به جلوگیری از نقض حقوق بشر توسط فرقه رجوی علیه جداشدگان ابراز تشکر و قدردانی نمودند.
چرا که فرقه رجوی از تزیقات مالی و حقوقی و نبود حمایت بویژه برای زنان که آنها را با اخبار کذب مربوط به حضور مافیا و باندهای بسیار خطرناک و مواد مخدر در تیرانا و… ترسانده و در بند خود نگهمیدارند. و همین حمایت مالی و کمکهای دولت آلبانی که چه بسا مشوق و عامل دل گرم کننده ای برای افرادیکه که آنها را به اجبار در اشرف 3 بعنوان زندان ابد اسیر کرده اند بوده است که مننجر به فرار دو تن از آنها طی چند روز پیش شد.
آقای ارشد شرحی نیز از کنترلهای فرقه ای و تکنیکهایئکه جهت تحقیر و توهین اعضا خود نسبت به آنها اعمال میکنند داد که آنها مجبورند هنگام تردد در شهر هر دقیقه تناقضات جنسی خود را بیان کنند که موجب خنده و نگرانی مقامات شد.

آقای ارشد همچنین مدارکی از اعمال تروریستی فرقه رجوی مبتنی بر نشریات و سایتهای رسمی فرقه رجوی در بزرگداشت عاملین این ترورها حتی علیه شهروندان آمریکایی که امروزه مدعی هستند با آنها در کمال دوستی و مودت قرار دارند صورت گرفته بود را با جزئیات آن به مقامات سفارت ارائه کردند.
آقای ارشد عنوان کردند که در ملاقات قبلی نیز اسنادی از اعمال تروریستی علیه مردم عراق را ارائه شده بود. که همگی این اسناد گواه آن است که ماهیت این فرقه تروریستی هرگز تغییر نکرده و پاسخگو نبودن در مقابل اعمال خود از جمله نقض شدید حقوق بشر، ترور شخصیت مخالفین و حتی کسانیکه بعنوان عضو این فرقه هستند نشان میدهد که اولا نفرت مردم ایران از این فرقه کاملا بجا و این تشکیلات جز به دست یابی به قدرت و پیاده کردن خلافت اسلامی خود در ایران قصد دیگری ندارد.
آقای ارشد مقامات سفارت را در جریان فعالیتهای جدا شدگان در سراسر اروپا به نشانه اینکه جدا شدگان دوستان خود را که کماکان اسیر این فرقه هستند فراموش نکرده اند قرار دادند که مورد تشویق گرفتند.

جان بولتون چه فکر می‌کند؟
مارس 24, 2018
جان بولتون، یکی از محافظه‌کاران بسیار تندرویی بود که در زمان دولت جورج بوش پسر، ظاهر شد و قرار است به زودی مشاور امنیت ملی جدید دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا شود.
یک مدافع سرسخت اقتدار آمریکا و طرفدار ستیزه گر استفاده از این اقتدار در خارج از مرزهای آمریکاست. آقای بولتون هرگز از آشکار شدن نظرات تند خود ابایی ندارد، چه در جایگاه یک مقام دولتی، چه در نوشته‌هایش در روزنامه‌ها و چه از تریبون شبکه فاکس نیوز.
۵ باور جان بولتون:
۱. “حمله پیشگیرانه علیه کره شمالی توجیهپذیر است“
با توجه به دیدار احتمالی دونالد ترامپ و کیم جونگ اون، رئیس جمهوری کره شمالی که انتظار می‌رود در ماه مه برگزار شود، دیدگاه‌های آقای بولتون درباره کره شمالی اهمیت ویژه‌ای می‌یابد.
مشاور جدید امنیت ملی آمریکا آشکارا معتقد است که کره شمالی و برنامه هسته‌ای این کشور یک تهدید قریب‌الوقوع علیه آمریکاست. او نظر کسانی را که معتقدند هنوز برای استفاده از روش‌های دیپلماتیک و مذاکره فرصت هست، رد می‌کند.
ماه گذشته او در روزنامه “وال استریت ژورنال” درباره یک اقدام پیشگیرانه نوشته بود: “با توجه به اختلاف‌های موجود در سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا درباره کره شمالی، ما نباید آنقدر صبر کنیم که خیلی دیر شود.”
او نوشته بود: “برای ایالات متحده آمریکا کاملا مشروع است که در واکنش به ‘ضرورت کنونی ‘ که سلاح‌های هسته‌ای کره شمالی ایجاد کرده، پیشدستی کند.”
۲. “بمباران ایران هم اشکالی ندارد“
آقای ترامپ چند روز پیش به شکلی ناگهانی رکس تیلرسون وزیر خارجه خود را که طرفدار برجام بود اخراج کرد. گزارش شده که توافق هسته‌ای با ایران یکی از اختلافات عمیق این دو بوده است.
او حالا جان بولتون را در کنار خود دارد که می‌تواند شخصی را پیدا کند که نظرش در این باره به او نزدیکتر باشد.
پیشتر آقای بولتون باراک اوباما، رئیس جمهوری سابق آمریکا را به دلیل امضای توافقنامه بین‌المللی هسته‌ای با ایران (برجام) به باد انتقاد گرفته بود و نوشته بود که این توافق‌نامه “نقاط ضعفی دارد که ایران از طریق آن توانسته برنامه‌های موشکی و هسته‌ای خود را همچنان پیش ببرد.”
آقای بولتون در ماه مارس سال ۲۰۱۵، چند ماه پیش از توافق هسته‌ای با ایران، در مطلبی در روزنامه نیویورک تایمز اعلام کرد که فقط اقدام نظامی می‌تواند موثر باشد.
او با حمایت آشکار از اسرائیل گفته بود: “فرصت خیلی کوتاه است اما همچنان یک حمله نظامی می‌تواند موفق باشد.”
به گفته او “چنین اقدامی باید با حمایت‌های گسترده آمریکا از مخالفان ایران و با هدف تغییر حکومت تهران همراه شود.”
۳. او طرفدار پر و پا قرص سازمان ملل نیست
آقای بولتون در یک سخنرانی گفته بود: “ملل متحد وجود ندارد. فقط یک اجتماع بین‌المللی وجود دارد که در مواردی می‌تواند بوسیله ایالات متحده آمریکا، به عنوان تنها قدرت واقعی که در جهان مانده است هدایت شود، چه وقتی متناسب با منافع ما باشد چه وقتی که بتوانیم دیگران را هم با خود همراه کنیم.”
این سخنرانی بیش از یک دهه قبل از آن بوده است که او نماینده دولت جورج بوش پسر در سازمان ملل متحد شود، در حالی که آقای بولتون بدبینی عمیقی به یک سازمان جهانی که به هیچ دولتی پاسخگو نیست، داشت.
نشریه اکونومیست آقای بولتون را “جنجالی‌ترین سفیری” نامید که آمریکا به سازمان ملل متحد فرستاده است، البته برخی هم او را به دلیل اصلاحاتی که در این نهاد بین المللی انجام داد، ستوده‌اند.
۴. “جنگ عراق یک اشتباه نبود“
چند هفته پیش دونالد ترامپ حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ را “بدترین تصمیمی که تاکنون گرفته شده” توصیف کرد. تقریبا در همان زمان، جان بولتون، که از حامیان سرسخت آن جنگ بود، حاضر نشد که این اظهارات را محکوم کند.
گزارش شد که او در خبری در فاکس نیوز گفته “این حرف که می‌گویید برکنار کردن صدام حسین یک اقدام اشتباه بوده، ساده‌انگارانه است.”
در سال ۲۰۱۶، هنگامی که آقای بولتون خود را برای شرکت در رقابت‌های انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به عنوان نامزد جمهوری خواهان آماده میکرد، نظراتش شفاف‌تر بود.
واشنگتن پست به نقل از او می‌نویسد: “اگر همه چیزهایی را که الان می‌دانیم، قبلا می‌دانستیم البته ممکن بود که تصمیم دیگری گرفته شود اما من هنوز هم با سرنگون کردن صدام حسین، کسی که تهدیدی برای صلح و ثبات در منطقه بود، موافقم.”
۵. “با روسیه باید قاطعانه‌تر برخورد شود“
آقای بولتون دخالت ادعایی روسیه در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ آمریکا را یک “اقدام واقعی جنگی” دانست که “واشنگتن هرگز نباید آن را تحمل کند.”
در ژوئیه ۲۰۱۷، وقتی دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه ملاقات کردند و آقای پوتین هرگونه دخالت در انتخابات را رد کرد، آقای بولتون نوشت که پوتین با کمک بهترین تمرین‌های کا گ ب، سازمان اطلاعاتی روسیه،دروغ می‌گوید.
اخیرا و به دنبال ماجرای مسموم شدن سرگئی اسکریپال، جاسوس سابق روسیه در بریتانیا، جان بولتون گفت که “غرب باید پاسخی بسیار محکم به روسیه بدهد.”

جهان باید نگران انتخاب جان بولتن باشد- نیویورک تایمز ‏
مارس 23, 2018
ترجمه مقاله نیویورک تایمز 23/3/2018
انتخاب بولتن به عنوان مشاور امنیت ملی برای بسیاری در چهارگوشه جهان بعنوان چرخش به راست بی حد و مرز مورد ارزیابی قرار گرفته و تلاش میکنند بفهمند که معنی آن چه خواهد بود. بولتن مردی باهوش و با عقایدی عمیقا محافظه کار، ناسیونالیست و مهاجم در زمینه سیاست خارجی آمریکاست. بسیاری معتقدند که بولتن ممکن است بتواند مقداری ثبات و قابلیت پیش بینی به سیاستهای آمریکا با خود بیاورد. هرچند بسیاری نیز نگران سیاست ها و دیدگاههای “باز”ی او نسبت به ایران و کره شمالی هستند که میتواند ترامپ را به انتخاب راه حلهای نظامی در مقابل مشکلات دیپلماتیک رهنمون شود. بعضی ها نیز نگران جان بولتنی هستند که حتی زمانیکه یک دیپلمات ارشد در وزارت خارجه و یا سازمان ملل بود بعنوان یک وصله ناجور عمل میکرد، و بنابراین آیا میتواند خودش را با کاری با فشارهای بسیار بیشتر و زمانیکه کمتر آنتنی و شنیده شده و بیشتر یک میانجی در میان نقطه نظرات سیاسی مختلف منطبق کند؟
سوال بدون پاسخ دیگر این خواهد بود که آیا میتواند خودش و رابطه اش را با ترامپ ی که وقتی نظراتش مورد مخالفت قرارمیگیرد و یا محدود میشود بطور خاص اطلاعیه های علنی و تمایلات او محدود میگردد بسیار زود ناراحت و خسته میشود، تنظیم کند؟
نقطه نظرات بولتن مشهور هستند، و عمدتا با نظرات ترامپ در یک راستا قرار دارند. از جمله:
• قرارداد اتمی ایران ایرادات زیادی دارد و باید دور ریخته شود،
• کره شمالی باید خلع سلاح اتمی شود و یا با عمل نظامی روبرو گردد.
• سازمان ملل و عمده موسسات بین اللملی برای واشنگتن بی فایده هستند.
در این زمینه ژوزف یانینگ یک تحلیلگر آلمانی میگوید: بولتن حمایت قابل توجه و مهمات فکری برای ترامپ به ارمغان خواهد آورد. وی همچنین یکی از حامیان مستحکم ناتو و منتقد پوتین و روسیه در مقایسه با ترامپ است. این امر میتواند ترامپ را در این ایده که گفته میشود در مقابل روسیه ضعیف عمل میکند حفاظت کند.
بولتن بی رحم، باهوش و موثر است، این نظر فرانسیس هایزبرگ از مرکز مطالعات استراتژیک یک تحلیلگر نظامی فرانسوی که با بولتن در زمان جورج بوش کار کرده است میباشد. او میگوید، “ولی بولتن یک نئومحافظه کار نیست و هیچ علاقه ای به ارتقاء دمکراسی ندارد. او مردی ترامپ گراست: یعنی “متحد بی متحد، چندجانبگی بی چندجانبگی”.
استفان بوش از مجله چپ میانه “نیواستیتسمن” انگلیس معتقد است که: بولتن مردی است که دیگر نئومحافظه کاران را وادار میکند که به او بگویند پیرمرد “کمی یواشتر”.
نایجل شاینوالد سفیر انگلیس در واشنگتن و در اتحادیه اروپا که با جان بولتن در زمینه ایران و کنترل تسلحیات کار کرده است نظر نگران کننده ای دارد. او میگوید: “بولتن تلاش کرد که سیاست بوش را تا میتوانست به افراط بکشاند، عطف به اینکه آمریکا و انگلیس منافع بسیاری داشتند که در خطر بود، عملا او گوشش نسبت به این که آمریکا متحدانی دارد کاملا کر بود و نسبت به انگلیس و هرکاری که ما کردیم بسیار ایراد میگرفت بطور خاص در مورد ایران.
عروج بولتن بمعنی تنش در میان متحدین آمریکا چه در اروپا و چه در آسیا خواهد بود. ابتدا برسر قرارداد اتمی با ایران و سپس در مورد ظرفیت اتمی کره شمالی.
بحران احتمالی که پیش خواهد آمد نگرانی مقدم برای ایران است، چون بولتن و وزیر خارجه جدید مایک پومپیو، با نظر ترامپ که قرارداد 2015 آمریکا و متحدین شورای امنیت که با ایران بسته اند باید دوباره مورد مذاکره قرار گیرد با باطل خواهد شد، هم عقیده هستند. با رفتن رکس تیلرسون و ژنرال مک مستر، وزیر دفاع جیم ماتیس تک صدایی بیش نخواهد بود که بگوید قرارداد هرچند ایراداتی دارد ولی بهتر از هر آلترناتیو دیگر است.
مخالفت بولتن با مذاکره با ایران سابقه طولانی دارد، و به زمانی برمیگردد که مذاکرات اروپائیان با تهران در زمانیکه ایران سانترفیوژهای بسیار کمتری داشت را به انحراف و بن بست کشاند.
هاینزبرگ در ادامه میگوید: “بولتن آشکارا میخواست که این مذاکرات با شکست مواجه شود. درصورتیکه اگر ما میتوانستیم همان دهسال قبل وارد مذاکره با ایران شویم دقیقا همان قرار دادی که امروزه ترامپ و بولتن میخواهند را بدست میآوردیم.”
اگر ترامپ در ماه می آینده همانگونه که بسیار محتمل بنظر میرسد از قرارداد اتمی با ایران خارج شده و تحریمهای جدیدی را به ایران اعمال کنند، دیگر امضا کنندگان قرارداد بطور خاص اروپائیان انتخاب سختی خواهند داشت. آنها میتوانند قرارداد را حفظ و و آمریکا را نفی کنند. یا اینکه آنها تقصیر را به گردن ترامپ انداخته تلاش کنند که ایران را جهت ورود به مذاکرات جدید متقاعد کنند و تهدید کنند که اگر ایران ایران بخواهد غنی سازی را تا رساندن به حد نظامی شروع کند آنها نیز تحریمهای خودشان را اعمال خواهند کرد.
واکنش اسرائیل به انتخاب بولتن از جانب وزیر آموزش و پرورش آن با استقبال روبرو شد، آقای نفتالی بنت بولتن را “یک متخصص امنیتی خارق العاده با تجارب دیپلماتیک و دوست بی باک اسرائیل توصیف نمود، در صورتیکه ایران در واکنشی مخالف بولتن را حامی تروریستها که در حال حاضر در یک پست عالی در کابینه توتالیتر ترامپ قرار گرفته است خواند.
انتخاب جان بولتن برای آسیا عملی تحریک آمیز و نگران کننده است. جائیکه متحدین آمریکا نسبت به گسترش یک بحران اتمی که بنظر غیر قابل اجتناب میآید نگران هستند. ترامپ و بولتن و پمپیو هرسه معتقدند کره شمالی یا باید خلع سلاح اتمی شود و یا با جنگ بازدارنده مواجه شود.
تانگ ژآو یک متخصص امور سیاسی از مرکز سیاست جهانی پکن میگوید: “مردم تلاش میکنند نگران و هراسناک بنظر نرسند، ولی همه عمیقا نگران هستند.”
وی اشاره میکند که انتصاب بولتن همراه بوده است با اعمال مالیاتهای گمرکی و بازنگری در وضعیت اتمی و اقدامات دیگر که علائم نگران کننده وخیم در مناسبات واشنگتن با چین با رویکرد یک رقیب استراتژیک با آن است.
در همین رابطه شی ینهونگ پروفسور روابط بین اللملی در دانشگاه رنمین پکن معتقد است که انتخاب غافلگیرانه بولتن لحن دشمنانه ای که در دولت آمریکا وجود دارد را تغییر نخواهد داد. “تقریبا همه اعضای کابینه ترامپ مواضع تندی نسبت به چین اتخاذ میکنند، و بولتن یک استتثنا نخواهد بود.”
لی بیانگ چول عضو ارشد موسسه صلح و همکاری در سئول، میگوید که کره جنوبی باید مشکلاتش در رابطه با جان بولتن را مدیریت کند، مشکلی که موضوع یک انتخاب بد است.
جان بولتن کره جنوبی را بخاطر تلاشش ایفای اجرای نقش برقرارکننده صلح با کره شمالی مورد تمسخر قرار داده و گفته بود که کره جنوبی آلت دست کره شمالی است. آقای لی میگوید ما منتظریم ببینیم که وقتی جان بولتن دهانش را باز میکند به کره شمالی حمله میکند و به آنها بهانه کافی برای خروج از مذاکرات را میدهد؟ که ترامپ و بولتن نیز از آنطرف شعارهای “حملات بازدارنده” داده و باعث افزایش تنش در شبه جزیره کره خواهند شد یا خیر.
بسیاری میگویند که بولتن حرفهایش را کنترل خواهد کرد. ولی چین نگران دراختیار داشتن گوش ترامپ توسط جان بولتن است. او یک سخت سر است آنهم نه فقط در قبال چین بلکه نسبت به همه جهان، کره شمالی، ایران، اتحادیه اروپا و سازمان ملل و هرکجا که نگاه میکنید. او نقطه نظرات جهانی دولت ترامپ را نمایندگی میکند، مانند، “آمریکا اول” و یکجانبه گرایی بیش از چند جانبه گرایی. من فکر میکنم جهان باید نگران باشد نه فقط آسیا.
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

سال 1396 سال پیروزی بزرگ بر تروریسم وفرقه ها
مارس 19, 2018
بقلم داود ارشد:
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها سه سال پیش در فوریه 2015 پا به عرصه وجود گذاشت. این جنبش با رسالت افشا و مبارزه با تروریسم و فرقه های تروریستی پا بمیدان گذاشت. مبارزه‏ای که با دشورایها و حملات بسیاری نه تنها از جانب فرقه تروریستی رجوی بلکه حتی از جانب بسیاری که هنوز ته مانده اندیشه های تروریستی و فرقه ای بنیادهای فکریشان را ترک نکرده بود و یا در مدار فرقه رجوی گرفتار مانده بودند ما را بدلیل پرداختن به این موضوع مورد تهمت قرار دادند مواجهه بود. هرچند ما همه را بجان خریدیم.
اتهام اصلی ما این بود که با دست زدن به افشاگری علیه فرقه تروریستی رجوی با افشای خیانتها و وطن فروشی ها، با افشای اینکه این فرقه تروریستی نه تنها هیچ ربطی به مردم ایران ندارد و حامی آنها نیست بلکه بر ضد مردم ایران بوده و عامل اصلی کمکی رژیم در فشار بر مبارزان و مبارزات مردم نیز میباشد، یا مزدور رژیم هستیم و یا از طریق تضعیف جبهه خلق به رژیم کمک میکنیم.

البته زدن این برچسبها توسط فرقه رجوی قابل درک است چون نه انتقاد بلکه مکالمه دو نفره مجاهدین در همان اشرف و لیبرتی و حالا تیرانا (اشرف 3) با برچسبهایی همچون مزدور رژیم، شعبه سپاه پاسداران… و در نتیجه صدور احکامی همچون اعدام و زندان و شکنجه و تحویل به صدام و… مواجه میشد. داستان تکراری چهل سال گذشته رویکرد فرقه رجوی به منتقدین داخلی و خارجیش. اما زدن همان برچسبهای وارداتی از فرقه رجوی توسط دیگرانی که حتی مدعی بودند با فرقه رجوی مخالف نیز میباشند ولی عینا همان عمل و موضع رجوی را داشتند بدون درک منشاء آن ما را و کار را مشکل میکرد. این عده چه کسانی بودند و هستند؟

  1. کسانی که طی چهار دهه گذشته تحت تاثیر دروغ هاییکه رجوی در بوق کرنا کرده است که یک مبارزه وجود دارد و آن مبارزه بین رجوی و رژیم است و لاغیر، با نفی مبارزه مردم ایران.
  2. بیخبران از واقعیت درونی تشکل فرقه ای رجوی بدلیل کشیده شدن دیوارهای قطور بدور آن و اعضایش، و تاثیر پذیری آنها از شهید فروشیهای فرقه رجوی در بازار مکاره سیاسی با دجالانه ترین شیوه های ممکن. [1]
  3. کسانیکه طی چهار دهه گذشته خود هیچ دستی در عمل مبارزه جز خواندن و باز نشر اخبار نداشته، جهت وانمود کردن به حضور در مبارزه و یا مبارز بودن، مجبورند با ادعای اینکه منتقدین فرقه رجوی به مبارزه مردم ایران ضربه میزنند!! خود را مدعی و مدافع مبارزه مردم ایران معرفی کنند.
  4. کسانیکه در طی چهار دهه گذشته بطور کامل از تغییرو تحولات داخل ایران قطع بوده و هیچ درکی ازنسلهای جدید ایران و خواسته ها، دیدگاهها و تمایلات و…آنها ندارند.
  5. و آنهائیکه متاسفانه درد و رنج مردم ایران مایه کسب و کار سیاسی، مصاحبه کردن، وب لاگ نوشتن، لایک گرفتن، تلویزیون اینترنتی راه انداختن و اخیرا نیز برای دیر آمده هایش آلترناتیو ساختن است.
    ما که بعد از جان بدر بردن از بمبارانهای نزدیک به سه دهه ای رژیم و نیروهای ائتلاف، و رهایی از یکی از سهمگین ترین سرکوبهای تاریخ تشکلهای سیاسی بشری و خلاص شدن از زندانهای فکری، خبری، فیزیکی-تشکیلاتی رجوی با تکیه به شناخت میدانی از واقعیت جامعه و نسلهای جدید ایران و با شناخت عمیق از فرقه ای که چهار دهه تمامی مراحل فراز و فرودش از یک تشکل سیاسی به فرقه مافیایی را با پوست و گوشت و استخوان درک و تحمل کرده بودیم به صحت راه خود مبتنی بر شناخت از تروریسم و فرقه ها اطمینان داشتیم، نه تنها از تهمت های وارده مایوس و نا امید نشدیم بلکه با درک ضرورت صد چندان براهمان (پاک کردن لکه ننگ قدرت پرستی، عوام فریبی، تفکرات قرون وسطایی مذهبی اما اینبار درقالب سوپرچپ، وطن فروشی، زیرپا گذشتن تمام اصول و پرنسیپها، شهید فروشی، سابقه مبارزاتی فروشی، فداکاری فروشی، صداقت فروشی، آپورتونیسم و البته تروریسم حتی علیه خودیهای درون تشکیلات از دامن ایران و ایرانی) عطف به وظیفه و دین خود به مردم خود بدلیل حضور در فرقه رجوی و مبتی بر درک ریشه دار بودن مسئله بطور خاص در میان ایرانیان خارج کشور ما را در راهمان بیشتر مصمم نمود.

طوریکه در مقایسه بخدمت گیری تشکلهای خودفروخته و دست نشانده درگذشته وحال توسط قدرتهای جهانی و منطقه ای در ژانویه دوسال قبل نوشتیم:

««الف: وقتی از سازمان مجاهدین سابق یا فرقه رجوی حاضر حرف میزنیم منظورمان صرفا افراد نیست که مرده یا زنده باشند بلکه خط و مشی و سیاست و تفکری است که نمایندگی میکنند. ب: هر تشکلی به سران و بخصوص به رهبری آن شناخته میشود. رجوی علیرغم اینکه خودش گم و گور شده است ولی … سیده النساء العالمین!! را گذاشته و گم و گور شده. ج:درگذشته با قرارداشتن در لیست تروریستی هنوز به شیطان بزرگ وصل نبودند(دست آنها برای سوء استفاده از فرقه رجوی بسته بود). حالا میبینید که انبوهی روی آنها حساب مزدوری بازکرده اند. د: قبلا این میزان پول و امکانات نداشتند که حالابا خود فروشی به صدام و عربستان و اسرائیل… دارند. هـ: تجربه 35 سال دریوزگی به درگاههای عراق، عربستان، اردن، آمریکا، اسرائیل، … را و در نتیجه حمایت آنها را نداشتند. و: رهبری شناخته شده ای نداشتند. بعلاوه رئیس جمهور مادام العمر لچک برسر. ز: هزاران منابع شناخته شده و نشده مالی دیگر با اتکاء به دلارهای نفتی نداشتند. ح: بدلیل ضدیت غرب و بخصوص اسرائیل و عربستان با رژیم ابزار کارآمدی بعنوان نیروی فشار نبودند که هستند. ط: تجارب 35 ساله کار دیپلماتیک، دروغپردازی، جعل، فریب، را نداشتند که دارند. ی: تعدادی مزد بگیر مفت خور، موج سوار اروپا نشین تحت نام شورایی نداشتند که دارند. ک: 2000 نفر اسیر در لیبرتی که مرتب با همکاری رژیم هر چند وقت یکبار تعدادی را جهت علم کردن و مطرح کردن رجوی و دستگاه او در رسانه های جهان تکه تکه میکند نداشتند که دارند. ل: آیت الله های خارجه نشینی همچون …. که با تکیه به سابقه زندان زمان شاه و ادعای دروغین منتقد و مخالف که بعد از بریدن شرمگینانه از رجوی کارشان صدور فتوای شناسایی مزدور رژیم برای رجوی است نداشتند که دارند. م: در گذشته انگشت شماری در زندان بودند، در حال حاضر نزدیک به 3000 نفر از جمله فرزندان خودمان در اسارتش هستند که قبلا نداشتند که دارند و باید نجات یابند.»»

امروزه با تغییر حاکمیت در عربستان، با روی کار آمدن ترامپ در آمریکا با هار شدن اسرائیل هرچند نتوانسته است با نگهداشتن فرقه رجوی در مرزهای ایران معادل حزب الله در مرزهای خودش از فرقه رجوی بهره برداری کند، قصد دارد که این شکست اخراج رجوی از عراق را جبران کند، همان تحولات و تغییر معادلاتی است که بدان اشاره داشتیم که بوقع پیوسته و در حال وقع است و میبنیم که چگونه تشکلهای مرده و هفت کفن پوسیده به یکباره مطرح میشوند.

از آن روز تا بحال سند همکاری فرقه رجوی با عربستان را نه ما که مدعی بودیم، بلکه ویکیلیکس از قول نامه های فدایت شوم مریم رجوی به حاکمان عربستان، منتشر نموده است، بعلاوه مک کین جانشین امام زمان برای فرقه رجوی شده طوریکه لیست شهدا (شهید فروشی) را از او(امام زمان در سامرا) پس گرفته به مک کین دادند!!!!

اینها تماما علائم و شاخصهایی بودند که ضرورت مبارزه ما با چنین سرطان سیاسی در میان سیاسیون ایرانی را ایجاب میکردند. و شاهدیم که چگونه جدا شدگان امروز در تیرانا مانند یک بمب اتمی منفجر شده و دنیا را از گزارشات شگفت انگیز و جگر سوز جنایات فرقه رجوی پر میکنند.

اما مهمترین شاخص اثر بخش بودن این مبارزه افشاگرانه سیاسی و تاکید بر حقایقی چون تروریستی بودن استراتژی فرقه رجوی، وابسته و خود فروش بودن آن، مورد تنفر بودنشان در نزد مردم ایران و پس زده شدنشان از جمله به همین دلایل، علیرغم تمامی تبلیغات و عکس و فیلم های دروغین بکمک پولهای کلانش جهت القاء مطرح بودن در داخل کشور چاپ و منتشر میکند تا سکه مردم فروشی اش در بازار مکاره سیاست از ارزش نیفتد، مردم ایران در قیام بهمن ماه سال 1396 در بیش از صد شهرمیهن که در طی آن دو “نـه” بزرگ را به گوش جهانیان با صدای بلند طنین افکن نمودند، یکی “نـه” به شرایط موجود و خواست تغییر شرایط و دیگری “نـه” بزرگ به تروریسم و فرقه رجوی بعنوان یک فرقه قرون وسطایی متکی به ایدئولوژی بود که سندش برای همیشه مهر و موم شد. و مبنایی مردمی و خلقی و میهنی و ملی گردید بر اینکه هر فرد و تشکلی که بخواهد از فرقه رجوی بعنوان مبارز مردم ایران نام ببرد علیرغم ادعاهای فرقه رجوی و حامیان منطقه ای و کرایه ایش، چه اتهامی از جانب مردم ایران متوجه خود کرده است. و طبعا تکلیف کسانیکه در راستای خواست مردم ایران این تشکل ضد ملی و ضد ایرانی را افشا میکنند را متهم کند نیز از نظر مردم ایران روشن است.

با این گواهی از طرف مردم، خستگی سه سال زحمت تمامی کسانیکه درد میهن داشتند و نه درد قدرت و در این جنبش فعالیت و یا درهمین راستا حرکت میکردند بویژه در میان جدا شدگان از جانشان بدر رفت و آنها را بر ادامه راه با انرژی بیشتر تشویق نمود. راهی که تا محو شدن هرگونه تروریسم و فرقه گرایی و نجات اسرا در بند فرقه رجوی ادامه خواهد داشت.

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها – اروپا
28اسفند 1396
نگاهی به تیتر بعضی فعالیتهای بین اللملی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

دیدارآقای داود ارشد با نماینده سوسیال دمکرات پارلمان اروپا خانم آناگومز
قای ارشد ضمن تائید و تاکید بر یافته های میدانی هئیت پارلمانی اتحادیه اروپا در سفرش به ایران اضافه کردند که واقعیت مردم و رژیم جمهوری اسلامی بعد از نزدیک به چهاردهه که از استقرار آن میگذرد، تنها باید از زبان خود مردم ایران شنیده شود. صدایی که در عمل با اوج پختگی عمدتا با مسالمت و بصورت صلح آمیز تظاهر کرده تا با خشنونت. در بعد سیاسی اما این کنش و واکنش حتی پخته تر نیز بوده است، بطور خاص آنجا که در نفی هرگونه آپوزیسون وابسته گرا بارز و عنوان شده است، مردمی که بدون داشتن تشکل حزبی قادرند خط و مرز خود را با جریانات پوشالی و دروغین بویژه عوامل بیگانه از جمله تشکیلات فرقه خطرناک رجوی بخوبی تعین و حفظ کنند.
فرار دو تن از محکومین ابد از اشرف 3 در تیرانا
اخیرا بعد از محکومیت ابد با اعمال شاقه برای اسرای فکری-عقیدتی فرقه رجوی علیرغم اینکه این محکومیت ابد با اعمال شاقه را به امضای محکومین نیز رساندند، دو تن از محکومین بنامهای آقایان موسی دامرودی و غلامرضا میرزایی بعنوان پیش قراولان فرار شجاعانه و منادیان آزادی از این اسارتکده قرون وسطایی خانواده، مردم ایران و دوستان و همرزمان خود را خوشحال کردند.
افشای سوء استفاده های جنسی از زنان مبارز در فرقه رجوی در پارلمان اروپا
در این کنفرانس آقای داود ارشد طی سخنانی ضمن تشکر از دعوت جنبش نه به تروریسم و فرقه ها یاد آور شدند:

S&D MEP BULLMANN Udo
که جامعه اروپا در حالی بر علیه سوء استفاده جنسی از زنان دست به فعالیت در پارلمان اروپا و البته با نقش محوری نهادهای مدنی فعال آن در زمینه حقوق زنان میزند که در همین اروپا تشکلهایی مانند تشکل فرقه رجوی زنان تحت اسارت خود را با بکارگیری شیوه های فرقه ای همانگونه که در تمامی فرقه های شناخته شده مخرب متداول است مورد سوء استفاده جنسی قرار میدهد و حتی متاسفانه میتواند در همین پارلمان نیز در کمال وقاحت خود را مدافع حقوق زنان نیز جا بزند. بی تفاوتی بعضی اعضا پارلمان اتحادیه اروپا این گستاخی را در این تشکل فرقه ای با سابقه بسیار روشن تروریستی به جایی رسانده است که مخالفین خود را در جلو همین پارلمان مورد ضرب و شتم قرار میدهد و حتی نماینده سابق پارلمان انگلستان آقای دنیس مک شین که تلاش میکند از ضرب و جرح مخالف توسط محافظین مریم رجوی باز بدارد خودش نیز توسط همان محافظین مورد ضرب وشتم قرار میگیرد.
کرگدنهای مسعود رجوی
این حق مردم ایران زمین است که از گذشته درس گرفته تا در دام راهزنان جنبش مردمی با شعارهای تو خالی بسیاری از کسانیکه با بهانه قراردادن درد و رنج مردم با معرفی خود بعنون ناجی آنرا دستمایه راهزنی سیاسی خود نموده تا خود برگرده همین ملت، خلق، مردم، امت و… بنشینند نیفتند. من بعنوان یکی از مسئولین سابق دستگاه ننگین فرقه رجوی وظیفه ملی و مردمی خود میدانم که آنچه در طی چهل سال گذشته در صحنه سیاست و در خلال عبور از روی خونهای بسیاری از همرزمان و دوستان و … و آنچه شاهد و مجری آن بوده ام نسبت به خطراتی که در کمین مردم است بعنوان دینی که بدانها دارم و نقشی که در همراهی با جریان بغایت واپسگرای انحرافی و آپورتونیستی، وابسته گرای فرقه مافیایی رجوی با گوشت و پوست خود لمس کرده ام هشدار دهم.
داعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش
برعکس این روزها که خانم مریم رجوی و آقای رجوی و البته به زعم خودش و مریم رجوی “امام زمان، پدر جد لنین و استالین و … شیر همیشه بیدارخدا و رهبری خاص الخاص و تاریخ ساز، سوپر ولی فقیه، رهبر مسلمین جهان، رها کننده زنان از طریق مراسم تکی و جمعی رقص رهایی و ساختن حرمسرا”، روزانه صد بار در مقابل همان امپریالیستهایی که تا دیروز باید “بعد از شاه فرعی بعنوان شاه اصلی بطور مسلحانه سرنگون میشدند” در مورد ترور مستشاران آمریکایی در مقابل سناتورها و نمایندگان سابق البته کرایه ای غلط کردم گفته و مرتب به قسم و آیه در میآویزد که این ما نبودیم که چنین شکرهایی را در زمان شاه خورده ایم، بلکه این آپورتونیستهای چپ نمای خائن و “مزدور” رژیم! تقی شهرام و بهرام آرام بودند که آمریکائیان عزیز تر از جان! که اگر زنده بودند حتما با قیمتهای پائین تری از ما حمایت میکردند را ناجوانمردانه! کشتند و انداختند گردن بیچاره ما، طوریکه باید بعد از اینهمه مشکلات فروپاشی که در کنج غرب گریبانمان را گرفته، ضمن پاسخ دادن به دروغهای مزدوران کنونی پاسخگوی جنایات آپورتونیستها که از همان موقع به مزدوری وزارت اطلاعات در آمده بودند، هم باشیم. این خود را به … زدن تف سربالای بیش نیست.
ملاقات آقایان حسین نژاد و باقروند ارشد با مقامات کمیساریای عالی پناهندگی در ژنو
آقایان قربانعلی حسین نژاد وداود باقروند ارشد از مسئولین سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت در مقر اروپایی کمیساریای پناهندگی سازمان ملل در ژنو حضور یافتند و با مقامات کمیساریا در مورد وضعیت پناهندگان جدا شده از فرقه رجوی ملاقات و مذاکره نمودند. در این ملاقات ضمن تشریح تمامی محدودیتها و فشارهای وارد به جدا شدگان توسط تشکل خطرناک فرقه رجوی از جنبه های مالی و حقوقی و تهدیدات و کارکشنی ها علیه استقرار انسانی آنها در آلبانی …
طرح سرکوب و شکنجه و تجاوز جنسی در فرقه رجوی در کنفرانس حقوق بشر در مقر سازمان ملل-ژنو
این کنفرانس که سالانه برگزار میشود بستری است جهت رساندن صدای قربانیان حقوق بشر در جهان به گوش جهانیان. امسال نیز جنایات فرقه رجوی در ایران و درمیان اعضای خود در عراق و در ادامه در آلبانی و حتی نوع افسار گسیخته آن درشهرهای اروپا در مقابل پارلمان اروپا که حتی یک نماینده سابق مجلس انگلستان بخاطر دفاع از یک جدا شده از فرقه رجوی که توسط چماقداران محافظ مریم رجوی مورد ضرب و شتم قرار میگرفت نیز مورد ضرب و شتم قرار میگیرد.

فرقه رجوی بدنبال حذف کتاب ضد انسانی مسعود رجوی بنام خانوادها از سایت رسمی خود است.
هموطنان عزیز فرقه رجوی بدنبال افشاگریهای آقای داود ارشد در مجامع بین اللملی و در بین سیاستمداران و احزاب با توزیع اسناد رسمی منتشر شده توسط فرقه رجوی در زمینه محتوانی مادون انسانی آن و بخصوص در مورد ببریت حاکم بر افکار رهبری این فرقه از جمله افکار مسعود و مریم رجوی در مواجهه با اولیه ترین حقوق انسانها که اوج آن در کتابی بقلم مسعود رجوی تحت عنوان “خانواده های مجاهدین یا مزدوران ارتجاع” که دیدگاههای نوع بدتر از داعش را در دستور
ملاقات آقای داود ارشد با مسئولین سفارت آلبانی در برلین
آقای داود باقروند ارشد در روز جمعه 9 فوریه 2018 در برلین با مقامات سفارت آلبانیا دیدار و گفتگو کردند‎.‎ در این دیدار آقای ارشد ضمن معرفی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها و بعنوان یکی از اعضای عالیرتبه سابق فرقه رجوی و ‏عضو شورای ملی مقاومت این تشکیلات برای بیش از سه دهه و فعال سیاسی در سطح اروپا با اشاره به دیدارهای سیاسی انجام ‏شده در سالهای اخیر در زمینه افشای تروریسم فرقه های مخرب و حمایت
درخواست مهار تروریسم فرقه رجوی درکنفرانس گرامیداشت افشاگران ترور شده ‏

آقای داود ارشد طی سخنانشا در پارلمان اروپا
روز گذشته سی ژانویه 2018 پارلمان اروپا شاهد کنفرانس حمایت از افشاگران تروریسیم و مافیا در گرامیداشت و یاد بود خانم دافنه کاروانا گالیزیا زن خبرنگار شجاع افشاگرمافیای اروپایی اهل مالتا ترور شده بدست مافیای مالتا با بمبگذاری زیر
خودرو وی و خبرنگار افشاگر اسپانیایی خوزه کوزو افشاگر جنایات آمریکا در عراق، ترور شده در بغداد توسط ارتش آمریکا بود. کنفرانس توسط گروه اتحاد چپ اروپا – چپ سبز شمال اروپا سازماندهی شده بود و جنبش نه به تروریسم و
نامه آقای داود ارشد از اعضای عالیرتبه ‏سابق فرقه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ‏به دبیرکل حزب مردم اتحادیه اروپا در مورد ایجاد تنفر در میان مردم ایران بدلیل ‏دعوت از مریم رجوی به استراستبورگ ‏
اما جهت اینکه یک حمایت در نزد مردمی که اتفاقا بدان نیاز نیز دارند، معتبر، قابل قبول و موثر باشد نباید از طریقی ابراز و اعلام گردد که باعث ایجاد نفرت و بی اعتمادی در میان همان مردم نسبت به ابراز کننده حمایت گردد.
عطف به این امر، دعوت از خانم مریم رجوی رهبر فرقه رجوی یک تشکیلات فرقه ای تروریستی در تاریخ 25 ژانویه 2018 در استراسبورگ جهت ابراز حمایت شما از مبارزه مردم ایران نه تنها به ضد خودش تبدیل میشود که باعث بی اعتمادی نسبت به حزب مردم اروپا در میان همان مردمی که اتفاقا به حمایت شما نیاز دارند میگردد
افشای اعمال جنایی فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا

دیدار آقای داود ارشد با دکتر بیسر پتکوف رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا
روز گذشته سه شنبه 23ژانویه 2018 مراسم اعتای جوایز “رز نقره ای” به منتخبی از شخصیتها و ان جی اوهای فعال در سطح اروپا در محل پارلمان اروپا برگزار شد. جنبش نه به تروریسم و فرقه ها نیز بعنوان یک ان جی او فعال در سطح اروپا به این مراسم دعوت شده بود که آقای داود ارشد به نمایندگی از جنبش در این مراسم شرکت کردند. درمراسم اعتای جوایز آقای داود ارشد با آقای دکتر بیسرپتکوف رئیس دوره ای

ترور مستشاران آمریکایی، گردانهای شورشی و ولایت فقیه
هرچه زمان میگذرد و فرقه رجوی بیشتر در مسیر اضمحلال درون تشکیلاتی و بی پایگی اجتماعی و ایزولاسیون در میان آپوزیسیون غرق میشوند، آنچه تمامی اعضای جدا شده مجاهدین و تمامی متحدین شورایی آنها و تمامی کارشناسان امور سالیان است در مورد آن طی گزارشات مفصل اطلاع رسانی کرده اند، عملکردها و ماهیت عقب افتاده نوع طالبان و داعشی آنها رو میشود طوریکه در موارد بسیاری توانسته است گوی سبقت را از رژیم نیز برباید. اوج این رسوایی در تظاهرات
مهستان یا تئاتر مبارزه و آلترناتیو به کارگردانی آقای نوری علا
دوستان عزیز و گرامی در مهستان و … برای ساختن دیکتاتوری دو مولفه نیاز است. اولی مبناست که خود دیکتاتور است دومی شرط است که اطرافیان دیکتاتورپذیر هستند. چه در جامعه چه در یک تشکیلات، چه در یک مهستان و چه در یک مناسبات سیاسی، عده ای که در سکوت فقط شنونده اند شرایط را برای مبنا جهت تبدیل شدن به دیکتاتور تمام عیار فراهم میکنند. که محصولی جز به هدر دادن جانها ندارد. اگر کسی در مقابل دیکتاتور سر خم نکند، اگر زبان به اعتراض بگشاید اگر سکوت نکند، دیکتاتور نمیتواند برآنها دیکتاتوری کند و دیکتاتور تولید نمیشود.
چگونه است که مردم ایران را به اعتراض تشویق میکنیم زمانیکه همین امر در مهستان منکوب میشود و شما سکوت میکنید؟
میدانیم که مشکل جدی دیگر نداشتن علم و تجربه مناسبات دمکراتیک است. برعکس اما، آنچه دیده و تجربه کرده ایم مناسبات دیکتاتوری است. به همین دلیل رجویها میتوانند در میان ما سر برآورند. شاید همه دیکتاتورها لزوما از روز اول با طرح و برنامه از پیش تعین شده اقدام به اینکار نکنند. ولی تن دادن اطرافیان به تمایلات و خود شیفتگی کسانیکه بالقوه ظرفیت دیکتاتور شدن را دارند، اشراف نداشتن به حقوق دمکراتیک خودمان، دفاع نکردن از مناسبات دمکراتیک و حقوق دیگران،… از نوری علاها میتواند در فرایند کار یک دیکتاتور غیر قابل کنترل و مخرب بسازد.

سخنرانی آقای داود باقروند ارشد در کنگره پنجم سکولار دمکراتها
مایلم جسارتا توجه بدهم به یک تفاوت کیفی جامعه امروز با جامعه سال 57 ایران. و ضرورت بازنگری در رویکردهای خودمان. در آن روزگاران با تعدادی تشکلها و مبارزینِ قهرمانِ زندان رفته و شکنجه شده و اعدام را تجربه کرده و مردمی کم و بیش در حاشیه و بی خبر از تحولات جهان مواجهه بودیم. امروز با مردمی قهرمان و مبارز، در صحنه، زندان و شکنجه و اعدام را تجربه کرده و با اتکاء به تکنولوژی انفورماتیک کاملا بروز و عده ای حاشیه نشین خارج کشور مواجهیم. که متاسفانه بعضی از آنها علیرغم ادعای خودشان از نظر مردم ایران القاب بسیار بدی را دارند.

تظاهرات مردم ایران و آنچه آنرا تهدید میکند

پرچم (روسری) سفید ضد حجاب اجباری یک زن جوان
کشورمان ایران در چند روز گذشته بار دیگر شاهد تظاهرات مختلفی در اکثر شهرهای کشور بوده است. تظاهرات اخیر که در روز پنجشنبه 7 دیماه از مشهد با شعارهایی علیه حسن روحانی آغاز شده در ادامه اما جلوه همیشگی اش را بخود گرفت و در شهرهای دیگر شاهد تکرار شعار علیه روحانی نبودیم. ویژگی های منحصربفرد تظاهرات اخیر: درگذشته نیز شاهد تحرکاتی علیه حسن روحانی بوده ایم. از جمله در روز جهانی قدس تعدادی از شرکت‌کنندگان در راهپیمایی

هذیانهای مریم رجوی از زبان حسن حبیبی در مورد داود باقروند در تلویزیون رنگارنگ
خانم رجوی فعلا دوران ماه عسل شماست اجازه دهید آنها هم که در لیبرتی بودند زبان بگشایند تا روشن شود شما چه هیولایی هستید. دلایل پاره کردن زنجیرتوسط مریم رجوی و دست زدن به ترور مخالفین در پارلمان اروپا خانم مریم رجوی که از افشای حقایق ضد دمکراتیک، ضد آزادی، سرکوبهای درون تشکیلاتی همچون زندان و شکنجه فرقه اش توسط جدا شدگان بویژه آقای داود باقروند ارشد که بطور خاص اخیرا در کنگره سالانه احزاب اتحادیه اروپا …
خانم مریم رجوی و جمهوری بسیار بسیار دمکراتیک!! اسلامیش و مخالفینش
خانم مریم رجوی از اینکه آقای داود ارشد گفته است : بنده به جرات میتوانم بگویم از اینکه تشکلهایی مانند فرقه رجوی بحکومت نرسیدند یکی از شانسهای بزرگ مردم ایران بوده است. چون چه کسی باور میکرد که رجوی چنین هیولایی باشد؟ ما دید سیاسی نداشتیم و فریب کلمات را میخوردیم. رهبرانمان را در جریان و صحنه آزمایش نبود که انتخاب کرده بودیم. رهبران را کورکورانه و مبتنی بر شعار و احساسات انتخاب کردیم. رجوی در اوج رشد خودش …
سرکوب یا شستشوی مغزی درسازمان مجاهدین
بسیار ضروری دیدم که پیشینه بحثی که دوست عزیز و همسنگر چندین دهه ایم آقای دکتر مسعود بنی صدر (عضو سابق مجاهدین، “شو”رای ملی مقاومت و نماینده سازمان در آمریکا) در زمینه مغزشویی در سازمان که بخوبی با اتکاء به فاکتهای دقیق و مشخصی که خود نیز تجربه کرده آورده است را که آن زمان بدلایل مختلف تشکیلاتی درجریانش قرار نگرفتند را در اینجا بیاورم تا هم عمق مباحث بسیار با ارزش و روشنگر ایشان بهتر فهم گردد و هم از درک و …
کنفرانس یمن و افشای جنایات عربستان در یمن و همکاری با فرقه رجوی

آقای ارشد در جریان این کنفرانس عنوان کردند.
تا آنجا که به جنگ فراموش شده یمن برمیگردد:
از زمان شروع آن در 2015 بیش از 8000تن کتشه و نزدیک به 50000نفر زخمی که ناشی از 92000بمباران عربستان میباشد بجا مانده است.
بلوکه کردن یمن که توسط عربستان اعمال میگردد یکی از بزرگترین فجایع انسانی قحطی را برای بیش از 70% مردم این کشور فقیر به ارمغان آورده است
نامه آقای داود ارشد از اعضای عالیرتبه ‏سابق فرقه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ‏به دبیرکل حزب مردم اتحادیه اروپا در مورد ایجاد تنفر در میان مردم ایران بدلیل ‏دعوت از مریم رجوی به استراستبورگ ‏
اما جهت اینکه یک حمایت در نزد مردمی که اتفاقا بدان نیاز نیز دارند، معتبر، قابل قبول و موثر باشد نباید از طریقی ابراز و اعلام گردد که باعث ایجاد نفرت و بی اعتمادی در میان همان مردم نسبت به ابراز کننده حمایت گردد.
عطف به این امر، دعوت از خانم مریم رجوی رهبر فرقه رجوی یک تشکیلات فرقه ای تروریستی در تاریخ 25 ژانویه 2018 در استراسبورگ جهت ابراز حمایت شما از مبارزه مردم ایران نه تنها به ضد خودش تبدیل میشود که باعث بی اعتمادی نسبت به حزب مردم اروپا در میان همان مردمی که اتفاقا به حمایت شما نیاز دارند میگردد.
چرا سازمان مجاهدین مدعی است اعضایش از درون تشکیلات با وزارت اطلاعات در تماسند؟
قربانعلی حسین نژاد———– البته این عادت و فرهنگ دیرینۀ فرقۀ رجوی در تمام طول سی و اند سال گذشته اش می باشد که هر کسی از تشکیلات آن و یا هر فردی و جریانی از شورای دست ساز رجوی بیرون رفته و اعلام جدایی کرده از آقای دکتر بنی صدر گرفته تا حزب دموکرات کردستان و افراد و جریانات دیگر، این فرقه اعلام کرده که ما او را به علت ارتباطش با رژیم از شورا یا سازمانمان اخراج کردیم!!!
گزاشات جدید از (بهمن اعظمی) جدا شدگان سازمان مجاهدین در تیرانا
من بهمن اعظمي متولد 1348 در كرمانشاه هستم. بخاطر فقر و بدبختيهايي كه ميديدم و اين در من سنگيني ميكرد و نميتوانستم بي تفاوت باشم برای درآمد و زندگی بهتر به ترکیه رفتم. من يك ارتباطي با فردی از سازمان مجاهدین خلق در تركيه پیدا کردم و با او آشنا شدم و او مرا با وعده و وعید به عراق برد و سپس ناخواسته گرفتار سازمان شدم. در آنجا ديدم که تمامی وعده ها فریب بود و آن چيزهايي كه

دادخواهی علیه برده داری پناهجویان در تیرانا همچو لیبی توسط فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با نخست وزیران هلند و اسلووانیا
دادخواهی در قبال سوء استفاده از پناهندگان بعنوان برده در تیرانا در نزد نخست وزیران هلند و اسلووانیا و.. آقای داود ارشد از جانب اسرا و جدا شدگان فرقه رجوی در کنگره سالانه حزب آلده (حزب اتحاد احزاب لیبرال دمکرات اروپا) که طی سه روز از ساعت 8صبح الی 22شب طی روزهای اول تا سوم دسامبر در شهر آمستردام هلند برگزار شد شرکت جست. در این کنگره آقای داود ارشد طی دهها ملاقات بویژه ملاقات با نخست وزیر هلند.

ادعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش
مارس 16, 2018
بقلم داود ارشد
قسمت اول
فرقه رجوی – ادعای سردمداری مبارزه ضد امپریالیستی و سازشکارخواندن بقیه!!!

قسمت دوم
داعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش
برعکس این روزها که خانم مریم رجوی و آقای رجوی و البته به زعم خودش و مریم رجوی “امام زمان، پدر جد لنین و استالین و … شیر همیشه بیدارخدا و رهبری خاص الخاص و تاریخ ساز، سوپر ولی فقیه، رهبر مسلمین جهان، رها کننده زنان از طریق مراسم تکی و جمعی رقص رهایی و ساختن حرمسرا”، روزانه صد بار در مقابل همان امپریالیستهایی که تا دیروز باید “بعد از شاه فرعی بعنوان شاه اصلی بطور مسلحانه سرنگون میشدند” در مورد ترور مستشاران آمریکایی در مقابل سناتورها و نمایندگان سابق البته کرایه ای غلط کردم گفته و مرتب به قسم و آیه در میآویزد که این ما نبودیم که چنین شکرهایی را در زمان شاه خورده ایم، بلکه این آپورتونیستهای چپ نمای خائن و “مزدور” رژیم! تقی شهرام و بهرام آرام بودند که آمریکائیان عزیز تر از جان! که اگر زنده بودند حتما با قیمتهای پائین تری از ما حمایت میکردند را ناجوانمردانه! کشتند و انداختند گردن بیچاره ما، طوریکه باید بعد از اینهمه مشکلات فروپاشی که در کنج غرب گریبانمان را گرفته، ضمن پاسخ دادن به دروغهای مزدوران کنونی پاسخگوی جنایات آپورتونیستها که از همان موقع به مزدوری وزارت اطلاعات در آمده بودند، هم باشیم. این خود را به … زدن تف سربالای بیش نیست.
چرا که آقا و خانم رجوی فراموش کرده اند که در نشریه شماره 18 صفحه 7 چگونه شکر هایی را که امروز ادعا میکند شهرام و بهرام بودند که آنرا خوردند را با کمال افتخار و با فخر فروشی به پاسداران و حاکمیت و بقیه انقلابیون حلوا حلوا کرده و مرتب بصورت دو لوپی نشخوار کرده به حساب خودش میگذاشت.
تدریس مبارزه به دیگران
آپورتونیسم راست با آرایش غلیظ سوپر چپ و نان به نرخ روز خوردن رجوی فقط در شعارهای مبارزه با امپریالیسم بصورت قالبی و پوپولیستی به همینجا ختم نمیشود. وقتی رجوی در خیالاتش غیر از خودش در جهان بقیه را خس و خاشاک مبارزه میشمرد، و کمتراز جای لنین و استالین و …برای خودش قائل نبود، حتی پیش تر رفته و مرتب از افتخارات گذشته یاد میکند تا بتواند دیگران را متقاعد کند که چپ تر از حتی لنین و … است. توجه کنید؟

و چنین با انداختن باد به غبغب خود برای برادران پاسدارای که چون بعد از انقلاب پاسدار شده اند و آقای مسعود رجوی آدم حسابشان نمیکند سخن پراکنی ضد امپریالیستی میکرد:
(بازنویسی مطلب کیشه نشریه مجاهد)
“1. سخنی با برادران پاسدار، “در شرایط خفقان و دیکتاتوری رگبار مسلسل چه کسانی سینه مزدوران و مستشاران امریکا را میشکافت؟

  1. مواضع ضد امپریالیستی سازمان حداقل برای خود جنایتکاران آمریکایی!!!!!!!!!! (همان آمریکایی های عزیزتر از جان امروز) جای هیچ شک و شبهه ای ندارد زیرا آنها از اولین سالهای عملیات مسلحانه سازمان «سال 51ببعد» با آتش مسلسلهای مجاهدین خلق که سینه مستشاران و مزدورانشان را می شکافت روبرو بوده اند.”
    • “ضرورت مبارزه ضد امپریالیستی بعنوان تنها راه رهایی” است.
    • “تمامی جنگهای تجاوزکارانه و امپریالستی، همه کودتاهای ضد انقلاب، فتنه گریها، آشوبها و جنایاتی که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم، مستقیم و غیر مستقیم بوسیله آمریکا طرح ریزی و پیاده میشود“.

قدرت پرستی افسارگسیخته
آیا میتوان باور کرد مسعود رجوی قدرت پرست در طی دوسال بعد از انقلاب خون جامعه و نیروهای سیاسی و مردم (بطور خاص جوانان) را با چنان شعارهای سوپرچپ در شیشه کرده بود و اینگونه احکام لایتغیر چپ نمایی و ضدامپریالیستی صادر و مرتب نشخوار میکرد تا خود را سوپر انقلابی و بقیه را مفت خور معرفی کند که:
(بازنویسی کلیسه فوق با زیر خط آبی )

“چرا انقلابیون پاکباخته مکتبی که صداقت و پایداری خود را طی آزمایشات سهمگینی! اثبات کرده اند، بایستی از صحنه دور باشند و در عوض فرصت طلبان و بعبارتی “انقلابیون!” بعد از انقلاب بناحق میراث خوار و سردمدار باشند. همان فرصت طلبانی که در دوران شکنجه و حبس و اعدام و همزمان با نبرد مسلحانه (منظورش ترور مستشاران آمریکای عزیر است) و جانبازی و شهادت انقلابیون اصیل از جمله مجاهدین خلق، در کنج عافیت جویی و تسلیم طلبی عزلت گزیده و به تجارت سود و تحصیل مدرک مشغول بودند و بعضا بدلیل دشمنی با مجاهدین کنار آمدن و سازش با رژیم شاه خائن را جایز می شمردند!”
(کلیشه نشریه مجاهد فوق با زیر خطهای آبی رنگ)

رویکر تهوع آور کاسبکارانه با مبارزه و رنج و خونهایی که مجاهدین و مبارزین در زمان شاه ریخته اند توسط مسعود رجوی ردپایش در سرتاسر چهل سال گذشته آنچنان پررنگ است که منجرشد تا یک نیروی مبارز محبوب مردم به یک نیروی خودفروش زائده قدرتهای بزرگ و منطقه مورد تنفر مردم تبدیل شود.

این رویکرد طلبکارانه، قدرت پرستانه و کاسبکارانه با مبارزه و در نتیجه نفی دیگران و انحصار مبارزه و انقلاب را در ید خود و تنها خود دیدن در تمامی طول بعد از فرار به خارج نیز تا به امروز ادامه داشته است و مسعود رجوی وقتی خودش به عراق میرفت فتوا داد که:

“حتی نشریه در آوردن در خارجه نا مشروع استـ”.
(در کلیشه زیر بخوانید)
(بازنویسی کلیشه نشریه مجاهد)
نفی بازاری دیگران
“برویم که بشود خواسته ی خلق را لبیک گفت. بگذار خارجه نشینان کذایی که از دیرباز عادت داشته اند نمک مقاومت را بخورند نمکدانش را برسرخودش بشکنند، در اینجا بنشینند. من در 19بهمن گذشته گفتم که حتی نشریه درآوردن آنها در اینجا مشروع نیست…”
رجوی حتی شورایی های حاضر در خارج از عراق را مفتخور میخواند چه برسد به بقیه فعالین سیاسی.

سازمان مجاهدین خلق ایران طی نامه ای به حضور امام خمینی… سازمان مجاهدین خلق ایران ضمن بزرگداشت اراده ضد امپریالیستی ‏دانشجویان پیرو امام در اقدام به تسخیر لانه جاسوسی آمریکا… به موزه جنایات آمریکا و شهدای انقلاب تبدیل شود. ‏
رجوی مرکز و محور عالم
آقای مسعود رجوی در ادامه ملاک حقانیت جریانهای سیاسی را چنین برمیشمرد:
(بازنویسی کلیشه نشریه مجاهد)
• “با توجه به توضیحات فوق اهمیت نوع برخورد با آمریکا (این پرچمدار جهانخواران) را در می یابیم. و به حق باید گفت که چگونگی این رابطه به بهترین وجه بیانگر درجه اصالت یک انقلاب و بطور کلی هر سیستم و جریان سیاسی است. بعبارت دیگر هر جریان و سیستم سیاسی که بهتر بتواند با امپریالیزم مبارزه کند و به منافع و موجودیت آن شدیدتر ضربه وارد نماید، از حقانیت، ترقیحواهی و دینامیزم بیشتری برخوردار است.”
آیا آن معیار و ملاکها و آیه های قرآن مانند احکام مبارزه با امپریالیسم و محک و معیارگذاشتن های لنین طبسی خود را باور کنیم یا عکس زیر را؟

[1]
همگان بیاد دارند که سوپرلنین طبسی ما بعد از پایان مصرف شعارهای “مبارزه با امپریالیسم تنها راه رهایی است” اینبار فتوای “ضرورت رهایی سرنگونی مسلحانه رژیم” است با شعارهای جنایتکارانه (رود خروشان خون شهدا ضامن پیروزی خلق ماست) را صادر کرد..
تردید نکردن رجوی به لجن مال کردن “رود خروشان خون شهدا”
البته بعد از به کشتن دادن هزاران مبارز در یک سمت و هزاران نفر از مردم در سمت دیگر در قرارگاه اشرف بقول مسعود رجوی “پایتخت رجوی”، با زیرپا گذاشتن رود خروشان خون شهدا!! ضمن غلط کردم گفتن خودش و مریم رجوی پا به فرار گذاشتند و بقیه را نیز مجبور کردند نزدیک به چهار هزار بار “ضرورت مبارزه ازترک مبارزه مسلحانه میگذرد” را نوشته و به آمریکایی که متاسفانه در پی فتوای قبلی اش سرنگون نشده بودند!!! بدهند.
قبل از آن نیز طی سی سال خون تمامی مجاهدین، مبارزین، شورایی ها، خارجه نشینها، … را در شیشه کرده بود که شما همه ضد انقلاب بوده و با بورژوازی ضد انقلاب همدست و هم پیمان هستید و حتی نشریه در آوردن شما در خارجه حرام است… و ما که شعار مبارزه مسلحانه را میدهیم انقلابی هستیم. حتی اگر اهدافی که عراق و عربستان در داخل ایران برای ما تعین میکنند را میزنیم.
سرنوشت یکسان تمامی فتواهای رجوی
همین سرنوشت دچار فتواهای:
“ما اشرف به دشمن نمیدهیم،
چو اشرف نباشد تن من مباد،
تا آخرین نفر باید اشرف را حفظ کرد،
هر هزار نفری که در نگهداری اشرف کشته شود رجوی یکبار تهران را فتح کرده است،…شد.
که وقتی بعداز به کشتن دادن بیچاره مجاهدینی که در دنباله روی از این امام زمانِ بالاتر از پیامبر و …جانشان را جلو سلاح و لودر و چماق و… سربازان عراقی داده و کشته شدند، و رود خروشان دیگری راه انداختند، وقتی وزارت خارجه امپریالیسم دیروز و برادر آمریکای امروز که (همه کودتاهای ضد انقلاب، فتنه گریها، آشوبها و جنایاتی که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم، مستقیم و غیر مستقیم طرح ریزی و پیاده میشود ) زیر سر اوست فرمان داد که اشرف را ترک کن و برو لیبرتی، با زیر پا گذاشتن رود خروشان خون شهدا دست افشان و پای کوبان اشرف را بقصد لیبرتی ترک کردند.
امروز بخوبی میتوان فهمید که آقای رجوی تمامی این شکرها را نه به دلیل اینکه به اندازه سر سوزنی بدانها اعتقادی اصولی داشت که میخورد بلکه ایشان نان را به نرخ روزباید بخورد و قیمتش و پرداخت بهای آن با خون هزاران تن از مردم ایران و جوانان مجاهد پرداخت شود، در ثانی با این هدف میگفت که در ادامه فرصت طلبانه طلبکاری صاحب انقلاب بودن و نشستن بر تخت حکومت را بکند، بدینگونه:
“چرا انقلابیون پاکباخته مکتبی که صداقت و پایداری خود را طی آزمایشات سهمگینی! اثبات کرده اند، بایستی از صحنه دور باشند و در عوض فرصت طلبان و بعبارتی “انقلابیون!” بعد از انقلاب بناحق میراث خوار و سردمدار باشند. همان فرصت طلبانی که در دوران شکنجه و حبس و اعدام و همزمان با نبرد مسلحانه (منظورش ترور مستشاران آمریکای عزیر است) و جانبازی و شهادت انقلابیون اصیل از جمله مجاهدین خلق، در کنج عافیت جویی و تسلیم طلبی عزلت گزیده و به تجارت سود و تحصیل مدرک مشغول بودند و بعضا بدلیل دشمنی با مجاهدین کنار آمدن و سازش با رژیم شاه خائن را جایز می شمردند!”(کلیشه نشریه مجاهد فوق با زیر خطهای آبی رنگ)
«« برای سازمانهای انقلابی که از چندین سال پیش تر دست به نبردی قهرآمیز و مسلحانه علیه رژیم و حامیان امپریالیستیش زده بودند، نوع رابطه با آمریکا بطور عینی و علمی روشن بود. حتی بسیاری از عملیات انقلابی مستقیما بر علیه آمریکایی های جنایتکار بود. من باب مثال: ترور ژنران پرایس، سرهنگ هاوکینز و بطور کلی سنت انقلابی اعدام جلادان آمریکایی و انفجار تاسیسات آمریکایی که مبتکر و مجری آن هم عمده مجاهدین خلق بودند، از افتخارات جنبش انقلابی ایران در سالهای سکوت و خفقان محسوب می شود. خلق ایران دشمن اصلی خود را باز میشناسد. (نشریه مجاهد ش4 ص2)
این است ماهیت قدرت پرست رجوی که نسبت بدان هشدار داده و میدهیم که امروز از منتهی الیه چپ به منتهی الیه راست خزیده است. آنهم به قیمت به خاک وخون کشیدن صدها هزار نفر از بهترین جوانان و مردم ایران …

و چه کسی باور میکرد که این سوپرلنین زمانه بعد از اینهمه چپ زدن ها وقتی دستش به تخت قدرت نرسید مانند یک خود شیفته بشدت بیمار، قهر کرده و با خشم و کین ضد انقلابی علیه مردم ایران و بهترین فرزندانش که در دام فریب فرقه او گرفتار شده بودند، ضمن سرکوبشان، به نزد همان امپریالیزم پناه برده باشد. و خواستار راه اندازی همان “جنگهای تجاوزکارانه و امپریالیستی، کودتاهای ضدانقلابی، فتنه گریها، آشوبها وجنایتهای که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم” در ایران و علیه مردم ایران به نمایندگی ترامپ بشود.
البته بعید نیست طبق سیاست ابن الوقتی رجوی فردا مدعی شود که با پرداخت دهها میلیون دلار برای کرایه دو دقیقه سخنان امثال جان بولتنها، مک کینها، جولیانی ها طرح به فساد کشاندن آنها و از آنطریق نابودی امپریالیزم را داشته!!!
رجویسم یا آفتابپرست ایسم
البته واقعیت فرصت طلب نان به نرخ روز خوری مسعود رجوی و فرقه او این است که:
• یکروز، بستر کسب قدرت از کانال چپ نمایی های آپورتونیستیِ افتخار به “ترور آمریکائیان، افتخارات جنبش انقلابی بود” میگذشت
• یکروز با وانمود کردن به شرکت در جنگ علیه صدام حسین متجاوز میگذشت
• یکروز با همبستری سیاسی با صدام حسین متجاوز و عربستان و کشتار سربازان در مرزها و خمپاره باران شهرها
• یکروز طرح و شعار جنگ با آمریکا (بعد از اشغال عراق توسط آمریکا) در صورتیکه هنگام پیشروی ستون نظامی بدون فرمانده و پشتیبانی مجاهدین به سمت مرز به آنها حمله کنند،
• یکروز از کانال درخواست از آمریکایی هایی که عراق را اشغال کرده بودند جهت حمله به ایران،
امروز نیز از همخوابگی سیاسی با آنها میگذرد که اوج سیاستهای ابن الوقتی رجوی را بنمایش میگذارد. در صورتیکه رجوی بخوبی میداند که مردم ایران از همدستی وابسته گرایانه و خود فروشانه رجوی به اجانب بویژه عراق صدام حسین در شراکت در کشتار سربازان ایرانی منزجر هستند که جرم بزرگ دوم رجوی بعد از تروریسم او توسط مردم ایران محسوب میشود و مبنای نفی، تنفر و ترد فرقه رجوی در میان مردم داخل و خارج ایران میباشد.
طوریکه در قیامهای سراسری بهمن امسال مردم ایران ایادی امپریالیستی که آقای رجوی افتخار کشتن آنها را دارد را به رجوی ترجیح دادند که اوج انزوا، سکتاریسم و پرت افتادگی رجوی را در میان مردم ایران بنمایش گذاشتند. هرچند آل سعود قبلا رسما موقعیت فرقه رجوی را در میان مردم مشخص کرده بود. که ویکیلیکس آنرا افشا نمود.
رجوی خودش را چگونه تعریف میکند
نباید فکر کرد که رجوی آپورتونیسم و خیانت و سیاست های جدای از توده ها و سکتاریستی و ابن الوقتی را نمیشناسد، رجوی خود این مقولات را در (کتاب آمورش تشریح اطلاعیه تعین مواضع، صفحه 23 بقلم مسعود رجوی) اینگونه تعریف میکند:

آنچه بسیار ناجوانمردانه، خیانتکارانه و ضد بشری است فراز بالابلندی است که رجوی قدرت پرستی، ناجوانمردی، خیانت، سکتاریسم و پرت افتادن از توده ها را در واکنشش به رویکرد مردم به سیاستها و اعمال خودش را با لعن و نفرین کردن همان “خلق قهرمان”، یا جوانان و دانشجویان مبارزمیهن را در جریان اعتراضات دانشجویی با خشم و کین ضد بشریش “مستحق گذاشتن پای دیوار” خواند بنمایش میگذارد. چون در تظاهرات خود شعار “ایران رجوی رجوی ایران” نداده بودند.
سرنوشت اسرای فرقه همانند مردم ایران
عین همین رویکرد را رجوی با مردم ایران در قالب مخالف سیاسی را با مزدور خواندن شان میخواهد بگذارد پای دیوار و آنها که در قالب اعضای سازمان در درون تشکیلاتش از همین جوانان و مردم که فریب شعارهای سوپر چپ رجوی را خورده و اسیر او شده اند را وقتی نتوانست در اشرف و لیبرتی به نابودی بکشاند وقتی و پایشان به دنیای آزاد رسید، در زندان ابد تیرانا محبوس کرده و اینگونه بساط فریب پهن کرده که “تنها ره رهایی رفتن به اشرف3 بعنوان مبارزه با بورژوازی ضد انقلابی است!!!!” تا نگذارد صدای همسو و هم محتوای آنها با صدای مردم ایران شنیده شود. و بدروغ مدعی است که، اگر مریم رجوی از بستر این سناتور به سناتور (با توجه به سلسه مراتب بورژوازی ضد انقلابی ادعایی رجوی که سناتورها را نماینده آن میداند: بورژوا، کمپرادور، امپریالیزم) دیگر نقل مکان میکند شما اشرفیان 3 در عوض با رفتن به اشرف 3 با بورژوازی (اسم مستعار امپریالیسم-آمریکای عزیز) همبستری نکنید بلکه با آن مبارزه کنید!!! و هر کس اینکار را نکند از قرآن سند میآورد که به جهنم خواهد رفت!!! سوال این است که در این میان با این مستندات قرآنی مریم رجوی کجا خواهد رفت؟

همان سندهایی که درمورد به جهنم رفتن در صورت عدم مبارزه با امپریالیسم در فاز سیاسی میآورد، همان سندهایی که درمورد به جهنم رفتن در صورت ترک مبارزه مسلحانه میآورد ….
آیا رجوی در حال فریب امپریالیسم است؟
آیا میتوان چنین فریبکاری دجالگرانه ای را که رجوی در درون تشکیلات القا میکند باور کرد که رجوی در حال فریب امپریالیزم است؟
وب سایت دفتر دولتی تاریخ نگاری آمریکا چنین آورده است:
https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18
“سرهنگ لوئیس ال هاکینز هنگامیکه برای سوار شدن به خودرویی که جهت بردن او از خانه به محل کارش در مرکز مدیریت مالی میرفت کشته شد. طبق تلگرام شماره 4249 رسیده از تهران در 16ژوئن یک مبارز بنام رضارضایی مغز متفکر این عملیات بوده است“.
اینها بخشی از سند وزارت خارجه کشوری است که میدانیم در زمان شاه، ایران را و مبارزه با همین کسانیکه دست به ترور میزدند را اداره میکرده است.
در ضمن این تلگرام و محتوای آن نشان میدهد که این عملیات در زمانی انجام شده است که رضا رضایی زنده بوده است. و شهرام و بهرام مزدور رژیم!! هنوز کنترل سازمان را بدست نگرفته بودند. ضمنا سایت رجوی نیز رضا رضایی را اینگونه که در زیر آمده است معرفی میکند. و سرود “سرکوچه کمینه مجاهد پرکینه آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” سالیان است که بدستور آقای رجوی تولید و پخش شد و میشود. البته در راستای طلبکاریش از مردم و حکومت.
https://www.mojahedin.org/s?

خود آقای رجوی نیز همانطور که در فوق دیدید، ترور را با آوردن اسم و رسم قربانیان افتخار خودش دانسته و آنرا نه یکبار که هر روز به سر “برادران سپاه میزد”.
قسمت سوم

ادامه چپ نمایی های مسعود رجوی در جاسوسی برای شوروی
ادامه دارد

ادعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش
مارس 16, 2018
بقلم داود ارشد
قسمت اول
فرقه رجوی – ادعای سردمداری مبارزه ضد امپریالیستی و سازشکارخواندن بقیه!!!

قسمت دوم
داعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش
برعکس این روزها که خانم مریم رجوی و آقای رجوی و البته به زعم خودش و مریم رجوی “امام زمان، پدر جد لنین و استالین و … شیر همیشه بیدارخدا و رهبری خاص الخاص و تاریخ ساز، سوپر ولی فقیه، رهبر مسلمین جهان، رها کننده زنان از طریق مراسم تکی و جمعی رقص رهایی و ساختن حرمسرا”، روزانه صد بار در مقابل همان امپریالیستهایی که تا دیروز باید “بعد از شاه فرعی بعنوان شاه اصلی بطور مسلحانه سرنگون میشدند” در مورد ترور مستشاران آمریکایی در مقابل سناتورها و نمایندگان سابق البته کرایه ای غلط کردم گفته و مرتب به قسم و آیه در میآویزد که این ما نبودیم که چنین شکرهایی را در زمان شاه خورده ایم، بلکه این آپورتونیستهای چپ نمای خائن و “مزدور” رژیم! تقی شهرام و بهرام آرام بودند که آمریکائیان عزیز تر از جان! که اگر زنده بودند حتما با قیمتهای پائین تری از ما حمایت میکردند را ناجوانمردانه! کشتند و انداختند گردن بیچاره ما، طوریکه باید بعد از اینهمه مشکلات فروپاشی که در کنج غرب گریبانمان را گرفته، ضمن پاسخ دادن به دروغهای مزدوران کنونی پاسخگوی جنایات آپورتونیستها که از همان موقع به مزدوری وزارت اطلاعات در آمده بودند، هم باشیم. این خود را به … زدن تف سربالای بیش نیست.
چرا که آقا و خانم رجوی فراموش کرده اند که در نشریه شماره 18 صفحه 7 چگونه شکر هایی را که امروز ادعا میکند شهرام و بهرام بودند که آنرا خوردند را با کمال افتخار و با فخر فروشی به پاسداران و حاکمیت و بقیه انقلابیون حلوا حلوا کرده و مرتب بصورت دو لوپی نشخوار کرده به حساب خودش میگذاشت.
تدریس مبارزه به دیگران
آپورتونیسم راست با آرایش غلیظ سوپر چپ و نان به نرخ روز خوردن رجوی فقط در شعارهای مبارزه با امپریالیسم بصورت قالبی و پوپولیستی به همینجا ختم نمیشود. وقتی رجوی در خیالاتش غیر از خودش در جهان بقیه را خس و خاشاک مبارزه میشمرد، و کمتراز جای لنین و استالین و …برای خودش قائل نبود، حتی پیش تر رفته و مرتب از افتخارات گذشته یاد میکند تا بتواند دیگران را متقاعد کند که چپ تر از حتی لنین و … است. توجه کنید؟

و چنین با انداختن باد به غبغب خود برای برادران پاسدارای که چون بعد از انقلاب پاسدار شده اند و آقای مسعود رجوی آدم حسابشان نمیکند سخن پراکنی ضد امپریالیستی میکرد:
(بازنویسی مطلب کیشه نشریه مجاهد)
“1. سخنی با برادران پاسدار، “در شرایط خفقان و دیکتاتوری رگبار مسلسل چه کسانی سینه مزدوران و مستشاران امریکا را میشکافت؟

  1. مواضع ضد امپریالیستی سازمان حداقل برای خود جنایتکاران آمریکایی!!!!!!!!!! (همان آمریکایی های عزیزتر از جان امروز) جای هیچ شک و شبهه ای ندارد زیرا آنها از اولین سالهای عملیات مسلحانه سازمان «سال 51ببعد» با آتش مسلسلهای مجاهدین خلق که سینه مستشاران و مزدورانشان را می شکافت روبرو بوده اند.”
    • “ضرورت مبارزه ضد امپریالیستی بعنوان تنها راه رهایی” است.
    • “تمامی جنگهای تجاوزکارانه و امپریالستی، همه کودتاهای ضد انقلاب، فتنه گریها، آشوبها و جنایاتی که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم، مستقیم و غیر مستقیم بوسیله آمریکا طرح ریزی و پیاده میشود“.

قدرت پرستی افسارگسیخته
آیا میتوان باور کرد مسعود رجوی قدرت پرست در طی دوسال بعد از انقلاب خون جامعه و نیروهای سیاسی و مردم (بطور خاص جوانان) را با چنان شعارهای سوپرچپ در شیشه کرده بود و اینگونه احکام لایتغیر چپ نمایی و ضدامپریالیستی صادر و مرتب نشخوار میکرد تا خود را سوپر انقلابی و بقیه را مفت خور معرفی کند که:
(بازنویسی کلیسه فوق با زیر خط آبی )

“چرا انقلابیون پاکباخته مکتبی که صداقت و پایداری خود را طی آزمایشات سهمگینی! اثبات کرده اند، بایستی از صحنه دور باشند و در عوض فرصت طلبان و بعبارتی “انقلابیون!” بعد از انقلاب بناحق میراث خوار و سردمدار باشند. همان فرصت طلبانی که در دوران شکنجه و حبس و اعدام و همزمان با نبرد مسلحانه (منظورش ترور مستشاران آمریکای عزیر است) و جانبازی و شهادت انقلابیون اصیل از جمله مجاهدین خلق، در کنج عافیت جویی و تسلیم طلبی عزلت گزیده و به تجارت سود و تحصیل مدرک مشغول بودند و بعضا بدلیل دشمنی با مجاهدین کنار آمدن و سازش با رژیم شاه خائن را جایز می شمردند!”
(کلیشه نشریه مجاهد فوق با زیر خطهای آبی رنگ)

رویکر تهوع آور کاسبکارانه با مبارزه و رنج و خونهایی که مجاهدین و مبارزین در زمان شاه ریخته اند توسط مسعود رجوی ردپایش در سرتاسر چهل سال گذشته آنچنان پررنگ است که منجرشد تا یک نیروی مبارز محبوب مردم به یک نیروی خودفروش زائده قدرتهای بزرگ و منطقه مورد تنفر مردم تبدیل شود.

این رویکرد طلبکارانه، قدرت پرستانه و کاسبکارانه با مبارزه و در نتیجه نفی دیگران و انحصار مبارزه و انقلاب را در ید خود و تنها خود دیدن در تمامی طول بعد از فرار به خارج نیز تا به امروز ادامه داشته است و مسعود رجوی وقتی خودش به عراق میرفت فتوا داد که:

“حتی نشریه در آوردن در خارجه نا مشروع استـ”.
(در کلیشه زیر بخوانید)
(بازنویسی کلیشه نشریه مجاهد)
نفی بازاری دیگران
“برویم که بشود خواسته ی خلق را لبیک گفت. بگذار خارجه نشینان کذایی که از دیرباز عادت داشته اند نمک مقاومت را بخورند نمکدانش را برسرخودش بشکنند، در اینجا بنشینند. من در 19بهمن گذشته گفتم که حتی نشریه درآوردن آنها در اینجا مشروع نیست…”
رجوی حتی شورایی های حاضر در خارج از عراق را مفتخور میخواند چه برسد به بقیه فعالین سیاسی.

سازمان مجاهدین خلق ایران طی نامه ای به حضور امام خمینی… سازمان مجاهدین خلق ایران ضمن بزرگداشت اراده ضد امپریالیستی ‏دانشجویان پیرو امام در اقدام به تسخیر لانه جاسوسی آمریکا… به موزه جنایات آمریکا و شهدای انقلاب تبدیل شود. ‏
رجوی مرکز و محور عالم
آقای مسعود رجوی در ادامه ملاک حقانیت جریانهای سیاسی را چنین برمیشمرد:
(بازنویسی کلیشه نشریه مجاهد)
• “با توجه به توضیحات فوق اهمیت نوع برخورد با آمریکا (این پرچمدار جهانخواران) را در می یابیم. و به حق باید گفت که چگونگی این رابطه به بهترین وجه بیانگر درجه اصالت یک انقلاب و بطور کلی هر سیستم و جریان سیاسی است. بعبارت دیگر هر جریان و سیستم سیاسی که بهتر بتواند با امپریالیزم مبارزه کند و به منافع و موجودیت آن شدیدتر ضربه وارد نماید، از حقانیت، ترقیحواهی و دینامیزم بیشتری برخوردار است.”
آیا آن معیار و ملاکها و آیه های قرآن مانند احکام مبارزه با امپریالیسم و محک و معیارگذاشتن های لنین طبسی خود را باور کنیم یا عکس زیر را؟

[1]
همگان بیاد دارند که سوپرلنین طبسی ما بعد از پایان مصرف شعارهای “مبارزه با امپریالیسم تنها راه رهایی است” اینبار فتوای “ضرورت رهایی سرنگونی مسلحانه رژیم” است با شعارهای جنایتکارانه (رود خروشان خون شهدا ضامن پیروزی خلق ماست) را صادر کرد..
تردید نکردن رجوی به لجن مال کردن “رود خروشان خون شهدا”
البته بعد از به کشتن دادن هزاران مبارز در یک سمت و هزاران نفر از مردم در سمت دیگر در قرارگاه اشرف بقول مسعود رجوی “پایتخت رجوی”، با زیرپا گذاشتن رود خروشان خون شهدا!! ضمن غلط کردم گفتن خودش و مریم رجوی پا به فرار گذاشتند و بقیه را نیز مجبور کردند نزدیک به چهار هزار بار “ضرورت مبارزه ازترک مبارزه مسلحانه میگذرد” را نوشته و به آمریکایی که متاسفانه در پی فتوای قبلی اش سرنگون نشده بودند!!! بدهند.
قبل از آن نیز طی سی سال خون تمامی مجاهدین، مبارزین، شورایی ها، خارجه نشینها، … را در شیشه کرده بود که شما همه ضد انقلاب بوده و با بورژوازی ضد انقلاب همدست و هم پیمان هستید و حتی نشریه در آوردن شما در خارجه حرام است… و ما که شعار مبارزه مسلحانه را میدهیم انقلابی هستیم. حتی اگر اهدافی که عراق و عربستان در داخل ایران برای ما تعین میکنند را میزنیم.
سرنوشت یکسان تمامی فتواهای رجوی
همین سرنوشت دچار فتواهای:
“ما اشرف به دشمن نمیدهیم،
چو اشرف نباشد تن من مباد،
تا آخرین نفر باید اشرف را حفظ کرد،
هر هزار نفری که در نگهداری اشرف کشته شود رجوی یکبار تهران را فتح کرده است،…شد.
که وقتی بعداز به کشتن دادن بیچاره مجاهدینی که در دنباله روی از این امام زمانِ بالاتر از پیامبر و …جانشان را جلو سلاح و لودر و چماق و… سربازان عراقی داده و کشته شدند، و رود خروشان دیگری راه انداختند، وقتی وزارت خارجه امپریالیسم دیروز و برادر آمریکای امروز که (همه کودتاهای ضد انقلاب، فتنه گریها، آشوبها و جنایاتی که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم، مستقیم و غیر مستقیم طرح ریزی و پیاده میشود ) زیر سر اوست فرمان داد که اشرف را ترک کن و برو لیبرتی، با زیر پا گذاشتن رود خروشان خون شهدا دست افشان و پای کوبان اشرف را بقصد لیبرتی ترک کردند.
امروز بخوبی میتوان فهمید که آقای رجوی تمامی این شکرها را نه به دلیل اینکه به اندازه سر سوزنی بدانها اعتقادی اصولی داشت که میخورد بلکه ایشان نان را به نرخ روزباید بخورد و قیمتش و پرداخت بهای آن با خون هزاران تن از مردم ایران و جوانان مجاهد پرداخت شود، در ثانی با این هدف میگفت که در ادامه فرصت طلبانه طلبکاری صاحب انقلاب بودن و نشستن بر تخت حکومت را بکند، بدینگونه:
“چرا انقلابیون پاکباخته مکتبی که صداقت و پایداری خود را طی آزمایشات سهمگینی! اثبات کرده اند، بایستی از صحنه دور باشند و در عوض فرصت طلبان و بعبارتی “انقلابیون!” بعد از انقلاب بناحق میراث خوار و سردمدار باشند. همان فرصت طلبانی که در دوران شکنجه و حبس و اعدام و همزمان با نبرد مسلحانه (منظورش ترور مستشاران آمریکای عزیر است) و جانبازی و شهادت انقلابیون اصیل از جمله مجاهدین خلق، در کنج عافیت جویی و تسلیم طلبی عزلت گزیده و به تجارت سود و تحصیل مدرک مشغول بودند و بعضا بدلیل دشمنی با مجاهدین کنار آمدن و سازش با رژیم شاه خائن را جایز می شمردند!”(کلیشه نشریه مجاهد فوق با زیر خطهای آبی رنگ)
«« برای سازمانهای انقلابی که از چندین سال پیش تر دست به نبردی قهرآمیز و مسلحانه علیه رژیم و حامیان امپریالیستیش زده بودند، نوع رابطه با آمریکا بطور عینی و علمی روشن بود. حتی بسیاری از عملیات انقلابی مستقیما بر علیه آمریکایی های جنایتکار بود. من باب مثال: ترور ژنران پرایس، سرهنگ هاوکینز و بطور کلی سنت انقلابی اعدام جلادان آمریکایی و انفجار تاسیسات آمریکایی که مبتکر و مجری آن هم عمده مجاهدین خلق بودند، از افتخارات جنبش انقلابی ایران در سالهای سکوت و خفقان محسوب می شود. خلق ایران دشمن اصلی خود را باز میشناسد. (نشریه مجاهد ش4 ص2)
این است ماهیت قدرت پرست رجوی که نسبت بدان هشدار داده و میدهیم که امروز از منتهی الیه چپ به منتهی الیه راست خزیده است. آنهم به قیمت به خاک وخون کشیدن صدها هزار نفر از بهترین جوانان و مردم ایران …

و چه کسی باور میکرد که این سوپرلنین زمانه بعد از اینهمه چپ زدن ها وقتی دستش به تخت قدرت نرسید مانند یک خود شیفته بشدت بیمار، قهر کرده و با خشم و کین ضد انقلابی علیه مردم ایران و بهترین فرزندانش که در دام فریب فرقه او گرفتار شده بودند، ضمن سرکوبشان، به نزد همان امپریالیزم پناه برده باشد. و خواستار راه اندازی همان “جنگهای تجاوزکارانه و امپریالیستی، کودتاهای ضدانقلابی، فتنه گریها، آشوبها وجنایتهای که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم” در ایران و علیه مردم ایران به نمایندگی ترامپ بشود.
البته بعید نیست طبق سیاست ابن الوقتی رجوی فردا مدعی شود که با پرداخت دهها میلیون دلار برای کرایه دو دقیقه سخنان امثال جان بولتنها، مک کینها، جولیانی ها طرح به فساد کشاندن آنها و از آنطریق نابودی امپریالیزم را داشته!!!
رجویسم یا آفتابپرست ایسم
البته واقعیت فرصت طلب نان به نرخ روز خوری مسعود رجوی و فرقه او این است که:
• یکروز، بستر کسب قدرت از کانال چپ نمایی های آپورتونیستیِ افتخار به “ترور آمریکائیان، افتخارات جنبش انقلابی بود” میگذشت
• یکروز با وانمود کردن به شرکت در جنگ علیه صدام حسین متجاوز میگذشت
• یکروز با همبستری سیاسی با صدام حسین متجاوز و عربستان و کشتار سربازان در مرزها و خمپاره باران شهرها
• یکروز طرح و شعار جنگ با آمریکا (بعد از اشغال عراق توسط آمریکا) در صورتیکه هنگام پیشروی ستون نظامی بدون فرمانده و پشتیبانی مجاهدین به سمت مرز به آنها حمله کنند،
• یکروز از کانال درخواست از آمریکایی هایی که عراق را اشغال کرده بودند جهت حمله به ایران،
امروز نیز از همخوابگی سیاسی با آنها میگذرد که اوج سیاستهای ابن الوقتی رجوی را بنمایش میگذارد. در صورتیکه رجوی بخوبی میداند که مردم ایران از همدستی وابسته گرایانه و خود فروشانه رجوی به اجانب بویژه عراق صدام حسین در شراکت در کشتار سربازان ایرانی منزجر هستند که جرم بزرگ دوم رجوی بعد از تروریسم او توسط مردم ایران محسوب میشود و مبنای نفی، تنفر و ترد فرقه رجوی در میان مردم داخل و خارج ایران میباشد.
طوریکه در قیامهای سراسری بهمن امسال مردم ایران ایادی امپریالیستی که آقای رجوی افتخار کشتن آنها را دارد را به رجوی ترجیح دادند که اوج انزوا، سکتاریسم و پرت افتادگی رجوی را در میان مردم ایران بنمایش گذاشتند. هرچند آل سعود قبلا رسما موقعیت فرقه رجوی را در میان مردم مشخص کرده بود. که ویکیلیکس آنرا افشا نمود.
رجوی خودش را چگونه تعریف میکند
نباید فکر کرد که رجوی آپورتونیسم و خیانت و سیاست های جدای از توده ها و سکتاریستی و ابن الوقتی را نمیشناسد، رجوی خود این مقولات را در (کتاب آمورش تشریح اطلاعیه تعین مواضع، صفحه 23 بقلم مسعود رجوی) اینگونه تعریف میکند:

آنچه بسیار ناجوانمردانه، خیانتکارانه و ضد بشری است فراز بالابلندی است که رجوی قدرت پرستی، ناجوانمردی، خیانت، سکتاریسم و پرت افتادن از توده ها را در واکنشش به رویکرد مردم به سیاستها و اعمال خودش را با لعن و نفرین کردن همان “خلق قهرمان”، یا جوانان و دانشجویان مبارزمیهن را در جریان اعتراضات دانشجویی با خشم و کین ضد بشریش “مستحق گذاشتن پای دیوار” خواند بنمایش میگذارد. چون در تظاهرات خود شعار “ایران رجوی رجوی ایران” نداده بودند.
سرنوشت اسرای فرقه همانند مردم ایران
عین همین رویکرد را رجوی با مردم ایران در قالب مخالف سیاسی را با مزدور خواندن شان میخواهد بگذارد پای دیوار و آنها که در قالب اعضای سازمان در درون تشکیلاتش از همین جوانان و مردم که فریب شعارهای سوپر چپ رجوی را خورده و اسیر او شده اند را وقتی نتوانست در اشرف و لیبرتی به نابودی بکشاند وقتی و پایشان به دنیای آزاد رسید، در زندان ابد تیرانا محبوس کرده و اینگونه بساط فریب پهن کرده که “تنها ره رهایی رفتن به اشرف3 بعنوان مبارزه با بورژوازی ضد انقلابی است!!!!” تا نگذارد صدای همسو و هم محتوای آنها با صدای مردم ایران شنیده شود. و بدروغ مدعی است که، اگر مریم رجوی از بستر این سناتور به سناتور (با توجه به سلسه مراتب بورژوازی ضد انقلابی ادعایی رجوی که سناتورها را نماینده آن میداند: بورژوا، کمپرادور، امپریالیزم) دیگر نقل مکان میکند شما اشرفیان 3 در عوض با رفتن به اشرف 3 با بورژوازی (اسم مستعار امپریالیسم-آمریکای عزیز) همبستری نکنید بلکه با آن مبارزه کنید!!! و هر کس اینکار را نکند از قرآن سند میآورد که به جهنم خواهد رفت!!! سوال این است که در این میان با این مستندات قرآنی مریم رجوی کجا خواهد رفت؟

همان سندهایی که درمورد به جهنم رفتن در صورت عدم مبارزه با امپریالیسم در فاز سیاسی میآورد، همان سندهایی که درمورد به جهنم رفتن در صورت ترک مبارزه مسلحانه میآورد ….
آیا رجوی در حال فریب امپریالیسم است؟
آیا میتوان چنین فریبکاری دجالگرانه ای را که رجوی در درون تشکیلات القا میکند باور کرد که رجوی در حال فریب امپریالیزم است؟
وب سایت دفتر دولتی تاریخ نگاری آمریکا چنین آورده است:
https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18
“سرهنگ لوئیس ال هاکینز هنگامیکه برای سوار شدن به خودرویی که جهت بردن او از خانه به محل کارش در مرکز مدیریت مالی میرفت کشته شد. طبق تلگرام شماره 4249 رسیده از تهران در 16ژوئن یک مبارز بنام رضارضایی مغز متفکر این عملیات بوده است“.
اینها بخشی از سند وزارت خارجه کشوری است که میدانیم در زمان شاه، ایران را و مبارزه با همین کسانیکه دست به ترور میزدند را اداره میکرده است.
در ضمن این تلگرام و محتوای آن نشان میدهد که این عملیات در زمانی انجام شده است که رضا رضایی زنده بوده است. و شهرام و بهرام مزدور رژیم!! هنوز کنترل سازمان را بدست نگرفته بودند. ضمنا سایت رجوی نیز رضا رضایی را اینگونه که در زیر آمده است معرفی میکند. و سرود “سرکوچه کمینه مجاهد پرکینه آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” سالیان است که بدستور آقای رجوی تولید و پخش شد و میشود. البته در راستای طلبکاریش از مردم و حکومت.
https://www.mojahedin.org/s?

خود آقای رجوی نیز همانطور که در فوق دیدید، ترور را با آوردن اسم و رسم قربانیان افتخار خودش دانسته و آنرا نه یکبار که هر روز به سر “برادران سپاه میزد”.
قسمت سوم

ادامه چپ نمایی های مسعود رجوی در جاسوسی برای شوروی
ادامه دارد
دیدارآقای داود ارشد با نماینده سوسیال دمکرات پارلمان اروپا خانم آناگومز
مارس 10, 2018
بنا به دعوت نماینده پارلمان اروپا از حزب سوسیال دمکرات اتحادیه اروپا خانم آناگومز جهت رایزنی در مورد ایران و آپوزیسیون ملاقاتی در دفتر ایشان در محل پارلمان اتحادیه اروپا در بروکسل برگزار شد. خانم آنا گومز از اعضای برجسته حزب سوسیالیست پرتقال و عضو کمیته های مهمی همچون:
• امور خارجه
• امنیت و دفاع
• ضد تروریسم
• حقوق بشر آزادیهای مدنی، عدالت
• روابط با ایالات متحد آمریکا
• روابط کشورهای منطقه مدیترانه ای پارلمان اروپا
• روابط با عراق
در پارلمان اتحادیه اروپاست.

خانم آنا گومز و آقای ارشد
در این ملاقات که سه ساعت بطول انجامید تحولات اخیر در ایران و جایگاه نیروهای ایرانی آپوزیسیون مورد بررسی گرفت. خانم آنا گومز ابتدا شرحی از تجارب سفر هئیت پارلمانی اتحادیه اروپا به ایران و بررسی مسائل ایران از نزدیک را ارائه کردند.
آقای ارشد ضمن تائید و تاکید بر یافته های میدانی هئیت پارلمانی اتحادیه اروپا در سفرش به ایران اضافه کردند که واقعیت مردم و رژیم جمهوری اسلامی بعد از نزدیک به چهاردهه که از استقرار آن میگذرد، تنها باید از زبان خود مردم ایران شنیده شود. صدایی که در عمل با اوج پختگی عمدتا با مسالمت و بصورت صلح آمیز تظاهر کرده تا با خشنونت. در بعد سیاسی اما این کنش و واکنش حتی پخته تر نیز بوده است، بطور خاص آنجا که در نفی هرگونه آپوزیسون وابسته گرا بارز و عنوان شده است، مردمی که بدون داشتن تشکل حزبی قادرند خط و مرز خود را با جریانات پوشالی و دروغین بویژه عوامل بیگانه از جمله تشکیلات فرقه خطرناک رجوی بخوبی تعین و حفظ کنند.
در مورد بعضی شعارهای داده شده اینگونه تشریح کردند که، طبق تجربه میدانی من در ایران، اگر بصورت کاملا تک نمود نامی هم از سیستم گذشته برده شده عطف به سابقه تاریخی چندین صد ساله کشور ما در تجربه نوع حکومت و نبود هیچ معیار مقایسه دیگری است، و بیشتر بیان اعتراض به وضع موجود است تا بمعنی یک انتخاب رو به عقب و یا انتخاب یک آلترناتیو برای آینده.
همه سیاسیون ایرانی از منتهی الیه راست تا چپ متفق القول هستند که متاسفانه هیچ آلترناتیو متشکل و مستقل که اعتماد مردم ایران را جلب کرده باشد وجود ندارد. مردم ایران نیز طی ده سال گذشته آنرا بروشنی بنمایش گذاشته اند.
درمقابل این سوال که آیا واقعا هیچ فرد تشکل مورد اعتمادی نیست؟ آقای ارشد گفتند، متاسفانه از افراد- شخصیت های سیاسی مستقل، قابل اعتماد و غیر وابسته در آپوزیسیون شاید بتوان نام بسیار معدود شخصیت سیاسی واقعی که فعالیتشان محدود به مصاحبه است را برد.
خانم گومز سوال کردند با تجربه شما بعنوان یکی از بالاترین مسئولین تشکیلات رجوی و شورای به اصطلاح ملی مقاومت با سابقه طولانی و نزدیک به رهبری که از آن جدا شده اید آیا آنگونه که خودشان طی سالیان عنوان میکنند یک آلترناتیو نیستند؟ و ارزیابی شما از آنها چیست؟ و چرا بعد از اینهمه سال از آنها جدا شدید؟
آقای ارشد ضمن تشریح تاریخچه جذب و فعالیت خود به مجاهدین زمانیکه در انگلستان دانشجوی دانشگاه بوده اند و مسئولیتهایی که در این تشکیلات داشته اند. شرحی فشرده مستند از فراز و فرود تشکیلات رجوی و دلایل نفرت مردم ایران از این تشکیلات با اشاره به تروریسم (چه در زمان شاه و چه بخصوص بعد از شاه)، جاسوسی برای شوروی، اشغال کنسولگری آمریکا در اصفهان و تبریز، و دخالت و حمایت صددرصد از اشغال سفارت امریکا در تهران، زندان و شکنجه نیروهای خودش، در آمدن بخدمت بیگانگان و انجام عملیات تروریستی برروی اهداف داخل ایران با درخواست عراق و عربستان، همکاری با اسرائیل، حمایت از تروریسم القائده در یازده سپتامبر، حمایت از داعش در عراق از یکطرف و ادعای فرستادگی از جانب خدا توسط مسعود رجوی، طلاقهای اجباری، مدیریت همبستری زنان مجاهد با مسعود رجوی توسط مریم رجوی، فتوای کشتن اقوام و خانواده توسط اعضا خودش در کتابی بنام مسعودرجوی، مغزشویی و نفی و نابودی تمامی احساسات انسانی در میان آنها…ارائه نمودند.

آقای ارشد در مورد ادعای فرقه رجوی و حامیانش گفتند چند شاخص آشکار وجود دارد.
چرا متحدین آنها بویژه آقای دکتر بنی صدر با پیش بینی سرنوشت آنها در عراق از آنها جدا شدند؟
چرا هیچ ایرانی چه مردمی چه سیاسیون در مراسم آنها شرکت نمیکنند؟
چرا این تشکیلات مجبور است جهت گردهمآیی هایش سیاهی لشکر کرایه کند؟
چرا این تشکیلات در ترس از مردم ایران اجازه نمیدهد با اعضایش درارتباط قراربگیرند؟
چرا ارتباط اعضایش را با جهان قطع میکند؟
چرا تمامی تحلیلگران برحقیقت نفرت مردم از این تشکیلات بدلیل همکاری با صدام را تاکید میکنند؟
چرا باید رجوی در داخل تشکیلاتش زندان و شکنجه برای اعضای خودش راه بیندازد؟
چرا مجبور است برای دریافت حمایت سیاسی هرچند بی ارزش منافع مردم ایران را به کسانیکه خود به کشتن آنها افتخار میکرده است بفروشد و حتی برای چند دقیقه سخنرانی آنها دهها هزار دلار بپردازد؟
چرا حتی عربستان حامی سیاسی و مالی آنها ارزیابیشان از آنها این استکه “هیچ جایگاهی در میان مردم ایران ندارند”؟
چرا در همین پارلمان اعضای سابق منتقدش را بقصد کشت میزند؟
چرا هر منتقدی ایرانی و حتی غیره ایرانی را جاسوس و مزدور رژیم!! میخواند؟
آیا بخاطر همین چرا ها نیست که:
وقتی مردم ایران در سراسر کشور جهت خواسته هایشان دست به تظاهرات و اعتراض میزنند هیچ اسمی از آنها نمیآورند؟
آیا این مسئله پیامش غیر از این است که: مردم ایران رژیم حاضر را صد بار به فرقه رجوی ترجیح میدهند.
و “تنها آلترناتیو دمکراتیک” جوکی بیش نیست.

خانم گومز همچنین در مورد موضوع فرار مسعود و مریم از عراق، و همزمان دادن فرمان حرکت ستون نظامی بسمت ایران و ابلاغ دستور درگیری با آمریکا در صورت مواجهه با آنها ریزشده و سوال کردند.
آقای ارشد شرح مفصلی از ماجرا ضمن برشمردن فرار رجویها بعنوان جزئی از فرارهای سریالی آنها از صحنه ارائه نمودند. و بطور خاص فرستادن چهار هزار نیرویی که حتی خبرنداشتند که فرماندهانشان فرار کرده اند، و هیچ پشتیبانی ندارند به دهان رژیمی که قدرت یک منطقه است تلاشی بود برای قتلعام نیروهایی که بعد از سقوط صدام تنها موی دماغ رجویها بودند تشریح کردند. که اگر بمباران هوایی بازدارنده (ونه نابودکننده) ستون نظامی مجاهدین توسط آمریکایها جهت وادار کردن آنها به بازگشت به اشرف نبود تمامی چهار هزار نفر در مرز ایران قتلعام میشدند.
آقای ارشد که شخصا نیز محکومیت دهسال زندان فقط بدلیل درخواست خروج خود از آن تشکیلات دریافت کرده است … روی تفاوت صد و هشتاد درجه ای ادعاهای این تشکیلات در مقابل محتوای واقعی آن بعنوان دلیل اصلی جدایی خود از تشکیلاتی که تمامی هستی خودش را بپای آن ریخته است تاکید کرد، که مثال بسیار بسیار بارزش که جهان نیز شاهدش بود دستور ضرب و شتم بقصد کشت دو تن از جدا شدگان آنهم در انظار عمومی آنهم در مقابل همین پارلمان اروپا توسط مریم رجوی است. درست زمانیکه ادعای آزادی خواهی، دمکراتیک معابی خانم مریم رجوی در حرف گوش جهان را کر کرده است. البته شما بخوبی در کمیته خارجه پارلمان اروپا در حضور خانم موقرینی بدان اشاره کردید. که میزان گستاخی و سرریز کردن فاشیزم نوع هیتلری در سرکوب لخت و عریان آنهم در غرب و زمانیکه قدرتی ندارند را میرساند. و این تنها یک مورد از صدها مورد ضرب و شتمی بوده است که طی سالیان صورت گرفته که منعکس کننده ماهیت خشن و تروریستی آنها است و مردم ایران از همان سالهای اول بعد از انقلاب به همین خاطر بود که تکلیفشان را با این تشکیلات روشن کرده اند.
آقای ارشد همچنین تاسف خود را در مورد عملکرد ضعیف آپوزیسیون ایرانی در فقدان محکوم کردن این عمل ابراز نمود. که متاسفانه نشانه بی پرنسیپی و فاصله گرفتن از ارزشهای انسانی در نداشتن واکنش در مقابل عمل جنایتکارانه تشکیلات رجوی در ضرب و جرح فعالین سیاسی و جدا شدگان از تشکیلات رجوی در میان آنهاست. که نشان از بازاری شدن محتوای موضعگیریهای سیاسیون خارج از ایران در مقابل موضعگیریهای ارزشی و اصولی میباشد. آنگونه که شما خود بخوبی در موضعگیری علیه این اقدام که جنایتکارانه نامیدیدش بارز شد که باید الگویی باشد برای همه ما.
همچنین عطف به تاکیداتی که مسعود رجوی در مورد سلاح هسته ای و کسب آن جهت بقدرت رسیدن و افزایش قدرت خود داشته، و با شناختی که از این فرقه دارند، شرح دادند که، اگر یک نیرو در جهان وجود داشته باشد که هیچ شک و تردیدی در بکارگیری سلاح اتمی علیه بشریت به خود راه نخواهد داد آن همین تشکیلات فرقه رجوی است. همین نیزانگیزه ما مسئولین سابق این تشکیلات در افشای این فرقه خطرناک در درجه اول بعنوان یک دین و وظیفه ملی نسبت به مردم خودمان و جهان ناشی از همکاری سالیان متمادی با این تشکل ضد ملی و ضد بشر است.
بعلاوه اینکه با افشای سوء استفاده از این تشکیلات قدرت پرست بعنوان “ابزار فشار” در دست کشورهایی با منافع استعماری در منطقه ویا عربستان و بویژه اسرائیل یکی از قطبهای مشتاق حفظ فرقه رجوی در مرز ایران وعراق علیه رژیم بعنوان ابزاری در دستشان به بهانه حضور حزب الله در لبنان در مرز اسرائیل و تحمیل احتمالی آن به مردم ایران بعنوان یک آلترناتیو وابستهِ توتالیتر از نوع قرون وسطایی-داعشی در زد و بندهای بین اللملی در آینده، جلوی نابودی ایران و منطقه گرفته شود.
از طرف نیز تلاش جهت آزادی دوستان و خانواده ها و همرزمان خود که کماکان اسیر در این تشکیلات هستند وظیفه ما در قبال آنها میباشد. چون این ما هستیم که بخوبی و به عینه میدانیم که چرا و چگونه آنها به بند و زنجیر فرقه ای کشیده شده اند، چرا این فرقه تلاش میکند خود را مترقی، لیبرال، حامی حقوق بشر، و بطور خاص با سوپر چپ زدن های تهوع آور مدافع حقوق زنان معرفی کرده تا جهان را بفریبد.
آقای ارشد مدارکی از انتشارات و مستندات رسمی سازمان مجاهدین در زمینه مواضع، عملکردهای قرون وسطایی، تروریسمِ تفکرات نوع داعش، نقض شدید حقوق بشر که امروزه خانم مریم رجوی در حرف و در مقام فریب افکار عمومی و سیاستمداران غرب با لاپوشانی ماهیت تروریستی و قرون وسطایی خود منکر آن هستند جهت ثبت در اسناد پارلمان اروپا به خانم گومز ارائه کرد، که بسیار مورد توجه قرارگرفت.
آقای ارشد ضمن تشکر از خانم گومز بخاطر دعوت به پارلمان اروپا تاکید کردند که بعد از خروج از فرقه رجوی ازعراق و خنثی شدن استفاده ابزاری از آنها در مرزهای ایران و توطئه قتلعام همسنگران اسیرمان، امروزه یکی از اهداف و خواسته های باقی مانده ما درخواست کمک و یاری از سیاستمداران و نمایندگان مجلس پارلمان اروپا به نجات آن عده ای است که هنوز اسیر این تشکیلات هستند میباشد. بویژه که طبق سندی که ضمیمه اسناد نیز میباشد فرقه رجوی اسرایش را مجبور به پذیرش دفن شدن در زندان ابدی در تیرانا نموده است. البته تلاش ما بعنوان بخشی از بشریت متمدن در مبارزه افکار قرون وسطایی این فرقه و این نوع اندیشه ادامه خواهد داشت.
خانم گومزنیز اظهار داشتند که جهت تصمیم و اقدام نیاز به اطلاعات جامعتری بود و از آقای ارشد بخاطر ارائه اطلاعات بسیار با ارزشی که در اختیار پارلمان گذاشتند تشکر کردند.
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

افشای سوء استفاده های جنسی از زنان مبارز در فرقه رجوی در پارلمان اروپا
مارس 7, 2018

آقای داود ارشد و آقای اودو بولمن معاون دبیرکل حزب سوسیال دمکراتهای اتحادیه اروپا -رئیس کنفرانس
روز گذشته جنبش نه به تروریسم و فرقه ها بدعوت گروه اتحاد احزاب سوسیال دمکرات اتحادیه اروپا درکنفرانس “نه به سوء استفاده جنسی از زنان” در پارلمان اروپا شرکت کردند.
در این کنفرانس آقای داود ارشد طی سخنانی ضمن تشکر از دعوت جنبش نه به تروریسم و فرقه ها یاد آور شدند:
که جامعه اروپا در حالی بر علیه سوء استفاده جنسی از زنان دست به فعالیت در پارلمان اروپا و البته با نقش محوری نهادهای مدنی فعال آن در زمینه حقوق زنان میزند که در همین اروپا تشکلهایی مانند تشکل فرقه رجوی زنان تحت اسارت خود را با بکارگیری شیوه های فرقه ای همانگونه که در تمامی فرقه های شناخته شده مخرب متداول است مورد سوء استفاده جنسی قرار میدهد و حتی متاسفانه میتواند در همین پارلمان نیز در کمال وقاحت خود را مدافع حقوق زنان نیز جا بزند.
بی تفاوتی بعضی اعضا پارلمان اتحادیه اروپا این گستاخی را در این تشکل فرقه ای با سابقه بسیار روشن تروریستی به جایی رسانده است که مخالفین خود را در جلو همین پارلمان مورد ضرب و شتم قرار میدهد و حتی نماینده سابق پارلمان انگلستان آقای دنیس مک شین که تلاش میکند از ضرب و جرح مخالف توسط محافظین مریم رجوی باز بدارد خودش نیز توسط همان محافظین مورد ضرب وشتم قرار میگیرد.

ما حتی از زاویه حقوق زنان هم که شده باید فرقه رجوی و بطور خاص مریم رجوی را بعنوان شیادی که همزمان با سرکوب و تحقیر زنان از طریق وادار کردن آنها به همبستری با رهبر عقیدتی و امام زمانش مسعود رجوی در مجامع بین اللملی ادعای آزادی زنان را میکند را افشا و حداقل مانع حضور او و اوباش محافظش در این مکان مقدس شویم.
در حاشیه کنفرانس آقای ارشد با مقامات حزب از جمله با معاون دبیر کل گروه اتحاد احزاب سوسیال دمکراتهای پارلمان اروپا آقای بولمن اودو از آلمان بطور مفصل در زمینه حقایق بسیار خشن و غیر انسانی درون فرقه رجوی در زمینه زنان و البته تمامی اعضا بخصوص در آلبانی گفتگو نمود و خواستار اقدامات عملی اتحادیه اروپا در این زمینه شد.

جنبش نه به تروریسیم و فرقه ها
هفتم ماه مارس 2018

کرگدنهای مسعود رجوی
مارس 2, 2018
بقلم داود ارشد:
این حق مردم ایران زمین است که از گذشته درس گرفته تا در دام راهزنان جنبش مردمی با شعارهای تو خالی بسیاری از کسانیکه با بهانه قراردادن درد و رنج مردم با معرفی خود بعنون ناجی آنرا دستمایه راهزنی سیاسی خود نموده تا خود برگرده همین ملت، خلق، مردم، امت و… بنشینند نیفتند. من بعنوان یکی از مسئولین سابق دستگاه ننگین فرقه رجوی وظیفه ملی و مردمی خود میدانم که آنچه در طی چهل سال گذشته در صحنه سیاست و در خلال عبور از روی خونهای بسیاری از همرزمان و دوستان و … و آنچه شاهد و مجری آن بوده ام نسبت به خطراتی که در کمین مردم است بعنوان دینی که بدانها دارم و نقشی که در همراهی با جریان بغایت واپسگرای انحرافی و آپورتونیستی، وابسته گرای فرقه مافیایی رجوی با گوشت و پوست خود لمس کرده ام هشدار دهم.

جهت ممانعت از تکرار اشتباهات تکراری و شکستهای یکی پس ازدیگری و پرهیز از کجروی، تکرار مکررات، نباید متعصبانه – ایدئولژیک و بلکه علمی و تجربی اندیشید و بررسی نمود. ایمان راسخ و شهادت نه ربطی به علم دارد و نه درستی و صحت اندیشه و راه و سیاست ما را تعین میکند.

فداکاری دلیل بر چیست؟
فداکاری و از جان گذشتگی، دست شستن از خانه و خانواده، تحمل شکنجه،… حداکثر نشان از صداقت افراد در راهی که در مسیر آن به چنین فداکاریهایی دست زده اند و نه درستی موضوع یا راه آنها دارد. بزرگترین نمونه چنین استدلالی افرادی در همین فرقه رجوی و یا داعش مثال زدنی هستند. مگر کسانیکه تحت اندیشه و راه داعش و فرقه رجوی در خیابانهای پاریس و لندن و تهران و کابل و … جانشان را کف دستشان گرفته و با انفجار و به آتش کشیدن خود دست به قتل، کشتار و ترور میزنند از زاوایه فردی فدای خود و خانواده و خواسته هایشان نیست؟ مگر غیر از این است که متولیان این نوع تفکر در داعش و فرقه رجوی همچون حمید اسدیانها، محمد اقبالها، مسعود رجویها، هر آنکس که منتقدین راه و روش آنها هستند را به خیانت متهم نمیکنند؟ مگر حرف آنها غیر از این است که چون ما دست به فداکاری میزنیم پس برحقیم؟ چون ما در لیبرتی خمپاره خوردیم پس حقیم.

اگر نوشته حمید اسدیان یکی از قلم بدستان حرفه ای فرقه رجوی علیه اسماعیل وفا یغمایی را بخوانید سوزنامه ای است که بیشتر به روضه های سر قبر یک جوان ناکام از(قدرت) دنیا در بهشت زهرا میماند که مداح- حمید اسدیان برای رضایت صاحب مرده-مسعود رجوی جهت گرفتن انعام و تائید مجاهد بودن تلاش میکنند تا میتوانند آنرا جانگذازتر و جگر سوزتر بخوانند که همگان را به سوز جگر و گریه و شیون برای مرده-فرقه رجوی بیندازد.

سکتاریزم فرقه ای
در سراسر این نوشته حمید اسدیان با تیغی بر کشیده شده از نیام، آغشته به نفرت و زهر و کینه حیوانی و همراه با اتهام زنی ناجوانمردانه و دشنام علیه مخاطبان خود، و مظلوم نمایی چیزی نمییابید، و متاسفانه حتی یک کلام، حتی یک نقطه نیز در بررسی صحت و سقم راه و مسیری که اینان با سوز و گداز و طلبکاری از تمامی بشریت، همه آنچه نشانی از انسانیت داشته را در آن مسیر از جمله خود و خانواده و اطرافیان و مردم و دوستان و هر آنکس که متاثر از اقدامات آنها بوده اند را به مسلخ نابودی کشانده اند، یافت نمیشود.

حمید اسدیان در تمام نوشته اش یک کلام در مورد جایگاه و نقش مردم، جایگاه پذیرش اجتماعی- مردمی سیاستها، اقدامات و فداکاریهای ادعایی اش وجود ندارد. و این یعنی یک فرقه جدا و قطع از مردم و یک تعصب و خشک مغزی و سکتاریسم مطلق که بسهولت تروریسم افساگسیخته از آن استخراج میشود است.

از حمید اسدیانها باید سوال کرد: اگر مردم ایران فداکاریهای انسان برباد ده شما برای بقدرت رساندن یک خود شیفته بیمار را نخواهد چه باید بکند؟ همان مردم و خلقی که شما نفرینش میکنید حاضرند رژیم حاضر را تحمل کنند ولی از امام زاده شما طلب کمک نکنند.

جواب مردم به فرقه رجوی
از جان این مردم چه میخواهید؟ چگونه بگویند که شما هیچ ربطی به ایران و ایرانی ندارید. در نزدیک به صد شهر کشور تظاهرات شد که پیام روشنی هم برای رژیم بود و هم برای فرقه رجوی، و آن اینکه ما شما را نمیخواهیم. با نفی رژیم و با سکوت در قبال رئیس جمهور برگزیده و رهبر عقیدتی بمعنی برو گمشو به فرقه رجوی. خود به چشم دیده و به گوش شنیدید، اینرا دیگر نه توده ایها ونه بریده مزدوران و نه خائینن زمان شاه و … به مردم در صحنه دیکته نکرده اند. اگر گوش شنوایی در شما هست به همان خدایی که مسعود رجوی مدعی است از جانب او نازل شده!! عربستان عزیز نیز چند سال قبل که مریم مهرتابان برای ملاقات و دست بوسی آستان شریفه عربستان در خواست کرده بود از قول مردم ایران با تکیه به سیستم اطلاعاتی خودش که در ویکی لیکس نیز اسنادش منتشر شد گفت که فرقه رجوی هیچ ربطی به مردم ایران ندارند.

سوزو گداز حمید اسدیان از چیست؟
از طرفی نیز میزان سور و گداز حمید اسدیان ها شاخصی است برای سنجش عمق باطل بودن راه آنها که در اساس سوز و گداز نه ناشی از جدا شده گان و منتقدین و به زعم او ضعف، خیانت و جدا شدن این فرد و آن فرد در این راه، بلکه ناشی انعکاس عمق و ابعاد شکست راه و روش فرقه رجوی در میان مردم و خوردن دست رد بر سینه رجوی و باطل شمرده شدن توسط مردم است که آتش این سوز و گداز را اینگونه شعله ور کرده است.

ولی حمید اسدیانهای مغزشویی-مسخ و کرگدان شده در دستگاه و توسط مسعود رجوی بجای اینکه این شکست مطلق را ناشی از غلط بودن راه و روش و تفکر خود بدانند به جدا شدن، به ضعف و خیانت این و آن مصادره میکنند تا مجبور نشوند که بگویند، غلط کردیم، اشتباه کردیم و مسئولیت اشتباهاتشان را بپذیرند.

در نتیجه آنچه اتفاقا باید از آن ترسید و واقعا بسیار نیز ترسید، این است که هرچه میزان سوز و گداز حمید اسدیانها و یا گاو چاله دهانی محمد اقبالها بیشتر، عمق کینه ورزی و نفرت آنها نسبت به دیگران و حتی آنگونه که ما در درون فرقه رجوی شاهد بوده ایم نسبت به حتی خلق همانند رفتار حیوانی داعش در سر بریدن نیز شاهد بودیم بیشتر میشود.

حرف جداشدگان چیست؟
ما جدا شدگان یک حرف بیشتر نداریم و آن این است که بعنوان آینه ای در مقابل تاریخ سراسر ننگ فرقه رجوی غلط بودن این تفکر، این روش، این نوع از جهان بینی، این میزان از نفی واقعیت انسان، نقض و نفی آزادی و حقوق انسان، تخریب کرامت انسانی، شخصیت پرستی، دیکتاتور سازی، مقدس معابی، تحقیر و توهین به انسان، سوء استفاده از زنان و همبستری با آنها، برای رسیدن به قدرت را در حیطه به اصطلاح آپوزیسیونِ راهزنی همچون فرقه رجوی افشاء و به مردمیکه در عمل آنها را شناخته فاکتهای درونی این شناخت را معرفی و منعکس کنیم.

ما برعکس آنچه که مسعود رجوی و روباتهای مغزشویی شده به دروغ و دجالگرانه و با آوردن نمونه سیروس نهاوندی زمان شاه که مجیز شاه حاکم را میگفته سفسطه گرانه وانمود میکنند، مخالف و نافی مبارزه برای کسب آزادی و حقوق اجتماعی، تلاش برای تغییر رژیم، نفی کننده فداکاری، از خود گذشتگی، عدالتخواهی، استقلال و…[1] نیستیم.

بلکه میخواهیم دوباره این فداکاریها و این از خودگذشتگیها توسط یک خود شیفته قدرت پرست متعصب و متحجر قرون وسطایی که خود را امام زمان خوانده و از یک غیبت به غیبت دیگری سفر میکند به یغما برده نشود.

کرگدن تنها تولیدی فرقه رجوی
حمید اسدیان شاخص و نمونه یک مبارز در هم شکسته ای است که دقیقا آنجا که از سیروس نهاوندی و بقیه درهم شکسته‏گانی که در نوشته اش از زمان شاه عاریه گرفته است و آنها را به اسماعیل وفا یغمایی منتصب میکند، مصداق عینی اش خود حمید اسدیان است. که در مسلخ فرقه رجوی مسخ و از یک شاعر و نویسنده به کرگدنی وحشی، کینه توز تبدیل شده است. ما حمید اسدیان را خوب میشناسیم. او آنقدر انسانیت و طبع بلند داشت که نمیتوانست به کسی توهین و یا بد بگوید ولی طی سالیان جلو چشم همگان، زیر فشارهای طاقت فرسای تحقیر و توهین های ایدئولژیک مسعودرجوی با ملقب کردن او به نرینه وحشی، وا رفته، خیانت به همسر اسیرش در ایران، بدون موضع علیه منتقدین به سازمان (مسئله دارها با فرهنگ رجوی)، و یا متقاضیان جدایی از سازمان طی سالیان با تخریب انسان درون حمید از او و محمد اقبالها و هر آنکس که توانست درنده‏ای که گلوی مخالف را برای مسعود رجوی بدرد ساخته است.

تاکتیک تخریب در فرقه رجوی
یکی از تاکتیکهای کثیف رجوی تخریب مخالفینش است. از جمله همین فاکتهای سراسر دروغی که در مورد اسماعیل وفا یغمایی به حمید اسدیان در مورد کتک زدن همسرش و … جهت تخریب اسماعیل بخوردش داده اند.

مطمئن هستم حمید اسدیان همه اتهاماتِ تخریبی ای که شخص مسعود رجوی علیه اسماعیل ساخته و در تشکیلات تزریق میکرد را بازگو نکرده است. اسماعیل اولین نمونه اینگونه اقدامات مافیایی نیست، اتهام کتک زدن همسر مهدی افتخاری توسط او نیز وجود دارد. من و مهدی افتخاری و محمود عطایی و محمد حیاتی و همسرانمان در پاریس در سال 1363 هم خانه بودیم. دوران جمعبندی سالانه بود و مهدی افتخاری بهمراه علی زرکش جزء مخالفین رجوی بودند که در بین ما خبر اینکه مهدی افتخاری زنش را میزند را پخش کردند. جالب اینکه گفته شد که علی زرکش که مسئول مهدی افتخاری بود دستور اینکار را داده است. و مشخص بود که ایندو سوژه تخریب بودند.

افتخار اسماعیل وفا
اما در مورد اسماعیل، مسعود رجوی و همه ما بخوبی از همفکری و هم فاز بودن اسماعیل و حمید خبر داشتیم و از آنجا که ایندو محتوای کارشان یکسان بود رجوی نمیتوانست از هم جدایشان کند و به همین دلیل به هر قیمت نمیگذاشت که اسماعیل روی حمید اثر بگذارد. وقتی حمید اسدیان با کپی چسبان سوز و گدازهای مسعود رجوی رو به اسماعیل میگوید که تو مجاهد نشدی یا بین مجاهدی و شاعری دومی را انتخاب کردی یعنی اینکه مسعود رجوی هرکاری کرده است اسماعیل را از انسانیت تهی و تبدیل به کرگدن بکند نتوانسته است. بخدا قسم مجاهد از نظر مسعود رجوی و ارزشهای مجاهدی یعنی تبدیل شدن به حمید اسدیان و محمد اقبالهایی که گلوی مخالف را برای مسعودرجوی بدرند. یکی از همین کرگدنها در جلسه ای با حضور مریم رجوی جهت نشان دادن میزان کرگدن شدنش گفت “خواهر مریم اگر اجازه بدهید این بریده مزدوران را با ناخن گیر تکه تکه میکنم. بنابراین اگر از نظر مسعود رجوی اسماعیل وفا یغمایی مجاهد-کرگدن نشد از افتخارات اوست.

متاسفانه اسماعیل از محفلهایش با حمید حرفی نزده ولی رجوی هشیاری ضد انقلابی داشت و خوب میدانست در محفل ایندو روشنفکر و شاعر و نویسنده در مورد ترویج تاریکی قرون وسطایی مسعود رجوی با چپ زدنهای مافوق صوت چه میتواند بگذرد. و اینگونه بود که از فضای خفقان تشکیلات که کسی جرات نداشت سوال کند استفاده میکرد و اتهاماتی به سوژه مورد تخریبش میزد و بخورد دیگران میداد. از جمله نمونه های مثال زدنی علیه خانم بتول سلطانی است که خود مسعود رجوی بعد از شنیدن وقایع حوض های شبانه اش با زنان مجاهد توسط مجاهدین در اشرف، خودش فردا به صحنه آمده و بزبان خودش زمانیکه دهانش از عصبانیت کف کرده بود انواع اتهامات اخلاقی را بدون اینکه خود موضوع همخوابگیش را رد کند در جمع همه مجاهدین در عراق به خانم بتول سلطانی زد تا ایشان را تخریب کند تا نگذارد پرده های دروغ و تزویرش توسط افشاگریهای خانم سلطانی بیش از این فرو بریزد.

دجالگری و دورویی
بزرگترین تولید مسعود رجوی و دستگاه ضد انسانی اش تولید انسانهایی با تناقضات عظیم با فاصله بین صفر و بینهایت بوده است. زمانیکه انسان را وحدت درون و بیرون فرا میخواند آنها را به زور وادار به اقرار رهایی میکرد! رجوی به بهترین نحو این انسانهای مسخ شده را خود تعریف میکند، یعنی مجاهدینی که شب قبل مجاهد نستوه و روز بعد مزدور اطلاعات هستند. همانگونه که خودش هست. همانگونه که زمانیکه گوش فلک را از شعارهای آزادی کر میکند شیوه های استالینی برای آزادی کشی مسعود رجوی کم میآورند. زمانیکه از مبارزه و شجاعت حرف میزند خودش همواره از صحنه فراری است، انقلاب ضد جنسیت راه می اندازد ولی خودش حرمسرا و همبستری جمعی راه میاندازد. زمانیکه از مناسبات پاک و رها در تشکیلاتش حرف میزند، فساد و انحراف در آن بیداد میکند.

حمید اسدیان کیست؟
من حمید اسدیان را اولین بار در سال 1361 زمانیکه در مسئولیت شاخه ترکیه از داخل ایران خارج کردم دیدم و شناختم. به جرات میتوانم بگویم که حمید اسدیان در میان تمامی مجاهدین له شده توسط مسعود رجوی و دستگاه قرون وسطایی انسان خرد کنش یک نمونه تمام عیار از نوع مظلوم فروپاشیده بسمت درون خودش و محمد اقبال نوع فروپاشیده وحشی مهاجم رو به بیرونش میباشند.

حمید اسدیان که همسرش در ایران زندانی بود آنچنان له و لورده بود که در تمامی سالیانی که در سازمان حضور داشتم و او را مرتب در جلسات و نشستها و …میدیدم نمیشد حتی با خاک انداز نیز از زمین جمع و جورش کرد.
حمید اسدیان همواره همانگونه که اسماعیل نیز بدرستی بدان اشاره کرده است از نظر رجوی یکی از شاخص های ضد ارزش بود. حمید همواره در چهره اش غم و اندوهی به سنگینی البرز را که بر اثر بلایی که رجوی بر سر خودش و دیگران آورده بود در چهره اش ظاهر میکرد. حمید اسدیان به همین اعتبار همواره با سری خمیده به یک سمت به قول گفتنی مانند مادر مرده ها ظاهر میشد. رجوی همواره در چهره و ظاهر حمید اسدیان کینه و نفرتی که ناشی از بلایی بود که بر سر ایندو (حمید و همسرش) و هزاران حمید دیگر آورده بود میدید و از او متنفر بود.

یکبار که مانند همیشه حمید زیر تیغ بود از شریف در مورد حمید پرسیدم که چرا او همواره له لورده است و حتی توان حرف زدن ندارد گفت از برادر (مسعود رجوی) طلب زنش را دارد.

در تمامی نشستها مسعودرجوی او را بلند میکرد و وادارش میکرد که بگوید که باید داغ زنش را تحمل کند. درست زمانیکه مسعود رجوی خودش از مرگ اشرف چندماه نگذاشته با دختر بنی صدر ازدواج کرد هنوز از دختر بنی صدر جدا نشده بود با مریم رجوی عشق و عاشقی ایدئولژیک را شروع کرده بود همواره به حمید توصیه میکرد که تا آخر انقلاب باید منتظر زنش باشد.

حمید اسدیان و همه از هضم رابع گذشتگان از جمله محمد اقبال که هر روز گزارش خود ارضائیش روی میز عباس داوری بود طوریکه دیگر گزارشاتش تهوع آور شده بود شاخص و نمونه کسانی همچون سیروس نهاوندی بودند که جلاد خود مسعود رجوی را میستایند و از او طلب عفو و بخشش میکردند و میکنند. تا اینگونه مانند معتادی که نمیتواند بدون مصرف و رساندن آن دارویِ تائید توسط جلاد خود (مسعود رجوی) لحظه ای را طی کنند بتوانند سرپا باشند.

حرف حساب
راستش من شاید هزاران انتقاد به اسماعیل داشته باشم ولی وقتی نوشته حمید اسدیان را علیه اسماعیل را خواندم و بعد جواب اسماعیل را نتوانستم آنرا منتشر نکنم.

آنجا که میگوید: “من جنده بازی و به بستر رفتن با فواحش را به این ترجیح میدهم که یک رابطه معمول عاشقانه ونادرست را با حقه بازی و با دستمال توالت کردن هزاران انسان مبارز و رنجکشیده تبدیل به انقلاب بکنم و به این بهانه و به مدد اعتماد دیگران دستگاهی فکری و نجاست بار بسازم “

چون نامه حمید اسدیان بوضوح یک برش مقطعی از کثافات ذهنی جلاد خود مسعود رجوی را بنمایش گذاشته است، چیزی که دهه ها ما در جلسات مسعودرجوی میشنیدیم. و حمید اسدیان با تکیه به توان قلم خود توانسته آنرا بنمایش بگذارد. از طرفی نیز بسیاری از جوابهای اسماعیل هرچند بسیار تیتروار جواب نسلی از مردم مبارز ایران در کسوت مجاهد خلق است که به قربانگاه رفته است. ما سالها میگفتیم ولی کمتر باور میشد. باشد تا همه کسانیکه در تیرانا اسیرند و یا آنها که در حوضهای رهایی تکی و جمعی مسعود رجوی توسط مریم رجوی شرکت داده میشدند همچون خانم سلطانی جرات و شجاعت و آن رهایی از بندهای اسارت زنانگی را داشته و با پرداخت بهای آن با خوردن انواع مارکهای ناجوانمردانه و البته مردسالارانه سکوت را شکسته و شبهای حرمسرای رجوی را بازگو کنند. بسیاری را بنده میشناسم ولی چون خود لب نگشوده اند نمیتوان نام برد. امیدوارم که حمید در آن روزها زنده باشد و بادرک واقعیت مسعود رجوی شاید به جایگاهی که اسماعیل رسیده برسد و قدش و گردن خمیده اش راست شود.

داود باقروند ارشد

سوم مارس 2018
————–
مطالب مرتبط:
http://nototerrorism-cults.com/?p=3166
استقبال از توضیحات شاعر و انقلابی روشنفکر اسماعیل وفا یغمایی
http://nototerrorism-cults.com/?p=11751
هذیانهای مریم رجوی از زبان حسن حبیبی در مورد داود باقروند در تلویزیون رنگارنگ
هذیانهای فرقه ای
(مجاهد شماره 311 هجدهم مرداد 1372 )
فهیه اروانی اولین مسئول اول مجاهدین پس از مریم رجوی درباره مریم چنین میگوید: «… نه تنها نباید خواهر مریم را منحصر به مجاهدین تلقی کرد بلکه باید پیامش را به همه زنها رساند. او، پیامها و دستاوردهایش برای زن ایرانی زنده کننده و احیأ کننده است. یک درمان واقعا” شفابخش است. … داستان خواهر مریم فقط داستان رهائی مجاهدین نیست، پیام رهائی مردم ایران و به خصوص پیام نجات همه زنهای اسیر ایران است. پیام نجات همه زنهای له شده و عروسکی و خالی از محتوی است. پیام پایان از خود بیگانگی و مسخ شدن و مچاله شدن انسانهاست.» (مجاهد زیر شماره 294 بتاریخ آذر ماه 1371 همچنین مصاحبه رادیو مجاهد با وی بتاریخ 25، 26و 27 مهر ماه 1371)
فاصله نجومی (مسعود رجوی) با بقیه و نیاز به یکنفر واسط ، جهت درک و شناخت “گرو”: در دستگاه و دنیای مجاهدین و به اعتقاد آنان، یک فاصله کیفی و نجومی بین رهبریشان مسعود و مریم و بقیه اعضأ وجود دارد. همین فاصله کیفی باعث میشود که هیچ مجاهدی حتی در خواب نیز نتواند خود را هم تراز و در جایگاه آنان، و در نتیجه در موضع انتقادی در مقابل آنان ببیند.
در نتیجه انقلاب ایدئولوژیک، و یا بهتر این فاصله نجومی ضامن آن شد که مجاهدین کالتی یک دست و بدور از هر گونه جناح بندی و تنوع فکری و در نتیجه انشعاب درونی شوند.
مریم رجوی در مراسم انتصاب شورای رهبری مجاهدین چنین میگوید: «در قیاس با سال 64 حقیقتا” دستگاه ما در آستانه یک بلوغ ایدئولوژیک قرار گرفته. چون بعد از پذیرش مسعود، با آنفاصله کیفی و تفاوت عظیمی که با همه ما دارد، به نقطه ای رسیده ایم که …. من بموازات فهم مرتبه کیفی مسعود یک نوع نگرانی نیز در درونم شکل میگرفت. تفاوت کیفی با او را خیلی خوب میفهمیدم و روشن بود. اما در همین رابطه نیز نگرانیم از این بود که خدای نکرده، بعد از او تکلیف خلق و انقلاب و نسلهای بعدی ما چه میشود….. این روزها احساس درونیم این است که زمان میگذرد و مجاهدین با حضور مسعود دارند لحظات را از دست میدهند. یعنی لحظاتی که مسعود را دارند و از او چنانکه باید استفاده نمیکنند، چون که (این فرصت) دیگر تکرار نخواهد شد.»

References

  1. ↑ که امروز نه در فرقه رجوی و بخصوص نه در رهبریش که مستمرا در حال فرار از صحنه مبارزه، سرکوب و نفی آزادی و اتحاد با دشمنان ایران و ایرانی، همبستری سیاسی با کسانیکه بقول خود مسعود رجوی “تمامی جنگهای تجاوزکارانه و امپریالستی، همه کودتاهای ضد انقلابی، فتنه گریها، آشوبها و جنایاتی که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم، مستقیم و غیر مستقیم بوسیله آمریکا طرح ریزی و پیاده میشود(نشریه مجاهد شماره 4)” هستند، مطلقا وجود ندارد، بلکه اتفاقا در سراسر میهن در اقدامات دختران انقلاب، نرگس محمدیها، نسرین ستوده ها و هزاران زن و مردی که برای خواسته های خود در خیابانها و زندانها حضور دارند جاری و ساری است،

حمید اسدیان و عبور از هضم رابع رجوی و اسماعیل وفا
مارس 1, 2018
حمید اسدیان شاخص و نمونه یک مبارز در هم شکسته ای است که دقیقا آنجا که حرف از سیروس نهاوندی و بقیه درهم شکستگانی که در نوشته اش از زمان شاه میزند و نام میبرد و آنها را به اسماعیل وفا یغمایی منتصب میکند، عین خود حمید اسدیان است. یکی از تاکتیکهای کثیف رجوی تخریب مخالفینش بود. از جمله همین فاکتی که در مورد اسماعیل وفا یغمایی به حمید اسدیان در مورد کتک زدن همسرش و … جهت تخریب اسماعیل در ذهن حمید اسدیان گفته اند. مطمئن هستم حمید اسدیان همه اتهامات تخریبی که شخص مسعود رجوی علیه اسماعیل ساخته و در تشکیلات تزریق میکرد را بازگو نکرده است. از جمله اتهام کتک زدن همسر مهدی افتخاری توسط او. من در این زمان در پاریس در سال 1363 هم خانه بودیم. دوران جمعبندی بود و مهدی افتخاری بهمراه علی زرکش جزء مخالفین رجوی بودند که در بین ما خبر اینکه مهدی افتخاری زنش را میزند را پخش کردند.
چرا که مسعود رجوی و همه ما بخوبی از همفکری و هم فاز بودن اسماعیل و حمید خبر داشتیم و به همین دلیل به هر قیمت نمیگذاشت که اسماعیل روی حمید اثر بگذارد. اسماعیل از (به قول رجوی) محفلهایش با حمید حرفی نزده ولی رجوی هشیاری ضد انقلابی داشت و خوب میدانست. و اینگونه بود که از فضای خفقان تشکیلات که کسی جرات نداشت سوال کند استفاده میکرد و اتهاماتی به سوژه تخریب میزد و بخورد دیگران میداد. از جمله علیه خانم بتول سلطانی که خود مسعود رجوی بزبان خودش این نوع اتهامات اخلاقی را بعد از افشاگریهای ایشان در جمع همه مجاهدین در عراق زد تا خانم سلطانی را تخریب کند تا نگذارد بر دیگران اثر بگذارد.
بزرگترین تولید مسعود رجوی و دستگاه ضد انسانی اش تولید انسانهایی با تناقضات عظیم با فاصله بین صفر و بینهایت بوده است. همانگونه که خودش هست. همانگونه که زمانیکه گوش فلک را از شعارهای آزادی کر میکند شیوه های استالین برای آزادی کشی مسعود رجوی کم میآورد. زمانیکه از مبارزه و شجاعت حرف میزند خودش همواره از صحنه فراری است، انقلاب ضد جنسیت راه می اندازد ولی خودش حرمسرا و همبستری جمعی راه میاندازد. زمانیکه از مناسبات پاک و رها در تشکیلاتش حرف میزند، فساد و انحراف و … در آن بیداد میکند.
من حمید اسدیان را اولین بار در سال 1361 زمانیکه در مسئولیت شاخه ترکیه از داخل ایران خارج کردم دیدم و شناختم. به جرات میتوانم بگویم که حمید اسدیان در میان تمامی مجاهدین له شده توسط مسعود رجوی و دستگاه قرون وسطایی انسان خرد کنش یک نمونه تمام عیار از نوع مظلوم فروپاشیده بسمت درون خودش و محمد اقبال نوع فروپاشیده وحشی مهاجم رو به بیرونش میباشند.
حمید اسدیان که همسرش در ایران زندانی بود آنچنان له و لورده بود که در تمامی سالیانی که در سازمان حضور داشتم و او را مرتب در جلسات و نشستها و …میدیدم نمیشد حتی با خاک انداز نیز از زمین جمع و جورش کرد.
حمید اسدیان همواره همانگونه که اسماعیل نیز بدرستی بدان اشاره کرده است از نظر رجوی یکی از شاخص های ضد ارزش بود. حمید همواره در چهره اش غم و اندوهی به سنگینی البرز را که بر اثر بلایی که رجوی بر سر خودش و دیگران آورده بود در چهره اش ظاهر میکرد. حمید اسدیان به همین اعتبار همواره با سری خمیده به یک سمت به قول گفتنی مانند مادر مرده ها ظاهر میشد. رجوی همواره در چهره و ظاهر حمید اسدیان کینه و نفرتی که ناشی از بلایی بود که بر سر ایندو (حمید و همسرش) و هزاران حمید دیگر آورده بود میدید و از او متنفر بود.
یکبار که مانند همیشه حمید زیر تیغ بود از شریف در مورد حمید پرسیدم که چرا او همواره له لورده است و حتی توان حرف زدن ندارد گفت از برادر (مسعود رجوی) طلب زنش را دارد.
در تمامی نشستها مسعودرجوی او را بلند میکرد و وادارش میکرد که بگوید که باید داغ زنش را تحمل کند. درست زمانیکه مسعود رجوی خودش از مرگ اشرف چندماه نگذاشته با دختر بنی صدر ازدواج کرد هنوز از دختر بنی صدر جدا نشده بود با مریم رجوی عشق و عاشقی ایدئولژیک را شروع کرده بود همواره به حمید توصیه میکرد که تا آخر انقلاب باید منتظر زنش باشد.
حمید اسدیان و همه از هضم رابع گذشتگان از جمله محمد اقبال که هر روز گزارش خود ارضائیش روی میز عباس داوری بود طوریکه دیگر گزارشاتش تهوع آور شده بود شاخص و نمونه کسانی همچون سیروس نهاوندی بودند که جلاد خود مسعود رجوی را میستایند و از او طلب عفو و بخشش میکردند و میکنند. تا اینگونه مانند معتادی که نمیتواند بدون مصرف و رساندن آن دارویِ تائید توسط جلاد خود (مسعود رجوی) لحظه ای را طی کنند بتوانند سرپا باشند.
راستش من شاید هزاران انتقاد به اسماعیل داشته باشم ولی وقتی نوشته حمید اسدیان را علیه اسماعیل را خواندم و بعد جواب اسماعیل را نتوانستم آنرا منتشر نکنم.
آنجا که میگوید:
“من جنده بازی و به بستر رفتن با فواحش را به این ترجیح میدهم که یک رابطه معمول عاشقانه ونادرست را با حقه بازی و با دستمال توالت کردن هزاران انسان مبارز و رنجکشیده تبدیل به انقلاب بکنم و به این بهانه و به مدد اعتماد دیگران دستگاهی فکری و نجاست بار بسازم “
چون نامه حمید بوضوح یک برش مقطعی از کثافات ذهنی جلاد خود مسعود رجوی را بنمایش گذاشته است، چیزی که دهه ها ما در جلسات مسعودرجوی میشنیدیم. و حمید اسدیان با تکیه به توان قلم خود توانسته آنرا بنمایش بگذارد. از طرفی نیز بسیاری از جوابهای اسماعیل هرچند بسیار تیتروار جواب نسلی از مردم مبارز ایران در کسوت مجاهد خلق است که به قربانگاه رفته است. ما سالها میگفتیم ولی کمتر باور میشد. باشد تا همه کسانیکه در تیرانا اسیرند و یا آنها که در حوضهای رهایی تکی و جمعی مسعود رجوی توسط مریم رجوی شرکت داده میشدند همچون خانم سلطانی جرات و شجاعت و آن رهایی از بندهای اسارت زنانگی را داشته و با پرداخت بهای آن با خوردن انواع مارکهای ناجوانمردانه و البته مردسالارانه سکوت را شکسته و شبهای حرمسرای رجوی را بازگو کنند. بسیاری را بنده میشناسم ولی چون خود لب نگشوده اند نمیتوان نام برد. امیدوارم که حمید در آن روزها زنده باشد و بادرک واقعیت مسعود رجوی شاید به جایگاهی که اسماعیل رسیده برسد و قدش و گردن خمیده اش راست شود.
داود باقروند ارشد
اول مارس 2018
در زیر جوابیه اسماعیل وفا یغمایی را به حمید اسدیان آمده است

خدا قوت حمید جان. ممنونم!کتابی از حمید اسدیان در مورد رذائل بنده. اسماعیل وفا یغمائی
حمید اسدیان نویسنده و شاعر و ژورنالیست ،از دوستان سابق بنده مجاهد خلق و عضو شورای ملی مقاومت و از یاران و نزدیکان آقای رجوی کتابی مفصل در نقد و اثبات خیانت من نوشته است که خواندنی است. (حمید اسدیان: شمه ای از خروار- درباره خوکچه ای که به جهنم سلام گفت!). این کتاب جلد دوم کتاب( شرافت به”يغما“ رفته) است حتما بخوانید.من سر پاسخ دادن ندارم. چون نه فرصت دارم و نه لازم است چون تمام نوشته ها و مصاحبه های من بخصوص از سال 2012جواب حمید
است.هیچ اشکالی ندارد. زمان در راهست و داوری خواهد رسید و رسیده است. بقیه حرفها باد هواست. ولی میخواهم بگویم ممنونم حمید جان.تصویری که ساخته ای بیشتر مرابه یقین رساند که چه خبرست! و این بمن آرامش میدهد، زیرا همیشه من این ترمز را دارم که نکند جائی اشتباه کرده باشم. ولی این نوشته بمن فهماند اولا رهبر عقیدتی و برادر قاسم زنده اند و دیگر اینکه تو از زیر فشار بودن راحت شدی و با این نوشته خیال من راحت شد که رفیق قدیمی من حالا گردنفراز راهش را میرود و نانش را میخورد با وجدانی آسوده و نیز کاملا انقلاب کرده و کاملا وصل به رهبری است و نیز بعنوان یک مجاهد صدیق تابوتش را بردوش خواهند برد. واقعیت این است که تو چند سال دیر کرد داشته ای باید خیلی زودتر مینوشتی و حق نان و نمک رهبر را بجا میآوردی و خیال خودت را راحت میکردی ولی دیر آمدی وخوش آمدی. و نیز خیال من راحت شد و پس از این رسم و راه من با رهبر سابق چون سابق نخواهد بود. سپاس که مرا از زنجیرها آسوده کردی.
حمیدجان!
من سر جواب ندارم چون یکی از تکنیکهای این دستگاه جهنمی در لجن فرو رفته که این است که یکی را علم کنند و تا مدتی از رد و بدل کردن نوشته فضا را در دست بگیرند که:
ببینید دشمنان چه میکنند!
و باز هم به استحمار دیگران ادامه دهند. چندی قبل یک نفر «قرمساق تقطیر شده» تازه از راه رسیده را روانه کردند که چیزی نوشت که من اردنگی به پوزه منحوسش آویختم وجوابش رابا چند رباعی دادم الان تو را فرستاده اند عزیز! ولی تو با شرح و بیان بمیدان امده ای و این حق توست و نیز حق رفاقت قدیم در رویاها برجاست . من نمی خواهم بد بگویم یادر مقابل کتاب تو کتابی بنویسم! فقط:
تعدادی دروغ هم در میان این تحلیل بود که مرا به شک انداخت شاید تو ننوشته باشی،برادر قاسم هم که در پناه رحمت حق است پی ماجرای این ها چیست:
مثل ماجرای مجسمه روی میز!ماجرای کلکته! ماجرای فواحش درون قصه جام(قصةجام اسماعيل وفا يغمائي.)که تو که قصه نویسی انها را از خیال به عالم واقعیت آورده ای وزنده کرده ای و به رختخواب بنده فرستاده ای که دستت درد نکند در این غربت خودش نعمتی ست برادر! !کتک زدن همسر و برخی دیگر که مرا به رقت آورد تا خشم! براستی چه شده اید؟!.
حمید جان! من اگر خانم باز بودم دست در دست او از گذرگاهها میگذشتم و به بسترش میشتافتم و پنهان نمیکردم و اگر مزدور بودم یواشکی از سرویسهای جاسوسی جهانی پول نمیگرفتم تا بسوی جامعه بی طبقه بروم واعلام میکردم مزدورم و دلایلش را مینوشتم و اگر ….بگذرم.
من اگر ترسو بودم ترسو بودن را به این ترجیح می دادم که اعلام مبارزه مسلحانه بکنم و دهها هزار میلیشیای آواره را به دم گلوله خمینی پلید و تختهای خونین شکنجه بدهم و خود شجاعانه به فرنگ و بعد به دامن کثیفترین دیکتاتورهای منطقه بگریزم و پناه ببرم ونهایتا ازخون دهها هزار نفر بالشت و لحاف درست بکنم و بر تختی بیارامم که استخوانهای تیرباران شدگان در زیر بدنم به من آرامش دهند و ابزار سوداگریم باشند و در سودای کسب قدرت و جامعه بی طبقه به جهانخورانی درود گویم که سالها قبل امیر انتظام مظلوم را با مقالهمار در آستین انقلاب خائن دانستند زیرا گویا با همین جهانداران ارتباط داشت که نداشت.
من اگر ترسو بودم پنهان نمیکردم و مثل رهبر هفتاد ساله ای که حدود چهلسال از عمرش را یا از ترس فراری بوده و یا مخفی اسم خود را نمی گذاشتم شیر و پلنگ و ببر بل اعلام میکردم میترسم و جای خود را به یکنفر که میفهمید و نمی ترسید میدادم واین همه جنایت و خیانت نمیکردم!
آخر عزیز کدام شیری را دیده ای که در سوراخ مخفی شود و به دیگران بگوید غرش کنند و به بقیه فحش خواهر و مادر بدهند! و بجای اینکه خودش را نشان بدهد با سمفونی نهم بتهوون به همه سیخ بزند که بنده شیرم و بقیه مزدور!!
با این چنین شیری آناتومی پیروان شیر منجمله خود توروشن است.
از یک شاخه موی شیر زنان و شیر مردانی چون ملکی و نسرین ستوده و صدها تن دیگر غرش صد شیر برمیخیزد و از تمام هیکل کسانی که کارشان فرار و تهمت و توهین است و دروغ و پدر سوختگی سیاسی و عقیدتی ست و به گدائی آزادی یک ملت درب خانه جهانداران را میزنند حتی یک موش سر بر نمی آورد. در این مورد یقین داشته باش.
در مورد قصه جام!! حمید جان!
جنده بازی یا جنده نبازی آدمها به خودشان مربوط است و زن مربوطه و نیز پلیس اگر ممنوع باشد! جنده باز را میگیرند جریمه میکنند و اگر نباشد به بقیه مربوط نیست ما در قرن بیست و یکم هستیم و تو نیز مرا میشناسی ولی :
من جنده بازی و به بستر رفتن با فواحش را به این ترجیح میدهم که یک رابطه معمول عاشقانه ونادرست را با حقه بازی و با دستمال توالت کردن هزاران انسان مبارز و رنجکشیده تبدیل به انقلاب بکنم و به این بهانه و به مدد اعتماد دیگران دستگاهی فکری و نجاست بار بسازم که همان ولایت فقیه تقطیر شده خمینی پلید ست و سه دهه و نیم هزاران نفر را با سلاخی روح و عاطفه در درون این دستگاه ذوب کنم و کسانی را که برای مبارزه آمده اند هرشب و روز وادار کنم تا ریزترین رویاهای جنسی خود را در برابر جمع افشا کنند یا بگویند در کودکی مورد تجاوز قرار گرفته اند و در بن بست استراتژیک روزها را بگذرانم.
خود بهتر از من ماجرا را میدانی و در ضمن اگر دنبال جنده باز و خانم باز میگردی گاهی به اطراف نگاهی بینداز جنده باز و خانم باز کم نیست و نیازی نیست از درون قصه جام جنده پیدا کنی و بمن بچسبانی که من بینوا اگر با زنهای خیالی درون قصه خوشم جنده بازان واقعی دورو بر،حقیقی اش را دارند وزن و بچه ملت را تور میزنند و از احترامات توحیدی و انقلابی هم سخت برخوردار که بکامشان باد!
نوشته وزین تویقین مرا به ماهیت تشکیلات بیشتر کرد.
در باره جنده بازی و سایر مفاسد شخصی بجای توضیح بیشتر تکه ای از سنگ آفتاب اثر اکتاویو پاز شاعر بزرگ مکزیکی را برایت مینویسم شاعری که تو نیز میستائی ولی فقط می ستائی و جرئت نداری او را به درون خود آوری و به او تبدیل شوی و از او یاری بجوئی زیرا میتوان خواند ولی برای بهره بردن باید جرئت داشت چنانکه چندی قبل وقتی من اثری از اونا مونو فیلسوف اسپانیائی را میخواندم که:
من به خدائی که مرا ببخشد نیاز ندارم
جهان یک لفظ است
و خدا معنای آن
به دنبال معنا می جویم
….وتا شب مست این کلام بودم که تمامی وحدت وجود و .. را در این کلام باز یافتم . و این دو عبارت به تمام کتابهای موسوم به اسمانی میارزد.بروم سر شعر پاز
…………..
چه بهتر جرم
و خودکشی عشاق ، برادر و خواهر
که همچون دو آینه ی مفتون شباهت خود بودند
با هم زنا می کنند ،
چه بهتر نان جاکشی را خوردن ،
چه بهتر زنا کردن در بسترهایی از نمک وخاکستر
چه بهتر عشق و تازیانه ای از چرم خام ،
و هذیان پیچک به زهرآلود ،
و لواط گری که به روی یقه اش به جای میخک تف می زند ،
چه بهتر سنگ مستراحهای عمومی شدن
که تسلیم شدن به این ماشین
که شیره ی حیات را تلمبه می زند و خمیرآسا بیرون می کشد ،
و ابدیت را با ساعات بی حوصلگی تاخت می زند ،
از لحظه ها زندان می سازد ،
وزمان را به پشیزهای مسین و گه مجرد مبدل می کند ،
……
لینک به مجموعه . سنگ آفتاب. اکتاویو پاز
از تو میخواهم کلمه ماشین را به کلمه سازمان تبدیل کنی تا بفهمی پاز چه میگوید و زمان و مکانی که به گه مجرد تبدیل شده کجاست و براستی جنده بازی و زنا کردن از زیستن در سامان و سازمانی که جان انسانها را سوخت حرکت بیحاصلش کرده و یک جنبش را به زوال کشانده کمتر گناه دارد عزیز

در مورد فاکتهائی که ازآثار من نقل قول کرده ای من همه را تائید میکنم مثلا اینکه: شماها بسیار عقب تر از شاه هستید. زیراامامت عقب تر از سلطنت است
حمید جان!
صریحا به تو میگویم من سلطنت طلب نیستم چون شاهی درکار نیست. من یک سوسیالیست معتدل بی ادعاهستم و سرنوشت آینده ایران را مردم ایران و نمایندگان واقعی اش رقم میزنند ونه سیده النسا العالمین!! ولی با مدد تجربه و شناخت میگویم :

سگ درگاه محمد رضاشاه را به افکار و اعتقادات و کارکردهای رهبر سابق خود ترجیح میدهم. محمد رضا شاه صد بار از او آدمتر بود نور به قبرشاه ببارد و درود بر او باد که بسیار آدمتر و سالمتر و صالحتراز :
یک خرده بورژوای عقده ای مذهبی شهرستانی بزدل پشت هم اندازی بود که در سودای قدرت هیچ مرزی را نمی شناسد و انحطاط اخلاقی را به انحطاط سیاسی پیوند زده است و هیچ شرم و حیائی هم ندارد. جواهری کمیاب !!و بی نظیر که در بنیادهای تفکرش، دستاورد انجمنهای حجتیه و ضد بهائیت یعنی همان خمینی پلید و دستگاه فکری اش است که در پوست لنین و چگوارا خود را نشان میدهد و کررر و فررر می فرماید . ولی شناخت این واقعیت کار هر بزی نیست که بزها بیشتر به کاه ویونجه شان در آخر ماه یا لبخند حاجیه خاتون در گذرگاهشان میاندیشند تا درک حقیقت، و درک حقیقت خوکچه میطلبد وگاو نر که تن به جلسات انقلاب درونی ندهد و حتی جنده بازی را به این بساط ترجیح دهد.
من هیچکدام از اعتقاداتم را پنهان نمی کنم منجمله اینکه: نه تنها رهبر تو بل خدا و پیامبرو کتابش را به زباله دان انداخته ام چه برسد به امام رضا و معصومه دو علوی وعلویه ای که ربطی به تاریخ ما ندارند، ونیز بزرگترین موفقیت من ترک سازمانی است که تو هم اکنون مجاهد جان بر کف آنی. ایکاش ماهیتش را در سال پنجاه و سه میشناختم و پا بدین خانه ارتجاع نمی نهادم( اینحمید جان! فاکت را هم در جلد دوم کتابت استفاده کن!) و نیز اگر باز هم اعتقاد نوی بیابم خواهم گفت.
من این منجلاب و نجاست عقیدتی را سی سال بررسی کردم و شناختم.
شناخت ردیف کردن اسامی نویسندگان منجمله کافکا نیست بل فهم و ادراک و جرئت برای شناخت و از مفعولیت فکری و شخصیتی در آمدن و پذیرش لعنت و نفرین اوباش است و ابلهان.
حمید جان!
میدانی چرا شماها این چنین اید و یا دشنام میدهید و افراد را جاسوس و مزدور و اطلاعاتی میدانید و یا در بهترین شکل مثل خود تو این ترهات را به هم میبافید زیرا توان پاسخ ندارید.

مذاهب و آخوندها چرا به فتوای پناه میبرند و با حکم مرتد و محارب و مفسد و… میکشند زیرا مذاهب نمی توانند از پس قبول نقد یا رد نقد برایند پس میکشند.
شما نیز این چنین اید! فعلا نمی توانید مثل ملاها فتوا دهید و اگر میتوانستید مطمئنا میکردید چون ذات و ماهیت اندیشه عقیدتی شما همان ذات و ماهیت اندیشه خمینی و خامنه ای است و چون نمی توانید حکم صادر میکنید این مزدورست و ان خوکچه این کرگدنست و ان اطلاعاتی در حالیکه اگر توان پاسخگوئی بود و تشکیلات توان نقد و بررسی را داشت نیازی به اینها نبود
شما درمانده اید حمید سخت در مانده و بدشانستر از ملایان زیرا زمان انها دوران و عصر پر شکوه خریت و جهل بود و عصر شما عصر آگاهی است ودر عصر آگاهی با فتوای و توهین و دروغ نمی توان جلو رفت.
ایران غرق در آگاهی است و خر لنگ رهبری عقیدتی مدتهاست از کاروان عقب مانده است.حال شما به چاووشی خود هرچه میتوانید ادامه دهید. سقوط خامنه ای و خمینی گپلید سقوط دستگاه فکری و عقیدتی رهبر غایب هم هست و ایران بزرگ و ملت شریفش پس از چهلسال و مقابله با تمامت سیستم مهیب و ریشه دار آخوندی، دستگاه رمالی و مارگیری رهبر عقیدتی را هم که نزدیکترین حامیان اولیه اش را به استفراغ دچار کرده به زباله دان خواهد سپرد خیالت تخت باشد
.بگذرم حمید جان!
امیدوارم خوش و خرم وسرحال باشی و هیچ عذاب وجدانی نداشته باشی و امیدوارم این حرفها حرفهای خودت باشد و به آنها معتقد باشی.باز هم بنویس و مرا بیشتر به یقین برسان زیرا میدانی به یقین رسیدن کار بسیار سختی است و کمک رفقائی مثل تو و تشکیلاتت بسیار کمک کننده است. پنهان نمیکنم که نوشته های تو بسیار ارزشمندتر از دیگران است زیرا ترا میشناسم و تو نورافکنی هستی که آنچه را تاریک مانده روشن میکنی.
پنهان نمیکنم که مقداری هم کیف کردم که دیدم تمام پته را بقول خودتان روی آب ریخته ولی نهایتا از ناراستی ها برای چاق و چله شدن موضوع استفاده کرده اید بازهم ممنون و برای اطلاع بیشتر نوشته وزین ات را باز تکثیر میکنم.
در ضمن تیتر مقاله ات اشتباه است در هیچ جای کتب آسمانی ننوشته اند خوکچه ها را به جهنم میبرند! چرا به خوک بیچاره توهین کرده ای و او را با اهریمنی مثل من مقایسه کرده ای.
از تو تقاضا میکنم به دلیل این توهین از خوکها عذر خواهی کن و برای من تالی تلو دیگری بیاب . در ضمن واقعا من خود را از هیچ حیوانی برتر نمیدانم وبا همه احساس برادری دارم امیدوارم باور کنی.وبه جهنم مورد نظر تو آدمهائی مثل مرا میبرند نه خوکچه ها را خدای تو و خدای رهبرت خدای انسانسوز است و نه خوکچه سوزو در کتاب مهوع و شرم آورش به عیان بر آدمسوزی انسانها صحه نهاده است

و نیز اضافه کنم در تشکیلاتی که در جلسه رسمی شورا که خود من حضور داشتم به چشم و چراغ شعر ایران احمد شاملو پاسدار بگویند و در سال 2006در حضور اعضای شورا و منجمله آقای روحانی به مرضیه نازنین چشم وچراغ هنر ایران در سن هشتاد و چند سالگی، توسط جانوری انسان شکل بتوپند« نوبرش را آوردی زنک آشغال» تکلیف بنده روشن است
و خوکچه نشان لژیون دونور، وشما به محتوای عطر اگین خود بیندیشید نه خوکچه بودن من که در این دستگاه هیچ کس مگر بفرمان بت اعظم بیمار سراسر عقده و نفرت و دشمن بزرگ عشق و انسانیت،جرثومه ای که همتای خمینی است و اگر خمینی در داخل ایران نسلی را به قتلگاه برد او کار ناتمام او را تمام کرد و نسلی بازمانده را به تعفن و پوسیدگی کشاند، نه ارزش دارد و نه اعتبار منجمله خود تو در این دستگاه پشیزی ارزش نداری… ولی برگردیم به جهنم و با همه اینها:
مطمئن باش من بر لبه جهنم پس از آنکه سه تف به ریش خمینی ورهبر تو و خدای آن دو و مکتب و مرام آن دو انداختم با فریاد «درود بر آزادی و زنده باد حقیقت و مرگ بر ارتجاع» شادمانه وسرخوشانه باسر در جهنم مورد نظر تو شیرجه خواهم رفت وشکست خدای قرمساق آن دو را از یک موجود عاصی خاکی و ناتوان که خودم باشم اعلام خواهم کرد و حاشا و دورا که من بهشت چنین جانوری را که چبهه راستش خمینی و جبهه چپش رهبر عقیدتی است بپذیرم.

راستی در جدال یک انسان با آن جانور بی نهایتی که خدای توست و دم و دستگاه وابسته به او، جهنم نشان چیست مگر شکست او ،و شکوه تراژدی و پیروزی انسان در همین نقطه خود را نشان میدهد که تومتاسفانه مطلقا ،مطلقا نمی فهمی زیرا فعل پذیری سیاسی و فکری علیرغم تمام کافکاها و کاموها و هدایت گوئیهای تو که هیچ شباهتی به تو ندارند برترین مشخصه توست،سالها قبل کمال رفعت صفائی را کرگدن خواندی و حال مرا خوکچه میخوانی و فراموش نکن در حیاط میرزائی در سال 63 آنگاه که رفیقانه قدم میزدیم با سیگاری بر لب میگفتی من در چهلسالگی به دنبال نویسندگی خواهم رفت و تشکیلات را وا مینهم و سپاس خدا را که نرفتی و انقلابی و مجاهد باقی ماندی تا خوکچه بودن مرا اعلام فرمائی .
از باقی نکات بگذرم که من اهل افشاگری شخصی نیستم ونیزبگذرم که خدای من خدای دیگریست که مرا شهامت شناخت داد و در کنار منست و تمام جهان وحتی در کنار تن فروشان مظلومی که بازیچه روزگارند ولی نه در کنار سالوسان و فرصت طلبان و بزدلانی که اگر شرف داشتند و شجاع بودند، تهمت نمیزدند و دروغ نمی گفتند وبرای دستیابی به قدرت به هر ننگ و فضیحتی دامن نمی آلودند ……………و سخن پایان اینکه پس از ورود به جهنم شما را به بهشتتان وا خواهم نهاد تا هم شیر و عسل بخورید و هم با حوران خوش باشید و نیز جلسات انقلاب درونی را تا ابد با مشتی گاو وگوساله ادامه دهید. باقی بقایت و جانم فدایت .خوش باشی حمید و طول عمر و سلامت و شادی ات را شخصا آرزو میکنم.
رفیق سابقت و خوکچه فعلی
اسماعیل وفا یغمائی
تذکر.
کامنتهای توهین آمیز بر علیه حمید اسدیان منتشر نخواهد شد. میتوانید علیه خود من نقد کنید و بنویسید
اسماعیل وفا یغمائی
فرقه رجوی – ادعای سردمداری مبارزه ضد امپریالیستی و سازشکارخواندن بقیه!!!
فوریه 28, 2018
مبارزه ضد امپریالیستی

سازمان مجاهدین از همان روزهای اول انقلاب 22بهمن 1357 بر ادامه مبارزه تاکید و اصرار فراوان داشت و تمامی نشریاتش مملو بود از شعارهایی بمعنی “مبارزه نباید در سرنگونی محمدرضا شاه (شاه فرعی) ختم شود، بلکه باید تا سرنگونی امپریالیسم به سرکردگی امپریالیسم آمریکا (شاه اصلی) ادامه یابد.
فرقه رجوی با توجه به وابسته بودن شاه به آمریکا و غرب به جو ضد آمریکایی آن زمان دامن زده و با سوء استفاده از این فضای احساسی بالا بر طبل مبارزه با امپریالیسم میکوبید و حاکمیت جدید را نیز به کوتاهی و سازش متهم میکرد. در نشریه شماره 4 مجاهد از صفحه اول و در ادامه صفحه دو آن میتوان این فضا را بخوبی مشاهده کرد. تیتر مطلب اینگونه است:
««تیتر اصلی: ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا و زیر تیتر آن: ضرورت مبارزه ضد امپریالیستی بعنوان تنها راه رهایی»» ودیگری بر جنایتکارانه خواندن رابطه با آمریکا را در پنجاه سال گذشته نشان میدهد تا نتیجه گیریهای خود را برای آینده بکند

در زیر نیز میتوان جزئیاتی از آنچه برطبل چپ نمایی های ننگین خود میکوبد را مشاهده نمود.
««(1) همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلقها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک بر علیه آمریکا خواهد بود.»» (نشریه مجاهد ش4 ص2 )
«« برای سازمانهای انقلابی که از چندین سال پیش تر دست به نبردی قهرآمیز و مسلحانه علیه رژیم و حامیان امپریالیستیش زده بودند، نوع رابطه با آمریکا بطور عینی و علمی روشن بود. حتی بسیاری از عملیات انقلابی مستقیما بر علیه آمریکایی های جنایتکار بود. من باب مثال: ترور ژنران پرایس، سرهنگ هاوکینز و بطور کلی سنت انقلابی اعدام جلادان آمریکایی و انفجار تاسیسات آمریکایی که مبتکر و مجری آن هم عمده مجاهدین خلق بودند، از افتخارات جنبش انقلابی ایران در سالهای سکوت و خفقان محسوب می شود. خلق ایران دشمن اصلی خود را باز میشناسد. (نشریه مجاهد ش4 ص2)
««به بیان دیگر از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیم ها بایستی در ارودی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (بسرکردگی امریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!»» (نشریه مجاهد ش4 ص2)

««اینکه “ما چه نیازی به رابطه با آمریکا داریم”، “آمریکا محتاج رابطه با مااست” ،”امریکا از رابطه با ما سود میبرد”، و از این قبیل تمایل جهت خود را ابراز کرده اند. اما از سوی دیگر مقامات و دیگر جناحهای حاکم هرگر با صراحت و قاطعیت به ضرورت مبارزه ضد امپریالیستی (که طبعا قبل از همه دامن آمریکا را خواهد گرفت)، انگست نگذاشته اند. زمانی با دلجویی از در تفاهم و دوستی در آمده اند، در مواردی صبحت از لغو یک قرارداد و تثبیت قراردادهای مفید کرده اند. ..»» (نشریه مجاهد ش4 ص2)

ما در اینجا از نشریه مجاهد منتهی به آبان سال 1358 و گروگانگیری در سفارت آمریکا نمونه آورده ایم تا ببنیم آنچه بر طبل های سیاه بازار سیاست و شعارهای داده شده در آن کوبیده میشد تا چه میزان در اوج آپورتونیسم، عاری از هرگونه درک و فهم و دانش در امور سیاست بین اللملی و ضد منافع ملی و تا چه میزان دروغ، پوشالی، عوامفریبانه-پوپولیستی، خودخواهانه و تنها جهت منافع مقطعی شعار دهندگان بدون سر سوزنی ایمان و اعتقاد به آن شعارهاست که چگونه بر ضد مردم ایران با خسارتهای تاریخی و عقب ماندگیهای جبران ناپذید ناشی از آن به بهای جان صدها هزاران ایرانی و فرار مغزها، نابودی و به یغما رفتن سرمایه های کلان مادی و معنوی همان خلقی که فرقه رجوی او را در اوج دجالگری در جایگاهی معادل خدای (نداشته) خود بر سر در همه شعارهایش تحت عنوان “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” قرار داده بود، نتیجه داده است. گویی پیگیری کنندگان آن سیاست ها هیچگونه قرابتی با مردم ایران و ایران زمین و منافع آنها نه تنها نداشته اند که دشمن آن بوده اند. و امروز چگونه با همان امپریالستهایی که روز و شب در بوق و کرنا میکرد که تنها رابطه با آن رابطه ستم دیده و ستمگر است، همبستری سیاسی آنهم علیه همان خلقی که معادل خدایش قرار داده بود متحد و یکپارچه شده طوریکه میلیونها دلار هزینه چند دقیقه همبستری سیاسی با آنها میکند!!!!

متحد انقلابی دیگر مریم رجوی برای مبارره ضد بورژوازی برای مجاهدین

ادامه دارد
داود ارشد
هیئت پارلمانی اروپا در تهران: گزارش از وضعیت خانواده مجاهدین
فوریه 26, 2018
این بار دومی است که به ایران سفر می کردم و با توجه به جمعیت جوان و بسیار تحصیل کرده مخصوصا در شهر تهران تغییرات مثبت قابل مشاهده می باشد و البته نگرانی درمقامات رژیم هم قابل مشاهده بود و اصلاح طلبان که برجام با حمایت آنها به انجام رسید می خواهند ایران را از این حالت تشنج و ایزوله شدن خارج کنند ولی محافظه کاران سعی میکنند که کشور و کار وکاسبی آنها بر همان روال سابق و با دخالت در خارج و تکیه بر امور نظامی باشد.ما البته نه از مقامات بلکه از کسان دیگری شنیدیم که تظاهرات اخیر در ایران خودجوش بوده و هیچ گروهی پشت آن نبوده است و مردم توسط تویتر و دیگر شبکه های اجتماعی تظاهرات را انجام داده اند و این نشان می دهد که در این مورد هم پیشرفت و سرمایه گذاری شده است
اما نکتۀ آخری که باید بگویم و مسئولیت ما هیأت این پارلمان بود دیدار من با خانوادهای قربانیان سازمان تروریستی مجاهدین یا آنچه شورای ملی و انقلابیون ایران و نمی دانم چی می نامندش و هر نام دیگری که دارند ملاقات کردم و همان طوریکه می دانید این سازمان ابزاری در دست صدام بود و اکنون در آلبانی در حال ایجاد مشکل در آنجا نیز می باشد و آن مشکلات در عراق را به آن کشور یعنی آلبانی هم سرایت خواهد داد. ما نمی توانیم دراین پارلمان اجازه بدهیم که بعضی از نمایندگان احتمالا از روی ضعف از آنها حمایت کنند چرا که این سازمان افرادش را گروگان گرفته است مخصوصا در کشور آلبانی.
من با خانواده های این اسیران ملاقات کردم که نمی توانند با عزیزانشان و فرزندانشان ملاقات و ارتباط برقرار کنند چون این فرقه اجازه نمی دهد چنین ارتباط و ملاقاتی صورت گیرد و ما در این پارلمان نمی توانیم چشم هایمان را روی این تراژدی ببندیم.

طرح سرکوب و شکنجه و تجاوز جنسی در فرقه رجوی در کنفرانس حقوق بشر در مقر سازمان ملل-ژنو
فوریه 21, 2018
طی روزهای 19 و 20 فوریه کنفرانس حقوق بشر در مقر اروپایی سازمان ملل در شهر ژنو برگزار شد.

این کنفرانس که سالانه برگزار میشود بستری است جهت رساندن صدای قربانیان حقوق بشر در جهان به گوش جهانیان. امسال نیز جنایات فرقه رجوی در ایران و درمیان اعضای خود در عراق و در ادامه در آلبانی و حتی نوع افسار گسیخته آن درشهرهای اروپا در مقابل پارلمان اروپا که حتی یک نماینده سابق مجلس انگلستان بخاطر دفاع از یک جدا شده از فرقه رجوی که توسط چماقداران محافظ مریم رجوی مورد ضرب و شتم قرار میگرفت نیز مورد ضرب و شتم قرار میگیرد.
• گزارش روزنامه ایوینینگ استاندارد انگلستان از زبان یک عضو سابق پارلمان انگلستان از کتک خوردن خودش در دفاع از یک جدا شده از فرقه رجوی توسط محافظین مریم رجوی

در این کنفرانس نقض شدید حقوق بشر در فرقه رجوی بطور گسترده طی سخنرانی و اطلاع رسانی درمیان سیاستمداران و فعالین حقوق بشر از سراسر جهان و از جمله قربانیان وفعالین حقوق بشر از ایران از جمله خانم ها مریم نایب یزدی و مریم ملک پور و آقای مازیار بهاری تشریح گردید.

ضرب و شتم افشاگر مهدی خوشحال توسط فرقه رجوی درمقابل پارلمان اروپا

علیرضا طاهرلو که توسط فرقه رجوی سوزانده شده ولی بعنوان کشته شده در درگیری با نیروهای عراقی معرفی گردیده

مازیار بهاری، خبرنگار مجله نیوزویک که به دنبال حوادث پس از انتخابات ایران بازداشت و تحت فشار مجبور به «اعتراف تلویزیونی» شده بود، پس از آزادی و بازگشت به بریتانیا از شبکه پرس‌تی‌وی به دلیل فرستادن خبرنگار به زندان اوین برای «مصاحبه» با او شکایت کرد. پس از محکوم شدن شبکه پرس‌تی‌وی در دادگاه بریتانیا، «آفکام»، نهاد مسئول نظارت بر فعالیت تمام رسانه‌های الکترونیکی در بریتانیا، رأی به لغو پروانه فعالیت تولیدی و قطع فرکانس پخش شبکه خبری پرس‌تی‌وی از طریق ماهواره شبکه اسکای را داد.
آقای مازیار بهاری طی سخنان خود شرح مفصلی از تجربه زندان و شکنجه هایش در ایران را در کنفرانس دادند.

آقای ارشد افزودند: جالب اینکه فرقه رجوی بطور سیستماتیک نه فقط مخالفین و منتقدین خود را با شکنجه و زندان و ضرب و شتم سرکوب میکند، بلکه تمامی اعضای خود را بعنوان قصاص قبل از جنایت مجبور به اعترافات بسیار نا جوانمردانه ای در ابعاد هزاران برگ کتبی و … میکند که باید این اعترافات را روزانه در مقابل جمع بخوانند. و هروقت لازم شد علیه آنها مورد استفاده قرار میگیرد.
آقای مازیار بهاری خبرنگار نیوزویک، فیلمساز و فعال حقوق بشر بعد از شنیدن شرح مختصری از وضعیت نقض حقوق بشر و سرکوبها و قتلها و سر به نیست کردنها، تجاوزات جنسی و …در فرقه رجوی، و با تجارب خودشان از این فرقه به آقای ارشد گفتند که

من تجربه نقض حقوق بشر روی خودم را در ایران دارم و طی سالهای گذشته با پیگیری وضعیت حقوق بشر در فرقه رجوی باید گفت که
آنچه در سازمان مجاهدین میگذرد به جرآت میگویم که فرقه رجوی بدتر از رژیم ایران است.””
آقای بهاری در گذشته یک فیلم مستند نیز در مورد فرقه رجوی برای شبکه الجزیر ساخته است که در زیر میتوان مشاهده کرد:

در طی کنفرانس برای شرکت کنندگان وضعیت نقض حقوق بشر در فرقه رجوی بویژه در دوره اخیر در آلبانی از جمله بصورت برده داری نوین با تخلیه انسانها از شعور انسانی و تبدیل آنها به ابزار و آدمکهای کوکی فاقد هرگونه اراده و تصمیم و فکر و کشیدن حصارهای فیزیکی با حبس آنها در پادگانهایی که حتی شیشه های پنجره هایش نیز باید پوشیده باشد بدورشان، پایه ای ترین حقوق انسانها را نقض و به سخره گفته اند افشا شد.
فرقه رجوی با هزینه کردن پولهای کلان خود آنقدر گستاخ شده اند که جرآت یافته اند در مرکز دمکراسی در مقابل پارلمان اروپا مخالفین و حتی سیاستمدارانی که به دفاع از کتک خوردن جدا شدگان بدست محافظین مریم رجوی برخاسته بودند را نیز مورد ضرب و شتم قرار دهند. طوریکه نمایندگان شجاع پارلمان اروپا از جمله خانم آنا گومز خواستار اخراج عناصر فرقه رجوی از پارلمان اروپا شدند.
• درخواست اخراج عوامل مریم رجوی از کلیه اماکن پارلمان اروپا بدلیل تهدید امنیتی علیه اروپائیان توسط آنا گومز نماینده پارلمان
• سیامک نادری 7سال زندانی اوین و زندانهای رجوی دراشرف و لیبرتی در آلبانی قتلهای مشکوک را افشا میکند

در طی کنفرانس آقای ارشد همچنین با مسئولین و سیاست مداران و فعالین حقوق بشر حاضر در کنفرانس گفتگو و قربانیان فرقه رجوی را به آنها معرفی و خواستار بلند کردن صدای قربانیان گروههای تروریستی همچون داعش و فرقه رجوی و بوکو حرام و … در مجامع حقوق بشری و سازمان ملل شدند و تاکید کردند که نباید تمرکز بر حق بر نقض حقوق بشر توسط دولتها منطقه امنی برای فرار جنایتکاران و نقض کنندگان حقوق بشر در میان گروههای تروریستی همچونه داعش و فرقه رجوی و … شود. که در این رابطه از رئیس برگزار کننده کنفرانس قول مساعدت نیز دریافت کردند.

بعضی سخنرانان کنفرانس حقوق بشر امسال سازمان ملل:
خانم رات یرایفوس اولین رئیس جمهور زن سوئیس،
آقای لوئیس آلماگرو دبیرکل سازمان کشورهای آمریکایی،
آقای اروین کاتلر نماینده پارلمان کانادا، وزیر سابق دادگستری و دادستان کل کانادا و مدیرکل مرکز رآول والنبرگ برای حقوق بشر.
آنتونیو لدزما شهردار کاراکاس که اخیر از ونزوئلا فرار کرده اند.
خانم مریم نایب یزدی فعال حقوق بشر و بنیانگذار پرشین فو انگلیش دات کام. از ایران
خانم مریم ملکپور خواهر سعید ملکپور که در ایران زندانی است
آقای مازیار بهاری خبرنگار، فیلم ساز و نویسنده کتاب پرفروش (Then they came for me ) از ایران
آلفرد موزس مدیر کل هیومن واچ و سفیر سابق رومانی در سازمان ملل.
ولادیمیر کارا مورزا مخالف مشهور دولت پوتین
خانم اصلی اردوگان نویسنده مشهور ترکیه،
آقای فاریناس هرناندز در رابطه با نقض حقوق بشر در کوبا،
کشیش ایون ماواریر در زمینه نقض حقوق بشر در زیمبابو

جنبش نه به تروریسم و فرقه
فرقه رجوی بدنبال حذف کتاب ضد انسانی مسعود رجوی بنام خانوادها از سایت رسمی خود است.
فوریه 15, 2018

هموطنان عزیز فرقه رجوی بدنبال افشاگریهای آقای داود ارشد در مجامع بین اللملی و در بین سیاستمداران و احزاب با توزیع اسناد رسمی منتشر شده توسط فرقه رجوی در زمینه محتوانی مادون انسانی آن و بخصوص در مورد ببریت حاکم بر افکار رهبری این فرقه از جمله افکار مسعود و مریم رجوی در مواجهه با اولیه ترین حقوق انسانها که اوج آن در کتابی بقلم مسعود رجوی تحت عنوان “خانواده های مجاهدین یا مزدوران ارتجاع” که دیدگاههای نوع بدتر از داعش را در دستور ایدئولژیک به اعضایش در کشتن خانواده هایشان بنمایش گذاشته است تلاش میکند تا با قطع لینک این کتاب ضد بشری در سایت رسمی خود به محتوای آن و امکان دانلود کتاب، پرده دیگری بر افکار قرون وسطی ای خود بکشد تا کسی نتواند این کتاب رجس و منحوس را دانلود و بدان استناد کند.
خانم مریم رجوی فکر میکند اگر نتوانست مردم ایران را فریب دهد شاید بتواند جامعه جهانی را فریب دهد و فرقه شیطانی اش را بعنوان فرشته های آسمانی جا بزند. اما فعالین سیاسی جداشده از این تشکل مادون انسانی چنین اجازه ای را به این فرقه مرگ نخواهند داد.
آقای رجوی فراموش کرده است که بعداز آتش بس و در بن بست قرارگرفتن کشف جدید خود آوردن خانواده ها به اشرف و دادن آموزش سیاسی- نظامی-ایدئولژیک و فرستادن آنها داخل کشور جهت تبدیل آنها به ارتش آزادیبخش را رونمایی کرد ولی بعد از شروع آمدن خانواده ها و اعلام انزجار آنها از مسعود و مریم و تشکیلات آن تمامی تماسها را با تمامی خانواده ها قطع و آنها را رجس و مزدور خواند.

تلاش فرقه منحوس و رجس رجوی در لاپوشانی افکار مادون انسانی این فرقه
محتوای کتاب منحوس مسعود رجوی علیه بشریت را در لینک زیر بخوانید.
کتاب خانواده مسعود رجوی جهت دانلود

جلد کتاب منحوس مسعود رجوی

دستور ایدئولژیک مسعود رجوی به مجاهدین برای کشتن پدران، فرزندان، برادران و عموهای خود

شرح مجازات حضرت نوح توسط خدا بدلیل احساس نزدیکی او به خانواده اش در مقابل خدا. و خود را جای خدا گذاشتن مسعود رجوی در مقایسه با اعضای سازمان که مبادا نسبت به او به خانواده سمپاتی نشان دهند.
سراسر کتاب حاکی از داستانهایی است که مسعود رجوی خود را جای خدا، حضرت علی، نوح و … مصدق و …گذاشته و در همین رابطه حکمی که خدا نسبت به پیروانش صادر کرده است را به اعضای سازمان صادر کرده است.
تا جلوی فروپاشی این فرقه منحوس و ضد انسانی را بگیرد.

خواندن این کتاب ضد بشری را به همه کسانیکه سرسوزنی در ماهیت مادون انسانی این فرقه شک دارند توصیه میکنیم.

داود باقروند ارشد

مطالب مرتبط:
• خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل
• خانواده های مجاهدین قبل و بعد از تبدیل شدن به وزارت اطلاعات و سپاه قدس
در زیر گفتگوی آقای ارشد در تلویزیون ایران فردا در مورد خانواده ها در تشکیلات رجوی
https://youtu.be/9QCXQ6s-NTk

ملاقات آقای داود ارشد با مسئولین سفارت آلبانی در برلین
فوریه 13, 2018
آقای داود باقروند ارشد در روز جمعه 9 فوریه 2018 در برلین با مقامات سفارت آلبانیا دیدار و گفتگو کردند‎.‎
در این دیدار آقای ارشد ضمن معرفی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها و بعنوان یکی از اعضای عالیرتبه سابق فرقه رجوی و ‏عضو شورای ملی مقاومت این تشکیلات برای بیش از سه دهه و فعال سیاسی در سطح اروپا با اشاره به دیدارهای سیاسی انجام ‏شده در سالهای اخیر در زمینه افشای تروریسم فرقه های مخرب و حمایت از قربانیان فرقه ها، برای مقامات سفارت آلبانی در ‏برلین سابقه تروریستی فرقه رجوی را بطور مفصل بویژه در زمینه تروریسم و قتل اتباع خارجی در ایران با نشان دادن کلیشه ‏های روزنامه های رسمی این فرقه که در آن به اینکارخود افتخار نیز میکنند، همچنین تروریسم مبتنی بر عملیات انتحاری با ‏اسنادی از نشریه مجاهد ارگان رسمی این فرقه، شرکت آنها در جریان گروگانگیری دیپلماتهای خارجی با استناد به اخبار منتشره ‏در نشریات خود فرقه رجوی بعلاوه ترور هزاران شهروند ایرانی از طریق بمگذاری، ترورهای کور با بستن به رگبار … بجرم هواداری از ‏رژیم ایران، اعزام تیم های ترور از عراق جهت زدن خمپاره در داخل شهرها … تشریح گردید. ‏

گوشه ای از اسناد متکی به انتشارات فرقه رجوی که در اختیار مقامات سفارت آلبانی گذاشته شد

همچنین از اینکه فرقه رجوی متعهد به نابودی غرب تحت عنوان مبارزه با امپریالیسم است. بنابراین علیرغم اینکه در ظاهر بدلیل ‏ترس از دستگیری رهبران آن که در حوضه قضایی دولتهای اروپایی اقامت دارند، خود را مقید نشان میدهد ولی به هیچکدام از ‏قوانین بین اللملی و اروپا پایبند نیست. آنها بطور گسترده به قاچاق انسان در اروپا دست میزنند و کماکان از همین شیوه ها برای ‏جابجایی نیروهایشان و پولشویی استفاده میکنند که در همین رابطه توسط دولت فرانسه رهبر این فرقه خانم مریم رجوی بهمراه ‏تعدادی از رهبران و اعضای آن در پاریس دستگیر و زندانی شدند. که با واکنش تروریستی این فرقه با فرمان خودسوزی ‏اعضایش در مکانهای عمومی در پاریس و لندن و کانادا و… جهت ترور سیستم قضائیه فرانسه مواجه شد که دو تن از دوازده ‏نفری که خودسوزی کردند کشته شدند. ‏

Mek members setting themselves on fire, Mek’s arrested members in Paris, Two how died due to self immolation
همچنان که در عراق نیز زمانیکه دولت عراق از مجاهدین خواست از کشورشان خارج شوند بطور مخفیانه تحت پوش استخدام ‏کارگر به تعداد 2000 جوان از خانواده های محروم عراقی را با حقوق های غیر متعارف در داخل قرارگاه خود بنام “اشرف” که ‏اینک معادلش را در تیرانا نیز راه اندازی کرده است استخدام و بطور شبانه روز پانسیون نمود. سپس به آنها آموزشهای سیاسی- ‏مذهبی و نظامی داده و آنها را برای پیشبرد اهداف تروریستی خود در عراق جهت نفوذ در دستگاههای اداری و جامعۀ آن کشور ‏جهت جمع آوری اطلاعات و اعمال تروریستی بکارگرفت. ‏
بنابراین نسبت به این نوع اقدامات این فرقه و تهدید آن که در تیرانا نیز وجود دارد هشدار داده شد که این تشکیلات مافیایی با بنیه ‏مالی فراوانی که بکمک دولتهای خارجی از آن بهره مند است، پروژه های مشابهی را در تیرانا نیز پیاده کند. که در این رابطه ‏مقامات سفارت ابراز شگفتی نموده و خواستار ا طلاعات بیشتری در مورد این فرقه و فعالیتهای گذشته آن شدند.‏
که در این رابطه دستگاه پروپاگاندای سراسر دروغین این فرقه به اطلاع آنها رسید که در عراق انواع انجمن ها و احزاب و ‏تشکلهای دروغین که در مطلقا وجود خارجی نداشتند را روی کاغذ تولید و بنام آنها تحت عنوان مردم عراق، عشایر عراقی، ‏دانشجویان، معلمین، اساتید، حقوقدانها و… در حمایت از این فرقه اطلاعیه صادر کرده و به جهان مخابره مینمود که توسط دولت ‏عراق در رسانه های عمومی افشاء شد. که همین نوع فعالیتها را در آلبانی نیز پیش خواهند برد. ‏
آنها در سراسر اروپا با فریب پناهندگان آفریقایی و سوریه ای که هنوز اجازه اقامت ندارند و مدارک قانونی آنها تکمیل نیست آنها ‏را با پرداخت پول و هزینه های سفر بطورغیرقانونی بصورت قاچاق انسان از کشورهایشان بعنوان مردم ایران جهت شرکت در ‏شوهای سالیانه خود در پاریس جابجا میکنند که شهره عام و خاص شده است. ‏
از طرفی نیز مناسبات فرقه رجوی که افراد در داخل این تشکیلات نه تنها از آزادی بیان و قلم و بلکه حتی از آزادی اندیشیدن هم ‏محرومند و در تماسها و صحبتهایشان با همدیگر شدیدا تحت کنترل عوامل رهبری قرار داشته و حق هیچ گونه تماس وارتباط با ‏بیرون از جمله افراد خانواده هایشان را ندارند. رجوی رهبر عقیدتی آنها در کتابی که نوشته و همه اعضای این فرقه باید آنرا ‏حفظ باشند گفته است که اگر هر عضو این فرقه با خانواده اش روبروشد که مخالف فرقه اوست باید او را بکشد تا به ایمانش به ‏رهبری فرقه رجوی افزایش یابد. افراد این فرقه حتی در داخل تشکیلات از تمام دنیا قطع کامل هستند. بویژه اکنون که رهبران این ‏فرقه اسیران خود را به نقطه ای دور افتاده و محصور در آلبانی همچون پادگان اصلی شان یعنی اشرف در عراق منتقل کرده تا از ‏این طریق اعضایشان تحت تاثیر غرب که قرار است آنرا نابود کنند قرار نگیرند‎.‎‏ ‏
همچنین گزارشی از موج ریزش و فرار از جهنم فرقه به اطلاع مقامات سفارت رسید که مقام سفارت خواهان بروز شدنشان در ‏زمینه جداشدگان گردیدند و آنچه آنها از درون این فرقه از فعالیتهای جاری فرقه گزارش میکنند شد که قول مساعد داده شد. تا ‏آخرین فعالیت فرقه در آلبانی از طریق گزارشات جداشدگان به اطلاع مقامات برسد. ‏
نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

نامه محمد حسین حبیبی به مسعودرجوی
فوریه 9, 2018
نامه ای که آقای محمد حسین حبیبی باید دوباره خودش آنرا بخواند تا میزان هجویات آنرا و اینکه چگونه اعمال ننگین و فرصت طلبانه یک خود شیفته دیکتاتور بنام مسعودرجوی را به شنیع ترین شکل و الفاظ و با آلوده کردن هرآنچه از انقلابیگری در تاریخ گذشته است را توجیه نموده تا از این طریق با خدا سازیهای نوع نازیها و استالینی و دوران قاجار و ما قبل تاریخ خودِ دیکتاتور زده اش را ارضاء نموده و خلقی و نسلی از زنان مبارز کشور را به قربانگاه حرمسرای مسعود رجوی بفرستد. جهت بهتر خوانده شدن عکس نامه روی آن کلیک کنید.

نه به تروریسم و فرقه ها

درخواست مهار تروریسم فرقه رجوی درکنفرانس گرامیداشت افشاگران ترور شده ‏
ژانویه 31, 2018
روز گذشته سی ژانویه 2018 پارلمان اروپا شاهد کنفرانس حمایت از افشاگران تروریسیم و مافیا در گرامیداشت و یاد بود خانم دافنه کاروانا گالیزیا زن خبرنگار شجاع افشاگرمافیای اروپایی اهل مالتا ترور شده بدست مافیای مالتا با بمبگذاری زیر خودرو وی و خبرنگار افشاگر اسپانیایی خوزه کوزو افشاگر جنایات آمریکا در عراق، ترور شده در بغداد توسط ارتش آمریکا بود.

خانم دافنه کارونا گالیزیا خبرنگار افشاگر ترور شده توسط مافیا
کنفرانس توسط گروه اتحاد چپ اروپا – چپ سبز شمال اروپا سازماندهی شده بود و جنبش نه به تروریسم و فرقه ها بعنوان یک تشکل افشاگر به این کنفرانس دعوت شده بود که آقای داود ارشد از اعضای عالیرتبه سابق مجاهدین و عضو سابق شورای ملی مقاومت به نمایندگی از این جنبش در آن شرکت نمود.

آقای داود ارشد طی سخنانشان در پارلمان اروپا
در این کنفرانس آقای جولین آسانژ بنیانگذار ویکی‌لیکس و سردبیر آن از طریق فیس بوک و خانم جولی ماژرسکا رئیس گروه خبرنگاران بدون مرز در پارلمان اروپا شرکت و هر کدام از مشکلات و خطرات و تهدیداتی که افشاگران با آن مواجه هستند سخن گفتند.

خبرنگاری که بخاطر افشای جنایات ارتش آمریکا در عراق توسط ارتش ترور شدJose Couso
آقای ارشد نیز ضمن معرفی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها بعنوان یک جنبش افشاگر از برگزاری جلسه حمایت از افشاگران تشکر نموده اضافه کردند که آنچه امروز از گزارش شهادت دو خبرنگار افشاگر شاهد بودیم نشان میداهد که در رابطه با حمایت از افشاگران جنایات و فساد، نقض حقوق بشر، اتحادیه اروپا باید اقدامات جدیتری را اتخاذ کند.
آقای ارشد با اشاره به خودشان گفتند: در نمونه خود بنده زمانیکه تصمیم گرفتم جنایات و سیاستهای تروریستی تشکلی که در آن فعال بودم را افشا کنم به ده سال زندان جهت جلوگیری از افشای جنایاتشان به جهان مواجهه شدم. و تنها زمانیکه آمریکایی ها عراق را تسخیر کردند بود که توانستم فرار کرده و نجات یابم.

ضرب و شتم افشاگر مهدی خوشحال توسط محافظین مریم رجوی رهبر فرقه رجوی
این گروه سازمان مجاهدین که از آن صحبت میکنم و مدعی است که علیه رژیم ایران فعالیت میکند، به این نوع اقداماتش در عراق بسنده نمیکند. دو ماه قبل درست در وسط همین پارلمان توسط یکی از اعضایش به خالی کردن یک گلوله در مغز من درصورتیکه دست از افشاگری جنایاتشان برندارم تهدید شدم.
وقتی که فعالیتهایمان را در افشای سوء استفاده آنها از پارلمان اروپا و رسانه ها و سیاستهای تروریستیشان را متوقف نکردیم همین چند هفته پیش درست در مقابل پارلمان اروپا دو تن از فعالین ما مورد ضرب و شتم قرار گرفت که توسط حفاظت پارلمان از دست آنها نجات یافتند و در بیمارستان بستری شدند همه اینها نشان میدهد که اینها چقدر علیه کسانیکه دست به افشاگری در زمیمه تروریسم آنها، سیاستهای نقض حقوق بشر، فساد و … آنها میزنند، خشن و مهاجم هستند تا حدی که حتی در داخل همین پارلمان در بیرون همین پارلمان افشاگران را مورد تهدید و ضرب و شتم قرار میدهند و کسی نیست که آنها را متوقف کند!!

حمیدرضاطاهرزاده عضو فرقه رجوی که آقای داود ارشد را به خالی کردن گلوله در سرش در سالن پارلمان اروپا تهدید کرد
جلسه امروز بوضوح این امر را اثبات میکند که اتحادیه اروپا باید اقدامات جدی تری در حمایت از کسانیکه افشاگری میکنند و حقایق را بیان میکنند اتخاذ نماید.
آقای استه لیوس کولوگلو عضو پارلمان اروپا از حزب چپ و اداره کننده جلسه در جواب به اعتراض و درخواست آقای ارشد توضیح دادند که گروه اتحاد چپ اروپا – چپ سبز شمال اروپا اخیرا یک لایحه ای را در حمایت از افشاگرها، حتی حمایت از خانواده آنها و … را به پارلمان اروپا ارائه کرد که متاسفانه با مخالفت حزب راستگرای مردم اتحادیه اروپا از نهایی شدن آن جلوگیری شد.
لازم به یاد آوری است که حزب راستگرای مردم اروپا همان حزبی است که اخیرا بعد از اخراج فرقه رجوی از پارلمان اروپا

خانم مستر رجوی مریم در جلسه حزب مردم
بدلیل اعمال تروریستی اش مریم رجوی را به دفتر خود در پارلمان لوکزامبورگ دعوت نمود تا در یک جلسه نمایشی در راستای سیاستهای مافیای موجود در اروپا و جهان در حذف و سرکوب افشاگرها از این فرقه تروریستی دلجویی و حمایت نمایند. و توسط آقای ارشد طی نامه ای به رهبر آن محکوم و اعتراض شد.

اعضای پارلمان اروپا خانم گابی چیمر (رئیس گروه چپ در پارلمان) و استلیوکولوگلو

شرکت جولین آسانژ سردبیر سایت ویکیلیکس از طریق فیس بوک در کنفرانس

نمایش فیلم ژوزه کوزو خبرنگار ترور شده توسط ارتش آمریکا در کنفرانس

سخنان برادر خبرنگار ترور شده و سخنان آقای ارشد در کنفرانس
نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

چرا آقای اسماعیل وفا یغمایی دل در گرو اصلاح فرقه رجوی دارد
ژانویه 27, 2018

چرا اسماعیل یغمایی علیرغم صدها مصاحبه و مقاله و … در بازار سیاسی علیه فرقه رجوی، هنوز دل در گرو اصلاح رجوی دارد و تلاش میکند هرطور شده وی را براه راست هدایت کند؟ و در این مسیر اولا اصرار دارد که وی نمرده است، و در ثانی اصرار میکند که اصلاحش کند و با کنارگذاشتن اسلام و جمهوری دمکراتیک اسلامیش بدامن مردم بازگردد…؟

یک نکته مهم را که همه مخاطلین در مورد آقای اسماعیل وفا یغمایی باید بدانند این است که، آقای یغمایی علیرغم اینکه سمت مرکزیت سازمان را یدک میکشد (میدانم که ایشان هیچ علاقه ای به مرکزیت رجوی بودن ندارد) همانند بقیه مرکزیتها و دفتر سیاسی ها و شورای رهبری ها… در هیچ تصمیم گیری در سازمان نه دخالت داده شده و نداشته که هیچ، همواره او را از تمامی مشکلات درون سازمان جدا نگهمیداشتند.
رجوی به هیچ کس چنین اجازه ای نمیداد. و در واقع هیچ یک از خیانتهای رجوی از نوع توتالیتریسم استالینی اش را تجربه نکرده است. تا اینکه در خارج کشور جدا شد. به همین دلیل آقای یغمایی کماکان آن حاله نور را بر بالای سر رجوی مشاهده میکرده است. و با این دستگاه فکری بوده است که از آن جدا شده و بعنوان یک بدهکار ایدئولژیک و مبارزاتی به رجوی از کسوت مجاهدی خارج و به کسوت شورایی (از نظر رجوی یک بریده مزدور خائن) نقل مکان کرده است. حالا چرا به مخالفت پرداخت و … را میگذاریم خودشان اگر خواستند بگویند ما قصد باز کردن آنرا نداریم. هرچند جنبه تئوریک و مبارزاتی آن در نوشته “بریده کیست” بیان شده است.

حال سوال اولیه این است که، درجایئکه مسعود رجوی مارک قطعی “عبور از هضم رابع رژیم” بر پیشانی آ قای یغمایی زده. و خود خوب میداند معنی آن چیست؟ آقای رجوی چگونه باید بشما بگوید که در حکمی که برای امثال شما و ما صادر کرده است جدی است؟

زمانیکه مسعود رجوی صد آب شسته تر از اسماعیل را (البته از نظر رجوی) با حکم “سلاحهای آتشین ما بسمت سینه هایتان است” حکم تیرشان را از زبان وقلم محمد اقبال یکی از سردژخیمان کثیفش آنهم همین چند روز قبل و آنهم زمانیکه قدرتی ندارند و تمامی پشم و پیله آنها در 5000 کیلومتری کشور ریخته و روزانه بر اثر فشارهای طاقت فرسای کار اجباری تشکیلاتی و کهولت سن روزانه مرده (بزبان رجوی شهید) تحویل پزشکی قانونی آلبانی میدهد.
آیا پیام عاشورای 2013 که وصیت کرد باید همه ما جدا شدگان (از نظر رجوی بریده خائن) از دم تیغ بگذرند کافی نبوده؟ فراموش نکنید که حکم مزدوری نه به مخالف رجوی که به هر جدا شده ای زده میشد. و لازم نبود جدا شده مخالف باشد.
حسین نژاد فقط گفته بود در جلسات سرکوب روزانه فحاشی نکنید. به اعدام محکوم شد.
زمانیکه میداند همین مارک مزدور و … در اشرف به تمامی مجاهدین که انتقادی را مطرح میکردند زده میشد و با تکیه بر همان مارک در خود اشرف بود که فرد منتقد دستگیر و زندانی میشد.

زمانیکه میداند که رجوی با شیوه های استالینی تمامی مخالفین را آگاهانه تبدیل به تفاله میکرد و با ناجوانمردانه ترین، ضد انسانی ترین شیوه ها و با همکاری صدام زمانیکه مجاهد مخالف زندانها را تحمل میکرد و کوتاه نمی آمد آنها را به رژیم تحویل میداد، یعنی خود بدست خود آنچه در بوق و کرنا میکند که جدا شدگان مزدور هستند را خودش تولید میکرد.
و شما آقای یغمایی در بوق مسعود رجوی “مزدور بد است” میدمید و برایش بازار گرمی میکنی !!!! چرا غیر مستقیم کار ننگین رجوی را تائید میکنی؟ چرا برای خیانتی که با تحویل مجاهدین به رژیم بطور سیستماتیک به کل جنبش کرده است تائید میتراشی؟ چرا چرا؟ مگر رجوی منادی ارتجاع ولایت فقیه نوع استالینی نیست؟ مگر منادی سرکوب و نیستی نیست؟ در زیر از صفحه 20 کتاب مسعود رجوی بخوان:

آیا این کتاب که به اصرار سازمان نام نویسنده آن مسعود رجوی در جلد آن چاپ شده غیر از داعش است

زمانیکه میدانی رجوی در اوج وقاحت و بیشرمی مافیایی این داستان مزدوری و… را تولید کرده که مخالفین را نابود کند. یعنی میدانی که رجوی اگر خیلی نگران مزدوری و در خدمت رژیم در آمدن اعضایش و شورایی هایش بود خوب میگذاشت جدا شوند و مخالف او باشند ولی بدامن رژیم نیفتند. آیا مشکل رجوی مزدور بودن و شدن کسی بوده است؟

چرا خود بدست خود اولا تنها در خروجی تشکیلات را بدرون رژیم باز میگذاشت. طوریکه همه همقطاران آقای یغمایی “یعنی مراجع تقلیدِ تائید و رد مبارز و غیر مبارز در خارجه با ارزشها و معیارهای مسعود رجوی با همان شیوه های مافیایی” جهت خروج از تشکیلات و اثبات بی خطر بودنشان برای رجوی، التماس میکردند که بگذار از تشکیلات خارج شوم، ولی میروم ایران و تو (رجوی) کمک کن که بروم ایران و اینگونه با مزدور خواندن من توسط تو (رجوی) نابود شده و در لیست مزدوران رجوی وارد گردم. یا میروم و از کسوت مجاهدی خارج و در کسوت شورایی میمانم. که در فوق نوشتم رجوی برای مجاهدین جا انداخته بود که این بریده مزدوری است.

در ثانی مگر نمیدانی که مجاهدینی که نمیپذیرفتند بداخل بروند رجوی آنها را تحویل صدام میداد که اجبارا با اسرای جنگ باز با رژیم معاوضه شوند؟ آیا آقای یغمایی این میزان چشمان را بسته است که نمیتواند این منطق ساده را ببیند؟

آیا آقای یغمایی شکی دارد که رجوی برای حفظ قدرتش، تابحال هزاران نفر را نابود کرده است؟ مگر همین خانواده یغمایی را نابود نکرده؟ و صدها خانواده دیگر را؟

مگر سر سوزنی شک وجود دارد که رجوی چندین بار برای نابودی همین تشکیلات بجهت اینکه مخالفش بودند تا مرگ آخرین نفرآنها تلاش کرده است.
یکبار در فروغ جاویدان. یکبار در داستان حفظ اشرف به قیمت کشته شدن همه سه هزار نفرساکن آن. یکبار نیز در لیبرتی به بهای قطعه قطعه شدن آنها زیر موشکبارانهای رژیم با جلوگیری از خروجشان از لیبرتی؟

آقای یغمایی مشکل کجاست که دل از این امام زاده نمیکنید؟ اسلام را مسعود رجوی بگذارد کنار؟ درک و … شما کجارفته است؟ رجوی به قول خودش 120هزار را به کشتن داده، هزاران خانواده را از بین برده، هزاران نفر را بقول تو مزدور کرده، هزاران نفر را به تیرک اعدام خواهد سپرد تا آنچه بقول خودش از امامت و یا خلافت اسلامی از او توسط خمینی دزدیده شده بود را بچنگ بیاورد.

چگونه انتظار دارید به توصیه یک از هضم رابع رژیم گذشته (از نظر رجوی) از این دریای خون برعکس شنا کرده و به ساحل نور و روشنایی و بدامن مردم باز گردد؟ آنوقت به کسانیکه به اصلاح رژیم چشم دوخته اند ما میتوانیم ایراد بگیریم؟

رجوی که بعد از اینکه اینهمه خون روی دستش دارد، بعد از اعتراضات 1388 و بعد از قیام یکپارچه مردم ایران و شعارهای پایان اسلام کماکان بر همان طبل میکوبد، آیا شما پیام را دریافت نمیکنید؟

آیا رجوی هیچ اصلی بوده است که در این چهل سال گذشته بدان پایبند مانده باشد؟ از مبارزه ضد امپریالیستی به رفتن با نه تنها امپریالیستها که با جنایکاراترین جناحهای آن. با عربستان و….از مبارره برای آزادی تا کشتن آزادی، از مبارزه علیه زندان و شکنجه تا زندان و شکنجه و اعدام و سوزاندن … (خودت گفتی که شما را برای تهیه خبر از سرکوبهای 1363 به منصوری فرستاد)

خوب اگر همه اینها برای رسیدن به قدرت است آیا بعد از چهل سال نمیتوانست همین اسلام را که به گفته خودت رژیم برای ابد در ایران دفن کرده است دست از این اسلام نوع رجوی راکه به بهانه “خواست مردم مسلمان ایران به شورا و مجاهدین تحمیل کرده بود” برمیداشت؟ و میگفت مردم ایران اثبات کردند که حکومت مورد دلخواهشان ربطی به اسلام ندارد. بنابراین مانیز واژه اسلام را از “جمهوری دمکراتیک اسلامی” حذف میکنیم؟ آیا اگر اینرا میگفت در نظر جهانیان و ایرانیان بالاتر میرفت یا خیر؟ پس چرا نمیتواند بکند؟

اسماعیل به جمله ای که در زیر مینویسم توجه کن:

رجوی قبل از هرچیز اسیر “تفکر فرستاده خدا بودن خودش است” که چتر بالایی قدرت پرستی اوست.

رجوی بدون اسلام نوع داعشی خود نابودی خودش را میبیند. و برای همین برای حفظ آن حاضر بود و هست که همه ایران و ایرانیان را نابود کند. که فقط خوشبختانه توانسته به بخش کوچکی از هدفش برسد. رجوی در حاکمیت از بمب اتم نیز برای مردم ایران خطرناکتر است. یعنی یک قتلعام برای تمامی ایرانیانی که اسیر او شوند.

ولایت فقیه رجوی را به قلم خودش در نشریه مجاهد بخوان.

این رویکرد رجوی است در مورد ولایت فقیه. مطلقا آنرا رد که نمیکند هیچ بلکه میگوید نوع درست و حسابیِ آن نزد رجوی است.
البته ما نمیدانستیم که او امام و امام زمان و خلیفه مسلمین جهان بودن خود را از زندان با خود داشته است که همانطور که خودت هم خوب میدانی درست چند ماه بعد از فروج جاویدان در اشرف در آن سوله سبز رنگ، همین امامت و امام زمان بودن خودش را علنی کرد که هیچ مجاهدی پشیزی برایش قائل نشد که رجوی از انجا کمر به قتل همه بست. و داستان جدا کردن خانواده را راه اندازی کرد.

چرا رجوی را با دیگر سیاسیون مانند بنی صدر و … مقایسه میکنی؟ چرا از اصلاح این دیو دست برنمیدرید؟ اگر رجوی اسلامش را زمین بگذارد چه چیزی را به مردم ارائه کند؟

آیا چهل سال کافی نبوده که مانند رژیم به شما اثبات شود که اگر چیزی بود باید طی این چهل سال شکست روزانه بیرون میزد؟ آیا وقتی شما که بیش از یک دهه است جدا شده ای؟ این میزان به او امید بسته اید، میتوانید وضعیت مهدی ابریشمچی ها و احمد واقف ها و عباس داوریها و محمود عطایی ها را بفهمید که هنوز گرفتار او هستند را درک کنید؟ فصل مشترک را میبینی؟

اگر سر سوزنی در تمامی دستگاه رجوی جز همان اسلام نوع ولایت استالینی و بغایت خشن چیز دیگری بود باید بیرون میزد. رجوی همه مبارزه و مبارزین را چه در داخل تشکیلات، چه جدا شده را نیست و نابود کرده است. و این تنها و تنها دستآورد و محصولی است که رجوی میتواند تولید کند. نابودی همه به قیمت بودن رجوی. ایران رجوی را حالا شاید بهتر بتوان فهمید.

چرا آقای یغمایی نمیتواند قبول کند که رجوی مرده است؟ آیا این دل نکندن از او به چه دلیل است. رجوی که گفتیم اینهمه کشت و کشتار راه انداخته که بقدرت برسد. چهل سال است که هر روز میگوید فردا قیام میشود-فردا قیام میشود-فردا قیام میشود. بعد درست روزی که تمامی کشور بپا خاسته حاضر نیست با صدای خودش پیام دهد؟

آیا این با منطق چهل سال آشنایی ما حتی بعنوان یک ناظر بیرونی نه کسی که همه چیز رجوی را میداند سازگاری دارد؟ کسی که خمپاره باران لیبرتی و کشته و تکه تکه شدن مجاهدین را بهانه پیامهای صوتی چندین ساعته خود میکرد و آنرا فدیه ای برای رساندن پیام اشرف نشانها به مردم ایران جهت قیام قلمداد میکرد. چرا وقتی بعد از چهل سال گفتن اینکه بدنبال قیام هستیم و گفتن:
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما – گفت آنک یافت می نشود آنم آرزوست
توسط رجوی درست زمانیکه “آنم آرزوست” در دیماه 1396به وقوع پیوسته است برایش ارزش یک پیام صوتی دو دقیقه ای ندارد؟ آنوقت این به چه معناست؟

و اگر یک ذهن در رابطه با مرگ او با مقاله این قلم بنام ” مسعود رجوی اگر نمرده چرا پیامش صدا ندارد.، گردانهای ارتش آزادیبخش پس کجایند؟ “متقاعد نشده است و با حوادث اخیر و رویکرد رجوی نیز نمیشود آیا نمیتوان نتیجه گرفت که مشکل در زنده و مرده بودن رجوی نیست بلکه جای دیگری است؟ و اساسا ربطی به واقعیت مرده و زنده بودن رجوی ندارد. بلکه این تمایل ماست که نمیتوانیم او را مرده بپنداریم چون کماکان دل در گرو اصلاح او و بازگشت این جرثومه داریم. و کراهت این رویکرد را در مشروعیت بخشیدن به رجوی و البته جنایات (از بریدن سر بنی صدر، قاسملو، متین دفتری، علی زرکش، تا حاج سید جوادی، خودت، روحانی، قصیم، و هزاران مجاهد و مبارز و خانواده های آنها… )او را درک نمیکنیم.

آقای یغمایی که در آخرین پیام خود به دفعات و با تاکید فراوان با مزدوران تولید رجوی زمانیکه خود رجوی را خطاب قرار داده است مرز بندی میکند آیا بیانگر این نیست که میخواهد نشان دهد که در این نقاط با رجوی همسوست و با لی لی به لالای رجوی گذاشتن از این طریق متقاعدش کند که حرفش را گوش کند و اصلاح شود؟؟؟؟

پایان سخن اینکه آقای رجوی مطلقا مشکلی با پیوستن همه کسانیکه از فرقه اش جدا میشوند به رژیم ندارد که هیچ بلکه این بالاترین هدیه به رجوی است. و رجوی با بالاترین انرژیها همه را سوق داده است که اینگونه باشد. بنابراین وانمود کردن به مرز داشتن با مزدوران این را تداعی میکند که رجوی مشکلش این است.

داود ارشد
27 ژانویه 2018
مطالب مرتبط
نامه سرگشاده به اسماعیل وفا یغمایی
خطاب به همه کسانیکه از فرقه رجوی جدا شده اند

نامه آقای داود ارشد از اعضای عالیرتبه ‏سابق فرقه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ‏به دبیرکل حزب مردم اتحادیه اروپا در مورد ایجاد تنفر در میان مردم ایران بدلیل ‏دعوت از مریم رجوی به استراستبورگ ‏
ژانویه 26, 2018
آقای ژوزف پاول دبیرکل محترم حزب مردم اروپا، باعث بسی افتخار است که اجازه دادید تا نظرم را در مورد فرقه رجوی
بعرض شما برسانم.
ابتدا مایلم تشکر خودم را بخاطر حمایت حزب مردم اتحادیه اروپا از مبارزات مردم ایران برای آزادی و دمکراسی بیان کنم.
پر واضح است که همه مردم آزادیخواه جهان حمایت صمیمانه بین اللملی از اهدافشان را قدر میشناسند.
اما جهت اینکه یک حمایت در نزد مردمی که اتفاقا بدان نیاز نیز دارند، معتبر، قابل قبول و موثر باشد نباید از طریقی ابراز و اعلام گردد که باعث ایجاد نفرت و بی اعتمادی در میان همان مردم نسبت به ابراز کننده حمایت گردد.
عطف به این امر، دعوت از خانم مریم رجوی رهبر فرقه رجوی یک تشکیلات فرقه ای تروریستی در تاریخ 25 ژانویه 2018 در استراسبورگ جهت ابراز حمایت شما از مبارزه مردم ایران نه تنها به ضد خودش تبدیل میشود که باعث بی اعتمادی نسبت به حزب مردم اروپا در میان همان مردمی که اتفاقا به حمایت شما نیاز دارند میگردد.
من برای بیش از سه دهه یکی از اعضای سابق عالیرتبه فرقه رجوی و همچنین نزدیک به دو دهه بعنوان به اصطلاح عضو شورای ملی مقاومت آن بوده ام. من مسئول شاخه دانشجویی خارج کشور فرقه رجوی، مسئول شاخته ترکیه، مسئول شاخه پاکستان آن بوده ام.
زمانیکه با حمایت فرقه رجوی از عمل تروریستی 11 سپتامبر مخالفت کردم خانم مریم رجوی مرا به ده سال زندان محکوم کرد. بنده فقط وقتی که آمریکا عراق را تسخیز نمود، توانستم فرار کنم.
فرقه رجوی به ترور آمریکایی ها در ایران افتخار میکند، آنها زمانیکه در عراق بودند از داعش حمایت تام و تمام کردند. حکومتی که مریم رجوی و شوهرش مسعود رجوی به مردم ایران ارائه کنند نوع بسیار خشنتر همان است که امروز در ایران در جریان است. مسعود رجوی خود را خلیفه مسلمین جهان نامیده است.
فرقه رجوی از شیوه های زندان، شکنجه و حذف فیزیکی و سیاسی با مارک زدن برای سرکوب مخالفین درونی خود استفاده میکند.
بنده مطمئن هستم که حزب مردم اروپا ماهیت واقعی فرقه رجوی را نمیشناسد. که هدفی جز نابودی دستآوردهای بشر معاصر ندارد.
جناب دبیرکل
فرقه رجوی بخاطر تروریسم و همکاری با صدام حسین عراق و …. بیشترین نفرت را در نظر مردم ایران بخود اختصاص داده است. طوریکه حتی ایرانیان خارج از ایران در هیچکدام از جلسات آنها شرکت نمیکنند و آنها مجبورند از کمپهای پناهندگی افراد را بعنوان ایرانی به مراسم خود با فریب و نیرنگ بکشانند.

همین هفته در 24 ژانویه بنده با آقای دکتر بیسر پتکو رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا در پارلمان اروپا ملاقات کردم و هر آنچه لازم بود را در مورد فرقه رجوی و ماهیت آن به ایشان گفتم، از جمله موضع خانم آنا گومز عضو پارلمان اروپا نسبت به ماهیت فرقه رجوی . https://youtu.be/iM_DBm7nozI

دیدار آقای داود ارشد با دکتر بیسر پتکوف رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا
بنده بسیار سرفراز خواهم بود که شواهد و اسناد قطعی که توسط فرقه رجوی منتشر شده است در مورد هر آنچه در فوق آمد و هزاران موردی که بدان اشاره نشد را حضوری نیز تقدیم کنم.
ارادتمند
داود باقروند ارشد
26 ژانویه 2018
Friday 26 Jan 2018
Honorable Secretary General of EPP
Mr. Josef Paul
It is an honor for me to be able to write to your honor and express my opinions about Mek.
I would like to thank EPP Party’s efforts to support Iranians’ struggle for Freedom and Democracy. It is obvious that all the freedom loving people of the world appreciate international support for their cause.
For the support to be credible, accepted and effective among the people in need, it should not be expressed through means that triggers hatred and mistrust towards those who offer their support.
Having said that, inviting Mrs. Maryam Rajavi leader of Mek an extremist cultic organization to convey your support for the Iranians’ struggle would not only backfire but will discredit EPP’s sincere support among The Iranians who need to be supported.
I have served as a high ranking member of Mek for nearly 3 decades I have also been member of its so called NCRI (National Council of Resistance of Iran) for 2 decades. I have been the head of its international student’s organization outside Iran, head of Mek’s Pakistan branch and head of its Turkish branch.
I was sentenced to 10 years of imprisonment by Maryam Rajavi because of my rejection of her support for September 11 terrorist act. I could only escape when Americans took over Iraq which I defected to Americans.
Mek is proud of killing Americans in Iran. Mek fully supported ISIS while they were in Iraq.
Mek’s promised system of Government to Iranians is exactly the same as what is now current in Iran. Masoud Rajavi (Maryam Rajavi’s Husband) declared himself as the Califia.
Mek uses imprisonment, torture, physical and political elimination (by branding them,…) to suppress and silence dissident members.
I am sure EPP Party is not fully aware of the real goals and long term policies of Mek, which is to destroy the Western Civilization.
Mek is the most hatred Organization among Iranians because of its terrorism and collaboration with Saddam Hossein of Iraq during Iran and Iraq war.
To the extent that no Iranian even outside Iran takes part in Mek’s annual gatherings forcing Mek to bring in people from refugees camp paying all their expenses for three day stay in Paris and pocket money without explaining to them the content of the meeting.
This week on Jan 24 I met Dr. Biser Petkov in EU Parliament and explained everything, including the position of honorable Ana Gomes about the real nature of Mek. https://youtu.be/iM_DBm7nozI
I will be most honored to be able to also offer hard evidence in person of all said above and thousand not even mentioned from the printed materials of Mek itself.
Sincerely yours
Davood Baghervand Arshad
Ex high ranking member of Mek and NCRI
افشای اعمال جنایی فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا
ژانویه 24, 2018
روز گذشته سه شنبه 23ژانویه 2018 مراسم اعتای جوایز “رز نقره ای” به منتخبی از شخصیتها و ان جی اوهای فعال در سطح اروپا در محل پارلمان اروپا برگزار شد. جنبش نه به تروریسم و فرقه ها نیز بعنوان یک ان جی او فعال در سطح اروپا به این مراسم دعوت شده بود که آقای داود ارشد به نمایندگی از جنبش در این مراسم شرکت کردند.

درمراسم اعتای جوایز آقای داود ارشد با آقای دکتر بیسرپتکوف رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا و وزیر کار و امور اجتماعی بلغارستان درمحل پارلمان اروپا دیدار و گفتگو کردند.

دیدار آقای داود ارشد با دکتر بیسر پتکوف رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا
آقای ارشد در این دیدار طی گزارشی ضمن تشریح نوع و حوضه فعالیت جنبش نه به تروریسم و فرقه ها و شرح فشرده ای از سابقه آن و آنچه بر خودش در تشکیلات تروریستی فرقه رجوی گذشته و آنچه در حال حاضر در آلبانی میگذرد، چالشهای روبروی ان جی او ها بویژه آنها که با فرقه های مخرب همچون فرقه رجوی مواجه هستند اشاره نمود و چند نمونه از آنها از جمله ضرب و شتم فعالین مدنی و حقوق بشری در مقابل همین محل پارلمان توسط محافظان مریم رجوی رهبر فرقه و بدستور او اشاره نمود و ویدئو اعتراض خانم آناگومز عضو پارلمان اتحادیه اروپا در مقابل خانم موقرینی درخواست ایشان به اخراج عوامل فرقه رجوی از تمامی ساختمانهای پارلمان اروپا اشاره میکند را برای ایشان نمایش دادند. در نمونه دیگر از تهدید به خالی کردن یک گلوله در مغز خودشان توسط یکی از اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت همین فرقه رجوی بنام حمید رضا طاهر زاده در صحن اصلی در داخل پارلمان اروپا اشاره کرد.

رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا آقای دکتر پتکوف که بشدت تحت تاثیر این اخبار قرار گرفته بود ضمن ابزاز تعجب از دستیارشان سوال کرد که چرا این حادثه که خانم آنا گومز نیز بدرستی یک عمل جنایی به آن اشاره کرد در بولتن شورای اتحادیه اروپا منعکس نشده است؟ و از دستیارشان خواستند که آنرا پیگیری کنند.

آقایان مهدی خوشحال، عبدالکریم ابراهیمی که توسط محافظان مریم رجوی مورد ضرب و شتم قرارگرفتند
آقای ارشد همچنین اضافه کردند که آقای رئیس استحضار دارید که زمانیکه این فرقه مخرب با این میزان از دروغ و فریب در داخل پارلمان از دمکراسی و آزادی و حق عقیده و بیان دفاع میکنند درست در مقابل ساختمان و نه حتی در خفا اعضای فعال ان جی او ها را اینگونه بدلیل افشای همین رفتارهای این فرقه در خفاء بقصد کشت مورد ضرب و شتم قرار میدهند اگر قدرت داشته باشند و در نبود نظارت و کنترل همانند پادگانهایشان در اشرف و لیبرتی و حالا در تیرانا با مخالفین چه میکنند.
کار و تمرکز جنبش ما بر افشای چنین فرقه های مخرب و کمک به قربانیان آن است که با استفاده از دمکراسی موجود در غرب کماکان اقدامات تروریستی خود را علیرغم اینکه به اروپا آمده اند ادامه میدهند.

آقای رئیس سوال کردند که آیا این عده دستگیر شدند که گفته شد بله با کمک حفاظت پارلمان و پلیس و طی یک تعقیب و گریز سه تن از ده تن محافظ دستگیر شدند.
طی این مراسم با تمامی ان جی او های اروپایی و فعالین مدنی دعوت شده و از جمله برندگان جوایز “رزنقره ای” دیدار و ضمن تشریح فعالیتهای جنبش نه به تروریسم و فرقه ها ، فعالیت های فرقه تروریستی رجوی را افشا گردید..
آقای ارشد همچنین با آقای آنتونیو دلتور از برندگان جایزه رزنقره ای، بخاطر افشاگری اسناد معروف به لوکس لیک LuxLeak که فرار مالیاتی بسیاری از سران کشورها، ملکه الیزابت، ثروتمندان و شرکتهای بزرگ و حتی ورزشکاران و … را برملا نمود و به همین خاطر در لوکزامبورگ تحت تعقیب و محاکمه قرار دارند دیدار و در مورد تهدیداتی که ان جی او ها در فعالیتهای افشاگرانه خود با آن مواجه هستند مفصلا گفتگو کردند.

دیدار آقای ارشد و آقای آنتونیو دلتور افشاگر اسناد لوکس لیکس

دریافت کنندگان جوایز رزنقره ای

افتتاح مراسم توسط رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
24 ژانویه 2018

ترور مستشاران آمریکایی، گردانهای شورشی و ولایت فقیه
ژانویه 21, 2018
هرچه زمان میگذرد و فرقه رجوی بیشتر در مسیر اضمحلال درون تشکیلاتی و بی پایگی اجتماعی و ایزولاسیون در میان آپوزیسیون غرق میشوند، آنچه تمامی اعضای جدا شده مجاهدین و تمامی متحدین شورایی آنها و تمامی کارشناسان امور سالیان است در مورد آن طی گزارشات مفصل اطلاع رسانی کرده اند، عملکردها و ماهیت عقب افتاده نوع طالبان و داعشی آنها رو میشود طوریکه در موارد بسیاری توانسته است گوی سبقت را از رژیم نیز برباید.
اوج این رسوایی در تظاهرات و قیام دیماه 1396 بود که جهان به تمام و کمال گواه این امر بود که فرقه رجوی مطلقا هیچ ربطی به مردم ایران نداشت. و اگر قرار است ربطی داشته باشند همان محاکمه سران آن در قبال اعمال تروریستی، خیانت و وطن فروشی و همچنین جنایات علیه اعضای خود و مردم کردستان عراق و…خواهد بود.

تائید ترور آمریکایی ها در نشریه مجاهد
در فوق نشریه مجاهد شماره 18 ص 7 آقای مسعود رجوی از افتخاراتش در ترور مستشاران آمریکا با تیتر کردن آن چماق ساخته بود این روزها شاهد تکذیب آن در اوج وقاحت و غلط کردم های پشت سرهم در لاس زدن با همان کسانی است که طبق مقاله آقای رجوی در فوق هستیم. رجوی مینویسد:

متحد انقلابی دیگر مریم رجوی برای مبارره ضد بورژوازی برای مجاهدین
“مواضع ضد امپریالیستی سازمان حداقل برای خود جنایتکاران آمریکایی جای هیچ شک و شبهه ای ندارد، زیرا آنها از اولین سالهای عملیات مسلحانه سازمان (سال51 ببعد) با آتش مسلسلهای مجاهدین خلق که سینه مستشاران و مزدورانشان را می شکافت روبرو بوده اند.” مسعود رجوی

اخیرا نیز با وجود اینکه در جریان تظاهرات دیماه با نبش قبر مسعود رجوی با جعل اطلاعیه بنام او و خواندنش توسط گوینده رادیو که تنها شباهت آن به اطلاعیه های رجوی لحن گوینده بود، بسیار بور شدند از رو نرفته و با رو کردن چند عکس و یک کلیپ ادعا کردند که اگر مردم قهرمان و مبارز ایران بویژه زنان پیشتاز ایرانی در بیش از 120 شهر و در مقابل نیروی انتظامی و چشم در چشم آنها درنفی رژیم هرچه دلشان خواست شعار دادند طوریکه گوش جهان را کر کردند، اما مشخص نیست چرا طبق ادعای کذایی فرقه رجوی، خواستشان را از تنها آلترناتیو دمکراتیک مورد علاقه عربستان و اسرائیل و جان بولتن و…، دوباره یک “جمهوری اسلامی دیگر از نوع فرقه رجوی است” عنوان کرده اند. که آنرا نیز اولا در کمال کم رویی و خجالت در ثانی در نوک قله کوهها و دشتهایی که حتی پرنده نیز پر نمیزند فریاد کردند!!!!
از طرفی نیز جهان از عملکرد فرقه رجوی انگشت بدهان مانده است، و آن این است که در یک فرقه تا چه میزان پرنسیپها، اصول، ارزشهای انسانی، تعهدات و پایبندی به دستآوردهای انسان معاصر میتواند به تمسخر گرفته شود. طوریکه باوجود اینکه مسعود رجوی ازسال2003تا آخرین پیام عاشورای سال 2013فقط حضور صوتی داشت. که در آخرین پیام عاشورایش وصیت به کشتن مخالفان جدا شده و خط و نشان کشیدن برای غرب بعنوان مقصر شکست وی در نشستن بر تخت قدرت در ایران کرد، نزدیک پنچ سال میگذرد. در این فاصله نیز حتی حضور صوتی نداشته، و از طرفی درسال 2016 توسط یکی از قدیمترین و قویترین متحدین خودش آقای ترکی الفیصل که از سال 1365/1986 در ارتباط مستقیم (در عربستان) با اوقرار گرفته مرگش در مهمترین جلسه سالانه فرقه رجوی در حضور مریم رجوی و با تاکید دوباره اعلام گردید و سازمان نیز هیچگاه بعد از آن زنده بودن مسعود رجوی را تائید نکرده کماکان جهان را با اقدام خیره سرانه صدور یکباره اطلاعیه های خطاب به مردم ایران بنام مسعود رجوی که جنبش مردم ایران را بخاطر مطامع قدرت پرستانه نابود کرد ولی در روز روزش این قیام با گستردگی 120 شهر حتی ارزش حضور صوتی (که هیچ تهدیدی هم ندارد) نیز برایش نداشت!! ولی در اوج وقاهت و احمق فرض کردن هواداران و مجاهدین در اسارت آلبانی مدعی است زنده است، جهان را به یک نیش خند بسیار تلخ و تمسخر آمیز وادار کرده ااست.
ترجمه نیش خند تلخ جهان به این فرقه در عمق خود به این معناست و این حقیقت را بیان میکند که:

جازدن مرده ای که 15سال است جهت فرار از پاسخگویی به اعمالش به جهان طی یک خود کشی سیاسی به “غیبت” پناه برده، با پیام دادن از قول او بعنوان رهبر مردمی که قهرمانانه در صحنه حضور دارند، روی دیگر سکه قالب کردن تشکیلات فرسوده، از کار افتاده، پیر و بیمار و بدون لباس و سلاح در 5000 کیلومتری کشور بعنوان ارتش آزادیبخش و یکانهای شورشی به همان مردم قهرمان ایران است. این در و تخته بخوبی به هم چفت میشوند.

یگانهای شورشی در 30تیر
سازمان از سال 1365 بدنبال جارو شدن همه تیمهای عملیاتی اعزامی از عراق متکی به هسته های تحت نام مقاومت داخل کشور که در تور وزارت اطلاعات و احاطه کامل آن بودند را بعنوان بن بست کامل هر گونه تحرک در داخل میدانست. بحث ارتش آزادیبخش نیز ازهمینجا شروع شد که رجوی نیز به شکست جنگ چریک شهری در جمعبندی بیانیه تاسیس ارتش آزادیبخش اشاره کرد.

جمعبندی مسعود رجوی از شکست تروریسم شهری در نشریه مجاهد

وزارت اطلاعات درکنترل هسته ها

همانگونه که رجوی نیز تاکید کرد، رژیم که بطور کامل بر شبکه تلفنی و ارتباطی سازمان سوار شده بود پا را فراتر گذاشت و عملا خود را تبدیل کرد به هسته های مقاومت که در داخل فعال هستند. با اینکار ضمن فعال نگهداشتن پوشالی سازمان در رابطه با خودش و سازماندهی هسته های وزارت اطلاعات که تماما عناصر اطلاعاتی رژیم بودند که تظاهر به هسته بودن میکردند تمامی خط و خطوط سازمان را نیز کنترل و خنثی میکردند. ضمنا براحتی اطلاعات کاذب به سازمان میداد و تمامی اقدامات از خارج سازمان را هدایت میکرد. که البته بتدریج سازمان بدان پی برد و روی به استفاده از عشایر مرزی تحت نام قاچاق چی که میتوانستند براحتی بداخل ایران تردد کنند آورد. بعدها مشخص شد که قاچاقچی ها نیز آلوده اند (یعنی این وزارت اطلاعات است که ضمن آمدن بداخل اشرف و تماس با سازمان تمامی تراکتها را برایش بداخل میبرد).
سازمان در اوج اطلاع از اینکه تمامی تماسهای سازمان و تلفنها و سرنخهای ارتباطی … تحت کنترل و هدایت رژیم است با پایان جنگ ایران وعراق از مجاهدین خواست که با تماس از خانواده هایشان بخواهند که به اشرف بیایند تا با به اصطلاح آموزش آنها (با بی خبر گذاشتن آنها از تسلط وزرات اطلاعات به تمامی ارتباطات…)بداخل بفرستد. این اقدامات با دستگیری واعدام اولین خانواده های اعزامی مختومه شد. که خون آنها به پای فرقه رجوی است که آگاهانه و صرفا جهت استفاده تبلیغی از شهادت این خانواده ها آنها را بکام مرگ فرستاد.
چند ماه بعد با اوج گیری ورود خانواده ها به اشرف و اشراف رجوی به نفرت خانواده های مجاهدین از خودش خانواده ها را که بعد از بن بست صلح معائده آسمانی نقطه وصل سازمان به مردم ایران میخواند، با مارک مزدور رژیم و نجس و … نفی کرد و دیگر اجازه نداد که هیچ خانواده ای با هیچ مجاهدی تماس برقرارکند و ادامه قطع کامل از مردم را بجان خرید.
استفاده فرقه رجوی از هسته های وزارت اطلاعات
با این بن بست از آنجا که سازمان دیگر هیچ راهی جهت تبلیغ اینکه در داخل فعال دارد نداشت بفکر استفاده دوباره از هسته های وزارت اطلاعات افتاد. منطق هم این بود که از عکسهای ارسالی هسته های وزارت اطلاعات علیه خود رژیم استفاده میکنیم!!!! بدین ترتیب هسته های سلحشور!!! وزارت اطلاعات عکسهای مورد نیاز فرقه رجوی را برایش ارسال میکردند. و در نشریه نیز چاپ و تبلیغ میشد!!
توجه شود که عکسها تماما چاپ خارج است و امکان چاپ آن در داخل با ریسک صد در صد روبروست و یا وجود ندارد. شاهد این مدعا نیز محلهای اعلام حمایت از رجوی است که یا در دشتی بی آب و علف و یا در نوک کوه و جایی که هیچ کس حضور نداشته باشد است.

تجربه شخصی هسته های وزارتی

خود بنده دو بار زمانیکه ایران بودم هسته های وزارت اطلاعات را تجربه کردم. یکبار که بتازگی وارد ایران شده بودم به محل زندگی من زنگ میزدهند. از آنجا که اولا بنده دقیق میدانستم که سازمان مطلقا چنین امکانی ندارد و اینکه سازمان از هسته های وزارت اطلاعات استفاده میکند و هسته ای در کار نیست. در ثانی سازمان شماره تلفن محل زندگی مرا نداشت چون تا رسیدن خودم به ایران بعد از 30 سال قطع کامل از خانواده نه آدرس و نه تلفن داشتم. و بعد از رسیدن به ایران بود که مشخص شد در کجا مستقر میشوم. بنابراین موضوع تماس (هسته های وزارت اطلاعات) را در نوبت هاییکه باید برای معرفی نوبه ای خود مراجعه میکردیم عنوان کردم که از این تلفنها نزنند و گفتم که میدانم که سازمان چنین غلطی نمیتواند بکند بویژه که چون مزاحم خانواده است. که تلفنها قطع شد.
یکبار هم تعداد حدود 30-50 برگ آرم قرمز رنگ سازمان در قطع 20*20سانت را درست در مسیر پیاده رویی که من اجبارا از آنجا جهت رفتن به محل کارم استفاده میکردم در یک فاصله بیست متری ریخته بودند بود. که محل بسیار شلوغی بود در عباس اباد. و هیچ آرم دیگری در آن حوالی چه قبلش که بنده پیاده آمده بودم وچه بقیه مسیر که پیاده رفتم نبود. مهم اینکه هیچ کس از شاید تقریبا دویست نفری که در لحظه از روی آنها رد میشدند اساسا حتی متوجه تراکتها نمیشند چه برسد به اینکه بدانند مال کیست و آرم چیست و تنها من بودم که برایم آشنا بود. وزارت اطلاعات با اینکار میخواست عکس العمل مرا در قبال سازمان وفعالیتهای به اصطلاح هسته های سازمان چک کند.

اگر توجه کرده باشید یکی از کلیپهایی که سی دیماه را جشن گرفته است و درمترو شیرینی پخش میکند، مردمی که شیرنی را میخورند و چهره شان نیز نشان داده میشود! اساسا نمیدانند که (نوشته سی دیماه سال 1396 “روز خروج رجوی از زندان” مبارک باد برای چیست) آنها شیرینی را میخورند و شاید به روح مرده رجوی صلواتی فرستاده باشند، این حداقل فایده اینکار میتوانست باشد البته اگر استثنا توسط وزارت اطلاعات انجام نشده باشد. اما تاکتیک رسوای دیگر فرقه رجوی که عالم از آن با خبر است استفاده از عکس گرفتن در خارج و جازدن بعنوان فعالیت داخل است و یا از کلیپهای ویدئویی با صدا گذاری بعنوان فعالیت کانونهای شورشی یاد میکند.

اساسا اگر هم فرض کنیم که همه آنها نه وزارت اطلاعات و یا صحنه سازیهای فرقه رجوی در خارج باشد. کم و کیف همه آنها و نحوه ابراز آنها زمانیکه میلیونها زن و مرد ایرانی در 120 شهر بمدت نزدیک به دو هفته بالا تا پائین نظام را بهم دوختند این چند چریک زبده کانون شورش برای شعار دادن به نوک کوه و بیابان پناه برده و در آنجا نیز با رعایت احتیاط شعار میدهند. که خود گستردگی و صحت و سقم آن کانونهای پوشالی شورشی را نشان میدهد.
در اینجا هر خواننده ای میتواند این سوال را مطرح کند که: چرا این قلم مانند تمامی تحلیلگران و آگاهان سیاسی تلاش دارند که حضور کانونهای شورشی حتی کاذب را نفی کنند؟ آیا همین حضور چند نفر در کوهها و بیابانها هم به تقویت روحیه سلحشوری مردم نمی افزاید؟

دو جواب برای این سوال وجود دارد:
یکی از جانب مردم ایران است که از این فرقه متنفرند و تنها حقی که برایش قائل هستند محاکه شدن بخاطر اعمال چهل سال گذشته اش است. و اوج بی اعتنایی آنها را به چهل سال گذشته و همه فعالین آن در دو هفته تظاهرات اخیر و سال 1388 دیده ایم.
جواب دوم را از نظرات مسعود رجوی در مورد ولایت فقیه میتوان گرفت:

مسعود رجوی در مقاله: روحانیت شیعه برسر دوراهی تاریخی در نشریه مجاهد شماره 7 چنین آورده است:
«««اولا: این روزها بازار بحث در مورد ولایت فقیه از هرطرف داغ است. اینکه ولایت فقیه در اسلام واقعی و نه اسلام طبقاتی رایج چیست وچه موارد و چه تاریخچه ای دارد، موضوع مقاله جداگانه ای است. … اما آنچه مسلم است اینکه در اسلام واقعی طبقه روحانی وجود ندارد (نقل به مضمون). و در تائید آن تمام حرف را میزند آنجا که کد میآورد: “هرمذهبی رهبانیت دارد و رهبانیتِ امت اسلام جهاد و پیکار است.”
تا اینجا اصل را تائید کرده ولی میگوید ولی فقیه منم که مبارزه کرده ام. باور نمیکنید؟ به ادامه بیانات ایشان در همین مقاله توجه کنید.
ثانیا: فقیه بمعنای واقعی و قرانی آن زمین تا آسمان با آنچه امروز در نظر عوام است تفاوت دارد در فرهنگ عامیانه معمولا بکسی فقیه گفته میشود که مسائل شرعیه و آنهم فروعات و جزئیاتی از قبیل طهارت و نجاست را برای مردم بازگو میکند، و یا آنها را در رساله ای گردآوری کرده و عموما از روی لباسش شناخته میشود.
حال آنکه بمعنی دقیق کلمه فقیه بفرد صاحب فهم و استنباط و دریافت از هرچیزی گفته میشود آنگاه وقتی این توانایی فهم واستنباط در چهارچوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه در دین نامیده میشود. یعنی کسی که در دین و اصول و احکام آن صاحب فهم و دریافت بوده و بتواند مسائل مختلف را پاسخگو باشد.
ملاحظه میشود که فقیه چیزی است بالاتراز عالم. بعبارت دیگر هرکس که چیزی را میداند نسبت به آن چیز عالم است. ولی معلوم نیست که در آن فقطه هم باشد. چرا که لازمه فقیه بودن رسوخ در اعماق آن چیز و توانایی پیگیری و پیاده کردن آن در شرایط مختلف است. در مثل کسی که شناکردن بلداست، ولی معلوم نیست که بتواند خودرا از میان امواج طوفانزا بساحل برساند. …..»»»

و دو مثال دیگر….
ادامه مقاله رجوی:
«««همچنین میدانیم اگر کسی واقعا دراسلام فقیه نباشد، و جوهر اصول و احکام این ایدئولژی را عمیقا درک نکرده و به هدف احکام واقف نباشد، حتی همین امروز نیز از بردگی و مالکیت خصوصی ابزار جمعی تولید دفاع خواهد کرد. …
از این مثالها میخواهیم نتیجه بگیریم که فقیه واقعی کسی است که با اشراف به جهان بینی توحید و مکتب اسلام بتواند لااقل در اصول و کلیات، اسلام را در زمان خود پیاده کند و اینهم مستلزم برخورداری از دیدگاههای واقع بینانه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی روانشاسی… است که بسیاری از مدعیان امروزی آن از جمله بیخبرانند…»»»»
حالا باور کردید؟ ایشان نه تنها اصل ولایت وفقیه را رد نمیکنند که معتقدند ولی فقیه بسیار بیشتر از آن است که عامه میدانند. و اصل آن نزد کسی نیست الا خود ایشان. همان چیزی که در عراق در شهر اشرف در بیکاری ناشی از قفل شدن در عراق بر سر مجاهدین با اعلام امام زمان و ولی امر (خلیفه) مسلمین و خود را صاحب مال و جان و ناموس همه مسلمین جهان بودن پیاده کرد.
بله مردم ایران این شیاد را بخوبی چه بدلیل تروریسم آن در شهرها، کشتار فرزندانشان در مرزها، همدستی با قاتلان ایرانیان و اشغالگران کشورشان، با سرکوب فرزندان مجاهدشان در تشکلات رجوی، با اقدامات خلاف عرف و اخلاق از یکطرف و آنچه میخواهد بعد از اینهمه جنایات برای مردم ایران از ولایت فقیه رادیکال به ارمغان ببرد، چه از طریق افشاگریهای فرزندان مجاهد جدا شده شان و چه از طریق آنچه خود شاهد بوده اند میشناسند.
بنابراین وظیفه هر ایرانی و هر انسانی است که این شیاد را که اصل اجرا شده ولایت فقیه کنونی را کم میداند و قول بیشترش و غلیظترش را میدهد افشا کنند بخصوص که جهت فریب مردم ایران و جهان با نعل وارونه زدن در ظاهر شعار ” مرگ بر اصل ولایت فقیه” هم میدهند. و یا در ظاهر بالاترین افتخارات خودش که تروریسم و کشتن آمریکایی ها ست را ، بطور شیادانه تکذیب میکنند تا بقدرت برسند تا ….
ما گفته ایم (با علم یقنی و نه تحلیلی …)، بزرگترین شانس مردم ایران بقدرت نرسیدن این تشکل خطرناک در ایران بوده است. ما گفته ایم از زبان مسعود رجوی و مریم رجوی و آن اینکه، اگر جهان میگوید رژیم بدنبال قدرت هسته ای جهت دفاع از خودش بود. رجوی بدنبال استفاده آن جهت جهانی کردن خلافت خودش بود. که بنده نظرم این است که گور به گور شد و نتوانست ولی رسالت را به مریم رجوی سپرده که همین کار را بکند.
اگر در مریم رجوی و باقی مانده فرقه رجوی، اعتقاد به ولی فقیه رادیکا (نوع استالینی- پول پوتی) تغییرکرده بود، مرده و هفت کفن پوسیده مسعود رجوی را همچون توهین بعنوان زنده به مردم ایران و جهان قالب نمیکرد و با اعلام مرگ رجوی از اصول داعشی آن فاصله میگرفت.

تمام این نمایشهای مسخره یعنی اعتقاد عمیق به ولایت فقیه آنهم از نوع (استالینی-داعشی)، بعلاوه تروریسم افسار گسیخته از افتخارات فرقه رجوی و میراث مسعود رجوی است که مریم رجوی دنبال میکند. اما مصلحت و شیادی ایجاب میکند فعلا تکذیب شود.
در خاتمه در مقابل ادعای هواداران ولی فقیه نوع استالینی که با زدن خود به … میگویند خود رژیم گفت کار کار مجاهدین است، باید گفت که رژیم با استفاده از تنفر مردم از مجاهدین جهت از دم تیغ گذراندن دستگیرشدگان اخیر نیاز به مجوز عمومی دارد. به همین دلیل اول به آنها انگ میزند تا بتواند کارش را با تائید مردم کرده باشد.
داود باقروند ارشد
عضو سابق تشکیلات رجوی و شورای ملی مقاومت آن
21 ژانویه 2018

← ده‌ها وکیل خواستار پذیرش پرونده بازداشتی‌های اخیر در ایران شدند
موفقیت بزرگ برای اعضای اسیر فرقه رجوی-عبدالکریم ابراهیمی →
One Response to ترور مستشاران آمریکایی، گردانهای شورشی و ولایت فقیه

  1. حسن لنگرودی says:
    فوریه 6, 2018 at 2:27 ب.ظ
    آقا اینها تا تاریخ باقی است بعنوان همدست دشمن مردم ایران صدام حسین یاد خواهند شد و بعنوان یک نمونه کثیف از خود و میهن فروشی مثال زدنی برای عبرت تاریخ باقی خواهند ماند

مهستان یا تئاتر مبارزه و آلترناتیو به کارگردانی آقای نوری علا
ژانویه 16, 2018
واقعیت نبود هیچ آلترناتیو دمکراتیک و مستقل واقعی درمقابل رژیم کنونی بزرگترین معظل جنبش مردم ایران برای رهایی از آن است. مقوله ای که ذهن مبارزین واقعی این مردم را بخود مشغول کرده است. این کمبود واقعی همه ایرانیان خسته و کارد به استخوان رسیده را مترسد و گوش بزنگ نگه داشته تا هر ندایی که کورسویی از تشکیل یک آلترناتیو در آن دیده شود بطرف آن جلب شوند. متاسفانه همانگونه که در فضای سیاسی خارج کشور در سالهای اخیر شاهد بوده ایم هستند عناصر و تشکلهایی که فرصت طلبانه (هرکدام با اهداف مختلف) تلاش میکنند از این کمبود جدی سوء استفاده کرده و اجناس تقلبی خود را به مردم ایران قالب کنند. این تلاشها از جانب تمامی طیف های سیاسی ایرانی از به اصطلاح اصلاح طلبان داخل رژیم گرفته تا نوع استالینیستی همین رژیم (فرقه مجاهدین خلق) در خارج کشور با هوشیاری مردم ایران نتوانسته است بجایی برسد.

متاسفانه درآخرین نمونه این تلاشها مربوط به حرکتی است که تحت نام سکولاردمکراتها شکل گرفته است. بنده نیز مانند بسیاری از کنشگران دیگر سیاسی خارج کشور با خوشحالی و اشتیقاق و به توصیه یکی از همرزمان سابق به این تلاش جذب شدم. تا ضمن انتقال تجربیات خود در شکست تمامی تجارب پوشالی دیگر اگر بتوان کمکی کوچک به رفع این کمبود جدی جنبش مردم ایران کرده باشم. در طی دو روز کنگره پنجم 28 و 29 اکتبر که احزاب و گروهها و شخصیتهای مبارز و فرهیخته بسیاری در آن رنگین کمانی از دیدگاهها و راه حلهای مختلف را بنمایش گذاشتند آقای نوری اعلا که بعدها خودشان را “طراح و پیشنهاد دهنده-همه کاره” کنگره و … (تحت نام وحدت در کثرت) معرفی کردند تا لحظه آخر سکوت اختیار کرده بودند تا بعد از اینکه 150نفر از 200 شرکت کنندگان کنگره را ترک کرده بودند به صحنه آمده و با نادیده گرفتن دو روز کنگره بطور بسیار غیرمعقول و غیر دمکراتیک پیشنهاد مهستان را به محدود افراد باقی مانده و صندلیهای خالی شده بعنوان حاصل این کنگره ابلاغ کرد!!!

«««آقای دکتر عبدالستار دوشوکی از شرکت کنندگان در کنگره دراین باره نوشتند:
به ناگاه آقای دکتر نوری علا (بعنوان سخنران آخر) با رد همه پیشنهادات دو روزه (۲) به بازماندگان آن نشست می گوید: “خانم ها و آقایان ! به منازل خود تشریف ببرید. ما آدرس ایمیل های شما را داریم. برای تشکیل “مهستان اپوزیسیون” شما را دعوت خواهیم کرد”. به همین سادگی! جمعبندی و نتیجه گیری و تعیین تکلیف برای بیش از صد شرکت کننده فرهیخته و “بزرگسال” به همین سادگی و بی رودرواسی بود. و شوربختانه هیچ کسی هم اعتراض نکرد که این تردستی غیرمترقبه و شاهکارگونه “مهستانی” در لحظات واپسین از کجا آمد.
جناب آقای دکتر نوری علا در مصاحبه با کیهان لندن (۳) می گوید “من جرئت پیدا کردم ایده و فکری را که مدت‌ها در سر داشتم در پایان کنگره مطرح کنم. بالاخره کسی که کار سیاسی می‌کند و می‌خواهد بگوید که من برای مملکتم کاری می کنم باید به یک نوعی از جایی نمایندگی داشته باشد، بدون نمایندگی حقانیتی وجود ندارد و طرف گفتگو هم خواهد گفت تو کی هستی که می‌خواهی حرف بزنی! در نتیجه همیشه در پی این بودم که چگونه می‌شود جمعی را با همدیگر متحد کرد، حالا از صد نفر تا هزار نفر؛ تا وقتی یک نفر از جانب آنها سخن می‌گوید بتواند بگوید که من نماینده این تعداد هستم”. بعقیده نگارنده باید گفت: عجب؟ این چه شیوه و ترفند دمکراتیکی است که ایده و فکر خود را باید در طی دو روز بحث و گفتگو و مباحثه پنهان داشت، و بجای مطرح کردن آن در ابتدای کنگره و به بحث گذاشتن آن، در پایان کنگره مطرح کرد؟ …. گویی نتیجه محتوم این بازی دو روز قبل از آغاز آن حتمی الوقوع و گریزناپذیر بود. …در جواب این سوال خبرنگار کیهان لندن (۳) که می پرسد: “آیا فکر می‌کنید این «مهستان» می‌تواند موفق باشد؟ دکتر نوری علا جواب می دهد: ” یک نفر از دویست نفری که در سالن بودند نگفت که من نیستم، بلکه همه پرسیدند ما چطور می‌توانیم عضو شویم”. باز هم باید گفت حیرتا و شگفتا به این درجه از “خودشکوفایی” و اعتماد به نفس. زیرا به گواهی شهود از جمله خود بنده و عکس یادگاری پایانی در غروب یکشنبه (۴) فقط ۵۷ نفر (شامل عکاس) باقی مانده بودند؛ بعلاوه چند نفری که حاضر نشدند در عکس حضور داشته باشند و سالن را قبل از عکسبرداری ترک کردند. این ادعا و شیوه اعمال دمکراسی یعنی توهین به خرد جمعی. »»» پایان نقل قول

با این رفتار آقای نوری اعلا و بدون اینکه کنگره به نتیجه ای رسیده باشد و ابلاغِ “به خانه های خود بروید برای مهستان دعوت خواهید شد” در اوج تعجب از اینکه این مهستان از کجا ناشی شد چه ربطی به این کنگره داشت، پس کنگره برای چه بود؟ اینهمه هزینه، وقت و انرژی نزدیک به 200تن از سازمان ها و شخصیتها و فرهیختگان تحمیل کردن و آنها را از سراسر جهان به کلن کشاندن برای چه بود؟ آیا استفاده فرصت طلبانه از دعوت و حضور شخصیتهای سیاسی و احزاب برای جازدن آن بعنوان تائید مهستان نوری علا بود؟ یا خیر ادامه همین کنگره خواهد بود یا … با ذهنیتی کاملا در ابهام و کاملا نا باورانه در اولین جلسه مهستان شرکت کردم.

قبل ازمهستان توسط مسئول فنی و عضو حزب سکولار دمکرات آقای …. نسبت به نرم افزارکال کنفرانس Zoom که میتواند تا 500نفر را بهم وصل کند توجیه شدیم. آنچه بسیار قابل تامل است اینکه اعضای این مهستان گذشته از اینکه سابقه هرکدام برای دیگر روشن نبود، نه تنها هیچ شناختی از همدیگر نداشتند حتی اسامی همدیگر را نیز نمیدانستند.

اینبار نیز آقای نوری علا تصمیم گرفته بودند که مهستان را در دو نوبت 50 نفره برگزار کنند. که افراد ثابت هر دو نوبت همان اعضای حزب چند نفره خودشان بودند. متاسفانه در همان جلسه اول مهستان که فقط 40نفر شرکت کردند، هشت نفر عضو حزب سکولار دمکراتها بودند که بعنوان هسته اصلی تیم اجرایی مهستان و سه نفر را نیز باز به پیشنهاد نوری علا از میان بقیه گزینش کردند.

نوری اعلا: “آقای … به این دلیل که مدیریت خوانده اند، آقای … را چون مطالعاتی تئوریک میکنند، و ….” در صورتیکه نوری علا با نادیده گرفتن کامل حقوق 50 نفر دوم وارد انتخاب کمیته اجرایی میشدند. در واقع حزب سکولار دمکرات (آقای نوری علا) همانگونه که از کنگره پنجم برای جازدن مهستان خود بعنوان محصول کنگره پنجم و حاصل کار انبوه افراد و احزاب و … دست به یک دزدی سیاسی میزدند اینبار با مهستان بعنوان مصاحبه برای گزینش استفاده میکرد و خبری از مناسبات دمکراتیک نبود. و متاسفانه در جواب سوال خبرنگار کیهان لندن که پرسیدند: “آیا فکر می‌کنید این «مهستان» می‌تواند موفق باشد؟ دکتر نوری علا جواب می دهد: ” یک نفر از دویست نفری که در سالن بودند نگفت که من نیستم، بلکه همه پرسیدند ما چطور می‌توانیم عضو شویم”.

در این میان یکی از زنان سلحشور و جوان شرکت کننده که به تازگی نیز از ایران آمده اند در اعتراض به این شیوه کار، پیشنهاد حضور یک نماینده از میان مهستان جهت نظارت بر کار کمیته مربوطه دادند که ایشان را مجبور کردند که از پیشنهادش عذرخواهی کند. و با او کاری کردند که در مهستان شرکت نمیکنند. متن مباحث در فیس بوک قابل دسترسی است.

پیشنهاد بنده نیزجهت شرکت 32 نفرمهستان اول در جلسه مهستان دوم جهت رعایت حقوق ما و آنها از اطلاع و اشراف از تصمیمات و نظرات همدیگر نیز به محض مطرح شدن با صحبت خارج از نوبت آقای نوری علا با مخالفت ایشان با این ادعا که امکان فنی اجازه نمیدهد ایندو مهستان اول و دوم را ادغام کنیم از طرح آن و به رای گذاشته شدن و یا … جلوگیری شد.

در پایان جلسه طبق پیشنهاد یکی از اعضای جدید کمیته اجرایی نیم ساعت کال کنفرانس بین خودشان ادامه می یابد که در آن مسئله شفافیت و پخش زنده جلسات مهستان مطرح میشود که تعدای مخالفت میکنند که آنرا از طریق ایمیل به رای 32نفری که کال کنفرانس راترک کرده بودند گذاشته شد که از جانب جمع با ایرادات و سوالات متعددی از جمله عدم شناخت ما از همدیگر، مسائل امنیتی، محتوای غیر قابل ارائه به عموم، اثرات منفی شکست مهستان در جامعه،… مطرح شد. بنده نیز مانند بقیه در تشریح بخشی از نظراتم طی ایمیل در مورد موضوع شفافیت (در زیر آمده است) برای جمع نوشته و ارسال کردم. (کل مکاتبات در انتها آمده است)

««« دوستان عزیز و گرامی مهستان
موضوع علنی شدن و نشدن جلسه اول مهستان واکنشهای بسیار متفاوتی را در بین عزیزان مهستان پدید آورد. واکنشها از یکطرف نشان دهنده شادی و خوشحالی ناشی از تشکیل این مهستان میباشد که امری خجسته و مبارک است. از سوی دیگر نیز ناشی از صداقت اعضای آن که میخواهند با مردمشان شفاف باشند بوده است. ولی آنچه بنظر بنده کمتر بدان توجه شده است این است که: قبل از هر چیز ما در مهستان در قبال مردم خود مسئولیت داریم. و صرفا از سر وقت گذرانی و پر کردن وقت ویا خوشحالی و یا اینکه یک آلترناتیو هم ما معرفی کرده باشیم نیست که بدین کار مبادرت ورزیده ایم.
ما در قبال موفقیت این مهستان مستولیت داریم تا در نتیجه شکست آن ضربه دیگری به راه حلهای دمکراتیک و مستقل مردم ایران از طریق ایجاد نا امیدی و یاس زده نشود. که خسارت جبران ناپذیر دیگری خواهد بود. که عواقب آن بنفع دشمنان مردم ایران و به ضرر کشور و مردم خواهد بود.
ما هنوز همدیگر را نمیشناسیم. تا حدی که بعضی ها نیز حرف نفوذ هم زدند. در این مرحله ما هنوز نه آلترناتیوی تشکیل داده ایم و نه دولت موقتی و نه هیچ تصمیمی گرفته شده و یا میتوانیم بگیریم که منافع مردم در اثر شفاف بودن و یا نبودن آن بخطر بیفتد.
و مهمتر اینکه از طریق این شفافیت مردم بتوانند در تصمیمات ما اثر گذار باشند. شفافیتی که منافعی از منافع مردم را (از طریق اثر گذاری آنها و یا نمایندگان آنها) تامین نکند فقط ما را از خودمان متشکر میکند. و خالی از محتواست.
جسارتا، اگر در ایران بوده باشید جلسات مجلس در روزهای خاصی از رادیو سراسری مستقیم پخش میشود. ولی آیا سر سوزنی ارزش محتوایی دمکراتیک – بمعنی شفافیت دارد؟ نه چون مردم اثری در آن نمیتوانند داشته باشند. رژیم فقط برای بستن دهانهاست که از آن استفاده میکند. و از خودش متشکر و از مردم طلبکار میشود.
بنابراین شفافیت یک محتواست بمعنی تقسیم قدرت با مردم بمعنی شراکت دادن آنها در فرایند بحثهای منجر به تصمیمات و دادن فرصت به اثر گذاری بر تصمیمات از طریق نظارت بر آنها. شفافیت یک فرم خالی نمایشی نیست. و یا خدایی نکرده جهت خودنمایی و ابراز بهتری ما نسبت به دیگران نیست.
اگر در کارمان کمی جلوتر برویم آنوقت میتوان دید که:
شفافیت زمانی دارای ارزش است که ما بخواهیم تصمیماتی بگیریم ناظر بر منافع عمومی کشور- مردم ایران که قدرت این تصمیم گیریها توسط مردم بما سپرده شده باشد. در غیر اینصورت چه شفافیتی؟ بنظر بنده بحث شفافیت در تئوری و اصول (چه بسا بدون توجه به محتوای واقعی-سیاسی آن) با پیاده شدن آن در واقعیت متناسب با شرایط و موقعیت خودمان، دشمنان و البته مردم ایران، در میان دوستان مهستان مخلوط شده است که شاید جسارتا نشان از کم تجربه بودن ما در امر مبارزه و کار سیاسی دارد.
نکته تاکتیکی بسیار مهمی که بنظر بنده میرسد و در فوق بدان اشاره کردم این است که نباید خوشحالی و تمایل حتی صحیح خودمان به شفاف بودن را بر منافع مبارزاتی مردم ایران ترجیح دهیم. چگونه؟ ما باید همگی قبل از هرچیز از موفق بودن این اقدام در حداقلها مطمئن شویم که خدایی نکرده شکست آن مایه یاس مردم ایران و خوشحالی و حار تر شدن آلترناتیوهای وابسته به دشمنان مردم ایران و از جمله رژیم نشود. بسیاری تلاشهای قویتر از ما در گذشته شروع شده است، بسیار همفکران متحدتر از ما که در افکار یکدست تر بوده اند و بسیار جلوتر از ما نیز رفته اند ولی متاسفانه بجایی نرسیده است. دور اندیشی و مسئولیتی که در فوق بدان اشاره شد ایجاب میکند که شتابزده تصمیم نگیریم و کاری که در پیش گرفته شده را جدی تر تلقی کنیم.
توجه کنید:
در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی است. ولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟ شفافیت نیاز به کمیته ای خاص دارد. نیاز به بررسی دارد نیاز به برنامه های آتی کلی مهستان دارد، نیاز به مشخص شدن بسیاری فاکتورهای مهم دارد که هیچ کدام در درسترس نیست. از جمله موارد زیر. »»» پایان کداز ایمیل به مهستان

که با واکنش شگفت انگیز ولی نه دور از انتظار آقای نوری علا مواجه شدم که در آن از تمامی سابقه ادبی خود استفاده کرد تا با بکارگیری القاب زیر تنها به یک ایراد پاسخ دهند و در پایان حکم اخراج ضمنی صادر کند!!! به ایمیل آقای نوری علا به بنده توجه کنید:

««« From: Mehestan of ISDM [mailto:mehestan.isdm@gmail.com] Sent: Thursday, December 14, 2017 4:42 PM
To: NTCM
Subject: [SPAM] نامهء اسماعيل نوری علا در پاسخ به مطالب ارسالی آقای داود باقروند
آقای باقروند
نامهء بلند و تعحب برانگيز شما، آن هم فقط خطاب به آقای ذاکری (و احتمالاً خطاب به همه، اما در بخش ای ميل های نامرئی) بسيار غافلگير کننده بود و نشان از ادامهء روش های مجاهدی در بين مخالفان خود اين سازمان داشت و اين نگرانی را پيش آورد که شما بخواهيد با اين نوع نوشته ها اين جمع تازه تأسيس را از هم بپاشيد.هانتقال تجربه ها امر خوبی است اما اگر به دروغگوئی و تحريف واقعيت ها بيانجامد مسئلهء خطرناکی خواهد شد. ه
به اين جملهء نامردانه تان توجه کنيد:هه
“در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی است. ولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟ “

دخالت من در آن ماجرا صرفاً جنبهء تکنيکی داشت والا اصلاً دعوت 50 نفر اول هم مطابق اظهار لحيهء شما «فاصله گرفتن جدی از شفافيت واقعی و درونی» محسوب می شد. شما بدون توجه به همهء مقدمات گفته شده در جلسه پيرامون محدوديت های تکنيکی که موجب شده بود فقط 50 نفر اول برای شرکت در جلسهء نخست دعوت شوند، پيشنهاد نامعقولی را مطرح کرديد و من هم بعنوان سخنران و توضيح دهنده گفتم که فعلاً اين کار مقدور نيست.ه
اگر مسئلهء انتشار ويدئو هم به رأی اينترنتی گذاشته شد از آن رو بود که در ابتدای جلسه اين تصميم مطرح نشده بود و هنگام مطرح شدن آن هم بخشی بزرگی از حضار جلسه را ترک کرده بودند و ناچار بوديم از همهء شرکت کنندگان در آن جلسه بپرسيم که آيا با انتشار ويدئو موافقند يا نه؛ که با پنج نظر مخالف مجبور شديم ويدئو را منتشر نکنيم. شما اين «پرونده سازی»ها را از کجا ياد گرفته ايد؟ آيا مبارزات ضد ديکتاتوری شما هم از همين نوع کارها است؟
يک بار، بنا بر اعتراضات متعددی که به دست من (بعنوان دعوت کنندهء حضار) رسيده بود، از شما تقاضا کردم که از ليست ای ميلی اعضاء مهستان سوء استفاده نکنيد. اکنون می بينم اين شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد.ه
من به اين نوع اتهام زنی خيره سرانه معترضم و قضيه را در هيئت اجرائی موقت مهستان مطرح کرده و خواهان رسيدگی خواهم شد. از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه

اسماعيل نوری علا
طراح و پيشنهاد کننده پروژهء تشکيل مهستان

http://www.puyeshgaraan.com/Esmail.htm
On Wednesday, December 13, 2017, 5:20:35 PM MST, NTCM info@nototerrorism-cults.com wrote:
»»» پایان ایمیل آقای نوری علا

عصبانیت و رویکرد تحقیر و توهین آمیز این ادیب فرصت طلب را در ایمیل آن به یک انتقاد به خودشان در فوق شاهد بودید. بنده طی سخنانی در روز اول کنگره پنجم 28اکتبر 2017 با تجارب چهار دهه ای در کار سیاسی اظهار داشتم:
««« تلاشها در میان اپوزیسیون مخرب نه بدلیل منافع جامعه و مردمی که خود بطور کامل از آن قطع هستند بلکه بدلیل همان ویژگی خود ‏محوری و خود حقیقت پنداری است. خود را نه تک قطعه ای از کل پازل سیاسی جامعه که کل تابلو سیاسی میپندارند و میخواهند. قطعا در ‏این دستگاه فکری تمامیت خواه اولین اشتباه آخرین اشتباه تلقی شده و همه چیز تحت الشعاع حفظ خود قرارمیگیرد. (با شنیدن اولین انتقاد عنان از دست داده و با نصار انواع ناسزاها و مارکها انتقاد کننده را نیست و نابود میکنند) ولی از آنجا که ‏درصحنه عمل واقعی خطا اجتناب ناپذیر است تمامیت خواهی و عدم صداقت آنها را به لاپوشانی، دروغپردازی، وارونه گویی و سرکوب و ‏حذف منتقد کشانده و از مردم و فعالین سیاسی جدا و ایزوله میکند. همین ایزولاسیون و یکه تازی در صحنه سیاسی و در تشکیلات و جامعه و نبود هیچ ندای سوال ‏کننده (سلحشور) و منتقد و با کور کردن تمامی چشمان نظاره گر در پس دیوارهای آهنین، راه را برای هر انحرافی و سر بیرون آوردن ازبند و بست های ‏وطن فروشانه با بیگانگان از یکطرف و نامه پراکنی با امام زمانهای موهوم وفساد سیاسی تشکیلاتی و اخلاقی باز میکند.»»»

نامه سراسر ناسزای آقای نوری علا که خود را در کار ادبی صاحب سابقه میداند نمونه بارز گفتار فوق است. عصبانیت و عنان از کف دادن بخاطر یک انتقاد در تمامی نامه موج میزند. و هرچه در دنیای ادب! آموخته اند را جهت منکوب منتقد بکار بسته، به انواع اتهام زنی ناروا پناه برده، انتقاد به خود را همانگونه که در فوق آمد (قطعا در ‏این دستگاه فکری تمامیت خواه اولین اشتباه آخرین اشتباه تلقی شده و همه چیز تحت الشعاع حفظ خود قرارمیگیرد) سقوط خود پنداشته ولی آنرا تلاش برای نابودی مهستان وانمود میکند! که اتهامات “تلاش برای براندازی نظام” رژیم را تداعی میکند، ضمن دروغگو خواندن منتقد آژیر خطر را نیز میکشد!! ضمنا ضمن اذعان به این که جدا کردن مهستان به دو دسته 50 نفره نیز فاصله گرفتن از شفافیت است نه تنها متناقض نمیشوند که طلبکار هم هستند. و بجای پاسخگویی و یا قبول اشتباه محدودیت تکنیکی را پیش میکشد و پیشنهاد را “ناممکن و نامعقول” میخواند. درصورییکه در زیر شرکت تولید کننده نرم افزار بلحاظ تکنیکی آنرا قادر به ارتباط تا 500 نفر در یک کال کنفرانس معرفی میکند. همان توضیحی که هم حزبی آقای نوری علا، آقای میلاد آقایی به بنده دادند. استدلال سخیف آقای نوری علا در تراشیدن عذر تکنیکی را برملا میکند.

تشریح توان نرم افزار در ارتباط تا 500 نفر توسط تولید کننده آن
مهمتر اینکه از آنجاکه مهستان را خود سرانه و بدون مشورت کنگره پنجم به اجرا گذاشته و یا چون تشکیل کنگره ها را با مهستان مشورت نکرده به خود بالیده!!! و به خود حق میدهد و آنرا توجیه درستیِ بقیه تصمیمات غیر دمکراتیک خود شمرده تا به خورد مهستان بدهد و انتظار دارد که مورد انتقاد قرار نگیرد. و طلبکار است که چرا باید در مهستان پیشنهاد شما به رای گذاشته شود؟ عجبا!!! اوج خود شیفتگی و عدم درک مناسبات دمکراتیک این دانشمند فرهیخته را درمیزان حق بجانبی در رفتار ضد دمکراتیک فرصت طلبانه میتوان دید. آنجا که مینویسد:
«««اصلاً بفرمائيد که کدام يک از تمهيدات اجرائی کميتهء برگزاری کنگره ها (که ميزبان اين جلسه بود) به رأی گذاشته شده بود که پيشنهاد ناممکن و نامعقول شما به رأی گذاشته شود؟»»»

عجبا باید بخاطر رفتار توتالیتریستی ایشان جایزه نیز به ایشان داد. یک بام و دو هوای آقای نوری علا آنجا که میفرمایند:

«««اگر مسئلهء انتشار ويدئو هم به رأی اينترنتی گذاشته شد از آن رو بود که در ابتدای جلسه اين تصميم مطرح نشده بود و هنگام مطرح شدن آن هم بخشی بزرگی از حضار جلسه را ترک کرده بودند و ناچار بوديم از همهء شرکت کنندگان در آن جلسه بپرسيم که آيا با انتشار ويدئو موافقند يا نه؛»»»

کسی نیست که به ایشان یادآوری کند که مگر همین شما نبودید که چندروز قبلش در کنگره پنجم بعد از اینکه 150نفر از 200نفر رفته بودند طی یک راهزنی سیاسی مهستان را بدون طرح در کنگره بدون مشورت با آن بصورت وحی و محصول آن جا زدید. بنابراین مشکل شما مراجعه به آرا نیست، در مورد علنی کردن جلسات نیز میتوان نتیجه گرفت که چون آشکارا مسئله مورد علاقه!! شما بود ولی با آن مخالفت شده بود خواستید که با رای گیری از طریق ایمیل بدون بحث و بدون بررسی موضوع مهمی چون پخش مستقیم و علنی جلسات مهستان آنرا به اجرا بگذارید. همانکار که در نهایت کردید. والا شما ید طولایی در زمینه کار ضد دمکراتیک تک روی از خود نشان داده اید.

آقای نوری علا ایراد به کار ضد دمکراتیک خود را پرونده سازی میخواند و آنرا خلاف مبارزه با دیکتاتوری میخواند. سوال ما از آقای نوری علا این است که بفرمائید مبارزه با دیکتاتوری چیست؟ مبارزه با اقدامات ضد دمکراتیک (دیکتاتورمآبانه) اگر مبارزه با دیکتاتوری نیست پس چیست؟

در کنگره گفتم که: ” فشار ناشی از مخالفت با مناسبات غیردمکراتیک اینگونه افراد آنها را به جعل و دروغ و… میکشاند.” وبعد از متهم کردن بنده به پرونده سازی، در یک جعل خبر مینویسند:

«««يک بار، بنا بر اعتراضات متعددی که به دست من (بعنوان دعوت کنندهء حضار) رسيده بود، از شما تقاضا کردم که از ليست ای ميلی اعضاء مهستان سوء استفاده نکنيد. اکنون می بينم اين شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد»»».

واقعیت “اعتراضات متعدی که بدست ایشان رسیده” کدام است؟
در جریان کنگره پنجم 28اکتبر از آنجا که افراد برای اولین بار بود که همدیگر را میدیدند، و فرصت هم نبود که با همه بتوان تبادل نظر کرد عمدتا ایمیل و آدرس سایت …رد و بدل شد تا بتوان بسرعت به افکار و نظرات و حوضه های فکری همدیگر آشنا شویم و از آن زمان تا 18 دسامبر اطلاع رسانی به همه دوستان با ارسال مقالات و نظرات از همه طرف ادامه داشته است.

ظاهرا در جریان یکی از اطلاع رسانی ها در مورد نظرات سایت ما تنها دو تن از دوستان مهستان نامNTCM که مخفف نه به تروریسم و فرقه ها هستند را بجا نیاورده و سوال کردند مال چه کسی است. و آقای نوری علا نیز درتاریخ 10دسامبر که هنوز مورد انتقاد واقع نشده اند جواب دادند که متعلق به آقای باقروند است. و هیچ حرفی از سوء استفاده در میان نیست.

بلافاصله روز بعد (11دسامبر) از طرف سایت NTCM عذرخواهی برای همه دوستان دریافت کننده از بابت بجا نیاوردن نام NTCM جنبش ارسال شد. و عطف به تذکر آقای نوری علا (بدون اجازه بقیه یاران …ایمیل نفرستند) خواسته شد اگر مایل به دریافت نیستند اطلاع دهند تا اطلاع رسانی قطع شود. که کلیشه ایمیل در زیر آمده است. ولی هیچ کدام از ایندو دوست عزیز و دیگر دوستان درخواست قطع ننمود. و مسئله در 11 دسامبر 2017 حل و فصل شد.

ولی آقای نوری علا بعد از اینکه با اولین انتقاد در تاریخ 13 دسامبر در مورد رفتار ضد دمکراتیک خود مواجه میشود، همچون تمامی افراد مستبد و خود شیفته خود را تمام شده میپندارد و چون هیچ جوابی ندارد مجبور میشود جهت فرار از انتقاد و منکوب نمودن منتقد با دروغ مسئله حل و فصل شده سه روز قبل را در تاریخ 14 دسامبر “اعتراضات متعددی که بدست من رسیده” جلو داده و مطرح کند. جهت اتهام زنی ناشی از عصبانیت از انتقادشدن دست بدامن مسئله حل و فصل شده ای میشود تا شاید از زیر بار عمل ضد دمکراتیک خود بگریزد. آنهم امر مهم و با اهمیتِ تبادل دیدگاهها و نظرات بین افراد مهستانی که حتی اسامی همدیگر را نیز نمیدانند و قرار است به قول این نو رسیده، آلترناتیوی هم ارائه کنند را جرم و سوء استفاده میشمارند. آنهم بدلیل انتقاد به رای نگذاشتن پیشنهادات افراد مهستان و رد مستبدانه آن توسط نوری علا و ممانعت از حتی طرح یک پیشنهاد بدلایل کاذب فنی را ایشان اینگونه ادیبانه پاسخ میدهند:

««« من به اين نوع اتهام زنی خيره سرانه معترضم و قضيه را در هيئت اجرائی موقت مهستان مطرح کرده و خواهان رسيدگی خواهم شد.
از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه
اسماعيل نوری علا
طراح و پيشنهاد کننده پروژهء تشکيل مهستان»»»
ایشان ضمن فحاشی “خیره سر خواندن منتقد” با همان شیوه ابلاغ مهستان در پایان کنگره پنجم، مستبدانه یک تنه با نوشتن “از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه” حکم اخراج نیز صادر میکند و در انتها مهر همه کاره بودن خودشان و هیچ کاره بودن دیگران را با امضاء “طراح و پیشنهاد کننده پروزه تشکیل مهستان” را همچون یک خود شیفته توتالیتر تمام عیار میکوبند؟؟؟؟ و اوج دمکراتیسم خود را به نمایش میگذارد.

آقای نوری علا که چهل سال دیر آمده است متاسفانه بسیار عجله دارد که با گذاشتن پا بر سر و شانه دیگران و سوء استفاده از کنگره و جمع مهستان زودتر از همه برود؟!!!!

آقای نوری علا طی سخنرانی 44دقیقه ای خود در مهستان اول از بی حاصل ماندن تلاشها طی چهل سال گذشته آپوزیسیون یاد کرد ولی آگاهانه فراموش میکنند که علت را که نبود فرهنگ دمکراتیک و نمایش آشکار خود محوری و منم منم های هژمونی طلبانه از نوع “طراح و پیشنهاد کننده ….” و یا “ایران رجوی رجوی ایران” و… بوده است با نمایش آشکار آن در سرقت سیاسی در کنگره پنجم عنوان کنند. و برعکس شعری که خواندند “یاری اندر کس نمیبینم سواران را چه شد”، چگونه با اینگونه رفتار ضد دمکراتیک پای همه یاران و سواران در صحنه را قطع کرده اند تا برای خود نامی بجا بگذارند.

آقای نوری علا با فردی با سابقه شما در مبارزه سیاسی انتظار نمیرود که کراهت کارتان را درک کنید. آنچه شما با کلمات بسیار خوب تلاش کردید نتیجه تلاش مبارزان چهار دهه گذشته را در چاه ویل نشان دهید را دیگران ثانیه به ثانیه اش را در مواجهه با مرگ و نیستی طی کرده اند و بن بست ها را دیده و تجربه کرده اند که محصول همین مناسبات ضد دمکراتیک که از خود به نمایش میگذارید است. آنها که دستی در آتش داشته اند میدانند که اینگونه رفتار ضد دمکراتیک محصولش جانها و خونهاست که پایمال میشود و میلیونها ایرانی بهایش را میپردازند. اگر سرسوزنی این احساس در کسی باشد وقتی مورد انتقاد عمل غیر دمکراتیک قرار میگیرد شرمگین میشود تا عنان از دست داده و دهان بگشاید. که هیچ با وقاحت تمام بعد از کنگره پنجم صرفا بدلیل دعوتی که به کنگره کرده است به خود اجازه میدهد با نادیده گرفتن همه چیز، تراوش ذهنی خود (مهستان) را بعنوان محصول کار کنگره جا بزند؟ آقای نوری علا مشکل در نبود مبارز و مبارزه نیست. خوشبختانه که در این روزهای اخیر در میهن بپا خاسته دیدیم که مشکل در نبود مبارز نیست. مشکل در 2500سال فرهنگ دیکتاتوری در میان سیاسیون است. همانگونه که در کنگره پنجم 28اکتبر 2017 قبل از اینکه حتی افرادی مانند شما را در عمل تجربه کرده باشم و قبل از اعتراضات اخیر، گفتم:

««« مایلم جسارتا توجه بدهم به یک تفاوت کیفی جامعه امروز با جامعه سال 57 ایران. و ضرورت بازنگری در رویکردهای خودمان. در آن روزگاران (سالهای 1357) با تعدادی تشکلها و مبارزینِ قهرمانِ زندان رفته و شکنجه شده و اعدام را تجربه کرده و مردمی کم و بیش در حاشیه و بی خبر از تحولات جهان مواجهه بودیم. امروز با مردمی قهرمان و مبارز، در صحنه، زندان و شکنجه و اعدام را تجربه کرده و با اتکاء به تکنولوژی انفورماتیک کاملا بروز و عده ای حاشیه نشین خارج کشور مواجهیم. که متاسفانه بعضی از آنها علیرغم ادعای خودشان از نظر مردم ایران القاب بسیار بدی را دارند. »»»

مناسبات ضد دمکراتیک و دیکتاتور معابانه و ناشی از خود شیفتگی لجام گسیخته با سوس عجله در رسیدن و ناشی از تاخیر چهل ساله در جلسه دوم و سوم مهستان ادامه داشته است.

از جمله برخورد با آقای دکتر حسین بر بود که ایشان ایرادات بسیار پخته ای را به کاری که بطور پوشالی پیش برده میشود که خالی از هر گونه ارزش مبارزاتی است و تاکید میکنند که از طرف مردم و سیاسیون جدی گرفته نخواهیم شد، ولی از آنجاکه مشخص است هدفی جز ثبت نام و نشان برای نوری علا نیست و رسیدن سریع به آنچه همه چهل ساله نتوانسته اند بدان برسند، همقطاران نوری علا به صحنه آمده و آقای دکتر حسین بر را بصورت تحقیر آمیزی با بی سر و ته بودن حرفهای آقای دکتر حسین بر منکوب میکنند.

همین رویکرد با منتقد جوانی که چارت پوشالی از مهستان آقای نوری علا را نقد کردند وجود داشت، و او را نیز بدلیل پیشنهاد چارت جدید و انتقادش به بی توجهی به پیشنهادات و پیشبردن هرآنچه خود میخواهند، در ضدیت و در مقابل مهستان معرفی میکنند، آنهم باز به دلیل سرعت!!! دادن به کار!!!! و در منطق سکولار دمکراسی ایشان، سرعت بر حقوق دمکراتیک پیشی میگیرد. که ما وقت نداریم حقوق دمکراتیک شما را رعایت کنیم!!!! که منجر به تذکر بعضی دیگر از دوستان به پرهیز از مارک زدن به همدیگر گردید. (مراجعه شود به مهستان سوم سخنان آقای حسن اعتمادی در جواب عضو مهستان پیشنهاد دهنده چارتی در مقابل چارت نوری علا)

یا زمانیکه یک جوانی آقای حسین نژاد را بدلیل سابقه مبارزاتی 50ساله از زندان زمان شاه تا همین امروز در عالیترین سطوح آن بعنوان هئیت اجرایی پیشنهاد کرد باز این نوری علا ست که بلافاصله بدون نوبت وارد شده و حسین نژاد را بخاطر مبارزه اش در کار سیاسی خودش با توتالیتریسم رجوی لایق اینکار ندانسته و گستاخانه استدلال میکند که با اینکار وجهه ضد مجاهدی به آلترناتیو خودمان میدهیم و ما (نوری علا از جانب مهستان همانگونه که نوری علا از جانب کنگره پنجم) اینرا نمیخواهیم!!! و اصرار آن جوان بجایی نمیرسد. هرچند فکر نمیکنم که آقای حسین نژاد بدلیل مشغله های مبارزاتی و فرهنگی که دارند فرصت برایشان باقی مانده باشد و بپذیرند. ولی تفاوت شما با یک دیکتاتور در راس مهستان چیست؟

آقای نوری علا با احترام به همه سوابق ادبی شما که بنده هیچ صلاحیت نظر دادن در آن را ندارم، باید به عرض برسانم که آنچه طی اینمدت از شما دیده شده است به قطع یقین شما شاید سکولار (معلوم نیست با چه درکی از آن) ولی مطلقا دمکرات نیستید. بلکه بشدت تحت تاثیر قوی خودکامگی قرار دارید و متاسفانه صفات ادبی شما به این مشکل بشدت دامن زده است و متاسفانه در آن مسیر بخدمت گرفته میشود.

شما هنوز سرسوزنی بها در مبارزه نپرداخته اید. که اینگونه منم منم میکنید و حقوق دیگران را زیر پا میگذارید. اگر دونفر به فرض محال سکولار دمکرات وابسته به مهستان در ایران زندانی شود و یا دو عدد چک بخورد و یا کشته شوند، هیچ خدایی را بنده نخواهید بود. اگر مانند آقای حسین نژاد با پنجاه سال سابقه مبارزاتی و زندان زمان شاه، با سه قربانی (همسر و دو برادرش) و پنج عضو خانواده اش بطور تمام عیار در مبارزه شرکت داشتید چه میکردید؟ اتفاقا برای همین است که ایشان زندگیشان را صرف مبارزه با افرادی مانند رجوی کرده اند. رجوی رهبر تاریخی به بن کشاندن جنبش مردم ایران است. قبلا نیز مفصل در این مورد طی مقاله ای با فاکتهای مشخص برایتان نوشتم و شما با کل محتوای کارکرد رجوی در نابودی جنبش و به بن بست کشاندن جنبش بظاهر موافقت کردید.

از جمله همان بن بستی که شما از آن یاد کردید. ولی در رد کاندیداتوری آقای حسین نژآد فرصت طلبانه خود را موافق مجاهدین و مخالف مبارزه ما با دیکتاتوری در اپوزیسیون میخوانید. اگرسر سوزنی آنگونه که در ظاهر از شکست چهل ساله آپوزیسیون آه و ناله کردید و شعر حافظ خواندید ناراحت بودید همین جمع مهستان و کنگره پنجم را قدر میداشتید و از آن سوء استفاده ننموده و اینگونه عنان را رها نکرده و به تخریب و طی طریق رجوی نمپرداختید. حالا دلایل اینکه آنگونه که خود گفتید طی هشت سال گذشته هیچ کدام از احزاب و گروهها و شخصیتهای سیاسی حاضر نشده با شما کار کند را درک میکنید؟ آقای نوری علا مبارزه سیاسی، و سرنوشت مردم ایران، تئاتر نیست که عده ای را جمع کرده و ادای مبارزه و آلترناتیو و مهستان در آن در آورد تا شاید نام و برای خود آنهم با این شیوه ها و در مقابل انبوهی از شخصیتهای سیاسی و احزاب با راهزنی دست و پا کرد.

دوستان عزیز و گرامی در مهستان و … برای ساختن دیکتاتوری دو مولفه نیاز است. اولی مبناست که خود دیکتاتور است دومی شرط است که اطرافیان دیکتاتورپذیر هستند. چه در جامعه چه در یک تشکیلات، چه در یک مهستان و چه در یک مناسبات سیاسی، عده ای که در سکوت فقط شنونده اند شرایط را برای مبنا جهت تبدیل شدن به دیکتاتور تمام عیار فراهم میکنند. که محصولی جز به هدر دادن جانها ندارد. اگر کسی در مقابل دیکتاتور سر خم نکند، اگر زبان به اعتراض بگشاید اگر سکوت نکند، دیکتاتور نمیتواند برآنها دیکتاتوری کند و دیکتاتور تولید نمیشود.

چگونه است که مردم ایران را به اعتراض تشویق میکنیم زمانیکه همین امر در مهستان منکوب میشود و شما سکوت میکنید؟
میدانیم که مشکل جدی دیگر نداشتن علم و تجربه مناسبات دمکراتیک است. برعکس اما، آنچه دیده و تجربه کرده ایم مناسبات دیکتاتوری است. به همین دلیل رجویها میتوانند در میان ما سر برآورند. شاید همه دیکتاتورها لزوما از روز اول با طرح و برنامه از پیش تعین شده اقدام به اینکار نکنند. ولی تن دادن اطرافیان به تمایلات و خود شیفتگی کسانیکه بالقوه ظرفیت دیکتاتور شدن را دارند، اشراف نداشتن به حقوق دمکراتیک خودمان، دفاع نکردن از مناسبات دمکراتیک و حقوق دیگران،… از نوری علاها میتواند در فرایند کار یک دیکتاتور غیر قابل کنترل و مخرب بسازد.
با آرزوی موفقیت برای جنبش دمکراتیک مردم ایران
داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

متن کامل ایمیلهای اظهار نظر بنده به جمع مهستان و جوابیه های آقای نوری علا در زیر آمده است.
دوستان عزیز و گرامی مهستان 13دسامبر 2017
موضوع علنی شدن و نشدن جلسه اول مهستان واکنشهای بسیار متفاوتی را در بین عزیزان مهستان پدید آورد. واکنشها از یکطرف نشان دهنده شادی و خوشحالی ناشی از تشکیل این مهستان میباشد که امری خجسته و مبارک است. از سوی دیگر نیز ناشی از صداقت اعضای آن که میخواهند با مردمشان شفاف باشند بوده است. ولی آنچه بنظر بنده کمتر بدان توجه شده است این است که: قبل از هر چیز ما در مهستان در قبال مردم خود مسئولیت داریم. و صرفا از سر وقت گذرانی و پر کردن وقت ویا خوشحالی و یا اینکه یک آلترناتیو هم ما معرفی کرده باشیم نیست که بدین کار مبادرت ورزیده ایم.
ما در قبال موفقیت این مهستان مستولیت داریم تا در نتیجه شکست آن ضربه دیگری به راه حلهای دمکراتیک و مستقل مردم ایران از طریق ایجاد نا امیدی و یاس زده نشود. که خسارت جبران ناپذیر دیگری خواهد بود. که عواقب آن بنفع دشمنان مردم ایران و به ضرر کشور و مردم خواهد بود.
ما هنوز همدیگر را نمیشناسیم. تا حدی که بعضی ها نیز حرف نفوذ هم زدند. در این مرحله ما هنوز نه آلترناتیوی تشکیل داده ایم و نه دولت موقتی و نه هیچ تصمیمی گرفته شده و یا میتوانیم بگیریم که منافع مردم در اثر شفاف بودن و یا نبودن آن بخطر بیفتد. و مهمتر اینکه از طریق این شفافیت مردم بتوانند در تصمیمات ما اثر گذار باشند. شفافیتی که منافعی از منافع مردم را (از طریق اثر گذاری آنها و یا نمایندگان آنها) تامین نکند فقط ما را از خودمان متشکر میکند. و خالی از محتواست. جسارتا، اگر در ایران بوده باشید جلسات مجلس در روزهای خاصی از رادیو سراسری مستقیم پخش میشود. ولی آیا سر سوزنی ارزش محتوایی دمکراتیک – بمعنی شفافیت دارد؟ نه چون مردم اثری در آن نمیتوانند داشته باشند. رژیم فقط برای بستن دهانهاست که از آن استفاده میکند. و از خودش متشکر و از مردم طلبکار میشود.
بنابراین شفافیت یک محتواست بمعنی تقسیم قدرت با مردم بمعنی شراکت دادن آنها در فرایند بحثهای منجر به تصمیمات و دادن فرصت به اثر گذاری آنها بر تصمیمات از طریق نظارت بر آنها. شفافیت یک فرم خالی نمایشی نیست. و یا خدایی نکرده جهت خودنمایی و ابراز بهتری ما نسبت به دیگران نیست.
اگر در کارمان کمی جلوتر برویم آنوقت میتوان دید که:
شفافیت زمانی دارای ارزش است که ما بخواهیم تصمیماتی بگیریم ناظر بر منافع عمومی کشور- مردم ایران که قدرت این تصمیم گیریها توسط مردم بما سپرده شده باشد. در غیر اینصورت چه شفافیتی؟
بنظر بنده بحث شفافیت در تئوری و اصول (چه بسا بدون توجه به محتوای واقعی-سیاسی آن) با پیاده شدن آن در واقعیت متناسب با شرایط و موقعیت خودمان، دشمنان و البته مردم ایران، در میان دوستان مهستان مخلوط شده است که شاید جسارتا نشان از کم تجربه بودن ما در امر مبارزه و کار سیاسی دارد.
نکته تاکتیکی بسیار مهمی که بنظر بنده میرسد و در فوق بدان اشاره کردم این است که نباید خوشحالی و تمایل حتی صحیح خودمان به شفاف بودن را بر منافع مبارزاتی مردم ایران ترجیح دهیم. چگونه؟
ما باید همگی قبل از هرچیز از موفق بودن این اقدام در حداقلها مطمئن شویم که خدایی نکرده شکست آن مایه یاس مردم ایران و خوشحالی و حار تر شدن آلترناتیوهای وابسته به دشمنان مردم ایران و از جمله رژیم نشود. بسیاری تلاشهای قویتر از ما در گذشته شروع شده است، بسیار همفکران متحدتر از ما که در افکار یکدست تر بوده اند و بسیار جلوتر از ما نیز رفته اند ولی متاسفانه بجایی نرسیده است. دور اندیشی و مسئولیتی که در فوق بدان اشاره شد ایجاب میکند که شتابزده تصمیم نگیریم و کاری که در پیش گرفته شده را جدی تر تلقی کنیم.
توجه کنید:
در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول مهستان حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی است. ولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟
شفافیت نیاز به کمیته ای خاص دارد. نیاز به بررسی دارد نیاز به برنامه های آتی کلی مهستان دارد، نیاز به مشخص شدن بسیاری فاکتورهای مهم دارد که هیچ کدام در درسترس نیست. از جمله موارد زیر.
جنبه های امنیتی شفافیت اما:
گفته شد ما هنوز همدیگر را نمیشناسیم.
گفته شد که احتمال نفوذ هست. حتی دوستانی گفتند که حتما هست!
چه تعداد از دوستان حاضر در مهستان به ایران تردد میکنند و یا میتوانند بکنند؟
چه تعداد از دوستان در داخل ایران افراد و فامیل نزدیک درجه یک دارند؟
آیا این مهستان فقط اهداف امروز و فردا را دنبال میکند؟ یا برای آینده نیز هست؟
آیا نیاز هست که اخباری از شرایط داخل ایران را داشته باشیم؟
اهرمهایی که رژیم جهت فشار گذاشتن به طرف حسابهای خارجی اش استفاده میکند را میشناسیم؟
نیازهای آتی خود در آلترناتیو را میدانیم؟ پیش بنی شده است؟ شفافیت در آینده چه راههایی را برایمان باز و چه راههایی را خواهد بست؟
آیا این تشکل اگر شکل بگیرد نیاز به امنیت دارد؟
و بسیار نکاتی که حتی در اینجا نیز نمیتوان نوشت!!!
متاسفانه نکات امنیتی مطرح شده نیز هیچ عمقی ندارند که باز نشان از کم تجربگی در مبارزه است. درست است نام آنرا جهت ساده سازی و تشریح ساز و کار آن شرکت سهامی و … میگذاریم ولی مبارزه با دشمن طرف است. ضمنا امروزه امنیت شرکتهانیز بسیار امری مهم و استراتژیک است. آنچه در حال وارد شدن در آن هستیم فاصله نوری دارد با تئوری های آزادی و دمکراسی و ….و بطور خاص کار سیاسی در غرب. تفاوتش را مشت زنی باحریف واقعی و سایه زنی است. بنده تمام این موارد را در شق خوشبینانه ناشی از کم تجربگی خودمان دراینگونه امور میدانم.
در خاتمه از همه عزیزان و سروران مهستان باید از صراحت قلم خودم (که ناشی از جدیدت مسئله در ذهنم بنده است) عذر خواهی میکنم.
با تشکر
داود باقروند ارشد
Info@nototerrorism-cults.com
http://www.nototerrorism-cults.com
جواب آقای نوری علا به بنده: در زیر آمده است:
From: Mehestan of ISDM [mailto:mehestan.isdm@gmail.com] Sent: Thursday, December 14, 2017 4:42 PM
To: NTCM
Subject: [SPAM] نامهء اسماعيل نوری علا در پاسخ به مطالب ارسالی آقای داود باقروند

آقای باقروند
نامهء بلند و تعحب برانگيز شما، آن هم فقط خطاب به آقای ذاکری (و احتمالاً خطاب به همه، اما در بخش ای ميل های نامرئی) بسيار غافلگير کننده بود و نشان از ادامهء روش های مجاهدی در بين مخالفان خود اين سازمان داشت و اين نگرانی را پيش آورد که شما بخواهيد با اين نوع نوشته ها اين جمع تازه تأسيس را از هم بپاشيد.ه
انتقال تجربه ها امر خوبی است اما اگر به دروغگوئی و تحريف واقعيت ها بيانجامد مسئلهء خطرناکی خواهد شد. هبه اين جملهء نامردانه تان توجه کنيد:هه

“در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی است. ولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟”

دخالت من در آن ماجرا صرفاً جنبهء تکنيکی داشت والا اصلاً دعوت 50 نفر اول هم مطابق اظهار لحيهء شما «فاصله گرفتن جدی از شفافيت واقعی و درونی» محسوب می شد. شما بدون توجه به همهء مقدمات گفته شده در جلسه پيرامون محدوديت های تکنيکی که موجب شده بود فقط 50 نفر اول برای شرکت در جلسهء نخست دعوت شوند، پيشنهاد نامعقولی را مطرح کرديد و من هم بعنوان سخنران و توضيح دهنده گفتم که فعلاً اين کار مقدور نيست.ه
اصلاً بفرمائيد که کدام يک از تمهيدات اجرائی کميتهء برگزاری کنگره ها (که ميزبان اين جلسه بود) به رأی گذاشته شده بود که پيشنهاد ناممکن و نامعقول شما به رأی گذاشته شود؟ اگر مسئلهء انتشار ويدئو هم به رأی اينترنتی گذاشته شد از آن رو بود که در ابتدای جلسه اين تصميم مطرح نشده بود و هنگام مطرح شدن آن هم بخشی بزرگی از حضار جلسه را ترک کرده بودند و ناچار بوديم از همهء شرکت کنندگان در آن جلسه بپرسيم که آيا با انتشار ويدئو موافقند يا نه؛ که با پنج نظر مخالف مجبور شديم ويدئو را منتشر نکنيم. شما اين «پرونده سازی»ها را از کجا ياد گرفته ايد؟ آيا مبارزات ضد ديکتاتوری شما هم از همين نوع کارها است؟
يک بار، بنا بر اعتراضات متعددی که به دست من (بعنوان دعوت کنندهء حضار) رسيده بود، از شما تقاضا کردم که از ليست ای ميلی اعضاء مهستان سوء استفاده نکنيد. اکنون می بينم اين شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد.ه
من به اين نوع اتهام زنی خيره سرانه معترضم و قضيه را در هيئت اجرائی موقت مهستان مطرح کرده و خواهان رسيدگی خواهم شد.
از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه
اسماعيل نوری علا
طراح و پيشنهاد کننده پروژهء تشکيل مهستان
http://www.puyeshgaraan.com/Esmail.htm
On Wednesday, December 13, 2017, 5:20:35 PM MST, NTCM info@nototerrorism-cults.com wrote:
——————————————————————————–
دوستان گرامی و عزیز در مهستان و آقای نوری علا
بسیار متاسف و متاثر شدم که آقای نوری علا برداشتی بسیار نا درست و دون شان هم مهستانی، همراه با انبوهی توهین و تحقیر و اتهام زنی با فرهنگ بسیار آشنایی که ایران زمین سالیان است از آن رنج میبرد و جمع دوستان مهستان بقصد تغییر آن گرده آمده اند، آنهم فقط در قبال نظر بنده در زمینه بحث مطرح شده “شفافیت” صورت گرفته است. مهمتر از آن فرهنگ دشمنانه ای که نشان از عصبانیت و نخوت ناشی از سوء برداشت از نامه اینجانب که مخاطب آن همه دوستان مهستان است میباشد. البته هرچند متاسف و متاثر شدم ولی متعجب نشدم. چون موضوع اصلی و دلیل همه مبارزات مردم ایران نیز ریشه در همین رفتار و مناسبات دارد.
جسارتا اگر خیره سری! دیگری نباشد بعضی توضیحات را جهت روشن شدن بعضی برداشتها میآورم:
خطاب نامه قبلی بنده در زمینه شفافیت همانگونه که در ابتدای نامه آمده همه دوستان مهستان هستند اگر ایمیل آقای ذاکری (که بنده متاسفانه ایشان را هنوز هم نمیشناسم) در قسمت تک ایملها(گیرنده) آمده است ناشی از این است که نامه های بسیاری از نظرات دوستان رسیده بود من یکی را انتخاب و برای دادن نظر خودم (به همه دوستان) استفاده کردم. در ضمن نیازی ندیدم که آدرس ایمیلهای همه دریافت کنندگان در قسمت cc قید و ظاهر شود چون میتواند در قسمت BCC بیاید (که ضمن ارسال ظاهر هم نمیشود)، ظاهر نامه نیز مناسب تراست و البته همه نیز دریافت میکنند. این یک روش ساده از بکارگیری ایمیل میباشد. و هیچ قصد و غرض مخفی کاری و … در کار نبوده است. ضمن اینکه چه تیتر و چه محتوا تماما خطاب به همه دوستان است. برداشت خصمانه از هر مسئله ای (تعریف نشده و هماهنگ نشده) بین انسانهایی که هر کدام پیشینه کاملا متفاوتی از هم دارند ولی در یک مهستان برای اولین بار دور هم جمع شده است آیا اشتباه نیست؟
بابت ارسال مطالب مربوط به سایت نه به تروریسم و فرقه ها بنده از سایت خواستم که از جانب من از همه دوستان و البته از دو تن از دوستان که اظهار نا آشنایی با آدرس فرستنده کرده بودند عذر “خواهی و پوزش بطلبند” و در ضمن خواهش کردیم که اگر دوستان مایل نیستند مطالب اطلاع رسانی دریافت کنند لطف کنند اطلاع دهند تا قطع شود چون در جریان کنگره پنجم با بسیاری از دوستان ایمیل رد و بدل کرده و اطلاع رسانی از قبل ادامه داشته است. در ضمن دلایل و توضیحاتی نیز جسارتا در زمینه فلسه اطلاع رسانی داده شد. تا این لحظه نیز نه آن دو دوست و یا هیچکدام از دوستان دیگر ایمیلی مبنی بر عدم تمایل به اطلاع رسانی به خودشان ارسال نکرده اند. ولی موجب تعجب است که “اطلاع رسانی” نیز بعنوان اتهام سوء استفاده بنده نام برده شده است!

در مورد “دروغگویی و تحریف خطرناک” که با کمال لطف به بنده نسبت داده شده:
مسئله به توضیحات فنی آقای میلاد آقایی برمیگردد که در روزهای قبل از مهستان طی توضیحات فنی (احتمالا به همه دوستان باید داده باشند) گفتند تا چند صد نفر (200 یا 300و.. نفر) را میتوان با این نرم افزار همزمان بهم وصل نمود.

عطف به این مسئله فنی بود که در جریان پیشنهاد دوست عزیز سلحشور(اگر اشتباه نکرده باشم خانم اتوسا نجف لو) که با شجاعت و بدرستی پیشنهاد نظارت بر کار تیم اجرایی 11 نفره دادند، بنظر بنده رسید شاید نظارت در این مرحله ضرورت نداشته باشد (که پیشنهاد ایشان نوعی درخواست اجرای شفافیت بود است) ولی با توجه به کارآیی نرم افزار”زوم” در وصل تا 200نفر بهم بطور همزمان، بنظرم رسید و مطرح کردم که، حالا که در مرحله اول تنها در حد 50نفر اول وارد شده اند ما از بحث 50 نفر دوم قطع و یا بی خبر نمانیم. مهمتر اینکه کار تیم اجرایی را جهت برگزاری یک نشست مستقل جهت توضیح به ما (50 نفر اول) در مورد مباحث 50 نفر دوم کمتر کند بعلاوه با شنیدن نظرات و حرفهای آن دوستان نزدیکی، شناخت و همفکری بیشتری ایجاد شده و سرعت کار بالاتر میرود.
آیا عصبانیت نشان دادن در این موضوع کار درستی است؟ که البته از نظر اقای نوری علا “پیشنهاد ناممکن و نامعقول” ارزش گذاری شده است.
اتفاقا بر خلاف ادعای آقای نوری علا “دلیل فنی” ایشان، بر خلاف توضیحات شفاهی مسئول فنی مهستان آقای میلاد آقایی و البته برخلاف مشخصات فنی نرم افزار Zoom است که در فوق از وب سایت شرکت ارائه دهنده نرم افزار جهت اطلاع بیشتر دوستان آمده است. یعنی میتوان بیش از 50 نفر در یک جلسه بهم وصل باشند. با این وجود بنده در جلسه سکوت کردم. و آنرابه عدم اطلاع دوستمان نوری علا از جزئیات فنی نرم افزار و امکانات فنی گذاشتم. بنابراین با توجه به این زمینه فنی پیشنهاد بنده نه “نا ممکن” بنظر میرسد و نه “نا معقول”.
اما بفرض هم نظر نا معقول، ولی آیا درست است که نظرات دیگران را ارزش گذاری کرده از این طریق مخاطب را تحقیر کنیم؟ آقای نوری علا در جلسه عنوان کردند تشکیل حزب که در خارجه نمیشود اینکار در ایران است. بنده برایشان در جریان مهستان نوشتم که طبق قوانین بین اللملی تشکیل حزب در خارجه نیز در نظر گرفته شده است.
توضیحاتم در مورد جمله ای که از نوشته بنده که آقای نوری علا آنرا “جمله نا جوانمردانه ” نام گذاری کرده اید.
آنچه بنده در توضیح شفافیت بعنوان مثالی از خامی جمع خودمان آورده و نوشتم این بود که:
پیشنهاد بنده به رای گذاشته نشد. و توسط ایشان که با تاکید خودشان که فقط یک رای دارند هرچند امروز در امضاء زیر نامه خود مرا متوجه کردند (اگر اشتباه میکنم بفرمایند) که بیش از این برای خود قائل هستند یعنی “طراح و پیشنهاد دهند” بعلاوه “یک رای”، پیشنهاد من رد شد، آنهم بدلیل فنی (که طبق آنچه در فوق آمد) که غیر صحیح از یکطرف و بدون مشورت حداقل با آقای میلاد آقایی که شاید بیش از بقیه در امور فنی صاحب صلاحیت باشند از طرف دیگر، و مهمتر از همه، بدون مشورت با بقیه در مورد سنجش صحت و کار آیی پیشنهاد برای مهستان و همانند بقیه پیشنهادات به بحث گذاشتن آن. و در صورت مفید بودن پیشنهاد به تشخیص جمع با کمک مسئول فنی و… راه حلی برای مانع فنی احتمالی، پیدا شود.
اما در مورد جنبه نقض شفافیت باید به عرض برسانم که،
طبق درک سیاسی بنده از شفافیت اینکار مصداق عینی یک عدم شفافیت بود. شفافیت غیر نمایشی عطف به این امر است که، اگر من به هر دلیل مسئولیت نمایندگی شما را در جمعی پذیرفتم و یا مسئولیت ریاست جلسه به من سپرده شد، این بمن این حق را نمیدهد که:
اولا نظرات دیگران را ارزش گذاری کنم. این یعنی نظراتِ موافقِ درک و دریافت و نظرِ من نظر با ارزش و بقیه فاقد ارزشند. و این نوع رویکرد، مقوله بسیار آشکاری است.
در ثانی، این حق را بمن نمیدهد که بروم و هر تصمیمی را از جانب شما بگیرم بدون اینکه شما در جریان آن تصمیمات و حتی فرایند مذاکرات و تبادل نظرهای رسیدن به آن تصمیم قرار بگیرید. اگر اینکار را کردم یعنی گرفتن حق دیگران از آنها.
اما از آنجا که ما خودمان را بدلیل شرایط اختناق بعلاوه مبتنی بر تحلیل خودمان از خواست مردم ایران نماینده خواسته های آنها میدانیم، بحث شفافیت را بدرستی مطرح میکنیم. و خود را در قبال مردمی که حتی میدانیم نه ما را انتخاب کرده اند و نه حتی ما را میشناسند… این حق را به مردمان میدهیم که بر تمامی فرایندهای کار ما نظارت داشته باشند چون حق آنهاست و وظیفه مسلم ما در قبال آنهاست. تا اگر نخواستند ما را انتخاب و حمایت نکنند. که البته “ناشی از صداقت و پاکی ما وعاری بودن انگیزه های ما از قدرت پرستی است”. نکته مهم دیگر اینکه، شفافیت یعنی احترام به خواست و نظر دیگران و این خواست را ما برای دیگران تعریف نمیکنیم بلکه خود فرد است که خواسته و نظرش را مطرح میکند. اگر نظر مربوطه بسیار مورد مناقشه قرار گرفت آنوقت آنرا یا به رای میگذارند و یا با قانون و ضابطه حل و فصل میکنند.
بقیه مسئله که ارجاع موضوع شفافیت به نظر خواهی از جمع توسط ایمیل به رای گذاشته شده است غلط نبوده است تنها در کنتراست با پیشنهاد اول بوده است که عنوان شده است. بعلاوه نکته ای که توضیح داده شد مبنی بر اینکه شفافیت را نمیشود با رای گیری حل کرد باید طرح و برنامه داشت و جوانب بسیاری که دارد را در نظر گرفت.
اگر کسی فکر کند که دمکراسی و آزاد منشی و کار جمعی دمکراتیک را از بدو تولد با خود داشته و یا بدون گذار از مسیر کار سخت جمعی و گروهی و بدون طی طریق تضاد و حدت با خواندن کتاب بدست آورده است و یا میتوان بدست آورد، به قطع و یقین به پیچیدگیهای انسان کم توجه، و در امر سیاست کم تجربه است.
شفافیت (جوهره دمکراسی یعنی حق مردم) یک فرهنگ است که باید ذره ذره در جریان عمل دمکراتیک همه ما و قبل از همه البته بنده با خرد کردن استخوانهای غیر دمکراتیک بیآموزیم. دمکراسی ناظر بر مناسبات انسانها با یکدیگر و حکام با مردم …است و ربطی به خوبی و بدی، به دانش و یا هر ویژه گی دیگر فردی افراد ندارد. مگر دمکراسی ناظر بر تحمل همدیگر نیست.
کمبود فرهنگ دمکراتیک بدین معناست که، لزوما نقض شدن مناسبات دمکراتیک با قصد و غرض انجام نمیشود. بلکه اقتضای طبیعت انسان این است (آنکه در قدرت است رها شود دیکتاتوری میکند بقیه هم دنباله روی و تنها عده معدودی سلحشور یافت میشود). شیب خودبخودی و طبیعی انسان اگر مراقب نباشیم تا چند نسل آینده کماکان بر خلاف دمکراسی است. به همین دلیل باید هوشیار بود. ما تهدید چپ روی در دمکراسی نداریم. تهدید عکس آن است.
اگر ما خود در مسیر تشکیل و تکامل آلترناتیو و… نتوانیم اجرای دمکراسی را تحمل و یا در مناسبات خود جاری کنیم به قطع و یقین صلاحیت در دست گرفتن سرنوشت مردممان را نداریم.
آیا جوهره وجودی و جمع شدن ما دوستان بدور هم غیر از دمکراسی است؟ آیا بالاترین ارزشی که این جمع و قبل از آن تک تک ما از آن مانند گرانبهاترین ارزشمان لازم است پاس بداریم مگر مناسبات دمکراتیک نیست؟
مگر نباید همه مان صد در صد هوشیار و گوش بزنگ بخطر نیفتادن این محتوا باشیم؟ اگر جواب مثبت است آنوقت چرا باید کسی که انگشتش به نشانه حتی غلط از نقض دمکراسی بهوا رفت را سرکوب کرد؟ مگر در اینگونه موارد رویکرد صحیح، اتفاقا هوشیار بودن و شدنِ همه و توجه کردن بدان نیست که اگر اشتباه بود خوب خدا را شکر میکنیم که نقضی نبوده است.
این روحیه سلحشوری دمکراتیک را نباید در بین خودمان کشت و سرکوب کرد. در غیر اینصورت اگر با انواع واژه ها که در نامه دوستمان آقای نوری علا نسبت به مخاطب موج میزند روبرو شدیم و اگر تن بدهیم کشتن این روحیه سلحشوری است و دنباله روی را رواج میدهد که فکر میکنم قصدمان در مهستان مبارزه با آن است.
نباید ابراز نظر و حساسیت نسبت به نقض دمکراسی، به فرد کسی و دوست عزیز آقای نوری علا بر بخورد و با چماق ” انتقال تجربه ها امر خوبی است اما اگر به دروغگوئی و تحريف واقعيت ها بيانجامد مسئلهء خطرناکی خواهد شد ” و یا بکارگیری واژه “ناجوانمردانه” بودن مواجهه و منکوب و تحقیر نمود.
دوستان گرامی و آقای نوری علا گرامی تر از همه، بعقیده بنده کار سیاسی ما (سرنوشت مردمان) دو بعد و اصل بسیار متفاوت دارد.
اصل اول: ما همگی باید بدلیل احترامی که به انسان قائلیم و مهمتر از آن بار مسئولیتی که بردوشمان نسبت به مردمان احساس میکنیم به ما حکم میکند که نسبت بهمدیگر در اوج احترام، دوستی، مهربانی و نزاکت و به قول دوست عزیمان جمشید آریا داد مودب باشیم و همدیگر و تفاوتها و اختلاف نظرهایمان را مدارا و تــــحـــمل رفتار کنیم. سوء تفاهمات را نه با زخم زبان و تحقیر و توهین و مارک زدن و بکارگیری واژه هایی مانند: “اظهار لحيهء” یا “پرونده سازی” یا “شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد” و یا “اتهام زنی خيره سرانه” پاسخ دهیم، که هیچ حتی نباید لحن مان نیز عامرانه و تحکم آمیز باشد. بکارگیری این واژگان بیانگر عدم تحمل و مدار نسبت به نظرات همدیگر و برداشتهای همدیگر است. که مشکل یک تا صد همه ماست و مردم ایران نیز سده هاست از همین رنج میبرند. بجای عصبانیت توضیح بخواهیم توضیح بدهیم. تلاش کنیم که همدگیر را درک کنیم عمق حرفهای همدیگر را فهم کنیم و به بیان ساده تر زبان همدیگر را بفهمیم. حتی اگر نتوانستیم با هم کار کنیم باز هم دوستی و ادب و انسانیت و … نباید از میان برداشته شود. قطعا هیچ کس این مهستان را ملک طلق خود تلقی نمیکند و نباید بکند.
اصل دوم: در امر سیاست و تلاش برای حفظ و حراست از دمکراسی (حق 80 میلیون مردم)، نباید اصل اول سر سوزنی بر آن سایه افکند و منجر به کوتاه آمدن بدلیل دوستی و رفاقت و مهربانی باشد. کوتاه آمدن از حق فردی یک بحث است ولی در سیاست کوتاه آمدن از حق مردم است و به این میگویند خیانت، خیانت سیاسی و ضایع کردن حق مردم، یعنی در مباحث سیاسی و حقوق دمکراتیک همه باید شمشیرهایشان بیرون باشد. اما رفتار انسانی است رفتار در شان انسان متمدن است، رفتار نشان از عمق درک و احترام ما بهمدیگر و نظرات همدیگر(بعضا هم شاید خیلی غلط و بی مورد مانند نظرات بنده) و در یک کلام دمکراتیک است. شمشیر اما شمشیر استدلال و بحث است و کوتاه نیامدن تا اطمینان حاصل کردن از جاری شدن دمکراسی. در این قسمت مرید و مرادی عین خیانت است. و البته در مواردی با رای گیری ساده و اکثریت و اقلیت کردن موانع برداشته میشود تا نسلهای آینده دارای افکاری یکدست تر باشند همه را با استدلال حل کنند و به حقیقت نزدیکتر تصمیم بگیرند. فراموش نکنیم که مردم ایران مشکل کمبود آلتراناتیوی که بر تخت قدرت بنشیند ندارند مشکل نبود آلترناتیو دمکراتیک است.
بله دوستان گرامی مهستان، در پاسخ به سوال آقای نوری علا گرامی که به تعنه پرسیدند ” آيا مبارزات ضد ديکتاتوری شما هم از همين نوع کارها است؟ ” باید در اوج احترام وادب و مهربانی جواب داد، بله از همین کارهاست. بدون اینکه عطف به فرد خاصی باشد.
برای از زمین کندن و به پرواز در آوردن سیمرغ آلترناتیو سکولار دمکرات قبل از هر چیز باید خودمان را برای مبارزه بین خودمان بمعنی مبارزه سیاسی و تمرین دمکراسی آماده کنیم و از ورود در آن نهراسیم و پس نخوریم. تنها و تنها در رابطه ولی فقیه و رهروان کربلا است که یکطرف عالم و طرف دیگر مجری است. اگر بین ما “اصل اول” بر اجرای کامل و دقیق “اصل دوم” سایه افکند یعنی شروع انحراف و به شکست کشاندن کارمان. باید رو بجلو جنگید و تلاش کرد. روحیه سلحشوری دمکراتیک را پاس بداریم. اگر شما نتوانید از بنده که نه قدرتی دارم و نه سلاحی و … حق را بگیرید قطعا از کسانیکه هم در قدرتند و هم سلاح و … دارند نمیتوانید بگیرید.
شروع کار سیاسی را به همه تبریک میگویم
با آرزوی دست یابی مردم ایران به دمکراسی متکی به سکولاریسم
داود باقروند ارشد
14دسامبر 2017

چرا مسعود رجوی برسر مهمترین بزنگاه تاریخی به دادن سه اطلاعیه بسنده کرد
ژانویه 6, 2018

بقلم داود ارشد

بخش ناچیزی از القابی که رجوی به خودش داده بود. عبارتند از:
امام زمان
در رابطه با خدا
رهبر عقیدتی-ولی فقیه
رهبری خاص الخاص
رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران
فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی ایران
شیر همیشه بیدار
رئیس شورای ملی مقاومت ایران
رهبری عاری از استثمار
رهبری تاریخساز
رهبری طراز نوین جهت انداختن طرحی نو در عالم!!
……
مسعود رجوی با ردیف کردن القابی که مشتی از خروارش در فوق آمد یک خودشیفته تمام عیار بود که حاضر بود برای رسیدن به اهدافش دست به هر کاری بزند. وی کسی است که در اوج شیفتگی خودش را تنها به خدا پاسخگو میدانست و با امام حسین مستقیم حرف میزد (حرم امام حسین بدو ورود به عراق)، و در سامرا آرم سازمان و لیست شهدایش را به امام دوازدهم شیعیان هدیه میکرد. که البته مریم رجوی بعد از اعلام مرحومیتش توسط ترکی الفیصل آنرا را از امام زمان پس گرفته و به جان مک کین سپرد. تا اگر از آن امام فرجی حاصل نشد از این یکی شاید بشود!!!
مسعود رجوی چنان فاصله ای با واقعیات داشت که به جرات میتوان او را یک سایکوز یا روان پریش جدی نامید. در تعریف سایکوز یا روان پریش در سایتهای علمی و دانشگاهی چنین آمده است:

««سایکوز یا روان پریشی چیست؟
روان پریشی یا سایکوز به معنای وضعیت روانی غیرطبیعی است واصطلاحی است که در روانپزشکی برای حالتی روانی بکار می رود که اغلب بصورت << از دست دادن تماس با واقعیت>> توصیف می شود. …جنون یا سایکوز نوعی قطع ارتباط با واقعیت است که به طور مشخص شامل هذیان (عقایدنادرست درباره وقایع یا اشخاص)وتوهم (دیدن یا شنیدن چیزهای که وجود خارجی ندارند)می شود.»»

روانپریشی و از دست دادن تماس با واقعیت مسعودرجوی آنقدر عمیق بود که بسیار جلوتر از احمدی نژاد که تا مرحله دیدن هاله نور بالای سرش در بیماریش پیش رفت وی ضمن امام زمان نامیدن رسمی خودش عملا نیز آنرا در مراحلی مانند تصاحب جان و مال و ناموس دیگران (از ویژهگیهای امام زمان و ولی فقیه عطف به اعتقادات شیعه) با استفاده از شرایط خاص عراق و حمایت صدام پیاده کرد. از جمله اقدامات عملی میتوان به کشتن دادن 1400تن در فروغ که از خدا خواست این قربانی (به کشتن دادن همه مجاهدین) را از او بپذیرد، به کشتن دادن 52تن در اشرف، تکه تکه شدن قربانیانش در لیبرتی و…در زمینه صاحب جان بودن.

و در زمینه در تصاحب داشتن ناموس نوع بشر نیز جدا کردن خانواده ها و تصاحب زنان و همخوابگی با آنها با مدیریت مریم رجوی را میتوان نام برد.
مهمتر اینکه فرار از عراق و جان بدر بردن از سرنوشت همه کسانیکه دهه ها بدنبال خود کشانده بود، عمل غیبت صغرا (فراراز عراق 2003تا 2013) و غیبت کبرا (بعد از آخرین پیامش بعنوان وصیت در عاشورا 2013 و دستور به قتل همه مخالفینش الی 2016) که نهایتا کوس رسواییش توسط رئیس جدید این تشکیلات یعنی ترکی الفیصل در “شو” سالیانه 2016 در پاریس با اعلام مرحوم بودن و شدنش عالمگیر شد، را نیز به اجرا گذاشت.

سوال اساسی اما اینجاست که:

خوب با دستگاهی که مسعود رجوی با کمک مریم رجوی بقمیت جان هزاران نفر در میان مجاهدین و البته مردم ایران و نابودی متشکل ترین آپوزیسیون تاریخ ایران، برای خود دست و پا کرده بود تا از این طریق با تکیه زدن به بعضی اعتقادات مذهب شیعه در تاریخ مردم ایران و البته مهمتر از آن تاریخ اسلام شیعه باقی بماند. چرا بعد از چهل سال امروز و فردا کردن و گستردن هزاران اشرف و گردانها در داخل ایران انگونه که مسعود و مریم رجوی هزاران بار در پیامشان گفته و تکرار کرده اند:

««هموطنان عزیز، … از یک طرف پیشروی مقاومت ایران با دستاوردهایی هم‌چون برپایی یکانهای ارتش آزادی در داخل میهن، و همچنین تشکیل مؤسسان چهارم ارتش آزادیبخش ملی ایران تا روی آوردن زنان و جوانان بسوی جنبش مقاومت ایران.»»

و یا بیان اینکه:
««مجاهدانی که در اشرف و لیبرتی محصورند، می‌دانید چرا؟ زیرا آنها هسته اصلی جنبش مقاومتی هستند که بدنه آن در سراسر جامعه ایران گسترده است و نبرد سرنوشت برای آزادی ایران را تدارک می‌بینند»».

چرا زمانیکه جهان بویژه ترامپ، و همه سناتورهای کرایه ای، عربستان، اسرائیل و … نظاره گر ورود این امام زمان، این رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران……و شق القمر کردن او توسط موسسان چهارم و پنجم و… و گردانهای گسترده در خاک میهن هستند بعد از سه اطلاعیه دوباره سکوت پیشه میکند و مانند سال 2003 که قرار بود در نبود حاکمیت دولت عراق برویم و ایران را اگر در فروغ اول نتوانستیم تسخیر کنیم در فروغ دو زمانیکه تمامی تانکها و نفربرها و توپخانه بستون بسمت ایران جهت تسخیر آن بودند جاخالی داده و فرار میکند؟

رسالتی که صدها هزار نفر خونشان بپای آن رفته، هزاران نفر چهل سال به نابودی کشانده شده اند. در اثر ترورها و اعدامها و … صدها هزار خانواده از هم پاشیده اند. هزاران نفر زیر شکنجه تکه تکه شده اند…چرا مسعود رجوی این رسالت عظیم جهانی را در بزنگاه مهم تاریخی دوباره رها میکند؟

و میبینیم که یکباره مریم رجوی بمیدان آمده و پیامهای آبکی خودش را میدهد. مریم رجوی که حتی بقول خودش ریاست جمهوری را نیز به اعتبار مسعود رجوی پذیرفته چه برسد به مسئولیتهای مسعود رجوی که تنها القابش ناو هواپیمابر برای حمل آنها نیاز است.

علت اما بسیار ساده و حقیقت بسیار بسیط است:
بعداز آتش بس و بعد از عملیات فروغ رجوی زودتر از همه در عالم، فهمیده بود که کارش تمام است و در عراق در دام افتاده است. بنابراین سناریو امام زمان را بلافاصله به از فروغ به اجرا گذاشت و خود را امام زمان نامید (هرچند هیچ کس از مجاهدین تحویل نگرفت) تا در صورت سختر شدن شرایط مانند تحویل شدن به رژیم، دستگیری توسط انترپل و… بتواند فرار کرده و مخفی شود و از پاسخگویی به مردم ایران و جهان بگریزد.
یادم هست زمانیکه در ۱۵ فوریه سال ۱۹۹۹ میلادی اوجالان رهبر پ کا کا دستگیر شده بود، ولوله ای در تشکیلات از سوی زنان شورای رهبری براه افتاد و همه میگریستند که معلوم بود حال و فضای خود مسعود و مریم بوده است طوریکه در جلسات روزانه برای سلسله مراتب تشکلاتی همین سناریو را برای مسعودرجوی برشمردند و از مجاهدین میخواستند که برای دفاع از مسعود رجوی بشکل عملیات انتحاری آماده شوند.

با اینکار مسعود رجوی یک تیر دو نشان میزد اولا امام غایب میشد، و طبق درک سایکوزی (روانپریشانه)اش ابدی میشد و از طرفی نیز مجبور نبود مانند اوجالان محاکمه و پاسخگو باشد.

یک نتیجه گیری بسیار ساده نیز میتوان کرد چه بدلیل متوقف شدن پیامهای رجوی بعد از سه پیام (اگر زنده است) و چه از طرح امام زمان و غیبت و… و آن اینکه مسعودرجوی از زمان شروع طرح امام زمان بازیش هیچ آینده ای برای خودش و تشکلش در افق ایران نمیدید. فلسفه امام زمان در شیعه یعنی امید به آینده ای در قیامت و نه هیچ آینده نزدیک.

سوال آخرو کلیدی نیز این است:
فرقه رجوی اگر همه جنایاتش را نیز نادیده بگیریم، و آن باشد که خودش در تبلیغاتش گفته و میگوید، با امام زمان بازی مسعود رجوی و ظاهر رئیس جمهورش که بگفته یک سایت (مانند زن اول حاجی بازاری که به جشن عروسی زن دوم حاجی میرود لباس میپوشد) برای مردم ایران برای زنان ایران برای جوانان ایران که جهان این روزها شاهد حضور آنها در خیابانهای میهن هستند چه چیزی برای ارائه دارد. مردم ایران هرآنچه سازمان مجاهدین میخواهد در خشنترین شکل آن ارائه کند را در حال حاضر در اختیار دارند.

نارسیزم (فاصله از واقعیت) تنها گریبان مسعودرجوی را نگرفته بود مریم رجوی و شورایی که نانش را میخورد نیز طبق منطق “کمال همنشین” از آن بی بهره نبوده اند.

داود ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت آن
16 دیماه 1396

سخنرانی آقای داود باقروند ارشد در کنگره سکولار دمکراتها
ژانویه 6, 2018
قسمتهایی که داخل پرانتز آمده بعد از سخنرانی جهت روشن تر نمودن مفهوم جمله و یا اندیشه سخنران آمده است.
عطف به تحولات اخیر لازم دیدیم که دوباره آنرا بازنشر کنیم. و به همه دوستان خواندن آنرا توصیه میکینم:

متن سخنرانی داود باقروند ارشد در کنگره پنجم سکولار دمکراتهای در شهر کلن آلمان 2017
تاریخ اندیشه سیاسی را میتوان با اندکی اغماض و در کلی ترین تقسیم بندی به دو نوع مکتب تقسیم نمود. ‏
برخی سودای نا کجا آباد در سر دارند، کاستی های انسانرا برنمی تابند، طالب باز سازی روح و روان انسان اند، حقیقت را یکی میپندارند و ‏رستگاری سیاسی را در گرو آن میدانند که (اینان و یا اقلیتِ عالم به آن حقیقت) باید قدرت مطلق را در کف خود گیرد. در این مکتب حکام قیم و چوپان مردم ‏اند. ‏نزدشان فرد نه غایت سیاسی که ابزار آن است. شهروند مطلوب نیز کسی است که سوداها و خواستهای فردی را یکسره فدای مصالح جمعی ‏کند. تجلی صیقل یافته این مکتب نه تنها حکومت مطلق مذهبی بلکه شجره همه تفکرات توتالیتر از جمله در تشکیلات سابق ما (مجاهدین و شورای ملی مقاومت) ست. ‏
دسته دیگر اما، نه جامعه کامل بلکه حکومتی مطلوب و میسر میخواهند. “انسان کامل” را تخلیلی بیش نمیدانند و بازسازی روح انسان را گره بر باد زدن میشمرند. نزد آنها حقیقت یکی نیست و انسانها نه ابزار که هدف سیاست اند. دولت (و آلترناتیو) مطلوب هم نه قیم که خادم شهروندان است. در این مکتب معظلِ اساسیِ اندیشهِ سیاسی، یافتن توازنی میان تمایلات فردی و مصالح جمعی است. عدالت سیاسی و اجتماعی نیز تنها از طریق حکومت قانون یافتنی است. حکومت قانون مبتنی بر اصول مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر که دمکراسی بدون آن مانند بسیاری تجارب گذشته و تجربه آلمان هیتلری و ترکیه، میتواند با دمکراسی شروع و اما بسمت دیکتاتوری برود.
درنزد دسته اول سیاستِ با اخلاق معنی ندارد، همه چیز تحت الشعاع کسب قدرت بمنظور به کرسی نشاندن آن منِ یگانه حقیقت است. جامعه وشهروند (دیگران) وسیله ای هستند جهت دستیابی به اهداف شان. در نزد اینان همه چیز سیاه و سفید است. همه دیگرانِ سیاه، مارک دارند، چپ، راست، مذهبی، شاهی، بورژوا، وابسته، مرتجع، لیبرال، و… با اینها نباید نشست و حرف زد. کانونی ترین تاکتیکشان در حفظ خود و ادامه حیات سیاسی، نفی دیگران با ایجاد و ترویج بی اعتمادی و تفرقه در میان سیاسیون میباشد. هرچند با حذف و تضعیف فعالین سیاسی آب به آسیاب رژیم میرزند. ‏
این تلاشها در میان اپوزیسیون مخرب نه بدلیل منافع جامعه و مردمی که بطور کامل از آن قطع هستند، بلکه بدلیل همان ویژگی خود ‏محوری و خود حقیقت پنداری است. خود را نه تک قطعه ای از کل پازل سیاسی جامعه، که کل تابلو سیاسی میپندارند و میخواهند. قطعا در ‏این دستگاه فکری تمامیت خواه اولین اشتباه آخرین اشتباه تلقی شده و همه چیز تحت الشعاع حفظ خود قرارمیگیرد. (با شنیدن اولین انتقاد عنان از دست داده و با نصار انواع ناسزاها و مارکها انتقاد کننده را نیست و نابود میکنند) ولی از آنجا که ‏درصحنه عمل واقعی خطا اجتناب ناپذیر است تمامیت خواهی و عدم صداقت آنها را به لاپوشانی، دروغپردازی، وارونه گویی و سرکوب و ‏حذف منتقد کشانده و از مردم و فعالین سیاسی جدا و ایزوله میکند. همین ایزولاسیون و یکه تازی در صحنه سیاسی و در تشکیلات و جامعه و نبود هیچ ندای سوال ‏کننده (سلحشور) و منتقد و با کور کردن تمامی چشمان نظاره گر در پس دیوارهای آهنین، راه را برای هر انحرافی و سر بیرون آوردن ازبند و بست های ‏وطن فروشانه با بیگانگان از یکطرف و نامه پراکنی با امام زمانهای موهوم وفساد سیاسی تشکیلاتی و اخلاقی باز میکند. ‏
طبعا تحول فکری و نو اندیشی و درس گیری از گذشته ی جامعه و دیگران، دور ریختن قالبهای خشک، تجربه شده و پوسیده گذشته که نیازمند داشتن درد مردم، شجاعت سیاسی و ریسک پذیری و فاصله داشتن از قدرت پرستی، است، مطلقا محلی از ارعاب ندارد. چون مخاطب اصلی نه مردم که بقیه رقبا است. که مبادا از دیگر رقبای بازار سیاست مارک خورده و عقب بیفتند. خواست و تمایل توده ها و منافع ملی جایگاهی در دستگاه فکری ودرطبقه بندی نگرانیهایشان ندارد. در این دستگاه فداکاری بیشتر تبدیل به شهید پرستی که تنها محصولش تولید طلبکار از دیگران و شقاوت و بیرحمی بیشتر در نفی حقوق دیگران خلاصه میگردد. درصورتیکه اگر خود را تک جزئی از کل پازل سیاسی جامعه بدانیم و مخاطب نیز مردم باشند مطلقا نگران (یک ایراد و انتقاد هرچند کاملا درست) یا یک شکست یک ریسک پذیری و ‏تحول فکری نبوده و کل جنبش و حقیقت را از دست رفته نمیپنداریم چون بقیه هستند. ‏(آنچه در جوامع دمکراتیک با استعفای مقامات با کوچکترین اشتباه شاهد هستیم).
دوستان عزیز ما خودمان را جزء کدام دسته بندی فوق میپنداریم.
آیا صرفا بدلیل اینکه خود را سکولار میدانیم مستقل از اینکه اساسا هرکدام ‏چه تلقی از سکولار و سکولاریسم داریم و یا به هر مکتب و مرامی که معتقدیم امتیازی برای ماست؟ آیا این ما را از رفتن به مسیرهاییکه به چاه منتهی نشود ‏تضمین میکند؟ آیا ارتباط دینامیک و فعالی بین ما با جامعه بحران زده ایران را تامین کرده است؟ ‏آیا این مائیم که باید این تلاش را بکنیم تا به جامعه میهن خود وصل شویم؟ چگونه ؟ فراموش نکنیم که راه و روشهای چهار دهه گذشته همه ما محصولش این است که امروز در ابتدای راهیم.
تجربه شکست کامل ما (در سازمان مجاهدین و شورای به اصطلاح ملی مقاومت) با آن پایگاه اجتماعی و محبوبیت اولیه، قدرت تشکیلاتی- مالی ، با بزرگترین ائتلاف سیاسی آن روزگار، که با کمک مالی و لجستیکی و سیاسی قدرتهای منطقه ای و جهانی بازوی پر اقدار خلق نیز براه اندختیم ولی نتوانست حتی نیم نگاهی هم از طرف مردم بخود جلب کند، چه آموزه ای برای ما دارد؟ چه عواملی باعث شکست کامل این تجربه بوده است؟ (مشکل نه در تشکیلات داشتن، نه در ارتش ساختن، نه در آلترناتیو ساختن جهت ثبت در تاریخ و … بلکه در محتوای آن یعنی فرهنگ دمکراسی، فرهنگ آزادیخواهی، فرهنگ تعامل و تحمل همدیگر و دگر اندیش و پلورالیسم و فاصله داشتن از قدرت پرستی است).
دوستان عزیز بنابر ‏تجربه شخصی چهار دهه در کانون امور سیاسی-تشکیلاتی – بین المللی بعلاوه تجربه بشریت نباید فکر کرد که ما نمیتوانیم به بیراهه ‏برویم؟ صداقت و فداکاری لازم است ولی کافی نیست. جنبش مردم ایران از نبود آلترناتیو دمکراتیک رنج میبرد. ‏اگر ما بخشی از فعالین سیاسی ایران هستیم باید به این معظل بپردازیم؟ ‏
آیا جمعی که خود حاضر نباشد در افکار و مواضع و کردار سیاسی حال و گذشته اش با نگاهی دینامیک و انتقادی بیش از دشمنانش بازنگری و ‏تحول اینجا کند، و نتواند امروزه که هنوز قدرتی نیز ندارد دگراندیشان را تحمل کند، به حقوق یکدیگر احترام بگذارد آیا شایسته است که از ‏مردم بخواهد که بپا خواسته و با زیرپا گذاشتن گذشته و حال خود همه بنیاد زندگی خود را بدست خود و با خون خود متحول کنند؟ ‏ اگر مانند گذشته حرکت کنیم دهسال دیگر آیا باید درجایی غیر از امروز باشیم. آیا همین نیست که در صادقانه ترین شوقق ما را خسته کرده به چشم دوختن به از ما بهتران جهت تغییر سرنوشت ما میکشاند.
مایلم جسارتا توجه بدهم به یک تفاوت کیفی جامعه امروز با جامعه سال 57 ایران. و ضرورت بازنگری در رویکردهای خودمان.
در آن روزگاران با تعدادی تشکلها و مبارزینِ قهرمانِ زندان رفته و شکنجه شده و اعدام را تجربه کرده و مردمی کم و بیش در حاشیه و بی خبر از تحولات جهان مواجهه بودیم.
امروز با مردمی قهرمان و مبارز، در صحنه، زندان و شکنجه و اعدام را تجربه کرده و با اتکاء به تکنولوژی انفورماتیک کاملا بروز و عده ای حاشیه نشین خارج کشور مواجهیم. که متاسفانه بعضی از آنها علیرغم ادعای خودشان از نظر مردم ایران القاب بسیار بدی را دارند.
چون وقتی از رژیم صحبت میکنیم حرف از تعداد محدودی افراد است ولی وقتی از تغییر حاکمیت صحبت میکنیم دیگر مخاطبمان کل جامعه است. چون هر جامعه ای با هزاران رشته مرعی و نا مرعی مانند مذهب، اقتصاد، فرهنگ، منافع شخصی، منافع قومی، زبانی،… ترسها، دافعه ها و جاذبه ها، تجارب سیاسی تلخ و شیرین گذشته وتجارب دیگر کشورها و… بهم متصل هستند. در تغییر حاکمیت، جامعه باید به تمامی این رشته ها فائق آمده آنها را از هم دریده، نه تنها تن به تغییر خونین آن بدهد که بدنبال حقیقت نا معلومِ، مبهم و تجربه نشده دیگری بیاید. اما:
‏ اما دوستان براستی چگونه باید اولا به چنین جامعه ای وصل شد؟ ارتباط برقرار نموده در تحولات آن شراکت کرد، و اگر مورد پذیرش واقع ‏شدیم اثر گذار باشیم. ‏
بین سالهای 63 تا 88 درغیبت تمامی تشکلهای سیاسی، جامعه توانست بطوراتو دینامیک تمامی ضربات مهلک ناشی ‏از اختناق و سرکوب از یکطرف و خطی مشی های مرگبار بعضی تشکلهای سیاسی آن زمان را بازسازی کرده، خود را ‏بازیافته و حرکتی نو با نسلی نو از جوانان و توده مردم براه اندازد. ‏
در سال 88 با دستگاه فکری گذشته بشکل سازمان یافته در بطن جامعه و تظاهرات تمامی تلاشها شد تا بخواست ‏آمران، آب رفته سالهای 60 به جوی بازگردد و در ادامه شعار “مرگ بر” داده شده توده ها، بعضی شعارهای زنده باد را راه اندازی شود و مسیر مسالمت تغییر داده شود. ولی همانگونه که قطعا همه شما نیز شاهد بودید جامعه ایران ‏را ما بطور مطلق بیگانه و با فاصله نوری از این مسیر یافتیم و بطور شگفت انگیزی پس زده شدیم. که البته اثبات کننده تمامی تجارب سالهای منتهی به 88 بود. ‏
چنین مردم و حرکت پرخروشی که “شعار مرگ بر” دارد ولی شعار “زنده باد” ندارد، چند پیام آشکار و واضح دارد،
اول اینکه جامعه ای است ‏که به قدرت و توان خود و آنچه از درون خودش میجوشد مشرف شده و متکی است و قهرمانان ‏پوشالی و یا گروههای خود محور توتالیتری چون مجاهدین برایش سوخته اند.
دوم وقتی حتی با اعمال خشونت در مقابل خشونت علیه خودش مخالفت میکند جامعه ای است که واکنشی و عصبی عمل نمیکند بلکه کاملا پخته و آگاهان به ابزار مدنی و مسالمت آمیز برای تغییراتش تکیه دارد. و بدنبال متحول کردن تدریجی شرایط خود بدست خود است.
سوم: از طرفی نیز جامعه ای است که هنوز ‏حزب و تشکل رهبری کننده متناسب با شعور سیاسی اجتماعی فرهنگی خود را دردسترس ندارد و در بطن خود در سرآغاز ساختن عناصر آن متناسب با خواستهایش است.
آرمانخواهی به یکی از ضد ارزشترین پدیده ها در جامعه امروز ایران تبدیل شده. جنبش سال 88 آخرین میخ برتابوت باور به هر ایدئولوژی بعنوان یک متحول کننده ‏سیاسی- اجتماعی برای حتی مذهبی ترین افراد بود.
یکی از بزرگترین چالشها در مقابل بسیاری از ما سیاسیون و همان نسل گذشته، گرفتار ماندن در شعارهای ارزشی گذشته است. رجوی خود بعد ‏از شکست در مقابل واقعیت های عینی جامعه مورد جراحیش بمنظور لاپوشانی و فرار از پذیرش مسئولیت مرگ بیمار و تصحیح ‏اشتباهات در یک چرخش بغایت فرصت طلبانه “بمنظور حفظِ خود در قدرت” به موضعگیریهای ارزشی که هر کس و ناکسی در هر شرایطی میتواند ‏اتخاذ کند رو آورد. و سر از عاشورا و شهید پروری و خون امام حسین، تعضیه و سینه زنی و امام زمان بازی و نامه نگاری با او جهت لاپوشانی حذف و تصویه همقطاران در ‏آورد. ‏
ما نیز نباید جهت توجیه خودمان در پشت کامپیوترهایمان و عدم حضور در صحنه به شعارهای کهنه شده ارزشی و قالبی و کلیشه ای سه دهه قبل پناه ببریم. جامعه ای که قصد همیاریش را داریم تا سرنوشتش را خود بدست بگیرد بسیار تغییر کرده است.
[1]
با اين حال، بسيار اندک بوده اند کساني که خواسته اند تا با کنار هم گذاشتن تجربه ها به راه حل بديلی بر پایه ‏ی نقد همه جانبه ی گذشته ولی متناسب با بافت و ساخت جامعه ایران دست يابند.‏ و بدون متوسل شدن به قالبها و کلیشه ها و کپی برداری هایی که گریبان عمده نسلهای سیاسی گذشته ما را گرفته است با شجاعت ‏تمام و عزمی استوار و نگاهی انتقادی به گذشته کاری نو را شروع کند.
گذشته نشان داده هیچ کس تحت هر نام و اندیشه ای همه پاسخها و راه حلها را بتنهایی در اختیار ندارد. مشکل اصلی و مقدم بر هر نوع ‏اندیشه ای افراد و انسانها هستند که ظرفیت به شکست کشاندن و یا موفق نمودن هر راه حلی را دارا میباشند. بر اساس تجارب تاریخی بسیار، و در ‏فقدان نهادها و فرهنگ دمکراتیک لزوما زدن تابلو هیچ مکتب و آئین تضمین کننده آینده ‏روشنی نیست و نمیتواند باشد. تضمین تمامی راه حل ها در جامعه مدنی در برابری و برادری، تعامل و همزیستی در رسانه های آزاد، آزادی ‏بیان و عقیده و انتقاد. قوای مستقل و منفک از هم، سیستم های شفاف بازسنجی و همسنگی و نظارت بر سه قوه و کوتاه سخن تضمین در ‏تربیت نسلهای با فرهنگ سیاسی متشکل در احزاب و نهادهای مدنی با احترام متقابل و رعایت حقوق یکدیگر در کادر تمامیت ارضی ایران واحترام به انتخاب مردم است. تا به بنیادگرایی چه نوع مذهبی-‏توحیدی-تروریستی، سوسیالیستی و یا سکولار آن درنه غلطیم. ‏
مشکل جامعه ایران با صدها سال تجربه دیکتاتوری فقدان فرهنگ دمکراتیک و اعتقاد عمیق به حقوق همدیگر، جامعه پلورالیستی، بویژه در میان ما سیاسیون آن است.
ما بشدت نیاز داریم که مورد مخالف قرار بگیریم بشدت نیاز داریم که در صحنه شکست بخوریم و بتوانیم با هضم آن کنار برویم به همین دلیل نیاز حیاتی به کار مشترک و تمرین دمکراسی داریم. اگر امروز که دستی در قدرت نداریم و کسی در پست سرمان سینه نمیزند نتوانیم همدیگر را تحمل کنیم حرفی نوتر از آنچه مردم در حال تجربه کردنش هستند نداریم.
بنده بسیار امیدوارم که این جمع میتواند همان جمع نو باشد.
28 اکتبر 2017
داود باقروند ارشد

References

  1. ↑ ما ايرانيان از زماني که تشخيص داده ايم از غافله ی به سرعت در حال گذار تمدن بشري عقب مانده ايم، راههاي متعددي را جهت نجات ‏جامعه خويش از پسروي و عقب ماندگي آزموده ايم. اما هر بار به دلايل متفاوتي ناکامي هايي را تجربه کرده، با پشيماني و سرخوردگي ‏به گذشته نگريسته ايم. ابتدا سعي کرديم قدرت سلطنت را مشروط کنيم، مجلسي از خوانين و روحانيون تشکيل داده کارمان به ‏استبداد صغير و سپس دخالت قدرت هاي بزرگ انجاميد. تلاش کرديم از هرج و مرج پس از اشغال کشور و تضعيف نهاد سلطنت قاجار با ‏اتکا به دولت مدرن مقتدر رضا خاني بيرون آييم به استبداد کبير و در نهايت اشغال نظامي ميهن دچار گشتيم. با ملي کردن نفت، بدنبال ‏استقلال کشور بودیم کارمان به بازگشت سرکوب و وابستگي انجاميد. جهاد کرديم تا استقلال و آزادي را احياء کنيم اما به استبداد ‏ديني مبتلا گشتيم.
    وقتی پیام جعلی یک مرده (مسعودرجوی) لورفت بیوه مرده بمیدان آمد
    ژانویه 4, 2018
    قابل توجه تمامی کسانیکه خود را به ………..میزنند. بویژه در “شو”رای ضد ملی مقاومت برای قدرت.
    خانم رجوی تا رهبر عقیدتی شما حی و حاضر مانند شیر همیشه بیدار هست شما چه غلطی میکنی؟ بگذار همان که مرتب از گورش پیام میداد بدهد تلاش کند برای تو از آب گل آلود ماهی بگیرد. اگر مردم ایران هم وقعی بدان نمیگذارند شاید بتواند مرده ها را در آن دنیا به قیام وادار کنند و اگر در این دنیا جوانمرگ شد نتوانست رهبری جهان را بدست بگیرد بتواند در جهنم رهبری را دو لوپی قورت دهد.
    خانم مریم رجوی مگر این مردمی که قیام کرده اند همانها نیستند که تا چند وقت پیش شما بفرماندهی ارتش صدام حسین (رئیس و صاحب خانه شما) در مرزها بدست شما گشته میشدند؟ و شما جنازه های آنها را بعنوان افتخار خودتان در تلویزیون خودتان نمایش میدادید. و یا اگر کشته نمیشدند به اسارت در آمدن آنها را در بازار شام عراق نمایش نمیگذاشتید و بعد با افتخار تحویل صدام میشدند؟

گردانهای ارتش فرقه رجوی قبل از فروغ

خانم رجوی اینها که امروز برایشان اشک تمساح میریزید همانها هستند که در شهرها پدرانشان را ترور کرده اید. همانها هستند که بر سر خودشان بدستور عراق و عربستان خمپاره میزدید و با بوق و کرنا در روزنامه هایتان مفتخرانه جهت آنتنی شدن خودتان بنمایش میگذاشتید.
خانم رجوی اینها که الان قیام کرده اند اقوام و خانواده همان کسانی هستند که الان در اسارت شما هستند. که مجبور شده اید بدورشان دیوار بتنی بکشید. همان ارتشی که قرار بوده است گردانها و تیپهای سلحشور داخلی اش از تیرانا بپا خواسته و انقلاب کند. همانها که بمحض آزاد شدن از زندانی بنامِ دروغینِ ارتش آزادیبخش در تیرانا مستقیم میروند ایران. خوب چرا بقیه را آزاد نمیکنید که بروند ایران و اگر نه مردم را حداقل خودشان را آزاد کنند.

اسرای ایرانی جنگهای صدام بدست فرقه رجوی
احمد تاجگردون یک نمونه از فرماندهان همین ارتش است که چهل سال اسیر شما بوده است. به محض اینکه توانست خودش را از این زندان آزاد کرد. چرا با هزاران حیله و نیرنگ فرقه گرایانه و جادو و جنبل های ترساندن از جهنم و …تعهد گرفتن فرماندهان این ارتش را در بند نگهداشته ای؟
پیام مریم رجوی »»
هموطنان عزیز، … از یک طرف پیشروی مقاومت ایران با دستاوردهایی هم‌چون برپایی یکانهای ارتش آزادی در داخل میهن، و همچنین تشکیل مؤسسان چهارم ارتش آزادیبخش ملی ایران تا روی آوردن زنان و جوانان بسوی جنبش مقاومت ایران …مجاهدانی که در اشرف و لیبرتی محصورند، می‌دانید چرا؟ زیرا آنها هسته اصلی جنبش مقاومتی هستند که بدنه آن در سراسر جامعه ایران گسترده است و نبرد سرنوشت برای آزادی ایران را تدارک می‌بینند.
خانم رجوی این فرماندهان و نیروهای یکانهای ارتش آزادی غبار مرگ گرفته شما و این هزاران اشرف شما پس کجاست؟ آیا درست است که چنین ارتشی را در روزهاییکه مردم نا راضی ایران به گفته پیام کذایی خودتان جهان را دلشاد کرده است و افتخار میآفرینند در اسارت نگهدارید و بکمک همین مردم نفرستید؟
الان که مجاهدان در لیبرتی و اشرف محصور نیستند در اسارت خودتان هستند. این بدنه ای که در سراسر ایران گسترده است کجاست؟ چرا یک شعار بنفع این ارتش و مریم کذایی و … اش نمیدهد؟ آیا درست است که ارتش شما در داخل شعار انحرافی بدهد؟ فکر نمیکنید پیامهای شما به بدنه ارتش شما در داخل توسط بیوه آن دیکتاتور سرنگون شده قبلی حک شده است؟

گزدانهای ارتش فرقه رجوی بعد از فروغ
آیا اینکار شما خیانت به همین مردمی که برایشان اشک تمساح میریزید نیست؟ آنوقت چه زمانی میخواهید از آن استفاده کنید؟ برای سرکوب همین مردم؟ به ارتش یک عمر جیره و مواجب میدهند که روزِ روزش بکار آید!!!!! پس چه شد؟
خانم مریم رجوی رئیس جمهور خود خوانده و جانشین فرمانده کل قوای ارتش آزادیبخش ملی ایران مرحوم مسعود رجوی شما با معطل نگهداشتن ارتشی که مدعی هستید بعد از اخراج از اشرف و بعد لیبرتی و عراق هزاران برابر شده و هزاران اشرف ساخته اید بزرگترین خیانت به ایران و ایرانی است.
خانم رجوی اگر بفکر آخرت خود نیستید حداقل بفکر دنیای خود باشید. الان جواب عربستان و اسرائیل و ترامپ عزیز را چه میدهید؟ جواب این پولهایی که برای ارتش تا دندان مسلح به دروغ و مغزشویی گرفته اید را چگونه خواهید داد؟ آیا از شما نمیپرسند خانم رجوی پس این ارتش های مریم رجوی چه شد؟ تمامی آپوزیسیون بعلاوه شورایی های عقب افتاده فکری و نوکر ماهیانه های شما که در جوال شما هستند و فکر میکردند که ارتشی خارج از روی وب سایت و کاغذ هست چه جوابی دریافت خواهند کرد. هزارخانی هزار خائن از شما نمیپرسد که پس جهل سال است سرما شیره مالیدی فقط برای این بود که ارتش کذایی در مرزها جوانان مردم و همان ارتشی هایی که به قیام فرامیخوانی را بکشد؟

سهامداران باشگاه “شو” سازی سالیانه فرقه رجوی
مردم بپاخواسته کوس رسوایی شما و دروغ و دجالگریهای چهل ساله شما را درتمامی جهان بصدا در آورده اند.
خانم رجوی حیا کن دروغگویی و دجالگری را رها کن
داود ارشد

مسعود رجوی اگر نمرده چرا پیامش صدا ندارد.، گردانهای ارتش آزادیبخش پس کجایند؟
ژانویه 2, 2018
این مقاله در دو قسمت در اوت سال 2016 منتشر شده است. عطف به اینکه فرقه رجوی مردم ایران، خارجه نشینها، و جهان را طبق منطق خود که همه گوسفند و اینها بحرالعلوم هستند نا دان تلقی میکند، از جانب این جسد متعفن اطلاعیه صادر میکند و انتظار دارد که مردم جهان نیز مانند اسرایش در تیرانا که چهل سال است در سلول انفرادی فرقه در تاریکی نگهداشته شده اند فریب خورده و برای این جسد متعفن هورا بکشند.
ما گفته ایم که این فرقه منهوس از پوسیدگی معمول هم گذر کرده طوریکه اگر رژیم هم برایش دعوت نامه ارسال کند که بیا و ما را سرنگون کن قادر نیست. که اسرای خود در تیرانا را رها کند چون به محض رها کردن آنها بطور انفجاری فروپاشی و فرارها و افشاگریها فوران خواهد کرد. و برای فرقه رجوی اسب سواری طلبش باید قاچ زین را بچسبد که کسی فرار و افشاگری نکند.
فعلا سیامک نادریها را پاسخ بدهد تا بعدیها
خانم و آقای رجوی دروغهای ارتش آزادیبخش و جنگ چه شد؟ در تودیع به عراق رفتن گفتی همه بی غیرت هستند و شما با غیرت. خوب چرا در خارجه ای برو داخل؟

شعارهای جناب مسعود رجوی علیه دیگران
——————————————————————
بررسی مرگ مسعود رجوی
قابل توجه شورا ملی مقاومت ایران: ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید
آگوست 3, 2016
بررسی موضوع اعلام مرحوم بودن مسعود رجوی توسط آل سعود مرتجعترین حاکمیت عصر حاضر
و سرنوشت شورای مرحوم تر از مسعود رجوی که قرار بوده طرحی نو در اندازد!!

بقلم: داود ارشد
عضو سابق عالیرتبه مجاهدین و شورای ملی مقاومت
جهان طی بیش از سه دهه شاهد بوده است و ما که دهها سال با پوست و گوشت و استخوان بعنوان فرماندهان و متاسفانه کارگذاران فرقه رجوی چه بعنوان عضو تشکیلات و چه بعنوان شورای به اصطلاح ملی مقاومت آنرا لمس میکرده ایم و گفته ایم، دستگاه سازمان مجاهدین بعد از شکست کامل استراتژی تروریستیش درهمان دو سال اول بعد از شروع عملیات تروریستی در ایران و فرار کامل کلیه نیروها و فرماندهان باقی مانده به خارج استراتژی جدیدش را خام خیالانه درادامه زندگی در شکاف لیبرال ارتجاع در داخل به زندگی در شکاف در مناسبات بین اللملی استوار نمود.
سرمایه ای که سازمان با تکیه برآن تلاش میکرد خودش را نیروی قابل استفاده و مطرح در مناسبات بین اللملی از جمله فرانسه و آمریکا و … معرفی کند، عملیات و پایه اجتماعی داخلی و شورای همه گیر ملی مقاومت بود.
اما چیزی طول نکشید که جهان و بطورخاص فرانسه پی به ماهیت ضد مردمی و نا مربوط بودن این تشکل به حیات سیاسی مردم ایران بردند و از اینجا بود که عملا وابستگی به اجناب ، با چاشنی تبلیغاتی و هیاهو و دروغ برای خارج از تشکیلات و شورا استوار شد. چه با بزرگ نمایی عملیاتهای مرزی و چه در راه انداختن رژه های پوشالی در منطقه با بکارگیری همان شیوه های امروزی بدست امثال بنده که افراد محدود رژه نظامی را برای دهها بار به خط شروع رژه بازگرداندن و از جلو دوربینها و خبرنگاران دوباره وچندباره جهت بزرگ نمایی و البته لاپوشانی مرگ استراتژی عبور دادنشان ادامه داشته است. آخرین میخ های تابوت این جسد متعفن با آتش بس بین ایران و عراق بدان زده شد. از آن پس دیگر این وجود نه تنها با تضاد بیرونی که با تضاد فزاینده درونی روبرو شد که تلاشی آنرا صد چندان سرعت داد. رجوی همزمان با هیاهوی همانند رژه سالهای بعد در 1386و..برای خوراک خارجی سرکوب مطلق درونی را برای جلوگیری از انفجار درونی بنام انقلاب ایدئولژیک آغاز نمود.
بعد از خلع سلاح توسط آمریکا و بعد از هیاهوهای اشرف و هزاران اشرف و سپس عقب نشینی به جهنم لیبرتی و هیاهوی بیا بیا گفتن به موشکها بسمت لیبرتی، بطور خاص بعد از توافق هسته ای و آشتی نسبی رژیم با غرب و در راس آن آمریکا، امروزه همه کسانیکه مایل باشند حقیقت فرقه وابسته به اجنبی سازمان مجاهدین را ببینند واضح است که تنها طبل تو خالی که برای آن و بطور اخص مریم رجوی باقی مانده همان جلسات سالیانه هیاهوی ««من جلسات چند میلیون یورویی با سخنرانان کرایه ای و بعضا با شرکت اربابان میگذارم پس هستم»» میباشد. یعنی بزبان ساده سیاسی در حال حاضر برای مریم رجوی و شوهر مرحوم ایشان ««شوهای میلیون یورویی هم استراتژی است هم تاکتیک»».
اگر اینطور است و شوهای سالی یکبار و بسیار گران گذشته از فوائدی که برای جوانان لهستانی و پناهندگان سوری حاضر در اروپا دارد و سفرو غذای مجانی با حتی پول تو جیبی بهمراه میآورد برای جسد سازمان مجاهدین مانند کافور است که بوی تعفن آن عالم را نگیرد. اما پس چرا باید در چنین مراسمی با این هزینه سنگین خیمه عمود نظام آنرا شکست آنهم بدست رئیس بدنام ترین ارگان بدنام ترین کشورعربی منطقه و جهان. عربستانی که رکوردهای جدیدی را بنابر گزارشات رسمی و خبری جهان در تروریسم و جنایت جنگی بجا گذاشته است.
چرا باید در همان جلسه که مریم رجوی تلاش بسیار میکند که مسعود رجوی را زنده، حاضر، خالق، موتور، قلب، دینامیزم و همه چیز فرقه اش جا بزند، بالاترین به اصطلاح میهمان «البته ما میدانیم که حضور ترکی الفیصل برای مریم رجوی در مقایسه با بقیه مهمانان کرایه ایش فاصله نوری دارد» درست خلاف خواست مریم رجوی، مسعود رجوی را از عرش علاء به زیر خاک برده و مرحوم و مرده میخواند و دفن میکند؟ آیا این تناقض بزرگ را نباید همه شورایی ها اگر نه در اول ماه که حقوق و مزایا را میگیرند حداقل در انتهای ماه ابتدا از خودشان و سپس از مریم رجوی سوال کنند و برایش نه جواب رهبری عقیدتی ای (یعنی خفه شو و پولت و بگیر و بتمرگ سرجات) که مسعود رجوی و مریم رجوی و دفتر شوار آنگونه که سالیان شاهد بوده ایم به تمامی سوالات و ابهامات و اعتراضات شورایی ها بدانها داده است و آقایان محمدرضا روحانی و دکتر کریم قصیم بعد از جدایشان به مشتی از خروارش اشاره کرده اند، بلکه حداقل جوابی که مرغ پخته را نیز به خنده وادار نکند بیابند؟
بررسی اینکه مشکل چیست و کجاست و این رسوایی چه عمق و ریشه ای دارد که دستگاه مافیایی رجوی که بسیار کمتر طی این سالیان از این گافهای رسوا را اینگونه داده است اتفاق میآفتد، تلاش میکنیم که شورائیان را کمک کنیم که برای یکبار هم که شده مغز کوچک شده شان یا به رهبری سپرده شان را موقت هم شده از حالت تعطیلی و انجماد خارج کنیم و پا را از جاپای مریم رجوی خارج نموده به خودمان اجازه بدهیم فکر کنیم و مسئله را بررسی نمائیم شاید دست از ادامه خیانت بردارند.
ترکی الفیصل کیست؟

“ترکی فیصل” یکی از شاهزادگان پادشاهی عربستان بوده که در فوریه سال ۱۹۴۵ در شهر مکه به دنیا آمده و اکنون ۷۱ سال سن دارد و در این مدت در حوزه های مختلف در سیاست و امنیت عربستان به ایفای نقش پرداخته است.
او پسر هشتم “ملک فیصل” از همسری بنام “التنیان” بوده و به عنوان یک “شاهزاده” شناخته می شود که بخش بزرگی از زندگی خود را در خارج از کشور و در مدرسه ها و آکادمی های غربی گذرانده است. او دوره اول تحصیل خود را در مدرسه “طائف” عربستان گذراند و پس از آن در خارج از کشور ادامه تحصیل داد. او در حالی که 14 سال داشت در مدرسه های “پرینستون” و “لورنسویل” گذراند و دوره تکمیلی آکادمیک را در دانشگاه های “کمبریج” و “لندن” به پایان رساند و در رشته “قانون” اسلامی فارغ التحصیل شد. در دوران کاری خود شاهزاده “ترکی فیصل” پست های مختلفی را تجربه کرده که از جمله آن می توان به حضور در راس دستگاه اطلاعاتی رژیم سعودی حد فاصل سال های 1977 تا 2001 یعنی 24 سال اشاره کرد.
البته”شاهزاده ترکی فیصل” از سال 2005 تا دسامبر سال 2006 به عنوان سفیر عربستان سعودی در ایالات متحده آمریکا خدمت کرد و به عنوان دیپلمات در کشور انگلستان و ایرلند هم انجام وظیفه داشته است.
البته شاهزاده “ترکی فیصل ” پس از شاهزاده “بندر بن سلطان بن عبدالعزیز” (رئیس سابق دستگاه اطلاعاتی عربستان) به عنوان سفیر در ایالات متحده آمریکا خدمت کرد و پس از آن “عادل الجبیر” دراین مسند قرار گرفت.

اشتیاق “ترکی فیصل” در گسترش روابط دیپلماتیک بین “ریاض-تل آویو”
البته تحلیلگران شاهزاده “ترکی فیصل” را یکی از بنیانگذاران سناریو دوستی با اسرائیل می دانند که البته این شاهزاده سعودی معتقد است هیچ مانعی برای ایجاد رابطه گسترده با “تل آویو” وجود ندارد. البته یکبار دیدار و دست دادن رئیس اسبق دستگاه اطلاعاتی رژیم سعودی با یکی از مقامات اسرائیل واکنش های “پان عربیسم” را در جهان عرب برانگیخت و “شاهزاده ترکی فیصل” شدیدا از سوی مخاطبانش سرزنش شد.
بسیاری از کاربران و مخاطبان سایت های خبری جهان عرب، در اعتراض به دست دادن “ذلیلانه” ترکی فیصل با “یعلون”جملاتی خشم آلود نوشتند. فعالان رسانه ای و مشاهیر عرب هم در این باره اظهار نظر کردند، از جمله “عبدالباری عطوان” تحلیلگر سیاسی مشهور جهان عرب و سردبیر روزنامه “رأی الیوم”، با اقتباس از آیه مشهور قرآن کریم، در “توییتر” نوشت: رحماء علی الصهاینه و اشداء مع العرب والمسلمین.. (مهربان با صهیونیست ها، سختگیر با عرب ها و مسلمانان)؛ این است معنای دست دادن “ترکی فیصل” با “یعلون”.
البته قلم زدن “ترکی فیصل” در یک روزنامه اسرائیلی نشان می دهد که روابطی صمیمی بین “ریاض-تل آویو” در حال شکل گیری و گسترش است که دست دادن با مقامات “تل آویو” از اولویت هایش به شمار می رود. حمزه حسن” فعال سیاسی عربستانی هم نوشت:” یعلون” وزیر جنگ اسرائیل قبلا گفته بود که “سران عرب در ملأ عام به ما دست نمی دهند و فقط در پشت درهای بسته با ما دیدار می کنند”؛ اما این دست دادن علنی و سخن گفتن با “یعلون”، مرحله جدیدی است.
“عبدالله الشمری” پژوهشگر و تاریخدان عربستانی هم در توییتر نوشت: “ترکی فیصل” در کمال خوشحالی با “یعلون” وزیر دفاع اسرائیل دست می دهد… بریده باد این دست‌های ناپاک و نفرین بر این چهره های ناخجسته!
شرح مختصری به شناخت ترکی الفیصل و رابطه اش با مسعود رجوی:
وی شاهزاده سعودی است، 24 سال (نزدیک ربع قرن- دو سال قبل از انقلاب تا 22 سال بعد از انقلاب ایران) رئیس سیستم اطلاعات و سپس مدتی سفیر عربستان در امریکا بوده و در حال حاضر مرکز مطالعاتی را اداره میکند که نباید بی رابطه با همان کاری باشد که نزدیک به ربع قرن مشغول آن بوده است. ترکی الفیصل همان کسی است که مسعود رجوی را در سال 1366 بعد از حوادث سال 1365 خرید و به عربستان برد و مذاکرات طولانی با وی داشت و بخوبی با سازمان آشناست.
بنده که در طی آن سالها ضمنا جزء حفاظت چسبیده رجویها و اندرونی بودم، تحقیقا میدانم از آنجا که رجوی بسیار بسیار بسیار ترسو است و حفظ جانش از همه چیز مهمتر بود و به ما ابلاغ کرده بود که حفاظتش مطلق است، یعنی حتی اگر کاری و حرکتی، ترددی در حد یک هزارم درصد برای مسعود رجوی احتمال خطر داشت نباید بدان دست میزدیم و تردد نمیکردیم. (البته در حد توان بررسی و امکاناتی که داشتیم).
برای مثال در همان اوایل بروز مشکل با فرانسه که خواستار خروج ما از فرانسه بودند معمر قزافی دیکتاتور مخلوع لیبی حاضر شد که کمک مالی و لجستیکی به مجاهدین بکند. و از مسعود خواست که در سفری به لیبی ضمن دریافت کمکهای مالی و … از آن بعنوان سفری که حمایت لیبی را بهمراه دارد ارزیابی کند. زمانیکه سازمان بلحاظ بین اللملی در اوج ایزولاسیون بود و بدان احتیاج داشت ولی ترسید و نرفت.
در همان ایام یعنی درست بعد از انتقال به عراق کشور نیکاراگوء از مسعود رجوی دعوت کرد که جهت دیداری رسمی بمناسبت سالگرد انقلابشان بدانجا سفر کند ولی باز ترسید و نرفت و حتی بدلیل اهمیت آن در جهان و محبوبیت نیکاراگو در بین کشورهای مترقی قرار شد که مریم رجوی بنمایندگی از سازمان برود که بدین منظور من شخصا پاسپورت او را از بغداد به فرانسه آوردم که از سفارت نیکاراگوا ویزا تهیه شود که مریم رجوی ترسید و نرفت.
با این وجود میبنیم که وقتی سفر به عربستان کشوری که همواره در بررسیهای مسعود رجوی حتی پست تر از آمریکا طبقه بندی میشد و همطراز اسرائیل و مزدور جناحهای نفتی آمریکا قلمداد میگردید را میپذیرد و با هیئت همراه بدانجا میرود. میدانیم که وقتی که عربستان که در حال درگیریهای خونین سال 1365با رژیم است و مسعود رجوی که فرد شناخته نشده ای نبود و تازه به عراق رفته بود را به عربستان میبرد، این مسئله امری نیست که مثلا عده ای از مجاهدین بلیط بخرند و به حج بروند!!!!!! اولا از طرف خود مجاهدین که من اطلاع دقیق دارم به همان اندازه فرارمسعود از ایران به فرانسه و از فرانسه به عراق اهمیت داشت. صدها ساعت ملاقات با مقامات عربستانی و البته عراقی و صدها ساعت نشست در تشکیلات و کار برای آماده سازی نیاز داشت. و علیرغم اینکه مسعود رجوی بسیار مایل بود ترس اجازه نمیداد که این سفر انجام شود و در نهایت با پا در میانی صدام و قولها و تضمینهایی که داد مسعود متقاعد شد و حرف رابطین عربستان را پذیرفت و مسافرت انجام شد.
متاسفانه بنده در بعضی رسانه ها که از بعضی افراد نا مطلع دعوت و سوال میکنند اظهار نظرهایی را میشنوم که سر سوزنی ارزش کارشناسی که نشان از شناخت آنها از این فرقه رجوی در آن باشد نمیبینم.
توجه باید نمود که رجوی فقط و فقط در عمر ننگین بعد از آزادی از زندانش دفعات محدودی جابجا شده است.

  1. سال 1359وقتی احتمال دستگیریش در داخل بدنبال اعلام دستگیری رهبران مجاهدین مطرح شد با هویت مخفی و مخفیانه به اروپا فرار کرد و وقتی آبها از آسیاب خوابید برگشت.
  2. سال 1360 بعد از اعلام جنگ مسلحانه برای نجات جانش با بنی صدر به فرانسه فرار کرد.
  3. سال 1366 وقتی از فرانسه اخراج شد و احتمال استردادش بود به عراق رفت.
  4. سال 1382 وقتی آمریکاییها عراق را گرفتند از عراق فرار کرد و غایب شد.
    همانگونه که دیده میشود تنها وقتی جابجا شده و کمی اجبارا خطر کرده که جانش در خطر بوده است. والا از آنجا که امنیت خودش مطلق است هیچ خطری نمیکند بزبان ساده رجوی هیچگاه بسمت خطر حرکت نمیکند همواره از سمت خطر بزرگتر و گاهی بلاجبار بسمت خطر کمتر فرار میکند. و این فرارها نیز باز بنده به تحقیق میدانم هزاران بار تضمینداریش تائید نشده اجرا نشده. مانند فرار از تهران یا …
    خوب با این اوضاع و احوال آیا امکان داشت که رجوی بعد از رفتن به عراق و اینکه مطرح میکرد توطئه استرداد او وجود داشت. (البته این توطئه بیشتر جهت متقاعد کردن شورایی ها بزرگ نمایی شد تا جلو مخالفت شورایی ها با وطن فروشیش به عراق را بگیرد.) بلند شود برود به زیارت مکه؟!! خیر غیر ممکن بود.
    این فرد ترسو وقتی به عربستان رفت که صد در صد متقاعد شد که هیچ مسئله ای نیست و همه قول و قرار ها گذاشته شده بود و عربستان خودی بود نه غیر خودی، نه قطبی که سر سوزنی به آن شک داشته باشد. تنها و تنها دلیلی که رفت بند وبست با عربستان بود و گرفتن پول و دادن قول که در ایران فردا خواسته های عربستان را تامین میکند. همان قولی که به آمریکا داده و به اسرائیل و اردن و صدام نیز داده بود
    اجازه بدهید بگویم که اساسا هیج نیازی هم به رفتن فیزیکی نبود و ارتباط با عربستان و دریافت پول و لجستیکی ادامه داشت ولی مسعود برای نشان دادن میزان اعتماد و نزدیکی خودش به عربستان و اینکه بگوید به اندازه صدام به عربستان نیز سر سپرده است درخواست این سفر را کرد و سعودیها با اما اگر و… پذیرفتند. مسعود رجوی این سفر را علیرغم اینکه مشکلات بسیاری در عراق داشیم انجام داد. زمانی که علی زرکش بخاطر اعتراضش به او زیر اعدام بود و سازمان با بحرانهای عدیده ای مواجهه بود. البته آن زمان این مسافرت را از تشکیلات سازمان که غیر خودی بودند مخفی نگهداشت.

قرض از پرداختن به امر فوق این بود که گفته شود، ترکی الفیصل کسی نیست که بیاید در شو سالیانه مریم رجوی شرکت کند و نداند با کی طرف است. او از سال 1357 بعنوان رئیس یک تشکیلات اطلاعاتی قوی و عضوی از رهبری عربستان با سازمان آشنا بود و در بسیاری از خط و خطوطی که مربوط به عملیات تروریستی سازمان در داخل کشور انجام میشد دخالت مستقیم داشته است. مسعود رجوی را در سال1366 از عراق به عربستان برده بود و از نزدیک حداقل در عربستان ملاقات کرده بود، و همواره کمکهای مالی و لجستکی آن بدست سازمان رسیده است. بطور مستمر توسط سیستم اطلاعات عراق در ریز جزئیات وضعیت سازمان قرار میگرفت. اینها را در همه ملاقاتهایی که با سیستم اطلاعاتی عراق داشتیم، به ما میگفتند که “همکاران سعودی همواره جویای احوال شما هستند و از نزدیک دنبال میکنند” مسائل ایران و سازمان را که در عراق بود دنبال میکرد.
یعنی هرگاه چه عربستان وچه عراق در تضاد با رژیم قرار میگرفتند دستور عملیات تروریستی و خمپاره زدن و … در شهرهای ایران را مسعود اجرا میکرد. بعد ها نیز که مسعود رجوی غیبت را اختیار نمود و مریم رجوی میداندار فروش سازمان به عربستان بود و سایت ویکیلیکس اسنادش را منتشر نمود، همواره خواسته سازمان مجاهدین رفتن بیشتر زیر چتر عربستان با حمایت حتی علنی آنها بوده است. و بر اساس اسناد ویکی لیکس سیستم اطلاعاتی عربستان نیز بخوبی و دقیق به مقام وزیر خود اطلاع داده اند که این تشکیلات هیچ جایی در ایران ندارد.

جمعبندی اینکه: عربستان و ترکی الفیصل نه تنها کمترین ابهامی در مورد تشکیلات رجوی ندارند بلکه مانند گربه ای که تا بحال هزاران موش- طمعه مانند مسعود رجوی و تشکیلاتش را بلعید در حال بازی قبل از بلعیدن آن هستند.
اما چرا ترکی الفیصل؟ برای اینکه سازمان مجاهدینی که میدانند در پهنه سیاسی سکه بی ارزشی است و هیچ وزن سیاسی موثر در ایران ندارد و نیرویی نیست و اجبارا در تضاد با رژیم باید او را مطرح کنند:
الف: پررو نشود و به مریم رجوی بفهمانند که از بد روزگار است که از او استفاده میکنند نه به این دلیل که ارزشی دارد، این مقوله رابطه موش و گربه یعنی کشور حامی و نیروی وابسته همواره همینطور بود ه است.
ب: این ترکی الفیصل نیست که سکان شو مریم رجوی را بدست میگیرد بلکه عربستان است و در عرف بین اللملی هیچگاه مقامات رسمی کشوری اینکار را نمیکنند (بجز کسانی مانند صدام). تا آتو دست رژیم ایران ندهند که مخالفین جدی عربستان را مورد حمایت موجهه خود قرار دهد. و اگر کاردار عربستان به وزارت خارجه فراخوانده شد و یا از کانالهای دیپلماتیک مورد اعتراض واقع شدند بگویند ما نبودیم و ترکی الفیصل در ظرفیت فردیش اینکار را کرده و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند.
داود ارشد
عضو سابق شورای ملی مقاومت و مجاهدین

سیزده مرداد 1395

قسمت آخر: قابل توجه “شو”رای ملی مقاومت : ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید
آگوست 8, 2016

لینک به قسمت اول
قسمت آخر:
قابل توجه “شو”رای ملی مقاومت: ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید

با مقدمه ای که در قسمت اول و معرفی مختصر ترکی الفیصل و رابطه اش با سازمان و مسعود رجوی بطور اخص و اینکه از
روز اول انقلاب بعنوان وزیر اطلاعات عربستان که خود را رقیب عمده ایران در منقطه تلقی میکند و شروع جنگ ایران و عراق و همدستی کامل آن با عراق در تامین مالی و تسلیحاتی عراق و سپس سازمان و اینکه بسیاری از اهداف در داخل ایران بدستور عربستان بدست تیمهای عملیاتی مسعود رجوی مورد تهاجم قرار میگرفت بنوعی دست در کنترل و رهبری این تشکیلات بهمراه عراق داشته است. توجه داریم که عراق نیز که اساسا کنترل مجاهدین و برنامه ریزی عملیات تروریستی در درون ایران را در دست داشت خود نیز در تامین انجام عملیات تروریستی روی اهدافی که عربستان دستورش را میداد و یا علاقه مند بود در زمانهاییکه نیاز داشت به اجرا درآید نفع داشت چون خود عراق نیز در زمان جنگ از عربستان کمکهای بسیاری دریافت مینمود که با بخدمت گرفتن تشکیلات رجوی برای سعودیها عملا از سعودیها تشکر میکرد و پاسخ کمکهایشان را میداد.

صحت این اطلاعات را نیز همه کسانیکه سیاست آن سالهای عربستان محافظه کار را میشناختند میتوانند درک کنند که تا چه میزان تشکیلات مسعود رجوی در خدمت و مزدوری آنها پیش رفته بود که عربستان در سال 1366 حاضر میشوند کار خطرناک سیاسی حضور مسعود رجوی را در عربستان آنهم نه عربستان امروز بلکه عربستان محافظه کار نزدیک به سی سال قبل بپذیرند. مسعود رجوی که از سال 1360 تا 1366 هنوز دم از ترور و کشت و کشتار در داخل میزد، همه میدانستند که کشتار دفتر ریاست جمهوری، دفتر حزب جمهوری، و ترورهای مردم کوچه و بازار و… را انجام میداد. تفاوت عراق نیز با عربستان بسیار بسیار آشکار است که عراق کشوری بود در حال جنگ با ایران و بالاتر از سیاهی برایش رنگی نبود. ضمن اینکه بعد از انقلاب ایران بنده به چشم دیده و شنیده و دیده ام که حتی همین صدام بعد از انقلاب ایران از ترس اثرات جنبش مردم ایران دستور تشکیلاتی داده بود که همه حزب بعث عراق قرآن را حفظ کنند. و شروع به ساختن انبوه مسجد در عراق نمود.

پولهای عربستان و جلسه “شو”رای ملی مقاومت
اما موضوع مرحوم بودن یا شدن مسعود رجوی از قول ترکی الفیصل
ما از طرف شورایی ها و یا در نشست جمع شوراییها البته بدون حضور نمایندگان رجوی، میخواهیم شقوق مختلف را بررسی کنیم و ببینیم که عقل و منطق با توجه به ارائه نشدن اطلاعات دقیق و رسمی و روشن از طرف فرقه رجوی چه چیزهایی را حکم میکند؟

  1. فرض اینکه ترکی الفیصل اشتباه لپی کرده است که گفته “شوهر مرحوم شما مسعود رجوی” آنهم دوبار.

الف: با توجه به حقایقی که تا اینجا بدان دست یافتیم و از اشراف او نسبت به این تشکیلات سخن گفتیم آیا امکان دارد که چنین فردی که سابقه ربع قرن کار اطلاعاتی دارد، یک دیپلمات عالیرتبه (سفیر عربستان در آمریکا و انگلیس) است یعنی بسیار فرد دقیقی است و معنی یک واو بالا و پائین در حرف و گزارش را میفهمد که میتواند زمین تا آسمان موضوع حرف و گزارش را عوض کند، آنوقت اشتباه لپی اینچنینی بکند؟ آنهم نه در مورد مثلا روز دقیق سی خرداد به تاریخ مسیحی یا روز به اصطلاح آزادی مریم رجوی … بلکه در مورد مسعود رجوی!!!! آنهم موضوع مرگ و زندگیش!!!!!!!!!؟
اصلا مرگ و زندگی مسعود رجوی چه ربطی به ترکی الفیصل داشت؟ مگر جلسه ختم مسعود رجوی بوده که بدان اشاره نمود آنهم بتاکید و دوباره. که بنوعی تسلیت گفتن به مریم رجوی بود. مگر ترکی الفیصل نیامده در شو سالانه در حمایت از آنها حرف بزند، مگر در دعوت جز کلماتی مانند مقاومت مردمی و ستادهای مبارزاتی و گردانهای شورشی و … چیز دیگری به دعوت شونده میگویند مینوسیند؟ مگر سخنران دیگری چنین موضوعی را مطرح کرده بود؟ مگر قبلا خبر داشته که مسعود رجوی مرده است و حالا در اولین فرصت علنی که در شو مریم رجوی پیدا میکند بدان اشاره کند و از مریم رجوی دلجویی نماید؟ جواب در شق اشتباه لپی خیر است. خیر، نه تنها نبوده بلکه شو مریم رجوی تماما در تائید حضور مسعودرجوی و نمایش بزرگ عکسهایش در سالن بر روی پرده های بزرگ و کف زدن حضار و فریادهای مریم رجوی و فراخوان های او و خدا نگهدار گفتنهایش …. بوده است. یعنی حرف ترکی الفیصل صد و هشتاد درجه با سمت و جهت و سوی شو مریم در تضاد بوده است. چـــــــــــرا؟
ب: آیا ترکی الفیصل خنگ و خرفت شده؟ ویا دچار آلزایمراست و نمیداند چه میگوید؟ اشتباه لپی را البته میتوان در چنین شقی پذیرفت که کسی دچار مشکلات پیری شدید باشد و کلا قاطی کرده باشد و بیاید خوب چنین مطلب بی ربطی را بیان کند. اما دیدیم که عربستان ببخشید ترکی الفیصل آمده دارد از فردوسی که کارش نجات ایران و ایرانی و زبان و فرهنگ و تمدن آن از دست تهاجم همین عربهای بی فرهنگ و تمدن آنزمان بوده سخن میگوید و یا عجبا عجبا!!! همانند اینکه نتانیاهو بیاید در جلسه محمود عباس شرکت کند و از قهرمانان فلسطین و یاسرعرفات و … بعنوان ناجیان فلسطین از دست اسرائیل صحبت کند. خیر منطق و عقل سلیم نمیتواند قبول کند که اشتباه لپی کرده باشد.

  1. بررسی فرض، “ترکی الفیصل آگاهانه” گفته است.
    اگر بگوئیم که ترکی الفیصل آگاهانه اینکار را کرده باید دلیل آنرا جستجو کنیم.
    الف: شق آگاهانه بدین معنا که فرقه رجوی با دادن اطلاعات غلط به وی از او خواسته اند که از مرگ مسعود رجوی صحبت کند تا آنگونه که بعضی مفسرین از همه جا بی خبر بگویند که با اینکار موجب مطرح شدن مجاهدین شود.
    این بدان معناست که:

1). آیا ترکی الفیصل بازیچه دست فرقه رجوی است که بنوعی فریب داده شود، یا به او القاء کنند تا بمنظور تبلیغاتی فرقه و اینکه مطرح شود و انعکاس رسانه ای بگیرد این موضوع را مطرح کند؟. یا اینکه سخنرانی او را نیز مانند همه کسانیکه با پولهای کلان جهت سخنرانی میخرند و محورهای سخنرانی آنها را مینوسیند و میدهند که بخوانند برای او نیز اینکار را کرده اند؟ آنهم بمنظور تبلیغی و طرح شدن در مطبوعات! چون نمیشد که فقط موضوع فوت رجوی را بگویند و امیدوار باشند که شاید او طرح بکند یا نکند. در هرحال آیا این شق و فرض منطقی است؟ میدانیم که همه سخنرانان جلسه پول میگیرند و حرفهایی میزنند ولی آیا شاهزاده سعودی هم نیاز به پول دارد؟ یا همه دار و ندار فرقه رجوی متعلق به اوست و پول بقیه همان شو و سخنرانان را هم ایشان پرداخت کرده است؟ بنابراین ترکی الفیصل مانند بقیه نیست که بشود به او امر و نهی کرد و سخنرانیش را تعین کرد. از طرفی نیز با توجه به اهمیت کاملا متفاوت او با دیگر سخنرانان و جایگاه او و قدرت سیاسی او آیا بعد از این فریب توسط مریم رجوی واکنش نشان میدهد یا خیر؟ ضمنا آیا مریم رجوی و مغزهای متفکر این فرقه، مغز … خورده که آبرویشا را با شیطان معامله کنند و مسعود رجوی و مریم رجوی سالیان بدنبال سعودیها باشند و خود فروشی کنند بعد اینگونه این دشمن شماره یک رژیم و حامی خود را برای خودشان خراب کنند؟ بنابراین شق اینکه فریب خورده و اطلاعات غلط را به او خورانده اند و… اساسا امکانپذیر نیست و اینکار بطور استراتژیک عربستان و حاملی و بانک سازمان مجاهدین را به آتش میکشد. آنهم برای یک یا چند انعکاس آنهم با سوزاندن مسعود رجویشان؟!!!

2). فرض اینکه ترکی الفیصل فریب نخورده بلکه آگاهانه با همدستی مریم رجوی خودش هم دست اندر کار بوده و خواسته است که با توجه وضعیت اسفبار این تشکیلات آنرا دوباره نبش قبر کند و بعنوان نیرویی مطرح که میخواهد علیه رژیم استفاده کند انعکاسات مطبوعاتی و رسانه ای برایش بگیرد.

آنها که در خارجه بوده اند سازمان مجاهدین را اگر دنبال کرده باشند میشناسند. شورایی ها که البته شوربایش را مرتب میخورند نیز میدانند که:
• مسعود رجوی برای این تشکل مافیایی حکم همه چیز را دارد. یا خیمه عمود نظام آن است.
• هنوز بعد از 13 سال غیبت مسئولیت شورا را ول نکرده. مسئول مقاومت ایران است و همیشه بیدار؟!!!!
• خلق جهان بداند مسعود معلم ماست، شیر همیشه بیدار، رهبر تاریخساز، عاری از استثمار،
• داشت فراموشم میشد که امام زمان هم هست. یعنی فقط برای تنها مقطع حاضر نیست که مسعود رجوی خودش را برای این تشکل مطرح کرده، بلکه دستگاه فکری ایکه راه انداخته اگر نمیدانید باید بدانید که غیبت را ابدی میخواهد بکند یعنی بعنوان موتور تاریخی و همیشگی مانند امام حسین در میان شیعه ها خودش را برای این تشکل مطرح و جاری میکند. خواهشم این استکه به حرفهای مریم رجوی در مورد مسعود رجوی دوباره حداقل در همین آخرین شو توجه بیشتری بکنید. به بحث های انقلاب ایدئولژیک و اطلاعیه هایی که بدستور خودش و با خط خودش ولی از زبان دیگران نوشته توجه کنید.
اولا: با این حساب کدام عقل سلیم میآید و برای گرفتن انعکاس مطرح میکند که طرف مرده است. و تمامی دم و دستگاه فکری که مسعود رجوی به بهای ننگ و نفرین ابدی مردم ایران، به بهای به کشتن دادن هزاران مجاهد، کشتار هزاران هزار ایرانی، خود و وطن فروشی بنا کرده را جهت انعکاس گرفتن خراب کنند و بگویند طرف مرد و رفت.
ثانیا: آیا قابل پذیرش است که عربستان و ترکی و الفیصل بیایند و برای منظور اهداف خاص فرقه رجوی خود را مضحکه خاص و عام کنند و مثلا فریب کار کنند و از تاکتیکهای ضد اطلاعاتی استفاده کنند آنهم اینگونه، آنهم در مورد مسعود رجویش؟ قانون رابطه بین مزدور و ارباب اینرا دیکته نمیکند. ضمنا اگر میخواست برای تشکل مورد استفاده اش کمی انعکاس خبری بیابد میتوانست بگوید که به آنها یک دفتر در عربستان دادیم، مریم رجوی را به مکه دعوت کنند و هزاران شیوه غیر مستقیم ولی صدها بار موثرتر تبلیغاتی وجود دارد. نه اینکه طرف را بکشند که طرف معروف شود؟!!!!!!
3). فرض اینکه، ترکی الفیصل آگاهانه گفته که مسعود رجوی مرده تا او را از پیگردهای بین اللملی و داخلی و مردم ایران و همه کسانیکه خانواده و اقوام و پدر و مادر و فرزندانشان توسط تشکل او کشته شده اند خلاص شود. یعنی هدف و طرح اساسا امنیتی است.
باز سوال اول این خواهد بود که آیا سعودیها منافعشان از اینکار چه خواهد بود؟ مگر مسعود رجوی در حال حاضر تحت پیگرد جدی ای قرار دارد؟ مگر برای کسی مهم است که او کجاست؟ هرچند برای رژیم مهم است که دستگیرش کند و به محاکمه اش بکشد. ولی طی این چند سال مگر حساسیتی بین اللملی در مورد او دیده شده؟ ضمن اینکه قطعا طی این سالها بسیاری سیستم های اطلاعاتی میدانند که او کجاست. ضمن اینکه باز چرا با مرده خواندن او و تخریب همه ساختمان و بنایی که مسعود رجوی برای حضور ابدی خودش ساخته است و در محور قبلی مطرح کردیم اینکار بشود. یعنی هرچند درست استکه مسعود رجوی رفته که در گوشه ای بطور فیزیکی بمیرد ولی نمیخواهد اساسا فکر و اندیشه امام زمانیش بمیرد. مریم رجوی آمده که مسعود رجوی بتواند غیبت کبری کند.
4). فرض اینکه آگاهانه گفته است ولی بدون هماهنگی با فرقه رجوی
هدفش نیز با اینکار این بوده که مریم رجوی را به موضع گیری در مورد مرده و زنده بودن رجوی وادار کند تا از این طریق بدانند زنده است یا مرده.
الف: معمولا سیستم های اطلاعاتی و دولتها که تشکلی را بخدمت میگیرند مایلند از همه چیز آن سر در آورند. چیزی که در تمامی سالهایی که سازمان مجاهدین در عراق حضور داشت سیستم اطلاعات عراق و حتی اطلاعات ارتش آن و یا همه کشورهائیکه سازمان مجاهدین در آن حضور داشته با انواع ترفند ها تلاش میکرند و میکنند همه چیز رجوی را در بیآورد. از تلاش برای عضوگیری سران و فرماندهان و کسانیکه در تماس با آنها بودند، نفوذ دادن نفرات، شنود تلفنی و بیسیمی، … مانند زمانیکه ما در وزارت اطلاعات عراق با حبوش جلسه داشتیم وقتی برای آوردن یک برگه سند به خودرو خودمان که در داخل وزارت خانه بیرون ساختمان مرکزی مراجعه کردم نیروهای عراقی را دیدم که دل و روده داشبرد خودرو ما را کشیده بودند بیرون. یا تلاش برای همبستر کردن زنان با اعضای دفتر سیاسی آنزمان مانند محمد حیاتی و … عربستان نیز از این قائده استثناء نیست. قطعا میخواسته بدان که این موجود کجاست؟
ب: این اطلاعات را عربستان میتوانست از خود مریم رجوی در تمامی مدتی که چکهایش را تحویل میداد سوال کند و یا کسانیکه برای دعوت از ترکی الفیصل با وی تماس گرفته بودند و در تماس هستند بکند. قطعا مریم رجوی و یا تشکیلات باید جواب منطقی ای به وی میدادند. حداقل میتوانستند بگویند که هست ولی ما نمیدانیم کجاست. این مسئله بسیار عادی است و هیچ مشکلی هم ایجاد نمیکرد که توسط عربستان در مورد سرنوشت مسعود رجوی بعنوان رهبر تشکلی که در خدمتش است سوال نماید.
ج: برای تعین اینکه مسعود رجوی مرده است یا زنده یا محل او کجاست، آیا عربستان کم ارتباط با سیستم های اطلاعاتی جهان دارد؟ که نتواند از آن طریق به این سوالش پاسخی پیدا کند؟ چه تعداد از سیستمهای ماهواره ای جهان تعلق به عربستان و سرمایه های آنها دارد؟ چه میزان ارتباطات در دستگاه آمریکا و اروپا و انگلیس و … دارد؟ عطف به اینکه مسعود رجوی مرتب توسط ماهواره و … با تشکیلات خود در تماس بوده آیا قابل فهم و پذیرش است که سیستمهای اطلاعاتی جهان ندانند کجاست؟ همآنها که پرونده 11 سپتامبر را بیش از ده سال عقب انداختند و وقتی منتشر شد آنگونه که میخواستند برایش ادیت کردند همانها که 28 صفحه آنرا محرمانه نگهداشتند دست آخر هم بسیاری اسامی را با قلم سیاه رنگ کردند و …کجایند که برایش این سوال ساده را پاسخ دهند؟
د: اینکار ترکی الفیصل کوچک کردن خودش در مقابل فرقه ای که بخدمت گرفته است میباشد. چون در صورت تکذیب آن و یا مورد سوال قرارگرفتن توسط فرقه رجوی که چرا چنین نکته ای را مطرح کرده اید که بشدت به ضرر ماست پاسخی در خور یک ارباب نداشت که بدهد.
5) شق آخر
مقدمه:
الف: میدانیم که بعد از عراق و بموازات با آن عربستان بزرگترین حامی مالی و کنترل کننده مجاهدین بوده است. طوری که مسعود رجوی بعد از فرانسه و عراق بدون هیچ مشکلی و ترسی فقط به عربستان سفر کرده است.
ب: میدانیم که بعد از عراق که در جنگ علنی با رژیم بود، عربستان یکی از بزرگترین دشمنان رژیم در منطقه تلقی میشود. که اخیرا نیز در جریان و از بعد توافق هسته ای این دشمنی و رویارویی را بسیار علنی تر و خشنتر بویژه در یمن بطور بی سابقه ای با کشتار مردم آنکشور طوری که سازمان های بین اللملی آنرا جنایت علیه بشریت نامیدند بارز کرده است.
ج: میدانیم که حاکمیت عربستان وهابیت را که مذهب رسمی آن است ترویج و تشویق میکند و عمده تمرکز آن ضدیت با شیعه و موضوع اعتقادات شیعه بویژه مقوله امام زمان است. طوریکه دیگر مذاهب را بدست داعش سر میبرد.
در زیر گزارش ویدئویی سنای آمریکا از نقش عربستان و وهابیت در ایجاد و گسترش داعش و اینکه وهابیت مذهب رسمی عربستان و آنچه از آن مشروعیت خود را بیرون میکشند و رویکرد وهابیت با دیگر انشعابات اسلامی آمده است.
https://www.youtube.com/watch?v=tmIQho6EMQY

هرچند این امر برای بسیاری آشکار است به تعدادی نمونه ساده ضدیت عربستان با شیعه که در سایتهای ایرانی میتوان یافت در زیر اشاره میکنیم. تا اینکه نقطه کانونی ضدیت وهابیون با شیعه که فلسفه انتظار و امام زمان است روشنتر شود.
وهابیون با انکار یکی از اساسی ترین اعتقادات و ضروریات اسلام یعنی مهدویت درصدد مضمحل کردن اساس اعتقاد به امامت و در نتیجه نابودی بنیادی اسلام محمدی(ص) هستند. آن ها با شبهاتی چون تشکیک در طول عمر حضرت مهدی(ع) ایجاد شبهه در ولادت ایشان و تردید در اصل وجود حضرت مهدی(ع) به خاطر اختلاف نقل هایی که بعضا درباره اسامی و القاب آن حضرت شده است، درصددند که رکن رکین حیات اسلام و تشیع را که همان اعتقاد به امامت امام حی و زنده است، تخریب کرده و یک اسلام التقاطی را به مردم معرفی نمایند.

این وهابیان شبهاتی را در خصوص مسئله مهدویت دارند که به چند مورد آن به طور خلاصه اشاره می کنیم.
شبهه اول :مهدی (عج) شخصی خیالی و امام حسن عسکری فرزندی ندارد. قفاری معتقد است چون نوبختی و اشعری نوشته اند، شیعیان پس از امام حسن عسکری(ع) متفرق شده اند پس نتیجه می گیریم که ایشان فرزندی ندارد.
شبهه دوم : شیعه می گوید امام غایب است به خاطر ترس از مرگ پس حالا که این همه شیعیان زیاد شده اند ترس از مرگ نیست چرا ظهور نمی کند.
شبهه سوم : چگونه ادعا می کنید که تاکنون 1100 سال از عمر منجی می گذرد در حالی که پیامبر(ص) فرمود:«هر کس در شب ارتحال من بر روی زمین باشد بیش از صد سال عمر نمی کند.»
شبهه چهارم: با ظهور مهدی(ع) شریعت جدیدی وارد دین اسلام می شود مثل معدوم کردن بعضی مساجد و کشتن قاتلین امام حسین(ع) و …
شبهه پنجم: شیعه معتقد است امام مهدی در 5 سالگی به امامت رسیده در حالیکه طفل در تصرف اموال خود محجورات و اختیار نگهداری ندارد چه رسد به اینکه امام باشد
شبهه ششم: امام غایب هیچ نفعی ندارد.

توهین مفتی وهابی سعودی به امام زمان
به گزارش رجانيوز به نقل از شبکه خبري العالم، “شيخ عبدالعزيز آل الشيخ” مفتي و رئيس کميته علماي ارشد عربستان سعودي، در خطبه هاي نماز جمعه شهر رياض، وجود امام زمان(عج) را دروغي بزرگ توصيف کرد و گفت: کساني که اعتقاد دارند امام غايبي وجود دارد که با ظهور خود اوضاع را تصحيح و احکام شرعي جديدي را برپا مي کند دروغگو و مغالطه گر هستند، اينان بايد بدانند دين ما دين کاملي است و پيامبر اکرم(ص) ، همه رسالت را به طور کامل تبيلغ کرد و اسلام ديگر نيازي به اضافه چيزي ندارد.
به نوشته پايگاه اينترنتي التوافق مفتي عربستان افزود: کساني که ادعا مي کنند دين داراي نقص است و شخصيت هاي خيالي غايب به تصحيح آن خواهند پرداخت دروغگو هستند و راه آنان سراسر کذب، افترا و گمراهي و به دور از صراط مستقيم است.
شيخ آل الشيخ به هجمه شدید عليه شيعيان پرداخت و تصريح کرد: همه مسلمانان، دوست دار پيامبر(ص) و خاندانش هستند و کساني که خود را عاشق اهل بيت(ع) جلوه داده و عقايدشان را مرتبط با آنان مي دانند دروغگوياني هستند که در پي باطلند و سعي مي کنند تا فساد را در ميان امت ترويج داده و خون مسلمانان را جاري سازند. اهل بيت(ع) هيچ رابطه اي با اينان ندارند و مسلمانان بايد نسبت به اين فتنه گران هوشيار باشند.
مفتي عربستان بدون ارائه هيچ شاهدي بر سخنان کذبش، مدعي شد: پيروان اين مذهب گمراه، شريعت اسلامي را منحصر به گذشته مي دانند و اعتقاد دارند که احکام شرعي در زمان کنوني کاربردي ندارند و امت نيازمند نظم جديدي در شريعت است.
وي که به شدت تلاش مي کرد شيعيان را معتقد به وجود نقص در دين جلوه دهد، تاکيد کرد: اين افراد اعتقاد دارند که آموزه هاي مرتبط با اسلام و عقايدي که امت اسلامي دنبال مي کند از منابع تروريسم هستند، در حالي که امتي که بر پايه اخلاق و آموزه هاي ديني پرورش مي يابد از تروريسم و فتنه کاملا به دور است، زيرا دين اسلام، مردم را بر اساس وحدت کلمه، اخلاص، صداقت و همکاري متقابل پرورش مي دهد و کسي که ادعا مي کند شيوه هاي اسلامي، منبع فساد و تروريسم است سخت در اشتباه بوده و از بصيرت به دور است.

لینک سایت توهین های وهابیون عربستان به شیعه بخاطر اندیشه امام زمان شیعیان.
عبدالله حیدری گفته است: “شیعه ها حتی از آلت پرستان و خرافه پرستان، خرافه پرست ترن…”
یک سایت ایرانی در مورد توهین های مدیر مرکز مطالعات اندیشه و گفتگو وهابیت در عربستان اینگونه نوشته است: “یکی از افرادی که بسیار نسبت به شیعیان با بی احترامی برخورد می کند و دائما توهین های زننده و به دور از رفتار اجتماعی و اخلاق اسلامی روا می دارد. عبدالله حیدری ، مدیرمرکز مطالعات اندیشه و گفتگو وهابیت در عربستان می باشد. وی توهین بزرگی به همه شیعیان روا داشته که از بیان آن شرم دارم ، لذا تقاضا دارم با عرض پوزش ملاحظه بفرمایید…”
توهین به شیعیان توسط کارشناس طنز پرداز وهابی،عبدالله حیدری
با این تفاصیل عربستان بشدت در تضاد بنیادین سیاسی و بطور خاص دیدگاهی یا ایدئولژیک با شیعه و شیعه گریست.
شق: فرض اینکه ترکی الفیصل بدون هماهنگی با فرقه رجوی آگاهانه از مرگ او یاد کرده است.
‎ آما چرا و به چه هدفی؟ با توجه به مقدمه فوق عربستان در دشمنی با مردم ایران، مذهب آنها و رژیم ایران منافع و فصل مشترک بسیار قویی با فرقه رجوی دارند. اما تضاد عربستان با مسعود رجوی و فرقه ای که باقی گذاشته است همان امام زمان بازیهای رجوی است. و بطور خاص عملی کردن آن با غیبت های کوچک و بزرگ میباشد. هرچند فرقه رجوی تلاش میکند در سطح علنی مطرح نشود ولی تمامی منتقدین جدا شده بطور جد دجال بازی مسعود رجوی را افشاء و مطرح و آنتنی کرده اند. این مقوله چه توسط عراقیها در همان زمانها که مطرح شد مورد سوال دستگاه اطلاعاتی عراق بود و ابراز نگرانی و عدم خشنودی خود را از این مسئله بویژه مسئله طلاقها در سازمان از طلاق مریم رجوی از مهدی ابریشمچی تا طلاقهای سالهای بعد بقیه مجاهدین ابراز میکردند و مورد تمسخر نیز قرار میدادند و هنگام توضیحات ما از ضرورت آن با پوز خند واکنش نشان میدادند و میگفتند که دیگر “برادران در منطقه” نیز نگاهی تعجب انگیز به این امر دارند که نظرهمگی ما در آن زمان در تشکیلات از “برادران در منطقه” همان عربستان بود. در آن زمان رجوی مطرح میکرد چاره ای ندارد. که مدتی نیز همزمان با سرکار آمدن خاتمی رابطه سازمان با عربستان به تعطیلی کشیده شد.
امروزه که عربستان تلاش به یافتن نقش بسیار فعالتر و کنترل کننده در منطقه را دنبال میکند ولی چه در صحنه نظامی حملات ضد انسانی به یمن و چه در سطح بین اللملی با توافق هسته ای رژیم با آمریکا و اروپا و برداشته شدن تحریمها و رو شدن نقش عربستان در رابطه با داعش و جنایت 11 سپتامبر چه توسط جهان و حتی خود آمریکا، زیر سوال رفت و شکست خورد، عربستان را دوباره بسمت اسب مرده ای بنام مسعود رجوی و تشکل او رانده است. اخبار بعد از شرکت ترکی الفیصل در شو مریم رجوی مربوط به ملاقات محمود عباس با او که توسط تمامی فلسطینان مورد لعن و نفرین قرار گرفت و آنرا دستور مستقیم سعودیها خواندند نشان داد که عربستان قصد دارد جهت کسب اهدافش از ابزاری که کهنه شده و دور انداخته بود دوباره بهره برداری بکند.
تضاد سعودیها با فرقه رجوی
اما در این میان در سلسله مراتب رهبری عربستان، مسعود رجوی و فرقه رجوی شیعه تضاد خاص خودش را برای سعودیها دارد و آن هم شیعه بودن آن و مهمتر اینکه مسعود رجوی خودش را در کانون تضاد ایدئولژیک وهابیت با مردم ایران و مذهب آنها نشانده است، که همانا امام زمان خواندن خودش است. چیزی که با حمایت عربستان از فرقه رجوی عملا باید به نیرویی که متضاد خودش است میدان و مشروعیت ببخشد. بنابرا این چاره چیست؟
عربستان: اگر میخواهیم از برگ رجویها استفاده کنیم باید امام زمانی او را بسوزانیم. بنابراین در جلسه مرحوم بودن او را خارج از اراده و بدون هماهنگی با مریم رجوی مطرح میکنیم تا تمامی استراتژی غیبت رجوی که برای امام زمان بازی خودش بنا کرده بود بسوزد. تا از این طریق:
اولا مخالفت فقهای عربستانی خنثی و خیال راحتتری داشته باشند،
در ثانی فرقه رجوی ضعیفتری داشته باشیم که بهتر و بیشتر تحت امر عربستان قرار بگیرد. چون قصد آنها حمایت از مردم ایران و آزادی و دمکراسی و… نیست. حتی به کرسی نشاندن رجویها هم نیست. بلکه مقابله با رژیم ایران است در تضاد با خود عربستان. همچنین میبینیم که وقتی برای فرقه رجوی، خیمه عمود نظامش را خرد و خمیر و دفن میکند شعارهای توخالی کاری که فردوسی کرده است را برایشان سر میدهد که زیاد هم احساس نا راحتی نکنند. میماند یک سوال و آن اینکه خوب چرا بازی با برگ مسعود رجوی؟
جواب احتمالی میتواند این باشد که،
مسعود رجوی در عربستان بوده و آنجا مرده است ویا عربستان دقیقا از محل و وضعیت او مطلع است و خودش هم آنرا ترتیب داده است و کننرل میکرده است (توجه به این مسئله که مسعود رجوی همواره ارتباطاتش حفظ شده است باید تحت حمایت یک کشوری میبود که سیستم های اطلاعاتی دیگر اقدامی نکرده یا نمیتوانستند بکنند چون حامی آن کشور پولدار و گردن کلفتی است، به زبان دیگر اگر بصورت مخفی در کشوری بود قطعا دچار مشکل میشد ولی اینکه دچار مشکلی نیست یعنی تحت حمایت یک کشوری است که توانسته مخفی بماند آن کشور نیز هر کشوری نیست بلکه همان کشوری است که وقتی دستش در تروریسم 11 سپتامبررو میشود حتی آمریکا را تهدید میکند که پولهایش را بیرون میکشد و میبینیم که نتیجه گزارش چگونه تغییر میکند و جاهایی اسامی سیاه میشود) . و عربستان نیز با علم بدان آمده موضوع مرگ رجوی را علنی کرده است. تا ضمن استفاده از برگ رجویها علیه رژیم عملا تفکر شیعه و امام زمان بازی آنرا و این تفکر را برای همیشه بسوزاند. یا به زبان سیاسی عربستان با پول و حمایت سیاسی اضداد برای خودش نتراشد.
استفاده از برگ رجویها بله ولی تقویت آنها خیر.شاهد بسیار قوی نیز همین که رجوی که برا ی هر خمپاره به اشرف و لیبرتی یک پیام میداد و سوز وگداز میکرد و با اشک تمساح بهره برداری مینمود، بعد از خبر مرگش هنوز پیامی نداده است. جواب احتمالی این است؟! تا آینده روشن کند که مرده یا هنوز حداقل نفس میکشد.
هجدهم مرداد 95
داود ارشد
عضو سابق شواری ملی مقاومت و مجاهدین
نه به تروریسم و فرقه ها
پایان

تظاهرات مردم ایران و آنچه آنرا تهدید میکند
ژانویه 1, 2018

کشورمان ایران در چند روز گذشته بار دیگر شاهد تظاهرات مختلفی در اکثر شهرهای کشور بوده است. تظاهرات اخیر که در
روز پنجشنبه 7 دیماه از مشهد با شعارهایی علیه حسن روحانی آغاز شده در ادامه اما جلوه همیشگی اش را بخود گرفت و در شهرهای دیگر شاهد تکرار شعار علیه روحانی نبودیم.

ویژگی های منحصربفرد تظاهرات اخیر:
درگذشته نیز شاهد تحرکاتی علیه حسن روحانی بوده ایم. از جمله در روز جهانی قدس تعدادی از شرکت‌کنندگان در راهپیمایی روز قدس تهران علیه حسن روحانی، شعار دادند.شعاردهندگان با مقایسه آقای روحانی و ابوالحسن بنی‌صدر، اولین رئیس ایران شعار دادند: “روحانی بنی‌صدر پیوندتان مبارک”. خبرگزاری ایلنا معترضان را “برخی نیروهای تندرو” خوانده که با حضور در اطراف آقای روحانی شعار “مرگ بر آخوند آمریکایی، مرگ بر فتنه‌گر، مرگ بر منافق و مرگ بر بنی‌صدر” هم داده‌اند.

حمایت بعضی عناصر داخلی از تظاهرات مشهد:
در کمال تعجب اما و برخلاف انتظار شاهد حمایت کسانیکه اساسا دل خوشی از حضور مردم در خیابانها ندارند از تظاهرات مردم مشهد بودیم.
احمد علم الهدی،
««مردم همواره می توانند به طور قانونی مشکلات خود را مطرح و از طریق تجمع، مطالبات به حق خود را بیان و به نتیجه برسانند همچنان که کارگران و دیگر گروههای صنفی بارها با این روش مشکلات خود را بیان و بر طرف کرده اند. در اتفاقات پنجشنبه مشهد، اشکال بر مردمی وارد است که برای بیان مطالبات به حق خود، دعوت مرجعی ناشناس را پذیرفته و به خیابان آمدند.»»
حسین نوری همدانی،
««این اعتقاد وجود دارد که مردم خواسته حقی دارند و پشتیبان آنها هستیم، زیرا از گرانی، سختی معیشت و بیکاری رنج می‌برند که با جلسه، سخنرانی، الفاظ و آمار و ارقام درست نمی‌شود، رفع این گرانی، فقر و بیکاری خواسته به حق مردم است و ما پشتیبانی می‌کنیم. در مملکت مالباختگانی هستند که برای ما نامه می‌نویسند که ما به مراکزی پول دادیم و دولت اقدام نمی‌کند پول را پس بگیریم این در حالی است که دولت به واسطه بانک‌ها دیرکرد دریافت می‌کند و بارها بیان شده دیرکرد حرام و رباست ولی دریافت می‌کند.»»
حمید رسایی،
««آقای روحانی و رسانه‌های اقماریش که تمام هم و غم‌شون برگزاری کنسرت خصوصا در مشهد بود حالا که تعدادی از مردم مشهد در اعتراض به وضع موجود به خیابان ریختن و دسته جمعی کنسرت مرگ بر روحانی رو اجرا کردن چرا عصبانین و این مردم رو سانسور می‌کنن؟»»
در همین رابطه اخباری نیز منتشر شده در بعضی رسانه‌های صبح امروز یکشنبه ۱۰ دی (۳۱ دسامبر) به نقل از کانال تلگرام غلامحسین کرباسچی، دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی، نوشتند که آقای علم‌الهدی به دلیل “اقدام پشت‌پرده او در تجمعات خیابانی مشهد” که جرقه اعتراضات روزهای اخیر را زد، به شورای عالی امنیت ملی احضار شده و علی شمخانی، دبیر این شورا، به تندی به او تذکر داده است. که البته توسط دفتر علم الهدای تکذیب شد.
محتوای تظاهرات
همانگونه که دیدیم هرچند شعارهای تظاهرات بر علیه حسن روحانی از مشهد شروع ولی بلافاصله ابعاد سیاسی بخود گرفت و مردم بجان آمده مسائل معیشتی را به مسائل سیاسی و بین اللملی همچون سوریه و … و یا به مسائل اجتماعی و آزادیها با این

پرچم (روسری) سفید ضد حجاب اجباری یک زن جوان در تظاهرات

عکس سمبلیک یک زن جوان که روسری سفید خود را بعنوان پرچم سفید در ملا عام در اعتراض به حجاب اجباری برافراشته است گره زدند. که بوضوح حاکی از پتانسیل انفجاری جامعه ناشی از بی پاسخ ماندن تمامی مطالبات خود از گرانی، دزدیهای نجومی اصحاب حکومت، بی عدالتی، بیکاری، نبود آزادی، …است. طوریکه فرد معلوم الحالی چون احمدی نژاد که مردم را “خس و خاشاک” مینامید و با تظاهرات 1388 آن کرد که همه شاهد بودیم، نیز دوره افتاده و فریاد وای عدالتش برهواست. ولی
شعارهای مرگ بر و شاهنشاه روحت شاد در حضور نیروی انتظامی
هیچکدام از این مطالبات برحق مردم تاکنون پاسخی جز سرپوش گذاشتن، جز سرکوب کردن، جز دعوت به وحدت و آرامش که طبق تجربه مردم تنها ادامه وضعیت موجود را دنبال میکند دریافت نمیکند. باید خاطر نشان ساخت که در روزهای ابتدایی شعارهای بسیار مشکوک و بی محتوایی از جمله در مورد “رضا شاه” و یا غلط بودن انقلاب 22 بهمن و یا در حضور نیروی انتظامی شعار شاهنشاه روحت شاد نیز داده میشد. که در ادامه شعارهای ضد حسن روحانی و قابل بهره برداری بمنظور تهیج و توجیه به صحنه آوردن عناصری جهت سرکوب تظاهرات و چه بسا اهداف بزرگتر ارزیابی شدند که به هیچ وجه توسط مردم جدی گرفته نشد و بسرعت محو گردید.

رویکرد لباس شخصیها و گارد ضد شورش
طبق تجربه سال 1388 که چندین روز تظاهرات را از نزدیک و به چشم دیده ایم و در مقایسه با آن، در تمامی ویدئوهای منتشر شده از تظاهرات اخیر نه تنها شاهد سرکوب تظاهرات نبوده ایم بلکه عمدتا نیروهای انتظامی در حاشیه و یا بطور نسبی سمبولیک به اینطرف و آنطرف رفته و در مواردی از تظاهرات حمایت کرده، در مواردی هم با بلندگو بر حق مشروع ولی طبق قانون مردم به تظاهرات را برسمیت شناخته اند !! و در ابعاد کمی و کیفی با رویکرد سال 1388 با تظاهرات تفاوت وجود دارد. البته این امر به معنی این نیست که هیچ درگیری و یا ضرب و شتم توسط نیروهای ضد شورش صورت نگرفته و نمیگیرد همانگونه که اخبار کشته شدن دو تن از هموطنان در شهردرود اصفهان و حداقل دو تن در ایذه مورد تائید قرارگرفته است. طبعا وقتی تظاهرات در این ابعاد کشوری وجود دارد نه میتوان آنرا چه در ابعاد درگیری فیزیکی و چه در ابعاد شعارهایی که داده میشود کنترل نمود.

هدایت و سازماندهی تظاهرات
آنچه در سال 1388 شاهد بودیم تظاهرات یک تم و محتوای واحدی داشت و از طریق شبکه های اجتماعی و شبکه دفاترانتخاباتی و اشخاص فعال در انتخابات جاری سازماندهی و تا حدودی زیادی رهبری میشد. از جمله اینکه شعارها محتوای انتخاباتی و ضد تقلب مانند رای من کجاست… داشت و یا تظاهرات میلیونی سکوت… که با سرکوب تظاهرات در روزهای بعد و عاشورا از کنترل خارج شد. ولی تظاهرات در این دوره هرچند در مشهد با تم ضد روحانی و هدایت شدگی واضحی استارت خورد ولی تظاهرات مردمی در اثر این جرقه بصورتی هدایت نشده ولی سازماندهی شده توسط شبکه های اجتماعی ادامه یافته است. ویژگی شبکه های اجتماعی به خودی خود این است که تنها میتواند نقش ارتباطی و اطلاع رسانی را بازی کند ولی در نبود سیستم هدایت و رهبری نقش هدایت کنندگی ندارد.

گستردگی و بزرگی
تظاهرات اخیر همانگونه که دیده میشود دارای ابعاد کوچک و پراکنده است که حکایت از خود جوش بودن آن و نبود یک شبکه هدایت مشترک میباشد.

تهدیداتی که تظاهرات مردمی با آن مواجهه است
بزرگترین تهدید تظاهرات همانگونه که شواهدی نیز از آن در شروع مشاهده شد از جانب راهزنان “دشمنان همین مردم و میهن” است تا با میلیتریزه کردن فضای کشور راه را برای پیش بردن اهدافشان باز کنند. تا حرکتهای برحق اقتصادی و معیشتی و …مردم را بهانه ای و وسیله ای برای تبدیل و چرخاندن آن علیه خودشان قرار دهند. توجه داریم که نفس سرکوب محدود لزوما تهدید اصلی نیست چون ممکن است شعله های تظاهرات را کوتاه یا حتی موقتا خاموش کند ولی هر کشته و هر زخمی و … را در خاطرهای سیاسی مردم بجان آمده ثبت میکند که بانک پتانسیل اجتماعی مردم را پر تر میکند.
اما عطف به ورود عنصر شبکه های اجتماعی در سازماندهی تظاهرات میتواند دست سیستمها و قدرتهای بزرگ مانند بعضی جناحهای هار رژیم تا اسرائیل و عربستان و آمریکا و مزدوران آنها همچون فرقه مافیایی رجوی را نیز در دخالت در امور جهت اثر گذاری بر تظاهرات در جهت منافع خودشان باز کند. مانند آنچه در سیستم انتخابات آمریکا شاهد بودیم.
طبق اسناد غیر قابل انکار و تجربه و اطلاعات بنده در سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت، چه در سال 1388 که تلاش میکرد با بکارگیری عناصری شعارها را بنفع خود بچرخاند که با شکست کامل مواجهه شد و چه در زمان جنگ تشکیلات ما در فرقه رجوی شعار صلح میدادیم و تحلیل میکردیم که جنگ ریسمان حیات رژیم است و به محض توقف جنگ در یک لحظه فروپاشی رژیم را خواهیم داشت. که همه مردم دیدند که رژیم چگونه بعد از جام زهر فروپاشید!!!!
بعد از آتش بس سال 1367 حباب توخالی صلح طلبی مسعود رجوی ترکید طوری که تمامی تلاش ما در سازمان و شورا شروع مجدد جنگ بود. و تلاش میکردیم که عراق را متقاعد کنیم که جنگ را دوباره آغاز کند. هرچند عراق با عملیات فروغ جاویدان موافقت کرد و لی بعد از شکست کامل آن دیگر به خواستهای رجوی وقعی نگذاشت طوریکه هفت سال رجوی توسط صدام بایکوت شد.

در دوره خاتمی نیز با قدمهایی که خاتمی برای نزدیکی به جهان و غرب برداشت سیاست جنگ طلبانه رجوی بویژه کم شدن فشارهای سرکوب داخلی ناشی از افشای قتلهای زنجیره ای… مسعود رجوی را با مرگ سیاسی و روحی روانی مواجهه نمود.

دروغهای نجومی مسعود رجوی جهت بستن فضای سیاسی جامعه برای مردم

طوریکه در قبال تحلیلی که بنده در همان زمان از شرایط ایران و ذهنیت مردم ایران و خواست و تمایل آنها و اینکه چقدر ما در سازمان بدور از واقعیات سیاسی اجتماعی بسر میبریم نوشته و به رجوی دادم، برای هفت سال مرا با مارک خاتمی چی به بصره تبعید نمود. از طرفی نیز تمامی تلاشهایش را نمود که آشوب و سرکوب مطلق و بسته شدن تمامی فضای سیاسی را به ایران بازگرداند.
در همین رابطه نیز تمامی نشریات سازمان را پر میکردیم از دروغهای نجومی جهت کشاندن سپاه به میدان تا سرکوب و اختناق را در اثر حضور خاتمی شل شده بود بازگرداند. در همین ایام نیز عملیات خمپاره زنی به شهرها نیز آغاز شد تا فضای باز سیاسی را که برای رجوی حکم زهر داشت را ببندیم
دوره دوم خاتمی تعین تکلیف رژیم .

پیام از قول یک مومیایی به مردم
در همین دوره جدید تظاهرات مردم ایران سیستم دروغ و دجالگری این تشکیلات مافیایی و خود فروخته به عربستان و اسرائیل دوباره براه افتاده است. طوری که جسد متعفن و پوسیده مسعود رجوی از قبری که سنگش را ترکی الفیصل برآن نهاده بود بیرون آورده و بنام او اطلاعیه صادر کرده اند:
وی از قهرمانانی یاد کرده که فرمانداریها، مراکز سپاه، قضائیه، دفاتر امام جمعه ها در شهرهای مختلف را تسخیر و منهدم کردند تشکر نموده است. و از مردم و جوانان خواسته که در همکاری با ارتش آزادیبخش ملی!!! البته در تیرانا آنهم درون حصار بتونی همه مراکز دولتی را اشغال کنند!!!!

پیامی از یک جسد متعفن نبش قبر شده
آقای رجوی ای که خواستش از ترامپ بمباران همین مردم است. همین مردمی که سالیان است آنها را خائن مینامند چون به امام زمانی او لبیک نگفته اند. و تمامی اینها را در درون فرقه بی خبر از جهان بعنوان بازوان ارتش آزادیبخش خود یاد میکند. در صورتیکه همه جهان شاهد کم و کیف تظاهرات در ایران است. که همان سیاست در راستای خواست عربستان، اسرائیل و آمریکای ترامپ و البته منطبق با خواست جناحهای حار رژیم که با وسیله قرار دادن چنین اکاذیبی بمیدان آمده و تظاهرات صلح آمیز مردم را که خواستهای برحق خود را مطالبه میکنند را به خاک خون کشیده کنترل کل کشور را بدست بگیرند.
خواست تمامی دشمنان ایران و ایرانی نه رسیدن مردم ایران به خواسته هایشان بلکه رسیدن خودشان به حکومت و تامین منافع خودشان از عربستان و اسرائیل و آمریکای ترامپ گرفته تا مزدور آنها مانند رجوی تا جناحهای حار رژیم میباشد. نشانه هایی نیز دیده شد در همکاری و همدستی دشمنان ایران و ایرانی که تظاهرات را به سلطنت طلبان و یا فرقه رجوی نسبت دادند. تا مقدمه چینی باشد جهت سرکوب تظاهرات و رسیدن به اهدافشان.

البته همه اینها از تنفر مردم ایران از خودشان آگاه هستند. طوریکه نتانیاهو به همه وزیران خود دستور داده است که علنا از تظاهرات مردم حمایت نکنند.
مردم ایران هوشیارانه باید بر خواست برحق خود و تا رسیدن به اهدافشان بدون اینکه بازی دشمنان ایران و ایرانی را بخورند ادامه دهند.

بیانیه ملی “شو”رای ملی مقاومت در نفی خاتمی و اینکه وی به دور دوم نمیرسد و او را میکشند.با امضاء بنده (داود باقروند ارشد) در پای آن در نشریه مجاهد

داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

نوشته های سال 2015 داود باقروند ارشد

نوشته های 2015 داود

بیانیه شماره 1 اسفند 1393 اعلام مواضع اعضای قدیمی و منشعب سازمان مجاهدین خلق ایران

آوریل 8, 2015

اعلام مواضع اعضای قدیمی و منشعب سازمان مجاهدین خلق ایران

ما اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران امضاء کنندۀ این بیانیه با بیش از سی سال سابقه مبارزاتی در تشکیلات سازمان در داخل و خارج کشور بدنبال مطالعه عینی و عملی شرایط میهن در زنجیر و سی سال شکست کلیۀ سیاستهای اتخاذ شده توسط رهبری آقای رجوی، وسرنوشت تشکلی که توسط او نابود شده است، دلایل جداییمان از تشکیلات سازمان مجاهدین خلق را

بشرح ذیل اعلام میکنیم

1.         سرقت رهبری دمکراتیک سازمان توسط آقای مسعود رجوی و جانشین خود خوانده وی خانم مریم عضدانلو (رجوی) در تشکیلات.

2.         عدم وجود سانترالیزم- دمکراتیک در مناسبات تشکیلاتی.

3.         نبود هیچگونه روشهای انقلابی- دمکراتیک انتقاد از خود در رهبری و اصرار بر کلیه سیاستهای بغایت شکسته خورده و صد بار شکستشان به اثبات رسیده طی بیش از سه دهه گذشته.

4.         انحراف و زیرپا گذاشتن اصول اولیه و بنیادین مردمی سازمان یعنی آگاهی، آزادی و برابری که تنها دلیل برای همه مجاهدین و نیروها و تشکلها جهت گذشتن از همه چیزشان و پیوستنشان به این سازمان با تلاش و مبارزه، فداکاری، تحمل درد و شکنج و زندان و شهادت در این راه بوده است.

5.         سقوط مناسبات از یک مناسبات مترقی انسانی به یک تشکل فرقه ای- مافیایی خطر ناک باهدف حفظ قدرت ومواضع تصمیم گیری به جای پذیرش اشتباهات و تصحیح آنها.

6.         اتخاذ سیاستهای ضد مردمی، ضد انقلابی، ضد دمکراتیک و تروریستی بمنظور رسیدن به هدف و یاخوش خدمتی به این یا آن قدرت خارجی از جمله صدام حسین دیکتاتور مخلوع عراق، جهت جلب حمایت مادی آنان  به بهای جان مجاهدین و مردم ایران از یک سو و سرکوب هرگونه انتقاد و مخالفت چه در درون تشکیلات و چه در مناسبات با متحدین سیاسی ازجمله شورای ملی مقاومت بعنوان سیاستی ضد ملی و ضد دمکراتیک و برخلاف مصالح عالیه مردم ایران.

7.         شکست مطلق سیاستهای استمالت و فریب دولتهای غربی توسط آقای رجوی طی بیش از سه دهه جهت پنهان کردن ماهیت تروریستی و دیکتاتوریش.

8.         اتخاذ سیاستهای فرقه ای- فاشیستی از قبیل گرفتن امضاء، تعهد، اعتراف، فیلم و مدرک سازی تحت شرایط مختلف ارعاب و سرکوب و فشارهای به غایت ضد انسانی علیه اعضای جان برکف جهت جلو گیری از ابراز هرگونه فکرو ایدۀ جدید یا مخالفت، دعوت به مسیر درست، انتقاد، اعتراض وحتی سؤال در مورد تناقضات آشکار و مسلم روزانه در تمامی عرصه های تشکیلاتی، سیاسی و ایدئولژیک.

9.         واگذار کردن آبرو و اعتبار سازمان مجاهدین و تمامی درد و رنج وخون شهدای مجاهد خلق بعلاوه تمامی تلاشها و اعتبار متحدین سیاسی به این یا آن سرویس اطلاعاتی بیگانه به منظور استمالت از آنها در مقابل پذیرش حضور رهبری سازمان در کشورهای مربوطه.

10.       غلتیدن آقا و خانم رجوی به ورطه های به غایت ارتجاعی و واپسگرایانه امام زمان سازی، معصوم نمایی، علم غیب و خاصیت و توان شفابخشی داشتن و عاری از اشتباه و خطا بودن آنهم در قرن بیست و یکم در تلاش برای فرار به جلو و به منظور لاپوشانی خیانتهایشان به آرمان مجاهدین.

11.       در ادامه همین خیانت، سوء استفاده از زنان و آرمان آزادی و برابری زنان تحت نام انقلاب ایدئولژیک بمنظور کودتا در تشکیلات و خلع ید یکشبه از مجاهدین با سابقه که به گفته شخص سارق رهبری، ظرفیت و جرأت مخالفت با سیاستهای ورشکسته وی را داشتند.

12.       اتخاذ سیاست رسمی دروغگویی، بزرگنمایی، و وارونه نمایی جهت لاپوشانی شکستهای روزمره در تمامی زمینه های سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولژیک در درون تشکیلات و بخصوص فریب متحدین بیرونی سازمان با هدف از دست ندادن هژمونی کاذب خود.

13.       اتخاذ سیاست رسمی و اعلام شده درونی سرکوب با مشت آهنین، دستگیری، زندان، شکنجه، و کشتن مخالفین درون تشکیلاتی توسط سارق رهبری.

14.       راه اندازی دادگاههای خود ساخته و خود خوانده به منظور ارعاب منتقدین و مخالفین درونی و توجیه اعمال ننگین خود با پیاده کردن سیاست سرکوب و تهدید علنی توسط شخص آقای رجوی به قتل و اعدام آنهم علیه فرزندان برومند و مجاهدی که سالیان سال بعد از دست شستن از جان و مال و خانواده و هستی خود (بعضا ترک بهترین زندگیها، مدارج تحصیلی در اروپا و آمریکا و ایران و…) در سختترین شرایط ممکن، با تحمل موشک و گلوله باران و بمباران هوایی توسط رژیم ضد بشری…، و دماهای 60 درجه فرا طاقت انسانی بیابانهای عراق جهت دفاع از آرمان خود و منافع مردمشان به تشکیلات پیوستند همان زمان که آقای رجوی و خانم مریم عضدانلو در لوکس ترین و راحت ترین امکانات که حتی بعضا در اروپا و آمریکا نیز همانند آن یافت نمی شود می زیستند.

15.       راه اندازی جلسات فشار روانی ماهانه، و سپس هفتگی و در نهایت جلسات روزانۀ تفتیش عقاید و بطور خاص گرفتن اعترافهای اخلاقی و جنسی به منظور سرکوب مخالفت با کودتا تحت نام انقلاب ایدئولژیک.

16.       سیاست مجبور کردن «مجاهدین خطا کار» به گمان رجوی به خودکشی با سیانور.

17.       محروم ساختن مجاهدین از دست یابی به هر گونه اطلاعات، کتب، نشریات آزاد و اخبار در خارج از تشیکلات و همچنین محرومیت از تمامی وسایل کسب اطلاع مانند تلفن و اینترنت، رادیو و تلویزیون، ماهواره …

18.       قطع ارتباط مجاهدین با اقوام، خانواده و حتی فرزندان به منظور ایزوله کردن مجاهدین و جلوگیری از رسیدن اطلاعات صحیح به آنها. محاکمه مجاهدین حتی در صورت فکر کردن به بر قراری ارتباط با خانواده و اقوام و فرزندان و یا فکر دست یابی به کتب و نشریات آزاد.

19.       اتخاذ سیاست ترساندن، تهدید، دستگیری، زندان‏های طویل المدت و سپس فروختن مجاهد مخالف به صدام بعد از سالیان زندان در درون تشکیلات و اعلام این سیاست به همه مجاهدین به منظور جلوگیری و عبرت بقیه مجاهدین از سرنوشت مجاهدینی که مخالف و یا منتقد بوده یا بدنبال کار ساز ندیدن انتقادات و خواسته ها، خواستار خروج از تشکیلات بوده اند جهت جلوگیری از رسیدن آنها به دنیای آزاد و افشای واقعیتهای درون فرقه رجوی.

20.       جراحی اجباری رحم زنان برای جلوگیری از هر گونه فکر کردن آنان به زندگی در آینده و بچه دار شدن و جلوگیری از فکرکردن زنان به دیگری به جز آقای رجوی تحت عنوان فریبندۀ مراحل رهایی زنان!.

21.       اجبار مجاهدین ابتدا به قبول ذهنی همخوابگی زنان با آقای رجوی و سپس به همخوابگی عملی با وی با همکاری و مدیریت خانم مریم عضدانلو (رجوی) بمنظور هرچه وابسته ترکردن زنان مجاهد وجلوگیری از خروج و فرار آنان از سازمان.

22.       فرار آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی از جبهه بعنوان فرماندهان  و رها کردن مجاهدین در اشرف تحت بیسابقه ترین فشارهای روانی، صنفی، پزشکی ، امنیتی و نظامی با وجود امکانات بینهایت گسترده سازمان در امکان خارج کردن مجاهدین از عراق و از این شرایط.

23.       نابودکردن همه امکانات موجود و یا فراهم آمده توسط مقامات یونامی در کمپ لیبرتی در بغداد از اینترنت ، لپ تاپ، تلویزیون، تلفن، ماهواره، یخچال و دیگر امکانات رفاهی و ارتباطی در هر مجموعه شش نفره بعد از ورود گروه اول انتقالی از اشرف به لیبرتی  به دستور آقای رجوی تا کسی نتواند به اخبار آزاد و اطلاعات غیر از دورغهای رجوی دسترسی پیدا کند.

24.       حمایت و همکاری با داعش، سیاه ترین تروریسمی که تاریخ بشریت بخود دیده با امید اینکه از میان عناصر طرافدار صدام دیکتاتور مخلوع عراق به رهبری عزت ابراهیم که در صفوف این گروه مادون انسانی حضور دارند برای خود همدست و همیار دست و پا کند.

25.       نفرت مردم ایران از آقای رجوی و دستگاه فرقه ای اش بدلیل سیاستها و اعمال تروریستی او درایران به علاوۀ سیاستهای او مبنی بر همکاری با صدام حسین و دادن اطلاعات جبهه های جنگ در زمان جنگ ایران و عراق به او و نیز ازدواجهای مکرر و برخلاف عرف اجتماعی مردم ایران که آقای رجوی برای خود در فرانسه در اوج اعدامها و شکنجه های مجاهدین در زندانهای ایران  به راه انداخت و بعد هم ازدواجها و طلاقهای اجباری داخل تشکیلات و جداسازی کودکان از پدران و مادران و فروپاشاندن خانواده ها تحت عنوان مراحل مختلف «انقلاب ایدئولژیک» و در نتیجۀ همۀ این کارها و سیاستها از بین بردن پایگاه اجتماعی و مردمی سازمان مجاهدین خلق در داخل و خارج ایران.

26.       سوء استفاده از هنرمندان مردم ایران در حالیکه همان موقع در دورن تشکیلات به شدت علیه این هنرمندان توسط شخص آقای مسعود رجوی بعنوان عناصر بورژوازی و مطرب سمپاشی میشد که مبادا هیچگونه رابطه انسانی بین مجاهدین و این هنرمندان که در قلب همه مردم ایران جای داشته و دارند ایجاد شود و جای رهبری تمامیت طلب را هرچند ناچیز تنگ کند.

27.       سمپاشی توسط شخص آقای مسعود رجوی علیه تمامی اعضای شورای ملی مقاومت قبل از هر جلسه شورا در درون تشکیلات به عنوان «عملۀ بوژوازی» و «افراد یک لا قبا و مفتخور» باز بمنظور جلوگیری از الگوبرداری مجاهدین عضو شورا از بعضی مخالفتهای محدود اعضای شورا با سیاستهای آقای رجوی و همچنین جلوگیری از برقراری رابطۀ سمپاتیک مجاهدین با اعضای شورا.

28.       ایجاد و نگهداری مجاهدین در سلول انفرادی از طریق زدن انگ و نامیدن هر تماس و دوستی و صحبت بین دو مجاهد خلق بعنوان «شعبه سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات رژیم»! در داخل سازمان! آنهم نه تنها بین مجاهدین منتقد و مخالف بلکه حتی بین مجاهدین جان برکفی که بدستور رجوی خود سوزی نیز میکنند!.

مواضع ما:

1.         مبارزه ما با رژیم ایران با رد هرگونه خشونت و تروریسم بر پایه حمایت از حرکتهای آزادیخواهانه و دموکراتیک مردمی استوار است.

2.         ما خود را همان مجاهدینی که مردم ایران و جهان چه در اشرف چه در لیبرتی و… شاهدش هستند و سرتا پا فدا و گذشت برای مردم و میهنمان می باشند می دانیم و ضمن مبارزه دمکراتیک و با حمایت از مبارزات مردم ایران که طی سالهای اخیر جهان شاهد آن بوده اجازه نخواهیم داد که کشورمان دوباره بدست دژخیم مرتجعی دیگر گرفتار شود.

3.         فرقۀ آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی را با آنچه بعنوان مشتی از خروار ذکرش رفت بعنوان خطرناکترین و وحشی ترین نیروهای ضد دمکراتیک که به قدرت نرسیده اش را در داعش روزانه شاهد هستیم بعنوان دشمن بالقوه مردم ایران و منظقه میدانیم.

4.         سیاست ما در قبال فرقۀ رجوی بر افشای تمامی سیاستهای تروریستی، ناجوانمردانه و خیانتکارانۀ او مبنی بر سوء استفاده از مجاهدین در بند در لیبرتی بمنظور بهره بردای سیاسی از کشتار و شکنجه روحی روانی و محاصره توسط عوامل خارجی و از جمله عوامل رجوی بمنظور خرابکاری در روند خروج مجاهدین از تله ای که آقای رجوی آنها را در آن گرفتار نموده است، متکی بوده و می باشد.

5.         ما سیاست سرکوب مخالفین چه مجاهد چه غیر مجاهد را که علیه مصالح مردم ایران است محکوم می کنیم و  آنرا بغایت در محتوا افشا و رسوا کرده و خواهیم کرد.

6.         ما سیاست مداخله در امور داخلی عراق توسط آقای رجوی که تنها نتیجه آن حمله و هجوم نیروهای عراقی و کشتار برادران و خواهران مجاهدمان در اشرف و لیبرتی است را بشدت محکوم میکنیم.

7.         ما هرگونه حمله و هجوم به لیبرتی و سابقا بر اشرف را محکوم می کنیم و آنرا همسویی عملی عوامل عراقی رژیم  و آقای رجوی در جهت هدف مشترکشان یعنی نابودی مجاهدین لیبرتی می دانیم. مردم ایران و جهان شاهد هستند که هر مجاهدی که از لیبرتی خارج میشود ناقوس مرگ فرقۀ رجوی را به صدا در می آورد و به همین علت است که رهبری سازمان مجاهدین اصرار بر نگهداری افراد سازمان در کشور جنگ زده و بحران زدۀ عراق تا مرگ آخرین نفر دارد اصراری که در پیام اخیر شخص آقای رجوی آشکارا و به صراحت اعلام گردید.

8.         لذا ما از دولت جدید عراق و همۀ کشورهای آزاد جهان و کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد و یونامی می خواهیم که برای انتقال ساکنان زندان لیبرتی از عراق به کشورهای ثالث و باز اسکان آنان به عنوان پناهنده با اولویت قرار دادن بیماران و زخمی ها و با توجه به اینکه بسیاری از آنان سالها قبل دارای حق پناهندگی و اقامت در اروپا و آمریکا بوده اند تلاش کرده و اقدامات مقتضی به عمل بیاورند.

9.         ما سیاست همکاری آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی با سیستمهای اطلاعاتی و امنیتی قدرتهای بزرگ بویژه خرید سیاستمدران از دور خارج شده با هزینه های گزاف و به منظور تداوم حاکمیت به سرقت رفته در رهبری مجاهدین را محکوم میکنیم.

10.       ما اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران با این اعتقاد که مجاهدین حاضر در تله لیبرتی با بیش از سی سال تحمل شرایط عراق و انواع کشتارها و بمباران استواری و اصالت خود را به اثبات رسانده اند، خواهان برداشتن محاصرۀ ضد انسانی لیبرتی و توقف قطع ارتباط ساکنان آن با خانواده هایشان و با دنیای بیرون توسط آقای رجوی هستیم تا افراد مجاهدین بتوانند با خانواده هایشان و با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنند و ما این اقدام را در جهت منافع عالیه مردم ایران و وصل شدن عنصر مجاهد به پایۀ مردمی خود میدانیم.

11.       ما سیاستهای آقای رجوی و خانم مریم رجوی مبنی بر وسیله و برگ قرار دادن مجاهدین در دست سیاستها و قدرتهای جهانی و منطقه ای را محکوم میکنیم. آقای رجوی بعد از شکست همه سیاستهایش و قطع کامل از مردم ایران، تلاش می کند تا با همسو نشان دادن خود با این سیاستها و قدرتها و وسیله شدن در دست آنان بقدرت برسد و سپس با تکیه بر منابع مردم ایران خطرناکترین و مخربترین حاکمیتها را بوجود بیاورد. این سیاست اعلام شدۀ آقای رجویست که در پیام سراسر تهدید و خشونت اخیرش به مجاهدین لیبرتی نیز آشکارا آن را تکرار کرده است.

12.       مریم رجوی دستور خودسوزی گروهی از افراد خودش را در سال 2003 در اعتراض به دستگیری او توسط پلیس فرانسه صادر کرد و آنها طی یک عملیات وحشیانه این کار را جلوی چشمان وحشت زدۀ مردم فرانسه انجام دادند و طی آن دو زن کشته و دهها تن دیگر زخمی و برای همیشه معلول شدند. وی در یک قرارگاه سازمان مجاهدین واقع در خاک فرانسه که یک پایگاه فرقه‏ای دگم و بسته و ضد دموکراتیک در قلب دموکراسی اروپا است ساکن شده و از آنجا اعمال و فعالیتهای فرقه ای را در کل اروپا و آمریکا سازماندهی و اداره می کند که این امر توهین به مردم فرانسه و آرمانهای آزادی و دموکراسی اروپا می باشد. وی در همین مقر از سوی رهبری سازمان دستور قتل جدا شدگان و مخالفان را دریافت می کند و احتمال انجام عملیات تروریستی علیه جدا شدگان و مخالفان سازمان توسط این فرقه در کل اروپا و آمریکا وجود دارد. مقر آنان در یک مقر سکت مثل اشرف و لیبرتی است و افراد اورسوراواز هم حق ازدواج وارتباط با خانواده و دنیای بیرون ندارند و همه کارهایشان فقط به دستور رهبری سازمان ومشخصا مریم رجوی است و هیچگونه انتخاباتی در داخل این سازمان حتی در فرانسه نیز وجود ندارد و رهبری آن مادام العمر و مقدس می باشد. لذا وجود این قرارگاه در فرانسه چهرۀ دموکراسی اروپا را خدشه دار می کند.

داود باقروند ارشد

عیسی آزاده

علی حسین نژاد

بیانیۀ شماره 3 توضیح و معنای واقعی اعلام مواضع و انشعاب گروهی از اعضا و کادرهای قدیمی سازمان مجاهدین

آوریل 8, 2015

بیانیۀ شماره 3

توضیح و معنای واقعی اعلام مواضع و انشعاب گروهی از اعضا

و کادرهای قدیمی سازمان مجاهدین

برخی از دوستان و هم میهنان پرسیده اند که آیا ما سازمان مجاهدین خلق ایران با یک رهبری جدید و با همان آرم و استراتژی و ایدئولوژی تشکیل می دهیم؟ و آیا انشعاب به این معنی می باشد؟، در پاسخ و توضیح لازم دیدیم موارد زیر را یادآور شویم:

ما هر گز نخواستیم اعلام یک سازمان مجاهدین دیگر بکنیم چون دیگر این سازمان قابل احیا نیست برای اینکه زمانش و شرایطش گذشته و دیگر به اسم اسلام و انقلاب و مبارزۀ مسلحانه و خشونت که پایه های اولیۀ سازمان بود و ربطی به رهبری رجوی ندارد نمی شود سخن گفت. از سازمان فقط جوهره و هدف اصلی آن و شهدایش را می شود گرفت که آزادی و آگاهی و برابری بود. ما فقط خواستیم مواضعمان را در قبال رهبری کنونی سازمان مجاهدین اعلام کنیم و بگوییم به عنوان هدف اصلی سازمان نه تاکتیک و استراتژی و ایدئولوژی آن مجاهد هستیم یعنی برای آگاهی، آزادی، دموکراسی و برابری مبارزه می کنیم. ما اسم و آرم و تشکیلات سازمان را دیگر نمی خواهیم بکار ببریم بلکه به عنوان اعضای سابق مجاهدین با حفظ آرمانها و اهداف اولیۀ سازمان از زمان بنیانگذاری آن یعنی آزادی و برابری به مبارزه مان با دو ارتجاع غالب و مغلوب یعنی رژیم و فرقۀ رجوی با حمایت از جنبش آزادیخواهانۀ مسالمت آمیز مردم ایران و تلاش برای آزادی ورهایی دوستانمان از زندان رجوی ساختۀ لیبرتی ادامه می دهیم. سازمان مجاهدین دیگر قابل انشعاب به معنی رایج حزبی و سیاسی نیست و دورۀ همۀ این سازمانها به عنوان تشکیلات و استراتژی و تاکتیک و ایدئولوژی گذشته است بلکه منظور ما از انشعاب و منشعبین جدایی به عنوان مجاهد و مبارز راه آزادی مردممان از قید هر گونه ارتجاع و فرقه و اندیشه های دگم و رهبریهای مادام العمر ولایتی به سوی آزادی و دموکراسی و حاکمیت مردمی و برابری است که آرمان و هدف اصلی و اولیۀ سازمان مجاهدین بود. و ما تنها به این عنوان یعنی از لحاظ آرمانی و نه تشکیلاتی و نه استراتژیک و ایدئولوژیک همانند شهدای راه تحقق این آرمان در سازمان خودمان را مجاهد می نامیم که نامی به یادگار مانده از مجاهدان مشروطه می باشد که هیچگونه بار مذهبی و ایدئولوژیکی نداشت. انشعاب کلمه ای عربی است یعنی راهی دیگر باز کردن و نه باز کردن شعبه ای دیگر از آن سازمان یا حزب. و ما جدا شدگان راهی دیگر با شیوه ای دیگر یعنی مجاهدت و مبارزه در راه تحقق همان آزمان اولیۀ بنیانگذاران سازمان مجاهدین که تحقق آگاهی و آزادی و برابری بود برگزیده ایم راه و شیوه ای متناسب با شرایظ سیاسی و فرهنگی کاملا تغییر یافتۀ امروز جامعه و مردممان و ما افشای انحرافات رهبری مجاهدین یعنی تبدیل سازمان مجاهدین به فرقۀ رجوی و خیانتها و جنایتهای این رهبری بویژه از بین بردن پایگاه مردمی سازمان و خدمت عملی به دشمنان آزادی ایران و ایرانی از جمله رژیم حاکم با تباه کردن سرمایه های انسانی سازمان را به عنوان بیشترین و اولین وظیفه مان قرار می دهیم و این وظیفه را دقیقا در راستای مبارزه مان با دشمن اصلی یعنی ارتجاع حاکم می دانیم.

ما اعلام می کنیم که دوران تشکلهای اینچنینی که تروریسم را تحت نام مبارزه مسلحانه تجویز و بکار میگیرند نه تنها گذشته بلکه تاریخ اینگونه تشکلها نشان داده که نمیتوان یک حاکمیت را با تکیه به تروریسم و خشونت بوجود آورد که منتهی به دمکراسی شود. تمامی تشکلهای اینچنینی آنهم نه تنها مانند سازمان مجاهدین  با رهبری رجوی که تبدیل به فرقه مافیایی-تروریسی شده و سر از فرقه های اعصار و قرون گذشته با امام زمان سازی و رهبری ولایت مدارانۀ مادام العمر درآورده بلکه در رابطه با بسیاری دیگر از گروههای با ادعای ترقی خواهانه  نیز به دیکتاتوری و سرکوب آزادیها و حاکمیت فردی منجر شده و میشود و همانگونه که شاهد هستیم نمونۀ هنوز بقدرت نرسیدۀ آن یعنی فرقۀ تروریستی رجوی جلوی چشمان همه جهان علیه اعضای مخالف خود سازمان حتی در درون آن چه جنایاتی که مرتکب نشده و نمی شود و می بینیم چگونه رهبر آن علنا و شخصا مخالفان و منتقدان و جدا شدگان فرقه اش را تهدید به قتل حتی در کشورهای آزاد جهان می کند؟! آنهم علیه کسانیکه جان برکف برایش از همه چیز خود گذشتند.

حال در نظر بگیرید که چنین گروهی اگر به حاکمیت برسد چه نوع دیکتاتوری برقرار کرده و چه رفتاری با مردم، گروهها و تشکلها واحزاب مخالف خود خواهد داشت؟

لذا از این به بعد ما موضعگیریهامان را تحت عنوان و با امضای “آرمان مجاهدین – گروهی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق ایران” منتشر خواهیم کرد. طبیعی است که در این تلاش که گامی دیگر برای وحدت و نزدیکی تلاشها و فعالیتهای هر چه بیشتر جدا شدگان سازمان مجاهدین در داخل و خارج کشور به یکدیگر می باشد همۀ دوستان یعنی اعضای جدا شدۀ سازمان می توانند در صورت موافقت با مواد بیانیۀ شماره 1 این تجمع انشعابی به آن اعلام پیوستگی و حمایت کرده و ما را در این راه و در این راستا با همۀ امکانات و توان فکری و قلمی و تجربی و رسانه ای یاری کنند.

داوود باقر وند ارشد– قربانعلی حسین نژاد – عیسی آزاده

بیانیۀ شماره 4 سکوت معنی دار فرقه رجوی در مواجهه با اعلام انشعاب تنی چند از کادرها و فرماندهان ارشد ضمن افشاگریهایشان در پارلمان اروپا

آوریل 8, 2015

بدنبال اعلام مواضع و انشعاب چند تن از فرماندهان و کادرهای ارشد و قدیمی سازمان مجاهدین خلق و افشاگریهای آنان در سخنرانیها و مصاحبه هایشان در پارلمان اروپا علیه فرقۀ رجوی و رهبری آن و پیوستن بسیاری دیگر از فرماندهان و اعضای ارشد سازمان به آنها و اعلام حمایتشان از این اقدام، فرقۀ رجوی در سکوت معنی داری تا کنون جرأت هیچگونه عکس العملی رسمی و علنی جز بیرون آوردن چند لجن نامه علیه این اعضای قدیمی خود از صندوق خانۀ آرشیو سایتهای وابسته به خودش و زدن دوبارۀ آنها بعد از سالها در صفحۀ اول این سایتها، نداشته است.

یادآوری می شود که در کنفرانسی در پارلمان اروپا آقایان عیسی آزاده از فرماندهان ارشد این سازمان و قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین که هر دو اخیرا از زندان رجوی ساختۀ لیبرتی شجاعانه موفق به فرار شده اند و داود باقروند ارشد عضو قدیمی سازمان مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت که از قلعۀ هفت حصار اشرف موفق به فرار گردید به نمایندگی از دیگر جدا شدگان سازمان و ساکنان کمپ لیبرتی در عراق حضور یافته و به ایراد سخنرانی پرداختند. در این کنفرانس که در روز 25 فوریه 2015 برگزار شد اعضای پارلمان و مشاورین آنها و جمعی از خبرنگاران اروپایی حضور داشتند. این جلسه سخنرانی و پرسش و پاسخ به مدت سه ساعت بطول انجامید و در پایان آن اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق طی مصاحبه هایی جداگانه با خبرنگاران رسانه های حاضر در کنفرانس به سؤالات بسیاری در مورد ماهیت این فرقه و فصل مشترک پایه ای آن با فرقه های تروریستی مانند داعش پاسخ گفتند.

این کنفرانس که بدلیل روشنگریهای انجام شده نسبت به ماهیت تروریستی فرقه ها و کارکردهایشان و مشخصا فرقۀ رجوی بسیار مورد استقبال قرارگرفت حاضران را نسبت به انگیزۀ واقعی تبلیغاتی و فریبکارانۀ حضور گاه به گاه مریم رجوی در پارلمان اروپا که با هزبینه های سنگین صورت میگیرد آگاه نمود طوری که گروهی از مشاورین حاضر و رسانه ها نمایندگان پارلمان را زیر سوال برده و در این رابطه از آنان توضیح خواستند و نمایندگان نیز ضمن قبول بی اطلاعی خود از موضوع قول رسیدگی به آن را دادند.

اما سکوت معنی دار فرقه رجوی در این میان بسیار حائز اهمیت است. رجوی که بدنبال یک استعفای سادۀ اعضای شورای ملی مقاومت که در کمال صداقت و بدنبال سالیان تحمل بن بستهای گوناگون سیاسی در مناسبات مافیایی رجوی نهایتا در پاسخ به وجدان انسانی شان علنا اعلام جدایی و پاک کردن خودشان از آلودگیهای رجوی کردند تیغ فحاشی و ترور شخصیت را از نیام کشیده و با تمام توان بجان آنها افتاده بود در این مورد مهر سنگین سکوت برزبان ننگین خود زده است. بله آقای رجوی که همواره ویترین های بزک کرده فرقه اش را به  «اعضای محترم شورا» نشان داده بود کماکان تلاش میکند با توهم پراکنی و جا انداختن اینکه اگر جوال دوز را هم به پهلویت فرو کردم مبادا صدایت در بیاید تا تعزیه (بخوانید، شعبده بازی رجوی با کاشی «مبارزه») بهم نخورد اعضای جدا شده و نشده  و منتقدین درونی و بیرونی سازمان و شورا را وادار به سکوت کند. اما در مورد این فرماندهان که از اندرونی گریخته اند جز سکوت ننگین چیزی در چنته ندارد که البته به این علت است که تمامی دستگاه پرونده سازی، جاسوس و مزدور خوانی گشتاپوی آقای رجوی تولیدش به صفر رسیده است.

چرا؟ چون وقتی خط و استراتژی از ابتدا توسط آقای رجوی به انحراف برده شد، وقتی تروریسم خائنانه را بجای مبارزه مشروع به مردم ایران با بهای بسیار گزاف و نا جوانمردانه تحویل و معرفی کرد و تا کنون هم حاضر نشده این انحراف را صرفا بمنظور حفظ قدرت تصحیح کند از تأثیرات و عواقب اتودینامیک آن گریزی ندارد.

از طرف دیگر چون این سه تن از فرماندهان و اعضاء ارشد سازمان یا شورا در خارجه بوده اند پس از همه بند و بستهای خارجی، از ایران فروشی و مردم فروشیهای آقای رجوی به این یا آن سرویس اطلاعاتی خبردارند. اگر در کار نیرویی بوده اند از همه دروغگویی ها و سرکوبهای اعضا  یا دقیق خبر دارند یا بعضی با کمال تاسف مجری آن بوده اند. اگر عضو شورای ملی مقاومت بوده اند از همۀ نیرنگها و فریبکاری آقای رجوی و خانم رجوی در حق اعضا خبر دارند. از همه کلاهبرداریهای مالی خبر دارند. از آدم دزدیها و قاچاق انسانها با فریب آنها از کشورهای مختلف به عراق تحت نام تورهای مسافرتی و یا پیدا کردن کار و بعد هم فروش آنها به صدام دیکتاتور خبر دارند. از ریز فروش کشور و اطلاعات جنگ به دستگاه دیکتاتور سابق عراق خبر دارند. از همکاریهای کثیف و فروش اشرف نشینان به صدام خبر دارند. از پولهای دریافت شده و ازحمایت های دروغین گروههای «میلیونی»! مردم عراق از فرقه که توسط همین اعضای ارشد از جانب همۀ آن مردم میلیونی موهوم نوشته و یا ترجمه! می شده خبر دارند. از ریز به ریز انزجار و تنفر اشرفیان دیروز و لیبرتی نشینان امروز از رجویها خبر دارند و نمیشود به قول معروف قورباغه را رنگ کرده به جای فولکس واگن به این افراد فروخت.  بله مشکل در اینجاست.

خطاب به رجوی می گوییم: دوران یکه تازی و دروغ و فریبکاری به سر آمده است. دیگر حتی در پارلمان اروپا نیز دوران فریبکاری و خود بزک کردن و فولکس فروشی شما بسر آمده است. ما هستیم پس بساط نیرنگ و فریب و تروریسم فرقه ای شما را برمی چینیم تا مردم ایران و جهان را از شر فرقه های تروریسیتی امثال شما که آنرا تهدید میکند در حد توان خود نجات دهیم. بله آقای رجوی ما بعد از بیش از سه دهه از لیبرتی و اشرف آمده ایم. دیگر نمیتوانید همانگونه که با چماق مجاهد مجاهد کردن هواداران خارجه نشین را تحقیر و سرکوب و وادار به اجرای اوامر خود می کنید ما را وادار به سکوت کنید. آمده ایم که به همه بگوئیم که شما وقتی رو به مجاهدین لیبرتی دارید ضمن سرکوب آنها را حقیر و پست و ضد انقلاب و اپورتونیست و شعبۀ سپاه پاسدران می شمارید و کثیفترین و رذیلانه ترین اقدامات ومعامله ها را با خون آنها برای ادامه حیات ننگین تروریستی خود انجام میدهید ولی همزمان در خارجه آنها را بعنوان اینکه: «کوه ها بجنبند آنها نمیجنبند» به خارجه نشینان میفروشید تا با اینکار به گمان خود چند صباحی به آخر عمرتان به عنوان رهبر فراری در «سرداب غیبت»! بیفزایید.

داوود باقر وند ارشد – قربانعلی حسین نژاد – عیسی آزاده

بیست اسفند سال 93

موج حمایتهای جدا شدگان مجاهدین از اعلام مواضع و انشعاب و از افشاگری هیأتی از آنان در اجلاس پارلمان اروپا

آوریل 8, 2015

موج حمایتهای جدا شدگان مجاهدین از اعلام مواضع و انشعاب و از افشاگری هیأتی از آنان در اجلاس پارلمان اروپا

آلبانی:

اعلام حمایت آقای احسان بیدی از آلبانی، از بیانیه انشعاب

اینجانب احسان بیدی، از آنجایی که چه در زمان بودن در مناسبات مخوف مجاهدین خلق و چه بعد از نجات از آن هر روز بیش از پیش با افکار مالیخولیایی، غیر انسانی و شدیدا غیر اخلاقی مسعود رجوی و فرقه تولیدی وی آشنا شده ام و از آنجایی که مثل روز برایم روشن است که مسعود رجوی نه توان هدایت و رهبری یک سازمان را دارد و نه توان و پاسخگویی و یا تصحیح روند انبوه اشتباهات و ….

بدین وسیله از بند بند بیانیه “انشعاب” اعلام شده توسط آقایان داوود باقروند ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد در مقر پارلمان اروپا در تاریخ بیست و پنجم فوریه دوهزار و پانزده پشتیبانی و حمایت کرده و از دوستانم درخواست دارم تا اسم من را نیز بر این اسامی اضافه کنند

این حرکت دوستان بحق کاری بسیار شایسته و در جهت روشنگری افکار عمومی است

احسان بیدی،

تیرانا، آلبانی

اول مارس دوهزار و پانزده میلادی

تبریک کانون ایران قلم به منشعبین ازفرقه تروریستی رجوی

آوریل 8, 2015

تبریک کانون ایران قلم بهآقایان داوود ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد

براساس اخبار منتشر شده آقایان داوود باقروند ارشد ، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد روز چهار شنبه ۲۵ فوریه ۲۰۱۵ با شرکت در  جلسه ای در پارلمان اروپا و انتشار بیانیه ای جدایی و انشعاب خود را از فرقه مجاهدین خلق اعلام کرده اند که نشان از سرعت گرفتن بیش از پیش انشعاب و روند جدایی ها از فرقه مجاهدین خلق می باشد. در این راستا ، با فعالیت این دوستان  منشعب شده از سازمان مجاهدین ، پیش بینی می شود   مسعود رجوی  مجبور شود روند فشار بر  اسیران و  قربانیان در لیبرتی را  کاهش دهد. کانون ایران قلم رهایی و آزادی این دوستان گرامی را تبریک می گوید و برای آنها در مسیر جدید مبارزاتی و اهدافی که در بیانیه خود اعلام کرده اند ، آرزوی موفقیت روز افزون می کند.

کانون ایران قلم

۲۸ فوریه ۲۰۱۵

حمایت و پشتیبانی انجمن زنان ازانشعاب در فرقه تروریستی رجوی

آوریل 8, 2015

حمایت و پشتیبانی انجمن زنان ازانشعاب در فرقه تروریستی رجوی

زنان ایران، آلمان، ۰۴٫۰۳٫۲۰۱۵

از آنجائی که ما زنان سالیان سال در مناسبات مخوف مجاهدین بودیم و شاهدان انواع استثماری و روابط طبقاتی در مناسبات رهبری بودیم، و با چگونگی انحراف رهبری از نزدیک آشنا هستیم،از این انشعاب و فروپاشی در فرقه تروریستی رجوی حمایت می کنیم. تعدادی از اعضای قدیمی و باسابقه سازمان مجاهدین آقایان داوود باقروند و عیسی ازاده از فرماندهان باسابقۀ پیشین و آقای قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد بخش روابط خارجی سازمان به تاریخ روزچهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۳ برابر با ۲۵ فوریه ۲۰۱۵ به دعوت پارلمان اروپا، در بروکسل حضور یافتند واز سازمان مجاهدین خلق انشعاب نموده و در برابر شاخه تروریستی رجوی با صدور بیانیه ای مواضع خود را در برابر خط مشی انحرافی و ظالمانه رجوی اعلام کردند این بیانیه چالشی عمیق در برابر دیکتاتوری رجوی می باشد که راه گریزی از آن ندارد.

امیدوار هستیم که باقیمانده افرادی که هنوز بازیچه دست رجوی هستند نیز به این جریان بپیوندند. و همچنین حمایت افراد جدا شده همچنان جریان یابد.

مواضع این بیانیه شامل محورهای زیر می باشد:

۱– مبارزه ما با رژیم ایران با رد هرگونه خشونت و تروریسم بر پایه حمایت از حرکتهای آزادیخواهانه و دموکراتیک مردمی استوار است.

۲– ما خود را همان مجاهدینی که مردم ایران و جهان چه در اشرف چه در لیبرتی و… شاهدش هستند و سرتا پا فدا و گذشت برای مردم و میهنمان می باشند می دانیم و ضمن مبارزه دمکراتیک و با حمایت از مبارزات مردم ایران که طی سالهای اخیر جهان شاهد آن بوده اجازه نخواهیم داد که کشورمان دوباره بدست دژخیم مرتجعی دیگر گرفتار شود.

۳– فرقۀ آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی را با آنچه بعنوان مشتی از خروار ذکرش رفت بعنوان خطرناکترین و وحشی ترین نیروهای ضد دمکراتیک که به قدرت نرسیده اش را در داعش روزانه شاهد هستیم بعنوان دشمن بالقوه مردم ایران و منظقه میدانیم.

۴– سیاست ما در قبال فرقۀ رجوی بر افشای تمامی سیاستهای تروریستی، ناجوانمردانه و خیانتکارانۀ او مبنی بر سوء استفاده از مجاهدین در بند در لیبرتی بمنظور بهره بردای سیاسی از کشتار و شکنجه روحی روانی و محاصره توسط عوامل خارجی و از جمله عوامل رجوی بمنظور خرابکاری در روند خروج مجاهدین از تله ای که آقای رجوی آنها را در آن گرفتار نموده است، متکی بوده و می باشد.

۵– ما سیاست سرکوب مخالفین چه مجاهد چه غیر مجاهد را که علیه مصالح مردم ایران است محکوم می کنیم و آنرا بغایت در محتوا افشا و رسوا کرده و خواهیم کرد.

۶– ما سیاست مداخله در امور داخلی عراق توسط آقای رجوی که تنها نتیجه آن حمله و هجوم نیروهای عراقی و کشتار برادران و خواهران مجاهدمان در اشرف و لیبرتی است را بشدت محکوم میکنیم.

۷– ما هرگونه حمله و هجوم به لیبرتی و سابقا بر اشرف را محکوم می کنیم و آنرا همسویی عملی عوامل عراقی رژیم و آقای رجوی در جهت هدف مشترکشان یعنی نابودی مجاهدین لیبرتی می دانیم. مردم ایران و جهان شاهد هستند که هر مجاهدی که از لیبرتی خارج میشود ناقوس مرگ فرقۀ رجوی را به صدا در می آورد و به همین علت است که رهبری سازمان مجاهدین اصرار بر نگهداری افراد سازمان در کشور جنگ زده و بحران زدۀ عراق تا مرگ آخرین نفر دارد اصراری که در پیام اخیر شخص آقای رجوی آشکارا و به صراحت اعلام گردید.

۸– لذا ما از دولت جدید عراق و همۀ کشورهای آزاد جهان و کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد و یونامی می خواهیم که برای انتقال ساکنان زندان لیبرتی از عراق به کشورهای ثالث و باز اسکان آنان به عنوان پناهنده با اولویت قرار دادن بیماران و زخمی ها و با توجه به اینکه بسیاری از آنان سالها قبل دارای حق پناهندگی و اقامت در اروپا و آمریکا بوده اند تلاش کرده و اقدامات مقتضی به عمل بیاورند.

۹– ما سیاست همکاری آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی با سیستمهای اطلاعاتی و امنیتی قدرتهای بزرگ بویژه خرید سیاستمدران از دور خارج شده با هزینه های گزاف و به منظور تداوم حاکمیت به سرقت رفته در رهبری مجاهدین را محکوم میکنیم.

۱۰– ما اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران با این اعتقاد که مجاهدین حاضر در تله لیبرتی با بیش از سی سال تحمل شرایط عراق و انواع کشتارها و بمباران استواری و اصالت خود را به اثبات رسانده اند، خواهان برداشتن محاصرۀ ضد انسانی لیبرتی و توقف قطع ارتباط ساکنان آن با خانواده هایشان و با دنیای بیرون توسط آقای رجوی هستیم تا افراد مجاهدین بتوانند با خانواده هایشان و با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنند و ما این اقدام را در جهت منافع عالیه مردم ایران و وصل شدن عنصر مجاهد به پایۀ مردمی خود میدانیم.

۱۱– ما سیاستهای آقای رجوی و خانم مریم رجوی مبنی بر وسیله و برگ قرار دادن مجاهدین در دست سیاستها و قدرتهای جهانی و منطقه ای را محکوم میکنیم. آقای رجوی بعد از شکست همه سیاستهایش و قطع کامل از مردم ایران، تلاش می کند تا با همسو نشان دادن خود با این سیاستها و قدرتها و وسیله شدن در دست آنان بقدرت برسد و سپس با تکیه بر منابع مردم ایران خطرناکترین و مخربترین حاکمیتها را بوجود بیاورد. این سیاست اعلام شدۀ آقای رجویست که در پیام سراسر تهدید و خشونت اخیرش به مجاهدین لیبرتی نیز آشکارا آن را تکرار کرده است.

۱۲– مریم رجوی دستور خودسوزی گروهی از افراد خودش را در سال ۲۰۰۳ در اعتراض به دستگیری او توسط پلیس فرانسه صادر کرد و آنها طی یک عملیات وحشیانه این کار را جلوی چشمان وحشت زدۀ مردم فرانسه انجام دادند و طی آن دو زن کشته و دهها تن دیگر زخمی و برای همیشه معلول شدند.

اعلام انشعاب و شکسته شدن تابوی انشعاب در سازمان مجاهدین

آوریل 8, 2015

اعلام انشعاب و شکسته شدن تابوی انشعاب در سازمان مجاهدین

کریم غلامی، ایران فانوس، ۰۴٫۰۳٫۲۰۱۵

از روزی که وارد سازمان مجاهدین شدم به مرور زمان بسیاری از حقوق حقه ما تبدیل به تابوهایی شد که حتی فکر کردن در آن رابطه خیانت بزرگی محسوب می شد. گذشته از حقوق انسانی که هر فرد دارد، عضو یک سازمان و یا گروه، دارای حقوقی است مثل انتقاد کردن از رهبران و مسئولین آن سازمان و گروه و حق جدا شدن و حق داشتن زندگی شخصی، مثل همسر و فرزند و ارتباط با خانواده و بسیاری از موارد دیگر که در سازمان مجاهدین حتی فکر کردن به آن، خیانت محسوب می شد. از همان روزهای اول، دو واژه و خطربود که بشدت بر علیه آن تبلیغ می شد، انشعاب در سازمان مجاهدین و فردی که دست به انشعاب بزند، اپورتونیست است و اپورتونیست نیز معادل خائن بود.

به راستی، چرا مسعود رجوی از جدا شدن و بخصوص از انشعاب می ترسید؟ و چرا همیشه از افرادی که می خواستند از سازمان جدا بشوند، امضاء اخراج و تعهدات دیگر می گرفتند؟ شاید از این میترسید که افرادی اعلام انشعاب بکنند و کارت بازی با نام سازمان مجاهدین و تاریخچه آن را از او بگیرند و از همه مهمتر، موضوع رهبری عقیدتی و بلامنازع مسعود رجوی، ترک بخورد و این کاخ پوشالی که برای خود ساخته است، ویران بشود.

بعد از اعدام بنیانگذاران سازمان، مسعود رجوی تماما در تلاش بود که سازمان مجاهدین را تبدیل به ملک شخصی خود بکند. اما بعد از اولین انشعاب در سال ۱۳۵۴ مسعود رجوی هر گونه تهدید که منجر به انشعاب در سازمان مجاهدین می شد را از بین میبرد. دم تیغ دادن مسئولین رده بالای تشکیلات مجاهدین مثل موسی خیابانی و منحل کردن تمامی سلسله مراتب تشکیلاتی که در سطح رهبری بود، مثل شورای مرکزی سازمان مجاهدین و مرکزیت سازمان و جایگزین کردن آن با لایه شورای رهبری که متشکل شده از زنانی بود که می دانست هیچ تهدیدی برای مسعود رجوی نیستند، او به این شیوه امکان انشعاب در سازمان مجاهدین را بست. بعد از آتش بس سال ۱۳۶۷ و شکست فاجعه بار عملیات فروغ جاویدان، تهدید انشعاب در سازمان بسیار زیاد شده بود به همین منظور بحث انقلاب را پیش کشید تا سرپوشی باشد برای سرکوب هرگونه انتقاد و اعتراض و یا انشعاب.

اما چرا انشعاب در سازمان مجاهدین را تایید می کنم! سازمان مجاهدین، مدعی است و شعارهایش برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و عدالت برای همه است، ولی در عمل مسعود رجوی هرگز پایبند به این شعارها نبوده و بجز منافع شخصی خودش همه چیز را زیر پایش پایمال کرده است. در نتیجه، این حق هر عضو سازمان مجاهدین است که از سازمان مجاهدین خلق، اعلام انشعاب بکند.

اعلان حمایت آقای علی جهانی از اعضاء با سابقه و جدا شده از فرقه رجوی از انشعاب اعضاء ارشد منشعب

آوریل 8, 2015

نگاهی به اعلام مواضع اصولی سه تن از کادرهای با سابقه جدا شده از سازمان مجاهدین

علی جهانی ــ ۰۳ مارس ۲۰۱۵

در خبرها آمده بود که چند روز پیش سه تن از کادرهای با سابقه سازمان مجاهدین خلق که از این سازمان فرقه گرا اعلام جدایی کرده اند با اسامی آقایان: حسین نژاد و باقروند و عیسی آزاده در پارلمان اروپا حضور یافته و ضمن ملاقات با تعدادی از نمایندگان این پارلمان جدایی خود را از سازمان فرقه گرای مسعود و مریم رجوی اعلام کرده و مواضع سیاسی و اصولی خود را طی یک بیانیه ای منتشر نمودند و اعلام انشعاب کردند.

اینجانب ضمن ابراز خرسندی و خوشحالی از این اتفاق فرخنده و بسیار بجای این عزیزان ؛ از صمیم قلب به این دوستان عزیز و بزرگوار تبریک و تهنیت عرض می کنم ؛ و در ضمن لازم دیدم که نگاهی گذرا به این اتفاق خجسته بیندازم و نکاتی را بعرض شما خوانندگان عزیز و محترم برسانم:

۱) علامت بارز فروپاشی کامل فرقه رجوی: من یادم هست که رجوی همواره در نشست های تشکیلاتی می گفت که سازمان به برکت انقلاب کذایی مریم تا کنون انشعاب نکرده است و از گروه های دیگر نظیر سازمان چریک های فدایی خرده و ایراد می گرفت که شقه و انشعاب کرده اند ولی سازمان مجاهدین یکپارچگی اش را حفظ کرده است البته آن موقع که تحت حمایت همه جانبه صدام حسین قرار داشت و سرکوب شدید و خفقان و سانسور شدید در تشکیلات سازمان بیداد می کرد و دیکتاتوری مطلق در مناسبات قرون وسطایی و استالینی در اشرف حاکم بود ؛ کسی جرات اظهار نظر و انتقاد از فرماندهان ارشد و بطور خاص از رجوی ها را نداشت و رجوی می گفت بریده نداریم و نمی توانیم داشته باشیم ولی بعد از سرنگونی حکومت صدام حسین و خلع سلاح و تخلیه کامل اشرف؛ این پایگاه استراتژیکی و ظرف فرقه گرایی رجوی موج اعتراضات و جدایی از سازمان شتاب بیشتری گرفت و تعداد زیادی از نیروهای سازمان حتی در سطح شورای رهبری اعلام جدایی کردند و اکنون اعلام انشعاب از سازمان توسط این دوستان نقطه عطفی هست و نوید بخش اینست که در آینده رجوی مجبور شود محدودیت های خود را روی نیروهای گرفتار در کمپ لیبرتی کمتر نماید و موج نارضایتی و مخالفت با رجوی بالا گرفته و تعداد بیشتری از این سازمان فرقه گرا اعلام جدایی نمایند

۲) تهدید به قتل جواب عکس می دهد: رجوی در یازده آبان ماه امسال طی یک نوار صوتی که از مخفیگاه خود برای نیروها پر کرده بود منتقدان و بطور خاص جدا شدگان را تهدید به قتل کرده و فرمان قتل آنها را صادر کرده بود تا به خیال خام خود هم از ریزش روز افزون نیروهای سازمان جلوگیری کند و آنها را بدین وسیله بترساند و هم جدا شدگان را وادار کند که دست از افشاگری و روشنگری علیه سران فرقه رجوی دست بردارند ؛ ولی این کار دوستان نشان داد که رجوی از تهدیدات نتیجه عکس گرفته است و نیروهای جدا شده نه تنها باز نیاستادند بلکه با شتابی چند برابر رو به جلو حرکت می کنند.

۳) مواضع اصولی: بیانیه اعلام مواضع سیاسی و اصولی این دوستان بیانگر نکات فراوانی می باشد که مهمترین آن اینست که دوران استراتژی های ترور و خشونت بسر آمده است و رجوی با ید قبول کند که استراتژی اش شکست خورده است و کشتی استراتژی خشونت و ترور و مبارزه مسلحانه اش بطور کامل به گل نشسته است و این افکار قرون وسطایی و فرقه گرا یانه اش دیگر جواب ندارد و در دنیای آزاد و واقعی باید به خواسته های عمومی مردم ایران که خواهان کسب آزادی و عدالت اجتماعی از طریق شیوه های مسالمت آمیز و اصلاح طلبانه هستند احترام گذاشت و خود را با خواسته های آنها هماهنگ کرد.

در پایان خطاب به مریم عضدانلو رییس جمهور مادام العمر و برگزیده شوهر فراری اش و مسعود رجوی رهبر عقیدتی مادام العمر عرض می کنم که شما بایستی از آن دنیای حقیر و تنگ و تاریک و غیر واقعی بیرون آمده و نگاهی به وضعیت اسف بار درونی سازمان بکنید و همچنین نگاهی به واقعیت های موجود در این جهان امروزی بیندازید و دست از این یک دندگی و پا فشاری روی افکار تروریستی و فرقه گرا یانه و پوسیده بردارید و واقعیت های انکار ناپذیر را بپذیرید و به شما توصیه میکنم که اینقدر دل خود را به این فراخوان های پوچ و بی محتوا و نمایش های مسخره نظیر برگزاری روز زن و سخنرانی های چند تن از ورشکستگان سیاسی در امریکا خوش نکنید و فکر نکنید که با کشف های دروغین سایت های اتمی و همنوایی و هم سویی کامل با نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل و گروههای تندرو در ایران می توانید به اهداف و مقاصد سیاسی خود برسید. چون که واقعیتها بسیار سر سخت تر از آن هستند که شما بتوانید با این گونه شعار های توخالی و پوچ و سفر های بی نتیجه کاری از پیش ببرید

در این جا یک بار دیگر با تبریک به دوستان گرامی برای آنها آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم در آینده شاهد فعالیت های بیشتر انها برای نجات قربانیان باشیم.

کانون سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس از انشعاب اعضاء ارشد از فرقه رجوی حمایت میکند.

آوریل 8, 2015

انشعاب حق دموکراتیک اعضاست

ایران فانوس، 28.02.2015

با خبر شدیم، روز چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1393 برابر با 25 فبروار سال 2015،  سه تن از اعضای باسابقه مجاهدین خلق به نام های داوود باقروند ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد، در پارلمان اروپا و در جمع شماری از نمایندگان پارلمان، از سازمان قدیمی و تروریستی فرقه رجوی، اعلام جدایی و انشعاب کردند.

ما اعتقاد داریم، جدایی، نیاز تکامل و انشعاب حق قانونی و دموکراتیک اعضایی است که از حزب و گروه و سازمان خود ناراضی و به دنبال راهکارهای دیگر مبارزه جهت حصول به دموکراسی هستند.

همان گونه که از هویت و برنامه های گذشته و حال و آینده فرقه مجاهدین، اطلاع داریم، آنان نه تاکنون و نه در آینده، به دنبال مبارزه جهت احقاق حقوق مردم نبوده بلکه سالهاست که به عنوان حربه و ابزار بیگانگان علیه عالیترین منافع ملی و مردمی ایرانیان، گام بر می دارند. درنتیجه، خروج و انشعاب، حق سیاسی و دموکراتیک اعضایی است که آن گروه و حزب را به مثابه ظرفی برای مبارزات عدالتخواهانه بر گزیده و در نیمه راه به دنبال دگردیسی سازمان شان، خواهان کناره گیری و یا انشعاب بر آمده اند.

از نگاه ما همچنین این یک آزمون برای مجاهدین خلق است، زمانی که گوش ها را کر کرده و تبلیغات پر طمطراق دموکراسی و آزادی سر می دهند.

اگر تتمه مجاهدین خلق که تا کنون اکثر اعضای خود را به دلیل خیانت و انحراف از دست داده اند، انشعاب کنونی دوستان را به رسمیت نشناسند و ابزارهای مبارزات شان را که به گروگان گرفته اند آزاد نکنند و به آنان باز پس ندهند، روح دموکراسی و آزادی و مبارزات تاکنونی خود را به چند باره زیر سئوال برده و اتوماتیک، انشعاب از این فرقه مشروعیت سیاسی و مردمی خواهد داشت.

کانون ایران فانوس، از حق دموکراتیک و انشعاب دوستان از فرقه مجاهدین را تبریک گفته به امید این که دموکراسی و حقوق بشر همواره شاخص حرکت شان باشد و همچنین، افشای ماهیت انحراف و خیانت سازمانی که از آن جدا شده اند را محض اطلاع مردم در برنامه سیاسی و تبلیغاتی خود قرار دهند.

ایران فانوس، از انشعاب فوق و هرگونه انشعاب دموکراتیک و سیاسی از فرقه تروریستی مجاهدین را حمایت کرده و برایشان آینده روشنی را در کنار مردم آرزو داریم.

کانون سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس

تبریک و اعلام حمایت انجمن فریاد آزادی – پاریس از انشعاب مسئولین ارشد فرقه رجوی

آوریل 8, 2015

فرانسه:

تبریک و اعلام حمایت انجمن فریاد آزادی – پاریس:

روز چهار شنبه 25 فوریه 2015 سه تن از مسئولین سابق سازمان مجاهدین با شرکت در جلسه ای که در پارلمان اروپا برگذار کردند . این عزیزان پس از سالیان که در فرقه مجاهدین اسیر بودند ، با سابقه های بین 30 الی 40 سال فعالیت مستمر که در مقطعی تصمیم گرفتن بر فعالیت با این فرقه نقطه پایان بگذارند . انجمن فریاد آزادی اعلام جدائی آقایان : قربانعلی حسین نژاد، داوود باقروند ارشد ، عیسی آزاده را تبریک عرض می کنند.به امید انکه با پیوستن این دوستان جدید به اعضاء جدا که در خارج از ایران فعالیت می کنند دست در دست هم تمام تلاشمان را در این راستا بکار بگیریم که در وهله اول دیگر دوستان اسیرمان در لیبرتی نجات بدیهم . که در همین راستا چهره واقعی فرقه رجوی را برای هموطنان ، مدافعین حقوق بشر ، سازمان ها و انجمن های حقوق بشری روشن کنیم که جهانیان بدانند که فرقه رجوی چه جنایتی حتی در حق اعضاء معترض خود انجام می دهد .انجمن فریاد آزادی ضمن ابراز خرسندی این اتفاق میمون ومبارک را به این عزیزان از صمیم دل تبریک می گویند . به فرقه رجوی می گویم : درخانه گر کس هست ، یک حرف بس است . به امید انکه گوش شنوائی باشد

انجمن فریاد آزادی 4 مارس 2014

متن سخنرانی آقای حسین نژاد در اجلاس پارلمان اروپا در بروکسل

آوریل 8, 2015

متن سخنرانی آقای حسین نژاد در اجلاس پارلمان اروپا در بروکسل

  • متن سخنرانی آقای قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین در اجلاس پارلمان اروپا در بروکسل

چهارشنبه 25 فوریۀ 2015

آقای حسین نژاد با نشان دادن عکسهای دختر اسیرش در زندان رجوی ساختۀ لیبرتی و دختر دیگرش در ایران و با اشاره به اینکه رهبران فرقۀ رجوی نگذاشته اند دخترش با او وبا دختر دیگرش دیدار کند و نمایندۀ دبیر کل ملل متحد شخصا نامه او به دخترش را به کمپ لیبرتی برده ولی رهبران فرقۀ رجوی مانع گرفتن نامه از سوی دخترش شده اند، خطاب به نمایندگان پارلمان اروپا گفت: از شما می خواهم که از مریم رجوی بپرسید چرا مانع دیدار و ارتباط خانواده ها با عزیزانشان از جمله پدر با دخترش و دیدار و تماس دو خواهری که در عمرشان همدیگر را ندیده اند می شود؟!..

با سلام و سپاسگزاری از نمایندگان محترم پارلمان اروپا بویژه از آقای نیکولای بارکوف نمایندۀ محترم مردم بلغارستان در پارلمان اروپا که با دعوت از ما برای سخنرانی و اظهار نظر در این پارلمان این فرصت را به ما دادند که به نمایندگی از جانب بیش از هزار عضو جدا شده از سازمان مجاهدین خلق در این نهاد دموکراسی جهان آزاد صدایی دیگر از یک ایران آزاد باشیم.

خانمها و آقایان نمایندگان پارلمان اروپا؛

اینجانب قربانعلی حسین نژاد که سی سال در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق ایران (OMPI) با پیوستن به آن به امید آزادی و دموکراسی برای میهنم ایران که پایه ها و اصول اولیۀ این سازمان بود حضور داشتم و کاندیدای این سازمان برای نمایندگی پارلمان ایران بعد از انقلاب سال 1979 بودم و دو و نیم سال پیش به دنبال انتقال از قرارگاه اشرف به کمپ لیبرتی در بغداد توانستم به کمک هیأت مانیتورینگ حقوق بشر یونامی صفوف این سازمان را ترک کنم گواهی می دهم و به اطلاع شما و جامعۀ بین المللی می رسانم که این سازمان دیگر سالیان متمادی است که یک سازمان مبارز برای تحقق آزادی و دموکراسی در ایران نیست و رهبری ثابت و لا یتغیر أن یعنی مسعود و مریم رجوی از سی سال پیش تا کنون این سازمان را از اصول و پایه های اولیۀ آن منحرف کرده و آن را به یک فرقه با اعتقادات و اجبارات و تابوهای فکری و ذهنی مغایر با اصول و عرفها و نورمهای انسانی و جهانی تبدیل کرده اند و بدینگونه و با خیانتهای ضد ملی شان پایگاه مردمی این سازمان را در میان مردم ایران در داخل و خارج کشور از میان برده اند.

به عنوان مثال رهبری این سازمان فقط برای حفاظت خودش در عراق و ضمن تلاش و اصرار برای باقی ماندن در آنجا و جلوگیری از فروپاشی تشکیلاتش همچنان از تمام علائق و عواطف و دیدارها و حتی ارتباطات خانوادگی چه با نامه و چه با تلفن و وسایل ارتباطی امروز جهانی در این عصر ارتباطات جلوگیری می کند و در این سازمان تماس افراد با خانواده هایشان و خبر یافتن آنها از همدیگر و استفاده از رسانه ها نه تنها انترنت و تلفن و موبایل و مطبوعات و کانالهای تلویزیونی بلکه حتی داشتن و گوش دادن رادیو و خواندن کتاب و نوشتن آنچه فرد خودش می خواهد هم ممنوع است. وجود این پدیده و فرقه با رهبری و تشکیلاتش و اعمال حاکمیتش بر یک نقطه و موقعیت مکانی که توانسته بیش از 2 هزار نفر را در آن در دام خود بدون هیچگونه ارتباطی با دنیای بیرون نگهدارد آنهم نه در نقاط دور افتادۀ جهان و دور از انظار جهانیان بلکه در عراق یکی از مهمترین مراکز توجه جهانی و جامعۀ بین المللی مسئولیت بزرگی را مبنی بر نجات افراد این فرقه بر عهدۀ سازمان ملل متحد بعنوان حافظ حقوق افراد انسانی می گذارد.

نمایندگان محترم مردم و جوامع آزاد و دموکراتیک اروپا؛

رهبران فرقۀ (OMPI) حتی مانع دیدار و صحبت من با دختر بزرگم زینب حسین نژاد (36 ساله) که بیست سال پیش سازمان مجاهدین خلق او را در حالیکه فقط 17 سالش بود از فرانسه به عراق و به بخش نظامی خودش فرستاد و در حالیکه هر دو در داخل سازمان و در کمپ اشرف در عراق بودیم تنها سالی یک بار در عید نوروز (عید سنتی اول سال ایرانی – 21 مارس) به مدت فقط یک تا دو ساعت به ما اجازۀ دیدار و صحبت آنهم تحت کنترل و مراقبت می دادند که در عید نوروز سه سال پیش حتی این دیدار را نیز از ما دریغ کردند و اکنون من بیش از چهار سال است که دخترم زینب را که هم اکنون در کمپ لیبرتی بسر می برد ندیده ام و از او هیچ خبری ندارم.

دختر کوچکم که در ایران زندگی می کند توانست به عراق آمده و بعد از سی سال و برای اولین بار با من دیدار کند زیرا من توانسته بودم از صفوف این سازمان بیرون بیایم ولی او نتوانست علیرغم تلاشهای کمیساریای عالی پناهندگان و وزارت حقوق بشر عراق با خواهرش که در مقر سازمان یعنی کمپ لیبرتی در بغداد می باشد دیدار کند زیرا رهبران این سازمان مسعود رجوی ومریم رجوی دیدارهای خانوادگی را تحریم کرده اند. این دو خواهر 32 و 36 ساله هر گز در عمرشان همدیگر را ندیده اند.

حدود یک ماه پیش آقای مولادیوف نمایندۀ دبیر کل ملل متحد در عراق نامۀ اینجانب به دخترم زینب حسین نژاد در کمپ لیبرتی را برده و ضمن دیدار با او نامه ام را خواسته به دست دخترم بدهد ولی دخترم مسلما به دستور سران فرقۀ رجوی از گرفتن نامۀ من به خودش خودداری کرده است! من می پرسم آیا دختری که نامۀ پدرش را نمی گیرد و با خواهرش که در عمرش او را ندیده است با آنکه در چند قدمی او بوده دیدار نمی کند به اختیار خودش چنین عواطفی طبیعی خانوادگی را پس می زند؟ یا این نتیجۀ تلقینات و مغزشویی و تحمیلات فکری و روانی رهبران این فرقۀ ضد انسانی است؟..

همچنین اینجانب که از بیش از بیست و پنج سال پیش در فرانسه و عراق در بخشهای سیاسی و روابط خارجی سازمان به عنوان مترجم ارشد همۀ نامه ها و بیانیه ها و اسناد و نوشته ها و کتابهای رهبری و اطلاعیه ها و نشریات سازمان کار می کردم از جمله ترجمۀ بسیاری نامه ها و بیانیه ها و حتی مصاحبه های از قبل آماده شده به زبان فارسی!! به علاوۀ بیانیه های جعلی با ادعای امضای میلیونها عراقی!! که تماما به فارسی نوشته می شدند و من آنها را به عربی ترجمه می کردم!!، شاهد دخالتهای روزمرۀ رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران (OMPI) در امور داخلی سیاسی و اجتماعی عراق بودم که بارها از این جهت مورد اعتراض دولت عراق قرار گرفت بویژه در حوادث و بحران اخیر عراق سازمان مجاهدین (OMPI) بارها از گروه بنیادگرای وحشی و تروریستی داعش تحت عنوان عشایر انقلابی یا مردم بپاخاستۀ عراق حمایت کرده است.

خانمها و آقایان نمایندگان پارلمان اروپا؛

باید این واقعیت را بر همگان آشکار ساخت که رهبران سازمان فرقه ای مجاهدین خلق مسعود رجوی و مریم رجوی و دیگر سران این فرقه در عراق و خارجه نه تنها نماینده و سخنگوی ساکنان کمپ لیبرتی نیستند بلکه خود تهدید اصلی آنها می باشند و هر گونه به رسمیت شناختن آنها و گفتگو با آنها همدستی با سران این فرقه در اعمال سرکوب و نقض حقوق و آزادیهای این افراد می باشد.  خانواده های دردمند و رنج کشیدۀ این افراد، هم چنان بعد از سالیان دراز از دیدار با عزیزان خود محروم هستند.

حضور مریم رجوی هر از چند گاهی در این نهاد آزادی و دموکراسی اروپا مایۀ تعجب و تأسف ما و همۀ مردم ایران در داخل و خارج کشور می باشد زیرا نه او و نه سازمانش و فرقه اش دیگر هیچگونه پایگاهی در میان مردم ایران ندارند و ماهیت فرقۀ او تفاوت چندانی با ماهیت داعش جز در شعارهای فریبکارانۀ آزادی و دموکراسی که در این پارلمان و مجامعی مانند آن می دهد ندارد بنابراین حضور چنین فردی در این مجامع توهین به سمبلهای آزادی و دموکراسی اروپا می باشد.

من از شما می خواهم که از مریم رجوی بپرسید چرا مانع دیدار و ارتباط خانواده ها با عزیزانشان از جمله پدر با دخترش و دیدار و تماس دو خواهری که در عمرشان همدیگر را ندیده اند می شود؟!.

نمایندگان محترم؛

از شما می خواهیم ضمن تلاش برای متقاعد کردن کشورهایتان که از کشورهای آزاد جهان هستند برای پذیرش ساکنان کمپ لیبرتی به عنوان پناهنده در خاک کشورهایتان بویژه مجروحین و بیماران و نیز آنهاییکه طی دو دهۀ گذشته و یا بیشتر از قبل دارای مدارک اقامت و پناهندگی در کشورهای اروپا و آمریکا می باشند و تعدادشان به نزدیک یک سوم ساکنان بالغ می شود بر فشارهای مشروع و قانونی و بین المللی بر سران (OMPI) برای رها کردن اسرا و گروگانهای این فرقۀ ضد انسانی و آزاد گذاشتن آنان برای تصمیم گیری در مورد زندگی خصوصی شان بیفزایید تا افراد بدون ارتباط با سران این فرقه تک تک به عنوان پناهنده شناخته شوند که از جملۀ مهمترین و مؤثرترین راه کار برای این امر اختصاص دادن محلی در نزدیکی کمپ لیبرتی در عراق و محل اقامت افراد منتقل شده به آلبانی برای خانواده های اسیران این فرقه جهت دیدار با عزیزانشان و اعمال فشار بر سران (OMPI) برای واداشتن آنان به صدور دستور تشکیلاتی جهت دیدار و ارتباط ولو با تلفن و نامۀ افراد با خانواده هایشان و متوقف ساختن تبلیغات و سمپاشی و تهمت زدن علیه خانواده ها و قطع ایجاد فضای منفی علیه عواطف خانوادگی در داخل سازمان و کمپ و در اذهان افراد و امکان دادن به افراد برای استفاده از تلفن و انترنت و رادیو و تلویزیون و روزنامه می باشد چرا که این حق ارتباط با افراد، بسیار بیشتر از اینکه حق رهبران (OMPI)باشد، در درجۀ اول حق ما خانواده های این عزیزان یعنی ساکنان کمپ لیبرتی می باشد. متشکرم.

سخنرانی آقای داوود باقروند ارشد عضو قدیمی جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران در جلسۀ پارلمان اروپا روز 25 فوریۀ 2015

آوریل 8, 2015

متن سخنرانی آقای داوود باقروند ارشد عضو قدیمی جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران در جلسۀ پارلمان اروپا روز 25 فوریۀ 2015

(ترجمه شده به فارسی از اصل انگلیسی)

با ترجمۀ مقدمه و موضوعات در سخنرانی مسئول میز ایران در پارلمان اروپا آقای نیکولای باراکوو نمایندۀ کشور بلغارستان در پارلمان مبنی بر اعلام برنامه و موضوعات دستور جلسه و معرفی سخنرانان

http://nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/vlcsnap-2015-02-26-21h30m45s2311.png

مقدمه و موضوعات جلسه در سخنرانی نماینده پارلمان اروپا از بلغارستان و مسئول میز ایران در پارلمان اروپا آقای نیکولای باراکو:

نمایندگان رسانه های مختلف، خانم ها و آقایان، همه شما به این کنفرانس که توسط اینجانب سازماندهی شده است دعوت شده اید. من نیکولای باراکو هستم. عضو پارلمان اروپا، از گروه میز ایران در پارلمان اروپا.

موضوع اول دستور چهارگانه این کنفرانس می باشد که عبارتند از:

1.       نقش فرقه ها در تشدید تروریسم در خاور میانه.

2.       ایران و خاور میانه، زمان که همه چیز را در چند سال تغییر داده است

3.       موضع میهمانان ما بعنوان شاهدان عینی وقایع چه می باشد؟

4.       ایرانیان امروز در چه مرحله فکری قرار دارند؟

موضوع دوم اینکه آیا باید به تقسیم سکتاریستی باور داشت؟

موضوع سوم اینکه آیا ما در اروپا میتوانیم تبلیغات فرقه را تحمل کنیم؟

موضوع چهارم و مهمترین آنها مبارزه علیه تروریسم می باشد زیرا تروریسم تهدیدی است علیه امنیت و آزادی و ارزشهای انسانی.

اما از مهمانان ما:

سخنران اول : آقای داوود باقروند ارشد

سخنران دوم: آقای عیسی آزاده

سخنران سوم: آقای علی حسین نژاد

سخنران چهارم: آقای نیکولای میتوو

سخنران پنجم:  آقای خیری حمدان

سخنران اول آقای داوود ارشد از اعضای ارشد جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق ایران و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران

ترجمۀ متن سخنرانی آقای داوود ارشد:

خانمها و آقایان مایلم تشکر خودم را از آقای نیکولای باراکوو نمایندۀ پارلمان اروپا به خاطر دعوت ازما به این کنفرانس ضد تروریستی در پارلمان اروپا یعنی قلب دمکراسی ابراز بدارم که بعنوان سرمشقی بوده است برای افرادی مانند من و دوستانم چه آنها که امروز اینجا هستند و چه برای آندسته از دوستانمان در ایران و سراسر جهان که اینجا نیستند چرا که ما تا چهار دهه از زندگیمان را برای کسب آزادی و دمکراسی برای میهنمان فدا کردیم.

دستیابی به دمکراسی و آزادی تنها دلیل موجه درپیوستن افرادی مانند من و دوستان دیگرم به گروهها و سازمانیهایی بود که مدعی مبارزه برای آزادی و دمکراسی بودند زیرا کسب این هدف وقتی دارای ارزش است که بصورت جمعی و با همیاری هم باشد.  با این هدف بود که ما بهترین زندگیهایمان را در اروپا و آمریکا و… رها کردیم تا در سال 1979 و حتی زودتر به سازمان مجاهدین خلق ایران با رهبری آقای مسعود رجوی که ادعا میکرد بدنبال دمکراسی است  بپیوندیم. اما متاسفانه بعدها خودمان را خیانت شده در گرداب یک فرقه  تروریستی خطرناک یافتیم. بنابراین ما بسیار استقبال میکنیم از این فرصتی که در قلب دمکراسی بما داده شده تا مسیرمان را دوباره به سمت دمکراسی و آزادی تصحیح کنیم و انشعاب و جدایی خودمان را از این فرقه تروریستی خطر ناک که از داعش و طالبان در منطقه ما حمایت میکند اعلام کنیم.

این روزها جهان شاهد پدیده ای جدیدی است که در سراسر جهان بطور خطرناکی در حال گسترش است. با کمال تعجب تروریسمی که سابقا به مناطق خاصی محدود بود در حال گسترش به تمامی جهان می باشد.

تا آنجا که ما شاهد بوده ایم گروههای تروریستی مدتهای مدیدی دوام آورده اند. ولی در دهه های  گذشته این تروریسم چهره و تاکتیک عوض کرده و تلاش می کند دمکراسی غربی را فریب بدهد تا بتواند به این جوامع نفوذ کرده و وقتی که موقعیت خود را در این جوامع مستحکم نمود ماهیت واقعی خود را آشکار کند. این سیاست و استراتژی سازمانی بوده است که ما چهل سال قبل به امید دمکراسی و آزای به آن یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران پیوستیم.  این سیاست رسمی استراتژیک ما بوده است که سیاست های ضد دمکراسی غربی و ضد فرهنگ غربی خودمان را پنهان کنیم تا بتوانیم به قدرت برسیم و وقتی بقدرت رسیدیم چهره خودمان را نمایان کرده و علیه این دمکراسی بجنگیم. این همان چیزی است که ما در جهان شاهد آن هستیم. شما همه اعمال تروریستی آنها را شاهد بوده اید از طرفی نیز فعالیتهای سیاسی آنها را شاهدید، طوری که رهبران آنها (مانند خانم مریم رجوی) کماکان میتوانند به پارلمان اروپا آمده و سخنرانی کنند به امید فریب دمکراسی غربی و با هدف کسب قدرت سیاسی و مالی تا برای مثال در کشور من بعد از اینکه به حاکمیت برسند ماهیت خود را در ضدیت با این دمکراسی و آزادی  بارز کنند. چیزی که عینا امروز در رابطه با داعش اتفاق افتاده است یعنی آنها بعد از اینکه توانسته اند کمک مالی و نظامی بدست آورند حالا علیه همه ارزشهای انسانی و آزادی و دمکراسی برخاسته اند و از هیچ جنایتی برای جنگیدن علیه ارزشهای انسانی، آزادی و دمکراسی در سراسر جهان رویگردان نیستند.

این تروریسم حتی به یک منطقه و خاک مشخص محدود نمیشود. آنها همه جا هستند. آنها حتی پایه ای ترین امنیتهای شخصی افراد را مورد تهدید قرار داده اند. حتی افراد بیگناه. آنها به هیچ چیز اهمیت نمیدهند مگر کسب قدرت و البته همانطور که دوست عزیزمان و عضو پارلمان اروپا آقای نیکولای باراکوو گفتند کسب پول که منجر به قدرت میشود. و همه اینها بنام مذاهب مختلف و بطور خاص در این مقطع که مذهب مربوطه اسلام نام دارد. ما برای سالیان مسلمان بوده ایم ولی به هیچ عنوان چنین بربرییتی را شاهد نبوده  و درک نمیکینم. چنین خشونتی و اعمال حیوانی تحت هر مذهبی باشد محکوم است.

ما از هر امکانی که در اختیارمان باشد استفاده خواهیم کرد تا ماهیت تروریستی این گروههای تروریستی از جمله همین گروهی که ما از آن جدا شده ایم یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران را افشاء کنیم چرا که آنها از اسلام استفاده میکنند تا مردم عادی را فریب داده و آنها را جذب گروههای خود بکنند و آنها را وادار کنند که هرکاری که خواستند انجام دهند. این گروهها از اسلام استفاده میکنند تا نیروهای خود را برای انجام عملیات تروریستی متقاعد کرده و یا اعمال وحشیانه تروریستی خودشان را توجیه کنند. آنها به نام خدا و اسلام تائید کشتن بدست می آورند تا سر ببرند.. درغیر اینصورت هیچ انسانی نمیتواند چنین اعمال وحشیانه ای را انجام دهد. برای انجام چنین کاری فرد باید قبل از آن انسانیت خود را سرببرد یعنی ارزشهای انسانی خودش را ذبح کند تا قادر به این شناعت گردد. بنابراین رهبران این گروهها برای بدست آوردن پول و قدرت از هروسیله ای استفاده میکنند. آنها از نام خدا، پیغامبران، قرآن و دیگر کتب مذهبی جهت فریب اعضا و بطور خاص جوانان در همه جا در کشور ما و اروپا بهره برداری می کنند تا این افراد را به خشونت وادار کنند.

در گذشته تهدیدات از جانب دولتها بود، برای مثال برای نقض حقوق بشر و… که متاسفانه این امر بطور دراماتیکی تغییر کرده است. دولتها محدود بودند به کشورهای خودشان. ولی تروریسم امروزه به هیچ چیزو هیچ کجا محدود نمیشود.  آنها همه جا هستند. بنابراین ما باید به سرعت شیوۀ مبارزه را تغییر بدهیم تا دمکراسی و آزادی و ارزشهای انسانیمان را حفظ کنیم.

ما باید با سرعت عمل، تروریستها و تروریسم را تشخیص دهیم تروریسمی که تغییر ظاهر داده است.

در رابطه با مورد ما آقای رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق در یک بیانیه علنی خطاب به اعضای خود آشکارا فرمان قتل و کشتار اعضای مخالف خودش را در اروپا و آمریکا داده است. این امر شوکه کننده و تعجب برانگیز است که چگونه میشود رهبر یک فرقه دستور علنی قتل اعضای مخالف خودش در اروپا را میدهد؟ او گفته که این اعضای سابق مخالف را در خیابانها و هرکجا که میتوانند دنبال کنند و بکشند. این است چهره واقعی فرقه های تروریستی.

حتی در درون سازمان آنها تماس همه اعضا را با جهان خارج قطع کرده اند. آنها اعضای داخل تشکیلات را از همه امکانات برقراری ارتباط با جهان خارج منع کرده اند. بدینگونه است که آنها میتوانند از اعضای خود برای انجام کشتار و قتلهای شنیع استفاده کنند. هیچ وسیله ارتباطی وجود ندارد. نه تلویزیون، نه اینترنت، نه موبایل نه حتی تلفن یا روزنامه و رادیو… آنها حتی از اخبار روزانه نیز قطع هستند و تنها اخباری که به اعضا می رسد اخباری است که فرقه به آنها میدهد. آنهایی که اعمال قتل و جنایت انجام می دهند آنهایی هستند که فقط می توانند آنچه را که رهبران فرقه و تروریستها بدانها میگویند به اجرا بگذارند. رهبران فرقه  برای انگیزه دادن به افرادشان اخباری دروغ در میان آنان پخش می کنند تا آنها هرکاری که میخواهند انجام دهند.

آنها در درون فرقه دادگاه راه می اندازند تا کسانی را که بخواهند کاری جدای از آنچه که رهبران این فرقه های تروریستی میگویند بکنند به محاکمه بکشند و تنبیه کنند. برای همین است که ما اینجا هستیم و انشعابمان را اعلام کنیم تا نقطۀ پایانی بگذاریم به این گونه فرقه های تروریستی که جهان را تهدید میکنند  و در سراسر جهان در حال گسترش هستند.

این فرقه یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران متأسفانه مقر اصلی و مرکزی اش در پاریس است. چند سال پیش وقتی رهبر این گروه در فرانسه دستگیر شد به دستور رهبران فرقه افرادی از آن در خیابانهای پاریس و برخی دیگر از شهرهای اروپا دست به خودسوزی زدند. تنها علتی که آنها این اعمال جنایت کارانه را علیه شهروندان فرانسوی و … انجام ندادند یعنی نتوانستند انجام بدهند این بود که رهبران فرقه در دسترس قانون و عدالت بودند. اگر رهبر آنان در دسترس قانون نبود دستور کشتار برعلیه شهروندان فرانسوی و اروپایی داده می شد. ولی چون در دسترس بود و در صورت انجام اعمال جنایتکارانه علیه مردم به دلیل تروریسم مورد محاکمه قرار میگرفت قادر به صدور چنین دستوری نبود. وقتی که رهبری در دسترس قانون نباشد کسی که خودش را در ملأ عام میکشد به راحتی آنرا علیه هر کس دیگر انجام میدهد.. دمکراسی غرب باید این سلولهای تروریستی را شناسایی کرده و رویش انگشت بگذارد و با مبارزه علیه آنها از گسترش آنها جلوگیری کند. فرقه ها از دمکراسی موجود سوء استفاده می کنند تا علیه آن عمل کنند. بنابراین ما از دمکراسی غرب، از مقامات پارلمان اروپا درخواست میکنیم که چشمانشان را به این فرقه های تروریستی که ارزشهای انسانی، آزادی و دمکراسی را در سراسر جهان  تهدید میکنند باز کنند.

باشتکر

بیانیه شماره 2 اعضاء ارشد و منشعب از سازمان مجاهدین خلق ایران

آوریل 8, 2015

هموطنان عزیز!

همانطوری که در بیانیه شماره 1 مورخ 26 فوریه 2015 بعرضتان رسید، بدعوت پارلمان اروپا، روزچهارشنبه 6 اسفند 1393 هیئتی از جداشدگان ومنشعبین سازمان مجاهدین مرکب از آقایان داوود باقروند ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد در محل تالار این پارلمان در بروکسل در جلسه ای بمنظور آشنایی با مواضع جداشدگان و همچنین افشای ماهیت واقعی فرقه مجاهدین و خطرات گسترش ترور و خشونت در اروپا شرکت کردند که با استقبال گرم نمایندگان روبروشد. در زیر تصاویر جدیدی از این مراسم را مشاهده می کنید:

من نسبت به اقدامات تروریستی مسعود رجوی که اعضای جداشده از مجاهدین و ” شورای ملی مقاومت ” را تهدید کرده ، هشدار می دهم

آوریل 9, 2015

نامه سرگشاده به آقای مسعود رجوی

من نسبت به اقدامات تروریستی مسعود رجوی که اعضای جداشده از مجاهدین و ” شورای ملی مقاومت ” را تهدید کرده ، هشدار می دهم

01.12.2014

احسان روشن ضمیر، اسپانیا

آقای رجوی پیام شما به مناسبت عاشورا سال 1393 را شنیدم.

از سالهای 1358 در بخش سیاسی سازمان همواره این سوال مطرح بوده که چرا ما باید از طرف سازمان با دولتها و احزاب سیاسی و سازمانهای حقوق بشری … گفتگو و حمایت آنها را جلب کنیم. در صورتیکه در تمامی موضعگیریها و کتابها و پیامها و آموزشهای شما این ارگانها بعنوان ارگانهای امپریالیستی که در خدمت استعمار و استثمار کشورها و خلقهاست یاد میشود.

در این رابطه همواره جواب شما این بوده که:

“ما باید ماهیت خودمان را مخفی کنیم. استراتژی مقابله با دشمنان اینرا به ما دیکته میکند که با آنها تک به تک و نه یکجا بجنگیم. و در حال حاضر نوبت دشمن داخلی است تا بعد از بقدرت رسیدن نوبت امپریالیستهای جهانخوار برسد. در این رابطه نیز باید در درجه اول همه تلاشهای ما معطوف خنثی کردن دشمنان و سپس جلوگیری از متحد شدنشان علیه مان باشد، و در ثانی اگر بتوانیم از آنها حتی در جنگ با دشمن وطنی استفاده کنیم. جنگ و پیروزی نهایی در رابطه با امپریالیستها خواهد بود.”

بسیار شگفت انگیز بود که در پیام اخیرتان دقیقا همان مواضع را که سالیان مخفی میکردید را علنا بیان کردید که سازمان ملل و یونامی و حقوق بشر فقط یک مشت حرف است و نوشته روی کاغذ. سپس فریاد میزدید که روز استعمار و سازمانهای حقوق بشری فرا خواهد رسید و آنها را اینگونه تهدید کردید:

“لعنت بر ارتجاع و استعمار و همه آنهاییکه با آنها متحد هستند…لعنت بر خائنان و خیانت پیشه گان. روز ظالم بر مظلوم فراخواهد رسید. این سازمان ملل و یونامی که در دستگاه دولتهای حاکم عمل میکنند. بقیه حرفها در مورد بشر و حقوق بشر مفت و انشاء نویسی است. حقوق بشر با خون مظلومان نوشته میشود… و بدین وسیله مرزبندی میکنیم، مرزبندی سرخ و خونین با ارتجاع و استعمار و مزدوران … وهر کس که از آنها پیروی میکند… همینطور که با یونامی و آمریکا و کمیساریای عالی پناهندگی کار میکنیم ولی معتقد نیسیتیم که کاری برای ما بکنند. ما باید مسئله خودمان را خودمان با جنگ و خون و انقلاب حل کنیم چون بین ما و آنها دریای خون است. اجازه بدهید تکرار کنم که اگر با یونامی و آمریکا کار میکنیم بخاطر این است که برای جنگ آماده شویم…”

باعث بسی تاسف است که بعد از نزدیک چهار دهه شکستهای روشن استراتژیک – سیاسی- نظامی و صد البته ایدئولژیک که شما برای مجاهدین رقم زده اید و محصولی جز مرگ و خونریزی و رنج و شکنج برای مردم ایران در کل و مجاهدین و خانواده های آنها بطور خاص نداشته است. شما نه تنها از این شکستها درسی نه آموخته‏اید، بلکه بطور کودکانه و لجبازانه همه تعهدات بین اللملی خودتان در دست برداشتن از تروریسم و خشونت را زیر پا گذاشتید. واین بدین معناست که شما همه این تعهدات را برای خارج شدن از لیست تروریستی آمریکا و اروپا داده بودید. شما تعهد کرده بودید که دیگر به تروریسم بازنگردید، ولی اینکارتان بدین معناست که تعهدتان تاکتیکی بوده استراتژی شما همان خشونت و جنگ و خونریزی است.

آقای رجوی جهان تغییر کرده است، جهان امروز و ایرانیان همه علیه تروریسم و خشونت از هر نوع آن هستند. مردم صلح دوست ایران بوضوح به همه جهان نشان داده ‏اند که همه انواع خشونت را نفی میکنند. دنیای متمدن نیز علیه خشونت میباشد و کوته بینانه خواهد بود که فکر کنید میتوانید آنها را فریب دهید.

مطمئن باشید حتی اگر دنیای متمدن را نیز فریب دهید، هرچند همه علائم و شواهد و سرنوشت مجاهدین تا همین پیام خودتان حاکی از این استکه نتوانسته اید ماهیت خود را مخفی کرده و آنها را فریب دهید. ایرانیان به هیچ وجه یک دولت اسلامی بغداد و شام از نوع ایرانی را تحمل نخواهند کرد. ایرانیان خواستار تغییرات از طریق دمکراتیک بوده و میخواهند که با بقیه جهان در صلح و آرامش باشند. حتی اگر بتوانید آنگونه که در پیام گفتید یکی دو تیم فدایی به اینطرف و آنطرف اعزام کنید کار بجایی نخواهید برد. توجه کنید که دنیای متمدن بن لادن را شکست داد و در حال شکست آی سیس است.

شما ضمن عادت همیشگی خودتان با ریختن اشک تمساح برای اعضاء کشته شده مجاهدین در اشرف، لیبرتی و جاهای دیگر در تلاش برای فریب مجاهدین در لیبرتی که محصول سیاستهای امام زمان گونه و درخشان شماست، فرمان به کشتن، خونریزی و انتقام و آماده سازی برای نبرد نهایی دادید؟! شما حتی فرمان به انتقام از آمریکا و سازمان ملل و … صادر نمودید.

گذشته از فرمان عصبی شما، فرد باید عقل سلیم را نیز از دست داده باشد که فرمان به قتل و انتقام بدهد زمانیکه ساکنین لیبرتی حتی قادر نیستند که مایحتاج خود را تامین کنند. و آخرین باری که جنایتکاران آمدند به اشرف تا توانستند کشتند و تا توانستند اسیر کردند و بردند. اما مجاهدین سوپر انسان شما که قرار است با دست خالی کوهها را جابجا کنند تنها کاری که ازآنها برآمد مردن بود و لاغیر. مجاهدینی که طی دهه ها فقط به این دلیل که مجبور نباشید به بی لیاقتی و شکستهایتان اقرار کنید، از آنها آدمکهای بیروح و درمانده ساخته‏ اید. راستی چندصد بار آنها را که در اشرف کشته شدند را لعن و نفرین کردید. و خدا بداد بقیه که در آن تهاجم جنایتکارانه جان سالم بدربردند و مطمئن هستم که ترجیح میداند آنها نیز کشته میشدند اما گیر شما و فشارهاییکه رویشان گذاشتید نمی افتادند. و میدانیم که همه آنها که کشته شدند از بهترین های شما بودند. راستی شما دارید با این فرمان میکشم میکشم هرکه برادرم کشت … و اینکه اگر اینبار آمدند آنها را بکشید، به جنایتکاران خط میدهید که اگر اینبار آمدید مانند همیشه از دور بزنید؟!! تا برای استمرار حضور امن شما و مریم در خارجه و مطرح شدنتان در رسانه‏ ها باروت کافی تامین شود. البته اجازه بدهید به زبان خودتان حرفهای شما را برای بیرون مجاهدین ترجمه کنم. حرف شما به مهاجمین جنایتکار این است که اگر میخواهید از مجاهدین بکشید ایرادی ندارد چون کشته انها برای من و مریم بسیار کار ساز است و در رسانه ها و محیطهای سیاسی استفاده میکنیم. ولی کسی را اسیر نگیرید و ببرید چون اسرا بعد از باز شدن چشم انها و دیدن حقایق تبدیل  به ضد من و مریم میشوند. به همین دلیل اگر زدی مانند همیشه از همان دور بزن که کشته و زخمی بشوند ولی اسیر نشوند.

بسیار مسلم است که شما سر سوزنی برای اشرفیان و اینکه کشته یا بیمار شوند و از همه حقوق انسانی محروم شوند نگرانی ندارید که هیچ ، همانطور که صدها بار گفته‏ اید آنها همان نرینه های وحشی و مادینه‏ هایی هستند که ضد شما هستند. بله حقیقت در این است. شما سالهاست بعد از شکست کامل مبارزه مسلحانه و خشونت برای بدر بردن خودتان از پاسخگویی به خلق و حفظ خودتان در رهبری و با خیالهای خام رسیدن به قدرت در ایران توسط صدام … به مجاهدین صدها بار گفته اید که همه ‏تان زیادی زنده هستید. و باید از اینکه زنده هستید شرم کنید. برای دستگاه فکری شما مجاهد شهیدش بدرد میخورد نه زنده اش. زنده‏اش همه درد سر است. نرینه گی و مادینگی است. حداقل بعد از فروغ صد در صد میدانید که دیگر سرنگونی هم درکار نیست که بدرد بخورند. چه برسد به حالا که همه پیرو بیمار و فرسوده و مهمتر از همه همانطور که خودتان بارها وبارها گفته‏اید ضد شما شده اند.

ببخشید که کمی به زبان درون تشکیلاتی مجاهدین (بزبان خودتان) از مجاهدین یاد میکنم و حرف میزنم. شاید آنها که بیرون از مجاهدین هستند با خلق و خوی شما و رویکرد واقعی شما آشنا نباشند. ولی ما که سه دهه را با سازمان گذرانده ایم هزاران بار تجربه کرده ایم که شما نه تنها مردم ایران حتی کشته های مجاهدین را نیز لعن و نفرین میکنید. مردم ایران را به این دلیل که امام زمان (مسعود رجوی) را نشناختند و مجاهدین را بدلیل اینکه چرا کشته شدند، بله چرا کشته شدند و یا اینکه چرا از زندانهای رژیم زنده بیرون آمدند. مگر حرف شما این نیست که، مجاهدین واقعی در زندانها مردند. زهی بیشرمی و وقاحت به این رهبری خود کامه و خود خواهانه. راستی شما چرا زنده از زندان شاه بیرون آمدید؟

تیمهای عملیاتی که از عراق به ایران اعزام میشد و از پاریس فرماندهی میشد و همگی بدون استثناء در اولین بازرسی ها دستگیر و یا در همان درگیری بشهادت میرسیدند یادتان هست.

یادتان هست که تیم جلال که در حال عبور از مرز بود تا برای عملیات بداخل برود و در مرز با نیروهای بدر درگیر شده بودند و زخمی داشتند و در دمای 60 درجه مناطق مرزی بصره و العماره عراق درخواست آب و کمک کردند و شما که خودتان مانند همیشه پشت بیسیم بودید و میشنیدید نه‏ تنها هیچ کاری برایشان نکردید که آنها را و حتی ما را که کاری به عملیات نداشتیم را لعن و نفرین کردید که چرا در چنین شرایطی با درخواست کمک، شما را در وضعیت نا مناسبی قرار داده‏ اند. پس مجاهد نیستند؟! تا درسی باشد برای بقیه مجاهدین که فقط باید شهید شوند و برای شما سوخت تبلیغی و سیاسی تولید کنند ولاغیر.

یادتان هست که همه 1400 شهید عملیات فروغ جاویدان و همه آنها که توانسته بودند از قتلگاه مربوطه جان سالم بدر برند را لعن و نفرین کردید که شما مجاهد نبوده ‏اید و همه شما باید از کوره گدازان انقلاب ایدئولژیک عبور کنید. و تقصیر آن کار را بگردن مجاهدین انداختید.

یادتان هست که وقتی صدام برای هفت سال شما را بحضور نپذیرفت شما برای او چه خوشرقصیهایی نمودید. فقط بعد از اینکه صدام و رژیم او را از حمله کردهای عراق در جنگ اول نجات دادید شما را بحضور پذیرفت. یادتان هست که چه کلمات مشمئز کننده ای هنگام روبرو شدن با او بکار میبردید. از اینکه صدبار خدا را شکر کردید که او از دست نیروهای ائتلاف جان سالم بدر برده است. البته او با دادن چند تیربار و سلاح سبک که شما از وزیر دفاع عراق تحویل گرفتید به شما پاداشت داد. از آن پس شما صدام را صاحب خانه و عراق را وطن دوم مجاهدین خواندید.

عملیات محدود مرزی که با پشتیبانی کامل نظامی، اطلاعاتی، لجستیکی صدام انجام میشد که تنها هزاران کشته و مجروح در دوطرف مرز بجا گذاشته است و قرار بود که رژیم را سرنگون کند را هم فراموش نکرده اید.

تحلیل شما برای مدت بیست سال این بود که روزی خواهد رسید که صدام به شما ایمان آورده و اجازه و حمایت نظامی لازم را برای حمله به ایران را به شما خواهد داد یادتان هست؟ بجای رژیم، صدام سرنگون شد؟!!

یادتان هست که در جنگ دوم عراق زمانیکه مجاهدین همواره در بیخبری کامل خبری نگهداشته میشوند و میشدند، شما مدعی بودید که آمریکا به عراق حمله نمیکند. حتی در جواب سوال فرضی اینکه اگر آمد و به ما نیز حمله کرد چه میکنیم، گفتید که ما نیز به آنها حمله میکنیم. البته این قبل از فرار مریم و شما از اشرف بود. ولی وقتی بلافاصله فرار کرده و به امن خارجه رفتید فرمان دادید هیچ کس حق شلیک و پاسخگویی ندارد. اما آمریکا حمله کرد و ما نیر در همه پایگاههایمان و حتی همه ستونهای نظامی مان را بشدت بمباران کرد و کشته ها ساخت. بعد از سرنگونی صدام و از دست دادن صاحب خانه تان، در شگفتی کامل اعلام کردید که صدام دیکتاتور سرنگون شده است. مجاهدین مانده بودند که با این برادر و صاحب خانه که یک شبه برادر دیکتاتور شده است چه بکنند و معترض بودند. و بیان کردند که این یک فرصت طلبی رذیلانه است.

بلافاصله بعد از تسخیر عراق و ملاقات با فرمانده نظامی آمریکایی در اشرف شما با سرور و خوشحالی این تحلیل را توسط احمد واقف ارائه کردید که انشا الله برادرآمریکا صاحب خانه جدید، به امام زمانی شما ایمان آورده و کمک خواهد کرد که برویم و رژیم را سرنگون کنیم. تا حدی که از آنها مستمرا درخواست کمک نظامی، هلی کوپترو آموزش خلبانی و … کردید.

سه دهه است که غرب و گنگره و سنای آمریکا را لابی میکنید با این تحلیل که آنها را در درجه اول نسبت به ماهیت خودتان فریب داده و حتی بخدمت بگیرید. آمریکا فریب نخورده است هیچ ولی به ارزش واقعی شما پی برده به همین دلیل شما را خلع سلاح و خلع پادگان کرد. آقای رجوی رهبری امام زمانی اینه؟ البته جواب شما این است که همه تقصیر مجاهدین طلاق نداده است که شما را تهران نبرده اند و فعلا هستند که چوب و بمب و…بخورند. قبلا گفته بودم که شرم احساس انقلابی است ولی هیهات از ذره ای در شما.

در همین پیام بتدریج تروریسم افسار گسیخته شما بارز شده و فرمان به انتقام از آمریکا و سازمانهای بین اللملی دادید. و اضافه میکنید که آنها شما را فریب دادند و رژیم را برای شما سرنگون نخواهند کرد و ما باید خودمان اینکار را بکنیم. ظاهرا شما تازه وارد کره زمین شده اید؟!! شرم آور نیست که اینرا میگوئید؟ نکند قرار و مداری بوده که طرف زیرش زده است؟ رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران و جهان، تازه فهمیدید که آمریکا برای شما سرنگون نمیکند؟ بعد آمریکا را تهدید میکنید که روزتان فرا خواهد رسید. روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ خواهید داد. ویا اجبا اجبا!! تنها خوشحالی شما این بود که حالا که برای ما سرنگون نکرده خودش گرفتار گروه داعش شده. به به چه دستاورد کبیری برای اشرفیان. اشرفیان خوشحال باشید که پیروز شدید؟!!

بی دلیل نیست که روی گروه تروریستی و مادون بشری داعش اینقدر سرمایه گذاری کرده ‏اید که عراق را تسخیر کند و اینباربرادر صاحب خانه جدید “داعش”  به امام زمانی شما پی برده  و برای شما رژیم را سرنگون کند.

آقای رجوی اینها که در فوق آمد سناریوی یک کمدی نیست سرنوشتی است که شما برای مجاهدین رقم زده اید.

آقای رجوی شما مخالفین خودتان را تهدید به کشتن و مجازات کردید. چه مجاهدین سابق و چه اعضاء سابق شورا را. البته  یعنی تروریسمی که چهار دهه است پنهان میکنید بارز میشود و این عادت شماست که وقتی چشم انداز آینده برایتان مطلقا تیره میشود به اینکارهای سخیف مبادرت میکنید. به تیم های فدایی دستور دادید که آماده باشند. مطمئن باشید که حتی اگر بتوانید یک یا دو تیم فدایی هم درست کنید و چند عملیات تروریستی انجام دهید راه بجایی نخواهید برد. چون جهان در حال حاضر همه اشکال تروریسم را تحت هرنامی نفی میکند. و در این زمینه جهان متحد شده است. البته مشکل شما این است که شما هیچ روش دیگری را جز ترور- کشتن- تهدید و سرکوب نمیشناسید . همین روش را در علیه خود مجاهدین هم بکار میبرید یادتان هست در نشست عمومی کف بردهان رو به مجاهدین فریاد میزدید که از این پس انتقادات را با مشت آهنین جواب خواهم داد. دیدید که حتی گرفتن و زندان کردن و شکنجه وکشتن مجاهدین منتقد راه بجایی نبرد.

همانگونه که در فوق آمد ایرانیان باید به شما این درس را داده باشند که آنها مخالف خشونت و تروریسم هستند. آنها این خواسته را مستقلا به همه طرفهای داخلی و خارجی نشان داده اند.

من به شما نسبت به اقدامات تروریستی که بدان تهدید کردید در خارج کشور و به جهانیان هشدار میدهم. از همه اعضاء با سابقه مجاهدین نیز میخواهم که از گذشته درس گرفته و نسبت به سیاستهای نامتعادل و تروریستی رجوی بی تفاوت نباشند. و از جهان میخواهم که با کنترل و نظارت بر عملکردهای این فرقه ونسبت به تهدیداتی که میکند بی تفاوت برخورد نکنند.

حرف آخرم نیز نه با شما که با مجاهدینی است که در لیبرتی در اثر سیاستهای درخشان شما بدام افتاده ‏اند.

ساکنین لیبرتی بدانید که رجویها هیچ ارزشی برای شما و جان شما و آینده شما قائل نیستند. شما جز هیزمی برای آتش تبلیغاتی آنها نیستید. ساکنین لیبرتی باید از چنگال رجویها آزاد شوند. رجوی‏ها با تبدیل یک تشکیلات سیاسی به یک فرقه مخوف تروریسیتی و با مغز شویی طی چند دهه، سانسور مطلق اخبار و اطلاعات، سرکوب – زندان – شکنجه و حتی کشتن، شما را از درک حقایق اطرافتان عاجز کرده اند. بیخود نیست که رجویها مطلقا اجازه نمیدهند با کسی تماس بگیرید حتی با یونامی.

30 نوامبر 2014

احسان روشن ضمیر

بعضی ویژه‏گیهای مشترک فرقه مجاهدین خلق ایران با داعش و القاعده

آوریل 9, 2015

نامه سرگشاده احسان روشن ضمیر به وزیر خارجه فرانسه آقای لورن فابیوس

با کمال تاسف جهان ازعمل جنایتکارانه کشتار شهروند فرانسه آقای هارو گوردل با خبر شد. من مطمئن هستم که بشریت در خشم و اندوه در کنار مردم فرانسه ایستاده و خواستار محو چنین بربریتهایی از روی زمین هستند.

من اطمینان دارم که سربریدن توریست فرانسوی توسط فرقه های تروریستی در الجزایر نه تنها کمترین خللی در اراده بشریت برای رسیدن به ارزشهای انسانی آزادی و دمکراسی وارد نمیکند، بلکه همچنین بی صبرانه در انتظار سپرده شدن عاملان اینگونه جنایت بدست عدالت هستند.

اهداف اعلام شده داعش خلافت اسلامی است که در آن حاکمیت در دست یک رهبری عقیدتی که به خیال خودش جانشین پیامبراست، میباشد.

جناب وزیر

متاسفانه وجود فرقه های تروریستی در منطقه خاورمیانه و رفتارغیر انسانی آنها زخم عمیقی است بر پیکره جوامع نوین که بهبود آن با پیشگیری از پیدایش آنها قبل از به کسب قدرت مالی – نظامی و سیاسی میسر میباشد.  حوادث اخیر اثبات میکند که دنیای آزاد باید بجای اینکه در پس مسائل و مشکلات بدود و واکنشی عمل کند در مقابله و نابودی این فرقه های تروریستی پیشقدم بوده و آینده نگر باشد. تا مردم بیگناه بویژه زنان و کودکان بهای آنرا با جانشان نپردازند.

شدت بربریت این اعمال ریشه در تفسیر منحرف و خشونت طلبانه از اسلام دارد که بوضوح در تضاد با روح و فلسفه تاریخی آن است.

علیجناب

با تجربه سی ساله ام در مجاهدین خلق ایران، مایلم تاکید کنم که فرانسه یکی از خطرناکترین تهدیدات از نوع القاعده و داعش را با قبول حضور مجاهدین در اور سور واز در شمال پاریس در آسیتن میپرورد.

بعضی ویژه‏گیهای مشترک فرقه مجاهدین خلق ایران با داعش و القاعده بشرح زیر میباشند.

  1. باوجودیکه مجاهدین به رهبری عقیدتی و مادام العمر از نوع خلافت اسلامی اعتقاد دارند و سالیان است که آنرا در درون سازمان به اجرا میگذارند، تظاهر به دمکراسی خواهی و انتخابات آزاد میکنند. آنها اعتقادات ضد غربی و ضد دمکراتیک خود را از افکار عمومی مخفی میکنند. تنها دلیلی که مسعود ومریم رجوی اعتقادات و کارکردهای نوع داعشی خود را بارز نمیکنند این است که ایندو در حال حاضر در غرب در دسترس قانون  هستند و منتظرند که بقدرت برسند آنوقت جهان یکی از وحشتناکترین و وحشیانه ترین حکومتها را بخود ببیند. نمونه بربریت آنها، دستور به خود سوزیهای زمان دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه بود. در آن زمان من در کمپ اشرف بودم و دستور و رهنمود این بود که همه آماده شوند تا درصورتی که دستور آمد به تمامی منافع فرانسه حمله شود.
  2. مجاهدین عمیقا به ترور و خشنونت جهت رسیدن به اهداف سیاسیشان اعتقاد دارند. در صورتیکه در مجامع بین اللملی و سیاسی و کنفرانسها تظاهر به مخالفت با مبارزه مسلحانه میکنند. این درصورتی است که در آرم رسمی آنها سلاح بعنوان اعتقاد ایدئولژیک به ترور و خشنونت کماکان وجود دارد.
  3. مجاهدین بشدت حقوق بشر را نقض میکنند. اعضاء منتقد را دستگیر، شکنجه، زندان و میکنند و در زمان دیکتاتور سابق عراق صدام آنها را پس از طی این زندان در اشرف به زندان ابوقریب تحویل میدادند. سازمان دیده بان حقوق بشر در گزارش سال 2005 نقض شدید حقوق بشر را توسط آنها گزارش و محکوم کرد.
  4. آنها در همکاری با ارتش دیکتاتورسابق عراق صدام حسین در زندانی کردن و مغزشویی و اعدام زندانیان جنگ ایران و عراق دست داشتند.
  5. مسعود رجوی رهبر عقیدتی مجاهدین بعد از حمله به ایران در سال 1367 تحت نام فروغ جاویدان که منجر به کشته شدن 1400 تن از مجاهدین شد دستور به صدها ازدواج اجباری زنان باقی مانده از شوهران کشته شده در جنگ با مردان همسر مرده و یا مردان مجرد درون تشکیلات داد.
  6. مسعود رجوی که خودش را خلیفه مسلمین و رهبر عالی عقیدتی-سیاسی مردم جهان میداند، یکسال بعد فرمان طلاق اجباری خانواده های مجاهدین و هواداران راصادر کرد. و بدنبال آن خودش با زنان مطلقه بعنوان صاحب آنها ازدواج مینمود.
  7. در همین رابطه جهت هموار کردن ازدواجش با زنان مجاهد مطلقه همه کودکان را از خانواده ها جدا نمود تا تمامی زمینه های ارتباط و تماس خانوادگی را از بین ببرد. در همین رابطه نزدیک به 800 کودک هفت ماهه تا 7 ساله از خانواده ها جدا شده و به کشورهای مختلف اروپا و آمریکا فرستاده شدند. تا در پایگاههای مجاهدین در آنجا مورد شتشوی مغزی قراربگیرند تا بتوانند بعنوان سرباز به عراق باز گردانده شود. چنانکه بسیاری از این کودکان در سنین 15-16 سالگی برخلاف کنواسیونهای ژنو برای جنگ به عراق اعزام شدند که بسیاری نیز تا بحال کشته شده اند. و بعضی نیز بشدت در اثر این ناملایمات دوری از خانواده و فشارهای ناشی از مغز شویی … دچار مشکلات روحی و روانی شدید هستند.
  8. زنان مجاهدی که توانسته اند فرار موفقی داشته باشند و خود را به غرب برسانند گزارش کرده ومیکنند که بطور سیستماتیک توسط مسعود رجوی مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته اند.
  9. با فتوای مسعود رجوی و مدیریت مریم رجوی حتی رحم زنان عضو این فرقه با عمل جراحی بیرون آورده میشود تا هرگونه امید به خروج از سازمان و بازگشت به زندگی و شرایط انسانی را در بین آنها نابود کنند. شنیده ام بسیاری از این زنان آماده اند تا در مقابل هر کمیته حقیقت یابی گزارش کنند.

جدای از شباهت های ماهوی فرقه رجوی و داعش بسیاری از صاحب نظران امور ایران و عراق معتقدند که فرقه رجوی پشتیبانی رسانه ای و لجستیکی داعش را نیز برعهده دارد.آنها بسیار بر این امر که بعد از بقدرت رسیدن داعش در عراق از مجاهدین حمایت خواهند کرد سرمایه گذاری کرده بودند و در تمامی اخبار خود از جنایات داعش بعنوان عملیات انقلابیون یاد میکردند.

عالیجناب

مجاهدین با استراتژی نابودی امپریالیزم جهانی برهبری امپریالیزم غرب تاسیس شده است. علم یقینی ما با  30 سال تجربه در درون این فرقه. آنها فقط در تاکتیک تظاهر به همراهی با تمدن غرب و دمکراسی میکنند تا روزی بقدرت برسند تا بتوانند نیات استراتژیک خود را پیاده کنند.

تروریست خوب و امن وجود ندارد. همه تروریست ها فقط منتظرند تا زمان مناسب برسد تا مانند داعش آتش افروزی کنند و مانند سرطان گسترش یابند.

در همین رابطه احتمالا مجاهدین بعنوان تروریست های خوب طبقه بندی شده اند که رهبرانشان قادرند مقر فرماندهیشان را در اورسورواز پاریس دایر کنند. جهت اطلاع آن عالیجناب، باید عرض کنم که بر اساس سندمنتشره در رسانه ها علیرضا جعفرزاده از مقامات بلندپایه آنها در آمریکا همین اواخر جهت اثبات وفاداریش به مسعود و مریم رجوی تقاضای عملیات انتحاری نموده است.

با آرزوی موفقیت شما در مقابله با تمامی انواع فرقه های تروریستی.

وبا تشکر از اینکه نامه مرا خواندید.

ارادتمند

احسان روشن ضمیر

بریده کیست

خطاب به همه کسانیکه از فرقه رجوی اعم از مجاهد یا شورایی جدا شده‏ اند

آوریل 15, 2015

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

http://nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/Davood-B-Arshad-150x150.png

  1. علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوام شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و او را خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد. او که مزدور وزرات اطلاعات نبود؟!
  2. فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید … خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را حفظ کردید چی؟ !
  3. شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد  به رده هواداری تنزل داده شد چی؟
  4. محمود عطایی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان جنگ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟ این یکی حتما بود؟!
  5. مهدی افتخاری چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان مجاهد شیر مردی که شما را از تهران به فرانسه آورد؟او را نیز وزارت اطلاعات بخدمت گرفته بود؟!
  6. یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر.

طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید

بــریـــده کــیست؟

———————————————————————-

داود باقروند ارشد-26فروردین 1394

مقدمه:

اگر بخواهیم معنی لغوی این واژه را مطرح کنیم باید بگوئیم که وقتی فردی یا جریانی از مسیری که طی میکند حالا این مسیر میتواند رابطه کاری با یک بنگاه بازرگانی باشد یا یک تشکل سیاسی یا حتی دوره تحصیلی …یا  یک رابطه فامیلی و خانوادگی … احساس کند که دیگر این مسیر او را یا به سرمنزل مقصود نمیرساند و یا با سرعتی که میخواهد نمیرساند، خود را از آن مسیر بریده و  مسیر را تغییر میدهد و مسیر جدیدی را برای طی طریق

انتخاب میکند.

اما انجام همین کار بظاهر ساده که در فوق تعریفش هرچند ناقص رفت کار چندان ساده‏ای نیست. و بسیار کسانند که علیرغم علم مسلم به اینکه مسیری که طی میکنند به سرمنزل مقصود نمیرسد ولی توان، جرات جسارت و شرافت و صداقت لازم را برای تغییر مسیر ندارند. در بسیاری موارد نیز شرایط بیرونی این اجازه را به او نمیدهد.

تغییر مسیر و تغییر شرایط موجود مستلزم توان ذهنی، قدرت تصمیم گیری، ریسک پذیری بالا میباشد. و البته قبل از آن فرد باید بتواند از همه جنبه های شیرین و فریبنده لحظه‏ ای شرایط حاضر ببرد تا بتواند وارد فرایند تصمیم گیری و ریسک پذیری جهت تغییر مسیر بشود. حتما همگان با این مقوله متناسب با تجربه خاص خود در ابعاد کوچک یا کلان مواجه بوده اند. در بسیاری موارد فرد باید بدلیل شرایط خود مجبور شود که پرشی مانند پریدن از آبشار نیاگارا را تجربه کند تا بتواند مسیر کهنه را تغییر و به مسیری نو قدم بگذارد. یعنی ممکن است شرایط طوری باشد که هیچ چشم انداز روشنی در لحظه تصمیم گیری برای ورود به مسیر جدید وجود نداشته باشد و تنها موضوع مسلم باطل بودن مسیر کهنه باشد.

چرا که انسان پدیده ای است که در شیب طبیعی و تمایل خودبخودیش مایل به حفظ شرایط موجود و عدم ورود به شرایطی است که نیازمند حل تضاد‏های جدید و انطباق با آن است. درصد بسیار بالایی از انسانها در همین طبقه بندی می گنجند.

اگر بتوان به جامعه بعنوان یک طیف نگاه کرد شاید این برآورد که شرایط تغییر مسیر برای بیش از 95% مردم جهان همان تجربه پریدن از آبشار نیگارا باشد زیاد دور از منطق نباشد.

یکی از بارزترین نمونه هایی که میتوان مثال زد دیکتاتورها هستند. همه دیکتاتورها میدانند که اعمالشان در نهایت راه بجایی نمیبرد. روزمره و شاید هم ساعت مره با این امر در مواجه با رویدادهای جاری در نگاه اطرافیان و …با باطل بودن مسیر خود روبرو هستند ولی توان، شرافت و صداقت اینکار را ندارند که مسیر را تغییر دهند. به همین دلیل است که کمتر دیده شده که دیکتاتوری به پای خودش از کرسی دیکتاتوری کنار برود.

به همه این عوامل بازدارنده درونی برای تغییر مسیر اضافه کنید عامل یا عوامل بازدازنده خارج از فرد را. یعنی اگر بخواهید تغییر مسیر بدهید مورد لعن و نفرین و تهاجم و ترور شخصیت نیز قرار میگیرید. در موارد سیاسی فرد  باید پی لجن مال شدن هویتی و سیاسی را از طرف منابع بعضا بسیار قوی و گسترده را بپذیرد. برای مثال جدا شدگان با سابقه سازمان و یا شورای  ملی مقاومت. این انسانها همه هستی خود و حتی خانواده و آینده خود را فدای مسیری کرده اند که متاسفانه نه توسط خودشان که توسط آقای رجوی به نابودی کشانده شده و همواره گیوتین نابودی هویتی بعد از خروج نیز به همه موانع خروج اضافه میگردد.

بنابراین وقتی فردی علیرغم همه این موانع ضد تکاملی از دورن و موانع ضد انسانی و ضد انقلابی  از بیرون مقابله میکند و آن پرش را انجام میدهد او همان انسانی است که باید بر خود ببالد. و اینها همان درصد محدودی هستند که همواره در تاریخ راههای بن بست را باز کرده اند. بشرط اینکه بعد از تغییر مسیر بتوانند بجد مسیر منحرف را به دیگران بخوبی و با تمام توان نشان دهند و در لاک خود فرو نروند. چیزی که منادیان انحراف و دیکتاتوری میخواهند.

سکوت در مقابل انحرافات آنهم تا این اندازه فاحش که سرنوشت خلقی و هزاران انسان در میان است بنوعی تائید این امر استکه مسیر منحرف نیست و این شما هستید که منحرف شده اید. و آقای رجوی از این مقولات بخوبی آگاه است و از روز اول با تجربه ضد انقلابی که از دوران آپورتونیستها داشته است، همواره تلاش میکند طوری روی افراد مانور کند تااگر بعدها خواست انحرافات و سیاستهای شکست خورده او را به چالش بکشند نتوانند. در همین ر ابطه میبینید که مانند استالین هر روز نوشته و امضاء و تائید خودش را از شما میگیرد. هر روز شما باید علنی و در جمع و جلو دوربین حاضر حاضر حاضر و یا ایران مسعود مسعود ایران را فریاد بزنید. مسعود رجوی را با تجربه چند دهه کار تشکیلاتی میتوان ضد انسانی ترین روانشناس معاصر خواند.

با تکیه بر هزاران هزار گزارشاتی که افراد با اعتمادی در حد خدا به تشکیلات از درون خود نوشته و داده اند بخوبی افراد را میشناسد. اگر به کسی کمک مالی میکند برای این است که بعدا بتواند آنرا بر گردن او انداخته و خفه کند. مطلقا برای کمک به او نیست. او همواره در چهره دیگران یک ضد خود را میبیند و بطور اتوماتیک تمامی دستگاه تشکیلات کوک انجام امور و اتخاذ تاکتیکهایی هستند که معطوف خنثی کردن او در آینده است. این امر از زمان شروع انقلاب بوده ولی بعد از شکست استراتژی ترور به تنها امر تشکیلات تبدیل شده است.

بریده کبیر کیست؟

سازمان حدود دوسال بعد از انقلاب با اعلام جنگ مسلحانه درخرداد سال 1360 وارد مسیری شد که فکر میکرد که راه رهایی است. یا حداقل اینطور بیان میکرد.

در فاز اول بعد از شکست به میدان کشیدن مردم، تلاش کرد که با حمایت مسلحانه، مردمی که فکر میکرد حاضر و آماده‏‏ اند که به خیابانها بریزند ولی میترسند را وارد صحنه تظاهرات کند. که در این رابطه تظاهرات مسلحانه معروف به 5 مهر انجام شد که ضمن تحمل تلفات بسیار بالا نتوانست به هدف خود جامه عمل بپوشاند. و برعکس موجب ترس شدید مردم و خروج کامل عنصر اجتماعی از صحنه شد.

بنده در سالهای 1360 – 1362 که مسئولیت شاخه پاکستان سازمان مجاهدین را در پاکستان برعهده داشتم و عمده کار سازمان در پاکستان پناه دادن به تیم های عملیاتی بود که حتی محل خوابیدن نیز در داخل ایران نداشتند و هنگامی که این تیمها “از اعضای تیم گرفته تا فرماندهان آنها” به پاکستان میرسیدند طبق دستور سازمانی باید گزارش همه عملیات خود را مو به مو با جزئیات با کروکی عملیاتی و …میداند، بنده نیز بدلیل مسئولیتم همه آنها را خوانده و برای اورسورواز ارسال میکردم.

در همه عملیات گزارش ها حاکی از بی نتیجه بودن و شکست آنها و عدم استقبال مردم و در بسیاری موارد نیز مقابله و یا ایجاد مشکل برای عامه مردم بود.

سازمان که هنوز نمیخواست از واقعیت ها درسی بگیرد، دست به تاکتیک جدیدی زد که از آن روز دیگر موضوع آن به میدان آوردن عنصر اجتماعی نبود. و آن همان “تاکتیک زدن سر انگشتان رژیم” بود. بدین صورت که یک تیم عملیاتی با پوشیدن لباس بسیج و سپاه (یا خود را بشکل بسیجیان در آوردن) یک خودرو را از مردم مصادره میکرد و در خیابانها براه میافتاد و در سر راه خود به هر عنصر نظامی یا گشت های نظامی و یا کسانیکه بعنوان طرفداران رژیم شناخته میشدند برمیخورد آنها را از پای در میآورد. این تیم ها نیز بعضا یک تا دوساعت یا نصف روز دوام میآوردند. که در میان تمامی تیم ها یک تیم معروف به پژوه سفید رنگ که توانسته بود یک روز دوام بیاورد در سازمان زبانزد شد. گزارشاتی را خواندم که یک تیم عملیاتی در خیابان فردوسی تهران وارد بانکی شده و وانمود میکنند که بسیجی هستند و طرفداران و غیر طرفداران رژیم را در بانک جدا میکنند و سپس طرفداران را به رگبار میبندند. (همان ترورهای کوری که امروزه در اروپا و منطقه از جانب داعش و بکوحرام شاهد آن هستیم).

این تاکتیک نیز بزودی و بسادگی با ایجاد پست های بازرسی در خیابانها نه تنها به شکست کامل انجامید بلکه با ایجاد این پست‏های بازرسی جو شهرها چنان نظامی و امنیتی شد که بسیاری از عناصر سازمان و دیگر گروهها که تیم عملیاتی نبودند نیز هنگام تردد در همین تورهای بازرسی گرفتار و دستگیر، زندان و اعدام شدند.

از این به بعد دیگر نه تنها اقدامات نظامی هیچ هدف سیاسی و اجتماعی را دنبال نمیکرد بلکه فقط عملیات کوری بودند که دست حاکمیت را در بستن جامعه و ایجاد خفقان، سرکوب و …  بیشتر باز میکرد.

موج شکست استراتژی مسلحانه با سرعت عجیبی از صحنه شکست در درگیریهای خبابانی به داخل سازمان منتقل شد که شهادت موسی خیابانی و اشرف ربیعی و فرماندهان بخش نظامی و اجتماعی همانند محمد ضابطی و قاسم باقرزاده و … نقطه عطف شکست کامل و مهری بر بطلان استراتژی مسلحانه بود.

در اواخر آبان 1362 که برای ماموریتی از پاکستان به پاریس آمده بودم همه سازمان در بالا از سرعت شکست و از بین رفتن همه تشکیلات در یک چشم بهم زدن در شگفت بودند. یعنی موسی خیابانی که قرار بود در داخل بماند و بطور نظامی رژیم را سرنگون کند و مسعود رجوی که قرار بود در خارجه نگذارد گل این پیروزی سرنگونی را کس دیگری جز آقای مسعود رجوی بچیند کار را تمام شده میدیدند. یعنی بازویی که قرار بود سرنگون کند بطور مطلق از بین رفت. طوری که سازمان مجبور شد که علی زرکش را برای خالی نبودن عریضه که در بغداد-فرانسه مستقر بود را بعنوان جانشین موسی در داخل معرفی کند. گلی هم نبود که مسعود آنرا بچیند. یا نگذارد کس دیگری آنرا بچیند.

لازم به ذکر نیست که همزمان از روزی که مبارزه مسلحانه بدون هیچ آمادگی و یک جانبه اعلام شد و تمامی بدنه سازمان که تا آن روز بجز سطوح فرماندهی بالا یعنی در حد مرکزیت و معاونین مرکزیت مخفی شده بودند بقیه علنی بودند روزانه توسط رژیم دستگیر(بهتر است گفته شود) جمع آوری شده و در یک اقدام تلافی جویانه در مقابل  ترورهای جوخه های مرگی که رجوی راه انداخته بود صد صد بطور کور به جوخه های اعدام سپرده میشدند. زندانها نیز جایی برای نفرات بیشتر نداشت. و گزارشات حاکی از این بود که زندانیان مجبورند ایستاده بخوابند.

حسین دادخواه

حسین دادخواه

همه دستگیرشدگان نیز تجربه های بسیار دردناکی از شکنجه های قرون وسطایی را گزارش میکردند. که نمونه شاخص آن فرار حسین دادخواه بود که توانسته بود از دست زندانبان خود هنگام تردد به راه آهن تهران جهت  انتقال به شهرستان با پای شکنجه شده و انگشتانی که قانقاریا گرفته بودند فرار کرده به پاکستان برسد. که در آنجا با کمک کمیساریای عالی پناهندگی او را به اروپا اعزام کردم.

البته فرار باقی مانده نفرات بالای سازمان که از ضربه های نظامی جان سالم بدر برده بودند از فروردین سال 61 شروع شد که بنده بعنوان مسئول شاخه ترکیه جهت به اجرا در آوردن این امر به آنجا اعزام شدم دسته دسته به کردستان و از آنجا به ترکیه و اورپا منتقل میشدند. اولین سری آنها مادر رضائی ها، پرویز یعقوبی و همسر محسن رضایی و احمد برادر کوچک رضایی ها بودند. از آن پس تمامی کسانیکه الان در خارجه حضور دارند بتدریج از داخل خارج شدند. البته مسعود رجوی و عباس داوری و قاسم جابرزاده قبلا خارج شده و در فرانسه بودند و مهدی ابریشم چی نیز از طریق عراق خارج شده بود.

آندسته از کسانیکه نتوانسته بودند به خارجه پناه ببرند به مناطق تحت کنترل حزب دمکرات در کردستان رفته در روستاههای آنجا آواره شدند که با یورش حاکمیت به کردستان آن نیز جمع شده و همه در کردستان عراق و دره احزاب متمرکز شدند.

وضعیت روحی نفرات تشکیلات نیز بشدت ضربه خورده بود و سازمان با مشکلات بسیاری در ترکیه مواجه بود. آقای پرویز یعقوبی از اعضای مرکزیت سازمان آن زمان در همان هتل محل اقامت در شهر مرزی وان ترکیه وضعیت اسفبار تشکیلات و فشارهاییکه بعدها ما در اشرف و … تجربه کردیم را و آقای رجوی در داخل به تشکیلات میآورد را برایم میگفت. و اینکه این استراتژی از روز اول شکست خورده بوده است. او بسیار شجاعانه به این شکست اعتراف میکرد. و میگفت که متاسفانه مسعود گوش شنوایی ندارد. او بلافاصله بعد از رسیدن به فرانسه و بحث با مسعود و عدم پذیرش واقعیت توسط مسعود رجوی  از سازمان جدا شد.

از این پس سازمان در تلاش برای سر و سامان دادن به تشکیلات آواره‏ای بود که در کشورهای اطراف ایران و اروپا و… پراکنده شده بودند. یعنی تشکیلاتی که توانسه بود در داخل قبل از اتخاذ عملی استراتژی مبارزه مسلحانه و بدون توسل به خشونت و ترور چه در میان مردم و چه در میان نیروهای سیاسی وجهه مناسبی بدست بیاورد یکشبه با ورود به فاز بکارگیری خشونت و ترور تمامی را از دست داد. بعلاوه اینکه هزاران نفر زندانی، شکنجه واعدام شدند و مابقی در اطراف و اکناف ایران و … آواره شدند. بنده در این دوره مسئول کشورهایی بودم که مسئولیت جمع آوری این آواره گان را برعهده داشت.

یعنی آقای رجوی یکباره همه تشکیلات را به نابودی کشاند. و فقط تحت شرایط آرام خارجه و با کمک دلارهای نامحدودی که هزینه میشد از این افراد که تماما اولین بار بود به خارجه میآمدند و اجبارا تاکید میکنم اجبارا بدلیل امکانات نامحدود سازمان در خارجه دور سازمان مانده بودند یک ارودگاه پناهندگان ساخت.

این است آن روحیه ای که در فوق گفته شد که  بسیار بسیار مشکل است که افراد بتوانند خود را از آن خارج کرده و مسیر غلط را تصحیح کنند غالب شده بود. بطور خاص حل همه مشکلات معیشتی، حتی ازدواج و امکانات نا محدود دیگر… را سازمان حل میکرد بعلاوه محیط خارجه و ندانستن زبان و راه و چاه نیز بود. از طرفی نیز  همه جذابیتهای خارجه هرگونه زبان اعتراض را میبرید. اما همه از صدر تا ذیل به اینکه مبارزه به شکست کشیده شده و سازمان تمامی بازی را باخته اذعان داشتند.

در پاریس نیز که تا قبل از کشته شدن موسی و اشرف و … آقای رجوی دون کیشوت وار ادای فتح تهران را  در میآورد و همه خبرنگاران و سیاست مداران بطور خاص با توجه به جو ضد ایرانی ناشی از جنگ و حمایت غرب از صدام او را هلوا هلوا میکردند، همگی شروع به آب شدن و با همان سرعت شکست مبارزه مسلحانه رو به نا پدید شدن میگذاشت.

تشکیلات نیز بتدریج در خارجه بگل نشسته بود. و با جا افتادن افراد در کشورهای اقامتشان و با یاد گرفتن راه و چاه و زبان شروع کردند به تغییر مسیر یا در واقع خروج از سازمان. طوری که آقای رجوی بچه دارشدن در سازمان را ممنوع اعلام کرد.

چاره تشکیلاتی که نه استراتژی داشت و نه تاکتیک (البته استراتژیی و تاکتیکی که در عالم واقع وجود داشته و قابل اجرا باشد). رو آورد به انقلاب ایدئولژیک. یعنی جلو گیری از خروج افراد از تشکیلات. البته موضوع ازدواجهای آقای رجوی،  اول با دختر آقای بنی صدر و سپس با مریم عضدانلو موج نفرت و دافعه از سازمان را دو صد چندان نمود. طوری که محدود کسانیکه تحت تبلیغات دورغین سازمان فکر میکردند در داخل خبری از مجاهدین هست و بعنوان هسته فعالیت میکردند از آن پس به ضدیت با سازمان روی آوردند.

بدنبال رو شدن دست خالی سازمان برای قدرتهای خارجی بطور خاص فرانسه و درک اینکه از این امام زاده آبی برای آنها گرم نمیشود بطور خاص خروج آقای بنی صدر از شورا و حزب دمکرات و بعضی دیگر از شخصیتهای سیایس  و اینکه رژیم بیدی نیست که با این بادها بلرزد عذر آقای رجوی از فرانسه خواسته شد.

آقای رجوی که بعد از عملیات 5 مهر و پس از اینکه توسط خلق دست رد محکمی بر سینه اش خورد  و به فرمان او به میدان نیامد از آنها بریده بود و در نتیجه به ترور کور روی آورده بود به اولین و بزرگترین بریده از مردم و مبارزه برای مردم تبدیل شد.

چرا که بعد از اخراج از فرانسه و تمرکز سازمان در عراق همان مجاهدینی که جانشان را میدادند که برای مردم آزادی و دمکراسی را بیاورند در دستان صدام و با سیاستهای صدام تبدیل شدند به کسانیکه کمک میکردند که صدام بیشتر و بیشتر از آن مردم و از آن خلق بکشد. تا شاید از این طریق به حکومت برسد و خودشان نیز در مرزها همان مردمی که هزاران هزار با اتوبوس و … به جبهه ها آورده میشدند را در اوج افتخار میکشتند و همه آنرا به تنور تائید سیاست خودش میریخت. موج نفرت از سازمان در این مرحله به حدی رسیده بود که رژیم توانست در داخل ایران از این موج نفرت استفاده کرده بسیاری را برای نفوذ به سازمان به عراق بفرستد. بویژه که سازمان بسیار نیاز به نیرو داشت و رژیم هم سوار همین موج شد. بطور خاص وقتی میتوان به شدت نفرت مردم از سازمان پی برد که بدانیم در میان نفوذیها کسانی بودند که برادر و یا اقوامشان را رژیم در رابطه با سازمان اعدام نیز کرده بود.

آقای رجوی دیگر برایش مهم نبود که مردم ایران در همکاری او با صدام قاتل بچه های خلق ایران چه میخواهند چه تمایلی دارند. در اینجا فقط و فقط مطرح شدن و مطرح بودن آقای رجوی و در قدرت ماندن و تشکیلات فروپاشیده ناشی از اتخاذ سیاست تروریستی را در چنگال نگهداشتن مطرح بود.

بریدگی آقای رجوی از خلق و انقلاب و خواست و تمایل مردم به اینجا محدود نشد. وقتی به کمک ارتش عراق یعنی بعنوان یک نیروی پیاده نظام از ارتش عراق در اوج عملیات نظامی درمرز های ایران وعراق در اوج پیروزیها سرمست آن پیروزیها بود رژیم آتش بس را پذیرفت و آقای رجوی را که فریادش گوش فلک را کر کرده بود که اگر رژیم آتش بس را بپذیرد یکشبه سرنگون است مات شد. اما آقای رجوی که پیامهای بسیار قاطع و روشن سالهای 60 را نشنیده بود یا نمیخواست و نمیتوانست بشنود بفکر تسخیر ایران اینبار با چند هزار نفر که تفریبا 80% آنها غیر نظامی بودند یعنی از هر یکان 150تا200 نفره فقط 20الی 25نفر نظامی بودند بقیه فرماندهان، سیستم اداری، مادران، بچه ها، سیاسیون و تبلیغات، تاسیسات، بیمارستان، خرید، آشپزخانه … بودند افتاد. که باز هم تیر آقای رجوی به هدف نخورد. که هیچ 1400 کشته در میدان درگیری و هزاران نفر هم به تلافی این عمل در زندانها قتل عام شدند. البته به روایت آقای رجوی نزدیک به 55000 نفر نیز از نیروهای رژیم کشته شدند. (الله و اعلم)؟! و بدین ترتیب سفر تاریخساز آقای رجوی همانگونه که در سفر تاریخ سازشان از ایران به فرانسه برای چیدن گل سرنگونی به بار ننشست اینبار نیز سفر تاریخسازشان به عراق به گل نشست.

از این تاریخ به بعد عمق بریده‏گی آقای رجوی دیگر از حد بریدگی از خلق به بریدگی از همه مجاهدین جان برکفش توسعه یافت. بطور خاص که بعد از شکست در عملیات فروغ اعلام کرد که امام زمان است ولی هیچ مجاهدی نه تنها این حرف را جدی نگرفت بلکه به ریش او خندیدند. که بدنبال آن اولا همه تقصیرها را انداخت به گردن مجاهدین، و اعلام کرد که شما ها همه بریده هستید و نتوانستید پیروز شوید. و مرا ببرید به تهران سیاست درست بود شما توان پیاده کردن را ندارید. در صحنه عملیات نیز همه را سر محمود عطایی خالی کرد و او را از فرماندهی ستاد ارتش عزل و حتی عضویتش را هم لغو نمود.

علنا در این مرحله علیه خلق ایران فحاشی میکرد که امام زمان بودن “مسعود” را درک نمیکنند و بخیابان نیمآیند. از این تاریخ 100% انرژی تشکیلات صرف سرکوب مجاهدین میشد. کار بجایی رسیده بود که علنا گفته میشد که هر دو مجاهدی که با همدیگر صحبت کنند شعبه سپاه پاسداران تشکیل داده اند و قابل محاکمه است. یعنی سرکوب مطلق در درون تشکیلات، وقتی این تمهیدات کارگر نبود و باز موج فرارها ادامه یافت حق تیر روی هر مجاهدی که به سیاج قرارگاههای اشرف نزدیک شود و بخواهد فرار کند را از دادگاههایش بیرون کشید. و آقای مهدی ابریشم چی از جانب رجوی آنرا در جلسه عمومی اعلام نمود. وقتی اینها نیز کارگر نبود دستگیری و تحویل به زندانهای عراق را نیز اضافه نمود.

در ادامه وقتی موج ریزش‏ها شروع شد و خانواده‏ها گروه گروه از سازمان جدا میشدند. اینبار طلاق اجباری را وارد کرد. مطرح کرد که “همه این زنها بخاطر من آمده اند به سازمان یک نره خر خودش که میخواهد برود زنش را هم میبرد.” میبنید آقای رجوی برای شیرزنان آهنین عزم مجاهد خلق چقدر ارزش و حق انتخاب قائل است؟  در ادامه فازهای انقلاب ایدئولژیک او یکی بعد از دیگری برای سرکوب اعتراضات به صحنه میآمد. در این دوره که به جان سازمان افتاده بود کار به تشکیل دادگاههای داخلی برای محاکمه مجاهدین کشید. کار به مشت آهنین بر علیه اینبار نه پاسدار و بسیجی و حتی مردم ایران در مرزها بلکه علیه مجاهدین جان برکفی که دهه ها بود که با تحمل بدترین شرایط زیستی جهان بدنبال آقای رجوی آمده بودند. رسما نیز اعلام نمود که “شما ها همگی علیه من هستید.” بگیر و ببند، زندان و شکنجه و حتی کشتن ها راه افتاد. هر کس میخواست برود باید دو تا چهار سال در اشرف زندان بکشد بعد هم تحویل صدام میشد که طبق قراری که با صدام بسته بود هشت سال باید در زندانهای صدام میماند. که صدام نیز زندانیان مجاهد را با رژیم معاوضه میکرد.

تاکتیک سرکوب داخلی بعد از فرار یا خروج مجاهدی از تشکیلات

آقای رجوی هر مجاهدی که فرار میکرد یا اعلام جدایی مینمود همه فرماندهان این مجاهد جدا یا فرار کرده  را بریده میخواند و زیر شدیدترین فشارهای روحی روانی  میبرد و خلع ید مینمود در موارد بسیاری کل آن یکان را منحل میکرد. و میگفت که شما خودتان بریده هستید که نفر بریده زیر دستتان را نمیشناسید. و از این طریق خود را از پاسخگویی به شکست استراتژی تروریستی که منجر به این فروپاشی میشد خلاص میکرد. در همین رابطه وقتی که آقای قربانعلی حسین نژاد که تحت مسئولیت آقای عباس داوری بود بعد از فرارش فشار را بر عباس داوری آنچنان بالا بردند که او دست به اعتصاب غذا زد و تا روزها هیچ چیز نمیخورد.  و یا بعد از فرار من از اشرف کل فرماندهی که من در آن قرار داشتم و از چندین یکان تشکیل میشد را منحل نمود.

اما در همین رابطه و برای خاتمه و روشن شدن بیشتر مسئله باز در منطق خود آقای رجوی البته:

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

  1. علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوام شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و  او را خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد. او که مزدور وزرات اطلاعات نبود؟!
  2. فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید … خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را حفظ کردید چی؟ او نیز مزدور بود؟!
  3. شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد  به رده هواداری تنزل داده شد چی؟
  4. محمود عطایی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان جنگ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟ این یکی حتما بود؟!
  5. مهدی افتخاری چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان مجاهد شیر مردی که شما را از تهران به فرانسه آورد؟او را نیز وزارت اطلاعات بخدمت گرفته بود؟!
  6. یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر.

طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید.

این مطلب خطاب به کسانی است که بعد از خروج از سازمان و شورای ملی مقاومت بدلیل اینکه تحت فشارهای روانی و القاعات گوبلزی آقای رجوی قرار دارند ته ذهنشان شرمنده هستند که از سازمان و شورا جدا شده اند.

علت اصلی این شرمندگی این است که انسانهای شریفی هستند. و هرگز نمیخواسته اند که مسیر مبارزه ای که فکر میکردند برای سعادت خلقشان وکشورشان است را رها کنند یا بارقه های از این مسئله بر شانه آنها بنشیند. که استوار است بر همان درک رجوی ساخته از مبارزه که انگار این مسیر مبارزه که از سی خرداد 60 شروع و دوسال قبل از آن زمینه سازی شده بود درست بوده است. آقایان و دوستان شورایی سابق، وقتی حاکمیتی تازه بقدرت رسیده در خیابانهایش گروههای شبهه نظامی رژه نظامی راه بیندازند و ارتش میلیشایی به نمایش بگذارند با اینکار  چه جیز را به حاکمیت القا میکنید. مردم ایران باید شاکر باشند که ایران تبدیل به لبنان و لیبی و سوریه و افغانستان نشد. چیزی که آقای رجوی در امجدیه قول داده بود. بنده کوچکتر از این هستم که بشما درس سیاست بدهم. ولی باید جرات کرد. بعد از پریدن از آبشار غرق نشوید. لطفا شنا کنید به ساحل نجات. مجاهدین و مبارزین واقعی شما و ما هستیم که تسلیم دیکتاتوری دیگری نشدیم.

همه باید بدانند که اولا بریده بزرگ و تنها بریده همان رجوی است. کسی به او بدهکار نیست که او به همه خلق ایران و همه مجاهدین و پیش کسوتان شورایی بدهکار است. باید بخاطر همه خیانتهایش بخاطر همه مردم و ایران فروشیهایش به اجنبی  (بنده به اتفاق آقای عباس داوری سالیان اطلاعات جبهه را که آقای رجوی آماده میکرد را در وزارت اطلاعات عراق به آنها تحویل میدادیم) مورد محاکمه و بازخواست قرار گیرد. چه اگر او حتی سر سوزنی مشورتهای مجاهدین یا همرزمان شورایی را گوش میکرد وضع بهتر از این میتوانست باشد. او نه تنها گوش نمیکرد که برای فریب آنها آمار و ارقام دورغین میساخت و در نشستهای شورا تحویل آنها میداد که شورایی ها را مرعوب کند . این عدم بدهکاری در همه زمینه هاست. چه مالی باشد چه سیاسی چه اجتماعی، آقای رجوی پولی بجز گرفتن دلارهای نفتی از صدام و عربستان و … در نیمآورده. پولها را مجاهدینی مانند ما در اروپا و آمریکا با روزانه نزدیک به 17 ساعت کار در سرماهای اسکاندیناوی با کار مالی اجتماعی و یا در شرکتهای تجاری در میآورده اند. و اگر همرزمان شواریی از این طریق بعضی هزینه های حداقلی که یک هزارم زحمات و ارزش کار و تلاش آنها نبوده و نیست را در اوج شرافت پذیرفته اند همان زمان که مجاهدین در اشرف علف میخوردند آقای رجوی و خانم رجوی زندگانی اشرافی هفت ستاره تجربه میکردند. که هزینه یک ساعت زندگی ایندو معادل یک ماه هزینه خانواده همرزمان شوارایی بوده است.

دلیل دیگر ترس از خدشه دار شدن شرافت سیاسیشان را با منافع عالیه مردم ایران معامله میکنند و آنچه را باید بگویند را نمیگویند. همرزمان سابق شورایی بنده شما را از نزدیک دیده و تجربه کرده ام، همینطور رجوی را آنهم نه در صحنه علنی بیرونی که در اندرونی. رجوی سر سوزنی صداقت، شرافت و رحم و مروت ندارد. او هنر پیشه‏ای قهار و دورغگویی بزرگ است. از بیان هیچ دروغی ابا ندارد. یادتان  هست که در نشست جلسه شورا که همزمان بود با ترور صیاد شیرازی وقتی که خیلی هم از رسیدن خبر این ترور شیر شده بود و آقای منوچهر سخایی از او تعریف کرد، محتوای خود را در اتحاد با شما دیگران را چگونه بیان نمود؟ که “ما اول سر ما را میگوبیم بعد با او متحد میشویم.” او همواره از همرزمان شواریی بعنوان مفت خوران بورژوازی نام میبرد و آنها را فقط برای تائید سیاستهایش در مقابله با مجاهدین در داخل و فریب سیاستمدران غربی در بیرون میخواست. او از مجاهدین جان برکف که خود طی بیش از سه دهه شاهد بوده‏اید متنفر است بماند به شورائیها. او شیفته خود و خود و خود است.

به انچه وظیفه انسانی و مبارزاتی است قیام کنید. ایران نباید تبدیل به عراق یا سوریه یا لیبی گردد. آنچه منافع مردم ایران است باید مد نظر باشد. آقای رجوی و دارو دسته او همکاسه صدام، سعودیها و داعشها هستند. سالهاست که از خلق ایران بریده اند. این یک تحلیل نیست.

سالهاست که “ایران و خلق ایران باید فدای مسعود رجوی شوند.” بعد از انقلاب ایدئولژیک این شعار تنها و تنها حرف و هدف بالای سازمان که مسعود القا میکند بوده و هست. این حرف را جدی بگیرید. داعش و بکو حرام و …نسب به بیرحمی و شقاوت آقای رجوی بسیار لیبرال منش هستند.

داود باقروند ارشد

26فروردین 1394

15 آوریل 2015

نامه سرگشاده به دکتر آلجئو ویدال کوادراس

آوریل 17, 2015

احسان روشن ضمیر

آقای دکتر کوادراس عزیز

http://nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/Dr.-Alejo-Vidal-Quadras-144x150.png

اینجانب سخنرانیهای شما را در حمایت از مریم و همسرش مسعود رجوی و فرقه شان خوانده ام.

یک ضرب المثل در زبان اسپانیایی هست که میگوید “El hábito no hace al monje.” گول ظاهر افراد را نخورید. و یا “Obras son amores y no buenas razones.” افراد را به عملشان بسنجید نه به حرفشان.

مسعود و مریم رجوی مصداقهای واقعی این ضرب المثلها هستند.

خواهش میکنم اجازه دهید این مطلب را روشن کنم که این حقایق آنگونه که در گردهمایی های نمایشی مسعود و مریم رجوی مرسوم است، که افراد برای پول و یا خدمات که بطور رایگان دریافت میکنند سخنانشان را بدون اینکه هیچ علم واطلاع درستی در مورد آن داشته باشند بیان میکنند نیست. بلکه توسط کسی گفته میشود که بیش از 30 سال بخشی از افراد لیبرتی و اشرف را فرماندهی کرده، به آنها آموزش داده، با آنها زندگی کرده، خونش بهمراه آنها ریخته شده، همراه آنها بارها و بارها چه توسط ایران و چه توسط آمریکا بمباران شده، با مسعود و مریم رجوی از نزدیک کار کرده با آنها زندگی کرده، چه در فرقه رجوی و چه در شورای به اصطلاح ملی مقاومت بعنوان یک عضو فعالیت داشته است. و البته بهمراه سایرمجاهدین چه در زندان لیبرتی چه در سایر نقاط خیانت مسعود و مریم رجوی را به خود و به دمکراسی وآزادی و دنیای آزاد تجربه کرده و میکند.

آقای دکتر کوادراس

نمیتوان انگیزه های کسی را زیر سوال برد. ولی به هر دلیل که باشد، چه بخاطر منافع مالی  و شخصی و یا مقاصد سیاسی، صحیح نیست با زندگی افراد مجاهد بازی کرد. مجاهدینی که به امید رسیدن به دمکراسی بهترین زندگیها را رها کرده و قدم در این راه گذاشته بودند ولی بعدا دریافتند که خودشان قربانی یکی از بدترین دیکتوریهایکه توسط مریم و مسعود رجوی اعمال میشود، میباشند.

آقای عزیز

زمانیکه مجاهدین در اشرف تحت شدیدترین سرکوبهای فیزیکی و روانی شامل زندان و شکنجه و ضرب و شتم قرار داشتند که تماما توسط مریم و مسعود رجوی فرمان داده میشد، مریم رجوی در اروپا در سمینارها و کنفرانسهای مطبوعاتی برایشان اشک تمساح میریخت و آنها را مجاهدین قهرمان مینامید.

مجاهدین در زندان لیبرتی باروت توپخانه مریم و مسعود رجوی برای بازیها و نمایشهای سیاسیشان درغرب میباشند تا اینگونه وانمود کنند که لیبرال و دمکرات هستند. هرچه آتش این باروت بیشتر و صدایش بلندتر باشد ایندو از آن بیشتر بهرمند شده و استقبال میکنند.

چگونه میتوان در قرن بیست و یکم ادعا نمود که “من نماینده خدا بر روی زمین و کل کائنات هستم و خون و نفس و دار و ندار شما مجاهدین در حال حاضر و مردم ایران و جهان وقتی به قدرت برسم متعلق به این من (رهبری) است؟”

چگونه مجاهدینی که چه در ایران بصورت فراری و چه درزندانها و چه در عراق  تحت بدترین شرایط بوده اند و جانشان را برای دمکراسی بدست گرفته اند را تحت شدیدترین فشارهای فیزیکی و روانی و مغزشویی قرار میدهند که در مورد اینگونه سیاست ها و اعمال دیکتاتوریهای قرون وسطایی وادار به سکوت کنند. و در صورت عدم سکوت با ضرب و شتم، زندان، شکنجه و حتی حذف فیزیکی ربرو کنند.

چگونه با صدام حسین دیکتور سابق عراق قرارداد سرکوب مخالفان درونی یعنی همین مجاهدین را ببندند؟

چرا و چگونه میتوانند در جلسات مغز شوییهای روزانه مجاهدین را نرینه یا مادینه وحشی بنامند و آنها را وادار کنند که به یکدیگر به شدیدترین وجه حمله کنند تا وادار به اطاعت از رجوی ها شوند؟

آقای رجوی بارها و بارها چه در جلسات عمومی و چه در جلسات خصوصی به ما میگفت که “مخالفان درون تشکیلات با مشت آهنین مواجهه خواهند شد،  آمده‏ام به عراق که هرکاری دلم خواست بکنم.”

میدانستید که بهای خروج از مجاهدین 2-4 سال زندان در اشرف، و سپس تحویل به صدام حسین برای 8 سال زندان بیشتر قرار داده شده بود؟ کسانیکه این مسیرها را طی کرده‏اند را میشناسید؟ و در صورتیکه همین مجاهدین را که در سمینارها و کنفرانسها، آنها را از قهرمان و یا با هزاران القاب پوشالی میخوانند، مخالفتش را جدیدی‏تر مینمود با مرگ مواجهه میگردید!!!

میدانید یا میدانستید که بهای ترک فرقه توسط زنان در لیبرتی و اشرف مرگ است و بس. اینرا مریم رجوی که خود یک زن است مقرر کرده است.

آیا میدانید که زنان بطور سیتماییک توسط مسعود رجوی بعنوان رهبر ایدئولژیک مورد سوءاستفاده جنسی قرار میگرفتند تا از این طریق ضمن متقاعد کردن زنان به اینکه دیگر شوهری که به اجبار از آنها جدا کرده است وجود ندارند و شوهرشان مسعود رجوی است تا از فکر فرار باز دارند؟ و اینگونه آنها را میفریفتند که شما نیز از طریق همخوابگی با مسعود رجوی مانند مریم رجوی شده‏اید و ارتقاء یافته اید. و میدانستید که همه این جلسات شبانه سوء استفاده جنسی را مریم رجوی با کمک بالاترین افرادش انجام میداند!

برای اجتناب از گرفته شدن وقت حضرتعالی به مشتی از خرمن اکتفا کردم. و هزاران هزار واقعیت را در قلب و ضمیر خود نگهمیدارم.

آیا آنچه در فوق گفته شد یادآور اعمال استالین، پل پت در کامبوج، یا اروپای قرون وسطا و یا آی سیس یا القاعده نیست؟

آقای دکتر گوادراس

El hábito no hace al monje.” گول ظاهر افراد را نخورید. و یا “Obras son amores y no buenas razones.” افراد را بعملشان بسنج نه به حرفشان.

فکر نمیکنم چه بدلیل سیاسی، اقتصادی یا منافع شخصی درست باشد که از چنین فرقه‏ای حمایت کنید. آنهم با بستن چشم خود برروی هزاران گزارش و حقایق و شواهد زنده و حتی گزارش دیده بان حقوق بشر سازمان ملل در سال 2005 و تنها به مسعود و مریم رجوی گوش فرا دهید. بنده سیاستمداران اروپایی را بسیار با پرنسیپترو هوشیارتر از اینها یافته ام.

با تشکر

ارادتمند

————————————————————————————————

9/12/2014

Open Letter to Dr. Alejo Vidal-Quadras

By : Ehsan Roshanzamir

Dear Dr. Alejo Vidal-Quadras

I have read your speeches in support of the Mariyam Rajavi and the Cult  she and her husband Masoud Rajavi lead.

Dear Sir

There is a saying in your language that says: “El hábito no hace al monje.” (the cloths do not make the man) or  “Obras son amores y no buenas razones.” (Actions speak louder than words.)

Masoud and Maryam Rajavi, are the true evidences for the above sayings.

Please allow me to say that, this is not being said by someone just for the sake of money or free services received, who tries to set the words together without the basic knowledge which would please his or her client as in the case of some of the speakers in the Mojahedin gatherings. But is said by someone who has been in the Mojahedin for nearly 30 years, commanded many of the people in the Liberty Prison, thought them, lived with them, his blood has been shed in some events with them, has been bombed with them either by Iranian or US attacks, knows Maryam and Masoud Rajavi by living with them and working with them very closely as close as a personal body guard can be, in the Mojahedin and also in the so called National Council of Resistance as a member. Of course I also share the treachery done and is being done by Masoud and Maryam Rajavi to all the Mojahedin and to the democracy and free world.

Dear Dr. Quadras

One cannot question the intentions of anybody. But in either cases, weather it is financial and personal benefits or political interests, it does not seem to be befitting to play with the lives of the people that have left best lives that one could imagine and joined the Mojahedin with the outlook of democracy, but later found out that they themselves are the victims of dictatorship enforced by Masoud and Maryam Rajavi.

While Mojahedin were in Camp Ashraf under the most notorious physical and mental suppressions by her and Masoud Rajavi, Maryam Rajavi was shedding her tears about them and calling them the heroes of Ashraf in France.

The people in Liberty are the gun powder for Maryam and Masoud Rajavi’s political battles in the West to deceive the western democracy and pretend to be liberal and democratic. The more this gun powder burns, the more sound it makes and attracts media coverage for the couple.

How on earth in the 21th Century one could claim to be sent by the God and represents the God on the earth if not in the whole Universe, which owns the blood, breath and life and all belongings of his or her members to start with and when in power the whole nation under their grip!

We, who have been under harshest situations beyond imaginations either in hiding or in the prisons in Iran and later in Iraq, have been under unbelievable metal and psychological pressures to keep silence otherwise been jailed, beaten, tortured and even killed to obey such medieval dictatorial system that takes his or her orders as the word of God.

How could one make an agreement with one of the most notorious contemporary dictators (Saddam Hussein) to suppress his or her own members?

How could you call your members “wild animals” in daily mind manipulation sessions and ask other to attack each other on each other’s turn. Rajavi has repeatedly and openly said in general and private meetings that “the opposition to him will be met with Iron Fist; I have come to Iraq so I can do anything I want”.

How could you set the price of leaving such an Organization, 2-4 years jail inside the Organization, then being handed over to Saddam Hussain to be in his jails for at least 8 years? And even if you are more outspoken not satisfied with the above sentence, but death?

Did you know that the sentence for the women member to escape is death? This is the sentence set by Maryam Rajavi Sir.

Did you know that women were systematically sexually abused so they would think of Rajavi as their husband to stop them from leaving the organization? Maryam Rajavi used to arrange these sexual abuses.

Members who used to escape were hunted and if were not lucky enough, arrested, beaten, jailed, interrogated under torture and force obtained written confesses that they are anti-revolutionary and agents of Iran or Foreign Service depending from where they had joined the Organization?

How could you set raising members rank and file if only they were prepared to cut the dissident members to pieces? Masoud Rajavi has clearly and loudly and for thousand times said that we will hunt and kill any defector even in Europe.

To avoid wasting your valuable time, thousands more facts are kept in my heart and mind.

But does the one in thousand said above not recall the Stalin in Russia, Pol Pot in Cambodian, or the medieval systems in Europe and ISIS and Al Qaeda?

Dear Dr. Alejo Vidal-Quadras

El hábito no hace al monje.” or  “Obras son amores y no buenas razones.”

I don’t think for any political, economic, or personal reasons or interests it is appropriate to support such a Cult. By closing your eyes to the thousand facts and only listen to deceiving words of Masoud and Maryam Rajavi.

Yours Sincerely

ویژه گیهای ابر جنبش به رهبری زنان ایران در سال 1401

ابر جنبش زنان ایران که بدنبال مرگ مظلومانه دخت ایران “مهسا امینی” در بازداشتگاه گشت ارشاد بازوی سرکوبگر رژیم ظهوری سراسری و مستمر بخود گرفته است دارای ویژه گیهای زیر میباشد.

  1. توسط زنان و دختران ایرانی بصورت دسته جمعی اجرا و رهبری میشود.
  2. جنبشی است زنانه که نه فمینست است نه ضد مردان و نه متکی به مردان.
  3. اگر چه جنبش با تحریک سرکوب گشت ارشاد و در ارتباط با حجاب شروع شد، با گوش دادن به گفتمان دختران ایران چه در داخل کشور و چه در شبکه های اجتماعی بسرعت نمایان شد که خواستار احقاق حقوق تمامی آهاد جامعه بویژه زنان و دختران کشور از معضلات اقتصادی گرفته تا معضلات فرهنگی، مذهبی، اجتماعی، قضایی و سیاسی در قالب گفتمانی که تابحال در ابعاد اجتماعی و آگاهانه آن وجود نداشته است، بعلاوه اینکه (ایرانِ نوین) ی را نوید میدهد و نمایندگی میکند و بدنبال خلق آن است.
  4. نوید ایران نوین دادن آن نه تنها ریشه در خواستهای مترقی و گفتمان جدیدی است که در صحنه مبارزات اجتماعی مطرح و پیاده میکند بلکه آن محتوا را با نمایشی سلحشورانه، شجاعانه، استوار، مستقل، با صلابت، با اطمینان و اعتماد بنفس خارق العاده عملی و فکری ناشی از درک عمقی از خواسته هایشان توسط دختران جوان و زنان و مادرانشان و البته متحدینشان در میان مردان آنهم در ابعاد اجتماعی و نه تک نمونه هایی از زنان فرهیخته، به منصه ظهور رسانده.
  5. تحولی دگرگون کننده است، چرا که این جنبش توسط کسانیکه که در گذشته ی کهنه، در یک دیدگاه مردسالارانه، از ضعیف ترین حلقات جامعه تلقی میشدند که همواره باید از صحنه های درگیری دور باشند و صحنه را به مردان سپارند، رهبری و اجرا میشود، طوریکه کمتر زن آزاده ای در جهان [“دنیای آزاد و پیشرفته” که در آنجا نیز صدای زنان از ستم و نابرابریهای جنسیتی به آسمان است(جنبش های محدود می تو…)] ماند که در مقابل کیفیت فکری و عمق مبارزاتی آن سرتعظیم فرود نیاورده و بدان در حد توان و درک خود پاسخ مثبت نداده و یا از آن حمایت نکرده باشد.
  6. هرچند حداقل دارای سابقه و ریشه چهل و سه ساله متاثر از “شدت گرفتن سرکوب بی سابقه زنان” در قالب حجاب اجباری است. جنبشی است علیه ریشه چندین هزار ساله تاریخی ناشی از تبعیض و سرکوب زنان در بستر استبداد سیاسی رسمی دولتی و متحد تاریخیش استبدادِ فرهنگی مردسالارانه.
  7. نمایشی است سلحشورانه از اینکه توانسته است نه تنها خود را از هرگونه دامِهای بدتر از رژیمِ حاضر مانند “حجابِ رادیکالِ اسلامِ دمکراتیکِ مجاهدین” و امثال آن در جامعه و در میان گروههای سیاسی بشدت مردسالار غیر مذهبی ایرانی در درون و بیرونِ کشور، رها کند، بلکه آشکارا چنین برداشتهای بشدت ضد زن را که تلاش میکنند این زهر مهلک و طاعون تاریخی را با سوس هایی امروزی چون اسلام دمکراتیک و اسلامِ رهایی بخشِ زنان، بدست خودفروش ترین زنان کلوپ مردان همچون مریم رجوی بخوردش بدهد را همچون روسریشان به آتش کشید و برای همیشه بی آینده کند.
  8. با تکیه به عنصر بالندگی و اهداف بشدت رادیکال خود توانسته اهداف جنبش را از قید وبند و فریب چپ، بعنوان یک “خواست و اهداف با اولویت دست چندم” بعد از خواست طبقه کارگر رها سازد. چرا که زنان خود بدست کارگران مرد مورد استثمار قرارمیگیرند. از این روی نوید بخش شکستن بن بست تاریخی سوسیالیسم و گفتمان دو صده گذشته “چرا کارگران متحد نمیشوند و چرا کارگران حتی در استثماری ترین و صنعتی ترین کشورهای پیشرفته برخلاف تئوریهای مارکسیتی بپا نمیخیزند” است.
  9. برداشتِ “کارگران رادیکالترین و بالنده ترین طبقه” میباشند را از بنیان تغییر داده و نشان داد این زنان هستند که رادیکالترین و بالنده ترین بوده چرا که توسط مردان کارگر کارخانه ها و معادن در قالب پدر، شوهر، برادر و دیگر عناصر جامعه مرد سالار مورد ستم و تبعیض و استثمار و سرکوب قرار میگیرند، بنابراین زنان هستند که در مبارزه برای امحاء چنین ظلم وستمی چیزی برای از است دادن جز زنجیر های مردسالاری از انواع و اقسام آن بر گردن و پایشان ندارند.
  10. تاریخا مدعی است در نفی مقوله استثمار، این زنان نیستند که رهایی شان در گرو حاکمیت طبقه کارگر است، بلکه این طبقه کارگر است که بدست زنان از استثمار رها خواهند شد.
  11. از این رو نوید بخش سوسیالیسمی “زنانه” است که ریشه آن نه در کوبیدن بر طبل تضاد طبقاتی و نفرت کارگران از استثمار سرمایه داری و در نتیجه اعمال دیکتاتوری پرولتاریا، بلکه این سوسیالیسم زنانه -اومانیستی ریشه در انسانگرایی و عشق به بشریت و عدالت اجتماعی واقتصادی و زیست محیطی دارد و از این روست که بغایت ضد استثمارو نظام سرمایه داری و سوسیالیست واقعی و انسانی است.
  12. جنبشی اجتماعی، سراسری و گسترده و بنابراین ملی، است. چرا که حیطه حضور و عملش محدود به هیچ صنف و مکان(شهر و استان) و سن و طبقه و ایدئولژی وغنی و فقیر نیست.
  13. رهبران آن، درعمیق ترین نقطه عاطفی و احساسی جامعه بعنوان دختر، خواهر،همسر و دخترخاله و… مردان قرار دارند، مردانیکه سالیان بنوعی(درخانواده، محل کار و تحصیل و اجتماع) در قالب همدستِ سیستم مردسالارِ سرکوب، علیه اش بوده و هستند، و توانسته با تکیه به مظلومیت خود و نمایشی جگر سوز از مقاومت در برابر سرکوبهای بی رحمانه ای که شده و میشود، به بخش آگاه این همدستان مردسالار سرکوب نشان دهند که دردشان با آنها مشترک است و خواسته های تمامی اقشار جامعه را نمایندگی میکنند و و از این رو رهایی و آزادی آنهانیز به رهایی زنان وابسته است.
  14. توانسته در جامعه سنتی ایران با شکستن تابو ضد ارزشی مردسالارانه، قرار “گرفتن زنان بصورت گسترده در نوک رهبری جنبش و درگیری با نیروهای سرکوبگر و دستگیری و زندان رفتن و … آنهم به بصورت گسترده” را به ارزش تبدیل کند.
  15. توانسته است با تکیه به رادیکالیزم تاریخی خود، جامعه مردسالار را شقه کرده و بخش آگاه آنرا بتدریج تحت رهبری فکری و دلیرانه و سلحشور و شجاعانه در این جنبش تاریخی با خود متحد کند.
  16. توانسته است بخشی از جامعه مردسالار را جذب جنبش (بصورت فعال در پشت سرش و یا کنارش) و بخش دیگر را به حمایت پاسیو(در داخل خودروها و خیابانها و مغازه داران و رهگذران) از خود بکشاند و بخش دیگر را با خنثی نمودن مخالفت آنها در ورود به خیابانها و اعتراض و درگیری با نیروهای سرکوبگر وا دارد، و اینگونه جنبش را ارتقاء و دشمن قدار را تضعیف کند.
  17. به همین میزان در حال تغییر فرهنگ ایرانیان (و حتی با آنچه در انعکاس جهانی آن دیده شده) جهانیان در عمیق ترین اشکال آن در نگاه به زن بویژه زن ایرانی هستند.
  18. قدرت آن و رمز استمرار، ماندگاری و شکست ناپذیریش، گذشته از موارد فوق، ریشه در این دارد که موتور و محرک جنبش “محصلین و دانشجویان” هستند. گروه اجتماعی که لزوما مشکل جدی معاش ندارند(بطورکلی تحت حمایت خانواده خود هستند) یعنی مجبور نیستند تحت فشارهای اقتصادی، جنبش را تعطیل و بدنبال سیر کردن شکم خود و یا خانواده باشند.
  19. قدرت دیگرش در جوان و پر انرژی بودن و همزمان مسلح بودن به دانش امروزه زندگی انسان مدرن است.
  20. نداشتن قفل زنجیرهای ایدئولژیک نسلهای گذشته مانند جهان دو قطبی، بر پای فکریش. نداشتن هیچ فصل مشترکی با نسلهای گذشته و حاکم.
  21. بلحاظ امنیتی شکست ناپذیر است چون متمرکز نیست بلکه در تمامی کوچه ها، خیابانها، محله ها، مدارس، ادارات، روستاها، و شهرهای سراسر کشور گسترده است و نیروی سرکوبگر توان و نیروی لازم برای مقابله با این گستردگی را ندارد.
  22. جنبشی آینده نگر و مترقی که با شعارهای خود با تمامی جنبش های ساختگی و فرصت طلبانه رو به عقب، مرزبندی جدی دارد.
  23. اجازه نداده که دستان خارجی علیرغم هزینه های سرسام آور با راه اندازی تلویزیونها و شبکه های گسترده به بهانه سرکوب داخلی، با رهبری تراشی، رهبری جنبش را بنفع جریانهای تضمین کننده منافع خارجی، و تجزیه طلب مصادره کنند.
  24. با بدست گرفتن آگاهانه رهبری جئبش با شعارهای تاریخی خود (از سقز تا زاهدان جانم فدای ایران) و پذیرش آن توسط تمامی آحاد ملت با به میدان آمدن همه استانها از سیستان و بلوچستان تا کردستان، امر ی که پارچه گی و استقلال کشور را بعنوان امری حیاتی در جنبش خود به ثبت رساندند.
  25. نسلی از زنان را پرورش و به میدان آورده که خواسته هایشان را خودشان نمایندگی میکنند و آنرا مدیون به اصطلاح رهبران و یا مردان نیستند، و اینگونه تحولی فرهنگی-اجتماعی-سیاسی را در جامعه و افکار ایرانیان در عمیق ترین اشکال ممکن امروز نهادینه میکند. از همین رو برعکس دوران قبل و در جریان انقلاب 1357 که زنان در صحنه مبارزه به تمام و کمال شرکت داشتند ولی بزودی دستآوردهای مبارزاتیشان به یغما رفت، اینبار نه تنها بازگشت ناپذیر است، بلکه بعنوان مادران، سازندگان، معلمان، اساتید، کارمندان، …و در یک کلام پرورش دهندگان فرزندان وسازندگان آینده کشور که در آینده ایران نقش حیاتی بازی خواهند کرد متضمن تداوم این فرهنگ در آینده نیز هستند.
  26. این جنبش زنان ایران بروشنی ایدئولژیهای داعشی مجاهدین که به کمک بوغ های استعماری و دشمنان ایرانی، مدعی هستند که آزادی زن با روسری اجباری از حرمسرای مردِ رهبری عقیدتی (مسعودرجوی) در اسلام دمکراتیک!!! میگذرد را بگور سپردند.

کتاب فرقه ها در میانه ما: فصل سوم- روند مغزشویی، تحمیل روانی، و باز سازی فکری

هیچ جداشده ای، منتقدی و تحلیلگر مستقلی بدون خواندن این 2018-02-09_13-36-31کتاب قادر به درک عمق و چرایی اعمال فرقه  رجوی  نخواهند بود.

مارگارت تالر سینگر کتاب فرقه ها در میان ما

اشراف فوق العاده مارگارت تالر سینگر Margaret Thaler Singer بر روانشناسی فرقه ها منحصر به فرد است. او طی ده ها سال جهت رسیدن به چنین اشرافی، ترکیب نادری از مهارت فلسفی و شجاعت فردی را بکار گرفته است.

سینگر بخوبی متوجه پیچیدگی های پدیده فرقه میباشد. او نسبت به طیف گسترده این پدیده – از نسبتا بی ضرر، اگر مجاب سازی یک جانبه باشد، گرفته تا پروسه های بازسازی فکری سیستماتیک – آگاه است. او همچنین میداند که اعمال سلطه روانی، چه همراه و چه بدون استفاده از خشونت فیزیکی، قلب قضیه میباشد. در عین حال او بخوبی واقف است که بحث عمومی در خصوص گروه های خودکامه، فراتر از اعمال انضباط حرفه ای معمولی بوده و در خصوص نیروهای اجتماعی و حتی تاریخی ابعاد گسترده تری پیدا میکند.

Margaret Thaler Singer

CULTS IN OUR MIDST

کتاب فرقه شناسی تقدیم به آنانکه معبودشان هیولا از آب در آمد

لینک به قسمت های پیشین کتاب

 پیشگفتار /   پیشگفتار  1 مقدمه /  مقدمه چاپ اول  /  بخش اول: فرقه چیست؟ ،  فصل یک: تعریف فرقه /فصل دوم :تاریخ مختصر فرقه ها/

===============================

فصل سوم : روند مغزشویی، تحمیل روانی، و باز سازی فکری

رهبران فرقه ها و گروه هایی که از روند بازسازی فکری استفاده مینمایند با جذب و کنترل میلیون نفر موجب آسیب رساندن به آنان و اموالشان شده اند. برخی اوقات چنین اعمال نفوذی، مجاب سازی تحمیلی یا نفوذ فوق العاده خوانده میشود، تا از مجاب سازی های روزمره توسط دوستان، خانواده، و سایر نفوذ های معمولی در زندگی ما، که شامل رسانه ها و تبلیغات هم میشود، تفکیک گردد،.

کلید موفقیت بازسازی فکری در ناآگاه نگاه داشتن سوژه است تا بشود وی را مورد سوء استفاده و تحت کنترل قرار داد؛ خصوصا این که وی همواره نسبت به سیر تغییراتی که در خدمت تأمین منافع دیگری و به ضرر خود اوست غافل نگاه داشته می شود. نتیجه معمولی روند بازسازی فکری آن است که یک شخص یا گروه صاحب کنترلی تقریبا نامحدود بر روی سوژه برای دوره های متفاوت زمانی میگردد.

وقتی گروه های فرقه ای از این سطح از نفوذ بی جا در روز روشن استفاده می نمایند، ناظران بی اطلاع اغلب نمیتوانند نحوه کارکرد گروه را دریابند. آنها متعجب میمانند که چگونه یک فرد منطقی اساسا میتواند در چنین موضوعی درگیر شود.  اخیرا، به دلیل معطوف شدن توجه رسانه ها به اعمال گروههای خاصی، جهان به نوعی نسبت به پدیده بازسازی فکری آگاه تر شده است، ولی اغلب مردم هنوز نمیدانند که چگونه با چنین وضعیتی از نفوذ فوق العاده مقابله نمایند.

واژه های متعددی برای توضیح این روند، شامل مغزشویی، بازسازی فکری، مجاب سازی تحمیلی، کنترل ذهنی، برنامه های هماهنگ نفوذ تحمیلی و کنترل رفتاری، و مجاب سازی استثماری بکار گرفته شده است. (به جدول 1/3 مراجعه کنید). شاید واژه های اول و آخر مقداری از اصل مطلبی که میخواهم در این فصل توضیح دهم را بیان نمایند.

جدول 1/3 : واژه ها یا عبارات استفاده شده برای توصیف بازسازی فکری

ترم Term (واژه یا عبارت) ابداع کننده تاریخ ابداع
مبارزه فکری(مبارزه ایدئولوژیک) مائو تسه تونگMao Tse-tung 1929
مغز شویی(شستشوی مغزی) ادوارد هانترEdward Hunter 1951
بازسازی فکری(اصلاح فکری) رابرت لیفتونRobert Lifton 1956
سستی debility، وابستگی dependency، و هراس dread (سندروم DDD) فاربر، هارلو، و وستFarber, Harlow, and West 1957
مجاب سازی تحمیلی ادگار شاینEdgar Schein 1961
کنترل ذهنی نامشخص حدود 1980
سوء استفاده سیستماتیکاز نفوذ روانی و اجتماعی مارگارت تالر سینگرMargaret Thaler Singer 1982
برنامه های هماهنگ شدهنفوذ تحمیلی و کنترل رفتاری اوفشه و سینگرOfshe and Singer 1986
مجاب سازی استثماری سینگر و آدیسSinger and Addis 1992

 

وقتی از مردم عادی میپرسم که مغزشوی به نظر آنها چیست، آنها به درستی میگیرند که مقوله مربوط به سوء استفاده استثماری از یک نفر توسط دیگری است. آنها معمولا وضعیتی را توضیح میدهند که در آن یک فرد یا گروه دیگران را فریب داده تا در طرحی که یک اغواگر ریخته است وارد شوند. واژه فریب خورده معنی گسترده ای در مکالمات غیر رسمی و خیابانی ما دارد، به همین خاطر معمولا مشکل است از یک بچه زبل خیابانی سوء استفاده نمود. آنها خودشان در برخورد متوجه میشوند که با یک رفتار دو گانه طرف هستند که آنرا بازی دادن، شیره به سر مالیدن، گوش بری، حقه بازی، گول زدن، و بسیاری از این نوع واژه ها مینامند.

نوع بخصوصی از بازی فریب روانی دقیقا همان چیزی است که در محیط بازسازی فکری نیز جریان دارد. ابتدا یک مجموعه پیچیده از مؤلفه های به هم وابسته بنا نهاده میشوند، سپس این مؤلفه ها، یا با سرعت یا به کندی بسته به وضعیت و موضوع، تغییرات عمیقی در طرز فکر و رفتار فرد مورد نظر بوجود می آورند. از طریق سوء استفاده از مؤلفه های روانی و اجتماعی، برخورد افراد میتواند در واقع تغییر یابد، و فکر و رفتار آنها بطور ریشه ای عوض شود.

1. نمونه های تاریخی مغزشویی

 

افسانه آسیب ناپذیر بودن ذهن که در فصل یک مورد بررسی قرار گرفت لازم است بارها و بارها، چنانچه بخواهیم از تحقق تصور اورول Orwell مربوط به سال 1984 کلا اجتناب نماییم، مرور شود. تنها در شصت سال اخیر، جهان نمونه های بسیاری را دیده است که چگونه احساسات انسان میتواند تحت شرایط خاصی بسادگی مورد سوء استفاده قرار گیرد.

در دوران “محاکمات پاکسازی” purge trial  در اتحاد جماهیر شوروی سابق در دهه 1930 میلادی، مردان و زنانی که متهم به اقدام مجرمانه علیه حکومت شده بودند وادار به هم اعتراف دروغ نسبت به خود و هم شهادت دروغ نسبت به دیگران در خصوص ارتکاب این جرایم میشدند. مطبوعات جهان در برابر این پدیده مبهوت و شگفت زده مانده بودند ولی، به غیر از چند استثناء، همگی خیلی زود به سکوت گراییدند.

سپس در اواخر دهه 1940 و اوایل دهه 1950 میلادی، جهان شاهد بود که چگونه پرسنل دانشگاه های انقلاب چین یک برنامه بازسازی فکری را، که اعتقادات و رفتار شهروندان بزرگترین ملت جهان را هدف قرار داده بود، به اجرا در آوردند. این برنامه، که مائو تسه تونگ Mao Tse-tung  در دهه 1920 در مورد آن نوشته بود، زمانی به مرحله اجرا گذاشته شد که رژیم کمونیستی در چین در اول اکتبر 1949 قدرت را بدست گرفت. صدر مائو برای مدت مدیدی طراحی کرده بود که چگونه خویشتن سیاسی مردم– یا “بازسازی ایدئولوژیک” آنطور که وی مینامید – را عوض کند. برای رسیدن به این مقصود از یک برنامه هماهنگ شده تحمیلی روانی، اجتماعی، و سیاسی که به اجرا در آمد استفاده شد. در نتیجه، میلیون ها شهروند چینی وادار به قبول فلسفه جدید و نشان دادن رفتاری جدید شدند.

واژه مغزشویی اولین بار در جهان غرب در سال 1951 بکار گرفته شد؛ خبرنگار آمریکایی اخبار خارجی ادوارد هانتر Edward Hunter، کتابی با عنوان “مغزشویی در چین سرخ” به چاپ رساند. هانتر اولین کسی بود که در خصوص این پدیده مینوشت، که بر پایه مصاحبه اش با هم چینی ها و هم غیر چینی هایی بود که از چین آمده و از مرز هنگ کنگ میگذشتند. مترجم او برایش توضیح داد که روند کمونیست شدن، خلاص شدن مردم از بقایای سیستم اعتقادی کهنه شان است که بطور عامیانه هسه نائو hse nao نامیده میشد که به لحاظ لغوی به معنی شستن مغز یا پاک کردن ذهن میباشد.

در دهه 1950 میلادی جنگ کره نیز پیش آمد. تأثیر گذاری قوی کره شمالی بر زندانیان جنگی نیروهای سازمان ملل متحد به جهانیان نشان داد که تا چه میزان میشود در جهت اهداف سیاسی، تغییر افراد را بدست آورد. برنامه کره ای ها بر پایه متد های استفاده شده توسط چینی ها در ترکیب با سایر تکنیک های نفوذ اجتماعی و روانی استوار شده بود.

بعدها در همان دهه، کاردینال میندسزنتی Cardinal Mindszenty، رئیس کلیسای کاتولیک مجارستان و مردی با نفوذ شخصیتی فوق العاده، قدرت تغییر دادن، و ایمان به خدا، نهایتا آنقدر مورد سوء استفاده و تحت تأثیر زندان بانان روسی اش قرار گرفت که او – مانند قربانیان محاکمات پاکسازی قبلی – هم به دروغ اعتراف کرد و هم به دروغ همکارانش را متهم نمود.

این سوء استفاده های اجتماعی و روانی از فکر و ذهن افراد چه در گذشته و چه حتی هنوز در زمان حال از نظر آمریکایی ها مهم تلقی نمیشود زیرا که اتفاقات در مکان های دور دست بوقوع پیوسته اند و میتوانند صرفا تبلیغات خارجی و فعالیتهای سیاسی تلقی شده و رد شوند. چنین استدلال هایی از انواع همان افسانه “نه در مورد من” است که میگوید: “در سرزمین ما چنین اتفاقی نمیتواند بیفتد”. ولی بعدا، اتفاقات مشخصی در کالیفرنیا افتاد که بسیاری را وادار نمود تا دریابند که نفوذ فوق العاده و سوء استفاده از آن، در ایالات متحده آمریکا هم ممکن است اتفاق بیفتند.

در سال 1969، چارلز مانسون  Charles Manson یک دسته جوانان طبقه متوسط را به پذیرفتن عقاید دیوانه وار خود تحت عنوان قاراشمیش helter-skelter وادار کرد. تحت تأثیر و کنترل او، پیروانش قتل های متعدد شرورانه ای را به اجرا در آوردند. مدت زمانی طول نکشید که ارتش آزادی بخش سیمبایونیز Symbionese Liberation Army (SLA)، یک گروه به اصطلاح انقلابی متشکل از اراذل و اوباش، اقدام به آدم ربایی پاترشیا هرست Patricia Hearst که وارث ثروت زیادی بود کردند و به لحاظ روانی و سایر موارد وی را مورد سوء رفتار قرار دادند.  ارتش SLA از روش های سوء استفاده ذهنی علاوه بر متد قرار دادن سلاح بر روی سر، برای وادار کردن پاتی Patty   به تمکین استفاده نمود. آنها رفتار او را به حدی تغییر داده و او را چنان تحت کنترل گرفتند که وی با آنها در یک سرقت از بانک شرکت کرده و متعاقبا از بازگشت به جامعه ترس داشت. او توسط SLA متقاعد شده بود که پلیس و اف بی آی FBI با دیدن او بلافاصله به طرفش تیراندازی خواهند کرد.

این مجموعه از اتفاقات از دهه 1930 میلادی تا زمان حال نشان میدهد که خودمختاری فردی و هویت شخصی خیلی شکننده تر از آنچیزی است که زمانی باور میشد؛ و اینکه برخی افراد پول دوست بر تکنیک های مجاب سازی دست یافته و آنها را تکمیل کرده اند بطوریکه جامعه ما را زیر و رو نموده اند. اگر جرج اورول George Orwell امروز زنده میشد، ممکن بود بواسطه کثرت وضعیت های متعددی که در آن تکنیک های خام کردن ذهن و سوء استفاده فکری امروزه اعمال میشوند، جدا متعجب میگشت.

جالب اینست که اورول شاید اولین کسی بود که توجه کرد که زبان، و نه نیروی فیزیکی، کلید سوء استفاده ذهنی است. در واقع، شواهد فزاینده ای در دانش رفتاری روشن ساخت که یک برادر بزرگ Big Brother (در فصل اول توضیح داده شد) لبخند به لب، قدرت بیشتری برای اعمال نفوذ بر فکر و تصمیم گیری یک فرد، تا تهدید آشکار او دارد. همانطور که اورول در خصوص قهرمان مغزشویی خود، در پایان کتاب پیشگویانه اش : “او عاشق برادر بزرگ بود.” مطرح کرده است.

2. مجاب سازی کادر بندی شده

 

سال ها قبل، من و یکی از همکارانم با یک زوج جوان به درخواست وکلای حقوقی شان مصاحبه کردیم. زوج، که زمانی شهروندانی خوب و پدر و مادری دوست داشتنی بودند، متهم شده بودند که با کتک زدن پسرشان موجب مرگ او گردیده اند. زمانی که آنها عضو یک فرقه در ویرجینیای غربی West Virginia که یک زن رهبر آن بود بودند، پسر بیست و سه ماهه شان ظاهرا حین بازی با نوه رهبر، او را زده یا هول داده بود. به پدر و مادر دستور داده شد که فرزند را وادار به عذر خواهی نمایند؛ در غیر اینصورت، بر طبق گفته رهبر خشمگین هیچ کس به بهشت نخواهد رفت. پسر توسط پدرش با یک چوب، در حالیکه مادرش هم در اتاق حاضر بود به مدت بیش از دو و نیم ساعت کتک زده شده بود. نشیمنگاه و پاهای پسر کبود و غرق در خون بود و نهایتا بچه جان داد. در دادگاه، من تشریح کردم که چگونه رهبر به تدریج کنترل اعضای گروه را بدست گرفته و چگونه کتک زدن پسر نتیجه تعالیم آن زن و اعمال کنترلش بر والدین بوده است.

در یک مورد دیگر، رون لوف  Ron Luff ، یک افسر نامه بر جزء در نیروی دریایی، با شنیدن یک سری تعاریف نسبت به روابط و عملکرد عالی اش توسط یک رهبر فرقه متقاعد شده بود تا دستورات آن رهبر را اطاعت کند. این دستورات شامل کمک به آن رهبر برای کشتن یک خانواده پنج نفره در اوهایو Ohio ، شامل سه دختر جوان، و سپس قرار دادن اجساد در لای آهک ها در یک انبار، و آنگاه عزیمت همراه با رهبر و ده ها نفر از پیروانش در یک پیاده روی طولانی در صحرا  میشد. رون لوف در دادگاه به اتهام قتل عمد و آدم ربایی به 170 سال زندان محکوم شد. رهبر فرقه، جفری لوندگرن Jeffrey Lundgren به اعدام با صندلی الکتریکی در ایالت اوهایو محکوم گردید. هر دو کیس در زمان نوشتن این کتاب در مرحله فرجام خواهی قرار داشتند.

مردم مکررا از من میپرسند که چگونه یک رهبر فرقه قادر است پیروان خود را مجبور به انجام کارهایی نظیر دادن زن خود به یک رهبر کودک آزار، ترک دانشکده پزشکی برای پیروی از یک کاهن فنون رزمی، دادن چندین میلیون دلار به یک منجی خود انتصابی که کلاه گیس به سر گذاشته و زنان مورد علاقه خود را به لباس ایزابل Jezebel (مترجم: در انجیل زن بی شرم و بدجنسی که با اخاب پادشاه اسرائیل ازدواج کرد) در می آورد، یا عمل به قانون ممنوعیت رفتار جنسی در حالیکه از یک کاهن وقیح و بی بند و بار پیروی میکند مینماید. به دلیل تناقض عظیم بین رفتار های فردی قبل از به عضویت در آمدن در فرقه و عملکردی که در درون فرقه از فرد بروز میکند، خانواده، دوستان، و مردم متعجب میمانند که چگونه چنین تغییری در برخورد و رفتار یک فرد ممکن است بوجود آورده شود.

اینکه چگونه رهبران فرقه ها و سایر کنترل کنندگان زرنگ میتوانند مردم را به انجام خواسته هایشان وادار نمایند به نظر خیلی از مردم پوشیده و مرموز به نظر میرسد، ولی من ابدا هیچ چیز غامضی در آن نمی یابم. اینها تنها کلمات و فشارهای گروهی است، که در فرمهای مختلف کادر بندی شده اند. سوء استفاده چی های مدرن از روش هایی برای مجاب کردن استفاده میکنند که از زمان غار نشینان هم معمول بوده است؛ ولی هنرمندان ماهر شیادی امروزه به روش هایی دست یافته اند که این تکنیک ها را در یک کادر معین با هم طوری ترکیب میکنند که بشکل ویژه ای موفق عمل مینمایند. در نتیجه، بازسازی فکری، به عنوان یک فرم از نفوذ و مجاب سازی، در منتها الیه طیفی قرار میگیرد که شامل تعلیم و تربیت، بصورتی که در تبلیغات و آگهی ها و آموزش ها نوعا می بینیم، نیز میشود. (به جدول 2/3 مراجعه کنید)

جدول 2/3 : طیف نفوذ و مجاب کردن

موضوع
آموزش
Education
آگهی
Advertising
تبلیغ
Propaganda
ارشاد
Indoctrination
بازسازی فکری
تکیه و تمرکز بدنه معلومات
عمده بدنه معلومات، مبتنی بر یافته های علمی در عرصه های مختلف است
بدنه معلومات ناظر بر تولید، رقابت، نحوه فروش، و نفوذ از راه مجاب سازی قانونی است
بدنه معلومات متمرکز بر مجاب سازی سیاسی توده های مردم است
بدنه معلومات بطور خاص برای جا انداختن ارزش های سازمانی طراحی شده است
بدنه معلومات متمرکز بر تغییر افراد بدون تغییر دادن معلومات آنها است
درجه و جهت تبادلات
ارتباط دوطرفه “شاگرد-استاد” ترغیب میشود
تبادل میتواند صورت بگیرد، ولی ارتباط عموما یک طرفه است
بعضا تبادل صورت می گیرد، ولی ارتباط عموما یک طرفه است
تبادل محدودی صورت می گیرد، ارتباط نیز صرفا یک طرفه است
هیچ تبادلی صورت نمیگیرد، ارتباط یک طرفه است
قابلیت تغییر (تغییر پذیری)
تغییر همانطور که علم پیش میرود صورت میپذیرد؛ شاگردان و سایر دانشگاهیان نظرات خود را مطرح میکنند؛ و دانشجویان و شهروندان برنامه ها را ارزش گذاری مینمایند
تغییر توسط کسانی که بها میپردازند صورت میگیرد، که مبتنی بر موفقیت برنامه های تبلیغی؛ بر مبنای قانون مصرف؛ و بر اساس واکنش به خواست مصرف کننده است
تغییرات مبتنی بر جزر و مد دنیای سیاست و نیازهای سیاسی برای ارتقای گروه، ملت، یا سازمان بین المللی است
تغییرات از طریق کانالهای رسمی و از راه دادن  پیشنهادات کتبی به مقامات بلاتر صورت میگیرد
تغییرات به ندرت اتفاق می افتند؛ سازمان تقریبا سلب باقی می ماند، تغییرات اساسا در جهت ارتقای راندمان بازسازی فکری صورت میگیرد
ساختار مجاب سازی
از ساختار “شاگرد-استاد” استفاده میشود؛ تفکر منطقی ترغیب میشود
از لحن رهنمودی برای مجاب کردن مصرف کننده/خریدار استفاده میگردد
از موضع اوتوریته سعی در مجاب کردن توده ها مینماید
موضع اوتوریته اتخاذ کرده و از ساختار هرمی استفاده میکند
موضع اوتوریته و ساختار هرمی است؛ دادن آگاهی کامل در برنامه کار نیست
نوع روابط
تعلیمات در محدوده زمان معین است؛ و توافقی است
مصرف کننده/خریدار میتواند ارتباط را پذیرفته یا رد نماید
حمایت طرف مقابل و جذب وی انتظار میرود
رهنمود ها توافقی و الزام آور است
هدف گروه عضو گیری افراد برای همیشه است
فریب کاری
فریبکارانه نیست
میتواند با گزینش نظرات مثبت فریبکارانه باشد
میتواند فریبکارانه و اغلب غلو آمیز باشد
فریبکارانه نیست
فریبکارانه است
پهنای یادگیری
تمرکز بر یادگیری برای یادگیری و برای درک واقعیت است، هدف اصلی بذل معلومات برای ارتقای فرد میباشد
هدف عوض کردن نظرات برای ارتقای فروش یک ایده، شیء، یا برنامه است؛ هدف دیگر رشد فروشنده و امکانا خریدار است
توده های عظیم مردم هدف هستند تا آنها را وادار به قبول درست بودن یک نظر خاص یا یک وضعیت بخصوص بنمایند
پهنه یادگیری باریک و صرفا برای منظور خاصی است: یعنی هدفی که به چیزی تبدیل شدن یا تعلیم گرفتن برای انجام وظایف محوله میباشد
هدف فرد است؛ برنامه کار مخفی است (شما هر بار یک گام تغییر میکنید تا برای خدمت به رهبران قابل اتکاء گردید)
قابلیت انعطاف
تفاوت ها را میپذیرد و به آن احترام میگذارد
رقابت را قبول میکند
میخواهد به اپوزیسیون آموزش بدهد
نسبت به اختلافات آگاهی دارد
هیچ پذیرشی نسبت به اختلافات ندارد
روش ها
روش های رهنمودی بکار گرفته میشود
مجاب سازی خفیف تا قدری سنگین بکار گرفته میشود
بیش از اندازه مجاب سازی بکار گرفته میشود؛ برخی اوقات روش های غیر متعارف استفاده میشود
از روش های انضباطی استفاده میشود
از روش های غیر عادی و غیر متعارف استفاده میشود

 

یک نظریه اشتباه وجود دارد که گویا بازسازی فکری صرفا در محل های محصور و زندان و تحت فشار و تهدید به شکنجه فیزیکی یا مرگ صورت میگیرد. ولی مهم است بخاطر داشته باشیم که برنامه مغز شویی مربوط به سالهای دهه چهل و پنجاه میلادی نه تنها بر زندانیان جنگی نظامی یا شخصی، بلکه همچنین بر عموم مردم عادی اعمال میشد. در تمامی تحقیقات ما، من و سایرینی که این برنامه ها را مطالعه کردیم بارها و بارها تأکید کردیم که زندانی کردن و خشونت نه تنها ضروری نیست بلکه متقابلا، وقتی اعمال نفوذ برای تغییر رفتار و برخورد افراد بکار گرفته میشود، به عکس خودش تبدیل میگردد. اگر یک نفر واقعا میخواهد دیگری را تحت تأثیر قرار دهد، برنامه های متعدد هماهنگ شده با زبان خوش خیلی کم هزینه تر، بدون نمود بالا، و بسیار مؤثر تر خواهد بود. این ضرب المثل قدیمی که “عسل بیشتر از سرکه مگس جمع میکند” واقعیت امروزه را در این خصوص بیان میکند.

3. تهاجم به خویشتن

 

بهرحال، باید یک تفاوت مهم بین صور بازسازی فکری اعمال شده در دهه های چهل و پنجاه میلادی با صوری که در تعدادی از گروه های معاصر عمل میشود قائل شد، که شامل فرقه ها، گروه های بزرگ، برنامه های تعلیم و اطلاع رسانی، و سایر گروه های مربوطه میشود. این کوشش های دوران اخیر بر روی تکنیک های اعمال نفوذ قدیمی بنا شده تا برنامه های شگفت انگیز و موفق مجاب سازی و تغییر دادن را کامل نماید. آنچه جدید و ظالمانه است آن است که این برنامه ها بوسیله تهاجم به وجوه ضروری حس خویشتن هر فرد، بر خلاف برنامه های مغزشویی اولیه که ابتدا اعتقادات سیاسی فرد را به چالش میکشید، تغییر رفتاری را بوجود می آورند.

برنامه های امروزه جهت برهم زدن تعادل حس خویشتن یک فرد بوسیله تخطئه کردن وجدان مبنایی، آگاهی از حقایق، اعتقادات و جهان بینی، کنترل هیجانات، و مکانیزم دفاعی خود آن فرد طراحی شده اند. تکنیک اصلی که باعث میشود برنامه های جدید تر عمل نمایند تهاجم به مرکز تعادل فرد، یا وجه خویشتن وی، و تهاجم بر ظرفیت یک فرد برای ارزیابی از خودش است. فراتر از این، تهاجم مربوطه تحت رفتارها و شرایط متعددی اعمال میشود؛ و به ندرت شامل توسل به زور یا تحمیل مستقیم فیزیکی میگردد. در عوض، این یک روند روانی قدرتمند و ظریف برای نامتعادل کردن فرد و ایجاد وابستگی در وی است.

خوشبختانه، این برنامه ها افراد را بطور دائم تغییر نمیدهند. همینطور صد در صد هم مؤثر نیستند. فرقه ها تماما شبیه به هم نمیباشند، برنامه های بازسازی فکری نیز تماما شبیه به هم نیستند، و همه کسانی که تحت پروسه های نفوذ شدید مخصوص قرار بگیرند الزاما به آن گردن ننهاده و سمپات گروه نمیشوند. برخی فرقه ها سعی میکنند با بحث به این صورت که: “ببینید در عمل، نه هر کسی که به او رجوع شده جذب شده و نه هر کسی که جذب شده مانده است، بنابراین ما نمیتوانسته ایم از تکنیک های شستشوی مغزی استفاده کرده باشیم” از خود دفاع نمایند. بهرحال برخی جذب شده و برخی نیز گردن مینهند، بعلاوه اینکه هرچه پروسه های نفوذ استفاده شده بهتر برنامه ریزی شده باشد افراد بیشتری تسلیم میگردند.

بنابراین آنچه که نگران کننده است، گروه های مشخص و برنامه های تعلیماتی است که در نیم قرن گذشته سر بر آورده اند و ارائه کننده کوشش های اعمال نفوذی که بخوبی برنامه ریزی شده و بطور دقیق هماهنگ گردیده اند هستند، که بطور گسترده در عضو گیری و تغییر افراد تحت شرایط مشخص برای اهداف مشخص فعال می باشند. علاقه من به این معطوف بوده است که چگونه این پروسه ها در تکنیک های روانشناختی و اجتماعی عمل میکنند که چنین تغییراتی در رفتار و برخورد افراد بوجود می آورند. من نسبت به اینکه محتوای یک گروه حول مذهب، روانشناسی، خود ارتقایی، سیاست، سبک زندگی، یا بشقاب پرنده یا هرچیز دیگر باشد کمتر علاقه دارم. من بیشتر به موضوع استفاده گسترده از روش های مغزشویی توسط کلاهبرداران، شیادان، مجرمان روانی، و افراد دارای جنون خود پرستی در اشکال مختلف آن علاقمند میباشم.

4. نحوه عملکرد بازسازی فکری

 

تجربه مغزشویی مثل تجربه تب یا درد نیست؛ این پدیده یک انطباق اجتماعی غیر قابل رؤیت است. وقتی شما سوژه این موضوع میشوید، شما از حدت و شدت پروسه های نفوذ که در جریان است آگاه نیستید، و خصوصا شما از تغییراتی که در درون شما شکل میگیرند مطلع نخواهید بود.

کاردینال میندسزنتی Cardinal Mindszenty در خاطراتش مینویسد، “بدون آگاهی از اتفاقاتی که روی من افتادند، من یک فرد متفاوتی شده بودم.” و زمانی که از پاتی هرست Patty Hearst در خصوص مغزشویی شدن سؤال شده بود او گفت: ” بهرحال، عجیب ترین بخش تمامی این ها، همانطور که ارتش SLA بعدا مرا مطلع نمود، این بود که آنها خودشان از اینکه من چقدر سربراه و قابل اعتماد شده بودم متعجب شده بودند . . . همچنین بسادگی واقعیت دارد و باید اعتراف کنم که بعدا فکر فرار از دست آنها هرگز به ذهنم خطور نکرد. من متقاعد شده بودم که هیچ امکانی برای فرار وجود ندارد . . . تصور میکنم میتوانستم از آپارتمان بیرون رفته و از همه آن قضایا خارج شوم، ولی من این کار را نکردم. خیلی ساده چنین چیزی به ذهنم خطور نکرد.”

یک برنامه بازسازی فکری یک مقوله یک مرتبه ای نیست بلکه یک روند تدریجی شکستن فرد و تغییر اوست. درست میتواند مثل وزن اضافه کردن باشد، چند اونس، نیم پوند، یک پوند در هر نوبت وزن اضافه میشود. بعد از مدت کمی، بدون حتی احساس تغییرات اولیه، ما با فیزیک بدنی جدیدی روبرو هستیم. بنابراین، در مورد مغزشویی هم چنین روندی صادق است. یک پیچاندن در اینجا، یک تاباندن در آنجا، و بعد موضوع اتفاق افتاده است: یک رفتار روانی جدید، یک دیدگاه روحی نو. این سوء استفاده های سیستماتیک از اعمال نفوذ اجتماعی و روانشناختی تحت شرایط خاص، “ برنامه ها” خوانده میشوند زیرا وسایلی که توسط آنها تغییرات صورت میپذیرند برنامه ریزی و هماهنگ شده و تغییرات باعث یادگیری و انطباق با یک مجموعه مشخص از برخوردها، معمولا همراه با یک مجموعه مشخص از رفتارها، که نتیجه و تأثیر آن بازسازی فکری است میشوند.

بنابراین، بازسازی فکری یک کوشش نگران کننده برای تغییر نحوه نگرش فرد به جهان است، که رفتار او را عوض میکند. این پدیده از سایر اشکال آموزش های اجتماعی تفکیک شده است. نقطه افتراق در شرایطی است که تحت آن، این روند به پیش برده میشود و همچنین روش های سوء استفاده محیطی و درون شخصیتی است که رفتارهای مشخصی را سرکوب مینماید و رفتارهای دیگری را بیدار کرده و تعلیم میدهد؛ و این البته صرفا شامل یک برنامه نمیشود، راه ها و متد های بسیاری برای رسیدن به این مقصود وجود دارند.

تاکتیک های روند بازسازی فکری به صور زیر برنامه ریزی میشوند:

 

  • نامتعادل کردن حس خویشتن فرد
  • وادار کردن شدید فرد به بازخوانی تاریخ زندگی اش و بطور ریشه ای عوض کردن جهان بینی اش و قبول صور جدید واقعیت و انگیزه هایش
  • بوجود آوردن وابستگی به سازمان در فرد، و متعاقبا تبدیل فرد به مأمور صفوف اول جبهه پیشروی سازمان

 

بازسازی فکری میتواند بر اساس منافعی که تأمین میکند به سه طریق نگریسته شود (در جدول 3/3 خلاصه شده است). رابرت لیفتون Robert Lifton هشت تم بازسازی فکری را شناسایی کرده است، من شش شرط را تعریف کرده ام، و ادگار شاین Edgar Schein  از سه مرحله نام برده است. تم ها و مراحلی که توسط لیفتون و شاین ترسیم شده اند بر روی ” تناوت پروسه” متمرکز هستند، در حالیکه وضعیتی که من ترسیم کرده ام حاوی ” شرایط لازم” در محیط پیرامون است تا روند مربوطه عمل نماید.

            جدول 3/3 : معیارهای بازسازی فکری

شرایط سینگر Singer تم های لیفتون Lifton مراحل شاین Schein
1. فرد را از اتفاقاتی که می افتند و تغییراتی که صورت می پذیرند ناآگاه نگاه میدارد 1. خارج کردن از انجماد
2. وقت فرد و، اگر ممکن باشد، محیط فیزیکی او را تحت کنترل در می آورد3. یک حس ناتوانی، ترس پنهان، و وابستگی در فرد ایجاد میکند

4. اغلب رفتارها و برخورد های کهنه را سرکوب مینماید

1. کنترل محیطی2. بار دادن به کلمات

3. طلب خلوص

4.  اعتراف

5. رفتارها و برخوردهای جدید در فرد ایجاد میکند 5. عملکرد مرموز6. اعمال تعالیم بر فرد 2. ایجاد تغییرات
6. یک سیستم منطق بسته ایجاد کرده؛ و اجازه ورود به واقعیات یا طرح انتقادات را نمیدهد 7. علوم مقدس8. تبیین وجود 3. منجمد کردن مجدد

الف. شش شرط سینگر  Singer

 

شرایط زیر فضای لازم برای به اجرا در آوردن پروسه های بازسازی فکری را بوجود می آورند. به میزانی که این شرایط وجود داشته باشند سطح محدودیتهای تحمیل شده بوسیله فرقه و تأثیرات کلی برنامه مربوطه افزایش می یابد.

 

  1. فرد را نسبت به اینکه یک برنامه کار برای کنترل و ایجاد تغییرات در وی وجود دارد در ناآگاهی کامل نگاه میدارد.
  2. محیط زمانی و فیزیکی را کنترل مینماید. (ارتباطات، اطلاعات)
  3. یک حس ناتوانی، ترس، و وابستگی بوجود می آورد.
  4. رفتارها و برخوردهای سابق را سرکوب میکند.
  5. رفتارها و برخوردهای جدید ایجاد مینماید.
  6. یک سیستم منطق بسته را بوجود می آورد.

 

حقه بکار گرفته شده اینست  که برنامه بازسازی فکری بصورت یک گام در هر نوبت به پیش برده می شود بطوریکه فرد متوجه نشود که او در حال تغییر کردن است. من نحوه کارکرد هر گام در هر نوبت را بیشتر توضیح خواهم داد.

  1. ناآگاه نگاه داشتن فرد نسبت به آنچه در جریان است و نسبت به نحوه تغییر یافتن خودش که بصورت یک گام در هر نوبت به پیش میرود. فرض بگیرید شما همان فردی هستید که تحت نفوذ قرار گرفته است. شما خود را در محیطی می یابید که در آن مجبور به قبول یک سری مراحل شده اید، که هر کدام آنقدر جزئی هستند که متوجه تغییرات خودتان نشده و در پروسه کار نسبت به اهداف برنامه تا زمانی که دیگر دیر شده است مطلع نخواهید شد (اگر اساسا مطلع شوید). شما نسبت به کار هماهنگ نیروهای روانی و اجتماعی که به منظور تغییر شما بکار گرفته شده اند چنان ناآگاه نگاه داشته میشوید که به نظر برسد گویی همه چیز نرمال است و همه چیز همانطور که باید باشد پیش میرود. این فضا با استفاده از فشار همزمان و رفتار الگو گرفتن اعمال میشود، بطوری که شما با محیط بدون اینکه متوجه شوید منطبق میگردید.

برای مثال، یک مرد جوان به یک جلسه سخنرانی دعوت شده بود. وقتی به آنجا رسید، او متوجه شد که کفش های زیادی در کنار دیوار جفت شده اند و افراد با جورابهایشان (بدون کفش) نشسته اند. یک زن سرش را به علامت اشاره به کفش های او تکان داد، بنابراین او نیز کفش هایش را درآورد و مثل بقیه در کنار دیوار جفت کرد. همه با صدای آرام صحبت میکردند، بنابراین او نیز صدایش را پائین آورد. برنامه آنروز عصر با انجام مراسم تشریفات عبادی، مدیتاسیون (تعمق روحی)، و یک سخنرانی توسط یک رهبر عبا پوش ادامه یافت. همه چیز به آرامی پیش رفت و نهایتا به سخنرانی آن مرد ختم شد. در حالیکه بقیه در سکوت نگاه کرده و گوش میدادند، مرد جوان نیز مطیعانه نشست و در سکوت گوش داد، اگر چه مایل بود سؤالاتی بپرسد. او در قبال آنچه که گروه انجام میداد همرنگ جماعت شد. بهرحال در این مورد در پایان برنامه آنروز عصر وقتی از او خواسته شد که به یک سخنرانی دیگر بیاید، او گفت: ” متشکرم، ولی نمیتوانم” که بلافاصله دو مرد به سرعت او را از درب عقب به بیرون راهنمایی کردند بطوریکه دیگران عدم رضایت او را نشنوند.

روند ناآگاه نگاه داشتن افراد کلید برنامه کار دوگانه فرقه هاست: رهبر به آرامی شما را از مجموعه ای از وقایع که در سطح بصورت صرفا یک برنامه واحد به نظر میرسد عبور میدهد، در حالیکه در مدار دیگری، برنامه کار واقعی گرفتار کردن شما، جهت جذب یا عضو شدن، اطاعت کردن و واگذار کردن اختیار خود، تمامی وابستگی های گذشته تان، و نظام اعتقادی تان میباشد. وجود برنامه کار دوگانه این روند را بصورت یک رضایت ناآگانه در می آورد.

  1. کنترل محیط اجتماعی و/یا فیزیکی فرد؛ خصوصا کنترل وقت فرد. فرقه ها نیازی به منتقل کردن شما به کمون، مزرعه، مقر فرماندهی، یا آشرام (معبد) Ashram و زندگی در محیط فرقه بصورت بیست و چهار ساعته به منظور داشتن کنترل بر روی شما ندارند. آنها میتوانند شما را به همان اندازه کنترل کنند. مثلا شما را بصورت نرمال روزانه بر سر کار میفرستند ولی رهنمود میدهند که در زمانهایی که کار نمیکنید، مثلا وقت ناهار، باید بطوری که ذهنتان مشغول باشد مفاهیمی را مدام تکرار کنید و یا برخی دیگر از فعالیت های فرقه را انجام دهید. سپس بعد از کار البته، شما باید تمام وقت خود را با سازمان صرف نمایید.
  2. ایجاد حس ناتوانی بطور سیستماتیک در فرد. فرقه ها این حس ناتوانی را بوسیله خلع سلاح کردن شما از سیستم دفاعی تان و گرفتن قدرت عمل مستقلتان بوجود می آورند. دوستان و شبکه رفاقت و محبت قبلی شما گرفته میشود. شما، یک عضو یا یک هوادار، از محیط عادی خود ایزوله میشوید و بعضا به نقاط دورافتاده ای منتقل میگردید. راه دیگری که فرقه ها حس ناتوانی را ایجاد میکنند از طریق خارج کردن فرد از شغل اصلی و جدا کردن او از منابع درآمدش است. برای رسیدن به این منظور است که بسیاری سازمان های فرقه ای اعضایشان از مدرسه فرار کرده، از شغلشان استعفا داده یا کسبشان را رها کرده، و تمامی دارایی، ارثیه، و سایر منابع مادی خود را به سازمان تحویل میدهند. این یکی از گام هایی است که حس وابستگی به سازمان و حس مستمر ناتوانی فردی را بوجود می آورد.

وقتی از شبکه حمایتی معمول خود و در برخی موارد منابع درآمدتان جدا شدید، اعتماد به نفستان در ادراکات خودتان نیز خورده میشود. در حالیکه حس ناتوانی در شما افزایش می یابد، قدرت قضاوت و درک و تلقی درستتان از جهان تخریب میگردد. در همان زمان در حالیکه نسبت به واقع گرایی و جهان بینی معمول خود نامتعادل شده اید، فرقه با یک جهان بینی ناشناخته یا تأیید شده توسط گروه با شما برخورد میکند. در همان حال گروه به جهان بینی قبلی شما حمله میکند، و در درون شما اضطراب و سردرگمی ایجاد میکند، البته شما اجازه ندارید در خصوص این سردرگمی صحبت کنید، و طبعا نسبت به آن اعتراض هم نمیتوانید داشته باشید، زیرا رهبری مستمرا سؤالات را سرکوب کرده با هرگونه مقاومتی مقابله میکند. در طول این روند، اعتماد به نفس درونی شما خورده و سائیده میشود. علاوه بر این، تأثیر چنین رویکردی میتواند در صورتیکه شما به لحاظ بدنی هم خسته باشید سریعتر صورت گیرد، به همین دلیل است که رهبران فرقه ها مطمئن میشوند که پیروان بیش از حد مشغول به کار باشند.

  1. بکار گیری سیستم پاداش، تنبیه، و تجربه به ترتیبی که جلوی رفتار منعکس کننده هویت اجتماعی قبلی فرد گرفته شود. ابراز عقاید، ارزش ها، فعالیتها، و خصوصیات فردی شما که مربوط به قبل از ارتباطتان با گروه میشود سرکوب میگردد، و شما وادار به اتخاذ یک هویت اجتماعی مورد دلخواه رهبر میشوید. اعتقادات کهنه و ترکیب رفتاری گذشته نیز غیر مناسب تلقی میگردد، البته اگر شیطانی نامیده نشود. شما به سرعت یاد میگیرید که رهبر از شما میخواهد تا ایده ها و ترکیب بندی های قدیمی از میان برداشته شوند، بنابراین شما خودتان آنها را سرکوب میکنید. برای مثال، در گروه های بخصوصی، نمود بیرونی تمایلات جنسی با مخالفت و برخورد شدید مسؤولین و افراد هم عرض (= در یک رده تشکیلاتی) روبرو میشود، که بر فرض با توصیه به گرفتن یک دوش آب سرد همراه است. یک فرد میتواند برای اجتناب از سرزنش و توبیخ عمومی دیگر در این خصوص به موضوع تمایلات جنسی یا علاقه و توجه به فرد دیگر تحت هیچ شرایطی اشاره ای نکند. آنوقت خلأ باقیمانده در این رابطه با نحوه فکر و عمل گروه پر میشود.
  2. بکارگیری سیستم پاداش، تنبیه، و تجربه به منظور ارتقای یادگیری ایدئولوژیک یا جذب نظام اعتقادی و کسب رفتارهای مورد تأیید گروه. زمانی که در محیطی غوطه ور شدید و کاملا به پاداش داده شده توسط کسانی که آن را کنترل میکنند وابسته گردیدید، با انبوهی از خواسته ها شامل یادگیری موارد متعددی از اطلاعات و عادات جدید برخورد میکنید. شما برای بروز برخورد مناسب با اجبارات اجتماعی و بعضا مادی اعمال شده تشویق میشوید؛ اگر در این خصوص کند عمل کنید یا انطباق نشان ندهید با بی مهری، تحریم، یا تنبیه که شامل از دست دادن احترامات دیگران، امتیازات، موقعیت، و ایجاد نگرانی و گناه درونی است مواجه میشوید. در گروه های معینی، تنبیه فیزیکی و بدنی هم مقرر میگردد.

هر چه سیستم جدید پیچیده تر و مملو از تناقضات و یادگیری آن مشکل تر باشد، برای روند تغییر فرد مؤثر تر خواهد بود. برای مثال، یک فرد عضو گیری شده ممکن است مستمرا در یادگیری تئوری های مذهبی مشکل داشته باشد ولی بتواند برای بیرون رفتن و پول جمع کردن موفق بوده و لذا تشویق شود. در یک مورد در خصوص یک سازمان فرقه ای، رهبر اعضای جدید را با یک بازی پیچیده داج بال آشنا کرد. تنها اعضای قدیمی قواعد پیچیده و دائم التغییر بازی را میدانستند، و آنها عملا بازی را هدایت کرده و تازه واردها را در طول بازی شکست میدادند. این بازی سپس با یک تمرین ساده همراه بود که در آن اعضا نحوه شراکت با هم را می آموختند. اعضای قدیمی تر بلند شده و برخی اعمال زشت گذشته خود را با دیگران شریک میشدند (یعنی در برابر آنها اعتراف میکردند). اعضای جدید، که در بازی سردرگم داج بال خیلی بد شکست خورده بودند، حالا میتوانستند احساس توانایی در این موضوع با صرفا بلند شدن و اعتراف به چیزی مربوط به گذشته خود، که با استاندارهای گروه ضد ارزش تلقی میشد، بنمایند.

از آنجا که تقدیر و توجه از طرف سایر اعضا برای اعضای جدید مهم است، هر واکنش منفی خیلی پر معنی نگریسته میشود. در صورتی که رفتار و خطوط فکریتان با مدل های ارائه شده توسط گروه منطبق باشد مورد تأیید قرار میگیرید. روابط شما با سایر اعضا هر زمان که از یادگیری یا اجرای رفتارهای جدید باز بمانید مورد تهدید قرار میگیرد. در طول زمان خواهید آموخت که یک راه حل ساده در برابر مشکلات یاد گیری سیستم جدید، عدم بروز هرگونه علائم تردید است. همچنین یاد میگیرید که حتی اگر محتوای مطلبی را نمیفهمید، به سادگی تن داده، تأیید کرده، و طوری عمل نمایید که گویی فلسفه یا محتوای جدید را بخوبی فهمیده و قبول کرده اید.

  1. بنا نهادن یک سیستم منطق بسته و یک ساختار خودکامه که هیچ واکنشی را برنمیتابد و هرگونه تغییرات را مگر با تأیید رهبری یا یک دستور اجرایی رد مینماید. اگر شما انتقاد کرده یا شکایت نمایید، رهبر یا سایرین شما را متهم میکنند که بریده اید و هرگز سازمان را مسؤول نمیدانند. در این سیستم منطق بسته، شما مجاز نیستید که یک اصل یا قاعده را مورد سؤال یا تردید قرار دهید یا به فاکتهایی در خصوص برخی تناقضات موجود در سیستم اعتقادی، یا تناقضاتی در آنچه به شما گفته شده است اشاره نمایید. اگر شما چنین مشاهداتی را پیش بکشید، آنها ممکن است گفته های شما را چرخانده و درست بر خلاف آنچه مقصود شما بوده است مورد بحث قرار دهند. شما وادار میشوید احساس کنید که حرفتان غلط بوده است. در گروه های فرقه ای، یک عضو همیشه اشتباه میکند، و سیستم همیشه درست میگوید.

برای مثال، یک عضو فرقه به مافوق بلافصلش بطور خصوصی شکایت کرد که او تردید دارد که بتواند در صورتی که از طرف فرقه دستور داده شود تا پدرش را بکشد، حتی اگر این عمل تنها نشانه سرسپردگی کامل نسبت به فرقه باشد، این کار را انجام دهد. در جواب به او گفته شد که او به تعالیم بیشتری برای فائق آمدن بر این ضعف آشکارش نیاز دارد چرا که تابحال میبایست خیلی متعهدتر از این نسبت به گروه شده باشد.

در نمونه دیگر، یک زن به سرتیم جمع آوری کمک مالی خود اعتراض کرد که چرا به دروغ به مردم گفته میشود که اعضای فرقه پول ها را برای کمک به یک خانه مخصوص نگهداری کودکان جمع میکنند در حالیکه آنها میدانند پول به مرکز فرماندهی رهبر میرود. در مقابل به او گفته شد، “این دلیلی بر گمراهی ذهنی توست. تو فقط آنچه را که حقا به رهبر ما تعلق دارد جمع میکنی، همین!”

یک زن دیگر که میخواست برای دیدن مادر بزرگش به خانه برود، درخواستش رد شد. به او گفته شد: ” ما ترا در اینجا قوی میکنیم. این درخواست نشانه ای از خودخواهی تست. ما خانواده جدید تو هستیم، و حق همین است که به تو اجازه ندهیم بروی”

هدف از تمامی این ها تغییر دادن یا بازسازی شماست. در همان حال که یاد میگیرید رفتارهای گذشته خود را اصلاح نمایید تا در این محیط بسته و کنترل شده پذیرفته شوید، تغییر هم میپذیرید. با شروع به صحبت کردن با استفاده از واژه ها و عبارات خاص گروه شما اذعان میکنید که ایدئولوژی را فهمیده و قبول کرده اید؛ و وقتی شروع به ابراز آشکار قبول ایدئولوژی گروه کردید، سپس آن ایدئولوژی کتاب قانون برای هدایت کامل شما و ارزش گذاری بر رفتار شما خواهد شد.

همچنین استفاده از زبان جدید، جدا شدن شما از سیستم احساسی و اعتقادی قدیمی را گواهی میدهد. زبان جدید به شما اجازه میدهد عملکرهایی که آشکارا به نفع شما نیست، یا شاید اصلا به نفع بشریت نباشد، را توجیه نمایید. دقیقا آن رفتارهایی که موجب انتقادات جهان خارج میشوند زیرا که نرم ها و قواعد اجتماع را بطور کلی نقض مینمایند، همانهایی که در درون جامعه فرقه با استفاده از ترمینولوژی جدید و این زبان جدید، منطقی جلوه داده شده اند.

برای مثال، ” فریب بهشتی” و “حقه متعالی” (دو ترمی که توسط دو گروه فرقه ای بزرگ استفاده شد) آنچیزی که واقعا بودند – دروغ گفتن و فریب برای جمع آوری پول – نامیده نمیشدند. همچنین با دادن رهنمود “با افراد تحت نظام صحبت نکنید” آن چیزی که منظور است – راهی برای ایزوله کردن اعضا از بقیه جهان – بیان نمیشد.

ب. هشت تم لیفتون  Lifton

 

به موازات شش شرط سینگر، هشت تم روانشناختی که روانشناس رابرت لیفتون Robert Lifton به عنوان مرکز محیط های خودکامگی (توتالیستیک totalistic)، شامل برنامه های چین کمونیست و کره در دهه 1950 میلادی و فرقه های امروزی شناسایی کرده است وجود دارند. فرقه ها به این تم ها برای مقاصد ارتقای روش های تغییر رفتارها و برخوردهای پیروان متوسل میشوند.

  1. کنترل محیطی. این مقوله عبارت از کنترل کامل ارتباطات در درون گروه است. در بسیاری از گروه ها، قانون هر گونه “شایعه پراکنی” یا “عیبجویی” ممنوع که افراد را از بیان تردیدهایشان یا ایراداتشان نسبت به آنچه اتفاق می افتد باز میدارد اعمال میگردد. این قانون معمولا به این صورت توجیه میشود که گفته میشود شایعه پراکنی بافت گروه را از هم میدرد یا اتحاد را تخریب میکند، که در واقع این قانون مکانیزمی برای باز داشتن اعضا از ارتباط با یکدیگر نسبت به هرچیزی غیر از اظهار تأییدات مثبت است. به اعضا آموخته میشود که کسانی را که این قانون را میشکنند لو بدهند، روشی که همچنین باعث میشود اعضا نسبت به یکدیگر نیز ایزوله شوند و لذا وابستگی به رهبر را افزایش میدهد.

کنترل محیطی همچنین اغلب شامل منع کردن اعضا از ارتباط با خویشان و آشنایان خارج از گروه و مطالعه هرچیزی که به تأیید سازمان نرسیده باشد میشود. به آنها بعضا گفته میشود که به هرچه در رسانه ها گزارش میشود یا میبینند یا میشنوند اعتماد نکنند. برای مثال، یک فرقه سیاسی دست چپی مطرح میکند که دیوار برلین برپاست و رسانه های “بورژوا و کاپیتالیست” میخواهند مردم طور دیگری فکر کنند تا کمونیسم را بی اعتبار نمایند.

  1. بار دادن به کلمات. همچنان که اعضا به فرمولبندی ایده هایشان با واژه های خاص گروه ادامه میدهند، این زبان در خدمت هدف محدود کردن افکار اعضا و بستن قدرت انتقادی آنان در می آید. ابتدا، ترجمه کردن زبان مادری به نحوه صحبت کردن گروه، اعضا را وادار میکند تا فوران ناگهانی انتقادات و ایده های مخالف را سانسور، ویراستاری، و کند کنند.  این کار به آنان کمک میکند تا محتوای منفی یا احساسات مقاوم را کوتاه نمایند. عاقبت صحبت کردن به زبان خاص گروهی بصورت طبیعت دوم در می آید، و صحبت با بیرونی ها انرژی گیر و پر دردسر میشود. آنگاه اعضا صرفا صحبت در میان خودشان در واژه های جدید را راحت تر می یابند. برای اعمال چنین هدفی، تمامی القاب تحقیر کننده به بیرونی ها داده میشود: بیرونی، تحت نظام، مرتجع، ناپاک، و شیطانی.

برای مثال یک گروه بزرگ بین المللی، فرهنگ لغتی برای استفاده اعضا درست کرده است. در این فرهنگ لغت، “انتقاد” به صورت “توجیه برای انجام یک کار آشکار” تعریف شده است. سپس فرد در مورد “کار آشکار” به فرهنگ مربوطه مراجعه میکند که نوشته شده است: “یک کار آشکار تنها صدمه زدن به یک فرد یا شیء نیست؛ یک کار آشکار عبارت از قصور یا ارتکاب به جرمی است که کمترین فایده را برای حداقل پویایی و حداکثر زیان را برای بالاترین حد پویایی دارد”. سپس وقتی به واژه “پویایی” مراجعه میشود میگوید: “میتوان گفت که هشت خواسته در زندگی وجود دارد . . . ” و به همین ترتیب فرد میتواند از یک ترم به ترم دیگر به جستجو بپردازد و سعی نماید این زبان جدید را یاد بگیرد. یک محقق اشاره کرده است که بنیانگذار گروه اعلام کرده است که “زبان و جهان بینی گروه نباید برای پیروان جدید یا کسانی که پتانسیل تغییر دارند در مراحل اولیه آشکار شود. بیان تمامی روند کار برای افراد خام ناپسند است.”

وقتی فرقه ها از چنین معانی داخلی استفاده میکنند، چگونه یک بیرونی میتواند بداند که ترم های “شیطان مبدل”، “صرفا یک رابطه خونی”، و “فاسد کننده” تعاریفی هستند که به والدین اطلاق میشود؟ و اینکه یک edu عبارت از تدریس توسط رهبر فرقه است و یا واژه “جابجایی” برای “اشتباه” استفاده میشود؟ یک عضو سابق فرقه چنین اظهار نظر میکند که: “همیشه به من گفته میشد که من خیلی افقی هستم. ترجمه این جمله اینست که من به حرف اعضای هم عرض گوش داده و از آنان طرفداری میکنم، و از این بابت سرزنش میشدم”.

یک گروه در حال افول در سیاتل Seattle  به نام خانواده عشق Love Family ، دارای “رسم تنفس” بود. این ممکن است معمولی به نظر برسد، ولی در واقع برای برخی از اعضا تبدیل به یک واژه دیگر برای مرگ شد. رهبر، یک بازاریاب سابق کالیفرنیایی، این رسم را پایه گذاری کرد که در آن اعضا بصورت دایره نشسته و یک کیسه پلاستیکی حاوی کهنه های خیس خورده در تولوئن toluene (یک محلول شیمیایی) را بین خود رد کرده و آنرا بو میکردند. گروه این ماده شیمیایی را “همه چیز را به تو میگوید” نامگذاری کرده بودند.

  1. طلب خلوص. اصل گروهی ” ما در برابر آنها” از سیستم اعتقادی ” همه چیز یا هیچ چیز” استخراج میشود: حق با ماست، آنها (بیرونی ها، غیر عضو ها) اشتباه میکنند، آنها شیطانی، ارشاد نشده، و غیره هستند. هر ایده یا عملی خوب است یا بد است، خالص است یا شیطانی است. کسانی که عضو میشوند به تدریج در جوهره محیطی نقادانه و غیر واقعی فرقه، که تولید کننده احساس گناه و شرمساری است، حل شده و ذاتی شان میشود. بسیاری از گروه ها مطرح میکنند که تنها یک شیوه فکر کردن، واکنش نشان دادن، یا عمل کردن در هر وضعیت بخصوصی وجود دارد، و جایی در وسط یافت نمیشود، و از اعضا انتظار میرود که در مورد خودشان و سایرین توسط همین استاندارد ” همه چیز یا هیچ چیز” قضاوت کنند. هرکاری میتوان تحت نام خالص شدن انجام داد؛ که توجیه کننده رمز مرام و اخلاق درونی گروه است. در خیلی از گروه ها، عملا آموزش داده میشود که هدف وسیله را توجیه میکند؛ و از آنجا که هدف (یعنی منافع گروه) خالص است، وسیله صرفا هر ابزاری برای رسیدن به خلوص میتواند باشد.

اگر شما عضو جدید هستید، این احساس گناه و شرمساری که همه جا در برابرتان ظاهر میشود، وابستگی شما به گروه را خلق کرده و سپس آنرا ارتقا میدهد، ” ما عاشق شما هستیم چون شما دارید خودتان را تغییر میدهید” که معنی اش اینست که هر زمان که تغییر نکنید ترد خواهید شد. بنابراین بسادگی احساس ناقصی میکنید، گویی هر لحظه لازم است کامل شوید، درست به همان صورتی که دنیای بیرونی مدام محکوم میشود همیشه محکوم هستید.

  1. اعتراف. از اعتراف برای هدایت اعضا جهت برملا کردن رفتارها، ارتباط با دیگران، احساس های نا مطلوب گذشته و حال، ظاهرا به منظور کاهش رنج خودشان و کسب رهایی استفاده میشود. بهرحال، هرچه برملا کنید بلافاصله جهت ذوب کردن شما و وادار کردن شما به احساس نزدیکی به گروه و غریبانه شدن با غیر اعضا استفاده میشود. (من بعضا این تکنیک را پالایش و پیوست purge and merge مینامم.) اطلاعات جمع شده در خصوص شما میتواند علیه شما استفاده شود تا شما را وادار کند بیشتر احساس گناه، ناتوانی، ترس، و نهایتا نیازمندی به فرقه و نیکی های رهبرش نمایید؛ و میتواند جهت وادار کردن شما به بازنویسی تاریخ شخصی تان مورد استفاده قرار گیرد بطوری که زندگی گذشته شما را تماما مملو از روسیاهی نشان داده، آنرا در برابر شما که احیانا بخواهید مجددا به آن زندگی، خانواده، و دوستان برگردید غیر منطقی جلوه دهد. هر گروه، تشریفات اعتراف گیری خاص خودش را دارد که ممکن است بصورت اعتراف تک به تک در برابر یک فرد مسؤول یا بصورت جلسه گروهی انجام شود. اعضا نیز بعضا گزارشاتی از خودشان یا دیگران مینویسند.

در طول پروسه اعتراف گیری و بر اساس دستورالعمل های تعالیم گروه، اعضا یاد میگیرند که هر آنچه در خصوص زندگی قبلی شان، شامل دوستان، خانواده، و غیر عضو ها، بوده نادرست بوده و باید از آنها اجتناب شود. “بیرونی ها تهدیدی برای شما هستند چرا که اهداف ادعایی شما را دنبال نمیکنند: آنها هوشیاری روانی شما را تحت تأثیر قرار میدهند، پیشرفت سیاسی گروه را کند میکنند، راه شما را به دانش نهایی سد می نمایند، یا باعث میشوند شما در زندگی گذشته و افکار نادرست باقی بمانید”.

  1. عملکرد مرموز. عملکرد سوء استفاده گرانه گروه بر روی اعضا به صورتی است که آنها تصور میکنند احساسات و رفتارهای جدید بطور ناگهانی در فضای جدید بوجود آمده است. رهبر اینطور القا میکند که این یک گروه برگزیده و منتخب با اهداف عالی است. اعضا در مراقب بودن برای دیدن رفتارهای خاصی که از آنها خواسته میشود مهارت کسب میکنند، یاد میگیرند نسبت به تمامی انواع اشاراتی که بواسطه آنها مورد قضاوت قرار گرفته و رفتارشان را تغییر میدهند حساس باشند. رهبران فرقه ها به پیروانشان میگویند، “شما خود انتخاب کردید تا اینجا باشید. هیچکس به شما نگفته است که به اینجا بیایید. هیچ کس بر شما تأثیر گذاری نداشته است.” در حالیکه در واقع پیروان در شرایطی هستند که آنان نمیتوانند به دلیل فشار اجتماعی و ترسشان فرقه را ترک کنند. بنابراین آنها به این باور میرسند که آنها واقعا این طرز از زندگی را انتخاب کرده اند. اگر بیرونی ها اشاره کنند که فداییان درون فرقه مغزشویی شده یا بازی خورده اند، اعضا میگویند: ” اوه، نه، من داوطلبانه انتخاب کرده ام.” فرقه ها برای جا انداختن این افسانه داوطلب بودن تلاش کرده، اصرار مکرر دارند که هیچ عضوی بر خلاف میل خود در فرقه نگاه داشته نشده است.
  2. اعمال تعالیم بر فرد. در حالیکه اعضا بصورت بازنگرانه وجوه تاریخ شخصی خود را تغییر میدهند، بطوری که بر اساس رهنمود های گرفته شده یا آن تاریخ را بازنویسی میکنند یا بسادگی فراموشش میکنند، بطور همزمان نیز یاد میگیرند تا واقعیت را از دید گروه تعبیر کرده و تجارب و احساسات خود را بصورتی که بر آنها اتفاق افتاده است نادیده بگیرند. در خیلی از گروه ها از ابتدای عضو شدن به شما گفته میشود که به یافته های خود توجهی نکنید، زیرا که شما تعلیم یافته نیستید و براحتی باید نظرات قوام یافته و خطوط حزبی را قبول کرده و خود را منطبق نمایید.

بازنویسی تاریخ شخصی اغلب بصورت بازتولید در می آید، بطوریکه یاد میگیرید خود را با تفسیر گروه از زندگی منطبق نمایید. برای مثال، یک مرد جوان که اخیرا از یک فرقه خارج شده بود به من گزارش داد که او “معتاد به مواد مخدر، دارای خوی وحشی، و غیر مسؤول بود.” بزودی در خلال بحث های ما روشن شد که هیچ یک از اینها درست نبوده اند. اعتیاد به مواد مخدر در مورد او محدود به زدن سه پک به سیگار ماریوآنا marijuana چند سال قبل؛ خوی وحشی او مربوط به شرکت او در تیم کشتی مدرسه؛ و غیر مسؤول بودن او بر پایه پس انداز نکردن هیچ پولی از درآمد ناچیزش در نوجوانی بوده است. بهرحال، گروهی که او در آن بود وی را متقاعد کرده بود که این چیزها نشانگر نقایص وحشتناکی است.

  1. علوم مقدس. عقل رهبر به عنوان درخشش علوم او تلقی میشود، که بر نظرات مرکزی فلسفی، روانشناختی، یا سیاسی او لایه هایی از اعتبار می افزاید. لذا او میتواند اعلام نماید که فلسفه گروه باید بر تمامی نوع بشر اعمال گردد و اینکه هر کس که مخالف بوده یا نظرات دیگری دارد نه تنها بی مرامی و حرمت شکنی کرده بلکه غیر علمی هم بوده است. برای مثال بسیاری از رهبران، در سوابق خود دست میبرند تا چنین وانمود کنند که گویا آنها با قدرت های بالاتر، رهبران مورد احترام تاریخی، و غیره ارتباط دارند. در بسیاری موارد رهبر یک فرقه گفته است که سنت های بزرگان– زیگموند فروید Sigmund Freud، کارل مارکس Karl Marx، بودا Buddha، مارتین لوتر Martin Luther، یا عیسی مسیح – را دنبال مینماید.
  2. تبیین وجود. محیط خودکامگی فرقه بروشنی نشان میدهد که اعضا اجزای یک جنبش برگزیده بوده و منتخب جهان هستند. غیر اعضا به این ترتیب بی ارزش و موجوداتی پائین تر میباشند. بسیاری از فرقه ها به اعضایشان می آموزند که “ما بهترین و تنهاترین هستیم” و یا به صورتی میگویند که “ما حاکمان روشنی بخش بوده و تمامی بیرونی ها موجودات پست تر هستند”. این طرز تفکر، مبنای خام کردن اعضا است که با وجدان های خوب خود پیوسته اند، و به اعضا به عنوان مأمورین یا نمایندگان گروه های برتر اجازه میدهد تا از غیر عضو ها در جهت منافع گروه سوء استفاده نمایند. بعلاوه اعمال نظریه “ما در برابر دیگران” ، به این معنی خواهد بود که اساس وجود شما بر بودن در گروه متمرکز بوده است. اگر شما گروه را ترک کنید، به پوچی پیوسته اید. این آخرین گام برای خلق وابستگی کامل اعضا به گروه است.

بسیاری از اعضای سابق فرقه ها گزارش کرده اند که، وقتی آنها برگشته و به آنچه تحت فرمان گروه کرده یا ممکن بود انجام دهند نگاه میکنند، بیمناک و شوکه میشوند. بسیاری گفته اند که اگر دستور داده میشد والدین خود را نیز میکشتند. صدها نفر به من در خصوص فریب ها و دروغ های بیشمار گفته اند؛ نظیر مغبون کردن یک اهدا کننده در خیابان، ترفند های بکار گرفته شده برای ممانعت از ترک یک عضو، و تحت فشار قرار دادن یک فرد ساده لوح برای استفاده از آخرین حد کارت اعتباریش در جهت امضای خرید دوره های آموزشی بیشتر.

ج. سه مرحله شاین  Schein

 

در این قسمت، ما مراحلی را که افراد از آنها عبور میکنند تا برخوردهایشان در فضای گروه تغییر کند و پروسه های بازسازی فکری را مورد بحث قرار میدهیم. این موارد توسط روانشناس ادگار شاین Edgar Schein تحت مراحل “خارج کردن از انجماد، ایجاد تغییرات، و منجمد کردن مجدد” نامگذاری شده اند.

  1. خارج کردن از انجماد. در این نخستین مرحله، برخوردها و انتخاب های گذشته شما – تمامی حس خویشتن و دیدگاه نسبت به نحوه گردش جهان – توسط تعالیم، مشاوره های شخصی، پاداش، تنبیه، و سایر تبادلات درون گروهی نامتعادل میشوند. این عدم تعادل جهت تولید آنچه روانشناسان بحران هویت می نامند طراحی شده است. در حالیکه شما به گذشته و دنیا و رفتار و ارزشهای خود نگاه میکنید (به این معنی که آنها از انجماد خارج میشوند)، همزمان آنها را با سیستم جدید بمباران مینمایید، که چنین برایتان جا می اندازد که در گذشته اشتباه میکرده اید. این روند شما را وادار میکند که نسبت به اینکه چه چیزی درست است، چکار باید کرد، و چه انتخابی باید انجام داد دچار تردید گردید.

همانطور که قبلا تشریح شد، برنامه های تغییر رفتاری موفق جهت نگران کردن شما تا حدی که اعتماد به نفستان خدشه دار شود طراحی شده اند. این کار شما را در برابر پیشنهادات بازتر، و همچنین نسبت به محیطی دارای اشاراتی همچون “درست فکر کردن” و “درست ارتباط برقرار کردن” وابسته تر می نماید. مقاومت شما در برابر ایده های جدید، زمانی که احساس میکنید از یکطرف توسط هیجان خارق العاده در خصوص تصمیم درست گرفتن در زندگی و از طرف دیگر بواسطه ایده های گروه که راه برون رفت از این اضطرابات را نشان میدهند در حال از هم گسستن هستید، کاهش می یابند.

خیلی از گروه ها از تکنیک “صندلی داغ hot seat” (مترجم: واژه ای که برای صندلی برقی جهت اعدام استفاده میشد و همچنین نام یک برنامه تلویزیونی در آمریکا و اروپا بود که با یک شخصیت سیاسی یا اجتماعی سرشناس تحت شدیدترین انتقادات بطوری که سعی در برهم زدن تعادل وی میشد مصاحبه انجام میگرفت) یا فرم مشابهی از انتقاد کردن جهت رسیدن به هدف فروریختن، نامتعادل کردن، و خورد کردن استفاده میکنند. برای مثال، هاری Harry در ارتش بود، نزدیک سی سال داشت، و همیشه خیلی از خودش مطمئن بود. اما وقتی او به فرقه انجیل پیوست، رهبران به او گفتند که یادگیریش جهت صحبت به زبان آنها سرعت لازم را ندارد. به او گفته شد که او مقاومت میکند، که نشانه ای از گذشته شیطانی اش است. این موضوع بارها و بارها، فارغ از اینکه وی با چه سختی تلاش میکرد، به او گفته شد. طولی نکشید که هاری به نظر میرسید که اعتماد نسبت به خودش، حتی در خاطراتش نسبت به موفقیتهای دوران ارتش، را از دست داده بود. به این ترتیب برخورد او نسبت به خودش و همچنین رفتار واقعی او از انجماد خارج شده بود.

  1. ایجاد تغییرات. در طی این دومین مرحله ، احساس شما در برابر راه حل های ارائه شده از طرف گروه مسیری برای طی کردن پیدا میکند. شما حس میکنید که هیجان، عدم اطمینان، و تردید نسبت به خود میتواند با قبول مفاد ارائه شده توسط رهبر گروه تخفیف یابد. علاوه بر این، شما ناظر بر رفتار اعضای قدیمی تر هستید، و شروع میکنید از کارهای آنان تقلید کنید. بر اساس آنچه آزمایشات روانشناسی و ده ها سال مشاهدات نشان میدهند، زمانی که فرد ابراز تعهد نسبت به یک ایده در برابر جمع می نماید، رفتارهای او نیز متعاقبا بطور معمول در جهت حمایت از تعهدات اعلام شده شکل میگیرد. یعنی اینکه، اگر شما در برابر دیگران گفتید که شما متعهد میشوید که دارای خلوص باشید، بنابراین شما احساس میکنید که تحت فشار هستید که همان راهی را که دیگران تحت نام رسیدن به خلوص تعریف میکنند را تعقیب نمایید.

اگر شما زمان کافی در هر محیطی صرف نمایید، یک پیشینه شخصی از تجارب و فعل و انفعالات در آن بدست خواهید آورد. اگر آن محیط در جهت اهداف معینی ساخته و پرداخته شده باشد، تجارب، فعل و انفعالات، و روابط عرضی شما هم مشتمل بر هر آنچه هویت عمومی پرورش یافته در محیط باشد خواهند شد و با ارزش ها و نظرات اعلام شده در آن محیط در هم خواهند آمیخت.

حالا، وقتی شما در فعالیتهای مشترک با افراد هم عرض در یک محیط وارد میشوید که متوجه نیستید بصورت مصنوعی ساخته شده است، شما درک نمیکنید که واکنش های شما تحمیلی است؛ و وقتی شما تشویق میشوید که به زبان بیاورید که “حقا ایدئولوژی را فهمیده اید و تغییر کرده اید” و البته ظاهرا به این کار مجبور نشده اید، این فعل و انفعالات با هم عرض های خودتان شما را به این نتیجه گیری هدایت میکند که شما دارای اعتقاداتی متکی بر اعمال خودتان هستید. به عبارت دیگر، شما تصور خواهید کرد که شما خودتان به انتخاب آن ایده ها و رفتارها رسیده اید.

فشار اعضای هم عرض در این روند بسیار مهم است:

 

  • اگر در برابر جمع بگویید که کاری را انجام میدهید، لاجرم آنرا انجام خواهید داد.
  • وقتی کاری را انجام دادید، ناچار به آن فکر خواهید کرد.
  • وقتی به آن فکر کردید (در محیطی که درک نمیکنید مجبور بوده اید)، نهایتا باور میکنید که خودتان به آن فکر کرده اید.

 

آیا هاری Harry  را بخاطر می آورید؟ او متقاعد شده بود که قادر نیست به زبان فرقه بدرستی صحبت کند چون او فردی شیطانی بوده است، هاری بنابراین شروع به اعتراف به گذشته بدش کرد، او میگفت که والدینش الکلی و خواهرش هرزه بوده اند که هیچ کدام واقعیت نداشت. او شغلش را ترک کرد و شغلی را انتخاب کرد که گروه برایش در نظر گرفته بود. او شروع به انجام هر آنچه به او گفته میشد نمود تا خود را در برابر رهبری ثابت کند. او حتی در برخی فعالیتهای غیر قانونی وارد شد که قبل از درگیر شدنش با فرقه برایش فوق العاده ناپسند بود.

  1. منجمد کردن مجدد. در این آخرین فاز، گروه در برابر رفتار مطلوب به شما پاداش اجتماعی و روانی داده، و در قبال برخورد ها و رفتار غیر مطلوب بوسیله انتقادات تند، عدم تأیید توسط گروه، طرد اجتماعی، و از دست دادن موقعیت شما را تنبیه میکند. بسیاری از گروه های مدرن بازسازی فکری، جویای تولید افرادی بشاش، غیر مقاوم، و پرکار هستند که از کارهای گروه شکایت نمیکنند و در خصوص کاهن، رهبر، یا مرشد از مسؤولین سؤالی نمیپرسند. به میزانی که شما رفتارهای مطلوب گروه را از خودتان بروز دهید، انطباق شما از جانب رهبری مضافا به این صورت تعبیر خواهد شد که: “این نشانگر اینست که شما حالا دریافته اید که زندگی قبل از تعلقتان به گروه غلط بوده و زندگی فعلی شما همان راه درستی است که باید باشد”.

همچنان که در مورد هاری، وقتی او در اطاعت کردن عملکرد مثبتی داشت، به بخش های دیگر فرقه فرستاده شد و به عنوان یک فرد خیلی خاص و مؤثر معرفی گردید. به او پاداش بزرگی داده شد. او بیش از پنج سال دیگر با گروه باقی ماند.

 

*  *  *  *  *

 

به میزانی که یک گروه یا محیط بر اساس این شرایط، تم ها، و مراحل بنا شده باشد، مشخصا به همان میزان سوء استفاده در آن صورت میگیرد. همه فرقه ها و گروههایی که روند بازسازی فکری را اعمال مینمایند از تکنیک های عوض کردن ذهن به یک روش یا یک میزان استفاده نمیکنند. اعمال این مقولات در داخل یک گروه و همچنین در میان گروه های مختلف متفاوت است. اغلب، اعضای یک لایه هیچ آگاهی نسبت به نوع عملکرد و سوء استفاده ای که در سطوح بالاتر یا پائین تر در یک گروه یا تعالیم خاص صورت میگیرد ندارند. بازسازی فکری بسیط، روان، و مزورانه بوده و بعضی اوقات شناخت آن سخت است، خصوصا برای تازه کارها و کسانی که بیش از حد ایده آلیست هستند. ولی وقتی حضور دارد، دارای پیامدهای قدرتمندی است.

5. تولید یک هویت جدید

 

به عنوان بخشی از روند نفوذ شدید و عمل تغییر دادن در بسیاری از فرقه ها، افراد دارای هویت اجتماعی جدیدی میشوند، که ممکن است یا شاید ممکن نباشد توسط یک بیرونی تشخیص داده شود. وقتی گروه ها به این هویت جدید اشاره میکنند، آنها از اعضایی صحبت میکنند که تغییر کرده، از نو متولد شده، ارشاد گردیده، قدرتمند شده، باز تولد یافته، یا پالایش شده است. رفتار مورد تأیید گروه به عنوان نشانه عبور فرد به مرحله تبدیل شدن به فرد جدید تعبیر میشود. از همه اعضا خواسته میشود که این هویت اجتماعی جدید را از خود بروز دهند.

بهرحال، اکثریت بالای افرادی که این گروه ها را ترک میکنند از محتوای فرقه، و از رفتارها و برخوردهای فرقه ای تهی میشوند، و بدون عوارض به نقطه ای باز میگردند که قبل از پیوستن به فرقه بودند. به عنوان مثال، کسانی که در خاور دور سوژه بازسازی فکری بودند، به تدریج برخوردها و رفتارهای کسب کرده را کنار گذاشته و به محض خارج شدن از آن محیط به خویشتن قبلی خود بازگشتند. ما از سالها تحقیق با زندانیان جنگی، گروگان ها، زنان سرکوب شده، اعضای سابق فرقه ها، و سایر دریافت کنندگان اعمال نفوذ شدید دریافته ایم که تغییرات تحت اینگونه اعمال نفوذ ها پایدار و دائمی نبوده اند. اعتقاداتی که فرد ممکن است در مورد جهان، یک فلسفه خاص، و حتی در مورد خودش کسب کند زمانی که فرد از محیطی که آن اعتقادات به او القا شده است خارج میشود قابل برگشت است.

ما ممکن است از خودمان بپرسیم – و قطعا بسیاری اعضای سابق فرقه ها پرسیده اند – که چگونه فردی میتواند تحت آن شرایط رفتار شنیع نشان داده و سپس تحت شرایط دیگری به عملکرد نرمال بازگردد. این پدیده بطور گسترده به عنوان دوبله کردن یا به عنوان تشکیل شبه شخصیتی (یا شبه هویتی)، یک هویت تحمیل شده، یک خویشتن فرقه ای، یا یک شخصیت فرقه ای توصیف شده است. آنچه در خصوص این توصیف مهم است آن است که آنان فراخوان به توجه به یک پدیده مهم روانی و اجتماعی میدهند که نیازمند مطالعه دقیق است. یعنی اینکه افراد معمولی با اعتقادات و رفتارهای خودشان، میتوانند در هویت اجتماعی شان چرخانده شوند ولی نهایتا میتوانند خویشتن قدیمی خود را بازیافته و به پیش حرکت کنند.

با گفتن این مطلب منظور من این نیست که افراد در فرقه ها یا گروه هایی که پروسه های بازسازی فکری را مورد استفاده قرار میدهند با رل بازی کردن، تظاهر کردن، یا وانمود کردن فقط دروغ میگویند. هر کس که با یک دوست قدیمی که با عضو شدن در یک فرقه متعصب، مثلا برای برنامه تغییرات عصر جدید، تغییر کرده دیدار کرده باشد، میداند که چیزی عمیق تر از صرفا رل بازی کردن در آن دوست قدیمی عمل میکند که به خویشتن جدید وی یا گروه جدید او بستگی دارد، یعنی کوته فکرانه صحبت میکند، به شدت قلیان میکند، و بر اظهاراتش دگم است. این قطعا نقش بازی کردن نیست. این پدیده بیشتر غریزی و یک تجربه واقعی است.

دوبله شدن، یا تشکیل شبه شخصیت، کلید مطلب است. این فاکتوری است که نهایتا به اعضای فرقه امکان میدهد تا گروه هایشان را ترک کنند و به ما اجازه میدهد تا بفهمیم چرا کارهای مشاورین خروج از فرقه به عنوان وسیله ای برای هوشیاری مجدد شخصی که در معرض پروسه های بازسازی فکری بوده است مفید است. حقیقت مرکزی اینست که: هویت اجتماعی کسب شده در سیستم بازسازی فکری محو میشود، همانطور که برونزه شدن فرد در زیر آفتاب وقتی که مدتی دیگر زیر آفتاب نباشد از بین خواهد رفت. روند مربوطه البته خیلی پیچیده تر از این آنالوژی است، ولی من میخواهم تأکید نمایم که تفکرات و رفتارهای فرقه ای اکتسابی و نه ذاتی است.

یک محیط فرقه ای است که هویت فرقه ای را تولید و حفظ مینماید. برخی افراد برای همیشه در گروه باقی می مانند، ولی اکثریت بالایی در یک نقطه ای بالاخره جدا میشوند، که یا خودشان قدم به بیرون میگذارند و یا توسط خانواده و دوستان بیرون کشیده میشوند. فهم پدیده بازسازی فکری برای دانستن بیشتر در خصوص نقشی که گروه های پشتیبانی اجتماعی یا فشار برای همه ما ایفا میکنند حیاتی است. این موضوع نه تنها برای خانواده هایی که بستگانشان در گروه های فرقه ای هستند، بلکه همچنین برای اعضای سابق که میخواهند بدانند چه تئوری های روانشناسی یا اجتماعی برای توضیح آنچه بر آنها اتفاق افتاد وجود دارد، و برای هر کسی که میخواهد چیزی در خصوص اینکه چگونه این ها همه عمل میکنند بداند مهم است.

6. آزمایشات غیر مجاز

 

فرقه ها آزمایشات غیر مجازی را به اجرا میگذراند. آزمایش غیر مجاز چیست؟ افراد حرفه ای در گیر در تحقیقات مشروع هدایت شده پزشکی و روانشناسی محدود به استانداردهای معینی هستند که از زمان پایان جنگ جهانی دوم و ابداع قواعد اخلاقی نورنبرگ Nuremberg به اجرا در آمده اند، که مشخص میکنند که در هر مجموعه ای که هرگونه آزمایشات بر روی انسان انجام میشود، آن آزمایش نمیتواند بدون رضایت آگاهانه کامل کسانی که در آن شرکت میکنند صورت بگیرد. برای کسب چنین رضایتی، آزمایش کنندگان میبایست هر آنچه که قرار است به عنوان عواقب وارد شدن فرد به برنامه آزمایش اتفاق بیفتد یا احتمال دارد اتفاق بیفتد را با جزئیات برایش شرح دهند. در جهان متمدن مدرن، کسانی که بر آنها آزمایشاتی انجام میشود، چه آزمایش پزشکی و چه روانشناسی باشد، باید رضایت کامل داشته باشند. اگر هر دانشمند یا محققی که پول از کشور یا ایالت میگیرد بخواهد آزمایشات اجتماعی در خصوص عملکرد کنترل رفتاری انجام دهد – که توسط بسیاری از فرقه ها و گروه های امروزی که از روند بازسازی فکری استفاده میکنند اجرا میشود –  مطمئنا با مشکلات عمیقی روبرو میشود. بنابراین، زمانی که از من سؤال میشود که چرا مطالعات منتشر شده بیشتری در خصوص بازسازی فکری وجود ندارد، جواب اینست که این موضوع جزو آزمایشات غیر مجاز میباشد.

بسیاری اعضای سابق فرقه ها به من گفته اند که، “اگر از قبل در خصوص هریک از آنچیزهایی که عاقبت به صورت یک گام در هر نوبت برای انجامش هدایت شدم میدانستم، هرگز به آن فرقه نمیپیوستم”. البته، دلیل اینکه به آنها گفته نشده است این است که بازسازی فکری خوب عمل نماید؛ گروه فرقه ای نیازمند به فاکتور کلیدی برنامه کار پنهان است. اگر این گروه ها برای مردم توضیح بدهند که چکار دارند میکنند، آنان هرگز نخواهند توانست یک محیط مناسب برای بازسازی فکری ایجاد نمایند.

فرض بگیرید که عضو یک فرقه به یک فرد در خیابان مراجعه کرده و بگوید: “اگر شما برای یک شام و سخنرانی در خصوص استرس و افسردگی در مکانی که من زندگی میکنم بیایید، شما نهایتا کارتان به خرید هرچه بیشتر و بیشتر دوره های گران قیمت، مدیتاسیون و تنفس عمیق هشت ساعت در روز برای سی روز در یک دوره خیلی گران قیمت دیگر، و نهایتا کار کردن برای سازمان جهت پرداخت بهای دوره های مربوطه خواهد کشید. شما سپس خانواده و دوستان تان را ترک کرده و وقت خود را بطور تقریبا تمام و کمال در اختیار ما خواهید گذاشت.” چگونه این فرد خواهد توانست عضو گیری جدید بنماید؟

یا چقدر احتمال دارد که یک نفر در قبال این پیشنهاد اظهار رضایت نماید: “اگر شما به گروه مطالعه انجیل من بپیوندید، شما خانواده تان را ترک کرده، به نقاط دور افتاده جهان فرستاده شده، اغلب از بدن شما برای جذب مردان استفاده خواهد گردید، و تمامی پولی که حین گدایی جمع میکنید برای رهبر فرقه در ایالات متحده جایی که در مکان خیلی لوکسی زندگی میکند فرستاده خواهد شد. اوه، داشت یادم میرفت، و ما شما را برای انجام تمام این کارها در جهت منافع رهبر مغزشویی خواهیم کرد”؟

چگونه یک عضو شده میتواند توضیح  داده و رضایت طرف را جلب نماید اگر بگوید: “من الان این تست شخصیتی را از شما بعمل می آورم که ما همیشه اینطور تعبیر میکنیم که شخصیت شما درهم شکسته است. بعد شما به خرید دوره های خیلی گران قیمت هدایت خواهید شد و هزاران دلار برای کشف زندگی های گذشته خود و سپس برای کشف زندگی های گذشته مردان کوچک بیشماری که نمیتوانید ببینید که ما ادعا میکنیم در جلد شما در آمده اند خواهید پرداخت”؟ چقدر فکر میکنید که این ترفند موفق خواهد بود؟

بسیاری گروههای فرقه ای مدرن اعضایشان را با استثمار روانی، استرس، و فشارهای اجتماعی به منظور کسب تغییرات رفتاری مطلوب روبرو میکنند. در نقطه پیوستن، یا حتی مدتها بعد از آن، اعضا اطلاعات خیلی کمی از آنچه نهایتا به آن هدایت خواهند شد دارند. نه همه، ولی بسیاری از این گروه ها در فاز عضو گیری فریبنده هستند. و همه آنها نسبت به نقطه آخر خود فریبکاری میکنند. اگر آنهایی که از پروسه  های بازسازی فکری استفاده مینمایند حقیقت را در خصوص تکنیک های خود بیان میکردند، آنها میبایست مردم را نسبت به راههایی نظیر آنچه من الان ترسیم کردم مطلع مینمودند. ولی به این دلیل است که گروه های فرقه ای به اخلاقیات و قوانین حاکم بر شرکت انسان در آزمایشاتی که آنها کاسبی شان را بر آن پایه پیش میبرند گردن نمیگذارند. یک رهبر فرقه حتی ممکن است در خصوص گروه خود یا دایره مرکزی پیروان خود به عنوان “انسان آزمایشگاهی” صحبت کند!

مردمی در همه جوامع هستند که در قرائت دیگران به منظور کشف بهترین راه بکارگیری جذبه شخصی و نفوذ خویش و روش های مجاب سازی جهت جذب آنان تبحر دارند. آنها با مهارت نحوه مراجعه خود را تصحیح میکنند. برخی از آنها ممکن است برنامه خود را جلوتر از زمان طراحی کنند، در حالیکه بعضی دیگر به نظر میرسد همچنان که راههای مختلف مجاب سازی را امتحان میکنند سر بر می آورند. گروه های معینی حتی با روانشاسان اجتماعی مشورت کرده اند تا به آنها در جهت منظم و کامل کردن برنامه هایشان برای مؤثر تر کردن آنها کمک نمایند. ولی بیشتر، رهبران فرقه ها و گروه هایی که از پروسه های بازسازی فکری استفاده میکنند به روش های سنتی اعمال نفوذ توجه نشان میدهند، بنابراین از مشاهدات خودشان جهت تکمیل عضو گیریشان و همچنین نگه داشتن آنها وقتی که پیوستند استفاده مینمایند. آنچه حیاتی است این است که این برنامه ها هماهنگ و کادربندی شده و، در اغلب موارد، بوجود آورنده یک سطح دوم از کادرهای کمک کننده است که نقش های معینی در عضو گیری، الگو شدن در خصوص رفتارهای تأیید شده، متقاعد کردن افراد برای ماندن، و در خاطرات ثبت کردن رفتارهایی که رهبر میخواهد ایفا مینمایند.

وقتی می بینیم که مردم چگونه در فرقه های امروزی و گروههای بازسازی فکری گرفتار شده اند و وقتی مشاهده میکنیم که چگونه رهبران فرقه ها و سایر سوء استفاده کنندگان برنامه های مغزشویی خود را حول تقریبا هر موضوعی فرمولبندی میکنند، پی میبریم که چقدر هویت اجتماعی انسان شکننده است. آنچه برنامه های اخیر را در جهت بوجود آوردن تغییر برخوردها و رفتارها تا این اندازه مؤثر مینماید این است که روش های مجاب سازی به سطح نویی از پیچیدگی رسیده اند. و از طریق متد های جدید تهاجم به خویشتن افراد، فرقه ها و سایر گروههایی که از پروسه های بازسازی فکری استفاده میکنند مردم را تا لبه دیوانگی پیش برده، و در برخی موارد حتی از روی لبه هم هول میدهند. هیچ کنترلی بر کار این دزدان ذهن و روح بچه های ما، دوستان ما، بستگان ما، و عزیزان ما وجود ندارد. در حال حاضر، فرقه ها بدون مانع و بدور از هر نوع وجدانی به کارشان ادامه میدهند.

فصل چهار: فرقه ها چه عیبی دارند؟

محصول جدید دستگاه تولید بریده مزدور آقای رجوی

 

 

پاسخگویی هرچند مختصر به یاوه سرایی های فرقه رجوی

 

 

من به این روند بگیر و ببند و جاسوسی علیه نفرات، ضرب و شتم ها در جلسات مغز شویی علیه کسانیکه نمیخواستند در سازمان باشند شکایت و انتقاد میکردم ولی هیچ توجهی نمیشد.  حتی خودم را تهدید به زندان نمودند. جواب دادم که من از زندان شما نمیترسم اگر جواب ندهید خودم بلند میشوم میروم دم زندان درب را میزنم و وارد میشوم. ما چیزی نداریم که از دست بدهیم. ما که هر روز در حال خوردن خمپاره 120 روی آسایشگاههایمان هستیم، قرارگاهمان با موشکهای اسکاد مورد حمله رژیم قرار میگیرد،حتی رژیم خودرو انتحار در مقرمان منفجر میکند تهدید زندان کارگر نیست. تهدید زندان برای کسی است که سالیان سال قبل هزاران بار بدتر از این را بجان نخریده باشد. و درخواست خروج از تشکیلات را دادم و نامه درخواست را روی میز مسئولم گذاشتم. ولی هیچ ترتیب اثری داده نشد. دوباره نوشتم وقتی ترتیب اثر داده نشد درخواست خروج از سازمان را نوشتم و روی تابلو اعلانات عمومی نصب کردم. که مجبورشدند بلافاصله واکنش نشان دهند.

 

Davoud Ashraf Picture

 [spacer height=”20px”]

 

باردیگر و طبق اجبار تاریخی و اتودینامیک دستگاه بغایت عقب افتاده فرقه تروریستی رجوی بجای پاسخگویی به همه انتقادات، ایرادات، خیانتها و عهد شکنی ها و عدم صداقتها، فرار از صحنه ها… بریده- مزدور دیگری تولید نمود.

 

فرض کنیم که حرف آقای رجوی و دستگاه بغایت شیاد و دورغپردازاو کاملا صحیح باشد.

 

در افشاگری مربوطه نوشته اید که در سال 81 در اوج مقاومتهای … اعلام بریده کرده است. تازه نمیدانم چرا فرار تا بغداد را که گزارشش را داده ام و در جمع همه همقطاران گزارش فرار و برگشت را خوانده ام را رو نکرده اید. تازه باز هم ننوشته اید که این بریده مزدور در سال 83 به تیف نزد آمریکاییها فرار کرد. و در اثر این فرار شما تمامی فرماندهی مربوطه را ضمن بردن زیر تیغ منحل نمودید.

 

 

22222

[spacer height=”20px”]

جازدن گزارشات جلسات انقلاب ایدئولژیک مریم رجوی در پاریس بعنوان بریده گی…

[spacer height=”20px”]

 

شیادی و جعل اسنادی که هیچ ربطی بهم ندارند.

اتفاقا همه اسنادی که با شیادی و فقط قسمتهایی را که بعضا در پاریس فرانسه نوشته شده و نه در اشرف و قسمتی که خواستار خروج بوده ام ودر اشرف نوشته شده را در کنار هم آورده اید. زهی بیشرمی و شیادی که اگر جز این بودید باید به اصالت خودم و خودمان شک میکردم. خدا را شکر که درست دیدم، درست فکرکردم، درست شناختم و اقدام کردم.

 

عضو اخراجی، حفاظت چسبیده مریم رجوی، مترجم ملاقات با وزارت خارجه انگلیس…!!!

من باید مانند بقیه مجاهدین حدود حداقل چند هزار صفحه گزارش داشته باشم. که خیلی بیشتر از اینها بدرد افشاگری میخورد آنها را نمیدانم چرا افشا نکرده اید.

 

چون مجاهدین عمده وقتشان را صرف افشاگری از خودشان و اثبات رهبری تاریخساز میکردند. در همین تاریخ که گزارش ایدئولژیک را بعنوان برگ برنده خودتان رو کرده اید، من حفاظت چسبیده مریم رجوی در الزکورت لندن بودم، مترجم مذاکراتش با وزارت خارجه انگلیس، در ملاقاتی که در لندن با یاسرعرفات داشت همراهش بودم، محل استقرارم در لندن هم مقر مریم رجوی بود که حتی مهوش سپهری نفر بعد از مریم رجوی نیز خبر نداشت و تردد نمیکرد.

 

ضمنا من عضو ستاد برگزار کننده گردهمایی درتموند بودم. که دولت آلمان آنرا لغو نمود و نگذاشت مریم رجوی حضور یابد.  سال 1998 یعنی دو سال بعد از گزارش فوق نیز با فرهاد منانی، احمد حنیف نژاد،  حسین مدنی و محمد علی جابرزاده از اشرف به آلمان اعزام شدیم که آکسیون مسابقات جام جهانی که در لیون فرانسه برگزار میشد را اجرا کنیم. بیچارگی و درماندگی این فرقه کثیف را میبینید.

 

اعتماد مطلق اعضا نسبت به رجوی و شارلاتانیزم بی انتهای رجوی نسبت به اعضا

من از روز اولی که وارد سازمان شدم همه تناقضاتم را از جمله تناقضات جنسی ام را از سال  61 قبل از راه افتادن دستگاه انسان خردکنی  شما (سال 69) بدلیل پاکی و صداقت و عمق جدیت خودم در امر انقلاب نوشته و به سازمان میدادم. زمانیکه این فرهنگ حتی در سطح مرکزیت و دفتر سیاسی نیز وجود نداشت.

 

کیفیت مایه گذاری و فداکاری و جدیت، مسئله حل کنی، توان سازماندهی، حل تضاد ناشی از وقف تمام عیار خودم و همه چیزم به مبارزه، زمان عضویت را بجای 5 سال (آنزمان نمیدانستم و بعدها که مسئول شدم فهمیدم) طی یک سال گذراندم. توان اجرایی و تشکیلاتی بکنار از زمان عضویت رسمی و ابلاغ شده در سازمان (سال61) بنده مسئولیتهای بسیار خطیری مانند مسئولیت کشوری داشتم و تماما به شکل احسن انجام میشد و روزی تا 22ساعت کار و تلاش میکردم.

 

[spacer height=”20px”]

 

 

حکم اخراج!!؟ بعد از درخواست خروج از فرقه رجوی بعنوان برگ برنده فرقه

[spacer height=”20px”]

 

 

برای من همچون بقیه مجاهدین واقعی عنصر مبارزه و صداقت مبارز بیش از خدا ارزش داشت. چون خودم فردی بودم از پائین جامعه ، فقر دیده و چشیده. به همین دلیل بیش از خدا برای مبارزه و سازمان مبارز ارزش قائل بودم. فکر میکردم که این صداقتی که در ما اعضاء هست در سازمان و رهبری آن صد چندان باید باشد. و از روی خودم قضاوت میکردم که ما تازه وارد مبارزه جدی تمام عیار شده ایم، کجا و آنها که پیشتر پا در این میدان گذاشته اند کجا و لابد لایق احترام. بنابراین به پیش کسوتان این امر احترامی بیکران قائل بودم و عاشق و دل باخته آنها.

[spacer height=”20px”]

 

 

به همین دلیل تمامی هستی، دارایی، تحصیلات، آینده، گذشته، را در اروپا زمانیکه تنها شش ماه از اتمام تحصیلم مانده بود رها کردم و در اسفند 1359 به تهران رفتم و خواستار ماندن در تهران شدم. سازمان قبول نکرد و تاکید کرد که برو و این شش ماه را که وقت نوشتن تز دانشگاهت است را بگذران و کاری جز این نکن. (جالب اینکه هرچه ارز دانشجویی داشتم و جهت پرداخت شهریه دانشگاه من بود را رابط سازمان (جلال منتظمی) درتهران از من گرفت و من دست خالی برگشتم لندن).

[spacer height=”20px”]

 

 

بعد فهمیدم که مسعود رجوی قرار بوده پرواز تاریخساز کند به اروپا.)  آن زمان مسئول انجمنهای مسلمان دانشجویان مسلمان خارج از کشور بودم مسئولیت را به ابراهیم خدابنده دوست و برادر عزیزم ، سپردم و تزم را نوشتم.

[spacer height=”20px”]

 

روز آخری که از دانشگاه بعد از تحویل تزم بیرون آمدم بچه ها دم دانشگاه منتظرم بودند سوار شدیم و آمدیم، حتی به محل زندگی انجمن هم نرفتم حتی مدرکم را نیز نماندم که بگیرم. (سی سال بعد نامه نوشتم به دانشگاه، مدرکم را برایم فرستادند)  در این زمان عضو هیئت رئیسه یک شرکت ساختمانی در لندن نیز بودم.

[spacer height=”20px”]

 

این درست زمانی بود که خانواده فقیر من چشم انتظار بازگشت فرزندشان از فرنگ و بهبود زندگیشان بودند. در اسفند 59 که به تهران رفتم به خانواده گفتم که منتظر فرزندتان نباشید که برگردد و با کاری که میکند زندگی شما را بهبود بخشد. میرود که صرف زندگی خانواده بزرگ ایران که مانند شما هستند شود. مادر فقیدم تنها حرفی که زد این بود که فقط مواظب خودت باش. خدا بهمراهت. این علیرغم این بود که هزینه تحصیل مرا با بریدن از نان شب پرداخت کرده بودند. آنهم بدلیل اصرار من به تحصیل در خارج و نه اینکه امکان تامین مالی آنرا داشته باشند. خودم نیز تحصیل را با ماهی 70پوند میگذراندم. در برف و باران شمال انگلستان روی جورابم کیسه نایلکس میپوشیدم که آب باران از سوراخ کف کفشم که نفوذ میکند جورابم را خیس نکند. تا هزینه ای بیشتر به خانواده تحمیل نشود.

[spacer height=”20px”]

 

 

بعد از مسئولیتهای انجمن دانشجویان مسلمان خارج از کشور، مسئولیت شاخه ترکیه سازمان، و مسئولیت شاخه پاکستان سازمان، من همواره بدلیل سطح ایدئولژیک و کاریم با اعضاء دفترسیاسی کارمیکردم. با محمود عطایی، سپس عباس داوری، محمد حیاتی، محمدعلی جابرزاده، و آخرین هم مهدی ابریشمچی بوده است.

[spacer height=”20px”]

 

مدتی نیز بعد از محاکمه علی زرکش مسئولیت کارهای او و رابط بین سازمان و علی زرکش بودم که در پایگاهی در بغداد زندانی بود. در دوره های قبل بدلیل کاریم انتقاداتی که به اعضاء دفتر سیاسی داشتم را مینوشتم و به مسعود داده میشد. ولی بعد از انقلاب ایدئولژیک که با مهدی ابریشمچی کار میکردم بیست انتقاد به او کردم و به مسعود دادم. مسعود شانزده انتقاد را با خط قرمز نوشت و تائید کرد و چهارانتقاد را رد کرد. اصل انتقاد من به ابریشمچی هم با ارائه فاکتهایی که همه تائید میشد این بود که:

[spacer height=”20px”]

 

من بدلیل کار سیاسی در انگستان با لردها و سرها زیاد سر و کار داشته ام ولی رویکرد مهدی ابریشمچی بدتر از آنهاست. نخوت و خودخواهی و بورژوا منشی او در لردها نیز سراغ ندارم.

 

[spacer height=”20px”]

 

انتقاد به مهدی ابریشمچی ملیجک دربار رجوی – فرستاده شدن برای دو سال بیگاری

[spacer height=”20px”]

Abrishamchi 1

از آجا که مهدی ابریشمچی مسئول من بود و مسئول مهدی نیز مسعود رجوی، ولی مسعود نخواست که خودش که طرف حساب مهدی و انقلاب و مریم بود این توضیحات را به من بدهد و بگوید که مهدی زنش را داده اجبارا مهدی ابریشمچی که موضوع انتقاد هم بود توضیح داد که درست است که انتقادت وارد است ولی یادت باشد که من توانستم زنم را بدهم به مسعود. ولی تو توان اینکار را نداری؟ سپس من که موضع اعلام شده ام معاون مرکزیت بود خلع عضویتم را اعلام نمود. و اضافه کرد، تو ضد تشکیلات هستی.  در این زمان هنوز بحث طلاقهای اجباری برای همه مطرح نشده بود. و چندین سال بعد مطرح شد.

[spacer height=”20px”]

 

 

برخورد خلیفه فرقه رجوی با انتقادات

برایم سوال بود که چرا مگر چه شده من چرا بدلیل انتقاداتی که کرده ام از آسمان  به درون چاه سقوط داده میشوم. همین را نیز مطرح کردم گفتم مگر میشود دیروز تا وقتی که انتقادی نکرده بودم در بالاترین سطوح کار میکردم ولی یکشبه خلع عضویت میشوم. انتقاد شما به من چیست؟ چرا یک انتقاد به من نمیشود؟ اصلا تابحال انتقادی به من بوده است؟ خوب برایم مشخص بود که مسعود رجوی نمیخواست که مهدی را علیه خودش بشوراند و مرا فدای او کرد. مشخص بود برایم که این مرحله که تازه از پاریس به عراق آمده بودیم و مهدی از عناصر اصلی انقلاب ایدئولژیک مسعود بود تابلو آن خراب شود. در عوض مرا جهت ادب شدن به بیگاری در قرارگاه بدیع زاده گان  برای ساختمان سازی فرستاند. که چهل واحد مسکونی ساختم.

 

 

البته این دوره را با سربلندی از سرگذراندم . چون شیوه ناجوانمردانه سازمان با انتقادات این بود که هر انتقادی را به خود فرد انتقاد کننده برمیگرداند و میگوید تو مشکل داری، ما مشکل نداریم. و یا بریده هستی با این انتقادات میخواهی بریدگی خودت از مبارزه را توجیه کنی. بنابراین باید بروی و از نو خودسازی کنی!!!

 

که دو سال طول کشید و با وجود اینکه دوباره از صفر شروع کردم اثبات شد که این من نیستم که مشکلی دارم چون بازگشتم و تا آنجا که به معیارهای خود سازمان برمیگشت به همان سطوح قبلی و بالاتر هم رفتم.

[spacer height=”20px”]

 

اولین فرارم از جهنم رجوی

[spacer height=”20px”]

اما چندین سال طول کشید تا متوجه شدم که در فرقه رجوی صداقت تنها یک امر جهت به اسارت در آوردن اعضاء است. و سازمان از یک تشکیلات انقلابی به یک فرقه مافیایی تبدیل شده است. به همین دلیل عطف به اینکه رجوی خط و نشان کشیده بود که فلان و فلان میکنیم، هر کس فرار کند زندان و …هست از اشرف فرار کردم و تا بغداد رفتم. ولی در بغداد با دیدن فقر دخترکی 15 ساله که بهمراه خواهر 7ساله اش گدایی میکرد همه انگیزه ام را به چالش کشید، به خودم گفتم سازمان به گند کشیده شده است ولی این مردم بیگناه چه کرده اند و نمیشود مبارزه را رها نمود و بازگشتم.

 

عین همین گزارش فرار و علت بازگشت را در اوج صداقت نوشتم و به سازمان دادم، در جمع انتقادی هم خواندم. چون ذره ای در کارم در صداقتم در عنصر انقلابی درونم، در تعهدم به مبارزه و… شکی نداشتم. تنها شک من به سازمان بود. و اینکه سازمانی که من بدان قدم گذاشته ام این نیست که الان هست. بعد از بازگشت دوباره عملکردهای مافیایی و سرکوبهایی که میشد را شاهد بودم. از جمله سرکوبهایی که بر نفرات پائین تر اعمال میشد. این نکته را نباید از نظر دور داشت که سازمان اجازه نمیداد ما بفهمیم که مثلا در سالهای قبل یا زمانیکه ما در فرانسه بودیم چه بلاهایی برسر اعضاء میآوردند. فهمیده بودم که زندان درست شده است ولی سازمان بدورغ میگفت که مال  نفوذیهای رژیم است.

 

 

هر سازمان انقلابی برعناصر زیر بنا میشود، استراتژی درست و عناصر انقلابی، چسب این تشکل اعتماد بین عناصر و سازمان است. اگر اعتماد اعضاء  به سازمان خدشه دار شود میتواند بدلیل سستی استراتژی، بی لیاقتی رهبری، شکستهای پی در پی سیاسی و….باشد. اما قابل جبران است. چون قابل تصحیح است. استراتژی، ایرادات رهبری قابل بازبینی و تصحیح است. شکستهای سیاسی نیز لزوما شکست مبارزه نیست. و سیاست همواره بالا و پائین دارد.

 

 

اما زمانیکه سازمانی به اعضاء خود بی اعتماد میشود دیگر همان نیست که در فوق آمد بلکه این پدیده نشان میدهد که سالیان است که  استراتژیی در کار نیست، مبارزه ای هم در کار نیست. وقتی سازمانی صددرصد هم و غم خود را صرف جلوگیری از تماس بین اعضاء میکند، وقتی آنها را علنا تهدید به زندان، فرستادن به ارودگاههای عراق، تحویل دادن به زندان ابوغریب عراق، مشت آهنین، حکم تیر… میکند بدین معنی است که استراتژی که هیچ برای آن سازمان دیگر مبارزه ای هم وجود ندارد.

 

چون مبارزه را در صحنه واقعی و نه روی کاغذ اعضاء با نثار خونشان به اجرا در میاورند، استراتژی را نوک الماس یک تشکیلات که اعضاء هستند به پیش میبرند. خوب وقتی شما با نوک الماس با سرکوب و تهدید و مشت آهنین مواجه میشوی آیا جای شک و شبهه ای باقی میماند که سازمان مربوطه ته خط است و از اعضاء نه انتظار دارد و نه میتوان داشت که چنین کارکردی برای سازمان داشته باشند. میشود از عناصری که تمام تلاش سازمان معطوف جلوگیری از فرار آنهاست انتظار داشت که برایش جان ببازند.

 

سند درخواست خروج از فرقه رجوی

[spacer height=”20px”]

درخواست رسمی خروج از فرقه رجوی وترس و وحشت فرقه از آن

[spacer height=”20px”]

من به این روند بگیر و ببند و جاسوسی علیه نفرات، ضرب و شتم ها در جلسات مغز شویی علیه کسانیکه نمیخواستند در سازمان باشند شکایت و انتقاد میکردم ولی هیچ توجهی نمیشد.  حتی خودم را تهدید به زندان نمودند. جواب دادم که من از زندان شما نمیترسم اگر جواب ندهید خودم بلند میشوم میروم دم زندان درب را میزنم و وارد میشوم. ما چیزی نداریم که از دست بدهیم. ما که هر روز در حال خوردن خمپاره 120 روی آسایشگاههایمان هستیم، قرارگاهمان با موشکهای اسکاد مورد حمله رژیم قرار میگیرد،حتی رژیم خودرو انتحار در مقرمان منفجر میکند تهدید زندان کارگر نیست. تهدید زندان برای کسی است که سالیان سال قبل هزاران بار بدتر از این را بجان نخریده باشد. و درخواست خروج از تشکیلات را دادم و نامه درخواست را روی میز مسئولم گذاشتم. ولی هیچ ترتیب اثری داده نشد. دوباره نوشتم وقتی ترتیب اثر داده نشد درخواست خروج از سازمان را نوشتم و روی تابلو اعلانات عمومی نصب کردم. که مجبورشدند بلافاصله واکنش نشان دهند.

 

 

[spacer height=”20px”]

 

مرا صدا کردند، نشستی در مقر 49 معروف به مقر رجوی جمعی با مسئولیت مهوش سپهری، و با شرکت فهیمه اروانی، محمود عطایی، عباس داوری، محمد علی جابرزاده، عادل (سرشکنجه گر سازمان) یک شب تا صبح به حرفهای من گوش کردند. حرف من این بود که سازمانی که من بدان پا نهادم دیگر وجود ندارد. شما بدلیل کارکردی که دارید نمیتوانید به مبارزه و سرنگونی ایمان و اعتقادی داشته باشید. سازمان تبدیل به یک تشکل مافیایی شده است. …با فاکتهایی که در فوق بدآنها اشاره شد. هیچ کس جز مهوش سپهری حرفی نمیزد.

[spacer height=”20px”]

 

مهوش سپهری (نسرین)

همه فاکتها را نیز دادم. هیچ پاسخی نشنیدم گفتم دلم نمیخواهد سازمانم به این میزان از ذلت افتاده باشد که به این سوالات پاسخی نداشته باشد. چرا سازمان به این میزان به اعضاء خود بی اعتماد شده است؟ با این بگیر و ببند مگر میشود گفت که شما روی این افراد برای سرنگونی حسابی باز کرده اید؟ زمانیکه شما خانم مهوش سپهری به قول سازمان مخیمه بودید من در سازمان مسئول بودم، حالا شما به ما بی اعتماد شده اید؟

 

 

 

 

[spacer height=”20px”]

 

محکوم شدن به ده سال زندان بخاطر درخواست خروج

[spacer height=”20px”]

بدلیل درخواست خروج: محکومیت دو سال زندان فرقه و 8 سال زندان ابوغریب

بدلیل درخواست خروج: محکومیت دو سال زندان فرقه و 8 سال زندان ابوغریب

تنها اصرار بر این بود که بمانم ولی قبول نکردم گفتند که پس بنویس بدلایل شخصی و نکشیدن خودت است گفتم باشد مشکل من اینها نیست و نوشتم و نزدیک به ده سند را امضاء کردم.

 

بدنبال حکم ده سال زندان درصورت خروج بنده مجبور شدم درخواست خروج را پس بگیرم

 

 

در پایان گفتند برادر گفته به او ارفاق کنید بجای 5 سال باید 2 سال زندان خودمان و 8 سال هم زندان ابوغریب را بکشد. من هم که دیدم کارکرد مافیایی حتی در اوج صداقت هم جاری است گفتم باشد حرفم را پس میگیرم.

[spacer height=”20px”]

 

دو ساعت بعد از حکم اخراج از فرقه شرکت در جلسه شورا!!!!

[spacer height=”20px”]

این درست در تاریخی است که سندش را سازمان به اصطلاح افشاء کرده است. نشست ساعت 6 صبح با نماز صبح به پایان رسید. از نشست خارج شدیم به مقر خودمان نرسیده بودیم که زنگ زدند و گفتند که برادر (مسعود رجوی) پیام داده است ساعت 9 صبح در بغداد نشست شوراست سریع بروم.

[spacer height=”20px”]

 

من هم کت و شلوار و کراوات کردم و رفتم. و برسر مسئولیتهایم برگشتم تا فرصتی دیگر بیابم. صورتجلسه نشستهای شورا هست، حضور و غیاب اعضاء حاضرنیزهست. تاریخ نشست شورا هم که در نوشته ام هست. همان 13/8/81 ضمن اینکه این چطور اخراجی است که بلافاصله اخراجی به سرمسئولیتهایش برمیگردد؟!! اگر سازمان توان اخراج داشت دچار این فلاکت نبود.

 

[spacer height=”20px”]

 

جنگ دوم عراق و سرنگونی صدام

[spacer height=”20px”]

جنگ دوم عراق شروع شد. در پراکندگی اطراف اشرف برای جلوگیری از بمباران بودیم که ابتدا بدلیل مرگ ابراهیم زاکری متوجه شدیم که عده ای از جمله مهدی ابریشمچی و محمد علی جابرزاده و… در پاریس هستند بعد هم بدلیل دستگیری مریم رجوی فهمیدیم علیرغم توجیهات دروغین مریم و مسعود هردو فرار کرده اند. و کل تشکیلات را به حال خود رها کرده اند.

 

چند روز بعد از سرنگونی صدام دستور حرکت بسمت ایران در تاریکی شب داده شد. خاطر نشان میکنم که زمانی این دستور حرکت داده شد که بطور مطلق هیچ برنامه و طرح حمله ای نظامی وجود نداشت.من فرمانده توپخانه بودم ولی سرسوزنی از توپخانه اطلاع نداشتم و به عمرم سلاحی در دست نگرفته بودم که بجنگم. همراهانم نفرات جدیدی بودند که چندروز بود  وارد شده بودند. یعنی سازمان فقط و فقط تشکیلات را میفرستاد بداخل که کاری که در جریان عملیات فروغ ناتمام مانده بود اینبار به اتمام برسد. یعنی کشتار تمام عیار مجاهدینی که دیگر بدرد مسعود رجوی بصورت زنده نه تنها نمیخوردند که موی دماغش بودند.

 

 ستونی که من در انتهای آن حرکت میکردم و عقبدار بودم در حرکت بود که یک لندکروز به رانندگی محمد گرجی رسید و گفت قرارگاهها همه مورد حمله واقع شده برگردید. و آمریکا پیام داده اگر ادامه دهید یکنفر در قرارگاهها زنده نمی ماند. ستون همانطور برگشت و من شدم سر ستون. وقتی ستون نزدیک اشرف رسید تمامی ستون مورد حمله تمام عیار هواپیماهای ائتلاف قرارگرفت. ستون تار و مار شد باقی مانده نیز توسط مردم عراق بتاراج رفت ، هرکدام از ما به نوعی خودمان را به اشرف رساندیم.

[spacer height=”20px”]

 

مصاحبه توسط اف بی آی و وزارت خارجه آمریکا

[spacer height=”20px”]

مصاحبه های اف بی آی گذشت و با هزاران ترفند از تماس و اعتراض مخالفین درونی جلوگیری میشد. ولی فرارها شروع شده بود و ما شده بودیم عامل جلوگیری و سرکوب فرارها، یعنی نگهبانیهایی در نقاطی که منتهی به کمپ آمریکایی ها میشد گذاشته بودند که با دوربین کنترل کنیم که کسی اگر به آن سمت رفت با خودرو به تعقیب اخرا جی پرداخته و او را دستگیر کنیم. ولی بچه ها بسیار زبده تر از این بودند که بشود توسط افرادی با سن بالا مانند ما جلویشان را بگیرد، البته بسیاری هم که بد شانسی میآوردند دستگیر میشدند و از اخراجشان جلوگیری میشد.

 

[spacer height=”20px”]

 

مصاحبه های وزارت خارجه نیز گذشت. دستگاه سازمان بیش از پیش تهوع آور شده بود. دروغ و فریب به اوج خود رسیده بود. زمانی که مصاحبه ای بود شروع میکردند به افراد قول دادن که شما را میفرستیم خارج … تا شاید از فرار (اخراج) جلوگیری کنند. و هر کس را با شیوه خاص خودش و شناختی که داشتند تلاش میکردند فریب دهند.

[spacer height=”20px”]

 

 

فرار نهایی و نجات از جهنم رجوی

[spacer height=”20px”]

بنده نیز از این فریب ها بی نصیب نبودم. ولی میدانستم که فریب است و رک گفتم که شما که به این مرحله رسیده اید ماندن حتی یک لحظه در اینجا حرام است. بنابراین هنگامیکه تغییر سازماندهی میشدم وسایل و خودرو جیپ خودم را برداشتم و از مقر خارج و به کمپ آمریکایی ها رفتم. البته باز برایم مشکل بود که اینکار را بکنم و هفت بار از سرخیابانی که باید می پیچیدم تا بسمت کمپ آمریکاییها بروم رد شدم تا نهایتا توانستم به همه دار و ندارم به همه اعتقاداتم، به همه گذشته و عواطفم، به آرزوهایی که برای خلقی که به او خیانت شده بود، به خانواده ام که بخشی از جامعه بودند به همه افتخاراتم، ثانیه به ثانیه عمرم پشت پازده و تشکلی که دیگر سرابی بیش نبود و تبدیل به جهنمی از انسانهای پوک، تهی، خودباخته، فریب خورده، خیانت شده، … را ترک کنم.

کمپ تیف در ابتدای تشکیل

 [spacer height=”20px”]

 

ادا اطوارهای بلشویکی مسعود رجوی در ارتباط مستقیم و جداشدگانِ رویزیونیستِ مقصرِ شکستهایش!!  

پیاده شده گفتار داود باقروند ارشد

با درود به همه هموطنان و با آرزوی سعادت و سلامتی در گرما گرم بحران کرونا

داود باقروند ارشد هستم از جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

از اعضای جدا شده قدیمی مجاهدین و شورای ملی مقاومت

امروز تاریخ …شنبه     خرداد 1399

امروز قصد دارم بحثی را باز کنم که در آن البته با کمک شما عزیزان یکی از دجالگریهای عصر حاضر و تکنیکهای فرقه ای مغزشویی افرادی که از جهان قطع هستند را به شما معرفی کنم.

[spacer height=”15px”]

قطعا هیچ کس تمامی حقیقت را نمایندگی نمیکند و تنها بخشی از حقیقت میتواند باشد که باید در بحث و تبادل نظر در رد بخشیهایی در تائید بخشیهای دیگر تکمیل شود و هرچه اندیشه های خرد ورزانه در رد و تائید بیشتر باشد محصول پربارتری ببار میآورد. از این رو بدنبال صدور حکمی نیستم. بلکه باز کردن بحثی است جهت گشودن اذهان عمومی رو به شناخت بیشتر عناصر پیرامون با بکارگیری خرد و اندیشه انتقادی از جمله نقد آنچه میشنوید و از نظرتان میگذرد. تا از رهگذر آن مردم ایران در دام دیکتاتور دیگری در قالب چپ نمایانه نیفتد.

[spacer height=”15px”]

سیاستهای حمایت از تروریسم بین المللی، مواضع ضد میهنی و وطن فروشانه،  کرد کشی، کارهای ضد اخلاقی و مجرمانه رجوی و مهمتر از همه ظهور افکار داعشی امام زمان خواند خودش، تبرک کردن پس مانده غذای مریم و خودش، راه انداختن سینه زنی و جدا سازی بین زنان و مردان، قرآن بسر گرفتن … در کنار ادا اطوارهای مارکسیستی-استالینی واکنش بسیار رادیکالی در میان مجاهدین برانگیخت که منجر به سلسله سرکوبهای بی سابقه درون تشکیلاتی دستگاه رجوی در همدستی با سیستم اطلاعات عراق علیه اعضاء از جمله تهدید، ضرب و شتم، دستگیری، زندان، شکنجه گسترده هربار حدود 750 نفر و قتل زیر شکنجه پیامدهای اولیه آن بود که در ادامه به خودکشی های نوجوانان [A]  و تهدید به آتش کشیدن اعضاء، حتی مجبور کردن به خودکشی کادرها بویژه زنانی که حاضر به همخوابگی با رجوی نمیشدند، در بسیاری موارد تحویل اعضای ناراضی به زندان مخوف ابوغریب صدام حسین حداقل 81 مورد از اعضای سازمان انجامید. در این روند فروپاشی درونی تشکیلات تعدادی از اعضا موفق به فرار، تعدادی موفق به خروج عطف به محدودیتهای رجوی برای مقابله، تعدادی نا جوانمردانه تحویل اردوگاههای پناهندگان در رمادی عراق، تعدادی بعد از سالها زندان در اشرف تحویل زندان مخوف ابوغریب که افتضاح شکنجه عراقیها توسط آمریکاییها در آن رخ داد گردیدند  که بعد از تحمل سالیان زندان صدام مجاهدین را با اسرای جنگی ایرانی معاوضه شدند.

[spacer height=”15px”]

 

[spacer height=”15px”]

 اینگونه بود که به یمن رسیدن پای مجاهدین به دنیای آزاد و بعد از رهایی از پشت دیوارهای آهنین فرقه رجوی و همدستش صدام حسین، و گزارش کردن وقایع هولناک درون این فرقه مخرب ایرانیان و بویژه خانواده ها در بهت و حیرت از آنچه میشنیدند و در اوج نا باوری و در تناقض با آنچه رجوی در بیرون خودش تبلیغ میکرد اعمالش در جهان به زیر ذره بین رفت هرچند که حتی بسیاری از کسانیکه در اوایل سالهای1367-1370جدا شده بودند هنوز نمیتوانستند آنچه از وقایع هولناک درون تشکیلات میشنیدند را باور کنند و بعضا تحت تاثیر پروپاگاندای رجوی جداشدگان را ملامت میکردند. اما هرچه افراد بیشتری موفق به نجات خود از اسارت رجوی میگردند بویژه بعد از اخراج از عراق و آمدن به لیبرتی از جمله پسر خود رجوی، ایرانیان در مورد تمامی آنچه طی نزدیک به دو دهه شنیده بودند به یقین رسیدند. طوری که امروزه تنها کسانیکه ریگی در کفش دارند هستند که گزارشات جداشدگان را رد میکنند. با ورود با فاز خروج از اشرف رجوی بخوبی میدانست که بزودی پای اعضای اسیرش به بیرون باز خواهد شد و از همین رو شروع به پاتک علیه آنچه افشاء شده بود در درون تشکیلات زد. تا اگر چه جز تخریب و ترور سیاسی جدا شدگان کار دیکری علیه آنها نمیتوانست بکند، ولی باید اثر بسیار روشنگرانه و ضد اختناق گزارشات آنها را روی اسرایی که هنوز در بند بودند را کم میکرد. از این رو مسعود رجوی بحثی که در سال 92 برای اسرایش در اشرف در زمینه “مرزبندی ها و اصول اساسی” و یا مبارزه با آپورتونیسم براه انداخت و در آن از کتاب چه باید کرد لنین نیز با دجالگری سوء استفاده کرد.

[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

هفته گذشته با احساس خطری دیگر، شخص مسعود رجوی دوباره با کتاب “چه باید کرد” لنین زیر بغلش در شو ارتباط مستقیم به میدان آمد و تلاش کرد اینبار منتقدین جدا شده را بعنوان آپورتونیستهاییکه همچون ادوارد برنشتاین که از لنین میخواست می خواهند فرقه رجوی را از یک حزب انقلابی به یک حزب اصلاح طلب تبدیل کنند، و یا از مجاهدین میخواهند چشمشان را روی قتلعام کارگران بدست ژاندارمهای تزار ببندند، نافی دیکتاتوری پرولتاریا باشند، جبر تاریخی سوسیالیزم را نفر کنند، میخواهند رجوی برود در دولت شراکت کند و… و اینگونه جدا شدگان را بی آبرو و مقصر شکستهایش جلوه داد.

[spacer height=”15px”]

رجوی با خواندن کتاب”چه باید کرد” لنین اینگونه شروع کرد. 

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نقل قول رجوی از کتاب چه باید کرد لنین”]فصل اول چیه: “دگماتیسم و آزادی انتقاد”. با تشریح آزادی انتقاد داخل گیومه که در آن زمان برای زدن زیرآب اصول و مرزبندیهای اساسی ورد زبان و مد روز اپورتونیستها بود. لنین میخواست نشان بدهد که این مد روز آپورتونیستی عملا به چه معناست و در این باره نوشت: [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”(لنین چه باید کرد)”]هر شخص بيگانه ایکه این شعار مد شده را، که در سر هر گذری تکرار می شود، بشنود و هنوز بکنه اختلاف موجود بين مباحثه کنندگان پی نبرده باشد باید به خود بگوید که مطلب نباید به این سادگی ها باشد [/su_quote]

یعنی ای اعضای اسیر اگر میبنید همه انتقادات  به رجوی درست است گول نخورید چون کاسه ای زیر نیمه کاسه است، آنها میخواهند زیرآب اصول و مرزبندیهای ما را بزنند. و اینگونه ادامه داد.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نقل قول رجوی از کتاب چه باید کرد لنین”]هدف از این اصطلاح “آزادی انتفاد” در آن شرایط اینست که میخواهد اصول اساسی را “کهنه و دگماتیک” جلوه دهد. میخواهد در قدم اول جنبش سوسیال دمکراسی را از یک حزب انقلاب خارج و به یک حزب اصلاحات بدل کند. از این روست که مبارزه طبقاتی را گام به گام انکار میکند. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

درصورتیکه دعوای لنین با فردیست بنام ادوارد برنشتاین[B]  متولد1850 برلین آلمان یکی از تئوریسینهای سوسیال دمکراسی و یک سیاستمدار در حزب سوسیال دمکرات SPD. او از رویزینستهای مشهوری بود که انقلاب پرولتری، دیکتاتوری رویزینست مشهوری بود که انقلاب پرولتری، دیکتاتوری  پرولتاریا و جبر تاریخی سوسیالیسم رو رد میکرد او حتی طرفدار حمله نظامی و اشغال کشورهای عقب افتاده توسط استعمارگران بدلیل برتری فرهنگی و صنعتی جهت بردن آزادی و دمکراسی و صنعت به آنجا بود.[C]

[spacer height=”15px”]

یعنی همانطور که خود مسعود رجوی سالهاست و بعضی خارجه نشینها نیز اخیرا معتقدند شده اند!! که آمریکا باید با حمله نظامی نیروهای عقب افتاده کشورهایی مانند ایران و عراق و افغانستان را نابود و  تمدن و دمکراسی و آزدای را به ارمغان ببرند، در واقع  مبلغ همین نوع افکار ادوارد برنشتاین هستند.  

[spacer height=”15px”]

از طرفی نیز مسعودرجوی  به اسرا و فریب خورده هایش میگوید هرکس به من و سیاستهایم انتقاد بکند، آپورتونیست بوده میخواهد ما را از یک تشکل انقلابی به یک تشکل غیر انقلابی تبدیل کند. و برای تحریک احساسات اسرایش از روی کتاب لنین بازهم با سانسور قسمتهایی که رسوایش میکند این اینگونه میخواند.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نقل قول رجوی از کتاب چه باید کرد لنین”]بعد در دولت طبقه حاکم مشارکت میکند، بعد بر روی کشتار کارگران بدست ژاندارمها چشم میبندد، بعد در مراسم تهنیت گفتن به تزار حضور بهم میرساند. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

تهنیت به تزار1[spacer height=”15px”]

همانطور که مشاهده میشود آقای رجوی با دجالگری و فریب اسرایش بدون اینکه کتاب و هیچگونه اطلاعاتی  در اختیار اعضایش باشد، با بظاهر نشان دادن بعضی خطوط موضوع انتقاد به خودش و استبداد حاکم در تشکیلاتش را معادل  شکل جدیدی از آپورتونیسم که خواهان تبدیل تشکل انقلابیش!!! به یک تشکل اصلاح طلب، خواهان مشارکت در دولت، نافی مبارزه طبقاتی، چشم بستن به کشتار کارگران  معادل میکند. که همه اینها باعث آلوده کردن ذهن سوسیالیستی توده ها  و توده های کارگران این یگانه پایه ای که میتواند پیروزی مسعودرجوی  را تضمین کند متهم میکند.

رجوی دجالگرانه رویکرد توده ها اذهان توده را تنها پایه پیروزی خودش قلمداد میکند. که توسط جدا شدگان مشوش میشود.

[spacer height=”15px”]

آیا نباید از جناب سوپر کمونیست و پدر رادیکالیزم، شیره ای همیشه بیدار پرسید، اگر معتقد است محصول همه راست زدنهای آپورتونیستی و اصلاح طلبانه، به شرفیاب شدن به درگاه تزار (که انقلابیون فرانسوی او را قهرمان دار و تازیانه و تبعد میخوانند) می انجامد که از آن طریق اذهان توده ها را که یگانه پایه پیروزی توست را مشوش میکنند؟ دجال! ممکن است جواب دهی  چه کسی بوده که:

[spacer height=”15px”]

  1. به دست بوسی و سپس عقد و ازدواج صدام حسین قاتل مردم ایران، عراق و کردستان با بمبهای شیمایی  در آمده.[spacer height=”12px”]
  2. کشتار صدام کم بوده خودش بعنوان ارتش خصوصی صدام دست به قتل و کشتار توده های ایرانی مدافع کشور در مرزها و شهرهای ایران وحتی  کردهای عراقی خواهان آزادی کشورشان بودند زد؟[spacer height=”12px”]
  3. چه کسی افتخارش نامه فدایت شوم بیل کیلینگتون  به خودش را در نشریه سوپر چپ بلشویکی ضد بورژازی و… مجاهد چاپ کرده و اذهان سوسیالیستی توده ها را مشوش کرده است؟[spacer height=”12px”]
  4. چه کسی در خدمت سران جلادترین حکام عربستان که کاری جز گردن زدن مردمشان در ملاء عام و قطعه قطعه کردن مخالفین در کشورهای دیگر ندارند است.[spacer height=”12px”]
  5. چه کسی لیست شهدایش (بخوانید تلفات تروریستی اش)را ابتدا دجالگرانه به امام زمان در سامرا بدتر از احمدی نژاد و بعد به مک کین خلبان کشتارهای جنایتکارانه آمریکا در ویتنام تقدیم کرده است؟ آیا اینگونه امام زمانت را با مک کین در یک مدار قرار ندادی؟ یا امام زمان نوینی یافته ای که دست بدامنش شده ای؟[spacer height=”12px”]
  6. نکنه رودی جولیانی و جان بولتن و مک کین و ترامپ و پمپئو از اعضای مخفی بولشویکها هستند که ما خبر نداریم که سر خودت و مریم رجوی مرتب در میانه آنهاست.[spacer height=”12px”]
  7. چه کسانی جز تو و مریم رجوی جدا جدا به دیدار ملک حسین قاتل مردم فلسطین رفته است.[spacer height=”12px”]
  8. مگر همین ملک حسین نبود که وقتی مریم عضدانلو را از شوهرش جدا کردی و به عقد خودت در آوردی بطور خصوصی برایت دست گل فرستاد و پیروزیت و غلبه ات بر جنسیت را تبریک گفت. بعد هم در پاریس ملاقاتش کردی؟ مگر ملک حسین را سگ زنجیری امپریالیزم نمیشمردی؟  
  9. چه کسی خواهان حمله نظامی آمریکا به همان توده های زحمت کش کشور است[spacer height=”21px”]

[su_custom_gallery source=”media: 20495,15711,15712,20494,20490,18651,18652,18484,18485,18487,17925,17929,17930″ width=”150″ height=”150″ title=”always”]

بعد در اوج وقاحت و پرویی و نعل وارونه زدن از روی کتاب باز ناقص میخواند:

[su_quote cite=”نقل قول رجوی از کتاب چه باید کرد لنین”]و هرگاه درباره ی اشخاص از روی جامه مجللی که خود را با آن آراسته اند و القاب پر آب و تابی که به خود بسته اند قضاوت نکنيم بلکه از روی رفتارشان و این که در عمل چه چيزی را ترویج می کنند قضاوت نمائيم آن وقت معلوم خواهد شد، که «آزادی انتقاد» عبارتست از آزادی جریان اپورتونيستی در سوسيال دموکراسی، آزادی تبدیل سوسيال دموکراسی به حزب دموکرات اصلاح طلب، (بدون خواندن قسمت بعدی) آزادی رسوخ ایده های بورژوازی و عناصر بورژوازی در سوسياليزم. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

 

رجوی واژه “اصلاح طلب” بکاربرده شده توسط لنین را دجالانه چون به اصلاح طلبان ایران برمیگردد جهت فریب اسیرانش  میخواند ولی “رسوخ ایده های بورژوازی و عناصر بورژوازی در سوسیالیزم” را نمیخواند که مبا دا رسوخ و در آمیختن عناصر بورژوازی وفاشیستترین جناحهای جنگ طلب میلیتاریست تا فیها خالدون فرقه خودش برای اسرایش برجسته نشود. 

 [spacer height=”15px”]

 

 

[su_highlight background=”#0b0b22″ color=”#faf20b”]آیا مصداق عینی این جمله بالای لنین مسعود رجوی نیست که در حرف و ادعا و چپ زدن به لنین و خدا و پیغمبر ایراد میگیرد در عمل با سوپر نئوکانهای فاشیست بورژوازی آمریکا و عربستان و اسرائیل و اسپانیا حشر و نشر دارد و دریافت کنندگان لیست شهدایش هستند.  [/su_highlight]

 

[spacer height=”15px”]

رجوی سپس اینگونه ادامه میدهد: 

 

[su_quote cite=”نقل قول رجوی از کتاب چه باید کرد لنین”]آزادی- کلمه بزرگی است، ولی در سایه ی پرچم آزادی صنایع، یغماگرایانه ترین جنگ ها بر پا شده است و در سایه ی پرچم آزادی کار. زحمت کشان را چپاول نموده اند. استعمال امروزی کلمه ی «آزادی انتقاد» نيز همين گونه تقلب باطنی را در خود نهفته دارد. …. فریادهای «زنده باد آزادی انتقاد!» که امروز کشيده می شود قصه ی طبل توخالی را به یاد می آورد. [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

یعنی هرکس یه رجوی انتقاد کرد، جدای از اینکه عضو سپاه پاسداران میشود، تیرخلاص در اوین میزند، تشنه بخون میشود، بدنبال راه اندازی بزرگترین جنگها برای به یغما بردن زحمت کشان هم هست. والله اگر این جداشدگان یک لا قبا اینهمه قدرت داشتند بد نبود. حداقل میتوانستند گوش رئیس جمهور آلبانی را بکشند که حقوق پناهندگی جدا شدگان را بدستور مسعودرجوی قطع نکند.

[spacer height=”15px”]

آیا خطاب اصلی این نوشته های لنین،  امثال جداشدگان هستند؟ یا امثال مسعود رجوی است که در سایه و بهانه و پوش و تقلب باطنیِ آزادی خواهی و  دمکراسی طلبی برای مردم ایران،  ولی در واقع برای چپاول کشور بردن منابع عظیم کشور، منافع زحمتکشان و کارگران و رنجبران …. البته بقیمت بقدرت رسیدن مسعودرجویها و همفکرانش طرفدار حمله نظامی آمریکا به ایران هستند؟ طرفدار و حامی سیاستهای نابودی یمن بدست عربستان هستند. تمام قد از سیاستهای غارتگرانه آمریکا در عراق حمایت میکند؟ چیزی که حتی بورژوازی جهانی نیز بشدت آنرا محکوم کرده است. شما درست زمانیکه حامی جنایتکارترین جناحهای سرمایه داری و بورژوازی جهانی یعنی نئوکانها هستیی، آنوقت وانمود میکنی لباس حفاظت سوسیالیستی از عناصر بورژوازی بتن کرده ای؟ 

[spacer height=”15px”]

جناب رجوی شما بسا فراتر از ادوارد برنشتاین سوسیال رویزیونیست بخاطر قدرت طلبی خودت به ورطه استعماری غلطیده ای، مگر سالها نیست که  جانیترین جناحهای آمریکا متحدین و حامیان سیاسی و تامین کنندگان مالی تو هستند؟ مگر همان  ترامپ عزیز شما آشکارا قطعه قطعه شدن قاشقچی را بدلیل سودی که سعودی میرساند را تائید نکرد؟

[spacer height=”15px”]

 

چرا نسبت به جنگ یمن که مصداق عینی

 

[spacer height=”15px”]

 

“در سایه ی پرچم آزادی صنایع، یغماگرانه ترین جنگ ها بر پا شده است”

 

[spacer height=”15px”]

میباشد؟ و مصداق عینی قتلعام توده های زحمت کش و فقیر است چون آقایت و اربابت عربستان مرتکب میشود چشمت را بسته ای و حرفی از آن نمیزنی؟  مگر حمله داعش به عراق را تائید نمیکردی؟ محصولات فکریت هم امروزه خواهان نابودی نیروهای عراقی در عراق توسط ارتش آمریکا هستند!! تا آزادی و لوله کشی آب درعراق که خودش نابود کرده راه بیفتد!!!!

حمایت از تصرفات داعش

 

پرداخت یک میلیون یورو به حزب افراطی دست راستی وکس اسپانیا
پرداخت یک میلیون یورو به حزب افراطی دست راستی وکس اسپانیا

[spacer height=”15px”]

جناب رجوی شما صدبار بدتر از ادوارد برنشتاین مگر یک میلیون یورو جهت تاسیس به یکی از فاشیستی ترین احزاب اسپانیایی  بنام وکس ندادی؟ [D]  تا از شما حمایت بکند؟ که روزنامه ال پائیس اسپانیا افشاکرد.  آنوقت منتقدین را به باد انتقاد میگیری که میخواهند مجاهدین را از یک حزب انقلاب به یک حزب اصلاح طلب تبدیل کنند. شرم هم چیز خوبی است.  

[spacer height=”15px”]

جهت تبدیل  شما  به اصلاح طلب باید شما را نه براست بلکه هزاران کیلومتر به چپ ببرند تا شاید به اصلاح طلبهای سوسیال رویزیونیست تبدیل شوید. مگر 20 سال تحت تعلیم و سیاستها و پرچم فاشیست ترین دیکتاتور عراق صدام حسین سینه نزدی؟ مگر ترور مخالفین صدام در ایران را بدستور صدام حسین در کرمانشاه و دزفول [E]  تو انجام ندادی؟   مگر بالاترین حامیان سیاسی تو بویژه در کانادا صهیونیستهایی  همچون اروین کاتلر نیستند؟ مگر در جهان راست تر از مواضع ترامپ و جولیانی و پمپنو و جان بولتن هست که تو نرفته باشی. مگر برای بقدرت رسیدن خودت به  جنایتکارترین قاتلین و استثمار کنندگان کارگران و زحمت کشان  خودفروشی نکرده ای. آنوقت دجالگرانه برای آن اسرای بدبخت بی اطلاع دراشرف3  اشک تمساح بولشویسکی میریزی که این جدا شدگان از خدا بی خبر از مسعودرجوی میخواهند براست برود!!! مگر راستتر از آنچه تو هستی وجود دارد؟ من اعلام نکردم امام زمان هستم. لیست تلفات مجاهدین را مگر بار اول دجالگرایانه تو در سامرا به امام زمان تقدیم کردی؟ میخواهند براست بروی؟  آخوندها حوضه احمدی نژاد که از این غلطها میکرد  را تکفیر کردند. 

[spacer height=”15px”]

نکند فکر میکنی که چون صبح تا شب تو نیز همچون جان بولتن، محمدبن سلمان، نتانیاهو، پمپئو و بقیه نئوکانهای آمریکایی شعار سرنگونی میدهی بلشویک شده ای؟اگر ملاک مردم هستند، مگر چند بار مردم کشوری باید یک آشغال را به زباله دان تاریخ بیندازند. در زیر لنین جواب این احساس بولشویک شدن یک دون کیشوت  را بخوبی داده که در ادامه بدان اشاره خواهد شد. 

[spacer height=”15px”]

فرقه مافیایی مسعود رجوی یا گروه فشرده کوچک انقلابی لنین

[spacer height=”15px”]

رجوی این مداح دوریالی که فکر میکند داستان عاشورایش را به ظهر رساند وقت را مغتنم شمرده و اینگونه با کشتن امام حسین اشک تمساح میریزد.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نقل قول رجوی از کتاب چه باید کرد لنین”]ما به شکل گروه فشرده ی کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پيش می رویم. دشمنان از هر طرف ما را به محاصره گرفته اند و تقریباً هميشه باید از زیر آتش آن ها بگذریم. اتحاد ما بنابر تصميم آزادانه ی ما است. تصميمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پيکار کنيم و در منجلاب مجاورمان در نغلطيم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دسته ی خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بلکه طریق مبارزه را برگزیده ایم سرزنش نموده اند.و حالا از ميان ما بعضی ها فریاد می کشند: به این منجلاب برویم! وقتی هم که آن ها را سرزنش می کنند به حالت اعتراض می گویند: شما عجب مردمان عقب مانده ای هستيد! خجالت نمی کشيد که آزادی ما را برای دعوت شما به راه بهتری نفی می کنيد! آری، آقایان، شما آزادید نه تنها دعوت کنيد بلکه هر کجا هم دلتان می خواهد بروید ولو آن که منجلاب باشد؛ ما معتقدیم که جای حقيقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما به آن جا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائيم. ولی در این صورت اقلاً دست از ما بردارید و به ما نچسبيد و کلمه ی بزرگ آزادی را ملوث نکنيد. زیرا که آخر ما هم «آزادیم» هر کجا می خواهيم برویم و آزادیم نه فقط عليه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند مبارزه نمائيم![/su_quote][spacer height=”15px”]

اینگونه رجوی تلاش میکند دستگاه انسان خردکنی فرقه ای جنایتکارانه اش را تطهیر کند و با مظلوم نمایی میگوید با ما چه کار دارید. بگذارید این بیچاره فریبخوردگان را تحت پوش دسته انقلابی اما در خدمت نئوکانها با پیشفروش وطن جهت بقدرت رسیدن و برقراری اسلام داعشی خودم مورد استفاده قراردهم. و مرتب از آزادی اسیرانی در لیبرتی حرف نزنید. چون آزادی  کلمه بزرگی است.  مگر نمیگویی آزادیم هرکجا که میخواهیم برویم. چرا زندان درست کرده ای؟ چرا حکم تیر برای هرمجاهدی که به سیاج های اشرف نزدیک میشد گذاشتی؟ چرا به امیریغمایی ها گفتی خروجی در کار نیست با خودکشی کن یا فرارکن از پشت بزنیمت؟  چرا 

[spacer height=”15px”]

رجوی شارلاتان ولی حواسش هست که حالا که دارد هر انتقادی به خودش را معادل کشتار مردم قرار داده، خدشه ای به جلسات انسان خردکنی خودش تحت نام انتقاد تشکیلاتی در جلسات غسل و عملیات جاری را راه اندازی و تثبیت کرده وارد نشود.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نقل قول رجوی از کتاب چه باید کرد لنین”]که مخالفت لنین با انتقاد مخالفت با سفسطه است و هرگز مخالفت با انتقاد نبوده، چرا که خودش مقوله انتقاد و انتقاد از خود (غسل و عملیات جاری و بیان حتی افکارتان و خوابهایی که میبینید)   را به منزله یک اصل الزامی تشکیلاتی و حزبی تثبیت کرده بود. مخالفت لنین با انتقاد به برچسب دگماتیسم به خاطر ایستادگی بر روی اصول مبارزاتی و نقض مرزبندیهاست. [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#0a0a6e” color=”#faf20b”]آقای مسعودرجوی  در دسته انقلابی مورد اشاره لنین، زبانها را نبریده بودند، دهانها را ندوخته بودند، اذهان و قلبها را به زنجیر نشکیده بودند و به پای اعضاء نیز قل و زنجیر نبسته بودند. در آن گروه فشرده  انتقاد آزاد بود، اعضاء میتوانستند به هرکجا که میخواهند بروند، با همدیگر صحبت کنند،  حق انتخاب لباس و غذایی که میخورند را داشتند، حق داشتند هرکس را که میخواهند دوست داشته باشند. مجبور نبودند لنین و زنش را بپرستند، به پدر و مادر و فرزندانشان فحاشی کنند و بگویند مزدور تزار هستند. میتوانستند هروقت خواستند دسته انقلابی لنین را ترک کنند. و بخاطرش مورد شکنجه و قتل لنین قرار نمیگرفتند. لنین هیچگاه اعضای دسته انقلابیش را بعد از زندان و شکنجه های خودش تحویل تزار نداد.  انسانهای آزادی بودند که چسب بین گروهیشان اندیشه آزاد و فکر آزاد آنها بود. نه شتشوی مغزی در حصارهای فرقه. به منابع اطلاعاتی مستقل دسترسی داشتند. میتوانستند همه روزنامه های مخالف لنین را بخوانند و بخاطرش سنگسارفکری نشوند. لنین زنان اعضاء را مجبور به همخوابی با خودش نکرد. رحم زنان را از شکمشان بیرون نیاورد. تا نگذارد از دسته انقلابی خارج شوند. همانکه بزرگترین انقلاب قرن گذشته را رقم زد اعضایی که بداخل شوروی میرفتند را مزدور تزار نخواند، وقتی خودش به روسیه بازگشت تشکلهایی که در اروپا فعالیت و نشریه منتشر میکردند را تکفیر نکرد. تو در اوج توهم به عراق رفتی و اینکارها را کردی.  [/su_highlight]

[spacer height=”20px” id=”2″]

دکتر کریم قصیم از اعضای شورا و مسئول به اصطلاح کمیسیون محیط زیست شورا میگفت وقتی خودش و محمدرضا روحانی مسئول کمیسیون امور ملیتها و پرویز خزایی میخواستیم در مورد موضوعی صحبت کنیم توسط پرویز خزایی ملیجک رجوی تذکر میداده که محفل نزنید. یعنی شعبه سپاه پاسداران درست کنید. و اینکه دهان و زبان را میدوختند حتی اعضای شورا حق تبادل نظر در مورد موضوعی بین خودشان را نداشند. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

تشریح گروه کوچک فشرده از نظر لنین

[spacer height=”20px” id=”2″]

برای درک عمق دجالگری مسعودرجوی حالا تعریف  گروه فشرده را از زبان لنین میشنویم؟ و آنچه  انظباط آهنین که آنرا رکن اصلی پیروزی بلشویکها در انقلاب روسیه مینامد چه بود.[spacer height=”20px” id=”2″]

کتاب بیماری کودکی چپ روی در کمونیسم، قسمت دو،: یکی از شرایط اساسی موفقیت بلشویکها

 

 https://www.marxists.org/farsi/archive/lenin/works/1920/bimari.pdf

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”کتاب بیماری کودکی ‘چپ روی’ کمونیزم “]باز هم تکرار می کنم که تجربه ی ديکتاتوری پيروزمند پرولتاريا در روسيه به کسانی که قادر به تفکر نيستند يا کسانی که در باره ی اين مسأله نيانديشيده اند،  برای العين نشان داد که مرکزيت بی چون و چرا و انضباط بسيار شديد پرولتاريا يکی از شرايط اساسی پيروزی بر بورژوازیست. [/su_quote][spacer height=”15px”]

این مرکزیت بی چون آیا آنگونه که مسعودرجوی بکار میگیرد به معنی دوختن دهانها و شکنجه و قتل فیزیکی و ترور سیاسی منتقد است. لنین خودش توضیح داده معنایش چیست؟

[su_quote cite=”کتاب بیماری کودکی ‘چپ روی’ کمونیزم “]در اين باره غالباً تأمل می نمايند ولی به هيچ وجه به حد کافی تعمق نمی ورزند که معنای اين مطلب چيست؟ و در چه شرايطی اين امر امکان پذير است؟ آيا بهتر نيست شادباش های خطاب به حکومت شوروی و بلشويک ها بيشتر با تحليل کاملاً جدی علل اين موضوع توأم گردد که چرا بلشويک ها توانسته اند انضباطی را که برای پرولتاريای انقلابی ضروريست به وجود آورند؟ [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

بعد لنین نحوبرپا کردن این انظباط آهنین را تشریح میکند:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”کتاب بیماری کودکی ‘چپ روی’ کمونیزم “]قبل از هر چيز اين سؤال پيش می آيد که چه چيزی انضباط حزب انقلابی پرولتاريا را بر پا نگاه می دارد؟ با چه چيزی اين انضباط وارسی می شود؟ و به چه وسيله ای تقويت می گردد؟ [/su_quote]

لنین اینگونه ادامه میدهد:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”کتاب بیماری کودکی ‘چپ روی’ کمونیزم “]اولاً به وسيله آگاهی پيشاهنگ پرولتری و وفاداری وی نسبت به انقلاب، پايداری وی، جانفشانی وی و قهرمانی وی.  [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

جانفشانی پایداری وفداکاری بدون دانش و خرد و آگاهی تولید کننده فاجعه است. نمونه تروریستهای طالبان و داعش و سفید پوستان نژاد پرست که مردم را به گلوله میبنند و خودشان را هم میکشند، یا تبهکاران مافیای مکزیک که برای نجات رهبری با عملیات انتحاری به دادگاهی در مکزیک حمله کرده او را نجات میدهند. بنظرم از خودسوزیهای مجاهدین اقتباس کرده بودند.           همانطور که لاجوردی در زندان شاه خیلی پایدار بود در بیرون همچون خود رجوی  و مهدی ابریشم چی، محمد سادات دربندی(عادل)، تبدیل به شکنجه گر و قاتل شدند. رجوی در چهل سال گذشته هرگونه کسب آگاهی جز جعلیاتی که خودش به خورد اعضا میدهد را ممنوع کرده است.

[spacer height=”15px”]

لنین در ادامه و ذیل ثانیا،  نحوه کسب این آگاهی را بیان میکند.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”کتاب بیماری کودکی ‘چپ روی’ کمونیزم “] ثانياً بدين وسيله که وی قادر است با وسيع ترين توده ی زحمت کشان و در نوبت اول با توده ی پرولتر و هم چنين با توده ی زحمت کشان غيرپرولتر ارتباط بر قرار سازد، نزديک گردد و تا درجه معينی حتی با آن در آميزد.       [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

بله کسب آگاهیرا  لنین در محضر توده ها با در آمیختن با آنان با حضور در میان آنها عملی میداند. این کجا و راه انداختن فرقه بسته قطع از جهان کجا؟ این کجا و هرکس داخل میرود را مزدور و قاتل و شکنجه گر معرفی کردن کجا؟ چهل سال است که اعضای اسیر را در اوج بی خبری و نا آگاهی و عدم دسترسی به کتاب، فکر، نظر، اندیشه، اطلاعات و دانش مبارزاتی و غیر مبارازتی و حتی اخبار مستقل در قرنطینه فرقه ای زندانی کردن و بطور مطلق قطع ارتباط با توده مردم که هیچ حتی ارتباط با همرزمان کناردستش در درون تشکیلات، چه برسد به  بیرون تشکیلات  را سرکوب کردن کجا. چه برسد به تماس با تودها و حتی در خارجه با ایرانیان. هرکس هم که داخل میرود تا آنگونه که لنین میگوید از محضر توده ها و خواست قلبی و تمایل آنها سیراب شده مطلع گردد و … را مزدور و تیرخلاص زن در اوین خطاب میکنی.

[spacer height=”15px”]

بیخود نیست که مجبوره برای شوهایش جهت نمایش تماس با توده ایرانی از آفریقاها و اروپای شرقی و هایمهای پناهندگی کرایه کنه. لنین میگوید اینگونه افراد را “باید صاف و ساده شارلاتان نامید ” اساسا تو و فرقه ات با اوصافی که لنین میکند، هیچ ربطی به ایران و ایرانی دارید. 

[spacer height=”15px”]

بقیه استدلال لنین را گوش کنید که چگونه پرده های دجالگری همین مسعود رجوی را کنار میزند. لنین اصلی ترین عامل را در ثالثا بحث خود بیان میکند.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”کتاب بیماری کودکی ‘چپ روی’ کمونیزم “]ثالثاً به وسيله صحت رهبری سياسی که به وسيله اين پيشاهنگ عملی می گردد، به وسيله ی صحت استراتژی و تاکتيک سياسی وی، به شرطی که وسيع ترين  توده ها خود با تجربه خويش به صحت آن يقين نمايند. بدون اين شرايط عملی نمودن انضباط در يک حزب انقلابی که واقعاً شايستگی حزب آن طبقه ی پيشرو را داشته باشد که بتواند بورژوازی را سرنگون سازد و تمام جامعه را اصلاح نمايد، محال است بدون اين شرايط کوشش برای ايجاد انضباط حتماً به کوشش پوچ و   عبارت پردازی و ادا و اطوار بدل خواهد شد. [/su_quote][spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

والله لنین نبود که در ادامه بگوید به خود فروشی وهمکاری با عراق و عربستان و اسرائیل و  همدستی با فاشیست ترین جناحهای ضد پرولتری امثال ترامپ و جولیانی و جان بولتن  تا حد دعوت ازآنها  جهت تحریم و بمباران و نابودی همان توده های زحمت کش و نابودی همه منابعشان جهت رسیدن این شارلاتان به قدرت تحت پوش  نبرد آزادیبخش .

عده ای هم اخیرا توسط بعضی باستان شناسان از دوران پارینه سنگی کشف شدند در بعضی تلویزیونهای میهن در خارج کشور که معتقدند:

[su_quote cite=”بعضی مجریان تلویزیونهای میهنی!!”]اگر آمریکا بیاد و بره تو مملکتی کارخانه بزنه، فلان بکنه بچاپه و ببره بالاخره از بغل دهن ماهی بزرگتر می ریزه ماهی کوچیکها هم میخورن. [/su_quote]

این دقیقا استراتژی مسعودرجوی است چون بخوبی میداند که به اصطلاح جنگ بین ایران و آمریکا قطعا در نهایت به شکست ایران هرچند بعد از نابودی همه زیرساختهای کشور اگر تجزیه اش نکنند به

تسلط آمریکا بر ایران می انجامد، اما اگر چیزی از ته مانده بخور بخور آمریکا ره رجوی بدهند چه باک همین را بردن مسعود و مریم  مهرتابان به تهران میخوانیم.

[spacer height=”15px”]

آخه شارلاتان تورا چه به استناد به لنین. و راستی آزمایی استراتژی توسط توده ها آنهم درگسترده ترین ابعادش.  تو یک شبه اعلام جنگ مسلحانه حتی بدون اطلاع مرکزیت کردی که باعث کشاندن کشور به ورطه جنگ داخلی در کنار جنگ خارجی و نابودی تمامی گروههای سیاسی و هزاران میلیشیا بی گناه و بی خبر از همه جا شدی. شرم کن چرا نام لینین را به کثافت خودت می آلایی.

[spacer height=”15px”]

لنین میگوید وقتی آینه توده چهره کریه تو را با رد توو سیاستهایت به نمایش میگذارند. خود شکن آینه شکستن خطاست.

[spacer height=”15px”]

مگر تو همان نیستی که: آنروز که مردم ایران بدرخواستت به حضور میلیونی در مرزهای عراق برای پیوستن به ارتش آزادیبخش ملی ایران (شعبه ایرانی ارتش صدام) جهت بردن تو و همسر شماره 3 ات مریم رجوی صف نکشیدند و جواب رد دادند.

[spacer height=”15px”]

گفتی مردم ایران  لایق من نیستند. و واژه “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” را در شروع اطلاعیه هایت را حذف کردی، و آنها را “خلق خائن ” خواند و هر روز در جلسات عمومی 4000 نفره به تاسی از رجوی همسر شماره 4ش نسرین (مهوش سپهری) به مردم فحاشی میکردند. بعد در جریان اعتراضات دانشجویی 1378در اشرف فریاد زدی :

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”خشم مسعودرجوی نسبت به دانشجویان معترض 1378″] دانشجویانی که در اعتراضات 1378 اسم مسعودرجوی را فریاد نکرده اند و نخواسته اند که با حرمسرایش به ایران رفته و قدرت را در دست بگیرد، باید گذاشت پای دیوار و اعدام کرد. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

 

هدف مسعود رجوی از آمدن خودش به میدان ارتباط مستقیم اینهمه دجالگری چیست:[spacer height=”15px”]

رونمایی از دجالگری بزرگ

[spacer height=”20px” id=”2″]

دهسال بعد از اعتراضات 1378 شاهد حرکت اعتراضی 1388 بودیم، ده سال بعد هم، در سالهای 1396 و 1398 شاهد دو حرکت اعتراضی عمده در کشور شاهد بودیم.[spacer height=”20px” id=”2″]

در این فاصله آقای رجوی به چنان بریدگی رسید که کلا 18 سال گم و گور شده بود، هرچند مریم رجوی طبق عادت هرسال را سال سرنگونی رژیم اعلام میکرد. ولی شیره ای همیشه بیدار در سوراخ موش، خودش را به موش مردگی زده بود. حتی در جلسات شورای ملی مقاومت با 18 سال غیبت در آن مسئولیت آنرا رها نکرده حاضر به حضور صوتی یا ویدئویی نشد. حتی با صدور سند کفن دفنش توسط ترکی الفیصل عربستان هم حاضر نشد بگوید هنوز زنده ام. و مرگ خفیف خائنانه را به حضور نباتی در فضای سیاسی ترجیح داد. [spacer height=”20px” id=”2″]

اما در عمق بریدگی رجوی همینقدر کافیست که در شورشهای 1396 که در بیش از 120شهر توسط مردم فقیرجریان داشت، ، یا شورشهای گرانی بنزین 1398 یا در زلزله آذربایجان و سیل عید 98، با وجود اینکه تابلو چپ تر از لنین را میزند، و با القابی همچون رهبر کبیر انقلاب نوین، مسئول شورای ملی مقاومت، و رهبر تنها آلترناتیو، شیره ای همیشه بیدار و…مزین کرده است. این حرکتها هیچ ارزش و جایگاه مبارزاتی نداشت که انگیزه یافته از گورش بیرون آمده با دادن پیامی با تصویر خودش یا حداقل با صدای  خودش توده ها را بوجد آورده مورد خطاب ملوکانه قرار بده!! [spacer height=”20px” id=”2″]

نباید از این بریده سوال کرد که پس منتظر چه پدیده ای هستی، مردم ایران مگر چه باید میکردند، مگر مدعی نیستی اینحرکتها توسط هزاران کانونهای شورشی تو دامن زده شده و هدایت و رهبری میشود،  دیگر بیش از این چه میخواستی؟ که پشیزی برایت ارزش نداشت؟ مگر همان خلق قهرمان نبودند؟  کسی دور برت نبود بگوید رجوی بلند شو خلق آمده و تو خوابی؟ بریدگی از مردم ایران بیش از این؟[spacer height=”20px” id=”2″]

نکند کانون شورشی در کار نیست؟ نکند معترضین همان “خلق خائن” و دانشجویان و جوانانی که باید پای دیوار گذاشتشان هستند؟ که همواره به صورت رجوی تف کرده اند؟ که در مسعودرجوی انگیزه ایجاد نمیکند؟ رجوی خوب میداند. با کی طرف است.[spacer height=”20px” id=”2″]

سوال این است که پس آقای رجوی به چه دلیل 2000نفر را در آلبانی  و تعدادی را در کشورهای دیگر علاف کرده و کماکان خودش را تنها آلترناتیو میشمارد؟ به چه امیدی؟ خلق قهرمان که خائن از آب در آمده، دانشجویان پیشتازش را هم که باید گذاشت پای دیورا؟ ارتش آزادیبخشش هم که خلع سلاح شده، از اشرف به لیبرتی و ته مانده اش پای لنگان و کمرهای خمیده به آلبانی 5000کیلومتری ایران رسیده که عمدتا بیمارستانهای آلبانی را پر کرده اند تا اشرف 3 را. بقیه هم منتظر تخت خالی در بیمارستانهای آلبانی هستند.  پس آقای رجوی منتظرالظهور کدام ارتش آزادیبخش است؟ تا با سرنگونی رژیم او را بقدرت برسد.  [spacer height=”20px” id=”2″]

جواب را خود آقای رجوی چند هفته پیش دادند.[spacer height=”20px” id=”2″]

وقتی آمریکا در یک اقدام تروریستی برخلاف تمامی کنوانسیونهای بین المللی سردار قاسم سلیمانی را ترور میکند، اقدامی که توسط همه آزادیخواهان و حتی ژنرالها و سیاستمداران آمریکا با تعریف و تمجید از قاسم سلیمانی بعنوان فرمانده ای که از کشور و منافع کشور دفاع میکرده، محکوم کردند. [spacer height=”20px” id=”2″]

 اینجا بود که مسعود رجوی بعد از 18 سال از حالت مومیایی خارج و لخت و عور بیرون میجهد و فریاد یافتم  یافتمش به آسمان بلند شده آنچنان از خود بی خود میشود که دیوانه وار دست افشان و پای کوبان در اوج پریشانی خود را درتهران میبیند و از همین رو سال  2020 را بخیال اینکه ارتش آزادیبخشش براه افتاده سال سرنگونی رژیم اعلام و به همه مریدان درگاهش تقدیم میکند.[spacer height=”20px” id=”2″]

بله آقای مسعود رجوی منتظرالظهور (ارتش آزادیبخش آمریکاست) که او و حرمسرایش را به تهران ببرد.

ولی ضربه کمرشکن به این بریده مزدور آمریکا وقتی وارد شد که این ترور با واکنش میلیونی مردم ایران در خیابانهای کشور محکوم شناخته شد. پاسخ موشکی رژیم نیز سند بازگشت رجوی را به همان گور سابق را صادر کرد. امروزه نیز سال 2020 به نیمه رسیده و هیچ چشم اندازی هم از آنچه باعث شد رجوی لخت و عور از قبرش بیرون پریده سال سرنگونی اعلام کند نیست. آقای رجوی سال سرنگونی اعلام کردن آسان است ولی رسوایی وقتی است که بخواهی به آن جامع عمل به پوشاندنی.


الا یا ایهّا الساقی اَدِر کاَساً و ناوِلها                              که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها

ببوی نافه‌ٔ کآخر صبا زان طرّه بگشاید                            ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم                   جرس فریاد می‌دارد که بربندید محملها

بمی سجّاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید                      که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل                     کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

همه کارم ز خودکامی ببدنامی کشید آخر                         نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها

حضوری گر همی‌خواهی ازو غایب مشو حافظ                 متی ما تلقَ من تهوی دَعِ الدّنیا و اَهملها

بنابراین باید دوباره کسی را پیدا کرد و مانند فروغ جاویدان و ترورهای سال 60 و تقصیرها را به گردن او انداخت که اینبار قرعه بنام جدا شدگان خورده که رجوی آنها را با رویزیونیست و ضد اصول مبارزاتی و اصلاح طلب خواندن مقصر شکستهایش بخاطر بد عهدی ارتش آزادیبخش آمریکا معرفی کند.

داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

اول ماه ژوئن 2020

11 خرداد 1399

[A] اسامی ۱۰۶ تن که درسازمان مجاهدین خودکشی کرده ویا به قتل رسیده اند. اسامی بیش از۷۰ تن ازاعضای مجاهدین که دست به خودکشی زده ومنجربه مرگ آنها شده است. مریم رجوی ومجاهدین نام سمانه بزرگانفر ورضا ستوده مرام که دچاربیماری روانی شده ودرآلبانی خودکشی کرده اند را بعنوان مجاهد شهید صدیق نام گذاشتند) صفت صدیق بنابرگفته رجوی درقرآن شأن پیامبران وائمه وامامان بکاربرده می شود(. خودکشی ازکودک)دختر( زیر۱۶سال تا اعضایی درسنین باال رادربرمی گیرد. آمارخودکشی درتشکیالت مجاهدین بسته به سال های مختلف، ۵تا۱۰ برابر خودکشی دررژیم جنایتکارآخوندی است؟. آمارخودکشی هایی که منجربه مرگ نشده است، ۴ تا ۵ برابرآمارفوق است. همچنانکه فرید لدنی* »خواهرزاده مریم رجوی« سه بارخودکشی کرده بود. خودکشی بوسیله به آتش کشیدن خود، یکی ازدردناکترین وهمچنین هولناکترین چنین پدیده ایی درتوتالیتاریسم ایدئولوژیک مجاهدین است. نفت ریختن وتهدید به آتش زدن درحضورجمع وفیلمبرداری ازصحنه برای ارعاب اعضا، یکی ازجنایات توتالیتاریسم رجوی است. دوتن اززندانیان سیاسی زمان شاه دربین این خودکشی وقتل ها هستند. بسیاری ازاعضایی که خودکشی کرده ویا به قتل رسیده اند، اززندانیان سیاسی رژیم جنایتکارخمینی بودند. بسیاری ازافرادی که دراین لیست قراردارند، اززندانیان سال ۷۳پروژه رفع ابهام دراشرف هستند. وتعدادی زیرشکنجه کشته شده اند. قربانیان قاچاق انسان که با فریب و وعده کاروشغل وکسب درآمد، تهیه کیس پناهندگی اروپا، زن ویا حتی آموزش خلبانی به عراق و اشرف کشانده شده اند، درمیان خودکشی کنندگان هستند. https://www.nototerrorism-cults.com/?p=20867

[B] ادوارد برنشتاین متولد1850 برلین آلمان یکی از تئوریسینهای سوسیال دمکراسی و یک سیاستمدار در حزب سوسیال دمکرات SPDبود. ولفگانگ شوهاردت ترجمه ی شین میم شین دائرالمعارف روشنگری ادوارد برنشتاین (1850 ـ 1932) تئوریسین و سیاستمدار آلمانی  مؤسس رویزیونیسم نظری در مارکسیسم مؤلف مقالاتی تحت عنوان «مسائل سوسیالیسم» (1896 ـ 1898) و «پیش شرط های سوسیالیسم و و ظایف سوسیال ـ دموکراسی» (1899) برنشتاین ماتریالیسم و دیالک تیک را متافیزیکی و غیرعلمی نامید و رد کرد. وظیفه فلسفه سوسیال ـ دموکراسی باید غلبه بر ماتریالیسم دیالک تیکی باشد و کانتیانیسم را به جای آن بگذارد. شعار : «کانت بر ضد چاپلوسی» برنشتاین تئوری های زیرین مارکس را نیز رد کرد: تئوری ارزش کار تئوری اضافه ارزش تز قطب بندی، ذلت و فروپاشی انقلاب پرولتری برنشتاین به جای انقلاب، رفرم را پیشنهاد کرد، به جای آماج، راه را مطلق کرد و دموکراسی را بمثابه وسیله و هدف همزمان قلمداد کرد.

[C] Bernstein and the colonies

While opposed to chauvinism and war, Bernstein granted colonialism the right to take the ground from the “savages” in tropical countries because Europe had a higher culture:

“It is not necessary for Europeans to occupy tropical countries to harm the natives’ enjoyment of life, nor has it been the case throughout. In addition, only a limited right of the savages to the land they occupy can be recognized. In the extreme case, the higher culture also has the higher right. Not the conquest, but the cultivation of the soil gives the historical legal title to its use.

[D] https://per.euronews.com/2020/01/29/spain-el-pais-iran-opposition-mek-gave-money-to-vox-leader خبرگزاری یورو نیوز،  نشریه ال‌پائیس: مجاهدین خلق به رهبر حزب وُکس و سخنگوی مجلس اسپانیا پول داده‌اند

[E] متن پیاده شده مذاکرات مسعودرجوی با سپهبد طاهر جلیل حبوش رئیس سرویس کل اطلاعات عراق 1999م/1378ش. رجوی: درباره آنچه در خصوص عملیات و انجام نیافتن آن از طرف سازمان گفته شده است باید بگویم به دنبال عملیات صیاد شیرازی و بازگشت از آن برادران در (سرویس) اطلاعات خواستار اجرای برخی عملیات از ما شدند که ما با همه آنها موافقت نموده و در کرمانشاه و دزفول اجرایش کردیم.

متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت 

بقلم داود باقروند ارشد

مرضیه چگونه به دام فرقه رجوی افتاد _ سال های جدایی _ اسارت وزندان ومرگ درفرانسه - Iran Interlink MEK Rajavi CultIran Interlink MEK Rajavi Cultاین قلم مدتها همراه مرضیه خواننده پر آوازه ایران در لندن و اردن[1] و هنگام حضورش در شورای ملی مقاومت بوده ام. او یکی از نوارهایش را نیز وقتی در اردن با هم بودیم به یادگار به این قلم هدیه کرد که متاسفانه هنگام فرار از جهنم اشرف در عراق جا ماند. 

 مرضیه مطرب؟  

مرضیه از طریق آقای هدایت الله و خانم مریم متین دفتری و اعتمادی که به آنها داشت به دام فرقه رجوی افتاد. رجویها که در اوج ایزولاسیون داخلی و نیرویی بسر میبرد همچون تشنه ای در نمکزار به حمایت سلبریتی ملی ای همچون مرضیه نیاز حیاتی داشتند. بویژه که هم احمد شاملو و هم شجریان با خائن خواندن مسعودرجوی از همکاری با او خودداری کرده بودند و مسعودرجوی آنها را مزدور رژیم و خائن و دشمن نامیده بود. از این رو در اوج دجالگری که مسعودرجوی علنا در جمع ما مجاهدین و اعضای مجاهد شورا، میگفت:“خیال نکنید که ما مطرب شده ایم. این عمله و یابوهای بورژ وازی را اگر ما سوار نشویم رقبایمان سوار میشوند و بهره اش را میبرند.” وصف و ترور شخصیتی مرضیه توسط رجوی که در مقابل مریم رجوی سربلند نکند

رادیو زمانه | آهنگ زمانه | موسیقی ایرانی | غروب مرضیه در «صبح روشنایی‌ها...»هرچند در ظاهر سنگ تمام برایش گذاشتند. یک اکیپ چهارنفره با مسئولیت نیکو خائفی اشک زری (عضو شورای رهبری)، حمید رضا طاهر زاده “طاهر”، کامیار ایزدپناه  و حتی پذیرش اینکه حمیدرضا طاهر زاده از عضویت سازمانی عملا خارج شود، چون هم مرضیه علاقه خاصی به او داشت، بویژه که نسبت به اعمال انقلاب ایدئولژیک در مورد طاهر زاده مشکل هم داشتند و دارند، بنابراین طاهر زاده را صرف مرضیه کردند و تنها در قالب عضو شواری ملی مقاومت در کنار مرضیه جهت کنترل او حضور پیدا میکرد. و اینگونه مسعود رجوی برای مرضیه مایه گذاشت که نشان میداد بعد از تنفری که مردم ایران نسبت به رجوی از خود نشان دادند، تا چه حد به حمایت مرضبه برای ادامه حیات ننگین و خائنانه اش نیاز دارد.

ظهور مرضیه ای دگر و تهدید تمامیت مسعود و مریم رجوی

شجریان

مسعود و مریم رجوی  فکر میکردند مرضیه نیز مانند دیگر خوانندگان و هنرمندان امثال منوچهر سخایی، محمد شمس، عماد رام و… با دریافت سهمی از پولهای عراق بعنوان مقرری وزندگی در حاشیه مناسبات سازمان میتوان از او نیز بعنوان یک سلبرتی هنری و خنثی در برنامه ها و شوهای مریم رجوی مورد سوء استفاده قرار داد.

اما  زوج رجوی بسیار زود فهمید که مرضیه آنکسی که فکر میکردند نیست، او از سلاله خورشید است و با تاریکی و دجالگری و امام زمان بازیهای رجوی در نبرد  و تهدید جدی برای رهبری خیانت بار مسعود  و مریم است. در زیر گزارش خود مسعود رجوی که از سایت فرقه رجوی نقل شده است را بخوانید. این گزارش ناظر به زمانی است که مسعود و مریم قصد دارند قبل از حمله آمریکا به عراق با بجا گذشتن همه مجاهدین از عراق فرار کنند و همه مجاهدین را تنها بگذارند و مرضیه نیز باید از عراق خارج شود، ولی مرضیه همه نقشه های خیانتبار آنها را نقش بر آب میکند .

 گزارش شخص مسعود  رجوی را بخوانید  تا توضیح داده شود:

https://leader.mojahedin.org/i/news/69519در روز ۲۱مهر ۱۳۷۶ در پایان یک اجلاس شورا در یکی از قرارگاههای ارتش آزادیبخش ملی ایران، خانم مرضیه درخواست شگفت انگیزی به من ارائه کرد. در این زمان او ۷۳سال داشت. نزدیک غروب، مریم به من گفت خانم مرضیه سفر بازگشت خود به فرانسه را لغو کرده و می‌خواهد تورا ببیند. پرسیدم موضوع چیست؟ مریم گفت: دو پایش را در یک کفش کرده و می‌گوید ارتش آزادیبخش را انتخاب کرده و هیچ‌کس حتی تو هم نمی‌توانی انتخاب او را تغییر بدهی…از مریم پرسیدم آیا ایشان در پاریس مشکل و کمبودی دارد؟ گفت تا آن‌جا که من می‌دانم خیر اما خودت هم بپرس…  ساعتی بعد خانم مرضیه ازمحل اقامت موقتش در بغداد به قرارگاه بدیع زادگان آمد. مریم و من که از این پیشتر با ایشان خداحافظی کرده بودیم به دیدارش شتافتیم. مضمون صحبتمان را خلاصه می‌کنم. خانم مرضیه گفت: آقا، چیزی از شما می‌خواهم به‌شرط این‌که نه نگویی! گفتم هر چیز که شما بگویید به روی چشم الا این‌که بخواهید در اینجا بمانید، چون این محیط امنیت ندارد، مناسب کار و فعالیتهای شما[نگارنده: منظورش شخص خودش و مریم رجوی است] هم نیست، هوای آن هم برای شما خوب نیست، امکاناتش بسیار محدود است و خلاصه خسته خواهید شد. [نگارنده: مگر تا روز قبلش امنیت بود، هوایش هم خوب بود؟]اگر در پاریس مشکل یا کم و کسری دارید، بفرمایید، به روی چشم… خانم مرضیه با اشاره به مریم گفت: خیر، «خانوم» ترتیب همه چیز را داده‌اند. در پاریس باغ بزرگی برایم گرفته‌اند. استودیوی جداگانه هم برای تمرین و ضبط صدا با تجهیزات دارم. بهترین ارکستر در اختیارم است. مجاهدین هم در کنارم هستند و از چیزی فروگذار نمی‌کنند. با هنگامه هم در ارتباط هستم و حالش خوب است… گفتم: پس مشکل چیست؟ با نگاهی پر مهر و اشتیاق به مریم، که گویی دوری از او را بر نمی تابد و نیز می‌خواهد او را در برابر مخالفت من، به حمایت از درخواست خودش بکشاند گفت: می‌خواهم نزدیک «خانوم» باشم. [نگارنده: مرضیه بیچاره نمیدانست که مریم فردایش دارد فرار میکند به فرانسه]نمی‌خواهم زن ویژه باشم، من رزمنده ارتش آزادیبخش هستم… گفتم: خانم مرضیه، بزرگواری شما چیز ناشناخته‌یی نیست اما در این سن و سال و با کسالتهایی که دارید چگونه می‌خواهید رزمنده باشید؟ این چه انتظاری است که از خودتان دارید؟ گفت: لااقل برای بچه‌ها و راهگشایان ملتم آشپزی که بلدم، اگر این را هم قبول نداری، دستکم دعایی بدرقه راهشان می‌کنم. میهمان نیستم و از امروز صاحبخانه ام .سپس سوگند خورد که با خلوص می‌خواهد بر روی اولین تانک بجانب دشمن بشتابد. تأکید کرد که فکر همه خطرات را هم کرده و خونش مانند دیگر مجاهدان کمترین فدیه آزادی ملت ایران است…آخر سر هم با لحنی اخطارگونه به من، دوباره تأکید کرد که هیچ‌کس نمی‌تواند انتخاب او را تغییر بدهد والا دست به قهر و اعتصاب می‌زند.شگفتا در حالی‌که مرضیه، آتشین می غرید، مریم دست او را گرفته بود و به آرامی می‌گریست و من هنوز نمی فهمیدم که این اشک شوق و غرور و تحسین است. راستی که مرضیه اصل و وصل خویش را در مریم رهایی باز یافته بود.دقایقی بعد هزاردستان و خاتون هنر ایران، قلم به‌دست گرفت و یک برگ زرین و جاودانه مقاومت و هنر را، به‌صورت یک نامه نوشت و خطاب به من ابلاغ کرد. این غزل غزلهای او بود. وقتی خواندم، فهمیدم که تا آن روز مرضیه را نشناخته بودم. با شرمندگی از عنوانهای پر لطفی که به من داده است، از آن‌جا که مجاز نیستم هیچ چیزی را از نامه تاریخی بانوی سرفراز هنر حذف کنم، امانت را عیناً به موزه مقاومت تقدیم می‌کنم و به استحضار همه هموطنان به‌ویژه زنان اشرف‌نشان این مرز و بوم می‌رسانم:گزارش مسعود رجوی از رویکرد مرضیه نسبت به خواست رجوی به فرار از عراق

نامه مرضیه به سازمان نقل از سایت مجاهدین

https://leader.mojahedin.org/i/news/69519

مرضیه که خود فرد پاک و پاکیزه ای بود، فکر میکرد که با خدایان پاکیزگی طرف است. و از همین رو به این زوج دجال و مجاهدین عشق میورزید ولی نمیدانست که با یک فقره ضحاک مار بدوش و یک قواد مواجهه است که جان ایرانیان که هیچ جان مجاهدینی که فدایی او بودند نیز سرسوزنی برایشان ارزش ندارد. 

 رجویها که فکر میکردند با یک مطرب طرف هستند و به محض گفتن اینکه عراق در حال اشغال است و باید برود اروپا، همچون خودشان بلافاصله استقبال خواهد کرد.

اما با رویکرد صادقانه و فداکارانه مرضیه چنان شوک شدند و مرضیه بدون اینکه بداند چنان خیانت مسعود و مریم را در آینه خودش برای خود ایندو رهبر فراری به نمایش گذاشت که کینه عمیقی از او بدل گرفتند.

رجویها مجبور شدند ما ها مسئولین را جمع کنند و مشکلی که ایجاد شده است را مطرح کنند، بدون اینکه بگویند مرضیه دارد طرح فرار آنها را خراب میکند. بلکه گفتند اگر مرضیه را نتوانستیم متقاعد کنیم که به خارج برود ممکن است در اثر شدت بیماری در عراق بمیرد!!! شما ها باید حواستان جمع باشد!! حتی در نهایت در جلسه عمومی نیز به این رویکرد خطرناک مرضیه برای  اعتبار رهبری خودشان اشاره کردند. 

ترس رجویها این بود که وقتی مرضیه در عراق بماند و بعد بفهمد که ایندو فرار کرده اند چگونه بر سرشان آوار خواهد شد. بویژه با وجهه ملی و بین المللی و ورحیه جنگنده ای که مرضیه داشت، فقط باید او را میکشتند تا ساکتش کنند. 

هرچند این مسئله ای نبود که ایندو جرثومه های خیانت و وطن فروشی نتوانند از پس آن برآیند و در نهایت با هزاران دروغ و فریب او را راضی به خروج از عراق کردند.  ولی از آنجا که خیلی دیر شده بود پس از سقوط صدام، مرضیه مدت ۱۰ روز در مرز عراق و اردن سرگردان بود تا سرانجام موفق شد از این کشور خارج شود و به اروپا برود.

وقتی مرضیه بعدها در اروپا فهمید که بازهم فریب خورده و ایندو خود فرار کرده اند و علت اصرار آنها به خروج از عراق چه بوده بخاطر خیانت آنها به اعضا و جنبش دست به اعتراض زد. مرضیه در دفتر خاطراتش در زمانیکه به اسارت فرقه رجوی در آمده بود هر روز از خیانتها و فریب های رجویها نوشته بود. هر روز از اعتراضاتش به عملکردهای خیانتبار رجویها و بلا جواب ماندن آنها پر بود که مریم رجوی دستور داد دفتر خاطراتش را زندانبانان او از وی دزدیدند. مرضیه دست به اعتراض زد و حتی خواستار رسیدگی در شورای ملی مقاومت شد که متاسفانه  با اکیپ کنترل چهار نفره و افزایش نفرات کنترل او، مرضیه را در دهه هفتاد زندگی با انبوه بیماری و در اوج تنهایی عملا خفه کردند و نگذاشتند صدایش به جایی برسد. خاطرات روزانه اش را جنگ و جدالهایی که با مریم رجوی و کشتاپویی که او را کنترل میکردند داشت را از او دزدیدند که بدست کسی نرسد. 

 خیانت مسعود و مریم رجوی در مورد هنرمندان و بویژه مرضیه بسیار دامنه دار است متاسفانه اسماعیل وفایغمایی که از بسیاری با خبر است حق مطلب را ادا نمیکند. شاید هم خود اسماعیل وفا را علیه مرضیه به خدمت گرفته بودند که اینگونه در سکوت از طرح جزئیات است. چون رجوی اجازه نمیداد که افرادی مانند اسماعیل که با رجوی مسئله داشت در جریان مشکلات مرضیه قرار بگیرند. حتی از او بعنوان فردی ملایم که مرضیه میشناخت برای فریب مرضیه استفاده هم میکرد. همانگونه که از مزدور زن باره ای بنام حمیدرضا طاهر زاده و محمد شمس استفاده میکرد.

داود باقروند ارشد 

اکتبر 2020

مهرماه 1399

معمای توسعه و عدم توسعه یافتگی کشورها-قسمت اول

داود باقروند ارشد

مقدمه

[spacer height=”15px”]

 

موضوع عدم توسعه کشورهای بسیاری در جهان نسبت به کشورهای توسعه یافته ای همچون انگلستان، آمریکا، ،فرانسه، ژاپن، آلمان و …طی نزدیک به دو قرن گذشته که توانستند طی یک جهش از نظام کهنه فئودالی به جهان صنعتی-سرمایه داری بر جهان مسلط شوند، همواره بعنوان یک چالش ملی ما و مشغله  ذهنی روشنفکران و سیاستمداران و فرهیختگان و… کشورهای توسعه نیافته بوده است. چالشی که در ایران با سوال بسیار معروف عباس میرزا از ژوبر نماینده فرانسه در اردوگاه جنگی اش که پرسیده بود:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”سوال عباس میرزا از ژوبر نماینده فرانسه در ارتش ایران” url=”سوال عباس میرزا از ژوبر نماینده فرانسه در ارتش ایران”]”نمی‌دانم این قدرتی كه شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط كرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح كردن و بكار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنكه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و به‌ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصل‌خیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا كمتر است؟ یا آفتاب كه قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما كمتر از شماست؟ یا خدایی كه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یكسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌كنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بكنم كه ایرانیان را هشیار نمایم.” ((https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7))[/su_quote][spacer height=”15px”]

ثبت تاریخی شد و پس از گذشت 200 سال کماکان بی پاسخ مانده است! سوال عباس میرزا ناظر بر یافتن پاسخی به “چگونه می توانیم پیشرفت کنیم؟ بود.  امروزه با سرعت سرسام آوری که تحولات جهانی بخود گرفته است طوریکه بدرستی میتوان عصر حاضر را عصر هبوط سوم بشریت و عصر جهان و جوامع شبکه ای نامید،  ضرورت و جدیت یافتن پاسخ برای سوال عباس میرزا را صد چندان نموده است. تا مبادا بازماندن از سوارشدن بر قطار توسعه جهانی ما را  به سرنوشتی سیاه  در اثرجهش تکنولوژیک حاضر(هبوط سوم بشری) توسط کشورهای توسعه یافته آنچنان از ما جلو بیفتند که اینبار با به بردگی نوین کشیده شدن توسط آنها بطور بازگشت ناپذیری نه به توسعه پایدار که در عقب ماندگی پایدار بمانیم! این نوشتار تلاشی است برای انعکاس یافته ها و جواب متکی به یافته های دانشمندان اجتماعی اقتصادی.

[spacer height=”15px”]

انقلاب صنعتی عامل توسعه و پیشرفت غرب

قبل از انقلاب صنعتی در انگلستان، جهان بطور کلی تحت نظامهای سیاسی پادشاهی و نظم اقتصادی فئودالی در یک تعادل نسبتا پایدار اقتصادی و البته سیاسی برای قرنها زیسته بودند.  هرچند که اختلافاتی بین نظم های سیاسی-اقتصادی موجود کشورهای جهان در غرب و شرق آن وجود داشت. اما در اکثر قریب به اتفاق کشورها قدرت در دست عده ای از اشراف و زمینداران بود و مردم نیز جز بردگی و کار در زمین های فئودالها-جنگجویانِ زمیندار حتی بعنوان جزئی از زمین نقش و حقوق دیگری نداشتند. کشورها نیز اختلاف چندانی نسبت به همدیگر در توان صنعتی، نظامی و تکنولوژیک نداشتند. انقلاب صنعتی در غرب و بطور مشخص در انگلستان چنان تحولی ایجاد کرد که به یکباره آنها را بر کشورهای کمتر توسعه یافته و یا توسعه نیافته بطور کامل غالب نمود.

[spacer height=”15px”]

دلایل جلو افتادن غرب

دلایل بسیاری برای این جهش در غرب و آن عقب ماندگی در شرق و یا جهان سوم توسط بسیاری از افراد و سازمانها و بنیادهای اقتصادی و سیاسی و … عنوان شده است. دلایلی مانند، جغرافیا، فرهنگ، مذهب، پروتستانیم، غفلت سیاستمدارن، کمبود دانش اقتصادی،  استعمار، خیانت نخبگان سیاسی، سیاستهای بد اقتصادی، ژن و نژاد برتر!.. از جمله آنهاست. راه حل هایی نیز مانند، ریاضت های اقتصادی، خصوصی سازی، جذب سرمایه(سرمایه گذاری)، آزاد سازی حساب سرمایه، نرخ ارز شناور، کاهش اندازه دولت، استقلال بانک مرکزی، …توسط بانک جهانی و صندوق بین المللی پول … توصیه شده و میشود. اما تمامی این توصیه های بکارگرفته شده در کشورهای مختلف جهان از آمریکای لاتین تا آفریقا و… در عمل یا اجرا نشده و یا اگر شده به نتایجی بسا وخیم تر از وضع گذشته انجامیده است.[spacer height=”15px”]

رابرت موگابه یک ملی‌گرای آفریقایی و یک سوسیالیست که نگارنده او را از زمانیکه در مدرسه اقتصاد لندن(London School of Economics-LSE) از یک سالن متناوبا برای مبارزات سیاسی و سخنرانی، او برای استقلال کشورش و ما علیه شاه استفاده میکردیم میشناسد، وقتی رئیس جمهور زیمبابوه شده بود، تصمیم گرفت توصیه های بین المللی، و استقلال بانک مرکزی را در سال 1995 بکاربگیرد. پیش از آن نرخ تورم 20% بود، در 2002 به 140%، در 2003 به 600%، در 2007به 66000% و در 2008 به 230میلیون % رسید. طبعا در کشوریکه رئیس جمهورش حتی برنده جوایز بلیط بخت آزمایی است انتظاری جز این نمیتوان داشت. آرژانتین به ضرب نهادهای بین المللی بانک مرکزی را مستقل اعلام کرد ولی دولت کسری بودجه را بجای استقراز از بانک مرکزی از بانک ها و صندوقهای تامین اجتماعی و مردم تامین کرد. که اثرش فاجعه آمیزتر بود.[spacer height=”15px”]

مطالعات انجام شده در مورد قریب به اتفاق کشورهای توسعه نیافته توسط دانشمندان((منکور اولسون دانش آموخته اکسفورد و هاروارد و استاد اقتصاد دانشگاههای پرینستون و میرلند، دگلاس سیسیل نورث برنده جایزه نوبل اقتصاد 1393 در زمره مهم‌ترین و پرنفوذترین اقتصاددانان و تاریخ‌نگاران اقتصادی انتهای سده بیستم بود. ، جیمز اِ رابینسون دانشمند اقتصاد-سیاست و استاد دانشگاه شیکاگو و…)) علوم سیاسی اقتصادی نشان داده است که علت اجرای نادرست سیاست های اقتصادی و شکست کشورها در نیل به توسعه در یک کلمه ««دوراهی سیاستمدار»»نهفته است. سوالِ حفظ کارایی یا حفظ حکومت گروه خاص توسط سیاستمدار. آنها طی مطالعات خود بر روی تاریخ کشورها دریافتند که مشکل سیاستمدار عموما کمبود علم و دانش نیست. مشکل دو راهی حفظ قدرت سیاسی از طریق قربانی کردن منافع عمومی یا تامین منافع عمومی و از دست دادن تدریجی قدرت سیاسی است. این ««دوراهی سیاستمدار»»است که سرنوشت کشورها را تعیین میکند.[spacer height=”15px”]

اما ساده انگارانه ترین رویکرد این خواهد بود که فکر کنیم مسئله عدم توسعه چند میلیارد مردم جهان به همین سادگی  بیان ««دوراهی سیاستمدار»» است. رویکردهای ساده انگارانه ای که در گذشته نیز یکی از دلایل عمده شناخت ریشه های عدم توسعه بوده است. در مطالعات جدید عواملی بررسی شده اند که هر ملتی باید متناسب با وضعیت خاص کشور خودش آنها را بشناسد و بدرمان آن بپردازد. تا در دوراهی فوق الذکر، راه درست انتخاب شود. عواملی چون:[spacer height=”15px”]

یک: رابطه دولت – ملت / اندک سالاری

دو: نهادهای استثماری اقتصادی و سیاسی در مقابلِ نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی

سه: رسانه های آزاد

چهار: توسعه مبتنی بر تخریب خلاق

پنج: توسعه مبتنی بر تغییرات فنآورانه

شش: چرخه های صحیح تکاملی

هفتم: انگیزش مردم برای حرکت و توسعه، خلاقیت و نو آوری

هشتم: مقاطع تاریخی و حوادث

نهم: ثبات سیاسی – تمرکز سیاسی

[spacer height=”15px”]

اندک سالاری

در بررسی موانع و چالشهای فوق ابتدا باید بر کشوریهایی که توانسته اند از پس آنها برآیند و خود را به توسعه برسانند تمرکز کرد و از آنها آنچه لازم است آموخت. سپس به کشورهایی که نتوانستند از این موانع عبور کنند نظر افکند و بوضوح مشاهده کرد که چرا در مقایسه نمیتوانند به توسعه دست یابند. در مسیر بررسی کشورها، محورهای فوق و زیر محورهای عمده دیگر مفصل تشریح خواهد شد. این مطالعات نشان داد که بزنگاههای تاریخی، یک کشور را یا به دام اندک سالاری می اندازد یا به عبور از اندک سالاری منجر میشود. “بررسی تاریخی کشورها توسط دانشمندان علوم اقتصادی-اجتماعی ((North, D. Wallis J.J.,& Wingas, B. (2009). Violence and Social Orders: Aconceptual Framework for interpreting Recorded Human History. New York: Cambridge University Press. )) نشان میدهد که اندک کشورها توانسته اند از دام اندک سالاری بگریزند”  همانگونه که در حال حاضر نیز85% از مردم درکشورهای اندک سالار زندگی میکنند. علت ماندگاری اندک سالاری از نظر نورث دی والیس، نویسنده کتاب “خشونت و نظم اجتماعی” و دیگر هم فکرانش، در مسئله ای بنام امنیت نهفته است.[spacer height=”15px”]

امنیت تیغی دولبه

در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به اندک سالاری((گروهک سالاری[۱] یا اُلیگارشی (به فرانسوی: oligarchie) (یا «حکومت گروه اندک») اصطلاحی است که اشاره‌های تحقیرآمیزی دارد؛ معنی آن این است که نه‌تنها حکومت در دست یک گروه کوچک است، بلکه این گروهِ حکمران و کوچک، فاسد است و در برابر تودهٔ مردم مسئول نیست؛ یا از جهات دیگر مورد بیزاری همگان است. اُلیگارشی ممکن است به حاکمیت عده‌ای اندک نه‌تنها در زمینهٔ حکومت کشور، بلکه به حکومت عده‌ای هم‌مسلک یا گروه کوچک در هر مجمع، خواه دینی، اتحادیهٔ صنفی، یا هر مجمع دیگر اشاره داشته باشد. در مفهوم سیاسی، این اصطلاح از زمان افلاطون با مونارشی و دموکراسی تفاوت نمایان داشته‌است. اما اُلیگارشی در نظر افلاطون شکل منحطّ حکومت، یعنی صورت فاسدشدهٔ آریستوکراسی (حکومت نخبگان) است، همان‌گونه که جبّاریّت صورت فاسدشدهٔ پادشاهی و حکومت تودهٔ بَلواگر صورت فاسدشدهٔ دموکراسی است.)) میگردد. انحصار در تامین امنیت به بازار انحصاری در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند، آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی “مونارشی” یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، اندک سالاری بر جامعه حاکم می شود. [spacer height=”15px”]

در اروپا شرایط طبیعی (آب فراوان، بعنوان مهمترین عامل تولید، کوه های مرتفع، و زمستانهای سخت بعنوان دژهای طبیعی نظامی) به گونه ای بود که قدرت های نظامی، محلی میتوانستند در مقابل قدرت های نظامی اعم از ملی و خارجی از خود  حفاظت کند. بنابراین تشکیل حکومت های محلی را در اقصا نقاط اروپا ممکن ساخت. چنانچه پس از سقوط امپراطوری روم بیش از 420 دولت شهر در اروپا تاسیس شد. اما در کشورهای شرقی مانند ایران حکومت های محلی به ندرت شکل گرفتند. زیرا شرایط اقلیمی اجازه مقاومت در برابر قدرت برتر داخلی و خارجی را نمیداد. آنچه سرنوشت اروپا را متمایز ساخت جلو گیری از انحصار قدرت نظامی بود تا آن که سایر شرایط امکان تغییر نظام سیاسی از اندک سالاری را فراهم ساخت.[spacer height=”15px”]

انگلستان

جنگ های درازمدت داخلی درانگلستان ((https://en.wikipedia.org/wiki/English_Civil_War))  به آنها اثبات نمود که هیچ یک از آنها یعنی پادشاه، اشراف زمیندار و تجار بزرگ قابل حذف نیستند و در نتیجه به تاسیس نهادهایی منجر شد که صلح و آرامش را میان آنها برقرار ساخت. این نهادها امکان تعرض فرادستان به ویژه نظام سلطنتی و دربار را، به اشراف منتفی می کردند. این شرایط محصول تدبیر فردی نبود، بلکه نتیجه اجتناب ناپذیر تکثر قدرت نظامی به حساب می آمد. جنگهای داخلی طولانی مدت در انگلستان، به انقلاب شکوهمند 1688 منجر شد.((انقلاب شکوهمند: به  انگلیسی : Glorious Revolutionهمان انقلاب سال ۱۶۸۸ انگلستان است که چون بدون درگیری به پیروزی رسید با عناوینی چون انقلاب بدون خونریزی یا انقلاب ۱۶۸۸ و انقلاب آرام نیز نامیده می‌شود و با توافقی که صورت گرفت، حکومتی دموکراتیک تر، جایگزین نظام پادشاهی شد. این انقلاب زمانی شکل گرفت که شاه ویلیام سوم و ملکه ماری دوم به جای شاه جیمز دوم  نشسته و تاج و تخت او را به دست گرفتند و در این جابجایی قدرت، شاه جدید موافقت نمود تا به عنوان یک پادشاه محدود عمل نماید، به علاوه؛ اختیارات و قدرت بیشتری به پارلمان واگذار کند. این انقلاب اگرچه کوتاه و بدون شور و هیجان انقلاب‌های دیگر بود اما نه تنها نتیجهٔ آن، یعنی سلطنت مشروطه، تا به امروز نظام حاکم بر انگلستان را رقم زده بلکه؛ دستاوردهای این انقلاب، موجب پدید آمدن رویدادهایی شد که نخستین دموکراسی مدرن را پایه‌ریزی کرد.))    که در آن حاکمیت قانون میان فرادستان انگلیس را نهادینه کرد. این اندک سالاری گام بلندی در توسعه این کشور تلقی می شود. چرا که دادگاههای خاص تحت نظر پادشاه برچیده شد، هر استقراض و اخذ مالیات نیازمند تصویب پارلمان شد، تمام مراجع قانونگذاری حذف و پارلمان تنها منبع وضع قانون گردید. در چنین شرایط برقراری حاکمیت قانون (آنهم تنها برای فرادستان و نه عموم مردم) بود که به تحولات اقتصادی شگرفی منجر گردید و زمینه ساز و ظهور انقلاب صنعتی شد.[spacer height=”15px”]

این سیستم “اندک سالاری قانونمند” با همه محاسنی که برای انگلستان داشت، هنوز فاصله زیادی تا مردم سالاری یا دمکراسی داشت. بیش از دو قرن طول کشید تا به تدریج گام هایی برای تبدیل جامعه اندک سالار انگلستان به جامعه مردم سالار بردارد. این مردم سالاری محصول فشارهای مردم برای دستیابی به حق رای و ترس فرادستان برای از دست دادن قدرت بود. نبرد قدرت میان فرادستان و شهروندان در انگلستان گذر از اندک سالاری را ممکن ساخت.[spacer height=”15px”]

یعنی بعد از شورش لودیت ها درسالهای 16-1811، شورش اسپافیلدز1816((https://en.wikipedia.org/wiki/Spa_Fields_riots))، شورش منجر به قتل عام پیترلو1819،((رویدادهای 16 اوت 1819 در سنت پیترزفیلدز[۱] در منچستر انگلیس که در خلال آن نظامیان به سوی هواداران اصلاحات پارلمان آتش گشودند. در این رویارویی یازده نفر کشته و 500 نفر زخمی شدند. این رویداد به اقتباس از نبرد واترلو، کشتار پیترلو نام گرفت.))، شورش های سوئینگ 1830((شورش های سوئینگ، خیزش  کشاورزی در جنوب و شرق انگلیس در 1830ـ1831. عوامل گوناگونی همچون جابه جائی ناشی از انقلاب کشاورزی، محصور ساختن تدریجی اراضی کشاورزی، از هم گسیختگی تدریجی پیوندهای محلی، رکود اقتصادی ناشی از جنگ‌های دوران ناپلئون، برداشت محصول ناکافی برای چند سال پی در پی، کمبود دستمزدها و افزایش قیمت‌ها به علت تصویب قانون غلات به بروز این شورش‌ها کمک کرد. بهانه اولیه این شورش‌ها عرضه ماشین‌های خرمنکوب بود که  کشاورزی را نگران تأمین معاش خود ساخت. شورشیان خرمن‌ها را به آتش کشیدند، ماشین‌آلات را درهم شکسته و نامه‌های تهدید‌آمیز برای کشاورزان زمین‌دار فرستادند. شورشیان با خلق رهبری به نام سروان سوئینگ[۱]، در ذهن زمین‌داران بزرگ هراس به وجود آوردند. دولت با اعدام نوزده نفر از شورشیان و تبعید پانصد نفر از آنان به مستعمرات، شورش‌ها را سرکوب کرد.))، تا سرانجام در سال 1832 بود که حکومت برای جلوگیری از انقلاب، حاضر به اصلاح قانون انتخابات شد.[spacer height=”15px”]

براساس قانون 1832نیز فقط 14% مردم آنهم بر اساس دارایی و مالیات های پرداخت شده هر شخص حق رای پیدا کردند.  قانون انتخابات در سال 1867پس از سه سال شورش حق رای به 30%مردم تغییر کرد، درسال 1884بدنبال شورشی دیگر به 60%مردم (آنهم فقط به مردان) حق رای داده شد، و در سال1918 به پاس ایستادگی مردم در جنگ جهانی اول به همه مردان حق رای داده شد، ودرسال 1928 سرانجام زنان نیز حق رای گرفتند.[spacer height=”15px”]

این مسیری نسبتا آرام و تدریجی اما مستمر رو به جلو در جهت بهبود قوانین بنفع مردم سالاری بوده است که انگلستان بعد از انقلاب شکوهمند 1688 طی بیش از 250سال توانست به دمکراسی برسد.

[spacer height=”15px”]

اما دیگر کشورهای در حال توسعه و حتی توسعه نیافته مانند ایران اینگونه نبودند و حرکتهای پاندولی داشته اند. اندک سالاری فرومی ریزد، مردم سالاری مستقر میشود، و مجددا اندک سالاری حاکم میگردد. نزدیکترین نمونه، انقلاب مشروطه در ایران و استقرار اندک سالاری قانونمند، و بازگشت به استبداد رضا خان.[spacer height=”15px”]

آرژانتین نیز درطی  100سال اخیر این نوسان را تجربه کرده است. درسال 1912 با انقلابی فراگیر حق رای همگانی به دست آمد. اما نظام آرام آرام بسمت دیکتاتوری رفت. تا در سال 1930 نظام پارلمانی کاملا واژگون شد. در سال 1946 مجددا دمکراسی برقرار شد و در سال 1955سرنگون شد. در سال 1973 مردم انقلاب کردند ودر سال 1976 حکومت نظامی پینوشه برقرار شد. سرانجام انتخابات آزاد در سال 1983 برقرار شد.

[spacer height=”15px”]

چرا آرژانتین نتوانست مسیر آرام و تدریجی انگلستان را طی کند؟ پاسخش را باید در همان رابطه فرادستان با یکدیگر و رابطه آنها با شهروندان جستجو کرد. در جوامع مدرن امروزه تعدد نیروهای نظامی قابل تصور نیست. بنابراین در آرژانتین هرچند شهروندان در برهه های متعددی قدرت را از فرادستان می گیرند اما پس از هر انقلاب، حذف بخشهایی از فرادستان آغاز میشود،(تنها گروه دردست دارنده قدرت نظامی-امنیتی بردیگران غلبه میکند) طوریکه نظام مونارشی حاکم میشود. سپس سرکوب شهروندان عادی با تکیه به نیروهای امنیتی در دست فرادستان آغاز میشود. در انگلستان قرن 17 امکان تکثیر نیروهای نظامی و امنیتی در دست گروههای مختلف فرادست وجود داشت. اشراف با اتکاء به نیروی نظامی خود اجاز حذف خود را نمیدادند. انحصار نیروی نظامی و امنیتی در دست یک گروه، به حاکم اجازه حذف رقبا و سپس سرکوب شهروندان را می دهد.

[spacer height=”15px”]

نیاز حیاتی توسعه

معمای توسعه نیز از همین نقطه آغاز میشود، توسعه به دسترسی باز به قانون و سایر فرصت های اقتصادی و اجتماعی نیاز دارد و این دسترسی باز زمانی امکان پذیر است که سازمان سیاسی جامعه بتواند نیروهای امنیتی را تحت مهار جامعه مدنی در آورد. این نکته از بزرگترین یافته های دانشمندان اقتصادی و اجتماعی است. تحت این نظریه کنترل مدنی نیروهای امنیتی مهمترین مسئله توسعه است. حیاتی تر اینکه، این کنترل هیچ مسیر از قبل تعیین شده و مسلمی ندارد و حتی در هیچ مرحله ای از توسعه پایان نمی یابد. نیروهای امنیتی مانند سایر اقشار خواهان بیشترین قدرت هستند. «کافی است به تجربه آمریکا که نظامیانشان که رویه ظاهری نیروهای امنیتی هستند را بنگریم که چه منافع عظیمی از مردم خود و جهان را قربانی منافع خویش ساخته اند. به میزان ضعف جامعه مدنی، فرادستان با تکیه بر نیروهای امنیتی جامعه را به سوی اندک سالاری سوق میدهند. مسئله اصلی قدرت جامعه مدنی است.»

[spacer height=”15px”]

تفاوت های جزئی و سرنوشت ساز

اما این سوال باقی است که پس چرا  انگلستانِ اروپا و نه آلمان یا لهستان یا فرانسه پیشتاز انقلاب صنعتی و توسعه و پیشرفت بوده است؟ در سال 1346م طاعون به شهر بندری تانا در دهانه رود دُن در دریای سیاه رسید. از آنجا به سراسر مدیترانه و در سال 1348 به فرانسه رسید. طاعون به هرکجا میرسید نیمی از جمعیت را از بین می برد. “دربرابریورش طاعون تمامی خرد و نبوع آدمی بی فایده بود” ((جیووانی بوکاچیو نویسنده ایتالیایی از مشاهدات دست اول خود از اثرات طاعون در ایتالیا)). در اوت 1348 ادوارد سوم پادشاه انگلستان از اسقف اعظم کانتربری خواست تا با نیاش به درگاه خداوند از طاعون جلوگیری کند. همه ندبه و دعاهای کلیسا بیهوده بود. طاعون حمله کرد و به سرعت نیمی از جمعیت انگلستان را در کام مرگ برد. افراد بسیاری دیوانه شدند. این میزان از مرگ ومیر، اثرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دگرگون کننده ای بر جوامع اروپایی قرون وسطی گذاشت.[spacer height=”15px”]

دراین زمان (قرن 14م) اروپا دارای یک نظم فئودالی بود. نظمی براساس سلسله مراتبی میان شاه، اربابانی که زیر مجموعه وی بودند و رعایا (که بدلیل وضعیت برده وار آنها، آنان را «سرف» مینامیدند) در پائین ترین سطح جامعه قرار داشتند، استوار بود. شاه مالک همه زمین ها بود و در ازای خدمات نظامیِ اربابان(لردها) یکه نیروی نظامی خود را داشتند، مناطقی را به آنها می میبخشید. اربابان نیز زمین را در مقابل بیگاری های طاقت فرسا و عوارض و مالیات های سنگین به رعایا(کشاورزان-سرف ها) تخصیص می دادند. سرف ها پابند زمین بودند و بدون اجازه ارباب خود نمیتوانستند به جای دیگری نقل مکان کنند. ثروت تولید شده توسط رعایا در این نظامِ بشدت استثماری از کشاورزان، رو به سمت بالا یعنی گروهی اندک سالار (اربابان) جریان داشت.  این نظم استثماری در کل جهان با اندک تفاوتهایی برقرار بود.

[spacer height=”15px”]

مقایسه یک سرفصل تاریخی با دو اثر متفاوت !

الف: انگلستان

طاعون با کاستن شدید از تعدا نیروی کار، بنبان های نظم فئودالی را به لرزه در آورد. این امر در انگلستان باعث شد که کشاورزان خرده پا را تشویق کند تا خواستار تغییر شرایط خود شوند. در1349م در دیر دینشام کشاورزان خواستار کاهش جریمه ها و بخش اعظم کار بدون مزد خود شدند. آنها به این خواسته خود رسیدند. این ماجرا به بقیه نقاط هم سرایط کرد. کشاورزان شروع کردند به آزاد کردن خود از خدمات کار اجباری و بسیاری از تعهدات نسبت به اربابان شان و دستمزدها رو به افزایش گذاشت. بر همین اساس قراردادهای جدید بین اربابان و رعایا منعقد میشد.[spacer height=”15px”]

از سال 1361 م دولت تلاش کرد این روند را متوقف کند، و نظام نامه کارگران را ابلاغ کرد که عملا دستمزدها را به همان سطح و شرایط بردگی پیش از طاعون برگرداند. کشاورزان در مقابل آن شروع به مقاومت کردن و نهایتا با افزایش فشار دولت انگلیس در 1381 م روستائیان شورش کردند و حتی تحت رهبری «وات تایلرWat Tyler»  ((https://en.wikipedia.org/wiki/Wat_Tyler)) بیشترِ لندن را به تصرف در آوردند. هرچند شکست خوردند و تایلر اعدام شد، اما دولت انگلیس برای اجرای قوانین خود و بازگرداندن شرایط به قبل اقدامی نکرد. بتدریج رسم بیگاری کشیدن از رعایا منسوخ شد.

[spacer height=”15px”]

ب: بقیه اروپا

در شرق اروپا که قبل و در جریان طاعون همان صدمات را دیده بودند و در شرایط برابری از نظر نظامِ اقتصادی-سیاسی و اقلیمی و … با انگلستان قرار داشتند، و قائدتا باید با نابودی نیمی از کشاورزان، انگیزه آزادیهای بیشتر و دستمزد بالاتر تقویت شود، اینگونه نشد. هرچند انگیزه کافی وجود داشت ولی رعایا قدرت کافی برای پیشبرد اهدافشان نداشتند.((Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012))

[spacer height=”15px”]

در شرق این وضعیت به اربابان انگیزه ای مضاعف داد تا بازار کار را استثماری و کشاورزان خرده پا را برده نگاه دارند. بعد از طاعون اربابان به زمین های بزرگتری چیره شدند، و املاک خود را که بزرگتر از اربابان غرب بود باز هم گسترش دادند. شهرها ضعیف تر و کم جمعیت تر گردیدند. کشاورزان بجای اینکه آزادتر شوند به تدریج آزادی های موجود خود راهم در معرض دست اندازی یافتند. اثر این وضعیت در 1500م وقتی اروپای غربی تقاضای محصولات کشاورزی و دام پرورش یافته از شرق کرد خودش را نشان داد. زمین داران شرق اروپا مرحله به مرحله سیطره خود را بر کشاورزان افزایش میدادند طوریکه تا نیمی از محصولات آنها را تصاحب میکردند تا بتوانند به تقاضای خارجی پاسخ دهند. که این وضعیت «نظام ارباب ورعیتی دوم» نام گرفت. که در مقایسه با صورت اولیه وخامت بیشتری داشت. در 1533م در لهستان در ازای تمای کارهای انجام گرفته برای ارباب دستمزد پرداخت میشد، اما در سال 1600م حدود نیمی از خدمات نیروی کار بدون مزد صورت میگرفت. در شرق آلمان در 1500م کشاورزان تنها برای چند روز در سال متعهد به انجام بیگاری بودند. در 1550م این میزان به یک روز در هفته، در 1600 به سه روز در هفته رسید.  در مجارستان1514م، اربابان یک روز کار اجباری در هفته برای رعایا مقرر کرده بودند. در 1550م دوروز در هفته و تا پایان قرن به سه روز رسید.

[spacer height=”15px”]

فراموش نکنیم که در 1346م (قبل از آمدن طاعون) از لحاظ نهادهای سیاسی و اقتصادی میان اروپای شرقی و غربی تفاوت هایی اندک وجود داشت. اما در سال 1600م این دو جهان از هم جدا شده بودند. در غرب کارگران از مقررات، جریمه ها و تعهدات اربابی معاف شده بودند و و بخشی کلیدی از یک اقتصاد پر رونق مبتنی بر قواعد بازار را شکل میدادند. در شرق هم کارگران در چنین اقتصادی مشارکت داشتند اما بعنوان سرف های به بیگاری گماشته شده که به تولید مواد غذایی و محصولات کشاورزی مورد نیاز در غرب مشغول بودند. هرچند اینهم یک اقتصاد بازاری بود، اما نه از نوع فراگیر. این واگرایی در نهادهای بین شرق و غرب اروپا(انگلستان) نتیجه تفاوت های نهادی این نواحی بود که در ابتدا ناچیز به نظر می رسید.  در شرق اروپا سازماندهی اربابان کمی بهتر، حقوق آنها بیشتربود. شهرهایشان کوچکتر و ضعیف تر و رعایا کمتر سازمان یافته بودند. در یک تصویر تاریخی این اختلاف ناچیز بنظر میرسد، اما وقتی مرگ سیاه (طاعون) فرارسید، و نظم فئودالی را به لرزه انداخت، همین تفاوت ناچیز، پیامدهای بزرگی برای زندگی مردمان شرق و غرب اروپا و مسیر آتی توسعه نهادی آنها در بر داشت.[spacer height=”15px”]

مرگ سیاه نمونه بارز از یک برهه زمانی سرنوشت ساز است، نهادی کشورهای شرق اروپا در جریان طاعون منجر به قدرت یافتن نهادهای استثماری شده و موج دوم نظام ارباب رعیتی و به تکوین نهادهای استثماری شدت بخشد. و در غرب و بویژه در انگلستان، ابتدا راه را به سوی شکستن حلقه نهادهای استثماری گشود و در ادماه به نهادی های فراگیر فرصت ظهور دهد.

[spacer height=”15px”]

بررسی این مطلب ما را قادر میکند تا درک بهتری از یکی از ریشه های فقر و غنا در کشورهای مختلف و مسیرهای مختلفی که طی کرده اند بدست آوریم. خوانندگان این مطلب توجه دارند، که کشاورزان شرق اروپا که به کار اجباری گماشته شده اند، بسا بسا انگیزه تولیدشان هرچند زیرفشارهای اربابان خود برای افزایش تولید، پائین تر از کشاورزان انگلیس خواهد بود که عمدتا برای خود کار و تلاش میکردند.

[spacer height=”15px”]

در قسمت بعدی توضیح داده خواهد شد که نهادهای فراگیر چگونه ساخته میشوند، و نهادهای استثماری چگونه انگیزه تولید و نو آوری و توسعه را در نیروی تولید از بین میبرند و برعکس نهادهای فراگیر منجر به افزایش انگیره ها و نو آوری و باروری اقتصاد و صنعت میگردد.

[spacer height=”15px”]

 پایان قسمت اول

ادامه دارد

داود باقروند ارشد

آذر1400

؟ خانواده های مجاهدین اسیر در لیبرتی، نماینده خلق یا ضد خلق

دسامبر 25, 2015

گفتگو با تلویزیون مردم بهمراه متن اصلی گفتار.

چرا در ایران خانواده های عنصر پیشتاز آنگونه که آقا و خانم رجوی بدرستی در بوق کرنا کرده اند، دست در  گلوی همین زوج و حرکتی که مدعی اون هستند دارند؟

چرا خانواده های مجاهدین بعنوان نمایندگان خلق دست در گلوی رجوی دارند؟ چه خانواده هائیکه که از داخل میآیند چه آنها که از خارج میآیند.

متن اصلی همین گفتگو با کمی تغییرات و افزودن پیوستها را بصورت پی دی اف با کلیک کردن روی لینک زیر بخوانید.

متن اصلی گفتگوی داود ب ارشد با تلویزیون مردم

ماورای وقاحت و دروغگویی گوبلزی رجوی علیه خانواده ها در حضیض درماندگی و رسوایی

آوریل 24, 2015

اطلاعیه های سراپا دروغ و نیرنگ و تناقضات آشکار فرقۀ رجوی علیه خانواده های ساکنان لیبرتی و مشخصا علیه اینجانب و دخترم

فضاحت جاسوسی و شناسایی و عکس برداشتن سران فرقۀ رجوی از خانواده ها در بیرون لیبرتی با بریدن و سانسور عکسهای کارمندان وزارت حقوق بشر عراق و یونامی و کمیساریا در کنار آنان در عین ادعای محاصره و زندانی شدن خودشان  و متهم کردن خانواده ها به اینکه از ایران آمده اند تا لیبرتی را در عراق شناسایی کنند!! و با احتساب یاوه های این اطلاعیه ها همۀ 75 میلیون مردم ایران اعضای اطلاعات و نیروی قدس رژیم می باشند چیزی که خود رژیم هم فکرش را نمی کند!!

رهبری «سازمان مجاهدین خلق ایران»!! در اطلاعیۀ دوم بسیار مضحک خود با امضای دبیرخانۀ تنها آلترناتیو دموکراتیک کل ایران در حال و آینده!! مستقر در اتاق «پاریس»! واقع در لیبرتی بغداد!!  تمام افراد خانواده های دیگر را که برای دیدن فرزندانشان به لیبرتی رفته بودند بدون نام بردن از آنان به عنوان بستگان اینجانب معرفی کرده!! و از میان آنان تنها نام شخصی را با فامیل ما ذکر کرده که نه تنها به عراق نرفته بلکه چنان شخصی با فامیل ما اساسا وجود ندارد!! در حالیکه هیچ کسی از خانواده و بستگان ما به جز دخترم به همراه همسرش که هیچ نسبتی فامیلی با ما ندارد به لیبرتی نرفته است. دخترم از ایران به دعوت خود «سازمان مجاهدین» در نامه ای از زبان خواهرش که در لیبرتی است برای دیدن خواهرش که در عمرشان همدیگر را ندیده اند رفته بود زیرا در آن نامه که در سایتهای خود سازمان منتشر شد خواهرش نوشته بود که در سفر اول او سه سال پیش در جلوی در لیبرتی برای دیدن خواهرش از داخل کمپ به بیرون آمده ولی دیده بود که او رفته است.

بفرمایید دبیر خانۀ شورا! از پاریس! چگونه و به چه هدفی و با چه حقی از دختر و دامادم جلوی در لیبرتی در بغداد! عکس برداشته است؟ و با چه مدرکی خواهری را که برای دیدن خواهرش که هر گز در عمر خود او را ندیده است رفته مأمور وزارت اطلاعات می نامد؟ آیا انبوه خانواده هایی که طی سالهای گذشته با اجازۀ خود سازمان مجاهدین  از ایران به داخل اشرف آمده و با عزیزانشان دیدار می کردند عضو وزارت اطلاعات بودند؟

به قلم قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین

يكی گفت: خسن و خسين هر سه دختران مغاويه بودند كه در مدينه آنان را گرگ خورد. گفتند: خسن و خسين نبود، حسن و حسين بود. هر سه نبود، هر دو بود. دختر نبودند، پسر بودند. مغاويه نبود معاويه بود. پسران معاويه هم نبودند بلکه پسران علی بودند. در مدينه گرگ آنها را نخورد بلكه حسن را زنش زهر داد، حسين را هم شمر در كربلا کشت. آن كسی هم كه گفتند گرگ او را خورد يوسف بود آن هم در مدينه نبود در راه كنعان به مصر بود آن هم نخورد بلكه برادرهاش گفتند گرگ او را خورد كه از اصل دروغ بود. پس در این افاضۀ جنابعالی حتی یک کلمه هم راست نبود و کلمه به کلمه اش دروغ بود!.

حالا فرقۀ رجوی نیز در نهایت درماندگی و سردرگمی از افشاگریهای ما اعضای قدیمی و مسئولان سابق سازمان مجاهدین خلق بویژه اینجانب علیه سیاستها و عملکردهای فضاحت بار رجوی با صدور دو اطلاعیه در مورد تلاشهای اخیر چند خانوادۀ ساکنان لیبرتی از جمله دختر کوچکتر اینجانب به قدری افسار پاره کرده که حتی طرز دروغسازیها و زیرکی سالیان قبل خودش در بافتن دروغها و تهمتهای واهی را هم از یادش برده است بطوریکه اینجانب که دهها سال تمام اطلاعیه های این سازمان و شورای دستسازش را ترجمه می کردم و با انواع دروغها و مبالغه ها و یک کلاغ چهل کلاغهای رهبری آن آشنا هستم چنین اطلاعیه های ناشیانه با دروغهای تو در تو و متناقض و جملات و یاوه های ناهمگون و آشفته ندیده و نخوانده بودم بطوریکه من و بسیاری از دوستان جدا شده و از اعضا و مسئولین قدیمی دیگر سازمان که با سبک اطلاعیه های سالیان آن آشنا هستند و نظرشان را در این مورد به من گفتند فکر نمی کنیم این اطلاعیه ها مثل سابق توسط رحمان (عباس داوری) که دیگر ازکار افتاده شده و یا محمود عطایی مسئول اطلاعات و امنیت که به آلبانی منتقل شده و مشغول مسائل مربوط به فروپاشی تشکیلات در آنجا می باشد نوشته شده و یا حد اقل چک شده باشد بلکه نوشته و ساخته و پرداختۀ ویترینهای کم سواد و ناشی در سیاست و اطلاعیه نویسی به اصطلاح “شورای مرکزی” جدید امثال زهره اخیانی و فرشته یگانه و دیگرانی در بخشهای پرسنلی و جی اس (جنگ سیاسی) می باشد.

قبل از پرداختن به دروغها و یاوه ها و تناقضات این اطلاعیه ها خواهشمندم حتما هر دو اطلاعیه را به دقت در لینگهای زیر که در سایت اصلی و رسمی «سازمان مجاهدین» منتشر شده اند بخوانید:

لینگ اطلاعیۀ اول:

http://www.iran-efshagari.com/index.php/2015-01-20-00-13-15/2015-01-20-00-15-21/2015-04-15-09-33-14

لینگ اطلاعیۀ دوم:

http://www.mojahedin.org/news/154525/

حالا یک به یک دروغها و تناقضها و یاوه های این اطلاعیه ها را برملا می کنیم:

1-     در عنوان و متن اطلاعیه ها آمده که این افراد مزدوران اطلاعات و نیروی قدس رژیم هستند با عنوان خانوادۀ مجاهدین!! یعنی افراد خانواده های مجاهدین نیستند!! و در اطلاعیۀ اولی نوشته که آنها «به شناسایی اطراف کمپ پرداختند». و در هر دو اطلاعیه تأکید شده که دولت آمریکا و سازمان ملل تعهد مکتوب به ما داده اند که از ورود هر گونه نیروی «خارجی»!! به کمپ جلوگیری کنند یا در جمله ای دیگر «هیچ کسی» را نگذارند به کمپ لیبرتی دست یابند!! خوب حالا اگر این افراد مزدوران اطلاعات و نیروی قدس رژیم و «نیروی خارجی» هستند و هیچ ربطی به افراد و ساکنان لیبرتی ندارند (طبق اطلاعیۀ اول) حضرات اطلاعیه نویسان ناشی فرقه! دیگر پس چرا در بیش از نیمی از اطلاعیۀ دوم، زینب دختر بزرگتر اینجانب ساکن لیبرتی را و مطالبی را که به اسم او قبلا منتشر کرده اید آن هم با نام فامیل من یعنی «حسین نژاد» (با عقب نشینی و غلط کردم ناگهانی از تغییر فامیل او طی نامه نگاریهای قبلی از جمله همین نامه که به آن استناد می کنید به نام فامیل مادر شهیدش) و با اعتراف به اینکه من پدر او هستم مطرح و درج نموده اید و در حالیکه در اطلاعیۀ اول هیچ اشاره ای به نسبت این خانواده ها با افراد ساکن لیبرتی نکرده اید پس چگونه در اطلاعیۀ دوم با دروغگویی و شیادی بی سابقه همۀ خانواده ها را با فامیل من یعنی «حسین نژاد» نوشته یعنی در حقیقت گفته اید که همه شان افراد خانوادۀ یکی از افراد ساکن لیبرتی می باشند!!.

2-     اگر این افراد مزدوران وزارت اطلاعات رژیم و نیروی قدس هستند دیگر قید این شکوه و شکایت که آی «این مأموران سفرشان به عراق و اقامتشان توسط سفارت رژیم در بغداد سازمان داده شده است» چه معنی دارد؟ آیا این خود اعترافی نیست به اینکه آنها خانواده های افراد ساکن لیبرتی می باشند که نیاز به «سفر» و «اقامت» دارند؟!

3-     در اطلاعیۀ اولی آمده که «بر اساس گزارشهایی که از داخل کشور به مقاومت رسیده»!! «مزدوران قرار است در روزهای بعد نیز به لیبرتی برده شوند»!! خوب پس چرا این گزارشها قبل از آمدن این خانواده ها به دست شما نرسید که فریاد برآورید و افشاگری کنید که «آی یک عده مزدور دارند می آیند  به لیبرتی که ما را شناسایی بکنند به کشتن بدهند»!!. اطلاعیه دادن بعد از آمدن افراد به دم در لیبرتی و اینکه باز هم می آیند دیگر نیاز به «گزارشها از داخل کشور» به منظور ادعای پایگاه مردمی داشتن ندارد!!. جالب این است که در اطلاعیۀ دوم به جای «داخل کشور» این بار نوشته «گزارشها از داخل رژیم»!! خوب چشممان روشن!! از داخل رژیم جنایتکار آخوندی به شما گزارش می کنند که حضرات «منافقین» ما یک عده از مزدورانمان را فرستادیم که لیبرتی را شناسایی کنند و زمینۀ کشتار شما را فراهم بیاورند، پس به هوش باشید!!! اولا اگر شما اینقدر افراد نفوذی در اطلاعات و داخل سری ترین نهادهای رژیم دارید پس در همۀ نهادهای رژیم هستید خوب پس چرا در لیبرتی نشسته فاضلاب پر و خالی می کنید؟! بفرمایید به عنوان یکی از جناحهای رژیم کودتا کنید! وثانیا پس معلوم شد چرا اینقدر به مزدوران اطلاعات علاقه دارید که خانواده های افرادتان و حتی خانواده های شهدایتان (تمام خانواده هایی که در این هفته به لیبرتی رفتند از جمله دختر من از خانواده های شهدای مجاهدین هستند) به ادعای مزخرف و مضحک شما اطلاعاتی رژیم شده اند خوب اگر خانواده های «مجاهدین و گوهران بی بدیل و اشرفیان لیبرتی»! مزدور رژیم شده اند پس بقیه یعنی 75 میلیون ایرانی دیگر (خلق قهرمان ایران!) همه مزدور اطلاعات رژیم و عضو نیروی قدس هستند! و شما مجاهدین خلق یعنی مجاهدین اطلاعات رژیم هستید!!. ثالثا شما که می گویید سفیر رژیم و سایتهای وزارت اطلاعات ماهها قبل اعلام کرده بودند که تلاشها برای دیدار خانواده ها با افراد ساکن لیبرتی جریان دارد دیگر چرا مدعی دریافت گزارشهایی ویژۀ شما از داخل کشور و رژیم هستید؟!

4-     اطلاعیه نویس ناشی فرقۀ رجوی اعتراض دارد که پس چرا دولت عراق به خانواده های خارج اجازۀ سفر به عراق و لیبرتی نمی دهد؟! بدون اینکه یک نمونه یا به اصطلاح خودشان فاکت بگوید. گذشته از این وقتی بسیاری از خانواده ها حتی در زمان مالکی که فرقۀ رجوی با او بیشتر از نخست وزیر کنونی دشمنی می ورزید از خارج به دم در اشرف رفتند ولی به جای محبت و دستان و لبان فرزندانشان به دستور رهبری فرقه با دشنام و ناسزا و سنگ با شعار و پلاکارهای «ننگ ما ننگ ما فامیل الدنگ ما»!! (یعنی آی مردم ایران خانواده های ما الدنگ و اطلاعاتی شده اند!! از بقیه تان چه خبر؟!)  مواجه شدند دیگر کدام خانواده از خارج دل و دماغ سفر به عراق و برای دیدن اشرفیان لیبرتی! را دارد؟. معلوم است این بار نیز مثل زمان اشرف خانواده های داخل ایران پیشگام شده اند که علیرغم ممانعت رهبری فرقه از دیدار با فرزندانشان در اشرف بعد از سالها این بار در لیبرتی به دنبالشان آمده اند. گذشته از این اگر رهبران «سازمان مجاهدین خلق ایران» واقعا خواستار دیدار افراد با خانواده هایشان و در درجۀ اول خانواده های خارجه نشین! و نه از خلق قهرمان داخل ایران که همه اطلاعاتی شده اند!! هستند چرا برای یک بار هم که شده ولو از زبان لابیها و امت هواداران «همیشه در صحنه» ولایت عقیدتی رجوی خواستار فشار بر دولت عراق برای راه دادن خانواده های خارجه نشین جهت دیدار با فرزندان و بستگانشان نشدند؟ یا کی و کجا خانم مریم رجوی و لابیهای آمریکایی و اروپایی اش خواستار برچیده شدن کنترلها و ممانعتهای نیروهای عراقی (اگر واقعیت دارد) شده اند تا خانواده ها از ایران و خارجه به دیدار عزیزانشان و فرزندانشان آنگونه که اطلاعیه نویس فرقه مدعی آن است بشتابند؟ اگر به نوشتۀ اطلاعیه نویس به اصطلاح دبیرخانۀ شورا در اتاق پاریس در لیبرتی (چون اگر واقعا امضای این اطلاعیه ها درست است چگونه دبیرخانۀ شورا از پاریس اینهمه عکس قاچاقی از خانواده های جلوی لیبرتی در بغداد برداشته است؟!!). همچنین اگر به قول اطلاعیۀ اولی «هزاران عضو خانوادۀ ساکنان لیبرتی در اروپا و آمریکا زندگی می کنند» چرا رهبری فرقه اگر طبق دعاوی مریم رجوی واقعا خواستار انتقال ساکنان لیبرتی به کشورهای ثالث می باشد وکلایش و لابیهایش را در جهت انتقال فرزندان این خانواده ها به نزد آنها بسیج نمی کند؟!..

و اگر واقعا خواستار دیدار خانواده ها با فرزندانشان هستند وقتی هر خانواده ای را که دم در لیبرتی می آید مزدور وزارت اطلاعاتش می نامند و برای رسیدن به دم در لیبرتی نه رژیم و نه دولت عراق هیچگونه دستی نباید داشته باشند و الا «چگونه نیروهای عراقی گذاشته اند تا دم در بیایند؟»! پس بفرمایند بگویند راهش چیست یعنی پس خانواده ها از چه راهی و چگونه برای دیدار فرزندانشان بیایند اگر به گفتۀ اطلاعیه نویس ناشی فرقه «سازمان مجاهدین با یونامی قرارداد بسته که کسی را به لیبرتی راه ندهند»؟!! این تناقض گویی را چگونه می شود فهمید به جز با فرمول دم خروس و قسم حضرت عباس؟!.

حضرات ولایتمداران رهبری عقیدتی رجوی! دختر من مونا با همسرش که هر دو شغل آزاد دارند و برخلاف خانواده های خیلی از سران و اعضا و وابستگان خود فرقه که دولتی و رژیمی و حتی بعضا پاسدار و ارتشی هستند یک ریال هم از دولت و رژیم حقوق نمی گیرند و اساسا فکر و فرهنگ و اعتقاداتشان با رژیم آخوندی حاکم متفاوت است در همان حالیکه مثل همۀ مردم ایران از شما و دم و دستگاهتان و رهبری تان بیزار و متنفر هستند  (از همان عکسهایی که از آن دو در جلوی در لیبرتی گرفته اید شرم کنید تا ببینید چهره های زنان و مردان شما به اندیشۀ آخوندی نزدیک است یا آنها؟! و هیچ فردی از شما در داخل لیبرتی و هیچ ایرانی داخل و خارج کشور حتی هوادارانتان حرف شما را که اینها رژیمی هستند باور نخواهد کرد. مطمئن باشید). آنها خودشان با هزینۀ خودشان به عراق آمده بودند ولی بفرمایید در بغداد نا امن و تماما پر از نیروی امنیتی و پستهای کنترل که خودتان به آن اعتراف کرده اید بدون اجازۀ دولت عراق و بدون همراهی افراد وزارت حقوق بشر عراق و یونامی چگونه به دم در لیبرتی می آمدند که شما به خانواده ها نگویید مأموران وزارت اطلاعات و نیروی قدس رژیم هستند؟ مگر دخترم که بدون هیچگونه سرو صدا و بدون هیچگونه تبلیغ و پلاکاردی و فقط برای دیدن خواهرش که در عمرش او را ندیده است به دم در لیبرتی آمده بود چه کاری علیه شما می کرد که می گویید او و دیگر خانواده ها که آنها نیز هیچ حرکت و نمود تبلیغی و اعتراضی نداشتند مأموران وزارت اطلاعات و عضو نیروی قدس رژیم هستند؟!

5-     دخترم مونا (أذر) حسین نژاد از ایران به دعوت خود «سازمان مجاهدین» در نامه ای از زبان خواهرش که در لیبرتی است برای دیدن خواهرش زینب رفته بود (دو خواهری که هر گز همدیگر را ندیده اند) زیرا در آن نامه که در سایتهای خود سازمان منتشر شد و در همین اطلاعیۀ دوم شورا عینا به نقل از آن نامه آمده است به  خواهرش نوشته بود که در سفر اول او به عراق سه سال پیش در جلوی در لیبرتی برای دیدن خواهرش از داخل کمپ به  بیرون آمده ولی دیده بود که او رفته است حالا چگونه همان خواهرش امروز به تهمت واهی سازمان مزدور اطلاعات و نیروی قدس شده است؟ گذشته از  این از کی و چرا خط سازمان در اشرف مبنی بر انجام دیدار خانوادگی در صورتیکه خانواده به داخل کمپ بیاید تغییر کرده؟ مگر رجوی خودش در اشرف بارها در نشستهایش با ما نمی گفت: «هرخانواده ای بیاید، می تواند بیاید داخل و ما از آنها پذیرایی میکنیم، مهمان که دم در نمی ماند!»؟. علت این تغییر خط که به خوبی از اطلاعیه های اخیرشان آشکار است و معلوم می شود که خط نهایی در لیبرتی عدم دیدار مطلق با خانواده و قطع ارتباط مطلق افراد با دنیای خارج می باشد تنها و تنها وحشت از فروپاشی تشکیلات فرقه ای و جدا شدن افراد با پی بردنشان به واقعیتهای بیرون و افشاگریهای آنان می باشد و بس.

6-     رهبری «سازمان مجاهدین خلق ایران»!! در اطلاعیۀ دوم بسیار مضحک خود با امضای دبیرخانۀ تنها آلترناتیو دموکراتیک کل ایران در حال و آینده!! مستقر در اتاق «پاریس»! واقع در لیبرتی بغداد!!  تمام افراد خانواده های دیگر را که برای دیدن فرزندانشان به لیبرتی رفته بودند بدون نام بردن از آنان به عنوان بستگان اینجانب معرفی کرده!! و از میان آنان تنها نام شخصی را با فامیل ما (حسین نژاد) ذکر کرده که نه تنها به عراق نرفته بلکه چنین شخصی با فامیل ما اساسا وجود ندارد!! در حالیکه هیچ کسی از خانواده و بستگان ما به جز دخترم به همراه همسرش که هیچ نسبتی فامیلی با ما ندارد به لیبرتی نرفته است. از این گذشته اگر من به ادعای رژیم پسند حضرات، «مزدور وزارت اطلاعات» باشم آیا به همین تنها دلیل، تمام اهل خانواده ام و بستگانم که خانواده و بستگان دخترم زینب که از ساکنان لیبرتی است نیز می باشند «مزدوران وزارت اطلاعات» هستند؟! پس چرا چنانکه به ما در داخل اشرف و لیبرتی می گفتند «خانواده یعنی وزارت اطلاعات» رسما و علنا طی اطلاعیه ای نمی گویند که: آی خلق قهرمان ایران! تمام خانواده های ما مجاهدین همه شان مزدوران اطلاعات ایران هستند مواظب خودتان باشید و از آنان دوری کنید!!

7-     بفرمایید دبیر خانۀ شورا! از پاریس! چگونه و به چه هدفی و با چه حقی از دختر و دامادم جلوی در لیبرتی در بغداد! عکس برداشته است؟ و با چه مدرکی خواهری را که برای دیدن خواهرش که هر گز در عمر خود او را ندیده است رفته مأمور وزارت اطلاعات می نامد؟ آیا انبوه خانواده هایی که طی سالهای گذشته با اجازۀ خود سازمان مجاهدین از ایران به داخل اشرف آمده و با عزیزانشان دیدار می کردند عضو وزارت اطلاعات بودند؟

8-     فضاحت جاسوسی و شناسایی و عکس برداشتن سران فرقۀ رجوی از خانواده ها در بیرون لیبرتی با بریدن و سانسور عکسهای کارمندان وزارت حقوق بشر عراق و یونامی و کمیساریا در کنار آنان وقتی بسیار مضحک و نشان دیگری از درماندگی و عصبانیت سران فرقه می نماید که  ادعای محاصره و زندانی شدن خودشان را و متهم کردن خانواده ها را به اینکه از ایران آمده اند تا لیبرتی را در عراق! که تحت حفاظت و کنترل نیروهای عراقی و دوربینهایشان به گفتۀ خود سازمان مجاهدین می باشد شناسایی کنند!! مورد توجه قرار بدهیم.

سرنوشت اتودینامیک فرقه های تروریستی

آوریل 23, 2015

سرنوشت اتودینامیک

سازمان مجاهدین به کجا میرود؟

این روزها تروریسیم بطور گسترده ای وسیله ای شده است بمنظور تلاش جهت بقدرت رسیدن نیروهای بغایت عقب افتاده همانند القاعده و داعش که در شقاوت و بیرحمی حد و مرزی نمیشناسند. این تلاش البته با کمک دلارهای نفتی بعضی کشورهای منطقه ای و غیر منطقه ای سامان داده میشوند. تحت سایه آن حوادثی مانند 11 سپتامبر، بمگذاری بوستون، بالی، و شهرهای کشورهای همسایه ایران… که روزانه صدها قربانی از مردم بیگناه از کودک و پیر به کام میکشد.

در این میان اما تاسف آورتر این است که شاهدیم سازمانی که روزگاری دعاوی ترقی خواهی و رادیکالیزم و ضد استثماری و ضد امپریالیست بودن داشته است با چنین نیروهای اهریمنی چنان همسو و متحد شده است که تعجب و شگفتی همگان را برمیانگیزد.

در سه ده اخیر شاهد تغییرات واگر بخواهیم سیاسی و اجتماعی و به بیان بهتر، شاهد بروز ماهیت بسیاری از افراد و سازمانهای ایرانی بوده ایم. از جمله آنها و شاید مهمترین شان سازمان مجاهدین خلق ایران است. بدون اینکه بخواهم دراین نوشته کوتاه که مجال نمیدهد بطور ریز و جریانی مسئله را مورد بررسی قرار دهیم، میتوان به رابطه بین سازمان مجاهدین و پدیده تقریبا نو ظهوری اشاره نمود بنام داعش یا آی سیس یا همان دولت اسلامی عراق و شام.

سازمان مجاهدین بیش از سه دهه است که تئوری مبارزه مسلحانه را بعنوان استراتژی خود بکار میبرد. با تکیه بر نزدیک سی سال سابقه در این سازمان باید گفت آقای رجوی در سازمان مجاهدین در این دوره مبارزه مسلحانه گفته، مبارزه مسلحانه خورده، مبارزه مسلحانه نوشیده مبارزه مسلحانه پوشیده است.

دستگاه رهبری سازمان مجاهدین و بطور خاص رهبری آن آقای مسعود رجوی عطف به اینکه اگر اطلاعاتی از داخل ایران میرسیده اولین فرد و افرادی بوده اند که از آن مطلع میشدند. و یا بخوبی از نتیجه کارکردها و نتایج پیاده کردن و اجرای واقعی و عملی استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران باخبر بودند. بعد از مجموع ضربات نظامی سال شصد و بطور خاص سلسله ضربات منجر به ضربه موسی خیابانی بخوبی و بدون هیچ تردیدی به بتلان استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران چه در تئوری و چه در پراتیک عمل پی بردند.

شاید لازم به توضیح نباشد که یک تشکل بدون استراتژی سیاسی نمیتواند جریان سیاسی بوده ویا باقی بماند.  بلکه چنین تشکلی یک محفل بوده ویا  بسمت محفل میل میکند. رهبری سازمان و بطور خاص آقای مسعود رجوی علیرغم شکست استراتژی مبارزه مسلحانه بجای اینکه صادقانه و با خلوص نیت به این امر حیاتی برای سازمان و مبارزه  پاسخ واقعی بدهند نعل را وارونه زده و هرچه بیشتر در تبلیغات و بیان ظاهری و صوری بر طبل مبارزه مسلحانه کوبیدند.

البته این تشکیلات بدون دلیل و فقط از روی عدم صداقت نیز نیست که اقدام به تصحیح این سیاست صدها و بلکه هزاران بار شکست خورده نمی نماید.

اگر نمیشود مبارزه مسلحانه اعلام شده در داخل کشور را پیشبرد، ولی میشود با تکیه بر تبلیغات آن نیروهای سیاسی دیگر را با ادعاهای دروغین مبارزه مسلحانه در داخل منکوب و از دور خارج کرد.

اگر نمیشد عملیاتی را سازمان داد میشد همه نیروهای درون شورا را وادار به سکوت و از هر انتقاد و ایرادی و یا پاسخگویی به هر ایراد و اشکال و نقض قوائد و ضوابط شورایی طفره رفت و دورغهای گوبلزی را بجای آن تحویل آنها داد.

اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد میشد باتکیه بر آن، نیروهای عاصی از دورن تشکیلات را با دورغهای روزانه و ماهانه و سالانه پیروزی و سرنگونی سرکوب و وادار به سکوت و به قول آقای رجوی بدهکار سازمان نمود. اگر هم دم به اعتراض می گشودند با تکیه به اینکه دستمان زیر تیغ است و شما در این کارزار مبارزه مسلحانه (بخوانید کارتون و انیمیشن مبارزه مسلحانه) دستگیر،  زندانی، شکنجه و کشت.

اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را  پیشبرد حداقل میشد با اعلان بیلان ساختگی و یا اعمالی که هیچ ربطی به مبارزه مسلحانه نداشت و چیزی بیش از اعمال تروریستی زدن خمپاره به این شهر و آن شهر نبود، از صدام حسین پول، کمک مالی و تسلیحاتی و لجستیکی برای سرگرم کردن نیروهای عاطل و باطل در عراق گرفت و با دادن غذای مجانی به گرسنگان عراقی تولید شده بعد از جنگ عراق وانمود به داشتن حمایت مردمی در عراق کرد؟!

اگر نمیشود مبارزه مسلحانه را پیش برد حداقل میشود صدای خانواده های شهدای سازمان و یا خانواده های مجاهدین اسیر در لیبرتی… را در گلو خفه کرد و هر کس که دم به اعتراض گشود که این چه رهبری نا صادق و فرصت طلبی است که با وجود اینکه جوانان ما را به گفته و آمار خودش هزار و هزار در تنور بدون نان جاه طلبی و قدرت پرستی و امام زمان نمایی خودش ریخت با این وجود کما کان هر روز با دروغی در پس دروغی دیگر همه مجاهدین بازمانده و خانواده های شهدا را به سخره گفته و پیروزی بعد از پیروزی را اعلام میکند را مزدور و وابسته به این و یا آن قلمداد کرد.

سازمان مجاهدین در دوره ای که به تعریف خودش در فاز سیاسی قرار داشت، توانسته بود به میزان قابل توجهی از جذب نیرو دست پیدا کند. که البته این امر نیز که این جذابیت تا چه حدی محتوایی بوده و عوامل موثر در آن چه بودند بسیار جای تحقیق و مطالعه دارد. که باعث شد امر را بر رهبری سازمان اینگونه مشتبه سازد، که این تمایل نیروهای جدید آزاد شده در اثر انقلاب سال 1357 بسمت سازمان ملک و طلق آنهاست ویا تا آنجا که به آقای رجوی برمیگشت ملک و طلق اوست! و در حقیقت از آنجائیکه صلاحیت و لیاقت و ظرفیت این میزان از حمایت را نداشتند خود را نه آنچه که بودند بلکه آنچه که در آینه توهم و خود بزرگ بینی ناشی از حمایتی که از فضای باز سیاسی بعد از انقلاب ناشی شده بود بسیار بزرگتر و قدرتمند تر میدیدند، و در نتیجه دست به سیاستها و تاکتیکهایی زدند که بطلان آن را بزودی در فردای 30 خرداد سال 60 همگی مشاهده کردیم. که هیچ نیرویی به ندای این سازمان سراسری پاسخی نداد و به خیابان نیامد. مگر همان نیروهای تشکیلاتی وصل به شبکه نیرویی سازمان.

بعد از آنهم سازمان با وجود شکست مفتضحانه تظاهرات 30 خرداد که قرار بود حمایت همه شهرستانها و البته تهران را بدنبال داشته باشد تلاش کرد که علت شکست را ترس مردم از به خیابان آمدن و نه به استراتژی غلط مصادره کند به همین دلیل تلاش نمود که تظاهراتی را با هدایت و حمایت نیروهای مسلحی که به خیال خودش مسلحانه از مردم تظاهر کننده حمایت میکنند مشکل ترس را برای تظاهر کنندگان حل کند. که باز همه تلاشها در تهران و شهرستانها با شکست مفتضانه ای مواجه شد. که قیمت همه آنها را بخوبی همه میدانیم و نیازی به بیان این نوشته ندارد. لیست بالا بلند سازمان مجاهدین حداقل این موارد را پوشش داده است.

وقتی که همه تلاشها برای به میدان آوردن عنصر اجتماعی با شکست مواجه شد سازمان مجبور به  دست یازیدن به عملیات تروریستی یعنی زدن سرکردگان رژیم نمود. یعنی از پایین که نتوانسته بود ضربه ای به رژیم بزند حالا با توجه به عناصری که در جریان انقلاب در دستگاههای دولتی داشت دست به ترور کور زد.

این تلاشها را خوب است در تصویر تاریخ به امروز آورده و همان صحنه ها را شاهد باشیم و به آنها نمره بدهیم. و ببینیم که سازمان را همسو با کدام نیروهای موجود امروزی قرار میدهد. سازمان با زدن تعدادی از سران رژیم از طریق بمبگذاری و عملیات انتحاری به هدف خود که سرنگونی بود دست نیافت و این امر نیز با شکست مطلق مواجه شد. اما سازمان باز هم بجای درک اینکه راه و مشی اشتباه است در منجلاب شکست باز هم بیشتری فرو رفت و با تاکتیک جدیدی تحت نام زدن سرانگشتان رژیم دست به ترور های کور در کوچه و خیابان زد. که بازهم جهت اطلاع از نتایج و فجایع ناشی از این تاکتیک نیز منابع سازمان  مجاهدین قابل اتکاء است. که چه افرادی را در کوچه و خیابان ترور کرده اند. و به چه دلیل. باز هم شاید نیاز باشد همه صحنه های ترور را با وقایعی که امروزه در جهان شاهد هستیم مقایسه کرده و به آنها نمره بدهیم.  یادمان باشد که عملیات انتحاری را بعد از فلسطینیان آنهم نه بر روی تانک و نفربر دشمن بلکه بر روی مردم یا در میان مردم در دوره جدید بعد از انقلاب را سازمان مجاهدین براه انداخته است.   به آن اضافه کنید ربایش، شکنجه و سوزاندن نیروهای دشمن را در تهران. اینرا نیز مقایسه کنید. با امروز و وقایع جاری.

هیچکدام از این شکستها و خونریزیها نه تنها سازمان و رهبری آنرا بیدار نکرده بلکه آنها را باز هم در ورطه اشتباهات و عدم صداقت بیشتری غلتاند. که بخش بسیار کوچکی از علل آنرا در فوق شمردیم.

که با گمراه کردن نیروهای همسو، همراه، متحد و حتی نیروهای تشکیلاتی خود ادامه یافت تا جائیکه کمر به نابودی هر فرد و جریانی که  که میخواست آنها را با توجه دادن به همه شکستهای ناشی از استراتژی غلط مبارزه مسلحانه کمکی نیز به آنها بکند ادامه داشته است. تا جائیکه به همکاری با صدام، و دستگاههای اطلاعاتی او و دیگر دستگاههای اطلاعاتی کشانده شدند.

اگر فردی دست در کار سازمانی و تشکیلاتی و سیاسی داشته باشد خوب میداند که در نبود استراتژی درست هیج جریانی را از انجراف و غلطیدن به ورطه منجلاب های سیاسی گریزی نیست. و اینرا سازمان مجاهدین و آقای مسعود رجوی بخوبی میداند. و سالها تدریس کرده است. هیهات از اینکه خودش ذره ای از آن درس گرفته باشد.

همسویی امروزه سازمان مجاهدین با نیرویی مانند داعش از کجاست. چرا سازمان مجاهدین روز و شب از تلویزیون ماهواره ای خود در طبل حمایت از داعش میکوبد. آقای رجوی سالها تلاش کرد خوشحالی و جشن و پایکوبی خودش را در جریان عملیات تروریستی قرن، در 11 سپتامبر را لاپوشانی کند. ولی باز هم که قافیه برای آقای رجوی در عراق تنگ آمده است با  نیرویی که برای پیشبرد اهداف و خواسته های سیاسی خودش به وحشیانه ترین اعمال برای حذف هر آنکس که حس میکند با دستگاه فکری آن همخوان نیست دست میزند همسو شده و آنها را نیروهای انقلابی و مردمی و عشایر و … میخواند.

آقای رجوی فصل مشترک اعمال وحشیانه و حیوانی داعش که هر کس شیعه (بدون اینکه بخواهیم از شیعه یا سنی دفاع کرده باشیم) است را باید کشت با ترورهای سالهای 60 تا 63 یا همان زدن سر انگشتان رژیم را خوب مشاهده میکنید. آخر شما که خود را مترقیترین، چپ ترین، دمکرات ترین نیرو میدانید با داعش چه کار؟ بیخود نیست که این میزان از حمایت محتوایی از شما نسبت به داعش بروز میکند. شما از سرنوشت محتوم و اتودینامیک خودتان گریزی ندارید. تروریسم تنها شیوه ای است که شما میشناسید. چون منطق دیگری ندارید. داعش و القاعده هم ندارند. چون تعلق به نیروهای میرا دارند. با هزاران دروغ و عملیات‏های ساختگی در داخل و تشکیل گردانها و واحدهای پوشالی روی کاغذ شاید بتوان برای شوارائیها ویا  نیروهای خارجه کشوری آشی پخت که به سکوت در مقابل همه انحرافات و دروغهای شما وادار شوند. ولی با تبلیغات و آهنگ و ترانه و کت و شلوار و کراوات که به ما میپوشاندید و روسریهای رنگارنگ و دلارهای آنچنانی نمیتوان ماهیت تروریستی را پوشاند. اگر یادتان باشد بعد از عملیات تروریستی 11 سپتامبر نگرانی شما این بود که القاعده از شما چپ‏ترارزیابی نشود. و در جلسه خصوصی خطاب به القاعده ولی رو به ما گفتید “اگر راست میگویید بیایید و انقلاب ایدئولژیک بکنید” (بخوانید سرگرم و سرکوب کردن نیروهایئکه بیست سال است کاری جز بیگاری و گرماهای 50-60 درجه را تحمل کردن کاری در استراتژی به آنها نمیرسد). اشاره به این داشتید که این مبارزه به اصطلاح ایدئولوژیک ما سخت تر از کاری است که القاعده  میکند. و خواستید که در مقابل عملیات القاعده کم نیاورید. خیر آقای رجوی کارهای آسان عملیات نظامی یا همان تروریسم را وقتی میتوانستید انجام دهید که منافع صدام ایجاب میکرد و اجازه میداد. یا زمانیکه مطلقا شرایط و امکان آنرا نداشتیم فشار میآورد که باید عملیات بکنید.

آقای رجوی بیخود نبود که در جلسه عمومی باقرزاده با عصبانیت تمام و کف بر دهان فریاد میزدید “شماها(مجاهدین) که برای کمک به من (مسعودرجوی) به سازمان پیوسته بودید همگی علیه من هستید”. اولا اوج توهم را میبینید. همه بخاطر مسعود رجوی آمده اند به سازمان؟!!! کاملا درست میگفتید، چون ماها علیرغم همه مسائل و مشکلات با خلوص نیت آمده بودیم و 24ساعت در روز و 7 شبانه روز هفته و 12ماه سال و 30سال را در سازمان بودیم اولا برای شما نیامده بودیم، ولی شما را در راس رهبری یک دجال و دورغگو و بعد ها این اواخر به جرات میتوانم بگویم که یک روانی یافتیم. البته شما نیز جواب دادید. “من به عراق آمده‏ام که هرکاری خواستم بکنم و با صدام توافق کرده ایم که ما با او هر کاری در عراق کرد کاری نداشته باشیم (این قسمت برای مصرف داخل تشکیلات بود چون سازمان از این شکرها نمیتوانست در عراق بخورد) او هم با ما وهرکاری که در سازمان کردیم کاری نداشته باشد (توافق با صدام برای سرکوب مطلق در درون تشکیلات). از این به بعد جواب شماها (مجاهدین) را با مشت آهنین خواهم داد.” بله وقتی در صحنه سیاسی و استراتژیک 30 سال و اندی در بن بست باشید باید در درون تشکیلات به مشت آهنین و حتی تجاوز به زنان مجاهد برای سرکوب اعتراضات و مخالفت و جلوگیری از فرارها دست زد. چون استراتژی درست چسب تشکیلات است. وقتی این نیست باید با گروگان گرفتن زنان مردان مجاهد و هم بستر شدن با زنانشان تلاش کرد این چسب را ایجاد نمود. تا فرار نکنند. این است آنچه شما بعنوان امام زمان برای مردم ایران نوید میدهید. مطمئن باشید مردم ایران جواب مناسبی به این گستاخی و خیانت به اعتماد های شما خواهند داد.

همسویی شما با وحشیترین، مرتجعترین نیروهای تروریستی منطقه امثال القاعده و داعش سرنوشت محتوم و اتودینامیک شماست. نیرویی که بعد از “به زغم خودش” هزاران کشته و بعد از بیش از سی سال یک گام در امر سیاست و استراتژی بجلو که نرفته هیچ روزانه صدها فرسنگ رو به عقب میرود. اما با لاپوشانی و ظاهر، هزینه میلیونها دلار پول که منشاء آنها همگی اسناد جرم محسوب میشوند، تلاش میکند دنیای متمدن را باز هم به زعم خودش بفریبد و خود را دمکرات جلوه دهد راهی جز همسویی با داعش در سیاست منطقه‏ای و همراهی باز به قول خودتان “بیرحمترین لایه های سرمایه داری” در سطح بین المللی  و زندان وشکنجه و تجاوز و قتل در درون تشکیلات ندارد. بله آقای رجوی استراتژی درست یک تشکل را زنده میکند ولی استراتژی غلط و تخیلات ایده آلیستی تشکل را به منجلاب میکشاند. بیخود نیست که امام زمان شدنتان نیز جواب نداد هیچ به قول خودتان “همه علیه شما شدند” و نه مقلد شما. امام زمان، مگر شما نبودید که در امجدید از اینکه امام علی از اینکه شنیده بود گوشواره را از گوش دختر یهودی خارج کرده اند مرگ را برمسلمان روا میداشت، فریاد وا اسلاما سر داده بودید کجا، با داعش و القاعده که گوش که هیچ بلکه سر را کاملا از تن جدا میکنند و از کشته پشته میسازند و فیلم مستند از آن میسازند همسویی و سنگشان را روز و شب به سینه زدن و آنرا بهار عرب نامیدن کجا؟

بیست سال و اندای سر مجاهدین شیره مالیدید که انشاالله صدام به اهمیت ما پی میبرد و سلاح و مهمات و لجستیک و پشتیبانی لازم را برای تسخیر ایران به ما میدهد. بعد که صدام سقط شد و به زغم خودتان صاحب خانه و رئیس میهن دوم شما سرانجام پی به اهمیت شما نبرد، اینبار نوبت آمریکا بود که شب و روز به مجاهدین این پوشال را میخورانیدید که انشاالله به اهمیت ما پی میبرند و از همین رو از آنها هنگام ملاقات ژنران آمریکایی جهت خلع سلاح از آنها سلاح و مهمات و هلی کوپتر و پشتیبانی هموایی میخواستید. آنهم که نشد. آنچه که شما دستور فرموده بودید را اجرا نکرده بلکه سرمجاهدین را به باد دادند حتما حالا نوبت داعش است که انشاالله اولا در عراق پیروز میشوند، ثانیا با شما متحد میشوند ثالثا انشاالله به امامت شما (امام دوازدهم بودن شما) ایمان میآورند و درخدمت شما در میآیند که ایران و سپس جهان را تسخیر کنید. آقای رجوی بیدارشو داعش ضد شیعه است، اعلام کرده میخواهد برود و در مشهد مقبره جدت را خراب کند، شما که جای خود دارید. ویا اجبا اجبا.

به امید بیداری همه ایرانیان

احسان روشن ضمیر

نامه سرگشاده به خانم اما مک کلارکین عضو پارلمان اروپا از انگلستان

آوریل 17, 2015

احسان روشن ضمیر

خانم مک کلارکین عزیز

مایلم تبریکات خودم را به شما بخاطر نقش موثرتان در آینده اروپا و امور بین المللی بعنوان نماینده پارلمان اروپا ابراز دارم. بعنوان یک عضو سابق سازمان مجاهدین خلق به رهبری مریم و مسعود رجوی با نزدیک به سی سال سابقه و عضو سابق شورای به اصطلاح مقاومت مجاهدین، دیدن حمایت شما از مجاهدین آنقدر تاسف برانگیز بود که مجبورم کرد که این نامه را برایتان بنویسم و شما را از با گوشه ای از واقعیت مجاهدین آشنا کنم.

اطمینان دارم که بیاد دارید که طراحان و مجریان یازده سپتامبر همگی در آمریکا یا غرب زندگی میکردند. و تظاهرمیکردند که یک شهروند متمدن هستند. امروزه نیز شاهد هستید که بسیاری از دنیای متمدن به خشن ترین گروههای تروریستی در خاورمیانه  میپیوندند که در نیجه آن جهان قیمت بسیاری در این رابطه پرداخته و میپردازد.

آنچه میخواهم توجه جنابعالی را بدان جلب کنم این است که، زمان آن فرارسیده است که همگان در غرب و دیگر نقاط جهان با چشمانی باز با تروریسم روبرو شوند. تروریسم چهره عوض کرده و تاکتیکهای جدیدی جهت نابودی تمدن بکار میگیرد. تروریستها یاد گرفته اند که چگونه دنیا را گول زده و از آن سوء استفاده کنند و به هر وسیله ای دست میزنند تا به اهداف ضد بشری خود برسند.

بطور خاص بعنوان نماینده پارلمان اروپا مسئولیت بزرگی چه نسبت به مردمی که آنها را نمایندگی میکنید و چه نسبت به بشریت امروز برعهده دارید، عطف به اینکه امکانات وسیعی نیز در دسترستان هست تا با تحقیق به ماهیت افراد و گروهها پی ببرید. در صورتیکه با تروریسم با چشمانی بسته روبرو شوید و یا توسط آنها بخاطر ظاهر و یا ادعاهای حمایت از دمکراسی و زنان …گول بخورید دیگر در افکار عمومی و نسلهای آینده قابل قبول نبوده و نیست.

داعش (که توسط مجاهدین بعنوان مبارزین راه آزادی حمایت واقعی میشوند) در گذشته در سوریه در ظاهر بخاطر دمکراسی میجنگیدند. اما بعد از اینکه به اندازه کافی پول و حمایت نظامی را دریافت کردند ماهیت واقعی خود را رو کردند.

مجاهدین نیز به خلافت اسلام معتقد هستند و مسعود رجوی خلیفه آنهاست. مجاهدین مردان و زنان را در هرکار مشترکی از هم جدا میکنند. زنانشان را مجبور به جدا شدن از شوهرانشان نمودند تا مسعود رجوی بعنوان خلیفه و صاحب آن زنان با آنها ازدواج کند.

مجاهدین معتقد به نابودی تمدن غرب بعنوان تمدن امپریالیستی هستند، با داعش و القاعده مخالفت و رقابت میکنند از این زاویه که ما بیشتر ضد غربی و ضد امپریالیست هستیم تا داعش و القاعده. مسعود رجوی زمانیکه در حضور 4000 نفر از اعضا سازمان بطور مستقیم واقعه تروریستی 11 سپتامبر را تماشا میکرد، گفت ” فکرنکنید که القاعده بخاطر اینکه بیشتر از ما به امپریالیسم ضربه زده از ما چپ تر است” . مجاهدین به تروریستم برای رسیدن به اهداف سیاسیشان اعتقاد دارند. نگاهی به آرم آنها بیندازید.

همه اعضاء مجاهدین از دسترسی به اطلاعات عمومی، اخبار، کتاب، روزنامه، تماس با خانواده و حتی کودکانشان منع هستند. آنها فقط باید عاشق خلیفه خود مسعود و همسرش مریم رجوی باشند، واگر چیز دیگری جز این حتی از ذهنشان بگذرد باید مکتوب گزارش کنند. آنها یک فرقه هستند و نه یک تشکل سیاسی.

در مورد واقعیت مجاهدین در رسانه ها و اینترنت مطالب بسیاری گفته شده و هست. ولی خواهشمندم اجازه ندهید که شعورسیاسی شما توسط آنها به سخره گرفته شود.

ارادتمند

احسان روشن ضمیر

—————————————————————————-

Oct 11, 2014

Open letter of Ehsan Roshanzamir to

Emma McCLARKIN MEP from UK

Dear Ms McClarkin

I would like to congratulate you for your effective part in the European future and global affairs as MEP.

As an ex-high ranking member of the Iranian Mujahidin e Khalg lead by Maryan Rajavi and her Husband Masoud Rajavi with almost 30 years inside the so called organization, and also ex member of the so called National Council of Resistance of the Mujahidin, having seen your support for this organization seriously disturbed me to the extent that forced me to write to you and inform you more about them.

I am sure you remember that the September 11 tragedy masterminded and put to action by people who lived in USA and looked like civilized people.  Now days many people from civilized world join the most barbaric terrorist groups in the Middle East region and elsewhere. And the world has paid and is still paying a heavy price as a result.

What I would like to point at is that, it is time for everybody in the west and around the world to face international and regional terrorism with open eyes. Terrorism has changed face and is adopting new tactics to destroy the civilization. They have learnt how to deceive the world and utilize every means to reach their mediaeval barbaric goals.

Especially as a MEP that have great responsibility on your shoulders on behalf of your constituents and contemporary world, with great facilities at reach to investigate about the nature of the people and groups, facing them blind folded or be deceived just by their appearance or pretense of supporting democracy or women’s rights … is no longer acceptable by the public opinion and the future generations.

ISIS (DAESH), (which Mujahidin are their true supporter and call them freedom fighters), in the region used to pretend to fight for democracy in Syria, having got what needed from financial to military support now showing their real face.

Mujahidin believe in Caliphate rule, Masoud Rajavi it the Caliphate. Mujahidin believe in separation of sexes in any common ground of activity. They force their women members to divorce their husbands and marry Masoud Rajavi as the Caliphate who owns them! Mujahidin believe in destroying the Western Civilization as Western Imperialism, oppose and compete with ISIS and Al Qaeda as being more anti-Western and anti-Imperialistic than they are.

Masoud and Maryam Rajavi having watched the September 11 barbarism live on CNN, commented within their 4000 members then “…don’t think Al Qaeda is more progressive than we are, because they can harm Imperialism better than us,”. They believe in violence to reach their political goals, look at their emblem.

All members are denied from any public and free media, books, newspaper, contacting their families, even their children. They must only love Masoud and Maryam Rajavi as their Caliphate and if anything else went through their mind but that, must be daily reported. They are a Cult group and not a political entity.

There is much has been said in the media and internet about the true face of the Mujahidin. But please don’t let your political consciousness be humiliated by them.

Sincerely yours

Ehsan Roshanzamir

نامه سرگشاده به دکتر آلجئو ویدال کوادراس

آوریل 17, 2015

احسان روشن ضمیر

آقای دکتر کوادراس عزیز

اینجانب سخنرانیهای شما را در حمایت از مریم و همسرش مسعود رجوی و فرقه شان خوانده ام.

یک ضرب المثل در زبان اسپانیایی هست که میگوید “El hábito no hace al monje.” گول ظاهر افراد را نخورید. و یا “Obras son amores y no buenas razones.” افراد را به عملشان بسنجید نه به حرفشان.

مسعود و مریم رجوی مصداقهای واقعی این ضرب المثلها هستند.

خواهش میکنم اجازه دهید این مطلب را روشن کنم که این حقایق آنگونه که در گردهمایی های نمایشی مسعود و مریم رجوی مرسوم است، که افراد برای پول و یا خدمات که بطور رایگان دریافت میکنند سخنانشان را بدون اینکه هیچ علم واطلاع درستی در مورد آن داشته باشند بیان میکنند نیست. بلکه توسط کسی گفته میشود که بیش از 30 سال بخشی از افراد لیبرتی و اشرف را فرماندهی کرده، به آنها آموزش داده، با آنها زندگی کرده، خونش بهمراه آنها ریخته شده، همراه آنها بارها و بارها چه توسط ایران و چه توسط آمریکا بمباران شده، با مسعود و مریم رجوی از نزدیک کار کرده با آنها زندگی کرده، چه در فرقه رجوی و چه در شورای به اصطلاح ملی مقاومت بعنوان یک عضو فعالیت داشته است. و البته بهمراه سایرمجاهدین چه در زندان لیبرتی چه در سایر نقاط خیانت مسعود و مریم رجوی را به خود و به دمکراسی وآزادی و دنیای آزاد تجربه کرده و میکند.

آقای دکتر کوادراس

نمیتوان انگیزه های کسی را زیر سوال برد. ولی به هر دلیل که باشد، چه بخاطر منافع مالی  و شخصی و یا مقاصد سیاسی، صحیح نیست با زندگی افراد مجاهد بازی کرد. مجاهدینی که به امید رسیدن به دمکراسی بهترین زندگیها را رها کرده و قدم در این راه گذاشته بودند ولی بعدا دریافتند که خودشان قربانی یکی از بدترین دیکتوریهایکه توسط مریم و مسعود رجوی اعمال میشود، میباشند.

آقای عزیز

زمانیکه مجاهدین در اشرف تحت شدیدترین سرکوبهای فیزیکی و روانی شامل زندان و شکنجه و ضرب و شتم قرار داشتند که تماما توسط مریم و مسعود رجوی فرمان داده میشد، مریم رجوی در اروپا در سمینارها و کنفرانسهای مطبوعاتی برایشان اشک تمساح میریخت و آنها را مجاهدین قهرمان مینامید.

مجاهدین در زندان لیبرتی باروت توپخانه مریم و مسعود رجوی برای بازیها و نمایشهای سیاسیشان درغرب میباشند تا اینگونه وانمود کنند که لیبرال و دمکرات هستند. هرچه آتش این باروت بیشتر و صدایش بلندتر باشد ایندو از آن بیشتر بهرمند شده و استقبال میکنند.

چگونه میتوان در قرن بیست و یکم ادعا نمود که “من نماینده خدا بر روی زمین و کل کائنات هستم و خون و نفس و دار و ندار شما مجاهدین در حال حاضر و مردم ایران و جهان وقتی به قدرت برسم متعلق به این من (رهبری) است؟”

چگونه مجاهدینی که چه در ایران بصورت فراری و چه درزندانها و چه در عراق  تحت بدترین شرایط بوده اند و جانشان را برای دمکراسی بدست گرفته اند را تحت شدیدترین فشارهای فیزیکی و روانی و مغزشویی قرار میدهند که در مورد اینگونه سیاست ها و اعمال دیکتاتوریهای قرون وسطایی وادار به سکوت کنند. و در صورت عدم سکوت با ضرب و شتم، زندان، شکنجه و حتی حذف فیزیکی ربرو کنند.

چگونه با صدام حسین دیکتور سابق عراق قرارداد سرکوب مخالفان درونی یعنی همین مجاهدین را ببندند؟

چرا و چگونه میتوانند در جلسات مغز شوییهای روزانه مجاهدین را نرینه یا مادینه وحشی بنامند و آنها را وادار کنند که به یکدیگر به شدیدترین وجه حمله کنند تا وادار به اطاعت از رجوی ها شوند؟

آقای رجوی بارها و بارها چه در جلسات عمومی و چه در جلسات خصوصی به ما میگفت که “مخالفان درون تشکیلات با مشت آهنین مواجهه خواهند شد،  آمده‏ام به عراق که هرکاری دلم خواست بکنم.”

میدانستید که بهای خروج از مجاهدین 2-4 سال زندان در اشرف، و سپس تحویل به صدام حسین برای 8 سال زندان بیشتر قرار داده شده بود؟ کسانیکه این مسیرها را طی کرده‏اند را میشناسید؟ و در صورتیکه همین مجاهدین را که در سمینارها و کنفرانسها، آنها را از قهرمان و یا با هزاران القاب پوشالی میخوانند، مخالفتش را جدیدی‏تر مینمود با مرگ مواجهه میگردید!!!

میدانید یا میدانستید که بهای ترک فرقه توسط زنان در لیبرتی و اشرف مرگ است و بس. اینرا مریم رجوی که خود یک زن است مقرر کرده است.

آیا میدانید که زنان بطور سیتماییک توسط مسعود رجوی بعنوان رهبر ایدئولژیک مورد سوءاستفاده جنسی قرار میگرفتند تا از این طریق ضمن متقاعد کردن زنان به اینکه دیگر شوهری که به اجبار از آنها جدا کرده است وجود ندارند و شوهرشان مسعود رجوی است تا از فکر فرار باز دارند؟ و اینگونه آنها را میفریفتند که شما نیز از طریق همخوابگی با مسعود رجوی مانند مریم رجوی شده‏اید و ارتقاء یافته اید. و میدانستید که همه این جلسات شبانه سوء استفاده جنسی را مریم رجوی با کمک بالاترین افرادش انجام میداند!

برای اجتناب از گرفته شدن وقت حضرتعالی به مشتی از خرمن اکتفا کردم. و هزاران هزار واقعیت را در قلب و ضمیر خود نگهمیدارم.

آیا آنچه در فوق گفته شد یادآور اعمال استالین، پل پت در کامبوج، یا اروپای قرون وسطا و یا آی سیس یا القاعده نیست؟

آقای دکتر گوادراس

El hábito no hace al monje.” گول ظاهر افراد را نخورید. و یا “Obras son amores y no buenas razones.” افراد را بعملشان بسنج نه به حرفشان.

فکر نمیکنم چه بدلیل سیاسی، اقتصادی یا منافع شخصی درست باشد که از چنین فرقه‏ای حمایت کنید. آنهم با بستن چشم خود برروی هزاران گزارش و حقایق و شواهد زنده و حتی گزارش دیده بان حقوق بشر سازمان ملل در سال 2005 و تنها به مسعود و مریم رجوی گوش فرا دهید. بنده سیاستمداران اروپایی را بسیار با پرنسیپترو هوشیارتر از اینها یافته ام.

با تشکر

ارادتمند

————————————————————————————————

9/12/2014

Open Letter to Dr. Alejo Vidal-Quadras

By : Ehsan Roshanzamir

Dear Dr. Alejo Vidal-Quadras

I have read your speeches in support of the Mariyam Rajavi and the Cult  she and her husband Masoud Rajavi lead.

Dear Sir

There is a saying in your language that says: “El hábito no hace al monje.” (the cloths do not make the man) or  “Obras son amores y no buenas razones.” (Actions speak louder than words.)

Masoud and Maryam Rajavi, are the true evidences for the above sayings.

Please allow me to say that, this is not being said by someone just for the sake of money or free services received, who tries to set the words together without the basic knowledge which would please his or her client as in the case of some of the speakers in the Mojahedin gatherings. But is said by someone who has been in the Mojahedin for nearly 30 years, commanded many of the people in the Liberty Prison, thought them, lived with them, his blood has been shed in some events with them, has been bombed with them either by Iranian or US attacks, knows Maryam and Masoud Rajavi by living with them and working with them very closely as close as a personal body guard can be, in the Mojahedin and also in the so called National Council of Resistance as a member. Of course I also share the treachery done and is being done by Masoud and Maryam Rajavi to all the Mojahedin and to the democracy and free world.

Dear Dr. Quadras

One cannot question the intentions of anybody. But in either cases, weather it is financial and personal benefits or political interests, it does not seem to be befitting to play with the lives of the people that have left best lives that one could imagine and joined the Mojahedin with the outlook of democracy, but later found out that they themselves are the victims of dictatorship enforced by Masoud and Maryam Rajavi.

While Mojahedin were in Camp Ashraf under the most notorious physical and mental suppressions by her and Masoud Rajavi, Maryam Rajavi was shedding her tears about them and calling them the heroes of Ashraf in France.

The people in Liberty are the gun powder for Maryam and Masoud Rajavi’s political battles in the West to deceive the western democracy and pretend to be liberal and democratic. The more this gun powder burns, the more sound it makes and attracts media coverage for the couple.

How on earth in the 21th Century one could claim to be sent by the God and represents the God on the earth if not in the whole Universe, which owns the blood, breath and life and all belongings of his or her members to start with and when in power the whole nation under their grip!

We, who have been under harshest situations beyond imaginations either in hiding or in the prisons in Iran and later in Iraq, have been under unbelievable metal and psychological pressures to keep silence otherwise been jailed, beaten, tortured and even killed to obey such medieval dictatorial system that takes his or her orders as the word of God.

How could one make an agreement with one of the most notorious contemporary dictators (Saddam Hussein) to suppress his or her own members?

How could you call your members “wild animals” in daily mind manipulation sessions and ask other to attack each other on each other’s turn. Rajavi has repeatedly and openly said in general and private meetings that “the opposition to him will be met with Iron Fist; I have come to Iraq so I can do anything I want”.

How could you set the price of leaving such an Organization, 2-4 years jail inside the Organization, then being handed over to Saddam Hussain to be in his jails for at least 8 years? And even if you are more outspoken not satisfied with the above sentence, but death?

Did you know that the sentence for the women member to escape is death? This is the sentence set by Maryam Rajavi Sir.

Did you know that women were systematically sexually abused so they would think of Rajavi as their husband to stop them from leaving the organization? Maryam Rajavi used to arrange these sexual abuses.

Members who used to escape were hunted and if were not lucky enough, arrested, beaten, jailed, interrogated under torture and force obtained written confesses that they are anti-revolutionary and agents of Iran or Foreign Service depending from where they had joined the Organization?

How could you set raising members rank and file if only they were prepared to cut the dissident members to pieces? Masoud Rajavi has clearly and loudly and for thousand times said that we will hunt and kill any defector even in Europe.

To avoid wasting your valuable time, thousands more facts are kept in my heart and mind.

But does the one in thousand said above not recall the Stalin in Russia, Pol Pot in Cambodian, or the medieval systems in Europe and ISIS and Al Qaeda?

Dear Dr. Alejo Vidal-Quadras

El hábito no hace al monje.” or  “Obras son amores y no buenas razones.”

I don’t think for any political, economic, or personal reasons or interests it is appropriate to support such a Cult. By closing your eyes to the thousand facts and only listen to deceiving words of Masoud and Maryam Rajavi.

Yours Sincerely

مسعودرجوی بزرگ بریده و خائن به کشور در تاریخ معاصر ایران

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوام شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و او را خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد. او که مزدور وزرات اطلاعات نبود؟!

فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید … خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را حفظ کردید چی؟ !

شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد  به رده هواداری تنزل داده شد چی؟

محمود عطایی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان جنگ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟ این یکی حتما بود؟!

مهدی افتخاری چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان مجاهد شیر مردی که شما را از تهران به فرانسه آورد؟او را نیز وزارت اطلاعات بخدمت گرفته بود؟!

یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر.

طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید

بــریـــده کــیست؟

———————————————————————-

داود باقروند ارشد-26فروردین 1394

مقدمه:

اگر بخواهیم معنی لغوی این واژه را مطرح کنیم باید بگوئیم که وقتی فردی یا جریانی از مسیری که طی میکند حالا این مسیر میتواند رابطه کاری با یک بنگاه بازرگانی باشد یا یک تشکل سیاسی یا حتی دوره تحصیلی …یا  یک رابطه فامیلی و خانوادگی … احساس کند که دیگر این مسیر او را یا به سرمنزل مقصود نمیرساند و یا با سرعتی که میخواهد نمیرساند، خود را از آن مسیر بریده و  مسیر را تغییر میدهد و مسیر جدیدی را برای طی طریق

انتخاب میکند.

اما انجام همین کار بظاهر ساده که در فوق تعریفش هرچند ناقص رفت کار چندان ساده‏ای نیست. و بسیار کسانند که علیرغم علم مسلم به اینکه مسیری که طی میکنند به سرمنزل مقصود نمیرسد ولی توان، جرات جسارت و شرافت و صداقت لازم را برای تغییر مسیر ندارند. در بسیاری موارد نیز شرایط بیرونی این اجازه را به او نمیدهد.

تغییر مسیر و تغییر شرایط موجود مستلزم توان ذهنی، قدرت تصمیم گیری، ریسک پذیری بالا میباشد. و البته قبل از آن فرد باید بتواند از همه جنبه های شیرین و فریبنده لحظه‏ ای شرایط حاضر ببرد تا بتواند وارد فرایند تصمیم گیری و ریسک پذیری جهت تغییر مسیر بشود. حتما همگان با این مقوله متناسب با تجربه خاص خود در ابعاد کوچک یا کلان مواجه بوده اند. در بسیاری موارد فرد باید بدلیل شرایط خود مجبور شود که پرشی مانند پریدن از آبشار نیاگارا را تجربه کند تا بتواند مسیر کهنه را تغییر و به مسیری نو قدم بگذارد. یعنی ممکن است شرایط طوری باشد که هیچ چشم انداز روشنی در لحظه تصمیم گیری برای ورود به مسیر جدید وجود نداشته باشد و تنها موضوع مسلم باطل بودن مسیر کهنه باشد.

چرا که انسان پدیده ای است که در شیب طبیعی و تمایل خودبخودیش مایل به حفظ شرایط موجود و عدم ورود به شرایطی است که نیازمند حل تضاد‏های جدید و انطباق با آن است. درصد بسیار بالایی از انسانها در همین طبقه بندی می گنجند.

اگر بتوان به جامعه بعنوان یک طیف نگاه کرد شاید این برآورد که شرایط تغییر مسیر برای بیش از 95% مردم جهان همان تجربه پریدن از آبشار نیگارا باشد زیاد دور از منطق نباشد.

یکی از بارزترین نمونه هایی که میتوان مثال زد دیکتاتورها هستند. همه دیکتاتورها میدانند که اعمالشان در نهایت راه بجایی نمیبرد. روزمره و شاید هم ساعت مره با این امر در مواجه با رویدادهای جاری در نگاه اطرافیان و …با باطل بودن مسیر خود روبرو هستند ولی توان، شرافت و صداقت اینکار را ندارند که مسیر را تغییر دهند. به همین دلیل است که کمتر دیده شده که دیکتاتوری به پای خودش از کرسی دیکتاتوری کنار برود.

به همه این عوامل بازدارنده درونی برای تغییر مسیر اضافه کنید عامل یا عوامل بازدازنده خارج از فرد را. یعنی اگر بخواهید تغییر مسیر بدهید مورد لعن و نفرین و تهاجم و ترور شخصیت نیز قرار میگیرید. در موارد سیاسی فرد  باید پی لجن مال شدن هویتی و سیاسی را از طرف منابع بعضا بسیار قوی و گسترده را بپذیرد. برای مثال جدا شدگان با سابقه سازمان و یا شورای  ملی مقاومت. این انسانها همه هستی خود و حتی خانواده و آینده خود را فدای مسیری کرده اند که متاسفانه نه توسط خودشان که توسط آقای رجوی به نابودی کشانده شده و همواره گیوتین نابودی هویتی بعد از خروج نیز به همه موانع خروج اضافه میگردد.

بنابراین وقتی فردی علیرغم همه این موانع ضد تکاملی از دورن و موانع ضد انسانی و ضد انقلابی  از بیرون مقابله میکند و آن پرش را انجام میدهد او همان انسانی است که باید بر خود ببالد. و اینها همان درصد محدودی هستند که همواره در تاریخ راههای بن بست را باز کرده اند. بشرط اینکه بعد از تغییر مسیر بتوانند بجد مسیر منحرف را به دیگران بخوبی و با تمام توان نشان دهند و در لاک خود فرو نروند. چیزی که منادیان انحراف و دیکتاتوری میخواهند.

سکوت در مقابل انحرافات آنهم تا این اندازه فاحش که سرنوشت خلقی و هزاران انسان در میان است بنوعی تائید این امر استکه مسیر منحرف نیست و این شما هستید که منحرف شده اید. و آقای رجوی از این مقولات بخوبی آگاه است و از روز اول با تجربه ضد انقلابی که از دوران آپورتونیستها داشته است، همواره تلاش میکند طوری روی افراد مانور کند تااگر بعدها خواست انحرافات و سیاستهای شکست خورده او را به چالش بکشند نتوانند. در همین ر ابطه میبینید که مانند استالین هر روز نوشته و امضاء و تائید خودش را از شما میگیرد. هر روز شما باید علنی و در جمع و جلو دوربین حاضر حاضر حاضر و یا ایران مسعود مسعود ایران را فریاد بزنید. مسعود رجوی را با تجربه چند دهه کار تشکیلاتی میتوان ضد انسانی ترین روانشناس معاصر خواند.

با تکیه بر هزاران هزار گزارشاتی که افراد با اعتمادی در حد خدا به تشکیلات از درون خود نوشته و داده اند بخوبی افراد را میشناسد. اگر به کسی کمک مالی میکند برای این است که بعدا بتواند آنرا بر گردن او انداخته و خفه کند. مطلقا برای کمک به او نیست. او همواره در چهره دیگران یک ضد خود را میبیند و بطور اتوماتیک تمامی دستگاه تشکیلات کوک انجام امور و اتخاذ تاکتیکهایی هستند که معطوف خنثی کردن او در آینده است. این امر از زمان شروع انقلاب بوده ولی بعد از شکست استراتژی ترور به تنها امر تشکیلات تبدیل شده است.

بریده کبیر کیست؟

سازمان حدود دوسال بعد از انقلاب با اعلام جنگ مسلحانه درخرداد سال 1360 وارد مسیری شد که فکر میکرد که راه رهایی است. یا حداقل اینطور بیان میکرد.

در فاز اول بعد از شکست به میدان کشیدن مردم، تلاش کرد که با حمایت مسلحانه، مردمی که فکر میکرد حاضر و آماده‏‏ اند که به خیابانها بریزند ولی میترسند را وارد صحنه تظاهرات کند. که در این رابطه تظاهرات مسلحانه معروف به 5 مهر انجام شد که ضمن تحمل تلفات بسیار بالا نتوانست به هدف خود جامه عمل بپوشاند. و برعکس موجب ترس شدید مردم و خروج کامل عنصر اجتماعی از صحنه شد.

بنده در سالهای 1360 – 1362 که مسئولیت شاخه پاکستان سازمان مجاهدین را در پاکستان برعهده داشتم و عمده کار سازمان در پاکستان پناه دادن به تیم های عملیاتی بود که حتی محل خوابیدن نیز در داخل ایران نداشتند و هنگامی که این تیمها “از اعضای تیم گرفته تا فرماندهان آنها” به پاکستان میرسیدند طبق دستور سازمانی باید گزارش همه عملیات خود را مو به مو با جزئیات با کروکی عملیاتی و …میداند، بنده نیز بدلیل مسئولیتم همه آنها را خوانده و برای اورسورواز ارسال میکردم.

در همه عملیات گزارش ها حاکی از بی نتیجه بودن و شکست آنها و عدم استقبال مردم و در بسیاری موارد نیز مقابله و یا ایجاد مشکل برای عامه مردم بود.

سازمان که هنوز نمیخواست از واقعیت ها درسی بگیرد، دست به تاکتیک جدیدی زد که از آن روز دیگر موضوع آن به میدان آوردن عنصر اجتماعی نبود. و آن همان “تاکتیک زدن سر انگشتان رژیم” بود. بدین صورت که یک تیم عملیاتی با پوشیدن لباس بسیج و سپاه (یا خود را بشکل بسیجیان در آوردن) یک خودرو را از مردم مصادره میکرد و در خیابانها براه میافتاد و در سر راه خود به هر عنصر نظامی یا گشت های نظامی و یا کسانیکه بعنوان طرفداران رژیم شناخته میشدند برمیخورد آنها را از پای در میآورد. این تیم ها نیز بعضا یک تا دوساعت یا نصف روز دوام میآوردند. که در میان تمامی تیم ها یک تیم معروف به پژوه سفید رنگ که توانسته بود یک روز دوام بیاورد در سازمان زبانزد شد. گزارشاتی را خواندم که یک تیم عملیاتی در خیابان فردوسی تهران وارد بانکی شده و وانمود میکنند که بسیجی هستند و طرفداران و غیر طرفداران رژیم را در بانک جدا میکنند و سپس طرفداران را به رگبار میبندند. (همان ترورهای کوری که امروزه در اروپا و منطقه از جانب داعش و بکوحرام شاهد آن هستیم).

این تاکتیک نیز بزودی و بسادگی با ایجاد پست های بازرسی در خیابانها نه تنها به شکست کامل انجامید بلکه با ایجاد این پست‏های بازرسی جو شهرها چنان نظامی و امنیتی شد که بسیاری از عناصر سازمان و دیگر گروهها که تیم عملیاتی نبودند نیز هنگام تردد در همین تورهای بازرسی گرفتار و دستگیر، زندان و اعدام شدند.

از این به بعد دیگر نه تنها اقدامات نظامی هیچ هدف سیاسی و اجتماعی را دنبال نمیکرد بلکه فقط عملیات کوری بودند که دست حاکمیت را در بستن جامعه و ایجاد خفقان، سرکوب و …  بیشتر باز میکرد.

موج شکست استراتژی مسلحانه با سرعت عجیبی از صحنه شکست در درگیریهای خبابانی به داخل سازمان منتقل شد که شهادت موسی خیابانی و اشرف ربیعی و فرماندهان بخش نظامی و اجتماعی همانند محمد ضابطی و قاسم باقرزاده و … نقطه عطف شکست کامل و مهری بر بطلان استراتژی مسلحانه بود.

در اواخر آبان 1362 که برای ماموریتی از پاکستان به پاریس آمده بودم همه سازمان در بالا از سرعت شکست و از بین رفتن همه تشکیلات در یک چشم بهم زدن در شگفت بودند. یعنی موسی خیابانی که قرار بود در داخل بماند و بطور نظامی رژیم را سرنگون کند و مسعود رجوی که قرار بود در خارجه نگذارد گل این پیروزی سرنگونی را کس دیگری جز آقای مسعود رجوی بچیند کار را تمام شده میدیدند. یعنی بازویی که قرار بود سرنگون کند بطور مطلق از بین رفت. طوری که سازمان مجبور شد که علی زرکش را برای خالی نبودن عریضه که در بغداد-فرانسه مستقر بود را بعنوان جانشین موسی در داخل معرفی کند. گلی هم نبود که مسعود آنرا بچیند. یا نگذارد کس دیگری آنرا بچیند.

لازم به ذکر نیست که همزمان از روزی که مبارزه مسلحانه بدون هیچ آمادگی و یک جانبه اعلام شد و تمامی بدنه سازمان که تا آن روز بجز سطوح فرماندهی بالا یعنی در حد مرکزیت و معاونین مرکزیت مخفی شده بودند بقیه علنی بودند روزانه توسط رژیم دستگیر(بهتر است گفته شود) جمع آوری شده و در یک اقدام تلافی جویانه در مقابل  ترورهای جوخه های مرگی که رجوی راه انداخته بود صد صد بطور کور به جوخه های اعدام سپرده میشدند. زندانها نیز جایی برای نفرات بیشتر نداشت. و گزارشات حاکی از این بود که زندانیان مجبورند ایستاده بخوابند.

حسین دادخواه

همه دستگیرشدگان نیز تجربه های بسیار دردناکی از شکنجه های قرون وسطایی را گزارش میکردند. که نمونه شاخص آن فرار حسین دادخواه بود که توانسته بود از دست زندانبان خود هنگام تردد به راه آهن تهران جهت  انتقال به شهرستان با پای شکنجه شده و انگشتانی که قانقاریا گرفته بودند فرار کرده به پاکستان برسد. که در آنجا با کمک کمیساریای عالی پناهندگی او را به اروپا اعزام کردم.

البته فرار باقی مانده نفرات بالای سازمان که از ضربه های نظامی جان سالم بدر برده بودند از فروردین سال 61 شروع شد که بنده بعنوان مسئول شاخه ترکیه جهت به اجرا در آوردن این امر به آنجا اعزام شدم دسته دسته به کردستان و از آنجا به ترکیه و اورپا منتقل میشدند. اولین سری آنها مادر رضائی ها، پرویز یعقوبی و همسر محسن رضایی و احمد برادر کوچک رضایی ها بودند. از آن پس تمامی کسانیکه الان در خارجه حضور دارند بتدریج از داخل خارج شدند. البته مسعود رجوی و عباس داوری و قاسم جابرزاده قبلا خارج شده و در فرانسه بودند و مهدی ابریشم چی نیز از طریق عراق خارج شده بود.

آندسته از کسانیکه نتوانسته بودند به خارجه پناه ببرند به مناطق تحت کنترل حزب دمکرات در کردستان رفته در روستاههای آنجا آواره شدند که با یورش حاکمیت به کردستان آن نیز جمع شده و همه در کردستان عراق و دره احزاب متمرکز شدند.

وضعیت روحی نفرات تشکیلات نیز بشدت ضربه خورده بود و سازمان با مشکلات بسیاری در ترکیه مواجه بود. آقای پرویز یعقوبی از اعضای مرکزیت سازمان آن زمان در همان هتل محل اقامت در شهر مرزی وان ترکیه وضعیت اسفبار تشکیلات و فشارهاییکه بعدها ما در اشرف و … تجربه کردیم را و آقای رجوی در داخل به تشکیلات میآورد را برایم میگفت. و اینکه این استراتژی از روز اول شکست خورده بوده است. او بسیار شجاعانه به این شکست اعتراف میکرد. و میگفت که متاسفانه مسعود گوش شنوایی ندارد. او بلافاصله بعد از رسیدن به فرانسه و بحث با مسعود و عدم پذیرش واقعیت توسط مسعود رجوی  از سازمان جدا شد.

از این پس سازمان در تلاش برای سر و سامان دادن به تشکیلات آواره‏ای بود که در کشورهای اطراف ایران و اروپا و… پراکنده شده بودند. یعنی تشکیلاتی که توانسه بود در داخل قبل از اتخاذ عملی استراتژی مبارزه مسلحانه و بدون توسل به خشونت و ترور چه در میان مردم و چه در میان نیروهای سیاسی وجهه مناسبی بدست بیاورد یکشبه با ورود به فاز بکارگیری خشونت و ترور تمامی را از دست داد. بعلاوه اینکه هزاران نفر زندانی، شکنجه واعدام شدند و مابقی در اطراف و اکناف ایران و … آواره شدند. بنده در این دوره مسئول کشورهایی بودم که مسئولیت جمع آوری این آواره گان را برعهده داشت.

یعنی آقای رجوی یکباره همه تشکیلات را به نابودی کشاند. و فقط تحت شرایط آرام خارجه و با کمک دلارهای نامحدودی که هزینه میشد از این افراد که تماما اولین بار بود به خارجه میآمدند و اجبارا تاکید میکنم اجبارا بدلیل امکانات نامحدود سازمان در خارجه دور سازمان مانده بودند یک ارودگاه پناهندگان ساخت.

این است آن روحیه ای که در فوق گفته شد که  بسیار بسیار مشکل است که افراد بتوانند خود را از آن خارج کرده و مسیر غلط را تصحیح کنند غالب شده بود. بطور خاص حل همه مشکلات معیشتی، حتی ازدواج و امکانات نا محدود دیگر… را سازمان حل میکرد بعلاوه محیط خارجه و ندانستن زبان و راه و چاه نیز بود. از طرفی نیز  همه جذابیتهای خارجه هرگونه زبان اعتراض را میبرید. اما همه از صدر تا ذیل به اینکه مبارزه به شکست کشیده شده و سازمان تمامی بازی را باخته اذعان داشتند.

در پاریس نیز که تا قبل از کشته شدن موسی و اشرف و … آقای رجوی دون کیشوت وار ادای فتح تهران را  در میآورد و همه خبرنگاران و سیاست مداران بطور خاص با توجه به جو ضد ایرانی ناشی از جنگ و حمایت غرب از صدام او را هلوا هلوا میکردند، همگی شروع به آب شدن و با همان سرعت شکست مبارزه مسلحانه رو به نا پدید شدن میگذاشت.

تشکیلات نیز بتدریج در خارجه بگل نشسته بود. و با جا افتادن افراد در کشورهای اقامتشان و با یاد گرفتن راه و چاه و زبان شروع کردند به تغییر مسیر یا در واقع خروج از سازمان. طوری که آقای رجوی بچه دارشدن در سازمان را ممنوع اعلام کرد.

چاره تشکیلاتی که نه استراتژی داشت و نه تاکتیک (البته استراتژیی و تاکتیکی که در عالم واقع وجود داشته و قابل اجرا باشد). رو آورد به انقلاب ایدئولژیک. یعنی جلو گیری از خروج افراد از تشکیلات. البته موضوع ازدواجهای آقای رجوی،  اول با دختر آقای بنی صدر و سپس با مریم عضدانلو موج نفرت و دافعه از سازمان را دو صد چندان نمود. طوری که محدود کسانیکه تحت تبلیغات دورغین سازمان فکر میکردند در داخل خبری از مجاهدین هست و بعنوان هسته فعالیت میکردند از آن پس به ضدیت با سازمان روی آوردند.

بدنبال رو شدن دست خالی سازمان برای قدرتهای خارجی بطور خاص فرانسه و درک اینکه از این امام زاده آبی برای آنها گرم نمیشود بطور خاص خروج آقای بنی صدر از شورا و حزب دمکرات و بعضی دیگر از شخصیتهای سیایس  و اینکه رژیم بیدی نیست که با این بادها بلرزد عذر آقای رجوی از فرانسه خواسته شد.

آقای رجوی که بعد از عملیات 5 مهر و پس از اینکه توسط خلق دست رد محکمی بر سینه اش خورد  و به فرمان او به میدان نیامد از آنها بریده بود و در نتیجه به ترور کور روی آورده بود به اولین و بزرگترین بریده از مردم و مبارزه برای مردم تبدیل شد.

چرا که بعد از اخراج از فرانسه و تمرکز سازمان در عراق همان مجاهدینی که جانشان را میدادند که برای مردم آزادی و دمکراسی را بیاورند در دستان صدام و با سیاستهای صدام تبدیل شدند به کسانیکه کمک میکردند که صدام بیشتر و بیشتر از آن مردم و از آن خلق بکشد. تا شاید از این طریق به حکومت برسد و خودشان نیز در مرزها همان مردمی که هزاران هزار با اتوبوس و … به جبهه ها آورده میشدند را در اوج افتخار میکشتند و همه آنرا به تنور تائید سیاست خودش میریخت. موج نفرت از سازمان در این مرحله به حدی رسیده بود که رژیم توانست در داخل ایران از این موج نفرت استفاده کرده بسیاری را برای نفوذ به سازمان به عراق بفرستد. بویژه که سازمان بسیار نیاز به نیرو داشت و رژیم هم سوار همین موج شد. بطور خاص وقتی میتوان به شدت نفرت مردم از سازمان پی برد که بدانیم در میان نفوذیها کسانی بودند که برادر و یا اقوامشان را رژیم در رابطه با سازمان اعدام نیز کرده بود.

آقای رجوی دیگر برایش مهم نبود که مردم ایران در همکاری او با صدام قاتل بچه های خلق ایران چه میخواهند چه تمایلی دارند. در اینجا فقط و فقط مطرح شدن و مطرح بودن آقای رجوی و در قدرت ماندن و تشکیلات فروپاشیده ناشی از اتخاذ سیاست تروریستی را در چنگال نگهداشتن مطرح بود.

بریدگی آقای رجوی از خلق و انقلاب و خواست و تمایل مردم به اینجا محدود نشد. وقتی به کمک ارتش عراق یعنی بعنوان یک نیروی پیاده نظام از ارتش عراق در اوج عملیات نظامی درمرز های ایران وعراق در اوج پیروزیها سرمست آن پیروزیها بود رژیم آتش بس را پذیرفت و آقای رجوی را که فریادش گوش فلک را کر کرده بود که اگر رژیم آتش بس را بپذیرد یکشبه سرنگون است مات شد. اما آقای رجوی که پیامهای بسیار قاطع و روشن سالهای 60 را نشنیده بود یا نمیخواست و نمیتوانست بشنود بفکر تسخیر ایران اینبار با چند هزار نفر که تفریبا 80% آنها غیر نظامی بودند یعنی از هر یکان 150تا200 نفره فقط 20الی 25نفر نظامی بودند بقیه فرماندهان، سیستم اداری، مادران، بچه ها، سیاسیون و تبلیغات، تاسیسات، بیمارستان، خرید، آشپزخانه … بودند افتاد. که باز هم تیر آقای رجوی به هدف نخورد. که هیچ 1400 کشته در میدان درگیری و هزاران نفر هم به تلافی این عمل در زندانها قتل عام شدند. البته به روایت آقای رجوی نزدیک به 55000 نفر نیز از نیروهای رژیم کشته شدند. (الله و اعلم)؟! و بدین ترتیب سفر تاریخساز آقای رجوی همانگونه که در سفر تاریخ سازشان از ایران به فرانسه برای چیدن گل سرنگونی به بار ننشست اینبار نیز سفر تاریخسازشان به عراق به گل نشست.

از این تاریخ به بعد عمق بریده‏گی آقای رجوی دیگر از حد بریدگی از خلق به بریدگی از همه مجاهدین جان برکفش توسعه یافت. بطور خاص که بعد از شکست در عملیات فروغ اعلام کرد که امام زمان است ولی هیچ مجاهدی نه تنها این حرف را جدی نگرفت بلکه به ریش او خندیدند. که بدنبال آن اولا همه تقصیرها را انداخت به گردن مجاهدین، و اعلام کرد که شما ها همه بریده هستید و نتوانستید پیروز شوید. و مرا ببرید به تهران سیاست درست بود شما توان پیاده کردن را ندارید. در صحنه عملیات نیز همه را سر محمود عطایی خالی کرد و او را از فرماندهی ستاد ارتش عزل و حتی عضویتش را هم لغو نمود.

علنا در این مرحله علیه خلق ایران فحاشی میکرد که امام زمان بودن “مسعود” را درک نمیکنند و بخیابان نیمآیند. از این تاریخ 100% انرژی تشکیلات صرف سرکوب مجاهدین میشد. کار بجایی رسیده بود که علنا گفته میشد که هر دو مجاهدی که با همدیگر صحبت کنند شعبه سپاه پاسداران تشکیل داده اند و قابل محاکمه است. یعنی سرکوب مطلق در درون تشکیلات، وقتی این تمهیدات کارگر نبود و باز موج فرارها ادامه یافت حق تیر روی هر مجاهدی که به سیاج قرارگاههای اشرف نزدیک شود و بخواهد فرار کند را از دادگاههایش بیرون کشید. و آقای مهدی ابریشم چی از جانب رجوی آنرا در جلسه عمومی اعلام نمود. وقتی اینها نیز کارگر نبود دستگیری و تحویل به زندانهای عراق را نیز اضافه نمود.

در ادامه وقتی موج ریزش‏ها شروع شد و خانواده‏ها گروه گروه از سازمان جدا میشدند. اینبار طلاق اجباری را وارد کرد. مطرح کرد که “همه این زنها بخاطر من آمده اند به سازمان یک نره خر خودش که میخواهد برود زنش را هم میبرد.” میبنید آقای رجوی برای شیرزنان آهنین عزم مجاهد خلق چقدر ارزش و حق انتخاب قائل است؟  در ادامه فازهای انقلاب ایدئولژیک او یکی بعد از دیگری برای سرکوب اعتراضات به صحنه میآمد. در این دوره که به جان سازمان افتاده بود کار به تشکیل دادگاههای داخلی برای محاکمه مجاهدین کشید. کار به مشت آهنین بر علیه اینبار نه پاسدار و بسیجی و حتی مردم ایران در مرزها بلکه علیه مجاهدین جان برکفی که دهه ها بود که با تحمل بدترین شرایط زیستی جهان بدنبال آقای رجوی آمده بودند. رسما نیز اعلام نمود که “شما ها همگی علیه من هستید.” بگیر و ببند، زندان و شکنجه و حتی کشتن ها راه افتاد. هر کس میخواست برود باید دو تا چهار سال در اشرف زندان بکشد بعد هم تحویل صدام میشد که طبق قراری که با صدام بسته بود هشت سال باید در زندانهای صدام میماند. که صدام نیز زندانیان مجاهد را با رژیم معاوضه میکرد.

تاکتیک سرکوب داخلی بعد از فرار یا خروج مجاهدی از تشکیلات

آقای رجوی هر مجاهدی که فرار میکرد یا اعلام جدایی مینمود همه فرماندهان این مجاهد جدا یا فرار کرده  را بریده میخواند و زیر شدیدترین فشارهای روحی روانی  میبرد و خلع ید مینمود در موارد بسیاری کل آن یکان را منحل میکرد. و میگفت که شما خودتان بریده هستید که نفر بریده زیر دستتان را نمیشناسید. و از این طریق خود را از پاسخگویی به شکست استراتژی تروریستی که منجر به این فروپاشی میشد خلاص میکرد. در همین رابطه وقتی که آقای قربانعلی حسین نژاد که تحت مسئولیت آقای عباس داوری بود بعد از فرارش فشار را بر عباس داوری آنچنان بالا بردند که او دست به اعتصاب غذا زد و تا روزها هیچ چیز نمیخورد.  و یا بعد از فرار من از اشرف کل فرماندهی که من در آن قرار داشتم و از چندین یکان تشکیل میشد را منحل نمود.

اما در همین رابطه و برای خاتمه و روشن شدن بیشتر مسئله باز در منطق خود آقای رجوی البته:

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

  1. علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوام شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و  او را خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد. او که مزدور وزرات اطلاعات نبود؟!
  2. فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید … خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را حفظ کردید چی؟ او نیز مزدور بود؟!
  3. شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد  به رده هواداری تنزل داده شد چی؟
  4. محمود عطایی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان جنگ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟ این یکی حتما بود؟!
  5. مهدی افتخاری چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان مجاهد شیر مردی که شما را از تهران به فرانسه آورد؟او را نیز وزارت اطلاعات بخدمت گرفته بود؟!
  6. یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر.

طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید.

این مطلب خطاب به کسانی است که بعد از خروج از سازمان و شورای ملی مقاومت بدلیل اینکه تحت فشارهای روانی و القاعات گوبلزی آقای رجوی قرار دارند ته ذهنشان شرمنده هستند که از سازمان و شورا جدا شده اند.

علت اصلی این شرمندگی این است که انسانهای شریفی هستند. و هرگز نمیخواسته اند که مسیر مبارزه ای که فکر میکردند برای سعادت خلقشان وکشورشان است را رها کنند یا بارقه های از این مسئله بر شانه آنها بنشیند. که استوار است بر همان درک رجوی ساخته از مبارزه که انگار این مسیر مبارزه که از سی خرداد 60 شروع و دوسال قبل از آن زمینه سازی شده بود درست بوده است. آقایان و دوستان شورایی سابق، وقتی حاکمیتی تازه بقدرت رسیده در خیابانهایش گروههای شبهه نظامی رژه نظامی راه بیندازند و ارتش میلیشایی به نمایش بگذارند با اینکار  چه جیز را به حاکمیت القا میکنید. مردم ایران باید شاکر باشند که ایران تبدیل به لبنان و لیبی و سوریه و افغانستان نشد. چیزی که آقای رجوی در امجدیه قول داده بود. بنده کوچکتر از این هستم که بشما درس سیاست بدهم. ولی باید جرات کرد. بعد از پریدن از آبشار غرق نشوید. لطفا شنا کنید به ساحل نجات. مجاهدین و مبارزین واقعی شما و ما هستیم که تسلیم دیکتاتوری دیگری نشدیم.

همه باید بدانند که اولا بریده بزرگ و تنها بریده همان رجوی است. کسی به او بدهکار نیست که او به همه خلق ایران و همه مجاهدین و پیش کسوتان شورایی بدهکار است. باید بخاطر همه خیانتهایش بخاطر همه مردم و ایران فروشیهایش به اجنبی  (بنده به اتفاق آقای عباس داوری سالیان اطلاعات جبهه را که آقای رجوی آماده میکرد را در وزارت اطلاعات عراق به آنها تحویل میدادیم) مورد محاکمه و بازخواست قرار گیرد. چه اگر او حتی سر سوزنی مشورتهای مجاهدین یا همرزمان شورایی را گوش میکرد وضع بهتر از این میتوانست باشد. او نه تنها گوش نمیکرد که برای فریب آنها آمار و ارقام دورغین میساخت و در نشستهای شورا تحویل آنها میداد که شورایی ها را مرعوب کند . این عدم بدهکاری در همه زمینه هاست. چه مالی باشد چه سیاسی چه اجتماعی، آقای رجوی پولی بجز گرفتن دلارهای نفتی از صدام و عربستان و … در نیمآورده. پولها را مجاهدینی مانند ما در اروپا و آمریکا با روزانه نزدیک به 17 ساعت کار در سرماهای اسکاندیناوی با کار مالی اجتماعی و یا در شرکتهای تجاری در میآورده اند. و اگر همرزمان شواریی از این طریق بعضی هزینه های حداقلی که یک هزارم زحمات و ارزش کار و تلاش آنها نبوده و نیست را در اوج شرافت پذیرفته اند همان زمان که مجاهدین در اشرف علف میخوردند آقای رجوی و خانم رجوی زندگانی اشرافی هفت ستاره تجربه میکردند. که هزینه یک ساعت زندگی ایندو معادل یک ماه هزینه خانواده همرزمان شوارایی بوده است.

دلیل دیگر ترس از خدشه دار شدن شرافت سیاسیشان را با منافع عالیه مردم ایران معامله میکنند و آنچه را باید بگویند را نمیگویند. همرزمان سابق شورایی بنده شما را از نزدیک دیده و تجربه کرده ام، همینطور رجوی را آنهم نه در صحنه علنی بیرونی که در اندرونی. رجوی سر سوزنی صداقت، شرافت و رحم و مروت ندارد. او هنر پیشه‏ای قهار و دورغگویی بزرگ است. از بیان هیچ دروغی ابا ندارد. یادتان  هست که در نشست جلسه شورا که همزمان بود با ترور صیاد شیرازی وقتی که خیلی هم از رسیدن خبر این ترور شیر شده بود و آقای منوچهر سخایی از او تعریف کرد، محتوای خود را در اتحاد با شما دیگران را چگونه بیان نمود؟ که “ما اول سر ما را میگوبیم بعد با او متحد میشویم.” او همواره از همرزمان شواریی بعنوان مفت خوران بورژوازی نام میبرد و آنها را فقط برای تائید سیاستهایش در مقابله با مجاهدین در داخل و فریب سیاستمدران غربی در بیرون میخواست. او از مجاهدین جان برکف که خود طی بیش از سه دهه شاهد بوده‏اید متنفر است بماند به شورائیها. او شیفته خود و خود و خود است.

به انچه وظیفه انسانی و مبارزاتی است قیام کنید. ایران نباید تبدیل به عراق یا سوریه یا لیبی گردد. آنچه منافع مردم ایران است باید مد نظر باشد. آقای رجوی و دارو دسته او همکاسه صدام، سعودیها و داعشها هستند. سالهاست که از خلق ایران بریده اند. این یک تحلیل نیست.

سالهاست که “ایران و خلق ایران باید فدای مسعود رجوی شوند.” بعد از انقلاب ایدئولژیک این شعار تنها و تنها حرف و هدف بالای سازمان که مسعود القا میکند بوده و هست. این حرف را جدی بگیرید. داعش و بکو حرام و …نسب به بیرحمی و شقاوت آقای رجوی بسیار لیبرال منش هستند.

داود باقروند ارشد

26فروردین 1394

15 آوریل 2015

18982

خطاب به همه کسانیکه از فرقه رجوی اعم از مجاهد یا شورایی جدا شده‏ اند

آوریل 15, 2015

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

  1. علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوام شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و او را خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد. او که مزدور وزرات اطلاعات نبود؟!
  2. فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید … خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را حفظ کردید چی؟ !
  3. شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد  به رده هواداری تنزل داده شد چی؟
  4. محمود عطایی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان جنگ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟ این یکی حتما بود؟!
  5. مهدی افتخاری چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان مجاهد شیر مردی که شما را از تهران به فرانسه آورد؟او را نیز وزارت اطلاعات بخدمت گرفته بود؟!
  6. یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر.

طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید

بــریـــده کــیست؟

———————————————————————-

داود باقروند ارشد-26فروردین 1394

مقدمه:

اگر بخواهیم معنی لغوی این واژه را مطرح کنیم باید بگوئیم که وقتی فردی یا جریانی از مسیری که طی میکند حالا این مسیر میتواند رابطه کاری با یک بنگاه بازرگانی باشد یا یک تشکل سیاسی یا حتی دوره تحصیلی …یا  یک رابطه فامیلی و خانوادگی … احساس کند که دیگر این مسیر او را یا به سرمنزل مقصود نمیرساند و یا با سرعتی که میخواهد نمیرساند، خود را از آن مسیر بریده و  مسیر را تغییر میدهد و مسیر جدیدی را برای طی طریق

انتخاب میکند.

اما انجام همین کار بظاهر ساده که در فوق تعریفش هرچند ناقص رفت کار چندان ساده‏ای نیست. و بسیار کسانند که علیرغم علم مسلم به اینکه مسیری که طی میکنند به سرمنزل مقصود نمیرسد ولی توان، جرات جسارت و شرافت و صداقت لازم را برای تغییر مسیر ندارند. در بسیاری موارد نیز شرایط بیرونی این اجازه را به او نمیدهد.

تغییر مسیر و تغییر شرایط موجود مستلزم توان ذهنی، قدرت تصمیم گیری، ریسک پذیری بالا میباشد. و البته قبل از آن فرد باید بتواند از همه جنبه های شیرین و فریبنده لحظه‏ ای شرایط حاضر ببرد تا بتواند وارد فرایند تصمیم گیری و ریسک پذیری جهت تغییر مسیر بشود. حتما همگان با این مقوله متناسب با تجربه خاص خود در ابعاد کوچک یا کلان مواجه بوده اند. در بسیاری موارد فرد باید بدلیل شرایط خود مجبور شود که پرشی مانند پریدن از آبشار نیاگارا را تجربه کند تا بتواند مسیر کهنه را تغییر و به مسیری نو قدم بگذارد. یعنی ممکن است شرایط طوری باشد که هیچ چشم انداز روشنی در لحظه تصمیم گیری برای ورود به مسیر جدید وجود نداشته باشد و تنها موضوع مسلم باطل بودن مسیر کهنه باشد.

چرا که انسان پدیده ای است که در شیب طبیعی و تمایل خودبخودیش مایل به حفظ شرایط موجود و عدم ورود به شرایطی است که نیازمند حل تضاد‏های جدید و انطباق با آن است. درصد بسیار بالایی از انسانها در همین طبقه بندی می گنجند.

اگر بتوان به جامعه بعنوان یک طیف نگاه کرد شاید این برآورد که شرایط تغییر مسیر برای بیش از 95% مردم جهان همان تجربه پریدن از آبشار نیگارا باشد زیاد دور از منطق نباشد.

یکی از بارزترین نمونه هایی که میتوان مثال زد دیکتاتورها هستند. همه دیکتاتورها میدانند که اعمالشان در نهایت راه بجایی نمیبرد. روزمره و شاید هم ساعت مره با این امر در مواجه با رویدادهای جاری در نگاه اطرافیان و …با باطل بودن مسیر خود روبرو هستند ولی توان، شرافت و صداقت اینکار را ندارند که مسیر را تغییر دهند. به همین دلیل است که کمتر دیده شده که دیکتاتوری به پای خودش از کرسی دیکتاتوری کنار برود.

به همه این عوامل بازدارنده درونی برای تغییر مسیر اضافه کنید عامل یا عوامل بازدازنده خارج از فرد را. یعنی اگر بخواهید تغییر مسیر بدهید مورد لعن و نفرین و تهاجم و ترور شخصیت نیز قرار میگیرید. در موارد سیاسی فرد  باید پی لجن مال شدن هویتی و سیاسی را از طرف منابع بعضا بسیار قوی و گسترده را بپذیرد. برای مثال جدا شدگان با سابقه سازمان و یا شورای  ملی مقاومت. این انسانها همه هستی خود و حتی خانواده و آینده خود را فدای مسیری کرده اند که متاسفانه نه توسط خودشان که توسط آقای رجوی به نابودی کشانده شده و همواره گیوتین نابودی هویتی بعد از خروج نیز به همه موانع خروج اضافه میگردد.

بنابراین وقتی فردی علیرغم همه این موانع ضد تکاملی از دورن و موانع ضد انسانی و ضد انقلابی  از بیرون مقابله میکند و آن پرش را انجام میدهد او همان انسانی است که باید بر خود ببالد. و اینها همان درصد محدودی هستند که همواره در تاریخ راههای بن بست را باز کرده اند. بشرط اینکه بعد از تغییر مسیر بتوانند بجد مسیر منحرف را به دیگران بخوبی و با تمام توان نشان دهند و در لاک خود فرو نروند. چیزی که منادیان انحراف و دیکتاتوری میخواهند.

سکوت در مقابل انحرافات آنهم تا این اندازه فاحش که سرنوشت خلقی و هزاران انسان در میان است بنوعی تائید این امر استکه مسیر منحرف نیست و این شما هستید که منحرف شده اید. و آقای رجوی از این مقولات بخوبی آگاه است و از روز اول با تجربه ضد انقلابی که از دوران آپورتونیستها داشته است، همواره تلاش میکند طوری روی افراد مانور کند تااگر بعدها خواست انحرافات و سیاستهای شکست خورده او را به چالش بکشند نتوانند. در همین ر ابطه میبینید که مانند استالین هر روز نوشته و امضاء و تائید خودش را از شما میگیرد. هر روز شما باید علنی و در جمع و جلو دوربین حاضر حاضر حاضر و یا ایران مسعود مسعود ایران را فریاد بزنید. مسعود رجوی را با تجربه چند دهه کار تشکیلاتی میتوان ضد انسانی ترین روانشناس معاصر خواند.

با تکیه بر هزاران هزار گزارشاتی که افراد با اعتمادی در حد خدا به تشکیلات از درون خود نوشته و داده اند بخوبی افراد را میشناسد. اگر به کسی کمک مالی میکند برای این است که بعدا بتواند آنرا بر گردن او انداخته و خفه کند. مطلقا برای کمک به او نیست. او همواره در چهره دیگران یک ضد خود را میبیند و بطور اتوماتیک تمامی دستگاه تشکیلات کوک انجام امور و اتخاذ تاکتیکهایی هستند که معطوف خنثی کردن او در آینده است. این امر از زمان شروع انقلاب بوده ولی بعد از شکست استراتژی ترور به تنها امر تشکیلات تبدیل شده است.

بریده کبیر کیست؟

سازمان حدود دوسال بعد از انقلاب با اعلام جنگ مسلحانه درخرداد سال 1360 وارد مسیری شد که فکر میکرد که راه رهایی است. یا حداقل اینطور بیان میکرد.

در فاز اول بعد از شکست به میدان کشیدن مردم، تلاش کرد که با حمایت مسلحانه، مردمی که فکر میکرد حاضر و آماده‏‏ اند که به خیابانها بریزند ولی میترسند را وارد صحنه تظاهرات کند. که در این رابطه تظاهرات مسلحانه معروف به 5 مهر انجام شد که ضمن تحمل تلفات بسیار بالا نتوانست به هدف خود جامه عمل بپوشاند. و برعکس موجب ترس شدید مردم و خروج کامل عنصر اجتماعی از صحنه شد.

بنده در سالهای 1360 – 1362 که مسئولیت شاخه پاکستان سازمان مجاهدین را در پاکستان برعهده داشتم و عمده کار سازمان در پاکستان پناه دادن به تیم های عملیاتی بود که حتی محل خوابیدن نیز در داخل ایران نداشتند و هنگامی که این تیمها “از اعضای تیم گرفته تا فرماندهان آنها” به پاکستان میرسیدند طبق دستور سازمانی باید گزارش همه عملیات خود را مو به مو با جزئیات با کروکی عملیاتی و …میداند، بنده نیز بدلیل مسئولیتم همه آنها را خوانده و برای اورسورواز ارسال میکردم.

در همه عملیات گزارش ها حاکی از بی نتیجه بودن و شکست آنها و عدم استقبال مردم و در بسیاری موارد نیز مقابله و یا ایجاد مشکل برای عامه مردم بود.

سازمان که هنوز نمیخواست از واقعیت ها درسی بگیرد، دست به تاکتیک جدیدی زد که از آن روز دیگر موضوع آن به میدان آوردن عنصر اجتماعی نبود. و آن همان “تاکتیک زدن سر انگشتان رژیم” بود. بدین صورت که یک تیم عملیاتی با پوشیدن لباس بسیج و سپاه (یا خود را بشکل بسیجیان در آوردن) یک خودرو را از مردم مصادره میکرد و در خیابانها براه میافتاد و در سر راه خود به هر عنصر نظامی یا گشت های نظامی و یا کسانیکه بعنوان طرفداران رژیم شناخته میشدند برمیخورد آنها را از پای در میآورد. این تیم ها نیز بعضا یک تا دوساعت یا نصف روز دوام میآوردند. که در میان تمامی تیم ها یک تیم معروف به پژوه سفید رنگ که توانسته بود یک روز دوام بیاورد در سازمان زبانزد شد. گزارشاتی را خواندم که یک تیم عملیاتی در خیابان فردوسی تهران وارد بانکی شده و وانمود میکنند که بسیجی هستند و طرفداران و غیر طرفداران رژیم را در بانک جدا میکنند و سپس طرفداران را به رگبار میبندند. (همان ترورهای کوری که امروزه در اروپا و منطقه از جانب داعش و بکوحرام شاهد آن هستیم).

این تاکتیک نیز بزودی و بسادگی با ایجاد پست های بازرسی در خیابانها نه تنها به شکست کامل انجامید بلکه با ایجاد این پست‏های بازرسی جو شهرها چنان نظامی و امنیتی شد که بسیاری از عناصر سازمان و دیگر گروهها که تیم عملیاتی نبودند نیز هنگام تردد در همین تورهای بازرسی گرفتار و دستگیر، زندان و اعدام شدند.

از این به بعد دیگر نه تنها اقدامات نظامی هیچ هدف سیاسی و اجتماعی را دنبال نمیکرد بلکه فقط عملیات کوری بودند که دست حاکمیت را در بستن جامعه و ایجاد خفقان، سرکوب و …  بیشتر باز میکرد.

موج شکست استراتژی مسلحانه با سرعت عجیبی از صحنه شکست در درگیریهای خبابانی به داخل سازمان منتقل شد که شهادت موسی خیابانی و اشرف ربیعی و فرماندهان بخش نظامی و اجتماعی همانند محمد ضابطی و قاسم باقرزاده و … نقطه عطف شکست کامل و مهری بر بطلان استراتژی مسلحانه بود.

در اواخر آبان 1362 که برای ماموریتی از پاکستان به پاریس آمده بودم همه سازمان در بالا از سرعت شکست و از بین رفتن همه تشکیلات در یک چشم بهم زدن در شگفت بودند. یعنی موسی خیابانی که قرار بود در داخل بماند و بطور نظامی رژیم را سرنگون کند و مسعود رجوی که قرار بود در خارجه نگذارد گل این پیروزی سرنگونی را کس دیگری جز آقای مسعود رجوی بچیند کار را تمام شده میدیدند. یعنی بازویی که قرار بود سرنگون کند بطور مطلق از بین رفت. طوری که سازمان مجبور شد که علی زرکش را برای خالی نبودن عریضه که در بغداد-فرانسه مستقر بود را بعنوان جانشین موسی در داخل معرفی کند. گلی هم نبود که مسعود آنرا بچیند. یا نگذارد کس دیگری آنرا بچیند.

لازم به ذکر نیست که همزمان از روزی که مبارزه مسلحانه بدون هیچ آمادگی و یک جانبه اعلام شد و تمامی بدنه سازمان که تا آن روز بجز سطوح فرماندهی بالا یعنی در حد مرکزیت و معاونین مرکزیت مخفی شده بودند بقیه علنی بودند روزانه توسط رژیم دستگیر(بهتر است گفته شود) جمع آوری شده و در یک اقدام تلافی جویانه در مقابل  ترورهای جوخه های مرگی که رجوی راه انداخته بود صد صد بطور کور به جوخه های اعدام سپرده میشدند. زندانها نیز جایی برای نفرات بیشتر نداشت. و گزارشات حاکی از این بود که زندانیان مجبورند ایستاده بخوابند.

حسین دادخواه

همه دستگیرشدگان نیز تجربه های بسیار دردناکی از شکنجه های قرون وسطایی را گزارش میکردند. که نمونه شاخص آن فرار حسین دادخواه بود که توانسته بود از دست زندانبان خود هنگام تردد به راه آهن تهران جهت  انتقال به شهرستان با پای شکنجه شده و انگشتانی که قانقاریا گرفته بودند فرار کرده به پاکستان برسد. که در آنجا با کمک کمیساریای عالی پناهندگی او را به اروپا اعزام کردم.

البته فرار باقی مانده نفرات بالای سازمان که از ضربه های نظامی جان سالم بدر برده بودند از فروردین سال 61 شروع شد که بنده بعنوان مسئول شاخه ترکیه جهت به اجرا در آوردن این امر به آنجا اعزام شدم دسته دسته به کردستان و از آنجا به ترکیه و اورپا منتقل میشدند. اولین سری آنها مادر رضائی ها، پرویز یعقوبی و همسر محسن رضایی و احمد برادر کوچک رضایی ها بودند. از آن پس تمامی کسانیکه الان در خارجه حضور دارند بتدریج از داخل خارج شدند. البته مسعود رجوی و عباس داوری و قاسم جابرزاده قبلا خارج شده و در فرانسه بودند و مهدی ابریشم چی نیز از طریق عراق خارج شده بود.

آندسته از کسانیکه نتوانسته بودند به خارجه پناه ببرند به مناطق تحت کنترل حزب دمکرات در کردستان رفته در روستاههای آنجا آواره شدند که با یورش حاکمیت به کردستان آن نیز جمع شده و همه در کردستان عراق و دره احزاب متمرکز شدند.

وضعیت روحی نفرات تشکیلات نیز بشدت ضربه خورده بود و سازمان با مشکلات بسیاری در ترکیه مواجه بود. آقای پرویز یعقوبی از اعضای مرکزیت سازمان آن زمان در همان هتل محل اقامت در شهر مرزی وان ترکیه وضعیت اسفبار تشکیلات و فشارهاییکه بعدها ما در اشرف و … تجربه کردیم را و آقای رجوی در داخل به تشکیلات میآورد را برایم میگفت. و اینکه این استراتژی از روز اول شکست خورده بوده است. او بسیار شجاعانه به این شکست اعتراف میکرد. و میگفت که متاسفانه مسعود گوش شنوایی ندارد. او بلافاصله بعد از رسیدن به فرانسه و بحث با مسعود و عدم پذیرش واقعیت توسط مسعود رجوی  از سازمان جدا شد.

از این پس سازمان در تلاش برای سر و سامان دادن به تشکیلات آواره‏ای بود که در کشورهای اطراف ایران و اروپا و… پراکنده شده بودند. یعنی تشکیلاتی که توانسه بود در داخل قبل از اتخاذ عملی استراتژی مبارزه مسلحانه و بدون توسل به خشونت و ترور چه در میان مردم و چه در میان نیروهای سیاسی وجهه مناسبی بدست بیاورد یکشبه با ورود به فاز بکارگیری خشونت و ترور تمامی را از دست داد. بعلاوه اینکه هزاران نفر زندانی، شکنجه واعدام شدند و مابقی در اطراف و اکناف ایران و … آواره شدند. بنده در این دوره مسئول کشورهایی بودم که مسئولیت جمع آوری این آواره گان را برعهده داشت.

یعنی آقای رجوی یکباره همه تشکیلات را به نابودی کشاند. و فقط تحت شرایط آرام خارجه و با کمک دلارهای نامحدودی که هزینه میشد از این افراد که تماما اولین بار بود به خارجه میآمدند و اجبارا تاکید میکنم اجبارا بدلیل امکانات نامحدود سازمان در خارجه دور سازمان مانده بودند یک ارودگاه پناهندگان ساخت.

این است آن روحیه ای که در فوق گفته شد که  بسیار بسیار مشکل است که افراد بتوانند خود را از آن خارج کرده و مسیر غلط را تصحیح کنند غالب شده بود. بطور خاص حل همه مشکلات معیشتی، حتی ازدواج و امکانات نا محدود دیگر… را سازمان حل میکرد بعلاوه محیط خارجه و ندانستن زبان و راه و چاه نیز بود. از طرفی نیز  همه جذابیتهای خارجه هرگونه زبان اعتراض را میبرید. اما همه از صدر تا ذیل به اینکه مبارزه به شکست کشیده شده و سازمان تمامی بازی را باخته اذعان داشتند.

در پاریس نیز که تا قبل از کشته شدن موسی و اشرف و … آقای رجوی دون کیشوت وار ادای فتح تهران را  در میآورد و همه خبرنگاران و سیاست مداران بطور خاص با توجه به جو ضد ایرانی ناشی از جنگ و حمایت غرب از صدام او را هلوا هلوا میکردند، همگی شروع به آب شدن و با همان سرعت شکست مبارزه مسلحانه رو به نا پدید شدن میگذاشت.

تشکیلات نیز بتدریج در خارجه بگل نشسته بود. و با جا افتادن افراد در کشورهای اقامتشان و با یاد گرفتن راه و چاه و زبان شروع کردند به تغییر مسیر یا در واقع خروج از سازمان. طوری که آقای رجوی بچه دارشدن در سازمان را ممنوع اعلام کرد.

چاره تشکیلاتی که نه استراتژی داشت و نه تاکتیک (البته استراتژیی و تاکتیکی که در عالم واقع وجود داشته و قابل اجرا باشد). رو آورد به انقلاب ایدئولژیک. یعنی جلو گیری از خروج افراد از تشکیلات. البته موضوع ازدواجهای آقای رجوی،  اول با دختر آقای بنی صدر و سپس با مریم عضدانلو موج نفرت و دافعه از سازمان را دو صد چندان نمود. طوری که محدود کسانیکه تحت تبلیغات دورغین سازمان فکر میکردند در داخل خبری از مجاهدین هست و بعنوان هسته فعالیت میکردند از آن پس به ضدیت با سازمان روی آوردند.

بدنبال رو شدن دست خالی سازمان برای قدرتهای خارجی بطور خاص فرانسه و درک اینکه از این امام زاده آبی برای آنها گرم نمیشود بطور خاص خروج آقای بنی صدر از شورا و حزب دمکرات و بعضی دیگر از شخصیتهای سیایس  و اینکه رژیم بیدی نیست که با این بادها بلرزد عذر آقای رجوی از فرانسه خواسته شد.

آقای رجوی که بعد از عملیات 5 مهر و پس از اینکه توسط خلق دست رد محکمی بر سینه اش خورد  و به فرمان او به میدان نیامد از آنها بریده بود و در نتیجه به ترور کور روی آورده بود به اولین و بزرگترین بریده از مردم و مبارزه برای مردم تبدیل شد.

چرا که بعد از اخراج از فرانسه و تمرکز سازمان در عراق همان مجاهدینی که جانشان را میدادند که برای مردم آزادی و دمکراسی را بیاورند در دستان صدام و با سیاستهای صدام تبدیل شدند به کسانیکه کمک میکردند که صدام بیشتر و بیشتر از آن مردم و از آن خلق بکشد. تا شاید از این طریق به حکومت برسد و خودشان نیز در مرزها همان مردمی که هزاران هزار با اتوبوس و … به جبهه ها آورده میشدند را در اوج افتخار میکشتند و همه آنرا به تنور تائید سیاست خودش میریخت. موج نفرت از سازمان در این مرحله به حدی رسیده بود که رژیم توانست در داخل ایران از این موج نفرت استفاده کرده بسیاری را برای نفوذ به سازمان به عراق بفرستد. بویژه که سازمان بسیار نیاز به نیرو داشت و رژیم هم سوار همین موج شد. بطور خاص وقتی میتوان به شدت نفرت مردم از سازمان پی برد که بدانیم در میان نفوذیها کسانی بودند که برادر و یا اقوامشان را رژیم در رابطه با سازمان اعدام نیز کرده بود.

آقای رجوی دیگر برایش مهم نبود که مردم ایران در همکاری او با صدام قاتل بچه های خلق ایران چه میخواهند چه تمایلی دارند. در اینجا فقط و فقط مطرح شدن و مطرح بودن آقای رجوی و در قدرت ماندن و تشکیلات فروپاشیده ناشی از اتخاذ سیاست تروریستی را در چنگال نگهداشتن مطرح بود.

بریدگی آقای رجوی از خلق و انقلاب و خواست و تمایل مردم به اینجا محدود نشد. وقتی به کمک ارتش عراق یعنی بعنوان یک نیروی پیاده نظام از ارتش عراق در اوج عملیات نظامی درمرز های ایران وعراق در اوج پیروزیها سرمست آن پیروزیها بود رژیم آتش بس را پذیرفت و آقای رجوی را که فریادش گوش فلک را کر کرده بود که اگر رژیم آتش بس را بپذیرد یکشبه سرنگون است مات شد. اما آقای رجوی که پیامهای بسیار قاطع و روشن سالهای 60 را نشنیده بود یا نمیخواست و نمیتوانست بشنود بفکر تسخیر ایران اینبار با چند هزار نفر که تفریبا 80% آنها غیر نظامی بودند یعنی از هر یکان 150تا200 نفره فقط 20الی 25نفر نظامی بودند بقیه فرماندهان، سیستم اداری، مادران، بچه ها، سیاسیون و تبلیغات، تاسیسات، بیمارستان، خرید، آشپزخانه … بودند افتاد. که باز هم تیر آقای رجوی به هدف نخورد. که هیچ 1400 کشته در میدان درگیری و هزاران نفر هم به تلافی این عمل در زندانها قتل عام شدند. البته به روایت آقای رجوی نزدیک به 55000 نفر نیز از نیروهای رژیم کشته شدند. (الله و اعلم)؟! و بدین ترتیب سفر تاریخساز آقای رجوی همانگونه که در سفر تاریخ سازشان از ایران به فرانسه برای چیدن گل سرنگونی به بار ننشست اینبار نیز سفر تاریخسازشان به عراق به گل نشست.

از این تاریخ به بعد عمق بریده‏گی آقای رجوی دیگر از حد بریدگی از خلق به بریدگی از همه مجاهدین جان برکفش توسعه یافت. بطور خاص که بعد از شکست در عملیات فروغ اعلام کرد که امام زمان است ولی هیچ مجاهدی نه تنها این حرف را جدی نگرفت بلکه به ریش او خندیدند. که بدنبال آن اولا همه تقصیرها را انداخت به گردن مجاهدین، و اعلام کرد که شما ها همه بریده هستید و نتوانستید پیروز شوید. و مرا ببرید به تهران سیاست درست بود شما توان پیاده کردن را ندارید. در صحنه عملیات نیز همه را سر محمود عطایی خالی کرد و او را از فرماندهی ستاد ارتش عزل و حتی عضویتش را هم لغو نمود.

علنا در این مرحله علیه خلق ایران فحاشی میکرد که امام زمان بودن “مسعود” را درک نمیکنند و بخیابان نیمآیند. از این تاریخ 100% انرژی تشکیلات صرف سرکوب مجاهدین میشد. کار بجایی رسیده بود که علنا گفته میشد که هر دو مجاهدی که با همدیگر صحبت کنند شعبه سپاه پاسداران تشکیل داده اند و قابل محاکمه است. یعنی سرکوب مطلق در درون تشکیلات، وقتی این تمهیدات کارگر نبود و باز موج فرارها ادامه یافت حق تیر روی هر مجاهدی که به سیاج قرارگاههای اشرف نزدیک شود و بخواهد فرار کند را از دادگاههایش بیرون کشید. و آقای مهدی ابریشم چی از جانب رجوی آنرا در جلسه عمومی اعلام نمود. وقتی اینها نیز کارگر نبود دستگیری و تحویل به زندانهای عراق را نیز اضافه نمود.

در ادامه وقتی موج ریزش‏ها شروع شد و خانواده‏ها گروه گروه از سازمان جدا میشدند. اینبار طلاق اجباری را وارد کرد. مطرح کرد که “همه این زنها بخاطر من آمده اند به سازمان یک نره خر خودش که میخواهد برود زنش را هم میبرد.” میبنید آقای رجوی برای شیرزنان آهنین عزم مجاهد خلق چقدر ارزش و حق انتخاب قائل است؟  در ادامه فازهای انقلاب ایدئولژیک او یکی بعد از دیگری برای سرکوب اعتراضات به صحنه میآمد. در این دوره که به جان سازمان افتاده بود کار به تشکیل دادگاههای داخلی برای محاکمه مجاهدین کشید. کار به مشت آهنین بر علیه اینبار نه پاسدار و بسیجی و حتی مردم ایران در مرزها بلکه علیه مجاهدین جان برکفی که دهه ها بود که با تحمل بدترین شرایط زیستی جهان بدنبال آقای رجوی آمده بودند. رسما نیز اعلام نمود که “شما ها همگی علیه من هستید.” بگیر و ببند، زندان و شکنجه و حتی کشتن ها راه افتاد. هر کس میخواست برود باید دو تا چهار سال در اشرف زندان بکشد بعد هم تحویل صدام میشد که طبق قراری که با صدام بسته بود هشت سال باید در زندانهای صدام میماند. که صدام نیز زندانیان مجاهد را با رژیم معاوضه میکرد.

تاکتیک سرکوب داخلی بعد از فرار یا خروج مجاهدی از تشکیلات

آقای رجوی هر مجاهدی که فرار میکرد یا اعلام جدایی مینمود همه فرماندهان این مجاهد جدا یا فرار کرده  را بریده میخواند و زیر شدیدترین فشارهای روحی روانی  میبرد و خلع ید مینمود در موارد بسیاری کل آن یکان را منحل میکرد. و میگفت که شما خودتان بریده هستید که نفر بریده زیر دستتان را نمیشناسید. و از این طریق خود را از پاسخگویی به شکست استراتژی تروریستی که منجر به این فروپاشی میشد خلاص میکرد. در همین رابطه وقتی که آقای قربانعلی حسین نژاد که تحت مسئولیت آقای عباس داوری بود بعد از فرارش فشار را بر عباس داوری آنچنان بالا بردند که او دست به اعتصاب غذا زد و تا روزها هیچ چیز نمیخورد.  و یا بعد از فرار من از اشرف کل فرماندهی که من در آن قرار داشتم و از چندین یکان تشکیل میشد را منحل نمود.

اما در همین رابطه و برای خاتمه و روشن شدن بیشتر مسئله باز در منطق خود آقای رجوی البته:

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

  1. علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوام شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و  او را خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد. او که مزدور وزرات اطلاعات نبود؟!
  2. فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید … خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را حفظ کردید چی؟ او نیز مزدور بود؟!
  3. شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد  به رده هواداری تنزل داده شد چی؟
  4. محمود عطایی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان جنگ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟ این یکی حتما بود؟!
  5. مهدی افتخاری چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان مجاهد شیر مردی که شما را از تهران به فرانسه آورد؟او را نیز وزارت اطلاعات بخدمت گرفته بود؟!
  6. یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر.

طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید.

این مطلب خطاب به کسانی است که بعد از خروج از سازمان و شورای ملی مقاومت بدلیل اینکه تحت فشارهای روانی و القاعات گوبلزی آقای رجوی قرار دارند ته ذهنشان شرمنده هستند که از سازمان و شورا جدا شده اند.

علت اصلی این شرمندگی این است که انسانهای شریفی هستند. و هرگز نمیخواسته اند که مسیر مبارزه ای که فکر میکردند برای سعادت خلقشان وکشورشان است را رها کنند یا بارقه های از این مسئله بر شانه آنها بنشیند. که استوار است بر همان درک رجوی ساخته از مبارزه که انگار این مسیر مبارزه که از سی خرداد 60 شروع و دوسال قبل از آن زمینه سازی شده بود درست بوده است. آقایان و دوستان شورایی سابق، وقتی حاکمیتی تازه بقدرت رسیده در خیابانهایش گروههای شبهه نظامی رژه نظامی راه بیندازند و ارتش میلیشایی به نمایش بگذارند با اینکار  چه جیز را به حاکمیت القا میکنید. مردم ایران باید شاکر باشند که ایران تبدیل به لبنان و لیبی و سوریه و افغانستان نشد. چیزی که آقای رجوی در امجدیه قول داده بود. بنده کوچکتر از این هستم که بشما درس سیاست بدهم. ولی باید جرات کرد. بعد از پریدن از آبشار غرق نشوید. لطفا شنا کنید به ساحل نجات. مجاهدین و مبارزین واقعی شما و ما هستیم که تسلیم دیکتاتوری دیگری نشدیم.

همه باید بدانند که اولا بریده بزرگ و تنها بریده همان رجوی است. کسی به او بدهکار نیست که او به همه خلق ایران و همه مجاهدین و پیش کسوتان شورایی بدهکار است. باید بخاطر همه خیانتهایش بخاطر همه مردم و ایران فروشیهایش به اجنبی  (بنده به اتفاق آقای عباس داوری سالیان اطلاعات جبهه را که آقای رجوی آماده میکرد را در وزارت اطلاعات عراق به آنها تحویل میدادیم) مورد محاکمه و بازخواست قرار گیرد. چه اگر او حتی سر سوزنی مشورتهای مجاهدین یا همرزمان شورایی را گوش میکرد وضع بهتر از این میتوانست باشد. او نه تنها گوش نمیکرد که برای فریب آنها آمار و ارقام دورغین میساخت و در نشستهای شورا تحویل آنها میداد که شورایی ها را مرعوب کند . این عدم بدهکاری در همه زمینه هاست. چه مالی باشد چه سیاسی چه اجتماعی، آقای رجوی پولی بجز گرفتن دلارهای نفتی از صدام و عربستان و … در نیمآورده. پولها را مجاهدینی مانند ما در اروپا و آمریکا با روزانه نزدیک به 17 ساعت کار در سرماهای اسکاندیناوی با کار مالی اجتماعی و یا در شرکتهای تجاری در میآورده اند. و اگر همرزمان شواریی از این طریق بعضی هزینه های حداقلی که یک هزارم زحمات و ارزش کار و تلاش آنها نبوده و نیست را در اوج شرافت پذیرفته اند همان زمان که مجاهدین در اشرف علف میخوردند آقای رجوی و خانم رجوی زندگانی اشرافی هفت ستاره تجربه میکردند. که هزینه یک ساعت زندگی ایندو معادل یک ماه هزینه خانواده همرزمان شوارایی بوده است.

دلیل دیگر ترس از خدشه دار شدن شرافت سیاسیشان را با منافع عالیه مردم ایران معامله میکنند و آنچه را باید بگویند را نمیگویند. همرزمان سابق شورایی بنده شما را از نزدیک دیده و تجربه کرده ام، همینطور رجوی را آنهم نه در صحنه علنی بیرونی که در اندرونی. رجوی سر سوزنی صداقت، شرافت و رحم و مروت ندارد. او هنر پیشه‏ای قهار و دورغگویی بزرگ است. از بیان هیچ دروغی ابا ندارد. یادتان  هست که در نشست جلسه شورا که همزمان بود با ترور صیاد شیرازی وقتی که خیلی هم از رسیدن خبر این ترور شیر شده بود و آقای منوچهر سخایی از او تعریف کرد، محتوای خود را در اتحاد با شما دیگران را چگونه بیان نمود؟ که “ما اول سر ما را میگوبیم بعد با او متحد میشویم.” او همواره از همرزمان شواریی بعنوان مفت خوران بورژوازی نام میبرد و آنها را فقط برای تائید سیاستهایش در مقابله با مجاهدین در داخل و فریب سیاستمدران غربی در بیرون میخواست. او از مجاهدین جان برکف که خود طی بیش از سه دهه شاهد بوده‏اید متنفر است بماند به شورائیها. او شیفته خود و خود و خود است.

به انچه وظیفه انسانی و مبارزاتی است قیام کنید. ایران نباید تبدیل به عراق یا سوریه یا لیبی گردد. آنچه منافع مردم ایران است باید مد نظر باشد. آقای رجوی و دارو دسته او همکاسه صدام، سعودیها و داعشها هستند. سالهاست که از خلق ایران بریده اند. این یک تحلیل نیست.

سالهاست که “ایران و خلق ایران باید فدای مسعود رجوی شوند.” بعد از انقلاب ایدئولژیک این شعار تنها و تنها حرف و هدف بالای سازمان که مسعود القا میکند بوده و هست. این حرف را جدی بگیرید. داعش و بکو حرام و …نسب به بیرحمی و شقاوت آقای رجوی بسیار لیبرال منش هستند.

داود باقروند ارشد

26فروردین 1394

15 آوریل 2015

18982

بعضی ویژه‏گیهای مشترک فرقه مجاهدین خلق ایران با داعش و القاعده

آوریل 9, 2015

← بر طبل تروریسیم کوبیدن به بهانه بزرگداشت سی خرداد توسط فرقه رجوی با به صحنه فرستادن مهدی ابریشمچی

خودت فکر کن کی و کجا روحت را به شیطان فروختی →

بعضی ویژه‏گیهای مشترک فرقه مجاهدین خلق ایران با داعش و القاعده

آوریل 9, 2015

با کمال تاسف جهان ازعمل جنایتکارانه کشتار شهروند فرانسه آقای هارو گوردل با خبر شد. من مطمئن هستم که بشریت در خشم و اندوه در کنار مردم فرانسه ایستاده و خواستار محو چنین بربریتهایی از روی زمین هستند.

من اطمینان دارم که سربریدن توریست فرانسوی توسط فرقه های تروریستی در الجزایر نه تنها کمترین خللی در اراده بشریت برای رسیدن به ارزشهای انسانی آزادی و دمکراسی وارد نمیکند، بلکه همچنین بی صبرانه در انتظار سپرده شدن عاملان اینگونه جنایت بدست عدالت هستند.

اهداف اعلام شده داعش خلافت اسلامی است که در آن حاکمیت در دست یک رهبری عقیدتی که به خیال خودش جانشین پیامبراست، میباشد.

جناب وزیر

متاسفانه وجود فرقه های تروریستی در منطقه خاورمیانه و رفتارغیر انسانی آنها زخم عمیقی است بر پیکره جوامع نوین که بهبود آن با پیشگیری از پیدایش آنها قبل از به کسب قدرت مالی – نظامی و سیاسی میسر میباشد.  حوادث اخیر اثبات میکند که دنیای آزاد باید بجای اینکه در پس مسائل و مشکلات بدود و واکنشی عمل کند در مقابله و نابودی این فرقه های تروریستی پیشقدم بوده و آینده نگر باشد. تا مردم بیگناه بویژه زنان و کودکان بهای آنرا با جانشان نپردازند.

شدت بربریت این اعمال ریشه در تفسیر منحرف و خشونت طلبانه از اسلام دارد که بوضوح در تضاد با روح و فلسفه تاریخی آن است.

علیجناب

با تجربه سی ساله ام در مجاهدین خلق ایران، مایلم تاکید کنم که فرانسه یکی از خطرناکترین تهدیدات از نوع القاعده و داعش را با قبول حضور مجاهدین در اور سور واز در شمال پاریس در آسیتن میپرورد.

بعضی ویژه‏گیهای مشترک فرقه مجاهدین خلق ایران با داعش و القاعده بشرح زیر میباشند.

  1. باوجودیکه مجاهدین به رهبری عقیدتی و مادام العمر از نوع خلافت اسلامی اعتقاد دارند و سالیان است که آنرا در درون سازمان به اجرا میگذارند، تظاهر به دمکراسی خواهی و انتخابات آزاد میکنند. آنها اعتقادات ضد غربی و ضد دمکراتیک خود را از افکار عمومی مخفی میکنند. تنها دلیلی که مسعود ومریم رجوی اعتقادات و کارکردهای نوع داعشی خود را بارز نمیکنند این است که ایندو در حال حاضر در غرب در دسترس قانون  هستند و منتظرند که بقدرت برسند آنوقت جهان یکی از وحشتناکترین و وحشیانه ترین حکومتها را بخود ببیند. نمونه بربریت آنها، دستور به خود سوزیهای زمان دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه بود. در آن زمان من در کمپ اشرف بودم و دستور و رهنمود این بود که همه آماده شوند تا درصورتی که دستور آمد به تمامی منافع فرانسه حمله شود.
  2. مجاهدین عمیقا به ترور و خشنونت جهت رسیدن به اهداف سیاسیشان اعتقاد دارند. در صورتیکه در مجامع بین اللملی و سیاسی و کنفرانسها تظاهر به مخالفت با مبارزه مسلحانه میکنند. این درصورتی است که در آرم رسمی آنها سلاح بعنوان اعتقاد ایدئولژیک به ترور و خشنونت کماکان وجود دارد.
  3. مجاهدین بشدت حقوق بشر را نقض میکنند. اعضاء منتقد را دستگیر، شکنجه، زندان و میکنند و در زمان دیکتاتور سابق عراق صدام آنها را پس از طی این زندان در اشرف به زندان ابوقریب تحویل میدادند. سازمان دیده بان حقوق بشر در گزارش سال 2005 نقض شدید حقوق بشر را توسط آنها گزارش و محکوم کرد.
  4. آنها در همکاری با ارتش دیکتاتورسابق عراق صدام حسین در زندانی کردن و مغزشویی و اعدام زندانیان جنگ ایران و عراق دست داشتند.
  5. مسعود رجوی رهبر عقیدتی مجاهدین بعد از حمله به ایران در سال 1367 تحت نام فروغ جاویدان که منجر به کشته شدن 1400 تن از مجاهدین شد دستور به صدها ازدواج اجباری زنان باقی مانده از شوهران کشته شده در جنگ با مردان همسر مرده و یا مردان مجرد درون تشکیلات داد.
  6. مسعود رجوی که خودش را خلیفه مسلمین و رهبر عالی عقیدتی-سیاسی مردم جهان میداند، یکسال بعد فرمان طلاق اجباری خانواده های مجاهدین و هواداران راصادر کرد. و بدنبال آن خودش با زنان مطلقه بعنوان صاحب آنها ازدواج مینمود.
  7. در همین رابطه جهت هموار کردن ازدواجش با زنان مجاهد مطلقه همه کودکان را از خانواده ها جدا نمود تا تمامی زمینه های ارتباط و تماس خانوادگی را از بین ببرد. در همین رابطه نزدیک به 800 کودک هفت ماهه تا 7 ساله از خانواده ها جدا شده و به کشورهای مختلف اروپا و آمریکا فرستاده شدند. تا در پایگاههای مجاهدین در آنجا مورد شتشوی مغزی قراربگیرند تا بتوانند بعنوان سرباز به عراق باز گردانده شود. چنانکه بسیاری از این کودکان در سنین 15-16 سالگی برخلاف کنواسیونهای ژنو برای جنگ به عراق اعزام شدند که بسیاری نیز تا بحال کشته شده اند. و بعضی نیز بشدت در اثر این ناملایمات دوری از خانواده و فشارهای ناشی از مغز شویی … دچار مشکلات روحی و روانی شدید هستند.
  8. زنان مجاهدی که توانسته اند فرار موفقی داشته باشند و خود را به غرب برسانند گزارش کرده ومیکنند که بطور سیستماتیک توسط مسعود رجوی مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته اند.
  9. با فتوای مسعود رجوی و مدیریت مریم رجوی حتی رحم زنان عضو این فرقه با عمل جراحی بیرون آورده میشود تا هرگونه امید به خروج از سازمان و بازگشت به زندگی و شرایط انسانی را در بین آنها نابود کنند. شنیده ام بسیاری از این زنان آماده اند تا در مقابل هر کمیته حقیقت یابی گزارش کنند.

جدای از شباهت های ماهوی فرقه رجوی و داعش بسیاری از صاحب نظران امور ایران و عراق معتقدند که فرقه رجوی پشتیبانی رسانه ای و لجستیکی داعش را نیز برعهده دارد.آنها بسیار بر این امر که بعد از بقدرت رسیدن داعش در عراق از مجاهدین حمایت خواهند کرد سرمایه گذاری کرده بودند و در تمامی اخبار خود از جنایات داعش بعنوان عملیات انقلابیون یاد میکردند.

عالیجناب

مجاهدین با استراتژی نابودی امپریالیزم جهانی برهبری امپریالیزم غرب تاسیس شده است. علم یقینی ما با  30 سال تجربه در درون این فرقه. آنها فقط در تاکتیک تظاهر به همراهی با تمدن غرب و دمکراسی میکنند تا روزی بقدرت برسند تا بتوانند نیات استراتژیک خود را پیاده کنند.

تروریست خوب و امن وجود ندارد. همه تروریست ها فقط منتظرند تا زمان مناسب برسد تا مانند داعش آتش افروزی کنند و مانند سرطان گسترش یابند.

در همین رابطه احتمالا مجاهدین بعنوان تروریست های خوب طبقه بندی شده اند که رهبرانشان قادرند مقر فرماندهیشان را در اورسورواز پاریس دایر کنند. جهت اطلاع آن عالیجناب، باید عرض کنم که بر اساس سندمنتشره در رسانه ها علیرضا جعفرزاده از مقامات بلندپایه آنها در آمریکا همین اواخر جهت اثبات وفاداریش به مسعود و مریم رجوی تقاضای عملیات انتحاری نموده است.

با آرزوی موفقیت شما در مقابله با تمامی انواع فرقه های تروریستی.

وبا تشکر از اینکه نامه مرا خواندید.

ارادتمند

احسان روشن ضمیر

من نسبت به اقدامات تروریستی مسعود رجوی که اعضای جداشده از مجاهدین و ” شورای ملی مقاومت ” را تهدید کرده ، هشدار می دهم

آوریل 9, 2015

نامه سرگشاده به آقای مسعود رجوی

من نسبت به اقدامات تروریستی مسعود رجوی که اعضای جداشده از مجاهدین و ” شورای ملی مقاومت ” را تهدید کرده ، هشدار می دهم

01.12.2014

احسان روشن ضمیر، اسپانیا

آقای رجوی پیام شما به مناسبت عاشورا سال 1393 را شنیدم.

از سالهای 1358 در بخش سیاسی سازمان همواره این سوال مطرح بوده که چرا ما باید از طرف سازمان با دولتها و احزاب سیاسی و سازمانهای حقوق بشری … گفتگو و حمایت آنها را جلب کنیم. در صورتیکه در تمامی موضعگیریها و کتابها و پیامها و آموزشهای شما این ارگانها بعنوان ارگانهای امپریالیستی که در خدمت استعمار و استثمار کشورها و خلقهاست یاد میشود.

در این رابطه همواره جواب شما این بوده که:

“ما باید ماهیت خودمان را مخفی کنیم. استراتژی مقابله با دشمنان اینرا به ما دیکته میکند که با آنها تک به تک و نه یکجا بجنگیم. و در حال حاضر نوبت دشمن داخلی است تا بعد از بقدرت رسیدن نوبت امپریالیستهای جهانخوار برسد. در این رابطه نیز باید در درجه اول همه تلاشهای ما معطوف خنثی کردن دشمنان و سپس جلوگیری از متحد شدنشان علیه مان باشد، و در ثانی اگر بتوانیم از آنها حتی در جنگ با دشمن وطنی استفاده کنیم. جنگ و پیروزی نهایی در رابطه با امپریالیستها خواهد بود.”

بسیار شگفت انگیز بود که در پیام اخیرتان دقیقا همان مواضع را که سالیان مخفی میکردید را علنا بیان کردید که سازمان ملل و یونامی و حقوق بشر فقط یک مشت حرف است و نوشته روی کاغذ. سپس فریاد میزدید که روز استعمار و سازمانهای حقوق بشری فرا خواهد رسید و آنها را اینگونه تهدید کردید:

“لعنت بر ارتجاع و استعمار و همه آنهاییکه با آنها متحد هستند…لعنت بر خائنان و خیانت پیشه گان. روز ظالم بر مظلوم فراخواهد رسید. این سازمان ملل و یونامی که در دستگاه دولتهای حاکم عمل میکنند. بقیه حرفها در مورد بشر و حقوق بشر مفت و انشاء نویسی است. حقوق بشر با خون مظلومان نوشته میشود… و بدین وسیله مرزبندی میکنیم، مرزبندی سرخ و خونین با ارتجاع و استعمار و مزدوران … وهر کس که از آنها پیروی میکند… همینطور که با یونامی و آمریکا و کمیساریای عالی پناهندگی کار میکنیم ولی معتقد نیسیتیم که کاری برای ما بکنند. ما باید مسئله خودمان را خودمان با جنگ و خون و انقلاب حل کنیم چون بین ما و آنها دریای خون است. اجازه بدهید تکرار کنم که اگر با یونامی و آمریکا کار میکنیم بخاطر این است که برای جنگ آماده شویم…”

باعث بسی تاسف است که بعد از نزدیک چهار دهه شکستهای روشن استراتژیک – سیاسی- نظامی و صد البته ایدئولژیک که شما برای مجاهدین رقم زده اید و محصولی جز مرگ و خونریزی و رنج و شکنج برای مردم ایران در کل و مجاهدین و خانواده های آنها بطور خاص نداشته است. شما نه تنها از این شکستها درسی نه آموخته‏اید، بلکه بطور کودکانه و لجبازانه همه تعهدات بین اللملی خودتان در دست برداشتن از تروریسم و خشونت را زیر پا گذاشتید. واین بدین معناست که شما همه این تعهدات را برای خارج شدن از لیست تروریستی آمریکا و اروپا داده بودید. شما تعهد کرده بودید که دیگر به تروریسم بازنگردید، ولی اینکارتان بدین معناست که تعهدتان تاکتیکی بوده استراتژی شما همان خشونت و جنگ و خونریزی است.

آقای رجوی جهان تغییر کرده است، جهان امروز و ایرانیان همه علیه تروریسم و خشونت از هر نوع آن هستند. مردم صلح دوست ایران بوضوح به همه جهان نشان داده ‏اند که همه انواع خشونت را نفی میکنند. دنیای متمدن نیز علیه خشونت میباشد و کوته بینانه خواهد بود که فکر کنید میتوانید آنها را فریب دهید.

مطمئن باشید حتی اگر دنیای متمدن را نیز فریب دهید، هرچند همه علائم و شواهد و سرنوشت مجاهدین تا همین پیام خودتان حاکی از این استکه نتوانسته اید ماهیت خود را مخفی کرده و آنها را فریب دهید. ایرانیان به هیچ وجه یک دولت اسلامی بغداد و شام از نوع ایرانی را تحمل نخواهند کرد. ایرانیان خواستار تغییرات از طریق دمکراتیک بوده و میخواهند که با بقیه جهان در صلح و آرامش باشند. حتی اگر بتوانید آنگونه که در پیام گفتید یکی دو تیم فدایی به اینطرف و آنطرف اعزام کنید کار بجایی نخواهید برد. توجه کنید که دنیای متمدن بن لادن را شکست داد و در حال شکست آی سیس است.

شما ضمن عادت همیشگی خودتان با ریختن اشک تمساح برای اعضاء کشته شده مجاهدین در اشرف، لیبرتی و جاهای دیگر در تلاش برای فریب مجاهدین در لیبرتی که محصول سیاستهای امام زمان گونه و درخشان شماست، فرمان به کشتن، خونریزی و انتقام و آماده سازی برای نبرد نهایی دادید؟! شما حتی فرمان به انتقام از آمریکا و سازمان ملل و … صادر نمودید.

گذشته از فرمان عصبی شما، فرد باید عقل سلیم را نیز از دست داده باشد که فرمان به قتل و انتقام بدهد زمانیکه ساکنین لیبرتی حتی قادر نیستند که مایحتاج خود را تامین کنند. و آخرین باری که جنایتکاران آمدند به اشرف تا توانستند کشتند و تا توانستند اسیر کردند و بردند. اما مجاهدین سوپر انسان شما که قرار است با دست خالی کوهها را جابجا کنند تنها کاری که ازآنها برآمد مردن بود و لاغیر. مجاهدینی که طی دهه ها فقط به این دلیل که مجبور نباشید به بی لیاقتی و شکستهایتان اقرار کنید، از آنها آدمکهای بیروح و درمانده ساخته‏ اید. راستی چندصد بار آنها را که در اشرف کشته شدند را لعن و نفرین کردید. و خدا بداد بقیه که در آن تهاجم جنایتکارانه جان سالم بدربردند و مطمئن هستم که ترجیح میداند آنها نیز کشته میشدند اما گیر شما و فشارهاییکه رویشان گذاشتید نمی افتادند. و میدانیم که همه آنها که کشته شدند از بهترین های شما بودند. راستی شما دارید با این فرمان میکشم میکشم هرکه برادرم کشت … و اینکه اگر اینبار آمدند آنها را بکشید، به جنایتکاران خط میدهید که اگر اینبار آمدید مانند همیشه از دور بزنید؟!! تا برای استمرار حضور امن شما و مریم در خارجه و مطرح شدنتان در رسانه‏ ها باروت کافی تامین شود. البته اجازه بدهید به زبان خودتان حرفهای شما را برای بیرون مجاهدین ترجمه کنم. حرف شما به مهاجمین جنایتکار این است که اگر میخواهید از مجاهدین بکشید ایرادی ندارد چون کشته انها برای من و مریم بسیار کار ساز است و در رسانه ها و محیطهای سیاسی استفاده میکنیم. ولی کسی را اسیر نگیرید و ببرید چون اسرا بعد از باز شدن چشم انها و دیدن حقایق تبدیل  به ضد من و مریم میشوند. به همین دلیل اگر زدی مانند همیشه از همان دور بزن که کشته و زخمی بشوند ولی اسیر نشوند.

بسیار مسلم است که شما سر سوزنی برای اشرفیان و اینکه کشته یا بیمار شوند و از همه حقوق انسانی محروم شوند نگرانی ندارید که هیچ ، همانطور که صدها بار گفته‏ اید آنها همان نرینه های وحشی و مادینه‏ هایی هستند که ضد شما هستند. بله حقیقت در این است. شما سالهاست بعد از شکست کامل مبارزه مسلحانه و خشونت برای بدر بردن خودتان از پاسخگویی به خلق و حفظ خودتان در رهبری و با خیالهای خام رسیدن به قدرت در ایران توسط صدام … به مجاهدین صدها بار گفته اید که همه ‏تان زیادی زنده هستید. و باید از اینکه زنده هستید شرم کنید. برای دستگاه فکری شما مجاهد شهیدش بدرد میخورد نه زنده اش. زنده‏اش همه درد سر است. نرینه گی و مادینگی است. حداقل بعد از فروغ صد در صد میدانید که دیگر سرنگونی هم درکار نیست که بدرد بخورند. چه برسد به حالا که همه پیرو بیمار و فرسوده و مهمتر از همه همانطور که خودتان بارها وبارها گفته‏اید ضد شما شده اند.

ببخشید که کمی به زبان درون تشکیلاتی مجاهدین (بزبان خودتان) از مجاهدین یاد میکنم و حرف میزنم. شاید آنها که بیرون از مجاهدین هستند با خلق و خوی شما و رویکرد واقعی شما آشنا نباشند. ولی ما که سه دهه را با سازمان گذرانده ایم هزاران بار تجربه کرده ایم که شما نه تنها مردم ایران حتی کشته های مجاهدین را نیز لعن و نفرین میکنید. مردم ایران را به این دلیل که امام زمان (مسعود رجوی) را نشناختند و مجاهدین را بدلیل اینکه چرا کشته شدند، بله چرا کشته شدند و یا اینکه چرا از زندانهای رژیم زنده بیرون آمدند. مگر حرف شما این نیست که، مجاهدین واقعی در زندانها مردند. زهی بیشرمی و وقاحت به این رهبری خود کامه و خود خواهانه. راستی شما چرا زنده از زندان شاه بیرون آمدید؟

تیمهای عملیاتی که از عراق به ایران اعزام میشد و از پاریس فرماندهی میشد و همگی بدون استثناء در اولین بازرسی ها دستگیر و یا در همان درگیری بشهادت میرسیدند یادتان هست.

یادتان هست که تیم جلال که در حال عبور از مرز بود تا برای عملیات بداخل برود و در مرز با نیروهای بدر درگیر شده بودند و زخمی داشتند و در دمای 60 درجه مناطق مرزی بصره و العماره عراق درخواست آب و کمک کردند و شما که خودتان مانند همیشه پشت بیسیم بودید و میشنیدید نه‏ تنها هیچ کاری برایشان نکردید که آنها را و حتی ما را که کاری به عملیات نداشتیم را لعن و نفرین کردید که چرا در چنین شرایطی با درخواست کمک، شما را در وضعیت نا مناسبی قرار داده‏ اند. پس مجاهد نیستند؟! تا درسی باشد برای بقیه مجاهدین که فقط باید شهید شوند و برای شما سوخت تبلیغی و سیاسی تولید کنند ولاغیر.

یادتان هست که همه 1400 شهید عملیات فروغ جاویدان و همه آنها که توانسته بودند از قتلگاه مربوطه جان سالم بدر برند را لعن و نفرین کردید که شما مجاهد نبوده ‏اید و همه شما باید از کوره گدازان انقلاب ایدئولژیک عبور کنید. و تقصیر آن کار را بگردن مجاهدین انداختید.

یادتان هست که وقتی صدام برای هفت سال شما را بحضور نپذیرفت شما برای او چه خوشرقصیهایی نمودید. فقط بعد از اینکه صدام و رژیم او را از حمله کردهای عراق در جنگ اول نجات دادید شما را بحضور پذیرفت. یادتان هست که چه کلمات مشمئز کننده ای هنگام روبرو شدن با او بکار میبردید. از اینکه صدبار خدا را شکر کردید که او از دست نیروهای ائتلاف جان سالم بدر برده است. البته او با دادن چند تیربار و سلاح سبک که شما از وزیر دفاع عراق تحویل گرفتید به شما پاداشت داد. از آن پس شما صدام را صاحب خانه و عراق را وطن دوم مجاهدین خواندید.

عملیات محدود مرزی که با پشتیبانی کامل نظامی، اطلاعاتی، لجستیکی صدام انجام میشد که تنها هزاران کشته و مجروح در دوطرف مرز بجا گذاشته است و قرار بود که رژیم را سرنگون کند را هم فراموش نکرده اید.

تحلیل شما برای مدت بیست سال این بود که روزی خواهد رسید که صدام به شما ایمان آورده و اجازه و حمایت نظامی لازم را برای حمله به ایران را به شما خواهد داد یادتان هست؟ بجای رژیم، صدام سرنگون شد؟!!

یادتان هست که در جنگ دوم عراق زمانیکه مجاهدین همواره در بیخبری کامل خبری نگهداشته میشوند و میشدند، شما مدعی بودید که آمریکا به عراق حمله نمیکند. حتی در جواب سوال فرضی اینکه اگر آمد و به ما نیز حمله کرد چه میکنیم، گفتید که ما نیز به آنها حمله میکنیم. البته این قبل از فرار مریم و شما از اشرف بود. ولی وقتی بلافاصله فرار کرده و به امن خارجه رفتید فرمان دادید هیچ کس حق شلیک و پاسخگویی ندارد. اما آمریکا حمله کرد و ما نیر در همه پایگاههایمان و حتی همه ستونهای نظامی مان را بشدت بمباران کرد و کشته ها ساخت. بعد از سرنگونی صدام و از دست دادن صاحب خانه تان، در شگفتی کامل اعلام کردید که صدام دیکتاتور سرنگون شده است. مجاهدین مانده بودند که با این برادر و صاحب خانه که یک شبه برادر دیکتاتور شده است چه بکنند و معترض بودند. و بیان کردند که این یک فرصت طلبی رذیلانه است.

بلافاصله بعد از تسخیر عراق و ملاقات با فرمانده نظامی آمریکایی در اشرف شما با سرور و خوشحالی این تحلیل را توسط احمد واقف ارائه کردید که انشا الله برادرآمریکا صاحب خانه جدید، به امام زمانی شما ایمان آورده و کمک خواهد کرد که برویم و رژیم را سرنگون کنیم. تا حدی که از آنها مستمرا درخواست کمک نظامی، هلی کوپترو آموزش خلبانی و … کردید.

سه دهه است که غرب و گنگره و سنای آمریکا را لابی میکنید با این تحلیل که آنها را در درجه اول نسبت به ماهیت خودتان فریب داده و حتی بخدمت بگیرید. آمریکا فریب نخورده است هیچ ولی به ارزش واقعی شما پی برده به همین دلیل شما را خلع سلاح و خلع پادگان کرد. آقای رجوی رهبری امام زمانی اینه؟ البته جواب شما این است که همه تقصیر مجاهدین طلاق نداده است که شما را تهران نبرده اند و فعلا هستند که چوب و بمب و…بخورند. قبلا گفته بودم که شرم احساس انقلابی است ولی هیهات از ذره ای در شما.

در همین پیام بتدریج تروریسم افسار گسیخته شما بارز شده و فرمان به انتقام از آمریکا و سازمانهای بین اللملی دادید. و اضافه میکنید که آنها شما را فریب دادند و رژیم را برای شما سرنگون نخواهند کرد و ما باید خودمان اینکار را بکنیم. ظاهرا شما تازه وارد کره زمین شده اید؟!! شرم آور نیست که اینرا میگوئید؟ نکند قرار و مداری بوده که طرف زیرش زده است؟ رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران و جهان، تازه فهمیدید که آمریکا برای شما سرنگون نمیکند؟ بعد آمریکا را تهدید میکنید که روزتان فرا خواهد رسید. روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ خواهید داد. ویا اجبا اجبا!! تنها خوشحالی شما این بود که حالا که برای ما سرنگون نکرده خودش گرفتار گروه داعش شده. به به چه دستاورد کبیری برای اشرفیان. اشرفیان خوشحال باشید که پیروز شدید؟!!

بی دلیل نیست که روی گروه تروریستی و مادون بشری داعش اینقدر سرمایه گذاری کرده ‏اید که عراق را تسخیر کند و اینباربرادر صاحب خانه جدید “داعش”  به امام زمانی شما پی برده  و برای شما رژیم را سرنگون کند.

آقای رجوی اینها که در فوق آمد سناریوی یک کمدی نیست سرنوشتی است که شما برای مجاهدین رقم زده اید.

آقای رجوی شما مخالفین خودتان را تهدید به کشتن و مجازات کردید. چه مجاهدین سابق و چه اعضاء سابق شورا را. البته  یعنی تروریسمی که چهار دهه است پنهان میکنید بارز میشود و این عادت شماست که وقتی چشم انداز آینده برایتان مطلقا تیره میشود به اینکارهای سخیف مبادرت میکنید. به تیم های فدایی دستور دادید که آماده باشند. مطمئن باشید که حتی اگر بتوانید یک یا دو تیم فدایی هم درست کنید و چند عملیات تروریستی انجام دهید راه بجایی نخواهید برد. چون جهان در حال حاضر همه اشکال تروریسم را تحت هرنامی نفی میکند. و در این زمینه جهان متحد شده است. البته مشکل شما این است که شما هیچ روش دیگری را جز ترور- کشتن- تهدید و سرکوب نمیشناسید . همین روش را در علیه خود مجاهدین هم بکار میبرید یادتان هست در نشست عمومی کف بردهان رو به مجاهدین فریاد میزدید که از این پس انتقادات را با مشت آهنین جواب خواهم داد. دیدید که حتی گرفتن و زندان کردن و شکنجه وکشتن مجاهدین منتقد راه بجایی نبرد.

همانگونه که در فوق آمد ایرانیان باید به شما این درس را داده باشند که آنها مخالف خشونت و تروریسم هستند. آنها این خواسته را مستقلا به همه طرفهای داخلی و خارجی نشان داده اند.

من به شما نسبت به اقدامات تروریستی که بدان تهدید کردید در خارج کشور و به جهانیان هشدار میدهم. از همه اعضاء با سابقه مجاهدین نیز میخواهم که از گذشته درس گرفته و نسبت به سیاستهای نامتعادل و تروریستی رجوی بی تفاوت نباشند. و از جهان میخواهم که با کنترل و نظارت بر عملکردهای این فرقه ونسبت به تهدیداتی که میکند بی تفاوت برخورد نکنند.

حرف آخرم نیز نه با شما که با مجاهدینی است که در لیبرتی در اثر سیاستهای درخشان شما بدام افتاده ‏اند.

ساکنین لیبرتی بدانید که رجویها هیچ ارزشی برای شما و جان شما و آینده شما قائل نیستند. شما جز هیزمی برای آتش تبلیغاتی آنها نیستید. ساکنین لیبرتی باید از چنگال رجویها آزاد شوند. رجوی‏ها با تبدیل یک تشکیلات سیاسی به یک فرقه مخوف تروریسیتی و با مغز شویی طی چند دهه، سانسور مطلق اخبار و اطلاعات، سرکوب – زندان – شکنجه و حتی کشتن، شما را از درک حقایق اطرافتان عاجز کرده اند. بیخود نیست که رجویها مطلقا اجازه نمیدهند با کسی تماس بگیرید حتی با یونامی.

30 نوامبر 2014

احسان روشن ضمیر

سخنرانی آقای داوود باقروند ارشد عضو قدیمی جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران در جلسۀ پارلمان اروپا روز 25 فوریۀ 2015

آوریل 8, 2015

متن سخنرانی آقای داوود باقروند ارشد عضو قدیمی جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران در جلسۀ پارلمان اروپا روز 25 فوریۀ 2015

(ترجمه شده به فارسی از اصل انگلیسی)

با ترجمۀ مقدمه و موضوعات در سخنرانی مسئول میز ایران در پارلمان اروپا آقای نیکولای باراکوو نمایندۀ کشور بلغارستان در پارلمان مبنی بر اعلام برنامه و موضوعات دستور جلسه و معرفی سخنرانان

مقدمه و موضوعات جلسه در سخنرانی نماینده پارلمان اروپا از بلغارستان و مسئول میز ایران در پارلمان اروپا آقای نیکولای باراکو:

نمایندگان رسانه های مختلف، خانم ها و آقایان، همه شما به این کنفرانس که توسط اینجانب سازماندهی شده است دعوت شده اید. من نیکولای باراکو هستم. عضو پارلمان اروپا، از گروه میز ایران در پارلمان اروپا.

موضوع اول دستور چهارگانه این کنفرانس می باشد که عبارتند از:

1.       نقش فرقه ها در تشدید تروریسم در خاور میانه.

2.       ایران و خاور میانه، زمان که همه چیز را در چند سال تغییر داده است

3.       موضع میهمانان ما بعنوان شاهدان عینی وقایع چه می باشد؟

4.       ایرانیان امروز در چه مرحله فکری قرار دارند؟

موضوع دوم اینکه آیا باید به تقسیم سکتاریستی باور داشت؟

موضوع سوم اینکه آیا ما در اروپا میتوانیم تبلیغات فرقه را تحمل کنیم؟

موضوع چهارم و مهمترین آنها مبارزه علیه تروریسم می باشد زیرا تروریسم تهدیدی است علیه امنیت و آزادی و ارزشهای انسانی.

اما از مهمانان ما:

سخنران اول : آقای داوود باقروند ارشد

سخنران دوم: آقای عیسی آزاده

سخنران سوم: آقای علی حسین نژاد

سخنران چهارم: آقای نیکولای میتوو

سخنران پنجم:  آقای خیری حمدان

سخنران اول آقای داوود ارشد از اعضای ارشد جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق ایران و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران

ترجمۀ متن سخنرانی آقای داوود ارشد:

خانمها و آقایان مایلم تشکر خودم را از آقای نیکولای باراکوو نمایندۀ پارلمان اروپا به خاطر دعوت ازما به این کنفرانس ضد تروریستی در پارلمان اروپا یعنی قلب دمکراسی ابراز بدارم که بعنوان سرمشقی بوده است برای افرادی مانند من و دوستانم چه آنها که امروز اینجا هستند و چه برای آندسته از دوستانمان در ایران و سراسر جهان که اینجا نیستند چرا که ما تا چهار دهه از زندگیمان را برای کسب آزادی و دمکراسی برای میهنمان فدا کردیم.

دستیابی به دمکراسی و آزادی تنها دلیل موجه درپیوستن افرادی مانند من و دوستان دیگرم به گروهها و سازمانیهایی بود که مدعی مبارزه برای آزادی و دمکراسی بودند زیرا کسب این هدف وقتی دارای ارزش است که بصورت جمعی و با همیاری هم باشد.  با این هدف بود که ما بهترین زندگیهایمان را در اروپا و آمریکا و… رها کردیم تا در سال 1979 و حتی زودتر به سازمان مجاهدین خلق ایران با رهبری آقای مسعود رجوی که ادعا میکرد بدنبال دمکراسی است  بپیوندیم. اما متاسفانه بعدها خودمان را خیانت شده در گرداب یک فرقه  تروریستی خطرناک یافتیم. بنابراین ما بسیار استقبال میکنیم از این فرصتی که در قلب دمکراسی بما داده شده تا مسیرمان را دوباره به سمت دمکراسی و آزادی تصحیح کنیم و انشعاب و جدایی خودمان را از این فرقه تروریستی خطر ناک که از داعش و طالبان در منطقه ما حمایت میکند اعلام کنیم.

این روزها جهان شاهد پدیده ای جدیدی است که در سراسر جهان بطور خطرناکی در حال گسترش است. با کمال تعجب تروریسمی که سابقا به مناطق خاصی محدود بود در حال گسترش به تمامی جهان می باشد.

تا آنجا که ما شاهد بوده ایم گروههای تروریستی مدتهای مدیدی دوام آورده اند. ولی در دهه های  گذشته این تروریسم چهره و تاکتیک عوض کرده و تلاش می کند دمکراسی غربی را فریب بدهد تا بتواند به این جوامع نفوذ کرده و وقتی که موقعیت خود را در این جوامع مستحکم نمود ماهیت واقعی خود را آشکار کند. این سیاست و استراتژی سازمانی بوده است که ما چهل سال قبل به امید دمکراسی و آزای به آن یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران پیوستیم.  این سیاست رسمی استراتژیک ما بوده است که سیاست های ضد دمکراسی غربی و ضد فرهنگ غربی خودمان را پنهان کنیم تا بتوانیم به قدرت برسیم و وقتی بقدرت رسیدیم چهره خودمان را نمایان کرده و علیه این دمکراسی بجنگیم. این همان چیزی است که ما در جهان شاهد آن هستیم. شما همه اعمال تروریستی آنها را شاهد بوده اید از طرفی نیز فعالیتهای سیاسی آنها را شاهدید، طوری که رهبران آنها (مانند خانم مریم رجوی) کماکان میتوانند به پارلمان اروپا آمده و سخنرانی کنند به امید فریب دمکراسی غربی و با هدف کسب قدرت سیاسی و مالی تا برای مثال در کشور من بعد از اینکه به حاکمیت برسند ماهیت خود را در ضدیت با این دمکراسی و آزادی  بارز کنند. چیزی که عینا امروز در رابطه با داعش اتفاق افتاده است یعنی آنها بعد از اینکه توانسته اند کمک مالی و نظامی بدست آورند حالا علیه همه ارزشهای انسانی و آزادی و دمکراسی برخاسته اند و از هیچ جنایتی برای جنگیدن علیه ارزشهای انسانی، آزادی و دمکراسی در سراسر جهان رویگردان نیستند.

این تروریسم حتی به یک منطقه و خاک مشخص محدود نمیشود. آنها همه جا هستند. آنها حتی پایه ای ترین امنیتهای شخصی افراد را مورد تهدید قرار داده اند. حتی افراد بیگناه. آنها به هیچ چیز اهمیت نمیدهند مگر کسب قدرت و البته همانطور که دوست عزیزمان و عضو پارلمان اروپا آقای نیکولای باراکوو گفتند کسب پول که منجر به قدرت میشود. و همه اینها بنام مذاهب مختلف و بطور خاص در این مقطع که مذهب مربوطه اسلام نام دارد. ما برای سالیان مسلمان بوده ایم ولی به هیچ عنوان چنین بربرییتی را شاهد نبوده  و درک نمیکینم. چنین خشونتی و اعمال حیوانی تحت هر مذهبی باشد محکوم است.

ما از هر امکانی که در اختیارمان باشد استفاده خواهیم کرد تا ماهیت تروریستی این گروههای تروریستی از جمله همین گروهی که ما از آن جدا شده ایم یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران را افشاء کنیم چرا که آنها از اسلام استفاده میکنند تا مردم عادی را فریب داده و آنها را جذب گروههای خود بکنند و آنها را وادار کنند که هرکاری که خواستند انجام دهند. این گروهها از اسلام استفاده میکنند تا نیروهای خود را برای انجام عملیات تروریستی متقاعد کرده و یا اعمال وحشیانه تروریستی خودشان را توجیه کنند. آنها به نام خدا و اسلام تائید کشتن بدست می آورند تا سر ببرند.. درغیر اینصورت هیچ انسانی نمیتواند چنین اعمال وحشیانه ای را انجام دهد. برای انجام چنین کاری فرد باید قبل از آن انسانیت خود را سرببرد یعنی ارزشهای انسانی خودش را ذبح کند تا قادر به این شناعت گردد. بنابراین رهبران این گروهها برای بدست آوردن پول و قدرت از هروسیله ای استفاده میکنند. آنها از نام خدا، پیغامبران، قرآن و دیگر کتب مذهبی جهت فریب اعضا و بطور خاص جوانان در همه جا در کشور ما و اروپا بهره برداری می کنند تا این افراد را به خشونت وادار کنند.

در گذشته تهدیدات از جانب دولتها بود، برای مثال برای نقض حقوق بشر و… که متاسفانه این امر بطور دراماتیکی تغییر کرده است. دولتها محدود بودند به کشورهای خودشان. ولی تروریسم امروزه به هیچ چیزو هیچ کجا محدود نمیشود.  آنها همه جا هستند. بنابراین ما باید به سرعت شیوۀ مبارزه را تغییر بدهیم تا دمکراسی و آزادی و ارزشهای انسانیمان را حفظ کنیم.

ما باید با سرعت عمل، تروریستها و تروریسم را تشخیص دهیم تروریسمی که تغییر ظاهر داده است.

در رابطه با مورد ما آقای رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق در یک بیانیه علنی خطاب به اعضای خود آشکارا فرمان قتل و کشتار اعضای مخالف خودش را در اروپا و آمریکا داده است. این امر شوکه کننده و تعجب برانگیز است که چگونه میشود رهبر یک فرقه دستور علنی قتل اعضای مخالف خودش در اروپا را میدهد؟ او گفته که این اعضای سابق مخالف را در خیابانها و هرکجا که میتوانند دنبال کنند و بکشند. این است چهره واقعی فرقه های تروریستی.

حتی در درون سازمان آنها تماس همه اعضا را با جهان خارج قطع کرده اند. آنها اعضای داخل تشکیلات را از همه امکانات برقراری ارتباط با جهان خارج منع کرده اند. بدینگونه است که آنها میتوانند از اعضای خود برای انجام کشتار و قتلهای شنیع استفاده کنند. هیچ وسیله ارتباطی وجود ندارد. نه تلویزیون، نه اینترنت، نه موبایل نه حتی تلفن یا روزنامه و رادیو… آنها حتی از اخبار روزانه نیز قطع هستند و تنها اخباری که به اعضا می رسد اخباری است که فرقه به آنها میدهد. آنهایی که اعمال قتل و جنایت انجام می دهند آنهایی هستند که فقط می توانند آنچه را که رهبران فرقه و تروریستها بدانها میگویند به اجرا بگذارند. رهبران فرقه  برای انگیزه دادن به افرادشان اخباری دروغ در میان آنان پخش می کنند تا آنها هرکاری که میخواهند انجام دهند.

آنها در درون فرقه دادگاه راه می اندازند تا کسانی را که بخواهند کاری جدای از آنچه که رهبران این فرقه های تروریستی میگویند بکنند به محاکمه بکشند و تنبیه کنند. برای همین است که ما اینجا هستیم و انشعابمان را اعلام کنیم تا نقطۀ پایانی بگذاریم به این گونه فرقه های تروریستی که جهان را تهدید میکنند  و در سراسر جهان در حال گسترش هستند.

این فرقه یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران متأسفانه مقر اصلی و مرکزی اش در پاریس است. چند سال پیش وقتی رهبر این گروه در فرانسه دستگیر شد به دستور رهبران فرقه افرادی از آن در خیابانهای پاریس و برخی دیگر از شهرهای اروپا دست به خودسوزی زدند. تنها علتی که آنها این اعمال جنایت کارانه را علیه شهروندان فرانسوی و … انجام ندادند یعنی نتوانستند انجام بدهند این بود که رهبران فرقه در دسترس قانون و عدالت بودند. اگر رهبر آنان در دسترس قانون نبود دستور کشتار برعلیه شهروندان فرانسوی و اروپایی داده می شد. ولی چون در دسترس بود و در صورت انجام اعمال جنایتکارانه علیه مردم به دلیل تروریسم مورد محاکمه قرار میگرفت قادر به صدور چنین دستوری نبود. وقتی که رهبری در دسترس قانون نباشد کسی که خودش را در ملأ عام میکشد به راحتی آنرا علیه هر کس دیگر انجام میدهد.. دمکراسی غرب باید این سلولهای تروریستی را شناسایی کرده و رویش انگشت بگذارد و با مبارزه علیه آنها از گسترش آنها جلوگیری کند. فرقه ها از دمکراسی موجود سوء استفاده می کنند تا علیه آن عمل کنند. بنابراین ما از دمکراسی غرب، از مقامات پارلمان اروپا درخواست میکنیم که چشمانشان را به این فرقه های تروریستی که ارزشهای انسانی، آزادی و دمکراسی را در سراسر جهان  تهدید میکنند باز کنند.

باشتکر

حمایت و پشتیبانی آقای منصور نظری از جدائی و انشعاب با سابقه ترین افراد سازمان مجاهدین

آوریل 8, 2015

منصور نظری، پاریس، چهارم مارس ۲۰۱۵:

حمایت و پشتیبانی از جدائی و انشعاب با سابقه ترین افراد سازمان مجاهدین

در چند روز گذشته از طریق رسانه ها مطلع شدم که تعدادی از افراد با سابقه سازمان مجاهدین اقایان داود باقروند و عیسی ازاده و قربانعلی حسین نژاد در نشست و کنفراس خود در ژنو بطور رسمی از سازمان مجاهدین جدا شده و اعلام انشعاب از ان سازمان کرده اند .متن بیانیه نفرات جدا شده و منشعب شده را میتوان صدای اعتراض تمامی جداشدگان از سازمان مجاهدین دانست صدای اعتراضی که تمامی جداشدگان هر کدام به سهم خود پیش از جدائی به اطلاع مسعود و مریم رجوی رسانده اند هر کدام از ما که در درون سازمان مجاهدین بودیم بارها و بارها به مناسبات حاکم بر سازمان مجاهدین اعتراض کرده ایم و بجای پاسخ سرکوب شده ایم بجای پاسخ به چرائی ها معترضین مورد بدترین اهانت ها دشنام ها قرار گرفته اند و تعدادی نیز به شیوه وحشیانه ای مورد تعرض جسمی قرار گرفته و به زندان انداخته شده اند و تعدادی نیز در همان زندان ها کشته شده اند .در پاسخ به این همه سرکوبگری جدائی و انشعاب حقیقی ترین راه بوده و هست و به همین خاطر باید گفت صدای این دوستان جدا شده و منشعب شده صدای همه جداشدگان از سازمان مجاهدین است

همچنین باید گفت که این انشعاب پاسخی است به انحراف رهبری که سالهاست با اعمال خشونت طلبانه چه در بیرون و چه در درون سازمان به جای تحقق ازادی و دمکراسی بدنبال دیکتاتوری از نوع جدیدش بود و در این مسیر چه بسیار خونهائی که به ناحق بر زمین ریخت و چه خانواده هائی که از هم گسست و نابود شد و …. و پاسخ او همین است جدائی و انشعاب.

با امید به اینکه این انشعاب و جدائی راه نجات بسیاری از دیگر دوستانی باشد که همچنان در چنبره فرقه رجوی گرفتار هستند .تا اینکه روزی خود بتوانند بر سونوشت خویش تصمیم بگیرند و مسیر زندگی خود را خود انتخاب کنند و نه اربابانی که هیچگاه در غم و رنج انها شریک نبوده اند.

به امید چنین روزی

منصور نظری، پاریس، چهارم مارس ۲۰۱۵

آقای غفورفتاحیان حمایت خود را از جداشدگان از فرقه مخوف رجوی اعلام کرد.

آوریل 8, 2015

انجمن یاران ایران – پاریس

اینجانب غفورفتاحیان حمایت خودم را از این انشعاب اعلام مینمایم

روز چهارشنبه گذشته سه تن از اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران آقایان قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان و داوود باقروند و عیسی ازاده از فرماندهان باسابقۀ پیشین مجاهدین با حضور و سخنرانی روشنگرانه شان در پارلمان اروپا از فرقه تروریستی رجوی اعلام جدایی و تبری کرده و انشعابشان را از سازمان مجاهدین خلق ایران اعلام کردند.

این جدایی و انشعاب برحق و حضور موفقیت آمیز دوستان در قلب دموکراسی اروپا و جهان آزاد یعنی پارلمان اروپا و افشای ماهیت واقعی فرقۀ رجوی برای نمایندگان مردم اروپا را بر این دوستان و بر تمامی دوستداران آزادی تبریک و شادباش می گویم و از همۀ دوستان جدا شده از سازمان می خواهم که از این انشعاب حمایت کرده و به آن بپیوندند.

زیرا رجوی جنایت کار در طی این سالیان بزرگترین سرمایه های این مرز و بوم یعنی نسل انقلاب را با فریب و نیرنگ به کام دشمنان آزادی ریخت و یا در اختیار و خدمت بیگانان قرار داد.

من خودم از نزدیک شاهد جنایتها و خیانتهای رجوی بودم و می دانم فرقۀ رجوی هیچ کاری برای ملت ایران انجام نداد بلکه هر کاری کرده به زیان مردم ایران و جنبش آزادیخواهانۀ آنان و خدمت به دشمنان این مردم بوده و می باشد و با دخالت در امور عراق در این ده سال اخیر نیز موجب کشتار افراد در اشرف و لیبرتی شده و هنوز هم بر ادامۀ این کشتار و به قول رجوی در پیام اخیرش بر کشته شدن آخرین نفر در لیبرتی اصرار می ورزد و حتی نجات یافتگان و جدا شدگان از فرقۀ جهنمی اش را نیز تهدید به قتل می کند.

از این رو حمایت کامل خودم را از این انشعاب اعلام می کنم و برای دست اندار کاران ان آرزوی مو فقیت و بهروزی و پیروزی را دارم.

غفور فتاحیان

انجمن یاران ایران –  پاریس

تبریک و تهنیت آقای حسن پیرانسر به منشعبین از فرقه تروریستی رجوی

آوریل 8, 2015

قای حسن پیرانسر:

انشعاب  از قید و بندهای فرقه ای و تروریستی جای تبریک و تهنیت دارد

انشعاب و جدایی آقایان  قربانعلی حسین ژاد ، عیسی آزاده، و داوود باقروند ارشد را تبریک عرض میکنم و امید وارم که این انشعاب و جدایی آنهم در سطوح فرماندهی سازمان مجاهدین راه را برای آزادی و جدایی اعضای گرفتار و سرگردان این فرقه خطرناک هموار کند و الگویی برای سایرین شود.

بله آزادی و جدایی از قید و بندهای فرقه ای که انسان را از یک مبارز تبدیل به یک انسان مچاله و له شده میکند در خور تبریک و تهنیت است انسانهایی که روزی با عواطف پاک و صادقانه قدم به میدان مبارزه گذاشتند تا به آرمانها و اهداف خود که دمکراسی و آزادی بود جامۀ عمل بپوشانند ولی خود روحأ و جسمأ گرفتار ایدئولوژی و افکار فرقه گرایانه که از رهبری فاسد این فرقه سرچشمه می گرفت شدند و نه تنها به آن آرمانها و اهداف پاک و انسانی خود دست نیافتند بلکه هر آن چیزی را که داشتند از دست دادند و به جای سرشاری و شعف دچار افسردگی و انفعال و سرخوردگی در مناسبات فرقه ای شدند بطوریکه تعدادی به زندگی خود در درون این مناسبات پایان دادند و خود را اینگونه از قبول قید و بند های فرقه ای رهانیدند.

جدایی و انشعاب از فرقه ای تروریستی و بسته در دنیای آزاد و مدرن امروز یک عمل شجاعانه و مثبت ارزیابی شده و ماهیت پلید و خطرناک این فرقه را هر چه بیشتر برای افکار عمومی افشا میکند و بهمین دلیل رهبر این فرقۀ خطرناک و تروریستی دستور قتل منتقدین و اعضای جدا شده را صادر کرده است.

با تبریک مجدد به این آقایان و به امید رهایی همۀ اعضای گرفتار در ایدئولوژی و افکار فرقه گرایانه رجوی.

حسن پیرانسر – پاریس

آوریل 8, 2015

کانون سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس از انشعاب اعضاء ارشد از فرقه رجوی حمایت میکند.

انشعاب حق دموکراتیک اعضاست

ایران فانوس، 28.02.2015

با خبر شدیم، روز چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1393 برابر با 25 فبروار سال 2015،  سه تن از اعضای باسابقه مجاهدین خلق به نام های داوود باقروند ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد، در پارلمان اروپا و در جمع شماری از نمایندگان پارلمان، از سازمان قدیمی و تروریستی فرقه رجوی، اعلام جدایی و انشعاب کردند.

ما اعتقاد داریم، جدایی، نیاز تکامل و انشعاب حق قانونی و دموکراتیک اعضایی است که از حزب و گروه و سازمان خود ناراضی و به دنبال راهکارهای دیگر مبارزه جهت حصول به دموکراسی هستند.

همان گونه که از هویت و برنامه های گذشته و حال و آینده فرقه مجاهدین، اطلاع داریم، آنان نه تاکنون و نه در آینده، به دنبال مبارزه جهت احقاق حقوق مردم نبوده بلکه سالهاست که به عنوان حربه و ابزار بیگانگان علیه عالیترین منافع ملی و مردمی ایرانیان، گام بر می دارند. درنتیجه، خروج و انشعاب، حق سیاسی و دموکراتیک اعضایی است که آن گروه و حزب را به مثابه ظرفی برای مبارزات عدالتخواهانه بر گزیده و در نیمه راه به دنبال دگردیسی سازمان شان، خواهان کناره گیری و یا انشعاب بر آمده اند.

از نگاه ما همچنین این یک آزمون برای مجاهدین خلق است، زمانی که گوش ها را کر کرده و تبلیغات پر طمطراق دموکراسی و آزادی سر می دهند.

اگر تتمه مجاهدین خلق که تا کنون اکثر اعضای خود را به دلیل خیانت و انحراف از دست داده اند، انشعاب کنونی دوستان را به رسمیت نشناسند و ابزارهای مبارزات شان را که به گروگان گرفته اند آزاد نکنند و به آنان باز پس ندهند، روح دموکراسی و آزادی و مبارزات تاکنونی خود را به چند باره زیر سئوال برده و اتوماتیک، انشعاب از این فرقه مشروعیت سیاسی و مردمی خواهد داشت.

کانون ایران فانوس، از حق دموکراتیک و انشعاب دوستان از فرقه مجاهدین را تبریک گفته به امید این که دموکراسی و حقوق بشر همواره شاخص حرکت شان باشد و همچنین، افشای ماهیت انحراف و خیانت سازمانی که از آن جدا شده اند را محض اطلاع مردم در برنامه سیاسی و تبلیغاتی خود قرار دهند.

ایران فانوس، از انشعاب فوق و هرگونه انشعاب دموکراتیک و سیاسی از فرقه تروریستی مجاهدین را حمایت کرده و برایشان آینده روشنی را در کنار مردم آرزو داریم.

کانون سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس

اعلان حمایت آقای علی جهانی از اعضاء با سابقه و جدا شده از فرقه رجوی از انشعاب اعضاء ارشد منشعب

آوریل 8, 2015

نگاهی به اعلام مواضع اصولی سه تن از کادرهای با سابقه جدا شده از سازمان مجاهدین

علی جهانی ــ ۰۳ مارس ۲۰۱۵

در خبرها آمده بود که چند روز پیش سه تن از کادرهای با سابقه سازمان مجاهدین خلق که از این سازمان فرقه گرا اعلام جدایی کرده اند با اسامی آقایان: حسین نژاد و باقروند و عیسی آزاده در پارلمان اروپا حضور یافته و ضمن ملاقات با تعدادی از نمایندگان این پارلمان جدایی خود را از سازمان فرقه گرای مسعود و مریم رجوی اعلام کرده و مواضع سیاسی و اصولی خود را طی یک بیانیه ای منتشر نمودند و اعلام انشعاب کردند.

اینجانب ضمن ابراز خرسندی و خوشحالی از این اتفاق فرخنده و بسیار بجای این عزیزان ؛ از صمیم قلب به این دوستان عزیز و بزرگوار تبریک و تهنیت عرض می کنم ؛ و در ضمن لازم دیدم که نگاهی گذرا به این اتفاق خجسته بیندازم و نکاتی را بعرض شما خوانندگان عزیز و محترم برسانم:

۱علامت بارز فروپاشی کامل فرقه رجوی: من یادم هست که رجوی همواره در نشست های تشکیلاتی می گفت که سازمان به برکت انقلاب کذایی مریم تا کنون انشعاب نکرده است و از گروه های دیگر نظیر سازمان چریک های فدایی خرده و ایراد می گرفت که شقه و انشعاب کرده اند ولی سازمان مجاهدین یکپارچگی اش را حفظ کرده است البته آن موقع که تحت حمایت همه جانبه صدام حسین قرار داشت و سرکوب شدید و خفقان و سانسور شدید در تشکیلات سازمان بیداد می کرد و دیکتاتوری مطلق در مناسبات قرون وسطایی و استالینی در اشرف حاکم بود ؛ کسی جرات اظهار نظر و انتقاد از فرماندهان ارشد و بطور خاص از رجوی ها را نداشت و رجوی می گفت بریده نداریم و نمی توانیم داشته باشیم ولی بعد از سرنگونی حکومت صدام حسین و خلع سلاح و تخلیه کامل اشرف؛ این پایگاه استراتژیکی و ظرف فرقه گرایی رجوی موج اعتراضات و جدایی از سازمان شتاب بیشتری گرفت و تعداد زیادی از نیروهای سازمان حتی در سطح شورای رهبری اعلام جدایی کردند و اکنون اعلام انشعاب از سازمان توسط این دوستان نقطه عطفی هست و نوید بخش اینست که در آینده رجوی مجبور شود محدودیت های خود را روی نیروهای گرفتار در کمپ لیبرتی کمتر نماید و موج نارضایتی و مخالفت با رجوی بالا گرفته و تعداد بیشتری از این سازمان فرقه گرا اعلام جدایی نمایند

۲تهدید به قتل جواب عکس می دهد: رجوی در یازده آبان ماه امسال طی یک نوار صوتی که از مخفیگاه خود برای نیروها پر کرده بود منتقدان و بطور خاص جدا شدگان را تهدید به قتل کرده و فرمان قتل آنها را صادر کرده بود تا به خیال خام خود هم از ریزش روز افزون نیروهای سازمان جلوگیری کند و آنها را بدین وسیله بترساند و هم جدا شدگان را وادار کند که دست از افشاگری و روشنگری علیه سران فرقه رجوی دست بردارند ؛ ولی این کار دوستان نشان داد که رجوی از تهدیدات نتیجه عکس گرفته است و نیروهای جدا شده نه تنها باز نیاستادند بلکه با شتابی چند برابر رو به جلو حرکت می کنند.

۳مواضع اصولی: بیانیه اعلام مواضع سیاسی و اصولی این دوستان بیانگر نکات فراوانی می باشد که مهمترین آن اینست که دوران استراتژی های ترور و خشونت بسر آمده است و رجوی با ید قبول کند که استراتژی اش شکست خورده است و کشتی استراتژی خشونت و ترور و مبارزه مسلحانه اش بطور کامل به گل نشسته است و این افکار قرون وسطایی و فرقه گرا یانه اش دیگر جواب ندارد و در دنیای آزاد و واقعی باید به خواسته های عمومی مردم ایران که خواهان کسب آزادی و عدالت اجتماعی از طریق شیوه های مسالمت آمیز و اصلاح طلبانه هستند احترام گذاشت و خود را با خواسته های آنها هماهنگ کرد.

در پایان خطاب به مریم عضدانلو رییس جمهور مادام العمر و برگزیده شوهر فراری اش و مسعود رجوی رهبر عقیدتی مادام العمر عرض می کنم که شما بایستی از آن دنیای حقیر و تنگ و تاریک و غیر واقعی بیرون آمده و نگاهی به وضعیت اسف بار درونی سازمان بکنید و همچنین نگاهی به واقعیت های موجود در این جهان امروزی بیندازید و دست از این یک دندگی و پا فشاری روی افکار تروریستی و فرقه گرا یانه و پوسیده بردارید و واقعیت های انکار ناپذیر را بپذیرید و به شما توصیه میکنم که اینقدر دل خود را به این فراخوان های پوچ و بی محتوا و نمایش های مسخره نظیر برگزاری روز زن و سخنرانی های چند تن از ورشکستگان سیاسی در امریکا خوش نکنید و فکر نکنید که با کشف های دروغین سایت های اتمی و همنوایی و هم سویی کامل با نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل و گروههای تندرو در ایران می توانید به اهداف و مقاصد سیاسی خود برسید. چون که واقعیتها بسیار سر سخت تر از آن هستند که شما بتوانید با این گونه شعار های توخالی و پوچ و سفر های بی نتیجه کاری از پیش ببرید

در این جا یک بار دیگر با تبریک به دوستان گرامی برای آنها آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم در آینده شاهد فعالیت های بیشتر انها برای نجات قربانیان باشیم.

حمایت و پشتیبانی انجمن زنان ازانشعاب در فرقه تروریستی رجوی

آوریل 8, 2015

حمایت و پشتیبانی انجمن زنان ازانشعاب در فرقه تروریستی رجوی

زنان ایران، آلمان، ۰۴٫۰۳٫۲۰۱۵

از آنجائی که ما زنان سالیان سال در مناسبات مخوف مجاهدین بودیم و شاهدان انواع استثماری و روابط طبقاتی در مناسبات رهبری بودیم، و با چگونگی انحراف رهبری از نزدیک آشنا هستیم،از این انشعاب و فروپاشی در فرقه تروریستی رجوی حمایت می کنیم. تعدادی از اعضای قدیمی و باسابقه سازمان مجاهدین آقایان داوود باقروند و عیسی ازاده از فرماندهان باسابقۀ پیشین و آقای قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد بخش روابط خارجی سازمان به تاریخ روزچهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۳ برابر با ۲۵ فوریه ۲۰۱۵ به دعوت پارلمان اروپا، در بروکسل حضور یافتند واز سازمان مجاهدین خلق انشعاب نموده و در برابر شاخه تروریستی رجوی با صدور بیانیه ای مواضع خود را در برابر خط مشی انحرافی و ظالمانه رجوی اعلام کردند این بیانیه چالشی عمیق در برابر دیکتاتوری رجوی می باشد که راه گریزی از آن ندارد.

امیدوار هستیم که باقیمانده افرادی که هنوز بازیچه دست رجوی هستند نیز به این جریان بپیوندند. و همچنین حمایت افراد جدا شده همچنان جریان یابد.

مواضع این بیانیه شامل محورهای زیر می باشد:

۱– مبارزه ما با رژیم ایران با رد هرگونه خشونت و تروریسم بر پایه حمایت از حرکتهای آزادیخواهانه و دموکراتیک مردمی استوار است.

۲– ما خود را همان مجاهدینی که مردم ایران و جهان چه در اشرف چه در لیبرتی و… شاهدش هستند و سرتا پا فدا و گذشت برای مردم و میهنمان می باشند می دانیم و ضمن مبارزه دمکراتیک و با حمایت از مبارزات مردم ایران که طی سالهای اخیر جهان شاهد آن بوده اجازه نخواهیم داد که کشورمان دوباره بدست دژخیم مرتجعی دیگر گرفتار شود.

۳– فرقۀ آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی را با آنچه بعنوان مشتی از خروار ذکرش رفت بعنوان خطرناکترین و وحشی ترین نیروهای ضد دمکراتیک که به قدرت نرسیده اش را در داعش روزانه شاهد هستیم بعنوان دشمن بالقوه مردم ایران و منظقه میدانیم.

۴– سیاست ما در قبال فرقۀ رجوی بر افشای تمامی سیاستهای تروریستی، ناجوانمردانه و خیانتکارانۀ او مبنی بر سوء استفاده از مجاهدین در بند در لیبرتی بمنظور بهره بردای سیاسی از کشتار و شکنجه روحی روانی و محاصره توسط عوامل خارجی و از جمله عوامل رجوی بمنظور خرابکاری در روند خروج مجاهدین از تله ای که آقای رجوی آنها را در آن گرفتار نموده است، متکی بوده و می باشد.

۵– ما سیاست سرکوب مخالفین چه مجاهد چه غیر مجاهد را که علیه مصالح مردم ایران است محکوم می کنیم و آنرا بغایت در محتوا افشا و رسوا کرده و خواهیم کرد.

۶– ما سیاست مداخله در امور داخلی عراق توسط آقای رجوی که تنها نتیجه آن حمله و هجوم نیروهای عراقی و کشتار برادران و خواهران مجاهدمان در اشرف و لیبرتی است را بشدت محکوم میکنیم.

۷– ما هرگونه حمله و هجوم به لیبرتی و سابقا بر اشرف را محکوم می کنیم و آنرا همسویی عملی عوامل عراقی رژیم و آقای رجوی در جهت هدف مشترکشان یعنی نابودی مجاهدین لیبرتی می دانیم. مردم ایران و جهان شاهد هستند که هر مجاهدی که از لیبرتی خارج میشود ناقوس مرگ فرقۀ رجوی را به صدا در می آورد و به همین علت است که رهبری سازمان مجاهدین اصرار بر نگهداری افراد سازمان در کشور جنگ زده و بحران زدۀ عراق تا مرگ آخرین نفر دارد اصراری که در پیام اخیر شخص آقای رجوی آشکارا و به صراحت اعلام گردید.

۸– لذا ما از دولت جدید عراق و همۀ کشورهای آزاد جهان و کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد و یونامی می خواهیم که برای انتقال ساکنان زندان لیبرتی از عراق به کشورهای ثالث و باز اسکان آنان به عنوان پناهنده با اولویت قرار دادن بیماران و زخمی ها و با توجه به اینکه بسیاری از آنان سالها قبل دارای حق پناهندگی و اقامت در اروپا و آمریکا بوده اند تلاش کرده و اقدامات مقتضی به عمل بیاورند.

۹– ما سیاست همکاری آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی با سیستمهای اطلاعاتی و امنیتی قدرتهای بزرگ بویژه خرید سیاستمدران از دور خارج شده با هزینه های گزاف و به منظور تداوم حاکمیت به سرقت رفته در رهبری مجاهدین را محکوم میکنیم.

۱۰– ما اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران با این اعتقاد که مجاهدین حاضر در تله لیبرتی با بیش از سی سال تحمل شرایط عراق و انواع کشتارها و بمباران استواری و اصالت خود را به اثبات رسانده اند، خواهان برداشتن محاصرۀ ضد انسانی لیبرتی و توقف قطع ارتباط ساکنان آن با خانواده هایشان و با دنیای بیرون توسط آقای رجوی هستیم تا افراد مجاهدین بتوانند با خانواده هایشان و با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنند و ما این اقدام را در جهت منافع عالیه مردم ایران و وصل شدن عنصر مجاهد به پایۀ مردمی خود میدانیم.

۱۱– ما سیاستهای آقای رجوی و خانم مریم رجوی مبنی بر وسیله و برگ قرار دادن مجاهدین در دست سیاستها و قدرتهای جهانی و منطقه ای را محکوم میکنیم. آقای رجوی بعد از شکست همه سیاستهایش و قطع کامل از مردم ایران، تلاش می کند تا با همسو نشان دادن خود با این سیاستها و قدرتها و وسیله شدن در دست آنان بقدرت برسد و سپس با تکیه بر منابع مردم ایران خطرناکترین و مخربترین حاکمیتها را بوجود بیاورد. این سیاست اعلام شدۀ آقای رجویست که در پیام سراسر تهدید و خشونت اخیرش به مجاهدین لیبرتی نیز آشکارا آن را تکرار کرده است.

۱۲– مریم رجوی دستور خودسوزی گروهی از افراد خودش را در سال ۲۰۰۳ در اعتراض به دستگیری او توسط پلیس فرانسه صادر کرد و آنها طی یک عملیات وحشیانه این کار را جلوی چشمان وحشت زدۀ مردم فرانسه انجام دادند و طی آن دو زن کشته و دهها تن دیگر زخمی و برای همیشه معلول شدند.

تبریک کانون ایران قلم به منشعبین ازفرقه تروریستی رجوی

آوریل 8, 2015

تبریک کانون ایران قلم بهآقایان داوود ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد

براساس اخبار منتشر شده آقایان داوود باقروند ارشد ، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد روز چهار شنبه ۲۵ فوریه ۲۰۱۵ با شرکت در  جلسه ای در پارلمان اروپا و انتشار بیانیه ای جدایی و انشعاب خود را از فرقه مجاهدین خلق اعلام کرده اند که نشان از سرعت گرفتن بیش از پیش انشعاب و روند جدایی ها از فرقه مجاهدین خلق می باشد. در این راستا ، با فعالیت این دوستان  منشعب شده از سازمان مجاهدین ، پیش بینی می شود   مسعود رجوی  مجبور شود روند فشار بر  اسیران و  قربانیان در لیبرتی را  کاهش دهد. کانون ایران قلم رهایی و آزادی این دوستان گرامی را تبریک می گوید و برای آنها در مسیر جدید مبارزاتی و اهدافی که در بیانیه خود اعلام کرده اند ، آرزوی موفقیت روز افزون می کند.

کانون ایران قلم

۲۸ فوریه ۲۰۱۵

موج حمایتهای جدا شدگان مجاهدین از اعلام مواضع و انشعاب و از افشاگری هیأتی از آنان در اجلاس پارلمان اروپا

آوریل 8, 2015

موج حمایتهای جدا شدگان مجاهدین از اعلام مواضع و انشعاب و از افشاگری هیأتی از آنان در اجلاس پارلمان اروپا

اعلام حمایت آقای احسان بیدی از آلبانی، از بیانیه انشعاب

اینجانب احسان بیدی، از آنجایی که چه در زمان بودن در مناسبات مخوف مجاهدین خلق و چه بعد از نجات از آن هر روز بیش از پیش با افکار مالیخولیایی، غیر انسانی و شدیدا غیر اخلاقی مسعود رجوی و فرقه تولیدی وی آشنا شده ام و از آنجایی که مثل روز برایم روشن است که مسعود رجوی نه توان هدایت و رهبری یک سازمان را دارد و نه توان و پاسخگویی و یا تصحیح روند انبوه اشتباهات و ….

بدین وسیله از بند بند بیانیه “انشعاب” اعلام شده توسط آقایان داوود باقروند ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد در مقر پارلمان اروپا در تاریخ بیست و پنجم فوریه دوهزار و پانزده پشتیبانی و حمایت کرده و از دوستانم درخواست دارم تا اسم من را نیز بر این اسامی اضافه کنند

این حرکت دوستان بحق کاری بسیار شایسته و در جهت روشنگری افکار عمومی است

احسان بیدی،

تیرانا، آلبانی

اول مارس دوهزار و پانزده میلادی

بیانیۀ شماره 4 سکوت معنی دار فرقه رجوی در مواجهه با اعلام انشعاب تنی چند از کادرها و فرماندهان ارشد ضمن افشاگریهایشان در پارلمان اروپا

آوریل 8, 2015

یادآوری می شود که در کنفرانسی در پارلمان اروپا آقایان عیسی آزاده از فرماندهان ارشد این سازمان و قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین که هر دو اخیرا از زندان رجوی ساختۀ لیبرتی شجاعانه موفق به فرار شده اند و داود باقروند ارشد عضو قدیمی سازمان مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت که از قلعۀ هفت حصار اشرف موفق به فرار گردید به نمایندگی از دیگر جدا شدگان سازمان و ساکنان کمپ لیبرتی در عراق حضور یافته و به ایراد سخنرانی پرداختند. در این کنفرانس که در روز 25 فوریه 2015 برگزار شد اعضای پارلمان و مشاورین آنها و جمعی از خبرنگاران اروپایی حضور داشتند. این جلسه سخنرانی و پرسش و پاسخ به مدت سه ساعت بطول انجامید و در پایان آن اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق طی مصاحبه هایی جداگانه با خبرنگاران رسانه های حاضر در کنفرانس به سؤالات بسیاری در مورد ماهیت این فرقه و فصل مشترک پایه ای آن با فرقه های تروریستی مانند داعش پاسخ گفتند.

این کنفرانس که بدلیل روشنگریهای انجام شده نسبت به ماهیت تروریستی فرقه ها و کارکردهایشان و مشخصا فرقۀ رجوی بسیار مورد استقبال قرارگرفت حاضران را نسبت به انگیزۀ واقعی تبلیغاتی و فریبکارانۀ حضور گاه به گاه مریم رجوی در پارلمان اروپا که با هزبینه های سنگین صورت میگیرد آگاه نمود طوری که گروهی از مشاورین حاضر و رسانه ها نمایندگان پارلمان را زیر سوال برده و در این رابطه از آنان توضیح خواستند و نمایندگان نیز ضمن قبول بی اطلاعی خود از موضوع قول رسیدگی به آن را دادند.

اما سکوت معنی دار فرقه رجوی در این میان بسیار حائز اهمیت است. رجوی که بدنبال یک استعفای سادۀ اعضای شورای ملی مقاومت که در کمال صداقت و بدنبال سالیان تحمل بن بستهای گوناگون سیاسی در مناسبات مافیایی رجوی نهایتا در پاسخ به وجدان انسانی شان علنا اعلام جدایی و پاک کردن خودشان از آلودگیهای رجوی کردند تیغ فحاشی و ترور شخصیت را از نیام کشیده و با تمام توان بجان آنها افتاده بود در این مورد مهر سنگین سکوت برزبان ننگین خود زده است. بله آقای رجوی که همواره ویترین های بزک کرده فرقه اش را به  «اعضای محترم شورا» نشان داده بود کماکان تلاش میکند با توهم پراکنی و جا انداختن اینکه اگر جوال دوز را هم به پهلویت فرو کردم مبادا صدایت در بیاید تا تعزیه (بخوانید، شعبده بازی رجوی با کاشی «مبارزه») بهم نخورد اعضای جدا شده و نشده  و منتقدین درونی و بیرونی سازمان و شورا را وادار به سکوت کند. اما در مورد این فرماندهان که از اندرونی گریخته اند جز سکوت ننگین چیزی در چنته ندارد که البته به این علت است که تمامی دستگاه پرونده سازی، جاسوس و مزدور خوانی گشتاپوی آقای رجوی تولیدش به صفر رسیده است.

چرا؟ چون وقتی خط و استراتژی از ابتدا توسط آقای رجوی به انحراف برده شد، وقتی تروریسم خائنانه را بجای مبارزه مشروع به مردم ایران با بهای بسیار گزاف و نا جوانمردانه تحویل و معرفی کرد و تا کنون هم حاضر نشده این انحراف را صرفا بمنظور حفظ قدرت تصحیح کند از تأثیرات و عواقب اتودینامیک آن گریزی ندارد.

از طرف دیگر چون این سه تن از فرماندهان و اعضاء ارشد سازمان یا شورا در خارجه بوده اند پس از همه بند و بستهای خارجی، از ایران فروشی و مردم فروشیهای آقای رجوی به این یا آن سرویس اطلاعاتی خبردارند. اگر در کار نیرویی بوده اند از همه دروغگویی ها و سرکوبهای اعضا  یا دقیق خبر دارند یا بعضی با کمال تاسف مجری آن بوده اند. اگر عضو شورای ملی مقاومت بوده اند از همۀ نیرنگها و فریبکاری آقای رجوی و خانم رجوی در حق اعضا خبر دارند. از همه کلاهبرداریهای مالی خبر دارند. از آدم دزدیها و قاچاق انسانها با فریب آنها از کشورهای مختلف به عراق تحت نام تورهای مسافرتی و یا پیدا کردن کار و بعد هم فروش آنها به صدام دیکتاتور خبر دارند. از ریز فروش کشور و اطلاعات جنگ به دستگاه دیکتاتور سابق عراق خبر دارند. از همکاریهای کثیف و فروش اشرف نشینان به صدام خبر دارند. از پولهای دریافت شده و ازحمایت های دروغین گروههای «میلیونی»! مردم عراق از فرقه که توسط همین اعضای ارشد از جانب همۀ آن مردم میلیونی موهوم نوشته و یا ترجمه! می شده خبر دارند. از ریز به ریز انزجار و تنفر اشرفیان دیروز و لیبرتی نشینان امروز از رجویها خبر دارند و نمیشود به قول معروف قورباغه را رنگ کرده به جای فولکس واگن به این افراد فروخت.  بله مشکل در اینجاست.

خطاب به رجوی می گوییم: دوران یکه تازی و دروغ و فریبکاری به سر آمده است. دیگر حتی در پارلمان اروپا نیز دوران فریبکاری و خود بزک کردن و فولکس فروشی شما بسر آمده است. ما هستیم پس بساط نیرنگ و فریب و تروریسم فرقه ای شما را برمی چینیم تا مردم ایران و جهان را از شر فرقه های تروریسیتی امثال شما که آنرا تهدید میکند در حد توان خود نجات دهیم. بله آقای رجوی ما بعد از بیش از سه دهه از لیبرتی و اشرف آمده ایم. دیگر نمیتوانید همانگونه که با چماق مجاهد مجاهد کردن هواداران خارجه نشین را تحقیر و سرکوب و وادار به اجرای اوامر خود می کنید ما را وادار به سکوت کنید. آمده ایم که به همه بگوئیم که شما وقتی رو به مجاهدین لیبرتی دارید ضمن سرکوب آنها را حقیر و پست و ضد انقلاب و اپورتونیست و شعبۀ سپاه پاسدران می شمارید و کثیفترین و رذیلانه ترین اقدامات ومعامله ها را با خون آنها برای ادامه حیات ننگین تروریستی خود انجام میدهید ولی همزمان در خارجه آنها را بعنوان اینکه: «کوه ها بجنبند آنها نمیجنبند» به خارجه نشینان میفروشید تا با اینکار به گمان خود چند صباحی به آخر عمرتان به عنوان رهبر فراری در «سرداب غیبت»! بیفزایید.

داوود باقر وند ارشد – قربانعلی حسین نژاد – عیسی آزاده

بیست اسفند سال 93

بیانیۀ شماره 3 توضیح و معنای واقعی اعلام مواضع و انشعاب گروهی از اعضا و کادرهای قدیمی سازمان مجاهدین

آوریل 8, 2015

بیانیۀ شماره 3

توضیح و معنای واقعی اعلام مواضع و انشعاب گروهی از اعضا

و کادرهای قدیمی سازمان مجاهدین

برخی از دوستان و هم میهنان پرسیده اند که آیا ما سازمان مجاهدین خلق ایران با یک رهبری جدید و با همان آرم و استراتژی و ایدئولوژی تشکیل می دهیم؟ و آیا انشعاب به این معنی می باشد؟، در پاسخ و توضیح لازم دیدیم موارد زیر را یادآور شویم:

ما هر گز نخواستیم اعلام یک سازمان مجاهدین دیگر بکنیم چون دیگر این سازمان قابل احیا نیست برای اینکه زمانش و شرایطش گذشته و دیگر به اسم اسلام و انقلاب و مبارزۀ مسلحانه و خشونت که پایه های اولیۀ سازمان بود و ربطی به رهبری رجوی ندارد نمی شود سخن گفت. از سازمان فقط جوهره و هدف اصلی آن و شهدایش را می شود گرفت که آزادی و آگاهی و برابری بود. ما فقط خواستیم مواضعمان را در قبال رهبری کنونی سازمان مجاهدین اعلام کنیم و بگوییم به عنوان هدف اصلی سازمان نه تاکتیک و استراتژی و ایدئولوژی آن مجاهد هستیم یعنی برای آگاهی، آزادی، دموکراسی و برابری مبارزه می کنیم. ما اسم و آرم و تشکیلات سازمان را دیگر نمی خواهیم بکار ببریم بلکه به عنوان اعضای سابق مجاهدین با حفظ آرمانها و اهداف اولیۀ سازمان از زمان بنیانگذاری آن یعنی آزادی و برابری به مبارزه مان با دو ارتجاع غالب و مغلوب یعنی رژیم و فرقۀ رجوی با حمایت از جنبش آزادیخواهانۀ مسالمت آمیز مردم ایران و تلاش برای آزادی ورهایی دوستانمان از زندان رجوی ساختۀ لیبرتی ادامه می دهیم. سازمان مجاهدین دیگر قابل انشعاب به معنی رایج حزبی و سیاسی نیست و دورۀ همۀ این سازمانها به عنوان تشکیلات و استراتژی و تاکتیک و ایدئولوژی گذشته است بلکه منظور ما از انشعاب و منشعبین جدایی به عنوان مجاهد و مبارز راه آزادی مردممان از قید هر گونه ارتجاع و فرقه و اندیشه های دگم و رهبریهای مادام العمر ولایتی به سوی آزادی و دموکراسی و حاکمیت مردمی و برابری است که آرمان و هدف اصلی و اولیۀ سازمان مجاهدین بود. و ما تنها به این عنوان یعنی از لحاظ آرمانی و نه تشکیلاتی و نه استراتژیک و ایدئولوژیک همانند شهدای راه تحقق این آرمان در سازمان خودمان را مجاهد می نامیم که نامی به یادگار مانده از مجاهدان مشروطه می باشد که هیچگونه بار مذهبی و ایدئولوژیکی نداشت. انشعاب کلمه ای عربی است یعنی راهی دیگر باز کردن و نه باز کردن شعبه ای دیگر از آن سازمان یا حزب. و ما جدا شدگان راهی دیگر با شیوه ای دیگر یعنی مجاهدت و مبارزه در راه تحقق همان آزمان اولیۀ بنیانگذاران سازمان مجاهدین که تحقق آگاهی و آزادی و برابری بود برگزیده ایم راه و شیوه ای متناسب با شرایظ سیاسی و فرهنگی کاملا تغییر یافتۀ امروز جامعه و مردممان و ما افشای انحرافات رهبری مجاهدین یعنی تبدیل سازمان مجاهدین به فرقۀ رجوی و خیانتها و جنایتهای این رهبری بویژه از بین بردن پایگاه مردمی سازمان و خدمت عملی به دشمنان آزادی ایران و ایرانی از جمله رژیم حاکم با تباه کردن سرمایه های انسانی سازمان را به عنوان بیشترین و اولین وظیفه مان قرار می دهیم و این وظیفه را دقیقا در راستای مبارزه مان با دشمن اصلی یعنی ارتجاع حاکم می دانیم.

ما اعلام می کنیم که دوران تشکلهای اینچنینی که تروریسم را تحت نام مبارزه مسلحانه تجویز و بکار میگیرند نه تنها گذشته بلکه تاریخ اینگونه تشکلها نشان داده که نمیتوان یک حاکمیت را با تکیه به تروریسم و خشونت بوجود آورد که منتهی به دمکراسی شود. تمامی تشکلهای اینچنینی آنهم نه تنها مانند سازمان مجاهدین  با رهبری رجوی که تبدیل به فرقه مافیایی-تروریسی شده و سر از فرقه های اعصار و قرون گذشته با امام زمان سازی و رهبری ولایت مدارانۀ مادام العمر درآورده بلکه در رابطه با بسیاری دیگر از گروههای با ادعای ترقی خواهانه  نیز به دیکتاتوری و سرکوب آزادیها و حاکمیت فردی منجر شده و میشود و همانگونه که شاهد هستیم نمونۀ هنوز بقدرت نرسیدۀ آن یعنی فرقۀ تروریستی رجوی جلوی چشمان همه جهان علیه اعضای مخالف خود سازمان حتی در درون آن چه جنایاتی که مرتکب نشده و نمی شود و می بینیم چگونه رهبر آن علنا و شخصا مخالفان و منتقدان و جدا شدگان فرقه اش را تهدید به قتل حتی در کشورهای آزاد جهان می کند؟! آنهم علیه کسانیکه جان برکف برایش از همه چیز خود گذشتند.

حال در نظر بگیرید که چنین گروهی اگر به حاکمیت برسد چه نوع دیکتاتوری برقرار کرده و چه رفتاری با مردم، گروهها و تشکلها واحزاب مخالف خود خواهد داشت؟

لذا از این به بعد ما موضعگیریهامان را تحت عنوان و با امضای “آرمان مجاهدین – گروهی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق ایران” منتشر خواهیم کرد. طبیعی است که در این تلاش که گامی دیگر برای وحدت و نزدیکی تلاشها و فعالیتهای هر چه بیشتر جدا شدگان سازمان مجاهدین در داخل و خارج کشور به یکدیگر می باشد همۀ دوستان یعنی اعضای جدا شدۀ سازمان می توانند در صورت موافقت با مواد بیانیۀ شماره 1 این تجمع انشعابی به آن اعلام پیوستگی و حمایت کرده و ما را در این راه و در این راستا با همۀ امکانات و توان فکری و قلمی و تجربی و رسانه ای یاری کنند.

داوود باقر وند ارشد– قربانعلی حسین نژاد – عیسی آزاده

بیانیه شماره 1 اسفند 1393 اعلام مواضع اعضای قدیمی و منشعب سازمان مجاهدین خلق ایران

آوریل 8, 2015

اعلام مواضع اعضای قدیمی و منشعب سازمان مجاهدین خلق ایران

ما اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران امضاء کنندۀ این بیانیه با بیش از سی سال سابقه مبارزاتی در

تشکیلات سازمان در داخل و خارج کشور بدنبال مطالعه عینی و عملی شرایط میهن در زنجیر و سی سال شکست کلیۀ سیاستهای اتخاذ شده توسط رهبری آقای رجوی، وسرنوشت تشکلی که توسط او نابود شده است، دلایل جداییمان از تشکیلات سازمان مجاهدین خلق را

بشرح ذیل اعلام میکنیم

1.         سرقت رهبری دمکراتیک سازمان توسط آقای مسعود رجوی و جانشین خود خوانده وی خانم مریم عضدانلو (رجوی) در تشکیلات.

2.         عدم وجود سانترالیزم- دمکراتیک در مناسبات تشکیلاتی.

3.         نبود هیچگونه روشهای انقلابی- دمکراتیک انتقاد از خود در رهبری و اصرار بر کلیه سیاستهای بغایت شکسته خورده و صد بار شکستشان به اثبات رسیده طی بیش از سه دهه گذشته.

4.         انحراف و زیرپا گذاشتن اصول اولیه و بنیادین مردمی سازمان یعنی آگاهی، آزادی و برابری که تنها دلیل برای همه مجاهدین و نیروها و تشکلها جهت گذشتن از همه چیزشان و پیوستنشان به این سازمان با تلاش و مبارزه، فداکاری، تحمل درد و شکنج و زندان و شهادت در این راه بوده است.

5.         سقوط مناسبات از یک مناسبات مترقی انسانی به یک تشکل فرقه ای- مافیایی خطر ناک باهدف حفظ قدرت ومواضع تصمیم گیری به جای پذیرش اشتباهات و تصحیح آنها.

6.         اتخاذ سیاستهای ضد مردمی، ضد انقلابی، ضد دمکراتیک و تروریستی بمنظور رسیدن به هدف و یاخوش خدمتی به این یا آن قدرت خارجی از جمله صدام حسین دیکتاتور مخلوع عراق، جهت جلب حمایت مادی آنان  به بهای جان مجاهدین و مردم ایران از یک سو و سرکوب هرگونه انتقاد و مخالفت چه در درون تشکیلات و چه در مناسبات با متحدین سیاسی ازجمله شورای ملی مقاومت بعنوان سیاستی ضد ملی و ضد دمکراتیک و برخلاف مصالح عالیه مردم ایران.

7.         شکست مطلق سیاستهای استمالت و فریب دولتهای غربی توسط آقای رجوی طی بیش از سه دهه جهت پنهان کردن ماهیت تروریستی و دیکتاتوریش.

8.         اتخاذ سیاستهای فرقه ای- فاشیستی از قبیل گرفتن امضاء، تعهد، اعتراف، فیلم و مدرک سازی تحت شرایط مختلف ارعاب و سرکوب و فشارهای به غایت ضد انسانی علیه اعضای جان برکف جهت جلو گیری از ابراز هرگونه فکرو ایدۀ جدید یا مخالفت، دعوت به مسیر درست، انتقاد، اعتراض وحتی سؤال در مورد تناقضات آشکار و مسلم روزانه در تمامی عرصه های تشکیلاتی، سیاسی و ایدئولژیک.

9.         واگذار کردن آبرو و اعتبار سازمان مجاهدین و تمامی درد و رنج وخون شهدای مجاهد خلق بعلاوه تمامی تلاشها و اعتبار متحدین سیاسی به این یا آن سرویس اطلاعاتی بیگانه به منظور استمالت از آنها در مقابل پذیرش حضور رهبری سازمان در کشورهای مربوطه.

10.       غلتیدن آقا و خانم رجوی به ورطه های به غایت ارتجاعی و واپسگرایانه امام زمان سازی، معصوم نمایی، علم غیب و خاصیت و توان شفابخشی داشتن و عاری از اشتباه و خطا بودن آنهم در قرن بیست و یکم در تلاش برای فرار به جلو و به منظور لاپوشانی خیانتهایشان به آرمان مجاهدین.

11.       در ادامه همین خیانت، سوء استفاده از زنان و آرمان آزادی و برابری زنان تحت نام انقلاب ایدئولژیک بمنظور کودتا در تشکیلات و خلع ید یکشبه از مجاهدین با سابقه که به گفته شخص سارق رهبری، ظرفیت و جرأت مخالفت با سیاستهای ورشکسته وی را داشتند.

12.       اتخاذ سیاست رسمی دروغگویی، بزرگنمایی، و وارونه نمایی جهت لاپوشانی شکستهای روزمره در تمامی زمینه های سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولژیک در درون تشکیلات و بخصوص فریب متحدین بیرونی سازمان با هدف از دست ندادن هژمونی کاذب خود.

13.       اتخاذ سیاست رسمی و اعلام شده درونی سرکوب با مشت آهنین، دستگیری، زندان، شکنجه، و کشتن مخالفین درون تشکیلاتی توسط سارق رهبری.

14.       راه اندازی دادگاههای خود ساخته و خود خوانده به منظور ارعاب منتقدین و مخالفین درونی و توجیه اعمال ننگین خود با پیاده کردن سیاست سرکوب و تهدید علنی توسط شخص آقای رجوی به قتل و اعدام آنهم علیه فرزندان برومند و مجاهدی که سالیان سال بعد از دست شستن از جان و مال و خانواده و هستی خود (بعضا ترک بهترین زندگیها، مدارج تحصیلی در اروپا و آمریکا و ایران و…) در سختترین شرایط ممکن، با تحمل موشک و گلوله باران و بمباران هوایی توسط رژیم ضد بشری…، و دماهای 60 درجه فرا طاقت انسانی بیابانهای عراق جهت دفاع از آرمان خود و منافع مردمشان به تشکیلات پیوستند همان زمان که آقای رجوی و خانم مریم عضدانلو در لوکس ترین و راحت ترین امکانات که حتی بعضا در اروپا و آمریکا نیز همانند آن یافت نمی شود می زیستند.

15.       راه اندازی جلسات فشار روانی ماهانه، و سپس هفتگی و در نهایت جلسات روزانۀ تفتیش عقاید و بطور خاص گرفتن اعترافهای اخلاقی و جنسی به منظور سرکوب مخالفت با کودتا تحت نام انقلاب ایدئولژیک.

16.       سیاست مجبور کردن «مجاهدین خطا کار» به گمان رجوی به خودکشی با سیانور.

17.       محروم ساختن مجاهدین از دست یابی به هر گونه اطلاعات، کتب، نشریات آزاد و اخبار در خارج از تشیکلات و همچنین محرومیت از تمامی وسایل کسب اطلاع مانند تلفن و اینترنت، رادیو و تلویزیون، ماهواره …

18.       قطع ارتباط مجاهدین با اقوام، خانواده و حتی فرزندان به منظور ایزوله کردن مجاهدین و جلوگیری از رسیدن اطلاعات صحیح به آنها. محاکمه مجاهدین حتی در صورت فکر کردن به بر قراری ارتباط با خانواده و اقوام و فرزندان و یا فکر دست یابی به کتب و نشریات آزاد.

19.       اتخاذ سیاست ترساندن، تهدید، دستگیری، زندان‏های طویل المدت و سپس فروختن مجاهد مخالف به صدام بعد از سالیان زندان در درون تشکیلات و اعلام این سیاست به همه مجاهدین به منظور جلوگیری و عبرت بقیه مجاهدین از سرنوشت مجاهدینی که مخالف و یا منتقد بوده یا بدنبال کار ساز ندیدن انتقادات و خواسته ها، خواستار خروج از تشکیلات بوده اند جهت جلوگیری از رسیدن آنها به دنیای آزاد و افشای واقعیتهای درون فرقه رجوی.

20.       جراحی اجباری رحم زنان برای جلوگیری از هر گونه فکر کردن آنان به زندگی در آینده و بچه دار شدن و جلوگیری از فکرکردن زنان به دیگری به جز آقای رجوی تحت عنوان فریبندۀ مراحل رهایی زنان!.

21.       اجبار مجاهدین ابتدا به قبول ذهنی همخوابگی زنان با آقای رجوی و سپس به همخوابگی عملی با وی با همکاری و مدیریت خانم مریم عضدانلو (رجوی) بمنظور هرچه وابسته ترکردن زنان مجاهد وجلوگیری از خروج و فرار آنان از سازمان.

22.       فرار آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی از جبهه بعنوان فرماندهان  و رها کردن مجاهدین در اشرف تحت بیسابقه ترین فشارهای روانی، صنفی، پزشکی ، امنیتی و نظامی با وجود امکانات بینهایت گسترده سازمان در امکان خارج کردن مجاهدین از عراق و از این شرایط.

23.       نابودکردن همه امکانات موجود و یا فراهم آمده توسط مقامات یونامی در کمپ لیبرتی در بغداد از اینترنت ، لپ تاپ، تلویزیون، تلفن، ماهواره، یخچال و دیگر امکانات رفاهی و ارتباطی در هر مجموعه شش نفره بعد از ورود گروه اول انتقالی از اشرف به لیبرتی  به دستور آقای رجوی تا کسی نتواند به اخبار آزاد و اطلاعات غیر از دورغهای رجوی دسترسی پیدا کند.

24.       حمایت و همکاری با داعش، سیاه ترین تروریسمی که تاریخ بشریت بخود دیده با امید اینکه از میان عناصر طرافدار صدام دیکتاتور مخلوع عراق به رهبری عزت ابراهیم که در صفوف این گروه مادون انسانی حضور دارند برای خود همدست و همیار دست و پا کند.

25.       نفرت مردم ایران از آقای رجوی و دستگاه فرقه ای اش بدلیل سیاستها و اعمال تروریستی او درایران به علاوۀ سیاستهای او مبنی بر همکاری با صدام حسین و دادن اطلاعات جبهه های جنگ در زمان جنگ ایران و عراق به او و نیز ازدواجهای مکرر و برخلاف عرف اجتماعی مردم ایران که آقای رجوی برای خود در فرانسه در اوج اعدامها و شکنجه های مجاهدین در زندانهای ایران  به راه انداخت و بعد هم ازدواجها و طلاقهای اجباری داخل تشکیلات و جداسازی کودکان از پدران و مادران و فروپاشاندن خانواده ها تحت عنوان مراحل مختلف «انقلاب ایدئولژیک» و در نتیجۀ همۀ این کارها و سیاستها از بین بردن پایگاه اجتماعی و مردمی سازمان مجاهدین خلق در داخل و خارج ایران.

26.       سوء استفاده از هنرمندان مردم ایران در حالیکه همان موقع در دورن تشکیلات به شدت علیه این هنرمندان توسط شخص آقای مسعود رجوی بعنوان عناصر بورژوازی و مطرب سمپاشی میشد که مبادا هیچگونه رابطه انسانی بین مجاهدین و این هنرمندان که در قلب همه مردم ایران جای داشته و دارند ایجاد شود و جای رهبری تمامیت طلب را هرچند ناچیز تنگ کند.

27.       سمپاشی توسط شخص آقای مسعود رجوی علیه تمامی اعضای شورای ملی مقاومت قبل از هر جلسه شورا در درون تشکیلات به عنوان «عملۀ بوژوازی» و «افراد یک لا قبا و مفتخور» باز بمنظور جلوگیری از الگوبرداری مجاهدین عضو شورا از بعضی مخالفتهای محدود اعضای شورا با سیاستهای آقای رجوی و همچنین جلوگیری از برقراری رابطۀ سمپاتیک مجاهدین با اعضای شورا.

28.       ایجاد و نگهداری مجاهدین در سلول انفرادی از طریق زدن انگ و نامیدن هر تماس و دوستی و صحبت بین دو مجاهد خلق بعنوان «شعبه سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات رژیم»! در داخل سازمان! آنهم نه تنها بین مجاهدین منتقد و مخالف بلکه حتی بین مجاهدین جان برکفی که بدستور رجوی خود سوزی نیز میکنند!.

مواضع ما:

1.         مبارزه ما با رژیم ایران با رد هرگونه خشونت و تروریسم بر پایه حمایت از حرکتهای آزادیخواهانه و دموکراتیک مردمی استوار است.

2.         ما خود را همان مجاهدینی که مردم ایران و جهان چه در اشرف چه در لیبرتی و… شاهدش هستند و سرتا پا فدا و گذشت برای مردم و میهنمان می باشند می دانیم و ضمن مبارزه دمکراتیک و با حمایت از مبارزات مردم ایران که طی سالهای اخیر جهان شاهد آن بوده اجازه نخواهیم داد که کشورمان دوباره بدست دژخیم مرتجعی دیگر گرفتار شود.

3.         فرقۀ آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی را با آنچه بعنوان مشتی از خروار ذکرش رفت بعنوان خطرناکترین و وحشی ترین نیروهای ضد دمکراتیک که به قدرت نرسیده اش را در داعش روزانه شاهد هستیم بعنوان دشمن بالقوه مردم ایران و منظقه میدانیم.

4.         سیاست ما در قبال فرقۀ رجوی بر افشای تمامی سیاستهای تروریستی، ناجوانمردانه و خیانتکارانۀ او مبنی بر سوء استفاده از مجاهدین در بند در لیبرتی بمنظور بهره بردای سیاسی از کشتار و شکنجه روحی روانی و محاصره توسط عوامل خارجی و از جمله عوامل رجوی بمنظور خرابکاری در روند خروج مجاهدین از تله ای که آقای رجوی آنها را در آن گرفتار نموده است، متکی بوده و می باشد.

5.         ما سیاست سرکوب مخالفین چه مجاهد چه غیر مجاهد را که علیه مصالح مردم ایران است محکوم می کنیم و  آنرا بغایت در محتوا افشا و رسوا کرده و خواهیم کرد.

6.         ما سیاست مداخله در امور داخلی عراق توسط آقای رجوی که تنها نتیجه آن حمله و هجوم نیروهای عراقی و کشتار برادران و خواهران مجاهدمان در اشرف و لیبرتی است را بشدت محکوم میکنیم.

7.         ما هرگونه حمله و هجوم به لیبرتی و سابقا بر اشرف را محکوم می کنیم و آنرا همسویی عملی عوامل عراقی رژیم  و آقای رجوی در جهت هدف مشترکشان یعنی نابودی مجاهدین لیبرتی می دانیم. مردم ایران و جهان شاهد هستند که هر مجاهدی که از لیبرتی خارج میشود ناقوس مرگ فرقۀ رجوی را به صدا در می آورد و به همین علت است که رهبری سازمان مجاهدین اصرار بر نگهداری افراد سازمان در کشور جنگ زده و بحران زدۀ عراق تا مرگ آخرین نفر دارد اصراری که در پیام اخیر شخص آقای رجوی آشکارا و به صراحت اعلام گردید.

8.         لذا ما از دولت جدید عراق و همۀ کشورهای آزاد جهان و کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد و یونامی می خواهیم که برای انتقال ساکنان زندان لیبرتی از عراق به کشورهای ثالث و باز اسکان آنان به عنوان پناهنده با اولویت قرار دادن بیماران و زخمی ها و با توجه به اینکه بسیاری از آنان سالها قبل دارای حق پناهندگی و اقامت در اروپا و آمریکا بوده اند تلاش کرده و اقدامات مقتضی به عمل بیاورند.

9.         ما سیاست همکاری آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی با سیستمهای اطلاعاتی و امنیتی قدرتهای بزرگ بویژه خرید سیاستمدران از دور خارج شده با هزینه های گزاف و به منظور تداوم حاکمیت به سرقت رفته در رهبری مجاهدین را محکوم میکنیم.

10.       ما اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران با این اعتقاد که مجاهدین حاضر در تله لیبرتی با بیش از سی سال تحمل شرایط عراق و انواع کشتارها و بمباران استواری و اصالت خود را به اثبات رسانده اند، خواهان برداشتن محاصرۀ ضد انسانی لیبرتی و توقف قطع ارتباط ساکنان آن با خانواده هایشان و با دنیای بیرون توسط آقای رجوی هستیم تا افراد مجاهدین بتوانند با خانواده هایشان و با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنند و ما این اقدام را در جهت منافع عالیه مردم ایران و وصل شدن عنصر مجاهد به پایۀ مردمی خود میدانیم.

11.       ما سیاستهای آقای رجوی و خانم مریم رجوی مبنی بر وسیله و برگ قرار دادن مجاهدین در دست سیاستها و قدرتهای جهانی و منطقه ای را محکوم میکنیم. آقای رجوی بعد از شکست همه سیاستهایش و قطع کامل از مردم ایران، تلاش می کند تا با همسو نشان دادن خود با این سیاستها و قدرتها و وسیله شدن در دست آنان بقدرت برسد و سپس با تکیه بر منابع مردم ایران خطرناکترین و مخربترین حاکمیتها را بوجود بیاورد. این سیاست اعلام شدۀ آقای رجویست که در پیام سراسر تهدید و خشونت اخیرش به مجاهدین لیبرتی نیز آشکارا آن را تکرار کرده است.

12.       مریم رجوی دستور خودسوزی گروهی از افراد خودش را در سال 2003 در اعتراض به دستگیری او توسط پلیس فرانسه صادر کرد و آنها طی یک عملیات وحشیانه این کار را جلوی چشمان وحشت زدۀ مردم فرانسه انجام دادند و طی آن دو زن کشته و دهها تن دیگر زخمی و برای همیشه معلول شدند. وی در یک قرارگاه سازمان مجاهدین واقع در خاک فرانسه که یک پایگاه فرقه‏ای دگم و بسته و ضد دموکراتیک در قلب دموکراسی اروپا است ساکن شده و از آنجا اعمال و فعالیتهای فرقه ای را در کل اروپا و آمریکا سازماندهی و اداره می کند که این امر توهین به مردم فرانسه و آرمانهای آزادی و دموکراسی اروپا می باشد. وی در همین مقر از سوی رهبری سازمان دستور قتل جدا شدگان و مخالفان را دریافت می کند و احتمال انجام عملیات تروریستی علیه جدا شدگان و مخالفان سازمان توسط این فرقه در کل اروپا و آمریکا وجود دارد. مقر آنان در یک مقر سکت مثل اشرف و لیبرتی است و افراد اورسوراواز هم حق ازدواج وارتباط با خانواده و دنیای بیرون ندارند و همه کارهایشان فقط به دستور رهبری سازمان ومشخصا مریم رجوی است و هیچگونه انتخاباتی در داخل این سازمان حتی در فرانسه نیز وجود ندارد و رهبری آن مادام العمر و مقدس می باشد. لذا وجود این قرارگاه در فرانسه چهرۀ دموکراسی اروپا را خدشه دار می کند.

داود باقروند ارشد

عیسی آزاده

علی حسین نژاد

قسمت آخر: قابل توجه “شو”رای ملی مقاومت : ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید

آگوست 8, 2016

قسمت آخر: 

قابل توجه “شو”رای ملی مقاومت: ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید

با مقدمه ای که در قسمت اول و معرفی مختصر ترکی الفیصل و رابطه اش با سازمان و مسعود رجوی بطور اخص و اینکه از

روز اول انقلاب بعنوان وزیر اطلاعات عربستان که خود را رقیب عمده ایران در منقطه  تلقی میکند و شروع جنگ ایران و عراق و همدستی کامل آن با عراق در تامین مالی و تسلیحاتی عراق و سپس سازمان  و اینکه بسیاری از اهداف در داخل ایران بدستور عربستان بدست تیمهای عملیاتی مسعود رجوی مورد تهاجم قرار میگرفت بنوعی دست در کنترل و رهبری این تشکیلات بهمراه عراق داشته است. توجه داریم که عراق نیز که اساسا کنترل مجاهدین و برنامه ریزی عملیات تروریستی در درون ایران را در دست داشت خود نیز در تامین انجام عملیات تروریستی روی اهدافی که عربستان دستورش را میداد و  یا علاقه مند بود در زمانهاییکه نیاز داشت به اجرا درآید نفع داشت چون خود عراق نیز در زمان جنگ از عربستان کمکهای بسیاری دریافت مینمود که با بخدمت گرفتن تشکیلات رجوی برای سعودیها عملا از سعودیها تشکر میکرد و پاسخ کمکهایشان را میداد.

صحت این اطلاعات را نیز همه کسانیکه سیاست آن سالهای عربستان محافظه کار را میشناختند میتوانند درک کنند که تا چه میزان تشکیلات مسعود رجوی در خدمت و مزدوری آنها پیش رفته بود که عربستان در سال 1366 حاضر میشوند کار خطرناک سیاسی حضور مسعود رجوی را در عربستان آنهم نه عربستان امروز بلکه عربستان محافظه کار نزدیک به سی سال قبل بپذیرند. مسعود رجوی که از سال 1360 تا 1366 هنوز دم از ترور و کشت و کشتار در داخل میزد، همه میدانستند که کشتار دفتر ریاست جمهوری، دفتر حزب جمهوری، و ترورهای مردم کوچه و بازار و… را انجام میداد. تفاوت عراق نیز با عربستان بسیار بسیار آشکار است که عراق کشوری بود در حال جنگ با ایران و بالاتر از سیاهی برایش رنگی نبود. ضمن اینکه بعد از انقلاب ایران بنده به چشم دیده و شنیده و دیده ام که حتی همین صدام بعد از انقلاب ایران از ترس اثرات جنبش مردم ایران دستور تشکیلاتی داده بود که همه حزب بعث عراق قرآن را حفظ کنند. و شروع به ساختن انبوه مسجد در عراق نمود.

پولهای عربستان و جلسه “شو”رای ملی مقاومت

اما موضوع مرحوم بودن یا شدن مسعود رجوی از قول ترکی الفیصل

ما از طرف شورایی ها و یا در نشست جمع شوراییها البته بدون حضور نمایندگان رجوی، میخواهیم شقوق مختلف را بررسی کنیم و ببینیم که عقل و منطق با توجه به ارائه نشدن اطلاعات دقیق و رسمی و روشن از طرف فرقه رجوی چه چیزهایی را حکم میکند؟

  1. فرض اینکه ترکی الفیصل اشتباه لپی کرده است که گفته شوهر مرحوم شما مسعود رجوی” آنهم دوبار.

الف: با توجه به حقایقی که تا اینجا بدان دست یافتیم و از اشراف او نسبت به این تشکیلات سخن گفتیم آیا امکان دارد که چنین فردی که سابقه ربع قرن کار اطلاعاتی دارد، یک دیپلمات عالیرتبه (سفیر عربستان در آمریکا و انگلیس) است یعنی بسیار فرد دقیقی است و معنی یک واو بالا و پائین در حرف و گزارش را میفهمد که میتواند زمین تا آسمان موضوع حرف و گزارش را عوض کند، آنوقت اشتباه لپی اینچنینی بکند؟ آنهم نه در مورد مثلا روز دقیق سی خرداد به تاریخ مسیحی یا روز به اصطلاح آزادی مریم رجوی … بلکه در مورد مسعود رجوی!!!! آنهم موضوع مرگ و زندگیش!!!!!!!!!؟

اصلا مرگ و زندگی مسعود رجوی چه ربطی به ترکی الفیصل داشت؟ مگر جلسه ختم مسعود رجوی بوده که بدان اشاره نمود آنهم بتاکید و دوباره. که بنوعی تسلیت گفتن به مریم رجوی بود.  مگر ترکی الفیصل نیامده در شو سالانه در حمایت از آنها حرف بزند، مگر در دعوت جز کلماتی مانند مقاومت مردمی و ستادهای مبارزاتی و گردانهای شورشی و … چیز دیگری به دعوت شونده میگویند مینوسیند؟ مگر سخنران دیگری چنین موضوعی را مطرح کرده بود؟  مگر قبلا خبر داشته که مسعود رجوی مرده است و حالا در اولین فرصت علنی که در شو مریم رجوی پیدا میکند بدان اشاره کند و از مریم رجوی دلجویی نماید؟ جواب در شق اشتباه لپی خیر است. خیر، نه تنها نبوده بلکه شو مریم رجوی تماما در تائید حضور مسعودرجوی و نمایش بزرگ عکسهایش در سالن بر روی پرده های بزرگ و کف زدن حضار و فریادهای مریم رجوی و فراخوان های او و خدا نگهدار گفتنهایش …. بوده است. یعنی حرف ترکی الفیصل صد و هشتاد درجه با سمت و جهت و سوی شو مریم در تضاد بوده است. چـــــــــــرا؟

ب: آیا ترکی الفیصل خنگ و خرفت شده؟ ویا دچار آلزایمراست و نمیداند چه میگوید؟ اشتباه لپی را البته میتوان در چنین شقی پذیرفت که کسی دچار مشکلات پیری شدید باشد و کلا قاطی کرده باشد و بیاید خوب چنین مطلب بی ربطی را بیان کند. اما دیدیم که عربستان ببخشید ترکی الفیصل آمده دارد از فردوسی که کارش نجات ایران و ایرانی و زبان و فرهنگ و تمدن آن از دست تهاجم همین عربهای بی فرهنگ و تمدن آنزمان بوده سخن میگوید و یا عجبا عجبا!!! همانند اینکه نتانیاهو بیاید در جلسه محمود عباس شرکت کند و از قهرمانان فلسطین و یاسرعرفات و … بعنوان ناجیان فلسطین از دست اسرائیل صحبت کند. خیر منطق و عقل سلیم نمیتواند قبول کند که اشتباه لپی کرده باشد.

2.      بررسی فرض، “ترکی الفیصل آگاهانه” گفته است.

اگر بگوئیم که ترکی الفیصل آگاهانه اینکار را کرده باید دلیل آنرا جستجو کنیم.

الف: شق آگاهانه بدین معنا که فرقه رجوی با دادن اطلاعات غلط به وی از او خواسته اند که از مرگ مسعود رجوی صحبت کند تا آنگونه که بعضی مفسرین از همه جا بی خبر بگویند که با اینکار موجب مطرح شدن مجاهدین شود.

این بدان معناست که:

1). آیا ترکی الفیصل بازیچه دست فرقه رجوی است که بنوعی فریب داده شود، یا به او القاء کنند تا بمنظور تبلیغاتی فرقه و اینکه مطرح شود و انعکاس رسانه ای بگیرد این موضوع را مطرح کند؟. یا اینکه سخنرانی او را نیز مانند همه کسانیکه با پولهای کلان جهت سخنرانی میخرند و محورهای سخنرانی آنها را مینوسیند و میدهند که بخوانند برای او نیز اینکار را کرده اند؟ آنهم بمنظور تبلیغی و طرح شدن در مطبوعات! چون نمیشد که فقط موضوع فوت رجوی را بگویند و امیدوار باشند که شاید او طرح بکند یا نکند. در هرحال آیا این شق و فرض منطقی است؟ میدانیم که همه سخنرانان جلسه پول میگیرند و حرفهایی میزنند ولی آیا شاهزاده سعودی هم نیاز به پول دارد؟ یا همه دار و ندار فرقه رجوی متعلق به اوست و پول بقیه همان شو و سخنرانان را هم ایشان پرداخت کرده است؟ بنابراین ترکی الفیصل مانند بقیه نیست که بشود به او امر و نهی کرد و سخنرانیش را تعین کرد. از طرفی نیز با توجه به اهمیت کاملا متفاوت او با دیگر سخنرانان و جایگاه او و قدرت سیاسی او آیا بعد از این فریب توسط مریم رجوی واکنش نشان میدهد یا خیر؟ ضمنا آیا مریم رجوی و مغزهای متفکر این فرقه، مغز … خورده که آبرویشا را با شیطان معامله کنند و مسعود رجوی و مریم رجوی سالیان بدنبال سعودیها باشند و خود فروشی کنند بعد اینگونه این دشمن شماره یک رژیم و حامی خود را برای خودشان خراب کنند؟ بنابراین شق اینکه فریب خورده و اطلاعات غلط را به او خورانده اند و… اساسا امکانپذیر نیست و اینکار بطور استراتژیک عربستان و حاملی و بانک سازمان مجاهدین را به آتش میکشد. آنهم برای یک یا چند انعکاس آنهم با سوزاندن مسعود رجویشان؟!!!

2). فرض اینکه ترکی الفیصل فریب نخورده بلکه آگاهانه با همدستی مریم رجوی خودش هم دست اندر کار بوده و خواسته است که با توجه وضعیت اسفبار این تشکیلات آنرا دوباره نبش قبر کند و بعنوان نیرویی مطرح که میخواهد علیه رژیم استفاده کند انعکاسات مطبوعاتی و رسانه ای برایش بگیرد.

آنها که در خارجه بوده اند سازمان مجاهدین را اگر دنبال کرده باشند میشناسند. شورایی ها که البته شوربایش را مرتب میخورند نیز میدانند که:

  • مسعود رجوی برای این تشکل مافیایی حکم همه چیز را دارد. یا خیمه عمود نظام آن است.
  • هنوز بعد از 13 سال غیبت مسئولیت شورا را ول نکرده. مسئول مقاومت ایران است و همیشه بیدار؟!!!!
  • خلق جهان بداند مسعود معلم ماست، شیر همیشه بیدار، رهبر تاریخساز، عاری از استثمار،
  • داشت فراموشم میشد که امام زمان هم هست. یعنی فقط برای تنها مقطع حاضر نیست که مسعود رجوی خودش را برای این تشکل مطرح کرده، بلکه دستگاه فکری ایکه راه انداخته اگر نمیدانید باید بدانید که غیبت را ابدی میخواهد بکند یعنی بعنوان موتور تاریخی و همیشگی مانند امام حسین در میان شیعه ها خودش را برای این تشکل مطرح و جاری میکند. خواهشم این استکه به حرفهای مریم رجوی در مورد مسعود رجوی دوباره حداقل در همین آخرین شو توجه بیشتری بکنید. به بحث های انقلاب ایدئولژیک و اطلاعیه هایی که بدستور خودش و با خط خودش ولی از زبان دیگران نوشته توجه کنید.

اولا: با این حساب کدام عقل سلیم میآید و برای گرفتن انعکاس مطرح میکند که طرف مرده است. و تمامی دم و دستگاه فکری که مسعود رجوی به بهای ننگ و نفرین ابدی مردم ایران، به بهای به کشتن دادن هزاران مجاهد، کشتار هزاران هزار ایرانی، خود و وطن فروشی بنا کرده را جهت انعکاس گرفتن خراب کنند و بگویند طرف مرد و رفت.

ثانیا: آیا قابل پذیرش است که عربستان و ترکی و الفیصل بیایند و برای منظور اهداف خاص فرقه رجوی خود را مضحکه خاص و عام کنند و مثلا فریب کار کنند و از تاکتیکهای ضد اطلاعاتی استفاده کنند آنهم اینگونه، آنهم در مورد مسعود رجویش؟  قانون رابطه بین مزدور و ارباب اینرا دیکته نمیکند. ضمنا اگر میخواست برای  تشکل مورد استفاده اش کمی انعکاس خبری بیابد میتوانست بگوید که به آنها یک دفتر در عربستان دادیم، مریم رجوی را به مکه دعوت کنند و هزاران شیوه غیر مستقیم ولی صدها بار موثرتر تبلیغاتی وجود دارد. نه اینکه طرف را بکشند که طرف معروف شود؟!!!!!!

3).  فرض اینکه، ترکی الفیصل آگاهانه گفته که مسعود رجوی مرده تا او را از پیگردهای بین اللملی و داخلی و مردم ایران و همه کسانیکه خانواده و اقوام و پدر و مادر و فرزندانشان توسط تشکل او کشته شده اند خلاص شود. یعنی هدف و طرح اساسا امنیتی است.

باز سوال اول این خواهد بود که آیا سعودیها منافعشان از اینکار چه خواهد بود؟ مگر مسعود رجوی در حال حاضر تحت پیگرد جدی ای قرار دارد؟ مگر برای کسی مهم است که او کجاست؟ هرچند برای رژیم مهم است که دستگیرش کند و به محاکمه اش بکشد. ولی طی این چند سال مگر حساسیتی بین اللملی در مورد او دیده شده؟ ضمن اینکه قطعا طی این سالها بسیاری سیستم های اطلاعاتی میدانند که او کجاست.  ضمن اینکه باز چرا با مرده خواندن او و تخریب همه ساختمان و بنایی که مسعود رجوی برای حضور ابدی خودش ساخته است و در محور قبلی مطرح کردیم اینکار بشود. یعنی هرچند درست استکه مسعود رجوی رفته که در گوشه ای بطور فیزیکی بمیرد ولی نمیخواهد اساسا فکر و اندیشه امام زمانیش بمیرد. مریم رجوی آمده که مسعود رجوی بتواند غیبت کبری کند.

4). فرض اینکه آگاهانه گفته است ولی بدون هماهنگی با فرقه رجوی

هدفش نیز با اینکار این بوده که مریم رجوی را به موضع گیری در مورد مرده و زنده بودن رجوی وادار کند تا از این طریق بدانند زنده است یا مرده.

الف: معمولا سیستم های اطلاعاتی و دولتها که تشکلی را بخدمت میگیرند مایلند از همه چیز آن سر در آورند. چیزی که در تمامی سالهایی که سازمان مجاهدین در عراق حضور داشت سیستم اطلاعات عراق و حتی اطلاعات ارتش آن و یا همه کشورهائیکه سازمان مجاهدین در آن حضور داشته با انواع ترفند ها تلاش میکرند و میکنند همه چیز رجوی را در بیآورد. از تلاش برای عضوگیری سران و فرماندهان و کسانیکه در تماس با آنها بودند، نفوذ دادن نفرات، شنود تلفنی و بیسیمی، … مانند زمانیکه ما در وزارت اطلاعات عراق با حبوش جلسه داشتیم وقتی برای آوردن یک برگه سند به خودرو خودمان که در داخل وزارت خانه بیرون ساختمان مرکزی مراجعه کردم نیروهای عراقی را دیدم که دل و روده داشبرد خودرو ما را کشیده بودند بیرون. یا تلاش برای همبستر کردن زنان با اعضای دفتر سیاسی آنزمان مانند محمد حیاتی و … عربستان نیز از این قائده استثناء نیست. قطعا میخواسته بدان که این موجود کجاست؟

ب: این اطلاعات را عربستان میتوانست از خود مریم رجوی در تمامی مدتی که چکهایش را تحویل میداد سوال کند و یا کسانیکه برای دعوت از ترکی الفیصل با وی تماس گرفته بودند و در تماس هستند بکند. قطعا مریم رجوی و یا تشکیلات باید جواب منطقی ای به وی میدادند. حداقل میتوانستند بگویند که هست ولی ما نمیدانیم کجاست. این مسئله بسیار عادی است و هیچ مشکلی هم ایجاد نمیکرد که توسط عربستان در مورد سرنوشت مسعود رجوی بعنوان رهبر تشکلی که در خدمتش است سوال نماید.

ج: برای تعین اینکه مسعود رجوی مرده است یا زنده یا محل او کجاست، آیا عربستان کم ارتباط با سیستم های اطلاعاتی جهان دارد؟ که نتواند از آن طریق به این سوالش پاسخی پیدا کند؟ چه تعداد از سیستمهای ماهواره ای جهان تعلق به عربستان و سرمایه های آنها دارد؟ چه میزان ارتباطات در دستگاه آمریکا و اروپا و انگلیس و … دارد؟ عطف به اینکه مسعود رجوی مرتب توسط ماهواره و … با تشکیلات خود در تماس بوده آیا قابل فهم و پذیرش است که سیستمهای اطلاعاتی جهان ندانند کجاست؟ همآنها که پرونده 11 سپتامبر را بیش از ده سال عقب انداختند و وقتی منتشر شد آنگونه که میخواستند  برایش ادیت کردند همانها که 28 صفحه آنرا محرمانه نگهداشتند دست آخر هم بسیاری اسامی را با قلم سیاه رنگ کردند و …کجایند که برایش این سوال ساده را پاسخ دهند؟

د: اینکار ترکی الفیصل کوچک کردن خودش در مقابل فرقه ای که بخدمت گرفته است میباشد. چون در صورت تکذیب آن و یا مورد سوال قرارگرفتن توسط فرقه رجوی که چرا چنین نکته ای را مطرح کرده اید که بشدت به ضرر ماست پاسخی در خور یک ارباب نداشت که بدهد.

5) شق آخر

مقدمه:

الف: میدانیم که بعد از عراق و بموازات با آن عربستان بزرگترین حامی مالی و کنترل کننده مجاهدین بوده است. طوری که مسعود رجوی بعد از فرانسه و عراق بدون هیچ مشکلی و ترسی فقط به عربستان سفر کرده است.

ب: میدانیم که بعد از عراق که در جنگ علنی با رژیم بود، عربستان یکی از بزرگترین دشمنان رژیم در منطقه تلقی میشود. که اخیرا نیز در جریان و از بعد توافق هسته ای این دشمنی و رویارویی را بسیار علنی تر و  خشنتر بویژه در یمن بطور بی سابقه ای با کشتار مردم آنکشور طوری که سازمان های بین اللملی آنرا جنایت علیه بشریت نامیدند بارز کرده است.

ج: میدانیم که حاکمیت عربستان وهابیت را که مذهب رسمی آن است ترویج و تشویق میکند و عمده تمرکز آن ضدیت با شیعه و موضوع اعتقادات شیعه بویژه مقوله امام زمان است. طوریکه دیگر مذاهب را بدست داعش سر میبرد.

در زیر گزارش ویدئویی سنای آمریکا از نقش عربستان و وهابیت در ایجاد و گسترش داعش و اینکه وهابیت مذهب رسمی عربستان و آنچه از آن مشروعیت خود را بیرون میکشند و رویکرد وهابیت با دیگر انشعابات اسلامی آمده است.

هرچند این امر برای بسیاری آشکار است به تعدادی نمونه ساده ضدیت عربستان با شیعه که در سایتهای ایرانی میتوان یافت در زیر اشاره میکنیم. تا اینکه نقطه کانونی ضدیت وهابیون با شیعه که فلسفه انتظار و امام زمان است روشنتر شود
وهابیون با انکار یکی از اساسی ترین اعتقادات و ضروریات اسلام یعنی مهدویت درصدد مضمحل کردن اساس اعتقاد به امامت و در نتیجه نابودی بنیادی اسلام محمدی(ص) هستند. آن ها با شبهاتی چون تشکیک در طول عمر حضرت مهدی(ع) ایجاد شبهه در ولادت ایشان و تردید در اصل وجود حضرت مهدی(ع) به خاطر اختلاف نقل هایی که بعضا درباره اسامی و القاب آن حضرت شده است، درصددند که رکن رکین حیات اسلام و تشیع را که همان اعتقاد به امامت امام حی و زنده است، تخریب کرده و یک اسلام التقاطی را به مردم معرفی نمایند.

این وهابیان شبهاتی را در خصوص مسئله مهدویت دارند که به چند مورد آن به طور خلاصه اشاره می کنیم.

شبهه اول :مهدی (عج) شخصی خیالی و امام حسن عسکری فرزندی ندارد. قفاری معتقد است چون نوبختی و اشعری نوشته اند، شیعیان پس از امام حسن عسکری(ع) متفرق شده اند پس نتیجه می گیریم که ایشان فرزندی ندارد.

شبهه دوم : شیعه می گوید امام غایب است به خاطر ترس از مرگ پس حالا که این همه شیعیان زیاد شده اند ترس از مرگ نیست چرا ظهور نمی کند.

شبهه سوم : چگونه ادعا می کنید که تاکنون 1100 سال از عمر منجی می گذرد در حالی که پیامبر(ص) فرمود:«هر کس در شب ارتحال من بر روی زمین باشد بیش از صد سال عمر نمی کند.»

شبهه چهارم: با ظهور مهدی(ع) شریعت جدیدی وارد دین اسلام می شود مثل معدوم کردن بعضی مساجد و کشتن قاتلین امام حسین(ع) و …

شبهه پنجم: شیعه معتقد است امام مهدی در 5 سالگی به امامت رسیده در حالیکه طفل در تصرف اموال خود محجورات و اختیار نگهداری ندارد چه رسد به اینکه امام باشد

شبهه ششم: امام غایب هیچ نفعی ندارد.

توهین مفتی وهابی سعودی به امام زمان

به گزارش رجانيوز به نقل از شبکه خبري العالم، “شيخ عبدالعزيز آل الشيخ” مفتي و رئيس کميته علماي ارشد عربستان سعودي، در خطبه هاي نماز جمعه شهر رياض، وجود امام زمان(عج) را دروغي بزرگ توصيف کرد و گفت: کساني که اعتقاد دارند امام غايبي وجود دارد که با ظهور خود اوضاع را تصحيح و احکام شرعي جديدي را برپا مي کند دروغگو و مغالطه گر هستند، اينان بايد بدانند دين ما دين کاملي است و پيامبر اکرم(ص) ، همه رسالت را به طور کامل تبيلغ کرد و اسلام ديگر نيازي به اضافه چيزي ندارد.
به نوشته پايگاه اينترنتي التوافق مفتي عربستان افزود: کساني که ادعا مي کنند دين داراي نقص است و شخصيت هاي خيالي غايب به تصحيح آن خواهند پرداخت دروغگو هستند و راه آنان سراسر کذب، افترا و گمراهي و به دور از صراط مستقيم است.
شيخ آل الشيخ به هجمه شدید عليه شيعيان پرداخت و تصريح کرد: همه مسلمانان، دوست دار پيامبر(ص) و خاندانش هستند و کساني که خود را عاشق اهل بيت(ع) جلوه داده و عقايدشان را مرتبط با آنان مي دانند دروغگوياني هستند که در پي باطلند و سعي مي کنند تا فساد را در ميان امت ترويج داده و خون مسلمانان را جاري سازند. اهل بيت(ع) هيچ رابطه اي با اينان ندارند و مسلمانان بايد نسبت به اين فتنه گران هوشيار باشند.
مفتي عربستان بدون ارائه هيچ شاهدي بر سخنان کذبش، مدعي شد: پيروان اين مذهب گمراه، شريعت اسلامي را منحصر به گذشته مي دانند و اعتقاد دارند که احکام شرعي در زمان کنوني کاربردي ندارند و امت نيازمند نظم جديدي در شريعت است.
وي که به شدت تلاش مي کرد شيعيان را معتقد به وجود نقص در دين جلوه دهد، تاکيد کرد: اين افراد اعتقاد دارند که آموزه هاي مرتبط با اسلام و عقايدي که امت اسلامي دنبال مي کند از منابع تروريسم هستند، در حالي که امتي که بر پايه اخلاق و آموزه هاي ديني پرورش مي يابد از تروريسم و فتنه کاملا به دور است، زيرا دين اسلام، مردم را بر اساس وحدت کلمه، اخلاص، صداقت و همکاري متقابل پرورش مي دهد و کسي که ادعا مي کند شيوه هاي اسلامي، منبع فساد و تروريسم است سخت در اشتباه بوده و از بصيرت به دور است.

لینک سایت توهین های وهابیون عربستان به شیعه بخاطر اندیشه امام زمان شیعیان.

عبدالله حیدری گفته است: “شیعه ها حتی از آلت پرستان و خرافه پرستان، خرافه پرست ترن…”

یک سایت ایرانی در مورد توهین های مدیر مرکز مطالعات اندیشه و گفتگو وهابیت در عربستان  اینگونه نوشته است: “یکی از افرادی که بسیار نسبت به شیعیان با بی احترامی برخورد می کند و دائما توهین های زننده و به دور از رفتار اجتماعی و اخلاق اسلامی روا می دارد. عبدالله حیدری ، مدیرمرکز مطالعات اندیشه و گفتگو وهابیت در عربستان می باشد. وی توهین بزرگی به همه شیعیان روا داشته که از بیان آن شرم دارم ، لذا تقاضا دارم با عرض پوزش ملاحظه بفرمایید…”

توهین به شیعیان توسط کارشناس طنز پرداز وهابی،عبدالله حیدری

با این تفاصیل عربستان بشدت در تضاد بنیادین سیاسی و بطور خاص دیدگاهی یا ایدئولژیک با شیعه و شیعه گریست.

شق: فرض اینکه ترکی الفیصل بدون هماهنگی با فرقه رجوی آگاهانه از مرگ او یاد کرده است.

‎ آما چرا و به چه هدفی؟ با توجه به مقدمه فوق عربستان در دشمنی با مردم ایران، مذهب آنها و رژیم ایران منافع و فصل مشترک بسیار قویی با فرقه رجوی دارند. اما تضاد عربستان با مسعود رجوی و فرقه ای که باقی گذاشته است همان امام زمان بازیهای رجوی است. و بطور خاص عملی کردن آن با غیبت های کوچک و بزرگ میباشد. هرچند فرقه رجوی تلاش میکند در سطح علنی مطرح نشود ولی تمامی منتقدین جدا شده بطور جد دجال بازی مسعود رجوی را افشاء و مطرح و آنتنی کرده اند. این مقوله چه توسط عراقیها در همان زمانها که مطرح شد مورد سوال دستگاه اطلاعاتی عراق بود و ابراز نگرانی و عدم خشنودی خود را از این مسئله بویژه مسئله طلاقها در سازمان از طلاق مریم رجوی از مهدی ابریشمچی تا طلاقهای سالهای بعد بقیه مجاهدین ابراز میکردند و مورد تمسخر نیز قرار میدادند و هنگام توضیحات ما از ضرورت آن با پوز خند واکنش نشان میدادند و میگفتند که دیگر “برادران در منطقه” نیز نگاهی تعجب انگیز به این امر دارند که نظرهمگی ما در آن زمان در تشکیلات از “برادران در منطقه” همان عربستان بود. در آن زمان رجوی مطرح میکرد چاره ای ندارد. که مدتی نیز همزمان با سرکار آمدن خاتمی رابطه سازمان با عربستان به تعطیلی کشیده شد.

امروزه که عربستان تلاش به یافتن نقش بسیار فعالتر و کنترل کننده در منطقه را دنبال میکند ولی چه در صحنه نظامی حملات ضد انسانی به یمن و چه در سطح بین اللملی با توافق هسته ای رژیم با آمریکا و اروپا و برداشته شدن تحریمها و رو شدن نقش عربستان در رابطه با داعش و جنایت 11 سپتامبر چه توسط جهان و حتی خود آمریکا، زیر سوال رفت و شکست خورد، عربستان را دوباره بسمت اسب مرده ای بنام مسعود رجوی و تشکل او رانده است. اخبار بعد از شرکت ترکی الفیصل در شو مریم رجوی مربوط به ملاقات محمود عباس با او که توسط تمامی فلسطینان مورد لعن و نفرین قرار گرفت و آنرا دستور مستقیم سعودیها خواندند نشان داد که عربستان قصد دارد جهت کسب اهدافش از ابزاری که کهنه شده و دور انداخته بود دوباره بهره برداری بکند.

تضاد سعودیها با فرقه رجوی

اما در این میان در سلسله مراتب رهبری عربستان، مسعود رجوی و فرقه رجوی شیعه تضاد خاص خودش را برای سعودیها دارد و آن هم شیعه بودن آن و مهمتر اینکه مسعود رجوی خودش را در کانون تضاد ایدئولژیک وهابیت با مردم ایران و مذهب آنها نشانده است، که همانا امام زمان خواندن خودش است. چیزی که با حمایت عربستان از فرقه رجوی عملا باید به نیرویی که متضاد خودش است میدان و مشروعیت ببخشد. بنابرا این چاره چیست؟

عربستان: اگر میخواهیم از برگ رجویها استفاده کنیم باید امام زمانی او را بسوزانیم. بنابراین در جلسه مرحوم بودن او را خارج از اراده و بدون هماهنگی با مریم رجوی مطرح میکنیم تا تمامی استراتژی غیبت رجوی که برای امام زمان بازی خودش بنا کرده بود بسوزد. تا از این طریق:

اولا مخالفت فقهای عربستانی خنثی و خیال راحتتری داشته باشند،

در ثانی فرقه رجوی ضعیفتری داشته باشیم که بهتر و بیشتر تحت امر عربستان قرار بگیرد. چون قصد آنها حمایت از مردم ایران و آزادی و دمکراسی و… نیست. حتی به کرسی نشاندن رجویها هم نیست. بلکه مقابله با رژیم ایران است در تضاد با خود عربستان. همچنین میبینیم که وقتی برای فرقه رجوی، خیمه عمود نظامش را خرد و خمیر و دفن میکند شعارهای توخالی کاری که فردوسی کرده است را برایشان سر میدهد که زیاد هم احساس نا راحتی نکنند. میماند یک سوال و آن اینکه خوب چرا بازی با برگ مسعود رجوی؟

جواب احتمالی میتواند این باشد که،

مسعود رجوی در عربستان بوده و آنجا مرده است  ویا عربستان دقیقا از محل و وضعیت او مطلع است و خودش هم آنرا ترتیب داده است و کننرل میکرده است (توجه به این مسئله که مسعود رجوی همواره ارتباطاتش حفظ شده است باید تحت حمایت یک کشوری میبود که سیستم های اطلاعاتی دیگر اقدامی نکرده یا نمیتوانستند بکنند چون حامی آن کشور پولدار و گردن کلفتی است، به زبان دیگر اگر بصورت مخفی در کشوری بود قطعا دچار مشکل میشد ولی اینکه دچار مشکلی نیست یعنی تحت حمایت یک کشوری است که توانسته مخفی بماند آن کشور نیز هر کشوری نیست بلکه همان کشوری است که وقتی دستش در تروریسم 11 سپتامبررو میشود حتی آمریکا را تهدید میکند که پولهایش را بیرون میکشد و میبینیم که نتیجه گزارش چگونه تغییر میکند و جاهایی اسامی سیاه میشود) . و عربستان نیز با علم بدان آمده موضوع مرگ رجوی را علنی کرده است. تا ضمن استفاده از برگ رجویها علیه رژیم عملا تفکر شیعه و امام زمان بازی آنرا و این تفکر را برای همیشه بسوزاند. یا به زبان سیاسی عربستان با پول و حمایت سیاسی اضداد برای خودش نتراشد.
استفاده از برگ رجویها بله ولی تقویت آنها خیر.شاهد بسیار قوی نیز همین که رجوی که برا ی هر خمپاره به اشرف و لیبرتی یک پیام میداد و سوز وگداز میکرد و با اشک تمساح بهره برداری مینمود، بعد از خبر مرگش هنوز پیامی نداده است. جواب احتمالی این است؟! تا آینده روشن کند که مرده یا هنوز حداقل نفس میکشد.

هجدهم مرداد 95

داود ارشد

عضو سابق شواری ملی مقاومت و مجاهدین

نه به تروریسم و فرقه ها

تظاهرات مردم ایران و آنچه آنرا تهدید میکند

ژانویه 1, 2018

کشورمان ایران در چند روز گذشته بار دیگر شاهد تظاهرات مختلفی در اکثر شهرهای کشور بوده است. تظاهرات اخیر که در

روز پنجشنبه 7 دیماه از مشهد با شعارهایی علیه حسن روحانی آغاز شده در ادامه اما جلوه همیشگی اش را بخود گرفت و در شهرهای دیگر شاهد تکرار شعار علیه روحانی  نبودیم.

ویژگی های منحصربفرد تظاهرات اخیر:

درگذشته نیز شاهد تحرکاتی علیه حسن روحانی بوده ایم. از جمله در روز جهانی قدس تعدادی از شرکت‌کنندگان در راهپیمایی روز قدس تهران علیه حسن روحانی،  شعار دادند.شعاردهندگان با مقایسه آقای روحانی و ابوالحسن بنی‌صدر، اولین رئیس ایران شعار دادند: “روحانی بنی‌صدر پیوندتان مبارک”. خبرگزاری ایلنا معترضان را “برخی نیروهای تندرو” خوانده که با حضور در اطراف آقای روحانی شعار “مرگ بر آخوند آمریکایی، مرگ بر فتنه‌گر، مرگ بر منافق و مرگ بر بنی‌صدر” هم داده‌اند.

حمایت بعضی عناصر داخلی از تظاهرات مشهد:

در کمال تعجب اما و برخلاف انتظار شاهد حمایت کسانیکه اساسا دل خوشی از حضور مردم در خیابانها ندارند از تظاهرات مردم مشهد بودیم.

احمد علم الهدی،

««مردم همواره می توانند به طور قانونی مشکلات خود را مطرح و از طریق تجمع، مطالبات به حق خود را بیان و به نتیجه برسانند همچنان که کارگران و دیگر گروههای صنفی بارها با این روش مشکلات خود را بیان و بر طرف کرده اند.  در اتفاقات پنجشنبه مشهد، اشکال بر مردمی وارد است که برای بیان مطالبات به حق خود، دعوت مرجعی ناشناس را پذیرفته و به خیابان آمدند.»»

حسین نوری همدانی،

««این اعتقاد وجود دارد که مردم خواسته حقی دارند و پشتیبان آنها هستیم، زیرا از گرانی، سختی معیشت و بیکاری رنج می‌برند که با جلسه، سخنرانی، الفاظ و آمار و ارقام درست نمی‌شود، رفع این گرانی، فقر و بیکاری خواسته به حق مردم است و ما پشتیبانی می‌کنیم. در مملکت مالباختگانی هستند که برای ما نامه می‌نویسند که ما به مراکزی پول دادیم و دولت اقدام نمی‌کند پول را پس بگیریم این در حالی است که دولت به واسطه بانک‌ها دیرکرد دریافت می‌کند و بارها بیان شده دیرکرد حرام و رباست ولی دریافت می‌کند.»»

حمید رسایی،

««آقای روحانی و رسانه‌های اقماریش که تمام هم و غم‌شون برگزاری کنسرت خصوصا در مشهد بود حالا که تعدادی از مردم مشهد در اعتراض به وضع موجود به خیابان ریختن و دسته جمعی کنسرت مرگ بر روحانی رو اجرا کردن چرا عصبانین و این مردم رو سانسور می‌کنن؟»»

در همین رابطه اخباری نیز منتشر شده در بعضی رسانه‌های صبح امروز یکشنبه ۱۰ دی (۳۱ دسامبر) به نقل از کانال تلگرام غلامحسین کرباسچی، دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی، نوشتند که آقای علم‌الهدی به دلیل “اقدام پشت‌پرده او در تجمعات خیابانی مشهد” که جرقه اعتراضات روزهای اخیر را زد، به شورای عالی امنیت ملی احضار شده و علی شمخانی، دبیر این شورا، به تندی به او تذکر داده است. که البته توسط دفتر علم الهدای تکذیب شد.

محتوای تظاهرات

همانگونه که دیدیم هرچند شعارهای تظاهرات بر علیه حسن روحانی از مشهد شروع ولی بلافاصله ابعاد سیاسی بخود گرفت و مردم بجان آمده مسائل معیشتی را به مسائل سیاسی و بین اللملی همچون سوریه و … و یا به مسائل اجتماعی و آزادیها با این

پرچم (روسری) سفید ضد حجاب اجباری یک زن جوان در تظاهرات

عکس سمبلیک یک زن جوان که روسری سفید خود را بعنوان پرچم سفید در ملا عام در اعتراض به حجاب اجباری برافراشته است گره زدند. که بوضوح حاکی از پتانسیل انفجاری جامعه ناشی از بی پاسخ ماندن تمامی مطالبات خود از گرانی، دزدیهای نجومی اصحاب حکومت، بی عدالتی، بیکاری، نبود آزادی، …است. طوریکه فرد معلوم الحالی چون احمدی نژاد که مردم را “خس و خاشاک” مینامید و با تظاهرات 1388 آن کرد که همه شاهد بودیم، نیز دوره افتاده و فریاد وای عدالتش برهواست. ولی

شعارهای مرگ بر و شاهنشاه روحت شاد در حضور نیروی انتظامی

هیچکدام از این مطالبات برحق مردم تاکنون پاسخی جز سرپوش گذاشتن، جز سرکوب کردن، جز دعوت به وحدت و آرامش که طبق تجربه مردم تنها ادامه وضعیت موجود را دنبال میکند دریافت نمیکند. باید خاطر نشان ساخت که در روزهای ابتدایی شعارهای بسیار مشکوک و بی محتوایی از جمله در مورد “رضا شاه” و یا غلط بودن انقلاب 22 بهمن و یا در حضور نیروی انتظامی شعار شاهنشاه روحت شاد نیز داده میشد. که در ادامه شعارهای ضد حسن روحانی و قابل بهره برداری بمنظور تهیج و توجیه به صحنه آوردن عناصری جهت سرکوب تظاهرات و چه بسا اهداف بزرگتر ارزیابی شدند  که به هیچ وجه توسط مردم جدی گرفته نشد و بسرعت محو گردید.

رویکرد لباس شخصیها و گارد ضد شورش

طبق تجربه سال 1388 که چندین روز تظاهرات را از نزدیک و به چشم دیده ایم و در مقایسه با آن، در تمامی ویدئوهای منتشر شده از تظاهرات اخیر نه تنها شاهد سرکوب تظاهرات نبوده ایم بلکه عمدتا نیروهای انتظامی در حاشیه و یا بطور نسبی سمبولیک به اینطرف و آنطرف رفته و در مواردی از تظاهرات حمایت کرده، در مواردی هم با بلندگو بر حق مشروع ولی طبق قانون مردم به تظاهرات را برسمیت شناخته اند !! و در ابعاد کمی و کیفی با رویکرد سال 1388 با تظاهرات تفاوت وجود دارد. البته این امر به معنی این نیست که هیچ درگیری و یا ضرب و شتم  توسط نیروهای ضد شورش صورت نگرفته و نمیگیرد همانگونه که اخبار کشته شدن دو تن از هموطنان در شهردرود اصفهان و حداقل دو تن در ایذه مورد تائید قرارگرفته است. طبعا وقتی تظاهرات در این ابعاد کشوری وجود دارد نه میتوان آنرا چه در ابعاد درگیری فیزیکی و چه در ابعاد شعارهایی که داده میشود کنترل نمود.

هدایت و سازماندهی تظاهرات

آنچه در سال 1388 شاهد بودیم تظاهرات یک تم و محتوای واحدی داشت و از طریق شبکه های اجتماعی و شبکه دفاترانتخاباتی و اشخاص فعال در انتخابات جاری سازماندهی و تا حدودی زیادی رهبری میشد. از جمله اینکه شعارها محتوای انتخاباتی و ضد تقلب مانند رای من کجاست… داشت و یا تظاهرات میلیونی سکوت… که با سرکوب تظاهرات در روزهای بعد و عاشورا از کنترل خارج شد. ولی تظاهرات در این دوره هرچند در مشهد با تم  ضد روحانی و هدایت شدگی واضحی استارت خورد ولی تظاهرات مردمی در اثر این جرقه بصورتی هدایت نشده ولی سازماندهی شده توسط شبکه های اجتماعی ادامه یافته است. ویژگی شبکه های اجتماعی به خودی خود این است که تنها میتواند نقش ارتباطی و اطلاع رسانی را بازی کند ولی در نبود سیستم هدایت و رهبری  نقش هدایت کنندگی ندارد.

گستردگی و بزرگی

تظاهرات اخیر همانگونه که دیده میشود دارای ابعاد کوچک و پراکنده است که حکایت از خود جوش بودن آن و نبود یک شبکه هدایت مشترک میباشد.

تهدیداتی که تظاهرات مردمی با آن مواجهه است

بزرگترین تهدید تظاهرات همانگونه که شواهدی نیز از آن در شروع مشاهده شد از جانب راهزنان “دشمنان همین مردم و میهن” است تا با میلیتریزه کردن فضای کشور راه را برای پیش بردن اهدافشان باز کنند. تا حرکتهای برحق اقتصادی و معیشتی و …مردم را بهانه ای و وسیله ای برای تبدیل و چرخاندن آن علیه خودشان قرار دهند. توجه داریم که نفس سرکوب محدود لزوما تهدید اصلی نیست چون ممکن است شعله های تظاهرات را کوتاه یا حتی موقتا خاموش کند ولی هر کشته و هر زخمی و … را در خاطرهای سیاسی مردم بجان آمده ثبت میکند که بانک پتانسیل اجتماعی مردم را پر تر میکند.

اما عطف به ورود عنصر شبکه های اجتماعی در سازماندهی تظاهرات میتواند دست سیستمها و قدرتهای بزرگ مانند بعضی جناحهای هار رژیم تا اسرائیل و عربستان و آمریکا و مزدوران آنها همچون فرقه مافیایی رجوی را نیز در دخالت در امور جهت اثر گذاری بر تظاهرات در جهت منافع خودشان باز کند. مانند آنچه در سیستم انتخابات آمریکا شاهد بودیم.

طبق اسناد غیر قابل انکار و تجربه و اطلاعات بنده در سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت، چه در سال 1388 که تلاش میکرد با بکارگیری عناصری شعارها را بنفع خود بچرخاند که با شکست کامل مواجهه شد و چه در زمان جنگ تشکیلات ما در فرقه رجوی شعار صلح میدادیم و تحلیل میکردیم که جنگ ریسمان حیات رژیم است و به محض توقف جنگ در یک لحظه  فروپاشی رژیم را خواهیم داشت. که همه مردم دیدند که رژیم چگونه بعد از جام زهر فروپاشید!!!!

بعد از آتش بس سال 1367 حباب توخالی صلح طلبی مسعود رجوی ترکید طوری که تمامی تلاش ما در سازمان و شورا شروع مجدد جنگ بود. و  تلاش میکردیم که عراق را متقاعد کنیم که جنگ را دوباره آغاز کند. هرچند عراق با عملیات فروغ جاویدان موافقت کرد و لی بعد از شکست کامل آن دیگر به خواستهای رجوی وقعی نگذاشت طوریکه هفت سال رجوی توسط صدام بایکوت شد.

در دوره خاتمی نیز با قدمهایی که خاتمی برای نزدیکی به جهان و غرب برداشت سیاست جنگ طلبانه رجوی بویژه کم شدن فشارهای سرکوب داخلی ناشی از افشای قتلهای زنجیره ای… مسعود رجوی را با مرگ سیاسی و روحی روانی مواجهه نمود.

دروغهای نجومی مسعود رجوی جهت بستن فضای سیاسی جامعه برای مردم

طوریکه در قبال تحلیلی که بنده در همان زمان از شرایط ایران و ذهنیت مردم ایران و خواست و تمایل آنها و اینکه چقدر ما در سازمان بدور از واقعیات سیاسی اجتماعی بسر میبریم نوشته و به رجوی دادم، برای هفت سال مرا با مارک خاتمی چی به بصره تبعید نمود. از طرفی نیز تمامی تلاشهایش را نمود که آشوب و سرکوب مطلق و بسته شدن تمامی فضای سیاسی را به ایران بازگرداند.

در همین رابطه نیز تمامی نشریات سازمان را پر میکردیم از دروغهای نجومی جهت کشاندن سپاه به میدان تا سرکوب و اختناق را در اثر حضور خاتمی شل شده بود بازگرداند. در همین ایام نیز عملیات خمپاره زنی به شهرها نیز آغاز شد تا فضای باز سیاسی را که برای رجوی حکم زهر داشت را ببندیم

دوره دوم خاتمی تعین تکلیف رژیم .

پیام از قول یک مومیایی به مردم 

در همین دوره جدید تظاهرات مردم ایران سیستم دروغ و دجالگری این تشکیلات مافیایی و خود فروخته به عربستان و اسرائیل دوباره براه افتاده است. طوری که جسد متعفن و پوسیده مسعود رجوی از قبری که سنگش را ترکی الفیصل برآن نهاده بود بیرون آورده و بنام او اطلاعیه صادر کرده اند:

وی از قهرمانانی یاد کرده که فرمانداریها، مراکز سپاه، قضائیه، دفاتر امام جمعه ها در شهرهای مختلف را تسخیر و منهدم کردند تشکر نموده است. و از مردم و جوانان خواسته که در همکاری با ارتش آزادیبخش ملی!!! البته در تیرانا آنهم درون حصار بتونی همه مراکز دولتی را اشغال کنند!!!!

پیامی از یک جسد متعفن نبش قبر شده

آقای رجوی ای که خواستش از ترامپ بمباران همین مردم است. همین مردمی که سالیان است آنها را خائن مینامند چون به امام زمانی او لبیک نگفته اند.  و تمامی اینها را در درون فرقه بی خبر از جهان بعنوان بازوان ارتش آزادیبخش خود یاد میکند. در صورتیکه همه جهان شاهد کم و کیف تظاهرات در ایران است. که همان سیاست در راستای خواست عربستان، اسرائیل و آمریکای ترامپ و البته منطبق با خواست جناحهای حار رژیم که با وسیله قرار دادن چنین اکاذیبی بمیدان آمده و تظاهرات صلح آمیز مردم را که خواستهای برحق خود را مطالبه میکنند را به خاک خون کشیده کنترل کل کشور را بدست بگیرند.

خواست تمامی دشمنان ایران و ایرانی نه رسیدن مردم ایران به خواسته هایشان بلکه رسیدن خودشان به حکومت و تامین منافع خودشان از عربستان و اسرائیل و آمریکای ترامپ گرفته تا مزدور آنها مانند رجوی تا جناحهای حار رژیم میباشد. نشانه هایی نیز دیده شد در همکاری و همدستی دشمنان ایران و ایرانی که تظاهرات را به سلطنت طلبان و یا فرقه رجوی نسبت دادند. تا مقدمه چینی باشد جهت سرکوب تظاهرات و رسیدن به اهدافشان.

البته همه اینها از تنفر مردم ایران از خودشان آگاه هستند. طوریکه نتانیاهو به همه وزیران خود دستور داده است که علنا از تظاهرات مردم حمایت نکنند.

مردم ایران هوشیارانه باید بر خواست برحق خود و تا رسیدن به اهدافشان بدون اینکه بازی دشمنان ایران و ایرانی را بخورند ادامه دهند.

بیانیه ملی “شو”رای ملی مقاومت در نفی خاتمی و اینکه وی به دور دوم نمیرسد و او را میکشند.با امضاء بنده (داود باقروند ارشد) در پای آن در نشریه مجاهد

داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

قسمت دوم – مردم ایران و فرقه رجوی “غول عزیز و اجابت مزاجش” هذیانهای رجوی از قول قلم حمید اسدیان

لینک به قسمت اول

مردم ایران و فرقه رجوی- قسمت اول:  برناردو برتولوچی- ماریا اشنایدر و مسعود رجوی – حمید اسدیان

http://nototerrorism-cults.com/?p=13858

قسمت دوم:

غول عزیز و اجابت مزاجش

در قسمت اول به این اصل در تشکیلات رجوی اشاره کردیم که باید عضو را بطور مطلق از واقعیات بیخبر نگهداشت تا دورغها و فانتزیهای ساخته شده توسط رهبری بدون کمترین مانع در اعماق افکار اعضای مورد شتشوی مغزی جای بگیرد.

همینجا شاید بی جا نباشد به یک تکیه کلام مسعود رجوی در بحثهای “انقلاب ایدئولژیک” اشاره شود که او همواره میگفت، “چـــــــــرا خواهران؟ (منظورش چرا خواهران باید برراس امورباشند؟) برای اینکه آنها خالی از ذهن هستند و ذهنشان پاک پاک است بنابراین هر حرفی من بزنم میپزیرند ولی برادرها صاحب فکرند و مقاومت میکنند”!!!

منظورش این است که اگر فردا گفتیم خودسوزی در پاریس با سر شیرجه بروند و ان قلت نکنند. اگر چهل سال هر سال 52 با گفتیم رژیم فردا سرنگون میشود و نشد ذهنی دچار تناقض نشود که دروغ تاکی؟ اگر گفتیم کانونهای شورشی ایران را فرا گرفته کسی سوال نکند که “پس کو یک ندایی، یک اثری، یک حرکتی از این همه کانون شورشی. یا وقتی سالن شوهای سالیانه را با مردم فقیر اروپای شرقی و کمپهای پناهندگی پرکردیم و بعنوان مردم ایران و حامیان مریم رجوی جا زدیم کسی انقلت نکند. یا مانند فرقه “پی پلز تمپلPeople’s Temple” که با فرمان رهبرفرقه دست به خودکشی دسته جمعی ۹۱۸ نفره در جونز تاون گویانا زدند.   

Image result for ‫عکس خودکشی دسته جمعی فرقه پیپلز تمپل‬‎

محصول مغزشویی در یک فرقه خودکشی دسته جمعی فرقه پیپلزتمپل بدستور رهبری عقیدتی همانند خوسوزیهای پاریس و … فرقه رجوی

حالا به فانتزیهای یک “مغزشویی شده” یا به بیان حمید اسدیان “کرگدن و پوست کلفت شده” از نوعی که براحتی میتواند تراژدی “پیپلز تمپل” را اجرا کند، در فحش نامه حمید اسدیان به جدا شدگان توجه کنید.

فانتزیهای یک مغزشویی شده:

«««نبرد همیشه لذت‌بخش است. همیشه احیا کننده و امیدساز است. (چرا در چهل سال گذشته دچار انجماد و پوسیدگی شده اید) و هرچه به ظهر العطش آن نزدیک‌تر شویم چشم‌انداز روشن‌تر و انسان مبارز قد برافراشته‌تر می‌شود. در این کشاکش است که روابط و مناسبات انسانی از «نو» و «آگاهانه» تعریف و تفسیر می‌شوند. پیوندهای جدید انسانی به وجود می‌آید و انسان جدید خلق می‌شود… انسان بدون شرکت فعال در نبرد جنازه‌ای متعفن، ولو متفکر، است. انسانی که مبارزه نمی‌کند و یا از مبارزه در می‌رود، یا بدتر از آن، به آنان که مبارزه می‌کنند جفا می‌کند و تهمت می‌زند و سد راه شان می‌شود به صورتی اتودینامیک محکوم به فنا و گم شدن در زوال است»»»

اینها تماما همان توهماتی است که روزانه در این فرقه بعنوان محتوای سیاسی-استراتژیک مغزشویی با خشنترین شیوهای روانشناسی توهین، تحقیر، فحاشی، کاراجباری، بیگاری،طرد کردن، … در مغز و روح و روان اعضای فرقه تزریق میشود.

یک نگاه گذرایی به همین توهمات بیفکنیم تا ببینیم که مغزشویی چه بلایی است و کارآیی آن چیست.

نبرد یا تروریسم

“نبرد همیشه لذت بخش”ی که حمید در تخیلات خود بصورت فانتزی پرو بال میدهد و سپس جهت فریب خودش و ارضای مافوقش به قلم میآورد و با تکیه به آن دشمن “جداشدگان و غیر مجاهدین” را مادون انسان تراز مکتب رجوی و مستحق هرحکمی میداند  نبردی است که به درک مردم ایران تروریسم افسارگسیخته سکتاریستی نوع داعشی بیش نبوده است، و آن چیزی نیست جز:

  1. اعلام یکطرف مبارزه مسلحانه مسعود رجوی در 28خرداد 1360 تا اردیبهشت 1361 (پاکسازی 60پایگاه مجاهدین و جارو شدن بخش اجتماعی بعد از جاروشدن بخش نظامی در19بهمن 1360).
  2. یعنی طی کمتر از یکسال رژیمی که قراربود سه ماهه سرنگون شود تمامی مجاهدین دست اندکار را قلع و قمع کرد. حاصلش نابودی کل سازمان در داخل، نابودی کل تشکلهای سیاسی دیگر، زندان، شکنجه، اعدام و …. هزاران نفر. در بهار1361بنده بعنوان مسئول شاخه ترکیه تمامی فرماندهان و مسئولین از علی زرکش تا محمودعطایی، …را از ایران خارج کردم. که قبلا گزارش مفصل آن آمده است.
  1. تلاش “جنایتکارانه” دوم طی چند ماه در سال 1365 جهت اعزام تیمهای ترور از عراق به ایران که تماما در مرز و یا ورودی شهرها دستگیر و یا در درگیری ها کشته شدند.

جنایتکارانه” چرا؟ به این دلیل که بعد از ماجرای عاشقانه مسعود رجوی با مریم رجوی که سر مجاهدین و جهان را با تابلو انقلاب مریم شیره مالید و گفت “مجاهدین صدها بار قویترشده اند جهت قبولاندن این دروغ جنایتکارانه با دستور اعزام تیمهای ترور از عراق (تحت پوش تیمهای داخل کشور) به ایران بعنوان شاخص فوران مبارزه و انقلاب ناشی از این طلاق و ازدواج با به خاک و خون کشیده شدن بهترین فرزندان ایران، سند سازی کند.

درصورتیکه صددرصد میدانست تماما قتلعام خواهند شد. ولی چه باک صفحات نشریه مجاهد را از حماسه های دروغین قیامهای مسلحانه در شهرهای ایران تحت تاثیر دروغین “انقلاب ایدئولژیک و ظهور رهبری جدید سازمان” بقلم حمید اسدیانها را پر میکرد. همانگونه که امروز نیز دم از «««نبرد همیشه لذت‌بخش است. همیشه احیا کننده و امیدساز است»»» میزند. حمیداسدیان باید سهم خود دراین جنایات وبا ادامه قلم زدنهایش مد نظر قرار دهد.

  1. تلاش جنایتکارانه سوم تلاشی یکساله از خرداد سال 1366الی مرداد1367 یعنی از تاریخ تشکیل “ارتش آزادیبخش ملی ایران” الی تاریخ آخرین عملیات بنام فروغ جاویدان، که نیروهای رجوی همانند سال 1360 با بجا گذاشتن 1400 کشته قتلعام شدند.

1_016

عملیاتی که فقط و فقط سودش را ارتش صدام با تقویت روحیه سربازانش بدلیل سربازانی که توسط فرقه رجوی در مرز کشته و یا اسیر میشدند و خونش را مردم ایران و مجاهدین میپرداختند. و همه میدانستند که هیچکدام از این عملیات مرزی هیچ سودی ندارد.

مهدی افتخاری از جمله مخالفین آن بود و تاکید میکرد که کشتن چند سرباز در مرزتحت حمایت ارتش دشمن (و نه منطقه آزاد نیروی آزادیبخش) غیرممکن است که به سرنگونی رژیم منجر شود.

ارتشی که نه اهدافی که میتوانست بزند و نه زمانیکه میزد  و نه مجوز تاسیس و پایانش دست خودش نبود. و به محض پذیرش آتش بس توسط رژیم تاریخ مصرفِ نه تنها این ارتش که کلِ مجاهدین در عراق برای صدام به پایان رسید.

(م ک: مذاکرات فرقه رجوی با وزیراطلاعات عراق https://www.youtube.com/watch?v=QddYZt1Bnkw دقیقه 3:10 “ما خودمان را جزعی از سیستم جنگی شما میدانیم”… “هرکاری ما باید بکنیم بفرمائید ما انجام میدهیم”)

از آن تاریخ تا به امروز (یعنی مرداد 1367الی 1397) سه دهه میگذرد. طی اینمدت فرقه رجوی در دام تصمیم خودفروشی رجوی به عراق و عربستان، در بیابانهای عراق ضمن خوردن خاک، گرمای 50-60درجه، و هروقت رژیم فیلش یاد هندوستان میکرد خمپاره و یا قتلعام (همانند قتلعام اشرف) را تجربه میکردند. بذتر از آن سرکوب و زندان و شکنجه و قتل توسط فرقه رجوی تنها و تنها راندامان مبارزاتی رجوی بود است.

بگذریم که مریم رجوی در پاریس “فقط آنجا که مجاهدین رابدست رژیم بقتل میرساند” و نه “آنجا که خودش به شیوه های مختلف می کشت” را درشوهای گران قیمت پاریس با نئوکانهای آمریکا، تحت عنوان شعله ور بودن و شدن مبارزه مردم ایران جهت بالا بردن قیمت خود در نزد آنها را جشن میگرفت.

 

یعنی از 1360 الی 1397 فقط جمعا کمتر از سه سال درگیر مبارزه (تروریسم) بوده اند. تروریسمی که سال اول بعد از دوماه که شروع شد بقیه از مهر ماه 1360 صد درصد تدافعی بود و بگیر و بکش های رژیم. چند ماه اعزام تیمهای ترور سال 1365 نیز فقط و فقط خودزنی رجوی با مایه گذاشتن از جان بهترین فرزندان بود و نه مبارزه و پیشبرد یک استراتژی، سال آخر نیز تماما در خدمت جنگ عراق با ایران بود و تنها سود برنده آن صدام بود و بس. شاهد آنکه به محض پذیرش آتش بس به این فرقه دهنه زد و دیگر کارش تمام شد.

مدافعین مبارزات مدنی مزدوران سپاه قدس

توجه داریم که رجوی جهت ازدور خارج کردن تمامی غیر مجاهدین از صحنه و یا گرفتن آنها تحت هژمونی خودش میگفت:

“حتی نشریه درآوردن در خارج حرام است” و جهت سرکوب اعتراضات مجاهدین مبنی بر بی حاصل بودن کار و سیاست رجوی بویژه “نفی مبارزات مدنی مردم ایران” تاکید میکرد که قیام توده ای درکار نخواهد بود و صددرصد باید توسط ارتش آزدایبخش سرنگونی تحقق یابد هرکس از مبارازات مدنی دفاع میکند بریده مزدور سپاه قدس است.

هوشی مینه یا حمید اسدیان

حال آنکه اگر کسی کارنامه فرقه رجوی را طی چهل سال گذشته نداند فکر میکند که نویسنده نه حمید اسدیان بلکه “هوشی مینه” است که در حال تشریح حال و هوای چریکهای ویت کنگ در نبرد دین بینفو است. جنگ ویتنامی که 10هزار روز طول کشید. در مقایسه با توهومات حمید ازنبردهای سازمان که هرگز خودش و امثال خودش در هیچکدام آنها شرکت نداشته و اساسا نیز هیچگاه سازمان در نبردی رو در رو بغیر از 2 روز درگیری فروغ که با بجاگذاشتن 1400کشته و دستگیری و اعدام بسیاری هنگام عقب نشینی درگیرنشده است. بقیه هرچه بوده ترورهای از نوع داعش در پاریس و … بوده است، این “شیون نبرد شیرین” یک چشمه از کاربرد عنصر مغزشویی شده است.

و یا وقتی حمید از “ روابط و مناسبات انسانی از «نو» و «آگاهانه» تعریف و تفسیر می‌شوند” حرف میزند:

فراموش میکند که سازمان در فاز سیاسی طیف وسیعی از هواداران داشت، از زمان دست زدن به مبارزه مسلحانه (تروریسم) سیر انفجاری سقوط آزاد ریزش نیرو شروع شده است.

بزرگترین ضربه کمرشکن به نیروهای موجود نیز با عشق و عاشقی های مسعود رجوی تحت عنوان انقلاب ایدئولژیک و ضربه تمام کننده همدستی با صدام با رفتن به عراق و شرکت در جنگ علیه آنچه مردم ایران کشتن فرزندانشان تلقی میکردند بود.

روابط و مناسبات نوین در سازمان

از آن روز به بعد روابط و مناسبات نویی در سازمان شکل گرفت، گزارش و شهادت جدا شدگان و افشای زندان، شکنجه، سر به نیست کردن، تجاوز به زنان، مناسبات فاسد اخلاقی …در تمامی طیف های نیرویی در تماس با سازمان یعنی چه مجاهد، چه شورایی، چه هنرمند، چه سیاستمدار… با شاخص رویکرد تنفرِ مردم ایران در قالب پدران و مادران همان مجاهدین نسبت به فرقه رجوی صد در صد عکس این ادعا را نشان میدهد و گزارش رند و  گزارش هیومن رایتس واچ نیز بعنوان ارگانهای مستقل حاکی از همین است.

No-exitrand report

تاجایی که رجوی این تحول عظیم انسانی و نو شدن!!! را با شاه بیت “دستور کشتن خانواده ها توسط فرزندانشان” در کتابش بنام خانواده ها آورد و سمبولیزه کرده است. البته جواب تاریخی مردم ایران به رجوی با صلوات به بلندی صد شهر بر جسد سیاسی این فرقه در تظاهرات صدشهر در بهمن 1396 نه یکبار که بیشمارفرستاده شد.

آنوقت این مغزشویی شده واکنشش به همین توسری محکم مردم ایران به چهل سال تروریسمشان (به ضعم حمید “نبرد”) در بهمن 1396 اینگونه بطور مزحکی “آب افتادن” که نه بلکه سیل بنیان کن بهمن ماه 1396 برهمه ناوهای کاغذی “مراکز- کانونها-گردانها-لشکرهای شورشی- هزاران اشرف، و اشرف نشینان و اشرف نشانان، واشرف دوشان ” که به شهادت و تائید جهان و تمامی خبرگزاریها نیز نائل شد با مقصر جلوه دادن منتقدین و جداشدگان بعنوان مقصر این سیل زدگی آنها را خطاب قرارداده و تهدید میکند تا سوزش  آب افتادن بر خوابگاه اورسورواز و انقلاب مریم رهایی و چهل سال تروریسم و انیمیشن مبارزه را کمی التیام بخشد و مینویسد:

«««به طور خاص بعد از روزهای داغ دی ماه گذشته و شعارهای «مرگ بر خامنه‌ای» و مورد خطاب قرار دادن «اصول گرا و اصلاح طلب» و اعلام تمام شدن «ماجرا» مدار اوضاع چگونه می‌چرخد که به خوابگه مورچگان آب افتاده است؟»»»

آسمان و ریسمان بافتن هنرِ یکِ فرقه ها

فی الواقع نوشته های حمید اسدیان شاخص هزیانگویی بیمار تبداری است که بطور مطلق از جهان واقع قطع شده و هزیان میبافد. آنجا که برای خنک کردن سوزش فوق، دست بدامن فرانسیسکو گویا نقاش قرن نوزدهم اسپانیایی شده و در توصیف غول نقاشی شده او نوشته:

««« «غول پرهیبت و هیمنه» خلق ایران است که از میان تلاطم امواج شورانگیز انقلاب قد برمی‌افرازد و موجب «اضطراب و بی آرامی‌و بی قراری و اندوه» دشمن خونریز می‌گردد. به ویژه بعد از قیام شورآفرین دی ماه سال گذشته {1396} رفتم و دقایقی به «غول» در حال ظهور که مو برتن دشمنان سیخ کرده است خیره شدم.»»»

و اعتراف آشکار به تبدیل شدن فرقه رجوی به ابزار سرکوب رژیم از طریف سوء استفاده رژیم با زدن مارک منافق به مبارزه مردم ایران جهت گرفتن مجوز سرکوبشان مینویسد:

«««حتی و حتی از حرفهای مقام عظما هم که مجاهدین را عامل اصلی قیام معرفی کرد بگذریم… اما با هر نگاهی که به این حوادث نگاه کنیم به این قطعیت می‌رسیم که غولی در حال ظهور است. غولی زیبا که در استوای شب ایستاده و چشم انداز شیطنتش خاستگاه ستارگان است. یعنی باید به جای تردید و ناباوری، باور و یقین و استواری بیشتر را صیقل داد.»»»

اجابت مزاج

آنچه حمیداسدیانها، در فرقه رجوی بی تردید، باید باور و یقین کنند این است که: همان «««غول پرهیبت و هیمنه» خلق ایران … که از میان تلاطم امواج شورانگیز انقلاب قد برمی‌افرازد»»» همانها که شعار مرگ بر خامنه ای میدادند، یک قلم اجابت مزاج تاریخی هم داشتند و از آن طریق تشکلی بنام فرقه رجوی را به سپتیک تاریخ سپردند.

شهادتی تاریخی، در تائید تمامی مواضع جداشدگان علیه فرقه رجوی از مجاهد تا شورایی تا سیاستمداران تا لابی های اروپایی و عرب و … طی سالیان با هزاران  فاکت، و سند قتل و زندان و شکنجه و سرکوب و سوء استفاده جنسی و نقل قول ،عکس از ایرانیان سیاهپوست تبار! عرب لبنانی و سوری و مصری! اروپای شرقی تبار! سوریه ای تبار کمپهای پناهندگی! در تظاهرات و شوهای مریم رجوی بعلاوه نقل قول از تمامی خانواده های خود مجاهدین به نمایندگی از همان این غول عزیز که سالیان است میخواهد این درد روده و مسمومیت تاریخی بنام فرقه رجوی را طوری درمان کند و از خود دفع کند.

سر انجام با اجابت مزاج غول عزیز در بیش از صد شهر درجریان قیام شکوهمند سراسری بهمن ماه 1396 کشور این درد و ویروس مبارزاتی و مسمومیت تاریخی را با تخلیه روده بزرگش به سپتیک تاریخ فرستاد. و به جهانیان اعلام کرد که “این بادهای بسیار بد بو و این صداهای نا هنجار تحت نام شوهای پاریس فرقه رجوی حتی با هزاران تن عطر پاریسی نیز نمیشود جلوی آزرده کردن مشام جهانیان را بگیرد ناشی از همان ویروسهای روده بزرگ غول بوده که فقط باعث خجالت و آبرو ریزی بوده که خوشبختانه با اجابت مزاج در بهمن 96 این نجاست دفع شد.

و ما مجاهدین جدا شده بهمراه کلیه کسانیکه به ماهیت این طاعون مبارزاتی مشرف شده اند عزم کرده اند که با افشای پیگیر و بی امان و روز افزون فرقه رجوی بعنوانِ حفظ بهداشت محیط مبارزه نگذاریم که این ویروس و  بوی بد و متعفن و این صداهای نا هنجار که به  غول عزیز منتصب میشود  کسی را آزار بدهد.

اما پیام بسیار مهم و خیره کننده و تاسف انگیز دیگر قیام بهمن ماه 1396 جدای از به سپتیک فرستادن فرقه رجوی،  به یمن! خیانتهای رجوی طی چهل سال گذشته، با شعار “رضا شاه روحت شاد” مردم ایران حتی مبارزات مجاهدین و مبارزین را در زمان شاه را نیز رد کردند و سنگ قبر دیگری بر قبربنیانگذاران آن نهادند.  اما باید دید که غول شناس فرقه معنی این فاجعه ملی را درک میکند که محصول فرقه رجوی و شخص مسعود رجوی و بسیاری دنباله روهای “زندانیان زمان شاه” او که مادون … بدنبال رجوی رفتند و میروند است را درک میکند؟

داود ارشد

اول خرداد 1397

سی خرداد 1360سالروز دفن آپوزیسیون، زاد روز منحوس بنیانگذاری تشکل خائن دیگر، و سوالاتی از رضا پهلوی

سی خرداد[spacer height=”15px”]بقلم : داود باقروند ارشد

Dav6

در دوره مبارزات ضد استعماری مصدق کبیر، گسترده ترین تشکیلات سازمان یافته ایدئولژیک، حزب توده بود. با توانایی های منحصر بفرد.((چرا که در سال 1324، شورای مرکزی اتحادیه های کارگری به رهبری حزب توده 33 گروه وابسته با 275000عضو داشت.این شورا 73 درصد از کارگران بیش از 346 کارخانه مدرن کشور را در بر میگرفت. در اردیبهشت 1325 با سازماندهی یک اعتصاب سراسری در صنعت کشور قدرت نمایی کرد و توانست به استعمارگران انگلیسی هشت ساعت کار را برای کارگران، پرداخت مزد برای روزهای جمعه، اضافه کاری، افزایش دستمزد و بهبود وضعیت مسکن را تحمیل کند. با این وجود بعد از خیانت به مصدق و کودتایی که منجر به سقوط دولت او شد تبدیل شد به جزب توده ای که امروز از آن جز یادی از یک حزب خائنِ وابسته به شوروی که در سر بزنگاهها منافع اجانب را به منافع مردم ایران میفرشد شناخته میشود.)) با این وجود بعد از خیانت به مصدق و کودتایی آمریکایی که منجر به سقوط دولت او شد تبدیل به جزب توده ای که امروز از آن جز یادی از یک حزب خائنِ وابسته به شوروی که در سر بزنگاهها منافع اجانب را به منافع مردم ایران میفرشند شد.

[spacer height=”15px”]

آنچه باید از این تجربه تلخِ خنجر زدن از پشت به مردم و مبارزات آنها توسط حزب توده گرفت این است که مشکل ما ایرانیان سازمان دادن تشکلهای بزرگ همچون حزب توده نیست. همانطور که در دوره اخیر نیز بجد میتوان تشکیلات مجاهدین را متشکل ترین در مقایسه با بقیه مدعیان آپوزیسیون نامید. با این تفاوت عمده که، سازمان مجاهدین مطلقا هیچکدام از عملکردهای مثبت حزب توده (آنگونه که بخشی از فعالیتهای مثبت حزب توده در پانوشت فوق آمد) را نه تنها نداشته بلکه در جنبه منفی، برعکس حزب توده، مسعودرجوی آشکارا با خیانت به کشور و میهن فروشی، دست در کشت و کشتار مردم ایران بعنوان مزدوران دشمن اشغالگر خارجی  آنهم درست در اوج روزگارانی که مردم ایران برای بازپسگیری بخش های اشغال شده کشور از صدام حسینِ تحت حمایت آمریکا و غرب، فرزندان خود را به جبهه های جنگ میفر ستاند، بدست نیروهای مسعودرجوی تحت امر صدام کشته و اسیر میشند. تروریسیم داخل کشوری و داخل تشکیلاتی مسعود و مریم رجوی جنایاتی است که نیازمند کتاب هفت منی است.  [spacer height=”15px”]

[su_box title=”آقای رضای پهلوی هنوز فرقه تبهکار رجوی را نشناخته اید” style=”glass” box_color=”#b2f825″ title_color=”#020222″]حداقل اینکه اگر انشاالله بقدرت برسید قربانی اولین عملیات انتحاری فدائیان مسعودرجوی خواهید بود.  رجوی نشان داده که حاضر است ایران را نابود کند ولی بقدرت برسد. شما اگر تروریسیم آنها را در خیابانهای تهران ندیده اید، در خیابانهای پاریس و لندن و تورنتو دیده اید که چگونه خود را به آتش میکشند. [/su_box]

خیانت های حزب توده ایران که برای ابد نفرت مردم و همه نیروهای مستقل ایران را برانگیخت،  به گرد پای خیانت های مسعود و مریم  رجوی و تشکیلات مجاهدین نمیرسد.[spacer height=”15px”]

خوشبختانه امروزه بعد از سالیان، فریاد نگارنده تقریبا در هر مقاله ای که نوشته در مورد اینکه جنبش آپوزیسیون پشت فرقه تبهکاری بنام سازمان مجاهدین مانده است و تا نیروهای مدعی آپوزیسیون به تمام و کمال با این نیروی تباه کار مرزبندی و محکومش نکنند نباید چشم امیدی به اعتماد مردم ایران داشته باشند از جمله در اینجا ((30 خرداد : دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت. آپوزیسیون در آینه مجاهدین در نظر مردم ایران نیست و نابود میشود. و تا زمانیکه چنین عنصر سرطانی در میان آپوزیسیون عمل میکند آپوزیسیون قادر به رشد نیست. چرا که مردم ایران بوضوح میبینند که آپوزیسیون سالم همان ادعاهایی را دارند که سالهاست مجاهدینی بعنوان منفور ترین نیرویی که فرزندانشان را چه در کوچه و بازار چه در مرزها هنگام دفاع از میهن میکشته اند، با دشمنانشان همدست بوده اند، …. میدهند. ضمن اینکه توسط دشمنان خارجی مردم ایران نیز سالهاست حلوا حلوا میشوند. افتضاحات شخصی مسعود رجوی بجای خود)) و اینجا (( افشای این تشکیلات تبهکار، نه فقط برای جدا شدگان بلکه برای تمامی مردم ایرانی خارج کشور و سیاسی کاران ایرانی و حتی خارجی یک ضرورت تاریخی است. چرا که اگر این میوه گندیده فرقه ای  را از درون خود جدا و به زباله دان نیندازند بزودی فساد مربوطه دامن گیر خودشان نیزخواهد شد که متاسفانه علائم جدی از آن در میان گروههای دیگر مشاهده شده است.  که باید هرچه زودتر به گند زدایی یعنی مسعودرجوی زدایی و به فرهنگ دروغ بافی و جعل مبارزه و گندم نمایی و جو فروشی، وطن فروشی، تجاوز به حقوق انسانها وهمزمان آزادی خواهی، اعمال بالاترین استبدادهای تاریخ در دورن و ادعای دمکراسی، تجاوز آشکار به زنان و مدعی حقوق زنان شدن و … پایان دهند.)) و  اینجا ((چهارم خرداد سالگرد تاسیس فرقه مجاهدین خلق تشکلی هموطن کش و استبدادی، بسیار خطرناک برای ایران و منطقه)) و….

[spacer height=”15px”]

اگر برای کسی ضد آپوزیسیون و مزدورخارجی بودن مسعودرجوی تا بحال پوشیده بود، در جریان دادگاه حمید نوری ((مستقل از آنکه دادگاه سوئد چه تصمیمی بگیرد و آیا این میزان از پرداختن به حمید نوری نامی با انگیزه های سیاسی و باجگیری از رژیم است یا خیر …))، رجوی نمایش شاهکاری از اثبات آن را به نمایش گذاشت. طوریکه برای کورهای خود خواسته نیز شکی باقی نگذاشت که رجوی فقط مرز وطن فروشی و ایرانی کشی نیست که برای رسیدن به قدرت در نوردیده او هیچ مرزی برای بقدرت رسیدن نمیشناسد. با این وجود جدای از کسانیکه که جهنم رجوی را تجربه کرده اند، که متاسفانه بتدریج در جریان رویکرد رجوی به دادگاه حمید نوری چشم به جنایات رجوی می گشودند.[spacer height=”15px”]

کار به جایی رسیده که حتی برای باقی ماندۀ اخراجی های سال 1357-آقای رضا پهلوی- نیز بعد از سالیان مواضع کجدار و مریز نسبت به جنایات مریم و مسعود رجوی و همسویی با خیانتهای این زوج، روشن شده است که تشکیلات فرقه جزء مشکلات مردم ایران است!![spacer height=”15px”]

سوال از رضا پهلوی

همانطور که نگارنده سالهاست بر اساس تجربه شخصی با حضور در میان مردم ایران نوشته است که دادن شعار “رضاشاه روحت شاد” ناشی از  یک ناستالژی مبتنی بر جهل و فقدان حافظه تاریخی ایرانیان است بعلاوه جنایات رژیم حاضر. که شما نیز در مصاحبه با ایران انترناشنال مورد تائید قرار دادید.[spacer height=”15px”]

شما در این باره به ایران انترنشنال گفتید:

«این که [مردم] اسم ما را می‌آورند، روی علاقه و باوری است که به هر حال کارنامه خدماتی که خانواده من، پدر و مادر من به خصوص در زمان خودشان انجام دادند.» شاهزاده رضا پهلوی با بیان این که این محبت و احساس مردم، او را «کاملا تحت تاثیر قرار می‌دهد»، گفت که این نشانگر فکر و مقایسه‌ای است که امروز مردم درباره «آنچه چهل سال پیش بود» دارند.[spacer height=”15px”]

میدانید که طی 2500سال گذشته ایرانیان نشان داده اند که همواره قادر بوده اند در انتهای هر حاکمیت ستمگری  آنرا سرنگون و حاکمیت جدید استبدادی دیگری را جایگزین کنند. سوال این است با حضور مردم در خیابانها در پیگیری خواسته های برحق خودشان، شما وانمود میکنید که آن جایگزین هستید یا آنگونه که با مهارت تلاش میکنید حاکمیت جدید را با پا پس زده و با دست بکشید، مطرح میکنید که میخواهید هماهنگ کنید و… خوب نگارنده هرچند اقرار میکند که کارهای بسیار مفیدی توسط سلسله پهلوی انجام شده است که هیچ ربطی به شما ندارد، اما نمیخواهد و نباید جنایات پدر بزرگ و پدر شما را نیز به پای شما بنویسید. اما بعنوان یک ایرانی و کسی که چهل سالی است برای دمکراسی و آزادی کشور تلاش میکند سوالاتی در مورد اصول اعتقادی از کسی که مدعی سیاسی است دارد.[spacer height=”15px”]

شما در خرداد امسال 1401 در کنفرانس مطبوعاتی که داشتید ضمن بیان کلمات بسیار زیبا در تشریح دمکراسی و آزادی و استقلال و … تلویحا از آپوزیسیونی [امثال مجاهدین] که اگر نخواهد با شما وحدت کنند و بعنوان راه حل مطرح باشند، جزئی از مشکل مردم ایران هستند که حتی ارزش صرف وقت روی صحبت با آنها را نیز ندارند نام بردید. اینبار نیز، هم به میخ زدید و هم به نعل و هیچ کجا با فرقه رجوی مرزهای اصولی خود را مطرح نکردید.[spacer height=”15px”]

آقای رضا پهلوی، سازمان مجاهدین و مسعود و مریم رجوی باید مرتکب چه جنایاتی میشدند، تا با اصول شما در مغایرت قرار میگرفت تا علیه آن موضع گیری کنید؟

در تاریخ معاصر ما همانگونه که در ابتدای مطلب اشاره شد، نشان داده است که مشکل ما ایرانیان داشتن تشکل سازمان یافته نیست. مشکل در خیانت نکردن به مردم است. که در حزب توده و مجاهدین شاهدیم. حتی در مورد پدر و پدر بزرگ شما نیز همین است. مشکل در ثبات قدم داشتن در ایران دوستی است. پدر بزرگ شما نتوانست منافع فردیش را در برابر سربلندی ایران زیر پایش بگذارد و به استبداد سیاه غلطید. پدر شما نیز ایران را دوست داشت ولی خودش را از ایران بیشتر و از مردم ایران متنفر بود. وزیر دربارش اسدالله علم نقل کرده که پدرتان خود را مالک کل ایران میدانست؟  بنابراین ما ایرانیان حق داریم از مدعیان سیاسی سوال کنیم که در پس ایران دوستی چه هیولایی نهفته است؟ حتما شما نیز با نگارنده هم عقیده هستید که با تجربه 42 سال گذشته  یکی از بزرگترین شانس های ایرانیان بقدرت نرسیدن مسعودرجوی از نوع هیولاهایی که در پس شعارها ظاهر میشوند بوده است.

[spacer height=”15px”]

آقای رضا پهلوی این مصاحبه شما در سال 2012 است. بعد از خارج شدن فرقه رجوی از لیست تروریستی آمریکا!!! زمانیکه رجوی سی سال بود در جنایات تروریستی اش غرق بود. ولی شما نه تنها از همه جنایات سه دهه ای آنها گزیده نشده اید و به اصول شما بر نخورده است که هیچ، بعد از خارج کردن مسعودرجوی و تشکیلات تروریستی مجاهدین از لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا، آنهم برای باج گیری از رژیم حاکم نه به این دلیل که تروریست نیستند.(با شرکت در ترورمشتشاران آمریکایی) در حال ارسال سیگنالهای وحدت به مجاهدین هستید!!!!چرا؟[spacer height=”15px”]

  • مگر شما اطلاع نداشتید که مسعودرجوی بطور مستقیم در اعدامهای بعد از بهمن 1357 دخالت داشته است؟
  • مگر اطلاع نداشتید و ندارید که مسعود رجوی تنها ایرادش به دادگاههای انقلاب خلخالی این بود که چرا کم میکشد، چرا در کشتار تاخیر میکند.
  • مگر شما اطلاع نداشتید که، رجوی طی سالیان “در مرزهای کشور” علیه ارتش ایران و فرزندان مردم ایران که در حال دفاع از خاک کشوربودند، و “در درون کشور” علیه شهروندان ایرانی و “در درون تشکیلات فرقه خود” علیه اعضای خودش، چه جنایاتی را مرتکب میشده و کماکان در ابعادی مرتکب میشود؟
  • چرا اینکه رجوی جز به خدا به کس دیگری پاسخگو نیست با دمکراسی شما در تضاد قرار نمی گیرد؟
  • مگر اطلاع نداشتید و ندارید که مسعودرجوی حتی کودکان ده ساله را نیز همچون داعش و پول پوت به خدمت میگرفته است، امری که جدای از شهادت های نگارنده و هزاران عضو جدا شده دیگر، کودکان اعضای مجاهدین امروزه جنایات بکارگیری کودک سربازان توسط مسعود رجوی در دادگاههای اروپایی در حال پیگیری است؟
  • مگر اطلاع نداشتید و ندارید رجوی سالیان با تروریسیم و عملیات انتحاری در شهرها وخیابان های کشور بعنوان سرمشق داعش و تروریسیم در منطقه بنیانگذار عملیات تروریسم -انتخاری با آمار 17000 کشته، بوده اند و هنوز هم آنرا دنبال میکنند. نگاه کنید به نامه آمادگی برای عمل انتحاری نماینده آنها در آمریکا علیرضاجعفر زاده
  • مگر اطلاع نداشتید و ندارید که مسعودرجوی خود را به صدام دشمن ایران و ایرانی و کسی که ارتشیان غیور ایران را به خاک و خون میکشید فروخته و عملا نیروهای مسلح مدافعین کشور را درهرکجای مرزکه میتوانست خونشان را می ریخت و هرکجا نمیشد اسیرشان میکرد؟
  • مگر اطلاع نداشتید و ندارید که مسعود رجوی بصورت سازمانی برای روسیه شوروی علیه کشور جاسوسی میکرده است.
  • مگر اطلاع نداشتید و ندارید مسعودرجوی در اشغال سفارت یک کشور خارجی که منجر به ضایعات جبران ناپذیری به کشور تا به امروز شده و دامنه آن ضایعات هنوز هم ادامه دارد، بطور مستقیم دست داشته است؟
  • مگر شما جنایات تروریستی عناصر داعش را در ایران در مصاحبه با رادیو فردا محکوم نکردید؟ :

 رضا پهلوی روز چهارشنبه در پیامی با مردم و خانواده‌های قربانیان این حادثه ابراز همدردی کرده و گفت: «ضمن محکوم کردن این حمله وحشیانه، مراتب عمیق همدردی خود را با ملت شریف ایران و به ویژه با خانواده‌هایی که عزیزان خود را از دست داده اند، ابراز می‌دارم.» رضا پهلوی گفت: خشونت، خشونت‌زا است؛ تشویق وحشت چیزی جز تولید وحشت افسار گسیخته در پی ندارد. حاکمیت مبتنی بر وحشت و فریب، چیزی جز تباهی در پی ندارد.”

  •  چرا نسبت به جنایات و خشونت های تروریستی مجاهدین خاموش هستید و به اصول شما بر نمیخورد، آیا این بمعنی فصل مشترک شما با مسعود رجوی و جنایاتش نیست؟
  • مگر شما طی اطلاعیه ای در رابطه با حمله به قرارگاه اشرف مجاهدین توسط نیروهای عراقی ((پیام شاهزاده رضا پهلوی در مورد شرایط مجاهدین خلق در اردوگاه اشرف چهارشنبه 7 مرداد 1388 هم میهنان عزیزم بنظر می رسد گروهی از مسئولین عراقی با پشتیبانی رژیم جمهوری اسلامی، عملیاتی را برعلیه اردوگاه اشرف انجام داده اند که در این برخورد بین نیروهای عراقی و ساکنین اردوگاه، تعدادی از ایرانیان کشته و بسیاری نیز زخمی شده اند. در این موقعیت ما باید به مسئولین عراقی یادآور شویم که هیچ انسانی را نمی توان به خاطر عقاید سیاسی و تعلقات مذهبی اش از حق انسانی و حمایت قانونی محروم کرد. مهم تر از همـه، هیچ پناهنده ای را نمی توان به کشور اصلی اش مسترد کرد اگر استردادش، وی را معرض شکنجه، رفتار بی رحمانه، و مجازات های غیرقانونی و غیرانسانی قرار دهد و یا سرنوشتش را دادگاه هایی تعیین کنند که تابع مقررات بین المللی ناظر بر حقوق بشر و آئین دادرسی کیفری پذیرفته شده در جامعۀ بین المللی نباشند. هم میهنانم، با توجه به کارنامۀ سیاه سی سالۀ رژیم جمهوری اسلامی در نقض و تجاوز مستمر به حقوق بشر، و به ویژه با توجه به رفتار وحشیانه و هولناک آن نسبت به شهروندان بی گناه ایران در رویدادهای اخیر، تردید نمی توان کرد که سرنوشت مجاهدین بازگردانده شده به ایران نیز کم از سرنوشت دیگر مخالفان رژیم نخواهد بود. با توجه به این واقعیات و چنین ملاحظات است که انتظار دارم که دولت عراق اجازه ندهد اعضای مجاهدین ساکن اردوگاه اشرف ناخواسته به رژیم جمهوری اسلامی تحویل داده شوند. رضا پهلوی)) نگفتید:

“هیچ انسانی را نمی توان به خاطر عقاید سیاسی و تعلقات مذهبی اش از حق انسانی و حمایت قانونی محروم کرد.”

  • مگر اطلاع ندارید که خود مسعود و مریم رجوی سالیان است اعضای خود را برخلاف خواسته هایشان با انواع شیوه های سرکوب و مغزشویی و … با زیرپاگذاشتن پایه ای ترین حقوق یک انسان در اردوگاه های خود اسیر کرده اند؟ گزارش RAND را اگر نخوانده اید، گزارش 28 صفحه ای دیدبان حقوق بشر سازمان ملل تحت تیتر خروج ممنوع No Exit. Human Rights Abuses Inside the MKO Camps را که در ماه می 2005 منتشر شده است را هم نخوانده اید؟

[spacer height=”15px”]

آقای رضا پهلوی کاملا درست گفتید که آپوزیسیون قلابی ایران طی 42 سال گذشته نمایش باور نکردنی ای از بی اعتباری و بی عملی و خود محوری و بی دردی در صحنه سیاسی ایران در مقابل دیدگان همگان قرار داده است. اما شما خود چگونه جانیان فرقه رجوی و رهبریش را میتوانید به وحدت با خود فرابخوانید؟ مشکل کجاست؟ نکند شما نیز از حول حلیم ملاقات پولی مریم رجوی با پمپئو وزیر خارجه سابق آمریکا در دیگ افتاده اید و از این روست که به صحنه آمده اید؟ اگر نه همه مردم ایران، بلکه نگارنده بعنوان یکی از آنها چگونه به شما اعتماد کند که حاضرید برای قدرت چشم به جنایت های انجام شده علیه کشورتان و مردمتان ببندید؟[spacer height=”15px”]

 

گذشته از اینکه آیا اینبار نیز مردم ایران همچون گذشته به طرح های بسیار نا موفق شما پشت کنند یا واکنشی مثبت داشته باشند، برای سلامت سیاسی خود نیز شده باید خود را از نجاست جنایات مجاهدین پاک کنید. جنایات آنها بسیار بسیار بیشتر از جنایات پدر و پدر بزرگ شما دامن گیرتان هستند. پدر و پدر بزرگ شما در قید حیات نیستند، اما مسعودرجوی فعال است و مدعی، بدون مرزکشی با جنایات آنها در کشتار مردم ایران، بخصوص با نفرتی که مردم نسبت به آنها دارند، به آتش آنها خواهید سوخت.[spacer height=”15px”]

حداقل اینکه اگر انشاالله بقدرت برسید قربانی اولین عملیات انتحاری فدائیان مسعودرجوی خواهید بود.  رجوی نشان داده که حاضر است ایران را نابود کند ولی بقدرت برسد. شما اگر تروریسیم آنها را در خیابانهای تهران ندیده اید، در خیابانهای پاریس و لندن و تورنتو دیده اید که چگونه خود را به آتش میکشند.

[spacer height=”15px”]

[su_custom_gallery source=”media: 30539,30540,30541,30542″ width=”150″ height=”150″ title=”always”]

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

29 خرداد 1401

18 ژوئن 2022

تعهد خودسوزی علیرضا جعفر زادهدرخواست عملیات انتحاری نماینده فرقه رجوی در آمریکا علیرضا جعفر زاده [spacer height=”15px”]

rand reportRand Report

چه کسی به ۴ میلیون دلار سیا برای شورش علیه مصدق نه گفت؟

رئیس سیا در قدرت در کنار پرزیدنت کندیCIAGhasghaiAshrafPahlavidef

درو پرسون- واشگتن پست

دوشنبه ۲۹ ژانویه ۱۹۶۲ معادل با ۹ بهمن ۱۳۴۰

برخی از مردم ممکن است تعجب کنند که چرا من اینقدر در مورد جان مک‌کن می‌نویسم که اکنون می خواهد به تایید سنا ریاست سیا را تصدی کندآنها ممکن است از خود سئوال کنند که آیا من نسبت به مک‌کن کینه شخصی دارم یا خیر. واقعیت اینست که من چیزی شخصی علیه مک‌کن ندارم، باور کنید من هرگز او را ندیده ام. اما بیشترین کسی که سیاست خارجی ایالات متحده را شکل می دهد، در کنار رئیس جمهور، به یقین رئیس سیا است. مردم متوجه نیستند اما این حقیقت دارد. حتی بیشتر از وزیر امور خارجه، رئیس سیا میتواند پادشاهان یا روسای جمهور را برکنار کند، انقلابی ایجاد کند، و یا ما را به جنگ نزدیک کند. علاوه بر این، او مجبور نیست برای پولی که خرج می کند به کنگره یا حتی به دفتر حسابداری عمومی گزارش [spacer height=”15px”]دهد. او تنها مقام دولتی است که از این معافیت برخوردار است.

قدرت او ناشی از دو واقعیت است

۱- او میتواند از پول و ماموران را برای براندازی و تضعیف یک دولت خارجی استفاده کند و هیچ کس در کنگره از آن مطلع نباشد. به رئیس جمهور گزارش میدهد. مردی که واقعیتهای یک وضیعت خارجی را به روشی خاص گزارش می کند، قدرت تصمیم گیری دارد.

۲- بیایید چند مثال بزنیم. اینها نمونه های افسانه ای نیستند، بلکه حقایق عینی هستند که می توان آنها را اثبات کرد.

شکست مفتضحانه در کوبا- در آوریل ۱۹۶۱، به دنبال شکست غم انگیز در خلیج خوک ها، وزیر امور خارجه به سمیناری از سردبیران در واشنگتن اظهار کرد که «اطلاعات از کوبا نادرست و بسیار ضعیف بوده اند». راجر هیلزمن جونیور، رئیس اطلاعات وزارت امور خارجه، به یک خبرنگار خبر داد، «اطلاعات ما در مورد کوبا کاملاً با اطلاعات سیا متفاوت بود، اما با ما مشورت نشد».

شرکتهای مالی-تجاری سیا را تامین مالی میکنند

به طور خلاصه، سیا به رئیس جمهور کندی اطلاع داده بود که شرایط در داخل کوبا برای انقلاب آماده است و مردم کوبا برای پیوستن به مبارزان آزادی (سایت انقلاب اسلامی- منظور مخالفین وابسته به امریکا) قیام خواهند کرد. کندی فکر کرد که این اطلاعات دقیق هستند و تصمیم اشتباهی گرفت. بنابراین، قدرت گزارش دادن در واقع به سیا قدرت مجازی برای تصمیم گیری را میدهد.

پول شرکتهای مالی-تجاری پشت سیا

پس از فاجعه خلیج خوک ها، اطلاع دادم که برخی از شرکت های تجاری آمریکایی، یکی از آنها یک شرکت بزرگ نفتی، چند صد هزار دلار برای تامین مالی مبارزان آزادی کوبایی هزینه کرده اند.

این بدان معناست که سیاست خارجی بیشتر از کانال‌های قانون اساسی دولت جدا شده و توسط شرکت‌های خصوصی، که در کوبا سهام و دارایی دارند، تامین مالی میشوند. این میتواند یکی از بهترین راه ها برای کشاندن ۱۸۰ میلیون نفر به جنگ، به نفع تعداد انگشت شماری، باشد.

با این حال، این روشی است که سیا عمل می کند. به رؤسای شرکت ها، این امتیاز داده میشود که پرونده های سیا را بررسی کنند. مقامات شرکت های خارج از کشور بر عوامل سیا تأثیر می گذارند و با آنها همکاری می کنند.

مک کن، رئیس سیا، اعتراف کرد که مالک ۱ میلیون نفت استاندارد کالیفرنیا است و قصد ندارد آن سهام را بفروشد. شرکت های کشتیرانی او سالانه چندین میلیون دلار از حمل و نقل سنگ معدن و نفت برای شرکت های مختلف درآمد دارند. چگونه میتواند قضاوت خود را از تصمیماتی که بر شرکت هایش تأثیر میگذارد جدا کند، سؤالی است که برخی از سناتورها میپرسند.

عملیات در اسپانیا بعد از آنکه پروفسور جزوس دو گلاندز از نیویورک در ۱۹۵۶ ربوده شد، آلن دولس به فرانک هوگن، دادستان منطقه در نیویورک تلفن زد و درخواست کرد که به یک مامور سیا اجازه بدهد به پرونده گلاندز نگاهی بیاندازد. سپس مشخص شد که سیا ۱۰۱۶۰۰۰ دلار به گلاندز اختصاص داده تا یک شبکه باسک در اسپانیا را اداره کند. باسکها از فرانکو متنفر هستند؛ پس این شبکه تنها علیه فرانکو، که به امریکا پادگانهای نظامی داده است، میتواند عمل بکند. وزارت امور خارجه هیچ چیز در این مورد نمی دانست.

عملیات در کاستا ریکا- در ۱۹۵۳-۵۴، رئیس جمهور کاستاریکا، فیگرس، متوجه شد که مامور سیا، تلفنش را شنود میکند. مامور دستگیر شد. فیگرس یقینآ طرفدار آمریکایی ترین رؤسای جمهور آمریکای مرکزی که به درستی انتخاب شده اند، بود و کشف شنود تلفن به روابط ما کمک نمیکند.

وزارت امور خارجه هیچ چیز درباره این عملیات نمیدانست. گمان می رود که ژنرال سوموزا در نیکاراگوئه که از فیگرس متنفر است، یا منافع تجاری ایالات متحده الهام بخش سیا برای شنود تلفن فیگرس شد.

عملیات در ایران– زمانی که مصدق در ایران برسر قدرت بود، سیا به محمدحسین قشقایی [انقلاب اسلامی: او از خوانین ایل قشقایی بود که در پیروزی نهضت نفت شرکت داشت]، یک رهبر برجشته ایران، ۴ میلیون دلار نقد، در صورتی که وی قبول کند شورشی را رهبری کند، پیشنهاد کرد. بنابود پول در یک بانک سوئیس سپرده شود. پیشنهاد رد شد اما سپس آلن دولس به سوی رم پرواز کرد و با خواهر شاه، شاهدخت اشرف، برای آغاز انقلابی که موفق شد، کار کند.

این گزینه ای است از شبکه شگفت‌انگیز عملیات جاسوسی و اطلاعاتی که زیر نظر مردی که سیا را بر عهده دارد و به دلیل [spacer height=”15px”]قدرتش باید از نظر تضاد منافع و سایر صلاحیت‌ها مورد بررسی قرار گیرد.

[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]عکس اول: از راست، خسرو خان قشقایی، دکتر محمد مصدق، محمد حسین خان قشقایی

محمد حسین خان قشقایی: یادم هست قبل از رفتن نزد مصدق، آقای حاج سید جوادی عمامه اش را پاره کرد و هر یک از نمایندگان تکه ای از پارچه سیاه را به علامت سوگواری برای شهدای آن روز به سینه زدند. از آن دیدار من (محمد حسین و خسرو برادرم عکسی با دکتر مصدق داریم که خاطره آن روز را برایمان همیشه زنده می کند …( منبع : یادمانده ها، خاطرات [spacer height=”15px”]محمد حسین قشقایی)

از طرف راست، محمد حسین خان صولت قشقایی، ناصر خان صولت قشقایی، ملک منصور خان صولت قشقایی و عبدالله خان [spacer height=”15px”]صولت قشقایی

GhasghaiBaradarandef

[spacer height=”15px”]تصویر دهه ۱۳۴۰ آلمان (مونیخ)

از راست زنده یادان :خسرو خان صولت قشقایی، محمد ناصر خان صولت قشقایی، مرحومه خدیجه بی بی (مادر)، محمد [spacer height=”15px”]حسین خان صولت قشقایی، ملک منصور خان صولت قشقایی

[spacer height=”15px”]GhashghaiFamily1340Alemandef

[spacer height=”15px”]زندگی نامه مختصر زنده یاد محمدحسین قشقایی به نقل از ویکیپدیا

محمدحسین خان صولت قشقایی (۱۲۹۳-۱۳۸۹) از خوانین ایل قشقایی و سیاستمدار ملی‌گرا بود که در نهضت ملی شدن نفت نقش داشت و سال‌ها در دوران پهلوی در خارج از ایران به حال تبعید به سر برد. ایشان فرزند صولت الدوله قشقایی و برادر ناصر خان، ملک منصور خان و خسرو خان قشقایی بود.

محمدحسین خان در سال ۱۳۱۰ راهی انگلستان شد و در دانشکده کشاورزی ردینگ به تحصیل پرداخت. پس از وفات پدرش در زندان قصر در سال ۱۳۱۱ راهی آلمان شد و در دانشگاه برلن به تحصیل اقتصاد پرداخت.

محمدحسین قشقایی در سال ۱۳۲۳ انتخابات دورهٔ چهاردهم مجلس شورای ملی به نمایندگی شهرستان آباده انتخاب و عازم تهران شد. در دورهٔ بعد نیز از همین حوزه انتخابیه به مجلس راه یافت و برادرش خسرو خان نیز از شهرستان فیروزآباد انتخاب شد. ایشان در هر دو دوره عضو کمیسیون‌های خارجه و نظام بود. در دورهٔ شانزدهم مجلس، انتخابات در آباده برگزار نشد و محمدحسین خان نتوانست به مجلس راه یابد. در دورهٔ هفدهم باز خودش از آباده و برادرش خسرو خان از فیروزآباد به مجلس راه یافتند.

قشقایی‌ها همواره پشتیبان دکتر مصدق بودند و در سال ۱۳۲۹ با پیش آمدن جریان ملی شدن نفت، محمدحسین خان و برادرش خسرو قشقایی هر دو به عضویت فراکسیون جبهه ملی درآمدند و همگام با دکتر مصدق تلاش زیادی برای تصویب طرح ملی شدن نفت کردند.

در دوران نخست‌وزیری دکتر مصدق، برادران قشقایی (ناصر قشقایی، ملک منصور قشقایی، محمدحسین قشقایی و خسرو قشقایی) به حمایت از مصدق پرداختند. محمد حسین و برادرانش پس از این دوران، به خارج از کشور تبعید شدند.

محمدحسین خان پس از مدتی اقامت در آمریکا و سوئیس اجازه اقامت در ایران را یافت اما در جریان وقایع شورش عشایر فارس (فروردین ۱۳۴۳) که به اعدام بهمن قشقایی (خواهر زاده‌اش، در ۱۷ بهمن ۱۳۴۴) انجامید، به اتهام همکاری با سران عشایری شورش فارس دستگیر و به دو سال زندان محکوم شد.

محمدحسین قشقایی سرگذشت خود و خاطراتش را در کتابی به نام یادمانده‌ها از برخی رویدادهای مهم تاریخ معاصر ایران، به‌ویژه در دوره‌های رضاشاه، جنگ جهانی دوم در ایران، نخست‌وزیری دکتر مصدق و کودتای ۲۸ مرداد به رشتهٔ تحریر درآورده است.

انقلاب اسلامی در هجرت

تاریخ بدون سانسور -12 : فکر و هنر در ولایتهاي خاوري اسلام (450 – 11 )هـ ق – (1058-632)م

 

دسترسی به قسمتهای قبلی

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب

تاریخ بدون سانسور-2: محمد

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م

تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن

تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت

تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام

تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق

تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

تاریخ بدون سانسور 10-  ایمان

تاریخ بدون سانسور 11 – ملت عرب

[su_heading size=”25″ margin=”50″]

تاریخ بدون سانسور -دوازدهم   فکر و هنر در ولایتهاي خاوري اسلام  (450 – 11 )هــ ق   –   (1058-632)م

[/su_heading] [spacer height=”20px” id=”2″]

دانشوري به طوري که از احادیث نبوي معلوم میشود، پیامبر مردم را در طلب علم تشویق میکرد و این کار را محترم میداشت، و از این جهت با اغلب مصلحان دینی تفاوت داشت. گفته بود «: هر که به راهی رود که علمی جوید، خدا براي وي راهی به سوي بهشت بگشاید … مرکب عالمان دانا را با خون شهیدان وزن کنند و مرکب عالمان از خون شهیدان برتر باشد » . ارتباط مسلمین با فرهنگ یونانی دیار شام حس رقابت علمی یونان را در ایشان برانگیخت، و چیزي نگذشت که در قلمرو اسلام دانشور و شاعر مقامی ممتاز به دست آوردند .

آغاز تعلیم اطفال از آن وقت بود که سخن توانستند گفت؛ از همان وقت که شهادتین را به آنها یاد میدادند. در شش سالگی بعضی برده زادگان، عدهاي از دختران، و همۀ پسران را، به جز پسران اغنیا که معلمان خصوصی داشتند، به مدرسۀ ابتدایی میبردند که معمولا در یکی از مساجد و احیاناً در مجاورت یک چشمۀ عمومی در هواي آزاد بود. تعلیم در این گونه مدرسه ها معمولا رایگان بود، یا دستمزد آن چنان ناچیز بود که همۀ مردم قادر به پرداخت آن بودند. معلم از پدر طفل مبلغی میگرفت که بیشتر از دو ریال در هفته نبود؛ باقی مخارج را مردم نیکوکار میپرداختند. برنامۀ تعلیم بسیار ساده بود: تعلیم نماز بود و قرائت قرآن و حفظ آیات و آشنایی با مقررات دینی وقصه ها و مبادي اخلاقی و شریعت که در قرآن هست. نوشتن و حساب را براي مرحلۀ بالاتر گذاشته بودند، شاید از این جهت که نوشتن در مشرق زمین هنري است که محتاج تمرین مخصوص است. به علاوه، به طوري که مسلمانان میگفتند، نویسنده را همه جا میشود یافت. هر روز قسمت کمی از قرآن را به خاطر میسپردند، آنگاه به صداي بلند میخواندند. هدف همۀ متعلمان این بود که تمام قرآن را به خاطر سپارند؛ اگر موفق میشدند، عنوان حافظ مییافتند و منزلتی برجسته داشتند. به نظر مسلمانان کسی که نوشتن و تیراندازي و شنا آموخته بود «مرد کامل» بود. مذاکره طریقۀ تعلیم، و عصا ابزار آن بو . د تنبیه معمولی این بود که با ترکۀ خرما به کف پا میزدند. هارون الرشید به معلم فرزندش امین گفته بود «: نباید ساعتی بگذرد مگر آنکه چیزي به او تعلیم داده باشی. اما غمگینش نکن که ذهنش بمیرد، و چندان ملایمت مکن که به تنبلی خو کند؛ تا توانی او را به مدارا اصلاح کن، و اگر سود نداد، شدت و خشونت کن » . هدف تعلیمات ابتدایی تقویت اخلاق و هدف مرحلۀ بعد آموختن علم بود. معلم در مسجدي پهلوي ستون یا دیواري می نشست و درسی از تفسیر، حدیث، فقه، و شریعت تقریر میکرد. یک وقت هم دولت این مدرسه هاي متوسطه را تحت نظر گرفت و مخارج آن را پرداخت و علم نحو فقه اللغه، بلاغت، ادب، منطق، ریاضیات، و هیئت را نیز به برنامۀ دینی افزود. علم نحو مورد توجه خاص بود، زیرا زبان عرب را از همۀ زبانها کاملتر میدانستند و بیغلط به کار بردن آن براي مردم تعلیم یافته امتیاز مهمی بود. در این مدرسه ها نیز تعلیم رایگان بود، معلمان و شاگردان مقرري و مخارج خود را احیاناً از دولت یا از منابع خیرات و صدقات میگرفتند. در مدرسه ها، جز در مورد  قرآن، اهمیت معلم بیشتر از کتاب بود و شاگردان بیشتر از افراد میآموختند تا از کتاب. طالبان علم در اطراف قلمرو اسلام میگشتند تا معلم معروفی را ببینند. هر که میخواست در شهر خود احترامی داشته باشد میبایست به مکه یا بغداد یا دمشق یا قاهره سفر کند و در آنجا از یک یا چند تن از علماي بزرگ، علم آموزد. این ادبیات بین المللی بآسانی در همۀ قلمرو وسیع اسلام رواج و انتشار گرفت، زیرا در سراسر جهان اسلام، هر قدر هم مردم آن گوناگون بودند، زبان تعلیم و ادبیات عربی بود، که دامنۀ انتشار آن بیش از زبان لاتینی گسترش یافته بود. مسافر در قلمرو اسلام به هر شهري میرسید یقین داشت که تقریباً در هر یک از اوقات روز میتواند در مسجد بزرگ شهر یک بحث علمی را بشنود؛ طلبۀ مسافر غالباً میتوانست در مدرسۀ شهر براي مدتی، علاوه بر تعلیم رایگان، جا و غذا نیز داشته باشد. مدرسه درجۀ علمی نمیداد؛ بالاترین هدف طلبه این بود که یک شهادتنامۀ خصوصی از استادي که به حضور او رسیده بود بگیرد تا معلوم شود در رشتهاي که درس گرفته صلاحیت و کفایت یافته است. همۀ منظور طلبه تحصیل ادب بود ـ عادات نیک و تکمیل ذوق، حاضر جوابی و نکته سنجی و ظرافت، و کسب معلومات لازم براي یک مرد کامل و مهذب .

وقتی مسلمانان سمرقند را گشودند (94 هـ ق، 712م) ، تهیۀ خمیر کتان و دیگر گیاهان الیافدار را از چینیان آموختند، که از آن خمیر صفحات بسیار نازك میساختند و خشک میکردند. این صنعت به خاور نزدیک آمد و ، در زمانی که هنوز اوراق بردي (پاپیروس) فراموش نشده بود، به جاي کاغذ پوستی به کار رفت. نخستین کارگاه کاغذسازي در قلمرو اسلام به سال 178 هـ ق (794 ( م در بغداد به دست فضل بن یحیی، وزیر هارون الرشید، گشوده شد؛ آنگاه مسلمین این صنعت را به سیسیل و اسپانیا بردند، و از آنجا به ایتالیا و فرانسه رسید. پیش از آن، کاغذ از سال 105 میلادي در چین به کار میرفت، در مکه از سال 89 هـ ق (707( م ، در مصر از 184 هـ ق (800( م ، در اسپانیا از 339 هـ ق (950( م ، در قسطنطنیه از سال 494 هـ ق (1100( م ، در سیسیل از 393 هـ ق (1102( م ، در ایتالیا از 548 هـ ق (1154( م ، در آلمان از 626 هـ ق (1228( م ، و در انگلستان از 709 هـ ق (1309م). این اختراع به هر جا میرسید تألیف کتاب را آسان کرد. به گفتۀ یعقوبی، در ایام او (278 هـ ق، 891م) بیش از یکصد کتابفروشی در بغداد بود که در آنجا، به جز فروش کتاب، از کتابها نسخهبرداري میکردند و خطوط تزیینی مینوشتند؛ مجامع ادبی نیز بود. بسیاري از طلاب علم، معاش خود را از استنساخ کتاب براي بازرگانان کتابفروش به دست میآوردند. در قرن دهم میلادي کسانی بودند که امضا و خط بزرگان را جمع آوري میکردند، و کتابدوستانی بودند که در مقابل نسخه هاي کمیباب بهاي گزاف میپرداختند. مؤلفان از فروش کتاب خویش چیزي به دست نمیآوردند و در کار معاش به وسایل قابل اعتمادتر یا به عطاي امیران و ثروتمندان تکیه داشتند، زیرا هدف ادبیات و هنر اقناع ذوق طبقۀ اشراف و مالداران صاحبجاه والانژاد بود.

در غالب مسجدها کتابخانهاي بود؛ در بیشتر شهرها نیز کتابخانه هاي عمومی بود که تعداد زیادي کتاب داشت و درهاي آن به روي طالبان علم گشوده بود. به سال 339 هـ ق (950 ( م در موصل یک کتابخانۀ عمومی بود که یکی از نیکوکاران تأسیس کرده بود و مطالعهکنندگان، به جز کتاب، کاغذ مورد احتیاج خود را نیز در آنجا مییافتند. تنها فهرست کتابهاي موجود در کتابخانۀ عمومی ري ده مجلد قطور شده بود. کتابخانۀ بصره به دانشورانی که در آنجا مطالعه میکردند مقرري و اعانه هایی میداد. یاقوت حموي، جغرافیدان معروف، سه سال در کتابخانۀ مرو و خوارزم به فراهم کردن اطلاعات براي کتاب معجم البلدان اشتغال داشت. وقتی مغولان بغداد را ویران کردند، سی و شش کتابخانۀ عمومی در آنجا بود، و این به جز تعداد بیشمار کتابخ انه هاي خصوصی بود، زیرا رسم بود که هر یک از ثروتمندان مقدار زیادي کتاب داشته باشد. امیر بخارا یک طبیب معروف را به دربار خود دعوت کرد؛ او نپذیرفت و  گفت چهار صد شتر براي حمل کتابهاي خود لازم دارد . وقتی واقدي درگذشت، ششصد صندوق پر از کتاب به جا گذاشت که براي برداشتن هر صندوق دو مرد لازم بود. بعضی بزرگان (چون صاحب بن عباد) به قدر همۀ کتابخانه هاي اروپا کتاب داشتند. در هیچ یک از کشورهاي جهان، به جز چین در ایام مینگ هوانگ، نظیر شوق و علاقهاي که از قرن هشتم تا یازدهم میلادي در قلمرو اسلام براي جمع آوري کتاب بود به وجود نیامد. در این چهار قرن زندگی فرهنگی مسلمانان به اوج رسید. در هزاران مسجد قلمرو اسلام، از قرطبه (کورذووا) تا سمرقند، شمار دانشوران کمتر از ستونها نبود، و علم و فصاحتشان در ایوانها انعکاس داشت. راه هاي کشور از گروه بیشمار جغرافیدانان و مورخان و عالمان الاهی پر بود که در طلب علم و حکمت روان بودند. در دربار صدها امیر آهنگ قصاید شاعران و مباحثات فلسفی منعکس بود؛ هیچ کس جرئت نداشت مال فراوان داشته باشد مگر آنکه با مال خود ادبیات و هنر را کمک کند. اعراب تیزهوش سریع الانتقال خیلی زود همۀ فرهنگ ملل مغلوب را فرا گرفتند، و اقوام مغلوب چنان نرمش نشان دادند که اکثریت شاعران و عالمان و فیلسوفانی که زبان عرب را از لحاظ علم و ادب غنیترین زبان جهان کردند از میان ایشان برخاستند؛ در این گروه، فیلسوف و عالم و شاعر عرب اقلیتی ناچیز بودند.

در این دوران، دانشوران مسلمان اساس ادبیات ممتاز عربی را استوار کردند؛ با تحقیقات وسیع خویش در نحو، زبان عرب را منطق و میزان بخشید؛ با فرهنگهایشان گنجینۀ لغات این زبان را نظم و دقت عطا کردند، با جنگها و دایرةالمعارفها و خلاصه برداشته هایشان از زوال بسیاري از چیزها جلو گرفتند؛ و در زمینۀ نقد متون ادبی و تاریخی کوشیدند. ما محتاج به تذکار نام این دانشوران نیستیم، کافی است که به فضلشان معترف باشیم و از اعمالشان تمجید کنیم .

از این میانه کسانی که بیشتر نامشان به یاد میماند مورخانند که همۀ اطلاعات خود را دربارة تمدن اسلامی مدیون ایشانیم و بدون آنها سرگذشت این تمدن نیز، چون تمدن مصر فراعنۀ پیش از شامپولیون، براي ما ناشناخته میماند. از جمله محمد بن اسحاق متوفا به سال 159 هـ ق (767م) نویسندة « سیرة رسول االله » است که به وسیلۀ ابن هشام تنقیح و تکمیل شد؛ و اگر «قرآن» را استثنا کنیم قدیمیترین کتاب معتبر و منثور عربی است که به دست ما رسیده است. دانشوران محقق و کوشا در سرگذشت اولیا و صلحا، فیلسوفان، وزیران، فقیهان، طبیبان، خطاطان، حکام بزرگ، عاشقان، و دانشوران کتابهاي مفصل پرداختهاند. ابن قتیبه (213 -276 هـ ق، 828 -889م) یکی از جمله دانشوران اسلام بود که میخواستند تاریخ عمومی جهان را بنویسند. وي مورخ جسوري بود که میخواست در آن کتاب مفصل به تاریخ دین خود همان قدر جا اختصاص دهد که تاریخ هر ملت و دین دیگر در صحنۀ پرحوادث جهان میتوانست داشت. محمد بن الندیم به سال 377 هـ ق (987 ( م کتاب خویش، موسوم به «الفهرست» را نوشت و از هر کتاب تألیف یا ترجمه که در هر یک از رشته هاي علوم به زبان عربی بود سخن آورد، و ترجمۀ انتقادي مؤلف را نیز بر آن افزود و فضایل و عیوب وي را برشمرد. اگر خواننده به نظر آورد که از کتابهاي یاد شده در فهرست ابن الندیم، تا آنجا که میدانیم، یکی از هزار جا نیست، میتواند پی برد که غناي منابع اسلامی به دوران وي تا کجا بوده است .

ابوجعفر محمد طبري (224 -310 هـ ق، 838 -923( م ، که در قلمرو تاریخ اسلام چون لیویوس مورخ معروف مغرب زمین است، مانند بسیاري از نویسندگان اسلامی، ایرانی بود و در طبرستان، در جنوب دریاي خزر، چشم به دنیا گشوده بود. پس از آنکه سالها در عربستان و شام و مصر به صورت دانشوري فقیر سفر کرد، در بغداد استقرار یافت و به امر قضا مشغول شد. چهل سال از عمر خویش را به نوشتن کتاب «اخبار الرسل و الملوك» که یک تاریخ عمومی  است صرف کرد. وي تاریخ جهان را از آغاز خلقت تا سال 302هـ ق (913 ( م یاد کرده و قسمتی از این کتاب به جا مانده پانزده جلد بزرگ است؛ به گفتۀ مورخان، آنچه از دست رفته ده برابر این بوده است. طبري نیز چون بوسوئه دست خدا را در همۀ حوادث جهان میبیند. در فصول اول کتاب وي بسیار عبارات هست که نشان تقواي اوست. اما جنبۀ لفاظی دارد، چنانکه گوید «: در ذکر آن امتحان که خداوند از پدر ما، آدم علیهالسلام، کرد و او را به طاعت خویش بیازمود » . و اینکه خدا خانهاي از یاقوت به زمین فرستاد تا آدم در آن جاي گیرد و چون عصیان پروردگار کرد خانه را از زمین ببرد . طبري نیز تاریخ یهود را چون «تورات» نوشته و گوید مریم باکره مسیح را بزاد و حمل وي چنان بود که جبرئیل در آستین وي دمید، و جلد اول را به صعود مسیح پایان داده است. جلد دوم از جلد اول معقولتر است، و آن تاریخ ایران را در عصر ساسانیان ، به شیوهاي زنده و قابل قبول و در بعضی موارد جالب شرح میدهد؛ حوادث را به ترتیب وقوع، سال به سال نقل میکند؛ معمولا حادثه از راوي نقل میشود که او نیز از راوي دیگر نقل کرده تا به کسی میرسید که شاهد آن بوده یا در ایام وي رخ داده است. حسن این روش این است که منابع را نقل میکند، ولی طبري روایتهاي مختلف را مرتب نکرده که از آن یک موضوع به هم پیوسته ایجاد کند؛ به همین جهت، تاریخ وي انبوهی از حاصل کار ملالانگیز است، نه یک کار هنري.

مسعودي، که از همۀ مورخان بعد از طبري معتبرتر است، عقیده دارد که طبري بزرگترین مورخان سلف اوست. ابوالحسن علی مسعودي عرب نژاد و زادة بغداد بود؛ وي به شام، فلسطین، عربستان، زنگبار، ایران، آسیاي مرکزي، هند، و سیلان سفر کرد و چنانکه خود او میگوید تا دریاي چین رفته است. حاصل سفرهاي خویش را در مجموعهاي مرکب از سی جلد فراهم آورد که حتی به نظر دانشوران مسلمان که به پرمایگی شهرهاند بیشتر از حد تحمل مفصل بود. سپس خلاصهاي از آن فراهم آورد که باز از آنچه باید مفصلتر بود. شاید عاقبت خود او نیز معتقد شد که خوانندگان آن مقدار وقت که او براي نوشتن صرف میکند براي خواندن ندارند و بار دیگر کتاب خویش را به صورتی که اکنون میشناسیم مختصر کرد (947( م ، و نام عجیب «مروج الذهب و معادن الجوهر» بدان داد. مسعودي دربارة همۀ قلمرو گسترده، از چین تا فرانسه، از لحاظ جغرافیایی، گیاهی، حیوانی، تاریخی سخن آورده و عادات، ادیان، علوم، فلسفه، و رسوم مردم آنجا را شرح داده، و در جهان اسلام همانند پلینی و هرودوت در مغرب زمین است. مسعودي کتاب خود را چنان خلاصه نکرده که بیفایده و خشک شود، بلکه احیاناً به تفصیل میپردازد و چنانکه عادت اوست مانعی نمیبیند که گاه به گاه قصۀ جالب شیرینی نقل کند. وي در کار دین تا حدي شکاك بوده، اما شک خود را به خوانندگان تحمیل نمیکند. در آخرین سال حیاتش نظریات خود را دربارة علم و تاریخ و فلسفه در کتاب «الاستذکار لمامرفی سالف الاعصار» و کتاب «ذخایر العلوم» و «ما کان فی سالف الدهور» خلاصه کرد و «از تکامل کاینات از جماد به نبات و از نبات به حیوان و از حیوان به انسان» سخن به میان آورد. شاید این نظریات وي را با محافظهکاران بغداد به گرفتاریها کشانید و ناچار شد، به تعبیر خودش، شهري را که در آنجا زاده و به جوانی رسیده و کمال یافته بود رها کند و به قاهره رود و از فراق زادگاه خویش متأسف باشد. در این باب گوید «: طبیعت این زمانه چنین است که مردم را متفرق کند و میانشان دوري افکند. خداوند اقوامی را برکت میدهد که فرزندانش هموطن خود را دوست داشته باشند، و هم از نشانه هاي تقوا و صلاح این است که انسان به زادگاه خود دلبسته باشد و نشانۀ نجابت و بزرگی این است که دوري از خانه و دیار را خوش ندارد » . در قاهره، از آن پس که ده سال دور از دیار خویش به سر برد، مرگش در رسید (346 هـ ق 956.( م

دربارة این مورخان میتوان گفت که عرصۀ کوشش و فعالیت و توجه ایشان از دیگران وسیعتر بود و جغرافیا را به وضعی درست و توفیق آمیز به تاریخ ارتباط دادند، نکتهاي از مسائل مربوط به انسان را فرو نگذاشتند، و از مورخان  دنیاي مسیحی در همان عصر خیلی بالاتر رفته بودند. مع ذلک، غالباً در ظلمات سیاست و جنگ و لفاظی گمراه میشوند و به جستجوي عوامل اقتصادي و اجتماعی و نفسانی که در سرنوشت حوادث مؤثر است کمتر میپردازند. کتابهاي ضخیمشان ترکیب منظم ندارد و در آنجا فقط انبوهی از اطلاعات ناپیوسته و نامنظم دربارة اقوام و حوادث و اشخاص میتوان یافت. هرگز به مرحلۀ بحث دقیق و بیطرف از منابع خویش نرفتهاند و، در نتیجۀ تقوا و شدت علاقه به دین، به اجماع و تسلسل روایت، که ممکن است یکی از روات آن نادرست باشد، اعتماد فوقالعاده دارند؛ به همین جهت، احیاناً منقولاتشان تا حدود قصۀ کودکان پایین میرود و از پیشگویی و اخبار و معجزات و افسانه ها پر میشود. همان طور که مورخان مسیحی (به استثناي گیبن) همۀ سرگذشت تمدن اسلام در قرون وسطی را به صورت ذیل مختصري بر جنگهاي صلیبی نوشتهاند، بسیاري از مورخان مسلمان نیز تاریخ جهان پیش از اسلام را مختصر آورده و همه را مقدمۀ رسالت پیامبر دانستهاند. ولی باید از خودمان بپرسیم عقل مغرب زمینی چگونه میتواند دربارة مشرق زمینی بیطرفانه قضاوت کند. همان طور که گل وقتی از شاخ جدا شد زیبایی خود را از دست میدهد، زیبایی زبان عربی نیز ضمن ترجمه از دست میرود. مسائلی که در آثار مورخان مسلمان هست و در نظر هموطنانشان جالب و زیباست، به نظر خوانندگان مغرب زمین ملال انگیز و بی رونق مینماید؛ گویی اینان ندانستهاند که مناسبات اقتصادي و روابط دوستانۀ ملل مقتضی است که دربارة همدیگر بدقت مطالعه کنند و همدیگر را چنانکه باید بفهمند .

II – علوم

مسلمانان در این قرنها، که دوران رونق فرهنگ اسلامی بود، در راه ایجاد تفاهمی که در فصل پیش به اشاره از آن سخن آوردهایم کوتاهی نکردند. خلفا میدانستند که اعراب در زمینۀ علم و فلسفه عقب ماندهاند و یونانیان میراث فراوانی از علوم در شام به جاي نهادهاند. امویان مردمانی خردمند بودند که مدارس معتبر مسیحی، صابئی، و ایرانی اسکندریه، بیروت، انطاکیه، حران، نصیبین، و جندیشاپور را باقی گذاشتند و مزاحم آنها نشدند. کتابهاي اساسی علم و فلسفه که غالباً به سریانی ترجمه شده بود در این مدارس محفوظ مانده بود. مسلمانانی که با زبان سریانی آشنایی داشتند شیفتۀ این کتابها شدند، چیزي نگذشت که ترجمۀ عربی آنها به وسیلۀ نسطوریان مسیحی یا یهودیان آماده شد. حکام اموي و عباسی این استقراض ثمربخش علمی را تشویق کردند. منصور و مأمون و متوکل کسان به قسطنطنیه و دیگر شهرهاي هلنیستی، و احیاناً به نزد امپراطوران روم شرقی ـ دشمنان همیشگی خود ـ فرستادند تا کتابهاي یونانی و مخصوصاً کتب طب و ریاضیات را بیاورند. کتاب اصول هندسۀ اقلیدس از همین راه به دست مسلمانان رسید. مأمون به سال 215 هـ ق (830 ( م بیت الحکمه را ، که یک انجمن علمی بود و یک رصدخانه و کتابخانۀ عمومی داشت، در بغداد پایه نهاد، و براي این کار 000,200 دینار (000,950 دلار) خرج کرد؛ گروهی مترجم در آنجا گماشت، و براي آنان از بیتالمال مقرري معین کرد. به گفتۀ ابن خلدون، اسلام آن بیداري علمی را که در همه جا پدید آورد به این انجمن علمی مدیون است. نهضت علمی اسلام از لحاظ مقدمات ـ رواج تجارت و کشف گنجینه هاي یونان – و هم از لحاظ نتیجه ـ رونق علم و ادب هنر ـ درست همانند رسانس ایتالیا بود.

کار ترجمۀ مفید و ثمربخش از سال 133 تا 288 هـ ق (750 تا 900 ( م دوام یافت. در این دوران مترجمان، کتابهاي اساسی را از سریانی، یونانی، پهلوي، و سانسکریت به عربی ترجمه کردند. ارشد مترجمان بیتالحکمه یک طبیب نسطوري به نام حنین بن اسحاق (194 -260 هـ ق، 809-873م) بود که، چنانکه خود او گفته، به تنهایی یکصد رساله از رسایل جالینوس و مکتب علمی وي را به سریانی، و سی و نه رسالۀ دیگر را به عربی برگردانیده بود، و در نتیجۀ ترجمه هاي او بعضی رسایل جالینوس از فنا رهایی یافت. حنین، به جز رسایل مذکور، کتاب مقولات (که  مسلمین قاطیغوریاس گویند) و فیزیک و اخلاق کبیر ارسطو، جمهور و تیمایوس و نوامیس افلاطون، حکم بقراط، کتاب الادویۀ المفرده دیوسکوریدس، و کتاب الاربعه بطلمیوس را به عربی ترجمه کرده بود، و همچنین عهد قدیم را از روي ترجمۀ هفتادي یونانی به عربی برگردانیده بود. مأمون نزدیک بود خزانه را ورشکست کند، زیرا به پاداش کار حنین معادل وزن کتابهایی که ترجمه کرده بود طلا داد. وقتی متوکل به خلافت رسید، وي را طبیب دربار کرد. ولی بعد او را مدت یک سال به زندان انداخت، زیرا از ترکیب دارویی که خلیفه میخواست به وسیلۀ آن یکی از دشمنان خود را نابود کند دریغ کرده بود و به تهدید خلیفه، که گفته بود اگر تمرد کند او را خواهد کشت، وقعی ننهاده بود. اسحاق بن حنین در کار ترجمه دستیار پدر بود و همو از کتابهاي ارسطو در مابعد الطبیعه و در نفس (و در تولید مثل حیوان) را به عربی برگردانید و شرحهاي اسکندر افرودیسی را، که در فلسفۀ اسلامی نفوذ بسیار داشت، ترجمه کرد . تا سال 236 هـ ق (850 ( م مهمترین آثار یونانی در ریاضیات و نجوم و طب به عربی درآمده بود. ترجمۀ عربی کتاب بطلمیوس المجسطی نامیده شد؛ مقولۀ V – VII قطوع مخروطی آپولونیوس پرگایی، و کتاب الحیل (مخانیکا) اثر هرون اسکندرانی، و پنوماتیکا اثر فیلن به برکت ترجمۀ عربی در جهان به جا مانده است. عجیب است که مسلمانان با وجود علاقۀ فراوانی که به شعر و تاریخ داشتند، از شعر و نمایشنامه و تاریخنگاري یونانی غافل ماندند و در این مرحلۀ فعالیت علمی و ادبی، به جاي تبعیت از یونان، پیرو ایرانیان شدند. این براي جهان اسلام و براي انسانیت عموماً یک تصادف بد بود که آثار افلاطون و ارسطو با صبغۀ نوافلاطونی به دست مسلمانان رسید. مؤلفات افلاطون، به صورتی که فرفوریوس تفسیر کرده بود، و نظریات ارسطو به صورت مسخ شده در قالب کتابی به نام اثولوجیا به دست مسلمانان رسید. کتاب مذکور توسط یکی از پیروان نوافلاطونی که در قرن پنجم و ششم میزیست تألیف شده بود، ولی به نام خود ارسطو به عربی ترجمه شد. اعراب هیچ یک از مؤلفات افلاطون و ارسطو را ترجمه نکرده نگذاشتند، ولی این ترجمه ها در بسیاري موارد دقیق نبودند. علماي اسلام کوشیدند تا فلسفۀ یونان را با قرآن هماهنگ کنند و به شرحهایی که طرفداران نوافلاطونی نوشته بودند بیشتر از اصول مؤلفات فلاسفۀ یونان توجه داشتند. بدین جهت، کتابهاي واقعی ارسطو، جز آنچه دربارة منطق و علوم طبیعی بود، به دست مسلمانان نرسید . انتقال مستمر علوم و فلسفه از مصر و هند و بابل، از راه یونان و روم شرقی، به قلمرو شرقی اسلام و اسپانیا، و از آنجا به شمال اروپا و امریکا، از حوادث مهم و جالب تاریخ جهان بوده است. وقتی اعراب بر شام استیلا یافتند، علوم یونانی در آنجا زنده بود. البته رواج علوم یونانی تا حدي به علت ابهام و پیچیدگی و هم به علت فقر ولایت و فساد حکومت ضعیف بود. سوروس سبخت، راهب دیر قنسرین، که شهري در ناحیۀ فرات علیا بود، رساله هایی دربارة هیئت به زبان یونانی مینوشت که ضمن آن براي اول بار در خارج از هندوستان از ارقام هندي سخن به میان آمده بود (42 هـ ق، 662م). بیشتر آنچه مسلمانان از علوم پیشینیان گرفتند از یونان بود، و هند نسبت به یونان در مرحلۀ دوم جاي داشت. به سال 157 هـ ق (773 ( م منصور فرمان داد رساله هاي «سد هانت» را، که در علم هیئت بود و تاریخ تألیف آن به 425 ق م میرسید، ترجمه کنند. شاید ارقام معروف به «عربی» و صفر به وسیلۀ این رسایل به قلمرو اسلام راه یافته است. خوارزمی به سال 198 هـ ق (813 ( م ارقام هندي را در جدولهاي ریاضی خود به کار برد. پس از آن، به سال 210 هـ ق (825م) رسالهاي منتشر کرد که در زبان لاتینی به عنوان کتاب آلگوریسمی [بغلط، به جاي الخوارزمی] معروف است، و چیزي نگذشت که کلمات آلگوریتم و آلکوریسم، که در زبانهاي اروپایی به معنی فن محاسبه به کار می رود، رواج یافت. به سال 366 هـ ق (976 ( م محمد بن احمد [خوارزمی] در مفاتیح العلوم نوشت که اگر در عملیات حساب در مرحلۀ عشرات عددي نباشد، باید دایرة کوچکی به جاي آن نهاد تا ردیفها برابر شود. مسلمانان این دایره را صفر نامیدند، که به معنی خالی است و کلمۀ انگلیسی «زرو» از آن آمده است. علماي لاتین صفر را Zephyrum گفتند، و در زبان ایتالیایی به اختصار Zero شد.

مبادي علم جبر در مؤلفات دیوفانتوس یونانی از مردم قرن سوم میلادي است، اما نام آن از مسلمین است که این علم حلال مشکلات را به کمال رسانیدهاند. مهمترین شخصیت این میدان علمی محمد بن موسی (164 -236 هـ ق، 780 -850 ( م است که، به انتساب زادگاه خود خوارزم (خیوة امروز) واقع در شرق دریاي خزر، به «خوارزمی» معروف شده است. وي در پنج رشتۀ علوم رسایل گرانبها نوشت. رسالهاي دربارة ارقام هندي داشت و زیجی مرتب کرد که در اسپانیا تجدید نظر شد و تا قرنها در همۀ ممالک، از قرطبه تا چانگان چین، متبع بود. قدیمترین جدولهاي محاسبۀ مثلثات را او نوشت و با همکاري شصت و نه تن از علما یک فرهنگ جغرافیایی براي مأمون فراهم کرد. در کتاب معروف خود به نام حساب الجبر و المقابله، راه حلهاي هندسی براي معادلات درجۀ دوم نشان داد. اصل عربی این کتاب از میان رفته، اما ترجمهاي که گراردوس کرموننسیس در قرن دوازدهم از آن کرده بود تا قرن شانزدهم در دانشگاه هاي اروپا تدریس میشد، و مغرب زمین کلمۀ جبر را، که نام علم معروف شد، از این کتاب گرفت. ثابت بن قره (211 -288 هـ ق، 826 -901( م ، به غیر از ترجمه هاي فراوان، مؤلفاتی در رشته هاي هیئت و طب داشت و بزرگترین عالم هندسه در اسلام شد. ابوعبداالله بتانی (236 -317 هـ ق، 850 -929( م ، که فردي صابئی مذهب از مردم رقه بود و در اروپا به نام آلباتنیوس معروف است، علم محاسبۀ مثلثات را از آنچه در ایام ابرخس و بطلمیوس بود خیلی جلوتر برد: در حل مسائل، مثلث را جانشین چهار ضلعی بطلمیوس کرد، وجب را به جاي وتر قوس ابرخس به کار برد؛ و همو در حساب مثلثات نسبتها را تقریباً به صورتی که اکنون به کار میبریم مرتب کرد .

مأمون گروهی از منجمین را به کار رصد اجرام سماوي و ثبت نتایج آن و تحقیق هیئت بطلمیوس و مطالعه دربارة کلفهاي خورشید برگماشت. با مسلم انگاشتن کرویت زمین، طول یک درجۀ نصفالنهار را به وسیلۀ رصد کردن خورشید در یک زمان از تدمر (پالمورا) و از دشت سنجار، اندازه گرفتند. در نتیجۀ این اندازهگیري، مقدار آن درجه پنجاه و شش میل و دو ثلث میل [177‘91 کیلومتر] تعیین شد که فقط نیم میل از اندازة زمان ما بیشتر است. بر این اساس، محیط زمین را در حدود 820‘32 کیلومتر معین کردند. این منجمین چیزي را تا از امتحان و تجربۀ علمی درست در نمیآمد، نمیپذیرفتند و در تحقیقات خودشان به اقتضاي قوانین علمی صرف، پیش میرفتند. یکی از ایشان به نام فرغانی، که از مردم فرغانۀ ماوراءالنهر بود، در رشتۀ نجوم کتابی [به نام جوامع علم النجوم] نوشت (حدود سال 246 هـ ق، 860 ( م که هفت قرن تمام در آسیاي باختري و اروپا مرجع و مورد استفاده بود ب. تانی از او هم مشهورتر بود؛ بتانی چهل و یک سال تمام در کار تنظیم رصدهایی که به دقت و شمول شهره بود وقت صرف کرده و، در نتیجۀ رصدهاي خود، به نتایجی رسید که به صورتی عجیب با نتایج روزگار ما نزدیک است. از جمله، تقدیم اعتدالین را 5,54 در سال، و میل کلی را 55 23 ْتعیین کرده بود. یکی دیگر از ایشان ابوالوفاست که در حمایت نخستین حکام دیالمۀ بغداد میزیست؛ و همو بود که، به گفتۀ سدیو (که هنوز مورد گفتگوست ،) تغییر سوم قمر را ششصد سال پیش از تیکوبراه ه کشف کرده بود. منجمین مسلمان دستگاه هاي گرانقیمتی داشتند که منحصر به اسطرلاب و ذات الحلق یونانیان قدیم نبود، بلکه داراي دستگاه هاي ذات الربع (به شماع ده متر) و ذات السدس (به شعاع 27 متر) بودند. اسطرلاب، که مسلمانان در آن اصلاحات بسیار کرده بودند، در قرن یازدهم میلادي به اروپا رسید و همچنان تا قرن هفدهم میان دریا نوردان به کار میرفت. مسلمین در طرح و ساختمان اسطرلاب دقت فراوان به کار برده بودند، چنانکه هم یک ابزار علمی و هم یک اثر هنري شده بود.

تصویر اقالیم زمین حتی از تهیۀ نقشۀ آسمان هم مهمتر بود، زیرا زندگی مسلمین وابسته به کشاورزي و بازرگانی بود. سلیمان تاجر در حدود سال 226 ـه ق (840م) کالاي خود را به خاور دور برده بود. یک مورخ ناشناس سرگذشت سفر او را به قلم آورد، و این قدیمترین وصف عربی از دیار چین بود که 425 سال پیش از مارکوپولو  نوشته شده بود. در همین قرن ابن خردادیه، کتابی دربارة هند و سیلان و جزایر هند شرقی و چین نوشته بود [المسالک و الممالک] که ظاهراً براي تنظیم آن از سفرها و مشاهدات خود در این مناطق استفاده کرده بود. ابن حوقل گزارشی از هند و افریقا نوشت و احمد یعقوبی از مردم ارمنستان و خراسان به سال 278 هـ ق (891 ( م کتاب البلدان را تألیف کرد که در آن ممالک و شهرهاي مسلمان و بسیاري از کشورهاي بیگانه را به وضعی قابل اعتماد وصف کرده بود. محمد مقدسی در همۀ قلمرو اسلام، به جز اسپانیا، سفر کرد و در اثناي سفر سختیهاي بسیار دید، و به سال 375 هـ ق (985م) کتاب احسن التقاسم فی معرفۀ الاقالیم را نوشت که پیش از کتاب تحقیق ماللهند بیرونی مهمترین کتاب جغرافیایی ممالک اسلامی بود .

ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (362 -440 هـ ق، 973 -1048 ( م راه و رسم تحقیق علمی را به بهترین وجهی در جهان اسلام مینمایاند. بیرونی فیلسوف، مورخ، جهانگرد، جغرافیدان، زبانشناس، ریاضیدان، منجم، شاعر، و عالم طبیعیات بود و در همۀ این رشته ها آثار معتبر و تحقیقات مهم ابتکاري داشت. مقام بیرونی در جهان اسلام شامختر از مقام لایبنیتز و لئوناردو داوینچی در اروپا بود. او نیز چون خوارزمی در نزدیکی خیوة کنونی بزاد و مانند او، در قرنی که اوج اعتلاي علوم اسلامی در قرون وسطی بود، عنوان اعتبار علمی موطن خود در مشرق دریاي خزر به شمار میرفت، امیران خوارزم و طبرستان که به فضیلت و استعداد برجستۀ او واقف شدند، وي را به دربار خویش خواندند. محمود غزنوي که شنیده بود در خوارزم گروهی از شاعران و فیلسوفان هستند، از امیر آنجا خواست که بیرونی و ابن سینا و علماي دیگر را به نزد او بفرستد (409 هـ ق ، 1018 ( م امیر از اطاعت محمود ناچار بود، بیرونی به غزنه رفت تا در قلمرو سلطان غازي و فاتح هند زندگی آرام و قرین عزت و احترام آغاز کند؛ شاید هم در رکاب محمود به هند رفته باشد. به هر حال، دانشمند فیلسوف چند سال در هندوستان اقامت داشت و زبان و کتب قدیم آنجا را بیاموخت، آنگاه به دربار محمود بازگشت و از مقربان آن مستبد وصف ناپذیر شد. گویند یکی از مردم شمال آسیا به حضور محمود رسیده بود و با وي از اقلیمی سخن راند که میگفت شخصاً دیده است که در آنجا چند ماه تمام روز است و آفتاب غروب نمیکند. محمود این گفته را نوعی شوخی پنداشت و بر آن مرد خشم گرفت و خواست به زندانش کند، ولی بیرونی قضیه را توضیح داد و سلطان را قانع کرد و آن مرد نجات یافت. مسعود، پسر محمود، دوستار علم بود و هدیه و مال بسیار به بیرونی میداد، که بیرونی غالباً آن را به خزانه پس میفرستاد، چون بیش از حاجت وي بود . نخستین تألیف معتبر او کتاب علمی و عمیق آثار الباقیه بود (حدود 390 هـ ق، 1000 ( م که از گاهشماري و اعیاد ایرانیان، شامیها، یونانیان، یهودیان، مسیحیان، صابئین، زردشتیان، و اعراب سخن میراند. این کتاب یک تحقیق علمی فوقالعاده بیطرفانه است و از کینه هاي دینی کاملا مبرا. بیرونی به مذهب شیعه دلبسته بود، بی تظاهر و ادعا، تمایلات شکاکانه داشت، ولی به نسبت زیاد احساسات وطندوستی را حفظ کرده بود و اعراب را ملامت میکرد که تمدن عظیم ساسانی را از میان بردهاند. گذشته از این، وي یک عالم تجربی بود که در تحقیقات علمی و نقادي روایات و متون و از جمله انجیل کوشش و دقتی بیطرفانه داشت، با وجدان پاك قضاوت میکرد و احیاناً به جهل خود معترف میشد و وعده میداد تحقیقات خود را ادامه دهد تا حقیقت را کشف کند. در مقدمۀ آثار الباقیه، همچنانکه فرانسیس بیکن در یکی از کتابهاي خود نوشته است، چنین گوید «: باید جان را از عللی که غالب خلق را به سقوط میکشاند و موجباتی که چشم حقبین را کور میکند، چون عادت، تعصب، رسم رایج، پیروي از هوس، یا حب ریاست و امثال آن … پاك کنیم که جز بدین وسیله هر چه بکوشیم و تحمل رنج کنیم به مقصود نخواهیم رسید » . در آن اثنا که حامی وي به هند حمله میبرد و شهرهاي آنجا را به ویرانی میکشانید؛ بیرونی سالیان دراز را به تحقیق دربارة نژادها و زبانها و دینها و فرهنگها و طوایف مختلف هند میگذرانید. نتیجۀ تحقیقات وي کتاب تحقیق ماللهند  بود که در سال 1030م تألیف شده است و بزرگترین اثر بیرونی به شمار میآید. در این کتاب آنچه را شخصاً دیده با آنچه از دیگري شنیده از هم جدا کرده و از اقسام دورغزنانی که کتابهایی دربارة تاریخ نوشتهاند سخن آورده است. تاریخ سیاسی هند قسمت ناچیزي از کتاب او را گرفته است، ولی چهل و یک فصل دربارة نجوم هندي، و یازده فصل دربارة ادیان آن، به قلم آورده است. ابوریحان شیفتۀ بهاگاواد ـ گیتا شده بود. میان افکار رازورانۀ ودایی، تصوف، و معتقدات نوفیثاغورسی و نوافلاطونی تشابهی یافته بود؛ و منتخباتی از نوشته هاي متفکران هند را با نظایر آن از فلاسفۀ یونان مقایسه کرده و نظریات یونانی را با نظریات هندي برتري داده و گفته است که در هندوستان نابغهاي چون سقراط پا نگرفته و یک روش منطقی که علم را از اوهام پاك کند به وجود نیامده است. با وجود این، تعدادي از کتابهاي سانسکریت را به عربی ترجمه کرد، که شاید خواسته بود بدین وسیله دین خود را به هند ادا کرده باشد. وي اصول هندسۀ اقلیدس و المجسطی بطلمیوس را به زبان سانسکریت ترجمه کرده است.

وي به همۀ علوم توجه داشت. مفصلترین بحث قرون وسطی را دربارة ارقام هندي او به عمل آورد، و رسالهاي دربارة اسطرلاب و نقشۀ جهان نما و ذات الحلق نوشت: زیجی براي سلطان مسعود تنظیم کرد. در کروي بودن زمین تردید نداشت؛ معتقد بود که اشیا به طرف مرکز زمین جذب میشوند. گفته بود که داده هاي نجومی را، مطابق این فرض که زمین هر روز یک بار به دور محور خود و هر سال یک بار به دور خورشید میگردد، به همان سهولت میتوان توضیح داد که اگر عکس آن را فرض کنیم. گفته بود که شاید درة سند روزگاري قعر دریا بوده است. کتاب مفصلی دربارة احجار نوشت و ضمن آن عدة زیادي از سنگها و فلزات را از لحاظ طبیعی وصف کرد و از اهمیت تجارتی و طبی آن سخن آورد. وزن مخصوص هجده قسم سنگ گرانقدر را معین کرد و گفت که وزن مخصوص جسم متناسب با مقدار آبی است که جا به جا میکند. و طریقهاي براي به دست آوردن قوة اعداد، بدون توسل به عملیات ملال انگیز جمع و ضرب، پیدا کرد؛ از قضیۀ هندسی خانه هاي شطرنج و دانه هاي گندم سخن به میان آورد؛ براي بعضی قضایاي هندسی راه حلهایی کشف کرد که به نام وي معروف شد؛ دایرةالمعارفی در نجوم، رسالهاي در جغرافیا، و خلاصه اي در نجوم، علم احکام نجوم، و ریاضیات تألیف کرد. علت برون آمدن آب را از چشمه و چاه آرتزین طبق قانون ظروف مرتبطه شرح داد تا. ریخی براي دوران سلطان محمود و سبکتکین و تاریخی براي خوارزم نوشت. مورخان شرقی وي را «شیخ» عنوان میدهند و گویا منظورشان این است که وي شیخ علما بوده است. کثرت تألیفات او در عصري که ابن سنا و ابن هیثم و فردوسی به وجود آمدهاند معلوم میدارد که به دوران مابین اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم اندیشۀ قرون وسطی به اوج کمال رسیده بود .

شیمی، به عنوان یکی از علوم، تقریباً از مبدعات مسلمین است، زیرا آنها مشاهدة دقیق و تجربۀ علمی و توجه به ثبت نتایج را بر محصول کار یونانیان ـ که، چنانکه میدانیم، به بعضی تجربیات و فرضیات مبهم انحصار داشت ـ بیفزودند. انبیق را اختراع کردند و نام آن نیز از ایشان است. تعداد زیادي مواد را تجزیه کردند و دربارة سنگها تألیفاتی داشتند؛ مواد قلیایی و اسیدها را مشخص کردند و دربارة موادي که به یکی از این دو تمایل دارد مطالعه کردند؛ دربارة صدها داروي طبی تحقیق کردند و صدها داروي تازه ساختند؛ از نظریۀ کیمیا [فرضیۀ تبدیل فلزات عادي به طلا] که از مصر گرفته بودند، و از نتیجۀ صدها کشف تازه که بر حسب تصادف کردند روشی در این زمینه پیش گرفته بودند که از همۀ روشهاي قرون وسطی به ترتیب صحیح علمی نزدیکتر بود؛ و از همۀ اینها به شیمی واقعی دست یافتند. تقریباً همۀ دانشمندان مسلمان قرون وسطی اتفاق داشتند که همۀ فلزات از یک مایۀ واحد، و به همین جهت قابل تبدیل به یکدیگرند. هدف کیمیاگران این بود که فلزات پست چون آهن و مس و سرب و روي را به نقره یا طلا تبدیل کنند. اگر حجرالفلاسفه، یعنی مادهاي که پیوسته جستجو کرده و بدان دست نیافته بودند، به  صورت درست با این فلزات جفت میشد، تبدیل مطلوب رخ میداد. خون، مو، مدفوع، و مواد دیگر با وسایل مختلف تصفیه، تکلیس، تصعید، و تجزیه میشد و به معرض نور و آتش قرار میگرفت تا شاید آن اکسیر جادویی پیدا شود. اعتقاد رایج این بود که هر کس اکسیر را پیدا کند میتواند زندگی خود را دراز کند. معروفترین کیمیاگر اسلام جابر بن حیان (83-149 هـ ق، 702-765 ( م بود که در اروپا به نام گبر معروف است. جابر فرزند یک داروگر کوفی بود که به طب اشتغال داشت، اما بیشتر وقت خود را با انبیق و بوته به سر میکرد. مورخان یکصد تألیف یا بیشتر به او نسبت میدهند که در حقیقت از مؤلفانی گمنام است که به قرن دهم میزیستهاند. بسیاري از این کتابها که نویسندة آنها شناخته نیست به زبان لاتینی برگشته و مایۀ پیشرفت علم شیمی در اروپا شده است. پس از قرن دهم، شیمی چون بعضی علوم دیگر جاي خود را به جادوگري داد و براي مدت سه قرن سر بلند نکرد.

از علم زیستشناسی اسلامی آثار کمی به جا مانده است، از جمله کتاب النبات ابوحنیفۀ دینوري است (200 – 282 هـ ق، 815 – 895 ( م که با مراجعه به کتاب دیوسکوریدس نوشته شده، اما داروهاي بسیار به علم داروشناسی افزوده است. زیستشناسان مسلمان روش تولید میوه هاي تازه به وسیلۀ پیوند را میدانستند؛ از پیوند درخت گل سرخ و بادام، گلهاي کمیاب زیبا به وجود آوردند. ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ (متوفا در 255 هـ ق، 869 ( م دربارة تکامل، فرضیهاي همانند فرضیۀ مسعودي داشت و می گفت حیات از جماد به نبات، از نبات به حیوان، و از حیوان به انسان تکامل یافته است. شاعر صوفی جلال الدین رومی این فرضیه را پذیرفته و بر آن افزوده است که اگر در گذشته چنین بوده، در مرحلۀ بعد انسانها فرشته و در نهایت خدا خواهند شد

III – پزشکی

افراد بشر در آن دوران نیز مثل همیشه زندگی را دوست داشتند و اموال گزاف خرج میکردند تا ساعت مرگ را عقب بیندازند، و در عین حال پیوسته به زندگی بد میگفتند و از آن شکایت داشتند. اعراب وقتی وارد شام شدند دربارة طب فقط اطلاعات ابتدایی داشتند و ابزار و لوازم طبی، جز اندکی که آن هم بیفایده بود، چیزي نداشتند. وقتی ثروت فزونی گرفت، به شام و ایران گروهی طبیب دانشور ماهر به وجود آمد، یا از یونان و هند آمدند. خود مسلمانان از تشریح موجودات زنده یا پیکر اموات ابا داشتند؛ معلوماتشان در زمینۀ تشریح همان بود که در آثار جالینوس آمده بود یا از مطالعۀ افراد مجروح به دست آورده بودند. بدین جهت، جراحی از همۀ علوم اسلامی ضعیفتر و طب بالینی و داروشناسی از همۀ رشته ها قویتر بود. مسلمین عنبر، کافور، فلوس، میخک، جیوه، سناي مکی، و مر را بر علم قرابادین کهن افزودند و مرکبات طبی تازهاي چون اقسام شربت و گلاب و امثال آن را به صف داروها آوردند. از بازرگانیهاي مهم مابین ایتالیا و خاور نزدیک، واردات داروهاي اسلامی بود. نخستین بار داروخانه به وسیلۀ مسلمانان ایجاد شد و هم آنها نخستین مدرسۀ داروشناسی را بنیاد کردند و در علم قرابادین کتابهاي معتبر نوشتند. طبیبان مسلمان به شست و شو، مخصوصاً به هنگام تب، و به حمام بخار اهمیت فراوان میدادند. پزشکی کنونی به معالجات آنها دربارة آبله و سرخک چیز زیادي نیفزوده است. بیهوشی به وسیلۀ استنشاق را در بعضی کارهاي جراحی به کار میبردند، و از حشیش و دیگر مخدرات براي ایجاد خواب عمیق استفاده میکردند. نام سی و چهار بیمارستان را که در این دوران در قلمرو اسلام به پا بوده است میدانیم که ظاهراً همگی به شیوة انجمن علمی و بیمارستان ایرانی جندیشاپور پدید آمده بود. اولین بیمارستانی که از آن خبر داریم در بغداد به دوران هارونالرشید به وجود آمد. سپس، درقرن دهم میلادي پنج بیمارستان دیگر ایجاد شد. مورخان ضمن حوادث سال 306 هـ ق (918 ( م از مدیر بیمارستان بغداد سخن میگویند. بزرگتر از همۀ بیمارستانهاي قلمرو اسلام بیمارستانی بود که به سال 88 هـ ق ١٩٣۴ (706 ( م در دمشق بنیاد شد، و به سال 368 هـ ق (978 ( م بیست و چهار طبیب در آنجا بود. بیمارستانها مهمترین جاي تدریس طب بود . هیچ کس حق طبابت نداشت مگر اینکه در امتحانی که براي این منظور داده میشد شرکت کند و از دولت اجازه بگیرد. داروساز و سلمانی و شکسته بند تابع نظاماتی بودند که دولت براي مراقبت آنها وضع کرده بود. علی بن عیسی، وزیر و طبیعیدان، گروهی از طبیبان موظف برگماشته بود که در شهرهاي مختلف بگردند و بیماران را علاج کنند (319 هـ ق، 931م). همچنین طبیبانی بودند که همه روزه به زندانها سر میکشیدند و زندانیان بیمار را معالجه می کردند. مبتلایان امراض روحی در معرض مراقبت خاص بودند و معالجۀ ایشان با رأفت و انسانیت انجام میشد. البته وسایل بهداشت عمومی در همه جا چنانکه باید مورد توجه نبود، از این رو در مدت چهار قرن چهل بار در ممالک مختلف اسلامی بیماریهاي همه گیر رخ داد.

تنها در بغداد به سال 319 هـ ق (931 ( م هشتصد و شصت طبیب رسمی بود. حق ویزیت طبیبان به نسبت تقربشان به دربار خلفا فزونی میگرفت. جبرائیل بن بختیشوع، طبیب هارو نالرشید و مأمون و برمکیان، ثروتی بالغ بر 000,800,88 درهم (یعنی در حدود 000,104,7 دلار امریکایی) اندوخته بود. به گفتۀ تاریخنویسان، از خلیفه در مقابل دوبار حجامت سالانه 000,100 درهم میگرفت و هر شش ماه یک بار مسهلی به خلیفه میداد که معادل همین مبلغ دستمزد به همراه داشت. کنیزي فلج هیستریک داشت، و جبریل چنان وانمود که در مقابل کسان لباس از تن او بیرون خواهد کرد، و بدین ترتیب فلج او برطرف شد. پس از او در قلمرو شرقی اسلام تعدادي طبیب معروف به دنبال هم آمدند که از آن جمله یوحنا پسر ماسویه (161-243 هـ ق، 777-857 ( م را یاد میکنیم که تشریح را در پیکر میمون مطالعه کرد. همچنین حنین بن اسحاق، مترجم معروف و مؤلف کتاب العشر مقالات فی العین که قدیمترین کتاب درسی منظم چشم پزشکی است، و علی بن عیسی، بزرگترین چشم پزشک اسلام که کتاب تذکرة الکحالین وي تا قرن هجدهم در اروپا تدریس میشد، قابل ذکرند .

معروفتر از همۀ اینان ابوبکر محمد رازي (251 – 313 هـ ق، 865 – 926 ( م است که در اروپا به نام رازس معروف بود. وي چون غالب عالمان و شاعران بزرگ دوران خود ایرانی نژاد بود و به عربی چیز مینوشت؛ زادگاهش شهر ري نزدیک تهران کنونی است. کیمیاي خرافی و علمی طب را در بغداد آموخت و 131 کتاب تألیف کرد که قسمت اعظم آن نابوده شده است. از جمله کتابهاي معروف وي حاوي در بیست جلد مفصل بود که از همۀ فروع طب سخن میگفت. این کتاب با عنوان لیبرکونتیننس به لاتینی ترجمه شد و به احتمال قوي تا چند قرن معتبرترین کتاب طبی و مهمترین مرجع این علم در قلمرو انسان سفیدپوست به شمار میرفت و یکی از نه کتابی بود که به سال 1395 کتابخانۀ دانشکدة طب پاریس را تشکیل میدادند. رسالۀ رازي دربارة آبله و سرخک نمونۀ مشاهدة مستقیم و تحلیل دقیق و هم نخسیتن تحقیق علمی درست در زمینۀ امراض مسري بود، و براي اولین بار این دو مرض را از هم امتیاز میداد. اگر بدانیم که رسالۀ رازي از سال 1498 تا 1866 میلادي چهل بار به زبان انگلیسی چاپ شده، میزان نفوذ و شهرت آن را درخواهیم یافت. معروفترین اثر رازي کتاب منصوري، شامل ده جلد، بود که به یکی از امراي سامانی اهدا کرده بود. این کتاب را گراردوس کرموننسیس به لاتینی ترجمه کرده بود و جلد نهم آن، که به نزد مردم مغرب زمین به نام کتاب نهم منصوري شهره بود، تا قرن نوزدهم در میان دانشجویان طب اروپا متداول بود. رازي روشهاي تازهاي از قبیل مرهم جیوه و استفاده از رودة حیوان در بخیه زدن زخم کشف کرد. وي از افراط طبیبان در کار تجزیۀ ادرار، به دورانی که اطبا میخواستند هر مرضی را به وسیلۀ دقت در ادرار و احیاناً بدون دیدن بیمار تشخیص بدهند، جلوگیري کرد. بعضی رسایل کوتاه رازي خالی از ظرافت و مزاح نیست؛ از جمله رسالۀ وي «در باب اینکه طبیب حاذق آن نیست که همۀ بیماریها را علاج تواند کرد و اینکار مقدور نیست»، و رسالۀ «علت اینکه ١٩٣۵ طبیبان نادان و عوام و زنان در شهرها در علاج بعضی امراض بیشتر از علما موفق میشوند، و عذر طبیب در این باب . » به اتفاق آرا، رازي مهمترین طبیب اسلام و بزرگترین عالم طب بالینی در قرون وسطی بود. وي در هشتاد و دو سالگی در حال فقر درگذشت.

در مدرسۀ طب دانشگاه پاریس دو تصویر رنگی از دو طبیب مسلمان آویختهاند که یکی از رازي است و دیگري از ابن سینا. ابوعلی حسین بن سینا (370 – 428 هـ ق، 980 – 1037 ( م بزرگترین فیلسوف و معروفترین طبیب اسلام است. گزارش حال وي که شخصاً نوشته ـ و این گونه گزارشهاي شخصی در مآخذ عربی کمیاب است ـ نشان میدهد که در قرون وسطی زندگی علما و حکما دستخوش حوادث بوده است. ابن سینا پسر صرافی از مردم بخارا بود و علم از معلمان خصوصیی آموخت که تمایلات صوفیانۀ وي مایه از آنها گرفت. ابن خلکان با مبالغۀ معمولی مورخان عرب گوید که وقتی وي به دهسالگی رسید، علم قرآن و ادب آموخته و چیزي از اصول دین؛ حساب، و جبر و مقابله به خاطر سپرده بود. ابن سینا طب را بدون معلم آموخت و هنوز جوان بود که به درمان رایگان پرداخت. هفدهساله بود که نوح بن منصور، امیر بخارا، را معالجه کرد، در دربار او منصبی یافت، و ساعتهاي دراز در کتابخانۀ مفصل دربار به تحقیق پرداخت. وقتی در اواخر قرن دهم میلادي دولت سامانیان برافتاد، ابن سینا به دربار مأمون، امیر خوارزم، رفت. هنگامی که محمود غزنوي ابن سینا و بیرونی و دیگر علماي معروف را از دربار مأمون بخواست، ابن سینا از قبول این دعوت امتناع ورزید و با یکی دیگر از علماي همکار خود به صحرا گریخت. همسفر وي، ابوسهل مسیحی، در طوفان شن جان بداد، اما ابن سینا جان به در برد و پس از سختیهاي فراوان به گرگان رسید و در آنجا در دربار قابوس منصبی یافت. محمود غزنوي تصویر ابن سینا را به همه جاي ایران فرستاد و براي کسی که او را دستگیر کند جایزهاي سنگین معین کرد؛ اما قابوس وي را از جاسوسان محمود حمایت کرد. وقتی قابوس کشته شد، ابن سینا را براي معالجۀ امیر همدان خواندند؛ امیر به دست وي شفا یافت و متعاقباً او را وزیر خویش کرد، ولی سپاهیان که از او خشنود نبودند او را دستگیر و خانهاش را غارت کردند و میخواستند خونش را بریزند. ابن سینا از چنگ آنها گریخت و در خانۀ یک داروفروش نهان شد و تأیف کتابهایی را که پایۀ شهرت او شد آغاز کرد د. ر آن اثنا که مقدمات فرار محرمانه را از همدان مهیا میکرد، پسر امیر او را بگرفت و به زندان کرد؛ او چند ماه در آنجا بود و همچنان به تألیف اشتغال داشت. یک بار دیگر از زندان گریخت و در زي درویشان نهان شد و پس از حوادث بسیار که محل تذکار آن نیست به دربار علاءالدوله، از دیالمۀ اصفهان، پناهگامی یافت. امیر، مقدم او را گرامی داشت؛ در آنجا گروهی عالمان و فیلسوفان به دور وي گرد آمدند و مجالس علمی به ریاست امیر تشکیل دادند. از بعضی حکایتها میتوان دریافت که فیلسوف ما از لذتهاي عشق بهر ه ور بوده است، ولی قصه هاي دیگر او را نشان میدهد که همه روز و شب به تحقیق و تعلیم و امور عامه مشغول بوده است. ابن خلکان چیزي از نصایح او را نقل کرده که کهنه نشدنی است. گوید «: غذاي خود را هر روز یک بار صرف کن و از غذاي پیش از هضم غذاي سابق بپرهیز. تا توانی منی خویش را نگاهدار که این آب زندگی است که در رحمها میریزي » . زندگی پرتلاش صحت او را مختل کرد. او در پنجاه و هفتسالگی در سفر همدان درگذشت و قبر وي هنوز مورد احترام و تکریم است.

ابن سینا ضمن حوادث زندگی، در حال اشتغال به منصب، یا در زندان وقت کافی براي تألیف یکصد کتاب فارسی یا عربی به دست آورد که ضمن آن تقریباً از همۀ رشته هاي علوم و فلسفه سخن گفته است. به علاوه، اشعار جالبی از وي به جا مانده که جمعاً پانزده قطعه است و یکی از آنها ضمن رباعیات خیام آمده است؛ و همچنین از اشعار او قصیدة معروف عینیه است که دربارة نفس و هبوط آن از عالم بالا گفته، و مطلع آن چنین است

هبطت الیک من المحل الارفع

ورقاء ذات تعزز و تمنع

یعنی: از محل بالا به سوي تو فرود آمد، چون کبوتري که عزت و مناعت داشت. و هنوز هم طلاب مشرق اسلامی این قصیده را از بر میکنند. ابن سینا اقلیدس را ترجمه کرد، رصدهاي نجومی به عمل آورد، و اسبابی نظیر ورنیۀ کنونی ابداع کرد. در زمینۀ حرکت، نیرو، خلأ ، نور، حرارت، و چگالی تحقیقات ابتکاري داشت. رسالۀ وي دربارة کانیها یا مواد معدنی تا قرن سیزدهم در اروپا مهمترین مرجع علم زمینشناسی بود. نوشته هاي او در این رساله، دربارة پیدایش کوه ها، نمونۀ وضوح علمی است. به گفتۀ او : کوه ها از دو علت مختلف به وجود میآیند؛ یکی از اختلال پوستۀ زمین، در نتیجۀ زلزله هاي سخت؛ و دیگري نتیجۀ جریان آبهاست که دره ها را میساید و راه تازهاي براي عبور میگشاید. زیرا چینه هاي زمین مختلف است، بعضی نرم و بعضی دیگر سخت است. باد و آب قسم اول را در هم میساید، ولی قسم دوم به جا میماند. این تحول محتاج زمانهاي دراز است. … ولی وجود سنگوارة حیوانات آبی در بسیاري کوه ها نشان میدهد که آب علت این تغییرات بوده است .

ابن سینا دو کتاب دارد که همۀ تعلیمات وي در آن هست. یکی شفا (شفاي نفس) که دایرةالمعارفی در هجده مجلد در ریاضیات، طبیعیات، مابعدالطبیعه، الاهیات، اقتصاد، سیاست، و موسیقی است، و دیگري قانون (کتاب القانون فی الطب) که بحث بسیار مفصلی دربارة وظایف الاعضا، علم بهداشت، درمان، و داروشناسی است، و گاه به گاه از مسائل فلسفی نیز سخن میگوید. کتاب قانون ترتیب و روشی نکو دارد واحیاناً به مرحلۀ کمال بلاغت میرسد، ولی علاقۀ شدید شیخ الرئیس به طبقهبندي و تفکیک آفتی است که خود او دوایی براي آن نیافته است. یادآوري مؤلف در آغاز کتاب موجب تشویق مطالعۀ آن نیست، زیرا میگوید «: هر که بخواهد تعلیمات آن را فرا گیرد و به کار بندد، میباید بیشتر آن را به خاطر بسپارد» و کتاب یک میلیون کلمه دارد. به نظر وي طبابت فنی است که موانع را از راه طبیعت سالم برمیدارد. وي در آغاز از امراض خطرناك سخن میگوید و علایم و تشخیص طریق علاج آن را برمیشمارد. بعضی فصول کتاب دربارة پیشگیري و وسایل بهداشت عمومی و خصوصی و معالجه به وسیلۀ تنقیه و حجامت و داغ کردن و استحمام و ماساژ است. تنفس عمیق و فریاد گاه به گاه را براي تقویت ریه و سینه و حنجره توصیه میکند. کتاب دوم اطلاعات یونانیان و مسلمین را دربارة گیاهان طبی خلاصه میکند. کتاب سوم از بعضی بیماریها و طبیعت آن بحث میکند و ضمن آن دربارة ذات الجنب، و ذات الصدر، نزلۀ امعا، امراض تناسلی، انحرافات جنسی، و امراض عصبی، و از جمله عشق، تحقیقات عالی دارد. کتاب چهارم دربارة تبها و جراحی و وسایل آرایش و مراقبت مو و پوست است. در کتاب پنجم، که خاص مواد دارویی است، طریقۀ ساختن هفتصد و شصت دارو ذکر شده است. کتاب قانون در قرن دوازدهم به لاتینی ترجمه شد و به جاي کتابهاي رازي و جالینوس مورد استفادة مدرسه هاي طب اروپا قرار گرفت و تا نیمه هاي قرن هفدهم این مقام را حفظ کرد؛ در دانشگاه هاي لوون و مونپلیه مراجعۀ آن را به شاگردان سفارش میکردند.

ابن سینا از همۀ مؤلفان طبی قرون وسطی برجستهتر بود. رازي بزرگترین طبیب، بیرونی بزرگترین جغرافیدان، ابن هیثم بزرگترین دانشمند نورشناس و جابر بن حیان بزرگترین شیمیدان این دوران بودهاند. اکنون جهان مسیحی دربارة این پنج نام چیز زیادي نمیداند و این قضیه نشان محدودیت افق و غفلت ما از مطالعۀ تاریخ قرون وسطی است. یک نکته را نیز باید بگوییم که علوم اسلامی به اقتضاي قرون وسطی به اوهام آلوده بود و اهمیت آن، به جز ١٩٣٧ علم نورشناسی، در زمینۀ ترکیب نتایج بیشتر بود تا در کشفیات تازه و تحقیقات منظم؛ مع ذلک، در علم شیمی، که بزرگترین ابزار و مایۀ تفاخر عقل نو به شمار است، روش علمی تجربی را نفوذ داد. راجر بیکن، که پانصد سال پس از جابر بن حیان این روش را به اروپا شناسانید، آن را از مسلمین اسپانیا اقتباس کرده بود و ایشان نیز به نوبۀ خود از شرق اسلامی دریافت کرده بودند

IV- فلسفه

اسلام در زمینۀ فلسفه نیز، چون طب، میراث یونان بت پرست را از شام مسیحی وام گرفت و دین خویش را از راه اسپانیا به اروپاي مسیحی پس داد. البته عوامل زیادي جمع آمد تا انقلاب معتزله، فلسفۀ کندي، فارابی، ابن سینا، و ابن رشد پدید آید. اندیشۀ هندي از راه غزنه و ایران در رسید، و عقاید زردشتی و یهودي دربارة قیامت در فلسفۀ اسلام تا حدي بازتاب یافت. بدعتگذاران مسیحی در خاور نزدیک دربارة صفات خدا، طبیعت مسیح و لوگوس، قضا و قدر، مکاشفه و تعقل بحث در انداخته بودند، ولی عاملی که بیش از همه در تفکر مسلمانان آسیا ـ مانند ایتالیاي دوران رنسانس ـ اثر کرد کشف آثار معنوي یونان بود. این کشف گرچه به وسیلۀ ترجمه هاي ناقص و معیوب از کتابهاي مشکوك انجام گرفت، جهان تازهاي به وجود آورد که در آن مردم بدون ترس و بیم دربارة همه چیز اندیشه میکردند و عقلشان به مندرجات کتاب مقدس مقید نبود و آسمان و زمین را با هر چه در آن هست مخلوقات بیهوده یا نتیجۀ معجزهاي خارج از قوانین عقل نمیپنداشتند، بلکه میگفتند که جهان بر یک قانون بزرگ استوار است که در همه جا نفوذ دارد و اثر آن در همۀ اجزاي کاینات هویداست. وقتی مسلمانان مجال کافی براي تفکر یافتند، به منطق یونان، که به صورت کامل و واضح در ارغنون ارسطو آمده بود و ابزار لازم تفکر را به دست میداد، علاقه پیدا کردند و سه قرن تمام به دستیاري منطق، بحث و گفتگو داشتند و شور دل انگیز فلسفه، همچنانکه در ایام افلاطون جوانان را مجذوب کرده بود، خاطرشان را میربود. چندي نگذشت که بناي اعتقادات پرتکلف ریختن گرفت، چنانکه عقاید یونانیان تحت تأثیر بلاغت سوفساطییان فرو ریخت، و عقاید مسیحیان زیر ضربات نویسندگان دایرةالمعارف و ریشخند نافذ ولتر از پا در آمد.

آغاز تقریبی دورانی که آن را روشنگري اسلام توان نامید مناقشهاي بود که دربارة یک موضوع عجیب، یعنی حدوث یا قدم قرآن، درگرفت. زیرا نظریۀ فیلن، دانشمند معروف یهودي که گفته بود لوگوس حکمت جاوید خداست، مندرجات انجیل یوحنا که مسیح را کلمۀ خدا و عقل الاهی دانسته و گفته است «: در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود؛ همان در ازل نزد خدا بود؛ همه چیز به واسطۀ او آفریده شد و از او چیزي از حوادث وجود نیافت»، عقیدة پیروان گنوستیسیسم و مذهب نوافلاطونی که حکمت الاهی را عینیت داده و آن را وسیلۀ فعال آفرینش شمردهاند، و عقیدة یهودیان دربارة قدم تورات ـ همۀ این افکار و عقاید در نزد مسلمین سنی عقیدهاي همانند پدید آورد که میگفت قرآن همیشه نزد خداوند موجود بوده و فقط نزول آن بر پیامبر در زمان خاص انجام گرفته و حادث بوده است. پیدایش فلسفۀ اسلام به دست معتزله بود که منکر ازلیت قرآن بودند؛ کتاب خدا را محترم میداشتند، اما میگفتند اگر قرآن یا حدیث با عقل تعارض داشت، نباید آن را به معنی تحتاللفظی گرفت بلکه باید تأویل کرد؛ و کوششهایی را که براي ایجاد توافق عقل و دین میکردند «کلام» یا منطق نام دادند. به نظر آنها کودکانه بود که آیات قرآن را دربارة دست و پا داشتن، یا خشم و نفرت کردن خدا به معنی تحتاللفظی بگیریم. میگفتند همانند کردن خدا با موجودات انسانی به این صورت شاعرانه اگر هم با هدف اخلاقی و سیاسی پیامبر به دوران رسالت سازگار بود، مورد قبول تعلیم یافتگان و روشنفکران دوران ما نمیتواند باشد. میگفتند عقل انسانی از ١٩٣٨ معرفت خدا و حقیقت صفاتش عاجز است و به تبعیت دین میتواند وجود یک نیروي معنوي والا را که اساس همۀ حقایق است بپذیرد. به علاوة همۀ اینها، معتزله این اعتقاد عامۀ مسلمانان را که همۀ حادثات از جانب خدا مقدر است و از روز ازل، مؤمن و کافر را معین کرده است براي اخلاق و اعمال مردم خطرناك میشمردند.

عقاید معتزله به همین صورت، و به صورتهاي بیشمار دیگر، در عصر منصور و هارون و مأمون رواج گرفت؛ در آغاز کار گروهی از علما و مردم بیدین مبادي عقلی تازه را محرمانه پذیرفتند، آنگاه در انجمن شبانۀ خلفا علناً از آن سخن به میان آوردند، بعد کسانی در مسجدها و مدرسه ها مردم را بدان دعوت کردند، و در بسیاري جاها بر عقاید دیگر چیره شد، مأمون شیفتۀ این نهضت عقلی شد و آن را به حمایت گرفت و عاقبت عقاید معتزله را مذهب رسمی دولت کرد. مأمون چیزي از رسوم سلطنت شرق را با آخرین عقاید اسلامی که از فرهنگ یونان مایه داشت به هم آمیخته بود، و به سال 217هـ ق (832 ( م فرمانی از جانب وي صادر شد که همۀ مسلمانان میبایست قرآن را مخلوق بدانند. پس از آن، به موجب فرمانی دیگر، مقرر داشت هیچ کس به قضاوت منصوب نشود و شهادت کسی را در محاکم نپذیرند مگر آنکه به عقیدة تازه گرویده باشد. از آن پس فرمانهاي دیگري صادر شد که کسان را به قبول اختیار و عجز انسان از رؤیت خداوند با چشم سر مکلف میکرد، و کار بدانجا رسید که انکار این عقاید در شمار جرایمی درآمد که مجازات اعدام داشت. مأمون به سال 218 هـ ق (833 ( م در گذشت، ولی معتصم و واثق که پس از او به خلافت رسیدند روش او را دنبال کردند. احمد ابن حنبل با این تفتیش عقاید و افکار مقاومت کرد و به عیبجویی آن پرداخت. وقتی او را براي بحث دربارة عقاید جدید خواندند، همۀ سؤالات را با شواهدي از قرآن، که مؤید عقاید اهل سنت بود، جواب داد. سپس او را تازیانه زدند تاغش کرد و به زندانش فرستادند، ولی در نتیجۀ همین تحمل آزار در نظر مسلمانان به صف شهیدان و اولیا و صلحا درآمد. آزار وي از جمله عواملی بود که زمینه را براي حمله به فلسفۀ اسلامی فراهم آورد .

در این هنگام نخستین پیشرو فلسفۀ اسلامی ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندي به سال 188 هـ ق (803 ( م در کوفه زاده شد. پدر کندي والی کوفه بود. کندي در کوفه و در بغداد علم آموخت و به دربار مأمون و معتصم در ترجمه، علم، و فلسفه شهرت یافت. ها وي نیز چون همگنان خود به دوران اوج معنویات اسلام در رشته ي علوم برجسته شد و در هر موضوعی تحقیق کرد و 265 رساله در موضوعات مختلف ـ حساب، هندسۀ نظري، نجوم، علم آثار علوي، جغرافیا، فیزیک، سیاست، موسیقی، طب، و فلسفه ـ به قلم آورد. وي نیز چون افلاطون معتقد بود که هیچ کس بی اطلاع از ریاضیات فیلسوف نتواند شد. میخواست بهداشت و طب و موسیقی را بر اساس تناسب ریاضی استوار کند. دربارة جزر و مد هم در قوانینی که سرعت سقوط اجسام را در هوا محدود میکند تحقیق کرده بود؛ تحقیقات وي دربارة نور در کتاب نور شناخت و راجر بیکن، دانشمند اروپایی دورانهاي بعد، اثر فراوان بر جاي نهاد. کندي با رسالهاي که دربارة دفاع از مسیحیت نوشت جهان اسلام را به حیرت انداخت . کتاب الاهیات منسوب به ارسطو را با همکاري دیگري ترجمه کرد و فوقالعاده تحت نفوذ این کتاب مجعول قرار گرفت، و خوشدل بود که ارسطو و افلاطون را توافق میدهد و هر دو را از پیرون فلسفۀ نوافلاطونی قلمداد میکند؛ زیرا فلسفۀ کندي نیز فلسفۀ نوافلاطونیی بود که در قالب دیگري ریخته شده بود. به نظر وي، نفس سه مرحله داشت: خدا، نفس خلاق جهان، و نفس انسانی که شعلهاي از نفس دوم بود؛ و اگر انسان بتواند جاي خویش را با علم حقیقی مأنوس کند، به آزادي و زندگی جاوید تواند رسید. ظاهراً کندي بسیار میکوشید که از افکار معتزله دوري کند و پیرو عقاید اهل سنت باشد، با این وجود قضیۀ امتیاز عقل فعال (یعنی عقل الاهی) از عقل منفعل انسان، که فقط قدرت تفکر است، را از ارسطو گرفت. همین قضیه از ابن سینا به ابن رشد رسید که دنیا را خبر کرد و آن را بر ضد طرفداران خلود دلیل آورد، ولی ١٩٣٩ کندي عاقبت به معتزله پیوست، و چون اهل سنت بر ضد معتزله قیام کردند، کتابخانۀ وي مصادره شد و جانش به خطر افتاد، ولی از این حادثه جست و کتابخانۀ خود را پس گرفت و تا سال 260 هـ ق (873 ( م زنده بود.

در اجتماعی که نظم حکومت و قانون و اخلاق به عقیدة دینی وابسته است، هر مخالفتی با عقاید دینی به منزلۀ تهدید نظم اجتماعی است. در این دوران، همۀ نیروهایی که مغلوب فتح عرب شده بودند ـ فلسفۀ یونان، مسیحیت گنوسی، ملیت ایران، و کمونیسم مزدك ـ همگی سر برداشته و فعالیت آغاز کرده بودند و دربارة قرآن مجادله میکردند. یک شاعر ایرانی 1- علناً گفت که شعر وي از قرآن برتر است، و به جرم این سخن سرش را بریدند (168 هـ ق، 784م). ظاهراً بناي اسلام که بر قرآن تکیه داشت لرزان شده بود، ولی در این بحران سخت سه عامل اساسی پیروزي نهایی اهل سنت را تأمین کرد: محافظه کاري خلیفه که به دین علاقه داشت، قدرت نگهبانان ترك، و دلبستگی طبیعی مردم به عقاید موروث. وقتی به سال 234 هـ ق (847م) متوکل به خلافت رسید، از مردم و از ترکان کمک خواست؛ ترکان، که تازه به مسلمانی انس گرفته بودند و با ایرانیان کینه داشتند و از فکر یونانی به دور بودند، با همۀ نیروي خود به تأیید سیاست دولت، که یاري دین به نیروي شمشیر بود، قیام کردند. متوکل آزاد فکري مقید مأمون را از میان برداشت و فرمانهاي وي را منسوخ کرد؛ معتزله و دیگر بدعتگذران را از مناصب دولت و کار تعلیمات برکنار کرد؛ تظاهر به عقاید مخالف اهل سنت را در ادبیات و فلسفه ممنوع داشت؛ و، به موجب قانونی، همه را به این اعتقاد که قرآن مخلوق نیست و موجود ازلی است مکلف ساخت. شیعیان را در فشار گذاشت و قبر حسین ع[ ] را در کربلا ویران کرد (236 هـ ق، 851م). متوکل فرمان منسوب به عمر بن خطاب را، که بر ضد مسیحیان بود و هارون آن را شامل یهودیان نیز کرده بود (191 هـ ق، 807 ( م اما اجرایش کمی پس از صدور متوقف مانده بود، تجدید کرد (236 هـ ق، 850م) . یهودیان و مسیحیان مکلف شدند لباس از رنگ معین داشته باشند تا از مردم دیگر شناخته شوند، و هم میبایست بر آستین بردگان خود وصلۀ رنگین بدوزند و جز بر استر و خر سوار نشوند و یک مجسمۀ چوبی از شیطان بر در خانۀ خود بیاویزند. متوکل فرمان داد تا همۀ کنیسه ها و کلیساهاي نوبنیاد را ویران کنند؛ افراشتن صلیب را در تشریفات و مراسم مسیحی ممنوع داشت، و مسیحیان و یهودیان را از تعلیم در مدرسه هاي اسلام محروم کرد.

انعکاس این کار در نسل بعد به صورتی ملایم آشکار شد. گروهی از علماي سنی شجاعانه ابراز داشتند که در جدال مذهبی حکم منطق را میپذیرند، و داوطلب شدند که صحت ایمان دینی را به وسیلۀ عقل اثبات کنند. این «متکلمان» در اسلام همانند فیلسوفان مدرسی اروپا در قرون وسطی بودند و، همچون موسی بن میمون یهودي در قرن دوازدهم و توماس آکویناس مسیحی در قرن سیزدهم، میکوشیدند تا عقاید دینی را با فلسفۀ یونان توافق دهند. ابوالحسن اشعري (260 – 324 هـ ق، 873 – 935 ( م ، که مدت ده سال مبادي معتزله را به مردم آموخته بود، در چهل سالگی از آنها برگشت و حربۀ ایشان یعنی همان منطق را برضد خودشان به کار بست، و مجادلات وي، که در پیروزي عقاید اهل سنت اثر فراوان داشت، چون سیلی نیرومند بر ضد معتزله به راه افتاد. ابوالحسن به مبدأ جبریان ایمان قوي داشت؛ میگفت خدا در ازل همۀ اعمال و حوادث را مقدر کرده است، علت همه چیز است، مافوق قوانین و اخلاق است دربارة مخلوق خویش هر چه خواهد کند، و اگر همۀ مردم را به جهنم افکند به هیچ وجه خطا نیست. همۀ سنیان از جدال منطقی در کار دین خشنود نبودند، و بسیاري از ایشان پیرو اصل «بی چونی» شدندـ «انسان میبایست مؤمن باشد و نپرسد که اساس ایمان چون است » . غالب علماي دین در جزئیات عقیدهاي که اساس آن را بیگفتگو مسلم داشته بودند مناقشه میکردند .

بدین سان، موج فلسفه در بغداد آرام شد، ولی در همان وقت در دربارهاي کوچک اسلام به جنبش آمد. سیفالدوله، در حلب، خانهاي به ابونصرفارابی بخشید. فارابی نخستین ترك بود که در فلسفه شهرت یافت؛ وي در فاراب ترکستان زاده شد، در بغداد و حران از معلمان مسیحی منطق آموخت، و کتاب فیزیک ارسطو را چهل بار و کتاب دربارة روح را دویست بار خوانده بود. در بغداد به زندقه متهم شد و لباس صوفیان پوشید و روش ایشان گرفت و چون پرندگان به سر میبرد. به گفتۀ ابن خلکان، «از همه کس به دنیا بیعلاقهتر بود و به کار و به مسکن اعتنا نداشت » . سیف الدوله از احتیاجات او پرسید؛ فارابی گفت که روزانه چهار درم (دو دلار) او را بس است. امیر همین مبلغ از خزانه براي او مقرر داشت: و به همان قناعت میکرد تا درگذشت.

از مؤلفات فارابی سی و نه کتاب به جاست که غالب آن شرح و حاشیۀ نظریات ارسطوست. در کتاب احصاءالعلوم همۀ علوم عصر خویش را از زبانشناسی، منطق، ریاضیات، فیزیک، شیمی، اقتصاد، و سیاست باختصار آورده است. به این سؤال، که بعدها مایۀ هیجان فیلسوفان مسیحی شده بود، که آیا کلی (یعنی جنس، نوع، یا صفت) مستقلا و خارج از جزئیات وجود دارد، صریحاً جواب منفی داد. او نیز چون دیگران فریب الاهیات ارسطو را خورد و آن استاگیري سرسخت را به یک مرد صوفی مبدل کرد. عمرش دوام یافت تا شور فلسفیش فرو نشست و به قواعد دین تمکین کرد. در جوانی تمایلات شکاکی داشت و بعد سیر مراحل کرد و، به کمک براهینی که ارسطو در اثبات خدا آورده بود و سه قرن پس از فارابی مورد استفادة توماس آکویناس قرار گرفت، وصف مفصلی دربارة خالق به قلم آورد و گفت حدوث یک سلسله حوادث ممکن الوجود قابل تصور نیست، مگر آن را در آخر کار به واجب الوجودي نسبت دهیم. وجود یک سلسله علل، مستلزم وجود علت اولی است، و یک سلسله حرکت متوالی را در آخر محرکی مییابد که غیر متحرك باشد، و تعداد اشیا و حرکات مستلزم وحدت علت است. هدف نهایی فلسفه، که کاملا بدان نتوان رسید، معرفت علت اولی است، و بهترین طریق وصول بدان، تزکیۀ نفس است. گفتار فارابی نیز دربارة خلود چون گفتار ارسطو پیچیده و نامفهوم است. وي به سال 339 هـ ق (950 ( م در دمشق درگذشت .

از جملۀ مؤلفات فارابی که به جا مانده آراي اهل المدینۀالفاضله است. قدرت ابتکاري که فارابی در این کتاب به کار برده شگفت انگیز است؛ در آغاز کتاب، قانون طبیعت را پیکار دایم موجود زنده بر ضد کاینات دیگر میشمارد، مانند هابز که میگوید همۀ اشیا با همدیگر در ستیزند. سپس فارابی گوید که هر موجود زنده عاقبت به این نتیجه میرسد که سایر موجودات زنده وسایلی هستند که به کمک آنها مقاصد خود را انجام تواند داد؛ آنگاه متذکر میشود که مردم بدگمان از این مقدمه نتیجه میگیرند که در این پیکار اجتناب ناپذیر عاقل آن است که بهتر از همه بتواند دیگران را مطیع ارادة خویش کند و بیشتر از همه مقاصد خود را به عمل آرد. بنابراین، اجتماع انسانی چگونه از قانون جنگل پدید آمده است؟ از سخنان فارابی معلوم میشود بعضی فیلسوفان مسلمان که در این زمینه بحث کردهاند داراي افکاري نظیر روسو و معتقداتی همانند نیچه بودهاند. بعضی گفتهاند اجتماع در آغاز کار از آنجا پدید آمد که گروهی از افراد بر این نکته توافق کردند که براي ادامۀ بقاي خویش بناچار باید بعضی قیود زاییده از عادت و قانون را بپذیرند. بعضی دیگر این «قرارداد اجتماعی» را به استهزا گرفتهاند که هرگز در تاریخ جهان چنین توافقی نبوده است، و بتأکید گفتهاند که اجتماع و دولت از آنجا پدید آمد که نیرومندان ضعیفان را زیر تسلط خویش آوردند. به عقیدة این دسته از پیروان نیچه، دولتها نیز وسایل رقابتند و طبیعی است که براي بسط قدرت و تأمین سلامت خود با همدیگر پیکار کنند. به پندار آنها، جنگ طبیعی است و ناچار باید رخ دهد و این پیکارها میباید با قانون ازلی طبیعت، که زور حق واقعی است، هماهنگ باشد. فارابی با این فکر مخالف است و خواستار جامعهاي است که از ١٩۴١ اعمال قدرت و ستیز و حسد دور، و بر عقل و ایثار و محبت استوار باشد. فارابی بحث خویش را با دعوت به ایجاد سلطنتی بر اساس عقیدة نیرومند دینی با موفقیت به پایان میبرد.

به سال 360 هـ ق (970 ( م شاگرد یکی از شاگردان فارابی در بغداد انجمنی از علما بنیاد کرد که، به نام مؤسس آن، انجمن سجستانی خوانده شد. هدف انجمن بحث در مسائل فلسفی بود؛ از اصل و نژاد اعضا نمی پرسیدند و همۀ کوشش آنها به تحقیق در منطق و فرضیۀ معرفتشناسی صرف میشد. وجود انجمن معلوم میدارد که در پایتخت دولت اسلامی شوق بحث علمی و فلسفی سستی نگرفته بود. مهمتر و مؤثرتر از آن انجمن اخوان الصفا بود که در واقع یک انجمن سري مرکب از عالمان و فیلسوفان به شمار میرفت و به سال 373 هـ ق (983 ( م در بصره بنیاد گرفت. پیدایش اخوان الصفا از آنجا بود که این «اخوان» از مشاهدة ضعف خلافت اسلام و فقر و فساد اخلاق مسلمانان متأسف بودند و میخواستند نیروي مسلمانی را از لحاظ اخلاقی و روحی و سیاسی تجدید کنند، و پنداشتند که این کار به کمک ترکیبی از فلسفۀ یونانی و مسیحی و تصوف اسلامی و عقاید سیاسی شیعه و شریعت اسلام انجام تواند گرفت. دوستی را عبارت از همکاري صاحبان مواهب و فضایل مختلف میدانستند، که هر دسته براي رفع نیاز جامعه آنچه را دسته هاي دیگر نداشت فراهم کند. به عقیدة آنها کشف حقیقت از راه اجتماع عقول آسانتر از تفکر فردي بود؛ بدین جهت، محرمانه گرد میآمدند و با آزادي کامل و ادب و وسعت نظر از همۀ مشکلات اساسی زندگی بحث میکردند. عاقبت، انجمن همۀ تحقیقات خود را در 51 رساله جا داد و خلاصۀ علوم طبیعی و دینی و فلسفی را ضمن آن آورد. یکی از مسلمانان اسپانیا، ضمن سفر به خاور نزدیک، به سال 391 هـ ق (1000 ( م به این رسایل علاقهمند شد و آن را فراهم آورد و نگاه داشت .

در رسایل اخوان الصفا، که بالغ بر 134 1 ‘صفحه میشود، توضیح علمی جزر و مد، زلزله، خسوف و کسوف، امواج صوتی، و بسیاري دیگر از مسائل طبیعی هست؛ علم احکام نجوم و کیمیاگري را نیز صریحاً پذیرفتهاند؛ و احیاناً از جادوگري و علم اعداد سخن گفتهاند. عقاید دینی رسایل، مانند بیشتر نوشته هاي متفکران اسلام، با گنوستیسیسم و فلسفۀ نوافلاطونی رابطۀ نزدیک دارد. میگویند عقل فعال «( لوگوس» حکمت) از علت اولی، یعنی خدا، به وجود میآید، و دنیاي اجسام و نفوس از این عقل فعال هستی مییابد؛ همۀ چیزهاي مادي به وسیلۀ نفس موجود میشوند و به کمک آن عمل میکنند. نفس همچنان نگران و آشفته است تا به عقل فعال یا نفس جهان یا نفس کلی واصل شود. براي این وصول، نفس باید کاملا تزکیه شود؛ اخلاق، فن تزکیۀ نفس است؛ علم، فلسفه، و دین وسیلۀ حصول آن. باید، در راه تزکیۀ نفس، در امور عقلانی چون سقراط، در احسان به همۀ خلق خدا چون مسیح، و در بزرگی و تواضع چون علی ع[ ] باشیم. وقتی عقل به وسیلۀ معرفت آزاد شد، باید آزادي خویش را احساس کند و با فلسفه خو گیرد و عبارات قرآن را، که متناسب با فهم بدویان عاري از فرهنگ صحرانشین است، تأویل کند. میتوان گفت که این پنجاه و چهار رساله از همۀ توضیحاتی که دربارة ف کر اسلامی در عصر عباسی به ما رسیده کاملتر است و از همۀ رسایل دیگر در این زمینه منظمتر. عالمان بغداد این رسایل را الحادآمیز دانستند و به سال 545 هـ ق (1150 ( م آنها را سوختند. مع ذلک، این مجموعه همچنان دست به دست میرفت و در فلسفۀ اسلام و یهود نفوذي عمیق داشت، و اثر آن را در نوشته هاي غزالی، ابن رشد، ابن جبرون، و یهودا هالوي میتوان دید. معري، شاعر فیلسوف، نیز تحت نفوذ آن بود، و شاید در ابن سینا نیز، که در زندگی کوتاه خود در اندیشۀ عقلانی و اصالت نظر و عمق تفکر اخوان الصفا پیشی گرفت، بی اثر نبود. ١٩۴٢

ابن سینا به این قانع نبود که در طبیعیات سرآمد، و در طب مرجع بلند آوازة عصر خویش باشد. بدون تردید، وي این نکته را دریافته بود که شخص دانشمند تا فیلسوف نباشد، دانشش به کمال نمیرسد. خود او نقل میکند که کتاب مابعدالطبیعهي ارسطو را چهل بار خواند و نفهمید، و عاقبت، وقتی به کمک شرح فارابی این کتاب را فهمید، بسیار خوشحال شد و خدا را سپاس گفت و به خیابان رفت و صدقه داد. وي تا آخرین ایام عمر همچنان به فلسفۀ ارسطو پایبند بود و، در کتاب قانون، ارسطو را فیلسوف مطلق میخواند، و این کلمهاي است که در لاتینی مرادف کلمۀ ارسطو شده است. ابن سینا فلسفۀ خویش را در کتاب شفا شرح داد، و آنگاه در کتاب نجات خلاصه کرد. وي عقلی منطقی داشت و به تعریفات دقیق اهمیت میداد. به این سؤال، که مدتهاي دراز علماي قرون وسطی را به خود مشغول داشته بود، که آیا کلیات یا انتزاعیات (چون انسان، فضیلت، و سرخی) مستقل از جزئیات حقیقی وجود دارد، جواب میگوید 1 ( :کلیات، چون مثل افلاطون، «پیش از اشیا» در ذهن خدا هستند و اشیا از روي آن به وجود میآیند؛ 2 (و «در اشیا» هستند، و در آنجا تجلی پیدا میکنند و تمثیل مییابند؛ 3 (و «بعد از اشیا»، به صورت اندیشه هاي انتزاعی در ذهن انسانی وجود دارند؛ ولی، در عالم، منفصل از اشیاي جزئی وجود ندارد. از پس یک قرن جدل و مناقشه، آبلار و آکویناس نیز همین جواب را دادند.

در حقیقت، فلسفۀ مابعدالطبیعۀ ابن سینا خلاصۀ مطالبی است که متفکران لاتینی دو قرن پس از زمان وي بدان رسیدند و توانستند مذاهب مختلف مسیحی را در فلسفۀ مدرسی هماهنگ کنند. وي در آغاز کار با کوشش فراوان شرح مفصلی از مذهب ارسطو و فارابی دربارة هیولی و صورت، علل اربعه، ممکن و واجب، و کثرت و وحدت میدهد و این قضیه را که کثرت ممکن متغیر ـ کثرت اشیاي فانی ـ از واحد واجب الوجود نامتغیر به وجود میآید مایۀ شگفتی میداند و، مانند فلوطین، براي حل این مشکل، میان ممکن و واجب واسطهاي فرض میکند. این واسطه عقل فعال است که در موجودات علوي و مادي و انسانی ساري است و نفس نامیده میشود. آنگاه در قضیۀ انتقال خدا از عدم به خلقت و توافق آن با تغییر ناپذیري ذات الاهی به مشکل برمیخورد، و چون ارسطو قایل به قدم جهان مادي میشود. چون میداند که این جواب مایۀ اعتراض متکلمان خواهد شد، راه حل میانهاي را که غالباً فیلسوفان مدرسی بدان متوسل شدهاند پیشنهاد میکند. به موجب این راه حل، وجود خداوند بر وجود جهان تقدم ذاتی دارد نه زمانی، یعنی این تقدم در مرتبه و جوهر و علیت است، و خود جهان در هر لحظه به علت مبقیه، که همان خداست، احتیاج دارد. به گفتۀ ابن سینا، همۀ موجودات، حتی افلاك، ممکن الوجودند. و چون وجودشان واجب نیست، ناچار براي وجود آن علتی باید که بر آن مقدم باشد؛ بدین جهت، تفسیر وجود ممکنات با مراجعۀ سلسله علل به واجب الوجود، یعنی واحد قائم به ذات که علت اولاي همۀ موجودات است، میسر میشود. تنها خدا موجود به ذات، وجودش عین ماهیت، و واجب الوجود است. اگر وجود او نبود، هیچ یک از ممکنات وجود نمییافت و عالم نیز وجود نداشت. چه، وجود عالم به ذات خود نیست. خدا ماده نیست، بلکه از جسم میراست، و چون عقل است، از همه جهت یکی است و ترکیب و دویی در آن نیست؛ و چون همۀ مخلوق را عقلی هست، بالضروره خالق آن نیز عاقل است، و این عقل اول چیزها را ـ گذشته و حال و آینده را ـ نه در زمان و نه بتوالی، بلکه یکجا و یکباره ادراك میکند. حدوث اشیا نتیجۀ ظهور فکر بیزمان در زمان است؛ ولی افعال و حوادث مستقیماً از خدا به وجود نمیآیند، بلکه اشیا در نتیجۀ حکمت علل غایی درونی تکامل مییابند ـ در ذات آنها مقاصد و اغراضشان ضبط است. بنابراین، خدا مسئول شرنیست؛ بلکه شر غرامتی است که در قبال اختیار میپردازیم، و ممکن است شر جزئی از لحاظ کلی خیر باشد .

وجود نفس با ملاحظۀ مستقیم باطنی معلوم است. نفس به این دلایل غیر مادي است: بسادگی همین طور درکش ک می نیم؛ و افکار ما بوضوح از اعضاي ما جدا هستند؛ نفس مبدأ حرکت ذاتی و نمو جسم است؛ ستارگان نیز به ١٩۴٣ همین معنی نفس دارند؛ «همۀ کاینات جلوهاي از مبدأ عام حیات است » . جسم به خودي خود نمیتواند علت چیزي شود؛ علت همۀ حرکات آن نفس است که در آن حلول کرده است. هر نفس و هر عقلی مقداري آزادي و قدرت خلق و ابداع نظیر آزادي و قدرت علت اول دارد، چون نفس و عقل تجلیلی از آن علت اول است. نفس پاك پس از مرگ به عقل کلی واصل میشود، و سعادت نیکوکاران نیز چیزي جز این نیست.

ابن سینا کوشش فراوان کرده است تا نظریات فلسفی را با عقاید عامۀ مسلمانان توافق دهد. وي نه مثل لوکرتیوس بود که بخواهد دین را به خاطر فلسفه از میان ببرد، و نه مثل غزالی که یک قرن بعد از ابن سینا آمد و میخواست فلسفه را به خاطر دین نابود کند؛ بلکه وي همۀ قضایا را تنها به روش عقلی و کاملا مستقل از قرآن مورد بحث قرار د می هد؛ وحی را براساس قوانین طبیعت توضیح میدهد، ولی با تأکید میگوید که وجود انبیا براي مردم لازم است تا قوانین اخلاق را به صورت استعاره و مجاز، که قابل فهم مردم باشد و در آنها مؤثر افتد، توضیح دهند. بدین معنی، پیامبر فرستادة خداست که اساس نظام اخلاقی و اجتماعی را استوار میکند. به همین دلیل بود که پیامبر از معاد جسمانی سخن میگفت و احیاناً بهشت را به صورت مادي وصف میکرد. فیلسوف ما در خلود جسمانی تردید دارد و معتقد است که پیامبر اگر بهشت را فقط به صورت روحانی وصف میکرد، مردم به او گوش نمیدادند و از آنها یک ملت نیرومند و منظم به وجود نمیآمد. کسانی که میتوانند خدا را براساس محبت آزاد فارغ از امید و بیم عبادت کنند انسان کاملند، ولی این مرحلۀ عالی را براي همۀ پیروان خود فاش نمیکنند، بلکه فقط با کسانی که عقلشان کامل است و نفوسشان اوج گرفته از آن سخن میگویند .

کتاب شفا و قانون ابن سینا اوج کمالی است که تفکر قرون وسطی بدان دست یافته است، و در تاریخ تفکر انسانی پایگاهی شامخ دارد. وي در غالب مباحث خود از ارسطو و فارابی مایه میگیرد، درست همان گونه که ارسطو تحت تأثیر افلاطون بود. اما این قضیه از منزلت او نمی کاهد، تنها ساکنان تیمارستان به مقام ابداع کامل میرسند و از عقل دیگران مایه نمیگیرند. بعضی از سخنان ابن سینا به نظر عقل ممکن الخطاي ما یاوه و پوچ میرسد، ولی همین قضیه دربارة گفتار افلاطون و ارسطو نیز صادق است؛ یاوهاي نیست که در مؤلفات فلاسفه نتوان یافت. ابن سینا بلندنظري علمی و قدرت نقد و تحلیل بیرونی را ندارد و اشتباهات وي از بیرونی بیشتر است، زیرا مادام که زندگی چنین کوتاه است، تحقیقاتی که بر اساس مطالعات دیگران استوار باشد ناچار چنین غرامتی خواهد داد. ابن سینا در وضوح اسلوب، شیوة جاندار، و قدرتی خاص که افکار مجرد را به وسیلۀ قصه هاي توضیحی و اشعار روشن میکند، و نیز در وسعت افق علمی و فلسفی، از همگنان خود ممتاز است. نفوذ وي بسیار دامنهدار بود و از دیار مشرق گذشت و به اسپانیا رسید و در فلسفۀ ابن رشد و موسی بن میمون اثر گذاشت و به دنیاي مسیحی لاتینی و فیلسوفان مدرسی نیز رسید. فراوانی افکار ابن سینا در فلسفۀ آلبرتوس ماگنوس (کبیر) و توماس آکویناس حیرت انگیز است؛ راجر بیکن او را «بزرگترین استاد فلسفه، بعد از ارسطو» لقب میدهد. آکویناس، که از ابن سینا با احترامی چون افلاطون سخن آورده، در این زمینه، چنانکه معمول اوست، مجامله نکرده است.

با مرگ ابن سینا تقریباً عصر فلسفۀ اسلامی نیز در مشرق به سر رسید، زیرا تمایلات سنیگري سلجوقیان، بیم رجال دین از افکار جسورانۀ فلسفی، و پیروزي تصوف غزالی خیلی زود اندیشۀ فلسفی را از میان برد. متأسفانه اطلاعات ما دربارة سه قرنی که فکر اسلامی در اثناي آن شکوفا شد (133 ـ 442 هـ ق، 750 ـ 1050 ( م بسیار ناقص است؛ زیرا هزاران نسخۀ خطی عربی در علوم و ادبیات و فلسفه همچنان در کتابخانه هاي دنیاي اسلام نهان مانده است. تنها در استانبول سی کتابخانه در مسجدها هست که از نسخه هاي خطی آن اندکی منتشر شده است. در قاهره، دمشق، ١٩۴۴ موصل، بغداد، و دهلی مجموعه هاي فراوانی هست که حتی فهرستی براي آن تنظیم نشده است. در اسکوریال، در مجاورت مادرید، کتابخانۀ مفصلی است که هنوز نسخه هاي خطی آن را در علوم و ادبیات دین و فلسفۀ اسلام شمارش نکردهاند. اطلاعاتی که دربارة ثمرات فکر اسلامی در این سه قرن داریم اندکی از باقیماندة آثار آنهاست، و این نیز مختصري از محصول قریحۀ آنها بوده است، و آنچه در این صفحات آوردیم از دریاي مواریث اسلام فقط قطرهاي بود. اگر علما این میراث فراموش شده را کشف کنند، به احتمال قوي قرن دهم مشرق اسلامی را در تاریخ عقل انسانی باید یکی از قرون طلایی تاریخ خواند .

V – تصوف و بدعت

دین و فلسفه در مرحلۀ بالا، در معنی وحدت کاینات و مطالعۀ آن، به یکدیگر میرسند. نفس انسانی وقتی در راه بحث به روش عقل و منطق نمیرود، یا در کار وصول از کثرت به وحدت یا از موجود حادث فرد به کلی عام وا میماند، از راه محو و فناي نفس فردي در نفس کلی به این رؤیا تواند رسید. جایی که علم و فلسفه عاجز میشوند و عقل محدود و نارساي انسان در مقابل نامتناهی سرگشته و حیران میماند، ایمان میتواند او را تا پیشگاه عزت خداوند بالا برد، به شرط آنکه در راه زهد و ریاضت و عبادت و تجرد از هوسهاي خودپرستانه و افناي کامل جزء در کل کوششی منظم و سرسخت کند .

تصوف اسلامی ریشه هاي فراوان دارد که ریاضت کشی مرتاضان هندي، گنوستیسیسم مصر و شام، مباحث نو افلاطونی یونانیان متأخر، و نفوذ راهبان مسیحی که در همۀ قلمرو اسلام پراکنده بودند از آن جمله است. در جهان اسلام، مانند دنیاي مسیحی، یک اقلیت پرهیزکار بود که نمیخواست دین با وسایل و مقاصد دنیاي اقتصاد هماهنگ شود. تجمل پرستی خلفا، وزیران، و تاجران را تقبیح میکرد و مسلمانان را به تجدید سادگی ابوبکر و عمر میخواند؛ فکر وجود هر قسم واسطهاي را میان انسان و خدا انکار داشت؛ و حتی مراسم دقیق نماز به نظرشان مانعی بود که میان انسان و تعالی روح، که در نتیجۀ رهایی از همۀ مشاغل دنیوي به شهود ذات والاي خدا میشتابد، حایل تواند شد؛ وقتی روح به این مرحله میرسد، به دیدار جمال سرمدي نایل میآید و با آن یکی میشود. نهضت تصوف عمدتاً در ایران رونق یافت، شاید موجب آن مجاورت با هندوستان، نفوذ مسیحیان در جندیشاپور، و نیز افکار و معتقدات نوافلاطونی یونان باشد که در سال 529 میلادي از آتن فرار کرده و در ایران مقام گزیده بودند. کلمۀ صوفی، که به همۀ زاهدان مسلمان اطلاق میشود، مایه از صوف دارد که به معنی «پشم» است؛ زیرا این گروه پارچه هاي سادة پشمین به تن میکردند. در صف صوفیان اشخاص مؤمن علاقهمند به مبادي تصوف، شاعران معروف، طرفداران وحدت وجود، زاهدان، حقهبازان، و مردانی که زنان متعدد داشتند به هم آمیخته بودند. مبادي صوفیان به اختلاف زمان و محیط تفاوت داشت. به گفتۀ ابن رشد، صوفیان میگفتند اگر قلوبشان از همۀ علایق جسمانی پاك شود و منحصراً به خدا توجه کنند، معرفت الاهی در آن قرار خواهد گرفت. ولی بسیاري از صوفیان میخواستند از طریق اشیاي خارجی به خدا واصل شوند، و میگفتند که همۀ کمال و جمال موجود در دنیا از آنجاست که خدا در آن تجلی کرده است. یکی از صوفیان گفته بود «: وقتی صداي جانور، نغمۀ خفیف برگ درختان، و زمزمۀ آب و وزش باد را میشنوم، به یاد میآورم که اینهمه شاهد وحدانیت خداست، و او سبحانه همتا ندارد » . در واقع، به اعتقاد صوفی، این اشیاي پراکنده به برکت نیروي الاهی وجود یافتهاند و دوام هستی آنها از روح خداست که در آنها مکنون است. بنابراین، خدا همه چیز است، و صوفیان تنها به گفتن لا اله الا االله اکتفا نمیکنند، بلکه میگویند که در حقیقت موجودي جز او نیست؛ بنابر این هر کسی خداست، و صوفی بی پرده و صریح میگوید که او خود ذات الاهی است.

بایزید بسطامی گفته بود «: من خودم خدا هستم و خدایی به جز من نیست، مرا بپرستید » . حسین بن منصور حلاج گوید «: من آن کسم که شیفتۀ اویم، و کسی که شیفتۀ اویم من است. ما دو روحیم که به یک پیکر رفتهایم؛ اگر مرا ببینی او را دیدهاي، و اگر او را ببینی ما را دیده » .اي و همو گوید «: من غرق کنندة قوم نوح و هلاك کنندة قوم عادم. … من خدایم » . حلاج را به سبب این سخنان مبالغه آمیز دستگیر کردند، صد تازیانه زدند، و در آتش سوزانیدند. پیروانش ادعا میکردند که پس از مرگش تا مدتی او را دیده و با وي سخن گفتهاند. بسیاري از صوفیان نیز او را ولی خاص شمردند.

صوفی، چون هندو، عقیده دارد که کوششی سخت در راه تزکیۀ نفس باید تا پرده را از پیش انسان بردارد و به عالم فیض و الهام اوج گیرد؛ تزکیۀ نفس به وسیلۀ از خودگذشتگی در کار عبادت، تأمل و مشاهده و تفکر، اطاعت مرید از مراد، و تجرد کامل از همۀ علایق جسمانی ـ حتی علاقه به نجات یا اتحاد صوفیان با ذات الاهی ـ حاصل میشود. صوفی کامل خدا را به خاطر خدا دوست دارد، نه به امید ثواب یا از بیم عقاب. ابوالقاسم قشیري در این زمینه گفته است «: بخشنده از بخشش بهتر است » . معمولا صوفی ریاضت را وسیلۀ کشف حقیقت اشیا میکند. بعضیها نیز میخواهند از این راه صاحب کرامات شوند و بر طبیعت تسلط یابند. ولی همیشه ریاضت وسیلۀ اتحاد با ذات خداست، و هر که خویشتن را در این وحدت فنا کند به نزد صوفیان انسان کامل نامیده میشود. به اعتقاد صوفیان هر که به این مرحله رسید مافوق قوانین است و حتی مکلف به اداي فریضۀ حج نیست. یکی از صوفیان در این باب گوید «: همۀ چشمها به کعبه نگران است، اما دیدگان ما نگران چهرة محبوب است » . صوفیان تا قرن یازدهم مثل همۀ مردم میزیستند و احیاناً با خانواده و فرزندان خود به یک جا بودند و براي تجرد از لحاظ اخلاقی اهمیتی قایل نبودند. ابوسعید در این زمینه گفته است «: ولی حقیقی، میان مردم راه میرود، با آنها غذا میخورد و میخوابد، در بازارها میخرد و می کن فروشد، و در مجالس شرکت می د، و یک لحظه خدا را فراموش نمیکند » . صوفیان با دیگران به جز سادگی معیشت و تقوا و خشوع تفاوتی نداشتند و از این جهت همانند گروه مذهبی انجمن دوستان یا کویکرز مسیحی بودند. گاه و بیگاه به سوي شخصی پرهیزکار و پارسا میشتافتند یا براي نماز و دعاي جمعی گرد میآمدن . د مجالس ذکر که در نزد صوفیان اهمیت بسیار یافت از قرن دهم آغاز شد. بعضی از صوفیان نیز از جهان گوشه گرفتند و به آزار خویش پرداختند؛ ولی ریاضت در آن روزگار نادر بود و مردم آن را تأیید نمیکردند. عنوان ولی، که در صدر اول اسلام نبود، در میان صوفیان رواج یافت؛ از آن جمله رابعۀ عدویۀ بصري بود (99 – 185 هـ ق، 717 – 801 ( م که جوانی برده بود و مالک وي هنگام نماز شب هالۀ نوري به دور سرش دیده و آزادش کرده بود. رابعه شوهر نکرد و با زهد و از خودگذشتگی و نکوکاري روزگار میگذرانید. یک بار از او پرسیدند «: آیا از شیطان تنفر داري؟» گفت: «محبت خدا براي من فرصت تنفر از شیطان نگذاشته » . این مناجات صوفیانۀ معروف را از او روایت کردهاند «: خدایا، اگر ترا از بیم جهنم عبادت کردهام، مرا به آتش بسوزان یا اگر به طمع بهشت عبادت کردهام، بهشت را بر من حرام کن؛ اما اگر ترا فقط به خاطر تو عبادت کردهام، مرا از مشاهدة روي خود محروم نکن. خدایا، هر چه نیکی در این دنیا براي من مقدر کردهاي به دشمنان خود ده و هر چه در بهشت براي من مقرر کردهاي به دوستان خود ده که من رو جز به سوي تو ندارم » . از جمله صوفیان ابوسعید ابوالخیر را، که شاعر و هم از اولیاست، یاد میکنیم (357 ـ 440 هـ ق، 967 ـ 1049م) . وي در میهنه از بلاد خراسان زاده شد، و با ابن سینا دیدار کرد. گویند که دربارة آن فیلسوف گفته بود: « هر چه او می داند ما میبینیم ». در کودکی به ادبیات دلبسته بود. خود او نقل میکند که سی هزار بیت از شاعران جاهلیت را به خاطر سپرده بود. وقتی بیست و شش ساله بود، در مجلسی، ابوعلی در اطراف این آیه که گوید «: قل االله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون» یعنی «بگو آن خداست، و بگذار به بازیچۀ خود فرو روند» توضیحاتی ١٩۴۶ میداد. ابوسعید همینکه این آیه را شنید خدا در ایمان را بر او بگشود، گویی از خویشتن جدا شد؛ همۀ کتابهاي خود را بسوخت و به گوشۀ خانه شد و هفت سال در آنجا نشسته بود و نام خدا میگفت. تکرار نام خداوند در نظر صوفیان مسلمان وسیلۀ مطلوب «فنا» بود که به کمک آن صوفی در حال وجد از خویشتن برون میشد. ابوسعید طرق دیگري از زهد و ریاضت بر این بیفزود: به جز یک پیراهن نمیپوشید و جز به هنگام ضرورت سخن نمیگفت و فقط موقع غروب چیزي میخورد؛ غذایش پاره نانی بود و هرگز بر بستري نخفت. در دیوار خانه حفرهاي به اندازة قامت خویش پدید آورد و غالباً خود را در آنجا محبوس میکرد و گوشها را میبست که صداي خارج بدو نرسد؛ بعضی شبها خویشتن را با ریسمانی از سر در چاه آویزان میکرد و اگر گفتار پدر او را بپذیریم، در آن حال یک قرآن را ختم میکرد. مدتها به خدمت صوفیان دیگر بود، براي آنها گدایی میکرد و نظافت اطاق ایشان را بر عهده داشت. خود او نقل میکند که وقتی در مسجد بود، زنی از بالا زباله بر او ریخت و او ندایی میشنید که می گفت «: الیس االله بکاف عبده؟ (آیا بندة خدا را حمایت خدا کافی نیست؟ » ) در چهل سالگی به مرحلۀ شهود کامل رسید و مجلس گفتن آغاز کرد و گروهی از پرهیزکاران مخلص به دور او گرد آمدند. به گفتۀ خود او بعضی مستمعان چهرة خویش را به سرگین الاغش میآلودند تا برکت یابند؛ نفوذ وي در تصوف به جا ماند و خانقاهی براي درویشان بنیاد کرد و قواعدي براي خانقاه مقرر کرد که سرمشق صوفیان قرون بعد شد.

ابوسعید نیز چون قدیس آوگوستینوس به مردم میگفت وسیلۀ نجات رحمت خداست نه حسن عمل انسان. مقصود وي از نجات، آزادي معنوي بود نه دخول در بهشت. میگفت :

خدا درها را یکی پس از دیگري به روي انسان میگشاید. اول در توبه است، پس از آن در یقین گشوده میشود؛ هر که بدینجا رسید ناسزا و تحقیر را میپذیرد و منبع آن را به طور قطع میشناسد. … آنگاه خدا در محبت را بر او میگشاید و او پیوسته گوید «: دوست دارم .. .». آنگاه در توحید گشوده شود. … و بداند که خدا همه چیز است و همه چیز از اوست و به پرتو اوست .. . و «من» و «مال من» را بیجا شمارد، زیرا هوشها از او برفته و خاطرش آرام شده است .. . زیرا انسان از شر نفس نتواند گریخت مگر آن را بکشد. … نفس توست که از خدا دورت کند و گوید فلان و فلان مرا تهدید کردهاند و فلانی با من نکویی کرده است. همۀ اینها شرك به خداست؛ هیچ چیز مربوط به مخلوق نیست، بلکه همه چیز مربوط به خالق است. باید این را بدانی، وقتی این سخن گفتی بر آن استوار باش .. . . معنی استواري این است که وقتی گفتی «یکی» هرگز نگویی «دو تا . » … بگو خدا و بر این گفته استوار باش

این فکر هندي ـ امرسنی را در سخنانی که صحت انتساب آن مورد تردید است به ابوسعید نسبت دادهاند: از او پرسیدم «جمالت براي کیست؟» گفت «: براي من است که موجودي به جز من نیست، من عاشق و معشوق و عشق همه با همم، و آینه و دیدگان بینا منم » . چون مسلمانان دستگاه خاصی مانند مسیحیان نداشتند که این قهرمانان پارسا را تقدیس کنند، مردم آنها را مقدس ساخ تهاند. در قرن 12 میلادي احساسات مردم بر مقررات دین، که تقدس اولیا را یک قسم بتپرستی میشمرد، غلبه کرد. از جمله اولیاي پارسا ابراهیم بن ادهم (قرن هشتم؟) بود که لی هانت در قصیدة معروف خود او را ابو ابن ادهم نامیده است. پندار عامه براي اولیا نیروي خارق العاده قایل است. میگویند پرده از دیدگان ایشان برداشته شده و چیزها میبینند که مردم نتوانند دید و افکار را میخوانند و از حوادث دور مطلع میشوند. حتی در قدرت آنها مبالغه میشود؛ میگویند آنها میتوانند بیناراحتی آتش و شیشه را ببلعند و بدون آنکه بسوزند از آتش بگذرند، و روي آب راه بروند و در هوا پرواز کنند و مسافتهاي دراز را در یک لحظه طی کنند. دربارة ابوسعید قضایایی از قرائت افکار نقل میکنند که به غرابت، از حوادث ایام ما کمتر نیست. ١٩۴٧ بدین سان، به مرور ایام دین، که به تصور فلاسفه مصنوع کشیشان و کاهنان است، در نتیجۀ حاجات و عواطف و پندارهاي مردم تغییر شکل میدهد و یکتاپرستی پیامبران به صورت شرك مورد علاقۀ مردم جلوه میکند .

مسلمانان سنی صوفیان را در دایرة دین اسلام پذیرفتند و به عقاید و اقوال ایشان مجال فراوان دادند، ولی فرقه هاي بدعتگذار، که عقاید سیاسی و انقلابی را زیر پردة دین نهان کرده بودند یا به هرج و مرج اخلاقی دینی دعوت میکردند، مشمول این روش خردمندانه نشدند. از جملۀ این فرقه هاي انقلابی، که عقاید آن مخلوطی از دین و سیاست بود، اسماعیلیان بودند. پیش از این گفتیم که به گفتۀ شیعیان تا دوازده نسل در هر نسلی امامی از فرزندان علی ع[ ] هست، و این امام جانشین خود را، که عنوان امامت خواهد داشت، انتخاب میکند. بر این اساس امام ششم، و جعفر ع[ ] 2 امام جعفر صادق ]ع[ ، پسر خود، اسماعیل را به عنوان جانشین برگزید. گویند اسماعیل شرابخواره بود او را از امامت خلع کرد و موسی ع[ ] ، امام هفتم (امام موسی کاظم [(ع)]) ، را به جاي وي برگزید (حدود سال 143 هـ ق. 760م). بعضی شیعیان پنداشتند که نقض بیعت اسماعیل روا نیست و گفتند که او یا پسرش، محمد ]ع[ ، امام هفتم و ختم امامان است. این طایفۀ اسماعیلی قریب صد سال چندان اهمیتی نداشت تا عبداالله قداح پیشواي آن شد و مبلغان به بلاد اسلام فرستاد تا مردم را به عقیدة این فرقه دعوت کنند. پیش از آنکه مبتدي وارد فرقه شود او را قسم میدادند که اسرار فرقه را فاش نکند و از همه جهت مطیع اوامر پیشواي فرقه یا داعی الدعا باشد. تعلیمات آنها بر دو قسم بود: باطنی و ظاهري. به پیرو مذهب خود میگفتند که وقتی از هفت مرحله بگذرد حجابها از پیش وي برداشته میشود، و تعلیم با عقیدة مخفی را (که خدا همه چیز است) کشف میکند و مافوق عقیده و قانون میشود. در مرحلۀ هشتم به وي میگفتند که موجود اعلا را نمیتوان شناخت و هیچ کس عبادت او نتواند کرد. بسیاري از باقیماندگان نهضتهاي قدیم کمونیستی به فرقۀ اسماعیلیه پیوستند، براي آنکه اسماعیلیان میگفتند در یکی از دورانهاي آینده مهدیی ظهور میکند و مساوات و عدالت و محبت برادرانه را در جهان بسط میدهد. این فرقۀ اخوانی عجیب در جهان اسلام نیروي معتبر شد و روزگاري چند بر شمال افریقا و مصر استیلا داشت، خلافت فاطمی را پایه نهاد، و در اواخر قرن نهم نزدیک بود خلافت عباسی را نیز از میان بردارد.

وقتی عبداالله قداح به سال 261 هـ ق (874م) درگذشت، یک کشاورز عراقی به نام حمدان قرمط (ابن الاشعث) پیشواي اسماعیلیان شد و فعالیت فرقه را چنان بیفزود که مردم آسیا تا مدتی به انتساب وي اسماعیلیان را قرامطه مینامیدند. قرمط میخواست نیروي عرب را از پیش بردارد و امپراطوري ایران را تجدید کند؛ هزاران همدل و یاور نهانی به او پیوستند و قرمط مقرر کرد یک پنجم دارایی و درآمد خود را به ملکیت فرقه بدهند. بار دیگر عناصر انقلاب اجتماعی با نهضتی که به ظاهر یک قسم تصوف دینی مینمود، درآمیخت. قرمطیان زنان و اموال را مشترك میدانستند؛ کارگران را به اقتضاي حرفه به دسته هایی تقسیم میکردند، از مساوات عمومی سخن میگفتند و آیات قرآن را تأویل میکردند و به معنی مجازي میگرفتند. به مراسم دین و روزه بیاعتنا بودند و ابلهانی را که پرستشگر ضریح و سنگ بودند مسخره میکردند. کارشان چنان بالا گرفت که به سال 286 هـ ق (899 ( م بر ساحل باختري خلیج فارس دولت مستقلی بنیاد کردند و به سال 287 هـ ق (900 ( م سپاه خلیفه را شکستند و نابود کردند چنانکه فقط یکی از آن جمله زنده ماند. به سال 289 هـ ق (902 ( م به شام ریختند و تا دروازه هاي دمشق رسیدند. به سال 312) قهـ 924( م بصره و سپس کوفه را غارت کردند. به سال 318 هـ ق (930 ( م مکه را نیز چپاول کردند. و سی هزار کس از مسلمانان را کشتند و غنایم بسیار گرفتند که پردة کعبه و حجرالاسود از آن جمله بود . ولی این تندروي و آن پیروزیها نیروي نهضت را نابود کردند؛ مردم براي مقاومت با دعوتی که مالکیت و نظم عمومی را تهدید ١٩۴٨ میکردند متحد شدند. مبادي و روشهاي خشونت آمیز فرقه در قرن بعد به اسماعیلیان الموت انتقال یافت که به حشیشیه معروف شده اند

VI -ادبیات 

در اسلام در زندگی و دین حوادثی وجود داشت که همانند نمایشنامه مینمود، اما در ادبیات این قسم حوادث که ظاهراً با عقل سامی سازگار نیست موجود نبود، و نیز ادبیات اسلام، چون دیگر ادبیات قرون وسطی، رمان نداشت. بیشتر نوشته ها از آن نوع بود که مردم باید بشنوند تا اینکه آهسته پیش خود بخوانند. کسانی که به ایجاد کارهاي تخیلی میپرداختند نمیتوانستند ذهن خود را براي نوشتن قصه هاي پیچیده و حادثه دار تمرکز دهند. قصه هاي کوتاه، مانند اسلام یا آدم ابوالبشر قدیمی بود و مسلمانان ساده با شوق و علاقۀ اطفال بدان گوش میدادند؛ ولی علما آن را به صف ادبیات نمیبردند. معروفترین قصه هاي کوتاه داستانهاي بیدپاي و هزار و یکشب بود. داستانهاي بیدپاي در قرن ششم از هند به ایران آمد، به زبان پهلوي ترجمه شد، در قرن هشتم از پهلوي به عربی راه یافت. بعداً اصل سانسکریت آن از میان رفت و از روي متن عربی تقریباً به چهل زبان نقل شد .

مسعودي (متوفا به سال 346 هـ ق و 957 ( م در مروج الذهب و معادن الجوهر از یک کتاب فارسی به نام هزار افسانه یا هزار قصه، و ترجمۀ عربی آن الف لیله و لیله، سخن میگوید. تا آنجا که میدانیم این نخستین ذکري است که از کتاب هزار و یکشب در متون قدیم به عمل میآید. طرح کتاب، به طوري که مسعودي شرح داده، همان است که در الف لیله و لیله عربی مییابیم که یک سلسله داستانهاي قدیم هندي را، که قسمتی از آن در دنیاي شرق نیز رواج داشت، فراهم آورده بود و هر مجموعهاي با مجموعۀ دیگر اختلاف داشت، تا آنجا که نمیتوان به طور قطع گفت هر قصه که در الف لیلۀ کنونی هست جزو قصه هاي مجموعهاي که مسعودي از آن سخن میگوید موجود بوده است. کمی پس از سال 1700 میلادي یک نسخۀ ناتمام از الف لیله که تاریخ آن به پیش از 1536 نمیرسید، از شام براي آنتوان گالان، خاورشناس فرانسوي، فرستاده شد، و تخیلات عجیب قصه ها و توصیفی که از زندگی داخلی مسلمانان داشت و، محتملا پارهاي مطالب مبتذل آن، گالان را مجذوب کرد. گالان به سال 1704 میلادي نخستین ترجمۀ اروپایی هزار و یکشب را منتشر کرد. این کتاب توفیقی بیش از انتظار یافت و به همۀ زبانهاي اروپایی ترجمه شد، و کودکان همۀ ملل از سندباد بحري و چراغ علاءالدین، علی بابا و چهل دزد سخن همی گفتند. داستانهاي بیدپاي و داستانهاي هزار و یکشب از همۀ کتابهاي جهان به استثناي کتاب مقدس، که آن نیز یک کتاب شرقی است، بیشتر خواننده دارد.نثر ادبی اسلام صورتی از شعر است، زیرا ذوق عرب به احساس قوي متمایل است و ادبیات فارسی به سخن آراسته علاقه دارد. در زمانی که از آن سخن میگوییم هر دو قوم زبان عربی داشتند و به اقتضاي طبیعت آن نثر را قافیهدار میکردند، زیرا به موجب قواعد تصریف خیلی کلمات به حروف مشابه ختم میشد، و به این جهت نثر ادبی غالباً مسجع بود. واعظان و خطیبان و قصه سرایان به نثر مسجع تمایل داشتند. بدیع الزمان همدانی (متوفا به سال 398 هـ ق ، 1008م) مقامات خود را به همین روش نوشت. مقامات وي مجموعۀ سرگذشتهایی است که از زبان آشفتۀ بیسر و سامان، که ظرافت و هوش بیشتر از اخلاق نکو داشت، نقل میکند. در آن زمان عقول مردم خاور نزدیک، مثل همۀ مردم دیگر پیش از اختراع چاپ، زیر نفوذ مسموعات بود و به نظر بیشتر مسلمانان ادبیات قصیدهاي بود که بخوانند یا قصهاي که نقل کنند. قصیده را مینوشتند تا به صداي بلند یا به آواز خوانده شود، و در همۀ دیار اسلام همه کس از خلیفه تا کشاورز از استماع آن طربناك میشد . در میان مسلمانان نیز چون طبقۀ ساموراي ژاپن کمتر کسی بود که شعر نگوید. یکی از سرگرمیهاي عمومی طبقۀ متعلم این بود که یکی بیت شعري یا قطعهاي را که دیگري آغاز کرده بود تکمیل کند، یا به رقابت دیگران یک قطعۀ غنایی یا نکتۀ شعري به بدیه ه گوید. شاعران در ابداع وزن و قافیه هاي مشکل همچشمی داشتند؛ بسیاري از آنها به تفنن در وسط و آخر شعر قافیه میآوردند؛ اقسام وزن و قافیه در شعر فراوان شد و در پیدایش قافیه در شعر اروپایی مؤثر افتاد.

شاید در هیچ تمدن و به هیچ عصر حتی تمدن چین در ایام لی پو و توفو و تمدن وایمار، هنگامی که یکصد شارمند و ده هزار شاعر داشت، شماره و آثار شاعران به میزان تمدن اسلام در عصر عباسیان نرسیده باشد. ابوالفرج اصفهانی (284 – 356 هـ ق، 897-967 ( م در اواخر این دوران بسیاري از آثار شاعران را در کتاب اغانی فراهم آورد. دلیل غنا و تنوع شعر عرب همین بس که بدانیم این کتاب بیست مجلد است . شاعران ناشر تبلیغات مختلف بودند، مردم از هجو تندشان بیمناك بودند و اغنیا مدح ایشان را شعر به شعر میخریدند. خلفا در مقابل قصایدي که به ستایش و تمجید اعمال یا مدح قبیلۀ ایشان گفته میشد مناصب عالی و عطایاي کافی به شاعران میدادند. گویند هشام خلیفه یک بار میخواست قصیدهاي را به یاد آرد و هر کس به طلب حماد فرستاد که هم شاعر و هم روایتگر بود. از حسن اتفاق، وي همۀ قصیده را به یاد داشت و چون براي خلیفه بخواند، خلیفه دو کنیز و 000‘50 دینار (500‘237 دلار) بدو جایزه داد. گمان نداریم هیچ یک از شاعران دوران ما این قصه را باور کنند. شعر عرب، که سابقاً براي بدویان صحرا خوانده میشد، اکنون روي سخن با قصر خلفا و وابستگان دربار داشت و کار آن به تکلف کشید. بیشتر به صورت توجه داشت و به حد ابتذال به صناعت لفظی میپرداخت، عمدتاً مجامله بود، و خلوص کمتر داشت. بدین جهت کشاکشی میان طرفداران شهر کهنه و نو رخ داد و نقادان آزرده دل به شکوه میگفتند شاعران بزرگ جز به دوران پیش از حضرت محمد [ص] به وجود نیامدهاند . عشق و جنگ بیش از موضوعات دینی با شعر سازگار است. در شعر عرب تمایلات صوفیانه کمتر بود، والبته این قصه دربارة شعر فارسی صادق نیست. شاعر عرب نشید جنگ و عاطفه و احساسات درونی را ترجیح میداد، و وقتی دوران فتوح اسلام به سر آمد شاعران از زن بیش از موضوعات جنگی و دینی الهام میگرفتند. شاعران اسلام در وصف زیباییهاي زن ـ موي غالیه بوي، چشمان گوهروش، لبان عناب رنگ، و تن سیمین ـ سخن گفتند، و در صحرا و هم در شهرهاي مقدس اسلام اشعار تغزلی به وجود آمد، و در عرف فیلسوفان و شاعران ادب به معنی آداب عشق و رفتار عاشقان شد. این معنی از راه مصر و افریقا به سیسیل و اسپانیا و از آنجا به ایتالیا و پرووانس رسید، و زبانها و قریحه ها به شعر موزون و مقفا گویا شد.

حسن بن هانی که موهایی مجعد و فرو ریخته تا شانه داشت، و به نام ابونواس معروف شد، ایرانی نژادي بود که به بغداد رفت و از مقربان هارون شد؛ شاید هم یکی دوبار با خلیفه در حوادثی که هزار و یکشب به آنها نسبت میدهد شرکت داشته بود. ابونواس به شراب و زن و آواز دلبسته بود. غالباً خلیفه را از شرابخواري علنی و زندقه و رسوایی خود خشمگین میکرد. خلیفه بارها او را به زندان فرستاده و باز رها کرده بود. ابونواس به تدریج توبه کرد و آخر کار مردي فضیلت شعار شد، تا آنجا که هر جا میرفت تسبیح و قرآن همراه داشت، ولی مجامع پایتخت بیشتر به واسطۀ اشعارش که سخن از شراب و گناه داشت به او علاقه داشتند :

اي سلیمان، براي من نغمه بخوان

و از این شراب به من بنوشان! …

وقتی پیمانه به گردش افتاد

بگیر و به من بده؛

وقتی سپیدهدم را دیدي که

در جامۀ روشن عیان شد

جامی به من بده تا مرا

از اذان مؤذن سرگرم کند

هر چه توانی گناه کن :

که به حضور خدایی بخشنده خواهی رسید .

وقتی به پیشگاه او شدي بخششی خواهی دید،

و با خدایی بزرگ و تونا برخورد خواهی کرد؛

آنگاه از پشیمانی آن خوشیها

که از بیم جهنم رها کردهاي، انگشت خواهی گزید

در دربارهاي کوچک نیز شاعران بودند. در دربار سیف الدوله شاعري بود که اروپا تقریباً چیزي دربارة او نمیداند، اما اعراب علی الاطلاق او را بزرگترین شاعر خود میشمارند. وي احمد بن حسین نام داشت ولی به نزد مسلمانان به نام متنبی یعنی «مدعی پیغمبري» معروف است. متنبی به سال 303 هـ ق (915 ( م در کوفه زاده شد، در دمشق علم آموخت؛ آنگاه دعوي پیامبري کرد، او را بگرفتند و بعد آزادش کردند، و به دربار امیر حلب اقامت گرفت. او نیز چون ابونواس به دین بیاعتنا بود، روزه نمیگرفت و نماز نمیکرد و قرآن نمیخواند. گرچه زندگی را در خور شأن خود نمیدانست، به سرگرمی لذات از اندیشۀ خلود آسوده بود. دربارة پیروزیهاي سیفالدوله قصایدي سروده که به قوت لفظ و کمال معنی چنان است که در میان خوانندگان عرب زبان رواج فراوان دارد، و ترجمۀ آن به زبان انگلیسی میسر نیست. از اشعار او یکی این بیت معروف است که سبب هلاك وي شد:

اسب و شب و صحرا و شمشیر و نیزه

و کاغذ و قلم، مرا میشناسند .

و قصه چنان بود که جمعی از دزدان بدو هجوم بردند و او خواست بگریزد، اما غلامش این شعر تفاخر آمیز را به یادش آورد؛ شاعر که میخواست رفتارش با گفتارش مناسب باشد، بجنگید و زخم برداشت و کشته شد (355 هـ ق، 965م). هشت سال بعد در معره، نزدیک حلب، ابوالعلاي معري، عجیبترین شاعر عرب، از مادر زاده شد. وي در چهار سالگی چشم خود را بر اثر ابتلاي به بیماري آبله از دست داد، ولی در طلب علم کوشید و از نسخه هاي خطی کتابخانه هر چه میخواست به خاطر سپرد، و در قلمرو اسلام سفر کرد و از استادان مشهور علم آموخت؛ آنگاه به زادگاه خویش بازگشت. در مدت پانزده سال اول که به به معره آمده بود، سالانهاش سی دینار، یعنی ماهانه دوازده دلار امریکایی، بیشتر نبود که خرج خادم و عصاکش او نیز از همین پول بود. شهرت وي با اشعارش در اقطار اسلام میرفت، اما چون مدیحه نمیگفت با گرسنگی دست به گریبان بود. به سال 399 هـ ق (1008 ( م به بغداد رفت، و شاعران و عالمان مقدمش را گرامی داشتند. شاید در پایتخت با عقاید شکاکان، که در اشعار او منعکس شده است، آشنایی یافت. به سال 402 هـ ق (1010 ( م به معره بازگشت و به شمار ثروتمندان درآمد ولی تا پایان عمر زندگی فیلسوفانۀ سادهاي داشت. وي گیاهخوار کامل بود؛ نه تنهاگوشت حیوان و پرنده نمیخورد بلکه از خوردن شیر و تخم طیور و عسل زنبور نیز دریغ داشت، و به نظر وي گرفتن این چیزها از حیوانات عین غارت بود؛ بدین جهت در پوشش خویش نیز پوست حیوان به کار نمیبرد و زنان را از داشتن لباس پوستی منع میکرد. میگفت باید کفش چوبین به پا کرد. معري در هشتاد و چهار سالگی در گذشت. به گفتۀ یکی از پیروان صمیمی وي یکصد و هشتاد شاعر در تشییع جنازهاش بودند و هشتاد و چهار تن از علما بر قبرش مرثیه گفتند . شهرت وي در مغرب زمین به سبب قطعه شعر است که به عنوان لزومیات معروف شده است. ابوالعلا در این اشعار، چون دیگر شاعران، از زن و جنگ سخن نیاورده، بلکه جسورانه از مهمترین مسائل زندگی سخن گفته است. آیا باید پیرو وحی باشیم یا عقل؟ آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ آیا پس از مرگ زندگیی هست؟ آیا خدایی هست؟ شاعر گاه به گاه به ایمان تظاهر میکند، ولی میگوید که این تظاهر احتیاطی معقول براي دوري از خطر مرگی است که مایل بدان نیست «: وقتی از محال سخن دارم، صداي خود را بلند میکنم؛ و وقتی از یقین سخن دارم، آهسته میگویم » . در بعضی سخنان خود امانت و راستی و درستی مطلق را نامناسب میشمارد « : هرگز کسان را از کنه دین خویش خبردار مکن؛ اگر خبر دهی، خود را نابود کرده » .اي معري به طور وضوح بدبین و شکاك است و به عقل ایمان دارد نه به وحی.

گروهی امید دارند که در میان مردم بیزبان پیشواي ناطقی به پا خیزد . این پنداري نابجاست، پیشوایی جز عقل نیست، که صبح و شب مشورت تواند داد. … آیا گفتار راوي درست است تا آن را بپذیریم؟ یا اینهمه اباطیل و افسانه است؟ ولی عقلها مقرر داشتهاند که این دروغ است

گروهی امید دارند که در میان مردم بیزبان

پیشواي ناطقی به پا خیزد .

این پنداري نابجاست، پیشوایی جز عقل نیست،

که صبح و شب مشورت تواند داد. …

آیا گفتار راوي درست است تا آن را بپذیریم؟

یا اینهمه اباطیل و افسانه است؟

ولی عقلها مقرر داشتهاند که این دروغ است

و عقل درختی است که میوة آن راستی است .

در جوانی، بسا هنگام بر دوستانم

که در ایمان همسانم نبودند افترا بستم؛

ولی اکنون روحم نشیب و فراز بسیار دیده .

 اینک، نزد من، جز عشق هر چه هست نام است و بس

شاعر به علماي دین اعتراض میکند که مطامع پست انسان را به استهزا میگیرند و «به هنگام وعظ مسجدها را از

ترس پر میکنند»، ولی رفتارشان از «کسانی که در میخانه به نغمۀ مغنیان شراب میخورند» بهتر است .

کسانی را که دینشان

دامی براي باج گرفتن است اطاعت مکن .

بی گفتگو، مذهبها وسیلۀ جلب دنیا

براي رؤسا هستند .

چرا از آن دروغها که پیوسته بر منبرها

گویند منبرها از جا نمیرود؟

سخت مگیر که تو مرد آزاد

از حیلهگري که زنان را وعظ میکند

فریب خورده .اي

صبحگاهان شراب را به شما حرام میکند،

و شبانگاهان به فراغت شراب را

خالص و مخلوص و پیاپی مینوشد.

در طلب مطامع پست است و به منبر میرود .

تا از قیامت براي مردم سخن کند و آنها را بترساند

ما قیامتی را که حیات آن را براي

کسان مجسم میکند باور ندارد .

کسانی را که به دوران وي بر اماکن مقدس مکه نظارت داشتهاند تقبیح میکند که از ارتکاب هیچ گناهی در راه

تحصیل مال دریغ نداشتهاند. مستمعان خود را نصیحت میکند که وقت خویش را به کار حج تلف نکنند، و به یک

دنیا قناعت کنند .

در داخل مکه بدترین کسانند

که نه حمایتگرند و نه غیرت دارند .

مردان، شبیه پردهداران حرم،

وقتی گروه ها به سوي کعبه رو آورند،

بپا خیزند و مردم را گروه گروه

به بیتالحرام رانند و خود مست باشند .

اگر پول بگیرند، همه را، اگر هم

یهود و مسیحی باشند، راه میدهند .

زیارت سنگهاي خانهاي که

در پناه آن شراب میخورند، چه سود دارد؟

به گفتۀ مردانی که نامشان را نمیگویم،

رکن حرم باقیماندة بتان و بت سنگان قدیم است .

آنچه دانیم جسم پس از روح ادراکی ندارد .

آیا وقتی روح از جسم دور شد، ادراکی خواهد داشت؟

خنده میکنیم و خندة ما سفاهت است؛

حقاً مردم جهان باید بگریند،

۱۹۵۴

زمانه ما را چنان در هم میشکند که گویی

شیشه هایی هستیم که هرگز دوباره ما را به قالب نخواهند ریخت .

و آخر به این نتیجه میرسد «: اگر مرا به فرمان خدا سفالی کنند که در تطهیر به کار رود، شاکر و خشنود خواهم

بود » . به وجود خداي حکیم و توانا ایمان دارد؛ از طبیبی که تشریح میداند و با وجود این منکر خداست تعجب

 میکند «: از کار طبیب در عجبم که درس تشریح خوانده و با وجود این منکر خالق است » . در همین زمینه نیز

اشکالاتی طرح میکند » : اخلاق ما به اختیار ما فاسد نشده است، بلکه تقدیر موجبات آن را فراهم کرده است. … »

دنیا گناه ندارد و بی جهت آن را ملامت میکنیم،

ملامت در خور من و توست .

انگور و شراب و پیمانه و شرابخوار،

کدام یک را ملامت باید کرد، شرابگیر یا شرابخوار را؟

و با طنزي نظیر ولتر گوید «: مردمان در فطرت نسبت به هم ظالمند، ولی در عدالت آنکه ظلم را آفرید تردید

نیست » . آنگاه با خشمی چون دیدرو گوید :

اي گمراهان! بس کنید، بس کنید !

که دینهاي شما حیلۀ گذشتگان است؛

خواستند به وسیلۀ آن مال بیندوزند،

و بمردند و رسم لئیمان از میان برخاست .

شاعر از دروغگویی و خشونت کسان رنجیده خاطر بود و از مردم گوشه گرفت و بدبینی بر او غلبه یافت و نزد

مسلمانان چون تیمون آتنی بود. به نظر وي به اصلاحات امیدي نیست، زیرا بدیهاي جامعه از طبیعت خلق زاده است :

بدبختی را در زندگی براي مرد مقرر کرده .اند

و ناچار به قضاي محتوم خواهد رسید .

گناه روزگار چیست که آن را ملامت میکنی .

این فرزندان حوایند که ستم و گناه میکنند .

خدایا، تو که به کار و بار این مردم واقف و دانایی،

۱۹۵۵

چه وقت از این جهان خواهم رفت؟

خدایا چه وقت از این دنیا خواهم رفت؟

که اقامت من در آن طول کشید .

از این رو بهتر است که انسان از جهان گوشه گیرد و تنها سرکند و جز یک دو دوست را نبیند و، چون حیوان بیآزار،

دور از کسان زندگی کند. به گفتۀ او، بهتر این بود که انسان اصلا به دنیا نمیآمد، زیرا از وقتی از مادر بزاد همواره در

محنت و رنج است تا به آرامش مرگ برسد .

زندگی بیماریی است که دارویش مرگ است …

همه کس، آن که در خانۀ خویش است و آن که غریب است،

رو سوي مرگ دارند .

زمین نیز مانند ما هر روز به جستجوي خوراك است .

و از گوشت و خون این مردم میخورد و میآشامد. …

گویی هلالی که جلوه میکند

به دست مرگ، که نیزهاي از کار درآمده است، منحنی شده است؛

گویی سپیده دم شمشیري است، و صبحگاهی

که در کار مرگ تیزپنجه است آن را از غلاف بیرون کشیده است .

به گفتۀ او ما نمیتوانیم از دست مرگ بگریزیم، ولی میتوانیم، مانند طرفداران صمیمی

شوپنهاور، فرزند نیاوریم و قلمرو مرگ را محدود کنیم.

اگر میخواهید به فرزندان خویش در عمل ثابت کنید

که چقدر دوستشان دارید، خرد حکم میکند

که آنها را به دنیا نیاورید .

خود به نصیحت خویش عمل کرد و نوشتۀ قبرش را، که از همۀ نوشته هاي قبور غمانگیزتر و مختصرتر و حکمت

آمیزتر است چنین نگاشت :

۱۹۵۶

این جنایت را پدرم در حق من کرد،

ولی من در حق کسی نکردم .

ما نمیدانیم چقدر از مسلمانان با معري در این افکار شک آمیز شریک بودند. تجدید قدرت عقاید سنی، که پس از

روزگار وي انجام گرفت، نقش صافی عمدي یا غیر عمدي ادبیات منتقل شده به نسل آتی را ایفا کرد و ممکن است

ما را به این بیراه ه بکشاند که افکار شکاکانۀ قرون وسطی در جهان اسلام را، چون جهان مسیحیت، ناچیز بینگاریم.

پس از آنها تفوق الاهیات و خاموش شدن صداي فلسفه موجب آن شد 3 شعر عربی با متنبی و معري به اوج رسید؛

که شعر عربی نشان عدم خلوص و ضعف احساس و لفاظی تکلف آمیز بگیرد و به صورت قصاید کم رونق درباري

درآید. در همین اثنا نهضت و تجدید فعالیت ایران براي آزادي از تسلط اعراب حمیت مردم را تحریک میکرد و یک

جنبش واقعی به وجود میآورد. زبان فارسی کاملا مغلوب زبان عرب نشده بود و مردم بدان سخن میگفتند؛ از قرن

دهم بتدریج این زبان موجودیت خود را تثبیت کرد و زبان حکمت و ادبیات شد و در عصر سامانیان و غزنویان مظهر

استقلال فرهنگی ایرانیان به شمار رفت. پس از آنکه سرمایۀ خوبی از کلمات عربی به دست آورد و خط زیباي عربی

را به کار گرفت، به صورت زبان فارسی کنونی درآمد. بزرگترین مظاهر نهضت ایران ساختمانهاي باشکوه و شعر

دامنهدار آن بود. شاعران ایران مثنوي یا شعر داستانی و رباعی را نیز به قصیده، قطعه، و غزل افزودند؛ در ایران همه

چیز، از تمایلات وطنی و احساس و فلسفه و فساد و صلاح، به زبان شعر گفته شد .

نهضت از رودکی (متوفا در 329 هـ ق، 940 ( م آغاز شد که در دربار سامانیان در بخارا بالبداه ه شعر میگفت، نغمه

 میخواند، و چنگ مینواخت. در همین شهر بود که یک نسل بعد امیر نوح، پسر منصور، از دقیقی شاعر خواست که

خداي نامه یا سیرالملوك را به نظم درآرد. دانشور (حدود سال 31 هـ ق، 651م) داستانهاي قدیم ایران را در این

کتاب فراهم آورده بود . دقیقی هزار شعر گفته بود که به دست یکی از بندگان مقرب خویش از پا درآمد. پس از او

فردوسی این کار را به انجام برد و هومر ایران شد .

ابوالقاسم منصور بن حسن در شهر طوس (نزدیک مشهد) حدود سال 329 هـ ق (940 ( م زاده شد. پدرش در دربار

سامانیان منصب دولتی داشت و براي پسر خود ملکی در باژ، نزدیک طوس، به جا گذاشت. ابوالقاسم اوقات فراغ را به

جستجوي آثار قدیم میگذرانید و کتاب خداي نامه توجه وي را جلب کرد. پس، درصدد برآمد از این داستانهاي

منثور یک حماسۀ ملی بسازد، و کتاب خویش را شاهنامه نامید و به رسم شاعران براي خود تخلصی ـ فردوسی ـ

اختیار کرد، شاید این تخلص را از باغستان ملک خود گرفته است. فردوسی پس از بیست و پنج سال کوشش مستمر،

نخستین طرح حماسۀ خود را آماده کرد؛ آنگاه به غزنه رفت (390 هـ ق، 999م) به این امید که کار خود را به

سلطان محمود وحشت انگیز اهدا کند.

یکی از مورخان پیشین ایرانی بتأکید گفته است که در غزنه چهار صد شاعر همواره در دربار سلطان بودند. اگر این

گفته درست باشد، وجود این شاعران در راه منظور فردوسی مانعی بزرگ بود؛ مع ذلک، او توانست توجه وزیر را جلب

کند که نسخۀ قطور را به حضور سلطان تقدیم کند. بنابر روایات، محمود در قصر خود جاي آسودهاي براي شاعر

فراهم کرد و مقداري فراوان مواد تاریخی در دسترس وي نهاد که همه را به حماسۀ خود بیفزاید. روایتهاي گوناگون

که در این زمینه در دست است همه بر این نکته اتفاق دارند که محمود وعده داد در مقابل هر بیت شاهنامه یک

١٩٥٧

فردوسی مدتی نامعلوم کوشید و شاهنامه را در 000‘60 بیت کامل کرد -4 دینار طلا (70,4 دلار) به شاعر عطا کند.

(حدود سال 400 هـ ق، 1010م) و به حضور سلطان محمود فرستاد. محمود میخواست مبلغ موعود را براي

فردوسی بفرستد، ولی بعضی درباریان این مبلغ را گزاف دانستند و گفتند فردوسی شیعه و بدعتگذار معتزلی است.

در نتیجۀ گفتار آنها محمود 000‘60 درهم نقره (000‘30 دلار) براي شاعر فرستاد. او خشمگین شد و عطاي سلطان

را میان حمامی و فقاعی تقسیم کرد و به هرات گریخت. شش ماه در دکان یک کتابفروش نهان شد تا عمال محمود،

که مأمور دستگیري وي بودند، از یافتنش نومید شدند. آنگاه به دربار شهریار، امیر شیرزاد طبرستان، پناه برد و

قطعهاي بساخت و ضمن آن محمود را بسختی هجا گفت. شهریار که از خشم سلطان بیمناك بود آن قطعه را به

000‘100 درهم بخرید و نابود کرد. اگر این ارقام را باور کنیم و تقویمی که از آن نسبت به پول این دوران کردهایم

درست باشد، باید بگوییم که در ایران قرون وسطی شاعري کار پرسودي بوده است. پس از آن فردوسی به بغداد رفت

سپس به طوس بازگشت. در این وقت پیري هفتاد و شش ساله بود. 5 و در آنجا داستان یوسف و زلیخا را به نظم آورد؛

ده سال پس از بازگشت به طوس، محمود شعري شنید و از قوت و فصاحت آن در شگفت شد و از گویندة آن پرسید؛

چون بدانست که شعر از فردوسی است، از اینکه وعدة خویش را با شاعر وفا نکرده بود پشیمان شد و چند شتر که

معادل 000,60 دینار طلا نیل به بار داشت، و نامهاي که متضمن عذرخواهی بود، براي او فرستاد؛ ولی وقتی کاروان

به طوس رسید، فردوسی درگذشته بود و جنازة شاعر را میبردند (411 هـ ق، 1020.( م

شاهنامه، اگر از جهت حجم هم باشد، یکی از بزرگترین آثار ادبی جهان است. حقاً این کاري بزرگ است که شاعر

مسائل عادي و کارهاي آسان را رها کند و، با صرف سی و پنج سال عمر، سرگذشت کشورش را در 000,120 مصرع

به نظم آورد. بدین طریق شاهنامه از مجموع ایلیاد و ادیسه درازتر است. این پیر سالخورده دلباختۀ وطن خود بود و

به همۀ تفصیلات تاریخ آن، اعم از افسانه یا حقیقت، عشق میورزید. یک نیمۀ حماسه صرف دورانهاي داستانی

 میشود و از اشخاص افسا نهاي اوستا سخن میگوید؛ از کیومرث؛ «آدم» دیانت زردشت، و از جمشید بزرگ، نوادة

کیومرث، که 700 سال فرمانروایی جهان کرد … و جهان در حکومت وي روي سعادت دید :

ندیدند مرگ اندر آن روزگار نبد دردمندي و بیماریی

ولی جمشید پس از چند قرن سلطنت فریب شیطان خورد و از اطاعت مالک الرقاب سر زد و به جرم حق ناشناسی

در خور عقاب شد؛ پنداشت که در جهان کس چون او نیست، دعوي خدایی کرد، و تصویر خویش را بفرستاد تا مردم

او را پرستش کنند. بعد به قهرمان داستان، رستم پسر زال، میرسیم. وقتی رستم پانصدساله میشود، زال به کنیزي

دل میبازد و برادر رستم از او میزاید؛ رستم به سه پادشاه خدمت میکند و آنها را از مرگ میرهاند؛ آنگاه در

چهارصد سالگی از پیکارجویی کناره میگیرد. عمر رخش وفادار وي نیز چون عمر خودش دراز است و در پهلوانی نیز

همسنگ اوست. این اسب نیز، چون هر اسب خوب در نظر یک ایرانی، مورد علاقه و شوخ طبعی شاعر است. در

شاهنامه قصه هاي زیباي عشقی نیز هست که در آن، چون اشعار غنایی و قهرمانی قرون وسطی، زنان مورد احترامند،

و نمونه هاي دلفریبی از زنان زیبا تصویرشده است. از جمله شاهزاده سودابه، که در پرده بود تا کسی جمالش را نبیند

و از مردان، چون خورشید در پس ابر، نهان بود. ولی عشق در زندگی رستم اهمیت چندانی ندارد، زیرا به نظر

فردوسی ممکن است محبت پدر و فرزندي در جانها از محبت جنسی مؤثرتر باشد. اما رستم، ضمن جنگی در مناطق

دور، به عشق یک دختر ترك به نام تهمینه دل میدهد. آنگاه از او جدا میشود، و تهمینه فرزندشان سهراب را بزرگ

 میکند؛ دلش از غم لبریز است، ولی میان همگنان از غرور سربلند است؛ با پسر جوان از پدرش، که محل او را

نمیداند سخن میگوید. پدر و پسر در اثناي جنگ ایران و توران رو به رو میشوند و، بی خبر از حقیقت کار، به

جنگ هم کمر میبندند. رستم از شجاعت جوان پاکیزه روي حیرت میکند و به او میگوید زندگی خود را به خطر

نیندازد. اما جوان این پیشنهاد را با تحقیر رد میکند و دلیرانه میجنگد و زخمی کشنده برمیدارد؛ و به هنگام مرگ

 میگوید که بیشتر از همه غمش این است که پدر خود رستم را ندیده است، و پهلوان پیروز میفهمد که پسر خویش

را کشته است. اسب سهراب بدون سوار به اردوگاه ترکان میرود و خبر به مادرش میرسد. این یکی از جالبترین

صحنه هاي حماسه است.

برآورد بانگ غریو و خروش

زمان تا زمان زو همی رفت هوش

ز بس کو همی شیون و ناله کرد

همه خلق را چشم پر ژاله کرد

بیفتاد بر خاك و چون مرده گشت

تو گفتی همی خونش افسرده گشت

به هوش آمد و باز نالش گرفت

بر آن پور کشته سگالش گرفت

ز خون او همی کرد لعل آب را

به پیش آورید اسب سهراب را

به مهر اسب او را به بر درگرفت

بمانده جهانی بدو در شگفت

بیاورد آن جامۀ شاهوار

گرفتش چو فرزند اندر کنار

داستان همه روشن است و خواننده بسرعت از حادثهاي به حادثهاي میرود و وحدت داستان از احساس وطن محبوب، که در هر شعر نمودار است، ادراك میشود. ما، چون مردم قدیم که وسایل کافی براي وقت گذرانیشان اختراع نشده بود، فرصت کافی نداریم که همۀ شاهنامه را بخوانیم و همۀ شاهانش را به خاك سپاریم؛ ولی مگر هیچ یک از ما همۀ ایلیاد یا ادیسه یا کمدي الاهی یا بهشت مفقود را خواندهایم؟ این حماسه هاي داستانی را فقط کسانی توانند خواند که قدرت درك زیباییهاي آن را داشته باشند. ما، پس از خواندن دویست صفحۀ شاهنامه، از قصۀ پیروزیهاي رستم بر دیوان، درندگان، جادوگران، و ترکان ملول میشویم، زیرا ما ایرانی نیستیم و نغمه هاي خوشنوا و دلچسب شعر اصیل فارسی را نشنیدهایم و، مانند ایرانیان که در یک استان کشورشان نام رستم را به سیصد دهکده دادهاند، زیر نفوذ آن نیستیم. به سال 1312 هـ ش (1934م) جهان متمدن در آسیا و اروپا و امریکا (شمالی و جنوبی) هزارة شاعري را که در مدت هزار سال کتاب وي غذاي روح ملت ایران بوده است جشن گرفت.[spacer height=”15px”]

 

 

 

هنر و موسیقی 

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 

اعراب هنگامی که شام را گشودند، به جز شعر، هنري نداشتند. گویند محمد [ص] مجسمه سازي و نقاشی را تحریم و همو موسیقی و لباس ابریشمی و زیور طلا و نقره را [البته براي 6 کرده و آن را در شمار بت پرستی دانسته بود؛ مردان] تحریم کرد، چه این لوازم تجمل را مایۀ سستی میدانست. اعراب بتدریج این تحریم را نادیده گرفتند؛ مع ذلک، هنر اسلامی در آغاز به معماري و سفالکاري و تزیینات انحصار داشت. به علاوه، خود اعراب تا کمی پیش بدوي یا تاجر بودند، ذوق هنري عالی نداشتند، و به قصور خود در این زمینه معترف بودند. بدین جهت، اشکال و رسوم هنري روم شرقی، مصر، شام، بینالنهرین، ایران و هند را اقتباس کردند؛ به اقتضاي سلیقۀ خود در آنها تغییراتی دادند؛ و هم از این کشورها هنرمندان و صنعتگران را به کار گرفتند. نقشهاي قبۀالصخره در بیتالمقدس و مسجد ولید دوم در دمشق کلا رومی بود. اعراب، در مناطق خاوریتر، از شیوه هاي کاشیکاري آشور و بابل قدیم، و نیز از شیوة معماري کلیساهاي ارمنی و نسطوري موجود، استفاده کردند. مسلمانان پس از آنکه در قلمرو ایران بسیاري از آثار ادبی و هنري ساسانیان را محو کردند، تازه از اهمیت ستونها، طاقهاي ضربی و مدور، نقشهاي گل بوته، و اشکال هندسی که شیوة معروف تزیین عربی از آن زاد خبردار شدند. شیوة تزیین عربی تقلید صرف نبود، ترکیبی ماهرانه از اشکال مختلف بود که اقتباس از ملل دیگر از اهمیت آن نمیکاست. هنر اسلامی که از قصر الحمراي اسپانیا تا تاج محل هند رواج گرفت از حدود زمان و مکان فراتر رفت، اختلاف نژادها و اقوام را نادیده گرفت، و شیو ه هاي برجسته و گوناگون ابداع کرد؛ با ظرافت کامل احساسات انسانی را تعبیر میکرد، و تا آن وقت شیوهاي بهتر از آن به وجود نیامده بود. هنر معماري اسلامی، مثل بیشتر معماریهاي عصر ایمان، تقریباً یک هنر دینی صرف بود. خانه ها براي آن ساخته میشد که انسان زندگی کوتاه و ناچیز خود را در آنجا بگذراند، ولی خانه هاي خدا، دست کم از درون، نمونۀ زیبایی جاوید بود. با وجود این، از پلها، آبراه ها، آبنماها، مخزنهاي آب، حمامهاي عمومی، قلعه ها، و باروهاي برجدار سخنها میشنویم، که از آثار آن جز اندکی به جا نیست. این تأسیسات را مهندسان و معمارانی به پا کردند که در قرن اول پس از فتوح اسلام بیشترشان مسیحی، ولی در دورة بعد غالباً مسلمان بودند. صلیبیون در حلب و بعلبک و دیگر شهرهاي مشرق اسلامی بناهاي جنگی ممتاز یافتند و فایدة قلعه هاي مزغلداررا از آنجا آموختند و بیشتر طرحهاي قلاع کم نظیرشان را از دشمنانشان گرفتند. قصر اشبیلیه و قصر الحمرا در غرناطه، هم قلعۀ جنگی و هم قصر بود از . قصرهاي اموي جز کمی نمانده است، از آن جمله یک بناي ییلاقی در قصیر عمره در صحراي شرقی بحرالمیت است که از بقایاي آن حمامهاي گنبددار و دیوارهاي گچبري به جاست. به گفتۀ مورخان، قصر عضدالدوله در شیراز سیصد و شصت اطاق داشت که هر یک خاص یکی از روزهاي سال بود.هر اطاق را با مجموعهاي از رنگهاي جالب رنگ کرده بودند. یک اطاق وسیع دو طبقه، که قبه و طاقنماهاي زیبا داشت، خاص کتابخانه بود و، به گفتۀ یکی از مورخان پرشور مسلمان، کتابی نبود که یک نسخهاش در آن کتابخانه نباشد. بیتردید وصف شهرزاد از شهر بغداد آمیخته به ١٩۶٠ تخیل است، ولی شکوه تزیینات داخل قصر را بخوبی نشان میدهد. ثروتمندان مسلمان در ییلاق ویلاها، و در شهر قصرها داشتند. در شهرها نیز باغهاي بزرگ داشتند: باغ خانه هاي ییلاقی حقاً بهشتی بود که بستانهاي چشمهدار و نهرها و آبنماها و استخرهاي کاشی و گلهاي کمیاب و اشجار سایهدار و درختان میوه و جوز داشت. در آنجا سایبانها به پا بود که اهل قصر، بی ه زحمت آفتاب، از هواي آزاد بهر مند توانستند شد. ایرانیان به گل بسیار دلبسته بودند و عید گل را با تشریفات مجلل و باشکوه به پا میداشتند. شهرت گل سرخ شیراز و فیروزآباد جهانگیر بود. گل صد پر از جمله هدیه هایی بود که خلفا و شاهان از آورندة آن قدردانی میکردند. خانۀ فقیران مانند امروز بناهایی مستطیل بود که با خشت و ملاط گل به پا کرده و سقف آن را با گل، تیر و شاخۀ درخت، برگ خرما، و پوشال پوشانیده بودند. خانه هاي بهتر یک صحن سر باز داخلی داشت که احیاناً حوضی و درختی نیز در آن بود، و گاهی چند ستون چوبی و یک ایوان سرپوشیده مابین حیاط و اطاقهاي نشیمن داشت. خانه ها را کمتر وصل یا مشرف به خیابان میساختند، زیرا خانه حصار عزلت بود و براي آرامش و امن به پا میشد. بعضی خانه ها درهاي مخفی داشت تا اهل خانه اگر مورد هجوم یا در خطر دستگیري قرار میگرفتند، از آنجا فرار کنند، یا محبوب محرمانه از آنجا درآید، و بیرون رود. در خانه ها، به جز خانۀ فقیران، قسمتی خاص زنان بود که احیاناً حیاط مستقل داشت. لولۀ آب و فاضلاب نبود؛ بعضی خانه ها که به سبک نو بنیاد میشدند دو طبقه بودند که در یک طبقه اطاق گنبدداري براي نشیمن عمومی خانواده بود، و در طبقۀ دیگر بالاخانهاي مشرف به حیاط. همۀ خانه ها، به جز خانه ه هاي خیلی فقیر، پنجره اي چوبی داشتند که روشنی را به داخل راه میدادند و از گرما جلو میگرفتند، و کسانی که درون خانه بودند میتوانستند برون را ببینند و از آنجا دیده نشوند. این پنجره ها را بسیار زیبا میساختند. حفاظ سنگی یا فلزیی را که بعدها مایۀ تزیین قصور و مساجد شد از روي آن گرفتند. خانه ها بخاري دیواري نداشت و به وسیلۀ منقل دستیی که زغال چوب در آن میسوخت گرم میشد. اطاقها را گچ میکشیدند و معمولا به چند رنگ میکردند. زمین با قالی دس
تباف فرش میشد. گاهی یک یا دو صندلی نیز بود، ولی مسلمانان ترجیح میدادند روي قالی چهار زانو بنشینند. زمین اطاق از سه طرف به قدر یک پا بلندتر بود و ایوانی تشکیل میداد که روي آن چند بالش مینهادند. در این گونه خانه ها اطاق خواب نبود؛ مانند مردم ژاپن، روزها لوازم خواب را میپیچیدند و در جاي مخصوص مینهادند؛ اثاث خانه ساده بود: لوازم مطبخ، چراغها، و احیاناً قفسهاي براي کتاب. مشرق زمینی به سبب سادگی نیازمندیهایش بینیاز است. براي مسلمان فقیر و پرهیزکار همین بس بود که مسجد زیبا باشد. مال و کوشش وي به بناي آن صرف میشد؛ او همۀ هنر و صنعت خود را در آنجا به کار میبرد و مسجد را چون قالیچه کر اي پیشکش خدا می د، و همۀ مردم میتوانستند از این زیبایی و شکوه بهرهور شوند. معمولا مسجد را در نزدیک بازار شهر میساختند که از همه طرف آسان بدانجا توان رسید. نوعاً مسجد از بیرون چندان مجلل نبود، به جز نماي رو به رو، از بناهاي مجاور امتیازي نداشت و غالباً بدانها پیوسته بود. مصالح بنا آجر بود، که با گچ بندکشی میشد. هدف مسجد نقشۀ آن را معین کرده بود؛ یک صحن مربع که جمعیت نمازگزار در آن جا توانست گرفت، حوضی در وسط براي وضو، و یک ایوان ستوندار در یک طرف صحن داشت که پناهگاه و سایبان و محل درس بود. در قسمتی از صحن، رو به مکه، بناي اصلی مسجد به پا میشد که محوطهاي مسقف و محصور و مربع بود و نمازگزاران در آنجا به صفهاي بلند رو به قبله میایستادند. گاهی بالاي این بنا گنبدي بود که تقریباً همیشه از آجر ساخته شده بود؛ بناي گنبد چنان بود که به تدریج ردیف آجر را کمی به طرف داخل پیش میآوردند و این پیش آمدگی را با گچ میپوشانیدند. چنانکه در معماري ساسانی و رومی معمول بود، پایۀ مربع را به وسیلۀ چند سه گوشه به هم پیوسته یا با طاقنماهاي کوچک به گنبد مدور اتصال ١٩۶١ میدادند. مهمترین امتیاز مسجد مناره بود؛ ظاهراً مسلمانان شام طرح مناره را از برج زیگورات بابلی و برج ناقوس کلیساهاي مسیحی گرفتند. مسلمانان ایران نیز شکل استوانه را از هند، و مسلمانان افریقا طرح منارة چهارگوش را از چراغ دریایی معروف اسکندریه اقتباس کردند. شاید برجهاي چهار گوشی که معبد قدیم دمشق بر آن استوار شده بود در شکل منارة اسلامی اثر داشتهاند. در عصر اول اسلامی مناره ساده و بیپیرایه بود، و دقت بنا و ارتفاع آن در قرون بعد بیشتر شد و بالکنهاي کوچک ظریف و قوسها و کاشیکاري را بدان افزودند، تا آنجا که فرگسن دربارة آن گفته است «: از همۀ برجهاي معماري جهان زیباتر است » . تزیینات دل انگیز و زیبا و متنوع به داخل مسجد اختصاص داشت. موزائیک و کاشی براق براي کف مسجد و تزیین محراب، و شیشه هاي رنگارنگ براي پنجره و قندیل به کار میرفت. صحن را با قالی و قالیچه هاي گرانبها فرش میکردند. ازارة دیوارها از مرمر زیباي الوان بود؛ طاقنماي محراب و کتیبه ها را با نوشته هاي عربی میآراستند. در و سقف و منبر و کتیبه ها با چوب و عاج و منبت و فلزات منقش زینت مییافت. منبر از چوب بود و در ساختن و آراستن آن با عاج و آبنوس دقت فراوان به کار میبردند. نزدیک منبر چهار پایهاي بود که یک نسخه از کتاب خدا را، که طبعاً نمونهاي از خوشنویسی و ظرافت هنري بود، بر آن نهاده بودند. نمودار قبله یعنی جهت مکه طاقنمایی بود که در داخل دیوار ساخته بودند و محتملا از محراب کلیساهاي مسیحی گرفته شده بود. صنعتگران و هنروران همۀ کوشش خود را در تزیین محراب به کار میبردند و آن را، همانند قربانگاه و نمازگاه و کلیسا و معبد یهود، به کاشی و موزاییک و تصویر گل و بوته و نقشهاي برجسته و طراحیهاي زیبا از معرق و گچ و مرمر و سفال و کاشی مزین میکردند. به احتمال قوي، شکوه و عظمت شیوة تزیین عربی از آنجاست که سامیان تصویر انسان و حیوان را ممنوع کرده بودند و هنروران مسلمان، به تلافی این تحریم، طرحهاي فراوان از تصویرهاي غیر انسان و حیوان به وجود آوردند یا از دیگران اقتباس کردند. هنرمند در مرحلۀ اول در اشکال هندسی ـ خط، زاویه، مربع، مکعب، کثیرالاضلاع، مخروط، مارپیچ، دایره، و کره براي استعداد هنري خویش منفذي جست و از ترکیب این اشکال صدها طرح نو آورد و شبکه ها و ستاره ها رسم کرد. وقتی به اشکال گیاهی پرداخت، به کمک مواد مختلف، تاج گل و تاك و گل نیلوفر و خارنقش و شاخ و برگ نخل را تصویر کرد. در قرن دهم از آمیزش همۀ اینها شیوة معروف تزیین عربی را به وجود آورد و خط عربی را نیز، که آرایش جالب و کم نظیري است، بر آن افزود. حروف کوفی را کشید یا به دو سو متمایل کرد و آن را به دنباله ها و نقطه ها آراست، و از حروف الفبا آثار هنري جالب و زیبا به وجود آورد. وقتی مردم تا حدي به قیود و محرمات دینی بیاعتنا شدند، هنرمندان نمونه هاي تازهاي از تزیین آوردند و پرندگان هوا و حیوانات زمینی یا خیالی را تصویر کردند و، با هوش و علاقۀ فراوانی که به تزیین داشتند، رشته هاي هنر ـ خاتمکاري، مینیاتور، سفالکاري، پارچه بافی، و قالیبافی ـ را روح تازه دادند. تقریباً همیشه اجزاي نقش از وحدت و نظم مایه داشت و یک طرح یا موضوع بر آن حکمروا بود که، چون یک نغمۀ موسیقی، از وسط به اطراف یا از اول به آخر بسط مییافت. هیچ مادهاي در قبال هنرمند مسلمان سخت نبود؛ چوب، فلز، آجر، گچ، سنگ، سفال، شیشه، و کاشی را براي تعبیر اشکال و صور هنري خویش، که هیچ هنري حتی هنر چین به پایۀ آن نرسیده بود، به کار میبرد . معماري اسلام از این هنر تزیینی کمک گرفت و در عربستان، فلسطین، شام، بینالنهرین، ایران، ماوراءالنهر، هند، مصر، تونس، سیسیل، مراکش، و اسپ
انیا مسجدها به پا شد که قوت و استحکام برون و زیبایی و ظرافت درون را با هم داشت. از آن جمله بود: مسجدهاي مدینه، مکه، بیتالمقدس، رمله، دمشق، کوفه، بصره، شیراز، نیشابور، و اردبیل، مسجد جعفر در بغداد، مسجد بزرگ سامرا، مسجد زکریا در حلب، مسجد ابن طولون و جامع الازهر در قاهره، و مسجد بزرگ تونس، مسجد سیدي عقبه در قیروان، و مسجد ارزق قرطبه. تنها نام این مساجد را توانیم ١٩۶٢ گفت، زیرا، از صدها مسجد که در این دوران ساخته شد، تقریباً از ده مسجد آثار قابل تشخیص به جا مانده است، و بقیه را زمانه در نتیجۀ زلزله یا اهمال یا جنگها از میان برده است. به دوران ما تنها در ایران، که قسمتی از قلمرو اسلام بوده، بناهاي مجللی کشف شده که سابقاً احتمال وجود آن نمیرفت، و کشف آثار آن در زمینۀ رفع ابهام از گذشتۀ ناشناس حادثۀ مهمی به شمار میرود . ولی این قضیه خیلی دیرتر از آنچه باید انجام گرفت، زیرا پیش از این بسیاري از شاهکارهاي معماري ایران به دست زمانه نابود شده و اثري از آن به جا نمانده است؛ همین قدر کافی است یادآوري کنیم که مقدسی دربارة ایران از مسجدهایی یاد میکند که در شکوه از مسجد مدینه و دمشق کم نبودهاند؛ به گفتۀ او، مسجد نیشابور، با ستونهاي مرمر و صفحات طلا و دیوارهایی که نقوش فرورفته داشت، از عجایب روزگار بود، و در همۀ خراسان و سیستان مانند مسجد هرات نبوده است. از مطالعۀ گچبریها و ستونها و سرستونها که از محراب مسجد ویرانۀ نایین به جاست، و نیز دو منارة زیباي دامغان، تصور مبهمی از زیبایی و جلال معماري ایران در قرن نهم و دهم میلادي میتوان داشت. از مسجد جمعۀ اردستان ایران (1055 ( م هنوز یک محراب با یک در زیبا به جاست و مایه هایی که بعدها در طاقهاي گوتیگ ضربی و بازوهاي به هم پیوسته و طاقنماهاي متداخل و گنبد ترکدار نمودار گشت، در آنجا کشف شده است. مصالح این مسجدها و بیشتر قصرها و مسجدهاي ایران، چون همه بناهاي قدیمی سومر و بینالنهرین، آجر بوده است، زیرا سنگ در آنجا کم و پرخرج بوده است و، به عکس، گل و آتش فراوان. هنرمند ایرانی از ردیفهاي آجر، به وسیلۀ سایه روشن، طرحهاي تازه، و ایجاد حالات مختلف، تزییناتی به وجود آورده که در این مصالح ناچیز سابقه نداشته است. سفالگر ایرانی براي سردر مسجد و منبر و محراب معرقهاي چند رنگ و کاشیهاي براق به کار میبرد. در قرن یازدهم تزیین روکار با کاشی منقش براق معمول شد؛ بدین سان، در قلمرو اسلام همۀ هنرها در خدمت مسجد به کار رفت و از این راه جلال و سرفرازي یافت. مجسمهساز، که از بیم تجدید بتپرستی از تراشیدن مجسمه ممنوع بود، کوشش خود را در راه ایجاد نقوش برجسته به کار انداخت و از تراش سنگ و گچبري اشکال فراوان به وجود آورد. نمونۀ زیبایی از این گونه تزیین در قصر زمستانی ولید دوم، که به سال 125 هـ ق (743 ( م در صحراي شام در مشرق ناحیۀ شرق اردن بنیاد کرد و ناتمام ماند، به جا مانده است. دیوار قصر ازارة فوقالعاده زیبایی از سنگ تراشیده داشت که نقش آن سه گوشه ها و گلهاي سرخ داشت و حاشیهاي از گل و میوه و طیور و حیوان و نقوش عربی داشت. این شاهکار زیبا به سال 1904 به برلین برده شد و از خطر احتمالی در جنگ دوم جهانی محفوظ ماند. نجاران پنجره ها، درها، حایل، بالکن، طاق، میز، رحل، منبر، و محراب را زیبا میساختند و در تزیین آن کمال ظرافت را به کار میبردند، که نمونۀ آن در لوحی که در تکریت به دست آمده و اکنون در موزة مترپلیتن نیویورك است میتوان دید. هنرورانی که به منبتکاري عاج و چوب اشتغال داشتند با هنر خود مساجد و قرآنها و اثاث و ظروف و تصاویر را با نقشهاي فرو رفته و برجسته تزیین میکردند. از مصنوعات آن دوران فقط یک رخ شطرنج به جا مانده که اکنون در موزة ملی فلورانس است و گویند مربوط به شطرنجی است که هارون الرشید در قرن نهم میلادي براي شارلمانی هدیه فرستاد. فلزکاران مسلمان این هنر دقیق را از ساسانیان گرفتند و با مفرغ و برنج یا مس چراغ، جام، کوزه، سبو، قدح، طشت، و منقل به شکل شیر، افعی، ابوالهول، طاووس، و کبوتر ساختند و احیاناً شکلهاي بدیعی بر آن نقش کردند که نمونۀ آن را بر روي چراغی که در بنگاه هنر شیکاگو هست میتوان دید. بعضی هنروران نقش فرورفتۀ فلزات را با طلا یا نقره پر میکردند و کارهایی فلزي به شیوة دمشق میساختند. شمشیر دمشقی را از فولاد آبدار پر میساختند و به نقوش برجسته یا فرو رفته با خط عربی یا اشکالی که از خطوط طلا و نقره به وجود میآمد، تزیین میکردند. خلاصۀ سخن، فلزکاران مسلمان در این رشته به جایی رسیدند که بالاتر از آن متصور نبود. ١٩۶٣ وقتی عصر فتوحات اسلامی به سر رسید و مسلمانان فرهنگ بلاد مفتوح را گرفتند، شیوة سفالکاري اسلام در آسیا و افریقا و اسپانیا از شیوة مصري، یونانی، رومی، بینالنهرینی، ایرانی، و چینی مایه گرفت. آقاي فریدریش زاره در سامرا سفالهایی از دورة خاندان تانگ با نمونه هایی از چینی ظریف به دست آورده است. ظروف ایران و اسلامی در آغاز به طور آشکار از نمونه هاي چینی اقتباس شده بود. در بغداد و سامرا و ري و بسیاري شهرهاي دیگر کارگاه هاي سفالکاري به وجود آمد. در قرن دهم سفالکاران ایران همه گونه ظرف به جز چینی میتوانستند بسازند. ظرفهاي سفالین اشکال فراوان داشت؛ از سلفدان دستی تا گلدان بزرگ، «که دست کم یکی از چهل دزد بغداد در آن جا میگرفت » . سفال خوب ایران به قوت تصور و مهارت رنگ آمیزي و دقت صنعتی چنان است که تنها چینی و سفال ژاپن از آن سبق میبرد، و شش قرن تمام در همۀ قلمرو جنوب و غرب فلات پامیر رقیب نداشت. سفالکاري مورد
لاقۀ ایرانیان بود و طبقۀ نخبه به جمعآوري نمونه هاي خوب آن دل بسته بودند؛ شاعرانی چون معري و عمر خیام تشبیهات و اشارات فلسفی خود را از آن میگرفتند. به روایت بعضی نویسندگان، در قرن نهم یک مهمانی ترتیب داده شد که ضمن آن در وصف ظرفهاي سفالینی که بر سفره بود اشعاري بالبداه ه گفته شد . سفالکاران سامرا و بغداد در همین قرن به ساختن سفال براق یا لعاب کاري امتیاز داشتند، و شاید خودشان آن را ابداع کرده بودند. نقوش سفال را با یک محلول فلزي بر سفال لعابدار رسم میکردند و دوباره آن را در کوره مینهادند تا رنگ به یک پوشش رقیق فلزي مبدل شود و لعاب را براق و الوان کند. به همین طریق، سفالکاران ظروف یکرنگ و زیبا یا الوان به وجود میآوردند که زیباتر از همه طلایی، سبز، قهوهاي، زرد، و قرمز بود که رنگهاي گوناگون سیر و روشن آن تا یکصد میرسید. لعاب براق به کاشیکاري، که در هنر قدیم بین النهرینی براي تزیین به کار میرفت، افزوده شد و رنگهاي جالب کاشیهاي چهارگوش و ترکیب منظم آن سردر و محراب صدها مسجد و دیوار بسیاري از قصرها را رونقی کم نظیر داد. مسلمانان در رشتۀ شیشهگري، که با سفالکاري پیوستگی داشت، شیوة مصر و شام را گرفتند. قندیلهاي درخشان با شیشه ساخته میشد و به وسیلۀ آویزها و نقشها و گل و بوته ها زینت میگرفت، و شاید مردم شام هنر میناکاري شیشه را، که در قرن سیزدهم به اوج کمال رسید، در همین دوران ابداع کردند. اگر به یاد بیاوریم که نقاشی و مجسمه سازي در کلیساهاي کاتولیک تا چه حد رواج دارد ـ تا آنجا که هیچ کلیسایی خالی از آن نیست ـ و هم به یاد بیاوریم که این دو رشته هنر در نشر عقاید و داستانهاي مسیحی تا چه حد مؤثر بوده است، فوقالعاده حیرت میکنیم که چرا نظیر آن در اسلام نیست. البته قرآن مجسمهسازي را حرام کرده (مائده، 89 (، ولی دربارة نقاشی چیزي نگفته است، فقط حدیثی منسوب به عایشه هست که گوید پیامبر نقاشی را نیز حرام 7 کرده بود. به همین جهت مقررات اسلام ـ هم مذهب سنی و هم شیعه ـ نقاشی و مجسمهسازي را منع کرده است. شاید این تحریم، که در ده فرمان تورات و تعلیمات یهودي نیز نظیر دارد، از آنجا آمده است که معتقد بودهاند هنرمند با ساختن نمونۀ موجودات زنده به کاري که خاص خداوند متعال است دخالت میکند. بعضی از عالمین الاهی در این زمینه تساهل میکنند و نقاشی جمادات را مجاز میشمارند، بعضی دیگر نقاشی حیوان یا انسان را بر اشیاي غیرمتبرکه مشمول تحریم نمیدانند. بعضی خلفاي اموي به این تحریم بیاعتنا بودند؛ شاهد سخن آنکه ولید اول قصر تابستانی خود را در قصیر عمره، در حدود سال 94 هـ ق (712 ( م ، با فرسکوهاي هلنیستی آراسته بود، که در آنجا تصویر مردان را در حال تعقیب شکار، دختران را به حال رقص، و زنان را در حالت آبتنی، و خود او را بر تخت نقش کرده بودند. خلفاي عباسی، که به تقوا تظاهر میکردند، در قصرهاي خود اطاقهاي نقاشی شده داشتند. معتصم هنرورانی را، که به احتمال قوي مسیحی بودهاند، اجیر کرد تا بر دیوار قصر وي در سامرا مناظر شکار و کشیشان و زنان برهنۀ در حال رقص نقاشی کنند؛ متوکل، که به تعقیب اهل زندقه پرداخته بود، به نقاشان رومی ١٩۶۴ اجازه داد تا بر این تصویرها مناظري از کلیسا و کشیشان بیفزایند. محمود غزنوي قصر خویش را با تصویرهایی که او و سپاه و فیلهایش را نشان میداد تزیین کرده بود. پسرش، مسعود، پیش از آنکه توسط ترکان سلجوقی از سلطنت خلع شود، دیوار اطاقهاي قصر خود را در هرات به منظره هایی آراسته بود که از مندرجات کتابهاي ایرانی و هندي دربارة تهییج شهوت مایه داشت. به گفتۀ یکی از داستانها، دو تن از هنروران، در قصر یکی از وزرا، در زمینۀ نقاشی دقیق و مطابق طبیعت به رقابت برخاستند. یکی از آن دو گفت دختري را در حال رقص خواهد کشید که چنان نماید که از دیوار برون شده است، و دیگري گفت که کاري سخت تر از این خواهد کرد و دختر را به حالتی خواهد کشید که گویی میخواهد داخل دیوار شود. هر دو فکر خود را چنان خوب به عمل آوردند که وزیر خلعتهاي خوب به آنها داد و طلاي بسیار بخشید. شواهد فراوانی از بیاعتنایی به دستور تحریم وجود دارد. کافی است بگوییم که، مخصوصاً در ایران، تصویر انسان و حیوان، به سبکهاي گوناگون نقاشی و به وضعی مسرتانگیز فراوان است. مع ذلک، مردم به تحریم معتقد بودند، تا آنجا که بعضیها شاهکارهاي هنري را ناقص یا معدوم میکردند، و همین قضیه مانع پیشرفت هنر در اسلام شد. قسمت اعظم کارهاي هنري منحصر به تزیین بود، و تصویر اشخاص ممنوع بود (اگر چه قصۀ چهل تصویر ابن سینا را شنیدهایم)، و به همین جهت هنروران همه به تأیید و پشتیبانی شاهان و طبقۀ اشراف اعتماد داشتند. از تصویرهاي دیواري این دوران جز تصویرهاي قصیر عمره و سامرا، که نمونهاي از اختلاط عجیب شیوه هاي هنر روم شرقی و ساسانی محسوب میشود، چیزي نمانده است. مسلمانان، شاید در جبران این نقص، هنر مینیاتور را به مرحلهاي از زیبایی رسانیدند که در همۀ تاریخ مانند آن نبوده است. این هنر از شیوه هاي گوناگون رومی و ساسانی و چینی مایه میگرفت و ثمرات مختلف به بار آورد. در قرون وسطی تزیین کتابهاي خطی با مینیاتور، چون موسیقی مجلسی در اروپاي عصر جدید، خاص گروه معدود اشراف بود. حمایت نگاهداري هنرور فقیر، که در نتیجۀ فقر و علاقه به هنر بدایعی ایجاد میکرد که محتاج صبر و حوصلۀ فراوان بود، تنها از مردم ثروتمند ساخته بود. در این مرحله نیز هنر تزیینی تصویر کاینات زنده را زیر نفوذ گرفت و هنرور، از روي عمد، قواعد دیده را نادیده گرفت و از حدود مدل تجاوز کرد. ه
رمند معمولا یک موضوع با طرح اصلی را که فرضاً یک شکل هندسی یا یک گل بود میگرفت و آن را بسط و توسعه میداد و صدها تصویر گوناگون به وجود میآورد، تا آنجا که هر قسمت از صفحه پر میشد از خطوطی که بدقت ترسیم شده بود و گفتی در متن فرو رفته است. هنرمند میتوانست کتابهاي غیر دینی را به تصویر زن و مرد و حیوان در مناظر شکار و تفریح و عشق تزیین کند؛ اما شیوة تزیین همیشه یکی بود ـ تصویري از خطوط دقیق و رنگهاي هماهنگ که گویی در هم محو شده بود و زیبایی ملایم و فوق العادهاي داشت که مایۀ تمتع خاطر میشد. خوشنویسی جزء لاینفک شیوة تزیین بود. تنها در دیار چین نظیر این همکاري میان خط و تصویر بوده است. حروف کوفی در زادگاه خویش، یعنی کوفه، حروف خشن زاویهداري بود که اشکال معین و یکنواخت داشت . خطاط هنرمند این اشکال خشن و بیروح را با حرکات و علایم تجوید و نقطه و مد و گل و بوته هاي کوچک جلوهاي نو داد، و خط کوفی یکی از وسایل تزیین معماري شد. در نوشته هاي معمولی، خط نسخ مطلوبتر از کوفی بود. حروف مدور و کششهاي افقی و انحنادار، خود به خود وسیلۀ تزیین بودند و حاجت به اضافات دیگر نداشتند. از همۀ خطهاي جهان، چه خط کتابت و چه خط چاپ، هیچ یک به زیبایی نسخ نیست. در قرن دهم خط نسخ در زمینۀ تزیین بنا و سفال بر خط کوفی چیره شد. بیشتر کتابهاي اسلامیی که از قرون وسطی به جا مانده به خط نسخ است و قسمت اعظم این باقیمانده ها قرآن است، زیرا نوشتن قرآن جزو اعمال شایسته بود که نویسنده را به ثواب میرسانید. تزیین قرآن ١٩۶۵ به وسیلۀ تصویر، مخالف حرمت آن بود، ولی نوشتن آن به خط زیبا هنري شریف به شمار میرفت. مینیاتوریستهایی که بر عاج و چیزهاي دیگر گل و بوته میساختند با دستمزدهاي ناچیز اجیر میشدند، اما خوشنویسان همه جا خواستار داشتند و شاهان و امیران مالها و اموال و هدایاي فراوان به آنان میدادند. بعضی شاهان و بزرگان خودشان خوشنویس بودند. قطعهاي که به خط یکی از خوشنویسان بود گنجی گرانبها به شمار میرفت. در قرن دهم عدهاي از دوستاران کتاب بودند که همۀ وقت زندگی خود را در میان نسخه هاي خطی زیبا، که بر کاغذ پوستی و با مرکب سیاه و کبود و بنفش و قرمز یا طلایی نوشته شده بود، میگذرانیدند. از کتابهاي آن دوران تعداد کمی به جا مانده و قدیمتر از همه قرآنی است که در دارالکتب المصریۀ قاهره هست، و تاریخ آن به سال 168 هـ ق (784 ( م میرسد. اگر به یاد بیاوریم که کتابها را با پوست نرم و محکم جلد میکردند و در کار جلدسازي ذوق و مهارتی فوقالعاده به کار میبردند و آن را با نقشهاي دقیق و زیبا میآراستند، بحق و بیمبالغه توانیم گفت که کتابهاي اسلامی از آغاز قرن نهم تا قرن هجدهم از همۀ کتابهاي جهان زیباتر بودهاند. کیست که اکنون انتظار داشته باشد که کتابش با این رونق و شکوه منتشر شود؟ همۀ هنرها در کار تزیین زندگی اسلام و ترقی آن به اوج زیبایی به کار گرفته شده بود. نقشهاي ظریف در پارچهبافی با خط به هم میآمیخت، یا به وسیلۀ آتش بر سفال نقش میبست، یا بر سردر بناها و نماي محرابها تجلی میکرد. اگر تمدن قرون وسطی بین صنعتگر ماهر و هنرور فرق نمیگذاشت، این از مقام هنرور نمیکاست، بلکه قدر صنعتگر ماهر را بالا میبرد . هدف هر صنعتی این بود که به مرحلۀ هنر زیبا ترقی کند. بافنده، پارچه هاي عادیی میبافت که عامۀ مردم به کار میبردند و بزودي فرسوده میشد. کار سفالکار نیز به همین منوال بود، ولی گاه میشد که مهارت و هنر و رؤیاهاي خود را در جامه، پرده، قالی، مفرش، پارچۀ زربفت، و حریر گلدار جلوه میداد و مصنوع خود را با نقش بدیع و رنگهاي درخشان مطلوب مشرق زمین چنان میآراست که براي چند قرن به جا میماند. وقتی مسلمانان، شام، مصر، ایران، و ماوراءالنهر را گشودند، منسوجات رومی، قبطی، ساسانی، و چینی شهره بود و خیلی زود مسلمانان صنایع این مناطق را آموختند، و مدتی نگذشت که کارگاه هاي اسلامی پارچه هاي ابریشمی را، که پیامبر پوشش آن را حرام کرده بود، بفراوانی تولید کردند و مردان و زنان، که از خدا میخواستند گناهان جسم و روحشان را ببخشد، از پوشیدن آنها دریغ نورزیدند. خلعت گرانبهاترین عطایی بود که خلیفه به خدمتگزاران خویش میداد. چندي طول نکشید که مسلمانان قرون وسطی در سراسر جهان بازرگانان معتبر ابریشم شدند. پارچه هاي تافتۀ حریر در اروپا براي لباس زنان به فروش میرفت؛ پارچه هاي پشمی شیراز، پارچۀ پردهاي و حریر موجدار بغداد، پارچۀ خوزستان که از کرك شتر و پشم گوسفند میبافتند، پوشش هودج که در خراسان بافته میشد، قالی صور، جانمازي بخارا، و حریر زربفت هرات شهرة آفاق بود. روزگار این همه را از میان برده است و از آن حتی نمونهاي به جا نیست، و ما فقط میتوانیم رونق و جلال این منسوجات را از نمونه هاي قرون بعد و اوصافی که معاصران آوردهاند تصور کنیم. ضمن اوراقی که از ایام هارونالرشید به جا مانده، یادداشتی است به این مضمون «: 000‘400 سکۀ طلا، قیمت خلعتی که به جعفر بن یحیی بخشیده شد ». ١٩۶۶ VIII – موسیقی موسیقی، چون مجسمهسازي، در آغاز کار در اسلام حرام بود، و گناه به شمار میرفت. البته تحریم موسیقی در قرآن که به پیامبر نسبت دادهاند، وي از بیم نتایج آواز و رقص زنان 8 نیامده است، ولی، به موجب یک حدیث مشکوك بیبندوبار گفته بود که ابزار موسیقی مؤذن شیطان است و هر که را تواند به اطاعت وي جلب میکند ع. المان دین و پیروان مذاهب چهارگانه از موسیقی که مایۀ تهییج شهوت میشد بیزار بودند، ولی بعضی از آنها موسیقی را خود به خود گناه نمیدانستند. مردم، که معمولا رفتارشان از عقایدش
ان عاقلانهتر است، ضرب المثلی داشتند که «شراب چون پیکر است و سماع چون روح، و مسرت زادة آنهاست » . موسیقی در همۀ مراحل زندگی اسلام نفوذ داشت و هزار و یکشب عربی را با نغمۀ

عشق و جنگ و مرگ همراه کرده بود. در قصر امیران و بسیاري از قصور بزرگان، نغمهگران را به خدمت میگرفتند تا قصاید شاعران را به آواز بخوانند و کسان را به طرب آورند. یک مورخ توانا، که صلاحیت قضاوت در این گونه مسائل را دارد، سخنی حیرتانگیز میگوید «: مقامی که رشته هاي موسیقی به نزد اعراب یافت بمراتب بالاتر از اهمیت آن در تاریخ هر منطقۀ دیگر بود » . موسیقی عرب مهارت زخمه را بر حسن ترکیب آهنگها مرجح میشمارد و به جاي نیم پرده، ثلث پرده دارد و مایه و آهنگ آن از رونق و ظرافت خاص شرقی بهرهور است؛ طبعاً گوش مردم مغرب زمین، بدون انس طولانی، از درك خصایص آن عاجز است. موسیقی اسلامی به نظر ما مکررات ساده و ملالانگیز و عجیب و نامنظم جلوه میکند، ولی مسلمین نیز موسیقی ما را، از لحاظ محدودیت آهنگ، دقت فوقالعاده، پیچیدگی بیحساب، و گامهاي تند و بیش از حد بلند آن معیوب میپندارند. ظرافت تفکر انگیز موسیقی عرب در روح مسلمانان اثري خارقالعاده داشت. سعدي از پسري سخن میگوید که به نغمۀ داوودي مرغ هوا را از رفتار باز میداشت. غزالی در وصف وجد گوید «: حالتی است که از استماع موسیقی حاصل شود » . یکی از مؤلفان عرب در کتاب خویش فصلی را به کسانی اختصاص داده است که از شنیدن موسیقی از خود رفته یا جان دادهاند. گرچه دین در آغاز کار موسیقی را ممنوع کرده بود، بعدها موسیقی در حلقۀ ذکر و مراسم درویشان به کار میرفت. موسیقی مسلمانان از آهنگها و فرمهاي قدیم سامی آغاز گرفت؛ آنگاه در نتیجۀ ارتباط با موسیقی یونانی که مایۀ آسیایی داشت، راه کمال پیمود. همچنان از موسیقی ایران و هند نیز مایۀ فراوان گرفت، و یک علامت موسیقی و بسیاري قواعد را از یونانیان اقتباس کرد. کندي و ابن سینا و اخوان الصفا در این باب کتابهاي مفصل دارند. کتاب بزرگ موسیقی فارابی معروفترین تألیفات قرون وسطی در موسیقی نظري است و اگر از همۀ کتابهاي موسیقی یونان که به ما رسیده برتر نباشد، کمتر نیست. مسلمانان از قرن هفتم موسیقی قابل ثبت را به وجود آوردند، و ظاهراً این کار در اروپا قبل از سال 1190 میلادي معمول نشد. علایم ثبت موسیقی اسلامی طول مدت و اوج هر نغمه را نشان میداد . مسلمین در حدود یکصد ابزار موسیقی داشتند که معروفتر از همه عود، لیر، چنگ، سنتور، و فلوت بود که احیاناً به وسیلۀ بوق، دف، سنج، و طبل تقویت میشد ع. ود اقسام گوناگون داشت و عود بزرگ را کیتار میگفتند که از کیتاراي یونانی گرفته شده بود. کلمۀ guitar و lute انگلیسی را از عربی گرفتهاند (کلمۀ دومی تحریف العود است). بعضی از سازهاي زهی را با مضراب مینواختند. ارغنون آبی و بادي نیز نزد مسلمین شناخته بود. بعضی شهرهاي اسلامی، چون اشبیلیۀ اندلس، به ساختن ابزارهاي دقیق موسیقیی که از مصنوعات دیگر شهرها ممتاز بود اشتهار داشتند. تقریباً همۀ سازها براي همراهی آواز یا مقدمۀ آن بود و معمولا فقط چهار یا پنج ساز را با هم به کار ١٩۶٧ میبردند، ولی از دسته هاي مفصل نیز در متون گفتگو هست. بنا بر روایتهاي مکرر، ابن سریج، موسیقیدان مدینه، نخستین بار باتون را براي رهبري دستۀ موسیقی به کار برد. با وجود علاقۀ فراوانی که مسلمانان به موسیقی داشتند، مقام موسیقیدانان، به استثناي هنروران معروف، در نظر 9 ایشان حقیر بود. از طبقۀ نخبه کمتر کسی از مقام خود تنزل میکرد که این هنر جالب دلانگیز را بیاموزد؛ به همین جهت، در خانۀ بزرگان موسیقیگري خاص کنیزان بود. به نظر بعضی فقها، شهادت موسیقیگر در محکمه پذیرفته نبود. رقص نیز خاص کنیزان بود، که تعلیم میگرفتند و به اجاره میرفتند. رقص گاهی شهوت انگیز بود و احیاناً جنبۀ هنري داشت. امین خلیفه مجلس رقصی ترتیب داده بود که همه شب ادامه داشت و عدة زیادي کنیز در آنجا به رقص و آواز مشغول بودند. وقتی اعراب با یونانیان و ایرانیان ارتباط یافتند، موسیقیدانان و نغمهپردازان را ارج نهادند. خلفاي اموي و عباسی به موسیقیگران بزرگ عطاهاي خوب میدادند. سلیمان بن عبدالملک براي یک مسابقه میان موسیقیگران مکه 000,20 سکۀ نقره (000,10 دلار) جایزه معین کرد. ولید دوم براي آوازه خوانی مسابقه هایی ترتیب میداد و جایزة اول یکی از این مسابقه ها 000,300 سکۀ نقره (000,150 دلار) بود ـ شاید این ارقام به عادت مردم مشرق زمین مبالغهآمیز باشد. مهدي یک آوازه خوان مشهور مکی را به دربار خویش خواند. هارون الرشید ابراهیم موصلی را به دربار آورد و 000,150 درهم (000,75 دلار) بدو بخشید و 000,10 درهم مقرري ماهانه برایش معین کرد و در مقابل یک آواز 000,100 درهم جایزه داد. هارون چنان به موسیقی دلبسته بود که، برخلاف رسوم طبقاتی، این موهبت را در برادر پدري خود، ابراهیم بن مهدي، تشویق کرد. ابراهیم صدایی نیرومند داشت که به میزان هشت دانگ میرسید، و جالب توجه آنکه وي یک نهضت ابداعی بر ضد مکتب قدیم اسحاق بن ابراهیم موصلی در موسیقی پدید آورده بود. مأمون دربارة وي میگفت «: هر وقت براي من آواز میخواند، احساس میکنم که قلمرو من وسیعتر میشود . این حکایت، که مخارق شاگرد ابراهیم موصلی نقل کرده است، به وضعی جالب کیفیت اجتماع اسلامی را نمودار میسازد و معلوم میدارد که موسیقی در جان شخص مسلمان چه نفوذي داشته است. براي آنکه هدف حکایت را در یابیم لازم نیست که حتماً آن را باور کرده باشیم : شبی با امیرالمؤمنین تا صبح به شراب بودیم. صبحگاه بدو گفتم «: اگر امیرالمؤمنین اجازه فرماید به رصافه روم و تا هنگام بیداري ایشان هوا بخور » .م گفت «: بسیار خوب» و به حاجبان گفت که مرا آزاد بگذارند. بیرو
آمدم و در راه کنیزي دیدم که گویی چهرهاش آفتاب روشن بود. زنبیلی به دست داشت، پیش میوه فروش ایستاد و یک به و یک انار و یک گلابی هر کدام به یک درهم خرید و به راه افتاد. من نیز به دنبال او رفتم. گفت «: اي مادر فلانی، کجا میآیی؟» گفتم «: خانم به دنبال شما » . گفت «: اي مادر فلانی، برگرد مبادا کسی ترا ببیند و خونت بریزد » . و من ناچار عقب کشیدم و از دور میرفتم. او جلوتر بود. چون به عقب نگریست و مرا بدید، ناسزایی زشت گفت. آنگاه به در بزرگی رسید و به درون رفت و در بسته شد و من نیز پهلوي در نشستم و عقلم خیره شده بود. خورشید بالا آمد و روزي گرم بود. کمی بعد دو جوان که گویی ماه تابان بودند سوار دو الاغ بیامدند و اجازة ورود گرفتند و به درون رفتند. من هم با ایشان وارد شدم و پنداشتم که صاحبخانه مرا خواسته است. غذا آوردند، بخوردیم و دست بشستیم؛ آنگاه صاحبخانه گفت «: میخواهید فلان کنیز بیاید؟» گفتند «: اگر کرم کنی » . و او کنیز را بخواند و همان بود که دیده بودم، و کنیزي دیگر از دنبال عودش را میآورد؛ عود را به کنار گرفت و آواز خواند و حاضران به طرب آمدند و شراب نوشیدند و گفتند «: این آهنگ از کیست؟» گفت «: از استاد من مخارق است » . سپس آهنگی دیگر بخواند و ١٩۶٨ شراب بنوشیدند و طرب کردند، اما کنیز با تردید مرا مینگریست. باز به او گفتند «: این آهنگ از کیست؟» گفت «: از استادم مخارق است » . آنگاه آهنگ سوم را بخواند و طرب کردند و شراب نوشیدند و پرسیدند «: این آهنگ از کیست؟» گفت » : از استادم مخارق است » . من گفتم «: کنیزك کوك را محکم کن » . و او تارها را محکم کرد و از مقامی که در آن بود برون شد. من مضراب خواستم و آهنگی را که کنیزك در آغاز خوانده بود بخواندم و آنها برخاسته و پیشانی مرا بوسیدند؛ پیش از آن آهنگ دوم و سوم او را بخواندم و عقلهاشان خیره ماند و گفتند «: ترا به خدا تو کیستی؟» گفتم «: من مخارقم » . گفتند «: چه شد که اینجا آمدي؟» گفتم «: » .ام من طفیلی شده و قصۀ خویش را با آنها بگفتم. صاحبخانه به دو دوستش گفت « : میدانید که این کنیز را به 000,30 در هم میخریدند و من ندادم؟» گفتند «: بله. گفت «: کنیز را به او بخشیدم » . و دو دوست وي گفتند «: 000,20 درهم به عهدة ما و 000,10 به عهدة تو باشد » . و کنیز ملک من شد؛ تا عصر به نزد ایشان بودم و با کنیز و جامه هاي گرانبها و هدیه هاي دیگر که به ما داده بودند بیرون آمدم، و چون به جاهایی که به من ناسزا گفته بود میرسیدیم، میگفتم «: خانم دوباره بگو که چه گفتی» و او شرم میکرد و من قسمش میدادم که تکرار کند و او تکرار میکرد تا به در قصر رسیدیم و به حضور رفتیم و همچنان دست کنیز به دست من بود امیرالمؤمنین که مرا دید، ناسزا گفتن گرفت. گفتم «: اي امیرالمؤمنین کمی صبر کن » . و قصه را براي او نقل کردم، بخندید و گفت «: ما رفتار آنها را تلافی خواهیم کرد » . و احضارشان کرد و به صاحبخانه 000‘40 درهم و به هر یک از دو جوان 000‘30 درهم و به من 000‘100 درهم عطا کرد. یادداشتها 1 – گویا مقصود مؤلف بشار پسر برد طخارستانی است. زیرا اوست که در این سال (168 هـ ق) کشته شده است. اگر چنین باشد نه بشار ادعا کرد که شعر وي از «قرآن» برتر است و نه سر او را بریدند. بشار شاعري هجوگو و بدکردار بود که هیچ کس از سر زبان وي ایمنی نداشت. گاهی خلفا را میستود و گاهی بد میگفت. و البته در برتر دانستن ایرانی از عرب فروگذاري نمیکرد. اما سبب کشتن او این بود که چون یعقوب پسر داوود به وزارت مهدي رسید بشار بدو متوسل شد تا او را به خلیفه نزدیک سازد. یعقوب به وي اعتنایی نکرد. بشار برافروخت و وزیر و خلیفه را سخت هجو گفت و. زیر از او به خلیفه شکایت کرد و او را زندیق خواند، و مهدي دستور کشتن او را داد؛ لیکن گفت نخست او را تازیانه زنند و چون هفتاد تازیانه بدو زدند مرد . 2 – نمیدانم نویسنده این نظر غلط را از کجا گرفته. گویا بین جعفر کذاب و اسماعیل بن جعفر خلط کرده است. اسماعیل بن جعفر مردي پارسا بود و چون جنازة او را عریض به مدینه آوردند، امام صادق با پاي برهنه او را مشایعت کرد. علماي شیعۀ امامیه عموماً او را ممدوح دانسته .اند 3 – نمیدانم موجب پیدایش این احساس در نویسنده چه بوده است. آیا او سراسر دیوان متنبی و همۀ شعرهاي ابوالعلاء معري را از نظر گذرانده و سپس چنین نظري داده است؟ اگر از مناقشه هاي «ماهوي» در شعر ابوالعلاء بگذریم، تردیدي نیست که اندیشۀ فلسفی او در شعرهایش به کمال رسیده و استعمال کلمۀ «اوج» براي شعر او بجاست، اما در دیوان متنبی جز پارهاي از شعرها که رنگ فلسفی دارد غیر از گزافه بافیها و مدحهاي بیمعنی چه میتوانیم ببینیم، مانند این شعر «: چون سپاهیان سیفالدوله به راه میافتند دستهاي از عقابها در پی آنهاست که گوشت کشته هاي آنان را بخورد»، نظیر آنچه انوري ابیوردي سروده است : ١٩۶٩ شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام کز کاسۀ سر کاسه بود سفره و خوان را دیوان متنبی از چنین مضمونها پر است. البته ارزش ادبی این سروده ها را نادیده نمیتوان گرفت، اما نمیتوان گفت شعر متنبی نقطۀ اوج شعر عربی است و با این قضاوت بر شعر طغرانی، شریف رضی، مهیار دیلمی، ابن فارض و ده ها شاعر دیگر قلم بطلان کشی .د 4 – اگر بتوان واژة اتفاق را به کار برد، این اتفاق نظر جز در گذشتۀ دور، آن هم بر اساس نوشته هاي دولت شاه، دست نداده، و تحقیقهاي بعدي دانشمندان ایرانی و غیر ایرانی بی اساس بودن این نظر را به اثبات رسانده است. فردوسی پیش از آنکه به دربار محمود برسد «شاهنامه» را سروده بود و ابداً محمود بدو چنین وعدهاي نداده بود . 5 – چنانکه تحقیقات متأخرا
، از جمله مرحوم عبدالعظیم قریب و آقاي دکتر صفا و دیگران، نشان میدهد «یوسف و زلیخا» سرودة فردوسی نیست . 6 – اطلاق این گفته مورد تأمل است، چه کشیدن صورتهاي بی روح و جانداران غیر انسان مسلماً حرام نیست و نقاشی از صورت انسان را نیز بعضی حرام ندانستهاند. حرمت موسیقی هم چنانکه میدانیم از نظر کم و کیف مورد اختلاف فقهاست، و در این باره باید به نظر فقیهان مراجعه کرد. خلاصه آنکه یکباره نمیتوان حکمی کلی را به پیغمبر اسلام (ص) نسبت د .اد 7 – رجوع شود به توضیحات شمارة .6 8 – حدیث دربارة حرمت موسیقی تنها یکی و آن هم مشکوك نیست، و حدیثهاي فراوان در این باره در فقه شیعی و سنی موجود است؛ ولی چنانکه نوشتیم مسئله از جهت کمی و کیفی مورد خلاف فقهاي مذاهب اسلام است . 9 – این اظهار نظر دربارة سده هاي متأخر شاید درست باشد، اما در عصر عباسیان و پس از آن از طبقۀ نخبه هم این فن را فرا میگرفتند. ابراهیم پسر مهدي که خلیفه زاده بود و خود نیز چند گاهی به خلافت منصوب شد از سرآمد موسیقیدانان به شمار میرود

پایان قسمت 12

1969

چهارم خرداد سالگرد تاسیس فرقه مجاهدین خلق تشکلی هموطن کش و استبدادی، بسیار خطرناک برای ایران و منطقه 

از سالهای 1358 در بخش سیاسی سازمان همواره این سوال مطرح بوده که چرا ما باید از طرف سازمان با دولتها و احزاب سیاسی و سازمانهای حقوق بشری … گفتگو و حمایت آنها را جلب کنیم. در صورتیکه در تمامی موضعگیریها و کتابها و پیامها و آموزشهای سازمان این ارگانها بعنوان ارگانهای امپریالیستی که در خدمت استعمار و استثمار کشورها و خلقهاست یاد میشود.

در این رابطه همواره جواب این بوده که:

“ما باید ماهیت خودمان را مخفی کنیم. استراتژی مقابله با دشمنان اینرا به ما دیکته میکند که با آنها تک به تک و نه یکجا بجنگیم. و در حال حاضر نوبت دشمن داخلی است تا بعد از بقدرت رسیدن نوبت امپریالیستهای جهانخوار برسد. در این رابطه نیز باید در درجه اول همه تلاشهای ما معطوف خنثی کردن دشمنان و سپس جلوگیری از متحد شدنشان علیه مان باشد، و در ثانی اگر بتوانیم از آنها حتی در جنگ با دشمن وطنی استفاده کنیم. جنگ و پیروزی نهایی در رابطه با امپریالیستها خواهد بود.”جواب مسعودرجوی به تناقضات مجاهدین

بسیار شگفت انگیز بود که در پیام عاشورای 1393 مسعودرجوی خلیفه تبهکار فرقه مجاهدین دقیقا همان مواضع را که سالیان مخفی میکرد را علنا بیان کرد که سازمان ملل و یونامی و حقوق بشر فقط یک مشت حرف است و نوشته روی کاغذ. و فریاد میزد که “روزِ” استعمار و سازمانهای حقوق بشری فرا خواهد رسید و آنها را اینگونه تهدید کردید:

“لعنت بر ارتجاع و استعمار و همه آنهاییکه با آنها متحد هستند…لعنت بر خائنان و خیانت پیشه گان. روز ظالم بر مظلوم فراخواهد رسید. این سازمان ملل و یونامی که در دستگاه دولتهای حاکم عمل میکنند. بقیه حرفها در مورد بشر و حقوق بشر مفت و انشاء نویسی است. حقوق بشر با خون مظلومان نوشته میشود… و بدین وسیله مرزبندی میکنیم، مرزبندی سرخ و خونین با ارتجاع و استعمار و مزدوران … وهر کس که از آنها پیروی میکند… همینطور که با یونامی و آمریکا و کمیساریای عالی پناهندگی کار میکنیم ولی معتقد نیسیتیم که کاری برای ما بکنند. ما باید مسئله خودمان را خودمان با جنگ و خون و انقلاب حل کنیم چون بین ما و آنها دریای خون است. اجازه بدهید تکرار کنم که اگر با یونامی و آمریکا کار میکنیم بخاطر این است که برای جنگ آماده شویم”…نعره های مسعود رجوی و تهدید جهان

به مریم رجوی و بخصوص به همسر مشترکش با دیگر زنان مجاهد باید گفت، باعث بسی تاسف است که بعد از نزدیک چهار دهه شکستهای روشن استراتژیک – سیاسی- نظامی و صد البته ایدئولژیک که مسعودرجوی برای مجاهدین رقم زده است و محصولی جز مرگ و خونریزی و رنج و شکنج برای مردم ایران در کل و مجاهدین و خانواده های آنها بطور خاص نداشته است. شما نه تنها از این شکستها درسی نه آموخته ‏اید، بلکه بطور کودکانه و لجبازانه همه تعهدات بین اللملی خودتان در دست برداشتن از تروریسم و خشونت را زیر پا گذاشتید. واین بدین معناست که شما همه این تعهدات را برای خارج شدن از لیست تروریستی آمریکا و اروپا داده بودید. شما تعهد کرده بودید که دیگر به تروریسم بازنگردید، ولی نعره های فوق الذکرشما که از اعماق افکار داعشی شما بر میخیزد، بدین معناست که تعهدتان تاکتیکی بوده استراتژی شما همان خشونت و جنگ و خونریزی و سر بریدن است.

آقای رجوی جهان تغییر کرده است، جهان امروز و ایرانیان همه علیه تروریسم و خشونت از هر نوع آن هستند. مردم صلح دوست ایران بوضوح به همه جهان نشان داده ‏اند که همه انواع خشونت را نفی میکنند. دنیای متمدن نیز علیه خشونت میباشد و کوته بینانه خواهد بود که فکر کنید میتوانید آنها را با بزک کردن مریم رجوی و فریب نامه ده ماده ای گول بزنید.

مطمئن باشید حتی اگر دنیای متمدن را نیز فریب دهید، هرچند همه علائم و شواهد و سرنوشت مجاهدین تا همین امروز حاکی از این استکه نتوانسته اید ماهیت خود را مخفی کرده و آنها را فریب دهید. ایرانیان به هیچ وجه یک دولت اسلامی بغداد و شام از نوع ایرانی را تحمل نخواهند کرد.

ایرانیان خواستار تغییرات از طریق دمکراتیک بوده و میخواهند که با بقیه جهان در صلح و آرامش باشند. حتی اگر بتوانید آنگونه که در پیام گفتید یکی دو تیم فدایی به اینطرف و آنطرف اعزام کنید و دوباره دست به ترور و قتل بزنید، راه  بجایی نخواهید برد. توجه کنید که دنیای متمدن بن لادن را شکست داد و آی سیس هم در عراقی که فکر میکردی برای نجات تو آمده اند توسط ایرانیان کمرشکن شد.

شما ضمن عادت همیشگی خودتان با ریختن اشک تمساح برای اعضاء کشته شده مجاهدین در اشرف، لیبرتی و جاهای دیگر و امروز در مرگ و میرهای مشکوک و زیر فشارهای عصبی طاقت فرسا در آلبانی در تلاش برای فریب مجاهدین که محصول سیاستهای امام زمان گونه و درخشان شماست، فرمان به کشتن، خونریزی و انتقام و آماده سازی برای نبرد نهایی دادید؟! شما حتی فرمان به انتقام از آمریکا و سازمان ملل و … صادر نمودید!!! آمریکایی که بعد از ترور سلیمانی جشن گرفتید که میخواهد مسعود و مریم را به تهران ببرد و این آرزو را آنقدر به حماقت عمیقی دچار شده اید که نتوانستید بصورت آرزوی اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی مطرح نکنید، و دیدید که چیزی نبود جز خوابهای پنبه دانه ای شتر مجاهدین.

گذشته از نعره های عصبی شما، فرد باید عقل سلیم و رابطه اش با واقعیت را بطور کامل از دست داده باشد که فرمان به قتل و انتقام از جدا شدگان بدهد زمانیکه ساکنین اشرف 3 حتی قادر نیستند که از این زندان خارج شوند حتی قادر نیستند جز در بیمارستانهای آلبانی جایی را اشغال کنند. این سرنوشت و این نابودی فرد فرد مجاهدین سالیان بود در اشرف ورق خورده بود و عملا مرده بودند.  آخرین باریکه نیروهای عراقی به اشرف حمله کردند شاهد بودید که این گوسفندان (مجاهدین تراز مکتب شما) مرگ را به مقاومت ترجیح داند حتی از خودشان دفاع هم نکردند و عراقیان تا توانستند کشتند و تا توانستند اسیر کردند و بردند.

اما مجاهدین سوپر انسان شما که قرار است با دست خالی کوهها را جابجا کنند تنها کاری که ازآنها برآمد مردن بود و لاغیر. شما تنها و تنها امام و رهبر و نوید دهند مرگ، نابودی،ذلت ،تحقیر، پستی و نکبت  برای مجاهدین اسیر و شاخص برجسته وطن فروشی و هموطن کشی برای ایرانیان بوده و هستید.

مجاهدینی که طی دهه ها فقط به این دلیل که مجبور نباشید به بی لیاقتی و شکستهایتان اقرار کنید، از آنها آدمکهای بیروح و درمانده ساخته‏ اید. راستی چندصد بار آنها را که در اشرف کشته شدند را لعن و نفرین کردید. و خدا بداد بقیه که در آن تهاجم جنایتکارانه جان سالم بدربردند و مطمئن هستم که ترجیح میداند آنها نیز کشته میشدند اما گیر شما و فشارهاییکه رویشان گذاشتید نمی افتادند. و میدانیم که همه آنها که کشته شدند از بهترین های شما بودند. راستی شما دارید با این فرمان “میکشم میکشم هرکه برادرم کشت … ”  و اینکه “اگر اینبار آمدند آنها را بکشید”، به جنایتکاران خط میدهید که اگر اینبار آمدید مانند همیشه از دور بزنید؟!! تا برای استمرار حضور امن شما و مریم در خارجه و مطرح شدنتان در رسانه‏ ها باروت کافی تامین شود. البته اجازه بدهید به زبان خودتان حرفهای شما را برای بیرون مجاهدین ترجمه کنم.

حرف شما به مهاجمین عراقی این است که:

“اگر میخواهید از مجاهدین بکشید ایرادی ندارد چون کشته آنها برای من و مریم بسیار کار ساز است و در رسانه ها و محیطهای سیاسی استفاده میکنیم. ولی کسی را اسیر نگیرید و ببرید چون اسرا بعد از باز شدن چشم انها و دیدن حقایق تبدیل  به ضد من و مریم میشوند. به همین دلیل اگر زدی مانند همیشه از همان دور بزن که کشته و زخمی بشوند ولی اسیر نشوند.”حرف مسعودرجوی روبه قاتلین اسرایش

بسیار مسلم است که شما سر سوزنی برای اشرفیان و اینکه کشته یا بیمار شوند و از همه حقوق انسانی محروم شوند نگرانی ندارید که هیچ همانطور که صدها بار گفته‏ اید آنها همان نرینه های وحشی و مادینه‏ هایی هستند که ضد شما هستند. بله حقیقت در این است. شما سالهاست بعد از شکست کامل مبارزه مسلحانه و خشونت برای بدر بردن خودتان از پاسخگویی به خلق و حفظ خودتان در رهبری و با خیالهای خام رسیدن به قدرت در ایران توسط صدام، عربستان، و آمریکا … به مجاهدین صدها بار گفته اید که همه ‏تان زیادی زنده هستید. و باید از اینکه زنده هستید شرم کنید. برای دستگاه فکری شما مجاهد شهیدش (تلف شده اش) بدرد میخورد نه زنده اش، زنده‏اش همه درد سر است. نرینه گی و مادینگی است. حداقل بعد از فروغ صد در صد میدانید که دیگر سرنگونی هم درکار نیست که بدرد به کشتن دادن در فروغی دیگر بخورند. چه برسد به حالا که همه پیرو بیمار و فرسوده و مهمتر از همه همانطور که خودتان بارها وبارها گفته‏اید ضد شما شده اند و روزانه در بیمارستانهای تیرانا مرگ را پذیرا شده و قبرستانهای آلبانی را پر میکنند و به تابلو تبلیغاتی مریم رجوی تبدیل میشوند. و یا مانند محمد اقبال از جان برکفان کثیف و لمپن شما اینگونه گور ایدئولژیک شما را در پاریس میکنند. شما او را به گورکن خود تبدیل کرده اید. او روزی انسانی بوده است. 

مرگهای بیشتر در اسارتگاه فرقه رجوی

محمد اقبال لمپن فضولاتخوار رجوی علیه حتی نزدیکان خود اینگونه تبدیل به گورکن ایدئولژیک مسعود رجوی تبدیل شده است. رستگاری محمد اقبال

ببخشید که کمی به زبان درون تشکیلاتی مجاهدین (بزبان خودتان) از مجاهدین یاد میکنم و حرف میزنم. شاید آنها که بیرون از مجاهدین هستند با خلق و خوی شما و رویکرد واقعی شما آشنا نباشند. ولی ما که سه دهه را با سازمان گذرانده ایم هزاران بار تجربه کرده ایم که شما نه تنها مردم ایران حتی کشته های مجاهدین را نیز لعن و نفرین میکنید. مردم ایران را به این دلیل که امام زمان (مسعود رجوی) را نشناختند و مجاهدین را بدلیل اینکه چرا کشته شدند، بله چرا کشته شدند و یا اینکه چرا از زندانهای رژیم زنده بیرون آمدند. مگر حرف شما این نیست که، “مجاهدین واقعی در زندانها اعدام شدند. زهی بیشرمی و وقاحت به این رهبری خود کامه و خود خواهانه. راستی شما چرا زنده از زندان شاه بیرون آمدید؟

تیمهای عملیاتی که از عراق به ایران اعزام میشد و از پاریس یا از اشرف در عراق فرماندهی میشد و همگی بدون استثناء در اولین بازرسی ها دستگیر و یا در همان درگیریها تلف میشدند یادتان هست.

یادتان هست که تیم جلال که در حال عبور از مرز بود تا برای عملیات بداخل برود و در مرز با نیروهای بدر درگیر شده بودند و زخمی داشتند و در دمای 60 درجه مناطق مرزی بصره و العماره عراق درخواست آب و کمک کردند و شما که خودتان مانند همیشه پشت بیسیم بودید و میشنیدید نه‏ تنها هیچ کاری برایشان نکردید که آنها را و حتی ما را که کاری به عملیات نداشتیم را لعن و نفرین کردید که چرا در چنین شرایطی با درخواست کمک، شما را در وضعیت نا مناسبی قرار داده‏ اند. پس مجاهد نیستند؟! تا درسی باشد برای بقیه مجاهدین که فقط باید شهید شوند و برای شما سوخت تبلیغی و سیاسی تولید کنند ولاغیر.

یادتان هست که همه 1400 شهید عملیات فروغ جاویدان و همه آنها که توانسته بودند از قتلگاه مربوطه جان سالم بدر برند را لعن و نفرین کردید که شما مجاهد نبوده ‏اید و همه شما باید از کوره گدازان انقلاب ایدئولژیک عبور کنید. و تقصیر آن کار را بگردن مجاهدین انداختید.

یادتان هست که وقتی صدام برای هفت سال شما را بحضور نپذیرفت شما برای او چه خوشرقصیهایی نمودید. فقط بعد از اینکه صدام و رژیم او را از حمله کردهای عراق در جنگ اول نجات دادید شما را بحضور پذیرفت. یادتان هست که چه کلمات مشمئز کننده ای هنگام روبرو شدن با او بکار میبردید. از اینکه صدبار خدا را شکر کردید که او از دست نیروهای ائتلاف جان سالم بدر برده است. البته او با دادن چند تیربار و سلاح سبک که شما از وزیر دفاع عراق تحویل گرفتید به شما پاداشت کشتار کردهای عراقی را داد. از آن پس شما صدام را صاحب خانه و عراق را وطن دوم مجاهدین خواندید.

عملیات محدود مرزی که با پشتیبانی کامل نظامی، اطلاعاتی، لجستیکی صدام انجام میشد که تنها هزاران کشته و مجروح در دوطرف مرز بجا گذاشته است و قرار بود که رژیم را سرنگون کند را هم فراموش نکرده اید.

دروغهای شما شما برای مدت بیست سال این بود که روزی خواهد رسید که صدام به شما ایمان آورده و اجازه و حمایت نظامی لازم را برای حمله به ایران را به شما خواهد داد یادتان هست؟ بجای رژیم، صدام سرنگون شد؟!!

یادتان هست که در جنگ دوم عراق زمانیکه مجاهدین همواره در بیخبری کامل خبری نگهداشته میشوند و میشدند، شما مدعی بودید که آمریکا به عراق حمله نمیکند. حتی در جواب سوال فرضی اینکه اگر آمد و به ما نیز حمله کرد چه میکنیم، گفتید که ما نیز به آنها حمله میکنیم. البته این قبل از فرار مریم و شما از اشرف بود. ولی وقتی بلافاصله فرار کرده و به امن خارجه رفتید فرمان دادید هیچ کس حق شلیک و پاسخگویی ندارد. اما آمریکا حمله کرد و ما نیر در همه پایگاههایمان و حتی همه ستونهای نظامی مان را بشدت بمباران کرد و کشته ها ساخت. بعد از سرنگونی صدام و از دست دادن صاحب خانه تان، در شگفتی کامل اعلام کردید که صدام دیکتاتور سرنگون شده است. مجاهدین مانده بودند که با این برادر و صاحب خانه که یک شبه برادر دیکتاتور شده است چه بکنند و معترض بودند. و بیان کردند که این یک فرصت طلبی رذیلانه است.

بلافاصله بعد از تسخیر عراق و ملاقات با فرمانده نظامی آمریکایی در اشرف شما با سرور و خوشحالی این تحلیل را توسط احمد واقف ارائه کردید که انشا الله برادرآمریکا صاحب خانه جدید، به امام زمانی شما ایمان آورده و کمک خواهد کرد که برویم و رژیم را سرنگون کنیم. تا حدی که از آنها مستمرا درخواست کمک نظامی، هلی کوپترو آموزش خلبانی و … کردید.

سه دهه است که غرب و گنگره و سنای آمریکا را لابی میکنید با این تحلیل که آنها را در درجه اول نسبت به ماهیت خودتان فریب داده و حتی بخدمت بگیرید. آمریکا فریب نخورده است هیچ ولی به ارزش واقعی شما پی برده به همین دلیل شما را خلع سلاح و خلع پادگان کرد. آقای رجوی رهبری امام زمانی اینه؟ البته جواب شما این است که همه تقصیر مجاهدین طلاق نداده است که شما را تهران نبرده اند و فعلا هستند که چوب و بمب و…بخورند. قبلا گفته بودم که شرم احساس انقلابی است ولی هیهات از ذره ای در شما که به دژخیمی قدرت طلب و قدرت پرست تبدیل شده اید یافت نمیشود.

در همین پیام بتدریج تروریسم افسار گسیخته شما بارز شده و فرمان به انتقام از آمریکا و سازمانهای بین اللملی دادید. و اضافه میکنید که آنها شما را فریب دادند و رژیم را برای شما سرنگون نخواهند کرد و ما باید خودمان اینکار را بکنیم. ظاهرا شما تازه وارد کره زمین شده اید؟!! شرم آور نیست که اینرا میگوئید؟ نکند قرار و مداری بوده که طرف زیرش زده است؟ رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران و جهان، تازه فهمیدید که آمریکا برای شما سرنگون نمیکند؟ بعد آمریکا را تهدید میکنید که روزتان فرا خواهد رسید. روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ خواهید داد. ویا اجبا اجبا!! تنها خوشحالی شما این بود که حالا که برای ما سرنگون نکرده خودش گرفتار گروه داعش شده. به به چه دستاورد کبیری برای اشرفیان. اشرفیان خوشحال باشید که پیروز شدید؟!!

بی دلیل نیست که روی گروه تروریستی و مادون بشری داعش اینقدر سرمایه گذاری کرده ‏اید که عراق را تسخیر کند و اینباربرادر صاحب خانه جدید “داعش”  به امام زمانی شما پی برده  و برای شما رژیم را سرنگون کند.

آقای رجوی اینها که در فوق آمد سناریوی یک کمدی نیست سرنوشتی است که شما برای یک تشکل به اصطلاح سیاسی رقم زده اید.

آقای رجوی شما مخالفین خودتان را تهدید به کشتن و مجازات کردید. چه مجاهدین سابق و چه اعضاء سابق شورا را. البته  یعنی تروریسمی که چهار دهه است پنهان میکنید بارز میشود و این عادت شماست که وقتی چشم انداز آینده برایتان مطلقا تیره میشود به اینکارهای سخیف مبادرت میکنید. به تیم های فدایی دستور دادید که آماده باشند. مطمئن باشید که حتی اگر بتوانید یک یا دو تیم فدایی هم درست کنید و چند عملیات تروریستی انجام دهید راه بجایی نخواهید برد. چون جهان در حال حاضر همه اشکال تروریسم را تحت هرنامی نفی میکند. و در این زمینه جهان متحد شده است. البته مشکل شما این است که شما هیچ روش دیگری را جز ترور- کشتن- تهدید و سرکوب نمیشناسید . همین روش را در علیه خود مجاهدین هم بکار میبرید یادتان هست در نشست عمومی کف بردهان رو به مجاهدین فریاد میزدید که از این پس انتقادات را با مشت آهنین جواب خواهم داد. دیدید که حتی گرفتن و زندان کردن و شکنجه وکشتن مجاهدین منتقد راه بجایی نبرد.

همانگونه که در فوق آمد ایرانیان باید به شما این درس را داده باشند که آنها مخالف خشونت و تروریسم هستند. آنها این خواسته را مستقلا به همه طرفهای داخلی و خارجی نشان داده اند.

من به شما نسبت به اقدامات تروریستی که بدان تهدید کردید در خارج کشور و به جهانیان هشدار میدهم. از همه اعضاء با سابقه مجاهدین نیز میخواهم که از گذشته درس گرفته و نسبت به سیاستهای نامتعادل و تروریستی رجوی بی تفاوت نباشند. و از جهان میخواهم که با کنترل و نظارت بر عملکردهای این فرقه ونسبت به تهدیداتی که میکند بی تفاوت برخورد نکنند.

حرف آخرم نیز نه با شما که با مجاهدینی است که در اشرف 3 در اثر سیاستهای درخشان شما بدام افتاده ‏اند.

اسرای سابق لیبرتی و حاضر اشرف 3 بدانید که رجویها هیچ ارزشی برای شما و جان شما و آینده شما قائل نیستند. شما جز هیزمی برای آتش تبلیغاتی آنها نیستید. ساکنین اشرف 3  باید از چنگال رجویها آزاد شوند. رجوی‏ها با تبدیل یک تشکیلات سیاسی به یک فرقه مخوف تروریسیتی و با مغز شویی طی چند دهه، سانسور مطلق اخبار و اطلاعات، سرکوب – زندان – شکنجه و حتی کشتن، شما را از درک حقایق اطرافتان عاجز کرده اند. بیخود نیست که رجویها مطلقا اجازه نمیدهند با کسی تماس بگیرید حتی با نزدیکان خودتان.

داود باقروند ارشد 

 خرداد 1401

ملاقات مریم رجوی با پمپئو استفراغ سربالایی مریم رجوی

بقلم: داود باقروند ارشد

تشکل مسعود رجوی و مریم رجوی چند دهه است که از جرگه تشکل سیاسی- مبارزاتی خارج شده و ماهیت یک تشکل فرقه ای-مافیایی با مشخصه مخربترین تشکل تاریخ معاصر ایران بخود گرفته است. در زمینه صفت مخربترین قبلا این قلم  مطالبی انتشار داده است.

یک تشکل سیاسی- مبارزاتی آن است که در مبارزه اش اهداف سیاسی را دنبال میکند که متکی است به استراتژی مشخصی که قرار است بدنبال اجرایی کردن آن استراتژی درکادر تاکتیکهای سیاسی پیاده شده توسط همان تشکل با جلب حمایت مردمی و به میدان کشاندن آنها حوال آن استراتژی جهت محقق کردن شعار استراتژیکی اش دست مییابد. یکی از بزرگان دنیای انقلاب و سیاست((لنین)) گفته است که این “استراتژی و سیاستهای (تاکتیکهای) نشات گرفته از آن باید توسط توده مردم درک و پذیرفته شده باشد. در غیر اینصورت آن استراتژی طبل توخالی بیش نخواهد بود”.

بیش از چهار دهه 1360-1401است که آقا و خانم رجوی استراتژیشان در قطع و بیگانگی مطلق از ایران و ایرانی نه استوار بر عملکرد و اقدامات خود فرقه اش در ارتباط با مردم ایران بلکه بصورت “من آنم که اگر رستم بود پهلوان” در آمده است.

درفاز اول مسعود رجوی که یکطرفه جنگ مسلحانه را به ایران و ایرانیان (مردم و نیروهای سیاسی)تحمیل کرد، و رسمتش فی الواقع مردم بودند، میگفت “من آنم که اگر مردم با من همراهی کنند و به خیابانها بریزند، با سرنگونی رژیم رهبر تاریخی ایران میشوم و به آرزوهایم میرسیم”.

البته به لطف مردم ایران چنین بلایی برسرمان نازل نشد. مردم نه همراهی با رجوی بلکه بر علیه او برخاستند. و تمامی پایگاههای این تشکل را لودادند تا بساطش در ایران جمع شود.[spacer height=”15px”]

d8add985d8a7db8cd8aa-daa9d8b1d8a7db8cd987-d8a7db8c

در فاز بعدی مسعودرجوی استراتژیش را بر رستمی بنام تلفن (خلق جدید) استوار نمود که سرنگونی رژیم را از طریق تلفن های پاریس دنبال میکرد. یعنی حالا که در تمام ایران جمع و جارو شده است، از پاریس با تلفن انقلاب کبیرش را محقق کند. بدین صورت که اگر رژیم دست روی دست بگذارد و تلفن ها را کنترل نکند و اگر مردم بخواهند و پای تماسهای ما بیایند میتوانیم رژیم را از پشت تلفن سرنگون میکنیم. رژیم نیز دست روی دست نگذاشت و همه تلفن را کنترل و تمامی مخاطبین بی اطلاع و با اطلاع آنطرف خطها، در داخل کشور  چه آنها که از عراق اعزام میشدند را بطور کامل دستگیر و اعدام کرد. این علیرغم این بود که نگارنده شخصا کنترل تلفنها را به ستاد انقلاب!!!! که در پاریس شهرک پقسان مستقر بود اطلاع داده بودم و مسعودرجوی از صداها کانال از آن باخبر بود. ولی خون ریزی و کشتار مجاهدین برایش ثواب و نان و آب داشت.

درفاز بعدی استراتژی را آقای رجوی با انتقاد به خودش (برای اولین و آخرین بار البته هرچند دجالگرانه و صوری جهت منکوب کردن مخالفتها اعضای مرکزیت و دفتر سیاسی) صلح بین ایران و عراق قرارداد. میگفت “من آنم که اگر رژیم صلح کند فرو میریزد و حتی نیازی نیز به ارتش آزادیبخش هم نیست” فقط باید بلیط بخریم و با اتوبوس هم شده راه بیفتیم برویم تهران و تمامی صندلیهای قدرت را تصاحب میکنیم. رژِیم و عراق آتش بس اعلام کردند، بجای رژیم رجوی با دادن 1400کشته در عملیات خود (مجاهد) کشی دیوانه وار فروغ جاویدان پودر شد و به دامن صدام بازگشت.

در فاز بعدی رستم دیگری تحت نام “من آنم که اگر خمینی بمیرد و اگر صدام اجازه بدهد میرویم و خاکستر رژیم را جمع میکنیم!! خمینی مرد ولی نه رژیم پودر شد و نه صدام عزیزِش  به  رجوی اجاز تکرار خودکشی دوم مجاهدین را داد.

در فاز بعدی رستم رجوی “من آنم که اگر صدام روزی تصمیم بگیرد جنگ دومی را با ایران شروع کند” بود که استراتژی ما در اینصورت با تانک و توپ و نفربرهایی که از صدام گرفته ایم… پیشرفته و خودکشی دوم را اینبار بهتر محقق میتوان کرد بود . تحلیل رجوی از جنگ دوم صدام با نود درجه اختلاف بسمت جنوب درست ازآب در آمد، و صدام حسین عزیز مسعودرجوی و مرکب استراتژیشک بجای حمله به ایران به کویت حمله کرد. و عملا ضمن سرکوب شدن تحت محاصره قدرتهای بزرگ قرار گرفت.

 سخنگوی وزارت خارجه امریکا(مایک پمپئو) مجاهدین در ایران جایگاهی ندارند.
سخنگوی وزارت خارجه امریکا(مایک پمپئو) مجاهدین در ایران جایگاهی ندارند.

رجوی از این فاز به بعد که دخیل بستن به صدام حسین و جنگ و … را علیرغم اینکه هیچ مزدوری ای نبود که جهت کسب رضایت رستمش صدام نکرده باشد، مانند کشتن کردها و نجاتش از سرنگونی، کشتن و اسیر کردن سربازان دشمنش در جنگ با ایرانیان، به خمپاره بستن شهرهای دشمنش، ترور مخالفین صدام در داخل ایران برایش(درکرمانشاه و دزفول)، دادن اطلاعات نظامی و امنیتی جبهه های جنگی ایران… در بن بست دید، دست بدامن رستم دستان!! شد و خلق جدیدی! بنام “من آنم که اگر بتوانم خودم را نه به قدرتهای منطقه ای مانند صدام بلکه به قدرتهای بزرگ و یا قدرتهای منطقه ای که حمایت قدرتهای بزرگ را دارند بفروشم، و اگر آنها روزی تصمیم بگیرند رژیم را سرنگون کنند اگر مرا بقدرت برسانند، استراتژی مبارزه مسلحانه مبتنی بر ارتش آزادیبخش به اثبات میرسد!

در این مسیر هیچ تلاشی نبود که فروگذار کرده باشد و با میلیونها دلاری که از صدام به ارث برده بود سیستم لابیگری در راهروهای آمریکا و عربستان و اسرائیل و اتحادیه اروپا را شروع کرد. اولین میوه های آب دار استراتژی رجوی، در پاسخ غرب در قرار دادن مسعودرجوی و تشکلش در لیست تروریستی در سال 1997 بود!

رجوی که در بن بست کامل بود و بشدت نیز تضعیف شده بود خود را به قیمتهای نازلتری در بازار سیاست عرضه نمود که محصولش همکاری با اسرائیل بعنوان منفورترین حاکمیت دوران معاصر تحت حمایت آمریکا بود. که با قبول عمل کردن بعنوان پوش افشای فعالیتهای اتمی رژیم در سال 2002 توسط اسرائیل برای جلوگیری از لو رفتن اقدامات موساد در ایران خود را به تمام و کمال به مزدوری در اختیار اسرائیل گذاشت. اطلاعاتی که حتی سلطنت طلبها از اسرائیل جهت افشای آنها نپذیرفته بودند را پذیرفت و افشا کرد.

رجوی با اینکار فکر میکرد و تحلیل می نمود که: حالا که صدام توسط آمریکا در جنگ اول خلیج توسط بوش پدر سرنگون نشده است، بنابراین اگر خودش را به اسرائیل و عربستان و… بفروشد شاید آمریکا متقاعد شود، ودر صورتیکه دوباره ورق برگشت و رژیم مرکز توجه منطقه ای شد، (چون رجوی میگفت با حمله صدام به کویت رژیم از مرکز توجه بین المللی خارج شده است) صدام را دوباره به جان رژیم خواهند انداخت و دوباره مسعود رجوی به آب و نانی خواهد رسید.

متاسفانه با سرنگونی صدام در سال 2003 این رشته نیز پنبه شد و مسعودرجوی مجبور شد بعد از فرار از اشرف و تنها گذاشتن همه مجاهدین زیر بمباران آمریکا ضمن دادن فرمان حمله به ایران بقصد نابودی باقی مانده اعضای مزاحم به غیبت کبرا برود که کماکان ادامه دارد. هرچند که ستون زرهی های قراضه و ناقص مجاهدین هنگام پیشروی انتحاری بسمت مرزهای ایران و پایگاهایشان در عراق همزمان توسط آمریکا در همان عراق بمباران شد. و تصرف ایران بدست ستونی که نه فرمانده داشت (فرماندهان “مسعود و مریم” شبانه به پاریس و عربستان فرار کرده بودند) و نه مهمات و نه آذوقه و نه حتی سوخت و نفر کافی برای بکارگیری زرهی ها، عقیم ماند.

 رجوی اینبار به رستم دستان که تمامی فرقه اش را در عراق اشغال شده تحت کنترل گرفته بود بطور مستقیم دخیل بست و خواستار همکاری با آمریکا در سرنگونی رژیم شد! مسعود رجوی در جمعبندی بعد از سرنگونی صدام گفت ” آمریکا اگر به ارزش مسعود رجوی و رهبری او پی ببرد بزودی اگر نه در سه ماه و سه سال حداقل در چهل سال آینده محقق خواهد شد حتما از ارتش آزادیبخش بعنوان نیروی اصلی نظامی برای سرنگونی رژیم استفاده خواهد کرد” ولی آمریکا او را چهل سال و سه سال منتظر نگذاشت و با خلع سلاح و تبدیل ارتش آزادیبخش به عده ای اسیر چماق بدست محصور در اشرف پاسخ داد.

هرچه رهبری این تشکیلات مافیایی بیشتر و بیشتر در غرق آب سقوط فرو میرفت بیشتر و بیشتر و ارزانتر خود را در بازار سیاست قدرتهای بزرگ و یا قدرتهایی تحت حمایت قدرتهای بزرگ عرضه میکرد. و به تنها ابزارش دلارهای دریافتی از اسرائیل و عربستان و صدام جهت دخیل بستن به سیاستمداران منفورتر از اسرائیل و حامی سیاستهای اسرائیل در منطقه و آمریکا مانند جان بولتن، جولیانی و جان مک کین، ترکی الفیصل و… روی آورد طوریکه هرکجا هم که نمیتوانست علنی کار کند با شیوه های مافیایی دست به حمایت مالی از راست ترین احزاب اروپایی مانند احزاب دست راستی اسپانیایی وکس که توسط روزنامه های اسپانیایی افشاء شد… پرداخت.

آخرین تیر ترکش این تشکیلات “من آنم که اگر جان بولتن-ترامپ ونتانیاهوو آل سعود … به امام زمانی منِ مسعودرجوی پی ببرند رژیم را سرنگون خواهندکرد” بوده است. این استراتژی  با اعلان رسمی مایک پمپئو مبنی بر ممنوع کردن ملاقات تمامی سیاستمداران آمریکایی حتی با پول با اپوزیسیون ایران جواب دندان شکنی به استراتژی رجوی داد. و در نهایت با افتضاح حمله به کنگره آمریکا کلا ارتش آزادیبخش مسعودرجوی (کابینه ترامپ عزیز) انتخابات را در آمریکا به دمکراتها واگذار کرد.  نتانیاهو نیز که تنها دلبند مسعودرجوی بود نیز از دولت ساقط شد، آل سعود نیز بعداز شکست های  مفتضحانه ای در جنگ ضد انسانی یمن و با حاکمیت دمکراتها در آمریکا و برباد رفتن 450میلیارد سرمایه ای که به پای ترامپ ریخته بودند با غلط کردن پای میز مذاکره رژیم رفته است، بیشتر و بیشتر مسعودرجوی را به پیروزی امیدوار کرده است؟؟[spacer height=”15px”]

مصیح علینژاد

[spacer height=”15px”]

همانگونه که در طی چهل سال گذشته در هر قدم این سیاست ابن الوقتی مسعودرجوی به اثبات رسید، که نه از صدام، نه از عربستان نه از اسرائیل و نه از آمریکا آبی برای استراتژی ارتش آزادیبخشی که در 5000کیلومتری در احتزاری روزانه نه در صحنه نبرد و مبارزه بلکه در صحنه مبارزه با کهولت و سرطان و انواع بیماریهای ناشی از فشارهای تشکیلاتی و بعضی مرگهای مشکوک جان به جان آفرین میسپارند هستند، گرم نمیشود.

پشت خنده مایک پمپئو: آخه خانم شما چقدر باید ذلیل و درمانده باشی که مرا با این همه هزینه و خرج به اینجا کشاندی منی که نگذاشتم به تو ویزا بدهند به آمریکا بیایی، دستور دادم کسی ازدولت با پول هم شده با شما دیدار نکند، دستور دادم سخنگویم بگوید که شما در ایران هیچ پایگاهی  نداری و از نظر سیاسی بی ارزش هستی آنوقت چگونه خود را به .... میزندی در مورد همه اینها و میتوانی بخندی؟
پشت خنده مایک پمپئو: آخه خانم شما چقدر باید ذلیل و درمانده باشی که مرا با این همه هزینه و خرج به اینجا کشاندی منی که نگذاشتم به تو ویزا بدهند به آمریکا بیایی، دستور دادم کسی ازدولت با پول هم شده با شما دیدار نکند، دستور دادم سخنگویم بگوید که شما در ایران هیچ پایگاهی نداری و از نظر سیاسی بی ارزش هستی آنوقت چگونه خود را به …. میزندی در مورد همه اینها و میتوانی بخندی؟

 از این روست که ملاقات فروشی پمپئو به مریم رجوی دارای هیچ ارزشی سیاسی اجتماعی که نیست بلکه این ملاقات نه تف سربالا بلکه استفراغ  سربالایی توسط مریم رجوی است.  چرا که همین جناب پمپئو وقتی در قدرت بود و میتوانست کاری برایش بکند از هرگونه ملاقاتی را با مخالفین رژیم ممنوع کرده بود. حالا از سر ناچاری و نیاز به پول به این ملاقات فروشی تن داده است. ملاقاتی که حتی آن یکی خانم که خود را به وزارت خارجه آمریکا فروخته نیز ننگین نامیدش.

درد بی درمان فرقه رجوی چاره اش در بیرون آن از جمله در آمریکا، اسرائیل و عربستان و … نیست که درمان میشود. درد بی درمان آن موجود پست و خود شیفته و مفلوکی است بنام مسعودرجوی با زنی که به تمام و کمال خود را به این استبداد فروخته است میباشد که توسط مردم ایران طی چهل سال به زباله دان تاریخ ریخته شده اند. درد در افکار قرون وسطایی خطرناک این موجود مفلوک نفهته است که چهل و دو سال است ایرانیان نشان داده اند که به تمام و کمال برضد آن هستند و قصد خلاص شدن از شر آنرا دارند. رجوی و مریمش متعلق به قرون وسطایی هستند که مردم ایران از آن منزجرند.

داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

تاریخ بدون سانسور 11 – ملت عرب

 

دسترسی به قسمتهای قبلی

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب

تاریخ بدون سانسور-2: محمد

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م

تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن

تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت

تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام

تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق

تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

تاریخ بدون سانسور 10-  ایمان

 [spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″] تاریخ بدون سانسور 11  – ملت عرب  [/su_heading] [spacer height=”20px” id=”2″]

 ملت اعراب در دوران اموي طبقۀ نخبه و حاکمه بودند که مقرري از دولت میگرفتند، و در مقابل این مزیت همۀ مردان عرب نژاد که قادر به خدمت سپاهیگري بودند به انجام آن دعوت میشدند. به عنوان طبقۀ فاتح، به زبان فصیح و خون خود که میپنداشتند خالص است، میبالیدند. مرد عرب علاقه داشت نام پدرش را به نام خود بیفزاید، مثل عبداالله بن زبیر؛ و گاه میشد که نام قبیله و موطن او نیز به دنبال نامش افزوده میشد و مجموعۀ نامش ترجمۀ مختصر احوال وي بود: فی المثل میگفتند ابوبکر احمد بن جریر ازدي. وقتی فاتحان از مردم بلاد مفتوح زنان اسیر گرفتند و فرزندانی را که از آنها پیدا کردند در شمار اعراب محسوب داشتند، قضیۀ پاکی خون افسانه شد، ولی تفاخر به خون و نژاد اصیل مانند پیش به جا بود. افراد طبقۀ نخبۀ عرب سوار اسب، در لباس ابریشم سفید، در حالی که شمشیر افراخته به کف داشتند، از جایی به جایی میرفتند. مردم عادي نیز با جامۀ گشاد و عمامۀ پیچیده و کفش نوك باریک دیده میشدند. بدوي پوشش گشاد و شال و کمربند خود را محفوظ داشته بود. پیامبر از پوشیدن جامۀ گشاد نهی کرده بود، اما بعضی اعراب این دستور را نادیده میگرفتند. همۀ طبقات زیورهایی داشتند، زنان پیکر خود را به نیمتنه و کمربند یراق و جامۀ گشاد رنگارنگ میآراستند و موي خود را بزیبایی دسته میکردند، یا به دو طرف سر میریختند، یا به دسته هاي بافته به پشت سر میآویختند، گاهی اوقات با رشته هاي سیاه ابریشم نمایش آن را بیشتر میکردند، و غالباً موي خود را به جواهر و گل میآراستند. پس از سال 97هـ ق (715( م ، چهرة خویش را از زیر چشم به نقاب میپوشیدند؛ از آن پس این عادت همچنان رواج داشت و به کمک آن هر زنی میتوانست جذاب و دلفریب جلوه کند، زیرا زن عرب در هر سن و سالی دیدگانی زیبا و خاطر فریب دارد. دختر عرب به دوازده سالگی بالغ میشود، در چهل سالگی پیر است،و از دوازده تا چهل، ملهم شاعران است و فرزند میآورد.

شخص مسلمان مرد عزب را محترم نمیشمرد و در اندیشۀ خودداري از ارضاي غریزة جنسی نبود و بیزنی را حالت طبیعی نمیدانست. ندا اغلب بزرگان اسلام زن و فرزند داشته . در اسلام دامنۀ ازدواج از بسیاري دینهاي دیگر وسیعتر است. شریعت اسلامی براي ارضاي غریزة جنسی راه هاي بسیار گشوده است، بدین جهت در زمان پیامبر و خلفاي راشدین فاحشگی بسیار کم بود. از آنجا که افراط در کارهاي شهوانی مستلزم وسایل تحریک است، در بعضی ادوار زنان رقاصه در زندگی مردان عشرت طلب، حتی آنها که زنان مکرر داشتند، اهمیتی یافتند. ادبیات «جنسی» فقط براي استماع و اطلاع مردان هرزه بود، و قسمتی از آن در سقوط و ابتذال، کم از این گونه ادبیات در بلاد مسیحی نداشت. در این قسم ادبیات کتابهاي شهوت انگیز وجود دارد و نیز در بعضی کتابهاي طب اسلامی از ادویۀ مقوي باه سخن میرود. شریعت اسلام زنا و لواط را با اعدام مجازات میدهد، ولی اتفاق افتاده است که حد زنا به سی تازیانه تخفیف یابد و حکامی لواط را نادیده بگیرند. گروهی مخنثان حرفهاي پدید آمدند که روش و لباس زنان داشتند و موي خود را میبافتند و ناخنها را به حنا رنگ زده، رقصهاي وقیحانه میکردند. سلیمان بن عبدالملک دستور داد تا همۀ مخنثان مکه را اخته کردند. هادي دو زن را در حال مساحقه دید و فرمان داد تا سرشان را بریدند. اما لواط و مساحقه با وجود مجازاتهاي سخت همچنان رواج داشت، تا آنجا که چندین سال پس از عصر هادي در دربار هارونالرشید معمول بود و در اشعار شاعر محبوب خلیفه، ابونواس، از آن سخن میرفت. مردانی که پیش از ازدواج، به اقتضاي رسوم متبع، از زنان دورمانده یا پس از ازدواج از آنها سرخورده بودند از روابط منحرفانه لذت میجستند، و زنانی که به مراقبت کسان خویش از مردان دور مانده بودند به مانند ایشان دچار انحراف میشدند .

ارتباط عرب با ایران از موجبات رواج حجاب و لواط در قلمرو اسلام شد. اعراب از دلفریبی زن بیم داشتند و پیوسته دلباختۀ آن بودند و نفوذ طبیعی وي را با تردید معمولی مردان دربارة عفاف و فضیلت زن تلافی میکردند. عمربن خطاب به قوم خود میگفت با زنان مشورت به عمل آورید، ولی خلاف رأي ایشان رفتار کنید. ولی در قرن اول هـ ق مسلمانان زنان را در حجاب نکرده بودند، مردان و زنان با یکدیگر ملاقات میکردند و در کوچه ها پهلو به پهلو میرفتند و در مسجد با هم نماز میگزاردند. عایشه، دختر طلحه و همسر مصعب بن زبیر، روي نمیپوشید و چون مصعب او را ملامت کرد، گفت «: خداي متعال مرا به زیور جمال آراسته، و دوست دارم مردم آن را ببینند و کرم خدا را بدانند. هرگز آن را نخواهم پوشانید، به خدا من عیبی ندارم که کسی از آن سخن تواند گفت ». حجاب و خواجهداري در ایام ولید دوم (125 -126 هـ ق، 743-744 ( م معمول شد ـ حریم و حرم به معنی ممنوع و مقدس است. گوشهگیري زنان از آنجا پدید آمد که در ایام حیض و نفاس بر مردان حرام بودند، شوهر مسلمان از سرعت تأثر و شدت احساسات مردان مشرق خبر داشت و حفظ زنان خویش را لازم میشمرد و میپنداشت اگر در خانه نگاهشان دارد، از گمراهی مصون خواهند ماند؛ بدین جهت، زنان از رفتن به خیابان، مگر به مسافت کم و آن هم در حجاب، ممنوع شدند. زنان به ملاقات همدیگر توانستند رفت، اما این کار به وسیلۀ تخت روان سرپوشیده انجام میشد و کسی زنان را هنگام شب بیرون از خانه نمیدید. در مسجد نیز به وسیلۀ پرده یا حایل از مردان جدا بودند، یا در ایوان خاص جاي داشتند؛ سرانجام کلا حذف شدند. عبادت جمعی، که در جهان لاتینی مسیحی ویژگی جنسی ثانوي زن محسوب میشد، در دنیاي اسلام، امتیاز ویژة مردان گشت.

سختگیري از این هم بالاتر گرفت؛ خرید بازار براي زنان ممنوع شد، و کس میفرستادند تا حوایجشان را بخرد، یا فروشندگان دورهگرد، که معمولا زنان بودند، به خانه ها میرفتند و کالاهاي خویش را بر آنها عرضه میکردند. زنان جز در طبقات پایین کمتر با مردان غذا میخوردند؛ مسلمان حق نداشت به چهرة زن دیگري جز زنان و کنیزان و بستگان خود نگاه کند. طبیب نیز اجازه نداشت از تن زنان جز قسمتی را که مرض داشت معاینه کند. این روش مایۀ رضایت مرد بود که در خانه فرصت تمتع بیشتر داشت و بیرون خانه از رقابت و حوادث ناگهانی در امان بود. از طرف زنان نیز تا قرن نوزدهم نشانی از اعتراض به خانه نشینی و حجاب ندیدهایم. زنان از خفا و اطمینان و آسایش حرم بهرهور بودند و اگر شوهر از وظیفۀ حراستشان غفلت میکرد، خشمگین میشدند و این تساهل را موجب وهن خود میدانستند .

همسران عقدي از درون اقامتگاه خود بر جریان حوادث تاریخ نفوذ کامل داشتند، و از جمله خیزران، مادر هارونالرشید، و زبیده، همسر وي، در قرن هشتم و نهم نفوذ و ابهت فوقالعاده به دست آورده بودند. تعلیم دختران در غالب طبقات از نماز و چند سورة قرآن و خانهداري تجاوز نمیکرد. زنان طبقات نخبه تعلیمات بیشتري میدیدند که معمولا به وسیلۀ معلمان خصوصی و احیاناً در مدرسه هاي ابتدایی یا متوسطه انجام میشد. شعر و موسیقی و فنون دوزندگی را میآموختند، و بعضیها در علوم تبحري یافته، به تدریس مشغول میشدند؛ عدهاي از زنان نیز در کارهاي خیر شهرت یافتند. زنان را با فنون متناسب رسوم تربیت میکردند. اگر در حمام ناگهان مردي سر می رسید، با عجله نخست صورت خود را میپوشاندند! زنان مسلمان ا ز بیحیایی زنان فرنگی که با سینۀ نیم برهنه به رقص میرفتند و ضمن آن در آغوش مردان بیگانه جاي میگرفتند به حیرت بودند و از رحمت خدا تعجب میکردند که این زنان گنهکار را مهلت میدهد و، به سزاي گناه، همان دم هلاکشان نمیکند .

کار ازدواج، چون غالب نواحی متمدن، به دست پدران بود. پدر پیش از آنکه دختر به سن رشد برسد، حق داشت او را به هر که میخواهد شوهر بدهد، ولی پس از سن رشد اختیار رد و یا قبول با او بود. معمولا دختران پیش از دوازده سالگی به شوهر میرفتند و در سیزده یا چهارده سالگی مادر میشدند. بعضیها در نه یا دهسالگی شوهر کرده بودند. جوانان نیز خیلی زود، در پانزدهسالگی، زن میگرفتند. در عقد ازدواج تصریح میشد که داماد باید صداقی به عروس بدهد که در مدت ازدواج و پس از طلاق ملک او بود. داماد پیش از زفاف مجاز به دیدن چهرة همسر خود نبود؛ معمولا زن خود را هشت یا ده روز پس از عقد تصرف میکرد. ازدواج محتاج حضور علماي دین نبود؛ دعاي کوتاهی خوانده میشد و احیاناً موسیقی و مهمانی نیز بود و هدایا مبادله میشد و خانۀ داماد و خیابان را آذین میبستند. پس از این تشریفات، داماد به اطاق مخصوص زن خود می رفت و «بسم االله الرحمن الرحیم» میگفت و نقاب ازچهرة او بر میداشت . اگر داماد پس از این تجربۀ نهایی از عروس راضی نبود، میتوانست باقیماندة صداق را بدهد و او را به خانۀ پدرش بازگرداند. معنی چندگانی در اسلام غالباً توالی زنان بود، و فقط مردم ثروتمند میتوانستند چند زن با هم داشته باشن .  مرد مسلمان در نتیجۀ سهولت طلاق میتوانست هر چند زن که میخواست از پی هم داشته باشد؛ گویند یک رنگرز بغدادي به نام ابن طیب هشتاد و پنج سال زیست و 900 زن گرفت. مرد مسلمان میتوانست، به علاوة زنهاي عقدي، هر چند که میخواست صیغه داشته باشد. هارونالرشید دویست کنیز داشت، و متوکل چهار هزار کنیز صیغهاي داشت که هر شب را با یکی میگذرانید. بعضی بردهفروشان کنیزان را موسیقی و آواز و فنون دلبري میآموختند و به قیمتهاي گزاف و احیاناً به100.000 درهم (80.000 دلار) میفروختند. ولی نباید پنداشت که حرمسرا روسپی خانۀ خصوصی بود، زیرا کنیزان غالباً مادر میشدند و به فرزندان خود و مخصوصاً پسرانشان میبالیدند. شواهد فراوان داریم که میان مرد و کنیزش محبت خالص استوار میشده است. زنان عقدي این روش را طبیعی میدانستند. زبیده ده کنیز به هارون هدیه کرده بود. با این ترتیب، طبیعی بود که در خانۀ یک مرد به اندازة یک محلۀ بیرون شهر امریکا بچه وجود داشته باشد. یکی از پسران ولید اول شصت پسر و عدة زیادي دختر داشت. روش حرمسرا مستلزم وجود خواجه بود. چون خواجه کردن مردان در اسلام حرام است، یهودیان و مسیحیان عهدهدار جلب یا تهیۀ خواجه بودند. خلفا و وزیران خواجه ها را به قیمتهاي گزاف میخریدند، و خیلی زود بسیاري از نواحی دولت اسلام مطیع نفوذ این خواجگان کم لیاقت شد. وجود حرمسرا در عصر گسترش اسلام مانع آمیختن اعراب با مردم مغلوب گردید، زیرا نفوس آنها تا حدي که براي حکمفرمایی آن قلمرو روزافزون مورد حاجت بود فزونی میگرفت. شاید هم روش حرمسرا، که مردان نیرومند را به تولید مثل میگرفت، تا حدي در اصلاح نژاد اثر داشته است. ولی چندگانی پس از مأمون از لحاظ اخلاقی و اجتماعی مایۀ انحطاط بود و از آن پس که افزایش جمعیت از افزایش آذوقه پیشی گرفت، مایۀ رواج فقر و شیوع نارضایی میان مردم نیز شد.

زن پس از ازدواج مطیع شوهر خود بود، و این اطاعت از تقدیس رابطۀ زناشویی سرچشمه میگرفت. شریعت به زن اجازه نداده بود در یک زمان بیش از یک شوهر داشته باشد؛ بزحمت میتوانست از شوهر خود طلاق بگیرد، زیرا براي کشف خیانت وي وسیلهاي نداشت؛ تازه این گونه خیانتها از لحاظ اخلاقی چندان مهم به شمار نمیرفت، اما سزاي خیانت او مرگ بود. تعجب آور است که با وجود این مجازات سخت، زناهایی که زنان مرتکب میشدند فراوان بود. زن تمجید میشد و ناسزا میشنید، تحقیر و آزار میشد؛ ولی غالب اوقات مورد محبتی عمیق و نیرومند بود. ابوالعتاهیه گفته بود که زن خود را از همۀ خوبیها و ثروتهاي جهان بیشتر دوست دارد. نظیر این سخن فراوان و احیاناً راست بود. وضع زن مسلمان از یک جهت از بعضی از زنان اروپایی بهتر بود، زیرا حق داشت در مال خود تصرف و دخالت کند، و شوهر یا طلبکاران حق نداشتند در املاك او دخالت کنند. در محیط امن خانه به رشتن و بافتن و دوختن و خانهداري و مراقبت فرزندان خود مشغول میشد؛ براي سرگرمی نیز بازیهایی داشت، شیرینی میخورد، با همگنان خود گفتگو میکرد، و احیاناً توطئه ها ترتیب میداد. از او انتظار میرفت که براي شوهر خود پسر بزاید، زیرا پسر در جامعۀ کشاورزي و پدرسالاري از لحاظ اقتصادي فواید بسیار داشت. ارزش زن به شمارة فرزندان او بستگی داشت. پیامبر در این باب فرموده بود :[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”” url=”پیامبر فرمود”]«حصیري در خانه از زنی که فرزند نیاورد بهتر است » . [/su_quote][spacer height=”15px”]

مع ذلک، سقط جنین و وسایل جلوگیري از آبستنی در حرمسرا معمول بود. قابله ها روشهاي قدیمی و طبیبان روشهاي تازه را به کار میبردند. رازي (متوفا به سال 313 هـ ق، 924م) در یکی از کتابهاي خود فصلی را به ذکر وسایل پیشگیري از آبستنی اختصاص داده و بیست و چهار طریقۀ دارویی و مکانیکی را یاد کرده است. ابن سینا (370 -428 هـ ق، 980-1037م) در کتاب معروف قانون، بیست طریقۀ جلوگیري از آبستنی را شرح داده است.

صرف نظر از مسائل جنسی، از لحاظ اخلاقی میان مسلمان و مسیحی تفاوت نبود؛ مثلا قرآن قمار و شراب را به طور قطع حرام کرده است (مائده، 90 ،(مع ذلک، قمار و شرابخواري به دفعات در هر دو تمدن اسلام و مسیحی ادامه یافت. فساد و رشوه در کار حکومت و قضا در قلمرو اسلام، مانند قلمرو مسیحیت، رواج داشت. مرد مسلمان به طور کلی از لحاظ اخلاق تجارتی، خوشقولی، و انجام تعهدات بهتر از مسیحی بود. به اتفاق آرا، صلاح الدین ایوبی از همۀ کسانی که در جنگ صلیبی شرکت داشتند شریفتر بود. مسلمانان در زمینۀ دروغ شرافتمندند؛ به نظر آنها، فقط وقتی دروغ مجاز است که براي نجات از مرگ، یا ختم دشمنی، یا خوشحالی زن، یا حیلۀ جنگی بر ضد دشمنان دین باشد. ادب اسلامی تکلف و گشادهرویی را با هم دارد؛ گفتار مسلمانان پر از درود و مبالغه در ادب است. مسلمانان نیز، چون یهودیان، [با کلمۀ سلام] به یکدیگر درود میگویند، و در مقابل یکدیگر خم میشوند و دست میدهند و میگویند «: السلام علیکم»، و در جواب این درود باید گفت «: علیکم السلام و رحمه االله و برکاته » . مهمان نوازي رسم همۀ مسلمانان است. دین اسلام نظافت تن را تشویق میکند، ولی ظاهراً نظافت به درآمد وابسته است. فقیران در کار نظافت آن قدر اهمال میکنند که کثافت سراپایشان را بگیرد، و ثروتمندان کیسه میکشند، صابون میزنند، ناخنهاي خود را تمیز میکنند، و عطر میزنند. ختنه اگرچه در قرآن نیامده، ولی رسم همۀ مسلمانان است و آن را از لوازم بهداشت میپندارند. پسران را در پنج یا شش سالگی ختنه میکردند. حمام خصوصی از لوازم خانۀ اغنیا بود، اما حمامهاي عمومی در شهرهاي اسلام فراوان بود. به گفتۀ مورخان، در قرن دهم میلادي 27000 حمام در بغداد بوده است. عطر و بخور میان زنان و مردان معمول بود؛ دیار عرب از دوران قدیم به کندر و مر، و ایران به عطر گل و بنفشه و یاسمین معروف بوده است. در بسیاري از خانه ها باغچه هایی بود که در آنجا گیاهان زمینی و درختان میوه میکاشتند. گل، بخصوص در ایران، مورد علاقۀ مردم بود و زندگی را صفا و رونق میداد .

حال ببینیم این مردم چگونه رفع خستگی میکردند و وسایل سرگرمیشان چه بود. مهمترین وسیلۀ سرگرمی عید، مهمانی، شکار، مغازله با زنان و پسران، شعر، موسیقی، و آواز بود. طبق ات پایینتر خروسبازي، بندبازي، شعبده و جادو، و خیمه شب بازي را نیز به سرگرمیهاي خود افزوده بودند. از کتاب قانون ابن سینا معلوم میشود که در قرن دهم میلادي مسلمانان تقریباً همۀ بازیهاي ورزشی ما را ـ از مشتزنی، کشتی گیري، دو، تیراندازي، نیزهپرانی، حرکات نرمش، شمشیربازي، اسب سواري، چوگان بازي، وزنه برداري، و اقسام مختلف توپ بازي ـ داشتهاند. چون برد و باخت حرام بود، بازي ورق و مهرهبازي کم بود. تخته نرد رواج داشت و شطرنج مباح بود، اما پیامبر، ساختن مهره هاي آدمی شکل را حرام کرده بود. مسابقۀ اسبدوانی رواج داشت و مورد حمایت خلفا بود. به گفتۀ مورخان، یک بار چهار هزار اسب در یک مسابقه شرکت داشتند. شکار حیوانات خاص نخبۀ اشراف بود و در عصر مسلمین کمتر از زمان ساسانیان با خشونت آمیخته بود. شکار غالباً به وسیلۀ باز و شاهین انجام میشد. حیواناتی را که به دام میانداختند تربیت و احیاناً نازپرورده میکردند. بعضی خاندانها سگان شکاري و بعضی دیگر میمون داشتند، بعضی خلفا شیر و ببر داشتند و به وسیلۀ آن رعایاي خود یا سفیران بیگانه را میترسانیدند.

اعراب وقتی شام را گشودند هنوز از تمدن کم نصیب و به حد تهور شجاع و خشن و سریع أثر و شکاك بودند. اسلام این صفات را کمی تعدیل کرده بود، ولی عمدة آن به جا بود. به احتمال قوي، قساوتهایی که از برخی خلفا در تاریخ ذکر شده مجموعاً از قساوتهایی که شاهان مسیحی، بیزانس، مروونژي، و نورس مرتکب میشدند سخت تر نبوده است؛ ولی همانها نیز هر تمدنی را آلوده به ننگ تواند کرد. بنابر روایات، سلیمان بن عبدالملک در سفر حج به ملازمان خود دستور داد شمشیرهایشان را به گردن چهارصد اسیر جنگی یونانی امتحان کنند؛ تقاضاي خلیفه انجام شد و گردن چهار صد نفر را زدند تا از منظرة آن تفریح کنند. وقتی متوکل به خلافت رسید، وزیري را که چند سال پیش رفتاري اهانت آمیز با او کرده بود به حبس انداخت. مدت چند هفته خواب زندانی را گرفتند، تا آنجا که نزدیک بود دیوانه شود؛ آنگاه اجازه دادند بیست و چهار ساعت بخوابد؛ و چون نیروي وي تجدید شد، در میان تخته هاي میخدارش نهادند. به طوري که به هیچ وجه نمیتوانست حرکت کرد و همچنان با رنجهاي سخت جان داد. نگفته پیداست که این وحشیگري از کارهاي نادر بوده است، معمولا مرد مسلمان نمونۀ رقت، انسانیت، و گذشت بود. اگر مردم متعارف را ملاك قرار دهیم، خوش فهم و تندهوش و سریع التأثر نیز بود، چنانکه بسهولت خوشحال و طربناك میشد؛ به زندگی ساده خشنود و در مقابل بلیات خونسرد بود و حوادث ایام را با صبر و بزرگواري و غرور تحمل میکرد. وقتی قصد سفر طولانی داشت کفن خود را، که از پارچۀ پنبهاي بود، همراه میبرد تا همیشه براي رفتن به پیشگاه پروردگار آماده باشد. چنانچه هنگام عبور از صحرا از بیماري و ضعف ساعت مرگش میرسید، به یاران راه میگفت سفر خود را ادامه دهند؛ آنگاه براي آخرین بار وضو میگرفت و شخصاً گودالی براي قبر حفر میکرد و خود را در کفن میپیچید و در گودال میخفت به انتظار آنکه مرگش برسد و تنش از ریگ روان مستور شو د.

   [spacer height=”15px”]

 

دولت 

 [spacer height=”15px”]

 

   دولت در یک نسل پس از درگذشت پیامبر، حکومت اسلامی یک جمهوري دموکراتیک ـ به همان معنی که در قدیم از این کلمات مفهوم میشد ـ بود، یعنی از لحاظ نظري همۀ افراد ذکور در انتخاب رئیس دولت و تعیین سیاست وي دخالت داشتند. اما عملا کسانی که امیرالمؤمنین را بر میگزیدند و در کار سیاست دولت دخالت میکردند گروه کمی از سران مدینه بودند. طبعاً جز این نیز انتظاري نمیرفت، زیرا مردم از لحاظ هوش و معنویات تفاوت دارند؛ به همین جهت دموکراسی در اوج کمال خود همیشه نسبی است، و در اجتماعاتی که مردم با سواد کمند و وسایل ارتباط فراوان نیست ناچار نوعی حکومت اولیگارشی پدید میآید. چون جنگ و دموکراسی با هم سازگار نیستند، توسعۀ قلمرو اسلام به ایجاد حکومت فردي کمک کرد، زیرا وحدت فرماندهی و عجله در اتخاذ تصمیم براي اجراي سیاست جنگی و استعماري ضروري است. بدین جهت، حکومت اسلام در عصر امویان حکومت سلطنتی مطلق بود و خلافت یا موروثی بود یا سرنوشت آن به نیروي سلاح معین میشد .

مقام خلافت از لحاظ نظري بیش از آنچه سیاسی باشد دینی بود، زیرا خلیفه در مرحلۀ اول رئیس یک جماعت دینی یعنی جماعت مسلمانان بود و وظیفۀ اساسی او دفاع از ایمان بود. بدین ج هت، خلافت یک حکومت تئوکراسی بود، یعنی حکومت خدا از طریق مذهب، ولی خلیفه پاپ یا اسقف نبود و نمیتوانست دربارة مسائل دین مقررات تازه وضع کند. با وجود این، از لحاظ علمی قدرتی مطلق داشت: نه پارلمانی بود که جلو او را بگیرد، نه یک طبقۀ اشراف موروثی که او را محدود سازد، بلکه تنها «قرآن» قدرت او را محدود میکرد ـ دانشمندانی هم که به خدمت خلیفه بودند و مقرري از او میگرفتند «قرآن» را مطابق منظور وي تفسیر میکردند. در این حکومت استبدادي، تا حدي مساوات در امکانات وجود داشت و همه کس میتوانست به مقامات عالی برسد، مگر آنکه هم پدر و هم مادرش برده میبودند .

اعراب میدانستند که بر جامعه هایی فرسوده و در عین حال سازمان یافته تسلط پیدا کردهاند. در شام از نظم اداري روم شرقی، و در ایران از روش ساسانیان کمک گرفتند. اساساً در خاور نزدیک زندگی به وضع قدیم ادامه یافت. حتی فرهنگ هلنیستی شرقی از مانع زبان گذشت و در علوم و فلسفۀ اسلامی زندگی از سر گرفت. در عصر عباسیان یک قسم حکومت پیچیدة مرکزي و ناحیهاي و محلی به وجود آمد که به دست گروهی از کارمندان رسمی دولت اداره میشد و قتل رئیس دولت و انقلابهاي داخل قصر در کار آن چندان اثر نداشت. در رأس سازمان دولت «حاجب» یا رئیس تشریفات بود که تنها از لحاظ تشریفات قصر را مراقبت میکرد، اما چون واسطۀ ملاقات مردم با خلیفه بود، فردي قدرتمند به شمار میآمد. پس از حاجب، وزیر بود که مقامی پایینتر ، اما بعد از عصر منصور قدرتی بیش از حاجب یافت. وزیر، کارمندان دولت را معین میکرد و در کارشان نظارت داشت و سیاست دولت را طرح و اجرا میکرد. مهمترین سازمان دولت دیوان خراج، دیوان محاسبات، دیوان رسائل، دیوان قضا، دیوان برید، و دیوان مظالم بود. دیوان مظالم محکمهاي بود که احکام قضایی و اداري بدان عرضه میشد ب. ه نظر خلیفه، پس از سپاه، دیوان خراج اهمیت داشت که مأمورین وصولش در عناد و سرسختی کم از مأمورین وصول بیزانسی نبودند. مبالغ گزاف از اقتصاد عمومی کشیده میشد تا نظم حکومت به پا ماند و مخارج حکام پرداخت شود. به دوران هارون الرشید درآمد قلمرو خلافت سالانه بیشتر از 350میلیون درهم (در حدود 42.400.000 دلار) بود. علاوه بر مالیاتهاي جنسیی که در این روزگار نهاده بودند و تعداد آن بیشمار بود. دولت مقروض نبود؛ بر عکس به سال 170 هـ ق (786 ( م خزانه 900میلیون درهم موجودي داشت.

برید عمومی، مانند دوران ایرانیان و رومیان، فقط مورد استفادة دولت و بزرگان قوم بود و بیشتر از همه براي نقل اخبار و دستورات از پایتخت به ولایات به کار میرفت؛ ضمناً وسیلۀ جاسوسی اعمال حکام محلی براي وزیر بود. دیوان برید راهنماهاي مکتوب نیز براي کمک زایرین و تاجران تنظیم میکرد که در آن نام ایستگاه هاي برید و فاصلۀ آن از همدیگر ثبت شده بود؛ این راهنماها، اساس علم جغرافیاي اسلامی شد. کبوتر را تربیت میکردند. و براي نامه بري به کار میبردند. و این نخستین بار است که در تاریخ از نامه بري کبوتر سخن به میان آمده است (223 هـ ق، 837م). به علاوه، اخبار به وسیلۀ مسافران و تاجران نقل میشد. در بغداد 700 1 ‘پیرزن به کار جاسوسی اشتغال داشتند، ولی مراقبت هر قدر هم که سخت بود نمیتوانست مردم شرق و غرب را از ربودن اموال دولت و رشوه گرفتن باز دارد. حکام ولایات، عیناً چون حکام رومی، عقیده داشتند که میباید در ایام خدمت اموالی را که براي تحصیل حکومت خرج کردهاند و محنتهایی را که پس از ترك منصب تحمل خواهند کرد جبران کنند. گاهی خلفا حکام را مجبور میکردند آنچه را ربودهاند پس بدهند، یا این حق اجبار را به حاکم جانشین آنها میفروختند. یوسف بن عمر به همین وسیله 000’000’76 درهم از کسانی که پیش از او حکومت عراق را در دست داشتند وصول کرد. قضات مقرري خوبی داشتند، مع ذلک بعضی از آنها زیر نفوذ گشاده دستان قرار میگرفتند. حدیثی هست که پیامبر فرموده بود از هر سه نفر قاضی دو نفر به جهنم میروند .

فرض این بود که قانون مورد عمل در این دولت وسیع از «قرآن» گرفته میشود، زیرا مسلمین نیز مانند یهودیان قانون و دین را یکی میدانستند؛ هر جرمی گناه بود و هر گناهی جرم. به همین جهت، علم فقه اسلامی رشتهاي از علوم دین بود. وقتی فتوحات نیروهاي مسلمین میدان عمل و مسئولیت شریعت اسلام را وسعت داد و موارد تاز هاي پدید آمد که «قرآن» دربارة آن نصی نداشت، بعضی فقیهان اسلام احادیثی به وجود آوردند که صریحاً یا ضمناً به این موارد جواب میداد؛ به همین جهت، حدیث نیز سرچشمۀ دیگري براي فقه اسلامی شد. از اتفاقات جالب آنکه این احادیث انعکاس مبادي و احکام و قوانین رومی و بیزانسی و بیشتر تکرار اصول و احکام «مشنا» و «گمارا»ي یهود بود. افزایش دایم احادیث تشریعی اهمیت مقام قضا را در ممالک اسلامی بیفزود، و فقیهانی که قانون را تفسیر یا با موارد خاص تطبیق میکردند نفوذ و احترامی یافتند که کمتر از نفوذ و حرمت کشیشان و کاهنان غیر اسلامی نبود. اینان نیز، چون همکاران فرانسویشان در قرن دوازدهم، با سلطنت همدست شدند و حکومت مطلق عباسیان را تأیید کردند و پاداش خودشان را گرفتند .

در ممالک اسلامی،در میان سنیان، چهار مذهب فقهی پدید آمد: یکی مذهب ابوحنیفه [نعمان ابن ثابت] (فتـ 150 هـ ق، 767( م ، که در کار تفسیر «قرآن» پیرو قیاس شد و تحولی در قانونگذاري اسلام پدید آورد. به نظر ابوحنیفه قانونی که در آغاز کار براي صحرانشینان پدید آمده بود براي اجرا در یک جامعۀ صنعتی یا متمدن نمیباید دقیقاً مورد عمل قرار گیرد، بلکه باید روح آن مورد توجه قرار گیرد . بر این اساس، دریافت بهره را که در «قرآن» حرام بود به صورت معاملۀ شرطی اجازه داد ـ و این کاري بود که هیلل هشت قرن پیش از آن در فلسطین کرده بود. ابوحنیفه در این زمینه گفته بود مقررات قانون با قواعد نحو و منطق تفاوت دارد. قانون نمایندة یک وضع عمومی است و با تغییر مواردي که آن را پدید آورده تغییر پذیر است. از میان مردم محافظهکار مدینه دانشمند دیگري به وجود آمد که این فلسفۀ آزادمنش مترقی را در کار قانونگذاري نپسندید. وي مالک ابن انس بود (93-179 هـ ق، 715-795م). مالک مذهب خویش را پس از مطالعۀ دقیق هزار و هفتصد حدیث تشریعی بنیاد نهاد و گفت چون اکثر این احادیث از مدینه صدور یافته، باید در کار تفسیر حدیث و «قرآن» از اجتماع اهل مدینه پیروي کرد. محمد شافعی (150-204 هـ ق، 767-820( م ، که در بغداد و قاهره میزیست، این حق را خاص اهل مدینه نمیدانست و میگفت در همۀ دیار اسلام، اجتماع محک نهایی شریعت و سنت و حقیقت است. شاگرد وي، احمد بن حنبل (164-241 هـ ق، 780-855( ، م عقیده داشت که این مقیاس پیچیده و بیشتر از آنچه باید دامنه دار است. وي مذهب دیگري بنیاد کرد که میگفت تنها «قرآن» و حدیث باید اساس مقررات شریعت باشد، و از مذهب عقلی معتزله انتقاد میکرد. مأمون به واسطۀ دلبستگی شدیدي که ابن حنبل به مذهب اهل سنت نشان داد (و در کار خلق «قرآن» پیرو مذهب رسمی دولت نشد) وي را به زندان کرد، ولی او شجاعتی فوق العاده نشان داد و از عقیدة خود دست برنداشت؛ به همین جهت، وقتی درگذشت، همۀ مردم بغداد جنازهاش را تشییع کردند.

مغ ذالک اتفاق چهار مذهب فقه اسلامی در مسائل اساسی کمتر از اختلافات آنها در مسائل فرعی نیست، زیرا، با وجود آن مجادلات طولانی که یکصد سال دوام داشت، هر چهار مذهب اعتقاد دارند که شریعت اسلام از جانب خداست و، به حکم ضرورت، اصول قانون میبایست از جانب خدا باشد تا بشر متمرد را مقید تواند کرد. همچنین این چهار مذهب در تعیین جزئیات رفتار و مراسم اسلامی چنان دقت میکنند که تنها دین یهود را با آن قیاس میتوان کرد. این فقیهان به بسیاري جزئیات از قبیل روش استعمال مسواك، آداب ازدواج، آنچه دربارة لباس زن و مرد باید و آنچه نباید، و طریقۀ صحیح مرتب کردن مو توجه داشتهاند. گویند یکی از فقیهان هرگز هندوانه نخورد، زیرا در «قرآن» و حدیث چیزي نیافته بود که طریقۀ درست خوردن هندوانه را از آن دریافت توان کرد. این مقررات فراوان مانع تکامل جامعۀ اسلامی توانست شد، ولی اختلافات آرا دربارة مقررات و چشمپوشیهایی که مجریان قانون دربارة مخالفان میکردند تا حدي سختی مقررات را با مقتضیات سرسخت و دائمالتغییر زندگی توافق میداد. مع ذلک، و با وجود رواج مذهب ابوحنیفه که ملایم و آزادمنش است، روح محافظهکاري و علاقۀ شدید به سنت، که مانع پیشرفت آزاد نظامات اقتصادي و اعمال خصوصی و تفکر است، بر مقررات اسلامی غلبه دارد . ولی باید اعتراف کنیم که خلفاي دوران اول از ابوبکر تا مأمون، در قسمت وسیعی از دنیا، مقررات شایسته و مناسبی براي زندگی انسانی پدید آوردند و از همۀ فرمانروایان تاریخ تواناتر بودند. آنها نیز میتوانستند، مانند مغولان و مجاران یا نورسهاي مهاجم، همه چیز را مصادره کنند یا به ویرانی کشانند، اما نکردند و فقط به وضع مالیات اکتفا کردند. وقتی عمروعاص مصر را گشود، به مشورت زبیر بن العوام، که میگفت اراضی آنجا را میان فاتحان عرب تقسیم کند، گوش نداد، و خلیفه رأي او را تأیید کرد و فرمان داد زمین همچنان به دست مردم باشد تا در آن کار کنند و ثمر بدهد. در ایام خلفا اراضی را مساحی کردند، و دولت دفاتر منظم آن را نگاه داشت، راه هاي بسیار پدید آورد، به مراقبت آن پرداخت، و در اطراف رودها براي جلوگیري از طغیان آب، بندها پدید آورد. پیش از فتح اسلام نیمی از خاك عراق صحراي بایري بود، و پس از آن بهشتی سرسبز شد. بسیاري از زمینهاي فلسطین که پیش از پیروزي مسلمین سنگ و شن بود حاصلخیز ، ثروتمند، و پرجمعیت شد. بیگفتگو، استثمار مردمان باهوش و قدرتمند از اشخاص ساده و ناتوان در این رژیم، در دورة همه حکومتها ادامه یافت. ولی خلفا مردم را از زندگی و حاصل کارشان به نسبت زیادي ایمن ساختند و به مردم صاحب استعداد فرصت کوشش دادند و مدت شش قرن مناطق را از چنان رفاهی بهرهور ساختند که هرگز پس از ایشان نظیرش را ندیدند. به برکت کمک و تشویق ایشان، تعلیم رواج گرفت و علوم و ادبیات و فلسفه و هنر چنان شکوفا شد که مدت پنج قرن آسیاي باختري را پیشاهنگ تمدن جهان کرد.

[spacer height=”15px”]

شــهــرها 

[spacer height=”15px”]

 شهرها پیش از آنکه از افراد و تلاشهایی که تمدن اسلام را پدید آوردند سخن بگوییم، باید محیطی را که در آنجا میزیستند پیش خودمان تصور کنیم. تمدن، مایه از روستا دارد و در شهر شکل میگیرد. مردم باید در شهرها فراهم آیند تا از یکدیگر مطلع شوند و به هم توجه کنند .

تقریباً همۀ شهرهاي اسلام وسعت کمی داشتند. هر یک از آنها از ده هزار بیشتر نبود ـ در بعضی شهرها از این هم کمتر بود. مردم شهر در یک سرزمین محدود به سر میبردند که اطراف آن براي جلوگیري از غارتهاي احتمالی حصار و بارو داشت. خیابانها تاریک و پر از خاك و گل بود؛ خانه هاي کوچک سفیدکاري شده، براي اینکه داخل آنها دیده نشود، دیوارهاي بلند داشت. همۀ جلال شهر به مسجد آن آراسته بود. ولی در قلمرو اسلام، در نقاط مختلف، شهرهاي بزرگی به وجود آمد که در آنجا تمدن اسلام به اوج زیبایی و دانش و خوشی رسیده بود .[spacer height=”15px”]

مکه و مدینه 

[spacer height=”15px”]

مکه و مدینه به نظر مسلمانان دو شهر مقدس بوده و هست، زیرا مکه، هم مولد پیامبر بود و هم کعبه زیارتگاه قدیم عرب در آنجا بود، و مدینه هجرتگاه پیامبر و اقامتگاه وي بوده است. ولید دوم بناي مسجد کوچک مدینه را تجدید کرد و آن را به صورت مسجدي مجلل و باشکوه و زیبا درآورد. امپراطور بیزانس به تقاضاي ولید، در مقابل 80.000 دینار، چهل بار شتر سنگ موزائیک فرستاد و هم ولید هشتاد صنعتگر ماهر از مصر و یونان بیاورد، تا آنجا که مسلمانان شکایت داشتند که مسجد پیامبرشان به دست مسیحیان نامسلمان ساخته میشود. در عصر اموي، در مکه و مدینه، با وجود کعبه و مسجد پیامبر، نمونه هایی از تجمل پدید آمد که اگر خلفاي اول دیده بودند، سخت خشمگین میشدند؛ بی شک، این وضع قریش پیروزمند را خرسند میکرد. ثروت مدینه از آنجا بود که غنایم جنگ و قسمت اعظم آن را میان مردم تقسیم کردند؛ ثروت مکه از آنجا بود که از همۀ 6 چون سیل به آنجا سرازیر شد جهان اسلام گروه روزافزون حاجیان بدانجا میشدند و چیزها به همراه داشتند که سابقاً به مکه نمیرسید. بدین سان، تجارت رواج و رونق بسیار گرفت؛ دو شهر مقدس مرکز ثروت، آسایش، نشاط، و طرب شد؛ در آنجا قصرها، و در بیرون شهر ویلاها پدید آمد که مسکن اشراف بود و خدمه و بردگان فراوان در آن جاي داشتند؛ کنیز بسیار بود و شراب حرام فراوان، و آوازهخوانها براي کسان نغمه هاي مؤثر میخواندند و شاعران سرود عشق و جنگ سر میدادند. هوش، 7 در مدینه، سکینۀ زیبا، دختر امام حسین ]ع[ ، در رأس انجمنی از شاعران، فقها، و سیاستمداران اسلام بود. جاذبه، و ذوق وي نمونهاي بود که در همۀ قلمرو اسلامی زنان آرزوي همانندي آن را داشتند. سکینه چند بار شوهر کرد؛ در بعضی موارد با خواستگار خود شرط میکرد که در تشکیل انجمنهاي علمی و ادبی آزاد باشد. تمایلات اموي، که هدف آن تمتع از لذات زندگی بود، در مقدسترین شهرهاي اسلام بر تمایلات تقدس و زاهد مآبی ابوبکر و عمر چیره شده بود.

[spacer height=”15px”]

شهر بیت المقدس

[spacer height=”15px”]

شهر بیت المقدس نیز در نظر مسلمانان مقدس بود. از قرن هشتم میلادي اکثریت مردم این شهر عرب بودند. عبدالملک مروان میخواست مسلمانان در آنجا مسجدي داشته باشند که در شکوه از کلیساي قیامت، که پس از ویرانی به دست خسرو پرویز از نو بنیاد شده بود، کم نباشد. بدین جهت، خراج مصر را در کار ایجاد چند بنا خرج کرد که مسلمین آن را «حرم شریف» میخوانند، و در ناحیۀجنوبی شهر، مسجدالاقصی را بنیاد کرد که به سال 129 هـ ق (746 ( م از زلزله ویران شد. به سال 169 هـ ق (785 ( م از نو بنیاد گشت، و بعدها تغییرات زیاد در آن به وجود آمد. ولی صحن آن همان است که در زمان عبدالملک مروان بود و بیشتر ستونها را هم از باسیلیکاي یوستینیانوس که در بیتالمقدس به پا بود گرفتهاند. به نظر مقدسی، مسجد بیتالمقدس از مسجد بزرگ اموي که در دمشق بنیاد کردند زیباتر است. به گفتۀ مسلمانان، پیامبر در آنجا با ابراهیم و موسی و عیسی دیدار کرد و با آنها نماز خواند؛ هم به نزدیک مسجد، صخرة معروف را بدید که به پندار یهودیان مرکز دنیاست و ابراهیم میخواست فرزند خود اسحاق را در برابر آن قربان کند، و موسی تابوت عهد را آنجا دریافت کرد، و هیکل سلیمان و هرودس مجاور آن بنیاد شد. به عقیدة مسلمانان، پیامبر از آنجا به آسمان عروج کرد و انسان، اگر ایمان قوي داشته باشد، آثار قدم وي را بر صخره تواند دید. وقتی به سال 64 هـ ق (684م) عبداالله بن زبیر بر مکه و درآمد حج استیلا یافت، عبدالملک مروان میخواست زایران کعبه را به شام جلب کند و مردم به جاي حج کعبه صخره را زیارت کنند؛ صنعتگران وي بر این صخرة تاریخی بناي معروف به قبۀالصخره را به شیوة بیزانسی ـ شامی بساختند (72 هـ ق، 691م) که خیلی زود چهارمین اعجوبۀ جهان اسلام شد (سه دیگر مساجد مکه، مدینه، و دمشق بود) . این بنا در آغاز کار مسجد نبود، بلکه حرم مقدسی بود که اطراف صخره برآورده بودند و صلیبیون در دادن نام «مسجد عمر» به آن دوبار خطا کردهاند. قبه 35 متر ارتفاع دارد و بر یک بناي هشت ضلعی از سنگهاي مربع استوار است؛ محیط بنا 160 متر است؛ قبه را از چوب ساخته و از بیرون با برنج مطلا پوشانیدهاند که نقوش برجسته دارد. چهار در زیبا ـ که سردر آن را با صفحات برنز آراستهاند ـ به درون بنا راه میبرند که چند ردیف ستون مرمرین براق آن را به هشت ضلعیهاي متحدالمرکزي تقسیم کردهاند. ستونها از آثار قدیم رومی است و سرستونها شیوة بیزانسی دارد. قطعات معرق، که در طاقنما هست و تصویر درختان را نشان میدهد، به ظرافت از کار کوربه کمتر نیست، و زیباتر از آن معرقهاي قسمت زیرین قبه است. بر دورادور نماي ستونهاي هشت ضلعی بیرونی نوشتهاي به خط کوفی با حروف زرین بر کاشی آبی هست که به فرمان صلاح الدین ایوبی به سال 582 هـ ق (1187 ( م به کار رفته است و نمونه زیبایی از این تزیین جالب معماري است. ستونها، این صخرة بزرگ نامنظم را، که محیط آن شصت متر است، احاطه کردهاند. مقدسی در وصف قبه گوید : وقتی خورشید بر آن بتابد، قبه بدرخشد و همه جا پرتو افکند و شگفت انگیز جلوه کند. منظرة این بنا شگفت انگیز است. من در تمام قلمرو اسلام چنین قبهاي ندیدهام، و نشنیدهام که در ادوار پیش از اسلام بنایی ساخته شده باشد که بتواند با قبۀالصخرة معروف رقابت کند .

منظور عبدالملک مروان که میخواست این بنا را جانشین کعبه کند انجام نشد؛ اگر شده بود، بیت المقدس مرکز دینهاي سه گان هاي میشد که در قرون وسطی براي تسخیر روح انسانی رقابت داشتند .

با وجود همۀ اینها، بیتالمقدس پایتخت ولایت فلسطین نشد و این افتخار را رمله به دست آورد. در بسیاري از نقاطی که اکنون جز روستاهاي تهیدست در آن نیست، در عصر اسلامی شهرهاي پررونقی پدید آمد، از آن جمله عکا بود که مقدسی به سال 375 هـ ق (985 ( م دربارة آن گوید «: شهري بزرگ و وسیع است » . ادریسی به سال 518 هـ ق (1154 ( م دربارة صیدا گوید «: شهري وسیع است که باغستانها و درختها آن را به بر گرفته » .اند یعقوبی به سال 278 هـ ق (891 ( م دربارة صور گوید «: شهري زیباست و بر صخرهاي که از دریا برآمده بنیاد شده است » . ناصر خسرو به سال 439 هـ ق (1047 ( م دربارة شهر صور گوید «: مساحت شهر را هزار در هزار قیاس کردم، همه پنج ـ شش طبقه بر سر یکدیگر، … و به بازارهاي نیکو، نعمت فراوان » . طرابلس، که در شمال صور بود، بندري زیبا و ایمن داشت که هزار کشتی درآن جاي میگرفت. طبریه به یاسمین و چشمه هاي گرم شهره بود. یاقوت حموي، جهانگرد مسلمان، به سال 621 هـ ق (1224م) دربارة ناصره گوید «: مولد مسیح عیسی بن مریم علیهالسلام آنجاست، اما مردمش مریم را ملامت کردند و گفتند که هرگز دوشیزهاي طفلی نزاده است » . یعقوبی بعلبک را زیباترین شهر شام مینامد. مقدسی گوید «: شهري نکوست با ثروت فراوان » . انطاکیه پس از دمشق، دومین شهر شام بود. مسلمانان از سال 16 تا 358 هـ ق (637 تا 969 ( م بر انطاکیه استیلا داشتند؛ سپس روم شرقی آن را به تصرف آورد و تا سال 477 هـ ق (1084 ( م بر آن حکومت کرد. جغرافیدانهاي مسلمان از کلیساهاي بسیار و باشکوه و کلاه فرنگیهاي بلند و باغ و بوستانهاي سرسبز انطاکیه با شگفتی یاد کرده و گفتهاند که در همۀ خانه ها آب روان است. طرسوس از شهرهاي بزرگ بود؛ ابن حوقل در 368 هـ ق (978 ( م جمعیت مذکور آن را به 100.000 تخمین میزند. نیکفوروس دوم، امپراطور روم شرقی، به سال 355 هـ ق (965 ( م این شهر را پس گرفت و همۀ مسجدها را که در آن بود ویران کرد و «قرآن»ها را بسوخت. حلب شهري ثروتمند بود، زیرا دو راه کاروانرو در آنجا به هم میرسیدند. مقدسی در وصف آن گوید «: شهري است ثروتمند که با سنگ ساختهاند و درختان بر خیابانها سایه افکنده و بر دو سوي خیابانها دکانهاست و هر خیابان به یکی از درهاي مسجد میرسد » . در این مسجد محرابی معروف بود که از عاج و چوب منبت ساخته بودند و منبري داشت که چشم را میگرفت. نزدیک مسجد پنج مدرسه، یک بیمارستان، و سپس کلیسا بود. یعقوبی به سال 278 هـ ق (891م) گوید «: حمص از شهرهاي بزرگ شام است » . و اصطخري به سال 339 هـ ق(950 ( م گوید «: تقریباً همۀ خیابانها و بازارهاي آن سنگفرش است » . مقدسی گوید «: زنان آن جمالی خیره کننده و پوستی ظریف دارند » . وقتی دولت اسلامی به سوي شرق بسط یافت، لازم مینمود که پایتخت به مرکز ولایات متصرفی نزدیکتر از مکه یا بیتالمقدس باشد، و این بسیار بجا بود که بنی امیه دمشق را پایتخت خود کردند. این شهر هنگام فتح عرب تاریخی کهن داشت، و تلاقی پنج نهر آنجا را بحق بهشت شرق کرده بود. از این نهرها یکصد برکه، یکصد حمام عمومی، و 120.000بستان آب میگرفت. این نهرها آنگاه به طرف مغرب به سوي «درة بنفشه»، که هجده کیلومتردرازا و پنج کیلومتر پهنا داشت، جریان مییافت. ادریسی دربارة دمشق گوید «: از همۀ شهرهاي خدا، شام خوش موقع تر و خوش هواتر و پر آبتر و خوش خا كتر و پرمیوهتر و حاصلخیزتر و ثروتمندتر است و سپاه بیشتر دارد » . در قلب شهري با 140.000جمعیت، قصر خلافت به چشم میرسید. این قصر را، معاویۀ اول بنیاد کرده بود، از مرمر و طلا میدرخشید و موزائیکهاي صحن و دیوارهایش جلوة خیره کننده داشت و هواي آن از آب جاري برکه ها و آبشارها پاکیزه میشد. در ناحیۀ شمال شهر مسجد بزرگ جاي داشت که یکی از 572 مسجد شهر بود و تنها بناي تاریخیی است که از دمشق دوران اموي به جا مانده است. محل مسجد در عصر رومیان یک معبد یوپیتر بود که تئودوسیوس اول بر ویرانه هاي آن کلیساي یحیاي تعمید دهنده را بنیاد کرد (379م). ولید اول، خلیفۀ اموي، در حدود سال 86 هـ ق (705 ( م به مسیحیان پیشنهاد کرد کلیسا را به مسجد مبدل کند، در عوض به آنها هر کجا که خواسته باشند زمین و لوازم بنا بدهد تا کلیسایی بنیاد کنند؛ ولی مسیحیان راضی نشدند و وي را از عواقب آن بیم دادند و گفتند در کتابهاي قدیم هست که هر که این کلیسا را ویران کند خفه خواهد شد. ولید به گفتارشان اعتنایی نکرد و با دست خود ویرانی کلیسا را آغاز کرد. به گفتۀ مورخان، مدت هفت سال مالیات زمین را در همۀ قلمرو دولت براي ساختمان این مسجد اختصاص داد، و این به جز آن مالیات فراوان بود که به مسیحیان داد تا کلیساي دیگر بسازند. از هند، ایران، قسطنطنیه، مصر، لیبی، تونس، و الجزایر صنعتگر و هنرور آوردند و 12.000کارگر کار کردند تا ظرف مدت هشت سال مسجد به پایان رسید. به اتفاق جهانگردان مسلمان، این مسجد مجللترین بناي قلمرو اسلام است، و به نظر مهدي و مأمون، خلفاي عباسی که امویان و دمشق را دوست نداشتند، در همۀ جهان بناي دیگري همسنگ آن نبود. بنا، یک محوطۀ محصور است که در داخل آن چند ردیف ستون صحن وسیعی را که کف آن مرمر است احاطه کرده؛ مسجد در طرف جنوبی صحن جا دارد و آن را از سنگهاي مربع برآوردهاند، برفراز آن چهار مناره است که یکی از آنها قدیمترین منارة تاریخ اسلام است. مسجد را به شیوة معماري بیزانس ساخته و تزیین کردهاند و بدون تردید سبک ایاصوفیه در آن مؤثر افتاده است. سقف را به وسیلۀ صفحات سرب به گنبد، که قطر آن 15 متر است، پیوست هاند. در داخل مسجد، که طول آن 130 متر است، دو ردیف ستون از مرمر سفید محوطه را از راهروها جدا میکند. س
ستونها را به شیوة کورنتی تراشیده و به طلا تزیین کردهاند؛ بالاي ستونها طاقهاي مدور یا نعلی است، و این نخستین طاقهاي نعلیی است که در دیار اسلام ساخته .اند کف مسجد موزائیک است و روي آن فرش انداختهاند. دیوارها نیز به موزائیک مرمر الوان و کاشی میناکاري تزیین شده است. در داخل مسجد شش دیوار مرمرین هست که محوطه را به ایوانهایی تقسیم میکند. در یکی از دیوارها که رو به مکه دارد محرابی مرصع به طلا و نقره و سنگهاي گرانقدر هست. نور مسجد از 74 پنجرة شیشۀ الوان و 12.000 قندیل تأمین میشود. یکی از جهانگردان در وصف مسجد گوید «: اگریکی از اهل خرد یک سال بدانجا رود، هر روز نکتهاي تازه خواهد آموخت ». یکی از سفراي یونان که اجازة ورود به مسجد یافته بود به همراهان خود گفت «: من با شیوخ مجلس سنا گفته بودم که بزودي قدرت اعراب به آخر میرسد، ولی اکنون که میبینم بناهاي خود را چگونه ساختهاند، یقین دانستم که قدرتشان زمانی دراز دوام خواهد داشت ». کسی که از دمشق به جانب شمال رود، پس از عبور از صحرا، بر ساحل فرات، به رقه ـ اقامتگاه موسمی هارون الرشید ـ و پس از عبور از دجله، به موصل میرسد. در مسافت قابل ملاحظهاي از آن، در ناحیۀ شمال خاوري، شهر تبریز است که پس از دورانی که از آن گفتگو میکنیم به اوج جلال رسید، و در ناحیۀ مشرق شهر تهران است، که در آن هنگام دهکدة کوچکی بیش نبود. پس از آن دامغان و بعد، در مشرق دریاي خزر، گرگان است که در قرن دهم میلادي مرکز یکی از ولایتهاي اسلامی بود و به امیران روشنفکر خود اشتهار داشت ـ معروفتر از همه شمس المعالی قابوس شاعر و دانشور بود که ابن سینا را به دربار خویش گرامی داشت و هم او مقبرهاي به شکل یک برج ضخیم به جا نهاده که 52 متر بلندي دارد و به نام گنبد قابوس معروف است. این تنها بنایی است که از گرگان، شهري که به دوران قابوس به اوج رفاه و کثرت جمعیت رسیده بود، به جا مانده است. در راه شمالی، که از گرگان به طرف مشرق میرود، شهر نیشابور است که نام آن با شعر خیام بر زبانها میرود. پس از آن مشهد، شهر مقدس مسلمانان شیعه، و بعد مرو است که وقتی مرکز یکی از ولایتهاي بزرگ بود. آنگاه بخارا و سمرقند است که معمولا از دسترس مأمورین وصول مالیات دور بود. بر رشته کوه جنوبی، شهر غزنه است که شاعران دربارة قصرهاي مجلل محمود در آنجا، و برجهاي بلند شهر که سر بر آسمان میسود، سخنها گفتهاند. هنوز هم برج پیروزي، که سلطان محمود بنا کرده، و برج مسعود دوم، که از آن هم زیباتر است، در آنجا به پاست. اگر کسی در قرن یازدهم از این ناحیه به طرف غرب میرفت، به عدة زیادي از شهرهاي معتبر ایران برمیخورد. هرات، شیراز با مسجد بزرگ و باغستانهاي معروف، یزد، اصفهان، کاشان، قزوین، قم، همدان، کرمانشاه، و سنندج؛ آنگاه در عراق به دو شهر پرجمعیت بصره و کوفه میرسید. مسافر به هر جا میگذشت قبه هاي درخشان، مناره هاي جالب، مدرسه ها، کتابخانه ها، قصرها، باغستانها. بیمارستانها، و حمامها میدید و کوچه هاي تنگ و تاریک که فقیران در آن سکونت داشتند. و عاقبت به بغداد میرسید که انوري شاعر ایرانی دربارة آن چنین گفته است:[spacer height=”15px”]

خوشا نواحی بغداد جاي فضل و هنر

که کس نشان ندهد در جهان چنان کشور

سواد او به مثل چون بهشت مینا رنگ

هواي او به صفت چون نسیم جانپرور

به خاصیت همه سنگش عقیق و لؤلؤبار

به منفعت همه خاکش عبیر غالیه بر

کنار دجله ز ترکان سیمتن خلخ

میان رحبه ز خوبان ماهرخ کشمر

هزار زورق خورشید گونه بر سر آب

بر آن صفت که پراکنده بر سپهر شرر

[spacer height=”15px”]

به جاي بغداد یک شهر قدیم بابلی بود که از بابل قدیم فاصلۀ چندانی نداشت. به سال 1848 میلادي در بستر دجله چند آجر به دست آمد که نام بختنصر بر آن منقوش بود. شهر قدیم در ایام شاهنشاهان ساسانی رونق گرفت و پس از فتح اسلام چند دیر مسیحی در آنجا بنیاد شد، که غالباً متعلق به نسطوریان بود. به گفتۀ مورخان، منصور خلیفه از راهبان این دیرها بدانست که هواي شهر به هنگام تابستان معتدل و از مگس، که در بصره و کوفه فراوان بود، خالی است. شاید خلیفه میخواست از این دو شهر ماجراجو که در آن روزگار پر از مردم شورشی بود دوري کند. بدون تردید موقع شهر را از لحاظ سوق الجیشی ممتاز تشخیص داده بود، زیرا در جایی امن در داخل کشور بود و از راه دجله و کانالهاي پیوسته به آن با همۀ شهرهاي بزرگ ساحل دجله و فرات ارتباط داشت، و هم از این راه با خلیج فارس و همۀ بندرهاي جهان مربوط میشد. به همین ملاحظات بود که مقر خود را از هاشمیه، و سازمانهاي حکومت را از کوفه به بغداد انتقال داد (762( م ؛ محل شهر را به خندق و سه حصار تو به تو محصور کرد و اسم قدیمی آن بغداد را، که به معنی «خداداد» بود، به مدینۀ السلام تبدیل کرد. یکصد هزار کارگر به کار گرفت و ظرف چهار سال قصرهاي بزرگ آجري براي خود و کسانش و سازمانهاي دولت بنیاد کرد. قصر خلیفه، که دري مطلا و گنبدي درخشان داشت و به همین جهت آن را «باب الذهب» یا « قبۀالخضرا » میخواندند، در میان شهر بود. آنگاه منصور، در بیرون باروي شهر، بر ساحل باختري دجله، یک اقامتگاه موسمی براي خود ساخت که به نام «قصرالخلد» شهره شد و بعدها هارونالرشید بیشتر روزگار خود را در این قصر به سر میبرد. کسی که در این شهر اقامت داشت از پنجرة آن صدها کشتی را توانست دید که بارهاي خود را، که از یک نیمۀ جهان آن روز آورده بودند، بر سنگفرشهاي ساحل رود خالی میکنند.

به سال 151 هـ ق (768م) منصور بر ساحل شرقی یا ایرانی دجله قصري و مسجدي بساخت تا پسرش مهدي، کاخی مستقل داشته باشد. بزودي اطراف این دو بنا محلۀ زیبایی به نام رصافه پدید آمد، و دو پل که بر قایقها استوار بود آن را به شهر مدور ارتباط میداد. غالب خلفایی که پس از هارون آمدند در این محله به سر میبردند، و چیزي نگذشت که رصافه به وسعت و ثروت از شهر منصور پیشی گرفت؛ پس از هارونالرشید، وقتی میگفتند بغداد، رصافه را منظور داشتند. در رصافه براي جلوگیري از سوزش آفتاب خیابانها را تنگ و پیچاپیچ کرده بودند؛ این خیابانها از قصر خلیفه تا محلات ثروتمند امتداد داشتند و دو جانب آنها دکانهاي شلوغ بود. هر دسته از صنعتگران، خیابان یا بازار خاصی داشتند. اینجا کوي عطرفروشان، آنجا کوي سبدبافان، و کمی دورتر مفتولسازان، و همچنین کوي صرافان و بزازان و کتابفروشان و کویهاي دیگر بود. بالا و پشت دکانها خانه هاي مردم بود که به جز خانۀ ثروتمندان تقریباً همه از خشت بود و مادام که که صاحب آن زنده بود به پا میمان د، و پس از او چندان دوامی نداشت. از جمعیت شهر آمار قابل اعتمادي نداریم، به احتمال قوي 000‘800 بوده است، ولی بعضی مورخان 2.000.000برآورده کردهاند. شمار جمعیت هر چه بود، بغداد در قرن دهم میلادي علی الاطلاق بزرگترین شهر جهان به شمار میرفت، البته قسطنطنیه را از این میانه استثنا توان کرد. در شهر محلهاي خاص مسیحیان بود که در آنجا انبوه بودند و کلیساها و دیرها و مدرسه داشتند. نسطوریان، پیروان مذهب وحدت طبیعت، و اصیل آیینان عبادتگاه هاي مخصوص خود داشتند. هارون مسجدي را که منصور ساخته بود توسعه داد؛ آنگاه معتضد نیز بناي مسجد را تجدید کرد و بر وسعت آن بیفزود. بدون تردید صدها مسجد بنا شده بود تا مردم شهر در آنجا عبادت کنند . در همان اثنا که فقیران از  محنت زندگی رنجبار به نعیم دنیاي دیگر خوشدل بودند، اغنیا در همین دنیا از نعیم بهشت بهرهور میشدند. در بغداد و نزدیک آن صدها قصر مجلل و ویلا بنا شده بود؛ کاخها از بیرون ساده مینمود، ولی درون آن همه لاجورد و طلا بود. چیزي از جلال این قصرها را از وصف باورنکردنی که ابوالفدا آورده توان دریافت که گوید «: در قصر خلیفه به بغداد 000‘22 قالی گسترده و به دیوارها 38000 فرشینه و 12500 قواره پارچۀ ابریشمین آویخته بودند » . قصرهاي خلیفه و خاندان وي، و مسکن وزیر و رؤساي دیوانهاي دولتی، در بغداد شرقی مساحت 990‘589 2 ‘متر مربع را گرفته بود. از دوران جعفر برمکی که در ناحیۀ جنوب شرقی شهر، قصري مجلل براي خود ساخت ـ و همان سبب هلاك وي بود ـ مهاجرت طبقۀ ثروتمند به این ناحیه آغاز شد. جعفر، که میخواست از بدخیالی هارون بپرهیزد، این قصر را به مأمون هدیه کرد، و هارون هدیه را براي پسر خود پذیرفت، ولی جعفر تا زنده بود در قصر جعفري اقامت داشت و سرخوش بود. وقتی قصرهاي منصور و هارون رو به خرابی نهاد، به جاي آن قصرهاي تازه بنیاد کردند. معتضد 000‘400 دینار (در حدود 000‘900 1 ‘دلار) به بناي قصر ثریا خرج کرد (279 هـ ق، 892م). اگر به یاد بیاوریم که در طویله هاي این قصر 000 9 ‘شتر و استر بود، وسعت آن را حدس توانیم زد. مکتفی در جوار قصر ثریا، قصر تاج را بنیاد کرد (290 هـ ق، 902 ( م که بنا و باغستانهاي آن در مساحت 000‘000‘23 متر مربع گسترده بود. مقتدر، قصر «بهوالشجره» را بنیاد کرد، و این نام از آن یافت که در برکۀ باغ قصر درختی از طلا و نقره به پا کرده بودند که بر شاخها و برگهاي سیمین آن پرندگان نقره به تعبیۀ مکانیکی نغمه میخواندند. سلاطین آل بویه از همۀ خلفا پیشی گرفتند و 13میلیون در هم به بناي قصر معزیه خرج کردند. بدین سان قصرها مکرر و جلال آن افزون شد، تا آنجا که وقتی مقتدر به سال 305 هـ ق (917 ( م سفیران یونان را پذیرفت، آنان از قصرهاي خلیفه و دیوانهاي حکومت که جمعاً سی و سه قصر بود و ایوانهاي آن ستونهاي مرمري داشت، از آنهمه قالی و پارچۀ زربفت که بر زمین گسترده و به دیوارها آویخته بود و شمار آنها را کسی نمیدانست، از صدها سوار با لباسهاي براق که زینهاي اسبشان از نقره بود و غاشیۀ زردوزي و نقرهدوزي داشت، از آنهمه حیوان وحشی و اهلی که در باغستانهاي قصر خلیفه بود، و از قایقهاي خاص خلیفه که به جلال از قصرها کمتر نبود و به انتظار هوس خلیفه بر دجله میرفت به حیرت افتادند.

طبقۀ نخبه در میان نعیم فراوان با تجمل و سرگرمی و اضطراب و دسیسه میزیست. مردان این طبقه به نظارة اسبدوانی یا بازي چوگان به میدان میرفتند، شراب کهنسال حرام مینوشیدند، و آذوقهاي که از اقصاي کشور به قیمت گران خریداري شده بود میخوردند. آنها و زنانشان لباس ابریشم رنگارنگ زردوزي و نقره دوزي میپوشیدند. به لباس و مو و ریش خود عطر میزدند و بوي خوش عنبر و کندر استشمام میکردند و سر و گوش و گردن و دست و ساق خود را به زیورهاي گرانبها میآراستند. شاعري ضمن تغزل دربارة دختري گوید که صداي خلخال معشوق عقلش را ربوده است. معمولا زنان در اجتماعات مردان حضور نمییافتند، به جاي آنها شاعران و مطربان و دلقکان بودند و بدون تردید از عشق نیز گفتگوها داشتند، و کنیزکان زیبا با رقص خود دل از مردان میربودند. در اجتماعاتی که موقرتر از این بود، مردم به شعر شاعران یا آیه هاي قرآن گوش فرا میداشتند و بعضیها، مانند اخوان الصفا، انجمنهاي فلسفی پدید آورده بودند. مورخان از انجمنی سخن میگویند که در حدود سال 174 هـ ق (790 ( م به پا بوده و ده عضو داشته که یکی سنی و دیگري شیعه و سومی خارجی و چهارمی مانوي و دیگري شاعري غزلسرا و آن یکی فیلسوف و چهار دیگر مسیحی و یهودي و صابئی و زردشتی بودهاند. به گفتۀ مورخان، اجتماعات اینان با ملایمت و مزاح شیرین و بحث آرام و ادب و احترام قرین بوده است. توان گفت که جامعۀ اسلامی رویهمرفته داراي آداب معاشرت تا حدود امکان عالیی بود. بدون تردید، مشرق زمین از زمان کوروش تا لی هونگ چانگ در کار ادب و ظرافت از غرب سبق برده است. از نشانه هاي اوج و رونق زندگی بغداد این بود که همۀ هنرهاي مجاز، یعنی آنها که در اسلام حرام نبود، مورد حمایت بود؛ مدرسه هاي ابتدایی و متوسطه فراوان، و نغمۀ شاعران در فضا طنین افکن بود.

مورخان از زندگی طبقۀ پایین چندان سخن نگفتهاند. به حدس میتوان گفت که آنها با تلاش و رنج خود این سازمان مجلل اجتماعی را برپا نگاه داشته بودند. در همان اثنا که ثروتمندان به ادبیات و هنر و فلسفه و علوم سرگرم بودند، عامۀ ساده لوح در خیابانها به مطربان گوش فرا میداشتند، یا عود مینواختند و نغمه هاي مخصوص خود را میخواندند. گاه و بیگاه موکب عروسی میگذشت و حال و هواي خیابان را صفایی میداد. مردم در ایام عید به دیدار یکدیگر میرفتند، هدیه ها مبادله میکردند، و طبعاً به قیمت هدیه هایی که داده و گرفته میشد توجه داشتند؛ در این گونه روزها با اشتهایی تیزتر از کسانی که بشقابشان طلا بود غذا میخوردند. حتی شخص فقیر از جلال خلیفه و شکوه مسجد بیبهره نبود و درهمی چند از دینارهاي مالیاتی که به بغداد میرسید نصیب او میشد. سرفراز قدم میزد، میبالید که فرزند پایتخت بزرگ است و، در عمق خاطر، خویشتن را در شمار بزرگان و حکمفرمایان جهان میپنداشت .

یادداشتها

1 – عقد پوراندخت در محرم 202 هـ ق خوانده شد، در این سال هارون مرده بود

2 – باید توجه داشت که ، علاوه بر این سه، عدل و امامت نیز جزو اصول مذهب شیعه است

3 – لااقل در «قرآن» کریم، این کتاب آسمانی، معجزه شمرده شده است. در ظاهر «قرآن» به داستان معراج و شق قمر نیز اشارت شده است

4 – عقیدة مرجئه این بود که مرتکب گناه کبیره را نباید گفت مخلد در عذاب است، بلکه کار او به دست خداست که از او بگذرد یا نه

5 – شیعه در نتیجۀ قتل علی و حسین ع( ) و خاندان وي پدید نیامده است، بلکه از روز وفات پیغمبر صف شیعه متمایز شد. آنان که قایل به خلافت علی ) ع( بودند شیعۀ علی نامیده شدند

6 – غنیمتهاي جنگی تنها تا سال سی و ششم به مدینه میرفت، پس از آن تا سال چهلم مرکز جمعآوري آن کوفه بود، و در سال چهل و یکم به دمشق منتقل گردید؛ و هر چند عمران مدینه و مکه در عصر عثمان رو به افزایش نهاد، اما سبب آن غنیمتهاي جنگی نبود، بلکه طرح اصلاحات ارضی خلیفه موجب چنین پیشرفتی گردید. چند تن از سران قریش زمینهاي خارج از حجاز خود را با زمینهاي درونی معاوضه کردند، و در نتیجه مالکانی بزرگ چون طلحه و زبیر پیدا شدند که براي خود کاخ ساختند. اما اینکه قسمت اعظم درآمدها را میان مردم تقسیم کردند به طور اطلاق درست نیست، و اگر چنین بود ابوذر خردهگیري خود را آغاز نمیکرد. اما رواج خنیاگري و میخوارگی در مدینه و مکه ابداً با رسیدن غنیمتهاي جنگی به این شهر ارتباطی ندارد، زیرا مقدمات این کار از سال 65 هجري به بعد آغاز شد و در این وقت چنانکه میدانیم غنیمتها به دمشق میرفت . چرا وضع عمومی مدینه یکباره دگرگون شد و قداست آن محو گردید؟ در این باره در کتاب «زندگانی علی بن الحسین» . ام توضیح داده قتل عام مدینه به دست مسلم بن عقبه در حکومت یزید نسلی فاسد را به جاي گذاشت که براي رهایی خود از غمهاي آن فاجعه به شراب و موسیقی روي آورد

-7 اساس این افسانه چیزي است که قسمتی از آن را مرزبانی در «معجم الشعراء» و قسمتی را ابوالفرج در کتاب خود «الاغانی» ضمن ترجمۀ عمربن ابیربیعه و ابن سریج آورده و سپس از «الاغانی» به کتابهاي دیگر و از جمله «اعلام النساء» تألیف عمر رضا کجاله راه یافته است. راوي داستان مصعب زبیري است و داستان را از پیرمردي از مردم مکه روایت کند .

مصعب زبیري، مصعب بن عبداالله بن مصعب بن زبیر بن عوام است. از وي کتابی به نام «نسب قریش» به چاپ رسیده است که هم اکنون پیش روي خود دارم. در این کتاب چنانکه از نام آن پیداست تنها نسب قریشیان آمده است. وي در فصل فرزندان امام حسین علیه السلام نام سکینه و شویهاي او را برده است (ص 59 ،چاپ دارالمعارف ، ) اما از این داستان اثري در کتاب نیست. زبیري دو کتاب دیگر به نامهاي «نسب کبیر» و «حدیث مصعب» داشته است که در دسترس نیست. به هر حال، راوي داستان به نقل ابوالفرج یک جا پیرمردي مکی است و در داستانی دیگر علی بن صالح و یا هیثم بن عدي و صالح حسان کوفی. این راویان رادانشمندان علم رجال، چون ابن حجر و نسائی و یحیی بن معین، غیر ثقه و یا کذاب خواندهاند. اما از جهت روایت، افسانه بودن آن نیازي به تحقیق فراوان ندارد. از این بگذریم که دختر حسین بن علی و نوة علی بن ابی طالب و خواهر علی بن الحسین چگونه پیش روي برادر خود در جمع زنان مهاجر و انصار چنین مجلسها ترتیب میدهد، در حالی که جد او از فرمودة خدا زنان را از «تیرج جاهلیت» بازداشته است. نه، این بحث را میگذاریم و چنین میگیریم که سکینه داراي چنین شخصیتی نیست و زنی از طبقۀ عادي است. اما کدام زن از طبقۀ عادي بر سر زیبایی خود مردي بیگانه را به داوري میخواند تا بگوییم سکینه با عایشه دختر طلحه در این باره به مشاجره پرداخت، و مردي هرزه درا و فاسق را چون عمر بن ابی ربیعه داور قرار داد و عمر گفت: سکینه نمکین تر است و عایشه زیباتر. عمر بن ابی ربیعه مردي است که ابن عتیق دربارة او گفته است در هیچ شعري چون شعر عمر بن ابی ربیعه نافرمانی خدا دیده نمیشود. («الاغانی»، دارالثقافه، ج ، 1 ص 113-114 (اگر این افسانه را دشمنان خاندان پیغمبر (ص) چون مصعب زبیري و دروغ پردازانی چون ابوالفرج برنساخته باشند، و اگر آن شیخ مکی راست گفته باشد، سکینه که قهرمان این داستانهاست زنی است در طبقۀ بلبله و سلامه و لذةالعیش که نام آنان را در کتاب «زندگانی علی بن الحسین» آوردهام ـ زنان موسیقیدان که در مدینه و مکه مجلسها داشتند و مردانی چون کثیر عزة و ابن سریج و اشعب و پسر ربیعه به مجلس آنان میرفتند، و سپس راوي بی بندوباري همین که نام سکینه را شنیده، آن را بر آن سیده تطبیق کرده و آیندگان بیآنکه بررسی کنند داستان را پذیرفتهاند. چنین تخلیطها در عصر ما که عصر سند و ثبت واقعه هاست بارها رخ میدهد تا بدان عصر چه رسد

[spacer height=”15px”]

  پایان قسمت یازدهم

ادامه دارد

 

تائید سازمان مجاهدین در مورد عضو گیری دو کودک سرباز دخترِ زیر ۱۸ سال

سازمان مجاهدین خلق در ویژه نامه ای با عنوان “هشت زن قهرمان بر تارک حماسه کبیر ۱۹فروردین ۹۰ در اشرف” به تقدیر از این زنان پرداخته است. کودک سربازان

فیلمی از وب سایت فرقه رجوی که اعتراف به بکارگیری کودک سربازان است گرفته شده تا در آینده نتواند آنرا حذف و منکر جنایاتش شود. این ویدئو را که در زیر آمده میتوانید دانلود کنید و ببینید.

8 زن، دو نفر از آنها، یعنی آسیه رخشانی و صبا هفت برادران در زمان پیوستن به “ارتش آزادیبخش” 16 ساله بوده اند.

در وبسایت مجاهدین، در صفحه “زندگینامه شهدا” در مورد آسیه رخشانی آمده است:

تولد: ۱۳۶۲

شهادت: ۱۹ فروردین ۱۳۹۰- اشرف

پیوستن به ارتش آزادیبخش ملی ایران: ۱۳۷۸

در مورد صبا هفت برادران نیز آمده است:

تولد: ۱۳۶۱ در تهران

شهادت: ۲۱ فروردین ۱۳۹۰

پیوستن به ارتش آزادیبخش ملی ایران: ۱۳۷۷

با در نظر داشت زمان تولد آسیه رخشانی و صبا هفت برادران و “زمان پیوستن به ارتش آزادیبخش” که خود سازمان مجاهدین آن را اعلام و انتشار داده است، مشخص می شود که هر دوی آنها در زمان سرباز گیری 16 ساله بوده اند.

در لیست مربوط به فرزندان مجاهدین که از عراق به خارج از عراق منتقل شده اند، نام آسیه رخشانی در ردیف 396 دیده می شود. تاریخ تولد او 16.08.1362، تاریخ انتقال او از عراق به خارج از آن کشور 18.10.1369 قید شده است. یعنی در زمان جدا کردن او از خانواده و خروج از عراق، او 7 ساله بوده است. مطابق این لیست او به آمریکا منتقل شده بود.

نام صبا هفت برادران نیز در لیست فوق الذکر آمده و در ردیف 858 قابل دیدن است. در این لیست تاریخ تولد صبا 25.04.1361 و تاریخ خروج او از عراق 26.10.1370 آورده شده است. یعنی در زمان جدا کردن او از خانواده و خروج از عراق، او 9 ساله بوده است. او به آلمان منتقل شده بود.

پس از انتشار یک گزارش در نشریه سایت در آلمان با امین گل مریمی از کودک سربازان سابق در سازمان مجاهدین، این سازمان وجود کودک سربازان در این سازمان را انکار کرده است.[1]. اینک خود این سازمان حداقل در دو مورد “پیوستن” و عضوگیری دختران زیر 18 سال را تائید می کند.

دادگاه عالی هامبورگ در ارتباط با شکایت سازمان مجاهدین برعلیه نشریه سایت، در مورد امین گل مریمی به عنوان یکی از کودک سربازانی که در این سازمان بوده است تاکید کرد: اینکه او [امین گل مریمی] ۱۲ سال در قرارگاه اشرف بوده موضوعی نیست که بشود به آن اعتراض کرد. این غیر قابل انکار است که او ۱۲ سال در کمپ [در نزد سازمان مجاهدین در اشرف و لیبرتی] بوده است. از نظر او رفتن از آلمان به قراگاه اشرف غیر داوطلبانه بود.

انکار سازمان مجاهدین در مورد اینکه این سازمان بطور سیستماتیک و هدفمند کودکان زیر 18 سال را از کشورهای مختلف با هدف عضوگیری آنها در “ارتش آزادیبخش” به عراق منتقل کرده است قابل باور نیست. چندین کودک سربازِ سابقِ دیگر در این سازمان که بعدا از این تشکیلات جدا شده اند به اشکال مختلف از جمله  مصاحبه، نوشتن کتاب یا شرکت در برنامه های کلاب هاوس در مورد تجربه شخصی خود گزارش داده اند.[2]

 

امیدوارم افرادی که در مورد آسیه رخشانی و صبا هفت برادارن و دیگر کودک سربازانی که در این سازمان جان خود را از دست دادند اطلاعاتی دارند، خاطرات خود را منتشر کنند. حقیقت یابی، یکی از پایه های دادخواهی و یک اقدام ضروری برای آگاه کردن افکار عمومی است. به این ترتیب می توان از تکرار جنایت جلوگیری کرد.

نظر به آنکه تاکنون و در موارد متعدد سازمان مجاهدین اسنادی که می تواند بر علیه خودش باشد را از سایت های رسمی یا وابسته به خود حذف کرده است، بعید نیست اگر بعدا در دو سندی که این مقاله به آن اشاره کرده است، عبارت “پیوستن به ارتش آزادیبخش” نیز حذف گردد.

 


زیرنویس ها
1. 
2. 
گزارش مجله دانمارکی در باره یکی از کودکان جدا شده از خانواده توسط مجاهدین
حنیف حیدرنژاد

منبع:پژواک ایران

رضا شاه طرح ها و آرزوهای چه کسانی رادر ایران پیاده کرد؟ چرا مشروطه خواهان برای حفظ ایران دست از مشروطه شستند؟

در کشوری همچون ایران که در آن حافظه جمعی وجود ندارد ونسل های جوان و… گرفتار در جهنم حاضرند، و تجربه و خاطره شخصی از دوران پیش از انقلاب و از جریان انقلاب ندارند، در مورد مشروطه نیز، مطالعه تاریخ کشورشان نیز زیر بمباران اطلاعات پوشال و دروغین دنیای مجازی مجالی نمی یابد، تحریف تاریخ، آسان ترین کار است، اما اثبات تحریف و اقناع مردم به حقیقت تاریخ، به کارعظیم تهیه و تدارک اسناد و شواهد معتبر، و از آن بمراتب دشوارتر، نجات آنها از زیر بمباران اطلاعات مجازی تحریف تاریخ و پوشالی و دروغین و… با پناه گرفتن در سنگر مطالعه، به تفکر، تأمل و خرد ورزی و آموختن، نیاز دارد.

داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

پیدایش دولت مدرن در غرب محصول شرایط اقتصادی و اجتماعی از یک سو و اندیشه های متفکران قرن شانزدهم و هفدهم، نظیر ژان بدن و توماس هابز، از سوی دیگر است. گسترش تجارت و شکل گیری نهادهای اقتصادی جدید، اصلاح دینی و ظهور پروتستانیسم، ظهور دولت های مطلقه و تمرکز سرزمینی، اداری و نظامی از قرن هفدهم به بعد، سبب شد تا دولت ها به عنوان عالی ترین مظهر اقتدار و سلطه مشروع تلقی شوند. این دولت های مدرن با تمرکز قوا و ایجاد ارتش های منظم و انجام مجموعه ای از اصلاحات بنیادی در زمینه های اداری و مالی، نسبت به ایجاد هویت ملی فراگیر و ناسیونالیسم مبادرت  ورزیدند. شکل کنونی دولت-ملت ها محصول تحول دولت های فئودالی به مطلقه و سپس دولت های ملی مدرن است که طی فرایندی تاریخی در غرب ساختاربندی شد. بحران نهاد دولت در ایران، از زمان ورود تجدد به ایران و جنگ های ایران و روس بروز کرد. آن جاکه نخبگان سیاسی نظیر عباس میرزا، امیرکبیر، سپهسالار و بعدها مشروطه خواهان تلاش می کردند با شکل گیری دولت منتظم و قدرت مند، وضعیت آشفته اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران را سامان دهند. یک دهه پس از مشروطه در سال های 1290 شمسی به بعد، جامعه ایران دست خوش همه گونه نابه سامانی و هرج ومرج بود. در این مطلب، نقش ذهنیت روشنفکران در ساخت دولت متمرکز مورد بررسی قرار میگیرد. بویژه که، ساختمان ذهنی روشنفکران ایرانی تحت تأثیر دستگاه فکری تجدد از یک سو و میدان سیاسی و اجتماعی پس از نهضت مشروطه از سوی دیگر، در ساخت دولت مدرن پهلوی نقشی بی بدیل داشت.[spacer height=”15px”]

عمده مشروطه خواهان ایران از میان وطن پرستان و روشنفکران تجدد طلب بودند که در خارج کشور تحصیل کرده و یا اروپا را دیده بودند، و یا از همفکران چنین ایرانیانی بودند. که در میان آنها شاه زادگان و روحانیون و دیوانیان نیز حضور داشتند. میرزا ملکم خان از جمله ایران گرایان و مشروطه خواهانی بود که در فرانسه تحصیل کرده بود.[spacer height=”15px”]

مظفرالدین‌شاه و عده‌ای از درباریان ــ از جمله امین‌السلطان، حکیم‌الملک، میرزا ملکم‌خان
مظفرالدین‌شاه و عده‌ای از درباریان ــ از جمله امین‌السلطان، حکیم‌الملک، میرزا ملکم‌خان

[spacer height=”15px”]

در ده سالگی برای تحصیل به فرانسه فرستاده شد. در بازگشت بعنوان مترجم و مدرس دارالفنون وهم چنین مترجم و مستشار شاه و صدر اعظم وقت به خدمت دولت درآمد. جزء هیئت اعزامی ایران در کنفرانسی بود که در پاریس به مسئله هرات می پرداخت. او سه سال بعد تشکیلاتی به نام “فراموشخانه در تهران ایجاد کرد، که اعضای آن را برخی از وابستگان تجددطلب خاندان سلطنتی دیوانیان، تحصیل کرده های مدرسه دارالفنون و ادبا و روحانیون تشکیل می دادند. این سازمان با آگاهی و بدوا با موافقت ناصرالدین‌شاه تشکیل شد ولی تحمل آن دیری نپائید. شاه دستور تعطیل آن را در سال 1240 شمسی صادر کرد. ملکم خان مجبور به ترک کشور گردید. بعد از عفو در بازگشت، وزیر عدلیه، وزیر مختار و سپس سفیر ایران در لندن، و در (زمان مطفرالدین شاه) سفیرکبیر ایران در روم سمت هایی بود که داشت. ملكم خان بعد از ممنوعیت “فراموشخانه” انجمن مخفی دیگری را با نام “مجمع آدمیت “تاسیس كرد. در دوره نخست مشروطیت ایران، در میان اعضای جامع آدمیت، 16 نماینده مجلس شورای ملی، 135 نفر از رجال و دولتمردان سرشناس و درجه‌ اول، 20 تن از شاهزادگان، 11 پزشک (طبیب)، 12 نفر نظامی، 3 هنرمند برجسته، 13 بازرگان، 14 روحانی و حدود 90 تن از اقشار متوسط جامعه به‌چشم می‌خورد.[1] به قطع و یقین با هر برداشتی از میرزا ملکم خان، وی تاثیرعمیقی بر بیداری ایرانیان برای ورود به انقلاب مشروطه داشته است.  او نشریه “قانون” را در تشکل “مجمع آدمیت” منتشر میکرد. ملکم خان در تشریح وضعیت اداره امور و ناامنی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ایران قبل از مشروطه در شماره اول نشریه (قانون غره رجب ۱۳۰۷ شماره یک) اینگونه می نویسد:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”میرزا ملکم خان “]”هیچ کس در ایران مالک هیچ چیز نیست زیرا که قانون نیست هیچ عملی مبنای قانونی ندارد کسی نیست که بداند تقصیر چیست و خدمت کدام است. حتی برادران و پسرهای پادشاه نمی‌دانند فردا صبح عراق منفی خواهند شد یا به روس فرار خواهند کرد. مال و جان و ناموس و تمام زندگی خلق موقوف به بوالهوسی روساست. ” او در شماره دوم نشریه نوشت: “امروز در کره زمین هیچ دولتی نیست  که به قدر دولت ایران بی نطم و پریشان و غرق مذلت باشد. اختیار کل مصالح دولت در دست جهال نانجیب، حقوق دولت مزد رضایت مترجمین سفرا، القاب و مناسب دولت بازیچه رذالت های دلبخواه، لشکر ما مضحکه دنیا، مجتهدین ما آرزومند عدالت کفار، شهرهای ما پایتخت کثافت، راههای ما بدتر از راههای حیوانات، هیچ امیری نیست که ده دفعه بی جهت مغضوب نشده باشد هیچ تاجری نیست عمال دولت او  را ورشکسته نکرده باشند، هیچ صاحب منصب هنری نیست که در آستان یک رذل ذلیل نمانده باشد”.  [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

این نمونه گزارش شرح حال ایران در قبل از مشروطه را اشاره ای است به حس و حال روشنفکران ترقی خواه، جهت سوار کردن ایران بر قطار ترقی جهانی و تلاشهای چندین ساله مردم ایران و خونهایی که در مسیر دستیابی به حکومت مشروطه (بعنوان زمینه حیاتی ایجاد ترقی) در سراسر میهن از تن و جان مردم، روشنفکران، نخبگان، و در راس همه در تبریز برای نجات انقلاب و به موفقیت تبدیل کردن آن فدا شده است، و اینکه تا چه میزان در اثر ادامه دار شدن بحرانهای کشور یک دهه بعد از مشروطه که نتیجه توطئه های داخلی و خارجی بعلاوه نبود زیر بناهای (تاریخی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) بود، در اوج استیصال در مواجه با مشکلات در تلاش برای اصلاح امور به هر تلاشی دست زدند، برجسته شود.[spacer height=”15px”]

وضعیت تاریخی فرهنگی

فضای ایده ها، جهانِ اندیشه ها، پندارها، آرزوها، مرامنامه ها و برنامه هاست. ایده‌ها به نسبتی که از پندار و آرزو در گذشته و به مرامنامه ها و برنامه ها تبدیل میشوند فرصت می یابند تا از فاصله خود از واقعیات بکاهند و بر ظرفیت اجرا پذیری خود بیفزایند. این در حالی است که ایده ها از درون نقد خود انگیخته سنت و شناخت روشمند امکانات بیرون آمده و از این راه به تنظیم و تدوین مرامنامه ها و برنامه های سازنده حال و آینده رسیده باشند.  واقعیت آن بود که بخش اصلی ایده ها مرامنامه ها و حتی برنامه هایی که توسط روشنفکران دلسوزِ پیش از انقلاب و مشروطه طلبان، تعبیر و تدوین می‌شد، منشاء بیرونی داشت. اینکه حتی مردم عادی نیز همچون امروز مانند روشنفکران بدون هیچ تأثیری از بیرون قادر به اظهار نارضایتی از ستم، فقر و بی قانونی موجود بودند و رهایی از آن را آرزو می‌کردند نافی این واقعیت نبود. روشنفکران از دوران پیش از انقلاب مشروطه نه تنها در نحوه دریافت علل نارضایتی ها بلکه در تصور راه های غلبه بر آن علل و ایجاد نظامات مطلوب، وسیعا تحت تاثیر ایده ها، مرامنامه ها و برنامه های برگرفته از اروپا و بعضاً ترجمه مستقیم آنها بودند. همین واقعیت موجب دوری کم و بیش آنها از واقعیت های آن زمان ایران بود و تحقق آنها را در آن زمانِ کوتاه مشکل و بعضا ناممکن می کرد. این برداشت هم شامل بر برخی از جزئیات خواسته‌ها و برنامه‌هاست هم ناظر بر طرح کلی‌تر ملت‌سازی یا ملت شدگی  ایرانیان که البته با موانع بسیار برخورد کرد.  [spacer height=”15px”]

حسن تقی زاده[2] از سران مشروطه خواهان رادیکال سکولار، رهبر جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس در زمانیکه هنوز نشانی از رضا خان نبود، اعتقاد خود به ناکامی انقلاب مشروطیت را در نامه ای که در 27 جمادی الاول 1327 به میرزاکرم خان رشتی از سرکردگان انقلاب در گیلان نوشت ابراز کرد. وی نوشت:

[su_quote cite=”حسن تقی زاده “] ” آن مشروطه حقیقی صحیح بی غرضانه و اداره امین وطن پرست مراعات کننده کافه حقوق ملت و وطن به دلایل علمی در ایران محال و ممتنع است”. در اینجا یک سوم سکنه ملیت ایل چادر نشین وحشی یغماگر است، اغلب مجاهدینش [همچون مفسده های فرقه مسعود رجوی تحت نام مجاهد با این تفاوت که مجاهدین صدر مشروطه هیچکدام وطن فروش نبودند] دارای اوصافی است که من از ذکر آن خجلم. بدون مدارس و مکاتب، ایران کنونی با این سکنه حالیه هرنوع خودکشی کند و هر ورقش را برگرداند…بهتر از این نخواهد شد.” [3] [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

  وضعیت تاریخی اجتماعی

ارتباط میان حکومت مرکزی و قدرت‌های محلی  یکی از مسائل بنیادی حکومت در ایران بوده است از یک طرف حکومت های استبدادی به تراکم و تمرکز قدرت در دست خود مایل بودند و از طرف دیگر سران طایفه ها، ایلات و دیگر صاحبان قدرت محلی سعی داشتند استقلال خود را تا حد اکثر ممکن حفظ کنند. کشمکشی که از این دو گرایش متضاد حاصل می‌شد کوثری بنیادی در تعیین ماهیت حکومت در سراسر تاریخ ایران بوده است.[spacer height=”15px”]

مشروطه طلبان از یک طرف مایل به استفاده ابزاری از نیروی نظامی ایلات علیه مخالفان خود بودند و از طرف دیگر از ناآرامی هایی که این نیروها برای دولت مرکزی ایجاد می‌کرد بیم داشتند. فرقه دموکرات در اعلامیه مورخ ۱۵ شوال ۱۳۲۹ از لران لرستان و وحشیان کلهر و دزدان پشت کوه و اشعار گروس و … همدان و بی مغزان کرمانشاه و غارتگران کردستان یاد کرده است، که با وعده و وعید به دور ابوالفتح میزا آخرین متحد مرتجعین و ننگ دو دمان قاجار گرد آمده بودند. ولی فرقه دمکرات در همان اعلامیه از آن خوشحال بود که آنها با یک حمله دلیرانه بختیاری -که بخت یارشان باد- شکست خوردند.[4][spacer height=”15px”]

وضعیت سیاسی

موانع پیاده شدن مشروطه و حرکت بسمت توسعه شامل توطئه های دربار و محمدعلی شاه، توطئه های دولتهای روس و انگلیس از طریق سفارتها و عواملشان در درون کشور و در دربار و دولت و …  تضادهای بین مشروطه خواهان، چه در اردوی سکولارها و چه در میان روحانیون و چه بین روحانیون و سکولارها، بین دسته جات و احزاب و گروههای مختلف، تضادهای شخصی و طبقاتی و عقیدتی، قیام های وطن پرستانه[5] و شورش های چپاولگرانه[6] سران ایلات و اقوام در اقسا نقاط ایران و البته تضاد ها و موانع بین المللی چنان آشفته بازاری در بعداز مشروطه ایجاد نمود که هیچ یک از سه مجلس منتخب به پایان رسمی دوره قانونگذاری خود نرسید.[spacer height=”15px”]

عمر کابینه ها کوتاه بود و ترکیب آنها به کرات تغییر میکرد. در فاصله شروع کار مجلس اول و پایان کار مجلس سوم بیش از بیست بار هئیت دولت یا تغییر کرد و یا ترمیم شد. عمر برخی از کابینه ها از چند روز تجاوز نکرد. علت اصلی این همه تغییر جنگ قدرت، بی تجربگی عمومی به خصوص نمایندگان مجلس در شیوه پارلمانی اداره کشور و ناپختگی وتشتت نظرها در موضوعاتی بود که در مجلس بایددرباره آنها مذاکره می کرد و تصمیم می گرفت. جنگ قدرت و نا پختگی و بی تجربگی از طرف دولت نیز مانع همکاری آن بامجلس می شد. ضمن اینکه دولت ها زیر فشار مجلس ستیزانه شاه، نایب السلطنه و سفرای دو دولت استعماری بودند.   علیرغم اعلام بی طرفی ایران درجنگ جهانی و اشغال کشور توسط روسیه و انگلیس نه تنها به خودی خود موجب ویرانی و خسارات جانی عظیم گشت، بلکه محیطی به وجود آورد که در آن همه عوامل آشوب و نا امنی بیش از پیش پرورش یافتند.[spacer height=”15px”]

تهدیدات تجزیه طلبانه و ایدئولژیک

سالهای بعد از خاتمه جنگ نیز سال‌های آرامی  نبودند. شورش نیروهای آزادیخواه ایراندوست از یک طرف و نیروهای استقلال طلب قومی و ایلی از طرف دیگر و کوشش هایی که از جانب قوای دولتی برای سرکوب آنها به عمل می‌آمد مجالی برای سازندگی باقی نمی‌گذاشت. یورش راهزنانی چون نایب حسین کاشانی و پسر ماشاالله خان و رجبعلی در نواحی مرکزی ایران یا یورش حاج‌بابایی اردبیلی به زنجان و اطراف آن و شاهسون ها در حوالی تبریز و اردبیل فرصت‌ها را تنگ تر می کردند. از نظر مشروطه طلبان خطرهای برخاسته از این هرج و مرج هم تمامیت ارضی کشور را تهدید می کرد و هم باقیمانده استقلال ایران را به خطر می‌انداخت. خطر ها هم از داخل ایران برمی خاست و هم از خارج آن را تهدید می‌کرد و آنها هم نظامی بودند و هم ایدئولژیک(از جانب بلشویکها). اما تأثیر و عملکردشان در میان جنگ و برآمدن رضاخان ویژگی‌هایی داشت. بالا گرفتن تمایلات ترکیستی و پان ترکیسم در عثمانی و تاثیرات دوگانه انقلاب اکتبر روسیه در ایران موجب تشکیل عامل خارجی و تهدیدهایی که از این سو احساس می شد، گردیدند. قوت گرفتن گرایش‌های قوم گرایانه تمامیت ارضی و وحدت ملی را تهدید می کرد. [7][spacer height=”15px”]

هرج و مرج و ضعف دولت مرکزی

با پایان جنگ جهانی اول با اینکه دیگر بهانه‌ای برای ادامه حضور نیروهای نظامی بریتانیا در خاک ایران وجود نداشت آنها تا چند سال بعد جا خوش کردند. برای بریتانیا خروج نیروهای روسی و عثمانی و جاسوسان آلمانی از ایران فرصتی به وجود آورده بود تا فارغ از اجبار به رعایت قراردادهای دایر و تقسیم ایران به مناطق نفوذ در سرتاسر ایران پنجه بیفکند. هرجا مقاومتی بود نیرو بفرستد و با گذشتن از مرزهای شمالی ایران به مقابله با نیروهای در حال گسترش حکومت بلشویکی جدید در قفقاز و آسیای مرکزی در آید.[spacer height=”15px”]

نیاز به دولت متمرکز مقتدر

این موقعیت در عین حال اقتضا می کرد که بریتانیا به پایان دادن به دوره هرج‌ومرج افزوده شده به واسطه جنگ در ایران علاقه‌مند شود تا بهتر بتواند اهدافش را در ایران پیاده کند. از قدرت نظامی و مالی خود برای تشکیل دولت مرکزی قدرتمندی استفاده کند و از وجود آن دولت برای رسمیت دادن به سلطه خود بهره‌مند شود . وثوق الدوله آن دولت را تشکیل داد و قرار بود با انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ رسمیت آن را فراهم سازد. مخالفت های درونی دولت انگلیس و مخالفت های دولتهای روسیه و عثمانی منجر به شکست اجرای قرارداد 1919 شد.[spacer height=”15px”]

کار به جایی رسید که به قول اوی (Ovey) یکی از کارمندان وزارت خارجه بریتانیا:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”اوی کارمند وزارت خارجه بریتانیا”]”یا باید انتظار حکومتی بلوشویستی در ایران را می داشتند یا یک “حکومت مطلقه اجرایی” که مطلقیت آن به واسطه مشورت مستشاران انگلیسی تعدیل شود.[8][/su_quote]

[spacer height=”15px”]

«حکومت مطلق» با وجود مجلس و دولت مشروطه جز با کودتا ممکن نمی شد. کودتا در سوم اسفند 1299 توسط سپاه قزاق به سرکردگی رضا خان میرپنج صورت گرفت. ژنرال آیرون ساید، فرمانده نُرپرفرس و کلنل هنری اسمایس فرمانده غیر رسمی سپاه قزاق و سید ضیاء الدین طباطبایی مبتکر، طراح و تهیه کننده مقدمات آن بودند. [9] کودتا به هر منظور و به ابتکار هرکس که انجام گرفت، در نهایت به آن هرج و مرج ممتد ویران ساز پایان داد و منجر به تشکیل دولت قدرتمند مرکزی شد. «دولتی» که، از سر ناچاری، در شرایط هرج و مرج و قتل و غارت و ناامنی و خطر تجزیه کشور، فقر، قحطی، نبود بهداشت عمومی، هم ایران گرایانی چون میرزا کوچک خان، محمد خیابانی و یا محمدتقی خان پسیان(کلنل پسیان) با قیامهایشان، هم تودۀ مردم و هم بسیاری از اجزای جامعه سیاسی ایران، چه حتی سران مشروطه خواه و چه آنهایی که از مشروطیت خسته شده بودند و در پی چاره برای نجات ایران می گشتند، خواهان آن بودند.  [spacer height=”15px”]

کلنل محمد تقی خان پسیان

کلنل پسیان در میان ایران گرایان رادیکال آن زمان دوستداران بسیار داشت. یحیی دولت آبادی از سران مشروطه خواه، او را در کنار میرزا کوچک خان یک قهرمان خواند. دولت آبادی، کلنل را در میان جوان های وطن دوست ایرانی که آنها را می شناخته است مخصوصا در میان لشگریان یکی از خوبان بلکه برگزیدهگان ایشان خوانده که دارای صفاتی نیکو و اخلاق پسندیده بود و دوست و دشمن، به پاکدامنی و وطن دوستی و بی علاقگی او به مال دنیا اعتراف داشتند.[10]  عارف قزوینی او را سیاوش زمان لقب داد ایرج میرزا و شاعران دیگر در سوگ او مرثیه سرایی کردند. درنظر کاظم زاده ایرانشهر «پیش قراول» یا «مُمثلِ» همان «قوه قاهره ای» بود که سرتاسر ایران محتاج و تشنه آن بود. او می توانست ایران را از ورطه بحران نجات دهد. همچنین دارای مجموعه صفاتی بود که شاخص چنین قوه ای هستند با این صفات می توانست رقیبی جدی برای جاه‌طلبی‌های رضاخان شود. در بررسی واکنش دولت قوام السلطنه در مقابل پیام کلنل پسیان توجه به نقش رضا خان نیز لازم است. رضا خان در قامت پسیان این فرمانده لایق بخش بزرگی از نیروی ژاندارمری رقیبی را می دید که می توانست مانع ارتقا به مقامات بالا شود. به قول سیروس غنی «کلنل پسیان» برای «قوام السلطنه» دشمنی تقریبا شخصی بود و می‌خواست او را از کار بیندازد و نابودش کند ولی برای رضاخان تهدیدی جدی بود.[11]   نگارنده در مجموعه مقالات عباس میرزا در مورد نقش و اهمیت نیروهایی که قادر به تامین یا برهم زدن امنیت در جامعه هستند چنین آوردهاست:

[su_quote cite=”مجموعه مقالات عباس میرزا : داودباقروندارشد”]“در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را [در کشورهایی که مبانی و نهادهای دمکراتیک قویی ای ندارند]به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به «اندک سالاری» میگردد. انحصار در تامین امنیت به انحصار در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند. آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی «مونارشی» یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، «اندک سالاری»بر جامعه حاکم می شود. “ [12] [/su_quote]در ایران رضا خان/شاه بعد از سرکوب شورش ها و… و تامین امنیت با حذف کامل بقیه رقبا مونارشی ایجاد نمود.[spacer height=”15px”]

ضعف های فرهنگی اجتماعی

حسین کاظم زاده ایرانشهر در مقاله‌ای با عنوان خصائص ایرانیان پس از شرح صفات خوب ایرانی‌ها (ذکاوت قوه تقلید و تشبث) از اینکه از آنها برای ترقی کشور بهره ای نمی‌برند شکایت می‌کند و در ذکر علل این غفلت  به شمارش مظاهر دوازده‌گانه فساد اخلاق در نزد ایرانیان می پردازد (ایرانشهر ۱۳۰۰ شماره ۴) برخی از آن خصائص خیانت به وطن تنبلی و بیکاری و بی عاری و افراط و تفریط است.[spacer height=”15px”]

کاظم‌زاده در مقاله «ملیت و روح ملی ایران» به نقد خرافات و استبداد به عنوان موانع توسعه و مهاجرت سرمایه و مغزها دست می‌زند و آن را با نقد تعلیمات واعظ ها و روحانیان ریاکار که دنیا را ناپایدار و عمر را بی اعتبار دانسته و مردم را تشویق به دریوزگی و برهنگی و درویشی کرده حس تشبث و اقدام در امور اقتصادی و معاشی را کشتند …ادامه می دهد (ایرانشهر ۱۳۰۲ شماره ۲)

[su_quote cite=”کاظم زاده “]”در نتیجه این اوضاع است که مزروع حاصلخیز دماغ ایرانی حال یک شوره‌زار را گرفته و قرن‌هاست که تخم فکر های جدید و آزاد در آن نروییده است. ” [/su_quote][spacer height=”15px”]

مشفق کاظمی[13] در جریان هرج و مرج هایی که بعد از مشروطه بر فضای سیاسی کشور نیز حاکم شده بود، در سرمقاله شماره پنجم مجله فرنگستان(10/6/1303)…در تشریح اوضاع کشور می نویسد:

وکلایش شیره ای هستند و محافظه کاران صاحبان قدرت. او ۵ میلیون از ۷ میلیون جمعیت ایران را از حیث فکر با بشر اولیه و بوزینه هایی که داروین برای اجداد ایشان قائل است. آنها جز آلت دست این و آن شدن کاری ندارند. وی شرط موفقیت انقلاب سیاسی و اجتماعی، مانند انقلاب در کشورهای دیگر، را انقلاب ادبی، مذهبی واخلاقی، که در پیشاپیش آن است میداند. “ایران امروز تشنه انقلاب ادبی و اخلاقی است”.

[spacer height=”15px”]

درجلد دوم تاریخ مختصر احزاب سیاسی ملک الشعرای بهار نیز آینه هرج و مرج ی است که در دوران بعد از انقلاب مشروطه و به ویژه در چند سال آخری که به سقوط سلسله قاجار منجر شد، در جامعه سیاسی ایران حاکم بود. در آنجا می خوانیم که چگونه حزب سازی و فرقه بازی و جار و جنجال لیدرها و پادو ها و هتاکی جراید همه را خسته کرده بود[14]  و مملکت را رو به ویرانی می برد [15][spacer height=”15px”]

مواجه با خطر تجزیه کشور

تجزیه کشور ناشی از قوم گرایی های پان ترکیستی که بویژه توسط عثمانی در آذربایجان و پان عربیستی توسط شیخ خزعل در خوزستان دامن زده میشد، یکی دیگر از مشغله های ایران گرایان و وطن پرستان مشروطه خواه و حتی مخالف مشروطه بوده است. محمود افشار با تمایلات پان ایرانیستی در «آغاز کلام» شماره اول مجله آینده در تیر 1304 می نویسد.[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”محمود افشار با تمایلات پان ایرانیستی”]”مقصود ما از وحدت ملی ایران و وحدت سیاسی اخلاقی و اجتماعی مردمی است که در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی باشد. اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان‌فارسی عمومیت بیابد و اختلاف محلی از جهت لباس اخلاق و غیره محو شود و ملوک طوایفی کاملاً از بین برود، کرد و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته باشند، هریک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند…به عقیده ما تا در ایران از حیث زبان اخلاق لباس و غیره وحدتی حاصل نشود هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می باشد.”   [/su_quote][spacer height=”15px”]

در همین رابطه حسن تقی زاده نیز در دیباچه سال دوم کاوه دوره جدید ۲۱ دی ماه ۱۲۹۹ جزئیات اقدامات اصلاحی لازم برای اروپایی شدن ایران را به ترتیب اهمیت در ۱۷ بندد طرح می ریزد در اینجا مهمترین آنها را نقل می‌کنیم. [spacer height=”15px”]

یک: تعلیم عمومی

پنج: حفظ وحدت ملی

شش: حفظ زبان ملی یعنی فارسی از فساد

ده: حفظ استقلال ایران

دوازده: آزادی زن ها و تربیت و تعلیم و تحصیل حقوق و اختیارات آنها

هفده: احیای سنن و رسوم مستحسنه قدیم ملی ایران جای هر یک از این اصلاحات در طرح اوست.

 تقی زاده در سرمقاله شماره ۱۲ دوره جدید کاوه در آذرماه 1300باز هم به چنین طرحی این بار به عنوان اقدام های فوری برای آماده سازی ایران برای اصلاحات اساسی لازم برخورد می‌کنیم. حفظ وحدت ملی/ جنگ آتشین بر ضد امراض بدنی و آفات اجتماعی/ استخدام فوری مستشاران فرنگی برای اصلاح ادارات دولتی و ملی ایران/ و تقویت دولت مرکزی از جمله آنهاست.[spacer height=”15px”]

کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقاله «خلاصه عقاید ما» ایرانشهر1291 معتقد است:

[su_quote cite=”کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقاله «خلاصه عقاید ما”]”ایران باید قهراً تمدن غرب را قبول نماید زیرا قانون تکامل او را به این کار مجبور خواهد ساخت. این کار باید با سه انقلاب در تشکیلات سیاسی در عقاید و افکار و در قلمرو ادبیات صورت گیرد. اگر در این سه انقلاب فرمان عقل سلیم جزئیات زمین و زمان و تجربه تلخ و شیرین تاریخ را میزان و رهبر خود قرار دهیم آن وقت موفق به خلق ایران جوان خواهیم شد.” [/su_quote][spacer height=”15px”]

نیاز به دولت کارآمد و مقتدر(دیکتاتور!)

آنچه آمد نمونه هایی از بیشمار ادبیات جامعه روشنفکری، نگرانی ها، آمال و توجه آنها به مسئله وحدت ملی و تمامیت ارضی، تجدد و ترقی بود. درعین حال اندیشه نابسامانی ها، خطرها و اصلاحات در دوره ای رخ می داد که حکومت یعنی قدرتی که باید خطرها را دفع می کرد، اصلاحات را به اجرا می گذارد و وحدت ملی را تامین می نمود، خود در اوج ناتوانی و ناپایداری قرار داشت. که در فاصله پایان جنگ جهانی و کودتای اسفند1299 این هرج و مرج به اوج خود رسیده بود. قاطبه روشنفکران اصلاح طلب به دنبال دولتی مقتدر می گشت تا هم به دفع خطرها بپردازد و هم به هرج و مرج پایان دهد و هم دست به اصلاحات سخت و حیاتی مورد نیاز کشور بزند. در این میان برخی تا حد یک «دیکتاتوری جمعی» می پذیرفتند، دیگران حاضر به زیرپا گذاشتن اصول مشروطیت نبودند. عده ای نیز همچون مشفق کاظمی، علی اکبرداور و عبدالحسین تیمورتاش علاج درد را اعمال دیکتاتوری حتی به شکل فردی آن می دیدند. بعضی نیز چون محمد مصدق، بهار و مدرس تمرکز قدرت را محدود به اصول اساسی می پذیرفتند.[spacer height=”15px”]

حسن تقی زاده

نظر حسن تقی زاده که در سرمقاله شماره نهم کاوه 13شهریور 1300منعکس شده، راه حلی که می‌توانست مطلوب باشد یک حکومت استبدادی منورِ وطن دوست و متمدن، شبیه حکومت میکادو در ژاپن یا پطر کبیر در روسیه بود، آن هم به رغم آگاهی او به خصلت های منفی آن. او برای این نوع حکومت سه خصلت منفی می شمارد، که عبارتند از[spacer height=”15px”]

یک: وجود و ظهور این گونه استبداد بی غرض و “منور” خیلی اتفاقی و از نوادر است.

دو: حکومت استبدادی لازم و ملزوم برخی معایب، مسخره گی ها و مضرات است، و به تدریج، و به حکم اقتضای طبیعت به استبداد فردی می‌انجامد.

سه: دوران این نوع حکومت ها در عصر حاضر سپری شده است.[spacer height=”15px”]

تقی زاده به این دلایل نبود که در نهایت مخالف این نوع حکومت بود. بلکه او معتقد بود، “این شکل حکومت بیشتر یا از طبقه اشراف و اعیان فاسد نشده … پیدا می‌شود یا بعد از انقلاب از افراد فوق العاده و از طبقات عامه“،  ولی “بدبختانه در ایران چه پیش از انقلاب و چه پس از آن اثری از این لوازم و اسباب کار دیده نشده است”.[spacer height=”15px”]

این نظر تقی زاده حدود شش ماه پس از کودتای ۱۲۹۹ زمانیکه او هنوز نمیتوانست بداند که از میان کودتا و سقوط دولت سید ضیاء چه کیفیاتی متولد خواهدشد، است.  هنوز از میان سه نوع حکومت «استبدادی منور»، «استبداد بد» و  «مشروطه ناقص و خراب و معیوب» به علت تحقق ناپذیری مشروطه خوب و کامل «که بلاشک احسن شقوق است» حکومت مشروطه ناقص را ترجیح می داد: «پس کار ایران دایره است میان داشتن یک استبداد فاسد و وحشی و تاریکِ شاه سلطان حسینی ویک مشروطه ناقص و تا اندازه‌ای مغشوش دهاتی» او مشروطیت ناقص را بدون هیچ شک و شبهه ای حتی اگر ۱۰ مرتبه بدتر از شکل کنونی آن باشد بر استبداد “خاقان مغفور” و “شاه شهید” ترجیح میداد.[spacer height=”15px”]

تقی زاده حتی چهارسال بعد زمانیکه رضا خان در مقام وزیر جنگ و سپس نخست وزیر با اقداماتی قاطع و مقتدرانه بر ایران حکومت میکرد در مقاله «مقدمات آیندۀ روشن»در مجلۀ آدینه (1304ص1و19) پس از شمردن چهار رکن عمده و شرح ناگزیر و لازم برای استقلال و ترقی و تمدن ایران (وحدت ملی، اصلاح ادارات دولتی، به خصوص مالیه، و اصلاح اصول و حکومت ملی و نمایندگی ملی) اعلام کرد که: «امنیت عمومی و قدرت قاهر مرکزی دولت در اکناف مملکت، از دور و نزدیک و از ریشه برانداختن ملوک الطوایفی بزرگترین و مهمترین قدمی است که این مملکت به سوی استقلال و تشکیل حقیقی دولت بر می‌دارد و این فقره شرط اساسی وحدت ملی است“.   همین امنیت بود که که «محبت»  «خیرخواهی» تقی زاده نسبت به آن دولت را برانگیخت. تقی زاده علیرغم مخالفت ملایمی که با تغییر سلطنت نمود، از همکاری و خدت در حکومت رضا شاه سربازنزد.[spacer height=”15px”]

حسین کاظم زاده ایرانشهر   [16]

ایرانشهر، تحت تاثیر جریانی که رضا خان در اسفند 1302 درباره تبدیل سلطنت به جمهوری براه انداخته بود، طی مقاله ای با عنوان “جمهوریت و انقلاب اجتماعی” نوشت: (ایرانشهر، 1302، ش6/5) و در آن موضع مثبت خود نسبت به جمهوری شدن حکومت در ایران را بیان و این تحول را با اشاره به عوامل خارجی و داخلی موافق با آن، محتوم خواند. اما نسبت به موفقیت آن شک و تردید داشت.[spacer height=”15px”]

کاظم زاده در جای دیگری نیز تمایل خود به وجود دولت مقتدر را بیان کرد، آن جایی که او دست به بزرگداشت کلنل پسیان زد و او را “مُمثل” یا “طلایه” همان «قوه قاهره ای» خواند که بایستی به نجات ایران از ورطه هلاک بر می خاست. [17]

[spacer height=”15px”]

خانم آلجای افشار سوباتایلو   [18] (نخستین زن دندانپزشک ایران)

نظرات حسین کاظم زاده ایرانشهر را بیشتر میتوان در مقدمه و پایان مقاله ای از خانم آلجای افشار تحت عنوان «معارف درایران» در شماره سوم ایرانشهر1302 مشاهده نمود. خانم افشار می نویسد:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”خانم آلجای افشار سوباتایلو”]”روح جماعت و هیئت جامعه که در اروپا علت العلل پیشرفت امور شمرده می‌شود در مشرق زمین و مخصوصاً در ایران در هیچ موردی نمی تواند منشا اثرات کلی واقع گردد، و در نتیجه یک نفر مصلح، یک دماغ منور، و فکر باز لازم است، که هر روز صبح به زور منزل ما را جارو کند، چراغ کوچه های ما را به زور روشن کند، و لباس ما را به زور یکنواخت و یک روند نماید، معارف ما را به زور اصلاح کند، از فتنه های مجلس ملی ما به زور جلوگیری نماید، دربار سلطنتی ما را به زور اصلاح و تسویه کند، تحصیلات زن و مرد را به زور و با قوه سرنیزه و شلاق اجباری نماید، همینطور از جمیع جهات از جزء و کل و از معلوم و مکتوم حتی ساعت خواب و بیداری ما را خودش به زور معلوم کرده آن وقت ما را به حال خود گذارد، که هم قادر به ادای وظایف اجتماعی خود باشیم و هم تفکیک ایده‌آل را از مفهوم نماییم.”  [/su_quote]باید توجه داشت که، این نمونه از افکار روشنفکران مشروطه خواهی که خواهان ترقی ایران بودند، بعد از آنهمه جان فشانی در راه کسب مشروطه، بیانگر شدت و حدت نابسامانی بعد از مشروطه است.[spacer height=”15px”]

کاظم زاده مقاله خانم  آلجای افشار را «زیب افزای» مجله می کند، به ملت ایران به مناسبت وجود چنین «خانم دانشمندی» تبریک می گوید. او را به «گلبنی در میان خارستان» ایران تشبیه میکند. و در پایان مقاله هم عقیده بودن خود را با آلجای افشار در این تفکرات و ملاحظات اعلام میکند.[spacer height=”15px”]

 مرتضی (مشفق) کاظمی

مشفق کاظمی گرداننده مجله فرنگستان از سرسخت ترین حامیان حکومت “دیکتاتوری صالح” در ایران آن زمان بود. او در مقاله “انقلاب اجتماعی، عدم امکان انقلاب با اوضاع فعلی-لزوم ظهور دیکتاتور-دیکتاتور عالم جدی” از لزوم تلف کردن اقلاً صد هزار نفر از نه میلیون جمعیت ایران برای بروز انقلاب سخن گفت. (مجله فرنگستان، 1303 شماره نخست) او در عین حال معتقد بود که انقلاب از مردم عادی بر نمی آید برای او انقلاب تدریجی به علت خرابی اوضاع و عقب ماندگی وخطر خارجی مطلوب نیست. همچنین تاریخ مشروطیت را شاهدی برای امکان‌پذیر نبودن انقلاب به آن روش می دانست. و در نتیجه «فقط فرد می‌تواند نجات جامعه را باعث شود» یک فرد با فکر نو لازم است تا زمام حکومت را در دست گرفته با “یک عمل“، “عمل تازه” خاتمه به این وضعیت بدهد. این فرد باید از میان افراد تحصیل کرده مخصوصاً آنهایی که به محیط اروپا کاملاً آشنا هستند برخیزد. او باید عالم و مانند موسولینی لیدر حزب فاشیست ایتالیا جدی باشد. در محیطی که غالب مردم معنی حکومت قانونی و پارلمانی را نمی فهمند تکیه بر اکثریت بی‌نتیجه است.[spacer height=”15px”]

نگاه بسیار بد بینانه کاظمی به مردم از جملات او کاملا آشکار است. در مقالات دیگر او نیز این رویکرد دیده میشود. مقاله «مطبوعات ایران» در شماره چهارم فرنگستان 1303 چنین می خوانیم:[spacer height=”15px”]

درجه انحطاط اخلاقی ایرانی را باید از مطبوعات آن فهمید” روزنامه نگاران چند نفر جاهل از میان توده اند، مطبوعات پر از چرندیات اند، و علت توسعه آنها نقص مشروطه و انقلاب و مجلس و کرسی نشین های آن است، «وکیل ایرانی، روزانه نامه نویس ایرانی، وزیران ایرانی، به اصطلاح معمول سراپای کرباسند». ..«این قبیل هادیان» ملت «باید … از بین بروند». یک «دیکتاتور ایده آل دار» باید آنها را نابود سازد.[spacer height=”15px”]

کاظمی در مقاله «قانون انتخابات» (فرنگستان، 1303، ص8-7) انتخابات را «یکی از مضحک ترین صورت ها» «درمیان آثار مشروطه ایران» می شمرد. از نظر کاظمی، قانون انتخابات به علت عمومیت حق رای که به بی سوادان و بی خبران هم اجازه رای دادن می داد،  مهمترین عامل بی اعتباری انتخابات بود . “صحیح آن بوده که تنها باسوادها حق رای داشته باشند” .

[spacer height=”15px”]

میرزا علی اکبر خان داور

یکی از کسانی که اندیشه اقتدار را نه تنها تبلیغ می کرد بلکه در اجرای آن نیز سخت سهیم بود، میزا علی اکبر خان داور ناشر روزنامۀ «مرد آزاد» پایه گذار «کمیته ایران» در سوئیس و حزب رادیکال در تهران، نماینده مجلس چهارم و پنجم و بعدها وزیر عدلیه و مالیه رضا شاه بود. نظریات علی اکبر داور را می‌توانیم در مقاله‌ای که کاوه بیات در دی ماه ۱۳۷۲ در شماره دوم «مجله گفتگو» منتشر کرد مطالعه کنیم. رکن اصلی نظریات داور موکول کردن آزادی و مشروطیت یا هرگونه تغییر و تحول دیگر به رشد اقتصادی بود . اصلاح سیاسی، اداری یا حتی ادبی در کشور عقب مانده ای مانند ایران در نظر او “و سمه بر ابوی کور” می‌نمود .[spacer height=”15px”]

علی اکبر داور این رابطه را قانونی جهان شمول می دانست و تبعیت از آن را توصیه می‌کرد. در چشم او تمدن غرب نتیجه انقلاب صنعتی بود . پس ما نیز اگر خواهان آن تمدن هستیم باید همان راه را برویم . ما نیز تا به لحاظ اقتصادی متحول نشویم، مفلوک و مستاصل باقی خواهیم ماند . تا انقلاب صنعتی “ایران را به حرکت نیندازد، ما همان ملت بلاکش، گرسنه، پلاس پوش، نجیبی هستیم که خواهیم ماند”. ژاپن برای داور و بسیاری دیگر از سیاستگران آن دوران سرمشق بود. به نظر داور  “اگر ژاپن هم به دنبال مساوات و آزادی و استقلال و قصیده و غزل می‌رفت، وضعش بهتر نمی‌بود“. داور از این موضع بر رهبران انقلاب مشروطیت خورده می‌گرفت و مشکل ایران را در آن می دید که مردم به حرف آنها گوش دادند . نتیجه آن شد که میبینیم . راهی که داور پیشنهاد می‌کرد راه زور بود، به نظر او فقط زور کارساز بود . برای اثبات لزوم زور از زور کمک گرفت. او معتقد بود سالیان سال حکومت استبدادی “روح ملت را قسمی معتاد به زور کرده است که اگر [بدون] تازیانه و تبعید ۳۷ هزار دلیل برایش اقامه کنی یک ذره اثر نخواهد کرد” به نظر او “ایرانی به میل خود آدم نخواهد شد. سعادت را بر ایران تحمیل باید کرد“.[spacer height=”15px”]

با وجود این یا شاید برای آگاهی به نقص توجیه استبداد با استبداد است که داور میان “استبداد سنتی” و “استبداد حکومتی” که آرزو می کرد تفاوت می گذاشت . استبداد مورد نظر او باید به دست ایرانی و برای ترقی ایران باشد و با اصول علمی اروپا مطابقت کند. او خواهان “اراده محکمی” بود که اداره امور ایران را به دست گیرد و اختلافات امروزه را با “حکم  می کنم” از بین بردارد. [spacer height=”15px”]

برآورده شدن آرزوهای روشنفکران و ایرانگرایان برای نجات آن!!

همانطور که می دانیم گفتمانِ فوق الذکرِ “دولت مقتدر” در فضای مجرد از واقعیات صورت نمیگرفت . همزمان با گفتمان جستجو برای کس یا کسانی که قادر به استقرار آن باشند در جریان بود . وثوق الدوله، قوام السلطنه، فیروزفرمانفرما و محمدتقی خان پسیان نام هایی بودند که هرکدام برای مدتی امیدهایی را برمی انگیختند. همانطور که قبلاً نیز گفته شد، یحیی دولت آبادی از میرزا کوچک خان و کلنل پسیان با نام دو قهرمان ملی یاد می کرد،[19] ،عارف، بهار، ایرج فرخی، بهمنیار و دیگر شاعران و روزنامه‌نگاران در سوگ آنها منظومه ها می سرودند، مقاله ها می‌نوشتند و بانیان [قتل] آنها را هدف تیر نفرت خود قرار می دادند.[20]   ولی هرکدام از این نامها در کشاکش میان قدرت های متنافر از گردونه بیرون می افتادند . کسی که نامش ابتدا به زبان نمی آمد رضاخان بود. او افسری بود در قشون قزاق که با لیاقتی که در جنگ با شورشیان ایلات و شورش های ایالتی از خود نشان داده بود نظر طراحان کودتای ۲۹ اسفند ۱۲۹۹ را به خود جلب کرده بود. پس فرماندهی نیروی کودتا را پذیرفت و با این عمل راه ارتقاء به قلل قدرت (از سپهداری تا شاهی) را برای خود باز کرد. [21][spacer height=”15px”]

این راه را پیش از هرچیز موفقیت های رضاخان در فرونشاندن هرج و مرج سیاسی هموار کرده بود . موفقیت‌ها را سیاستمداران و روشنفکران آن زمان می دیدند آنها را می ستودند و همکاری با رضاخان را قبول می‌کردند. در میان آن ها نه تنها نام علی اکبرداور، تیمورتاش، نصرت الدوله فیروز ، سردار اسعد و دیگر وفاداران پیگیر او دیده می‌شود. بلکه کسانی دیگری چون سلیمان میرزا اسکندری، محمد مصدق[22]، سید حسن مدرس، محمد تقی بهار و دیگران نیز از موفقیت های او در ایجاد آرامش استقبال می کردند .[spacer height=”15px”]

حتی بهار در سال‌های بعد از سقوط رضا شاه (درصفحات “نوبهار” روزنامه ای که با مدیریت خود او در آن زمان منتشر می‌شد) نوشت : «آرزوی پیدا شدن مردی که همت کرده مملکت را از این منجلاب بیرون آورد پرورده میشد. دیکتاتوری یا یک حکومت قوی یا هر چه می خواهد باشد». او بلافاصله اضافه می‌کند که او در این فکر تنها نبود «این فکر طبقه با فکر و آشنا به وضعیت آن روز بود» و آن شخص که دنبالش می گشتند رضا خان بود. [spacer height=”15px”]

سردار سپه راست دلی روشن و صاف                              چون آینه و رفیع چون قله قاف

از او عملست و از دگر مردان   لاف                                سردار سپه نمی توان شد به گزاف[23]

                                                                                                            (بهار، 1363، ج2، ص 101)

[spacer height=”15px”]

اما اعتقاد بهار به رضاخان زود ترک خورد و او را به صف معترضان به دستگیری و شکنجه و قتل مخالفان، توقیف مطبوعات، اعلام حکومت نظامی، و غصب اموال “مقصرین”، توسط نخست وزیرِ زور گو درآورد. این صف از آن اقلیتی در مجلس تشکیل می‌شد که در ۷ مرداد ۱۳۹۳ تصمیم به استیضاح رضا گرفت. ولی جو تروری که رضا خان در درون و بیرون مجلس با ضرب و شتم مجلسیان ایجاد کرده بود مانع پیگیری طرح استیضاح شد، و این خود نشانی بود برای اینکه دیگر هیچ نیرویی را توان جلوگیری از دیکتاتوری معهود[24] نبود. بدین ترتیب بخشی از گفتمان در زمانی جاری بود که رضاخان مدارج قدرت را طی می کرد . دیکتاتور یا مرد قدرتمندی که مورد نظر شرکت مندان در آن گفتمان بود همین رضاخانی بود که رضا شاه شد.[spacer height=”15px”]

“از سوی دیگر، روشن است که پیوندی تنگاتنگ میان کثرت گرایی (نهادهای سیاسی فراگیر) و نهادهای اقتصادی فراگیر” که بنیان حیاتی برای توسعه کشورها میباشد “وجود دارد”. اما بدون دولت متمرکز و در شرایط هرج ومرج نه تنها توسعه ای ممکن نیست بلکه هرج و مرج زمینه هرگونه توسعه را نیز نابود میکند… ماکس وبر که مشهورترین و پذیرفته شده ترین تعریف را از دولت ارائه کرده است مشخصه دولت را “داشتن حق انحصاری برای اعمال خشونت در جامعه” می داند. بدون چنین انحصاری و درجه ای از تمرکز که لازمه آن است، دولت نمی تواند نقش خود را به عنوان ضامن نظم و قانون ایفا کند. چه رسد به تامین خدمات عمومی و تشویق به تنظیم فعالیت های اقتصادی. اگر دولت از این قدرت برخوردار نباشد بزودی … در آشوب فرو میرود. آنچه بعد از انقلاب مشروطه در تضاد بین مجلسی که خود رانماینده مردم ودولت رادشمن خود و مردم میدانست منجر به ناپایداری سیاسی و هرج و مرجی شد که هیچ دولتی نمی توانست بیش از چند ماه دوام آورد.” [25] و در نهایت جامعه تن به استبداد رضا خانی که توسط کودتای 1299 برای ایرانیان از خارج تدارک دیده شده بود داد.[spacer height=”15px”]

علیرغم همه نابسامانی های کشور، ناگفته نباید گذاشت که در اثر مشروطه، منظور از رشد آگاهی ملی به معنی دمکراتیک آن در میان بخش هایی از مردمان، بخصوص مردم شهر نشین کشور است گسترش یافت. انقلاب مشروطه به رغم همه ناکامی هایش این بخش از مردم را به حقوق خود و به همبستگی خود آگاه ساخته و آنها را به دفاع از آن حقوق، به هر شکل، متمایل کرده بود. در این سطح و تا این اندازه ملت تشکیل شده بود.[spacer height=”15px”]

رضا خان/شاه کدام ایده ها را بکاربست؟

در فوق دیدیم که چگونه روشنفکران و کنشگران سیاسی بخصوص بخش های ایران گرای، اقتدار طلب آنان با ترک یا تعطیلی ایده مشروطیت به دنبال مرجعی یا مردی مقتدر می‌گشتند تا با پایان بخشیدن به هرج و مرج حاکم بر سراسر کشورِ در حال فروپاشی راه را برای تامین وحدت ملی، حفظ تمامیت ارضی، و ترقی و تجدد کشور باز کنند. دیدیم که آنها این مرد را یافتند نام او رضا خان بود او در مبارزه با نیروهای گریز از مرکز توانایی خود را برای آنها به اثبات رسانده بود. او همان مونجی بود.  برنامه نجات نیز کم و بیش روشن. طرح برنامه را همان روشنفکران ریخته بودند او باید آن را اجرا می‌کرد . برنامه به یک معنا از دو بخش تشکیل می‌شد؛ بخش اول، یکسان سازی که باید ضامن وحدت ملی و تامین تمامیت ارضی و استقلال می شد و بخش دوم، ترقی و تجدد بر اساس الگوی فرنگستان آن طور که در ذهن تجددطلبان نقش بسته بود. [spacer height=”15px”]

یکسان سازی باید به دو معنی به هم پیوسته انجام می گرفت: نخست یکسان سازی شیوه حکومت، و دیگر، یکسان سازی فرهنگی در حوزه زبان، رسوم، لباس، دین و اندیشه. ترقی و تجدد باید شامل همه آن اقداماتی می‌شد که در زمینه نوسازی اقتصاد عمران و آموزش انجام می گرفت .برنامه در واقع همان بود که کم و بیش در ذهن روشنفکران و اصلاحگران پیشقدم مشروطیت شکل گرفته بود همانی که مشروطه طلبان پرورانده و به‌دنبال اجرایش بودند و اکنون با حذف محتوای دموکراتیک آن به دست دیکتاتور مونجی داده شده بود . بعضی از شکل های جدیدتر آن را می‌توان در اسناد این دوره پیدا کرد. [spacer height=”15px”]

برنامه محمود افشار

یکی از آنها مقاله ای است که محمود افشار با عنوان «مسئله ملیت و وحدت ملی ایران» نوشت و در شماره هشتم مجله آینده در سال ۱۳۰۶ منتشر کرد. در این مقاله ۸ اقدام را برمی‌شمرد که دولت باید به منظور ایجاد وحدت ملی و ترقی اتخاذ کند. [spacer height=”15px”]

1.ترویج زبان و ادبیات فارسی مخصوصاً در نواحی غیرفارس نشین؛ ۲.  کشیدن خطوط راه آهن برای اتصال کلیه نقاط مملکت و آمیزش طوایف مختلف؛ ۳. کوچ دادن بعضی ایلات؛ ۴. تقسیمات جدید ایلات و ولایات، در ضمن از بین بردن نام های قدیم ایالات؛ 5. تغییر اسامی ترکی و عربی به فارسی؛ 6. ممنوع ساختن استعمال زبانهای خارجی در دادگاه ها،  مدرسه ها، ادارات کشوری و لشکری؛ ۷. آبادانی سریع این نقاط و فراهم آوردن وسایل زندگی راحت و آزاد برای مردم تا وضع آنها از همسایه‌های فریبنده پست تر نباشد؛ 8. اجرای سیاستی که نه به واسطه تمرکز زیاد به استبداد و انزجار منجر  گردد و نه به واسطه عدم تمرکز زیاد موجب خودسری و هوچی‌گری ولایات شود. افشار اسم این نوع سیاست را سیستم “عدم تمرکز” دکنسانتراسیون(Deconcentration) گذاشت.[spacer height=”15px”]

تندروی کاظمی و تذکر سردارسپه به او

مرتضی (مشفق) کاظمی معروف به مشفق کاظمی (1356-1281 ش) در تهران متولد شد و مدرسه ثروت و دارالفنون تحصیل کرد. وی سال 1301 نخستین رمان فارسی به نام تهران مخوف را نوشت. وی پس از سفر به آلمان برای تحصیل، در اردیبهشت 1303 شمسی با همکاری گروهی از دانشجویان مقیم برلین نشریه «نامه فرنگستان» را منتشر کرد. مشفق تحت تأثیر روند نوسازي غرب، مقالات تندوتیزی در نقد سنت ها و عقب ماندگی های ایران  نگاشت. پس از انتشار سه شماره از آن، به سبب لحن تند مقاله ها، توزیع آن در ایران ممنوع شد. سردار سپه توسط یکی از بستگان مشفق گفت به این کاظمی ها بگوئید که “این قدر شتاب نکنند و ما را در زحمت نیندازند. همه به موقع درست می شود” [26][spacer height=”15px”]

برنامه “انجمن ایران جوان”

برنامه دیگری هم وجود داشت که برنامه محمود افشار را تکمیل می‌کرد این برنامه را انجمن ایران جوان در فروردین ۱۳۰۰ تدوین کرده بود. رضاخان بعد از ارتقا به مقام نخست وزیری طراحان آن را احضار و به آنها قول اجرای آنها را داده بود. محمود افشار خود یکی از اعضای آن انجمن بود.  الغاء کاپیتولاسیون، استقلال گمرکی ایران، فرستادن دختران و پسران دانشجو به خارج از کشور، آزادی زنان، محروم کردن بیسوادان از حق رای، اخذ و اقتباس قسمت خوب تمدن اروپا، وضع قانون جزا، توجه به ترویج معارف و تعلیمات ابتدایی، تاسیس مدارس متوسط، تاسیس موزه ها و کتابخانه ها و تئاترها، اجزای این برنامه بودند.[spacer height=”15px”]

اظهارنظر رضاخان در خصوص اهتمام وي به آراي روشنفکران در مورد داور نیز تکرار شد. وي پس از تأسیس انجمن ایران جوان در سال 1300 ،طي دیداري با اعضاي انجمن و علی اکبر، با مرام سیاسي جمعیت ایران جوان و آرزوي آن ها براي ترقي ایران آشنا شد و گفت: “حرف از شما، ولي عمل از من خواهد بود…به شما اطمینان، بلکه بیش از اطمینان، به شما قول می دهم که همه این آرزوها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من هم هست، از اول تا آخر اجرا کنم[27]  علی اکبر داور در آتش استبداد رضا خان سوخت و خود کشی کرد. [28][spacer height=”15px”]

رضا خان محصول فقدان بینش کافی روشنفکران

اقدامات نوسازی استبدادی زیر سرنیزه و به “زور” رضا خان/شاه قطعا پیشرفت های شایان ذکری برای ایران داشته است. رضا خان طرح های از سر استیصال روشنفکران ایران (محمود افشارها، انجمن جوان ایران و علی اکبر داور ها و…) جهت نوسازی را که ناشی از ادامه دار شدن بحرانهای مختلف کشور و نبود راه حلی در افق سیاسی  بود، همانگونه که خانم “آلجای افشار سوباتایلو” خواسته بود، به زور سرنیزه پیش برد. شیوه های او همواره نه تنها مورد مخالفت مردم بلکه همه ملیون ایران و در صدر آنها مصدق و مدرس و… بوده است.  طوری که در شهریور 1320 وقتی انگلیس او را از قدرت برداشت، باعث خوشحالی همه مردم ایران و ملیون و مشروطه طلبان و … گردید.[spacer height=”15px”]

متاسفانه فقدان بنیش کافی و ژرفنگری روشنفکران کشور دراین امر ساده، که رضا خان نیز اگر نه همچون دیگر آهاد مردم ایران (که روشنفکران دل خونی از آن داشتند!!) بدلایل تاریخی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و سابقه نظامیگری از همان کمبودها و بیماریها بلکه حتی بیشتر نیز رنج میبرد، بیماریهایی که برای درمان آنها روشنفکرانی چون آلجای افشار و… به اشتباه خواستار بکارگیری “درمانِ زور” بودند.  در کمال تاسف فقط زمانی به این فقدان بینش پی بردند که با عوارضِ آن “درمانِ مهلکِ زور” بصورت تبدیل شده بیماری به” پاندمی کشنده حکومت سرنیزه ای رضا خان” در سراسر کشور که به جان نه تنها مردم بلکه خود روشنفکران و سیاستمداران و حامیان و طراحان درمانِ زور  افتاده بود مواجه شدند. و آنقدر دیر شده بود که حتی مانند گذشته نیز از ترس بریده شدن زبانشان نمیتوانستند زبان به بیان طرح دارویی برای جلوگیری از گسترش پاندمی استبداد رضا خان بگشایند، و یا راه حلی برای خروج از آن ارائه کنند.  این خود آن حلقه مفقوده ای است که روشنفکران مشروطه بسیار دیر بدان پی بردند و متاسفانه روشنفکران امروز با طولانی شدن مبارزه با همان استیصال روشنفکرانه علیرغم نمایش های آشکار عوارض پیشا قدرت آن “پاندمی سرنیزه” امروزه در طرح های نجات ایرانِ امثالِ مسعود رجوی ها که بر حسب اتفاق دوباره از “ما بهتران” پشت آن هستند، بسیار عیان توسط هزاران عضو و مسئول جدا شده که سالیان استبداد بسا خطرناکتر از استبداد رضا خان را نه تنها بر مردم ایران، بلکه بر (خود، خانواده، و دوستان و همرزمانشان-مجریان طرح) تجربه کرده اند، هزاران بار بیان شده و میشود، بدان توجه ندارند. که میتواند به یک فاجعه دیگر فقدان بینش کافی با ظهور یک استبداد اینبار ایدئولژیک و مطلق  اندیش منجر شود.[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

فروردین 1401

آوریل 2022

[spacer height=”30px” id=”2″]

[1] http://www.iichs.ir/News-351/%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9-%D8%A2%D8%AF%D9%85%DB%8C%D8%AA-(%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)/?id=351

[2] سیدحسن تقی‌زاده (زاده ۵ مهر ۱۲۵۷ در تبریز – درگذشته ۸ بهمن ۱۳۴۸ در تهران)، از رهبران سکولار انقلاب مشروطه ایران، از رجال سیاسی ، دیپلمات، از شخصیت‌های علمی و فرهنگی ایران معاصر، رهبری جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس را به دست داشت. وی مدتی رئیس مجلس سنای ایران بود.

[3] افشار،ایرج. اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده. تهران:جاویدان، 1359، ص 36

[4] (شاکری، خسرو. اسناد تاریخی، جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، جلد ۱۳  فلورانس ایتالیا صفحه9)

[5] قیام سردارجنگل، قیام کلنل پسیان،

[6] شاهسون ها و کردها، و …

[7] شیرازی، اصغر. ایرانیت، ملیت، قومیت، 1396، جهان کتاب چ 2 ص 440

[8] کاتوزیان، محمد علی همایون. دولت و جامعه در ایران. انقراض قاجار و استقرار پهلوی. تهران:نشرمرکز، 1379 ص 222

[9] همان  ص 321

[10] دولت آبادی، یحیی. حیات یحیی، ج 4 1301 ص 267

[11] غنی، سیروس. ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیس ها. ج2، تهران:نیلوفر 1378 ص 263

[12] باقروند ارشد، داود. پاسخی به سوال عباس میرزا

https://www.nototerrorism-cults.com/2022/03/13/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%be%d8%a7%d8%b3%d8%ae%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d9%88%d8%a7%d9%84-%d8%b9%d8%a8%d8%a7%d8%b3-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7-%da%86%d9%87-%d8%a8%da%a9%d9%86%d9%85-%da%a9/?fbclid=IwAR2i0JHKRD_EAZ2DoJ1e5ubDPX8XgVFGfj4e_ZUeNh12jru0B_5DD2tYMOw

[13] مشفق کاظمی در سال ۱۲۸۱ خورشیدی در شهر تهران زاده شد. پدرش میرزا رضا نام داشت و تفرشی بود و مدتی کارمند وزارت داخله و وزارت مالیه. مشفق کاظمی رشته حقوق را در برلین خوانده بود و روزنامه‌ نگار بود. او پس از پایان تحصیلاتش در مدرسه دارالفنون برای ادامه تحصیل به آلمان و سپس به فرانسه رفت و حقوق و علوم سیاسی خواند. به ایران که بازگشت، مدتی در وزارت فواید عامه مشغول به کار شد. در سال ۱۳۰۶ به عدلیه رفت و چندی بعد در سال ۱۳۱۲ به وزارت امور خارجه منتقل شد. در وزارت خارجه، مدتی رئیس دفتر بود. بعد رئیس تشریفات شد و سپس به معاونت این وزارتخانه رسید. مدتی هم وزیرمختار ایران در سوریه و سفیر ایران در هند بود. حدوداً ۱۸ ساله بود که تهران مخوف را نوشت و چون در آن زمان پولی برای انتشارش به صورت کتاب نداشت، کتاب را برای روزنامه ستاره ایران فرستاد. سردبیر روزنامه، مایل تویسرکانی، با خواندن دستنویس این رمان، چنان به وجد آمد که رمان مشفق کاظمی را با آثار «ویکتور هوگو» و «آناتول فرانس» مقایسه کرد و تهران مخوف در این روزنامه به صورت پاورقی منتشر شد و مدتی بعد، به صورت کتابی مستقل و دو جلدی درآمد و اخیراً نیز، هر دو جلد آن در یک کتاب، از طرف انتشارات امید فردا، بعد از سال‌ها که از چاپ قبلی آن می‌گذرد، منتشر شده‌است. مشفق کاظمی همچنین در سال ۱۳۵۰ کتاب «روزگار و اندیشه‌ها» را منتشر کرد؛ کتابی دو جلدی که شامل خاطرات اوست.

[14] بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی. اضمحلال سلسله قاجار. ج2، تهران: امیرکبیر، ص 23

[15] همان ص 100

[16] حسین کاظم‌زاده (۲۰ دی ۱۲۶۲ در تبریز – ۲۷ اسفند ۱۳۴۰ در سوئیس) معروف به ایرانشهر از نویسندگان ایرانی است. شهرت وی به «ایرانشهر»، به‌دلیل انتشار مجله‌ای به همین نام بین سال‌های ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ شمسی است. او مدتی دیپلمات سفارت ایران در لندن بود. وی در شهر تبریز چشم به جهان گشود. در استانبول انجمنی مخفی به نام «انجمن برادران ایرانی» را برای پیشبرد جنبش مشروطه پایه‌گذاری کرد. ایرانشهر از سال ۱۳۱۵ خورشیدی در روستای دگرسهایم ایالت سنت گالن سوییس به تألیف و نگارش کتاب‌های گوناگون همت گماشت. کاظم‌زاده در برلین با همکاری ابراهیم پورداوود و چند تن دیگر مجلهٔ ایرانشهر را منتشر می‌کرد. شمارهٔ نخست این مجله در ۲۲ ژوئن ۱۹۱۹ در ۱۶ صفحه انتشار یافت. وی در سال ۱۹۵۵ میلادی کاندید دریافت جایزه صلح نوبل گردید اما موفق به دریافت آن نشد.

[17] کاظم زاده ایرانشهر، حسین و دیگران. شرح حال کلنل محمدتقی خان پسیان به قلم چند تن از دوستان و هواخواهان آن مرحوم. برلین: انتشارات ایرانشهر، ش 20، 1306

[18] دختر ملک سلطان خانم و جمشید افشار سوباتایلو (مجدالسلطنه)؛ از نخستین دندانپزشکان زن در ایران بود. با اکبر افشار ازدواج کرد و صاحب پسری به نام رحیم (تمقاچ) شدند. دومین همسر آلجای پرویز (بهمن) قاجار بود که آن‌ها فرزندی نداشتند. آلجای بر خلاف خواهران و برادرانش که نام خانوادگی افشار را داشتند تنها کسی بود که پسوند سوباتایلو در نام خانوادگی‌اش بود.

[19] دولت آبادی، یحیی. حیات یحیی، ج 4، 1362، ص 267.

[20] برای نمونه هایی از این شعرها نک به: ذاکر حسین (1377، ص 508، و بعد)

[21] درباره کودتا و نقش رضاخان، نظامیان انگلیسی و دیگران در آن نک به: کاتوزیان (1379)، غنی (1377) و شاکری (1386).

[22] رضاخان نیز با خیال راحت به توسعه نفوذ شخصی خود در میان نیروهای مسلح مشغول بود. زمانی که احمدشاه در خارج بود رضاخان قدم‌به‌قدم از اختیارات شاه و نایب‌السلطنه، یعنی ولیعهد محمدحسن میرزا می‌کاست. رضاخان در گرفتن مقام فرماندهی کل قوا از مشورت شورایی استفاده کرد شامل تقی‌زاده و مصدق و علاء و یکی، دو نفر دیگر بود که تأیید کردند مانند نمادین بودن توشیح قوانین و صدور احکام قضائی به نام نامی اعلیحضرت… فرماندهی کل قوا مندرج در قانون اساسی نیز نمادین است!!. پس از تفویض فرماندهی کل قوا از سوی مجلس «به شخص آقای سردار سپه»، آن شورا دیگر به‌هیچ‌وجه تشکیل نشد!

[23] بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی. اضمحلال سلسله قاجار. ج2، تهران: امیرکبیر، ج2، ص 101

[24] معنی “معهود” در فرهنگ عمید: ۱. مورد عهد واقع‌شده.۲. معروف؛ دیده و شناخته‌شده.۳.  قدیمی؛ کهنه// و هرچیز که پیشتر آن را شناخته و دیده باشند.

[25] باقروند ارشد، داود. عباس میرزا چگونه مردم ایران را هوشیار کنم، فرمت پی دی اف، قسمت سوم، ص 22

[26] انتخابي، نادر. ناسیونالیسم و تجدد در ایران و ترکیه، چاپ اول، تهران1390: نگاره آفتاب:ص 171-170

[27] سیاسی، به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایون پور، چاپ اول، تهران: کتاب روشن1387، ص 86

[28] داور به دلیل توهین و بی‌احترامی رضاشاه دست به خودکشی زد. می‌گویند داور پس از آن که مورد بی‌مهری رضاشاه قرار گرفت به خانه رفت. مقداری تریاک در الکل حل کرد، خورد و خوابید. فردا که جنازه او را در بستر یافتند نوشته‌ای هم در کنار تختش بود. داور روی آن یادداشت، سروده نامی کلیم کاشانی را نوشته بود:

افسانه حیات دو روزی نبود بیش                 آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت

یک روز صرف بستن دل شد به این و آن       روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت

داور هنگام خودکشی تنها پانزده تومان پول نقد در جیب پالتو داشت که تنها دارایی نقدی دولتمردی بود که در جایگاه وزیر مالیه، اقتصاد کشور را زیر فرمان داشت. علی‌اکبر داور به امیر کبیر دوره پهلوی ملقب شد. بیشتر دولتمردان دوره پهلوی از داور و اصلاحاتش ستایش کرده‌اند ولی مخالفان او می‌گویند داور از پایه‌گذاران سلطنت استبدادی بود که خود در آتش آن سوخت.

روزنامه لوموند -پهپاد ترکیه ارتش روسیه را درمانده کرد!

DroneTurc

ژان پیر فیلیو – روزنامه لوموند 3 آوریل 2022

پهپاد بایراکتار چنان خساراتی به مهاجمان روسی وارد کرد که آهنگی به نام آن در سراسر اوکراین رایج شد. بایراکتار در زبان ترکی به معنای “پرچم دار” است، اما همچنین نام خانوادگی داماد رئیس جمهور رجب طیب اردوغان، سلسوک بایراکتار است که شرکت او ابتدا برای ارتش ترکیه و سپس برای صادرات، پهپادهای بیش از پیش مهیب تولید می کند.

Bayraktar TB2 که از سال ۲۰۱۴ آزمایش شده است، می تواند بیش از یک روز بدون توقف و در شعاع ۱۵۰کیلومتری پرواز کند و وسایل الکترونیکی لازم برای اصابت روز یا شب به هدف خود را داشته باشد.

این پهپاد این امکان را فراهم کرد که در بهار ۲۰۲۰ پس از درگیر شدن در کنار دولت به رسمیت بین المللی شناخته شده لیبی، ترکیه باتری های ضد هوایی اردوگاه متخاصم را منهدم کند و به فرار مزدوران روسی از گروه واگنر کمک کرد. چند ماه بعد، این آذربایجان بود که از اثربخشی پهپاد بایراکتار استفاده کرد و ارمنستان را مجبور به عقب نشینی از قره باغ کرد. پهپادهای ترکیه در جریان “رژه پیروزی” در باکو در دسامبر ۲۰۲۰ با حضور اردوغان به نمایش گذاشته شدند.

سرود مقاومت

اوکراین در سپتامبر ۲۰۱۹ اولین دسته از ۶ فروند پهپاد بایراکتار را خریداری کرد که یکی از آنها دو سال بعد برای بمباران موضع جدایی طلبان طرفدار روسیه در دونباس استفاده شد.

کیو در روز تهاجم روسیه در ۲۴ فوریه حدود ۲۰ فروند از این پهپادها را در اختیار داشت و از آنها برای نابودی ده ها هلیکوپتر، به همان تعداد باتری های ضد هوایی و نیم دوجین خودروی زرهی دشمن استفاده کرد. خسارات وارده به کاروان‌های روسی که تصاویر خودروهای سوخته آن در سراسر جهان می‌چرخد، بسیار شگفت انگیز است.

عملکرد پهپاد بایراکتار به گونه ای است که اوکراین از روزهای اول درگیری اعتبارات مالی خود را تجدید کرد. احتمالاً پهپادهای ترکیه از خاک لهستان عبور می کنند. بنابراین بایراکتار کمک قابل توجهی به متوقف کردن پیشروی روسیه و وادار کردن متجاوز به یک جنگ موضعی می کند که قطعاً برای اوکراین ویرانگر است، اما برای کرملین بسیار پرهزینه است.

آهنگسازی بایراکتار را مدیون یک سرباز اوکراینی هستیم، آهنگی به افتخار پهپاد ترکیه که در تظاهرات علیه تهاجم روسیه، با ادبیات انتقام جویانه اش خوانده می شود: گوسفندها از شرق آمدند تا “دولت بزرگی را بازسازی کنند اما بهترین گله بان بایراکتار است استدلال آنها سلاح های مختلف، موشک های قدرتمند و تمام توپخانه آنها بود اما ما نظری برای راه اندازی از بالا داریم: بایراکتار!کلیپ این آهنگ با تصاویر حملات هوایی به کاروان ها آتش زده و در مواقع ای با زیرنویس انگلیسی یا عربی، صریع محبوبیت بزرگی در در فضای مجازی پیدا می کند. بیت پایانی آن، هم تهدیدآمیز و هم مصمم است: مبلغان حقیر کرملین سعی می کنند دروغ های خود را بباورانند، اما ستاره جدیدی در برابر تزار آنها طلوع می کند، بایراکتار! این آهنگ در سراسر اوکراین، از جمله در مناطق تحت اشغال روسیه، پخش می شود، همانطور که مدیر تئاتر Kherson درست پس از آزادی اش در مصاحبه با لوموند شهادت داد.

درس های استانبول

پهپاد بایراکتار نه تنها یک دارایی کلیدی در دست ارتش اوکراین است، بلکه ابزاری ارزشمند برای آنکارا است تا روابط بسیار ظریف خود با مسکو را به بهترین شکل مدیریت کند. ترکیه حمایت گرم ناتو را فراموش نکرده است، زمانی که در پاییز ۲۰۱۵، مداخله مستقیم روسیه در سوریه به حوادث و حتی تحریکات در مرز سوریه و ترکیه دامن زد.

اردوغان پس از سرنگونی یک سوخو-۲۴ توسط هواپیماهای ترکیه به دلیل نقض حریم هوایی این کشور، خود را با پوتین خیلی تنها دید. سپس آنکارا مجبور شد ژست‌های مماشات خود را نسبت به کرملین چند برابر کند، قبل از اینکه یک سال بعد شورشیان را در حلب رها کرد و یک مشارکت پایدار، هرچند متضاد، با روسیه در موضوع سوریه برقرار کرد.

با این حال، برگ اوکراین برای اردوغان، که سه هفته قبل از تهاجم روسیه به کی‌یف سفر کرد، از جمله برای تعمیق همکاری‌های دفاعی، با پروژه‌ای از قبل پیشرفته برای تولید محلی پهپادهای جنگی، ضروری است.

کرملین اولویت اصلی را خنثی کردن این پهپادهای رزمی می‌داند

ستاد کل روسیه وسواس خود را نسبت به بایراکتار آشکار کرد و در ۲۵ مارس اعلام کرد که ۳۵ فروند از سی و شش TB2 ارتش اوکراین در یک ماه تهاجم منهدم شده است. چنین ارزیابی که بر اساس آن سه چهارم نیروی هوایی اوکراین نیز منهدم شده اند، به خودی خود ارزشی ندارد، اما با این وجود دو نکته اساسی را تایید می کند: از یک سو، تحویل بایراکتار توسط ترکیه پس از شروع تهاجم روسیه ادامه یافت و از سوی دیگر، کرملین اولویت اصلی را خنثی کردن این پهپادهای رزمی قرار داده است. روز بعد، مسکو از اینرو باکو را متهم کرد که آتش‌بس منعقده تحت حمایت روسیه را با حمله به مواضع ارمنستان با حداقل یک پهپاد بایراکتار نقض کرده است.

با وجود این حمله غیرمستقیم ترکیه، روسیه می پذیرد در مذاکرات با اوکراین با حضور اردوغان در ۲۹ مارس در کاخ آخرین سلطان عثمانی در استانبول شرکت کند. هر دو طرف روسی و اوکراینی توافق می کنند که این مذاکرات را “قابل توجه” توصیف کنند، حتی اگر هیچ پیشرفتی حاصل نشده است.

سهم قاطع ترکیه در تسلیح اوکراین، نه تنها نقش میانجیگری این کشور با روسیه را خنثی نکرد، بلکه آن را تقویت کرده است. درسی که باید در پایتخت های اروپایی اندیشیده شود.

لانه جاسوسان آمریکایی، کانادایی، بریتانیایی، استرالیایی و نیوزلندی- باشگاه «پنج» علیه چین، (لوموند دیپلماتیک

اگرچه شبکه گسترده سرویس های اطلاعاتی آمریکا به ویژه توسط ادوارد اسنودن (در تبعید) یا جولین آسانژ (در زندان)، فاش شد اما به نظر می رسد که هیچ کس از اتحاد پنج غول جاسوسی: ایالات متحده، بریتانیا، کانادا، استرالیا و نیوزلند نگران باشد. «پنج چشم»( five eyes) که پس از جنگ جهانی دوم متولد شد ، جوانی جدیدی را تجربه می کند.

باشگاه «پنج» علیه چین

برای مدت طولانی، این اتحاد از جمله برای رهبران کشورهای مربوطه نامرئی بود. گاف ویتلام، از حزب کارگر استرالیا، در زمان نخست وزیری اش در سال ۱۹۷۳، آن را در جریان یک بحران قانون اساسی، کشف کرد.او که در پی مدرن کردن کشورش بود، سیاست استرالیای سفید(White Australia policy) را لغو کرد (سیاست نژادی ای که فقط به سفیدپوستان اروپایی اجازه مهاجرت می داد)، سربازانش را از ویتنام فراخواند و جمهوری خلق چین را به رسمیت شناخت. گاف ویتلام متوجه می شود که استرالیا به یک شبکه مخفی تبادل اطلاعات با کشورهای ایالات متحده، کانادا، بریتانیا و نیوزلند متصل است، که آنرا در محاوره روزمره five eyes (پنج چشم یا FVEY) می نامند. بدنیال پیگیری او در آن زمان، به وی اطلاع داده می شود که پایگاه استراق سمع استرالیائی پاین گپ (Pine Gap) عملاً تحت کنترل سازمان اطلاعات مرکزی (سیا) قرار گرفته است. امری که احتمالاً دو سال بعد باعث برکناری او می شود.

منشا این شبکه به جنگ جهانی دوم برمی گردد: واشنگتن و لندن اطلاعات خود را بر اساس توافق نامه ای که در سال ۱۹۴۳ امضا شد و رسماً در سال ۱۹۴۶ تحت نام توافقنامه یوکوسا(United Kingdom – United States Communications Intelligence Agreement)(Ukusa) رسمیت یافت، به اشتراک گذاشتند. با این توافق نامه که محتوای آن مخفی مانده است، شریک آمریکایی جایگاه ویژه ای می یابد و سیستم های رهگیری سیگنال آژانس امنیت ملی (NSA) خود را مستقیما و بصورت خودکار به همتای بریتانیایی اش، ستاد ارتباطات دولت (GCHQ) مرتبط می کند. کانادا در سال ۱۹۴۸ و استرالیا و نیوزلند در سال ۱۹۵۶ به آن ملحق می شوند. در آغاز جنگ سرد، مسئله تحت نظارت قرار دادن اتحاد جماهیر شوروی و همچنین همه موضوعاتی بود که به طور مستقیم یا غیرمستقیم می‌توانست به کمونیسم مربوط باشد: جنبش های ضد امپریالیستی یا ضد سرمایه داری در آسیا، آمریکای لاتین یا آفریقا. «پنج چشم» از دهه ۱۹۵۰ شامل حلقه دوم همکاری – اما بدون تبادل خودکار اطلاعات – با نروژ، دانمارک و آلمان غربی شد.

تا دهه ۲۰۰۰ و حتی پس از ماجرای کشف آن توسط استرالیا، وجود این اتحاد به ندرت در انظار عمومی پذیرفته می شد. محتوای کامل توافقنامه یوکوسا تا ۲۵ ژوئن ۲۰۱۰ توسط دولت های آمریکا و انگلیس، بیش از شصت سال پس از امضای آن فاش نشد و مجله تایم آنرا یکی از مهم ترین اسناد جنگ سرد ارزیابی کرد (۱). این توافقنامه ، که به تحکیم «روابط ویژه» بین واشنگتن و لندن کمک کرد، الویت را به تبادل اطلاعات ممتاز در مجموعه ارتباطات کشورهای خارجی و تجزیه و تحلیل آنها می دهد و همچنین تجهیزات و رویه هائی را برای کسب اطلاعات در مورد اپراتورهای ارتباطات ، پیش بینی می کند.

 

ولینگتون(نیوزلند) مخالف گسترش

پس از پایان جنگ سرد، وقتی زمان جنگ اقتصادی فرا رسید: سیستم جاسوسی Echelon که در دهه ۱۹۹۰ توسعه یافت و محصول مستقیم معاهده یوکوسا بود، عمدتاً علیه اهداف غیرنظامی – دولت ها، سازمان ها، شرکت ها یا افراد- مورد استفاده قرار گرفت و این امکان را فراهم کرد که سیستم های شنود، به ویژه ایستگاه های دریافت اطلاعات ماهواره ای به هم متصل شوند و تبادل «واژه نامه ها»ی کلمات کلیدی و آدرس هایی که منعکس کننده نگرانی های سرویس های اطلاعاتی بودند، بین آنها مبادله شود (۲). به ویژه، این سیستم امکان دور زدن قوانین ملی را فراهم کرد که جلوی نظارت شهروندان بر آژانس اطلاعاتی کشورشان را می گرفت. آقای جیمز وولسی، مدیر سابق سیا، جاسوسی «دوستان اروپایی» را با نیاز دفاع از شرکت‌های آمریکایی، که قربانی فساد واگیردار «در کشورهایی هستند که رشوه در آنجا از مالیات کسر می‌شود»، توجیه کرد (۳).پس از حملات به نیویورک و واشنگتن در سال ۲۰۰۱ و مجموعه قوانین امنیتی که سپس در سراسر اقیانوس اطلس و اروپا به تصویب رسید، سرویس های مخفی آمریکا و متحدان آنها این غربال گسترده اطلاعات را در مقیاس جهانی تقویت کردند. افشاگری‌های آقای ادوارد اسنودن (۴) در سال ۲۰۱۳، مامور سابق سیا و کارمند پیمانی آژانس امنیت ملی آمریکا، ایده ای از گستردگی این شنود ها به دست داد که به لطف رهگیری بلوک‌های عظیم پیام‌ها، از جمله داده‌های شخصی، از طریق ماهواره‌ها یا کابل های زیر دریائی ، به ویژه در نقاط اتصال آنها با بریتانیا، انجام می گیرد. در همان زمان، به لطف برنامه Prism، سرویس‌های اطلاعاتی اصلی آمریکا به سرورهای ۹ ارائه‌دهنده اصلی خدمات فناوری اطلاعات که مقر آنها در ایالات متحده است – Microsoft, Apple, Yahoo, Google, Facebook, AOL, Paltalk, Skype, YouTube. – دسترسی مستقیم پیدا کردند.پنج چشم(FVEY) آدرس، دفتر مرکزی یا کارکنان رسمی ای ندارد. این عملکرد غیررسمی و محرمانه می‌تواند اعتقاد به یک توافق خانوادگی در مبادلات شبه خودکار اطلاعات را تقویت کند که بر اساس چندین دهه اعتماد بین سرویس‌های مخفی چند کشور بنا شده است. کشورهائی که توسط تاریخ، زبان، ارزش‌ها و منافع ژئوپلیتیکی شان متحد شده اند و در وابستگی مستقیم با پسر عموی بریتانیایی و همچنین برادر بزرگ آمریکایی قرار دارند . اشتراکی بی نظیر که حتی در قلب سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) ادامه می یابد.

هر یک از «پنج» کشور قرار است ابزار خود را برای گوش دادن و گرفتن سیگنال های الکترونیکی در منطقه عمل ترجیحی خویش به کار گیرند: استرالیا جنوب و شرق آسیا ، کانادا داخل روسیه و چین؛ نیوزلند آسیای جنوب شرقی و غرب اقیانوس آرام، بریتانیا هنگ کنگ، خاورمیانه و اروپا ، ایالات متحده منطقه وسیعی شامل چین، روسیه ، خاورمیانه، به علاوه آمریکای لاتین، کارائیب و آفریقا.

افزایش تنش بین واشنگتن و پکن در دوران ریاست جمهوری آقای دونالد ترامپ، این شبکه سنتی را که اکنون اساساً بر نظارت و مهار رقیب چینی متمرکز شده ، دوباره تقویت کرده است. حوزه هند و اقیانوس آرام به رتبه منطقه استراتژیک شماره یک ارتقا یافته است و رئیس جمهور جوزف بایدن در این حوزه راه رئیس جمهور قبلی را دنبال می کند (۵). و این بار این کار در روز روشن یا تقریباً علنی انجام می گیرد. از اینرو، وزرای خارجه کشورهای پنج چشم(FVEY) گرفتن مواضع سیاسی مشترک را چند برابر کرده اند. در آگوست ۲۰۲۰، آنها علناً از دولت هنگ کنگ خواستند تا به سرعت انتخابات را سازماندهی کند، سپس، در نوامبر ۲۰۲۰، خواستار توقف سرکوب نمایندگان این منطقه از سوی پکن شدند که با واکنش تند سخنگوی وزارت امور خارجه چین روبرو شد:« مهم نیست که پنج یا ده چشم داشته باشند. اگر جرأت حمله به حاکمیت، امنیت و توسعه چین را به خود بدهند، باید خیلی مراقب باشند، زیرا ممکن است ناگهان چشمان خود را درآورده شده و کور بیابند» (۶).

اخیراً، «پنج» کشور با هم تصمیم گرفتند تا بازی های المپیک زمستانی پکن (از ۴ تا ۲۰ فوریه) را به صورت دیپلماتیک تحریم کنند. دولت‌های کانادا، آمریکا، بریتانیا و استرالیا قبلاً به تحریم‌هایی اتحادیه اروپا در آوریل ۲۰۲۱ ، در اعتراض به رفتار با اویغورهای سین کیانگ ، پیوسته بودند.

پیش از این، واشنگتن از آنها خواسته بود تا جلوی حضور شرکت هوآوی(Huawei)، مشکوک به جاسوسی صنعتی، را در خاک خود بگیرند. به سختی می توان به ویژه از نظر فنی این غول مخابراتی چینی را نادیده گرفت که برای توسعه شبکه 5 G ضروری است. پاسخ این کشورها متفق القول نبود و باعث ناراحتی پدرخوانده آمریکایی شد.

اگر نیوزلند، مانند استرالیا، درهای خود را به روی گروه چینی در سال ۲۰۱۸ بست، اما اولین کشوری بود که در مواجهه با چیزی که در طول زمان به نظر می رسید یک انحراف و در نهایت سیاسی شدن اتحاد است، بی میلی نشان داد: استفاده ابزاری از آن برای نظارت و انتقاد از چین. خانم ننایا ماهوتا، وزیر امور خارجه، در آوریل ۲۰۲۱ گفت: « ما از گسترش مأموریت پنج چشم» (۷) به حوزه مسائل حقوق بشر، اقلیت ها یا اختلافات تجاری ناراحتیم، این اتحاد باید به تبادل اطلاعات محدود شود. نیوزلند تنها کشوری از پنج کشوری است که به طور مستقیم با توافق تجارت آزاد با چین مرتبط است، چینی که یک سوم صادرات این کشور را جذب می کند. انتقادات ولینگتون(نیوزلند) توسط برخی از شرکای آن به عنوان نشانه ای از نفوذ فزاینده چین در جنوب اقیانوس آرام، به ویژه در کشورهای کوچک جزیره ای تفسیر شده است. آنها به پکن مظنون هستند که به دنبال ایجاد متحد در این منطقه می باشد، و امیدوار یا حتی مجبور است که روزی یک پایگاه نظامی در یکی از این جزایر ایجاد کند.

این سیاسی شدن مجدد پنج چشم(FVEY) و قطبی شدن آن در مورد چین مورد تائید همه اعضای آن نیست. دستیار سابق وزیر استراتژی و اطلاعات در وزارت دفاع استرالیا، آقای هیو وایت، می‌گوید که او «بسیار بدبین است که شراکتی که مدت‌ها به طور مؤثر تبادل اطلاعات دیجیتالی را تقویت کرده است، بتواند به این ترتیب برای پاسخ به چالش چین به کار گرفته شود» (۸). به نوبه خود، جاناتان ایال، از اندیشکده بریتانیایی موسسه Royal United Services، « نوعی بازگشت به جنگ سرد » را یادآوری می کند و متأسف است که «شبح چین » اکنون بر تحقیقات اطلاعاتی و سایر ابتکارات ضروری پنج چشم سایه انداخته و همان وزن خفه کننده ای را یافته است که هدف قراردادن «اتحاد جماهیر شوروی» در زمان خود بازی می کرد. از سوی دیگر، ریچارد فادن، مدیر سابق سرویس اطلاعاتی کانادا (CSIS)، تأیید می کند که این گرایش به تمرکز بر چین، علاوه بر تأثیر نیروبخش آن برای اتحاد، بیش از پیش موجه است زیرا پکن «اکنون همچون یک تهدید بزرگ توسط تمام پنج چشم و به طور کلی غربی ها در نظر گرفته می شود. (۹)».

دولت آمریکا به دنبال گسترش دایره این اتحاد است. درچارچوب بررسی بودجه دفاعی سال ۲۰۲۲، کمیته فرعی کنگره در زمینه اطلاعات و عملیات ویژه، در سپتامبر گذشته توصیه کرد که این ائتلاف روابط خود را محکم تر کرده و کشورهایی مانند کره جنوبی، هند یا آلمان را پذیرا شود. کشور دیگری که در صف پیوستن به اتحاد قرار دارد اسرائیل است، که نزدیکی آن به واشنگتن عیان و از مدت‌ها پیش «چشم» تیزبین آن در خاورمیانه بوده است. ژاپن نیز که از نزدیک با سیستم امنیتی ایالات متحده مرتبط است، در حال حاضر ابزارهای جاسوسی پیچیده خود را به سمت چین، روسیه و کره شمالی نشانه رفته است. بنابراین، اتحاد می تواند در نهایت از پنج به نه، یا حتی به ده چشم برسد، همانطور که برای مثال دریاسالار آمریکایی جیمز استاوریدیس، رئیس سابق ستاد نیروی دریایی ایالات متحده و نیروهای ناتو توصیه می کند: «متحدان غربی به چشمان بیشتری در دنیا نیاز دارند» (۱۰).

در همین حال، کشورهای سنگین وزن پنج چشم(FVEY) – استرالیا، بریتانیا و ایالات متحده – در سپتامبر گذشته به طور ناگهانی معاهده جدیدی به نام Aukus منعقد کردند که زیردریایی های هسته ای مجهز به فناوری بریتانیا را به استرالیا تحویل می دهد، امری که به ضرر قرارداد منعقده با فرانسوی ها در سال ۲۰۱۶ برای خرید زیردریایی های معمولی تمام شد. جاستین ترودو، نخست وزیر کانادا، دلیل این توافق را «عصبی بودن» استرالیا دانست و توضیح داد که کانبرا(استرالیا) بهر حال «یک ستون پنج چشم باقی می ماند» و اتحاد از این توافق «صدمه ندیده» است. جاسیندا آردرن، نخست‌وزیر نیوزیلند، مجدداً بر موضع اصلی کشورش تأیید کرد: زیردریایی‌های هسته‌ای آینده استرالیا – که قبل از ۲۰۴۰ در دریا نخواهند بود – مانند زیردریایی‌های هر کشور دیگری، از حضور در آب‌های این کشور منع خواهند شد.

 

توطئه «آنگلوسفر» 

این تغییر وزن ژئوپلیتیکی استرالیا، که به شراکت استراتژیک با فرانسه در چارچوب معاهده هسته ای ضربه زده است، کمتر چشم گیر بنظر می آید اگر به جایگاه این کشور در همکاری قدیمی اش با اتحاد پنج چشم(FVEY) و کشورهای مشترک المنافع توجه کنیم. برای پروفسور جان بلکسلند، متخصص مسائل امنیتی در دانشگاه ملی استرالیا، این پیمان بیش از هر چیز گواه یک تغییر عمیق در پویایی استراتژیک منطقه هند – آرام(Indo-Pacific) است که سازماندهی مجدد آن پس از برگزیت در دستور روز قرار گرفته. امری که متاثر از موضع ستیزه جویانه تر رئیس جمهور شی جین پینگ است و همچنین ریشه در « نگرانی در مورد شکنندگی توان نظامی آمریکا برای جلوگیری یا پیروزی در یک درگیری بالقوه در اقیانوس آرام (۱۱)» دارد .

در سال‌های اخیر، دولت فرانسه تلاش کرده است تا استراتژی خود را در منطقه بر تجسم راه سوم جاه‌طلبانه ای قرار دهد تا اکثریت کشورهای همسایه مجبور به انتخاب بین پکن و واشنگتن نباشند (۱۲). پاریس ، بازنده بزرگ این تغییرات استراتژیک ، به وجود توطئه « آنگلوسفر»ی در قلب پنج چشم(FVEY) مظنون است که به دنبال جلوگیری از نفوذ فرانسه در حریم محافظت شده آنها می باشد.

آنچه این گمان را تشدید می کند آنست که پاریس، از زمان حملات تروریستی سال های ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ در فرانسه، تبادل اطلاعات با ایالات متحده را تشدید کرده و در عمل ششمین عضو پنج چشم(FVEY) بوده است . فرانسه همکاری نزدیکی در صحنه نظامی (افغانستان، خلیج فارس، عراق، سوریه، ساحل) داشت و همچنین شبکه ای از توافقات محرمانه ایجاد کرده بود – برنامه تبادل اطلاعات سابق با نام رمز «Lustre»، قراردادهای Spins منعقد شده در سال ۲۰۱۶ یا جلسات دوره ای کمیته La Fayette- که به گسترش مبادلات سرویس های فرانسوی با همتایان انگلیسی-آمریکایی اش کمک کرده است. همانطور که فلورانس پارلی ، وزیر دفاع فرانسه اذعان داشت (۱۳) ، مسئله تبادل یک «جریان شدید و ضربتی» اطلاعاتی بود که فرانسه به ویژه آنچه توسط عناصر آفریقایی خود بدست آمده بود را در آن به اشتراک می گذاشت.بنظر او این یک همکاری « ثمر بخش» بود، که شامل ادغام در « باشگاه تاریخی و بسته ای» نمی شد که « می توانست خطراتی از نظر حاکمیت ملی داشته باشد». با این حال، یک مقام ارشد دفاعی آمریکایی توضیح داد: ما می‌خواهیم با فرانسه « سطح مشارکت عمیقی» مشابه با پنج چشم را داشته باشیم ، اما به روشی «موازی و یگانه» (۱۴). امری که در دوران آقایان باراک اوباما ، ترامپ و بایدن دنبال شد…

* کشورهای انگلیسی زبانی که ریشه های فرهنگی و تاریخی با انگلستان دارند و امروزه نیز همکاری های فرهنگی، سیاسی، دیپلماتیک و نظامی را حفظ کرده اند.

۱- Adam White, « Comment un pacte d’espionnage secret a aidé à gagner la guerre froide », Time, New York, 29 juin 2010. ۲- Lire Philippe Rivière, « Le système Échelon », Manière de voir, n° 46, « Révolution dans la communication », juillet-août 1999.

۳- « Why we spies on our allies », The Wall Street Journal, New York, 17 mars 2000.

۴- Lire Thibault Henneton, « Confession d’un espion du siècle », Silicon circus, 3 mars 2015.

۵- مقاله « شکل گیری پیمان آتلانتیک(ناتو) در آسیا»، لوموند دیپلماتیک، ژوئن ۲۰۲۱ https://ir.mondediplo.com/2021/06/article3788.html

۶-Agence France-Presse (AFP), 22 avril 2021.

۷- « Mahuta’s five eyes comment about China unnecessarily created “drama” », 1news, 21 avril 2021.

۸- « Five eyes spy alliance trains focus on Xi in echo of cold war », Bloomberg, 21 octobre 2020.

۹- Ibid

۱۰- Cf. James Stavridis, « The Western allies need more eyes on the world », Bloomberg, Londres, 5 mai 2019.

۱۱- Cf. « China decries arms race as US allies unite on nuclear Subs », Bloomberg, 26 septembre 2021.

۱۲- Cf. « La stratégie de la France dans l’Indopacifique » (PDF), document-cadre, ministère des affaires étrangères, Paris, 2019.

۱۳- Reuters, 18 décembre 2017.

۱۴- Laurent Lagneau, « Paris et Washington veulent accélérer leurs échanges dans le domaine du renseignement militaire », Zone militaire, 12 mai 2016.

Philippe Leymarie

روزنامه نگار راديو بين المللي فرانسه

چگونه سازمان مجاهدین شکست را «پیروزی» جا می زند!

چگونه سازمان مجاهدین شکست را «پیروزی» جا می زند!
حنیف حیدرنژاد

سازمان مجاهدین خلق در تاریخ ۰۲.۱۱.۱۴۰۰/  ۲۲.۰۲.۲۰۲۲ اطلاعیه ای با عنوان “دادگاه آلمان درخواست برای ممنوعیت مجاهدین از انتشار نامه‌ها و رسیدهای مالی را رد کرد“، منتشر کرده است. این اطلاعیه البته به نام شورای مقاومت صادر شده است. نحوه تنظیم اطلاعیه به گونه ای است که حکم دادگاه یک پیروزی برای سازمان مجاهدین جلوه داده شود.
موضوع اطلاعیه مربوط به حکم دو دادگاه در آلمان می باشد. یک حکم مربوط به شکایت امین گل مریمی بر علیه سازمان مجاهدین است که در اینجا به آن پرداخته نمی شود. نوشتار حاضر به حکم دادگاه دیگری که در هامبورگ و در ارتباط با هفته نامه “سایت-  ZEIT ” می باشد، می پردازد.
حکم دادگاه در هامبورگ در ارتباط با شکایت سازمان مجاهدین (شورای ملی مقاومت) برعلیه هفته نامه “سایت” و گزارش آن با عنوان “سرانجام آزاد“، می باشد که در آن با امین گل مریمی گفتگو شده بود.
در آن گزارش امین گل مریمی توضیح داده بود که او در کودکی از سوی سازمان مجاهدین از مادرش در عراق جدا و به همراه برادر دیگرش به آلمان فرستاده شده بود، در ۱۵ سالگی از سوی  سازمان مجاهدین از آلمان و با فریب به عراق منتقل شد، در آنجا به عنوان کودک سرباز آموزش نظامی دید و مجبور شد بر خلاف خواستش در عراق بماند. او حتی در عراق اجازه نداشته که آزادانه با مادرش ملاقات داشته باشد. او همچنین اتهامات دیگری از جمله مغزشوئی اعضا و خبرچینی افراد بر علیه یکدیگر و بسیاری موارد دیگر را متوجه این سازمان می کند.
سازمان مجاهدین در اطلاعیه مورد نظر می نویسد:
«دادگاه در حکم ۱۹ ژانویه ۲۰۲۲ که نمایندگی شورا امروز آن را دریافت کرده به هومریش و انتشارات دیسایت دستور داده است سه فقره از هشت افتراء مورد شکایت مجاهدین را حذف و دیگر منتشر نکند والا دادگاه می‌تواند یک جریمه نقدی تا ۲۵۰هزار یورو یا مجازات حبس تا ۶ ماه تعیین ‌کند. 
 
طبق حکم دادگاه صحنه‌سازی مورد ادعای امین گل‌مریمی که او و مربی ایرانی او در سال۲۰۰۱ برای مربیان آلمانی صحنه‌سازی کرده‌اند که وی بعد از یک دعوا از خوابگاه فرار کرده است، ابداع خود اوست. هم‌چنین این‌که [در اشرف] تنها یک بار در سال مجاز بوده مادرش را ببیند و «دیدارهای مخفی» امکان‌پذیر نبوده، دادگاه تشخیص داده است که اصلاً نیازی به «دیدار مخفیانه» نبوده است زیرا امین گل‌مریمی برخلاف ادعاهایش چندین بار در سال و بدون محدودیت با مادرش دیدار داشته است. مورد دیگر این ادعاست که وقتی ارتش آمریکا در سال۲۰۰۳ به عراق وارد شد، مسئولان امین او را [در دوران پراکندگی اعضای مجاهدین برای حفاظت در مقابل بمبارانهای جنگ] به مرز ایران فرستاده‌اند و او مدتها در گودال‌ها خمیده بود تا از ۶۰ کیلومتری مرز (!) به ایران حمله کند. حکم دادگاه این ادعا را «به‌طور ویژه سنگین» می‌داند.»
آنچه در اطلاعیه سازمان مجاهدین (شورای ملی مقاومت) جلب توجه می کند فرهنگ نوشتاری و جهت دار آن می باشد که تلاش دارد تفسیر خود را با کلمات یا جملاتی از حکم دادگاه مخلوط و به عنوان حکم یا دستور دادگاه به خورد خواننده دهد. درست آن می بود که سازمان مجاهدین به حکم دادگاه لینک داده و یا آن حکم را منتشر کند. یا بخش هائی از آن را بدون تعبیر و تفسیر به زبان اصلی منتشر و بدون دخل و تصرف، ترجمه و در اختیار مخاطبینش قرار داده و در پایان، نظر یا موضع گیری خودش را هم اعلام کند. این سبک اطلاعیه صادر کردن اما نشان می دهد که سازمان مجاهدین نه تنها با شفافیت بیگانه، بلکه با آن ضدیت دارد. در منطق این سازمان اطلاع رسانی برابر است با پروپاگاندا، یعنی تبلیغ جهت دار برای تاثیرگذاری بر ذهن دیگران! این یعنی خود را قیم دیگران دانستن. یعنی مردم را فاقد شعور پنداشتن، بجای آنها برایشان تصمیم گرفتن و موضوعات را در جهت مقاصد و منافع خود معنی و تفسیر و منتشر کردن.

 چرا فقط ۸ مورد شکایت؟

مقاله مورد نظر هفته نامه “سایت” در اساس در حداقل ۲۴ مورد اتهامات را متوجه سازمان مجاهدین کرده است. این اتهامات دو دسته هستند: اول: اتهاماتی که امین گل مریمی مطرح کرده است و دوم: اتهامات یا ادعاهائی که خبرنگار “سایت” در جای جای گزارش خود به آنها پرداخته است.
پرسش: وقتی مجموع اتهامات موجود در گزارش “سایت” حداقل ۲۴ مورد می باشد، چرا سازمان مجاهدین فقط در ۸ مورد به دادگاه شکایت کرده است. آیا این به این معنی است که سازمان مجاهدین ۱۶ مورد دیگر را پذیرفته است؟
نکته مهم: اتهامات وارده به سازمان مجاهدین به لحاظ اهمیت و سنگینی آنها داری ارزش یکسان نیستند. برخی اتهامات، اصلی یا به عبارتی درجه یک و برخی دیگر جنبه جانبی داشته یا دارای اهمیت درجه دوم می باشند. مواردی که دادگاه رد نکرده، کدام ها را شامل می شود؟
برای آنکه تصویر شفاف تری ارائه گردد، اتهامات وارد شده برعلیه سازمان مجاهدین که در گزارش هفته نامه سایت آورده شده، لیست می شود:
۱- نابودی ساختار خانواده: جدا کردن کودکان از خانواده با اهداف ایدئولوژیک و از هم پاشیدن خانواده
۲- انتقال غیر قانونی چندصد کودک از عراق به اروپا
۳- نگهداری کودکان در خوابگاه های غیر قانونی بدون نظارت اداره کودکان نوجونان (۱۵۰ کودک در شهر کلن)
۴- نامناسب بودن امکانات غذائی و زیستی کودکان در آن خوابگاه ها
۵- خشونت جسمی و کلامی بر علیه کودکان در آن خوابگاه ها از سوی مسئولین سازمان مجاهدین یا افراد مورد اعتماد و وابسته به آنها
۶- کلاهبرداری از اداره تامین اجتماعی شهر کلن و دریافت پول به نام کودکان
۷- درست کردن سازمان پوششی تحت نام کمک به کودکان برای پیشبرد اهداف مربوط به نگهداری کودکان و کلاهبرداری های مالی
۸- استفاده از وکلای سفارشی که به نام انجمن پوششی دفاع از کودکان از دخالت اداره کودکان و نوجوانان یا پلیس ممانعت کند.
۹- مغزشوئی کودکان، بازی با احساسات آنها. فریب کودکان با طرح این موضوع که به عراق بروند  تا خانواده خود را ببینند و وعده اینکه بعد از مدتی دوباره به اروپا بر خواهند گشت. در عمل اما، جلوگیری از بازگشت آنها.
۱۰- ممانعت از ادامه تحصیل. حداقل در ۴۰ مورد در ارتباط با کودکانی که در کلن ساکن بودند. این کودکان با وعده دیدار با خانواده به عراق منتقل و از تحصیل باز ماندند.
۱۱- کودک ربائی. در حداقل ۴۰ مورد کودکانی از کلن بطور غیر قانونی از آلمان به فرانسه منتقل و از آنجا به عراق منتقل شدند. این عمل غیر قانونی بود زیرا سرپرستان قانونی آن کودکان و اداره کودکان و نوجوانان در جریان قرار نگرفتند. بنابراین این عمل هم کودک ربائی و هم انتقال غیر قانونی کودکان به یک کشور دیگر محسوب می شود.
۱۲- کودکان انتقال داده شده به عراق برخلاف وعده داده شده به آنها به خانواده ملحق نشدند. بلکه در مورد امین گل مریمی تازه بعد از دو هفته او توانست مادرش را در حضور چند زن دیگر ملاقات کند. امکان آزادانه دیدار یا زندگی با یکدیگر نیز وجود نداشت. دیدارهای بعدی به دو نوبت در سال، آنهم در مناسبت های عمومی و برای چند ساعت محدود بود.
۱۳- این کودکان و نوجوانان باید از زمان ورود لباس فرم نظامی می پوشیدند. به آنها آموزش نظامی داده شد. و به این ترتیب “کودک سرباز” شدند.
۱۴- این کودکان، از جمله امین گل مریمی مجبور به ماندن در عراق بودند. از بازگشت آنها به اروپا جلوگیری شد. آنها زیر فشارهای شدید فکری و روحی و عاطفی بودند.
۱۵- آن کودکان با وجود داشتن رابطه دوستی از زمان کودکی و دوره زندگی در آلمان با یکدیگر، از امکان ارتباط آزاد با هم در درون تشکیلات در عراق محروم بودند.
۱۶- حداقل یکی از آن کودکان به نام آلان اقدام به خودکشی کرد.
۱۷- اعضای مجاهدین از دسترسی آزاد به رادیو و تلویزیون و روزنامه و اینترنت و تلفن محرم هستند.
۱۸- در درون مجاهدین در نشست هائی بطور روزانه یا در نشست های بزرگ افراد باید در مورد تصورات جنسی خود گزارش می دادند.
۱۹- روابط حاکم بر مجاهدین روابط فرقه گونه است.
۲۰- مسعود رجوی، رهبر مجاهدین اعضای ناراضی یا آنها که خواهان خروج از این سازمان و رفتن به اروپا بودند را تهدید می کرد که به نیروهای صدام حسین تحویل داده شده و به زندان ابوغریب انتقال داده شده و شکنجه در انتظار آنها خواهد بود.
۲۱- اعضای سازمان مجاهدین در داخل تشکیلات مجبور به خبرچینی و گزارش دادن بر علیه یکدیگر هستند.
۲۲- به دلیل محدودیت هائی که مسئولین مجاهدین ایجاد کرده بودند، امین گل مریمی در عراق امکان ارتباط آزاد با نمایندگان سازمان ملل را نداشت.
۲۳- کنترل های پلیسی در درون تشکیلات: در یک مورد که امین گل مریمی موفق به یک تماس تلفنی از عراق با آلمان شد، مشخص شد که آن تلفن کنترل شده و از سوی مسئولین مجاهدین مورد توبیخ قرار گرفت.
۲۴- آسیب های روحی ماندگار: جدا شدن از خانواده و انتقال به آلمان، دوران نامناسب زندگی در آلمان، انتقال مجدد به عراق و ماندن اجباری در سازمان مجاهدین، همه آنها باعث ضربات روحی به این کودکان از جمله به امین گل مریمی شده است. او هنوز زیر فشار سنگین آن ضربات رنج می برد. مسئول همه این درد و رنج ها سازمان مجاهدین می باشد.
موارد ۶، ۷ ، ۸ و۱۹ از سوی خبرنگار “سایت” ادعا شده و بقیه موارد، اتهاماتی هستند که امین گل مریمی متوجه سازمان مجاهدین کرده است.
چشم پوشی از شکایت در برخی موارد، چرا؟
همانطور که از اطلاعیه سازمان مجاهدین(شورای ملی مقاومت) بر میآید، شکایت این تشکیلات توسط وکلای بسیار ورزیده ای تنظیم شده است. مطمئنا آن وکلا بررسی کرده و متوجه شده اند که در صورت طرح موارد ۲۴ گانه فوق در یک دادگاه، شانس بسیار کمی برای موفقیت دارند. آنها به خوبی می دانستند که مطرح کردن بسیاری از آن موارد می تواند یک پرسه حقوقی را دامن بزند که اگر در پایان به نفع مجاهدین خاتمه نیابد، حکم صادر شده می تواند محدودیت های زیادی برای مجاهدین در آلمان یا اروپا به همراه بیاورد. ضمن آنکه هر حکم دادگاه که به نفع مجاهدین نباشد، می تواند در دعاوی حقوقی دیگری برعلیه آنها استفاده و مورد استناد قرار بگیرد.
به این ترتیب کاملا مشخص است که چشم پوشی مجاهدین از شکایت در مورد بسیاری دیگر از موارد اتهامی در گزارش “سایت” بسیار حسابگرانه است. رهبری سازمان مجاهدین به خوبی می داند که این ادعاها درست بوده و تنها بخش کوچکی از یک حقیقت بزرگتر است.
مقایسه تطبیقی
با یک مقایسه ساده تطبیقی بین ۲۴ مورد اتهام آورده شده در مقاله “سایت” با سه موردی که مجاهدین در اطلاعیه خود آورده اند (مواردی که دادگاه آنها را رد کرده است)، به خوبی مشخص می شود که در واقع حکم دادگاه یک شکست آشکار برای سازمان مجاهدین است. با این وجود سازمان مجاهدین می خواهد آن را یک پیروزی برای خود جلوه دهد!
از آنجا که سازمان مجاهدین در اطلاعیه خود از ۸ مورد در شکایتش صحبت کرده است، پرسش این است که بجز آن سه مورد آورده شده در اطلاعیه، چرا سازمان مجاهدین پنج مورد دیگری که دادگاه درستی آن را تائید کرده است، منتشر نمی کند؟
در واقع، دادگاه اصلی ترین موارد اتهامی بر علیه سازمان مجاهدین را رد نکرده است. این یعنی انتشار آنها از سوی “سایت” با دلایل معتبر منطبق بر استانداردهای روزنامه نگاری همخوانی داشته است. وقتی حکم دادگاه بطور عمومی انتشار داده شود جزئیات آن می تواند بسیاری مسائل دیگر را هم روشن کند.
شکست یا پیروزی؟
چندین دهه است که رهبری سازمان مجاهدین هر شکستی را همچون رهبران جمهوری اسلامی پیروزی جلوه می دهد. این فریبکاری دیگر کارکرد و تاثیری ندارد. رهبری سازمان مجاهدین باید در برابر حقیقت تسلیم شده و در مورد کودکانی که کودکی و خانواده آنها را از آنها گرفته، پاسخگو باشد. آن کودکان حق دارند که در مورد رنج و دردی که کشیده اند حرف بزنند، گفتگو کرده یا مصاحبه کنند. سازمان مجاهدین و رهبری آن باید در مقابل همه آن اتهامات پاسخگو باشد.
یک نمونه از تجارب جهانی
کلیسای کاتولیک سالیان درازی است که بخاطر سوء استفاده جنسی یا خشونت نسبت به کودکان مورد انتقاد قرار دارد. این رسوائی ها پایانی ندارد. اما به مدد حکومت قانون، بخشی از آن جنایت ها در کمیته های حقیقت یاب مورد بررسی قرار گرفته و نتیجه آن به اطلاع افکار عمومی میرسد. این موضوع باعث شده تا در آلمان هر ساله تعداد زیادی از کلیسای کاتولیک خارج شوند.
امروز دیگر آن کودکانی که توسط کشیش ها مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته بودند زبان به اعتراض گشوده اند. بسیاری از آن کودکان اینک ۴۰ تا ۶۰ ساله هستند. گذر زمان نه تنها از درد آنها نکاسته، بلکه استمرارِ بی عدالتی روا شده، بر آن رنج ها افزوده است. به همین خاطر کودکان دیروز، امروز هنوز به دنبال عدالت هستند و اینکه همه آنانی که مسئول آن بی عدالتی ها بودند باید به حسابرسی کشیده شوند.
جدیدترین گزارش مربوط به سوءاستفاده جنسی کلیسای کاتولیک آلمان از کودکان که همین چند روز پیش منتشر شد از ۴۹۷ “قربانی” و  ۲۳۵ مظنونِ مرتکب به جرم صحبت میکند. برخی از موارد جرم در منطقه اسقف نشین مونیخ انجام شده و مربوط به دهه ۷۰ میلادی است. در آن زمان پاپ بِندیک شانزدهم با نام خودش یعنی ژوزف راتسینگر، اسقف اعظم بود. گزارش مشخص می کند که او از مواردی از سوء استفاده های جنسی مطلع بوده ولی بر آن چشم  بسته است. اینک همه آنانی که آنزمان مسئول بودند باید پاسخگو باشند. در گزارش رسانه ها، پاپِ بازنشسته در سرتیتر همه اخبار مرتبط با این اتهامات قرار گرفته است.
وقتی کودکان آنزمان که اینک ۴۰  تا ۶۰ سال دارند از آنچه بر آنها گذشته سخن می گویند، کسی به آنها نمی گوید ساکت شوند! کسی در برنامه های تلویزیونی یا سخنرانی، آنها را مسخره نمی کند که با این سن و سال هنوز از دوران کودکیشان حرف می زنند! کسی نمی گوید: دیگه تمام شده و گذشته، فراموشش کن! کسی نمی گوید موضوعات مهم تری وجود دارند مثل کرونا و احتمال جنگ و حمله روسیه به اوکرائین و فعلا ساکت شو! کسی نمی گوید چرا در مورد بقیه کودکان دنیا چیزی نمی گوئید و فقط به این کودکان چسبیده اید و … در همین مثال، یعنی کودکان قربانی شده توسط کلیسای کاتولیک در آلمان و توجه رسانه ها و افکار عمومی به آن، دفاع از حقوق کودکان، نشانه پایبندی به ارزش های حقوق بشری است. چنین موضع گیری هائی می تواند تضمین کننده سلامتِ بیشتری برای جامعه امروز باشد.
دفاع از حقوق کودکانی که توسط سازمان مجاهدین از خانواده جدا و مورد آسیب روحی و جسمی و جنسی قرار گرفتند، کودکانی که رشد شخصیت آنها آسیب دید یا به کودک سربازی گرفته شدند و …، هم دفاع از حقوق آن کودکان و هم دفاع از حقوق بشر و تضمینی برای یک ایران مترقی تر و انسانی تر است.
چند نکته پایانی
یکم: سازمان مجاهدین در اطلاعیه اش (اطلاعیه به نام  شورای ملی مقاومت) با اشاره به دادگاه امین گل مریمی می نویسد: “دادگاه در حکم خود ارزش دعوا را معادل ۶۰هزار یورو برآورد کرد و هزینه دادگاه را هم بر عهدهٔ شاکی گذاشت. علاوه بر این دادگاه هامبورگ مجدداً در ۱۸ ژانویه۲۰۲۲ اعتراض نامبرده علیه این حکم را رد نمود و بار دیگر حکم را تأیید کرد.”
این نحوه نگارش، نوعی تحریف واقعیت است و به خواننده این را القاء می کند که گویا امین گل مریمی باید ۶۰.۰۰۰ یورو هزینه دادگاه را پرداخت کند. هدف آن است تا با برجسته تر کردن این رقم، دیگرانی که ممکن است بخواهند بر علیه سازمان مجاهدین شکایت کنند را ترسانده تا از طرح شکایت خودداری کنند.
در آلمان و در دعاوی حقوقی آنچه به آن “ارزش دعوا- Streitwert” گفته می شود یک بر آورد حدودی از مجموعه هزینه های مرتبط با دادگاه می باشد که در اینجا توضیح آن ضروی نیست. بر اساس همین هزینه ها دستمزد پایه وکیل مشخص می شود. اگر کسی در یک دعوای حقوقی “شاکی” باشد و بازنده شود، علاوه بر پرداخت هزینه وکیل خود، باید هزینه وکیل طرف مقابل را نیز به عهده بگیرد. این، همه آن هزینه ای است که ممکن است یک نفر بپردازد. در مواردی که یک دعوای حقوقی بطور کامل به نفع یک طرفِ دعوا ختم نشود، دادگاه در مورد چگونگی تقسیم یا پرداخت هزینه بین هر دو طرف دعوا تصمیم می گیرد.
موضوع هزینه های یک دادگاه و مجموع برآوردهای “ارزش دعوا” را در لینک زیر و فایل پی دی اف ضمیمه ائی که در پایان مطلب آورده شده، در اینجا ملاحظه کنید.
دوم: در همان اطلاعیه و با اشاره حکم دادگاه هامبورگ در ارتباط با هفته نامه “سایت”آمده است: “دادگاه در حکم ۱۹ ژانویه ۲۰۲۲ که نمایندگی شورا امروز آن را دریافت کرده به هومریش و انتشارات دیسایت دستور داده است سه فقره از هشت افتراء مورد شکایت مجاهدین را حذف و دیگر منتشر نکند والا دادگاه می‌تواند یک جریمه نقدی تا ۲۵۰هزار یورو یا مجازات حبس تا ۶ماه تعیین‌کند.”
در اینجا نیز سازمان مجاهدین عامدانه با برجسته تر کردن رقم ۲۵۰هزار یورو، تلاش می کند به خواننده القاء کند در صورت رد یک ادعا بر علیه سازمان مجاهدین از سوی یک رسانه، آن رسانه باید هزینه بسیار زیادی باید پرداخت به عنوان جریمه کند. این حرف درست، اما غیر دقیق است.
باید توجه داشت که کفِ میزان جریمه معمولا از یک رقم پائین، مثلا از ۲۵ یورو شروع و برای آن یک سقف تا ۲۵۰ هزار یورو تعیین می شود. بسته به اینکه موضوع دعوا و آن موردی که رد شده است، چه می باشد … دادگاه مبلغ مشخص مورد نظر را تعیین خواهد کرد. و این زمانی خواهد بود که شکایت “سایت” در دادگاه تجدید نظر رد شده باشد.
سوم: اطلاعیه مجاهدین از “دستور” دادگاه به هفته نامه “سایت” سخن می گوید. حکم دادگاه به معنی “دستور” نیست. در اینجا سازمان مجاهدین سلسله مراتب روابط تشکیلاتی خود در یک سیستم توتالتر را به دادگاهی در آلمان تعمیم می دهد. دادگاه “حکم” صادر می کند. به کسی دستور نمی دهد. بعد از صدور حکم، مهلت مشخصی نیز برای درخواست تجدید نظر به دادگاه بالاتر تعیین می شود. این یعنی حکومت قانون که مجاهدین با آن بیگانه هستند.
ملاحظه می شود که روش مجاهدین تا کجا از شفافیت به دور، تا کجا از واقعیت به دور و تا کجا به دنبال القاء برداشت های خود به ذهن خواننده مطلب می باشد. این نمونه کوچکی از همان روش شستشوی مغزی می باشد که در درون تشکیلاتِ مجاهدین در ابعاد بسیار متفاوت و هر روزه در جریان است.
سازمان مجاهدین با حقیقت و حقیت یابی مخالف است. سعی می کند برای جلوگیری از روشنگری و مشخص شدن حقیقت از روش های مختلفِ تحمیق و فریبکاری استفاده تا مانع از دستیابی مردم به آگاهی شود. همه اینها بخاطر آن است تا از مسئولیت پذیری و پاسخگوئی فرار کند. ریشه این رویکرد آن است که سازمان مجاهدین حفظ منافع سازمانی خود و حفاظت از رهبری اش را بالاتر از حقیقت و حقیت یابی می داند. همه اینها وجوه مشترک بین سازمان مجاهدین با حکومت جنایتکار اسلامی حاکم بر ایران است.

منبع:پژواک ایران

افشاگریهای جداشدگان علیه فرقه وطن فروش رجوی در دادگاههای آلمان ثبت قانونی و حقوقی شد. 

حکم دادگاه عالی هامبورگ، گزارش مجله “سایت” آلمان، کودک سربازان و یک شکست دیگر برای سازمان مجاهدین

 مجله “سایت”- Zeit-”  در تاریخ ۲۷ اکتبر ۲۰۲۱ در مطلبی با عنوان “سرانجام آزاد [شدم]“، گزارشی در مورد امین گل مریمی، یک کودک سربازِ سابقِ جدا شده از سازمان مجاهدین خلق منتشر کرد. در آن گزارش امین گل مریمی اتهامات مختلفی را متوجه سازمان مجاهدین کرده بود.

[spacer height=”15px”]

در اعتراض به گزارش مجله “سایت”، سازمان مجاهدین در ۸ مورد به یک دادگاه بدوی در هامبورگ شکایت کرد.
دادگاه بدوی هامبورگ در حکم خود در تاریخ ۱۹.۰۱.۲۰۲۲ پنج مورد از شکایت ها را وارد ندانسته ولی سه مورد را پذیرفت. در اعتراض به این حکم سازمان مجاهدین به دادگاه عالی در هامبورگ شکایت کرده و درخواست تجدید نظر داد.
اینک دادگاه عالی هامبورگ در تاریخ  ۱۴.۰۳.۲۰۲۲ با صدور حکم، شکایت سازمان مجاهدین را رد کرد. در این حکم فقط بخشی از یکی از شکایت ها پذیرفته و به مجله “سایت” اعلام شد که آن قسمت باید حذف شود.
[spacer height=”15px”]
*****
توضیح بخش هائی از حکم دادگاه عالی هامبورگ
موردی که دادگاه عالی هامبورگ در تائید شکایت سازمان مجاهدین رای داد
دادگاه عالی هامبورگ در مرحله تجدید نظر در حکم خود به تاریخ ۱۴.۰۳.۲۰۲۲ تنها در یک مورد، آنهم در حد بخشی از یک پارگراف، با درخواست سازمان مجاهدین موافقت و از مجله “سایت” خواست تا یک عبارت در یک جمله را از گزارش خود حذف کند. عبارتی که باید حذف شود این است: ” زنان [دیگر حاضر در  کنار آنها] مانند مراقبین هر کلمه را شنود می‌کردند.
آن متن این است:
“او [امین گل مریمی] بعد از دو هفته توانست برای اولین بار مادرش را که وی نیز در کمپ [اشرف] زندگی می‌کرد، ببیند. وی [مادر] با یک عمه و افراد دیگر آمد و او و برادرش را در آغوش گرفت. اما پس از احوالپرسی، برخورد او بسیار سرد بود و زنان [دیگر حاضر در  کنار آنها] مانند مراقبین هر کلمه را شنود می‌کردند.”
Nach zwei Wochen habe er zum ersten Mal seine Mutter wiedersehen dürfen, die ebenfalls im Camp gelebt habe. Sie sei in Begleitung einer Tante und weiterer Personen gekommen, habe ihn und seinen Bruder umarmt. Doch nach der Begrüßung sei sie sehr distanziert gewesen und die Frauen hätten wie Aufpasserinnen jedem Wort gelauscht
دادگاه تاکید می کند: جمله اول (بعد از دو هفته توانست برای اولین بار مادرش را که وی نیز در کمپ [اشرف] زندگی می‌کرد، ببیند.) قابل انتشار است. زیرا مطابق استشهاد نامه ای که مادر گل مریمی به دادگاه (ضمیمه  ۷۸) ارائه کرده، آمده است که او [مادر]، امین را در روز اول ورودش به قرارگاه اشرف ملاقات کرد. در یک استشهاد نامه دیگر اما او [مادر] می گوید زمان ملاقات بین چهارشنبه سوری و در ایام جشن نوروز بود. او [مادر امین] در شهادت نامه خود (ضمیمه ۶۳) می نویسد: وقتی علیرضا و امین وارد قرارگاه شدند، فورا به ملاقات آنها رفتم. آنموقع، زمان جشن نوروز ایرانی (۲۱ ماه مارس) بود. در این ایام همدیگر را چندین بار ملاقات کردیم و به آنها هدیه دادم و برای مدت طولانی با هم حرف میزدیم.
دادگاه استدلال می کند: مطابق یکی از شهادتنامه های مادر امین گل مریمی، اولین ملاقات مادر با امین در جشن نوروز انجام شده، در حالی که او [امین] قبل از آن تاریخ به قرارگاه رسیده بود. دادگاه نتیجه گیری می کند: جشن های ایام نوروز- از زمان جشن چهارشنبه سوری تا جشن های نوروزی – چندین روز طول می کشد. از آنجا که از سوی مادر امین تاریخ مشخصی که در آن اولین ملاقات انجام شده، اعلام نشده است، نوشته مجله “سایت” در مورد اینکه “دو هفته” طول کشید تا مادرم با من ملاقات کرد. قابل نشر است.
در عین حال دادگاه در جمله بعدی، یک عبارت را غیر قابل نشر دانسته و خواستار حذف آن عبارت از گزارش مجله “سایت” شده است: “… و زنان [دیگر حاضر در  کنار آنها] مانند مراقبین هر کلمه را شنود می‌کردند.”
دادگاه تاکید دارد: از آنجا که دیدار خانوادگی بوده است، شاید اینگونه بوده باشد که در آن دیدار زنان دیگری نیز حضور داشته اند. نوشته مجله “سایت” از حضور زنان دیگر اینگونه نتیجه گیری می کند که حضور آنان برای شنود بوده و آن را دلیلی بر روابط فرقه ای در سازمان مجاهدین و مغزشوئی اعضا می داند. دادگاه در این مورد اعلام می کند: گفته های مادر امین گل مریمی در مقابل گفته های امین قرار دارد و نمی توان تشخیص داد که ادعای مادر برخلاف واقعیت باشد. در شهادتنامه او مطالب نوشته شده کلی و فاقد جزئیات یا تاریخ مشخص است و به دلیل فقدان شواهد لازم، نمی توان آنچه او [مادر امین] می گوید را رد کرد و باید اصل را بر آن گذاشت که حرفش خلاف واقعیت نیست.
مواردی که دادگاه عالی بر علیه شکایت سازمان مجاهدین رای داد
در موارد زیر دادگاه عالی هامبورگ شکایت سازمان مجاهدین را رد کرد:
۱. در مورد شماره ۱ و اینکه امین گل مریمی ادعا می کند که بر خلاف خواست خودش ۱۲ سال در تشکیلات مجاهدین بوده است، این موضوع می تواند منتشر شود.
در این مورد دادگاه استدلال می کند: این نظر امین گل مریمی بر اساس درک او از آن وضعیتی است که شخصا تجربه کرده بوده است. او می تواند تصمیمش برای رفتن از آلمان به  قرارگاه اشرف را نیز غیرداوطلبانه بداند، چرا که بعد از رفتن برادر و چند نفر از دوستانش به قراگاه اشرف می خواست به آنها ملحق شود، زیرا از اینکه در آلمان تنها بماند ترس داشت.
اینکه او ۱۲ سال در قرارگاه اشرف بوده نیز موضوعی نیست که بشود به آن اعتراض کرد. این غیر قابل انکار است که او ۱۲ سال در کمپ [در نزد سازمان مجاهدین در اشرف و لیبرتی] بوده است. از نظر او رفتن از آلمان به قرارگاه اشرف غیر داوطلبانه بود، زیرا نگران بود که با رفتن برادرش کسی نیست که از او حمایت کند. اما حتی اگر این ادعا که تصمیم او برای رفتن به قرارگاه اشرف داوطلبانه بود را بپذیریم، می تواند بعد از اقامت در آنجا تصمیمش تغییر کرده باشد. در چنین حالتی، اصل را باید بر این گذاشت که این تغییرِ نظر در یک سالِ اول اقامت ایجاد شده باشد. زمان دقیق این موضوع را نمی توان مشخص کرد.
۲. در گزارش مجله “سایت” آمده است: در جریان جنگ دوم خلیج در سال ۱۹۹۱ که در آن ایالات متحده و متحدینش به عراق حمله کردند، سازمان مجاهدین ادعا می کند انتقال کودکان به خارج از عراق برای نجات جان آنها بود. جداشدگان از این سازمان ادعا می کنند این اقدام همچنین برای این بود تا ساختار خانواده را در هم  بشکنند تا روحیه مبارزاتی افراد را تقویت کنند.
سازمان مجاهدین انتشار این مطلب را غیر مجاز می داند و به استناد شهادت نامه مادر امین گل مریمی ادعا می کند که او [مادر امین] این تصمیم را گرفت تا نظر به وضعیت فاجعه باری که در عراق ایجاد شده بود جان او و برادرهایش را نجات دهد. این تصمیم، تنها به دلیل اهداف انسانی گرفته شد. تصمیم او [مادر امین] یک خواست درونی بود. اما نحوه انتشار این موضوع در گزارش سایت بازتاب دهنده نیت درونی نویسنده بوده و غیر واقعی است.
دادگاه این اعتراض سازمان مجاهدین را رد کرده و استدلال می آورد: در نوشته مجله “سایت” اشاره ای به انگیزه مادر امین گل مریمی نشده است. بلکه در آنجا فقط آورده شده که هدفی که سازمان مجاهدین دنبال می کرده، نابودی ساختار خانواده برای تقویت روحیه مبارزاتی افراد بوده است. نوشته مجله “سایت” به صورت کلی نوشته شده است و فرد مشخصی را مورد نظر قرار نداده است. گزارش سایت به انگیزه پدر و مادرها و اینکه چرا آنها این کار را کردند وارد نشده است. دادگاه همچنین نتیجه گیری می کند: “اما بخوبی قابل تصور است که سازمان مجاهدین این انگیزه که قرار است حفاظت بچه ها تامین شود را در پدر و مادرها تقویت کرده، چرا که آنها [رهبری سازمان مجاهدین] با این اقدام هدف دیگری را تعقیب می کردند.”
در مورد دیگری در پایان حکم دادگاه که با حروف .c مشخص شده است، آمده است: انتشار جمله زیر در گزارش مجله “سایت” مجاز است: “بعدها او [امین گل مریمی] متوجه شد که سازمان مجاهدین از اعضایش می خواهد بر علیه هم خبر چینی کنند.”
دادگاه توضیح می دهد: سازمان مجاهدین خواستار حذف این جمله است و دلیل می آورد که در دیدارهای مادر امین گل مریمی، زنان دیگری حضور نداشته اند.
در رد استدلال سازمان مجاهدین، دادگاه استدلال می کند: مطلب نوشته شده یک برداشت عمومی در مورد روابط و مناسبات فرقه گونه حاکم بر سازمان مجاهدین را به خواننده منتقل می کند و اینکه این  سازمان افراد خود را برعلیه هم به خبر چینی وادار می کند. دادگاه تاکید می کند [تعجب آور این است که] یکی از سندهای ارائه شده از سوی سازمان مجاهدین به دادگاه، گزارش سازمان حافظ قانون اساسی آلمان [سازمان اطلاعات و ضد اطلاعات آلمان] می باشد و در همان سند (ضمیمه شماره ۴، صفحه ۱۲) آورده شده است که رهبری سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت مبتنی بر یک سیستم فرقه مانند است که بر آن کیش شخصیت استالینیستی حاکم بوده و بر سرکوب های روحی متنوع استوار است. 
*****
چند نتیجه گیری
– ابتدا باید دانست که گزارش مجله “سایت” با عنوان “سرانجام آزاد [شدم]- ” حداقل در ۲۴ مورد، اتهاماتی را متوجه سازمان مجاهدین کرده است. این اتهامات دو دسته هستند: اول: اتهاماتی که امین گل مریمی مطرح کرده است و دوم: اتهامات یا ادعاهائی که خبرنگار “سایت” در جای جای گزارش خود به آنها پرداخته است.
– سازمان مجاهدین در شکایت به دادگاه بدوی هامبورگ بر علیه مجله “سایت”، تنها نسبت به ۸ مورد از ۲۴ مورد شکایت کرد. این بدان معنی است که سازمان مجاهدین ۱۶ مورد را که به آن اعتراض نکرده بود پیشاپیش پذیرفته است. اما در هیچ یک از موضع گیری های خود به آن اشاره نکرد.
– پس از آنکه دادگاه بدوی هامبورگ از هشت مورد شکایت ارائه شده، فقط سه مورد را پذیرفت، سازمان مجاهدین به دادگاه عالی هامبورگ درخواست تجدید نظر داد به این امید که همه آن هشت مورد از سوی دادگاه عالی پذیرفته شود. اینک با حکم دادگاه عالی هامبورگ، بجز یک عبارت در یک جمله از یک پارگراف که دادگاه در مورد آن به نفع سازمان مجاهدین رای داد، حکم صادره اساسا بر علیه سازمان مجاهدین می باشد.
– وظیفه دادگاه بدوی و عالی هامبورگ رسیدگی به شکایت سازمان مجاهدین بر اساس قانون رسانه ها در آلمان برای تعیین این موضوع بود که آیا گزارش خبرنگار و مجله “سایت” تخلف از معیارهای روزنامه نگاری حرفه ای می باشد؟ آیا این گزارش تلاش داشته عامدانه اتهامات بی پایه و اساس بر علیه سازمان مجاهدین منتشر کرده و قصد داشته با انتشار مطالب دروغ یا تحریف شده تاثیر منفی بر ذهن خوانندگان خود بگذارد؟ با در نظر داشت این موضوع باید گفت:
– حکم دادگاه بدوی و دادگاه عالی هامبورگ یک پیروزی برای امین گل مریمی، کودک سرباز سابق سازمان مجاهدین و دیگر کودک سربازان سابقی است که از او حمایت کردند.
این حکم همچنین یک پیروزی برای مجله “سایت” و خبرنگار آن لوئیزا هومریش می باشد که به تعهد خود به روزنامه نگاری آزاد پایبند بوده و تسلیم فشار سازمان مجاهدین نشدند.
– اگر تا قبل از شکایت سازمان مجاهدین بر علیه مجله “سایت”، گزارش سایت فقط “ادعا و اتهامات” بر علیه سازمان مجاهدین بود، اینک و با حکم دو دادگاه بدوی و عالی در هامبورگ، حقیقتِ گفته های امین گل مریمی و پایبندی مجله “سایت” به گزارشگری حرفه ای و مسئولانه مُهر تائید خورد و پافشاری سازمان مجاهدین به دروغ هائی که چند دهه است آنها را انکار و پنهان می کند، آشکار شد.
– حکم دادگاه بدوی و عالی هامبورگ پایه حقوقی قوی و مناسبی می باشد که در آینده و در موارد مشابه می توان به آن استناد کرد. این یعنی یک کابوس برای رهبری سازمان مجاهدین است که در کشورهای دمکراتیک و آنجا که حکومت قانون حاکم است نمی توان به مدّد پول و وکلای استخدامی یا به کمک هوچیگری یا ترورِ شخصیت و اتهام زنی به مخالفین بر روند قانونیِ رسیدگی به یک پرونده تاثیر گذاشت و اینکه نمی توان آزادی بیان و رسانه ها را به زنجیر کشید.
– در همین مدت نحوه تبلیغات، صدور اطلاعیه و خبر رسانی تحریف شده از سوی سازمان مجاهدین و جا زدن شکست بجای پیروزی، برای آنانکه جویای حقیقت هستند بیشتر روشن شد. زیرا در زمانه “انفجار اطلاعات” و در زمانه اینترنت و رسانه های اجتماعی آنکس که جویای حقیت است به سرعت می تواند به راستی آزمائی ادعاها پرداخته و حقیقت به سرعت از پس گرد و غبار دروغ و و تحریف خود را نشان خواهد داد.
– چکشی که در پایان جلسه دادگاه عالی هامبورگ بر میز قاضی فرود آمد، چکشی است بر مغز رهبری سازمان مجاهدین که از خواب بیدار شده و دستگاه قضائی و دادگاه های کشورهای دمکراتیک را با دادگاه های استالینستی یا دادگاه های انقلاب جمهوری اسلامی و دادگاه های خلقی سازمان مجاهدین اشتباه نگرفته و بداند که در سیستم قضائی کشورهای دمکراتیک “مو از ماست بیرون کشیده شده” و عدالت، استدلال و منطقِ حقوقی است که حرف آخر را می زند. زمانه استدلاهای استالینیستی مربوط به دهه پنجاه و شصت میلادی یا توسل به تقیه و نوشتن استشهادهای دروغین با الهام از آموزه های تشیع سپری شده و دیگر کارکرد ندارد.
حنیف حیدرنژاد

پاسخی به سوال عباس میرزا: چه بکنم که مردم ایران را هوشیار کنم؟ پاسخی بعد از 250 سال به علت عدم توسعه برخی کشورها و ایران

داود باقروند ارشد

این نوشتار تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم اقتصاد سیاسی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست  آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه  را  تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.  

موضوع عدم توسعه کشورهای بسیاری در جهان نسبت به کشورهای توسعه یافته ای همچون انگلستان، آمریکا، ،فرانسه، ژاپن، آلمان و …طی نزدیک به دو قرن گذشته که توانستند طی یک جهش از نظام کهنه فئودالی به جهان صنعتی-سرمایه داری بر جهان مسلط شوند، همواره بعنوان یک چالش ملی ما و مشغله ذهنی روشنفکران و سیاستمداران و فرهیختگان و… کشورهای توسعه نیافته بوده است. چالشی که در ایران با سوال بسیار معروف عباس میرزا از ژوبر نماینده فرانسه در اردوگاه جنگی اش که پرسیده بود:

“نمی‌دانم این قدرتی كه شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط كرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح كردن و بكار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنكه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و به‌ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصل‌خیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا كمتر است؟ یا آفتاب كه قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما كمتر از شماست؟ یا خدایی كه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یكسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌كنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بكنم كه ایرانیان را هشیار نمایم.”
سوال عباس میرزا از ژوبر فرانسوی
ثبت تاریخی شد اما پس از گذشت 200 سال کماکان بی پاسخ مانده است! سوال عباس میرزا ناظر بر یافتن پاسخی به ” سوال چرا ما پیشرفت نکرده و نمی کنیم و چگونه می توانیم پیشرفت کنیم؟ بود. اما عباس میرزاها، امیرکبیرها، مصدقها، رضا خان ها و محمدرضا شاه ها فارغ از نیات قلبی شان هرکدام، در بیان خواستار پیشرفت کشورو بهروزی ملت ایران بودند، هیچگاه به نتیجه نرسید. درمیان مدعیان راست گوی، از آنجائیکه در تمامی تلاش ها به مانع یا موانع اصلی توسعه پرداخته نشده، همواره شکست خورده. در بقیه موارد همچون زمان رضا شاه و فرزندش نتایج معکوسی نیز داشته است.
امروزه با سرعت سرسام آوری که تحولات جهانی بخود گرفته است طوریکه بدرستی میتوان عصر حاضر را عصر هبوط سوم بشریت و عصر جهان و جوامع شبکه ای نامید، ضرورت و جدیت یافتن پاسخ برای سوال عباس میرزا را صد چندان نموده است. مبادا بازماندنِ دوباره از قطار توسعه جهانی ناشی از جهش حاضر(هبوط سوم بشری)، آنچنان از ما جلو بیفتند که اینبار بطور بازگشت ناپذیری به عقب ماندگی پایدار با به بردگی نوین کشیده شدن توسط آنها نیز، دچارشویم!

در لینک های زیر میتوانید هرقسمت رامستقلا مطالعه کنید و یا بصورت کتاب پی دی اف با کلیک کردن روی فلش ها جهت جلو و عقب رفتن به صفحهات مطالعه شوند.


قسمت اول:  عباس میرزا چـــه بکنم …؟
 یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم: عباس میزا : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم–عباس میرزا: چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم : عباس میرزا چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: عباس میرزا چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم (آخر) عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

[pdf-embedder url=”https://www.nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/2022/03/کتاب-چرا-کشورها-توسعه-15-مارس-2022.pdf&#8221; title=”کتاب چرا کشورها توسعه 15 مارس 2022″]

[spacer height=”15px”]

قسمت اول:  عباس میرزا چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم: عباس میزا : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم–عباس میرزا: چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم : عباس میرزا چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: عباس میرزا چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم (آخر) عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

[spacer height=”15px”]

مطالب مرتبط[spacer height=”15px”]

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

=================================

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد

جنبش جداشدگان از فرقه رجوی تلاش برای اقدام تروریستی بمب گذاری پاریس را بشدت محکوم میکنند

چرا طرح بمبگذاری شو مریم رجوی فقط در تور اسرائیل افتاد

 

هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد

بمناسبت هشتم مارس روز جهانی زن

 

رهبران فرقه و زنانشان[spacer height=”15px”]

کوتاه سخن اینکه، بعد از نفی کامل فرقه رجوی توسط ایرانیان در دهه 1360 و ریزش نیروهایش، تنها تاکتیک مسعودرجوی برای حفظ تشکیلات صدپاره اش اتخاذ تاکتیک جدیدی بنام انقلاب ایدئولژیک با ادعای رهایی زنان و از آن طریق آزاد کردن انرژی زنان و مقایسه آن با آزاد سازی انرژی بردگان توسط محمد پیامبر اسلام جهت تسخیردوباره جهان توسط خلیفه جدید مسلمین جهان بنام مسعود رجوی بود.

تاکتیک جدید، با خود فروشی به عراق و عربستان و برای مدتی باکمک نظامی و مالی آنها و انجام عملیات مرزی و کشتن سربازان ایرانی بدست مسعود رجوی تحت نام جنگ جبهه ای داوم یافت.

اما سونامی  قبول آتش بس بین ایران و عراق این جزیره دور افتاده را حتی در همان فاصله های نوری با مردم ایران و منافع مردم ایران نیز بیشتر و بیشتر در خودش غرق نمود و اینبار مسعود رجوی توسط خود مجاهدین بطور کامل نفی شد.

[su_heading size=”37″ margin=”60″] ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش  منتشر نشده  از زبان قربانی [/su_heading]

تاکتیک رجوی برای بقاء به یمن دیوار آهنین دور قرارگاههای تشکلش در عراق و در همکاری تنگاتنگ با صدام سیکلِ سرکوب شدید داخلی، کشتن کردها برای حفظ صدام جهت حفظ دیوار آهنین خودش و سرکوب داخلی بیشتر بود.

سیکل اول سرکوب طلاقهای اجباری جهت جدا کردن مردان و زنان با هدف شکستن تمامی اتحادهای هرچند کوچک درون تشکیلاتی علیه خودش در حد اتحادهای زن و شوهرها در تشکیلات بود ، همچنین برداشتن بزرگترین مانع برسر راه کشاندن زنان دیگر به مسیری که مسعود رجوی برای مریم عضدانلو ترسیم و اجرا کرده بود. یعنی اسیر کردن زنان با بهانه آزادی زنان و تبدیل آنها از زنان ساده به رهبرانی جهانی!!! با انرژی که میتوانند نه تنها ایران بلکه جهان را تسخیر کنند. که این مهم تنها و تنها از طریق همبستری زنان با رهبر عقیدتی (خلیفه مسلمین جهان) کاری که مریم رجوی انجام داده بود عملی میتوانست بشود. مدیریت کشاندن زنان به این مسیر نیز با مریم رجوی بود. بموازات طلاقهای اجباری مردان تشکیلات که در ریز به ریز مسائل قرار داشتند و همگی مخالف رجوی بودند تماما از مسئولیتها عاری شده و خلع ید گردیدند. و جای آنها به زنانی داده شد که بقول مسعود رجوی کاغذهای سفیدی بودند که هیچ چیز در چنته نداشتند که علیه رجوی علم کنند.[spacer height=”15px”]

نوجوانان دختر مجاهد
کودکانی که بعد از ازدواح با مسعودرجوی مجبور بودند ابروهایشان را اصلاح کنند

[spacer height=”15px”]

در سیکل دوم که بدنبال حمله آمریکا به عراق صورت گرفت و میرفت که با از قدرت افتادن صدام این دیوار آهنین سرکوب رجوی نابود شده و اسرای مجاهد آزاد شوند، اما رجوی با کشتار کردها صدام را نجات داد و دیوار آهنین دور تشکیلات خود را حفظ نمود.

سیکل بعدی با توجه به ورود زنان به کار و مسئله دار شدنشان و اینکه مسیر مورد نظر رجوی را طی نمیکردند و تسلیم نمیشدند و تمامیت مسعودر رجوی را مورد سوال قرار میداند. مسعود رجوی با تاکتیک فرار بجلو آنها را به زندگی طلبی متهم نمود و آنها را مجبور نمود که رحم هایشان را با عمل جراحی خارج کنند تا به گفته رجوی هیچ بارقه ای از زندگی طلبی در آنها باقی نماند. در این مسیر زنان زیر تیغ جراحی رفته و رحمهایشان بیرون کشیده شد. ولی مسعود رجوی به اینهم راضی نبود و چاره را به خیال خودش بعد از نابودی زمینه های علائق فرزند طلبی، با به همبستری کشاندن زنان با خودش زمینه های علائق به همسرانشان را نیز در میان زنان از بین ببرد. اینبار نیز مریم عضدانلو همانند سیکل خارج کردن رحم زنان بکار افتاد و البته با فریب تک تک زنان آنها را به همبستری با مسعود رجوی کشاند.[spacer height=”15px”]

نفیسه پزشک محاهدین
نفیسه پزشک زنان در فرقه رجوی که رحم زنان را برای فراموش کردن بچه دارشدن در میآورد

[spacer height=”15px”]

اینکه رجوی انگیزه های شهوت رانی نیز داشته است یا خیر را باید از خودش پرسید. هرچند با تکیه به تاریخچه ننگین مسعود رجوی یعنی ازدواج با خانم فیروزه بنی صدر در پاریس تنها نه ماه بعد از شهادت اشرف ربیعی در ایران زمانیکه روزانه صدها میلیشیا در زندانهای رژیم به جوخه های اعدام سپرده میشدند و سپس زمانیکه هنوز با خانم فیروزه بنی صدر همسر بود به رابطه عاشقانه تحت نام عشق مرید(مریم عضدانلو) به مرشد(مسعود رجوی) غلطیده طوری که مریم عضدانلو را از مهدی ابریشمچی جدا کرد تا با وی ازدواج کند. و اینکه از سال 1363 که نابودی تشکیلات برایش مسجل شده تا کنون تمامی تاکتیکهای او در کانونش عشق و عاشقی و رابطه جنسی با زنان موج میزند، این ظن را تشدید میکند.[spacer height=”15px”]

بردگی زنان

 

نکته پایانی جهت کوتاه کردن مطلب اینکه، رهایی زنان بنا به گفته خود مسعود رجوی و هزاران بار تکرار آن توسط مریم عضدانلو تنها و تنها با بردگی(خودسپاری مطلق) به رهبری عقیدتی (مسعود رجوی یعنوان یک مرد) عملی است نشان میدهد که آزادی زنان تنها بهانه ای  جهت ارضاء شهوت قدرت و… پرستانه مسعود رجوی بیش نبوده است.

چرا که هیچ زنی در صورت مورد سوال قرار دادن رجوی آزاده محصوب نمیشود که هیچ بلکه ضد انقلاب بوده و مزدور رژیم تلقی میشود. آزادگی برای زنان یعنی بنده و عبد و عبید رجوی بودن. خانم مریم رجوی این است آنچه شما آنرا رهایی زنان مینامید؟

 رجوی حتی به دختران زیر سن قانونی اعضای مجاهدین  نیز رحم نکرد و بعد از فریب آنها و بردن به عراق در اولین فرصت همه را به عقد ازدواج خود در آورد. این فرزندان بعد از سالها سرانجام بعد از اینکه فرزندان مذکور شجاعت افشای تجازات جنسی به خودشان توسط فرماندهان انقلابی!!! مریم رجوی را پیدا کردند، دختران مجاهدین نیز به این بلوغ فکری رسیدند که بتوانند از زیر آوارهای نابود کننده مورد تجاوز قرارگرفتن در تشکیلات فرقه ای رجوی زبان بگشایند و از به عقد و ازدواج رجوی در آمدن با فریب مریم رجوی بعنوان قواد مسعودرجوی سخن بگویند. (اینجا)

نه به تروریسیم و فرقه ها

مارس 2022

مطالب مرتبط

 ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش  منتشر نشده  از زبان قربانی

 

[su_highlight background=”#efea03″ color=”#1919ae”]دیگر مطالب  [/su_highlight]

 

مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند

نامه سرگشاده امین گل مریمی به مسعود و مریم رجوی، چرا سازمان مجاهدین وجود کودک سربازی مانند من را انکار میکند؟

هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان

هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود

——————-

[su_heading size=”37″ margin=”60″]مروری مختصر بر فرقه های مخرب همچون فرقه رجوی و فرقه آراویندان بالاکریشنان با یک حاکمیت استبدادی و یک کنترل افراطی بر کسانی که خانواده خود می نامید.  [/su_heading]تصور کلی بر این بوده است که مقولاتی مانند انقلاب ایدئولوژیک و طلاق ها و هژمونی زنان و نشست های عملیات جاری و غسل و ترد خانواده و غیره تماما منحصر به مجاهدین خلق و از ابتکارات شخص مسعود رجوی بوده و در دیگر فرقه ها سابقه نداشته اند.

مروری مختصر بر فرقه های مخرب کنترل ذهن نشان میدهد که اتفاقا تمامی این مقولات که به جهت اعمال کنترل ذهن و استثمار اعضای فرقه بکار گرفته میشوند در بسیاری از فرقه ها مسبوق به سابقه بوده و به نوعی حتی این ترفند ها عینا در گذشته بکار گرفته شده اند.

در این قسمت به یک نمونه دیگر از این دست فرقه ها که اخیر انعکاسات بسیاری در رسانه های انگلستان داشت پرداخته میشود که نکات بسیار جالبی دارد.

داستان بریکستون، لندن، انگلستان

فرقه “مؤسسه کارگران” به رهبری رفیق “بالا”

حدود دو سال قبل رهبر هندی یک فرقه مائوئیستی را در لندن به اتهام تجاوز، کلاهبرداری، و جرائمی دیگر دستگیر کردند. وی قریب به چهل سال پیروان خود را سرکیسه میکرد و از آنان سوء استفاده از هر نوع می نمود. زنی که علیه او شکایت کرد سی و هفت سال اسیر این فرقه بود ولی میترسید جدا شده و حرف بزند چرا که مانند بقیه اعتقاد داشت اگر علیه فرقه افشاگری کند “یک ماهواره خاص چین کمونیست سابق آمده و وی را هدف قرار میدهد”.

این خانم الان 59 سال دارد و توانسته با کمک ارگان های خیریه ای که با مغزشوئی و برده داری نوین مقابله میکنند نجات یافته و در محلی خارج از فرقه در شهر لیدز انگلستان مستقر شود و تحت مراقبت قرار گیرد. برای بسیاری چنین مناسباتی در قرن بیست و یکم غیرقابل باور می نماید و آنها را افسانه های برده داری اعصار کهن میدانند.

جالب است که این جداشده اگرچه علیه این فرقه ظاهرا مائوئیست و طرفدار چین کمونیست سابق افشاگری نموده اما در عین حال در تلاش برای تبرئه کردن رهبر زندانی شده این فرقه می باشد. جوزفین هرایول Josephine Herivel، که دو سال قبل علیه رهبر فرقه یعنی آراویندان بالاکریشنان Aravindan Balakrishnan دست به افشاگری زده بود حالا اعتقاد دارد که وی بی گناه بوده و به غلط به اتهام تجاوز زندانی گردیده است.

ابراهیم خدابنده: مروری مختصر بر فرقه های مخرب کنترل ذهن (8)

 

جوزفین هرایول، یک نابغه سابق ویلون، ابتلا به سندروم استکهلم را رد میکند

جوزفین هرایول در سال 1976 به فرقه مائوئیستی آرویندان بالاکریشنان در لندن پیوست. او از بچگی یک نابغه موسیقی بود و جوایز بسیاری در این زمینه بدست آورد و قرار بود در جوانی برای ادامه کارش به نیویورک برود و آینده درخشانی در انتظارش بود که گرفتار این فرقه شد. آنان توجهی به نبوغ او نداشتند و حتی وی را به خاطر هنرش سرزنش میکردند و او را تحقیر می نمودند.

بالاکریشنان یک مجتمع زندگی اشتراکی در محله بریکستون Brixton در جنوب لندن را که با نیرنگ و فریب و در عین حال با خشونت و تهدید اداره میشد راه اندازی کرده بود. حالا این رهبر 75 ساله در مقابل دادگاه به خاطر تجاوز و فریبکاری و حبس اعضای فرقه اش محاکمه میشود.

هرایول اولین زنگ خطر را در خصوص این فرقه جهنمی در اکتبر سال 2013 به صدا درآورد اما اکنون به نظر میرسد که هنوز از زیر تأثیرات مغزشوئی فرقه ای بیرون نیامده و از کار خود پشیمان است. بالاکریشنان اعضای فرقه خود را تهدید کرده بود که اگر کسی جدا شده و علیه او اقدام کند یک موشک از جانب یک ماشین جنگی ماهواره ای الکترونیکی تحت کنترل چین کمونیست او را مورد اصابت قرار خواهد داد.

این افکار پارانویائی همچنان این زن و سایر اعضا را کنترل میکند و این عده هنوز بر این باورند که چین کمونیست بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالسم آمریکا غلبه کرده و جهان را مسخر خود خواهد کرد. او یک نمونه بارز از ابتلا به سندروم معروف استکهلم است. به لحاظ روانشناسی سندروم استکهلم به شرایط حاد روانی گفته میشود که گروگان ها خود با گروگان گیرها در اسیر نگاه داشتن خود همکاری میکنند که یک نوع برده داری مدرن و به ظاهر داوطلبانه است. این فرقه نظام سلطنتی انگلستان را یک حاکمیت فاشیستی میداند که باید سرنگون شود. جالب است که این جماعت آنچنان در محدودیت های خبری به سر می برند که هنوز اطلاعی از تغییرات سیاسی بوجود آمده در کشور چین طی این سالیان ندارند.

این زن که کاملا مغزشوئی شده ارتباطش با گذشته قطع گردیده است. لذا متخصصان برایش یک دستگاه ویلون آوردند تا او را به گذشته اش وصل کرده و ذهنش را بازپروری نمایند. جالب است که او حالا انگلیسی را با لهجه هندی صحبت میکند. نفوذ ذهنی و فکری رهبر فرقه بر خصوصا زنان داخل فرقه فوق العاده بوده است. هرایول در خصوص هیچ امری نمیتواند به تنهائی تصمیم بگیرد و حتی از اینکه در جائی تنها باشد به شدت وحشت دارد. او جدا معتقد است که اگر اتفاقی برای بالاکریشنان بیفتد وی مورد خشم چینی ها قرار خواهد گرفت. او در درون فرقه مانند سایرین به خطاهایش اعتراف کرده و خودش را تنبیه می نمود.

اولین باری که هرایول توانست آراویندان بالاکریشنان را ملاقات کند در یکی از سالن های دانشگاه لندن بود که حدود 200 نفر برای شنیدن سخنرانی وی آمده بودند. او که در خصوص شرایط انقلاب در انگلستان صحبت میکرد توضیح داد که چگونه پلیس او را کتک زده و دندانش را شکسته و به محل گروه او در ایکر لین Acre Lane در محله بریکستون یورش برده است. هرایول از آن پس در جلسات سخنرانی های او به صورت مرتب شرکت نمود.

او سپس به محل فرقه نقل مکان و زندگی اشتراکی خود را در آنجا آغاز کرد. در این مکان هر 5 نفر در یک اتاق کوچک با حداقل امکانات زندگی میکردند و تصاویر مائو را در محل خود بر روی دیوارها داشتند. او میگوید که پدرش خیلی سعی کرد که وی را از این کار منصرف کند اما او بنا بر حرفهای رهبر فرقه معتقد بود که پدرش طرفدار سرمایه داری و فاشیسم حاکم بر انگلستان است که باید رابطه با وی قطع گردد. بالاکریشنان تأکید داشت که از این پس وی پدر و خانواده واقعی او محسوب میشود و خانواده بیولوژیکی او دشمن او هستند که باید از آنها دوری کرد.

مشکل هرایول در حال حاضر اینست که نمیتواند 38 سال عمر تلف شده خود در فرقه را تبیین و توجیه نماید. او نمیتواند بپذیرد که تمامی این سالها در اشتباه بوده و فریب یک شیاد که او را منجی عالم و بشریت میدانست را خورده است. او نمی خواهد قبول کند که تمامی نبوغ و استعداد و آینده درخشانش را برای هیچ و پوچ از دست داده و در پیری تازه به نقطه زیر صفر رسیده است. او یک قربانی فرقه ایست که روح و روانش را تخریب کرده اند. چه کسی باید پاسخگو باشد؟ به او در داخل فرقه احساس گناه تزریق شده و حال او خود را خائن میداند که با پلیس انگلستان همکاری کرده است. از قرار معلوم رهبر فرقه تمامی منتقدین و مخالفین و حتی کسانی که در داخل فرقه سؤال طرح میکردند را “مأموران پلیس فاشیست انگلستان” می نامید.

در خصوص فرقه “مؤسسه کارگران بریکستون”

فرقه بریکستون یک فرقه پارانوئیک (فرقه ای که با ایجاد ترس غیر منطقی و غیر واقعی مغزشوئی میکند) است که سلطه ظالمانه اش را طی سالیان بر زنان اعمال مینمود. فرقه ها با ایجاد فوبیا (ترس غیر منطقی از چیزی که در واقع وجود دارد) و پارانویا (ترس غیر منطقی از چیزی که حتی وجود خارجی هم ندارد) در ذهن پیروانشان به کنترل اذهان آنان می پردازند.

ابراهیم خدابنده: مروری مختصر بر فرقه های مخرب کنترل ذهن (8)

بالاکریشنان و برخی از اعضای فرقه اش در سال 2012

آراویندان بالاکریشنان یک حاکمیت استبدادی و یک کنترل افراطی بر کسانی که خانواده خود می نامید اعمال مینمود و تازه از آنها طلبکار بود که با فداکاری هایش آنان را به سعادت واقعی رسانده که باید ممنون و سپاسگزار وی باشند.

این فرقه انقلابی مائوئیستی در سال 1979 توسط کسی که خود را بعدها “رفیق بالا Comrdad Bala” نامید تأسیس شد. او یک میتینگ در مرکز شهر لندن ترتیب داد و اعلام نمود که چین کمونیست تحت حاکمیت مائوتسه دونگ Mao Zedong بزودی جهان را خواهد گرفت. او علنا اعلام مبارزه علیه مارگارت تاچر که به تازگی در انگلستان نخست وزیر شده و رونالد ریگان که در شرف رفتن به کاخ سفید در آمریکا بود نمود و عده ای را به این ترتیب جذب کرد.

ابراهیم خدابنده: مروری مختصر بر فرقه های مخرب کنترل ذهن (8)

بالاکریشنان در دهه 1970

مواردی که این رهبر فرقه ای در ابتدا به اتهام آنها دستگیر شد شامل چهار فقره میشود که عبارت از تجاوز جنسی به اعضای فرقه، اعمال خشونت علیه کودکان، و زندانی نمودن دختر خودش است. این رهبر 75 سال، که از سال 1975 تا سال 2013 یک کمون مخفی در لندن تأسیس نموده بود، اکنون شش اتهام تجاوز جنسی و دو اتهام اعمال خشونت دیگر نیز دارد.

رهبر این فرقه مائوئیستی عمدا و با ترفندهای مختلف حس حسادت زنان را نسبت به یکدیگر بر می انگیخت و از این موضوع سوء استفاده مینمود و در عین حال مدعی میشد که ارتباط جنسی وی با زنان عضو فرقه به خاطر خنثی نمودن این حس حسادت است. او که به تجاوز به زنان و زندانی کردن دخترش متهم است در دادگاه مدعی شد که هیچ کاری خلاف میل کسی انجام نداده و پیروانش هرآنچه کرده اند داوطلبانه و با آگاهی و اختیار بوده است.

او در دادگاه اعلام کرد که از رابطه جنسی با زنان بیزار بوده اما این فداکاری را به اجبار به خاطر فرونشاندن حس رقابت و حسادت بین زنان انجام داده است تا اتحاد از بین نرود و این زنان ارتقاء معنوی بدست آورند که البته آنان خودشان از این موضوع رضایت کامل داشتند.

ابراهیم خدابنده: مروری مختصر بر فرقه های مخرب کنترل ذهن (8)

آراویندان بالاکریشنان در دهه 1960 میلادی از هندوستان به انگلستان مهاجرت نمود

او خود را رهبر “مؤسسه کارگران Workers’ Institute” با افکار مارکسیسم لنینیسم و همچنین مائوئیسم در بریکستون میداند. او در دادگاه گفت که در گروه او هیچ اجباری در کار نبوده و هیچ کس بر خلاف میل خود نمانده است. او حتی فریب پیروانش را رد کرد و گفت آنها همگی انسان های تحصیل کرده و باهوش و عاقلی بودند که به میل و اراده خود وارد گروه وی شده و مانده اند.

سه زن از جمله دختر رهبر فرقه نهایتا در سال 2013 از فرقه فرار کرده و به پلیس مراجعه نمودند. بالاکریشنان جمعا 16 مورد اتهامی در پرونده اش دارد. در یک مورد کشف شد که وی به دختری زیر سن که والدینش عضو فرقه بوده و در داخل فرقه به دنیا آمده و بزرگ شده بود به دروغ گفته بود که والدین وی مرده اند و او را تا سن 30 سالگی در ایزولاسیون کامل نگاه داشته و مورد سوء استفاده قرار میداده است.

او در دادگاه اعتراف کرد که از اعضای فرقه می خواست تا بیوگرافی جنسی خود را بر اساس پراتیکی با عنوان “غسل Cleansing” نوشته و در جمع بخوانند و به این ترتیب تطهیر شوند. این یک پراتیک فرقه ای است که به این ترتیب احساس گناه به فرد القا شده و تحقیر گردیده و به راحتی به زیر سلطه در می آید. یکی از زنان جدا شده گزارش نمود که وادار شده بود تا علنا اعتراف کند که قبل از پیوستن به فرقه با 34 مرد مختلف رابطه جنسی داشته است. او میگوید که همین اعتراف البته ساختگی موجب قفل شدن ذهن او و خورد شدن شخصیتش به لحاظ روانی و در نتیجه ماندن در فرقه و مورد سوء استفاده رهبر قرار گرفتن شده بود.

“بالا” در دادگاه نیز از استعمار انگلستان و آمریکا صحبت میکرد و اینکه بزودی انقلاب جهانی صورت خواهد گرفت و چین بر جهان مسلط خواهد شد. او تمامی اتهامات را رد می نمود و تلاش داشت حتی پارانویای فرقه خود را به دیگران هم تسری دهد.

موارد بسیار تأسف بار و تراژیکی از جدا کردن همسران از یکدیگر و والدین از کودکان به بهانه های مختلف و سوء رفتار با اعضا گزارش شده است. پارانویای اعمال شده بر ذهن و روان اعضا به حدی شدید بود که آنان هنوز از اینکه سکوت را بشکنند و لب به سخن باز کنند واهمه و وحشت دارند. آنان همچنان بر این تصور هستند که اگر رهبر فرقه از آنان ناراضی باشند عقوبت خواهند دید.

در سال 1976 زمانی که “بالا” مؤسسه کارگران بریکستون را در زمینی به وسعت 140 هکتار تأسیس نمود گفت که بریتانیا بسیاری از مناطق جهان را مستعمره خود نموده و انسان های فراوانی را به قتل رسانده است. او و هفت نفر دیگر، که همگی زن بودند، این کمون را تأسیس کردند. دیگران کارهای آشپزی و نظافت را به عهده داشتند و “بالا” عملا کاری انجام نمیداد. او معتقد بود که باید به کارهای ایدئولوژیکی و سیاسی اش بپردازد.

در این فرقه اعضا با عنوان “رفیق” تنها مجاز بودند که به صورت دو نفره از مرکزشان در بریکستون خارج شوند و تردد تک نفره اعضا ممنوع بود. “بالا” دلیل این امر را امنیتی ذکر میکرد و افراد را از اقدامات پلیس علیه فرقه اش می ترساند. حال آنکه در عمل میخواست افراد مراقب یکدیگر باشند تا کسی احیانا فرار نکند. برای خروج از مقر نیاز به برگه امضا شده رهبر فرقه بود که نمونه های آن در دست پلیس می باشد.

رهبر این فرقه اگرچه متأهل بود اما به صورت مداوم با دیگر زنان فرقه رابطه جنسی داشت. او ابتدا از آنان می خواست تا در خصوص تجارب جنسی گذشته خود گزارش بنویسند و به آنها میگفت که این امر کمک میکند تا غسل کرده و تطهیر cleanse شوند. از کسی نمی پذیرفت که تجربه ای نداشته باشد و آنان را آنقدر تحت فشار میگذاشت تا بالاخر اگر شده ساختگی چیزی با جزئیات کامل بنویسند. سپس آنان را به خاطر این گذشته ناپاک در مقابل جمع و با مجبور کردن آنها به خواندن گزارشاتشان تحقیر می نمود و مورد انتقاد قرار میداد و آنقدر آنان را به صورت سیستماتیک خورد میکرد تا تسلیم محض او باشند.

زنی به اسم سایان دیویس Sian Davies از وی باردار شد ولی هیچکس از این موضوع اطلاع نداشت. وقتی این مسئله برملا شد او ادعا کرد که این حاملگی حاصل عمل یک “ماشین جنگی الکترونیکی” که مراقب آنان است می باشد. او هنوز هم بر این ادعا اصرار دارد. او اعلام می دارد که حزب کمونیست چین یک “ماشین جنگی ماهواره ای الکترونیکی” به نام جکی Jackie در اختیار دارد که جهان را کنترل میکند و وقایع جهان را رقم میزند و به زودی حاکمیت چین کمونیست بر جهان عملی خواهد شد. او مائو را همچنان رهبر حزب کمونیست چین میداند.

دختر این رهبر فرقه مائوئیستی هرگز اجازه نداشت تا از کنترل پدر خود خارج شود. این زن که تمامی عمر 32 ساله خود را در فرقه تحت رهبری آرویندان بالاکریشنان گذرانده است گفت که بارها تصمیم به خودکشی داشته و اگر موفق به فرار نمیشد نهایتا همین کار را میکرد. او توضیح داد که چگونه رهبر فرقه به مدت سه دهه او را متقاعد کرده بود که خدای روی زمین می باشد و چنانچه وی اقدام به فرار نماید توسط اشعه شلیک شده از یک ماهواره چینی کشته خواهد شد.

متخصصین معتقدند که این شخص که خود را “فران Fran” می نامد به مدت 30 سال به صورت “هیچ کس non-person” زندگی کرده و آسیب های روانی بسیاری دیده که شاید هرگز نتواند زندگی نرمالی داشته باشد. “فران” اگر چه از فرقه فرار کرده اما از زندگی مستقل وحشت داشته و تحمل آنرا ندارد. او هیچگونه آشنائی با دنیای مدرن نداشت. از وجود کامپیوتر و موبایل بی اطلاع بود

در حال حاضر بالاکریشنان به عنوان رئیس کمون بریکستون به اتهام 16 فقره تجاوز و تعرض جنسی و جرائم دیگر تحت محاکمه قرار داشته و در زندان به سر می برد. در جلسه دادگاه او، اظهارات دختری که به مدت 30 سال توسط او حبس شده بود شنیده شد. این دختر اجازه نداشت تا آزادانه کتاب بخواند اما مجبور بود کتاب های رهبر را بخواند. “بالا” یک بار یک دختر را به خاطر اینکه آواز خوانده بود به شدت کتک زد. او همچنین دختر خود را بخاطر اینکه بازی کرده بود به زیر کتک گرفت.

———————

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

 

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان

دسترسی به قسمتهای قبلی

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب

تاریخ بدون سانسور-2: محمد

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م

تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن

تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت

تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام

تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق

تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 

قسمت دهم 

 

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 

[su_heading size=”25″ margin=”50″]

تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی  –  ایمان   [/su_heading]

 

 

پس از مال و زن، علاقه به رستگاري اخروي در آرزوهاي انسانی مقامی معتبر دارد. وقتی معده از غذا انباشته شد و غریزة جنسی سیري گرفت، انسان فرصت کافی به دست میآورد که به سوي خدا توجه کند. با وجود تعدد زوجات، مسلمین وقت کافی براي اندیشیدن به پرورگار خویش داشتند و مبادي اخلاقی و شریعت و حکومتشان را بر اساس دین استوار میکردند . اسلام از همۀ دینها روشنتر و سادهتر است. اساس اسلام شهادت لاال هالااالله و محمد رسول االله است، و در مرحلۀ دوم ایمان به قرآن و مندرجات آن. بنابراین، مسلمان اصیل آیین به بهشت و جهنم، فرشتگان و شیاطین، معاد و قضا و ، فروع دین میآید که عبارتند از: نماز، 2 قدر، و روز حساب نیز معتقد است. بعد از اصول دین (توحید، نبوت، و معاد) روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر. فرد مسلمان به رسالت پیامبرانی که پیش از محمد [ص] بودهاند و وحی بدیشان آمده اعتقاد دارد «. هر امتی را پیغمبري بوده» (یونس، 47 .(بعضی مسلمانان عقیده دارند که تعداد این پیامبران 000‘224 نفر بوده است، ولی ظاهراً به نظر محمد [ص] فقط ابراهیم و موسی و عیسی کلمات خدا را بر زبان رانده .اند بنابراین، مسلمان باید به تورات و انجیل معتقد باشد و بداند که همۀ مندرجات آن وحی خداست و اختلاف آن با متن قرآن نتیجۀ تحریف عمدي یا غیر عمدیی است که در آن کتابها رخ داده است؛ و هم مسلمان باید معتقد باشد که قرآن ناسخ کتابهاي آسمانی سلف است، و محمد[ص] ختم پیامبران و رسولان. مسلمانان عقیده دارند که محمد [ص] بشر و مخلوق خداست، ولی حرمت وي به عنوان پیامبر همان حرمت مسیح در نزد مسیحیان است. یکی از صلحاي قدیم اسلام در این باب گفته است که اگر به روزگار پیامبر زنده میبود، نمیگذاشت قدم وي به زمین برسد و هر کجا میرفت او را به دوش خویش میبرد .

مسلمانان پارسا نه تنها از مندرجات قرآن اطاعت میکنند، بلکه حدیث و سنت پیامبر را نیز، که در طول قرون به وسیلۀ علما محفوظ مانده، عمل میکنند؛ زیرا، به مرور زمان، در مورد عقاید و عبادات و اخلاق و قانون با مسائلی رو به رو شدند که جواب صریح آن در قرآن نبود . همچنین در قرآن آیه هاي متشابه هست که معناي آنها از بسیاري از مردم نهان بود و به توضیح احتیاج داشت. بدین جهت، بسیار سودمند بود که مسلمانان بدانند پیامبر و اصحاب وي در این قبیل موارد چه کرده و گفتهاند؛ از این رو، بعضی مسلمانان به جمع احادیث پرداختند. البته در قرن اول هـ ق از نوشتن خودداري میشد؛ در شهرهاي مختلف مدارس حدیث پدید آمد، که در آنجا درسهاي عمومی دربارة حدیث و سنت پیامبر فرا میگرفتند. بسیار عادي بود که یکی از مسلمانان براي آنکه حدیثی را بیواسطه از راوي آن بشنود از اسپانیا به ایران سفر کند. بدین گونه، مجموعهاي از سنتهاي شفاهی در اطراف قرآن پدید آمد، درست بدان گونه که مشنا و گمارا در کنار تورات پدید آمدند. همان طور که یهوداي هنسی متون نامکتوب یهود را به سال 189 میلادي فراهم آورد، بخاري نیز به سال 256 هـ ق (870 ( م احادیث را جمع آوري کرد. وي سالها در اقطار اسلام از مصر تا ترکستان سفر کرد؛ 000‘600 حدیث فراهم آورد؛ و، پس از نقد و تحقیق، 275 7 ‘حدیث از آن جمله انتخاب کرد و در کتاب صحیح خود آورد و سلسلۀ اسناد آنها را به یکی از اصحاب یا شخص پیامبر رسانید.

بسیاري از احادیث پیامبر دربارة عقاید مسلمانی توضیح میدهند. محمد [ص] هرگز نگفته بود که معجزه آورده ولی دربارة اعمال خارق عادت وي حدیثها هست که چگونه گروه بسیاري از مردم را با غذایی که براي یک نفر 3 است، نیز کافی نبود سیر کرد؛ شیاطین را از تن کسان بیرون راند؛ و به وسیلۀ نمازي باران آورد و با نماز دیگر از ادامۀ باران جلوگیري کرد؛ پستان گوسفند بی شیري را لمس کرد، و شیر از آن جاري شد؛ و بیماران با لمس کردن لباس یا موي چیده شدة او شفا یافتند. بعضی احادیث [نبوي] نیکوکاري و محبت نسبت به دشمن را ترغیب میکنند. حدیثی به پیامبر نسبت میدهند که قصۀ کارگران مزرعه و مهمانان عروسی و عملۀ تاکستان ادبیات مسیحی را به یاد میآورد. از دیدة راویان حدیث، محمد [ص] با وجود آنکه نه زن داشت، نمونۀ کامل فضایلی است که دین مسیح سفارش میکند. بعضی نقادان مسلمان گفتهاند که تبلیغات اموي یا عباسی بسیاري از احادیث مجعول را به پیامبر نسبت داده است. ابن ابی العوجاء،که به سال 155 هـ ق (772م) در کوفه اعدام شد، اعتراف کرده بود که شخصاً 000,4 حدیث جعل کرده است. گروهی از مردم شکاك بیشتر احادیث را نمیپذیرفتند و بعضیشان داستانهاي نابابی به صورت حدیث صحیح قالب میزدند. مع ذلک، تصدیق احادیثی که در یکی از صحاح آمده نشانۀ یک مسلمان سنی است، و کسانی که به صحاح متداول علاقه نشان دادهاند سنی عنوان یافته .اند حدیثی هست که جبرائیل از پیامبر پرسید «: حقیقت اسلام چیست؟» و او جواب داد «: اسلام شهادت لا اله الا االله و محمد رسول االله، نماز کردن، زکات دادن، روزة رمضان، و حج خانۀ خداست براي کسی که مستطیع باشد » . بنابراین نماز و زکات و روزه و حج «چهار عمل واجب» است که بر هر مسلمانی مقرر است و با شهادت الوهیت و نبوت «ارکان پنجگانۀ اسلام» به شمار میروند. پیش از نماز وضو باید گرفت و چون در روز پنج نماز باید گزارد، نظافت، بحق از لوازم ایمان است.

اسلام نیز چون دین یهود به صحت تن و استواري اخلاق توجه بسیار دارد؛ به نظر این هر دو دین، انسان هیچ قضیۀ معقولی را بی هدایت عالم غیب دریافت نتواند کرد. پیامبر مسلمانان را از اهمال در کار وضو بر حذر میداشت و میفرمود که خدا نماز بی وضو را نمیپذیرد. تأکید میکرد که پیش از نماز دندانها را تمیز کنند، ولی مسواك را از واجبات وضو قرار نداد. واجبات وضو، شستن صورت و دست و مسح پاست ( مائده، 6 .(جنب باید غسل کند. زنی که از حیض پاك شده یا بار نهاده باشد باید پیش از نماز غسل کند. در جامعه هاي اسلامی پیش از آفتاب و نیمۀ روز و پسینگاه و نزدیک غروب مؤذن بر گلدسته بالا میرود و به وسیلۀ اذان مسلمانان را به نماز میخواند. اذان چنین است : االله اکبر االله اکبر. االله اکبر االله اکبر. اشهد ان لا اله الا االله. اشهد ان لا اله الا االله. اشهد ان محمداً رسول االله. اشهد ان محمداً رسول االله . حی علی الصلواة. حی علی الصلواة. حی علی الفلاح. حی علی الفلاح. االله اکبر االله اکبر. لا اله الا االله . براستی چه نیرومند و شریف است این دعوت که مردم را پیش از طلوع آفتاب به بیداري دعوت میکند؛ چه خوب است انسان به هنگام نیمروز از کار بازایستد، و چه بزرگ و باشکوه است که خاطر انسان در سکوت شب به جانب خداوند جل جلاله توجه کند. چه خوشاهنگ است صداي مؤذنان در گوش مسلمان و غیرمسلمان که این جهانهاي محبوس در پیکر خاکی را از فراز هزاران مسجد دعوت میکند که به سوي بخشندة زندگی و عقل توجه کنند و به جان با او پیوند گیرند.

در این پنج وقت، هر مسلمانی در هر گوشۀ دنیا باید از کار خود، هر چه هست، دست بردارد، تطهیر کند، رو به جانب کعبه بایستد، و رسوم و تشریفات نماز را به همان صورت که مسلمانان دیگر در اوقات مختلف روز عمل میکنند به انجام برساند . ١٩٠٣ هر که وقت دارد و بخواهد، براي نماز به مسجد میرود؛ معمولا همیشه مسجد براي نمازگزاران گشوده است و هر مسلمان سنی یا بدعتگذاري براي وضو و نماز یا استراحت به آنجا میرود. در زیر سقف مسجد مدرسان به شاگردان خود تعلیم میدادند، قاضیان دعاوي را حل و فصل میکردند، و فرمان با سیاست خلیفه اعلام میشد. مردم در آنجا جمع میشدند تا دربارة مسائل مورد علاقۀ خود سخن گویند، اخبار تازه بشنوند، و احیاناً دربارة کارهاي بازرگانی و مالی گفتگو کنند؛ زیرا مسجد، چون کنیسۀ یهود، مرکز کارهاي روزانه و خانۀ عام جماعت بود. روز جمعه، نیم ساعت پیش از نیمروز، مؤذن به پا میایستد و، از پس صلوات پیامبر و خاندان و اصحاب وي، مسلمانان را به نماز میخواند. به روز جمعه بهتر است نمازگزاران پیش از حضور در مسجد غسل کنند، لباس پاکیزه بپوشند، و عطر بزنند. اگر غسل نکرده باشند، باید در مسجد وضو بگیرند. رسم چنین است که وقتی مردان به مسجد میروند، زنان در خانه بمانند تا حضورشان ولو در حجاب، بعضی مردان را از توجه کامل به خدا باز ندارد. نمازگزاران کفش خود را دم در بیرون میآورند و پابرهنه یا با جوراب وارد میشوند و، چون وقت نماز میرسد، پهلوي هم، به یک یا چند صف، رو به محراب که به سوي قبله است میایستند. امام جماعت به پا میخیزد و ضمن خطبۀ کوتاهی مردم را وعظ میکند.

آنگاه نماز به پا میشود و امام جماعت آیاتی از قرآن میخواند؛ نمازگزاران دیگر نیز به دنبال او میخوانند، یا فقط به خواندن سورة فاتحه اکتفا میکنند، و نماز را با رسوم معین از رکوع و سجود و تشهد و سلام به سر میبرند. در نماز مسلمانان سرود، تشریفات، آیینهاي مقدس، و نیمکت مخصوص نیست. چون به نزد مسلمانان دین و دولت یکی است، مخارج کارهاي دینی از اموال عمومی پرداخت میشود. امام مانند کشیش مسیحی موظف نیست، یک مرد معمولی است که معاش خود را از کاري دنیایی به دست میآورد؛ براي مدتی از طرف متولی مسجد به امامت مسجد تعیین میشود و دستمزد مختصري میگیرد . دین اسلام رسوم کاهنی و کشیشی ندارد. بعد از نماز مسلمانان آزادند و میتوانند دنبال کار خود بروند ه. مین قدر کافی است که ساعتی به خداي خود توجه کردهاند و جانشان از کارهاي اقتصادي و اختلافات اجتماعی اوج گرفته و، بدون آنکه توجه کنند، به وسیلۀ شرکت در مراسم نماز جماعت، دلهایشان به یکدیگر الفت یافته است. واجب دوم، که بر مسلمان مقرر است، اداي زکات است. پیامبر اغنیا را به همان دیدة مسیح مینگریست. به گفتۀ بعضیها، وي در آغاز کار یک مصلح اجتماعی بود و از فاصلۀ عجیبی که تجمل بازرگانان و اشراف با فقر عامۀ مردم داشت آزرده خاطر بود. ظاهراً غالب پیروان وي در آغاز کار از فقرا بودهاند. نخستین کاري که در مدینه کرد این بود که براي کمک به فقیران یک مالیات سالانه به مقدار دو و نیم درصد بر دارایی منقول بست . در دولت اسلام جمع آوري و تقسیم زکات به مستحقان به عهدة کارمندان دولت بود. قسمتی از حاصل زکات براي بناي مسجد و مصارف دولت و تجهیز سپاه خرج میشد؛ از جنگها هم غنایم فراوان به دست میآمد و سهم فقیران افزوده میشد. عمربن عبدالعزیز چنین گفت « :[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”عمربن عبدالعزیز” url=”عمربن عبدالعزیز”]نماز، ما را به نیمۀ راه خدا میبرد، روزه، ما را به در قصر او میرساند، و زکات، ما را وارد آن قصر میکند [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

در روایات از مسلمانان سخاوتمند که مال خویش را به فقیران بخشیدهاند سخن بسیار رفته است، فی المثل حسن بن علی ]ع[ ، به گفتۀ روایات، در ایام زندگی خود سه بار اموالش را با فقرا تقسیم کرد و دوبار دیگر هر چه داشت به آنها بخشید. واجب سوم مسلمانی روزة رمضان است. باید بگوییم که شراب و مردار و خون و گوشت خوك و سگ مطلقاً بر مسلمانان حرام است، ولی اسلام از این جهت به قدر آیین یهود سختگیر نیست و خوردن محرمات را به هنگام ضرورت اجازه داده است. یک بار از پیامبر دربارة پنیري که با گوشت حرام مخلوط بود پرسیدند، فرمود بسم االله بگویید و بخورید . وي از زاهدمآبی افراطی تنفر داشت؛ رهبانیت را براي مسلمانان حرام کرده بود (اعراف، 32 .)

مسلمانان حق داشتند از مواهب حلال زندگی بدون اسراف بهرهور شوند. ولی اسلام، چون دینهاي دیگر، مسلمانان را به روزهداري میخواند که روزه مایۀ تقویت اراده و تندرستی آنها بود. پیامبر پس از چند ماه که در مدینه اقامت داشت، به مسلمانان گفت که آنها نیز، چون روزة سالانۀ یهودیان در یوم کیپور، روزه بگیرند؛ شاید میخواست یهودیان را به طرف اسلام جلب کرده باشد، و چون سرسختیشان را بدید، رمضان را ماه روزه کرد. در ماه رمضان، که در بعضی سالها بیست و نه و در سالهاي دیگر سی روز است، مسلمانان در اثناي روز از خوردن و آشامیدن و استعمال دخانیات و خلوت با زنان پرهیز میکنند؛ مریضان و مسافران و اطفال و پیران فرتوت و زنان باردار از روزه معافند. آغاز کار که روزه مقرر شد رمضان در آخرین ماه زمستان و روزها تقریباً کوتاه بود، ولی در گردش سی و سه سال، رمضان به تابستان میافتد و روزها دراز و تشنگی در گرماي مشرق سخت میشود، و روزه رنجی جانکاه است؛ اما مسلمان پارسا روزه را تحمل میکند. مسلمانان هنگام شب افطار میکنند؛ میخورند، میآشامند، و از دخانیات و خلوت با زنان تا سپیدهدم بهره توانند داشت. تمام شب مغازه ها و دکانها باز است، و مردم براي خوردن غذا و انجام مقاصد خود بدانجا میروند. فقیران در ایام روزه مثل ایام دیگر کار میکنند، ولی اغنیا میتوانند به وسیلۀ خواب روز رنج روزه را آسان کنند.

پارسایان پرهیزکار دهۀ آخر رمضان را همه شب در مساجد میگذرانند، زیرا معتقدند که قرآن در یکی از این شبها بر پیامبر نازل شده و عبادت آن «از هزار ماه بهتر» است، و چون نمیدانند شب قدر کدام است، همۀ ده ه را شب زندهداري میکنند. وقتی رمضان پایان مییابد، روز عید فطر را جشن میگیرند؛ غسل میکنند، لباس نو میپوشند، به همدیگر شادباش میگویند، زکات [فطریه ] و هدیه میدهند، و به زیارت قبور میروند. واجب چهارم مسلمانی حج است. حج مکانهاي مقدس از رسوم متبع مشرق زمین بوده است. یهودیان آرزو داشتند کوه صهیون را ببینند و اعراب بت پرست، روزگاران دراز پیش از پیامبر، به زیارت کعبه میرفتند. اسلام این رسم قدیم را تأیید کرد و همین قضیه از جمله عللی بود که اسلام را بسرعت در عربستان رواج داد. کعبه از آن پس که از بتان پاك شد، خانۀ خدا شد و هر مسلمانی (به جز بیماران و فقیران) میبایست هر وقت استطاعت دارد، به زیارت آن برود؛ ولی این مطلب را تفسیر کردهاند که براي یک بار در همۀ عمر است. وقتی اسلام در اطراف جهان منتشر شد، انجام حج فقط از عدة کمی ساخته بود. در خود مکه مسلمانانی هستند که هرگز مراسم حج را انجام ندادهاند . داوتی منظرة کاروان حج را با شکوه فوقالعادهاي وصف کرده است. کاروان در گرماي سوزان آفتاب در میان ریگهاي تفیده میگذرد؛ هفت هزار یا کمتر یا بیشتر از مؤمنان پیاده یا سوار اسب یا خر و استر یا کجاوه هاي مجلل با قافلهاند، ولی اکثر کاروانیان بر شتر سوارند و با هر قدم شتر تنشان به جلو منحنی میشود؛ «هر دقیقه، بخواهند یا نخواهند، پنجاه بار به طرف مکه تعظیم میبرند » .

هر روز پنجاه و احیاناً هشتاد کیلومتر را طی میکنند تا به واحهاي برسند و براي استراحت بار بیندازند. در این سفر سخت بسیاري از داوطلبان زیارت مریض میشوند و به راه میمانند، بعضیها میمیرند و پیکرشان براي درندگان راه میماند، برخی محتضر میشوند و میگذارندشان تا مرگشان برسد. حاجیان [اهل سنت] در مدینه قبر پیامبر را زیارت میکنند و بر قبر ابوبکر و عمر، که در مسجد پیامبر است، میگذرند و بعضیشان عقیده دارند که در مجاورت این قبرها، محلی براي عیسی بن مریم محفوظ مانده است . وقتی قافله به نزدیک مکه میرسد، بیرون شهر خیمه میزند، زیرا داخل شهر حرم مقدس است. آنگاه حاجیان غسل میکنند، احرام میبندند، پوشش سفید ندوخته به تن میپیچند، سواره یا پیاده مسافتی بسیار طی میکنند تا در محله هاي شهر مسکنی بیابند ز . ایران باید در همۀ مدت اقامت در مکه از منازعه و خلوت با زنان و محرمات بپرهیزند . شهر مقدس در ایام حج محل تلاقی مسلمانان از هر قوم و نژاد و طبقه است که همگی، بیامتیاز، مناسک حج را اجرا میکنند و وقتی به مسجدالحرام میروند، از فرط نشاد روحی، گلدسته هاي بلند بالاي دیوارها و طاقها و ستونها را نمیبینند.

در کنار چاه زمزم که، به گفتۀ روایات، اسماعیل از آب آن نوشیده است با خضوع توقف میکنند و از آب آن، بی توجه به حرارت و تأثیر آن، مینوشند؛ بعضیها از این آب به کشور خود میبرند تا در موقع دیگر و مخصوصاً هنگام مرگ بنوشند. سرانجام، زایران، در سکوتی عمیق و روحانی، به کعبه نزدیک میشوند. کعبه بناي کوچکی است که داخل آن را با چراغهاي نقره، که از سقف آویخته، روشن کردهاند و دیوارهاي بیرونی آن با پارچۀ ابریشم گرانبها پوشیده است. حجرالاسود معروف از بیرون به یکی از دیوارها منصوب است. حاجیان به دور کعبه طواف میبرند و حجرالاسود را میبوسند یا لمس میکنند یا به احترام آن خم میشوند. بعضیها، بیاعتنا به رنج بیخوابی و خستگی، شب را در داخل مسجد به صحبت یا نماز یا تفکر دربارة هدف سفر به سر میآورند. روز بعد، حاجیان، به یادگار هاجر که به جستجوي آب براي فرزند تشنه خود به هر سو شتابان بود، هفت بار میان صفا و مروه، که دو تپۀ کوتاه بیرون مکهاند، میدوند . روز هفتم کسانی که طالب حج اکبرند به عرفات میروند که تا مکه هفت ساعت راه است و در آنجا به یک خطبۀ طولانی سه ساعته گوش میدهند. آنگاه در نیمه راه بازگشت شبی در مزدلفه توقف میکنند و روز هشتم به منی میشتابند و چند ریگ به طرف ستونهایی که در آنجا هست پرتاب میکنند [رمی جمره ]. به اعتقاد مسلمانان، ابراهیم به همین طریق شیطان را که میخواست او را از قربانی کردن فرزندش باز دارد دور کرد. این همه مراسم حج است و حاجیان اعمالی را که پیامبر در زندگی خود در ایام حج کرده بود تکرار میکنند. مسلمانان در همۀ اقطار جهان روز قربان را عید میگیرند و در این روز، که دهم ذیحجه است، گوسفند میکشند و به قصد تقرب خدا گوشت و صدقه تقسیم میکنند.

آنگاه حاجیان مو میسترند و ناخن میگیرند و ناخن و موي چیده را به خاك میکنند. بدین سان حج پایان میپذیرد، ولی معمولا حاجیان پیش از آنکه به خیمه گاه قافله بازگردند، یک بار دیگر کعبه را زیارت میکنند؛ آنگاه از احرام بیرون میآیند، لباس عادي میپوشند، و با دلی آسوده و سرفراز از زیارتی که کردهاند سفر دراز خود را براي بازگشت به وطن آغاز میکنند. زیارت خانۀ کعبه و انجام مناسک حج همان نتایجی را در بر دارد که پیروان دین یهود و مردم مسیحی از زیارت بیتالمقدس و روم به دست میآورند. این مراسم فرد مسلم را به جامعۀ بزرگ اسلامی پیوند میدهد، از تجربهاي درونی و پرشور برخوردار میکند، و مبانی دین او را استحکام میبخشد. حج با مراسم پرهیز و تقوا، بدوي صحرا و مردم فقیر، تجار ثروتمند شهرها، بربرها، زنگیهاي افریقایی، شامیها، ایرانیها، ترکها، تاتارها، هندوها، چینیان، مصریان، و دیگر اقوام مسلمان رابه جایی گرد میآورد که یک جور لباس ساده به تن دارند و دعاهاي معینی را به زبان واحد یعنی زبان عربی میخوانند؛ شاید به همین جهت اختلافات نژادي در اسلام چندان سخت نیست. شاید آنها که مسلمان نیستند اندیشه کنند که طواف کعبه با عقل ناسازگار است. مسلمانان نیز که رسومی نظیر این را در دینهاي دیگر میبینند لبخند میزنند و حیرت میکنند که مسیحیان در یکی از مراسم خود «خدا را میخورند . »

مسلمانان این طواف را رمز یک ارتباط روحی و استمداد معنوي میشمارند. در همۀ دینها مراسمی هست که فهمیدنش براي کسانی که پیرو آن نیستند دشوار است . در هر دینی، هر قدر هم مبادي آن عالی باشد، خرافاتی نفوذ میکند که مربوط به مبادي دین نیست، بلکه زاییدة عقولی است که جسم و جانشان از تلاش در راه زندگی جاوید درمانده است؛ به همین جهت گروهی از مسلمانان به جادو اعتقاد دارند و پندارند که جادو میتواند از غیب خبر دهد، گنجهاي نهانی را کشف کند، عشق را در دلها پدید آرد، دشمن را آزار کند، بیمار را شفا دهد، و از حسد جلوگیري به عمل آورد. بعضی از آنها معتقدند که جادوگران میتوانند انسان را به حیوان یا گیاه مبدل کنند، یا به وسایل خارق العاده از جایی به جاي دیگر توانند رفت. داستانهاي هزار و یکشب بر محور این پندارهاست؛ در آنجا ارواح از هر طرف به وسایل جادویی بر ضد زندگان عمل میکنند و از زنانی که راغب به داشتن فرزند نیستند بچه به وجود میآورند. بسیاري از مسلمانان، مانند نیمی از مسیحیان، تعویذ و طلسم با خود دارند تا از آفات و بلیات محفوظ مانند؛ سعد و نحس ایام را باور دارند، و پندارند که خواب از آینده خبر میدهد و ممکن است خدا در خواب با ایشان سخن بگوید. در ولایتهاي مختلف اسلام، مانند ولایتهاي مسیحی، عامه به علم احکام نجوم اعتقاد دارند؛ نقشه هایی از ستارگان آسمان ثبت شده که هدف آن تنها شناختن جهت قبله و بعضی ایام عید نبوده است، بلکه میخواستهاند روز مناسب براي شروع کارهاي مهم را نیز تعیین کنند و طالع هر کسی را ـ یعنی خوي و سرنوشت او را ـ از روي ستارگانی که هنگام تولد وي در آسمان بودهاند بشناسند . دین اسلام، که در عرصۀ ایمان و عمل یکپارچه و متجانس مینمود، همانند مسیحیت، بزودي به فرقه هاي متعصب گوناگون تقسیم گشت؛ از جمله: خوارج، که تمایلات جنگی و زاهدمآبی و دموکراسی داشته است؛ مرجئه، که عقیده جبریه یا مجیره، که منکر آزادي ارادهاند و به عقیدة ایشان 4 دارند مؤمن در آخرت به عذاب دایم محکوم نمیشود؛ انسان در همه کار بناچار مطابق تقدیر ازلی رفتار میکند؛ قدریه یا اهل تفویض، که از آزادي ارادة انسان دفاع میکنند؛ و فرقه هاي دیگر که از آن میگذریم و دلبستگی و تبحري را که نسبت به مبادي خود داشتهاند میستاییم.

شیعه 

ولی فرقۀ شیعه در تاریخ اسلام اهمیت فراوان دارد؛ همین فرقه است که خلافت امویان را منقرض کرد، بر ایران و مصر و ناحیۀ مسلمان هند استیلا یافت، و در ادبیات و فلسفه نفوذ بسیار نمود.  مذهب شیعه در نتیجۀ قتل علی و عدهاي از مسلمانان میگفتند خداوند وقتی محمد [ص] را به عنوان رسالت 5 حسین و خاندان وي [ع ]  پدید آمد. برگزید، مسلماً میخواست فرزندانش که وارث فضایل و معنویات وي هستند پیشوایان اسلام باشند. بدین جهت، به اعتقاد آنها همۀ خلفا به جز علی [ع ]  غاصب بودهاند و حق خلافت نداشتهاند. از این رو وقتی علی [ع ]  به خلافت رسید شیعیان خوشحال شدند، وقتی به قتل رسید عزا گرفتند، و از قتل حسین [ع ]  سخت غمگین شدند. به عقیدة آنها علی و حسین [ع ]  اولیاي خدا هستند، و ضریحشان را چون کعبه و قبر پیامبر احترام میکنند. محتملا پیروان آیین تشییع از عقاید ایرانیان و یهودیان و مسیحیان دربارة مسیح و افکار بوداییان دربارة مفهوم ذهنی بودي ستوه (یعنی رجعت قدیسان از پس مرگ) اثر گرفته .اند به اعتقاد ایشان، فرزندان [ع ]  امامانی هستند که حکمت الاهی در آنها تجلی کرده است. امام رضا ]ع[ ، که ضریحش در مشهد در ناحیۀ شرق ایران است و مایۀ افتخار مذهب شیعه است، امام هشتم است. امام دوازدهم محمدبن حسن عسگري [ع ]  به سال 260 هـ ق (873 ( م غایب شده و، به عقیدة شیعه، نمرده و در موقع مناسب ظهور میکند تا آنها را به قدرت برساند. فرقه هاي مختلف مسلمانان، عیناً چون فرقه هاي ادیان دیگر، نسبت به همدیگر بیش از نامسلمانان قلمرو اسلام دشمنی میکردند. با ذمیان ـ مسیحی، زردشتی، یهودي، و صائبی ـ چنان در ایام خلافت اموي به نیکی رفتار میشد که به روزگار ما نظیر آن در قلمرو مسیحیان نمیتوان دید. این مردم در انجام مراسم دین خود آزاد بودند، کنیسه ها و معابدشان به جا بود، فقط میبایست لباسشان به رنگ زرد باشد و مالیات سرانهاي که به اختلاف درآمد کسان از یک تا چهار دینار بود (75,4 تا 19 دلار) بپردازند. این مالیات فقط بر ذمیانی که سلاح توانستند برداشت مقرر بود؛ راهبان، زنان، نابالغان، بردگان، پیران، عاجزان، کوران، و فقیران معاف بودند. در عوض، ذمیان از خدمت سربازي آسوده بودند و به عبارت دیگر به سربازي پذیرفته نمیشدند. زکات نیز، که 5,2 %از درآمد سالانه بود، نمیدادند و دولت میبایست از آنها حمایت کند. در محاکم مسلمانان شهادتشان پذیرفته نبود، ولی یک قسم خودمختاري داشتند و تابع سران و قضات و قوانین خودشان بودند. رفتار حکام مسلمان با ذمیان به اختلاف سلسلۀ حکومتها تفاوت داشت: خلفاي راشدین با آنها سخت میگرفتند، امویان رویهمرفته ملایمت میکردند، عباسیان گاهی ملایم و گاهی خشن بودند.

عمربن خطاب یهودیان و مسیحیان را از عربستان که خاستگاه اسلام به شمار میآمد بیرون راند. یک روایت مشکوك پیمانی را به او نسبت میدهد که ضمن آن حقوق ذمیان را معین کرده است، ولی این پیمان، اگر هم بسته شده، اجرا نشده است. کلیساهاي مسیحی مصر در ایام عمر از امتیازاتی که در زمان تسلط دولت روم شرقی و پیش از فتح عرب داشتند استفاده میکردند. یهودیان خاور نزدیک مقدم اعراب را بگرمی پذیرفتند، زیرا به کمک ایشان از ظلم حکام سابق آزاد میشدند، ولی، با اینهمه، دستخوش محدودیتهایی بودند و گاه به گاه آزار میدیدند. مع ذلک با آنها مانند مسیحیان رفتار میشد، و بار دیگر کاملا آزادي یافتند و توانستند مراسم دینی خود را در بیتالمقدس انجام دهند. پیروان دین یهود، در سایۀ حکومت اسلام، در آسیا و مصر و اسپانیا خیلی بیش از زمان سلطۀ مسیحیت ثروت اندوختند. مسیحیان آسیاي باختري خارج از حدود عربستان با کمال آزادي مراسم دینی خود را به پا میداشتند، و تا قرن سوم هـ ق اکثریت شامیان مسیحی مانده بودند. به گفتۀ مورخان، به دوران مأمون (198 -218 هـ ق، 813 -833م) در قلمرو اسلام 11000 کلیسا بود و هم تعداد زیادي کنیسه و آتشکده وجود داشت. مسیحیان عیدهاي خود را علناً جشن میگرفتند. زایران مسیحی گروه گروه براي زیارت آثار مسیحی فلسطین میرفتند. صلیبیون در قرن دوازدهم میلادي مهاجرنشینهاي مسیحی معتبري در خاور نزدیک پدید آوردند که بسیاري از آنها تا روزگار ما به جاست. مسیحیانی که از کلیساي روم شرقی بریده بودند و از بطرکهاي قسطنطنیه، بیتالمقدس، اسکندریه، یا انطاکیه آزار میدیدند در سایۀ حکومت مسلمانان، که مناقشات و اختلافات کلیسایی به نظرشان معنی نداشت، آزاد و ایمن شدند. مسلمانان در کار حمایت مسیحیان از این نیز جلوتر رفتند. در قرن نهم میلادي حاکم انطاکیه نگهبانان خاص گماشت تا نگذارند مسیحیان مختلف العقیده در کلیساها یکدیگر را بکشند. در زمان امویان ملایمت و تفاهم به کمال رسید: دیرهاي راهب نشین همه جا به پا شد، اطراف آن به کار زراعت و اصلاح زمینهاي بایر پرداختند؛ اعراب راهبان را به دیدة تمجید مینگریستند، از شراب انگور دیرها مینوشیدند، و در سفرها از مهماننوازي آنها بهرهور میشدند.

زمانی مناسبات پیروان دو دین چنان دوستانه شد که مسیحیان صلیبدار میتوانستند به مسجدها بروند و با دوستان مسلمان خود گفتگو کنند. در قلمرو اسلام صدها مسیحی کارمند رسمی دولت بودند و کثرت مسیحیانی که به مقامات معتبر دولتی رسیده بودند موجب شکایت مسلمانان شده بود. سرگیوس، پدر قدیس یوحناي دمشقی، به دوران عبدالملک بن مروان خزانهدار دولت بود. خود یوحنا، که آخرین فرد از آباي یونانی کلیسا به شمار است، ریاست انجمن دولتی دمشق را برعهده داشت. به نظر مسیحیان مشرق، حکومت مسلمانان از حکومت و کلیساي روم شرقی ملایمتر بود. با وجود ملایمتی که مسلمانان آغازین داشتند، و شاید به سبب همین ملایمت، اکثر مسیحیان و همۀ زردشتیان و بت پرستان، به جز عدهاي ناچیز، و بسیاري یهودیان آسیا و مصر و شمال افریقا مسلمان شدند، زیرا مصالح مالیشان اقتضا میکرد که پیرو دین طبقۀ حاکمه باشند. اسیران جنگ میتوانستند با گفتن شهادتین و ختنه شدن از بردگی نجات یابند. غیرمسلمانان به مرور زمان با زبان و لباس عربی انس گرفتند و بتدریج پیرو شریعت قرآن شدند. جایی که هلنیسم از پس هزار سال تسلط توانسته بود تکیهگاهی استوار داشته باشد، در مناطقی که سپاه هاي رومی خدایان محلی را به جاي خود باقی گذاشته بودند، و در ولایتهایی که فرقه هاي مسیحی برخلاف مذهب رسمی روم شرقی به وجود آمده بودند، در همۀ این نواحی، عقاید و عبادات اسلام رواج گرفت. مردم به دین نو گرویدند و چنان دلبستۀ مبادي آن شدند که پس از مدتی کوتاه خدایان قدیم را از یاد بردند. در مناطقی وسیع از چین، اندونزي، و هند تا ایران، شام، عربستان، و مصر تا مراکش و اسپانیا دین اسلام در صدها قوم و نژاد نفوذ کرد، خاطرشان را مشغول داشت، بر اخلاقشان مسلط شد، زندگیشان را به قالب دیگر ریخت، و امیدهاي تازه در دلشان پدید آورد که به کمک آن رنج و محنت زندگی را فراموش کردند و داراي شخصیت و عزت نفس شدند. هنوز هم شمار کسانی که به این دین دلبستهاند در حدود 350 میلیون نفر است که اسلام وحدتشان داده و قلوبشان را، با وجود اختلافات نژادي وسیاسی، مؤتلف کرده است

پایان قسمت دهم

 

 ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش  منتشر نشده  از زبان قربانی

داود باقروند ارشد[spacer height=”15px”]

چون گفتنی باشد، 

و همه عالم، از ریش من، در آویزد، 

که مگر نگویم…،

اگر چه بعد از هزار سال باشد، 

این سخن، 

بدان کسی برسد 

که من خواسته باشم! 

شمس تبریزی

[spacer height=”15px”]

هاروی واین استاینهاقبلا زنان نجات یافته متعددی از فرقه رجوی از ازدواج های اجباری مسعود رجوی با زنان جدا شده از اعضای مرد این فرقه با قوادی مریم رجوی را منتشر کرده اند.اما برای اولین بار است که فرزندان مجاهدین (دخترانشان) زبان می گشایند و از ازدواج مسعود رجوی با خودشان در زمان کودکی و زیر سن قانونی ازدواج پرده بر میدارند.

گزارش زیر که برای نگارنده ارسال شده است، متعلق به یکی از پدران عضو سابق مجاهدین درآلمان است که دخترش قربانی و شاهد چنین فجایع و جنایاتی که مسعود ومریم رجوی مرتکب شده اند، میباشد. این قلم همواره در مورد فرقه رجوی بعنوان داعش ایران نسبت به خطرآنها در آینده ایران هشدار داده ام. نگارنده خود شاهد و ناظر اعمال داعشی رجوی بوده واعتراض کرده ام و بعضا به دهسال زندان محکوم شده ام. که در مقالاتم مکرر بدان اشاره کرده ام.  در زیر گزارش این دختر زیر سن قانونی را (که نامشان و  گزارش آن  در هر دادگاهی قابل ارائه است محفوظ است) را بخوانید.[spacer height=”15px”]

در گزارش، از دختران جوان زیر سن قانونی یاد میشود که مطابق میل رجوی عمل کرده و به تازه واردها توصیه میکردند هرچه مریم و مسعود میخواهند انجام دهند. توضیح اینکه، رجوی رذل همواره برای فریب کودکان مجاهدین عده ای کودکان قبلا مسخ شده از درون حرمسرایش را از قبل آماده و توجیه می نمود تا با وانمود کردن به اینکه اولین بار است به عقد مسعودرجوی در می آیند، با اعمالی که رجوی میخواست این بخت برگشتگان جدید الورود به حرمسرایش انجام دهند را بصورت پیش در آمد اجرا کنند. تا تازه وارد ها به حرمسرایش بدانند چه باید بکنند و مریم رجوی مجبور نباشد بگوید “حالا مسعودرجوی را ببوسید” و یا “حالا به سر و روی و…مسعود رجوی دست بمالید”[spacer height=”15px”]

کسانیکه از جنایات مسعود و مریم رجوی در فرقه رجوی با خبرند ولی ایرانیان و جهان را از آن مطلع نمیکنند، به نسلهای آینده و ایران آینده ظلم میکنند. و باید مسئولیت این کم کاری را بر عهده بگیرند. ایران نباید از چاله به چاه بیفتد. 

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#efea03″ color=”#1919ae”]گزارش فرزند دختری پدری عضو سابق مجاهدین از ازدواج مسعودرجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین بصورت دسته جمعی با وساطت مریم رجوی.  [/su_highlight][spacer height=”15px”]

زهرا میرباقری
نمونه گردن بندی که مسعودرجوی با حلال! “کردن” هر زنی برای خودش به آنها میداد که توسط خانم زهرا میرباقری چندسال قبل افشا شد

عین گزارش مطالب داخل کروشه از نگارنده است:

دخترم برام تعریف کرده می گفت ما دخترای جوان [فرزندان مجاهدین]تازه از خارجه آمده را در دسته های چند نفره در سال 74 [وقتی فقط 17 سال داشت]پیش رجوی بردند که مریم پیشش نشسته بود. مریم اول به ما گفت: خوب شما که اینجا آمده اید باید فکر شوهر و ازدواج را از کله تان بیرون کنید و از این به بعد به مسعود محرم هستید. بعد یکی یکی پیش مسعود می رفتیم و برای هر کدام یک گردن بند با عکس حضرت مریم را می داد.[spacer height=”15px”]

[ مسعودرجوی هنگام دادن گردن بندها]با خودش دعا می خواند و دست به سر و روی دخترها می کشید. وقتی نوبت من شد و گردن بند را گرفتم تا خواست دست دراز کنه و به من دست بزنه خودم را سریع به عقب کشیدم و جا خالی دادم برگشتم نشستم و رو سری [ام را ] هم در نیاوردم.[spacer height=”15px”]

بعضی دخترها [که کم سن و سال تر بودند]هم می رفتند همین کار را می کردند ولی بعضی ها خیلی لوس بازی در می آوردند. مسعود[رجوی] که دست بهشان می مالید آنها هم مسعود[رجوی] را دستمالی می کردند و می بوسیدند و روسری هایشان را درمی آوردند و به ما می گفتند “روسری هایتان را در بیاورید برادر مسعود محرم است.” 

و بعد که رجوی رفت آن لوس ها رفتند سر ته ماندۀ استکان چای رجوی دعوا می کردند و هر کدام به نوبت به آن زبان می زدند و تبرک می کردند!!!![spacer height=”15px”]

گردن بند اهدایی مسعودرجویما تهوع مان گرفته بود. [دخترم هنگام تعریف کردن جنایات رجوی] ادای آنها و لوس بازی شان را با حالت نفرت پیش من نشان می داد.

می گه با مریم هم وقتی نشست داشتیم باقی ماندۀ چای مریم را هم برداشته می خوردند و می گفتند تبرک است!! …!!!

[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

[spacer height=”20px” id=”2″]

مطالب مرتبط

مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند

نامه سرگشاده امین گل مریمی به مسعود و مریم رجوی، چرا سازمان مجاهدین وجود کودک سربازی مانند من را انکار میکند؟

هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان

هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

 

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

بحران اوکراین ربطی به اوکران ندارد. مشکل در پروژه گاز نورد استریم 2 آلمان است

“منافع اولیه ایالات متحده، که قرن ها بر سر آن جنگ داشته ایم – جنگ اول، دوم و سرد – روابط بین آلمان و روسیه بوده است، زیرا متحد در آنجا، آنها تنها نیرویی هستند که می توانند ما را تهدید کنند. . و مطمئن شوید که این اتفاق نمی افتد.” جورج فریدمن، مدیر عامل STRATFOR در شورای امور خارجی شیکاگو حقیقت در https://sgtreport.tv/ زنده است

بحران اوکراین ربطی به اوکراین ندارد. این در مورد آلمان و به ویژه خط لوله ای است که آلمان را به روسیه متصل می کند به نام نورد استریم 2. واشنگتن این خط لوله را تهدیدی برای برتری خود در اروپا می داند و سعی کرده در هر مرحله پروژه را خراب کند. با این حال، نورد استریم پیشرفت کرده است و اکنون کاملاً عملیاتی و آماده بهره برداری است. هنگامی که تنظیم کننده های آلمان گواهی نهایی را ارائه دهند، تحویل گاز آغاز خواهد شد. صاحبان خانه ها و مشاغل آلمانی منبع مطمئنی از انرژی پاک و ارزان خواهند داشت در حالی که روسیه شاهد افزایش قابل توجهی در درآمد گاز خود خواهد بود. این یک موقعیت برد-برد برای هر دو طرف است.

نهاد سیاست خارجی آمریکا از این تحولات خوشحال نیست. آنها نمی خواهند آلمان بیشتر به گاز روسیه وابسته شود، زیرا تجارت باعث ایجاد اعتماد می شود و اعتماد منجر به گسترش تجارت می شود. با گرمتر شدن روابط، موانع تجاری بیشتری برداشته می‌شود، مقررات کاهش می‌یابد، سفر و گردشگری افزایش می‌یابد و یک معماری امنیتی جدید تکامل می‌یابد. در دنیایی که آلمان و روسیه دوستان و شرکای تجاری هستند، نه نیازی به پایگاه‌های نظامی آمریکاست، نه نیازی به سلاح‌ها و سامانه‌های موشکی گران‌قیمت ساخت آمریکا و نه نیازی به ناتو وجود دارد. همچنین نیازی به انجام معاملات انرژی به دلار یا ذخیره اوراق خزانه ایالات متحده برای تعادل حساب ها وجود ندارد. معاملات بین شرکای تجاری را می توان با ارزهای خود انجام داد که به طور قطع باعث کاهش شدید ارزش دلار و تغییر چشمگیر قدرت اقتصادی می شود. به همین دلیل است که دولت بایدن با نورد استریم مخالف است. این فقط یک خط لوله نیست، دریچه ای به آینده است. آینده ای که در آن اروپا و آسیا به یک منطقه تجاری آزاد بزرگ نزدیک تر می شوند که قدرت و رونق متقابل آنها را افزایش می دهد و در عین حال ایالات متحده را در بیرون نگاه می کند. روابط گرمتر بین آلمان و روسیه نشان دهنده پایان نظم جهانی “تک قطبی” است. ایالات متحده در 75 سال گذشته نظارت داشته است. اتحاد آلمان و روسیه تهدیدی برای تسریع افول ابرقدرتی است که در حال حاضر به ورطه نزدیک‌تر شده است. به همین دلیل است که واشنگتن مصمم است هر کاری که می تواند برای خرابکاری نورد استریم و حفظ آلمان در مدار خود انجام دهد.

مسئله بقا است این جایی است که اوکراین به تصویر کشیده می شود. اوکراین «سلاح منتخب» واشنگتن برای اژدر کردن نورد استریم و ایجاد فاصله بین آلمان و روسیه است. این استراتژی از صفحه یک کتاب راهنمای سیاست خارجی ایالات متحده تحت عنوان: تفرقه بینداز و حکومت کن گرفته شده است. واشنگتن باید این تصور را ایجاد کند که روسیه یک تهدید امنیتی برای اروپا است. این هدف است. آنها باید نشان دهند که پوتین یک متجاوز تشنه به خون با خلق و خوی مویی است که نمی توان به او اعتماد کرد. برای این منظور، رسانه ها این وظیفه را دریافت کرده اند که بارها و بارها تکرار کنند که “روسیه در حال برنامه ریزی برای حمله به اوکراین است.” چیزی که ناگفته مانده این است که روسیه از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به هیچ کشوری حمله نکرده است و آمریکا در همان بازه زمانی به بیش از 50 کشور حمله کرده یا رژیم‌ها را سرنگون کرده است، و اینکه ایالات متحده بیش از 800 پایگاه نظامی در این کشور دارد. کشورهای سراسر جهان هیچ یک از اینها توسط رسانه ها گزارش نمی شود، در عوض تمرکز روی “پوتین خبیث” است که تخمین زده می شود 100000 سرباز را در امتداد مرز اوکراین جمع آوری کرده است و تهدید می کند که تمام اروپا را در یک جنگ خونین دیگر فرو خواهد برد.

تمام تبلیغات جنگ هیستریک با هدف ایجاد بحرانی ایجاد می شود که می تواند برای منزوی کردن، شیطان سازی و در نهایت تجزیه روسیه به واحدهای کوچکتر مورد استفاده قرار گیرد. اما هدف واقعی روسیه نیست، بلکه آلمان است. این گزیده از مقاله مایکل هادسون در Unz Review را ببینید:

تنها راه باقی مانده برای دیپلمات های آمریکایی برای جلوگیری از خرید اروپایی ها این است که روسیه را به واکنش نظامی سوق دهند و سپس ادعا کنند که انتقام از این پاسخ بر هر گونه منافع صرفاً اقتصادی ملی برتری دارد. همانطور که ویکتوریا نولند، معاون وزیر امور خارجه جنگ طلب در امور سیاسی، در نشست مطبوعاتی وزارت امور خارجه در 27 ژانویه توضیح داد: “اگر روسیه به هر طریقی به اوکراین حمله کند، نورد استریم 2 جلو نخواهد رفت.” («دشمنان واقعی آمریکا متحدان اروپایی و دیگر آن هستند»، The Unz Review)

در آنجا سیاه و سفید است. تیم بایدن می‌خواهد روسیه را به یک واکنش نظامی تشویق کند تا نورد استریم را خراب کند. این بدان معناست که نوعی تحریک طراحی شده است تا پوتین را وادار کند که نیروهایش را به آن سوی مرز بفرستد تا از روس‌های قومی در بخش شرقی کشور دفاع کند. اگر پوتین طعمه را بپذیرد، پاسخ سریع و خشن خواهد بود. رسانه ها این اقدام را به عنوان تهدیدی برای تمام اروپا محکوم خواهند کرد در حالی که رهبران سراسر جهان پوتین را به عنوان “هیتلر جدید” محکوم خواهند کرد. این استراتژی واشنگتن به طور خلاصه است، و کل تولید با یک هدف تنظیم شده است. تا اولاف شولتز، صدراعظم آلمان را از نظر سیاسی غیرممکن کند که نورد استریم را از طریق فرآیند تصویب نهایی به جریان بیندازد.

با توجه به آنچه در مورد مخالفت واشنگتن با نورد استریم می دانیم، خوانندگان ممکن است تعجب کنند که چرا در اوایل سال، دولت بایدن با کنگره لابی کرد تا تحریم های بیشتری علیه این پروژه اعمال نکند. پاسخ به این سوال ساده است: سیاست داخلی. آلمان در حال حاضر نیروگاه های هسته ای خود را از رده خارج می کند و برای جبران کمبود انرژی به گاز طبیعی نیاز دارد. همچنین، تهدید تحریم‌های اقتصادی برای آلمانی‌ها که آنها را نشانه‌ای از مداخله خارجی می‌دانند، یک «خاموش» است. یک آلمانی معمولی می پرسد: «چرا ایالات متحده در تصمیمات انرژی ما دخالت می کند؟ واشنگتن باید به کار خودش فکر کند و از ما دور بماند.» این دقیقاً همان پاسخی است که از هر فرد منطقی انتظار می رود. سپس، این از الجزیره وجود دارد:

آلمانی‌ها در اکثریت از این پروژه حمایت می‌کنند، این تنها بخشی از نخبگان و رسانه‌ها هستند که مخالف خط لوله هستند…

استفان مایستر، کارشناس روسیه و اروپای شرقی در شورای روابط خارجی آلمان، می گوید: «هرچه بیشتر ایالات متحده در مورد تحریم یا انتقاد از این پروژه صحبت کند، این پروژه در جامعه آلمان محبوب تر می شود. («نورد استریم 2: چرا خط لوله روسیه به اروپا غرب را تقسیم می کند»، الجزیره) بنابراین، افکار عمومی کاملاً پشت جریان نورد استریم است که به توضیح اینکه چرا واشنگتن به رویکردی جدید رضایت داد کمک می کند. تحریم‌ها عملی نمی‌شوند، بنابراین عمو سام به طرح B بازگشته است: ایجاد یک تهدید خارجی به اندازه‌ای بزرگ که آلمان مجبور شود افتتاح خط لوله را مسدود کند. صادقانه بگویم، این استراتژی بوی ناامیدی می دهد، اما شما باید تحت تاثیر استقامت واشنگتن باشید. آنها ممکن است 5 ران در انتهای 9 ام پایین بیایند، اما هنوز دست به کار نشده اند. آنها برای آخرین بار به آن می پردازند و ببینند که آیا می توانند پیشرفت کنند.

رئیس جمهور بایدن روز دوشنبه اولین کنفرانس مطبوعاتی مشترک خود را با اولاف شولز صدراعظم آلمان در کاخ سفید برگزار کرد. هیاهو پیرامون این رویداد به سادگی بی سابقه بود. همه چیز برای ایجاد «فضای بحرانی» تنظیم شده بود که بایدن از آن برای تحت فشار گذاشتن صدراعظم در جهت سیاست ایالات متحده استفاده کرد.  در اوایل هفته، جن ساکی، سخنگوی کاخ سفید، بارها گفت که «تهاجم روسیه قریب الوقوع است». نیک پرایس، یکی از نمایندگان وزارت امور خارجه آمریکا، اظهارات وی را دنبال کرد و اظهار داشت که آژانس های اینتل جزئیات عملیات ادعایی “پرچم دروغین” مورد حمایت روسیه را که انتظار داشتند در آینده نزدیک در شرق اوکراین انجام شود، به او ارائه کرده اند. هشدار پرایس صبح یکشنبه توسط مشاور امنیت ملی جیک سالیوان دنبال شد که مدعی شد تهاجم روسیه ممکن است در هر زمانی ممکن است “حتی فردا” اتفاق بیفتد. این تنها چند روز پس از آن بود که خبرگزاری بلومبرگ تیتر جنجالی و کاملا نادرست خود مبنی بر حمله روسیه به اوکراین را منتشر کرد.

آیا می توانید الگو را اینجا ببینید؟ آیا می‌توانید ببینید که چگونه همه این ادعاهای بی‌اساس برای اعمال فشار بر صدراعظم آلمان که به نظر می‌رسید از کمپینی که او را هدف گرفته بود غافل می‌کرد، استفاده شد؟

همانطور که می توان انتظار داشت، ضربه نهایی را خود رئیس جمهور آمریکا وارد کرد. بایدن در این کنفرانس مطبوعاتی تاکید کرد که

اگر روسیه حمله کند… دیگر نورد استریم 2 وجود نخواهد داشت. ما به آن پایان خواهیم داد.» خب حالا واشنگتن برای آلمان سیاست تعیین میکنه؟؟؟ چه غرور تحمل ناپذیری!

صدراعظم آلمان از اظهارات بایدن که به وضوح بخشی از فیلمنامه اصلی نبود، شگفت زده شد. با این حال، شولتز هرگز با لغو نورد استریم موافقت نکرد و حتی از ذکر نام خط لوله خودداری کرد. اگر بایدن فکر می‌کرد که می‌تواند رهبر سومین اقتصاد بزرگ جهان را با به دام انداختن او در یک تریبون عمومی، شن و ماسه کند، اشتباه حدس می‌زد. آلمان همچنان متعهد به راه اندازی نورد استریم بدون توجه به شعله ور شدن احتمالی در اوکراین دوردست است. اما این می تواند در هر زمان تغییر کند. به هر حال، چه کسی می داند که واشنگتن ممکن است در آینده نزدیک برای چه تحریکاتی برنامه ریزی کند؟ چه کسی می داند که آنها آماده اند تا چند جان را قربانی کنند تا بین آلمان و روسیه فاصله بیندازند؟ چه کسی می‌داند که بایدن برای کند کردن روند زوال آمریکا و جلوگیری از ظهور نظم جهانی «چند مرکزی» جدید چه خطراتی را متحمل شود؟ هر اتفاقی ممکن است در هفته های آینده رخ دهد. هر چیزی.

نقل از:

The Crisis in Ukraine Is Not About Ukraine. It’s About Germany | SGT Report

سازمان مجاهدین و دروغ بزرگی به نام نجات جان کودکان

نجات کودکان دوم

 [spacer height=”15px”]

سازمان مجاهدین و دروغ بزرگی به نام نجات جان کودکانحنیف حیدرنژاد، وبلاگ حیدرنژاد، بیستم فوریه 2022:… مطابق این سند، اولین کودک در تاریخ ۳۰.۰۳.۱۳۶۹ برابر با ۲۰.۰۶.۱۹۹۰ به خارج از عراق اعزام شده است. پس از آن و از تاریخ ۲۷.۰۹.۱۳۶۹ برابر با ۱۸.۱۲.۱۹۹۰ اعزام سریالی کودکان به خارج از عراق شروع شده است.  با در نظر داشت اینکه حمله عراق به کویت در تاریخ ۱۱.۰۴.۱۳۶۹ برابر با ۰۲.۰۸.۱۹۹۰ بوده است و با در نظر داشت اینکه حمله آمریکا به عراق در تاریخ ۲۵.۱۰.۱۳۶۹ برابر با ۱۶.۰۱.۱۹۹۱ بوده است، مشخص می شود که جدا کردن کودکان از والدین آنها و اعزام آنها به خارج عراق، از قبل برنامه ریزی شده بود و هیچ ربطی به جنگ عراق و کویت و حمله آمریکا به عراق نداشته است. سازمان مجاهدین و دروغ بزرگی به نام نجات جان کودکان . [spacer height=”15px”]

امین گل مریمی حنیف عزیزی کودکان سربازامین گل مریمی حنیف عزیزی کودکان سرباز

[spacer height=”15px”]

30 بهمن 1400

حنیف حیدرنژاد

حنیف حیدرنژاد- سازمان مجاهدین خلق متهم است که از سال ۱۳۶۹ و آغاز دهه ۷۰ شمشی/ آغاز دهه ۹۰ میلادی صدها کودک را که در قرارگاه ها و پایگاه های این سازمان در عراق ساکن بودند از پدر و مادرشان جدا و آنها را از عراق به کشورهای مختلف فرستاده است. تعداد این کودکان بین ۷۰۰ تا ۹۰۰ نفر برآورده می شود. با این اقدام سازمان مجاهدین کودکان را از پدر و مادر محروم و بنیاد خانواده را نابود کرد. سازمان مجاهدین در مورد سرنوشت این کودکان هیچگاه هیچ گزارشی منتشر نکرده و از وضعیت بسیاری از آنها اطلاعی در دست نیست.

سازمان مجاهدین همچنین متهم است که چندین سال با فریبکاری و وعده اینکه این کودکان می توانند به عراق رفته تا در آنجا پدر و مادرشان را ببینند، ده ها نفر از همان کودکان را بطور غیر قانونی از کشورهای مختلف اروپائی به عراق برگردانده و با جلوگیری از خروج آنها از عراق، آنها را به سربازی اجباری در آورده است. برخی از آن کودک سربازانِ سابق اینک با انجام مصاحبه یا نوشتن خاطرات، از آنچه که بر آنها گذشته است سخن می گویند.[۱]

سازمان مجاهدین بجای قبول مسئولیت و پاسخگوئی در برابر رفتارهای ضد انسانی و ناقض حقوق کودکان، به این افراد اتهام همکاری با وزارت اطلاعات و جمهوری اسلامی وارد کرده و با اتهام زنی و ترور شخصیت، تلاش می کند آنها را به سکوت بکشاند.[۲]

سازمان مجاهدین همچنین ادعا می کند خروج این کودکان از عراق برای “نجات جان آنها” بوده،  زیرا پس از حمله عراق به کویت و حمله ایالات متحده و نیروهای ائتلاف به عراق، این کودکان در معرض بمباران قرار داشته و خروج آنها از عراق اقدامی انساندوستانه و برای حفظ جان خود آن کودکان بوده است. اما این ادعا حقیقت دارد؟

دروغ بزرگ
ادعای سازمان مجاهدین در مورد “نجات جان کودکان” یک دروغ بزرگ و یک فریبکاری آشکار است. یک سند درون تشکیلاتی سازمان مجاهدین اسامی ۸۷۰ کودک که به خارج از عراق فرستاده شده اند را بر اساس مشخصات زیر لیست کرده است:
نام، نام خانوادگی، تاریخ تولد، تاریخ خروج، کشور اعزام، نام مادر، نام پدر، قسمت مادر، قسمت پدر، نام سرپرست
در این مورد چند توضیح لازم است:
یکم:  مطابق این سند، اولین کودک در تاریخ ۳۰.۰۳.۱۳۶۹ برابر با ۲۰.۰۶.۱۹۹۰ به خارج از عراق اعزام شده است. پس از آن و از تاریخ ۲۷.۰۹.۱۳۶۹ برابر با ۱۸.۱۲.۱۹۹۰ اعزام سریالی کودکان به خارج از عراق شروع شده است.
با در نظر داشت اینکه حمله عراق به کویت در تاریخ ۱۱.۰۴.۱۳۶۹ برابر با ۰۲.۰۸.۱۹۹۰ بوده است و با در نظر داشت اینکه حمله آمریکا به عراق در تاریخ ۲۵.۱۰.۱۳۶۹ برابر با ۱۶.۰۱.۱۹۹۱ بوده است، مشخص می شود که جدا کردن کودکان از والدین آنها و اعزام آنها به خارج عراق، از قبل برنامه ریزی شده بود و هیچ ربطی به جنگ عراق و کویت و حمله آمریکا به عراق نداشته است.

دوم: مطابق سند درون تشکیلاتی سازمان مجاهدین، کودکانِ ساکن در عراق در ۱۴۸ نوبت به خارج اعزام شده اند. برخی بصورت یک نفره، برخی در دسته های چند ده نفره و برخی نیز در گروه های چندین نفره اعزام شده بودند. اعزام کودکان در مجموع در یک بازه زمانی سه ساله انجام شده است. بیشترین تعدادی که بطور گروهی فرستاده شدند شامل یک گروه ۱۳،۱۱، ۱۷، ۱۸، ۲۶، ۷۶، ۱۰۵ نفره بوده است.
مجموع تعداد کودکانی که قبل از شروع حمله آمریکا به عراق به خارج فرستاده شده بودند ۱۹۳ نفر بوده است. یعنی هنوز زمانی که خطر بمباران وجود نداشته است.

سوم: اگر هدف از فرستادن کودکان به خارج از عراق نجات جان آنها از بمباران بوده است، پرسش این است که چرا پس از اعلام آتش بس رسمی در تاریخ ۲۳.۰۱.۱۳۷۰ برابر با ۱۲.۰۴.۱۳۹۱ فرستادن کودکان به خارج از عراق همچنان ادامه داشته است؟ مطابق سند درونی مجاهدین، در مجموع از تاریخ اعلام آتش بس رسمی و پایان حمله های ائتلاف به عراق، اعزام کودکان مجاهدین به خارج از عراق همچنان ادامه داشته و ۳۲۲ کودک را شامل می شود.

چهارم: اگر هدف از فرستادن کودکان به خارج از عراق نجات جان آنها از بمباران بوده است، چرا پس از اعلام آتش بس رسمی در تاریخ ۲۳.۰۱.۱۳۷۰ برابر با ۱۲.۰۴.۱۹۹۱، این کودکان به عراق بازگردانده نشدند؟ این کودکان ابتدا از عراق به اردن و سپس از اردن به کشورهای مختلفی اروپائی اعزام و از آنجا به دیگر کشورها فرستاده شدند.

اعزام کودکان از عراق به خارج از عراق برای مدت ها پس از پایان جنگ عراق همچنان ادامه داشته است. آخرین اعزام در تاریخ ۲۵.۰۳.۱۳۷۲ برابر با ۱۵.۰۶.۱۹۹۳، یعنی بیش از ۲۶ ماه پس از پایان جنگ انجام شده است.

اگر واقعا قصد سازمان مجاهدین نابودی ساختار خانواده نبوده است، می توانست این کودکان را در کشور پادشاهی اردن نگهداری کند و نیازی به اعزام آنها به کشورهای اروپائی نبود. در آنزمان سازمان مجاهدین روابط بسیار دوستانه و نزدیکی با حکومت پادشاهی اردن داشت. پس از اعلام آتش بس و پایان جنگ، این کودکان می توانستند به نزد خانواده خود در عراق برگردانده شوند. بازنگرداندن کودکان به نزد خانواده هایشان نشان می دهد که طرح و هدف از پیش تعیین شده ای از سوی رهبری سازمان مجاهدین وجود داشته که کودکان باید برای همیشه از خانواده جدا می شدند.

برخی داده های سند درون تشکیلاتی سازمان مجاهدین
به نظر می رسد سند درون تشکیلاتی سازمان مجاهدین آخرین بار در سال ۱۳۷۲ تنظیم و به روز شده است. زیرا از این سال به بعد اطلاعات جدید دیگری در آن ثبت نشده است.
برخی کودکان که در این لیست آورده شده اند، اصلا در عراق نبوده اند. بنابراین به نظر می رسد این لیست جدا از کودکان ساکن در عراق، شامل کودکان اعضا سازمان وهواداران حرفه ای آن در خارج کشور که در پانسیون ها نگهداری می شدند نیز می شود. با این وجود مشخص نیست چرا این تفکیک انجام نشده و همه در لیست “اعزام” گنجانده شده اند.

اطلاعات تکان دهنده
آنالیز داده های موجود در سند درونی سازمان مجاهدین اطلاعات تکان دهنده و پرسش های مهمی را بر می انگیزد:

کشورهای مقصد کودکان
مقصد یا کشورهائی که کودکان به آنجا فرستاده شدند: اروپا ۳۲ نفر، اردن: ۱، اطریش:۱، آلمان: ۲۳۳، آمریکا: ۸۲، انگلیس: ۱۸، ایتالیا: ۶، ایران: ۹، بلژیک: ۴، ترکیه: ۳۰، دانمارک ۳۶، دبی: ۱، رمادی در عراق: ۱۴، سوئد: ۱۲۳، سوئیس: ۲، عراق: ۴۶، فرانسه: ۲۳، فنلاند: ۳، کانادا: ۴۱، نروژ: ۳۲، هلند: ۱۰۱، نامشخص: ۲۹ مورد. در مورد ۱۱۳ نفر تاریخ اعزام به خارج مشخص نیست.

پرسش: چرا  مقصد ۳۲ نفر “اروپا” آورده شده است. مقصد کجا بوده است. چرا نام کشور دقیقا مشخص نیست؟ در مورد ۲۹ نفر دیگر مقصد آنها مشخص نیست. چرا؟ این کودکان سرانجام کجا هستند، سرنوشت این صدها کودک چه شده است؟

پدر و مادران جدا شده از مجاهدین 
در ستون وضعیت پدر یا مادر کودکان، مطابق فرهنگ حاکم بر مجاهدین آندسته از پدر یا مادرانی که از این تشکیلات جدا شده بودند با عنوان “بریده” یا “بریده مزدور” مشخص شده اند.
مادر زنده “بریده”: ۳۱۵ نفر
پدر زنده “بریده”: ۲۵۳ نفر
پدر و مادر هر دو زنده “بریده”: ۱۶۸ نفر
جمع پدر و مادران جدا شده (حد فاصل ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۲) ۵۶۸ نفر
پرسش: چه مشکل سیستماتیکی در درون تشکیلات سازمان مجاهدین وجود دارد که افرادی که با هدف فدا کردن خود به آن تشکیلات پیوسته بودند، از آن جدا می شوند؟
چرا سازمان مجاهدین که ادعا می کند با خروج و جدا شدن اعضایش مشکلی ندارد، بجای استفاده از واژه “جدا شده” از واژه بریده یا بریده مزدور استفاده می کند؟

کودکانی بدون پدر و مادر
جدا کردن کودکان از خانواده یک ضربه بزرگ روحی به لحاظ رشد شخصیت آن کودکان به شمار می آید. اما کمبودهای عاطفی و آسیب های ناشی از آن، زمانی بزرگتر و ماندگارتر می شود که مشخص شود بسیاری از آن کودکان یکی از والدین خود را از دست داده است. در لیست درونی سازمان مجاهدین پدر یا مادر “شهید”، فوت شده یا مفقود شده کودکان نیز لیست شده است.

مادر “شهید”: ۸۱ نفر
مادر فوت: ۱۱ نفر
مادر مفقود: ۳۸ نفر
جمع: در ۲۶۱ مورد، کودکان مادرِ خود را حد فاصل ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۲ از دست داده بودند.

پدر “شهید”: ۱۶۷ نفر
پدر فوت: ۱۹ نفر
پدر مفقود: ۵۱ نفر

جمع: در۴۷۴ مورد، کودکان پدرِ خود را حد فاصل ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۲ از دست داده بودند.

مطابق سند درونی مجاهدین در۳۷ مورد، کودکان هم مادر و هم پدر خود را حد فاصل ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۲ از دست داده بودند.

رده سنی کودکان 
کودکان اعزام شده از عراق به کشورهای غربی رده های سنی زیر را شامل می شدند (سن بر اساس سال تولد محاسبه شده و نه بر اساس ماه و روز تولد):
۱۷ ساله: ۳ نفر، ۱۶ساله: ۱۵نفر، ۱۵ ساله: ۱۷ نفر، ۱۴ساله: ۱۶ نفر، ۱۳ ساله: ۲۲ نفر، ۱۲ ساله: ۳۱ نفر، ۱۱ ساله: ۵۹ نفر، ۱۰ ساله: ۶۷ نفر، ۹ ساله: ۱۰۲ نفر، ۸ ساله: ۹۶ نفر، ۷ ساله: ۹۸ نفر، ۶ ساله:۹۰ نفر، ۵  ساله ۵۱ نفر، ۴ ساله: ۵۵ نفر، ۳ ساله: ۵۰ نفر ۲ ساله: ۲۳ نفر، ۱ ساله: ۳۳ نفر، زیر یک سال ۲۰ نفر، نامشخص ۲۲ نفر

قبول مسئولیت و پاسخگوئی
براستی سازمان مجاهدین در قبال نیازهای عاطفی و رشد سالم کودکانی که آنها را از خانواده هایشان جدا و به کشورهای مختلف و بخشا نزد خانواده های ناشناس فرستاد، چه مسئولیتی دارد. چرا در مورد این کودکان گزارش منتشر نمی کند تا مشخص شود بر آنها چه گذشته و امروز چگونه زندگی می کنند؟

سازمان مجاهدین در قبال زندگی و رشد سالم روحی- روانی و رشد شخصیت تک تک آن کودکان مسئول است و باید پاسخگو باشد. سازمان مجاهدین باید توضیح دهد و مشخص کند بر سرِ تک تک آن کودکان چه آمده است و اینک در کجا زندگی می کنند؟ اگر از آن کودکان، افرادی خودکشی کرده یا به دلیل خشونت جسمی و سوء استفاده جنسی دچار بیمارهای روحی- روانی یا دچار ناهنجاری رفتاری شده اند، سازمان مجاهدین مسئول آن بوده و باید پاسخگو باشد.
*****

پیشینه
پس از شکست عملیات فروغ جاویدان (سوم تا هفتم مرداد ۱۳۶۷)، مسعود رجوی که فرماندهی این عملیات را به عهده داشت بجای آنکه مسئولیت پذیرفته و پاسخگوی تحلیل های اشتباهش باشد، در سری نشست هائی با “نام تنگه و توحید” که در بهار و تابستان ۱۳۶۸ برگزار شد مسئولیت شکست عملیات را به عهده رزمندگان ارتش آزادیبخش و اعضای سازمان مجاهدین انداخت. حرف او این بود که شما، رزمندگان، بجای آنکه با تمام وجود با دشمن بجنگید، به زن یا  شوهر خود فکر می کردید. اگرهم زن و شوهر نداشتید به فکر زن و شوهر خیالی خود بودید. بنابر این شما وجود خود را بطور کامل و ” ۱۰۰ روی ۱۰۰” در اختیار من قرار نگذاشته بودید. علت آن شکست خود شما هستید! راه حل: “طلاق ابدالدهر زن و مردها از هم. چه در عمل چه در ذهن”!  بدون آنکه موضوع طلاق های ایدئولوژیک علنی شود، با اعلام مسئول اول شدن مریم رجوی در تاریخ ۲۶ مهر ۱۳۶۸، انقلاب ایدئولوژیک (مرحله دوم) رسما اعلام بیرونی شد.

در فرار از مسئولیت پذیری، مسعود رجوی اعلام کرد انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین (که در سال ۱۳۶۳ شروع شده بود) را باید در فاز جدیدی ادامه داد. و این بار با طرح موضوع طلاق های ایدئولوژیک، ذهن همه اعضای سازمان مجاهدین از اصل مسئله، یعنی پاسخگوئی مسعود رجوی در قبال شکست عملیات فروغ جاویدان منحرف شد.

بر اساس طلاق های ایدئولوژیک، زن و مردهای مجاهدی که ازدواج کرده بودند باید از هم جدا می شدند. آنها که بچه داشتند و بخاطر دیدن بچه های مشترکشان همدیگر را می دیدند نیز دیگر نباید همدیگر را می دیدند. در آنزمان چند صد کودک از اعضای مجاهدین در قرارگاه اشرف یا چندین پایگاه دیگر در عراق ساکن بودند. پدر و مادر این بچه ها آخر هفته ها همدیگر را دیده و یک یا دو شب را با هم و با بچه ها بسر می بردند.

با مطرح شدن “طلاق های ایدئولوژیک“، کودکانی که در قرارگاه اشرف یا در دیگر قرارگاه های مجاهدین ساکن بودند، “مزاحم” تلقی می شدند. زیرا زن و مردان مجاهدی که فرزندان مشترک داشتند می توانستند به بهانه دیدن بچه ها همچنان همدیگر را ببینند و این بر خلاف “اصل طلاق ایدئولوژیک” و خواست مسعود رجوی بود که بر قطع کامل هرگونه رابطه زن و مرد تاکید می کرد. از همین رو لازم بود تا منطبق با خواست مسعود رجوی در اجرائی کردن انقلاب ایدئولوژیک و جدا کردن زن و مردها از یکدیگر، بچه ها از پدر و مادرشان جدا و به خارج از عراق فرستاده شوند. و این یعنی نابودی ساختار خانواده.[۳]

ایده خروج کودکان مجاهدین ساکن در عراق به کشورهای غربی از قبل از حمله عراق به کویت و قبل از حمله آمریکا به عراق طراحی شده بود. حمله آمریکا به عراق فقط به اجرائی شدن آن ایده سرعت بخشید و بهانه خوبی ایجاد کرد تا با برانگیختن ترحم در بین هوادران مجاهدین در کشورهای غربی که اخبار و فیلم حمله های هوائی آمریکا به عراق را می دیدند، آنها را به پذیرش کودکان خارج شده از عراق ترغیب کنند.

منابع
۱.
۲.
۳.
– اطلاعات بیشتر در مورد خروج کودکان از عراق: ۲۵ سال بعد از فروغ جاویدان صفحه ۲۱ تا ۲۳ و ۳۰ و ۳۱

لینک به منبع

سازمان مجاهدین و دروغ بزرگی به نام نجات جان کودکان 

***

همچنین:
[spacer height=”15px”]

سرنوشت کودکان مجاهدین خلق – گزارش دیتسایت آلمان

امین گل محمدی سرنوشت کودکان مجاهدین خلقحنیف حیدرنژاد، کیهان لندن، هفتم نوامبر 2021:… – زمانی که خبرنگار «دیتسایت» با امین گل‌مریمی گفتگو را شروع می‌کند او 35 ساله است. این هفته‌نامه پنج بار با او ملاقات و گفتگو کرده است. در آخرین دیدار، امین 36 ساله شده است. خبرنگار برای راستی‌آزمایی و تکمیل گزارش خود با هفت نفر دیگر نیز صحبت کرده که تائید کرده‌اند زمانی که نوجوان بوده‌اند بطور قاچاقی از کلن به عراق برده شدند و… او به خبرنگار «دیتسایت»‌ گفته است که می‌خواهد علنی حرف بزند و داستان زندگی‌اش را بگوید. سرنوشت کودکان مجاهدین خلق

[spacer height=”15px”]

MEK Child Soldier Speaks Out - Freed At Last MEK Child Soldier Speaks Out – Freed At Last

گزارش تکاندهنده «دیتسایت» درباره سرنوشت یکی از کودکان مجاهدین که از خانواده جدا شده بود

سرنوشت کودکان مجاهدین خلق 

نجات جان کودکان مجاهدین خلق

حنیف حیدرنژاد – هفته‌نامه آلمانی «دیتسایت» در شماره ۴۴ مورخ ۲۸ اکتبر ۲۰۲۱ در یک گزارش تحقیقی مفصل به شرح زندگی امین گل مریمی پرداخته است. امین گل مریمی در سال ۱۹۸۵ برابر با ۱۳۶۴ در آبادان به دنیا آمده و دو برادر بزرگتر از خود نیز دارد. پدر و مادر او از هواداران سازمان مجاهدین بودند. پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ که این سازمان مورد هجوم جمهوری اسلامی قرار گرفت و برخی رهبران و اعضایش کشته و یا دستگیر و اعدام شدند و گروهی نیز به خارج از ایران فرار کردند، شماری از اعضا و هواداران این سازمان موفق می‌شوند پس از چند سال زندگی مخفی از ایران خارج شده و به عراق رفته و به سازمان مجاهدین خلق بپیوندند.[spacer height=”15px”]

|امین-گل-محمدی-کودکان-سرباز-مجاهدین-صدامعکس از تیک‌تاک گل‌مریمی

این گزارش بر سرنوشت کودکی به نام امین تمرکز دارد که تا شش هفت سالگی در قرارگاه «اشرف» مقر اصلی سازمان مجاهدین در عراق همچون صدها کودک دیگر با پدر و مادر خود زندگی می‌کرد. تا اینکه پس از حمله ارتش عراق به کویت در امرداد ۱۹۹۰ و حمله ارتش ایالات متحده آمریکا به عراق در ژانویه ۱۹۹۱ به عراق، سازمان مجاهدین تحت عنوان نجات جان کودکان، این صدها کودک را از پدر و مادران خود جدا کرد و به کشورهای اروپایی فرستاد. سازمان مجاهدین به این کودکان و والدین آنها و به آنانی که سرپرستی آنها را در کشورهای مختلف اروپایی پذیرفتند وعده داد که پس از پایان حمله ایالات متحده آمریکا به عراق، کوکان به نزد پدر و مادرشان بازخواهند گشت. اما پس از پایان حمله آمریکا به عراق نیز این کودکان هرگز به نزد خانواده بازگردانده نشدند.

اینکه بر سر آن چند صد کودک چه آمد، دقیقا مشخص نیست. گزارش‌های مختلفی حاکی از آن است که برخی از این کودکان، بعدها در سنین نوجوانی و جوانی از نزد خانواده‌هایی که زندگی می‌کردند فرار کردند، تعدادی خودکشی کردند، تعدادی از آنها به دلیل ضربات روحی شدید به بزهکار تبدیل شدند، تعدادی از آنها به خانواده‌های خارجی در کشور محل سکونت یا به مراکز نگهداری از کودکان و نوجوانان سپرده شدند، تعدادی از آنها با وجود همه سختی و محرومیت‌های عاطفی درس خوانده و در کشور محل سکونت خود موفق شده و بعدها تشکیل خانواده دادند. این کودکان اما، در آرزوی بازگشت به نزد والدین خود ماندند. آنها هر چه بزرگتر می‌شدند از سوی مسئولین سازمان مجاهدین بیشتر تشویق می‌شدند که به عراق برگشته تا پدر و مادر خود را ببینند و به آنها وعده داده می‌شد که بعد از دیدار با پدر و مادر می‌توانند دوباره به کشور محل سکونت خود برگشته و درس و تحصیل خود را ادامه دهند.

بخشی از آن کودکان در سنین نوجوانی، بین سنین ۱۴ تا ۱۷یا ۱۸ سالگی این وعده‌ها را باور کرده و به عراق رفتند ولی دیگر نتوانستند آنجا را ترک کرده و به کشورهای اروپایی که در آنجا زندگی می‌کردند بازگردند. آنها با آموزش‌های نظامی جذب «ارتش آزادیبخش» سازمان مجاهدین شده، به سربازی اجباری درآمدند و اجبارا در قرارگاه اشرف باقی ماندند.

تا زمان انتقال آخرین گروه از افراد سازمان مجاهدین از عراق به آلبانی، تعدادی از آن کودکان، در آغاز سنین جوانی، خودکشی کرده یا بطور نامعلومی‌ مُردند (مرگ‌های مشکوک). از زمان سقوط صدام حسین و انتقال آخرین اعضای سازمان مجاهدین در سال ۱۳۹۴/ ۲۰۱۵ به کشور آلبانی، تعداد بیشتری از آن کودکانی که اینک به سنین جوانی رسیده‌اند توانستند از راه‌های مختلف و در پایان دهه بیست یا آغاز دهه سی زندگی خود، از این سازمان جدا شده و خود را به کشورهای مختلف اروپایی برسانند.

تا امروز بجز چند نفر از کودکانِ آن زمان که در مورد سرنوشت خود سخن گفته یا کتاب و مطلبی نوشته‌اند، بقیه سکوت کرده و به درستی معلوم نیست بر آنها چه گذشته است. ابعاد درد و رنج و سختی و فشارهایی که آنها در اینهمه سال تحمل کردند و هنوز نیز پس از گذشت دو یا سه دهه از آن رنج می‌برند، نامشخص مانده است.

امین گل محمدی سرنوشت کودکان مجاهدین خلقعکس امین گل‌مریمی بر روی مجله «دیتسایت»

سرنوشت امین گل‌مریمی که مجله‌ «دیتسایت» به آن پرداخته از این نظر مهم است که فرصتی ایجاد می‌کند تا از زبان یکی از آن کودکان گوشه‌ای از درد و رنج و آسیب‌های روحی وارد شده به آنان و نیز گوشه‌ای از مکانیسم‌های شستشوی مغزی و راه‌هایی را که سازمان مجاهدین به آن متوسل شده بهتر شناخت. سرنوشت امین گل‌مریمی اهمیت بیشتری پیدا می‌کند وقتی که مشخص می‌شود حدود ۴۰ نوجوان دیگر مانند او نیز از کلن به عراق بازگردانده شده بودند.

در برخی از کشورهای غربی بسیاری از کودکانی که در چند دهه گذشته از سوی کلیسا مورد سوء استفاده جنسی یا خشونت جسمی‌ قرار گرفته‌اند خواهان حقیقت‌یابی در مورد آنچه بر آنها گذشته شده‌اند. آنها می‌خواهند که کلیسا مسئولیت آن جنایت‌ها را به عهده بگیرد. دادگاه‌ها و رسانه‌های همگانی در کشورهای غربی، اغلب، اخبار و جزئیات این موضوع را بازتاب داده و با برخی از شاهدین صحبت می‌کنند.

رفتار سازمان مجاهدین با صد‌ها کودک که آنها را از خانواده‌شان جدا و به کشورهای مختلف اروپایی منتقل و بطور غیرقانونی در یک محیط  بسته نگهداری و تربیت کرده و همچنین شستشوی مغزی آن کودکان و فریب و بازگرداندن غیرقانونی ده‌ها نفر از آنها به عراق و جذب آنان به سربازی اجباری همه و همه نقض آشکار حقوق کودک است. این سازمان باید در برابر سرنوشت آن کودکان پاسخگو بوده و مسئولیت قضائی نقض حقوق آنها و آسیب‌هایی را که به آنها رسیده بر عهده بگیرد. نوشته حاضر تلاش می‌کند تا برخی از ابعاد این موضوع را توضیح دهد.

گفتگوی «دیتسایت» با امین گل‌مریمی

زمانی که خبرنگار «دیتسایت» با امین گل‌مریمی گفتگو را شروع می‌کند او ۳۵ ساله است. این هفته‌نامه پنج بار با او ملاقات و گفتگو کرده است. در آخرین دیدار، امین ۳۶ ساله شده است. خبرنگار برای راستی‌آزمایی و تکمیل گزارش خود با هفت نفر دیگر نیز صحبت کرده که تائید کرده‌اند زمانی که نوجوان بوده‌اند بطور قاچاقی از کلن به عراق برده شدند. خبرنگار علاوه بر استفاده از اسناد موجود در آرشیو، با افراد دیگری نیز تماس گرفته و صحبت کرده است از جمله با معلم و سرپرست قانونی امین قبل از انتقال او از آلمان به عراق در حالی که او هنوز ۱۵ ساله بود. با همکلاسی‌های آنزمان امین، با اداره کودکان و نوجوانان در شهر کلن و همچنین با دیپلمات‌هایی صحبت کرده است. منبع دیگری که خبرنگار «دیتسایت» از آن استفاده کرده وبسایت رسمی‌ مجاهدین یا «شورای ملی مقاومت» است. «دیتسایت» همچنین با نماینده «شورای ملی مقاومت» تماس گرفته و در مواردی از اسناد این شورا نقل قول می‌آورد. در نهایت با مادر امین گل‌مریمی نیز تماس گرفته شده است.

از عراق به آلمان

امین گل‌مریمی در گفتگو با «دیتسایت» تاکید می‌کند مایل است به عنوان یکی از کودکانی که از عراق به آلمان و بعدها به عنوان یک نوجوان از آلمان به عراق برگردانده شد، علنی حرف بزند و داستان زندگی‌اش را تعریف کند. او می‌گوید «می‌خواهم همه بدانند که مجاهدین با من چه کردند و اینکه تا کجا این گروه خطرناک است.» او می‌گوید ۱۲ سال از عمرش را غیرداوطلبانه در عراق و در ارتش آزادیبخش در تشکیلات مجاهدین گذرانده است. به نوشته «دیتسایت» «شورای ملی مقاومت در ارتباط با اتهاماتی که امین مطرح کرده در جریان قرار گرفت، ولی آنها نمی‌خواهند وارد جزئیات شوند. اما از طریق یک دفتر وکالتی جواب می‌دهند اطلاعاتی که علیه مجاهدین پخش می‌شود از طریق وزارت اطلاعات رژیم ایران هدایت می‌شود.»

«دیتسایت» می‌نویسد سازمان مجاهدین در مطالبی که در وبسایت خود منتشر می‌کند در مورد کودکانی مانند امین ادعا می‌کند که این کودکان هیچگاه در فعالیت‌های نظامی به کار گرفته نشدند و زمانی که بالغ شده بودند «به نزد خانواده‌شان در عراق برگشته‌اند.» این سازمان ادعا می‌کند در سال ۱۹۹۱ و در زمانی که ایالات متحده آمریکا و متحدینش به عراق حمله کرده و این کشور در زیر بمباران قرار داشت، آنها برای نجات جان چند صد کودک از فرزندان مجاهدین که در اردوگاه اشرف و دیگر پایگاه‌های این سازمان در عراق بودند، آنها را به خارج از عراق منتقل کردند.

اما آنچه امین گل‌مریمی در مورد انتقال شتابزده‌ی خود و دو برادر دیگرش به نام علیرضا و حنیف از عراق به آلمان می‌گوید و اینکه چطور شد که بعدها دوباره به عراق رفت، با آنچه سازمان مجاهدین ادعا می‌کند تفاوت دارد. امین در این گفتگو می‌گوید موقع ترک عراق «مادرم  کنار اتوبوسی که ما در آن بودیم ایستاده بود و گریه می‌کرد و برای ما دست تکان می‌داد.»

بخش بزرگی از کودکانی که به آلمان و دیگر کشورها منتقل شده بودند نزد افراد فامیل یا هوادارن مجاهدین نگهداری می‌شدند. بخش کوچکتری از آن کودکان از جمله در شهر کلن از آنجا که خانواده‌ای از بین هواداران مجاهدین نبود که آنها را بپذیرد، بطور غیر قانونی در یک ساختمان نگهداری شده و ادارات آلمانی ابتدا از وضعیت آنها اطلاع نداشتند.

امین گل‌مریمی می‌گوید پس از انتقال به آلمان، او به همراه حدود ۱۵۰ کودک دیگر در یک ساختمان دو طبقه در محله Meschenich در کلن زندگی می‌کرد.

بچه‌ها در این ساختمان تحت عنوان کودکان پناهجوی بدون سرپرست زیر نظر مسئولین یا هواداران و وابستگان مورد اعتماد مجاهدین نگهداری می‌شدند. هر ده بچه با هم در یک اتاق می‌خوابیدند. امین می‌گوید «حسابی  دلم برای مادرم تنگ شده بود.» امین می‌گوید آنجا بعضی از آن بچه‌ها را کتک می‌زدند. او را زیر فشار گذاشته و ترسانده بودند. بیشتر بچه‌هایی که در این ساختمان بودند از امین بزرگتر بودند و تقریبا همگی آنها به مدرسه‌ای به نام مارتین لوتر کینگ در محله Weiden در کلن می‌رفتند. امین خیلی سریع زبان آلمانی را یاد می‌گیرد.

وضعیت غیرعادی نگهداری کودکان در کلن

وضعیت غیرعادی این کودکان و نوجوانان توجه آموزگاران آنها را بر می‌انگیزد. به نوشته «دیتسایت» یکی از آموزگاران که در آن سال‌ها به این بچه‌ها درس می‌داد به یاد دارد که آنها «خیلی درس‌خوان بودند، اما افکار متعصبانه‌ای نسبت به مسعود و مریم رجوی داشته و تا حد خدا به آنها احترام می‌گذاشتند.» این معلم در نگرانی از این موضوع پلیس را در جریان قرار می‌دهد. اما از طرف پلیس اقدامی‌ انجام نشد. این معلم می‌گوید در نگرانی از وضع این بچه‌ها اداره امور کودکان را هم در جریان قرار می‌دهد. کلاوس پِتر فولمِکر رئیس یکی از بخش‌های اداره کودکان و نوجوانان و مسئول امور کودکان ایرانی بدون سرپرست که امور ۶۴ نفر از آن کودکان را دنبال می‌کرد، می‌گوید که نگران وضع آن کودکان بوده ولی وقتی می‌خواهد با سرپرستان آن کودکان صحبت کند، سر و کله تعدادی از افراد شناخته شده آلمانی پیدا شد.

سازمان مجاهدین برای آنکه از سوی اداره‌های آلمان مورد سوال و جواب قرار نگیرد، برای دور زدن اقدامات غیرقانونی به وکلایی متوسل می‌شود که بتوانند این کار را انجام دهند. سازمان مجاهدین از طریق دفتر وکالت آناماریا لوتکِس دخالت می‌کند. لوتکِس در آنزمان رئیس فراکسیون حزب سبزها در کلن بود که بعدها در ایالت شلسویگ هُلشتاین وزیر دادگستری شد.

دفتر وکالتی آناماریا لوتکِس به اداره کودکان و نوجوانان شهر کلن اطلاع می‌دهد که همسر وی یعنی کریستف مِرتِنس وکالت بچه‌ها در امور پناهندگی را به عهده گرفته و او علاوه بر آن، سرپرستی قانونی ۶۰ نفر از آن کودکان را نیز عهده‌دار شده است. امین گل‌مریمی یکی از آن ۶۰ کودکی بود که کریستف مِرتِنس مدعی بود که سرپرستی قانونی آنها را به عهده گرفته است. بدین ترتیب مجاهدین موفق می‌شوند در این مرحله و با این اقدام، از پیگیری‌های حقوقی و اداری فرار کنند.

کریستف مِرتِنس که وکالت و سرپرستی قانونی بخشی از کودکان مجاهدین را به عهده گرفته بود به «دیتسایت» می‌گوید آنزمان اوایل هر هفته به دیدن بچه‌ها می‌رفت، بعدها هر ۱۴ روز یکبار. او بعدا و با کمک کریستیان مولر که بعدها از رهبران رده بالای حزب سبزها شد یک انجمن «نیکوکاری» با نام «انجمن کمک به کودکان پناهجوی ایرانی» تاسیس کرده که صلاحیت کار در امور کودکان و نوجوانان را نیز داشت. از آن به بعد بود که همین انجمن طرف حساب اداره امور کودکان و نوجوانان شهر کلن شد. در ملاقات‌هایی که کریستف مِرتِنس به نام این انجمن با اداره کودکان و نوجوانان داشت، مسئولین مجاهدین همیشه او را همراهی کرده و سیاست و خطِ خودشان را پیش می‌بردند. او می‌گوید: «مسئولین مجاهدین خواهان کمک مالی بودند و می‌خواستند خودشان بیشترین اختیارات را در امور کودکان داشته و پافشاری می‌کردند که کودکان از سوی مجاهدین سرپرستی شوند.» وی ادامه می‌دهد که سرانجام بعد از ده جلسه گفتگو با اداره امور کودکان و نوجوانان، توافق شد که در کنار هر یک ناظر ایرانی (از مسئولین مجاهدین) که با این کودکان کار می‌کنند، یک مربی آلمانی‌زبان نیز حاضر باشد.

از آنجا که اداره کودکان و نوجوانان مسئولیت نظارت بر وضعیت این کودکان را به عهده داشت و شرایطی که این کودکان و نوجوانان در آن زندگی می‌کردند را با قوانین موجود منطبق نمی‌دید، با فشار به وکیل و سرپرست قانونی آنها، خواهان بسته شدن خوابگاه کودکان زیر نظر سازمان مجاهدین می‌شود.

«دیتسایت» ادامه می‌دهد از سال ۱۹۹۴ بعد بود که کم کم این نوجوانان به خوابگاه‌های مخصوصی که از نوجوانان بدون سرپرست نگهداری می‌کرد، منتقل شدند. امین گل‌مریمی نیز در آنزمان به یک مرکز نگهداری از نوجوانان در محله Marirnburg کلن منتقل شد. این کودکان در آن مراکز نیز در گروه‌های بسته‌ که مخصوص کودکان ایرانی- مجاهدین بود، نگهداری می‌شدند.

حتا بعد از انتقال این کودکان و نوجوانان به خوابگاه‌هایی خارج از کنترل مستقیم سازمان مجاهدین، این سازمان تلاش می‌کرد تا از هر طریقی که شده بطور غیرمستقیم کنترل خودش بر روی کودکان را حفظ کند. امین گل‌مریمی به «دیتسایت» می‌گوید آنجا هم «ما هنوز زیر نفوذ و سِحر و جادوی سازمان زندگی می‌کردیم» و ادامه می‌دهد با وجود این در خوابگاه‌های جدید دست بازتری نسبت به زمانی که کاملا تحت سرپرستی مجاهدین بود داشتیم. او در این دوران می‌توانست لباسش را خودش انتخاب کند. به اندازه کافی غذا داشته باشد، دوچرخه داشته و حتا با نوجوانان دیگر به گردش رفته و شب در خانه دوستان آلمانی‌اش می‌توانست بخوابد. امین می‌گوید شبی در نزدِ یکی از دوستانش ماند. او می‌گوید وقتی دیدم که چطور مادرِ آن دوست، فرزندش را موقع خواب به تخت خواب برد و بوسید «متوجه شدم که زندگی من کاملا طور دیگری بوده است.»

اگرچه موقع انتقال کودکان از عراق به کشورهای دیگر، سازمان مجاهدین به والدین و به بچه‌ها و نیز به سرپرست‌های آنها قول داده بود که ارتباط منظم بچه‌ها و والدین با هم از طریق تلفن و پست را تضمین می‌کند، اما در عمل به چنین قولی وفادار نماند.

امین گل‌مریمی در این مورد به «دیتسایت» می‌گوید از مادرش فقط یکبار یک نامه از عراق دریافت کرد که در آن نوشته بود امیدوارم حالت خوب باشه! هیچ چیز پُراحساسی در آن نامه دیده نمی‌شد. بعدها هم که بطور استثنائی مادر امین چند بار با او تلفنی صحبت کرد باز هم تکرار همین حرف‌ها بود: حالت چطوره؟ مدرسه خوب پیش میره؟ و… امین احساس می‌کرد که افراد دیگری از سازمان در کنار مادرش هستند و او را کنترل می‌کنند. «دیتسایت» از مادر امین سوال کرد که آیا حرف‌های امین درست است؟ او بدون آنکه وارد جزئیات شود گفت این حرف‌ها دروغ است!

همانطور که امین بزرگتر شده و پا به سن بلوغ می‌گذاشت ماجراجویی‌های نوجوانی او هم بیشتر می‌شد. امین در تعریف خاطرات آنزمان، خاطره اولین بوسه اش را هم خوب به یاد دارد. او روزی را به یاد می‌آورد که وقتی ۱۲ یا ۱۳ساله بود، دختری را در اتوبوس دید، از همان بچه‌هایی که از عراق با هم به آلمان آمده بودند و با هم به یک مدرسه می‌رفتند. اسم آن دختر «آلان» بود. امین سال‌ها بعد آلان را دوباره در عراق می‌بیند و از سرنوشت غم‌انگیزش سخن می‌گوید.

کودک‌ربایی سازمان مجاهدین خلق

با بزرگ شدن کودکان و نوجوانانی که از عراق به کشورهای دیگر منتقل شده بودند، سازمان مجاهدین دنبال آن بود تا این نوجوانان را جذب تشکیلات و ارتش خود کند. مجاهدین این کودکان را سال‌ها قبل قاچاقی و غیرقانونی وارد کشورهای اروپایی کرده، برای مدتی غیرقانونی از آنها نگهداری کرده و حالا به دنبال آن بودند در حالی که این نوجوانان مشغول درس خواندن بودند، با دستکاری در اذهان آنها و کارِ تبلیغی و شستشوی مغزی با احساسات آنها بازی کرده و با فریب آنها را به عراق برگرداند.

«دیتسایت» در اینباره می‌نویسد در اواسط دهه ۹۰ میلادی کودکانی که توسط سازمان مجاهدین در کلن نگهداری می‌شدند یکباره ناپدید شدند! یکی از آموزگارانی که آنزمان با این نوجوانان کار می‌کرد می‌گوید نوجوانان ۱۴، ۱۵ یا ۱۶ ساله‌ای که به بچه‌های مجاهدین معروف بودند، یکباره ناپدید شده و دیگر در مدرسه از آنها خبری نبود. این معلم اداره کودکان و نوجوانان و سرپرست قانونی آنها یعنی کریستف مِرتنِس را در جریان قرار می‌دهد. امین در مورد آنروزها می‌گوید برادر بزرگترش حنیف وقتی ۱۸ساله شده بود غیبش می‌زند. تا اینکه روزی حنیف با امین تماس گرفته تا او و برادر دیگرشان علیرضا با هم به یک محل قرار مخفی در محله Westfriedhof کلن بروند. حنیف به آنها می‌گوید یکی از مسئولین مجاهدین به او گفته که وی «می‌تواند به قرارگاه اشرف در عراق رفته تا در آنجا مادرش را ببیند.» امین به یاد دارد که آن روز اشکش درآمده بود و از خود می‌پرسید، اگر حنیف برادر بزرگترش برود، دیگر چه کسی از او حمایت و حفاظت می‌کند؟  حنیف امروز در کانادا ساکن است. وقتی از او در مورد آن روز سوال می‌شود، می‌گوید آنزمان به خاطر یک ماجرای عشقی افسرده بوده و به شدت نیازمند عاطفه مادری و راهنمایی او بود و دلش برای اینکه مادرش او را در آغوش بگیرد و با او صحبت کند تنگ شده بود. حنیف می‌گوید مسئولین مجاهدین به او اطمینان دادند که اگر در عراق راضی نبود، بعد از چند هفته دوباره به آلمان برخواهد گشت و اضافه می‌کند اینکه به حرف آنها اعتماد کردم «بزرگترین اشتباه زندگی‌ام بود.»

«دیتسایت» اشاره می‌کند که «شورای ملی مقاومت» در معرفی خود که در سال ۲۰۱۴ منتشر کرده می‌نویسد: هر کسی که به قرارگاه اشرف رفته است بالغ بوده و داوطلبانه به آنجا رفته است.

پیامدهای اداری و حقوقی ناپدید شدن نوجوانان و کودکان در کلن

این فقط حنیف نبود که مجاهدین او را برای رفتن به عراق فریب داده بودند، ده‌ها نوجوان دیگر نیز چنین وضعی داشته و اداره کودکان و نوجوانان متوجه موضوع شده و به دنبال این بود تا بفهمد چه خبر شده است.

«دیتسایت» در این مورد می‌نویسد اداره امور کودکان و نوجوانان شهر کلن تازه از سال ۱۹۹۸ متوجه ناپدید شدن این کودکان و نوجوانان شده و به کریستف مِرتِنس سرپرست قانونی آنها و وکیلی که سازمان مجاهدین استخدام کرده بود هشدار می‌دهد که بسیاری از نوجوانان مجاهدین به عراق منتقل شده‌اند. این اداره تاکید می‌کند اگر «انجمن کمک به کودکان پناهجوی ایرانی» می‌خواهد همچنان بابت این کودکان پول دریافت کند، باید محل زندگی این کودکان را بطور کامل مشخص کرده و باید مربی‌های آلمانی بطور کامل جایگزین افراد ایرانی وابسته به مجاهدین شوند. کریستف مِرتِنس در پاسخ به آن اداره می‌گوید این نوجوانان داوطلبانه به نزد والدین خود در عراق برگشته‌اند و توجیه می‌کند که این به لحاظ انسانی موضوعی کاملا قابل درک است.

کریستف مِرتِنس می‌گوید من تلاش کردم تا خیلی از آن نوجوانان را از رفتن به عراق منصرف کنم ولی موفق نشدم. ظاهرا این گفته‌های مِرتِنس کافی بود تا اداره کودکان و نوجوانان شهر کلن اتهامات وارده به او را کافی ندانسته و در یک بیانیه مطبوعاتی در اوت سال ۲۰۰۰ اعلام می‌کند «دیگر آن اتهامات منتفی است و موضوع تمام شده است.»

سازمان مجاهدین تخت تعقیب اداره جنایی فدرال آلمان

به نوشته «دیتسایت» در دسامبر سال ۲۰۰۱ اداره پلیس جنایی فدرال آلمان در مورد سازمان مجاهدین تحقیقاتی را به جریان انداخت. در همین ارتباط آنها ۲۵ مکان مرتبط با سازمان مجاهدین را مورد بازرسی قرار دادند از جمله «دفتر مرکزی انجمن کمک به کودکان پناهجوی ایرانی» در کلن مورد بازرسی قرار گرفت.

اداره پلیس جنایی مظنون بود که سازمان مجاهدین با کلاهبرداری و تحت پوشش کمک به کودکان یتیم، منظور همان کودکانی که مجاهدین از عراق به آلمان انتقال داده بودند، از اداره تامین اجتماعی پول دریافت کرده و عملا آن پول‌ها خرج  مبارزه مسلحانه و حمایت از یک سازمان تروریستی شده است. پس از آن برای تعدادی از مجاهدین حکم دستگیری صادر شد، اما از آنجا که آنها به مرکز سازمان مجاهدین در عراق رفته بودند، تحقیقات پلیس متوقف شد.

در ادامه پیگیری‌های حقوقی اما، تعداد دیگری از اعضا سازمان مجاهدین به بخاطر یکسری تخلفات دیگر از سوی دادگاه محکوم شدند. در ماه مه سال بعد نیز شورای وزرای اتحادیه اروپا سازمان مجاهدین را در لیست سازمان تروریستی قرار داد. در ماه ژوئن همانسال نیز اداره امور کودکان و نوجوانان شهر کلن هر نوع همکاری با «انجمن کمک به کودکان پناهجوی ایرانی» وابسته به سازمان مجاهدین را در کلن متوقف کرد.

هیچ اداره دولتی اما به دنبال بچه‌هایی که مفقود شده بودند نبود.

«دیتسایت» در مورد بی‌توجهی سیاستمداران آلمانی به این موضوع و حمایت از سازمان مجاهدین می‌نویسد مجاهدین در کشورهای غربی شبکه‌ای از اعضا و هواداران خود را دارند که به خوبی در کار لابیگری با سیاستمداران در ارتباط بوده و آنها را در حمایت از خود ترغیب می‌کنند. مرکز اصلی فعالیت آنها با عنوان «شورای ملی مقاومت» در نزدیکی پاریس قرار دارد. در برلین نیز آنها توانسته‌اند تعدادی از سیاستمداران کنونی یا پیشین را جذب خود کنند. از جمله می‌توان به ریتا زوسموث رئیس پیشین پارلمان آلمان از حزب دمکرات مسیحی اشاره کرد. او عضو شورای «کمیته همبستگی آلمان برای ایران آزاد» است. او حاضر نیست به پرسش‌هایی در این مورد پاسخ دهد.

احتمالا آن سیاستمدارانی که جذب لابیگری مجاهدین شده‌اند از سرنوشت امین گل‌مریمی و ۴۰ کودک دیگر که همچون او در نیمه دهه ۹۰ میلادی از سوی مجاهدین جذب و به عراق منتقل شدند بی‌اطلاع هستند یا نمی‌خواهند درباره‌ی آن چیزی بدانند.

بازی مجاهدین با احساسات کودکان برای فریب آنها و سربازگیری

سازمان مجاهدین از کمبودهای عاطفی کودکانی که از والدینشان جدا شده بودند به خوبی خبر داشت و تلاش می‌کرد تا با بازی روی همین موضوع و با تحریک احساسات‌شان آنها را فریب داده و بدون آنکه مدرسه یا فرد دیگری بفهمد، آنها را به عراق منتقل کند. درواقع چنین اقدامی‌ کودک‌ربایی محسوب می‌شود زیرا تا زمانی که سرپرست قانونی آن کودکان و اداره کودکان و نوجوانان در جریان این موضوع  قرار نگرفته و با این اقدام موافق نباشند، انتقال کودکان از کلن به پاریس و از آنجا به عراق، مصداق کودک‌ربایی است.

امین گل‌مریمی در گفتگو با «دیتسایت» با اشاره به وضعیت روحی خود در آن سال‌ها می‌گوید «دنبال یک هویت و اینکه به جایی تعلق دارم می‌گشتم. به همین دلیل پیوسته در تظاهرات و برنامه‌های مختلف سازمان مجاهدین در شهرهای مختلف اروپایی شرکت می‌کردم. آنجا می‌شد همان بچه‌هایی را که یک زمانی با هم بودیم دوباره ببینم. در آن برنامه‌ها مسئولین مجاهدین از پدر و مادرهای ما که «شهید» شده بودند صحبت می‌کردند و می‌گفتند شما باید انتقام خون آنها را بگیرید و دوباره اسلحه آنها را به دست بگیرید.» امین می‌گوید در آن سال‌ها معنی خیلی از حرف‌هایی  را که مجاهدین می‌زدند اصلا نمی‌فهمید. او می‌گوید از اینکه او را «فرزند شهید» خطاب می‌کردند احساس غرور به او دست می‌داد، اما اصلا نمی‌خواست انتقام خون پدرش را بگیرد. در همان سال‌ها بود که در یکی از ویدئوهای تبلیغاتی که مجاهدین در برنامه‌های خودشان نشان می‌دادند، برادرش حنیف را دید که در عراق بود. یکی از مسئولین مجاهدین که از اعضای مؤسس همان «انجمن کمک به کودکان پناهجوی ایرانی» در کلن بود، به امین گفت «تو هم دیگه باید بزرگ بشی و راه برادرت حنیف را بروی.»

تاکید مجاهدین بر «فرزند شهید» بودن و تحریک احساسات کودکان و نوجوانان برای گرفتن انتقام خون پدر یا مادر و گرفتن اسلحه همان روشی است که حکومت اسلامی حاکم بر ایران نیز برای فریب کودکان و نوجوانان به کار می‌گیرد.

امین در ادامه گفتگو با «دیتسایت» می‌گوید زمانی که ۱۵ ساله شده بود سراغ مسئولین مجاهدین رفته و می‌گوید می‌خواهد برادر بزرگترش را در عراق ببیند. مجاهدین او را با ماشین به فرانسه و به مقرّ اصلی خود در اُور سُورواز می‌برند. برادر دیگرش علیرضا هم از چند هفته قبل به آنجا رسیده و منتظر امین بود. آنجا باید تلفن همراه خودش را تحویل می‌داد. حوالی نیمه‌شب او را بیدار کرده و به فرودگاه می‌برند. «دیتسایت» می‌نویسد مطابق مُهری که به پاسپورت امین خورده او در ماه مارس ۲۰۰۱ از فرانسه به عراق پرواز کرد. درست دو سال پیش از آنکه آمریکا به عراق حمله کرده و صدام حسین را سرنگون کند و سرنوشت مجاهدین و قرارگاه اشرف در عراق طور دیگری رقم بخورد و پس از کشمکش‌های فراوان به آلبانی منتقل شوند آنهم در حالی که رهبران این سازمان در کشورهای اروپایی و عمدتا در فرانسه زندگی می‌کردند.

وقتی «دیتسایت» از امین در مورد احساس‌اش در آنزمان سوال می‌کند، امین می‌گوید: «آنها ذهن مرا دستکاری کرده بودند. فکر می‌کردم مثل این بود که همه دارند بُدو بُدو می‌پرند تا سوار یک قطار شوند. به خودم می‌گفتم فقط تو هنوز بیرون مانده‌ای.» امین می‌گوید «بچه بودم، هنوز خام بودم، به خودم می‌گفتم همه رفته‌اند و حالا دیگه تو تنها در آلمان مانده‌ای. فکر می‌کردم قرارگاه اشرف در عراق یک کمپ بزرگ برای آزادیست.»

ورود به قرارگاه اشرف، پایان یک رویا

اگرچه امین فکر می‌کرد و در آروز و خیال خودش قرارگاه اشرف را مرکز مبارزه برای آزادی می‌پنداشت، اما به سرعت این حباب ترکید. او در این مورد به «دیتسایت» می‌گوید که وقتی به قرارگاه اشرف رسید، یک گروه از زنان رده بالای سازمان او را تحویل گرفتند. همه لباس‌هایی را که به تن داشت در آورد و اونیفورم به تن کرد. پاسپورتش را تحویل داد و باید کتبا تعهد می‌داد که دنبال رابطه‌های عاطفی و عشقی و یا جنسی با زنان نباشد. به این ترتیب به عنوان نوجوان ۱۵ ساله‌ای که تا آنزمان اسلحه به دست نگرفته بود به جمع  تقریبا ۳۸۰۰ نفره مجاهدین ملحق شد.

در قرارگاه اشرف امین به نحوی باورنکردنی با محدودیت‌ها، کنترل‌ها و باید و نبایدهایی مواجه شد که برایش تکان‌دهنده بود. او به «دیتسایت» می‌گوید در اوایل همه چیز مثل یک خواب بود. دور تا دور قراگاه را سیم‌های خاردار گرفته بود. مردان و زنان با مقررات شدید از هم جدا بودند. حتا دوستیِ بین افراد با همدیگر ممنوع بود. باید مطابق آئین شیعیان سه بار در روز نماز خواند. هر نوع ارتباط با دنیای خارج کاملا ممنوع بود. دسترسی به موزیک یا تلویزیون یا روزنامه و اینترنت، حتا برای مسئولین مجاهدین نیز بسیار محدود بود. با وجود اینکه برادرانش در همان قرارگاه بودند، اما آن اوایل فقط می‌توانست علیرضا را ببیند، آنهم به این خاطر که با هم دوره آموزش نظامی می‌دیدند.

امین می‌گوید که همان اوایل به سرعت می‌خواسته به آلمان برگردد، ولی برادرش علیرضا به او می‌گفت کمی‌ صبر داشته باشد. او در قرارگاه ماند و باید مطابق برنامه‌های روزانه آنجا رفتار می‌کرد: بیدارباش ساعت ۴ صبح، تمرین نظامی و آموزش تیراندازی از جمله برنامه‌هایی بودند که او به یاد دارد. تازه دو هفته بعد از ورودش به قرارگاه اشرف بود که توانست مادرش را ببیند. مادرش را به آغوش گرفت و گریه می‌کرد. اما سلام مادر سرد بود. زنان دیگری آنجا حاضر بودند که گفته‌های رد و بدل شده را گوش می‌کردند. امین بعدها متوجه می‌شود که سازمان مجاهدین از اعضایش می‌خواهد که علیه هم خبرچینی کرده و در مورد هم گزارش بدهند. بعد از این، فقط سالی یکبار اجازه داشت مادرش را ببیند. امکان دیدار مخفیانه هم وجود نداشت. برخلاف تصورش، امین آن نیازهای عاطفی را که فکر می‌کرد با بودن در کنار مادرش بر آورده می‌شود نتوانست تجربه کند. امروز امین می‌گوید حتا بجای عشق، فکر می‌کند که نسبت به مادرش حس تنفر داشته و از او حالش بهم می‌خورد. تنفر به این دلیل که او را زمانی که بچه بوده از خودش جدا کرده است.

امین از آن سخن می‌گوید که هروقت به مادرش فکر می‌کند غمگین می‌شود و می‌گوید فکر نمی‌کنم هیچوقت بتوانم یک زندگی عادی داشته باشم.

آسیب‌های روحی- روانی باقیمانده از دورانِ مجاهدین

اگرچه سال‌های زیادی از آن دوران می‌گذرد، اما تاثیر آسیب‌های روحی- روانی آن دوران هنوز هم امین را رها نمی‌کند. امین در این مورد می‌گوید بعد از بازگشت به آلمان برای مدت‌های طولانی ناآرام بود، به پارتی‌های شبانه می‌رفت. با وجود بی‌خوابی، سر کار می‌رفت. یکبار بعد از آنکه حالت ترس و وحشت به او دست می‌دهد به روان‌درمانگر مراجعه می‌کند. بعد از آن بود که کم کم توانست آنچه را در ذهنش بود کمی‌ به نظم در بیاورد و بفهمد که بر او چه گذشته است. او متوجه شد که مسئولین مجاهدین تکنیک‌های روانی برای مطیع کردن اعضای خود به کار می‌گرفتند. آنها باید روزانه در یک نشست و در مقابل جمع از خود انتقاد می‌کردند که مثلا در آموزش تیراندازی حال و حوصله نداشته یا مسئول خودش را زیر سوال برده بوده است! بعدها باید در مقابل جمع به وجود افکار جنسی که در سرش داشته نیز اعتراف می‌کرده یا اگر خودارضایی کرده بودند، باید به آن اعتراف می‌کردند. امین می‌گوید او در درونش در مقابل این مغزشویی‌ مقاومت می‌کرد و به ندرت افکار واقعی را که در ذهنش بود بیرون می‌ریخت.

دیدار دوباره با «آلان»

روزی در همان قرارگاه اشرف، امین به نحوی باورنکردنی همان دختری را می‌بیند که در کلن و در اتوبوس، اولین بوسه را از او گرفته بود: آلان!

امین در قسمت جلوی یک وانت نشسته و آلان در قسمت عقب نشسته بود. امین از پنجره به عقب نگاه کرده و  آلان را می‌بیند.  اما آلان با نگاهی سرد به او خیره می‌شود. امین بعد از آن دیگر از او خبری ندارد تا اینکه چند هفته بعد از آن دیدار باخبر می‌شود که آلان با شلیک گلوله خودکشی کرده است. بعدا تعداد دیگری از جداشدگان این خبر را تائید کردند. سازمان مجاهدین اما خودکشی آلان را رد کرده و تأکید می‌کند که مرگ او بر اثر یک حادثه بود.

ترس و وحشت و درخواست برای بازگشت به آلمان

امین در این فکر بود که چطور می‌تواند به آلمان برگردد و فکر می‌کرد شاید با طرح این درخواست با مسئولین، با درخواستش موافقت شود. «دیتسایت» ادامه می‌دهد چند هفته بعد از ورود امین به عراق بود که قرارگاه اشرف و چند مقر دیگر سازمان مجاهدین در عراق هدف تعداد زیادی موشک‌های دوربرد از سوی رژیم ایران قرار می‌گیرند. امین به یاد دارد که چطور وقتی در سنگر و در کنار آدم‌های بزرگتر پناه گرفته بود، آنها گریه می‌کردند و فریاد می‌زدند «نمیخوام بمیرم.» امین خیلی ترسیده بود. بعد از چند روزی که از موشکباران‌ها گذشت و سنگرنشینی تمام شد، او با یکی از مسئولینش صحبت کرده و می‌گوید «اینجا احساس راحتی ندارم و می‌خواهم به آلمان برگردم.» آن مسئول هم به امین فقط جواب داد «بهش فکر می‌کنیم.» امین موفق می‌شود یکطوری مادرش را ببیند، ولی مادرش به او قوت قلب می‌دهد که در آنجا بماند و به امین می‌گوید: ترس یک احساس طبیعیه، ما رزمندگان آزادی هستیم و چنین چیزی جزئی از مبارزه ما حساب میشه! «دیتسایت» می‌نویسد وقتی از مادر امین در مورد صحبت‌های امین در آن زمان سوال می‌شود، مادرش حاضر نیست حرفی بزند.

امین می‌گوید بعد از آنکه موضوع برگشت به آلمان را مطرح کرده و مادرش را دیده بود، مسئولین مجاهدین برنامه دیگری در مورد او دنبال می‌کنند. نگهبانی‌های شبانه او را زیاد کرده و شدت انتقاد از او را بالا برده تا اراده‌اش درهم شکسته شود. در وبسایت سازمان مجاهدین به نقل از یکی از فرماندهان آمریکایی در آنزمان که در عراق بوده آورده شده که او هیچوقت «یک مرد یا زنی را که برخلاف میلش در این سازمان بوده باشد ندیده است.» امین بعد از ماه‌ها و سال‌ها یاد گرفت که چطور قوی بماند و نگذارد روحیه‌اش شکسته شود.

نشست‌های ایدئولوژیک و تهدیدهای رجوی

«اگر نتوانی ٬گوهر انسانی٬ درونی‌ات را پیدا و آنرا کشف و شکوفا کنی، مشکل را در خودت جستجو کن. آنجا جاییست که به خودت یا خانواده فکر می‌کنی. فقط با گذشتن از خود و تقدیم همه دار و ندارت به ٬رهبر عقیدتی٬ ست که می‌توانی ٬پاک٬ و رها شوی!»

این جمله نمونه‌ای از آموزش‌های ایدئولوژیک است که در سازمان مجاهدین با آن مغز اعضا شستشو داده می‌شود. بخشی از زندگی امین گل‌مریمی توسط سازمان مجاهدین نابود شده و بخشی دیگری هنوز هم متاثر از آن است.

امین در مورد نشست‌های ایدئولوژیک و اهدافی که رجوی از برگزاری آنها دنبال می‌کرد به «دیتسایت» می‌گوید پنج ماه بعد از ورودش به قرارگاه اشرف، نشست‌های ایدئولوژیک شروع شد که برای چندین هفته ادامه داشته و بعضی وقت‌ها از صبح تا شب طول می‌کشید! این نشست‌ها را خود مسعود رجوی رهبر مجاهدین اداره می‌کرد. امین نمی‌فهمید موضوع چیست ولی کنجکاو بود که چطور رجوی توانسته با این حرف‌ها یک ارتش کوچک را دور خودش جمع کند. رجوی در صحبت‌هایش تهدید می‌کرد که فکر در مورد رابطه جنسی یا دلتگی برای اروپا تشکیلات را نابود می‌کند و تهدید می‌کرد اگر کسی فرار کند، به صدام حسین تحویل داده می‌شود، به زندان ابوغُریب منتقل شده و شکنجه در انتظارش خواهد بود. «دیتسایت» می‌نویسد این گفته‌ها از سوی بسیاری دیگر از جداشدگان از مجاهدین نیز تکرار شده است.

یازده سپتامبر و فاجعه‌ی تروریستی برج‌های دوقلو

امین به یاد دارد که پایان یکی از این نشست‌های ایدئولوژیک مصادف شد با ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و حمله به برج‌های دوقلو در نیویورک توسط تروریست‌های القاعده. یکی از مسئولین رده بالای مجاهدین با اشاره با فرو ریختن برج‌های دوقلو گفت «دو شاخ امپریالیسم» شکسته شد!

درواقع سازمان مجاهدین همانگونه از این حمله خوشحال شد که حاکمان جمهوری اسلامی با وجود لفاظی‌های شفاهی از این فاجعه شاد بودند و بعدا هم سران و اعضای القاعده را در ایران پناه دادند. اما مجاهدین نمی‌دانستند که این حمله تروریستی سرنوشت آنها را نیز رقم می‌زند.

سقوط صدام و حفاظت از قرارگاه اشرف توسط ارتش ایالات متحده آمریکا

با حمله آمریکا به عراق در ۲۰ مارس سال ۲۰۰۳ و سپس سقوط صدام حسین اندکی پس از آن، سازمان مجاهدین با محدودیت‌های جدی در عراق مواجه شد. ارتش آمریکا آنها را زیر فشار گذاشت تا بطور کامل خلع سلاح شوند. امین گل‌مریمی که آنزمان در آن قرارگاه بود در این مورد به «دیتسایت» می‌گوید نیروهای سازمان مجاهدین در عراق در ۱۰ ماه مه سال ۲۰۰۳ توسط ارتش ایالات متحده آمریکا خلع سلاح شدند. وقتی نیروهای آمریکایی از او سوال کردند، امین به آنها گفت که می‌خواهد به آلمان برگردد. به او پیشنهاد شد که می‌تواند به کمپ «تیف» که یک کمپ جانبی ارتش آمریکا در کنار قرارگاه اشرف منتقل شود، ولی از آنجا امکان انتقال به اروپا نبود. وقتی امین از نیروهای آمریکایی خواهش کرد به او اجازه دهند تا بتواند با یکی از مربی‌هایش در آلمان تماس تلفنی بگیرد، به او خندیدند. آنها فکر می‌کردند وقتی داخل قرارگاه اشرف تلفن هست، چرا از آنها می‌خواهد از طریق آنان با آلمان تماس بگیرد!

به گفته امین گل‌مریمی از سال ۲۰۰۹ و بعد از آنکه حفاظت از قرارگاه اشرف از سوی نیروهای ارتش ایالات متحده آمریکا به نیروهای عراقی واگذار شد، وضعیت امنیتی قرارگاه نیز خطرناک شد. بعد از آن، قرارگاه اشرف بارها مورد حمله نیروهای امنیتی عراقی قرار گرفت و تعدادی از مجاهدین کشته شدند.

درخواست کمک از کمیساریای عالی امور پناهندگان

با وجود اینکه تلاش‌های قبلی امین برای رهایی از دست سازمان مجاهدین به نتیجه نرسیده بود، اما او امیدش را از دست نداده و به دنبال راه جدیدی می‌گشت. در سال ۲۰۱۲ با تلاش سازمان ملل، نیروهای سازمان مجاهدین از قرارگاه اشرف به کمپ موسوم به «لیبرتی» در نزدیکی فرودگاه بغداد منتقل شدند.

امین در ادامه به «دیتسایت» توضیح می‌دهد در آنجا همه افراد از سوی سازمان ملل مورد بازپرسی قرار گرفتند. آنجا بود که امین پس از سال‌ها، امکان تماس تلفنی با دنیای خارج را به دست آورد. او از یکی دیگر از بچه‌هایی که از زمان آلمان می‌شناخت شماره تلفنی از کلن به دست آورد، اما وقتی تماس گرفت یکی از افراد سازمان مجاهدین پای تلفن بود! به این ترتیب خبر به مسئولین مجاهدین در عراق هم رسید و معلوم شد که او طرح و برنامه‌ای دارد که از مسئولین سازمان مخفی می‌کند. امین به خاطر این تماس تلفنی ساعت‌ها مورد بازجویی قرار گرفت. مسئولین مجاهدین به او گقتند «چنین کاری را فقط جاسوس‌ها انجام می‌دهند.»

شرایط زندگی در کمپ لیبرتی بسیار سخت بود. امکانات زیرساختی مانند آب و فاضلاب با مشکلات جدی روبرو بود و کمپ به تناوب مورد حمله‌های راکتی قرار می‌گرفت. امین در این مورد می‌گوید فوریه سال ۲۰۱۳ شبه‌نظامیان وابسته به رژیم ایران محل استقرار نیروهای مجاهدین در کمپ لیبرتی را مورد حمله موشکی قرار دادند که در آن ۸ نفر کشته شدند. امین می‌گوید نمی‌توانست بخوابد یا غذا بخورد و قیافه‌اش مثل یک مرد سالخورده شده بود.

در یکی از بازرسی‌هایی که افراد کمیساری عالی امور پناهندگی سازمان ملل از کمپ محل استقرار مجاهدین انجام داده بودند، مسئولین مجاهدین به اعضای خود گفته بودند که نسبت به خرابی وضعیت آبرسانی به آنها شکایت کنند. امین موفق می‌شود به یکی از زن‌های بازرس سازمان ملل نزدیک شده و در پوشش شکایت از وضعیت آنجا، به آهستگی به او بگوید «لطفا کمکم کنید!» و به آن زن پاکت سیگاری داده و می‌گوید «داخل پاکت یک نامه است، لطفا آن را بخوانید و به ملاقاتم بیایید.» در آن نامه نوشته شده بود «امیدوارم فوریت موضوع را درک کنید. من زیر فشار خیلی شدیدی هستم و آینده‌ام به آن بستگی دارد. اکیدا درخواست می‌کنم با من ملاقات کنید.» امین گل‌مریمی می‌گوید آن زن بود که جان مرا نجات داد. وقتی آن خانم با امین دیدار کرد، به امین گفت امکان انتقال او به کلن نیست، اما می‌تواند با یک گروه ۲۰۰ نفره که قرار است به آلبانی منتقل شوند، به آنجا پرواز کند. اینگونه  بود که در ۱۳ ماه مه ۲۰۱۳ امین پس از ۱۲ سال زندگی فرقه‌ای در یک قرارگاه نظامی در عراق سرانجام به آلبانی منتقل شد. در آن پرواز بجز امین هر دو برادرش و پنج یا شش نفر دیگر از بچه‌هایی که از آلمان آمده بودند نیز راهی آلبانی شدند.

آلبانی

با پایان دوره اقامت اجباری طولانی در عراق، امین نمی‌خواست فرصت پیش آمده بعد از انتقال به آلبانی را از دست بدهد. زمانی که امین گل‌مریمی به آلبانی رسید ۲۸ سالش بود. امین شانس آورد که جز اولین گروه‌هایی بود که به آلبانی منتقل شد چرا که میزان کنترل از طرف سازمان بر روی آنها کمتر بود. اما با گذشت زمان و انتقال همه افراد مجاهدین از عراق، سیستم کنترل از سوی سازمان مجاهدین شدیدتر از گذشته برقرار شد. امین و برادرش حنیف از مجاهدین جدا و در هتلی که از سوی کمیساریای عالی پناهندگان اجاره آن پرداخت می‌شد ساکن شدند. راه رسیدن به آلمان دشوار بود. اجازه اقامت امین در آلمان از اعتبار افتاده و امکان سفر قانونی به آلمان وجود نداشت. امین با خرید یک تلفن دستی ارزان و عضو شدن در فیس‌بوک به جستجوی آنانی پرداخت که از کودکی و نوجوانی می‌شناخت، با این امید که شاید آماده باشند که به او برای انتقال به آلمان، به او کمک کنند. اینطور بود که سارا (اسم مستعار) را پیدا کرد. زن جوانی در هلند که امین او را سال‌ها قبل و از طریق یکی از برنامه‌های دستجمعی مجاهدین شناخته بود. سارا خودش می‌گوید شیفته مجاهدین بودم ولی بعدها از آنها جدا شدم. سارا برای دیدن امین به تیرانا در آلبانی می‌رود. وقتی آنها برای اولین بار همدیگر را می‌بینند، ناباوارانه دقایق طولانی همدیگر را محکم در آغوش می‌گیرند. همه آن خاطرات و گذشته مشترک بالا می‌آید. خنده و اشک درهم می‌آمیزد. همانجا هر دو عشق را نسبت به هم احساس می‌کنند. هر وقت سارا برای دیدن امین به آلبانی می‌رفت اوایل با هم مشاجره می‌کردند. امین می‌گوید «بدون کمک سارا به لحاظ روحی نمی‌توانستم موفق شوم.»

بازگشت به آلمان

سرانجام پس از سیزده سال در اکتبر ۲۰۱۴ امین موفق می‌شود به آلمان برگردد. «دیتسایت» در این مورد می‌نویسد امین و سارا تا سه سال بعد از آمدن امین به آلمان با هم زندگی می‌کردند و هنوز هم دوستان خوبی باقی مانده‌اند. درخواست پناهندگی امین در آلمان در سال ۲۰۱۵ پذیرفته شد. امین به درس خواندن ادامه داد و دبیرستان را به پایان رساند. حنیف برادر امین هم توانست از آلبانی خارج شده و خودش را به کانادا برساند. دوره زندگی در قرارگاه اشرف آنها را از هم دور و بیگانه کرد، به همین خاطر الان نیز با هم ارتباط کمی‌ دارند. حنیف می‌گوید از اینکه باعث شد تا امین با رفتن به عراق زندگی‌اش به نابودی کشیده شود احساس گناه می‌کند.

آخرین دیدار با مادر

مادر امین که ۶۰ ساله است هنوز با مجاهدین است و در آلبانی زندگی می‌کند. امین در مورد مادرش می‌گوید او را بخشیده چرا که از سوی مجاهدین «مغزشویی شده». امین برای آخرین بار در سال ۲۰۱۹ به دیدن مادرش رفت و توانست در رستورانی در تیرانا او را ببیند و به مادرش پیشنهاد کرد که از سازمان جدا شود. وقتی مادرش این حرف را شنید با عصبانیت به او گفت «این حرف خائنین و ماموران رژیم است!» امین دیگر امیدی به اینکه بتواند به مادرش کمک ندارد.

آماده برای اتهام‌زدن‌های سازمان مجاهدین

هفته‌نامه «دیتسایت» در پایان بر اساس گفتگو با امین و تحقیقاتی که خبرنگارش انجام داده می‌نویسد به نظر می‌رسد بیشتر ۴۰ کودک و نوجوانی که قاچاقی از کلن به عراق منتقل شده و در قرارگاه اشرف بودند از این سازمان جدا شده‌اند. اما گویا هنوز ده نفر از آنها با مجاهدین باقی مانده‌اند. همچنین ظاهرا تعدادی از آنها در درگیری‌ها در عراق کشته شده‌اند. جداشدگان از سازمان مجاهدین گزارش می‌دهند که همچنان شرایط فرقه‌ای بر این تشکیلات حاکم است. موضوعی که این سازمان آن را رد می‌کند.

«دیتسایت» می‌نویسد در دیدارِ آخر با امین در کلن، وی که ۳۶ ساله شده می‌گوید شاید بعد از انتشار این گزارش و به خاطر روشنگری‌هایش، سازمان مجاهدین تلاش کند او را زیر فشار قرار داده و در شبکه‌های اجتماعی به او حمله کرده و بخواهد که چهره‌اش را تخریب کند. ولی او اقدامات احتیاطی لازم را پیش‌بینی کرده و در تماس با یک وکیل کاملا آماده است تا در صورت لزوم از راه‌های قانونی اقدام کند.

امین گل‌مریمی با کارهای گرافیک خود زخم‌های نقش بسته بر در و دیوارهای شهر کلن را مرمت می‌کند. او از اینکه آزاد است و می‌تواند آزادانه تحرک و فعالیت داشته باشد لذت می‌برد.

*****

نقض شدید و سیستماتیک حقوق کودک در سازمان مجاهدین خلق

آنچه سازمان مجاهدین با صدها کودک (دست‌کم هفتصد کودک) طی حداقل دو دهه انجام داده است، مصداق بارز نقض حقوق کودکان است. این تخلفات شدید است زیرا آثار و پیامدهای آن بر رشد و شخصیت کودکان و نوجوانان حتا در دوره بزرگسالی آنها نیز  باقی می‌ماند. این تخلفات سیستماتیک است زیرا فراتر از یک یا چند مورد، سرنوشت صدها کودک و نوجوان را برای مدت زمان طولانی شامل شده، با طرح و برنامه‌ریزی همراه بوده، آگاهانه انجام شده و در پنهان ساختن آن تلاش شده است.

جدا کردن کودکان از خانواده، از هم پاشاندن خانواده، ایجاد مانع بر سر ارتباط مستقیم و منظم بین کودکان با والدین و برعکس، انتقال قاچاقی کودکان به کشورهای اروپایی و برعکس، نگهداری مخفیانه و غیرقانونی کودکان در خوابگاه‌های غیرمجاز سازمان مجاهدین، کلاهبرداری از اداره کودکان و نوجوانان در آلمان برای کسب پول به نام کودکان، محروم کردن کودکان از ادامه تحصیل، انتقال کودکان از آلمان به فرانسه بدون اطلاع به سرپرست قانونی آنها و بدون اطلاع به اداره کودکان و نوجوانان به عنوان مصداق کودک‌ربایی است. آموزش نظامی کودکان و نگهداشتن آنها در مناسبات نظامی بدون رضایت قلبی آنها، شستشوی مغزی کودکان و بازی با احساسات آنها برای تحریک به تصمیم‌گیری‌هایی برخلاف منافع خودشان، آسیب‌های جسمی‌ و روحی به کودکان و نوجوانان به نحوی که تاثیرات آن هنوز ماندگار است، ایجاد شرایطی که در آن نوجوانان اقدام به خودکشی کرده‌اند و بسیاری موارد دیگر می‌توانند به عنوان مصادیق نقض حقوق کودک و تخلفات قانونی که سازمان مجاهدین مرتکب شده، آن را به چالش بکشد. سازمان مجاهدین باید در قبال این موارد پاسخگو باشد.

سرانجام آنکه آنچه سازمان مجاهدین در مورد انتقال کودکان از عراق به کشورهای غربی ادعا می‌کند، یعنی تلاش برای حفظ جان آنها از خطر بمباران‌های ناشی از حمله آمریکا به عراق، یک فریب است. اگر چنین می‌بود، همانزمان که سازمان مجاهدین این کودکان را از طریق کشور اردن به کشورهای اروپایی منتقل کرد، می‌توانست نظر به روابط خوبی که با دولت پادشاهی اردن داشت این بچه‌ها را تا پایان حمله‌های آمریکا به عراق در همان اردن نگهداری کند. دلایل واقعی اینکه چرا رهبری مجاهدین تصمیم به انتقال کودکان به کشورهای اروپایی گرفت به طلاق‌های ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین بر می‌گردد. جزئیات این موضوع بطور مشروح در صفحه ۳۰ تا ۳۱ در مطلبی از نگارنده با عنوان «نگاهی به فروغ جاویدان، ۲۵ سال بعد» توضیح داده شده است.

برای مقایسه و انطباق موارد نقض حقوق کودک از سوی سازمان مجاهدین و پیدا کردن مصادیق آن بر اساس معیارهای جهانی، به برخی از مواد پیمان‌نامه حقوق کودک توجه کنید.

پیمان‌نامه حقوق کودک

پیمان‌نامه حقوق کودک مصوب مجمع عمومی‌‌سازمان ملل متحد در ۲۰ نوامبر ۱۹۸۹ (۲۹ آبان ۱۳۶۸) کودک را در ماده ۱ خود «هر انسان با سن کمتر از ۱۸ سال» تعریف می‌کند.
این پیمان‌نامه در مقدمه خود تاکید می‌کند «خانواده، به عنوان واحد بنیادی جامعه و محیط طبیعی رشد و رفاه کلیه اعضای آن و به ویژه کودکان، باید از حمایت و مساعدت لازم برخوردار شود… کودک برای رشد کامل و هماهنگ شخصیت خود باید در محیط خانوادگی و در فضایی مملو از خوشبختی، محبت و تفاهم رشد یابد.»
در ماده ۹ تاکید می‌شود: «نباید کودک از والدین خود بر خلاف میل آنان جدا شود.» در بند سوم همین ماده آمده است، حتا در صورت ضرورت جدا کردن کودکان از والدین، باید «حق کودک جدا شده از یک یا هر دو والد برای حفظ روابط شخصی و تماس مستقیم و منظم» محترم شمرده شود.
ماده ۱۱ خواهان آن است که با «انتقال غیرقانونی کودکان به خارج از کشور» مقابله شود.
در ماده ۱۴ آمده است «حقوق و تکالیف والدین و برحسب مورد، سرپرست‌های قانونی، در هدایت کودک برای اعمال حقوق خود به روشی هماهنگ با توانایی‌های بالنده وی محترم شمرده» شود.
ماده ۱۹ خواهان آن است تا کلیه اقدامات قانونی، اجرایی، اجتماعی و آموزشی لازم به عمل آورده شود تا «از کودک در برابر کلیه اشکال خشونت جسمی‌ یا روانی، صدمه یا آزار، بی‌توجهی یا رفتار توأم با سهل‌انگاری، سوء رفتار یا بهره‌کشی از جمله سوء استفاده جنسی» حمایت به عمل آورده شود.
ماده ۳۲ خواهان آن است که «حق کودک برای برخورداری از حمایت در برابر بهره‌کشی اقتصادی و انجام هرگونه کاری که ممکن است زیانبار باشد یا خللی در تحصیل کودک وارد آورد، و یا به سلامتی کودک یا رشد جسمانی، ذهنی، اخلاقی یا اجتماعی او آسیب رساند» به رسمیت شناخته شود.
ماده ۳۷ خواهان آن است تا تضمین شود «هیچ کودکی مورد شکنجه یا سایر رفتارهای بی‌رحمانه، غیرانسانی یا تحقیرآمیز قرار نگیرد… هیچ کودکی بطور غیرقانونی یا خودسرانه از آزادی محروم نشود.»
ماده ۳۸ خواهان تضمین آن است که «هنگام مخاصمات مسلحانه‌ای که با کودکان ارتباط پیدا می‌کند مقررات حقوق بین‌الملل بشردوستانه» رعایت شده و از «پذیرش اشخاصی که به ۱۵ سالگی نرسیده‌اند در نیروهای مسلح اجتناب» شود.

اگرچه مخاطب پیمان‌نامه حقوق کودک دولت‌های عضو سازمان ملل متحد هستند که این پیمان‌نامه را امضا کرده‌اند، اما از آنجا که رهبری سازمان مجاهدین در بیانیه ده ماده‌ای خود پیوسته بر پایبندی به کنوانسیون‌ها و پیمان‌نامه‌های بین‌المللی تاکید می‌کند، می‌توان عمل و سیاست‌های آن را با همین پیمان‌نامه‌ها نیز مورد ارزشیابی و سنجش قرار داد زیرا معاهدات و پیمان‌نامه‌های بین‌المللی جدا از جنبه حقوقی که بطور خاص متوجه امضاکنندگانش است، به دلیل ارزش‌های حقوق بشری و جهان‌شمولی که مطرح می‌کنند، دارای اهمیت اخلاقی و وجدانی نیز هستند.

*منبع گفتگو:‌ هفته‌نامه آلمانی «دیتسایت»

لینک به منبع (کیهان لندن) 

سرنوشت کودکان مجاهدین خلق

نجات جان کودکان مجاهدین خلق 

***

مریم رجوی و کودکان جنگنامه ای به امیر یغمایی (شبه نظامی ارتش آزادیبخش رجوی در سن ۱۵ سالگی)[spacer height=”15px”]

مریم رجوی و کودکان جنگیاسر عزتی: وصیتنامه دروغین از مادرم جعل کردند تا دست به اسلحه ببرم

[spacer height=”15px”]

کودکان سرباز مجاهدین خلق صدامکودکان سرباز در قرارگاههای مجاهدین خلق و صدام حسین

[spacer height=”15px”]

***

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن- قسمت ششم-آخـر

داود باقروند ارشد

 این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست  آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه  را  تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.  [spacer height=”15px”]

لینک به قسمت های قبلی

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com” style=”glass” background=”#9A7D0A” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]قسمت ششم-آخـــر [/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

 فهرست مطالب قسمت ششم- آخر

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#9A7D0A” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]ژاپن و صنعتی شدن [/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

در پاییز 1867، «اوکوبو توشی می چی»(Okubo Toshibmichi)، یکی از چهره های برجسته درباری در قلمرو فئودالی ژاپنی ساتسومای (Japanese Satsuma)، سفر از پایتخت ادو(Edo)، توکیو کنونی، به شهر منطقه ای یاماگوچی(Yamaguchi) را شروع کرد. او در 14 اکتبر با رهبران قلمرو چوشو ملاقات کرد. او یک پیشنهاد ساده داشت: آنها به نیروهای او می پیوندند ، ارتش خود را به سمت پایتخت(ادو) گسسیل کنند و شوگون(Shogun)، فرمانروای ژاپن را سرنگون کنند. او توانست رهبران قلمروهای «توسا»(Tosa) و «آکی» (Aki)رانیز باخود همراه کند.  هنگامی با پذیرش پیشنهاد او، اتحاد مخفی ساچو(Satcho Alliance) تشکیل شد.

در سال 1868 ژاپن از نظر اقتصادی توسعه نیافته بود. کشوری که از سال 1600 (268 سال)تحت کنترل خانواده «توکوگاوا» (Tokugawa) که حاکم آن در سال 1603عنوان «شوگون»(فرمانده) را به خود اختصاص داده بود اداره می شد. امپراتوری ژاپن به  کنار گذاشته شده بود و نقشی کاملا تشریفاتی بر عهده داشت. شوگان های توکوگاوا اعضای غالب یک طبقه از اربابان فئودالی که بر قلمروهای خود حکومت می کردند و مالیات های سختی از کشاورزان می گرفتند بودند. از جمله این قلمروها «ساتسوما» بودند که تحت حکومت خاندان «شیمازو»( Shimazu) قرارداشت.

این اربابان، همراه با نیروی نظامی خود، که به سامورایی ها معروف بودند  جامعه ای را اداره می کردند که شبیه جامعه اروپای قرون وسطی بود. با دسته بندی های سخت شغلی، محدودیت در تجارت و نرخ بالای مالیات بر کشاورزان. شوگان که در«اِدو» فرمانروایی می کرد و انحصار تجارت خارجی را در کنترل خود داشت،  خارجی ها را از ورود به این کشور منع کرده بود.  نهادهای سیاسی و اقتصادی ژاپن استثماری و این کشور در فقر می زیست.

اما تسلط شوگان مطلق نبود. حتی زمانی که خانواده توکوگاوا در سال 1600 کشور را تصرف کردند، آنها نمی توانستند همه را کنترل کنند. در جنوب کشور، قلمرو ساتسوما کاملاً مستقل باقی مانده بود. حتی مجاز به تجارت مستقل با جهان خارج از طریق جزایر ریوکیو(Ryukyu Islands) در پایتخت ساتسوما بود. «اوکوبو توشیمیچی» در سال 1830 در کاگوشیما(Kagoshima) پایتختِ ساتسوما متولد شده بود. بعنوان پسر یک سامورایی، او نیز سامورایی شد. «شیمازو ناریاکیرا» (Shimazu Nariakira) رهبر ساتسوما، خیلی زود به نبوغ وی پر برد، و سریعا او را در سلسله مراتب دیوانی ارتقا داد. در آن زمان، «شیمازو ناریاکیرا» طرحی را برای استفاده از نیروهای ساتسوما برای سرنگون کردن حکومت 258 ساله شوگان تدوین کرده بود.

او خواستار گسترش تجارت با آسیا و اروپا، لغو نهادهای اقتصادی فئودالی قدیمی و ساختن یک دولت مدرن در ژاپن بود. نقشه نوپای او با مرگش در 1858کوتاه شد.  جانشین او، «شیمازو هیسامیتسو»(Shimazu Hisamitsu)، در آغاز کار محتاطانه عمل میکرد. اوکوبو توشیمیچی در این زمان بیشتر و بیشتر متقاعد شده بود که سرنگونی نظام فئودالی ژاپن جهت پیشرفت ژاپن ضرورت دارد. و سرانجام توانست شیمازو هیسامیتسو را در این زمینه متقاعد کند. آنها طرح خود را در پوشش اعتراض به حاشیه نشین کردن امپراطور ژاپن دنبال کردند. تا حمایت دیگران را نیز جلب کنند.

معاهده ای که پیشتر اوکوبو توشیمیچی با قلمرو توسا به امضا رسانده بود بیان میکرد که «یک کشور دو پادشاه نمی تواند داشته باشد، یک خانه دو رئیس ندارد. دولت به یک حاکم سپرده می شود». اما قصد واقعی او نه بازگرداندن امپراتور به قدرت بلکه تغییر کامل وضعیت سیاسی و نهادهای اقتصادی ژاپن بود. در سمت توسا، یکی از امضاکنندگان این معاهده «ساکاموتو ریوما»(Sakamoto Ryuma) بود. همین که ساتسوما و چوشو ارتش خود را بسیج می کردند، ساکاموتو ریوما یک طرح هشت ماده ای را به شوگان ارائه کرد و از او خواست برای جلوگیری از جنگ داخلی استعفا دهد. طرح رادیکال بود، و اگرچه بند 1 بیان می کرد که «قدرت سیاسی کشور باید به دربار سلطنتی  بازگردانده شود، و همه احکام توسط او صادر شود. طرح نکاتی بسیار فراتر از احیای امپراتوری را نیز شامل می شد. بندهای 2، 3، 4 و 5 طرح او اظهار میداشت:

بند2.  می بایست دو مجلس قانونگذاری، مجلس علیا و مجلس سفلی، تشکیل شود و اتخاذ تمامی تصمیمات دولت باید برمبنای آرای عمومی باشد.

بند3.  از میان اربابان، اشراف و چهره های برجسته باید مردان شایسته به عنوان اعضای مجلس به صحنه بیایند و لازم است ادارات سنتی گذشته، که علت وجودی خود را از دست داده اند، برچیده شوند.

بند4. امور خارجه باید بر اساس مقررات مناسب با قواعد و مقرراتی که برمبنای آرای عمومی طراحی شده اند به اجرا در آید.

بند5.  قوانین و مقررات دوران قبل باید کنار گذاشته شود و یک مجموعه قوانین جدید وضع گردد.

شوگون یوشینوبو(Shogun Yoshinobu) با استعفا موافقت کرد و در 3 ژانویه،1868 بازگشت امپراطور ژاپن «می جی» به قدرت اعلام شد. در واقع ابتدا امپراتور «کومی» و یک ماه بعد از مرگ کومی، پسرش می جی بود که به قدرت بازگردانده شد. اگرچه نیروهای ساتسوما و چوشو اکنون ادو پایتخت امپراتوری کیوتو را اشغال کرده بودند. می ترسیدند توکوگاواها(که 268سال حکومت کرده بودند) تلاش کنند قدرت را دوباره به دست آورند و شوگونات را دوباره ایجاد کنند. از این رو اوکوبو توشیمیچی می خواست توکوگاواها را برای همیشه از میان بردارد. او امپراتوررا متقاعد کرد تا برای برچیدن قلمرو توکوگاوا سرزمین آنان را تصاحب کنند. در حمله ای که صورت گرفت، در 27 ژانویه 1868سرانجام توکوگاواها شکست خوردند و از بین رفتند.

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#9A7D0A” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن[/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

بازگشت می جی (Meiji) با فرایندی از اصلاحات نهادی دگرگون کننده، همراه بود. در سال 1869 نظام فئودالی ملغا شد و با تحویل سیصد قلمرو اربابی (بعنوان استان) به دولت در آنها دولت های محلی به وجود آمد که زیرنظر یک فرماندار منصوب حکومت مرکزی به اداره امور مشغول بودند. وضع مالیات به صورت متمرکز درآمد و یک دولت دیوان سالار جدید جایگزین حکومت کهن فئودالی گردید. در 1869 برابری تمام طبقات در برابر قانون به مرحله اجرا در آمد و محدودیت ها بر مهاجرت داخلی و تجارت از بین رفت. برچیده شدن طبقه سامورایی، هرچند با سرکوب برخی شورش ها همراه بود، اما تحقق یافت.حق مالکیت خصوصی بر زمین پذیرفته شد و مردم اجازه یافتند در هر رشته ای از تجارت وارد و مشغول کار شوند دولت به شدت درگیر احداث زیر ساخت ها بود. در همان سال رژیم ژاپن، برخلاف رفتار رژیم های استبدادی دیگر ملل در قبال راه آهن،  یک خط کشتیرانی بخار میان توکیو و اوزاکا برقرار کرد و اولین مسیر راه آهن را میان توکیو و یوکوهاما ساخت. دولت هم چنین توسعه صنعت را آغازکرد و اوکوبو توشیمیچی به عنوان وزیر امور مالی، سرپرستی تلاشی متمرکز در جهت صنعتی شدن را برعهده گرفت. ریاست قلمرو ساتسوما در 1861 با ساخت کارخانه های سفال گری، توپ ریزی و ریسندگی پنبه و نیز واردات دستگاههای رسیندگی و بافندگی از انگلستان به منظور ایجاد اولین کارخانه مدرن ریسندگی پنبه در ژاپن نقشی هدایت گر داشت. او همچنین دو کارخانه مدرن کشتی سازی احداث کرد. در 1890 ژاپن اولین کشور آسیایی دارای قانون اساسی مکتوب شد و یک پادشاهی مشروطه با پارلمانی انتخابی موسوم به «دی اِی ایتی» و دستگاه قضایی مستقل تشکیل داد. این تحولات عامل تعیین کننده ای در ایجاد ظرفیت هایی بود که ژاپن را به اولین کشور آسیایی منتفع از انقلاب صنعتی تبدیل کرد.

در اواسط قرن نوزدهم هر دو ملل چین و ژاپن در فقر و رخوت با حکومت هایی استبدادی می زیستند. حکومت مطلقه چین برای قرن ها نسبت به تغییر و تحول مشکوک  و بدبین بود. هرچند شباهت های فراوانی میان چین و ژاپن به چشم می خورد، برای مثال شوگان های توکوگاوا در قرن 18 تجارت خارجی را ممنوع کردند – هم چنان که امپراطوری های چین پیش از آن چنین کرده بودند و با دگرگونی های اقتصادی و سیاسی به مخالفت بر می خاستند – اما تفاوت های سیاسی قابل ملاحظه ای نیز وجود داشت.

چین یک امپراطوری دیوانسالار متمرکز تحت رهبری یک امپراطور مطلقه بود. امپراطور مسلما در قدرت خود محدودیت هایی داشت که مهمترین شان خطر شورش بود. بین سالهای 1850 و 1864 تمامی چین جنوبی به واسطه «شورش تایچینگ» که در آن میلیونها نفر در جنگ و قحطی عمومی مردند ویران شد. اما مخالفت با امپراطور نهادینه نشده بود.

ساختارهای نهادهای سیاسی ژاپن تفاوت داشت. حکومت شوگان ها امپراطور را حاشیه نشین کرده بود، اما همانطور که دیدیم، قدرت توکوگاوا مطلق نبود و قلمروهایی همچون ساتسوما، استقلال و حتی امکان اقدام به تجارت خارجی از سوی خود را حفظ کردند.(توجه به اثر تکثر نیروی نظامی اشراف درژاپن)((مک، قسمت اول این سلسله مقالات، زیر تیتر:”مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688“))

یکی از پیامدهای مهم انقلاب صنعتی بریتانیا برای چین و ژاپن همچون برای بسیاری ملل دیگر از جمله ایران، آسیب پذیری نظامی آنها بود. در خلال «جنگ اول تریاک» بین 1839 و 1842، قدرت دریایی بریتانیا چین را در هم شکست و در سال 1853 زمانی که کشتی های جنگی آمریکا به فرماندهی دریادار «ماتیو پری» وارد خلیج اِدو(Edo) شد، همین تهدید برای ژاپنی ها نیز تحقق یافت. لذا این واقعیت که عقب ماندگی اقتصادی به عقب ماندگی نظامی انجامیده بود، بخشی از انگیزه طرح سرنگونی شوگان ها و به جریان انداختن تحولاتی بود که در نهایت به بازگشت «می جی» منتهی شد. رهبران قلمرو ساتسوما توجه داشتند که رشد اقتصادی و شاید حتی بقای ژاپن تنها با اصلاحات نهادی می تواند به دست آید. اما شوگان که قدرتش در گرو نهادهای موجود بود، با این تحولات مخالفت میکرد. جهت اعمال اصلاحات باید شوگان سرنگون میشد.

در چین شرایط مشابهی وجود داشت، اما نهادهای سیاسیِ متفاوتِ موجودِ ، سرنگونی امپراطور را بسیار دشوار ساخت و تا 1911 به تاخیر انداخت. چینی ها بجای اصلاحات نهادی تلاش کردند از طریق واردات اسلحه مدرن با نیروی نظامی بریتانیا هماوردی کنند. اما ژاپنی ها بجای واردات محصولات نظامی، صنایع تسلیحاتی خود را ساختند.

اوزون حسن پادشاه مقتدر سلسله آق قویونلو نیز همچون چینی ها سنگ بنای واژگونه خوانی فرهنگ صنعت را در ایران بنا نهاد، فرهنگی که 562 سال است از هرگونه گزند ازجمله حمله و یورش وتغیی و اصلاح مصون مانده است!!! یعنی بجای یافتن ساز و کار قوی شدن و تسلط بر ابزار و دانش و ایجاد صنعت تسلیحاتی لازم در کشور، به در یوزگی جهت تامین اسلحه و مهمات در نزد ونیزیها در مقابل تهدیدات امپراطوری عثمانی پرداخت. در حدود 1500م که آمریکا کشف میشود، ایران که روزگار نا امنی و وحشت و غارت و تخریب شهرها را از سر میگذراند، همچون چین و ژاپن یک مرتبه با کشتی های جنگی اروپائیان (پرتقالی ها) مواجه میشود. ایرانی که نهادهای سیاسی  و اقتصادی اش تفاوت چشمگیری با پیش و پس از اسلام ندارد. در صورتیکه در آنطرف دنیا در حال خلق دستاوردهایی هستند که در زندگی چند ده هزار ساله بشر برای اولین بار بدیع می نماید. در نتیجه حضورِ استعماریِ چند صد تن پرتقالی (460 نفر) در مقابل میلیونها ایرانی (با چند هزار سال سابقه حکومت و صنعت و نظامیگری و کشور گشایی و فرهنگ و تمدن و حکومت داری)، در بنادر جنوب کشور همچون بومیان بدوی آمریکای لایتن که تنها از طریق شکار گذران زندگی میکنند، چنان عنان از دست میدهند که حضوراستعماری پرتقال 115 سال طول میکشد. و دست آخر شاه صفوی بکمک انگلیسی هاست که میتواند آنها را از جنوب کشور خارج کند. از همان زمان اشغال پرتقالی ها، خلیج فارس و دریای عمان زیر سلطه غربی ها در آمد و تا امروز منطقه دست نشاند سیاست آنهاست. میراث اوزون حسن مبتنی بر نهادهای استبدادی و مطلقه سیاسی موجود در ایران، بدون هیچ آسیبی! حفظ و از یک حکومت به دیگری منتقل شده است. تنها در چند دهه گذشته است که صنایع نظامی ایران با وجود تحریم های اقتصادی بی سابقه تاریخ، توانسته تا حدودی روی پای خود بایستد. که البته کارآیی واقعی آن نیز نیازمند بررسی کارشناسانه است.

 حتی عباس میرزای وطن پرست که بوضوح این درد عمیق را احساس میکرد اما فقدان نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی تحت سلطه استبداد سلطنتی نه به او ونه به سلف او اجازه هیچ تحول اصلاحی پیشرفته ای را نمیداد. علیرغم اینکه بلحاظ نظامی از جانب روسیه تزاری مورد تهدید قرار داشت ضعف و تهدیدی که در نهایت نه تنها به جدا شدن قسمت های عمده ای از شمال کشور گردید بلکه در مقاطعی موجودیت کشور را تهدید می نمود، نتوانست بدلیل نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه موجود در دوران قاجار دست به اقدامی جدی بزند. سرنوشتی که در زمان رضا خان/شاه و محمدرضا شاه نیز عینا تکرار شد. طوریکه علیرغم هزینه های کلان در تقویت ارتش هیچگاه این ارتش ها نتوانستند نه از استقلال کشورو نه حتی از پادشاه آن دفاع کنند و جز برای سرکوب مردم و یا برای اهداف کشورهای قدرت مند در ویتنام و ظفار و آفریقای جنوبی نژاد پرست و… بکاری گماشته نشدند. حتی در اوج به اصطلاح “قدرت نظامی” استعمار انگلیس توانست بصورت دستوری به شاه بحرین را نیز ازایران جدا کنند.

یکی از پیامدهای این تفاوت های اولیه (نهادهای سیاسی و اقتصادی سنتی موجود در جامعه) آن بود که هریک از این دو کشور چین و ژاپن، پاسخ متفاوتی به چالش های قرن نوزدهم دادند و در مواجهه با بزنگاه تاریخی و مهم به وجود آمده به واسطه انقلاب صنعتی، چین و ژآپن از یکدیگر فاصله گرفتند. به موازات تحول در نهادهای سیاسی ژاپن، اقتصاد آن کشور در مسیر رشد شتابان قرار گرفت. اما در چین نیروهایی که در جهت تغییرات نهادی فشار می آوردند فاقد قدرت کافی بودند و لذا نهادهای استثماری تا حد زیادی به قوت خود باقی ماندند، تا این که در 1949 با انقلاب کمونیستی مائو وضعیت آنها حتی بدتر شد.

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#9A7D0A” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]ایرانِ قبل از مشروطه و توسعه[/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

دربررسی های علت عدم توسعه یافتگی و توسعه یافتگی کشورها مشاهده کردیم که توسعه نیازمند «نهادی های اقتصادی فراگیر» تحت حمایت «نهادهای فراگیر سیاسی» است، که باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی طرف و ترتیباتی برای تامین خدمات عمومی است، تا زمینی همتراز برای عـمــوم فراهم آید و در آن مردم بتوانند به مبادله و عقد قرارداد بپردازند. همه اینها به قدرت دولت متکی هستند، نهادی با ظرفیت اعمال قانون برای برقراری نظم، جلوگیری از دزدی و تقلب و اعمال قراردادهای منعقده میان شهروندان. جامعه برای اینکه بتواند عملکرد مطلوبی داشته باشد نیازمند خدمات عمومی دیگری نیز هست. شریان ها و شبکه حمل و نقل تا به وسیله آن بتوان کالاها را جابه جاکرد، زیرساخت های عمومی که در بستر آن فعالیت های اقتصادی شکوفا شود. منظومه ای از مقررات بنیادین برای جلوگیری از کلاهبرداری و تخلف.

اگر نهاد اقتصاد کشور را به دانشگاه تشبیه کنیم،  نمیتوان انتظار داشت دانشگاهی که همواره در آن آشوب است و عده ای می ریزند واستاد و رئیس و دانشجو را یا می کشند و یا استاد را به دانشجو، دانشجو را به استاد، و دربان دانشگاه را به رئیس دانشگاه و بلعکس تغییر میدهند انتظار داشت دانشمند تولید کند. در ایران یک فرد با هر سابقه طبقاتی و اجتماعی ممکن بود وزیرو صدر اعظم و حتی شاه شود، و هر وزیر و صدر اعظم و حتی شاهی نه فقط مقام که مال و جانش بکلی نابود گردد و دودمانش برای همیشه بر باد رود. سهل است که پدرکشی، برادر کشی، وزیر کشی و شاه کشی رایج در تاریخ ایران نیز ناشی از این واقعیات بود، زیرا که برای در دست گرفتن قدرت مالا ضابطه ای جز خود قدرت وجود نداشت. همانکه امروز نیز همگی پیگیر آن هستیم!!

درمورد انگلستان و غرب بطور کلی مشاهد کردیم که قدرت پادشاه با قدرت فئودالهایی که توانسته بودند قدرت نظامی خود را حفظ کنند محدود میشد، از همین رو آنها میتوانستند با حفظ حق حاکمیت بر املاک خود برای صدها سال ادامه حیات بدهند. اما در ایران بدلیل وضعیت جغرافیایی،  پادشاه میتوانست براحتی بر قدرت نظامی فتودالها فائق آید. تمامی زمینهای کشور متعلق به شخص شاه بود. که آنها را به فتودالها واگذار میکرد، و هرلحظه که میخواست آنرا پس میگرفت. از همین رو “در ایران فتودالیسم اروپایی هرگز پدید نیامد. نبود حق مالکیت سبب شد که طبقه اریستوکرات-مالک که در اروپا نسل اندر نسل صاحب ملک خود بود پدید نیاید. دراروپا دولت متکی به طبقه فئودال بود(مشروعیت خود را از آنها میگرفت)، اما در ایران برعکس این فئودالها بودند که متکی به پادشاه بودند. دولت در ایران نه در راس کشور بلکه فوق طبقات یعنی فوق جامعه قرارداشت. از همین رو دولت (استبداد پادشاهی) در خارج از خود مشروعیت مستمر و مداوم نداشت. یعنی مشروعیت او از اعمال قهر و قدرت و اداره کشور ناشی میشد. از همین رو قانون، یعنی چارچوبی که تصمیمات دولت را به حدودی محدود و در نتیجه قابل پیش بینی کند وجود نداشت. قانون عبارت از رای پادشاه بود که می توانست هر لحظه تغییر کند. معنای دقیق استبداد هم همین است. در صورتیکه دیکتاتوری، نظام سیاسی یک جامعه طبقاتی به معنای اروپایی آن است که به طبقات حاکم متکی است. استبداد نه متکی به طبقات است نه محدود به قانون.  در نتیجه هنگام ضعف دولت در ایران و تزلزل آن مردم یا آنرا می کوبیدند یا از آن دفاعی نمی کردند. سقوط یک دولت استبدادی سبب تغییر نظام استبدادی نمی شد، چون نه بدیلی برای این نظام متصوربود نه ضابطه و مکانیسم مستقری برای انتقال قدرت وجود داشت. چنین حادثه ای که بر اثر “فتنه”، “آشوب”، “انقلاب”، و”ترکتازی” داخلی با خارجی پیش می آمد، برای مدتی  و بعضا طولانی سبب هرج و مرج و قتل و غارت می شد تا یکی از مدعیان قدرت دیگران را حذف کند و دولت استبدادی جدیدی به وجود آورد. درچنین نظامی، کاپیتالیسم نمی توانست رشد کند و صنعت جدید نمی توانست پدید آید. بازرگانی داخلی و خارجی، خیلی پیش از رشد بورژوازی در اروپا در ایران وجود داشت، و در بعضی دوره ها بسی گسترده و با رونق بوده است. اما ظهور کاپیتالیسم بویژه که نتیجه انباشت درازمدت سرمایه بود، و انباشت سرمایه در دراز مدت، با نبودن حق مالکیت و امنیت ناشی از یک چارچوب قانونی ممکن نمی بود. ((آقای محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب “اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی” ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی شرح کاملی از سیستم استبداد موجود در ایران را بصورت خلاصه ای از کتاب 450 صفحه ای خود در 40 صفحه اول آن داده اند که بسیار روشنگر است.))

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#9A7D0A” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]ایـــرانِ بعد از مشروطه و توسعه [/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

همانگونه که در انقلاب مشروطه که بر ضد نظام فئودالی قاجار بود، (چون دولت نماینده فئودالیته نبود) نه تنها فئودالیته در برابر انقلاب نایستاد، بلکه اگر نیروی نظامی “فئودال ها” مانند سردار اسعد، صمصام السلطنه، سپهسالار و دیگران از انقلاب پشتیبانی نمی کردند و شهر تهران را تصرف نمی کردند، معلوم نبود که عاقب کار مشروطه چه می شد.

تحولات ایران در قرن بیستم را کسی نمی تواند انکار کند. پس از مشروطه، بدلیل تحکیم و تقویت مالکیت، طبقات زمیندار و بازرگان از نظر اجتماعی قدرت بیشتری یافتند. [اما بدنبال آشوب، شورش، ناامنی، قتل و راهزنی، ترکتازی بعد از سقوط استبداد قاجار، و در نتیجه بسته شدن سیکل معیوب(ضعف استبداد از نفس افتاده – شورش و هرج و مرج، قتل و تجاوز و غارت – ظهور استبداد تازه نفس) بازگشت به استبداد رضا خان] رژیم استبدادی رضا شاه-بویژه از 1312 به بعد- این روند را متوقف ساخت. [یک قلم 2000 روستا را به زو سرنیزه از فئودالها گرفت و به نام خود زد]. باوجود اینکه خیلی از زمین داران و بازرگانان ملک و اموال خود را حفظ کردند. بعد از شهریور 20 روند تقویت مالکیت افزایش یافت، و پس از 28 مرداد، طبقه زمین دار بیش از هر طبقه اجتماعی دیگر قدرت و نفوذ سیاسی و اجتماعی یافت. اما دیری نپائید. با انقلاب سفید محمدرضا شاه قدرت و نفوذ این طبقه و اقشار همراه آن از بین رفت. در نتیجه بار دیگر دولت [استبدادی محمدرضاشاه] در فوق اجتماع قرار گرفت و هیچ طبقه اجتماعی در قدرت آن سهیم و شریک نبود، و چنین شد که از 1342 تا 1356 استبداد نفتی ظهور و صعود کرد. ((آقای محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب “اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی” ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی شرح کاملی از سیستم استبداد موجود در ایران را بصورت خلاصه ای از کتاب 450 صفحه ای خود در 40 صفحه اول آن داده اند که بسیار روشنگر است.))

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#9A7D0A” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]مراحل توسعه [/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

انقلاب مشروطیت (برچیده شدن حکومت مطلقه) اگر پایان مرحله اول توسعه ایران باشد. مرحله دوم، «پی ریزی نظام مدرن» به معنی نظامی با (نهادهای  فراگیر سیاسی و اقتصادی)است، ایران هنوز در این مرحله مانده است. بلکه به نوعی “یک پا در مرحله دوم” و یک پا در مرحله اول دارد. پای در مرحله دوم یعنی، صرافی تبدیل به بانک داری می شود، نظام آموزشی و ارتش نوین می گردد، ثبت اسناد، دادگستری، شهرهای جدید ونظام خانواده جدید شکل می گیرند. اما با بازگشت به همان نوع استبدا مطلقه قاجار توسط رضا خان/شاه پای دیگرش در مرحله اول باقی مانده است که تا به امروز ادامه یافته است. ((عظیمی آرائی حسین،  اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص87))

مرحله دوم میتوانست به سرانجام برسد اگر یک حکومت با نهادهای فراگیر سیاسی همراه با نهادهای فراگیر اقتصادی را سامان داده باشید. کره جنوبی توانسته به این نوع حکومت برسد. مرحله سوم توسعه (مدرن شدن مبنای تولید) است. یعنی با نهادهای فراگیر موجود، کارخانه ها، صنایع و… شروع به کار میکنند و تب سرمایه گذاری و اقتصاد فراگیر با «شرایط همتراز برای همه مردم» و نه فقط نخبگان و فرادستان، سراسر جامعه را فرا می گیرد. در این شرایط مرحله چهارم، که «بلوغ فنی» است فرا می رسد. یعنی مبناهایی که در مراحل گذشته ساخته شده، شروع می کنند به رقابتی شدن، بین المللی شدن و تولید شروع به اوج گیری می کند. یعنی آنچه در تایوان شاهدیم. این مراحل دو تا سه دهه طول می کشد. مرحله نهایی «تولید و مصرف انبوه» است و رفاه از این جا تازه شروع می شود که در آمدهای سرانه بتدریج رشد ملموس میکند. درمرحله پنجم، جامعه به استانداردهای استفاده از ظرفیت می رسد. درکتاب اقتصاد جهانی چاپ1990، 250سال تجربه تاریخی کشورها (30مورد) از جمله ایران تماما با آمار و ارقام مورد مطالعه قرار گرفته است. قطعا با پژوهش و کشف قوانین علمی می توان مراحل فوق را کوتاه کرد. اما راه میان بری وجود ندارد. ((همانجا))

ایران و ژاپن تقریبا فرایندهای توسعه شان همزمان شروع شد. تا انقلاب مشروطه هم واقعا خیلی عقب نبودیم. اما شرایط تاریخی ایران و جهان بعد از مشروطه، از جمله بحث نفت مراحل بعدی توسعه را در ظاهر در هم ادغام کرد. یعنی قبل از توسعه دولت فراگیرسیاسی، و در نتیجه آن اقتصاد فراگیر، نفت و جهش قیمت آن به ما اجازه داد تا سرمایه گذاریهای وسیعی انجام دهیم. آنهم قبل از اینکه به بلوغ فنی برسیم،  خواب مصرف انبوه را ببینیم و 5-4 سال این تجربه را بکنیم. ایران وضعیتش مانند فردی است که خواب شیرینی(فاصله سالهای 1356-1352) می بیند و وقتی بیدار میشود مایل نیست قبول کند که خواب بوده و دنبال این است که بگوید آن واقعیت داشته. خوابی که بسیاری سلطنت طلب ها و ناآگاهان تلاش میکنند با بسته نگهداشتن چشم خرد خود وانمود کنند آن خواب واقعی بود. عمق مسئله را میتوان با مراجعه به آمار بخوبی درک کرد. درآمد نفتی ایران زیر 2 میلیون دلار در 1351 در سال 1356 به 24 میلیارد دلار میرسد. تلویزیون رنگی در همه جا دیده میشود. طوری شد که یک کارشناس میتوانست سالی سه بار برود لندن و برگردد. ((همانجا)) توسعه صنعتی نیازمند نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر است که در زمان شاه هر دو نهادهای سیاسی و اقتصادی بشدت استثماری بودند. شاه استبدادش را با کنار گذاشتن مجلس و حتی دولت، مطلق و اقتصاد را درانحصار خود و خانواده اش، اطرافیان و سران ارتش قرار داد. مهمتر اینکه سرازیر کردن دستوری پول نفت  توسط شاه برخلاف همه توصیه های کارشناسان اقتصادی داخلی و خارجی ، برای گسترش و توسعه، بدون زیرساختهای لازم برای آن، منجر به سونامی تورمی شد که شاه را نیز با خود برد.

“ایران و هند سابقه 54 ساله در برنامه ریزی توسعه دارند. عمر کل برنامه ریزی توسعه در جهان 56 [این رقم مربوط به سال 1381 است] سال است. اما اگر وارد ریز برنامه ریزی توسعه ایران شوید مشاهده میکنید که 10-12 سال برنامه ریزی واقعی بوده است. برنامه اول در 1327 با فرایند ملی شدن نفت برخورد کرد، بعد کودتای 1332 است، که ظاهرا برنامه هست ولی عملا تا 1334 برنامه ای وجود ندارد. در سال 1341 برنامه دوم معرفی میشود، که مقدمه برنامه های سوم و چهارم توسعه میگردد، که درست طراحی و اجرا می شوند. اقتصاد بشدت رشد 9 درصدی با تورم زیر5 درصد را تجربه میکند. وارد برنامه پنجم که میشویم، قیمت نفت رشد میکند. فرایند توسعه که یک فرایند طولانی با مراحلی شناخته شده است رها میشود. شاه که توهم تمدن بزرگ 5ساله در سر داشت،  این توهم بزرگ منجر به رها کردن برنامه توسعه می گردد. هرچند میتوان با « به کارگیری فناوری» کوتاهش کرد مشروط به اینکه به مراحل اصلی پایبند بمانید.  برای مثال «تخریب خلاق» یا فروپاشی جامعه کهن و بنا نهادن جامعه نو را نمی توان یک شبه انجام داد.”((همانجا))

چرا؟ “چون وقتی وارد فرایند سرمایه گذاری مدرن شوید، وارد بلوغ فنی می شوید، قوانینی دارد که در فرهنگ ما نبود که باید طی زمان ایجاد میشد. تغییر «اندیشهَ ی ترقی و توسعه»، زمان بر است. جامعه ایالات متحده را نگاه کنید. بیش از 150سال تجربه در آن وجود ندارد، این کشور به معنی واقعی کلمه تاریخ ندارد. ولی مردمی که به آن مهاجرت کردند فرایند تحول فرهنگی اش را همانگونه که در جیمزتاون(درقسمت اول این مجموعه مقالات) تشریح شد، قبلا گذرانده بودند از همین رو فرایند توسعه در آمریکا با سرعت جلو آمد.” ((همانجا))

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#9A7D0A” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]نیاز حیاتی توسعه [/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

“قطعا آغاز و حرکت جدی نوسازی دوره پهلوی دوم با برنامه «انقلاب سفید» و به‌ویژه «اصلاحات ارضی» پیوند خورده است که در سال 1341 کلید خورد. در سال 1961(1339ه.ش) حضورِ «جان.اف.کندی» از حزب دموکرات در کاخ سفید، فشار بر محمدرضا شاه  برای اجرای سیاستهای اصلاحی را افزایش داد. انتخاب «علی امینی» به عنوان چهره‌ای نسبتاً مستقل از یک سو و کاهش فشار برمخالفان از سوی دیگر تبلور این رویکرد جدید بود. کندی با توجه به بروز بحرانهای سیاسی و اجتماعی در کشورهای جهان سوم، رویکرد جدیدی را با عنوان «پاسخ انعطاف پذیر» مطرح کرد. از نظر او  «اتکای بیش از حد جمهوریخواهان به قدرت هسته‌ای و تلاش برای به قدرت رساندن [و حمایت از] دولتهای [استبدادی]دست نشانده در جهان سوم [همچون ویتنام جنوبی، کره جنوبی و ایران]، قابلیت خود را درجلوگیری از نفوذ کمونیسم در جهان سوم [برای آمریکا]از دست داده بود. دولت آمریکا تلاش کرد با بازسازی نیروهای متعارف نظامی از کمکهای مستقیم نظامی بکاهد و بر ضرورت انجام اصلاحات اقتصادی و اجتماعی در جهان سوم تاکید داشت. سیاستی که ایالات متحده آمریکا در این زمان در روابط خود با ایران در پیش گرفت، پیگیری همان سیاستی بود که با عنوان «اتحاد برای پیشرفت» در کشورهای آمریکای لاتین به اجرا گذارده شده بود.” (( علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران(دولت دست نشانده)57-1320، تهران، قومس،1376،ص280.))

اصلاحات ارضی شاه با عناصری بسیار مترقی در آن “شامل شش مادۀ ملی کردن جنگلها، فروش کارخانه های دولتی به بخش خصوصی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات، دادن حق رای به زنان، و تشکیل سپاه دانش” بود. شاه برای قانونی کردن «انقلاب سفید» خود رفراندمی سراسری برگذار کرد. به گفته حکومت در[6] بهمن 1341، منشور شش ماده ای با 9/99% آرا تائید شد.(( یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، نشر مرکز، 1399، ص387.)) حتی زنان حق رای یافتند اما نمایندگان مجلس طبق لیستی که شاه تدارک میدید انتخاب میشدند!!.

به گزارش حسین فردوست ((حسین فردوست (زاده ۲ اسفند ۱۲۹۶ در تهران – درگذشته ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ در تهران) ارتشبد نیروی زمینی شاهنشاهی ایران، رئیس دفتر ویژهٔ اطلاعات از ابتدای تأسیس در ۱۳۳۸، قائم‌مقام ساواک طی سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۲، رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی از ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ و یکی از برجسته‌ترین و مؤثرترین چهره‌های اطلاعاتی دوران حکومت پهلوی و همدرس و دوست صمیمی دوران کودکی و نوجوانی محمدرضا پهلوی بود)) در زمان‌ نخست‌وزيری اسدالله‌ علم‌، محمدرضا شاه دستور داد كه‌ با علم‌ و منصور يك‌ كميسيون‌ سه ‌‌نفره‌ برای انتخابات‌ نمايندگان‌ مجلس‌ تشكيل‌ دهيم‌. كميسيون ‌در منزل‌ علم‌ تشكيل‌ می‌شد. …منصور اسامی افراد مورد نظر را مي‌خواند و علم‌ هر كه‌ را می‌خواست‌ تأييد مي‌كرد و هركه‌ را نمی‌خواست‌ دستور حذف‌ می‌داد… پس‌ از پايان‌ كار و تصويب‌ علم‌ ترتيب‌ انتخاب‌ اين‌ افراد داده‌ مي‌شد. فقط ‌افرادی كه‌ در اين‌ كميسيون‌ تصويب‌ شده‌ بودند سر از صندوق آرا در می‌آوردند ولاغير.»(( حسين فردوست، خاطرات‌ ارتشبد سابق‌ حسين‌ فردوست‌، ج 1، ص 257)) انتخابات‌ مجلس‌ چنان‌ فرمايشی شده‌ بود كه‌ به‌ وكلا مي‌گفتند «وكيل‌ صندوقی»؛ حتي‌ سپهبد كيا در پاسخ‌ شاه‌ در مورد كانديدا شدن‌ از طوالش‌ گفت‌: «من‌ وكيل‌ صندوقی نمي‌شوم‌.» (( حسين فردوست، خاطرات‌ ارتشبد سابق‌ حسين‌ فردوست‌، ج 1، ص 2837))

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#9A7D0A” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]اصلاحات ارضی[/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

همانطور که در قسمت پیشین (پنجم) گفته شد، در حقیقت ترکیب «نهادهای فراگیر» و «نهادهای استثماری» معمولا بی ثبات است.((اگر دولت استثماری باشد، اقتصاد را از فراگیری خارج و به فرادستان خودی اختصاص میدهد.)) همچنین «نهادهای اقتصادی استثماری» تحت حاکمیت «نهادهای سیاسی فراگیر»((وقتی دولتی دمکراتیک و فراگیر است، با تکیه به قوانین، امکان دسترسی همتراز را فراهم و از انحصارات اقتصادی فرادستان جلوگیری میکند))، نیز نمی تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند. به همین ترتیب «نهادهای اقتصادی فراگیر» نمی تواند از طریق «نهادهای سیاسی استثماری» پشتیبانی شوند.((طبعا مردم و صاحبان صنعت و اقتصاد فراگیر، از هیچ نهاد استثماری که اقتصاد را به انحصار خود در می آورد حمایت نمیکند)) یا متقابلا خود از چنین نهادهای سیاسی حمایت کنند. «نهادهای اقتصادی فراگیر» یا به سود گروه اندکی که قدرت را در دست دارند به «نهادهای اقتصادی استثماری» تبدیل خواهند شد و یا پویایی اقتصادی ناشی از نهادهای اقتصادی فراگیر، «نهادهای سیاسی استثماری» را بی ثبات می سازد و راه را برای ظهور «نهادهای سیاسی فراگیر» می گشاید. «نهادهای اقتصادی فراگیر» هم چنین میل به کاهش منافعی دارند که «نهادهای سیاسی استثماری» برای طبقه حاکمه ایجاد میکنند.

آمار و ارقام اصلاحات ارضی شاه نشان میدهد که “سه طبقه مشخص در روستا ها وجود داشت:

  1. کشاورزان غایب شامل خانواده سلطنتی(زمینداران بزرگ)بودند. این گروه املاک وقفی، طرحهای کشت و صنعت از جمله شرکتهای چند ملیتی، را درتصرف داشتند. طبق گزارش سازمان بین المللی کارمنتشره 1351نشان میدهد، 350خانوارِمزورعی هرکدام 3000هکتار، 1000خانوارمزروعی بین 300 تا 200هکتار، 4000خانوار مزروعی بین 100 و 200هکتار زمین در اختیار داشتند.

بغیر از زمینداران بزرگ فوق، 40هزار زمیندار کوچکتر مانند بوروکراتها، افسران ارتش و بازرگانان شهری دارای مزارعی از 50تا 100هکتار بودند. در مجموع 45320 خانواده بیش از 3.900.000 هکتار زمین یعنی 20% از بهترین زمینهای ایران [که فقط 10%زمین هایش قابل کشت است]آنهم از حاصلخیزترین آن را در اختیار گرفتند. ((International Labur Office. “employment and Incom Policies for Iran” unpublished report Genova 1972. Appendices . B-1, G.Lenczowski, ed., Iran Under the Pahlavis (Stanford, 1978). M.Grzueland J. Skolka, World Employment Research: Working Papers (Geneva, 1976). ))

  1. کشاورزان مستقل، شامل مالکان روستایی سابق، و 1.638.000خانواده ای که بر اثر اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بودند. بیشتر اینان کدخدایان، مباشران و نسق داران((از لحاظ اصطلاحی نسق عبارت است از حق شخصی جهت کشت بر روی زمینی که مالک آن شخص دیگری می­ باشد. مقدار زمین ­هایی که فردی جهت آبادانی آن اقدام نموده و تحت تصرف وی می باشد نسق زراعی اطلاق می­ شود. بر اساس قانون، شخص دارای نسق زمین، مالک قانونی آن می باشد و از لحاظ قانونی قابلیت انتقال را به اشخاص دیگر دارد.)) تشکیل میدادند. قبل از اصلاحات ارضی کشاورزان مستقل 5% روستائیان را تشکیل میدادند بعد از اصلاحات ارضی 76% روستائیان را تشکیل میدادند. از 2.800.000خانوار روستایی که در 1351 زمین دریافت کردند، 1.850.000خانوار(65% آنها) زیر 5هکتار(2هکتار کمتر از حداقل زمین لازم برای گذران زندگی کشاورز) ((صرفا جهت تامین معاش یک خانوارکشاورز بدون هیچ اضافه تولیدی 7 هکتار زمین آنهم با آب و زمینی قابل کشت نیاز دارد)) زمین دریافت کردند. که حتی اگر زمین قابل کشت بود و همه امکانات راداشت، کفاف گذران زندگی خود کشاورز را نیز نمیداد.
  2. کارگران کشاورزی، خوش نشین ها، که از راه کارگری در مزارع، شبانی، کارگری ساختمان در روستاها و کارخانه های کوچک، قالی بافی و…امرار معاش میکردند و از جمله کوچ نشینان که راه کوچ آنها نیز مسدود شده بود، اساسا اصلاحات شامل حال آنها نشدند. اینها 1.100.000 خانوار بودند.

در نتیجه، میلیون ها کارگر روستایی و کشاورز برای جبران کسری معاش به حاشیه شهرها رانده شدند، شهرها بدون توسعه لازم و کشاورزان بدون آمادگی لازم برای شهر نشینی وارد اطراف شهرهای بزرگ شده و آنجا را به زاغه نشین های فقیر تبدیل کردند.  که منجر به گسست اجتماعی عظیمی گردید ((م ک  به قسمت « پیش زمینه های گسست اجتماعی» در مقاله چرا انقلاب 22 بهمن چرا خمینی https://www.nototerrorism-cults.com/2021/01/25/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-22-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86-%d9%88-%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%ae%d9%85%db%8c%d9%86%db%8c%d8%9f/ )) بیهودگی این اصلاحات علیرغم هزینه های گزاف شاه در 15 خرداد 1342 آشکار شد. هزاران نفر کسبه، روحانیون، کارمندان، معلمان، دانشجویان، مزدبگیران، و کارگران بیکار، در اعتراض به شاه به خیابانها ریختند. .(( یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، نشر مرکز، 1399، ص387.)) شاه نیز هر روز بر استبداد خود می افزود و بزودی «مونارشی» بر کشور حاکم شد.

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#9A7D0A” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر[/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

“در ایران و بسیاری کشورهای توسعه نیافته با نهادهای سیاسی استثماری، اشتباه اساسی که صورت میگیرد این است که برنامه را با برنامه ریزی به معنی تعین تکلیف برای مردم و عدم مشارکت آن ها تلقی میکنند.”((عظیمی آرائی حسین،  اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص123)) این اشتباه بارها و بارها صورت گرفته و باعث از بین رفتن برنامه، غیر عملی بودن و بی فایده کردن آن شده است. لئون تروتسکی از رهبران انقلاب اکتبر ((Leon Trotosky)) علی رغم طرفداری از برنامه ریزی و در مواجه با تجارب اولیه برنامه ریزی در جامعه شوروی دهه 1920 اشاره میکند که:

“برنامه ریزی به مفهومی که برنامه ریزان ما در نظر دارند در صورتی موفق می بود که توسط خدایی صورت می گرفت که از همه چیزی (گذشته، حال، و آینده) آگاه باشد و برهمه چیز تسلط داشته باشد. مشکل ما این نیست که چنین خدایی وجود ندارد، مشکل این است که وقتی برنامه ریز ما پشت میز خود می نشیند، تصور میکند که او همان خدای مورد بحث است و لذا لازم است که برای همه تعیین تکلیف کند.” ((عظیمی آرائی حسین،  اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص124))

“نتیجه ای که از این تعین تکلیف حاصل می شود این است که، مشارکت مردمی از بین می رود، و همین فرایند عملا به تدریج مشارکت علمی، تخصصی را نیز از بطن برنامه حذف می کند و نهایتا از این نوع برنامه ها نتیجه ای جز تقویت اختناق و دیکتاتوری بدست نمی آید. هرچند ممکن است برنامه ریزی های جامع غیر مشارکتی به پیشرفت هایی منجر شود ولی همراه با این دستاوردها خلاقیت را ازبین می برد، جو اختناق و بحران های اجتماعی بوجود می آورد. و این اثرات مخرب همه آن دستاوردهای کوچک، تمرکز و نظم برنامه را نابود میکند.

در برنامه های هدایتی متکی به مشارکت(اقتصاد فراگیر)، معمولا سازمان های برنامه ریزی آن به صورت دبیرخانه در می آیند. تفاوت بین این دو وضعیت بسیار اساسی است. برنامه ریزی متکی به مشارکت، محل تجمع متخصصان و مشاور دستگاه های اجرایی می شود، لذا همکاری بین برنامه ریزی و مجری برنامه ها متکی به روح تخصص و علم می شود نه متکی به «تَحَکُم»، «دستور» ویا «فرمان». سازمان برنامه ریزی موفق فرانسه از نوع سازمانهای فراگیر مشارکتی است. که تنها 200نفر کارمند دارد، ولی در ایران چندین هزار نفر در آن “کار” می کردند، ولی ناموفقند. ((عظیمی آرائی حسین،  اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص83))

پر واضح است که علت اصرار کشورهای توسعه نیافته به برنامه ریزی غیر مشارکتی ناشی از مشکل ندانم کاری نیست، بلکه مشکل در همان تصمیم برسر «دوراهی سیاستمدار» است. چرا که “توسعه به طور خلاصه یعنی «تبدیل جامعه کهنه به جامعه نو» و از این دیدگاه مفهومِ توسعه، بسیار فراتر از یک بحث اقتصادی صرف است. به این معنا در فرایند توسعه ما از یک طرف با مرگ جامعه کهن مواجه هستیم (تخریب خلاق)، و از یک طرف با تولد و رشد و تعالی و تکامل یک جامعه جدید. ((همانجا))

اقتصاد «جامعه کهن»، بر دو مولفه «فرمان» و «سنت»، استوار است. برای مثال یا به کشاورز کسی فرمان میدهد چی بکارد و چگونه بکارد، و یا اگر فرمانی نیست براساس سنتی که وجود دارد کارش را انجام میدهد. اقصاد «جامعه نو»، ایندو مولفه را در هم می شکند. فرمانی در کار نیست همه چیز متکی به «ابتکار و نو آوری و فنآوری نوین» است. همواره تلاش میشود کارها به سبک و شیوه جدید و متناسب با نیاز اقتصادی کشاورز و بازار و… انجام شود.  یعنی اتکاء به «عقل»،  و چون نوآوری و فناوری در میان است متکی به «علم» است.

اینگونه است که، بجای مولفه های «فرمانسنت»، مولفه های «عقلعلم» جایگزین میشود. نتیجه اینکه، جامعه مستمرا توسعه می یابد. در علمِ اقتصاد، جامعه ای که توانسته باشد مهمترین مسائل اش را از دو محور «فرمانسنت» دور کند و به دو محور «عقلعلم» نزدیک کند، جامعه توسعه یافته است.  وقتی «عقلعلم» محور توسعه شما قرار بگیرد، پژوهش و آموزش خواه ناخواه در دستور قرار می گیرد. اینگونه است که  با اتکاء به علم ودانش کشورهایی همچون سوئیس و ژاپن جزء فقیرترین در منابع طبیعی، پیشرفت کرده و توسعه پیدا می کنند، اما کشورهایی همچون آمریکای جنوبی و مرکزی و افریقا و خاور میانه والبته ایران جزء غنی ترین کشورها از نظر منابع طبیعی توسعه نمی یابند.”((همانجا))  برنامه توسعه اقتصادی رابرت موگابه که حتی برنده بلیط بخت آزمایی نیز خودش بود، و برنامه  اقتصادی کشوری که «شاهنشاه آریامهرش» حتی در خریدهای خارجی برای کشور، خودش 5% پورسانت میگرفت((م کنید به مقاله “سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن از (دوره پدرش) قسمت آخر))، انتظار، نتیجه و “توسعه ای” جز آنچه در 1357 بر سر خودش و کشور آورد نمی توان داشت.

آیا بهتر نبود امثال موگابه و شاه بجای این فرایند، از این استبداد مطلق با راه دادن به نهادهای سیاسی فراگیر، کوتاه می آمدند و نهادهای اقتصادی فراگیری را به وجود میآوردند که هم کشور به توسعه میرسید و هم مردم ثروتمند میشدند و هم خودشان نیز در قدرت باقی می ماندند و قطعا با مردم و کشوری ثروتمند میتوان ارتشی بسا قویتر و کار آمدتر داشت؟ متاسفانه جواب به این سوال منفی است. چرایی آن در یکی از قوانین اساسی توسعه بنام «تخریب فعال» نهفته است که در قسمت پنجم مورد بحث قرار گرفت.

مسیرهای متفاوت و بلکه متضادی را که ایالات متحده و مکزیک، و ژاپن و ایران ((در ایران و ژاپن تقریبا فرایندهای توسعه را با هم شروع شد و تا انقلاب مشروطه هم واقعا خیلی عقب نبودیم)) در آن قرار دارند تصور کنید. چقدر نامعقول است که اگر نابرابری میان این دوکشورها را ناشی از غفلت رهبرانشان تلقی کنیم. جان اسمیت (در جیمزتاون) و کورتس (در مکزیک) که در طول دوران استعمار بذر واگرایی بین این دوکشور کاشتند، نه بلحاظ دانش و نه نیات و انگیزه فرقی با هم نداشتند. این تفاوت حتی بین اندوخته های علمی رئیس جمهوری های بعدی ایالات متحده از قبیل «تدی روزولت» یا «وودرو ویلسون» در ایالات متحده با «پوفیریودیاس» در مکزیک، نبود که در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم مکزیک را به سمت انتخاب نهادهای اقتصادی کشاند که طبقه حاکمه را به هزینه بقیه جامعه، فربه کرد،  و ایالات متحده  را به اتخاذ سیاست هایی متضاد با آن واداشت. بلکه ناشی از «محدویت های نهادی»(محدودیت هایی که برای قدرت هر رئیس جمهوری در قانون اساسی و قوانین جاری از محدود کردن دوره کار به چهارسال، و..گنجانده شده بود و مجالس قانونگذار و سنا و سیستم قضایی و دیوان عالی مستقلی که اعمال شدن این محدودیت ها را کنترل و تضمین میکردند) روسای جمهورکشورها و طبقه حاکمه شان بود که سبب این واگرایی شد.

در ایران، کره  شمالی، خاورمیانه و افریقا رهبران با اتخاذ سیاستهایی که اقتصاد کشور را به خاک می نشاند، خود و اطرافیان شان، همچون شاه و اطرافیانش و وارثان آنها به ثروتهای کلانی دست می یابند.((م ک به “سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن از (دوره پدرش) قسمت  آخر))  انتخاب نادرست بر سر «دوراهی سیاستمدار» عمدتا ناشی از غفلت یا فرهنگ نیست. کشورهای تهیدست فقیرند چون حاکمان تصمیماتی می گیرند که ایجاد فقر میکند. نتیجه گیری اینکه دستیابی به موفقیت اقتصادی منوط به حل برخی مسائل پایه ای سیاست (ایجاد نهادهای فراگیر سیاسی) است.

از این روست که دانشمندان و پژوهشگران علم اقتصاد تاکید میکنند که: “تاکنون علم اقتصاد هیچگاه نتوانسته بود توضیح قانع کننده ای برای نابرابری در میان ملل جهان بیابد. آنهم فقط به این دلیل که مسائل سیاسی را حل شده فرض میکرد. به زبان ساده تر، مسائل سیاسی و موانع سیاسی برسر راه توسعه و… را در معادلات و بررسی های خود نه تنها وارد نمیکرد که آنها را حل شده می انگاشت. ” ((We will argue that achieving prosperity depends on solving some basic political problems. It is precisely because economics has assumed that political problems are  solved that it has not been able to come up with a convincing explanation for world inequality. Explaining world inequality still needs economics to understand how different types of policies and social arrangements affect economic incentives and behavior. But it also needs politics. «Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 P83«)) در مطالعات جدید اقتصاد دانان با اشراف به این کمبود توانسته اند این مانع تاریخی را کنار بزنند،  علت عدم توسعه کشورها را توضیح دهند.

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#9A7D0A” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]اثر نفت بر توسعه ایران[/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

همانگونه که منابع طبیعی یک کشور بدون ایجاد نهادهای اقتصادی فراگیر متکی به نهادهای سیاسی فراگیر منجر به توسعه و پیشرفت نمی شود. تجربه شکست تاریخی اقتصاد ایران در زمان شاه  نیزبا منابع طبیعی غنی و بویژه نفت، با نهادهای سیاسی استثماری(استبدادی)، و اقتصاد دستوری، بدون نهادهای فراگیر اقتصادی، یافته های جدید را همچون در همه دیگر کشورهای مشابه تائید میکند.

“عبدالمجید مجیدی، رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه در کابینه ی هویدا در خاطرات اش از کنفرانس سالانه اقتصادی در رامسر یاد میکند که کارشناسان اقتصادی همین هشدار [ریختن پول نفت به بازار] را در حضور شاه مطرح کردند که او عصبانی شد و جلسه را ترک کرد. سپس مجیدی را احضار کرده و گفته بود که اگر کارشناسان از این حرف ها بزنند «من در آن سازمان برنامه راگِل میگیرم.» ((آشوری داریوش، چرا سلطنت پهلوی ناتمام ماند، چرا انقلاب شد؟))[spacer height=”15px”]

شاه وقتی نتوانست از آلمان یا امریکا کارخانه‌ی ذوب آهن بخرد، به سراغ روس‌ها رفت. و چند سال بعد با بالا رفتنِ شگرفِ درآمد نفت، برای ابراز وجود در برابر اروپایی‌ها و گرفتن انتقام از آن ناکامی، ۲۵ درصد از سهام کارخانه‌ی کروپ آلمان را خرید. این کارخانه نماد صنعت فولاد آلمان در جهان بود و روزگاری در جهان صنعتی همتا نداشت. و شاه می‌خواست عقده‌ی تاریخی نبودِ صنعت فولاد در ایران را با خرید این صنعت از شوروی ودهن‌کجی به آلمانی‌ها با این خرید، تسکین دهد.  بر روی جلد مجله ی آلمانی اشپیگل عکسی از او با عینک دودی برچشم چاپ شده بود بانقشی از دودکش های کارخانه ی کروپ افتاده برشیشه های عینک. تیترپشت هم این بود:«ایرانیان می آیند» (Die Perser Kommen). …در مقاله ای دیگر… عنوان اش بود: «پرش بزرگ با پای لنگ» (Die grosse Sprung mit lahmen Fuss).[spacer height=”15px”]

اشپیگل عکس شاهبرای فهم شکست پروژه شاه برای ساختن «ایران نوین» با نمونه های فراوانی که وجود دارد، می باید به این نکته ی روشن توجه کرد که، در همه کشورهای نفتِ خیز توسعه نیافته، از ونزوئلا و مکزیک در آمریکای لاتین تا لیبی و الجزایر و نیجریه در افریقا، و عربستان و وایران و اندونزی در آسیا، یک کشور نداریم که با در آمد نفت به معنای واقعی کلمه صنعتی و مدرن شده باشد.

چون اساس کار رشد اقتصادی و توسعه‌ی صنعتی بر بسیج نیروی کار، فناوری، دانش‌آموزی و انضباط بخشیدن به آن است. ژاپن اولین تجربه‌ی بزرگ صنعتی کردن یک کشور و نهادنِ بنیانِ دولت-ملت مدرن در قاره‌ی آسیا، با دست خالی، بدون داشتن منابع طبیعی کارساز برای صنعت، از همین راه رفت. کاری که چین در این چهل سال کرد هم همین بود. ژنرال‌های فرمانروا بر کره جنوبی و تایوان و سیاست‌مداری که سنگاپورِ به آن کوچکی را به این توان اقتصادی شگفت، رساند، از راه بسیج سراسری نیروی کار (نهادهای اقتصادی فراگیر) و انضباط بخشیدن به آن و ایجاد نهادهای آموزشیِ سختگیر و زیربناهای ضروری برای اقتصاد مدرن به این هدف‌ها رسیدند.

«مدرنیته بسیج سراسری است»، یا همان «اقتصاد فراگیر» این عبارتی ست از ارنست یونگر، فیلسوف آلمانی، که مارتین هایدگر هم درباره‌اش حرف می‌زند. بسیج سراسری به این معناست که همه باید بیایند در خدمت ساختار سیاسی دولت مدرن با نهادهای سیاسی فراگیر و اقتصاد صنعتی مدرن و آموزش ببینند وسازمان یابند و رده‌بندی شوند. این استخوان‌ بندی جامعه‌ی مدرن است.

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#9A7D0A” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]کارکرد مشاوران برای مستبدین[/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

“در نیمه‌ی دوم سال1356 ، با پدیدار شدنِ بحران‌ها، در سازمان برنامه به همه‌ی مدیریت‌‌ها، از صنعت و کشاورزی تا آب و برق و جز آن‌ها، «دستور» داده بودند که وضع کشور را در هر رشته‌ای گزارش کنند. تحت نظارت «آلکس مژلومیان» کارشناس ارشد سازمان برنامه و بودجه نظرات کارشناسان منظم و خلاصه و جمع‌بندی شد.  داده‌ها  آینده را تاریک نشان می‌داد. گزارش برای مجیدی، رئیس سازمان برنامه، فرستاده شد. ولی مجیدی گفته بود که: «حالا کی می‌تواند این را ببرد پیش اعلیٰحضرت؟» یعنی کسی جرأت نداشت واقعیت‌ها را به شاه بگوید. کسی نمی‌توانست بالای حرف شاه حرفی بزند. او هم، مانند همه‌ی دیکتاتورها[چه در حکومت چه در تشکلهای سیاسی]، تنها کسانی را دور و بر خود نگاه می‌داشت که چاکرمنشانه «اوامر ملوکانه» [یا رهبری عقیدتی] را بپذیرند  و برآن مهر تائید بگذارند.” ((همانجا)) همانگونه که چهل و سه سال است در فرقه رجوی تحت استبداد مطلق رجوی تمامی اعضای سازمان با خاری در گلو مجبورند روزانه شکست های کمر شکن کننده را پیروزی های بزرگ رهبری بنامند.

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#9A7D0A” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]کارکرد  محققین و پژوهشگران استنفورد برای شاه[/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

در دهه‌ی ۱۹۷۰، با نظر به پیشرفت‌های چشمگیر توسعه در ایران در زمینه‌های گوناگون، شاه از سازمان برنامه و بودجه خواست که از تیم تحقیقاتی دانشگاه استنفورد دعوت کنند تا چشم‌انداز جهش اقتصادی ایران را ارزیابی کنند. این کاری بود که این تیم تحقیقاتی در ژاپن هم انجام داده بود. ماجرا از این قرار بود که در نیمه‌های دهه‌ی ١٩۵۰، دانشگاه استنفورد تیمی از اقتصاددان و کارشناسان تکنولوژی تا جامعه‌شناس و مردم‌شناس را به ژاپن فرستاد تا با جمع‌آوری داده‌ها آینده‌ی اقتصادی این کشور را پیش‌بینی کنند. پس از جمع‌بندی داده‌ها اعلام شد که ژاپن در آستانه‌ی جهش بزرگ اقتصادی ست. با توجه به رشد اقتصادی بالای ده در صد در ایران، شاه دوست داشت که همان تیم استنفورد به ایران بیایند و همان حرف‌ها را در باره‌ی آینده‌ی ایران بزنند. آنها هم آمدند و بررسی کردند، اما به این نتیجه رسیدند که جهش اقتصادی در ایران به جایی نمی‌رسد. شاه هم عصبانی شد و از سازمان برنامه خواست به نتیجه گیری این تیم پاسخ [دندان شکن] بدهند.

در اقتصادهای «دستوریغیر فراگیر» تحت «نهادهای سیاسی استثماری» نه تنها مردم از صحنه حذف هستند، حتی کارشناسان نیز اگر حذف نیستند صرفا جهت تائید پروژه های غلط بکارگرفته میشوند،همانگونه که در قسمت سوم در مورد کشور غنا مشاهده کردیم. بنابراین این غفلت و کمبود دانش رهبران نیست که مانع توسعه است. این استبداد مهار نشده است و فقدان نهادهای سیاسی محدود کننده سیاستمداران است، که مانع توسعه میگردد. کافی بود شاه به توصیه های متخصصین و مشاوران گوش میداد.

“در همین دوران در راهروهای سازمان برنامه و بودجه نمودارهایی به دیوار نصب شده بود که رشد اقتصادی ایران را با ژاپن می‌سنجید. این نمودارها نشان می‌دادند که رشد اقتصادی ژاپن در دو-سه دهه‌ی پس از جنگ جهانی دوم، که چشم دنیا را خیره کرده بود، تا ۱۹۹۵ رفته-رفته افت می‌کند. اما نمودار رشد اقتصادی فزاینده‌ی ایران، در قیاس با آن، نشان می‌داد که، به‌عکس، رشد اقتصاد ایران شتاب می‌گیرد و در سال ۱۹۹۵ از ژاپن جلو می‌زند. اما این‌ها همه، سرانجام داستانِ خواب شتر و پنبه‌دانه از آب درآمد که شاهد تکرار آن به صورتی دیگر در وضع کنونی ایران هستیم. ((همانجا))

“حالا باید دید می توان از این الگوها تقلید کرد یا نه؟ در کار علمی الگو برداری قابل تقلید نیست. قوانین علمی مانند قانون برق ثابت است. اما الگو یعنی شیوه عمل بر اساس شرایط زمانی و مکانی خاص. در توسعه نمی توان از سازو کارهای علمی مثلا ژاپن استفاده کرد مگر شرایط زمانی و مکانی با آن یکسان باشد. حتما اگر میخواهید توسعه پیدا کنید باید نهاد سازی حکومت توسعه [نهادهای فراگیر سیاسی و نهادهای فراگیر اقتصادی] شکل بگیرد.” ((همانجا)) بدون نهادسازی توسعه شدنی نیست. گذشته از ثروت اندوزی های سران پهلوی ((مراجعه کنید به مقاله سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن  و سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر، و  کتب منتشر شده توسط سران پهلوی و تاریخ نویسانی چون یرواند آبراهامیان-ایران بین دو انقلاب، عباس میلانی -نگاهی به شاه، پروفسور پیترآوری-تاریخ معاصرایران از کودتای 28مرداد1332تا اصلاحات ارضی و….))  تجربه تلاشهای رضا شاه و فرزندش محمدرضا شاه، گواه روشنی است که با استبداد مطلقه با مجلسی بی اراده و یا مرکب از دو حزب معروف به «بله» و «بله قربان» گویان (حزب ملی- دکتراقبال و حزب مردم-اسدالله علم) نمیتوان کشوری را توسعه داد.

یک بازیگر مهم که در فرایند توانمند سازی نقش ایفا میکند، رسانه ها هستند. هماهنگ سازی و تداوم توانمند سازی جامعه عموما بدون تولید گسترده اطلاعات در مورد این که آنانی که در قدرت اند دست به سوء استفاده های اقتصادی و سیاسی می زنند یا خیر، دشوار است.

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#9A7D0A” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]نتیجه گیری[/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

تاریخ مملو از جنبش های اصلاحی است که تسلیم قانون آهنین اندک سالاری شدند و براثر آنها مجموعه ای از نهادهای استثماری جای خود را به مجموعه هایی حتی زیان بارتر دادند. درانگلستان و … شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیر را از طریق یک انقلاب سیاسی مشاهده کردیم. اما انقلاب های سیاسی عموما با دشواری و ویرانی فراوان بوجود می آیند و موفقیت شان قریب به یقین نیست. انقلاب بولشویکی با هدف جایگزینی نظام استثماری تزاری با نظامی عادلانه برای میلیون ها روسی نتیجه عکس داشت. و نهادهایی بسیار ستمگرانه تر و استثماری تر جایگزین حکومت تزار شد. رابرت موگابه ازسوی بسیاری بعنوان یک مبارز راه آزادی که رژیم نژادپرست و به شدت استثماری «یان اسمیت» را در رودزیا خلع کرد پنداشته می شد. اما شدت استثمارگری نهادهای زیمبابوه کمتر از دوران پیش از استقلال نشد. موفقیت برای استقرار نهادهای فراگیر در توانمند سازی اقشار نسبتا گسترده جامعه است. کثرت گرایی به عنوان هسته سخت نهادهای سیاسی فراگیر، مستلزم توزیع گسترده قدرت سیاسی در جامعه است. و اگر قرار است تحول از نهادهای استثماری آغاز شود که قدرت را به گروهی اندک از فرادستان تفویض کرده اند وقوع دگرگونی نیازمند فرآیندی از توانمندسازی است. همان طور که در انگلستان آمد، این همان چیزی است که انقلاب شکوهمند را  از سرنگونی یک طبقه حاکم توسط طبقه ای دیگر متمایز می کند. در مورد انقلاب شکوهمند، ریشه های کثرت گرایی در سرنگونی جیمز دوم از طریق انقلابی سیاسی به رهبری ائتلافی گسترده از تجار، صنعتگران، ثروتمندان و حتی بسیاری از اعضای طبقه اشراف انگلستان قرار داشت که در اتحاد با سلطنت نبودند. به بیان دیگر، انقلاب شکوهمند به واسطه بسیج و قدرت یابی قبلی یک ائتلاف فراگیر تسهیل شد و مهمتر از آن، این انقلاب به نوبه خود به قدرت یافتن بیشتر اقشاری حتی گسترده تر از گذشته منتهی گردید، اگر چه این اقشار به وضوح فراگیری شان بسیار محدودتر از کل جامعه بود و انگلستان تا 200سال پس از آن فاصله زیادی با یک دمکراسی حقیقی داشت.

عواملی که منجر به ظهور نهادهای فراگیر در مستعمرات آمریکای شمالی شدند نیز مشابه بودند. انقلاب فرانسه نیز نمونه ای از قدرت یابی اقشار وسیع تر جامعه است که علیه رژیم کهنه فرانسه برخاستند و راه را برای نظام سیاسی کثرت گراتری هموار کردند. هرچند دوران وحشت روبسپیر که رژیمی آدمکش و ستمگر بود، نشان میدهد که فرایند توانمند سازی بدون دست انداز نیست. اما در نهایت نه «گویتن» و اقدامات افراطی روبسپیر بلکه «اصلاحات پردامنه»  به عنوان میراث انقلاب فرانسه در فرانسه و بخش های وسیعی از اروپا به اجرا در آمد، تاریخ ساز شد.

متاسفانه نهادهای استبدادی موجود در پیشینه تاریخی کشور، کماکان سایه سنگین و شوم خود را از مناسبات و تحولات سیاسی ایران برنکنده است.  فرادستان نه تنها تلاشی برای کثرت گرایی نمی کنند، بلکه به چیزی جز مونارشی در وحدت عمل با آپوزیسیون چه از نوع خود فروخته به اجانب همچون فرقه مجاهدین به رهبری مسعود و مریم رجوی و… و چه آنها که به ننگ خود فروشی هنوز آلوده نشده اند رضایت نمیدهند. تاریخچه فعالین سیاسی خارج کشوری نیز در نمایشی از پراکندگی نزدیک به نیم قرنی خود، در تیره و تار کردن افق کثرت گرایی در ایران کمک کار نهادهای داخلی ند، بلکه درصورت سرنگونی نه چندان احتمالی حکومت کنونی چشم انداز خطرناکی حتی برای ثبات و یکپارچگی آینده کشورند.

با مباحثی که در این مجموعه مقالات آمد و البته با مطالعه بیشتر خوانندگان حول مسائل مطرح شده در آنها، باید بتوانند حدس بزنند که آیا رژیم کنونی اساسا قصد توسعه داشته یا دارد؟ و اگر داشته است، با سفارت گیری، مورد تائید همه بزرگان فرهنگ!، علم!، دین! و مبارزه!، با جنگ تحمیلی هشت ساله ناشی از آن، و سپس تحریم های کمرشکن به یمن وطن فروشی مسعودرجوی در افشای پروژه اتمی رژیم برای اسرائیل، و… با نهادهای سیاسی و اقتصادی انحصاری موجود در کشور آیا اساسا جایی برای حرف از توسعه زدن باقی می ماند؟

جان میلیتون می گوید:

“حقیقت مانند حرامزاده ای است که هربار که به دنیا می آید سبب بدنامی کسی می شود که او را زاییده است.” اما باز هم از قول اسپینوزا باید تاکید کرد: “نباید خندید و نباید گریست، بلکه باید فهمید.”  ((کاتوزیان همایون، اقتصاد سیاسی ایران از قاجار تا پهلوی))

[spacer height=”15px”]

  داود باقروند ارشد

پایان

بهمن ماه 1400

فوریه 2022

[spacer height=”15px”]

مطالب مرتبط

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

=================================

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد

جنبش جداشدگان از فرقه رجوی تلاش برای اقدام تروریستی بمب گذاری پاریس را بشدت محکوم میکنند

چرا طرح بمبگذاری شو مریم رجوی فقط در تور اسرائیل افتاد

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم

داود باقروند ارشد

 این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست  آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه  را  تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.  

لینک به قسمت های قبلی

[spacer height=”20px” id=”2″]

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#156A1B” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]قسمت پنجم[/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

فهرست مطالب این قسمت

  • چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟
  • فناوری در اروپا
  • امپراطوری عثمانی و توسعه
  • امپراطوری اطریش مجارستانپطر کبیر و
  • چین غیر کمونیست
  • چین – مائو
  • چین پس از مائو
  • حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
  • قانون سیاه
  • چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند
  • چرخه تکاملی

[su_highlight background=”#efea03″ color=”#1919ae”]در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت [/su_highlight]

[spacer height=”15px”][su_heading size=”24″ margin=”30″]چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه  می ایستند؟ [/su_heading]

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#156A1B” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]فناوری در اروپا[/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

در 1445 یوهان گوتنبرگ آلمانی دستگاه چاپ را اختراع کرد. سرعت تهیه کتاب با از رو نویسی به چاپ با ماشین ارتقاء یافت و توسعه سواد آموزی و تعلیم تودۀ مردم ممکن شد. 1460این دستگاه در استراسبورگ فرانسه بکار افتاد، اواخر دهه 1460م در ایتالیا، دوسال بعد در انگلستان و بطور کلی در سراسر جنوب اروپا تا اسپانیا رخنه کرد. با نصب اولین دستگاه چاپ1473 در بوداپست به اروپای شرقی نیز رسید، بکار چاپ کمک کردند.

 [spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#156A1B” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]امپراطوری عثمانی و فنآوری و توسعه [/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

درسال 1488م بایزید دوم سلطان عثمانی طی فرمانی مسلمانان را موکدا از چاپ کتب به زبان عربی منع کرد. این فرمان را سلطان سلیم در1525 تجدید کرد. سرانجام سلطان احمد سوم در 1727 مشروط اجازه(کتاب چاپ شده باید توسط سه فقیهی مورد بررسی قرار می گرفت) استفاده از دستگاه چاپ را صادر نمود. با محدویت های اعمال شده، از 1729 تا 1743 این چاپخانه 17 کتاب منتشر کرد. درمصر دستگاه چاپ توسط فرانسویان در سال 1798 با تلاش ناموفق ناپلئون برای اشغال آن کشور راه اندازی شد. تا ابتدای نیمه دوم قرن 19 کتاب در مصر بادست تولید میشد. عواقب آن در گسترش سواد آموزی و تعلیم و تربیت این بود که در 1800 تنها 2الی3 درصد شهروندان عثمانی با سواد بودند. درانگلستان 60% مردان و 40% زناب باسواد بودند. درآلمان و هلند نرخ باسوادی از این هم بالاتربود. هرچند در پرتقال با20% باسواد بسیار از مصر تحت عثمانی بالاتر بود.

باتوجه به نهادهای شدیداستبدای و استثماری حاکمان عثمانی فهم خصومت آنها با فناوری چاپ دشوار نیست. گسترش اندیشه ها اثر سیاسی براندازانه و اثرارزشمند گسترش فناوری در اقتصاد ببار می آورد. ضمنا صنعت چاپ، انحصار دانش شفاهی که در اختیار فرادستان جهت حفظ قدرت سیاسی مورد بهره برداری قرارمی گرفت رااز چنگ آنها بیرون می اورد. سلاطین عثمانی و نظام دینی از «تخریب خلاقی» که پیش می آمد می ترسیدند.

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#156A1B” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]امپراطوری اطریش مجارستان و فناوری و توسعه [/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

بدون تحول درنهادها و قدرت سیاسی از نوع انقلاب 1688 انگلستان حکومت های مطلقه بخت اندکی برای بهره مند شدن از ابداعات و فناوری های انقلاب صنعتی داشتند. امپراطوری مطلقه اسپانیا که برای سالیان هزاران تن طلا و نقره و جواهرات به غارت رفته از مستعمرات آمریکای لاتین و…به آن سرازیر میشد، (فرادستان را به ثروت های نجومی و فرودستان را به فقر می کشاند) بدلیل فقدان حقوق مالکیت اطمینان بخش، افول گسترده اقتصادی را که تجربه کرد، بدان معنا بود که مردم اسپانیا اصلا انگیزه ای برای سرمایه گذاری هاو ازخود گذشتگی های ضروری را نداشته باشند. در روسیه و اطریش-مجارستان این صرفا غفلت و سوء مدیریت فرادستان و سقوط بی سرو صدای اقتصادی تحت نهادی استثماری نبود که از صنعتی شدن ممانعت میکرد، بلکه حاکمان فعالانه در مقابل هر اقدامی برای پذیرش این فناوری ها و سرمایه گذاری اساسی در زیر ساخت هایی چون راه آهن، که می توانست به عنوان مجرای ورود صنعت عمل کند می ایستادند.

فرانسیس اول امپراطور اطریش-مجارستان (هابسبورگ)((امپراطوری هابسبورگ یا اطریش-مجارستان بعنوان در اواخر قرن هجدهم بزرگترین کشور اروپایی منطقه بزرگی را از جمله در غرب تا بلژیک امروز(که هلندِ اطریش خوانده میشد)، جمهوری کنونی چک، اسلواکی، اسلونی، کرواسی، بخش های بزرگی از ایتالیا و صربستان و بیشتر رومانی و لهستان امروز را شامل میشد)) در 1821 طی سخنرانی گفت:

“من احتیاج به دانشمندان ندارم، بلکه شهروندان خوب و صادق می خواهم، وظیفه شما این است که جوانان را این چنین تربیت کنید. کسی که به من خدمت میکند باید آن چه را من دستور می دهم آموزش دهد. اگر کسی نمی تواند این کار را انجام دهد، یا نظریات جدیدی دارد، میتواند برود، یا من او را برکنار خواهم کرد.”

زمانی که نوع دوست انگلیسی “رابرت اوئن” (Robert Owen)کوشید امپراطوری اطریش را برای انجام اصلاحات اجتماعی در جهت بهبود وضعیت مردم فقیر قانع کند، فردریش فون گنتس یکی از دستیاران وزیرخارجه اش پاسخ داد:

“ما به هیچ وجه نمی خواهیم تمامی توده های عظیم مردم ثروتمند و مستقل شوند…در آن صورت چگونه می توانیم بر آنان حکومت کنیم؟”

مخالفت فرانسیس امپراطور اطریش با نوآوری به دو روش اعمال میشد، نخست مخالفت با گسترش صنعت بود، چون منجر به ایجاد کارخانه می شد و کارخانه ها کارگران فقیر را در شهرها به خصوص پایتخت متمرکز می ساخت. آن گاه امکان داشت برای پشتیبانی از مخالفین حکومت مطلقه بسیج شوند. اهداف سیاسی او و فرادستان سنتی او ایجاب میکرد که وضع موجود سیاسی اقتصادی تغییری نکند. از این رو فرانسیس به دو اقدام برای حفظ شرایط موجود دست زد. اول در 1802م با ممنوع کردن ساخت کارخانه جدید در وین آغاز کرد. و تا 1811 از ورود هرگونه ماشین آلات جدید بعنوان پایه و اساس صنعتی سازی جلوگیری کند. دوم، او با احداث راه آهن به عنوان یکی از فناوری های کلیدی که بر اثر انقلاب صنعتی به وجود آمده بود، مخالفت کرد. وقتی با طرح احداث راه آهن مواجه شد گفت:

“نه، نه، من هیچ کاری با آن ندارم، چون ممکن است انقلاب وارد کشور شود”

اولین خط آهنی که در امپراطوری راه افتاد با واگن های اسبی کار میکرد که تا 1860 ادامه یافت. حاصل آنکه این امپراطوری در نهایت در جنگ جهانی از هم پاشید.

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#156A1B” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]پطر کبیر و انقلاب صنعتی[/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

نهادهای سیاسی مطلقه پطر کبیر همچون اطریش مجارستان به شدت استثماری و مبتنی بر نظام ارباب رعیتی بودند و حداقل جمعیت را وابسته به زمین نگاه می داشتند. شرایطی مهلک و غیر انسانی که سرف ها در آن قرار داشتند. استبداد روسی ترس مشابهی از تخریب خلاق و از صنعت و راه آهن داشت.  تزار نیکلای اول در نمایشگاه صنعتی مسکو چنین گفت:

“کارخانه ها بیش از آن که رحمت باشند مصیبت و بلا خواهند شد، … بدون آن این جمعیت[کارگران کارخانه ها] انبوه به تدریج فاسد و نهایتا تبدیل به یک طبقه بسیار بدبخت و خطرناک برای اربابانشان می شوند”

کاترین جانشین او نمایشگاه های صنعتی را ممنوع کرد. در 1848 اروپا با سلسله ای از شورش انقلابی به لرزه در آمد. جهت جلوگیری از تمرکز کارگران تزار در 1849 راه اندازی کارخانه ریسندگی پنبه را ممنوع اعلام کرد. در 1842 فقط 17 کیلومتر راه آهن در روسیه وجود داشت. 1851 راه آهن دیگری که مسکو را به سن پترزبورگ وصل میکرد ساخته شد. سیاست ممنوعیت ساخت راه آهن در نهایت بعد از شکست قاطع روسیه در مقابل نیروهای انگلیسی، فرانسوی و عثمانی در جنگ کریمه 56-1853 در اثر آشکار شدن نقش عقب ماندگی حمل و نقل در امنیت روسیه تغییر کرد. درصورتیکه در 1863 در انگلستان خط راه آهنی که اولین خط مترو لندن شد افتتاح گردید((https://en.wikipedia.org/wiki/History_of_rail_transport_in_Great_Britain_1830%E2%80%931922))، و در 1870،در انگلستان 21000کیلومتر راه آهن کشیده شده بود.((https://www.britannica.com/topic/British-Railways))

حکمرانان همواره با هر تحولی در ترس از عواقب سیاسی آن مخالفت میکنند، “گاوبازي همچنان از تفریحات مردم پسند به شمار میرفت. پاپ پیوس پنجم، در سال 1567 ،فرمانی به منظور نهی آن صادر کرد، ولی فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا اعتراض کرد و گفت نتیجه این عمل ایجاد انقلاب در اسپانیاست، در نتیجه فرمان پاپ نادیده گرفته شد.” ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن، جلد هفتم، آغازخرد، ص323))

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#156A1B” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]چین قبل از مائو  [/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

حکومت مطلقه نه فقط در بیشتر نواحی اروپا که در آسیا نیز همانگونه که رواج داشت و به صورتی مشابه مانع از آن می شد که نقطه عطف انقلاب صنعتی بر اکثر مناطق این قاره اثر بگذارد و آنها را بسوی صنعتی شدن سوق دهد. تاریخ سلسله های مینگ و کینگ و حکومت مطلقه عثمانی به خوبی از این روند حکایت می کند.

چین بین سالهای 960 تا 1279 میلادی تحت حکومت خاندان سونگ در بسیاری از نوآوری های فناورانه در جهان پیشتاز بود. ساعت، قطب نما، باروت، کاغذ، کاغذ اسکناس، ظروف چینی و کوره بلند برای تولید چدن قبل از اروپا در چین اختراع شد. چینی ها چرخ ریسندگی و فناوری استفاده از نیروی آب را همزمان با اروپا توسعه دادند. در نتیجه در 1500م سطح زندگی در چین احتمالا در حد اروپا بود. هم چنین برای قرن ها چین دولتی متمرکز با یک دستگاه اداری مبتنی بر شایسته سالاری داشت. این پیشرفت ها تحت حکومت مطلقه سلسله سونگ بدست آمد. که در آن جز دربار بقیه اتباع کشور هیچ دخالتی و مشارکتی در سیاست و نهادهای مشابه نداشتند. این پیشرفت ها نیز در چین نه با انگیزه بازار که بصورت دستوری حاصل شده بود.

بعد از سونگ سلسله مینگ و کینگ سلطه دولت شدیدتر شد. همچون بیشتر رهبرانی در راس نهادهای استثماری امپراطوران چین نیز مخالف تحول و به دنبال ثبات بودند و از بنیان از «تخریب خلاق» می ترسیدند.  اقتصاد داخلی چین صحنه فعالیت بخش خصوصی بود. اما از آنجا که اولین امپراطور مینگ که در 1368 به حکومت رسید نگران بود که تجارت خارجی منجر به بی ثباتی سیاسی و اجتماعی شود، تنها با در انحصار دولت داشتن تجارت خارجی آنهم تنها بصورت پرداخت خراج دولتهای همسایه و نه بصورت بارزگانی با جهان آنرا مجاز شمرد. او حتی صدها نفر را به اتهام تبدیل ماموریت خراج گزاری به بازرگانی اعدام کرد.

در سالهای 97-1377م به هیچ ماموریتی جهت اخذ خراج که نیازمند اقیانوس پیمایی باشد اجازه نداد. وی تجارت بخش خصوصی با خارج را ممنوع کرد. از ین رو به چینی ها اجازه دریانوردی  در ماوراء بحار((مارتینیک / Martinique» جزیره‌ای در دریای کارائیب در آمریکای مرکزی و جنوب دومینیکا، شمال سنت لوسیا و 483 کیلومتری شمال شرق ونزوئلا است. مارتینیک که در سال 1502 میلادی توسط کریستف کلمب دریانورد اسپانیایی کشف شد، از جمله مستعمرات فرادریاهای فرانسه به‌شمار می‌رود و مرکزیت آن فور دو فرانس است. جزیره نشینان بومی کارائیب به این جزیره، «مادیانا / Madiana» یا «مادینینا / Madinina» به معنی «جزیره گلها» می‌گفتند، که این نام به صورت غیررسمی در ترانه‌ها و اشعار استفاده می‌شد. بیشتر بومیان جزیره مارتینیک به هنگام ورود مهاجرین فرانسوی قلع و قمع و نابود شدند. جمعیت فعلی مارتینیک نیز آمیزش فرانسویان مهاجر و بردگان سیاه آفریقایی است. مارتینیک در سال 1635 توسط فرانسه تسخیر شد، مارتینیک در سال 1674 به صورت بخشی از قلمرو پادشاهی فرانسه در آمد و در سال 1946 به صورت یکی از مستملکات ماوراء بحار فرانسه در منطقه کارائیب شناخته شد. مساحت مارتینیک 1128 کیلومتر مربع و جمعیت آن 402000 نفر است.)) را نمی داد.

در 1403م امپراطور یونگ له بر تخت نشست و محدویت ها را برداشت، اولین ناوگان چین شامل 27.800دریانورد و 62کشتی بزرگ باری و 190کشتی کوچکتر تجارت با جنوب شرقی و جنوب آسیا، شبه جزیره عربستان و آفریقا شروع کردند. اما در 1433م توسط جانشین او امپراطور «شوان دو» برای همیشه ممنوع گردید. در سال 1436 حتی ساخت کشتی مخصوص دریانوردی را هم ممنوع کرد، این ممنوعیت تا 1567م ادامه داشت. (( Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Pros perity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012, P304))

اینها تنها بخش نمایان استثماری را به نمایش میگذارد که مانع از پیشرفت اقتصادی که “عامل بی ثبانی” فرض می شدند بود، تاثیر بنیان کنی بر توسعه اقتصادی چین داشت. درست همزمان با دوره ای  که اروپائیان  با تجارت بین المللی و کشف قاره آمریکا نهادهای این کشورها را از اساس دگرگون می ساختند، در چین این حرکت چرخشی به درون به پایان خودش نرسیده بود. در 1661م امپراطور «کانگ شی» فرمان داد تمام مردم ساکن در طول ساحل ویتنام تا «چه کیانگ» (تمام ساحل جنوبی) که زمانی از نظر بازرگانی فعالترین بخش چین بود باید 22کیلومتر از ساحل عقب بنشینند. وجهت تضمین اجرای آن سربازان را در سراسر این مسیر مستقر کرد. کشتیرانی در تمامی این سواحل تا 1693 ممنوع بود. این ممنوعیت ها تا قرن 18 متناوبا رفع و از نو وضع می شدند. زمانی هم که مجوز داده میشد کسی از ترس باطل شدن آن جرات سرمایه گذاری و شرکت در آن را نداشت، مبادا کشتی ها و سرمایه هایشان نابود شود.

هدف امپراطوران چین ازنابودی اقتصاد و بازرگانی خارجی چین، ترس از «تخریب خلاق» و بی ثباتی سیاسی بود. سرنوشت بقیه تاریخ چین که اقتصاد و دریانوردی و پیشرفت خود را نابود کردند، تا در دام دولتهایی که همزمان توانستند ناوگانهای بزرگی تشکیل دهند و… مانند ژآپن و انگلستان گرفتار شده و مستعمره شود روشن است. این گونه چین تا برسرکار آمدن مائو 1949م به یکی از فقیرترین کشورهای جهان تبدیل شد.

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#156A1B” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]چین در زمان مائو [/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» نیز ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. تقریبا 45 میلیون انسان در اثر گرسنگی و کار سنگین طی دورهٔ مشهور به جهش بزرگ به جلو جان خود را از دست دادند تا چین بتواند از غرب پیشی گیرد. مائو در آن سال‌ها محصولات زراعی کشور را مصادره کرده و آن‌ها را به اروپای شرقی در برابر دریافت جنگ‌افزار و حمایت سیاسی صادر می‌کرد. مواد غذایی و پول همچنین برای حمایت از نهضت‌های ضد استعماری و کمونیستی به آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین ارسال می‌شد. به تبع آن مبارزه قدرت (انقلاب فرهنگی چین) در سال‌های ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ در حزب کمونیست چین شروع شد. مائو در پاسخ به پیامدهای منفی این برنامه می‌گوید: «با این همه برنامه‌هایی که برای چین داریم شاید حتی نیمی از جمعیت چین جان خود را فدا کند، اگر نه نیم شاید یک سوم، یا یک دهم – ۵۰ میلیون انسان – اما شما نمی‌توانید وقتی انسان‌ها می‌میرند بیایید و مرا سرزنش کنید» .(( https://en.wikipedia.org/wiki/Mao%27s_Great_Famine))

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#156A1B” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]چین پس از مائو [/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

رشد فعلی چین نیز ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدین او صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت. چین در چند دهه گذشته رشد اقتدارگرایانه را تشویق میکند.

دای گوئوفنگ((Dai Guofang))  با پیش بینی شکوفایی شهرها درچین در 1990، با مقایسه محصولات شرکت فولادش((Jinag Zemin)) در رقابت با شرکت های دولتی ناکارآمد، طرح احداث یک کارخانه حقیقتا عظیم فولاد را ریخت و در سال 2003 با حمایت روسای محلی حزب چانگ ژو ((Chongzhou)) شروع به ساخت آن کرد. در سال 2004 حزب دستور توقف آنرا داد. و دای گوئوفنگ بدلایل نامعلومی به زندان افتاد. جرم او آغاز طرحی بزرگ بدون اجازه مقامات بالاتر حزب بود.  چن یون ((Chen Yun)) یکی از مرتبطین نزدیک دنگ شیائوچینگ دیدگاه رهبران حزب را در مورد اقتصاد اینگونه توضیح میدهد،  “پرنده ای در قفس”. اقتصاد چین پرنده ای در قفس است، که در قفس کنترل های دولتی قرار دارد و برای آن که این پرنده سالم تر و پرتحرک شود. لازم است که قفس بزرگتر گردد. اما قفل آن هرگز نباید گشوده شود.

“درحال حاضر در چین شرکت های خصوصی اگر چه عملکردهای بسیار سود آور دارند، اما عناصر اقتصادی متعددی هم چنان تحت محافظت و فرمان حزب است. ریچارد مک گریگور (روزنامه نگار) گزارش میکند که روی میز کار روسای شرکت های بزرگ دولتی یک تلفن قرمز است که خط حزب است. وقتی زنگ می خورد، برای آنچه باید انجام شود، جایی که می بایست سرمایه گذاری کرد، افرادی که باید اخراج و یا ارتقاء داده شوند از آن طریق دستوراتی که بدون و چون و چرا باید اجرا شوند، صادر میشود.  بیان این شواهد البته به معنای انکار این واقعیت نیست که چنین گام های بلندی به سوی «نهادهای فراگیر اقتصادی» برداشته است. گام هایی که پشتیبان نرخ های رشد تماشایی این کشور بوده است. اکثر شرکت خصوصی که حمایت کادرهای محلی و نخبگان حزب در پکن را کسب کنند از میزانی از امنیت برخوردارند. رشد چین بسوی فراگیری بیشتر ادامه یافته است. ((Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Pros perity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012, pp577-8))

علیرغم این تجربه چین نمونه ای از رشد تحت نهادهای استثماری است. و با وجود بکارگیری ابداعات و فناوری، رشد این کشور بر به کارگیری فناوری های موجود و سرمایه گزاری شتابان استوار شده است و نه «تخریب خلاق» .” تجربه شوروی سابق نشان میدهد زمانیکه رشد اقتصادی نیازمند فناوری های نو میگردد، که استوار بر تخریب فعال ونو آوری است، اینگونه اقتصادها متوقف میگردند. هرچند اقتصاد چین بسیار فراگیرتر از نهاد های اقتصاد شوروی است، ولی ماهیت استثماری خود را حفظ کرده است. از طرفی نیز رشد چین مرهون نهادهای استثماری نیست بلکه علیرغم این نهادها به چنین رشدی دست یافته است. رشد چین بدلیل تغییر جهت بنیادین این نهادهای اقتصادی استثماری به سوی نهادهایی است که به طور مناسبی فراگیرتر شده اند. ((همانجا))

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#156A1B” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون[/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

کاخ ویندسور(Windsor Castle) اقامتگاه سلطنتی انگلستان در میان یک جنگل بزرگ قرار داشت. نگهبان این جنگل در 27ژوئن 1722 نوشت:[spacer height=”15px”]

“سیاه چهره ها در شب سه مرتبه آمدند و به پنجره دفتر من دو گلوله شلیک کردند و من پذیرفتم در روز سی ام پنچ گینی[شلینگ] به آنها بپردازم.”[spacer height=”15px”]

در یادداشتی دیگر نوشته است:[spacer height=”15px”]

“یک شگفتی تازه. سروکله شخصی با لباس مبدل پیدا شد که پیامی مبنی برویرانی آورده بود.”[spacer height=”15px”]

سیاه چهره ها(Blacks) که در این دوران به نحو گسترده ای در جنوب انگلستان دیده میشدند و چهره خود را سیاه میکردند تا در شب شناخته نشوند چه کسانی بودند؟ آنها حیوانات و گوزن ها را می کشتند و مثله میکردند. خرمن های علوفه را به آتش می کشیدند و حصارها و حوضچه های پرورش ماهی را ویران می کردند. شکار غیرقانونی گوزن در زمین های متعلق به شاه و سایر طبقه اشراف سالیان طولانی جریان داشت. در ظاهراقداماتی قانون شکنانه محض بود. اما در حقیقت چنین نبود. آنها صرفا جهت استفاده از گوشت گوزن ها دست به شکار نمی زدند، بلکه در عین حال مشغول تخریبی عامدانه بودند. ولی به چه هدفی.

یکی از عناصر اصلی و مهم در انقلاب شکوهمند 1688((انقلاب شکوهمند: به  انگلیسی  : Glorious Revolutionهمان انقلاب سال ۱۶۸۸ انگلستان است که چون بدون درگیری به پیروزی رسید با عناوینی چون انقلاب بدون خونریزی یا انقلاب ۱۶۸۸ و انقلاب آرام نیز نامیده می‌شود و با توافقی که صورت گرفت، حکومتی دموکراتیک تر، جایگزین نظام پادشاهی شد. این انقلاب زمانی شکل گرفت که شاه ویلیام سوم و ملکه ماری دوم به جای شاه جیمز دوم  نشسته و تاج و تخت او را به دست گرفتند و در این جابجایی قدرت، شاه جدید موافقت نمود تا به عنوان یک پادشاه محدود عمل نماید، به علاوه؛ اختیارات و قدرت بیشتری به پارلمان واگذار کند. این انقلاب اگرچه کوتاه و بدون شور و هیجان انقلاب‌های دیگر بود اما نه تنها نتیجهٔ آن، یعنی سلطنت مشروطه، تا به امروز نظام حاکم بر انگلستان را رقم زده بلکه؛ دستاوردهای این انقلاب، موجب پدید آمدن رویدادهایی شد که نخستین دموکراسی مدرن را پایه‌ریزی کرد.))  ، ماهیتِ تکثرگرای منافعی بود که در پارلمان نمایندگی می شد. هیچ یک از مجموعه های بازرگانان، صنعتگران، ملاکان یا اشراف متحد با ویلیام نارنجی ((William of Orange یا «ویلیام سوم» و «ماری-دوم» همسرش در انقلاب شکوهمند، پادشاهی جیمز دوم را سرنگون و جانیشن او شدند)) و سپس هم پیمان با پادشاهان هانورین (Hanoverian) (( پادشاهان بریتانیایی یا حامیان خاندان هانوفر، سلسله ای که از سال 1714 تا 1901 بر بریتانیا حکومت می کرد.)) که پس از 1714م جانشین ملکه آن(Queen Ann) شدند و تا سال 1901م بر تخت سلطنت نشستند، به تنهایی قدرت کافی برای تحمیل اراده خود را نداشتند. تلاشهای بسیاری از جمله توسط جاکوبایت ها(Jacobites)((Jacobites جانشینی ژاکوبیت(یعقوبی) خطی است که ژاکوبیت‌ها(یعقوبی ها) معتقد بودند که طبق اصل اول جانشینی، تاج و تخت انگلستان، اسکاتلند و ایرلند باید از زمان خلع ید جیمز دوم و هفتم در سال 1688 و مرگ او در سال 1701 متعلق به آنها باشد.  نوادگانِ استوارتِ جیمز که طبق قانون به دلیل مذهب کاتولیک رومی از جانشینی کنار گذاشته شده بودند، ادعاهای خود را در مورد تاج‌های سلطنتی به عنوان مدعی دنبال کردند. پسر جیمز، جیمز فرانسیس ادوارد استوارت (“مدعی قدیمی”) و نوه چارلز ادوارد استوارت (“مدعی جوان” یا “بانی پرنس چارلی”) به طور فعال در قیام ها و تهاجمات در حمایت از ادعای خود شرکت کردند. از سال 1689 تا اواسط قرن هجدهم، بازگرداندن جانشینی یعقوبی به تاج و تخت، یک موضوع سیاسی عمده در بریتانیا بود، که طرفدارانی هم در داخل و هم در خارج از آن داشتند. با این حال، با شکست فاجعه بار چارلز ادوارد در نبرد کولودن در سال 1746، جانشینی ژاکوبیت هم حمایت و هم اهمیت سیاسی خود را از دست داد. نوه دیگر جیمز دوم، هنری بندیکت استوارت، آخرین نوادگان قانونی او، در سال 1807 درگذشت، در آن زمان جانشینی یعقوبی دیگر حامیان زیادی نداشت.)) برای بازگرداندن «پادشاهان استیوارت» به سلطنت صورت گرفت(تلاش برای معکوس کردن انقلاب شکوهمند) که همگی شکست خوردند. جالب اینکه، حزب سیاسی «ویگ» (لیبرالWhig )که در 1670تاسیس شد تا از صاحبان منافع جدید اقتصادی و سوداگرانه دفاع کند بعنوان سازمان اصلی پشتیبان انقلاب شکوهمند بود.  همین ویگ ها (انقلابیون سابق) که از 1714تا1760برپارلمان تسلط داشتند وسوسه شدند از قدرت برای منافع خود با زیرپا گذاشتن حقوق سایرین سوء استفاده کنند. از همین رو هیچ تفاوتی با پادشاهان استوارت نداشتند، جز اینکه قدرت ویگ ها توسط گروه های رقیب در پارلمان به خصوص حزب توری ((Tory Party)) جناح مقابل ویگ ها یعنی همه جناحهایی که متحد شده بودند تا از بازگشت حکومت مطلقه استورات ها بقدرت جلوگیری کنند، محدود شده بود. همچنین ماهیت کثرت گرای جامعه ی ناشی از انقلاب شکوهمند بدان معنا بود عموم مردم حتی آنها که نمایندگی رسمی در پارلمان نداشتند بهره ای از قدرت کسب کنند. «سیاه کردن چهره» دقیقا واکنش عامه مردم نسبت به سوء استفاده ویگ ها(انقلابیون سابق) از موقعیت شان بود.

بیان تیتروار تاریخ دمکراسی و نهادهای فراگیر، شرح تاریخ نیست، بلکه تاکید بر این است که دمکراسی هرگز بدون چالش نیست وهمواره باید از آن حتی در مقابل حامیان اصلیش حفاظت کرد. چگونه فرادستان بر سر دوراهی منحرف میشوند و چگونه با آنها مقابله شده است.

جوزج اول پادشان انگلستان، در 1716 یک فرمانده نظامی پیروز در جنگها ودر سرکوب جاکوبن ها بنام «کادوگان»(William Cadogan 1st Earl Cadogan) را ابتدا به لقب بارون و سپس در 1718 کنت ارتقاء و حتی بعنوان یکی از اعضای موثر شورای نیابت سلطنت یعنی شورای قضات عالی رتبه که به نیابت از خودش اداره امور دولتی را برعهده داشتند ارتقاء داد.کادوگان املاک وسیعی را در غرب ویندوسور خریداری کرد. یک قصر در آن ساخت و یک پارک شکار گوزن 240هکتاری در آن راه انداخت. اما این ملک با تجاوز به حقوق همسایگان با اخراج مردم از این زمین ها بنا شده بود. ودر نتیجه حقوق سنتی مردم برای چرای حیوانات و جمع آوری هیزم و ذغال از بین رفته بود. اینگونه بود که کادوگان با خشمِ «سیاه چهره ها» روبروشد. کنت کادوگان در این ماجرا تنها نبود املاک بسیاری از ملاکان و سیاستمداران صاحب نام دیگر مشابه او مورد هجوم «سیاه چهره ها» قرار میگرفت.

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#156A1B” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]قانون سیاه: طلبکاری انقلابیون سابق با اجرای ضد انقلاب[/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

فرادستان متحد شدند، در 1723 «قانون سیاه» را با برشمردن 50 جرم جدید بصورت دو فوریتی تصویب کردند. غیر از حمل سلاح حتی سیاه کردن چهره  میتوانست به اعدام منجر شود. از دستگیری تا اعدام راه کوتاهی بود، چرا که با اکثریتی که ویگ ها در پارلمان داشتند قانون تصویب شده بود. در نوامبر 1724 یکی از اهالی محلی «جان هانتریج» خارج پارک گوزن ها به کمک به سارقان گوزن و تحریک سیاه چهره ها متهم شد. که هردو اتهام می توانست به اعدام منجر شود. رابرت وال پول وزیر کشور که بعدا نخست وزیر شد، برای تضمین و اجرای حکم اعدام هانتریج حتی از یک خبرچین به زور شهادت گرفت. قاعدتا محکومیت هانتریج نتیجه ای از پیش تعین شده بود. ولی این گونه نشد. پس از محاکمه 10ساعته، هیات منصفه هانتریج را بی گناه شناخت. زیرا در نحوه جمع آوری مستندات بی قانونی هایی رخ داده بود. البته همه سیاه چهره ها شانس هانتریج را نداشتند، برخی تبرئه شدند بسیاری هم اعدام شدند یا به آمریکای شمالی تبعید گردیدند. این قانون در 1824 لغو شد.

وقایع مرتبط با قانون سیاه معرف این واقعیت است که انقلاب شکوهمند موجب حاکمیت قانون شده بود. و این دیدگاه در انگلستان غلبه داشت. فرادستان بسیار بیش از آنکه خودتصور می کردند محدود شده بودند. باید توجه داشت که «حاکمیت قانون» امری متفاوت از «حکومت از طریق قانون» است. یعنی اگرچه ویگ ها می توانستند قانونی بی رحمانه و سرکوب گرانه برای رفع موانعی که مردم عادی ایجاد می کردند به تصویب برسانند، باز هم می بایست با محدویت های مضاعفی که حاکمیت قانون برای شان به وجود می آورد دست و پنجه نرم می کردند.

نگاه تاریخی به حاکمیت قانون مفهومی بسیار شگفت انگیز دارد. در حقیقت «حاکمیت قانون» تحت نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه قابل تصور نیست. این برابری (در قبال قانون) نتیجه نهادهای سیاسی کثرت گرا و ائتلاف های گسترده ای است که پشتیبان این گونه کثرت گرایی هستند.

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#156A1B” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند؟[/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

چرا ویگ ها و اعضای پارلمان باید چنین محدودیت هایی را بپذیرند؟ چرا از قدرت خود برای برانداختن دادگاههایی که تصمیماتشان خلاف منافع آنها بود استفاده نمی کردند؟[spacer height=”15px”]

مورخ بریتانیایی ای پی تامپسون در قالب مبارزه علیه پادشاهان استیوارت اینگونه پاسخ میدهد.[spacer height=”15px”]

“تلاش های فراوانی صورت گرفت… تا طبقه حاکمه ای به تصویر کشیده شود که خود محکوم و مقید به حاکمیت قانون است و اتکای مشروعیت آن بر برابری و همه شمول بودن نظامات قانونی قرار دارد. در این تصویر حکام، به معنای جدی کلمه، خواسته یا ناخواسته اسیر بیانات خویش بودند. آنها بازی های قدرت را با استفاده از قوانینی که مناسب این بازی ها بود به پیش می بردند. اما نمی توانستند آن قوانین را بشکنند. زیرا در این صورت بازی برهم می خورد.”[spacer height=”15px”]

تامپسون در جایی دیگر اضافه میکند:[spacer height=”15px”]

“با از بین رفتن قانون، احتمال داشت امتیازات ویژه سلطنتی مطلقه بار دیگر همچون سیلی خانمان برانداز املاک و زندگی هایشان را نابود کند. شیوه ای که اشراف و بازرگانان و… در جنگ با سلطنت برای دفاع مشروع از خود انتخاب کرده بودند، ماهیتا نمی توانست به نحو اختصاصی تنها در خدمت طبقه آنها در آید. قانون در صورت ها و سنت های خود در برگیرنده اصول همه شمول و برابری بود که می بایست به همه انسان ها با هر درجه و دسته ای گشترش می یافت.”

[spacer height=”15px” id=”2″][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#156A1B” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]چــرخه تــکاملی [/su_button][spacer height=”10px” id=”2″]

تاریخچه قانون سیاه و محدویت های در اجرای آن نشانگر یک «چرخه تکاملی» است. فرایند نیرومندی از بازخورد مثبت از این نهادها در مواجهه با تلاش هایی که در جهت متزلزل ساختن شان صورت می گیرد، محافظت میکند و در واقع این فرایند منشاء حرکت نیروهایی است که به فراگیری بیشتر می انجامد.

منطق «چرخه تکاملی» از این واقعیت ناشی می شود که نهادهای فراگیر بر پایه ایجاد محدویت در اعمال قدرت و توزیع متکثر قدرت سیاسی در جامعه به صورتی که اقتضای حاکمیت قانون است شکل گرفته اند. توانایی یکی از گروه ها برای تحمیل نامحدود اراده خود بر دیگران، حتی اگر این دیگران شهروندانی عادی همچون هانتریج باشند، اساس این موازنه را به خطر می اندازد. اگر برابری و عدالت می توانست به هنگام اعتراض کشاورزان نسبت به تجاوز فرادستان به اراضی مشاع شان موقتا به حالت تعلیق در آید، چه تضمینی وجود داشت که این تعلیق بازهم تکرار نشود؟

واکنش به «قانون سیاه» به مردم عادی نشان داد که حقوقی بیش از آن چه پیشتر تصور میکردند داشته اند. آنها قادرند از حقوق انسانی و منافع اقتصادی خویش در دادگاه ها و در پارلمان از طریق عریضه نویسی و چانه زنی دفاع کنند.

«چرخه تکاملی» تنها ناشی از منطق ذاتی کثرت گرایی و حاکمیت قانون نیست. بلکه تمایل «نهادهای سیاسی فراگیر» به حمایت از «نهادهای اقتصادی فراگیر» نیز در پیدایش آن نقش دارد. سپس این روند منجر به توزیع برابرتر درآمد، توزیع قدرت در بخش وسیعی از جامعه و هرچه ترازتر شدن زمین بازی سیاسی می شود. جالب اینکه، این موضوع سبب محدود شدن عوایدی می گردد که یک نفر با تصاحب قدرت سیاسی می تواند به دست آورد. که انگیزه بازتولید نهادهای سیاسی استثماری را کاهش میدهد.(زمانیکه نهادهای فراگیر سیاسی بر کشوری حاکم باشد، که حاصل آن عدم امکان سوء استفاده ازقدرت سیاسی برای منافع شخصی و گروهی است، برای جنگ های کسب قدرت سیاسی انگیزه ای باقی نمی ماند) این عوامل در پیدایش نهادهای سیاسی واقعا دمکراتیک در بریتانیا مهم بودند. هرچند که این کثرت گرایی هنوز یک دمکراسی نبود، بسیاری از مردان بالغ و زنان حق رای نداشتند، و در ساختارهای دمکراتیک آن زمان بی عدالتی های بسیار به چشم میخورد ولی فرایندها براین بود که همه اینها تغییر کند.

هرچند «چرخه تکاملی» گرایشی در جهت حفظ نهادهای فراگیر ایجاد می کند، اما این پایداری نه اجتناب ناپذیر است و نه غیر قابل بازگشت. هم در بریتانیا و هم در ایالات متحده نهدهای فراگیر اقتصادی و سیاسی با چالش های بسیار روبرو بودند. در 1745 مدعی جوان ((the Jung Pretender)) با نیروی نظامی اش تا دروازه های لندن برای شکست انقلاب شکوهمند پیش آمد. چالش های درونی همچون کشتار کشاورزان شورشی در قتلعام پیترلو منچستر در 1819  از جمله اقدامات فرادستان برای پرهیز از نهادهای فراگیر سیاسی بوده است. ولی شکست این چالش ها امری از پیش تعین شده نبود. پابرجا ماندن نهدهای فراگیر در بریتانیا و ایالات متحده و تقویت چشمگیر آنها در طول زمان، نه تنها مرهون  «چرخه تکاملی»، که وام دار تحقق مسیر نامقدر تاریخ نیز بود.

مهمتر اینکه، اگر فرادستان به فرودستان حق رای گسترده را دادند به این دلیل نبود که آنرا عادلانه تر می دانستند، یا می خواستند قدرتشان را با دیگران تقسیم کنند. بلکه این امر در انگلستان تا حدود زیادی توسط توده مردم که از طریق روندهای سیاسی در چند قرن پیش از آن در انگلستان و سایر نقاط بریتانیا قدرت یافته بود، به دست آمد. یا فرادستان به این دلیل اجازه وقوع اصلاحات را دادند که تصور می کردند این تنها راه تداوم حکومتشان هرچند به شکلی تقلیل یافته است.

ارل گری (Earl Grey)(( اولین ارل گری توسط پسر بزرگش، چارلز، دوم ارل گری جانشین شد. او یک سیاستمدار برجسته ویگ بود و از سال 1830 تا 1834 به عنوان نخست وزیر بریتانیا خدمت کرد که در دوران تصدی این سمت، قانون اصلاحات بزرگ در سال 1832 تصویب شد و برده داری در امپراتوری بریتانیا در سال 1833 لغو شد. در سال 1808 نیز موفق شد. عمویش به عنوان سومین بارونت، هویک.)) نخست وزیر انگلستان طی سخنرانیش این مطلب را به آشکارتین شکل بیان میکند:

“هیچ کس در مخالفت با پارلمان های سالیانه، حق رای عمومی و رای گیری مخفی مصمم تر از من نیست. هدف من موافقت با این موارد نیست، که گذاشتن نقطه پایانی بر این گونه امیدها و اهداف است… پایه و اساس اصلاحات مدنظر من جلوگیری از ضرورت انقلاب است… اصلاحات برای باقی ماندن و سرنگون نشدن…”

مطلب را برای قسمت  پنجم در همین جا به اتمام میرسانم. تاریخ کثرت گرایی و نهادهای فراگیر در ایالات متحده و چالش هایی که با آن روبرو بوده است بسیار جدی تر این اینهاست. که آنرا به عهده خوانندگان و خواندن تاریخ آمریکا در مورد، سربرآوردن “بارون های دزد” ((Robber Barons)) و تراست های انحصاریشان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم همچنین رسوایی بانکها، تاریخ شرکت استاندارد اویل و حتی دست اندازی فرانکین روزولت به دیوان عالی آمریکا به منظور پیشبرد اهداف خود و شکست او در این زمینه، واگذار میکنم.

[su_highlight background=”#efea03″ color=”#1919ae”]در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت [/su_highlight]

[spacer height=”15px”]

پایان قسمت پنجم

ادامه دارد

مطالب مرتبط

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

=================================

[spacer height=”20px” id=”2″]

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

=========

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد

 

 

انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟

بقلم داود باقروند ارشد

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]پیشگفتار[/su_button]

چهل و سه سال از 22 بهمن 1357 میگذرد. جامعه متشتت خارج کشور و البته بعضا در داخل کشور بحث هایی از قبیل، اشتباره بودن سرنگونی نظام پهلوی، و مقصر جلوه دادن آن نسل، درست بودن سرنگونی نظام پهلوی، اما به انحراف رفتن آن، یا دزدیده شدن انقلاب،  و انواع و اقسام نظریه های مقصر شمردن و رفع اتهام بازاری داغ دارد. اما امان از اینکه کسی جرات کند بگوید. تاریخ یک ملت و مسیرهایی که طی میکند حاصل عوامل متعددی است که ریشه در نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، مذهبی دارد که برای سالیان در میانشان نهادینه شده است. در بررسی تاریخ چندین هزار ساله میهن ما نشان میدهد که حتی عوامل بنیان کن خارجی چون حمله مغول و اعراب چه برسد به استعمارنوین حداقل در مورد ایران ما نتوانسته است در 2500 سال گذشته این کشور و مردمش را تغییر ماهیت-ایرانیت بدهد. تغییر ناپذیری ما متاسفانه جنبه های منفی نیز دارد که همواره دشمنِ حاکمان دیکتاتوری هستیم که طی 2500 سال گذشته با سرنگونی دیکتاتور قبلی،  جایگزین کرده ایم. و با سماجت تمام در رویکردهای خود به ادامه این سیکل معیوب اصرار می ورزیم. البته این رویکرد مانع از این نمی شود که نسلهای جدید، نسلهای قدیمی را بخاطر سرنگون کردن نظام قبلی مقصر نشمارند!!!![spacer height=”15px”]

متاسفانه مقصر شمردن نسلهای گذشته توسط نسلهای نو در بنیان خود محتوایی ارتجاعی و عقب گرایانه نیز دارد. چرا که بجای ارتقاء آنچه نسل گذشته ساخته یا کسب کرده یا بنیان نهاده با همه معایبی که بتوان امروز برایش شمرد، با مقصر خواندن آن نسل،  بازگشت و تصحیح اشتباه را القاء میکند که از روحیات نو آوری بر نمی خیزد بلکه در فقدان هرگونه روحیه و انگیزه و تلاش برای ساختن و بنیان نهادن جامعه ای نو، به راحت ترین انتخاب یعنی بازگشت به کهنه و تصحیحِ “اشتباه” نسل گذشته بسنده میکند.  و این همان سیکل معیوب 2500 ساله ای است که در فوق آمد.  برای اشراف به خودمان نمی خواهیم خیلی بدور برویم. تاریخ معاصر ما از مشروطه به بعد تا به امروز تصویر روشنی به ما میدهد. در مقایسه نسل گذشته با نسل جدید باید متاسفانه به نگاتی اشاره کرد که دلپذیر نیستند.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]مقایسه ای اجمالی بین نسل گذشته مقصر و نسل جدید[/su_button]

نسل گذشته که سیستم پهلوی را سرنگون کرد، ایرادات بسیاری داشته و دارد. اما در مقایسه با نسل جدید که بسیاری از ایرادات نسل قدیم را بدرستی برجسته میکنند، خود در شرایط بهتری قرار ندارند، بلکه حتی برعکس اگر قرار باشد امتیازداده شود میتوان موارد منفی زیر را برای نسل جدید نسبت به نسل قدیم برشمرد،

  1. قدیمی ها در پیگیری سرنگونی سلطنت پهلوی هیچگاه به عقب نگاه نکردند، از جمله خواستار بازگشت قاجاریه شوند.
  2. اما نسل جدید در مخالفت برحق با جمهوری اسلامی بدنبال سلطنت هستند که رو به عقب است.
  3. قدیمی ها هرگز در بوق و کرنا نکردند که چرا قدیمی تر ها آنها را از چاله قاجار به چاه رضا خان و… گرفتار کردند، بلکه خود آستین بالا زدند و تلاش کردند نقیصه  را آنگونه که فکر میکردند درست است رفع و رجوع کردند.
  4. جدیدی ها در اساس در آه و ناله و شکایت از قدیمی ها گرفتار مانده اند.
  5. قدیمی ها در مخالفت با شاه، خواستار آزادی های دمکراتیک و استقلال کشور در یک جمهوری بودند.
  6. نسل جدید در مخالفت با رژیم حاضر خواستار دمکراسی هستند که با دخالت ابر قدرت های اسعتماری برپا شود آنهم نه در یک جمهوری بلکه در یک رژیم سلطنتی.
  7. قدیمی ها برای کسب آنچه می خواستند، آستین بالا زدند و وارد مبارزه سازمان یافته شدند، هرچند بعضی به غلط مبارزه مسلحانه را برگزیدند.
  8. نسل جدید برای خواسته های خود حاضر نیست چاره ای بیندیشد.
  9. قدیمی ها بدلیل اختناق کاملی که ساواک در داخل کشور گسترده بود، و نبود اینترنت و… خارج کشوری هایش فعالانه با محور قراردادن مبارزات داخل کشور، در صحنه بین المللی در اتحادی گسترده بعنوان کمکی داخل کشور(کانون مبارزه)، نقش پشتیبان و اطلاع رسان جهت شکستن تور اختناق پهلوی را بازی کردند.
  10. نسل جدید خارج کشوریها، نه تنها این نقش را بازی نمیکنند با محور قرار دادن خود در مبارزه!، سالیان مبارزات داخل کشور را طعن و لعن میکردند، بلکه در اوج وقاحت همچون مسعودرجوی و دنباله روهای ایدئولژیک او حتی داخل رفتن را نیز ضد مبارزه می شمارند.
  11. قدیمی ها در خارج کشور، بدرستی با قدر شناسی، مبارزان داخل کشور را رهبری جنبش می شمردند.
  12. نسل جدید خارج کشوریها، نه تنها قدر شناس نیست که نقش رهبری را در 5 تا 12 هزار کیلومتری کشور برای خود قائلند!
  13. قدیمی ها در خارج کشور برای داخل کشور تعین تکلیف نمی کردند.
  14. جدیدی ها در خارج کشور ضمن راحت خارج کشور،  با عتاب و خطاب قرار دادن داخل کشور، تعین تکلیف میکنند که، رای بده، رای نده، تظاهرات کن، کشته شو ولی تظاهرات را متوقف نکن، چرا تا سرنگونی رژیم تظاهراتتان را ادامه ندادید!!! چرا بر نمی خیزید؟… چرا این شهر بلند شد دیگری نشد؟ و….
  15. قدیمی ها برای داخل کشور احترام عمیقی قائل بودند. و از این رو می توانستند آنها را درک کنند و نبظشان با نبض داخل میزد.
  16. جدیدی ها سالهاست که داخل کشوری ها را در خواب، خسته، دنبال منافع خود، … با انواع انگ ها مورد بی احترامی قرار میدهند.
  17. قدیمی ها ضمن نفی سلطنت پهلوی توانسته بودند، یک پارچگی کشور را برای خود تضمین کنند.
  18. نسل جدید هنوز نتوانسته است این کیفیت را بدست آورد. وبا انواع ملت گرایی های استعماری کشور را به ورطه تجزیه می کشاند. و هیچ یک پارچگی و اتحادی در مبارزه با این زمزمه های تجزیه طلبی مشاهده نمیشود.
  19. قدیمی ها علیرغم اختلافات عمیق ایدئولژیکی-سیاسی که داشتند، از مذهبی دو آتیشه، تا مذهبی های ملی، مذهبی های متمایل به مارکسیسم ومارکسیستها از انواع و اقسام آنها، همگی توانستند به یک اتحادی برای سرنگونی شاه برسند.
  20. نسل جدید، بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن فاصله نوری با هرگونه اتحاد و همبستگی دارد.
  21. قدیمی ها هیچگاه خود را به دشمنان ایران وایرانی نفروختند.
  22. نسل جدید در سبق گرفتن از همدیگر برای خود فروشی به اجانب هیچ آبرویی برای ایران و ایرانی بویژه در خارج کشور، باقی نگذاشته است. از مسعود و مریم، رجوی گرفته که سردمدار خود و وطن فروشی هستند، تا رضا پهلوی، تا عناصر نا چیزی که افتخارشان عکس گرفتن با دشمنان ایران و ایرانی و یا التماس کنندگان به آنها برای بمباران کشور هستند.
  23. نسل قدیمی ها هیچگاه دستشان به خون مردم ایران آلوده نشد.
  24. نسل جدید، حداقل در مورد فرقه رجوی نه تنها دست به کشتار جوانانی که در مرزها درحال دفاع از کشور بودند زدند، بلکه خود در درون تشکیلاتشان داغ و درفش و زندان و شکنجه براه انداختند.
  25. نسل قدیم در قبال آدم کشی های درون تشکیلاتی مجاهدین در سال 1354 به رهبری تقی شهرام، موضع گیری داشتند.
  26. نسل جدید در قبال کشتار مجاهدین از جوانان ایران در مرزها، زندان و شکنجه و قتل درون تشکیلاتی ، تجاوز به کودکان توسط اعضای مجاهدین و تجاوز سیستماتیک به زنان مجاهد توسط مسعودرجوی و مهمتر از همه خود فروشی به عراق، عربستان، اسرائیل با افشای پروژه های اتمی رژیم یا سکوت کرده است یا با آنها که آنرا بشدت رد کرده اند به مقابله پرداخته اند.
  27. نسل قدیم به یمن! حاکمیت اختناق مطلق خاندان پهلوی، با سانسور نشریات و روزنامه ها و اخبار و فقدان کتاب های آگاهی بخشی که روبرو بود، که حتی در صورت یافتن کتابی مفید، فرد باید پیه دستگیری و زندان و شکنجه ساواک را با حمل و یا خواندن آن بجان می خرید. منجر به نرخ بسیار نازل کتاب خوانی شد، بی سواد ماند.
  28. نسل جدید اما به یمن اینترنت و در دسترس بودن هرگونه کتاب و مجله و اطلاعات از هر موضوعی ازسراسر جهان، کماکان با نرخ پائین کتاب خوانی بی سواد باقی مانده است.
  29. نسل قدیم دنبال رو بود. اما حداقل دنباله رو گروهها و تشکلهایی بود که با وجود همه ایراداتی که داشتند، استراتژی و مبارزه ای را سازمان داده بودند و بهای سنگین آنرا با جان و خون خود نیز می پرداختند، و در آن دوران (تاریک خانه اختناق شاهنشاهی از یکطرف و تبلیغات جهان دو قطبی) که فقط شعارهای جذابشان شنیده میشد، چاره ای جز دنباله روی نداشتند و دنباله روی کردند.
  30. نسل جدید، امروزه دنباله رو هست، ولی دنباله رو افرادی یک لا قبا، که آشکارا وطن فروشی میکنند.

 [su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]چـــرا ایران در موقعیت امروزیش است[/su_button]

این گفتار دفاع از هیچ  گذشته و حاضری و نسلی و قشری یا فرد وافراد خاصی  نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی ((سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست.))  وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها ((سید حسن تقی‌زاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیده‌ای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زاده‌ای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ‌ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933)  نقش داشت و تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست.)) در مشروطه  ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد  و مدارک بجای مانده و کتب نگاشته شده و حتی اعترافات داوطلبانه خود این عزیزان در سالخوردگی، همگی حاکی از وجود انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمع های شخصی و سیاسی بوده اند. بلکه با رویکردی تاریخی، روبرو شدن با واقعیات تلخ و بعضا شیرین خودمان (ایران و ایرانیان) چه در میان مردم ایران و چه بویژه نخبگان آن “یعنی آنچه بودیم و هستیم” میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و بدور از توهمات و خود فریبی های عامه پسند بی محتوا و یا نفرت و کینه ورزی های کور به چنان درکی ازآنچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم باشیم، برسیم که قادر شویم آرمان هایمان را بدرستی اولویت بندی و مرحله بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آنها را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله به مرحله بدانها جامه عمل بپوشانیم. مهم تر اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده دستآوردها را از گزند آن تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه علیرغم دست یابی به مشروطه چه به دلایل «نهادهای رایج» در کشور((نهادهای سیاسی و اقتصادی استثماری نهادینه شده در تاریخ گذشته ایران. این نهادها (Institutions) قواعد و سننِ مناسبات  در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.)) و چه بدلیل سوء استفاده استعمار انگلیس و سپس انگلیس و آمریکا از این نهادهای رایج، ابتدا رضاخان/شاه و سپس فرزندش محمدرضا شاه را بر ما حاکم کردند. تا در تداوم آن نهادها علیرغم شعارهای تمدن های بزرگ و … عقب ماندگی و استبداد نیز تداوم یابند، طوریکه امروزه نیز کماکان در جمهوری اسلامی دست و پا میزنیم و از روز استقرار آن مردم ایران یک روز خوش نداشته اند. با وجود این  برنامه های آتی استعمار با اتکاء به همان «نهادهای موجود درونی» خواب بازگشت به اسلامی بسا بسا خشن تر و بی رحم تری همچون “جمهوری دمکراتیک اسلامی“!!! و یا بازگشت به  سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان و حتی بدتر که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله دارد، آشکارا برای مردم ایران تدارک میبینند.[spacer height=”20px” id=”2″]

اسیرائیل 11 اسرائیل 12تازه ترین شواهد از اهداف استعمار، همین چند روز قبل بود که اسرائیل برای نیروی در خدمتش “فرقه رجوی و رهبران آن مسعود ومریم رجوی” برای ده ثانیه با حک کانال یک رژیم تبلیغ نمود. بلافاصله بعد از این اقدام سخاوتمندانه ارباب، و از ذوق و شوق زاید الوصف ناشی از مطرح شدن بعد از ایزولاسیون چهل ساله در میان مردم، شاهد واکنش قدرشناسانه مسعود و مریم رجوی از ارباب اسرائیلی در یک اقدام بی سابقه از انعکاس اخبار اسرائیل بویژه موضع گیری نخست وزیر آن آنهم با عکس بزرگی از نفتالی بنت در صفحه اصلی سایت ننگین شان بودیم. اینگونه محتوایی که رجوی سالیان پنهان میکرد را آشکار نمود.

[su_highlight background=”#fbf622″ color=”#8a8a91″]مضحک اینکه، وقتی در ادامه افشاگری نگارنده بعنوان یکی از مسئولین سابق بخش کامپیوتر و دانش دیجیتال آن فرقه و اشراف به اینکه چنین حک نه در حد دانش و نه امکانات فرقه رجوی نمی باشد، بنابراین  ربطی به فرقه رجوی ندارد و کار اسرائیل است، و افشای اقدام تشکرآمیز رجوی با نشرِ عکس نخست وزیر اسرائیل برای اولین بار، بعد از 5 ساعت مسعود و مریم رجوی با عقب نشینی فضاحت بار عکس نخست وزیر رژیم اشغالگر را با عکسی از مذاکرات وین جایگزین کردند. تا شاید آبروی رفته را به جوی باز آرند. [/su_highlight][spacer height=”20px” id=”2″]

عطف به این واقعیتِ تلخ از عمقِ میهن فروشی در به اصطلاح آپوزیسیون شاهدیم است که باید بخاطر سپرد که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند، توسط ایرانیانی همچون رجوی ها، رگ زده شدند. همانگونه که امروزه نیز رجوی هر مخالف و منتقدی را چه در درون خود و چه بیرون خود با ترور سیاسی رگ میزند. بنابراین، هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، فساد و اعدام و نقض حقوق بشرو… کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است نباید فریب دهد، چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند.

=======================

مطالب مرتبط:

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟

=======================

 ما ایرانیان باید به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و سلطنت طلب ها، کور کورانه و از سر نفرت و کینه بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایک های بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتن های کورکورانه بـــدون نــقــد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم. و در یک کلام، درِ  کارخانه تولید «نهادهای سیاسی استثماری» و «مستبد سازی» را برای همیشه گِل بگیریم. والا چه با جمهوری اسلامی از هر نوع و رنگش، ویا سلطنت، جمهوری، سکولاریسم، با سوسیالیزم و…هیچ سرنوشتی جز همان سیکل معیوب 2500 ساله گذشته نخواهیم داشت. هرآنکس که مایل است میتواند یک شمائی ازتشت در ایران آینده را در تشتت امروز خارج کشور ملاحظه کند. تنها با این تفاوت که در آینده سلاح بر دست خواهند داشت، از طریق حذف رقیبانی که حتی در اوج ضعف و نیاز مطلق در خارجه نیز دست نیاز جهت وحدت بسویشان دراز نکردند با تبدیل ایران به لیبی و… به کسب یکه تازانه قدرت خواهند پرداخت.

[spacer height=”20px” id=”2″]

با تجربه بیش از چهار دهه خونین در کانون مبارزه سیاسی-نظامی، و کسی که  نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها ازنزدیک نظاره گربوده، شاهد گرفتار شدن نسل هایی از ما ایرانیان توسط فریبکاری های تاریخی قدرت پرستان در پس انواع شعارهای درظاهر مترقی و چپ روانه و به مسلخ برده شده اند. ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ نهادهای هزارساله تاریخ ما است که در دور باطلی ما را نگهداشته است.

[spacer height=”15px”]

باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمال و آرزوهایمان میخواهیم باشیم،  “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر (فرهنگ نهادهای استثماری) به ایدئولژی و تفکر انسانی، جامعه ای با نهادهای فراگیرسیاسی و اقتصادی، با همزیستی، احترام به قانون، حکومتِ قانون، پلورالیسم ضد استبداد قانونی (استبداد اکثریت با اتکاء به قانون براقلیت)، با آزادی (همه ایرانیان) و البته با استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]مقدمه [/su_button]

امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، با وجود این، بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد آن بنام انقلاب و سرنگونی اما به کام قدرت پرستان جدید بار دیگر خلقی را در دور باطل چه کنم چه کنم و چرا کردم نگهدارند. در صورتیکه با یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه میتوان به درکی درستی از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت. [spacer height=”15px”]

[su_heading size=”20″]پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران [/su_heading]

حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران، که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از سقوط ساسانیان صفویه بعنوان یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.[spacer height=”15px”]

پادشاهان صفویه با سابقه سنی گری صرفا جهت جدا کردن ایران و ایرانی از حاکمیت خلفای اسلامی  و دادن هویت مستقل ایرانی بدان (تشیع را با خشونت تمام به دین رسمی ما تبدیل کردند) بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، برای هزاران سال (قبل و بعد از اسلام) دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در هیچ یک از امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.[spacer height=”15px”]

همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز تحت امر پادشاه (نه در قالب رعیت) بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است.  به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود می پذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.[spacer height=”15px”]

تا قبل از پیروزی مشروطه ، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است در ایران نبوده. در نتیجه  تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و «رعیت» امروز«ملت یا مردم» بعنوان بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده،  روحانیت بوده است.

[su_heading size=”20″]نقطه عطفِ نهضت تنباکود[/su_heading]

در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه ((اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه مطرح کرد. سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه‍.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینه‌سازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخست‌وزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد.  ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عده‌ای از سرمایه‌داران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایه‌ی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید.))  نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان دلیر ایران نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:[spacer height=”15px”]

[su_quote]«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.» [/su_quote][spacer height=”15px”]

بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود.  سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را  به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.[spacer height=”15px”]

این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی و البته مذهبی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.[spacer height=”15px”]

[su_heading size=”20″]روحانیت و انقلاب مشروطه [/su_heading]

پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان روسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف ((مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق می‌شود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب می‌آیند.)) بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه برای اولین بار در تاریخ ایران نهاد   مردم  و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.[spacer height=”15px”]

هرچند که مخالفتهای جدی  نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) بر اساس تحریک و تامین مالی وحمایت  دربار  و منافع شخصی، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبری کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود. طوریکه مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروی قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه،  جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.[spacer height=”15px”]

نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.((کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان  و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]))

[su_heading size=”20″]تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت[/su_heading]

با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران صورت گرفت. کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نمی آمد. اینگونه بود که روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت استبدادی با روحانیانی که بخدمت استبداد در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه با اعدام شیخ به اعتبار خود در میان مردم افزود.

[su_heading size=”20″]نقش رهبران سکولار در مشروطه[/su_heading]

تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، وحسن تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).[spacer height=”15px”]

نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء مشروطه و مشروطه طلبی نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325″]”ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم” [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

علیرغم این اقرار آشکار، اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد قدرتمند سیاسی حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد، از مظفرالدین شاه با اتکاء به قدرت مذهبی روحانیت و باورهای مذهبی خود شاه، امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه پسرش محمدعلی شاه، دربار و بویژه سفارت روسیه تزاری دشمن قدر مشروطه و انگلیس مقابله کند، و با حمایتی سیاسی-عقیدتی که از مبارزه مشروطه خواهان به رهبری سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند، مشروطه را از مرگ حتمی نجات دادند. حتی آنها از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد که با چندین هزار نیرو برسر راهش برای فتح تهران به  قم رسیده بود، اما توسط گنسول های روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را نمی دادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسول های بیگانه و اقدام به فتح تهران را از مراجع تقلید نجف گرفت تا توانست بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شود و اینگونه مشروطه پیروز شد. یعنی قدرت نهاد روحانیت نه تنها مذهبی و سیاسی و اجتماعی بلکه حتی در مواقع لزوم بعنوان قدرت نظامی به کمک مشروطه آمد. ((تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106))[spacer height=”15px”]

و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن دشمنان قدر قدرت مشروطه در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چندین هزار ساله ایران بلا جایگزین بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب (نهاد روحانیت) در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر. ((روحانیت بویژه مدرس بعد از مشروطه؛ مدرس از سرآمدان مخالف استبداد :در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش (مبنی بر اینکه به ائمه اطهار وصل است) و ضعف شخصیتی و اطرافیانش، نه تنها محدودیتهای اعمال شده توسط پدرش را برداشت، بلکه تلاش کرد آنها را تقویت نیز بکند، و اینگونه نهاد روحانیت دوباره تقویت شدند.مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج./مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت/از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون/مخالفت با قرارداد استعماری 1919  سید ضیاء طباطبایی/سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس/مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان/دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او./رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که: “چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید”. مدرس در جواب گفت: به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت”. مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.))

بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه و خواست شاه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروه هایی که به عمل نظامی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاهای کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه قدرت مذهبی، سیاسی واجتماعی نهاد روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.

سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه

 [spacer height=”15px”][su_custom_gallery source=”media: 23530,23529,23432″ width=”300″ height=”300″ title=”always”][spacer height=”15px”]

نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم شاهان و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.[spacer height=”15px”]

ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای  طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت یا حتی موافقت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفت شان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.[spacer height=”15px”]

شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” چه توسط رهبران سکولار و چه توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلمات یکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”20″]معیارهای دوگانه [/su_heading]

بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریم ها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود را نقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند را توجیه کنند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.

[spacer height=”15px”]

اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبتِ قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی قاجار وار متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.[spacer height=”15px”]

از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. ولی نقش دولت های خارجی نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی می پنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار ناتوانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول 1357 بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.

[su_heading size=”20″]اما چرا خمینی؟[/su_heading]

در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت  بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی،  سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافت.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد اقتصادی-اجتماعی  و تشکیل یک طبقه با نفوذ در ایران، انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)

[su_heading size=”20″]درخشش خمینی در تحولات سیاسی[/su_heading]

اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحران هایی مهم بخش های گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 ((وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه ‌پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفت‌هایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهم‌ترین مخالفان این طرح‌ها، روح‌الله خمینی بود.)) و در سالهای  منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.[spacer height=”15px”]

از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند. عینا همان شرایطی که امروزه نیز بر کل جامعه ایران بویژه در خارج کشور حاکم است. [spacer height=”15px”]

میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.

[su_heading size=”20″]پیش زمینه های گسست اجتماعی [/su_heading]

گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و  خانواده شان نمود.[spacer height=”15px”]

روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشند.[spacer height=”15px”]

[su_heading size=”20″]سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته [/su_heading]

[spacer height=”15px”]

حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و اتوریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتری خودرا در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.[spacer height=”15px”]

همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای می گذارد. بدین معنا که دارندگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند همچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانایی او را در اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم، مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.[spacer height=”15px”]

حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (نهادهای دمکراتیک مانند مجلس و نهاد قضایی مستقل و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور،  بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا نهادهای دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.[spacer height=”15px”]

خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب؛ “اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر” و “اتوریته کم و بیش مدرن ولی استبدادی-نا مشروع محمدرضا شاه”، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمین هایی زبانی نشان دهد.

که هم برای اتوریته پدرانِ سنتیِ وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی می فهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.[spacer height=”15px”]

گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.[spacer height=”15px”]

در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچون ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.[spacer height=”15px”]

از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.[su_heading size=”20″]نتیجه گیریها: [/su_heading]

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست می پنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی  ما  ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران مطلع بودند و نقش آنها را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بودند.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی و در هم ریخته برخلاف دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلک تری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کننده و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده بلکه با وجود تشکل های سابقا سیاسی که با وطن فروشی به دشمن خارجی و بطور مشخص صدام حسین و شرکت در کشتار مردم ایران در مرزها برای این دشمن خارجی چنان نفرتی از آپوزیسیون ایجاد کرده که، شانس برخاستن یک گروه براستی مبارز را نیز برای دهه های آتی منتفی کرده، تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت، که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه، خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمان های دروغین مبنی بر اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه  حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای همتراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست،  این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش  نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است،  بلکهفقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی وقتی  در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه  شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه  با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی و سپس وطن فروشی و کشتار ایرانیان برای دشمن متجاوز توسط رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که به ننگ مسعودرجوی آلوده نشدند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن  برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت لطمه خودره اش را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. ((مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است))  بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود  چه کرد؟!!![spacer height=”15px”]

چاره ایران تا آنجا که به حاکمیت برمیگردد، به رسمیت شناختن خواسته های مشروع مردم ایران (آزادی، دمکراسی و حقوق بشر و یک زندگی شرافتمندانه و درخور انسان امروز) پایان دادن به سوء مدیریت ها، اختلاص ها، بی عدالتی ها، تعامل با جهان ضمن حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور. و تا آنجا که به مردم ایران برمی گردد در تولید آزادی در داخل کشور بدست خودشان متکی به نهادهای مدنی، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان  بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود.

داود باقروند ارشد

بهمن 1400

مطالب مرتبط

[spacer height=”20px” id=”2″]

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

=================================

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم که ایــــرانیان را هــوشــیار نمایم؟

یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم که ایــــرانیان را هــوشــیار نمایم؟

بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم که ایــــرانیان را هــوشــیار نمایم؟

  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم که ایــــرانیان را هــوشــیار نمایم؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

 

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری – قسمت چهارم

داود باقروند ارشد

[su_highlight background=”#e2e3e0″ color=”#a1a1aa”]این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است. در این مجموعه مقالاتی، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج عدم توسعه (اگرتوانسته باشد) را تکمیل میکند. تا با قرار گرفتن در مسیری جدید فکری با مطالعات بیشتر به عمق مسئله بیشتر و بهتر پی برده شود. تا پدیده ای را نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم. [/su_highlight][spacer height=”15px”]

لینک به قسمت های قبلی

[spacer height=”20px” id=”2″]

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#800080” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]قسمت چهارم[/su_button][spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”30″ margin=”40″]قسمت چهارم :نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

فهرست مطالب قسمت چهارم:

  • کره جنوبی کره شمالی
  • نهادهای اقتصادی استثماری، نهادهای اقتصادی فراگیر
  • فناوری موتورهای بهروزی اقتصادی
  • نهادهای سیاسی فراگیر، نهادهای سیاسی استثماری
  • تمرکز قدرت دولتی
  • تـخــریب خــلاق
  • بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی
  • جزایر کارائیب
  • درس بزرگ اتحاد جماهیر شوروی
  • مهمترین درس
  • مبانی توسعه کـره جنوبی

 

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#800080” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]کره جنوبی، کره شمالی[/su_button][spacer height=”20px” id=”2″]

در تابستان سال 1945 با پایان جنگ جهانی دوم استعمار ژاپن درشبه جزیره کره فروپاشید و این شبه جزیره در مدار38 درجه  به دو حیطه نفوذ تقسیم شد. جنوب توسط ایالات متحده آمریکا و شمال توسط روسیه. در 1950 کره جنوبی به اشغال کره شمالی در آمد. اما تا پائیز آن سال عقب نشست. از آن پس «هوانگ پیونگ وون» و برادرش از هم جدا شدند. هوانگ پیونگ وون یک داروساز خوش شانس بود و با مخفی شدن از گرفتار شدن بدست کره شمالی نجات یافت، برادرش که پزشک ارتش کره جنوبی بود را در عقب نشینی به کره شمالی بردند. در سال 2000 برای اولین بار اجازه تماس بین مردم کره جنوبی و کره شمالی برقرار شد و هوانگ پیونگ وون برادرش که در نیروی هوایی کره شمالی پزشک بود را در سئول ملاقات کردند. وون در این زمان یک اتوموبیل داشت ولی برادرش نداشت، حتی تلفن هم نداشت، وون خواست به برادرش پول بدهد که او گفت اگر ببرم دولت اینرا از من خواهد گرفت بهتر است نزد خودت باشد، وون با مشاهده کت نخ نمای  برادرش خواست کتش را به او بدهد وی گفت این کت را دولت به او برای این دیدار داده و هنگام برگشت باید پس بدهد. برادرش در جریان ملاقات مرتب از اینکه در برگشت نکند مکالمات آنها را شنود کرده باشند در ترس بود. او میگفت زندگی خوبی دارد، اما وون می دید که مثل نی قلیان لاغر و ظاهرش وحشتناک به نظر می رسد.

این تفاوت های چشمگیر سابقه باستانی ندارند. حتی قبل از جنگ جهانی دوم هم وجود  نداشتند. اما بعد از پایان جنگ جهانی با برسرکار آمدن دولتهایی در کره جنوبی و شمالی شیوه های بسیار متفاوتی را در سازماندهی اقتصادشان به کار گرفتند. واگرایی شدید در سرنوشت اقتصادی دو کره نباید ما را متعجب کند. با سیاست های کره شمالی که آزادیها در تمامی ساحت های زندگی محدود، مالکیت خصوصی غیرقانوی و بازارها بسته شد، نه تنها تولید صنعتی متحول نشد، بلکه یک فروپاشی را در بهره وری کشاورزی نیز تجربه کرد. فقدان مالکیت خصوصی به معنای آن بود که برای سرمایه گذاری یا تلاش برای افزایش و یا حتی ثابت نگاه داشتن بهره وری انگیزه ای وجود نداشته باشد. در 1990 اقتصاد کره جنوبی ده برابر اقتصاد کره شمالی شد. امروزه بسا بیشتر است. نه فرهنگ، نه جغرافیا، و نه غفلت نمی توانند مسیرهای واگرایی را که دو کره طی کردند توضیح دهند. برای توضیح باید به نهادها نظر افکنیم. یادآوری اینکه، “نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.”

[spacer height=”15px”][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#800080” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]نهادهای اقتصادی استثماری، نهادهای اقتصادی فراگیر[/su_button][spacer height=”20px” id=”2″]

کشورها از نظر موقعیت اقتصادی با هم متفاوتند، زیرا از لحاظ نهادها، قوانین موثر بر نحوۀ عملکرد اقتصاد و محرک های انگیزاننده افراد یکسان نیستند. انتظارات  نوجوانان دو کره رادر نظر بگیرید. در شمال آنها با فقر بزرگ میشوند، بدون نوآوری کار آفرینانه، خلاقیت یا تحصیلات مناسبی که مهارت های لازم برای کار را در اختیارشان قرار دهد. آموزش ها بیشتر تبلیغی و برای تحکیم قدرت هئیت حاکمه است. بعد از پایان تحصیلات باید ده سال در خدمت ارتش باشند. او میداند هرگز قادر نخواهد بود مالک چیزی شود، کسب و کاری راه بیندازد یا مرفه تر شود. اما در کره جنوبی از تحصیلات مناسبی برخوردارند. با محرک هایی (مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار آزاد) روبروست که او را به تلاش برای بهتر شدن در حرفه ای که برگزیده است تشویق میکند. میتواند چشم انداز زندگی بهتر راداشته باشد. اگر ثروتمند شدید کسی به آن تجاوز نمیکند. بانکها به شما برای اجرای خلاقیت ها و ابتکاراتتان وام میدهند. نهادهای اقتصادی فراگیر ازقبیل آنچه در کره جنوبی و ایالات متحده وجود دارند، نهادهایی هستند که اجازه مشارکت گروهی بزرگ از مردم را در فعالیت های اقتصادی فراهم و آنها را تشویق می کنند، تا ازاستعداها و مهارت هایشان بهترین استفاده را ببرند و قدرت انتخاب داشته باشند. صاحب کسب و کاری که انتظار دارد دسترنجش دزدیده شود یا کل محصولش را بعنوان مالیات بستانند، انگیزه اندکی برای کار کردن خواهد داشت چه برسد به توسعه، بهره وری بالاتر، سرمایه گذاری ونوآوری.[spacer height=”15px”]

نهادی های اقتصادی برای آنکه فراگیر باشند، باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی طرف و ترتیباتی برای تامین خدمات عمومی باشند تا زمینی همتراز برای عـمــوم فراهم آید و در آن مردم بتوانند به مبادله و عقد قرارداد بپردازند. این نهادها هم چنین باید اجازه ورود به کسب و کارهای جدید را بدهند و عموم مردم را در انتخاب مشاغل شان آزاد بگذارند. همه اینها به قدرت دولت متکی هستند، نهادی با ظرفیت اعمال قانون برای برقراری نظم، جلوگیری از دزدی و تقلب و اعمال قراردادهای منعقده میان شهروندان. جامعه برای اینکه بتواند عملکرد مطلوبی داشته باشد نیازمند خدمات عمومی دیگری نیز هست. شریان ها و شبکه حمل و نقل تا به وسیله آن بتوان کالاها را جابه جاکرد، زیرساخت های عمومی که در بستر آن فعالیت های اقتصادی شکوفا شود. منظومه ای از مقررات بنیادین برای جلوگیری از کلاهبرداری و تخلف. نهادهای اقتصادی فراگیر نیازمند دولت اند و از آن بهره می برند.[spacer height=”15px”]

در آمریکای لاتین تمرکز دولت بر بیگاری کشیدن از بومیان و زورگویی به آنان بود. در کنگو نهاد دولت خود زمینه ساز و شریک در شکار مردم و فروش آنها بعنوان برده به اروپائیان بود. در کره شمالی یک نظام آموزشی برای تلقین تبلیغات خود بنا نهاد اما نتوانست از قحطی جلوگیری کند.  این چنین نهادهایی که ویژگی های شان در تضاد با نهادهای فراگیر قرار دارد، «نهادهای اقتصادی استثماری» نامیده میشوند. زیرا برای بیرون کشیدن در آمد و ثروت از دست زیر مجموعه هایی از جامعه به نفع یک زیر مجموعه دیگر(فرادستان) طراحی میشوند.[spacer height=”15px”]

نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی به خودی خود ایجاد نمی شوند. آنها اغلب حاصل منازعات تعیین کننده میان فرادستانی هستند که در مقابل رشد اقتصادی و تغییر و تحول سیاسی مقاومت می کنند و آنهایی که می خواهند قدرت اقتصادی و سیاسی فرادستان فعلی را محدود سازند. نهادهای فراگیر در خلال برهه های سرنوشت ساز تاریخی شکل می گیرند. برهه هایی همچون دوران انقلاب شکوهمند در انگلستان، یا شکل گیری مستعمره جیمزتاون در آمریکای شمالی یا انقلاب مشروطه یا انقلاب بهمن 1357 در ایران. در طی آنها زنجیره ای از عوامل از قدرت فرادستان می کاهد، مخالفان ایشان را نیرو می بخشد و انگیزه هایی برای تشکیل جامعه ای متکثر به وجود می آورد. نتیجه منازعات هیچگاه قطعی نیست و حتی اگر در یک بازاندیشی، بسیاری از وقایع تاریخی را گریزناپذیر بیابیم، باز هم مسیر تاریخ نا مقدر است. با وجود این وقتی نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی تحقق یابد و فرصت ادامه یافتن داشته باشد، به ایجاد یک چرخه خلاق و یک فرایند بازخورد مثبت تمایل خواهند داشت که احتمال بقا وحتی گسترش این نهادها را تقویت میکند.[spacer height=”15px”][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#800080” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]فناوری موتورهای بهروزی اقتصادی[/su_button][spacer height=”20px” id=”2″]

نهادهای اقتصادی فراگیرهم چنین زمینه را برای به کار افتادن دو موتور دیگر بهروزی اقتصادی فراهم می کنند: «فناوری و آموزش». رشد اقتصادی پایدار تقریبا همیشه با پیشرفت های فناورانه که بهره وری نیروی کار، زمین و سرمایه (ساختمان، ماشین آلات موجود و مانند آن) را بالا می برند است. کافی است در جهان به صد سال قبل نگاه کنیم، کجا بودیم به کجا رسیده ایم. این پیشرفت ها پیامد علم ومحصول کارآفرینانی چون تماس ادیسون است که دانش را برای ایجاد کسب و کارهای سود آور به کار بستند. نهادهای اقتصادی فراگیر زمینی همتراز برای بازی بازیگران اقتصادی فراهم می آورند و با رویی باز به استقبال کسب و کارهای جدیدی می روند که می توانند فناوری های تازه را وارد زندگی مردم کنند. بی دلیل نیست که ادیسون ها، بیل گیتس هاو… چون اطمینان داشتند که محصول تلاش و نوآوری و ابتکاراتشان را خودشان درو میکنند، قانون مالکیت معنوی (intellectual property) از اختراعات شان حمایت میکند، امکانات نیرویی و مالی، حقوقی برای محقق کردن تلاششان وجود دارد و مهمتر از همه این ابتکارات توسط انحصارات یک الگاریشی حاکم ربوده نمیشود، بود که در ایالات متحده و نه در مکزیک پرورش می یابد.

[spacer height=”15px”][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#800080” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]نهادهای سیاسی فراگیر، نهادهای سیاسی استثماری[/su_button][spacer height=”20px” id=”2″]

سیاست فرایندی است که از طریق آن یک جامعه قوانینی را که بر آن حکم خواهد راند انتخاب میکند. نهادها در احاطه سیاست اند. اگر نهادهای فراگیری هستند که برای بهروزی اقتصاد کشور مفیدترند، جایشان را به نهادهای اقتصادی استثماری میدهند، بدین دلیل است که منافع برخی افراد یا گروه ها مانند فرادستان حزب کمونیست کره شمالی، یا مالکان مزارع بزرگ نیشکر در آمریکای لاتین و باربادوس، کنگو، و…چنین اقتضا میکند. وقتی بر سر منافع و در نتیجه نهادها درگیری به وجود می آید، نتیجه، بستگی به این دارد که کدام فرد یا گروه در بازی سیاست برنده می شوند. بطور خلاصه در جنگِ نهادها، نتیجه به شیوه توزیع قدرت سیاسی در جامعه بستگی دارد. این نیست که در جامعه آمریکا یا ژاپن یا انگلستان یا کره جنوبی و …جنگ نهادها وجود ندارد.

اگر قدرت در حلقه های محدود و به صورت غیرمشروط تعریف شود، آن گاه «نهادهای سیاسی مطلقه اند» ((Absolutist)) . مانند سلطنت های مطلقه ای که در قسمت اعظم تاریخ در سراسر جهان حاکم بود. تحت سیطره نهادهای سیاسی مطلقه از قبیل کره شمالی و در مستعمرات آمریکای لاتین هرکس حکومت را در دست بگیرد قادر است به «هزینه جامعه» نهادهای اقتصادی را در خدمت افزایش قدرت و ثروت خویش قرار دهد.

در مقابل نهادهای سیاسی کثرت گرا((Pluralist)) هستند که قدرت را به طور گسترده درجامعه توزیع می کنند و آن را مقید می سازند. در این جوامع قدرت به جای آن که به یک نفر یا یک گروه اندک واگذار شود در دست ائتلافی گسترده و یا اکثریتی نسبی ازگروه ها قرار می گیرد.

امری که طی چهل و دو سال گذشته مسعود رجوی که خود را نیروی عمده آپوزیسیون مینامد و توسط مراکز جهانی قدرت حمایت مالی و سیاسی میشود، نشان داده بشدت از آن گریزان است. و به چیزی جز در دست داشتن تمام و کمال و مطلقه قدرت راضی نیست. شدت این جزم گرایی استبدادی را بسادگی در اصرار مسعود رجوی بر این خواسته اش، (زمانیکه بطور کامل توسط مردم ایران نفی شده و میشود و جز در یک معجزه! آنهم از نوع نازل شده توسط نیروهای ماوراء الطبیعۀ «نئوکان های آمریکا» نمی تواند رخ بدهد تا بقدرت برسد، و فرقه رجوی نیز خود با هزینه های کلان از جیب مردم ایران و با پیش فروش کردن ایران، با آوردن سخنرانان نئوکان به شوهایش بر احتمال آن معجزه تاکید می کند)، میتوان به وضوح مشاهده نمود. این هنوز در پرت افتادگی خارج از کشور در اوج ایزولایسیون سیاسی و ضعف، برای قدرت و تصاحب مطلقه نهادهای سیاسی اینگونه با نهادهای سیاسی حاکم در جنگ است، وقتی این چنین نیروهایی قدرت نظامی و امنیتی در حاکمیت را نیز در اختیار داشته باشد آنوقت میتوان نتایج آنرا همچون کره شمالی و … مشاهده نمود.

[spacer height=”15px”][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#800080” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]تمرکز قدرت دولتی[/su_button][spacer height=”20px” id=”2″]

از سوی دیگر، روشن است که پیوندی تنگاتنگ میان کثرت گرایی (نهادهای سیاسی فراگیر) و نهادهای اقتصادی فراگیر وجود دارد. اما در کره جنوبی اگر نهادهای اقتصادی فراگیر هستند صرفا بدلیل نهادهای سیاسی کثرت گرای شان نیست. بلکه قدرت و تمرکز کافی دولت در این زمینه تعیین کننده است. در سومالی در شرق افریقا مدت هاست که قدرت سیاسی بطور گسترده ای تقریبا به صورت کثرت گرا در جامعه توزیع شده است. در حقیقت هیچ قدرت واقعی که بتواند اعمال کسی را کنترل و یا تصویب کند وجود ندارد. جامعه به طوایف بشدت متخاصم تقسیم شده است که هیچ یک نمی تواند بر دیگری تفوق بیابد. قدرت هر طایفه تنها با تفنگ طایفه دیگر محدود می شود. چنین توزیع قدرتی به نهادهای فراگیر نمی انجامد. بلکه به هرج ومرج منجر میشود.[spacer height=”15px” id=”2″]

ماکس وبر که مشهورترین و پذیرفته شده ترین تعریف را از دولت ارائه کرده است مشخصه دولت را «داشتن حق انحصاری برای اعمال خشونت در جامعه» می داند. بدون چنین انحصاری و درجه ای از تمرکز که لازمه آن است، دولت نمی تواند نقش خود را به عنوان ضامن نظم و قانون ایفا کند. چه رسد به تامین خدمات عمومی و تشویق به تنظیم فعالیت های اقتصادی. اگر دولت از این قدرت برخوردار نباشد بزودی به مانند سومالی در آشوب فرو میرود. آنچه بعد از انقلاب مشروطه در تضاد بین مجلسی که خود رانماینده مردم ودولت رادشمن خود و مردم میدانست منجر به ناپایداری سیاسی و هرج و مرجی شد که هیچ دولتی نمی توانست بیش از چند ماه دوام آورد و در نهایت جامعه تن به استبداد رضا خانی که توسط کودتای دولت استعمار انگلیس برای ایرانیان تدارک دیده شده بود داد.[spacer height=”20px” id=”2″]

 در صحت این نظریه که تمرکز ضروری پیشرفت جامعه است، پیشرفتهایی بود که در دوران رضا شاه هرچند با استبداد و سرنیزه در ایران صورت گرفت. هرچند این گونه تمرکز ها پیشرفت هایی را به همراه می آورد ولی به توسعه پایدار که لازمه شرکت تمامی اقشار مردم و فراهم شدن همتراز امکانات و فرصت ها و امنیت شغلی و اقتصادی و مالکیت است، منجر نمی شود. رضا شاه همچون فرزندش محمدرضا ضمن برقراری نهادهای مطلقه که ضامن سقوط اقتصادی کشور است، تلاش داشتند یک تنه به رونق اقتصادی کشور یا همان تمدن بزرگ جامه عمل بپوشانند. باطل بودن این سیاست ها را علیرغم پمپاژ دلارهای نفتی دهه 1970 با گران شدن قیمت نفت و ثروت مند شدن دولت، که منجر به شکست و فروپاشی دولت پهلوی دوم شد میتوان شاهد آورد. تمرکز قدرت سیاسی در دولت باید همراه با نهادهای سیاسی فراگیری و جهت فراهم کردن نهادهای اقتصادی فراگیر بخدمت گرفته شود نه برای دزدی دارائی های مردم (2000 روستا را رضا شاه در دوره حکومتش به زور از صاحبان آن تصاحب کرد) توسط صاحبان قدرت.[spacer height=”20px” id=”2″]

در قسمت دوم این مجموعه مقالات بحث شد که تصادفی نبود که وقتی در 1618 کمپانی ویرجینا به مهاجرانی که پیش از آن سعی در بیگاری کشیدن از آنها داشت، زمین و آزادی از قراردادهای شان((قراردادهای ظالمانه ای که کمپانی ویرجینیا به مهاجران قبل از انتقال آنها به مستعمرات خود به آنها تحمیل میکرد)) را اعطا کرد، یک سال بعد مجمع عمومی خواستار حکومت خودمختار مهاجران شد. مهاجران که تلاش کمپانی را برای زورگویی دیده بودند نمی توانستند بدون تحکیم حقوق سیاسی خود به حقوق اقتصادی اعطا شده اعتماد کنند. در عمل نیز چنین اقتصادهایی قابل دوام نیستند. در حقیقت ترکیب «نهادهای فراگیر» و «نهادهای استثماری» معمولا بی ثبات است. همچنین «نهادهای اقتصادی استثماری» تحت حاکمیت «نهادهای سیاسی فراگیر»، نیز نمی تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند. به همین ترتیب نهادهای اقتصادی فراگیر نمی تواند از طریق نهادهای سیاسی استثماری پشتیبانی شوند. یا متقابلا خود از چنین نهادهای سیاسی حمایت کنند. نهادهای اقتصادی فراگیر یا به سود گروه اندکی که قدرت را در دست دارند به نهادهای استثماری تبدیل خواهند شد و یا پویایی اقتصادی ناشی از آنها، نهادهای سیاسی استثماری را بی ثبات می سازد و راه را برای ظهور نهادهای سیاسی فراگیر می گشاید. نهادهای اقتصادی فراگیر هم چنین میل به کاهش منافعی دارند که نهادهای سیاسی استثماری برای طبقه حاکمه ایجاد میکنند. آنها این نهادها را با رقابت های بازار مواجه و به اجرای قراردادها و رعایت حقوق مالکیت بقیه جامعه مقید می نمایند.[spacer height=”20px” id=”2″]

البته این نظریه جدید بدان معنا نیست که تحت سیطره نهادهای استثماری (اقتصادی و سیاسی)، رشد هرگز صورت نخواهد گرفت یا تمام نهادهای استثماری ماهیت یکسا و برابر دارند. در قسمت های بعدی این مقالات با جزئیات به آن پرداخته خواهد شد. [spacer height=”15px” id=”2″] 

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#800080” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]تـخــریب خــلاق[/su_button][spacer height=”20px” id=”2″]

شاید به نظر برسد که ایجاد نهادهایی که بهروزی اقتصادی را در بردارند به نفع همگان است. آیا همه شهروندان، همه سیاستمداران و  حتی دیکتاتورهای چپاولگر نمی خواهند کشورشان تا حد ممکن ثروتمند شود؟ گذشته از نمونه های وطنی رضا خان ((سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن)) و محمدرضاشاه ((سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر)) فرزندش که بگذریم، بگذارید به کنگو برویم که در سال 1960 از استعمار بلژیک استقلال یافت. کنگو طی سالهای 97-1965 تحت حکومت «جوزف موبوتو» به عنوان یک جامعه سیاسی مستقل بی وقفه افت اقتصادی و افزایش فقر را تجربه کرد. این روند با سرنگونی او توسط «لورنت کابیلا» ادامه یافت. موبوتو و اطرافیانش به ثروتهای افسانه ای رسیدند. در زمین های قصرش جت کنکورد که از ایر فرانس اجاره میکرد! میتوانست فرود بیاید. کاخ های بیشماری در بلژیک خرید… همزمان مردم کنگو در فقر و فلاکت بیشتری فرو میرفتند. آیا بهتر نبود بجای این فرایند نهادهای اقتصادی را به وجود میآورد که هم مردمش ثروتمند میشدند و هم خودش بجای اجاره کنکورد یکی از آنها را می خرید، ارتشی قویتر می ساخت؟ متاسفانه جواب به این سوال منفی است.

نهادهای اقتصادی که محرکه های پیشرفت اقتصادی را بوجود می آورند می توانند همزمان با این امر، قدرت را به گونه ای باز توزیع کنند که دیکتاتور چپاولگر و دیگر افرادی که داری قدرت سیاسی هستند در آمدشان کاهش یابد. رشد اقتصادی که می تواند توسط نهادها ایجاد شود برندگان و بازندگانی دارد.

همین انقلاب صنعتی که بنیان های بهروزی اقتصادی در کشورهای ثروتمند را پایه ریزی کرد، خود گواه این امر است. آن انقلاب بر زنجیره ای از تغییرات فناورانه راهگشا در زمینه نیروی بخار، حمل و نقل و تولیدات نساجی تمرکز داشت. مکانیکی شدن کارها اگر چه به افزایش عظیم درآمدها انجامید و در نهایت به بنیان جامعه صنعتی مدرن تبدیل شد، اما برخی به تلخی با آن مخالفت کردند. این مخالفت از سر جهل و کوته بینی نبود، بلکه منطقی کاملا منسجم داشت. رشد اقتصادی وتغییر فناورانه با چیزی همراه بود که اقتصاددان بزرگ «جوزف شوم پیتر»((Joseph Schumpeter)) آن را «تخریب خلاق» ((Creative Destruction))می نامید. نو جایگزین کهنه میشود.

ریشه مخالفت با نهادهای اقتصادی فراگیر غالبا ترس از «تـخریب خـــلاق» است. تاریخ اروپا مملو است از پیامدهای تخریب خلاق. در آستانه انقلاب صنعتی، گسترش صنایع، کارخانجات، و شهرها منابع را از زمین و اشراف زمیندار دور میکرد. بازرگانانی ظهور میکردند که امتیازات تجاری غصبی آنها و یا اعطا شده توسط پادشاه را زیرپا میگذاشتند. شهر نشینی و پیدایش آگاهی اجتماعی در طبقه متوسط و کارگر  نیز انحصار سیاسی اشراف زمیندار را به چالش میکشید. بنابراین با فراگیر شدن انقلاب صنعتی اشراف فقط منافع اقتصادی خود را از دست نمی دادند، بلکه هم چنین در معرض این خطر قرار داشتند که به بازندگان سیاسی این فرایند تبدیل شوند و قدرت سیاسی خود را از دست بدهند.  از همین روی معمولا جریان مخالف نیرومندی را علیه صنعتی شدن شکل می دادند. (که در قسمت های بعدی به نمونه های تاریخی آن در کشورهای مختلف اروپایی و آسیایی و…خواهیم پرداخت)

حتی پیشه وران که مهارت دستی شان با مکانیکی شدن کارها جایگزین می شد نیز با گسترش صنعت مخالفت می کردند.  عده بسیاری علیه صنعت سازماندهی و دست به شورش و تخریب دستگاه هایی که معیشت شان را مختل کرده بود پرداختند. این افراد را «لودیت» مترادف مقاومت در برابر فناوری شناخته می شود. خانه «جان کی» مخترع «ماسوره پرنده» که پیشرفت قابل توجهی در مکانیکی کردن نساجی ایجاد کرد را در 1753م به آتش کشیدند. همین رفتار را با «جیمزهراگریوز» مخترع «الاغ نخ ریس» که انقلابی در ریسندگی بوجود آورده بود کردند.

مخالفت پیشه وران و حتی اشراف که قدرت سیاسی نیز داشتند بدلیل نهادهای سیاسی فراگیر موجود نتوانست مانع از پیشرفت صنعت در انگلستان شود. اما در امپراطوری های اطریش، مجارستان و روسیه که اشراف چیز بیشتری برای از دست دادن داشتند و نهادهای سیاسی محدود کننده ای نیز نبود، مسیر صنعتی شدن را مسدود کردند. و از کشورهای غرب اروپا در قرن 19 عقب ماندند.

نتیجه اینکه حلقه قدرت معمولا در برابر پیشرفت اقتصادی و موتورهای بهروزی می ایستند. چرا که، رشد اقتصاد تنها فرایند به کارگیری ماشین الات و ایجات جمعیتی باتحصیلات بالا نیست، بلکه شامل فرایندی از دگردیسی و بی ثبات سازی و همراه با دامنه وسیع از «تخریف خلاق» نیز هست.

بنابراین رشد و توسعه تنها در صورتی ادامه می یابد که توسط «بازندگان اقتصادی» که پیش بینی می کنند در اثر آن امتیازات شان از بین میرود و نیز توسط «بازندگانی سیاسی» که در وحشت از دست دادن قدرت خود هستند، با انسدد روبرو نشود.

منطقی که بیان میکند، چرا قدرتمندان الزاما مایل به ایجاد نهادهای اقتصادی ای نیستند که به پیشرفت یاری می رسانند، در مورد نهادهای سیاسی که آنان بر می گزینند نیز صادق است.  مردمی که ازنهادهای سیاسی استثماری آسیب می بینند نمی توانند امیداوار باشند که حاکمان مستبد داوطلبانه نهادهای سیاسی را تغییر دهند و به باز توزیع قدرت در جامعه بپردازند. تنها راه تغییر این نهادها مجبور کردن طبقه حاکمه به ایجاد نهادهای متکثرتر است.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#800080” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی[/su_button][spacer height=”20px” id=”2″]

 

طبق یافته های جدید، رشد و بهروزی، با نهادهای فارگیر سیاسی و اقتصادی مرتبط است و نهادهای استثماری همواره فقر و روکود به همراه می آورند. البته این نظریه جدید بدان معنا نیست که تحت سیطره نهادهای استثماری (اقتصادی و سیاسی)، رشد هرگز صورت نخواهد گرفت یا تمام نهادهای استثماری ماهیت یکسا و برابر دارند. دو نمونه متفاوت ولی مکمل وجود دارد که درقالب آنها «رشد» در چارچوب نهدهای سیاسی استثماری واقع می شود.

در نمونه اول، طبقه حاکمه باید بتواند منابع را مستقیم به فعالیت هایی با بهره وری بالا که تحت سیطره اوست تخصیص دهد. در چنین شرایطی رشد ممکن است. ولو نهادهای اقتصادی استثماری باشند.

[spacer height=”15px”][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#800080” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]جزایر کارائیب[/su_button][spacer height=”20px” id=”2″]

در فاصله قرون 16 تا 18 میلادی بیشتر مردم در جزایر کارائیب برده بودند و با شرایطی رقت بار در مزراع بزرگ کار میکردند. بسیاری از گرسنگی و خستیگی می میردند. اقلیتی فرادست یعنی مالکین کشتزارها تمام قدرت سیاسی را در باربادوس، کوبا، هائیتی و جامائیکا در اختیار داشتند و تمامی دارایی ها از جمله بردگان را در تملک خود گرفته بودند. با وجود این استثمار بی رحمانه که شیره جان توده مردم را می کشید، این مجموعه جزایر از جمله ثروتمندترین نقاط جهان به حساب می آمد. چرا که شکر تولید شده خود را به جهان صادر میکردند. مشکل وقتی شروع شد که نتوانستند انحصار فروش شکر را حفظ و بنابراین باید تنوع در تولید ایجاد میکردند.

[spacer height=”15px”][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#800080” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]درس بزرگ اتحاد جماهیر شوروی[/su_button][spacer height=”20px” id=”2″]

نمونه دیگر رشد اقتصادی وصنعتی شوروی در زمان برنامه پنج ساله اول در 1928تا دهه 1970 است. هرچند نهادهای اقتصادی و سیاسی به شدت استثماری بودند. و محدودیت های سنگینی بر بازارها اعمال می شد. با این حال شوروی توانست به رشد سریع اقتصادی دست یابد. زیرا موفق شد با بهره گیری از قدرت دولت، منابعی را که در بخش کشاورزی به گونه ای بسیار نا کارآمد مورد استفاده قرار میگرفت به سوی صنعت سوق دهد.

تا پیش از 1928 بیشتر مردم روسیه در بیرون شهرها بعنوان کشاورزان خرده پا با فناوری ابتدایی زندگی میکردند و محرک های اندکی برای بهره وری وجود داشت. بنابراین بازتخصیص این نیروی کار به صنعت، ظرفیت اقتصادی ناشناخته و عظیمی به وجود می آورد. صنعتی سازی استالین یک شیوه ظالمانه برای رهاکردن این ظرفیت بود. طوریکه بین 60-1928 درآمد ملی شوروی 6% در سال رشد کرد. که احتمالا سریع ترین جهش رشد اقتصادی در طول تاریخ تا آن زمان بود. رشدی سریع نه از طریق فناوری بلکه با بازتخصیص نیروی کار و انباشت سرمایه از طریق ایجاد ابزارآلات و کارخانجات جدید پدید آمد. یعنی صنعت در شوروی همان نقش شکر در جزایر کارائیب را بازی میکرد. این رشد برق آسا حتی بسیاری در غرب و حتی سازمان سیا و خود روسها را فریفت.

درزمان پیروزی انقلاب اکتبر، به موازات جنگ داخلی که انگلیس و فرانسه و آمریکا در آن با حمایت از سفیدها شرکت داشتند، هیاتی به سرپرستی «ویلیام بولیت» با همراهی روشنفکر و روزنامه نگار کهنه کار «لینکلن استفنز» ((Lincoln Austin Steffens))که در زمینه افشای فساد و شیاطین سرمایه داری شهره عام و خاص بود برای ملاقات لنین اعزام شدند. استفنز در زندگینامه اش در مورد “ظرفیت عظیم نظام شوری” چنین می نویسد:[spacer height=”20px” id=”2″]

 

«روسیه یک دولت انقلابی با برنامه ای تحول آفرین بود. برنامه آنها به عمر شیاطین چون فقر، ثروتمندان، سوء استفاده های مالی، امتیازات ویژه، استبداد و جنگ به صورت مستقیم پایانی نمی داد، بلکه به جست وجوی موجبات پیدایش آنها می رفت و به حذف این علل می پرداخت. آنها یک دیکتاتوری برپا کرده بودند که از سوی اقلیتی کوچک و آموزش دیده حمایت می شد تا تربیت علمی تاره ای از نیروهای اقتصادی را ایجاد و آن را برای چند نسل حفظ کنند، که نخست به یک دمکراسی اقتصادی و سرانجام به دمکراسی سیاسی منتج می شود.»  [spacer height=”20px” id=”2″]

 

استفنز در بازگشت از ملاقات لنین، به دیدار دوست قدیمی خود «جو دیویدسون» رفت که درحال ساختن مجسمه نیم تنه یک بانک دار ثروتمند بنام «برنارد باروک» بود. باروک از او سوال کرد: «از روسیه برگشتی؟» استفنر گفت:[spacer height=”15px”]

«من از آینده بارگشته ام و راه حلش جواب می دهد».

[spacer height=”15px”]

نیکیتا خورشچف((Nikita Khrushchev)) در یک سخنرانی لاف زنانه خطاب به غرب گفت:[spacer height=”15px”]

«ما شمارا به خاک خواهیم سپرد»

[spacer height=”15px”]

درسالهای 1977 پل سامولسون(Paul Samuelson) یک اقتصاددان انگلیسی برنده جایزه نوبل اقتصاد،  دریک کتاب درسی دانشگاهی معتبر نوشت (نقل به مضمون):[spacer height=”15px”]

 

“اقتصادهای به سبک شوروی از لحاظ رشد اقتصادی، فراهم کردن اشتغال کامل، ثبات قیمت ها و حتی از نظر تربیت مردمانی که برای مصلحت بشریت فداکاری میکنند، نسبت به اقتصاد سرمایه داری برتری دارند. سرمایه داری فرسوده و بیچاره غرب صرفا به لحاظ تامین آزادی های سیاسی بهتر عمل کرده است.”

ساموئلسون حتی در نسخه 1961این کتاب نوشت:

درآمد شوروی تا سال 1984 یا حداکثر 1977 از ایالات متحده پیشی می گیرد.

[spacer height=”15px”]

با گذشت زمان در چاپ1980 دو تاریخ فوق را به 2002 تا 2012 تغییرداد!؟  اما سرنوشت این رشد و توسعه را همه میدانیم. استالین با تصاحب محصولات کشاورزان و استفاده از آن برای تغذیه مردمی که در حال ساخت کارخانجات جدید و کار در آنها بودند، قصد رشد صنعت را داشت. اما پیامدش برای مردم روستایی فلاکت بار بود. مزارع اشتراکی هیچ گونه محرکی برای سخت کوشی افراد باقی نمی گذاشتند. از همین رو تولید به شدت سقوط کرد. هرچه تولید میشد توسط سیستم استالین ستانده میشد، طوریکه چیزی برای خوردن روستایی باقی نمی ماند و مردم  از گرسنگی می مردند. در پایان برنامه حدود شش میلیون نفر در اثر قحطی جان خود را از دست دادند. صدها هزار نفر در مزارع اشتراکی بدلیل مقاومت در برابر این استثمار، بقتل رسیدند و یا به سیبری تبعید و آنجا جان باختند. “آمار وحشتناکی از بی انگیزگی کارگران و مجازات آنها مانند، بین 55-1945م بالغ بر 36میلیون نفریک سومِ جمعیت بزرگسال به علت چنین تخلفاتی مجرم شناخته شدند منتشر شد. از این عده 15میلیون نفر زندان، 350هزار نفر تیرباران شدند، و هرساله یک میلیون نفر بدلیل تخلفات کاری به زندان می رفتند، وجود دارد.” ((Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 p185)) خطرناکتر اینکه دنباله روهای استبداد استالین همچون امثال مسعودرجوی مصمم اند، همین شیوه استالین را همانگونه که با “موفقیت“!!! در درون تشکیلاتشان در عراق به اجرا گذاشتند!!! با قدرت گرفتن در ایران فردا که امیدوار است بدست نئوکان ها برایش فراهم شود به اجرا درآورد!!

[spacer height=”15px”][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#800080” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]مهمترین درس[/su_button][spacer height=”20px” id=”2″]

مهم ترین درسی که این تجارب به جهانیان می آموزد، آن است که «نهادهای استثماری» به دو دلیل نمی توانند تغییرات فناورانه پایدار ایجاد کنند: نبود محرک های اقتصادی و مقاومت طبقه حاکم در برابر چنین تغییراتی. بعلاوه وقتی تمامی منابعی که پیش تر به صورت ناکارآمد مورد استفاده قرار می گرفتند به صنعت اختصاص داده شد، دیگر جایی برای دستوری عمل کردن باقی نمی ماند، تا دستاوردهای اقتصادی بیتشر به همراه آورد. بعداز آن بود که نظام اقتصادی شوروی با چنان فقر نو آوری و ضعف محرک های اقتصادی برخورد کرد که آن را از هرگونه پیشرفت باز داشت و به فروپاشی کشاند.  تنها بازمانده فناورانه از فروپاشی اقتصادی- سیاسی نظام شوروی، سفر به فضای «یوری گاگاراین» و «تفنگ کلاشینکفAK 47 » است.

در نمونه دوم: دراین نوع رشد تحت «نهادهای سیاسی استثماری» زمانی روی میدهد که شرایط به «نهادهای اقتصادیِ نسبتا فراگیر» اجازه توسعه می دهد. آنهم وقتی طبقه حاکم اطمینان کامل دارد که جابه جایی بسمت نهادهای فراگیر اقتصادی ، قدرت سیاسی آنها را تهدید نخواهد کرد.

[spacer height=”15px”][su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#800080” color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]مبانی توسعه کـره جنوبی[/su_button][spacer height=”20px” id=”2″]

صنعتی شدن شتابان کره جنوبی در زمان «ژنرال پارک» ((Park Chung hee))   یکی از این نمونه هاست. اوکه با کودتا1961  بقدرت رسید، کره بشدت تحت حمایت آمریکا بود و نهادهای فراگیر اقتصادی رواج داشت. رژیم استبدادی پارک از جانب بهبود اقتصادی احساس امنیت می کرد. چرا که از جانب نهادهای اقتصادی استثماری پشتیبانی نمی شد. پارک در سال 1972 بدنبال کاهش محبوبیتش حکومت نظامی اعلام کرد و با تغییر قانون اساسی یک حکومت مطلقه را براه انداخت و سرکوب ها شروع شد. پارک در اکتبر 1979 با تغییر سیاست آمریکا، همزمان با سرنگونی شاه در ایران توسط دوست دیرینه اش رئیس اطلاعات مرکزی کره بدنبال اعتراضات دانشجویان در یک خانه امن ترور شد. پس از آن یک کودتای نظامی دیگر به رهبری «چان دوهان» ((Chun Doo Hwan))   صورت گرفت او قدرت را به «رو تای وو»((Roh Tae Woo)) سپرد. «رو تای وو» اصلاحاتی سیاسی را آغاز کرد و پس از 1992 به تحکیم یک دمکراسی تکثرگرا در کره جنوبی منجر شد. چنین فرایندی در شوروی رخ نداد.

اگر چه «نهادهای استثماری» می توانند رشد محدودی ایجاد کنند، معمولا رشد اقتصادی پایدار به وجود نخواهند آورد و مطمئنا این رشد همراه با «تخریب خلاق» نیست. وقتی نهادهای سیاسی و اقتصادی هردو استثماری باشند انگیزه ای برای «تخریب خلاق» و تغییر فناورانه وجود نخواهد داشت. ممکن است دولت برای دوره ای موفق به ایجاد رشد سریع اقتصادی از طریق تخصیص دستوری منابع و افراد باشد. همچون نمونه اختصاص منابع نفتی به بعضی تحرکات اقتصادی در زمان محمدرضا شاه. اما این فرایند مبتلا به محدودیتهای ذاتی است و زمانی که اقتصاد به مرزهای این محدویت ها برسند رشد متوقف میشود. همانگونه که در 1970در شوروی روی داد. در این زمان در پایان رشد اقتصادی، تغییر فناورانه در بیشتر بخش های اقتصادی شوروی اندک بود. هرچند توانستند با تزریق منابع فراوان به بخش نظامی، فناوری های خود را در این حوزه توسعه دهند و حتی برای دوره ای کوتاه در رقابت فضایی و هسته ای از ایالات متحده پیشی بگیرند. این رشد بدون تخریب خلاق و بدون بنیان های گسترده برای نوآوری های فناورانه نمی توانست پایدار باشد و به صورتی غیر منتظره به پایان رسید.

گذشته از این، در نهادهای سیاسی استثماری و حکومت های سلطه گر همواره مبارزه ای نهفته (جنگ درونی قدرت) برای در دست گرفتن قدرت وجود دارد که به طور دوره ای شدت می گیرد و با تبدیل شدن به جنگ داخلی و گاهی سقوط  وفروپاشی ، نابودی این رژیم ها را به بار می آورد. درهرحال وقتی نهادهای سیاسی استثماری هستند همواره این خطر وجود دارد که نهادهای اقتصادی فراگیر را به نفع خود به نهادهای اقتصادی استثماری بدل کنند.

پایان قسمت چهارم

 

ادامه دارد.

=============

مطالب مرتبط

مسلح کردنِ دمکراسی یا  مسلح شدنِ به دمکراسی،  قسمت اول:منولوگیسیم منادی استبداد

مسلح کردنِ دمکراسی یا  مسلح شدنِ به دمکراسی قسمت دوم: از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود

مسلح کردن دمکراسی بجای مسلح شدن به دمکراسی، قسمت آخر: جامعه خارج از کشورکدام است؟ مبارز؟ تماشاچی؟ مسئله؟

=========

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

======

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد

شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”25″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]شروع افشاگری خانم زینب حسین نژآد در مورد فرقه رجوی[/su_button]

[su_highlight background=”#6CF9D5″ color=”#11614D”]نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده    [/su_highlight][spacer height=”15px”]

 

داود باقروند ارشد

با تبریک به خانم زینب حسین نژاد که سرانجام تصمیم به دفاع از حقیقت گرفته اند. توصیه نگارنده همواره این بوده است که نباید با کتمان حقایق به رجوی فرصت داد چون رجوی با افکار بشدت استبدادی نوع داعش که تف دهان رهبریش را تبرک اعلام کرده است، در تضاد مطلق با نسل نو ایرانی تنها عامل مرگ و نیستی، تف سربالای آپوزیسیون در وطن فروشی و سرکوب داخلی و افکار قرون وسطایی است. ضمنا امیدوارم خانم زینب حسین نژاد  محدودیت های جلوگیری از انتشار اطلاعات زنان مجاهدی که خود شاهد همخوابگی مسعودرجوی با دهها زن بوده اند و دوستانه از نگارنده خواست دست نگهدارم و منتشر نکنم را بردارند و حداقل خود به انتشار آنها بپردازد. تا بیش از این به رجوی اجازه تجاوز به حریم زنان داده نشود.

با آرزوی روزهای خوش برای ایشان و خانواده رنج دیده وی که طی چندین دهه زیر بالاترین و طاقت فرساترین شکنجه های روحی و روانی توسط فرقه ننگین رجوی بوده اند،  طرح توضیحاتی (درد دلها) را قبل از خواندن مطلب خانم زینب حسین نژآد با خوانندگان ضروری میدانم.

خانواده حسین نژاد

خانم زینب حسین نژاد، فرزند آقای علی حسین نژآد(غلام) از مبارزین و زندانیان زمان شاه، هم بند دکتر علی شریعتی، کاندید مجلس برای شهرستان میانه  از جانب مجاهدین در فاز سیاسی، از مسئولین سابق بخش سیاسی-عربی فرقه مجاهدین و معلم عربی شخص مسعود رجوی و بسیاری از مسئولین این سازمان، مسئول ترجمه تمامی اطلاعیه های صادره آنها به عربی بودند.  همسر آقای حسین نژآد (مادر خانم زینب حسین نژآد) بعلاوه دو برادر آقای حسین نژاد (عموهای زینب)جزء به اصطلاح شهدای این فرقه میباشند.  آقای حسین نژاد دانش آموخته تاریخ و ادبیات از دانشگاه تهران هستند. ایشان همواره با اشراف به تاریخ اسلام و ایران، برعکس بقیه پیوستگان به مجاهدین چه از داخل چه از خارج کشور، چه بعنوان دانش آموز و یا حتی دانشجو و…  که از درد فقدان دانش کافی تاریخی-سیاسی رنج میبردند و میبرند، و درنتیجه براحتی فریب دجالگریها و دروغ های رجوی را میخوردند و می خورند، آقای حسین نژآد هرگز تسلیم اباطیل و ترشحات ذهن بیمار قدرت پرست داعشی رجوی نشد. همان زمان که رجوی در جمع 4000نفره مجاهدین  قرآن میخواند و تفسیر میکرد و بقیه فکر میکردند عربیش بهتر از پیامبر!! و تفاسیرش چپ تر از اوست!!(رجوی اینرا القاء میکرد)، آقای حسین نژآد برایش مینوشت که هم آیات را غلط خواندی و هم تفاسیرت هیچ ربطی به اسلام ندارد و غلط است. بویژه آنجاهاییکه رجوی تلاش میکرد برای توجیه جنایاتش  اعمالش را به تاریخ اسلام ربط دهد. همین مواضع آقای حسین نژاد عینا در زمینه های سیاسی و تشکیلاتی بطور مستمر خشم و کین شتری استبداد مطلقه رجوی را بر می انگیخت. رجوی که نمیتوانست حسین نژاد را در افشا و بی اعتبار کردن خودش ساکت کند، چه خودش و چه توسط ایادی جنایتکارش همچون مهدی ابریشمچی، عباس داوری و زنان خود فروخته به او بالاترین تحقیرها و توهین ها و اتهامات را برای خرد کردن و شکستن حسین نژاد بکار بستند. از همین رو در یکی از همین موارد اعتراض اقای حسین نژاد که آنرا علنی کرده بود و به تابلو عمومی زده بود، بعلاوه شکست دادن پروژه رجوی برای ربودن دختر کوچکتر حسین نژآد  از ترکیه و بردن  به عراق  را  مستمسک قرار داد و او را بعد از چنین دادگاه محاکمه درون یگانی به همراه هزار نفر دیگر از جمله نگارنده به جرم خیانت به رجوی!!! در سالن معروف به میله ای باقرزاده محاکمه و به اعدام محکوم کرد. جریان تنها ماندن خواهر کوچکتر زینب در ایران بدلیل تحت تعقیب بودن پدرش، و پروژه تلاش برای ربایش او از ترکیه و بردنش به عراق و … توسط رجوی بسیار جگر سوز است که بهتر میدانم خود زینب و یا غلام به آن بپردازد تا شخص ثالثی چون نگارنده. هرچند در گذشته به میزانی که بعنوان یک مسئول در این فرقه مطلع بوده ام شاراتی کرده ام.

ترس رجوی از حسین نژاد و دانش ظلمت رجوی سوز او آنقدر بود که یک نگهبان از مزدوران سرکوبگر ضد اطلاعات فرقه اش بنام «حسین فرزانه سا» را برای جلو گیری از فرار غلام 24ساعته همراه او  گمارده بود.   تا اینکه بدلیل بیماری و تب نگهبان مزدور رجوی،  آقای حسین نژاد توانست فرار کرده و نجات یابد. خانم زینب حسین نژاد هم باید بداند که جدای از وضعیت داخل کشور که بطور مطلق تاثیری بر آن نداریم، و این مردم ایران هستند که  هرلحظه با مشکلات روبرو و در حال مبارزه برای کسب خواسته هایشان هستند و بهای انرا را نیز می پردازند.[spacer height=”15px”]

 

توهم سکوت، گذشت یا کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی

تمامی کسانیکه به نوعی به تاکتیک و یا روش سکوت و کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی و همه جنایاتی که مرتکب شده اند روی می اورند هرچند ممکن است فکر کنند هرکدام دلایل خاص خودشان را دارند اما همگی عمدتا ناشی ازدو دلیل است. اول  این که هنوز بشدت در مدار القائات مسعود رجوی و به زبان دقیق تر مغزشویی های او قرار دارند. و آن اینکه “رجوی در حال مبارزه با رژیم برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و … است و اینها بریده هستند”. که البته جنایات انجام شده در داخل کشور نیز کمک کار رجوی برای این دجالگری بوده و هست. تا رجوی بتواند در پس اخبار داخل کشور اعمال و ماهیت جنایت پیشه صد بار بدتر خودش را لاپوشانی کند. این بیان را نگارنده دهها بار در مورد آقای اسماعیل وفا یغمایی بکار برده ام، و ایشان بتدریج که با ماهیت رجوی اما اینبار در برخورد با خودش لمس و حس کرده و آشنا شده است از سنگر تاکتیک سکوت و یا توصیه و نصحیت و در واقع از دام توطئه فریب و مغزشویی های  رجوی خارج شود و به بیان حقایق بطور عریان تری پرداخته است. این توهم ناشی از مغزشویی های استالینی رجوی (رجوی در حال مبارزه برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و… با رژیم است، و بقیه مفت خور و الدنگ و… و اگر به رجوی گفتند بالای چشمت ابروست با حکم «مزور رژیم» باید گذاشت سینه دیوار)  پنجه های خونین و جنایتکارانه او را در پس مظلوم نمایی هایش نیمتوانند ببیند. ریشه آن در علت دومی است که در زیر خواهد آمد. رجوی در بی رحمی جنایتکارانه هیچ رقیبی ندارد. به هیچ کس رحم نمیکند، علنا گفته جدا شدگان را در وسط اروپا باید کشت و ایستاد بالای سر کشته آنها و گفت بله ما کشتیم. حکم اعدام خانواده جداشدگان و حتی اعضای وفادار را که مخالف رجوی هستند را نیز در کتابش صادر کرده است.

عین همین تذکار را در مطلبی تحت عنوان (هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی)به محمد رجوی (پسر مسعود رجوی) دادم، وقتی ضمن اینکه از مخاطبین محمد رجوی خواستم به او فرصت دهند و نخواهند بلافاصله که از زندان رجوی خلاص شده چون هنوز تحت تاثیر مغزشویی های رجوی است، بتواند حقایق را بازگو کند. تاکید کردم که محمد (که در کودکی خودم(نگارنده) از ایران خارجت کردم و مدتی هم نگهداریت با خود من بود)  “دشمن اصلی شخص تو نه رژیم که پدرت است“. این از جمله مواضعی بود که میدانم در آن موقع به جد اذهان را به چالش می کشید. ولی دیدیم که رجوی به پسرش (فرزند اشرف ربیعی) نیز که سکوت کرده و کناری نشسته بود و به درس و شغلی مشغول بود هم رحم نکرد و از طریق شرکتی (متعلق به مسعود رجوی بود) و محمد را استخدام کرده بود!! طبق آنچه خود محمد گزارش کرد(اینجا) به محمد فشار آورده بود که: “باید اطلاعیه بدهی و جدا شدگان را مزدور بخوانی  والا از شرکت اخراج و پرونده پناهندگیت را با افشای اسناد سوابق زندگیت!!! نابود میکنیم” محمد که چشمش به “شکوه” دشمنی پدرش با خودش باز شده بود از این پدر تبهکار به دادگاه شکایت برد و دادگاه نروژ پدرش و تلاشهای پدرش را محکوم کرد و مجبور به پرداخت جریمه نمود، . و دیدیم که رجوی اثبات کرد که دشمن اوست.[spacer height=”15px”]

رجوی باوجود جنایت پیشگی و شقاوت بی حد و مرز، اما بشدت فریب کار است بویژه وقتی همه پرده ها بیفتد و دستش رو شود، خود را به موش مردگی میزند و طلب عفو و گذشت!!!! میکند. مجاهدین و اعضایی که پاکترین انسان ها هستند و قلبی رئوف دارند بسادگی فریب میخورند و خورده اند. گذشت در مورد افراد آنهم در یک عمل جایز است اما تشکیلاتی که تمامی تصمیماتش ناشی ازتوطئه های سازمان یافته برای قتل و کشتارو شکنجه  زندان های طویل المدت و تحویل دادن به زندانهای صدام و وطن فروشی ها تاریخی با مقاصد منافع قدرت پرستانه است، ساده لوحی است. مگر بعد از درخواست گذشت مسئول اول جنایات فرقه رجوی، اینکارهایش را متوقف کرده؟ جز این است که مطلقا مطمن بوده دستش چنان روست که نمیتواند جلوی خروج را بگیرد به دجالگری و فریب اذهان ساده لوح متوصل شده و موفق هم شده. مثال توبه گرگ مرگ است در مورد اینچنین  شرایطی گفته میشود. [spacer height=”15px”]

فرهنگ استبدادی دلیل دیگر اتخاذ تاکتیک سکوت جدا شدگان

کشورهایی که مردم و فرهنگ زور پذیر دارند، (ن ک به اینجا) یا اسیر مطلق هستند، خمینی را در ماه می ببنند، هفت میلیون نفر به استقبالش میروند، برای مسعودرجوی خود سوزی میکنند، در زندانها حتی اسمشان را هم نمی گویند، یک بانوی انگلیسی((آن کاترین سوینفورد لَمبتون (به انگلیسی: Ann Katherine Swynford Lambton)‏ (۸ فوریه ۱۹۱۲ – ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۸) پروفسور ایران‌شناسی در دانشگاه لندن. و پارسی‌دان انگلیسی و کارشناس تاریخ ایران در دوره‌های سلجوقیان، مغول‌ها، صفویان و قاجاریان و پژوهشگر برجستهٔ مسائل ایران بود.او مدتی وابستهٔ مطبوعاتیِ سفارت بریتانیا در تهران و نیز از مأموران برجستهٔ سازمان‌های اطلاعاتی بریتانیا در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی در ایران بود که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقش داشت. بر اساس روایت روزنامهٔ تایمز لندن لمبتون در دوران جنگ دوم جهانی در وقایعی که منجر به خلع رضاشاه از سلطنت شد، نقش مهمی داشت و در رساندن خبرهای ایران به بخش فارسی بی‌بی‌سی فعال بود)) که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.” به زبان دیگر اعتدالی در کار نیست، وقتی از حکومتی خشمگین می شوند دیگر از هرگونه فکر و تفکر و اندیشه و اعتدال خارج میشوند نفرت خرد آنها را کور میکند. و فقط وقتی بیدار میشوند وچشم باز میکنند، که حکومت مورد انزجارشان را سرنگون و فرد دیگری که بجایش گمارده اند و سالها عبد و عبید او بوده اند، که اتفاقا بدتر از حاکم قبلی بوده است. اینبار به جان او می افتند و روز از نو روزی از نو. واین سیکل معیوف 2500 سال است ادامه دارد و هیچ گاه در فقدان خرد و اندیشه لازم برای حرکت به جلو (اصلاح حتی یک قدم) نشکسته. تا اینکه در سرنگون کردن یک حکومت، بفکر ساختن و تقویت و ریختن بنیان های نهادهای مدنی و فراگیر باشند تا در هر جانشینی یا حتی سرنگونی حداقل یک قدم به جلو بروند. اما همان گونه که حکام نیز بر اساس  تخریب جلو می رفتند. یعنی حاکم و تحت حاکمیت هردو تغییر را تخریب میشناسد. اگر طی 2500 سال در هر سرنگونی یک نیم قدم جلو رفته بودیم امروزه ما از سوئیس هم جلو تر بودیم. اما درجا میزنیم. انسانهای رمانتیکی که یا مرگ یا مصدق اند، صادق ترین روشنفکرانمان بکتاش آبتین هستند که هنوز بدنبال شهادتند، هنوز فلسه ما مبتنی بر فلسفه عاشورا است. دنیا بر اساس شهادت عاشورایی تغییر نمیکند. هیچ کشور پیشرفته ای براین اساس تحول نیافته است. رجوی دقیقا از همین ویژگی استفاده میکند و همه را در دام خود دارد. به محتوای تمامی شعارهای رجوی و دفاعیات مزدوران بی جیره و مواجبش در تمامی کامنت هایی که میگذارند نگاه کنید. همه  بر این طبل می کوبد که “به من جنایتکارتر از رژیم نگاه نکنید که چه گندی هستم، بلکه فقط به این بپرداز که سرنگون کنی” . تا بعد از 42 سال بنشینید و بگوئید چه غلطی کردیم.

اجازه بدهید بگویم فرهنگ و نهادهای استثماری ایران وایرانی، نهادینه شده طی 2500 سال، هیچ گاه علیرغم همه شعارهای سوپر چپی که داده اند و میدهند اجازه نداده و نمیدهد که بد را نه با عالی بلکه حتی با کمی بهتر جایگزین کند(اصلاح برایش حرام و خیانت به چه گوارا، لنین، امام حسین، ژنرال جیاب، و… است). که خودش را همواره در خشم و کین و نفرتی نشان میدهد که اینها در حذف مخالف (مستقل از اینکه کیست و چیست چه توسط حاکمیت و چه توسط آپوزیسیون)، در حذف دگر اندیش،  نشان میدهند. اگر خودش فرقه رجوی ایست دگر اندیش حق حیات ندارد، بنابراین حکم اعدام (مزدور رژیم است) بسهولت احکام اصحاب هیتلر علیه یهودیان و با همان آسودگی اخلاقی! و  بی و جدانی! (یعنی باید اعدام شود، در کوره ها سوخته شوند) بزبان و قلم شان ساری و جاری میشود.  این همان روی دیگر استبداد و زور پذیری آنهاست.  فراموش نکنید هیتلر فکر نمی کنم خودش شخصا فردی را کشته باشد.

فرقی هم نمیکند این مخالف و دگر اندیش چهل سال باشد از تشکیلات یک ساعت هم جدا نشده باشد، و در اشرف باشد (که او را شعبه سپاه پاسداران میخواند) یا در خارجه بوده باشد واصلا پایش به ایران نرسیده باشد، اما همین جدا شده اگر با استبداد او مخالف نباشد ایران هم رفته باشد مزدور محسوب و واجب القتل نمیداند. اگر طرف سلطنت طلب باشد، باید مخالف رضا پهلوی را به شیوه ساواک به حسابش رسید. اگر سکولار باشد و بگویی اقدام شما غیر دمکراتیک است، یا این موضع سیاسی ات بوی فاشیسم میدهد، باید شما را ترور سیاسی کند. اگر خودش جدا شده و ایران نرفته، ایران رفته ها شامل حکم رجوی میشوند هرچند صبح تا شام خودش با روشهای رجوی مخالفت میکند! یعنی بحث در محتوا نیست. بلکه برای هیچ منتقد و مخالف ودگر اندیش حق انتخاب و حیات سیاسیئ قائل نیستند. اگر کسی از رژیم حمایت میکند، باید به شیوه بدتر از رژیم به حسابش رسید؟!! بعد خودمان را هم بهتر از رژیم میدانیم!!

ایرانیان ضمنا از آنجا که از حُسن “تقیه” نیز برخوردارند (یعنی ضمن روزه بودن نماز شب هم می خوانند) اگر مواضع فوق الذکر را علنی اتخاذ نکنند، ولی در دلشان ضمن تقیه به همه روشهای فوق الذکر می اندیشند. چون ریشه در دمکرات نبودن بعلاوه تحت مغزشویی رجوی قرار داشتن و کمی هم ریشه تنزه طلبی دارد. و البته ریشه همه اینها در جهل سیاسی  و فقدان درک فرایندهای شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیرِ غیر استثماری است که به دمکراسی منجر میشود. وقتی فرهنگ و ملاک، من هستم چون متنفرم، من هستم چون همرنگ جماعتم.  غیر ممکن است از جماعت همرنگ نما، که جرات زدن حرف نویی را ندارد، اجتماعی نوینی شکل بگیرد.  

با بیان این درد دلها با مردم ایران، به گفتار و بیان حقایق این زن شجاع خانم زینب حسین نژآد می نشینیم. 

داود باقروند ارشد

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”25″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]افشاگری خانم زینب حسین نژآد[/su_button]

[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#6CF9D5″ color=”#11614D”]نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده    [/su_highlight][spacer height=”15px”]

چنانکه در بالا نوشتم مطالب این صفحه برای دفاع از حق خویش و کرامت و شعور انسانی ام است، هرگونه سواستفاده افراد و سایت های جمهوری اسلامی از مطالبم را محکوم میکنم.
من اما این را اینجا در صفحه ام می نویسم چرا که شما را انسانهایی شناختم با هویت مستقل، روشن، آگاه و  بدور از مغزباختگی به یک ولی فقیه و یا یک رهبر ایدئولوژیک.  یعنی کسانی که از خود استقلال فکری، توانایی اندیشیدن و قضاوت انسانی را داشته باشند.
من 6 سال پیش در آلبانی پس از نوشتن گزارشات شکایت از فرماندهان کمپ لیبرتی به خانم مریخی مسئول اول سازمان مجاهدین، در رابطه با فشارهای شدید روانی بر من در عراق مبنی بر نوشتن اطلاعیه و مطالب دروغین از زبانم علیه خواهر بیگناهم و مزدور نامیدن او و عدم ارسال نامه ام و اجازه ندادن ارتباطم با او که از جمله خواستار نیامدنش به عراق و بازیچه نشدن احساساتش توسط وزارت اطلاعات بودم که کوچکترین و طبیعی ترین حقم بود، اعلام جدایی کردم.
اما تنها بدلیل اینکه مسئولین خارجه  این سازمان از جمله خانم مریخی در آلبانی از من خواسته بودند که گذشت کنم تا به حال سکوت کرده بودم، و ابتدا در سالهای اول نیز چنان که برخی شاهد بودید دوست داشتم  فعالیت های حقوق بشری ام برای آزادی ایران را هم چنان ادامه دهم و البته حق خویش می دانستم که تجارب سالیانم در مجاهدین را برای کمک بیان کنم، اما طبق توصیه های منطقی و قابل توجه سایر دوستان و هم نسل های خودم، فیسبوک قبلی را بسته و ابتدا بدنبال کارهای اقامت، تحصیل و کار و پیشرفت رفته بودم. پس از آن نیز به اندازه کافی انسان های زیبا و اهداف متکامل تر با انرژی های مثبت در این دنیا یافتم که دیگر گذشته را فراموش کنم و به انرژی های منفی قبلی فکر نکنم. اما آنچه امروز مرا مجبور کرد که دوباره دست به قلم ببرم آزار و اذیت های مجاهدین است که تا کنون ادامه دارد.
همینجا نیز تصریح میکنم که من بمانند برخی که حال بخاطر  مسائلی  از مجاهدین حق السکوت و یا از جمهوری اسلامی حق البیان می گیرند، هرگز و هرگز هیچگاه نه یک یورو از کسی حق السکوت گرفته ام و نه یک یورو حق البیان یا هر چی…، و از روزی که در تیرانا بطور کامل با مجاهدین قطع ارتباط کرده و از خانه تحت پوشش آنها خارج شدم، افتخار این را دارم که کاملا مستقل بودم، من در آلبانی ابتدا توانستم با کمک اقوام و فامیل هایم و سپس سازمان ملل دو سال را همراه با تدریس در یک انستیتو طی کنم. سپس در یونان شخصا کار پیدا کرده و درآمد مستقل داشته ام و درفرانسه نیز تنها حقوق پناهندگی و تحصیلی دریافت کرده ام و کاملا مستقل هستم.
این چند سال برخی مرا جاسوس مجاهدین برای ساکت کردن پدرم و برخی نیز مرا تنها چون نزد پدرم در فرانسه آمدم مزدور جمهوری اسلامی خوانده اند، من هیچ کدام نیستم،  یک انسان مستقلم، دختر یک پدر و مادرم  با داستنهایی پر از تلاطم زندگی….و اکنون مخالف هر نوع حکومت اسلامی چون طعم آن را چشیده ام.
این را نیز باید بگویم که من از زمانی که به فرانسه رسیدم علارغم برخی مخالفت هایم با اعمال و خط فکری پدرم حتی وقت میگذاشتم تا بغض پدرم نسبت به مجاهدین را کم کنم و فروبنشانم و عضویتش در گروه های سالم و دموکراتیک را تشویق کنم ، بغضی که اکثرش در نتیجه  جلسات ایدولوژیک بخصوص اواخر دهه هفتاد شمسی در قرار گاه باقرزاده در نزدیکی بغداد که او را تحت شدیدترین سرکوبهای روانی، تحقیر، تهمت و ساعتها سرپا نگه داشتن و اعتراف گیری های اجباری که تجاوز آشکار به حریم خصوصی یک انسان است، ایجاد شده بود. و تا آخرین لحظه که او از لیبرتی فرار می کرد مثل بقیه افرادی که خواهان جدایی بودن، از طرف مجاهدین زندانبان مشخص داشت که همواره او را تعقیب می کرد.
خود من نیز این چند سال هیچ فعالیت، یا نوشته و یا مطلبی علیه مجاهدین حتی برای دفاع از خود و دفاع از حقیقتی که در کمپ لیبرتی بر من گذشت انجام ندادم، چرا که آن عذرخواهی تلویحی و اندک دلجویی مسئولین مجاهدین در آلبانی را ارزش گذاری کرده بودم، در هر حال  اشتباه من شاید این است که زود می بخشم و همواره زیادی بخشنده بودم.
اما متاسفانه آنها در همین پاریس دست به کار بسیار رذیلانه و کثیفی زدند و این بار زنی را که پدرم قصد جدایی از او داشت، بارها به جان من انداختند  تا من برای کمک اسباب کشی به پدرم به پاریس نیایم و شاهد نباشم تا او بتواند برای انتقام از تصمیم پدرم سناریوی ساختگی مجاهدین را با زخمی کردن خود، اجرا و مدارک و کامپیوتر پدرم را بدزدد و به مجاهدین بدهد تا بتواند مابه ازا آن امتیاز پول وخانه و …بگیرد.
زنی که به گفته خود مجاهدین فرستاده وزارت اطلاعات بود، سندش موجود است، زنی که میگفت من بین پاسدار و مجاهد، قطعا مجاهد رو می کشم (عین جمله را میگویم و من چه بیهوده با او بحث میکردم)، و …. حال چه حقیرانه مجاهدین دست به دامن چنین فردی شدند تا از من انتقام بگیرند. آنها من را بیگناه وارد این بازی کثیف شان کردند.
وقتی مجاهدین لایق گذشت نیستند من چرا باید بگذرم؟ مگر گناه من چه بود؟ من از خیلی از رفتارهای ناردست و غیر انسانی مجاهدین گذشته بودم چه رسد به فرستادنم در سن 16 سالگی، این که کمترینش هست. این را که خیلی وقت بود گذشت کرده بودم. بچه های دیگه حق دارند که نگذرند، هر کس حق دارد که بدون هیچ دلیلی از حقش نگذرد و حقش را طلب
کند و حرفش را بزند، اما من به نوبه خودم شخصا تا همین یک سال و نیم گذشته تصمیم به گذشت داشتم، بنا به دلایل بسیار، اما حالا دیگر نه، یعنی نمیتوانم، من دیگر نه تنها از این یک سال و نیم که آسیب دیدم و نه دیگر از عراق و نه حتی از کودکی ام نیمتوانم بگذرم. مگر حقی اینجا ادا شود.
هر چند که دفاع از حقیقت مسولیت هر انسان با وجدانیست چه برسه به اینکه هم نسل و هم سرنوشتت باشه،  من هم این خانوم خبرنگار رو نمیشناسم ولی یک چیز رو میدونم حرفهای امین و بقیه بچه ها عین حقیقته و من گواهم چرا نباید ازش دفاع کنم، وقتی من تک تک این کلمات رو زندگی کردم، من این خطوط رو زندگی کردم و مجاهدین حتی یک کلمه صداقت و شفافیت ندارند، چرا من نباید از آنها دفاع کنم؟
واقعیت این است که مجاهدین با زوری که از ایدئولوژی اسلامی و پولشون نشات میگیره از کودکی روی جان و روان ما سوار شدند و هنوز هم می خواهند بخاطر جدایی ما از سازمان، ازمون انتقام بگیرند.
من حرفهایم رو می زنم چون نمیخواهم کینه ای بشم، من نمیخواهم شبیه مجاهدین بشم، خمینی انقدر جنایت کرد که مجاهدین را کینه ای و  شبیه خودش کرد، من نمیخواهم شبیه به هیچ کدامتان بشوم.

 

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه- قسمت سوم

داود باقروند ارشد

لینک به قسمت های دیگر

[spacer height=”20px” id=”2″]

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]قسمت سوم [/su_button]

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”37″ margin=”60″]برسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه[/su_heading]

[spacer height=”20px” id=”2″]

فهرست مطالب قسمت سوم

[spacer height=”15px”]

نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی

اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورهای

توسعه و بی ثباتی سیاسی

نفی جبر تاریخی

نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لات

توسعه و شکل گیری انگیزه ها

جغرافیا و توسعه

نظریه اثر آب و هوا برتوسعه

فرهنگ و فقر

نمونه کشور کنگو

استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی

اثر دین و مذهب 

نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه

تاثیر ژن برتر اروپایی 

فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمداران

خوانندگان گرامی توجه دارند که: اگر در هرکدام از موضوعات اثرگذار بر توسعه به یک نمونه اشاره شده صرفا بدلیل محدودیت طرح پژوهش ها در ظرفیت یک و چند مقاله است، والا دانشمندان نمونه های بسیاری از کشورها و فرهنگ ها را بررسی کرده اند که در این مجموعه مقالات تنها نمونه ای از آنها منعکس میشود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی[/su_button]

[spacer height=”15px”]

انقلاب صنعتی در انگلستان با اولین موفقیت درایجاد تحول در تولید پارچه های پنبه ای با استفاده از دستگاه های جدیدی که با چرخ آبی و بعدها ماشین بخار به کار می افتادند آغاز شد. «خلاقیت» موتور محرکه پیشرفت های فناورانه در همه ابعاد، اقتصادی بود. کار آفرینان و صاحبان کسب و کارهای جدید که مشتاق بودند ایده های تازه شان را بکار ببندند و مطمئن بودند که میتوانند نان آنرا نیز خود بخورند پرچمدار انقلاب صنعتی بودند.[spacer height=”15px”]

این فرایند خیلی زود به ایالات متحده در آن سوی اقیانوس گسترش یافت. این پدیده فراگیر از «آئین نامه انحصارات» مصوب پارلمان انگلیس در سال 1623 برای جلوگیری از اعطای دلبخواه امتیاز ثبت اختراع توسط پادشاه به فرادستان بود، که از مالکیت معنوی مخترع در مقابل تجاوز پادشاه دفاع میکرد، ناشی میشد. مهمترین نکته تکان دهنده این بود که بررسی شواهد ثبت اختراع در ایالات متحده نشان میدهد که، مخترعین تنها ازمیان ثروتمندان نبودند بله افراد با هر پیشینه اجتماعی و از هر کوره راهی که زندگی میکردند میتوانستند ثبت اختراع کنند، و به ثروت های کلانی دست پیدا کنند.[spacer height=”15px”]

در فاصله سال های 45-1820 تنها 19% ثبت اختراع جدید از خاندان زمین دار و صاحب حرفه بودند. 40% مانند توماس ادیسون تنها آموزش دوره ابتدایی را گذرانده بودند یا حتی تحصیلات کمتر از آن داشتند. درایالات متحده اگر فقیر بودی اما فکر بکری داشتی میتوانستی با ثبت آن اختراع که پر هزینه نبود ثروتمند شوی.  آنها که توان مالی اجرای اختراع ثبت شده را نداشتند امتیاز آنرا مانند ادیسون به دیگری میفروختند. ادیسون اختراع «تلگراف چهارطرفه» را به 2000دلار به اتحاد غربی (Western Union) فروخت. ادیسون در آمریکا 1092 و در جهان 1500 اختراع ثبت کرد.[spacer height=”15px”]

یک مسیر نیز راه اندازی کسب کار خودت با اختراعی که ثبت کرده بودی بود که نیاز به منابع مالی داشت. در قرن 19 واسطه گری مالی و بانکداری در ایالات متحده به سرعت گسترش یافته بود. آنها نقشی اساسی در تسهیل تجربه رشد پرشتاب و صنعتی شدن اقتصاد آمریکا ایفا کردند. دسترسی مخترعان به سرمایه مورد نیاز برای کسب وکار بسیار آسان بود. رقابت بین بانک ها باعث شده بود سرمایه با نرخ های کاملا نازل دراختیار مخترعین قرار بگیرد.[spacer height=”15px”]

در ایالات متحده در سال 1818 تعداد 338 بانک در سال 1924 تعداد 27864 بانک وجود داشت.  درصورتیکه در مکزیک در 1910 تعداد 42 بانک فعالیت میکرد و 60% سرمایه کل آنها به دو بانک تعلق داشت و رقابتی بین بانکها نبود. بنابراین نرخ بهره بانکهای مکزیک بسیار بالا بود و وام ها فقط در اختیار فرادستان که پیش از آن هم ثروتمند بودند قرار میگرفت. شکلی که صنعت بانکداری مکزیک در قرن 19 و 20 به خود گرفت نیتجه مستقیم «نهادهای سیاسی» این کشور در دوران پیش از اعلام استقلال وجود داشت.

[spacer height=”15px”]

بعد از تلاش نافرجام ناپلئون دوم در سالهای 67-1864 در عهد «سانتاآنا» برای ایجاد یک رژیم استعماری در مکزیک، فرانسویان از آنجا بیرون رانده شدند. در پی تحولاتی یک نظامی جوان بنام «پورفیریودیاس» که علیه فرانسوی ها جنگیده بود در 1876 بر آخرین حاکم مکزیک غلبه کرد و بلافاصله خود را رئیس جمهور اعلام نمود. «پورفیریودیاس»  34 سال به حکومتش که مستمرا اقتداگرایانه تر میشد ادامه داد تا بر اثر انقلاب سرنگون شد.[spacer height=”15px”]

بقدرت رسیدن نظامیان در ایالات متحده نیز امری شناخته شده است. «جورج واشنگتن»، «اولیسس اس گرانت»، «دوایت دی آیزنهاور» همگی با سابقه نظامی، رئیس جمهور آمریکا شدند. اما بر خلاف نظامیان مکزیک، مانند «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» برای رئیس جمهور شدن از زور استفاده نکردند. حتی از جانشین شدن رئیس جمهورهای بعدی نیز جلوگیری نکردند. همگی در نقل و انتقال قدرت به قانون اساسی پایبند ماندند. مکزیک قرن 19 قانون اساسی داشت و این قانون قیود کمی برای اقدامات «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» میتوانست ایجاد کند. اینها همانگونه که قدرت را بدست آورده بودند بود که از قدرت کنار میرفتند. با توسل به زور.[spacer height=”15px”]

دیاس با فراهم کردن زمینه برای مصادره مقادیر وسیعی از اراضی، مالکیت مردم را زیر پاگذاشت و انحصارات و امتیازهایی در تمامی رشته های کسب و کار، از جمله بانکداری به حامیانش اعطا کرد. امری که نو پدید نبود. کاری بود که فاتحان اسپانیایی و پیش از آن نیز انجام داده بودند. سانتاآنا دقیقا پای جای پای آنها گذاشته بود. مقایسه کنید با شرایط بقدرت رسیدن رضا خان و پادشاه نامیدن خودش و غصب زمینها (2000 روستا) آنهم به زور برای خودش. او دقیقا الگوهای موجود در نهادهای سالیان تجربه شده گذشته کشور را به اجرا میگذاشت.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورها[/su_button][spacer height=”15px”]

اگر صنعت بانکداری در ایالات متحده به صورتی غیر قابل مقایسه به رفاه اقتصادی مهاجران سفید پوستان کشور((بومیان آمریکای شمالی بتدریج با قدرت گرفتن مهاجران با قتلعام بدست ارتش انگلیس و مهاجران سفید پوست از هستی ساقط و به حاشیه رانده شدند)) خدمت میکرد، ابدا به خاطر انگیزه های متقاوت صاحبان بانک های آمریکا و مکزیک نبود. همه انگیزه سود که از ماهیت انحصاری صنعت بانکداری در مکزیک پشتیبانی میکرد در ایالات متحده نیز وجود داشت. اما تفاوت در این بود که در ایالات متحده تعادل قوای نهادهای سیاسی و سیاستمدارانی که در این تعادل قوا فعالیت میکردند قوانین را می نوشتند که بر اثر رویارویی با نهادهای سیاسی متفاوت، انگیزه های مغایر با انگیزه های سیاستمداران مکزیکی داشتند. نهادهای سیاسی و سیاستمداران در ایالات متحده بانکداران را «وادار» به رقابت هرچه بیشتر میکردند. و آنها را در مسیری دیگر هدایت می نمودند.[spacer height=”15px”]

نمونه آنکه این فرایندها در ایالات متحده نیز توسط سیاستمداران و بانکداران باهمان انگیزه های سود جویانه به  چالش کشیده شد. در اواخر قرن 19 نوعی از سیستم بانکداری بسیار شبیه به آن چه بعدها در مکزیک رایج شد در ایالات متحده شروع به پدیدار شدن کرد. سیاستمداران کوشیدند انحصارات بانکی حکومتی ایجاد کنند تا بتوانند در قبال دریافت بخشی از سودِ این انحصارات، آنها را به دوستان و همکاران خود واگذار کنند. حتی مانند مکزیک اقدام به پرداخت وام به نزدیکان خود کردند. این وضعیت دوام نیآورد، بدلیل اینکه این سیاستمداران با سیستم سیاسی که در ایالات متحده وجود داشت با نظام انتخابات مجدد مهار شده بودند. مردم با انتخابات میتوانند از شر سیاستمدارانی که بر خلاف منافع عمومی گام بر میدارند خلاص شوند. چیزی که در مکزیک وجود نداشت.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]توسعه و بی ثباتی سیاسی[/su_button][spacer height=”15px”]

دردهه 80-1870 جهان دستخوش تغییر شد که آمریکای لاتین ازآن مستثنی نبود. نهادهایی که «پورفیریودیاس» ایجاد کرد، مشابه نهادهای دوران «سانتاآنا» و دولت استعماری اسپانیا نبود. ابداعاتی همچون کشتی بخار و راه آهن منجر به گسترش بی سابقه ترابری و تجارت بین المللی شد. این بدان معنا بود که کشورهایی چون مکزیک یا به عبارت دقیق تر «طبقه حاکمه» آنها که منابع طبیعی سرشاری داشتند، می توانستند از طریق صادرات مواد خام طبیعی به جوامع درحال صنعتی شدن در آمریکای شمالی و اروپای غربی، ثروتمند شوند. از همین رو دیاس و اطرافیان او خود را درجهانی متفاوت یافتند و فهمیدند که مکزیک نیز باید تغییر کند. اما این به معنی از بیخ و بن کندن نهادهای دوران استعمار و جایگزین کردن آنها با نهادهای مشابه ایالات متحده نبود. بلکه تغییر مقید به مقتصیات مسیری بود که تا آن زمان پشت سرگذشته شده بود و تنها منجر به مرحله بعدی از رشد نهادهایی می شد که پیش از آن قسمت عمده آمریکای لاتین را فقیر و نابرابر کرده بود. محمدرضا شاه نیز تغییر در جهان را خوب درک میکرد، اثر این تحولات بر کشور تنها بافروش منابع طبیعی و ثروتمند شدن طبقه حاکمه مبتنی بر همان نهادهایی که پدرش و پیشینیان پدرش دنبال کرده بودند بود. اتفاقا هرچه توسعه کشور (ثروتمند شدن طبقه حاکمه بر اثر فروش منابع طبیعی) بیشتر میشد، استبداد شاه نیز عمق بیشتری بخود میگرفت. در اواخر سلطنت محمدرضاشاه عملا هم مجلس و هم دولت، به کناری گذاشته شده بودند طوریکه اعلام ساخت و شروع پروژه اتمی ایران توسط شاه در یک مصاحبه با خبرنگاران بدون اطلاع دولت و حتی رئیس دفترش اعلام شد.

با ورود به قرن بیستم این نظام نهادهای ضد رشد هم چنان در مکزیک وکل آمریکای لاتین دوام آورد تا درست به مانند قرن نوزدهم موجب رکود، بی ثباتی سیاسی، جنگهای داخلی و کودتاهایی متعدد شود. زیرا در کشوری که حاکمیت به زور بر قدرت نشسته است، همواره رقیبانی دارد که بخواهند برای بهره گیری از منابع قدرت او را به همان شیوه بزیر کشیده خود بقدرت برسند. همانگونه که درمکزیک دیاس در سال 1910 قدرت را به انقلاب واگذار نمود، که در 1952 در بولیوی، در 1959 در کوبا و در 1979 در نیکاراگوئه سرمشق قرار گرفت و چنین شد. دربقیه مناطق نیز مانند کلمبیا، السالوادور، گواتمالا و پرو نیز آتش جنگ های داخلی همیشگی شعله ور بود. مصادره یا تهدید به مصادره اموال به همراه اصلاحات ارضی (یا تلاش برای اصلاحات) در بولیوی، برزیل، شیلی، کلمبیا، گواتمالا، پرو و ونزوئلا با شدت دنبال شد. انقلاب ها به مصادره ها، بی ثباتی سیاسی، دولتهای نظامی و انواع دیکتوری ها انجامید.

اما تنها در دهه 1990 بود که اکثر کشورهای آمریکای لاتین طعم دمکراسی را چشیدند، هرچند حتی پس از آن نیز هم چنان در باتلاق بی ثباتی دست و پا می زنند. پیشتر این بی ثباتی با سرکوب و کشتار گسترده همراه بود. طبق گزارش کمیسیون ملی برای کشف حقیقت و آشتی ((National Commission for Truth and Reconciliation)) بین 1990-1973 در دوران پینوشه 2279نفر به دلایل سیاسی به قتل رسیده اند، 50هزارنفر زندانی و شکنجه شدند. آمار در گواتمالا 42.275 قتل سیاسی بین 1996-1962 است. آمار در آرژانتین و بقیه کشورهای آمریکای لاتین کم و بیش بر همین شرایط گواهی میدهند.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]نفی جبر تاریخی عقب ماندگی[/su_button]

در فرآیند تاریخی نقطه عطف شیوۀ به استعمار در آمدن مناطق مختلف جهان(آمریکای شمالی با جنوبی و مرکزی، با ایران، با هند،…)  نه حاصل یک فرآیند تاریخی از پیش مقدر(جبر)، که برون داد اقتضایی چندین توسعۀ نهادی محوری در خلال بزنگاه های حساس بود. اول، آنکه آن چه کیفیت متفاوت استعمار در این مناطق را شکل داد، تفاوت های نهادی موجود در درون این کشورها در قرن پانزدهم بود. در آمریکای شمالی استعمارگران نتوانستند بر جمعیت پراکنده آن غلبه کنند، در مقابل در پرو فاتحان اسپانیایی با دولتی متمرکز و استثمارگر برخورد کردند که می توانستند مهار آن را دردست بگیرند و جمعیتی عظیمی (اینکاها) که در کنترل آنها بود را به استثمار و بیگاری بگمارند. اگر دولتهای متمرکز استثماری در آمریکای شمالی نیز شکل گرفته بود چه بسا، سرنوشت آمریکای شمالی نیز متفاوت میشد. دوم اینکه، اگر اینکاها همان گونه که ژاپن در زمان ورود کشتی های دریادار پری به خلیج ادو عمل کرد در برابر استعمارگران اروپائیان ایستادگی میکردند، مسیر تاریخ را میتوانستند تغییردهند. و از نظر تاریخی هیچ لزومی نداشت تسلیم کامل اروپائیان شوند. سوم، و ریشه ای تر آن که از لحاظ تاریخی یا جغرافیایی یا فرهنگی هیچ الزامی از پیش مقدر وجود نداشت که اروپائیان جهان را به استعمار در آورند. استعمارگران میتوانستند چینی ها یا اینکاها باشند. اگر در مقطع قرن 15 و صنعتی شدن اروپا اینگونه نشده نه به این دلیل که امپراطوران چین و اینکا استثمارگر نبودند، بلکه همانگونه که در بحث چین خواهید دید، فرایندهای داخلی چین با ریشه استثماری مانع بود. والا پدیده کشورگشایی از بدو تاریخ با کیفیت هایی کم  بیش مشابه وجود داشته است. کما اینکه امروزه نیز چنین تهدیدهایی بسا بیشتر وجود دارد که با آنچه هبوط سوم بشری نامیده میشود، تسلط کشورهایی که جهشی بسا با سرعت و اوج بیشتری نسبت به انقلاب صنعتی بر اثر تحولات تکنولوژیک جدید میکنند، کشورهای توسعه نیافته را به کام استعماری طولانی تر و چه بسا بازگشت ناپذیر اما بدون لشکر کشی بکشند.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لاتین[/su_button]

از این روست که، تفاوت بین این دو جوامع در نتیجه همان اقتضائات سازمانی و میراث های نهادی پردوامی است که در دو جامعه از عهد استعمار به ارث برده اند. این تفاوت را در تضادی که میان نحوه تبدیل «بیل گیتس» و «کارلوس اسلیم» ((Carlos Slimاو ثروتمندترین مرد مکزیک با 84.9میلیارد دلار ثروت با رتبه 13 جهان)) به ثروتمندترین مردان کشورخود نمایان است. همه میدانند که بیل گیتس چگونه با بنیانگذاری یکی از مبتکرترین بنگاه ها ثروتمند شد، اما موقعیت و ثروت او مانع نشد که دادگستری آمریکا به اتهام سوء استفاده از قدرت انحصار علیه مایکروسافت اقامه دعوا کند. ودر نهایت اگر میزان جریمه مایکروسافت را بسیار کمتر از آنچه خیلی ها درخواست میکردند بدانیم، نمی توان انکار کرد که این دعاوی، قدرت عمل مایکروسافت را محدود کرده بود.

در مکزیک کارلس اسلیم ثروتش را از راه ابتکار بدست نیاورده، ثروت او از طریق شرکت در مزایده خرید سهام شرکت«تلمکس» یعنی انحصار ارتباطات راه دور مکزیک که در سال 1990 توسط رئیس جمهور «کارلوس سالیناس» طوری ترتیب داده شده بود که اگر حتی کارلوس اسلم کمترین پیشنهاد را هم ارائه داده بود باز برنده مزایده کنسرسیومی به رهبری او از آب در می آمد.

همچون آمریکا، کمیسیونی در مکزیک تلاش کرد انحصار کارلوس اسلم بر ارتباطات راه دور مکزیک را به چالش بکشد ولی او با تکیه به قانون «رکورسو دِ آمپارو((Recourso de Amparo))» که ریشه در قانون اساسی سال 1857 مکزیک دارد و هدف اولیه آن حراست از حقوق و آزادی های فردی بود، تبدیل به ابزاری هولناک برای تحکیم قدرت انحصاری تلمکس و سایر انحصارات مکزیکی شد.

چنانکه اگر شما یک کارآفرین مکزیکی باشید موانع ورود به بازار نقشی اساسی در هر مرحله از حرفه شما ایفا میکند. موانعی مانند اخذ مجوزهای اجباری و پرهزینه، خطور قرمزی که می باید از آن عبور کرد، سیاستمداران و متصدیانی که بر سر راه قرار گرفته اند و نیز مشکل تامین سرمایه از طریق موسسات مالی که معمولا با دولتمردان همدست اند. یعنی همان کسانیکه تلاش میکنید با آنها به رقابت بپردازید. در آمریکا این موانع نیست. همه این قدرت اقتصادی کارلوس اسلم مدیون روابط سیاسی خویش در مکزیک است.

کارلوس اسلم وقتی تلاش کرد در آمریکا سرمایه گذاری کند و همین شیوه های متداول در مکزیک را در حوضه آمریکای شمالی بکاربگیرد شکست خورد. در او یک شرکت زنجیره ای بنام «کامپ یو، اس، ای((Comp USA))» را خرید، کامپ یو اس ای قبلا انحصار فروش در مکزیک را به یک شرکت بنام «خدمات سی او سی» فروخته بود. وقتی کارلوس اسلم تلاش کرد بدون رقابت و با زیر پا گذاشتن قراردادش با «خدمات سی او سی»، فروشگاههای زنجیره ای خودش را در مکزیک راه اندازی کند، «خدمات سی او سی» به دادگاهی در دالاس-ایالات متحده شکایت کرد. از آنجا که در ایالات متحده قانون «رکورسو دِ آمپارو((Recourso de Amparo))» وجود ندارد کارلوس اسلم دادگاه را باخت و 452میلون دلار جریمه شد. بعد از دادگاه وکیل «خدمات سی او سی» گفت: «پیام این حکم آن است که در اقتصاد جهانی بنگاه هایی که می خواهند به ایالات متحده وارد شوند باید به قوانین آن احترام بگذارند.» و اینگونه تاکتیکهای مکزیکی «خدمات سی او سی» در ایالات متحده بکار نیامد. مثالها بسیار است به همین برای تشریح مسئله بسنده میکنیم.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]توسعه و شکل گیری انگیزه ها[/su_button]

در قسمت اول این مجموعه بحث ها، دربررسی دو بخش یک شهر، «نوگالس آریزونا» و «نوگالس سونور مکزیک» گفته شد که در دو سوی مرز نهادهایی بسیارمتضاد رواج دارند که انگیزه هایی کاملا متفاوت برای اهالی در دو قسمت شهر ایجاد میکنند. همچنین بدلیل مسیری که نهادهای اقتصادی و سیاسی ایالات متحده در شکل دهی به انگیزه های صاحبان کسب وکار و اشخاص و سیاستمداران طی کرده اند، این کشور امروزه بسیار غنی تر از مکزیک یا پرو است. هرکدام از این جوامع با مجموعه ای از قوانین اقتصادی و سیاسی کار میکنند که وضع و اعمال آنها حاصل کنش جمعی حکومت و شهروندان است. نهادهای اقتصادی به انگیزه ها شکل می دهند انگیزه تحصیل، انگیزه پس انداز و سرمایه گذاری، انگیزه ابداع و به کارگیری فناوری های نو و مانند آن. این فرایند سیاسی است که انواع نهادهای اقتصادی مسلط بر زندگی ما را موجودیت می بخشد. این نهادهای سیاسی هستند که ماهیت این فرایند را تعین میکنند.

نهادهای سیاسی یک ملت میزان توانایی مردم را برای مهار سیاستمداران و اثر گذاری برنحوه رفتار آنها رقم می زنند. نهادها همچنین مشخص می کنند که آیا دولتمردان ولو بصورت ناقص کارگزار شهروندان هستند یا از قدرتی که به آنها تفویض شده یا آنرا غصب کرده اند، سوء استفاده کنند و به ثروت اندوزی و تعقیب مقاصد شخصی خویش که به شهروندان آسیب میرساند بپردازند. بیل گیتس مانند دیگر نام آوران صنعت آی تی، مانند پل آلن، استیوبالمر، استیوجابز، لری پیج، سرگئی برین، جف بزوس علیرغم بلند پروازیهایی که داشت، در نهایت به انگیزه هایش پاسخ داده است. نهادهای اقتصادی موجود امکان و سهولت بدون مانع غیر قابل عبور برای آنها مهیا کرد تا شرکتهای خود را تاسیس و با کمک موسسات مالی آنرا به سرانجام برساند. نگران امنیت حقوق مالکیت شان نبودند. نهادهای سیاسی موجود ثبات و استمرار کار آنها را تضمین کردند. اطمینان داشتند که با خطر قدرت یافتن یک دیکتاتور که قواعد بازی را برهم بزند وثروت آنها را مصادره کند مواجه نخواهند شد و خودشان از زندان سر در نمی آورند.

این نظریه معتقد است که اگر چه نهادهای اقتصادی در فقر و غنای یک کشور نقشی حیاتی دارند اما این سیاست و نهادهای سیاسی هستند که داشته های یک ملت را در زمینه نهادهای اقتصادی رقم میزنند. در ایالات متحده نیز نهادهای اقتصادی در نهایت ثمره نهادهای سیاسی که به تدریج پس از 1619م پدید آمدند میباشند.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]تاثیر جغرافیا بر توسعه[/su_button]

صنعتی شدن انگلستان و بهروزی این کشور خیلی زود به مستعمره های مهاجرنشین این کشور مانند کانادا، استرالیا و نیوزیلند گسترش یافت. امروزه فهرست 30 کشور اول جهان از لحاظ ثروت شامل ممالک فوق الذکر به اضافه ژاپن، سنگاپور و کره جنوبی است. سه کشور آخر و موقعیت اقتصادی آنها بخشی از الگوی گسترده تری است که کشورهای آسیایی مانند تایوان، و سپس چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. لیست 30 کشور فقیر جهان به ما نشان میدهد که تقریبا تمامی آنها در جنوب صحرای بزرگ آفریقا قرار دارند. بعلاوه، افغانستان و هائیتی ونپال را نیز به آنها افزود، هرچند در یک منطقه قرار ندارند.  اگر 50سال به عقب برویم بجز کره جنوبی و سنگاپور تفاوت چندانی در لیست حاصل نمیشود. اگر صد یا صدو پنجاه سال به عقب برویم باز تفاوت قابل توجهی در دولیست کشورهای ثروتمند و فقیر مشاهده نمیشود.

در قاره آمریکا، کشورهای ایالات متحده و کانادا در صدر لیست ثروتمندان و شیلی، آرژانتین، برزیل، مکزیک، اروگوئه شاید هم ونزوئلا بدنبال میآیند و سپس کلمبیا، جمهور مومینیکن، اکوادور و پرو هستند در قعرجدول کشورهای بسیار فقیر شامل بولیوی، گواتمالا و پالاگوئه قراردارند.

الگوی دیگر خاورمیانه است، با کشورهای ثروتمند نفتی مانند عربستان و کویت با سّطح درآمدی نزدیک سی کشور ثروتمند جهان که اگر قیمت نفت سقوط کند آنها نیز به سرعت در جدول سقوط میکنند. کشورهایی مانند مصر، اردن، سوریه که نفت کمی دارند یا ندارند هم سطح گواتمالا و پرو میباشند. بدون نفت همه کشورهای خاور میانه ازجمله ایران فقیر خواهند بود.

این الگو، ازلی و ابدی وغیر قابل تغییر نیست. این شکاف بعد از قرن هجدهم و انقلاب صنعتی بوقوع پیوست، پانصد سال قبل چنین شکافی نبود و یا بسیار کم بود. ضمن اینکه بعد از جنگ جهانی دوم کشورهای شرق آسیا مانند چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. بعضی کشورها مانند آراژانتین تا سال 1920 برای مدت 5 سال رشدی شتابان را تجربه کرد و تبدیل به یکی از ثروتمندترین ممالک جهان شد. اما بعد از آن سقوطی طولانی را تجربه کرد. حتی اتحاد جماهیر شوروی طی سالهای 70-1930 رشدی شتابان و سپس یک فروپاشی را پشت سرگذاشت. چرا اروپای غربی و مستعمرات اروپایی نشین آنها در قرن نوزده رشد کردند و به ندرت عقب گرد داشتند؟ چرا آفریقا و خاورمیانه نتوانستند به آن رشد برسند ولی کشورهای آسیای شرقی رشدی چشمگیر داشته اند؟

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]نظریه اثر آب و هوا بر توسعه [/su_button]

منتسکیو فیلسوف بزرگ فرانسه در اواخر قرن هجدهم، می گفت مردمانی که در آب و هوای استوایی زندگی میکنند تمایلی به تنبلی و عدم کنجکاوی دارند، در نتیجه سختکوش و مبتکر نیستند و این دلیل فقر آنهاست. او اضافه میکرد که مردمان تنبل تمایل دارند که توسط خودکامگان حکومت شوند. یعنی از نظر منتسکیو، گرما هم فقر و هم استبداد را توجیه میکند! نظریه او توسط اقتصادن مشعوری چون جفری ساکس تائید میشود. این نظریه در تضاد با پیشرفتهای سنگاپور، مالزی و بوتسوانا است. آنها استدلال میکنند که بیماریهای استوایی مانند مالاریا و خاک کم حاصل این مناطق از جمله عوامل فقر است. قطعا عوامل جغرافیایی و آب و هوایی قادر به توضیح فقرنیست. وقتی که دو قسمت یک شهر «نوگالس» را در مرز آمریکا و مکزیک بررسی میکنیم و یا کره شمالی و جنوبی را مقایسه میکنیم، حتی بین آلمان شرقی و غربی را مقایسه کنیم، قادر به توضیح و تبین تفاوت آنها نیست.

بررسی تاریخی نظریه های جغرافیایی را باطل میکند. ضمن اینکه میدانیم وقتی کریستوف کلمب آمریکا را کشف کرد، در آمریکای لاتین، در جنوب راس السرطان و شمال راس الجدی یعنی مکزیک، آمریکای مرکزی، پرو و بلیوی، تمدن های بزرگ «آزتک» و «اینکا» در خود داشتند. این امپراطوریها از لحاظ سیاسی پیچیده و متمرکز بودند. جاده ساخته بودند و به مناطق قحطی زده کمک رسانی میکردند، از پول و خط استفاده میکردند. در صورتیکه در همین زمان در شمال آمریکا در ایالات متحده امروز و کانادا تمدن عصر حجر بود که هیچکدام ازاین فن آوریها را نمیشناختند. بعد از 1492 در قاره آمریکا جغرافیا ثابت ماند ولی نهاهایی که توسط استعمارگران ارپایی تحمیل شد بخت این مناطق را واژگون کرد. به همین دلیل جغرافیا نمیتواند فقر خاورمیانه را توضیح دهد. خاور میانه ای که انقلاب نوسنگی را هدایت کرد و اولین شهرها در عراق امروز گسترش یافتند. آهن نخست در ترکیه امروزی گداخته شد. در اواخر قرون وسطی خاورمیانه از لحاظ فناوری پویا و فعال بود. آنچه خاورمیانه را تندگدست نمود بسط و تحکیم امپراطوری عثمانی و مواریث نهادی این امپراطوری بود که خاورمیانه را تا فقر امروزی بدرقه نمود. که بدان خواهیم پرداخت.

همین استدلال تاریخی در مورد جنوب آفریقا که امروز یکی از ثروتمندترین ممالک جنوب صحرای آفریقاست، در گذشته حتی احتمال سکونت مردم در آنها و تشکیل دولت دور از ذهن به نظر می رسید. یا بسیاری از تمدنهای پیشامدرن مانند «آنگکور» در کامبوج «ویجایاناگارا» در جنوب هند و «آکسام» در اتیوپی در نواحی گرمسیر شکوفا شدند. در دره سند از جمله «موهنجودارو» و «هاراپا» در پاکستان امروزی اینگونه بودند. بنابراین تاریخ در مورد عدم وجود ارتباطی منطقی و واضح میان موقعیت گرمسیری و موفقیت اقتصادی ابهامی باقی نمی گذارد.

امراض در این مناطق دلیل فقر نیستند، بلکه پیامد فقر هستند. اینها ناشی ازعدم تمایل دولت ها نسبت به انجام اقداماتی برای ریشه کن کردن این بیماری ها در زمینه سلامت عمومی است. ضمن اینکه انگلستان قرن نوزدهم نیز مکان بسیار نا سالمی بود. ولی دولت با تاسیس فاضلاب و ایجاد مسیرهای گنداب رو و تامین آب سالم بتدریج وضعیت را تغییر داد. امری که همین امروز نیز در نمونه «نوگالس» نیز شاهدیم.

در افریقا نیز خاک نا مرغوب عامل فقر اقتصادی نیست، عامل بنیادی کاهش بهره وری کشاورزی در عمده کشورهای آفریقایی پیآمد ساختار مالکیت زمین و انگیزه هایی است ک دولت و نهادها برای کشاورزان به وجود می آورند. ضمن اینکه علت پیشرفت در قرن نوزده تحول در امر کشاورزی نبود، که اشاعه نا متوازن فناوری صنعتی و تولید کارخانه ای بود.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]فرهنگ و فقر [/su_button]

نظریه فرهنگ نیز که موقعیت اقتصادی کشورها را به فرهنگ نسبت می دهد توسط بسیاری مطرح و مقبولیت یافته است. از جمله نظریه جامعه شناس آلمانی «ماکس وبر» که معتقد است اصلاح دینی پروتستان و اخلاق برخاسته از آن نقشی کلیدی در ظهور جامعه صنعتی مدرن درغرب اروپا ایفا کرده است. فرضیه فرهنگ پس از مدتی، تکیه صرف بر «دین» را با تاکید برانواع دیگر عقاید، ارزش ها وعرفیات گسترش داد. چنانکه بسیار معتقدند آفریقایی ها به دلیل فقدان اخلاقیاتِ مناسبِ کار و چون هنوز به سحر و جادو باور دارند و زیر بار فناوری های جدید غرب نمی روند فقیرند. هرچند اینها اظهار علنی این داوری را به لحاظ سیاسی  صحیح نمی دانند. بسیاری نیز معتقدند آمریکای لاتین هیچ گاه ثروتمند نخواهد شد. زیرا مردمانش ذاتا تن پرورند و فرهنگ اسپانیایی-پرتقالی یا «مانیانا» به معنی (کار امروز را به فردا انداختن) به آنها آسیب رسانده است. در دوره ای نیز گفته شد، ارزش های کنفسیوسی موجود در فرهنگ چینی بر ضد رشد اقتصادی است. در حالی که اینک بعضی ها اخلاق کاری چینی را به عنوان موتور محرکه رشد چین، هنگ کنگ و سنگاپوردر بوق کرنا کرده اند.

آیا فرضیه فرهنگ نابرابریهای جهان را توضیح میدهد؟ هم بله و هم خیر! بله به این معنا که هنجارهای اجتماعی که با فرهنگ در آمیخته، دارای اهمیت بوده و به سختی قابل تغییرند. چرا که از تفاوت های نهادی موجود در یک کشور را پشتیبانی میکنند. اما عمدتا خیر، به این معنا که آن جنبه های فرهنگ که معمولا مورد تاکید قرار میگیرند (مانند دین، عرفیات ملی، ارزش های آفریقایی یا لاتین) برای فهم این که چگونه به این جا رسیده ایم و چرا نابرابری در جهان پایدار مانده است اهمیت ندارند. یا جنبه های دیگر فرهنگ از قبیل میزان اعتماد افراد به یکدیگر یا قابلیت همکاری شان با هم گرچه مهم اند، اما عمدتا پیامد و برون داد نهادهای((نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.)) موجود در جامعه هستند و نه علتی مستقل.

در بررسی شهر نوگالس آریزونا دیدیم که مردمی با یک فرهنگ، مذهب و آداب و سنن یکسان چگونه به فقیر و غنی تقسیم شدند. اگر مکزیکی ها بیتشراز آمریکای ها میگویند به دیگران بی اعتمادند نه به این دلیل که آنها به همدیگر اعتماد ندارند، وقتی دولت مکزیک نتوانسته کارتل های مواد مخدر را از بین ببرد یا یک نظام حقوقی بدون انحراف و تبعیض بوجود آورد چنین رویکردی تعجب برانگیز نیست.

کره جنوبی یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان است. درحالی که کره شمالی با قحطی دوره ای و فقر دست و پنجه نرم میکند. درکره شمالی نهادهایی برقرار شده تا انگیزش های متفاوتی ایجاد کند. بنابراین هرگونه اختلاف میان فرهنگ شمال وجنوب نوگالس یا کره نمی تواند علت تفاوت در رفاه اقتصادی این دو باشد، بلکه باز باید گفت که پیامد آن است.

در آفریقا نیز از لحاظ تاریخی جنوب صحرای آفریقا از اکثر بخش های دیگر جهان فقیرتر بوده است. و درست است که تمدن باستانی آن چرخ و خط (بجز ایتوپی و سومالی) یا گاو و آهن را ابداع نکردند. اگر چه استفاده از این فناوری ها تا ظهور رسمی استعمار اروپایی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم در افریقا متداول نبود. اما باید تاکید کرد ک جوامع آفریقایی خیلی پیش تر ازاین فناوری ها مطلع بودند. چرا که اولا اروپایی ها از اواخر قرن پانزدهم کشتیرانی در اطراف سواحل غربی آفریقا را شروع کرده بودند و آسیایی ها از زمان های بسیار بسیار دیرین همواره در شرق آفریقا کشتیرانی میکردند. “کرانه های شرقی افریقا و جزایر زنگبار از دیرباز دارای اهمیت بسیاری بوده و منابع جغرافیایی و سفرنامه های دریایی رومیان و یونانیان متعلق به سده های نخستین میلادی از برخی مناطق آزانیا، منونیاس و زاپتا که منطبق بر برخی نواحی ساحلی و جزایر تانزانیا امروزی هستند یاد شده است” ((تانزانیا، دائره المعارف بزرگ اسلامی –داود باقروند ارشد)).

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]نمونه کشور کنگو  [/su_button]

بررسی تاریخی کنگو علت عدم بکارگیری فناوری ها را نشان میدهد. در سال 1483، کنگو وارد ارتباطی گسترده با پرتغال شد. کنگو در آن زمان با معیارهای آفریقایی داری یک ساختار سیاسی بسیارمتمرکز بود تاجایی که «امبانزا» پایتخت آن جمعیتی حدود 600 هزار نفر یعنی به اندازه جمعیت لیسبون پایتخت پرتغال و بیش از جمعیت لندن که در سال 1500م حدود 150هزار نفرسکنه داشت. با تغییر مذهب به مسیحیت از طریق پرتغالی ها مردم کنگو با چرخ آهن آشنا شدند. در سالهای 1515-1491 پرتغالی ها آنها را به اقتباس از ابداعات کشاورزی تشویق کردند، اما همه این نو آوری ها با شکست مواجه شد. البته نه به این دلیل که کنگویی ها از فناوری مدرن دلزده بودند، برعکس آنها خیلی زود گرانسنگ ترین آنها یعنی «تفتنگـ» را بعنوان ابزاری قدرتمند برای پاسخ گویی به محرک های بازار یعنی شکار و صدور برده استفاده کردند.

تا این مرحله کمترین نشانه ای  از موانعی از نوع فرهنگ یا ارزش های آفریقایی بر سرراه بکارگیری فناوری نو دیده نمی شود. آنها بزدوی سواد آموزی، لباس و شیوه طراحی منازل، با تغییر الگوی تولید ناشی از انقلاب صنعتی قرن نوزده بهر گرفتند. بزدوی غرب آفریقا یک توسعه اقتصادی را تجربه کرد که مبتنی بر صادرات روغن نخل و بادام زمینی بود. در سراسر جنوب آفریقا مردم شروع به گسترش صادارت خود به «رند» در آفریقای جنوبی کردند که داری نواحی معدنی و صنعتی در حال توسعه بود. اما این تجربه نه بدلیل فرهنگ و ناتوانی آفریقایی ها، که نخست بدلیل استعمارگران اروپای و سپس به وسیله دولت های آفریقایی پس از استقلال از میان رفت.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی [/su_button]

ففدان انگیزه مهم ترین عامل عدم بکارگیری فناوری های برتر توسط مردم کنگو بود. چه کسانیکه مسیحی شده بودند چه آنها که نشده بودند، مستمر در معرض خطر جدی مصادره تمام محصولاتشان از سوی پادشاه قدر قدرت یا به عنوان مالیات بوند. نا امنی به اموال آنها ختم نمی شد، وجود و بقای خود آنها نیز به مویی بند بود. بسیاری (با استفاده از همان تفنگ ها) توسط عوامل پادشاه دستگیر و بعنوان برده به فروش می رسیدند. چگونه ممکن است چنین محیطی مشوق کار و تلاش و سرمایه گذاری برای افزایش بهره وری در بلند مدت باشد؟ پادشاه هم انگیزه ای برای ترویج استفاده از گاو آهن یا اولویت دادن به افزایش بهروری در کشاورزی نداشت، زیرا صادرات برده بسیار برایش سود آورتر بود. بدون شک احتمال دستگیری و فروخته شدن به عنوان برده به لحاظ تاریخی برمیزان اعتماد آفریقایی ها به یکدیگر تاثیر گذاشته است.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]اثر اسلام و مذهب بر توسعه[/su_button]

کشورهای این منطقه عمدتا مسلمان هستند، در میان آنها کشورهای غیر نفتی بسیار فقیر هستند. آنهایی که نفت دارند ثروتمند هستند اما این ثروت باد آورده نتوانسته است به اقتصاد امروز عربستان و کویت تنوع ببخشد. آیا شواهدی به طور قانع کننده ای نشان از اهمیت دین ندارد؟ اگر ظاهرا معقول بنطر برسد، اما درست نیست. آری کشورهایی چون سوریه و مصر فقیرند و مردم شان عمدتا مسلمان اند. اما این کشور ها به شکلی نظام مند از وجوه دیگری نیز که برای رفاه اقتصادی اهمیت بسیاری دارند از سایرسرزمین ها متمایزند.

اولا همه آنها از استان های امپراطور عثمانی بوده اند که این امر به شدت و به نحوی زیان آور مسیری را که به وضعیت فعلی آنها منتهی شد شکل داده است. بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی خاور میانه جذب امپراطوری استعمار انگلیس و فرانسه شد که باز هم از پیشرفت آن جلوگیری کردند. کشورهای این منطقه پس از استقلال به پیروی از بخش عمده دنیای استعماری پیشین زیر چتر رژیم های سیاسی اقتدارگرا و سلسله مراتبی رفتند. این رژیم ها تنها تعدادی اندک از نهادهای اقتصادی و سیاسی را که برای نیل به موفقیت اقتصادی اهمیت  حیاتی دارند بنا نهادند. این مسیر را تاریخ حکومت اروپائیان و عثمانی شکل داده بود. “رابطه میان اسلام و فقر در خاورمیانه جعلی و مبتنی بر اندیشه های نادرست است.” ((Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012))

مصر بعنوان بخشی از خاورمیانه در سالهای 1848-1805 م در پی عقب نشینی نیروهای فرانسوی که در زمان ناپلئون بناپارت مصر را به اشغال در آورده بودند، محمد علی قدرت را بدست گرفت. وی توانست با بهرگرفتن از ضعفی که در آن زمان بر عثمانی عارض شده بود سلسله پادشاهی خود را اگر چه بر جبر و ستم، استوار کند، و تا سرنگون شدن توسط جمال عبدالناصر در سال 1952، افتادن و خیزان برای مصر رشد بهمراه آورد. زیرا بروکراسی دولتی، ارتش و نظام مالیاتی را مدرن کرد و به رشد در کشاورزی و صنعت انجامید. وقتی مصر دوباره تحت نفوذ اروپائیان قرارگرفت این فرایند متوقف شد.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه [/su_button]

چه بسا عدم رشد و توسعه مرتبط به عوامل فرهنگی دارای اهمیت از جنس مذهب نباشند، بلکه بیشتر به فرهنگ های ملی و معینی ارتباط پیدا کنند. مانند «فرهنگ انگلیسی» که شکل گیری ثروت در کشورهایی چون ایالات متحده، کانادا، استرالیا را توضیح دهد. ولی پاسخگو نیست. آری کانادا و ایالات متحده زمانی مستعمرات انگلیس بودند اما این نکته در مورد سیرالئون و نیجریه هم صادق است. اختلاف در میزان رفاه مستعمرات پیشین انگلستان به اندازه تفاوت های موجود در کل جهان، عظیم است. میراث انگلیسی علتی برای موفقیت اقتصادی در آمریکای شمالی به شمار نمی آید.  در بررسی به استعمار در آوردن آمریکای شمالی دیدیم که اگر به فرهنگ و خواست انگلیسی ها بود همان سرنوشتی که اسپانیایی ها و پرتغالی ها برای آمریکای لاتین رقم زدند، را وقتی نتوانستند برای بومیان سرخ پوست منطقه جمیز تاون رقم بزنند تلاش کردن برای مهاجرین اروپایی رقم بزنند. ولی (در قسمت اول این مباحث) دیدیم که در جمیز تاون میراث انگلیسی در نطفه متوقف شد، و ایالات متحده از سرنوشت شوم آمریکای لاتین جست.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]تاثیر ژن برتر اروپایی در توسعه [/su_button]

شاید انگلیسی و غیر انگلسی بودن نیست که اهمیت دارد. بلکه اروپایی و غیر اروپایی بودن و فرهنگ برتر اروپائیان است که نقش تعیین کننده ایفا میکند و ریشه سعادت اقتصادی آنهاست. این آخرین سنگر فرضیه فرهنگ است. اما به اندازه سایر نسخ، توانایی اندکی برای توضیح واقعیت ها دارد. در مقایسه با جمعیت کانادا و ایالات متحده، بخش بزرگ تری از جامعه آرژانتین و اروگوئه اروپایی تبارند. اما عملکرد اقتصادی آرژانتین و اروگوئه قابل قبول نیست. ژاپن و سنگاپور هیچ گاه جز اندک شماری ساکنان اروپایی تبار نداشته اند. اما به اندازه بسیار از بخش های اروپای غربی در رفاه اقتصادی به سر می برند. چین با وجود همه کاستی های قابل توجهی که در نظام اقتصادی و سیاسی اش بتوان برشمرد، در سه دهه گذشته سریع ترین رشد را در میان کشورهای جهان ثبت کرده است.

فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» ارتباطی با فرهنگ چین نداشت، بلکه ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. برهمین اساس رشد فعلی چین نیز ربطی به فرهنگ چین ندارد، بلکه ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدیننش صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#FA0F04″ color=”#D9D4D4″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمدران[/su_button]

آخرین نظریه مشهور متعلق به اقتصاد دان انگلیسی بنام «لیونل رابینز» ((Lionel Robbins)) است که در سال 1935 در مورد علم اقتصاد ارائه داده است. براساس نظریه او، «اقتصاد دانشی است که به مطالعه رفتار بشر در زمینه رابطه میان مقاصد وی و امکانات محدودی که مصارف جایگزین دارند می پردازد.»، یعنی اقتصاد بازار مفهومی انتزاعی برای بیان وضعیتی است که در آن همه افراد و بنگاه ها میتوانند آزادانه تولید کنند و به خرید و فروش هر محصول و خدمتی که می خواهند بپردازند. وقتی این شرایط محقق نمی شود «شکست بازار» اتفاق می افتد. اگر به زبانی ساده نظریه غفلت، اینرا بیان میکند که، “کشورهای فقیر، فقیرند، زیرا بر اثر پیروی از توصیه های اشتباه اقتصاددانان و سیاستگذاران در گذشته، متناوبا با پدیدۀ «شکست بازار» مواجهند و کسی نمی تواند چگونه می توان ازاین پدیده خلاصی یافت. متقابلا کشورهای ثروتمند، ثروتمندند، زیرا با یافتن سیاست هایی بهتر این شکست ها را با موفقیت از سر راه برداشته اند. اگر چه نمونه های مشهوری از رهبران جهان وجود دارند که غافل از پیامدهایی که در انتظارشان است سیاست های فاجعه آمیزی را بکار گرفنتد، با این حال در بهترین حالت «غفلت» تنها می تواند بخش کوچکی از نابرابری جهانی را تبیین کند.

چنانکه بر اساس این نظریه، افول اقتصادی مستمری که پس از استقلال «غنا» از بریتانیا در این کشور روی داد ناشی از غفلت بود. اقتصاد دان انگلیسی «تونی کلیک» ((Tony Killick))  که بعنوان مشاور دولت قوام نکرومه کار می کرد مشکلات زیادی را که وجود داشت با جزئیات ثبت کرده است. سیاست های نکرومه که بر توسعه صنایع دولتی متمرکز بود بسیار ناکار آمد از آب درآمد. کلیک مینویسد:

“کشتارگاه به واسطه حمل پوست به دباغ خانه ای هشتصد کیلومتر آن طرف تر در جنوب به کارخانه کفش مرتبط می شد. آن گاه چرم تولیدی باید کشان کشان به کارخاه کفش در «کوماسی» در مرکز کشور باز می گشت که در 320کیلومتری شمال دباغ خانه قرار داشت. از آن جا که بازار اصلی کفش در ناحیه کلان شهر «اکرا» متمرکز بود. کفش ها پس از آن باید از نو 320 کیلومتر به سمت جنوب حمل می شد.”

پروژه دیگر مربوط به «کمپوت انبه» است که درکشور غنا اجرا شد. این طرح در بخشی از غنا اجرا شد که در آن محصول انبه وجود نداشت و محصول تولید شده در آن کارخانه بیش از کل تقاضای جهانی برای این کالا بود. اینها هیچکدام محصول ندانم کاری نکرومه نبود، او مشاورانی چون کلیک و حتی «سرآتور لوئیس» ((Sir Arthur Lewis)) که برنده جایزه نوبل بود بعنوان مشاور اقتصادی که به او بگویند چه بکند و چه نکند داشت. واقعیت این بود نکرومه نیاز داشت با استفاده از این چنین مشاورانی برای خود حمایت سیاسی بخرد و رژیم غیردمکراتیک اش را پایدار سازد. والا ساده ترین تکنیک های آزمون و خطا باید هر فرد معقولی را به این نتیجه برساند که چنین روشی پاسخگو نیست. دیکتاتورها از مشاوران عالی برای تائید کارهای غلطی که فقط جیب خود و اطرافیانشان را پر میکنند استفاده میکنند.

پایان قسمت سوم

داود باقروند ارشد

 

مطالب مرتبط

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

=================================

[spacer height=”20px” id=”2″]

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

=========

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی- قسمت دوم

داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

  این مجموعه مطالب در شش قسمت که انعکاس یافته های جدید دانشمندان در ریشه یابی علل توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی کشورهاست، بحث های تاریخی مندرج، صرفا تاریخ نگاری نیست.  آن بخش از تاریخ کشورها که خواهید خواند ضمن اینکه از زاویه شناخت ریشه ها و نحوه شکل گیری نهادهای آن کشور که منجر به توسعه نیافتگی و یا توسعه یافتگی شده است بررسی شده.   بعلاوه برای شناخت  بسیاری نظریه های نا کارآمد ازعلل عدم توسعه نیافتگی ضروری است، و لازم است در خواندن آنها دقت لازم بشود.

[spacer height=”15px”]

لینک به قسمت های دیگر

[spacer height=”15px”]

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0000FF” color=”#F0F8FF” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]قسمت دوم [/su_button]

[spacer height=”15px”]

[su_heading size=”37″ margin=”60″]قسمت دوم:  بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی [/su_heading][spacer height=”10px”]

نقش استعمار و نهادهای موجود کشورها بر توسعه

استعمار آمریکای لاتین

نهاد انکومیندا   encomienda

استعمار و توسعه آمریکای شمالی

شکل گیری نهاد فراگیر

آیا مسیر نهادهای دمکراتیک هموار است؟. 

عدم توسعه مکزیک پس ازاستقلال، چرا؟

[spacer height=”15px”]

بررسی مقایسه ای یک نمونه (نه دو کشور همسایه با گذشته و فرهنگ متفاوت) بلکه دو قسمت یک شهر و مردم از میان مردم آزتک مکزیکی با تمامی خصوصیات مشترک آنها که فقط با یک حصار مرزی از هم جدا شده اند، حقایق بیشتری را برای ما روشن  میکند. اگر در کنار حصاریکه شهر «نوگالس» ((Nogales)) را به دو نیم شمالی و جنوبی تقسیم میکند بایستید و به شمال بنگرید (نوگالس در منطقه سانتا کروز آریزونا در ایالات متحده آمریکا) را خواهید دید. در آنجا متوسط در آمد خانوارها سی هزار دلار درسال است. از یک زندگی مدرن، تحصیلات و بهداشت و سلامت و … برخوردارد. مردم آن میتوانند بدون هراس از در خطر افتادن امنیت شان و یا دلهره دائمی در مورد دزدی مصادره اموال و تهدیدهای مشابه به زندگی روزمره خود بپردازند. آنها هم چنین دولت را با وجود تمام ناکارآمدی ها و برخی موارد فساد نماینده خود میدانند. آنها می توانند با رای خود شهردار، فرماندار، نماینده کنگره و سناتورها و حتی رئیس جمهور آمریکا چه کسی باشد را تغییردهند.[spacer height=”20px” id=”2″]

درجنوب این حصار «نوگالس سونورا» تنها چند قدم آنطرف ترعلیرغم این که در بخش مرفه مکزیک زندگی میکنند. درآمد سالیانه شان یک سوم اهالی شمال حصار است. بیشتر بزرگسالان تحصیلات متوسط را به پایان نرسانده اند. بسیاری از نو جوانان به مدرسه نمیرند. مادران نگران نرخ بالای مرگ ومیر نوزادان هستند کیفیت و بهداشت پائین و متوسط عمر کمتر مردم، تعجب با انگیز است. جاده ها در وضعیت بدی است.  جرم و جنایت بالاست و راه اندازی کسب و کار اقدامی مخاطره آمیز به حساب می آید. اهالی نه تنها با خطر سرقت مواجه هستند، که راه اندازی یک بنگاه جدید و اخذ تمامی مجوزهای مورد نیاز مستلزم پرداخت رشوه به همه دست اندرکاران و تلاشی طاقت فرساست. برخلاف همسایگان شمال حصار شهر، دمکراسی برای نوگالس سونورا در جنوب حصار تجربه ای بسیار تازه محسوب میشود. تا زمان اصلاحات سیاسی در سال 2000میلادی این قسمت شهر دقیقا به مانند سایر بخش های مکزیک تحت کنترل فساد آمیز «موسسه حزب انقلابی» ((Institutional Revolutionary Party-Parido Revolucionario Institucional, PRI)) قرار داشت.[spacer height=”20px” id=”2″]

چگونه میتواند چنین اختلافاتی بین دو بخش یک شهر وجود داشته باشند؟ با وجود اینکه هیچ اختلافی در جغرافیا، آب و هوا یا نوع بیماری های شایع در منطقه، غذا و موسیقی و  فرهنگ وجود ندارد. وضعیت بیماریها فقط به عدم برخورداری از بهداشت و مراقبت های مطلوب پزشکی مربوط است. چون میکروب ها محدودیتی برای عبور از حصار ندارند. مردم شمال حصار نه از سفید پوستان و در جنوب حصار از نسل «آزتک»ها بلکه همه از نسل آزتک ها هستند، با پیشینه مشابه. حتی در سال 1821 و استقلال مکزیک تمامی نوگالس در مکزیک قرار داشت. در 1853م در اثر خرید «گادسدن» مرز آمریکا از وسط نوگالس عبور کرد.[spacer height=”20px” id=”2″]

بله همانطور که میتوان حدس زد، (بدون اینکه بخواهیم نابرابریها و ظلم و ستمی که در ایالات متحده نیز وجود دارد را نادیده  بگیریم و یا کمرنگ کنیم و با تاکید بر مقایسه رفاه و عدالت نسبی) تنها تفاوت، دسترسی اهالی شمال حصارنوگالس به نهادهای اقتصادی ایالات متحده است که آنها را قادر میکنند آزادانه شغلشان را انتخاب کنند. ازتحصیلات در مدارس و کسب مهارت برخورداند، میتوانند کارفرمایان خود را به سرمایه گذاری در بهترین فناوری ها تشویق کنند که به دستمزدهای بالای برای آنها می انجامد. آنها با رای آزاد میتوانند سیاستمدارانیکه مفید به حال خود نمی یابند را تغییر دهند.[spacer height=”20px” id=”2″]

“مهم ترین متغیری که در علم اقتصاد وجود دارد «تولید سرانه» است. هم اکنون به اثبات رسیده کشورهایی که از تولید سرانه بالایی برخوردارند به نحوی در سال های دور این شعار را که توسعه به یک نظام سیاسی مدرن نیاز دارد، عملی کرده اند. افت 30% سرانه تولید از 1356 تا 1379 در ایران به دلیل کم کاری عوامل تولید است یا عدم استفاده بهینه از منابع. بنظرمیرسد تحلیل واقعی افت تولید سرانه در ایران به وضوح بتواند نا متوازن بودن ترازوی نظام سیاسی با روند پیشرفت توسعه اقتصادی را نشان دهد.” ((عظیمی آرانی، حسین، اقتصاد ایران، توسعه،برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشر نی، چاپ چهارم،1400، ص 510))[spacer height=”20px” id=”2″]

همانطور که قبلا نیز گفته شد، پاسخ این واگرایی بین جهان توسعه یافته و عقب مانده، در چگونگی شکل گیری این جوامع در دوران اولیه استعمار ریشه دارد، که تاثیرات آن تا به امروز برجای مانده است. برای فهم دقیق تر این واگرایی کمی به عقب میرویم و در خلاصه ترین شکل به تاریخ ایالات متحده و مکزیک میپردازیم تا ببینیم بنیان کج و انحراف دقیقا از کجا شروع شده است.[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0000FF” color=”#F0F8FF” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]نقش استعمار و نهادهای موجود در هر کشور[/su_button]

[spacer height=”20px” id=”2″]

ایالات متحده آمریکا (آمریکای شمالی) و آمریکای لاتین هردو مستعمره بودند، یکی مستعمره انگلستان وفرانسه … و دیگری اسپانیا وپرتقال … چرا در ایالات متحده آمریکا نهادهایی رواج دارد که به موفقیت اقتصادی بیشتر مردم این کشور در مقایسه با مکزیک یا سایر کشورهای آمریکای لاتین، می انجامد؟  پاسخ به این سوال را باید در چگونگی شکل گیری این جوامع در دوران اولیه استعمار جستجو کرد. ازآنجا بود که واگرایی میان این نهادها((نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.)) اتفاق افتاد و تاثیرات آن تا به امروز برجا مانده است.[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0000FF” color=”#F0F8FF” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]استعمار آمریکای لاتین[/su_button]

[spacer height=”20px” id=”2″]

در اوایل سال 1516 «خوآن دیاس دِ سولیس» ((Juan Díaz de Solís)) یک دریانورد اسپانیایی وارد دهانه پهناور رودخانه ای در کرانه شرقی آمریکا جنوبی شد. او رودخانه را «ریو د پلاتا» یا رودخانه نقره نامید چرا که مردم محلی منابع نقره در اختیار داشتند. وی تمامی این سرزمین های ساحلی را متعلق به اسپانیا اعلام کرد. در دوطرف دهانه رود یعنی «چاروآس» (Charrúa) و «کراندی» (Querandí) که اینک اروگوئه نامیده میشود، مردم محلی که از طریق شکار امرار معاش میکردند. دِ سولیس را به هنگام گشتهای اکتشافی به ضرب چوب و چماق به قتل رساندند. ((https://www.britannica.com/biography/Juan-Diaz-de-Solis)).[spacer height=”20px” id=”2″]

در سال 1534 اسپانیا دوباره گروهی از مهاجران را به این منطقه فرستاد. آنها در همان سال در محل بوینس آیرس (بمعنی هوای تازه) کنونی شهری بنبان نهادند تا اروپائیان در آن سکونت گزینند. اروپائیان بدنبال هوای تازه نبودند بلکه بدنبال منابعی برای غارت و نیروی کار برای استثمار می گشتند.[spacer height=”20px” id=”2″]

اهالی چاروآس و کراندی که عمدتا شکارچی بودند مطیع نبودند. وقتی اسیر میشدند زیر بار بیگاری تهیه غذا برای اسپانیایی ها نمی رفتند، و با تیرو کمان به اروپائیان حمله میکردند. از این رو اروپائیان چون نمیتوانستند خود غذا تهیه کنند با گرسنگی روبرو شدند. از طرفی نیزطلا و نقره های مردم محلی تماما از مسیری می آمد که به قلمرو «اینکاها» در کوههای آند((Andes))  در غرب دور می رسید.[spacer height=”20px” id=”2″]

اسپانیایی ها برای نجات از گرسنگی و کشف مکانی جدید که ثروت بیشتر و جمعیتی استثمار پذیر داشته باشد در سال 1537 به رود پارانا رسیدند. در این مسیر به «گوآرانی» ها (Guaraní) برخوردند، که مردمی یکجا نشین با اقتصاد کشاورزی بودند. اسپانیایی ها که علاقه ای نداشتند که خود به کشت و کار بر روی زمین بپردازند، متوجه تفاوتِ گوآرانی ها با کراندی ها و چاروآس ها شدند. در یک جنگ آنها را شکست داده و وادار به تسلیم کردند. و شهر «آسونسیون» پایتخت امروزه پاراگوئه را ساختند. اسپانیایی ها با شاهزادگان گوارانی ها وصلت کردند و خود را بسرعت بعنوان اشراف به سطوح بالای جامعه رساندند. نظام کار اجباری و خراج گیری موجود در میان بومیان را براه انداختند و بخدمت گرفتند. طوریکه در عرض چهار سال تمامی سکنه اسپانیایی بوینس آیرس به آسونسیون منتقل شدند.[spacer height=”20px” id=”2″]

در طول قرن بعد اسپانیایی ها اکثر بخش های مرکزی، غربی و جنوبی آمریکای جنوبی را تسخیر کرده و به استعمار در آوردند. همزمان پرتقالی ها مدعی برزیل شدند که در شرق این قاره قرار داشت. راهبرد مستعمره سازی اسپانیایی ها که نخست توسط «کورتس» (Don Hernan Cortes)در مکزیک پیاده شد، بسیار کار آمد بود. آنها بهترین شیوه برای غلبه بر مخالفان بومی را در دستگیری رهبرشان و مجبور کردن آنها برای بیگاری گرفتن از بومیان از طریق آنها یافتند. اسپانیایی ها ضمن تصاحب ثروت رهبران بومی میتوانستند بومیان را به پرداخت خراج و تامین غذا وادارند. مرحله بعدی قرارگرفتن در جایگاه طبقه حاکمه جدید جامعه بومی و در دست گرفتن زمام شیوه های رایج موجودِ مالیات ستانی، خراج گیری و خصوصا کار اجباری بومیان بود. شیوه کورتس را یک کشیش بنام «برناردینو دِ ساگون» در کتاب مشهورش «فلورنتین کادیسس» اینگونه آورده است:[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote]”وقتی در 1519 کورتس به پایتخت امپراطوری آزتک رسید، موکتسوما امپراطور آزتک تصمیم گرفت با آنها برخوردی دوستانه داشته باشد. در میهمانی به یکباره اسپانیایی ها حمله کرده و موکتسوما را دستگیر کردند. و تفنگها شروع به شلیک نمود. او را وادار کردند که خزانه شهر را به اسپانیایی ها نشان دهد، بعد از غارت تمامی طلاها و جواهرات و… خزانه شخصی او را خواستند و آنرا نیز تماما غارت کردند. اگر رهبران-پادشاهان بومی همکاری نمیکرد زنده زنده در آتش سوزانده میشدند.” [/su_quote][spacer height=”15px”]

ازطریق دستگیری و شکنجه رهبر بومیان در 1521 تسخیر آزتک کامل شد.[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0000FF” color=”#F0F8FF” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]نهاد انکومیندا   encomienda [/su_button]

[spacer height=”20px” id=”2″]

کورتس به عنوان فرماندار استان «اسپانیای جدید» شروع به تقسیم ارزشمندترین منابع، یعنی جمعیت محلی، از طریق سنت (نهاد) «انکومیندا» ((encomienda)) کرد. نهاد انکومیندا (دائره المعارف برتانیکا آنرا: به بردگی کشیدن بومیان آمریکای لاتین و فیلپین توسط اسپانیا توصیف کرده است((encomienda, in Spain’s American and Philippine colonies, legal system by which the Spanish crown attempted to define the status of the indigenous population. It was based upon the practice of exacting tribute from Muslims and Jews during the Reconquista (“Reconquest”) of Muslim Spain. Although the original intent of the encomienda was to reduce the abuses of forced labour (repartimiento) employed shortly after Europeans’ 15th-century discovery of the New World, in practice it became a form of enslavement.)) ) بدین معنا بود که، بومیان تحت استعمار اسپانیا در قبال منتی که اسپانیایی های موسوم به «انکومیندارو» به دلیل مشرف کردن بومیان به دین مسیحیت بر گردنشان داشتند، موظف بودند هدایا و یا نیروی کار رایگان در اختیار او قرار دهند. کشیش بارتوله مه دو لاس کاساس ((Bartolome de las Casas)) در کتابی با عنوان «شرحی اجمالی بر نابودی بومیان» ((A short account of the destruction of the Indies))چنین مینویسد:[spacer height=”20px” id=”2″]

“اسپانیایی ها، بومیان از بلندپایگان و سالمندان گرفته تا زنان و کودکان را وادارشان می ساختند تا روز و شب بدون هیچ استراحتی کار کنند. شاهِ بومیانِ یک قلمرو را دستگیر میکردند و بمدت شش یا هفت ماه زندانی میکردند تا او را وادار کنند که از بومیان بخواهد که یک اتاق پر از طلا جمع آوری کرده و به اسپانیایی ها بدهند. اگر اتاق پر نمیشد، او را آنقدر با داغ کردن و روغن داغ بر شکمش ریختن شکنجه میکردند که بومیان خود را وادارد که طلای بیشتری جمع آوری کنند. ویا هریک از مهاجران به اقامتگاهی که به وی اختصاص داده شده بود، ساکنین پیشین را بنابرسنتی که در میان بومیان وجود داشت، به مثابه «اعضای خانوده شان» با آنها رفتار میکردند، بدین معنا که وادارشان می ساختند تا روز وشب بیگاری کنند.”[spacer height=”20px” id=”2″]

قطعا رسم  شیوه های بیگاری کشیدن و باج و خراج گرفتن پادشاهان اینکاها از مردم بومی تحت سلطه خودشان شقاوت آمیز نبوده است. این راهبردِ نهادهای استیلا، دردیگر نقاط امپراطوری اسپانیا مشتاقانه مورد تقلید قرار گرفت. امری که در میان کراندی ها و چاروآس ها که چنین نهادهایی در بین خود نداشتند با شکست مواجه شد. اینگونه اسپانیایی ها آمریکای لاتین را به قاره ای با بیشترین نابرابری در جهان تبدیل کردند و قسمت عمده توان اقتصادی آن را از رمق انداختند.[spacer height=”20px” id=”2″]

توجه شود استعمارگران در ایران ابتدا با خریدن پادشاهان در نهادهای استثماری موجود آنها در به بردگی بردن ایرانیان شریک میشدند، به تدریج بر این شریک نیز به میزانی که امکانپذیر میشد غلبه کرده خود یکه تاز میدان میشدند.  ولی همواره در درون مناسبات نهادهای استثماری موجود میان پادشاهان ایران و مردم  عمل میکردند. اگر پادشاه را نمیشد خرید، از طریق وزرا، و درباریان و سران عشایر و … به اهداف خود میرسیدند. “انگلیسی ها به شیخ خزئل((خزعل الکعبی، معروف به شیخ خزعل (زاده ۱۲۴۲ – درگذشته ۱۴ خرداد ۱۳۱۵) ملقب به معزالسلطنه و سردار اقدس، که به دلیل خدمات خود به بریتانیا نشان شوالیه امپراتوری بریتانیا را دریافت کرد، رئیس قبیله بنی‌کعب و سال‌ها فرماندار (خرمشهر) بود. محل زندگی عشیره بنی‌کعب، در اصل در منطقه‌ای میان تهامه و مدینه در شبه جزیره عربستان بود، که بعدها از عراق به منطقه هویزه، استان خوزستان کوچ کردند.)) لقب «سر» (Sir)  و نشان «سلحشوری امپراطوری هند»(Kight Grand Commander of the Order of the Indian Empire) داده بودند.” ((کسروی احمد، تاریخ پانصدساله خوزستان، ص 216)) در تکوین این روشهای استعماری و چیره شدن بر شریک استثماری، حتی به برسرکار گماردن و کنارزدن پادشاهان چون رضاخان نیز دست میزدند. در آمریکا نیز استعمارگران هرکجا نمیتوانستند بومیان را به بردگی بکشند از قتلعام آنها خودداری نمیکردند. ((تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، جلد هفتم آغازخرد، چاپ دوم، ص 187 ))[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0000FF” color=”#F0F8FF” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]استعمار و توسعه آمریکای شمالی[/su_button]

[spacer height=”20px” id=”2″]

در 1490 که اسپانیا فتوحات خود را در قاره آمریکا آغاز کرد انگلستان قدرتی کوچک بود. در سال 1588 طی یک تصادف بر اثر وزش باد  و طوفان ناوگان کوچک و ضعیف انگلستان بر ناوگان امپراطوری اسپانیا بزرگترین امپراطوری زمان ((اسپانیای هنگام پادشاهی فلیپ دوم 1556م  بزرگترین، ثروتمندترین و وسیعترین امپراطوری روی زمین بود، این امپراطوری بر اسپانیا، روسیون، فرانش-کنته، سبته، اوران، هلند، دوک نشین میلان، پادشاهی ناپل، سیسیل،ساردنی، فیلپین، هند غربی، قسمت اعظم آمریکای لاتین، قسمتی از آمریکای شمالی، و سراسر آمریکای مرکزی حکومت میراند-نقل از تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، چاپ دوم جلد هفتم، ص322)) که میرفت به انگلستان حمله کند، پیروز شد. بدینگونه چیرگی بدون چون و چرای اسپانیا بر دریاها پایان یافت. از آن پس تازه واردهایی بنام انگلیسی ها نیز وارد سفرهای اکتشافی با انگیزه های استعماری شدند. “کشاورزان به امید یافتن زمین، ماجراجویان به قصد متمول شدن با تجارت تا غنیمت، جانیان به امید نجات از قساوت قانون، و پیرایشگران با تصمیم به افراشتن پرچم خود بر روی سرزمین تازه مخاطرات و خستگی های دریا را به منظور ایجاد انگلستان های جدید به جان می خریدند”.((تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، جلد هفتم آغازخرد، چاپ دوم، ص 188 )) آنها مستعمره سازی را از آمریکای شمالی شروع کردند. آنهم نه به این دلیل که جذابیت بسیاری داشت بلکه به این دلیل که جای دیگری در آمریکا باقی نمانده بود که اسپانیا مستعمره نکرده باشد. اسپانیا بخش مرغوب نیمکره غربی که مردمان قابل استثمار و طلا و نقره فراوان داشت پیش از آن اشغال کرده بودند.[spacer height=”20px” id=”2″]

اولین تلاش انگلیسی ها برای ایجاد یک مستعمره در «روآنوک» در کارولینای شمالی در حوالی سالهای 87-1585 کاملا شکست خورد. درتلاش بعدی در اواخر1606 سه کشتی به فرماندهی «کریستوفر نیوپورت» باحمایت مالی شرکت «کمپانی ویرجینیا» عازم ویرجینیا شدند. از رودی که آنرا به نام «جمیزاول» پادشاه انگلستان رود جمیز خواندند بالا رفتند و در اوت سال 1607 مهاجر نشین جمیزتاون ((Jamestown)) را بنا نمودند. این مهاجران انگلیسی از شیوه هایی که متاثر از الگوی کورتسِ اسپانیایی بود پیروی میکردند. نقشه اول آنها دستگیری سرکرده بومیان و استفاده از وی جهت تامین آذوقه و بیگاری کشیدن از مردم محلی توسط او برای تولید غذا و ثروت بود.[spacer height=”20px” id=”2″]

اما آنها نمیدانستند که در قلمرو «اتحادیه پاواهاتان»((Powahatan Confederacy)) ائتلافی از سی هویت سیاسی که با «واهان ساناکوک» ((wahunsunacock)) بعنوان پادشاه پیمان وفاداری بسته بودند، قرار گرفته اند. پایتخت این پادشاهی در بیست کیلومتری جیمزتاون بود. وهان ساناکوک فورآ از حضور استعمارگران آگاه و نسبت به نیات آنان ظنین شد. اما نکته بسیار مهم این بود که، او زمامدار قلمری بود که در آمریکای شمالی یک امپراطوری بزرگ به حساب می آمد. اما دشمنان زیادی نیز داشت و فاقد اقتدار سیاسی متمرکز و فراگیر اینکاها بود. (توجه شود به تقسیم قدرت در انگلستان قبل از انقلاب صنعتی آمده در قسمت اول)[spacer height=”20px” id=”2″]

از این رو انگلیسی ها نتوانستند آنها را مجبور به بیگاری و جمع آوری غذا کنند، سپس تلاش کردند با آنها وارد معامله شوند. آنها تصور نمیکردند که هرگز مجبور شوند برای تامین غذای مورد نیازشان وارد کشت شوند. چون فاتحال پیشین دنیای جدید هرگز چنین کاری نکرده بودند. در اواخر زمستان 1607 ذخایر غذایی مهاجران رو به پایان گذاشت. دو دلی رهبر شورای مهاجران «ادوارد ماری وینگفیلد» را فراگرفت و در یک فرآیندی فردی بنام کاپیتان جان اسمیت با دستور کمپانی ویرجینیا بعنوان عضو شورای مهاجران برگزیده شد.[spacer height=”20px” id=”2″]

وقتی کریستوفر نیوپورت برای آوردن تجهیزات و مهاجران بیشتری به انگلستان برگشت این  جان اسمیت بود که مستعمره را نجات داد. و از طریق ماموریتهای بازرگانی توانست تدارک غذا که جنبه حیاتی داشت را تضمین کند. در یکی از ماموریتها، وی توسط برادر پادشاه بومیان «واهان ساناکوک» دستگیر شد و به نزد پادشاه برده شد. جان اسمیت توانست فراکند و در ژانویه 1608 همزمان با بازگشت نیوپورت از انگلستان به جیمزتاون که مهاجران اروپایی  در آنجا بطور تهدید آمیزی با کمبود غذا روبرو بود، رسید.[spacer height=”20px” id=”2″]

استعمارگران انگلیسی در این تجربه اولیه درس اندکی آموختند. آنها در طول سال 1608 به جست و جوی برای طلا و فلزات گرانبها ادامه دادند. آنها هنوز نفهمیده بودند که نمی توانند برای تامین غذا و نجات جان خود به بومیان چه برای بیگاری کشیدن و چه تجارت تکیه کنند. جان اسمیت اولین کسی بود که دریافت مدل مستعمره سازی کورتس در آمریکای شمالی جوابگو نخواهد بود. چرا که شرایط آمریکای شمالی با جنوبی بیش از اندازه متفاوت بود. او متوجه شد که بومیان ویرجینیا برعکس آزتک ها و اینکاها  طلایی ندارند. جان اسمیت در یادداشتهای روزانه اش می نویسد:[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote]”باید دانست که مواد غذایی تنها ثروت آنها [بومیا] است”. [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

یکی از مهاجران در یادداشت خود نوشته است.[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote]”هیچ حرفی نبود، هیچ امیدی نبود، هیچ کاری، مگر حفاری برای استخراج طلا، تصفیه طلا و بارگیری طلا.” [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

کریستوفر نیوپورت در آوریل 1608 با یک کشتی طلای تقلبی به انگلستان رفت، و با فرامینی مبنی بر کنترل شدیدتر بومیان برگشت. نقشه آنها این بود که تاج بر سر واها ساناکوک بگذارند و او را تابع پادشاه انگلستان کنند. او را برای فریب به جیمز تاون دعوت کردند. جواب بسیار معنی دار واهان ساناکوک اینگونه ثبت شده است.[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote]”اگر پادشاه شما برای من هدایایی فرستاده است من هم یک پادشاه هستم و این جا سرزمین من است…این پدر شماست که باید به نزد من بیاید، نه این که من به نزد او بروم. من نه به پایگاه شما می آیم و نه به این طعمه ها گاز خواهم زد.”   [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

وهان ساناکوک که به نتیجه قطعی از رویکرد استعمارگران رسیده بود، تصمیم به خلاص شدن از شر آنها گرفت. آنان را تحریم اقتصادی کرد، جیمزتاون دیگر نمی توانست مایحتاج خود را داد و ستد کند. وهان ساناکوک به آنها گرسنگی می داد تا آنجا را ترک کنند. نیوپورت در دسامبر 1608 با نامه ای از جان اسمیت که در آن از مدیران کمپانی ویرجینیا ملتمسانه می خواست طرز فکرشان را نسبت به مستعمره تغییر دهند به انگلستان برگشت. اسمیت فهمیده بود که اگر قرار باشد مستعمره ای ماندگار در آنجا پا بگیرد، این مهاجران هستند که باید کار کنند. از همین رو نوشته بود.[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote]”اگرمجددا خواستید افرادی را بفرستید، استدعا دارم به جای هزار نفر مانند کسانی که داریم، سی نفر نجار، دهقان، باغبان، ماهیگیر، آهنگر، بنا و هیزم شکن که در مهارت شان آزموده باشند، گسیل کنید.” [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

اسمیت به زرگران بی مصرف نیازی نداشت. اینبارنیز با درایت اسمیت جیمزتاون نجات یافت. او گروه های بومی را تطمیع و تهدید می نمود، تا با وی وارد داد و ستد شوند. وقتی سر باز می زدند هر آنچه را که می توانست تصاحب می کرد. برای مهاجران نیز قانون «هرکس کار نکند نباید غذا بخورد» را وضع کرد. اینگونه جیمزتاون از زمستان دوم نیز جان سالم بدربرد.[spacer height=”20px” id=”2″]

کمپانی ویرجینیا به این نتیجه رسید که اگر نمیشود بومیان را استثمار کرد، بنابراین باید از مهاجران اروپایی بهره کشید!!! از آنجا که مالکیت تمامی اراضی به کمپانی تعلق داشت، شرایطی شبیه حکومت نظامی برقرار کرد. کمپانی، مهاجرانی را که از بیگاری فرار میکردند تهدید به مرگ کرد. هنگام اجرای اعدام هیچ استینافی وجود نداشت. بنابراین برای مهاجران فرار از مستعمره به امید زندگی با بومیان به مراتب جذابتربود. ضمن اینکه میتوانستند فرار کنند و در مناطقی خارج از سلطه کمپانی بسر برند. از این رو قدرت کمپانی و مدیران آن محدود بود و نمیتوانستند مهاجران را به کار اجباری وادارکنند.[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0000FF” color=”#F0F8FF” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]شکل گیری نهادهای فراگیر[/su_button]

[spacer height=”20px” id=”2″]

هرچند مدتی طول کشید تا کمپانی به این نتیجه برسد، که تنها راه حل، ایجاد انگیزه کار و تلاش درمیان مهاجرنشینان است.  کمپای ویرجینیا در 1618  نظام حقوق سرانه را پایه گذاری کرد. بر اساس آن، هرمرد مهاجر 20 هکتار و به ازای هر عضو خانوار یا خدمتکارانی که میآورد 20 هکتار دیگر به وی تعلق میگرفت. خانه های مهاجران به مالکیت خودشان در میآمد و از قراردادهای شان معاف میشدند. در 1619 یک گردهمایی عمومی برگزار شد که در شکل دهی به قوانین و نهادهای حاکم بر مستعمره به تمامی مردان بالغ حق رای اعطا کرد. این آغاز دمکراسی در ایالات متحده بود.[spacer height=”20px” id=”2″]

دوازده سال طول کشید تا کمپانی ویرجینیا اولین درس را بیآموزد که آنچه در مکزیک و آمریکای مرکزی و جنوبی کارگر می افتاد در آمریکای شمالی عملی نیست. بی خود نبود که اسعتمارگران بجای به بردگی بردن سرخ پوستان آمریکا به قتلعام آنها پرداختند. باقی مانده قرن هفدهم نیز به تلاش برای اموختن دومین درس سپری شد:[spacer height=”20px” id=”2″]

“اینکه تنها راه برای ایجاد مستعمره ای خودکفا از نظر اقتصادی، ایجاد نهادهایی است که مستعمره نشینان را ترغیب به سرمایه گذاری وسخت کوشی کند.”[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0000FF” color=”#F0F8FF” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]آیا مسیر نهادهای دمکراتیک هموار است؟[/su_button]

[spacer height=”20px” id=”2″]

با توسعه آمریکای شمالی فرادستان انگلیسی بارها تلاش کردند تا همانند اسپانیایی ها از نو نهادهایی برای محدود کردن حقوق اقتصادی و سیاسی عامه مهاجرنشینان (مگر اندک فرادستان برگزیده مستعمره) برقرار کنند. اما تماما به ناکامی انجامید. یکی از جاه طلبانه ترین آن در سال 1632 توسط پادشاه انگلستان چارلز اول بود. وی ده میلیون هکتار از زمینهای بالای خلیج چساپیک را به لرد بالتیمور بخشید. درماده هفتم از این فرمان میگفت:[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote]” بالتیمور به واسطه الزمات این عطیه، قدرت آزاد، کامل و مطلق دارد که برای خیر و شادی دولت استان مذکور هرگونه قانونی را مشروعیت بخشد، وضع کند و به اجرا بگذارد.” [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

بالتیمور طرحی دقیق برای ایجاد یک جامعه ارباب رعیتی قرن هفدهم انگلیس تدوین کرد. (تا نقش شکست خورده در مورد بومیان به مهاجران اروپایی داده شود). در سال 1665 سر آنتونی اشلی کوپر تلاشی مشابه که به تاسیس ایالت کارولینا انجامید صورت داد. اشلی کوپر و فیلسوف بزرگ انگلیسی جان لاک  قوانین بنیادین کارولینا((Fundamental Constitution)) را صورت بندی کردند. درمقدمه سند آمده است:

«دولت این استان شاید بیشترین تطابق را با [نظام] پادشاهی که ما در سایه آن زندگی میکنیم و این استان بخشی از ممالک آن است داشته باشد، و ما مایلیم از سر برآوردن دمکراسی های متعدد اجتناب کنیم

در طرح بالتیمور، درپائین ترین سطح مهاجرین «لیتمن»ها قرار داشتند که طبق ماده بیست و سوم، «تمام فرزندان لیتمن ها در تمامی نسل ها باید لیتمن باقی بمانند».[spacer height=”20px” id=”2″]

درست به همان ترتیبی که تلاش ها برای وضع مقررات ستمگرانه در زمین های ویرجینیا در بدو ورود انگلیسی ها شکست خورد، طرح هایی مشابه در مریلند و کارولینا با ناکامی روبرو شد. صرفا به این دلیل که در دنیای جدید (آمریکای شمالی) گزینه های فراوانی پیش روی مهاجران قرار داشت. مهاجرنشینان اصرار کردند که باید مالک زمین هایشان تلقی شوند و لرد بالتیمور را مجبور کردند از پادشاه انگلستان بخواهد مریلند را یک مستعمره سلطنتی اعلام کند و به این ترتیب امتیازات بالتیمور و زمین داران بزرگش برچیده شد. در کارولینا نیز مبارزات طولانی مشابهی صورت گرفت که بازنده آن مالکان بزرگ بودند طوریکه در 1729م کارولینا نیز یک مستعمره سلطنتی اعلام شد.[spacer height=”20px” id=”2″]

تا دهه 1720 تمامی 13 مستعمره ای که بعدها به ایالات متحده تبدیل شدند ساختار مشابهی پیدا کردند. در تمامی آنها یک فرماندار و یک مجلس قانونگذاری براساس حق رای مردان زمیندار وجود داشت. البته آنها حکومتهای دمکراتیک نبودند زیرا زنان و بردگان و خوش نشینان حق رای نداشتند. با این حال در این مستعمرات حقوق سیاسی در مقایسه با دیگر جوامع معاصرشان بسیار گسترده بود. پس از چند دهه مجالس قانونگذاری و رهبرانشان درهم ادغام شدند و در سال 1774 اولین کنگره قاره ای را بعنوان سرآغازی برای استقلال ایالات متحده آمریکا تشکیل دادند.[spacer height=”20px” id=”2″]

اکنون برای خواننده باید روشن شده باشد که اگر ایالات متحده آمریکا، و نه مکزیک، به یک قانون اساسی پشتیبان قواعد دمکراتیک متعهد شد، که قدرت سیاسی را محدود و آن را بطور گسترده در جامعه توزیع می کرد، امری تصادقی نبود. سندی که در ماه می 1787 در نشست نمایندگان در فیلادلفیا نوشته شد حاصل یک فرایند طولانی بود که با تشکیل گردهمایی عمومی سال 1619 در جیمزتاون آغاز شد که خود پیامد نبود نهادهای استثماری در میان بومیان آمریکای شمالی بود.[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0000FF” color=”#F0F8FF” size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]عدم توسعه مکزیک پس ازاستقلال، چرا؟[/su_button]

[spacer height=”20px” id=”2″]

بین فرایند قانون اساسی گرایی که در ایالات متحده آمریکا اتفاق افتاد و آن چه کمی بعد با همین نام در مکزیک رخ داد تفاوت بسیاری وجود داشت. در فاصله فوریه تا می 1808ناپلئون نباپارت، اسپانیا و سپس پایتخت این امپراطوری، مادرید را اشغال کرد.  فردیناند پادشاه اسپانیا دستگیرو خلع گردید. بجای او یک  دولت ملی با عنوان «جونتای مرکزی» سربرآورد که به جنگ ناپلئون رفت. این دولت علیرغم پیشروی هایی که داشت، نهایتا مجبور به عقب نشینی تا بندر کادیس (Cadiz) در جنوب اسپانیا شد. با وجود اینکه در کادیس در محاصر ناپلئون بود تسلیم نشد. در آنجا بود که جونتای(نظامیانی که قدرت را در دست میگیرند) یک نظام پارلمانی بنام «کورتس» تشکیل داد. در 1812 قانون اساسی بنام «قانون اساسی کادیس» شناخته میشود را معرفی کرد.[spacer height=”20px” id=”2″]

این قانون اساسی خواهان تاسیس یک نظام سلطنتی مشروطه براساس باور به حکومت مردم، پایان دادن به امتیازات ویژه و برابری مردم در مقابل قانون بود. تمامی این مطالبات نزد فرادستان آمریکای لاتین که تحت نهادهایی چون انکومیندا و کار اجباری و با قدرت مطلقه ای که دولت استعماری به آنان سپرده بود (نهادهای سابقا موجود)، حکومت میکردند مایه تنفر بود.[spacer height=”20px” id=”2″]

در واکنش به این قانون اساسی و فروپاشی امپراطوری اسپانیا مستعمره نشینهای امریکای لاتین شروع به تاسیس جونتاهای مختص خود نمودند. مدتی طول کشید تا آنها بتوانند استقلال حقیقی از اسپانیا را حس کنند. اولین اعلام استقلال در 1809 در بولیوی اعلام شد، و توسط سپاهیان اسپانیا سرکوب شد. شورش دیگر در 1810 به رهبری یک کشیش به نام پدر میگوئل هیدالگو رخ داد که شروع به قتل عام کور سفیدپوستان کردند. این شورش که بیشتر شبیه جنگ طبقاتی بود تا جنبش استقلال طلبانه، تمامی فرادستان را در برابر خود متحد کرد. از این رو حتی اگر استقلال اجازه مشارکت همگانی در سیاست را میداد، نه فقط اسپانیایی ها که نخبگان محلی هم با آن مخالف بودند. واکنش طبقه حاکمه مکزیک نسبت به این تحولات متاثر از این شورش بود. بنابراین با «قانون اساسی کادیس» که راهی برای مشارکت عمومی مردم در سیاست می گشود با سوء ظن فراوان برخورد کردند و هیچ گاه مشروعیت آن را به رسمیت نشاختند.[spacer height=”20px” id=”2″]

از این رو وقتی در 1815 امپراطوری ناپلئون فروپاشید و فردیناند هفتم در اسپانیا دوباره به تاج وتخت رسید، «قانون اساسی کادیس» ملغی شد. از همین روی زمانی که فردیناند از نو مدعی مستعمرات آمریکای لاتین شد، در برابر سلطنت طلبان مکزیکی که از قانون اساسی کادیس تنفر داشتند با مشکلی روبه رو نشد. در 1820 یک نیروی نظامی اسپانیایی در کادیس  که قرار بود برای استقرار حکومت فردیناند به آمریکای لاتین اعزام شود، علیه فردیناند پادشاه اسپانیا شورش کرد، فردیناند مجبور شد که قانون اساسی کادیس رادوباره برقرار سازد. و کورتس (پارلمان جونتا) را به تشکیل جلسه فراخواند.  کورتس(پارلمان جونتا)  تشکیل جلسه داد که بسیاررادیکال تر از کورتس قبلی بود. تمامی اشکال بیگاری را ممنوع کرد، به امتیازات ویژه ای از جمله حق نظامیان برای محاکمه در دادگاههای خاص خویش در صورت ارتکاب جرم، حمله برد.[spacer height=”20px” id=”2″]

طبقه حاکمه مکزیک که با تحمیل این سند مواجه شده بود عاقبت بهتر دید که راه خود را جدا کند و اعلام استقلال از اسپانیا نماید  تا اینکه تحت اسپانیا به قوانین (رادیکال) جدید کورتس(پارلمان جونتا) تن دهد. رهبری استقلال طلبان با آگوستین ایتوربیده یک افسر اسپانیای بود. طرح او در فوریه 1821 بر پایه سلطنت مشروطه با یک امپراطوری مکزیکی بنا شده بود، و قانون اساسی کادیس را که طبقه حاکمه مکزیک آن را تهدیدی بزرگ برای موقعیت و امتیازات خود می دانستند ملغی میکرد. ایتوربیده بی درنگ از خلاء قدرت استفاده کرد و خود را امپراطور نامید. قدرت او از طریق نهادهای سیاسی که رئیس جمهورهای ایالات متحده را مقید می ساختند محدود نشده بود. او بسرعت به دیکتاور تبدیل گردید و در اکتبر 1822 کنگره ای را که قانون اساسی بدان مشروعیت بخشیده بود منحل کرد و دولت نظامی منتخب خود را به جای آن نشاند. البته دوران او چندان نپائید اما زنجیره این خدادها بارها و بارها در مکزیک قرن نوزدهم تکرار شده است.[spacer height=”20px” id=”2″]

قانون اساسی ایالات متحده یک دمکراسی مدرن ایجاد نکرد، تصمیم گیری در مورد حق رای را به هر ایالت سپرد. در ایالات شمالی به همه مردان سفید پوست مستقل از دارایی آنها حق رای اعطاء شد. ایالتهای جنوبی تنها با گذشت زمان به آن تن دادند. هیچ ایالتی به زنان و بردگان حق رای نداد. در قانون اساسی فیلادلفیا حتی برده داری برسمیت شناخته شد. هنگام نوشتن قانون اساسی فیلادلفیا غیر اخلاقی ترین مذاکرات بر سر تقسیم کرسی های مجلس نمایندگان جریان داشت. در نهایت جنگ داخلی خونین 65-1860 بود که ایالات متحده در آن بشدت بی ثباتی را تجربه میکرد، قضایا را بنفع ایالات شمالی پایان داد.[spacer height=”20px” id=”2″]

اگر ایالات متحده 5 سال بی ثباتی را تجربه کرد، مکزیک در 50 سال اول پس از استقلال تقریبا بدون وقفه بی ثبات بود. « سانتا آنا»  فرزند یکی از فرادستان مستعمره در «وراکروس» که بعنوان یک سرباز در جنگهای استقلال اسپانیا جنگیده بود در مه 1833 برای اولین بار رئیس جمهور مکزیک شد. یک ماه بعد آنرا به «والنتین گومزفاریاسا» سپرد. پانزده روز بعد دوباره « سانتا آنا»  رئیس جمهور شد. و این بازی تا 1835 ادامه یافت تا اینکه «میگوئل باراگان» جایگزین « سانتا آنا»  شد. « سانتا آنا»  دوباره در سالهای 1839،1841،1844،1847 و بین سالهای 55-1853مجددا رئیس جمهور شد. در دوره « سانتا آنا»  ایالتهای «آلامو» و «تگزاس» از دست رفت. جنگ با ایالات متحده به از دست دادن «نیومکزیکو» و «آریزونا» از مکزیک منجر شد.  بین سالهای 1824 تا 1867 مجموعا 52 رئیس جمهوری در مکزیک بر سرکار آمدند. تعداد معدودی قدرت را از طریق قانون اساسی بدست آورده بودند. مقایسه کنید بابی ثباتی های سیاسی و دولتهای چند روزه و چند ماهه بعد از مشروطه ایران.[spacer height=”20px” id=”2″]

تاثیر این بی ثباتی بر نهادها و انگیزش های اقتصادی روشن است. همچنین این وضعیت به نقض وسیع حقوق مالکیت و تضعیف شدید دولت مکزیک منجرشد. که قادر نبود برای تامین خدمات عمومی به اخذ مالیات دست بزند. بخش عمده کشور از « سانتا آنا»  پیروی نمیکرد. همین وضع بود منجر شد تا ایالات متحده بتواند تگزاس را ضمیمه خود کند.[spacer height=”20px” id=”2″]

از آنجا که در پس اعلام استقلال مکزیک، «انگیزه»، حفاظت از مجموعه نهادهای اقتصادی توسعه یافته در دوران استعمار بود، نهادهایی که به گفته «الکساندر فون هامبولت» ((Alexander von Humbolt)) (محقق جغرافی‏دان بزرگ آلمانی و متخصص در زمینه آمریکای لاتین)،  مکزیک را به «کشور نابرابری ها» تبدیل می کرد. این نهادها با قراردادن بنیان های جامعه بر استثمار بومیان و ایجاد انحصارات، انگیزه های اقتصادی را برای انبوه عظیمی از مردم از بین می بردند (درقسمت بعدی مثالهای تاریخی آن را بررسی میکنیم).  طوریکه در نیمه اول قرن نوزدهم هنگامی که ایالات متحده تجربه انقلاب صنعتی را آغاز کرده بود، مکزیک فقیر و فقیرتر می شد.[spacer height=”20px” id=”2″]

پایان قسمت دوم

ادامه دارد

ژانویه 2022

مطالب مرتبط

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

=================================

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

=========

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد

 

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها – قسمت اول

داود باقروند ارشد

[spacer height=”20px” id=”2″]

این مجموعه مقالات در شش قسمت تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست  آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه  را  تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.  

لینک به قسمت های دیگر

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

 

قسمت اول 

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]مقدمه  [/su_button]

[spacer height=”10px”]

موضوع عدم توسعه کشورهای بسیاری در جهان نسبت به کشورهای توسعه یافته ای همچون انگلستان، آمریکا، ،فرانسه، ژاپن، آلمان و …طی نزدیک به دو قرن گذشته که توانستند طی یک جهش از نظام کهنه فئودالی به جهان صنعتی-سرمایه داری بر جهان مسلط شوند، همواره بعنوان یک چالش ملی ما و مشغله  ذهنی روشنفکران و سیاستمداران و فرهیختگان و… کشورهای توسعه نیافته بوده است. چالشی که در ایران با سوال بسیار معروف عباس میرزا از ژوبر نماینده فرانسه در اردوگاه جنگی اش که پرسیده بود:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”سوال عباس میرزا از ژوبر فرانسوی” url=”سوال عباس میرزا از ژوبر فرانسوی”]”نمی‌دانم این قدرتی كه شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط كرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح كردن و بكار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنكه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و به‌ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصل‌خیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا كمتر است؟ یا آفتاب كه قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما كمتر از شماست؟ یا خدایی كه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یكسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌كنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بكنم كه ایرانیان را هشیار نمایم.”   [/su_quote][spacer height=”15px”]

ثبت تاریخی شد اما پس از گذشت 200 سال کماکان بی پاسخ مانده است! سوال عباس میرزا ناظر بر یافتن پاسخی به ” سوال چرا ما پیشرفت نکرده و نمی کنیم و چگونه می توانیم پیشرفت کنیم؟ بود. اما عباس میرزاها، امیرکبیرها، مصدقها، رضا خان ها و محمدرضا شاه ها فارغ از نیات قلبی شان هرکدام، در بیان  خواستار پیشرفت کشورو بهروزی ملت ایران بودند، هیچگاه به نتیجه نرسید.  درمیان مدعیان راست گوی، از آنجائیکه در تمامی تلاش ها به مانع یا موانع اصلی توسعه پرداخته نشده، همواره شکست خورده. در بقیه موارد همچون زمان رضا شاه و فرزندش نتایج معکوسی نیز داشته است.[spacer height=”15px”]

امروزه با سرعت سرسام آوری که تحولات جهانی بخود گرفته است طوریکه بدرستی میتوان عصر حاضر را عصر هبوط سوم بشریت و عصر جهان و جوامع شبکه ای نامید،  ضرورت و جدیت یافتن پاسخ برای سوال عباس میرزا را صد چندان نموده است. مبادا بازماندنِ دوباره از قطار توسعه جهانی ناشی از جهش حاضر(هبوط سوم بشری)، آنچنان از ما جلو بیفتند که اینبار بطور بازگشت ناپذیری به عقب ماندگی پایدار با به بردگی نوین کشیده شدن توسط آنها نیز، دچارشویم![spacer height=”15px”]

این نوشتار تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است. در مجموعه مقالاتی که بدنبال هم خواهند آمده، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو را قانع کند. بلکه هر قسمت از این مقالات انعکاس بخشی از پازل بغرنج عدم توسعه (اگرتوانسته باشد) را تکمیل میکند. تا با قرار گرفتن در مسیری جدید فکری با مطالعات بیشتر به عمق مسئله بیشتر و بهتر پی برده شود. تا پدیده ای را نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]انقلاب صنعتی عامل توسعه و پیشرفت غرب[/su_button]

[spacer height=”10px”]

قبل از انقلاب صنعتی در انگلستان، ملل جهان بطور کلی تحت نظامهای سیاسی پادشاهی و نظم اقتصادی فئودالی در یک تعادل نسبتا پایدار اقتصادی و البته سیاسی برای قرنها زیسته بودند.  هرچند که اختلافاتی بین نظم های سیاسی-اقتصادی موجود کشورهای جهان در غرب و شرق آن وجود داشت. اما در اکثر قریب به اتفاق کشورها قدرت در دست عده ای از اشراف و زمینداران بود و «مردم-رعایا» نیز جز بردگی و کار در زمین های فئودالها و جنگجویان زمیندار حتی بعنوان جزئی از زمین نقش و حقوق دیگری نداشتند. کشورها نیز اختلاف چندانی در توان صنعتی، نظامی و تکنولوژیک نداشتند. انقلاب صنعتی در غرب و بطور مشخص در انگلستان چنان تحولی ایجاد کرد که به یکباره آنها را بر کشورهای کمتر توسعه یافته و یا توسعه نیافته بطور کامل مسلط نمود.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]دلایل ارائه شده برای توسعه و عدم توسعه [/su_button]

[spacer height=”10px”]

دلایل بسیاری برای این جهش در غرب و آن عقب ماندگی در شرق و یا کشورهای توسعه نیافته توسط بسیاری از افراد و سازمانها و بنیادهای اقتصادی و سیاسی و … عنوان شده است. دلایلی مانند، «جغرافیا»، «فرهنگ»، «مذهب»، «پروتستانیم»، «غفلت سیاستمدارن»، «کمبود دانش اقتصادی»،  «استعمار»، «خیانت نخبگان سیاسی»، «سیاست های بد اقتصادی»، «ژن و نژاد برتر»!.. از جمله آنهاست. (در قسمت های آینده این مجموعه مقالات تک تک این علل با نگاهی به تاریخ کشورها مورد سنجش و راستی آزمایی قرار گرفته است.)[spacer height=”15px”]

راه حلهایی نیز برای برون رفت از عقب ماندگی مانند، «ریاضت های اقتصادی»، «خصوصی سازی»، «جذب سرمایه(سرمایه گذاری) »، «آزاد سازی حساب سرمایه»، «نرخ ارز شناور»، «کاهش اندازه دولت»، «استقلال بانک مرکزی»، …توسط بانک جهانی و صندوق بین المللی پول … به کشورها توصیه شده و میشود. اما تمامی این توصیه های بکارگرفته شده در کشورهای مختلف جهان از آمریکای لاتین تا آفریقا و… در عمل یا اجرا نشده و یا اگر شده به نتایجی بسا وخیم تر از وضع گذشته انجامیده است. تاکنون علم اقتصاد هیچگاه نتوانسته بود توضیح قانع کننده ای برای نابرابری در جهان بیابد. آنهم فقط به این دلیل که مسائل سیاسی را حل شده فرض میکرد. به زبان ساده تر، مسائل سیاسی و موانع سیاسی برسر راه توسعه و… را در معادلات و بررسی های خود نه تنها وارد نمیکرد که آنها را حل شده می انگاشت. در مطالعات جدید اقتصاد دانان با اشراف به این کمبود توانسته اند این مانع تاریخی را کنار بزنند.((We will argue that achieving prosperity depends on solving some basic political problems. It is precisely because economics has assumed that political problems are  solved that it has not been able to come up with a convincing explanation for world inequality. Explaining world inequality still needs economics to understand how different types of policies and social arrangements affect economic incentives and behavior. But it also needs politics. «Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 P83»))    [spacer height=”15px”]

رابرت موگابه((Robert Mugabe)) یک “ملی‌گرای “آفریقایی و یک “سوسیالیست” که نگارنده او را    از زمانیکه در مدرسه اقتصاد لندن((London School of Economics-LSE))  از یک سالن متناوبا برای مبارزات سیاسی و سخنرانی، او برای استقلال کشورش و ما علیه استبداد محمد رضا شاه استفاده میکردیم میشناسد، وقتی رئیس جمهور زیمبابوه شده بود، تصمیم گرفت توصیه های بین المللی، و استقلال بانک مرکزی را در سال 1995 بکاربگیرد. پیش از آن نرخ تورم 20% بود، در 2002 به 140%، در 2003 به 600%، در 2007به 66000% و در 2008 به 230میلیون % رسید. طبعا در کشوریکه رئیس جمهورش حتی برنده جوایز بلیط بخت آزمایی بود! انتظاری جز این نمیتوان داشت.[spacer height=”15px”]

آرژانتین به ضرب نهادهای بین المللی بانک مرکزی را مستقل اعلام کرد ولی دولت کسری بودجه را بجای استقراض از بانک مرکزی از بانک ها و صندوق‏های تامین اجتماعی و مردم تامین کرد. که اثرش فاجعه آمیزتر بود.[spacer height=”15px”]

چرا مصر تا این حد فقیرتر از آمریکاست؟ درجریان بهار عرب در میدان «التحریر» قاهره، نوحه حامد جوان مصری میگوید:

 [spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نوحه حامد جوان مصری ” url=”سوال عباس میرزا از ژوبر فرانسوی”]”ما از فساد، ظلم و آموزشِ بد رنج می بریم. ما نظام فاسدی داریم که باید عوض شود”.   [/su_quote][spacer height=”15px”]

مصعب الشامی جوان دانشجوی دیگر میگوید:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”مصعب الشامی دانشچوی مصری” url=”سوال عباس میرزا از ژوبر فرانسوی”]”امیدوارم تا پایان سال یک حکومت انتخابی داشته باشیم. آزادی های اساسی برقرار شود و با بر فساد که سراسر کشور را فراگرفته است نقطه پایانی بگذاریم”.  [/su_quote][spacer height=”15px”]

محمد البرادعی نیز در توئیتر((twitter.com/#!Elbradei)) خود نوشت:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”محمد البرادعی ” url=”سوال عباس میرزا از ژوبر فرانسوی”]”تونس:  ستم+نبود عدالت اجتماعی+عدم پذیرش مسیرهای تغییر آرام= یک بمب ساعتی”.   [/su_quote][spacer height=”15px”]

سرنوشت امروز مصر را میدانیم دوباره به استبداد نظامی و سرکوب توسط نیروهای امنیتی بازگشته است. 

 [spacer height=”15px”]

مطالعات جدید نشان میدهد که هرکجا شکوفایی اقتصادی به بار می نشیند الیگارشی رخت بر بسته و هرجا اقتصاد زمین خورده الیگارشی حاکم است. تجربه کشورهای مختلف از اروپای شرقی و شوروی سابق گرفته تا آفریقا و آمریکای لاتین مسجل ساخته است نمی توان در حکومت های اندک سالار با سرمایه گذاری های دولتی، حمایت از صنایع داخلی، خصوصی سازی، آزادسازی قیمت ها، تجارت آزاد، و… گامی به سوی بهبود عملکرد اقتصادی برداشت. مسئله اقتصادی همه کشورهای در حال توسعه مهار الیگارشی است. نظریه جدید مدعی است اگر اقتصاد و اقتصاد دانان میخواهند به مردم کمک کنند باید رمز مقابله با الیگارشی را شناسایی و با سیاست های اقتصادی زمینه محو الیگارشی را فراهم نمایند. گریز از پرتگاه تنها با هشیاری و توانمندی مردم امکانپذیر می شود.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]سرنوشت کشورها بر سر «دو راهــی سیــاسـتمدار»[/su_button]

[spacer height=”10px”]

دانشمندان علوم سیاسی-اقتصادی ((منکور اولسون دانش آموخته اکسفورد و هاروارد و استاد اقتصاد دانشگاههای پرینستون و میرلند، دگلاس سیسیل نورث برنده جایزه نوبل اقتصاد 1393 در زمره مهم‌ترین و پرنفوذترین اقتصاددانان و تاریخ‌نگاران اقتصادی انتهای سده بیستم، جیمز اِ رابینسون دانشمند اقتصاد-سیاست و استاد دانشگاه شیکاگو و…))  در بررسی قریب به اتفاق کشورهای توسعه نیافته دریافتند که، علت اجرای نادرست سیاست های اقتصادی و شکست کشورها در نیل به توسعه و پیشرفت و ایجاد رفاه در یک کشور، در واژه ««دوراهی سیاستمدار»» نهفته است. سوالِ بر سر دوراهیِ «حفظ کارایی یا حفظ حکومت گروه خاص توسط سیاستمدار» میباشد. تاریخ عمده کشورها نشان میدهد که مشکل سیاستمدار عموما کمبود علم و دانش نیست. مشکل دو راهی «حفظ قدرت سیاسی از طریق قربانی کردن منافع عمومی» یا «تامین منافع عمومی و از دست دادن تدریجی قدرت سیاسی است.» این ««دوراهی سیاستمدار»»است که سرنوشت کشورها را تعیین میکند.[spacer height=”15px”]

اما ساده انگارانه ترین رویکرد این خواهد بود که فکر کنیم مسئله عدم توسعه چند میلیارد (85%) مردم جهان به همین سادگی با کشف و بیان مانع ««دوراهی سیاستمدار»» حل میشود. رویکردهای ساده انگارانه ای که در گذشته نیز یکی از دلایل عمده عدم توسعه بوده است. در مطالعات جدید عواملی بررسی شده اند که هر ملتی باید متناسب با وضعیت خاص کشور خودش با پژوهش های چند رشته ای و مطالعات مشترک پاسخ های بهتری برای مسئله پیچیده عدم توسعه را فراهم کنند. تا در دوراهی ها، راه درست انتخاب شود. عوامل زیر اثرات تعین کننده در این مسیر دارند:[spacer height=”15px”]

یک  : اندک سالاری / رابطه دولت – ملت

دو   :  مقاطع تاریخی و حوادث هر کشور

سه  : نهادهای «استثماری سیاسی و اقتصادی» در مقابلِ «نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی»

چهار: رسانه های آزاد

پنج  : توسعه مبتنی بر تخریب خلاق

شش: توسعه مبتنی بر تغییرات فنآورانه

هتف: چرخه های صحیح تکاملی

هشت: انگیزش مردم برای حرکت و توسعه، خلاقیت و نو آوری

نه   : ثبات و تمرکز سیاسی

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]نــهــادهـا[/su_button]

 [spacer height=”10px”]

نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند،

1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند.

 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند.

 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]اندک سالاری [/su_button]

[spacer height=”10px”]

در بررسی عوامل رشد و موانع آن و چالشهای فوق ابتدا باید بر کشوریهایی که توانسته اند خود را به توسعه برسانند تمرکز کرد تا آنچه لازم است از آنها آموخت. سپس به کشورهایی که نتوانستند از این موانع عبور کنند نظر افکند که چرا در مقایسه نمیتوانند به توسعه دست یابند. در مسیر بررسی کشورها، محورهای فوق و زیر محورهای عمده دیگر درحد امکان تشریح خواهد شد. این مطالعات و نگاه جدید به معزل عدم توسعه کشورها نشان داد که بزنگاه های تاریخی، یک کشور را یا به دام اندک سالاری می اندازد یا به عبور از اندک سالاری منجر میشود. “ضمنا نشان میدهد که اندک کشورها توانسته اند از دام اندک سالاری بگریزند” ((North, D. Wallis J.J.,& Wingas, B. (2009). Violence and Social Orders: Aconceptual Framework for interpreting Recorded Human History. New York: Cambridge University Press. )) همانگونه که در حال حاضر نیز85% از مردم درکشورهای اندک سالار زندگی میکنند. علت ماندگاری اندک سالاری از نظر نورث و دیگر هم فکرانش، در مسئله ای بنام امنیت نهفته است.[spacer height=”15px”]

در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به «اندک سالاری» میگردد. انحصار در تامین امنیت به انحصار در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند. آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی «مونارشی» یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، «اندک سالاری» بر جامعه حاکم می شود. [spacer height=”15px”]

در اروپا شرایط طبیعی (آب فراوان، بعنوان مهمترین عامل تولید، کوه های مرتفع، و زمستانهای سخت بعنوان دژهای طبیعی نظامی) به گونه ای بود که قدرت های نظامی، محلی و متکثر بودند و میتوانستند در مقابل قدرت های نظامی اعم از ملی و خارجی از خود  حفاظت کند. بنابراین تشکیل حکومت های محلی را در اقصا نقاط اروپا ممکن ساخت. به تعبیر “پل کندی” (Paul Kennedy)مورخ مشهور انگلیسی، “چنین شرایطی اروپا را به یک لحاف چهل تکه تبدیل کرد”. چنانچه پس از سقوط امپراطوری روم بیش از 420 دولت شهر در اروپا تاسیس شد. اما در سایر نقاط جهان از جمله در کشورهای شرقی مانند ایران حکومت های محلی به ندرت شکل گرفتند. زیرا شرایط اقلیمی اجازه مقاومت در برابر قدرت برتر داخلی و خارجی را نمیداد. آنچه سرنوشت اروپا را متمایز ساخت جلو گیری از “انحصار قدرت نظامی” بود تا آن که سایر شرایط امکان تغییر نظام سیاسی از اندک سالاری را فراهم ساخت.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688[/su_button]

[spacer height=”10px”]

جنگ های درازمدت داخلی درانگلستان ((https://en.wikipedia.org/wiki/English_Civil_War))  به آنها اثبات نمود که هیچ یک از فرادستان یعنی «پادشاه»، «اشراف زمیندار»و «تجار بزرگ» قابل حذف نیستند و در نتیجه به تاسیس نهادهایی منجر شد که صلح و آرامش را میان آنها برقرار ساخت. این نهادها امکان تعرض فرادستان به ویژه نظام سلطنتی و دربار را، به اشراف منتفی می کردند. این شرایط محصول تدبیر فردی نبود، بلکه نتیجه اجتناب ناپذیر تکثر قدرت نظامی در دست فرادستان به حساب می آمد.[spacer height=”15px”]

جنگهای داخلی طولانی مدت در انگلستان، به «انقلاب شکوهمند 1688» (Glorious Revolution) ((انقلاب شکوهمند: به  انگلیسی  : Glorious Revolutionهمان انقلاب سال ۱۶۸۸ انگلستان است که چون بدون درگیری به پیروزی رسید با عناوینی چون انقلاب بدون خونریزی یا انقلاب ۱۶۸۸ و انقلاب آرام نیز نامیده می‌شود و با توافقی که صورت گرفت، حکومتی دموکراتیک تر، جایگزین نظام پادشاهی شد. این انقلاب زمانی شکل گرفت که شاه ویلیام سوم و ملکه ماری دوم به جای شاه جیمز دوم  نشسته و تاج و تخت او را به دست گرفتند و در این جابجایی قدرت، شاه جدید موافقت نمود تا به عنوان یک پادشاه محدود عمل نماید، به علاوه؛ اختیارات و قدرت بیشتری به پارلمان واگذار کند. این انقلاب اگرچه کوتاه و بدون شور و هیجان انقلاب‌های دیگر بود اما نه تنها نتیجهٔ آن، یعنی سلطنت مشروطه، تا به امروز نظام حاکم بر انگلستان را رقم زده بلکه؛ دستاوردهای این انقلاب، موجب پدید آمدن رویدادهایی شد که نخستین دموکراسی مدرن را پایه‌ریزی کرد.))   منجر شد. که در آن حاکمیت قانون میان فرادستان انگلیس را نهادینه کرد. این اندک سالاری گام بلندی در توسعه این کشور تلقی می شود. چرا که دادگاههای خاص تحت نظر پادشاه برچیده شد، هر استقراض و اخذ مالیات نیازمند تصویب پارلمان شد، تمام مراجع قانونگذاری حذف و پارلمان تنها منبع وضع قانون گردید. در چنین شرایط برقراری حاکمیت قانون (آنهم تنها برای فرادستان و نه عموم مردم) بود که به تحولات اقتصادی شگرفی منجر گردید و زمینه ساز و ظهور انقلاب صنعتی شد.[spacer height=”15px”]

این سیستم “اندک سالاری قانونمند” با همه محاسنی که برای انگلستان داشت، هنوز فاصله زیادی تا مردم سالاری یا دمکراسی داشت. بیش از دو قرن طول کشید تا به تدریج گام هایی برای تبدیل جامعه اندک سالار انگلستان به جامعه مردم سالار بردارد. این مردم سالاری محصول فشارهای مردم برای دستیابی به حق رای و ترس فرادستان برای از دست دادن قدرت بود. نبرد قدرت میان فرادستان و شهروندان در انگلستان گذر از اندک سالاری را ممکن ساخت. یعنی بعد از شورش لودیت ها درسالهای 16-1811، شورش اسپافیلدز1816 ((https://en.wikipedia.org/wiki/Spa_Fields_riots))، شورش منجر به قتل عام پیترلو1819، ((رویدادهای 16 اوت 1819 در سنت پیترزفیلدز[۱] در منچستر انگلیس که در خلال آن نظامیان به سوی هواداران اصلاحات پارلمان آتش گشودند. در این رویارویی یازده نفر کشته و 500 نفر زخمی شدند. این رویداد به اقتباس از نبرد واترلو، کشتار پیترلو نام گرفت.))، شورش های سوئینگ 1830((شورش های سوئینگ، خیزش کارگران کشاورزی در جنوب و شرق انگلیس در 1830ـ1831. عوامل گوناگونی همچون جابه جائی ناشی از انقلاب کشاورزی، محصور ساختن تدریجی اراضی کشاورزی، از هم گسیختگی تدریجی پیوندهای محلی، رکود اقتصادی ناشی از جنگ‌های دوران ناپلئون، برداشت محصول ناکافی برای چند سال پی در پی، کمبود دستمزدها و افزایش قیمت‌ها به علت تصویب قانون غلات به بروز این شورش‌ها کمک کرد. بهانه اولیه این شورش‌ها عرضه ماشین‌های خرمنکوب بود که کارگران کشاورزی را نگران تأمین معاش خود ساخت. شورشیان خرمن‌ها را به آتش کشیدند، ماشین‌آلات را درهم شکسته و نامه‌های تهدید‌آمیز برای کشاورزان زمین‌دار فرستادند. شورشیان با خلق رهبری به نام سروان سوئینگ[۱]، در ذهن زمین‌داران بزرگ هراس به وجود آوردند. دولت با اعدام نوزده نفر از شورشیان و تبعید پانصد نفر از آنان به مستعمرات، شورش‌ها را سرکوب کرد.))، تا سرانجام در سال 1832 بود که حکومت برای جلوگیری از انقلاب، حاضر به اصلاح قانون انتخابات شد.[spacer height=”15px”]

براساس قانون 1832نیز فقط 14% مردم آنهم بر اساس دارایی و مالیات های پرداخت شده هر شخص حق رای پیدا کردند.  قانون انتخابات در سال 1867پس از سه سال شورش حق رای به 30%مردم تغییر کرد، درسال 1884بدنبال شورشی دیگر به 60%مردم (آنهم فقط به مردان) حق رای داده شد، و در سال1918 به پاس ایستادگی مردم در جنگ جهانی اول تنها به همه «مردان» حق رای داده شد، ودرسال 1928 سرانجام زنان نیز حق رای گرفتند. این مسیری نسبتا آرام و تدریجی اما مستمر رو به جلو در جهت بهبود قوانین بنفع مردم سالاری بوده است که انگلستان بعد از «انقلاب شکوهمند 1688» طی بیش از 250سال توانست به دمکراسی برسد.[spacer height=”15px”]

اما دیگر کشورهای در حال توسعه و حتی توسعه نیافته مانند ایران اینگونه نبودند و حرکتهای پاندولی داشته اند. اندک سالاری فرومی ریزد، مردم سالاری مستقر میشود، و مجددا اندک سالاری حاکم میگردد. نزدیکترین نمونه، انقلاب مشروطه در ایران و استقرار اندک سالاری قانونمند، و بازگشت به استبداد رضا خان.[spacer height=”15px”]

آرژانتین نیز درطی  100سال اخیر این نوسان را تجربه کرده است. درسال 1912 با انقلابی فراگیر حق رای همگانی به دست آمد. اما نظام آرام آرام بسمت دیکتاتوری رفت. تا در سال 1930 نظام پارلمانی کاملا واژگون شد. در سال 1946 مجددا دمکراسی برقرار شد و در سال 1955سرنگون شد. در سال 1973 مردم انقلاب کردند ودر سال 1976 حکومت نظامی پینوشه برقرار شد. سرانجام انتخابات آزاد در سال 1983 برقرار شد.[spacer height=”15px”]

چرا آرژانتین نتوانست مسیر آرام و تدریجی انگلستان را طی کند؟ پاسخش را باید در همان رابطه “فرادستان با یکدیگر” و “رابطه آنها با شهروندان” جستجو کرد. در جوامع مدرن امروزه تعدد نیروهای نظامی دردست فرادستان قابل تصور نیست. بنابراین در آرژانتین هرچند شهروندان در برهه های متعددی قدرت را از فرادستان می گیرند اما پس از هر انقلاب، حذف بخشهایی از فرادستان آغاز میشود، طوریکه نظام مونارشی حاکم میشود. سپس سرکوب شهروندان عادی با تکیه به نیروهای امنیتی دردست فرادستان آغاز میشود. در انگلستان قرن 17 امکان تکثیر نیروهای نظامی و امنیتی وجود داشت. اشراف با اتکاء به نیروی نظامی خود اجازحذف خود را نمیدادند. انحصار نیروی نظامی و امنیتی در دست یک گروه، به حاکم اجازه حذف رقبا و سپس سرکوب شهروندان را می دهد.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]نیاز حیــاتـی توســعه [/su_button]

[spacer height=”10px”]

معمای توسعه نیز از همین نقطه آغاز میشود. توسعه به دسترسی باز به قانون و سایر فرصت های اقتصادی و اجتماعی بطور فراگیر برای همه مردم نیاز دارد و این دسترسی باز زمانی امکان پذیر است که سازمان سیاسی جامعه بتواند نیروهای امنیتی را تحت مهار جامعه مدنی در آورد. این نکته از بزرگترین یافته های دانشمندان اقتصادی و اجتماعی است. تحت این نظریه کنترل مدنی نیروهای امنیتی مهمترین مسئله توسعه است. مهمتر اینکه، این کنترل هیچ مسیر از قبل تعیین شده و مسلمی ندارد و حتی در هیچ مرحله ای از توسعه پایان نمی یابد. نیروهای امنیتی مانند سایر اقشار خواهان بیشترین قدرت هستند. «کافی است به تجربه آمریکا که نظامیانشان که رویه ظاهری نیروهای امنیتی هستند را بنگریم که چه منافع عظیمی از مردم خود و جهان را قربانی منافع خویش ساخته اند. به میزان ضعف جامعه مدنی، فرادستان با تکیه بر نیروهای امنیتی جامعه را به سوی اندک سالاری سوق میدهند. مسئله اصلی قدرتِ جامعه مدنی است.»((Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012))

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]تفاوت های جزئی و سرنوشت ساز [/su_button]

[spacer height=”10px”]

اما این سوال باقی است که پس چرا فقط در انگلستانِ اروپا و نه در آلمان یا لهستان یا فرانسه انقلاب صنعتی صورت گرفت؟ در سال 1346م طاعون به شهر بندری تانا در دهانه رود دُن در دریای سیاه رسید. از آنجا به سراسر مدیترانه و در سال 1348 به فرانسه رسید. طاعون به هرکجا میرسید نیمی از جمعیت را از بین می برد. “دربرابریورش طاعون تمامی خرد و نبوع آدمی بی فایده بود” ((جیووانی بوکاچیو نویسنده ایتالیایی از مشاهدات دست اول خود از اثرات طاعون در ایتالیا)). در اوت 1348 ادوارد سوم پادشاه انگلستان از اسقف اعظم کانتربری خواست تا با نیاش به درگاه خداوند از طاعون جلوگیری کند. همه ندبه و دعاهای کلیسا بیهوده بود. طاعون حمله کرد و به سرعت نیمی از جمعیت انگلستان را در کام مرگ برد. افراد بسیاری دیوانه شدند. این میزان از مرگ ومیر، اثرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دگرگون کننده ای بر جوامع اروپایی قرون وسطی گذاشت.[spacer height=”15px”]

دراین زمان (قرن 14م) اروپا دارای یک نظم فئودالی بود. نظمی براساس سلسله مراتبی میان شاه، اربابانی که زیر مجموعه وی بودند و رعایا (که بدلیل وضعیت برده وار آنها، آنان را «سرف» مینامیدند) در پائین ترین سطح جامعه قرار داشتند، استوار بود. شاه مالک همه زمین ها بود و در ازای خدمات نظامیِ اربابان (لردها) مناطقی را به آنها می میبخشید. اربابان نیز زمین را در مقابل بیگاری های طاقت فرسا و عوارض و مالیات های سنگین به رعایا(کشاورزان) تخصیص می دادند. سرف ها پابند زمین بودند و بدون اجازه ارباب خود نمیتوانستند به جای دیگری نقل مکان کنند. ثروت تولید شده توسط رعایا در این نظام بشدت استثماری از کشاورزان رو به سمت بالا یعنی گروهی اندک سالار (اربابان) جریان داشت.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]اثرات “مثبت” کشتار طاعون [/su_button]

[spacer height=”10px”]

طاعون با کتشار بیش ازنیمی از نیروی کار، بنبان های نظم فئودالی را به لرزه در آورد.(( https://politicalscience.stanford.edu/events/comparative-politics-workshop/labor-markets-after-black-death-landlord-collusion-and)) این امر در انگلستان باعث شد که کشاورزان خرده پا را تشویق کند تا خواستار تغییر شرایط خود شوند. چرا که طبقات بالا در مشاغلی که معمولاً دهقانان داشتند، مهارت نداشتند. کار برای تولید محصولات زراعی یا کالاها یک رفتار اجتماعی غیرقابل قبول برای اشراف بود. بنابراین، کار و تولید بر روی دوش کاهش یافته (براثرطاعون) طبقه دهقان، منجر به افزایش تقاضا برای کارگران شد. اشراف به کارگران نیاز داشتند و بنابراین احتمال بیشتری داشت که دستمزدهای بالاتری را که دهقانان می خواستند بپردازند.(( https://clas.ucdenver.edu/nhdc/sites/default/files/attached-files/entry_147.pdf))[spacer height=”15px”]

در1349م در دیر دینزهام کشاورزان خواستار کاهش جریمه ها و بخش اعظم کار بدون مزد خود شدند. آنها به این خواسته خود رسیدند. این ماجرا به بقیه نقاط هم سرایط کرد. کشاورزان شروع کردند به آزاد کردن خود از خدمات کار اجباری و بسیاری از تعهدات نسبت به اربابان شان و دستمزدها رو به افزایش گذاشت. بر همین اساس قراردادهای جدید بین اربابان و رعایا منعقد میشد.[spacer height=”15px”]

از سال 1361 م دولت تلاش کرد این روند را متوقف کند، و نظام نامه کارگران را ابلاغ کرد که عملا دستمزدها را به همان سطح و شرایط بردگی پیش از طاعون برگرداند. کشاورزان در مقابل آن شروع به مقاومت کردن و نهایتا با افزایش فشار دولت انگلیس در 1381 م روستائیان شورش کردند ((همانجا- ص 12)) و حتی تحت رهبری «وات تایلرWatTyler-WalterTyler »  ((https://en.wikipedia.org/wiki/Wat_Tyler)) خواستار مصادره تمامی املاک کلیسا بودند،  ((https://www.britannica.com/biography/Wat-Tyler))، بیشترِ لندن را به تصرف در آوردند. هرچند شورشیان شکست خوردند و تایلر اعدام شد، اما دولت انگلیس برای اجرای قوانین خود و بازگرداندن شرایط به قبل نتواست اقدام کند. بتدریج رسم بیگاری کشیدن از رعایا منسوخ شد.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]اثرات “منفی” کشتار طاعون [/su_button]

[spacer height=”10px”]

در شرق اروپا که قبل و در جریان طاعون همان صدمات را دیده بودند و در شرایط برابری از نظر نظامِ اقتصادی-اجتماعی-سیاسی و اقلیمی و … با انگلستان قرار داشتند، و قائدتا باید با نابودی نیمی از کشاورزان، انگیزه آزادیهای بیشتر و دستمزد بالاتر تقویت شود، اینگونه نشد. در اروپای شرقی و ازجمله در خاورمیانه، وضعیت استثماری رعیت تثبیت شد. .(( https://politicalscience.stanford.edu/events/comparative-politics-workshop/labor-markets-after-black-death-landlord-collusion-and)) هرچند انگیزه اقتصادی کافی وجود داشت ولی رعایا قدرت اجتماعی کافی برای پیشبرد اهدافشان نداشتند.[spacer height=”15px”]

در شرق اروپا برعکس این وضعیت به اربابان انگیزه ای مضاعف داد تا بازار کار را استثماری تر و کشاورزان خرده پا را به بردگی بیشتر بکشانند. بعد از طاعون اربابان به زمین های بزرگتری چیره شدند، و املاک خود را که بزرگتر از اربابان غرب بود باز هم گسترش دادند. شهرها ضعیف تر و کم جمعیت تر گردیدند. کارگران بجای اینکه آزادتر شوند به تدریج آزادی های موجود خود راهم در معرض دست اندازی یافتند.[spacer height=”15px”]

اثر این وضعیت در 1500م وقتی اروپای غربی تقاضای محصولات کشاورزی و دام پرورش یافته از شرق کرد خودش را نشان داد. زمین داران شرق اروپا مرحله به مرحله سیطره خود را بر کشاورزان افزایش میدادند طوریکه تا نیمی از محصولات آنها را تصاحب میکردند تا بتوانند به تقاضای خارجی پاسخ دهند. طوریکه این وضعیت «نظام ارباب و رعیتی دوم» نام گرفت.(( https://www.jstor.org/stable/3600707)) که در مقایسه با صورت اولیه وخامت بیشتری داشت. در 1533م در لهستان در ازای تمامی کارهای انجام گرفته برای ارباب دستمزد پرداخت میشد، اما تحت تاثیر این تحولات، در سال 1600م حدود نیمی از خدمات نیروی کار بدون مزد صورت میگرفت. در شرق آلمان در 1500م کارگران تنها برای چند روز در سال متعهد به انجام بیگاری برای ارباب بودند. در 1550م این میزان به یک روز در هفته، در 1600 به سه روز در هفته رسید.  در مجارستان1514م، اربابان یک روز کار اجباری در هفته برای رعایا مقرر کرده بودند. در 1550م دوروز در هفته و تا پایان قرن به سه روز رسید.[spacer height=”15px”]

فراموش نکنیم که در 1346م (قبل از آمدن طاعون) از لحاظ نهادهای سیاسی و اقتصادی میان اروپای شرقی و غربی تفاوت هایی اندک وجود داشت. اما در سال 1600م این دو جهان از هم جدا شده بودند. در غربِ اروپا کارگران از مقررات، جریمه ها و تعهدات اربابی معاف شده بودند و و بخشی کلیدی از یک اقتصاد پر رونق مبتنی بر قواعد بازار را شکل میدادند. در شرق هم کارگران در چنین اقتصادی مشارکت داشتند اما بعنوان سرف های به بیگاری گماشته شده که به تولید مواد غذایی و محصولات کشاورزی مورد نیاز در غرب اروپا مشغولند. هرچند اینهم یک اقتصاد بازاری بود، اما نه از نوع «اقتصاد فراگیر». این واگرایی در نهادها نتیجه تفاوت های نهادی((نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.)) این نواحی بود که در ابتدا ناچیز به نظر می رسید.  [spacer height=”15px”]

در شرق اروپا سازماندهی اربابان کمی بهتر، حقوق شان بیشتر، شهرهایشان کوچکتر و ضعیف تر و رعایا کمتر سازمان یافته بودند. در یک تصویر تاریخی این اختلاف ناچیز بنظر میرسد، اما وقتی مرگ سیاه (طاعون) فرارسید، و نظم فئودالی را به لرزه انداخت، همین تفاوت ناچیز، پیامدهای بزرگی برای زندگی مردمان شرق و غرب اروپا و مسیر آتی توسعه نهادی آنها در بر داشت.[spacer height=”15px”]

مرگ سیاه نمونه بارز از یک برهه زمانی سرنوشت ساز است، تفاوت اندکِ نهادی کشورهای شرق اروپا در جریان طاعون منجر به قدرت یافتن نهادهای استثماری شده و موج دوم نظام ارباب رعیتی به تکوین نهادهای استثماری شدت بخشد. و در غرب و بویژه در انگلستان، ابتدا راه را به سوی شکستن حلقه «نهادهای استثماری» گشود و به «نهادی های فراگیر» فرصت ظهور دهد.

[spacer height=”15px”]

بررسی این مطلب ما را قادر میکند تا درک بهتری از ریشه های فقر و غنا در کشورهای مختلف و مسیرهای مختلفی که طی کرده اند بدست آوریم. نتیجه اینکه، کشاورزان شرق اروپا که به کار اجباری گماشته شده اند، بسا بسا انگیزه تولیدشان هرچند زیرفشارهای اربابان برای افزایش تولید، پائین تر از کشاورزان انگلیس بود که برای خود کار و تلاش میکردند.

[spacer height=”20px”]

پایان قسمت اول

ادامه دارد.

دیماه 1400

[spacer height=”20px” id=”2″]

قسمت اول:  (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها

قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی

قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟  بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه

قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

مطالب مرتبط

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی

[su_label]داود باقروند ارشد [/su_label]

سالهاست که نگارنده از شقاوت بی حد و حصر مسعودرجوی و تفکر داعشی آن و خطر این فرقه را برای آینده ایران اطلاع رسانی کرده ام. از جنایات درون تشکیلاتی، از تجاوز به زنان و کودکان، تا شکنجه و زندان های طولانی بصورت انفرادی اعضای منتقد، از محاکمات دسته جمعی به اعدام اعضای منتقد که با پرویز یعقوبی شروع و در علی زرکش و مهدی افتخاری و سپس با محاکمه امثال نگارنده در سالن معروف به سالن میله ای و دستگیریها و شکنجه های دسته جمعی صدها عضو از زندان جسته در سالهای 1364 و 1374 تا تحویل دادن اعضا به زندانهای مخوف صدام حسین، قتلهای مخفیانه زنان و کودکان و مردان معترض، تا فساد درونی در میان زنان و مردان تا فرارهای خائنانه مسعود و مریم رجوی از صحنه های مرگ و زندگی که هزاران عضو را زیر بمبارانهای بزرگ تاریخ رها کرده و به راحت اروپا فرار کرده اند، تا کشتار کردهای عراق برای نجات صدام، و… نوشته ام. و البته همواره در ابتدای اطلاع رسانی ام خود مورد تهمت دوست و دشمن قرار گرفته ام تا به تدریج که بقیه اطلاعات از هر گوشه و کنار و از رفتارها و مواضع رجوی آنقدر سر ریز کرده است که بتدریج ورق برگشته و صحت تمامی گزارشات این قلم و البته بقیه جداشدگان تمام به اثبات رسیده اند. [spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

این روزها اما کودکان اعضای فرقه ای رجوی که نگارنده هیچگاه به خودم اجازه ندادم اسمشان را درگزارشات بیاورم، بتدریج به این شجاعت فکری و اجتماعی و آزادگی از بندهای اسارت جنسیت و البته سرکوب فکری رجوی برسند که در کلاب هاوس تک تک از تجاوز فرماندهان مسعود و مریم رجوی این گوهران بی بدیل این دو جنایتکار به خود سخن گرفتند. از اینکه کودکان مجبور بودند برای در امان ماندن از تجاوز گوهران بی بدیل مریم رجوی  شبها سرنیزه با خود به رخت خواب ببرند.

[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#fbef1f” color=”#312cd0″]

پاسخ مسعود و مریم رجوی به تجاوز به کودکان

[/su_highlight]

اما آنها از نکته ای حتی دردآورتر از مورد تجاوز قرارگرفتن توسط فرماندهان فاسد و هرزه فرقه رجوی حرف زدند و آن رویکرد مسعود و مریم رجوی به گزارشات و اعتراضات این کودکان از تجاوزبه خود بود که رجوی در جواب گفته بود: 

[spacer height=”15px”]

 “کرم از خودِ درخته”

[spacer height=”15px”]

این حادثه غیرقابل باور شش سال قبل در اوایل 2016 صورت گرفت. آنزمان با شناخت و تجربه عینی که از شقاوت رجوی و اسناد غیر قابل انکاری که شخص رجوی بنام خود تحت نام «خانواده مجاهدین یا مزدوران رژیم» چاپ و متشر کرده است. رجوی در این کتابش تمامی دستور العملهایی که اعضای فرقه اش در مقابل درخواست خروج خانواده هایشان و یا مخالفت  اعضای خانواده با شخص رجوی و با فرقه رجوی باید به اجرا بگذارند را بطور کامل آورده بود را بصورت طنزی تلخ آوردم. آنروزها شاید بسیاری اینگونه افشای ماهیت رجوی و فرقه اش را علیرغم اینکه خود را مخالف او میخواندند بر نمی تابیدند و  از درک آن عاجز بودند. تا اینکه به مرور زمان همه بلاهاییکه مادران و پدران سالخورده  در خارج قرارگاه اشرف یا لیبرتی  زمانیکه برای دیدار فرزندانش رفته بودند تحمل کرده بودند را خود در اشرف 3 در آلبانی  و یا با آوردن مادران اسیر اعضا و نشاندن در مقابل دوربین های  سیمای اسارت یزدی رجوی تجربه کردند کم کم یخ ها آب شد و فهمیدند که با چه ضحاک اژدها بردوشی مواجهند. [spacer height=”15px”]

درزیر صفحه 20 کتاب مسعود رجوی «خانواده مجاهدین یا مزدوران رژیم» چنین آمده است.

از علی بیاموزیم3

خواندن این کتاب رجوی را به همه کسانیکه شکی در مورد بدتر از داعش بودن رجوی دارند توصیه میکنم.

[spacer height=”15px”]

امروزه گذشته از افشای جنایاتی که علیه زنان توسط شخص رجوی درتبدیل اعضای زن فرقه اش که از همسران خود جدا کرده بود، به زنان حرمسرایش و همبستری های تکی و جمعی با آنها تحت نام «عروج زنان به عرش» که حیوانیتی فرای درک و فهم انسان معاصر را به نمایش میگذارد و سالها توسط این قلم و زنان شجاعی که ورق جدیدی در جسارت زنانه در شکست زنجیر جنسیت بر فکر و ذهنشان با افشای آن رقم زدند بازگو شده است.  جنایات جدیدی توسط کودکان فرقه رجوی افشاء میشود. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

دست باز فرماندهان روی کودکان اعضایی که اسیر بودند حق والسکوت رجوی به فرماندهان هرزه اش

[spacer height=”15px”]

جنایاتی هولناک جدیدی از تجاوزات   و سوء استفاده جنسی از فرزندان و کودکان همین زنان که خود قربانی حرمسرای رجوی بودند بدست فرماندهان و گوهران بی بدیل رجوی بعنوان حق و السکوت آنها علیه رجوی  نه تنها نادیده گرفته میشده است بلکه حتی در یک روی کرد ضد بشری در قبال اعتراضات و گزارشات تعرضات فرماندهان هرزه رجوی به خودشان پاسخی جنایتکارانه “کرم از خود درخت است” دریافت می کردند، امروزه  در کلاب هاوس به تفصیل توسط کودکانی که نگارنده هیچگاه نخواست بدون اینکه خود این کودکان بخواهند نام ببرد، با شجاعتی هم طراز زنان افشاگر افشا میشود. [spacer height=”20px” id=”2″]

[su_custom_gallery source=”media: 17106,17015,27936,27825,18679,27723,27978,26110,25607″ width=”180″ height=”180″ title=”always”][spacer height=”20px” id=”2″]

[spacer height=”20px” id=”2″]

در سال 2015 نگارنده یکی از فرماندهان هرزه رجوی را که به کودکان اعضا تجاوز کرده بود را افشاء کردم.  علیرغم آن جنایت عامل تجاوز (اسماعیل مرتضایی) با نام تشکیلاتی جواد خراسان در زمانیکه مادر کودکان (دختران مادر مجاهدی بودند) رجوی نه تنها اقدامی نکرد بلکه از همین حربه استفاده کرد و جواد خراسان را به عامل بی چون و چرای خود تبدیل و بجان اعضای معترض انداخت.  [spacer height=”20px” id=”2″]

جواد خراسان یکی از فرماندهان هرزه متجاوز به فرزندان اعضای فرقه رجوی کیست؟[spacer height=”20px” id=”2″]

جواد خراسان سمت راست و حسین ابریشمچی

جواد خراسان کیست؟ اسماعیل مرتضایی معروف به جواد خراسان از نفرات فرقه رجوی است. وی در فاز سیاسی و نظامی مسئول استان خراسان بود. و در خراسان و شهر مشهد مستقر بود.  به همین دلیل نیز به جواد خراسان معروف بود. بنده در زمانیکه مسئول شاخه پاکستان فرقه رجوی بودم، ایشان را طبق دستور فرقه رجوی از پاریس از مشهد به کراچی پاکستان منتقل نمودم.[spacer height=”15px”]

بهمراه این فرد خانواده ای نیز به پاکستان منتقل شد. خانواده مادر ابراهیمی پور که مادری بود حدودا 60ساله که فرزندش از تیمهای عملیاتی بسیار زبده بود. این مادر قهرمان با دو دختر 13-14 ساله هم خانه جواد خراسان بودند. و در تمامی ترددات با به جان خریدن هرلحظه درگیری و کشته شدن برای خودش و فرزندانش همراه جواد بودند.[spacer height=”15px”]

در فاز نظامی و حتی در اواخر فاز سیاسی بدلیل جو امنیتی معمول بود که جهت عادیسازی ترددات و جلوگیری از دستگیریها مسئولین بخشها و استانها و … بتنهایی تردد نمیکردند بلکه یک خانواده یا یک بچه و یا ترکیبی از اینها بهمراه آنها تردد میکرد و یا در پایگاهی که محل فعالیت آنها بود همراهش حضور داشتند که بسیاری از این خانواده ها و کودکان در درگیریهایی که بوجود میآمد کشته شدند.[spacer height=”15px”]

در اولین روزهاییکه از انتقال جواد خراسان و نفرات همراهش به پاکستان گذشت طبق معمول من با آنها ملاقاتهایی میکردم و گزراشات را میگرفتم و وضعیت آنها را بررسی و به فرانسه گزارش میکردم. در ملاقات دومی که با مادر ابراهیمی پور داشتم او بعد از مدتی که از صحبتهایمان گذاشت زد زیر گریه و مطرح کرد که سازمان باید جواد خراسان را اعدام کند وقتی جویای مسئله شدم مطرح نمود که جواد خراسان در زمانیکه در مشهد بهمراه او در پایگاه بودند شبها به دختران او تعرض میکرده است.[spacer height=”15px”]

من که از این حرف شوکه شده بودم سوال کردم این چه حرفی است؟ مادر گریه کنان گفت که حتی از جواد خراسان مچ گیری هم کرده است. ولی چه میتوانست بکند که در آن جو نظامی که پسرش نیز جزء تیمهای عملیاتی شهید شده بود و فردی شناخته شده بود نمیتوانست خانه و پایگاه را ترک و جایی نداشته برود. و فرزندانش را از دم تیغ جواد خراسان برهاند.[spacer height=”15px”]

خواستم که گزارشی بنویسد تا من آنرا رد کنم. مادر ابراهیمی پور همینکار را کرد و من آن گزارش را برای فرانسه ارسال نمودم. معمولا وقتی مسئولین میآمدند نفرات آنها کماکان تحت مسئولیت خودشان باقی میماندند. جهت احتیاط مادر و دو فرزندش را از جواد جدا کردم و به پایگاهی که عمدتا مادران بودند فرستادم. اما برای اینکه حساسیت جواد جلب نشود گفتم بدلیل مشکلات و کمبودهای جا و تراکم نفراتی که از داخل آمده اند جابجایی را انجام دادم.[spacer height=”15px”]

طبق معمول هیچ بازخوردی از گزارشات از این نوع از فرانسه دریافت نمیکردیم. بعد از مدتی من مجبور شدم که پاکستان را ترک کنم و به فرانسه برگردم. مدتی بعد از فرانسه به بغداد رفتم در بغداد یکروز که به پایگاه اکبری رفته بودم مادر دوباره مرا دید و شتابان آمد سراغ من. و پرسید که چه شد شما گزارش کردی؟ سازمان چه جوابی داد؟ من گفتم که گزارش کرده ام باز هم گزارش میکنم. در آن زمان دوباره موضع را به محمود عطایی که در آنزمان در آنجا بود منتقل کردم. و خواستم که مسئله دنبال شود و شرح پیگیریهای مادر ابراهیمی پور را نیز به او دادم. اما کماکان جواد خراسان در تشکیلات رتبه میگرفت؟!!![spacer height=”15px”]

افشای یک فرمانده هرزه دیگر از میان گوهران بی بدیل  مسعود و مریم رجوی که از رهبری عقیدتی جایزه نیز دریافت کردند 

 [spacer height=”20px” id=”2″]

در گزارشی دیگر نگارنده در 2020 در پاسخ به هرزه درآیی های یک جیره خوار رجوی بنام رحمان کریمی، یک فرمانده هرزه دیگر را افشا کردم که در زیر آمده است. او نیز علاوه بر لذت بردن از تجاوزاتش به اعضای تحت مسئولیتش بعنوان پاداش و حق و السکوت، از شخص رجوی کمربند پهلوانی نیز دریافت کرد. که باز نشر آنرا در زیر میتوانید بخوانید.

یعقوب ترابیجناب رحمان رحیم و کریم و کریمه رهبری، یکی از آن پهلوان هایی همچون “فیل آبی” عضو جیره بگیر رجوی در شورا، این بازرگان و بیزینس من محترم ساکن کانادا که به او (کم) توهین شده و شما را خون به چشم  کرده، یکی دیگرش را که اتفاقا او نیز از اهالی کانادا بود و اتفاقا از دست خود جناب رهبر مفقود عقیدتی کمربند پهلوانی دریافت کرد تحت مسئولیت این قلم بود بگویم تا ببینی این اسماعیل چه حق هایی را ناحق میکند. این پهلوان!!! فقید که اتفاقا در یک مسافرت به اور سورواز در همان اورسورواز به درک واصل شد، با یکی از زندانیان سابق که به فرقه مجاهدین پیوسته بود و تحت مسئولیت او بود، رابطه غیر اخلاقی برقرار میکرد که وقتی این قلم موضوع را به اطلاع رهبر عقیدتی شما رساندم، ایشان در مقام رهبر عقیدتی و اسلام محترمش از نوع دمکراتیک با رحمت و رئوفت بسیار ورقت قلب با این پهلوان و با شدت عمل بسیار با این قلم برخورد نمود و مورد مواخذه قرار گرفتم که نزدیکان و مقربان درگاه رهبری را چر افشاء میکنم؟ اتفاقا بعدها به این “پهلوان لواط کار” کمربند پهلوانی در حضور 4000نفر  داد!!!!! و اینگونه به بنده فهماندند که او از مقربین است و سکوت باید بکنی.

[spacer height=”20px” id=”2″]

البته علت این رقت قلب و رحمت و رئوفت را بعدها فهمیدیم،که  جناب رهبر عقیدتی خودشان با زن همان پهلوان در حرمسرایش  تا به صبح نجوای انقلاب مریم سر میداده، گفته خوب این بدبخت حداقل به این زندانی مفلوک دستش میرسد، نباید زیاد سخت گرفت تا بتواند از مواهب اسلام بردبار من بهره ببرد!! .[spacer height=”30px” id=”2″]

 در زیر گزارشی از سفید کاری مسعودرجوی در مورد جریان هولناک تجاوزات به کودکان توسط گوهران بی بدیل خودش یعنی فرماندهان و شکنجه گرانش را میتوانید بخوانید. تا بحال در تاریخ ننگین56 سال این فرقه تبهکار دیده نشده که یکی از این فرماندهان که موارد بسیاری از تجاوز به زنان و کودکان فراوان است اخراج شده باشند و رجوی اعلام کند مثلا جواد خراسان یا اسدالله مثنی، را اخراج کرده است. رجوی از این حربه برای وادار کردن فرماندهان آلوده خود به تجاوز به کودکان و همجس بازی برای تبدیل آنها به شکنجه گران فرقه اش استفاده میکند. نگارنده در مقاله ای تحت عنوان ««ایجاد احساس گناه دلیل در اسارت نگهداشتن 2000ایرانی در آلبانی»» این شیوه ضد انسانی به اسارت بردن افراد را افشاء کرده ام. در این نشست مشخص است که مسعودرجوی به تمام و کمال از تجاوزات به کودکان که این بخت برگشتگان همانطور که در کلاب هاوس نیز بزبان خودشان گفتند، گزارش میکردند ولی پاسخ (کرم از خود درخته) دریافت میکردند، اطلاع داشته. ولی حاضر نمیشود آنها را بین بقیه اعضای و فرماندهان افشاء کند بلکه از این حربه علیه خودشان استفاده نماید و بیشتر و بیشتر به هرکاری وادار کند. توجه کنید که رجوی وقتی فهمید فرمانده کمال از اعضای مرکزیت سازمان که همسرش زهره اخیانی را از او جدا کرده بود با یکی از دیگر از زنان عضو سازمان رابطه جنسی برقرار کرده، کمال را با قرص سیانور به قتل رساند. چرا که زهره اخیانی زن مسعودرجوی و از اعضای حرمسرایش بود. اما در مورد کودکان هیچ اقدامی برای جلوگیری نمیکند که هیچ به حربه (کرم از خود درخته) متوسل میشود.
[su_heading size=”37″ margin=”50″]
گزارشی از جلسه درون تشکیلاتی فرقه رجوی در مورد تجاوزات به کودکان اعضای فرقه از علی حسین نژاد.    [/su_heading]
 
در سال ۸۹ در قرارگاه اشرف مژگان پارسایی یک نشست حدود پانصد نفری از رده های ما یعنی ام او و ام قدیم به بالا برگزار کرد یعنی نشست عمومی نبود فقط برادران این رده ها بودند و من در آن حضور داشتم موضوع نشست تجاوزات جنسی مسئولین پذیرش به کودکان در سالهای قبل از آن، که پذیرش داشتند بود. چون آن بچه ها بزرگ شده و خاطرات آن موقع و تأثیرات تجاوزات در خودشان را در گزارشهای معروف به 《صفر صفر با خود》نوشته بودند.
در این نشست که خود متجاوزین حضور داشتند نه هیچ اسمی از فاعل برده می شد و نه هیچ اسمی از مفعول فقط اعضایی که در این رده ها بودند و آن موقع در پذیرش مسئولیت داشتند یا به آنجا رفت و آمد کاری می کردند و خودشان تجاوزی نکرده بودند و فقط شاهد آثار و نشانه های تجاوز و حالتها و حرفهای کودکان بودند یکی یکی پشت میکرفن می آمدند و آنچه را شاهد بوده اند با حالت گریه و خشم تعریف می کردند. و از متجاوزین با اسم هایی یاد می کردند که گویا خاص بخش پذیرش بوده و ماها نشنیده بودیم تا برای دیگران شناخته نشوند و اون شاهدها و شخص رحمان یعنی عباس داوری که جلو نشسته و گرداننده نشست مردانه یعنی کمک کار مژگان بود با عصبانیت فریاد می کردند فلانی بلند شو بیا بیا کثافتکاریت را بگو و رحمان با عربده کشی نمایشی داد می زن کو کجا هستند اون متجاوزین بیان جلو بگن چه کار کرده اند تا همه اونا رو بشناسند ولی مطلقا خبری از یک نفرشان نشد و ماها نفهمیدیم بالاخره این متجاوزین چه کسانی بودند فقط یکی از اسمهای جعلی را که یادم نیست چه بود بعضی افراد مطلع که داخل نشست بودند یواشکی و به اصطلاح محفلی به بغل دستی شان اسم واقعی را گفته بودند که به قسمتی که من نشسته بودم رسید و اون رضا مرادی بود که مدتها از مسئولان برادر در قسمت پسرانه پذیرش بود. ولی رضا مرادی که در نشست بود خودش به عنوان شاهد رفت و بدون هیچ اسمی نمونه هایی از تجاوزات دیگران را شرح داد. یادم هست که یکی از شاهدان در پشت بلندگو با حالت گریه وضعیت یکی از نوجوانان پسر را در پذیرش تعریف می کرد و می گفت دیدم به صورت دمرو افتاده و یک ریز گریه می کند بلندش کردم و گفتم به من بگو چه شده گفت فلانی آمد به داخل دوش حمامی که من بودم گفت بذار کمکت کنم خوب خودت را بشوری و با من کاری کرد که الان درد دارم و… و می گفت ابن بچه همه اش دمرو یعنی به شکم می خوابید و نمی توانست به پشت بخوابد و شاهد اینجا با گریه و عصبانیت پشت میکرفن داد زد ببینید با این بچه ها چه کار کرده اند و موقع فریاد هم شاهدها و هم رحمان که از جایش هی بلند می شد رو به پشت خودشان و به حاضران فریاد می کردند و وانمود می کردند که متجاوزان داخل حاضران و در سالن هستند ولی بلند نمی شوند بیان بگن. نمونه های دیگری نقل می کردند که بیشتر موقع برگرداندن کودکان از ورزش یا تمرینات به حمام بوده و خود مژگان هم از گزارشهای کودکان آن موقع نمونه هایی را می خواند که زیاد بود و چون حدود بیش از ده سال گذشته و اونجا هم که نشسته بودیم آنقدر پچ پچ و محفلی با هم صحبت می کردیم یادم نیست چون زیاد به حرف های مژگان و گزارشهایی که اشاره می کرد گوش نمی دادیم و با هم یواش حرف می زدیم. نشست هم در سالن ستاد و خیلی سر و صدا و همهمه بود همه می گفتند که چرا اسمهای واقعی حتی اسمهای مستعار شناخته شده در مناسبات را نمی گویند و چرا اینهمه رحمان و مژگان و شاهدان صداشون می کنند اون متجاوزین نمیان اعتراف کنند و این چه نمایش مسخره است مگه می تونه کسی که مژگان و رحمان صداش کنه نیاد جلو حرف بزنه پس خود سازمان نمی خواد اینها شناخته بشوند و حتما بهشون گفته اند ما صداتون می کنیم ولی شما نیایید… همینطور اینها را همه پچ پچ به هم می گفتند.
[spacer height=”15px”]
مطالب مرتبط
[spacer height=”15px”]
 https://www.nototerrorism-cults.com/2016/09/04/%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1%d8%af%d9%86%d8%a7%da%a9-%d8%a7%d8%b2-%d8%b9%d8%b1%d8%a7%d9%82-6-%da%a9%d8%aa%da%a9-%d8%b2%d8%af%d9%86-%d9%81%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af/

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

 

 

دسترسی به قسمتهای قبلی

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب

تاریخ بدون سانسور-2: محمد

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م

تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن

تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت

تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام

تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق

تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

 [spacer height=”20px” id=”2″]

قسمت نهم 

 [spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی    7 تا 656 هـ ق  –  (1058 -628)م [/su_heading]

 [spacer height=”20px” id=”2″]

اقتصاد 

 اقتصاد تمدن از دو عامل اساسی به وجود میآید: زمین و انسان، یا از منابع طبیعی زمین که علاقه و کار و نظم انسانی آن را به چیزهاي سودمند مبدل میکند. پشت سر جلال شاهان و قصرها و معابد و مدرسه ها و ادبیات و وسایل تجمل و هنر، انسان به عنوان یکی از عوامل اساسی تمدن نمودار است: شکارچی از جنگل شکار میآورد؛ هیزم شکن درخت میبرد؛ چوپان گله میچراند و تربیت میکند؛ کشاورز زمین را آماده میکند، خیش میزند، میکارد، درو میکند، باغ و تاکستان را مراقبت میکند، و زنبور و حیوان اهلی و طیور میپرورد؛ زن به صنایع گوناگون دستی و کارهاي خانه میپردازد؛ کارگر به جستجوي فلزات دل زمین را سوراخ میکند؛ بنا منزل میسازد؛ نجار عرابه و کشتی میسازد؛ صنعتگر کالا و ابزار آماده میکند؛ فروشنده و دورهگرد یا دکاندار یا تاجر، میان سازنده و مصرف کننده واسطه میشوند؛ سرمایهگذار با اندوختۀ خود از صناعت پشتیبانی میکند؛ و قوة اجرایی عضلات و مواد اولیه و عقول را براي ایجاد لوازم و تولید کالا به کار میگیرد.اینها کارورزان صبورند که در عین خونسردي آشفتهاند و تمدن لرزان دنیا بر پشتهاي خمیدة آنها سوار است .

همۀ این گروه ها در قلمرو اسلام مشغول کار بودند: مردان، چهارپا، اسب، شتر، بز، فیل، و سگ میپروردند؛ از عسل زنبور و شیر شتر و بز و گاو استفاده میکردند؛ و صدها جور حبوبات، سبزیجات، میوه، جوزهاي مختلف، و گل عمل می آوردند. اندکی پیش از قرن دهم میلادي درخت پرتقال از هند به عربستان برده شد؛ توسط اعراب به شام، آسیاي صغیر، فلسطین، مصر، و اسپانیا معرفی گردید، و سپس از این کشورها به جنوب اروپا راه یافت. همچنین اعراب زراعت نیشکر و صنعت تصفیۀ شکر را از هند گرفتند و در همۀ نواحی خاور نزدیک رواج دادند، و صلیبیون از آنجا گرفتند و به دیار خویش بردند. اعراب نخستین کسانی هستند که در اروپا به کشت پنبه دست زدند. این گونه محصولات را به برکت آبیاري منظم از زمینهاي خشک بیابانی به دست میآوردند. خلفا در این زمینه از رسم معمول که میباید کارهاي اقتصادي را به فعالیتهاي آزاد واگذاشت پیروي نمیکردند، بلکه دولت کانالهاي اصلی آبیاري را مراقبت و پاك می ال کرد و آب فرات را به زمین بین نهرین و آب دجله را به زمینهاي ایران میرسانید. به نزدیک بغداد، میان دجله و فرات کانال بزرگی حفر شد.

خلفاي نخستین عباسی کارهاي مربوط به زهکشی باتلاقها و احیاي دهات ویرانه و مزارع متروك را تشویق میکردند. در قرن دهم میلادي و در عصر سامانیان، قلمرو میان بخارا و سمرقند یکی از چهار بهشت جهان بود، و سه دیگر جنوب ایران و جنوب عراق و اطراف دمشق بود. طلا، نقره، آهن، سرب، جیوه، آنتیموان، گوگرد، پنبۀ کوهی، مرمر، و سنگهاي قیمتی از دل زمین استخراج میشد. غواصان از خلیج فارس مروارید بیرون میآوردند. اعراب نفت و قیر را در بعضی موارد به کار میبردند. ضمن اوراق هارونالرشید ورقهاي به دست آمد که قیمت نفت و نی براي سوزانیدن پیکر جعفر برمکی در آن ثبت شده بود. صناعت مرحلۀ کاردستی را میگذرانید و مردم در خانه ها و دکانها به دسته هاي منظم بدان اشتغال داشتند.

صنعت و معدن 

 

کارخانه هاي معدودي وجود داشت، و در عرصۀ تکنولوژي، به استثناي آسیاهاي بادي، پیشرفت محسوس دیگري دیده نمیشد. مسعودي، مورخ قرن دهم میلادي، در ایران و خاور نزدیک آسیاي بادي دیده است، در صورتی که پیش از قرن دوازدهم در اروپا نشانی از آن نبود؛ شاید این هدیۀ دیگري است که شرق اسلامی به دشمنان صلیبی خود داده است. مسلمین از مهارت مکانیکی بهرة کافی داشتند. شاهد گفتار آن ساعت آبی هدیۀ هارونالرشید به شارلمانی از چرم و برنج منقش ساخته شده بود، و وقت را به وسیلۀ سواران فلزیی نشان میداد که هر ساعت دري را می گشودند و از آنجا تعداد معینی کره به ظرفی میافتاد، آنگاه میرفتند و در را میبستند. تولید کالا بکندي انجام میگرفت، ولی صنعتگر میتوانست مهارت خود را در ابزار و کالایی که میساخت نشان دهد، و صنعت را به مرحلۀ هنر بالا ببرد. منسوجات ایرانی، شامی، و مصري از لحاظ تکامل تکنیک و ساخت شهرت داشتند. پارچۀ ظریف پنبهاي موصل (موصلین)، پارچۀ کتانی دمشق (دمسک)، و پارچۀ پشمی عدن معروف بود. شمشیر دمشقی که از فولاد آبدیده ساخته میشد، آیینۀ صیدا و صور که به پاکی و ظرافت مانند نداشت، شیشه و سفال بغداد، سفال و سوزن و شانۀ ري، روغن زیتون و صابون رقه، عطر و قالی ایران شهرت جهانگیر داشت. بازرگانی و صنعت آسیاي غربی در دولت اسلامی رونقی گرفته بود که اروپاي غربی زودتر از قرن شانزدهم بدان دست نیافت .

حمل و نقل 

مهمترین وسایل حمل و نقل خشکی، شتر، اسب، استر، و انسان بود؛ ولی اسب به طور کلی ارجمندتر از آن بود که براي حمل بار به کار رود. یکی از اعراب گفته است «: مگویید اسب من، بگویید پسر من که از باد و چشم زدن سریعتر میرود، و پایش چنان سبک است که تواند بر سینۀ محبوب برقصد و او را آزار نکند » . از این رو، شتر«کشتی صحرا» بود و بیشتر کالاهاي تجارتی مسلمین را حمل میکرد، و قافله هایی که احیاناً 4700 شتر داشتند، دیار اسلام را مینوردیدند. راه هاي عمده از بغداد به ري، نیشابور، مرو، بخارا، سمرقند، تا کاشغر و حدود چنین کشیده شده بود، یا از بصره تا شیراز، یا از کوفه تا مدینه و مکه و عدن، یا از موصل و دمشق تا سواحل شام میرسید. همه جا منزلگاه ها و کاروانسراها و مهماخانه ها ساخته بودند، و آب انبارها بود که مسافر و دواب آب بیاشامند. بازرگانی داخلی توسعه داشت و بر رودها و کانالها حمل میشد. هارونالرشید در اندیشه بود که براي اتصال مدیترانه به دریاي سرخ در محل کانال سوئز ترعهاي حفر کند؛ اما یحیی بن خالد برمکی، به علل نامعلوم که محتملا مشکلات مالی بوده است، او را از این کار باز داشت. در نزدیک بغداد، که عرض دجله 230 متر است، با قایق ها سه پل روي آن ساخته بودند.

تجارت و بازرگانی 

در این راه ها تجارت معتبري جریان داشت. آسیاي غربی، که پیش از آن میان چهار دولت تقسیم شده بود، قلمرو یک دولت شد، و این وضع امتیازات مهم اقتصادي داشت که در نتیجۀ آن در داخل این حوزه مقررات گمرکی و موانع تجارتی از میان رفته بود، و وحدت دین و زبان نیز حمل کالا را آسان کرده بود. به علاوه، اعراب چون اشراف اروپا تاجران را تحقیر و تمسخر نمیکردند، و آنها نیز در کار انتقال کالا با سود ناچیز از تولید کننده به مصرف کننده با مسیحیان و یهودیان و ایرانیان همدست شدند، و حمل و نقل و معامله و داد و ستد در شهرها فراوان شد. فروشندگان دورهگرد جلو پنجره ها جار میزدند؛ دکاندارها کالاهاي خود را عرضه میکردند یا به گفتگوي معامله سرگرم بودند. سراها و بازارها پر از کالا و بازرگان و فروشنده و خریدار و شاعر بود.

قافله ها، چین و هند را به ایران و شام و مصر مربوط میکردند. بازرگانان دریانورد از بنادر بغداد و بصره و عدن و قاهره و اسکندریه به دریاها میرفتند. تا دوران جنگهاي صلیبی، بازرگانی اسلام بر مدیترانه تسلط داشت و از یک سوي دریا، یعنی از شام و مصر، به یک سوي دیگر، یعنی تونس و سیسیل و مراکش و اسپانیا، میرسید و در راه از یونان و ایتالیا و سرزمین گل میگذشت. اعراب از اتیوپی دریاي سرخ را تحت سلطۀ خود گرفتند؛ و از دریاي خزر تا مغولستان تجارت خود را گسترش دادند. همچنین فعالیت بازرگانی مسلمین تا رود ولگا و حاجی طرخان و نووگورود بسط یافت و فنلاند، اسکاندیناوي، و آلمان را از زیر سلطۀ خود درآورده بود. از این فعالیت بازرگانی هزاران سکۀ اسلامی برجاي مانده است. وقتی کشتیهاي چینی به بازدید بندر بصره آمدند، اعراب متقابلا کشتیهاي خود را از خلیج فارس تا هند و سیلان فرستادند، که از تنگۀ سیلان گذشتند و در امتداد سواحل چین تا خانفو (کانتون) پیش رفتند. در قرن هشتم میلادي یک مهاجرنشین تجارتی اسلامی و یهودي در این بندر استقرار یافت. این فعالیت بازرگانی، که نیروي زندگی را در همۀ اطراف کشور برانگیخته بود، در قرن دهم، یعنی موقعی که اروپا به نهایت سقوط و فلاکت افتاده بود، به اوج رسید و وقتی رو به انحطاط نهاد، آثار آن بوضوح در بسیاري از زبانهاي اروپا به جا ماند. واژه هایی چون «تعرفه ، » «ترافیک «، » مخزن «، » کاروان»، و «بازار» از طریق مسلمین به فرهنگ اروپایی راه یافتند.

صناعت و بازرگانی آزاد بود و دولت، به وسیلۀ ایجاد پولی که نسبتاً قیمت ثابت داشت، به رواج آن کمک میکرد. خلفا در آغاز پول روم شرقی و ایران را به کار میبردند. تا آنکه عبدالملک بن مروان به خلافت رسید. وي به سال 76 هـ ق (695 ( م دینار طلا و درهم نقرة عربی را سکه زد. ابن حوقل (حدود سال 365 هـ ق، 975 ( م از براتی گزارش میدهد که به مبلغ 42000 دینار عهدة تاجري در مراکش صادر شده بود. کلمۀ انگلیسی Check به معنی حوالۀ مخصوص بانک در حساب جاري از کلمۀ صک عربی به معنی ورقۀ مالی و برات تجارتی گرفته شده است. مالداران سرمایۀ خود را در سفرهاي خشکی و دریا به کار انداخته بودند. با آنکه ربا در اسلام حرام بود، کسانی که به کارهاي مالی اشتغال داشتند، مانند اروپاییان دوران بعد، راه حلی یافتند تا بتوانند، در مقابل استفاده از سرمایه و خطري که متوجه آن میشد، قسمتی از سود را به صاحب اصلی سرمایه بپردازند. قانون، احتکار را حرام کرده بود، ولی احتکار علی رغم قانون رواج داشت. یکصد سال از مرگ عمر بن خطاب نگذشته بود که طبقۀ اشراف عرب ثروتهاي گزاف اندوختند و در املاك وسیعی که صدها برده درآن کار میکرد اقامت گرفتند. گویند یحیی بن خالد برمکی ١٨٩٩  هفت میلیون درهم (000‘560 دلار) براي یک جعبۀ مخصوص جواهر که از سنگهاي گرانقدر ساخته شده بود میپرداخت، ولی صاحب جعبه به این قیمت نفروخت. اگر ارقامی را که مورخان مسلم نقل کردهاند باور کنیم، مکتفی خلیفه وقتی درگذشت معادل 20میلیون دینار (94000000 دلار) جواهر و عطر به جا گذاشت. وقتی هارون مادر بزرگ عروس یک کیسه مروارید بر سر داماد ریخت و پدر 1 الرشید بوران را براي پسر خون مأمون عقد میکرد، وي پاره هاي مشگ بر مدعوین پراکند. در میان هر پاره مشگ ورقهاي بود که به موجب آن، دارندة ورقه مالک برده یا اسب یا مزرعه یا هدیۀ دیگري میشد. وقتی مقتدر16000000 دینار از دارایی ابن جساس را مصادره کرد، این زرگر معروف باز هم ثروت فراوانی داشت. ثروت بعضی از بازرگانان که با نواحی دور و ماوراي دریاها ارتباط داشتند کمتر از4000000دینار نبود. صدها بازرگان خانه هایی داشتند که ارزش آنها بین10000 تا 30000 دینار (000‘142 دلار)بود . مقام بردگان در طبقۀ پایین سازمان اقتصادي بود. شاید شمار بردگان در قلمرو اسلام بیش از قلمرو مسیحیان بود که در آن سرفداري جاي بزرگی را داشت بن. ا بر روایات، در قصر مقتدر خلیفه 11000 بردة خواجه بودند. موسی بن نصیر در افریقا300000 و در اسپانیا30000 دوشیزه اسیر گرفت که همه را در بازار فروخت. قتیبه در سغد صد هزار  اسیر گرفت.

البته این ارقام، به عادت مورخان عرب، مبالغهآمیز است و نباید آنها را چنانکه هست بپذیریم. اسلام براي محدود کردن بردگی و اصلاح حال بردگان کوشش داشت؛ بردگی را به افراد غیر مسلمی که در جنگ اسیر میشدند یا فرزندانی که از بردگان بوجود می آمدند منحصر کرد. مسلمان را نمیشد به بردگی گرفت، چنانکه در دین مسیح برده گرفتن مسیحی روا نبود؛ با این وجود، بردهفروشی رواج داشت. معمولا برده را به غارت میگرفتند؛ برده هاي سیاه را از افریقاي خاوري و مرکزي، ترکها را از چین و ترکستان، و سفیدها را از روسیه و ایتالیا و اسپانیا میآوردند. مالک مسلمان حق حیات و مرگ بردة خود را داشت، ولی معمولا با او خوشرفتاري میکرد تا جایی که وضع برده بدتر از کارگر کارخانۀ اروپایی در قرن نوزدهم نبود؛ بلکه محتملا وضع وي از این گونه کارگران بهتر بود، چون در زندگی خویش ایمنی بیشتري داشت.

غالب کارهاي پست مزارع و کارهاي دستی شهرها که محتاج مهارت نبود به عهدة بردگان بود، مثلا در خانه ها به عنوان خدمه کار میکردند؛ مردانشان خواجگان، و زنانشان کنیزان حرمسرا بودند. غالب رقاصگان و آوازهخوانها وبازیگران از کنیزان بودند. اگر کنیزي از مالک خود فرزند میآورد یا زن آزاد از غلام خود بچهدار میشد، فرزندشان از لحظۀ تولد آزاد بود. بردگان حق ازدواج داشتند؛ فرزندانشان اگر هوش کافی داشتند، فرصت تعلیم مییافتند. کثرت غلام و کنیززادگانی که در زندگی معنوي و ان سیاسی جهان اسلام اعتباري یافته، یا چون محمود غزنوي و ممالیک مصر به سلطنت و امارت رسیده د حیرت انگیز است. استثمار کارگران در آسیاي اسلامی از لحاظ قساوت به پایۀ ممالک بت پرست و مسیحی و مصر اسلامی ـ که در آنجا کشاورز تمام روز تلاش میکرد و جز کهنه پارهاي که تنش را بپوشاند و کوخی که در آن بخزد و غذایی که رمقش را حفظ کند به دست نمیآورد ـ نمیرسید. گدایان در کشورهاي اسلامی فراوان بودند و هنوز هم هستند. بسیاري از آنها فریبکار و مدعی فقرند، ولی مهارتی که آسیایی فقیر در شانه خالی کردن از کار جدي داشت او را در مقابل فقر حمایت میکرد. کمتر کسی را میتوان یافت که مانند او بتواند به قبول بطالت تن دهد.

صدقات فراوان و گوناگون بود. شخص فقیر اگر از همه جا نومید میشد، میتوانست در بهترین بناي شهر یعنی مسجد مقیم شود. مع ذلک، جنگ جاودانی طبقات هرگز از میان نرفت و شعلۀ آن گاه و بیگاه در قلمرو اسلام به صورت شورشهاي سخت زبانه میکشید (150 ،180 ،193 ،و 223 هـ ق؛ 778 ،796 ،808 ،و 838م). گاهی این شورشها رنگ دین میگرفت، زیرا ١٩٠٠ در قلمرو اسلام، دین و دولت یکی بود. دسته هایی از شورشیان مانند خرم دینان و مؤیدیه پیرو اصول کمونیستی مزدك بودند، بعضی از آنها عنوان سرخ علمان یا محمره بر خود نهاده بودند. به سال 156 هـ ق (772 م) م ردي به نام هاشم مقنع در خراسان قیام کرد و گفت که خدا در پیکر وي حلول کرده و او را برانگیخته است تا آیین اشتراکی مزدك را تجدید کند. وي پیروان فراوانی یافت، بارها سپاهی را که براي دستگیري وي رفته بود شکست داد، و چهارده سال بر شمال ایران تسلط داشت؛ ولی سرانجام او را گرفتند و اعدام کردند (170 هـ ق، 786م). بابک خرم دین نیز به سال 223 هـ ق (838 ( م قیام کرد و گروهی را به دور خود فراهم آورد که سرخ علمان یا محمره نامیده میشوند. بر آذربایجان استیلا یافت و بیست و دو سال بود و چند سپاه را شکست داد و (به گفتۀ طبري)، تا هنگام دستگیري،255500سپاهی و اسیر بکشت.

معتصم خلیفه به جلاد بابک فرمان داد تا دست و پاي او را ببرد؛ سپس در جلو قصر خلافت پیکرش را بسوختند و سرش را به خراسان بردند و در شهرها بگردانیدند تا همگان ببینند و بدانند که مردم نه آزاد زاده میشوند و نه مساوي. مهمترین جنگ بردگان در تاریخ شرق، جنگی بود که آتش آن را مردي عرب به نام علی دامن زد. وي مدعی بود که از نسل علی بن ابیطالب [ع ]  است. تفصیل قضیه اینکه عدة زیادي زنگیان در جمعآوري شوره در نزدیکی بصره کار میکردند، و این شخص رفتار نامناسبی را که با آنها میشد به یادشان میآورد و به شورش تحریکشان میکرد و وعده میداد که از بردگی نجات مییابند و ثروتمند میشوند و خودشان برده خواهند شد. آنها نیز دعوت علی را پذیرفتند، توشه و لوازم به چنگ آوردند، سپاهیانی را که به جنگشان فرستاده شدند شکست دادند، و دهکده هاي مستقلی به وجود آوردند که در آنجا براي سران خود قصرها، براي زندانیان زندانها، و براي نمازگزاران مسجدها ساخته بودند (255 هـ ق، 869م). کارفرمایان به علی پیشنهاد کردند که اگر شورشیان را قانع کند که به کار خود بازگردند، در مقابل هر شورشی بازگشته پنج دینار به او خواهد پرداخت، و او نپذیرفت. شهرهاي اطراف خواستند به وسیلۀ منع آذوقه شورشیان را به اطاعت وادارند، ولی وقتی آذوقۀ آنها تمام شد، به شهر ابله هجوم بردند، همۀ بردگان را آزاد کردند و با خود بردند، و شهر را غارت کردند و آتش زدند (257 هـ ق، 870م).

علی از این پیروزي دل گرفت و بر بسیاري از شهرهاي دیگر حمله برد؛ به چند شهر استیلا یافت جنوب ایران و عراق را زیر تسلط آورد و به دروازه بغداد رسید. تجارت خلل یافت و آذوقه در پایتخت کمیاب شد. به سال 258 هـ ق (871 ( م مهلبی، سردار زنگیان، بصره را گشود و، اگر گفتۀ مورخان را باور کنیم300000 تن از مردم آنجا را بکشت؛ سربازان زنگی هزاران زن را سربریدند و هزاران کودك سفید را، که بعضی از آنها نسب هاشمی داشتند، به اسیري گرفتند. مدت ده سال طغیان ادامه داشت و چندین بار سپاه براي سرکوب کردن شورشیان فرستاده شد. عاقبت وعده دادند کسانی که از شورش کناره بگیرند مال و بخشش نصیبشان میشود؛ بسیار کسان از علی بریدند و به سپاه دولت پیوستند. آنگاه دولتیان بقیه را به محاصره گرفتند و حلقۀ محاصره را تنگ کردند و سرب گداخته و «آتش یونانی»، که مشعلهاي نفت سوزان بود، به سوي آنها ریختند. سرانجام سپاه دولت، به فرماندهی موفق برادر خلیفه، شهر شورشیان را گرفت و مقاومتشان را در هم شکست؛ علی را کشتند و سر او را پیش موفق بردند. موفق و سردارانش از مرحمت خداوند سجدة شکر به جاي آوردند (270 هـ ق، 883م). شورش، پانزده سال دوام داشت، که در اثناي آن اقتصاد و سیاست اسلام شرقی به خطر افتاده بود؛ احمد بن طولون، حاکم مصر، آشفتگی کارها را غنیمت شمرد و ثروتمندترین ولایات خلافت را مستقل اعلام کرد

پایان قسمت نهم

 

نامه سرگشاده امین گل مریمی به مسعود و مریم رجوی، چرا سازمان مجاهدین وجود کودک سربازی مانند من را انکار میکند؟

نامه سرگشاده امین گل مریمی به مسعود و مریم رجوی، چرا سازمان مجاهدین وجود کودک سربازی مانند من را انکار میکند؟

دسامبر 5, 2021

Ashampoo_002

سلام به همگی و با تشکر از حمایت و همدرد بودن شما دوستانی که از من حمایت کردید. لازم هست کمی در برابر جوابهای سازمان توضیحی بدهم.هدف من از مصاحبه دشمنی با کسی نبوده است.بلکه دشمنی با بیعدالتی و دروغ بود و هست چرا ماها که چندین سال جوانیمان از دست رفته و در خطرهای زیاد گذشته نباید صدای خودمان را بگوش دیگران برسانیم. این حق ماها در این جائی است که واقعن به دموکراسی و حقوق انسان احترام میگذارند. هدف من صادقانه این بود و همچنین هست که واقعیت زندگی همه مون را به دنیا و به مردم ایران برسانم. چرا سازمان نباید اشتباهات خودشان را بپذیرد؟

کودکان فرزندان اعضای سازمان

یک معذرت ازطرف سازمان کافی بود ولیکن جز فحش به خانم لوئیزا هومریش و بسیجی خواندن او و اینکه او مامور وزارت اطلاعات و مزدور رژیم ایران است تاکتیکهای مسخره و قدیمی سازمان مجاهدین است که بجای پاسخگوئی آسمان را به ریسمان می بافد و این مصاحبه را تلاش رژیم ایران برای جلوگیری از سرنگونی در “ این شرایط حساس” توصیف میکند. آخر کدام آدم احمق میتواند این فکر را بکند که رژیم که همه مردم فریادشون از دستش بلند شده و دارند در کوچه و خیابون به او فحش میدهند و مرگش را میخواهند بخواهد با مقاله من سرنگون نشود. خیلی خنده دار هست. آخر اینقدر از این حرفها به این و آن زده اید که حتی هوادارهای خودتان هم باور نمی کنند. هرکس یک نفسی می کشد و انتقادی میکند یا بسیجی است و یا مزدور هست! یک فضای ترس و وحشت الکی می خواهید درست کنید ولی کسی نمی ترسد. من چرا باید بترسم و نپرسم چرا زندگی من و خیلی ها مثل من سالها به باد رفته.   

من چرا باید بترسم و نپرسم چرا زندگی من و خیلی ها مثل من سالها به باد رفته. ایا این معنی آزادی هست که شما میگوئید؟. جالب این است که تا به امروز هیچ گونه جوابی به محتوای این مقاله که در حقیقت صاحبش من هستم یعنی من مصاحبه کرده ام داده نشده و دائم می گویند خبرنگار مامور اطلاعات هست یا با آخوند سر و کاری دارد. هیچ جوابی داده نشده به محتوا، و در عوض سازمان از ترس حسابرسی قانونی بطور مضحکی حقیقت وجود کودک سربازانی مثل من را انکار کرده و گفتند که “ ما برگشتیم پیش والدین خود در عراق زندگی بکنیم” و اینکه “ در آنجا هیچ آموزش نظامی یا فعالیت نظامی نداشتیم”. واقعن خجالت نمی کشید از این دروغها.اینقدر افراد هستند که شاهد باشند و اینقدر مدرک هست که نشان بده حرف شما همش دروغ هست سپس از ترس خود یکی از زنان را فرستاده اید به آلمان تا از افراد علیه لوئیزا هومریش امضا جمع بکند و مقاله او در مجله دی زیت را دروغ بخوانند حال این مطلبی که من اینجا نوشتم نه به لوئیزا مربوط میشود و نه به مجله آلمانی. اگر نقدی نسبت به داستان سرگذشت من و دیگر کودکان زیر سن که به کمپ اشرف در عراق فرستاده شدند دارید، خود من را طرف حساب قرار بدهید و دست از افترا زدن به یک خبرنگار بیگناه بردارید. بیائید مقابل خود من چرا خبرنگار را یقه اش را گرفته اید. شما از رو شدن داستان ما و آن ظلمی که به ما در سنین کودکی کردید میترسید و میدانید که باز شدن کلاف این داستان نهایتا خود سازمان را در برابر دادگاه عدالت قرار خواهد داد و در آنجا جواب تک تک این بچه ها را خواهید داد.در آلمان دموکراسی هست و اینجا نمیشود دروغ الکی گفت. اینجا حتا اگه وزیر هم کار غلطی بکند دادگاه درست کار میکند و با سر و صدا نمیشود کار را جلو ببرند. در برابر امضا های بی ارزش شما که هیچ کس به ان اهمیتی نداد شکست می خورید. ما انبوه شاهد و امضا داریم که حرف های من را در مجله دی زیت تایید میکنند. پس دست از افترا برداید و شجاعانه به حقیقت سرگذشت ما اعتراف کنید راستی بنویسید بجای افترا زدن به لوئیزا و خیلی افراد چرا مرا نادیده می گیرید. این همه علیه دیگران انتقاد کننده هاچند سال هست هی مینویسید که او فلان مزدورست آن کس اطلاعاتی و مزدور هست ولی کی باور کرده است . آنقدر امضا را کی باور کرده. فکر کنید که چی شده؟.شاید خیال میکنید من صدایم ساکت میشود وقتی به لوئیزا حمله می کنید. من صدایم خاموش نمیشود.شاید خیال میکنید من صدایم ساکت میشود وقتی به لونیزا(خبرنگار) حمل میکنید؟!!!من سکوت نمی کنم. من حق دارم حرف بزنم. من و دیگران از دردهای خودمان صحبت می کنیم شما هم هرچه زور دارید بکار بگیرید تا ببینیم حق با کی هست.من حقم هست از سالهای خراب شده زندگی خودم و اون همه درد و وفشار حرف بزنم و حرف میزنم. هی به لوئیزا بد و بیراه نگید. خیلی مسخره است این مثل کسی میماند که به آتش نشانی زنگ زده که خانه ای در کوچه کناری آتش گرفته و آتش نشانی بجای محل اصلی بیاید سراغ تلفن کننده؟. با نادیده گرفتن شخص من که فرد اصلی این مقاله بودم و درعوض حمله صد در صد به خبرنگار این مجله، انگار من مرد نامرئی شده بودم و نمی شود مرا دید، و شاید هم سازمان از فرط استرس نابینا شده و نمی بیند. من سکوت نمی کنم. من حق دارم حرف بزنم. من و دیگران از دردهای خودمان صحبت می کنیم شما هم هرچه زور دارید بکار بگیرید تا ببینیم حق با کی هست.امین گل محمدی

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند

دسامبر 13, 2021

داود باقروند ارشد  این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقایق 52 از ساعت اول کلاب هاوس 

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام  تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.آیا زنان و دختران نیز زبان به سخن خواهند گشود؟به امید اینکه زنان و دختران مجاهدین نیز بتوانند به چنان جرات انسانی برای شوریدن بر ضد بشری ترین اقدامات علیه برده سازی انسان توسط فرقه رجوی برسند و آنها نیز جنایات هولناک درون فرقه رجوی را افشا کنند چه علیه تجاوز به خودشان و چه علیه مادران خودو چه در مورد فحشا و … 

هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

 

در کلاب هاوس

https://youtu.be/3KDUCZLmJVg

Azizi-Hanif-7Azizi-Hanid-11کودکان مجاهدینامیر و مادرشRajavisعکس کودکان مجاهدین در شبانه روزیهاحنیف و مادرشزوج رجویکودکان 22Ashampoo_002کیاندخت اسماعیل زادهامیر یغماییهاروی واین استاینهاesmaeelvafa_aryamمحمد رجویکتاب- فرقه-هاسمیه محمدیAmiryaghmaee_12Child-soldier-Mojahedin-Khalq-2نوجوانان دختر مجاهد

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند

من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام

تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات

درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.

در کلاب هاوس

https://youtu.be/3KDUCZLmJVg

هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز

به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان

از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

تجاوز به کودکان مجاهدین
تجاوز به کودکان
چای تبرک

18982

SHARES

Share on FacebookTweetFollow usEdit← گزارش مجله دانمارکی درباره حنیف عزیزی از کودکان قربانی فرقه رجوی آنچه دنبالش بودم هویت بود نه محلی برای مبارزه!گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان →

گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان

دسامبر 17, 2021

گفتار داود باقروند ارشد:  منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان

فهرست مطالب

مقدمه: پول و فعالیت سیاسینقش مالی در فرقه رجوی.

سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی.

مشکلات مالی سالهای 1364-1361.

اقدامات جهت تامین هزینه ها در این دوره:

وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان.

فعالیتهای اقتصادی.

تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid.

اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی.

تحولات ایران اید

قاچاق انسان بین کشورها

در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372.

درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا

گزارش بیلان نهاد مالی سازمان.

گزارش  بیلان  اول:

گزارش بیلان  دوم:

گزارش بیلان  سوم:

هدف از گزارش بیلان مالی.

شیوه های جمع آوری پول در ایران اید

مالی اجتماعی.

دلایل شکایتها از ایران اید

انواع فریب شهروندان.

سازمان کار بنیاد ایران اید

مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی.

شرایط انسانی مالیکاران.

مــالــی ویــژه

بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید

کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین.

کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید توسط مکنزی.

حساب سازی در ایران اید

عوامل تخریب ایران اید و شکست آن.

اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان.

خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس..

حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)

مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس..

ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران.

اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس..

تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان.

گزارش کمیسیون کنترل خیریه ها:

سوء استفاده ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید

اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:

سازمانها و انجمن های پوششی سازمان.

مقدمه: پول و فعالیت سیاسی

فعالیت سیاسی احزاب و گروهها و حتی نهادهای مدنی یکی از ارکان زندگی مدرن امروز است. احزاب نیز به نوبه خود بدون پول و تامین مالی قادر به فعالیت نیستند. بنابراین موضوع تامین مالی احزاب و گروهها مسئله مرکزی و کانونی و حیاتی برای احزاب و گروههای امروز بشری است. از همین رو تامین مالی احزاب و یا محدود کردن منابع مالی احزاب و گروههای سیاسی یکی از ابزارهای تقویت و یا تضعیف احزاب و گروهها بوده و هست. همین اهرم حیاتی مالی البته وسیله ای است از قدیم جهت بخدمت گرفتن و اجیر کردن رهبران احزاب و سیاستمداران وطن فروش توسط استعمار و کشورها در جهت منافع خودشان بکارگرفته میشود.

قبل از پرداختن به نقش موضوع مالی در فرقه رجوی لازم است که نکته ای بسیار مهم را در مورد این تشکل عرض کنم.  که برای همه کسانیکه میخواهند فرقه رجوی و عملکردهایش را درک و فهم کنند حیاتی است. چرا که در غیر اینصورت بسادگی یا فریب فرقه را میخورند یا نمیتوانند چرایی عملکردهایش را تحلیل کنند. واین مسئله

دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی.

 

بدلیل برعهده داشتن مسئولیت بخشهای مهم تشکیلات و اجرا کردن سیاستهای فرقه رجوی در تمامی عرصه های تشکیلاتی در بالاترین سطوح آن طی چندین دهه بوده است. از حفاظت چسبیده رجوی ها گرفته تا مسئولیت شاخه های گوناگون سازمانی، مانند مالی، سیاسی، تشکیلاتی و اشراف کامل به بخشهای نظامی اون به تجربه دیده است که مرز سرخ فرقه رجوی چیست، و چگونه حیاتی ترین و کوچکترین مسائل جاری در این تشکل به این مرز سرخ ربط دارد و با آن تنظیم میگردد.

این مرز سرخ اول:  حفاظت فیزیکی و سیاسی، ایدئولژیک از مسعودرجوی است

مرز سرخ دوم: مسائل مالی است که باز به همان مرز سرخ اول بر میگردد

مسئولیت هر دو آنها با خود شخص مسعودرجوی است

البته  امر مالی نسبت به اصل حفاظت از رجوی فرع قرار میگیرد.

در مورد حفاظت از شخص رجوی نه تنها هیچ گونه کمبود، ایراد، کم هزینه کردن، عدم اطاعت از مجریان امر، بلکه حتی چیزی کمتر از کار و تلاش با عشق مطلق و بدون رقیب به مسعودرجوی تحمل نمیشود.

یا وقتی زنان مجاهدین را از آنها تحت وحشیانه ترین شیوه های ضد انسانی مغزشویی جدا میکرد، مریم رجوی طلبکار زنان و مردانی که از این ستم خون گریه میکردند، این بود که مسعود رجوی بزرگترین خدمت را به شما کرده و از خودش مایه گذاشته که همسران شما را از شما جدا کرده است و باشد شاکر او باشید.

طوریکه طبق گزارش زنان مجاهدی که بعد از جدایی از همسرانشان با فریب توسط مریم رجوی به بستر حرمسرای رجوی کشانده شدند، مسعود رجوی طلب کار زنان وحشت زده وحیران ونگون بخت در بستر خودش بوده،  

که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟

 

در ادامه تشریح مرز سرخ باید اضافه کرد که تمام سازمان مجاهدین و تمام  ایران و مردمش، تمام مردم جهان اگر لازم باشد باید فدای رهبرعقیدتی یعنی مسعود رجوی در سه زمینه فیزیکی، سیاسی و ایدئولژیک بشوند.

Rajavi-ferghe

شعارضد ملی و ضد ایرانی، ضد دمکراتیک، و ضد انسانیِ

ایران رجوی رجوی ایران

یک شمه ای از این رویکرد در این فرقه است.

که میگوید 82 میلیون ایرانی فدای رجوی است.

یعنی اگر تهدیدی علیه مسعودرجوی (فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک) در عراق باشد، به قیمت کشتار همه کردهای عراق و غیر کردها باید این تهدید علیه  رجوی رفع شود.

اگر به قیمت بمباران تمام مردم ایران خطری از جان مسعودرجوی دفع میشود فرقه رجوی باید این بمباران را با جان و دل محقق کند.

اگر تهدیدی سیاسی مانند بن بست آتش بس جنگ ایران وعراق علیه رجوی باشد به قیمت نابودی همه مجاهدین در فروغ این بن بست را شکست.

و دیده ایم که طی 42 سال گذشته اینگونه بوده است. هیچ کس نیز استثناء نیست حتی مریم رجوی. و موضوع زنان و به اصطلاح خلع ید از مردان و جایگزین کردن آنها با زنان نه به دلیل دروغین اعلام شده “رهایی زنان” که بدلیل حفاظت شخص ظل السطان مسعود رجوی در مقابل مردانی که قدرت سیاسی و تشکیلاتی استیزاه رجوی را داشتند.

در زمینه مالی نیز که ربط مستقیم به همان اصل اول دارد، طبعا هیچ مرزی و مانع اصولی، اخلاقی، سیاسی، ایدئولژیک، ملی و… برای جذب پول و کمک مالی برای فرقه رجوی وجود ندارد چون به تداوم حیات ننگین و خفیف و خائنانه فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک مسعود رجوی مربوط است.

برای رهبری عقیدتی میتوان خود و ایران که فدای رجویست را به صدام پیش کش کرد، به عربستان پیش کش نمود،

اگر فعالیت مسعودرجوی در فرانسه محدود است تمام منافع ایران و ایرانی باید به پای دشمن اشغالگر صدام حسین ریخته شود که مسعودرجوی بتواند از فرانسه خارج و در عراق به فعالیت سیاسی ادامه دهد.

اگر تداوم امکان فعالیت سیاسی در عراق لازمه اش کشتار جوانان ایرانی مدافع کشور در مرزها برای صدام است، اعضای سازمان باید با جان و دل به کشتار جوانان و فرزندان مردم ایران در مرزها بپردازند.

اگر تداوم سیاستهای رجوی با مشکلات مالی روبروست یا توسط مردم نفی و انکار شده و نیاز به تبلیغات و مهم جلوه کردن دارد،  و خود فروشی به اسرائیل آنرا تامین میکند تشکیلات  باید با افتخار به مزدوری اسرائیل، اطلاعات اتمی کشور را برایشان افشاء کند. میدانیم که اسرائیلی ها آنزمان نمیخواستند رژیم متوجه شود که عوامل آنها این اطلاعات را بدست آورده اند و از مسعود رجوی استفاده کردند که وانمود کنند اسرائیل نبوده.

میدانیم رجوی به اینکه آمریکا از ماهیت تروریستی او خبر دارد اشراف کامل دارد. برای ترمیم چهر تروریستی رهبری عقیدتی نزد آمریکا ها، سالهاست فرقه رجوی از آمریکا درخواست بمباران ایران را که باید فدای رجوی شود میکند. سالهاست درخواست محاصره اقتصادی مردم ایران را که باید فدای رجوی شوند میکند.

در همین راستا، بعنوان خادم موساد،  اسرائیل را با ادعای اینکه اسرار هسته ای را مسعودرجوی افشاء کرده است از لو رفتن در ایران حفاظت کرد، تا چهره مسعود رجوی به اصطلاح ضد امپریالیست که در اردوگاههای فلسطین علیه اسرائیل آموزش نظامی دیده و سالها مرگ بر اسرائیل گفته نزد اسرائیل ترمیم شود. 

اگر پرستیژنداشته سیاسی رجوی در نزد خارج کشوریها بخطر بیفتد هیچ مانعی نیست که از فرد متهمی بنام حمید نوری و اعدامهای سال 1367 دفاع کنند.

همانطور که سالهای سال در درون تشکیلات رجوی شخصا در مقابل انتقادات زندانیان مقاومی که بعد از آزادی به تشکیلات برگشته بودند تنها جوابش این بود که میگفت چرا اعدام نشدید؟

بنابراین وقتی بنفع چهر ضد ایرانی مسعودرجوی تمام میشود اعدام اعضا فرقه رجوی برای مسعود و مریم رجوی نه تنها سرمنشاء خیرات و برکات و سود آور است. بسیار بسیار کار مفیدی است، هرچند رسما و علنا مسعو و مریم از رژیم تشکر نمیکنند.

ابعاد بسیار بسیار کثیفتری نیز در سوء استفاده از زنان مجاهد در به اصطلاح حفاظت از رجوی برای تطمیع ژنرالهای آمریکایی بعنوان وظایف ایدئولژیک زنان برای رهبری عقیدتیشان در یک مقایسه شنیع با اقدامات زنان انقلاب الجزایر برای انقلاب الجزایر در رابطه با ژنرالهای فرانسوی وجود دارد که قابل بیان نیست.

15 سال است که این حقایق در تمام نوشته ها و گزارشتم عنوان شده است، اما اگر تا بحال تحت پروپاگاندا، و شعارهای دروغین شهید پروری گسترده فرقه رجوی به دیده شک و تردید نگریسته میشد،

امروز دیگر در شهادت دادنهای اعضای اسیر فرقه رجوی در آلبانی علیه متهمی بنام حمید نوری دیدیم.  که چگونه این جان بدربردگان از زندانها ضمن شهادت دادن، مرتب بر سر و روی خود میکوبیدند که چه موجودات پست وحقیر بودند و هستند که اعدام نشده اند و از این رو خائن به رجوی میباشند و از ضل السلطان امام زمان مسعود رجوی طلب بخشش میکنند.

چـــــــــــرا؟  چون مبادا مبادا حتی در جریان شهادت دادن در دادگاه شمه ای و بارقه ای از انقلابیگری و اعتبار سیاسی در ذهنشان  متصور و شکل بگیرد و خشمِ و کینِ ضحاک و همسرحلقه بگوشش را بر انگیزاند.

چون رجوی طی چهل سال گذشته با وحشیانه ترین شیوه های سرکوب فیزیکی، فکری-ایدئولژیک و حتی با زندان و شکنجه و قتل به این اعضای اسیرش فهمانده است که اگر زنده از زندان خارج شدی خائن به رجوی هستی. تا مبادا احساس قلابیگری بکند و مسعودرجوی را در رابطه با سیاستهای و اعمال خائنانه اش مورد سوال قرار دهند.      برگردیم به منابع مالی سازمان

سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی

مطالعه منابع مالی سازمان مجاهدین نشان میده که ما با دو دوره کاملا متفاوت در رویکرد به تامین مالی روبرو هستیم.

دور اول: مجاهدین در دوره پهلوی تا سال 1360، از آنجایی که تشکلی که امروز با آن مواجهیم هیچ ربطی به آن تشکل سابق که میشد از آن بعنوان یک تسکل سیاسی نام برد ندارد و اساسا از هئیت یک تشکل سیاسی خارج و تبدیل به یک فرقه تبهکار شده است به آن نمیپردازیم.

 دوره دوم: بعد از سال 1360 تا به امروز است که سازمان دست میبرد به تروریسم، درنتیجه منابع مردمیش کاملا قطع میشود.

از همین رو برای تامین مالی روی میآورد به تبهکارانه ترین شیوه تامین مالی. از جمله:

  1. اخاذی از خانواده های اعضا و هوادارن سازمان با فشار به خانواده ها با گروگانگیری احساسات و عواطف آنها و فریب آنها توضیح خواهم داد
  2. با فرمان دزدی “مصادره انقلابیاز فروشگاههای به باورِ مسعودرجوی، امپریالیستهای اروپایی و آمریکایی.
  3. فروش نشریه در خیابانهای غرب
  4. از طریق وطن و مردم فروشی با مزدوری برای عراق، لیبی و عربستان و اسرائیل و آمریکا
  5. بکار انداختن دلارهای نفتی و طلاهای دریافتی از کشورها در امور اقتصادی
  6. جمع آوری پول با فریب افراد و ارگانهای انساندوست غربی تحت نام بنبادهای خیریه برای کودکان

امور مالی سازمان بعد از شروع تروریسم در سال 60 به بعد به دو برهه تقسیم میشود.

الف: 1360 تا 1365

ب: 1365 به بعد که مسعود رجوی به عراق رفت تا به امروز.

مشکلات مالی سالهای 1365-1360

در سالهای 1360-1365سازمان زیر فشار مالی بالایی بود. چرا که از طرفی زیرضرب نظامی درداخل کمر شکن شده بود، ضمنا بحرانهای عمیق درون تشکیلاتی که تا به امروز ادامه یافته شروع شده بود، مرتب اعضای معترض جدا میشدند و خواستار محاکمه مسعودرجوی بخاطر دست زدن به تروریسم و کشتاری که براه افتاده بود، بودند.

از طرفی هم

  1. هزینه های سرسام آور خود مسعود رجوی در فرانسه بسیار بالا بود.
  2. حقوق ماهیانه و اسکان اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت و اطرافیان بود.
  3. هزینه‏های فعالیت تشکیلاتی و سیاسی و شرکت در کنفرانسها و مسافرتهای بخش سیاسی و اعضا
  1. با لودادن تیمهای ترور توسط مردم، حفظ و تامین مالی آنها بسیار بسیار هزینه بر شده بود. مرتب باید خانه های تیمی را با تمام اثاثیه رها میکردند و خانه های جدیدی را کرایه میکردند…
  2. هزینه خارج کردن از کشور تیم های تروری که ضربه خورده بودند و نمیتوانستند در داخل بمانند به کشورهای همسایه ایران هم بسیار بالا بود.
  1. هزینه های اسکان و تامین مالی اعضا و خانواده های فراری سازمان در کشورهای پاکستان، ترکیه، امارات متحده عربی، پاکستان، بسیار بسیار بالا بود.
  2. انتقال این فراریان از کشورهای همسایه به کشورهای غربی  مانند اسپانیا، فرانسه، آلمان، یونان، آمریکا….بعنوان کادرهای تشکیلات هزینه های بالایی داشت.

یک نمونه برای تهیه هر ویزای کشورغربی باید به رئیس پلیس کراچی 10هزار دلار رشوه داده میشد. تا بتوانیم عضو مربوطه را از پاکستان به غرب فرستاده شود.

  1. انتقال فراریان از داخل کشور به کردستان و از آنجا به کردستان عراق هزینه های بالایی داشتند.
  2. انتقال اعضای فرای از کشورهای همجوار به عراق بعنوان سرباز نیز هزینه های بالایی داشت.

اقدامات جهت تامین هزینه های مالی در این دوره:

  1. مسعودرجوی از آنجا که برنامه جنگ مسلحانه داشت از سال 1360 و حتی زودتر از آن با عراق بعنوان پشت جبهه این جنگ رابطه برقرار کرده بود. حداقل از زمان حضور اعضای سازمان در کردستان ایران و عراق بعد از شروع ترورها در داخل کشور، ما همگی شاهد این رابطه با عراق بودیم. عراق تمام هزینه های سازمان را در کردستان ایران و عراق را تامین میکرد و کمک لجستیکی مینمود.

من در فروردین 1361 توسط مسعودرجوی از فرانسه به ترکیه اعزام شدم و شاخه ترکیه را از احمد افشار- فرزاد – مترجم عربی ملاقاتهای مسعودرجوی و عضو مرکزیت سازمان) تحویل گرفتم.

فرزاد از ترکیه رفت بغداد و شد عضو کادرهای عراق و مترجم ملاقاتهای با سیستم اطلاعات ارتش عراق با سازمان. یعنی ازفروردین 1361 فرقه رجوی بطور رسمی در بغداد مقر داشت و تحت حمایت کامل مالی صدام حسین قرار گرفته بود. مسئول شاخه عراق هم محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی آن زمان بود.

  1. در سالهای بعد زمانیکه از مسئولیت شاخته ترکیه به مسئولیت شاخته  پاکستان را منتقل شدم، کنسولگری عراق در کراچی پاکستان به هزینه خودش تمامی اعضای فراری را از پاکستان به عراق منتقل میکرد. پاسپورت و ویزا و همه هزینه ها بر عهده کنسولگری عراق در کراچی بود. تماما توسط مسئول شاخته پاکستان سازمان با سرکنسول عراق هماهنگ میشد.
  2. با شروع تروریسم قذافی هم کمک مالی میکرد. 

در زمینه اختلاس از خانواده هات

در همین سالها تشکیلات فشار بسیاری به اعضاء وارد میکرد که با دروغ و فریب خانواده آنها را مجبورکنند دار و ندارشان را بفروشند و در ظاهر برای فرزندی که در خارج دچار بیماری سختی است و یا تصادف کرده …و یا بزندان افتاده و…و نیاز فوری و حیاتی به پول کلان دارند، بفرستند. مواردی بود خانواده ها از شنیدن دروغهایی که اعضای سازمان مجبور بودند سرهم کنند و خانواده را سرکیسه کنند خانه خودشون را فروخته و داده بودند، مواردی بود، بر اثر شنید بیماری دروغین عضو سکته کرده بودند. رجوی مرز نمیشناخت رجوی میگفت هردروغی لازمه بگید من پول میخواهم.

از سال 1360که مسعود رجوی در پاریس مستقر بود دستور دزدی “انقلابی” از “امپریالیسم سابق” و همبستر سیاسی امروز را  نیز به همه انجمن های خارج کشور داده شد. بویژه در آلمان که مسعودرجوی پیام داده بود با توجه به قراردادهای تجاری آلمانِ “امپریالست” با رژیم که آنرا به حمایت آلمان از رژیم ترجمه میکرد، تا میتوانید از فروشگاهها وموسسات آلمان به نفع سازمان مصادره (دزدی) “انقلابی” شود.

  1. در همین رابطه در انگلستان هوادارانی که در در فروشگاههای بزرگی چون هرولدز بعنوان افراد حفاظت فروشگاه کار میکردند، از طریق لیستی که از پاریس میرسید وسایل و… می دزدیدند و به پاریس ارسال میشد.
  2. در دانشگاههای خارج کشور، هواداران از دانشگاهها از کاغذ پرینتر تا خود پرینتر و هر چه میتوانستند دزدیده و خارج میکردند.
  3. آنها که در مک دانلد کار میکردند بشکه بشکه خیارشور میدزدیدند!!!
  4. آنها که در پمپ بنزین های آمریکا کار میکردند کارت اعتباری مشتریان را دزدیده و همه موجودی را تخلیه میکردند. 

در آمریکا شبکه ای از دزدی کارتهای اعتباری مشتریان راه انداخته بودند که بلافاصله کارت دزدیده شده را به ایالت های دیگر ارسال کرده و آنجا تخلیه اش میکردند. که مدتها اف بی آی بدنبال این شبکه مافیایی سازمان بود و تعدادی را نیز دستگیر کرد. در این ایام من مسئول تشکیلات خارج کشور بودم و حتی اف بی آی از آمریکا با من که در لندن مستقر بودم تماس میگرفت و نام افراد انجمن را در امریکا میداد و خواستار شناسایی و محل آنها میشد.

بسیاری از هواداران را وادار به کار یدی میکردند تا پولش را بدهند به سازمان که یکی از هوادارهای دانشجو در هنگام کار در یک نجاری در آتش سوخت.

در همین ایام بود فروش نشریه در خیابانها ودرخواست کمک مالی همراه با کار توضیحی سیاسی برای شهروندان اروپایی و آمریکایی براه افتاد.

اما از آنجا که جمع آوری کمک مالی منوط به مجوز قانونی بود با شکایت  شهرداریها متوقف شد. که نطفه تاسیس بنیاد های کلاهبرداری ای بنام خیریه ایران اید بسته شد.

وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان

Masod

یک نکته ضروری است که گفته شود. و آن اینکه اگر از سالهای 1360 و حتی 1361 سازمان از عراق و لیبی کمک مالی میگرفت پس چرا در بین سالهای 1361 الا 1365 دچار مشکل مالی بود؟

دلیل آن این بود که در اوایل عراق و لیبی وعربستان کمک محدودی میکردند، رجوی در فرانسه بود و تعداد کمی از اعضای سازمان در عراق بودند که عراق تامین مالی میکرد. بعد از اینکه رجوی به عراق رفت و همه تشکیلات بطور عمده به عراق رفتند و قبول کرد که ارتش عراق عملیات نظامی خودش را تحت نام ارتش آزادیبخش رجوی با نیروی زمینی اعضای سازمان انجام دهد، حقوقش بالاتر رفت که هیچ، عربستان هم دیگر علنی وارد گود شده طوریکه در سال 1365 رجوی را برد به عربستان و آنجا عقد سیاسی با عربستانی ها نیز بسته شد. حتی یک تکه از پارچه ای که روی کعبه می اندازند هم به رجوی داده بودند که بیاورد که بعنوان افتخار آورد و نشان جمع اعضای سازمان داد. و همین امر پولهای کلان را بعد از رفتن رجوی به عراق به صندوق سازمان سرازیر کردند.

بنابراین پرداخت کمکهایشان قبل از رفتن رجوی به عراق بجز توسط عراق توسط بقیه مقطعی و محدود بود اما بعد از رفتن به عراق منوط به اجرای عملیات و میزان گرفتن تلفاتی که رجوی چه  در مرزها و شهرها وارد میکرد شده بود.

توجه دارید که صدام حسین هیچگاه بیش از حد یک عده نیروی پیاده کلاش بدست در ارتش خودش از اعضای فرقه رجوی استفاده نکرد. در فروغ هم ما زرهی نداشتیم.

تا آتش بس کاربرد سازمان برای عراق نیروی پیاده او بود که با پشتیبانی توپخانه اش زمینی به مرزها حمله میکرد. همه تانک و زرهی ها بعد ازاینکه با رژیم آتش بس اعلام کردند بود که صدام برای به اصطلاح ترساندن رژیم و آوردن او پای قرارداد صلح تانک و زرهی داد که بگوید اگر اینبار سازمان پیاده بود و براحتی قتلعام شد اینبار زرهی دادم پس بیائید و صلح کنید. وصدام هیچگاه اجازه استفاده از تانک و زرهی را جز برای نمایش دادن و رژه رفتن نداد.

رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده

در یک فقره دجالگری زمانیکه مسعود رجوی برای لاپوشانی و فریب افکار عمومی از خودفروشی و وطن فروشیش به عربستان و عراق، لیبی و به زعم خودش ترساندن غرب که اگر غرب بطور کامل از رجوی حمایت نکند (ایران آینده) “مسعودرجوی” ممکن است بسمت شوروی سابق میل میکند!!! نامه ای به میخائیل سرگئیویچ گورباچُف صدر هئیت رئیسه  اتحاد جماهیر شوروی سابق نوشت و در آن 300 میلیون دلار درخواست کمک مالی کرد. در صورتیکه بخوبی میدانست که  سیاست آنروز شوروی در ایران خط حزب توده و حمایت از آنها بود که درتمامیت مخالف تروریسم مسعود رجوی بودند.  اینکارش فقط برای دجالگری بود.

ضمن اینکه حتی تمایل ادامه کمک مالی کلنل قزافی لیبی را بعد از بست عقد سیاسی با عراق بدلیل اینکه صاحب منصبان مالی جدیدش “عربستان و عراق قطب مخالف لیبی بودند، کمک لیبی را رد کرد.

رد گم کنی دیگرش هم انتشار سه گزارش سراسر کذب بخش مالی سازمان در سال 1271بود که  در ادامه بحث به آن اشاره خواهم کرد را جهت فریب افکار عمومی منتشر کرد.

رد گم کنی دیگر مسعود رجوی ادامه کار جمع آوری پول در خیابانها بود تا اینگونه منابع مالی خود را همین پولهای جمع آوری خیابانی معرفی کند.

ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی

سازمان مجاهدین خلق دریافت هرگونه کمک مالی از صدام را طی حضور خود در این کشور رد می‌کند و صدها صفحه از اسناد خرید ماشین، تجهیزات نظامی، پوشاک و… از دولت عراق را منتشر و به مراجع بین‌المللی ارائه کرده است. همچنین بنا به گزارش خبرنگاران بخش زیادی از سلاح‌های این سازمان غنائمی است که در عملیات مختلف از نیروهای مسلح جمهوری اسلامی گرفته شده است. از جمله در عملیات چلچراغ حجم این غنائم به ۲ میلیارد دلار بالغ می‌شد.

همچنین آنها در عراق برای تامین مالی خود از طریق پروژه‌های تولیدی در قرارگاه اشرف به کسب درآمد می‌ پرداختند. یک نمونه آن تولید کانکس در کارگاه‌های بزرگ قرارگاه اشرف بود که بخش زیادی از درخواست‌های خریداران عراق را تأمین کرده و درآمد هنگفتی برای این سازمان به همراه داشت.

رد گم کنی رجوی این بود که عربستان که پول میداد باید آنها را هزینه جنگ با با ایران میکرد، و حساب پس میداد. در یک زد و بند بین صدام و مسعود رجوی قرار بر این بود که رجوی وانمود کند که آنچه عراق (که در حال جنگ بود و یا تحت تحریم آمریکا بود) میدهد را بعضا باید از او خریده شود تا اینگونه بتوانند هزینه آنرا از عربستان بگیرند. بهانه هم این بود که عراق خودش در حال جنگ است و به سلاحهایش نیاز دارد اگر بدهد باید خودش جایگزین کند و بخرد بنابراین اسناد جعلی خرید تهیه میشد. تا پول از عربستان گرفته شود.  بخشی از اسناد جعلی که رجوی مدعی است به سازمانهای بین المللی ارائه کرده از اینها هستند.

عراق هزینه های مالی و لجستیکی و تسلیحاتی تمامی  پایگاه را در سرتاسر کردستان ایران در روستاهای جانداران، دولتو، مام داوه و مام کاوه، و در کردستان عراق دره احزاب، روستای پایگاه منصوری که محل زندان و شکنجه 1000عضو سازمان بود در شهرهای عراق، مانند قلعه دزه، سلیمانیه، کرکوک، بغداد را تامین میکرد. عراق تا قبل از بردن شخص مسعودرجوی به عراق به اعضای سازمان اجازه تردد به شهرهای و بین شهرهای خودش را از کردستان و روستاهای آن نمیداد. معدود افراد سازمان با کارت عدم تعرض عکسدار به انها میداد میتوانستند به سلیمانیه، کرکوک و بغداد تردد کنند.

بعد ازبردن رجوی به عراق، صدام و عربستان میلیاردها دلار خرج ساخت اشرف یک قرارگاه با وسعت 36کیلومتر مربع، پایگاه بدیع زادگان با استخر و تمامی امکانات در ابعاد 550000مترمربع برای مسعودرجوی، باقرزاده چهار کیلومتر مربع، قرارگاه در شهر بدره یک کیلومتر مربع، قرارگاه العماره یک کیلومتر مربع، بصره یک کیلومتر مربع، جلولا چهار کیلومتر مربع.

خودروهای لوکس برای مسعود و مریم رجوی، برای اعضای دفتر سیاسی (من خودم که رئیس دفتر ستاد مرکزی بغداد بودم سالیانه تا سال 1365 یک تویاتای آخرین مدل کران و بعد از آمدن مسعودرجوی سالیانه یک لندکروز فول آپشن دریافت میکردیم. تمامی اعضای دفتر سیاسی هم یک لندکروز نو سالیانه دریافت میکردند. در این دوره اعضای سازمان در منطقه کردستان عمل به ایران حمله میکردند واز لباس کردی استفاده میکردند.

بعد از فروغ و بسته شدن حتی راه عملیات عراق علیه کشور با نیروی فرقه رجوی صدها وانت، آمبولانس، که عراق در اثر حمله نیروهای متحد قادر به تامین نبود  با فروش نفت برای عراق و طلاهای عربستان از خارج خریده و رسیدش بعنوان اینکه سازمان مجاهدین خودش اینها را خریده به مجامع بین المللی ارائه میشد.

سازمان برای رسیدی 2000یورویی که به اعضای شورا داده یا 100دلار که به جدا شده ای داده،هزار بار منتشر کرده صدها کتاب از آن ساخته. اما اسناد بسیار بسیار “درست استقلال مالی اش” از خرید تجهیزات و … از عراق را چرا منتشر نمیکنی؟ فقط به مجامع بین المللی که خبر ندارند میدهی؟ منتشر کن تا جهان و ما ببینیم و افشات کنیم.

من یک گام فراتر میگذارم از دروغ مسعودرجوی دفاع میکنم که همه سلاحها و تجهیزات و… را خلق قهرمان ایران همانها که امروز هم صبح تا شام نام مسعودرجوی را صدا میکنند و شبها شعار ایران رجوی رجوی ایران میدهند پول از نان شبشون میزنند و میدهند به تو.

سوال اینجاست؟ مگر توکه به عقد صدام در آمده بودی میتوانستی یک قدم بدون اجازه صدام کاری بکنی و از آن پولهای خلق قهرمان استفاده کنی؟ مگر تو جزنیروی پیاده ارتش صدام بودی؟ مگر او نبود که دستور میداد در کرمانشاه و دزفول با همان تجهیزاتی که خلق قهرمان پولش را داده بود مجاهدین را بفرستی تا عراقیان مخالف صدام را ترورکنند. مزدوری یعنی همین. بقیه اش طلبت.

حالا سوال اساسی این بود که اگر اینها خرید واقعی بوده است چرا همه تانکهای و نفر برهای خراب و پوسیده و بدون موتور و … میداد. و مهمتر اینکه خوب چرا وقتی جنگ بود صدام از 400 تانک و زرهی که به یگان فارسی زبان ارتشش تحت نام ارتش آزادیبخش ملی ایران به رجوی داده بود 250 تانک و زرهی سالم را پس گرفت و پس نداد. 250تانک و زرهی که  که طی سالها توسط اعضای سازمان در یک کار برده وار زیر آفتاب 50 درجه عراق برای ارتش عراق و با تلاش شبانه روزی رو براه کرده بودند؟ یعنی وقتی جنگ با ایران بود بعنوان سرباز پیاده ارتش عراق برایش میجنگید، وقتی آتش بس شد، بعنوان برده در قسمت لجستیک ارتش عراق تانکها و نفربرهایش را برایش آب و جارو و آمده میکردند تا ارتش عراق استفاده کند.

«عین نوار پیاده شده مذاکرات ملاقات مسعود رجوی با سپهبد صابر الدوری رئیس اطلاعات ارتش عراق 1370»https://www.youtube.com/embed/skRmceCaZ5A?autoplay=0&loop=0&rel=0

فعالیتهای اقتصادی

سازمان مجاهدین طلاهای عربستان، دلارها و نفت عراق را که به پاس خدماتش میگرفت ضمن مصرف جاری در فعالیتهای اقتصادی نیز سرمایه گذاری کرد. نهاد و فعالیت های مالی با مسئولیت اجرایی محمد طریقت (یاسر) از اعضای مرکزیت سابق است که به رجوی پاسخگو است. که بعد از غیبت مصلحتی مسعود رجوی به مریم رجوی پاسخگوست.

نهاد مالی، پولهایی که از عربستان و عراق میگرفت را در کره جنوبی، اعمارات متحده عربی، کشورهای اروپایی، آمریکا، بکار می انداخت. در اواخر سال 1365 قرار بود که برای کار اقتصادی و پیوستن به سیستم مالی-انتفاعی با مسئولیت یاسر(محمد طریقت) به کره جنوبی بروم.

در ضمن از کره جنوبی جهت تامین بعضی تجهیزات نظامی که عراق نمی توانست از ارتش خودش تامین کند مانند بعضی دوربین های شب، بیسیم های اف ام، یونیفورم نظامی، پوتین، گرمکن، لباس زیر، جوراب… و برای  خرید بعضی تجهیزات لازم برای اعزام تیمهای ترور به داخل کشور، وسایل بیسیم و مخابراتی، کامپیوتری …بود.

خرید لباس فرم با هدف تغییر ظاهر مجاهدین با سربازان عراقی صورت میگرفت چون عراق لباسهای ارتش خودش را میداد و از آنجا که سربازان عراق و مجاهدین مستمرا دوشا دوش هم در جبهه های جنگ علیه سربازان ایرانی حضور داشتند رجوی میخواست نیروی خودش را از نیروهای عراقی تشخیص دهد، بنابراین باید لباس و بعضی تجهیزات مستقل تهیه میشد. مدتها نیز مسئول خرید لباسهای نمونه ارتش هم من بودم. از همین رو نیز قرار بود که قرار شد در ادامه کارم بین بغداد و اروپا، به کره جنوبی بروم.

پولهای سازمان در بانکهایی در فرانسه، آلمان، اردن، امارات متحده عربی، نروژ، سوئد و ترکیه متمرکز بوده است.   

من همواره در موضع مسئول شاخه های ترکیه و بعدها پاکستان همواره هزینه های شاخه را از طریق کشور اعمارات متحده عربی دریافت میکردم. مواردی هم بود که پول ارسالی از اعمارات از طریق صرافی ای در کراچی بدستم میرسید. زمانیکه مسئول ایران اید در لندن بودم پولهای جمع آوری شده به حسابی در پاریس واریز میشد.

سازمان در همه نوع امور و فعالیتهای اقتصادی که در آمد زا بود شرکت میکرد. در شهر فلورانس ایتالیا کارگاه تولید لوازم چرمی تحت نام و مارک فونیکس داشت. درآمریکا تولیدی لباس کودکان داشت. علت هم این بود که نمیتوانست نیروهای بیکار را مشغول نگهدار و بعضا هواداران خوش خیال این تولیدی ها را ایجاد میکردند که کمک سازمان باشد نمیدانستند که آب در هاون کوبیدن است و سازما نیازی ندارد ولی سازمان آنها را منع نمیکرد که عوامفریبیش لو نرود.

در زمان حضور در فرانسه –آلمان در نهاد مالی-انتفاعی در یک ملاقات با مدیرتهیه مجموعه فروشگاههای کاراشتات آلمان مذاکراتی را از موضع یک تولیدی آمریکایی جهت فروش لباس کودکان برای فروشگاههای زنجیره ای آنها داشتم.

همچنین اقداماتی از قبیل خرید و واردات خودرو از آمریکا به اروپا، خرید و فروش آنلاین آهن آلات و هر مقوله ای که درشبکه اینترنت در معرض خرید و فروش بود از جمله سنگ معدن و بورسهای فعال جهان…، و بعدها فروش نفت در بازار سیاه برای صدام بخشی از فعالیتهای مالی انتفاعی این تشکیلات بوده است.

یعنی یک سرمایه گذاری وسیع و همه جانبه در تمامی حیطه های اقتصادی جهت تضمین تداوم سود آوری و تامین هزینه های سرسام آور فرقه اش. رجوی هیچگاه به طلاهای عربستان و نفت عراق علیرغم کلان بودن آنها بسنده نکرد.  چون میدانست ماهیت این کمکها زد و بند سیاسی است و فردا ممکن است تاریخ مصرف سیاسی اش  را برای صاحب منصبانش از دست بدهد و این پولها قطع شود.

بنابراین ضمن اینکه پولهای دریافتی را به گردش انداخته است، از هیچ منبع دیگر درآمد چشم نپوشیده است. یکی از شیوه های در آمد زایی تاسیس بنیاد خیریه تحت پوش کمک به کودکان تحت نام “ایران اید” بوده است.

تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid

 بدنبال متوقف شدن جمع آوریِ بدون مجوزِ پول از مردم اروپا در خیابانها هنگام فروش نشریه انجمن های دانشجویی تحت نام Iran Libaration یا “ایران لیبراسیون”، بنیاد خیریه ایران ایدIran Aid   در انگلستان برای اولین بار در 20 سپتامبر1982  مصادف با 29شهریور 1362 به ثبت رسید.

در اساسنامه ایکه به کمیسیون کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان بنام «کمیسیون خیریه ها -Charity Commission(C.C)» که نهاد صاحب اختیار و کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان وابسطه به پارلمان انگستان و مستقل از دولت میباشد، تحویل شد

 دراساسنامه ایران اید نوشته بود.

 “کمک برای تأمین در شرایط نیاز، سختی یا پریشانی پناهندگان ایرانی و ایرانیانی که در ایران در شرایط ضروری قرار دارند. ذینفعان پیشنهادی کودکان یتیمی در ایران خواهند بود که در نتیجه مخالفت خانواده هایشان با دولت ایران به این کمکها نیازمند شده اند.

با کپی برداری از تشکیل ایران اید در انگلستان بتدریج در آلمان و کشورهای دیگر مانند فرانسه، ایتالیا، سوئیس، سوئد، دانمارک، نروژ، هلند، … و آمریکا بنیاد خیریه ایران اید با همان نام و یا نامهایی کمی متفاوت  براه افتاد و با همین تکنیکهای فریب تقریبا یکسان و با همان روشها شروع بکار نمود.

اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی  

  1. هدف اصلی لاپوشانی دریافت کمک مالی از دشمنان ایران و ایرانی همچون عراق و عربستان… در افکار عمومی بود.
  2. مهمتر اینکه تامین کنندگان مالی خارجی سازمان مانند عراق و عربستان و بعضا لیبی مدام برای وادار کردن رجوی به اجرای دستورات آنها، مقرری ماهیانه را قطع و یا کم میکردند. بنابراین رجوی تلاش میکرد تا مبادا در توافق با رژیم اینکشورها کمک ها را بکلی قطع کنند.
  3. مهمتر اینکه میدانست رجوی مادام العمر در خارجه خواهد بود بنابراین نه برای یک و دو ساله و ده سال بلکه برای ابد باید بلحاظ مالی خوش را تامین میکرد.
  4. هواداران را در این نهاد بکار میگرفت و فعال و به اصطلاح وفادار به سازمان و آماده به کار نگهمیداشت. تا بتواند از میان آنها برای رفتن به عراق سرباز گیری کند، در فعالیتهای اعتراضی و آکسیونها و … استفاده میکرد.
  5. با استفاده از این نیروها در خیابانهای اروپا و آمریکا روی افکار عمومی شهروندان غربی تاثیر میگذاشت. دست به افشاگری علیه عملکردهای ناقض حقوق بشر حکومت اسلامی میزد.
  6. بستری برای طرح سازمان و معرفی رهبری آن بعنوان بدیل و جانشین نظام حاکم به شهروندان و ناظرات دیپلماتیک غربی بود.
  7. با جمع آوری اعانه و کمکهای مالی میتوانست به خزانه دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستانش اضافه کند. تا بتواند هزینه های سرسام آور زندگی رهبری سازمان همه اعضای شورای پوشالی ملی مقاومت، خرید سیاستمداران برای سخنرانی و فعالیت بنفع خودش، پرداخت هزینه مسافرت، اسکان، غذا و پول توجیبی هزارن نفراز کمپ های پناهندگی بعنوان ایرانیان حامی خودش در شوهای سالیانه مریم رجوی، راه اندازی شوهای بسیار پر هزینه،…تامین مالی تاسیس گروهها و احزاب فاشیستی در اروپا همچون وکس اسپانیا…تامین کند.

تحولات ایران اید 

بین سالهای 1362 تاسیس بنیاد ایران اید در انگلیس و سپس گسترش آن به کشورهای دیگر جهان، برای تقریبا دهسال تا 1372و آمدن مریم رجوی به اروپا، سازمان این بنیادها را با نیروی هواداران  اداره میکرد. چون قبل از رفتن به عراق اعضا در کار جمع آوری کمک مالی در خایابانها شرکت نمیکردند. بعلاوه با رفتن رجوی به عراق همگی اعضا بجز محدودی برای اداره تشکیلات خارج کشور به عراق رفتند.

در این ده سال اصل بر رفتن هواداران به عراق بود بویژه بعد از سال 1365 که مسعودرجوی نیز به عراق رفت .

اما بعد از بسته شدن دریچه عملیات مرزی با پایان جنگ  ایران و عراق و بیکار شدن ارتش  بویژه با نابود نشدن همه ارتش در ماجراجویی فروغ جاویدان و باقی ماندن عده ای بیخ ریش رجوی، که  بیکار هم شده بودند، نفرت هواداران خارج کشور از کشتار خودشان در فروغ و جدا شدن آنها درخارج از عراق، تعداد بسیاری از کادرها نیز با اعلام انزجار از تشکیلات خارج شدند. که بعضا سرنوشتهای بدی پیداکردند و تحویل صدام و اردوگاههای عراق گردیدند از جمله اعضای بالای سازمان مانند مهدی تقوایی همرزم رضا رضایی که به ارودگاهی در غرب بغداد تحویل شدند.

سازمان بفکر سرگرم کردن  بخشی از این نیروی بشدت مسئله دارافتاد. تعدادی  را بهمراه مریم رجوی به خارج فرستاد عده ای را هم  1000نفر در سال  1374 مجبور شد که بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه در قرارگاه اشرف دستگیر، زندان و زیر شکنجه کند و  اعتراف بگیرد که همگی مزدور رژیم هستند تا ساکت شوند.

رجوی بخشی از نیروهایی که از هزاران فیلتر رد شده بودند و فکر میکرد مسئله دار نیستند را به خارج آورد و  در آنجا مشغول کرد و به همین اعتبار مریم رجوی به خارج آمد و همراه خود حدود 1200نفر را به اروپا آورد که بسیاری هم در اروپا توانستند فرار کنند. رجوی که دید اولا اینها که تابحال اروپا نبوده اند بلافاصله فرار میکنند و یا اگر فرار نمیکنند کارآیی ندارند، همه را با دانشجویان خارج کشوری جایگزین کرد که من هم در همین دور دوم به اروپا آورده شدم.

قاچاق انسان بین کشورها

نقل و انتقال این 1200 نفر تماما با پاسپورتهای جعلی و یا پاسپورتهای واقعی اما متعلق به افراد مختلف صورت گرفت. یعنی یک پاسپورت آمریکایی، یا انگلیسی و… مربوط به یک هوادار یا عضورا برای قاچاق نیرو ازعراق به اردن و سپس به اروپا (ایتالیا، آلمان، هلند، …) و سپس پخش و سازماناندهی آنها در کشورهای مختلف با گرفتن پناهندگی برای آنها استفاده میکرد.

این قلم که هم پاس معتبر ایرانی با ویزای موتیپل تجاری آمریکا داشتم، هم پاس پناهندگی فرانسوی ولی مرا با یک پاسپورت سیتیزن آمریکا به آلمان آرودند. افراد وارد شده به اروپا از عراق  بعضا دوسال در پایگاههای سازمان در اروپا در قرنطینه بدون هیچ مدرکی و بدون معرفی خود برای پناهندگی نگهداری میشدند. چون اجازه نمیداند هیچ مدارک قانونی نزد عضوی باشد، مبادا کسی فرار کند.  تمامی کشورهای اروپایی نیز بخوبی میدانستند که سازمان در حال انتقال نیرو به اروپاست ولی چشم خود را آگاهانه میبستند.

حتی توسط رابطین سازمان از طرف سیستمهای امنیتی اروپایی مانند  ایتالیا تذکر هم شنیدیم که “کمی ملاحظه کنید در این میزان از قاچاق انسان”.

در نتیجه این نیروی 1200 نفره جدید از سال 1372 موتور اصلی کار بنیادهای ایران اید شد. تا روزانه 18 ساعت کار در خیابانهای اروپا در سراسر سال با یک روز تعطیلی در روزهای یکشنبه به کار جمع آوری کمک مالی بپردازند.

از آنجا که کار بسیار شاقی بود، بسیاری برای همیشه به دردهای پا و کمر مبتلا شدند.  از افراد همچون برده کار کشیده میشد. زیر فشار کار و تبعض، صدای بسیار در آمد که چرا باید اعضای ساده به بردگی در خیابانها کشیده شوند از همین رو مریم رجوی برای خاموش کردن مخالفتها همه اعضا، بجز ستاد خود مریم رجوی در اورسورواز را مجبور کرد که  حداقل یک روز شنبه ها در کار مالی اجتماعی شرکت کنند.

اعضای ساده شش روز از 5 صبح میزدند بیرون و حدود 10 الا 11 شب برمیگشتند. این قلم با محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی در شهرهای فرانسه و با بیژن رحیمی عضو دفتر سیاسی در شهرهای سوئیس به مالی اجتماعی میرفتیم. یا با رضا(فرهاد) منانی عضو مرکزیت و احمد حنیف نژادعضو دفتر سیاسی در دوسلدورف آلمان به مالی اجتماعی میرفتیم. در دانمارک، سوئیس، فرانسه، آلمان، انگلیس، ایرلند، اسکاتلند نیز مالی اجتماعی میکردم.

در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372

بین سالهای 1362 الی 1372 بنیاد ایران اید توسط سازمان و با کمک هواداران در اروپا اداره و پیش برده میشد. بعد از انقلاب ایدئولژیک و فرار هواداران و ریزش گسترده ای که در طیف هواداران اتفاق افتاد در آمدهای این بنیاد بشدت کاهش یافت. آنها هم که بعد از 1364 باقی ماندند هرچه پول درمیاوردند دیگر به سازمان نمیدادند و به جیب میزدند. و سازمان اطلاع داشت ولی برای حفظ نیم بند هواداری آنها حرفی نمیزد.

در دوره 72-1362 حداکثر درآمد هر فرد در جمع آوری کمک مالی بین 200تا250 دلار در روز بود.

بویژه بعد از سال 1364 (انقلاب ایدئولژیک) و رفتن رجوی به عراق (سال 1365) بسیاری از هواداران جدا شدند. بسیاری نیز که سمپاتی آنها به نفرت تبدیل شده بود، و فکر میکردند عمرشان و بعضا همه دارائیشان را پای تشکلی که به همه آرمانهای مجاهدین و ایرانیان پشت کرده تلف شده است ندادن پولهای جمع آوری شده در بسترایران اید به سازمان بعنوان وسیله ای جهت کمک به جدا شدنشان از سازمان تبدیل شده بود. بقیه نیز باز به همین دلیل دچار یاس و پاسیویزم و بی انگیزگی شده بودند، که عامل اصلی این میزان از در آمد بود. بسیاری از این هواداران و اعضای سازمان در اروپا با پولهای کلانی که نزدشان بود فرار و یا جدا شده و رستوران و… تاسیس کردند.

درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا

مریم رجوی بعد از شکست فروغ جاویدان و متوقف شدن بکاربرده شدن در مرزها علیه سربازان ایرانی و تعطیلی ارتش به اصطلاح آزادیبخش به همراه 1200 تن از مجاهدین از عراق به اروپا-فرانسه آمدند.

مریم رجوی بقصد نمایش اینکه انقلاب ایدئولژیک انسانها را رها کرده و از فرش به عرش!! برده آنها را تحت فشارهای روحی-روانی وحشتناک تشکیلاتی مجبور کرد که در آمدها را بالاتر ببرند. تا او به هوادارانیکه تماما انقلاب پوشالیش را رد کرده بودند، نشان دهند که اثرات انقلاب ایدئولژیک چه بوده است. از همین رو مریم رجوی در بدو ورود طی جلسه ای اعلام کرد که باید در آمد هر مالیکار ازحداکثر 200-250 دلار(مربوطه به هواداران ضد انقلاب مریم)  به 1000-1250 دلار (اعضای طرفدار انقلاب مریم!!) افزایش یابد.

 مسئولین نیز جهت رسیدن به شاخص مریم رجوی از هر وسیله ای جهت فشار آوردن به مالیکاران استفاده میکردند. این فشار طاقت فرسا هدف دیگری نیز داشت و آن دور نگهداشتن مجاهدین از سوراخ شدن انقلابشان با چشم چرانی در خیابانهای اروپا هنگام کار مالی، بعلاوه مشغول نگهداشتن نیروهایی که عملا کارایی دیگری نداشتند. و از جنبه روانی، هدف مهمتر، بدهکار رهبری و زیر ضرب خرد کننده روحی روانی نگهداشتن مستمر آنها بود. بسیاری از مالیکاران در این دوره به بیماریهای متعدد ناشی از18ساعت سرپا ایستادن در سرما و یخبندان دچار شدند.

رجوی به  مجاهدین میگفت هرکس در آمدش کم است یعنی دنبال چشم چرانی در خیابان است. توجه داشته باشید که کار مالی اجتماعی نیاز مبرم به علم زبان و به همان اندازه علم به فرهنگ آن جامعه دارد. بسیاری از افراد سازمان که به اصطلاح از دوران میلیشیایی به سازمان پیوسته بودند و حالا از اروپا سر در آورده بودند نه زبان کشور مربوطه را نمیدانستند، نه ظاهر مناسبی داشتند، نه به فرهنگ مردم آشنا بودند، خود زنان با لباس مانتو آنهم از نوع اسلامی که هر رهگذری به چشم تحقیر و ترحم به آنها مینگریست، باید مواظب میبودند که در این حین زیر باران و برف و سرمای اروپا هنگام مالیکاری روسریشان نیز عقب نرود مبادا شب مورد بازخواست مسئولین قرار گیرد.

بعلاوه آن روحیه نجیب شرقیشان به آنها اجازه نمیداد که مانند گداهای کنار خیابان (دقیقا کاری که باید میکردند) جلو افراد اروپایی را گرفته و با بافتن انبوه دروغ آنهم به زبانی که بلد نبودند درخواست کمک کنند و تازه به انبوه سوالات شهروندان در مورد کمکی که درخواست میکردند جواب دهند و دست آخر بتوانند شهروندان را با فریب متقائد و سرکیسه کنند.

مریم رجوی کوشش بدهکار نبود. میگفت رهبر عقیدتی گفته شب باید جنازه مالیکار به پایگاه برسد. شرایط کارآنها فی الواقع همراه با فشار خردکننده بود.

افرادی که درآمدی نداشتند میترسیدند که شب برگردند به پایگاه و مجبور بودند تا پاسی از شب در خیابانهای خلوت شده شهر جلو شهروندانی که معمولا برای قدم زدن شبانه بیرون میآمدند و یا مست از رستورانها و کلوپها بیرون آمده بودند بگیرند و برخورد و درخواست کمک کنند،  شاید در بازگشت کمتر مورد بازخواست قرار بگیرند.

انتهای شب نیز باید به سرپل (پایگاهی که کنترل مالیکاران را در دست داشت) زنگ میزدند و اجازه میگرفتند که میتوانند با این در آمد مثلا 100 یا 200 پوند برگردند یا خیر؟

چون خیلی دیر شده است و تشنه و گرسنه، و بعد از 18 ساعت کار و ایستادن سرپا و صدها بار تکرار دروغهایی که باید میبافنتد دیگر از پا افتاده اند.

فاجعه بدتر زمانی بود که به پایگاه برمیگشتند و تازه باید در برنامه انسان خردکنی عملیات جاری شرکت میکردند و تمامی چشم چرانیهایی که کرده بودند، همه تنبلی هایی که کرده بودند، همه ذهنیتهای ضد انقلابی که داشته اند، و اینکه چرا به انقلاب مریم خیانت کرده اند به مسئولین پاسخ میدادند.  و مورد حمله و هجوم و تحقیر و توهین همقطاران و مسئولین سازمان قرار میگرفتند.

هرچه سازمان به نیروهای مالیکار فشار میآورد آنها نیز همین فشار را به شهروندان اروپایی میآوردند چون سیستم ارتقاء علمی در آمد وجود نداشت. بلکه با ابتدایی ترین و قرون وسطایی ترین اشکال با در منگنه قرار دادن عضو، یعنی گدایی در خیابان باید درآمدهای بالا حاصل میشد. در هر پایگاه تابلویی نصب شده بود و اسامی افراد و درآمدشان در آن درج میشد تا با تحقیر مالیکاران کم در آمد را وادار به در آمد زایی کنند.

زیرِ این فشارهای فوق طاقت غیر انسانی تشکیلات که مستقیم به شهروندان منتقل شد  و کسب تجربه، درآمدها بالا رفت، ولی همزمان خیلی ها از همین بچه ها از تشکیلات گریختند و خود را نجات دادند. از طرفی نیز منجر به شکایت شهروندان به پلیس و شهرداریها از گداهای جدیدی میشد که جان شهروندان را برای گرفتن کمک مالی به لبشان میرساندند. آنها برخلاف قانون،  در روز و محلی که نباید، کمک جمع میکردند….

گزارش بیلان نهاد مالی سازمان

از بیلان واقعی نهاد مالی سازمان هیچ اطلاعی در دست نیست. چرا که همانطور که در فوق آمد اطلاعات مربوط به درآمدها همطراز اطلاعات حفاظت شخص مسعود رجوی است. و بدون دستگیری و به قانون سپردن محمد طریقت (یاسر) بعنوان یکی از بزرگترین مجرمان در حیطه پولشویی جهان نمیتوان به اطلاعات موثقی دست یافت. سازمان مجاهدین در طول عمر خود تنها سه بار بیلان مالی منتشر کرده است. و هر سه آنها بعد از 1366 بوده است.

گزارش  بیلان  اول:

12اسفند 1367(نشریه شماره 165 ص21) 550.547.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی مربوطه  در بازه زمانی سال 1366 و نه ماه اول 1367  که به ادعای سازمان خرج “نیازهای گوناگون ارتش آزادیبخش شامل خرید اقلامی از قبیل تجهزات نظامی، وسایل مخابراتی و تدارکاتی شده است” اعلام شد.

گزارش بیلان  دوم:

19اسفند 1367(نشریه شماره 166 ص24،25) 2.781.439.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی، مالی اجتماعی، کاریدی مربوط به درآمدهای بازه زمانی دیماه 1364 الی دیماه 1367، که برای “رفع نیازهای ارتش آزادیخبش هزینه شده است” اعلام شد.

گزارش بیلان  سوم:

20اردیبهشت1372(نشره مجاهد شماره 298 ص اول) بیش از 6.008.676.360 تومان در آمد 170 انجمن هوادار در خارج کشور، کار یدی، فروش طلا و جواهرات، بازه زمانی 11دیماه 1367 الی 11 دیماله 1371 که برای “تامین دارویی و تدارکاتی ارتش آزادیبخش ملی  ایران هزینه شده است”. اعلام شد.

 هدف از گزارش بیلان مالی 

اول:هدف داخلی  بود که با آمدن مریم رجوی به خارج تشکیلات میخواست یک صفر صفر مالی از همه درآمدها و هزینه های تشکیلات خارج کشور جدای از حسابها و هزینه های بعد از حضور مریم رجوی در خارج کشور داشته باشد.  از همین رو وقتی آن گزارش واقعی تهیه شد و برای مسعودرجوی ارسال شد. تشخیص داده شد که گزارش دیگری

دو: با هدف  بیرونی و  تبلیغات سیاسی و سفید کاری و از  روی آن گزارش داخلی یک گزارش ساختگی و نمادین تهیه و جهت فریب افکار عمومی و قدرتنمایی و نشان دادن توان مالی مبتنی بر حمایتهای دروغین مردمی به رخ شورایی ها و فضای سیاسی خارج کشور در میان ایرانیان و البته کشورهای غربی و البته لاپوشانی شکست فروغ جاویدان منتشر نمود.

هر وقت هم اعتراض میکردیم که بابا چرا باید دروغ بگوئیم جواب سرکوب گرانه ای میشنیدیم که :شما چرا حرفهای رژیم را میزنید؟ در هر زمینه ای بود. تعداد شرکت کنندگان در تظاهرات را که صد نفر نبودند 2500 نفر اعلام میکردند. درصورتیکه گزارش را ما با شمارش داده بودیم بعد میدیدیم صد نفر شده 2500 نفر.

شیوه های جمع آوری پول در ایران اید

  • در خیابان تحت نام مالی اجتماعی
  • مالی ویژه مراجعه به افراد خاص از میان کسانیکه در خیابان کمک کرده اند در منزل و …
  • آبونه کردن افراد برای پرداخت مستمری
  • اخاذی از افراد اروپایی و ایرانی در غرب تحت نام قرض گرفتن که هیچگاه پس نمیدادد.

مالی اجتماعی

“مالی اجتماعی” در اساس به شیوه جمع آوری کمک و اعانه با مراجعه به شهروندان در محلهای عمومی (خیابان، مراکز خرید وتجمع …) و یا مراجعه

در به در محله های شهرها که باید با برگه مهر دار مجوز شهرداری برای بنیاد خریه ثبت شده صادر میگردد که در آن روز و زمان جمع آوری نیز درج شده و باید همراه هر مالیکار باشد درج میشود، اتلاق میگردد. جمع آوری در این شکل بصورت نقدی و یا چک صورت میگرفت. و کسانیکه اینکار را میکنند را مالیکار مینامیدند.

جهت جمع آوری کمک، مالیکار باید شهروند مربوطه را متقاعد کند که کمکی که میکند برای چه منظوری است و برای کدام کشور است. پروژه  کمک چیست؟ آیا سوژه پروژه انسان یا حیوان است؟ کودکان هستند یا زنان و مردان و بیماران و جنگ زدگان و …جدای از آن کمکی که داده میشود به کدام جزء از نیازهای پروژه یا سوژه اختصاص مییابد، اگرسوژه کودک است برای تغذیه است یا برای درمان، لباس، سرپناه، مدرسه، کتاب و…و کمک داده شده برای چه مدت چنین نیازی را میتواند تامین کند. در فرایند کار بنیاد بدلیل محتوای صددرصد فریبکارانه آن، واژه “مالی-اجتماعی” در میان مجاهدین برای فریب استفاده میشد و به همدیگر میگفتند بابا تو دیگه منو “مالی-اجتماعی نکن یعنی فریبم نده، سرم کلاه نگذار، دروغ نگو.

عطف به فرهنگ بسیار جاافتاده کمک و اعانه با 280هزار بنیاد خیریه در سال 1996 و 166هزار در سال 2020 در انگلستان، فرهنگی بسیار بسیار متداول است و همه شهروندان با جزئیات کار آشنا هستند و میتوانند سوال کنند. بنابراین مالیکار باید برای همه سوالات اعانه دهنده آماده باشد. از همین رو مسئولین بنیاد ایران اید نیز طی کار و تجربه های قبلی جواب به همه این سوالات را طی یک داستان صد درصد ساختگی تحت نام سناریو نوشته و مالیکاران را توجیه میکردند. متناسب با سناریو عکسهایی نیز از مجلات مختلف تهیه و بعنوان عکس کودکانی که قرار است کمکها به آنها برسد در یک آلبوم درج میشد و به شهروند مربوطه هنگام توضیح سناریو(یا همان پروژه کمک) نشان داده میشد.

دلایل شکایتها از ایران اید

سناریو بر اساس دروغ مطلق با وسیله قراردادن عمیقترین احساسات و باورهای  انسانی و با جریحه دار کردن شهروندان جهت سرکیسه کردن آنها تنظیم میشد. مواردی همچون”این کودک که می بینید پدر مادرش را دستگیر کرده اند و حالا بدنبال این کودک هستند که ببرند و جلوی پدرمادرش شکنجه کنند تا از آنها اعتراف بگیرند. کودکان قبلی را که نتوانستیم خارج کنیم زیر شکنجه مردند. بنابراین کمک بسیاری فوری نیاز است تا او را از کشور خارج کنند یا به خانواده ای بسپارند که بتواند هزینه های او را تقبل کند و…” و یا این کودک که پدر و مادرش را جلوی او شکنجه کرده اند دچار تروموتایز(از ترس و شوک تکلم را از دست داده) شده است. باید او را مورد حمایت قرار دهیم و یا از شهرها خارج کنیم و در مناطق مرزی اسکان دهیم. در مرحله بعدی میخواستند که خواهر کوچکتر همان پسر را از شهرشان خارج کنند و یا در مناطق مرزی آنها را اسکان دهند، چون احساس تنهایی میکند و خواهرش را میخواهد… و یا اردوگاه کودکان مورد توپ باران قرار گرفته و همه ساخته ها (درمانگاه، مدرسه، خانه ها…که  ایران اید ساخته بود!!) خراب شده و باید بچه هایی که شما (حامی مالی) حمایت میکنید را جابجا کنیم!!!!

صدها نمونه از این داستانهای ساختگی وجود داشت که در مواردی شهروندان از شنیدن آن قش میکردند و مجبور میشدند که آمبولانس خبر کنند. این رفتار تجسم عینی رویکرد مسعود رجوی در “مالی-اجتماعی” کردن جامعه خارج کشوریهاست که با دروغهای ساختگی 120هزار شهید، 30هزار اعدامی سال 1367، و هزاران دروغ و بزرگنمایی های نجومی این فرقه با گروگان گرفتن احساسات انسانی مخاطب دست به فریب افکار عمومی میزند، میباشد. بنیاد ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران مورد حمایت خود دارد. همچون هزاران کانونهای شورشی!!!

علاوه بر این گونه فشارهای وارده به شهروندان از ناحیه سناریوی مطرح شده، که از دلایل عمده شکایات علیه بنیاد ایران اید بود. علت دیگر نیز چسبیدن مانند کنه به شهروندان برای گرفتن کمک مالی توسط مالیکار بود چون اگر اینکار را نمیکرد باید خودش شب هنگام در ماهیتابه عملیات جاری انقلاب مریم سرخ میشد به همین دلیل مجبور بودند فشار زیادی به شهروندان وارد کنند و به رقم تعهد تعین شده برایش برسد.

انواع فریب شهروندان

فریب فقط سناریوهای دروغین نبود، چند پشته این فریب ها اجرا میشد. همانگونه که مسعودرجوی در ترور سیاسی مخالفین و سوژه های سیاسی اش دروغ تولید و سند برایش جعل میکند در بنیاد ایران اید نیز عینا اجرا میشد.

در مورد این قلم، عکس همراه خانواده در مقابل ابن بابویه قبرستانی که تختی، دکتر فاطمی، علی اکبر دهخدا، محمد علی فروغی، میرزاده عشقی و دیگر بزرگان ایران در آن دفن هستند را از فیس بوک برداشته و در سایت ایران افشاگرشان بعنوان «سندی که از داخل بدستشان رسیده»  و این قلم را در هنگام همکاری بارژیم در یک مسجد معرفی و به خورد مخاطب دادند.

تشکیلات فرقه رجوی از هیچ اقدام ننگینی برای سند سازی وفریب پرهیز نمیکند. همین شیوه را در ایران اید هم بکار میبرد. بخش سیاسی را بکار میگرفت و از فریب سیاستمداران، لردها و بعضی مقامات پارلمان و افراد سرشناس برگه حمایت از ایران اید را میگرفت، که در آن شهروندان را به کمک به ایران اید برای نجات جان کودکان از شکنجه و اعدام تشویق میکرد. و در آلبوم مالیکاران برای فریب بیشتر شهروندان قرار میداد.

مثلا از سر کلیف ریچارد 50 سال خوانند معروف انگلیس با 250میلیون فروش آلبوم با جایگاه سوم بعد از بیتل ها و الویس پرزلی برگه حمایت داشت، از برایان کلاف سرمربی فوتبال ناتینگام فارست برگه حمایت داشت که از شهروندان میخواستند به ایران اید کمک کنند. که خود همگی به همین شیوه مالی اجتماعی شده بودند و خبر نداشتند از چه حمایت میکنند.

سازمان کار بنیاد ایران اید

عطف به اهمیت کار که عمده نیروی سازمان در این قسمت سازماندهی شده بود، در هر کشور یک بخش سیاسی وجود داشت که همه امور فعالیت سازمان مربوط به آن کشور را دنبال میکرد. و یک تشکیلات مستقل مالی اجتماعی وجود داشت که هر دو ایندو نهاد مستقیم به پاریس وصل بودند.

در انگلستان بخش فعالیتهای سیاسی با مسئولیت بهشته شادرو (از مسئولین اول سازمان) با معاونت من بود. و بخش مالی اجتماعی با مسئولیت مریم تدینی از اعضای شورای رهبری با معاونت مریم حسن زاده از دانشجویان سابق انگلیس و عضو شورای رهبری بود.

مریم تدینی مسئول نیرویی و تشکیلاتی بود و مریم حسن زاده مسئول مالی ویژه، حمید رضا عسگری بیاضی (امروزه بنیاد خیریه ای بنام Talorance International را در انگلستان اداره میکند) متخصص مالی ویژه و دارنده حق امضاء و مالی ویژه کار، بعلاوه این من مسئول روابط عمومی و حقوقی ایران اید و دارنده حق امضای دوم،  بعلاوه  صدها عضو سازمان در تمامی رده ها بعنوان مالیکار.

فردی بنام مسعود احمدی از اعضای سابق که حاضر نشده بود تن به انقلاب ایدئولژیک بدهد و در عراق بماند و به انگلستان برگشته بود، امور اداری و پشتیبانی را انجام میداد و بعنوان سخنگوی ایران اید ظاهر میشد.

مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی

مبالغ جمع آوری شده معمولا از 5 تا ده پوند به بالا بود.

اگر فرد میتوانست 40 پوند کمک بگیرد شهروند را دعوت میکردند که فرم مخصوص مالیات را پر کند چون اولا آن 40 پوند جزء مالیات پرداختی شهروند محسوب میشد و بنفع خودش بود، بعلاوه دولت به ازاء آن، 40 پوند اضافی نیز به بنیاد کمک میکرد، یعنی هم شهروند نفع میبرد و از مالیاتش کم میشد و هم بنیاد در نهایت 80 پوند دریافت میکرد.

در همین فرم قسمتهایی داشت که اگر شهروند میخواست میتوانست یک مستمری بطور مستقیم از حقوقش به حساب ایران اید ریخته شود.

اما اگر شهروند را میتوانستند متقاعدکنند که  75 پوند یا بیشتر کمک کند، از او میخواستند فرم مالیاتی متفاوتی بنام GitAid را پر کند که مثلااگرشهروند 100پوند کمک کرده باشد 125پوند از مالیتش کم میشد. در این مرحله فشار بالاتر برده میشد و خواسته میشد که اگر 250پوند کمک کند دولت 500 پوند دیگر به خیریه کمک میکند.

این فرم ها بسیار مفصل و شامل تمامی جزئیات حساب و شماره های مالیاتی، اسم و آدرس و افراد… بود. از همین رو یکی از عوامل فشار، رساندن کمک انجام شده ابتدا به 40 و سپس به 75 پوند و سپس به 250 پوند با چانه زدن با شهروندان بود. یعنی با کمک کردن شهروند کارفشار مالیکار به او تمام نمیشد بلکه تازه شروع میشد.

شرایط غیر انسانی مالیکاران

دریک ماه ایام اوج مالیکاری در کریسمس در اسکاتلند در شهر گلاسگو، در بازرسی که من از کار مالیکاران انجام میدادم، آنها مجبور بودند که یک اتاق درهتل بگیرند و نه نفر قاچاقی وارد آن شده شب را به صبح برسانند. برای اینکار مجبور بودند که برای دور ماندن از چشم صاحبان هتل، هشت نفر تا ساعت 11شب در خیابان در شبهای سرد کریسمس پرسه بزنند تا بتوانند با کمک نفر اصلی وارد هتل شوند. و صبح نیز باید قبل از شش صبح از هتل بیرون میزدند، اینها هتلهایی بودند که بعد از ساعتی کارمندی نداشتند و دربها با رمز کنترل میشد.

در سوئیس شهر زویخ، یک آپارتمان دو خوابه 70 متری 35 مالیکار ماهها مستقر و در کیسه خواب میخوابیدند. تنها محلی که کسی نمیخوابید توالت بود. یک نفر سرما میخورد همگی مریض میشدند. این علیرغم این بود که هرکدام از این مالیکاران روازنه بین 500 تا 1000 فرانک سوئیس، بطور متوسط  روزی 27000فرانک  درآمد تولید میکردند. شرایط مالیکاران بسیار بدتر از کودکان کار بود. غذای روزشان در خیابانها یک ساندویچ یخ زده در سرمای کوههای سوئیس بود.

اگر مالیکاری توان دروغ گویی و رول بازی کردن برای اخاذی نداشت اتهام او انقلاب نکرده بودن، فرزند مریم و مسعود رجوی نبود، مبارز و مجاهد نبودن،  دلسوزی برای شهدا نداشتن ، دنبال چشم چرانی و جنسیت خود بودن… بود.

اگر این فشارهای کارگر نمیشد میگفتند با رژیم ایران خط داری. این فشارها را باید بعد از 18 ساعت سرپا ایستادن و صدها بار شهروندان را متوقف کردن و تکرار سناریو کمکها را مطرح کردن در سرما و باران و …با زبان الکن همراه بود تازه  شب در جلسات سرخ شدن در عملیات جاری را نیز تحمل میکردند.

مریم رجوی عمیقترین، انسانیترین، حساس ترین، عاطفی ترین، خصوصی ترین باورها وانگیزه ها، آرمانهای اعضایش را به گروگان میگرفت وهرشب با شنیع ترین ابزار و خشتن ترین شیوه ها بجان آنها افتاده و فرد را شکنجه به اصطلاح سفید میکرد که وادارش کند روباتی که مسعود و مریم میخواهند شوند.  شعار این بود،

اگر عاشق رهبری هستی باید بتوانی چنان دروغ بگویی که خدا هم فریب بخورد.

مــالــی ویــژه

بخش مالی ویژه در انگلستان شامل دو تیم دو نفره بودند که یک تیم شامل حمیدرضا عگسری بیاض از دارندگان امضا و اصلی ترین عنصر بنیاد ایران اید، که بعدها یک عضو ساده نیز جهت کنترل ایدئولژیک همواره همراهش کرده بودند و یک فرد دیگر از اعضای سازمان که نامش فراموش کرده ام که او نیز یک همراه برای کنترل همراهش بود تشکیل میشد.

ایندو تیم از میان کسانیکه مبالغ بالای 40 و یا 75 پوند کمک مالی میکردند، وهمه اطلاعات تماسی آنها نیز در دسترس بود، با تجربه ای که کسب کرده بودند افرادی را انتخاب میکردند و طی تماسی و یا حتی با مراجعه به محل سکونت و یا کار آنها پروژه های بزرگتری را برای گرفتن کمک مالی در ابعاد بزرگتر را مطرح میکردند.

تمامی مغزشویی هایی که روی سوژه ها اجرا میشد بخش بسیار عمده آن در زمینه دروغ های نجومی کشتار و جنایاتی بود که در ایران روی زنان و کودکان و… انجام میشد و از این فضای خشم ونفرت و برانگیختن دروغین عواطف فرد،  پل زده میشد به کار ایران اید که میخواهند این انسانهای در زیر شکنجه و کشتار را نجات دهند و نیاز به کمک دارند. این تاکتیک معروف به پل زدن بود.

البته فضای روزنامه ها و اخبار تلویزیونها و… که روی رژیم متمرکز بودند بسیار بسیار به قبولاند سناریوهای تیم مالی ویژه و مالیکاران در خیابان کمک اساسی میکرد.

هیچ بنیاد خیریه ای در جهان نیست که ابعاد پروژه هایی که در زمینه کمک به مستندان اجرا میکند به گستردگی و تنوع ایران اید باشد. چون پروژه های واقعی تماما کارهای بسیار تخصصی و نیازمند تخصصهای بسیار متنوع و پیچیده است، اما چون ایران اید پروژه هایش یک داستان سرایی بیش نبود بنابراین هیچ محدودیتی در دروغ پردازی و تولید پروژه های خیالی در هیچ زمینه فعالیت آن دیده نمیشد!!!

مثلا ساختن مدرسه برای کودکان، ساختن درمانگاه، انتقال کودکان بخارج از کشور، تامین مستمری در داخل شهرهای ایران، تامین هزینه رشوه به دولتیان برای خارج کردن والدین یا کودکان از زندان، تامین درمان سرطان کودکان، تامین هزینه زندگی عمری یک یا دو کودک، یا دادن مستمری برای یک خانواده 5نفره برای ده سال یا یک سال یا،… تلاش میکردند که تا میشود کمک دریافتی بالاتر باشد.

اگر فرد قبول نمیکرد که هزینه ساختن یک مدرسه را بدهد تلاش میشد هزینه نصف آنرا بدهد و خلاصه چانه زنی میشد تا فرد را مجاب کنند که حداکثر توانش را کمک کند. عمده کمکهای از این طریق بدست میآمد. در موردی بوده که حمید رضا عسگر بیاضی یک میلیون دلاراز یک فرد دریافت کرده بود (آنزمان حدود 650هزارپوند).

افراد را مجبور میکردند که حتی ماشینشان را بفروشند و خانه هایشان را نزد بانکها به گرو بگذارند و بعنوان کمک و یا وام به سازمان بدهند.

مورد خانم بلیندا مکنزی که بعدها همسر یکی از اعضای سازمان که جدا شده بود گردید از مواردی است که تصویر خوبی از کار مالی ویژه بدست میدهد.

آنها افراد را مجبور میکردند برای ایران اید به دیگران نامه نگاری کنند و کمک بخواهند، میخواستند نامه بنویسند و به شهروندانیکه در خیابان با آنها برخورد میشد توصیه کنند کمک کنند. در محلکارشان پول جمع آوری کنند، کسانیکه میشناختند و قادر بودند کمک کنند را معرفی کنند. جلسات و گردهمآیی هایی از کسانیکه سابقه کمک به بنیادهای خیریه داشتند ترتیب داده میشد و در آن جمع پروژه های ساختگی مطرح میشد و یا واسطه شوند که چنین گردهمآیی های تشکیل گرددFoundraising Gathering .

حتی بتدریج آنها را به حمایت از سازمان مجاهدین میکشاندند مانند خانم بلیندا مکنزی که به همراه شوهر ایرانی اش که حالا دیگر در نه موضع مرکزیت سازمان بلکه عضو شورا بود به حامی فعال سازمان تبدیل شده بود. وقتی شوهر خانم بلیندا مکنزی از شورا نیز جدا شد دست و حقایق فرقه رجوی را به همسرش گفت خانم بلیندا مکنزی فهمید که طی بیش از یک دهه مورد سوء استفاده و کلاهبرداری بوده است و دست به افشاگری زدند.

بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید

بلیندا مکنزی

بلیندا مکنزی یکی از قربانیان کلاشی و فریب ایران اید بود. او که انسان بسیار نوع دوستی بود و مورد هدف مالی ویژه قرار گرفته بود در یک فرایند 1.7 میلیون پوند توسط ایران اید مورد اخاذی قرار گرفته بود.

در یک مورد مجبورش کردند خانه اش را به گرو گذاشته و وام آنرا 300هزار پوند را به سازمان بدهد که سازمان بعد از پیروزی انقلاب (وقت گل نی) به او باز گرداند.

کاری که سازمان مجاهدین این شیوه کلاهبرداری را در سراسر دنیا به پیش میبرد و از هواداران پولهای کلان تحت نام قرض و پس دادن بعد از پیروزی انقلاب از آنها میگرفت. بی خود نیست که مسعودرجوی هر سال را سال پیروزی انقلاب میخواند، که یکی از اهدافش فریب اینگونه هواداران است که هر سال فکر میکنند سال آینده قرضشان را پس خواهند گرفت!!!

کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین

بلیندا و شوهر ایرانی اش که بعد از فرایند کمکهای ملی به کودکان دروغین به تدریج در یک زمان به  حمایت مستقتیم از مجاهدین خلق کشیده شده بودند. در سال 2009 ، می توان آنها را در میدان ترافالگار و خارج از سفارت ایران ایستاده پیدا کرد که از رهگذران میخواهند تا با حمایت از مجاهدین خلق “از جهانی آزاد حمایت کنند!!!!”:

کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید از بلیندا مکنزی

شوهر بلیندا مکنزی (عضو جدا شده و منتقد فرقه رجوی) برای افشای فریب و کلاهبرداری آنها از یک فعال انگلیسی نوشت:

 مجاهدین خلق پس از ترغیب بلیندا  برای رهن مجدد خانه و تحویل حدود 300،000 پوندی که قول دادند “پس از سرنگونی رژیم ایران” بازپرداخت شود ، از طریق تأثیر غیراخلاقی [دروغگویی] از او پول گرفت. او اضافه کرد، اگر مجاهدین اکنون پولش را پس ندهند از آنها شکایت خواهد کرد. مجاهدین خلق از طریق شورای ملی مقاومت پاسخ دادند و گفتند “این اقدامات وزارت اطلاعات ایران است” ، و این زوج را به عنوان بخشی از توطئه و برای شروع یک پرونده قضایی جدید علیه مجاهدین خلق متهم کردند.

مجاهدین خلق بجای پس دادن پول خانم مکنزی ده ها رسید و چک از شوهر مکنزی و دو عضو سابق دیگر شورای ملی مقاومت، منتشر کردند و گفتند که آنها هزاران پوند ازسازمان دریافت کرده اند. که هیچ ربطی به خانم بلیندا مکنزی نداشت. هرچند مریم رجوی اعتراف کرد که پول مک کنزی را گرفته اما گفتند که توافق کرده اند پس از “سرنگونی رژیم ایران” بدست مجاهدین خلق پول را پس دهند!!!!  وقتی خانم مکنزی را در پس گرفتن 300هزار پوند (بخش بسیار کوچکی از پولهایی که از او  گرفته شده) جدی دیدند، ابتدا او را تهدید کردند که:

[1]

.تهدید بلیندا مکنزی توسط سازمان

تا شاید این شهروند انگلیس را با ترساندن عقب برانند. ولی مکنزی مرعوب این باج گیری مافیایی مجاهدین نشد، بلکه مجاهدین را تهدید به شکایت کرد. مسعود و مریم رجوی هم سلاح همیشگی خودشون، یعنی متهم كردن مك كنزی به همکاری با رژیم جمهوری اسلامی را براه انداختند.

خانم بلیندا مکنزی در یک پست حذف شده در وبلاگ نایت خود ، سعی کرد به این اتهام ننگین و زشت پاسخ دهد. او گفت ،هدف من همیشه این بود که وقتی فرزندانم بزرگ شدند و خانه را ترک کردند ، تمام وقت به نفع بشریت کار کنم. این لحظه برای من مصادف بود با دریافت ارثی قابل توجه ، 4 میلیون پوند از پدرم بعد از درگذشت وی در سال 1996. یک میلیون پوند از این پول برای خرید اولین آپارتمان پسران و دخترانم استفاده کردم ، 2 میلیون پوند برای آینده فرزندانم سرمایه گذاری کردم، و میلیون پوند باقی مانده را تصمیم گرفتم که به اهداف خوب بشردوستانه [به امور خیریه] اختصاص دهم

او سپس اضافه میکند که “در حدود 1.7 میلیون پوند به این منظور ، از جمله گرفتن وام خانه به مبلغ 300هزار پوند که به مجاهدین داده شد.

مجاهدین که بشدت تحت افکارعمومی انگلیس و دزدیهای آشکار که دیگر بنیادهای خیریه نیز بدنبال اثبات آن بودند و اینکه میلیونها پوند جمع آوری شده با کلاهبرداری همه به حساب عضو دفترسیاسی سازمان در پاریس و حسابهایشان در امارات و… منتقل شده است،  تحمل گشوده شدن یک دعوای حقوقی و باز شدن مسئله در روزنامه ها و لو رفتن شیوهای کلاهبرداریشان در نزد میلیونها انگلیسی و چه بسا دست به شکایت زدن دیگر فریب خوردگان رانداشت بلافاصله پذیرفت که 300هزار پوند پول خانم مکنزی را بصورت اقساط پس بدهد. که بعضا ماهی 20 هزار پوند پس داده میشد.

کیس خانم مکنزی شاخص پوشالی بودن خانه عنکبوتی است که فرقه رجوی آنرا “مقاومت مردم ایران” و “تنها آلترناتیو سازمان یافته و مردمی” میخواند. که بسادگی و با یک تلنگر تمامی بنیادش بباد میرفت. چون تمامی این ادعاها بر دروغ و تبلیغات کاذب سوار است. از هزاران کانون شورشی، از هزاران عملیات، از هزاران هسته های مقاومت، هزاران کودکی که در ایران تحت حمایت مالیش قرار دارند(14000کودکی!!!) … کذب محض و تماما بر روی کاغذ بود.

حساب سازی در ایران اید

حسابسازی  یکی از مخفیانه ترین امور بود که با هدایت یک حسابرس خبره ایرانی هوادار سازمان بنام رضا حسینی که اخیرا در لندن در گذشت و دو دارنده حق امضا خیریه  بصورت سری انجام میشد.

از آنجا که قبل از حساس شدن نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس روی ایران اید گزارش سالیانه مالی بدون تحویل مدارک مربوطه و رسیدها بود مشکلی ایجاد نمیشد و رضا حسینی همه اسناد لازم را لیست میکرد که ما باید آنرا تهیه میکردیم.  لیستی از میزان تخصیص ها و یک گزارش مکتوب شرح فعالیتهای ایران اید در سال مالی که تحویل میشد.

اما وقتی نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  سندهای هزینه کردن را نیز خواست مشکل صد چندان شد که باید سند سازی هم میشد. هرچه توصیه میشد که در اروپا سند سازی جرم بزرگی است با مارک “ورق رژیم را بازی نکنید” سرکوب میشدیم.

  • تهیه جداول اکسل از لیست اسامی کودکان فرضی و تخصیص پولهای جمع آوری شده برای هر پروژه توسط امضاء داراندگان ایران اید.
  • تهیه اسنادی بصورت رسیدهای امضاء شده توسط خود مالیکاران با قلمهای مختلف مبنی بر دریافت این پولها از جانب کودکان و …
  • استفاده از هواداران قابل اعتماد در شهرهای مختلف اروپا برای تولید رسیدهای کاذب دریافت پول.
  • استفاده از اعضای سازمان در اشرف برای تولید رسیدهای دروغین.
  • استفاده از نامه های دست ساز در اشرف که مثلا با جوهر نامرئی بین خطوط نوشته شده بود.

عوامل تخریب ایران اید و شکست آن

فشارهای سازمان به مالیکاران که مستقیم به شهروندان منتقل میشد، بتدریج تبدیل به معضل اجتماعی و شکایات از به اصطلاح خیریه ونحوه برخورد داوطلبان با شهروندان هنگام جمع آوری کمک مالی شد. و شهروندان شکایاتشان را از برخوردهای غیر انسانی به پلیس و مقامات شهرداریهای محل میرسید. هرچه به تشکیلات تذکر و گزارش داده میشد که نباید خلاف قوانین رفتار کرد ، جواب این بود که طبق انقلاب مریم ما تسلیم محدودیتهای بورژوازی ضد انقلابی نمیشویم. شکایت های شهروندان با تحریک وزرات اطلاعات است. تا اینگونه ما را خفه کنند.

این قلم مسئولیت روابط عمومی ایران اید را نیز داشت و مستقیم مورد خطاب پلیس و مقامات شهرداریها قرار داشت. و روزانه مجبور میشد از طرفی پلیس و… را نسبت به اقدامات  غیر انسانی و خشونت آمیز کلامی و عدم درک شرایط شهروندان و اصرارهای انجام شده که تا چندین روز ناراحتی و استرس شاکیان را بدنبال داشته، نقض ضوابط، کار غیر قانونی و بدون اجاز در روز و محل، توجیه کند و از طرفی نیز به جنگ تشکیلات برود که این میزان از فشارها و این گونه رفتار در خیابان توسط اعضایی که نه زبان میفهمند و نه با فرهنگ مردم آشنا بودند منجر به تعطیلی بنیاد خواهد شد. تنها حُسن مالیکاران از نظر تشکیلات انقلاب کرده های مریم بودن بود. که مانند روبات هرفرمانی را فقط اجرا میکردند.

ولی هر بار جواب تشکیلات به اعتراض ما به نقض قوانین این بود که انقلاب مریم باید در خیابانها به پیش برود و آمار درآمد باید هر روز بالاتر برود و گوش بدهکاری نبود. و مارک ضد انقلاب مریم نیز نصار این قلم میشد.

و به انقلاب کرده ها میگفتند به کارتان ادامه دهید. هرچه جلوتر میرفتیم کار به ورود پلیس در صحنه و فشار روی مالیکاران نیز میکشید و عملا مالیکار زیر سنگ آسیاب تشکیلات و پلیس و شهرداری و کار 18 ساعته در خیابان در زیر باران و سرمای زمستان و سرماهای 18-20درجه زیر صفر و تحقیر و توهین بعضی اروپائیان و نشستهای عملیات جاری که باید در آن بخاطر کمی در آمد سرخ و  له و لورده میشدند کشیده بود.

هیچ کس حق نداشت که کار را تعطیل کند، وقت نهار نیم ساعت بود. در خیلی از موارد با متکدیان معتاد اروپایی خیابانها بر سر تنها سرپناه هنگام بارندگی در جنگ و جدال قرار میگرفتند که چه کسی از آن استفاده کند.

همه این فشارها در مقابل عذاب روبرو شدن با عملیات جاری وقتی که شب به پایگاه برمیگشتند که باید همه تناقضات خود را در طی روز خوانده و منتظر سرکوبهای روحی و روانی و تف و لعنت، تحقیر و توهین های انقلابی!!! شورای رهبری در جلسات مغزشویی روزانه تحت نام عملیات جاری و صفر صفر روزانه قرار میگرفتند، هیچ بود.

بسیاری از همین زنان و مردان مجاهد از تشکیلات فرار کرده و جدا شدند. این قلم بسیاری را شخصا به هایم های پناهندگی برده و تحویل میدادم.

اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان

همه این تضادها و تناقضات و نقض قوانین، بتدریج علیرغم تحمل بسیار بالا و غیر متعارفی که دولت انگلستان-پلیس نشان میداد دیگر بنیادهای خیره را روی ایران اید حساس کرد و شکایات از طرف آنها نیز به مقامات «نهاد کمیسیون خیریه -Charity Commission(C.C)» رسید.

.

از همین رو مقامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  مسئولین ایران اید را در سال 1996 برای باز خواست طی نامه ای کتبی احضار کردند. دراین جلسه مریم حسن زاده(از دانشجویان سابق در انگلستان-عضو شورای رهبری)و مسئول مالی ویژه و حمیدرضا عسگری بیاضی(از دانش آموزان سابق درانگلستان) مالی ویژه کار و دارنده حق امضاء و این قلم(از دانشجویان سابق درانگلستان) از معتمدین و مسئول روابط عمومی ایران اید شرکت داشتیم.

برای این بازخواست که از قبل آماده شده بودیم، داستان و سناریو دروغ ما این بود، کسانیکه در خیابانها به جمع کمک مالی مشغول هستند داوطلبانی هستند که فقط بخاطر اهداف انسانی به بنیاد کمک میکنند، و بسیاری خود از قربانیان رژیم هستند و بسیاری کودکانشان را ازدست داده اند، پولی نیز برای کارشان دریافت نمیکنند(البته این قسمت که برده وار کار میکردند تنها قسمت حقیقت سناریوبود). بنابراین بسیار نگران هستند که به این بچه ها کمک شود برای همین اینقدر اصرار و التماس میکنند که حتما کمکی برای کودکان جمع شود. اینها هیچکدام ربطی به ما بنیاد خیریه ندارند!!!! (کار داوطلبی برای خیریه ها یک روال است و ما از این پدیده برای دروغ پردازیهای بنیاد استفاده میکردیم)

روضه یک ساعته ما سه نفر هرچند در نهایت اشک نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را نیز در آورد!!! ولی در نهایت گفتند همه داوطلبان باید قبل از شروع به کار توسط بنیاد بطور کامل نسبت به نحوه رفتار و قوانین و …انگلیس توجیه شوند. که ما نیز با چشم گریان!!!!!! قبول کردیم.

خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس

اما همه اینها بدلیل پولها و طلاهای هنگفتی که از عربستان میگرفتند بگوش سازمان نمیرفت که بنیاد در خطر است. و مرتب میگفتند شکایت کنندگان عناصر وزارت اطلاعات هستند و مزدوران رژیم. از همین رو به اعتراضات ما وقعی نمیگذاشت.

چون مریم رجوی خیالش از دولت انگلیس و پشتیبانی آنها راحت بود. حق هم داشت. چون پلیس و دولت و سیستم اطلاعاتی انگلیس بخوبی همه میدانستند که ایران اید حتی یک نفر داوطلب ندارد. بلکه همه اعضای به اصطلاح انقلاب کرده!!! فرقه مجاهدین هستند.

مریم رجوی نیز وقتی رویکرد عاجزانه  نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  را میدید که پلیس همه درخواستهایش را بدون پاسخ میگذارد و هیچ اقدامی علیه ایران اید و یا جلوگیری از کار مالیکاران نمیکند، بیشتر اطمینان حاصل میکردند که اتفاقا دولت انگلیس در حال حمایت از ایران اید در مقابل شکایت های دیگر بنیادهای خیریه و مردم آسی انگلیسی از فشارها هستند.

(نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نهادی غیردولتی است وابسته به پارلمان انگلیس است)

حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)

وقتی که دیگر بنیادهای خیریه فعال در انگلیس که معترض و شاکی ایران اید بودند به جایی نرسید. و دیدند که دولت رسما از ایران اید حمایت میکند، تحقیقات را خود راسا بدست گرفتند و رابطه ایران اید و سازمان مجاهدین را در آورده و فهمیدند که همه پولها برای کارهای تروریستی بکار برده میشود.

در این مرحله و با این میزان از اطلاعاتی که خیریه های رقیب بدست آورده بودند در نهایت در ماه مارس 1998 شکایتهای قویتری روی میز نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  برده شد.

طبعا نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نیز آنها را به پلیس و سیستم اطلاعاتی کشور ارجاع میداد که طبق گزارش خود نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  هر دو سیستم از اقدام بر روی آن اکراه داشتند و پشت گوش میانداختند.

جهت اطلاع اینکه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  ارگانی غیر دولتی است. جهت نظارت و کنترل بر بنیادهای خیریه ایجاد شده تا مردم بتوانند با اطمینان کمک های خود را به مستمندان بکنند. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نه به دولت که به مجلس انگلستان پاسخگوست و بازوی مجلس است. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  دارای قدرت تصمیم گیری مستقل است اما قدرت اجرایی و قضایی ندارد و باید از طریق پلیس و سیستم اطلاعات دولت این امور را پیش ببرد.

با مواجهه با بی عملی پلیس و دولت انگلیس با افزایش فشارهای بنیادهای خیریه در نهایت در ماه می 1998 نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  مجبور شد که تحقیقات را اینبار خودش شروع کند. آنهم نه بر اساس این حقیقت که پولهای جمع آوری شده برای امور تروریستی هزینه  شده بود.  بلکه صرفا در مورد اینکه پولها چگونه هزینه میشود و بدست کودکان میرسد یا خیر. یعنی یک تحقیق اداری و نه سیاسی.

وقتی از خیریه های رقیب صحبت میکنیم و حساسیت آنها، لازم است اطلاعات زیر را از بنیادهای خیریه به شما بدهیم تا مسئله روشن گردد.

مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس

این نحوه دروغ پردازی مافوق تصور، و بازی با عواطف و احساسات مردم و صحنه سازیهای وحشتناک از کشتار و شکنجه کودکان و مادران و… جهت شکستن مخاطب و خالی کردن جیب آنها هرچند بسیار موثر افتاد طوریکه در سالهای مورد بحث در میان 280 هزار بنیاد خیریه ای که در انگلستان وجود داشت  ایران اید رتبه چهلم  را با در آمدی معادل 5 میلیون پوند در سال را کسب کرده بود. (امروزه 166000 بنیاد خیریه است)

166000بنیاد خیریه  در سال 48میلیارد پوند گردش مالی دارند. سود حاصل، معادل در آمد سالانه انگلستان از بخش کشاورزی است، که 12میلیارد پوند میباشد.  از این تعداد بنیاد، 132000بنیاد در انگلیس، 7000بنیاد در ولز، 19000در اسکاتلند و 4000 در ایرلند قرار دارند. و در مجموع 83000 شغل ایجاد میکنند و بقیه افراد فعال، داوطلب هستند. ایران اید در تمامی مناطق فوق الذکر فعال بود. یعنی انگلیس، اسکاتلند، ولز و حتی ایرلند شمالی و جنوبی.

  • از 48میلیارد پوند در آمد سالانه، به شرح زیر در بین بنیادها تقسیم میشود.
  •             30% آنها کمتر از 10.000 پوند در سال در آمد دارند.
  •  80% آنها کمتر از 100.000هزار پوند در سال در آمد دارند.
  •             ایران اید در سال5.000.000 پوند (پنج میلیون پوند) در آمد داشت.

البته هزینه های سرسام آور فرقه رجوی سر به آسمان میزد. این قلم فقط یک مورد جهت هزینه بیمه شوی الزکورت لندن 100هزار پوند به بیمه پرداخت کردم. یعنی معادل در آمد یک سال هر کدام از 133000 بنگاههای خیریه در انگلستان زیر صدهزار پوند را ما بعنوان خرده خرجی هزینه بیمه یکی از شوهای مریم کردیم. هزینه شو چندین میلیون پوند بود.  

بی خود نبود که دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستان کفاف نمیکرد. دوشب کرایه یک طبقه هتل هیلتون هنگام ورود مریم رجوی به لندن همین میزان هزینه داشت.

کرایه رولز رویز مریم رجوی در لندن نزدیک روزانه 12هزار پوند هزینه داشت.

بنز اس مریم رجوی روزانه عوض میشد. ویلایی که کرایه شده بود روزانه هزار پوند هزینه داشت.

کرایه سالن آلبرت هال لندن میلیونها پوند هزینه داشت،

انتقال هواداران از سراسر اروپا و آمریکا به لندن و اسکان آنها برای شو آلبرت هال مرضیه  برای پر کردن صندلی های آلبرت هال صدها هزار دلار هزینه داشت….

از طرفی دیگر خیریه های انگلیس میدیند که این چه بنیادی است که در آمد 20ساله آنها را در سه روز هزینه شوهای خود در لندن میکند. پس پروژه ای و هزینه ای برای کمک به کودکان در کار نیست.

جمع آورییها خرج فعالیت های یک سازمان تروریستی است. چون فهمیده بودند که سلاحها را صدام تامین میکند.

بنابراین براحتی میتوان حساسیت هزاران بنیادخیریه را به فشارها و قانون شکنیها و ماهیت دروغ و سناریوهای مطلقا ساختگی و این میزان در آمد با خراب کردن ذهن و زمینه اعانه دادن در میان شهروندان نسبت به جمع آوری کمک مالی برای خیریه ها  را درک کرد.

خانواده های انگلیسی سالیانه مقدارمشخصی پول کنار میگذارند که خرج خیریه ها بکنند. آنها بزودی با یک محاسبه ساده متوجه شدند که غیر ممکن است یک بنیاد خیریه با این عرض و طول و غیر حرفه ای بتواند پروژه هایی که همه بنیادهای خیریه سر جمع با هم میتوانند اجرا کنند به تنهایی اجرا کند، دروغی بیش نیست. وقتی شکایاتشان را پلیس بلا جواب گذاشت دست به تحقیق مستقل زدند.

بنیادهای خیریه انگلیس اخبار تحقیقات مستقل شان در مورد ایران اید از سه کانال دریافت میکردند.

الف: کانال حامیان سیاسی مثل لردها و نمایندگان پارلمان و…چون شاکیان مسئله را به نمایندگان حوضیه های انتخابی خودشان در مجلس مطرح میکردند.

ب: از کانال حامیان مالی ایران اید. آنها به حامیان(کمک کنندگان) و بویژه کسانیکه مکتوب از ایران اید حمایت کرده بودند مراجعه میکردند و شکایاتشان را از بنیاد خیریه ای که آنها پشتیبانی میکنند مطرح میکردند.

ج: از کانال تماس مستقیم با مالیکاران در خیابانها

ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران

تحقیق کنندگان بعنوان کمک کننده به مالیکاران مراجعه کرده و از آنها سوال و جواب میکردند، اینها متخصصینی بودند که بخوبی از پروژه های واقعی و همه جزئیات و نحوه کمک و و ابعاد آن در یک خیریه خبر داشتند.

در مراحلی حتی با مراجه به مالیکاران در خیابان مطرح میکردند که چرا شما در مقابل این رژیم که مرتب بچه ها را شکنجه و اعدام میکند… !!! بجای کمک به کودکان سلاح نمیخرید تا این رژیم را سرنگون کنید که این کودکان هم از دست چنین رژیمی راحت شوند. (ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران کمک رسانی میکند!!!).

و مالیکاران نیز در بسیاری موارد در ابتدای کار ندانسته اطلاعات لازم را به آنها داده بودند. یکبار به این قلم در فرانکفورت همین مراجعه صورت گرفت که بلافاصله باعث جمعبندی و توجیه همه اعضای سازمان در ایران اید در این رابطه گردید.

اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس

تمامی این اقدامات و اطلاعات غیر قابل تکذیب در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  را مجبور کرد که  در جولای 1998 فرمان بستن حسابهای بانکی ایران اید و با گماردن یک مدیر از طرف خودش کنترل بنیاد خیریه را بدست بگیرد.

از تحقیقاتی که روی حساب بانکی ایران اید انجام داد، مشخص شد که سالانه 5 میلیون پوند مستقیم به حساب بانکی فردی بنام هادی روشن روان(هوشنگ) مسئول ضد اطلاعات فرقه رجوی در پاریس و بخشی نیز در امارات متحده عربی واریز میشود.

و حتی یک سنت هم به ایران منتقل نمیشود. آقای سایمون گلیسبی Simon Gillespie  مسئول تحقیقات از طرف نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  گفت که: “همه پولهای جمع آوری شده نه خرج کمک که به سیاه چاله [فرقه رجوی] ریخته شده است”.

بعد از بستن حسابها اقدامات زیر را نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  انجام داد.

آقای گلیسبی اقدامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را چنین عنوان کرد.

            الف: نصب یک مدیر و اداره کننده قابل اعتماد نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  در ایران اید.

            ب: کنترل و مدیریت بنیاد ایران اید  در دوره زمانیکه تحقیقات در مورد آن درجریان است.

            ج: درک و بدست آوردن ارزیابی از نحوه توزیع پولهای جمع آوری شده بین مستمندان!!

            د: ارائه راه حل برای ادامه دراز مدت و معتبر خیریه.

بعد از نصب مدیر و بدست گرفتن کنترل ایران اید حسابها از بلوکه خارج شد. از معتمدین (مسئولین ایران اید) خواسته شد که مدارک نحوه ثبت و ربط های پرداخت به کودکان و خانواده های مستمند ادعایی را ارائه کنند.

تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان 

کمیسیون خیریه ها در جریان تحقیق خود ، تشخیص داد که متولیان ایران اید به تعهد خود برای نگهداری مناسب اسناد سوابق  کار عمل نکرده اند.

هنگامی که کمیسیون بنیاد را جهت تحویل اسناد ثبت و ربط تحت فشار قرار داد ، سازمان دستور داد که اعضای سازمان دفتر Iran Aid را اشغال کردند و دست به تحصن زدند. تا از دستیابی مقامات به سوابق و حسابها جلوگیری کنند. بهانه ای که ارائه میشد این بود که اینبار دست وزارت اطلاعات رژیم پشت بنیاد خیریه های انگلیس است.

وزارت اطلاعات رژیم برای مسعود و مریم رجوی مرغ عزا و عروسی است هرکجا به بن بست میخورند به کمکشان میآید. حالا در درون تشکیلات باشد، در بیرون تشکیلات باشد، اعضای پارلمان انگلیس باشند، یا آلمان یا بنیاد خیره ها و یا هر فرد خیر فرقی نمیکند. رجوی برای پاسخگو نبودن مرغ عزا و عروسی اش را دراز میکند.

و  سازمان طی یک ننه من غریبم بازی اعلام کرد که:

اگر بنیاد خیریه های انگلیس CC به اسناد جعلی دست ساز کمک های ایران اید به کودکان و خانواده های آنها در ایران برسد همگی اعدام میشوند.

این تحصن 20 ماه به طول انجامید.

در یک مرحله ، وقتی کار بالا گرفت سازمان خط داد که بگویند اگر بخواهند بزور وارد دفتر شوند و مدارک را بردارند دست به عمل انتحار خواهند زد و پلیس و دولت حامی رجوی هم همین را بهانه کرد و به کمیسیون توصیه کرد برای جلوگیری از کار تروریستی و خودکشی و مسئله سازی عقب نشینی کند.

سرانجام ، به دنبال تصمیم دادگاه عالی که به کمیسیون کنترل خیریه اجازه دسترسی و بررسی سوابق کمک ایران را می داد، سازمان اعلام کرد که متحصنین همه مدارک را از بین برده اند.

نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نیز در گزارشش نوشت که نابودی اسناد و سوابق به طور غیرقانونی از بین رفت. کمیسیون گزارش کرد که این موضوع را به پلیس گزارش داده است ، اما هیچ اداره پلیس روی آن نه تحقیق و نه عمل کرده است.  که خود سینگال بسیار قویی بود به مسعود و مریم رجوی از حمایت بی دریغ انگلیس از فرقه رجوی.

گزارش نهایی کمیسیون کنترل خیریه ها:

نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  گزارش کرد که تحققات آنها نشان داد  که:

  1. یک سنت هم به هیچ کودکی کمک نشده است.
  2. پولهای به عراق و عمارات متحده عربی منتقل شده است.
  3. تحقیقات را با دفتر مشترک المنافع اروپا در تهران نیزچک کرده اند گزارش دفتر مشترک المنافع در تهران نشان داد که سر سوزنی پول به ایران منتقل نشده است. و اعلام کردند که اساسا غیر ممکن بوده است که 14000کودک و خانواده تحت حمایت مالی آنگونه که مجاهدین ادعا میکنند بدون اینکه هیچ نشانه ای از آن باشد را در ایران پیش برد.

در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  ایران اید را منحل کرد  و 600000 پوند از موجودی بانکی باقیمانده آن در سال 2001 به یک موسسه خیریه مستقل جدید، بنام “بنیاد کمک ایرانIran Aid Fundation” ، تحویل داده شد.

سوء استفاده مالی ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید

با جداکردن کودکان از پدر و مادرشان و آوردن 233 تن از این کودکان به اروپا، آنها را به صورت پرورشگاه در آوردند.

دخترها و پسرها جدا از هم. یکی در پایگاه “حاتمی” واقع در منطقه یونکرزدورف Junkersdorf  شهر کلن به ادرس Amselstr 17  و یکی در پایگاه “موسوی” واقع در منطقه مشه نیش Mechenisch  شهر کلن.

در این محلهای 150 کودک دوماهه تا 14-15 ساله نگهداری میشد.  سازمان از این کودکان با پدر و مادر مجاهد را بعنوان کودکان یتیم که تحت ایران اید هستند جا زده از دولت آلمان برای هرکدام روزانه 70-120 یورو دریافت میکردند.

طبق گزارش پلیس آلمان یکی از هوارداران سازمان در تشکیلات ساکن کلن چهار فرزند خودش را جزء این کودکان جا زده و ماهانه 12000یورو دریافت کرده بود.  پلیس همچنین نتیجه گیری کرد که تا زمان دستگیری این هوادار 500هزار یورو بصورت کلاهبرداری از سیستم تامین اجتماعی آلمان گرفته شده است.

در همین رابطه در سال 2001 پلیس آلمان به 25 پایگاه فرقه رجوی حمله کرد و 5 نفر را دستگیر کرد. رئیس پلیس کلن آقای “نوربرت واگنر” گفت:

توانستیم یک سیستم گسترده و مخفی کلاهبرداری در ایالت نورد راین وست فالن را کشف کنیم و خنثی کنیم

اظهار نظر پلیس شهر کلن آلمان

اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:

از جمله اتهامات به فرقه رجوی  “سوء استفاده چندین میلیونی، تاسیس انجمن های جنایی و  خلاف قانون خارجیان” بود.

براساس گزارشات پلیس و دادستانی مجله فوکس آلمان در شماره 29 سال 2000خود نوشت:

“اطلاعات موثق حاکی از این است که فرزندان مجاهدین خلق با قصد قبلی از خانواده شان جدا کرده، پنهانی وارد خاک آلمان کرده و به عنوان ظاهرا بچه های یتیم و آواره در ساختمانهای مهد کودک مجاهدین آورده شده اند  تا به حساب سازمان کمک های مالی دولتی در مقیاسی بالا دریافت کنند.

مجاهدین در سال 1993 با کمک وکلای حقوقی بیخبر خود بنامهای ، لوتکس و مرتنس، و یک وکیل دیگر، بعنوان وکلای خود،  انجمن خیریه ایران اید را تاسیس کردند.

از مرامنامه انجمن قابل تشخیص بود که کودکان باید در مساکن متعلق به مجاهدین و تحت نظارت شدید سرپرستان ایران اید[اعضای مجاهدین] رشد کنند. تا از این طریق مغزشویی کامل انجام گیرد. اطلاعات بدست آمده این موضوع را تائید میکند.”  این سه  وکیل عنوان کردند که آنها از ماهیت فرقه رجوی و ماهیت مافیایی پشت پرده این اقدامات خبر نداشتند و صرفا براساس و دلایل انسانی استخدام و کار کرده بودند که بلافاصله استعفا کردند.

سازمانها و انجمن های پوششی سازمان

سازمان حدود 125 انجمن پوششی تحت نامهای:

اساتید ایرانی دانشگاههای شمال بریتانیا/ انجمن زنان/ انجمن آفتاب/ انجمن احیای موسیقی/ انجمن اندیشه آزاد ایرانی/ انجمن ایرانیان کالیفرنیا و…در اروپا و آمریکا ایجاد کرده است. این انجمنها در کشورهای مختلف به شکل زیر توذیع شده بودند: 51 انجمن در آمریکا، 19 انجمن نا مشخص بدون اینکه معلوم باشد کجاست، 13 انجمن در آلمان، 7 انجمن در سوئد، هلند و فرانسه هرکدام 6 انجمن، ایتالیا 4، دانمارک 4، نروژ 3 و کانادا 1 انجمن. این انجمن ها تماما توسط سازمان اداره میشد و حداکثر یک عضو هوادار داشت.

البته امروزه این آمار حتما تغییر کرده چون بسیاری از همان هواداران نیز به ماهیت تروریستی فرقه رجوی پی برده و کنار کشیده اند. سازمان از این انجمنهای پوششی برای تولید حمایت و اطلاعیه دادن در حمایت از سازمان بنام این انجمن ها، گرفتن اجازه تظاهرات، و جلسات نمایشی و تبلیغی سازمان، حمله فیزیکی و قلمی به جدا شدگان و منتقدین سازمان استفاده کرده و میکند.

داود باقروند ارشد

آذر 1400

دسامبر 2021

چرا مسعود رجوی در آخرین پیام 4 فروردین خود سرپنجه جنایات آمریکا را لیس زده است؟

آوریل 3, 2020

بقلم داود باقروند ارشد

 آقای رجوی موضع وزارت خارجه چین و موضع تکاندهند بی سابقه و هشدار دهنده پوتین به رهبران جهان را که در زیر آمده است را باور کنیم یا موضع طرافداری شما از آمریکا را که تلاش میکنی از جنایاتش بری کنی؟

مسعودرجوی موجود خفیف و خائن به مردم ایران و مجاهدین را همگان میشناسند. او که در سالهای گذشته حتی با بمبارانهای لیبرتی، قتلعام مجاهدین در اشرف، شورشهای سراسری  1396 و 1398 مردم ایران حاضر نشد از مرگ و زندگی خفیف خائنانه خارج شود، و تنها بعد از ترور سردار قاسم سلیمانی توسط  آمریکا جنایتکار بود که بوی کباب شنیده و باز هم با یک اشتباه محاسبه و خیال اینکه آمریکا قصد حمله به ایران را دارد تا در عوالم خود بعد از تسخیر ایران، اربابش گوشه چشمی به او نشان دهند و او را به حکومت برسانند از غیبت 17 ساله خارج شد. ولی از طرفی واکنش مردم ایران ، و بعد هم پاسخ موشکی مستقیم رژیم و هضم آن توسط سوپر قدرت جهانی ( یا بقول رجوی، “امپریالیسم جهانی بسرکردگی آمریکا”) چنان ضربه محکمی بر بناگوش رجوی و همه کسانیکه چنین تصوراتی داشتند و به امام زاده ترامپ و لابی اسرائیلی او دخیل بسته اند که به ایران حمله کند نواخته شد که  برای هزارمین بار تجربه کرد که شتر در خواب بیند پنبه دانه. و از این امپریالیسمی که به او دخیل بسته است آبی برایش گرم نمیشود. اما چون ظاهر شده مجبور است اراجیف پشت اراجیف تحت نام اطلاعیه صادر کند.

رجوی که بنظر همه شعور خود را نیز از دست داده است طی اطلاعیه 4 فرودین خود در اوج وقاحتی که حتی از دژخیمترین نظامیان آمریکا لاتین در سرسپردگی به آمریکا نیز اینگونه آشکارا نمیتوان سراغ گرفت به لیس زدن سر انگشتان آمریکا پرداخت  و نوشت:خرافه تولید ویروس توسط آمریکا بهانه برای سرکوب و مهار وضعیت است.طلاعیه 4 فروردین 1399 مسعود رجوی

چرا این روزها مسعود رجوی که خودش اینگونه که در زیرآمده،  آمریکا را توصیف کرده و به اتکاء آن صدها هزارجوان ایرانی و خانواده های آنها را به نابودی کشانده است، با لیس زدن سرانگشت همان آمریکا به امداد و نجات آمریکایی شتافته است؟  

آمریکای مسعود رجوی دیروز

آمریکایی که رجوی مینوشت و معرفی میکرد:براستی عمدتا این کدام نیروی انقلابی بود که با تمام قوا کوشید تا از جریان جاسوسخانه موجی خروشان از ضدیت واقعی با امپریالیسم و تمامی عملکردها و ریشه هایش در ایران به میان وسیع ترین اقشار توده ها ببرد؟(نشریه مجاهد آذر 58 ش 12)سازمان مجاهدین خلق ایران طی نامه ای به حضور امام خمینی پیشنهاد کردند لانه جاسوسی آمریکا به موزه جنایات آمریکا و شهدای انقلاب تبدیل شود. تا مقدمه ای بر قطع کلیه وابستگی های ما به استعمار باشد. (اطلاعیه مجاهدین 17/8/1358)بعد از شاه نوبت آمریکاست طاغوت بزرگ جهان  و اوج گیری شور ضد آمریکایی نباید به مسامحه و سهل انگاری و باری به هر جهت کردن  برگزار شود.(نشریه مجاهد آذر 1358)فرزندان مجاهد شما که اکیدا خواستار ادامه رسالت ضد استعماری شما هستند جانهای ناچیز خود را که کمترین فدیه رهایی این میهن و خلق و مکتب است … آماده نثار کردن آنرا …اعلام می دارند. به انتظار فرمان قاطع امام در ریشه کنی همه بنیادهای امپریالیستی و صهیونستی(تلگرام خطاب به خمینی 14/8/1358)در شرایط خفقان و دیکتاتوری رگبار مسلسل چه کسانی سینه مزدوران و مستشاران آمریکا را میشکافت؟(مقاله سخنی با برادران پاسدار(2) نشریه مجاهد ص 7 ش 18)سلام بر خلق- سلام بر خمینی، تشکر مجاهدین خلق بمناسبت فرمان بسیج سیاسی-نظامی امام خمینی علیه آمریکا(تیترصفحه اول نشریه مجاهد ش2 آذر 58)از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیمها بایستی در اردوی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی(به سرکردگی آمریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگر نه اجبارا جرو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند.  (نشریه مجاهد ش4 ص2)بطور تاکتیکی دشمن را هرچقدر هم کوچک باشد نباید حقیر و بیچاره شمرد چه برسد به بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ یعنی امپریالیسم آمریکا(نشریه مجاهد ش 12 ص 18)در جنگ خلقی یک پسر بچه ده ساله هم میتواند با بکار گرفتن رهنموهای سازمان انقلابی (مسعودرجوی) ضربات نظامی به دشمن امپریالیسم وارد کند.  (نشریه مجاهد ش 20 ص 12)حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط درچهار چوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است.( تیتر نشریه مجاهد ش 10 آبان58)

آقای رجوی آمریکا از کی نیاز به حمایت شما پیداکرده؟

سوال از آقای رجوی این است که این آمریکای جنایتکار از چه زمانی آنقدر خوب شده؟ چرا این تغییر ماهیت را اطلاع رسانی نمیکنید؟ حالا هزاران نفری که به کشتن دادی هیچ، هزاران نفری که آواره کردی هیچ، حداقل مردم ایران فریب نخورند. که آمریکا آنچه در فوق تشریح شد نیست.

یا اینکه شما همانگونه که خود موعظه کرده اید اجبارا بعد از “خود و وطن فروشی” جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط” کرده اید؟

نگارنده که مانند شما نیست که از همه پستوهای جهان خبر داشته باشد که آمریکا این ویروس را تولید کرده یانه، ولی حتما شما خبر دارید که دارید سر انگشتان آمریکا را لیس میزنید که مبادا بیخودی متهم شود. چرا این اطلاعات را در اختیار جهان قرار نمیدهید؟ چرا چین و شوروی را بی آبرو نمیکنید که آمریکا را متهم کرده اند.

سخنان تکاندهند پوتین و مواضع وزارت خارج چین

 به آقای رجوی باید گفت چین و شوروی و بخصوص پوتین حرفهای بسیار محکمی زده اند که خودت که هیچ مریم رجوی و همه 2000نفری که در آلبانی گرفتار کرده ای هم اگر لیس بزنند نمیتوانند کاری از پاک کردن سر انگستان آمریکا پیش ببرند. در زیر بخوانید.

مقامات وزارت خارجه چین، ارتش آمریکا را مسئول گسترش ویروس میدانند. که ان بی سی نیوز آمریکا نیز آنرا منعکس نمود.

NBC-News

صحبتهای افشاگرانه پوتین در میدان سرخ مسکو، در حضور خیل عظیمی از نیروهای مسلح، خطاب به رهبران جهان است! این صحبتهای چند وقت قبل پوتین شاید کمی پشت پرده شیوع ویروس کرونا را هم برملا و آشکار سازد!Video Playerمن امروز خسته ام! از همه چیز خسته ام! مایلم رهبران جهان را مخاطب قرار دهم! چه اتفاقی  برای شما افتاده است!؟ در حال طراحی کدام نقشه شیطانی هستید!؟ شما عمدا در تلاش برای کاهش جمعیت هستید! آنها در حال انجام این کار به قیمت جان انسانهای بی گناه هستند! ای زورمداران جهان، من نقشه شیطانی شما جهت کاهش جمعیت این سیاره را می دانم! اما امروز  تاریخ به شما نشان خواهد داد که خرد جمعی قویتر است! ما از شما می خواهیم‌ که به ابتدای نقشه خود برگردید! من امروز اینجا در صلح و آرامش ایستاده ام و می خواهیم که ذهنهای جوانان و ستمدیدگان در صلح باقی بماند! اما یک قدم ‌محکم بردارید و ببینید که من از نقشه شما آگاه هستم! سیاستهای شما باید تغییر کند! رسانه شما باید حقیقت گویی را آغاز کند! آمریکا و اروپا اگر به نقشه خود خاتمه ندهید، علاوه بر مواجهه با غضب الهی، باید با من هم رو در رو شوید!سخنان اخطار دهند پوتین در میدان سرخ مسکو قبل از تولید و گسترش کرونا

آقای رجوی اگر یکی از جدا شدگان یا سیاسیون یا حتی شورایی ها اگر گفته بود که فلان کار را رژیم انجام نداده است. چه بلایی بر سر او میآوردی؟

آقای رجوی شما و تمامی دم و دستگاهت در حال حاضر در آلبانی و … بعنوان اقمار ضد ایران و ایرانی بسیار پست تر از سلطنت طلبهای ساواکی که به تو و همه فرقه ات شرف دارند سقوط کرده اید.

دلیل این میزان تلاش برای نشان دادن چاکر منشی به آمریکا برای چیست؟ مگر شما تنها آلترناتیو نیستی؟!!! نکند سالهاست کشتی رجوی به گل نشسته؟ که به این فلاکت افتاده ای که باید سلاحهای خونین آمریکا را لیس بزنی شاید بقدرت برسی؟ جواب خلق قهرمان را به آمریکا را دیدی؟  ننگت باد.

داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

15 فروردین 1399

18982

SHARES

Share on FacebookTweetFollow usEdit← تلاش اساتید، آکادمیسین های سرشناس دانشگاهها و ان جی او ها جهان برای پایان تحریمهای ظالمانه ایرانیانمراکز و عناصر خواهان ادامه تحریم همچون نئوکانها و مسعود رجوی دشمن و نه دوست مردم ایران! →

چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟

ژانویه 25, 2021

2

بقلم داود باقروند ارشد

پیشگفتار

این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی[1] وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها[2] در مشروطه  ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و کتب تاریخی و حتی اعترافات داوطلبانه خودشان در سالخوردگی، همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند.  بنابراین بحث نگارنده نه سیاه نمایی و نه سفید کاری بلکه روبرو شدن با واقعیات تاریخی خودمان-ایران و ایرانیان بویژه نخبگان آن یعنی آنچه بودیم و هستیم میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و نه توهمات به چنان درکی ازچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم، برسیم. تا قادر شویم آرمانهایمان را اولیت بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آرمانهایمان را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله بندی کنیم، و به آنها جامه عمل بپوشانیم و مهمترین اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده آن دستآوردها را گزند تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه از مشروطه به رضا خان از رضاخان به محمدرضا شاه و سپس به جمهوری اسلامی و حتی به “جمهوری دمکراتیک اسلامی”!!! و سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله داشته و دائما در حال تکرار بوده است، سقوط نکنیم.

با این یادآوری تلخ که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی که در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند توسط همین ایرانیان رگ زده شدند. هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، قتل، فساد و اعدام نباید کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است فریب دهد. چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند. ما به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و از جمله این قلم، بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایکهای بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتنهای کورکورانه بدون نقد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم.

با تجربه 40سال خونین در کانون مبارزه سیاسی، و کسی که ازنزدیک شاهد نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها بوده، شاهد فریبکاریهای تاریخی قدرت پرستان و به مسلخ بردن نسلهایی از ما ایرانیان را در پس انواع شعارهای چپ روانه با پوست و گوشت خود لمس کرده، وظیفه خود میداند که از گذشته درس گرفته و بگوید،  ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، حتی سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ هزارساله ماست که در دور باطلی ما را نگهداشته است. استعمار در گذشته و قدرتهای بزرگ و همپیمانان امروزشان از این خبط ایرانیان برای نابودی، عقب نگهداشتن و پیشبرد امیال خودشان حداکثر استفاده را کرده اند.

باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمالمان و آرزوهایمان میخواهیم باشیم “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر به ایدئولژی انسانی ارتقاء و بالندگی، تأمل، همزیستی، احترام به قانون، پلورالیسم، با آزادی (همه ایرانیان) و استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.

مقدمه

امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 و آنهم به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق  از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، اما  بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه بتوان به درکی درست از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.

پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران

حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران،که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.

پادشاهان صفویه بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات،، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.

همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز (نه در قالب رعیت) تحت امر پادشاه بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است.  به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود میپذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.

تا قبل از پیروزی مشروطه، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است نبوده. در نتیجه  تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و ملت یا مردم بعنوان «رعیت» یا بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده،  روحانیت بوده است.

نقطه عطفِ نهضت تنباکود

در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [3]  نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:

«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»

بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود.  سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را  به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.

این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.

روحانیت و انقلاب مشروطه 

پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان رسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [4] بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه “برای اولین بار در تاریخ ایران” نهاد مردم و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.

هرچند که مخالفتهای جدی  نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) با تحریک و تامین مالی وحمایت … دربار، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبر کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود، و عملا مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروز قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه،  جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.

نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[5]

تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت

با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران، کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نیمآمد، روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت-حکومت با روحانیانی که بخدمت سلطنت در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه به اعتبار خود در میان مردم بیفزاید.

نقش رهبراین سکولار در مشروطه

تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، و تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).

نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:“ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325

علیرغم این اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد از مظفرالدین شاه امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه های پسرش محمدعلی شاه، دربار و سفارت روسیه تزاری و انگلیس چه در تهران و چه با حمایتی که از سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند مقابله کند و پیروز شود. از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد با چندین هزار نیرو که عازم فتح تهران بود و به  قم رسیده بود اما توسط گنسولهای روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را ندادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسولهای بیگانه و اقدام به فتح تهران دادند را گرفت و بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شد و اینگونه مشروطه پیروز شد.[6]

و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن مخالفین قدر قدرت در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چند هزار ساله ایران بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر.

روحانیت بعد از مشروطه

در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش و ضعف شخصیتی و اطرافیانش روحانیت دوباره تقویت شدند.

مدرس از سرآمدان مخالف استبداد 

مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج: 

  1. مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت
  2. از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون
  3. مخالفت با قرارداد استعماری 1919  سید ضیاء طباطبایی
  4. سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس
  5. مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان
  6. دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او

رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که:«چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!»پیام تطمیع رضا خان به مدرس

مدرس در جواب گفت:«به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت».جواب مدرس به پیام تطمیع رضا خان به مدرس

مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.Iran Politik Farah Pahlavi

سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه

بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروههایی که به عمل تروریستی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاها کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.شاه در عاشورادشمنی اسرائیل با ایران1ولیعهد و فرح در حرم

نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم ظالم شاه و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.

ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای  طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفتشان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.

شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلماتیکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).

معیارهای دوگانه 

بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریمها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود رانقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.

اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبت قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.

از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. اما نقش کشورهای خارجی نیز نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی میپنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار نا توانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.

اما چرا خمینی؟

در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت  بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی،  سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافتند.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد سیاسی-اجتماعی انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)

درخشش خمینی در تحولات سیاسی

اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحرانهایی مهم بخشهای گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [7] و در سالهای  منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.

از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند.

میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.پیش زمینه های گسست اجتماعی

گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و  خانواده شان نمود.

روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشد.سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته

حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و توریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتریش در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.

همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای میگذارد. بدین معنا که دارنگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند هممچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانای او رادر اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم (مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.

حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (دمکراسی و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور،  بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا مناسبات دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.

خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر و اتوریته کم و بیش مدرن ولی دیکتاتورانه ی-نا مشروع محمدرضا شاه، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمینهایی زبانی نشان دهد. که هم برای اتوریته پدران سنتی وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی میفهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.

گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.

در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچو ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.

از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.نتیجه گیریها:

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست میپنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی  ما  ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران، نقش روحانیت را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بوده.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی تر و در هم ریخته تر از دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. و کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلکتری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کنند و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده و تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت. که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمانهای دروغین اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه  حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای هم تراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست،  این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش  نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است،  بلکه فقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی اگر در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه  شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه  با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که بسیار پاکتر از مجاهدین مانده اند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن  برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی در مجاهدین نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت خود را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [8]  بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود  چه کرد؟!!!

چاره ایران در تولید آزادی در داخل کشور بدست مردمی متکی به نهادهای مدنی لازم، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان  بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود نه از خارج واردا شود، چه از آمریکا (هدف مجاهدین) و بسیاری سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها و مدیران گذارهای فرضی و چه از شرق و ته مانده مارکسیسم. اینگونه تحولات وارداتی مانند گذشته، خاک پاشیدن به چشم مردم ایران جهت پنهان کردن ماهیت امثال مسعود رجوی و… در دنیای سیاست ایران است که امروزه با طولانی شدن حضور در خارج کشور، با و بدون دستان دشمنان ایران و ایرانی، نئوکانها، عربستان  واسرائیل در پشت آنها با شعارهای فریبنده گسترش یافته و خطرناک تر هم شده اند. آزادی را از درون ایران و ایرانی باید جستجو کرد و ساخت.

داود باقروند ارشد

20 بهمن 1299

مطالب مرتبط

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

علی جوانمردی کارمند وزات خارجه آمریکا در جلد افشاگر آپوزیسیون ایران! اتهام زنی-ترور سیاسی را پایان دهید

دسامبر 31, 2020

بقلم داود باقروند ارشد 

 آمریکا و وزارت خارجه آن بخوبی میداند که اهرم ترور-خشونت چه سیاسی و چه فیزیکی در میان ایرانیان خارج کشور در اوج خود مورد استفاده و استقبال قرارمیگیرد. از همین رو براحتی  چه در مورد آپوزیسیون چه در مورد رژیم بدان دست میزند. تا وقتی ترور-خشونتِ  سیاسی-فیزیکی در میان ما خردیدار دارد علیه مان استفاده خواهد شد. واکنش ایرانیان داخل کشور نسبت به ترور قاسم سلیمانی توسط آمریکا متفاوت با رویکرد ما در خارج کشور بود. فکر نمیکنم که میلیونها نفری که در سراسر کشور در نفی ترور قاسم سلیمانی به خیابانها ریختند همه عاشقان سینه چاک قاسم سلیمانی بودند. آنها قبل ازهمه تروریسم را نفی میکردند در مورد هر کس که باشد. ولی ایرانیان خارج کشور متاسفانه از آن استقبال کردند. و امروز نیز خودشان قربانی آن هستند. 

اتهام زنی و ترور سیاسی و شخصیتی رایج  در میان ایرانیان،  شاخص اصلی  خشونت سیاسی و اجتماعی جامعه خارج کشور است که در داخل کشور، خودش را امروزه در اعدامهای یک شبه نشان میدهد . ایران و ایرانی بزرگترین خادمینش مانند قائم مقامها، امیرکبیرها، مصدقها(اتهامات حزب توده را فراموش نکنید)، مدرسها، و صدها مورد از این بزرگان به شیوه همین اتهام زنی ها و کلیشه ها  بدست دژخیمان دنباله رو و دهان بینِ خریدار این اتهامات رگ زده شدند. این شیوه در میان ایرانیان با قوت تمام در حال جاری و ساری شدن است.

ترور سیاسی وشخصیتی (اتهام زنی) یکی از جنایات و تبهکاری سیاسی و فرهنگی  است که از ویژه گیهای جوامع عقب افتاده، خرده پا و بی پرنسیپ ضد دمکراتیک است که تجربه جامعه مدنی و فعالیت در قالب جامعه مدنی را ودر نتیجه کسب فرهنگ آن را نداشته است. سرآمد این اتهام زنان مسعود رجوی است. گذشته از وزات خارجه آمریکا که معلوم است مشخصا توطئه میچیند، وقتی جامعه و جمعی و گروهی به مرگ سیاسی اجتماعی و تاریخی دچار میشود، توان دفاع مبتنی و متکی به استدلال و منطق آرمانی و ارزشهای انسانی و شناخته شده را از دست داده، مجبور میشود برای نجات خود از سقوط آزاد در مقابل هر نقد و سوالی دست به ترور سوال و نقد کننده بپردازد. از طرفی نیز بالاترین شاخص استبداد رای اینگونه افراد و گروههاست.

فراموش نشود هرکس هم که این مسعودرجوی را بحق نقد کرد مانند این قلم نیز باز نشان نمیدهد که خودش بدتر و یا همسان او نیست. تنها محک و معیار زمانی بدست میآید که فرد خودش، اعمالش و افکارش توسط یک دگر اندیش مورد نقد و نفی قرار بگیرد حتی اگر به اشتباه نقد شده باشد. اگر بجای پاسخ منطقی و دفاع از مواضعش و رد انتقاد (و شاید قبول بعضی انتقادات) با تکیه به جهانبنی خودش و ارزشهایی که بدان اعتقاد دارد، به اتهام زنی پرداخت یعنی که اولا همه ادعاهایش پوشالی است و شعار است و اگر این فرد یک تشکل باشد یعنی تاریخا نیز مرده است.

اما در میان کسانیکه بدنبال قدرت نیستند، این ترور سیاسی جهت تعامل با مخالف علف هرزه یا به زبان روز “کرونای” فعالیت سیاسی است. جون اگر کسی برای خودش و فعالیت خودش، برای حثیت خودش و افکار و عقایدش و بیانش سر سوزنی ارزش قائل باشد، نمیتواند دهان بازکند و اتهام به دیگری بزند. بدون اینکه هیچ دلیل و مدرکی داشته باشد. کسی که برای حرف خودش و البته به مخاطبش احترام قائل است نمیتواند براساس یک کلیشه (هرکس ایران رفت مزدوراست) اتهام بزند  که شاخص دوران افکار انسان-رعیت (انسان مادون شهروند) است تا یک شهروند دنیای متمدن که انسان و انسانیت برایش ارزشمند است اگر حتی دشمن و مخالفش باشد. ترور چه فیزیکی و چه سیاسی و شخصیتی، فرهنگ و سنت جامعه وحشی است که برای انسان وانسانیت هیچ ارزشی قائل نیست.

“نه” به اتهام زنی-خشونت سیاسی، “آری” به انسان است. آری به انسانیت و احترام به آن. “نه” به اتهام زنی-خشونت، دفاع از “من” است، دفاع از آن “دیگر” است. نفی اتهام زنی یک شیوه مبارزه نیست، شیوه زندگی متمدنانه است. نهادینه کردن ارزشهای حقوق شهروندیست. و اینکه “من نخواهم کشت”، “من کینه ندارم”، “من خشونت اعمال نخواهم کرد”. برای نفی شدن خشونت ابتدا باید در سر و در فکر و اندیشه  نفی شود.

رژیم ایران از صدقه سر آپوزیسیون قدرتمند!!!! اتهام زن خارج کشور آنقدر قرص و محکم سرجایش نشسته که هیچ نیازی به دستگیری خانم جوانی (ژاله توکلی) که فعالیت او در رده بندی فعالین داخل کشور هیچ است ندارد. قدرت رژیم و استحکام او را از زبان مسعودرجوی بشنوید.  که بدلیل امام زمان شدن از نظر پیروانش هر حرفی بزند عین آیه قرآن است!!!!، رجوی میگوید:

“رژیم اسماعیل وفا یغمایی را در خارج کشور اجیر کرده که زیرآب اسلام را بزند تا در اثر تخریب اسلام!! در اذهان مردم، “مجاهدین بده شوند” . مسعودرجوی

به این میگویندهوش فوق العاده!!!! یا اوج استیصال؟  یا میگوید:

 ” مصداقی را در خارج اجیر کرده که حمید نوری را که گفته میشود در زندان اوین فعال بوده را بدام بیندازد تا مصداقی که مزدور خارجه نشینش است را سفیدکاری کند!!!!!” مسعودرجوی

لیست اسامی در رهیاتفگان

وقتی رژیم به گفته رهبر کبیر انقلاب اسلامی دمکراتیک و توحیدی اینقدر قدرت دارد که آپوزیسیون صادر میکند. تازه با افتخار و قدرت اسامیشان را نیز در روزنامه هایش مینویسد و علیرغم آن این مزدوران هزاران فالوور هم دارند، یک خانم جوان چه میتواند بکند که بخواهد وقتش را صرف آن بکند. چون خودش از سر کمبود آپوزیسیون در خارج در حال صدور آپوزیسیون به خارج است تا علیه خودش فعال شوند. تازه لیست اسامی همه مزدورانش را نیز در سایت رهیافتگان هم اعلام میکند.

قدر قدرتی رژیم را میبینید؟!!!  این مسعود رجوی رهبر کبیر همه انقلابها است که اینگونه از رژیم قدر قدرت میسازد. به این میگویند ذلت و فلاکت آپوزیسیون و استدلالهایش که در اوج وارفتگی و پوچی و مبارز نمایی است. ذلت و خاری که حیات خود را در اتهام زنی به همدیگر یافته است.

فکر نکنید مصداقی و یغمایی از این کرونای جامعه سیاسی ایران بری هستند. متاسفانه متاسفانه اینها نیز اینکاره هستند. اگر شما نیز مانند بنده فکر نمیکنید که ایندو فعال سیاسی جزء عالم غیب و پاکان و معصومان هستند میتوانید استدلال این قلم را در اینجا بخوانید.

مرگ تاریخی نسلی زمانی فرا میرسد که بجای کسب ظرفیت استدلال و قضاوت روی عملکرد ها و مواضع و جواب دادن با منطق و رد و تائید مواضع، از سر فقر استدلال و متاسفانه کثرت خریداران اتهام زنی در فضای مجازی خارج کشور، با یک اتهام مسئله را برای خودش و مخاطبش فیصله میدهد. آنوقت آن میشود که با همین میزان از خرد، رژیم پهلوی را سرنگون میکنند بعد به شکر خوردن میافتند که چرا؟

ثابت قدم در کیفیت! اپوزیسیون خارج کشور از 122 سال به اینطرف 

در دوران مشروطه 112سال قبل یحیی دولت آبادی از مبارزین صدر مشروطه که بعد از به توپ بستن مجلس مشروطه به استانبول تبعید میشود. در آنجا در مورد آپوزیسیون خارجه نشین آن زمان اینگونه توضیح میدهد که نگارنده آنرا ازکتاب (تاریخ معاصر-حیات یحیی، یحیی دولت آبادی جلد سوم، شرکت کتاب، 2006 صفحه36 و 37) برایتان نقل میکنم.

بعد از به توپ بستن مجلس مشروطه توسط محمدعلی شاه، یحیی دولت آبادی به استانبول تبعید میشود. در آنجا انجمن سعادت[1] را میبابد که در حمایت از مشروطه بسیار فعال است. ولی بسیاری از ایرانیان بویژه فرهیختگان ساکن استانبول در آن فعال نیستند.  بعد از پیروزیهای ستارخان در تبریز، قشون روسیه تزاری وارد مرزهای ایران شده، تا ستارخان و حامیانش را ترسانده به شکست بکشاند. دولت آبادی  تلاش میکند از برانگیخته شدن ایرانیان در اثر این تجاوز جهتدار تزار استفاده کند و جمع ایرانیان غایب را به انجمن سعادت بکشاند و یک اتحادی بزرگتر شکل بدهد. وقتی جمع میشوند معلوم میشود هرکسی ساز خود را میزند طوریکه کار در انجمن سعادت به معارضه میکشد!!! و حتی زدو خورد میکشد. وی سپس میگوید:

من تصور میکردم در این شهر[استانبول] با این اشخاص میشود کارکرد، تغییر حاصل شود، میفهمم ایرانیان خارج هم از جنس ایرانیان داخل هستند، بلکه در غربت لاف زنی و خود پسندی آنها زیادتراست. (دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38)  این سطور را مبارزین مشروطه امثال یحیی دولت آبادی در سال 1287 شمسی یعنی 112سال قبل نوشته است. درد آور نیست که هنوز پاشنه خارجه کشوریها و ما ایرانیان به همان پاشنه میچرخد؟

مشکل ما نه در سمت رژیم هایی است که بر ما حاکم بوده اند،. چه از کورش تا امروز همه بر ما ملت ایران استبداد اعمال کرده اند، مشکل در استبداد پذیری، استبداد پروری و استبداد درون خودمان که خودش را در اتهام زنی-خشونت سیاسی به همدیگر نشان میدهد است.  

در مسیر نفی  اتهام زنی-خشونت سیاسی باید از تاریخ خویش و تاریخ بشریت، میراث عدم خشونت را استخراج کرده بستر مناسب برای ادامه و جاری گردانیدن آن در جامعه بیابیم. باید همه درهای ناپیدا و بسته تاریخ و فرهنگ  خویش را در این عرصه نیز کشف کنیم، شهامت در نقد آن داشته باشیم.

عدم خشونت سیاسی- اتهام زنی تنها یک پرسش سیاسی نیست، کوششی است فلسفی که باید اخلاق آن را در تمامی هستی جست وجو کرد وپایدار نمود. ما مردمی هستیم که عدالتش توام با خشونت است، تربیت کردن (فرزندان) ش توام با خشونت است. خشونت برای ما هنوز نماد قانون جنگل یا نماد قدرت است .  

اما ریشه اتهام “داخل کشور رفتن” را این قلم در پاسخ به همین اتهام زنی آقای ایرح مصداقی به این قلم اینگونه در اینجا مفصل آورده ام که در زیر قسمتی را میخوانید:

اما در مورد داخل کشور رفتن تا به خارج کشور آمدن

آقای مصداقی بشنو از زبان کسی که بقول خودت “حساسترین مسئولیتها” را در فرقه رجوی داشته، (نه بعنوان تحلیل بلکه حقایق درونی فرقه ننگین رجوی است گفته میشود) رجوی داخل رفتن را شیطان سازی کرد و میکند، چون:

الف : حضور ابدیش در خارج کشور ناشی از شکست کامل نظامی، سیاسی، ایدئولژیک و تشکیلاتی خودش در خارج را توجیه کند، یادت هست که وقتی میرفت عراق حضور در خارجه را حرام کرد؟ فکرنمیکرد کار خودش هم به قبرستان خارجه کشیده میشود.

ب : داخل رفتن را حرام کرد تا با نفی مبارزه مردم در داخل کشور، مبارزه را تنها در کادر تشکیلات خودش درقبرستان خارجه جلوه بدهد و توجیه کند.

ج : نفی و خاک پاشیدن به چشم ایرانیان، نسبت به واقعیت حمایت آشکار بخشی از مردم ایران از رژیم در مقابله با آمریکا و مزورانش همچون رجوی است،  که در حمایت گسترده در ترور سردارد سلیمانی توسط آمریکا بخشی از آن را شاهدش بودی.

د : تلاشی در راستای نفی مشروعیت توده ای از رژیم وتامین منافع و خواسته های مراکز میلیتاریستی (که میدانی 40سال است تنها محور کار سیاسی فرقه رجویست و تنها کانال امید او برای رفتن به ایران و بقدرت رسیدن) تا از این طریق همراهی با دشمن خارجی یعنی عراق و کشتار ایرانیان با تروریسم شهری و مرزی توجیه کند. 

ح : برای موجهه جلوه دادن هراقدام نظامی خارجی اعم ازاقدام آمریکا یا اسرائیل علیه کشور. (تنها و تنها مسیر و امید بقدرت رسیدن امثال رجوی)

و : به همان دلیلی که مسعودرجوی هم شاملو و هم شجریان و بسیاری دیگر را مزدور رژیم خواند و ضد انقلابی ودشمن، چون با پناهنده شدن و به خارج آمدن و تائید سیاست رجوی مخالفت کردند.

ظ : نفی مبارزه متکی به خود مردم، و رهبری فرد و تشکلی دیگر جز فرقه رجوی و القاء کردن این امر که راه نجات از پس مانده غذای آمریکایی خوردن است. و حفاظت از استراتژی صدبار شکست خورده اش که تنها ره رهایی با ارتش آزادیبخش است. رجوی چهار دهه است میگوید انقلابی توده ای دیگر اتفاق افتادنی نیست. مگر با ارتش آزادیبخش. بنابراین رفتن داخل و هر مبارزه ای در داخل باید نفی شود. و شما بدان دامن میزنید.

بنظر نگارنده هر عنصری دم از حمایت خارجی بزند، بزرگترین خیانت را در حق مردم ایران میکنند. چون به مردم ایران این را القاء کنند که نمیتوانند روی پای خود بایستند. و باید برای آزادی و دمکراسی و … پس مانده خوار آمریکایی باشند. (آنگونه که بهبهانی میگفت و شما ضمنی تائید میکردید). جواب این فرومایگان را ستارخان ها و مصداق ها و دکترفاطمی ها و… سالها قبل داده اند.

داود باقروند ارشد

دیماه 1399

31 دسامبر 2020

نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او

واکـاوی مـزدوری! سلطانی، خـدابنده، عـزتی، حسینی، یغـمایی، کـریمدادی، مصــداقی و پورحسین، منتقدین فرقه 

13آبان، اشغال سفارت آمریکا، “مجاهدین”، جامعه “چپ” و “روشنفکران” ایران ، زخم ماندگار بر تن و جان ایران

نوامبر 5, 2020

بقلم داود باقروند ارشد

شاملو

هدف از این نوشتار و باز بینی برگزاری سالگرد 13 آبان 1358 منجر به اشغال سفارت آمریکا، نقش جامعه به اصطلاح “چپ” ایران و “روشنفکرانش”!، طرح این مطلب یا نمایناندن پدیده ای است در جامعه ایران تحت نام “سیاست زدگی”. که همواره از زمان عباس میرزا (زمان اولین قدمهای تلاشهای سیاست زده جهت پیشرفت ایران) بوضوح نه تنها عامل شکستهای متعدد بلکه مانع پیشرفت اقتصادی-اجتماعی و امر دستیابی به دمکراسی و آزادی ایران و قدم گذاشتن و سوار شدن بر قطار ترقی و تعالی کشور متناسب با بقیه کشورهای پیشرفته جهان بوده است، بلکه سیاست زدگی توانسته  با صدمات جبران ناپذیر و حدر دادن کلان منابع کشور، آنرا به قعر جدول مدار پیشرفت کشورها سقوط دهد.

“چپ” های ایران در سایه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر  سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابیگیر براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند. و خود را بزرگترین بانکداران مبارزه ضد امپریالیستی تلقی کرده، بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی از گروههای آپوزیسیون عمان، نیکاراگوئه، اریتره، فلسطین، … در تهران سان میدیدند و به آنها پیشنهاد خرید سهام بسیار پرسود و رو به رشد خود در بازار بورس ضد امپریالیستی را پیشنهاد کرده نقشه ها برای ایران و جهان را برای آنها و با همکاری آنها البته به رهبری خودشان ترسیم میکردند

امروزه “چپ”   ایران و حتی “روشنفکران”  ایران و همچنین کسانیکه با باز نشر الکترونیک اخبار ایران و در عمده موارد همراه با فحاشی و نفرت پراکنی، خود را مدعی و دلسوز جا میزنند بیاد باید بیاورند یا به یادشان باید آورد که:

غالب اندیشمندان! و “روشنفکرانِ چپ” کشور بعد از پیروزی انقلاب 22بهمن و البته همه گروههای مدعی “چپ”   و مبارزه، چگونه توانستند یکی از بزرگترین صدمات سیاسی اجتماعی را به ایران وایرانی در زمینه سیاست داخلی و خارجی بزنند. چنانکه بعد از 40 سال هم مردم ایران گرفتار آن هستند و هم معلوم نیست که تا چه زمان در آینده این گرفتاری ادامه یابد و مردم کشور باید تا چه زمانی بهای آن را بپردازند.

چپ و روشنفکران چپ و تابلو مبارزه ضد امپریالیستی 

سوق دادن جامعه ملتهب و جوانان پرشور اما نا مطلع و بی تجربه بعد از سرنگونی شاه، بسمت امر پوشالی مبارزه با امپریالیزم به سرکردگی امپریالیزم آمریکا، توسط گروههای “چپ”   ایران دریک رقابت افسار گسیخته باهمدیگر، آنچنان فشاری به جامعه و سیاستمداران و البته موتور محرک تحولات 22 بهمن یعنی جوانان آورد که توانستند بدست همان جوانان و با طراحی دستهای پشت پرده،  مبارزه به اصطلاح ضد امپریالیستی را به آواری بر سرمردم و خودشان  تبدیل کنند.  

غیر قابل قبول است که بپذیریم صرفا عده ای تظاهر کننده از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و بصورت خودجوش در آنجا باقی ماندند. چون هرکودک مدرسه روابط سیاسی و بین المللی میتواند و میتوانست درک کند که کشوری که تا بن و استخوان وابسته به آمریکا (یک قدرت جهانی) بوده، قدرتی که نقش کلیدی اگر نتوان گفت نقش مهم در پیروزی بدون خونریزی عمده و طولانی انقلاب داشته، آنهم با خنثی کردن تلاشهای کودتای ارتش شاهنشاهی توسط سرهنگ هویزر، تا از آن طریق انتقال قدرت با کمترین خونریزی صورت پذیرد و حاکمان و پیش برندگان انقلاب که خود در حال مذاکره و سازماندهی چنین نقل و انتقال کم هزینه قدرت بوده اند، دست به این کار بزنند و ندانند که چنین عملی چه بهایی خواهد داشت و تنها ضرر کننده آن نیز نه آمریکا بلکه ایران و تنها سود برنده آن اتحاد جماهیر شوروی خواهد بود. آنهم در اوج جنگ سرد در جهان.

نقش شوروی سابق “سود برنده اصلی” در اشغال سفارت آمریکا 

چرا که، اشغال سفارت آمریکا، بعلاوه دلایل دیگر(که به آن خواهیم پرداخت)،  اقدامی تلافی جویانه و مقابله گرایانه با آمریکا بود که تلاش داشت با پذیرش سرنگونی شاه و تن دادن به انقلاب مردم ایران به رهبری مذهبیون، خط کمربندی اسلامی در مقابل شوروی کمونیست برقرار کند. ضمنا رویکرد مثبت به انقلاب و عدم مخالفت و اقدام علیه آن توسط آمریکا، همراهی با آن در سرنگونی شاه براین سیاست آمریکا استوار بود که بتواند روابط خود را با دولت جدید حفظ و یا در حداقل در ضدیت با آن نباشد و کشور و دولت جدید را بسمت شوروی سوق ندهد. در یک کلام شرط ذهنی آمریکا در بیطرف ماندن ارتش ایران، بسمت شوروی نرفتن ایران بود.

این سناریو قطعا اگر در دسترس گروههای ایران نبود از طریق شوروی باید بدان دسترسی پیداکرده باشند. و میتوان اقدام اشغال سفارت آمریکا را در ابتدا به خنثی کردن طرح ماندگاری روابط ایران و آمریکا بعد از انقلاب توسط قطب شوروی تلقی کرد. که توسط گروههای ایرانی همچون مجاهدین و… که هنوز به مدار قطب کمونیست گردش میکردند استارت زده شد.

به گمان و تلقی این قلم آمریکا با پذیرش سرنگونی شاه، و اقدامات خنثی کردن کودتای ارتش، که اگر صورت میگرفت انقلاب با شکست روبرو میشد. آمریکا آن اقدام خائنانه کودتای 28 مرداد که ایران را از مردم ایران و رهبری آن دکتر محمد مصدق گرفته بود. تلافی کرده و ایران را به مردم آن پس داد. و میتوانست  بعنوان یک نشان حسن نیت در روابط بین دو کشور تلقی شود. درنتیجه دو طرف میتوانستند با تکیه برآن از یک سطح مناسبات معقول و نه وابسته گرایانه برخوردار گردند، که در اینصورت ایران قطعا میتوانست از کمکهای آمریکا و غرب نیز در یک رابطه مستقل برخوردار شود. که مطلقا خوشآیند شوروی سابق نبود.

گذشته از نیروهای سیاسی اصلی آنروز جامعه مانند فدائیان و مجاهدین (که در مقاله دیگری اینجا کاملا بحث شده) و حزب دمکرات و…حتی جامعه روشنفکری ایران مانند کانون نویسندگان که مرکب بود از افرادی مانند آقایان احمد شاملو، غلامحسین ساعدی، پرهام، خویی، سلفانی در پیامی به دانشجویان اشغال کننده سفارت آمریکا دو روز بعد از آن  در پانزده آبان 1358 چنین نوشتند:“دانشجویان عزیز جای بسی شادمانی است که جوهر اصلی انقلاب ایران یعنی مبارزه بی امان با امپریالیسم جهانی بویژه امپریالیسم آمریکا یکبار دیگر به همت شما فرزندان رشید ملت در دستور روز قرار گرفت. اقدام شما در لحظه ای که امپریالیسم آمریکا شاه فراری را در دامان خود پناه داده است نشان داده که دانشگاه همچنان سنگر مبارزه در راه آزادی و استقلال میهن عزیز است. و پرچم جهاد ضد امپریالیستی را قهرمانانه به دوش میکشد. ما به نمایندگی از جانب کلیه اعضای کانون نویسندگان وظیفه خود میدانیم که در این لحظات حساس به روح ضد امپریالیستی شما دور بفرستیم و آرزو کنیم که میهن ما در پرتو همبستگی و یگپارچگی همه نیروهای مترقی و ضد امپریالیست ازسلطه جهانخواران بین المللی رهایی یابد و آزادی و دمکراسی مبتنی بر حاکمیت توده ها که سنگ بنای شکوفایی اندیشه و تفکر و اعتلای فرهنگ جامعه است در پرتوی رهایی کامل ملت از سلطه امپریالیسم خونخوار هرچه زودتر در سرزمین ما تحقق یابد. ما از صمیم قلب امیدواریم همچنان که مبارزه علیه دستگاه دیکتاتوری شاه مخلوع به قیام یکپارچه خلق و سرنگونی رژیم پلید شاهنشاهی منجر شد، این بار نیز قاطعیت موضع ضد امپریالیستی شما به یک مبارزه بی وقفه و آگاهانه در همه سطوح علیه امپریالیسم بینجامد.”اطلاعیه کانون نویسندگان ایران 2 روز بعد از اشغال سفارت آمریکا

در این پیام10 بار کلمه امپریالیسم و 1 بار دمکراسی تکرار شده است. نه فکر کنید دیگران غیر از این بودند. حزب توده نیز در پیامی مشابه حتی یکبارهم به دمکراسی اشاره نکرد.

نکته بسیار تلخ در بطن اینگونه اطلاعیه ها که شاید برای شاهد و ناظر بیرونی پنهان بوده و آشکار نباشد، کنایه ای بود که صادر کنندگان چنین اطلاعیه هایی مد نظر داشتند و آن اینکه خود را عالم دهر و عالم مبارزه ضد امپریالیستی و…و حاکمیت را ارتجاع مطلق و انسانهایی عقب افتاده و غیر مبارزه و حتی وابسته گرا و… می انگاشتند و تبلیغ میکردند!!  

آنارشی گری یا رادیکالیزم انقلابی

سرمقاله نشریه مجاهد ش 12

آنها بطور خطدار با اینگونه آنارشی گری به خیال خودشان حاکمیت و جامعه را بسوی رادیکالیزم سوق میدادند. همه کسانیکه در آن زمان در تشکلی عضو بودند مانند فرقه رجوی میدانند که تمام تحلیلهای داخلی آنها که در بولتنهای داخلی منعکس میشد، مبتنی بود بر این که، “حاکمیت که شاه را سرنگون کرده دیگر نمیخواهد مبارزه ضد امپریالیستی را ادامه دهد و در مسیر سازش با امپریالیسم است”!!!! و از همین رو همه توانشان را بکارگرفتند که ایران را به آشوبی که چهل سال است همه هستی کشور را به باده فنا داده است یعنی مبارزه ضد آمریکایی بکشانند.

خوب حالا خود قضاوت کنید که اگر جای خمینی و حاکمیت جدید بودید، که می دانستید در آن فضای ملتهب در میان جوانان و تشکلهای سیاسی مدعی مبارزه و جامعه ای با تابلو مبارزه و “چپ”  روبرو هستید و چنین درخواستی در اذهان دامن زده شده  برای جبران آن عقب افتادگی و زدن کنار مارکهای مرتجع و غیر مبارز و سازشکار، نباید بزنید و پدرجد به اصطلاح امپریالیسم آمریکا را “با تائید اشغال سفارت توسط جوانان تحریک شده و نفوذی همین “چپ”  نماها در بیاورید؟ 

یادتان باشد  همان زمان خمینی حتی به فشارهای وارده این چپ نما ها پاسخ داد و گفت:“به ما میگویند مرتجع”. 

فتیله انفجاری جهل و “چپ”  روی و بی خردی ایکه آن روز توسط همین “چپ”   نماها آتش زده شده تقریبا امروزه هرروز در میهن در حال انفجار است. اما بعد از گذشت زمان، همین ها طلبکار رژیم هم شده اند که چرا؟ چرا جنگ و ستیز با آمریکا؟ چرا با اسرائیل؟ چرا در لبنان و چرا در یمن؟  البته بسیاری بعد از به نوکری همان امپریالیزم در آمدن مانند مسعودرجوی بیشتر مدعی رژیم هستند!!!

 بنابراین نباید گفت خود کرده را تدبیر نیست و چه جای شکایتی؟

آیا جز این است که آنچه فـتــوای همه “چپ”  نماها و به اصطلاح “روشنفکران”  ایران بود،  یعنی “ستیز با آمریکا” را حاکمیت 40 سال است در حال اجرایش است؟!!! که امروز بسیاری از چپ ها، متاسفانه در یک چرخش خیانتبار با حمایت از تحریمها آمریکا و ترویج حمله به کشور توسط همان امپریالیسم آمریکا به دامن همان امپریالیسم افتاده اند.

آیا کسی مطلع است که این “روشنفکران” و گروههای به اصطلاح “چپ” با دادن آن اطلاعیه ها و افروختن آن آتش و سوزاندن خانمان مردم ایران بعدها ابراز پشیمانی از کار و بلایی که بر سر ایران و ایرانی آورده اند کرده باشند؟نکند آنها هم مثل مسعود رجوی (خدای خوداخوانده) هیچگاه اشتباه نمیکنند؟!! و اگر در وسط ظهر و در اوج درخشش آفتاب تموز گفتند که شب است، این بر فلک است که باید اطاعت کند و برخورشید است که باید خاموش شود تا حرف این خدایان “چپ”  خود خوانده به اثبات برسد؟

بررسی بعضی حوادث و انگیزه های منجر به اشغال سفارت آمریکا

سوال اساسی دیگر اینکه آیا میتوان قبول کرد و آیا منطقی است که اتحاد جماهیر شوروی آن زمان با آن ید و بیضاء که نصف جهان را زیر بیرق خود داشت و احزاب ایرانی مانند مسعودرجوی که بدون عقد و جاری شدن صیغه به ازدواجش در میآمدند، چه بدلیل بخدمت گرفتن شاه توسط آمریکا علیه ش در مرزهای جنوبیش با مستقر کردن بزرگترین ایستگاههای شنود در ایران و هزارن منافع پنهان و آشکاری که با حضور سی آی ا (سیا) در ایران  در حاکمیت پهلوی از دست داده بود، حال که انقلاب شده و عامل آمریکا سقوط کرده، نخواهد از شرایط استفاده کند و ضربه ای کاری به برهم زدن تلاش استمرار رابطه آمریکا با دولت انقلاب بزند؟!!

تهران همواره در زمان پهلوی یکی از میدانهای اصلی جنگ بین  سیا و کی جی بی (جنگ سرد) بوده است. پس چرا نباید حداقل تلاش کند بفهمد که چگونه شد که یکی از شبکه های حیاتی جاسوسی شوروی در سطح رهبران ارتش شاه (تیمسارمحمد مقربی) یکسال قبل از انقلاب با کمک سیا لو رفت و سران آن توسط شاه اعدام شدند؟ و بتواند با تجربه آن به راه اندازی دوباره آن شبکه اقدام کند؟ اقدامیکه با بخدمت گرفتن مسعود رجوی بدان پرداخت و منجر به دستگیری محمد رضا سعادتی از کادرهای رهبری سازمان شد. آنهم درست هنگام رد و بدل کردن اسناد مربوط به پرونده کشف و دستگیری  تیمسار مقربی که توسط نفوذیهای مجاهدین از دادستانی ارتش (توسط مسعود کشمیری ربوده شده بود) با مامور کی جی بی ولادیمیر فیسنکو [1] انجامید.

ریز جزئیات جاسوسی مجاهدین برای شوروی درکتاب  ولادیمیر کوزیچکین [2] در بخشی از کتاب بنام “سعادتی” آمده است. مسکو وقتی مطلع میشود مسعودرجوی اسناد را توانسته بدزد، به مامور کی جی بی مقیمش در تهران ولادیمیر فیسنکو و رابط سعادتی اصرار میکند که از داخل سفارت خارج از نوبت و روش معمول دیدارهای مخفی، به سعادتی زنگ بزند و قرار دریافت اسناد را بگذارند.و در مقابل مخالفت مامور کی جی بی که سیا همه تلفنها را شنود میکند به جواب و دستور مسکو “دیگر خبری از سیا نیست و کشور بهم ریخته” تسلیم میشود و تماس را مستقیم از سفارت میگیرد که اداره هشتم ساواک که توسط سیا اداره میشد آنرا شنود میکند که منجر به دستگیری ولادیمیر فیسنکو و محمدرضا سعادتی هنگام رد وبدل کردن اسناد توسط تیم ماشاالله قصاب (از عوامل سیا) گردید.

آیا نباید شوروی در مقابل گستاخی سیا در دستگیری جاسوسان (سعادتی و …..) و شکست دادن مسکو در تلاش برای درک دلایل کشف بزرگترین شبکه جاسوسی 30 ساله اش در بالاترین سطوح ارتش ایران (تیمسار مقربی فرمانده تمامی طرحهای استراتژیک ارتش ایران بود و سی سال برای مسکو با مقرری ماهیانه 500 روبل جاسوسی میکرد!!)، دست به اقدامی قاطع و تلافی جویانه میزد؟ آنهم در شرایطی که همه الزامات چنین کاری در ایران بعد از سرنگونی شاه، شاهی که ظالم بود، و سیا آنرا با سرنگونی مصدق نصب کرده بود و 30 میلیون ایرانی شعارعلیه اش میدادند، آماده بود استفاده نکند و به آمریکا نگوید که اگر تو در میان ایرانیان ماشاالله قصاب ها را داری من هم مسعودرجویها را دارم و ریشه تو را از ایران میکنم؟

یادمان باشد سعادتی 12تیرماه 58 دستگیر شد و سفارت آمرکیا در 13آبان 58 یعنی چهار ماه بعد تسخیر گردید. میدانیم که نه جناح لیبرال حاکمیت (مهندس بازرگان) و نه جناح مذهبی تر حاکمیت بعد از انقلاب مطلقا چنین قصدی نداشتند و نمی توانستند داشته باشتند. چون با آمریکا مدتها بود از پاریس در ارتباط بودند.  طبق اسناد جدیدا خارج شده از طبقه بندی محرمانه آمریکا، سه روز قبل از خروج شاه از ایران، آمریکا موافقت ارتش شاه را با نخست وزیری مهندس بازرگان آنهم زمانیکه شاهپور بختیار هنوز نخست وزیر بود جلب کرده بودند.

اگر فضای روزنامه ها، سخنرانیها، تجمعات آن زمان به اصطلاح “چپ” ها و به اصطلاح “روشنفکران”  تحت نفوذ فکری شوروی را بنگریم تمام آماده سازی برای یک اقدام تلافی جویانه علیه آمریکاست.

میدانیم که مجاهدین چه در تجمعات بنی صدر و چه در تجمعات دیگر بدون تابلو، اما خط دار همین خط را پیش میبردند. میدانیم که در جلو سفارت آمرکیا در روز 13 آبان انبوه هواداران و اعضای سازمان باخط مشخص حضور داشتند. میدانیم کسانیکه (صدها) دانشجویی که ریختند و سفارت را اشغال کردند بنام خط امام نبودند. بعدها این نام را انتخاب کردند.

میدانیم در این دوران خط جدی نفوذ عناصر مجاهد در هرکجای رژیم که امکانپذیر بود، وجود داشت.

خط پیشبرد سوزاندن سیاسی و ترور بهشتی بعنوان جاسوس آمریکا!!  با شعار “بهشتی طالقانی را تو کشتی” توسط مجاهدین پیش برده میشد. و در بولتن های داخلی که بدست نگارنده هم میرسید، بهشتی را یکی از توانمندترین مدیرانی میدانستیم که میتوانست رژیم را در پیشبرد امور کمک کند و بنابرانی باید از بین میرفت. چرا مسعودرجوی قبل از 30 خرداد این خط را باید پیش میبرد؟ مگر نمیگوید که مبارزه مسلحانه به او تحمیل شده است؟!!!

سازمان مجاهدین میدانست که اشغال سفارت توسط کابینه مهندس بازرگان و مسئولین شورای انقلاب بدلیل آشکار ضربه بسیار بزرگی که به مناسبات دیپلماتیک بین المللی آن میزد مورد مخالفت قرار خواهد گرفت. از آنجا که در ایران خمینی بود که حرف آخر را میزد.  از همین رو، تلاش کردند که گروه اشغال کننده سفارت برای ادامه کار و خاتمه ندادن اشغال سفارت نام خط امام  بخود بگیرند تا با انتصاب خود به خمینی. هم دست خمینی و هم البته مخالفین اشغال سفارت را در دولت و … را ببندند. و با این گونه اطلاعیه هایی که در فوق خواندید مسئولیت عقب نشینی در قبال امپریالیزم آمریکا!! را به عهده خمینی بیندازند. که اگر پایان اشغال سفارت را پذیرفت به تهاجمات ضد امپریالیست نمایی خود و سازشکار خواندن خمینی بیفزایند و اگر هم نپذیرفت به مقصد خود رسیده اند!!!

گزارش-کامل-از-تسخیر-سفارت-آمریکا-در-اصفهان-و-تبریز-توسط-سازمان

چنان که روز بعد مجاهدین مستقلا در اصفهان و تبریز نیز دست به اشغال کنسولگری آمریکا زدند که رژیم با شدت با آنها مقابله کرد. و از کنسولگری بیرون کرد. گزارش مفصل آن در نشریه مجاهدی بچاپ رسید.

هرچند حاکمیت بلافاصله دست به اقدام زد و تا توانست دانشجویان و افراد حاضر در سفارت آمریکا در تهران را تصفیه کرد و تنها کسانیکه به اصطلاح میشناخت ماندند، اما چندنفرشان نفوذی مجاهدین بودند.غرامت ۴/۴ میلیون دلاری به گروگان‌های سفارت آمریکا در تهران | جهان ...

(نفر اول از چپ برادر ابراهیم ذاکری از رهبران مجاهدین. (غرامت ۴/۴ میلیون دلاری به گروگان‌های سفارت آمریکا در تهران …

اگر یادمان باشد در زمان افشاگریهای دانشجویان از مدارک بدست آمده در سفارت آمریکا مجاهدین مستقلا با تکیه به اسنادی مستقلا دست به افشاگریهایی میزند که چرا دانشجویان همه مدارک کشف شده را افشا نمیکنند. و آشکار بود که نفوذیهایشان در میان دانشجویان به اسناد دیگر مورد ادعا دسترسی داشتند.  برادر ابراهیم ذاکری از رهبران مخفی و شناخته نشده سازمان مجاهدین یکی از دانشجویانی بود که در سفارت ماند. بعد ها این دانشجو با علنی شدن ابراهیم ذاکری در مناسبات مجاهدین، در جبهه ها کشته شد!

بنابراین اینگونه بود که شوروی سابق به کمک ایادی خودش مانند مسعود رجوی، ضربه کاری و نهایی خود را به اداره هشتم ساواک که در واقع سیا بود و از داخل سفارت آمریکا کنترل میشد زد. ولی بهایش را مردم ایران 40 سال است که با جنگ هشت ساله با عراق که با چراغ سبز آمریکا انجام شد، با تحریمهای خانمان برانداز، با زدن هواپیمای مسافر بری ایران، با نابودی زیرساختهای نفت در آبادان و … با عقب افتادن حرکت ایران بسمت جلو… پرداخته و میپردازد.

و هنوز هم جوانان قهرمانی که شاملو و یارانش از آنها نام بردند و حمایت کردند درحال ادامه مبارزه ضد امپریالستی با اشغال سفارت انگلیس و عربستان و … هستند.!!!

و اینگونه گروهها و “روشنفکران چپ”  ایران”توانستند” و “موفق” شدند نگذارند که حاکمیت جدید با امپریالیسم به سازش برسد!!!!!!!!!!!!

هرچند اشغال مرکز فرماندهی دشمن امپریالیستی!!! در تهران بدست دانشجویان بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی!! باعث  بی کلاه ماندن سر خدایان خود خوانده مبارزه ضد امپریالیستی شد. و تلاشهای گروههای “چپ” و مجاهدین فریادهای وامصیب تایی در از دست دادن بزرگترین سنگر و کاخ پوشالی ضد امپریالیستی که مدتها بر بالای آن فخر فروشی میکردند و دیگران را تحقیر میکردند بیش نبود.

مریم رجوی در میان جمعی از بولشویکهای رادیکال!!!

download
images - Copy

تقدیم لیست شهدا به خلبان کشتار ویتنام جان مک کین

چرا که با تسخیر سفارت آمریکا، کاخ بانکهای پوشالی ضد امپریالیستی مجاهدین و بقیه “چپ” ها در چشم بهم زدنی توسط تعدادی دانشجوی بعدا خط امامی شده به تمام و کمال تسخیرشد. و بزرگ سهامداران بانکهای ضد امپریالیستی (چپ ها و روشنفکران چپ) را به چنان ورشکستگی و افلاس سیاسی گرفتار کرد که از روز بعد پای برهنه و با التماس بدنبال همین دانشجویان خط امام مجبور به سرفرود آوردن و …تعظیم و تکریم در مقابل آنها کرد.  وتا میتوانستند جهت بازگرداندن آب رفته به جوی از افتخارات تروریستی گذشته خود علیه آمریکا کد میآوردند که دیگر گوش شنوایی نبود. امروزه نیز خود به اقمار همان امپریالیزیم در آمده اند.

.

داود باقروند ارشد 

یازده مرداد 1399

اول اوت 2020

شعارهای مبارزه با امپریالیسیم گروههای چپ و از جمله فرقه مجاهدین آماده از فریب دیروز تا واقعیت امروز:

  • حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)
  • “بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. (نشریه مجاهد ش 14  سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت)
  • “عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور غیر از مجاهدین] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [یعنی مجاهدین] (نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه)
  • همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود. (نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا”)
  • سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  • پیام مجاهدین خلق به تمام مردم و نیروهای انقلابی و مردمی: پیش بسوی ریشه کن کردن نفوذ آمریکا (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  • آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ (تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4)

18982

SHARES

Share on FacebookTweetFollow us

References

1.پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دستور مستقیم کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی،‌ ایستگاه کا.گ.ب در تهران موفق شد در روز ۱۴ فوریه ۱۹۷۹، مقارن ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ مستقیماً‌ با مرکزیت دو سازمان مجاهدین خلق و فداییان خلق تماس بگیرد. مسئولیت این ارتباط به عهده‌ی ولادیمیر فیسنکو، افسر شاخه‌ی اطلاعات سیاسی ایستگاه مستقر در سفارت شوروی در تهران گذارده شد.ولادیمیر کیتوویچ فیسنکو، دبیر اول سفارت شوروی و عضو کا.گ.ب در رستف روسیه به دنیا آمد. او دانشجوی انستیتوی زبان‌های شرقی دانشگاه ایالتی مسکو بود و در آنجا به فراگیری زبان فارسی و انگلیسی پرداخت. سپس بورسیه‌ی دانشگاه تهران را اخذ کرد. فیسنکو به تاریخ نیز علاقه‌مند بود و مقاله‌ای درباره‌ی نفت ایران نوشته بود. وی در سال ۱۹۶۴ با نینا نیکولا پونا پکلاتیک، دانشجوی گروه عربی در همان انستیتو ازدواج کرد. همسرش که دختر یک مقام نظامی عضو هیئت مدیریه‌ی کا.گ.ب بود، همراه فیسنکو به ایران آمد و منشی سفارت شوروی در تهران شد. فیسنکو به زبان فارسی کاملاً‌ مسلط بود و با موهای مشکی و چشمان قهوه‌ای، شباهت فراوانی به ایرانی‌ها داشت.سرانجام در پی تماس فیسنکو با سران سازمان مجاهدین خلق، آنها از شوروی تقاضای دریافت اسلحه و اطلاعات کردند و برای تماس‌های فوری، شماره تماس یکی از خانه‌های امن‌شان را در اختیار فیسنکو قرار دادند. در کتاب «کا.گ.ب در ایران» که به قلم « ولادیمیر کوزیچکین»‌ یکی از مأموران این سازمان در ایران نوشته شده است، درباره‌ی ارتباطات مأموران اطلاعاتی شوروی و سران سازمان مجاهدین خلق آمده است:« برقراری روابط ما با سازمان مجاهدین خلق به رغم توهماتی که آنها داشتند، خوب پیش می‌ٰ‌رفت و گسترش می‌یافت. مجاهدین در جریان حمله به سازمان‌های رژیم شاه و سفارتخانه‌های ایالات متحده و بریتانیا توانسته بودند آرشیو اسناد ساواک را به دست آورند. وقتی این خبر را به مسکو منتقل کردیم، بلادرنگ خطاب به ما چنین نوشتند: بلافاصله با مجاهدین تماس بگیرید و از آنها اسناد مربوط به دخالت و هدایت مزدوران اطلاعاتی شوروی در ارتش و سایر دستگاه‌ها و به خصوص پرونده‌ی سرلشکر مقربی را در ساواک بخواهید….او ۳۰ سال عامل کا.گ.ب بود و از زمانی که افسری جوان بود، از سال ۱۹۴۵ به خدمت این سازمان درآمد. او بهترین عامل رزیدنسی به حساب می‌آمد و اطلاعات محرمانه‌ای را که واقعاً‌ برای اتحاد شوروی حائز اهمیت بود، در اختیار ما می‌گذاشت. در طی سال‌ها بسیار ترقی کرد و مسئول خرید اسلحه از آمریکا و دیگر کشورهای غربی شد؛ به طوری که دیگر جانشینی برای او یافت نمی‌شد. به این علت بدیهی است که با از دست رفتن مقربی در رزیدنسی یک خلأ اطلاعاتی پیدا شد. علاوه بر این که او عملاً همه‌ی افسران [Political Intelligence] PI را که در زمان‌های مختلف و در آن دوران طولانی با او کار کرده بودند، می‌شناخت.»این کتاب در ادامه به احضار فیسنکو از سوی «گنادی کازنکین» رئیس شعبه‌ی جاسوسی سیاسی در ایران اشاره می‌کند که با ابلاغ تلگرام مسکو، از او خواست فوراً با رابط خود در سازمان تماس بگیرد و با ذکر این که نیازی به رعایت مسائل امنیتی نیست، گفت: هیچ خطری ندارد. ساواک از بین رفته است و هیچ کس به تلفن‌های ما گوش نخواهد داد. همین الان از سفارتخانه به رابطت تلفن کن.
2.ولادیمیر کوزیچکین، افسر کا گ ب که در تابستان 1982 از سفارت شوروی گریخت و از طریق مرز ایران و ترکیه به غرب پناهنده شد، از اعضای اداره مقیمین غیرقانونی وابسته به اداره کل یکم کا گ ب بود.وی در این کتاب زندگی حرفه ای خود را از کارآموزی در مدرسه 101 کا گ ب در حومۀ مسکو تا ماموریت در ایران و عملیات علیه ماموران خشن ساواک و سپس علیه هواداران پر جوش و خروش رژیم جمهوری اسلامی به kحوی جالب و خواندنی شرح می دهد و ما را با ترفندها و شیوه های کا گ ب در اعزام مقیمین غیرقانونی و عملیات تعقیب و مراقبت و ضد تعقیب و جعل اسناد هویت آشنا می سازد.علاوه بر اینها اسرار فاش نشده ای از نقشه کا گ ب برای ترور شاه و طرح و اجرای نقشه حمله به کاخ ریاست جمهوری افغانستان در کابل و همچنین فعالیتهای حزب توده در ایران را به روی کاغذ می آورد.کوزیچکین در همان حال که شرحی زنده از هراسها و تنش های کار جاسوسی در محیطی خصم آلود به دست می دهد، تصویری تکان دهنده از یک دستگاه اداری فاسد در سالهای آخر عصر برژنف و صحنه هایی از انحطاط و سقوط امپراتوری شوروی را نیز ارائه می کند.ولادیمیر کوزیچکین که بطور ناشناس در انگلستان به سر می برد، تاکنون از چند سوء قصد جان سالم به در برده است

Edit← 13 آبان، جاسوسی مسعود رجوی برای شوروی، دستگیری محمدرضا سعادتی، اشغال سفارت امریکابا بالاگرفتن احتمال انتخاب جو بایدن کک به … چه کسانی افتاده است؟ →

شکنجه سفید، مرگهای خاموش درفرقه رجوی و تجربه نیروی هوایی ارتش آمریکا

اکتبر 20, 2020

(یک گزارش رسمی در سایت نیروی هوایی ارتش امریکا) 

بقلم داود باقروند ارشد

آنچه میخوانید گزارشی از یک تراژدی انسانی با اتکاء به تجربه عملی و علمی نیروی هوایی ارتش آمریکا  که توسط متخصصین روانشناسی آنها با هدایت ژنرال ویلیام اچ مایر، معاون وزیر دفاع در امور درمانی  انجام شده است، که شاید تکان بزرگی به بینش انسان در مورد فشارهای طاقت فرسا به انسانهای در بند باشد. چنین پدیده هایی گاهی فرای آن چیزی است که پیش از این می پنداشتیم.

تجربه شخصی: 

 شخص این قلم سالها در تشکیلات مجاهدین هرهفته یک یا دوبار مجبور میشدم برای غلبه بر سردردهای فرای طاقت و کشنده ام  ابتدا یک مسکن 500میلی گرمی و بعدها دو قرص 500میلی گرمی که کفاف آرام کردن سردرد را نمیداد به تجویز پزشک تشکیلات، آمپول آسپژیک که خودش تزریق میکرد، کمی این سردرد کشنده  را کاهش داده و قابل تحمل کنم. ازروزی که توانستم از آن جهنم فرار کنم حتی یکبار هم این سردرد  تکرار نشده است. 

سالهاست که اطلاعیه مرگ و میر مجاهدین اسیر در تشکیلات رجوی همراه با عکس آنها زینت بخش! سایت این فرقه و تابلو تبلیغاتی تلفات در نمایشهای افتخارات!!! بیرونی مریم رجوی است. عمدتا نیز با یک تعریف و تمجید تکراری، مشمئز کننده، ملال آور  (مجاهد خلق قهرمان بی بدیل و خستگی ناپذیر!! ، گوهر تابناک …)  همراه است. بعد از اخراج فرقه رجوی از عراق و توقف “امدادهای غیبی” (کشتار توسط موشکباران در لیبرتی)، این مرگهای خاموش سریالی که برای رهبری فرقه بعنوان چماقی بر سر دیگر اعضای در صف انتظار مرگ بنوعی(که چرا شما هنوز زنده هستید) و ایرانیان خارجه کشور به نوعی دیگر(بعنوان شاهدی بر اینکه فرقه رجوی تنها فعال همراه با تلفات است و دیگران فاقد آن هستند)،  برای رجویها (مسعود و مریم)، ضرورت مبرم وحیاتی داشته و دارد

از طرفی نیز این مرگهای مشکوک و زود رس موضوع شک و شبهه بوده است و بسیاری از ناظران خارجی و جداشدگان بدان اشاره کرده اند. این شک و تردید وقتی بیشتر شد که مرگ و میرها در آلبانی با شدت بیشتری ادامه یافته است.  چون در عراق مرگهای خاموش، با قتلها و “خودکشی شدن ها”  بعلاوه کشته های ناشی از موشک باران که در اثر اصرار رجوی به نگهداشتن آنها در عراق وجود داشت، تحت الشعاع قرار میگرفت و رجویها لابلای کشته های دیگر، این مرگهای خاموش را تحت نام محدودیتهای پزشکی و درمانی دولت عراق و… جا میزدند. اما  بعد از تحمیل شدن خروج مجاهدین از عراق به رهبری این فرقه و پایان تلفات موشکبارانها و  رفع به اصطلاح محدودیتهای دولت عراق!!!…ابعاد مرگ و میرهای خاموش برجسته تر شده است.  و این سوال امروزه در اذهان مطرح شده است که:

این میزان از مرگ و میر، در آلبانی چــــــــرا؟

چون  امکانات پزشکی در عراق که رجویها بدروغ مدعی بودند از آنها دریغ میشود درآلبانی در اوج خود است.  رفاه ناشی از کمکهای بعثی-سعودی  در فرقه رجوی، مانند تغذیه بسیار خوب و امکانات رفاهی، پزشکی، … همه فراهم است. مهمتر اینکه امکان فرار از اشرف3 نیز در آلبانی بسیار ساده تر از عراق است چون نیروهای صدام و بعدها نیروهای مالکی و دهها حصار و سد و مانع دیگر (در اینجا بدانها اشاره شده) در خارج قرارگاه اشرف3 در آلبانی  وجود ندارند و یا با آن شدت نیستند، تا مانع فرار و آزادی آنها شوند!! و کافی است که فرد جرات کند و از اشرف 3 خارج شود و به دنیای آزاد قدم بگذارد. با این وجود شاهد گزارش مرگ های خاموش دسته دسته مجاهدین توسط این فرقه هستیم.imagesابوالفضل قنادیاحمد زارچیاسماعیل رضاییاکبر چاووشی فخری اصفهانیان علی خلخالیآذر اکرمیآرش پور غلامیبابک خلیلیبتول رجاییبهزاد مسعودبهناز مجللتقی عباسیانحبیب آزادهحسام حسین شهیدزادهحسن علویحمید شاکریذبیح الله مداحسهیلا ضیاءشاهپور علیزادهصمد سجادیان

خط قرمز رجوی در تشکیلات  

مسعود رجوی چند دهه است که فرآیندی را درفرقه اش در عراق براه انداخته بود که در  آلبانی  نیزادامه یافته، که خط قرمز حیاتی فرقه اوست. آنها باید با همقطارانشان نه “دوستی” که رجوی آنرا” شعبه وزارت اطلاعات” نام نهاده بود، بلکه “دشمنی” کنند و هرکدام بعنوان جاسوس رجوی از دیگری جاسوسی کنند، حتی باید بعنوان یک “مجاهد قهرمان انقلاب کرده“!!! علیه خودش هم برای رجوی جاسوسی نماید. همه اینها را تحت نام انقلاب مریم و عملیات جاری که روزانه هر فرد در پایان کار طاقت فرسای روزانه زیر آفتاب کشنده 50-60 درجه عراق و یا هرکجای دیگر جهان که بودند، با تهیه لیستی از خیانتها، خطاها و کم کاریهایی که نسبت به رهبر عقیدتی (مسعود و مریم رجوی) مرتکب شده را در جمع همقطاران بخواند. او مجبور است که در این جلسه، همچنین خیانتهای دیگر یارانش که طی روز رصد کرده را گزارش و مجاهد مربوطه را مورد لعن و نفرین قرار دهد. همچنانکه خودش نیز بخاطر دزدی از کار(کم کاری)، بخاطر داشتن افکار ضد رهبرعقیدتی، ضد انقلاب ایدئولژیک مریم رجوی، بیاد آوردن مادرش، فرزندش، دوستانش، میهنش، همسرش، … ویا از ذهن گذراندن شکستهای سیاسی روزانه چندین ده ساله، فشارهای طاقت فرسای کار بی حاصل، مشکلات، تبعیض ها و سرکوبها، ضرب و شتمها، زندانی کردنها، شکنجه های درون تشکیلاتی و… تسلیم جمع مینمود و مورد لعن و نفرین و اتهام خیانت به رهبری که منجر عقب افتادن پیروزی انقلاب ایران شده است!!! توسط یارانش قرار گیرد.


قانون این جلسات این است که هرکس بهتر،  قویتر و خشنتر به شخص خودش و  شخص خطا کار (تیغ بکشد) حمله میکرد و در واقع از مریم و مسعود در قبال خیانتی که به آنها شده است دفاع میکرد آفرین، و لقب مجاهد انقلاب کرده دریافت کرده مورد تشویق تشکیلات قرار میگیرد و روز بعد سر تیم بقیه میشود.  ولی فرد خطا کار نه  جریمه و یا زندانی نمیشد. تنها تحقیر و توهین خیانت به رهبری را در میان جمع مجاهدین تحمل میکند. این فرایند در پیشرفت به گزارش نگاهها، خطا های ذهنی ،خوابهای جنسی و غیر جنسی نیز کشیده شد که غسل نام گرفته بود

22
davood130520151

فراموش نکنیم رجوی به این میزان از خرد کردن و تخریب عزت نفس و  کرامت و انسانیت مجاهدین و پست، خار و خفیف شمردن روزانه آنها، بدلیل آنچه رجوی آنرا خیانت افراد مجاهدین به آرمانهای خودش(رهبری) میخواند  نیز راضی نبود. از تمامی مجاهدین هزاران سند و مدرک با اثر انگشت و امضاء میگرفت که نه تنها مایلند در اشرف بمانند که هرچه رجوی اصرار میکند بروید اینها به رجوی التماس میکنند و خواستار ماندن در فرقه او هستند!!!!

خائنین به رجوی فقط خود مجاهدین نیستند

نام اکرم حبیب خانی به سازمان
یاسر و حسن عزتی

رجوی حتی فراتر رفته به مجاهدین گفت این تنها خودشان نیستند که به رجوی خیانت میکنند، بلکه پدر و مادرشان و برادر و خواهرشان نیز که در خارج تشکیلات هستند همه خائن و مزدور وزارت اطلاعات شده اند. از این رو آنها را مجبور میکند که بیایند و در جمع دیگر مجاهدین و حتی در جلو دوربین عزیزترین کسانشان (پدر، مادر، برادر، همسر، فرزند،….) را خائن بخوانند و با اعلام انزجار و نفرت نسبت به خانواده و… عزیزانشان، کانونهای عاطفی خود را نفی و نابود کنند تا در این بازی شوم ضمن پست و حقیر شدن هرچه بیشتر فرد همه امیدهایش تا آخرین مولکولش نابود شود. در مورد زنان حتی رحم آنها را نیز از شکمشان خارج کرد تا انقلابی تر باشند و حتی به فرزند نتوانند فکر کنند!! این فشارهای روحی روانی چندین دهه روزانه بدون وقفه با “پیگیری انقلابی”!! صورت گرفته و هنوز هم در آلبانی ادامه دارد. طوریکه باعث شد حسن عزتی(از شکنجه گران شناخته شده رجوی) پسرش یاسر عزتی را در درون تشکیلات بخاطر درخواست خروج از فرقه  مورد شکنجه قرار دهد.

حکم خدا و پیامبران و امامان در کشتن خانواده های مخالف رجوی

رجوی از رسیدن نامه های خانواده مجاهدین آنها رابی  اطلاع نگهمیداشت. حتی وقتی از ایران و یا کشورهای دیگر به عراق جهت دیدار فرزندان و یا همسران و یا برادر و خواهران خود در عراق و حالا آلبانی به درب اشرف1، 2 و یا 3 میروند، آنها را مطلع نمیکند. تا جائیکه مسعودرجوی در کتاب خانواده ها حتی بطور ایدئولژیک حکم از اسلام قرون و سطالی خودش آورد که باید پدر و مادر و اقوام مخالف رهبریتان را بکشید که همین کشتار بر ایمان شما به رهبریتان اضافه میکند و شاید جای خالی خیانتهایتان را پر کند. 

از کتاب خانواده ها نوشته مسعود رجوی ص20

اینهمه گوشه ای از شرایط ذهنی و شکنجه های روحی روانی مجاهدین اسیر در فرقه رجوی است که بدان تحقیرها و توهین های مستمر فرماندهان، و شکستها، اعدامها، کشته شدنهای دوستان و همقطاران، فرارهای رهبری، فشارهای ناشی از محرومیت های عاطفی-جنسی، … و اثراتی که این فشارها بر روح و روان آنها میگذارد باید اضافه شود. که نیازمند تحقیق و بررسی کارشناسان و روانشناسان تحت نظارت سازمانهای حقوق بشری مستقل بدون محدودیت های فرقه رجوی است.  چرا که عطف به تجربه مشابهی که توسط ارتش آمریکا توسط متخصصین روانشناسی تحت نظر ژنرال ویلیام اچ مایر، معاون وزیر دفاع در امور درمانی  انجام شده است حاکی از فجایع انسانی است. که در زیر میخوانید. 

در زیر تجربه علمی و روانشاسانه نیروی هوایی ارتش آمریکا از علت مرگ و میرهای این چنینی که در سایت رسمی نیروی هوایی آمریکا منعکس شده است میآید. تا درک بهتری از مرگ و میرهای فرقه رجوی به ما بدهد.مهدی فتحیمحمد بابائیفریده وناییفاطمه رضاییعلی اکبر کلاتهمحد علی جابرزاده2و میرهای رجویمرگ و میرهای رجوی

تجربه ژنرال ویلیام مایر روانشناس ارشد نیروی هوایی آمریکا

(یک گزارش رسمی در سایت نیروی هوایی ارتش امریکا)

بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد.

حدود 1000 تن از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت می شد. از هیچیک از تکنیک های متداول شکنجه استفاده نمی شد. اما… بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمی کردند. بسیاری از آنها شب می خوابیدند و صبح دیگر بیدار نمی شدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمی کردند‏، [دشمنی در میان خودشان] و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی می ریختند. دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:

1. ‏در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد، نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمی شدند.
2. هرروز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.
3. هرکس که جاسوسی سایر زندانیان را می کرد، سیگار جایزه می گرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمی شد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.

تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.

  • با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.
  • با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
  • با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.

و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.

اینگونه ارتش کره فشار جدید موذیانه ای را به اسرای جنگ کره وارد کرد. میزان مرگ و میر در اردوگاه های اسیر در کره شمالی 38 درصد باورنکردنی بود – بالاترین در تاریخ ارتش ایالات متحده. آنچه درک این آمار مرگ و میر را بسیار دشوار می کند، این است که در کل اسیران از نظر غذا ، آب و سرپناه کافی تأمین می شدند و در بیشتر موارد تحت شکنجه جسمی که در جنگهای گذشته شیوع داشته است نبودند.

وسعت این مشکل وقتی کشف شد که اردوگاه های اسیر شدگان غالباً با سیم خاردار یا محافظان مسلح محاصره نشده اند اما کسی سعی در فرار نکرده است. صلیب سرخ پس از آزادی به زندانیان تازه آزاد شده این فرصت را داد تا با خانه تماس بگیرند. خیلی کم اذیت شدند.

در میان آزاد شدگان ، کمبود رفاقت مشهود بود.

به نظر می رسید تعداد کمی از آنها دوستی برقرار کرده اند.

اما آنچه بیشتر ارتش را شوکه کرد ، گزارش هایی بود که غیرمعمول نبود سربازی در کلبه خود سرگردان شود ، به تنهایی به گوشه ای برود ، بنشیند ، پتو را روی سرش بکشد و چند روز دیگر او می میرد.آنچه برای سربازان بسیار آموزش دیده و سخت کوش، بسیار ویرانگر بود. 

مطالعه ای بر روی 1000 اسیر انجام شد. دکتر ویلیام ای مایر ، روانپزشک اصلی ، بیماری جدیدی را در قلب اسرای جنگی کره کشف کرد – سندرم ناامیدی فراگیر و شدید بود. مایر آن را به عنوان “میراسموس” یا “عدم مقاومت و انفعال حاد” تعریف کرد. سربازان آن را دشت قدیمی “بریدگی مطلق” نامیدند. چگونه می توان امید را کاملاً از روح سربازان ریشه کن کرد؟

برای رساندن فرد به نقطه ای که از زندگی ناامید شده و بمیرد از چهار تکنیک استفاده شده است.

اول، خبرچینی و گزارش از تخلفات در مورد دیگران مورد تشویق زندانبانان قرار گرفت. زندانبانان کره شمالی هنگامی که زندانیان در مورد همقطارانشان خبرچینی می کردند پاداش های کمی مانند سیگار یا شیرینی می دادند. نکته شگفت انگیز این بود که نه مجرم و نه سرباز گزارشگر مجازات نمی شدند – هدف اصلی این بود که اعتماد بین رفقا را از بین ببرند.

 دوم ، انتقاد شدید از خود ترویج شد. زندانبانان گروههای کوچکی تشکیل دادند که در آنها سربازان نه تنها به همه کارهای بدی که انجام داده بودند “اعتراف” کردند بلکه به همه کارهای خوبی که می توانستند انجام دهند اما نتوانستند انجام دهند اعتراف کرده از خود انتقاد میکردند. این “اعتراف” به خاطر کره شمالی نبوده بلکه برای از بین بردن عزت نفس و ارزش شخصی در میان سربازان آمریکایی بوده است.

سومین تاکتیک مهم شکستن وفاداری به دیگران ، به ویژه به رهبری و کشورمان بود. هدف از این کار از بین بردن روحیه کار تیمی و همکاری و جایگزینی آن با انزوا و علاقه بیش از حد به خود بود. در یک مورد ، گزارش شد که 40 مرد در حالی ایستاده بودند که سه نفر از سربازان بسیار بیمارشان توسط یک زندانی ناراضی از کلبه به بیرون پرتاب شدند و در این حالت رها شدند تا از بین بروند. وقتی از آنها سوال شد که چرا هیچ کاری نکردند ، آنها پاسخ دادند ، “زیرا این کار آنها نبود”.

آخرین طرح ویرانگر این بود که از همه حمایت های عاطفی مثبت در حالی که سربازان را با احساسات منفی درگیر می کرد ، صرف نظر کند. اگر سربازی نامه حمایتی از خانه دریافت می کرد ، زندانبانان آن را دریغ می کردند ، اما هر خبر بدی – مرگ یکی از اقوام یا در یک مورد نامه مرگ همسر بلافاصله تحویل می شد. این بی روح شدن مداوم باعث ایجاد احساس ناامیدی شدید نسبت به عزیزان ، کشور و حتی ایمان آنها شد.

این همان فاجعه ای است که جدا شدگان و خانواده ها تلاش دارند همبندان و یا عزیزانشان  را از آن نجات دهند. 

داود باقروند ارشد

اکتبر 2020

مهرماه 1399

چرا مسعودرجوی “گور کن فرقه رجوی” مسئولیتی در قبال قتلعام 10 شهریور 1392 برعهده نمیگیرد.

سپتامبر 1, 2020

قتل عام ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ اشرف

  رها کردن 100نفر از بالاترین اعضای سازمان در اشرف بدون کمترین دفاعی مسئولیت کیست؟ مسعودرجوی که طی چهل سال گذشته همواره نقش گورکن مجاهدین را بازی کرده است چرا مسئولیت خود را در قبال این قتلعام ماننده بقیه قتلعامیهایی که به مجاهدین تحمیل کرده است نمپذیرد؟  

قتل‌ عام ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ اشرف  (۱ سپتامبر۲۰۱۳) واقعه‌ای است که منجر به کشته شدن ۵۲ نفر و ربوده شدن ۷ تن از اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران شد. قتل عام ۱۰ شهریور اشرف نتیجه‌ی یک حمله تروریستی به قرارگاه اشرف، پایگاه سازمان مجاهدین خلق ایران در عراق بود.

پس از نقل مکان اعضاء سازمان مجاهدین خلق از قرارگاه اشرف به کمپ لیبرتی در نزدیکی بغداد تعداد ۱۰۰ نفر از آنها بر اساس توافق چهارجانبه بین دولت آمریکا، دولت عراق، ملل‌متحد و سازمان مجاهدین خلق بدون محدودیت زمانی در کمپ اشرف باقی ماندند تا حفاظت از اموال مجاهدین و فروش آن را بر عهده بگیرند.[۱]

با وجود این قرارداد در روز ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ افرادی مسلح با چهره‌های پوشیده و سلاح‌های مجهز به صداخفه کن در حالی که لباس رسمی وزارت کشور عراق را بر تن داشتند، بصورت مخفیانه وارد قرارگاه اشرف شدند و ساکنین را هدف گلوله قرار دادند. آنها سپس اقدام به تخریب و منفجرکردن اماکن و اموال ساکنین اشرف کردند. آنها همچنین به بیمارستان قرارگاه اشرف رفتند و بیماران و زخمی‌ها را بر روی تخت بیمارستان با تیر خلاص به قتل رساندند. در تمامی ساعات وقوع حادثه نیروی پلیس عراق که در کنار قرارگاه اشرف مستقر بود واکنشی نشان نداد. براساس شواهدی که سازمان مجاهدین خلق ایران ارائه داد این حمله توسط نیروی قدس سپاه پاسداران با همکاری نوری المالکی نخست وزیر وقت عراق انجام شد، اما دولت عراق مسئولیت این حادثه را نپذیرفت. [۲]قرارگاه اشرف

قرارگاه اشرف در عراق

قرارگاه اشرف در ۸۰ کیلومتری مرز ایران قرار داشت. این قرارگاه پایگاه ۳۰ ساله‌ی سازمان مجاهدین خلق ایران بود. پس از اشغال عراق مجاهدین خلق در احترام به دولت وقت عراق گردآوری سلاح‌های خود را پذیرفتند و دولت آمریکا حفاظت آنها را بر عهده گرفت. پس از خروج نیروهای آمریکایی در سال ۲۰۰۸ از عراق حفاظت قرارگاه اشرف پایگاه مجاهدین خلق ایران به نیروهای عراقی تحویل داده شد. دولت عراق که دولتی وابسته به رژیم ایران بود قرارگاه اشرف را در یک محاصره غذایی، پزشکی و لجستیکی قرار داد و سپس حملات خود را به پایگاه مجاهدین خلق آغاز نمود.

از جمله بزرگترین حملات انجام شده به پایگاه اشرف از طرف نیروهای عراقی وابسته حمله ۶ و ۷ مرداد ۱۳۸۸ بود که ۱۱ کشته و چند صد مجروح بر جای گذاشت.[۳] همچنین حمله نیروهای عراقی به همراه عناصری از سپاه قدس سپاه پاسداران در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ به پایگاه اشرف منجر به کشته شدن ۳۶ تن و مجروح شدن ۳۶۰ نفر شد.[۴] پس از این حمله بود که دولت عراق ضرب الاجلی را برای خروج مجاهدین از عراق معین نموده و خود را برای حمله ای دیگر آماده کرد.[۵]

با فعالیت‌های بین المللی مجاهدین و هواداران آنها در سراسر دنیا دولت عراق ناچار به پذیرفتن الغای این ضرب الاجل شد. سازمان مجاهدین در یک توافق چند جانبه با سازمان ملل و دولت آمریکا و دولت وقت عراق با مهاجرت از قرارگاه اشرف به پایگاهی در نزدیکی بغداد به نام کمپ لیبرتی موافقت نمود. همچنین دولت آمریکا متعهد شد در صورتی که سازمان مجاهدین خلق این انتقال را بپذیرد، به حکم دادگاه آمریکایی مبنی بر خروج نام این سازمان از لیست تروریستی تن دهد.[۶]

تنها ۱۰۰ نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران طبق توافق چهارجانبه بین دولت امریکا و دولت عراق و نماینده سازمان ملل متحد و سازمان مجاهدین خلق در آن باقی مانده بودند تا از اموال ساکنان قرارگاه اشرف که بیش از ۳۰ سال در آن سکونت داشتند حفاظت کرده و آنرا به فروش برسانند[۷].

جریان حوادث قتل عام اشرف

بدلیل توافق چند جانبه میان سازمان مجاهدین خلق ایران، دولت عراق، سازمان ملل و دولت آمریکا، دولت عراق نمی‌توانست مجاهدین خلق را مورد حمله قرار دهد. نیروهای مهاجم به اشرف در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف نیز در قالب یک گروه تروریستی وارد اشرف شدند. دولت عراق پس از پایان قتل عام از ماهیت این گروه اظهار بی‌اطلاعی کرد. با این همه شواهد ارائه شده توسط ساکنین اشرف بر مشارکت دولت عراق در این حمله دلالت داشت. طاهر بومدرا نماینده سازمان ملل در عراق در این رابطه گفت:

«واقعیت کمپ اشرف  مکتوم مانده است. چرا که هیچ کس نمی‌تواند بدون مشارکت فعال نیروهای امنیتی به داخل کمپ اشرف نفوذ کند.»[۸]

قطع آب و برق قرارگاه اشرف

دولت عراق از سه هفته قبل از حمله، آب و برق اشرف را قطع كرد. سازمان مجاهدین خلق در این رابطه اعلام کرد که چنین کاری به این منظور صورت گرفته تا ساکنین مجبور شوند در یک نقطه از قرارگاه که بسیار بزرگ بود متمرکز شوند و دسترسی نیروهای مهاجم به آنها ساده تر گردد.

طرح حمله به اشرف

طبق اسناد ارائه شده توسط سازمان مجاهدین خلق ایران در مستند منتشر شده ارتش آزادی، طرح حمله به قرارگاه اشرف از مدتی پيش از سوی خامنه ای به نيروی قدس سپاه پاسداران محول شده بود تا از طريق دولت عراق آن را به اجرا دربياورد. طبق طرح همه‌ی اعضای مجاهدین در اشرف بايد كشته يا به گروگان گرفته می شدند. به دنبال تحولات در سوریه و بمباران شيميايی حومه دمشق و بالا گرفتن احتمال حمله نظامی آمريكا به سوريه، خامنه ای خواستار تسريع پروژه قتل عام اشرف شد.شناسایی قرارگاه توسط مهاجمان قبل از قتل عام ۱۰ شهریور

شناسایی قرارگاه توسط مهاجمان قبل از قتل عام ۱۰ شهریور

قاسم سليمانی، فرمانده نیروی قدس وابسته به سپاه پاسداران، در روز سه شنبه ۵ شهريور به عراق رفت و (ساعت۱۰۳۰ شب) با نوری المالکی نخست وزیر عراق دیدار کرد. در اين ديدار مسأله حمله احتمالی آمريكا به سوريه و موضوع حمله به اشرف بحث شد. سليمانی در اين ديدار كه فالح فياض، مشاور امنيت ملی مالكی، نيز حضور داشت در مورد زمانبندی حمله به اشرف با مالكی به توافق رسيد. به اين ترتيب هماهنگی‌های لازم و مقدمات حمله پس از سفر قاسم سلیمانی آغاز شد.

مهاجمان درحال شناسایی برای حمله

به منظور آماده سازيهای بیشتر برای حمله، عده ای از مأموران استخبارات از نخست وزيری عراق با فرماندهی شخصی به نام حيدر عذاب در اشرف مستقر شدند. لازم به یادآوری است که حیدر عذاب و احمد خضیر که او نیز برای تقویت این تیم به اشرف منتقل شده بود در دو حمله در سالهای ۱۳۸۸ و ۱۱۳۹۰ در اشرف شرکت داشتند و به همین دلیل نیز از سوی دادگاه اسپانیا احضار شده بودند.

موقعیت جغرافیایی اشرف

در حملات گذشته به قرارگاه اشرف قسمت شمالی اشرف به دست نیروهای عراقی تسخیر شده و مرز میان نیروهای عراقی مستقر در اشرف با ساکنین، خیابانی به نام خیابان ۱۰۰ بود. به موازات این خیابان یک خاکریز توسط نیروهای عراقی ایجاد شده و بطور کامل در کنترل این نیروها بود. تیپ 19 ارتش عراق و گردان پلیس واکنش سریع پشت این خاکریز مستقر بودند. همچنین روی این خاکریز سه رشته سیم خاردار قرارداشت که از ورود و خروج هر فردی به قرارگاه اشرف جلوگیری می‌کرد.تنها خروجی ضلع شمال قرارگاه اشرف میدانی به نام لاله بود که توسط نیروهای عراقی کنترل می‌شد.[۹]

عملیات شناسایی

ساعت ۱۲ شنبه شب ۹ شهريور، ۶ ساعت پیش از شروع حمله، سرلشكر جميل الشمری، فرمانده پليس استان ديالی وارد اشرف شد و در مقر پليس واكنش سريع مستقر شد. جمیل الشمری با فرمانده گردان مستقر در اشرف هماهنگی‌های پیش از حمله را صورت داد. از چند روز پيش يك اكيپ چهار نفره از اطلاعات ارتش عراق تحت نظر حيدر عذاب به شناسايی اطراف محلی كه روزهای بعد حمله از همان محل آغاز شده بود مشغول شدند. آنها بویژه در ضلع شمالی اشرف، از میدان لاله تا مسجد فاطمه زهرا از روی خاکریز مشرف به خیابان ۱۰۰ به شناسایی و طراحی چگونگی نفوذ مشغول بودند. این افراد برای اینکه توسط ساکنان اشرف و یا حتی توسط سایر نیروهای عراقی شناسایی نشوند از ماسک استفاده می‌کردند[۱۰]. به گفته ی شاهدین این افرد با یک ماشین کیابار آبی رنگ در مکان‌های مختلفی از خاکریز خیابان ۱۰۰ توقف می‌کردند و به ساختمانی به نام ۴۹ که محل سکونت صد نفر باقی مانده ساکنین اشرف بود اشاره می‌کردند. حسن نظام الملکی از مسئولان سازمان مجاهدین خلق که در موقعیت حضور داشته است در این رابطه در مصاحبه ای می‌گوید:

«رفتیم از این سربازای عراقی که مال همین گردان واکنش سریع بود این که آقا اینا کین، این جا چیکار میکنن، گفت: اینا جماعت نقیب حیدرن، مربوط به اونن، به هیچکس حساب پس نمیدن»[۱۱]

ورود نیروهای مهاجم به قرارگاه اشرف

مهاجمان هنگام ورود برای قتل عام ۱۰ شهریور۱۳۹۲ در اشرف

مهاجمان هنگام ورود برای قتل عام ۱۰ شهریور۱۳۹۲ در اشرف

از ساعت ۱ بعد از نيمه شب ۱۰ شهریور نيروهای مهاجم عراقی كه از بغداد به اشرف منتقل شده بودند، تحت نظارت سرلشكر جميل الشمری به پشت خاكريز شمالی خيابان ۱۰۰ منتقل شدند. حسن نظام الملکی از مسئولان سازمان مجاهدین خلق در گزارش از در موقعیت که در آن حضور داشته است گزارش می‌دهد که ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب ماشین‌هایی به پشت خاکریز خیابان ۱۰۰ تردد کرده و در تاریکی باز می‌گشتند. این ماشین ها افراد مسلح را از مقر نیروهای عراقی به این مکان منتقل می‌کردند.

تیم‌های عمل كننده از نيروی ويژه عملياتی موسوم به سوآت بودند و به سلاحهای ويژه قبضه كوتاه و به كلت ۹ ميليمتری صدا خفه كن مسلح بودند. آنها با خود دستبندهای فلزی و تسمه‌يی همراه داشتند و به خوبی آموزش ديده بودند. نیروهای مهاجم در حمله ۱۰ شهریور اشرف همچنین در انفجار و ترور از نزديك تخصص داشتند. این موضوع از نحوه‌ی عملکرد آنها در انفجار تاسیسات اشرف تأیید شد. همچنین روبرو شدن آنها با ساکنین پس از آغاز حمله نشان می‌داد از مسلح نبودن ساکنین اشرف اطمینان کامل داشتند.

حمله و آغاز قتل عام ۱۰ شهریور اشرف

 نیروهای مهاجم بشکلی سازماندهی شده در تیم‌های مختلف با لباس یونیفرم و پیراهن سبز، جلیقه و شلوار مشکی و کلاه سفید و ماسک سیاه، همراه با تفنگ ای کی ۴۷، حامل صدا خفه‌کن و مواد منفجرهٴ پلاستیکی و نارنجکهای دستی جهت انهدام خودروها، کانتینرها، تانکرهای آب و… از خاکریز شمالی وارد اشرف شدند. ساعت ۵ و ۱۵دقیقة بامداد ۱۰شهریور مهاجمان مسلح وارد قرارگاه اشرف شدند.[۱۲]

بیژن میرزایی نخستین فرد از ساکنین اشرف بود که در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف توسط مهاجمین در ساعت ساعت ۵:۲۵  به قتل رسید. او در میدان لاله در مکانی در نزدیکی ورودی اشرف در مقابل نیروهای عراقی مستقر بود. وی در حالی توسط نیروهای مهاجم به قتل رسید که نیروهای عراقی دولت عراق در چند متری مستقر و شاهد صحنه‌ی قتل بودند.[۱۳]

بنا به شواهد دومین فردی که در حادثه قتل عام ۱۰ شهریور اشرف به قتل رسید ناصر کرمانیان بود که در مکانی به نام میدان گل‌ها در اشرف در مواجهه با مزدوران مورد اصابت گلوله و سپس تیر خلاص قرار گرفت.تیر خلاص به دستگیر شدگان ۱۰ شهریور۱۳۹۲

تیر خلاص به دستگیر شدگان ۱۰ شهریور۱۳۹۲

تیر خلاص زدن به دستگیر شدگان

نیروهای مهاجم در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف به مدت چندین ساعت در قرارگاه اشرف به اماکن مختلف رفته و به روی هر کسی که دیده میشد آتش گشوده و سپس تیر خلاص زدند.آنها همچنین تعدادی از ساکنین را دستگیر کرده و دستبند زدند اما بدلیل مقاومت دستگیر شدگان آنها را در محلی جمع کردند و بصورت جمعی به رگبار بستند و سپس تیر خلاص زدند.

نیروهای تروریستی در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف همچنین وارد بیمارستان یا اورژانس اشرف شدند. در این بیمارستان تعدادی بیمار و همچنین افرادی که در جریان حوادث زخمی شده بودند در حال مداوا قرار داشتند. سعید نورسی یک امدادگر در بیمارستان اشرف در حالی که مشغول رسیدگی به بیماران بود با یک پنس در میان دستانش توسط قتل‌عام کنندگان کشته شد. آنها همچنین به دیگر بیماران و مجروحان تیر خلاص زدند و همه را در محل به قتل رساندند. در این مکان ۷ نفر از ساکنین توسط نیروهای مهاجم کشته شدند.

گواهی شهرام عالیوندی

شهرام عالیوندی از بازماندگان قتل عام ۱۰ شهریور اشرف یکی از صحنه‌های این حادثه را چنین توصیف می‌کند:

«بهروز فتح الله نژاد توسط دوتا مزدور عراقی دستگیر شده بود. از پشت بهش دستبند زده بودن و از این سمت اون رو کشون کشون با همون دست بسته باین سمت میبردنش .خود من تو این صحنه پشت اون پنجره بودم و از لای پرده کنار پنجره، به این صحنه نگاه میکردم و این صحنه را بخوبی دیدم و شاهد این صحنه بودم همین که یک قدمی دو قدمی این نقطه رسیدن او دوتا سرباز برادر بهروز را داشتن میاوردن ، فرمانده مزدور ها هم از این سمت نزدیک شد. فرمانده مزدورها تفاوت اش با بقیه این بود که اولا ماسک نداشت به صورتش و من چهره اش را بخوبی دیدم .مثل بقیه شون جلیقه ضد گلوله نداشت، فقط یک تی شرت خاکی ارتشی تن اش بود .دست راستش یک سلاح کمری با صدا خفه کن داشت و دست چپش هم یک بی سیم بود که مستمر حالا یا خودش تماس میگرفت ویااز طرف مقابل  باهاش تماس میگرفتن .فرمانده مزدور ها اصلا بدون هیچ احساس وبدون اینکه فکر بکنه همون همزمان که فقط از کنار برادر بهروز توی این نقطه رد میشد دستش را آورد بالا و با همون کلت صدا خفه کن یک گلوله توی سر برادر بهروز شلیک کرد.»[۱۲]

گواهی محسن امینی

همچنین محسن امینی از بازماندگان این قتل عام در مورد قتل عام ۱۰ شهریور اشرف می‌گوید:

«بچه ها را نمیشد حریف بشی ،بچه ها همه میخواستن حمله کنن بدون سلاح برن سراغ اینها، که اجبارا من به این ها گفتم برید توی ساختمون چون توی ساختمون خواهرزهره وخواهرگیتی همین دم درب ایستاده بودن .هرکاری من میکردم کسی حرف مرا گوش نمیداد. همه میخواستن برن بادست خالی به سمت مزدورایی که داشتن شلیک میکردن ،دیگه اینجاییکه رسیده بودن کاملامشخص بود سلاح ،بدست تفنگ آماده هدف گیری تک تک شلیک میکردن سلاحها مشخص بود که صدا خفه کن داره ،رگبار نمیزدن ،تکی تکی همه باهم، سه نفره چهارتایی ،تیمی بودن، میومدن جلو ،شروع میکردن به زدن»[۱۲]

زهره قائمی و ژیلا طلوع در قتل عام ۱۰ شهریور۱۳۹۲

زهره قائمی و ژیلا طلوع در قتل عام ۱۰ شهریور۱۳۹۲

در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف همچنین ۷ نفر دیگر از دستگیر شدگان توسط نیروهای عراقی با ماشین به مکان نامعلومی منتقل شدند.

علاوه بر آن نیروهای مهاجم اماکن و تأسیات مختلفی را که با آن مواجه می‌شدند منفجر کردند [۱۴].نيروهای مهاجم که مجهز به خرجهای انفجاری فابريك پلاستيك همراه با تايمر و نارنجكهای مختلف بودند، بسياری از خودروها، كانتينرها و تانكرهاي آب و درهای اتاقها را منفجر كردند. آنها به هنگام خروج از منطقه بسیاری از اتاقها و تعدادی بنگال و چند خودروی بالابر، چند تانكر سوخت و خودروی يخچالدار و ۸ خودروی لندكروز را منفجر كردند و به آتش كشيدند. مواد انفجاری در نقاطی عمل نکرده باقی مانده بود[۱۵]. سازمان مجاهدین خلق پس از این حمله اعلام نمود بیش از چند میلیون دلار از دارایی‌های ساکنین در بیش از ۲۰۰ انفجار توسط نیروهای مهاجم در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف از میان رفته است.[۱۶]

تهاجم به مقر فرماندهی اشرف

یکی از نقاطی که مهاجمین در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف مورد حمله قرار دادند مقر زهره قائمی فرمانده قرارگاه اشرف در زمان وقوع این قتل عام بود. افرادی که تلاش کردند از ورود نیروهای مهاجم به ساختمان زهره قائمی جلوگیری کنند همگی توسط حمله کنندگان به قتل رسیدند. نیروهای مهاجم پس از ورد به ساختمان زهره قائمی فرمانده اشرف در حالی وی را به قتل رساندند که ژیلا طلوع یکی دیگر از اعضاء سازمان مجاهدین خلق تلاش میکرد خود را سپر حفاظتی او کند. جسد زهره قائمی در حالی پیدا شد که ژیلا طلوع او را در آخرین لحظه در آغوش گرفته بود.

وجود یک راهنما در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف

مسعود دلیلی داخل راهنمای تروریستها در قتل عام ۱۰ شهریور

مسعود دلیلی داخل راهنمای تروریستها در قتل عام ۱۰ شهریور

طبق برآورد کارشناسان سازمان مجاهدین خلق در یک شبیخون معمول نیروهای تروریست مهاجم نباید قادر می‌شدند به این سرعت در قرارگاه گسترده اشرف ۵۲ نفر از ساکنین را به قتل برسانند. اعضاء سازمان مجاهدین در صورت داشتن فرصت کافی و اطلاع از ماهیت مهاجمین قادر بودند همچون حملات پیشین که با نیروهایی بسیار بزرگتر صورت گرفته بود دست به اقدامات متقابل زده و از خود دفاع کرده و در نتیجه مهاجمین را در رسیدن به هدف خود ناکام بگذارند. سرعت مهاجمین در انجام این حمله از نقاط ابهام قتل عام ۱۰ شهریور اشرف به شمار می‌رفت.

مسعود دلیلی داخل _ (بهمن افرازه)

سازمان مجاهدین خلق در اطلاعیه دبیرخانه شورای ملی مقاومت و در مستند ارتش آزادی بخش پرده از این موضوع برداشت.

پس از آن که مهاجمین قرارگاه اشرف را ترک کردند، یک جسد از میان نیروهای مهاجم در اشرف بر جای ماند. صورت این فرد که لباس نیروهای مهاجم را بر تن داشت سوخته بود. در ابتدا ساکنین بازمانده از قتل عام ۱۰ شهریور اشرف تصور می‌کردند این فرد در تداخل آتش به اشتباه توسط نیروهای مهاجم کشته شده است اما در بررسی کارشناسانه‌ی تصاویر این فرد، سازمان مجاهدین اعلام کرد او فردی به نام مسعود دلیلی داخل است که دو سال قبل از مجاهدین خلق جدا شده و خود را به نیروهای عراقی و رژیم ایران تسلیم کرده بود.از جمله، این جسد همان سمعک آلمانی را که قبلا امداد پزشکی کمپ اشرف برای مسعود دلیلی خریداری کرده بود در گوش چپ داشت. مسعود دلیل داخل کارت هویتی با نام بهمن افرازه داشت. این جسد همچنین در جیب خود مقداری پول ایرانی بهمراه داشت.

در واقع علت آن که مهاجمین توانسته بودند بدون فوت وقت و بدون اینکه ساکنین اشرف فرصت برآورد وضعیت داشته باشند وارد امکان اصلی حضور ساکنین شوند و با سلاح‌های صداخفه کن آنها را به قتل برسانند وجود همین فرد به عنوان راهنما بوده است. نیروهای مهاجم پس از انجام مأموریت خود راهنمای خود را نیز به قتل رسانده و چهره‌ی او را نیز می‌سوزانند تا قابل شناسایی نباشد.[۱۷]

موضع حکومت عراق در مورد قتل عام ۱۰ شهریور

حکومت عراق و فالح فیاض منکر وقوع هرحادثه ای در اشرف بودند. و سرانجام پس از مراجعات و درخواست های متعدد، سازمان ملل ظهر روز یکشنبه نماینده خود در استان دیالی را به اشرف فرستاد و او که در ساعت ۱۲۳۰ وارد اشرف شد اما با یک ساعت و نیم تأخیر بعلت ممانعت هایی که مأموران عراقی ایجاد کردند، ساعت ۲ بعدازظهر به نزد ساکنین اشرف آمد و به مدت ۲ ساعت آنچه را که گذشته بود، از نزدیک دید و از پیکر جان باختگان و همچنین آثار تخریب و انفجار عکس و فیلم گرفت. روز بعد دوشنبه ۱۱ شهریور (۲ سپتامبر) فرانچسکو موتا رئیس حقوق بشر یونامی در عراق به اشرف آمد و پیکرهای جانباختگان را از نزدیک دید و عکس و فیلم گرفت .

همزمان، در ساعت ۱ بعدازظهر دوشنبه ۱۱ شهریور جورجی بازتین جانشین نماینده دبیرکل همراه با هیأت ملل متحد به اشرف آمدند و همه چیز را از نزدیک دیدند و عکس و فیلم گرفتند. در خاتمه این بازدیدهای رسمی ، در مورد انتقال پیکر ۵۲ تن از جانباختگان، ۲ سند مورد توافق به امضا رسید. همچنین بر اساس توافق بین نمایندگان ساکنان اشرف و هیأت مساعدت ملل متحد در عراق ، در ۲ سپتامبر ۲۰۱۳، ۵۲ جسد کشته شده گان، در حضور آقای فرانچسکو موتا رئیس دفتر حقوق بشر یونامی تحویل داده شد تا در بیمارستان بعقوبه تا زمانی که یک ناظر بی طرف بین لمللی برای کالبد شکافی حاضر شود،  نگهداری شوند.

شواهد حاکی از این بود که دست كم ۵۰ خودروی سواری از جمله لندكروز و نيسان و شمار زيادی خودروهای خدماتی، مانند ماشينهای يخچال دار و تانكرهای آب و سوخت، خرج گذاری و منفجر شد كه تخمین زده شد، قيمت آنها به بيش از ۱.۵ ميليون دلار میرسد[۱۸].

جانباختگان قتل عام ۱۰ شهریور اشرف

در این قتل عام ۵۲ تن جان باختند. اسامی آنها و نحوه شهادت آنها در مصاحبه‌ی دکتر جواد علوی از بازماندگان قتل عام ۱۰ شهریور چنین اعلام شد:

  • زهره قائمی در اثر اصابت چند گلوله به سر و صورت در اتاق کار
  • گیتی گیوه چیان در اثر شلیک گلوله به سر و با تیر خلاص
  • ژیلا طلوع برای حفاظت از زهرة قائمی , تلاش کرد که او در معرض اصابت گلوله قرار نگیرد که خودش تیر خلاص خورد
  • فاطمه کامیاب، میترا باقر زاده ازنزدیک با تیر خلاص
  • مریم حسینی ،ابتدا در اثر شلیک گلوله مجروح شد ه بود، بعد او را در محوطه، در بیرون از اتاق دست بند زدند باتیر خلاص از نزدیک ، او را  اعدام  کردند
  • مهدی فتح الله نژاد ،دستگیر و سپس شلکیک گلوله به سر
  • احمد بوستانی، ابراهیم اسدی، رحمان منانی، سعید اخوان، حسین رسولی  با تیرخلاص، با شلیک گلوله  به سر، ازنزدیک
  • عبدالحلیم ناروئی ، علی محمودی  ،علی اصغر مکانیک ، ابتدا در اثر شلیک گلوله مجروح شده بودند، اما آنها را تعقیب کردند و در نقاط دیگری  با شلیک گلوله به سر از نزدیک اعدام کردند
  • ناصر حبشی ، حسن جباری باشلیک به  سر و گردن و تیر خلاص
  • سعید نورسی،  پرسنل درمانی اشرف ، در اورژانس پزشکی درحال رسیدگی به مجروحین، به او شلیک کردند

قتل عام ده شهریور در بیمارستان اشرف

قتل عام ده شهریور در بیمارستان اشرف

  •  قتل عام ده شهریور در بیمارستان اشرفآنها همچنین ۶ مجروح دیگر از جمله شهید شهرام یاسری، سیروس فتحی، علی فیضی، سید علی سیداحمدی و کورش سعیدی و غلامعباس گرمابی را که برای درمان به اورژانس منتقل شده بودند روی تخت بستری و با خواباندن روی زمین تیر خلاص زدند
  • شاهرخ اوحدی،دراثر شلیک  گلوله ابتدامجروح شده بود، اما او را تعقیب کردند و در یک نقطه دیگر به او شلیک کرده و تیر خلاص زدند
  • نبی سیف به اتاق ژنراتور رفته بود. بعد از تعقیب او در اتاق ژنراتور به او تیر خلاص زدند
  • امیر نظری ،امیر حسین افضل نیا . آنها را دستبند زدند ، سپس روی زمین کشیدند. درکنار یکدیگر به آنها تیر خلاص زدند
  • امیر افضل نیا را قبل از  اینکه تیر خلاص بزنند، با کشیدن او از ناحیه گردن خفه کردند.
  • یاسر حاجیان ،علیرضا پور محمد با شلیک گلوله به سر و  صورت و تیر خلاص
  • حسین مدنی درحالی که مجروح بود ، چندگلوله به سر ،صورت و گردن تیر خلاص زدند
  • قباد سعید پور، به او دستبند زدند و بعد تیر خلاص زدند
  • ابوالقاسم رضوانی ، محمدرضا(احمد)وشاق ،محمد جعفر زاده و شجاع الدین متولی ابتدا مجروح شده بودند . اما آنها را تعقیب و درنقاط دیگر با تیر خلاص اعدام کردند
  • حمید باطبی، فریبرز شیخ الاسلام ، علی اصغر قدیری، مجید شیویاری،  علیرضا خوشنویس، اردشیر شریفیان و  هادی نخجیری را با گلوله به سرو صورت مجروح کرده و تیر خلاص زدند
  • ناصر سرابی، ناصر کرمانیان. حمید صابری ،به آنها در محوطه شلیک و سپس تیر خلاص زدند
  • سیدعلی اصغر عمادی را درکنار در ورودی ازنزدیک به رگبار بسته و تیر خلاص زدند
  • حسن غلامپور، محمودرضا صفوی با شلیک گلوله  به سرو صورت تیر خلاص زدند
  • محمد گرجی که ابتدا به او دستبند زدند و بعد تیر خلاص زدند  حسین سلطانی را در سنگر درحالیکه قبلش گلوله خورده بود تیر خلاص زدند.
  • بیژن میرزایی، در کیوسک نگهبانی بود که ابتدا در اثر شلیک گلوله مجروح شده بود ، بعد با شلیک به سرش تیر خلاص زدند[۱۹].

مهاجرت بازماندگان قتل عام اشرف به کمپ لیبرتی

۴۲ نفر از ساکنان که از قتل عام جان سالم به در برده بودند از باقی نقاط مختلف قرارگاه به ساختمان مقر فرماندهی آمده و در آنجا سنگر گرفتند و حاضر به ترک اشرف نبودند. در شب و روزهای بعدی، گردان عراقی به محاصره فیزیکی و تهدید آنها به کشتار دیگر، مبادرت کردند.

۴ روز بعد از حمله ۱۰ شهریور، در روز ۱۴ شهریور (۵ سپتامبر ۲۰۱۳) جانشین نماینده ویژه دبیرکل طرح سازمان ملل، طرح مشترک سازمان ملل و دولت آمریکا و حکومت عراق را به زبان‌های انگلیسی و عربی برای تخلیه اشرف و انتقال ۴۲ نفر باقیمانده، به لیبرتی ارائه داد.

سرانجام ۴۲ نفر از ساکنین باقیمانده در اشرف به درخواست مریم رجوی در شبانگاه ۲۰ شهریور، پس از ۲۷ سال، کمپ اشرف را ترک کرده و به لیبرتی رفتند. این درحالی بود که حین انتقال به کمپ لیبرتی، کاروان اتوبوس حامل ساکنان اشرف مورد حمله انفجاری قرار گرفت اما کاروان به راه خود ادامه داده و به لیبرتی رسید.

موضع گیری‌ها درباره قتل عام قرارگاه اشرف

بیانیه کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد(UNHCR)

کمیساریای عالی پناهندگی ملل متحد صبح امروز (اول سپتامبر) گزارشهایی در مورد یک حمله به کمپ اشرف دریافت کرده است.

در حالیکه ما همچنان بدنبال جزییات واقعه ای هستیم که رخ داده است ،ولی به نظر میرسد که از نیروی مهلک استفاده شده است و تعدادی کشته یا مجروح شده اند.

 کمیساریای عالی پناهندگی بشدت این حمله را محکوم می‌کند. استفاده از خشونت علیه غیرنظامیان در هر شرایطی غیرقابل قبول است.

ما از مقامات عراقی میخواهیم امنیت ساکنان را بلادرنگ تضمین کنند. مهم است که خشونت متوقف شده و امداد پزشکی سریعا به مجروحین رسانده شود.

اطلاعیه سفارت آمریکا در بغداد

سفارت ایالات متحده آمریکا قویا وقایع دهشتناکی را که امروز در کمپ اشرف روی داد و بر اساس گزارشهای مختلف باعث کشته و مجروح شدن تعداد بسیاری از ساکنان کمپ شده است، محکوم می کند. مراتب تسلیت خود را به خانواده های قربانیان و آنهاییکه در اثر خشونتهای امروز مجروح شدند ابراز می کنیم.

ما عمیقا نسبت به این گزارشها نگران هستیم و در تماس دائم با هیئت مساعدت سازمان ملل در عراق و همچنین مقامات دولت عراق میباشیم. ما از تلاشهای یونامی برای بعمل آوردن ارزیابی خود از اوضاع حمایت میکنیم و از دولت عراق میخواهیم که از آن تلاشها حمایت کامل کند.

علاوه بر این ما از مقامات عراقی میخواهیم، سریعا عمل کنند تا امداد پزشکی فوری برای مجروحین تضمین شود و امنیت کمپ در برابر خشونت بیشتر و آسیب به ساکنان تأمین شود.

ما بر فراخوان یونامی برای یک تحقیقات کامل و مستقل در این واقعه دهشتناک و تراژیک تأکید می‌کنیم. آنهایی‌که مسئول شناخته شوند باید مورد مؤاخذه کامل قرار بگیرند.

بیانیه مطبوعاتی ایالات متحده آمریکا:

بیانیه مطبوعاتی

اول سپتامبر 2013

ایالات متحده قویا تحولات بسیار دهشتناکی را که امروز در کمپ اشرف اتفاق افتاد و طبق گزارشات مختلف به درگذشت و مجروح شدن چندین تن از ساکنان کمپ انجامیده است، محکوم میکند. ما به اقوام قربانیان و آنهایی که در خشونت های امروز زخمی شده اند، تسلیت میگوییم.

ما عمیقا در مورد این گزارشات نگران هستیم و در تماس مستمر با یونامی در عراق  و همچنین مقامات دولت عراق هستیم.  ما از تلاش های یونامی برای انجام وظایفش از وضعیت حمایت میکنیم و از دولت عراق میخواهیم تا بطور کامل این تلاش ها را حمایت کند…

محکوم کردن قتل عام توسط دولتها و مراجع بین المللی

در روزهای بعد دولتهای کانادا، فرانسه، آلمان، انگلستان، ایتالیا، اسپانیا، هلند، بلژیک، ایرلند، استرالیا،  اروگوئه و همچنین اتحادیه اروپا ، پارلمان اروپا، شورای اروپا،  ناوی پیلای کمیسر عالی حقوق بشر ملل متحد ، عفو بین الملل، فدراسیون بین المللی حقوق بشر، اتحادیه جهانی علمای مسلمین، اتحادیه وکلای انگلستان، سازمان جهانی علیه شکنجه، فرانس لیبرته، سازمان دوستی با خلقهای جهان، حقوق بشر نوین فرانسه، اسقف اعظم کانتربری و کلیسای انگلستان و نمایندگان مجالس قانونگذاری در ۵ قاره جهان و همراه با نمایندگان و مردم و عشایر عراق و ارتش آزاد سوریه و هزاران شهردار در سراسر اروپا قتل عام در اشرف را محکوم کردند و با تأکید بر مسئولیت عراق خواهان تحقیقات مستقل و شفاف در این باره شدند[۲۰].

 گزارش رسانه های بین المللی

مقاله لس آنجلس تایمز در مورد قتل عام ده شهریور اشرف

لس آنجلس تایمز در مورد قتل عام ده شهریور اشرف چنین نوشت:

«در تصاویر منتشر شده از قتل عام اشرف، در میان جانباختگان تبعیدی ایرانی در حمله اول سپتامبر به قرارگاه اشرف، در شرق عراق، تعدادی همزمان که دستهایشان از پشت با دستبند بسته شده، اثر شلیک به سرشان نیز دیده می شود. (شورای ملی مقاومت ایران)

وزیر خارجه پیشین فرانسه برنارد کوشنر و سید احمد غزالی نخست وزیر پیشین الجزایر روز پنجشنبه به نمایندگان جهانی گفتند كه قتل عام ماه جاری در قرارگاه ایرانیان در عراق كه منجر به كشته شدن ۵۲ نفر که همزمان تحت حمایت بین الملل بودند شد، یك كشتار از پیش تعیین شده بود و باید توسط سازمان ملل مورد بررسی دقیق قرار گیرد. آنها همچنین در پنل سازمان ملل در ژنو تأکید کردند که حمله اول سپتامبر به پناهجویان تبعیدی معروف به قرارگاه اشرف نشان دهنده “جنایتی علیه بشریت” است.

یک گروه از دگراندیشان ایرانی مستقر در پاریس، نیروهای امنیتی نخست وزیر نوری مالکی را به انجام این حمله به آخرین تبعیدان باقیمانده در اردوگاه متهم کرده است، که بغداد از سالها پیش تلاش کرده بود آن را ببندد.

مقامات عراقی منکر دخالت در قتل عام تبعید شدگان هستند.

قرارگاه اشرف تا قبل از اشغال عراق توسط ایالات متحده بیش از ۳۰۰۰ ایرانی مخالف نظام ایران را در خود جای داده بود و در توافقی بین دولت عراق و ایالات متحده حفاظت قرارگاه از آمریکاییها به عراقیها محول گشته بود

از زمان برکناری و اعدام صدام حسین و نفوذ دوباره شیعیان تحت حمایت دولت ایران در دولت عراق، عراق هر چه بیشتر به تهران نزدیکتر شده و نسبت به تبعیدیانی که به دنبال سرنگونی دولت ایران هستند برخورد خصمانه ای در پیش گرفت. هنگام وقوع حمله اول سپتامبر ، حدود ۱۰۰ نفر در اردوگاه اشرف باقی مانده بودند. پنجاه و دو ایرانی به سبکی که دستهایشان از پشت با دستبند بسته و به سرشان شلیک شده بود به قتل رسیده بودند.

سایت خبری ایران فوکوس گزارش داد که کمیته آزادی ایران، یکی دیگر از گروه های تبعیدی مخالف ایرانی، دولت مالکی را به “عمل کردن به عنوان یک دست نشانده” دولت تهران متهم کرد.علیرضا جعفرزاده ، نویسنده و تحلیلگر شورای ملی مقاومت ایران گفت: “خوب بود که آمریکایی ها از پناهندگان محافظت می کردند ، اما آنها در سال 2009 به نیروهای دولت عراق منتقل شدند.” مریم رجوی رئیس جمهور شورای ملی مقاومت ایران گفت: “من از ناوی پیلا ، كمیسر عالی حقوق بشر ، می خواهم كه اقدامات لازم را برای نجات این گروگان ها انجام دهد.” ” این اولین قدم فراخوانی برای آزادی آنها است. یک مقام مسئول سازمان ملل در عراق هفته گذشته اعلام كرد كه “جابجایی موفقیت آمیز آخرین گروه از ساكنان اردوگاه اشرف” به اتمام رسیده است [۲۱]

رویتر:

«دو منبع امنیتی عراقی گفتند که ارتش و نیروهای ویژه به روی ساکنان آتش گشودند…»

سی.ان.ان:

«دو مقام عراقی همراه با وزیر کشور عراق به سی.ان.ان گفتند که حمله به کمپ اشرف توسط نیروهای امنیتی صورت گرفته است»

نیویورک تایمز:

«نیروهای امنیتی عراق که با صرف میلیاردها دلار توسط دولت آمریکا آموزش گرفتند، به خاطر تهاجم مرگبار سه شنبه به کمپ اشرف مورد انتقاد شدید سازمان ملل قرار گرفتند»[۲۲].

اظهارات مقامات رژیم ایران

سپاه پاسداران بعد از قتل عام در اشرف طی اطلاعیه‌ای در دهم شهریور ۱۳۹۲نوشت:

«سرانجام تقدیر الهی بر آن قرار گرفت که فرزندان رشید مجاهدان شهیدِ عراقی با اقدامی انقلابی، انتقام تاریخی خود را از جنایت مشترک صدام و منافقین در انتفاضه شعبانیه که در آن هزاران زن و کودک بی‌گناه عراقی به شهادت رسیدند را در لانه عنکبوتی منافقین رقم زده و عبرتی جاودانه و رشادتی ماندگار را به اثبات رسانند. این اقدام که منجر به هلاکت رسیدن قریب به ۷۰ تن از کادرهای فاسد منافقین از جمله هفت تن از شورای رهبری و مسئولان اطلاعات و عملیات سازمان منافقین با بیش از ۳۰ سال سابقه جنایت گردید، یقیناً مایه تشفی خاطر امت اسلامی و خانواده‌های معظم شهدا خصوصاً خانواده‌های معزز شهدای ترور خواهد شد. بدون تردید دو ملت مسلمان ایران و عراق خاطرات تلخ خیانت‌ها و جنایت‌های منافقین پلید را هرگز فراموش نکرده و سرنوشت اجتناب‌ناپذیر و محتوم منافقین جز ذلت، آوارگی، درماندگی و نابودی کامل نخواهد بود. سپاه این انتقام الهی را از وعده‌های خداوند تبارک و تعالی می‌داند که در سالروز شهادت صالحان این امت، شهیدان رجایی و باهنر عنایت فرمود[۲۳]

در ۱۲ شهریور ۱۳۹۲، قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه در یک سخنرانی در مجلس خبرگان رهبری درباره قتل عام مجاهدین خلق ایران در قرارگاه اشرف گفت: «این قضیه، مهم‌تر از حمله مرصاد بود و در واقع وعده خداوند محقق شد».

در ۱۴ شهریور ۱۳۹۲، پاسدار محمد رضا نقدی فرمانده بسیج مستضعفین در یک سخنرانی گفت: «حمله‌ای که توسط مجاهدین عراقی به پادگان اشرف روی داد، مهم‌تر از عملیات مرصاد بود»

برایان هوک: در بریفینگ وزارت خارجه آمریکا: فرقه رجوی هیچ نقشی در ایران ندارد

جولای 6, 2020

Brian Hook and Mek
برایان خوک خودش

برایان هوک در جریان تظاهرات 1399 در اکثرشهرهای ایران بمیدان آمد تا از آن تظاهرات مردم ایران نمدی برای تحریمهای غیر قانونی زورگویانه استعماری خود علیه نه فقط ایران که بقیه کشورهایی که میخواهند باجی به نئوکانهای آمریکا ندهند بسازد. یک خبرنگار!! که اصرار دارد تظاهرات را به فرقه رجوی ربط دهد،  از او در مورد سازماندهندگان این تظاهرات واینکه کار فرقه رجوی است یا نه سوال میکند. عین جواب برایان هوک در زیر آمده است.

همانطور که در سوال وجواب زیر مشاهده خواهید کرد، علیرغم اینکه مسعود و مریم  رجوی تمامی استراتژی سرنگونی رژیم را بر حمایت آمریکا و نئوکانها از خودشان بنا کرده اند و اینگونه اسرایشان در البانی و دیگر هواداران را تحمیق میکنند تا هر چه دیر تر اگر در اثر فشارهای درون فرقه ای دچار مرگهای زودرس نشدند،  کمی دیرتر دست به فرار و پناه بردن به رژیم و افشاگری بزنند.  دست مسعودرجوی و مریم رجوی و ادعای هزاران کانون شورشیان  برای برایان هوک روست. علیرغم اینکه همین برایان هوکها بسیار به اینگونه دروغها و بزرگ نمایی ها اگر یک درصد پا در حقیقت داشته باشند، محتاج هستند تا پشتیبان ضدیت استعماریشان با مردم ایران و منطقه قرار دهند،  بطور مطلق نقش فرقه رجوی را در تحولات داخل کشور را دروغی بیش نمیدانند.

سوال: برایان، با تشکر از این بریفینگ،  میتوانید یک ارزیابی از اینکه مسئول و سازمانده تظاهرات در صد شهر مختلف ایران کیست بدهید؟ و همچنین ارزیابی شما از سازمان مجاهدین/شورای ملی مقاومت عطف به تاثیر آنها روی تظاهر کنندگان و ارتباطتشان با  آنها در شهرهای مختلف چیست؟

برایان هوک: رژیم، بنظرم از زمان جنبش سیز تصمیم گرفت که بهترین تاکتیک برای جلوگیری از سازمان دادن تظاهرات دستگیری شجاعترین تظاهر کنندگان و کشتن آنها میباشد. همین کار را هم کرده اند. ببینید، آنها حتی فعالین محیط زیست راوقتی که متشکل میشوند را زندانی و یا میکشند، مانند بنیاد میراث حیات وحش ایران و یک ایرانی کانادایی که دستگیر شد. ایرانیان مدعی شدند که او در زندان خودکشی کرده است ولی بیشتر بنظر میآید او را کشته باشند. این کسی است که میخواسته حفاظت از حیات وحش را در ایران بهبود بخشد. و بنابراین اینکه موضوع محیط زیست باشد، یا حرکت کارگری، یا اعتراض به فساد مالی و یا برباد دادن ثروت آنها را برای ماجراجویی های خارجی، رژیم یک تاکیتک مقابله کردن را برای جلوگیری از سازمان یافتن آنها اتخاذ میکند.

ولی آنچه ما شاهدیم،  بدترین تظاهرات تاریخ 40 ساله رژیم است. و همانطور که من و مشاهدات من نشان میدهد بعنوان نکته پایانی این است که این رژیم در هر دهه ای که در قدرت بوده در حال از دست دادن [حمایت] بخشهای مهمی از جامعه خودش است.

سوال: ببابراین هیچ سازماندهندگی (بسیجی) وجود نداشته است. این آن چیزی است که شما میگوئید؟ یک شورش ای است نوعی هرج و مرج در سراسر جامعه است؟

برایان هوک: خوب، من هیچ اظهار نظری در مورد اینکه آیا گروه خاصی درحال انجام آن است ندارم. ولی این حقیقت که شما شاهد تظاهرات در اکثر شهرهای مختلف هستید و من میتوانم این را بگویم که هیچکدام علیه ایالات متحده نیست. و دروغهایی که میگویند “این تحریمها در حال متحد کردن مردم ایران حول رژیم ایران است”.  چنین چیزی اتفاق نیفتاده است. هیچ تظاهراتی علیه ایالات متحده وجود نداشته است. همه تظاهرات متوجه مافیای فاسد مذهبی است که مردم خودش را طی چهل سال گذشته ترور میکند.

سوال: علت اینکه من موضوع شورای ملی مقاومت را مطرح میکنم

برایان هوک: اجازه بدهید به سوال بعدی بپرزایم.

سوال: شواری ملی مقاومت/سازمان مجاهدین

برایان هوک: من هیچ نظری در مورد هیچ گروه خاصی ندارم.

 پایان سوال خبرنگار.

نه به تروریسم و فرقه ها

06/07/2020متن سوال و جواب بزبان اصلی از سایت وزارت خارجه آمریکا در زیر آمده است. 

QUESTION:  Brian, thank you so much for doing this.  Could you give us your assessment of who really is responsible for organizing the protests in a hundred different cities?  How organized is the uprising regionally?  And also, what is your assessment of the exiled NCRI/MEK organization with regard to their influence over the protests or their connectivity to demonstrators in various cities?

MR HOOK:  The regime, I think, since in the Green Revolution of ’09, decided that its best tactic it can use to prevent people from organizing is to sheer off the bravest of the protesters, arrest them, and kill them.  And so it is – look, they even jail and murder environmentalists when they organize, like the Persian Wildlife Heritage Foundation and the Canadian Iranian who was arrested.  The Iranians claim he committed suicide; it’s much more likely that they killed him in jail.  This is somebody who is trying to promote wildlife protection.  And so whether it’s the environment or whether it’s labor unrest or unrest about corruption and squandering their wealth on foreign adventures, the regime follows the same tactic of preventing any organized opposition.

But what we’ve seen with these recent protests, this is the worst political crisis the regime has faced in its 40 years.  And as I – my observation at the end pointed out that in every decade this regime has been in power, it keeps losing larger segments of its society.

QUESTION:  So there isn’t a monolithic organization.  Is that what you’re saying?  It’s an uprising that’s sort of wider and chaotic and across society?

MR HOOK:  Well, I don’t have any comment on whether there’s a specific group that is doing this, but the fact that you saw protests across so many different cities – and I would also just point out none of these protests are against the United States.  This is sort of a regular canard that I hear, that these sanctions are going to unify the Iranian people and it’s – and they’re going to rally around the regime.  That hasn’t happened.  There are no protests against the United States.  All of these protests are directed at a corrupt religious mafia that has been terrorizing its own people for 40 years.

QUESTION:  So the reason I bring up NCRI —

MR HOOK:  Let’s go to the next question.

QUESTION:  NCRI/MEK —

MR HOOK:  I don’t have any comments on specific groups.

======================================

مطالب مرتبط

18982

ابهام آقای مصطفی رجوی فرزند مسعودرجوی، اگر پدرم راست میگوید چرا علیه منتقدین شکایت نمیکند

ژوئن 19, 2020

نقل از فیس بوک آقای محمد رجوی فرزند آقای مسعودرجوی و اشرف ربیعی

ابهام!

محمد رجوی

اتهام مزدوری وزارت اطلاعات اتهام بزرگی است و باید حتما با سند و مدرک همراه باشد. بر اساس اصل برائت در قوانین بین المللی،هر انسانی بی گناه است مگر
اینکه خلاف آن ثابت شود. در رابطه با اتهام

مزدوری و پول گرفتن از وزارت اطلاعات در رابطه با یک نفر اگر اسناد و مدارک کافی وجود دارد، باید قبل از هر چیزی از آن فرد شکایت به عمل آید. چون رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم تروریستی از دیدگاه بین المللی است و رابطه با آن بویژه از طرف یک پناهنده سیاسی جرم محسوب می شود. بر این اساس سئوالی که ذهن مرا مشغول کرده است، این است که، چرا مجاهدین تا بحال از کسانی که آنها را متهم به مزدوری برای وزارت اطلاعات می کنند، شکایت نکرده اند؟ چون این ساده ترین راه محکوم کردن چنین افرادی است. مثلا یادم هست، در سال 2016 فردی بنام میثم پناهی در آلمان به دلیل همکاری با سرویس های اطلاعاتی جمهوری اسلامی محکوم شد. این نشان میدهد که در صورت داشتن سند بجای تهمت زدن بهترین کار همان اقدام قانونی است.
اخیرا اتهامات زیادی از طرف مجاهدین به آقای اسماعیل یغمایی و پسرش امیر یغمایی، خانم عاطفه اقبال و تعدادی دیگر از کسانی که سابقا با مجاهدین همکاری میکردند، مطرح شده است. اگر بواقع این اتهامات درست است، چرا مجاهدین از اینها بصورت قانونی شکایت نمیکنند؟ابهام محمد رجوی

چون در صورت عدم شکایت، این سئوال مطرح می شود که آیا تمام این اتهامات صرفا به دلیل مخالفت این نفرات با خطوط سیاسی مجاهدین نیست؟

من اصلا قصد ندارم، در دعوای سازمان مجاهدین و نفراتی که به آن انتقاد دارند، طرف بگیرم. برای اینکه ممکن است خيلي از انتقادات مطرح شده نسبت به مجاهدین درست نباشد. اما این مسئله برایم مهم است که چرا مجاهدین در برابر این سئوالات و انتقادات با استدلال و منطق وارد نمی شوند؟ چون می توان بجای مزدور نامیدن طرف مقابل به مسائل مطرح شده از جانب او پاسخ داد. فضایی که در حال حاضر بخصوص توسط هواداران مجاهدین در اینترنت ایجاد شده بسیار منفی است و فحاشی و تهمت زدن کسی را قانع نمیکند. برنامه های طولانی تلویزیونی گذاشتن برای باصطلاح افشای یک نفر به نظر مسخره می رسد. در حالیکه از این امکانات میتوان در جهت مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی استفاده کرد. و تمام انرژی را در جهت سرنگونی بکار گرفت.

محمد رجوی

ترور سیاسی و شخصیتی محمدرجوی توسط مسعود رجوی در اشرف در حضور 4000نفر

 رویکرد مسعود رجوی با مصطفی رجوی و طعمه وزارت اطلاعات خواندن و ترور سیاسی و اخلاقی مصطفی فرزندش در جمع هزاران نفر در اشرف.. مصطفی به مسعود گفته بود که به عراق و ارتش آزادیبخش او تعلق ندارد. مصطفی گفته بود که عراق صدام حسین آنگونه که مسعود رجوی با تزویر مرز سرخش میخواند نیست. او میگفت که اینجا سرزمین و خاک ما نیست.مسعود که بسیار عصبانی بود و دهانش کف کرده بود و از کلمات رکیگ استفاده میکرد، قرآنی را که دستش بود بر روی میز کوبید و گفت “این خرچه – خوکچه هرکه میخواهد باشد از قرآن لباس هم بپوشد این حرام زاده طئمه وزارت اطلاعات است که نمیخواهد در سازمان باشد میخواهد مانند عمو کاظمش با کسب تحصیلات عالیه به مردمش خدمت کند و  با خشونت مخالف است کار ما را خشونت میداند و رد میکند… نمیداند که باید به هرقیمت همینجا بماند و بمیرد”. رجوی ضمنا در همین نشست پیامش را به بقیه نیز میداد که از خروج خبری نیست.البته آن زمان که مسعود این سخنان را در مورد مصطفی میزد همگی ما خیال میکردیم که او از مصطفی خواسته در کنارش در عراق بماند و مصطفی بزدلانه میخواهد از عراق فرار کند و اینکه مصطفی را در مقابل مادرش و همه مجاهدین قرار داده ترور سیاسی و اخلاقی کرد. چون اینگونه بدورغ بما گفته بود که مریم میرود و خودش در عراق میمانند. درصورتیکه که هردو قصد فرار داشتند. و مصطفی چه خوب پدرش را میشناخت.

نقل از مقاله آنچه از مصطفی (محمد) رجوی انتظار میرود قابل توجه خوانندگان، سازمان مجاهدین در جهان خارج وجود حقوقی ندارد. هیچکجا ثبت نشده است. مسئولینی که دست به شکنجه و قتل زده اند همه با اسامی جعلی در اروپا مستقر شده اند. همه کسانیکه جدا شدگان هم اسم اصلی آنها را میدانند هم اسم جعلی آنها را ولی دادگاههای در اروپا این تجربه را دارند و در آلبانی اساسا از آن جلوگیری میشود. به قطع و یقین اگر آقای محمد رجوی به این شیوه بیطرفانه ادامه دهند بزودی به مزدوری برای رژیم و سرویسهای خارجی متهم خواهند شد.  

نه به تروریسم و فرقه ها

بیشتر بخوانید

آنچه از محمد(مصطفی) رجوی فرزند مسعود رجوی انتظار میرودژوئن 8, 2018

 باعث خوشحالی بسیار من و جنبش نه به تروریسم در سراسر اروپاست که مصطفی (محمد) رجوی تصمیم گرفته است که مشاهدات و حقایق درون تشکیلات سازمان مجاهدین را بیان کند. البته مصطفی یکی از پیشگامان مبارزه با فرقه رجوی بوده است حتی همان زمان که در درون تشکلات در اشرف و … بود شجاعتش از این نظر از بسیاری از ما بسا بیشتر بود و با دسترسی بیشترش به مسعود رجوی نظراتش را با شجاعتی بی نظیر ابراز کرده بود. طوریکه مسعود رجوی را علیه خودش به علاء درجه به خشم آورده بود. 

Mohammad Rajavi

مصطفی را در حوالی رمضان سال 61 بهمراه یکی از زنان مجاهد از مسیر ترکیه از ایران خارج کردم. طبعا عشق ما به آزادی و دمکراسی و پیشرفت و به مبارزه و تشکیلاتی که فکر میکردیم ظرف کسب آن برای ایران با تاریخی چند هزار ساله مملو از دیکتاتوری است خودش را در عشق به محمد کوچلو که هنوز پوشک میپوشید نشان میداد. محمدی که  از میان آتش و خون همان مبارزه بدست ما رسیده بود، اشکهایمان برای موسی و  اشرف و … در عشق و علاقه به او تبلور میافت.

بعدها در سال 1365-1366نیز بدلیل اینکه محل کار و استقرارم در دفتر رهبری سازمان و در مقر سیفی در بغداد بود و مصطفی که قبلا نزد علی زرکش و مهین رضایی (همسرش) نگهداری میشد، بعد از محاکمه علی زرکش از او و همسرش مهین رضایی گرفته و  به ما سپردند من بسیار در کنار مصطفی بودم. و البته “مادر” مادرِ مریم رجوی نیز همواره بود و “اشرف” دختر مریم رجوی نیز به این جمع پیوسته بود.

بزودی که جریان کودتا علیه علی زرکش با محاکمه او و محکوم کردنش به اعدام پایان یافت مسئولیت های من تغییر کرد من کمتر مصطفی را میدیدم. ولی پاک سازی تمام تشکیلات جهت پوشاندن لباس انقلابی به این کودتا و این عمل ضد انقلابی تحت عنوان مبارزه با تمامی عناصر و نمودها و فرهنگ بورژوازی که چیزی نبود الا تحکیم مواضع رهبران کودتا (زوج خوشبخت جدید مسعود و مریم رجوی) با پاکسازی تمامی علائم علی زرکش از تشکیلات بعنوان کسی که مبارزه مسلحانه را تروریستی و مسعود رجوی را عامل شکست سازمان قلمداد کرده بود شروع شد. این اقدام در اساس برای به موضع دفاعی کشاندن تمامی تشکیلات و بستن دهان آنها در قبال این حرکت ننگین بویژه دهان دفتر سیاسی و مرکزیت بود که در جریان محاکمه قرار داشتیم. والا پائین اساسا خبر نداشتند.

————

مطالب مرتبط

گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند

خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی 

محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی 

خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق 

خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل

——————

 شرح مبارزه ضد بورژوازی بیشتر یک کمدی درام درد آور خواهد بود که افراد باید جهت مبارزه با بورژوازی خود اگر یک خودکار در پاریس خریده بودند آنرا بعنوان دور کردن بورژوازی از خود پس میدادند!!! یادم هست من نیز چیزی نیافتم الا جهت کاری که داشتم و هرماه دوبار بین عراق و پاریس برای نشستهای دفتر سیاسی تردد میکردم و از بودجه ای که اختصاص داده شده بود لباسی از پاریس خریده بودم که سالها میپوشیدم. و آن بود سمبل!!!!!! بورژاوزی من که با اقرار!!! به آن بورژوازی را از خودم دور کردم!!! و انقلابی دو آتیشه جدیدی شدم!!!  این روش جاری سرکوب ایدئولژیک مسعود رجوی بود برای بستن دهان دفترسیاسی و  سازمان که هر اقدام توتالیتریستی و ضد انقلابیش را با تابلوهای بزرگ مانند انقلاب ایدئولژیک، انقلاب ضد بورژوازی … سفر تاریخساز، … تابلو میکرد. 

البته وقتی من با علی زرکش مدتها زندگی کردم بسیاری مسائل برایم روشن شد و شروع کردم به انتقاد بویژه به مهدی ابریشمچی، بعنوان یک عنصر ضد تشکیلات برای دوسال به بیگاری اعزام شدم. که دیگر مصطفی را نمیدیدمتا اینکه بعدها  شب قبل از آمدنم به اردن جهت آمدن به پاریس همراه مریم رجوی در سال 1372 عذرا علوی طالقانی مصطفی را آورد که مرا ببیند. دیدار ما در سالن عمومی لشکر بود، من که جرات نمیکردم علت را بپرسم میدانستم که محمد مطلقا نمیخواهد در تشکیلات باشد و در حضور عذار علوی طالقانی نیز بغیر از یاد آوری گذشته و حال و احوال کردن از کسی که واقعا کانون عشق و علاقه همه ما بود چیز دیگری نمیتوانستم سوال کنم. بعد ها مصطفی مدتی به لشکری که من عضو ستادش بودم منتقل شد. یک روز که مرا تنها گیر آورده بود با اعتمادی که بمن داشت  سوال کرد، فلانی پشت سیاج های اشرف نگهبان هست؟ و این زمانی بود که فرارها از سیاج قرارگاه اشرف بسیار بسیار زیاد شده بود.که نتوانستم ناراحتی ام را از فشار و  تنهایی و اسارت تنها بازمانده اشرف ربیعی را پنهان کنم و مدتها گریستم.    

مسعود رجوی در سیمای فرزند اشرف ربیعی شکست استراتژی تروریستی خود را تجربه میکرد. در واقع مصطفی حقانیت مواضع علی زرکش را در تمامی وجود خودش در مقابل مسعود رجوی بصورت دیدن مبارزه مسلحانه بعنوان یک عمل خشنوت آمیز و در قالب سیاسی (تروریستی) متبلور میکرد از همین رو کینه  عجیبی نسبت به مصطفی پیدا کرده بود.

مصطفی در واقع در نزدیک ترین نقطه به مسعود رجوی در ژرفنایی غیر قابل تصور با محتوای حرکت رجوی در تضاد و مخالف سرسخت آن بود. مصطفی رجوی علیرغم اینکه مادرش اشرف رجوی و پدرش مسعود رجوی بود و سرگذشتی که همگی از آن با خبریم و علیرغم اینکه در ایران حضوری چندانی نداشته نسلی نو و پیشرفته با دریافتهای مدرن و معاصر از جهان از مردم ایران را نمایندگی میکند که بطور مطلق با تروریسم رجوی مخالف و در نقطه مقابل آن هستند است.

  طوریکه در روزهایی که قرار بود مسعود رجوی از عراق فرار کند و ما خبر نداشتیم در جلسه ای در نشستهای بالای سازمان بطور کاملا غیر منتظره و در اوج شگفتی همه ما مصطفی را به قول ما  “دراز” کرد یعنی علیه فرزندش مصطفی سمپاشی کرده و زیرآب او را زد و شاید بیش از دوساعت جلسه علیه مصطفی هرچه خواست گفت و مریم رجوی او را پشتیبانی میکرد. معلوم بود که مصطفی درگیریهای سیاسی بسیار با پدرش (مسعود رجوی) داشته است. ظاهرا مسعود رجوی از او خواسته بود باردیگر همانگونه که او و مادرش را یکبار در تهران گذشته و رفته بود تا با قربانی شدن او و مادرش برای فرار و خیانت خودش به بقیه مجاهدین و جنبش توجیه بتراشد!!! اینبار هم با جا گذشتن او در عراق اینبار نیز از خون او استفاده دوجانبه کند هم فرار خودش را توجیه کند و هم از شر چنین مخالف محتوایی آنهم  از نسل و خون خودش رها شود.آنچه بطور دقیق بین او و مسعود گذشته را باید از زبان مصطفی شنید.   

مصطفی به مسعود گفته بود که به عراق و ارتش آزادیبخش او تعلق ندارد. مصطفی گفته بود که عراق صدام حسین آنگونه که مسعود رجوی با تزویر مرز سرخش میخواند نیست. او میگفت که اینجا سرزمین و خاک ما نیست.مسعود که بسیار عصبانی بود و دهانش کف کرده بود و از کلمات رکیگ استفاده میکرد، قرآنی را که دستش بود بر روی میز کوبید و گفت “این خرچه – خوکچه هرکه میخواهد باشد از قرآن لباس هم بپوشد این حرام زاده طئمه وزارت اطلاعات است که نمیخواهد در سازمان باشد میخواهد مانند عمو کاظمش با کسب تحصیلات عالیه به مردمش خدمت کند و  با خشونت مخالف است کار ما را خشونت میداند و رد میکند… نمیداند که باید به هرقیمت همینجا بماند و بمیرد”. رجوی ضمنا در همین نشست پیامش را به بقیه نیز میداد که از خروج خبری نیست.

البته آن زمان که مسعود این سخنان را در مورد مصطفی میزد همگی ما خیال میکردیم که او از مصطفی خواسته در کنارش در عراق بماند و مصطفی بزدلانه میخواهد از عراق فرار کند و اینکه مصطفی را در مقابل مادرش و همه مجاهدین قرار داده ترور سیاسی و اخلاقی کرد. چون اینگونه بدورغ بما گفته بود که مریم میرود و خودش در عراق میمانند. درصورتیکه که هردو قصد فرار داشتند. و مصطفی چه خوب پدرش را میشناخت.

بنابراین مصطفی که از نظر پدرش یک خائن محسوب میشد، بشدت تحت کنترل بود و اجازه نداشت با کسی صحبت کند و بسیاری محدویتهای غیر انسانی که خودش باید ریز به ریز آنرا بیان کند. 

مصطفی رجوی که ما در تشکیلات رجوی میشناختیم آینه تمام قد پاسخ تاریخی نسل نوین مردم ایران به مسعودرجوی و تمامی اندیشه های دوران جنگ سرد و جهان دو قطبی با تمامی تفکرات و ایدئولژیهای ویرانگرش بود. از همین زاویه وظیفه دارد که:

  1. هرآنچه از عمو علی زرکش اش و خاله مهین رضایی اش بیاد دارد در رفتار با خودش را بازگو کند. چون مریم رجوی علی زرکش را متهم به بدرفتاری با مصطفی کرد تا مخالفتش با تروریسم مسعود رجوی را تحت الشعاع قرار دهند.
  2. بجد نقد خودش را از خشونتی که نه فقط علیه مردم ایران در قالب مبارزه با رژیم ددمنش بلکه خشونتی که حتی علیه خود مجاهدین نیز به اعلا درجه اعمال میشد را به نقد بکشد.
  3. نقد خودش را به توتالیتریزم مسعود رجوی نه فقط در قالب پدرش بلکه در قالب رهبر یک جنبشی و مبارزین و مجاهدینی که مانند خدا به او اعتماد کرده بودند بنویسد.
  4. رابطه مصطفی با پدرش امری خصوصی است ما قصدمان اطلاع از آن نیست. و این بستگی به مصطفی دارد که رد پای توتالیتریزم تشکیلاتی -سیاسی- ایدئولژیک را در بستر روابط پدر و پسری نقد کند.
  5. مصطفی بعنوان فردی نزدیک به مسعود رجوی ضرورتا بسیاری از تفکرات پنهان مسعود رجوی در مورد شورایی ها و اینکه جایگاه شورایی ها در دستگاه تفکری او کجا بود را بخوبی دیده است. و چه بسا مستقیم کینه هایش علیه آنها به مصطفی نیزبیان کرده باشد. چون همواره زیرآب تمامی شورایی ها را بعنوان خدمه و عمله بورژوازی نزد مجاهدین میزد که هیچ سمپاتی بین شورایی ها و مجاهدین ایجاد نگردد.
  6. روابط مسعود رجوی با دولت عراق و صدام حسین را هر آنچه میداند با بازگو کند.
  7. روابط مسعود رجوی با زنان و نقش مریم رجوی در رابطه مسعود رجوی با زنان را به هر میزان که مطلع است بازگو کند.
  8. تاثیر انقلاب ایدئولژیک در ارتقاء یا نابودی تشکیلات مجاهدین از اهم مسائل است.
  9. فساد مناسبات مجاهدین (بین زنان و بین مردان و بین زنان و مردان) بویژه در طی سالهای بعد از فرار مسعود رجوی از عراق و حتی قبل تر را به آشکارترین شکل ممکن حقایقش را باگو کند آنهم نه بعنوان افشاگری که محصول یک استراتژی فاسد و شکست خورده. 
  10. رابطه مسعود رجوی با جنبش مستقل مردم ایران در داخل کشور و دلیل این میزان از ضدیت او با این جنبش را به نقد بکشد.
  11. فشارهای وارده به فرزندان مجاهدین مانند خودش که بزور و بعضا با فریب به عراق کشانده شده بودند چه دختر و چه پسر حقایقی را که میداند بازگو کند.
  12. حقایقت خانواده های مجاهدین و آنچه تحت عنوان الدنگ مسعود رجوی از آنها اسم میبرد چه بود.
  13. تشکیلات چگونه شورایی ها را فریب میداد.
  14. تشکیلات چگونه سازمان های بین اللملی مانند کمیساریا، و … را فریب میداد.
  15. چرا مجاهدین را در اشرف و بعد در لیبرتی نگهداشته بود. آیا آنگونه که رجوی القاء میکرد خواست رجوی خروج از عراق بود ولی عراق اجازه نمیداد؟
  16. برای مریم رجوی و تشکیلات خروج از عراق پیروزی بود  یا شکست مطلق
  17. نظرش را در مورد اعلام امام زمان بودن پدرش و پیامدهای آن برای سازمان مجاهدین را بنقد بکشد.
  18. چرا باید ترکی الفیصل مرگ پدرش را اعلام کند. جواب مریم رجوی به او بعنوان فرزند مسعود و تنها بازمانده اشرف رجوی که حقش است که بداند پدرش چه سرنوشتی یافته است چه بوده است؟
  19. رابطه مریم رجوی و تشکیلات با نئوکانها بعنوان شرورترین و خشنترین و راست ترین جناحهای جنگ طلب آمریکا چه حقایقی را در مورد تشکیلات بیان میکند.
  20. حقیقت رابطه با عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا را بنقد بکشد. …
  21. نظرش را در مورد اعتراضات بهمن 1396 علیرغم اینکه مریم رجوی مدعی است هزاران هزار کانونهای شورشی در داخل فعالند و اینکه هیچ اسمی از مجاهدین برده نشد را بیان کند.

داود باقروند ارشد

18 خرداد 1397

8ژوئن 2018

Davoud Ashraf Picture

تحلیل طوفانِ سراسریِ جورج فلوید در آمریکا -داود باقروند ارشد

ژوئن 12, 2020

گفتاری از داود باقروند ارشد

0_OBIT-GEORGE-FLOYD

آمریکا با گردباها و طوفانهای متعددی روبرو بوده که عمدتا یکی دو ایالت را تحت تاثیر قرار میداد.

طوفان جورج فلوید به عقیده بسیاری از کارشناسان آمریکا طوفانی کاملی است که نه تنها سراسر امریکا را در نوردیده بلکه  دموکراسی آن را هم  بشدت به لرزه در آورده.

نگاهی داریم به ابعاد این طوفان از نظر نشریاتی همچون نیویورک تایمز، اشپیگل و دیگر نشریات معتبر جهان.

پاندمی ویروس کرونا ، فروپاشی اقتصادی و اکنون تظاهرات گسترده برای برابری نژادی: ایالات متحده را با یک بحران عمیق روبرو کرده.

دونالد ترامپ به جای ارائه رهبری ، اختلافات را تشدید می کند و گرایش های استبدادی از خود نشان می دهد.

بسیاری از ناظران سیاسی چند ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری ، سلامت آمریکا در معرض خطر میبینند.

سه روز بعد از تظاهرات روز دوشنبه به محض تاریکی هوا ، ژنرال پنج ستاره آمریکا مارك ميلي رئیس ستاد ارتش آمریکا برای دیدن اوضاع به چشم خودش. در لباس نظامی جنگی و چكمه هاي سنگين ميدان نبرد نه براي بازرسي از يك خيابان مسكوني در فلوجه يا كوه هاي افغانستان ، بلكه به خيابان هاي واشنگتن به همراه ترامپ  پا میگذاشت.

Mark Milley with Trump

یک خبرنگار از ژنرال میلی ، پرسید که آیا پیام برای مردم آمریکا دارد؟ پاسخ وی:

“فقط اجازه دهید آزادی اجتماعات ، آزادی بیان ، کاملاً عالی باشد ، ما از آن پشتیبانی می کنیم”.

وی ادامه داد:“ما برای انجام این کار به قانون اساسی ایالات متحده سوگند یاد کرده ایم ، و از حقوق همه دفاع خواهیم کرد و این کاری است که ما انجام می دهیم.”

بسیار شگفت آور بود که مدت کوتاهی ازاین اظهارات نگذشته بود که  پرسنل امنیتی ، از جمله اعضای پلیس نظامی ، باتومها و نارنجک اندازها گاز اشک آور برای پس زدن به زور معترضین مسالمت آمیز از خیابان های اطراف کاخ سفید بکار گرفته شدند.

همه منابع خبری و خبرنگاران در صحنه تاکیدکردهاند که:هیج روایتی ازاینکه  در مورد این اقدام سرکوبگرانه به معترضینی که بطور مسالمت تظاهرات میکردند  قبل از استقرار نیروهای سرکوبگر هشدار داده شده باشد  وجود ندارد.   بزودی  واضح شد که چرا معترضین با ضرب و شتم متفرق شدند: دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریكا میخواست جهت مظلوم نمایی با انجیلی در دست که هیچگاه آنرا نخوانده در  مقابل کلیسا عکس بگیرد.teargas whitehouseTrump BibilMark Milley with Trump

جالب اینجا بود که، پس از چند روز که کاخ سفید مانند یک قلعه دفاعی تحت  محاصره تظاهر کنندگان خشمگین احاطه شده بود. ترامپ که تا آن لحظه نسبت  به قتل هولناک جورج فلوید ، مرد سیاهپوست که توسط پلیس سفید که تقریباً نه دقیقه روی گردن او زانو زد کشته شد از کاخ سفید خارج شد موضعی نگرفته بود.

 و نتوانسته بود نه تنها هیچ حرف و کلام و یا تمایل به سخنرانی تسلی بخش از خود نشان دهد بلکه  با عمل عکس گرفتن آنهم با انجیلی در دست و مقدس نمایی اقدام به تخریب چهره معترضین نمود.

ترامپ اینگونه شکاف بزرگ تبعیض نژادی در امریکا را عمیقتر نمود.

Ashampoo_Snap_2020.06.09_16h01m18s_012_

نکته جالب دیگه  این بود که وی به طور انحصاری توسط مردان و زنان سفید پوست احاطه شده بود ، از جمله وزیر دفاع مارک اسپر و ژنرال چهار ستاره میلی ، که ساعتی قبل جهت هماهنگیِ رودر رویی ارتش با ناآرامی های کشور ، توسط ترامپ به کاخ سفید فراخواند  شده بود.

نظر اشپیگل این بود که:این صحنه به اندازه ای مضحک و احمقانه بود که بیشتر  یادآور قدرت نمایی ژنرالهای کشورهای  آمریکای جنوبی بود تا حکومت دمکراسی آمریکا.مجله اشپیگل

ترامپ ، که علاقه مند به همراه کردن “ژنرال هایش” با ادعای “حمایت از ارتش” است ، برای اسکورت خودش در این نمایش از ارتش برای حضور در خیابان ها استفاده کرد. وی همچنین اظهار داشت که می خواهد برای مقابله با معترضین که او آنها را “تروریست” توصیف کرد، واحدهای نظامی را به شهرهای آمریکا بفرستد ،.

نفی اقدامات سرکوبگرانه ترامپ توسط بالاترین مقامات نظامی آمریکا

Sper

اما  نتایج معکوس عمل ترامپ با سرعت بروز کرد.

 وزیر دفاع ، مارک اسپر مانند چندین مقام ارشد دیگر ، مخالفت خود را با  طرح ترامپ جهت بکارگیری ارتش برای سرکوب تظاهرات ابراز کردند .

ژنرال بازنشسته جان آلن كه زمانی فرماندهی نیروهای ناتو در افغانستان را بر عهده داشت و بخشی از مبارزه با دولت اسلامی بود ، به تندی به ترامپ حمله کرد و گفت: “ممكن است لیبرال زدایی  ایالات متحده به سمت دیکتاتوری ظاهرا از اول ژوئن سال 2020 آغاز شده باشد.ژنرال بازنشسته جان آلن فرمانده نیروهای ناتو در افغانستان

” جیمز ماتیس ، ژنرال بازنشسته و زمانی وزیر دفاع ترامپ ،  در نشریه  آتلانتیک نوشت:که ترامپ اولین رئیس جمهوری بود که به جای متحد کردن کشور به دنبال تقسیم کشور بود.  جیمز ماتیس ، ژنرال بازنشسته و زمانی وزیر دفاع ترامپ

رئیس ستاد ارتش آمریما  ژنرال مارک میلی  بلافاصله از اینکه بهمراه ترامپ به بیرون کاخ سفید رفته است رسما اظهار پشیمانی کرد.

https://twitter.com/i/status/1271187953109405699https://platform.twitter.com/embed/Tweet.html?dnt=false&embedId=twitter-widget-0&features=eyJ0ZndfZXhwZXJpbWVudHNfY29va2llX2V4cGlyYXRpb24iOnsiYnVja2V0IjoxMjA5NjAwLCJ2ZXJzaW9uIjpudWxsfSwidGZ3X2hvcml6b25fdHdlZXRfZW1iZWRfOTU1NSI6eyJidWNrZXQiOiJodGUiLCJ2ZXJzaW9uIjpudWxsfSwidGZ3X3NwYWNlX2NhcmQiOnsiYnVja2V0Ijoib2ZmIiwidmVyc2lvbiI6bnVsbH19&frame=false&hideCard=false&hideThread=false&id=1271187953109405699&lang=fa&origin=https%3A%2F%2Fwww.nototerrorism-cults.com%2F2020%2F06%2F12%2F%25d8%25aa%25d8%25ad%25d9%2584%25db%258c%25d9%2584-%25d8%25b7%25d9%2588%25d9%2581%25d8%25a7%25d9%2586%25d9%2590-%25d8%25b3%25d8%25b1%25d8%25a7%25d8%25b3%25d8%25b1%25db%258c%25d9%2590-%25d8%25ac%25d9%2588%25d8%25b1%25d8%25ac-%25d9%2581%25d9%2584%25d9%2588%25db%258c%25d8%25af-%25d8%25af%25d8%25b1-%25d8%25a2%25d9%2585%25d8%25b1%2F&sessionId=7cdfad33a70ae8f878821de48092bb232c6a04ef&theme=light&widgetsVersion=9fd78d5%3A1638479056965&width=550px

با این وجود اما متحدان جمهوریخواه  ترامپ هنوز از او حمایت میکنند. روزنامه نیویورک تایمز نسخه ای از موضع گیری سناتور جمهوریخواه تام کانون با عنوان “ارتش را بفرستید”.را منتشر کرد ترامپ و همدستان سیاسی او از لفاظی های اقتدارگرایی استفاده می کنند. جهان شاهد بود که نیروهای پلیس نظامی از خشونت فقط برای فرو نشاندن غارت و شورش استفاده نکرده اند  بلکه به تظاهرکنندگان مسالمت آمیز نیز حمله کرده اند. روزنامه نگاران را مورد ضرب و شتم قرار داده و نیز دستگیر شده اند.

اشپیگل مینویسد:امروزه در جهان و بویژه در اتحادیه اروپا این مسئله مطرح شده است که آیا باید نگران ایالات متحده باشیم؟ آیا یک تغییر اساسی در کشوری در حال رخ دادن است که مترادف با دمکراسی عمیق و ریشه دار است؟ آنها معتقدند هرج و مرج فعلی در خیابان های آمریکا فقط محصول تنش های اقتصادی و اجتماعی این کشور نیست.رئیس جمهورآمریکا خود،  بارها و بارها این درگیری ها را با سخنان خود شدت بخشیده است. . به نظر می رسد ترامپ به هرج و مرج نیاز دارد. او از آن تغذیه می کند. مجله اشپیگل

واقعیت اینکه: معدود رهبران منتخب دموکراتیکی هستند که به اندازه رئیس جمهور ایالات متحده قدرت دارند، قدرتی که می تواند منجر به سوءاستفاده شود. همانطور که: ترامپ وفاداری شخصی به خودش را مهمترین صلاحیت برای کسانی که برای کارهایش استخدام کند میشناسد.

هنرپیشه معروف آمریکایی رابرت دنیرو  در سی ان ان گفتاین مردیکه مانند یک گانگستر عمل میکنه.رابرت دنیرو

Ashampoo_Snap_2020.06.11_16h37m40s_002_


مجله اشپیگل از تحسین عمیق ترامپ درمورد ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه ابراز تأسف کرده و اضافه میکنه: ترامپ یکبار حمایت خود از خرد کردن خشونت اعتراضات طرفدار دموکراسی در میدان تیانمنمن پکن ، بیان  داشت و آنرا  نشانه قدرت دانسته.

 موضوع نگران کننده در میان صاحبنظران، این است که تحقیقات تبانی با روسیه و استیضاح وی محدودیتهای قدرت را به ترامپ  نشان نداد.و در عوض این احساس خردکردن مخالفین  و عقب زدن آنها جهت راحت شدن از شرآنها و هر کسی که درون دولت عین خواسته ها و گفته هایش را عمل نمیکند را در ترامپ تحریک  و تقویت کرده است 

.

و همگان در ماههای پایانی دوره نخستین دوره ریاست جمهوری او شاهدند که ، ترامپ  به طور فزاینده ای تمایلات استبدادی خود را به طور کامل بنمایش گذاشته  است.  هیچگاه  کسی فکر نمیکرد، بتوان قدرت سیستم چک و بالانس ناشی از تفکیک قوای سه گانه آمریکا را زیر سؤال برد. دموکراسی ایالات متحده ، بیش از 200 سال قدمت دارد ،از بحران های بی شماری جان سالم به در برده و  در برابر تمرکز قدرت در یکی از قوای سه گانه مقاومت کرده است. اما بعد از گذشت بیش از سه سال ازحضور ترامپ در کاخ سفید و علی رغم اینکه وی رئیس جمهور منتخب دموکراتیک است، پایه های دمکراسی آمریکا بطور فزاینده ای  شکننده شده است. ترامپ به طور مستمر مرزهایی که توسط روئسای جمهور قبلی برسمیت شناخته شده بود را در نوردیده.

به گفته خانم روزا  بروکس استاد دانشگاه جورج تاون،  او آگاهانه و بر خلاف سنت های همیشگی ، وزارت قدرتمند کشور و سازمانهای اطلاعاتی را به دست کسانیکه بشدت به خود شخص ترامپ وفادار هستند سپرده است. و این بسیار ترسناک است. امیدوارم من دچار خیالات شده باشم. ولی بسیار سخت است که وقایعی همچون به اتش کشیدن مجلس آلمان در 1933 را که با رویکرد ترامپ  در این روزها به ذهن خطورمیکند را نادیده گرفت. Reichstag1Reichstag2

چون  در فوریه سال 1933 ، سوسیالیست های ملی گرا از آتش سوزی در ساختمان (مجلس فدرال) برلین به عنوان بهانه ای برای صدور فرمان تعلیق قانون اساسی دوره ویمار و آغاز دیکتاتوری نازی ها استفاده کردند.  هرچند ایالات متحده از این حالت فاصله بسیار دارد. چرا که، مخالفت سرزنده ای را  در خیابانها آمریکا  شاهد هستیم مردم اینرا به آشکارترین شکل در خیابانها در روزهای اخیر به نمایش گذاشته اند.  سیستم چک و بالانس  آمریکا فاصله زیادی با انقراض ، دارد. در مجلس نمایندگان ، دموکرات ها اکثریت محکمی دارند ودر شهرهای واشنگتن و نیویورک هم روزنامه هایی دارند که قدرت فوق العاده ای در یاری رساندن به این سیستم چک و بالانس دارند.

اشپیگل توصیف جالبی از  رئیس جمهور ترامپ داره، مینویسد.ترامپ با اقتدارگرایی در حال معاشقه است.  و حزب جمهوریخواه از او حمایت میکند.اشپیگل

روز دوشنبه اول ژوئن، ترامپ ، پستی را متقلق به تام كانون سناتور جمهوریخواه ، بازنشر كرد و نوشت:“اگر اجرای قانون توسط نیروهای محلی ممکن نیست و به حمایت احتیاج داشته باشند ، بیایید ببینیم كه این اوباش و این  تروریست های آنتیفا هنگام روبرو شدن  با لشكر 101 هوا برو  چقدر سخت و مقاوم هستند.”بازنشر توئیت تام کانون سناتور جمهوریخواه توسط ترامپ

ezeflapxgamvwcn-1591194841

دوشنبه شب هلیکوپترهای نظامی در ارتفاع کم بالای خیابان های پایتخت برای ترساندن تظاهرکنندگان درحال پرواز بودند.در جنگ نظامی ، این تاکتیک به عنوان “نمایش قدرت” شناخته می شود که در جبهه های جنگ خارجی در مکانهایی مانند عراق یا افغانستان استفاده میشود. در همین حال ، سربازان گارد ملی با تجهیزات جنگی جلوی نماد یادبود لینکلن ، با چهره های پوشیده شده بود حاضر شدند. و سپس ، به طور ناگهانی ، یک حصار بلند در مقابل  کاخ سفید برای محافظت از رئیس جمهور از مردم آمریکا بنا کردند.

democracy die

دانیل زیبلات ، استاد علوم دولتی در دانشگاه هاروارد ، دو سال پیش کتاب “چگونه دموکراسی ها می میرند” را منتشر کرد. این کتاب به سرعت بعنوان یک کار با ارزش در مورد  “ظهور خودكامه ها و راهكارهایی كه آنها استفاده می كنند” به یك کتاب بسیار قابل احترام و با ارزش  تبدیل شد.  زيبلات اضافه میکند: 

“وقتي كتاب را نوشتيم ، تلاش کردیم کتاب خیلی هشدار دهنده جلوه نکنه.  اکنون ، من فکر می کنم بیش از حد خوش بین بودیم. فکر می کردیم که حزب جمهوریخواه با شروع حمله ترامپ  به سیستم دموکراتیک از  او  فاصله بگیرند. اما این اتفاق نیفتاده است.”

امروزه ایالات متحده آمریکا با طوفانی کامل روبرو شده است.

تا آنجا که به عدد و رقم برمیگرده ، هیچ کشور صنعتی دیگری به سختی ایالات متحده آنهم با  بیش از 112000 کشته در معرض بیماری همه گیر کرونا قرار نگرفته است. پیامدهای اقتصادی ویروس نیز ویران کننده بوده است:  بیش از 40 میلیون آمریکایی شغل خود را از دست داده اند ، فاجعه دوم رکود بزرگی است که بدنبال خواهد آمد.

واکنون ، قتل جورج فلوید کهنه ترین دمل چرکی این کشور را پاره کرده و خون آبه و چرک  نژادپرستی عمیقی که بر اثر برده داری در تن و جان آمریکاست در سراسر آن جاری شده است.

در هفته های اولیه بحران کروناویروس ، بسیاری از مردم از این تصور که “همه با هم در این  بلا گرفتار هستیم” احساس راحتی کردند. اما افراد سیاه پوست در ایالات متحده از آنجا که احتمال مرگ یک آمریکایی سیاه از COVID-19 سه برابر بیشتر از سفید پوستان است.  آن را بعنوان یک حمله، توهین و تحقیر به سیاهان تلقی کردند. 

مجله تایم آمریکا هم نوشت: بر اساس اطلاعات منتشره موسسه پیو ویروس کرونا به آشکارترین شکل تبعض نژادی در آمریکا را برجسته کرد. 44درصد سیاهان کارشون رو از دست دادند. 73درصدشون اندوخته کافی برای تامین هزینه ها اولیه رو هم ندارند.  از همین رو از قول یک کارمند امور اجتماعی که در تظاهرات شرکت کرده بود نوشت:یا ویروس کرونا داره مارو میکشته یا پلیسها و یا فقر اقتصادی ناشی از تبعیض نژادی .یک تظاهر کننده سیاه به مجله تایم

فراموش نکنیم که  “ترامپ در سخنرانی افتتاحیه خود در ژانویه سال 2017 گفت.

کشور ما دوباره شکوفا خواهد شد و پیشرفت خواهد کرد. 

تایم اضافه میکنه:اگر ویدئو کلیپ کشتن جورج فلوید کبریت بود، کرونا چوب کبریت و برخورد دونالد ترامپ هم بنزین را برای این شورشها تامین کرده .  مجله تایم آمریکا

کاخ سفید با حضور ترامپ،  ابزار نژاد پرستی

انتخاب ترامپ، کاخ سفید را تبدیل به ابزار شکاف قومی و فرهنگی نژادپرستان در آمریکا کرده. رئیس جمهوری که آشکارا با برتری سفید پوستان همراهی میکنه، به جنگ بازیکان فوتبال معترض به کشتار پلیس نژآدپرستانه   با زانو زدن هنگام پخش سرود ملی اعتراض کرده بودند رفت. سیاهان را سوراخ مستراح خواند. و حتی به اعضای غیر سفید پوست کنگره آمریکا گفت برید گم شید به کشورهایتان.  

با گسترش شورشها در اثر قتل جورج فلیود ترامپ معترضین رو اوباش خواند. و تهدید کرد که با سلاحهای مخوف و سگهای درنده با آنها مقابله خواهد شد.  شورش های همراه با تخریب و غارت آنهم بدست فقط دهها تن از مردم ایالات متحده آمریکا منجر به اعمال حکومت نظامی برای بیش از 60 میلیون آمریکایی در شهرهای آن کشور انجامیده.

خشونت نژادپرستانه پلیس یک سنت طولانی و زشت در ایالات متحده است. ترور سفید مدتها قبل از رسیدن ترامپ به قدرت وجود داشته است ، اما تقریباً تمام روسای جمهور در تاریخ اخیر سعی در متحد کردن کشور داشتند.

Obama

یک کارمند امور اجتماعی معترض  میگوید: 

عطف به رویکرد نژاد پرستانه دستگاه قدرت در امریکا و خشم توده ها، جنبش عدالت خواهانه ضد نژآد پرستانه در سالهای گذشته  پیشرفت زیادی کرده بود. توانسته بودیم فرهنگ برابری را در دانشگاهها، و جوامع فرهنگی و قومی پیش ببریم، بعضی قوانین فدرال را بهبود ببخشیم، در نهادهای اساسی چون کنگره با ورود غیر سفید پوستان و حتی ورود به سمت ریاست جمهوری گسترشش بدهیم. هرچند کافی نبوده ولی پیشرفت بود.

بسیاری  از سیاهان در آمریکا انتخاب ترامپ را بعنوان واکنش آمریکای نژاد پرست، به این پیشرفتها میدانند. آنها میگویند انتخاب ترامپ تنبیه سیاه پوستان توسط آمریکای سفید به دلیل پیشرفت شعار “زندگی سیاهان هم مهم است” بود.

هنگامی که یک تروریست سفید پوست در طی دعا خوانی   در تاریخ 17 ژوئن 2015 در چارلستون ، کارولینای جنوبی ، نه فرد سیاه پوست را با شلیک و به قتل رساند ، باراک اوباما با خواندن آواز “عجب دعا خوانی ملکوتی” در مراسم  یادبود کشته ها. مرحمی بر دلها گذاشت و مردم آمریکا را آرامش بخشید.

اینکار اوباما در تضاد آشکار با رویکردهای  ترامپ است. طوریکه سال گذشته ترامپ یکی از دو افتخار غیرنظامی کشور را به راش لمباگ ، مجری رادیویی نژادپرست اهدا کرد  مردیکه این گفته اش در آمریکا سر زبانهاست:“هیچ سفید پوستی نباید بخاطر برده داری احساس گناه کند”راش لمباگ گوینده نژآدپرست آمریکایی که مدال افتخار از ترامپ دریافت کرد

هنگامی که نخستین اغتشاشات به دنبال قتل جورج فلوید آغاز شد ، ترامپ هشداری را صادر کرد که اوج این جمله راش لمباگ  نژآد پرست بود.

“با شروع غارت ، تیراندازی شروع می شود.”

این جمله در دهه 1960 توسط سیاستمداران نژادپرست و روسای پلیس استفاده میشد. به نظر می رسید ترامپ عمداً کبریت  را به بشکه باروت زده باشد. و اکنون ، کشور در حال سوختن است.

ترانشا اسمیت ،دختر 25 ساله می گوید: “من اینجا هستم تا برای پوست سیاه خود بجنگم.” او اضافه میکند “شما برادر سیاه من را کشتید.” او می گوید که برای فرزندانش ، برای همه سیاه پوستان می جنگد. و برای عدالت. “بدون عدالت ، صلحی نخواهد بود” ، یکی از شعارهای متداول در این تظاهرات ها است. که غالباً با یک جمله دوم دنبال می شود: “نه به پلیس نژادپرست!”

کشیش ال شارپتون:طی سخنرانی تکاندهنده ای گفت، 401سال است زانوی سفید پوستان روی گردن ماست.

https://www.youtube.com/embed/wjNJMPgTwTk?autoplay=0&loop=0&rel=0

ظهور علائم مقاومت جدیتر سیاهان در مقابل نژادپرستی تحت حمایت ترامپ

هزاران نفر در روزهای اخیر به خیابان های اوکلند رفتند ، جائیکه خیلی خوب میتوان خشم مردم را دید. دقیقاً مانند 150  شهر دیگر در سراسر آمریکا  تظاهر کنندگان با حروف BLM روی صورتشان ، که مخفف عبارت زندگی سیاهان مهم است خیابانها را پر کرده اند. اوکلند مکان خوبی برای درک خشم مردم سیاه پوست در آمریکا است. بسیاری از افراد سیاه  از جنوب آمریکا در اواسط قرن بیستم به “هارلم ” نقل مکان کردند.

 اوکلند در دهه 1960 ، زادگاه مبارزه گروه  پلنگ سیاه بود که با کشتارنژاد پرستانه سیاهان توسط سفید پوستان با  خشونت مقابله میکرد. امروزه نماد آنها در بسیاری از تی شرت های پوشیده شده توسط تظاهرکنندگان قابل مشاهده است.

یکی دیگر از نقوش محبوب تصویری از کالین کاپرنیک ، بازیکن خط حمله پیشین تیم بسکتبال است که به عنوان نشانه اعتراض ، عمل زانو زدن در سرود ملی را انجام داد و مورد استقبال قرار گرفت و محبوب شد. اوکلند از دیرباز کانون مقاومت سیاه بوده است. جغرافیای اوکلند خود نشانگر نژادپرستی ساختاری است: محله هایی که جمعیت سیاهپوست شهر تمایل به زندگی دارند در مناطق دشتی واقع شده و توسط بزرگراه های بلند شده بر روی ستون های سیمانی تکه تکه  شده است. ساکنان سفید پوست با داشتن منظره ای از خلیج در دامنه های مرتفع زندگی می کنند.  

وقتی تظاهرکنندگان هنگام عبور از مقابل تالار شهر ، نام قربانیان کشتار پلیس را فریادمیکنند: “اسمامی مانند ! جورج فلوید!! برونا تیلور!” احمد آربری! ”  برونا تیلور در ماه مارس توسط پلیس در کنتاکی کشته شد. احمد آربری مرد جوان سیاه پوست بود که ظاهراً در حالی که در حال قدم زدن در جورجیا بود توسط یک غیرنظامی سفید پوست ، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد.

بسیاری از شهرهای آمریکایی جورج فلوید خود را دارند.

جکی بایرز ، 48 ساله ، از یک سازمان حقوق بشر محلی به نام پروژه سازماندهی سیاه ، هنگام راهپیمایی، می گوید: “اما این بار ، فرق می کند.  اینبار در مقایسه با ناآرامی های فرگوسن در سال 2014 ، هنگامی که مایکل براون مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد ، متفاوت است. و تفاوت آن با قیام 1991 در لس آنجلس بعد از اینکه پلیس رودنی کینگ را نیم کش کرد   تفاوت دارد.

“خنجری  به قلب ما”

بائرز می گوید ، نکته جالب این است که میلیون ها آمریکایی توانستند فقدان هرگونه احساس جلاد گونه را در چهره پلیس Derek Chauvin ، وقتی او به مدت9 دقیقه زانو را به گردن جورج فلوید فشار داد مشاهده کنند.او میگوید  فقدان احساسات ، بی مهری ،و شنائت جلادوار در چهره پلیس نژادپرست هنگام کشتن جورج فلوید ” همچون خنجری در قلب ما است”.، این نشان می دهد که با چه میزان وحشیگری نژآد پرستی روبرو هستیم که مأموران سفیدپوست اجرای قانون هیچ وقت نترسند که مجبور خواهند شد برای انجام جنایات خود با عدالت روبرو شوند. 

براساس اطلاعاتِ  بانک اطلاعاتی خشونت پلیس ، 99 درصد از کل مرگ های ناشی از خشونت پلیس در سال 2013 تا 2019 منجر به هیچ گونه اتهامی نشده است. هر ساله حدود 1200 نفر در ایالات متحده جان خود را به دست پلیس از دست می دهند.  جنبه جدید دیگر این است که اکنون دو ویروس خطرناک برای زندگی سیاهان وجود دارد که باعث عصبانیت آمریکایی های سیاهپوست شده است:

  1. نژادپرستی ، که ریشه در فرهنگ و تاریخ آمریکا دارد
  2. SARS-CoV-2 که بسیار سخت تر از سیاه پوستان تلفات میگیرد

این واقعیت که بخش بیشتری از سیاهپوستان آمریکایی در اثر COVID-19 جان خود را از دست می دهند نیز به دلیل شرایطی است که در آن زندگی می کنند. به طور متوسط ​​، آمریکایی های سیاه پوست بسیار فقیرتر از آمریکایی های سفیدپوست هستند که اغلب به بدتر شدن سلامت و دسترسی نامناسب به مراقبت های پزشکی با کیفیت بدل می شود.  متوسط ​​درآمد یک خانوار سیاه در ایالات متحده حدود 40 هزار دلار در سال است. برای خانوارهای سفیدپوست ، این تعداد 70،000 دلار است.

با قدم زدن در آستین شیکاگو  می توان درک کرد که چگونه تبعیض در آمریکا با ساکنان سیاه رفتار کرده است. آستین ، یکی از فقیرترین و خطرناک ترین مناطق شهر است. حدود 81 درصد از جمعیت آن آفریقایی-آمریکایی و 13 درصد لاتین هستند.

تا اواخر دهه 1980 ، آستین محله ای پایدار و محکم بود. اما پس از آن ، با تحریک جهانی شدن ، بسیاری از شرکت ها تولید را به خارج از کشور منتقل کردند و بسیاری از افراد را به بیکاری سوق دادند و ساکنین را  به نبردی مداوم علیه فقر ، مواد مخدر و جرم و جنایت سوق داد. در بعضی از خیابان ها ، خانه های خوب با حیاط هایی که ، نشان می دهد که همه نبرد زئدگی را نباخته اند. اما فقط یک بلوک دورتر ، کل ردیف خانه ها خالی مانده اند ، و پنجره ها هم شکسته شده اند یا تخته بندی شده اند.

کودکانی که در آستین بزرگ می شوند شروع دشواری در زندگی دارند. آقای ردموند می گوید:  “مردم فکر می کردند اگر سخت کار کنند و تسلیم نشوند ، شانسی برای نجاتشان وجود دارد.”  اما این ایمان رو به زوال است. “رویای آمریکایی به دلیل وجود دیواربلند  نژادپرستی نهادینه شده دیگر وجود ندارد. “.

برای نشان دادن منظور او ، رددم به ساختمان بزرگی که پنجره های آن آجر شده است ، اشاره می کند. قبلاً مدرسه ابتدایی بود ، اما مانند بسیاری از مدارس در محلات فقیرنشین شیکاگو ، این مدرسه در سال 2014 تعطیل شد. “تنها راه پیشرفت پیشرفت آموزش است.” “در اینجا معلمان اختصاصی زیادی وجود دارد ، اما فقدان امکانات مالی و عدم تمایل به تغییر امور واقعیت تخلی است برای سیاهان و فرزندانشان. .”

نظام آموزش آمریكا به سرعت  به سمت ثروتمندان نزدیک و باهمان سرعت از فقرا فاصله میگیرد. مدارس محلات ثروتمند بودجه عمومی بیشتری نسبت به محلات فقیر دریافت می کنند زیرا بودجه به درآمد مالیاتی محلی بستگی دارد.  “کودکانی که به کمک نیاز دارند شانسی  ندارند.”  تراکم جمعیت در آپارتمانها موجب گسترش بیشتر کرونا و مرگ ومیر در میان آنها میشود .  بیمارستان محلی سالها قبل تعطیل شد

هدف اصلی تظاهرات نژاد پرست نشسته  در کاخ سفید است

Trump_Tower_nyc_Mark_Clennon_george-floyd-protests

امروزه ، آمریکا خود را در چهارراهی پر مخاطره می یابد. اگرچه غارت و خشم وجود داشته است ، اما صدها هزار آمریکایی سفید پوست به اعتراضات ضد نژادپرستی پیوسته اند. در حقیقت، به نظر می رسد که این اعتراضات  مردیکه در دفتر ریاست جمهوری  آمریکا نشسته است را هدف قرار داده است.

ترامپی  که دولت  او حتی  شامل  یک فرد سیاه پوست در موضع برجسته کابینه نیست.  و رویدادها و تجمعات انتخاباتی وی تقریباً به طور انحصاری توسط هواداران سفید پوست برگزار می شود. و هیچ سیاه پوستی در آن شرکت نمیکند.

خارج از کاخ سفید ، جامعه ایالات متحده به طور فزاینده ای شامل  مردم با فرهنگهای مختلف و رنگهای پوست مختلف را شامل میشود. این مسئله  پیروزی در انتخابات را بدون حمایت رای دهندگان سیاه و لاتین تبار بطور فزاینده ای دشوار می کند.

بنابراین ناآرامی ها فقط مربوط به افسران پلیس نژادپرست یا یا نبود مشاغل نیست ، بلکه درمورد اینکه چه کسی در ایالات متحده حرفی و قدرتی برای اعمال کردن دارد است. 

ادی گلاده استاد  تاریخ در دانشگاه پرینستو آمریکا میگوید.

در سال 2016 ، ترامپ 3 میلیون رای کمتر از هیلاری کلینتون ، که 89 درصد آراء سیاهان را به دست آورد ، دریافت کرد. ترامپ تنها به دلیل الکتورال کالج بود که  پیروز شد.سیستمی که به ایالتهای که اکثریت سفیدپوست دارند امتیاز بیشترانتخاباتی میدهد.  با وجود نسبت جمعیت آنها نسبت به دیگر ایالات که اکثریت سفید ندارند بسیار کمتر است.

یعنی ارزش انتخاباتی برنده شدن در ایالتهایی که اکثریت سفید دارند بالاتراست.

یعنی بر اساس جمعتی و رای نیست که رئیس جمهور انتخاب میشود بلکه به نسبت این است که چه تعداد سفید پوست به تو رای داده اند است که پیروز میشوی. بنابرای این اگر در تگزاس که همواره جمهوریخواه بود است. بدلیل افزایش جمعیت غیر سفید پوستها این امتیاز را در حال از دست دادن هستند. نگرانی ازبین رفتن رویای امریکای سفید پوست را دامن زده است.  یکی از دلایل بالا گرفتن استقبال از مرگ سیاهان که پاندمی کوید 19 نیز  به کمک آن آمده است همین نگرانی است. تگزاس ، که دهه ها  دژ جمهوریخواه  بوده ،امروزه  جمعیت غیر سفید پوست بر جمعیت سفید پوست غلبه میکنه. 

صدای مرگ آمریکای ترامپ

ادی گلاود ، مورخ دانشگاه پرینستون ، معتقد است: “ما در حال تجربه و شنیدن صدای مرگ آمریكایی هستیم كه دونالد ترامپ آنرا نمایندگی میکنه.” “از نظر سیاسی ، این اقدام منجر به تلاش های وحشتناک برای نگهداشتن آمریکای در حال مرگ است. که  توسط COVID-19 تسریع شده است.”

معامله کثیف جمهوریخواهان با ترامپ

الیس ردموند ، سازمان دهنده اجتماعات در شیکاگومعتقد است. جمهوریخواهان با دونالد ترامپ وارد معامله شیطانی شده اند.

ترامپ  آنچه را جمهوریخواهان  سالها بدنبالش بودند را  به اونها داد: یعنی کاهش مالیات ، قضات محافظه کار و لفاظی های شدید ضد سقط جنین. در عوض ، حزب کاملاً خود را زیر نظر ترامپ قرار داده است.

امروزه  استراتژی انتخاب مجدد ترامپ  وابسته به حمایت رای دهندگان سفید پوست بدون تحصیلات دانشگاهی است.  این استراتژی تنها در صورتی موفقیت آمیز خواهد بود که بخش بزرگی از جمعیت  در انتخابات شرکت نکنند. طرح  جمهوریخواهان از انتخابات آزاد و عادلانه در اوایل آوریل در ویسکانسین به نمایش گذاشته شد ، فرماندار تونی اِوورس ، یک دموکرات ، می خواست به دلیل همه گیر شدن کرونور ویروس رای را به تأخیر بیندازد تا به شهروندان فرصتی بدهند که از طریق نامه رأی دهند. 

اما جمهوریخواهان نه تنها این تلاش را نپذیرفتند ، بلکه کاری کردند که تعداد غرفه های رأی گیری به شدت کاهش یافت – به ویژه در مناطقی که بسیاری از سیاه پوستان در آن زندگی می کردند. در میلواکی 175 از 180 محل رای گیری بسته شد. آنهایی که مایل به رأی دادن بودند باید در صف های بی پایان طولانی بایستند.

چیزی بنام اکثریت جمهوریخواه وجود ندارد

نیویورک تایمز در سرمقاله اخیر خود نوشت:

“چیزی بنام اکثر جمهوری خواهان در آمریکا وجود ندارد به جز روزهای انتخابات.”

جمهوریخواهان به جای تلاش برای جذب گروه های جدید رأی دهندگان ، استراتژی متفاوتی اتخاذ کرده اند: آنها در تلاش هستند هرطور شده مانع رای دادن سیاهان و اقلیت ها شوند. از آنجا که افراد آمریکایی کارت شناسایی فدرال ندارند ، شهروندان باید برای رأی دادن ثبت نام کنند. و هر ایالتی  به تنهایی تصمیم می گیرد که کدام سند برای انجام این کار لازم است. از سال 2014 ، ایالت آلاباما خواستار گواهینامه رانندگی است. و اسنادی که به دارندگان مسکن اجتماعی اجازه می دهند با آن ثبت نام کنند را فاقد اعتبار خواند.  چرا که  بسیاری از آمریکایی های سیاهان، این  تنها سند رسمی است که در اختیار دارند.

حذف سیستماتیک غیر سفید پوستان از رای دادن

محرومیت رأی دهندگان سیاه پوست ، اختراعی دموکرات ها بود ، آنزمان که  حزب صاحبان برده های جنوبی بودند. پس از پایان جنگ داخلی در سال 1865 ، دمکراتها می خواستند از ظهور بردگان سابق به سمت مواضع قدرت جلوگیری کنند. جمهوریخواهان که امروزه تقریباً هیچ پشتیبانی سیاهان را ندارند ، این تلاشها را در قرن بیستم گسترش داده و نوسازی کردند.

کارول اندرسون مورخ ، با اشاره به لینچینگ هایی که قبلاً در جنوب آمریکا انجام می شد،  میگوید “این قبلاً بود: اگر رای دهید ، می میرید.” “امروز ، ارعاب متفاوت عمل می کند.”lynchingStacy LynchinglynchingLynching_of_Redmond,_Roberson_and_Addisonlynchingtree

 پدیده لینچینگ که عملا کشتار آزادانه سیاهان بود بسیار در آمریکا تا همین اواخر رواج داشت که کشتار جورج فلوید توسط پلیس نژاد پرست عملا ادامه همان جنایات است   

لینچینگ بدین معنی بود که کافی بود عده ای  همنظر شده سیاهی را تکفیر کنند آنوقت بدون محاکمه و دادگاه او را بدال می آ ویختتند. که فقط در مورد سیاهان اعمال میشد. 

شش سال زندان برای رای دادنِ یک مادرسیاه پوست با  سه فرزند

خانم کریستال میسون  با ارعاب سیاهان برای بازداشت آنها از رای دادن آشنا است. در انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 ، او می خواست رای خود را برای هیلاری کلینتون انتخاب کند. از آنجا که نام ثبت نام نشده نکرده بود ، با این حال ، او یک برگ رای گیری موقت را به صندوق انداخت. این یک روش استاندارد است و آراء بدست آمده پس از انتخابات مورد بررسی قرار می گیردکه اگر صاحب رای مدارکش معتبر بود رای محاسبه والا باطل اعلام میشود.

این مادر سه نفر قبلا به دلیل جرم مالیاتی به مجازات 5 سال زندان محکوم شده بود ، اما به دلیل اینکه حکم به حالت تعلیق در آمده  بود، وی واجد شرایط رأی دادن نبوده. اما او از این قاعده اطلاعی نداشته و چند ماه بعد: وی به تقلب در رای گیری متهم شد. در نهایت این مادر سه فرزند به دلیل نقض حکم مشروط به ده ماه زندان اضافه محکوم شد و به جرم کلاهبرداری در رای گیری به پنج سال زندان اضافی محکوم شد. درخواست تجدید نظر نیز رد شد. سه قاضی که در پرونده او حكم داشتند ، همه توسط جمهوریخواهان منصوب شده بودند. اندرسون ، مورخ ، اظهار داشت: “زندان برای رأیی که حتی محاسبه نشده است. این یک شیوه برای ارعاب رأی دهندگان سیاه پوست است.”  

روش دیگر حذف سیاهان از رای دادن

یکی دیگر از روشهای رایج حذف سیاهان از رای گیری پاک کردن لیست های ثبت نام رای دهنده است. جمهوریخواهی که ایالت جورجیا اداره میکنه، ، اندکی قبل از انتخابات دولت ایالتی در سال 2018 ، 53،000 ثبت نام  رأی دهندگان را باطل اعلام کرد. و برای ثبت نام مجدد خواستار مدارک عجیب و غریب شدند. 70٪ از این 53000 نفر سیاه پوست بودند – تقریباً تصادفی نبود. در نهایت ، برایان کمپ ، جمهوریخواه ، با حمایت  ترامپ ، تقریباً 55 هزار رای کسب کرد.

هنوز مشخص نیست که آیا این نوع تاکتیک ها به ترامپ در پیروزی در انتخابات در ماه نوامبر کمک خواهد کرد. ویروس کرونا اقتصاد قدرتمندی را که وی امیدوار بود با آن کمپین انتخاباتی خود را پیش ببرد ، خرد کرده است. میلیون ها آمریکایی نه تنها شغل خود بلکه بیمه درمانی خود را نیز در هفته های اخیر از دست داده اند. اکنون مشکلات اقتصادی در ایالات متحده به حدی شدید است که بسیاری از خانواده ها دیگر نمی دانند که چگونه فرزندان خود را تغذیه کنند. صف های چند مایلی  در مقابل بانک های مواد غذایی شکل گرفته است ، و شهر های آمریکا در آتش خشم از نژاد پرستی است.

ترامپ در تلاش است تا از عصبانیت بسیاری از آمریکایی ها درباره غارت، و تخریب به ویژه در نیویورک ، واشنگتن دی سی و مینیاپولیس ، جدی گرفته شده است ، سود ببرد، که همه آنها توسط شهرداران دموکرات اداره می شوند. ترامپ روز دوشنبه در یک سخنرانی در کاخ سفید گفت: “من رئیس جمهور قانون و نظم شما هستم.” اما مشخص نیست که آیا این نوع درخواستها در واقع به او کمک می کنند.

کشور در حال تماشای فیلم هایی است که در صفحه های خود از ماشین های سوخته پلیس و فروشگاه های خرد شده از یک آمریکای در هرج و مرج حکایت میکند. در یک نظرسنجی اخیر CBS News ، 49 درصد از پاسخ دهندگان گفتند که از نحوه مدیریت بحران ترامپ ناراضی هستند ، در مقایسه با 32 درصد که فکر می کردند او یک “کار خوب” انجام می دهد.

در نتیجه ، به نظر می رسد که به طور خاص ، رأی دهندگان مسن به طور فزاینده ای از ترامپ و به سمت بایدن و دموکرات ها دور می شوند. در نظرسنجی انجام شده توسط موسسه رای گیری Morning Consult ، 45 درصد از سؤال كنندگان گفتند كه به دلیل اعتراض ها به رقیب ترامپ ، رای میدهند.

آنچه برای ترامپ خصوصاً نگران کننده است این است که در حال حاضر رقیب وی در نظرسنجی ها در ویسکانسین ، میشیگان و پنسیلوانیا پیشی گرفته. بایدن اکنون حتی در دژهای مستحکم  جمهوری خواهان مانند آریزونا ، جورجیا و تگزاس پیروزی دارد. نظرسنجی ها پیش بینی می کنند مسابقه ای بسیار نزدیک در این ایالت ها وجود داشته باشد ، چیزی که چند ماه پیش غیرقابل تصور بود. اکنون یک سؤال شوکه کننده   به طور فزاینده ای مطرح می شود: آیا ترامپ شکست را خواهد  پذیرفت؟

بیل کریستول ، که مدتها یکی از رهبران کشور بود ، می گوید: “پنج ماه آینده قبل از انتخابات می تواند بسیار جدی شود. ترامپ این توانایی را دارد که به طور قابل توجهی بر انتخابات آزاد و عادلانه تأثیر بگذارد. او می تواند کل روند انتخابات را تضعیف و ایجاد هرج و مرج کند.”

کریستول در اوایل از ترامپ جدا شد ، تا حدودی به این دلیل که او معتقد است ترامپ حزب جمهوری خواه را به سمت فاجعه سوق می دهد. او معتقد است که ترامپ در جنگ و بقای سیاسی قادر به هر کاری است. وی میگوید:

“او می تواند بحرانی را ایجاد کند ، مثلاً با یک ادعای یک هفته قبل از انتخابات مبنی بر کشف توطئه ، اطلاعات دروغین را پخش کند.”

داود باقروند ارشد

11 ژوئیه 2020

بیشتر بخوانید

افشای نقش ترامپ در گسترش اخبار جعلی علیه تظاهر کنندگان بنفع جورج فلوید در تلویزیون آلمانژوئن 3, 2020

نقش مخرب چپ‌گرایان افراطی در اعتراضات، تبانی جورج سوروس، میلیارد آمریکایی با چپ‌های افراطی؛ این‌ها تنها دو نمونه از اخبار جعلی است که راست‌گرایان افراطی منتشر می‌کنند.

USA New York Proteste nach Mord an George Floyd (picture-alliance/AP Photo/Y. Iwamura)

روز سه‌شنبه، ۱۳ خرداد (دوم ژوئن) وبسایت تاگس‌شاو آلمان گزارشی پیرامون اخبار جعلی (Fake News) در باره علت‌های اعتراضات اخیر در ایالات متحده منتشر کرد.

این گزارش با توضیح در باره جزوه‌ای که گفته می‌شود «راهنمای مبارزه با خشونت نژادپرستانه پلیس آمریکا» است آغاز شده و به گونه‌های دیگر اخبار جعلی پرداخته است.

این اعتراضات یک هفته پیش در پی کشته‌شدن جورج فلوید، یک شهروند سیاه‌پوست آمریکایی به دست یک مامور پلیس سفیدپوست آغاز شد اما اکنون به خیزشی علیه نژادپرستی و تبعیض‌های اجتماعی و اقتصادی در دست‌‌کم ۷۵ شهر آمریکا تبدیل شده است.

تاکنون مهم‌ترین و بحث‌برانگیزترین اخبار نامستند در باره حرکت‌های اعتراضی روزهای اخیر را دونالد ترامپ، رییس جمهور آمریکا پخش کرده است.

او بارها مدعی شده است که «چپ‌گرایان تندرو» به همراه گروه‌های «آنتی‌فا» (گروه‌های ضدفاشیسم) و هرج و مرج طلبان، آتش‌بیار معرکه هستند و تهدید کرده است که «آنتی‌فا» را در فهرست گروه‌های تروریستی قرار خواهد داد.

البته رییس جمهور باید بداند که چنین امری محال است، زیرا «آنتی‌فا» یک گروه واحد نیست بلکه واژه‌ای برای گروه‌های معمولا نامنسجمی است که در کشورهای گوناگون به شیوه‌های مختلفی عمل می‌کند.

تلاش گروه‌های راست‌ افراطی

در گزارش تاگس‌شاو آمده است که جزوه تخیلی «راهنمای مبارزه با خشونت نژادپرستانه پلیس آمریکا» بخش زیادی از اسطوره‌های گوناگون طرفداران تئوری توطئه راست‌گرایان افراطی در باره گروه‌های ضدفاشیستی را در خود جا داده است: ادعا این است که یک سازمان مرکزی وجود دارد که برای مبارزه با نطام سیاسی ایالات متحده سرمایه‌گذاری کلان می‌کند و در تلاش برای ایجاد یک حکومت جهانی است.

البته این «جزوه» نخستین بار در سال ۲۰۱۹ ظهور کرد و به موضوعی برای بحث در اینترنت تبدیل شد.

تاگس‌شاو می‌نویسد که «جزوه»های حاوی فراخوان برای اعمال خشونت و «اسناد محرمانه» اختراعات تازه‌ای نیستند و در این راستا به “پروتکل‌های خردمندان صهیون” و «برنامه جایگزنی یک ملت با ملتی دیگر» (Umvolkung) اشاره می‌کند.

Symbolbild Verifizierung (Imago Images/Panthermedia/O. Le Moal)

ملاقات با القاعده”

شایعات مربوط به گروه‌های ضدفاشیستی هم از سال‌ها پیش هر از گاهی پخش می‌شود.

تاگس شاو در این راستا به خبر جعلی «ملاقات آنتی‌فا»ها با اعضای شبکه تروریستی القاعده اشاره کرده است که در سال ۲۰۱۷ توسط یک روزنامه‌نگار آمریکایی مطرح شد.

نشست گروه ۷ در این سال در هامبورگ برگزار شد.

سرویس خدمات علمی پارلمان آلمان به این نتیجه رسیده است که تاکنون از گروه‌های آنتی‌فا در هیج کشوری به عنوان «گروه تروریستی» یا باند تبه‌کار نام برده نشده است.

البته گروه‌های راست افراطی با ایجاد حساب‌های جعلی در شبکه‌های اجتماعی به نام آنتی‌فا، اقدام به تبلیغ خشونت می‌کنند، اما تاکنون موفقیت چندانی کسب نکرده‌اند.

اخیرا توییتر حسابی را که با نام “Antifa_US”  فعال بود مسدود کرد.

استخدام تظاهرکنندگان حرفه‌ای

در آلمان تنها سیاستمداران وابسته به حزب راست‌گرای «آلترناتیو برای آلمان» به این گروه تهمت‌های سنگین می‌زنند، از جمله این که آنتی‌فاها برای فعالیت‌هایشان مزد دریافت می‌کنند. آنها از بردن نام این منابع مالی خودداری کردند.

این افسانه اکنون در ایالات متحده هم در چارچوب اعتراضات فعلی بازگویی می‌شود: ظاهرا از طریق یک آژانس می‌توان تظاهرکنندگان حرفه‌ای استخدام کرد .

کارشناسان در این روزها همواره تاکید کرده‌اند که نابرابری اجتماعی در ایالات متحده در سال‌های اخیر شدت یافته است و مهم‌ترین دلایل اعتراض‌های اخیر ‌ ناامیدی بخشی از جامعه از تغییر اوضاع، خشم از نژادپرستی عریان، اوضاع بد اقتصادی، سیاست داخلی دولت ترامپ و مزید بر این علت‌ها، بحران کرونا است.

کریستیان هکه، کارشناس سیاست ایالات متحده و استاد علوم سیاسی آلمانی ضمن بیان این که، مرگ خشونت‌بار فلوید تنها جرقه‌ای برای آتش‌افروزی بوده می‌گوید، «آمریکا در حال حاضر با شدیدترین بحران خود در دوران پس از جنگ جهانی دوم روبرو است، بحرانی که می‌تواند رؤیای آمریکایی را به کابوس آمریکایی تبدیل کند.»Edit← حکومت نظامی در واشنگتن و انتقاد شدید فرماندار واشنگتن از دانلود ترامپآمریکای مرکز نژادپرستی و نقض حقوق بشر . باراک اوباما و دو وزیر دفاع( حاضر و پیشین) ترامپ را بشدت محکوم کردند →

گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان

[vsw id=”SgqURJL4OAQ” source=”youtube” width=”625″ height=”444″ autoplay=”no”]

گفتار داود باقروند ارشد:  منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان

[spacer height=”20px” id=”2″]

فهرست مطالب

مقدمه: پول و فعالیت سیاسینقش مالی در فرقه رجوی.

سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی.

مشکلات مالی سالهای 1364-1361.

اقدامات جهت تامین هزینه ها در این دوره:

وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان.

فعالیتهای اقتصادی.

تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid.

اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی.

تحولات ایران اید

قاچاق انسان بین کشورها

در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372.

درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا

گزارش بیلان نهاد مالی سازمان.

گزارش  بیلان  اول:

گزارش بیلان  دوم:

گزارش بیلان  سوم:

هدف از گزارش بیلان مالی.

شیوه های جمع آوری پول در ایران اید

مالی اجتماعی.

دلایل شکایتها از ایران اید

انواع فریب شهروندان.

سازمان کار بنیاد ایران اید

مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی.

شرایط انسانی مالیکاران.

مــالــی ویــژه

بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید

کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین.

کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید توسط مکنزی.

حساب سازی در ایران اید

عوامل تخریب ایران اید و شکست آن.

اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان.

خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس..

حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)

مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس..

ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران.

اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس..

تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان.

گزارش کمیسیون کنترل خیریه ها:

سوء استفاده ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید

اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:

سازمانها و انجمن های پوششی سازمان.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

مقدمه: پول و فعالیت سیاسی

فعالیت سیاسی احزاب و گروهها و حتی نهادهای مدنی یکی از ارکان زندگی مدرن امروز است. احزاب نیز به نوبه خود بدون پول و تامین مالی قادر به فعالیت نیستند. بنابراین موضوع تامین مالی احزاب و گروهها مسئله مرکزی و کانونی و حیاتی برای احزاب و گروههای امروز بشری است. از همین رو تامین مالی احزاب و یا محدود کردن منابع مالی احزاب و گروههای سیاسی یکی از ابزارهای تقویت و یا تضعیف احزاب و گروهها بوده و هست. همین اهرم حیاتی مالی البته وسیله ای است از قدیم جهت بخدمت گرفتن و اجیر کردن رهبران احزاب و سیاستمداران وطن فروش توسط استعمار و کشورها در جهت منافع خودشان بکارگرفته میشود.

قبل از پرداختن به نقش موضوع مالی در فرقه رجوی لازم است که نکته ای بسیار مهم را در مورد این تشکل عرض کنم.  که برای همه کسانیکه میخواهند فرقه رجوی و عملکردهایش را درک و فهم کنند حیاتی است. چرا که در غیر اینصورت بسادگی یا فریب فرقه را میخورند یا نمیتوانند چرایی عملکردهایش را تحلیل کنند. واین مسئله

 [spacer height=”20px” id=”2″]

دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی.

 [spacer height=”15px”]

بدلیل برعهده داشتن مسئولیت بخشهای مهم تشکیلات و اجرا کردن سیاستهای فرقه رجوی در تمامی عرصه های تشکیلاتی در بالاترین سطوح آن طی چندین دهه بوده است. از حفاظت چسبیده رجوی ها گرفته تا مسئولیت شاخه های گوناگون سازمانی، مانند مالی، سیاسی، تشکیلاتی و اشراف کامل به بخشهای نظامی اون به تجربه دیده است که مرز سرخ فرقه رجوی چیست، و چگونه حیاتی ترین و کوچکترین مسائل جاری در این تشکل به این مرز سرخ ربط دارد و با آن تنظیم میگردد.

این مرز سرخ اول:  حفاظت فیزیکی و سیاسی، ایدئولژیک از مسعودرجوی است

مرز سرخ دوم: مسائل مالی است که باز به همان مرز سرخ اول بر میگردد

مسئولیت هر دو آنها با خود شخص مسعودرجوی است

البته  امر مالی نسبت به اصل حفاظت از رجوی فرع قرار میگیرد.

در مورد حفاظت از شخص رجوی نه تنها هیچ گونه کمبود، ایراد، کم هزینه کردن، عدم اطاعت از مجریان امر، بلکه حتی چیزی کمتر از کار و تلاش با عشق مطلق و بدون رقیب به مسعودرجوی تحمل نمیشود.

یا وقتی زنان مجاهدین را از آنها تحت وحشیانه ترین شیوه های ضد انسانی مغزشویی جدا میکرد، مریم رجوی طلبکار زنان و مردانی که از این ستم خون گریه میکردند، این بود که مسعود رجوی بزرگترین خدمت را به شما کرده و از خودش مایه گذاشته که همسران شما را از شما جدا کرده است و باشد شاکر او باشید.

طوریکه طبق گزارش زنان مجاهدی که بعد از جدایی از همسرانشان با فریب توسط مریم رجوی به بستر حرمسرای رجوی کشانده شدند، مسعود رجوی طلب کار زنان وحشت زده وحیران ونگون بخت در بستر خودش بوده،  [spacer height=”15px”]

که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟

 [spacer height=”20px” id=”2″]

در ادامه تشریح مرز سرخ باید اضافه کرد که تمام سازمان مجاهدین و تمام  ایران و مردمش، تمام مردم جهان اگر لازم باشد باید فدای رهبرعقیدتی یعنی مسعود رجوی در سه زمینه فیزیکی، سیاسی و ایدئولژیک بشوند.

 [spacer height=”15px”]

Rajavi-fergheشعارضد ملی و ضد ایرانی، ضد دمکراتیک، و ضد انسانیِ

ایران رجوی رجوی ایران

یک شمه ای از این رویکرد در این فرقه است.

که میگوید 82 میلیون ایرانی فدای رجوی است.

یعنی اگر تهدیدی علیه مسعودرجوی (فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک) در عراق باشد، به قیمت کشتار همه کردهای عراق و غیر کردها باید این تهدید علیه  رجوی رفع شود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

اگر به قیمت بمباران تمام مردم ایران خطری از جان مسعودرجوی دفع میشود فرقه رجوی باید این بمباران را با جان و دل محقق کند.

اگر تهدیدی سیاسی مانند بن بست آتش بس جنگ ایران وعراق علیه رجوی باشد به قیمت نابودی همه مجاهدین در فروغ این بن بست را شکست.

و دیده ایم که طی 42 سال گذشته اینگونه بوده است. هیچ کس نیز استثناء نیست حتی مریم رجوی. و موضوع زنان و به اصطلاح خلع ید از مردان و جایگزین کردن آنها با زنان نه به دلیل دروغین اعلام شده “رهایی زنان” که بدلیل حفاظت شخص ظل السطان مسعود رجوی در مقابل مردانی که قدرت سیاسی و تشکیلاتی استیزاه رجوی را داشتند.

در زمینه مالی نیز که ربط مستقیم به همان اصل اول دارد، طبعا هیچ مرزی و مانع اصولی، اخلاقی، سیاسی، ایدئولژیک، ملی و… برای جذب پول و کمک مالی برای فرقه رجوی وجود ندارد چون به تداوم حیات ننگین و خفیف و خائنانه فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک مسعود رجوی مربوط است.

برای رهبری عقیدتی میتوان خود و ایران که فدای رجویست را به صدام پیش کش کرد، به عربستان پیش کش نمود،

اگر فعالیت مسعودرجوی در فرانسه محدود است تمام منافع ایران و ایرانی باید به پای دشمن اشغالگر صدام حسین ریخته شود که مسعودرجوی بتواند از فرانسه خارج و در عراق به فعالیت سیاسی ادامه دهد.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

اگر تداوم امکان فعالیت سیاسی در عراق لازمه اش کشتار جوانان ایرانی مدافع کشور در مرزها برای صدام است، اعضای سازمان باید با جان و دل به کشتار جوانان و فرزندان مردم ایران در مرزها بپردازند.

اگر تداوم سیاستهای رجوی با مشکلات مالی روبروست یا توسط مردم نفی و انکار شده و نیاز به تبلیغات و مهم جلوه کردن دارد،  و خود فروشی به اسرائیل آنرا تامین میکند تشکیلات  باید با افتخار به مزدوری اسرائیل، اطلاعات اتمی کشور را برایشان افشاء کند. میدانیم که اسرائیلی ها آنزمان نمیخواستند رژیم متوجه شود که عوامل آنها این اطلاعات را بدست آورده اند و از مسعود رجوی استفاده کردند که وانمود کنند اسرائیل نبوده.

میدانیم رجوی به اینکه آمریکا از ماهیت تروریستی او خبر دارد اشراف کامل دارد. برای ترمیم چهر تروریستی رهبری عقیدتی نزد آمریکا ها، سالهاست فرقه رجوی از آمریکا درخواست بمباران ایران را که باید فدای رجوی شود میکند. سالهاست درخواست محاصره اقتصادی مردم ایران را که باید فدای رجوی شوند میکند.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

در همین راستا، بعنوان خادم موساد،  اسرائیل را با ادعای اینکه اسرار هسته ای را مسعودرجوی افشاء کرده است از لو رفتن در ایران حفاظت کرد، تا چهره مسعود رجوی به اصطلاح ضد امپریالیست که در اردوگاههای فلسطین علیه اسرائیل آموزش نظامی دیده و سالها مرگ بر اسرائیل گفته نزد اسرائیل ترمیم شود. 

 [spacer height=”20px” id=”2″]

اگر پرستیژنداشته سیاسی رجوی در نزد خارج کشوریها بخطر بیفتد هیچ مانعی نیست که از فرد متهمی بنام حمید نوری و اعدامهای سال 1367 دفاع کنند.

همانطور که سالهای سال در درون تشکیلات رجوی شخصا در مقابل انتقادات زندانیان مقاومی که بعد از آزادی به تشکیلات برگشته بودند تنها جوابش این بود که میگفت چرا اعدام نشدید؟

بنابراین وقتی بنفع چهر ضد ایرانی مسعودرجوی تمام میشود اعدام اعضا فرقه رجوی برای مسعود و مریم رجوی نه تنها سرمنشاء خیرات و برکات و سود آور است. بسیار بسیار کار مفیدی است، هرچند رسما و علنا مسعو و مریم از رژیم تشکر نمیکنند.

ابعاد بسیار بسیار کثیفتری نیز در سوء استفاده از زنان مجاهد در به اصطلاح حفاظت از رجوی برای تطمیع ژنرالهای آمریکایی بعنوان وظایف ایدئولژیک زنان برای رهبری عقیدتیشان در یک مقایسه شنیع با اقدامات زنان انقلاب الجزایر برای انقلاب الجزایر در رابطه با ژنرالهای فرانسوی وجود دارد که قابل بیان نیست.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

15 سال است که این حقایق در تمام نوشته ها و گزارشتم عنوان شده است، اما اگر تا بحال تحت پروپاگاندا، و شعارهای دروغین شهید پروری گسترده فرقه رجوی به دیده شک و تردید نگریسته میشد،

امروز دیگر در شهادت دادنهای اعضای اسیر فرقه رجوی در آلبانی علیه متهمی بنام حمید نوری دیدیم.  که چگونه این جان بدربردگان از زندانها ضمن شهادت دادن، مرتب بر سر و روی خود میکوبیدند که چه موجودات پست وحقیر بودند و هستند که اعدام نشده اند و از این رو خائن به رجوی میباشند و از ضل السلطان امام زمان مسعود رجوی طلب بخشش میکنند.

چـــــــــــرا؟  چون مبادا مبادا حتی در جریان شهادت دادن در دادگاه شمه ای و بارقه ای از انقلابیگری و اعتبار سیاسی در ذهنشان  متصور و شکل بگیرد و خشمِ و کینِ ضحاک و همسرحلقه بگوشش را بر انگیزاند.

چون رجوی طی چهل سال گذشته با وحشیانه ترین شیوه های سرکوب فیزیکی، فکری-ایدئولژیک و حتی با زندان و شکنجه و قتل به این اعضای اسیرش فهمانده است که اگر زنده از زندان خارج شدی خائن به رجوی هستی. تا مبادا احساس قلابیگری بکند و مسعودرجوی را در رابطه با سیاستهای و اعمال خائنانه اش مورد سوال قرار دهند.      برگردیم به منابع مالی سازمان

 [spacer height=”20px” id=”2″]

سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی

 [spacer height=”20px” id=”2″]

مطالعه منابع مالی سازمان مجاهدین نشان میده که ما با دو دوره کاملا متفاوت در رویکرد به تامین مالی روبرو هستیم.

دور اول: مجاهدین در دوره پهلوی تا سال 1360، از آنجایی که تشکلی که امروز با آن مواجهیم هیچ ربطی به آن تشکل سابق که میشد از آن بعنوان یک تسکل سیاسی نام برد ندارد و اساسا از هئیت یک تشکل سیاسی خارج و تبدیل به یک فرقه تبهکار شده است به آن نمیپردازیم.

 

 دوره دوم: بعد از سال 1360 تا به امروز است که سازمان دست میبرد به تروریسم، درنتیجه منابع مردمیش کاملا قطع میشود.

از همین رو برای تامین مالی روی میآورد به تبهکارانه ترین شیوه تامین مالی. از جمله:

  1. اخاذی از خانواده های اعضا و هوادارن سازمان با فشار به خانواده ها با گروگانگیری احساسات و عواطف آنها و فریب آنها توضیح خواهم داد
  2. با فرمان دزدی “مصادره انقلابیاز فروشگاههای به باورِ مسعودرجوی، امپریالیستهای اروپایی و آمریکایی.
  3. فروش نشریه در خیابانهای غرب
  4. از طریق وطن و مردم فروشی با مزدوری برای عراق، لیبی و عربستان و اسرائیل و آمریکا
  5. بکار انداختن دلارهای نفتی و طلاهای دریافتی از کشورها در امور اقتصادی
  6. جمع آوری پول با فریب افراد و ارگانهای انساندوست غربی تحت نام بنبادهای خیریه برای کودکان

 [spacer height=”20px” id=”2″]

امور مالی سازمان بعد از شروع تروریسم در سال 60 به بعد به دو برهه تقسیم میشود.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

الف: 1360 تا 1365

ب: 1365 به بعد که مسعود رجوی به عراق رفت تا به امروز.

مشکلات مالی سالهای 1365-1360

در سالهای 1360-1365سازمان زیر فشار مالی بالایی بود. چرا که از طرفی زیرضرب نظامی درداخل کمر شکن شده بود، ضمنا بحرانهای عمیق درون تشکیلاتی که تا به امروز ادامه یافته شروع شده بود، مرتب اعضای معترض جدا میشدند و خواستار محاکمه مسعودرجوی بخاطر دست زدن به تروریسم و کشتاری که براه افتاده بود، بودند.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

از طرفی هم

  1. هزینه های سرسام آور خود مسعود رجوی در فرانسه بسیار بالا بود.
  2. حقوق ماهیانه و اسکان اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت و اطرافیان بود.
  3. هزینه‏های فعالیت تشکیلاتی و سیاسی و شرکت در کنفرانسها و مسافرتهای بخش سیاسی و اعضا
  1. با لودادن تیمهای ترور توسط مردم، حفظ و تامین مالی آنها بسیار بسیار هزینه بر شده بود. مرتب باید خانه های تیمی را با تمام اثاثیه رها میکردند و خانه های جدیدی را کرایه میکردند…
  2. هزینه خارج کردن از کشور تیم های تروری که ضربه خورده بودند و نمیتوانستند در داخل بمانند به کشورهای همسایه ایران هم بسیار بالا بود.
  1. هزینه های اسکان و تامین مالی اعضا و خانواده های فراری سازمان در کشورهای پاکستان، ترکیه، امارات متحده عربی، پاکستان، بسیار بسیار بالا بود.
  2. انتقال این فراریان از کشورهای همسایه به کشورهای غربی  مانند اسپانیا، فرانسه، آلمان، یونان، آمریکا….بعنوان کادرهای تشکیلات هزینه های بالایی داشت.

یک نمونه برای تهیه هر ویزای کشورغربی باید به رئیس پلیس کراچی 10هزار دلار رشوه داده میشد. تا بتوانیم عضو مربوطه را از پاکستان به غرب فرستاده شود.

  1. انتقال فراریان از داخل کشور به کردستان و از آنجا به کردستان عراق هزینه های بالایی داشتند.
  2. انتقال اعضای فرای از کشورهای همجوار به عراق بعنوان سرباز نیز هزینه های بالایی داشت.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 

اقدامات جهت تامین هزینه های مالی در این دوره:

 

 

 [spacer height=”20px” id=”2″]

  1. مسعودرجوی از آنجا که برنامه جنگ مسلحانه داشت از سال 1360 و حتی زودتر از آن با عراق بعنوان پشت جبهه این جنگ رابطه برقرار کرده بود. حداقل از زمان حضور اعضای سازمان در کردستان ایران و عراق بعد از شروع ترورها در داخل کشور، ما همگی شاهد این رابطه با عراق بودیم. عراق تمام هزینه های سازمان را در کردستان ایران و عراق را تامین میکرد و کمک لجستیکی مینمود.

من در فروردین 1361 توسط مسعودرجوی از فرانسه به ترکیه اعزام شدم و شاخه ترکیه را از احمد افشار- فرزاد – مترجم عربی ملاقاتهای مسعودرجوی و عضو مرکزیت سازمان) تحویل گرفتم.

فرزاد از ترکیه رفت بغداد و شد عضو کادرهای عراق و مترجم ملاقاتهای با سیستم اطلاعات ارتش عراق با سازمان. یعنی ازفروردین 1361 فرقه رجوی بطور رسمی در بغداد مقر داشت و تحت حمایت کامل مالی صدام حسین قرار گرفته بود. مسئول شاخه عراق هم محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی آن زمان بود.

  1. در سالهای بعد زمانیکه از مسئولیت شاخته ترکیه به مسئولیت شاخته  پاکستان را منتقل شدم، کنسولگری عراق در کراچی پاکستان به هزینه خودش تمامی اعضای فراری را از پاکستان به عراق منتقل میکرد. پاسپورت و ویزا و همه هزینه ها بر عهده کنسولگری عراق در کراچی بود. تماما توسط مسئول شاخته پاکستان سازمان با سرکنسول عراق هماهنگ میشد.
  2. با شروع تروریسم قذافی هم کمک مالی میکرد.

     [spacer height=”20px” id=”2″]

 

در زمینه اختلاس از خانواده هات

 

 [spacer height=”20px” id=”2″]

در همین سالها تشکیلات فشار بسیاری به اعضاء وارد میکرد که با دروغ و فریب خانواده آنها را مجبورکنند دار و ندارشان را بفروشند و در ظاهر برای فرزندی که در خارج دچار بیماری سختی است و یا تصادف کرده …و یا بزندان افتاده و…و نیاز فوری و حیاتی به پول کلان دارند، بفرستند. مواردی بود خانواده ها از شنیدن دروغهایی که اعضای سازمان مجبور بودند سرهم کنند و خانواده را سرکیسه کنند خانه خودشون را فروخته و داده بودند، مواردی بود، بر اثر شنید بیماری دروغین عضو سکته کرده بودند. رجوی مرز نمیشناخت رجوی میگفت هردروغی لازمه بگید من پول میخواهم.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

از سال 1360که مسعود رجوی در پاریس مستقر بود دستور دزدی “انقلابی” از “امپریالیسم سابق” و همبستر سیاسی امروز را  نیز به همه انجمن های خارج کشور داده شد. بویژه در آلمان که مسعودرجوی پیام داده بود با توجه به قراردادهای تجاری آلمانِ “امپریالست” با رژیم که آنرا به حمایت آلمان از رژیم ترجمه میکرد، تا میتوانید از فروشگاهها وموسسات آلمان به نفع سازمان مصادره (دزدی) “انقلابی” شود.

  1. در همین رابطه در انگلستان هوادارانی که در در فروشگاههای بزرگی چون هرولدز بعنوان افراد حفاظت فروشگاه کار میکردند، از طریق لیستی که از پاریس میرسید وسایل و… می دزدیدند و به پاریس ارسال میشد.
  2. در دانشگاههای خارج کشور، هواداران از دانشگاهها از کاغذ پرینتر تا خود پرینتر و هر چه میتوانستند دزدیده و خارج میکردند.
  3. آنها که در مک دانلد کار میکردند بشکه بشکه خیارشور میدزدیدند!!!
  4. آنها که در پمپ بنزین های آمریکا کار میکردند کارت اعتباری مشتریان را دزدیده و همه موجودی را تخلیه میکردند.

     [spacer height=”20px” id=”2″]

در آمریکا شبکه ای از دزدی کارتهای اعتباری مشتریان راه انداخته بودند که بلافاصله کارت دزدیده شده را به ایالت های دیگر ارسال کرده و آنجا تخلیه اش میکردند. که مدتها اف بی آی بدنبال این شبکه مافیایی سازمان بود و تعدادی را نیز دستگیر کرد. در این ایام من مسئول تشکیلات خارج کشور بودم و حتی اف بی آی از آمریکا با من که در لندن مستقر بودم تماس میگرفت و نام افراد انجمن را در امریکا میداد و خواستار شناسایی و محل آنها میشد.

بسیاری از هواداران را وادار به کار یدی میکردند تا پولش را بدهند به سازمان که یکی از هوادارهای دانشجو در هنگام کار در یک نجاری در آتش سوخت.

در همین ایام بود فروش نشریه در خیابانها ودرخواست کمک مالی همراه با کار توضیحی سیاسی برای شهروندان اروپایی و آمریکایی براه افتاد.

اما از آنجا که جمع آوری کمک مالی منوط به مجوز قانونی بود با شکایت  شهرداریها متوقف شد. که نطفه تاسیس بنیاد های کلاهبرداری ای بنام خیریه ایران اید بسته شد.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان

 [spacer height=”20px” id=”2″]

Masodیک نکته ضروری است که گفته شود. و آن اینکه اگر از سالهای 1360 و حتی 1361 سازمان از عراق و لیبی کمک مالی میگرفت پس چرا در بین سالهای 1361 الا 1365 دچار مشکل مالی بود؟

دلیل آن این بود که در اوایل عراق و لیبی وعربستان کمک محدودی میکردند، رجوی در فرانسه بود و تعداد کمی از اعضای سازمان در عراق بودند که عراق تامین مالی میکرد. بعد از اینکه رجوی به عراق رفت و همه تشکیلات بطور عمده به عراق رفتند و قبول کرد که ارتش عراق عملیات نظامی خودش را تحت نام ارتش آزادیبخش رجوی با نیروی زمینی اعضای سازمان انجام دهد، حقوقش بالاتر رفت که هیچ، عربستان هم دیگر علنی وارد گود شده طوریکه در سال 1365 رجوی را برد به عربستان و آنجا عقد سیاسی با عربستانی ها نیز بسته شد. حتی یک تکه از پارچه ای که روی کعبه می اندازند هم به رجوی داده بودند که بیاورد که بعنوان افتخار آورد و نشان جمع اعضای سازمان داد. و همین امر پولهای کلان را بعد از رفتن رجوی به عراق به صندوق سازمان سرازیر کردند.

بنابراین پرداخت کمکهایشان قبل از رفتن رجوی به عراق بجز توسط عراق توسط بقیه مقطعی و محدود بود اما بعد از رفتن به عراق منوط به اجرای عملیات و میزان گرفتن تلفاتی که رجوی چه  در مرزها و شهرها وارد میکرد شده بود.

توجه دارید که صدام حسین هیچگاه بیش از حد یک عده نیروی پیاده کلاش بدست در ارتش خودش از اعضای فرقه رجوی استفاده نکرد. در فروغ هم ما زرهی نداشتیم.

تا آتش بس کاربرد سازمان برای عراق نیروی پیاده او بود که با پشتیبانی توپخانه اش زمینی به مرزها حمله میکرد. همه تانک و زرهی ها بعد ازاینکه با رژیم آتش بس اعلام کردند بود که صدام برای به اصطلاح ترساندن رژیم و آوردن او پای قرارداد صلح تانک و زرهی داد که بگوید اگر اینبار سازمان پیاده بود و براحتی قتلعام شد اینبار زرهی دادم پس بیائید و صلح کنید. وصدام هیچگاه اجازه استفاده از تانک و زرهی را جز برای نمایش دادن و رژه رفتن نداد.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده

 [spacer height=”20px” id=”2″]

در یک فقره دجالگری زمانیکه مسعود رجوی برای لاپوشانی و فریب افکار عمومی از خودفروشی و وطن فروشیش به عربستان و عراق، لیبی و به زعم خودش ترساندن غرب که اگر غرب بطور کامل از رجوی حمایت نکند (ایران آینده) “مسعودرجوی” ممکن است بسمت شوروی سابق میل میکند!!! نامه ای به میخائیل سرگئیویچ گورباچُف صدر هئیت رئیسه  اتحاد جماهیر شوروی سابق نوشت و در آن 300 میلیون دلار درخواست کمک مالی کرد. در صورتیکه بخوبی میدانست که  سیاست آنروز شوروی در ایران خط حزب توده و حمایت از آنها بود که درتمامیت مخالف تروریسم مسعود رجوی بودند.  اینکارش فقط برای دجالگری بود.

ضمن اینکه حتی تمایل ادامه کمک مالی کلنل قزافی لیبی را بعد از بست عقد سیاسی با عراق بدلیل اینکه صاحب منصبان مالی جدیدش “عربستان و عراق قطب مخالف لیبی بودند، کمک لیبی را رد کرد.

رد گم کنی دیگرش هم انتشار سه گزارش سراسر کذب بخش مالی سازمان در سال 1271بود که  در ادامه بحث به آن اشاره خواهم کرد را جهت فریب افکار عمومی منتشر کرد.

رد گم کنی دیگر مسعود رجوی ادامه کار جمع آوری پول در خیابانها بود تا اینگونه منابع مالی خود را همین پولهای جمع آوری خیابانی معرفی کند.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی

 [spacer height=”20px” id=”2″]

سازمان مجاهدین خلق دریافت هرگونه کمک مالی از صدام را طی حضور خود در این کشور رد می‌کند و صدها صفحه از اسناد خرید ماشین، تجهیزات نظامی، پوشاک و… از دولت عراق را منتشر و به مراجع بین‌المللی ارائه کرده است. همچنین بنا به گزارش خبرنگاران بخش زیادی از سلاح‌های این سازمان غنائمی است که در عملیات مختلف از نیروهای مسلح جمهوری اسلامی گرفته شده است. از جمله در عملیات چلچراغ حجم این غنائم به ۲ میلیارد دلار بالغ می‌شد.

همچنین آنها در عراق برای تامین مالی خود از طریق پروژه‌های تولیدی در قرارگاه اشرف به کسب درآمد می‌ پرداختند. یک نمونه آن تولید کانکس در کارگاه‌های بزرگ قرارگاه اشرف بود که بخش زیادی از درخواست‌های خریداران عراق را تأمین کرده و درآمد هنگفتی برای این سازمان به همراه داشت.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

رد گم کنی رجوی این بود که عربستان که پول میداد باید آنها را هزینه جنگ با با ایران میکرد، و حساب پس میداد. در یک زد و بند بین صدام و مسعود رجوی قرار بر این بود که رجوی وانمود کند که آنچه عراق (که در حال جنگ بود و یا تحت تحریم آمریکا بود) میدهد را بعضا باید از او خریده شود تا اینگونه بتوانند هزینه آنرا از عربستان بگیرند. بهانه هم این بود که عراق خودش در حال جنگ است و به سلاحهایش نیاز دارد اگر بدهد باید خودش جایگزین کند و بخرد بنابراین اسناد جعلی خرید تهیه میشد. تا پول از عربستان گرفته شود.  بخشی از اسناد جعلی که رجوی مدعی است به سازمانهای بین المللی ارائه کرده از اینها هستند.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

عراق هزینه های مالی و لجستیکی و تسلیحاتی تمامی  پایگاه را در سرتاسر کردستان ایران در روستاهای جانداران، دولتو، مام داوه و مام کاوه، و در کردستان عراق دره احزاب، روستای پایگاه منصوری که محل زندان و شکنجه 1000عضو سازمان بود در شهرهای عراق، مانند قلعه دزه، سلیمانیه، کرکوک، بغداد را تامین میکرد. عراق تا قبل از بردن شخص مسعودرجوی به عراق به اعضای سازمان اجازه تردد به شهرهای و بین شهرهای خودش را از کردستان و روستاهای آن نمیداد. معدود افراد سازمان با کارت عدم تعرض عکسدار به انها میداد میتوانستند به سلیمانیه، کرکوک و بغداد تردد کنند.

بعد ازبردن رجوی به عراق، صدام و عربستان میلیاردها دلار خرج ساخت اشرف یک قرارگاه با وسعت 36کیلومتر مربع، پایگاه بدیع زادگان با استخر و تمامی امکانات در ابعاد 550000مترمربع برای مسعودرجوی، باقرزاده چهار کیلومتر مربع، قرارگاه در شهر بدره یک کیلومتر مربع، قرارگاه العماره یک کیلومتر مربع، بصره یک کیلومتر مربع، جلولا چهار کیلومتر مربع.

خودروهای لوکس برای مسعود و مریم رجوی، برای اعضای دفتر سیاسی (من خودم که رئیس دفتر ستاد مرکزی بغداد بودم سالیانه تا سال 1365 یک تویاتای آخرین مدل کران و بعد از آمدن مسعودرجوی سالیانه یک لندکروز فول آپشن دریافت میکردیم. تمامی اعضای دفتر سیاسی هم یک لندکروز نو سالیانه دریافت میکردند. در این دوره اعضای سازمان در منطقه کردستان عمل به ایران حمله میکردند واز لباس کردی استفاده میکردند.

بعد از فروغ و بسته شدن حتی راه عملیات عراق علیه کشور با نیروی فرقه رجوی صدها وانت، آمبولانس، که عراق در اثر حمله نیروهای متحد قادر به تامین نبود  با فروش نفت برای عراق و طلاهای عربستان از خارج خریده و رسیدش بعنوان اینکه سازمان مجاهدین خودش اینها را خریده به مجامع بین المللی ارائه میشد.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

سازمان برای رسیدی 2000یورویی که به اعضای شورا داده یا 100دلار که به جدا شده ای داده،هزار بار منتشر کرده صدها کتاب از آن ساخته. اما اسناد بسیار بسیار “درست استقلال مالی اش” از خرید تجهیزات و … از عراق را چرا منتشر نمیکنی؟ فقط به مجامع بین المللی که خبر ندارند میدهی؟ منتشر کن تا جهان و ما ببینیم و افشات کنیم.

من یک گام فراتر میگذارم از دروغ مسعودرجوی دفاع میکنم که همه سلاحها و تجهیزات و… را خلق قهرمان ایران همانها که امروز هم صبح تا شام نام مسعودرجوی را صدا میکنند و شبها شعار ایران رجوی رجوی ایران میدهند پول از نان شبشون میزنند و میدهند به تو.

سوال اینجاست؟ مگر توکه به عقد صدام در آمده بودی میتوانستی یک قدم بدون اجازه صدام کاری بکنی و از آن پولهای خلق قهرمان استفاده کنی؟ مگر تو جزنیروی پیاده ارتش صدام بودی؟ مگر او نبود که دستور میداد در کرمانشاه و دزفول با همان تجهیزاتی که خلق قهرمان پولش را داده بود مجاهدین را بفرستی تا عراقیان مخالف صدام را ترورکنند. مزدوری یعنی همین. بقیه اش طلبت.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

حالا سوال اساسی این بود که اگر اینها خرید واقعی بوده است چرا همه تانکهای و نفر برهای خراب و پوسیده و بدون موتور و … میداد. و مهمتر اینکه خوب چرا وقتی جنگ بود صدام از 400 تانک و زرهی که به یگان فارسی زبان ارتشش تحت نام ارتش آزادیبخش ملی ایران به رجوی داده بود 250 تانک و زرهی سالم را پس گرفت و پس نداد. 250تانک و زرهی که  که طی سالها توسط اعضای سازمان در یک کار برده وار زیر آفتاب 50 درجه عراق برای ارتش عراق و با تلاش شبانه روزی رو براه کرده بودند؟ یعنی وقتی جنگ با ایران بود بعنوان سرباز پیاده ارتش عراق برایش میجنگید، وقتی آتش بس شد، بعنوان برده در قسمت لجستیک ارتش عراق تانکها و نفربرهایش را برایش آب و جارو و آمده میکردند تا ارتش عراق استفاده کند.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

«عین نوار پیاده شده مذاکرات ملاقات مسعود رجوی با سپهبد صابر الدوری رئیس اطلاعات ارتش عراق 1370»

[vsw id=”skRmceCaZ5A” source=”youtube” width=”325″ height=”244″ autoplay=”no”]

فعالیتهای اقتصادی

سازمان مجاهدین طلاهای عربستان، دلارها و نفت عراق را که به پاس خدماتش میگرفت ضمن مصرف جاری در فعالیتهای اقتصادی نیز سرمایه گذاری کرد. نهاد و فعالیت های مالی با مسئولیت اجرایی محمد طریقت (یاسر) از اعضای مرکزیت سابق است که به رجوی پاسخگو است. که بعد از غیبت مصلحتی مسعود رجوی به مریم رجوی پاسخگوست.

نهاد مالی، پولهایی که از عربستان و عراق میگرفت را در کره جنوبی، اعمارات متحده عربی، کشورهای اروپایی، آمریکا، بکار می انداخت. در اواخر سال 1365 قرار بود که برای کار اقتصادی و پیوستن به سیستم مالی-انتفاعی با مسئولیت یاسر(محمد طریقت) به کره جنوبی بروم.

در ضمن از کره جنوبی جهت تامین بعضی تجهیزات نظامی که عراق نمی توانست از ارتش خودش تامین کند مانند بعضی دوربین های شب، بیسیم های اف ام، یونیفورم نظامی، پوتین، گرمکن، لباس زیر، جوراب… و برای  خرید بعضی تجهیزات لازم برای اعزام تیمهای ترور به داخل کشور، وسایل بیسیم و مخابراتی، کامپیوتری …بود.

خرید لباس فرم با هدف تغییر ظاهر مجاهدین با سربازان عراقی صورت میگرفت چون عراق لباسهای ارتش خودش را میداد و از آنجا که سربازان عراق و مجاهدین مستمرا دوشا دوش هم در جبهه های جنگ علیه سربازان ایرانی حضور داشتند رجوی میخواست نیروی خودش را از نیروهای عراقی تشخیص دهد، بنابراین باید لباس و بعضی تجهیزات مستقل تهیه میشد. مدتها نیز مسئول خرید لباسهای نمونه ارتش هم من بودم. از همین رو نیز قرار بود که قرار شد در ادامه کارم بین بغداد و اروپا، به کره جنوبی بروم.

پولهای سازمان در بانکهایی در فرانسه، آلمان، اردن، امارات متحده عربی، نروژ، سوئد و ترکیه متمرکز بوده است.   

من همواره در موضع مسئول شاخه های ترکیه و بعدها پاکستان همواره هزینه های شاخه را از طریق کشور اعمارات متحده عربی دریافت میکردم. مواردی هم بود که پول ارسالی از اعمارات از طریق صرافی ای در کراچی بدستم میرسید. زمانیکه مسئول ایران اید در لندن بودم پولهای جمع آوری شده به حسابی در پاریس واریز میشد.

سازمان در همه نوع امور و فعالیتهای اقتصادی که در آمد زا بود شرکت میکرد. در شهر فلورانس ایتالیا کارگاه تولید لوازم چرمی تحت نام و مارک فونیکس داشت. درآمریکا تولیدی لباس کودکان داشت. علت هم این بود که نمیتوانست نیروهای بیکار را مشغول نگهدار و بعضا هواداران خوش خیال این تولیدی ها را ایجاد میکردند که کمک سازمان باشد نمیدانستند که آب در هاون کوبیدن است و سازما نیازی ندارد ولی سازمان آنها را منع نمیکرد که عوامفریبیش لو نرود.

در زمان حضور در فرانسه –آلمان در نهاد مالی-انتفاعی در یک ملاقات با مدیرتهیه مجموعه فروشگاههای کاراشتات آلمان مذاکراتی را از موضع یک تولیدی آمریکایی جهت فروش لباس کودکان برای فروشگاههای زنجیره ای آنها داشتم.

همچنین اقداماتی از قبیل خرید و واردات خودرو از آمریکا به اروپا، خرید و فروش آنلاین آهن آلات و هر مقوله ای که درشبکه اینترنت در معرض خرید و فروش بود از جمله سنگ معدن و بورسهای فعال جهان…، و بعدها فروش نفت در بازار سیاه برای صدام بخشی از فعالیتهای مالی انتفاعی این تشکیلات بوده است.

یعنی یک سرمایه گذاری وسیع و همه جانبه در تمامی حیطه های اقتصادی جهت تضمین تداوم سود آوری و تامین هزینه های سرسام آور فرقه اش. رجوی هیچگاه به طلاهای عربستان و نفت عراق علیرغم کلان بودن آنها بسنده نکرد.  چون میدانست ماهیت این کمکها زد و بند سیاسی است و فردا ممکن است تاریخ مصرف سیاسی اش  را برای صاحب منصبانش از دست بدهد و این پولها قطع شود.

بنابراین ضمن اینکه پولهای دریافتی را به گردش انداخته است، از هیچ منبع دیگر درآمد چشم نپوشیده است. یکی از شیوه های در آمد زایی تاسیس بنیاد خیریه تحت پوش کمک به کودکان تحت نام “ایران اید” بوده است.[spacer height=”20px” id=”2″]

تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid

 بدنبال متوقف شدن جمع آوریِ بدون مجوزِ پول از مردم اروپا در خیابانها هنگام فروش نشریه انجمن های دانشجویی تحت نام Iran Libaration یا “ایران لیبراسیون”، بنیاد خیریه ایران ایدIran Aid   در انگلستان برای اولین بار در 20 سپتامبر1982  مصادف با 29شهریور 1362 به ثبت رسید.

در اساسنامه ایکه به کمیسیون کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان بنام «کمیسیون خیریه ها -Charity Commission(C.C)» که نهاد صاحب اختیار و کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان وابسطه به پارلمان انگستان و مستقل از دولت میباشد، تحویل شد

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 

 دراساسنامه ایران اید نوشته بود.

 “کمک برای تأمین در شرایط نیاز، سختی یا پریشانی پناهندگان ایرانی و ایرانیانی که در ایران در شرایط ضروری قرار دارند. ذینفعان پیشنهادی کودکان یتیمی در ایران خواهند بود که در نتیجه مخالفت خانواده هایشان با دولت ایران به این کمکها نیازمند شده اند.“[spacer height=”20px” id=”2″]

با کپی برداری از تشکیل ایران اید در انگلستان بتدریج در آلمان و کشورهای دیگر مانند فرانسه، ایتالیا، سوئیس، سوئد، دانمارک، نروژ، هلند، … و آمریکا بنیاد خیریه ایران اید با همان نام و یا نامهایی کمی متفاوت  براه افتاد و با همین تکنیکهای فریب تقریبا یکسان و با همان روشها شروع بکار نمود.[spacer height=”20px” id=”2″]

اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی  

 [spacer height=”20px” id=”2″]

  1. هدف اصلی لاپوشانی دریافت کمک مالی از دشمنان ایران و ایرانی همچون عراق و عربستان… در افکار عمومی بود.
  2. مهمتر اینکه تامین کنندگان مالی خارجی سازمان مانند عراق و عربستان و بعضا لیبی مدام برای وادار کردن رجوی به اجرای دستورات آنها، مقرری ماهیانه را قطع و یا کم میکردند. بنابراین رجوی تلاش میکرد تا مبادا در توافق با رژیم اینکشورها کمک ها را بکلی قطع کنند.
  3. مهمتر اینکه میدانست رجوی مادام العمر در خارجه خواهد بود بنابراین نه برای یک و دو ساله و ده سال بلکه برای ابد باید بلحاظ مالی خوش را تامین میکرد.
  4. هواداران را در این نهاد بکار میگرفت و فعال و به اصطلاح وفادار به سازمان و آماده به کار نگهمیداشت. تا بتواند از میان آنها برای رفتن به عراق سرباز گیری کند، در فعالیتهای اعتراضی و آکسیونها و … استفاده میکرد.
  5. با استفاده از این نیروها در خیابانهای اروپا و آمریکا روی افکار عمومی شهروندان غربی تاثیر میگذاشت. دست به افشاگری علیه عملکردهای ناقض حقوق بشر حکومت اسلامی میزد.
  6. بستری برای طرح سازمان و معرفی رهبری آن بعنوان بدیل و جانشین نظام حاکم به شهروندان و ناظرات دیپلماتیک غربی بود.
  7. با جمع آوری اعانه و کمکهای مالی میتوانست به خزانه دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستانش اضافه کند. تا بتواند هزینه های سرسام آور زندگی رهبری سازمان همه اعضای شورای پوشالی ملی مقاومت، خرید سیاستمداران برای سخنرانی و فعالیت بنفع خودش، پرداخت هزینه مسافرت، اسکان، غذا و پول توجیبی هزارن نفراز کمپ های پناهندگی بعنوان ایرانیان حامی خودش در شوهای سالیانه مریم رجوی، راه اندازی شوهای بسیار پر هزینه،…تامین مالی تاسیس گروهها و احزاب فاشیستی در اروپا همچون وکس اسپانیا…تامین کند.[spacer height=”20px” id=”2″]

تحولات ایران اید 

بین سالهای 1362 تاسیس بنیاد ایران اید در انگلیس و سپس گسترش آن به کشورهای دیگر جهان، برای تقریبا دهسال تا 1372و آمدن مریم رجوی به اروپا، سازمان این بنیادها را با نیروی هواداران  اداره میکرد. چون قبل از رفتن به عراق اعضا در کار جمع آوری کمک مالی در خایابانها شرکت نمیکردند. بعلاوه با رفتن رجوی به عراق همگی اعضا بجز محدودی برای اداره تشکیلات خارج کشور به عراق رفتند.

در این ده سال اصل بر رفتن هواداران به عراق بود بویژه بعد از سال 1365 که مسعودرجوی نیز به عراق رفت .

اما بعد از بسته شدن دریچه عملیات مرزی با پایان جنگ  ایران و عراق و بیکار شدن ارتش  بویژه با نابود نشدن همه ارتش در ماجراجویی فروغ جاویدان و باقی ماندن عده ای بیخ ریش رجوی، که  بیکار هم شده بودند، نفرت هواداران خارج کشور از کشتار خودشان در فروغ و جدا شدن آنها درخارج از عراق، تعداد بسیاری از کادرها نیز با اعلام انزجار از تشکیلات خارج شدند. که بعضا سرنوشتهای بدی پیداکردند و تحویل صدام و اردوگاههای عراق گردیدند از جمله اعضای بالای سازمان مانند مهدی تقوایی همرزم رضا رضایی که به ارودگاهی در غرب بغداد تحویل شدند.

سازمان بفکر سرگرم کردن  بخشی از این نیروی بشدت مسئله دارافتاد. تعدادی  را بهمراه مریم رجوی به خارج فرستاد عده ای را هم  1000نفر در سال  1374 مجبور شد که بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه در قرارگاه اشرف دستگیر، زندان و زیر شکنجه کند و  اعتراف بگیرد که همگی مزدور رژیم هستند تا ساکت شوند.

رجوی بخشی از نیروهایی که از هزاران فیلتر رد شده بودند و فکر میکرد مسئله دار نیستند را به خارج آورد و  در آنجا مشغول کرد و به همین اعتبار مریم رجوی به خارج آمد و همراه خود حدود 1200نفر را به اروپا آورد که بسیاری هم در اروپا توانستند فرار کنند. رجوی که دید اولا اینها که تابحال اروپا نبوده اند بلافاصله فرار میکنند و یا اگر فرار نمیکنند کارآیی ندارند، همه را با دانشجویان خارج کشوری جایگزین کرد که من هم در همین دور دوم به اروپا آورده شدم.[spacer height=”20px” id=”2″]

قاچاق انسان بین کشورها

 

نقل و انتقال این 1200 نفر تماما با پاسپورتهای جعلی و یا پاسپورتهای واقعی اما متعلق به افراد مختلف صورت گرفت. یعنی یک پاسپورت آمریکایی، یا انگلیسی و… مربوط به یک هوادار یا عضورا برای قاچاق نیرو ازعراق به اردن و سپس به اروپا (ایتالیا، آلمان، هلند، …) و سپس پخش و سازماناندهی آنها در کشورهای مختلف با گرفتن پناهندگی برای آنها استفاده میکرد.

این قلم که هم پاس معتبر ایرانی با ویزای موتیپل تجاری آمریکا داشتم، هم پاس پناهندگی فرانسوی ولی مرا با یک پاسپورت سیتیزن آمریکا به آلمان آرودند. افراد وارد شده به اروپا از عراق  بعضا دوسال در پایگاههای سازمان در اروپا در قرنطینه بدون هیچ مدرکی و بدون معرفی خود برای پناهندگی نگهداری میشدند. چون اجازه نمیداند هیچ مدارک قانونی نزد عضوی باشد، مبادا کسی فرار کند.  تمامی کشورهای اروپایی نیز بخوبی میدانستند که سازمان در حال انتقال نیرو به اروپاست ولی چشم خود را آگاهانه میبستند.

حتی توسط رابطین سازمان از طرف سیستمهای امنیتی اروپایی مانند  ایتالیا تذکر هم شنیدیم که “کمی ملاحظه کنید در این میزان از قاچاق انسان”.

در نتیجه این نیروی 1200 نفره جدید از سال 1372 موتور اصلی کار بنیادهای ایران اید شد. تا روزانه 18 ساعت کار در خیابانهای اروپا در سراسر سال با یک روز تعطیلی در روزهای یکشنبه به کار جمع آوری کمک مالی بپردازند.

از آنجا که کار بسیار شاقی بود، بسیاری برای همیشه به دردهای پا و کمر مبتلا شدند.  از افراد همچون برده کار کشیده میشد. زیر فشار کار و تبعض، صدای بسیار در آمد که چرا باید اعضای ساده به بردگی در خیابانها کشیده شوند از همین رو مریم رجوی برای خاموش کردن مخالفتها همه اعضا، بجز ستاد خود مریم رجوی در اورسورواز را مجبور کرد که  حداقل یک روز شنبه ها در کار مالی اجتماعی شرکت کنند.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

اعضای ساده شش روز از 5 صبح میزدند بیرون و حدود 10 الا 11 شب برمیگشتند. این قلم با محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی در شهرهای فرانسه و با بیژن رحیمی عضو دفتر سیاسی در شهرهای سوئیس به مالی اجتماعی میرفتیم. یا با رضا(فرهاد) منانی عضو مرکزیت و احمد حنیف نژادعضو دفتر سیاسی در دوسلدورف آلمان به مالی اجتماعی میرفتیم. در دانمارک، سوئیس، فرانسه، آلمان، انگلیس، ایرلند، اسکاتلند نیز مالی اجتماعی میکردم.[spacer height=”20px” id=”2″]

در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372

 

بین سالهای 1362 الی 1372 بنیاد ایران اید توسط سازمان و با کمک هواداران در اروپا اداره و پیش برده میشد. بعد از انقلاب ایدئولژیک و فرار هواداران و ریزش گسترده ای که در طیف هواداران اتفاق افتاد در آمدهای این بنیاد بشدت کاهش یافت. آنها هم که بعد از 1364 باقی ماندند هرچه پول درمیاوردند دیگر به سازمان نمیدادند و به جیب میزدند. و سازمان اطلاع داشت ولی برای حفظ نیم بند هواداری آنها حرفی نمیزد.

در دوره 72-1362 حداکثر درآمد هر فرد در جمع آوری کمک مالی بین 200تا250 دلار در روز بود.

بویژه بعد از سال 1364 (انقلاب ایدئولژیک) و رفتن رجوی به عراق (سال 1365) بسیاری از هواداران جدا شدند. بسیاری نیز که سمپاتی آنها به نفرت تبدیل شده بود، و فکر میکردند عمرشان و بعضا همه دارائیشان را پای تشکلی که به همه آرمانهای مجاهدین و ایرانیان پشت کرده تلف شده است ندادن پولهای جمع آوری شده در بسترایران اید به سازمان بعنوان وسیله ای جهت کمک به جدا شدنشان از سازمان تبدیل شده بود. بقیه نیز باز به همین دلیل دچار یاس و پاسیویزم و بی انگیزگی شده بودند، که عامل اصلی این میزان از در آمد بود. بسیاری از این هواداران و اعضای سازمان در اروپا با پولهای کلانی که نزدشان بود فرار و یا جدا شده و رستوران و… تاسیس کردند.[spacer height=”20px” id=”2″]

درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا

مریم رجوی بعد از شکست فروغ جاویدان و متوقف شدن بکاربرده شدن در مرزها علیه سربازان ایرانی و تعطیلی ارتش به اصطلاح آزادیبخش به همراه 1200 تن از مجاهدین از عراق به اروپا-فرانسه آمدند.

مریم رجوی بقصد نمایش اینکه انقلاب ایدئولژیک انسانها را رها کرده و از فرش به عرش!! برده آنها را تحت فشارهای روحی-روانی وحشتناک تشکیلاتی مجبور کرد که در آمدها را بالاتر ببرند. تا او به هوادارانیکه تماما انقلاب پوشالیش را رد کرده بودند، نشان دهند که اثرات انقلاب ایدئولژیک چه بوده است. از همین رو مریم رجوی در بدو ورود طی جلسه ای اعلام کرد که باید در آمد هر مالیکار ازحداکثر 200-250 دلار(مربوطه به هواداران ضد انقلاب مریم)  به 1000-1250 دلار (اعضای طرفدار انقلاب مریم!!) افزایش یابد.

 مسئولین نیز جهت رسیدن به شاخص مریم رجوی از هر وسیله ای جهت فشار آوردن به مالیکاران استفاده میکردند. این فشار طاقت فرسا هدف دیگری نیز داشت و آن دور نگهداشتن مجاهدین از سوراخ شدن انقلابشان با چشم چرانی در خیابانهای اروپا هنگام کار مالی، بعلاوه مشغول نگهداشتن نیروهایی که عملا کارایی دیگری نداشتند. و از جنبه روانی، هدف مهمتر، بدهکار رهبری و زیر ضرب خرد کننده روحی روانی نگهداشتن مستمر آنها بود. بسیاری از مالیکاران در این دوره به بیماریهای متعدد ناشی از18ساعت سرپا ایستادن در سرما و یخبندان دچار شدند.[spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی به  مجاهدین میگفت هرکس در آمدش کم است یعنی دنبال چشم چرانی در خیابان است. توجه داشته باشید که کار مالی اجتماعی نیاز مبرم به علم زبان و به همان اندازه علم به فرهنگ آن جامعه دارد. بسیاری از افراد سازمان که به اصطلاح از دوران میلیشیایی به سازمان پیوسته بودند و حالا از اروپا سر در آورده بودند نه زبان کشور مربوطه را نمیدانستند، نه ظاهر مناسبی داشتند، نه به فرهنگ مردم آشنا بودند، خود زنان با لباس مانتو آنهم از نوع اسلامی که هر رهگذری به چشم تحقیر و ترحم به آنها مینگریست، باید مواظب میبودند که در این حین زیر باران و برف و سرمای اروپا هنگام مالیکاری روسریشان نیز عقب نرود مبادا شب مورد بازخواست مسئولین قرار گیرد.[spacer height=”20px” id=”2″]

بعلاوه آن روحیه نجیب شرقیشان به آنها اجازه نمیداد که مانند گداهای کنار خیابان (دقیقا کاری که باید میکردند) جلو افراد اروپایی را گرفته و با بافتن انبوه دروغ آنهم به زبانی که بلد نبودند درخواست کمک کنند و تازه به انبوه سوالات شهروندان در مورد کمکی که درخواست میکردند جواب دهند و دست آخر بتوانند شهروندان را با فریب متقائد و سرکیسه کنند.[spacer height=”20px” id=”2″]

مریم رجوی کوشش بدهکار نبود. میگفت رهبر عقیدتی گفته شب باید جنازه مالیکار به پایگاه برسد. شرایط کارآنها فی الواقع همراه با فشار خردکننده بود.

افرادی که درآمدی نداشتند میترسیدند که شب برگردند به پایگاه و مجبور بودند تا پاسی از شب در خیابانهای خلوت شده شهر جلو شهروندانی که معمولا برای قدم زدن شبانه بیرون میآمدند و یا مست از رستورانها و کلوپها بیرون آمده بودند بگیرند و برخورد و درخواست کمک کنند،  شاید در بازگشت کمتر مورد بازخواست قرار بگیرند.

انتهای شب نیز باید به سرپل (پایگاهی که کنترل مالیکاران را در دست داشت) زنگ میزدند و اجازه میگرفتند که میتوانند با این در آمد مثلا 100 یا 200 پوند برگردند یا خیر؟

 [spacer height=”20px” id=”2″]

چون خیلی دیر شده است و تشنه و گرسنه، و بعد از 18 ساعت کار و ایستادن سرپا و صدها بار تکرار دروغهایی که باید میبافنتد دیگر از پا افتاده اند.

فاجعه بدتر زمانی بود که به پایگاه برمیگشتند و تازه باید در برنامه انسان خردکنی عملیات جاری شرکت میکردند و تمامی چشم چرانیهایی که کرده بودند، همه تنبلی هایی که کرده بودند، همه ذهنیتهای ضد انقلابی که داشته اند، و اینکه چرا به انقلاب مریم خیانت کرده اند به مسئولین پاسخ میدادند.  و مورد حمله و هجوم و تحقیر و توهین همقطاران و مسئولین سازمان قرار میگرفتند.

هرچه سازمان به نیروهای مالیکار فشار میآورد آنها نیز همین فشار را به شهروندان اروپایی میآوردند چون سیستم ارتقاء علمی در آمد وجود نداشت. بلکه با ابتدایی ترین و قرون وسطایی ترین اشکال با در منگنه قرار دادن عضو، یعنی گدایی در خیابان باید درآمدهای بالا حاصل میشد. در هر پایگاه تابلویی نصب شده بود و اسامی افراد و درآمدشان در آن درج میشد تا با تحقیر مالیکاران کم در آمد را وادار به در آمد زایی کنند.[spacer height=”20px” id=”2″]

زیرِ این فشارهای فوق طاقت غیر انسانی تشکیلات که مستقیم به شهروندان منتقل شد  و کسب تجربه، درآمدها بالا رفت، ولی همزمان خیلی ها از همین بچه ها از تشکیلات گریختند و خود را نجات دادند. از طرفی نیز منجر به شکایت شهروندان به پلیس و شهرداریها از گداهای جدیدی میشد که جان شهروندان را برای گرفتن کمک مالی به لبشان میرساندند. آنها برخلاف قانون،  در روز و محلی که نباید، کمک جمع میکردند….[spacer height=”20px” id=”2″]

گزارش بیلان نهاد مالی سازمان

از بیلان واقعی نهاد مالی سازمان هیچ اطلاعی در دست نیست. چرا که همانطور که در فوق آمد اطلاعات مربوط به درآمدها همطراز اطلاعات حفاظت شخص مسعود رجوی است. و بدون دستگیری و به قانون سپردن محمد طریقت (یاسر) بعنوان یکی از بزرگترین مجرمان در حیطه پولشویی جهان نمیتوان به اطلاعات موثقی دست یافت. سازمان مجاهدین در طول عمر خود تنها سه بار بیلان مالی منتشر کرده است. و هر سه آنها بعد از 1366 بوده است.[spacer height=”20px” id=”2″]

گزارش  بیلان  اول:

12اسفند 1367(نشریه شماره 165 ص21) 550.547.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی مربوطه  در بازه زمانی سال 1366 و نه ماه اول 1367  که به ادعای سازمان خرج “نیازهای گوناگون ارتش آزادیبخش شامل خرید اقلامی از قبیل تجهزات نظامی، وسایل مخابراتی و تدارکاتی شده است” اعلام شد.

گزارش بیلان  دوم:

19اسفند 1367(نشریه شماره 166 ص24،25) 2.781.439.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی، مالی اجتماعی، کاریدی مربوط به درآمدهای بازه زمانی دیماه 1364 الی دیماه 1367، که برای “رفع نیازهای ارتش آزادیخبش هزینه شده است” اعلام شد.

گزارش بیلان  سوم:

 

20اردیبهشت1372(نشره مجاهد شماره 298 ص اول) بیش از 6.008.676.360 تومان در آمد 170 انجمن هوادار در خارج کشور، کار یدی، فروش طلا و جواهرات، بازه زمانی 11دیماه 1367 الی 11 دیماله 1371 که برای “تامین دارویی و تدارکاتی ارتش آزادیبخش ملی  ایران هزینه شده است”. اعلام شد.[spacer height=”20px” id=”2″]

 هدف از گزارش بیلان مالی 

 

اول:هدف داخلی  بود که با آمدن مریم رجوی به خارج تشکیلات میخواست یک صفر صفر مالی از همه درآمدها و هزینه های تشکیلات خارج کشور جدای از حسابها و هزینه های بعد از حضور مریم رجوی در خارج کشور داشته باشد.  از همین رو وقتی آن گزارش واقعی تهیه شد و برای مسعودرجوی ارسال شد. تشخیص داده شد که گزارش دیگری

دو: با هدف  بیرونی و  تبلیغات سیاسی و سفید کاری و از  روی آن گزارش داخلی یک گزارش ساختگی و نمادین تهیه و جهت فریب افکار عمومی و قدرتنمایی و نشان دادن توان مالی مبتنی بر حمایتهای دروغین مردمی به رخ شورایی ها و فضای سیاسی خارج کشور در میان ایرانیان و البته کشورهای غربی و البته لاپوشانی شکست فروغ جاویدان منتشر نمود.

هر وقت هم اعتراض میکردیم که بابا چرا باید دروغ بگوئیم جواب سرکوب گرانه ای میشنیدیم که :شما چرا حرفهای رژیم را میزنید؟ در هر زمینه ای بود. تعداد شرکت کنندگان در تظاهرات را که صد نفر نبودند 2500 نفر اعلام میکردند. درصورتیکه گزارش را ما با شمارش داده بودیم بعد میدیدیم صد نفر شده 2500 نفر.[spacer height=”20px” id=”2″]

شیوه های جمع آوری پول در ایران اید

  • در خیابان تحت نام مالی اجتماعی
  • مالی ویژه مراجعه به افراد خاص از میان کسانیکه در خیابان کمک کرده اند در منزل و …
  • آبونه کردن افراد برای پرداخت مستمری
  • اخاذی از افراد اروپایی و ایرانی در غرب تحت نام قرض گرفتن که هیچگاه پس نمیدادد.[spacer height=”20px” id=”2″]

مالی اجتماعی

 

“مالی اجتماعی” در اساس به شیوه جمع آوری کمک و اعانه با مراجعه به شهروندان در محلهای عمومی (خیابان، مراکز خرید وتجمع …) و یا مراجعه

در به در محله های شهرها که باید با برگه مهر دار مجوز شهرداری برای بنیاد خریه ثبت شده صادر میگردد که در آن روز و زمان جمع آوری نیز درج شده و باید همراه هر مالیکار باشد درج میشود، اتلاق میگردد. جمع آوری در این شکل بصورت نقدی و یا چک صورت میگرفت. و کسانیکه اینکار را میکنند را مالیکار مینامیدند.

جهت جمع آوری کمک، مالیکار باید شهروند مربوطه را متقاعد کند که کمکی که میکند برای چه منظوری است و برای کدام کشور است. پروژه  کمک چیست؟ آیا سوژه پروژه انسان یا حیوان است؟ کودکان هستند یا زنان و مردان و بیماران و جنگ زدگان و …جدای از آن کمکی که داده میشود به کدام جزء از نیازهای پروژه یا سوژه اختصاص مییابد، اگرسوژه کودک است برای تغذیه است یا برای درمان، لباس، سرپناه، مدرسه، کتاب و…و کمک داده شده برای چه مدت چنین نیازی را میتواند تامین کند. در فرایند کار بنیاد بدلیل محتوای صددرصد فریبکارانه آن، واژه “مالی-اجتماعی” در میان مجاهدین برای فریب استفاده میشد و به همدیگر میگفتند بابا تو دیگه منو “مالی-اجتماعی نکن یعنی فریبم نده، سرم کلاه نگذار، دروغ نگو.

عطف به فرهنگ بسیار جاافتاده کمک و اعانه با 280هزار بنیاد خیریه در سال 1996 و 166هزار در سال 2020 در انگلستان، فرهنگی بسیار بسیار متداول است و همه شهروندان با جزئیات کار آشنا هستند و میتوانند سوال کنند. بنابراین مالیکار باید برای همه سوالات اعانه دهنده آماده باشد. از همین رو مسئولین بنیاد ایران اید نیز طی کار و تجربه های قبلی جواب به همه این سوالات را طی یک داستان صد درصد ساختگی تحت نام سناریو نوشته و مالیکاران را توجیه میکردند. متناسب با سناریو عکسهایی نیز از مجلات مختلف تهیه و بعنوان عکس کودکانی که قرار است کمکها به آنها برسد در یک آلبوم درج میشد و به شهروند مربوطه هنگام توضیح سناریو(یا همان پروژه کمک) نشان داده میشد.[spacer height=”20px” id=”2″]

دلایل شکایتها از ایران اید

سناریو بر اساس دروغ مطلق با وسیله قراردادن عمیقترین احساسات و باورهای  انسانی و با جریحه دار کردن شهروندان جهت سرکیسه کردن آنها تنظیم میشد. مواردی همچون”این کودک که می بینید پدر مادرش را دستگیر کرده اند و حالا بدنبال این کودک هستند که ببرند و جلوی پدرمادرش شکنجه کنند تا از آنها اعتراف بگیرند. کودکان قبلی را که نتوانستیم خارج کنیم زیر شکنجه مردند. بنابراین کمک بسیاری فوری نیاز است تا او را از کشور خارج کنند یا به خانواده ای بسپارند که بتواند هزینه های او را تقبل کند و…” و یا این کودک که پدر و مادرش را جلوی او شکنجه کرده اند دچار تروموتایز(از ترس و شوک تکلم را از دست داده) شده است. باید او را مورد حمایت قرار دهیم و یا از شهرها خارج کنیم و در مناطق مرزی اسکان دهیم. در مرحله بعدی میخواستند که خواهر کوچکتر همان پسر را از شهرشان خارج کنند و یا در مناطق مرزی آنها را اسکان دهند، چون احساس تنهایی میکند و خواهرش را میخواهد… و یا اردوگاه کودکان مورد توپ باران قرار گرفته و همه ساخته ها (درمانگاه، مدرسه، خانه ها…که  ایران اید ساخته بود!!) خراب شده و باید بچه هایی که شما (حامی مالی) حمایت میکنید را جابجا کنیم!!!![spacer height=”20px” id=”2″]

صدها نمونه از این داستانهای ساختگی وجود داشت که در مواردی شهروندان از شنیدن آن قش میکردند و مجبور میشدند که آمبولانس خبر کنند. این رفتار تجسم عینی رویکرد مسعود رجوی در “مالی-اجتماعی” کردن جامعه خارج کشوریهاست که با دروغهای ساختگی 120هزار شهید، 30هزار اعدامی سال 1367، و هزاران دروغ و بزرگنمایی های نجومی این فرقه با گروگان گرفتن احساسات انسانی مخاطب دست به فریب افکار عمومی میزند، میباشد. بنیاد ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران مورد حمایت خود دارد. همچون هزاران کانونهای شورشی!!![spacer height=”20px” id=”2″]

علاوه بر این گونه فشارهای وارده به شهروندان از ناحیه سناریوی مطرح شده، که از دلایل عمده شکایات علیه بنیاد ایران اید بود. علت دیگر نیز چسبیدن مانند کنه به شهروندان برای گرفتن کمک مالی توسط مالیکار بود چون اگر اینکار را نمیکرد باید خودش شب هنگام در ماهیتابه عملیات جاری انقلاب مریم سرخ میشد به همین دلیل مجبور بودند فشار زیادی به شهروندان وارد کنند و به رقم تعهد تعین شده برایش برسد.[spacer height=”20px” id=”2″]

انواع فریب شهروندان

 

فریب فقط سناریوهای دروغین نبود، چند پشته این فریب ها اجرا میشد. همانگونه که مسعودرجوی در ترور سیاسی مخالفین و سوژه های سیاسی اش دروغ تولید و سند برایش جعل میکند در بنیاد ایران اید نیز عینا اجرا میشد.

در مورد این قلم، عکس همراه خانواده در مقابل ابن بابویه قبرستانی که تختی، دکتر فاطمی، علی اکبر دهخدا، محمد علی فروغی، میرزاده عشقی و دیگر بزرگان ایران در آن دفن هستند را از فیس بوک برداشته و در سایت ایران افشاگرشان بعنوان «سندی که از داخل بدستشان رسیده»  و این قلم را در هنگام همکاری بارژیم در یک مسجد معرفی و به خورد مخاطب دادند.

تشکیلات فرقه رجوی از هیچ اقدام ننگینی برای سند سازی وفریب پرهیز نمیکند. همین شیوه را در ایران اید هم بکار میبرد. بخش سیاسی را بکار میگرفت و از فریب سیاستمداران، لردها و بعضی مقامات پارلمان و افراد سرشناس برگه حمایت از ایران اید را میگرفت، که در آن شهروندان را به کمک به ایران اید برای نجات جان کودکان از شکنجه و اعدام تشویق میکرد. و در آلبوم مالیکاران برای فریب بیشتر شهروندان قرار میداد.

مثلا از سر کلیف ریچارد 50 سال خوانند معروف انگلیس با 250میلیون فروش آلبوم با جایگاه سوم بعد از بیتل ها و الویس پرزلی برگه حمایت داشت، از برایان کلاف سرمربی فوتبال ناتینگام فارست برگه حمایت داشت که از شهروندان میخواستند به ایران اید کمک کنند. که خود همگی به همین شیوه مالی اجتماعی شده بودند و خبر نداشتند از چه حمایت میکنند.[spacer height=”20px” id=”2″]

سازمان کار بنیاد ایران اید

عطف به اهمیت کار که عمده نیروی سازمان در این قسمت سازماندهی شده بود، در هر کشور یک بخش سیاسی وجود داشت که همه امور فعالیت سازمان مربوط به آن کشور را دنبال میکرد. و یک تشکیلات مستقل مالی اجتماعی وجود داشت که هر دو ایندو نهاد مستقیم به پاریس وصل بودند.[spacer height=”20px” id=”2″]

در انگلستان بخش فعالیتهای سیاسی با مسئولیت بهشته شادرو (از مسئولین اول سازمان) با معاونت من بود. و بخش مالی اجتماعی با مسئولیت مریم تدینی از اعضای شورای رهبری با معاونت مریم حسن زاده از دانشجویان سابق انگلیس و عضو شورای رهبری بود.

مریم تدینی مسئول نیرویی و تشکیلاتی بود و مریم حسن زاده مسئول مالی ویژه، حمید رضا عسگری بیاضی (امروزه بنیاد خیریه ای بنام Talorance International را در انگلستان اداره میکند) متخصص مالی ویژه و دارنده حق امضاء و مالی ویژه کار، بعلاوه این من مسئول روابط عمومی و حقوقی ایران اید و دارنده حق امضای دوم،  بعلاوه  صدها عضو سازمان در تمامی رده ها بعنوان مالیکار.[spacer height=”20px” id=”2″]

فردی بنام مسعود احمدی از اعضای سابق که حاضر نشده بود تن به انقلاب ایدئولژیک بدهد و در عراق بماند و به انگلستان برگشته بود، امور اداری و پشتیبانی را انجام میداد و بعنوان سخنگوی ایران اید ظاهر میشد.[spacer height=”20px” id=”2″]

مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی

مبالغ جمع آوری شده معمولا از 5 تا ده پوند به بالا بود.

اگر فرد میتوانست 40 پوند کمک بگیرد شهروند را دعوت میکردند که فرم مخصوص مالیات را پر کند چون اولا آن 40 پوند جزء مالیات پرداختی شهروند محسوب میشد و بنفع خودش بود، بعلاوه دولت به ازاء آن، 40 پوند اضافی نیز به بنیاد کمک میکرد، یعنی هم شهروند نفع میبرد و از مالیاتش کم میشد و هم بنیاد در نهایت 80 پوند دریافت میکرد.

در همین فرم قسمتهایی داشت که اگر شهروند میخواست میتوانست یک مستمری بطور مستقیم از حقوقش به حساب ایران اید ریخته شود.

اما اگر شهروند را میتوانستند متقاعدکنند که  75 پوند یا بیشتر کمک کند، از او میخواستند فرم مالیاتی متفاوتی بنام GitAid را پر کند که مثلااگرشهروند 100پوند کمک کرده باشد 125پوند از مالیتش کم میشد. در این مرحله فشار بالاتر برده میشد و خواسته میشد که اگر 250پوند کمک کند دولت 500 پوند دیگر به خیریه کمک میکند.

این فرم ها بسیار مفصل و شامل تمامی جزئیات حساب و شماره های مالیاتی، اسم و آدرس و افراد… بود. از همین رو یکی از عوامل فشار، رساندن کمک انجام شده ابتدا به 40 و سپس به 75 پوند و سپس به 250 پوند با چانه زدن با شهروندان بود. یعنی با کمک کردن شهروند کارفشار مالیکار به او تمام نمیشد بلکه تازه شروع میشد.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

شرایط غیر انسانی مالیکاران

دریک ماه ایام اوج مالیکاری در کریسمس در اسکاتلند در شهر گلاسگو، در بازرسی که من از کار مالیکاران انجام میدادم، آنها مجبور بودند که یک اتاق درهتل بگیرند و نه نفر قاچاقی وارد آن شده شب را به صبح برسانند. برای اینکار مجبور بودند که برای دور ماندن از چشم صاحبان هتل، هشت نفر تا ساعت 11شب در خیابان در شبهای سرد کریسمس پرسه بزنند تا بتوانند با کمک نفر اصلی وارد هتل شوند. و صبح نیز باید قبل از شش صبح از هتل بیرون میزدند، اینها هتلهایی بودند که بعد از ساعتی کارمندی نداشتند و دربها با رمز کنترل میشد.

در سوئیس شهر زویخ، یک آپارتمان دو خوابه 70 متری 35 مالیکار ماهها مستقر و در کیسه خواب میخوابیدند. تنها محلی که کسی نمیخوابید توالت بود. یک نفر سرما میخورد همگی مریض میشدند. این علیرغم این بود که هرکدام از این مالیکاران روازنه بین 500 تا 1000 فرانک سوئیس، بطور متوسط  روزی 27000فرانک  درآمد تولید میکردند. شرایط مالیکاران بسیار بدتر از کودکان کار بود. غذای روزشان در خیابانها یک ساندویچ یخ زده در سرمای کوههای سوئیس بود.

اگر مالیکاری توان دروغ گویی و رول بازی کردن برای اخاذی نداشت اتهام او انقلاب نکرده بودن، فرزند مریم و مسعود رجوی نبود، مبارز و مجاهد نبودن،  دلسوزی برای شهدا نداشتن ، دنبال چشم چرانی و جنسیت خود بودن… بود.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

اگر این فشارهای کارگر نمیشد میگفتند با رژیم ایران خط داری. این فشارها را باید بعد از 18 ساعت سرپا ایستادن و صدها بار شهروندان را متوقف کردن و تکرار سناریو کمکها را مطرح کردن در سرما و باران و …با زبان الکن همراه بود تازه  شب در جلسات سرخ شدن در عملیات جاری را نیز تحمل میکردند.

مریم رجوی عمیقترین، انسانیترین، حساس ترین، عاطفی ترین، خصوصی ترین باورها وانگیزه ها، آرمانهای اعضایش را به گروگان میگرفت وهرشب با شنیع ترین ابزار و خشتن ترین شیوه ها بجان آنها افتاده و فرد را شکنجه به اصطلاح سفید میکرد که وادارش کند روباتی که مسعود و مریم میخواهند شوند.  شعار این بود،

اگر عاشق رهبری هستی باید بتوانی چنان دروغ بگویی که خدا هم فریب بخورد.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

مــالــی ویــژه

بخش مالی ویژه در انگلستان شامل دو تیم دو نفره بودند که یک تیم شامل حمیدرضا عگسری بیاض از دارندگان امضا و اصلی ترین عنصر بنیاد ایران اید، که بعدها یک عضو ساده نیز جهت کنترل ایدئولژیک همواره همراهش کرده بودند و یک فرد دیگر از اعضای سازمان که نامش فراموش کرده ام که او نیز یک همراه برای کنترل همراهش بود تشکیل میشد.

ایندو تیم از میان کسانیکه مبالغ بالای 40 و یا 75 پوند کمک مالی میکردند، وهمه اطلاعات تماسی آنها نیز در دسترس بود، با تجربه ای که کسب کرده بودند افرادی را انتخاب میکردند و طی تماسی و یا حتی با مراجعه به محل سکونت و یا کار آنها پروژه های بزرگتری را برای گرفتن کمک مالی در ابعاد بزرگتر را مطرح میکردند.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

تمامی مغزشویی هایی که روی سوژه ها اجرا میشد بخش بسیار عمده آن در زمینه دروغ های نجومی کشتار و جنایاتی بود که در ایران روی زنان و کودکان و… انجام میشد و از این فضای خشم ونفرت و برانگیختن دروغین عواطف فرد،  پل زده میشد به کار ایران اید که میخواهند این انسانهای در زیر شکنجه و کشتار را نجات دهند و نیاز به کمک دارند. این تاکتیک معروف به پل زدن بود.

البته فضای روزنامه ها و اخبار تلویزیونها و… که روی رژیم متمرکز بودند بسیار بسیار به قبولاند سناریوهای تیم مالی ویژه و مالیکاران در خیابان کمک اساسی میکرد.

هیچ بنیاد خیریه ای در جهان نیست که ابعاد پروژه هایی که در زمینه کمک به مستندان اجرا میکند به گستردگی و تنوع ایران اید باشد. چون پروژه های واقعی تماما کارهای بسیار تخصصی و نیازمند تخصصهای بسیار متنوع و پیچیده است، اما چون ایران اید پروژه هایش یک داستان سرایی بیش نبود بنابراین هیچ محدودیتی در دروغ پردازی و تولید پروژه های خیالی در هیچ زمینه فعالیت آن دیده نمیشد!!!

مثلا ساختن مدرسه برای کودکان، ساختن درمانگاه، انتقال کودکان بخارج از کشور، تامین مستمری در داخل شهرهای ایران، تامین هزینه رشوه به دولتیان برای خارج کردن والدین یا کودکان از زندان، تامین درمان سرطان کودکان، تامین هزینه زندگی عمری یک یا دو کودک، یا دادن مستمری برای یک خانواده 5نفره برای ده سال یا یک سال یا،… تلاش میکردند که تا میشود کمک دریافتی بالاتر باشد.

اگر فرد قبول نمیکرد که هزینه ساختن یک مدرسه را بدهد تلاش میشد هزینه نصف آنرا بدهد و خلاصه چانه زنی میشد تا فرد را مجاب کنند که حداکثر توانش را کمک کند. عمده کمکهای از این طریق بدست میآمد. در موردی بوده که حمید رضا عسگر بیاضی یک میلیون دلاراز یک فرد دریافت کرده بود (آنزمان حدود 650هزارپوند).

افراد را مجبور میکردند که حتی ماشینشان را بفروشند و خانه هایشان را نزد بانکها به گرو بگذارند و بعنوان کمک و یا وام به سازمان بدهند.

مورد خانم بلیندا مکنزی که بعدها همسر یکی از اعضای سازمان که جدا شده بود گردید از مواردی است که تصویر خوبی از کار مالی ویژه بدست میدهد.

آنها افراد را مجبور میکردند برای ایران اید به دیگران نامه نگاری کنند و کمک بخواهند، میخواستند نامه بنویسند و به شهروندانیکه در خیابان با آنها برخورد میشد توصیه کنند کمک کنند. در محلکارشان پول جمع آوری کنند، کسانیکه میشناختند و قادر بودند کمک کنند را معرفی کنند. جلسات و گردهمآیی هایی از کسانیکه سابقه کمک به بنیادهای خیریه داشتند ترتیب داده میشد و در آن جمع پروژه های ساختگی مطرح میشد و یا واسطه شوند که چنین گردهمآیی های تشکیل گرددFoundraising Gathering .

حتی بتدریج آنها را به حمایت از سازمان مجاهدین میکشاندند مانند خانم بلیندا مکنزی که به همراه شوهر ایرانی اش که حالا دیگر در نه موضع مرکزیت سازمان بلکه عضو شورا بود به حامی فعال سازمان تبدیل شده بود. وقتی شوهر خانم بلیندا مکنزی از شورا نیز جدا شد دست و حقایق فرقه رجوی را به همسرش گفت خانم بلیندا مکنزی فهمید که طی بیش از یک دهه مورد سوء استفاده و کلاهبرداری بوده است و دست به افشاگری زدند.[spacer height=”20px” id=”2″]

بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید

بلیندا مکنزیبلیندا مکنزی یکی از قربانیان کلاشی و فریب ایران اید بود. او که انسان بسیار نوع دوستی بود و مورد هدف مالی ویژه قرار گرفته بود در یک فرایند 1.7 میلیون پوند توسط ایران اید مورد اخاذی قرار گرفته بود.

در یک مورد مجبورش کردند خانه اش را به گرو گذاشته و وام آنرا 300هزار پوند را به سازمان بدهد که سازمان بعد از پیروزی انقلاب (وقت گل نی) به او باز گرداند.

کاری که سازمان مجاهدین این شیوه کلاهبرداری را در سراسر دنیا به پیش میبرد و از هواداران پولهای کلان تحت نام قرض و پس دادن بعد از پیروزی انقلاب از آنها میگرفت. بی خود نیست که مسعودرجوی هر سال را سال پیروزی انقلاب میخواند، که یکی از اهدافش فریب اینگونه هواداران است که هر سال فکر میکنند سال آینده قرضشان را پس خواهند گرفت!!!

کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین

بلیندا و شوهر ایرانی اش که بعد از فرایند کمکهای ملی به کودکان دروغین به تدریج در یک زمان به  حمایت مستقتیم از مجاهدین خلق کشیده شده بودند. در سال 2009 ، می توان آنها را در میدان ترافالگار و خارج از سفارت ایران ایستاده پیدا کرد که از رهگذران میخواهند تا با حمایت از مجاهدین خلق “از جهانی آزاد حمایت کنند!!!!”:

https://www.youtube.com/watch؟v=mnfa-W0Xg8I&feature=youtu.be

کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید از بلیندا مکنزی

شوهر بلیندا مکنزی (عضو جدا شده و منتقد فرقه رجوی) برای افشای فریب و کلاهبرداری آنها از یک فعال انگلیسی نوشت:

 مجاهدین خلق پس از ترغیب بلیندا  برای رهن مجدد خانه و تحویل حدود 300،000 پوندی که قول دادند “پس از سرنگونی رژیم ایران” بازپرداخت شود ، از طریق تأثیر غیراخلاقی [دروغگویی] از او پول گرفت. او اضافه کرد، اگر مجاهدین اکنون پولش را پس ندهند از آنها شکایت خواهد کرد. مجاهدین خلق از طریق شورای ملی مقاومت پاسخ دادند و گفتند “این اقدامات وزارت اطلاعات ایران است” ، و این زوج را به عنوان بخشی از توطئه و برای شروع یک پرونده قضایی جدید علیه مجاهدین خلق متهم کردند.

مجاهدین خلق بجای پس دادن پول خانم مکنزی ده ها رسید و چک از شوهر مکنزی و دو عضو سابق دیگر شورای ملی مقاومت، منتشر کردند و گفتند که آنها هزاران پوند ازسازمان دریافت کرده اند. که هیچ ربطی به خانم بلیندا مکنزی نداشت. هرچند مریم رجوی اعتراف کرد که پول مک کنزی را گرفته اما گفتند که توافق کرده اند پس از “سرنگونی رژیم ایران” بدست مجاهدین خلق پول را پس دهند!!!!  وقتی خانم مکنزی را در پس گرفتن 300هزار پوند (بخش بسیار کوچکی از پولهایی که از او  گرفته شده) جدی دیدند، ابتدا او را تهدید کردند که:

((خودش نیزهنگامیکه برای ایران اید فعالیت میکرده در همه کلاهبرداریهای آنها و پولشویی شریک است))

.تهدید بلیندا مکنزی توسط سازمان

تا شاید این شهروند انگلیس را با ترساندن عقب برانند. ولی مکنزی مرعوب این باج گیری مافیایی مجاهدین نشد، بلکه مجاهدین را تهدید به شکایت کرد. مسعود و مریم رجوی هم سلاح همیشگی خودشون، یعنی متهم كردن مك كنزی به همکاری با رژیم جمهوری اسلامی را براه انداختند.

خانم بلیندا مکنزی در یک پست حذف شده در وبلاگ نایت خود ، سعی کرد به این اتهام ننگین و زشت پاسخ دهد. او گفت ،هدف من همیشه این بود که وقتی فرزندانم بزرگ شدند و خانه را ترک کردند ، تمام وقت به نفع بشریت کار کنم. این لحظه برای من مصادف بود با دریافت ارثی قابل توجه ، 4 میلیون پوند از پدرم بعد از درگذشت وی در سال 1996. یک میلیون پوند از این پول برای خرید اولین آپارتمان پسران و دخترانم استفاده کردم ، 2 میلیون پوند برای آینده فرزندانم سرمایه گذاری کردم، و 1 میلیون پوند باقی مانده را تصمیم گرفتم که به اهداف خوب بشردوستانه [به امور خیریه] اختصاص دهم

او سپس اضافه میکند که “در حدود 1.7 میلیون پوند به این منظور ، از جمله گرفتن وام خانه به مبلغ 300هزار پوند که به مجاهدین داده شد.

مجاهدین که بشدت تحت افکارعمومی انگلیس و دزدیهای آشکار که دیگر بنیادهای خیریه نیز بدنبال اثبات آن بودند و اینکه میلیونها پوند جمع آوری شده با کلاهبرداری همه به حساب عضو دفترسیاسی سازمان در پاریس و حسابهایشان در امارات و… منتقل شده است،  تحمل گشوده شدن یک دعوای حقوقی و باز شدن مسئله در روزنامه ها و لو رفتن شیوهای کلاهبرداریشان در نزد میلیونها انگلیسی و چه بسا دست به شکایت زدن دیگر فریب خوردگان رانداشت بلافاصله پذیرفت که 300هزار پوند پول خانم مکنزی را بصورت اقساط پس بدهد. که بعضا ماهی 20 هزار پوند پس داده میشد.

کیس خانم مکنزی شاخص پوشالی بودن خانه عنکبوتی است که فرقه رجوی آنرا “مقاومت مردم ایران” و “تنها آلترناتیو سازمان یافته و مردمی” میخواند. که بسادگی و با یک تلنگر تمامی بنیادش بباد میرفت. چون تمامی این ادعاها بر دروغ و تبلیغات کاذب سوار است. از هزاران کانون شورشی، از هزاران عملیات، از هزاران هسته های مقاومت، هزاران کودکی که در ایران تحت حمایت مالیش قرار دارند(14000کودکی!!!) … کذب محض و تماما بر روی کاغذ بود.

حساب سازی در ایران اید

حسابسازی  یکی از مخفیانه ترین امور بود که با هدایت یک حسابرس خبره ایرانی هوادار سازمان بنام رضا حسینی که اخیرا در لندن در گذشت و دو دارنده حق امضا خیریه  بصورت سری انجام میشد.

از آنجا که قبل از حساس شدن نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس روی ایران اید گزارش سالیانه مالی بدون تحویل مدارک مربوطه و رسیدها بود مشکلی ایجاد نمیشد و رضا حسینی همه اسناد لازم را لیست میکرد که ما باید آنرا تهیه میکردیم.  لیستی از میزان تخصیص ها و یک گزارش مکتوب شرح فعالیتهای ایران اید در سال مالی که تحویل میشد.

اما وقتی نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  سندهای هزینه کردن را نیز خواست مشکل صد چندان شد که باید سند سازی هم میشد. هرچه توصیه میشد که در اروپا سند سازی جرم بزرگی است با مارک “ورق رژیم را بازی نکنید” سرکوب میشدیم.

  • تهیه جداول اکسل از لیست اسامی کودکان فرضی و تخصیص پولهای جمع آوری شده برای هر پروژه توسط امضاء داراندگان ایران اید.
  • تهیه اسنادی بصورت رسیدهای امضاء شده توسط خود مالیکاران با قلمهای مختلف مبنی بر دریافت این پولها از جانب کودکان و
  • استفاده از هواداران قابل اعتماد در شهرهای مختلف اروپا برای تولید رسیدهای کاذب دریافت پول.
  • استفاده از اعضای سازمان در اشرف برای تولید رسیدهای دروغین.
  • استفاده از نامه های دست ساز در اشرف که مثلا با جوهر نامرئی بین خطوط نوشته شده بود.

عوامل تخریب ایران اید و شکست آن

فشارهای سازمان به مالیکاران که مستقیم به شهروندان منتقل میشد، بتدریج تبدیل به معضل اجتماعی و شکایات از به اصطلاح خیریه ونحوه برخورد داوطلبان با شهروندان هنگام جمع آوری کمک مالی شد. و شهروندان شکایاتشان را از برخوردهای غیر انسانی به پلیس و مقامات شهرداریهای محل میرسید. هرچه به تشکیلات تذکر و گزارش داده میشد که نباید خلاف قوانین رفتار کرد ، جواب این بود که طبق انقلاب مریم ما تسلیم محدودیتهای بورژوازی ضد انقلابی نمیشویم. شکایت های شهروندان با تحریک وزرات اطلاعات است. تا اینگونه ما را خفه کنند.

این قلم مسئولیت روابط عمومی ایران اید را نیز داشت و مستقیم مورد خطاب پلیس و مقامات شهرداریها قرار داشت. و روزانه مجبور میشد از طرفی پلیس و… را نسبت به اقدامات  غیر انسانی و خشونت آمیز کلامی و عدم درک شرایط شهروندان و اصرارهای انجام شده که تا چندین روز ناراحتی و استرس شاکیان را بدنبال داشته، نقض ضوابط، کار غیر قانونی و بدون اجاز در روز و محل، توجیه کند و از طرفی نیز به جنگ تشکیلات برود که این میزان از فشارها و این گونه رفتار در خیابان توسط اعضایی که نه زبان میفهمند و نه با فرهنگ مردم آشنا بودند منجر به تعطیلی بنیاد خواهد شد. تنها حُسن مالیکاران از نظر تشکیلات انقلاب کرده های مریم بودن بود. که مانند روبات هرفرمانی را فقط اجرا میکردند.

ولی هر بار جواب تشکیلات به اعتراض ما به نقض قوانین این بود که انقلاب مریم باید در خیابانها به پیش برود و آمار درآمد باید هر روز بالاتر برود و گوش بدهکاری نبود. و مارک ضد انقلاب مریم نیز نصار این قلم میشد.

و به انقلاب کرده ها میگفتند به کارتان ادامه دهید. هرچه جلوتر میرفتیم کار به ورود پلیس در صحنه و فشار روی مالیکاران نیز میکشید و عملا مالیکار زیر سنگ آسیاب تشکیلات و پلیس و شهرداری و کار 18 ساعته در خیابان در زیر باران و سرمای زمستان و سرماهای 18-20درجه زیر صفر و تحقیر و توهین بعضی اروپائیان و نشستهای عملیات جاری که باید در آن بخاطر کمی در آمد سرخ و  له و لورده میشدند کشیده بود.

هیچ کس حق نداشت که کار را تعطیل کند، وقت نهار نیم ساعت بود. در خیلی از موارد با متکدیان معتاد اروپایی خیابانها بر سر تنها سرپناه هنگام بارندگی در جنگ و جدال قرار میگرفتند که چه کسی از آن استفاده کند.

همه این فشارها در مقابل عذاب روبرو شدن با عملیات جاری وقتی که شب به پایگاه برمیگشتند که باید همه تناقضات خود را در طی روز خوانده و منتظر سرکوبهای روحی و روانی و تف و لعنت، تحقیر و توهین های انقلابی!!! شورای رهبری در جلسات مغزشویی روزانه تحت نام عملیات جاری و صفر صفر روزانه قرار میگرفتند، هیچ بود.

بسیاری از همین زنان و مردان مجاهد از تشکیلات فرار کرده و جدا شدند. این قلم بسیاری را شخصا به هایم های پناهندگی برده و تحویل میدادم.

اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان

همه این تضادها و تناقضات و نقض قوانین، بتدریج علیرغم تحمل بسیار بالا و غیر متعارفی که دولت انگلستان-پلیس نشان میداد دیگر بنیادهای خیره را روی ایران اید حساس کرد و شکایات از طرف آنها نیز به مقامات «نهاد کمیسیون خیریه -Charity Commission(C.C)» رسید.

.

از همین رو مقامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  مسئولین ایران اید را در سال 1996 برای باز خواست طی نامه ای کتبی احضار کردند. دراین جلسه مریم حسن زاده(از دانشجویان سابق در انگلستان-عضو شورای رهبری)و مسئول مالی ویژه و حمیدرضا عسگری بیاضی(از دانش آموزان سابق درانگلستان) مالی ویژه کار و دارنده حق امضاء و این قلم(از دانشجویان سابق درانگلستان) از معتمدین و مسئول روابط عمومی ایران اید شرکت داشتیم.

برای این بازخواست که از قبل آماده شده بودیم، داستان و سناریو دروغ ما این بود، کسانیکه در خیابانها به جمع کمک مالی مشغول هستند داوطلبانی هستند که فقط بخاطر اهداف انسانی به بنیاد کمک میکنند، و بسیاری خود از قربانیان رژیم هستند و بسیاری کودکانشان را ازدست داده اند، پولی نیز برای کارشان دریافت نمیکنند(البته این قسمت که برده وار کار میکردند تنها قسمت حقیقت سناریوبود). بنابراین بسیار نگران هستند که به این بچه ها کمک شود برای همین اینقدر اصرار و التماس میکنند که حتما کمکی برای کودکان جمع شود. اینها هیچکدام ربطی به ما بنیاد خیریه ندارند!!!! (کار داوطلبی برای خیریه ها یک روال است و ما از این پدیده برای دروغ پردازیهای بنیاد استفاده میکردیم)

روضه یک ساعته ما سه نفر هرچند در نهایت اشک نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را نیز در آورد!!! ولی در نهایت گفتند همه داوطلبان باید قبل از شروع به کار توسط بنیاد بطور کامل نسبت به نحوه رفتار و قوانین و …انگلیس توجیه شوند. که ما نیز با چشم گریان!!!!!! قبول کردیم.

خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس

اما همه اینها بدلیل پولها و طلاهای هنگفتی که از عربستان میگرفتند بگوش سازمان نمیرفت که بنیاد در خطر است. و مرتب میگفتند شکایت کنندگان عناصر وزارت اطلاعات هستند و مزدوران رژیم. از همین رو به اعتراضات ما وقعی نمیگذاشت.

چون مریم رجوی خیالش از دولت انگلیس و پشتیبانی آنها راحت بود. حق هم داشت. چون پلیس و دولت و سیستم اطلاعاتی انگلیس بخوبی همه میدانستند که ایران اید حتی یک نفر داوطلب ندارد. بلکه همه اعضای به اصطلاح انقلاب کرده!!! فرقه مجاهدین هستند.

مریم رجوی نیز وقتی رویکرد عاجزانه  نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  را میدید که پلیس همه درخواستهایش را بدون پاسخ میگذارد و هیچ اقدامی علیه ایران اید و یا جلوگیری از کار مالیکاران نمیکند، بیشتر اطمینان حاصل میکردند که اتفاقا دولت انگلیس در حال حمایت از ایران اید در مقابل شکایت های دیگر بنیادهای خیریه و مردم آسی انگلیسی از فشارها هستند.

(نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نهادی غیردولتی است وابسته به پارلمان انگلیس است)

حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)

وقتی که دیگر بنیادهای خیریه فعال در انگلیس که معترض و شاکی ایران اید بودند به جایی نرسید. و دیدند که دولت رسما از ایران اید حمایت میکند، تحقیقات را خود راسا بدست گرفتند و رابطه ایران اید و سازمان مجاهدین را در آورده و فهمیدند که همه پولها برای کارهای تروریستی بکار برده میشود.

در این مرحله و با این میزان از اطلاعاتی که خیریه های رقیب بدست آورده بودند در نهایت در ماه مارس 1998 شکایتهای قویتری روی میز نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  برده شد.

طبعا نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نیز آنها را به پلیس و سیستم اطلاعاتی کشور ارجاع میداد که طبق گزارش خود نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  هر دو سیستم از اقدام بر روی آن اکراه داشتند و پشت گوش میانداختند.

جهت اطلاع اینکه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  ارگانی غیر دولتی است. جهت نظارت و کنترل بر بنیادهای خیریه ایجاد شده تا مردم بتوانند با اطمینان کمک های خود را به مستمندان بکنند. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نه به دولت که به مجلس انگلستان پاسخگوست و بازوی مجلس است. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  دارای قدرت تصمیم گیری مستقل است اما قدرت اجرایی و قضایی ندارد و باید از طریق پلیس و سیستم اطلاعات دولت این امور را پیش ببرد.

با مواجهه با بی عملی پلیس و دولت انگلیس با افزایش فشارهای بنیادهای خیریه در نهایت در ماه می 1998 نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  مجبور شد که تحقیقات را اینبار خودش شروع کند. آنهم نه بر اساس این حقیقت که پولهای جمع آوری شده برای امور تروریستی هزینه  شده بود.  بلکه صرفا در مورد اینکه پولها چگونه هزینه میشود و بدست کودکان میرسد یا خیر. یعنی یک تحقیق اداری و نه سیاسی.

وقتی از خیریه های رقیب صحبت میکنیم و حساسیت آنها، لازم است اطلاعات زیر را از بنیادهای خیریه به شما بدهیم تا مسئله روشن گردد.

مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس

این نحوه دروغ پردازی مافوق تصور، و بازی با عواطف و احساسات مردم و صحنه سازیهای وحشتناک از کشتار و شکنجه کودکان و مادران و… جهت شکستن مخاطب و خالی کردن جیب آنها هرچند بسیار موثر افتاد طوریکه در سالهای مورد بحث در میان 280 هزار بنیاد خیریه ای که در انگلستان وجود داشت  ایران اید رتبه چهلم  را با در آمدی معادل 5 میلیون پوند در سال را کسب کرده بود. (امروزه 166000 بنیاد خیریه است)

166000بنیاد خیریه  در سال 48میلیارد پوند گردش مالی دارند. سود حاصل، معادل در آمد سالانه انگلستان از بخش کشاورزی است، که 12میلیارد پوند میباشد.  از این تعداد بنیاد، 132000بنیاد در انگلیس، 7000بنیاد در ولز، 19000در اسکاتلند و 4000 در ایرلند قرار دارند. و در مجموع 83000 شغل ایجاد میکنند و بقیه افراد فعال، داوطلب هستند. ایران اید در تمامی مناطق فوق الذکر فعال بود. یعنی انگلیس، اسکاتلند، ولز و حتی ایرلند شمالی و جنوبی.

  • از 48میلیارد پوند در آمد سالانه، به شرح زیر در بین بنیادها تقسیم میشود.
  •             30% آنها کمتر از 10.000 پوند در سال در آمد دارند.
  •  80% آنها کمتر از 100.000هزار پوند در سال در آمد دارند.
  •             ایران اید در سال5.000.000 پوند (پنج میلیون پوند) در آمد داشت.

البته هزینه های سرسام آور فرقه رجوی سر به آسمان میزد. این قلم فقط یک مورد جهت هزینه بیمه شوی الزکورت لندن 100هزار پوند به بیمه پرداخت کردم. یعنی معادل در آمد یک سال هر کدام از 133000 بنگاههای خیریه در انگلستان زیر صدهزار پوند را ما بعنوان خرده خرجی هزینه بیمه یکی از شوهای مریم کردیم. هزینه شو چندین میلیون پوند بود.  

 

بی خود نبود که دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستان کفاف نمیکرد. دوشب کرایه یک طبقه هتل هیلتون هنگام ورود مریم رجوی به لندن همین میزان هزینه داشت.

کرایه رولز رویز مریم رجوی در لندن نزدیک روزانه 12هزار پوند هزینه داشت.

بنز اس مریم رجوی روزانه عوض میشد. ویلایی که کرایه شده بود روزانه هزار پوند هزینه داشت.

کرایه سالن آلبرت هال لندن میلیونها پوند هزینه داشت،

انتقال هواداران از سراسر اروپا و آمریکا به لندن و اسکان آنها برای شو آلبرت هال مرضیه  برای پر کردن صندلی های آلبرت هال صدها هزار دلار هزینه داشت….

از طرفی دیگر خیریه های انگلیس میدیند که این چه بنیادی است که در آمد 20ساله آنها را در سه روز هزینه شوهای خود در لندن میکند. پس پروژه ای و هزینه ای برای کمک به کودکان در کار نیست.

 

جمع آورییها خرج فعالیت های یک سازمان تروریستی است. چون فهمیده بودند که سلاحها را صدام تامین میکند.

بنابراین براحتی میتوان حساسیت هزاران بنیادخیریه را به فشارها و قانون شکنیها و ماهیت دروغ و سناریوهای مطلقا ساختگی و این میزان در آمد با خراب کردن ذهن و زمینه اعانه دادن در میان شهروندان نسبت به جمع آوری کمک مالی برای خیریه ها  را درک کرد.

خانواده های انگلیسی سالیانه مقدارمشخصی پول کنار میگذارند که خرج خیریه ها بکنند. آنها بزودی با یک محاسبه ساده متوجه شدند که غیر ممکن است یک بنیاد خیریه با این عرض و طول و غیر حرفه ای بتواند پروژه هایی که همه بنیادهای خیریه سر جمع با هم میتوانند اجرا کنند به تنهایی اجرا کند، دروغی بیش نیست. وقتی شکایاتشان را پلیس بلا جواب گذاشت دست به تحقیق مستقل زدند.

بنیادهای خیریه انگلیس اخبار تحقیقات مستقل شان در مورد ایران اید از سه کانال دریافت میکردند.

الف: کانال حامیان سیاسی مثل لردها و نمایندگان پارلمان و…چون شاکیان مسئله را به نمایندگان حوضیه های انتخابی خودشان در مجلس مطرح میکردند.

ب: از کانال حامیان مالی ایران اید. آنها به حامیان(کمک کنندگان) و بویژه کسانیکه مکتوب از ایران اید حمایت کرده بودند مراجعه میکردند و شکایاتشان را از بنیاد خیریه ای که آنها پشتیبانی میکنند مطرح میکردند.

ج: از کانال تماس مستقیم با مالیکاران در خیابانها

ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران

تحقیق کنندگان بعنوان کمک کننده به مالیکاران مراجعه کرده و از آنها سوال و جواب میکردند، اینها متخصصینی بودند که بخوبی از پروژه های واقعی و همه جزئیات و نحوه کمک و و ابعاد آن در یک خیریه خبر داشتند.

در مراحلی حتی با مراجه به مالیکاران در خیابان مطرح میکردند که چرا شما در مقابل این رژیم که مرتب بچه ها را شکنجه و اعدام میکند… !!! بجای کمک به کودکان سلاح نمیخرید تا این رژیم را سرنگون کنید که این کودکان هم از دست چنین رژیمی راحت شوند. (ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران کمک رسانی میکند!!!).

و مالیکاران نیز در بسیاری موارد در ابتدای کار ندانسته اطلاعات لازم را به آنها داده بودند. یکبار به این قلم در فرانکفورت همین مراجعه صورت گرفت که بلافاصله باعث جمعبندی و توجیه همه اعضای سازمان در ایران اید در این رابطه گردید.

اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس

تمامی این اقدامات و اطلاعات غیر قابل تکذیب در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  را مجبور کرد که  در جولای 1998 فرمان بستن حسابهای بانکی ایران اید و با گماردن یک مدیر از طرف خودش کنترل بنیاد خیریه را بدست بگیرد.

از تحقیقاتی که روی حساب بانکی ایران اید انجام داد، مشخص شد که سالانه 5 میلیون پوند مستقیم به حساب بانکی فردی بنام هادی روشن روان(هوشنگ) مسئول ضد اطلاعات فرقه رجوی در پاریس و بخشی نیز در امارات متحده عربی واریز میشود.

و حتی یک سنت هم به ایران منتقل نمیشود. آقای سایمون گلیسبی Simon Gillespie  مسئول تحقیقات از طرف نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  گفت که: “همه پولهای جمع آوری شده نه خرج کمک که به سیاه چاله [فرقه رجوی] ریخته شده است”.

بعد از بستن حسابها اقدامات زیر را نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  انجام داد.

آقای گلیسبی اقدامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را چنین عنوان کرد.

            الف: نصب یک مدیر و اداره کننده قابل اعتماد نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  در ایران اید.

            ب: کنترل و مدیریت بنیاد ایران اید  در دوره زمانیکه تحقیقات در مورد آن درجریان است.

            ج: درک و بدست آوردن ارزیابی از نحوه توزیع پولهای جمع آوری شده بین مستمندان!!

            د: ارائه راه حل برای ادامه دراز مدت و معتبر خیریه.

 

بعد از نصب مدیر و بدست گرفتن کنترل ایران اید حسابها از بلوکه خارج شد. از معتمدین (مسئولین ایران اید) خواسته شد که مدارک نحوه ثبت و ربط های پرداخت به کودکان و خانواده های مستمند ادعایی را ارائه کنند.

تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان 

کمیسیون خیریه ها در جریان تحقیق خود ، تشخیص داد که متولیان ایران اید به تعهد خود برای نگهداری مناسب اسناد سوابق  کار عمل نکرده اند.

هنگامی که کمیسیون بنیاد را جهت تحویل اسناد ثبت و ربط تحت فشار قرار داد ، سازمان دستور داد که اعضای سازمان دفتر Iran Aid را اشغال کردند و دست به تحصن زدند. تا از دستیابی مقامات به سوابق و حسابها جلوگیری کنند. بهانه ای که ارائه میشد این بود که اینبار دست وزارت اطلاعات رژیم پشت بنیاد خیریه های انگلیس است.

وزارت اطلاعات رژیم برای مسعود و مریم رجوی مرغ عزا و عروسی است هرکجا به بن بست میخورند به کمکشان میآید. حالا در درون تشکیلات باشد، در بیرون تشکیلات باشد، اعضای پارلمان انگلیس باشند، یا آلمان یا بنیاد خیره ها و یا هر فرد خیر فرقی نمیکند. رجوی برای پاسخگو نبودن مرغ عزا و عروسی اش را دراز میکند.

و  سازمان طی یک ننه من غریبم بازی اعلام کرد که:

اگر بنیاد خیریه های انگلیس CC به اسناد جعلی دست ساز کمک های ایران اید به کودکان و خانواده های آنها در ایران برسد همگی اعدام میشوند.

این تحصن 20 ماه به طول انجامید.

در یک مرحله ، وقتی کار بالا گرفت سازمان خط داد که بگویند اگر بخواهند بزور وارد دفتر شوند و مدارک را بردارند دست به عمل انتحار خواهند زد و پلیس و دولت حامی رجوی هم همین را بهانه کرد و به کمیسیون توصیه کرد برای جلوگیری از کار تروریستی و خودکشی و مسئله سازی عقب نشینی کند.

سرانجام ، به دنبال تصمیم دادگاه عالی که به کمیسیون کنترل خیریه اجازه دسترسی و بررسی سوابق کمک ایران را می داد، سازمان اعلام کرد که متحصنین همه مدارک را از بین برده اند.

نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نیز در گزارشش نوشت که نابودی اسناد و سوابق به طور غیرقانونی از بین رفت. کمیسیون گزارش کرد که این موضوع را به پلیس گزارش داده است ، اما هیچ اداره پلیس روی آن نه تحقیق و نه عمل کرده است.  که خود سینگال بسیار قویی بود به مسعود و مریم رجوی از حمایت بی دریغ انگلیس از فرقه رجوی.

گزارش نهایی کمیسیون کنترل خیریه ها:

نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  گزارش کرد که تحققات آنها نشان داد  که:

  1. یک سنت هم به هیچ کودکی کمک نشده است.
  2. پولهای به عراق و عمارات متحده عربی منتقل شده است.
  3. تحقیقات را با دفتر مشترک المنافع اروپا در تهران نیزچک کرده اند گزارش دفتر مشترک المنافع در تهران نشان داد که سر سوزنی پول به ایران منتقل نشده است. و اعلام کردند که اساسا غیر ممکن بوده است که 14000کودک و خانواده تحت حمایت مالی آنگونه که مجاهدین ادعا میکنند بدون اینکه هیچ نشانه ای از آن باشد را در ایران پیش برد.

در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  ایران اید را منحل کرد  و 600000 پوند از موجودی بانکی باقیمانده آن در سال 2001 به یک موسسه خیریه مستقل جدید، بنام “بنیاد کمک ایرانIran Aid Fundation” ، تحویل داده شد.

سوء استفاده مالی ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید

با جداکردن کودکان از پدر و مادرشان و آوردن 233 تن از این کودکان به اروپا، آنها را به صورت پرورشگاه در آوردند.

دخترها و پسرها جدا از هم. یکی در پایگاه “حاتمی” واقع در منطقه یونکرزدورف Junkersdorf  شهر کلن به ادرس Amselstr 17  و یکی در پایگاه “موسوی” واقع در منطقه مشه نیش Mechenisch  شهر کلن.

در این محلهای 150 کودک دوماهه تا 14-15 ساله نگهداری میشد.  سازمان از این کودکان با پدر و مادر مجاهد را بعنوان کودکان یتیم که تحت ایران اید هستند جا زده از دولت آلمان برای هرکدام روزانه 70-120 یورو دریافت میکردند.

طبق گزارش پلیس آلمان یکی از هوارداران سازمان در تشکیلات ساکن کلن چهار فرزند خودش را جزء این کودکان جا زده و ماهانه 12000یورو دریافت کرده بود.  پلیس همچنین نتیجه گیری کرد که تا زمان دستگیری این هوادار 500هزار یورو بصورت کلاهبرداری از سیستم تامین اجتماعی آلمان گرفته شده است.

در همین رابطه در سال 2001 پلیس آلمان به 25 پایگاه فرقه رجوی حمله کرد و 5 نفر را دستگیر کرد. رئیس پلیس کلن آقای “نوربرت واگنر” گفت:

توانستیم یک سیستم گسترده و مخفی کلاهبرداری در ایالت نورد راین وست فالن را کشف کنیم و خنثی کنیم

اظهار نظر پلیس شهر کلن آلمان

[spacer height=”20px” id=”2″]

اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:

از جمله اتهامات به فرقه رجوی  “سوء استفاده چندین میلیونی، تاسیس انجمن های جنایی و  خلاف قانون خارجیان” بود.

براساس گزارشات پلیس و دادستانی مجله فوکس آلمان در شماره 29 سال 2000خود نوشت:

“اطلاعات موثق حاکی از این است که فرزندان مجاهدین خلق با قصد قبلی از خانواده شان جدا کرده، پنهانی وارد خاک آلمان کرده و به عنوان ظاهرا بچه های یتیم و آواره در ساختمانهای مهد کودک مجاهدین آورده شده اند  تا به حساب سازمان کمک های مالی دولتی در مقیاسی بالا دریافت کنند.

مجاهدین در سال 1993 با کمک وکلای حقوقی بیخبر خود بنامهای ، لوتکس و مرتنس، و یک وکیل دیگر، بعنوان وکلای خود،  انجمن خیریه ایران اید را تاسیس کردند.

از مرامنامه انجمن قابل تشخیص بود که کودکان باید در مساکن متعلق به مجاهدین و تحت نظارت شدید سرپرستان ایران اید[اعضای مجاهدین] رشد کنند. تا از این طریق مغزشویی کامل انجام گیرد. اطلاعات بدست آمده این موضوع را تائید میکند.”  این سه  وکیل عنوان کردند که آنها از ماهیت فرقه رجوی و ماهیت مافیایی پشت پرده این اقدامات خبر نداشتند و صرفا براساس و دلایل انسانی استخدام و کار کرده بودند که بلافاصله استعفا کردند.[spacer height=”20px” id=”2″]

سازمانها و انجمن های پوششی سازمان

[spacer height=”20px” id=”2″]

سازمان حدود 125 انجمن پوششی تحت نامهای:

اساتید ایرانی دانشگاههای شمال بریتانیا/ انجمن زنان/ انجمن آفتاب/ انجمن احیای موسیقی/ انجمن اندیشه آزاد ایرانی/ انجمن ایرانیان کالیفرنیا و…در اروپا و آمریکا ایجاد کرده است. این انجمنها در کشورهای مختلف به شکل زیر توذیع شده بودند: 51 انجمن در آمریکا، 19 انجمن نا مشخص بدون اینکه معلوم باشد کجاست، 13 انجمن در آلمان، 7 انجمن در سوئد، هلند و فرانسه هرکدام 6 انجمن، ایتالیا 4، دانمارک 4، نروژ 3 و کانادا 1 انجمن. این انجمن ها تماما توسط سازمان اداره میشد و حداکثر یک عضو هوادار داشت.

البته امروزه این آمار حتما تغییر کرده چون بسیاری از همان هواداران نیز به ماهیت تروریستی فرقه رجوی پی برده و کنار کشیده اند. سازمان از این انجمنهای پوششی برای تولید حمایت و اطلاعیه دادن در حمایت از سازمان بنام این انجمن ها، گرفتن اجازه تظاهرات، و جلسات نمایشی و تبلیغی سازمان، حمله فیزیکی و قلمی به جدا شدگان و منتقدین سازمان استفاده کرده و میکند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

آذر 1400

دسامبر 2021

[spacer height=”20px” id=”2″]

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند

داود باقروند ارشد  این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقیقه 52  و همچنین ساعت 4 و 15 دقیقه به بعد کودکان از تجاوزات به خود طوریکه مجبور بودند شبها سرنیزه در رختخوابشان بگذارند تا گوهران بی بدیل مریم رجوی نتوانند شبها به آنها تجاوز کنند در همین کلاب هاوس 

[vsw id=”3KDUCZLmJVg” source=”youtube” width=”625″ height=”444″ autoplay=”no”]

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام  تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.

[su_box title=”آیا زنان و دختران نیز زبان به سخن خواهند گشود؟” style=”glass” box_color=”#b2f825″ title_color=”#020222″]به امید اینکه زنان و دختران مجاهدین نیز بتوانند به چنان جرات انسانی برای شوریدن بر ضد بشری ترین اقدامات علیه برده سازی انسان توسط فرقه رجوی برسند و آنها نیز جنایات هولناک درون فرقه رجوی را افشا کنند چه علیه تجاوز به خودشان و چه علیه مادران خودو چه در مورد فحشا و …  [/su_box]

هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

 [spacer height=”15px”]

در کلاب هاوس

https://youtu.be/3KDUCZLmJVg

[su_custom_gallery source=”media: 27935,27936,27723,20784,26110,27937,27978,18673,25607,27701,20347,17106,20206,17015,16151,16195,14928,8788,8791,8935″ width=”150″ height=”150″ title=”always”]

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند

من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام

تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات

درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.

در کلاب هاوس

https://youtu.be/3KDUCZLmJVg

هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز

به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان

از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

تجاوز به کودکان مجاهدین تجاوز به کودکان چای تبرک

 

گزارش مجله دانمارکی درباره حنیف عزیزی از کودکان قربانی فرقه رجوی آنچه دنبالش بودم هویت بود نه محلی برای مبارزه!

سایت کیهان لندن چهارشنبه 17 آذر 1400

حنیف و مادرشحنیف عزیزی از جمله کودکانی است که از سوی سازمان مجاهدین خلق از مادرش در قرارگاه «اشرف» جدا و به سوئد فرستاده شد. پدر و مادرش از اعضای سازمان مجاهدین خلق بودند. پدرش در یک عملیات‌ مجاهدین کشته شد. حنیف با برادر کوچکترش به همراه صدها کودک دیگر در قرارگاه‌های مجاهدین در عراق به مدرسه می‌رفت.

در آن زمان و از سال ۱۹۸۹ (۱۳۶۸) سازمان مجاهدین خلق درگیر تحولات درونی به نام «انقلاب ایدئولوژیک» بود که بر اساس آن، زنان و مردان متاهل باید همدیگر را طلاق می‌دادند و ازدواج در این سازمان ممنوع اعلام شد. وجود صدها کودک که پدران و مادرانشان آخرهرهفته آنها را می‌دیدند، مانع از آن می‌شد تا مسعود و مریم رجوی هدف خود، یعنی قطع رابطه زنان و مردان متاهل را بطور کامل به اجرا بگذارند. در چنین شرایطی کودکان یک عامل «مزاحم» برای اجرای طرح و برنامه رهبران مجاهدین بوده و باید به شکلی از زندگی والدین‌شان بیرون کشیده می‌شدند تا راه برای اجرای کامل طرح رهبری مجاهدین باز شود. در چنین شرایطی ارتش عراق در ماه ژوئیه/ اوت ۱۹۹۰ به کویت حمله کرد. چند ماه بعد از آن نیز ارتش ایالات متحده آمریکا با حمله به عراق پس از مدتی به این قضیه پایان داد.

Azizi-Hanif-7

[spacer height=”15px”]

رهبری مجاهدین این موقعیت را فرصت مناسبی دید تا به بهانه «نجات جان کودکان از بمباران» آنها را از والدین خود جدا کرده و به کشورهای مختلف در اروپا بفرستد. اگرچه به پدران و مادران این کودکان و نیز به خود کودکان گفته شده بود که بعد از پایان حمله ایالات متحده، کودکان به نزد آنها بر خواهند گشت، اما چنین اتفاقی نیفتاد و این کودکان برای همیشه از پدر و مادر خود جدا شدند.

اکنون حنیف عزیزی که در زمان خروج از قرارگاه اشرف ۹ ساله بود، در چهل سالگی به عنوان افسر پلیس در سوئد زندگی می‌کند. او به تازگی کتابی منتشر کرده و در آن داستان جدایی خود و برادر کوچکترش از مادرشان را توضیح داده است.[spacer height=”15px”]

مجله دانمارکی «اُول اُو ِیم – Ud Og Hjemme» در گفتگویی با حنیف عزیزی به مناسبت انتشار کتاب وی همراه با عکس‌هایی به گوشه‌هایی از زندگی وی پرداخته است.[spacer height=”15px”]

Azizi-Hanid-11

[spacer height=”15px”]

رهبری مجاهدین این موقعیت را فرصت مناسبی دید تا به بهانه «نجات جان کودکان از بمباران» آنها را از والدین خود جدا کرده و به کشورهای مختلف در اروپا بفرستد. اگرچه به پدران و مادران این کودکان و نیز به خود کودکان گفته شده بود که بعد از پایان حمله ایالات متحده، کودکان به نزد آنها بر خواهند گشت، اما چنین اتفاقی نیفتاد و این کودکان برای همیشه از پدر و مادر خود جدا شدند.

اکنون حنیف عزیزی که در زمان خروج از قرارگاه اشرف ۹ ساله بود، در چهل سالگی به عنوان افسر پلیس در سوئد زندگی می‌کند. او به تازگی کتابی منتشر کرده و در آن داستان جدایی خود و برادر کوچکترش از مادرشان را توضیح داده است.[spacer height=”15px”]

مجله دانمارکی «اُول اُو ِیم – Ud Og Hjemme» در گفتگویی با حنیف عزیزی به مناسبت انتشار کتاب وی همراه با عکس‌هایی به گوشه‌هایی از زندگی وی پرداخته است.[spacer height=”15px”]

این مجله دانمارکی می‌نویسد: اگرچه حنیف در دوران کودکی مانند یک تروریست آموزش داده می‌شد اما امروز او یک پلیس است. حنیف در ۶ سالگی در عراق، در سال ۱۹۸۸ اسلحه سنگین به دست می‌گرفت. او با همه قدرتش کلاشنیکف را بالای سرش می‌برد و این را یک موفقیت می‌دانست. معلم‌اش می‌خندید و بچه‌های دور و برش برای او کف می‌زدند. چنین روزی با چنین صحنه‌ای، یک روز معمولی مدرسه در «کمپ اشرف» در عراق بود.[spacer height=”15px”]

حنیف می‌گوید: مبارزه با خمینی روی همه زندگی ما اثر می‌گذاشت. این بود که در زندگی ما، مبارزه و جنگیدن، اولین اولویت بود. او با بیان خاطره‌ای می‌گوید: روزی نقاشی یک تانک را کشید و ستاره‌ای روی آن گذاشت و بالاترین نمره را از معلم‌اش گرفت. معلمِ نقاشی به او گفت که مادرش به او افتخار خواهد کرد![spacer height=”15px”]

بعد از انقلاب ۱۹۷۹ در ایران، رهبر مذهبی آن آیت‌الله خمینی به قدرت رسید. او حکومت اسلامی را بنیان گذاشت و همه چیز را در این کشور از اساس دگرگون کرد. والدینِ حنیف توافق کردند که به جنبش مخالف رژیم، سازمان مجاهدین خلق که در عراق مستقر شده بود، بپیوندند. پدر حنیف در یکی از عملیات‌ مجاهدین جانش را از دست داد. حنیف می‌گوید: یک سوال متداول بین کودکان در آنجا این بود: «پدر و مادرت زنده‌اند؟»! خیلی از ما بچه‌ها جوابمان «نه» بود. این کمبود، چیز مشترکی در همه ما بود که شدت آن دردِ را کمی‌ کمتر می‌کرد. حنیف اضافه می‌کند: اگر کودکی حداقل یکی از والدینش را از دست نداده بود، یک «بچه‌مجاهد واقعی» به حساب نمی‌آمد! وی می‌افزاید: «درست است که این خیلی مزخرف بود، ولی اینجوری بود دیگه.»[spacer height=”15px”]

مجله دانمارکی اضافه می‌کند: حنیف محوطه وسیعی را با تانک‌هایی که صدام حسین به مجاهدین داده بود به یاد می‌آورد. او همچنین به یاد دارد که با وجود شرایط جنگی، اصلا ترسی نداشت. اما موقعی که جنگ شروع شد،[حمله هوایی ایالات متحده به عراق در ژانویه ۱۹۹۱] مادرش تصمیم گرفت که مثل بقیه بچه‌ها، او را هم از عراق به خارج بفرستد. حنیف می‌گوید، مادرش هم می‌توانست با او بیاید، ولی برای او مبارزه مهم‌تراز ما بود. موقع خروج از عراق، حنیف ۹ساله بود و با یک کیف سیاه چرمی‌ به کشور دیگری رفت.[spacer height=”15px”]

MEK-Children-2

بعضی از کودکان جدا شده از والدین اعضای سازمان در یک مدرسه در کلن آلمان تحت نظر اعضای سازمان

[spacer height=”15px”]

حنیف به یاد دارد که در آن شرایط جنگی، اتوبوس را با گِل استتار کرده بودند تا خطر اصابت را در بمباران کمتر کنند. او می‌گوید: «خاطره ای که از زمان ترک عراق و خروج از قرارگاه اشرف از مادرم در ذهنم ثبت شده این است که او با چهره‌ای خیلی جدی به من گفت: تو الان پسر بزرگی هستی و باید مسئول برادرت باشی. من دست تکان دادم و نمی‌دانستم که دیگر او را نخواهم دید. به یاد می‌آورم که محکم دست برادر کوچکم را گرفته بودم».[spacer height=”15px”]

خبرنگار دانمارکی در ادامه داستان تکان دهنده‌ی زندگی حنیف عزیزی، به دوره بزرگ شدن او در سوئد پرداخته و می‌نویسد: دو برادر به سوئد رسیدند و سرانجام به شهر Norrekoping رفتند. حنیف خیلی سعی می‌کرد مواظب خودشان باشد. اما از دست دادن پدر و رفتن به سوئد تاثیر عمیقی در وی گذاشته بود. حنیف می‌گوید: «تمرکز فکری برای من خیلی سخت بود. شروع کردم به پرسیدن از خودم که این دیگه چه نوع زندگی‌ایه؟! این غم و ناراحتی موجب می‌شد که مدام دعوا و مشکل درست می‌کردم. من تبدیل به یک مسئله و مشکل شده بودم و هرجا می‌رفتم قضیه‌ای درست می‌کردم. خلاء درونم بزرگ و بزرگتر می‌شد. من پرنده عجیب و غریبی بودم که هیچ جا برایش مناسب نبود.» حنیف خودش را به شدت تنها احساس می‌کرد و این حس در دوران بلوغ بدتر شد.[spacer height=”15px”]

حنیف در ادامه توضیح می‌دهد: «سعی کردم از این سازمان فاصله بگیرم؛ نمی‌خواستم گذشته خودم را به یاد بیاورم. سعی کردم یک سوئدی باشم. اما تاثیری نداشت. من عجیب‌تر می‌شدم.» حنیف برای مادرش و ریشه‌ی وجودیش و با هم بودن‌ها دلتنگ بود. در شرایط سرگشتگی و گمگشتگی، وقتی مجاهدین به او پیشنهاد دادند تا به عراق برود، او پذیرفت. به این ترتیب رابطه‌اش با مجاهدین بیشتر شد. حنیف می‌گوید: «پذیرفتم که به آنجا رفته و به عنوان یک مبارز بجنگم. اگرچه در این مرحله آنها مرا فریب ندادند؛ ولی من رادیکالیزه شده و شستشوی مغزی هم شروع شد. در همان مدت زندگی در انجمن مجاهدین، محیط گرم و با هم بودن با دیگران و احساس تعلق داشتن موجب می‌شد که این مسیر را ادامه داده و بخشی از جنبش مجاهدین بشوم.»[spacer height=”15px”]

مجله دانمارکی یادآور می‌شود که سازمان دیده‌بان حقوق بشر در سال ۲۰۰۵ در گزارش خود این سازمان را یک «سِکت» یا فرقه معرفی کرده است. در سال ۲۰۰۹ نام سازمان مجاهدین از لیست گروه‌های تروریستی اتحادیه اروپا خارج شد.

حنیف عزیزی به مجله دانمارکی می‌گوید به خاطر بودن با دیگران و احساس تعلق و همچنین تماس با مادرش دوباره جذب مجاهدین [در سوئد] شد. او ادامه می‌دهد: «من مثل یک بمب ساعتی بودم پرازاحساس که هر لحظه می‌توانست منفجر شود».[spacer height=”15px”]

همه چیز برای سفر حنیف جهت رفتن به عراق آماده شده بود تا او برود و برای مجاهدین بجنگد. اما برخی مسائل، از جمله مشکل در پاسپورت او، نقشه سفر را متوقف کرد. حنیف عزیزی می‌گوید: «این فرصتی شد که من به گذشته‌ام نگاهی بیندازم. این توقف یک تنفس و یک شانس بود برای فکر کردن و متوقف کردن تصمیمی‌ که گرفته بودم. در مدتی که فکر می‌کردم، به این نتیجه رسیدم آنچه من دنبالش بودم پیدا کردن یک هویت بود نه پیدا کردن جایی برای برای مبارزه! خیلی فکر می‌کردم. از خودم خیلی سؤال می‌کردم ولی جوابی پیدا نمی‌کردم. در پاسخ به آن خلاء درونی بود که متوجه این حس در خودم شدم که می‌خواهم یک سوئدی باشم و خودم را با هویت یک سوئدی ببینم.»[spacer height=”15px”]

خبرنگار مجله دانمارکی در ادامه می‌نویسد: به این ترتیب زندگی حنیف چرخشی سرنوشت‌ساز یافت. او درس خواند و از دانشکده پلیس مدرک گرفت. حنیف عزیز امروز در شهر Rinkeby شاغل است و اغلب با افرادی که در جامعه به حاشیه رانده شده‌اند یا امکان رادیکالیزه شدن دارند کار کرده و با آنها تماس دارد. حنیف می‌گوید: «موعظه برای اینگونه افراد تاثیر ندارد. من در مورد خودم این را تجربه کرده‌ام. روش دیگری برای این جوان‌ها باید پیدا کرد تا تحت تأثیر شستشوی مغزی قرار نگیرند. صحبت کردن به تنهایی فایده ندارد بلکه باید آنها را درک کرد و فهمید.»[spacer height=”15px”]

مجله دانمارکی در پایان گزارش خود به رابطه حنیف با مادرش اشاره کرده و می‌نویسد: حنیف دیگر با مادرش تماس ندارد. تلخی اینکه او فرزندی ترک‌شده از سوی مادر است، تاثیر احساسی شدیدی در وی به جا گذاشته است. او می‌گوید: «این ضربه چنان اثر عمیقی در من گذاشت که دیگر بخشی از وجودم شده؛ می‌دانم فرزندی هستم که مادرم مرا ترک کرده! البته مدت‌هاست که آنچه را در گذشته اتفاق افتاده پشت سر گذاشته‌ام تا بتوانم ادامه بدهم. اما این در عین حال زخمی‌ عمیق است که به نوعی دیگر به من آرامش داده تا بتوانم جایگاه خودم را پیدا کنم؛ جایگاهی که در اینجاست؛ در سوئد!»[spacer height=”15px”][spacer height=”15px”]

*منبع: مجله دانمارکی UDE OG HJEMME

*ترجمه و تنظیم از ط. ن. و حنیف حیدرنژاد

[spacer height=”15px”]

نامه سرگشاده امین گل مریمی به مسعود و مریم رجوی، چرا سازمان مجاهدین وجود کودک سربازی مانند من را انکار میکند؟

Ashampoo_002
سلام به همگی و با تشکر از حمایت و همدرد بودن شما دوستانی که از من حمایت کردید. لازم هست کمی در برابر جوابهای سازمان توضیحی بدهم.
[spacer height=”15px”]
هدف من از مصاحبه دشمنی با کسی نبوده است.بلکه دشمنی با بیعدالتی و دروغ بود و هست چرا ماها که چندین سال جوانیمان از دست رفته و در خطرهای زیاد گذشته نباید صدای خودمان را بگوش دیگران برسانیم. این حق ماها در این جائی است که واقعن به دموکراسی و حقوق انسان احترام میگذارند. هدف من صادقانه این بود و همچنین هست که واقعیت زندگی همه مون را به دنیا و به مردم ایران برسانم. چرا سازمان نباید اشتباهات خودشان را بپذیرد؟[spacer height=”15px”]
کودکان فرزندان اعضای سازمان
[spacer height=”15px”]
یک معذرت ازطرف سازمان کافی بود ولیکن جز فحش به خانم لوئیزا هومریش و بسیجی خواندن او و اینکه او مامور وزارت اطلاعات و مزدور رژیم ایران است تاکتیکهای مسخره و قدیمی سازمان مجاهدین است که بجای پاسخگوئی آسمان را به ریسمان می بافد و این مصاحبه را تلاش رژیم ایران برای جلوگیری از سرنگونی در “ این شرایط حساس” توصیف میکند. آخر کدام آدم احمق میتواند این فکر را بکند که رژیم که همه مردم فریادشون از دستش بلند شده و دارند در کوچه و خیابون به او فحش میدهند و مرگش را میخواهند بخواهد با مقاله من سرنگون نشود. خیلی خنده دار هست. آخر اینقدر از این حرفها به این و آن زده اید که حتی هوادارهای خودتان هم باور نمی کنند. هرکس یک نفسی می کشد و انتقادی میکند یا بسیجی است و یا مزدور هست! یک فضای ترس و وحشت الکی می خواهید درست کنید ولی کسی نمی ترسد.[spacer height=”15px”]
[su_highlight background=”#fbf21f” color=”#312cd0″]من چرا باید بترسم و نپرسم چرا زندگی من و خیلی ها مثل من سالها به باد رفته.  [/su_highlight][spacer height=”15px”]

من چرا باید بترسم و نپرسم چرا زندگی من و خیلی ها مثل من سالها به باد رفته. ایا این معنی آزادی هست که شما میگوئید؟. جالب این است که تا به امروز هیچ گونه جوابی به محتوای این مقاله که در حقیقت صاحبش من هستم یعنی من مصاحبه کرده ام داده نشده و دائم می گویند خبرنگار مامور اطلاعات هست یا با آخوند سر و کاری دارد. هیچ جوابی داده نشده به محتوا، و در عوض سازمان از ترس حسابرسی قانونی بطور مضحکی حقیقت وجود کودک سربازانی مثل من را انکار کرده و گفتند که “ ما برگشتیم پیش والدین خود در عراق زندگی بکنیم” و اینکه “ در آنجا هیچ آموزش نظامی یا فعالیت نظامی نداشتیم”. واقعن خجالت نمی کشید از این دروغها.

[spacer height=”15px”]
اینقدر افراد هستند که شاهد باشند و اینقدر مدرک هست که نشان بده حرف شما همش دروغ هست سپس از ترس خود یکی از زنان را فرستاده اید به آلمان تا از افراد علیه لوئیزا هومریش امضا جمع بکند و مقاله او در مجله دی زیت را دروغ بخوانند حال این مطلبی که من اینجا نوشتم نه به لوئیزا مربوط میشود و نه به مجله آلمانی. اگر نقدی نسبت به داستان سرگذشت من و دیگر کودکان زیر سن که به کمپ اشرف در عراق فرستاده شدند دارید، خود من را طرف حساب قرار بدهید و دست از افترا زدن به یک خبرنگار بیگناه بردارید. بیائید مقابل خود من چرا خبرنگار را یقه اش را گرفته اید. شما از رو شدن داستان ما و آن ظلمی که به ما در سنین کودکی کردید میترسید و میدانید که باز شدن کلاف این داستان نهایتا خود سازمان را در برابر دادگاه عدالت قرار خواهد داد و در آنجا جواب تک تک این بچه ها را خواهید داد.[spacer height=”15px”]
[spacer height=”15px”]
در آلمان دموکراسی هست و اینجا نمیشود دروغ الکی گفت. اینجا حتا اگه وزیر هم کار غلطی بکند دادگاه درست کار میکند و با سر و صدا نمیشود کار را جلو ببرند. در برابر امضا های بی ارزش شما که هیچ کس به ان اهمیتی نداد شکست می خورید. ما انبوه شاهد و امضا داریم که حرف های من را در مجله دی زیت تایید میکنند. پس دست از افترا برداید و شجاعانه به حقیقت سرگذشت ما اعتراف کنید راستی بنویسید بجای افترا زدن به لوئیزا و خیلی افراد چرا مرا نادیده می گیرید. این همه علیه دیگران انتقاد کننده هاچند سال هست هی مینویسید که او فلان مزدورست آن کس اطلاعاتی و مزدور هست ولی کی باور کرده است . آنقدر امضا را کی باور کرده. فکر کنید که چی شده؟.شاید خیال میکنید من صدایم ساکت میشود وقتی به لوئیزا حمله می کنید. من صدایم خاموش نمیشود.
[su_box title=”شاید خیال میکنید من صدایم ساکت میشود وقتی به لونیزا(خبرنگار) حمل میکنید؟!!!” style=”glass” box_color=”#b2f825″ title_color=”#020222″]من سکوت نمی کنم. من حق دارم حرف بزنم. من و دیگران از دردهای خودمان صحبت می کنیم شما هم هرچه زور دارید بکار بگیرید تا ببینیم حق با کی هست. [/su_box]
[spacer height=”15px”]
من حقم هست از سالهای خراب شده زندگی خودم و اون همه درد و وفشار حرف بزنم و حرف میزنم. هی به لوئیزا بد و بیراه نگید. خیلی مسخره است این مثل کسی میماند که به آتش نشانی زنگ زده که خانه ای در کوچه کناری آتش گرفته و آتش نشانی بجای محل اصلی بیاید سراغ تلفن کننده؟. با نادیده گرفتن شخص من که فرد اصلی این مقاله بودم و درعوض حمله صد در صد به خبرنگار این مجله، انگار من مرد نامرئی شده بودم و نمی شود مرا دید، و شاید هم سازمان از فرط استرس نابینا شده و نمی بیند. من سکوت نمی کنم. من حق دارم حرف بزنم. من و دیگران از دردهای خودمان صحبت می کنیم شما هم هرچه زور دارید بکار بگیرید تا ببینیم حق با کی هست.
[spacer height=”15px”]
امین گل محمدی
[spacer height=”15px”]

نقطه آغاز لمپنیزم مجاهدین ، غسل هفتگی . تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم

 

نوامبر 2021:… با وجود ادعای مسعود، گذر زمان نشان داد که مهمترین ارمغان وی برای مجاهدین «لمپنیزم گفتاری-نوشتاری» بود. وارد کردن مهوش سپهری در مدار رهبری و همردیفی با مریم قجرعضدانلو، اگر آغاز آن نباشد، می توان آنرا نقطه بلوغ تزریق لمپنیزم در مناسبات مجاهدین دانست. نحوه برخورد مجاهدین با خانواده ها پس از سقوط صدام و مورد خطاب قرار دادن ایشان با واژه های غیراخلاقی، بخوبی بیانگر این واقعیت تلخ است. البته این لمپنیزم تنها در قرارگاه اشرف خلاصه نشد و به اروپا نیز سرایت نمود. نقطه آغاز لمپنیزم مجاهدین . 

[spacer height=”15px”]تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم (قستهای قبلی) 

نقطه آغاز لمپنیزم مجاهدین ، تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم (قسمت سی و یکم)

«غسل هفتگی» هدیه بزرگ مسعود رجوی به مجاهدین

گل انقلاب مریم و تکمیل کنندۀ عملیات جاری

کتاب جدید مقدماتی داشت که زمینه های آنرا مسعود در میانۀ نشست های موسوم به «طعمه» آماده ساخته بود. این کتاب حاوی ده ها بند مختلف می شد که در واقع مجموعه ای از سختگیری ها، اجبارات و تحمیلات تشکیلاتی-ایدئولوژیک بود. این کتاب عمق اندیشه مسعود و جامعه ای که می خواست بنیان گذاری کند را به نمایش می گذارد، نمونه ای بی بدیل از برده داری مدرن!. در ابتدای کتاب، شرایط عضویت در سازمان مجاهدین نوشته شده که برخی از بندهای آن تولیدی مسعود رجوی است. برای فهم هرچه بیشتر این دستگاه جدید که توسط وی پایه ریزی شد، لازم است تمامی این کتاب در یک مبحث مجزا مورد بررسی قرار گیرد.

 (اهمیت و حساسیت این کتاب برای مسعود بحدی زیاد بود که چند ماه پیش از سرنگونی صدام، کلیه نسخه های موجود آنرا جمع آوری کرد و به آتش کشید تا به بیرون از مناسبات درز نکند. من تمام تابلونوشته های مسعود پیرامون کتاب را دستنویس کردم و بعدها با تلاش چندین روزه تایپ و به صورت یک کتابچه زیبا درآوردم، اما سال بعد در یک بازرسی شدید (که در ادامه شرح می دهم) آنرا به همراه نسخه مجازی اش که در دیسکت داشتم توقیف کردند و به اعتراض من برای بازگردانیدن آن نیز پاسخی ندادند و گفتند دستور «خواهر رقیه» است که تمام دستنوشته ها و دیسکت ها جمع آوری شود. خوشبختانه چند سال بعد مجدداً توانستم یک نسخه آنرا به دست آورم که بعنوان کاکل انقلاب ایدئولوژیک مریم در این بخش شرح می دهم.)

پیش از رفتن به مباحث این کتاب، بایستی به نشستی که مسعود در هفته های پایانی «نشست طعمه» برگزار نمود اشاره کنم:

 

وی که بعد از حادثۀ 11 سپتامبر اوضاع را دگرگون شده می دید، تلاش داشت هرچه زودتر سر و ته نشست «طعمه» را به هم بیاورد و دستگاه جدیدی را سازمان دهد. برای همین ابتدا چند کلاس آموزشی که در بالا اشاره شد را برگزار کرد تا نیروها سرگرم آن باشند و خودش فرصتی برای جمعبندی پیدا کند. به موازات آن، کل دستگاه را وارد آموزش کلاسیک «ورزش» نمود. در همین راستا، ابتدا تعدادی از فرمانده یگان ها برای آموزش به قرارگاه اشرف منتقل شدند تا نزد افسران عراقی دوره فشرده ورزش های علمی را بگذرانند. پس از بازگشت آنها، کلاس های میدانی بزرگ در سطح فرماندهی هر قرارگاه تشکیل شد که کلیه نفرات هر قرارگاه در آن شرکت داشتند. هر مربی پیرامون یک موضوع تخصصی درس می داد. یک نفر آموزش تئوریک و بقیه آموزش های عملی شامل استقامتی، کششی و قدرتی را دنبال می کردند. حضور در این کلاس ها اجباری بود اما همه از آن استقبال می کردند چون بسیار بهتر و ساده تر از نشست های سرکوب بود. روزانه 2 ساعت این برنامه برگزار می شد که به مرور از حالت اولیه خارج شد و کمرنگ گردید.

در یکی از این روزها، نشست دیگری توسط مسعود برگزار گردید که پس از یک مقدمه چینی وارد بحث های سیاست-تشکیلاتی و در نهایت ایدئولوژیک گردید. هدف نهایی وی (از کشانیدن مباحث اجرائی-تشکیلاتی به مسائل جنسی) از ابتدا این بود که دست به یک اقدام ریسک پذیر بزند. مسعود 10 سال پیش از آن هم پیرامون «ازدواج و طلاق» و همگانی کردن آن وارد یک ریسک بزرگ شد. یعنی در سال 1368 مبحث انقلاب و به طور اخص موضوع طلاق ها یک مسئله کاملاً محرمانه بود و رسماً به ما که وارد آن شده بودیم گفته شد «این یک سرّ ایدئولوژیک است که هر مجاهد خلق باید با خود به گور ببرد». به این معنا که هیچکدام از ما نباید موضوع طلاق ها را به دیگران منتقل کنیم و فرماندهان لشگرها تصمیم خواهند گرفت چه کسانی را وارد این بحث کنند. در تابستان 1370 همه را وارد این مبحث پیچیده کرد. خودش بعدها گفت که اینکار ریسک بالایی داشت و تصور ما بر این بود که جدل های زیادی حول آن ایجاد شود که نتوان از عهده آن برآمد!.

مجاهدین خلق در آلبانی . گروهی که اعضایش نباید به سکس فکر کنند

10 سال گذشته بود و مسعود می خواست وارد ریسک دیگری شود و همه اعضای ارتش آزادیبخش را وارد مباحثی کند که احتمال داشت تبعات بدی به دنبال داشته باشد. اما وی عزم جزم کرده بود چنین ریسکی را بپذیرد تا در صورت بیرون آمدن از درون آن «یک شمشیر دو لبه» برای سرکوب و تحت کنترل درآوردن مجاهدین درست کند و از ریزش نیرویی بکاهد. تا این زمان تنها حربه ای که در دست داشت، نشست روزانه «عملیات جاری» بود که با نشست های دوره ای «دیگ و دیگچه» تکمیل می شد. اما این نشست ها هم جز برای مدتی جواب کافی نداده بود و اثر جدی بر کسانی که روز به روز خسته تر، ناامیدتر و بی چشم اندازتر می شدند نداشت و به همین خاطر هم مجبور شد کل سازمان را وارد سرکوب جمعی دهشتناکی کند که بعدها اثر مخربی برای تشکیلات داشت. واضح بود که پس از 11 سپتامبر رخدادهای جهانی و منطقه ای شدت می گرفت و مسعود آنرا حس کرده بود و می دانست که شاید دیگر هرگز موفق نشود چنین سرکوبی بوجود آورد. وقت آن رسیده بود که این شمشیر زنگ زده را با یک شمشیر دو لبه تعویض کند.

جمعبندی مسعود از سلسله نشست های طعمه این بود که «تمام مشکلاتی که مجاهدین در درون مناسبات مطرح می کنند، نهایتاً یک نقطه آغاز دارد که همانا مسائل جنسی است»، به این معنا که تمام سستی ها، اعتراض ها، کمبودها، نق زدن ها و غر زدن ها ریشه در افکار جنسی و عاطفی دارد و چون مطرح نمی شود (و یا به صورت «دربسته» و فقط اختصاصی برای خودش نوشته شده)، لذا کارآیی لازم را در حل مسائل روزمره فرد پیدا نکرده و به مرور عادی شده است. در نتیجه، عنصر مجاهد در این تناقضات مستمر و روزانه غرق شده، و در نهایت زمینه را برای بهم خوردن روابط و مناسبات درونی و تشکیلاتی فراهم کرده است. برآیند این تناقضات و مناسبات نادرست، تبدیل شدن عنصر مجاهد به یک عنصر شیطانی است که مدام با مناسبات تشکیلاتی سر جنگ دارد و پی در پی تناقضات سیاسی و استراتژیک مطرح می کند تا از مسئله اصلی فرار کند.

ابلاغ برگزاری نشست های هفتگی

پس از بیان این جمعبندی بسیار طولانی و کشّاف، مسعود راه حل برخورد با آنرا پیدا کرده بود و قصد داشت به آن بپردازد. مریم نیز از این راه حل بعنوان «هدیه ای» از جانب مسعود به مجاهدین یاد کرد و گفت: «قدر این هدیۀ گرانبها را بدانید و از مسعود بخاطر چنین هدیۀ بزرگی تشکر کنید چرا که او باز هم بهای انقلاب شما را از جیب خودش پرداخته است. الان هم این شما نیستید که بهای مبارزه را می پردازید بلکه شخص مسعود است».

توبه به درگاه رجوی و غسل در صحنه مجاهدین خلق

این هدیه چه بود؟

هدیۀ بزرگ مسعود رجوی به مجاهدین، برگزاری مستمر «نشست های غسل هفتگی» بود. وی گفت از این پس مجاهدین موظف هستند هفته ای یکبار فکت های مربوط به مسائل جنسی و عاطفی خود را بنویسند و در میان جمع لایه همسطح خودشان آنرا بخوانند. وی بطور مشخص برنامه نشست های هفتگی مجاهدین را به شرح زیر ابلاغ کرد:

1) شنبه تا چهارشنبه: روزانه یکساعت تا یک و نیم ساعت نشست «عملیات جاری» برگزار شود و در طول هفته هر شخص باید حداقل یکبار سوژه باشد و این یک مرز سرخ است. در نشست عملیات جاری هر فرد فکت های خودش را می خواند و دیگران باید انتقادات خود را نسبت به او مطرح کنند و برایش تکلیف بگذارند تا خود را اصلاح نماید.

2) پنجشنبه: به مدت یکساعت نشست «غسل هفتگی» برگزار شود. هر شخص باید در این نشست فکت های جنسی خود را در میان جمع بخواند و جمع نیز باید او را بمباران کند تا افکار جنسی اش در نطفه نابود شود و مجاهد خلق در میان تناقضات جنسی خود غرق نشود که بعد از مدتی تبدیل به شیطان رجیم گردد!.

3) جمعه: نشست های «صفرصفر یگانی» برگزار گردد. در این نشست کلیه افراد یک ستاد یا مرکز حضور داشته باشند و فرصتی باشد که نفرات یگان های مختلف به همدیگر انتقاد کنند. در این نشست افراد می توانند به فرماندهان خود نیز انتقاد داشته باشند.

تأکید مسعود روی این مسئله بود که: «خواهر به خواهر، خواهر به برادر، برادر به برادر انتقاد نمایند»… در واقع چیزی به اسم انتقاد «برادر از خواهر» در جمله او وجود نداشت که این یک بدعت در درون تشکیلات مجاهدین محسوب می شد. همانطور که اشاره داشتم، یکی از اتهامات وارده به من در نشست طعمه این بود که چرا به خواهران انتقاد کرده ام!. و مسعود که تا آن زمان انتقاد از خودش و مریم را در یک قانون نادیده ممنوع کرده بود، در این نقطه علناً زنان شورای رهبری را هم از هر انتقادی مصون می کرد. و این برخلاف دیدگاه 8 سال قبل وی بود که رسماً از انتقاد یک مرد مجاهد نسبت به یک زن شورای رهبری دفاع کرده بود.

(مسعود در سال 1372 و در نشست بند «شین» این اجازه را به همه افراد داد که به شورای رهبری خودشان انتقاد کنند. در همان نشست یکی از نفرات به شورای رهبری خودش «گیتی گیوه چینیان» در مورد کلاس های آموزشی انتقاد داشت که گیتی آنرا نمی پذیرفت، ولی مسعود صراحتاً او را نقد کرد و گفت: «به هر حال این برادر از شما انتقاد دارد، حتماً مشکلی بوده است». لحن مسعود بگونه ای بود که گیتی نتوانست مقاومت کند و انتقاد را پذیرفت و گفت مسئله را دنبال می کند. این اولین و آخرین بار بود که مسعود یک «خواهر» شورای رهبری را در یک جمع مورد انتقاد قرار می داد و از او می خواست تا انتقاد یک «برادر» را بپذیرد… اینک بعد از 8 سال همه چیز دگرگون شده بود و برادر مجاهد حق نداشت از خواهر مجاهد انتقاد نماید، هرچند مسعود این جمله را صریح بیان نکرد.)

پس از جمعبندی ها و مطرح شدن موضوع «غسل هفتگی» توسط مسعود و آنگاه هدیه نامیدن آن توسط مریم، شور و هلهله سالن را فراگرفت که البته از سوی شورای رهبری کلید خورد. در پشت این کف زدن ها، آنچه در چهره ها دیده می شد، دلهره از برگزاری چنین نشستی بود. همه ما غرق بهت و حیرت که چگونه می توان افکار جنسی را در میان یک جمع خواند و اجازه داد که دیگران به آن تهاجم و توهین کنند؟ اما مگر می شد دستورالعمل های مسعود را پس از آنهمه سرکوب اجرا نکرد؟ این دلهره طبیعی بود چرا که چیزی مبهم و ناپیدا، از درون ما را به چالش می کشید. در ادامه خواهم گفت که این نشست چگونه کلید خورد و چه کسی آنرا به اجرا درآورد تا دیگران هم بیاموزند و به پیش ببرند. اما در ابتدا باید به موضوع دیگری بپردازم تا با موشکافی آن، متوجه شویم که از چه دنیایی باید وارد دنیای دیگری می شدیم و تفاوت آن با نشست های پیشین انقلاب ایدئولوژیک چه بود!.

سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین در آلبانی، در راه فتح تهران؟

دو سال پیش!

زمان را دو سال به عقب می کشم. روزی که باز هم در همان قرارگاه باقرزاده حضور داشتیم. آن زمان نشست «عملیات جاری» بر اساس محورها و شیوه ای که شرح داده بودم به اجرا درمی آمد. یعنی هر شخص ابتدا فکت های روزانه را در دفتر عملیات جاری با محوریت «زبان نون» می نوشت و سپس «نقطه آغاز» آنرا ذکر و در پایان «نتیجه گیری» می کرد و برای خود «تعهد» می گذاشت (پیش تر در مورد این اصطلاحات شرح داده بودم). بعدها مسعود از همگان خواست که فقط به نوشتن «نقطه آغاز» بسنده نکنند، و به موضوع دیگری هم اشاره کنند که «نقطه پایان» آن فکت است.

نقطه پایان چه بود؟

از دید مسعود، اکثر اعمال و رفتار ناشایست که از «فردیت» شخص بیرون می زند، ریشه در «جنسیت» آن فرد دارد. بدین معنا که مشکلات و کمبودهای عاطفی و جنسی، خود را در «عصبانیت، مظلوم نمایی، خودنمایی، کم کاری، فرمان ناپذیری، حسادت، رقابت منفی» فرد بروز می دهند. این مسئله را با آوردن چند مثال تفهیم می کنم:

مثلاً اگر کسی جلوی مسئول خواهر خودش مظلوم نمایی می کند، قصد «محبت طلبی» از سوی او دارد. یا اگر کسی مدام به مسئول خواهر خود مراجعه کند و شخصاً به دنبال حل مسائل نرود، قصد «جذب» او را دارد و می خواهد «ارتزاق جیم» کند (این اصطلاح به معنای پاسخ دادن به احساس جنسی و تغذیه غریزه جنسی بود). یا اگر کسی «پرخاشگری یا لمپنیزم» از خود بروز دهد و شاخ و شانه بکشد، در واقع مشغول «خودنمایی جلوی جنس مونث» به قصد «جذب جنس مخالف» است. همچنین اگر کسی با یک مسئول برادر یا همتای تشکیلاتی خود رقابت منفی و سعی در تخریب و زیرآب زدن او را دارد، می خواهد خود را جلوی جنس مونث بزرگ و قدرتمند جلوه دهد و او را «مجذوب خویش» نماید. (همه این رفتارها در مورد زنان هم به شکل دیگری وجود داشت که از جمله «حسادت، حسرت، عدم پذیرش مسئول خواهر، نرمش داشتن در برابر مردان و عدم سختگیری علیه آنها» را می توان ذکر کرد)

با توجه به آنچه شرح دادم، قرار شد «نقطه پایان» هم به محورهای عملیات جاری افزوده شود و هر شخص متناسب با فکت های روزانه خویش به این هم اشاره کند که فلان عمل را با چه نیتی انجام داده است. طبعاً این نقطه پایان می بایست حول همان «محبت طلبی، جذب جنس مخالف، خودنمایی و غیره» باشد… اما اینگونه گزارش خوانی زیاد دوام نیاورد چون مسئولین نشست عملیات جاری در سطوح بالا کلاً زنان مجاهد بودند و خواندن «نقطه پایان» که لاجرم به مسائل عاطفی و جنسی اشاره داشت، در حضور زنان مجاهد چندان مورد رضایت نبود و شرم و حیای زنان محدودیت هایی را تحمیل می کرد. به همین دلیل این محور را خیلی زود از گزارش عملیات جاری حذف کردند.

خواندن تناقضات جنسی مجاهدین خلق در آلبانی – غسل و توبه

غسل هفتگی

دوسال از آن جریان گذشت و مسعود با اعلان برگزاری نشست غسل هفتگی، در واقع نشست عملیات جاری را از مسائل جنسی مجزا کرد تا محدودیت های پیشین برداشته شود و زن و مرد مجاهد بر سر مسائل جنسی در یک نشست مقابل هم قرار نگیرند.

با بنیان گذاشتن این دو نشست تعطیل ناپذیر، عملاً دو بال انقلاب ایدئولوژیک مریم برای سرکوب «شخصیت» و «عواطف» افراد به بهانه محو «فردیت» و «جنسیت» تکمیل شده بود. از این پس مسعود با توجیهاتی به ظاهر منطقی، واقعی و حساب شده که به آن سس ایدئولوژیک اضافه می شد، این توان را پیدا می کرد که هرگونه اعتراض و مخالفت را در نطفه خفه کند و آنرا به حساب مبارزه با نفس در مسیر رسیدن به تقوای رهاییبخش بگذارد. وی مدعی بود که مجاهد بایستی در این نشست (غسل هفتگی) تمامی احساسات و تناقضات جنسی و عاطفی خود را در معرض جمع به نمایش بگذارد تا آنها بتوانند این خصلت شیطانی را در نطفه بمباران کنند و اجازه ندهند چیزهایی که عدم بیان آن می تواند منجر به معضلات تشکیلاتی، سیاسی و استراتژیک شود در وی پا بگیرد. چرا که در اینصورت از آن عنصر مجاهد یک شیطان رجیم ساخته می شود که در مقابل رهبری خود می ایستد و مورد لعن خدا در دنیا و آخرت قرار می گیرد.

مسئولیت راه اندازی این نشست حساس در مقرهای مختلف، بر دوش «مهدی براعی» با نام تشکیلاتی احمد واقف قرار گرفته بود که پیش از آن به همراه سایر مسئولین و و هم رده های خودش نزد مسعود و مریم توجیه شده بودند. در همین ایام، به من و تعدادی از فرماندهان یگان ها و افسران ستادی گفته شد سریعاً به نشست «برادر احمد» برویم. نشست کوچکی بود که در یکی از بنگال ها برگزار گردید. وی ابتدا از نقاط مثبت نشست غسل هفتگی سخن گفت و شرح داد که باید کمک کنیم این نشست در تمامی تشکیلات جاری شود و شیوه های برگزاری آن را هم شرح داد. یک هفته بعد مجدداً گفته شد که برادر احمد برای کلیه فرماندهان دسته و یگان نشست گذاشته که باید در آن شرکت کنیم. در داخل اتاق پنلی یک میز قرار داشت که پیرامون آن را دو ردیف صندلی پشت سرهم قرار داده بودند. در حالی که همه دچار دلهره بودیم و قلب مان دچار تپش شده بود که این نشست چگونه خواهد بود و چگونه باید کلید فکت خوانی خود را در برابر جمع بزنیم، روی صندلی ها مستقر شدیم. باز هم مهدی براعی از اهمیت و ارزش نشست غسل سخن گفت و آنرا «هدیه ای» از جانب مسعود رجوی به رزمندگان خواند.

در مجموع چهار یا پنج نفر موفق به خواندن فکت های جنسی خود شدند که با کمی اختلاف مشابه همدیگر بودند. فکت ها اساساً روی چند موضوع تمرکز داشت:

نخست خود ارضایی مداوم نفرات بدلیل فشارهای جنسی!

دوم میل درونی برای دیدن زنان هنرپیشه و یا گوینده در تلویزیون و یا دیدن تصاویری از زنان!

سوم تلاش برای حضور در نزدیکی زنان مجاهد با مراجعه مستمر و بی دلیل به خواهران مسئول در مقر!

چهارم لذت بردن از دیدن زنان عراقی در مأموریت های شهری!

پنجم یادآوری خانواده و همسر و یا تلاش برای دیدن آنها (اگر در تشکیلات مجاهدین بودند.)!

پس از خوانده شدن فکت ها توسط هر سوژه، سایرین با بلند کردن دست و اجازه گرفتن از مهدی براعی، او را با جملاتی از قبیل «بیشرف، تو شرم نداری، مرتیکه، خجالت نمی کشی؟….» مورد سوآل قرار می دادند که چرا مناسبات پاک! مجاهدین را با چنین کارها و افکاری آلوده است، و چرا به رهبری خیانت کرده و براحتی در دستگاه جیم (جنسی) غرق شده است؟

اولین سوژه این نمایش سخیف، زنده یاد یعقوب ترابی بود که در بخش های قبلی پیرامون وی توضیحاتی داده بودم. دیدن یک فرد مسن خانواده دار با آن سابقه زندگی مرفه در کانادا، حین خواندن فکت هایی که در همه جوامع باید از یک نوجوان سر بزند، بسیار غمناک و اسفبار بود. مسعود رجوی که تا آن زمان حداقل 3 همسر را به صورت قانونی به عقد خود در آورده بود و هیچگاه با مشکل جنسی مواجه نبود، اعضای سازمان (که خودش آنان را به طلاق اجباری وادار کرد) بدون در نظر گرفتن سن و سال، به نقطه ای کشانیده بود که در میان جمع، افکار جنسی و یا خودارضایی خویش را مطرح کنند و بخاطر آن مورد حمله قرار گیرند.

اولین جسله نشست غسل هفتگی توسط مهدی براعی به همین شکل آموزش داده شد و همگی به سر کار خویش بازگشتیم. از آنجا که این نشست صرفاً جنبه آموزشی داشت، مهدی براعی تجارب هر جلسه را برای مسعود رجوی می برد تا به نتیجه نهایی برسند. طبعاً زنان مجاهد نیز به همین ترتیب نشست های خود را به صورت جداگانه توسط مهوش سپهری و سایر شورای رهبری برگزار می کردند که گزارش آن به دست مریم می رسید. آنها نیز با بررسی آن، نکات تازه ای را پیرامون نحوه برگزاری نشست مطرح می کردند تا بکار گرفته شود. به همین دلیل مدتی طول کشید تا نشست ها به صورت همگانی و منظم شکل گیرد. یکی دو هفته بعد از این جریان، نشست های غسل هفتگی در کلیه مقرها و ستادها برگزار گردید و مسئولیت آن نیز برعهده مسئول ترین نفرات هر ستاد و رسته بود (تقریباً در هر قرارگاه 10 جلسه برای سطوح مختلف تشکیلاتی برگزار می شد. روزهای پنجشنبه مدارهای بالاتر و روزهای جمعه مدارهای پایین تشکیلات).

در نهایت جمعبندی مسعود این بود که کسی در این نشست ها به سوژه چیزی نگوید و فقط فکت ها خوانده شوند و نشست پایان گیرد. مسعود به این نتیجه رسیده بود که اگر توهین و فشار روی سوژه زیاد شود، از آن پس آنها فکت های جدی خود را مطرح نخواهند کرد و پنهانکاری آغاز می شود و دوباره همان معضلات گذشته باز خواهد گشت. البته این بهانه را مطرح کردند که خواندن این فکت ها به اندازه کافی برای سوژه شرم آور هست و نیازی به داد و قال دیگران ندارد. یعنی مهم یگانه شدن با جمع و پاکی نفس است.

با کلید خوردن غسل هفتگی، مسعود مجدداً یک سلسله نشست برگزار نمود که در اصل جمعبندی نهایی «کتاب»ی بود که وی در نظر داشت بعنوان یک تئوری به کل سازمان تحمیل نماید. در این جلسات بسیار طولانی، مسعود کتاب خود را به صورت کامل و فصل به فصل روی تابلو می نوشت و ما نیز یادداشت می کردیم. با نوشتن هر محور از بندهای کتاب، مسعود نکاتی هم پیرامون آن شرح می داد. در این فصل، سری به «کتاب» مسعود می زنیم تا تئوری انقلاب ایدئولوژیک او را به صورت ملموس مرور کنیم. در هر محور توضیحاتی نیز خواهم داد چون طبعاً کسانی که درون مناسبات مجاهدین نبوده اند با برخی از اصطلاحات و موضوعات تشکیلاتی و ایدئولوژیک آشنا نیستند و نیازمند شرح مختصر است.

کتاب «تئوری انقلاب مریم»

پیشواز سین آ

بحث تشکیلاتی – ایدئولوژیک

فصل اول

این کتاب دارای 12 فصل و 78 بند است و با عنوان «تئوری انقلاب مریم» آغاز می شود. در ابتدای آن می بینیم که سخن از رفتن به «پیشواز سین آ» و «بحث تشکیلاتی-ایدئولوژیک» است و آنگاه فصل اول کتاب که کلاً پیرامون شرایط عضویت در سازمان مجاهدین است آغاز می گردد.

تعریف مجاهد خلق نقطه آغاز لمپنیزم مجاهدین

[spacer height=”15px”]

در مورد فصل اول این توضیح ضروری است که بدانیم شرایط عضویت در سازمان مجاهدین پیش از نشست های طعمه تنها 5 بند داشت، اما مسعود ضمن مقداری دستکاری و بدعت گذاری در آن، 2 بند دیگر هم به آن افزود. وی در نشست ها مدعی بود که شرط اساسی عضویت در سپاه پاسداران چیزی جز لمپنیزم نیست، ولی در نقطه مقابل، شرایط عضویت در سازمان مجاهدین بر فدا، صداقت و فروتنی استوار است…

(با وجود ادعای مسعود، گذر زمان نشان داد که مهمترین ارمغان وی برای مجاهدین «لمپنیزم گفتاری-نوشتاری» بود. وارد کردن مهوش سپهری در مدار رهبری و همردیفی با مریم قجرعضدانلو، اگر آغاز آن نباشد، می توان آنرا نقطه بلوغ تزریق لمپنیزم در مناسبات مجاهدین دانست. نحوه برخورد مجاهدین با خانواده ها پس از سقوط صدام و مورد خطاب قرار دادن ایشان با واژه های غیراخلاقی، بخوبی بیانگر این واقعیت تلخ است. البته این لمپنیزم تنها در قرارگاه اشرف خلاصه نشد و به اروپا نیز سرایت نمود. ایجاد دالان فحش و تف در مقابل دادگاه «ایو بونه» علیه شاهدان و جداشدگان، نمونه ای از این ایدئولوژی نشر یافته در مناسبات مجاهدین بود. در رخدادهای انتخاباتی 1400 نیز مردم ایران در کشورهای اروپایی و آمریکایی شاهد انواع برخوردهای لمپنی و غیراخلاقی اعضای مجاهدین بودند. یادم هست یکی از زنان شورای رهبری مجاهدین در اروپا، بدون هیچ دلیلی واژه هایی علیه من بکار برد که از آنهمه تنزل اخلاقی شگفت زده شدم. وی با بی پروایی گفت: «برو گمشو مرتیکه کثافت بی شرف دزد ناموس…». حمله چماقداران سازمان به منتقدان و جداشدگان در گردهمایی روشنگرانه اعضای جداشده در پاریس، نمونه دیگری از این فرهنگ لمپن زده است.

مسلماً این واکنش های هستریک که در فحاشی، چماقداری، چاقوکشی و حتی حمله به زنان ایرانی به جرم شرکت در انتخابات به نمایش گذاشته می شود، نشانگر یک بحران تشکیلاتی-ایدئولوژیک است که مجاهدین در آن گرفتار شده اند.)

[spacer height=”15px”]به هرحال، آنچه مسعود تحت عنوان شرایط عضویت در سازمان مطرح کرد، تماماً در جهت سرسپردگی مطلق به خودش بود نه آنچه بنیانگذاران سازمان در راستای منافع ایران و مبارزه با استعمار خارجی و استبداد داخلی طرح کرده بودند. نگاهی به 7 بند مطرح شده این واقعیت را بخوبی نمایان می سازد:

یکم اعتقاد به شیعه 12 امامی… که لازمه آن پذیرش رهبری مطلقه مسعود در غیاب امام زمان است.

دوم پایبندی به انقلاب ایدئولوژیک مریم… که عصاره آن طلاق از همسر و ازدواج با مسعود می باشد.

سوم پذیرش استراتژی جنگ مسلحانه… یعنی تعهد به هرگونه جنگ و ترور که مسعود اراده انجام آن داشته باشد.

چهارم انتقادپذیری… به معنای پذیرش «عملیات جاری و غسل هفتگی» دو ابزار مهم مسعود برای سرکوب مخالفین و معترضین.

پنجم شهادت پذیری… یعنی آمادگی برای عملیات های انتحاری هر زمان که مسعود فرمان دهد.

ششم حرفه ای بودن… یعنی تمام وقت و بدون تعطیلات در خدمت مسعود بودن.

هفتم تشکل پذیری… یعنی پذیرش هر سلسله مراتب فرماندهی که خواسته مسعود باشد.

حمله مجاهدین در انگلستان به مراکز رای گیری و ناتوانی پلیس بریتانیا

[spacer height=”15px”]

مسعود به این هم بسنده نمی کند و در محورهای بعدی همین فصل، تمامی افراد با ایدئولوژی دیگر را هم متعهد به پذیرش تمامی قوانین می نماید. یعنی اگر مسیحی و غیرمذهبی هم باشند، باید به تمامی شرایط، از جمله پذیرش ولایت خودش پایبند باشند. به همین خاطر، تعدادی از اعضای ارتش آزادیبخش که کمونیست، مسیحی، اهل سنت و یا اهل حق بودند، لزوماً در نشست های عملیات جاری و غسل هفتگی شرکت داده می شدند.

[spacer height=”15px”]عضویت در مجاهدین خلق نقطه آغاز لمپنیزم مجاهدین

[spacer height=”15px”]

فصل دوم

فصل دوم کتاب در کل تعریف خصوصیات یک ارتش است که در ادامه تفاوت بین دو ارتش انقلابی و ارتجاعی را شرح می دهد. در پایان هم ارتش آزادیبخش را عالی ترین ثمره و بیمه نامه مبارزات صدساله اخیر مردم ایران بعد از مشروطه می خواند و تفاوت آنرا با سایر ارتشها شرح می دهد و می گوید که هر مجاهد یک افسر ارتش به حساب می آید چون در این ارتش سرباز صفر نداریم. نکته قابل توجه اینکه مسعود در بخشی از این فصل می گوید «جنگ آزادیبخش نوین تکیه اش بر زمین آزادشده نیست چون در تهاجم مطلق جواب دارد و نه در تدافع»!. این ادعا در حالی است که 2 سال پیش از آن بر استراتژی «آزادسازی شهر» تکیه داشت و درصدد بود تا هر چند قرارگاه را مسئول تسخیر یکی از شهرهای مرزی مثل «خرمشهر، کرمانشاه، مهران» کند تا از آنجا به قول خودش مردم را در تیپ های رزمی سازماندهی و به سمت تهران گسیل کند!، امری که هرگز بوقوع نپیوست چون صدام حسین هرگز به این حرکت غیرمنطقی و متوهمانه مسعود پاسخ مثبت نداد چرا که می دانست بسرعت شکست خواهد خورد و آسیب های آن به عراق وارد خواهد شد.

مسعود که بخوبی می دانست در طی 10 سال گذشته حتی یک نیروی داوطلب به سازمان مجاهدین نپیوسته (و تعدادی هم که در سال 1375 پس از بازگشت مریم به عراق از اروپا به قرارگاه ها اعزام شدند همگی هواداران قدیمی بودند که دچار اشتباه محاسباتی شدند و تصور کردند بازگشت مریم به معنای آمادگی برای سرنگونی است)، در همین فصل می گوید «در خاک خارجی تجمع نیروی انبوه کمّی جواب ندارد و تأکید روی کیفیت عنصر داوطلب پایبند به عملیات جاری است». این ادعا در حالی بود که در دهه 70 بخاطر ریزش شدید نیرو، پتک و مشت آهنین خود را با اتکا به استخبارات صدام بر کل مناسبات مجاهدین فرود آورد و صدها نفر را زندانی و شکنجه کرد تا هیچکس جرأت جداشدن نداشته باشد، و از آن پس هم ابزارهای سرکوب خود را تحت عنوان «عملیات جاری، دیگ و دیگچه» برپا داشت و در نهایت هم به نشست های سرکوب «طعمه» رسید.

[spacer height=”15px”]عضویت ارتش مجاهدین خلق نقطه آغاز لمپنیزم مجاهدین

[spacer height=”15px”]

فصل سوم

فصل سوم کتاب اختصاص دارد به مفهوم و علائم انقلاب مریم در مناسبات مجاهدین. مسعود در این رابطه توضیحاتی بیان می کند و آنگاه از ضرورت ورود مجاهدین به انقلاب ایدئولوژیک و نشانه های ورود هر مجاهد به این بحث سخن می گوید. در محورهای این فصل، مسعود مدعی است که اگر سلاح «عملیات جاری» بر زمین گذاشته شود نه ارتش آزادیبخش باقی می ماند و نه «آلترناتیو مستقل و انقلابی»، چرا که هم در سیاست و هم در استراتژی، بیش از حمایت یک ابرقدرت برای ما عمل می کند و آزمایش پس داده است!.

چنین ادعاهای عجیب و غریب که ناشی از بن بست مسعود در مراحل پایانی نشست های سرکوب و اوضاع منطقه ای پس از 11 سپتامبر بود، ماهیت و اهداف اصلی انقلاب مریم را به نمایش می گذاشت. به چه معنا؟

[spacer height=”15px”]انقلاب مریم نقطه آغاز لمپنیزم مجاهدین

[spacer height=”15px”]

مسعود پس از عملیات شکست خورده «فروغ جاویدان» و آتش بس بین ایران و عراق، می دانست که دیگر کسی تحت عنوان پیوستن به ارتش آزادیبخش وارد عراق نخواهد شد چون چشم اندازی برای ادامه عملیات های مرزی وجود نداشت و به همین خاطر هم تصمیم گرفت اسرای جنگ را از اردوگاه های عراق به سمت خود بکشاند و از آنها برای جبران کمبود نیرو استفاده کند. اما این اقدام بلافاصله پس از جنگ کویت به بن بست رسید، چرا که از این مرحله تبادل اسرا بین عراق و ایران آغاز شد و بسیاری از این افراد که به سازمان پیوسته بودند، خواهان بازگشت به ایران شدند و یک ریزش شدید نیرو، تشکل مجاهدین را در بر گرفت که تنها به اسیران جنگی محدود نشد و چند ماه پس از آن، بخش زیادی از پرسنل که از کشورهای مختلف (با انگیزه سرنگونی جمهوری اسلامی و برای یک دوره محدود) به قرارگاه اشرف منتقل شده بودند نیز درخواست جدایی دادند. آنگاه پس از شروع سلسله عملیات های مروارید در شمال عراق، تعدادی از کردهای عضو مجاهدین، به این بهانه که «ما نمی خواهیم در کردکشی شرکت کنیم» از سازمان جدا شدند. مدتی بعد، برخی از مسئولین رده بالای مجاهدین هم به مرور سازمان را ترک کردند که می توان به معاون لشکر 91، یعنی «سعید اسدی طاری» اشاره کرد. این سلسله ریزش ها باعث شد که در نهایت مسعود رجوی به ابزار «عملیات جاری و دیگ» روی بیاورد تا با توسل به آن، سرکوب های گسترده ای را کلید بزند (که در بخش های قبل به آنها اشاره داشتم).

اسرای جنگی سازمان مجاهدین خلق . از عراق تا آلبانی

با توجه به نکات فوق، می توان فهمید که آنچه مسعود تحت عنوان «سلاحی برتر از حمایت ابرقدرت» نام می برد، در اصل همان سلاحی است که برای سرکوب معترضین بکار برده است تا آنها را با زور و ارعاب در تشکیلات حفظ کند.

در بند 14 این فصل، شهامتِ بیان تناقضات و شیرجه زدن در آن، یکی از علائم عبور (از انقلاب مریم) توصیف شده است. هرچند مسعود تلاش می کرد بیان تناقضات را در راستای پاکیزگی فرد جلوه دهد اما واقعیت این بود که وی از زیرزمینی شدن تناقضات و مخالفت ها وحشت داشت و آنرا عامل اصلی بریدن افراد می دانست. همان چیزی که پیش از آن تحت عنوان «محفل زدن» معرفی می کرد. مسعود نمی خواست افراد تناقضات تشکیلاتی-سیاسی-ایدئولوژیک خود را در درون محفل های دوستانه بیان کنند که روی دیگران اثرگذار باشد. هدف این بود که با استفاده از قدرت جمع و تشکیلات، تضادهای سیاسی-استراتژیک معترضان را بمباران و در نطفه خفه کند تا بقیه نیز درس عبرت بگیرند.

چنانچه در تصویر نشان داده شد، مسعود با رسم یک نمودار سعی کرد بیان تناقضات در برابر جمع را نه یک «اقرار کشیشی» و یا «سرکوفت»، بلکه یک «پرتاب به جلو» در مسیر حرکت تکامل و رشد خصلت های انسانی در مبارزه با «فردیت و جنسیت» جلوه دهد. آنچه مسعود را وادار به ترسیم نمودار کرد، انبوه تناقضاتی بود که مجاهدین سر این مسئله داشتند و آنرا نوعی سرکوفت و یا مشابه اعتراف در پیش کشیش می دانستند… آنچه در ادامه همین مبحث در فصل سوم می خوانیم نیز تماماً پیرامون نوشتن تناقضات، پایبندی به بندهای انقلاب مریم و عملیات جاری است.

[spacer height=”15px”]فرقه گرایی مجاهدین خلق نقطه آغاز لمپنیزم مجاهدین

[spacer height=”15px”]مسعود در این مرحله به یک نکته مهم هم اشاره دارد و آن «لیبرالیسم» در ابعاد مختلف «سیاسی، استراتژیک، تشکیلاتی» است. وی در اینجا به عمد «لیبرالیسم» را «ولنگاری و ولگردی» می خواند تا مجاهدین را از تفکر در مسائل سیاسی/استراتژیک برحذر دارد چرا که بخوبی می داند اندیشیدن در این مسائل، سرآغاز شک کردن افراد به تمامی خطوط سیاسی و راهبردی خودش است. در بخش های قبلی پیرامون یک نشست که در آن مسعود «هرزه گردی سیاسی» را مرز سرخ خواند داشتم. در واقع مسعود در این کتاب مهر تأییدی بر همان بحث داشت و از افراد می خواست که به هیچوجه در مورد اینگونه مسائل فکر نکنند و برعهده خودش بگذارند. به زبان دیگر، مسعود تأکید می کرد که مجاهدین فقط مشغول کارهای اجرائی باشند و اندیشیدن در مورد سرنوشت خودشان را به او واگذار کنند.

وی در آخرین بند از علائم عبور، مجاهدین را ملزم به پاسخگویی و مسئولیت پذیری بی چون و چرا کرد، درحالی که مریم در نشست های عمومی صراحتاً می گفت: مسعود پاسخگوی هیچکس نیست و تنها به خدا پاسخگوست!.

ادامه دارد….

حامد صرافپور

17 آبان 1400

نقطه آغاز لمپنیزم مجاهدین ،

***

همچنین:
مجاهدین خلق سوداگران مرگ  و کشته سازان آماری

مجاهدین خلق سوداگران مرگ  و کشته سازان آماریحامد صرافپور،  نوزدهم ژانویه 2020:… مسعود رجوی که دهه 60 را با خونریزی آغاز و رنگین کرد، در عرض چند ماه تحت عنوان “شهدای مقاومت” آماری ارائه داد که با روز “30 خرداد” (اعلام جنگ مسلحانه و اقدامات تروریستی) همخوانی داشته باشد و مدعی شد که جمهوری اسلامی طی چندسال “30 هزار نفر” را اعدام و یا در خیابان ها و زندانها به قتل رسانیده است. آمار به همین نقطه ختم نشد، و چندی بعد لیستی را منتشر کرد که در آن اسامی حدود “12 هزار نفر” نوشته شده بود و همزمان آمار قبلی را به “120 هزار نفر” افزایش داد. مجدداً، در تابستان 1367 که عملیات (فروغ جاویدان – مرصاد) به شکست انجامید، مسعود رجوی با ذکر آماری جدید اعلام کرد که جمهوری اسلامی “30 هزار نفر” را در زندان به انتقام عملیات فروغ جاویدان اعدام کرده است. در ادامه نیز یک لیست 2000 نفره منتشر شد که عمدتاً کشته های عملیات های مرزی مجاهدین بود. مجاهدین خلق سوداگران مرگ  و کشته سازان آماری 

[spacer height=”15px”]مجاهدین خلق سوداگران مرگ  و کشته سازان آماری[spacer height=”15px”]

مغازه ای سه نبش به اسم شهدا!!!ا

مجاهدین خلق سوداگران مرگ  و کشته سازان آماری

آمارهای نجومی

قریب به چهل سال است که مجاهدین خلق تحت رهبری مسعود رجوی با خون و رنج جوانان به سوداگری مشغول هستند. کمتر زمانی است در این مدت که رهبران این فرقه تروریستی از خونریزی دست کشیده و از خون جوانان ایران ارتزاق نکرده باشند. ظاهراً این راه بی پایان نه تنها چشم اندازی ندارد که روز به روز از شدت بیشتری برخوردار می شود و زوج رجوی هرچه پیرتر می گردند، تشنه تر از گذشته به زندگی ضحاک گونه خود دلبسته می شوند. آنچه در این میان تأسفبار است، بازی با آمارهاست.

مسعود رجوی که دهه 60 را با خونریزی آغاز و رنگین کرد، در عرض چند ماه تحت عنوان “شهدای مقاومت” آماری ارائه داد که با روز “30 خرداد” (اعلام جنگ مسلحانه و اقدامات تروریستی) همخوانی داشته باشد و مدعی شد که جمهوری اسلامی طی چندسال “30 هزار نفر” را اعدام و یا در خیابان ها و زندانها به قتل رسانیده است. آمار به همین نقطه ختم نشد، و چندی بعد لیستی را منتشر کرد که در آن اسامی حدود “12 هزار نفر” نوشته شده بود و همزمان آمار قبلی را به “120 هزار نفر” افزایش داد. مجدداً، در تابستان 1367 که عملیات (فروغ جاویدان – مرصاد) به شکست انجامید، مسعود رجوی با ذکر آماری جدید اعلام کرد که جمهوری اسلامی “30 هزار نفر” را در زندان به انتقام عملیات فروغ جاویدان اعدام کرده است. در ادامه نیز یک لیست 2000 نفره منتشر شد که عمدتاً کشته های عملیات های مرزی مجاهدین بود.

از آن روز تاکنون، آمار “120 هزار نفره” مجاهدین هیچ تغییری نکرده است. به این معنا که رجوی نه تنها نتوانست آماری بالاتر از 14 هزار نفر انتشار دهد، که طی بیش از 30 سال حتی یک نفر به آمار 120 هزار نفره اش اضافه نشده که مسلماً علت آن چیزی جز بالا رفتن آگاهی مردم و سرعت انتقال اطلاعات از طریق انواع رسانه ها و اینترنت نیست. رجوی در یک دوره کوتاه چند ساله که امکاناتی مثل اینترنت و موبایل اختراع نشده بودند، توانست با عوامفریبی آمارهای نجومی تولید کند و به خورد هواداران و لابی های غربی اش بدهد، اما طی 33 سال گذشته موفق نشده کمترین تغییری در آن بدهد. لازم به گفتن است، همان آمار ارائه شده پیشین نیز تا حد قابل توجهی جای تردید دارد، برای نمونه وی صادق قطب زاده را هم به عنوان شهید مقاومت محسوب نموده است.

کشته سازی، شیوه ای نوین!

با اینحال، خوی و خصلت رهبری مجاهدین با خونریزی عجین شده و قادر نیست بدون آن به حیات خود ادامه دهد. در آشوب های آبان 98، مریم رجوی با سرعتی باورنکردنی آمار کشته ها را از 40 به 1500 نفر افزایش داد تا روی این موج برنامه ریزی شده سوار شود و خود را صاحب آنها جلوه دهد. درست همان کاری که مسعود رجوی در دهه 60 انجام داد و خود را صاحب خون اعدام شدگان و در نتیجه خونخواه آنان معرفی کرد و صراحتاً گفت هیچیک از والدین شان صاحب خون نیستند چون آنان بخاطر رهبرشان کشته شده اند و لذا تنها رهبر عقیدتی مجاهدین می تواند صاحب خون ها باشد و هر مجاهدی که کشته شود، خونش متعلق به رجوی است. وی بخوبی می دانست چه می گوید، چون اگر برای والدین آنها اهمیت و اعتبار قائل می شد، آنها می توانستند خون فرزندانشان را نه از جمهوری اسلامی بلکه از خود رجوی طلب کنند و او را مسبب این کشت و کشتارها بدانند، پس با معرفی خودش بعنوان صاحب خون، این فرصت را مهیا کرد که از کشته ها هرگونه خواست علیه جمهوری اسلامی و حتی جریانات معاند دیگر سوء استفاده کند. در حوادث آبان هم مریم رجوی می خواست کاریکاتوری از مسعود باشد و با نسبت دادن کشته شدگان به خودش، در صدر رهبری اغتشاشات قرار داشته باشد و با جریان های سلطنت طلب و تجزیه طلب وابسته به سعودی که رقیب وی شده بودند مقابله کند.

مجاهدین خلق سوداگران مرگ  و کشته سازان آماری

[spacer height=”15px”]

شهیدسازی در اشرف

عشق به کشتن و کشته سازی سابقه ای طولانی در تفکر رجوی دارد. استفاده از خون، شیوه جدیدی در درون مجاهدین نیست و به قدمت فرقه سازی تشکیلات مجاهدین است. از روزی که مسعود رجوی خود را در این توهم دید که در جایگاه آیت الله خمینی بنشیند و رهبری عقیدتی نام گیرد، شهید سازی نیز به اشکال مختلف بخشی از سیاست وی گردید تا به وجود خود قداست بخشد. از فرستادن میلیشیا به کوچه و خیابان به قصد شهادت، تا گسیل کردن اعضای نگونبخت فرقه برای مقابله با پلیس عراق در راستای بهره برداری سیاسی و مطرح شدن و نهایتاً فرار موفقیت آمیز خودش از خاک عراق، بدون اینکه شخصاً آسیبی ببیند.

در فروردین ماه 1390، هنگامی که به دستور مسعود رجوی دهها عضو مجاهدین به جنگ با پلیس عراق فرستاده شدند و 40 کشته و صدها مجروح دادند، وی با شعف پیام فرستاد که اگر به جای 40 نفر 400 نفر هم شهید می شدند باز هم خوشحال بودم چون باعث شد که مجاهدین دوباره در سطح جهانی مطرح شوند!. البته خوشحالی اش از این بابت بود که با این کشته ها خروج اش از عراق تضمین می شد. برای مریم نیز کشته شدن 400 یا 4000 مجاهد اهمیت چندانی نداشت آنچه مهم بود اینکه شوهرش مسعود بتواند بسلامت به کشورهای اروپایی برسد. در سالهای 60 و 61 نیز صدها تن از فرماندهان مجاهدین به دلیل سیاست های تروریستی مسعود در تهران کشته شدند اما وی در پاریس از همین خونها زمینه تبدیل شدن از “رهبر سیاسی به رهبری عقیدتی” را آماده کرد و همزمان همسران دوم و سوم خویش را هم به مرور برگزید!.

نگاهی اجمالی به رخدادهای 58 تا 98 گویای بسیاری از مسائل پنهان و آشکار است. پس از خروج مجاهدین از عراق نیز این سیر خونریزی بپایان نرسید و مریم با سوء استفاده از موقعیت زندانیان سیاسی، آنان را به کام مرگ می کشانید و زمینه را برای وادار کردن جمهوری اسلامی به اعدام آنان مهیا می کرد تا بازی حقوق بشری خود را استارت بزند. خوشبختانه (بجز یک مورد) هوشیاری برخی مسئولین ذیربط باعث شد که پای خود مجاهدین در تله گیر کند. به این معنا که با آزادی تعدادی از هواداران فریب خورده از زندان، ترفند شهید سازی مریم رجوی به بن بست رسید و سوژه هایی که وی سالها برای بازی حقوق بشری استفاده می کرد، با رفتن شان به تشکیلات رجوی برای همیشه سوختند و تمام شدند. شبنم و فرزاد مددزاده دو نمونه از این دست سوژه ها بودند که در داخل زندان مورد سوء استفاده رجوی و برخی مدعیان حقوق بشر قرار می گرفتند و گاه از آنان تحت عنوان فعالین “جنبش سبز” یاد می شد، اما پس از آزادی و بازگشت شان به دامان مجاهدین، برای همیشه سوختند و تمام شدند.

مجاهدین خلق سوداگران مرگ  و کشته سازان آماری

[spacer height=”15px”]

الهه سوگ!

در سالهای اخیر مریم رجوی دست به ترفند دیگری زده است، وی نه تنها خود را قیم مردم ایران، که در چند سال گذشته برای مردم سوریه، آلبانی و فرانسه نیز نقش “مادرترزا” بازی می کند و برایشان تعزیه خوانی و مراسم اشکریزان برگزار می کند. عزاداری وی برای تروریست های سوری بیش از همه وی را مضحکه کرد. شرکت نمادین در مراسم کشته شدگان فرانسوی، و برگزاری نمایش برای آسیب دیدگان زلزله آلبانی گویای این واقعیت است که وی به هر دستاویزی چنگ می زند تا فرشته ای دلسوز جلوه نماید. مرگ و خون مهمترین موهبت هایی هستند که مریم رجوی را به خود جذب می کنند و به او حیاتی دوباره می بخشند. آخرین نمونه سوگواری وی، مراسم اشکریزان برای کشته شدگان هواپیمای اوکراینی است.

وی با برپایی مراسمی نمادین، تلاش کرد حمله بزرگ موشکی ایران به پایگاه عین الاسد را بپوشاند و با تخریب سپاه پاسداران، حضور گسترده و بهت برانگیز مردم ایران در بدرقه پیکر سردار دلها (که نمودی از حمایت آشکار مردم از نیروهای مدافع وطن و سیاست خارجی ایران در خاورمیانه بود) را تحت الشعاع قرار دهد و با سوء استفاده از فاجعه هدف قرار گرفتن هواپیمای اوکراینی و شهادت جمعی از هموطنانمان (که نقش مهم آمریکا-کانادا-انگلیس در آن غیرقابل کتمان است) به موج سواری بپردازد.

نمایش مزوّرانه مریم رجوی در حالی به اجرا در می آید که سازمان مجاهدین در برابر حمله جنایتکارانه آمریکا به هواپیمای مسافربری ایران که طی آن 290 ایرانی از جمله دهها کودک به شهادت رسیدند، نه تنها موضعگیری نداشت، که آنرا به عنوان یک ضربه به جمهوری اسلامی قلمداد کرد و با شادمانی از آن گذشت. پیش از آن نیز مسعود رجوی اطلاعات پرواز هواپیمای نظامی ایران را به حزب بعث داده بود که توسط صدام حسین هدف قرار بگیرد و متأسفانه در این جنایت جنگی، 30 تن از فرماندهان ارتش و سپاه به شهادت رسیدند. نمایش رسوای مریم رجوی برای جان باختگان هواپیمای اوکراینی، گذشته را به فراموشی نمی سپارد و بی تردید وی روزی در برابر ملت ایران پاسخگوی آن خواهد بود.

مجاهدین خلق سوداگران مرگ  و کشته سازان آماری

[spacer height=”15px”]

چنگ زدن به صورت سردار دلها

ابراز خوشحالی غیرقابل وصف مریم قجرعضدانلو از به شهادت رسیدن سرداران و رزمندگان ایرانی و عراقی توسط آمریکا، که در روزهای گذشته با تخریب و به آتش کشیدن تصاویر آنان شدت گرفته است، یک امر تصادفی نیست. نقش کلیدی این سردار بزرگ در اخراج مجاهدین از عراق و پایان گرفتن پروژه داعش در خاورمیانه، علت اصلی کینه توزی وی از سردار قاسم سلیمانی است. مریم که بزرگترین آرزویش ترور سردار بود و روی این مسئله بیشترین فعالیت ها را داشت و به آمریکایی ها مشاوره می داد، هرگز تصور نمی کرد شهادت سردار زمینه ساز حرکت عظیم مردم ایران در بزرگداشت خاطره این شهید بزرگ باشد. دیدن این شکوه، داغی بر دل پرکینه مریم بود. لذا در روزهایی که مردم ایران داغدار وداع با سردارانشان بودند، تیم های تروریستی مریم رجوی که در فتنه آبان 98 نتوانسته بودند جز تخریب اموال مردم پیروزی دیگری به دست آورند، فعالیت برای از بین بردن پوسترهای سردار را کلید زدند تا نشان دهند از نام او نیز در وحشت هستند.

بی شک حمله به تصاویر سردار، پنجه کشیدن به صورت دهها میلیون ایرانی و عراقی است که در سوگ سردار نشسته اند و این اعمال زبونانه چیزی جز انتقام گرفتن از مردم ایران نیست، همانطور که ترامپ نیز انتقام شکست داعش را از سردار ایرانی گرفت. بگذریم که با عقده گشایی نمی توان ذره ای از عظمت سردار کاست و مهر او در دل مردم ایران را خدشه دار نمود، و مسلماً بیش از گذشته اقتدار قاسم سلیمانی، و زبونی مجاهدین خلق را به نمایش خواهد گذاشت، اما مردم نیز این اهانت ها را فراموش نخواهند کرد و هوشیارتر خواهند شد و رد پای این تروریست ها را در هر آشوبی جستجو خواهند کرد.

[spacer height=”15px”]پاسخ کوبنده خلق!

همانطور که شاهد بودیم، پس از سیلی بزرگ مردم ایران به ارباب اصلی جریانات تروریستی، موج وسیع برای کمرنگ کردن و به حاشیه بردن موشکباران پایگاه عین الاسد آغاز شد که در صدر این تبلیغات گسترده، بسیج رسانه ها به سمت هواپیمای اوکراینی و ایجاد سلسله اعتراضات سازمان یافته علیه سپاه و سردار سلیمانی بود. موج گسترده تبلیغات و غم از دست دادن بسیاری از هموطنان عزیزمان در این حادثه اندوهناک، و آنگاه رنج هموطنان بلوچ در سیلاب اخیر، دشمنان را به این باور خام رسانیده بود که همه چیز پایان یافته و مردم ایران سرداران خود را به فراموشی سپرده اند و آنان براحتی می توانند با سازمان دادن گروهی مزدور و سوء استفاده از جوانان خام و فریب خورده، موج تازه ای براه بیندازند و آشوب های آبان را تکرار کنند. اما هوشیاری مردم ایران اجازه چنین حرکتی را نداد. حضور گسترده مردم در نمازجمعه این هفته، بازی دشمنان را به هم زد بگونه ای که تمام شبکه های فارسی زبان این خبر را در صدر موضوعات خود قرار دادند و تلاش کردند با استفاده از مهره های سوخته، آنرا به حاشیه ببرند. اقدامی که عملاً امکانپذیر نبود.

[spacer height=”15px”]مردم تهران از 7 صبح تا شروع نماز، با وجود سرمای شدید و بارش آرام برف، به صورت سیل آسا به مصلای تهران سرازیر شدند و سراسر خیابان های این منطقه را با حضور خود جلوه ای تازه دادند. همین حضور که یادآور عصای موسی و شکستن طلسم رمالان بود، بسیاری از شبهات را به پایان برد. طبیعی است که دشمنان زخم خورده که تمامی توطئه هایشان پی در پی به شکست انجامیده دست برنخواند داشت، اما حضور مردم و هوشیاری مسئولین می تواند طلسم شکن هر بازی جدید باشد. ضربات بزرگ، همت های بزرگ می طلبد. خون سردار دلها، چیزی نیست که بتوان به فراموشی سپرد و در خاک دفن کرد. مریم رجوی و سایر جریانات ضدایرانی و وابسته به قدرتهای خارجی قادر نخواهند بود در برابر خلقی که اراده به استقلال و پیشرفت نموده تاب بیاورند. وقت آن رسیده که دیگر مسئولین نیز بفهمند که چرا خون سردار خاموش نشد و اینهمه شور جهانی و برکت به همراه داشت؟ و چگونه سردار نه با زندگی تجملاتی، ویلا نشینی، خودبزرگ بینی و دلبستگی به مقام، بلکه با خلوص در ایمان، یکرنگی و صداقت، همنشینی و همرنگی با محرومان و آسیب دیدگان در دلهای مردم خاورمیانه و جهان جای گرفت؟

حامد صرافپور

روزنامه آلمانی «دیتسایت»: مجاهدین خلق؛ روشهای کنترل افراد، ترس از خروج، مبارزه با روش‌های فرقه‌ای

گزارش مفصل روزنامه آلمانی «دیتسایت» در مورد مجاهدین خلق؛

    • روشهای کنترل افراد،
    • شورای ملی مقاومت، یک عنوان پوششی برای فعالیت‌های سازمان مجاهدین خلق 
    • ترس افراد از خروج،مبارزه برای آزادی با روش‌های فرقه‌ای
    • آوردن تظاهرکننده از کشورهای شرق اروپا 
    • فریبکاری و سوء استفاده از موضوعات انسانی برای جذب کمک مالی
    • قربانی رژیم ایران بودن تائیدی بر دمکراتیک بودن نیست
    • یک کلک روانشناسانه؛ روش‌های به دام انداختن سیاستمداران
    • پرداخت پول‌های گزاف به سخنرانان
    • پیامدهای اداری و حقوقی ناپدید شدن نوجوانان و کودکان در کلن
    • تفاوت ظاهر با درون
    • کودک ربایی سازمان مجاهدین
    • وضعیت غیرعادی نگهداری کودکان در کلن

 

 [spacer height=”15px”]

روزنامه آلمانی «دیتسایت» هفته گذشته با انتشار یک گزارش تحقیقی در مورد سازمان مجاهدین خلق، این سازمان را متهم می‌کند که در قلب آلمان در برلین روابط  فرقه‌ای را بر مناسبات خود حاکم کرده و تلاش می‌کند با تاکید فریبکارانه در این مورد که گویا نیرویی دمکراتیک و مدافع حقوق زنان و حقوق بشر است، سیاستمداران آلمان را به حمایت از خود جذب کند. این گزارش اضافه می‌کند سازمان مجاهدین با روش‌های دروغین و تحت عنوان دفاع از کودکان، شکنجه‌شدگان یا آنان که در معرض اعدام قرار دارند به جمع‌آوری پول و کمک مالی از مردم در آلمان اقدام کرده، بی‌آنکه بگوید که این پول‌ها را برای برنامه‌های تبلیغی خود خرج می‌کند.

یکشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۲۱ نوامبر ۲۰۲۱

در همایش مجاهدین اعضای این سازمان در «اشرف ۳» مستقر در آلبانی با لباس متحد‎الشکل به صورت مردانه- زنانه از طریق ویدئو سخنرانی را تماشا و ابراز احساسات می‌کردند!؛ ۱۳۹۷

نویسنده این گزارش با نام بردن از برخی سیاستمداران آلمان از جمله دو رئیس سابق پارلمان آلمان که از سازمان مجاهدین خلق دفاع می‌کنند، تلاش می‌کند تا بر اساس گفته‌های اعضای جدا شده این سازمان که در دفتر اصلی این سازمان در برلین کار می‌کرده‌اند، روش‌های لابیگری این تشکیلات برای جذب سیاستمداران را توضیح دهد. گزارشگر پس از گفتگو با برخی نمایندگان جوان‌تر پارلمان آلمان به نقل از آنها می‌نویسد که آنان از محتوای واقعی برنامه‌های مجاهدین اطلاعی ندارند ولی چون اسامی‌ همکاران قدیمی‌تر و شناخته‌تر خود را در لیست حمایت از مجاهدین دیده‌اند و با تصور اینکه این تشکیلات از آرمان آزادی برای مردم ایران دفاع می‌کند، از مجاهدین دفاع کرده یا در برنامه‌های آنها شرکت کرده‌اند.

در این گزارش به یک ویلای متعلق به سازمان مجاهدین خلق در مرکز برلین در محله خوش‌نشین «ویلمرزدورف» Wilmersdorf اشاره می‌شود که حدود ۵۰ زن و مرد وابسته به این سازمان در آن زندگی و کار می‌کنند.

گزارشگر به نقل از برخی اعضای سابق مجاهدین که پیشتر در این ویلا زندگی و کار می‌کرده‌اند می‌نویسد: اگر چه این سازمان مدعی مبارزه با رژیم مذهبی حاکم بر ایران برای تحقق دمکراسی و آزادی است، اما خود با تکنیک‌های شستشوی مغزی به دستکاری ذهن اعضایش مشغول بوده و آنها را ناگزیر به ماندن در این تشکیلات می‌کند. آنها در نشست‌های روزانه ایدئولوژیک باید از خود انتقاد کرده و افکار و تصورات جنسی خود را در حضور جمع بازگو کنند.

«دیتسایت» تاکید می‌کند سازمان مجاهدین پیشتر در یک اطلاعیه رسمی‌ استفاده از روش‌های شستشوی مغزی را «دروغ و اتهام» اعلام کرده و یک دفتر وکالت از طرف مجاهدین نیز در مورد این اتهامات می‌گوید: «چنین اتهاماتی اساسا توسط وزارت اطلاعات رژیم ایران هدایت می‌شود.»

«دیتسایت» می‌نویسد برای تنظیم این گزارش ماه‌ها وقت صرف شده، با برخی اعضای پیشین و جدا شده سازمان مجاهدین صحبت شده و با چندین متخصص گفتگو و برخی منابع در آرشیو بررسی شده‌اند.[spacer height=”15px”]

«شورای ملی مقاومت» یک عنوان پوششی برای فعالیت‌های سازمان مجاهدین خلق

[spacer height=”15px”]

این گزارش در ادامه می‌نویسد: مجاهدین هزاران عضو و هوادار داشته و فعالیت‌های خود در اروپا و آمریکا را با استفاده از عنوان «شورای ملی مقاومت» پیش می‌برند. دفتر مرکزی آنها در پاریس و دفتر اصلی آنها در آلمان نیز در همان ویلا در برلین قرار دارد. مجاهدین تا سال ۲۰۰۹ در لیست تروریسم [اروپا] قرار داشتند. بعد از خروج از این لیست، دیگر عملیات نظامی نداشته و بیشترین تمرکز خود را بر روی لابیگری میان سیاستمداران در کشورهای مختلف متمرکز کرده‌اند. آنها در تماس با دیپلمات‌ها از آنها می‌خواهند که روابط خود را با رژیم ایران قطع کنند. در حال حاضر نیز بیشترین فعالیت تبلیغی خود را بر روی اقدامات هسته‌ای رژیم ایران متمرکز کرده‌اند. از معروف‌ترین سیاستمدارانی که در برنامه‌های مجاهدین شرکت کرده‌اند می‌توان از مایک پنس معاون پیشین رئیس جمهور سابق آمریکا نام برد که در اواخر ماه اکتبر در یک گردهمایی مجاهدین از مریم رجوی رهبر ۶۷ ساله مجاهدین با عنوان «الهام‌بخش برای جهان» یاد کرد.

در آلمان نیز سال‌هاست که سیاستمدارانِ هوادار مجاهدین در تشکلی با نام «کمیته همبستگی برای ایران آزاد» گرد آمده‌اند. یکی از اعضای شورای این کمیته، ریتا زُوسموس، رئیس پیشین پارلمان آلمان می‌باشد. او حاضر نیست در مورد پرسش‌های مرتبط با اتهامات مربوط به سازمان مجاهدین اظهار نظر کند. “سایت” سپس نام برخی دیگر از نمایندگان، از احزاب مختلف آلمان که در برنامه‌های سازمان مجاهدین شرکت کرده‌اند را می‌آورد. در بین آنها، نام نوربرت لامِرت که او نیز پیشتر رئیس پارلمان آلمان بود برجسته تر می‌باشد. این سیاستمداران از جمله در یک ویدئوکنفرانس بین المللی مجاهدین در نوامبر ۲۰۲۰ شرکت داشته یا اطلاعیه‌های حمایتی از آنها را امضا کرده‌اند.

دشمن محمدرجوی نه رژیم که رجوی است

گزارش «دیتسایت» در ادامه با طرح این پرسش که یک سازمان الهام‌بخش دمکراتیک یا یک فرقه خطرناک؟ به نقل از برخی از جداشدگان این سازمان، به چند نمونه از روش‌های فرقه‌ای حاکم بر این سازمان اشاره می‌کند و می‌نویسد منابعی که با آنها صحبت شده، تاکید کرده‌اند، نه تنها نمی‌خواهند نامی‌از آنها برده شود، بلکه نمی‌خواهند سن یا جنسیت آنها و یا آن دوره زمانی که آنها از آن سخن می‌گویند مطرح شود.[spacer height=”15px”]

روش‌های کنترل

[spacer height=”20px” id=”2″]

یکی از آنان که قبلا در عراق بوده و از آنجا به آلمان آمده به این روزنامه می‌گوید: «فکر می‌کردیم به اروپا می‌آییم، در جایی که آزادیست. اما مسئولین سازمان در همین برلین هم ما را کنترل می‌کردند. هم ذهنیت و احساسات ما را و هم ارتباطات اجتماعی و امور مالی ما را کنترل می‌کردند.» او اضافه می‌کند: «ما فقط برای ورزش یا ماموریت‌هایی که سازمان می‌داد می‌توانستیم از آن ویلا بیرون برویم و باید حداقل دو نفره بیرون می‌رفتیم تا یکی آن دیگری را کنترل کند.»

این عضو جدا شده از دفتر اصلی مجاهدین در برلین می‌گوید: «آنزمان زن‌ها در قسمت زیر شیروانی ساختمان و مردان در زیرزمین می‌خوابیدند. اغلب چهار نفر و بعضی وقت‌ها هم ده نفره در یک اتاق بودند. برخی از مسئولین بالا- اکثرا زن و در سطوح رهبری- امتیاز ویژه داشتند. آنها اتاق یک نفره یا تلویزیون داشتند و رفت و آمدشان آزاد بود. بعضی وقت‌ها حامیان سازمان مجاهدین به این ویلا سر می‌زدند، از جمله ریتا زُوسموس. اما در این بازدیدها آنها فقط چیزی را می‌دیدند که باید ببینند.»

«دیتسایت» به نقل از یکی دیگر از اعضای پیشین مجاهدین که در این ویلا زندگی می‌کرده می‌نویسد: «برنامه روزانه بسیار فشرده بود. ساعت هفت صبح بعد از صبحانه، کار روزانه شروع می‌شد. بعضی وقت‌ها برای جمع‌آوری کمک مالی به خیابان می‌رفتیم. شب‌ها نشست‌های ایدئولوژیک برقرار بود و آنجا باید افکار و ذهنیت‌ خود را بیرون می‌رختیم، مثلا اگر به خانواده فکر کرده بودیم. از نظر سازمان چنین فکری «ضدانگیزه مبارزاتی» علیه رژیم است.» این عضو جداشده مجاهدین به یکی از روش‌های تحقیرکننده اشاره کرده و می‌گوید: «اگر افکار و فانتزی‌های جنسی به ذهن‌مان خطور کرده بود، باید به آن اعتراف می‌کردیم. باید با نوشتن همه این افکار بر روی کاغذ، خود را غسل می‌دادیم. مثلا اگر من کسی را در خیابان دیده و در فانتزی خودم با او خوابیده بودم، باید این را گزارش می‌کردم.»

این گزارش همچنین به این موضوع پرداخته که چگونه اعضای مجاهدین در این سازمان رام و مطیع شده و چرا ترک آن مناسبات برایشان مشکل می‌شود. یکی از روش‌های شناخته‌شده در بین سِکت‌ها و گروه‌های فرقه‌ای، خستگی از شدت کار و بی‌خوابی دادن غیرمستقیم به اعضاست. عضو جداشده مجاهدین در این مورد می‌گوید: «اغلب تا اواخر شب جلسات تشکیلاتی داشتیم، بعضی وقت‌ها این جلسات از ساعت ۲۲ تا ۴ صبح طول می‌کشید. ما اکثرا بی‌خوابی مفرط داشته و خسته بودیم.»

یکی دیگر از روش‌های تاثیرگذاری روی اعضا، نابودی همه رابطه‌های اجتماعی است. ساکنین آن ویلا به ندرت اجازه داشتند پدر، مادر، خواهر، برادر یا فرزندان خود را ببینند. خیلی‌ها فقط شاید سالی یکبار اجازه چنین دیداری داشتند. اجازه دیدار اعضای خانواده وسیله‌ای شده بود برای تاثیرگذاری روی افراد، به این ترتیب که اگر کسی سرسپردگی و اطاعت بیشتری نشان می‌داد، می‌توانست از این امتیاز استفاده کند. اگرهم کسی مخفیانه افراد خانواده را می‌دید، برای مدت‌ها مورد انتقاد و زیر فشار روحی قرار می‌گرفت.[spacer height=”20px” id=”2″]

ترس از خروج از سازمان

[spacer height=”15px”]

این گزارش در ادامه به نقل از اعضای جداشده مجاهدین در مقرّ اصلی این سازمان در برلین می‌نویسد: ارتباط آنها به میزان زیاد با دنیای خارج قطع بود. آنها فقط برنامه‌های تلویزیون خودِ مجاهدین را که برایشان پخش می‌شد نگاه می‌کردند. اگر کسی رادیوتلویزیون‌های دیگر را می‌دید یا می‌شنید و یا اگر روزنامه‌ای می‌خواند، مورد انتقاد قرار می‌گرفت. گوش دادن به موزیکی که خود آدم بخواهد انتخاب کند ممنوع بود. اینترنت و تلفن همراه ممنوع بود. کامپیوترهای داخل ویلا و اینترنت داخل ساختمان دستکاری و محدود شده بودند. هفته‌ای یک شب یک فیلم سینمایی پخش می‌شد که صحنه‌های بوسیدن یا صحنه‌های سکسی آن سانسور شده بود.

به گفته یکی از اعضای جداشده مجاهدین، مسئولین سازمان در دل اعضا ترس ایجاد می‌کردند که اگر زمانی از سازمان جدا شوند ماموران وزارت اطلاعات همه جا در کمین آنها هستند. مسئولین سازمان در مورد مردم و دنیای بیرون از سازمان مجاهدین می‌گفتند: «آدم‌های بیرون، آدم‌های‌های خیلی خودخواهی هستند، فقط به خودشان فکر می‌کنند و در زندگی هم هدفی ندارند. ولی ما مبارزان آزادی هستیم.» مسئولین مجاهدین دنیای خارج از تشکیلات را برای اعضای خود مثل جهنم تصویر و در مقابل، سازمان را مثل بهشت معرفی می‌کردند. به گفته یکی از اعضای جداشده، اگر چه در حرف درهای خروجی سازمان همیشه باز بود، اما به دلیل این القائاتِ ذهنی، آنهم برای سال‌های طولانی، برداشتن گام عملی برای خروج از سازمان واقعا بسیار سخت بود. این عضو جداشده می‌گوید: «من اصلا تصور نداشتم که خارج از سازمان و در دنیای بیرون، واقعا چیز باارزشی در انتظار من باشد.»[spacer height=”15px”]

آوردن تظاهرکننده از کشورهای شرق اروپا

[spacer height=”15px”]

اما هدف این القائات و شستشوی مغزی چه بود و مجاهدین ساکن در آن ویلا دنبال چه چیزی بودند؟ جداشدگان از مجاهدین می‌گویند: آنها نیروی کار ارزانی بودند که شش روز در هفته از اول صبح تا آخر شب باید کار می‌کردند. یکی از کارهای آنها ارتباط با سیاسمتداران بود. برخی وبسایت آلمانی‌زبان سازمان را اداره و به‌روز می‌کردند. عده‌ای دیگر جلسات سخنرانی را سازماندهی می‌کردند. حتا برای چنین مراسمی‌ افرادی از کشورهای شرق اروپا سازماندهی و به برلین آورده می‌شدند. «دیتسایت» توضیح می‌دهد که خبرنگاران این رسانه در ماه ژوئیه در مراسمی‌ که در برلین در محل دروازه براندنبورگ برگزار شده بود با چند نفر از  تظاهرکنندگان از کشور اِسلوواکی و لهستان صحبت کرده‌اند. آنها توسط مجاهدین به این مراسم آورده شده بودند. یکی از زنان شرکت کننده گفت که در ازای شرکت در این تظاهرات با پرداخت فقط ۴۵ یورو یک تور مسافرتی به برلین همراه با هتل نصیب‌شان شده. این زن در پاسخ به این پرسش که از این مسافرت چطور مطلع شده، وی در حالی که آرم مجاهدین را تکان می‌داد، جواب داد: از طریق فیسبوک. و وقتی سوال شد موضوع مسافرت چی بود، گفت: «دفاع از حقوق بشر در ایران!»[spacer height=”15px”]

فریبکاری و سوء استفاده از موضوعات انسانی برای جذب کمک مالی

[spacer height=”15px”]

برخی از اعضای مجاهدین ساکن در دفتر اصلی آنها در برلین در کار جمع‌آوری کمک مالی فعال بودند. برخی از آنها با برنامه و هدف قبلی به سراغ آدم‌های پولدار رفته و به خانه آنها مراجعه می‌کردند. برخی دیگر در خیابان‌ها و یا مراکز خرید عمومی‌ با نشان دادن عکس شکنجه‌شدگان یا کودکان گرسنه، پول جمع‌آوری می‌کردند. این کمک‌ها به انجمن‌هایی که سرنخ آنها به همین ویلای مجاهدین وصل می‌شد، پرداخت می‌شد. کمک کنندگان نمی‌دانستند که سازمان مجاهدین در پشت این فعالیت‌هاست و این کمک‌ها خرج فعالیت‌های این سازمان می‌شود.

برخی از آن انجمن‌ها که این کمک‌های مالی به نام آنها جمع‌آوری می‌شد هنوز هم فعال هستند از جمله «امدادرسانی به حقوق بشر در ایران Hilfswerk für Menschenrechte im Iran»، «انجمن آزادی و انسان Verein für Menschen und Freiheit» و «انجمن امید و آینده Verein für Hoffnung der Zukunft».

در گذشته مرکز مطالعات اجتماعی آلمان که محل خرج کمک‌های جمع‌آوری شده این انجمن‌ها را کنترل می‌کند، هشدار داده بود که حساب‌های آنها شفاف نیست. اعضای جداشده مجاهدین در این مورد می‌گویند: در حقیقت این انجمن‌ها توسط افراد دیگری بجز آنهایی که اسمشان رسمی در لیست هیئت رئیسه بود، اداره می‌شد. کسانی هم که کمک مالی به این انجمن‌ها می‌کردند، از هدف واقعی و اینکه این پول‌ها در کجا خرج می‌شود، بی‌اطلاع بودند. یکی از این جداشدگان می‌گوید: «ما به کمک‌کنندگان نمی‌گفتیم این پول‌ها برای سازمان مجاهدین است بلکه برای مثال می‌گفتیم برای زنی است که در خطر سنگسار قرار دارد.» این در حالیست که این مبالغ در واقعیت خرج تظاهرات و برنامه‌های سازمان مجاهدین می‌شد. برخی از کسانی که در این ویلا برای مجاهدین کار می‌کردند، بیمه درمانی نداشتند، ماهیانه ۵۰ تا ۱۰۰ یورو و کمی‌ هم پول برای خرید سیگار دریافت می‌کردند. سازمان مجاهدین به پرسش‌های مربوط به این موضوع نیز هیچ پاسخی نمی‌دهد.[spacer height=”15px”]

قربانی رژیم ایران بودن تائیدی بر دمکراتیک بودن نیست

[spacer height=”15px”]

سازمان مجاهدین خلق پیوسته در معرض اتهاماتی همچون مناسبات فرقه‌ای، دروغ و فریبکاری و کلاهبرداری‌های مالی قرار داشته است. با وجود این در بسیاری موارد اصلا به پاسخگویی فرا خوانده نمی‌شود یا با مجازات سبکی موضوع خاتمه یافته و آنها هم همیشه تکرار می‌کنند که اینها تبلیغات رژیم حاکم بر ایران است. در افکار عمومی‌ [آلمان] حتا تا حدودی این تصور که آنها مبارزان آزادی هستند، جا افتاده است. یک دلیل هم این است که بطور واقعی رژیم ایران علیه آنها تبلیغ کرده و حتا آنگونه که سازمان اطلاعات و امنیت آلمان گزارش می‌دهد، رژیم ایران در آلمان نیز علیه آنها جاسوسی می‌کند. جدا از آلمان، در ماه فوریه گذشته دادگاهی در بلژیک یک دیپلمات حکومت ایران را به ۲۰ سال زندان محکوم کرد. اتهام وی این بود که در سال ۲۰۱۸ یک بمب‌گذاری را در مراسم سالانه مجاهدین در فرانسه طراحی و سازماندهی کرده بود.

امید نوری پور نماینده ایرانی‌تبار پارلمان آلمان از حزب سبزها هشدار می‌دهد که این واقعیت که سازمان مجاهدین توسط رژیم ایران تحت تعقیب قرار دارد، تائیدی بر ادعاهای آنها در مورد پایبندی به دمکراسی نیست. او می‌گوید: «این ضرب‌المثل که دشمنِ دشمن من، دوستِ من است» در این مورد اشتباه است. او ادامه می‌دهد: کسانی که از مجاهدین حمایت می‌کنند باید از خود بپرسند که مجاهدین واقعا تا کجا به اصول و پرنسیب‌های دمکراتیک و حقوق بشری پایبندند و تا کجا آن را تضمین می‌کنند. نوری پور تاکید می‌کند که مجاهدین شعار «آزادی» و «حقوق بشر» را به عنوان طمعه برای به دام انداختن برخی نمایندگان پارلمان این کشور برای رسیدن به اهداف خود استفاده می‌کنند.

«دیتسایت» در ادامه می‌نویسد، اتفاقا وقتی از دو تن نمایندگان هامبورگ از حزب «سوسیال دمکرات» در مورد شرکت آنها در ویدئو کنفرانس بین المللی با حضور رهبر مجاهدین در نوامبر ۲۰۲۰ و اینکه چرا در آن شرکت کردند، سوال می‌شود، سخنگوی آن حزب- دفتر‌هامبورگ، پاسخ مشابهی داده و می‌گوید: هر دو نماینده “در طرف مردم ایران و مبارزه آنها برای آزادی، دمکراسی و برابری زن و مرد قرار داشته و از کمیته همبستگی با مردم ایران برای ایران آزاد دفاع کرده، چون افراد سرشناسی مانند ریتا زوسموس برای آن تلاش می‌کنند.” وقتی گفته می‌شود که ولی مجاهدین متهمند که یک سِکت هستند، سخنگوی حزب سوسیال مسیحی- دفتر‌هامبورگ جواب می‌دهد: “چنین اتهاماتی بخشا عین همان اتهاماتیست که رژیم ملاها و وزارت اطلاعات و بسیجی‌های آن مطرح می‌کنند.”

یکی دیگر از نماینده‌های پارلمان آلمان که مایل نیست نامش آورده شود و در مراسم مجاهدین شرکت کرده بوده است، وقتی از سوی “سایت آنلاین” با اتهاماتی که متوجه سازمان مجاهدین است مواجه می‌شود، تعجب کرده و می‌گوید نمی‌دانسته که این مراسم مربوط به مجاهدین بوده است. او می‌گوید چون از سوی کمیته پارلمانی آلمان در همبستگی برای ایرانِ آزاد مورد سوال قرار گرفته بود و چون مشاهده کرده که نام نوربرت لامِرت، رئیس سابق پارلمان آلمان در آن لیست قرار دارد، نگرانی نسبت به اینکه موضوع چیست، نداشته است. وقتی هم “سایت آنلاین” از خود نوربرت لامِرت در این مورد سوال می‌کند، او می‌گوید: بخاطر اینکه در کمیته پارلمانی همبستگی برای ایران آزاد، نه تنها ریتا زوسموس، بلکه برخی دیگر از نمایندگان پارلمان نیز در آن حضور دارند.

در پاسخ به همین سوال، مارتین پاتزلت، یکی از نماینگان سابق پارلمان آلمان می‌گوید او از سازمان مجاهدین حمایت می‌کند، زیرا آنها را یک نیروی قوی اپوزیسیون برعلیه حکومت ایران می‌شناسد. با این وجود تحولات مربوط به آنها را محتاطانه و انتقادی زیر نظر دارد.[spacer height=”15px”]

یک کلک روانشناسانه؛ روش‌های به دام انداختن سیاستمداران

[spacer height=”15px”]

در مورد شیوه‌های به دام انداختن سیاستمدارن آلمانی و استراتژی لابی گری مجاهدین، یکی از همان اعضا جدا شده از دفتر اصلی آنها در برلین به “سایت آنلاین” می‌گوید: “فقط یکی دو تا اسم مشهور احتیاج است.” و ادامه می‌دهد: در تماس‌های اول باید وقت زیادی صرف کرد. باید به فرد مورد نظر توجه زیاد نشان داد و او را غرق در تعریف و تمجید نمود، به او هدیه داد و به او این احساس را منتقل کرد که او در مسیر یک کار مهم و با ارزش تلاش می‌کند. در قدم بعدی می‌توان زمینه ای فراهم ساخت که در راستای این کار مهم می‌تواند یک انجمن تاسیس کرده و در حمایت از سازمان مجاهدین اقدام کند. او اضافه می‌کند: “این یک کلک روانشناسانه است که بعد از اینکه این همه به یک نفر رسیده و از او تعریف و تمجید کرده ای، وقتی بعدا از او درخواستی بکنی، چون خیلی از آدم‌ها مایلند در برابر آنهمه لطف که دیده‌اند آن را یک طوری جبران کنند، برایشان سخت است که نه بگویند.” به این ترتیب وقتی که موفق شوید یک سیاستمدار شناخته شده را به خود جذب کنید، خیلی راحت تر می‌شود سیاستمدارهای شناخته شده دیگر را هم بطرف خود کشید. در آلمان ریتا زوسموس و “کمیته همبستگی با ایران آزاد” چنین کارکردی دارد.

اعضای جدا شده از سازمان مجاهدین که با “سایت” صحبت کرده‌اند بر این باورند که سیاستمدارهای آلمان در قبال حمایتی که از مجاهدین به عمل میاورند، پولی دریافت نمی‌کنند. یک از همان اعضای جدا شده می‌گوید: “آنها دوست دارند یک کار خوب و خیر انجام دهند و به خیال خود دارند چنین کاری می‌کنند و چشمشان را بر فریبکاری مجاهدین می‌بندند.”

[spacer height=”15px”]

پرداخت پول‌های گزاف به سخنرانان

[spacer height=”20px” id=”2″]

در مورد کشورهای دیگر، اسنادی در دست است که مجاهدین به سیاستمدارنی که در برنامه‌های آنها سخنرانی می‌کنند پول‌های گزاف پرداخت می‌کنند. برای مثال روزنامه گاردین خبر داد که جان بولتن، مشاور امنیتی سابق کاخ سفید برای یکی از سخنران‌هایش در سال ۲۰۱۷ از مجاهدین مبلغ ۴۰٫۰۰۰ دلار دریافت کرده بود. سازمان مجاهدین حتی با کمک مالی به برخی احزاب، تلاش می‌کند تا در سیاست کشورها اعمال نفوذ کند. برای مثال در سال ۲۰۱۴ روزنامه اِل پایئس در اسپانیا از مبلغ بسیار زیادی کمک مالی از سوی سازمان مجاهدین به آلخو ویدال کوادراس، رهبر و موسس حزب دست راستی “فوکس- Vox” خبر داد. او از حامیان قدیمی‌سازمان مجاهدین است.

[spacer height=”15px”]

تفاوت ظاهر با درون

[spacer height=”15px”]

“سایت آنلاین” در پایان و با اشاره مجدد به ویلای سازمان مجاهدین در برلین و رفت و آمدهای بسیار به این ساختمان، این پرسش را مطرح می‌کند که آیا واقعا کسی خبر دارد داخل آن ساختمان چه می‌گذرد؟ و از قول یکی از اعضای جدا شده مجاهدین که در آن دفتر کار می‌کرده جواب می‌دهد: اعضای مجاهدین آموزش دیده‌اند آنچه در درون این سازمان می‌گذرد را به بیرون درز ندهند. یک عضو جدا شده دیگر نیز می‌گوید: “آنچه در درون مجاهدین در جریان است، بسیار با آنچه که از بیرون دیده می‌شود متفاوت است.”

[spacer height=”15px”]

*منبع: وبسایت مجله آلمانی «دیتسایت»

*ترجمه و تنظیم: حنیف حیدرنژاد

============================

[su_heading size=”25″ margin=”50″]گزارش تکاندهنده «دیتسایت» درباره سرنوشت یکی از کودکان مجاهدین که از خانواده جدا شده بود [/su_heading]
[spacer height=”20px”]

Ashampoo_002

– زمانی که خبرنگار «دیتسایت» با امین گل‌مریمی گفتگو را شروع می‌کند او 35 ساله است. این هفته‌نامه پنج بار با او ملاقات و گفتگو کرده است. در آخرین دیدار، امین 36 ساله شده است. خبرنگار برای راستی‌آزمایی و تکمیل گزارش خود با هفت نفر دیگر نیز صحبت کرده که تائید کرده‌اند زمانی که نوجوان بوده‌اند بطور قاچاقی از کلن به عراق برده شدند و… او به خبرنگار «دیتسایت»‌ گفته است که می‌خواهد علنی حرف بزند و داستان زندگی‌اش را بگوید.

چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۰۳ نوامبر ۲۰۲۱

حنیف حیدرنژاد – هفته‌نامه آلمانی «دیتسایت» در شماره ۴۴ مورخ ۲۸ اکتبر ۲۰۲۱ در یک گزارش تحقیقی مفصل به شرح زندگی امین گل مریمی پرداخته است. امین گل مریمی در سال ۱۹۸۵ برابر با ۱۳۶۴ در آبادان به دنیا آمده و دو برادر بزرگتر از خود نیز دارد. پدر و مادر او از هواداران سازمان مجاهدین بودند. پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ که این سازمان مورد هجوم جمهوری اسلامی قرار گرفت و برخی رهبران و اعضایش کشته و یا دستگیر و اعدام شدند و گروهی نیز به خارج از ایران فرار کردند، شماری از اعضا و هواداران این سازمان موفق می‌شوند پس از چند سال زندگی مخفی از ایران خارج شده و به عراق رفته و به سازمان مجاهدین خلق بپیوندند.

این گزارش بر سرنوشت کودکی به نام امین تمرکز دارد که تا شش هفت سالگی در قرارگاه «اشرف» مقر اصلی سازمان مجاهدین در عراق همچون صدها کودک دیگر با پدر و مادر خود زندگی می‌کرد. تا اینکه پس از حمله ارتش عراق به کویت در امرداد ۱۹۹۰ و حمله ارتش ایالات متحده آمریکا به عراق در ژانویه ۱۹۹۱ به عراق، سازمان مجاهدین تحت عنوان نجات جان کودکان، این صدها کودک را از پدر و مادران خود جدا کرد و به کشورهای اروپایی فرستاد. سازمان مجاهدین به این کودکان و والدین آنها و به آنانی که سرپرستی آنها را در کشورهای مختلف اروپایی پذیرفتند وعده داد که پس از پایان حمله ایالات متحده آمریکا به عراق، کوکان به نزد پدر و مادرشان بازخواهند گشت. اما پس از پایان حمله آمریکا به عراق نیز این کودکان هرگز به نزد خانواده بازگردانده نشدند.

اینکه بر سر آن چند صد کودک چه آمد، دقیقا مشخص نیست. گزارش‌های مختلفی حاکی از آن است که برخی از این کودکان، بعدها در سنین نوجوانی و جوانی از نزد خانواده‌هایی که زندگی می‌کردند فرار کردند، تعدادی خودکشی کردند، تعدادی از آنها به دلیل ضربات روحی شدید به بزهکار تبدیل شدند، تعدادی از آنها به خانواده‌های خارجی در کشور محل سکونت یا به مراکز نگهداری از کودکان و نوجوانان سپرده شدند، تعدادی از آنها با وجود همه سختی و محرومیت‌های عاطفی درس خوانده و در کشور محل سکونت خود موفق شده و بعدها تشکیل خانواده دادند. این کودکان اما، در آرزوی بازگشت به نزد والدین خود ماندند. آنها هر چه بزرگتر می‌شدند از سوی مسئولین سازمان مجاهدین بیشتر تشویق می‌شدند که به عراق برگشته تا پدر و مادر خود را ببینند و به آنها وعده داده می‌شد که بعد از دیدار با پدر و مادر می‌توانند دوباره به کشور محل سکونت خود برگشته و درس و تحصیل خود را ادامه دهند.

بخشی از آن کودکان در سنین نوجوانی، بین سنین ۱۴ تا ۱۷یا ۱۸ سالگی این وعده‌ها را باور کرده و به عراق رفتند ولی دیگر نتوانستند آنجا را ترک کرده و به کشورهای اروپایی که در آنجا زندگی می‌کردند بازگردند. آنها با آموزش‌های نظامی جذب «ارتش آزادیبخش» سازمان مجاهدین شده، به سربازی اجباری درآمدند و اجبارا در قرارگاه اشرف باقی ماندند.

تا زمان انتقال آخرین گروه از افراد سازمان مجاهدین از عراق به آلبانی، تعدادی از آن کودکان، در آغاز سنین جوانی، خودکشی کرده یا بطور نامعلومی‌ مُردند (مرگ‌های مشکوک). از زمان سقوط صدام حسین و انتقال آخرین اعضای سازمان مجاهدین در سال ۱۳۹۴/ ۲۰۱۵ به کشور آلبانی، تعداد بیشتری از آن کودکانی که اینک به سنین جوانی رسیده‌اند توانستند از راه‌های مختلف و در پایان دهه بیست یا آغاز دهه سی زندگی خود، از این سازمان جدا شده و خود را به کشورهای مختلف اروپایی برسانند.

تا امروز بجز چند نفر از کودکانِ آن زمان که در مورد سرنوشت خود سخن گفته یا کتاب و مطلبی نوشته‌اند، بقیه سکوت کرده و به درستی معلوم نیست بر آنها چه گذشته است. ابعاد درد و رنج و سختی و فشارهایی که آنها در اینهمه سال تحمل کردند و هنوز نیز پس از گذشت دو یا سه دهه از آن رنج می‌برند، نامشخص مانده است.

سرنوشت امین گل‌مریمی که مجله‌ «دیتسایت» به آن پرداخته از این نظر مهم است که فرصتی ایجاد می‌کند تا از زبان یکی از آن کودکان گوشه‌ای از درد و رنج و آسیب‌های روحی وارد شده به آنان و نیز گوشه‌ای از مکانیسم‌های شستشوی مغزی و راه‌هایی را که سازمان مجاهدین به آن متوسل شده بهتر شناخت. سرنوشت امین گل‌مریمی اهمیت بیشتری پیدا می‌کند وقتی که مشخص می‌شود حدود ۴۰ نوجوان دیگر مانند او نیز از کلن به عراق بازگردانده شده بودند.

در برخی از کشورهای غربی بسیاری از کودکانی که در چند دهه گذشته از سوی کلیسا مورد سوء استفاده جنسی یا خشونت جسمی‌ قرار گرفته‌اند خواهان حقیقت‌یابی در مورد آنچه بر آنها گذشته شده‌اند. آنها می‌خواهند که کلیسا مسئولیت آن جنایت‌ها را به عهده بگیرد. دادگاه‌ها و رسانه‌های همگانی در کشورهای غربی، اغلب، اخبار و جزئیات این موضوع را بازتاب داده و با برخی از شاهدین صحبت می‌کنند.

رفتار سازمان مجاهدین با صد‌ها کودک که آنها را از خانواده‌شان جدا و به کشورهای مختلف اروپایی منتقل و بطور غیرقانونی در یک محیط  بسته نگهداری و تربیت کرده و همچنین شستشوی مغزی آن کودکان و فریب و بازگرداندن غیرقانونی ده‌ها نفر از آنها به عراق و جذب آنان به سربازی اجباری همه و همه نقض آشکار حقوق کودک است. این سازمان باید در برابر سرنوشت آن کودکان پاسخگو بوده و مسئولیت قضائی نقض حقوق آنها و آسیب‌هایی را که به آنها رسیده بر عهده بگیرد. نوشته حاضر تلاش می‌کند تا برخی از ابعاد این موضوع را توضیح دهد.

گفتگوی «دیتسایت» با امین گل‌مریمی

زمانی که خبرنگار «دیتسایت» با امین گل‌مریمی گفتگو را شروع می‌کند او ۳۵ ساله است. این هفته‌نامه پنج بار با او ملاقات و گفتگو کرده است. در آخرین دیدار، امین ۳۶ ساله شده است. خبرنگار برای راستی‌آزمایی و تکمیل گزارش خود با هفت نفر دیگر نیز صحبت کرده که تائید کرده‌اند زمانی که نوجوان بوده‌اند بطور قاچاقی از کلن به عراق برده شدند. خبرنگار علاوه بر استفاده از اسناد موجود در آرشیو، با افراد دیگری نیز تماس گرفته و صحبت کرده است از جمله با معلم و سرپرست قانونی امین قبل از انتقال او از آلمان به عراق در حالی که او هنوز ۱۵ ساله بود. با همکلاسی‌های آنزمان امین، با اداره کودکان و نوجوانان در شهر کلن و همچنین با دیپلمات‌هایی صحبت کرده است. منبع دیگری که خبرنگار «دیتسایت» از آن استفاده کرده وبسایت رسمی‌ مجاهدین یا «شورای ملی مقاومت» است. «دیتسایت» همچنین با نماینده «شورای ملی مقاومت» تماس گرفته و در مواردی از اسناد این شورا نقل قول می‌آورد. در نهایت با مادر امین گل‌مریمی نیز تماس گرفته شده است.

از عراق به آلمان

امین گل‌مریمی در گفتگو با «دیتسایت» تاکید می‌کند مایل است به عنوان یکی از کودکانی که از عراق به آلمان و بعدها به عنوان یک نوجوان از آلمان به عراق برگردانده شد، علنی حرف بزند و داستان زندگی‌اش را تعریف کند. او می‌گوید «می‌خواهم همه بدانند که مجاهدین با من چه کردند و اینکه تا کجا این گروه خطرناک است.» او می‌گوید ۱۲ سال از عمرش را غیرداوطلبانه در عراق و در ارتش آزادیبخش در تشکیلات مجاهدین گذرانده است. به نوشته «دیتسایت» «شورای ملی مقاومت در ارتباط با اتهاماتی که امین مطرح کرده در جریان قرار گرفت، ولی آنها نمی‌خواهند وارد جزئیات شوند. اما از طریق یک دفتر وکالتی جواب می‌دهند اطلاعاتی که علیه مجاهدین پخش می‌شود از طریق وزارت اطلاعات رژیم ایران هدایت می‌شود.»

«دیتسایت» می‌نویسد سازمان مجاهدین در مطالبی که در وبسایت خود منتشر می‌کند در مورد کودکانی مانند امین ادعا می‌کند که این کودکان هیچگاه در فعالیت‌های نظامی به کار گرفته نشدند و زمانی که بالغ شده بودند «به نزد خانواده‌شان در عراق برگشته‌اند.» این سازمان ادعا می‌کند در سال ۱۹۹۱ و در زمانی که ایالات متحده آمریکا و متحدینش به عراق حمله کرده و این کشور در زیر بمباران قرار داشت، آنها برای نجات جان چند صد کودک از فرزندان مجاهدین که در اردوگاه اشرف و دیگر پایگاه‌های این سازمان در عراق بودند، آنها را به خارج از عراق منتقل کردند.

اما آنچه امین گل‌مریمی در مورد انتقال شتابزده‌ی خود و دو برادر دیگرش به نام علیرضا و حنیف از عراق به آلمان می‌گوید و اینکه چطور شد که بعدها دوباره به عراق رفت، با آنچه سازمان مجاهدین ادعا می‌کند تفاوت دارد. امین در این گفتگو می‌گوید موقع ترک عراق «مادرم  کنار اتوبوسی که ما در آن بودیم ایستاده بود و گریه می‌کرد و برای ما دست تکان می‌داد.»

بخش بزرگی از کودکانی که به آلمان و دیگر کشورها منتقل شده بودند نزد افراد فامیل یا هوادارن مجاهدین نگهداری می‌شدند. بخش کوچکتری از آن کودکان از جمله در شهر کلن از آنجا که خانواده‌ای از بین هواداران مجاهدین نبود که آنها را بپذیرد، بطور غیر قانونی در یک ساختمان نگهداری شده و ادارات آلمانی ابتدا از وضعیت آنها اطلاع نداشتند.

امین گل‌مریمی می‌گوید پس از انتقال به آلمان، او به همراه حدود ۱۵۰ کودک دیگر در یک ساختمان دو طبقه در محله Meschenich در کلن زندگی می‌کرد.

بچه‌ها در این ساختمان تحت عنوان کودکان پناهجوی بدون سرپرست زیر نظر مسئولین یا هواداران و وابستگان مورد اعتماد مجاهدین نگهداری می‌شدند. هر ده بچه با هم در یک اتاق می‌خوابیدند. امین می‌گوید «حسابی  دلم برای مادرم تنگ شده بود.» امین می‌گوید آنجا بعضی از آن بچه‌ها را کتک می‌زدند. او را زیر فشار گذاشته و ترسانده بودند. بیشتر بچه‌هایی که در این ساختمان بودند از امین بزرگتر بودند و تقریبا همگی آنها به مدرسه‌ای به نام مارتین لوتر کینگ در محله Weiden در کلن می‌رفتند. امین خیلی سریع زبان آلمانی را یاد می‌گیرد.

وضعیت غیرعادی نگهداری کودکان در کلن

وضعیت غیرعادی این کودکان و نوجوانان توجه آموزگاران آنها را بر می‌انگیزد. به نوشته «دیتسایت» یکی از آموزگاران که در آن سال‌ها به این بچه‌ها درس می‌داد به یاد دارد که آنها «خیلی درس‌خوان بودند، اما افکار متعصبانه‌ای نسبت به مسعود و مریم رجوی داشته و تا حد خدا به آنها احترام می‌گذاشتند.» این معلم در نگرانی از این موضوع پلیس را در جریان قرار می‌دهد. اما از طرف پلیس اقدامی‌ انجام نشد. این معلم می‌گوید در نگرانی از وضع این بچه‌ها اداره امور کودکان را هم در جریان قرار می‌دهد. کلاوس پِتر فولمِکر رئیس یکی از بخش‌های اداره کودکان و نوجوانان و مسئول امور کودکان ایرانی بدون سرپرست که امور ۶۴ نفر از آن کودکان را دنبال می‌کرد، می‌گوید که نگران وضع آن کودکان بوده ولی وقتی می‌خواهد با سرپرستان آن کودکان صحبت کند، سر و کله تعدادی از افراد شناخته شده آلمانی پیدا شد.

سازمان مجاهدین برای آنکه از سوی اداره‌های آلمان مورد سوال و جواب قرار نگیرد، برای دور زدن اقدامات غیرقانونی به وکلایی متوسل می‌شود که بتوانند این کار را انجام دهند. سازمان مجاهدین از طریق دفتر وکالت آناماریا لوتکِس دخالت می‌کند. لوتکِس در آنزمان رئیس فراکسیون حزب سبزها در کلن بود که بعدها در ایالت شلسویگ هُلشتاین وزیر دادگستری شد.

دفتر وکالتی آناماریا لوتکِس به اداره کودکان و نوجوانان شهر کلن اطلاع می‌دهد که همسر وی یعنی کریستف مِرتِنس وکالت بچه‌ها در امور پناهندگی را به عهده گرفته و او علاوه بر آن، سرپرستی قانونی ۶۰ نفر از آن کودکان را نیز عهده‌دار شده است. امین گل‌مریمی یکی از آن ۶۰ کودکی بود که کریستف مِرتِنس مدعی بود که سرپرستی قانونی آنها را به عهده گرفته است. بدین ترتیب مجاهدین موفق می‌شوند در این مرحله و با این اقدام، از پیگیری‌های حقوقی و اداری فرار کنند.

کریستف مِرتِنس که وکالت و سرپرستی قانونی بخشی از کودکان مجاهدین را به عهده گرفته بود به «دیتسایت» می‌گوید آنزمان اوایل هر هفته به دیدن بچه‌ها می‌رفت، بعدها هر ۱۴ روز یکبار. او بعدا و با کمک کریستیان مولر که بعدها از رهبران رده بالای حزب سبزها شد یک انجمن «نیکوکاری» با نام «انجمن کمک به کودکان پناهجوی ایرانی» تاسیس کرده که صلاحیت کار در امور کودکان و نوجوانان را نیز داشت. از آن به بعد بود که همین انجمن طرف حساب اداره امور کودکان و نوجوانان شهر کلن شد. در ملاقات‌هایی که کریستف مِرتِنس به نام این انجمن با اداره کودکان و نوجوانان داشت، مسئولین مجاهدین همیشه او را همراهی کرده و سیاست و خطِ خودشان را پیش می‌بردند. او می‌گوید: «مسئولین مجاهدین خواهان کمک مالی بودند و می‌خواستند خودشان بیشترین اختیارات را در امور کودکان داشته و پافشاری می‌کردند که کودکان از سوی مجاهدین سرپرستی شوند.» وی ادامه می‌دهد که سرانجام بعد از ده جلسه گفتگو با اداره امور کودکان و نوجوانان، توافق شد که در کنار هر یک ناظر ایرانی (از مسئولین مجاهدین) که با این کودکان کار می‌کنند، یک مربی آلمانی‌زبان نیز حاضر باشد.

از آنجا که اداره کودکان و نوجوانان مسئولیت نظارت بر وضعیت این کودکان را به عهده داشت و شرایطی که این کودکان و نوجوانان در آن زندگی می‌کردند را با قوانین موجود منطبق نمی‌دید، با فشار به وکیل و سرپرست قانونی آنها، خواهان بسته شدن خوابگاه کودکان زیر نظر سازمان مجاهدین می‌شود.

«دیتسایت» ادامه می‌دهد از سال ۱۹۹۴ بعد بود که کم کم این نوجوانان به خوابگاه‌های مخصوصی که از نوجوانان بدون سرپرست نگهداری می‌کرد، منتقل شدند. امین گل‌مریمی نیز در آنزمان به یک مرکز نگهداری از نوجوانان در محله Marirnburg کلن منتقل شد. این کودکان در آن مراکز نیز در گروه‌های بسته‌ که مخصوص کودکان ایرانی- مجاهدین بود، نگهداری می‌شدند.

حتا بعد از انتقال این کودکان و نوجوانان به خوابگاه‌هایی خارج از کنترل مستقیم سازمان مجاهدین، این سازمان تلاش می‌کرد تا از هر طریقی که شده بطور غیرمستقیم کنترل خودش بر روی کودکان را حفظ کند. امین گل‌مریمی به «دیتسایت» می‌گوید آنجا هم «ما هنوز زیر نفوذ و سِحر و جادوی سازمان زندگی می‌کردیم» و ادامه می‌دهد با وجود این در خوابگاه‌های جدید دست بازتری نسبت به زمانی که کاملا تحت سرپرستی مجاهدین بود داشتیم. او در این دوران می‌توانست لباسش را خودش انتخاب کند. به اندازه کافی غذا داشته باشد، دوچرخه داشته و حتا با نوجوانان دیگر به گردش رفته و شب در خانه دوستان آلمانی‌اش می‌توانست بخوابد. امین می‌گوید شبی در نزدِ یکی از دوستانش ماند. او می‌گوید وقتی دیدم که چطور مادرِ آن دوست، فرزندش را موقع خواب به تخت خواب برد و بوسید «متوجه شدم که زندگی من کاملا طور دیگری بوده است.»

اگرچه موقع انتقال کودکان از عراق به کشورهای دیگر، سازمان مجاهدین به والدین و به بچه‌ها و نیز به سرپرست‌های آنها قول داده بود که ارتباط منظم بچه‌ها و والدین با هم از طریق تلفن و پست را تضمین می‌کند، اما در عمل به چنین قولی وفادار نماند.

امین گل‌مریمی در این مورد به «دیتسایت» می‌گوید از مادرش فقط یکبار یک نامه از عراق دریافت کرد که در آن نوشته بود امیدوارم حالت خوب باشه! هیچ چیز پُراحساسی در آن نامه دیده نمی‌شد. بعدها هم که بطور استثنائی مادر امین چند بار با او تلفنی صحبت کرد باز هم تکرار همین حرف‌ها بود: حالت چطوره؟ مدرسه خوب پیش میره؟ و… امین احساس می‌کرد که افراد دیگری از سازمان در کنار مادرش هستند و او را کنترل می‌کنند. «دیتسایت» از مادر امین سوال کرد که آیا حرف‌های امین درست است؟ او بدون آنکه وارد جزئیات شود گفت این حرف‌ها دروغ است!

همانطور که امین بزرگتر شده و پا به سن بلوغ می‌گذاشت ماجراجویی‌های نوجوانی او هم بیشتر می‌شد. امین در تعریف خاطرات آنزمان، خاطره اولین بوسه اش را هم خوب به یاد دارد. او روزی را به یاد می‌آورد که وقتی ۱۲ یا ۱۳ساله بود، دختری را در اتوبوس دید، از همان بچه‌هایی که از عراق با هم به آلمان آمده بودند و با هم به یک مدرسه می‌رفتند. اسم آن دختر «آلان» بود. امین سال‌ها بعد آلان را دوباره در عراق می‌بیند و از سرنوشت غم‌انگیزش سخن می‌گوید.

کودک‌ربایی سازمان مجاهدین خلق

با بزرگ شدن کودکان و نوجوانانی که از عراق به کشورهای دیگر منتقل شده بودند، سازمان مجاهدین دنبال آن بود تا این نوجوانان را جذب تشکیلات و ارتش خود کند. مجاهدین این کودکان را سال‌ها قبل قاچاقی و غیرقانونی وارد کشورهای اروپایی کرده، برای مدتی غیرقانونی از آنها نگهداری کرده و حالا به دنبال آن بودند در حالی که این نوجوانان مشغول درس خواندن بودند، با دستکاری در اذهان آنها و کارِ تبلیغی و شستشوی مغزی با احساسات آنها بازی کرده و با فریب آنها را به عراق برگرداند.

«دیتسایت» در اینباره می‌نویسد در اواسط دهه ۹۰ میلادی کودکانی که توسط سازمان مجاهدین در کلن نگهداری می‌شدند یکباره ناپدید شدند! یکی از آموزگارانی که آنزمان با این نوجوانان کار می‌کرد می‌گوید نوجوانان ۱۴، ۱۵ یا ۱۶ ساله‌ای که به بچه‌های مجاهدین معروف بودند، یکباره ناپدید شده و دیگر در مدرسه از آنها خبری نبود. این معلم اداره کودکان و نوجوانان و سرپرست قانونی آنها یعنی کریستف مِرتنِس را در جریان قرار می‌دهد. امین در مورد آنروزها می‌گوید برادر بزرگترش حنیف وقتی ۱۸ساله شده بود غیبش می‌زند. تا اینکه روزی حنیف با امین تماس گرفته تا او و برادر دیگرشان علیرضا با هم به یک محل قرار مخفی در محله Westfriedhof کلن بروند. حنیف به آنها می‌گوید یکی از مسئولین مجاهدین به او گفته که وی «می‌تواند به قرارگاه اشرف در عراق رفته تا در آنجا مادرش را ببیند.» امین به یاد دارد که آن روز اشکش درآمده بود و از خود می‌پرسید، اگر حنیف برادر بزرگترش برود، دیگر چه کسی از او حمایت و حفاظت می‌کند؟  حنیف امروز در کانادا ساکن است. وقتی از او در مورد آن روز سوال می‌شود، می‌گوید آنزمان به خاطر یک ماجرای عشقی افسرده بوده و به شدت نیازمند عاطفه مادری و راهنمایی او بود و دلش برای اینکه مادرش او را در آغوش بگیرد و با او صحبت کند تنگ شده بود. حنیف می‌گوید مسئولین مجاهدین به او اطمینان دادند که اگر در عراق راضی نبود، بعد از چند هفته دوباره به آلمان برخواهد گشت و اضافه می‌کند اینکه به حرف آنها اعتماد کردم «بزرگترین اشتباه زندگی‌ام بود.»

«دیتسایت» اشاره می‌کند که «شورای ملی مقاومت» در معرفی خود که در سال ۲۰۱۴ منتشر کرده می‌نویسد: هر کسی که به قرارگاه اشرف رفته است بالغ بوده و داوطلبانه به آنجا رفته است.

پیامدهای اداری و حقوقی ناپدید شدن نوجوانان و کودکان در کلن

این فقط حنیف نبود که مجاهدین او را برای رفتن به عراق فریب داده بودند، ده‌ها نوجوان دیگر نیز چنین وضعی داشته و اداره کودکان و نوجوانان متوجه موضوع شده و به دنبال این بود تا بفهمد چه خبر شده است.

«دیتسایت» در این مورد می‌نویسد اداره امور کودکان و نوجوانان شهر کلن تازه از سال ۱۹۹۸ متوجه ناپدید شدن این کودکان و نوجوانان شده و به کریستف مِرتِنس سرپرست قانونی آنها و وکیلی که سازمان مجاهدین استخدام کرده بود هشدار می‌دهد که بسیاری از نوجوانان مجاهدین به عراق منتقل شده‌اند. این اداره تاکید می‌کند اگر «انجمن کمک به کودکان پناهجوی ایرانی» می‌خواهد همچنان بابت این کودکان پول دریافت کند، باید محل زندگی این کودکان را بطور کامل مشخص کرده و باید مربی‌های آلمانی بطور کامل جایگزین افراد ایرانی وابسته به مجاهدین شوند. کریستف مِرتِنس در پاسخ به آن اداره می‌گوید این نوجوانان داوطلبانه به نزد والدین خود در عراق برگشته‌اند و توجیه می‌کند که این به لحاظ انسانی موضوعی کاملا قابل درک است.

کریستف مِرتِنس می‌گوید من تلاش کردم تا خیلی از آن نوجوانان را از رفتن به عراق منصرف کنم ولی موفق نشدم. ظاهرا این گفته‌های مِرتِنس کافی بود تا اداره کودکان و نوجوانان شهر کلن اتهامات وارده به او را کافی ندانسته و در یک بیانیه مطبوعاتی در اوت سال ۲۰۰۰ اعلام می‌کند «دیگر آن اتهامات منتفی است و موضوع تمام شده است.»

سازمان مجاهدین تخت تعقیب اداره جنایی فدرال آلمان

به نوشته «دیتسایت» در دسامبر سال ۲۰۰۱ اداره پلیس جنایی فدرال آلمان در مورد سازمان مجاهدین تحقیقاتی را به جریان انداخت. در همین ارتباط آنها ۲۵ مکان مرتبط با سازمان مجاهدین را مورد بازرسی قرار دادند از جمله «دفتر مرکزی انجمن کمک به کودکان پناهجوی ایرانی» در کلن مورد بازرسی قرار گرفت.

اداره پلیس جنایی مظنون بود که سازمان مجاهدین با کلاهبرداری و تحت پوشش کمک به کودکان یتیم، منظور همان کودکانی که مجاهدین از عراق به آلمان انتقال داده بودند، از اداره تامین اجتماعی پول دریافت کرده و عملا آن پول‌ها خرج  مبارزه مسلحانه و حمایت از یک سازمان تروریستی شده است. پس از آن برای تعدادی از مجاهدین حکم دستگیری صادر شد، اما از آنجا که آنها به مرکز سازمان مجاهدین در عراق رفته بودند، تحقیقات پلیس متوقف شد.

در ادامه پیگیری‌های حقوقی اما، تعداد دیگری از اعضا سازمان مجاهدین به بخاطر یکسری تخلفات دیگر از سوی دادگاه محکوم شدند. در ماه مه سال بعد نیز شورای وزرای اتحادیه اروپا سازمان مجاهدین را در لیست سازمان تروریستی قرار داد. در ماه ژوئن همانسال نیز اداره امور کودکان و نوجوانان شهر کلن هر نوع همکاری با «انجمن کمک به کودکان پناهجوی ایرانی» وابسته به سازمان مجاهدین را در کلن متوقف کرد.

هیچ اداره دولتی اما به دنبال بچه‌هایی که مفقود شده بودند نبود.

«دیتسایت» در مورد بی‌توجهی سیاستمداران آلمانی به این موضوع و حمایت از سازمان مجاهدین می‌نویسد مجاهدین در کشورهای غربی شبکه‌ای از اعضا و هواداران خود را دارند که به خوبی در کار لابیگری با سیاستمداران در ارتباط بوده و آنها را در حمایت از خود ترغیب می‌کنند. مرکز اصلی فعالیت آنها با عنوان «شورای ملی مقاومت» در نزدیکی پاریس قرار دارد. در برلین نیز آنها توانسته‌اند تعدادی از سیاستمداران کنونی یا پیشین را جذب خود کنند. از جمله می‌توان به ریتا زوسموث رئیس پیشین پارلمان آلمان از حزب دمکرات مسیحی اشاره کرد. او عضو شورای «کمیته همبستگی آلمان برای ایران آزاد» است. او حاضر نیست به پرسش‌هایی در این مورد پاسخ دهد.

احتمالا آن سیاستمدارانی که جذب لابیگری مجاهدین شده‌اند از سرنوشت امین گل‌مریمی و ۴۰ کودک دیگر که همچون او در نیمه دهه ۹۰ میلادی از سوی مجاهدین جذب و به عراق منتقل شدند بی‌اطلاع هستند یا نمی‌خواهند درباره‌ی آن چیزی بدانند.

بازی مجاهدین با احساسات کودکان برای فریب آنها و سربازگیری

سازمان مجاهدین از کمبودهای عاطفی کودکانی که از والدینشان جدا شده بودند به خوبی خبر داشت و تلاش می‌کرد تا با بازی روی همین موضوع و با تحریک احساسات‌شان آنها را فریب داده و بدون آنکه مدرسه یا فرد دیگری بفهمد، آنها را به عراق منتقل کند. درواقع چنین اقدامی‌ کودک‌ربایی محسوب می‌شود زیرا تا زمانی که سرپرست قانونی آن کودکان و اداره کودکان و نوجوانان در جریان این موضوع  قرار نگرفته و با این اقدام موافق نباشند، انتقال کودکان از کلن به پاریس و از آنجا به عراق، مصداق کودک‌ربایی است.

امین گل‌مریمی در گفتگو با «دیتسایت» با اشاره به وضعیت روحی خود در آن سال‌ها می‌گوید «دنبال یک هویت و اینکه به جایی تعلق دارم می‌گشتم. به همین دلیل پیوسته در تظاهرات و برنامه‌های مختلف سازمان مجاهدین در شهرهای مختلف اروپایی شرکت می‌کردم. آنجا می‌شد همان بچه‌هایی را که یک زمانی با هم بودیم دوباره ببینم. در آن برنامه‌ها مسئولین مجاهدین از پدر و مادرهای ما که «شهید» شده بودند صحبت می‌کردند و می‌گفتند شما باید انتقام خون آنها را بگیرید و دوباره اسلحه آنها را به دست بگیرید.» امین می‌گوید در آن سال‌ها معنی خیلی از حرف‌هایی  را که مجاهدین می‌زدند اصلا نمی‌فهمید. او می‌گوید از اینکه او را «فرزند شهید» خطاب می‌کردند احساس غرور به او دست می‌داد، اما اصلا نمی‌خواست انتقام خون پدرش را بگیرد. در همان سال‌ها بود که در یکی از ویدئوهای تبلیغاتی که مجاهدین در برنامه‌های خودشان نشان می‌دادند، برادرش حنیف را دید که در عراق بود. یکی از مسئولین مجاهدین که از اعضای مؤسس همان «انجمن کمک به کودکان پناهجوی ایرانی» در کلن بود، به امین گفت «تو هم دیگه باید بزرگ بشی و راه برادرت حنیف را بروی.»

تاکید مجاهدین بر «فرزند شهید» بودن و تحریک احساسات کودکان و نوجوانان برای گرفتن انتقام خون پدر یا مادر و گرفتن اسلحه همان روشی است که حکومت اسلامی حاکم بر ایران نیز برای فریب کودکان و نوجوانان به کار می‌گیرد.

امین در ادامه گفتگو با «دیتسایت» می‌گوید زمانی که ۱۵ ساله شده بود سراغ مسئولین مجاهدین رفته و می‌گوید می‌خواهد برادر بزرگترش را در عراق ببیند. مجاهدین او را با ماشین به فرانسه و به مقرّ اصلی خود در اُور سُورواز می‌برند. برادر دیگرش علیرضا هم از چند هفته قبل به آنجا رسیده و منتظر امین بود. آنجا باید تلفن همراه خودش را تحویل می‌داد. حوالی نیمه‌شب او را بیدار کرده و به فرودگاه می‌برند. «دیتسایت» می‌نویسد مطابق مُهری که به پاسپورت امین خورده او در ماه مارس ۲۰۰۱ از فرانسه به عراق پرواز کرد. درست دو سال پیش از آنکه آمریکا به عراق حمله کرده و صدام حسین را سرنگون کند و سرنوشت مجاهدین و قرارگاه اشرف در عراق طور دیگری رقم بخورد و پس از کشمکش‌های فراوان به آلبانی منتقل شوند آنهم در حالی که رهبران این سازمان در کشورهای اروپایی و عمدتا در فرانسه زندگی می‌کردند.

وقتی «دیتسایت» از امین در مورد احساس‌اش در آنزمان سوال می‌کند، امین می‌گوید: «آنها ذهن مرا دستکاری کرده بودند. فکر می‌کردم مثل این بود که همه دارند بُدو بُدو می‌پرند تا سوار یک قطار شوند. به خودم می‌گفتم فقط تو هنوز بیرون مانده‌ای.» امین می‌گوید «بچه بودم، هنوز خام بودم، به خودم می‌گفتم همه رفته‌اند و حالا دیگه تو تنها در آلمان مانده‌ای. فکر می‌کردم قرارگاه اشرف در عراق یک کمپ بزرگ برای آزادیست.»

ورود به قرارگاه اشرف، پایان یک رویا

اگرچه امین فکر می‌کرد و در آروز و خیال خودش قرارگاه اشرف را مرکز مبارزه برای آزادی می‌پنداشت، اما به سرعت این حباب ترکید. او در این مورد به «دیتسایت» می‌گوید که وقتی به قرارگاه اشرف رسید، یک گروه از زنان رده بالای سازمان او را تحویل گرفتند. همه لباس‌هایی را که به تن داشت در آورد و اونیفورم به تن کرد. پاسپورتش را تحویل داد و باید کتبا تعهد می‌داد که دنبال رابطه‌های عاطفی و عشقی و یا جنسی با زنان نباشد. به این ترتیب به عنوان نوجوان ۱۵ ساله‌ای که تا آنزمان اسلحه به دست نگرفته بود به جمع  تقریبا ۳۸۰۰ نفره مجاهدین ملحق شد.

در قرارگاه اشرف امین به نحوی باورنکردنی با محدودیت‌ها، کنترل‌ها و باید و نبایدهایی مواجه شد که برایش تکان‌دهنده بود. او به «دیتسایت» می‌گوید در اوایل همه چیز مثل یک خواب بود. دور تا دور قراگاه را سیم‌های خاردار گرفته بود. مردان و زنان با مقررات شدید از هم جدا بودند. حتا دوستیِ بین افراد با همدیگر ممنوع بود. باید مطابق آئین شیعیان سه بار در روز نماز خواند. هر نوع ارتباط با دنیای خارج کاملا ممنوع بود. دسترسی به موزیک یا تلویزیون یا روزنامه و اینترنت، حتا برای مسئولین مجاهدین نیز بسیار محدود بود. با وجود اینکه برادرانش در همان قرارگاه بودند، اما آن اوایل فقط می‌توانست علیرضا را ببیند، آنهم به این خاطر که با هم دوره آموزش نظامی می‌دیدند.

امین می‌گوید که همان اوایل به سرعت می‌خواسته به آلمان برگردد، ولی برادرش علیرضا به او می‌گفت کمی‌ صبر داشته باشد. او در قرارگاه ماند و باید مطابق برنامه‌های روزانه آنجا رفتار می‌کرد: بیدارباش ساعت ۴ صبح، تمرین نظامی و آموزش تیراندازی از جمله برنامه‌هایی بودند که او به یاد دارد. تازه دو هفته بعد از ورودش به قرارگاه اشرف بود که توانست مادرش را ببیند. مادرش را به آغوش گرفت و گریه می‌کرد. اما سلام مادر سرد بود. زنان دیگری آنجا حاضر بودند که گفته‌های رد و بدل شده را گوش می‌کردند. امین بعدها متوجه می‌شود که سازمان مجاهدین از اعضایش می‌خواهد که علیه هم خبرچینی کرده و در مورد هم گزارش بدهند. بعد از این، فقط سالی یکبار اجازه داشت مادرش را ببیند. امکان دیدار مخفیانه هم وجود نداشت. برخلاف تصورش، امین آن نیازهای عاطفی را که فکر می‌کرد با بودن در کنار مادرش بر آورده می‌شود نتوانست تجربه کند. امروز امین می‌گوید حتا بجای عشق، فکر می‌کند که نسبت به مادرش حس تنفر داشته و از او حالش بهم می‌خورد. تنفر به این دلیل که او را زمانی که بچه بوده از خودش جدا کرده است.

امین از آن سخن می‌گوید که هروقت به مادرش فکر می‌کند غمگین می‌شود و می‌گوید فکر نمی‌کنم هیچوقت بتوانم یک زندگی عادی داشته باشم.

آسیب‌های روحی- روانی باقیمانده از دورانِ مجاهدین

اگرچه سال‌های زیادی از آن دوران می‌گذرد، اما تاثیر آسیب‌های روحی- روانی آن دوران هنوز هم امین را رها نمی‌کند. امین در این مورد می‌گوید بعد از بازگشت به آلمان برای مدت‌های طولانی ناآرام بود، به پارتی‌های شبانه می‌رفت. با وجود بی‌خوابی، سر کار می‌رفت. یکبار بعد از آنکه حالت ترس و وحشت به او دست می‌دهد به روان‌درمانگر مراجعه می‌کند. بعد از آن بود که کم کم توانست آنچه را در ذهنش بود کمی‌ به نظم در بیاورد و بفهمد که بر او چه گذشته است. او متوجه شد که مسئولین مجاهدین تکنیک‌های روانی برای مطیع کردن اعضای خود به کار می‌گرفتند. آنها باید روزانه در یک نشست و در مقابل جمع از خود انتقاد می‌کردند که مثلا در آموزش تیراندازی حال و حوصله نداشته یا مسئول خودش را زیر سوال برده بوده است! بعدها باید در مقابل جمع به وجود افکار جنسی که در سرش داشته نیز اعتراف می‌کرده یا اگر خودارضایی کرده بودند، باید به آن اعتراف می‌کردند. امین می‌گوید او در درونش در مقابل این مغزشویی‌ مقاومت می‌کرد و به ندرت افکار واقعی را که در ذهنش بود بیرون می‌ریخت.

دیدار دوباره با «آلان»

روزی در همان قرارگاه اشرف، امین به نحوی باورنکردنی همان دختری را می‌بیند که در کلن و در اتوبوس، اولین بوسه را از او گرفته بود: آلان!

امین در قسمت جلوی یک وانت نشسته و آلان در قسمت عقب نشسته بود. امین از پنجره به عقب نگاه کرده و  آلان را می‌بیند.  اما آلان با نگاهی سرد به او خیره می‌شود. امین بعد از آن دیگر از او خبری ندارد تا اینکه چند هفته بعد از آن دیدار باخبر می‌شود که آلان با شلیک گلوله خودکشی کرده است. بعدا تعداد دیگری از جداشدگان این خبر را تائید کردند. سازمان مجاهدین اما خودکشی آلان را رد کرده و تأکید می‌کند که مرگ او بر اثر یک حادثه بود.

ترس و وحشت و درخواست برای بازگشت به آلمان

امین در این فکر بود که چطور می‌تواند به آلمان برگردد و فکر می‌کرد شاید با طرح این درخواست با مسئولین، با درخواستش موافقت شود. «دیتسایت» ادامه می‌دهد چند هفته بعد از ورود امین به عراق بود که قرارگاه اشرف و چند مقر دیگر سازمان مجاهدین در عراق هدف تعداد زیادی موشک‌های دوربرد از سوی رژیم ایران قرار می‌گیرند. امین به یاد دارد که چطور وقتی در سنگر و در کنار آدم‌های بزرگتر پناه گرفته بود، آنها گریه می‌کردند و فریاد می‌زدند «نمیخوام بمیرم.» امین خیلی ترسیده بود. بعد از چند روزی که از موشکباران‌ها گذشت و سنگرنشینی تمام شد، او با یکی از مسئولینش صحبت کرده و می‌گوید «اینجا احساس راحتی ندارم و می‌خواهم به آلمان برگردم.» آن مسئول هم به امین فقط جواب داد «بهش فکر می‌کنیم.» امین موفق می‌شود یکطوری مادرش را ببیند، ولی مادرش به او قوت قلب می‌دهد که در آنجا بماند و به امین می‌گوید: ترس یک احساس طبیعیه، ما رزمندگان آزادی هستیم و چنین چیزی جزئی از مبارزه ما حساب میشه! «دیتسایت» می‌نویسد وقتی از مادر امین در مورد صحبت‌های امین در آن زمان سوال می‌شود، مادرش حاضر نیست حرفی بزند.

امین می‌گوید بعد از آنکه موضوع برگشت به آلمان را مطرح کرده و مادرش را دیده بود، مسئولین مجاهدین برنامه دیگری در مورد او دنبال می‌کنند. نگهبانی‌های شبانه او را زیاد کرده و شدت انتقاد از او را بالا برده تا اراده‌اش درهم شکسته شود. در وبسایت سازمان مجاهدین به نقل از یکی از فرماندهان آمریکایی در آنزمان که در عراق بوده آورده شده که او هیچوقت «یک مرد یا زنی را که برخلاف میلش در این سازمان بوده باشد ندیده است.» امین بعد از ماه‌ها و سال‌ها یاد گرفت که چطور قوی بماند و نگذارد روحیه‌اش شکسته شود.

نشست‌های ایدئولوژیک و تهدیدهای رجوی

«اگر نتوانی ٬گوهر انسانی٬ درونی‌ات را پیدا و آنرا کشف و شکوفا کنی، مشکل را در خودت جستجو کن. آنجا جاییست که به خودت یا خانواده فکر می‌کنی. فقط با گذشتن از خود و تقدیم همه دار و ندارت به ٬رهبر عقیدتی٬ ست که می‌توانی ٬پاک٬ و رها شوی!»

این جمله نمونه‌ای از آموزش‌های ایدئولوژیک است که در سازمان مجاهدین با آن مغز اعضا شستشو داده می‌شود. بخشی از زندگی امین گل‌مریمی توسط سازمان مجاهدین نابود شده و بخشی دیگری هنوز هم متاثر از آن است.

امین در مورد نشست‌های ایدئولوژیک و اهدافی که رجوی از برگزاری آنها دنبال می‌کرد به «دیتسایت» می‌گوید پنج ماه بعد از ورودش به قرارگاه اشرف، نشست‌های ایدئولوژیک شروع شد که برای چندین هفته ادامه داشته و بعضی وقت‌ها از صبح تا شب طول می‌کشید! این نشست‌ها را خود مسعود رجوی رهبر مجاهدین اداره می‌کرد. امین نمی‌فهمید موضوع چیست ولی کنجکاو بود که چطور رجوی توانسته با این حرف‌ها یک ارتش کوچک را دور خودش جمع کند. رجوی در صحبت‌هایش تهدید می‌کرد که فکر در مورد رابطه جنسی یا دلتگی برای اروپا تشکیلات را نابود می‌کند و تهدید می‌کرد اگر کسی فرار کند، به صدام حسین تحویل داده می‌شود، به زندان ابوغُریب منتقل شده و شکنجه در انتظارش خواهد بود. «دیتسایت» می‌نویسد این گفته‌ها از سوی بسیاری دیگر از جداشدگان از مجاهدین نیز تکرار شده است.

یازده سپتامبر و فاجعه‌ی تروریستی برج‌های دوقلو

امین به یاد دارد که پایان یکی از این نشست‌های ایدئولوژیک مصادف شد با ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و حمله به برج‌های دوقلو در نیویورک توسط تروریست‌های القاعده. یکی از مسئولین رده بالای مجاهدین با اشاره با فرو ریختن برج‌های دوقلو گفت «دو شاخ امپریالیسم» شکسته شد!

درواقع سازمان مجاهدین همانگونه از این حمله خوشحال شد که حاکمان جمهوری اسلامی با وجود لفاظی‌های شفاهی از این فاجعه شاد بودند و بعدا هم سران و اعضای القاعده را در ایران پناه دادند. اما مجاهدین نمی‌دانستند که این حمله تروریستی سرنوشت آنها را نیز رقم می‌زند.

سقوط صدام و حفاظت از قرارگاه اشرف توسط ارتش ایالات متحده آمریکا

با حمله آمریکا به عراق در ۲۰ مارس سال ۲۰۰۳ و سپس سقوط صدام حسین اندکی پس از آن، سازمان مجاهدین با محدودیت‌های جدی در عراق مواجه شد. ارتش آمریکا آنها را زیر فشار گذاشت تا بطور کامل خلع سلاح شوند. امین گل‌مریمی که آنزمان در آن قرارگاه بود در این مورد به «دیتسایت» می‌گوید نیروهای سازمان مجاهدین در عراق در ۱۰ ماه مه سال ۲۰۰۳ توسط ارتش ایالات متحده آمریکا خلع سلاح شدند. وقتی نیروهای آمریکایی از او سوال کردند، امین به آنها گفت که می‌خواهد به آلمان برگردد. به او پیشنهاد شد که می‌تواند به کمپ «تیف» که یک کمپ جانبی ارتش آمریکا در کنار قرارگاه اشرف منتقل شود، ولی از آنجا امکان انتقال به اروپا نبود. وقتی امین از نیروهای آمریکایی خواهش کرد به او اجازه دهند تا بتواند با یکی از مربی‌هایش در آلمان تماس تلفنی بگیرد، به او خندیدند. آنها فکر می‌کردند وقتی داخل قرارگاه اشرف تلفن هست، چرا از آنها می‌خواهد از طریق آنان با آلمان تماس بگیرد!

به گفته امین گل‌مریمی از سال ۲۰۰۹ و بعد از آنکه حفاظت از قرارگاه اشرف از سوی نیروهای ارتش ایالات متحده آمریکا به نیروهای عراقی واگذار شد، وضعیت امنیتی قرارگاه نیز خطرناک شد. بعد از آن، قرارگاه اشرف بارها مورد حمله نیروهای امنیتی عراقی قرار گرفت و تعدادی از مجاهدین کشته شدند.

درخواست کمک از کمیساریای عالی امور پناهندگان

با وجود اینکه تلاش‌های قبلی امین برای رهایی از دست سازمان مجاهدین به نتیجه نرسیده بود، اما او امیدش را از دست نداده و به دنبال راه جدیدی می‌گشت. در سال ۲۰۱۲ با تلاش سازمان ملل، نیروهای سازمان مجاهدین از قرارگاه اشرف به کمپ موسوم به «لیبرتی» در نزدیکی فرودگاه بغداد منتقل شدند.

امین در ادامه به «دیتسایت» توضیح می‌دهد در آنجا همه افراد از سوی سازمان ملل مورد بازپرسی قرار گرفتند. آنجا بود که امین پس از سال‌ها، امکان تماس تلفنی با دنیای خارج را به دست آورد. او از یکی دیگر از بچه‌هایی که از زمان آلمان می‌شناخت شماره تلفنی از کلن به دست آورد، اما وقتی تماس گرفت یکی از افراد سازمان مجاهدین پای تلفن بود! به این ترتیب خبر به مسئولین مجاهدین در عراق هم رسید و معلوم شد که او طرح و برنامه‌ای دارد که از مسئولین سازمان مخفی می‌کند. امین به خاطر این تماس تلفنی ساعت‌ها مورد بازجویی قرار گرفت. مسئولین مجاهدین به او گقتند «چنین کاری را فقط جاسوس‌ها انجام می‌دهند.»

شرایط زندگی در کمپ لیبرتی بسیار سخت بود. امکانات زیرساختی مانند آب و فاضلاب با مشکلات جدی روبرو بود و کمپ به تناوب مورد حمله‌های راکتی قرار می‌گرفت. امین در این مورد می‌گوید فوریه سال ۲۰۱۳ شبه‌نظامیان وابسته به رژیم ایران محل استقرار نیروهای مجاهدین در کمپ لیبرتی را مورد حمله موشکی قرار دادند که در آن ۸ نفر کشته شدند. امین می‌گوید نمی‌توانست بخوابد یا غذا بخورد و قیافه‌اش مثل یک مرد سالخورده شده بود.

در یکی از بازرسی‌هایی که افراد کمیساری عالی امور پناهندگی سازمان ملل از کمپ محل استقرار مجاهدین انجام داده بودند، مسئولین مجاهدین به اعضای خود گفته بودند که نسبت به خرابی وضعیت آبرسانی به آنها شکایت کنند. امین موفق می‌شود به یکی از زن‌های بازرس سازمان ملل نزدیک شده و در پوشش شکایت از وضعیت آنجا، به آهستگی به او بگوید «لطفا کمکم کنید!» و به آن زن پاکت سیگاری داده و می‌گوید «داخل پاکت یک نامه است، لطفا آن را بخوانید و به ملاقاتم بیایید.» در آن نامه نوشته شده بود «امیدوارم فوریت موضوع را درک کنید. من زیر فشار خیلی شدیدی هستم و آینده‌ام به آن بستگی دارد. اکیدا درخواست می‌کنم با من ملاقات کنید.» امین گل‌مریمی می‌گوید آن زن بود که جان مرا نجات داد. وقتی آن خانم با امین دیدار کرد، به امین گفت امکان انتقال او به کلن نیست، اما می‌تواند با یک گروه ۲۰۰ نفره که قرار است به آلبانی منتقل شوند، به آنجا پرواز کند. اینگونه  بود که در ۱۳ ماه مه ۲۰۱۳ امین پس از ۱۲ سال زندگی فرقه‌ای در یک قرارگاه نظامی در عراق سرانجام به آلبانی منتقل شد. در آن پرواز بجز امین هر دو برادرش و پنج یا شش نفر دیگر از بچه‌هایی که از آلمان آمده بودند نیز راهی آلبانی شدند.

آلبانی

با پایان دوره اقامت اجباری طولانی در عراق، امین نمی‌خواست فرصت پیش آمده بعد از انتقال به آلبانی را از دست بدهد. زمانی که امین گل‌مریمی به آلبانی رسید ۲۸ سالش بود. امین شانس آورد که جز اولین گروه‌هایی بود که به آلبانی منتقل شد چرا که میزان کنترل از طرف سازمان بر روی آنها کمتر بود. اما با گذشت زمان و انتقال همه افراد مجاهدین از عراق، سیستم کنترل از سوی سازمان مجاهدین شدیدتر از گذشته برقرار شد. امین و برادرش حنیف از مجاهدین جدا و در هتلی که از سوی کمیساریای عالی پناهندگان اجاره آن پرداخت می‌شد ساکن شدند. راه رسیدن به آلمان دشوار بود. اجازه اقامت امین در آلمان از اعتبار افتاده و امکان سفر قانونی به آلمان وجود نداشت. امین با خرید یک تلفن دستی ارزان و عضو شدن در فیس‌بوک به جستجوی آنانی پرداخت که از کودکی و نوجوانی می‌شناخت، با این امید که شاید آماده باشند که به او برای انتقال به آلمان، به او کمک کنند. اینطور بود که سارا (اسم مستعار) را پیدا کرد. زن جوانی در هلند که امین او را سال‌ها قبل و از طریق یکی از برنامه‌های دستجمعی مجاهدین شناخته بود. سارا خودش می‌گوید شیفته مجاهدین بودم ولی بعدها از آنها جدا شدم. سارا برای دیدن امین به تیرانا در آلبانی می‌رود. وقتی آنها برای اولین بار همدیگر را می‌بینند، ناباوارانه دقایق طولانی همدیگر را محکم در آغوش می‌گیرند. همه آن خاطرات و گذشته مشترک بالا می‌آید. خنده و اشک درهم می‌آمیزد. همانجا هر دو عشق را نسبت به هم احساس می‌کنند. هر وقت سارا برای دیدن امین به آلبانی می‌رفت اوایل با هم مشاجره می‌کردند. امین می‌گوید «بدون کمک سارا به لحاظ روحی نمی‌توانستم موفق شوم.»

بازگشت به آلمان

سرانجام پس از سیزده سال در اکتبر ۲۰۱۴ امین موفق می‌شود به آلمان برگردد. «دیتسایت» در این مورد می‌نویسد امین و سارا تا سه سال بعد از آمدن امین به آلمان با هم زندگی می‌کردند و هنوز هم دوستان خوبی باقی مانده‌اند. درخواست پناهندگی امین در آلمان در سال ۲۰۱۵ پذیرفته شد. امین به درس خواندن ادامه داد و دبیرستان را به پایان رساند. حنیف برادر امین هم توانست از آلبانی خارج شده و خودش را به کانادا برساند. دوره زندگی در قرارگاه اشرف آنها را از هم دور و بیگانه کرد، به همین خاطر الان نیز با هم ارتباط کمی‌ دارند. حنیف می‌گوید از اینکه باعث شد تا امین با رفتن به عراق زندگی‌اش به نابودی کشیده شود احساس گناه می‌کند.

آخرین دیدار با مادر

مادر امین که ۶۰ ساله است هنوز با مجاهدین است و در آلبانی زندگی می‌کند. امین در مورد مادرش می‌گوید او را بخشیده چرا که از سوی مجاهدین «مغزشویی شده». امین برای آخرین بار در سال ۲۰۱۹ به دیدن مادرش رفت و توانست در رستورانی در تیرانا او را ببیند و به مادرش پیشنهاد کرد که از سازمان جدا شود. وقتی مادرش این حرف را شنید با عصبانیت به او گفت «این حرف خائنین و ماموران رژیم است!» امین دیگر امیدی به اینکه بتواند به مادرش کمک ندارد.

آماده برای اتهام‌زدن‌های سازمان مجاهدین

هفته‌نامه «دیتسایت» در پایان بر اساس گفتگو با امین و تحقیقاتی که خبرنگارش انجام داده می‌نویسد به نظر می‌رسد بیشتر ۴۰ کودک و نوجوانی که قاچاقی از کلن به عراق منتقل شده و در قرارگاه اشرف بودند از این سازمان جدا شده‌اند. اما گویا هنوز ده نفر از آنها با مجاهدین باقی مانده‌اند. همچنین ظاهرا تعدادی از آنها در درگیری‌ها در عراق کشته شده‌اند. جداشدگان از سازمان مجاهدین گزارش می‌دهند که همچنان شرایط فرقه‌ای بر این تشکیلات حاکم است. موضوعی که این سازمان آن را رد می‌کند.

«دیتسایت» می‌نویسد در دیدارِ آخر با امین در کلن، وی که ۳۶ ساله شده می‌گوید شاید بعد از انتشار این گزارش و به خاطر روشنگری‌هایش، سازمان مجاهدین تلاش کند او را زیر فشار قرار داده و در شبکه‌های اجتماعی به او حمله کرده و بخواهد که چهره‌اش را تخریب کند. ولی او اقدامات احتیاطی لازم را پیش‌بینی کرده و در تماس با یک وکیل کاملا آماده است تا در صورت لزوم از راه‌های قانونی اقدام کند.

امین گل‌مریمی با کارهای گرافیک خود زخم‌های نقش بسته بر در و دیوارهای شهر کلن را مرمت می‌کند. او از اینکه آزاد است و می‌تواند آزادانه تحرک و فعالیت داشته باشد لذت می‌برد.

*****

نقض شدید و سیستماتیک حقوق کودک در سازمان مجاهدین خلق

آنچه سازمان مجاهدین با صدها کودک (دست‌کم هفتصد کودک) طی حداقل دو دهه انجام داده است، مصداق بارز نقض حقوق کودکان است. این تخلفات شدید است زیرا آثار و پیامدهای آن بر رشد و شخصیت کودکان و نوجوانان حتا در دوره بزرگسالی آنها نیز  باقی می‌ماند. این تخلفات سیستماتیک است زیرا فراتر از یک یا چند مورد، سرنوشت صدها کودک و نوجوان را برای مدت زمان طولانی شامل شده، با طرح و برنامه‌ریزی همراه بوده، آگاهانه انجام شده و در پنهان ساختن آن تلاش شده است.

جدا کردن کودکان از خانواده، از هم پاشاندن خانواده، ایجاد مانع بر سر ارتباط مستقیم و منظم بین کودکان با والدین و برعکس، انتقال قاچاقی کودکان به کشورهای اروپایی و برعکس، نگهداری مخفیانه و غیرقانونی کودکان در خوابگاه‌های غیرمجاز سازمان مجاهدین، کلاهبرداری از اداره کودکان و نوجوانان در آلمان برای کسب پول به نام کودکان، محروم کردن کودکان از ادامه تحصیل، انتقال کودکان از آلمان به فرانسه بدون اطلاع به سرپرست قانونی آنها و بدون اطلاع به اداره کودکان و نوجوانان به عنوان مصداق کودک‌ربایی است. آموزش نظامی کودکان و نگهداشتن آنها در مناسبات نظامی بدون رضایت قلبی آنها، شستشوی مغزی کودکان و بازی با احساسات آنها برای تحریک به تصمیم‌گیری‌هایی برخلاف منافع خودشان، آسیب‌های جسمی‌ و روحی به کودکان و نوجوانان به نحوی که تاثیرات آن هنوز ماندگار است، ایجاد شرایطی که در آن نوجوانان اقدام به خودکشی کرده‌اند و بسیاری موارد دیگر می‌توانند به عنوان مصادیق نقض حقوق کودک و تخلفات قانونی که سازمان مجاهدین مرتکب شده، آن را به چالش بکشد. سازمان مجاهدین باید در قبال این موارد پاسخگو باشد.

سرانجام آنکه آنچه سازمان مجاهدین در مورد انتقال کودکان از عراق به کشورهای غربی ادعا می‌کند، یعنی تلاش برای حفظ جان آنها از خطر بمباران‌های ناشی از حمله آمریکا به عراق، یک فریب است. اگر چنین می‌بود، همانزمان که سازمان مجاهدین این کودکان را از طریق کشور اردن به کشورهای اروپایی منتقل کرد، می‌توانست نظر به روابط خوبی که با دولت پادشاهی اردن داشت این بچه‌ها را تا پایان حمله‌های آمریکا به عراق در همان اردن نگهداری کند. دلایل واقعی اینکه چرا رهبری مجاهدین تصمیم به انتقال کودکان به کشورهای اروپایی گرفت به طلاق‌های ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین بر می‌گردد. جزئیات این موضوع بطور مشروح در صفحه ۳۰ تا ۳۱ در مطلبی از نگارنده با عنوان «نگاهی به فروغ جاویدان، ۲۵ سال بعد» توضیح داده شده است.

برای مقایسه و انطباق موارد نقض حقوق کودک از سوی سازمان مجاهدین و پیدا کردن مصادیق آن بر اساس معیارهای جهانی، به برخی از مواد پیمان‌نامه حقوق کودک توجه کنید.

پیمان‌نامه حقوق کودک

پیمان‌نامه حقوق کودک مصوب مجمع عمومی‌‌سازمان ملل متحد در ۲۰ نوامبر ۱۹۸۹ (۲۹ آبان ۱۳۶۸) کودک را در ماده ۱ خود «هر انسان با سن کمتر از ۱۸ سال» تعریف می‌کند.
این پیمان‌نامه در مقدمه خود تاکید می‌کند «خانواده، به عنوان واحد بنیادی جامعه و محیط طبیعی رشد و رفاه کلیه اعضای آن و به ویژه کودکان، باید از حمایت و مساعدت لازم برخوردار شود… کودک برای رشد کامل و هماهنگ شخصیت خود باید در محیط خانوادگی و در فضایی مملو از خوشبختی، محبت و تفاهم رشد یابد.»
در ماده ۹ تاکید می‌شود: «نباید کودک از والدین خود بر خلاف میل آنان جدا شود.» در بند سوم همین ماده آمده است، حتا در صورت ضرورت جدا کردن کودکان از والدین، باید «حق کودک جدا شده از یک یا هر دو والد برای حفظ روابط شخصی و تماس مستقیم و منظم» محترم شمرده شود.
ماده ۱۱ خواهان آن است که با «انتقال غیرقانونی کودکان به خارج از کشور» مقابله شود.
در ماده ۱۴ آمده است «حقوق و تکالیف والدین و برحسب مورد، سرپرست‌های قانونی، در هدایت کودک برای اعمال حقوق خود به روشی هماهنگ با توانایی‌های بالنده وی محترم شمرده» شود.
ماده ۱۹ خواهان آن است تا کلیه اقدامات قانونی، اجرایی، اجتماعی و آموزشی لازم به عمل آورده شود تا «از کودک در برابر کلیه اشکال خشونت جسمی‌ یا روانی، صدمه یا آزار، بی‌توجهی یا رفتار توأم با سهل‌انگاری، سوء رفتار یا بهره‌کشی از جمله سوء استفاده جنسی» حمایت به عمل آورده شود.
ماده ۳۲ خواهان آن است که «حق کودک برای برخورداری از حمایت در برابر بهره‌کشی اقتصادی و انجام هرگونه کاری که ممکن است زیانبار باشد یا خللی در تحصیل کودک وارد آورد، و یا به سلامتی کودک یا رشد جسمانی، ذهنی، اخلاقی یا اجتماعی او آسیب رساند» به رسمیت شناخته شود.
ماده ۳۷ خواهان آن است تا تضمین شود «هیچ کودکی مورد شکنجه یا سایر رفتارهای بی‌رحمانه، غیرانسانی یا تحقیرآمیز قرار نگیرد… هیچ کودکی بطور غیرقانونی یا خودسرانه از آزادی محروم نشود.»
ماده ۳۸ خواهان تضمین آن است که «هنگام مخاصمات مسلحانه‌ای که با کودکان ارتباط پیدا می‌کند مقررات حقوق بین‌الملل بشردوستانه» رعایت شده و از «پذیرش اشخاصی که به ۱۵ سالگی نرسیده‌اند در نیروهای مسلح اجتناب» شود.

اگرچه مخاطب پیمان‌نامه حقوق کودک دولت‌های عضو سازمان ملل متحد هستند که این پیمان‌نامه را امضا کرده‌اند، اما از آنجا که رهبری سازمان مجاهدین در بیانیه ده ماده‌ای خود پیوسته بر پایبندی به کنوانسیون‌ها و پیمان‌نامه‌های بین‌المللی تاکید می‌کند، می‌توان عمل و سیاست‌های آن را با همین پیمان‌نامه‌ها نیز مورد ارزشیابی و سنجش قرار داد زیرا معاهدات و پیمان‌نامه‌های بین‌المللی جدا از جنبه حقوقی که بطور خاص متوجه امضاکنندگانش است، به دلیل ارزش‌های حقوق بشری و جهان‌شمولی که مطرح می‌کنند، دارای اهمیت اخلاقی و وجدانی نیز هستند.

*منبع گفتگو:‌ هفته‌نامه آلمانی «دیتسایت»

هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان

بقلم داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

C1

در مجموعه بحهثای ایرانی و دشمنان هبوط دومش اشاره شد که انسان در هبوط اول با خوردن میوه ممنوعه(درخت معرفت نیک و بد ) از بهشت (دنیای بی تضاد حیوانی) رانده شد. در هبوط دومش اما با چشیدن طعم میوه علم، فن، خرد، اندیشه، حقوق بشر و دمکراسی … از دنیای جاهلیتِ اتکاء به قضا، قدر، خرافه، تقدیر و آسمان در قرن نوزده رانده شد، و وارد انقلاب صئعتی و مدرنیته گردید. اما ایرانیان (بجز شاید انگشت شمار افراد) چه در میان حکومتگران و چه روشنفکران در خواب غفلت از فرا رسیدن هبوط دوم در برزخ بین هبوط اول و هبوط دوم ایکه توسط مدرنیته به او تحمیل شد 150سالیست که سرگردانند.[spacer height=”15px”]

انقلاب صنعتی با انقلاب در تفکر و اندیشه و دین و خردورزی و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی، سیاسی و بین المللی، ناقوس مرگ مناسبات و زندگی فئودالی را با جهشی در تمامی ابعاد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و فکری آن توانست جامعه نوین سرمایه داری و مدرنیته ای با چنانی قدرتی به اروپائیان بدهد که بتوانند بر کشورهای در خواب غلفت از تغییر جهان امثال ایران غلبه کنند و سرمایه های انسانی و اقتصادی مان را به یغما ببرند. زمانیکه هنوز هم نتوانسته ایم از عوارض چنین خواب غفلتی سر بر آورده و کمر راست کنیم و راه خود را بعد از یک ونیم قرن به مدرنیته بیابیم، هبوط سومی فرا رسیده است. متاسفانه ایرانیان روشنفکر چه در آپوزیسیون داخل و خارج و چه در حاکمیت در خواب غفلیتی دیگر امروز اسیر همان عدم توجه و درک موقعیتی است که در قرن نوزده تجربه کرده است.[spacer height=”15px”]

انقلاب تکنولژیک که در حوزه فناوری اطلاعات روی داده است تاثیر خود را در تمامی جنبه های زندگی انسان از سیاسی، اقتصادی، و تکنولژیک گرفته تا حوزه های فرهنگ و علوم و سبک زندگی و حتی خلقیات او گذارده است. از همین روست که این انقلاب انفورماتیک حاضر را باید به جِد هبوط سوم انسان خواند.  که نوید دهنده جهانی است با قواعد و خصوصیات جدید که تفکر، عمل و تنفس و زندگی در آن نیازمند نگاهی نو به جهان را میطلبد.[spacer height=”15px”]

هبوط سوم

[spacer height=”15px”]

جهان در حال ورود به جامعه ای شبکه ای میباشد که محتوا و ساختاری کاملا دگرگون از آنچه تاکنون در آن می زیسته ایم دارد. جامعه ای که در آن پارادیم ((مدل و الگوی مسلط و چارچوب فکری و فرهنگی غالب بر یک گروه یا یک جامعه. هر گروه یا جامعه «واقعیات» پیرامون خود را در چارچوب الگوواره ای که به آن عادت کرده تحلیل و توصیف می کند. الگوواره هایی که از زمان های قدیم موجود بوده اند، از طریق آموزش محیط به افراد، برای فرد به صورت چارچوب هایی «بدیهی» درمی آیند و جهان بینی او را شکل می دهند. واژهٔ پارادایم (Paradigm) نخست در سدۀ پانزدهم و به معنی «الگو و مدل» مورد استفاده قرار گرفت. این اصطلاح نخستین مرتبه توسط توماس کوهن، در کتاب «ساختار انقلاب های علمی»، به کار رفت. از سال ۱۹۶۰، کلمۀ پارادایم به الگوی تفکر در هر رشتۀ علمی یا در متون شناخت شناختی گفته می شود..))-(الگو و مدل) تکنولژیک جدیدی شکل میگیرد که بر محور تکنولژی اطلاعاتی سازمان یافته است. جامعه ای شبکه ای که محصول جهانی شدن ارتباطات و اطلاعات میباشد. و این پدیده با ابعاد و زوایای بسیار گستردهً متحول کنندۀ آن هنوز توسط ما ایرانیان درک و فهم نشده.

[spacer height=”15px”]

طبعا منظور از انقلاب انفورماتیک صرفا ساخت بعضی ابزار و وسایل ارتباطی نیست. این، فهم ابزاری بسیار نازل و غلط از آن است. همانطور که انقلاب صنعتی صرفا بمعنی انقلاب در صنعت نبوده و نیست. بلکه همراه با صنعت همه ساختارها و مناسبات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، دینی ، سیاسی و …جوامع متاثر از آن کاملا متحول و دگرگون شد. و انسان از دنیای فنودالیزم پا به جهانی با ساختارهای سرمایه داری گذاشت که مدرنیته نامیده شد و انسان و جامعه ای با ساختارهای فکری، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و… نویی آفرید. انقلاب انفورماتیک نیز محدود به ساخت و مصرف کامپیوتر و موبایل و اینترنت که به همه خانه ها و کارخانه ها و ادارات نفوذ کرده نیست. بلکه انقلاب در همه ساختارهای بنیادین و مناسبات فردی و اجتماعی انسان و در نتیجه هبوط به جهانی نو منجر به  ظهور انسان تازه ای است.[spacer height=”15px”]

چرا که شبکه اینترنت شاید در ابتدای تولدش توسط آمریکا قابل کنترل مینمود، ولی امروزه دیگر نه تنها قابل کنترل نیست بلکه همچون جوهر سرمایه داری که دینامیزم درون ذاتی داشت، تبدیل به یک فرایند خودپویای درون ذات گردیده که در واقع پروسه و فرایندی خارج از اراده من و شماست که زندگی، اقتصاد، دین، فرهنگ، مناسبات، سیاست … را به ما دیکته میکند. ایمانوئل کاستلز در کتاب خود “ظهور جامعه شبکه ای” را اینگونه تشریح میکند:[spacer height=”15px”]

الف. انقلاب در تکنولژی اطلاعات.

ب: بحرانهای اقتصادی سرمایه داری و دولت سالاری و تجدید ساختار متعاقب آن.

ج: نهایتا شکوفایی جنبشهای اجتماعی و فرهنگی، همچون جنبشهای آزادی خواهی، حقوق بشر، فمینسیم و طرفداری از محیط زیست.

[spacer height=”15px”]

به اعتقاد وی جامعه شبکه ای یک اقتصاد نوین یعنی اقتصاد اطلاعاتیِ جهانی یا اقتصاد شبکه و یک فرهنگ نوین با فرهنگی مجازی واقعی به عرصه وجود میآورد. از ویژگیهای جامعه شبکه ای منطق نهفته در اقتصاد، جامعه و فرهنگ جدید، کنش و واکنشهای سراسری جهانی که بهم پیوسته خواهند بود میباشد.[spacer height=”15px”]

انسان جامعه شبکه ای دیگر صرفا عضو یک خانواده، یک روستا، یا شهر و کشور نیست که در آن زندگی و در زمینه های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فعالیت میکند، تربیت میشود، فکر میکند، اثر میگذارد و اثر میپذیرد. انسانهای مدرن در جهان شهر زندگی و فعالیت میکند. طوریکه حتی یک چوپانِ تنها در دشتهای کردستان و یا ترکمنستان و… در آنِ واحد هم میتواند از طریق شبکه های اینترنتی، از تمامی تحولات و انسانها و فرهنگها و … سراسر جهان تاثیر بپذیرد و هم بر روی آنها در اندازه خودش تاثیر بگذارد. نمونه های چنین جهانی را در اقتصاد، فعالیتهای زیست محیطی، حتی امور سیاسی-اجتماعی مانند “زندگی سیاهان مهم استِ” آمریکا و… که جهانی شد، مشاهده کرده ایم.[spacer height=”15px”]

شکسته شدن حصارهای زمان و مکان

[spacer height=”15px”]

در تشریح عصر جدید در مقایسه با دوران پیشین باید گفت که تحولی در معنا و مفهوم زمان و مکان صورت گرفته است. چرا که امکاناتی که فناوری نوین اطلاعاتی و ارتباطی در اختیار بشر قرار داده، نوعی درهم تنیدگی فضا و مکان در جهان بوقوع پیوسته است. و بُعدهای زمانی و مکانی مکانیکی جهان صنعتی را کاملا دگرگون کرده است. بنابراین زندگی اجتماعی در فضایی بسیار گسترده جریان می یابد، و حصارهای مکان (حتی همچون در مورد مثال چوپان) بطور کلی قدرت محدود و مقید کردن روابط اجتماعی را از دست میدهند. در چنین دنیای بدون مرزی، گفتمان فرهنگی بسیار بسیار بیشتر و بصورت انفجازی افزایش مییابد. و این فضا و فرهنگ مجازی جهانی بعنوان بخشی از واقعیت اجتماعی عصرِ جدید، ظهور میکند و بستر اصلی تعامل های انسانی، معرفتی، اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی را تشکیل میدهد.[spacer height=”15px”]

از دیگر ویژگیهای عصر جدید این است که چنین امکانی محدود به قشر و طبقه خاصی نیست. فقیر و غنی و بطور کلی هر انسان منفردی در صحنه جهان فارغ از جایگاه اجتماعی و طبقاتی و سیاسی و بویژه خارج از کنترل موثر حکومتها میتواند بدان دست بیابد.[spacer height=”15px”]

این انسان مدرنِ شهروند جهان، آجرهای جهان نوینی را شکل میدهد که نه در کنترل اراده خود او و نه حکومت ها بلکه تحت اراده و کنترل ساختار جدید جهانی است. جهان انفورماتیک یا جهان نرم در حال فروریختن همه حصارهای سخت گذشته است که هر انسان و فرایندهای تکاملی او در همه عرصه ها با آن مواجهه بوده است میباشد.[spacer height=”15px”]

اگر در گذشته اطلاعات عامل رشد تکنولوژی و انباشت سرمایه بود امروزه خود اطلاعات تبدیل به سرمایه و انباشت ثروت گردیده است. بنابراین اگر سرمایه از تراکم اطلاعات-دانایی بدست میآید کنترل کننده آن نیز دانایی است. بنابراین میتوان دنیای نو را دنیای دانایی محورنیز نامید.[spacer height=”15px”]

مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان

[spacer height=”15px”]

با مبنا قرارگرفتن اطلاعات و مبادله اطلاعات برای قدرت، ساختارهای گذشته قدرت، سرمایه و تکنولژی که در گذشته در دستتان قدرتمندان مسلط بر نهادهای کهن مانند بازار و دولت … بود از آنها گرفته و متکی به بر فناوری جدید اطلاعات و گسترش شبکه اجتماعی جهانی، کنترل کنندگانِ قدرت سیاسی، بوروکراتها و دیوان سالاران را از کنترل مردم خلع کرده است، طوریکه دیگر نمیتوانند براحتی اینکار را انجام دهند. و عملا در حال بهم زدن جدی تعادل قوا بین نظم پیشین در بهره برداری از اطلاعات و قدرت رسانه ها و سرمایه به نفع افراد است. تا جائیکه افراد چنان قدرتی مییابند که توان کنترل و نظارت بر  دولت را پیدا میکنند.[spacer height=”15px”]M Mas1

دیگر نمیتوان بصورت یکطرفه امری و الگویی را به افراد القاء کرد. بلکه الگوها توسط جامعه شکل داده میشوند. گروهها و فرقه های توتالیتر و دولتها دیگر نمیتوانند دیکتاتور مآبانه شهروندان را کنترل کنند. در نتیجه گروههای اجتماعی قادر میشوند در سطح جهانی دارای ارتباط بین المللی گردند که قبلا قابل تصور نبود. از همین روست که دیگر دانایی را نمیتوان با استبداد تشکیلاتی و قدرت سیاسی محدود و مسدود کرد. گروهها و فرقه های مطلقا بسته مانند فرقه رجوی بعنوان آخرین بازماندگان سنگواره های ضد دانایی آنهم بقیمت مغزشویی، با ممنوعیت مطلق مطالعه و دسترسی به شبکه های اجتماعی حتی با تشکیل زندانهای گروهی و در یک کلام به قیمت نابودی انسانها چه بدلیل پوسیدگی روشهایشان از یکطرف و قدرت شبکه اجتماعی از طرف دیگر، چه از درون و چه از بیرون ازهم میپاشند.

[spacer height=”15px”]

ضمنا، مراکز قدرت نمیتوانند به نفی و انکار هویت ملی، دینی، فرهنگی پرداخته و یا حتی براحتی دست به هویت سازیهای جعلی بزنند. در مقابل اما، تکثر گرایی بشدت گسترش مییابد. در زمانیکه دیکتاتورها در محدوده جغرافیایی، و گروههای فرقه ای مرزهای جغرافیایی  و حصارهای زندانهای گروهی راکنترل و نگهبانی میکنند، اما اشخاص و سازمانهای غیر دولتی قادرند صدای خود را به جهانیان و به حریم ها و به فراسوی دیوارهای آهنین اسارتگاههای دیکتاتورهایی چون مسعود و مریم رجوی در درون حصارهایشان برسانند.[spacer height=”15px”]

دیدیم که فیس بوک و توئیتر و …اجازه ندادند ترامپ امیالش را پیش ببرد یا چگونه 300 کانال کابران جعلی فرقه رجوی را مسدود کردند تا جلوی اشاعه جعل و دروغ و اقدامات ضد دانایی را بگیرند. و یا در جریان دستگیری حمید نوری دیدیم که افراد در جهان شبکه ای قدرتشان بسا بیشتر از تشکلهایی مانند فرقه رجوی با قدرت بسیار مالی، تشکیلاتی دارای حمایت دولتهایی که آنها را  هدایت و پشتیبانی میکنند، است. چرا که فرقه رجوی با پشتیبانی خارجی، ماهیت ضد دانایی دارد بدلیل اینکه اجازه نمیدهند اعضای اسیرشان به شبکه و اطلاعات آزاد دسترسی داشته باشند، و بنابرایندر جهان نو ضیعفتر عمل میکنند. .[spacer height=”15px”]

اینگونه است که آخرین جرثومه های ضد دانایی همچون فرقه رجوی بدلیل افکار قرون وسطی و قدرت پرستانه در مقابل هبوط سوم انسان، نه تنها قالب شیاطین عصر نو بخود میگیرند و در مقابل جهش انسان، مقاومت میکنند. بلکه با زندانی کردن اعضایش در حصارهای فیزیکی و فرقه ای-فکری تشکیلات، از جهان قطع کرده و نقش ضد تکاملی(همچون نقش شیطان در هبوط اول انسان -آدم و حوا)بازی میکنند، بلکه تلاش میکنند نقش شیطانی خود را درهبوط دوم انسان در خروج از بهشت خرافه و تقیه و تکیه به آسمانها و خدایان دروغین(مسعودرجوی) و گرویدن به خرد ورزی، علم، دانش و اندیشدین را نیز حفظ کنند.[spacer height=”15px”]

این شیاطین معاصر در جهان نو با چنان طوفانی از تلاشی بر اثر هبوط سوم بشریت روبرو هستند که، یا باید بطور کامل از درون همچون فرقه رجوی با خودکشی جمعی نابود و محو شوند و یا رو به بیرون متلاشی میگردند. شاهد آنکه در مورد فرقه مسعودرجوی این فرایند نابودی از درون با مرگهای مستمر(جوانمرگ شدن) و با فرار نیروها (تلاشی رو به بیرون) همزمان در حال وقوع است. و یا با فرار مغزها در کشور شاهدیم.[spacer height=”15px”]

طنز تاریخ این است که مسعود رجوی بعنوان شیطان بزرگ قسم خورده، همچون شیطان شناخته شده سنتی، خود و فرقه اش را در نوک پیکان تکامل!!! و برتر از بشریت جا میزند تا اینگونه موشهای کوریکه از اعضای مجاهدین طی چند دهه ساخته است، بتواند در همان جهنم جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در اسارت حصارهای فیزیکی و فکری نگهدارد.

[spacer height=”15px”]

نجات ایران از شیاطین در کمین نشسته

[spacer height=”15px”]

هبوط سوم یا همان دگرگونی جدید جهان، جهش دوباره ای برای از نوسازی جهانی تازه است که در حال رخ نمودن است. تحولاتی که فقط محدود به عرصه های  اجتماعی و سیاسی نیست، بلکه شاهد دگرگونی های ساختاری در روابط تولید، روابط قدرت و نیز در روابط ببن المللی تواما در حال شکل گیری است. باید ایران و ایرانی را که فرصت های تاریخی قبلی را از دست داده است، در این بزنگاه تاریخی (هبوت سوم آدم) بویژه بدلیل سرعت سرسام آورتحولاتش، شاید بعنوان آخرین فرصت و مهلت برای نجات از عقب ماندگی تاریخی و سوار شدن بر قطار تکامل بشری، در مقابل چنین شیاطین در کمین مردم ایران که توسط قدرتهای جهانی و منطقه ای نیز تامین مالی و حمایت میشوند  و حیات قدرت پرستانه (با خود را خدا و صاحب مال و جان و ناموس بشر نامیدن و  با مخفی کردن نقش شیطانی خود تحت نام رهبر عقیدتی) و فرقه ایشان را در عقب نگهداشتن ما ایرانیان تضمین شده میبینند، واکسینه کرد.

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

آذر 1400

نوامبر 2021

[spacer height=”15px”]

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد، نقدی بر اسلام ستیزی کور ، مبارزین دیروز شکنجه گران امروز، ستم بر یهودیان در طول تاریخ

داود باقروند ارشد

فهرست مطالب

پیشگفار. 1

ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی.. 

ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی ما ایرانیان چیست و کجاست؟. 

 جنایات علیه یهودیان. 

رویکرد درست به تاریخ. 

یهودیان در طول تاریخ. 

یهودیان در اسپانیا 

پناه بردن یهودیان به مسلمانان. 

یهودیان در ایتالیا 

انگلستان و یهودیان. 

شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس.. 

یهودیان در آلمان. 

ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها 

یهودیان در لهستان. 

یهودیان و روسیه. 

ایران و جماعات یهودي مشرق زمین. 

مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات.. 

مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟. 

ابن میمون. 

یهودیان در اسپانیای مسلمان. 

یهودیان در اسپانیای مسیحی.. 

زندگی یهود در جهان مسیحیت.. 

پایان سخن.

 [spacer height=”15px”]

اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد

[su_heading size=”25″ margin=”50″]نقدی بر اسلام ستیزی کور و اسلام داعشی درلباس دمکراتیک [/su_heading][spacer height=”15px”]پیشگفار

[spacer height=”15px”]

نگارنده در این نوشته  نه قصد دفاع از اسلام و نه دفاع از هیچ قوم و مذهب دیگری را دارد. بلکه اشاره ای و نقدی است بر تحریف و سیاه نمایی تاریخی مبتنی بر  کینه و نفرتهای سیاسی که در هر مقطع از تاریخ ما ایرانیان متناسب با شرایط و مقطع موجود و با اهداف مشخص ظهور یافته است. سیاه نمایی تاریخی ای که پهلویها علیه قاجارها بکارگرفتند، در زمان پهلویها علیه آنها بکار بسته شد، و امروزه نیز همساز و همراه با مراکز جهانی  نه فقط علیه حکومت حاضر که علیه اسلام بکار برده میشود. طوریکه ایرانی تاریخش یا سفیدِ سفید است و یا سیاهِ سیاه، بسته به اینکه چه کسی آنرا تببین و نگاشته باشد. آنهم توسط کسانیکه متاخیرین به اسلام ستیزان دنیای مسیحیت و صهیونیتی که اهداف مشخصی را دنبال میکنند، در جامعه خارج و بعضا داخل کشور چه بدلایل و انگیزه های سیاسی و منافع شخصی، یا در فقدان خرد و اندیشه ورزی در هم افزایی با نفرت و کینه ورزی در یک ضدیت کور چنان بجان تاریخ میافتند و رفتاری با آن میکنند که مستبدین با مخالفین سیاسی خود میکنند. از آن دست تاریخدانهایی که متکی به همان منافع لحظه ای و کور و  بیخردی، در زمانی نه چندان دور عاشق و دل خسته همان تاریخی بودند که در برهه ای دیگر باز به میل و تمایل روزشان بکلی منکر همان تاریخ میگردند. روزی سفیدِ سفید، روزی دیگر سیاهِ سیاه.[spacer height=”15px”]

ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی

[spacer height=”15px”]

داود در اشرفعلت پرداختن نگارنده به چنین موضوعی به این حقیقت برمیگردد که در جستجوی آزادی و دمکراسی، گرفتار مدعیان خدایان آزادی که خدایان استبداد و ظلم و ستم و زندان و شکنجه و وطن فروشی بودند شد. تا بعد از نجات از اسارت 35ساله از تشکیلات خرد و اندیشه و انسان سوز فرقه رجوی، مانند تشنه ای بدنبال گمشده اش در آزادی باشد.

در فرقه  رجوی مقدم ترین مقوله ای که به آتش کشیده میشود فکر و خرد و اندیشه ورزی از طریق مغزشویی و ممنوعیت مطلق مطالعه است. مطالعه کننده مارک “طعمه وزرات اطلاعات” ودر ادامه “بریده مزدور” دریافت میکند. تا بتوان او را به طراز موجود وحشی رام شده در دست رهبری، آماده برای هر عمل شنیعی تنزل داد. که رجویها چنین کیفیت حیوانی را وحدت فرد با رهبری عقیدتی مسعودرجوی میخوانند.

جهت تضمین تداوم “وحدت فرد با رهبری” فرد باید از هر گونه ارتباطی با جهان خارج قطع باشد بویژه از مطالعه. بطور روزانه باید طی گزارشاتی، فاکتهایی از خودش ارائه کند که خودش را مطلقا بی آبرو کند تا از این طریق “رهبری عقیدتی به آبرو برسد. درغیر اینصورت بشدت تنبیه میشود. رجوی مستمر تکرار میکرد “زنان مغزشان بسانِ کاغذ سفید، خالی است” هرچه بخواهم در آن مینویسم و قابل کنترل هستند. ارتقاء یک شبه آنها به بالاترین درجات تشکیلاتی عملا چیزی جز تنزل زنان مبارز کشور به زنان حرمسرا حتی کمتر از زنان حرمسرای ناصری نبود. ستمی بزرگ به زنان ایرانی.

[spacer height=”15px”]

بدنبال گمشده

[spacer height=”15px”]

پس از آزادی به میزانی که زندگی و مشغله های کاری و خانوادگی وصدمات و  بیماریهای ماندگاری که از حضور در فرقه رجوی بر تن و جان و روح و روان  اجازه داده است همواره بدنبال گمشده ام دست به مطالعه زده ام.

گمشده ام اما، پاسخ به این مجموعه سوال بود که:

Rajavi-fergheچرا این نسل چنین سرنوشتی پیدا کرد؟ چرا شاه را که میگفت “خدا شاه میهن” سرنگون کردیم؟ مگر بخاطراستبداد و زندان و شکنجه و نوکری اش برای بیگانه نبود؟ چرا بلافاصله بدبنال استبداد “ایران رجوی رجوی ایران” رفتیم؟ چرا  بلافاصله عده ای در سمت پوزیسیون، در زندانهای اوین و.. و عده ای در سمت آپوزیسیون توسط رجویها در زندانهای منصوری(پایگاه نظامی مجاهدین در کردستان عراق) و زندانهای قرارگاه اشرف و حتی در همان پایگاه های شهری در تهران به فرماندهی حسین ابریشمچی و مسعودقربانی و مهران اصداقی  (شرح ماجرا را از زبان یک عضو خانه تیمی مجاهدین حمید رضا ابراهیم پوردر تهران اینجا بشنوید) بخدمت شکنجه، قتل و سوزاندن مخالف بر آمدند؟ چرا همین به اصطلاح آزادیخواهان!! بدستور رجوی در همان تشکیلات دست به ساختن زندان و شکنجه و قتل همدیگر زدند؟ چگونه و چرا میتوان با تاکتیک سیاه نمایی متکی به جهل و بی خردی و یک سویه نگری، چنان ظرفیت دنباله روی کورکورانه در یک نسل با چنین عمقی ایجاد کرد که  تن به شکنجه و قتل همسنگران و تحویل آنها به زندانهای ابوغریب صدام حسین بدهند، جوانان مدافع کشورشان را در مرزها کشتار کنند؟ در زمانیکه خود اسیرترین اسیر تاریکی و تباهی هستند خود را نوک پیکان تکامل و آزادیخواه ترین آزادیخواهان بشمارند!!!!؟

[spacer height=”15px”]

چرا آنها که شاه را سگ زنجیری آمریکا((سالیان مخالفین شاه چه در داخل و چه در خارج او را سگ زنجیری آمریکا میخواندند))، میخوانند و شعارهای “خلق قهرمان” و سرود “مرگ برآمریکا”((یکی از سرودهای ضد آمریکایی فرقه رجوی که بعد از اشغال عراق تماما از دسترس خارج کردند)) میساختند و سرمیدادند، باز در دنباله روی کور از یک خود شیفته، خود چنان به سگ زنجیری و نوکر بی اختیار صدام و آمریکا حامی او در آمدند که آمار کشتارشان از ایرانیان چه در شهرها  چه در مرزهای کشور از جمع کشتار شاه و پدرش بالاتر رفت؟ چرا در بین ایرانیان خود شیفتگی افتخار و خود شیفته پروری تا این میزان متداول است؟

فاجعه بارتر اما، چــــــــــــــــــــرا در آزادی خارجه، بعد از 42 سال، در، برای این نسل، کماکان بر همان پاشنه میچرخد و ضدیت  و دنباله روی کور با همان فرهنگ نازل، به “خودشیفته-دیکتاتور” سازی، “خودشیفته-دیکتاتور” پروری، و “خودشیفته-دیکتاتور” پرستی مشغول است؟

سلطنت طلبها در ضدیت کور با ایرانی سرنگون کننده شاه، آتش بیار معرکه بازگشت استبداد شاهنشاهی هستند. همینها که با شاه نان اسلام پناهی را میخوردند، بجان اسلام افتاده اند. عده ای آیت الله زاده، و حوضه علمیه رفته و حزب خلق مسلمان کاشته، بعد از چهل سال ضمن ضدیت با اسلامی که منشاء آب و نان آنها بوده امروزه بدنبال سلطنت هستند. یا آنها که در نشستن بر سرسفره سرنگونی شاه در گرفتن پست و مقام رادیو تلویزیونی گوی سبقت را از همه ربوده بودند، امروزه با التماس به سلطنتی که محلی به وی نمیگذارد سکولار و ضد مذهب شده اند. یا انقلابیون!!ضد امپریالست مدل اسلامِ توحیدی که کورکورانه اعدامهای خلخالی و شکنجه گاههای رجوی را مهر میکردند امروزه در یک کارگاه سیاه و سفید سازی تاریخی به ضدیت با اسلام برخواسته اند.  و یا فریب خوردگانِ شعارِ مبارزه ضد آمریکایی، با تابلو “زندانی دهساله مقاوم” و پای موضعِ “اسلامِ توحیدی”! مدل عبور کرده از “چرخه گشت سپاه” امروزه ضمن پهن کردن فرش قرمز برای همان آمریکا جهت بمباران هرچه بوی اسلام میدهد به ضدیت کور با اسلام پرداخته اند.

قبل از تحریک کینه و نفرت منجر به قضاوت کور دیگری و محکومیت نگارنده به جرم دفاع از اسلام و زدن مارکهای متداولی چون مزدور، سگ زنجیری، و اینکه “اساسا آموزش مزدوری او این بوده که بیاید به منی که خودم مرتب دارم میگویم خود شیفته هستم بگوید خود شیفته”!!!، باید نوشت که مشکل نه با مخالفت شما با اسلام و نه با خودشیفته بودن شما ست، مشکل با نسلی است که اینگونه در یک رویکرد ژورنالیستیِ بازاری، با محوریت التیام بخشیدن به خشم و کینه ها، با قلب کردن تاریخ و یا بیان بخشهای تاریک یک تاریخ بدون یک رویکرد تحقیقی با سیاه نمایی، آدرس کاملا غلط برای ریشه مشکلات میدهند و در نتیجه نسلی را بصورت تاریخی فریب داده و دوباره به قربانگاهی که توسط خود همین خودشیفته های کینه ورز و طلبکار مردم همچون گذشته در آینده نیز خواهند ساخت هدایت میکنید.[spacer height=”15px”]

زندانیان و مبارزان مقاوم دیروز شکنجه گران امروز

[spacer height=”15px”]

به مفتخران خود شیفتگی و حامیانشان باید گفت، تمامی جنایات و کشتاریکه در تاریخ رقم خورده با موتور محرکی چون منافع شخصی(رویکرد ژورنالیستی در امر حیاتی سیاست)، کینه ورزی نسبت به دگر اندیش(عدم تحمل انتقاد)، و خودشیفتگی (استبداد رای) صورت گرفته است. یعنی تکرارِ سناریوِ “زندان و شکنجه و اعدام”بعد از انقلاب 22 بهمن دیگری. فراموش نکنید همه مدعیان سرنگون کنندگان شاه، ضد زندان و شکنجه و اعدام و…و بعضا خود زندانی مقاوم! بودند. از خانواده رضایی ها سمبل! مبارزه با استبداد شاه گرفته تا لاجوردی و مجید معینی قهرمان مقاومت در زیر شکنجه های شاه، که امروزه هم مجید معینی (با اسم مستعار “آقا” در تشکیلات مجاهدین) و هم محسن رضایی (برادر احمد، رضا و مهدی رضایی و پسر خانواده رضایی) و بقیه سران تشکیلات همچون مهدی ابریشمچی و… خود از شکنجه گران فرقه رجوی از آب در آمدند.

[su_custom_gallery source=”media: 27525,27526,27527,27528,27529,27530,27531″ width=”150″ height=”150″ title=”always”]

 

[spacer height=”15px”]

نسلی که یک روز در ضدیت با شاه “سگ زنجیری” آمریکا! مانند آن مبارزِ صادق، گلسرخیِ مارکسیست، از مولایش علی مدد میجوست، روزی بیژن جزنی ها با اسلام را افیون توده ها نامیدن برای مبارزه با عامل عقب ماندگی دست به  مبارزه با محمدرضا شاه میزند، روزی حنیف نژادها با تکیه نه به “اسلام” که با “اسلام ناب توحیدی” من در آوردی دست به مبارزه با عامل عقب ماندگی برای نجات کشور میزنند، که محصول مبارزه آنها همانگونه که در فرقه رجوی شاهدیم چیزی جز فرقه ای خطرناک با افکاری فرای داعش نیست. و شعارها و آدرسهای غلطی همچون تا اسلام کفن نشود این وطن وطن نشود که توسط مراکز مشکوک منتشر و توسط بیخردان کینه توز و کینه ورز و بعضا “بحق خشمگین” بازنشر میشود. اینها چیزی نیست جز ادامه آدرس غلط دادن به مردم ایران در مورد علت عدم توسعه و پیشرفت. قطعا خواننده خرد ورز تصدیق میکند که نه با این نوشته کسی مسلمان میشود و نه از اسلام بر میگردد. تجربه نشان داده، مردم بزرگ ایران در مسیر تاریخی خود قطعا در نهایت مسیر صحیح و تفکر مناسب را خواهند یافت. چنانچه طی چهل و دو سال گذشته نه به مارکسیستها (چه نوع متکی به اسلام چه نوع ضد اسلام) و نه به مسلمان نماهای توحیدی، هیچ تمایلی نشان نمیدهند.

[spacer height=”15px”]

ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی

[spacer height=”15px”]

در بحثهای آینده خواهیم دید که کشورهای مختلف جهان همچون ایران چرا عقب مانده اند؟ چرا توسعه نیافته اند؟ و هیچ ربطی هم نه به مذهب نه به ملیت و نه حتی به فرهنگ و جغرافیا نداشته است. طی تحقیقات مفصل (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، جغرافیایی-اقلیمی و…) که دانشمندان جهان ((با تحقیقات جیمز اِی رابینسون، دارون عجم اوغلو، و تائید کنت جی ارو برنده جایزه نوبل اقتصاد 1972، ژوئل موکیر، رابرت اچ استرونز استاد اقتصاد و تاریخ دانشگاه نورث وسترن، گری اس بکر برنده جایزه نوبل اقتصاد 1992،استیون لویت نویسنده کتاب علم اقتصاد عجیب و غریب، جورج آکرلوف برنده جایزه نوبل اقتصاد 2001، دنی رودریک مدرسه حکمرانی کندی، دانشگاه هاروارد، جارد دیاموند برنده جایزه پولیتزر، میشل اسپنسر برنده جایزه نوبل اقتصاد 2001، رابرت سولو برنده جایزه نوبل اقتصاد در 1987، پیتر دیاموند برنده جایزه نوبل 2010))  در سالهای اخیر بر روی اغلب کشورهای جهان چه پیشرفته مانند انگلستان، آمریکا و ژاپن و چه کشورهای عقب مانده ای از نظر توسعه مانند کشورهای آمریکای لایتن، آفریقا، و حتی کشورهای کمتر توسعه یافته اروپای شرقی و آسیای جنوب شرقی نموده اند، همگی به یک عامل عقب ماندگی در توسعه اشاره میکنند، آنها حتی سیاستهای مرسوم اقتصاد کلان را از هر نوع که باشد را علت ثانوی میخوانند. آنچه آنها بر اساس تجارب پرهزینه کشورهای مختلف جهان در طول تاریخ ریشه توسعه نیافتگی کشورها یافته اند، بعنوان  رابطه دولت-ملت  از آن یاد میکنند. و در بررسی تک تک کشورها از فوق پیشرفه تا عقب مانده ترین در همه قاره ها مستقل از دین و مذهب و فرهنگ و زبان، … این علت را بوضوح مشاهده کرده اند. در آینده طی سلسله بحث هایی به بخش عمده این تحقیقات خواهیم پرداخت و در کشورهای مختلف را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

در وادی گمشدگی، و بدنبال گمشده، اما قبل از همه لازم است به یکی از عمده ترین بخشهای بحث اسلام ستیزی که در تاریخ معاصر، صهیونیستها و مراکز متصل به قدرت جهانی با اهداف مشخص استعماری و سلطه جویانه، سردمدار و هدایت کننده آن بوده اند با نگاهی گذرا به تاریخ جهان با استناد به تاریخ نویسان معتبر جهان و اتفاقا به سرنوشت و تاریخ یهودیان میپردازیم.

[spacer height=”15px”]

جنایات علیه یهودیان، و جنایات صهیونیزم

[spacer height=”15px”]

علیرغم اینکه نگارنده نسبت به ظلم و ستمی که درمورد فلسطینیان بعد از استقرار رژیم صهیونیستی در فلسطین توسط استعمار انگلیس و جنایاتی انجام شده علیه مسلمانان که کمتر از هولوکاست هیتلری نیست، اعلام انزجار کرده و میکند، در همین وادی گمشدگی و بدنبال یافتن درب خروجی از گمشدگی در هر کتابی که خواندم بویژه کتب تاریخی، توسط هر کسی از هر قوم و قبیله و فرهنگ و کشوری که بودند، با این وجود در تمامی منابع تاریخی استناد شده توسط تاریخ نویسان معتبر جهان چه در میان مسیحیان، مسلمانان، یهودیان و …، آنچه باعث شگفتی است، ظلم و ستمی است که معتقدین به آئین یهود طی چند هزار سال گذشته متحمل شده اند.

شگفت انگیز اینکه سرچشمه همه ظلم و ستم علیه یهودیان نه تنها هیچگاه مسلمانان نبودند، بلکه برعکس هرکجا یهودیان به آسودگی و در رفاه و صلح و آرامش زندگی کرده اند در جهان و تمد ن اسلامی بوده و تحت حکام مسلمانی که بر جهان بعنوان فرهنگ برتر جهان در مقطعی چند صد ساله حاکم بوده اند، بوقوع پیوسته است.[spacer height=”15px”]

رویکرد درست به تاریخ

[spacer height=”15px”]

یک نمونه از رویکرد خرد ورزانه و عاری از کینه و نفرت کور به تاریخ را در زیر بخوانید:

در واقع خوانندگان عادي از این گفتگوي دراز دربارة تمدن اسلامی حیرت میکنند، و دانشوران از اختصار بیمورد آن تأسف میخورند. تنها در دورانهاي طلایی تاریخ بوده است که جامعه اي میتوانسته مانند اسلام، در مدتی به همین کوتاهی ـ چهار قرن فاصله هارون الرشید با ابن رشد، اینهمه مردان معرف در زمینۀ حکومت، تعلیم، ادبیات، لغتشناسی، جغرافیا، تاریخ، ریاضیات، نجوم، شیمی، فلسفه، و پزشکی به وجود آورد. قسمتی از این فعالیت درخشان از میراث یونان مایه گرفت؛ اما قسمت اعظم آن، بخصوص در سیاست و شعر و هنر، ابتکاراتی گرانبها بود. اوج نهضت اسلامی از بعضی جهات آزادي خاور نزدیک از نفوذ علمی یونان بود که نه فقط در ایران ساسانی و هخامنشی رواج داشت، بلکه در یهوداي سلیمان، آشور آسور بانیپال، بابل حموربی، اکد سارگن، و سومر شاهان ناشناس نیز بسط یافته بود. بدین سان، یک بار دیگر معلوم میشود که حلقه هاي تاریخ به هم پیوسته است: زیرا زلزله ها، امراض فراگیر، قحطیها، مهاجرتهاي مخرب، و جنگهاي مهلک پایه هاي اساسی تمدن را نابود نمیکند. یک فرهنگ جوانتر این مایه ها را از دل آتش میرباید و با تقلید و اقتباس، و سپس با ابداع و ابتکار، آن را استمرار میدهد تا روح زنده و جوانی یک قوم تجلی کند. همچنانکه بنی آدم اعضاي یکدیگرند، و نسلهاي مختلف لحظه هایی از نسل بزرگ بشري هستند، تمدنها نیز واحدهایی از یک کل بزرگترند که تاریخ نام دارد و مراحل مختلف زندگی انسانیت هستند. تمدن مایه هاي گوناگون دارد و حاصل تعاون اقوام و طبقات و ادیان مختلف است، و کسی که در تاریخ تمدن مطالعه میکند نمیتواند به نفع یک قوم یا یک دین تعصب به کار برد. بنابراین، محقق اگرچه به حکم روابط محکم خویشی متعلق به کشورش است، در عین حال احساس میکند که جزو  تبعۀ  قلمرو عقل است که دشمنی و مرز نمیشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع تعصبات سیاسی، یا تبعیضات نژادي، یا خصومتهاي دینی باشد، شایستۀ عنوان خود نیست؛ او باید هر ملتی را که مشعل تمدن را میافروزد و میراث خویش را غنا میبخشد سپاس دارد و تجلیل کند. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2030)) ««ویل دورانت فیلسوف و تاریخ نگار آمریکایی»» در کتاب تاریخ تمدن ص 2030

توجه میدهم که نظر فوق متعلق به یک فیلسوف و تاریخ نگار آمریکایی((ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – مرگ ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.)) که مادرش میخواست کشیش گردد است.

[spacer height=”15px”]

حقایق تاریخی در مورد یهودیان[spacer height=”15px”]

یهودیان در طول تاریخ[spacer height=”15px”]

بقاي یهودیان، از خلال نوزده قرن مشقت و کینه توزي، تلاش غم انگیزي است در تاریخ جهالت، نفرت، جرئت و به خود آیی از فشار ظلم. محرومیت از وطن، اجبار به پناهندگی در اقلیت نشینهاي نژادي در میان دشمنان سختدل، دمادم در معرض خفت و ظلم و   مصادره ناگهانی اموال و اخراج یا قتل عام بودن، و در عین حال نداشتن هیچ وسیله دفاع غیر از شکیبایی، زیرکی، عزم آمیخته به یاس، و ایمان مذهبی، همه با هم موجب شدند که یهودیان چنان روزگاران سیاهی را سپري کنند که هیچ قومی در تاریخ متحمل نشده است.[spacer height=”15px”]

یهودیان در اسپانیا[spacer height=”15px”]

در اسپانیا که انقراض یهودیان ظاهرا کامل شده بود و فقط همچون جریانی پنهانی در خون اسپانیا باقی ماندند یکی از اسقفهاي اسپانیایی در سال 1595 با رضایت کامل میگفت که یهودیان از دین برگشته با ازدواج با مسیحیان رو به تحلیل رفته اند و اکنون اعقاب آنان مسیحیان خوبی هستند. دستگاه تفتیش افکار با وي همعقیده نبود. در سال  1654ده نفر را در کوئنکا و دوازده تن دیگر را در غرناطه سوزاندند; در سال 1660 هشتاد و یک نفر در شهر سویل بازداشت شدند و هفت نفر را به جرم انجام مخفیانه مراسم دینی یهود سوزاندند. در پرتغال بسیاري از یهودیان نودین (مارانوها ) هنوز پنهانی به انجام تبلیغ آیین یهود در خانههاي خود ادامه میدادند; بیش از یکصد نفر شان در میان سالهاي 1565 و 1595 به عنوان ((مرتد)) قربانی دستگاه تفتیش افکار شدند. یهودیان مخفی، علیرغم مخاطرات کشف شدنشان، به عنوان نویسنده، استاد، بازرگان، کارشناس امور مالی، و حتی راهب و کشیش جایی ناپایدار در زندگی پرتغالی براي خود یافتند. فعالیت دستگاه تفتیش افکار پرتغال پس از ادغام پرتغال در اسپانیا(1580) ،رو به افزایش گذاشت. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5013))

[spacer height=”15px”]

دربیست سال بعد از آن، پنجاه مورد آدمسوزي با 162 محکومیت به مرگ و 2,979 توبه کاري به وقوع پیوست. یکی از فرایارهاي بیست و پنج ساله فرانسیسی به نام دیو گودا آسومسائو را، پس از اینکه بازگشت خود را به دین یهود اعلام کرد، در آتش سوزاندند. بسیاري از مارانوها، که دستگاه تفتیش افکار پرتغال را وحشیتر و درندهتر از سازمان مشابه در اسپانیا دیدند، به اسپانیا کوچ کردند. در سال 1604 ،مبلغ 1860000 دوکا به فیلیپ سوم، چیزي کمتر از آن را هم به وزراي وي، رشوه دادند و شاه را متقاعد کردند تا از پاپ کلمنس هشتم امریهاي به عنوان مفتشین پرتغالی بگیرد تا زندانیان مارانویی خود را فقط با توبه کاري روحی آزاد سازند. در یک روز (16 ژانویه 1605 )  410 تن از این قربانیان آزاد شدند. لیکن اثر این رشوه به مرور زمان و بلافاصله پس از مرگ فیلیپ سوم (1612 (از بین رفت و ترور دولت پرتغال مجددا نیرو گرفت. در کویمبرا، مرکز فرهنگی این پادشاهی، در سال 1626 ، 247 نفر یهودی به این نحوی بازداشت شدند. در عرض بیست سال (1620 -1640) 230 یهودي پرتغالی را شخصا و تمثال 161 نفر را، که گریخته بودند، سوزاندند و 4995 تن با مجازاتهاي کمتر تطهیر شدند. هزاران نفر از مارانوها با به خطر انداختن جان و مال و با ترك مال و منالشان، همان طور که از اسپانیا فرار کرده بودند، از پرتغال گریختند و در چهارگوشه دنیا پراکنده شدند.

[spacer height=”15px”]

پناه بردن یهودیان به مسلمانان

[spacer height=”15px”]

اکثر سفاداریهای تبعیدي به دامان اسلام پناه آوردند و به ماندگاه هاي یهودي افریقاي شمالی، سالونیک، قاهره، قسطنطنیه، آدریانوپل، ازمیر، حلب، و ایران پیوستند یا خود ماندگاه هایی تشکیل دادند. یهودیان در این مراکز از قدرت سیاسی و اقتصادي محروم بودند، ولی بندرت مورد آزار جسمی قرار میگرفتند. آنان نه تنها به عنوان پزشک، بلکه در امور کشوري نیز به مدارج عالی رسیدند. یوسف ناسی، یکی از مارانوها، طرف توجه خاص سلیم دوم سلطان عثمانی بود، که ملقب به دوك ناکسوس گشت(1566) و درآمد ده جزیره دریاي اژه متعلق به او شد. یک یهودي آلمانی به نام سلیمان بن ناتان اشکنازي در سال 1571 سفیر دولت ترکیه در وین بود و در آنجا مذاکره صلحی را که جنگ با باب عالی را تا چندي پایان بخشید آغاز کرد.

[spacer height=”15px”]

یهودیان در ایتالیا

[spacer height=”15px”]

بخت و اقبال یهودیان در ایتالیا به تناسب نیازمندیها و خلقیات دوکها و پاپها دستخوش نوسان بود. زندگی در میلان و ناپل، که تحت قلمرو اسپانیا بود، تقریبا براي ایشان غیرممکن بود; در سال1669 فرمانی صریح آنها را از کلیه مایملک اسپانیاییشان محروم ساخت.

تقریبا همه یهودیان در (جودکا) یا محلات یهودي نشین میزیستند، ولی در آنجا محدود نبودند; در این گتو((گتو درشهرها و یا مناطق دیگر به محله ای که ساکنان آن غالبا از یک قوم یا مذهب باشند گفته میشود. یهودیان در طول تاریخ تحت سیطره مسیحیان محدود به گتو هایی اجباری بودند و اجازه زندگی در محلهای دیگر را نداشتند)) خانوادههاي ثروتمند و خانه هاي زیبا بسیار بودند، و یک کنیسه مجلل و آراسته، که در 1584 بنا شده بود، در سال 1655 تحت نظر بالداساره لونگنا، معمار نامدار، تجدید بنا شد. شش هزار یهودي ونیز از نظر سطح فرهنگی از دیگر اجتماعات یهودي برتر بودند. در سال 1560 یک مهاجر نشین دیگر از مارانوهاي پرتغال در فرارا مستقر شد، ولی در سال 1581 به دستور پاپ، که او نیز تحت فشار دستگاه تفتیش افکار پرتغال قرار گرفته بود، ساکنین آن پراکنده شدند. در مانتوا، دوکهاي گونتساگا از یهودیان پشتیبانی به عمل میآوردند، لیکن، در ۵٠١۵ نوبت هاي معین، جریمه هایی به صورت باج و خراج یا به صورت (وام) بر آنها تحمیل میکردند. و در 1610 همه یهودیان مانتوا ناچار شدند در گتوي محصوري زندگی کنند که دروازه هاي آن را هنگام غروب میبستند و صبح خیلی زود باز میکردند. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5015))

هنگامی که در مانتوا طاعون شیوع یافت، یهودیان را متهم به آوردن آن کردند; و زمانی که در جنگ جانشینی مانتوا، لشکریان امپراطور آن شهر را گرفتند، گتو را غارت کردند، پول و جواهراتی به ارزش 800000 سکودو به غارت بردند، و به یهودیان دستور دادند تا مانتوا در عرض سه روز ترك کنند و فقط آن مقدار مالی را که میتوانند حمل کنند با خود ببرند پدر رم، پاپ پیوس پنجم (1566) به کلیه مقامات کاتولیکی فرمان داد تا محدودیتهاي قانونی و عدم صلاحیت یهودیان را با شدت تمام به مورد اجرا بگذارند. از آن پس، قرار شد در گتوهایی که طبیعتا از جمعیت مسیحی جدا شده بودند زندگی کنند، لباس مخصوص بر تن کنند یا علامت ویژهاي (غیار) به خود بیاویزند، از تملک زمین محروم شوند، و در هر شهر بیش از یک کنیسه نداشته باشند. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5016))

در رم، که قبلا پاپها معمولا از یهودیان حمایت کرده بودند، پاپهایی که پس از سال 1565 آمدند، به استثناي پاپ سیکستوس پنجم، به صدور یک رشته فرمانهاي خصمانه دست زدند. پاپ پیوس پنجم (1566 (به کلیه مقامات کاتولیکی فرمان داد تا محدودیتهاي قانونی و عدم صلاحیت یهودیان را با شدت تمام به مورد اجرا بگذارند. از آن پس، قرار شد در گتوهایی که طبیعتا از جمعیت مسیحی جدا شده بودند زندگی کنند، لباس مخصوص بر تن کنند یا علامت ویژهاي (غیار) به خود بیاویزند، از تملک زمین محروم شوند، و در هر شهر بیش از یک کنیسه نداشته باشند.((همانجا))

در 1569 پاپ پیوس پنجم، طی توقیعی که آنها را به رباخواري، واسطگی، جادوگري و طلسمکاري متهم میکرد، دستور داد که کلیه .یهودیان از قلمروهاي پاپ، به استثناي شهرهاي آنکونا و رم، بیرون رانده شوند

گرگوریوس سیزدهم 1581 مسیحیان را از استخدام پزشکان یهودي منع کرد، دستور داد کتابهاي عبري را ضبط کنند، و مجددا یهودیان را مجبور کرد (1584 (تا در مراسم موعظهاي که به منظور تشویق آنان در گرویدن به دین مسیح صورت میگرفت شرکت جویند.

پاپ کلمنس هشتم حکم اخراج را تجدید کرد (1593 (تا سال 1640 تقریبا همه یهودیان ایتالیا در گتوها به سر میبردند; زمانی که میخواستند از آن قدم بیرون نهند، میبایست نشان طایفهاي خود را بزنند; از کار کشاورزي و پیوستن به صنف محروم بودند.

مونتنی، که در سال 1581 در رم به سیر و سیاحت مشغول بود، نوشته است که چگونه یهودیان را در روزهاي سیت ناچار میساختند که شصت نفر از جوانان خود را به کلیساي سانت آنجلو در پسکریا براي شنیدن موعظه دینی به منظور برگشت از دین بفرستند. جان اولین این مراسم را در ژانویه 645 در شهر رم شاهد بود  و ملاحظه کرد که یهودیان (بندرت از دین خود دست بر میدارند). بسیاري از خصوصیات نازیباي جسم و شخصیت یهودیان در نتیجه اسارت طولانی، خفت، و فقر بود. ((همانجا))

در ایتالیا عدة آنها بسیار بود، و هر چند که گاهی مورد اذیت و آزار نفوس مسیحی قرار میگرفتند، با اینهمه، اغلب در کنف حمایت امپراطوران مشرك، امپراطوران مسیحی، تئودوریک اول، و پاپها بودند. در اسپانیا، قبل از قیصر، اماکنی یهودينشین به وجود آمده بود و، بی آنکه کسی متعرض آنها شود، در دوران حکومت امپراطور مشرك، رشد و گسترش یافته بودند؛ در دوران سلطۀ ویزیگوتهاي پیرو آریانیسم به رفاه و آسایش رسیدند، لکن بعد از آنکه رکارد، شاه ویزیگوتهاي اسپانیا (586 – 651 ،(اعتقادنامۀ نیقیه را پذیرفت، یهودیان سخت مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2032))

[spacer height=”15px”]

انگلستان و یهودیان

[spacer height=”15px”]

در فاصله بین تبعید یهودیان از انگلستان در سال 1290 تا به قدرت رسیدن کرامول در سال 1649 ،هیچ یهودي را قانونا به انگلستان راه ندادند. عده معدودي یهودي پیله ور در روستاها، و تعدادي بازرگان و پزشک در شهرها دیده میشدند; ولی آنچه که انگلیسیهاي دوره الیزابت از یهودیان میدانستند یا میپنداشتند از ادبیات یا شایعات مسیحی سرچشمه میگرفت. از روي همین منابع بود که مارلو باراباس خود، و شکسپیر شایلاك خویش را تجسم بخشیدند .

عدهاي از منتقدان فکر کرده اند که شکسپیر به پیشنهاد گروه نمایشهاي خود، که میخواست از طوفان احساسات ضد یهودي سال 1594 به سبب اعدام رودریگو لوپش در انگلستان سود جوید، تاجر ونیزي را نوشت. این شخص به قصد مسموم کردن ملکه الیزابت متهم شده بود، و به سال 1594 او را به دار آویختند. شکسپیر، که با اسکس دوست بوده است، تاجر ونیزي را دو ماه پس از این اعدام مینویسد; و مسلما بسیاري از تماشاگران متوجه  شدند که قربانی مورد نظر ایلاك (شخصیت یهودي آن داستان) هم آنتونیو نام داشته است. گسترش کتاب مقدس، که با نسخه شاه جیمز تسریع شده بود، احساسات ضد یهودي را با آشنا کردن بیشتر انگلستان با عهد قدیم تعدیل کرد. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5017))

روحانیان اصرار داشتند که یهودیان در قلمرو مشترک المنافع مسیحیت جایی ندارند; نمایندگان بازرگانی ایراد میگرفتند که بازرگانان یهودي تجارت و ثروت را از دست مردم انگلیسی میربایند. کنفرانس راي داد که یهودیان نمیتوانند در انگلستان منزل بگیرند، اکثریت مردم با دادن این اجازه ورود مخالفت میکردند. شایع شده بود که اگر به یهودیان اجازه ورود به انگلستان بدهند، کلیساي جامع سنت پول را به کنیسه مبدل خواهند ساخت. ویلیام پرین، که بیست و هفت سال پیش از آن با انتشار رساله هیستریو ماستیکس ضد نمایشهاي تئاتري غوغایی به پا کرده بود، اکنون نیز با انتشار رسالهاي تقاضاي درنگ در صدور حکم موافقت با ورود یهودیان کرد و اتهام پیشین را علیه یهودیان، مبنی بر اینکه آنان سکهساز قلب و قاتل کودکان هستند، از نو مطرح ساخت(1655-1656 ( . تامس کالیر، که یک پیرایشگر احساساتی بود، به پرین پاسخ گفت، ولی با اصرار بر اینکه به یهودیان باید همچون بندگان برگزیده خدا احترام گذاشت، این دعوي را بیاثر کرد.

منسی((منسی بن اسرائیل با گشودن راه انگلستان به روي یهودیان، نام خود را در تاریخ باقی گذاشت. وي در لاروشل از پدر و مادري مارانویی، که بتازگی از لیسبون آمده بودند، به دنیا آمد; در کودکی او را به آمستردام آوردند; با سعی و جدیت هرچه تمامتر به فراگرفتن زبانهاي عبري، اسپانیایی، پرتغالی، لاتینی، و انگلیسی پرداخت، و در سن هجده سالگی به مقام واعظی جماعت نوه شالوم برگزیده شد. با نوشتن کتاب آشتی دهنده، به منظور پایان دادن به اختلافاتی که در کتاب مقدس نوشته شده است، مایه خشنودي یهودیان و عیسویان را فراهم ساخت.)) خودش با نوشتن یک دفاعیه (1656 (از مردم انگلیس تقاضاي عدالتخواهی کرد; آیا آنها ((این اتهام وحشتناك و حیرت انگیز… را که میگویند یهودیان عید نان فطیر خود را – – با خون کودکان مسیحی، که فقط به این خاطر میکشند، جشن میگیرند واقعا باور میکنند)) او نشان داد که چه سان در طول تاریخ شاهدان دروغین چنین اتهاماتی بیاساس را علیه یهودیان عنوان کرده اند یا بر اثر شکنجه وادار به انجام چنین کاري شده اند; ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5020))

[spacer height=”15px”]

شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس

[spacer height=”15px”]

در 1187 ،هنري دوم مالیات مخصوصی به ملت انگلیس بست، یهودیان مجبور شدند یک چهارم و مسیحیان یک دهم دارایی خویش را براي این منظور تسلیم کنند. در این مورد تقریباً نصف تمام مالیات موضوعه را یهودیان پرداختند. گاهگاهی «یهودیان جور مملکت را میکشیدند » . در 1210 میلادي، جان [لکلند]، پادشاه انگلیس، فرمان داد که کلیۀ یهودیان کشور، اعم از مرد و زن و بچه، را زندانی کنند؛ مبلغ 66000 مارك از آنها به عنون باج گرفتند؛ و آنهایی را که مظنون به پنهان داشتن رقم دقیق پس اندازشان بودند هر روز با کشیدن یک دندان شکنجه دادند تا به اقرار آمدند. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2059))

در سال 1230 ،هنري سوم، با این اتهام که ٢٠۶٠ یهودیان سکۀ رایج مملکت را تراشیده اند (و ظاهراً برخی به این عمل دست زده بودند)، یک سوم کلیۀ اموال منقول یهودیان انگلیسی را توقیف کرد. از آنجا که این عمل سود سرشاري عاید خزانۀ پادشاه کرد، در 1239 دوباره تکرار شد. دو سال بعد 000‘20 مارك نقره از آنها بزور گرفتند، و در 1244 این رقم به 000‘60 مارك افزایش یافت، که معادل بود با کلیۀ عواید سالانۀ پادشاه. هنگامی که هنري سوم 000 5 ‘مارك از ارل آوکورنوال وام گرفت، تمام یهودیان انگلستان را به عنوان وثیقه به وي واگذار کرد. از سال 1252 تا 1255 ،بر اثر تحمیل یک رشته عوارض و باجها، یهودیان را چنان کارد به استخوان رسید که رخصت خواستند دسته جمعی انگلستان را ترك گویند، لکن چنین اجارهاي به آنها داده نشد. در سال 1275 ،ادوارد اول وام دادن به قصد رباخواري را اکیداً ممنوع کرد، با اینهمه وام گرفتن کماکان ادامه یافت و، چون این امر مستلزم خطر زیادتري بود، میزان ربح افزایش گرفت. ادوارد دستور داد تا کلیۀ یهودیان انگلیس را بازداشت و اموالشان را ضبط کنند. جمعی از وام دهندگان مسیحی نیز دستگیر و سه تن از آنها به دار آویخته شدند. از جماعت یهودي 280 نفر در لندن تکه تکه، چهار شقه، و به دار آویخته شدند؛ عدة دیگري در ولایات به قتل رسیدند؛ و اموال صدها نفر یهودي به نفع خزانۀ مملکتی ضبط شد. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2060))

[spacer height=”15px”]

یهودیان در آلمان

[spacer height=”15px”]

علی رغم جنگهاي صلیبی قرون وسطی و هزاران فراز و نشیب دیگر، در سال 1564 ماندگاههاي یهودي مهمی در آلمان، مخصوصا در فرانکفورت آم ماین، هامبورگ، و ورمس، وجود داشتند.اما (اصلاح دینی) آتش کینه مسیحیان را نسبت به این قوم غریبی که عیسی را به فرزندي خداوند قبول نداشتند نه تنها کمتر نکرد، بلکه دامن زد. در فرانکفورت یهودیان حق نداشتند، مگر به حکم ضرورت، از گتو بیرون بیایند یا مهمانان بیرون از شهر را، جز با اجازه دادگاه، بپذیرند; لباسشان میبایستی رنگ و نشان ویژهاي داشته باشد و خانه هایشان را با علاماتی مخصوص، که اغلب عجیب و غریب نیز مینمود، مشخص میکردند.  لیکن دشمنی مردم عامی خطري بود که همیشه جان و مال مردم یهود را تهدید میکرد. بنابر این، در سپتامبر 1614 ،هنگامی که اکثر یهودیان فرانکفورت به عبادت مشغول بودند انبوهی از مسیحیان به گتو آنها وارد شدند و پس از بهره بردن از یک شب غارت و چپاول و ویرانی، 1380 ،تن یهودي را ناچار کردند که فقط با لباسی که بر تن دارند از شهر بیرون بروند یک سال پس از آن در شهر ورمس شورش مشابهی یهودیان را از شهر بیرون راند و به کنیسه و گورستانشان بیحرمتی شد. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5021)) [spacer height=”15px”]

در آستانه انقلاب فرانسه در 1789 در سراسر اروپا محدویتهای شدیدی بر یهودیان اعمال میشد. برای نمونه در شهر فرانکفورت بر اساس فرامینی که در قالب قانونی قرون وسطی تنظیم شده بود، زندگی آنان تحت نظارت قرار داشت. براین اساس تنها پانصد خانواده یهودی اجازه داشتند در فرانکفورت به سر برند و همگی مجبور بودند در بخش محصور کوچکی که از شهر جدا شده بود به نام گاسه یا همان محله یهودی ها زندگی کنند. آنها نمیتوانستند در ب و روزهای یکشنبه یا در خلال اعیاد مسیحی محله یهودیان را ترک کنند. بودن در این گاسه به نحو غیر قابل باوری متراکم بود این محله یک چهارم مایل طول داشت اما عرض آن بیش از 12 فوت [3متر و 60سانت]نبود. سالانه حداکثر دو خانواده جدید در محله یهودیان پذیرفته میشد. و حداکثر 12خانواده یهودی میتوانست ازدواج کند. آنهم باید هردو زوج بالای 25 سال سن میداشتند. نمیتوانستند در تجارت اسلحه، ادویه، مشروب یا غلات وارد شوند. تا سال 1726م میبایست لباسهایی با علائم مشخص برتن میکردند. ((رابینسون جیمز اِی، ریشه های قدرت وثروت، چرا ملتها شکست میخورند، چاپ سیزدهم، انتشارات روزبه، صص389-388))

[spacer height=”15px”]

ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها

[spacer height=”15px”]

ناتوانی و بی حقوقی دیرینه، حتی زمانی که تخفیف مییافت، همیشه بر یهودیان سایه افکنده بود و آزار و توهین جزو احتمالات روزانه به شمار میرفت. بعضی از مسیحیان متعصب کودکان یهودي را از آغوش مادرشان می ربودند و جبرا آنها را تعمید میدادند. اگر جهالت نبود، تاریخ نیز به وجود نمیآمد  امپراطور فردیناند اول مقررات سنگینی علیه یهودیان اتریش وضع، و آنها را مجبور کرده بود از بوهم بیرون بروند1559;   لیکن فردیناند دوم از آنان پشتیبانی کرد، اجازه داد تا در شهر کاتولیکی وین کنیسه بنا کنند، نشان مخصوص را از میان ببرند و به بوهم باز گردند. یهودیان بوهم قول دادند که سالانه 40000 گولدن براي تامین هزینه هاي جنگی امپراطور بپردازند.[spacer height=”15px”]

یهودیان در لهستان

[spacer height=”15px”]

لهستان در قرنهاي شانزدهم و هفدهم، ستفان باتوري دو حکم صادر، وطی آنها به یهودیان حق بازرگانی اعطا کرد و اتهام خونریزي براي مراسم مذهبی را افترایی ظالمانه دانست که دادگاههاي لهستان نمیباید به آن رسیدگی کنند(1576 .(اما دشمنی عامه مردم هنوز باقی بود. درست یک سال پس از این احکام، عده اي به محله یهودینشین پوزنان یورش بردند، خانه ها را غارت کردند و بسیاري از یهودیان را کشتند. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5022))

بازرگانان آلمانی در لهستان، که از رقابت یهودیان منزجر بودند، مردم را در شهرهاي پوزنان و ویلنو به شورش علیه آنان وا داشتند و کنیسهاي را ویران و خانههاي یهودیان را چپاول کردند (1592 ;(.

در سال 1598 در شهر لوبلین جسد پسربچهاي را در باتلاقی یافتند و سه نفر یهودي به زور شکنجه اعتراف کردند که آنها او را کشتهاند. آن سه یهودي را به ترتیب به دار آویختند، غرق کردند، و شقه کردند، و جسد آن پسربچه را در یک کلیساي کاتولیک به عنوان یک شی داراي حرمت مذهبی نگاه داشتند. نوشته هاي ضد یهودي بشدت هرچه تمامتر رواج یافتند. در سال 1618 ،سباستیان میشینسکی اهل کراکو کتاب آینه تاج لهستان را انتشار داد و در آن یهودیان را به قتل کودکان، جادوگري، دزدي، کلاهبرداري، و خیانت متهم کرده و از مجلس ملی لهستان تقاضا کرده بود کلیه یهودیان را از لهستان اخراج کنند. این رساله چنان احساساتی در مردم برانگیخت که سیگیسموند ناچار شد آن را توقیف کند. یک پزشک لهستانی طبیبان یهودي را متهم کرده بود که کاتولیکها را تدریجا مسموم میکنند(1623 .( ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5022))

حمله سال 1655 کارل دهم، پادشاه سوئد، به لهستان مشکل دیگري براي یهودیان به وجود آورد. آنان نیز، مثل بسیاري از لهستانیها، از سوئدیهاي فاتح بدون مقاومت و به عنوان منجیانی که آنها را از دست روسهاي وحشتناك رهایی داده اند استقبال کردند. موقعی که ارتش تازه لهستان قیام کرد و سوئدیها را از آن کشور بیرون راند، به قتل عام یهودیان ایالات پوزنان، کالیش، کراکو، و پیوترکو پرداخت و فقط خود شهر پوزنان را در امان داشت.

رویهمرفته این حوادث مصیبت بار، که در سالهاي 1648-1658 در لهستان، لیتوانی، و روسیه به وقوع پیوستند، تا روزگار ما، از خونینترین روزهاي تاریخ یهودیان اروپا به شمار میروند و از لحاظ وحشت و تلفات از قتل عام جنگلهاي صلیبی و (مرگ سیاه-طاعون) به مراتب پیشی گرفتند. یک برآورد محافظه کارانه نشان میدهد که 34719 یهودي کشته شدند و 531جامعه یهود از بین رفتند. در همین دهه غم انگیز بود که مهاجرت دسته جمعی یهودیان از ممالک اسلاوي به ممالک اروپاي باختري و امریکاي شمالی آغاز شد و، در نتیجه، یهودیان در چهار گوشه جهان پراکنده شدند . ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5024))

در سال 1660 دو ربی یهودي را بر مبناي اتهام همیشگی، یعنی کشتن انسان براي مراسم دینی که اکثر پاپها از قبول آن خودداري ورزیده بودند، اعدام کردند; در 1663 یک عطار یهودي ساکن شهر کراکو، به اتهام بیاساس نوشتن انتقادي شدید و تلخ علیه پرستش مریم عذرا، پس از یک سلسله اعمال وحشیانه که دادگاه مقرر داشته بود، جان داد: لبش را بریدند، دستانش را سوزاندند، زبانش را از بیخ کندند، و بدنش را هم روي آتش کباب کردند. پیشواي فرقه دومینیکیان از رم 9 ژانویه 1664 به راهبان دومینیکی ساکن کراکو دستور اکید داد ((از یهودیان نگونبختی که آماج اتهامات عدیده میشوند دفاع کنند.)) دانشآموزان یک مدرسه یسوعی در شهر لووف به محله یهودیان رفتند، صد نفر یهودي را کشتند، خانه ها را ویران کردند، و به کنیسه ها بیحرمتی روا داشتند (1664 ;([spacer height=”15px”]

یهودیان و روسیه

[spacer height=”15px”]

سال 1648 سال یادآوري مخوفی از وضع پر مخاطره آنها در قلمرو مسیحیت به شمار میرفت. در لهیب شورشی که قزاقان علیه مالکان لهستانی یا لیتوانیایی به راه انداختند، یهودیانی که مباشر یا مامور مالیات گیري این املاك بودند به دست شورشیان در آتش سوختند. در پریاسلاو، پیریاتین، لوبنی، و سایر شهرها هزاران یهودي، خواه آنان که در خدمت اشراف بودند، خواه آنان که نبودند، قتل عام شدند. بعضیها با گرویدن به آیین ارتدوکس یونانی، و عده اي نیز با پناه آوردن به تاتارهایی که آنها را به عنوان برده میفروختند، جان خود را از این مهلکه نجات دادند. خشم شدید و دیرینه قزاقان با خونخواري و درندگی باور نکردنی به غلیان آمده بود

یک مورخ روسی چنین میگوید:

“کشتار با شکنجه هایی وحشیانه آمیخته بود: قربانیان را زنده زنده پوست میکندند، دو نیم میکردند، تا سرحد مرگ به فلک میبستند، روي آتش زغال بریان میکردند، یا با آب جوش میسوزاندند…. با یهودیان به سنگدلی ترسناکتري رفتار میکردند. آنان به نابودي کامل محکوم بودند، و اگر کسی اندك شفقتی نشان میداد، به خیانت متهم میشد. قزاقان طومارهاي قانون را از کنیسه ها بیرون میکشیدند و شرابخواران روي آنها به پایکوبی میپرداختند. پس از آن، یهودیان را روي آنها قرار میدادند وبا سنگدلی قصابی میکردند. هزاران کودك یهودي را به چاه انداختند یا زنده به گور کردند.تنها در یک شهر، شهر نیمیروف، شش هزار یهودي در این شورش از بین رفتند. د ر شهر تولچین هزار و پانصد یهودي را در یک پارك جمع و به آنان پیشنهاد کردند که میان گرویدن به دین مسیح یا مرگ یکی را برگزیدند; اگر حرف وقایع نگار یهودي را باور کنیم، همه آن هزار و پانصد نفر مرگ را برگزیدند. در شهر پولونویه ده هزار یهودي به دست قزاقان کشته، یا به دست تاتارها اسیر شدند. در سایر شهرهاي اوکرایین کشتارهاي خفیف تري به وقوع پیوستند. هنگامی که قزاقان با ارتش لهستان روبرو شدند، به روسها پیوستند و لشکریان مسکوي در کشتار و نفی بلد یهودیان موگیلف، ویتبسک، ویلنو، و شهرهاي دیگر، که از دست اهالی لیتوانی و لهستان خارج کرده بودند، با قزاقان همدست شدند((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5023))

[spacer height=”15px”]

قانونا، تا پیش از 1772م ،هیچ یهودي در روسیه نبود. ایوان مخوف در پاسخ تقاضاي سیگیسموند دوم، مبنی بر اینکه به یهودیان اجازه داده شود تا براي معامله و بازرگانی به روسیه بیایند، چنین اظهار عقیده کرد(1550م:(

“مناسب نیست که به یهودیان اجازه دهیم با کالاي خود به روسیه بیایند; چون بسیاري از مفاسد از آنان ناشی شده اند; زیرا آنها گیاهان زهرآگین به قلمرو ما میآورند و روسها را از دین مسیح منحرف میکنند. “

بنابراین،وي به عنوان یک پادشاه، نباید بیش از این چیزي درباره یهودیان بنویسد. موقعی که ارتش روسیه پولوتسک، شهر مرزي لهستان، را تسخیر کرد 1565 ،ایوان مخوف دستور داد تا کلیه یهودیان محلی را یا به دین مسیح درآورند یا غرق کنند. روسها در جنگ 1654 با لهستان، از یافتن جمعیت بسیاري از یهودیان در شهرهاي لیتوانی و اوکرایین به شگفتی افتادند. آنها بعضی از این (کفار خطرناك) را کشتند و باقی را به اسارت به مسکو بردند، و این عده بودند که هسته مهاجر نشین کوچک و غیرقانونی یهود را بنا نهادند.

 پطر کبیر در سال 1698 ،در هلند، عریضه چند یهودي را، که اجازه ورود به روسیه را خواسته بودند، از طریق شهردار آمستردام دریافت داشت. او چنین جواب داد:

“ویتسن عزیز، تو که یهودیان را میشناسی و از اخلاق و عادات آنها نیز آگاهی داري ; روسها را هم که میشناسی. من هر دو رامی شناسم و باور کن هنوز زمان آن فرا نرسیده است که این دو ملیت باهم درآمیزند. به یهودیان بگو که از پیشنهاد شان سپاسگزارم و نیز میدانم که خدمتشان برایم چقدر ارزش دارد، لیکن اگر قرار باشد که بین روسها زندگی کنند، دلم به حالشان خواهد سوخت.

سیاست روسیه در منع ورود یهودیان تا 1772م نخستین تجزیه لهستان ادامه داشت. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5024))

[spacer height=”15px”]

ایران و جماعات یهودي مشرق زمین

[spacer height=”15px”]

اورشلیم تا سال 614 یک شهر مسیحی بود، تا سال 629 میلادي در قلمرو سلاطین ایران قرار داشت، تا637 م بار دیگر مسیحیان بر آنجا حکومت داشتند، سپس تا سال 1099 کرسی نشین یکی از ولایات مسلمین بود. در آن سال صلیبیون اورشلیم را محاصره کردند. یهودیان براي دفاع از آن با مسلمانان متحد شدند؛ هنگامی که آن شهر از پا درآمد، یهودیانی را که از آن معرکه جان بسلامت به در برده بودند به درون کنیسهاي راندند و زنده زنده سوزانیدند.[spacer height=”15px”]

پس از آنکه اورشلیم دوباره در 1187 میلادي به دست صلاح الدین ایوبی(از فرمانروایان بزرگ اسلامی) ((صلاح‌الدین یوسف ایوبی با لقب‌های ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷ میلادی – ۱۱۹۳ میلادی) که عموماً با نام‌وارهٔ صلاح الدّین شهرت دارد، بنیان‌گذار دولت ایوبیان بود. او پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح‌الدین و سپس در مصر ملقب به الملک الناصر گردید. صلاح‌الدین را از فرمانروایان بزرگ اسلامی در نیمهٔ دوم سدهٔ ششم هجری می‌دانند که قدرت و فتوحاتش سرزمین‌های مصر، شام، شمال عراق، یمن و حجاز را دربر می‌گرفت.او صلیبیان را در نبرد حِطّین شکست داد و توانست اغلب سرزمین‌هایی را که صلیبیون بر آن مسلط شده بودند، بازپس بگیرد. این مسئله باعث آغاز جنگ صلیبی دیگری به فرماندهی پادشاهان فرانسه، انگلستان و آلمان گردید. او در سومین جنگ صلیبی با ریچارد شیردل، پادشاه انگلستان صلح کرد و نهایتاً شش سال بعد در دمشق درگذشت و در مسجد جامع اموی دفن شد))   مسخر شد، نفوس یهودي فلسطین سریعاً رو به افزایش نهاد، و مَلِک عادل، برادر صلاح الدین، مقدم سیصد تن از ربن هاي یهود ((رابی یا رَبَن به عبری: רַבִּי  در اورشلیم به آموزگارِ تورات گفته می‌شود)) را که در 1211از انگلستان و فرانسه گریخته بودند گرامی شمرد.

[spacer height=”15px”]

با وجود اینکه برخی از یهودیان پیرو سایر ادیان می گرویدند، و گاهی مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند، عدة آنها در سوریۀ مسلمان و بابل عراق و ایران همچنان فراوان باقی ماند، و یهودیان این نواحی زندگی فرهنگی و اقتصادي نیرومندي به وجود آوردند. در امور داخلی، همان طور که شاهان ساسانی اجازه داده بودند، همچنان زیر نظر پیشواي مذهبی و مقتدایان حوزه هاي علمیۀ خویش از خودمختاري بهرهمند میشدند. خلفا ربن یهود را رهبر عموم یهودیان بابل، ارمنستان، ترکستان، ایران، و یمن میشناختند. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2048))[spacer height=”15px”]

به گفتۀ مورخ یهودي، بنیامین تودلایی،

«کلیۀ رعایاي خلیفه [مسلمانان]مکلف بودند که پیش پاي امیرالاسرا [یعنی پیشواي مذهبی یهودیان تبعید شده] به پا خیزند و با کمال احترام مراتب ادب به جا آورند».

[spacer height=”15px”]

مدارس مذهبی یهود در سورا و پومبادیتا براي یهودیان شهرهاي اسلامی، و تا حد کمتري براي یهودیان دنیاي مسیحیت، عقلا و پیشوایان مذهبی تربیت میکردند. در 658 ،خلیفۀ مسلمانان امیرالمؤمنین علی [علیهالسلام] حوزة علمیۀ سورا را از قید صلاحیت پیشواي یهودیان آواره آزاد ساخت؛ در نتیجه، رهبر مذهبی یهود، ماراسحاق، عنوان گائون یا عالیجناب بر خود نهاد و دوران «گائونی» را افتتاح کرد که در تتبعات و فتاوي شرح بابلی به عصر گائونها یا گئونیم اشتهار دارد. همچنانکه حوزة علمیۀ پومبادیتا، به سبب همجواري با بغداد، عواید و اعتبار زیادتري پیدا کرد، رؤساي آن حوزه نیز لقب گائون بر خود نهادند. از قرن هفتم تا قرن یازدهم کلیۀ یهودیان جهان هر جا به اشکالی در فهم و تفسیر قانون تلمودي بر میخوردند، مسئله را پیش این  گائون ها میفرستادند؛ پاسخ آنها نوشته هاي حقوقی جدیدي براي دین یهود به وجود آورد. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2049))

[spacer height=”15px”]

 

در دوران امپراطوري آنتونینوس پیوس (61 ـ 138 ،(قوم یهود بار دیگر براي آزادي خویش سر به طغیان برداشت و توفیقی به دست نیاورد. ورود آنها به شهر مقدسشان ممنوع بود، مگر در سالروز دلخراش انهدام شهر، که در برابر پرداخت باجی مجاز بودند قدم به شهر گذارند و در کنار دیوارهاي هیکل ویران شدة خویش به ندبه پردازند. در فلسطین، که 985  شهر با خاك یکسان شده و 000‘580 زن و مرد به قتل رسیده بودند، در خلال شورش برکوخبا، نفوس یهود به نصف میزان قبلی آن تقلیل یافته و قوم چنان در ورطۀ بدبختی فرو رفته بود که زندگی فرهنگیش تقریباً بتمامی فرو مرده بودپیروزي مسیحیت مشکلات تازهاي به بار آورد. قسطنطین، امپراطور روم سختگیریها و مشکلات جدیدي بر یهودیان تحمیل شد، و مسیحیان از حشر و نشر با آنها منع شدند. قسطنطین ربنهاي یهود را تبعید کرد (337 ( و وصلت مرد یهودي را با زن مسیحی جنایتی بزرگ شمرد. گالوس، برادر یولیانوس قیصر، چنان مالیات گزافی بر یهودیان بست که بسیاري از آنها براي پرداخت مطالبات وي ناگزیر از فروش اطفال خود شدند. در سال 352 ،یهودیان بار دیگر علم شورش برافراشتند و پایمال شدند؛ صفوریه با خاك یکسان شد، طبریه و سایر شهرها تا حدي ویران شدند، هزاران نفر یهودي به قتل رسیدند، و هزاران تن به بردگی افتادند. در سال 359 ،وضع یهودیان فلسطین به چنان درجهاي تنزل یافت و ارتباط آنان با دیگر جوامع یهود به حدي دشوار شد که «ریشگالوتا» ي آنها، هیلل دوم، ناگزیر، از حقی که در تعیین تاریخ اعیاد براي عموم یهودیان داشتند چشم پوشید و، به منظور آنکه جماعات یهودي در هر جا در تعیین موعد این اعیاد استقلال داشته باشند، گاهنامهاي منتشر ساخت که تا به امروز در میان یهودیان جهان رواج دارد ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2030))

بنا به نوشتۀ هیرونوموس، نفوس یهودي فلسطین «فقط یک دهم جمعیت سابق آن شد » . در سال 425 تئودوسیوس دوم مقام ریشگالوتاي فلسطین را منحل کرد. کلیساهاي مسیحی یونانی جانشین کنیسه ها و مدارس شد و بعد از بلواي مختصري در سال 614 میلادی ،فلسطین از زعامت عالم یهود دست کشید. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2032))

[spacer height=”15px”]

مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات

[spacer height=”15px”]

نباید یهودیان را به این خاطر شماتت کرد که انتظار داشتند در کشورهایی که مسیحیت کمتر رخنه کرده بود آسوده تر باشند. برخی به سمت مشرق کوچ کرده متوجه بین النهرین و ایران شدند و یهودیت بابل را، که از «اسارت »یهودیان در 597 ق م به بعد هرگز از میان نرفته بود، تقویت کردند. در ایران نیز یهودیان حق تصدي مناصب دولتی را نداشتند، لکن چون کلیۀ ایرانیان نیز به جز طبقۀ اشراف از این حق محروم بودند، این محدودیت کمتر مایۀ رنجش خاطر یهودیان میشد. در ایران چند بار یهودیان مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند؛ لکن مالیات آن قدرها کمرشکن نبود، دولت معمولا با آنها نظر مساعد داشت، و سلاطین ایران ریشگالوتاي یهود را به رسمیت میشناختند و وي را محترم میداشتند. در آن عهد خاك عراق مشروب و حاصلخیز بود. و یهودیان آن سرزمین کشاورزانی مرفه و همچنین سوداگرانی با درایت گشتند. برخی از آنها، از جمله دانشوران مشهور، از راه آبجوسازي ثروتی به هم زدند. اجتماعات یهودي در ایران بسرعت رو به افزایش نهاد، زیرا قوانین ایران چندگانی را، به عللی که در قوانین اسلام دیدیم، مجاز میدانست، و یهودیان هم بدان عمل میکردند.

دو تن از ربنهاي، راب و نهمن به هنگام سفر، به هر شهر میرسیدند معمولا متعه گیري را تبلیغ میکردند و براي جوانان محل سرمشق زندگی زناشویی، در برابر زندگی جنسی بی بندوبار بودند. در نهاریه، سورا، پومبادیتا (واقع در بینالنهرین) براي تعلیمات عالیه مدارسی دایر گردید که نظرات دینی و دانشی آنها در تمام دوران «پراکندگی» قوم یهود گرامی و محترم شمرده میشد((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2032)) .

در خلال این احوال پراکندگی یهودیان در سراسر اراضی مدیترانه ادامه یافت. بعضی به جماعات یهودي سوریه و آسیاي صغیر پیوستند؛ برخی، با وجود خصومت امپراطوران یونانی و ریشگالوتاها، به سوي قسطنطنیه رهسپار شدند؛

جماعتی از فلسطین رو به جنوب نهاده و به عربستان رفتند، و در آنجا در کنار هم نژادان سامی خویش یعنی اعراب از آرامش و آزادي دینی برخوردار شدند، مناطقی مانند خیبر را بتمامی اشغال کردند، تقریباً از لحاظ عده با اعراب یثرب (مدینه) برابر شدند، بسیاري را به کیش خویش درآوردند، و افکار اعراب را از براي پذیرش آراي یهودیتی که در قرآن است آماده ساختند؛ پاره اي از دریاي سرخ گذشته به حبشه راه یافتند، و در آنجا چنان بسرعت زاد و ولد کردند که، بنابر آنچه گفته میشد، در سال 315 ،نیمی از جمعیت آن خطه یهودي بودند. نیمی از کشتیرانی اسکندریه به دست یهودیان افتاد و پیشرفت روزافزون آنها در آن شهر تهیج پذیر مایۀ برافروختن شعلههاي دشمنی مذهبی شد. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2033))

[spacer height=”15px”]

در فرانسه سرزمین گل ((گل یا گال به لاتین Gallia به یونانی “کالانیا” منطقه ای در غرب اروپاست که امروزه فرانسه، بلژیک، غرب سوئیس و بخشهایی از هلند و کرانه غربی رود راین آلمان در این قرار دارد))در حدود سال 560 ،مسیحیان اورلئان یک کنیسۀ یهود را به آتش کشیدند. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2033))

در سرزمین گل، بازرگانان خرده پاي یهود از عهد یولیوس قیصر توطن داشتند. تا سال 600 در کلیۀ شهرهاي بزرگ آن خطه کوچ نشینهاي یهودي تشکیل شده بود. سلاطین سلسلۀ مروونژیان با تعصبی وحشیانه آنها را مورد اذیت و آزار قرار میدادند، چنانکه، در 581 ،شیلپریک فرمان داد که هر کس از آنها به دین مسیح در نیامد، چشمش را درآورند. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052))

[spacer height=”15px”]

مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟

[spacer height=”15px”]

در 1148 متعصبین بربر قرطبه (اسپانیا) را تسخیر کردند و کلیساها و کنیسه هاي آن را ویران نمودند و مسیحیان و یهودیان را مخیر ساختند که از اسلام یا تبعید یکی را انتخاب کنند. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2091))

دورة انحطاط یهودیت اسپانیایی را میتوان از تاریخ قتل یوسف بن نقدلا [وزیر یهودی حاکم مسلمان اسپانیا] به بعد دانست. کاردانی یوسف در وزارت ملِک حبوس به قدر پدرش بود، لکن آن حسن تدبیر توأم با فروتنی شموئیل را نداشت تا بتواند نیمی از رعایاي ملک را که اعراب مسلمان بودند تحت سیطرة خود نگاه دارد. یوسف تمامی قدرت را در دست خویش داشت. با همان حشمتی که خاص ملک بود لباس میپوشید و قرآن را به سخره میگرفت. شایعۀ بیدینی او بر سر زبانها بود. در 1066 اعراب و بربرها علم طغیان برافراشتند، یوسف را مصلوب و چهار هزار یهودي را در غرناطه قتل عام و اموال آنها را تاراج کردند. بقیۀ یهودیان مجبور شدند اراضی خود را بفروشند و به مهاجرت تن در دهند. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2054[spacer height=”15px”]))

ابن میمون

[spacer height=”15px”]

در 1159 ،ابن میمون به اتفاق همسر و اطفال خویش خاك اسپانیا را ترك گفت؛ آنها مدت 9 سال در فاس زندگی کردند و تظاهر به مسلمانی نمودند؛ زیرا در آن شهر نیز به یهودیان و مسیحیان اجازة اقامت داده نمیشد. ابن میمون پیروي ظاهري یهودیان در خطر قرار گرفتۀ مغربی از اسلام را با این استدلال توجیه میکرد «: از ما نخواسته اند که در عمل سر بندگی در برابر بت پرستی فرود آوریم، بلکه فقط میخواهند کلماتی توخالی را بر زبان رانیم. خود مسلمانان میدانند که ما این عبارات را سرسري ادا میکنیم تا متعصبین را فریب دهیم» ربی اعظم شهر فاس با وي هم عقیده نبود، و به همین سبب هم در 1165شهید شد. ابن میمون که میترسید به همان سرنوشت گرفتار آید عزم فلسطین کرد و از آنجا به اسکندریه (1165 (و قاهرة قدیم نقل مکان کرد و تا پایان عمر در همانجا سکونت گزید. خیلی زود تشخیص دادند که وي یکی از حاذقترین پزشکان عهد است و او را به سمت پزشک مخصوص نورالدین علی، فرزند ارشد صلاحالدین ایوبی((صلاح‌الدین یوسف ایوبی با لقب‌های ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷ میلادی – ۱۱۹۳ میلادی) که عموماً با نام‌وارهٔ صلاح الدّین شهرت دارد، بنیان‌گذار دولت ایوبیان بود. او پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح‌الدین و سپس در مصر ملقب به الملک الناصر گردید. صلاح‌الدین را از فرمانروایان بزرگ اسلامی در نیمهٔ دوم سدهٔ ششم هجری می‌دانند که قدرت و فتوحاتش سرزمین‌های مصر، شام، شمال عراق، یمن و حجاز را دربر می‌گرفت. او صلیبیان را در نبرد حِطّین شکست داد و توانست اغلب سرزمین‌هایی را که صلیبیون بر آن مسلط شده بودند، بازپس بگیرد. این مسئله باعث آغاز جنگ صلیبی دیگری به فرماندهی پادشاهان فرانسه، انگلستان و آلمان گردید.  او در سومین جنگ صلیبی با ریچارد شیردل، پادشاه انگلستان صلح کرد و نهایتاً شش سال بعد در دمشق درگذشت و در مسجد جامع اموی دفن شد.))، و بیسانی، وزیر صلاح الدین، برگماشتند. وي از نفوذ خویش در دربار ایوبی براي حفظ جان و مال یهودیان مصر استفاده کرد؛ هنگامی که صلاح الدین فلسطین را مسخر ساخت ابن میمون وي را راضی کرد که به یهودیان اجازه دهد دوباره در آنجا سکنا گزینند. در 1177 ابن میمون به سمت نجید یا رهبر جماعت یهودي قاهره منصوب شد. یکی از فقهاي مسلمان او را متهم کرد 1187 که اسلام آورده و سپس به آیین یهود گرویده است، و مجازات مرگ را خواستار شد؛ وزیر صلاح الدین فتوا داد که فردي را که به زور وادار به قبول دین اسلام شده حقاً نمیتوان مسلمان خواند، و بدین ترتیب ابن میمون را از مهلکه نجات داد.[spacer height=”15px”]

 یهودیان در اسپانیای مسلمان

[spacer height=”15px”]

یهودیان اسپانیایی خود را «سفردیم» (= سفارادیها ) میخواندند، و نسب شان را به قبیلۀ شاهی یهودا میرساندند . بعد از آنکه رکاردشاه (586 – 601 (سلطان ویزیگوت به مذهب ارتدوکس مسیحی درآمد، حکومت یا دستگاه مقتدر کلیساي اسپانیا متحد شد تا روزگار را بر جماعات یهودي سختتر سازد. یهودیان از تصدي مقامهاي دولتی و وصلت با مسیحیان و داشتن غلامان مسیحی محروم شدند. سیسبوت شاه به عموم یهودیان فرمان داد (613 (که یا مسیحی شوند، یا به مهاجرت تن در دهند؛ جانشین وي این فرمان را لغو کرد، ولی، در سال 633 ،شوراي تولدو چنین نظر داد که یهودیانی را که به غسل تعمید تن در داده ولی بعداً به آیین یهود برگشته بودند، باید از کودکانشان جدا ساخت و به غلامی در معرض خرید و فروش قرار داد. در سال 638 ،چینتیلاشاه بار دیگر فرمان سیسبوت را زنده ٢٠۵٣ کرد؛ در سال 693 ،سلطان دیگر ویزیگوتها، اژیکا، یهودیان را از حق مالکیت اراضی محروم، و هر گونه معاملات بازرگانی بین یهود و مسیحی را ممنوع کرد. به همین سبب بود که چون اعراب و مورها بر شبه جزیزة اسپانیا هجوم بردند (711 ،(یهودیان در همه جا و به هر حال به ایشان مدد رسانیدند . ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052-2053))

[spacer height=”15px”]

فاتحین[مسلمانان فاتح اسپانیا]، به منظور آنکه بر نفوس آن شبه جزیره بیفزایند، از همه جا مهاجر قبول کردند. پنجاه هزار یهودي از آسیا و افریقا به کشور روي آوردند؛تمامی سکنۀ پارهاي از شهرها مانند لوثنا را یهودیان تشکیل میدادند. از آنجا که یهودیان کشور اسپانیاي مسلمان از تمام محظورات اقتصادي رهایی یافتند؛ در هر رشته اي اعم از کشاورزي، صنعت، امور مالی ، و پیشههاي مختلف وارد شدند؛ طرز لباس پوشیدن، زبان، و آداب و رسوم اعراب را اقتباس کردند: لباسهاي حریر بر تن کردند، عمامه بر سر گذاشتند، در کالسکه سوار شدند، طوري که تقریباً تشخیص میان آنها و پسر عم هاي سامی نژادشان ـ اعراب ـ بسیار دشوار شد. چند نفر از یهودیان پزشک درباري شدند، و یکی از آنان به وزارت بزرگترین خلیفۀ مسلمانان قرطبه نایل آمد. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052-2053))

حسداي بن شپروط (915 – 970 (در دربار عبدالرحمان سوم همان مقامی را یافت که خواجه نظام الملک در قرن بعد پیش ملکشاه سلجوقی پیدا کرد. حسداي در دامان خانوادة ثروتمند و تربیت یافتۀ ابن عزرا به دنیا آمد. پدرش به تدریس زبانهاي عبري، عربی، و لاتینی روزگار میگذرانید. حسداي در قرطبه به تحصیل پزشکی و سایر علوم طبیعی پرداخت، بیماریهاي خلیفه را مداوا کرد، در مسائل سیاسی صاحب چنان مهارت و رأي استواري شد که ظاهراً در بیست و پنج سالگی او را به خدمات سیاسی منصوب کردند. گذشته از آن، مسئولیتهاي خطیر روزافزونی دربارة رتق و فتق امور مالی و بازرگانی به وي تفویض شد. وي هیچ عنوان رسمی نداشت، زیرا خلیفه مایل نبود رسماً با اعطاي مقام وزارت به شخص وي دشمنی مردم را برانگیزد؛ لکن حسداي در انجام وظایف عدیدة خویش چنان حسن تدبیر نشان می داد که دوستی اعراب و یهودیان و مسیحیان را به یکسان جلب میکرد. وي مشوق فراگرفتن علوم و ادبیات بود، براي دانش پژوهان هزینۀ تحصیلی و کتاب مقرر کرد، و جماعتی از شاعران و دانشمندان و فلاسفه را به دور خویش گردآورد. هنگامی که وي از دنیا رفت، مسلمانان در تجلیل نامش بر یهودیان پیشدستی جستند . ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن صص 2052-2053))[spacer height=”15px”]

در سایر مراکز اسپانیاي مسلمان نیز رجالی نظیر حسداي پیدا شدند که شاید به اهمیت وي نمیرسیدند. در اشبیلیه (سویل) المعتمد منجم و محقق یهودي، اسحاق بن باروخ، را به دربار خویش دعوت کرد و به وي عنوان امیر عطا فرمود و او را ربن اعظم کلیۀ یهودیان آن شهر کرد. در غرناطه، شموئیل هالوي بن نقدلا از لحاظ قدرت و خرد به پاي حسداي بن شپروط رسید، و از نظر دانش بمراتب از وي برتر شد. این دانشمند یهودي، که در شهر قرطبه به دنیا آمد (993 و) همانجا پرورش یافت، تحقیق دربارة تلمود را با ادبیات عرب توأم ساخت؛ در عین حال از راه فروش ادویه روزگار میگذرانید. هنگامی که قرطبه به دست بربرها افتاد، وي به شهر مالاگا نقل مکان کرد و در آنجا، از راه نوشتن دادخواست براي کسانی که به حضور ملک حبوس امیر غرناطه به دادخواهی میرفتند، بر درآمد ناچیز خویش میافزود. وزیر ملک، که از خط و انشاي این دادخواستها در شگفت شده بود، پیش شموئیل رفت و او را با خود به غرناطه آورد و دبیر دیوان خویش در الحمراء کرد. دیري نگذشته بود که شموئیل مشاور وي شد، تا جایی که وزیر گف ملک می ت «: وقتی شموئیل دربارة امري نظر میداد، انگار که صداي خداوند به گوش میرسید » . در سال 1027 که وزیر درگذشت، بنا به وصیتش، شموئیل جانشین او گردید ـ و شموئیل تنها یهودیی بود که در یک کشور اسلامی آشکارا نام و منصب وزارت داشت. این امر در غرناطه بیشتر امکان پذیر بود، زیرا در قرن یازدهم نیمی از نفوس آن شهر را یهودیان تشکیل میدادند. دیري نگذشته بود که اعراب این حسن انتخاب را تحسین کردند، زیرا در دوران ٢٠۵۴ وزارت شموئیل، آن قلمرو کوچک، از لحاظ فرهنگی و سیاسی و مالی در حال پیشرفت بود. خود وي عالمی محقق، شاعر، ستارهشناس، ریاضیدان، و به هفت زبان مختلف آشنا بود؛ بیست رساله (بیشتر به زبان عبري) دربارة دستور زبان نگاشت و چندین مجموعۀ شعر و حکمت، مقدمهاي بر تلمود، و گلچینی از ادبیات عبري گردآورد. وي هر چه داشت با دیگر شاعران در طبق اخلاص نهاد و ابن جبرون شاعر و حکیم را از بدبختی رهانید؛ هزینۀ طلاب جوان را فراهم ساخت و به جماعات یهودي سه قارة عالم مدد مالی رسانید. در عین حال که وزیر ملک حبوس بود، سمت ربنی یهودیان را نیز بر عهده داشت و دربارة تلمود درس میگفت. یهودیان، به پاس این همه خدمات، به او عنوان نجید یا امیر اسرائیلیان داده بودند. هنگامی که شموئیل درگذشت (1055 ،(فرزندش یوسف بن نقدلا را به جانشینی وي به وزارت ملک و امارت امت یهود برگزیدند. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052-2053))[spacer height=”15px”]

قرون دهم، یازدهم، و دوازدهم عصر طلایی یهودیت اسپانیایی و همچنین فرخنده ترین و پرثمرترین دوران تاریخ یهودیان قرون وسطی محسوب میشود. هنگامی که موسی بن حنوخ (فتـ 965 ،(یکی از چهار تن ربن مهاجري که در بندر «باري» به کشتی نشسته بودند، در قرطبه از قید بندگی آزاد شد، در همین شهر به کمک حسداي حوزة علمیهاي تأسیس کرد که بزودي رهبري فکري جهان یهود را به چنگ آورد. حوزههاي علمیۀ همانندي در لوثنا، تولدو، بارسلون (برشلونه)، و غرناطه تأسیس شد؛ … و در حالی که مکتبهاي یهودیان مشرق زمین تقریباً تمام کوشش خویش را صرف تعالیم مذهبی کرده بودند، این حوزههاي علمیۀ اسپانیا تدریس ادبیات، موسیقی، ریاضیات، ستارهشناسی، طب، و حکمت را نیز بر برنامۀ تعالیم خود افزودند . این قبیل تعلیم و تربیت به طبقات عالیۀ یهودیان اسپانیا همان وسعت و عمق معلومات و همان آراستگیی را میبخشید که در آن ایام نظیرش فقط در بین مسلمانها، بیزانسیها، و چینیان معاصر وجود داشت. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2054))[spacer height=”15px”]

یهودیان در اسپانیای مسیحی

[spacer height=”15px”]

در سال 1600 میلادی و افول اقصادی اسپانیا، از اولین اقدمات ایزابلا و فردیناند بعد از «باز پس گیری» خلع ید از یهودیان بود. به حدود 200هزار یهودی ساکن اسپانیا چهار ماه مهلت داده شد تا کشور را ترک کنند. آنها مجبور بودند همه اراضی و دارائیهای خود را به قیمت بسیار ارزان بفروشند و به هنگام خروج از کشور نباید طلا و نقره همراه میبردند. ((رابینسون جیمز اِی، ریشه های قدرت وثروت، چرا ملتها شکست میخورند، چاپ سیزدهم، انتشارات روزبه، ص290))[spacer height=”15px”]

زندگی یهود در جهان مسیحیت

[spacer height=”15px”]

یهودیان انگلیس، که عدة آنها در قرن دوازدهم فقط ربعی از یکصدم نفوس تمام مملکت بود، هشت درصد مجموع مالیاتهاي کشور را میپرداختند. همین جماعت یک چهارم عوارضی را که ٢٠۵٧ براي جنگ صلیبی ریچارد اول، ملقب به لاین هارتد (شیردل) ضرورت داشت فراهم کردند. و وقتی ریچارد به دست آلمانها اسیر شد، براي آزادیش 5000 مارك فدیه دادند، یعنی سه برابر مبلغی که شهر لندن براي این منظور داده بود. همچنین فرد یهودي مکلف به پرداخت مالیاتهایی به جامعۀ خودش بود و در مواقع معین میبایست مبالغی براي دستگیري مستمندان و تعلیم و تربیت و حمایت از یهودیان فلسطین، که در معرض زجر و آزار قرار داشتند، بپردازد((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2056)).

هر آن ممکن بود که شاه به علتی، یا بدون علت، بخشی یا تمامی اموال «یهودیانش را ضبط کند، زیرا، طبق قوانین فئودالی، کلیۀ یهودیان «رعیت» وي بودند. هنگامی که شاهی فوت میکرد، قراردادي که وي با اتباع یهود براي حمایت آنان بسته بود فسخ میشد. جانشین وي فقط در ازاي هدیۀ نظرگیري حاضر به تجدید چنین قراردادي بود، و گاهی این هدیه عبارت میشد از یک سوم مجموع دارایی کلیۀ یهودیان مملکت. در 1463 ،آلبرشت سوم، مارگراو (مرزدار ) براندنبورگ، اعلام داشت که هر یک از سلاطین جدید آلمان « میتواند، بر وفق رسم دیرینه، یا تمامی یهودیان را بسوزاند، یا بر آنها رحم آورده، به جانشان امان دهد و یک سوم از دارایی آنها را بگیرد » . برکتن، حقوقدان ا بزرگ انگلیسی قرن سیزدهم، این نکته را به عبارت سادهي چنین خلاصه کرد «: فرد یهودي نمیتواند هیچ چیز از خود داشته باشد، زیرا هر چه وي به دست آورد براي خود وي نیست، بلکه تعلق به سلطان دارد »((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2057))

[spacer height=”15px”]

به حکم قوانین تقریباً کلیۀ کشورهاي مسیحی، یهودیان مجاز به حمل اسلحه نبودند. سیسبوت، شاه ویزیگوت اسپانیا، در دوران فرمانروایی خویش، کلیۀ اجازه نامه هایی را که اسلاف وي براي واگذاري زمین به یهودیان داده بودند لغو کرد. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2057))

اما در اروپاي شمالی بسیاري از مشاغل به انحصار اصناف مسیحی درآمد. کشورهاي مختلف، یکی پس از دیگري، مانع از آن میشدند که افراد یهودي به عنوان آهنگر، درودگر، درزیگر، کفشگر، آسیابان، نانوا، یا پزشک به خدمت کارفرمایان مسیحی در بیایند یا در بازارها به کار فروش شراب، آرد، کره، یا روغن بپردازند یا در جایی جز محلۀ یهودیان حق خریدن خانۀ مسکونی داشته باشند.

 [spacer height=”15px”]

تسخیر اورشلیم به دست صلیبیون، و فتح مدیترانه به وسیلۀ ناوهاي ونیز و جنووا، به سوداگران ایتالیایی در مقابل بازرگانان یهودي مزیتی بخشید؛ و رهبري یهود در عالم تجارت با قرن یازدهم سپري شد. حکومت ونیز، حتی قبل از جنگهاي صلیبی، حمل و نقل کالاهاي بازرگانی یهودي را در کشتیهاي ونیزي ممنوع ساخته بود. اندکی پس از این واقعه، اتحادیۀ هانسایی بنادر دریاي شمال و دریاي بالتیک خود را به روي سوداگران یهودي بست. در قرن دوازدهم کار به جایی رسیده بود که بازرگانی یهود بیشتر جنبۀ داخلی داشت و، حتی در همین قلمرو تنگ نیز، از همه طرف، با قوانینی که یهودیان را از فروش کالاهایی گوناگون منع میساخت، محدود بوداین بود که یهودیان به امور مالی روي آوردند. در یک محیط خصومت آمیز که تجاوز عامۀ مردم ممکن بود اموال غیر منقول ایشان را نابود کند و آز سلطانی این قبیل مایملک آنان را توقیف سازد، یهودیان به اجبار به این نتیجه رسیدند که پس اندازهایشان باید به صورتی درآید که بتوان بآسانی آن را حرکت داد و تبدیل به پول کرد. در آغاز ٢٠۵٩ صرفاً به کار صرافی اکتفا می کردند، . ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2058)) با این وجود، کلیه وام دهندگان مکلف به پرداخت مالیاتی گزاف بودند و، اگر یهودي بودند، گاهی ممکن بود دارایی آنها بالمره توقیف شود. در سال 1198 ، پاپ اینوکنتیوس سوم، به منظور تدارك مقدمات جنگ چهارم صلیبی، به تمام شاهزادگان مسیحی فرمان داد تا هر جا مسیحیان به یهودیان مقروض باشند، آنها را از پرداخت کلیۀ ربحی که بر بدهیشان تعلق میگرفت معاف سازند. لویی نهم، سلطان متدین فرانسه، «براي رستگاري روح خویش و ارواح نیاکانش»، کلیۀ اتباع را از پرداخت یک سوم قرضی که به یهودیان داشتند معاف ساخت. پادشاهان انگلیسی گاهی در مورد آن اتباعی که به یهودیان بدهکار بودند، با صدور فرامینی، تعهد پرداخت فرع یا اصل یا هر دو را باطل میساختند. بودند سلاطینی که این گونه فرامین را میفروختند و در دفاتر حسابشان، مبالغی را که براي نوعپرستی نیابتی خویش دریافت میداشتند درج میکردند. ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2059))[spacer height=”15px”]

پایان سخن

[spacer height=”15px”]

آنچه خواندید، شرحی کوتاه از تاریخ توسط زوج  دانشمند و تاریخدان بیطرف با پیشینه مسیحی شناخته شده در سطح جهان “ویل و آریل دورانت” و دیگر نویسندگان و محقیقین مسیحی بود. ما ایرانیان باید بتوانیم بر خشم و غضب و کینه و نفرتهای بعضا موجهه و عمدتا کور خود غلبه کنیم تا بتوانیم با تصمیمات و درک درستی از حال و گذشته و تاریخ خود، سرنوشت خود و میهنمان را آنگونه که شایسته میهنی با پیشینه تمدنی چندین هزارساله است، بسمت تعالی و پیشرفت رقم بزنیم. گذشته ما همواره نشان داده است که خشم و نفرت و کینه های کور، سیاه و سفید دیدن، یک بعدی و سطحی نگری ما را در بزنگاههای تاریخی، از این مهم بازداشته و به عقب پرتاب کرده است.  قطعا این نوشته بقصد دفاع از یک دین و مذهب نوشته نشده است. بلکه در دفاع از خرد ورزی و اندیشه درست و دوری از رویکردهای آمیخته به ضدیت و همزمان دنباله رویهای کور ناشی از خشم و نفرت خانمان برانداز نگاشته شده. اینکه چقدر موفق بوده نمیدانم  ولی مایلم در خاتمه بار دیگر نقطه نظر ویل دورانت را به رویکرد درست به تاریخ را بیاورم که نوشت:[spacer height=”15px”]

“کسی که در تاریخ تمدن مطالعه میکند نمیتواند به نفع یک قوم یا یک دین تعصب به کار برد. بنابراین، محقق اگرچه به حکم روابط محکم خویشی متعلق به کشورش است، در عین حال احساس میکند که جزو  تبعۀ  قلمرو عقل است که دشمنی و مرز نمیشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع تعصبات سیاسی، یا تبعیضات نژادي، یا خصومتهاي دینی باشد، شایستۀ عنوان خود نیست؛ او باید هر ملتی را که مشعل تمدن را میافروزد و میراث خویش را غنا میبخشد سپاس دارد و تجلیل کند.” ((دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2030))

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

نوامبر 2021

تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))

مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل». این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))

[spacer height=”15px”]

دسترسی به قسمتهای قبلی 

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب

تاریخ بدون سانسور-2: محمد

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م

تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن

تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت

تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام

تاریخ بدون سانسور، 7 – خلافت اموی

[spacer height=”15px”]

   قسمت هشتم: خلافت عباسی

[su_heading size=”25″ margin=”30″]III – خلافت عباسی: 750-1058م 132 -656 هـ ق[/su_heading]

1 – هارون الرشید

ابوالعباس سفاح بر امپراطوري وسیعی حکومت یافت که قلمرو آن از رود سند تا اقیانوس اطلس ادامه داشت و شامل دیار سند (شمال باختري هند)، بلوچستان، افغانستان، ترکستان، ایران، بین النهرین، ارمنستان، شام، فلسطین، قبرس، کرت (اقریطش)، مصر، و شمال افریقا بود. اسپانیاي مسلمان از اطاعت وي سر باز زد. دیار سند هم، به سال دوازدهم حکومت وي، از اطاعتش بیرون رفت. سفاح، که میدانست دمشق از او متنفر است و در شهر ماجراجوي پرآشوب کوفه امنیت ندارد، پایتخت را به شهر «انبار» در شمال کوفه انتقال داد. اکثریت کسانی که وي را به قدرت رسانیده بودند از لحاظ فرهنگ و نژاد ایرانی بودند. سفاح از آن پس که از خون دشمنان خود سیراب شد، ملایمت و نرمش ایرانی را در دربار رواج داد؛ پس از وي چند تن خلیفۀ روشنفکر آمدند؛ اینان ثروت روزافزون دولت را براي ترویج هنر و ادبیات و علوم و فلسفه به کار بردند که اوج گرفت و بارور شد. ایرانیان مغلوب، پس از یک قرن تسلط بیگانه، غالب شده بودند

 

سفاح به سال 136 هـ ق (754 ( م به مرض آبله درگذشت، و ابوجعفر برادر پدري او به جایش نشست و منصور لقب یافت؛ مادر منصور یک کنیز بربري بود. مادران سی و هفت تن از خلفاي عباسی، به جز سه نفر، همه کنیز بودند. این قضیه نتیجۀ رسم صیغه یا متعه بازیی بود که خلفا پیش گرفته بودند و فرزندانی را که از کنیزان به وجود میآمدند قانونی میشمردند. بدین سان، طبقۀ اشراف اسلام، در نتیجۀدموکراسی شانس و تصادفاتی که مولود عشق و جنگ بود، پیوسته فزونی گرفت. خلیفۀ تازه چهل سال داشت، بلند قامت و لاغراندام بود، ریشی انبوه و چهرهاي سبزگونه داشت، و بسیار سخت گیر بود؛ به جمال زنان دلبستگی چندان نداشت، شرابخواره نبود، به موسیقی بیعلاقه بود، ولی ادبیات و علوم و هنرها را تأیید میکرد؛ به قدرت و عزم و مهابت ممتاز بود و توانست پایههاي خاندان حکومت عباسی را ـ که اگر او نبود، با مرگ سفاح نابود شده بود ـ استحکام بخشد. براي تنظیم دستگاه حکومت کوشش بسیار کرد. شهر باشکوه بغداد را پی افکند و آنجا را پایتخت دولت قرار داد. سازمان دولت و سپاه را تجدید کرد، که به همان صورت تا پایان دولت عباسی بر جاي ماند. شخصاً به همۀ ادارههاي دولتی و رفتار عمال آن نظارت داشت و کارمندان رشوه گیر و فاسد، از جمله برادر خود، را وادار کرد هر چه از اموال دولت برده اند به خزانه پس بدهند. در خرج اموال عمومی بسیار صرفهجو و باید گفت مسلک بود، تا آنجا که دوستانش از او بیزار شدند و مردم از فرط بخل لقب دوانیقی [کسی که دانه دانه خرج میکند] به او دادند. در آغاز حکومت خود، به تقلید ایرانیان، منصب وزارت را پدید آورد، که در تاریخ عباسیان اهمیت بسیار داشت. نخستین کسی که در زمان وي وزارت یافت خالد برمکی بود. برمکیان در مناصب دولت و حوادث تاریخ عباسیان اهمیت فراوان داشتند. منصور و خالد نظم و رفاهی به وجود آوردند که به روزگار هارون الرشید به ثمر رسید.

منصور، از آن پس که بیست و دو سال با لیاقت حکومت کرد، در راه حج درگذشت. پسرش مهدي (158 -169 هـ ق، 775 -785م) نیز در حکومت خود راه صلاح پیش گرفت؛ همۀ گناهکاران را، به جز آنها که براي دولت خطرناك بودند، بخشید؛ براي اصلاح شهرها مال بسیار به مصرف رساند؛ از موسیقی و ادبیات پشتیبانی کرد؛ و در کار حکومت لیاقت و کفایت نشان داد. چون روم شرقی انقلاب عباسی را براي استرداد بعضی مناطقی که اعراب در آسیاي صغیر گشوده بودند غنیمت شمرده بود، مهدي سپاهی به فرماندهی پسر خود هارون براي پس گرفتن آن بفرستاد. هارون رومیان را از مناطقی که تازه تصرف کرده بودند به سوي قسطنطنیه عقب راند. خود پایتخت نیز به خطر افتاد و ایرنه، ملکۀ روم شرقی ، ناچار با هارون پیمان صلح بست و تعهد کرد مبلغ 000.70 دینار (000,332 دلار) به خلیفه بپردازد (784( م ، از این موقع مهدي به پسر خود عنوان هارون الرشید داد. مهدي قبلا پسر دیگر خود هادي را ولایت عهد داده بود. چون لیاقت فوق العادة هارون را بدید، به او گفت از حق ولایت عهد به نفع برادر کوچکتر خود صرف نظر کند. هادي، که به فرماندهی سپاهی به سوي مشرق رفته بود، از این فرمان پدر سرپیچید و دستور او را، که گفته بود به سوي بغداد بازگردد، اطاعت نکرد. مهدي و هارون براي دستگیري او بیرون شدند، ولی مهدي در راه درگذشت و هارون، به پیروي از نصیحت وزیر خود یحیی بن خالد برمکی، با هادي به عنوان خلیفه بیعت کرد که ولایت عهد او باشد. ولی، همان طور که سعدي در کتاب خود گفته «ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند،» هادي ولایت عهد برادر را نپذیرفت و یحیی را به زندان کرد و فرزند خود را به ولیعهدي برداشت، و پس از زمانی کوتاه درگذشت. گفتند مادرش، که هارون را بر او ترجیح میداد، بالشی به دهانش نهاده و خفهاش کرده است. هارون به تخت نشست و یحیی را وزیر خود کرد، و معروفترین حکومت تاریخ اسلام آغاز شد.[spacer height=”15px”]

داستانهای هزار و یک شب هارون الرشید

داستانها ـ و بخصوص داستانهاي هزار و یکشب ـ هارون الرشید را به صورت پادشاهی خوشخو، روشنفکر و دانا، احیاناً خشن، و غالباً بخشنده و مهربان نشان میدهند که به داستانهاي زیبا دلبستگی داشت و آنها را ثبت میکرد و در بایگانی دولت نگاه میداشت. به زنانی که برایش داستانهاي دل انگیز میگفتند پاداش میداد و گاهی با آنها به بستر میرفت. در نوشته هاي مورخان همۀ این صفات، به جز خوشخویی، ذکر شده است؛ شاید بدان جهت که مورخان از این صفت دلگیر بوده اند. او را به صورت مردي پرهیزکار نشان میدهند که به مقررات دین دلبستگی بسیار داشت و قیود بسیار بر نامسلمانان نهاد، هر دو سال یک بار به حج می رفت و هر روز، به علاوة نماز واجب، صد رکعت نماز مستحب میگذارد. گویند وي شراب مینوشید، اما این کار محرمانه و با تنی چند از دوستان خاص انجام میشد. هفت زن گرفت و تعدادي متعه داشت. یازده پسر و چهارده دختر آورد که همه از کنیزان زاده شدند، به اجز امین که از زبیده زاد. در اقسام دارایی خود بخشنده و گشادهدست بود. وقتی مأمون به یکی از کنیزان قصر پدر دل باخت خلیفه کنیز را به او بخشید و گفت به جاي قیمت آن چند بیت شعر بسازد، زیرا به شعر علاقۀ فراوان داشت و از آن لذت میبرد و احیاناً به شاعري که شعرش را پسندیده بود صلۀ گزاف میداد. از جمله به مروان شاعر در مقابل قصیدهاي که در مدح خلیفه گفته بود 5000 سکۀ طلا (750‘23 دلار) ، یک خلعت گرانبها، ده کنیز یونانی، و یک اسب نجیب بخشید. از همۀ ندیمان خود ابونواس، شاعر بیپروا، را بیشتر دوست داشت. غالباً از بیبندوباري و بدکاري ابونواس خشمگین میشد، ولی همیشه او را به اشعار زیبایش میبخشید. در دربار خود در بغداد عدة زیادي شاعر، فقیه، طبیب، دستوردان، عالم فن بلاغت، موسیقیدان، رقاص، هنرمند، و دلقک داشت؛ اعمال و احوالشان را مانند یک دانشور متبحر و خوش ذوق نقادي میکرد؛ عطاهاي بسیار میداد، در مقابل، قصاید بسیار در مدح و وصف کرمش گفته میشد. خود او دانشور و شاعر و سخنوري نیرومند و بلیغ بود. در هیچ یک از دربارهاي تاریخ این همه مردم دانا و برجسته گرد نیامدهاند. از جملۀ معاصران وي در روم شرقی ایرنه و در فرانسه شارلمانی بود. کمی پیش از او تسوان تسونگ در چانگان بر چین سلطنت میکرد، ولی هارون به ثروت و قدرت و شوکت فرهنگی پیشرفته، که مایۀ جلال دولتش بود، از همۀ آنها پیشی گرفت. [spacer height=”15px”]

علم و هنر در دوره هارون الرشید

علاقه ای  که هارون به علم و هنر داشت وي را از کار دولت باز نمیداشت، و عملا در ادارة امور مداخله میکرد؛ عدالت او در کار قضا شهرت بسیار یافت. با وجود تجمل سلطنت و بخششهاي بیحساب، هنگام مرگ خزانهاي بر جاي گذاشت که 000.000.48 دینار (000.000.228 دلار) موجودي آن بود. سپاه خود را شخصاً به میدان جنگ رهبري میکرد. قلمرو و ملک را سالم و ایمن نگاه داشت؛ کارهاي اداري و روش سیاسی را به وزیر خردمند خویش، یحیی بن خالد برمکی، واگذاشته بود. وقتی به خلافت رسید، او را فرا خواند و گفت همۀ کار رعیت را به عهدهاش میگذارد، هر که را خواهد بردارد و هر که را خواهد بگذارد و کارها را چنانکه صلاح میداند اداره کند؛ و در تأیید این گفتار، مهر خود را به او داد. این کار افراط فوق العاده در اعتماد به وزیر بود، ولی هارون که 28 سال داشت معتقد بود که هنوز تجربۀ کافی براي فرمانروایی بر قلمرو وسیع دولت ندارد؛ به علاوه، این کار نشان حقشناسی از کسی بود که استاد و مربی به شمار میرفت و در راه استقرار حکومت وي محنت زندان چشیده بود. هارون وي را پدر خود خطاب میکرد . یحیی نشان داد که از قادرترین مدیران تاریخ است. وي مردي گشاده رو، ملایم، بخشنده، و خردمند بود. از کار خسته نمیشد، کار حکومت را با کمال کفایت راه میبرد، نظم و امنیت و عدالت را برقرار کرد، راهها و پلها و کاروانسراها ساخت، کانالهاي آبیاري حفر کرد؛ با وجود مالیاتهاي سنگین که براي پر کردن خزانۀ خلیفه و خزانۀ شخصی خود میگرفت، همۀ ولایتهاي دولت در رفاه بود. وي نیز چون هارون از ادبیات و هنر حمایت میکرد. دو پسر خود فضل و جعفر را به منصبهاي بزرگ دولت گماشت، که بخوبی از عهدة ادارة آن برآمدند و ثروت گزاف اندوختند و قصرها ساختند و گروه بسیار شاعر و ندیم و فیلسوف اطراف خود فراهم آوردند. هارون، جعفر را چنان دوست داشت که دربارة مناسبات شخصی ایشان زبان بدگویان به کار افتاد گویند خلیفه گفته بود جبه اي با دو یقه بدوزند که او و جعفر میپوشیدند و چنان مینمود که دو سر بر یک پیکرند؛ شاید آنها در این لباس زندگی شبهاي بغداد را نمایش میدادند[spacer height=”15px”]

دلایل سقوط

علت آن سقوط ناگهانی که شوکت برمکیان را معدوم کرد بدقت معلوم نیست. به گفتۀ ابن خلدون، علت حقیقی آن بود که «برمکیان همۀ کارها را در دست گرفته بودند و بدون ناظر و مراقب در اموال دولت تصرف میکردند، تا آنجا که رشید هر گاه مبلغ ناچیزي میخواست بی اجازة وزیر به دست نمیآورد » . شاید سبب آن بود که وقتی هارون از سن جوانی گذشت و عرصۀ لذتهاي جسمی و معنوي را براي استعداد خود تنگ دید، از آنهمه قدرت که به وزیر خود داده بود پشیمان شد. اتفاقاً، خلیفه به جعفر گفته بود که یکی از مخالفان خلافت را بکشد، و جعفر از این کار تغافل کرد تا آن شخص بگریخت. هارون این تغافل دوست داشتنی را بر او نبخشید. یک داستان نیز از نوع هزار و یکشب هست که عباسه، خواهر هارون، جعفر را دوست داشت. هارون قسم خورده بود خون بنیهاشم را که در رگ خواهرانش بود پاك و خالص نگاه دارد، چنانکه جز خون اشراف عرب با آن نیامیزد، و جعفر چنانکه میدانیم ایرانی نژاد بود. خلیفه به آنها اجازه داد عقد ازدواج ببندند، ولی جز در حضور وي همدیگر را نبینند. دو عاشق خیلی زود این شرط را نقض کردند و عباسه از جعفر دو فرزند آورد و رشید بیخبر ماند، زیرا کودکان را مخفی از او به مدینه فرستاده بودند تا در آنجا نگاهداري شوند. زبیده همسر رشید این راز را کشف کرد و به او خبر داد. هارون مسرور خادم را، که سرجلادان بود، بخواند و فرمان داد تا عباسه را بکشت و در قصر به خاك کرد، و خود شخصاً ناظر اجراي این فرمان بود. آنگاه به مسرور فرمان داد تا گردن جعفر را بزند و سر او را بیاورد؛ مسرور فرمان خلیفه را اجرا کرد. آنگاه خلیفه کس به مدینه فرستاد و دو فرزند جعفر را بیاورد و مدتی با دو کودك زیبا سخن گفت و از آنها تمجید کرد، سپس فرمان داد تا خونشان بریختند (187 هـ ق، 803 م ). آنگاه یحیی و فضل را به حبس انداخت و اجازه داد خانواده و خدم خود را داشته باشند، اما آزادشان نکرد. یحیی دو سال پس از قتل جعفر درگذشت. فضل نیز پنج سال بعد از مرگ برادرش درگذشت، و همۀ اموال برمکیان مصادره شد. گویند مجموع آن 000.000.30 دینار(142.500.000 دلار) بود.

هارون از پس سقوط برمکیان چندان نزیست و تا مدتی غم و پشیمانی خود را با کار بسیار تخفیف میداد و، به طوري که گفته اند، سختیهاي میدان جنگ را استقبال میکرد. وقتی نیکفوروس اول، امپراطور روم شرقی، از پرداخت جزیهاي که ایرنه پیش از او تعهد کرده بود سر باز زد و جسارت ورزید و مبالغی را که سابقاً پرداخت شده بود مطالبه کرد، هارون در پاسخ نوشت «: بسم االله الرحمن الرحیم. از هارون، امیر مؤمنان، به نیکفوروس، سگ روم: اي کافرزاده، نامه ات را دریافت کردم، جواب را به چشم خواهی دید نه آنکه با گوش خواهی شنید؛ والسلام » . پس بیدرنگ به میدان جنگ شتافت و در رقه، واقع در مرز شمالی قلمرو او، که از لحاظ سوق الجیشی اهمیت فوقالعاده داشت، مقام گرفت و با سپاهی نیرومند آسیاي صغیر را در نوردید و نیکفوروس را به وحشت انداخت. نیکفوروس ناچار پرداخت جزیه را از سر گرفت (191 هـ ق، 806م). از جمله اعمال هارون این بود که درصدد برآمد، به وسیلۀ دوستی با شارلمانی، امپراطور روم شرقی را بترساند و هیئت سفارتی با هدیه هاي فراوان از جمله یک فیل و یک ساعت آبی با ساختمانی پیچیده، به دربار او فرستاد

در این موقع هارون بیشتر از چهل و دو سال نداشت، مع ذلک میان دو پسرش امین و مأمون دربارة خلافت رقابت آغاز شده بود و هر دو منتظر مرگ وي بودند. هارون، براي آنکه از شدت اختلاف بکاهد، مقرر داشت که ولایات شرقی دجله خاص مأمون باشد و بقیۀ ولایتها قلمرو امین، و اگر یکی از آنها بمیرد، ولایات او به برادرش تعلق گیرد. دو برادر این پیمان را امضا کردند و در پیشگاه کعبه قسم خوردند که بدان پایبند باشند. اتفاقاً همان سال در خراسان فتنهاي سخت رخ داد و هارون، با آنکه از درد معده ناراحت بود، به همراه مأمون براي آرام کردن آن به خراسان رفت؛ چون به شهر طوس در مشرق ایران رسید، از پا درآمد. به هنگام احتضار، یکی از سران شورش را که باشین نام داشت به حضور آوردند؛ خلیفه چنان از درد به زحمت بود که عقل خود را از دست داده بود و سردار اسیر را به تعرض گرفت که وي را به این سفر خطرناك وادار کرده است، و فرمان داد تا دست و پاي او را بریدند، و خود ناظر اجراي فرمان خویش بود. روز بعد، هارون در چهل و پنجسالگی درگذشت (193 ه ـ ق، 809.

[su_heading size=”25″ margin=”30″]2. انحطاط دولت عباسی [/su_heading]

 

مأمون حمله را تا مرو دنبال کرد و با شورشیان پیمان بست. امین در بغداد طفل شیرخوار خود را ولیعهد نامید و سه ولایت از قلمرو مأمون را مطالبه کرد و، چون مأمون نپذیرفت، به او اعلان جنگ داد. طاهر [ذوالیمینین]، سردار مأمون، سپاه امین را بشکست و بغداد را به محاصره گرفت و ویرانیهاي بسیار پدید آورد و، طبق یک رسم متبع قدیم، سر امین را به نزد مأمون فرستاد. در این وقت مأمون در مرو بود و فرمان داد تا خلافت او را اعلام دارند (198 هـ ق، 813م). ولی شام و عربستان به مقاومت برخاستند که وي فرزند کنیزي ایرانی نژاد است. در سال 213 هـ ق (818 ) م مأمون مقام خلافت یافت و وارد بغداد شد .

عبداالله مأمون، منصور، و هارون الرشید از بزرگترین خلفاي دودمان عباسی به شمار میروند. مأمون نیز از دو صفتی که مایۀ نقض هارون بود بر کنار نبود. گاهی خشمگین میشد و به هنگام خشم مانند او قساوت میکرد، ولی به طور کلی نرمخو و ملایم بود و در شوراي دولتی از همۀ دینهاي بزرگی که در قلمرو او رایج بودند ـ مسلمان، مسیحی، یهود، صابئه، و زردشتی ـ نمایندگانی فراهم آورد. تا آخرین سالهاي حیاتش مردم در کار دین و عبادت آزاد بودند و تا مدتی در دربار خلیفه آزادمنشی رسمی متبع بود. مسعودي، در وصف یکی از مجالس علمی که مأمون بعداز ظهرها تشکیل میداد، گوید :

مأمون هر روز سه شنبه براي مناظره در باب کلام و فقه مینشست. … فقیهان و دیگر اهل مقالات که میبایست با او مناظره کنند پس از حضور به اطاق مفروشی میرفتند. آنگاه سفرهها حاضر میشد، میگفتند غذا بخورید و وضو تجدید کنید. پس از فراغ، عود به مجمرها میسوختند و خوشبو میشدند و به خدمت مأمون میرفتند. او با آنها با ملایمت و انصاف و دور از تکبر مناظره میکرد. و همچنان تا غروب آفتاب بودند و دوباره سفره م یگستردند، غذا میخوردند، و میرفتند .[spacer height=”15px”]

 حمایت مامون از علم و هنر و فلسفه

حمایتی که مأمون از هنر، علوم، ادبیات، و فلسفه میکرد دامنهدارتر و منظمتر از ایام هارون بود، و کار وي از روزگار پدرش نتیجه بخشتر شد. وي کسانی به قسطنطنیه، اسکندریه، انطاکیه، و دیگر شهرها فرستاد تا از مؤلفات علماي یونان بیاورند، و مترجمان را مقرري داد تا این کتابها را به زبان عربی برگردانند. در بغداد یک دانشگاه و یک رصدخانه، و در تدمر نیز رصد خانهاي بنیاد کرد. طبیبان، فقیهان، موسیقیدانان، شاعران، ریاضیدانان، و منجمین از عطایاي او بهرهور میشدند. شخصاً هم شعر میساخت، چنانکه یکی از امپراطوران ژاپن در قرن نوزدهم به سرودن شعر سرگرم بود، و هر مسلمان شریفی در عصر ما شعر میسازد.

مأمون خیلی جوان ـ در 48 سالگی (218 هـ ق، 833 ( م ـ و در عین حال خیلی دیر درگذشت. وي با قدرت خود آزادي عقیده را در قلمرو دولت حمایت کرده بود، ولی در سالهاي آخر این رفتار خود را با آزار اهل سنت لکه دار ساخت. برادرش، ابواسحاق المعتصم که پس از او به خلافت رسید، حسن نیت او را داشت، اما فاقد نبوغ او بود. وي گارد مخصوصی از چهار هزار سرباز ترك نظیر پاسداران امپراطور در روم به دور خود فراهم کرد. به مرور زمان، گارد ترك، چون پاسداران امپراطور، در بغداد همۀ قدرت را به کف آورد. مردم پایتخت شکایت داشتند که سربازان ترك معتصم در خیابانها بیمحابا اسب میدوانند و مرتکب جرایمی میشوند که بی مجازات میماند. معتصم از بیم آنکه مبادا مردم بغداد بر وي بشورند در سامرا (سر من رأي) به فاصلۀ پنجاه کیلومتري شمال پایتخت، قصري براي خود به پا کرد. هشت تن از خلفا از سال 221 تا 276 هـ ق (836-892 ( م این شهر را مقر خود کردند و در آنجا به خاك رفتند، و در طول سی و دو کیلومتر بر دو طرف دجله قصرها و مسجدهاي مجلل ساختند؛ دولتمردان دستگاه خلافت نیز براي خود بناهاي عظیم پرتجملی پدید آوردند که دیوارهاي بلند زیبا داشتند و داراي فواره، باغ، و حمام بودند. متوکل براي آنکه پارسایی خود را نشان دهد 000.700 دینار (000.325.3 دلار) براي یک مسجد جامع خرج کرد و معادل همین مبلغ براي ساختمان شهر تازهاي به نام جعفریه به کار برد و در آنجا قصر «لؤلؤ» «و تالار لذت» را بنیاد کرد که اطراف آن بستانها و جویبارها بود ـ پولی را که براي این ساختمانها لازم داشت از افزودن مالیات و فروش منصبهاي دولتی به دست آورد. کوشید تا لطف یزدان را با آزار کسانی که مخالف اهل سنت بودند به طرف خود جلب کند. پسرش گارد ترك را به قتل پدر تحریک کرد و پس از او به خلافت رسید و المنتصر باالله لقب یافت

پیش از آنکه خلافت به وسیلۀ نیروهاي خارجی سرنگون شود، عوامل داخلی کار آن را به تباهی کشانیده بو . د نیروي خلفا بر اثر افراط در شرابخواري، شهوترانی، عیاشی، و بیکاري سستی گرفته بود. گروهی از خلفاي ضعیف به تخت نشستند که از مشکلات حکومت به لذتهاي سستی زاي حرام پناه میبردند. فزونی ثروت و آمادگی وسایل راحت و رواج کنیز بازي و لواط در طبقۀ حاکم نیز مؤثر افتاد و نفوذ مخرب آن به مردم نیز رسید و خصایل جنگیشان را از میان برد. مسلماً زبونی و آشفتگی، دست نیرومندي را که براي متحد کردن این مخلوط پراکندة ولایات و قبایل لازم بود پدید نمیتوانست آورد. از اختلافات نژادي و اقلیمی شورشها پدید آمد، به طوري که عرب، ایرانی، شامی، بربر، مسیحی، یهودي، و ترك فقط در کار تحقیر همدیگر متفق بودند. بدتر از همه، در دین اسلام، که سابقاً مایۀ وحدت و اتفاق نظر بود، تفرقه افتاد، فرقهها زاد، و اختلافات سیاسی و جغرافیایی را سختتر کرد. غفلت در کار آبیاري نیز در ضعف و تباهی دولت اثر فراوان داشت. کار آبیاري سرچشمۀ حیات دیار خاور نزدیک است و نیز مایۀ فناي آن. کانالهایی که آب به زمین میرسانند محتاج مراقبت و لایروبی هستند، و این کاري است که افراد و خاندانها از انجام آن عاجزند، و اگر دولت نیز از مراقبت آن عاجز ماند یا اهمال کند، منابع غذایی با جمعیت روزافزون تکافو نمیکند، و ناچار باید گروهی از گرسنگی بمیرند تا توازن میان دو عامل اساسی جمعیت و غذا، که در تاریخ جهان نفوذ فوق العاده دارد، برقرار بماند. اما فقر مردم، که از قحط و امراض عمومی زاده بود، غالباً دست مأمورین مالیات را کوتاه نمیکرد و قساوتشان را تخفیف نمیداد؛ کشاورز و صنعتگر و بازرگان میدیدند، که حاصل کارشان خرج حکومت و جلال حکام میشود. علاقه به کار و کوشش و اقدام و ابتکار از میان رفت، و کار بدانجا رسید که درآمد دولت به مخارج آن نرسید. در آمد کاهش گرفت، و سران دولت نتوانستند مقرري سپاه را منظم برسانند تا بر آن تسلط داشته باشند. به علاوه، ترکان در نیروهاي مسلح دولت جاي اعراب را گرفتند، همچنانکه در سپاه روم ژرمنها جاي رومیها را گرفته بودند. از زمان منتصر تا پایان دولت عباسیان، نصب و عزل خلفا و قدرت دولت و احیاناً کشتن خلیفه به دست ترکان بود. سلسله دسیسههاي کثیف و خونین دربار خلفا سبب شد که تغییرات بعدياي که در این دربار رخ داد ارزش ثبت در تاریخ را نداشته باشد.

ضعف پایتخت، از لحاظ فعالیت سیاسی و نیروي جنگی، ولایتهاي دولت را به تفرقه داد. حکام در مقر خویش حکومت مستقل داشتند؛ و پایتخت خلافت بر آنها تسلطی ناچیز، به اسم، داشت. اینان کوشش داشتند منصب خود را مادام العمر داشته باشند؛ سپس به این اکتفا نکردند و خواستند مقام خود را موروثی کنند. دیار اندلس (اسپانیا) به سال 138 هـ ق (756 ( م از خلافت عباسی جدا شده بود، مراکش به سال 172 هـ ق (788( م ، تونس به سال 185 هـ ق (801( م ، و مصر به سال 254 هـ ق (868 ( م از بغداد جدایی گرفت. نه سال بعد فرمانروایان مصر به شام دست انداختند و تا سال 469 هـ ق (1076م) بر قسمت اعظم آن حکومت داشتند. مأمون به پاداش سردار لایق خود، طاهر، حکومت خراسان را در خاندان وي موروثی کرد و خاندان طاهریان بر ایران حکومت نیمه مستقل داشتند (206 -259 هـ ق، 820-872 ( م تا صفاریان جاي ایشان را گرفتند. مابین سالهاي 317 و 333 هـ ق (929 -944 ( م خاندان شیعه مذهب حمدانیان بر شمال بینالنهرین و شام حکومت داشتند و اعتبار دولت خویش را فزونی دادند و موصل و حلب را به صف مراکز معتبر فرهنگ اسلام آوردند. سیف الدولۀ حمدانی (333 -356 هـ ق، 944 -967 ( م خود شاعر بود، و فارابی فیلسوف و متنبی شاعر بزرگ، که به نزد ادیبان عرب از همۀ شاعران قدیم محبوبتر است،در حلب در دربار بودند، آل بویه، که از دیار کوهستانی مجاور دریاي خزر و فرزند بویه یکی از سرکردگان آنجا بودند، اصفهان و شیراز را بگرفتند و آخر کار به سال 334 هـ ق (945 ( م بر بغداد استیلا یافتند؛ در مدت بیشتر از یکصد سال خلفا تحت نفوذ ایشان بودند، تا آنجا که امیرالمؤمنین تنها رئیس مسلمانان سنی بود، و امراي آل بویه همۀ کار دولت را، که قلمرو آن پیوسته نقصان میگرفت، به کف داشتند. عضدالدوله، قدرتمندترین امیر آل بویه (338 -372 هـ ق، 949 -983 ( م ، پایتخت خود را به شیراز برد که از زیباترین شهرهاي قلمرو اسلام بود. وي براي آبادي دیگر شهرهاي مملکت خویش بی دریغ خرج میکرد، و در عصر او و اخلافش، بغداد چیزي از رونق دوران هارون الرشید را به دست آورد.

به سال 261 هـ ق (874 ( م پسران سامان، که مردي معتبر از پیروان زردشت بود، سلسلۀ سامانی را بنیاد نهادند که تا سال 389 هـ ق (999 ( م بر خراسان و ماوراء النهر حکومت داشت. گرچه معمولا از اهمیت ماوراءالنهر در تاریخ علم و فلسفه سخنی نمیگوییم، در زمان این خاندان، بخارا و سمرقند مرکز معتبر علوم و فنون شد و از این جهت با بغداد همسنگ بود. زبان فارسی در آنجا اعتبار از سر گرفت و بنیاد ادبیات با شکوه آن استوارتر شد. ابن سینا، بزرگترین فیلسوف قرون وسطی، در حمایت سامانیان میزیست و کتابخانۀ معتبر ایشان را، که از کتابهاي گوناگون سرشار بود، در دسترس داشت. رازي، بزرگترین طبیب قرون وسطی، کتاب منصوري را، که یک مجموعۀ مفصل طبی است، به یکی از امیران سامانی هدیه کرد. از آن پس، به سال 380 هـ ق (990( م ، ترکان بر بخارا تسلط یافتند و به سال 389 هـ ق (999 ( م خاندان سامانی را منقرض کردند. در این زمان مسلمانان براي جلوگیري از پیشرفت ترکان به مغرب پیکار میکردند، همچنانکه رومیان مدت سه قرن کوشش داشتند راه هجوم عرب را ببندند؛ بعدها، ترکان ک نیز براي جلوگیري از سیل بنیانکن مغول تلاش می ردند، زیرا فشاري که از فزونی جمعیت بر وسایل معیشت وارد میشود هر چند یک بار به مهاجرتهاي دامنهدار منجر میشود که، از فرط اهمیت، دیگر حوادث تاریخ را ناچیز جلوه میدهد

به سال 351 هـ ق (962 ( م گروهی از ترکان ماجراجو که از ترکستان آمده بودند، به سرداري یک غلام آزاد شده به نام البتکین، بر افغانستان حمله بردند و غزنه را گرفتند و سلسلۀ غزنویان را بنیاد کردند. سبکتکین، که در آغاز غلام البتکین بود و بعداً داماد و متعاقباً جانشین وي شده بود، به امارت رسید (366 -387 هـ ق، 976-997 م ). وي قلمرو دولت خود را تا پیشاور و قسمتی از خراسان توسعه داد. پس از وي پسرش محمود (389-421 هـ ق، 998 -1030 ) م بر همۀایران از خلیجفارس تا رود جیحون تسلط یافت و، پس از هفده جنگ سخت که با انواع قساوت قرین بود، پنجاب را به قلمرو خود آورد و بسیاري از اموال هند را به خزانۀ خویش افزود. چون از غارت سیر شد و از بیکاري که نتیجۀ مرخصی سپاه بود به تنگ آمد، قسمتی از مال و مردان خویش را در بناي مسجد بزرگ غزنه به کار برد؛ یکی از مورخان مسلمان [ابونصر محمد عتبی، مؤلف تاریخ یمینی] دربارة این مسجد میگوید:

در پیش این خانه مقصورهاي بود که در مشاهیر اعیاد و جمعات شش هزار غلام در آن به اداي فرایض و سنن بایستادندي و هر یک در مقام معلوم خویش بی مزاحمت دیگري به عبادت مشغول شدي. و در جوار این مسجد مدرسهاي بنا نهاد و آن را به نفایس کتب و غرایب تصانیف ائمه مشحون کرد، مکتوب به خطوط پاکیزه و مقید به تصحیح علما و فقها. و طلبۀ علم روي بدان نهادند و به تحصیل و ترتیل مشغول شدند، و از اوقاف مدرسه وجوه رواتب و مواجب ایشان موظف میگشت و مشاهدات و میاومتشان رایج میرسید. از سراي امارت تا حظیرة مسجد راهی ترتیب دادند که از مطمح ابصار و موقف انظار پوشیده بود و سلطان در اوقات حاجات، با سنگینی تمام و طمأنینتی کامل از بهر اداي فرایض بدین راه به مسجد رفتی .

محمود بسیاري از علما و شعرا را به دربار خود جلب کرد که بیرونی و فردوسی، سرایندة شاهنامه (حماسۀ بزرگ زبان فارسی)، از آن جمله بودند. فردوسی به دلخواه خود شاهنامه را به محمود هدیه نکرد. محمود در این وقت از هر جهت بزرگترین مرد جهان بود، ولی هفت سال پس از مرگ وي مملکتش به دست ترکان سلجوقی افتاد . خطاست اگر ترکان را قومی وحشی قلمداد کنیم. حقیقت این است که این قوم پیش از حمله به قملرو اسلام انتقال از مرحلۀ توحش به تمدن را آغاز کرده بود ـ درست مانند قبایل ژرمن که به قلمرو امپراطوري روم هجوم بردند. در قرن ششم میلادي ترکان شمال آسیاي مرکزي، که از سواحل دریاچۀ بایکال به طرف غرب به راه افتاده بودند، دستههاي منظمی شدند که هر کدام پیشوایی به نام خان داشتند. از کوههاي مجاور، آهن استخراج میکردند و از آن اسلحهاي میساختند که چون مقرراتشان سخت و محکم بود. بنابراین مقررات، نه فقط در مقابل خیانت و قتل مجازات اعدام را اجرا میکردند، بلکه کیفر زنا و بزدلی نیز اعدام بود. موالیدشان از کشتگان جنگ بیشتر بود. به سال 391 هـ ق (1000 ( م یک دسته از این ترکان که، به نام رئیسشان سلجوق، سلجوقیان خوانده شدند بر ماوراءالنهر و ترکستان استیلا یافتند. محمود غزنوي پنداشت میتواند این نیروي رقیب را متوقف کند و یکی از پسران سلجوق را گرفت و در هندوستان به زندان انداخت (485 هـ ق، 1029م). ولی سلجوقیان از اینکار دلسرد نگردیدند، بلکه هیجانشان فزونی گرفت و به سرداري طغرل، رئیس ماهر و سرسخت خود، بیشتر ولایات ایران را گشودند. آنگاه براي هموار کردن راه پیشرفتهاي آینده، کوشش آغاز کردند و هیئتی به بغداد پیش خلیفه القائم به امراالله فرستادند و مسلمانی خویش را به او خبر دادند. خلیفه امید داشت که این جنگاوران شجاع او را از استبداد آل بویه رهایی دهند، لاجرم کس پیش طغرل فرستاد و از او یاري خواست. طغرل دعوت خلیفه را پذیرفت و به سال 447 هـ ق (1055 ( م به بغداد رفت و آل بویه را از آنجا براند. قائم خلیفه برادرزادة طغرل را به زنی گرفت. خاندانهاي کوچک در غرب آسیاي مسلمان یکی پس از دیگري در مقابل سلجوقیان تسلیم شدند و تسلط بغداد را گردن نهادند. فرمانروایان سلجوقی عنوان سلطان گرفتند؛ براي خلیفه تنها ریاست دینی به جا ماند، ولی در دستگاه حکومت فعالیت تازهاي پدید آوردند که از آن پیش نبود و اسلام را نیز از ایمان پاك و درست نیروي تازه دادند. سلجوقیان، به خلاف مغولان که دو قرن بعد آمدند، مناطق مفتوح خویش را ویران نکردند، بلکه خیلی زود با معنویات فرهنگی که به قلمرو آن آمده بودند خو گرفتند؛ از قسمتهاي پراکندة دولت محتضر اسلام، امپراطوري تازهاي به وجود آوردند؛ و نیرویی در آن دمیدند که توانست در آن کشاکش طولانی میان مسیحیت و اسلام، که آن را جنگهاي صلیبی عنوان دادهایم، مقاومت کند و پیروز گردد.[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”30″]:ارمنستان پ  م1060 -325       287هـ ق – 452 ق هـ [/su_heading][spacer height=”15px”]

IV-ارمنستان

به سال 1060 میلادي دامنۀ فتوح سلجوقیان به ارمنستان رسید . این سرزمین قضازده قرنهاي دراز دستخوش طمع امپراطوریهاي بزرگی بود که بر آن چنگ انداخته بودند، زیرا کوهستانهاي ارمنستان مانع از این بود که اقوام آن را در راه دفاع خویش متحد شوند، و در عین حال درههاي آن راههاي مناسبی بود که بینالنهرین را به دریاي سیاه پیوند میداد. یونان و ایران براي تسلط بر این راهها و استفاده از آن در بازرگانی و جنگ با هم جنگیدند؛ سپاه ده هزار نفري گزنوفون از آنجا گذشت؛ ایران و روم، ایران و روم شرقی، اسلام و روم شرقی، و روسیه و انگلستان بر سر آن پیکارها داشتند. ولی ارمنستان، علی رغم فشار و حتی تسلط بیگانه، در نتیجۀ فعالیت بازرگانی و کشاورزي و فرهنگ مستقلی که دین و ادبیات و هنر خاص وي زادة آن بود. عملا مستقل ماند. ارمنستان نخستین سرزمینی بود که مسیحیت را دین رسمی کشور کرد (303م). در مجادلهاي که دربارة طبیعت مسیح رخ داد، به طرفداري از مذهب وحدت طبیعت برخاست و این قضیه را که همۀ زبونیهاي جسم انسانی بر پیکر مسیح نیز رواست، نپذیرفت. اسقفان ارمنی به سال 491 میلادي از کلیساي یونان و روم جدا شدند و کلیساي مستقلی پدید آوردند که رئیس مخصوص داشت. تا اوایل قرن پنجم میلادي ادبیات ارمنی به زبان یونانی نوشته میشد. در این وقت اسقف مسروپ الفباي مخصوص زبان ارمنی را به وجود آورد و «تورات» و «انجیل» را به آن زبان ترجمه کرد؛ از آن پس، ارمنستان داراي ادبیات وسیعی شد که قسمت اعظم آن ادبیات دینی و تاریخی بود . ارمنستان از سال 642 تا 1064 میلادي اسماً تابع خلفا بود. اما در همۀ این مدت خودمختار و پیرو دین مسیح بود. در قرن نهم میلادي خاندان باگراتید سلسلهاي بنیاد کردند که رئیس آن لقب «امیرالامرا» داشت و آنی را پایتخت خود کرد؛ ارمنستان در عصر این سلسله تا چند قرن از پیشرفت و آرامش نسبی برخوردار بود. آشوت سوم (952- 977 ( م امیري محبوب بود که کلیساها و بیمارستانها و دیرها و نوانخانههاي بسیار بنیاد کرد و، بنابر روایات، هرگز بدون حضور فقرا بر سفره نمینشست. در زمان پسرش گاگیک (990-1020 (رفاه کشور به کمال رسید: مدرسهها بسیار شد؛ در نتیجۀ رواج تجارت، شهرها ثروتمند شدند؛ هنر رونق یافت؛ و قارص، از لحاظ ادبیات و علوم دینی و فلسفه، همسنگ آنی شد. آنی قصرهاي مجلل و یک کلیساي بزرگ داشت (حدود سال 980م) که شیوة معماري ایران و روم در آنها به کار رفته بود و مجموعهاي از ستونها و قائمهها و طاقهاي قوسی و ضربی و دیگر اختصاصات معماري بود که بعداً به شیوة گوتیک راه یافت. وقتی به سال 989 میلادي گنبد سانتاسوفیا در قسطنطنیه از زلزله ویران شد، امپراطور روم شرقی معمار کلیساي آنی را مأمور تجدیدبناي آن کرد و این وظیفهاي بسیار مشکل و مهم بود.

[spacer height=”15px”]

پایان قسمت 8: خلافت عباسی-ارمنستان

ادامه دارد

تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها

برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت

قسمت های بعدی

تاریخ بدون سانسور-9: اوضاع کشورهای اسلامی : 6285-1058میلادی

656هـ ق-7 هـ ق

اقتصاد، ایمان، ملت، دولت، شهرها،

تاریخ بدون سانسور-10: فکر و هنر در ولایتهای خاوری اسلام  : 632-1058میلادی

دانشوری، علوم، پزشکی، فلسفه، تصوف و بدعت، ادبیات، هنر، موسیقی،

تاریخ بدون سانسور-11: اسلام در غرب : 641-1086میلادی

فتح افریقا، تمدن اسلام در افریقا، اسلام در حوزه مدیترانه ، اسلام در اسپانیا، تمدن در اسپانیای مسلمان،

تاریخ بدون سانسور-12: عظمت و انحطاط مسلمانان : 1058-1258میلادی

شرق اسلامی، مسلمانان در مغرب، جلوه هایی از هنر اسلامی ، عصر عمرخیام، عصر سعدی، علوم اسلامی، غزالی و تجدید حیات دینی، ابن رشد، حمله مغول، اسلام وجهان مسیحیت

—————————————————————————————————-

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

 

قسمت آخر

[spacer height=”15px”]

در قسمت اول مطالبی با تیترهای زیر را مطالعه کردید. اکنون قسمت دوم و پایانی این مطلب در اختیار علاقه مندان گذاشته میشود.

فهرست مطالب گذشته-قسمت اول 

مقدمه:

تاکید ضروری: 

نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی.. 

توهم مبارزه با رژیم

ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی..

مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی

امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری..

عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست..

چرا رجوی خطرناکتر از داعش است.. 

نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟

خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ.. 

هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست..

آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند.

برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی.

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

فهرست مطالب قسمت آخر 
[spacer height=”15px”]

هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.

سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها

سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..

سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش

جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.

ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..

تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..

شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.

واقعیت جداشدگان مقاوم.

مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.

افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..

تکرار تاسفبار تاریخ.

نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..

قسمت آخـــر

[su_heading size=”25″ margin=”50″] رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

 هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی

 [spacer height=”20px” id=”2″]

F5 - Copyرجوی که شاهدید ایرانیان را در مرزها میکشت، کشوررا پیش فروش کرد، تا شاید به قدرت برسد، در داخل ایران و در قدرت هزار بار بیشتر خواهد کشت تا در قدرت بماند. قصاوت او در کشتن و نابود کردن هر مقاومتی در مقابل اراده اللهی (ادعای حاکمیت اللهی مسعودرجوی برزمین) از نظر او و مریدانش در تشکیلات و در شورا، نه جنایت که بزرگترین خدمت به رهبری عقیدتیشان همچون تلقی داعشی ها از عمل انتحاری مقدس تلقی میشود، را باید جدی گرفت. اگر این ویروس بنیانکن که با تلاش مردم ایران و جدا شدگان از عراق دور شده در اثر یک اشتباه از آزمایشگاه های منطقه ای-امپریالیستی آلبانی رها شود بهایی جهانی خواهد طلبید تا مهار گردد. [spacer height=”20px” id=”2″]

آشکارتر از رویکرد رجوی در دادگاه حمید نوری که تنها کورسویی از شعله های خشم و کنین رجوی در نابودساختن هر عنصری که اقتدار و هژمونی و استبداد رای او را خدشه کند چه میخواهید؟ دجالیکه که شعار میداد «هرکس یک قدم از ما جلوتر کاری بکند رهبری او را میپذیریم» در جریان حمید نوری نشان داد که چگونه از عملی که در آن نقشی نداشته “حمایت”!!! میکند. [spacer height=”20px” id=”2″]

 سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها

[spacer height=”20px” id=”2″]

جداشدگان سود آوربرای رجوی، تعجب خود را از اینکه گِل قبر حمید اسدیان خشک نشده دوباره بجانشان افتاده اند، را عنوان میکنند؟ اما نکته اینجاست، چرا یک مقدار دور اندیشانه تر با این مسئله برخورد نمیکنند؟ بارها گفته شد که رجوی را نباید خام فرض کرد، اگر مرتب به شما و امثال شما از جمله فردیکه سوژه اصلی و سرمایه رجوی در کوبیدن جداشدگان است میپردازد برای این است که بسیار برایش سود آور است. شاهدید که چگونه برای شورایی ها و هوادارانِ کورخود مار میکشد و میگوید این است مار و همگی آنها مانند موش کورهای داخل تشکیلات قلم بدست به توجیه جلاد برای قصابی کردن قربانی جدا شده سر از پا نمیشناسند و برای از دست ندادن ماهانه هم شده، از روی دست هم، هم شده تقلب و علیه جدا شدگان قلم فرسایی و فحاشی میکنند. [spacer height=”20px” id=”2″]

از این روست که باید سرچشمه سود آوری کلان خود را برای رجوی را که  با تکیه به آن میتواند مزدبگیرانش را بسیج کند را خشک کنید. اینکار باید بدست خودتان انجام شود تا مؤثرتر باشد. این قلم بسیار تلاش کرده است که در حد خود از جمله همین نوشتار، این سود آوری از پرداختن به امثال شما و و دیگر سوژه های سود آور رجوی را خشک کند و جوابهایی داده است. اینکار باید توسط خود شمایان صورت گیرد تا اولا مفید فایده بیشتری باشد در ضمن، نوشته های نگارنده هم به دشمنی با جدا شدگان تعبیر نشود. [spacer height=”20px” id=”2″]

 سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی

[spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی با توجه به جنایاتش علیه مردم ایران چه در فاز سیاسی با جاسوسی برای شوروی، در حمایت ایدئولژیک از دادگاههای انقلاب و تائید و حمایت از اعدامهای سران گذشته بعد از انقلاب، حمایت ایدئولژیک از اصل ولایت فقیه، راه انداختن و دامن زدن به اشغال سفارت آمریکا منجر به جنگ خانمانسوز با عراق، تروریسم درون شهری و در کشتار جوانان ایرانی در مرزها بعنوان ارتش مزدور صدام حسین، ترور مخالفین صدام حسین بدستور او ولی بدست مجاهدین در شهرهای کرمانشاه و دزفول، در آویختن به همان امپریالیزمیکه صدها هزار جوان را برای مبارزه با آنها به کشتن داد، تا ته خط رفتن با عراق وعربستان و اسرائیل و…به کشتن دادن آگاهانه اعضای خود در اشرف، لیبرتی و حالا در بند کردن دو هزار عضو که امروزه، روزی نیست که شاهد خشک شدن و سقوط مرگبارآنها در بیمارستانهای آلبانی نباشیم که خود دیده اید و میدانید از بهترین ایرانیان بودند.

[su_highlight background=”#fbf21f” color=”#312cd0″]از این روست که مسعود و مریم رجوی نیاز به سرمایه عظیمی جهت لاپوشانی دجالانه چنین تاریخ جنایتکارانه مشعشع خود دارند. تا اذهان را از این همه جنایت منحرف و خود را قربانی معرفی کند.   [/su_highlight]

چون نتوانست اینکار را در اذهان مردم ایران بکند اما توانسته در خارجهِ بی تفاوت به کشتارهایش، خارجه سیاست زده و پر کینه کور نسبت به رژیم، توانسته است این سیاست را حتی در میان کسانیکه جدا شده اند، علیرغم شناختی که از رجوی دارند و بدلایلی که فعلا موضوع این نوشته نیست، بعلاوه مخفی کاری رجوی در مورد جنایات درون تشکیلاتیش و بی خبر نگهداشتن بعضی جدا شدگان، بخوبی پیش ببرد. مطمئن هستم جدا شدگان قبول دارند که این جنایات را رجوی در یک شب و یک روز انجام نداده است. آنها را از سال 1357 تا با امروز مرتکب شده است. در این مدت ما و جداشدگان آنها که مسئولتر بودند سالیان کمکش کرده ایم. نه با این نتیجه گیری که باید محاکمه شویم، بلکه این دینی برگردن ما میگذارد که باید بدرستی ادا شود.   [spacer height=”20px” id=”2″]

سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش

 [spacer height=”20px” id=”2″]

  1. مسعود رجوی همه جنایاتش را در پس ادعای مبارزه با رژیم مخفی میکند. ومدعی است من و فقط منِ مسعود رجوی درحال مبارزه با آن هستم.
  2. از آنجا که تو دهنی تاریخی از مردم ایران در چنین غلط کردنی خورده است و میبینیم که فقط با چوب زیر بغل نئوکانها و اسرائیل و عربستان و عراق به حیات خفیف خائنانه آنهم با کرایه سیاستمداران ادامه میدهد. از این رو برای مقصر جلوه دادن بیرون خود در قبال چنین سقوط به زباله دان تاریخ مجبور شده است.
  3. به تاکتیک معرفی جداشدگان بعنوان مقصر شکست خود دست میزند. کدام جدا شدگان؟ جداشدگانیکه از مبارزه بریده اند!! و هرچه میگویند حرفهای رژیم است!!!
  4. این جدا شدن اگر همراه با انتقاد به مسعودرجوی هم باشد طرف “تیرخلاص زن در زندان اوین” هم هستند، هرچند اگر پایشان به ایران هم نرسیده باشد.
  5. جهت سرکوب تمامی مخالفتها نه فقط در بیرون بلکه حتی در درون تشکلات، او تمامی کسانیکه (از زن و مرد، پیرو جوان) در ایران زندانی شده بودند و زنده مانده اند را خائن به مردم ایران (اسم مستعار خودش) و عامل شکست پیشبرد خط سرنگونی معرفی میکند. و آنها که از خارج به تشکل پیوسته اند عناصر مفت خور غیر مبارز که به یمن خونهایی که از پیکر رهبری رجوی!! بزمین ریخته، وارد مبارزه شده اند معرفی میکند که آنها نیز نه تنها نقشی در مبارزه ندارند که باری بر مبارزه هستند معرفی میکند. رجوی اشکارا سالها بحث میکرد شما اعضا مرا استثمار میکنید!!! هر دو دسته فوق باید در مقابل فدای بیکران رجوی!!(به کشتن دادن”جوانان کشور”) از زنده بودن خود در مقابل کهکشان شهیدان که فدای بیکران رجوی است!!! باید شرمنده و خجل بوده نه تنها خفه خون بگیرند و اعتراضی نکنند بلکه همواره آماده عمل انتحاری بفرمان او باشند تا کی این رحمت!! رجوی بر آنها ببارد و شربت شهادت بنوشند.
  6. بزرگترین خیانت به “خداوندی رجوی” در درون تشکیلات داشتن فکر و خرد و اندیشه مستقل است. بنابراین نه انتقاد بلکه هرگونه سوال و ابهام و تردیدی ناشی از تصادم اعمال و کردار و سیاستهای رجوی با واقعیات آشکار ناشی از خردورزی واندیشه و فکر انسان مستوجب مرگ است که آنگونه  که صدها بار رجوی خودش گفته و تو نیز شنیده ای، “چون در خارج است و دستش زیر تیغ قضائیه کشورهای غربی” فعلا نمیتواند فرد خاطی را متناسب با شریعت رجوی صفتانه  علنا مجازات بکند.
  7. اما اگر کار به انتقاد به رجوی برسد، منتقد به هر شکل باید نابود شود، چه زن و چه مرد چه علی زرکش چه مهدی افتخاری و… باشد، که بستگی به اینکه رجوی تعادل قوا و زیر تیغ بودن دستش در مقابل قضائیه غربی و… را چگونه ببیند، خاطی را اعدام، زندانی، شکنجه، تحویل زندان ابوغریب، فرستادن به داخل برای نابود شدن، خوراندن قرص، و.. سربه نیست میکند و کرده است. همانگونه که بسیاری از جمله نگارنده، علی حسین نژاد، فتح الله فتحی، مهدی افتخاری، و …نزدیک به هزار نفر دیگر در سلسله محاکمات معروف به سالن میله ای محکوم به اعدام ویا دهها سال زندان شدند.
  8. شورایی ها نیز که از نظر رجوی عمله بورژوازی هستند که به یمن خونی که رجوی از مجاهدین ریخته زنده و در حال کیف کردن در اروپا با پولهای رجوی هستند و باید خفه خون بگیرند و هرچه گفت انجام دهند، که شاهدی میدهند. اگر هم جدا شدند باید شرمندانه جدا شوند تا رجوی بتواند با روکردن پولهایی که میگرفته اند مارک مزدوری به آنها بزند و بلحاظ سیاسی ترورشان بکند.

حال در میان جداشدگانی که رجوی اینگونه دجالگرانه آنها را میکوبد و عامل شکست خود و مزدور و… میخواند، عناصری مانند شما باشند که سند و مدرک و تاریخ روشنی از عدم مبارزه با جنایاتش در درون تشکیلات داشته باشند، و حتی بعد از جدا شدن ماهانه هم دریافت کرده باشند، و یا در گذشته سوابق ثبت شده ای از جمله با استناد به نوشته های خود جدا شده، از همکاری با رژیم و شرکت در کشت شناسایی سپاه و… داشته باشد، اینها تبدیل به بزرگترین سرمایه رجوی برای کوبیدن جداشدگان و پیشبرد خط مقصر جلوه دادن شکست های جنایتکارانه خود در رسیدن به قدرت میگردد. ولی عجبا که همین جداشدگان این پرداختن بسیار پرسود رجوی به آنها را دال بر اهمیت خودشان  اینجا در اوج توهم و خود شیفتگی قملداد میکنند.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

خوب در این میان هرچه استدلال کنید که رجوی بد شده است واقعیت جدا شده ای امثال شما را آنگونه که رجوی برای بیرون بی اطلاع و درون مسخ شده و برای دنباله روهای جیره خوارش در شورا و البته دنباله روهای کور، تشریح میکند نمیتواند عوض کند.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند

  [spacer height=”20px” id=”2″]

“اول من و شما باید برای خودمان روشن کنیم که چرا از قطار ننگین مسعودرجوی  پیاده شده ایم، رجوی دجالگرانه مدعی است در حال مبارزه!! است ما اگر میخواهیم جدا شویم باید مشخص کنیم که آن قطاری که از آن پیاده شده ایم به ترکستان میرود.” وهر کس در حد توان خود بطور ریز مشخص کند که رجوی مبارزه که نمیکند ضد مبارزه است، چه در درون و چه در بیرون.

قطعا از سربازان وطن که در یک توطئه مشترک اطلاعات ارتش صدام حسین و فرقه رجوی فریب خورده و اسیر این تشکیلات شدند هیچ چنین انتظاری نیست، با این وجود شاهدیم که آنها که حتی سواد نوشتن و خواندن هم ندارند، با دل و جان در حال افشای عملکردهای رجوی و حتی نقد خود درفریب خوردن از رجوی هستند. اما در مورد ژورنالیستهای مدعی بویژه آنها که سوابق بدی چه در ایران وچه در هنگام جدا شدن از خود باقی گذاشته اند، که مورد سوء استفاده حداکثری رجویست، سوالاتی مطرح میشود.

  [spacer height=”10px” id=”2″]

سوالاتی از جمله اینکه، “چـــــرا تشکیلات سیده النساء العالمین (القاب مسعودرجوی به قوادش مریم رجوی) را ترک کردی؟ شما که قبلا به رجوی التماس میکردی بگذارد از اشرف در عراق به ایران بروی، ویا خواستار رفتن به اروپا بودید، ولی حالا که پایت به اروپا رسیده مرتب شعار سرنگون رژیم را میدهی! مگر در آن تشکیلات چه شعاری میدادند که جدا شدی؟ ایرادشان چه بود؟ از کی به این ایراد پی بردی؟ از زمانیکه پی بردی چه اقداماتی برای جلوگیری و یا بصورت انتقاد در تشکیلات مطرح کردی؟ شما که در زمان حضورت در تشکیلات درمورد جنایاتی که از روز اول انقلاب 22 بهمن توسط سازمان مجاهدین تا روز جدایی شما صورت گرفته حتی یک انتقاد در کارنامه ات ن نیست. یا وقتی هم خواستی جدا شوی شما را با سلام و صلوات با تاکید خودت بر بریدگی از مبارزه و رفتن به ایران به تیف و یا به پاریس اعزام کردند و در خارجه هم مستمری ماهانه از مسعود رجوی دریافت میکردی” لازم است حتی برای رهایی خودت از گرفتاری فکری رجوی به سوالات حیاتی فوق پاسخی بیابید.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

در صورتیکه  همان زمان اعضای جدا شده مقاومی که منتقد رجوی در تشکیلات بودند، وقتی میخواستند جدا شوند سر از سلولهای انفرادی در اشرف در میآوردند و بعد هم به زندانهای ابوغریب عراق تحویل  میشدند و یا اگر میتوانستند فرار کنند و به خارج بیایند، با مزدور خواندن آنها رجوی را همراهی مینمودید و متاسفانه میکنید. وعضو شورای ملی مقاومتش هم بودید .

  [spacer height=”20px” id=”2″]

تازه وقتی هم که دیگر کاملا جدا شدید و مستمری ماهیانه هم قطع شد باز هم در کوبیدن اعضای مقاوم جدا شده که در اشرف قلع و قمع شده بودند و توانسته بودند به هر وسیله خود را به خارج برسانند، برای شتشوی خودتان، در ترور سیاسی جداشدگان مقاوم آتش بیار معرکه و همراه رجوی بودید و متاسفانه هنوز هم هستید.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

 اینها همه سوالاتی است که بطور طبیعی هم برای نسل های جوان مطرح است و هم رجوی بجد با ادعاهایی که در فوق آمد بدان دامن میزند و از جداشدگان امثال شما و با کوبیدن شما مبتنی بر استدلالهای دروغین خود بعنوان سرمایه لاپوشانی جنایاتش استفاده میکند.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

 ما و شما باید بتوانیم صادقانه نشان دهیم نه در کلام و بگونه ای ژورنالیستی، بلکه با مباحث شناخت شناسانه، ما و نسل ما چه ضعفهایی داشتیم (تا نسل جدید از آن ضعفها فاصله بگیرند و یا به رفع آن اقدام کنند)، رجوی و دیکتاتورهایی مانند او چگونه و با چه مکانیزم هایی از ضعفهای نسل ما استفاده کردند و جنایات 42سال گذشته را مرتکب شدند. مکانیزم های درون تشکیلاتی دروغها و شعبده بازیهای ایدئولژیک سیاسی و عملیاتی و…همه و همه باید روشن گردد تا هم مشخص شود که:

  [spacer height=”10px” id=”2″]

علیرغم این که ما ضعف فردی بسیار داشتیم و داریم ولی هیچ انگیزه ای جز سعادت مردم ایران در سر نداشتیم. تاسف آور اینکه، هرچه “انگیزه های مبارزاتی مبتنی بر جهل” و یا “انگیزه های مبتنی بر نفرت و کینه” بیشتر و عمیقتر بود، تا اینکه مبتنی باشد بر خرد و اندیشه ورزی، فکر و دانش تشکیلاتی-سیاسی-تاریخی، اصول دمکراتیک، حقوق انسانی، و… باعث میشد ما را عمیقتر در دام رجوی گرفتار شویم که شدیم.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی

دشمن محمدرجوی نه رژیم که رجوی استبا وجود اینکه رجوی شروع کرد به کوبیدن شما، باز دو پهلو به رجوی نصیحت میکردید تا به راه راست بیاید و برایش جداشدگان مقاوم را میکوبیدید. با شناخت عمیقی که از رجوی نزد نگارنده است، به محمد رجوی پسرش که جدا شده است نوشتم که دشمن تو نه رژیم که پدرت است. دیدیم که بعد از مدتی چه بلایی میخواست برسر فرزند منتقد خود بیاورد که دادگاههای نروژ مانع شدند و رجوی را محکوم کردند. در مورد شما نیز به تدریج که رجوی با تیغ آخته تری بجانتان افتاد کم کم واقعیت رجوی بر عدم شناخت شما از رجوی و بر بعضی تعصبات تشکیلاتی و ته مانده های دوران جاهلیت غلبه کرد. تا حرفهای جداشدگان مقاوم و اینکه بابا این امام زاده که نه بلکه خدای خود خوانده قابل نصحیت نیست را کمی باور کنید. رجوی که در تاریخ ایران از بدو حکومت قاجار با رکورد خود و کشور فروشیِ بیشتر بجان ایرانیان نخبه افتاد، سقفی زده که در جهان بی نظیر است که فکر نمیکنم تا قرنها کسی بتواند رکورد او را در مزدوری و بی پرنسیپی بشکند، و از این رو  سر آمد همه مزدوران عالم و  سرآمد در شکنجه گری و قاتل و سرکوبگری سیستماتیک تشکلاتی است.[spacer height=”20px” id=”2″]

تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی

همزمان با تجاوز به ناموس زنان مجاهد آنچه همه خوبان از رذائل تک به تک دارند او در خود بصورت یکجا جمع کرده است. بگذریم از اینکه با چنگ انداختن بر زنان عضو و فشار به مردان، از یک نسل به اصطلاح مبارز، عده ای پدوفیلی و همجنسگرا و… ساخت. خدا شاهد است اینها اتهام نیست. طوریکه کودکان مجاهد گرفتار در این تشکیلات قرانیان آن شدند. شما در اوج بی پرنسیپی ژورنالیستی و هم راستا با رجوی با هزار مارک و لجن پراکنی چه در دل چه در نوشته ها و گفته ها علیه زنان شجاعی که تعرض جنایاتکارانه رجوی به زنان را افشاء میکردند را آنهم با اما و اگر با زدن اتهامات ترشح کرده از اذهان بیمار، بتدریج با آب شدن یخهای فکریتان، کم کم بارو کردید و شروع به فاصله گرفتن جدی تر از رجوی نمودید.

[spacer height=”15px”]

میدانید با اتهامات کثیف زده شده به این زنان شجاع چه رنجهایی بر رنجهای این زنان افزودید؟ میدانید چه نمکهایی بر زخمهای تاریخی این زنان پاشیدید؟ زنانیکه با شجاعتی تاریخی بدست خود برای نجات زنان آینده ایران از طاعون رجوی با افشاگری نزد شما بخیال همیاری شما تیغ شرف و مردانگی را بلند کردند، شما اما بجای دفاع از آنها، تیغ مردانه را بر روح و جان خودشان فرود آوردید؟ این خودِ آلوده به رجوی را اینجاها باید ببینید شاید عرق شرم بر پیشانی بنشیند! عباس داوری یکی از موجودات مسخ شده ای است که میزکارش مملو بود از گزارشات تجاوز به کودکان و روابط نا مشروع بین زنان و مردان.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

بی پرنسیپی ژورنالیستی این بود که همان افشاگریهایی که زنان ومردان جدا شده از فرقه رجوی به قیمت هیثیت خودشان که توسط رجوی در همکاری با شما پایمال شد و میشود، را نه تنها تائید نکردید بلکه بعدا بنام خود و یا بدون تائید و انتقاد از خود باز نشر نمودید و ضمنی  قبول کردید. و فرصت طلبانه نام این ژورنالیسم و بی پرینسیپی را مرز داشتن با رژیم خواندید.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان

سالیان برای شتشوی نا جوانمردانه خود در همکاری با رجوی، جدا شدگان را خرد و خمیر کردید. میدانید چند صد نفر بعد از زندان و شکنجه در محاکمات معروف به میدان میله ای در قرارگاه باقرزاده از جمله نگارنده و فتح الله فتحی، علی حسین نژاد، مهدی افتخاری، و.. که اعتراض و انتقادشان را که اختناق رجوی اجازه نمیداد بگوش کسی برسد را نوشته و به تابلوهای عمومی قرارگاه اشرف زده بودند، و بسیاری اعضای تیمهای عملیاتی صرفا بدلیل سرپیچی از جنایات رجوی، توسط مسعود رجوی به اعدام محکوم شدند؟

  [spacer height=”20px” id=”2″]

شما آنها را با بریده و مزدور خواندنشان برای رجوی، دوباره محاکمه و اعدام سیاسی میکردید، تا همه همدستیها و سازش کاریهای خودتان در گذشته با رجوی را معترف نشوید و رویش را همچون رجوی با تابلو مبارزه با رژیم میپوشانید.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی نیز که همه اهرمهای مربوط به گنده کاریهای شما را با هزار دورغهایی که رویش گذاشته و در دورن تشکیلات و برای هواداران نا مطلع خود در بیرون و شورایی های جیره خوارِ خود فروخته بخوبی مطرح و جا انداخته بود از همراهی شما در مزدور و بریده و خائن خواندن اعضای  مقاوم جدا شده بدست بخشی از به اصطلاح جدا شدگان حداکثر استفاده را میکرد و میکند. در صورتیکه امروزه جهان و خودتان شهادت داده اید که تمامی افشاگریهای جداشدگان مقاوم نه تنها درست و دقیق بوده که یک از میلیون حقایق تبهکاریهای رجوی نیست. [spacer height=”20px” id=”2″]

واقعیت جداشدگان مقاوم

[spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی که هیچ بهانه و اتهام و انگ به اصطلاح مبارزاتی، در پرونده و پروسه اعضای مقاوم جدا شده نمییابد، از این رو نمیتواند علیه آنها برنامه های گسترده تبلیغاتی بسود خودش جهت تحمیق شورایی ها و هوادارانش بسازد. رجوی تنها گافی که از نگارنده علم میکند این گفته است که نگارنده اعلام کرده است:

  [spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#2c5f36″ color=”#fbfa2c”]“طی دو قرن اخیر علیرغم همه زشتیهایی که ایرانیان تجربه کرده اند، شاید تنها و بزرگترین اقبالی که به مردم ایران روی کرده، تست و آزمایش شدن فرقه رجوی طی چهار دهه گذشته به قیمت هوشیاری مردم ایران و نابودی گذشته و حال و آینده و جان هزاران زن و مردی بود که فریب بهشت زمینی خدای خود خوانده ای بنام مسعودرجوی را خوردند، میباشد.” [/su_highlight] [spacer height=”20px” id=”2″]

و یا با نعل وارونه زدن و با توسل به دروغ مدعی شده نگارنده در وسط مبارزه آنجا را ترک کرده ام. ولی نمیگوید در اعتراض به کشف زندانی که در وسط قرارگاه اشرف کشف کرده بود و در اعتراض به ضرب و شتم های علنی معترضین در وسط یکان سه بار درخواست خروج از چنین تشکل استبدادی و سرکوبگر را داد و ترتیب اثر داده نشد، مجبور شد که درخواست ترک چنین جهنمی را به تابلو عمومی قرارگاه بزند تا رجوی را مجبور کند شب قبل از تشکیل جلسه شورا در بغداد به آن رسیدگی کند و ده سال زندان به نگارنده بخاطر اعتراض به شکنجه و زندان و فساد اخلاقی که چندین سال بود جریان داشت بدهد.  که دوسالش در اشرف و هشت سالش در ابوغریب باید طی میشد.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

در نتیجه نگارنده را مجبور کرد که وقتی آمریکا به عراق حمله کرد از کاهش قدرت سرکوب رجوی استفاده کرده فرار کند.

 این جدای از هفت سالی بود که بخاطر انتقاد به رجوی در جریان انتخابات محمد خاتمی، به بصره تبعدی شده بود. ((که هفت سالی که در بصره بخاطر انتقاد و درخواست مجازات رجوی تبعید بودم و روزانه رژیم با خمپاره 120 آسایشگاههای ما را میکوبید و یا با 27 موشک در یک نوبت به موشک میبست، و یا وقتی نا جوانمردانه همه ما را زمانیکه خودش و قوادش مریم رجوی به فرانسه فرار کرده بودند، به حمله به ایران فرستاد تا قتلعام نا تمام خود در فروغ یک را در فروغ دو تکمیل کند و اگر بمباران ستون نظامی آواره و سرگردان، بدون مهمات، بدون غذا و سوخت و البته بدون نیروی کافی(تانکهایی که فقط راننده و یا راننده وفرمانده داشت، نفربری که خالی میرفت بدون نیروی رزمی، توپخانه ای که توپش بجای هشت نفر آموزش دیده دو تا سه نفر که 50% آموزش ندیده و شلیک نکرده بودند)  ما توسط نیروهای ائتلاف نبود امروز هیچکدام از ما زنده نبودیم و رجوی عکسهای همه ما را بعنوان “مجاهدین کبیر” در بازار شام شهید فروشیش برای نئوکانهای “بسیار محترم” نصب و برایمان اشک تمساح میریخت، اما بازگو نمیکند که آن زمان خودش و قوادش در راحت اروپا لمیده بودند و به سلامتی رزمندگانیکه برای قتلعام و تولید سریال جدید عاشورا با فریب اینکه خودش در راس ستون است فرستاده بود شبهای رقص رهایی را اجرا و یک آروق هم رویش میزد.)) [spacer height=”20px” id=”2″]

و در کنار نوشته فوق، نشر یک عکس بر گرفته از فیس بوک شخصی نگارنده با دوستانم در تهران در مقابل قبرستان ابن بابویه شهر ری در جریان تهران گردی برداشته شده بود، ابتدا ناشیانه زیرنویس کند، “عکس داود باقروند ارشد که از داخل بدستمان رسیده در حال آموزش در مسجدی در تهران را نشان میدهد” که وقتی نگارنده طی افشاگری به دزدیدن عکس از فیس بوک شخصی و اینکه مسجد که نه بلکه قبرستان معروف بزرگان و ملیون ایران ابن بابویه است اشاره شد، مجبورشدن شرمگینانه و  وقیحانه زیر نویس را عوض کرده و توضیح جعلی “عکس از داخل کشور بدستشان رسیده” را حذف کنند. [spacer height=”20px” id=”2″]

واقعیت اعضای مقاوم جدا شده که به محاکمه کشیده میشدند این است که همه اعضای جدا شده و نشده سازمان، چه در طول کار سازمانی طی چندین دهه، چه در جریان محاکمات، روحیات و رویکرد و رفتارشان، مایه گذاریشان چه در رابطه با بقیه اعضای سازمان و تحت فرماندهیشان و چه در مبارزه آنها با استبداد و سرکوب و فساد و زندان درونی تشکیلاتی مسعودرجوی را دیده اند، بویژه که در نهایت نیز یا از زندان اشرف فرار کرده اند و یا با شل شدن چنگالهای رجوی بر گردن اعضا بعد از اشغال عراق توانسته اند فرار کنند. از این رو رجوی جایی برای هرزه درایی نسبت به آنها ندارد. الا برچسب زدن. [spacer height=”20px” id=”2″]

مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین

اما رجوی با تکیه به ضعفها و رویکرد سست در جریان جدا شدن از فرقه رجوی از امثال شمایان، بعلاوه دروغهای شیادانه ای که این سالها شاهدیم به جداشدگان نسبت میدهد. شما را میکوبد و مخاطب بی اطلاع را بخوبی قانع میکند که شما بریده هستید. آنوقت دیگر نیازی به کوبیدن اعضای مقاوم جدا شده نیست چرا که متاسفانه شما اینکار را برایش میکنید. آنهم در شتشوی خود از عملکرد ضعیفتان در تشکیلات بویژه هنگام جدایی، طوریکه رجوی توانسته به شما آنرا القاء کند و شما باور نموده اید (چون هنوز نخواسته در مدار ارزشهای رجوی بدورش طواف میکنید) که ضعف مبارزاتی داشته اید و اشکال از  رجوی نیست. در صورتیکه از نظر نگارنده 90% مقصر شخص رجوی است. در هر مورد (چه زن و چه مرد عضو) نگارنده با تجربه چندین دهه کار تشکیلاتی میتواند با دلیل و استدلال و استناد به شیوه های مغزشویی متداول رجوی اثبات کند که مقصر سیستم توتالیتر و ضد دمکراتیک و روشهای فاشیستی فرقه ای سرکوب رجوی مقصر بوده و شما بریده نبوده اید،. اینهاست بخشی از سود کلان شما برای رجوی. بله شمایان اگر میخواهید این سود رسانی کلان را از او بگیرید لازم است با رویکردی رادیکال کالبد یک گرفتار در دام رجوی را بشکافید  تا زمانیکه خودتان را حفظ میکنید در واقع از عملکردتان در تشکیلات رجوی دفاع میکنید، در صورتیکه اگر عملکرد شما در تشکیلات درست بوده فراموش میکنید که رهبری آن با رجوی بوده و نظم استبدادی و خونینی که براه انداخته بود شما از اوست که دارید دفاع میکنید. والا باید بتوانید با تشریح یک خودی که گرفتار سیستم ظالم و استبدادی و ضد دمکراتیک ومافیایی بوده باید بتواند نشان دهد که: [spacer height=”20px” id=”2″]

  1. چرا نمیتوانستید هیچ انتقادی نسبت به جنایات مسعود رجوی زمانیکه در تشکیلات رجوی بودید در کارنامه تان ثبت کنید. مگر م بارون را در کنارتان خود کشی نکردند، مگر کمال رفعت صفایی را به روزگاری که دیدی نینداختند؟ مگر مهدی تقوایی را نمیدیدید؟ مگر مهدی افتخاری را شاهد نبودید؟ مگر علی زرکش را ندیدی؟ مگر شاهد به خود را به آتش کشیدن فرزندان نوجوان اعضا بر اثر فشارهای طاقت فرسای رجوی نبودید؟ مگر شاهد کشتن دختر نوجوان محمدی فرزند یکی از اعضاء با سلاح نبودید؟ مگر پرویز یعقوبی را ندیدی؟ مگر دستگیری و شکنجه دسته جمعی 720نفر از اعضا را در روستای منصوری شاهد نبودید؟ و هزاران هزار موارد دیگر از جمله تبدیل تشکیلات مجاهدین به حرمسرای مسعودرجوی تحت عنوان انقلاب ایدئولژیک، همه اینها را رجوی با چه مکانیزمی بود که میتوانست اعضاء را به این فلاکت بکشاند؟ گناه اعضا مبارز بودن بود یا…؟
  2. با جزئیات نشان دهید که رجوی با چه مکانیزمهایی فرماندهان امثال حسین ابریشمچی را به شکنجه گران و قاتلین چه مردم ایران وچه اعضای مقاوم منتقد سازمان تبدیل میکرد.
  3. با حزئیات نشان دهید که آیا مسعود رجوی آنگونه که مدعی است در حال مبارزه با رژیم برای مردم ایران است؟
  4. اگر هست؟ پس شما چرا از مبارزه بریدید؟
  5. اگر مبارزه برای مردم ایران نمیکند، باید با ریز جزئیات بگوئید چرا؟ و رد کنید مبارزه ادعایی رجوی را.
  6. تشریح کنید که رجوی از کی از مبارزه منحرف شده است؟ نقطه انحراف کجاست؟ از فاز سیاسی است؟ از فاز 30 خرداد و تروریسم است؟ از رفتن به عراق و خودفروشی به صدام است؟ کجاست؟
  7. چگونه شما را مجبور کرد تا آخرین لحظه جدایی و حتی بعد از جدایی نیز تحت حمایت مالی رجوی به همکاری با او ادامه دهید؟ اگر آنچه امروز در مورد رجوی میگوئید درست است (که هست) به نسل جوان بگوئید که چه خطاهایی شما را به این اشتباه و کشاند و رجوی چگونه این ظرفیت ضد دمکراتیک و ضد انقلابی و ضد میهنی و… را در شخص شما و دیگر اعضا ایجاد میکرد، تا نسل جدید چشمش باز شود و فریب چنین دجالگریهایی را در آینده نخورد. کوبیدن اسلامی که رژیم خودش در افکار 96% مردم خرد و خاکشیرش کرده دردی از جوانان به در نغلطیدن به دام تشکلهایی مانند رجوی دوا نمیکند. چون رجوی که خود اسلامش هزاربار مرتجع تر از اسلام حاکم است و شما خوب میدانی از آنجا که مطلقا برای رسیدن به قدرت است که تلاش میکند و از این رو هیچ پرنسیپی همچون یک تبهکار ازنوع سازمان یافته ندارد، مرتب مانند بوقلمون رنگ عوض میکند و دجالگرانه شعارهای چپ روانه میدهد و فریبکاری میکند.
  8. هیچ گاه مشخص نکردید که رجوی از چه زمانی قابل جدا شدن بوده و دیگر نباید با اوهمکاری میشده.
  9. ریز جزئیات نقطه انحراف رجوی از یک مبارزه انسانی و تبدیل شدن به دشمن مردم ایران کجا بوده.
  10. ریشه های این انحرافات کجاست؟
  11. اگر در زمان حضور شما و همکاری شما این جنایات صورت گرفته، چرا به همکاری ادامه یافته مکانیزمهایی که تشکیلات رجوی بکاربرده تا این همکاری دوام یابد چیست؟ چه ضعفهای انسانی منجر به گرفتار شدن در چنین دامهایی میشود.
  12. ایرادات و کمبودهای فکری و مطالعاتی و تجربی و… خودتان چه بوده است که کماکان نه کار بلکه فداکاری در چنین فرقه جنایتکاری ادامه یافته؟
  13. آنها که شعر یا “کتابهای شعر” در وصف ضحاک این فرقه به رشته شعر و نصر در آورده اند،چه مشکلاتی، چه کمبودهایی در چه زمینه هایی باعث آن شده است. ضعفها و کمبودها، بویژه چه مکانیزمهای فرقه ای ضد دمکراتیک، نافی حقوق انسانها، چه ضعفهای ساختاری گروهی،چه خط و مشی های غلط سازمانی، سیاسی، ایدئولژیک منجر میشود که انسانهایی را مبتنی بر ضعفهای درونی وادار میسازد که تبدیل به رعیت های بی حق و حقوقی شوند که جز چریدن و بیگاری کردن و حداکثردر راه ظل السلطان تشکیلات تلف شدن هیچ حقی دیگری نداشته باشند.
  14. آموزه های شما برای نسلهای جدید کدام است که دوباره بدام مسعودرجویها نیفتند؟ و اگر افتادند چه علائم و نشانه هایی باید ما را نسبت به چاه در مسیر هوشیار کند؟
  15. چرا بسیاری در درون تشکیلات از جنایات درون تشکیلاتی بی خبر میماندند؟ و چرا آنها که مشاهده میکردند قادر نشدند بطور موثر جلوگیری کنند؟
  16. چرا تمامی اعضاء سازمان در تمامی سطوح سازمانی بطور مطلق از تمامی فرایندهای تصمیمات سازمانی مانند امور تشکیلاتی، سیاسی، نظامی و ایدئولژیک و چه تاکتیکی و چه استراتژیک بی اطلاع و محروم بودند.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

براستی وقتی تکلیف به اصطلاح پیشتازان در مواجهه با ظلم تشکیلاتی و جنایات “تشکل خودی” اینگونه است از مردم ساده ایران چه انتظاری میتوان داشت؟ کدام آگاه ترند؟ آنها که الان در کف خیابانها مجاهدت میکنند یا امثال کسانیکه با ادعای مجاهدت در فرقه رجوی در مقابل همه ظلم و ستمهای تشکیلات فرقه ای و همه وطن فروشیها او برای چند دهه سکوت کرده اند. تفاوت آگاهی مردم کف خیابان با این به اصطلاح مبارزین روشن است؟ از این روست که گفته میشود نیاز نیست کسی نسبت به مبارزه با رژیم مردم ایران را آگاه کند. باید آنها را نسبت به دامهای گسترده شده در مسیرش نسبت به نکبت فرقه رجوی آگاه نمود.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی

 [spacer height=”20px” id=”2″]

آیا هرکس شعار مرگ بر حاکمیت داد میتوان گفت دمکرات است؟ آیا هرکس شبانه روز هم شده دادخواهی اعدامهای ها را کرد خود دمکرات و آزادیخواه است؟ بدون اینها  چیزی جز ژورنالیسم و مطرح کردن خود و دامن زدن دوباره به فریب و نیرنگ چیز دیگری باقی نمیماند؟

 [spacer height=”20px” id=”2″]

البته اینگونه کینه توزیها ضد دمکراتیک اهمیتی از زاویه نگارنده ندارد، جز اینکه از سویی نشان میدهد که رجویسم و بی محتوایی مبارزاتی (ژورنالیسم) تا چه عمقی جامعه ایرانی خارج کشور را فرا گرفته و تهدید میکند. از سوی دیگر و شاید مهمتر و خطرناکتر روحیه سازشکاری و رویکرد غیر نقاد بین شما عناصر به اصطلاح آپوزیسیون و همقطارانتان با نمایش همان روحیه وحدت ضد دمکراتیک درون تشکیلاتی به قیمت نابودی آزادی، دمکراسی و حقوق بشر را که در مقابلِ آنچه “خودی” تلقی میشود با بستن آگاهانه چشم ها و در گذشتن از ایرادات منتسب به کلوپ خودی شاهد بودیم. و اینگونه فاجعه  رویکرد فرقه ای همچون  فرقه رجوی را در بیرون نیز تکرار کردید. این همان عقب ماندگی است که نشان از نبود فرهنگ دمکراتیک و فکر و اندیشه نقاد دارد. مستبدین از مادر مستبد زاده نمیشوند، آنها را بویژه آنها که به خود شیفتگی خود نیز معترفند اطرافیان با رویکرد غیرنقاد پرورش میدهند. یک روشنفکر مسئول باید همواره تیغ نقدش کشیده باشد چه رو به خودش چه رو به بیرون خودش تا مسعودرجویها دوباره بازتولید نشوند. این است معنی روشنفکری غیر ژورنالیستی غیر کاسبکارانه.

این همان وحدت ضد انقلابی ضد دمکراتیکی است که رجوی نیز میخواست و شما در بیرون دوباره در بین خودی هایتان سازی و جاری میکنید. و به هر مزخرفی به به و چه چه میگوئید و لایک میکنید. فردا نیز در حاکمیت این فرهنگ یعنی دار و درفش و زندان و … چشمهاینتان را باز کنید. شیب همه ایرانیان به تولید استبداد ، پرورش و پرستش مستبد است. که به نمایش گذاشته شده است.

[su_highlight background=”#fbf21f” color=”#312cd0″]همانطور که ضدیت کور با شاه فاجعه بار میتواند باشد، ضدیت کور با رژیم حاکم نیز فاجعه بار است، ضدیت کور حتی با رجوی هم فاجعه بار است. همه این رویکرد ضدیت کور آن روی دیگرش وحدت صوری بین آنچه خودی تلقی میشود است.  [/su_highlight]

 [spacer height=”20px” id=”2″

در هر حال باید این سرمایه رجوی را که مدعی است با رژیم مبارزه میکند و بقیه دیگران بریده هستید را از دست او گرفت. با توجه به تحولات1388، 1396، 1398 داخل کشور که شاهد بودی و با توجه به کم و کیف و ماهیت آپوزیسیون خارج کشور، “تهدید اصلی”  الان رژیم نیست. مسخره نیست به کسی که سلاح بدست در حال دفاع از کشور علیه دشمن خارجی است مثلا از 5000کیلومتر بگوئید میدانی دشمن خارجی بد است. مردم ایران هزاران کیلومتر جلوتر از خارج کشوریهای زنگ زده و رسوب کرده، بدنبال اهداف خود هستند. خارج کشور باید در مقابل مردم ایران شرم کنند نه ادعای رهبری و ارشاد و مدیریت بحرانها!!!. توهمات رجوی صفتانه متاسفانه به آپوزیسیون قلابی نیز نشت کرده است. بالاترین هنر ما این است که پشت جبهه مردم ایران را از خنجر زدن تشکلهای ضد ایرانی از جمله همچون فرقه مذهبی-فاشیستی رجوی پاک کنیم.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 تکرار تاسفبار تاریخ

 

 [spacer height=”20px” id=”2″]

بعد از به توپ بستن مجلس مشروطه توسط محمدعلی شاه، یحیی دولت آبادی از رجال سیاسی مذهبی را تبعید میکنند که میرود به استانبول در آنجا انجمن سعادت((انجمن سعادت یکی از نهادهای مشروطه‌خواه بود که پس از رویداد به‌توپ‌بستن مجلس، به دست گروهی از بازرگانان مشروطه‌خواه تبریزی در استانبول تاسیس شد. این انجمن، اخبار آذربایجان را به گوش روحانیان نجف و سایر نقاط دنیا می‌رساند و در جمع‌آوری کمک‌های مالی برای پشتیبانی مالی از مشروطه‌خواهان نقش مؤثری ایفا می‌کرد. بعضی از علمای نجف ضمن برقراری ارتباط با انجمن سعادت، به بازرگانان اجازه داده بودند که برای کمک به مجاهدان در محاصره تبریز، تحت عنوان اعانه، کمک مالی جمع کنند.)) را میبابد که در حمایت از جنبش مشروطه بسیار فعال است ولی بسیاری از ایرانیان بویژه فرهیختگان ساکن استانبول در آن فعال نیستند. تلاش میکند بعد از اطلاع ازاینکه بعد از پیروزیهای ستارخان در تبریز، قشون روسیه تزاری وارد مرزهای ایران شده، تلاش میکند جمع ایرانیان غایب را به انجمن سعادت بکشاند و یک اتحادی بزرگتر شکل بدهد. وقتی جمع میشوند معلوم میشود هرکسی ساز خود را میزند طوریکه کار در انجمن سعادت به معارضه میکشد!!! وی سپس میگوید:[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38″ url=”دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38″]من تصور میکردم در این شهر[استانبول] با این اشخاص میشود کارکرد، تغییر حاصل شود، میفهمم ایرانیان خارج هم از جنس ایرانیان داخل هستند، بلکه در غربت لاف زنی و خود پسندی آنها زیادتراست. [/su_quote]دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38

 [spacer height=”20px” id=”2″]

این سطور را مبارزین مشروطه امثال یحیی دولت آبادی در سال 1287 شمسی یعنی 112سال قبل نوشته است. درد آور نیست که هنوز پاشنه خارجه کشوریها و ما ایرانیان به همان پاشنه میچرخد؟

 [spacer height=”20px” id=”2″]

در نهایت اینکه: علت پرداختن این میزان رجوی به شما و امثال شما سود کلانی است که از این پرداختن میبرد. مخاطب اصلیش نیز نه افراد بیرون تشکیلات که افراد تحت اسارت فرقه ننگین خودش در درون و بیرون فرقه و شورای کذایی است. باید این سلاح و بانک ضد انقلابی او را از او با انتقاد درست از خودمان و جا نگذاشتن برای سوء استفاده رجوی از بریده مزدور معرفی کردن جدا شدگان، گرفت. تا زمانیکه اولویت اصلی نه مردم ایران و آینده آن بلکه جنت مکان نشان دادن خود باشد که مارک مزدوری رجوی ساخته را نخورد. یعنی کماکان به رجوی و مارکهایش اصالت میدهد، بنابراین در همان مدار فکری رجوی و تائید ضمنی جایگاه رهبر عقیدتی او در ساختن الگوهای مبارزاتی هستید.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#312c5f” color=”#fab7d1″]برای جداشدگان مقاوم از فرقه رجوی وقتی توسط دژخیمترین دشمن ایرانی که در مزدوری آشکار برای عراق وعربستان جوانان میهن را با افتخار در شهرها ومرزها و در تشکیلات میکشت، تا شاید به قدرت برسد ودر مزدوری اسرائیل برای مقبول کردن خودش برای همان امپریالیستها اسرار کشور را لو میدهد، مزدور خوانده شدن، توسط یک ضد ایرانی، ضد دمکراسی، ضد آزادی، ضد حقوق بشر، ضد زن و مرتجع بیمار خود شیفته ای که خود را خدا میداند، بالاترین افتخار است. [/su_highlight] [spacer height=”20px” id=”2″]

اگر برای کسی این درک نشده باشد کماکان در مدار رجوی حرکت میکند. ژورنالیسم در فقدان پرنسیپ های دمکراتیک آنقدر شیرین است که بعضا اجازه نمیدهد که جدا شده به وظیفه خود قیام کند و ضمن فاصله گرفتن از کرده هایش در همکاری با رجوی با تشریح نمونه خودش به ظهور دوباره استبداد مذهبی – فاشیستی متکی به تشکلهای ضد دمکراتیک در ایران یکبار برای همیشه پایان دهد.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت

 [spacer height=”20px” id=”2″]

تا نوبت به سوال کردن از رجوی از درون تشکیلات و بویژه در شورایی که میدانی فساد سرتاپایش را گرفته برسد. به اینکار، شورایی های جدا شده باید اهتمام ورزند. افشای رجوی از روز اول و نقد خودمان که چرا همراهی کردیم. بدون این صداقت نمیتوان مدعی حقوق مردم و مبارز و دمکرات بودن شد.  همه شورایی های گرفتار در فرقه رجوی، اگر شرفی در آنها باقی مانده باشد اینگونه جدا میشوند نه با اینکه مردم ببینند جدا شده ای سی سال درخدمت رجوی باشد وکلمه ای دم نزند رئیس فلان کمیسیون هم باشند و تازه وقتی جدا میشوند با کلی احترام به جنایتکاری که حد و مرزی در رفتار داعشی نمیشناسد نامه انفصال بنویسند!!؟؟ واین آتو را به رجوی بدهند که به آنها مارک “یک شبه منتقد شده اند” بزند. این میشود سرمایه رجوی به مزدور خواندن منتقد. و خفه کردن بقیه در درون شورا که تا بحال سکوت کرده اند. اما اگر این عزیزان از خود انتقاد درست بکنند اسیران در بند رجوی هم راه بیرون رفت شرافتمندانه را می بینند. بزرگترین زنان و مردان کسانیند که ظرفیت نقدهای بزرگ را از خود و از همقطارانشان دارند. اینها هیچگاه به خیانت به مردم و کشورشان کشیده نمیشوند حتی از اشتباهات مهلکی بکنند. رجوی بریده ای به تمام عیار بود که به بجای نقد خود به خیانت کشیده شد. نباید راه او را رفت.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 داود باقروند ارشد

آبان  1400

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول

داود در اشرف

فهرست مطالب 

قسمت اول.

مقدمه:

تاکید ضروری: 

نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی.. 

توهم مبارزه با رژیم

ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی..

مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی

امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟. ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری..

عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست..

چرا رجوی خطرناکتر از داعش است.. 

نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟

خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ.. 

هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست..

آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند.

برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی.[spacer height=”30px” id=”2″]

قسمت دوم.

هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.

سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها

سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..

سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش

جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.

ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..

تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..

شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.

واقعیت جداشدگان مقاوم.

مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.

افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..

تکرار تاسفبار تاریخ.

نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..

[spacer height=”30px” id=”2″]

قسمت اول

[spacer height=”20px” id=”2″]

مقدمه:

[su_heading size=”25″ margin=”50″]آنها که ضعفهای خود را که به مردم صدمه زده میپوشانند، یعنی در مورد خودشان به مردم دروغ میگویند.  آنها که به مردم دروغ میگویند، نمیتوانند مدعی دفاع از مردم باشند [/su_heading]

مدتی قبل دوستی که سالیان همرزم بوده ایم و متاسفانه به گفتارهای ژورنالیستی در تلویزیونهای دیجیتال بهای بیش از حد قائل است کلیپی را ازجدا شده ای که آه و فغانش از پرداختن رجوی به او و امثال او حکایت میکرد برایم فرستاد و توصیه کرد که حتما نگاه کنم!! [spacer height=”20px” id=”2″]

تعطیلات  بود و فرصتی که گفتاررا گوش کنم. راستش از این میزان شقاوت و خشونت رجوی کلامی و بسیج امکاناتش (که بدون دخالت مستقیم مسعودرجوی نمیتواند رخ دهد) علیه جدا شدگان بسیار ناراحت و خوشحال شدم،احساسی متناقض. [spacer height=”20px” id=”2″]

اما چرا ناراحت؟ بخاطر ظلمی که در حق جدا شدگان اعمال میشود. آنهم بعد از اینکه تمام عمر را در اسارت فرقه رجوی باخته اند. آنهم بعد از اینکه رجوی، جوهره وجودی بلندترین سروهای سبز و خرمشان را در ریگزارهای فکری فرقه خودش به هیزمهای خشک بی جان بدل کرده. تازه بعد از نجات از بیابان انسان سوز “بی طبقه توحیدی-فاشیستی-مذهبی” نیز آنها را رها نمیکند و کینه حیوانیش را از آزادی آنها نمیتواند پنهان کند. [spacer height=”20px” id=”2″]

خوشحال از اینکه رجوی این جرثومه و طاعون خطرناک، با شناخت عمیقی که از او دارم و عقاید داعشی او را سی سال در درون تشکیلات تجربه کرده ام، میدانم قبل از بقدرت رسیدن افشاء میشود و ماهیتش برای همگان از جمله جداشدگان که سالیان بعد از جدا شدن از این فرقه سنگش را به سینه میزدند و در بسیاری موارد او را نصحبت میکردند، دشمنانش را دشمن خود دانسته و اتهاماتی که به خودشان و بقیه جداشدگان زده بود را تائید وتکرار میکردند و میکنند، روشن میگردد.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

تاکید ضروری:

در فرقه های تبهکار مانند فرقه رجوی هیچ انسانی را اجازه نمیدهند که خودش باشد. فرد با مکانیزمهای فرقه ای وادار میشود که به از خود بیگانگی باورنکردنی برسد و اقداماتی که هر حیوان اهلی شده ای میکند را بکند و اعترافاتی انجام دهد و مطالبی بنویسد و بگوید که هزاران بار بدتر از اعترافات تحت شکنجه های قرون وسطایی استالین است. بنابراین برشمردن و اعتراف به اعمال خود تحت تاثیر مکانیزم های مغز شویی فرقه ای تشکیلات رجوی همچون اعمال و اعترافات تحت شکنجه نه تنها مستوجب مجازات نیست بلکه هیچ دادگاهی آن را سند جرم نمیشناسد. هرچند بدلیل مسئولیت فردی هر انسانی قابل نقد است.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

از این روست که در این مطلب صادقانه باید گفت که به هیچ وجه قصد کوبیدن کسی در کار نیست. از آنجا که طاعون «یعنی تشکیلات و رهبری خودشیفته آن» را که در حال تلاش برای دستیابی به قدرت برای نابودی بیمار «یعنی اعضای سازمان و ایران» است را در نظر بگیریم، آنهم بطور خاص بدست یک طبیب خود شیفته روانی که کاری جز کشتار بیماران و در نتیجه تداوم طاعون حاصل دیگری ندارد، نمیشود برای ریشه کن کردن طاعون صرفا به ایراد گرفتن به طبیب و یا اینکه طاعون چقدر بد است بسنده نمود.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی

از همین رو برای ریشه کنی طاعون رجوی متاسفانه کالبدی جز بیماران آلوده به طاعون در تشکیلات بنام اعضای جدا شده یا نشده برای تشریح وجود ندارد. اصل مشکل طاعون است که باید بطور کامل شناسایی و معرفی و ریشه کن شود، تمامی زمینه های ظهور آن، علائم ظهور آن، ابزار مبارزه با آن و… شیوه های پیشگیری، بهداشت عمومی ضد طاعون و… اگر شناسایی و معرفی نشود این بیماری میتواند در قالبهای دیگر تداوم یابد، و یا یک دجال دیگری اینبار در لباس زرق و برق دار و با نام و ظاهری فریبنده مانند مریم رجوی و اسلام دمکراتیک ظهور کرده و ادعای درمان طاعون نموده و به کشتار و گسترش طاعون ادامه میدهد. [spacer height=”20px” id=”2″]

توهم مبارزه با رژیم

[spacer height=”20px” id=”2″]

برای راحت شدن ذهن خواننده این سطور، شاید لازم است تاکید شود که، علیرغم اینکه خواهید گفت، الان رژیم در ایران حاکم است و مشکل آنجاست، چرا به آن نمی پردازی؟ جواب این است که:

  1. این رهنمود مبارزه با فرقه رجوی برای مردم ایران نیست که فرقه رجوی را بعد از سال 1360 و بعد از کشتار فرزندانشان در شهرها و مرزها برای عراق و … به گواهی تمام خبرگزاریها و تمامی سیستم های اطلاعاتی جهان از جمله سیستم اطلاعاتی عربستان که ویکی لیکس نیز افشاء کرد به زباله دان تاریخ ریخته اند. مردم ایران نشان داده اند که حتی زیر تیر رژیم هم حاضر نیستند نام این فرقه را به زبان بیاورند، ضمنا همه طرفهای خود را بخوبی میشناسند.
  2. این سوال که “رژیم در ایران هست چرا با فرقه تبهکار رجوی در خارج مبارزه کنیم” تنها برای اذهان توهم زده ای مطرح است که فکر میکنند د رخارجه در حال مبارزه با رژیم هستند. نگارنده بعد از تجربه سی و پنج سال مبارزه به اصطلاح مسلحانه، با صداقت تمام میگوید چنین توهمی ندارد.
  3. 42 سال است که شاهدیم، من و شما در خارج اثرمان در تحولات داخلی نزدیک به صفر مطلق است. بطورخاص آنها که مدعی سرنگونی هستند نه تنها اثری مثبت ندارند که مورد تنفر مردم هستند.
  4. از آنجا که مردم ایران هر لحظه خوب و بد رژیم را با پوست و گوشت و استخوانشان لمس میکنند. شناخت آنها از رژیم نسبت به من و شمای لم داده در غرب (با سابقه “درخشان” 42سال گذشته)فاصله کیهانی دارد.
  5. مهمتر اینکه آنچه بنام مبارزه با رژیم مطرح میشود چیزی جز باز نشر ژورنالیستی اخبار داخل کشور نیست، مبارزه با رژیم ادعایی چیزیکه جز “معرفی رژیم به خارج کشوریها”!!! چیز دیگری نیست، نیز آب در هاون کوبیدن است چون مشکلشان نیست و 42 سال است می بینیم که نیست، ضمنا اگر هم بفهمند اثری ندارند.
  6. بنابراین شاهدیم که اگر مبارزه ای هست، خود مردم ایران آنرا میکنند و نیازی هم به کسی ندارند. “مارا امیدی به خارج کشور نیست شر مرسانید”. حداقل درخواست نکنید آمریکا ما را بمباران کند، درخواست نکنید تحریم کند و گرسنگی را نیز به ما بیشتر تحمیل کند، کشور را پیش فروش نکنید که بقدرت برسید و بر ما حاکم شوید. از پشت خنجر نزنید که چرا شاه را سرنگون کردیم؟ با دشمنان قسم خورده خارجی عکس دونفره نگیرید، آنها را سخنرانان جلسات خود فروشی خودتان نکنید. نخواهید بیایند ایران را بگیرند و بچاپند و از باقی مانده چاپیدن آنها به ما هم اروین کاتلر33چیزی برسد را در تلویزیون های نا میهنی خود مطرح نکنید. مارا امیدی به خارج کشور نیست شر مرسانید.

از این روست که اگر صداقتی هست، حداکثر باید با در اختیار گذاشتن کالبد سیاسی-فکری آلوده به طاعون فرقه رجوی خودمان، و تشریح آن در مقابل جوانان و نسلهای جوان و آیندگان، اگر انقلابیگری، روحیه مبارزاتی، روشنفکری، ایرانیت و ایران دوستی، ملی گرایی و یا هر نام و نشان و محتوایی که بخودمان میدهیم و اثری از آن در ما باقی مانده است، دِین خودمان را نسبت به مردم و کشور و فرهنگی که میدانم بدان عشق میورزید ادعا کنید.

ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی

والا با رویکرد ژورنالیستی به رجوی و یا تاختن به اسلام اثری آموزنده بر نسلهای جدید ندارد. بلکه آب در هاون کوبیدن است. دیدیم که دوتن از جوانان بی تجربه دانشگاه شریف میرحسین مرادی و علی یونسی توسط خاله یکی ازآنها که عضو فرقه رجوی است براحتی در دام طاعون رجوی گرفتارشده بودند و دستگیر شدند. که بزرگترین خدمت و هدیه به رجوی آزار و شکنجه و خدایی نکرده اعدام آنها خواهد بود. یا اگر فکر میکنید چون در گذشته خودتان یا بسیاری از اعضای حاضر در فرقه رجوی بخاطر افکار اسلامی گرفتار(که اساسا تلقی غلطی است) طاعون رجوی شدند، بعد از 42 سال تجربه، چنین تهدید و توهمی نسبت به اسلام نه در میان جوانان و نه در میان سالمندان ایران وجود ندارد. شما پنج دهه است از ایران دورید. ضمنا عقاید مذهبی مردمی براساس تجربه تاریخی تمامی ملل و در یک بررسی انسان و جامعه شناسانه مقوله ای نیست که با این رژیم آمده باشد تا با این رژیم و یا مخالفت امثال من و شما برود. ضمن اینکه کار اصلی اسلام زدایی را (به گواهی بسیاری از عناصر خود رژیم) خود رژیم کرده و میکند.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

شما تمام تاریخ اروپا را بخوانید ببینید کلیسا و مسیحیت که قرنها بر آن مسلط بود آیا  با کار و روشنگری شگرف آنهم طی بیش از دو قرن فیلسولفانی چون ولترها، هیوم ها، رسوها، شیلرها، توماس ریدها، منتسکیوها، آدام اسمیت ها،  گوته ها سرنگون شد یا در اثر اقدامات، پوسیدگی، فساد و ستمهای کلیسا برمردم بود که تضعیف و منجر به سقوط آن شد. یک جهانگرد زن انگلیسی در مورد فرانسه در آستانه انقلاب 1789 نوشت: “درفرانسه 10درصد مردم از پرخوری میمیرند 90درصد هم از گرسنگی”. ضمنا هم مسیحت ماند و هم در بسیاری کشورها از جمله همین آلمان و آمریکا و… احزابش در قدرت آنهم برای مدتهای طولانی ظاهر میشوند. بعد شما در طی چهل سال گذشته در کدام تظاهرات ضد حکومتی نشانی از مذهب مشاهده کرده اید که همه انرژی خود را به اسلام زدایی متمرکز کرده اید. این فقط  نشان میدهد با جامعه ایران فاصله پر نشدنی پیدا کرده اید.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی 

  [spacer height=”20px” id=”2″]

شیوه کینه توزی و نفرت پراکنی که یکبار در زمان سرنگونی شاه تجربه کرده اید را چرا دوباره بکارگرفته اید؟ کی باید جامعه روشنفکری ایران از شاهکار حرکتهای پاندولی، تلاش برای سرنگونی شاه با مجاهدین(که خودتان الان گنده کاری مینامیدش!!)، سپس شاهکار بزرگتر تلاش برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی با مجاهدین(که الان آنرا تروریسم و غلط میدانید)، شاهکار شاهکار شاهکارها بازگشت و توبه از سرنگونی شاه(که او را بهتر ار مجاهدین میدانید)، و در آخرین فاز نیز پاندول از رمق افتاده آنهم با تحریک خود مجاهدین به مبارزه ای ژورنالیستی با اسلام برخاسته اید، فاصله میگیرد.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟

  [spacer height=”20px” id=”2″]

ولی کماکان کلمه ای و حرفی درمورد این انسانهایی که دچار عارضه پانودل هستند و اینکه چه مرگشان است که اینقدر چپ و راست میزنند نزدن را چگونه توضیح میدهید؟ چرا هیچ حرفی از ساختار جامعه ای که اینگونه است در میان نیست؟ وقتی عارضه ای همگانی است، باید بدنبال مشکلات عام و ساختاری  بود.

چرا همین نسل با آن کار شکوهمند خلاص کردن خود از شر شاه، بلافاصله عده ای در زندانهای اوین و.. و عده ای نزد مسعودرجوی در زندانهای پایگاه منصوری و اشرف او در عراق و حتی در همان پایگاه های به اصطلاح انقلابی رجوی در شهر تهران با سرکردگی حسین ابریشمچی دار شکنجه، قتل و سوزاندن مخالف براه انداختند؟ چرا کسانیکه کورکورانه بدنبال به اصطلاح انقلابیون داعشی همچون رجوی، شاه را سگ زنجیری آمریکا و بختیار را نوکر بی اختیار میخواندند و سرود “مرگ برآمریکا را سر میدادند” خود چنان به سگ زنجیری و نوکر بی اختیار صدام و آمریکا حامی او در آمدند که آمار کشتارشان از ایرانیان چه در شهرها  چه در مرزهای کشور که در حال دفاع از تجاوز خارجی بودند بالاتر رفت؟ فاجعه بارتر اما، چــــــــــــــــــــرا، بعد از 42 سال، در برای این نسل، کماکان بر همان پاشنه میچرخد و ضدیت کور از یکطرف و در مقابل دنباله روی کور با همان فرهنگ، به دیکتاتور سازی، دیکتاتور پروری، و دیکتاتور پرستی مشغول است که نه تنها اثری نبخشیده که نتیجه ای جز پوسیدگی در غربت برای خارجه نشینها و ادامه وضعیت اسفبار مردم در داخل نداشته است. چرا با شاه سکولار با ضدیت کور بکمک اسلام مبارزه کردیم و حالا در یک ضدیت کور با اسلام، و با اسلام ستیزی به سکولاریسیم تکیه کرده ایم؟

قبل از قضاوت کور دیگری و محکومیت نگارنده به دفاع ازاسلام و زدن مارکهای متداولی چون مزدور، سگ زنجیری، نوکر بی اختیار و …باید نوشت که مشکل با ضدیت شما با اسلام نیست مشکل با خود شمایان و خودمان است. از چه عارضه ای رنج میبرید که روزی تب و روزی لرز میکنید. روزی “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” است، روزی “آمریکایی بیا کشورم را بمباران کن” یا “بیا کشور را محاصره کن” …است؟

این وسط هرکس از مردم ایران و از کشورش دفاع کرد و خواستار عقلانیت و بکارگیری خرد و اندیشه و دور نگری و همراهی و فاصله گرفتن از حرکات مبتنی بر کینه ورزی و نفرت پراکنی، خواستار فاصله گرفتن از سیاست زدگی است، مزدور شد، هرکس در مقابل این حرکتهای مبتنی بر نفرت و کینه ورزی عاری از خرد ایستاد، هر کس در مقابل وطن فروشی و زندان و شکنجه و قتل رجوی ایستاد، مزدور خوانده میشود. در مقابل در این وانفسای بی هویتی، هرچه بریده و بی رمق و نان به نرخ روز خور، ژورنالیست هست، در این نا کجا آباد خارجه به به و گل گلاب است؟ آیا همین دلیل این نیست که بطور مطلق یک قطره آب نیز از آتشفشان مبارزه!!!!! خارجه کشور با رژیم گرم  نمیشود قبلا نوشتم،

  [spacer height=”20px” id=”2″]

اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید، و زمینه سقوط به یک اشتباه تاریخی دیگر را چه با خود شیفته پروری و در نتیجه دیکتاتور سازی آماده میکنید.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

آنکه دچار افراط و تفریط است یا ستمکش میشود و یا ستمگر یا سر در گریبان فرو میبرد ویا رگهای گردن را کلفت میکند و تا به اعتدال نیامده این تناوب زور گفتن و زور شنیدن از او دور نمی گردد. به حقایق زیر توجه کنید.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری 

[spacer height=”20px” id=”2″]

 تا قبل از افشاگری کاوه موسوی در جریان دستگیری حمید نوری نامی (اگر اثبات شود که او همان است که شاهدین میگویند) این احساس دست میداد که کاری در حال شکل گیری است. ولی متاسفانه گند ژورنالیسمی که به انگیزه های این اقدام منجر شده است غم بر دل انسان مینشاند. ژورنالیسم یعنی خبر را برای نان روز-کاسب کارانه پخش کردن، یعنی حتی وقتی حمید نوری نامی راهم دستگیر میکنند، انگیزه طرف این است که، “اگر نان ژورنالیستی آن و آنتنی شدن انحصاری آن به تمام کمال متعلق به آنها نباشد، (طبق گفته کاوه موسوی) تهدید میکنند که کل ماجرا را خراب کنند!!! این فرد خود در پاسخ کاوه موسوی آنقدر در عمق خود شیفتگی غرق است که برخورد ژورنالیستی خود را با قندی که از کسب نان نیکه از روی کرد ژورنالیسیم خودش بدست میآورد در دل آب میکند، با خنده عنوان میکند”من تو مدرسه هم که بودم نمره انضباطم بد بوده”!!!آشکارا رویکردش که ریشه در کمبودهای شخصیتی و هویتی این شخص دارد را به نمایش میگذارد. چون بیمار است هرچند چون یک فرد است جز نقد و راهنمایی چاره ای برایش نیست.

قبلا نیز توسط نگارنده بطور مشخص دو سال قبل بدان اشاره کرده بود. و دیدید که چگونه مورد تهاجمات نوع رجوی با همان فرهنگ و برچسب ها و دروغهایی که رجوی برای ترور منتقد بکار میبرد توسط فرد مخاطبِ انتقاد کاوه موسوی قرار گرفت. تعجب اینکه  در مقابل این رفتار ضد دمکراتیک همچون زمانیکه در درون تشکیلات بودید و خاطی را خودی تلقی میکردید، سکوت کردید. و به رفتار تشکیلاتی گوسفند وار بدنبال بز گله رفتن ادامه دادید.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست

 [spacer height=”20px” id=”2″]

امروز در میان جوانان اروپایی و آمریکایی و … آنهایی که به داعش می پیوندند مگر علتش گرایش به اسلام است؟ محرک اصلی و اساسی آنها جهت  روی آوردن به تروریسیم، نفرتی است که بر اثر ظلم و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی  در جامعه ای که زندگی میکنند  از یکطرف و اینکه داعشی خود را بدروغ همچون مسعود رجوی منجی بشریت و راه حل خروج از زیر بار ظلم و ستم و تبعیض و تابرابریهای موجود در جوامع غربی معرفی میکند، میباشد.[spacer height=”20px” id=”2″]

این جوانان تحت تاثیر شرایط غیر انسانی تحمیل شده به آنها به یکباره و در اثر نبود ثقل دانش و خرد و اندیشه راه گشا از یکطرف و فقدان یک چشم انداز برای خروج از شرایط موجود آنچنان بدامن مخربترین و ضد انسانی ترین تفکرات معاصر همچون اسلام داعشی رجوی در می غلطند که براستی شرایط پر ظلم موجودشان که علیه آن شوریده اند، نسبت به آنچه داعش و امثال رجوی مدعی ارائه آن هستند بهشت است در مقایسه با جهنم.[spacer height=”20px” id=”2″]

متاسفانه آنها نیز تا مانند امثال نگارنده و شما با چشمان خود دیو داعش و یا رجوی را ندیده  و با پوست و گوشت و استخوان شکنجه ها، قتلها و … آنرا بر خود و دیگران و جامعه ندیده است و حس نکرده است متوجه فاجعه ای که بدان گرفتار شده اند را نمیتوانند بخوبی درک کنند.[spacer height=”20px” id=”2″]

چرا رجوی خطرناکتر از داعش است

[spacer height=”20px” id=”2″]

خطرناکتر بودن فرقه رجوی نسبت به داعش در این است که داعش تمامی جنایاتش را علنی و با اعلام اینکه چه حکومت جنایتکار و ضد بشری را بنا میخواهد بکند را صادقانه (صداقت جنایتکارانه) اعلام کرده است و جهان میداند با چه وحوش بجا مانده از دوران ماقبل تاریخ مواجهه هستند. اما مسعودرجوی که بسا بسا پر کین و نفرت تر از امثال داعشیان است. ا و با پنهان کردن دندانها و چنگالهای وحشی فکری و فیزیکی که طی 42 سال گذشته شاهدیم. بطور مطلق از هرگونه قرار گرفتن در معرض سوال و مباحث علنی و شفاف ساز با مطبوعات و رسانه ها و درگیر شدن با دیالوگهای دو یا چند طرفه طوریکه پرهیز میکند. از طرح دروغهایی که یکطرفه نوشته و منتشر و اعلام میکند همچون آزادی خواهی و دمکرات معابی و … درجایی  که اعمالش را در مقابل ادعاهایش قرار دهند پرهیزی باور نکردنی دارد. [spacer height=”20px” id=”2″]

نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

عدم ظرفیت مطلق اتحاد با دیگران جز با اتحادی از نوع تسلیم و بردگی و بندگی مطلق آنهم زمانیکه رجوی در اوج اضمحلال و ایزولاسیون و قطع از مردم ایران قرار دارد خود بوضوح برای کسی که نخواهد خود را به کوری و لاشعوری آگاهانه بزند زنگ خطری است برای شناخت محتوای این هیولایی که در کمین مردم ایران نشسته است. رجوی طی 42 سال گذشته نشان داده که منتظر شرایطی است تا نه در یک اتحاد با دیگران بلکه بطور مطلق خود را به همه ایرانیان تحمیل کند. و چنگالهایش را تا انتها بر گلوی ایرانی چنان فروکند که قرنها خلاصی نداشته باشند [spacer height=”20px” id=”2″].

نیازی نیست که امثال نگارنده و جداشدگان به تفصیل جنایات و محتوای این هیولا یا طاعون سیاسی اجتماعی فکری معاصر ایران را بشکافد. استبداد مطلقه رجوی که در اوج ذلت در فقر مطلق سیاسی اجتماعی نظامی و ایدئولژیک در گوشه قبرستانها و بیمارستانهای آلبانی نه تنها دست اتحاد بسوی کسی دراز نمیکند، بلکه در تلاش برای نابودی دیگر فعالین است. بترسید که در حاکمیت بقیه نیروها باید بدنبال “بهشتِ سیبری” بگردند تا اگر جان سالم بدربردند بدانجا پناه ببرند.[spacer height=”20px” id=”2″]

خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ

اگر آنچه رجوی میخواهد برای بشریت سرمنشاء فایده، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر جمهوری که هر چهار سال انتخابات آزاد داشته باشد و… چرا نباید امروزه با قرار دادن ریز جزئیات آن برای آیندگان و انتخاب آنها در معرض افکار عمومی و سوال و استفهام و نکته سنجی قرار بگیرد؟ چرا رجوی برای مردم ایران این حق را قائل نیست که از او سوال کنند؟ چرا رجوی حتی حاضر نیست در اوج ذلت سیاسی و فروپاشی تشکیلات، در ملاء عام  چه خودش چه مریم رجوی افکارشان را با ایرانیان بصورت دیالوگ دوطرفه به اشتراک بگذارند؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

چرا که “خدای” خود خوانده که نمیتواند مورد سوال و استیضاح قرار بگیرد، “خدا”(مسعودرجوی) فقط برای پرستش است و شکر نعمتهایی که او به بدنگان گناهکارش اعطاء کرده است. همان فرایندی که از سال 1365 تحت نام انقلاب ایدئولژیک یا تبدیل تشکل مجاهدین به حرمسرای خودش رقم خورد است و در عراق نمونه ملایم مدینه فاضله اش را با زندان و شکنجه و قتل اعضای خود پیاده شده است.

علت دیگر-علت فرعی- اما رجوی بخوبی آگاه است که به محض باز کردن دریچه افکارش،  بصورتی انفجاری بسا بسا بیشتر از قبل مورد نفرت مردم ایران و جهان و بویژه حامیان مالی و سیاسی و اطلاعاتی خود قرار خواهد گرفت. چرا که خود را در معرض حمایت از پول پوت و داعشی خطرناکتر از داعش کنونی خواهند یافت. حتی از درون نیز متلاشی خواهد شد حتی در سطوحی مانند عباس داوریها و … که امروز بطور کامل همچون عصر یخبندان منجمد شده اند. چرا که اولا در فرود آمدن مسعودرجوی به زمین و شرکت در یک دیالوگ دو یا چند طرفه، تمامی مغزشویی آنها و دستگاه اللهی آنها فرو میریزد، چون که “خدایشان” به سطح انسانهای فاسد و فاسق و گناهکار در زمین که هنوز به “خدایی” او ایمان نیاورده اند، تنزول کرده است!!!! ثانیا همه مزخرفاتش براحتی در یک دیالوگ دوطرفه آزاد، نقش بر آب شده است.[spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی بوضوح قبل از تبدیل شدنش به “خدا” به ما که در اروپا مسئولیت پیشبرد سیاستهایش را داشتیم میگفت، باید ماهیت خودمان را از بیرون خود مخفی کنیم تا بقدرت برسیم. آنزمان (سالهای 1360) تلقی ما از ماهیت، اندیشه های ضد استثماری و به اصطلاح انقلابی ضد امپریالیستی و… بود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست

در ضمن کی باید روشنفکران ایران به این نتیجه برسند که آنها که شعار آزادی و دمکراسی و عدالت و برابری میدهند اگر همچون رجوی بطور مطلق دروغ نگویند،  اولا به معنی اینکه خود لزوما آزادیخواه و دمکرات هستند نیست، در ثانی  وقتی میخواهند همین شعارها را پیاده کنند مجبورند آنرا بر بستر دیدگاههای فکری خود،  جامعه  و اطرافیان و…پیاده کنند.  و دیده ایم که پیاده شدن آن شعارها، چه سرانجامی در گذشته داشته است. نتیجه آنها در جهان سوم چه بوده است.

یکی از بزرگترین دزدانی که خود 40سال است  آی دزد آی دزد میکند شخص رجویست که دزد بزرگ آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و حقوق زن و.. است

[spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی حتی حاضر نیست و نمیتواند و نمیخواهد که در ظاهر هم شده در ترس از دستگیری و محاکمه در غرب، از آنچه عملا عقب نشسته و به غلط کردن افتاده مانند تروریسم و ضد امپریالیست نمایی و … یا حمایت از اعدام های ظالمانه خلخالی یا حمایت از دادگاههای انقلاب و شرکت در اشغال سفارت آمریکا، کشتار جوانان در مرزها کشتار اعضای خودو…. از خود انتقاد کند و رسما تغییر سیاستش را اعلام کند.

باز بدلیل اینکه اولا میخواهد به همه این اعمالش ادامه دهد در ثانی خدا نباید به اشتباه خود اذعان کند. “خدا-مسعودرجوی” در هرزمان هر غلطی کرد درست است، هرچند روز بعدش کاری 180 خلاف آن انجام دهد. رجوی هزار بار داستان خضر را برای ما اسرایش در اشرف در مقابل هزاران سوال و تناقض فاحشی که از عملکرد ضد اخلاقی و ضد انسانی، ضد دمکراتیک و وطن فروشی… اش ناشی میشد را بازگو میکرد، تا به مخاطب بفهماند که شما نیز باید خفه خون بگیرید و حرفی نزنید و همانگونه که در کار خضر حکمتی بوده!!!، حکمتی در کارهای منِ خدا هست!!!!

  [spacer height=”20px” id=”2″]

از همین رو با توجه به قدرت تشکیلاتی که رجوی متاسفانه با کمک امثال نگارنده و بقیه جدا شدگان و اسیران در فرقه و با حمایت مالی که عراق و عربستان و … و حمایت سیاسی آمریکا از آنها در آلبانی، حمایت آشکار اروپا در پناه دادن به عده ای تروریست به هم زده است، و صفر بودن بقیه به اصطلاح آپوزیسیون مانند خود رجوی تهدید آینده ایران همین فرقه رجوی است.  باید آنرا جدی گرفت و باید بدان پرداخت. داخل بر عهده خود مردم تنها مانده ایران است.  باز گفته میشود در مورد داخل ایران “به خارج کشور امیدی نیست شر مرسانید”.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

بنابراین هر آسوده خیالی در خارجه که خود را سیاسی میداند(اخبار سیاسی را دنبال میکند و باز نشر میکند) و وقت دارد و میتواند آزادانه مطالعه کند حداقل باید برای آینده ایران کاری مثبت انجام دهد. و آن مبارزه سیاسی در پشت جبهه مردم ایران  یعنی مبارزه با امثال مسعودرجوی و مریم رجوی  تا با کمک دولتهای خارجی  از پشت به مردم ایران خنجر نزنند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند

[spacer height=”20px” id=”2″]

ضمنا کسانیکه بدنبال راه بیرون رفت از منجلاب گرفتارشدن به امثال رجوی میباشند، ضروریست  به این سوال پاسخ دهد که:

این “ما”های دنباله رو چه مرگشان است که در زمان مشروطه پدر بزرگشان و در زمان رضا شاه پدرانشان، و زمان شاه خودشان و در زمان رژیم حاضر بهمراه فرزندانشان دارند چنین دسته گل هایی را آب میدهند. آیا این نشان نمیدهد با وجود اینکه در هر زمان و مقطع نیروهای واپسگرا و ضد تکاملی و فریبکار مانند مسعودرجوی حاضرند و در کمین نشسته اند و کارشان را کرده و میکنند، این ما کمبودش و مشکلش چه در ابعاد فردی چه در ابعاد اجتماعی و بویژه در ابعاد ساختاری ایران و ایرانی چیست؟ که نسل اندر نسل در چرخه باطلی از سرنگونی های کم و بیش بی حاصل استبدادهای از نفس افتاده و راه انداختن استبداهای تازه نفس، گرفتار مانده است. با چه سپر فکری، فرهنگی و سیاسی و … باید چه نقطه ضعفها و یا پاشنه آشیل های تاریخی خود را حفاظت کند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

چگونه دشمن خطرناکی چون رجوی بعنوان بنیادگراترین وهمزمان بی پرنسیپ ترین تشکل فاشیستی مذهبی به اصطلاح اپوزیسیون ایران، آنهم در برهه زمانی یک نسل با فریبکاریها و هر روز به رنگی در آمدن، از مواضع  ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی، و آمریکایی کشی، به آمیختن با امپریالیستها و آمریکا و خود و تشکیلات و میهن را برای بقدرت رسیدن به قدرتهای منطقه ای و جهانی فروختن، از آزادیخواهی و دمکراسی طلبی به کشتن و نابودی آزادی و دمکراسی آنهم در مقابل چشم اعضا و مردم خود، که با در درنوردیدن همه مرزهای شقاوت و بی پرنسیپی و ترور فیزیکی و سیاسی و شخصیتی هیچ مرزی را نمیشناسد همراه است، میتواند دوام یابد؟  چگونه است که ما میتوانیم چنین پدیده ای را چه بعنوان عضو، هوادار، شورایی و حتی گروههای به اصطلاح سیاسی در خارجه بویژه توسط به اصطلاح مارکسیستها، تحمل کنیم؟ [spacer height=”20px” id=”2″]

با برخورد و رویکرد واهداف ژورنالیستی کردن با او، شاید فرد به جذب تعدادی ناچیز از مخاطب بیکارِ بی عارِ بی اثرو در نتیجه به خواسته ژورنالیستی حقیر خود جامه عمل بپوشاند و به رضایت نفس برسد. اماهمینکار، میتواند در آینده، مردم ایران را که 42سال با زحمت بسیار به بهای خونِ بهترین فرزندانشان برای جرعه ای آزادی و دمکراسی رژیم حاضر را به نقطه امروزی رسانده اند، دوباره در دام استبداد تازه نفسی بنام فرقه رجوی، صد بار بدتر از استبداد حاضر (با توانمندیهای تشکیلاتی با خشم و کینه ای عمیق و حیوانی از ایران و ایرانی که گوشه ای ناچیز از آنرا نسبت به جداشدگان شاهدید) گرفتارکند. [spacer height=”20px” id=”2″]

کینه رجوی ناشی از 42سال نفی شدن توسط مردم ایران در دل مسعود رجوی و اعضای طلبکار! از عالم، چرا که “شهید داده” و “مبارزه کرده”، “استقامت کرده” و… انباشته شده، در صورت مسلط شدنش بر ایران، کو تا ایران بتواند از آن رها شود. [spacer height=”20px” id=”2″]

برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی  

 [spacer height=”20px” id=”2″]

توجه کنید، که آمار کشتار رجوی که هنوز پایش به حکومت نرسیده از جمع کشتار رضا شاه و شاه و رژیم بیشتر است. رضا خان جز در جریان سرکوب عشایر که هنوز شاه نشده بود اگر صد نفر را کشته باشد. پسرش شاید 200 نفر را اعدام کرده باشد. درمورد این رژیم، 52نفر را در فاز سیاسی کشته، رجوی به دروغ میگوید 120هزار و نگارنده و همه شما جداشدگان خوب میدانیم  که که تنها 12000 اسم بیشتر نتوانست جور کند، با مبالغه 3000تا هم در 1398، 100نفر در 1396، 50نفر در 1387 و 1000نفر هم در 1396، جمعا میشود 20000نفر، از آنجا که اعداد و ارقام کاملا دقیق نیست نگارنده، عدد را ضربدر 2 میکند و 40000 نفر کشتار رژیم را در نظر میگیرد. [spacer height=”20px” id=”2″]

آمار کشتار مسعود و مریم رجوی:  فقط 17000نفر را در شهرها ترور کرده، در مرزهای کشور هزاران نفر را طی جنگ بعنوان بخشی از ارتش صدام کشته، بنوشته نشریه مجاهد در فروغ جاویدان 50.000 نفر را هنگام دفاع از کشورشان کشته، در جریان جلوگیری از سقوط صدام طبق اطلاعیه مریم رجوی 1500 نفر از کردهای عراق را کشته.  نقش مستقیم در اشغال سفارت آمریکا و حمایت از آن و در نتیجه در جنگ ایران وعراق و کشتار آن مقصر و سهیم بوده، دهها تن از اعضای خودش را کشته، رقم کشتار رجوی اگر دوبرابر حکومتهای قبلی و فعلی نباشد بیشتر از آنهااست،[spacer height=”15px”]

“باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحرست” هنوز هم دستش به قدرت نرسیده. مخالفین و منتقدینش را به اعدام محکوم میکند، همه را تهدید به انتقام و کشتن میکند.[spacer height=”20px” id=”2″]

پایان قسمت اول

داود باقروند ارشد

مهرماه 1400

[su_heading size=”25″ margin=”50″]فهرست آنچه در قسمت دوم خواهید خواند [/su_heading]

قسمت دوم.

هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.

سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها

سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..

سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش

جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.

ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..

تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..

شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.

واقعیت جداشدگان مقاوم.

مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.

افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..

تکرار تاسفبار تاریخ.

نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..

درسالمرگ شجریان یادی کنیم از مرضیه آینه تمام قد خیانت و فرار از صحنه مسعود و مریم رجوی از گزارش تکاندهند از زبان شخص مسعودرجوی

متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت 

بقلم داود باقروند ارشد

مرضیه چگونه به دام فرقه رجوی افتاد _ سال های جدایی _ اسارت وزندان ومرگ درفرانسه - Iran Interlink MEK Rajavi CultIran Interlink MEK Rajavi Cultاین قلم مدتها همراه مرضیه خواننده پر آوازه ایران در لندن و اردن((حافظت شخصی او را به این قلم سپرده بودند)) و هنگام حضورش در شورای ملی مقاومت بوده ام. او یکی از نوارهایش را نیز وقتی در اردن با هم بودیم به یادگار به این قلم هدیه کرد که متاسفانه هنگام فرار از جهنم اشرف در عراق جا ماند. 

[su_highlight background=”#1900fa” color=”#f7fa0d”]مرضیه مطرب؟ [/su_highlight]

مرضیه از طریق آقای هدایت الله و خانم مریم متین دفتری و اعتمادی که به آنها داشت به دام فرقه رجوی افتاد. رجویها که در اوج ایزولاسیون داخلی و نیرویی بسر میبرد همچون تشنه ای در نمکزار به حمایت سلبریتی ملی ای همچون مرضیه نیاز حیاتی داشتند. بویژه که هم احمد شاملو و هم شجریان با خائن خواندن مسعودرجوی از همکاری با او خودداری کرده بودند و مسعودرجوی آنها را مزدور رژیم و خائن و دشمن نامیده بود. از این رو در اوج دجالگری که مسعودرجوی علنا در جمع ما مجاهدین و اعضای مجاهد شورا، میگفت:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”وصف و ترور شخصیتی مرضیه توسط رجوی که در مقابل مریم رجوی سربلند نکند”]”خیال نکنید که ما مطرب شده ایم. این عمله و یابوهای بورژ وازی را اگر ما سوار نشویم رقبایمان سوار میشوند و بهره اش را میبرند.”  [/su_quote]

 

[spacer height=”20px” id=”2″]

رادیو زمانه | آهنگ زمانه | موسیقی ایرانی | غروب مرضیه در «صبح روشنایی‌ها...»هرچند در ظاهر سنگ تمام برایش گذاشتند. یک اکیپ چهارنفره با مسئولیت نیکو خائفی اشک زری (عضو شورای رهبری)، حمید رضا طاهر زاده “طاهر”، کامیار ایزدپناه  و حتی پذیرش اینکه حمیدرضا طاهر زاده از عضویت سازمانی عملا خارج شود، چون هم مرضیه علاقه خاصی به او داشت، بویژه که نسبت به اعمال انقلاب ایدئولژیک در مورد طاهر زاده مشکل هم داشتند و دارند، بنابراین طاهر زاده را صرف مرضیه کردند و تنها در قالب عضو شواری ملی مقاومت در کنار مرضیه جهت کنترل او حضور پیدا میکرد. و اینگونه مسعود رجوی برای مرضیه مایه گذاشت که نشان میداد بعد از تنفری که مردم ایران نسبت به رجوی از خود نشان دادند، تا چه حد به حمایت مرضبه برای ادامه حیات ننگین و خائنانه اش نیاز دارد.

[spacer height=”20px” id=”2″] 

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0b089d” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]ظهور مرضیه ای دگر و تهدید تمامیت مسعود و مریم رجوی [/su_button]

[spacer height=”20px” id=”2″]

شجریانمسعود و مریم رجوی  فکر میکردند مرضیه نیز مانند دیگر خوانندگان و هنرمندان امثال منوچهر سخایی، محمد شمس، عماد رام و… با دریافت سهمی از پولهای عراق بعنوان مقرری وزندگی در حاشیه مناسبات سازمان میتوان از او نیز بعنوان یک سلبرتی هنری و خنثی در برنامه ها و شوهای مریم رجوی مورد سوء استفاده قرار داد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

اما  زوج رجوی بسیار زود فهمید که مرضیه آنکسی که فکر میکردند نیست، او از سلاله خورشید است و با تاریکی و دجالگری و امام زمان بازیهای رجوی در نبرد  و تهدید جدی برای رهبری خیانت بار مسعود  و مریم است. در زیر گزارش خود مسعود رجوی که از سایت فرقه رجوی نقل شده است را بخوانید. این گزارش ناظر به زمانی است که مسعود و مریم قصد دارند قبل از حمله آمریکا به عراق با بجا گذشتن همه مجاهدین از عراق فرار کنند و همه مجاهدین را تنها بگذارند و مرضیه نیز باید از عراق خارج شود، ولی مرضیه همه نقشه های خیانتبار آنها را نقش بر آب میکند .

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#faeb00″ color=”#16161c”]گزارش شخص مسعود  رجوی را بخوانید[/su_highlight] تا توضیح داده شود:

https://leader.mojahedin.org/i/news/69519

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”گزارش مسعود رجوی از رویکرد مرضیه نسبت به خواست رجوی به فرار از عراق “]در روز ۲۱مهر ۱۳۷۶ در پایان یک اجلاس شورا در یکی از قرارگاههای ارتش آزادیبخش ملی ایران، خانم مرضیه درخواست شگفت انگیزی به من ارائه کرد. در این زمان او ۷۳سال داشت. نزدیک غروب، مریم به من گفت خانم مرضیه سفر بازگشت خود به فرانسه را لغو کرده و می‌خواهد تورا ببیند. پرسیدم موضوع چیست؟ مریم گفت: دو پایش را در یک کفش کرده و می‌گوید ارتش آزادیبخش را انتخاب کرده و هیچ‌کس حتی تو هم نمی‌توانی انتخاب او را تغییر بدهی…از مریم پرسیدم آیا ایشان در پاریس مشکل و کمبودی دارد؟ گفت تا آن‌جا که من می‌دانم خیر اما خودت هم بپرس…  ساعتی بعد خانم مرضیه ازمحل اقامت موقتش در بغداد به قرارگاه بدیع زادگان آمد. مریم و من که از این پیشتر با ایشان خداحافظی کرده بودیم به دیدارش شتافتیم. مضمون صحبتمان را خلاصه می‌کنم. خانم مرضیه گفت: آقا، چیزی از شما می‌خواهم به‌شرط این‌که نه نگویی! گفتم هر چیز که شما بگویید به روی چشم الا این‌که بخواهید در اینجا بمانید، چون این محیط امنیت ندارد، مناسب کار و فعالیتهای شما[نگارنده: منظورش شخص خودش و مریم رجوی است] هم نیست، هوای آن هم برای شما خوب نیست، امکاناتش بسیار محدود است و خلاصه خسته خواهید شد. [نگارنده: مگر تا روز قبلش امنیت بود، هوایش هم خوب بود؟]اگر در پاریس مشکل یا کم و کسری دارید، بفرمایید، به روی چشم… خانم مرضیه با اشاره به مریم گفت: خیر، «خانوم» ترتیب همه چیز را داده‌اند. در پاریس باغ بزرگی برایم گرفته‌اند. استودیوی جداگانه هم برای تمرین و ضبط صدا با تجهیزات دارم. بهترین ارکستر در اختیارم است. مجاهدین هم در کنارم هستند و از چیزی فروگذار نمی‌کنند. با هنگامه هم در ارتباط هستم و حالش خوب است… گفتم: پس مشکل چیست؟ با نگاهی پر مهر و اشتیاق به مریم، که گویی دوری از او را بر نمی تابد و نیز می‌خواهد او را در برابر مخالفت من، به حمایت از درخواست خودش بکشاند گفت: می‌خواهم نزدیک «خانوم» باشم. [نگارنده: مرضیه بیچاره نمیدانست که مریم فردایش دارد فرار میکند به فرانسه]نمی‌خواهم زن ویژه باشم، من رزمنده ارتش آزادیبخش هستم… گفتم: خانم مرضیه، بزرگواری شما چیز ناشناخته‌یی نیست اما در این سن و سال و با کسالتهایی که دارید چگونه می‌خواهید رزمنده باشید؟ این چه انتظاری است که از خودتان دارید؟ گفت: لااقل برای بچه‌ها و راهگشایان ملتم آشپزی که بلدم، اگر این را هم قبول نداری، دستکم دعایی بدرقه راهشان می‌کنم. میهمان نیستم و از امروز صاحبخانه ام .سپس سوگند خورد که با خلوص می‌خواهد بر روی اولین تانک بجانب دشمن بشتابد. تأکید کرد که فکر همه خطرات را هم کرده و خونش مانند دیگر مجاهدان کمترین فدیه آزادی ملت ایران است…آخر سر هم با لحنی اخطارگونه به من، دوباره تأکید کرد که هیچ‌کس نمی‌تواند انتخاب او را تغییر بدهد والا دست به قهر و اعتصاب می‌زند.شگفتا در حالی‌که مرضیه، آتشین می غرید، مریم دست او را گرفته بود و به آرامی می‌گریست و من هنوز نمی فهمیدم که این اشک شوق و غرور و تحسین است. راستی که مرضیه اصل و وصل خویش را در مریم رهایی باز یافته بود.دقایقی بعد هزاردستان و خاتون هنر ایران، قلم به‌دست گرفت و یک برگ زرین و جاودانه مقاومت و هنر را، به‌صورت یک نامه نوشت و خطاب به من ابلاغ کرد. این غزل غزلهای او بود. وقتی خواندم، فهمیدم که تا آن روز مرضیه را نشناخته بودم. با شرمندگی از عنوانهای پر لطفی که به من داده است، از آن‌جا که مجاز نیستم هیچ چیزی را از نامه تاریخی بانوی سرفراز هنر حذف کنم، امانت را عیناً به موزه مقاومت تقدیم می‌کنم و به استحضار همه هموطنان به‌ویژه زنان اشرف‌نشان این مرز و بوم می‌رسانم: [/su_quote][spacer height=”15px”]

نامه مرضیه
نامه مرضیه به سازمان نقل از سایت مجاهدین

[spacer height=”15px”]

https://leader.mojahedin.org/i/news/69519

[spacer height=”20px” id=”2″]

مرضیه که خود فرد پاک و پاکیزه ای بود، فکر میکرد که با خدایان پاکیزگی طرف است. و از همین رو به این زوج دجال و مجاهدین عشق میورزید ولی نمیدانست که با یک فقره ضحاک مار بدوش و یک قواد مواجهه است که جان ایرانیان که هیچ جان مجاهدینی که فدایی او بودند نیز سرسوزنی برایشان ارزش ندارد. [spacer height=”20px” id=”2″]

 رجویها که فکر میکردند با یک مطرب طرف هستند و به محض گفتن اینکه عراق در حال اشغال است و باید برود اروپا، همچون خودشان بلافاصله استقبال خواهد کرد.[spacer height=”15px”]

اما با رویکرد صادقانه و فداکارانه مرضیه چنان شوک شدند و مرضیه بدون اینکه بداند چنان خیانت مسعود و مریم را در آینه خودش برای خود ایندو رهبر فراری به نمایش گذاشت که کینه عمیقی از او بدل گرفتند.

 [spacer height=”15px”]

رجویها مجبور شدند ما ها مسئولین را جمع کنند و مشکلی که ایجاد شده است را مطرح کنند، بدون اینکه بگویند مرضیه دارد طرح فرار آنها را خراب میکند. بلکه گفتند اگر مرضیه را نتوانستیم متقاعد کنیم که به خارج برود ممکن است در اثر شدت بیماری در عراق بمیرد!!! شما ها باید حواستان جمع باشد!! حتی در نهایت در جلسه عمومی نیز به این رویکرد خطرناک مرضیه برای  اعتبار رهبری خودشان اشاره کردند. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

ترس رجویها این بود که وقتی مرضیه در عراق بماند و بعد بفهمد که ایندو فرار کرده اند چگونه بر سرشان آوار خواهد شد. بویژه با وجهه ملی و بین المللی و ورحیه جنگنده ای که مرضیه داشت، فقط باید او را میکشتند تا ساکتش کنند. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

هرچند این مسئله ای نبود که ایندو جرثومه های خیانت و وطن فروشی نتوانند از پس آن برآیند و در نهایت با هزاران دروغ و فریب او را راضی به خروج از عراق کردند.  ولی از آنجا که خیلی دیر شده بود پس از سقوط صدام، مرضیه مدت ۱۰ روز در مرز عراق و اردن سرگردان بود تا سرانجام موفق شد از این کشور خارج شود و به اروپا برود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

وقتی مرضیه بعدها در اروپا فهمید که بازهم فریب خورده و ایندو خود فرار کرده اند و علت اصرار آنها به خروج از عراق چه بوده بخاطر خیانت آنها به اعضا و جنبش دست به اعتراض زد. مرضیه در دفتر خاطراتش در زمانیکه به اسارت فرقه رجوی در آمده بود هر روز از خیانتها و فریب های رجویها نوشته بود. هر روز از اعتراضاتش به عملکردهای خیانتبار رجویها و بلا جواب ماندن آنها پر بود که مریم رجوی دستور داد دفتر خاطراتش را زندانبانان او از وی دزدیدند. مرضیه دست به اعتراض زد و حتی خواستار رسیدگی در شورای ملی مقاومت شد که متاسفانه  با اکیپ کنترل چهار نفره و افزایش نفرات کنترل او، مرضیه را در دهه هفتاد زندگی با انبوه بیماری و در اوج تنهایی عملا خفه کردند و نگذاشتند صدایش به جایی برسد. خاطرات روزانه اش را جنگ و جدالهایی که با مریم رجوی و کشتاپویی که او را کنترل میکردند داشت را از او دزدیدند که بدست کسی نرسد. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

 خیانت مسعود و مریم رجوی در مورد هنرمندان و بویژه مرضیه بسیار دامنه دار است متاسفانه اسماعیل وفایغمایی که از بسیاری با خبر است حق مطلب را ادا نمیکند. شاید هم خود اسماعیل وفا را علیه مرضیه به خدمت گرفته بودند که اینگونه در سکوت از طرح جزئیات است. چون رجوی اجازه نمیداد که افرادی مانند اسماعیل که با رجوی مسئله داشت در جریان مشکلات مرضیه قرار بگیرند. حتی از او بعنوان فردی ملایم که مرضیه میشناخت برای فریب مرضیه استفاده هم میکرد. همانگونه که از مزدور زن باره ای بنام حمیدرضا طاهر زاده و محمد شمس استفاده میکرد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد 

اکتبر 2020

مهرماه 1399

[spacer height=”20px” id=”2″]

دروغ فرقه فاشیستی مذهبی مسعودرجوی در رد اصل ولایت فقیه

داود باقروند ارشد [spacer height=”15px”]

صفحه اول نظرش سازمان در مورد ولایت فقیه2اول نظرش سازمان در مورد ولایت فقیه

فرعون خود خوانده

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

 

مسعود رجوی، دفاع ایدئولژیک از اصل ولایت فقیهی خودش را در مقاله ای تحت عنوان “روحانیت شیعه برسر دوراهی تاریخی” در نشریه مجاهد شماره 7 چنین آورده است:

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

«««اولا: این روزها بازار بحث در مورد ولایت فقیه از هرطرف داغ است. اینکه ولایت فقیه در اسلام واقعی و نه اسلام طبقاتی رایج چیست وچه موارد و چه تاریخچه ای دارد، موضوع مقاله جداگانه ای است. … اما آنچه مسلم است اینکه در اسلام واقعی طبقه روحانی وجود ندارد (نقل به مضمون). و در تائید آن تمام حرف را میزند آنجا که کد میآورد: “هرمذهبی رهبانیت دارد و رهبانیتِ امت اسلام جهاد و پیکار است.”[spacer height=”20px” id=”2″]

 

تا اینجا اصل را تائید کرده ولی میگوید ولی فقیه منم که مبارزه کرده ام. باور نمیکنید؟  به ادامه بیانات ایشان در همین مقاله توجه کنید.     [spacer height=”20px” id=”2″]

 

ثانیا: فقیه بمعنای واقعی و قرانی آن زمین تا آسمان با آنچه امروز در نظر عوام است تفاوت دارد در فرهنگ عامیانه معمولا بکسی فقیه گفته میشود که مسائل شرعیه و آنهم فروعات و جزئیاتی از قبیل طهارت و نجاست را برای مردم بازگو میکند، و یا آنها را در رساله ای گردآوری کرده و عموما از روی لباسش شناخته میشود.   [spacer height=”20px” id=”2″]

 

 

حال آنکه بمعنی دقیق کلمه فقیه بفرد صاحب فهم و استنباط و دریافت از هرچیزی گفته میشود آنگاه وقتی این توانایی فهم واستنباط در چهارچوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه در دین نامیده میشود. یعنی کسی که در دین و اصول و احکام آن صاحب فهم و دریافت بوده و بتواند مسائل مختلف را پاسخگو باشد.   [spacer height=”20px” id=”2″]

ملاحظه میشود که فقیه چیزی است بالاتراز عالم.  بعبارت دیگر هرکس که چیزی را میداند نسبت به آن چیز عالم است. ولی معلوم نیست که در آن فقطه هم باشد.  چرا که لازمه فقیه بودن رسوخ در اعماق آن چیز و توانایی پیگیری و پیاده کردن آن در شرایط مختلف است. در مثل کسی که شناکردن بلداست، ولی معلوم نیست که بتواند خودرا از میان امواج طوفانزا بساحل برساند. …..»»»   [spacer height=”20px” id=”2″]

 ادامه مقاله رجوی:   [spacer height=”20px” id=”2″]

 

 

«««همچنین میدانیم اگر کسی واقعا دراسلام فقیه نباشد، و جوهر اصول و احکام این ایدئولژی را عمیقا درک نکرده و به هدف احکام واقف نباشد، حتی همین امروز نیز از بردگی و مالکیت خصوصی ابزار جمعی تولید دفاع خواهد کرد. …   [spacer height=”20px” id=”2″]

 

 

از این مثالها میخواهیم نتیجه بگیریم که فقیه واقعی کسی است که با اشراف به جهان بینی توحید و مکتب اسلام بتواند لااقل در اصول و کلیات، اسلام را در زمان خود پیاده کند و اینهم مستلزم برخورداری از دیدگاههای واقع بینانه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی روانشاسی… است که بسیاری از مدعیان امروزی آن از جمله  بیخبرانند…»»»»   [spacer height=”20px” id=”2″]

حالا باور کردید؟ ایشان نه تنها اصل ولایت وفقیه را رد نمیکنند که معتقدند ولی فقیه بسیار بیشتر از آن است که عامه میدانند. و اصل آن نزد کسی نیست الا خود مسعودرجوی. همان چیزی که در عراق در شهر اشرف بعد از کشتار فروغ جاویدان از مجاهدین در بن بست ناشی از قفل شدن در عراق بر سر مجاهدین با اعلام امام زمان و ولی امر (خلیفه) مسلمین جهان بودن، خود را صاحب مال و جان و ناموس همه مسلمین جهان خواند و آنرا پیاده کرد. 

 [spacer height=”20px” id=”2″]

بله مردم ایران این شیاد را بخوبی چه بدلیل تروریسم آن در شهرها، کشتار فرزندانشان در مرزها، همدستی با قاتلان ایرانیان و اشغالگران کشورشان، با سرکوب فرزندان اسیرشان در تشکلات رجوی، با اقدامات خلاف عرف و اخلاق  تجاوز به زنان عضو جدا شده از همسرانشان، از یکطرف و آنچه میخواهد بعد از اینهمه جنایات برای مردم ایران از ولایت فقیه رادیکال برایشان به ارمغان ببرد، چه از طریق افشاگریهای فرزندان مجاهد جدا شده شان و چه از طریق آنچه خود شاهد بوده اند میشناسند.   [spacer height=”20px” id=”2″]

بنابراین وظیفه هر ایرانی و هر انسانی است که این شیاد را که اصل اجرا شده ولایت فقیه کنونی را کم میداند و قول بیشترش و غلیظترش را بعد اجرای فاجعه بارش بر فرقه اش، برای آینده ایران میدهد افشا کنند.  بخصوص که جهت فریب مردم ایران و جهان با نعل وارونه زدن در ظاهر شعار ” مرگ بر اصل ولایت فقیه” هم میدهند. و یا در ظاهر بالاترین افتخارات خودش که تروریسم و کشتن آمریکایی ها ست را ، بطور شیادانه تکذیب میکنند تا بقدرت برسند تا ….   [spacer height=”20px” id=”2″]

ما گفته ایم (با علم یقنی و نه تحلیلی …)، بزرگترین شانس مردم ایران بقدرت نرسیدن این تشکل خطرناک در ایران بوده است. ما گفته ایم از زبان مسعود رجوی و مریم رجوی و آن اینکه، اگر جهان میگوید رژیم بدنبال قدرت هسته ای جهت دفاع از خودش بود. رجوی بدنبال استفاده آن جهت جهانی کردن خلافت خودش است.     [spacer height=”20px” id=”2″]

اگر در مریم رجوی و باقی مانده فرقه رجوی، اعتقاد به ولی فقیه رادیکال (نوع استالینی- پول پوتی) تغییرکرده بود، باید طی جلسات و نقد مکتوب و رسمی دفاع ایدئولژیک از اصل ولایت فقیه را رد کند.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

تمام این نمایشهای مسخره یعنی اعتقاد عمیق به ولایت فقیه آنهم از نوع (استالینی-داعشی)، بعلاوه  تروریسم افسار گسیخته از افتخارات فرقه رجوی و میراث مسعود رجوی است که مریم رجوی دنبال میکند. اما مصلحت و شیادی ایجاب میکند فعلا تکذیب شود.   [spacer height=”20px” id=”2″]

بزرگترین شاخص دفاع کل تشکیلات فرقه رجوی و خودش ازاصل ولایت فقیهی مسعودرجوی، در بطور مطلق انتقاد ناپذیری او همچون نفی آیات قران و مجازات تا اعدام منتقد میتوان بخوبی مشاهد کرد. این میزان نفرت و رویکرد جنون آمیز و هیستریک رجوی و اعوان و انصارش در نقد رجوی از همین اصل اینکه رجوی خدای روی زمین است ناشی میشود. اینرا از نزدیکترین کسان سابق رجوی قبول کنید. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

مهرماه 1400

 

 

 

 

ماجرای قتل نسرین احمدی، آلان محمدی و محمدرضا صداقت در مجاهدین

«دادخواهی به سیاق رجوی از دادگاه نوری»
موسی حاتمیان

مقاله ی زیر را که دیدم، بی اختیار بیاد شهر قصه ی زنده یاد مفید افتادم:
 ملا( شروع میکنه به روضه و مرثیه خونی): نگو که حالم خرابه…. گریه کنید مسلمونا. گریه کنید ثوابه… قربون گریه ات برم… آآآآی شب اول قبر که موقع جوابه.همون روز محشر که حساب کتابه ، ثواب این گریه بی حسابه
خر: آقا برو فکر نون باش. گریه ملا آبه
آخ ! آقا جون اون بچه رو ساکت کن
گریه کنین مسلمونا. گریه کنید ثوابه.
خر: خانوم خوشگله تو دیگه چته؟
خاله سوسکه: چیزیم نیست
خر: پس دیگه این اشکها چیه؟
خاله سوسکه: ملا می گه ثوابه
همچنانکه پس از سقوط دولت عراق، که بدستور رجوی برای صاحب خانه ی جدید رقص و کرشمه می کردند!، صریحا همین ترم خط مقاله را توسط مسولان به اصطلاح شورای رهبری مجاهدین طرح  و اجرا می نمودند، که هر کسی بتواند در شهادت دادن برای آمریکایی ها، اشک آنها را در بیاورد جایزه دارد!، و این گریه کردن و به گریه واداشتن مخاطب، جزیی از فرهنگ غالب سازمان مجاهدین شده بود…
البته آقای ایرج مصداقی در متنی مختصر و مفید، پاسخ درخور این نگارنده و مرشد و لوطی هفت خطش را داده است:
فرقه رجوی در جریان سلسله‌ دروغ‌های وقیحانه‌اش، با بلاهت مدعی شده که هنگام شهادت یکی ازعواملش «قاضی زن سوئدی هم بر این همه مظلومیت میگریست و اشکهایش را که بر روی گونه هایش میلغزد را با دستمال پاک میکرد.». به رجوی باید گفت: قاضی دادگاه مرد است و چنانچه چنین عملی از قاضی سربزند بدون شک صلاحیت وی برای رسیدگی به پرونده زیرسؤال می‌رود. به کسانی که این‌چنین دروغ می‌گویند چگونه می‌شود اعتماد کرد؟
اما خالی از لطف نیست، که نمونه های مشابهی از این اندیشه ی دروغ اسلامی را که بر پایه همین روضه خوانی آخوندی در تشکیلات سازمان مجاهدین نهادینه شده است، را با خوانندگان به اشتراک بگذارم.
در واقع، شروع این دگردیسی حوزه ای – آخوندی، با پایان آخرین عملیات سازمان همراه بود، زیرا رجوی بیش و پیش از هر کسی، شکست تمام عیار تحلیل های پوشالی سقوط شتابان، پرواز تاریخساز به فرانسه و تصاحب قدرت طی شش ماه، پرواز تاریخساز به کربلا، و امروز مهران، فردا تهران را در کشتی به گل نشسته ی فروغ جاویدان خویش دیده بود، و تنها راه نجات خود را، البته با اشتباه و ترس بسیار از نقد خویش، در آویختن به احرام ثلاثه شیعیان، و راه اندازی روضه خوانی های تهوع آور، از انقلاب مریم تا عاشورا و امام زمان و…یافته بود.
من که همزمان با شروع این دگردیسی تمام عیار توسط رجوی، و دیدن آینده ای اسفناک برای سازمان، رسماً طی نامه ای، تمامی مسولیت ها و عنوان و رده ی خویش را پس داده بودم، در همان سال ۱۳۷۰ به همراه محمد رضا صداقت، و تنها بدلیل داشتن همین انتقادات به شخص رجوی، در دادگاه سازمان مجاهدین در قرارگاه انزلی(واقع در شهر جلولا- کردستان عراق) به اعدام محکوم شدیم، البته دادگاه های رجوی، مانند دادگاه های خمینی و خامنه‌ای، هیچ سنخیتی با مثلاً دادگاه استکهلم نداشت، و خبری از وکیل یا دفاع هم نبود، زیرا امثال سنابرق زاهدی ها که پیش از جداسری رجوی با خمینی، از طرف سازمان در اختیار او و وردست خلخالی جلاد برای تنظیم احکام شروع قتل عام پشت بام مدرسه رفاه قرار گرفته بودند، حالا پس از جداسری با خمینی، اینبار توسط شخص رجوی برای صدور احکام اعدام و… در تشکیلات سازمان بخدمت گرفته شده بودند، و هیئت منصفه دادگاه های سازمان مجاهدین نیز از اعضایی تشکیل می یافت، که مانند نماز جمعه ی شروع قتل عام زندانیان سیاسی، «فریاد منافق مسلح اعدام باید گردد»، را در یک بستر و دو آوا!، با فریاد «خائن به رهبری، اعدام باید گردد» بر شور و حال نمازگزاران و مومنان مجاهد حاضر می افزودند…و به دلیل همین تفاوت ماهوی و از زمین تا آسمان دادگاه های خلخالی و رجوی با دادگاه استکهلم است، که هر چه قاضی دادگاه طی دو ماه اخیر تلاش کرده است، که به مسوولان حاضر مجاهدین در جلوی دادگاه ساده ترین قوانین و پرنسیپ های حقوق بشری دنیای دمکراتیک را برای کنترل ساندیس خوران و هواداران در صحنه بیاموزد، هنوز نتوانسته است، و شاید بزودی قاضی و دادستان خودشان متوجه شوند، که همزمانی شعارهای دروغین حضرات، با اعتراضات نوری جنایتکار، برای توقف دادگاه اتفاقی نبوده و نیست، بلکه اخلال در روند دادرسی و دادگاه نوری، از آغاز بدستور صریح «فرماندهی کل» امین آباد و اشرف هزار کهکشان بوده و هست!.
اینرا نه از بابت پروسه و درد خویش، بلکه از آن جهت یادآوری کردم، که در مقاله ی مورد اشاره در بالا، برای کوبیدن زنده ماندگان شصت و هفت، از ترم همیشگی رجوی(بزدلی که سال‌ها پیش از مرگ مرده بود) استفاده شده، و از وصیتنامه‌ی علیرضا فتوحی بعنوان مجاهد شهید دانشجوی آمریکا…برای زدن بر سر هر زنده ای از زندانیان سیاسی نام برده شده است، اما خود را به فراموشی می زنند، که اگر علیرضا فتوحی و بلال و …از دانشجویان هوادار مجاهدین در آمریکا بودند، محمدرضا صداقت یکی از دبیران سیاسی تشکیلات سازمان در آمریکا و به تصریح محمد محدثین در دادگاه او، وی هم سطح حسین مدنی بود!، پس بر اساس کدام گناه و جریان کدام دادرسی عادلانه به او حکم اعدام داده شد؟، و مگر نهایتاً پس از سر به نیست کردن در واحد‌های مسکونی انتهای کمپ اشرف، خبر خودکشی او را به خارج کشور درز ندادید؟.
مگر رهبری عقیدتی شما در نشست های طعمه و حوض و… همواره زیاده خوری نمی فرمود، و از لنین نقل قول نمی آورد، که شرم یک احساس انقلابی است، اگر چه بقول زنده یاد شاملو، گاه آنكه ما را به حقيقت مي رساند خود از آن عاري است، زيرا تنها حقيقت است كه رهايي مي بخشد…اما چرا شرم نمی کنید؟,
آخر کجای مسعود و مریم رجوی با مقوله ی دادخواهی و حقوق بشر و…کوچکترین سنخیتی داشته و دارند، که این دادگاه نوری و پیروزی درخشان جنبش دادخواهی مادران خاوران، به یمن تلاشهای ارزشمند و بی وقفه‌ی ایرج مصداقی و شاکیان اولیه برای دستگیری نوری جنایتکار را می خواهید به نام این ناقضان آشکار حقوق کودکان و حقوق بشر مصادره کنید؟، مگر بدستور رهبری عقیدتی شما، همین مریم رجوی، با ویترین خارجی ارتقاء نقش زنان، و خلق موجود گورزادی بنام شورای رهبری زنان مجاهدین، صفی از قاتلان شکنجه گر پرورش نداد، که نامش را صفی از اشرف تا تهران نامید، البته ایشان و مرشدش خوب می فهمیدند که از اشرف تا تهران، درب ولایت فقیه غالب و مغلوب بر یک پاشنه‌ی قتل و سرکوب می چرخد، و به همین دلیل بود، که اعضای ارشد همین صف را وادار کردند، که با با ضربات چوب امثال نسرین احمدی ها را در نشست ها به قتل برسانند، یا با هفتصد عضو قدیمی از زندانیان سیاسی زمان شاه تا ما زندانیان زمان خمینی و حتی دختران نوجوان قاچاق شده از اروپا و آمریکا و رمادی را بعنوان نفوذی های وزارت اطلاعات در اشرف دستگیر، شکنجه و تعدادی را به قتل برسانند…، و آیا نماد دادخواهی شما، قتل محمدرضا صداقت، و دهها قتل پس از او تا درون زندان ۴-۱۳۷۳ را بعنوان ناپدید شدگان قهری به رسمیت می شناسد یا خیر؟، آیا آلان دختر نوجوانی که در قاچاق کودکان از اروپا و آمریکا به اشرف منتقل شدند، پس از اعلام نارضایتی و درخواست معصومانه و کودکانه اش، برای تمایل به خروج از اشرف و بازگشت به اروپا، آیا با گلوله کشته نشد، و سپس خودکشی و در شدن تیر ناگهانی از سلاح در حین پست شبانه اعلام نکردند؟، در حالیکه همه می دانستند که هیچ سلاحی در حین پست، مسلح نبود!، و مگر تنها شاهد کشته شدن آلان نوجوان(زهره) را نیز به مأموریت بی بازگشت نفرستادند، تا به همراه فهمیه و…به محض ورود به خاک ایران، در آن مأموریت از پیش لورفته در حوالی کرند و اسلام آباد کشته شوند…
آقای نگارنده به چه چیز رهبران عقیدتی اش افتخار می کند؟، آیا ایشان و مرشدانش به زوال عقل دچار شده اند، و نیاز به یادآوری اسامی و مستندات بیشتری دارند، تا ضمن یادآوری جنایات مشابه پس از قتل عام زندانیان سیاسی، دیگر خفه خون بگیرند، و نوبت محاکمه ی خویش را، به همراه خامنه‌ای، رئیسی و دیگر جانیان انتظار بکشند، بی هیچ خنده ای!،
 زیرا با دستان توانای ایرج مصداقی، مختار شلالوند، حمید اشتری و مسعود اشرف سمنانی، بر قفل چهل ساله‌ی دادخواهی و راهروی قتل عام، اکنون کلیدی چرخیده، و در هر لحظه و هر جلسه، می لرزد بر لبان حمید نوری، مثل نتی گمگشته در راهروی مرگی که نام رئیسی جلاد بر دیوارهای آن نقش بسته است،
و پشت ِ‌مردمكان چشم های نوری
که دو دو می زند در هر شب و روزی
فرياد هزاران زنداني قتل عامی است
كه در حضور دوباره ای
 آزادي را
به لبان برآماسيده
گل سرخي پرتاب می کنند
ورنه
اين ستاره بازي
حاشا
چيزي بدهكار مهرتابان شما نیست!.
در پایان، برای تلطیف فضای خوانندگان، به این جنابان نواندیش دینی و دادخواهی! یادآوری کنیم که اولاً خسن و خسین دختران معاویه نبودند، و فرزندان امام علی شمایان بودند، و ثانیاً دختر نبودند و پسر بودند!
 با امید به پیروزی جنبش دادخواهی، برای خیز بزرگتر پیگیری قضایی رئیسی جلاد پس از پیروزی در دادگاه نوری جنایتکار، از تمامی اعضای خانواده بزرگ جنبش دادخواهی مردم میهنمان، شاهدان دادگاه و هر ایرانی که قلبش برای سرنگونی اشغالگران حکومت اسلامی، و آزادی مردم و میهنمان می تپد، انتظار دارم که بعنوان یک وظیفه ی ملی و میهنی، با قاطعیت تمامی همدستان رئیسی و نوری را در این دادگاه و حواشی آن افشاگری و بعنوان خائنین به مادران خاوران و جنبش دادخواهی مردم ایران، مانند همدستان با فاشیسم هیتلری و هولوکاست طرد کنیم. ما پیروز می شویم!.
موسی حاتمیان
سه شنبه سیزدهم مهر/ Oktober 5,2021

منبع:پژواک ایران

تاریخ بدون سانسور-ق 7-خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق

هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))

مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل». این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))

[spacer height=”15px”]

دسترسی به قسمتهای قبلی 

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب

تاریخ بدون سانسور-2: محمد

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م

تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن

تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت

تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام[spacer height=”20px” id=”2″]

[spacer height=”15px”]

قمست هتفم

 

[su_heading margin=”30″]  خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق [/su_heading]

معاویه

دربارة معاویه نباید به ناروا قضاوت کرد. وي در آغاز کار به وسیلۀ عمر، خلیفۀ عادل امین، که او را به حکوم شام برگزید، به قدرت رسید. پس از آن علمدار انقلابی شد که از قتل عثمان زاده بود، و سپس، به وسیلۀ دسیسه هاي ماهرانه اي که وي را از توسل به زور جز در موارد خاص بی نیاز میداشت، پایه هاي قدرت خود را محکم کرد. از جمله سخنان وي این بود «: شمشیر خود را جایی که تازیانۀ من کار میکند نخواهم کشید، و تازیانۀ خود را جایی که زبان من کار میکند به کار نخواهم گرفت. اگر میان من و مردم مویی رابطه باشد، نخواهد گسیخت » . گفتند «: چطور،» گفت «: وقتی بکشند شل میکنم، و وقتی شل کردند میکشم » . راه وي به طرف قدرت از راه غالب کسانی که سلسله حکومت نوینی بنیاد کرده اند کمتر خونآلود بود .

وي نیز مانند غالب غاصبان قدرت میکوشید تا ابهت و شکوهی در اطراف تخت خود پدید آورد و در این کار از امپراطوران روم شرقی، که آنها نیز مقلد شاهنشاهان ایران بودند، تقلید میکرد. حکومت سلطنتی فردي از زمان کوروش تا روزگار ما دوام یافته وظاهراً این روش براي فرمانروایی بر اقوام نادان و استثمار آنها مناسب است. معاویه شخصاً روش حکومت خود را چنین توجیه میکرد که مایۀ رفاه عمومی شده، نزاع قبایل را برانداخته، و دولت عرب را که از جیحون تا نیل بسط داشت به قوت و وحدت رسانیده است. به نظر وي تعقیب روش انتخابی در کار خلافت، بناچار، در موقع انتخاب خلیفه مایۀ اختلاف و آشوب میشود، و براي جلوگیري از آن میبایست روش موروثی را دنبال کرد؛ بدین جهت پسر خود یزید را به عنوان ولیعهد انتخاب کرد و از همۀ ولایتهاي دولت اسلامی براي او بیعت گرفت.[spacer height=”20px” id=”2″]

 حسن و حسین نواده پیامبر و یزید 

با وجود این، وقتی معاویه درگذشت ( 61 هـ ق، 680) م ، جنگ دربارة خلافت مانند آغاز خلافت وي درگرفت. مسلمانان کوفه کس پیش حسین بن علی ع[ ] فرستادند و وعده دادند که اگر کوفه را مقر خود کند او را در کار خلافت تأیید خواهند کرد. حسین ع[ ] از مکه حرکت کرد، خاندان وي و هفتاد تن از پیروان اخلاصمندش همراه او بودند . وقتی این قافله به چهل کیلومتري شمال کوفه رسید، نیرویی از سپاه یزید به فرماندهی عبیداالله زیاد راه بر او گرفت و خواستار تسلیم او شد. حسین ع[ ] و همراهان وي جنگ را برگزیدند. همان آغاز جنگ تیري به قاسم، برادرزادة حسین ]ع[ ، که طفلی ده ساله بود، خورد و او در آغوش عموي خود جان سپرد . پس از آن، برادران و فرزندان و عموزادگان و برادرزادگان حسین ع[ ] یکایک از پا درآمدند، و از همراهان وي کس نماند و زنان مضطرب و ترسان شدند. وقتی سر حسین ع[ ] زد را به کوفه بردند، عبیداالله با چوب به آن می . یکی از حضار گفت «: چوب خود را بردار، به خدا من پیامبر را دیدم که دهان او را می بوسید» (61 هـ ق، 680م). شیعیان در کربلا، در جایی که حسین ع[ ] به قتل رسید، به یادگار وي زیارتگاه بزرگی ساختهاند و هنوز هم هر ساله حادثۀ غم انگیز قتل وي را نمایش میدهند و عزاداري میکنند و از یادگار علی و دو فرزندش حسن و حسین ع[ ] تجلیل به عمل می آورند . عبداالله بن زبیر نیز بر ضد یزید قیام کرد، ولی سپاه شام وي را شکست داد و در مکه محاصره کرد. سنگ منجنیقها به محوطۀ کعبه افتاد و حجرالاسود سه پاره شد و کعبه آتش گرفت و پاك بسوخت ( 64 هـ ق، 683م). پس از آن ناگهان محاصره برداشته شد، زیرا یزید مرده بود و سپاه در دمشق مورد حاجت بود. پس از مرگ یزید دو سال آشوب بود، و در اثناي آن سه تن عهدهدار خلافت شدند؛ سرانجام عبدالملک بن مروان، پسر عم معاویه، آمد و آشفتگی را از میان برداشت و با شجاعت و قساوت فتنه را آرام کرد، و چون کارش استقرار یافت، با رأفت و حکمت و عدالت حکومت کرد. سردار وي، حجاج بن یوسف، مردم کوفه را به اطاعت آورد و محاصرة مکه را تجدید کرد.

عبداالله بن زبیر که 72 سال داشت، از مکه مانند یک قهرمان دفاع کرد. مادر سالخوردهاش نیز او را تشجیع و ترغیب میکرد؛ ولی عاقبت شکست خورد و کشته شد، و سرش را به دمشق بردند و پیکر او را پس از آنکه مدتی بر دار بود به مادرش تسلیم کردند (73 هـ ق، 692م). در سالهاي آرامش پس از این جنگ، عبدالملک مروان به نظم شعر و تأیید ادب پرداخت و به زندگی خود سامان بخشید و پانزده فرزندي را که از هشت زن پدید آورده بود و چهار تن از آنها بعدها به خلافت رسیدند تربیت کرد.

حکومت عبدالملک مروان بیست سال دوام داشت، که در اثناي آن زمینۀ کارهاي بزرگ پسر خود ولید اول را (86 – 96 هـ ق، 705 -715 ) م فراهم کرد. در زمان ولید، اعراب فتوح خود را دنبال کردند: بلخ (87 هـ ق، 705 ) م ، بخارا (91 هـ ق، 709) م ، اسپانیا، (93 هـ ق، 711( م ، و سمرقند (94 هـ ق، 712 ) م به تصرف مسلمین درآمد. در مشرق، حجاج بن یوسف با خشونت و خلاقیت حکومت کرد و کارهایی عمرانی انجام داد که از لحاظ اهمیت از قساوتی که در کار حکومت داشت کمتر نبود: باتلاقها را زهکشی کرد، بسیاري زمینهاي بایر را دایر ساخت، و کانالهاي آبیاري قدیم را که ویران شده بود احیا کرد؛ به این کارها اکتفا نکرد و، با رواج دادن علامات حرکات، تحولی در کار نوشتن پدید آورد. حجاج بن یوسف پیش از آنکه به حکومت برسد معلمی میکرد. ولید نیز نمونۀ یک فرمانرواي خوب بود؛ به امور دولت بیش از جنگ توجه داشت؛ صناعت و بازرگانی را از طریق گشودن بازارهاي تازه و جادههاي خوب تشویق کرد؛ مدارس و بیمارستانها ساخت، که نخستین بیمارستان امراض مسري و آسایشگاه پیران و عاجزان و کوران از آن جمله بود؛ مسجد کوفه و مدینه و بیتالمقدس را توسعه داد و تزیین کرد؛ و در دمشق مسجدي بزرگتر و باشکوهتر از آنها بنیاد کرد که هنوز برجاست. ضمن این مشاغل، فرصت کافی داشت که شعر بگوید، آهنگ بسازد، عود بنوازد، و به شاعران و نوازندگان دیگر گوش فرا دارد. وي،از هر دو روز، یک روز را براي انس با ندیمان اختصاص داده بود .

جانشین ولید برادرش سلیمان بود (96-99 هـ ق، 715-717 ) م که بیهوده براي گشودن قسطنطنیه کوشید و مرد و مال بسیار تلف کرد. وي همۀ وقت خود را صرف خوراکهاي خوب و زنهاي بد کرد، و مردم از او خیري ندیدند جز اینکه وصیت کرد پس از وي عمربن عبدالعزیز پسر عمویش را به خلافت بردارند (99-101 هـ ق، 717-720م). عمر مصمم بود در خلافت خود مفاسد خلفاي اموي را جبران کند، و همۀ وقت خویش را به احیاي مراسم و رواج دین صرف کرد. در کار لباس زاهدمآب بود: لباس وصلهدار میپوشید، تا آنجا که هیچ کس باور نمیکرد که او خلیفۀ مسلمین باشد. به زن خود دستور داد همۀ زیورهاي نفیسی را که پدرش به او داده بود به بیتالمال پس بدهد، و او نیز اطاعت کرد. به زنان حرم خود گفت که در نتیجۀ گرفتاریهاي حکومت از رسیدگی به آنها باز خواهد ماند و هر یک از آنها که مایل باشد میتواند طلاق بگیرد. به شاعران و خطیبان و دانشورانی که در کار معیشت خود به دربار خلیفه تکیه داشتند اعتنایی نداشت و عالمانی را که به دولت تقرب نمیجستند تقرب داد و مشاور و دستیار خود کرد. با دولتهاي بیگانه پیمان صلح بست؛ محاصره از قسطنطنیه برداشت و سپاه را از آنجا فرا خواند. از همۀ شهرهاي اسلامی که مردم آن مخالف حکومت امویان بودند پادگانها را برداشت.[spacer height=”15px”]

دلیل عدم تشویق غیرمسلمانان توسط امویان به اسلام

خلفاي اموي پیش از او مردم غیر مسلم را به اسلام تشویق نمیکردند تا درآمد دولت کم نشود. عمر، مسیحیان و یهودیان و زردشتیان را به اسلام تشویق کرد. وقتی متصدي امور مالی اظهار نگرانی کرد که این روش خزانه را فقیر خواهد کرد، گفت: « به خدا آرزو داشتم همۀمردم مسلمان شده بودند و من و تو کشاورزانی بودیم که ازکشت خودمان روزي میخوردیم » . وقتی مشاورانش خواستند از اقبال نامسلمانان به اسلام جلوگیري کنند و براي این منظور ختنه را شرط مسلمانی نهادند، عمر، که در دین اسلام مقام و منزلتی چون بولس حواري در مسیحیت داشت، دستور داد شرط ختنه را بردارند. آنگاه براي کسانی که مسلمان نمیشدند قیود سخت نهاد، کارهاي دولتی را از آنها منع کرد، اجازة بناي معابد تازه نداد. زمان خلافت او کمتر از سه سال بود، و از بیماري درگذشت. یزید دوم (101 -105 هـ ق، 717-724م). از لحاظ اخلاقی و رعایت موازین اسلامی، نقطۀ مقابل عمربن عبدالعزیز بود. همان قدر که عمر اسلام را دوست داشت، او به کنیزي به نام حبیبه عشق میورزید. یزید به روزگار جوانی حبیبه را به چهار هزار سکۀ طلا خریده بود و برادرش سلیمان، خلیفۀ وقت، وادارش کرد کنیز را به فروشنده پس بدهد ولی یزید جمال حبیبه و عشق خود را فراموش نکرده بود. وقتی به خلافت رسید، زنش از او پرسید آیا از دنیا آرزوي دیگري دارد. گفت آري حبیبه را میخواهد. زن وفادار وي فوراً حبیبه را احضار کرد و خود در گوشۀ حرم از دیدهها پنهان شد. گویند یزید در یکی از روزها که با حبیبه به بازي سرگرم بود، دانۀ اناري به دهان وي انداخت و او شوکه شد و در آغوش یزید درگذشت، و خلیفه چنان از مرگ وي غمین شد که یک هفته پس از آن زندگی را بدرود گفت.[spacer height=”15px”]

هشام (105-125 هـ ق، 724-743 ) م با عدالت و آرامش حکومت کرد و در اثناي آن کارهاي اداري را سر و سامان داد، مالیاتها را سبک کرد و پس از خود خزانه را پر و معمور به جا نهاد. ولی صفاتی که موجب فضیلت قدیسی میشود ممکن است مایۀ نابودي حاکمی باشد. به همین جهت، سپاهیان هشام در چند جا شکست خوردند؛ در ولایتها فتنه پدیدار شد؛ و در پایتخت، که خلیفهاي اسرافکار و خراج میخواست، نارضایی شیوع یافت. جانشینان هشام خلفاي امویی را که پیش از او به قدرت و مهارت امتیاز داشتند ننگ آلود کردند و با عیاشی روزگار به سر بردند و از کار حکومت غافل ماندند. ولید دوم (125 -126 هـ ق، 743 -744م) مردي فاسد و غرقه در شهوات جسمانی بود و به دین توجهی نداشت. وقتی خبر مرگ عموي خود هشام را شنید، سخت خوشحال شد؛ پسر هشام را به حبس انداخت، همۀ اموال کسانی را که به خلیفۀ متوفا وابسته بودند مصادره کرد، و با حکومت فاسد و بخششهاي بیاندازه اموال خزانه را به باد داد. دشمنانش میگویند که وي در حوضی از شراب شنا میکرد و در حال شنا داد دلی از شراب میگرفت؛ قرآن را با تیر زده بود و معشوقه هایش را به جاي خود براي اجرا و رهبري نماز جماعت میفرستاد. یزید، پسر ولید اول، این خلیفۀ فاسد بدکار را کشت، شش ماه خلافت کرد، و به سال (126 هـ ق، 744 ) م درگذشت. برادرش ابراهیم جانشین او شد، ولی نتوانست از حق دفاع کند؛ مروان دوم، یکی از سرداران نیرومند اموي، او را برداشت و شش سال حکومتی پرحادثه کرد، و خلافت اموي مشرق با وي پایان گرفت.[spacer height=”15px”]

امویان پایه گذار سلطنت موروثی در اسلام

اگرکارهاي خلفاي اموي را از لحاظ دنیایی بنگریم، به سود اسلام بود. حدود سیاسی کشور را به حدي وسعت دادند که هرگز از آن جلوتر نرفته بود. اگر بعضی دورههاي شوم تاریخشان را نادیده انگاریم، به طور کلی دولت تازه را با نظم و آزادي راه بردند، ولی روش سلطنت موروثی استبدادي به همان نتیجه رسید که معمولا در همه جا میرسد. در اوایل قرن دوم هـ ق خلفاي ناتوانی عهدهدار امور شدند که خزانه را فقیر کردند و امور دولت را به خواجگان سپردند و نتوانستند بر خوي اصیل عرب، که استقلال جویی فردي بود و غالباً مانع ایجاد دولت واحد اسلام می شد، تسلط یابند. علت اختلاف از میان نرفته و به صورت نزاع دستههاي سیاسی درآمده بود. هاشمیان و امویان با هم دشمنی داشتند، گویی اختلافات خویشاوندیشان از روزگار سلف سخت تر شده بود. عربستان و مصر و ایران از تسلط دمشق بیزار بودند. ایرانیان مغرور، که سابقاً ادعا داشتند که اعتبارشان کمتر از اعراب نیست، اینک دعوي تازه داشتند و میگفتند که از اعراب برترند و تسلط شام را تحمل نتوانند کرد. بازماندگان پیامبر از اینکه میدیدند کار مسلمانان به دست امویان ـ همانها که دشمنان سرسخت پیامبر بودند و دیرتر از همه مسلمان شدند ـ افتاده سخت آزرده بودند، از فساد و بدکاري خلفاي اموي و بیعلاقگی آنها به دین تأسف داشتند، و از خدا میخواستند کسی را بفرستد که آنها را از این حکومت خفتبار رهایی دهد[spacer height=”15px”]

این نیروهاي مخالف به یک شخصیت نیرومند و کاردان احتیاج داشتند که همه را متحد و هدفشان را روشن کند. این پیشوا ابوالعباس سفاح، نبیرة عباس، عموي پیامبر، بود که از نهانگاهی در فلسطین فرماندهی گروه ناراضی را به عهده گرفت، زمینۀ شورش ولایات را فراهم آورد، وطندوستان شیعۀ ایرانی را به خود جلب کرد. ایرانیان با همۀ قوت به یاریش برخاستند، و او به سال 132 هـ ق (749 ) م در کوفه خود را خلیفۀ اسلام اعلام کرد. سپاه مروان دوم با انقلابیون، که سردارشان عبداالله عموي ابوالعباس سفاح بود، کنار رود فرات رو به رو شدند؛ سپاه مروان شکست خورد، و یک سال بعد دمشق از پس محاصره تسلیم شد. پس از آن مروان را گرفتند، کشتند، و سرش را به نزد ابوالعباس بردند. ولی خلیفۀ تازه به این اکتفا نکرد و گفت «: اگر خون مرا بیاشامند سیراب نخواهند شد، و خون آنها نیز خشم مرا سیراب نخواهد کرد » . ابوالعباس را سفاح یعنی خونخوار نامیدند، زیرا فرمان داد بزرگان اموي را تعقیب کنند و هر جا به آنها دست یافتند، خونشان را بریزند تا از آشوب احتمالی افراد خاندان منقرض جلوگیري شود. عبداالله، که ولایت شام داشت، این کار را با سهولت و سرعت انجام داد د. ربارة امویان اعلان عفو عمومی داد و به تأیید آن هشتاد تن از سران اموي را به مهمانی خواند. هنگامی که بر سفره بودند، به سپاهیانی که در نهانگاه جاي داشتند اشاره کرد تا برون شدند و سرها را به شمشیر فرو ریختند؛ آنگاه فرش بر پیکر کشتگان افکندند و سفره ادامه یافت . به جاي سران اموي، کسانی از عباسیان بر پیکر دشمنان خود به سفره نشستند و گوششان از نالۀ محتضران لذت میبرد. گور بعضی خلفاي اموي را شکافتند و اسکلتشان را تازیانه زدند، بر دار کردند، بسوختند، و خاکستر آن را به باد دادند.

پایان قسمت 7: خلافت اموی

ادامه دارد

تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها

برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت

 

قسمت بعدی

تاریخ بدون سانسور-8: خلافت عباسی : 750-1058 میلادی

 

هارون الرشید

قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

داود باقروند ارشد

مجریان استبداد رجوی

مسعودرجوی: زنان مغزشان مانند کاغذ سفید و خالی است. [spacer height=”15px”]

با تلقی مسعودرجوی از زنان بعموان انسانهایی با مغزهایی تهی و غیرنقاد در تشکل استبدادیش پیشتازان بشریت میشوند یا مجریان استبداد او؟ 

[spacer height=”15px”]

مطلبی به مناسبت تاسیس تشکلی بنام مجاهدین خلق بویژه تحت رهبری فرد خودشیفته و بیمار قدرت پرستی همچون مسعود رجوی، که رکن اصلی و اساسی تفکرش حتی در میان به اصطلاح “اعضایش” در تشکیلاتش تخطئه و تعطیلیمطلقخرد ورزی، اندیشه، تفکر است و از همین زاویه آشکارا زنان را که “انسانهای با ذهن پوک و تهی” مینامید را در تشکیلات به قدرت نشاند. که ظهور ارتجاع قرون وسطایی در قالب خطرناک چپ در ایران بود تا شاید بتواند هرچند اندکی بیشتر به زندگی ننگین قرون وسطی ای پایان یافته خود با تسلط بر مردم ستم کشیده ایران ادامه دهد.

در جهان مدرن کنونی که حتی انسان با هبوط سومش روبروست (در آینده بیشتر در این این مورد سخن خواهیم گفت) رجوی به دشمنی قدارو سازش ناپذیرِ هبوط دوم انسان ایرانی یعنی “بکارگیری علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و…” برخاسته است. و هرگونه تفکر، اندیشه، خرد ورزی، و… را ضد انقلابی، خیانت به رهبری عقیدتی و اسلام داعشی خود خوانده و بشدت سرکوب و مجازات میکند. از همین رو هر نقد کننده ای باید اگر در دسترس نیست حداقل ترور سیاسی شود.

[spacer height=”15px”]

لینک به دو قسمت پیشین :

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش[spacer height=”20px” id=”2″]

قسمت سوم

[su_heading size=”25″ margin=”50″]قسمت آخر : شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

محاسن و معایب ایرانیان

سوال اینجاست آیا در ایران کشت و کشتار نبوده؟ جواب این است که خیر، بوده زیاد هم بوده است. جریان تاریخ و زندگی اجتماعی ایران طوری بوده که افراط را در میان مردم تقویت کرده. ایران بازیچه کنش و واکنش بوده است. یک دوران نرمی یک دوره خشونت را بدنبال می آورد. روح ایرانی براثر تراکم مشکلات فریاد شده بوده است. برای آنکه با اوضاع و  احوال بتواند خود را تطبیق دهد و بر پشته موج حوادث سوار شود. موج سواری بالا و پائین دارد. و مجموعه اینها زبان را از اعتدال خارج میکند و افراط را می پرورد. موضوع از این جهت نیز زمینه مساعد یافته تا اندیشه ایرانی به اشراق نزدیکتر شود تا به منطق. اندیشه اشراقی((این فلسفه از همان آغاز پیدایش، در برابر فلسفه ارسطویی مشاء عرض اندام کرد. فلسفه‌ای که پیشینه‌ای استوار و بی‌بدیل در سنت فلسفی مسلمانان داشت و فیلسوفان برجسته‌ای همچون ابن سینا از حامیان و مروجان آن بودند. روشن است که طرح نو درانداختن در برابر فلسفه نیرومند مشاء ـ با آن همه نفوذ و رسوخ در عقل و ذهن پژوهندگان فلسفه آن زمان، و نیز عظمت ارسطو و بوعلی نزد ایشان ـ کاری سخت و شگفت می‌نمود، لیکن چنین کار دشواری به دست توانای شیخ اشراق صورت گرفت. وی به رغم عمر کوتاهش، در بیشتر مباحث عقلی همچون الهیات (مابعد الطبیعه نوری) و طبیعیات و حتی منطق و بلکه در روش فلسفی، در برابر فلسفه مشاء آراء نویی عرضه کرد که از نبوغ و عظمت روحی و فکری این فیلسوف بزرگ خبر می‌دهد)) بسهولت دچار هیجان میشود و از قطبی به قطب دیگر می رود.((کتاب ایران و تنهایی اش، محمد علی اسلامی ندوشن، شرکت سهامی انتشار)) از این رو با یکسری تناقض در میان مردم روبرو بوده ایم. نرمی در کنار درشتی، بی اعتقادی در کنار ایمان، خرافه در کنار روشن بینی، تعصب در کنار تفاهل، تجدد در کنار واپسگرایی، گریه در کنار خنده، یآس در کنار امید، تضرع در کنار پرخاش. یک بانوی انگلیسی که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.”[spacer height=”20px” id=”2″]

پناه بردن ایرانیان به عرفان

ایرانی در طول تاریخش با مسائلی روبرو بوده که می دیدیده یک راه او را به مقصد نمی رساند. بلکه باید راههای چندگانه را انتخاب کند. راههای پر پیچ و خم. جهت گیری قاطع برای او نا ممکن بوده است. یعنی تکلیف ها با او روشن نبوده، از این رو آنهمه اظهار نظرهای متضاد در موردش صورت گرفته است.

اینکه ایرانی عرفان را بعنوان بزرگترین مکتب فکری خود انتخاب کرد برای این بود که بتواند پنجره تنفس داشته باشد. دل برگرفتن از چاره جویی زمینی و دل خوش کردن به آسمان، طمع بریدن از نظم برون و به تحلیل درونی روی بردن. خود را رها کردن و عقل را بی اعتبار شمردن، همه از مصائب تاریخی بر ایرانی عارض شده است.

حتی عرفان نیز نزد او خالص نبوده، در حافظ با اندیشه خیام در رندی می آمیخت، در سعدی با مصلحت بینی، در مولوی و عطار با رعشه های خرافی، در ابن سینا با علم، در نزد تاجر با آرزوی سود در نزد عامه با حسابگری. عرفان که در هیچ زبان به اندازه زبان فارسی پرورده نشده است و در مرحله اصیل و لطیف آن، از آن انسانی تر اندیشه نمیتوان یافت، منشاء آن همان تساهل روح و پهناور جویی و روشنایی و رهایی ایرانی است.

نوعی دیگر و تبلوری دیگراز آزادمنشی است که ایرانیان زمان کورش پانصد قبل از میلاد از خود بارز کرده اند. آن زمان در قلمرو سیاست بود این در قلمرو معنا. آن حکومت جهانی را آرزو میکرد این تفکر فراگیر جهانی را.  ایرانی از طریق اندیشه شاعرانه و طراوت فکری خود توانست در سایر کشورهای دیگر نفوذ کند. زبان فارسی به کشورهای دوردست رفت و در کنار عربی که زبان دین بود زبان حال و ذوق شد. زبان عشق و زیبایی پرستی.

اگر سعدی میگفت؛ “مرا معلم عشق تو شاعری آموخت” این زبانِ حالِ زبانِ فارسی و فکر ایرانی نیز بود که ملت های دیگر را نیز شاعر پیشه کرد. آیا زبان دیگری را میشناسیم که آنهمه غیر ایرانی، هندی، کشمیری، ترک، بوسنیایی، آلبانیایی و… به آن نوشته یا شعر گفته باشند؟ تنها شعر نبود. نفوذ ایران در زمینه های دیگر هم مانند  فکر و فلسفه و هنربود. چارلز دیکنز میگوید:

“سهم نبوغ ایران در تمدن اسلامی از لحاظ کیفیت چنان عمیق و همه گیر و دقیق و غیرقابل وصف و در تمام رشته های تفکر و تعمق، سریع و تمدن زا بود که بجز در مواردیکه همه این تاثیرات در یک شخص مانند امام محمد غزالی((ابی حامد محمد بن محمد الغزالی الشافعی، ملقب به حجت‌الاسلام زین الدین الطوسی و امام محمد غزالی (۴۵۰ — ۵۰۵ ه‍.ق) همه‌چیزدان، فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی[۱] و یکی از بزرگترین مردان تصوف سدهٔ پنجم هجری است. او در غرب بیش‌تر با نام‌های Al-Ghazali و Algazel شناخته می‌شود.)) متمرکز میشود عملا غیرممکن است بتوان این تاثیر عمیق را تجزیه و تحلیل کرد.”

و اینگونه به بهای رنجهای بسیار ادامه حیات ملی ایران تامین شد. فرهنگی برای کشور ایجاد گردید که رنوگروسه((رنه گروسه (به فرانسوی: René Grousset) (زاده ۵ سپتامبر ۱۸۸۵ – درگذشته ۱۲ سپتامبر ۱۹۵۲) تاریخ‌نگار فرانسوی، متصدی هر دو موزه گیمه و سرنوسچی در پاریس و از اعضای فرهنگستان فرانسه بود. وی دو اثر مهم شامل تاریخچه جنگ‌های صلیبی (۱۹۳۴–۱۹۳۶) و امپراتوری استپ‌ها، تاریخ آسیای مرکزی (۱۹۳۹)، که هر دو جزو منابع معتبر به حساب می‌آیند در مورد تمدن‌های آسیایی و شرقی نوشت. همچنین آثاری از وی تحت عنوانهای امپراتوری صحرانوردان و چهره آسیا به فارسی انتشار یافته‌اند.)) ایران شناس مشهور فرانسوی در باره اش نوشت:

“فرهنگ ایران جاودانه است و هرگز نمی میرد.”

ادبی ایجاد گردید که آرتورجان آربری آنرا یکی از بزرگترین ادبیات بشری نامید. چهار شاعر بزرگ بدنیا معرفی کرد که نظیر برای آنها نمیتوان یافت. ایرانی دیگر چه میتوانست بکند؟

جام می و خون دل هریک به کسی دادند                                     در دایره قسمت اوضاع چونین باشد

ایرانی بسیار چیزها را از دست داد و اینها را گرفت. چگونه زبان فارسی دارای چهارگوینده برین شد؟ این نشانه آن است که مردم ایران در دورانی از تاریخ خود بیش از هر چیز احتیاج به گفتن داشتند. نیاز به سخنگو و حرفهای بسیار برای گفتن بود و نشانه آنکه ایرانی گم شده ای داشته است. بقول رابیندرانات تاگور:

“آنرا می جویم که نمی توانم یافت                     آنرا می یابم که نمی جویم”

ادب فارسی بزرگترین ابرازگر استعداد، نبوغ و نیروی ایران شد. هرآنچه میتوانست به ذهن انسان برسد در آن جای گرفته است. منتها به زبان اشراقی و ذوقی. هیچ نکته ای در زمینه اجتماع، روانشناسی، آفرینش و مفهوم هستی نیست که در ادب فارسی بدان پرداخته نشده باشد. البته زبان زبانِ علم نیست. از روی آن  نمیشود فرمول فیزیکی استخراج کرد و سفینه فضایی ساخت ولی میشود به ژرفای زندگی دست یافت. در هیچ زبانی تا این حد آسمان و زمین بهم پیوند نخورده اند. و آرزوی بشری برای پرواز رهایی دامنه پیدا نکرده است. حسین منصور حلاج،  ابوبکر شبلی، بایزید بسطامی، ابولحسن خَرَقانی، ابوسعید ابولخیر، فریدالدین عطار، شهاب الدین سهروردی، عین القضات همدانی، احمد جامی، روزبهان بقی، آیا اینان با احساسترین انسانی ترین مردم جهان بودند یا دیوانگان؟ به سخنانشان نگاه کنید.

چرا عطار حقایق گلوگیر را در دهان دیوانگان گذارده؟ چرا اینقدر نقض زندگی و وارونگی زندگی تبلیغ شده است؟ با این وجود همین سخنان است که با عمق تاریخ ایران پیوند میخورد. چرا عقل آنقدر مورد نقدقرار گرفته است؟ چرا روشن بینان ایران شوریده سران بوده اند؟ چرا بهترین ها خود را به کسوت مجانین در می آورده اند؟[spacer height=”15px”]

مگر دیوانه خواهم شد در این سو دا که شب تا روز              سخن با ماه میگویم پری درخواب میبینم.  (حافظ)[spacer height=”15px”]

همه اینها نشانه آن است که ایرانی روح نا آرام داشته، نگرانی از فردا و بی اطمینانی از آینده همواره با او همراه بوده است.[spacer height=”20px” id=”2″]

ستمگری پادشاهان

گفته اند که شاهان ایران ستمگر بوده اند. اجازه آزادی به مردم نمی داده اند. فئودال و بهره کش وجود داشته است. همه اینها درست ولی آئین و رسم قدیم همین بوده است. و در همه دنیا و در آن زمان به همین سیاق بوده است و استثناء وجود نداشته.[spacer height=”20px” id=”2″]

تقیه و دورویی

ایرانی دستخوش تقیه و دو رویی است. دو رویی از طرف مردم نتیجه نا امنی است. اما ریا و تزویر از جانب حاکم متشرع نشانه سوء استفاده از جهل عامه و این جوی است که ایران هرچه جلوتر آمده بیشتر درآن  غوطه ور شده است. چون آزادی نبود، مردم مجبور بودند خلاف آنچه در دل داشتند بزبان آورند.[spacer height=”20px” id=”2″]

زور پذیری

گفته اند ایرانی بیش از حد زورپذیر است. در برابر هرقدرتی سر خم میکند و هرفشاری را پذیرا میشود. درست است. ایرانی حکم کسی را داشته که یک قدح چینی گرانبها زیر بغلش بوده و همه سرمایه اش همان بوده، می ترسیده اگر بیفتد این قدح بشکند، به هرقیمت خواسته از آن حفاظت کند. و از این رو دست به عصا راه میرفته، با خود نگفته یا زنگی زنگ یا رومی روم، نگفته مرگ یکبار، شیون یکبار، آن قدح عبارت بوده است از موجودیت ایرانی که می خواسته حفظ کند. و خود را به هر آب و اتشی زده و به هر رنگی که لازم بوده در آمده. رنگ درویش و قلندر، عابد و مومن، یاغی، گردنه بند، نوکر اجنبی، دلقک، لوطی و جوانمرد، جان برکف و ابن اولوقت و از همین روست که در تاریخ ایران بهترین انسانها و بدترین دیده شده اند. بزرگترین مغزها در آن پرورده شده اند و برای پرورش جهال و دجال نیز بالاترین استعداد ها را نشان داده است. طوریکه امروزه در عصر آگاهی و استیلای عقل و خرد، مسعود و مریم رجوی یکباره بفکر خداشدن می افتند. پس مانده غذایشان را تبرک میکنند، آب منی مسعود رجوی تبدیل به آب حیات و رهایبخش زنان از همه بندهای اعصار و قرون میگردد. هزاران ایران در خارج کشور که هنوز در بهشت اولیه بدام فرقه ای او گرفتارند، بخاطر معجزاتش (سرنگونی رژیم حاکم بر ایران) که هرساله دهها بار تکرار میشود، سر بر قدومش میگذارند و جنسهای لطیف آنها شبها، رقص رهایی را با برکند لباس شرک و بندگی از تن برایش میکنند. همه نشان میدهد که ایرانیان هنوز که هنوز است چه ظرفیتهایی از خود، مثبت و یا منفی نشان میدهند.

باز از همین روست که میبینیم که گاهی ایرانی گفته است “ف” ولی اساس منظورش فرحزاد نبوده است. و دیگران به اشتباه افتاده اند و به غلط آنرا تفسیر کرده اند. او همواره چیزی در کنه خود پنهان داشته و به روی خود نمی آورده و دیگران هم که می شنیدند و متوجه میشدند هم به روی خود نمی آوردند. و جز با ایماء و اشاره و چشم و ابرو از آن حرف نزده شده است. اینهمه اشاره و راز و اسرار که آنهمه در ادب فارسی سخن بمیان آمده منظور همین است.

ایرانی بر مرز نفی و قبول نشسته بوده است. نه میتوانسته جانب نفی را به تنهایی بگیرد و نه جانب قبول را. بنابراین همواره نمی توان این اطمینان را داشت که “نه” و “آری” او همان معنا را میدهند که در قالب کلمه دیده میشوند. که نشان میدهد ایرانی چه راه نا هموار و پر خطری را طی می کرده. تمام انرژی این مردم طی تاریخ به این شکل مصرف شده که هم خود باشد و هم آنچه بدان واداشته میشده که باشد.

دینامیزم فرهنگی او نیز از همین خصوصیت سرچشمه می گیرد. از فرهنگ ایرانی و ادب فارسی یک مجموعه امید و ناامیدی بیرون آمده است. وقتی حافظ میگوید:

“کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور”

“رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند”

در درون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست”

مهر بر لب زده خود می خورم و خاموشم

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

گفت آن یار که از او شدست سردار بلند              جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد

و نظایر اینها تناوب امید و نا امیدی و خطر افشای اسرار و حول زمانه خون ریز را بیان میکند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

افراط و تفریط؛

که ممیزه دیگر ایرانی است و او را از اعتدال که لازمه اعتدال که لازمه زندگی آرام و بارور میباشد دور گرده   است. این حالت یا او را در رکود نگهداشته یا در جهش های تکاندهنده. هر دورانِ رکود،  تکان بدنبال خود می آورد و هر تکان باز روی به رکود می برد. افراط و تفریط چه در افراد و چه در ملتها موجب گشته است که احساس ها و انفعالها در خارج از حوضه خود حرکت کنند و خب و بغض، دو شریک همیشه حاضر در صحنه قضاوت ها باشند.

آنکه دچار افراط و تفریط است یا ستمکش میشود و یا ستمگر یا سر در گریبان فرو میبرد ویا رگهای گردن را کلفت میکند و تا به اعتال نیامده این تناوب زور گفت و زور شنیدن از او دور نمی گردد.  [spacer height=”20px” id=”2″]

فردگرایی؛

 گفته میشود ایرانی تک روست، در تنهایی فردی قادر و تواناست. ولی در جمع کمیتش لنگ میشود. از این رو در کار دسته جمعی قالبا نا موفق مانده است. تا چندی پیش زندگی روستایی ایجاب  کار دسته جمعی نداشته، اما اکنون که اذدهام و شهرهای بزرگ، جامعه صنعتی و سازمان گروهی ایجاد شده با ادامه روش گذشته چرخ زندگی او به گل می نیشیند. ایرانی جزء جزء استعداهایش خوب است و شاید میانگینش از همه بالاتر باشد. از هوش، تخیل و ظرافت و قریحه طنز و غیره برخوردادر است. ولی توانایی ترکیب در او ضعیف است. که علت آن بدلیل پراکندگی اندیشه اوست که از زنگی اجتماعی او سرچشمه میگیرد. از این رو استنباطهای او در اجزاء  امور نادرست نیست لیکن نتیجه گیری کلی او قالبا لنگان اند. علتهای دیگرش این است که قضاوت ها اغلب از روی مصالح آنی و شخصی شکل میگیرد و این نیز ناشی از همان وضع زندگی اجتماعی بی ضابطه است. که کسی را وادار می سازد هم همه حواسش معطوف به موقع شخص خودش باشد. در واقع کار کارگاه مغزیش بر گرد زره دفاعی بکار می افتد که او برای حراست از خود بتن کرده است.[spacer height=”20px” id=”2″]

خرافه پرستی

بیش از همه خرافه پرستی بر دست وپای مردم می پیچید. زیرا هرچه واقعیات اجتماعی کمتر جوابگوی توقع مردم میشود و نیازهای جسمی و روانی نا برآورده می ماند راه بر خرافه ها بیشتر باز میشود. با آمدن صفویه جریان تازه ای در زندگی ایرانی آغاز میشود. استقلال سیاسی و یک پارچگی بدست آمده است لیکن تکاپوی فکری از او دور گردیده بود.

خود شعر دوران صفوی که معروف به سبک هندی است این حالت را تا اندازه ای به نمایش میگذارد. شاعر در این زمان دستخوش گنگی، گره و ابهام است. صراحت ذهنی خود را از دست داده است. از این زمان عیبهای گذشته یعنی نا ایمنی، تزلزل روانی، ظاهر بینی، اصالت فرع را جانشین اصالت اصل کردن برجای می ماند و برهمه اینها عیب های تازه دیگر که رکود ذهنی و گذشته گرایی است به آن افزوده میشود.

تکاپوی فکری هنگام برخورد ایران با تمدن غرب از حدود سالهای 1248 شمسی یعنی حدود36 سال قبل از مشروطه با پیشتازی امثال یوسف خان مستشار الدوله((میرزا یوسف خان مستشارالدوله (۱۲۳۹–۱۳۱۳ ق/۱۲۰۲–۱۲۷۴ ش/۱۸۲۳–۱۸۹۵م ) دیپلمات و از پیشروان آزادیخواهای دوره ناصرالدین شاه و از همفکران میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا ملکم خان بود. در دوره  اقامت در تفلیس، با میرزا فتحعلی آخوندزاده نویسنده مکتوبات کمال‌الدوله مناسبات دوستانه‌ای یافت. رساله  «یک کلمه»را در ماه‌های پایانی خدمت در پاریس به اتمام رساند و دستنویس آن را در راه بازگشت به ایران (۱۲۴۹ ش) در تفلیس به آخوندزاده نشان داد و در سال ۱۲۵۳ ش (۱۸۷۴ م) در ایران چاپ رساند. ماشاءالله آجودانی در«مشروطه ایرانی» می‌نویسد: «هنگامیکه او را زنجیر کرده، به قزوین تبعید و زندانی کردند، کتاب یک کلمه را آن قدر بر سرش کوفتند که بر اثر عوارض آن ، چشمانش آب آورد.»)) با  ترجمه قانون اساسی و اعلامیه حقوق بشر و شهروندی فرانسه به فارسی در رساله “یک کلمه” و البته میرزا فتحعلی آخوند زاده و پیروان او((میزا آقا خان کرمانی، میرزا ملکم خان، عبدالرحیم طالبوف و میرزا آقا تبریزی و…)) از نو روی میکند، ولی آنگاه دیگر بنیه فکری کشور آنقدر تحلیل رفته است که دوره قاجار که دوره بیداری ایرانیان است یکی از بی رمق ترین دوره های فکری تاریخ ما میگردد.

با ایران باید با انصاف و تفاهم بیشتر روبرو شویم. تاریخ بخوانیم ولی تاریخ را درقالب تنگ زندگی و نفرت و کینه های خود نگذاریم. مردم بسیاری در این ملک زندگی کرده اند و مردم بسیاری نیز زندگی خواهند کرد. و هر نسل مسائل خاص خود را داشته و خواهد داشت. راه رهایی ما خاتمه دادن به انداختن تقصیرها به گردن گذشتگان و دیگران است.

 پایان

داود باقروند ارشد

شهریور 1400

[spacer height=”20px” id=”2″]

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

————————————-

فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم

قسمت دوم. 7

چه بودیم و چه هستیم. 7

چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7

چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9

سقوط امپراطوری 1000ساله. 9

جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10

حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11

شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12

گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12

قسمت سوم. 14

محاسن و معایب ایرانیان. 14

پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14

ستمگری پادشاهان. 16

افراط و تفریط؛. 17

فردگرایی؛. 17

خرافه پرستی. 18

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

رجوی چگونه با فریب، برخی از خانواده های ایرانی را متلاشی کرد؟ علی اکبر اویسی میهمانی ناخوانده در زندگی مشترک مظفر عباسی و طیبه نوری

درد جانکاه این است که مظفر عباسی گرفتار در فرقه رجوی هنوز نمی داند همسرش طیبه نوری در آلبانی در سال 1393 از این فرقه جدا شده و هم اکنون در کشور سوئیس با یک جداشده دیگر به نام علی اکبر اویسی اهل ارومیه ازدواج کرده و زندگی می کند و دارای دو فرزند است.

1[spacer height=”5px”]

مظفر عباسی(عکس در قاب در دست پدرش)همسر اول طیبه نوری(سمت چپ عکس)همچنان گرفتار در فرقه رجوی – نگار عباسی فرزند بجای مانده از مظفر عباسی و طیبه نوری (عکس دختر باحجاب سمت چپ) در ایران،  19 سال در انتظار دیدن پدر و مادر – علی اکبر اویسی (نفر ایستاده کنار کالسکه دو فرزندش) شوهر دوم طیبه نوری در سوئیس با دو فرزند. این است پیام  ایدئولوژی فرقه رجوی به خانواده های فریب خورده

[spacer height=”20px” id=”2″]

سالهاست که سرگذشت تلخ و دردناک خانواده های ایرانی فریب خورده عضو مجاهدین به یکی از تراژدیهای عصر کنونی در تاریخ فرقه ها تبدیل شده است.

خانواده هایی که پس از ورود به فرقه رجوی نه تنها هرگز زندگی مشترکی را تجربه نکردند بلکه مطابق قوانین تشکیلات، باید از همدیگر جدا شده و دست از فرزندانشان هم می شستند. سازمان کاری می کرد که جای روابط عاطفی بین زنان و مردان متاهل را با کینه و نفرت پر کرده و نهایتا باعث جدایی آنان از همدیگر را فراهم کند.

اساساً دیدگاه مجاهدین به  موضوع خانواده به عنوان اصلی­ترین و مهمترین واحد جامعه، یک دیدگاه فرقه ­گرایانه و عقب­مانده است که صرفا با منافع شحصی رهبر فرقه همسویی دارد.

یکی از نفرت انگیز ترین کارها در فرقه رجوی، شوراندن زنان علیه شوهران بود که باعث ایجاد تنفر در میان آنها می­شدند و با این عمل در ابتدا از وابستگی زوجین نسبت به هم کاسته و به تدریج بر وابستگی آنها به رهبران سازمان می‎افزودند. تا نهایتا راه برای پیوستن آنان به حرمسرای رجوی، این روح پلید و مجسم شیطان باز شود.

در  درباره رفتارها و تفکرات ضد انسانی رهبران مجاهدین با اعضای سازمان همین کافی است که گفته شود زنان را مجبور می کردند تا به صورت شوهرانشان سیلی بزنند

در اینجا می خواهیم داستان تلخ تکه پاره شدن خانواده ای به نام  مظفر عباسی و بلایی که فرقه رجوی بر سر آنان آورد را بعنوان یک نمونه از هزاران نمونه از متلاشی شدن خانواده ها در مجاهدین را نام ببریم.

مردی که هنوز گرفتار مجاهدین است، به امید اینکه روزی همسرش طیبه نوری که به اجبار تشکیلاتی از وی جدا شده است را خواهد دید و به اتفاق هم دخترشان نگار را که در ایران زندگی می کند در آغوش خواهند گرفت.

ولی او هنوز نمی داند همسرش طیبه نوری در آلبانی در سال ۱۳۹۳ از این فرقه جدا شده و هم اکنون در کشور سوئیس با یک جداشده دیگر به نام علی اکبر اویسی اهل ارومیه که وی نیز در سال ۱۳۹۵ در آلبانی از مجاهدین جدا شده بود  ازدواج کرده و زندگی می کند و دارای دو فرزند است.

2[spacer height=”5px”]
طیبه نوری جدا شده اجباری از  مظفر عباسی و همسر فعلی علی اکبر اویسی

[spacer height=”15px”]

3[spacer height=”5px”]
علی اکبر اویسی اهل ارومیه ساکن سوئیس جدا شده از فرقه رجوی و همسر دوم طیبه نوری

 [spacer height=”15px”]

مظفر عباسی به همراه همسرش طیبه نوری در سال ۱۳۸۱ به قصد کار در ترکیه ایران را ترک می کنند. آنان تنها فرزندشان به نام نگار که در آن زمان ۳ ساله بود را نزد خانواده شان می گذارند تا بزودی به نزد آنان برگردند.  ولی هرگز این اتفاق نمی افتد. چرا که از بخت در کشور ترکیه در دام باند عضو بگیر فرقه رجوی تحت عنوان کاریابی گرفتار آمده و نهایتا به کشور عراق قاچاق می شوند.

نهایتا خانم فاطمه جعفری مادر طیبه نوری در سال ۱۳۹۵ درد جانکاه دوری از فرزندش را  رسانه ای می کند تا شاید به گوش دخترش در فرقه رجوی در خاک عراق و ارگانهای حقوق بشری برسد.

وی می گوید:  «سالهاست سران فرقه رجوی دخترم را به اسارت گرفته اند و طی این سال ها به او اجازه نداده اند تا با من تماس بگیرد. دخترم را با فریب از ترکیه به عراق بردند. دختر من شناختی از این ها نداشت. خودم هم نمی دانم چرا در دام شان افتاد و خودش را اسیر آن ها کرد.»

4[spacer height=”5px”]
فاطمه جعفری و غلامرضا نوری والدین طیبه نوری

[spacer height=”15px”]

درد جانکاه دیگر نیز این است که هم اکنون نگار دختر طیبه نوری و مظفر عباسی که اکنون بزرگ شده و تنها فرزند این زوج جدا از هم ، در ایران همچنان چشم به انتظار دیدن مادر و پدرش هست.

در حالیکه مادر با یکی دیگر در آلبانی ازدواج به کشور سوئیس رفته و پدرش مظفر عباسی هم در اردوگاه این فرقه در آلبانی همچنان در اسارت فرقه بسر می برد.

نامه نگار عباسی به مادرش در دیماه ۱۳۹۳ وجه دیگری از دردهای جانکاه این خانواده را بیان می کند که چگونه بدست رجوی متلاشی گردیده است.  نگار از سه سالگی چشم انتظار دیدن مادر و پدرش بوده است. حال او به کدامین سو باید برود. به پدری فکر کند همچنان در دام فرقه رجوی گرفتار است یا به مادری فکر کند هم اکنون در گوشه از جهان برای خودش یک زندگی دیگر دارد و او را فراموش کرده است.

نگار در آن نامه می نویسد: « . . . من فرزندی هستم که سه سال بیش نداشت و در اوج نیازعاطفی، پدر و مادرش او را رها کردند. اینک سیزده سال دارم و دوم راهنمایی هستم . . .  واقعا طی این ده سالی که نزد شما نبودم از خودتان سوال نکردید که فرزندتان در کجا به سر می برد و بدون محبت مادری چگونه بزرگ شده است؟ من از شما دلگیر نیستم از آن هایی دلگیر هستم که این بلا را بر سر من و شما آورده اند، خداوند آن ها را لعنت کند که صد ها کودک مثل من را در حسرت پدر و مادر گذاشتند . . .  به امید روزی نه چندان دور که شما را در آغوش بگیرم و محبت مادری را بعد از سالها لمس کنم. به امید آن روز ».

خانم نگار عباسی که اکنون درسن ۲۳ سالگی است در سال ۱۳۹۵ هم طی نامه ای به پدرش که هرگز بدست وی نرسید آرزو کرد که پدرش هرچه زودتر به نزد وی باز گردد. وی خطاب به پدرش می نویسد: « به نزد من برگرد . . . دخترت بیش از هر زمان دیگری به تو نیاز دارد».

[spacer height=”15px”]

7[spacer height=”5px”]
عکس مظفر عباسی در دستان پدرش مصطفی عباسی

ملاحظه: در اینجا لازم است بار دیگر به تمامی جداشدگان در کشور آلبانی، سوئیس و دیگر کشورهای اروپایی هشدار بدهیم ، هرچند علی اکبر اویسی از تشکیلات مجاهدین جدا شده و زندگی شخصی خود در کشور سوئیس در شهر زوریخ را  دارد ولی همچنان در بند این فرقه گرفتار بوده و برای حفظ موقعیت خود بعنوان پناهنده مجبور است به نفع مجاهدین و بر علیه سایر جداشدگان جاسوسی کرده و برای مسئولین این گروه در سوئیس و آلمان گزارش دهد. برای کسب اطلاعات بیشتر اینجا را کلیک کنید

طلوع و غروب زندگی یک نسل از مردم ایران در فرقه رجوی -آغاز انقلاب ۱۳۵۷

[spacer height=”20px” id=”2″]

طلوع و غروب زندگی یک نسل از مردم ایران -آغاز انقلاب ۱۳۵۷

[spacer height=”20px” id=”2″]

در اصل آنچه که چشم مرا بطور واقعی به دنیای سیاست باز و با مفهوم انقلاب آشنا کرد،  قیام ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ تبریز در بزرگداشت چهلم شهدای قیام مردم قم بود. هرچند بازهم در ذهنم توان تبیین تمامی زوایای این حرکت را نداشتم.

توضیحات: این یک سرگذشت واقعی است. قصه تلخ زندگی کسی که ۳۰ سال از عمرش در فرقه رجوی و در اسارت فکری این گروه سپری گردیده و بر باد فنا رفت. او که با آرمان های آیده آلیستی و تحقق آنچه که  «اسلام انقلابی» و «جامعه بی طبقه توحیدی»  نامیده می شد از اوایل انقلاب به «مجاهدین» پیوست ولی گذر زمان به خوبی نشان داد که همه اینها دروغی بیش نیست.

این فرد که بدلایل شخصی نخواسته است نامش فاش شود، عضو پیشین شورای مرکزی «مجاهدین» است که با پیوستن به این گروه زندگی اش در مسیر دیگری رقم خورد. او بخوبی در جریان وقایع و اتفاقاتی است که  این فرقه در بعد از انقلاب ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ تا  به امروز بوجود آورده است.

این فرد موفق شد چند سال پیش با سختی تمام این فرقه را که بخش عمده تاریخ معاصر ایران در خیانت و مزدوری به بیگانگان را شکل داده است ترک و زندگی جدیدی را در کنار خانواده اش تجربه کند.

بدیهی است شنیدن خاطرات این فرد می تواند درس های مهمی برای نسل جوان کشور بویژه قشر تحصیل کرده و دانشگاهی ما داشته باشد. ضمن اینکه خانواده ها را نیز در توجه بیشتر به فرزندانشان و مراقبت از آنها از تهدیدات فزاینده فرقه هوشیارتر می سازد.

بنابراین تا زمانیکه فرقه ها وجود دارند، طبعا  تهدیدات هم وجود خواهد داشت. لذا باید چنین تجربیاتی هم به رشته تحریر درآیند.[spacer height=”15px”]

مقدمه:

[spacer height=”15px”]

بسیاری گروه های فرقه ای بطور فعال اقدام به عضو گیری، گسترش، و کسب پول و قدرت در سراسر جهان مینمایند. این گروه ها اعضا یا هواداران خود را بعد از اسارت توسط کارهای برنامه ریزی شده ذهنی، یا روند بازسازی فکری، استثمار کرده و تحت نفوذ و کنترل کامل در می آورند. سوء استفاده ذهنی میتواند به طرق یا روش‌های متعددی انجام شود.

نه هر کسی که مورد مراجعه یک عضو فرقه قرار میگیرد به گروه مربوطه جذب میشود، و نه هر کسی که جذب میشود برای همیشه میماند. ولی به اندازه کافی جذب میشوند و به مدت کافی میمانند تا فرقه ها را به مشکل اجتماعی مخربی که شایسته بررسی جدی است تبدیل نمایند ….

مسئله فرقه ها مشکلی نیست که بتوان به آن طی یک مباحثه فلسفی یا یک برنامه گفتگوی داغ افشاگرانه تلویزیونی پرداخت. تهدیدی که از جانب فرقه ها متوجه جامعه است خیلی عمیق تر از این حرفهاست. صحبت از تهدیدات بسیار واقعی نسبت به سلامت جامعه، بهداشت روانی، قدرت سیاسی، و آزادی های دموکراتیک است. همچنین بحث نگرانی های فزاینده در خصوص تباه شدن زندگی هاست. موضوع این است که سوءاستفاده‌ها و برنامه های اغلب غیر اخلاقی فرقه ها نه تنها در حواشی بلکه در بخش های اصلی و در متن‌ ارگان های حیاتی جامعه ما ظاهر میگردند.

فرقه ها دیگر صرفا موضوع نگرانی والدینی که ناظر بر عضو گیری فرزندان ایدآلیست، و در برخی موارد سرخورده، و جوان خود می باشند، نیستند. فرقه ها افرادی در هر سن و سال و در هر محدوده درآمدی را گمراه کرده اند. در گذشته، فرقه ها با جذب افراد به اصطلاح حاشیه ای اجتماع، یعنی افراد بدون وابستگی، افراد سرخورده، و افراد ناراضی از هر نسل، جای پای خود را محکم میکردند. ولی گروه های فرقه ای امروز آنچنان نحوه برخورد و روش های مجاب سازی افراد را حرفه ای کرده اند که فراتر از چهارچوب معمولی و در متن جریان اصلی جامعه حرکت میکنند.

[spacer height=”15px”]

سال آخر دبیرستان بودم. جوانی پرشور و البته درس خوان. رشته ام ریاضی بود به همین دلیل زمان زیادی را برای درس خواندن صرف می کردم. دوستانم همان همکلاسی هایم در دبیرستان بودند. زنگ های تفریح در حیاط مدرسه دورهم جمع می شدیم و با ساده ترین موضوع تفریح و شادی می کردیم. بعضا روزهای تعطیل نیز با همین دوستانم قرار کوه می گذاشتیم و این شکلی روزها را سپری می کردیم. تابستان ها نیز رسیدگی به باغی که داشتیم تقریبا وقت مرا پر می کرد.

انگار همین دیروز بود. فصل بهار زمان شکوفه دادن گل های سرخ محمدی بود. که باید صبح زود و قبل از طلوع آفتاب بهمراه برادرانم برای چیدن آنها می رفتم.

بعضا دوستان نزدیکم را نیز با خود می بردم . در میان طراوت سبزه ها و درختان سرسبز و جیک جیک پرندگان دور هم جمع می شدیم غذا می پختیم، شادی می کردیم و ترانه سر می دادیم. و روزها را اینچنین سپری می کردیم.

با سیاست چندان آشنایی نداشتم. یعنی اصلا آدم سیاسی نبودم.

ولی اولین آشنایی من با سیاست دیدن تصویر خسرو گلسرخی، شاعر، نویسنده و روشنفکر مارکسیست در قاب تلویزیون بود که به اتهام توطئه برای آسیب رساندن به اعضای خانواده سلطنتی و ربودن رضا پهلوی در سال ۱۳۵۱ دستگیر شده بود. که در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ در سی سالگی در میدان چیتگر تیرباران شدند.

در آن زمان نه آنچه که شاه او را تروریست می نامید در ذهنم نشست و نه آن واقعیتی که سالها بعد از خسرو گلسرخی فهمیدم را درک می کردم.

در اصل آنچه که چشم مرا بطور واقعی به دنیای سیاست باز و با مفهوم انقلاب آشنا کرد،  قیام ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ تبریز در بزرگداشت چهلم شهدای قیام مردم قم بود. هرچند بازهم در ذهنم توان تبیین تمامی زوایای این حرکت را نداشتم. و اصلا نمی دانستم قبل از این، ماموران شاه در ۱۹ دی ماه ۵۶ به کشتار مردم قم در تظاهرات اعتراضی که به علت  اهانت روزنامه‌ اطلاعات به آیت الله خمینی در ۱۷ دیماه ۵۶ به خیابانها ریخته بودند، دست زده است.

با این پیشینه اولین حرکت انقلابی من هم به همان سالهای دوران دبیرستانم بر می گردد. شروع انقلاب با سال پایانی دوران دبیرستانی من  همزمان شده بود.

در آن روزها فضای جامعه بسرعت در حال دگرگونی بود. و مشخص بود که آبستن حوادث زیادی است. بتدریج مردم جرات می کردند که علیه شاه اعتراض کنند و حتی به خیابانها بریزنند و علیه او شعار بدهند.

شکستن عکس شاه که در هر کلاس درس بر روی دیوار نصب بود اولین ایده ای بود که به ذهن خطور کرد لذا صبح قبل از رفتن به کلاس یک سنگ توی جیبم گذاشتم. و با همکلاسی هایمان وارد کلاس شدیم. همه در کلاس حضور داشتند و منتظر بودیم که معلم سرکلاس بیاید. درهمین حین من سنگ را از جیبم درآورده و به عکس شاه زدم. عکس شکست و  کاملا از دیوار فروریخت. لحظه ای سکوت بر فضای کلاس حاکم شد ولی بچه ها با شعار مرگ بر شاه آن فضای سکوت را در هم شکستند. ناظم مدرسه بلافاصله به کلاس آمد و وقتی صحنه را دید رنگ از رخسارش پرید و در حالی که آب دهانش را در گلویش قورت می داد پرسید کی اینکار را کرده است. ولی او پاسخ خود را از کسی دریافت نکرد.

نهایتا کار به ساواک ختم گردید. نامی که برای اولین بار آنرا از زبان ناظم مدرسه شنیدم. فردای آن روز پدران همه ما را به مدرسه احضار و سپس به ساواک معرفی کردند و آخر امر کار با تعهد سپردن پدرانمان که دیگر کسی اینکار نکند فیصله پیدا کرد.

حال وارد دوران جدیدی شده بودیم. شور و هیجان انقلاب تمامی زورق وجودمان را پر کرده بود دیگر نه به خاطرات گذشته بلکه به اتفاقاتی که هر روز می افتاد فکر می کردیم و با آن جلو می رفتیم.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]پیروزی انقلاب 1357 [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

در روز ۱۶ شهریور ۱۳۵۷ تظاهرات دیگری در سراسر کشور بویژه در شهر تهران توسط مردم برپا گردید. و شعار «مرگ بر شاه »، «جمهوری اسلامی ایجاد باید گردد» در فضای کشور طنین انداز شد.

[spacer height=”15px”]

تظاهرات خیابانی هر روز گسترش می یافت و ابعاد جدیدی به خود می گرفت. و پیروزی قریب الوقوعی را در چشم انداز قرار میداد.

بدین ترتیب هر روزی که می گذشت بیشتر با نام آیت الله خمینی که هم اینک انقلاب مردم ایران را هدایت میکرد آشنا می شدم.

روزها به سرعت برق و باد می گذشت. روزی نبود که در شهری علیه شاه تظاهراتی صورت بگیرد، ولی نام آیت الله خمینی بر زبان ها جاری نشود. نامی که خیلی زود جهانی شد و در صدر اخبار رسانه های بین المللی بویژه فارسی زبان خارجی قرار گرفت.

در این میان با نام های دیگری نیز در همین تجمعات و تظاهرات پر شور خیابانی آشنا شدم. چریک های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق.

آنچه که بیشتر نظر مرا بخود جلب می کرد سازمان مجاهدین بود. بتدریج در جریان انقلاب با فعالیت های این گروه و پروسه مبارزاتی آنان در زمان شاه بیشتر آشنا می شدم. از آنجائیکه از آیت الله خمینی نیز بعنوان رهبر انقلاب پشتیبانی می کردند قابل اعتمادتر می شدند.

هر روزی که می گذشت اعتراضات بیشتری علیه شاه صورت می گرفت و مردم قوت قلب بیشتری در مبارزه علیه شاه بدست می آوردند.

شهریور سال ۱۳۵۷ از جمله ماههای پر اتفاق انقلاب مردم ایران بود. در ۱۳ شهریور ۱۳۵۷ مردم در سراسر کشور به خیابانها ریختند و علیه شاه تظاهرات کردند.

در روز ۱۶ شهریور ۱۳۵۷ تظاهرات دیگری در سراسر کشور بویژه در شهر تهران توسط مردم برپا گردید. و شعار «مرگ بر شاه »، «جمهوری اسلامی ایجاد باید گردد» در فضای کشور طنین انداز شد.

شاه بلافاصله در تهران و دیگر شهرهای مهم کشور از جمله تبریز ، قم و مشهد و اصفهان حکومت نظامی اعلام کرد.

روز بعد یعنی جمعه ۱۷ شهریور آن کشتار معروف توسط عوامل شاه در میدان ژاله تهران بوقوع پیوست و تعداد زیادی از هموطنانمان شهید شدند. کشتار میدان ژاله تهران که به جمعه سیاه معروف گشت، خشم رهبران دینی و در راس آن امام را برانگیخت. و باعث گردید تا اتفاقات بعدی با شتاب بیشتری طی مسیر کنند.

تا اینکه رسیدم به روزهای بهمن سال ۱۳۵۷، شاهی که رفت و رهبری که در ۱۲ بهمن ۵۷ وارد تهران شد.

با استناد به اسناد تاریخی، در غروب ۲۰ بهمن سال ۱۳۵۷، دانشجویان نیروی هوایی و همافران در پادگان دوشان تپه نزدیکی میدان ژاله تهران دست به شورش زدند.

بلافاصله گارد شاهنشاهی برای درهم شکستن شورش بحرکت در آمد اما قبل از اینکه کاری کنند مردمی که مسلح بودند بهمراه تعدادی از فدائیان خلق و مجاهدین به طرف پایگاه هجوم برده و بعد از چند ساعت درگیری، شورشیان را از محاصره نجات دادند.

سقوط پادگان دوشان تپه باعث شد سلاح های زیادی از پادگان خارج و بدست مجاهدین و دیگر گروهها که در این حمله حضور داشتند بیفتد.

این امر باعث شد درگیرها بین مردم و مجاهدین و فدائیان از یک سو و ارتش از سوی دیگر تشدید شود.

تا اینکه در روز ۲۲ بهمن درگیرها به اوج خود رسید. و نهایتا ارتش بی طرفی خود را اعلام و نیروها به پادگانهای خود بازگشتند.

در این میان آنچه که هرگز به پاگانها بازنگشت سلاح هایی بود که بدست مجاهدین خلق و فدائیان افتاده بود.

غروب آن روز خبری از رادیو پخش شد: «این صدای ایران است، صدای واقعی ایران، صدای انقلاب اسلامی».

بدین ترتیب بعد از ۵۰ سال، نظام استبدادی پهلوی در هم فرو ریخت و انقلاب جدیدی به نام انقلاب اسلامی متولد و پیروزی را نصیب مردم ایران کرد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]اعلام جنگ مسلحانه در سی خرداد ۱۳۶۰ [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

برداشت های  سطحی از دیدگاههای «مجاهدین» و عدم اشراف نسبت به طرح های بشدت برنامه ریزی این گروه در آن سالها، باعث خسارات سنگین به نسل جوان و تحصیل کرده کشورمان گردید.

[spacer height=”15px”]

فضای باز سیاسی بعد از دوران دیکتاتوری محمدرضا پهلوی باعث گردید حضور گروههای زیادی را در جامعه آنروز ایران شاهد باشیم.

هر کدام از این گروهها نیز برای خود نشریه ای تولید و اهداف سازمانی خود را پیش می بردند.

شناخت من از سازمان «مجاهدین» متکی بر مبارزات این گروه در زمان شاه بود. و باید اعتراف کنم نه من و نه دیگر کسانی که در آن مقطع تاریخی خاص هوادار «مجاهدین» شدند از محتوای ایدئولوژی و اعتقادات این گروه هیچ نمی دانستیم.

بعبارت دقیق تر مبارزات این گروه در زمان شاه از یک سو و نقش بستن آیه فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا (که مشی مسلحانه این گروه را ترویج می کرد) بر روی آرم سازمان از سوی دیگر عامل موفقیت مقطعی آنان در فضای سیاسی سالهای بعد از انقلاب بود که خیلی زود باعث شد در محیط مدرسه و دانشگاه ، بازار و اداره نفوذ کرده و هوادارانی را برای خود جذب کنند.

برداشت های سطحی از دیدگاههای «مجاهدین» و عدم اشراف نسبت به طرح های بشدت برنامه ریزی این گروه در آن سالها، باعث خسارات سنگین به نسل جوان و تحصیل کرده کشورمان گردید.

واقعیت این است که در آن دوران بیشتر فعالیت ها و موضع گیریهای سیاسی سازمان مد نظر بود. و هوادران کمتر در ماهیت دوگانه ایدئولوژی این گروه کنکاش می کردند.

سازمانی که در ظاهر سلاح و عمل مسلحانه را کنار گذاشته و در فضای باز سیاسی آن روزگار کشور فعالیت می کرد. در خفا اما سلاح های غارت شده از پادگانها را در خانه های تیمی مخفی و به ایجاد یک شبکه زیرزمینی مسلح، ظاهراً برای تأمین حفاظت از خود، آموزش جنگ های چریکی را در خانه های امن خود در دستور کار قرار داد. امری که برای خیلی از نیروهای سازمان یک ابهام و سوال بزرگی بود.

هیچوقت یادم نمی رود، روزی را که مسئولم سوالی را از من کرد و گفت روی آن فکر کن و بعدا جوابت را بده و آن این بود که اگر روزی سازمان اعلام جنگ مسلحانه کند چکار میکنی؟

سوالی که هرگز در ذهنم خطور نکرده بود.  و بیشتر آنرا یک شوخی تلقی می کردم،  تا اینکه امری جدی تلقی گردد. فکر نمی کردم روزی چنین اتفاقی بیفتد. چرا که با تحقق انقلاب ۵۷ و رفتن شاه دیگر هرگونه عمل نظامی زود هنگام آنهم علیه دولتی که خود انقلابی بود هرگز مشروعیتی نداشت.

برگزاری نماز جماعت در دانشگاهها که اولین بار توسط «مجاهدین» بدعت گذاری شد ، خود بر محبوبیت سازمان اضافه میکرد.

بر این اساس بود که سازمان همیشه شعار اسلام انقلابی را سر میداد و انقلاب اسلامی را نفی میکرد و آنرا شعار عقب مانده و ارتجاعی میدانست که از جانب حاکمیت داده میشود.

بدین ترتیب تشکیلات «مجاهدین» تلاش می کرد یک مرزبندی  ایدئولوژیکی بین آرمانهای سازمان با عقاید دینی حاکم بر متولیان دین که در راس حاکمیت بودند ترسیم کند.

ناکامی های «مجاهدین» در عرصه فرآیند های دموکراتیک برای قبضه قدرت نیز باعث می شد سازمان مسیری دیگری که خود ترسیم کرده بودند را سریعتر طی کرده و در تقابل با سیاست های دولت نوپای انقلاب بر علیه آن موضعگیری کنند.

نخستین مواضع سازمان در تقابل با مواضع نظام، حمایت آنان از شورش گری جدایی خواهانه در کردستان در سالهای بعد از انقلاب تا سال ۱۳۵۹ و غائله ترکمن صحرا در فروردین ۱۳۵۸بود.

طرح انحلال ارتش، تشنج آفرینی در انتخابات مجلس خبرگان و عدم شرکت در رفراندوم قانون اساسی در سال ۱۳۵۸ از دیگر اقدامات «مجاهدین» بود که ناسازگاری آنان با انقلاب از یک سو و ناکامی هایشان در عرصه رقابت های دموکراتیک از سوی دیگر را نشان میداد.

راه اندازی رژه «میلیشیا» در۲۰ فروردین ۱۳۵۹، در تهران در واقع ابراز قدرت «مجاهدین» در مقابل دولت و بسیج مردمی بود که از دل انقلاب زاده شده و  در ۵ آذر ۱۳۵۸ به فرمان آیت الله خمینی تشکیل شد.

زمان خیلی زود می گذشت و «مجاهدین» بسرعت حال ترک عرصه ی فعالیت های سیاسی و نزدیک شدن به دروازه های خشونت بودند.

نسلی که فعالیت در عرصه سیاسی کشور برایشان جذابیت داشت بدون اینکه از ماجراهای پشت پرده طراحان اصلی آن باخبر باشند حال به قربانگاهی فرستاده می شدند که می بایست رودرروی انقلاب و مردم می ایستادند. تا شاید توهم «انقلاب در انقلاب» رجوی جامه عمل بپوشد.

غائله ۱۴ اسفند ماه سال ۱۳۵۹ در دانشگاه تهران و سخنرانی بنی صدر بمناسبت (سالروز درگذشت محمد مصدق) خلق السائه نبود. بلکه طرحی هدفمنند از سوی «مجاهدین» برای سواستفاده از پست و مقام بنی صدر در راستای اهداف سازمانی این گروه بود.

از این رو «مجاهدین» سعی کرد با نزدیک شدن به بنی صدر، سنگری مهم و قابل اعتناء را در درون حاکمیت برای خود تضمین کند، تا با استفاده از این جایگاه قانونی و البته نیروهای شبه نظامی خود در کف خیابان‌ها که میلیشیا نامیده می شد، برنامه سلطه گام به گام در حکومت را به پیش ببرد.

سازمانی که تا اواسط تابستان ۵۹ از دشمنان سرسخت بنی صدر محسوب می شد، رندانه و به صورت خزنده شروع به سرمایه گذاری روی موضگیری های ضدنظام رییس جمهور کرد و با صدوربیانیه ها و اعلامیه ها و انجام سخترانی ها خود را به عنوان حامی اصلی رییس جمهور در برابر «فاشیسم مذهبی» و «ارتجاع روحانیت» و «حزب چماقداران» (حزب جمهوری) مطرح کرد، کار به جایی رسید که خیلی زود با چراغ سبز بنی صدر، اعضای سازمان به صحنه گردانان اصلی دفتر رییس جمهور موسوم به «دفتر هماهنگی همکاری های مردم و رییس جمهور» تبدیل شوند.

سازمان به نیروهای خود و به ویژه میلیشیا برای اجرای سناریوهای خطرناک ، امید بسیار زیادی بسته بود. تا قبل از ۳۰ خرداد ۶۰، سازمان مدعی بود که حدود ۱۰ هزار نیروی میلیشیا دارد و به این نیرو بسیار می‌نازید. اما با ورود زودهنگام به عرصه تقابل مسلحانه ، عملا موجب ضربه خوردن و نابودی بخش عمده این میلیشیا شد.

در ۲۹ خرداد سال ۱۳۶۰ رجوی به همراه بنی صدر که در توهم تکرار قیام ۵۷ بود، از هواداران سازمان در سرتاسر کشور خواست فردا به خیابان ها بریزیند تا کار حکومت را یکسره کنند.

بدین ترتیب در تعدادی از شهرهای کشور از جمله در تهران هواداران مجاهدین به خیابانها آمدند و درگیریهای گسترده ای بین نیروهای انتظامی و مردم از یک سو  و طرفداران بنی صدر و «مجاهدین» از سوی دیگر شروع شد. که نتیجه آن تعداد قابل توجهی کشته از هر دو طرف بود.

سپس رجوی ادعا کرد که رژیم تظاهرات مسالمت آمیز آنان را سرکوب کرده است. البته این یک مظلوم نمایی مضحک از سوی سازمان بود.

چرا که  «مجاهدین» از مدتها قبل برای چنین روزی تدارک دیده بودند. یعنی از زمانیکه هنوز انقلاب پیروز نشده بود و «مجاهدین» به همراه سایر گروهها از جمله فدائیان در حال غارت پادگانهای ارتش و مخفی کردن انبوه سلاح برای چنین روزی بودند.

پیشتر گفته بودم سازمان در مقطع سالهای ۵۸ و ۵۹ بحث جنگ مسلحانه را در بین اعضاء مطرح کرده و زمینه های فکری آنرا آماده می کرد.

سی خرداد ۱۳۶۰ نیز حاصل اقدامات مخفی و بستر سازی های مناسب  در سالهای قبل بود.

یادم می آمد قبل از شروع سی خرداد ۱۳۶۰ مسئولین تشکیلاتی، ماها را نسبت به وقایعی که ممکن است در آینده اتفاق بیفتد توجیه می کردند.

در روز سی خرداد ۱۳۶۰ نیز براساس توجیهات تشکیلاتی همه هواداران سازمان حداقل به تیغ های موکت بری و تیم های عملیاتی نیز به سلاح های گرم مسلح بودند. گفته شده بود که اگر مانعی از سوی مامورین بر سر راهتان دیدید مقابله به مثل کنید. حتی پیشاپیش تیم های عملیاتی هم آماده عملیات از روز بعد سی خرداد سال ۱۳۶۰ بودند.

سی خرداد ۱۳۶۰ ناقوس شومی بود که توسط رجوی در پهنه سیاسی کشور نواخته شد.

آنچه که حاصل ماجراجویی رجوی در سی خرداد سال ۱۳۶۰ بود، انبوهی کشته و زندانی و آواراگی برای هواداران سازمان و خسارات جبران ناپذیر بر فضای سیاسی کشور بود که تر و خشک را باهم سوزاند.

از فردای آن روز دیگر نه از میلیشیای ۱۰ هزار نفره مجاهدین خبری شد و نه از تظاهرات عظیم و اعتصابات جمعی و نه از تکرار قیام ۵۷.

آنچه که بعد از ماجراجویی های رجوی و عمل مسلحانه این گروه برجای ماند دربدری ، آوارگی و زندانی شدن تعداد زیادی از هواداران سازمانی بود که دیگر حضور علنی در بین مردم نداشت و رهبرش به همراه بنی صدر که از بابت سرنگون کردن رژیم شکست خورده بودند به پاریس گریختند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″] وقایع بعد از سی خرداد ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۶۳ [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی که قول سرنگونی جمهوری اسلامی را در عرض ۶ ماه داده بود اکنون بعد از گذشت یکسال از جنگ مسلحانه و ترورهای کور این گروه واقعیت ها بیشتر از هر زمان دیگری خود را به وی تحمیل می کرد. و اینکه چگونه در توهم سرنگونی در چنین مسیر بی بازگشتی افتاده است.

[spacer height=”15px”]

سی خرداد سال ۱۳۶۰ پایان حضور علنی «مجاهدین» و سایر گروههای باصطلاح ملی و چپ در پهنه سیاسی کشور بود. تحمیل خشونت بر دولت نوپای انقلاب باعث شد تر و خشک باهم بسوزد و  مبارزات سیاسی مردم ایران در مسیر دیگری رقم بخورد.

از فردای آن روز دیگر کسی در چهارراه ها نشریه و مجله نمی فروخت. جلو دانشگاهها تجمعی وجود نداشت. کسی با کسی درباره موضوعات سیاسی بحث نمی کرد.

در آن روز خاص عده زیادی دستگیر شدند. و عده زیادی هم که در حمله مسلحانه مستقیم در سی خرداد ۱۳۶۰ دست داشتند به اعدام محکوم شدند.

بدین ترتیب آنچه که رجوی بر جای گذاشت خشونت بی حد و حصر بر مردمی بود که هرگز خواهان آن نبودند. و این نمایش چهره عریان تروریسم توسط «مجاهدین» بود.

انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی ایران در هفتم تیرماه ۱۳۶۰ که منجر به کشته شدن ۷۲ تن گردید، و انفجار در دفتر نخست‌وزیری که در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۶۰ صورت گرفت، از جمله جنایت هولناک «مجاهدین» در برابر نظام محسوب می شد  که آنروی وحشی گری این گروه را به نمایش می گذاشت. که توانسته بودند با عوامل نفوذی خود دست به آن دست بزنند.

این در حالی بود که ترورهای کور همچنان ادامه داشت.

در ۳۰ تیر سال ۱۳۶۰ و در بحبوحه جنگی که رجوی راه انداخته بود، «مجاهدین» تشکیل «شورای ملی مقاومت» به ریاست جمهوری ابوالحسن بنی صدر و نخست وزیری مسعود رجوی در تهران را اعلام کرد.

«مجاهدین» هدف این شورا را ائتلاف همه نیروهای مخالف نظام جمهوری اسلامی به منظور سرنگونی این نظام و استقرار آنچه که از نظر این گروه دموکراسی در ایران نامیده می شد اعلام کرده بود!

ولی آنچه که در این میان جلب توجه می کرد فرار رجوی به همراه بنی صدر به کشور فرانسه در هفتم مرداد ماه سال ۶۰ بود. که پیشاپیش شکست رجوی را در ماجراجویی که او براه انداخته بود را نشان میداد.

بدین ترتیب رجوی تلاش کرد با انواع و اقسام عملیات از جمله انفجار، انتحاری و ترورهای کور به توهمات چند ساله خود در سرنگونی انقلاب نوپای ۲۲ بهمن لباس واقعیت بپوشاند. ولی او هرچه بیشتر جلو می رفت در بحرانی که خود آفریده بود بیشتر غرق می شد.

در چنین وانفسایی اکثر ارتباطات تشکیلاتی قطع گردید. کسانی که شناخته شده بودند به مخفی شدن روی آورده و فرار را بر قرار ترجیح دادند. خیلی از این افراد از طریق مرزهای غربی و جنوبی کشور راهی کشورهای همجوار و از آنجا راهی عراق شدند. و خیلی ها هم در حین فرار دستگیر و روانه زندان شدند.

افراد دیگری مثل من هم هرچند قطع ارتباط شده بودیم ولی دلیل اینکه عناصر شناخته شده میدانی نبودیم، می توانستیم با احتیاط کامل مدتی را در ملا اجتماعی خودمان حضور فیزیکی داشته باشیم.

در چنین بحران قطع ارتباطات تشکیلاتی، و بلاتکلیفی نیروها راه اندازی رادیو «مجاهد» در سوم مرداد سال ۱۳۶۰ در منطقه کوهستانی سردشت که تحت کنترل گروههای کردی بود، بمثابه سیم وصل مجدد نیروهای فاقد ارتباط به تشکیلات و هم ابزاری برای تبلیغات در راستای روحیه دادن به نیروهای سازمان محسوب می شد. این رادیو در واقع یک فرستنده کوچک بود که روزانه نیم ساعت برنامه پخش می کرد.

در آن زمان یکی از مسئولیت های من پیاده کردن اخبار «رادیو مجاهد» بود که پارازیت زیادی نیز بر روی آن وجود داشت. من موظف بودم این نوشته ها را در قرارهایی که با مسئولم داشتم به وی بدهم.

ضمن اینکه این اخبار باید در کاغذهای اندازه A4 درشت نویسی شده و در جاهای پر جمعیت شهر پخش می شد.

راه اندازی رادیو در آن مقطع کمک زیادی به «مجاهدین» کرد. سازمان تلاش می کرد با پخش فعالیت های تروریستی خود در سطح کشور به نیروهای باقیمانده خود روحیه داده و مردم را به آنچه که از سوی رهبری این گروه «قیام» خوانده می شد دعوت کنند!

هرچه جلوتر می رفتیم دیگر ترورهای مجاهدین خاص نظامیان و یا مسئولین کشوری نبود بلکه مردم عادی کوچه و بازار نیز صرفا به این دلیل که از نظر آنان علایمی از انقلابی گری را در خود داشتند مورد هدف گلوله ها قرار می گرفتند.

۱۹ بهمن سال ۱۳۶۰ و کشته شدن مرد شماره ۲ این گروه یعنی موسی خیابانی، اشرف ربیعی همسر مسعود رجوی، بهمراه تعداد دیگری از مسئولین «مجاهدین»، نقطه عطفی در شکست جنگ مسلحانه رجوی محسوب می شود که خود  سرآغاز سلسله شکست های دیگر و ضربه به بدنه اصلی این گروه بود.

رجوی که قول سرنگونی جمهوری اسلامی را در عرض ۶ ماه داده بود اکنون بعد از گذشت یکسال از جنگ مسلحانه و ترورهای کور این گروه  واقعیت ها بیشتر از هر زمان دیگری خود را به وی تحمیل می کرد. و اینکه چگونه در توهم سرنگونی در چنین مسیر بی بازگشتی افتاده است.

رجوی هیچ و تقریبا هیچ استراتژی مشخصی برای اهداف خود نداشت. او تنها اسیر توهمات و خیالات  خویش بود. او اتفاقات افتاده را تحلیل و آنها را تحت عنوان مراحل «مبارز» به خورد اعضای خود می داد.

علیرغم تمامی تئوری هایی که رجوی آنها را ازمشی مسلحانه «مجاهدین» بیرون می داد، واقعیت در صحنه اما طور دیگری رقم می خورد.

تجربیاتی که دولت نوپای انقلاب از نفوذی های «مجاهدین» در بدنه دولت بدست آورده بود باعث شد دولت از فاز تدافعی به فاز تهاجمی وارد و ابرازهای مناسب در تمامی زمینه های امنیتی، اطلاعاتی و . . . را ایجاد و در یک مرحله کیفی وارد نبرد با تروریسم کور «مجاهدین» بشود.

تغییر از حالت تدافعی به تهاجمی در دولت،  آثار خود را در رفتار «مجاهدین» نیز بجای گذاشت و رجوی که دیگر از دسترسی به انفجار و ترور انبوه مسئولین بالای نظام بواسطه نفوذی های خود ناامید شده بود، با هوشیاری ضد انقلابی خود سعی کرد بر شکست استراتژی جنگ مسلحانه که خود مبدع آن بود سرپوش بگذارد.

رجوی اعلام کرد به مرحله اول استراتژی اش که همانا «بی آینده کردن نظام، بر هم زدن نظم و امنیت و ثبات سیاسی و تثبیت نظامی سازمان و معرفی خود به عنوان آلترناتیو نظام جمهوری اسلامی ایران بود.» رسیده است و اکنون زمان ترورهای کور در بین مردم است.

در مرحله دوم، سازمان به اعضا و هواداران وانمود می کرد که مرحله اول برنامه سرنگونی نظام جمهوری اسلامی یعنی هدف قرار دادن رأس هرم قدرت در ایران با موفقیت سپری شده است، و اکنون ضربه به بدنه نظام جمهوری اسلامی یا به تعبیر سازمان، «سرانگشتان رژیم» شامل پاسداران، بسیجیان و همچنین افراد انقلابی طرفدار نظام از عامه مردم در دستور کار قرار دارد.

با استناد به کتاب «جمع بندی یک ساله مقاومت مسلحانه» ، مسعود رجوی که مرحله اول باصطلاح مبارزه خود را از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۱ تعریف کرده بود در گزارش خود مدعی شد ، سازمان تعداد دوازده هزار نفر از نیروهای جمهوری اسلامی را به شهادت رسانده است. همچنین بیلان عملیات تخریب و انفجار این گروه در ایران با استناد به مصاحبه وی با رادیو «صدای مجاهد» نیز به طور میانگین هر هفته ۲۰ عملیات تخریب و انفجار تأسیسات دولتی و غیردولتی بوده و ۱۱ شخصیت سیاسی را ترور کرده اند.

باز بر اساس گزارش های خود سازمان از میان ۲۸۰۰ نفری که از ۳۰ خرداد ۱۳۶۱ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۲ – طی ۲ سال به شهادت رسیدند تنها ۴۰ نفر عضو سپاه پاسداران بودند و مابقی را شهروندان عادی غیر نظامی تشکیل می دادند.

این مرحله از عملیات ترور که از نظر سازمان تا پایان سال ۱۳۶۳ ادامه یافت، ضدیت هیستریک رجوی را با مردم ایران بخوبی نشان داد.

اما آنچه که در باب مرحله دوم استراتژی رجوی شایان توجه است اینکه وی برای فریبکاری و مجبور کردن اعضای سازمان برای انجام عملیات ترور بر چهار کلمه  از یک آیه قرآنی («وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ») استناد کرد.

هیچوقت یادم نمی رود زمانیکه گوینده «رادیو مجاهد» (مسعود کلانی) در همان سالهای اعلام جنگ مسلحانه، این آیه را با هیجان تمام دیکلمه می کرد و معنی آنرا نیز اینطور بیان میکرد «پس ببرید سرانگشتان ایشان را» یعنی می خواست کشتن مردم و نیروهای نظامی و پاسدار را مطابق آیه قرآنی و به دستور شخص رجوی برای اعضا و تیم های ترور خود توجیه اسلامی اش را هم داشته باشد.

اما واقعیت چیست؟ ما می توانیم با یک جستجوی ساده در اینترنت و از منابع موجود در این رابطه معنی واقعی و تفسیر  جملات انتخاب شده رجوی را بیابیم. تا ببینیم رهبر فریبکار «مجاهدین» برای رسیدن به اهداف شیطانی خود تا کجا هوش ضد انسانی خود را بکار می گیرد.

کلماتی که رجوی انتخاب کرد بخشی از آیه ۱۲ از سوره انفال است. متن این آیه به شرح زیر است و کلماتی که رجوی از آنرا برای پیشبرد خط خود بکار گرفت قسمت آخر آیه یعنی وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ بوده است.

« إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلآئِکَهِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ » (الأنفال، ۱۲)

معنی آیه: (و یاد آر ای رسول) آن‌گاه که پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم، پس مؤمنان را ثابت قدم بدارید، که همانا من ترس در دل کافران می‌افکنم، پس گردنها را بزنید و همه انگشتان را قطع کنید.

و اما تفسیر  آیه «وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ». منابع مختلفی در رابطه با این تفسیر این آیه  وجود  دارد و کارشناسان زیادی در این رابطه نظر داده و آیه را  تفسیر کرده اند که در محتوای  همه تفاسیر یک چیز مشترک است.  یعنی تفسیر این آیه این است که خطاب خدا در این آیه به ملائکه است و نه انسان.

بدین ترتیب تنها کسی که این آیه را صرفا در قالب معنی کلمات آن بکار برد شخص رجوی بود و این نشاندهنده  اولا بی سوادی این مردک و ثانیا از خوی وحشیگری و خشونت طلبی این فرد خبر می دهد.

بدنبال این وقایع بود که مجاهدین خط انتقال نیروهای باقیمانده خود به منطقه کردستان و نهایتا ورود به خاک کردستان عراق را کلیک زدند. تا از ضربات بعدی در امان بمانند.

در فاصله بعد از ضربه نظامی به راس «مجاهدین» در بهمن سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۶۲ سازمان سعی کرد نیروهای باقیمانده خود را در کردستان و در مناطق مرزی سردشت و پیرانشهر و . . . سرجمع کند.

در این میان علاوه بر عملیات پراکنده در سطح کشور جمع آوری پوشاک و پول از هواداران سازمان و ارسال آنها به منطقه کردستان برای کسانی که در آنجا جمع شده بودند در دستور کار قرار گرفت.

ولی این وضعیت زیاد دوام نیاورد و با تسلط نیروهای دولتی بر تمام جغرافیای کردستان ایران سازمان مجبور شد نیروهای خود را از این مناطق خارج و به  کردستان عراق و مناطق تحت کنترل اتحادیه میهنی کردستان عراق (یکتی)  انتقال دهد.

رجوی به میزانی که در داخل کشور عقب رانده می شد به همان میزان به بیگانگان و دشمنان ایران نزدیک می گردید.

بدین ترتیب از سال ۱۳۶۳ بدین سو دیگر هیچ نیروی عملیاتی «مجاهدین» در داخل کشور باقی نماند یا در صحنه عمل کشته شدند و یا دستگیر شده و روانه زندان گردیدند. و آن نیروهایی که هم که بعدها  از زندان آزاد شدند بخشی شان به زندگی عادی خود بازگشتند و دیگر هرگز دنبال مجاهدین نرفتند ولی بخش معدودی هم تلاش کردند به شکل غیر قانونی از کشور خارج شده و در خاک عراق به این گروه  بپیوندند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]اعلام مرحله سرنگونی توسط سازمان و خروج از کشور [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

آنچه که می آموختیم نه بر آزادی بیان، انتخابات درون سازمانی، رهبری جمعی، بلکه تاکید بر اهمیت فرمانبرداری، دیسیپلین و سلسله مراتب و در نهایت اطاعت بی چون چرا از رهبری سازمان بود.

[spacer height=”15px”]

تا سال ۱۳۶۳ ارتباطات سازمان در داخل کشور بصورت نیم بند وجود داشت. با توجه به جو امنیتی موجود قرارها برای کسانی هم که تا سفید بوده به سختی صورت می گرفت. بنحویکه بتدریج از دفعات این قرارها نیز کاسته شده و نقریبا هفته ای یکبار این اجرا می شد.

در واقع اجرای هر قراری هم به منزله یک عملیات بود. چرا که در صورت شناسایی شدن، سرنوشت نامعلومی در انتظار فرد بود.

در اجرای یکی از همین قرارها بود که مسئولم گفت این آخرین قراری است که ما داریم و به دستور سازمان باید همگی مان از کشور خارج شویم.

من کمی شوکه شدم. با توجه به اینکه نیروی سفیدی بودم بهم توصیه شده بود به ترکیه بروم تا از آن طریق به سازمان وصل شوم. اجرای این قرار بر خلاف قرارهای قبلی کوتاه بود. سپس او از من خداحافظی کرد و رفت.

از فردای آن روز مشغول گرفتن پاسپورت برای خروج از کشور شدم. نزدیک ترین مرز و کشور برایم ترکیه بود. با خود فکر کردم اگر به ترکیه بروم ضمن اینکه می توانم وارد دانشگاه شده و تحصیل کنم می توانم فعالیت های سیاسی ام را نیز با سازمان پی بگیرم.

با این دستور اغلب نیروهای تشکیلاتی سازمان از ایران خارج و از طریق کشورهای همجوار به اروپا رفتند. بخشی دیگری هم از همان کشورهای همجوار به مناطق کردی عراق انتقال داده شدند.

اشتباهات خطی و توهم سرنگونی زودهنگام جمهوری اسلامی، که باعث از بین رفتن تقریبا بدنه نظامی و تشکیلاتی «مجاهدین» در داخل کشور گردید، باعث شد رجوی به استراتژی جدیدی تحت عنوان «فاز سرنگونی» متوسل شود.

بدین ترتیب سازمان با علام «فاز سرنگونی» سه هدف را دنبال می کرد.

  •  –  تداوم فعالیت های مسلحانه علیه نظام (ادامه ترورهای شهری)
  • – قیام توده ای در شهرها به ویژه تهران،
  • – تمرکز بر آزادسازی منطقه ای از مرز ایران (به ویژه کردستان) و تشکیل ارتش باصطلاح خلق برای تصرف تهران

بر این اساس، عملاً با استقرار رسمی سازمان در کردستان عراق در سال ۶۴ و سپس انتقال مرکز فرماندهی «مجاهدین» به عراق در سال ۱۳۶۵،  و تشکیل ارتش آزادیبخش در سال ۱۳۶۶  سازمان رسماً به بخشی از ارتش متجاوز صدام تبدیل شد.

بر این اساس، نیروهای «مجاهدین» با همکاری دولت و با پشتیبانی و آموزش ارتش عراق، با ایجاد «ارتش آزادیبخش ملی ایران» در سال ۱۳۶۶ عملاً پایان استراتژی مبارزه مسلحانه شهری که از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ به مدت ۶ سال به عنوان خط مشی سازمان بود را اعلام کردند.

برای خروج از ایران نیاز به پاسپورت داشتم. لذا اقدام به گرفتن پاسپورت کردم. در آن زمان گرفتن پاسپورت به این راحتی ها نبود و ماهها طول می کشید تا نوبتت برسد. بهرحال این تصمیمی بود که گرفته بودم. بعبارتی یک دستور تشکیلاتی بود و باید آنرا اجرا می کردم.

بدین ترتیب در یکی از روزهای پائیزی سال ۱۳۶۳ روز فراق من از خانواده ام که بشدت به آن وابسته بودم فرا رسید.

ساعت ۴ بعد از ظهر روزی که از شهرمان سوار اتوبوسی که به استانبول می رفت شدم را فراموش نمی کنم. گریه های مادرم که برای بدرقه ام آمده بود مرا بین ماندن و رفتن مردد می کرد.

از یک سو «آرمانهای مبارزاتی» و آنچه که از مبارزه در ذهنم تداعی می شد و  آینده روشن در فردایی نزدیک که رهبری سازمان وعده آنرا می داد، و  از سوی دیگر عشق و عاطفه خانوادگی بویژه مادرم ذهن مرا سخت آزرده می کرد.

تا اینکه اتوبوس به راه افتاد. با نگاههایم مادرم را دنبال می کردم که هر لحظه ازش دور می شدم و دست های لرزانی که برای بدرقه من تکان می خورد.

مادرم هرگز نمی دانست که من با چه هدفی از کشور خارج می شوم و نهایتا از کجا سردر خواهم آورد. تحصیل در ترکیه تنها چیزی بود که او در رابطه با من می دانست. لذا  امیدوار بود که بزودی برگردم. خروج از ایران و ورود به کشوری که هرگز آنرا ندیده بودم اولین تجربه من بود.

صبح روز بعد به استانبول رسیدم. با توجه به اینکه از قبل با یکی از دوستان دوره دبیرستانی ام که در استانبول دانشجو بود هماهنگ کرده بودم. بدون درنگ با تاکسی به خانه ایشان رفتم. البته ماندن من در خانه ایشان موقت بود. چرا که می خواستم هم در آنجا وارد دانشگاه شده تحصیل کنم و هم به سازمان وصل شوم. با کمک همین فرد با تعداد دیگری از کسانی که هوادار سازمان بوده و دانشجو هم بودند آشنا شده و نهایتا هم با یکی از آنها هم اتاق شدم.

ورود به کلاس های آمادگی کنکور ترکیه اولین کاری بود که بعد از استقرارم در استانبول و حل و فصل شدن جا و مکانم و گرفتن اقامت ترکیه انجام دادم. که نهایتا بعد از چند ماه تلاش توانستم در کنکور ترکیه از رشته مکانیک دانشگاه «یلدیز – Yildiz»  استانبول قبول شوم. این در حالی بود که هنوز به سازمان وصل نشده بودم. روزها گذشت تا اینکه از طریق دوستان و هم اتاقی هایم به رابط سازمان در ترکیه وصل شدم.

بعدا متوجه شدم آنها نیز بدنبال من بودند. و از طریق مسئولی که در ایران داشتم. متوجه شده بودند که من قرار است از کشور خارج شوم.

قرارهای روزانه با مسئولم در ترکیه که بلحاظ سیاسی ذهن مرا اقناع می کرد از یک سو و تحصیل در رشته مورد علاقه ام از سوی دیگر شرایطی را برایم بوجود آورده بود که فکر می کردم همه چیز در استانبول بر وفق مراد است ولی هزار افسوس که هرگز از برنامه های پنهان فرقه و اینکه چه طرح ها و برنامه هایی برای من و صدها تن دیگر مثل من در ترکیه دارند، اطلاعی نداشتم.

مسئولم هر هفته یکی دوبار برای دیدن من به منزل ما می آمد.  بعضا هم در دانشگاه او را ملاقات می کردم. او مرا از فعالیت های سازمان باخبر می کرد و نشریات سازمان را مرتب به من می رساند.

بدین ترتیب با خواندن آنها در جریان تحولات و باصطلاح مبارزات سازمان هم در زمینه سیاسی و هم در زمینه نظامی قرار می گرفتم. ولی غافل از اینکه طوفانی در راه است.

سال ۱۳۶۳ سال خوبی برای سازمان نبود. چرا که سازمان در اتحاد با سایر گروههای مخالف جمهوری اسلامی نتوانسته بود «شورای ملی مقاومت» را به ائتلافی گسترده ای تبدیل کند.

هرچند در سالهای قبل این شورا چهره های ملی ، ورزشی، فوتبالیست ها ، افسران ارتش و برخی از روشنفکران از جمله حاج سید جوادی ، احمد سلامتیان  نماینده مجلس و رئیس دفتر انتخاباتی بنی صدر را با خود داشت و توانسته بود تا تابستان سال ۱۳۶۲ حزب دموکرات کردستان، جبهه دموکراتیک ملی، گروه هویت (مهدی سامع) و چهار گروه کوچک چپ دیگر مثل: اتحادیه کمونیست های ایران، حزب کارگر، اتحاد برای آزادی کارگر و شورای متحد چپ برای دموکراسی و استقلال را با خود همراه کند.

موفقیت های «مجاهدین» در این شورا خیلی کوتاه بود بنحویکه در سال ۱۳۶۳ خیلی از گروهها از «مجاهدین» جدا شدند. اولین آن هم استعفای بنی صدر بود. بنحویکه بدنبال آن رجوی و دختر بنی صدر هم از همدیگر طلاق گرفتند.

جزب دموکرات کردستان، چندین گروه چپ و  اغلب روشنفگران از شورای «مجاهدین» بیرون رفتند. بدین ترتیب این بزرگترین شکست برای «مجاهدین» در ائتلاف با سایر گروههای سیاسی  محسوب شده و شورا را به یک کالبد بی روح تبدیل می کرد.

شاید در یک نگاه اجمالی بتوان علت این شکست را در دلایل زیر جستجو کرد.

۱ – امید به سرگونی سریع جمهوری اسلامی که محقق نشد.

۲ –  تحت کنترل گرفتن تمامی ارکان شورا توسط «مجاهدین» بویژه مسئولیت پست سخنگویی شورا که در انحصار رجوی بود.

۳ –  تمایل رجوی به حضور در عراق و جانبداری از صدام حسین در جنگ با ایران

۴ – اما شاید مهمترین دلیل، ناامید شدن «مجاهدین» از سرنگونی سریع و آماده شدن برای یک مبارزه طولانی بود که طبعات خاص خودش را هم در درون سازمان و هم در بیرون سازمان داشت.

ضمن اینکه هژمونی طلبی ایدئولوژیکی «مجاهدین» و برتری جویی آنان نسبت به سایر گروهها و تلاش برای تمکین آنها از خط و مشی «مجاهدین»، عامل مهم دیگری بوده است.

بعنوان مثال به نمایش گذاشتن عکس های بزرگ رجوی بهنگام برگزاری اجتماعات در شهرهای اروپایی، پالس های تهدید بود که سایر گروهها بخوبی آنرا دریافت می کردند.

دستور خروج از کشور و جمع آوری اعضای باقیمانده سازمان از داخل ایران در کشورهای اروپایی، و برخی از کشورهای همسایه ایران مثل ترکیه و پاکستان و . . . طبعات خاص خود را نیز داشت.

روزها از پی هم می گذشت. هر روز متفاوت از روز قبل بود. و شرایط بکلی با گذشته فرقه می کرد.

برحسب دستور تشکیلاتی مجبور بودم از همان ابتدا هم اتاقی هایی که هوادار سازمان نبودند را از خود جدا کنم. بتدریج در کنار تحصیل، وظایف سازمانی را نیز باید انجام می دادم.  از ترجمه مطالب روزنامه های ترکیه که در رابطه با ایران نوشته می شد، تا  در اختیار گذاشته خانه مان به سازمان برای برگزاری جلسات و نشست های تشکیلاتی و . . . حسابی ما را مشغول می کرد.

مطالعه مطالب نشریه «مجاهد» و دیگر مطالب سازمانی جز اجبارات تشکیلاتی محسوب می شد. گزارش نویسی از فعالیت های روزانه هم البته در اولویت بود.

بعبارتی ما بتدریج تبدیل به یک کمون خانگی شده و تماما در اختیار سازمان بودیم. مسئول داشتیم و کارها را با دستور تشکیلاتی پیش می بردیم و بتدریج موضوع تحصیل و درس خواندنم نیز تحت الشعاع فعالیت های تشکیلاتی قرار می گرفت و هر روز کمرنگ تر از روز قبل می شد. جالب اینکه از این همه محدویت در در حیطه های فردی (زندگی جمعی)  و کار برای سازمان کسی شکایتی نداشت.

البته این محدودیت ها برای افرادی که بدون پاسپورت در ترکیه بودند بیشتر اعمال می شد که یک قلم، آنان حق خروج از پایگاه را نداشتند. این افراد جدید الورود به ترکیه، بین کمون های سازمان در این کشور توزیع شده و بتدریج به عراق انتقال داده می شدند.

البته نه تنها من بلکه هیچ کس دیگری که در این کمون ها بودند هرگز اطلاع نداشتند که سازمان در خاک عراق پایگاه دارد. بلکه صرفا از حضور سازمان در مناطق مرز ایران و عراق برای آنان و ما گفته می شد. اینهم یکی دیگر از فریبکاریهای سازمان بود. چرا که سران سازمان بخوبی می دانستند ممکن است افراد بدلیل اینکه به کشوری که در حال جنگ با مردم ایران است میروند مسئله دار شده و از رفتن خودداری کنند.

هر عضو باید گزارش کاملی از ساعت به ساعت کارهایی انجام گرفته شده روزانه اش به مسئولش میداد. از نماز صبح گرفته تا مراسم شامگاه که با درود به رجوی پایان می یافت.

ارتباطات عرضی ممنوع بود و هرکسی موظف بود با مسئول خودش ارتباط برقرار نماید.

و اگر قرار بود مثلا جلسه ای در خانه ما برگزار شود که موضوع آن ربطی به اعضای مستقر در آن خانه نداشت افراد آن روز را در بیرون از خانه می گذرانند.

این شیوه رفتار «مجاهدین» کاملا حرفه ای بود. هر چند در آن مقطع بدلیل اعتماد کامل به سازمان ذهنم را درگیر رفتار هایی که اکنون می توانم آنرا در کادر یک فرقه تحلیل کنم را نداشتم.

اعضای سازمان از مطالعه هرگونه مطالب غیر سازمانی منع می شدند. در خانه ما هم همین وضع بود. مگر مطالعه مطلبی که به خواست تشکیلات و برای انجام کار مشخصی باشد.

دیگر هیچکس پولی برای خود نداشت و هرچه داشتم را نیز به سازمان داده بودم. و هزینه های کمون نیز با نظارت خود سازمان تامین می شد.

این وضعیت در شهرهای اصلی اروپایی هم در جریان بود و سازمان اعضای خود را با سازماندهی در کمون های خانگی جای می داد.

البته در کشورهای اروپایی وضع کمی متفاوت بود. کسانی بودند که بدون پاسپورت از ایران فرار کرده بودند که سازمان برای آنها با نام و هویت جعلی داده شده و با آن نام ها برای آنها از کشور مربوطه پاسپورت تهیه می شد. در تهیه مدارک قانونی هیچکس فردا اقدامی نمی کرد بلکه همه چیز بصورت سازمان یافته و توسط وکلایی که خود سازمان آنها را استخدام کرده بود انجام می گرفت. بدین ترتیب این هم راهی بود که وابستگی افراد را به سازمان از هر زمان دیگری بیشتر و بیشتر می کرد.

شرایط دیگر با آنچه که در ایران بودم متفاوت بود. دیگر از حیطه فردی و زندگی فردی خبری نبود. خواسته جمع بر منافع فردی ارجعیت داشت. حتی اینکه چه بخوانم. کجا بروم. دانشگاه بروم یا نروم دیگر دست خودت نبود و هرچی بود تصمیم مسئول بود. و شما صرفا مجری دستورات بودید.

آنچه که می آموختیم نه بر آزادی بیان، انتخابات درون سازمانی، رهبری جمعی، بلکه تاکید بر اهمیت فرمانبرداری، دیسیپلین و سلسله مراتب و در نهایت اطاعت محض و بی چون چرا از رهبری سازمان بود.

بدین ترتیب روزها از پی هم می گذشت و هر روز زندگی جمعی پرزنگ تر و زندگی فردی کم رنگ می شد بنحویکه دیگر برای دانشگاه رفتن هم باید از مسئولم اجازه می گرفتم.

هرچند در کشور ترکیه بودم و بعنوان دانشجو تحصیل می کردم ولی در عمل تابع دستورات سازمان بودم. وقتی در ذهنم شرایطی را که در ایران داشتم با زندگی در کشور ترکیه را مقایسه می کردم احساس می کردم همه چیز متفاوت است. و تمامی تنافضات ذهم را با این جلمه که  «مبارزه شرایط سخت خود را دارد و باید یک عنصر انقلابی آنرا تحمل کند» توجیه می کردم.  غافل از اینکه راهی که «مجاهدین» داشتند طی می کردند، تبدیل شدن  از یک جنبش مردمی ادعایی به یک فرقه تمام عیار بود.

تا اینکه رسیدیم به بهمن سال ۱۳۶۳ که رجوی با صدور اطلاعیه ای مریم عضدانلو که همسر مهدی ابریشمچی و یک عضو ساده سازمان بود را تحت عنوان «همردیف اول» مسئول سازمان یعنی خودش منصوب کرد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]« انقلاب ایدئولوژیک » ـ تحولات سالهای ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ [/su_heading]

[spacer height=”20px” id=”2″]

اگر تا دیروز سازمان به اصول تشکیلاتی خود از جمله؛ سانترالیسم دموکراتیک، رهبری جمعی و . . . بعنوان بخشی از پایه های دموکراسی و آزادی افتخار می کرد، حال با « انقلاب ایدئولوژیک » در آغاز راهی بود که این گروه را از یک جنبش مردمی به یک فرقه درون گرا تبدیل می کرد که شباهت های زیادی با سایر فرقه های سرتاسر جهان داشت.

[spacer height=”15px”]

در قسمت قبلی دلایل مختلفی برای از هم پاشیده شدن شورای ملی مقاومت « مجاهدین » برشمردیم. که باعث شد خیلی ها از شورای دست ساز « مجاهدین » جدا شوند. آنها مشکلات بنیادین با این گروه داشتند. که بیشتر بحث حول دو موضوع دموکراسی و اسلام بود. که اتحاد « مجاهدین » با روشنفکران سکولار داخل شورا را با مشکل مواجه می ساخت.

البته منظور از اسلام در کلی ترین شکل آن است. هرچند رهبران «مجاهدین» سنگ اسلام را به سینه می زدند، اما در بنیاد، ایدئولوژی « مجاهدین » بر پایه التقاط سوار بود.

رهبران « مجاهدین » با دیدگاهی مارکسیستی و با قبول روش شناخت دیالکتیک به عنوان اصول شناسایی دینامیک به مثابه علم، دین اسلام را تجزیه و تحلیل و برداشت های خاص خود را  تحت عنوان « اسلام انقلابی » به بیرون عرضه می کردند.

اما دلیل دیگری که متحدین « مجاهدین » را در شورا مضطرب ساخت و بیان آن در قسمت قبلی مغفول ماند دیدار مسعود رجوی با طارق عزیز معاون نخست وزیر وقت عراق در ۱۹ دیماه سال ۱۳۶۱ در پاریس بود. دیداری که مسعود رجوی آن را نقطه عطف سیاسی در تاریخ جنگ عراق و ایران نامید. چرا که انتقال مقر « مجاهدین » به عراق را در سالهای آتی هموار می کرد.

بدین ترتیب رابطه مجاهدین با صدام حسین که در حال جنگ با مردم و کشور ایران بود، علنی تر گشت.

لازم به ذکر است که قبل از این دیدار آنها همکاری هایی با حزب بعث داشتند، و بخشی از نیروهای سازمان در این کشور مستقر بود بدون اینکه خیلی از اعضا و یا نیروهایی از سازمان که در خارج از عراق بسر می بردند اطلاعی از آن داشته باشند مثل خود من که در ترکیه فعالیت می کردم.

این دیدار وابستگی سازمان را علنی تر کرد و آنها که به دنبال توجیهی برای روابط شان با عراق می گشتند ، عنوان کردند که ما صلح می خواهیم و به عنوان آلترناتیو جمهوری اسلامی عمل می کنیم و در این راستا با عراق هم عقیده ایم.

مسلما این دیدار نیاز دو طرف بود. یعنی کلید واژه صلح دستآویز مسعود رجوی برای موجه جلوه دادن همکاری با عراق در ظاهر و خلاصی از بحرانی که فکر می کرد با آغاز جنگ مسلحانه در سال ۱۳۶۰ خیلی زود به سرنگونی جمهوری اسلامی راه خواهد برد، در باطن بود.

آنسوی این دیدار نیز وضعیت نظامی عراق در جنگ بود. روز ۳۱ شهریورماه سال ۱۳۵۹ صدام حسین، رئیس‌جمهور وقت عراق با ملغی دانستن قرارداد الجزایر و با توهم جنگ شش‌روزه تا پیروزی، جنگ علیه ایران را آغاز کرده بود ، حال بعد از گذشت دو سال از جنگ هنوز در مرزهای ایران درجا می زد. بنابراین فرصت مناسبی بود تا از وجود مجاهدین بعنوان ستون پنجم در این جنگ بطور همه جانبه استفاده کند. که این دیدار زمینه برای حضور تمام عیار این گروه در خاک عراق را فراهم می کرد.

این دیدار وجه پنهان دیگری هم داشت و آن هم شروع حمایت های مالی عراق از پروژه های پرهزینه « مجاهدین  » مثل راه اندازی چندین پایگاه در کردستان عراق (استان سلیمانیه) و . . . ،  راه اندازی ایستگاه رادیویی در خاک عراق،  اسکان صداها اعضای سازمان در کشورهای اروپایی، تبلیغات رسانه ای و . . .

روزها از پی هم می گذشت و ما همچنان در کشور ترکیه مشغول انجام مسئولیت های سازمانی و نه تحصیل بودیم. اگر زمانیکه پای در این کشور گذاشتم تمام وقتم صرف آمادگی و درس خواندن برای ورود به دانشگاه می شد اکنون اما کار برای سازمان و انجام مسئولیت های محوله در اولویت اول بود.

در این وسط دانشگاه رفتن هم وسیله ای برای جذب دیگر دانشجویان ایرانی مشغول تحصیل در این دانشگاه  برای سازمان بود و نه حضور در کلاس و درس خواندن.

در هفتم بهمن سال ۱۳۶۳ بود که از طریق مسئولم در جریان اطلاعیه سازمان مبنی بر معرفی «خواهر مجاهد مریم عضدانلو» (همسر مهدی ابریشمچی) بعنوان « همردیف » مسئول اول سازمان قرار گرفتم.

البته تا اینجای قضیه مشکلی وجود نداشت و می شد آنرا در کادر بها دادن به زنان در سازمان « مجاهدین » که خود را انقلابی و انسانهای «طراز مکتب»  می خوانند توجیه و حتی بدان افتخار کرد و اینکه تا کجا در درون تشکیلات « مجاهدین » راه برای مبارزه زنان باز است.

مسئولم نیز دقیقا روی همین موضوع انگشت می گذاشت و اینکه وقتی مسئول اول سازمان کسی را می بیند که صلاحیت همردیف شدن با او را دارد بلافاصله او را به جایگاه واقعی اش ارتقاء می دهد.

اینکه این انتخاب به زنان در سازمان اظهار نظر برابری را  می دهد،  یعنی یک انقلاب و یک دگرگونی

عمیق در سازمان « مجاهدین » که بعدها از  آن تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیکی درون سازمانی نام برده شد.

علیرغم توضیحات مسئولم که بنظر می رسید خود او نیز چیزی بیشتر از آن نمی داند، این سوال در ذهنم تداعی می شد، وقتی مریم عضدانلو همردیف  مسعود رجوی می شود چگونه ممکن است در یک سازمان دو نفر مسئول وجود داشته باشد؟ چرا که تا آن زمان مسئول اولی سازمان تماما در اختیار رجوی قرار داشت.

مشغول شدن به کارهای اجرایی یکی از دلایلی است که باعث می شد ذهن اعضاء و هواداران سازمان کمتر به سراغ چرایی برخی از کارهایی که سازمان انجام می داد برود.

البته این تمام ماجرا نبود.

روزها خیلی زود می گذشت و تحولات جدیدی رخ می داد. ما هم به زعم خود مشغول مبارزه در ملاء دانشجویی خود بودیم.

یک ماه گذشت. تا اینکه کمیته مرکزی  و دفتر سیاسی سازمان اطلاعیه ای را صادر کرد. در متن اطلاعیه آمده بود که آنها از مسعود رجوی و مریم عضدانلو خواسته اند که باهم ازدواج کنند.

آنان معتقد بودند که «رهبریت مشترک بدون ازدواج، یک فرمالیسم بورژوازی خواهد بود».

در این اطلاعیه دلایلی برای این ازدواج شمرده شده بود. همچنین گفته شده بود که پیشتر خود مهدی ابریشمچی و مریم عضدانلو بطور داوطلبانه از همدیگر طلاق گرفته اند.

این مقدمه سازیها نهایتا منجر به ازدواج مسعود و مریم عضدانلو شد.

بنحویکه رادیوی سازمان در ۲۷ اسفند ۱۳۶۳ خبر طلاق مریم رجوی از ابریشم‌چی و ازدواج وی با مسعود رجوی را به عنوان «دستاورد عظیم شگرف ایدئولوژیکی و ایثار و ازخودگذشتگی» اعلام کرد.

این اقدام، سوالات و ابهامات زیادی را در بین اعضای سازمان و هواداران ایجاد می کرد بویژه اینکه این  اطلاعیه به ازدواج حضرت محمد با زن پسرخوانده خود که به تازگی از او طلاق گرفته بود نیز  اشاره داشت که بنوعی همسان سازی و تشبیه عمل رجوی به پیامبر بود.

طلاق مریم رجوی از همسرش مهدی ابریشمچی و ازدواج با مسعود رجوی از جدی ترین مسائل درون سازمانی بود. در این رابطه مسئولین هم  سعی می کردند با گذاشتن جلسات در بین هواداران و اعضای سازمان در کشورهای مختلف ابعاد آنرا در کادر توجیهاتی که از بالا شده بودند تشریح کنند.

در ترکیه نیز وضع همین بود و جلسات مختلفی در ارتباط با این موضوع در پایگاههای سازمان در جریان بود.

هرچند این جریان باعث شد تعدادی از هواداران و اعضاء در همان خارج از کشور از مجاهدین جدا شوند ولی در مجموع سازمان توانست اوضاع تشکیلاتی را با جلسات مستمر و توجیهات مختلف،  اعضاء را همچنان پای سازمان نگه دارد.

در واکاوی عدم ریزش جدی نیرو در تشکیلات مجاهدین عوامل متعددی تاثیرگذار بودند.

شاید  اصلی ترین اهرم، اعتماد افراد به شخص رجوی بود که هنوز وجود داشته است و بر هر منطق دیگری غلبه می کرد.

همچنین عوامل دیگری نیز وجود داشتند که نام نبردن از آنها نوعی کتمان واقعیت خواهد بود.

بعد از شکست جنگ مسلحانه ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ و فرار دهها کادر تشکیلاتی سازمان به کشورهای اروپایی ، سازمان سیستمی را بخصوص در کشورهای اروپایی برای سامان دادن به صدها کادر تشکیلاتی که بطور غیر قانونی از ایران خارج شده بودند، راه اندازی کرد و آنها را در خانه های تیمی و آنچه که در فرهنگ سازمانی پایگاه نامیده می شد سازماندهی کند.

هر پایگاهی یک مسئول داشت و همه کسانی که در آن پایگاه بسر می بردند موظف بودند از مسئول پایگاه تبعیت کرده و از او دستور بگیرند. بدین ترتیب هر عضوی هم دارای وظایفی بود که باید روانه انجام می داد.

طبعا چنین سیستم  عرض و طویلی نیاز به پول هنگفتی داشت که بخوبی توسط سازمان تامین می شد بدین ترتیب همه کسانی که زبر چتر حقوقی سازمان در کشورهای اروپایی بسر می بردند از بابت معیشت و اسکان خیالشان راحت بود و تمامی مشکلات حقوقی و قانونی اقامت شان در کشورهای اروپایی نیز توسط خود سازمان حل و فصل می گردید.

باید به یاد داشته باشیم خیلی از کسانی که در کشورهای اروپایی بسر می بردند فاقد هرگونه مدرک قانونی بودند و این سازمان بود که برای آنها پناهندگی سیاسی از کشور مربوطه را اخذ می کرد.

در نتیجه این کار وابستگی اعضا به سازمان را مضاعف می کرد. ضمن اینکه خیلی از آنها خانواده داشتند و امرار معاش و حل و فصل مسائل مالی و قانونی بدون حمایت های سازمان تقریبا غیر ممکن بود.

هرچند خیلی ها هنوز انقلابی بوده و به انقلاب دومی در ایران امیدوار بودند.

در این میان علیرغم اینکه سازمان شعار آزادی و دموکراسی را سر می داد ولی در عمل آنچه که در پایگاههای سازمان در سرتاسر اروپا و کشورهای همجوار ایران از جمله ترکیه اتفاق می افتاد،  اصل بر اطاعت تشکیلاتی و نهایتا تبعیت کامل از رهبری سازمان بود.

مراسم ازدواج رسمی مسعود و مریم عضدانلو  در ۲۹ خرداد ۱۳۶۴ در محل دفتر «شورای ملی مقاومت» در «اُوِر سور اواز» شهری در ۲۷ کیلومتری شمال غربی پاریس با حضور جمعی از مسئولین سازمان برگزار شد و از آن پس نیز نام مریم قجر به نام مریم رجوی تغییر یافت.

بعد از آن بود که نوار این مراسم به سرعت در پایگاههای مختلف سازمان از جمله در ترکیه به نمایش گذاشته شد.

در آن زمان خانه ای که بنده و یکی دو نفر دیگه از اعضای سازمان سکونت داشتند و بعنوان یکی از پایگاههای سازمان محسوب می شد، یکی از محل های نمایش ویدئوی مراسم ازدواج به برخی از  اعضاء و هواداران سازمان بود. این افراد در گروههای محدود که در محیط مشکل امنیتی ایجاد نکند به پایگاه دعوت شده و ویدئوی مراسم برای آنان نمایش داده می شد.

بعدا از دیدن ویدئوی مراسم بود که جلسات پرسش و پاسخ شروع می شد و مسئولی که در پایگاه حضور داشت موظف بود به پرسش های حاضرین پاسخ داده و به برداشت های آنها گوش فرا دهد.

ولی آنچه که در این میان برجسته بوده و بعنوان ابزار اصلی مسئول مربوطه مستمرا در قبال سوالات منطقی اعضا استفاده می شد، جا انداختن رهبری ایدئولوژیکی مسعود و مریم رجوی بر سازمان بود.

یعنی اگر تا دیروز سازمان به اصول تشکیلاتی خود از جمله؛ سانترالیسم دموکراتیک، رهبری جمعی و . . . بعنوان بخشی از پایه های دموکراسی و آزادی افتخار می کرد، حال با « انقلاب ایدئولوژیک » در آغاز راهی بود که این گروه را از یک جنبش مردمی به یک فرقه درون گرا تبدیل می کرد که شباهت های زیادی با سایر فرقه های سرتاسر جهان داشت.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]« انقلاب ایدئولوژیک » – جلسات توجیهی و اعزام نیرو به خاک عراق [/su_heading]

[spacer height=”20px” id=”2″]

تا اینجای قضیه که قرار بود جمهوری اسلامی در عرض ۶ ماه سرنگون شود، فعلا منتفی بود. حال این خود «مجاهدین» بودند که با نابودی تشکیلات داخل کشورشان ، در پاریس به دنبال راه حلی برای توجیه و ادامه طرح های حماقیت آمیز خود برای آنچه که تحت عنوان «مبارزه» نام برده می شد، می گشتند.

[spacer height=”15px”]

انقلاب ایدئولوژیک ضمن اینکه یک عمل نامتعارف در درون سازمانی محسوب می شد، اقدامی لازم در راستای قبضه کردن قدرت توسط شخص رجوی هم بود.

رجوی که تا همین جا با مشکلات تشکیلاتی زیادی هم در راس و هم در بدنه تشکیلات بدلیل طولانی شدن «مبارزه» باهاش مواجه بود.

باید گفت رجوی چیزی را می دانست و برنامه ای را پیش می برد که بقیه از آن بی خبر بودند.

تا اینجای قضیه که قرار بود جمهوری اسلامی در عرض ۶ ماه سرنگون شود، فعلا منتفی بود. حال این خود مجاهدین بودند که با نابودی تشکیلات داخل کشورشان، در پاریس به دنبال راه حلی برای توجیه و ادامه طرح های حماقیت آمیز خود برای آنچه که تحت عنوان «مبارزه» نام برده می شد، می گشتند.

ارتقای رجوی به مقامی پیامبرگونه و لازم‌الاطاعه و فوق‌العاده، رسمیت بخشیدن به تغییر شیوهٔ هدایت سازمان از رهبری شورایی به رهبری تمامیت‌خواهانه و خودکامه، سرپوش گذاشتن بر ناکامی‌های سازمان از طریق مرتبط دانستن آن با فقدان رهبری مشخص و فردی در سازمان و … از جمله اهداف به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیک به شمار می آمد.

علاوه بر این موارد، شاید رجوی با انقلاب ایدئولوژیک اهداف نهان مهم‌تری را نیز دنبال می‌کرد. در  یک نگاه به گذشته و بازنگری در این رویداد و تحولات پس از آن، شاید بتوان آن را نوعی زمینه‌سازی برای سلطهٔ مطلق و به ویژه استیلای فکری و ایدئولوژیک مسعود رجوی بر تمامیت سازمان مجاهدین دانست. تا مسیر اجرای تصمیم وی برای انتقال مرکزیت سازمان به داخل کشور عراق را هموار ساخته و کسی جرات مخالفت نداشته باشد.

بدین ترتیب رهبریت جدید سازمان با ترکیب جدید «مسعود و مریم» رخ نمود. و شعار ایران رجوی – رجوی ایران سر داده شد.

حال وظیفه اعضاء، کادرهای تشکیلاتی و هواداران سازمان بود که در تمامی لایه ها در مقابل رهبریت جدید سازمان سرتعظیم فرود آورده و از او بطور همه جانبه تمکین کنند.

از آغاز این ماجرا تا تشکیل جلسات توجیهی حدود چند ماهی گذشت. یک روز مسئولم گفت پایگاه را آماده کنید چند روز دیگر یکی از مسئولین سازمان از پاریس به اینجا (استانبول) خواهد آمد تا یکسری جلسات پرسش و پاسخ را برگزار کند.

از زمان شروع معرفی مریم عضدانلو بعنوان همردیف مسعود رجوی و سپس ازدواج آنها باعث می شد سوالات زیادی در ذهنم شکل بگیرد ولی هرگز تا ته تناقضاتم نمی رفتم و باز برحسب اصل اعتماد سازمانی شخص رجوی را همچنان بعنوان یک رهبر «انقلابی» می شناختم.

با خود می گفتم؛ ضرورت این ازدواج چیست و چرا  باید ازدواجی آنهم به این شکل نامتعارف در راس سازمان شکل بگیرد؟

چه ویژگی هایی چه از لحاظ روشنفکری و چه از لحاظ سازمانی و سابقه، مریم عضدانلو را شایسته ی «همردیفی» مسئول اولی سازمان ساخته است؟ و سوالات دیگری که شاید هیچوقت پاسخی مناسب و منطقی دریافت نکردم.

روز موعود فرا رسید. در یکی از روزهای بهار سال ۱۳۶۴ محسن سیاه کلاه با نام مستعار صمد  از مسئولین سازمان وارد پایگاهی در یکی از محلات استانبول شد که تعدادی از اعضای سازمان برای حضور وی در آن جلسه منتظر بودند.

ایشان آمده بودند تا همانند کاری که سازمان در دیگر کشورها می کرد،  موضوع انقلاب ایدئولوژیک و ضرورت های آنرا برای اعضای حاضر در این جلسه تشریح کند.

همه حاضرین، در انتظار ورود یکی از مسئولین سازمان بودند که بدلایل امنیتی تا آن لحظه کسی نمی دانست که نام این مسئول کیست، تا اینکه بالاخره زنگ پایگاه به صدا درآمد و ایشان همراه با مسئول پایگاه وارد شدند و جلسه پس از احوالپرسی های اولیه شروع شد تا به سوالات حاضرین در مورد انقلاب ایدئولوژیک پاسخ دهد.

البته صحبت های اولیه را ایشان کرد و توضیحاتی حول ضرورت این اقدام به حاضرین داد و سپس پرسش و پاسخ ها شروع شد. ایشان تلاش می کرد همان درک و فهم کلیشه ای از انقلاب ایدئولوژیک خود را بعنوان یکی از مسئولین بالای سازمان به بقیه منقل کند.

اگر اکنون بخواهم بعد از  35 سالی که  از آن تاریخ می گذرد آنچه که در آن جلسه گذشت را مرور کنم باید بگویم پاسخ های ایشان به سوالات اعضای حاضر در آن جلسه هرگز از روی عقل و منطق نبود بلکه بطور نامحسوس تحمیل تصمیمات سازمانی بود که بهر طریق ممکن باید صورت می گرفت.

طرح هرگونه سوالی آزاد بود به شرطی باید بعد از توضیحات مسئول مربوطه حتی اگر  غیر منطقی هم می بود قانع می شدی.

در تمامی جلسات در هر سطحی الگوهایی بودند که باید بقیه نیز همان راه و روش را چه با فهم موضوع و یا ابهام طی طریق می کردند در غیر این صورت جای این افراد در آن شرایط خاص در بیرون از حصارهای سازمانی بود.

قبول انقلاب ایدئولوژیک یک شاخص بیشتر نداشت. اینکه اعضاء چقدر خودشان را تحقیر  کرده و رجوی را ستایش می کنند.

«ذهن لیبرالی»، «روشنفکری » و . . .  از جمله اتهام افرادی بود که هنوز بر سر قبول انقلاب ایدئولوژیک تردید داشتند.

ضمن اینکه در آن جلسه یک هدف دیگر نیز توسط مسئول مربوطه پی گرفته می شد که کسی از آن خبر نداشت. آن اینکه بعد از مرحله تحقیر خود و ستایش رجوی ، وی چه تعداد افراد را می توانست مجاب کند تا به آنچه که توسط سازمان «منطقه مرزی» و نه عراق نامیده می شد، اعزام کند.

در آن جلسه و مقطع تاریخی خاص من نیز از جمله کسانی بودم که برای انجام آنچه که «وظایف انقلابی» خوانده می شد ، داوطلب اعزام به «منطقه» (عراق)  شدم.

آن جلسه سرفصل مهمی در زندگی من بود. خیلی ها در آن جلسه نتوانستند ابهامات خود را از زبان مسئول مربوطه پاسخ بگیرند و سازمان را ترک کردند.

در لحظه نگارش این سطور آنچه که از ذهنم گذشت این بود که هرگز در آن جلسه تحت تاثیر حرفهای مسئول جلسه قرار نمی گرفتم و هرگز داوطلب رفتن به عراق نمی شدم. و به سازمان اعتماد نمی کردم.

از فردای آن روز دیگر درس و مشق و دانشگاه در ذهنم رنگ باخته بود. احساس عجیبی داشتم. فکر می کردم من باید برای ادای وظیفه «انقلابی» ام عازم منطقه مرزی شوم.

چند روزی به همین منوال گذشت تا اینکه یک روز مسئولم آمد و گفت تو باید به یک پایگاه دیگر بروی. آماده باش تا یکی دو روز دیگر بیایم سراعت.

طی این مدت هیچ تصویر درستی از منطقه مرزی در ذهنم نداشتم. هنوز کشور عراق و شخص صدام حسین همچنان بعنوان یک دشمن در ذهنم پر رنگ بود.

براساس تصویری که مسئولم در ماههای گذشته از منطقه مرزی در ذهنم ساخته بود یک زمین بی آب و علف در حد فاصل مرز ایران و عراق بود که افراد در چادرها و لای تخته سنگ ها و . . . زندگی کرده و باصطلاح مبارزه می کردند و نه چیزی بیشتر.

در روزهای باقیمانده تا اعزام به منطقه، به سختی ها و مشکلاتی که ممکن بود در چنین شرایطی برایم پیش بیاید فکر می کردم.

من قبل از اینکه به کشور عراق اعزام شوم، هر چند هوادار سازمان بودم و برای سازمان کار می کردم ولی زندگی شخصی خود را نیز داشتم.

در یکی از دانشگاه های شهر استانبول در حال تحصیل در رشته مورد علاقه ام بودم. ارزی داشتم که به صورت سپرده در بانک بود و می توانستم از آن بعنوان پشتوانه مالی ام استفاده کنم. دارای پاسپورت  و اقامت قانونی بودم و می توانستم در آن کشور زندگی و حتی کار کنم. ارتباطم با خانواده ام برقرار بود و می توانستم با آنها تماس گرفته و صحبت کنم. برای خودم دوستانی داشتم که با آنها رفت و آمد می کردم.

در چنین شرایطی بود که لحظه موعود فرا رسید و مسئولم به سراغم آمد. تا با او به پایگاه دیگری بروم. ولی قبل از رفتن من باید هر آنچه بعنوان سپرده ارزی در یکی از بانک های استانبول داشتم را تحویل گرفته و به ایشان می دادم تا سازمان هر تصمیمی در رابطه با آن خواست بگیرد. چرا که از نظر سازمان من دیگر به آن پول نیاز نداشتم.

اتفاق دیگری هم که افتاد این بود که از آن تاریخ به بعد من دیگر حق تماس با خانواده ام در ایران را نیز نداشتم. و آنها هرگز نباید می فهمیدند که من کجا رفته ام.

همان روز مسئولم مرا به یک پایگاه دیگر برد. پایگاهی که تعداد دیگری از افراد نیز در آنجا بودند. در واقع اینها کسانی  بودند که سازمان آنها را برای اعزام به منطقه در آن پایگاه جمع کرده بود.

زمان خیلی سریع پیش می رفت و هر روزی که می گذشت من یک مرحله از محیط زندگی شخصی، درس و تحصیل و دانشگاه و ارتباط با خانواده قطع و به همان میزان به سازمان وابستگی پیدا می کردم.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″] انتقال به کشور عراق با نام مستعار « منطقه مرزی » [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

انتقال به کشور عراق با نام مستعار «منطقه مرزی»

رجوی با انقلاب ایدئولوژیک در سال ۱۳۶۴ دو هدف را دنبال می کرد؛ تثبیت هژمونی خود بر تشکیلات به منظور انتقال بدنه سازمان از فرانسه به کشورعراق و اعزام نیروی هرچه بیشتر به منطقه برای کمک به صدام حسین.

از سوی دیگر با توجه به اینکه جنگ در سال ششم خود قرار داشت و توازن قوا در حال تغییر به سود ایران بود. و جنگ نیز داشت از حالت فرسایشی سالهای قبل خارج می شد. ضمن اینکه پیروزی بزرگ عملیات والفجر ۸ که ارتباط عراق با خلیج‌فارس را تقریباً قطع کرد از جمله توانمندیهای ایران در جنگ با عراق را نشان میداد.

همه اینها حاکی از این بود که عراق نیاز به کمک داشت و باید همه جانبه صدام حسین مورد پشتیبانی قرار می گرفت.

حمایت سیاسی و نظامی جهان از عراق نیز روزبه‌روز افزایش می‌یافت. کمک‌های اطلاعاتی امریکا به عراق، تسهیل در انتقال تکنولوژی پیشرفته تسلیحاتی به این کشور و نیز حمایت مالی و ارسال تجهیزات پیشرفته، ارتش عراق را به رغم آسیب‌های فراوان، تقویت می کرد.

در این میان سازمان مجاهدین هم بعنوان بخش کوچکی از پازل پیچیده تحولات منطقه و عراق وظایف محوله را با جدیت تمام پیش می برد. بدین ترتیب نقش انقلاب ایدئولوژیک در پیشبرد اهداف سازمانی با اطاعت مطلق اعضاء از رهبری سازمان  بیش از پیش برجسته می شد.

در قسمت قبل گفتم من هم جزء نفراتی بودم که درخواست رفتن به « منطقه مرزی » در خاک عراق را داده بودم. بالاخره بعد از مدتی انتظار همراه با مسئولم به پایگاه دیگری که محل اسکان موقت نفراتی بود که باید به عراق منتقل می شدند رفتم.

پایگاه جدید یک خانه در یکی از محلات متوسط نشین شهر استانبول بود. وقتی وارد پایگاه شدم تعداد ۷ نفر از جوانان ایرانی را نیز در آنجا دیدم. پس از آشنایی کوتاه با آنها متوجه شدم از شهرهای مختلف در ایران خود را با پیام های سازمان به خاک ترکیه و شهر وان رسانده اند.

اغلب آنها بدون پاسپورت رسمی وارد ترکیه شده بودند. این افراد پس از ورود به شهر وان ترکیه توسط تیم قاچاقچی سازمان به استانبول انتقال می یافتند.  سپس به تک تک آنان پاسپورت های جعلی با نام های مستعار داده می شد.

آنها هم مثل من هیچ تصویر روشنی از آنچه که از کشور عراق تحت نام «منطقه مرزی» نام برده می شد نداشتند.

هیچکدام از آنها حق تردد به بیرون را نداشتند. با توجه به اینکه مدارک من قانونی بود و اقامت کشور ترکیه را داشتم. بنده مسئول خرید و حل و فصل مسائل صنفی و دیگر امورات پایگاه شدم.

زندگی در این پایگاه هم مثل هر پایگاه دیگر سازمان جمعی بود. هیچ چیز تکی و اختصاصی وجود نداشت. در هر اتاقی ۳ الی چهار نفر استراحت می کردند. پایگاه برنامه خاص خودش را داشت. از بیدارباش گرفته زمان خوردن صبحانه، نظافت پایگاه، اجرای صبحگاه و شامگاه، آموزش، مطالعه جمعی و سایر کارهایی که بایستی در پایگاه انجام می گرفت.

افراد باید به نحوی در پایگاه تا زمان اعزامشان به منطقه مشغول می شدند. با توجه به اینکه تردد به بیرون ممنوع بود بنابراین اغلب وقت نفرات به مطالعه جمعی مثل خواندن نشریه و مطالعات انفرادی مثل خواندن برخی از کثب سازمانی می گذشت. نشست های روزانه هم با مسئول پایگاه از اجباراتی بود که همه باید شرکت می کردند.

روزها به همین منوال می گذشت تا اینکه در یکی از روزهای گرم تابستان استانبول قرار شد به کشور عراق از مسیر هوایی منتقل شویم.

مجاهدین ترس و وحشت زیادی از گروههای مبارز شیعی در خاک عراق که بر علیه صدام می جنگیدند، داشتند. به همین دلیل یکی از تهدیداتی که از جانب این گروهها بر علیه سازمان متصور بود هواپیما ربایی و به گروگان گرفته شدن افرادی بود که به صورت قاچاق توسط سازمان به خاک عراق انتقال داده می شدند.

به همین دلیل افراد قبل از انتقال به فرودگاه استانبول در همان پایگاه توجیهات امنیتی شدند که اگر شرایط گروگان گیری و هواپیما ربایی پیش آمد خود را از نفرات مجاهدین معرفی نکنند. و اگر به گروگان گرفته شدند به هر نحوی که شده خودکشی کنند.

این موضوع باعث دلهره برخی از افرادی گردید که می خواستند به عراق اعزام شوند. در فرودگاه هم تا حدودی می شد استرس این سفر را در صورت و رفتار افراد با توجه به اینکه پاسپورت هایش هم جعلی بود دید.

البته سازمان مطمئن بود که برای سفر افراد به عراق علیرغم داشتن پاس های جعلی مشکلی پیش نخواهد آمد چرا که سازمان در یک هماهنگی کامل با اطلاعات ترکیه (میت) کار را پیش می برد ولی نگون بخت هایی که در فرودگاه استانبول منتظر عبور از پاس کنترل بودند از توافقات پشت پرده و ارتباطات گسترده سازمان با مسئولین امنیت ترکیه و بده و بستان های اطلاعاتی بین آنان خبر نداشتند.

علیرغم نگرانی هایی که در بین افراد وجود داشت سازمان مطمئن بود که هیچ اتفاق ناگواری رخ نخواهد داد. و این سناریویی بود که توسط سازمان برای عادی جلوه دادن تمامی امورات در نزد نیروهای جدید الورود بود.

در قسمت کنترل پاسپورت ها من آخرین نفری بودم که باید از آن عبور می کردم. لذا در صفی که ایستاده بودیم قسمت متوجه شدم در پشت افسری که پاسپورت ها را کنترل می کند یک لباس شخصی ایستاده است و به محض نزدیک شدن هر یک از ماها به این قسمت و دادن پاس، فرد لباس شخصی به افسر اشاره می کند که نیازی به بررسی پاس نیست آنرا مهر زده و فرد را رد کند. البته در آن لحظه از عمق فاجعه ای که  پشت برده اتفاق افتاده بود اطلاعی نداشتم.

اما در این میان یک سوال منطقی وجود داشت و آن اینکه؛ مجاهدین چه خدمتی به ترکیه می کنند که آنها حاضرند چنین خدماتی را در اختیار مجاهدین قرار دهند؟

سالها بعد که وارد سیستم های اطلاعاتی سازمان شدم تازه فهمیدم چرا برخی از کشورهای منطقه یکسری امکانات را در اختیار مجاهدین قرار می دهند.

آنها در ازای دریافت اخبار و اطلاعات ایران از مجاهدین امکانات استقراری، اقامتی و برخی تسهیلات تردد و . . . را در اختیار آنان قرار می دهند. در این میان کشور ترکیه هم از جمله کشورهایی بود که از وطن فروشی های مجاهدین منافع زیادی را می برد.

بعد از حدود ۲ ساعت شاید هم کمی بیشتر که در آسمان بودیم به فرودگاه بغداد رسیدیم.

در فرودگاه بغداد هم وضع همین بود. وقتی از هواپیما پیاده شدیم. همگی مان به محض ورود به سالن  توسط نماینده سازمان به همراه یک مامور امنیتی عراقی مسیری غیر از مسیری که به  کنترل پاس ختم می شد را طی کرده به سالن خروجی هدایت شدیم. در همانجا پاسپورت های ما توسط نماینده سازمان گرفته شد.

در اینجا کار مامور امنیتی عراقی که وظیفه عبور دادن ما بداخل سالن خروجی بدون مهر خوردن پاسپورت هایمان را داشت ، تمام بود. بعد از خداحافظی نماینده سازمان از مامور امنیت عراقی مسیر سالن تا پارکینگ خودروها را پیاده طی کردیم. سپس همگی ما با دو خودروی لندکروز  منعلق به سازمان فرودگاه را ترک کردیم.

زمانیکه از فرودگاه بغداد خارج شدیم هوا کاملا تاریک بود. خلوتی بزرگراه فرودگاه تا مرکز شهر و چراغ هایی که بخوبی مسیر را روشن می کرد، و سکوت حاکم در داخل خودرو جلب توجه می کرد.

دیدن خیابان های بغداد که در حین عبور آنرا تماشا می کردم حس عجیبی را در من بوجود می آورد.

مدام به منطقه مرزی فکر می کردم ولی هنوز از آن خبری نبود. لحظات کوتاهی به ایران، به خانواده ام فکر کردم  و از اینکه آنها نمی دانستند الان من کجا هستم کمی مرا به فکر فرو برد. ولی با صدای نماینده سازمان که در جلو خودرو نشسته بود رشته افکارم پاره شد.

خودرو در مقابل ساختمانی که بعدا متوجه شدیم یک هتل عراقی است متوقف شد. همگی ما را به هتل بردند. نماینده سازمان کاملا به زبان عربی مسلط بود. وی با صاحب هتل به زبان عربی صحبت کرد. مشخص بود که همه چیز از قبل برای ورود ما به این هتل آماده شده است.

نماینده سازمان گفت اگه کاری ندارید من می روم انشالله فردا می آیم سراغتون که برویم. از هتل بیرون نمی روید. الان هم بروید شامتان بخورید استراحت کنید تا فردا.

هرچند در ظاهر امر چیزی مشخص نبود ولی این حسن را داشتم هتلی که ما در آن اقامت داریم بشدت محافظت شده است. و هیچ تهدیدی برای سلامتی ما وجود ندارد.

بعد از خوردن شام به اتاق هایمان رفتیم. روی تخت دراز کشیدم . لحظاتی را بی اختیار به روزهای خوشم در ترکیه فکر کردم . به دوران دانشگاه و تحصیل به خانه و خانواده و . . . اینکه الان کجا هستم. آیا راهی را که انتخاب کرده ام درست است چه آینده ای در انتظار من است و . . .

خستگی راه بیشتر از این فرصت فکر کردن را به من نداد و آرام آرام به خواب رفتم . . .

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]استان سلیمانیه عراق–منطقه مرزی «صفرا»- پایگاه جلیلی [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

استان سلیمانیه عراق – منطقه مرزی «صفرا» – پایگاه جلیلی – در طول زندگی ام همیشه عادت داشتم صبح زود بیدار شوم. اینجا هم همین طور بود. ضمن اینکه استرس و درگیریهای ذهنی موجود نیز مزید بر علت شده بود.

ضمن اینکه مسئول سازمان نیز شب قبل گفته بود که صبح زود باید بیدار شده و صبحانه خورده منتظر آنان باشیم.

همین اتفاق هم افتاد و تازه صبحانه را تمام کرده بودیم که دو لندکروز جلو هتل پارک کرد و همگی هتل را به مقصدی که ما از آن اطلاع نداشیتم ترک کردیم.

راننده و نفر همراه هر دو مسلح بودند. در شهر سلاح ها در دید نبود. چند ساعت در راه بودیم تا اینکه به منطقه کردستان عراق وارد شدیم. از آنجا به بعد دیگر هیچ نیروی عراقی حضور نداشت. و منطقه تماما توسط اکراد مسلح که بعدها فهمیدیم از اعضای دو حزب دموکرات کردستان و اتحادیه میهنی بودند کنترل میشد. که هر کدام مناطق تحت نفوذ خود را داشتند.

جالب اینجا بود که سازمان، هم با نیروهای عراقی و هم با نیروهای حزب دموکرات و اتحادیه میهنی همکاری نزدیک داشت. البته این همکاری با حزب دموکرات به رهبری مسعود بارزانی بیشتر بود.

لازم به توضیح است که در سال ۱۹۸۳ برابر با ۱۳۶۲ اتحادیه میهنی کردستان به رهبری جلال طالبانی و دولت عراق به توافق آتش بس دست یافتند و مذاکره در مورد خودمختاری کُردها را آغاز کردند.

این آتش بس تا پایان سال ۱۳۶۴ تقریبا در وضعیت پایداری قرار داشت.

در این میان سازمان نیز توانسته بود هم در بغداد و هم در برخی دیگر از شهرهای بزرگ عراق مثل کرکوک و هم در کردستان عراق مثل شهر سلیمانیه و منطقه مرزی این استان دارای پایگاههایی باشد.

باید گفت دوران مذاکره بین دولت مرکزی عراق و گروههای کردی برای خودمختاری بهترین فرصت برای حضور مجاهدین در استان کردنشین سلیمانه و مناطق مرزی آن بود.

مجاهدین دو پایگاه بزرگ به نام های « تدین » و « جلیلی » در منطقه مرزی بنام « صفرا » از استان سلیمانیه داشتند.

هر دو  پایگاه با صرف میلیون های دلار در دل کوههای این منطقه ساخته شده و از تمامی امکانات استقراری و آسایشی برخوردار بودند. از ساختمان های مختلف گرفته تا زمین صبحگاه و مانور های نظامی تا سرویس های بهداشتی مرتب و هر آن چیزی که مورد نیاز یک پایگاه نظامی بود.

ایندو پایگاه بهمراه چند پایگاه دیگر مثل « موسک »، پایگاه « جزی » در شهر سلمانیه جذب نیرو و آموزش نظامی اعضا و هواداران مجاهدین در سالهای ۱۳۶۳ – ۱۳۶۴ در این منطقه را بعهده داشت.

همچنین بعدها متوجه شدیم که سازمان با استقرار رادیو  « مجاهد » و دستگاه های شنود در ارتفاعات سلیمانیه، ارتباطات بی سیمی نیروهای نظامی ایران را شنود می کند.

علاوه بر این سازمان با استقرار تیم هایی در برخی از نقاط مرزی بعنوان سرپل برای نیروهایی که بعنوان خبرچین و یا پیک بداخل کشور اعزام می شدند استفاده می کرد. که این پایگاهها در ارتباط دائم بی سیمی با پایگاههای اصلی بودند.

لازم به توضیح است که پایگاههای اصلی سازمان از جمله تدین و جلیلی در مناطق تحت نفوذ گروه « اتحادیه میهنی عراق * » – طالبانی قرار داشت. و این زمانی بود که هنوز بین این گروه و دولت جمهوری اسلامی ایران رابطه چندانی وجود نداشت و سازمان توانسته بود نظر این گروه برای حضور در این منطقه و فعالیت علیه دولت ایران را که با تردد واحدهای چند نفره مجاهدین بداخل خاک کردستان ایران و انجام عملیات مرزی همراه بود، جلب کند.

نزدیک های ظهر بود که به پایگاه جلیلی رسیدیم. مسئول پایگاه ما را با خوش آمدگویی تحویل گرفت. همه کسانی را که در این پایگاه می دیدیم با لباس کردی بودند. لباسی که شاید در نگاه اول پوشیدن آن خیلی هم برایم راحت نبود.

کسی که تا چند وقت قبل در شهر استانبول تحصیل و زندگی می کرد، اکنون خودش را در دل کوههای سر به فلک کشیده ای می یافت که باید با پوشیدن لباس کُردی و بدست گرفتن سلاح به صف آنچه که «رزمندگان مجاهد خلق» نامیده می شد بپیوندد.

البته لازم به ذکر است که قبل از اعزام به عراق، و در همان کشور ترکیه تمامی مدارک تحصیلی، تمامی پولی که بعنوان پس انداز به همراهم داشتم، گواهینامه بین المللی، کارت اقامت و حتی کارت اتوبوسم را از من گرفتند.

بهنگام ورود به فرودگاه بغداد هم پاسپورت جعلی و سایر مدارکی که بهنگام پرواز به بغداد همراهم بود گرفته شد. با این توضیح که اگر نزد خودتان بماند ممکن است از بین برود. در صورت نیاز سازمان آنها را مجددا به شما برخواهد گرداند.

احساس دوگانه ای داشتم. محیطی غریب در دل مناطق کوهستانی در نزدیکی مرز ایران.

پاک سازی هویتی گام بعدی بود که باید انجام می شد. مسئولین مربوطه در همان گام اول از  تک تک ما خواستند از روی لیست باصطلاح شهدای سازمان برای خودمان نام مستعار انتخاب کنیم. و از آن لحظه به بعد نام من . . . شد. تا بدین ترتیب کم کم نام و هویتم را نیز فراموش کنم.

پس از انجام این تشریفات ، به مسئول تدارکات پایگاه وصل شدیم و به هرکدام ما یک دست لباس کردی همراه با کفشی که ساخت کشور ترکیه بوده و با مارک آن به نام «مکاپ» شناخته می شد دادند.

پوشیدن لباس کردی کمی سخت بود بویژه بستن شال کمر که انرژی زیادی از من می گرفت. ولی بهرحال باید به این نوع زندگی جدید عادت می کردیم. بعد از پوشیدن لباس ها دیگر با بقیه نفرات در پایگاه در شکل و ظاهر هیچ تفاوتی نداشتیم.

پایگاه ضوابط خاص خودش را داشت. ما هم مثل بقیه ملزم به رعایت و اجرای آن بودیم. ساعت بیدارباش مشخص، زمان مشخص برای انجام کارهای فردی و خوردن صبحانه، اجرای مراسم صبحگاه، برنامه مشخص کار روزانه، زمان تعیین شده برای خوردن ناهار و شام، زمان برای نوشتن گزارش روزانه، نشست جمعی، مطالعه جمعی، و ساعت خاموشی برای استراحت. تا روز دیگر و برنامه ای دیگر.

حدود چند هفته ای از حضور ما در پایگاه مرزی « تدین » نگذشته بود که نشست های باصطلاح « انقلاب ایدئولوژیک شروع شد. هنوز نمی دانستیم این نشست ها برای چیست و محتوای آن چگونه است. نمایندگانی از طرف سازمان نیز از پاریس برای برگزاری این نشست ها به این پایگاه آمده بودند. از جمله احمد حنیف نژاد برای محمد حنیف نژاد، از اعضای مرکزیت سازمان در بین این چند نفر بود.

ملاحظه: اتحادیه میهنی کردستان عراق را «جلال طالبانی» در سال ۱۹۷۵ تأسیس کرد. این حزب در ابتدا یک تشکیلات مارکسیت – لنینیست بود، اما به‌ مرور به تشکیلاتی با محوریت ناسیونالیسم کردی تبدیل شد. اتحادیه میهنی بعد از جنگ‌های داخلی که با حزب دموکرات کردستان به رهبری مسعود بارزانی داشت، به ‌تدریج توانست در میان کردهای عراقی جایگاه مناسبی پیدا کند. این جنگ‌ها که از سال ۱۳۷۳ آغاز شده بود به‌ علت نزدیکی مسعود بارزانی به صدام، سبب سوق‌دادن اتحادیه میهنی به ‌سوی ایران شد و به ‌تدریج سبب شکل‌گیری روابط حسنه جدیدی میان ایران با این گروه گردید. هر چند رابطه این گروه با ایران از همان سالهای ۱۳۶۴ شروع شده و در ادامه حتی به تردد غیر علنی عناصر بالای این حزب از جمله خود «مام جلال» (جلال طالبانی رهبر حزب) به داخل ایران انجامید که در قسمت های بعدی بیشتر توضیح خواهم داد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]آغاز نشست های موسوم به « انقلاب ایدئولوژیک » در پایگاه « جلیلی » [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

آغاز  نشست های موسوم به « انقلاب ایدئولوژیک » در پایگاه جلیلی- حضور ما در پایگاه « جلیلی » با نشست های موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک» سازمان در منطقه همزمان شده بود.

حدود دو هفته بعد از استقرار در پایگاه تدین، حال تعدادی از مسئولین سازمان که از فرانسه به عراق آمده بودند را در این پایگاه می دیدیم، مشخص بود نشست هایی در پیش است. از جمله این افراد می توان به احمد حنیف نژاد برادر بنیانگذار سازمان حنیف محمدنژاد اشاره کرد که به همراه تعدادی دیگر از مسئولین می خواستند نشست های انقلاب اعضای مستقر در این پایگاه را پیش ببرند.

همیشه در مجاهدین رسم بر این است که در هر مقطعی که سازمان بخواهد خطی را پیش ببرد و ذهن همه اعضا را نسبت به درستی آن خط متقاعد کند، کار اجرایی را تعطیل و از افراد می خواهد تا حول موضوعی که رهبری سازمان  در دستور کار اعضای قرار می دهد متمرکز شده  و باصطلاح سازمانی از آن مرحله عبور کنند.

البته این نوع نشست ها اجباری است و اعضای سازمان باید خط و خطوط گفته را قبول و آنرا اجرا کنند. چرا که با کسانی که باصطلاح سازمانی با خط و خطوط گفته شده زاویه داشته باشند مسلما با عواقب و مجازات های سختی مواجه می شوند.

اینجا هم همین روند پیش برده می شد بویژه اینکه « انقلاب ایدئولوژیک » بزرگترین اقدام رجوی در وادار کردن تشکیلات برای تبعیت از او و همسر جدیدش مریم رجوی بود. زنی که تا دیروز در تشکیلات نامی از او در میان نبود.

طی این پروسه ما هم کار خاصی نداشتیم. در قدم اول نیروهای جدید الورود بعنوان ناظر در این نشست ها که حدود ۲ هفته بعد از ورود ما به این پایگاه شروع شده بود شرکت می کردند تا بازهم به اصطلاح سازمانی خیس خورده تا بعدا بتوانند انقلاب را درک و از آن عبور کنند.

با توجه به اینکه برای اولین بار بود که در چنین نشست های رسمی که تعداد زیادی از اعضا در آن حضور داشتند شرکت می کردم همچنان هیجان زده و کنجکاو بودم و اینکه می خواستم بدانم در این نشست ها چگونه افراد از انقلاب عبور می کنند. غافل از اینکه در دامی گرفتار آمده بودم که هنوز ابعاد آنرا نه درک می کردم و نه می فهمیدم. شور انقلابی و مبارزه هنوز وجه غالب ذهن و تفکراتم را شکل می داد.

نشست ها روزانه از صبح تا شب در حال اجرا بود و صرفا زمانی را برای غذاخوردن و کمی استراحت تعطیل می شد. سازمان این نشست ها را به کوره ای تشبیه کرده و می گفت  باید همه وارد آن شده تا ناخالصی های خود را سوزانده و «مجاهد» بیرون بیایند.

بعد از چند روز حضور در این نشست ها فهمیده بودیم که باید از خود گفت خود را تحقیر نمود به خود و خانواده خود توهین کرد، رجوی را به آسمانها برد او را  هم طراز امامان معصوم و رسول خدا قرار داد و از همه گناهان پاک و مبرا دانست. در غیر این صورت کار خیلی سخت خواهد بود.

البته سازمان بخوبی مقدمات آنچه که هر عضو سازمان بویژه اعضای قدیمی باید  انجام میداد را فراهم کرده بود.

نشریه «مجاهد» اصلی ترین مبنع انعکاسات مثبتی بود که در منطقه در دسترس همه قرار می گرفت.

در این نشریه مطالبی از موضعگیری های مسئولین بالای سازمان با هدف الگو قرار دادن آنها توسط اعضای پائین درج می گردید. و انبوهی تبلیغ در رابطه با « انقلاب ایدئولوژیک » رجوی انجام می گرفت. مطالعه مستمر مطالب آن توسط اعضای سازمان در منطقه که  بصورت جمعی انجام می گرفت نوعی تلاش برای جا انداختن انقلاب ایدئولوژیک در بین تمامی اعضای سازمان بود.

نشریه «مجاهد» تا ماهها اشعار، نامه ها، سخنرانی ها، و ترانه های بسیاری در ستایش از مسعود رجوی به چاپ می رساند. مثل سخنرانی های مهدی ابریشمچی و تعریف  مستمر از رجوی او حتی از کسانی که با انقلاب رجوی مخالف بودند خواست تا سازمان را ترک کنند. ابریشمچی معتقد بود که رجوی سازمان را به کوره ۲۰۰۰ درجه پرتاب کرد تا از آن فولادی بیرون بیاید!

یا افراد دیگری که رجوی را «رهبری یکتاپرست» خواندند که از جانب خدا به بشریت هدیه شده است!

اما آنچه که نمود بارز این انقلاب بود و هر روز داشت برجسته تر از قبل می شد کیش شخصیت رجوی در بالاترین حد ممکن بود. که بلافاصله به شعار «ایران رجوی، رجوی ایران» منتهی گردید.

«ترکیب مسعود و مریم» جایگزین کلمه «مسعود» در مناسبات داخلی و بیرونی مجاهدین گردید و رجوی جایگاهی را برای خود رفم زد که میرفت تا او را به یک رهبر فرقه تمام عیار تبدیل کند.

بنحویکه مهدی ابریشمچی  اعلام کرد: «مخالفت با مشیت مسعود، کفرآمیزتر از مخالفت با مشیت خداست»!

رجوی تشکیلات مجاهدین را در مسیری قرار داد که از آن لحظه به بعد همه چیز اعم از ایدئولوژی و دیانت ، سیاست و استراتژیکی در شخص خود او گره می خورد.

با شرکت در نشست های موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک» متوجه شدم هدف این جلسات، تحمیل و جا انداختن مسعود رجوی بعنوان «رهبر عقیدتی» در ذهن کلیه اعضاء سازمان از بالا تا پایین است. ضمن اینکه دادن رده تشکیلاتی جدید برای اعضای سازمان نیز، منوط به عبور آنان از این انقلاب با کلید واژه بی آبرو ساختن خود، حتی به دروغ و ستایش از رجوی و قرار دادن وی در ردیف امامان معصوم می باشد.

بدین ترتیب بعد از ماهها برگزاری نشست، تقریبا اکثریت اعضایی که در نشست ها حضور داشتند از باصطلاح « انقلاب ایدئولوژیک » عبور کرده و یک قدم دیگر در تکمین از رجوی و سازمانی که دیگر به او متعلق بود، پیش رفتند. البته اعضای قدیمی تری هم بودند که تن به « انقلاب ایدئولوژیک » رجوی نداده و تشکیلات را ترک کردند.

بعد از انقلاب بود که سازماندهی ها در منطقه عوض شد افرادی به زیر رفتند و افرادی در رده بالاتری از تشکیلات قرار گرفتند. به یکی نیرو دادند و از یکی نیرو گرفتند و الی آخر.

ما نیز بعنوان نیروهای جدید در یگان آموزشی به همراه نیروهایی که قبلا وارد این پایگاه شده بودند به پایگاه تدین انتقال یافتیم، تا دوره آموزشی خود را در یگان ۱۰۰ نفره بگذرانیم.

آموزش کار با سلاح، رزم انفرادی، و اینکه چگونه به یک زندگی جمعی تن بدهیم، یادگیری مطالعه جمعی ، دیدن نوارهای آموزش های ایدئولوژیکی مشخص شده ، اینکه چه کتابهایی از سازمان را مطالعه کنیم، چگونه انتقاد پذیر باشیم، چگونه تمامی کارهای انجام شده در طی روز خود را دقیقه به دقیقه به صورت مکتوب گزارش دهیم، و در یک کلام ما یاد می گرفتیم چگونه از فرامین سازمانی حتی به غلط اطاعت کرده و به آن در تمامی ابعاد  ممکن تن دهیم.

بعبارتی یاد می گرفتیم که هیچگونه حریم خصوصی حتی در ذهن و ضمیر خود نداشته و جای تمامی آن چیزی هایی را که  برایمان ارزش مادی و معنوی داشتند حتی خانواده مان را دور ریخته و رهبری جدید سازمان را بجای آنها بنشانیم.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]انتقال به پایگاه تدین و شروع آموزش ها [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

انتقال به پایگاه تدین و شروع  آموزش ها – بعد از اتمام نشست های باصطلاح انقلاب ایدئولوژیک و اجبار افراد به تمکین از رهبری جدید مجاهدین – مسعود و مریم، تغییرات سازماندهی در کل پایگاه شروع گردید. مشخص بود این روند در تمامی پایگاههای سازمان اعم از خارج و عراق ادامه داشته است.

بدین ترتیب  اعضای سازمان متناسب با وضعیتی که در این نشست ها  داشته و میزان حل شدگی شان در آنچه که «انقلاب ایدئولوژیک » نامیده می شد در رده های تشکیلاتی جدید قرار می گرفتند.

بعبارت دقیق تر پایان نشست های موسوم به انقلاب ایدئولوژیک تولد شعار «ایران رجوی – رجوی ایران» بود. که در همان زمان مجاهدین در پایگاه تدین در یک مانور تبلیغاتی این شعار را با اعضای سازمان بر سینه کوه نوشته و عکس های آنرا نیز در نشریه «مجاهد» ارگان تبلیغی مجاهدین به چاپ رساندند.

مجاهدین مدعی بودند با این شعار اتحاد و همبستگی درونی مجاهدین بمراتب بالاتر می رود. رابطه نزدیکی بین رهبری سازمان و اعضای آن بلحاظ ایدئولوژیکی برقرار می گردد.

بدین ترتیب با این شعار صورت ظاهری دموکراسی در درون سازمان از بین رفت. و اطاعت از رهبری سازمان بعنوان به یک اصل خدشه ناپذیر در درون مناسبات سازمان تبدیل گردید که به هر عنوان و بهانه عدول از آن برای اعضای مجاهدین عواقبت سختی بهمراه داشت.

مجاهدین سعی کردند مخالفت یا موافقت با ترکیب جدید رهبری سازمان که در موضع یک رهبر عقیدتی و نه سیاسی عمل می کرد ، تبدیل به شاخصی برای انقلابی بودن و یا ضد انقلاب بودن اعضای سازمان در داخل تشکیلات و هم پیمانان سیاسی آنان در بیرون از تشکیلات شود.

مسلما این اقدام سازمان واکنش هایی را هم در درون مجاهدین و هم در بیرون از آن بهمراه داشت.

آثار این انقلاب در منطقه از جمله در پایگاه جلیلی بخوبی مشهود بود. که باعث جدایی تعداد زیادی از نیروها از تشکیلات مجاهدین گردید.

در بیرون از حصارهای مجاهدین نیز کیش شخصیتی که رجوی شروع کرده بود واکنش های زیادی را بدنبال داشت.

مجاهدین در دو سال اول تشکیل شورای باصطلاح مقاومت، زمانیکه که فکر می کردند انقلاب دوم حتمی است توجه بیشتری به بیرون از سازمان داشتند، و سعی کردند به اتحاد های فراگیر با سایر گروهها حول موضوعاتی مثل صلح ، دموکراسی و آزادی های سیاسی و . . . برسند.

گذشت زمان همه چیز را تغییر داد. سازمانی که در توهم سرنگونی انقلاب نوپای ۵۷ در عرض شش ماه بود! اکنون  بعد از گذشت ۳ سال از اعلام جنگ مسلحانه در سال ۶۰ دریافته بود که از انقلاب دوم خبری نیست و تنها راه خلاصی، ملحق شدن به دستگاه جنگی صدام است تا شاید راهی به سرنگونی باز شود.

بنابراین سیاست نمایش دموکرسی و نگاه به بیرون جای خود را به روش نگاه به درون داد که دیسیپلین سازمانی در ظرف «انقلاب ایدئولوژیک» بدترین شکل ممکن آن بود.

فضای جدید بعد از «انقلاب ایدئولوژیک» بخوبی در سطح پایگاههای سازمان قابل حس بود. نصب عکس های مسعود و مریم در محل های عمومی از جمله؛ اتاق های کار، سالن های غذاخوری شده، آسایشگاهها و . . .  ، ادای احترام به عکس مسعود و مریم و دادن شعار «ایران رجوی – رجوی ایران» در مراسم صبحگاه، از جمله این تغییرات بود. اگر بگویم جایگاهی که مسعود برای خودش و همسرش مریم تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیک رقم زد بی اغراق چیزی از جایگاه امامان معصوم کم نداشت.

در فضای جدید بعد از انقلاب ایدئولوژیک بود که ما هم بعنوان نیروهای جدید الورود که از این نشست ها عبور کرده بودیم پس از مدت کوتاهی از پایگاه جلیلی به پایگاه تدین که در فاصله نیم ساعتی از این پایگاه قرار داشت انتقال داده شدیم.

در پایگاه تدین که در یک منطقه کوهستانی و بدور از هر آبادی و روستایی قرار داشت نیروهای آموزشی را جمع کرده بودند که تعداد آنها به ۱۰۰ نفر می رسید به همین دلیل نام آن دروه آموزشی را هنگ ۱۰۰ نفره گذاشتند. این دوره حدود دو ماهی طول کشید.

با توجه به تاسیساتی که این پایگاه در دل کوه در خود جای داده بود مشخص بود که میلیون ها دلار هزینه در بر داشته است. از سالن غذاخوری گرفته تا محل های استراحت و کار ، آشپزخانه، الزامات تمرین های نظامی و از همه مهمتر وجود ژنراتورهای قوی برق انجا را به یک شهر کوچک در دل کوهستان تبدیل کرده بود.

در این پایگاه شنود راه دور مجاهدین نیز مستقر بود. که علاوه بر فعالیت های اطلاعاتی در مناسبت های مختلف از طریق بیسیم های موجود در آن اقدام به فعالیت های تبلیغی و سر دادن شعار از طریق بی سیم می کردند.

تقریبا دو ماه طول کشید تا آموزش ها به پایان برسد. در طول این دوره هم کسانی بودند که بعد از چند روز حضور در هنگ آموزشی  گم و گور می شدند.  مشخص بود این افراد خواهان بازگشت بودند.

در این دوره نحوه استفاده از سلاح، رزم انفرادی ، استفاده از بمب های دستی که به نام فانوس شناخته می شدند و . . . آموزش داده می شد.

بعد از اتمام دوره آموزشی قرار بود افراد به پایگاههای مختلف تقسیم و فرستاده شوند.

شرایط در تابستان سال ۱۳۶۴  به گونه ای رقم خورد که این انتقال بلافاصله بعد از اتمام دوره آموزشی اتفاق نیفتاد.

در این سال بود  که در اثر فشارهای شدید نیروهای دولتی عراق، به گروههای کردی، آتش‌بس بین دولت عراق و این گروهها فرو پاشید. این آغاز ارتباط جمهوری اسلامی با گروههای کرد عراقی و بهم خوردن رابطه بین مجاهدین و یکتی (اتحادیه میهنی کردستان عراق) بود.

متعاقب این اتفاقات، اتحادیه میهنی کردستان از مجاهدین خواست تا هر دو پایگاه تدین و جلیلی را تخلیه کنند. بدنبال آن رجوی یکم پیام برای اعضای سازمان فرستاد و اعلام کرد که یکتی به سمت جمهوری اسلامی ایران رفته و از ما خواسته است تا پایگاههایمان در مناطق آنها را خالی کنیم رجوی حرفش این بود که یکتی می خواهد بعد از خروج ما از منطقه نیروهای جمهوری اسلامی ایران را به ایندو پایگاه آورده تا با فیلمبرداری از آنها استفاده تبلیغاتی بکنند لذا تصمیم گرفتیم آنها را تخلیه و سپس منفجر کنیم. که اینکار هم صورت گرفت. ولی پیشاپیش نیروهای مستقر در آنها به پایگاه این گروه در شهر سلیمانیه به نام «جزی» انتقال داده شده بودند.

تحولات انجام شده نشان می داد که مجاهدین دیر یا زود باید مناطق کردی تحت تسلط بارزانی و طالبانی را در جاهای دیگر هم تخلیه کنند هرچند رابطه مجاهدین با بارزانی (حزب دموکرات کردستان عراق) همچنان خوب بوده و تا بعدها هم ادامه یافت.

بعد از گذشت چند روز و فروکش کردن تب اتفاقات افتاده ، من به همراه تنی چند به  پایگاه مجاهدین موسوم به « منصوری » واقع در روستای کهریزه ( منطقه مرزی بین ایران و عراق، معروف به منطقه محرمه) انتقال یافتیم.

پایگاه منصوری در واقع یکی از پایگاههای عملیاتی و شناسایی مجاهدین در آن منطقه بود. در این پایگاه واحدهای عملیاتی و شناسایی در ترکیب های ۷ الی ۸ نفره شکل گرفته بودند که مسئولیت آنها نفوذ به خاک جمهوری اسلامی از مناطق کردی و انجام عملیات شناسایی و ایذایی بود.

حضور در این پایگاه نیز یک تجربه جدید بود. و نشان میداد که سازمان تا کجا در خدمت تمام عیار نیروهای نظامی و اطلاعاتی عراق بسر بوده و در راستای اهداف تاکتیکی و  استراتژیکی این دولت گام بر می دارد.

اواخر بهار سال ۱۳۶۵ بود. حدود ۸ ماه از حضورم در این پایگاه می گذشت. ماموریت های چند روزه و حضور در روستاهای مرزی از جمله شهرستان سردشت که حزو مناطق تحت کنترل گروههای کرد ایرانی بودند،  اصلی ترین کار واحدهای مستقر در این پایگاه را تشکیل میداد.

واقعه ای که در اواخر خرداد ماه سال ۱۳۶۵ رخ داد سازمان را متقاعد کرد که این پایگاه را نیز باید هرچه زودتر تخلیه و به مناطق عمق تر عقب نشینی کند.

روز ۲۴خرداد سال ۱۳۶۵ برابر با ۱۴ ژوئن ۱۹۸۶ جمهوری اسلامی ایران توسط ۶ فروند هواپیمای جنگنده ‌‌‌‌‌‌‌اف۵، به‌ پایگاه « منصوری » حمله کرد. در این حمله یک نفر آنهم به هنگام خنثی کردن بمب های ریخته شده کشته شد البته تخریب زیادی هم در پایگاه بوجود نیامد ولی همین عملیات کافی بود که سازمان این پایگاه را نیز تخلیه کند.

در همین سال دولت ایران مقدمات آشتی اتحادیه میهنی با حزب دموکرات کردستان را فراهم کرد. به این ترتیب هر دو گروه اصلی کرد از حمایت ایران برخوردار شدند. لذا شرایط بازهم برای حضور مجاهدین در مناطق کرد عراقی سخت تر شد.

نتیجه این تحولات انتقال نیروها از پایگاههای مرزی به پایگاههای مختلف سازمان در شهرهای عمق تر در خاک عراق بود. که من نیز به همراه تعدادی دیگر از نیروهای سازمان به پایگاهی در شهر رانیه منتقل شدم.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″] هدف رجوی از رفتن به بغداد در سال ۱۳۶۵ اجرای معاهده‌ دیماه ۶۱ پاریس با عراق بود [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

هدف رجوی از رفتن به بغداد در سال ۱۳۶۵ اجرای معاهده‌ دیماه ۶۱ پاریس با عراق بود – از حضورم در مقر رانیه که دارای یک محوطه با یک ساختمان نسبتا بزرگ در مرکز آن بود ، یکسالی می گذشت.

با مرور حرفهای مسئولین سازمان از محل استقرار اعضای مجاهدین در خاک عراق زمانیکه دانشجویی بیش در شهر استانبول نبودم و اینکه اعضای سازمان صرفا در یک منطقه بیابانی در حد فاصل مرز  ایران و عراق مستقرند، با  آنچه که علنا و با چشم خود طی یکسال اخیر دیده بودم تناقضاتی در ذهنم شکل می گرفت اینکه چرا آنچه که بهم گفته شده بود با آنچه که به چشم می دیدم همخوانی ندارد.

البته این تازه اول کار بود و من هنوز از وضعیت سازمان در شهرهای عمق عراق خبری نداشتم. و باصطلاح یک «رزمنده» ساده بودم. ولی تا همین جای قضیه هم، ارتباطات تنگاتنگ و هماهنگ شده سازمان با سیستم های اطلاعات (مخابرت) و استخبارات ارتش عراق که براحتی می توانستیم در هر نقطه از منطقه مرزی حضور داشته و تردد کنیم، خود گویای همه چیز بود.

توجیه سازمانی و اینکه این قدرت مجاهدین است که می تواند از کشوری مثل عراق در راستای مبارزه اش استفاده کامل را ببرد، در ترکیب با افکار باصطلاح  انقلابی رسوب شده در ذهنم عملا باعث می شد براحتی از کنار همه این تناقضات بگذرم.

مسعود رجوی در ۱۷ خرداد ۱۳۶۵ با این بهانه که دولت فرانسه وی را اخراج کرده است به عراق آمد. ولی در حقیقت به دنبال امضای معاهده‌ای در پاریس با طارق عزیز در دیماه ۱۳۶۱ بود که صدام درخواست رجوی برای آمدن به عراق را در قبال حمایت های مالی و تسلیحاتی از مجاهدین را پذیرفت.

 هنگام ورود رجوی به خاک عراق، «شورای ملی مقاومت» وابسته به مجاهدین در بیانه‌ای از نشست ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۵ خود چنین نتیجه‌گیری کرد: که شورای ملی مقاومت این انتقال را امری لازم و آخرین گام برای عبور به خاک میهن ارزیابی می کند.

بدین ترتیب سازمان با انتقال مرکز فرماندهی خود در سال ۱۳۶۵ به عراق، رسماً به بخشی از ارتش متجاوز صدام تبدیل شد. شرایط جدید نشان می داد که تحولات زیادی با ورود سازمان به خاک عراق حال رخ دادن است.

اولین تغییرات، واگذاری قرارگاههای بیشتر به سازمان از سوی دولت عراق بود. که مهمترین آن قرارگاهی بود که در دل یکی از پادگان های پشتیبانی عراق در استان دیالی به مجاهدین اختصاص یافت.

بعبارت دقیق تر قرارگاه اشرف یا پادگان اشرف، اردوگاهی بود در شمال شهر عراقی خالص که در سال ۱۳۶۵ و پس از انتقال مرکز اصلی سازمان به عراق و با حمایت صدام حسین، تأسیس گردید.

این در شرایطی بود که سازمان همچنان از مقر خود در شهر  رانیه عراق و برخی دیگر از پایگاههای خود در دیگر شهرهای استان سلیمانیه، واحد هایی را برای نفوذ و انجام عملیات به مناطق مرزی ایران اعزام می کرد. ضمن اینکه در مناطق مرزی این شهر واحد هایی را هم بعنوان تیم های استراق سمع و شنود دایر کرده بود. و قاچاقچیان اجیر شده ی سازمان نیز برای آوردن نیرو از داخل کشور فعال بودند.

اما اتفاقی که باعث شد سازمان مقر شهر رانیه و بدنبال آن تمامی پایگاههای خود در کردستان عراق را تخلیه کند حمله نیروهای «یکتی» (اتحادیه میهنی کردستان عراق) به یکی از واحدهای سازمان در روستای «پشت آشان» واقع در نوار مرزی از توابع شهر رانیه در استان سلیمانیه عراق بود.

در بعد از ظهر سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۶۵ حوالی ساعت ۳، یازده تن از افراد یکی از واحدهای نظامی سازمان که در حال انتقال یک تروریست به نام ایرج قصابی (مصباح) اهل ارومیه از پایگاه رانیه برای انجام عملیات انتحاری به استان آذربایجان غربی بودند، را هدف قرار داد.

این حمله که در روستای «پشت آشان» واقع در نوار مرزی (از توابع رانیه در استان سلیمانیه عراق) اتفاق افتاد به جز یک نفر تمامی افراد واحد انتقال در دم کشته شدند.

این درگیری و کشته شدن اعضای یک واحد عملیاتی سازمان به یک سرفصل در روابط مجاهدین با اتحادیه میهنی کردستان عراق تبدیل شد.

بدنبال این بود که سازمان تصمیم گرفت تمامی پایگاههای خود در استان سلیمانیه عراق را تخلیه و به شهرهای عمق عراق از جمله قرارگاه اشرف در نزدیکی شهر خالص، کرکوک و پایگاههایی در دیگر شهرهای عراق منتقل کند.

مشخص بود همکاری با صدام حسین، دیکتاتور منفور عراق تنها راه متصور برای رهبران مجاهدین بود که شاید آنان را در یک همکاری همه جانبه با صدام به پیروزی برساند.

از آنجا که عراق مرزهای زمینی طولانی‌ای با ایران داشت، پس بهترین و آسان‌ترین راه برای نفوذ عناصر سازمان به ایران به شمار می‌آمد؛ علاوه بر این، سازمان می‌توانست با استفاده از کمک‌های مالی و تسلیحاتی فراوان عراق، توان عملیاتی خود در برابر جمهوری اسلامی را تا حد زیادی افزایش دهد.

ناگفته پیداست که دولت عراق نیز به خوبی می‌دانست که می‌تواند با استفاده از عناصر و هواداران سازمان در ایران، اقدام به اجرای عملیات‌های خرابکارانه، کسب اطلاع از اوضاع داخلی ایران و ترور شخصیت‌های تأثیرگذار کرده و در نهایت؛ اراده، پشتیبانی و مشارکت عمومی در جنگ را در بین ایرانیان تضعیف کند.

بنابراین نیاز دوجانبه مجاهدین و صدام بود که آنان را در خاک عراق در سال ۱۳۶۵ به هم پیوند داد.

در واقع استقرار مرکزیت سازمان در عراق و تلاش صدام برای بهره‌برداری مستقیم از قابلیت‌های سازمان، مصادف با دورانی بود که توازن جنگ به نفع ایران تغییر کرده بود. بنابراین، حمایت‌های بی‌دریغ صدام از اقدامات سازمان به خوبی در این چارچوب معنا پیدا می کرد.

بدین ترتیب حضور شخص رجوی در بغداد و تجمع نیروها در قرارگاههای جدید، و خلاصی از پراکندگی در برخی از شهرها و مناطق مرزی استان سلیمانیه، . . .  و سرازیر شدن انواع و اقسام سلاح های جنگی و تجهیزات نظامی و استقراری به این قرارگاهها از سوی ارتش عراق، حاکی از ورود سازمان به یک فاز جدید از عملیات در طول مرز مشترک ایران و عراق در جبهه های شمالی بود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]از « نیروهای رهایی بخش » تا « ارتش آزادیبخش » [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

مجاهدین با این تحلیل که «سرنوشت جمهوری اسلامی با جنگ و سرکوب داخلی گره خورده است» و با توجه به تمایل نداشتن ابرقدرت‌ها به پیروزی ایران، در نهایت این حکومت صدام است که برنده خواهد شد، به طور رسمی و علنی در کنار صدام قرار گرفت.

قسمت سیزدهم: از « نیروهای رهایی بخش » تا « ارتش آزادیبخش »: گفتم که با ورود رجوی به بغداد و بدنبال آن سرازیر شدن اعضای ساکن در پاریس و دیگر کشورهای اروپایی به عراق، فضای جدیدی در سازمان از جمله؛ تغییرات سازماندهی در سطح قرارگاههای نیرویی و ستادی، ایجاد قرارگاههای جدید در شهرهای عمق عراق، راه اندازی پروژه های ساختمان سازی و . . . را شاهد بوده ایم.

حضور رجوی در عراق بی ارتباط با شکست نیروهای ارتش صدام در جبهه های جنگ با نیروهای ایرانی نبود. چرا که چند ماه قبل از ورود رجوی به عراق، نیروهای ایرانی توانسته بودند در عملیات والفجر ۸ (شروع ۲۰ بهمن ۱۳۶۴)، و پس از ۷۵ روز نبرد شدید، شبه‌ جزیرهٔ فاو در ۹۰ کیلومتری جنوب شرقی بصره را به تصرف خود در آورند.

با اجرای این عملیات که علاوه بر نمایاندن ناتوانی دفاعی عراق، نشان‌دهندهٔ توانمندی‌های نیروهای ایرانی در امر تهاجم و پدافند بود، برتری نظامی عراق، از میان رفت و توازن نظامی به سود ایران تغییر یافت.

البته این پیروزی، موجبات افزایش فشارهای بین‌المللی بر ایران و افزایش حمایت‌های منطقه‌ای از صدام را نیز فراهم ساخت .

در این میان مجاهدین می‌توانست در قالب نیرویی کمکی، تا حدودی برطرف‌کنندهٔ ضعف‌های نظامی عراق در آن مقطع باشد و از این دیدگاه نیز می‌توان دلایل استقبال سردمداران بعثی از ورود و استقرار رجوی در عراق و حمایت‌های مادی و نظامی صدام از تحرکات ضد ایرانی سازمان را مورد بررسی قرار داد.

البته پرواضح است که دستگاه‌های اطلاعاتی عراق، به خوبی از پیشینهٔ تاریخی و مبارزات سازمان با حکومت پهلوی، توان تشکیلاتی، تجربهٔ رزمی و همچنین فراوانی تعداد اعضای فعال سازمان (در مقایسه با دیگر گروه‌های مخالف ایرانی) آگاهی داشتند و بر همین اساس، صدام سازمان را مهره‌ای قابل اعتماد و کارآمد برای دست‌یابی به اهداف ماشین جنگی خود می‌پنداشت.

رهبری مجاهدین هدف عمل سیاسی خود را دستیابی به قدرت می‌دانست و آن را به هیچ حکم اخلاقی مشروط نمی کرد، در نتیجه به کار بردن هر ابرازی در سیاست از جمله همکاری با دشمن مردم ایران را برای پیشبرد اهداف خود مجاز می‌شمارد.

بنابراین مجاهدین با این تحلیل که «سرنوشت جمهوری اسلامی با جنگ و سرکوب داخلی گره خورده است» و با توجه به تمایل نداشتن ابرقدرت‌ها به پیروزی ایران، در نهایت این حکومت صدام است که برنده خواهد شد،  به طور رسمی و علنی در کنار صدام قرار گرفت.

آغاز عملیات گردانی که تکامل یافته جنگ های چریکی و پارتیزانی نام گذاری شده بود تحت عنوان «عملیات رهایی بخش»  از آذر ماه ۱۳۶۵ پا گرفت.

بدین ترتیب سازمان وارد یک فاز جدید با یک استراتژی جدید شد که برای تحقق آن، سیل آموزش های نظامی، کمک های مادی و تسلیحاتی به سمت سازمان از سوی ارتش عراق سرازیر گردید.

بتدریج لباس های متحد الشکل نیز جایگزین لباس های شخصی اعضای سازمان در قرارگاههای آن از جمله اشرف گردید.

از آن مقطع به بعد بود که سازمان در اطلاعیه های عملیاتی خود در قالب گردان های نظامی تازه تاسیس از عنوان عملیات «نیروهای رهایی بخش» نام برد.

نیروهای نظامی سازمان سلسله عملیاتی را در طول نوار مرزی ایران با حمایت و پشتیبانی ارتش عراق علیه نیروهای ایران در مناطقی مانند سردشت، دهلران، مریوان، سرپل ذهاب، جنوب بانه و ارتفاعات کرمانشاه اجرا کردند.

در این عملیات‌ تلفات جانی و تسلیحاتی فراوانی به برخی یگان‌ها و پایگاه‌های پراکندهٔ نیروهای نظامی ایران وارد شد. بر اساس آمار، این عملیات‌ها برای سازمان یک موفقیت محسوب می‌شد و با طراحی و خواست ارتش عراق و در قالب برنامه‌های جنگی حکومت صدام سیر صعودی داشت.

بدین ترتیب رجوی سرمست از پیروزی های نظامی خود در ۳۰ خرداد ۱۳۶۶ تشکیل «ارتش آزادیبخش ملی» را اعلام کرد.

رجوی با اتخاذ استراتژی جنگ جبهه‌یی یا باصطلاح  آزادی‌بخش درصدد بود تا ضمن کسب حمایت خارجی و استفاده از فرصت جنگ ایران و عراق، زمینه‌های دست‌یابی سریع خود به قدرت در ایران را فراهم کند.

غافل از اینکه چنین استراتژی که در خاک و با سلاح و تجهیزات و تحت سیاست های دولت عراق و فرماندهی ارتش این کشور و بعبارتی دقیق تر در شکاف جنگ ایران و عراق پیش برده می شد هرگز نمی توانست به نتایج مورد دلخواه رهبران مجاهدین که عمیقا متاثر از اعتقادات رهبران مجاهدین به ماکیاولیسم بر می آمد، ختم گردد.

تشکیل باصطلاح «ارتش آزادیبخش ملی» تغییرات سازندهی جدیدی را نیز می طلبید. که عملیات نه در قالب «نیروهای رهایی بخش» بلکه باید در قالب «ارتش آزادیبخش انجام می گرفت. که اولین نمود آن بازهم تغییرات سازماندهی و اینبار از قالب «گردانهای عملیاتی» به «تیپ های رزمی» بود.

ارتقاء عملیات به این سطح از رزم ، در قالب ارتش کلاسیک، اتاق جنگ و فرماندهی مشترک فرماندهان عراقی با مسئولین سازمان از جمله شخص رجوی را می طلبید.

قرارگاه اشرف که در حلقه نظامیان عراقی حفاظت می شد وارد فاز جدیدی از تدارک عملیات در قالب ارتش آزادیبخش شد. سازماندهی نیروها در قالب تیپ های رزمی انجام و یگانها وارد تمرینات نظامی در گوشه و کنار قرارگاه اشرف و در میدان های تیر اختصاص یافته از سوی ارتش عراق شدند.

حضور افسران ستادی و میدانی ارتش عراق در قرارگاه اشرف جدیت رجوی و سرمایه گذاری تمام عیار صدام برای بهره گیری ماکزیمم از توان مجاهدین در جنگ با مردم  ایران را نشان میداد.

عملیات «آفتاب» که پشتیبانی توپخانه ای، هوانیروز ، هوایی؛ و نیرویی و البته فرماندهی ارتش عراق را بدنبال خود داشت در تاریخ هشتم فروردین ۱۳۶۷ در جبهه شوش  بر علیه لشگر ۷۷ خراسان انجام گرفت  که منجر به اسارت تعدادی از نیروهای ایرانی و انتقال آنان به خاک عراق گردید. ضمن اینکه به نیروهای سازمان و ارتش عراق نیز تلفات قابل توجهی وارد گردید.

عملیات «آفتاب» اولین عملیاتی بود که سازمان از زنان نیز بطور گسترده استفاده کرد که وجه دیگری از خوی وحشی و تروریستی مجاهدین را به نمایش گذاشت.

لازم به توضیح است که قبل از شروع عملیات «آفتاب »، شنود بی سیمی سازمان نیز در منطقه ای امن در این جبهه فعال بوده که با رصد و استراق سمع مکالمات بی سیمی نیروهای ایرانی مستقر در منطقه اخبار و اطلاعات بدست آمده به مقر فرماندهی مشترک سازمان و ارتش عراق که رجوی شخصا در آن مستقر بود منتقل می گردید.

بدنیال عملیات آفتاب که انبوهی از امکانات رفاهی، نظامی و تجهیزاتی به سوی قرارگاه اشرف و سایر قرارگاههای مجاهدین سرازیر شده بود، رهبران مجاهدین را به فکر عملیات دیگری انداخت.

سه ماه پس از عملیات آفتاب که مجاهدین را در موقعیت سیاسی و تبلیغاتی مناسبی قرار داده بود  در ۲۸ خرداد ۱۳۶۷، مجاهدین وارد  عملیاتی با نام  «چلچراغ» شدند

قبل از آغاز عملیات مشترک مجاهدین و ارتش عراق که در تبلیغات رسانه ای سازمان صرفا از نیروهای مجاهدین نام برده می شد، ارتش عراق اقدام به آتشباری سنگین توپخانه ای بر روی محورهای عملیاتی منطقه کرد. عملیات تیپ های زرهی عراقی همراه با نیروهای پیاده مجاهدین نهایتا منجر به شکست نیروهای ایرانی گردید و آنها توانستند در سحرگاه روز بعد وارد شهر مهران بشوند.

رهبران مجاهدین سرمست از پیروزی شعار «امروز مهران فردا تهران» را سر دادند.

انجام ایندو عملیات باعث افزایش خشم و نفرت مردم  ایران از مجاهدین گردید. ضمن اینکه بسیاری از گروه‌های سیاسی، همکاری خود با این سازمان را قطع و از آن دوری کردند. تا از ننگی که مجاهدین با کشتار سربازان و نظامیان ایرانی به جان خریده بوند دامن آنها را نگیرد.

اما علیرغم نفرتی که از عملیات سازمان هم در بین مردم ایران و هم از سوی گروههای سیاسی بوجود آمده بود ، مجاهدین همچنان تحت امر ارتش عراق به کشتن سربازان ایرانی در جبهه های جنگ مشغول بودند. ولی غافل از اینکه شرایط غافلگیر کننده ای در پیش است.

[spacer height=”15px”]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]آتش بس جنگ ایران و عراق و عملیات موسوم به «فروغ جاویدان» [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی هرگز به نیروهای خود که قرار بود تا چند روز آینده آنان را به قتلگاه خطاهای راهبردی خود روانه کند توضیح نداد که چگونه از نقطه مرزی تا قلب تهران خواهد تاخت؟ رجوی می گفت «کافی است شما از مرز رد بشوید نیروهای شما در آن طرف مرز که همان خلق قهرمان ایران باشد منتظر شماست!» رجوی نه یک فرمانده نظامی بلکه یک احمق تمام عیار بود.

قسمت چهاردهم: آتش بس جنگ ایران و عراق و عملیات موسوم به «فروغ جاویدان» : رجوی از اینکه عملیات موسوم به «چلچراغ » که با پشتیبانی توپخانه ای، لجستیکی و از همه مهمتر فرماندهی افسران ستادی عراق با موفقیت انجام گرفته شده بود، خوشحال بود.

رجوی در نشستی که چند روز قبل از انجام عملیات در خرداد ماه سال ۱۳۶۷ در قرارگاه اشرف برگزار شد گفته بود که «این عملیات از نظر کمی و کیفی نسبت به عملیات آفتاب کاملا متفاوت است».

رجوی برای بهره برداری های سیاسی به عمد تعدادی از زنان در حالیکه بر روی نفربر های زرهی نشسته بودند را وارد شهر مهران کرد. و شعار «امروز مهران فردا تهران» را سر داد.

ضمن اینکه حضور تعدادی از خبرنگاران رسانه‌های خارجی، برای بازدید از باصطلاح پیشرویهای مجاهدین که صحنه سازیهای آن از جمله  دور کردن نیروهای عراقی از مهران و . . . بخوبی صورت گرفته بود، پازل رهبر مجاهدین را برای بالا بردن موقعیت خود در چشم صدام و حامیان غربی اش را  تکمیل کرد.

قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت که در ٢۹ تیر ۱۳۶۶، برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق صادر شده بود، در همان ایام از سوی عراق پذیرفته شد. ولی ایران به آن پاسخی نداد.

اما دیری پائید قبول قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران در ۲۹ تیر ۱۳۶۷، یعنی دو روز مانده به سالروز صدور آن (۲۷ تیر ۱۳۶۶) ، همچون پتکی بر سر مجاهدین فرود آمد و تمامی رشته های رجوی را پنبه کرد.

سیل ویرانگری که تمام  استراتژی های رنگارنگ رهبری مجاهدین را یکجا کَند و با خود برد. و آینده تیره و تاری را در چشم انداز مجاهدین قرار داد.

رجوی که تا دیروز می گفت ایران توان و جرات صلح را ندارد و روی دو پایه جنگ و سرکوب راه می رود اکنون این رهبری مجاهدین بود که برای شکست استراتژی «ارتش آزادیبشخش» خود بدنبال راه چاره بود.

رجوی مثل مار زخم خورده بدنبال راهی برای خروج از این بن بست بود.

التماس و زاری به فرماندهان ارتش و منتظر ماندن چند روزه پشت اتاق صدام حسین برای ملاقات نهایتا برای حمله رجوی کارساز شد و رجوی اجازه ماجراجویی جدیدی را در مرزهای کشورمان را از صدام گرفت.

تحلیل رجوی این بود که جمهوری اسلامی ایران به این دلیل قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت که در ضعیف ترین نقطه خود قرار داشت. سپس نتجیه گیر کرد که او اینبار هم می تواند همانند عملیات «چلچراغ» و با پشتیبانی توپخانه ای و هوایی ارتش عراق در عمق خاک ایران پیش برود و تهران را ۴۸ ساعته فتح کند!

او در جلسه توجیهی نیروها در چند روز قبل از حمله هرگز همانند یک فرمانده نظامی طرح حمله خود را ارائه نداد. و صرفا با اشاره به نقشه ایران تهران را بعنوان هدف نشانه رفت.

رجوی هرگز به نیروهای خود که قرار بود تا چند روز آینده آنان را به قتلگاه خطاهای راهبردی خود روانه کند توضیح نداد که چگونه از نقطه مرزی تا قلب تهران خواهد تاخت؟ رجوی می گفت «کافی است شما از مرز رد بشوید نیروهای شما در آن طرف مرز که همان خلق قهرمان ایران باشد منتظر شماست!» رجوی نه یک فرمانده نظامی بلکه یک احمق تمام عیار بود.

او راست می گفت مردم استان های مرز نشین منتظر مجاهدین بودند البته نه برای استقبال بلکه برای انتقام گیری از سالیان خیانت و کشتن سربازان ایرانی در همراهی نیروهای صدام.

اشتیاق رجوی برای کسب قدرت در ایران به هر قیمت و رذالت، پایانی نداشت. او بخوبی می دانست که پنجره ماجراجویی های او در قالب باصطلاح «ارتش آزادیبخش» با سلاح و خاک صدام در حال بسته شدن است و ستاره بخت او نیز در حال افول.

رجوی همانند یک قمارباز در حال باختن بود.  او در باتلاقی گیر کرده بود که نه راه پیش داشت و نه راه پس.

عملیات «فروغ جاویدان» آخرین حماقت نظامی رجوی محسوب می شد. حماقتی که نتیجه آن برای یک نیروی پیاده پیشاپیش مشخص بود.

فراخوان هواداران سازمان از کشورهای مختلف و سرازیر کردن آنان به عراق با انواع فریب و نیرنگ، از مهمترین اولویت های مجاهدین محسوب میشد.

تخلیه زرهی های کهنه و از رده خارج شده عراقی به قرارگاه اشرف جهت تعمیر  و ترکیب آنها با وانت بارهای شخصی خریداری شده از بازار بغداد که بر روی آنها تیربارهای سبک و سنگین نصب شده بود، فهم و شعور پائین فرماندهی و نظامی گری رجوی را  از یک سو و اوج درماندگی و فلاکت سیاسی و استراتژیک او را از سوی دیگر نشان میداد.

نیروها شب و روز در حال آماده سازی ابزار و ادوات جنگی بودند. رجوی برای پیروزی آنقدر عجله داشت که در سایه استراتژی معیوبش برای نیروهایی هم که از خارج آمده بودند هیچ آموزشی داده نشد.  تا بگفته «فرمانده ارتش آزادیبخش در صحنه رزم با کارکرد سلاح آشنا شوند.»!

در سوم مرداد ۱۳۶۷ عملیات مجاهدین با پشتیبانی وسیع هوایی و توپخانه ای عراق تحت نام «فروغ جاویدان» در حالی از جبهه قصرشیرین شروع شد که یگانهای خط شکن پیشاپیش مسیر قصرشرین به سمت اسلام آباد را در پیش گرفته بودند.

تار و مار شدن نیروهای سازمان در تنگه چهارزبر و شکست فضاحت بار مجاهدین با ۱۴۰۰ کشته و انبوهی مجروح و مفقود حاصل ماجراجویی های رجوی با سلاح و خاک دشمن بود.

اما آنچه که گفتنی است اینکه: قبول قطعنامه ۵۹۸ در ۱۰ بند از سوی ایران یک سرفصل تاریخی محسوب می شود که هرگز در استراتژی های خود ساخته رجوی جایی نداشت. و ثابت کرد که مجاهدین محصول جنگ ایران و عراق هستند که با بسته شدن این شکاف عمر سیاسی آنان نیز رو به پایان است. هرچند این گروه در حصارهای قرارگاه  اشرف برای چند صباح دیگر به حیات فیزیکی خود ادامه داد.

اجرای بند ۶ قطعنامه، که از دبیرکل سازمان ملل متحد درخواست می‌ کرد تا در مشورت با ایران و عراق، مسئله ارجاع تحقیق دربارهٔ مسئولیت منازعه به هیئت بی‌طرفی را بررسی کنند و هرچه زودتر به شورای امنیت گزارش دهند.

در همین رابطه یک هیئت بلژیکی انتخاب و مسئول شد که متجاوز جنگ را شناسایی و به دبیرکل سازمان ملل متحد معرفی نماید. این هیئت در نهایت در ۱۸ آذر ۱۳۷۰ مصادف با ۹ دسامبر۱۹۹۱ میلادی، طی گزارشی به دبیرکل وقت سازمان ملل متحد عراق را به عنوان متجاوز جنگ معرفی کرد. دبیرکل وقت سازمان ملل متحد نیز این گزارش را طی یک جلسه رسمی به شورای امنیت تقدیم کرد.

بدین ترتیب یک رسوایی دیگر دامن گیر سران خودفروخته مجاهدین گردید که حضورشان در خاک عراق را به این بهانه که این جمهوری اسلامی ایران بود که با دخالت در امور داخلی عراق با هدف صدور انقلاب اسلامی آغازگر جنگ شده اند، توجیه می کردند.

پایان جنگ و شرایط جدید بوجود آمده در روابط دو کشور ایران و عراق و بسته شدن راه عملیات مجاهدین از یک سو و زمین گیر شدن لشگر شکست خورده رجوی در قرارگاه اشرف از سوی دیگر رجوی را به فکر راه چاره دیگری انداخت.

رجوی هرگز خود را مسئول شکست ماجراجویی «فروغ جاویدان» ندانست. بلکه برعکس تلاش کرد با سفسطه در مقولات سیاسی و ایدئولوژیک، نیروها را مسئول این شکست فضاحت بار قلمداد کند. تا خوابی را که برای نیروهای زهوار در رفته خود دیده بود را تعبیر کند.

اگر رجوی تا الان تعداد قابل توجهی  از اعضای مجاهدین را در میدان عملیات به کشتن داده بود، حال نوبت بقیه نیروها بود که روحشان توسط رجوی به بند کشیده شود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]وصف حال لشگر شکست خورده رجوی بعد از عملیات «فروغ جاویدان» [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

سه روز نبرد و نهایتا زمین گیر شدن در جاده اسلام آباد به سوی تنگه چهار زبر ، که به کشته شدن ۱۴۰۰ نفر و زخمی و مفقود شدن تعداد زیادی دیگر و از بین رفتن انبوه تجهیزات نظامی منجر شد حاصل ماجراجویی و حماقت شخص مسعود رجوی در عملیات موسوم به فروغ جاویدان بود.  رجوی می خواست از دیواری بالا برود که هرگز در قد و قواره او نبود.

یادآوری صحنه های کشته شدن انبوه زن و مرد در کامیون های نظامی در جاده اسلام آباد به سمت کرمانشاه که حتی فرصت خروج از آنها را نیز پیدا نکردند واقعا تلخ و دردناک است.

رجوی اعضای سازمان را به این باور رسانده بود که آنها بدون هرگونه مانعی سه روزه در تهران خواهند بود. به همین دلیل هم برای  همه اعضای سازمان زمانیکه در قرارگاه اشرف در حال آماده سازی برای عملیات بودند توصیه شده بود که لباس شهر بهمراه داشته باشند تا به محض رسیدن به تهران آنها را بپوشند!!!

در صبحگاه روز دوم عملیات در حالیکه هنوز هوا تاریک بود و نیروهای سازمان در جاده اسلام آباد به سمت کرمانشاه در انتظار خط شکنی یگانها در تنگه چهار زبر در کامیون ها به انتظار نشسته بودند، حمله نیروهای ایرانی و شلیک موشک های آر پی جی از دو طرف جاده شروع شد. بنحویکه این حمله فرماندهان رجوی در صحنه را غافلگیر کرده و آنان را به وحشت انداخت.

صدای ضجه و ناله  و فریاد کسانی  که در داخل کامیون ها در حال سوختن بودند از هر طرف به گوش می رسید. در همین حال تعداد اندکی هم برای مصون ماندن از ترکش موشک ها و گلوله نیروهای ایرانی در حال فرار به کوههای اطراف بودند.

با روشن شدن هوا وحشت در چهره فرماندهان و افراد باقیمانده بیش از هر زمان دیگری هویدا بود. در پشت کامیون های سوخته شده که هنوز آتش در حال زبانه کشیدن بود، تنها اسکلتی از نفرات به حالت نشسته که بشدت سوخته شده بودند دیده می شد بنحویکه تشخیص اینکه آنها زن هستند و یا مرد را غیر ممکن می ساخت.

با روشن شدن بیشتر هوا که بمباران سه راهی اسلام آباد توسط هواپیماهای ایرانی را به همراه داشت بر تعداد تلفات سازمان و وحشت نیروهای باقیمانده به محاصره شدن توسط نیروهای سپاه و بسیج بیش از پیش می افزود.

آنان روحیه جنگ نداشتند و حتی افراد بیش از اینکه دستور عقب نشینی داده شود در مقابل نیروهای ایرانی در حال فرار به سمت خاک عراق بودند.

زمان بسرعت می گذشت و هر لحظه بر تلفات کاروان گردشگری رجوی افزوده می شد. رجوی که خود را برای ورود به تهران و استقرار در «ستاد علوی» آماده می کرد! حال باید برای جلوگیری از کشتار بیشتر اعضاء و فرماندهانش فرمان عقب نشینی را صادر می کرد.

لشگر پیاده و وانت سوار رجوی که اکنون می بایست در دروازه های تهران می بود به سمت خانقین در حال فرار بودند.

قلعه موسوم به پایگاه «حیدری» در خانقین عراق که توسط ارتش این کشور به مجاهدین اختصاص داده شده بود، محل اسکان لشگر شکست خورده رجوی بود. وضعیت این پایگاه و اینکه دیده می شد نیروها در هر گوشه ای از آن از فرط خستگی با آن وضعیت فلاکت بارشان افتاده و به خواب رفته بودند واقعا تماشایی بود.

و این سوال را در ذهن کنجکاو من بی پاسخ می گذاشت؛ آیا رجوی با این نیروها می خواست تهران را فتح کند؟

خیلی ها بهنگام عقب نشینی در کوههای اطراف گم شدند و هرگز پایشان مجددا به خاک عراق نرسید. خیلی ها هم بعد از چندین روز آوارگی در کوه و بیابان توانستند وارد خاک عراق شده و خود را به نیروهای عراقی معرفی کنند.

نهایت امر اینکه کسانی هم که فرصت حضور مجدد در قرارگاه اشرف را یافته بودند، لشگر شکست خورده ای بودند که برای اولین بار با واقعیت های سرسخت بیرون از حصارهای قرارگاه اشرف ربرو می شدند. واقعیت هایی که با توهمات رجوی سالهای نوری فاصله داشت و آنان را به این فکر وا می داشت که دیگر قرارگاه اشرف و تشکیلات مجاهدین جای ماندن نیست.

رجوی بخوبی وضعیت نیروهایی که زنده به قرارگاه اشرف بازگشته بودند را با لفظ «کمرهای خمیده» توصیف کرد که اگر کاری نکند دیگر کسی در مجاهدین باقی نخواهد ماند.

رجوی نیاز به ابزاری داشت که شکست ماجراجویی نظامی او را به گردن نیروها انداخته تا اعضای باقیمانده را وادار به تمکین بیشتر از تشکیلات کند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

از بعد عملیات «فروغ جاویدان» تا مهر سال

[spacer height=”15px”]

۱۳۶۸– پایان نشست های ۵ روزه «تنگه و توحید» آغاز یک سری تغییرات جدید در درون تشکیلات بود. سازمانی که در سایه حماقت رجوی صدها کشته و مفقود داده بود هیچ چشم اندازی روشنی در آینده این گروه دیده نمی شد. اما در مقابل، توهمات و رویا پردازی های باصطلاح استراتژیک رجوی پایانی نداشت.

عملیات فروغ ضربه سنگینی بر پیکره سازمان وارد آورد و تعداد زیادی از  فرماندهان و مسئولین قدیمی در این عملیات کشته شدند و اغلب نیروهای پائین هم نفرات جدیدی بودند که یا در بسیج نیرویی قبل از عملیات از خارج آمده بودند و یا کسانی بودند که در طی عملیات مختلف مستقیم اسیر سازمان شده و بعدا به ارتش رجوی برحسب اجبارات پیوسته بودند. و یا اسیر جنگی بودند که آنها هم بر حسب اجبار و شرایط سخت اردوگانهای صدام حسین به قرارگاه اشرف آمده بودند که وضعیت وفق الذکربیش از گذشته بر مشکلات رجوی می افزود.

طی چند ماهی که از عملیات فروغ جاویدان می گذشت ، طبیعی بود که در یک چنین ارتش مختلط آن هم بدون عملیات و مأموریت نظامی ، مسائل عاطفی تشدید شود. به ویژه این که افراد متأهل هر هفته به خانه هایشان می رفتند و نفرات مجرد که تعداد بیشتری از نیروهای بدنه سازمان را تشکیل می دادند در مقرها باقی می ماندند . نفرات مجرد، اصلی ترین مشکل شان همین تجرد آنها بود و درخواست های ازدواج زیادی برای مسئولین می نوشتند ولی تشکیلات راه کاری برای این همه درخواست نداشت . چرا که تعداد زنان در تشکیلات خیلی کم بود.

سازمان تلاش کرده بود در همان چند ماه بعد از عملیات فروغ ازدواج های زیادی را راه اندازی کند که اغلب آنها هم نفراتی را شامل می شد که همسران شان در عملیات فروغ کشته شده بودند و بیشتر در سطح مسئولین بودند.

متعاقب این مشکلات و درخواست های مکرر برای ازدواج، بعد از شکست عملیات فروغ، مسعود رجوی شخصا در نشست عمومی اعلام کرد: اگر کسی دختر عمو یا دختر خاله دارد و یا هر کسی را که در داخل ایران می شناسد و تمایل دارد با او ازدواج کند به سازمان بگوید تا در جهت آوردن آنها اقدام شود.

این ترفند رجوی نه از سر دلسوزی به نیروهای مجرد داخل تشکیلات، بلکه اوج فریبکاری وی بود تا در مقطعی که سازمان انبوهی کشته داده و کسی هم از داخل کشور به این فرقه نمی پیوست با این ترفند صاحب نیرو شود.

معمولا در سازمان رسم بر این بود که بعد از هر سرفصلی یکسری تغییرات سازماندهی صورت بگیرد. البته  قبل از هرگونه ضرورت کاری ، ضرورت تشکیلاتی بود که تغییرات سازماندهی را اجتناب ناپذیر می کرد.  چرا که اصل بر این بود از یک سو نباید گذاشت شرایط برای نیروها یکنواخت شود. و از سوی دیگر  وقتی زمان زیادی نیروها در کنار هم قرار می گرفتند باهم دوست شده و بین آنان ایجاد صمیمت می شد و این هم یک زنگ خطر برای سران مجاهدین بود.

مجموعه مسائل فوق الذکر روی هم رفته شرایط بغرنجی را بوجود آورده بود که سازمان می بایستی برای تمامی آنها  راه  حل های مناسبی  می یافت.

بنابراین کل تشکیلات وارد یک سری تغییرات سازماندهی شد. تا آن زمان سازماندهی نیروها به شکل گردان و تیپ های رزمی بود که به «لشگرهای رزمی» در شکل و نه در محتوای تغییر سازماندهی داد.

فوت آیت اله خمینی رهبر انقلاب ایران در تاریخ   14 خرداد سال ۶۸ ، خبری بود که باعث شد سازمان علاوه بر اعلام آماده باش به کلیه نیروهای خود در عراق ،  اکثریت نیروهای خود در کشورهای دیگر را به عراق فرا بخواند تا بار دیگر شانس خود را  در عملیات دیگری تحت نام فروغ جاویدان ۲ آزمایش کند.

سازمان در تحلیل هایش حساب زیادی بر فوت آیت الله خمینی باز کرده بود. چرا که رجوی بعد از عملیات فروغ مترصد چنین فرصتی بود تا شرایط هجوم به مرزهای ایران بار دیگر مهیا شود.

در همین رابطه نیروها را هم برای مدتی مثل سال ۱۳۶۷ و مقطع عملیات فروغ  وارد یکسری آموزش های زرهی مانند؛  رانندگی نفربر بی ام پی وان و تانک های تی ۵۵ و سایر آموزش ها کرد.

رجوی بصورت پنهان سراغ صدام حسین رفت تا از او برای ماجراجویی و لشگر کشی تازه اش اجازه بگیرد  ولی صدام  هرگز چنین اجازه ای را به وی نداد.

چرا که  اینبار با دفعه قبل یک تفاوت کیفی داشت. از یک سو قرارداد آتش بس بین ایران و عراق بود و یک سالی بود که از جنگ می گذشت و خیلی چیزها تغییر کرده بود و از سوی دیگر توان رزمی محدود مجاهدین بود که از نظر صدام اساسا به ریسکش نمی ارزید.

ضمن اینکه صدام  رویای یک ماجراجویی جدید هم در سر می پروراند و آن حمله به کشور کوچک نفت خیز  کویت بود.

رجوی که بشدت از جواب منفی صدام حسین سرخورده شده بود لذا سعی کرد این حقارت تلخ را در درون تشکیلات به گونه دیگری نشان دهد. اگر در فروغ جاویدان این نیروها بودند که بدلیل فکر کردن به همسر و شوهر و فرزندانشان باعث شکست رجوی شدند، اینبار هم بدلیل عدم آمادگی رزمی باعث منتفی شدن عملیات گردید!!!

رجوی در نشست های عمومی نیز همین دلیل را  مطرح کرد  تا کسی فکر نکند که تمامی اختیارات ما دست عراق است بلکه  اوست که تصمیم گیرنده اصلی صحنه است . رجوی  در نشست ها طوری صحبت میکرد که گویا هیچ مشکلی بلحاظ عملیات وجود ندارد و تنها  مانع عملیات عدم آمادگی نیروهای سازمان  است.

 بنابراین رجوی با فریبکاری تمام  گفت:  «مریم اجازه عملیات را  نداد و گفت شماها آماده نیستید پس بروید آمادگی عملیاتی کسب کنید و  . . . »

نفراتی که از خارج از کشور آمده بودند بعلاوه نفرات ستادی بطور فشرده وارد آموزش های مختلف زرهی درقرارگاه اشرف شدند. ولی پس از مدت کوتاهی این آموزش ها نیز برچیده شد و همه مجددا همه به سرکارهای خود در کشورهای مختلف و ستادها بازگشتند.

متوقف شدن هرگونه  عملیات و اجازه نداشتن رجوی برای ماجراجویی های  جدید در مرزهای ایران و عراق، او را بر آن داشت تا در دورنمای تاریک و مبهم استراتژی «جنگ آزادیبخش نوین» از یک سو و مشکلات جنسی اعضای مجرد ، و سایر مشکلات تشکیلاتی بویژه نبود عملیات از سوی دیگر برای مدتی دیگر نیروها را  در پهنه های دیگری به خودشان مشغول کند.

بدین ترتیب در راستای حل چنین تضادی بود که رجوی در ۲۶ مهر  سال ۶۸  مرحله جدیدی از «انقلاب  ایدئولوژیک» درون مجاهدین را مطرح نمود و طی فرمانی مریم عضدانلو که پیشتر «همردیف» مسعود رجوی شناخته می شد را به سمت مسئولی اولی سازمان بگمارد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]انتصاب مریم عضدانلو بعنوان مسئول اول مجاهدین توسط رجوی [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

– با بسته شدن مرزها و نبود عملیات یک نوع بلاتکلیفی را بر اعضای مجاهدین حاکم کرد و باعث شد ارتش رجوی به یک دور تسلسل از روزمرگی افتاده و روحیه پاسیو و سردرگمی شدیدی بر اعضای این گروه حاکم گردد.

باید اذعان کرد که پیش زمنیه ها و اجباراتی وجود داشت تا رجوی را متقاعد کند که در سال ۱۳۶۸ مرحله سوم «انقلاب ایدئولوژیک» (*) خود در سازمان را به مرحله اجرا دربیاورد. از مهمترین این اجبارات می توان به عوامل زیر اشاره کرد.

۱ – در مقطع  فوت آیت اله خمینی رهبر انقلاب ایران در ۱۴ خرداد سال ، صدام حسین علیرغم تلاش های رجوی اجازه ماجراجویی جدیدی را  بوی نداد و  پس از مدتی کوتاهی تب عملیات نیز در ارتش آزادیبخش رجوی فروکش کرد.

۲ – بعد از شکست عملیات فروغ جاویدان عده ای از نیروها شروع به ریزش نمودند، از یک طرف کسانی که از خارج کشور برای مدت شش ماه تا یکسال به عراق  آمده بودند و حال خواهان بازگشت بودند، از سوی دیگر کسانی که چشم انداز عملیاتی را  نمی دیدند و ماندن خود را بیهوده می دانستند، و از طرفی هم کسانی که مجرد بوده و نمی توانستند شرایط حاضر را برای مدتی طولانی تحمل نمایند .

۳ – رجوی برای رفع کمبود نیرویی خود، در زد و بند با اطلاعات و ارتش عراق، تعداد زیادی از اسیران جنگ ایران و عراق را به بهانه رسیدگی های بهداشی و صنفی به قرارگاه اشرف آورد.

از ابتدا هم مشخص بود که بسیاری از این سربازان به خاطر شرایط بد اردوگاههای عراق و خلاص شدن از شکنجه های بی رحمانه ارتش عراق به اشرف آمده اند، کما اینکه پس از مدت کوتاهی  تعدادی از آنها شرایط تشکیلات را تحمل نکرده و مجددا به اردوگاه  بازگشتند.

بنابراین مجموعه ای از عوامل مختلف دست به دست هم دادند  تا  رجوی حرکت دیگری را آغاز کند.

رجوی نیاز به بحرانی داشت که همه مشکلات تشکیلاتی سازمان وی را تحت الشعاع خود قرار دهد. از یک طرف باید شکست در فروغ جاویدان را توجیه می کرد، از سویی دیگر مسئله ای به نام خانواده را باید حل می کرد و به انبوه اعضای مجرد چاره ای می اندیشید و از سویی دیگر به بحث آنچه که آنرا «سرنگونی» می نامید و  هنوز محقق نشده بود، پاسخ می داد.

در ۲۶ مهر ماه سال ۱۳۶۸ بدون هیچ توضیحی در تمامی بخشهای ارتش نواری ویدیویی نشان داده شد که در آن مسعود رجوی با حضور در بین اعضای هیئت اجرائی و دیگر اعضای مرکزیت مجاهدین، متن ابلاغیه ای را خواند که در آن مریم عضدانلو به عنوان مسئول اول مجاهدین انتخاب شده بود و این حکم را خود مسعود رجوی به عنوان «رهبر عقیدتی مجاهدین»  صادر نموده و از همگان خواسته بود که به عنوان گامی در جهت رفع استثمار به این حکم سر تعظیم فرود آورند.

این نوار ویدئویی در تمامی پایگاههای سازمان، در قرارگاه اشرف و  در سراسر اروپا و آمریکا بدون هیچگونه توضیحی  پخش شد.

با مسئول اول شدن مریم عضدانلو، بحثهای طولانی موسوم به « انقلاب ایدئولوژیک » در درون تشکیلات مجاهدین آغاز شد.

بدین ترتیب رجوی بعد از این انتصاب خود بر تخت «رهبری» نشست. تا صاحب جان و مال و همکاره مجاهدین گردد.

بحث های انقلاب بصورت لایه ای بود و آرام آرام در تشکیلات پیش برده میشد. هر بحثی  که در رابطه با انقلاب بود ابتدا در ترکیب هیئت اجرایی و سپس مرکزیت سازمان و بعدا در لایه های پائین تر صورت میگرفت. تا تشکیلات ضایعات کمتری داشته باشد. در رابطه با موضع « بند الف » (جدایی زوج های سازمان از همدیگر) نیز  موضوع ابتدا به ساکن از زن و طلاق دادن آن شروع نشد. چرا که  سازمان می خواست بطور غیر مستقیم  هر فرد را به این نقطه برساند  که اعلام کند ضعف اصلی اش  در امر مبارزه، نه کمبودهای دانش نظامی و تشکیلاتی، بلکه خانواده و یا به عبارت ساده تر همسرش بوده است. همان بحث هایی که ابتدا به ساکن در سال ۶۷ و در بحث تنگه و توحید شروع شد ولی اینبار بحث، مراحل تکاملی اش را طی میکرد.

بدین ترتیب رجوی تمامی اعضای سازمان را وارد نشست های این انتصاب کرد.  مسعود میگفت من از شما تنظیم رابطه ای از جنس مریم میخواهم و حال موقع آن رسیده بود که خیلی تیز منظورش را از این جمله بیان کند.

رجوی در نشست ها توضیح میداد که چگونه مریم از همسر سابق خود بخاطر رهبری عقیدتی اش جدا شده و جسم و جانش را فدای او کرده است.

رجوی زمینه را آماده می ساخت تا هر «مجاهد» نیز با الگو گرفتن از مریم  همین کار را  با همسر خود بکند.

به افراد در رده های پائین تر مستقیم گفته نمی شد که همسرانتان را طلاق بدهید. معمولا در نشست های عمومی تعدادی از اعضای هیئت اجرایی که به این نقطه رسیده و همسر و یا شوهرشان را طلاق داده و حلقه هایشان را برای مریم فرستاده بودند  صحبت میکردند تا بقیه ریل کار دستشان بیاید. وقتی این افراد پشت میکروفون صحبت میکردند مسعود از آنها می پرسید انگشترت چی شده و او میگفت برای خواهر مریم فرستادم و زنم را طلاق دادم. مسعود باز سوالاتی در همین زمینه از فرد مربوطه میکرد و در بحث با طرف مقابل خودش را بعنوان شخصی که مخالف اینکار هست نشان میداد و می پرسید مگر ازدواج و داشتن زن با امر مبارزه در تضاد است ؟ چه اشکالی داشت،  هم همسرت را داشتی و هم مبارزه میکردی ؟ کسی به تو گفته که همسرت را طلاق بدهی ؟ بعد رو به مریم میکرد و میگفت: آره مریم این برادران مسئول شما چه میگویند. این چه حرفهایی هست که آنها  میزنند ؟

مریم هم در جواب میگفت آنها راست میگویند و می فهمند که چکار میکنند. بدین ترتیب مسعود فضایی درست میکرد که برای همه جا بیندازد که وقتی میگوییم رابطه از جنس مریم منظورمان چیست ؟

(*) توضیح: مرحله اول انقلاب رجوی: «مریم همردیف مسعود» در سال ۱۳۶۴ و مرحله دوم: بحث های تنگه و توحید بعد از شکست عملیات موسوم به « فروغ جاویدان» بحساب بود که رجوی زمینه سازی برای ورود اعضای مجاهدین به مرحله سوم انقلاب خود را داشت تا با حذف مخالفین و مدعیان، بر جایگاه «رهبری» بنشیند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]بند الف – «طلاق ایدئولوژیک» [/su_heading]

[spacer height=”15px”]

 در قسمت قبلی گفتم رجوی زمینه را آماده می ساخت تا هر عضو سازمان با الگو گرفتن از مریم رجوی از همسر خود طلاق بگیرد.

به افراد در رده های پائین تر مستقیم گفته نمی شد که همسرانتان را طلاق بدهید. معمولا در نشست های عمومی تعدادی از اعضای هیئت اجرایی که به این نقطه رسیده و همسر و یا شوهرشان را طلاق داده بودند صحبت می کردند تا بقیه نیز بدانند که چه باید بکنند. در این مسیر متاهل و یا مجرد فرقی نمی کرد. کسی که داشت در عمل و کسی که نداشت در ذهنش همسر یا زن خود را باید طلاق می داد.

رجوی تلاش می کرد با پیش کشیدن این بحث که مانع اصلی در مسیر آنچه که وی آنرا «سرنگونی» می نامید همین بت های درون اعضای سازمان است به هدف اصلی خود برسد.

در جریان بحث ها  افراد از تمامی کارها و مسئولیتهای سازمانی خود کنار گذاشته می شدند و از آنها خواسته می شد که بنشینند و گزارش بنویسند و بعد این گزارشات را به مسئولین خود که قبلا از این مراحل عبور کرده بودند بدهند. آنگاه نشست هایی توسط مسئولین بالاتر گذاشته می شد و در آنجا تک تک نفرات از انقلاب کردن خود صحبت می کردند. هرکس به این نقطه می رسید که بگوید من مانع خودم را در مسیر انقلاب یافته ام و آن کسی نیست جز همسرم، رجوی به مقصودش رسیده بود.

کسانی که به این نقطه می رسیدند با نوشتن یک گزارش  به بالاترین مسئول بخش یا قسمت  خود اعلام می کرد که می خواهد از همسر خود طلاق بگیرد و انگشتر خود را نیز برای مریم و مسعود رجوی می فرستاد.

در رابطه با اعضای مجرد نیز رجوی از آنها میخواست که  همین ریل  طلاق را بروند ولی به شکل دیگر. رجوی اعضای مجرد را خطاب قرار میداد و می گفت  شما ها هم باید در ذهنتان زن و زندگی را طلاق بدهید و فکر کردن در این رابطه را برای خودتان تا ابد حرام کنید. تا بدین وسیله انقلاب شما هم مورد تائید قرار گیرد. رجوی میگفت اگر مردان و زنان متاهل تنها یک همسر دارند شماها اگر زن هستید هزاران مرد و اگر مرد هستید هزاران زن در ذهنتان وجود دارد.  پس کار شما هم سخت تر است و باید با توسل به «خواهر مریم» همه تان به نقطه طلاق رسیده و خودتان را به انقلاب مریم قلاب کنید.

در این مسیر حتی کسانی که ایدئولوژی رجوی را هم نداشتند و تنها بعنوان یک «رزمنده» و برای جنگیدن به ارتش رجوی پیوسته  بودند نیز  از این امر مستثنی نشدند و رجوی آنها را نیز تحت فشار میگذاشت و میگفت ما در ارتش نباید و نمی توانیم حتی یک نفر انقلاب نکرده داشته باشیم.

بدین ترتیب رجوی بحث انقلاب را تا پائین ترین  لایه ها و سطح تشکیلاتی بُرد و از همه خواست تا همسرانشان را طلاق بدهند. در جریان نشست های انقلاب ، که همه  اعضای سازمان در لایه های مختلف درگیر آن بودند تقریبا به جز کارهای واجب روزانه مثل غذا پختن ، نظافت و . . .   بقیه کارها تعطیل بود و همه اعضای سازمان و هرکسی در سطح و لایه خودش با مسئولینشان سرگرم بحث های باصطلاح انقلاب ایدئولوژیک بودند تا آنچه که رجوی آنرا بند اول انقلاب یعنی طلاق همسر  میخواند  محقق شود.

البته از آنجایی  که  موضوع  کمی  پیچیده بود و  رجوی  از بهای سیاسی  آن  می ترسید، از افراد خواسته می شد که این موضوع را به عنوان یک راز مهم پیش خود نگهدارند. در نتیجه مردان و زنانی که پیش از همسران خود وارد این بحث می شدند حق نداشتند حتی  با همسران خود در این رابطه چیزی بگویند. اینگونه افراد متأهل کماکان با همسر خود زندگی می کردند ولی همسرانی که هر دو در نشستهای انقلاب شرکت کرده بودند برای همیشه از هم جدا می شدند. افراد مجرد نیز در این مباحث بایستی در اذهان خود برای همیشه فکر ازدواج را از سر بیرون می کردند. نشست های انقلاب بطور لایه  ای  و در چند سری  مختلف گذاشته میشد.

بنابراین فقط کسانی که پیش از آن شرایط لازم حضور در نشست را پیدا کرده بودند به این نشست ها راه داده میشدند.  اگر کسانی از این لایه ها در نشستهای ابتدایی مسئولین صلاحیت کافی حضور پیدا نمی کردند، وارد اصل نشست نمی شده و به آرامی از حیطۀ مسئولیت اجرائی خود پایین تر قرار گرفته و نفرات انقلاب کرده جایگزین آنها می شدند.

جابجایی های زیادی در سطوح فرماندهان «تیپ ها و لشکرها» و معاونین آنها انجام می گرفت که ناشی از همین تعیین صلاحیتهای جدید بود. به نظر می آمد که رجوی با توجه به ریزش هایی که به مرور در حال انجام بود، نمی خواست در آینده کسی مدعی او شود و تنها راه شناخت افراد مطمئن و ذیصلاح از نظر او این بود که فرد حاضر شود به خاطر او دست از همسر و فرزند بشوید. چنین فردی شایستگی لازم را پیدا می کرد که در موضع یک فرمانده قرار داشته باشد. البته ابتدا در موضع فرماندهان تیپ و لشکر و بعد مواضع فرماندهان یکان و دسته…

بدین ترتیب رجوی توانست کل تشکیلات مجاهدین را به پای طلاق همسرانشان بکشاند و آنها را یک گام کیفی به  تمکین و اطاعت بی چون و چرا از خود نزدیک کند.

زرهی کردن ارتش رجوی یکی از طرح هایی بود که بعد از اینکه مریم رجوی بر تخت مسئول اولی سازمان نشست به مرحله اجرا در آمد.

رجوی برای حل  مشکلات عدیده تشکیلات؛ ارتش بدون عملیات، استراتژی شکست خورده، مردان بدون همسر و وجود خانواده در مناسبات، به طلاق و جدایی زوجین روی آورد.

اما هدف بالاتر رجوی از بحث «انقلاب ایدئولوژیک» تشکیل حرمسرایی به شکل شاهان قاجار بود. که در مجاهدین از آن تحت عنوان «شورای رهبری» نام برده می شد. هرگز در  مخیله کسی نمی گنجید که این مردک بیمار چگونه برای ساختن آن حرمسرای رویایی خود؛  قدم به قدم خانواده ها  را از هم می پاشید، خانه دل هایشان را ویران و فرزندانش را به اقصاء نقاط جهان تبعد می کرد تا  مسیر خواسته های شیطانی خود را هموار سازد.

رجوی قدم اول را برداشته بود. اما برای توجیه «ایدئولوژیکی» و باصطلاح شرعی قضیه برای کشاندن پای زنان نگونبخت به حرمسرای خویش راه زیادی در پیش داشت.

[spacer height=”20px” id=”2″]

حمله صدام به کویت، فرار از سقوط  و  ادامه بند های «انقلاب ایدئولوژیک» – رجوی با موفقیت توانسته بود که اعضای سازمان از بالا تا پائین را به طلاق همسرانشان وادار کند. خیلی ها فکر می کردند شاید این کار موقتی باشد و پس از گذشت مدت زمان کوتاه دوباره خواهند توانست به زندگی مشترک با همسرانشان هرچند محدود باز گردند. ولی همه اینها خیال باطلی بود که ناشی از عدم شناخت کافی از تفکرات و ذهن بیمار رجوی بود.

جنگ کویت وقفه کوتاهی در اجرای طرح و نقشه رجوی برای ساختن حرمسرای رویایی اش ایجاد کرد.

صدام در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۶۹ به کویت حمله کرد و خاک آن را به عراق ضمیمه کرد. صدام با حمله به کویت بزرگ ترین اشتباه تاریخی و استراتژیکی خود را مرتکب شد.

نهایتا آمریکا در نهم اسفند ۱۳۷۰ با ائتلافی از کشورهای دیگر به نیروهای ارتش صدام در کویت و سپس در خاک عراق حمله کرد و آنان را از این کشور کوچک نفت خیر بیرون راند. ولی این حمله به سقوط صدم نینجامید.

جنگ کویت زمانی آغاز شد که مجاهدین سرمایه گذاری عظیمی به واسطه پول های کثیف دریافتی از صدام در منطقه ی کفری (قرارگاه حنیف) برای آموزش و تمرینات نظامی کرده بودند. زره پوش ها و سلاح های سنگین که بعد از پایان جنگ از عراق گرفته شده بود در این منطقه برای آموزش های زرهی مستقر بودند. و ارتش رجوی در حال عبور از یک نیروی پیاده به یک نیروی زرهی بود.

تضعیف دولت مرکزی و خالی بودن مناطق شمالی از نیروهای ارتش صدام که برای جنگ در جبهه کویت بسیج شده بودند فرصتی را برای نیروهای مخالف دولت صدام پیش آورد.

بدین ترتیب اکراد از شمال و مردم انقلابی عراق از جنوب دست به تحرکات عمده ای  بر علیه دولت مرکزی زدند.

حضور مجاهدین در منطقه کفری بزرگترین مانع برای نیروهای کردی در جهت پیشروی به سمت بغداد محسوب می شد.

مجاهدین از سوی ارتش صدام ماموریت یافتند که مانع از تهاجم گسترده نیروهای کُردی از منطقه شمال به سمت بغداد و سقوط آن شوند. چرا که این منطقه خالی از نیروهای ارتش صدام بود.

بدین ترتیب نیروهای مجاهدین مستقر در منطقه کفری با تجهیزات کامل و در اوج غافلگیری، محورهای منتهی به بغداد از مسیر شهر خالص را به تصرف خود درآورده و با مردم و نیروهای کردی درگیر شدند.

رجوی در حمایت از صدام و جلوگیری از سقوط بغداد، دست به کشتار وسیع مردم کُرد این منطقه زد و استقرار در این مناطق را آنقدر ادامه داد تا دولت مرکزی تثبیت شود تا اینکه نیروهای گارد ریاست جمهوری در ۱۵ فروردین ۱۳۷۰ این مناطق را از مجاهدین تحویل گرفت.

یکی از تبعات این جنگ که مجاهدین را به عیان بخشی از ارتش صدام نشان می داد، بروز خصلت های ضد مردمی در دیدگاه رهبران آن و آلوده شدن دست هایشان به خون مردم بی گناه مردم عراق در شهرهای شمالی این کشور بود.

اولین تبعات این کشتار بدست مجاهدین،  علاوه بر نفرت عمومی از این فرقه در شهرهای مختلف عراق بویژه استان دیالی، تعداد قابل توجهی درخواست جدایی از این فرقه نیز بود. که در محتوا سقوط اخلاقی مجاهدین را نیز بوضوح نشان میداد.

بدین ترتیب رجوی بزرگ ترین خدمت را در حق صدام کرد و حکومت او را از سرنگونی و سقوط حتمی نجات داد.

البته رجوی هم به پاس چنین خدمتی بی پاداش نماند و صدام حسین مدال قهرمان جنگ را توسط عزت ابراهیم بوی فرستاد و شخصا از رجوی تقدیر نمود. بعد از آن بود که بار دیگر انواع کمک های مالی و تجهیزاتی و تدارکاتی به پادگان اشرف سرازیر شد.

نجات صدام از سرنگونی حتمی، رجوی را به ادامه ماندن در خاک عراق ترغیب و امیدوار ساخت  تا در راستای تحقق  آرزوهای شیطانی اش  از یک سو و قدرت نمایی پوشالی از سوی دیگر طراحی و برنامه ریزی کند.

از وقایع مهم سال ۱۳۷۰ آماده سازی رژه نظامی برای ۲۶ مهر – سالگرد انتخاب مریم رجوی به عنوان مسئول اول مجاهدین و بعبارتی نشان دادن قدرت سازمان از تبدیل ارتش پیاده به یک  ارتش زرهی و فرصتی برای پیاده کردن بندهای دیگری از آنچه که «انقلاب ایدئولوژیک» خوانده می شد، بود.

در شهریور ۱۳۷۰ نشست بزرگی در ستاد فرماندهی ارتش رجوی در قرارگاه اشرف در سطح مسئولین برگزار گردید. در این نشست بود که رجوی بحث سه طلاقه را مطرح کرد. چیزی که قدم به قدم رجوی را به امیال شیطانی اش که همانا راه اندازی حرمسرا بود نزدیک می کرد.

رجوی می گفت تمام دعوا بر سر زن است (نه اینکه خود دعوای زن نداشت)  لذا بایستی آنرا سه طلاقه کرد تا برگشت ناپذیر و بعبارتی «لم یرتابو» شود. یعنی اینکه مسیر برای تجاوز جنسی به زنان نگونبخت در سازمان برای این ابلیس باز شود. خیلی ها متوجه قضیه نمی شدند ولی این بار نوبت مریم رجوی بود که راه را به طی این مسیر به زنان و مردان گرفتار در تشکیلات اهریمنی مجاهدین نشان دهد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

حمله صدام به کویت، فرار از سقوط  و  ادامه بند های «انقلاب ایدئولوژیک» – رجوی با موفقیت توانسته بود که اعضای سازمان از بالا تا پائین را به طلاق همسرانشان وادار کند. خیلی ها فکر می کردند شاید این کار موقتی باشد و پس از گذشت مدت زمان کوتاه دوباره خواهند توانست به زندگی مشترک با همسرانشان هرچند محدود باز گردند. ولی همه اینها خیال باطلی بود که ناشی از عدم شناخت کافی از تفکرات و ذهن بیمار رجوی بود.

جنگ کویت وقفه کوتاهی در اجرای طرح و نقشه رجوی برای ساختن حرمسرای رویایی اش ایجاد کرد.

صدام در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۶۹ به کویت حمله کرد و خاک آن را به عراق ضمیمه کرد. صدام با حمله به کویت بزرگ ترین اشتباه تاریخی و استراتژیکی خود را مرتکب شد.

نهایتا آمریکا در نهم اسفند ۱۳۷۰ با ائتلافی از کشورهای دیگر به نیروهای ارتش صدام در کویت و سپس در خاک عراق حمله کرد و آنان را از این کشور کوچک نفت خیر بیرون راند. ولی این حمله به سقوط صدم نینجامید.

جنگ کویت زمانی آغاز شد که مجاهدین سرمایه گذاری عظیمی به واسطه پول های کثیف دریافتی از صدام در منطقه ی کفری (قرارگاه حنیف) برای آموزش و تمرینات نظامی کرده بودند. زره پوش ها و سلاح های سنگین که بعد از پایان جنگ از عراق گرفته شده بود در این منطقه برای آموزش های زرهی مستقر بودند. و ارتش رجوی در حال عبور از یک نیروی پیاده به یک نیروی زرهی بود.

تضعیف دولت مرکزی و خالی بودن مناطق شمالی از نیروهای ارتش صدام که برای جنگ در جبهه کویت بسیج شده بودند فرصتی را برای نیروهای مخالف دولت صدام پیش آورد.

بدین ترتیب اکراد از شمال و مردم انقلابی عراق از جنوب دست به تحرکات عمده ای  بر علیه دولت مرکزی زدند.

حضور مجاهدین در منطقه کفری بزرگترین مانع برای نیروهای کردی در جهت پیشروی به سمت بغداد محسوب می شد.

مجاهدین از سوی ارتش صدام ماموریت یافتند که مانع از تهاجم گسترده نیروهای کُردی از منطقه شمال به سمت بغداد و سقوط آن شوند. چرا که این منطقه خالی از نیروهای ارتش صدام بود.

بدین ترتیب نیروهای مجاهدین مستقر در منطقه کفری با تجهیزات کامل و در اوج غافلگیری، محورهای منتهی به بغداد از مسیر شهر خالص را به تصرف خود درآورده و با مردم و نیروهای کردی درگیر شدند.

رجوی در حمایت از صدام و جلوگیری از سقوط بغداد، دست به کشتار وسیع مردم کُرد این منطقه زد و استقرار در این مناطق را آنقدر ادامه داد تا دولت مرکزی تثبیت شود تا اینکه نیروهای گارد ریاست جمهوری در ۱۵ فروردین ۱۳۷۰ این مناطق را از مجاهدین تحویل گرفت.

یکی از تبعات این جنگ که مجاهدین را به عیان بخشی از ارتش صدام نشان می داد، بروز خصلت های ضد مردمی در دیدگاه رهبران آن و آلوده شدن دست هایشان به خون مردم بی گناه مردم عراق در شهرهای شمالی این کشور بود.

اولین تبعات این کشتار بدست مجاهدین،  علاوه بر نفرت عمومی از این فرقه در شهرهای مختلف عراق بویژه استان دیالی، تعداد قابل توجهی درخواست جدایی از این فرقه نیز بود. که در محتوا سقوط اخلاقی مجاهدین را نیز بوضوح نشان میداد.

بدین ترتیب رجوی بزرگ ترین خدمت را در حق صدام کرد و حکومت او را از سرنگونی و سقوط حتمی نجات داد.

البته رجوی هم به پاس چنین خدمتی بی پاداش نماند و صدام حسین مدال قهرمان جنگ را توسط عزت ابراهیم بوی فرستاد و شخصا از رجوی تقدیر نمود. بعد از آن بود که بار دیگر انواع کمک های مالی و تجهیزاتی و تدارکاتی به پادگان اشرف سرازیر شد.

نجات صدام از سرنگونی حتمی، رجوی را به ادامه ماندن در خاک عراق ترغیب و امیدوار ساخت  تا در راستای تحقق  آرزوهای شیطانی اش  از یک سو و قدرت نمایی پوشالی از سوی دیگر طراحی و برنامه ریزی کند.

از وقایع مهم سال ۱۳۷۰ آماده سازی رژه نظامی برای ۲۶ مهر – سالگرد انتخاب مریم رجوی به عنوان مسئول اول مجاهدین و بعبارتی نشان دادن قدرت سازمان از تبدیل ارتش پیاده به یک  ارتش زرهی و فرصتی برای پیاده کردن بندهای دیگری از آنچه که «انقلاب ایدئولوژیک» خوانده می شد، بود.

در شهریور ۱۳۷۰ نشست بزرگی در ستاد فرماندهی ارتش رجوی در قرارگاه اشرف در سطح مسئولین برگزار گردید. در این نشست بود که رجوی بحث سه طلاقه را مطرح کرد. چیزی که قدم به قدم رجوی را به امیال شیطانی اش که همانا راه اندازی حرمسرا بود نزدیک می کرد.

رجوی می گفت تمام دعوا بر سر زن است (نه اینکه خود دعوای زن نداشت)  لذا بایستی آنرا سه طلاقه کرد تا برگشت ناپذیر و بعبارتی «لم یرتابو» شود. یعنی اینکه مسیر برای تجاوز جنسی به زنان نگونبخت در سازمان برای این ابلیس باز شود. خیلی ها متوجه قضیه نمی شدند ولی این بار نوبت مریم رجوی بود که راه را به طی این مسیر به زنان و مردان گرفتار در تشکیلات اهریمنی مجاهدین نشان دهد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]کسر رهایی که مریم رجوی از آن صحبت می کرد چه بود؟ صورت این کسر امضای نفس بود و مخرج آن کسر امضا خون . یعنی هر «مجاهد»  انقلاب کرده باید امضا بدهد که خون او متعلق به مسعود رجوی (به عنوان رهبر عقیدتی اش) است و نفس او  یعنی لحظه به لحظه زندگی و  کار و تلاشش  هم متعلق به مریم رجوی است و این اوج استثمار افسارگسیخته و تمام عیاری بود که خالقش تنها و تنها شخص مسعود رجوی بود. [/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]

قسمت بیست و یکم – زنان در حرمسرای رجوی با ترفند «محرمیت ایدئولوژیکی» – در قسمت قبلی توضیح دادم  که در شهریور ۱۳۷۰ نشست بزرگی در ستاد فرماندهی ارتش رجوی در قرارگاه اشرف در سطح مسئولین برگزار گردید. تا مرحله بعدی «انقلاب ایدئولوژیک» تحت عنوان «محرمیت ایدئولوژیکی» موسوم به «بند ب» را پیش ببرد.

در مقدمه این بند، مریم رجوی بحثی را تحت عنوان «امضای معاصی» مطرح کرد. هدف او این بود که با این بحث ذهن اعضای سازمان را به موضوع اصلی که مد نظرش است،  آماده کند.

او می گفت  مسائل جنسی گناه نیست! گناه این است که شما  از رهبر عقیدتی تان قطع باشید. ما دنبال رهبری در آسمانها نمی گردیم.  پس در ذهنتان این را جا بدهید که آره مسعود هم ممکن است گناه جنسی داشته باشد!!!

البته در شکل این بحث با موضوع رهبری مسعود و اینکه وی با امام زمان در ارتباط است  و همردیف امامان معصوم بوده  و هرگز اشتباه و گناهی را مرتکب نمی شود منافات داشت و  یک شکاف عمیق در بحث رهبری مسعود تلقی می شد  ولی مریم رجوی هوشیار تر از این حرفها بود و میدانست که در پس گفتن این جملات چه  منظور و خواسته شیطانی دارد که باید اینچنین برای بیان آن زمینه سازی کند.

مریم می گفت شما  خودتان را در قبرهایی که برای خودتان ساختید مدفون نموده اید. کمی سنگ قبرتان را کنار بزنید تا نور رهایی در آن بتابد. آن ایدئولوژی آخوندهاست که با برجسته کردن گناهان جنسی،  افراد را در قبرها فرو می برند.  پس کسی که انقلاب کرده باشد باید انرژی هایش فوران کند.

رجوی با این مقدمه سازی می خواست در گام بعدی بگوید اگر می خواهید انقلابتان تضمین داشته باشد باید هر مردی در ذهنش  تصور کند که مسعود بعنوان رهبر عقیدتی اش با زن او  هم بستر شده  و زنش متعلق به مسعود است و هر زنی هم در ذهنش، خودش را در اختیار مسعود قرار دهد تا راه بازگشت او به شوهرش بسته شود!!!

یعنی مردان باید زنانشان را در حریم رهبری می دیدند تا بار دیگر و پس از طلاق در ذهنشان به آنها رجوع نکنند و زنان نیز باید خودشان را در حریم رهبری ببینند تا آنها هم در ذهنشان مجددا به شوهرانشان رجوع نکنند.  بدین ترتیب  او میخواست با این مکانیسم راه بازگشت اعضای فرقه به عقب با استفاده از القای گناه نسبت به هرگونه خیانت به مسعود  بعنوان رهبر عقیدتی را ببندد.

پس او نیاز داشت که در ذهن اعضای فرقه این را بگنجاند که شماها فرض کنید مسعود گناه جنسی میکند وقتی این تابو را در ذهنتان شکستید آنوقت است که می توانید زنتان را در کنار مسعود ببینید و همسر او بدانید.

بدین ترتیب  مریم میخواست اعضای فرقه دیگر حتی در ذهنشان هم به زنانشان رجوع نکنند و آنها را همسر مسعود بدانند و زنان نیز مسعود را شوهر خود دانسته و به شوهران شان به چشم مردان نامحرم نگاه کنند.

با این مکانیسم بود که حرمسرای رجوی، این مردک  کوتوله بیمار جنسی شکل گرفت.

رجوی استدلال می کرد بخاطر اینکه انقلاب شما برگشت ناپذیر  باشد باید از «کسر رهایی» عبور کنید و زنان خودشان را و مردان همسرانشان را در محرمیت من ببینند.

کسر رهایی که مریم رجوی از آن صحبت می کرد چه بود؟ صورت این کسر امضای نفس بود و مخرج آن کسر امضا خون . یعنی هر «مجاهد»  انقلاب کرده باید امضا بدهد که خون او متعلق به مسعود رجوی (به عنوان رهبر عقیدتی اش) است و نفس او  یعنی لحظه به لحظه زندگی و  کار و تلاشش  هم متعلق به مریم رجوی است و این اوج استثمار افسارگسیخته و تمام عیاری بود که خالقش تنها و تنها شخص مسعود رجوی بود.

پس زندگی هر مجاهد به این دلیل که مریم با انقلابش او را زنده نموده است متعلق به مریم می باشد و چنین مجاهدینی باید لحظه به لحظه هر تناقض جنسی که داشته باشند آنرا نوشته و تحویل مسئولینشان بدهند تا هیچ چیزی مانع این نشود که  ارتباط  آنها با رهبری شان قطع شود و  کسر رهایی چنین نقشی را برای اعضای فرقه بازی میکرد.

بدین ترتیب با این بند از آنچه که «انقلاب ایدئولوژیک» نامیده می شد آرزوی دیرینه رجوی برای راه اندازی حرمسرایش محقق گردید تا مریم در نشست های بعدی که خاص زنان بود آنان را به همبستری با رجوی وادار کند.

اعلام شورای رهبری سازمان که نام مستعار حرمسرای رجوی بود در تابستان سال ۱۳۷۲ اتفاق افتاد. رجوی طی نشستی در قرارگاه باقرزاده ۱۲ نفر از زنان سازمان را بعنوان اعضای «شورای رهبری» و ۱۲ نفر نیز بعنوان کاندید شورای رهبری معرفی کرد و از این انتخاب بعنوان «بلوغ ایدئولوژیکی» نام برد. نامی که برای اولین بار به گوش اعضای سازمان می خورد.

البته در آن مقطع کسی نفهمید که منظور رجوی از جمله «بلوغ ایدئولوژیکی» چیست و با آوردن «بند ب» یا همان «محرمیت ایدئولوژیکی» چه هدفی را دنبال می کند. و یا پشت اصطلاح «شورای رهبری» چه گند و کثافتی انبار شده است.

ولی بعدها و با فرار تعدادی از زنان از تشکیلات مجاهدین بویژه خانم بتول سلطانی عضو شورای رهبری  و افشاگریهای انجام شده توسط ایشان مشخص شد، تنها کسانی می توانستند عضو این شورا شوند که به همبستری با مسعود رجوی تن می دادند. بنابراین تا مقطع تابستان سال ۱۳۷۲ که تعداد ۱۲ زن بعنوان عضو «شورای رهبری» و ۱۲ نفر هم بعنوان کاندید توسط رجوی معرفی شدند نشاندهنده این بود که رجوی تا آن مقطع به ۱۲ زن نگونبخت تجاوز جنسی کرده و بقیه نیز در نوبت تجاوز بودند تا بعدا رده آنها هم به عضو شورای رهبری ارتفاء یابد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]تحمیل انزوا طلبی با دست اندازی به خصوصی ترین غرایض اعضاء و بردن آبروی آنها در جمع تحت عنوان اعتراف به افکار جنسی، در حالی از سوی رجوی در تشکیلات پیش برده می شد که شخص وی با راه اندازی حرمسرا و تجاوز به زنان نگونبخت عضو فرقه یک ام الفساد واقعی بود. [/su_heading]

[spacer height=”20px” id=”2″]

قسمت بیست و دوم : بند ج – تناقضات و اندیشه های  جنسی – ضد انسانی ترین نوع تحقیر و اسارت  انسان در فرقه رجوی – رجوی که در پیشبرد جدایی کامل زنان از شوهرانشان با بند الف، با توضیح خودساخته «محرمیت ایدئولوژیکی» موفق عمل کرده بود حال می خواست خاطرات و تمامی علایق باقیمانده در زنان و مردان عضو سازمان را هم تحت عنوان تناقضات جنسی مصاده کند. تا اعضای نگونبخت شکل جدیدی از اسارت و بردگی و تحقیر را تجربه کنند.

استدلال رجوی در این بود که ذهن آدمی همیشه دنبال یک سوژه برای ارضای تمایلات جنسی خود می گردد و از آنجائی که هر کسی همسری را که طلاق داده در محرمیت رهبری می داند لذا ذهنش سراغ او نمی رود  و ناچار ذهن خود را به سوی زنان  دیگر سوق داده و در تصوراتش خود را ارضا میکند. حال چه مرد باشد و چه زن.

از آنجایی که در چارچوب بند محرمیت ایدئولوژیکی ، مرد مجاهد هم نمی تواند خواهران مجاهد خود را خارج از حریم رهبری خود بداند و لاجرم ذهن خود را به سوی زنان دیگر  و  در خارج از مناسبات می کشاند.

بنابراین مجاهد خلق نبایستی هیچ زنی را در ذهن خود داشته باشد و بایستی تمامی زنان عالم را در حیطۀ رهبری خود ببیند. بدین وسیله است که می تواند ذهن سرکش خود را مهار کرده و دیگر به مسائل جنسی فکر نکند.  البته این بحث برای زنان نیز بود. یعنی زن «مجاهد» نیز باید جز به مسعود رجوی به کسی دیگر  فکر نکند و بدین ترتیب رجوی بحث طلاق علی الدوام را برای هر عضو سازمان معیار قرار داد که تا ابد کسی نباید در فکر ازدواج باشد.

بدنبال این بحث ها بود که رجوی علاوه بر جلسات تفتیش عقیده در حیطه کار و مسئولیت و سیاست و نظامت که «عملیات جاری» خوانده میشد، نشست های «غسل هفتگی» یعنی اعتراف به گناهان جنسی که تنها در حیطه تفکر و نه عمل وجود داشته راه اندای کرد.

رجوی حتی پا را فراتر از رسم معمول اعتراف به گناه در دین مسیحیت که بصورت شخصی و در خفا صورت می گیرد، گذاشت.  او جلسات اعتراف به گناهان جنسی را در رده های تشکیلاتی مختلف و بصورت جمعی راه اندازی کرد که تا قبل از آن در هیچ فرقه ای سابقه نداشته است.

تحمیل انزوا طلبی با دست اندازی به خصوصی ترین غرایض اعضاء و بردن آبروی آنها در جمع تحت عنوان اعتراف به افکار جنسی، در حالی از سوی رجوی در تشکیلات پیش برده می شد که شخص وی با راه اندازی حرمسرا و تجاوز به زنان نگونبخت عضو فرقه یک ام الفساد واقعی بود.

حضور در چنین نشست هایی برای همه رده های تشکیلاتی اعم از مرد و زن اجباری بود.

اعضای سازمان باید فاکت های تفکرات جنسی خود را بصورت مکتوب نوشته و با صدای بلند در چنین جمع هایی خوانده و نوشته هایشان را در حالیکه اسم شان  در بالای آن نوشته درج شده بود نحویل مسئول قسمت شان می دادند. که  فجیع ترین نوع انسان آزاری و تعدی به حقوق ذاتی هر انسانی محسوب می شد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

نقل از سایت راه نو

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

 

لینک به قسمت اول:

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

[spacer height=”20px”]

 

قسمت دوم: 

[spacer height=”20px” id=”2″]

فهرست مطالب 

  1. چه بودیم و چه هستیم
  2. چگونگی پیوند ایران و غرب.. 
  3. چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند
  4. سقوط امپراطوری 1000ساله
  5. جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی.
  6. حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن.
  7. شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی.
  8. گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی.

[spacer height=”15px”]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش[/su_heading]

[spacer height=”15px”]

چه بودیم و چه هستیم

ایرانی چه بخواهد و یا نخواهد، کشورش را دوست داشته باشد یا خیر میتواند این اطمینان را داشته باشد که شهروند کشوری است با سرنوشت استثنایی و به هرکجا برود یک تاریخ بر پشت دارد، خواه برآن آگاه باشد یا نباشد. ایران برخلاف دیگر ملل یک واحد تمدنی منفرد دارد. موقعیت جغرافیایی ایران آنرا در معرض برخوردهای جنگی و وزش های تمدنی قرار داده است. پیش از کشف آمریکا، ایران کشوری بود که جهان شناخته شده از هر گوشه ای به آن راه می یافت. کشورِ دیگری نمیتوان یافت که دارای چنین خصوصیاتی باشد. یعنی؛[spacer height=”15px”]

الف؛ در همسایگی سه تمدن کهن جهان قرار گرفته باشد، میان رودان(سومر و بابل)- مصر-هند.

ب؛ بر سر راه دو تمدن بزرگ شرق و غرب یعنی چین از یکسو و مدیترانه (یونان و رم) از سوی دیگر.

ج؛ گرداگرد آنرا مناطق عمده تاریخساز گرفته باشند، مانند قفقاز، مغولستان، عربستان و ترکستان.

د؛ محاط باشد از جانب سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا.

هـ؛ از طریق دریا به سراسر جهان راه یابد.

و؛ همسایه نخستین کشور سوسیالستی جهانی باشد.

ز؛ همسایه دیوار بدیوار نخستین امپراطوری اسلامی جهان یعنی ترکیه عثمانی باشد.

ح؛ همسایه نخسین کشور استعماری جهان یعنی انگلستان از طریق هند باشد.

ط؛ سرزمینی باشد هم دریایی، هم کوهستانی، هم بیابانی و هم کویری.

ی؛ سرزمینی که تفاوت دمای هوا از نقطه ای به نقطه ای دیگر 50 درجه سانتیگراد تغییر کند.

اینها همه منجر شده است که سه ویژه گی عمده در ایران دیده شود.

اول، نخستین امپراطوری جهان را در خود ایجاد کند و نزدیک به 1000 سال بعنوان نیروی برتر آسیا و یکی از دو نیروی برتر اداره کننده جهان برجای بماند.

دوم، طی حدود 3000 سال ادامه تمدنی، ویژگیهای قومی خود را محفوظ دارد.

سوم، پس از اسلام، امپراطوری فرهنگی را جانشین امپراطوری سیاسی سازد. و در هرحال هیچگاه از صحنه موثر حوادث جهان دور نمانده است. این آن تاریخی است که بر پشت هر ایرانی سنگینی میکند.

[spacer height=”15px”]

چگونگی پیوند ایران و غرب

[spacer height=”10px”]

 

نبرد ایران و یونان، ایران را وارد صحنه جهانی کرد. زیرا یونان کشوری بود با تمدن پیشرفته و با مردمی زبان آور و هوشمند، دارای شاعر و مورخ و فیلسوف، از این رو هرکس با او درگیر میشد، چه غالب چه مغلوب، نامش بر جریده عالم ثبت می گردید. بنابراین 500سال قبل از میلاد، نام پارس در اروپا بعنوان تنها کشور بزرگی که در شرق جهان وجود دارد رقم خورد. بویژه که بعنوان کشوری که با یونان به معارضه برخاسته بود. از آنجا که تمدن یونان به رم انتقال یافت((فرآیند شکل گیری فرهنگ یونانی را باید متمایز از دیگر فرهنگ‌های دور و نزدیک به اروپا دانست، آنهم از مصر و میان‌رودان (بین‌النهرین یا مِزوپوتامیا) گرفته تا ایران و هند و چین و آمریکای لاتین و تا حدودی آفریقای سیاه. یکی از موارد بسیار متمایز نقشِ متفاوتِ حکومتِ سلطنتی در یونان از دیگر مناطق است. یونان مسیر تاریخی خود را بدون یک اقتدار سلطنتی و از دل خود جامعه و در درجه‌ی نخست با کمک اشراف گشود. در مراحل آغازین این مسیر تاریخی و فرهنگی، قدرت سیاسی استیلاگر و پراهمیتی را نمی‌‌‌یابیم که قادر باشد معیارهای اولیه‌ی تاریخی را مشخص سازد و برنامه‌‌ریزی مشخصی را دنبال کند و به مسیر تاریخی شکل معینی ببخشد. در آنجا بیشتر شاهد مجموعه‌ای از جوامع مستقل و کوچک سیاسی هستیم و اثری از فکر برپایی یک اقتدار واحد جهانگشا و تشکیل یک امپراطوری را نمی‌بینیم. در این مراحل آغازین هزاره‌‌ی اول پیش از میلاد، یعنی در سده‌های هشتم، هفتم و ششم پیش از میلاد، یک عامل تعیین‌کننده و پراهمیت نیز بروز کرد که آن سنت پیشین را نقض می‌کرد. این عامل تعیین‌کننده شکلگیری یک فرهنگ شهری بود که در شهر آتن متمرکز شده بود. این فرهنگ جدید شهری چنان نوآوری‌هایی را با خود به همراه آورد که چه بطور عمودی در طول تاریخ بشر و چه بطور افقی در سطح جهان تأثیری ژرف از خود برجای گذارد. در این مرحله بود که انگیزش سیاسی جامعه‌ی یونانی قدرتی فزاینده گرفت، آنهم چه از نظر پویایی، تجربه و هویت اجتماعی و نیز پرسشگری و یا حتا از نظر کفر و معصیت. ولی با این حال در این مرحله نیز نشانی از یک استیلای سلطنتی مشاهده نمی‌شود و همین امر گویای بسیاری چیزهاست. اهمیت تأثیرگذاری اولیه توسط یک سلطنت مقتدر را می‌توان در تمدن‌های غیراروپایی دید. تا جایی که می‌توان تشخیص داد و مشاهده کرد، تنها بدیلی که در برابر سلطنت وجود داشته، آشوب و هرج‌‌ومرج بوده است. و اگر یک امپراطوری سقوط می‌کرده، آنگاه شاهزاده‌ یا حکمرانی وجود داشته که وحدت و یکپارچگی از میان رفته را بار دیگر در قالب یک فرمانروایی جدید بازسازی کند. همین امر بدانجا می‌انجامد که در فرآیند شکلگیری فرهنگ، هرچند که مورد به مورد متفاوت است، نه تنها دستگاه حاکمیت سیاسی، بلکه همچنین دین (با تمامی ابزارها، سازوکارها و سازمان‌هایش)، اسطوره‌ها، ادبیات، معماری، هنر، علم و سلوک در رفتار و گفتار و کردار به نوعی متأثر از سلوک حاکمیت و اقتدار سلطنتی می‌شود و معطوف به قدرت جهت می‌گیرند و راه گریزی برایشان باقی نیست. در پی آن است که امکان اندیشیدن به گونه‌ای دیگر از بین خواهد رفت. ولی یونان دوران باستان راهی دیگر پیمود.دولتشهرهای یونانی یا پولیس Polisاز شگفتی‌های تاریخ هستند. این دولتشهرها واحدهای سیاسی مستقل و پراکنده‌ای بودند که از درون یک فاجعه سربرآوردند. آنها زاده‌ی فروپاشی پادشاهی‌های قدسی مرکزمدار از نوع میکنی Mykene سلسله‌ی پادشاهی مقتدر در نواحی جنوبی یونان) در حوالی ۱۲۰۰ پیش از میلاد در سرزمین یونان هستند. در پی این فروپاشی یک دوران سیاه طولانی سده‌‌های میانه‌ی پیش از میلاد آغازید. این دوره‌ سده‌های میانه را از آن رو ”سیاه” می‌نامند، زیرا که خطّ برای چندین سده ناپدید ‌می‌شود. بر پایه‌ی دستاورد‌های باستان‌شناختی، خطّ بار دیگر از عصر اشعار هومر، یعنی از اواخر و اواسط سده‌ی هشتم پیش از میلاد آثاری از خود برجای می‌گذارد. در این دوره شاهد بروز یک جهش تکاملی هستیم، و آن زایش دولتشهر یا «پولیس» است.)) و از رم به اروپای غربی این حضور ایران در تاریخ تداوم یافت.

رهایی یهودیان از  اسارت بابل موضوع دیگری بود که نام ایران را بر سر زبان تاریخ نگهداشت. چرا که چهل هزار یهودی که بعد از فتح بابل بدست کورش آزاد شدند، و سرود خوانان و شکرگذاران رو به عرض موعود نهادند، کلمه “ایران” را وارد کتاب مقدس یهودیان (تورات) و دنیای غرب کردند.

سپس نوبت میرسد به اروپا، از آنجا که اروپا وارث تمدن غرب (یونان و رم) است و در سه قرن گذشته پرچمدار تمدن جهان بوده است همواره به ایران به چشم آشنا نگاه میکرده است. این واقعیت که نظر اروپائیان نسبت به ایران متاثر از وقایع جنگهای ایران و یونان و رم (کشورهای حریف ایران برای هفت قرن) بوده است از این رو آمیخته ای است از ستایش وتحقیر ویا بدگویی وتعریف.

 

[spacer height=”15px”]

چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند

 

اروپائیان به تاسی از یونانیان ایرانیان را بربر و یونانیان را پیشتاز تمدن بشری خوانده اند. با این حال شبح و هیبت امپراطوری هخامنشی از جلو چشم آنها دور نشده است. تمدنهای دیگر مشرق زمین همچون چین و مصر و عثمانی در همین 4 قرن گذشته که کشتی بخار بردریاها افتاد در نظر اروپائیان برجسته و مطرح شد. ولی ایران بدلیل ارتباط خود با یونان و رم از 500سال قبل از میلاد مظهر شرق شناخته میشده چنانکه حتی شرق را با ایران یکی می انگاشته اند. ویژگی دیگر ایران که همواره رشک و غرض بر می انگیخته، قدرت و شوکت آن بوده است.

ایران همواره مشهور به کشور با دستگاهی بوده است. هم از این لحاظ که دارای منابع سرشاری است و سرزمینهای پنهاوری داشته و هم در مسیر جاده ابریشم از تجارت جهانی سود میبرده. شکوه و عظمت ایوان مدائن و تخت جمشید بعنوان شاخصه های حکومت پر زرق و برق اشراف آنرا برجسته میکرده است.

برعکس ایرانیان، چین و مصر که رابطه ای سیاسی با غرب نداشته اند، کمتر مورد قضاوت های آلوده به رقابتهای سیاسی قرار داشته اند. ایرانیان در کانون اینگونه تحلیلها و قضاوتهای آلوده به رقابت سیاسی بوده اند. که متاثر از جنگهای ایران و یونان و ایران و رم بوده است که هرگز از یاد نرفته. ایران اولین کشور شرقی بود که با یونان به جنگ پرداخت، ولی چون در جنگ برنده نبود، عیب هایی که بر هر شکست خورده بار می شود او را در برگرفت. از طرفی بازنده هم نبود چون تا 150 سال بعد امپراطوریش بر بخش بزرگی از جهان دوام داشت، و تمامیت یونان در مقایسه با امپراطوری ایران، تحت سلطه ای برای ایران بیش نبود، رشک دشمنان را بر می انگیخت.

ایران در سه جنگ با یونان شکست خورد. ایرانیان تنها حکومتی بودند که یونانیان را تحت حکومت خارجی در آوردند. از این رو هرودوت که کتاب تاریخ خود را بنام “ایران” آغاز و بنام “ایران” خاتمه بخشید متاثر از همین وقایع است. و گزنفون که قهرمان بزرگ آرمانی خود را کورش قرار داد، و در مجسمه سازی نیز فیدیاس Phidias همین کار را کرد.

 

 

غرور یونانیان از این نظر که در مبارزه با بزرگترین امپراطوری جهان شکست نخورده اند ناشی میشود. که سرمنشاء بسیاری از جنب و جوشهای فرهنگی برای آنها شده و چون یونان به روش دمکراسی اداره میشد آنرا غلبه آزادی بر نا آزادی تحلیل کرده اند. بعدها حتی به گزافه، پیروزی یونان را پیروزی تمدن بر نا تمدن نام نهادند. بزرگترین افتخار فرهنگی یونان که در نمایشنامه اسکیلوس بنام “ایران” منعکس است، در آن این افتخار را نصیب یونان میکند که بتوانند خود را همپای امپراطوری ایران بنامند. پروفسور ایلیوف مینویسد، دنیای غرب مرهون پارتهاست، شرکت آنها در این جنگها، پیشرفت چادرنشینان آسیای مرکزی و هجوم آنها را به غرب برای مدت 1000سال عقب انداخت.((منظور حائل شدن ایران بین یونان و چین و مغولستان و …))

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 

سقوط امپراطوری 1000ساله

سقوط ساسانیان بدست اعراب از شگفتی های تاریخ است. چگونه اعرابی که از هرلحاظ عقب تر از ایران بودند بر آن چیره گشتند؟ هرچند عوامل متعددی عامل آن است ولی در اساس کهولت سلسله است که موجبات زوال خود را در خود فراهم میآورد. همان عارضه ای که بر سر هخامنشیان آمد، قانونی که بر چینی ها، پارتها، رومی ها و حتی همین اواخر بر امپراطوری انگلیس اعمال شد.بله امپراطوریکه 1000 سال حاکم بلامنازع جهان بود فرو ریخت و لقب عجم گرفت، گناهش آن بود که زبان عربی را نمیتوانست با لهجه عربی بکاربگیرد. این سرنوشت برای کمتر قومی پیش آمده بود. ولی چه باید کرد، زندگی باید ادامه می یافت. ایرانیان در چاره اندیشی استشمام خاص خود را دارند. سقوط ایران توسط اسکندر برای آنها درس و تجربه شده بود. بقدر کافی به فرهنگ خود اطمینان داشتند که میتوانند دیگران را در آن حل و هضم کنند. باید صبر میکردند. حالا که مغلوب شده، چیزی مهمتر از استقلال سیاسی و مرزهای امن بنظرش آمد که باید نجات داده شود، تا نابود نشود، و آن چیز ایرانیت بود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

.جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی

 

ایرانیت کلمه مبهمی است و تعریف قاطعی شاید نتوان برایش یافت. اگر ایرانی میخواست بر استقلال خاک اصرار ورزد یعنی خارجی را بیرون کند و کشورش را در حیطه مرزهای سیاسی حفظ کند تا کنون مضمحل شده بود. زیرا توان مقابله با نیروهای بیگانه مانند عرب، ترک و دیگران را نداشت. هیچ

کشوری در جهان از بدو تاسیس به حال خود باقی نمانده است. نه چین، نه یونان نه رم و نه اروپا. بعضی تمدنها بطور کامل نابود شده اند. و بعضی تغییر ماهیت داده اند. مانند تمدن مصر، یعنی در ازای زنده ماندن، هویتشان را بلاگردان خود کرده اند. ادامه حیات تنها در تطابق با دگرگونیها میسر شده است.

ایرانی برای این تطابق استعداد خوبی از خود نشان داده. او توانسته این تطابق را با “دگرگون شدن و در عین حال همان ماندن به پیش ببرد. در تمام طول تاریخ، ایران بر اساس این اصل حرکت کرده که مردمش مستمرا هم تغییر کنند و هم همان باشند که بودند.

ایرانی بعد از اسلام از آنجا که از زنده کردن سیادت سیاسی خود نا امید شد، همه تلاشش را نمود و استعداد خود را در زمینه فرهنگ بکارگرفت. بر آن شد تا فرمانروایی فرهنگی را جانشین فرمانروایی سیاسی کند تا از دور خارج نشود. بدین گونه ایرانیت توانست با اهرم فرهنگ خود را بر سر پا نگهدارد. او زنده بودن و پویایی و ماندگاری خود را در متوقف نشدن به ظهور رساند. اگر نمیتواند درصحنه سیاسی و جنگ علامت زنده بودن از خود نشان دهد در صحنه قلم و فرهنگ این کار را میکند.

فرهنگ مفهوم وسیعی دارد. آداب، رفتار، تکلم، آفرینش ادبی و هنری و… اگر زبان ملی از کار افتاد مهم نیست مهم فکر است. زبان عربی را وسیله ای کارآمد تشخیص داد و از آن کمک گرفت و آموختش، طوریکه به صاحب زبان گفت ما هرچند عجم هستیم ولی زبان شما را بهتر از شما بکار میبریم. از این رو بود که از جانب ایرانیان عربی نویسی باب شد. منظور به مقصد رسیدن است مرکب هرچه هست گو باش.

شوک وارده از سقوط و فروپاشی ساسانی ایرانیان را وادار کرد که از خود بپرسند، چه شد که اینطور شد، و خواستند که خود را بشناسند. و توجه به خود با سوالِ، چه و که هستیم آغازیدن گرفت، و شروع کردند به ترجمه آثار دوره ساسانی به عربی (( یکی از مهمترین مترجمان ایرنی ابومحمدعبدالله ابن مقفع با نام اصلی روزه پوردادویه 104-142 هجری قمری میباشد که مترجم آثار پهلوی به عربی  و ساکن بصره بود، از جمله آثار او ترجمه کتبِ، کلیله و دمنه، سیر الملوک، آیین نامک، التاج، عجائب سجستان، ادب الکبیر و ادب الصغیر میباشد. وی از جمله پیشتازان روشنگری و از پیشگامان تفکر علمی و ضد خرافی در عصر خود بشمار میرفت، او شجاعانه نظریات و آرای خود را بدون واهمه و مبارزه با “زودباوری” بیان میداشت وبه همه مذاهب و مکاتب و مدعیان با دیده شک می نگریست. او جان خود را بر سر این راه نهاد و بدستور منصور خلیفه عباسی قطعه قطعه شد.)). تلاش کردند ضمن گسترش فرهنگ و بازیافت شخصیت خود در مقابل تحقیر و فشاری که از جانب اعراب به آنها وارد شده بود تا این فرهنگ برتر خود را بعنوان سپرفرهنگی در مقابل تهاجمات تحقیر آمیز بکار گیرند. ایرانیان یا باید تسلیم اعراب میشدند و همچون مصر و شام و فلسطین در اعراب مضمحل میگردیدند و یا چاره ای برای هویت ایرانی خود می جستند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن

 

ایرانیان جنبش حفظ هویت ملی خود را در سه جبهه پیش بردند.

واکنش بازویی،

  1. قتل عمر بدست فیروز ابولولو بود که به قتلعام ایرانیان مدینه منجر شد.
  2. آنگاه قیام مختار سقفی که بیشترین تعداد سپاهیان او را ایرانیان تشکیل میدادند.
  3. سپس نهضت ابومسلم خراسانی بود که منجر به سقوط خلافت بنی امیه و قتلعام همه خاندان آن گردید.

واکنش مغزی،

که خود را در نگارش کتب مختلف بارز کرد، از جمله ترجمه آثار پهلوی به زبان عربی. شعرِ شعوبیه ((شعوبیه نام بزرگترین نهضت ایرانیان است که پس از استیلای اعراب بر ایران، برای رهایی از بند امویان و جلوگیری از استحاله و از دست دادن هویت ملی، علیه خلفای بغداد به پا شد و به حکومت اعراب و خلفای اموی پایان بخشید. مقصود همه این جنبشهای ایرانیان بر انداختن دولت و سیادت عرب بود))  که ترسشان ریخته بود و زبانشان باز شده بود. و نیز نهضت های فکری بصورت فلسفه، خطابه، فرقه سازی و احیانا جعل اخبار و احادیث وهر آنچه که میتوانست به ابراز شخصیت ایران و ایرانی کمک کند.

تعداد مکتبهای فکری این دوران گیج کننده است. که بعضی حتی با جنبشهای مقاومتی همراه هستند. قرمتی، زندیق، خردم دینی، اسماعیلیه، معتزله ((معتزله از جریانهای اصلی کلامی اسلام بود ایشان برخلاف اهل حدیث که انبوه حدیث های اصیل و جعلی پیامبر و صحابه را مورد توجه خد قرارداده بودند، عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی می دانستند.))،  فتیان، سربداران، رندان، صوفیان، قلندران، ملامتیه، همه اینها در نهان یک مقصود دفاعی داشتند.[spacer height=”20px” id=”2″]

بصورت همکاری،

 

برای اینکه مسیر را بسوی ایران برگردانند و این عبارت بود از مشارکت در امور حسابداری، مشاوره، پزشکی، کارورزی، وزارت که دو نمونه بارز آن دو خاندان برمکی و سهل بودند. این همکاری  توسط طاهریان و سامانیان با بغداد ادامه یافت. ولی کوشش صفاریان و آل بویه ایها در عصر عباسیان متوقف شد و نتیجه نداد.

ایرانی بنابر تجربه به راه میانه و راه سازش کشانده شده و سازش همراه با مقاومت خط رفتاری او طی تاریخش گشت. نمونه برجسته این شگرد سامانیان بودند که اگر کارشان دوام می یافت و مقهور ترکهای غزنوی نمیشدند پایه ای برای یک روش حکومتی در ایران گذارده میشد.

سیاست حفظ ایرانیت از طریق فرهنگ در دوره سامانیان پایه گذاری شد. تاریخ بلعمی و ترجمه تاریخ طبری دو نشانه بودند که یکی تاریخ ایران را برجسته میکرد و دیگری اسلام را بزبان فارسی بروز میداد. بسرعت دهها شاعر فارسی زبان سر برآوردند. مغرور از اینکه زبانی از خود دارند، شعرهایی گفتند که در لطافت و ظرافت هیچ گاه نمونه اش یافت نشد. که اگر از بین نرفته بودند با یک درخشش در طلوع افق فرهنگ ایران روبرو بودیم.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 

شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی

مجموع این کوشش‏ها یک  قله اوج داشت که شاهنامه بود. ایران یکه تا آن زمان بید لرزانی بود با شاهنامه تبدیل به سرو بلند قامت و استوار همیشه سبزی گردید. ایرانی اینگونه احساس کرد به خانه خود بازگشته است. اینگونه با شاهنامه یک مرز و حصار فرهنگی دور تا دور ایران کشیده شد. “که از باد و باران نیابد گزند” تا ایرانی بتواند درون آن حصار بگوید من ایرانی هستم. شاهنامه و زبان فارسی سرنوشت ایران را از نابودی هویت ایران حفاظت کرد.

این همان استراتژدی “تغییرکردن ولی همان بودن” بود. که عربی را با آموختن و بهتر از عرب بکار بردن ولی همه چیز را به فارسی برگرداندن و با شاهنامه به همان ایران و ایرانیت بازگشتن بود.[spacer height=”20px” id=”2″]

گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی

هیچ کشور فتح شده توسط اعراب در شرق چنین خصوصیتی نیافت و همه مضحمل شدند.  ایران از نو سرزمینی شد مطرح و تاثیر گذار که فراتر از مرزهایش حرکت میکند. قلمرو زبان و فرهنگ ایران از قلمرو هخامنشیان فراتر رفت. اگر یک در بسته شد یعنی در سیادت سیاسی، در سیادت فرهنگی را گشود. این یکی اما، پایدارتر و آسیب ناپذیرتر بود. شاهنامه نشان داد که قدرتها، شوکتها و ثروتها میروند ولی آنچه می ماند سلطنت سخن میباشد که جوهره جان ایرانی (انسان) است.

بناهای آباد گردد خراب                     ز باران و از گردش آفتاب

پی افکندم از نظم، کاخی بلند               که از بد و باران نیابد گزند

نمیرم از این پس که من زنده ام           که تخم سخن را پراکنده ام (فردوسی)

شاهنامه ایران گذشته را به ایران بعد پیوند داد. ایران تغییر مذهب داده بود ولی زبانِ فرهنگ که زبان جاودان و عام است تغییر نکرد. بسیاری اروپائیان (چه مسیحی و چه یهودی) در دوره تسلط تمدن اسلامی بر آنها، بعضا حتی جهت پرهیز از پرداخت جزیه هم شده اسلام آوردند ولی عرب نشدند.

اگر گذشته ایران پربار و با فرهنگ نبود امکان راه یافتن به دوران بعد را نمی یافت. تمدن فراعنه مصر بسیار کهن تر و درخشانتر از تمدن ایران بود. ولی چون فرهنگ آن فرهنگ و جوهره انسانی ایران را نداشت نتوانست در مقابل تغییر دین دوام آورد و امروزه تنها زینت موزه هاست.

ایرانیان از برج و باروی سیاسی به برج و باروی فرهنگی پناه بردند و خود راحفظ کردند. فرهنگ ایران مجموعه ای از مجذوب فرهنگ هاست. ایران خاصیتی دارد که فرهنگهایی که در آن وارد شدند آنرا نرم و لطیف می کرد. مانند خط نصر که به خط نستعلیق تغییر شکل داد. شاهنامه یکی از این نمونه هاست که علیرغم اینکه کتاب جنگ و کشتار است بوی مرگ از آن نمی آید. بوی متلاشی شدن نعش ها از آن به مشام خواننده نمیرسد. ولی دیگر فرهنگ ها اینطور نیستند. وقتی اخلیوس لاشه هکتور را((آشیل به یونانیAkhilleus قهرمان اسطوره‌ای یونان در داستان جنگ تروآ است.  هکتور فرمانده سپاه تروا پسر عموی آشیل، پاتروکلوس را می‌کشد و به دلیل شباهت زیادی که بین آشیل و پاتروکلوس بود، هکتور گمان کرد با آشیل مبارزه کرده و او را کشته‌است. همین مسئله آشیل را به انتقام جویی برمی‌خیزد و هکتور را کشته، و سپاه تروا را شکست می‌دهد. آشیل به جسد هکتور بی‌احترامی کرد و او را به ارابه خود بست و جلوی دیوارهای تروا کشاند)) بدنبال ارابه اش جلو دیوارهای تروا بر زمین میکشد، صدای خرد شدن استخوان او بگوش می رسد. در شاهنامه علیرغم همه کشتارها هیچ منظره چندش آوری وصف نشده است. ((برگرفته از کتاب ایران و تنهایی اش اثر محمد علی ندوشن))

پایان قسمت دوم (قسمت ماقبل آخر)

داود باقروند ارشد

شهریور 1400

[spacer height=”20px” id=”2″]

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

————————————-

فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم

قسمت دوم. 7

چه بودیم و چه هستیم. 7

چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7

چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9

سقوط امپراطوری 1000ساله. 9

جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10

حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11

شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12

گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12

قسمت سوم. 14

محاسن و معایب ایرانیان. 14

پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14

ستمگری پادشاهان. 16

افراط و تفریط؛. 17

فردگرایی؛. 17

خرافه پرستی. 18

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

فاجعه یازده سپتامبر 2001 الگویی جهت سنجش ادعای دادگاههای صالحه و کشتار بیگناهان سال 1367مسعودرجوی

داود داود باقروند ارشد

 

امروزه تحولات جهانی در کنار تحولات درونی کشور کمک بسیاری به شناخت ماهیتها بر خلاف ادعاها و شعر و شعارهای تبلیغاتی میکند. فاجعه تروریستی 11 سپتامبر 2001 که بدست گروه تروریستی القائده صورت گرفت یکی از الگوهاست.

هیچ جداشده ای از فرقه رجوی نیست که جشن گرفتن کشتار 3000نفر مردم بیگناه آمریکا درنیویورک در یازده سپتامبر توسط مسعود و مریم رجوی را در سالن اجتماعات باقرزاده در 50کیلومتری غرب بغداد در جمع 4000نفر از اعضای سازمان بطور ریز و دقیق گزارش نکرده باشد. بویژه آنجا که تلاش کرد ضمن تمجید از جنایت بن لادن آنرا نسبت به کاری که خود مسعودرجوی و مریم رجوی میتوانند و انجام خواهند داد!!! کوچک جلوه داده و بگوید که:

[su_quote cite=”نقل از سخنرانی مسعودرجوی در جشن بزرگ 11سپتامبر 2001″ url=”نقل از سخنرانی مسعودرجوی در جنش 11سپتامبر 2001″]”اگر بن لادن با اعضای “انقلاب نکرده” ((اعضایی القائده که اجازه نداده اند بن لادن زنانشان را از آنها جدا و به عقد و ازدواج خود در حرمسرایش در آورد)) تشکیلاتش میتواند چنین خسارت جانانه ای به امپریالیسم جهانی به رهبری امپریالیسم آمریکا وارد کنند، ببنید من و مریم با اعضای “انقلاب کرده” ((اعضای فرقه رجوی که رجویها به زور همسرانشان را از آنها جدا و با همبستری با آنها بمنظور!!! رهاکردن زنان از قید و بند مردانه بکارمیگیرد)) چه بلاهایی میتوانم سر آمریکا بیاورم. و پخش شیرینی و جنشن یک روزه و ارائه تحلیل و تمجید از این جنایت. [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

 

این موضعگیریِ با ماهیت جنایتکارانه را شاید میشد برای یک تشکلی که مدعی است 56سال سابقه سیاسی دارد اگر یکبار در طول عمرش اتفاق می افتاد بعنوان یک اشتباه تاکتیکی و … نادیده گرفت و یا با یک انتقاد از خود چنین لکه ننگین تاریخی را از دامن خود پاک کرد. میخواهیم برای اینکه حق این “زوج محترم” نیز رعایت شود نگاهی بیندازیم تیتر وار به اسناد و مدراک و موضعگیریهای آنها و ببنیم آیا یک تک نمود بوده است یا خیر.[spacer height=”20px” id=”2″]

نمونه چند فاکت رسمی مسعود رجوی

مسعودرجوی خواستار دادگاههای دو دقیقه ای

بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب 22بهمن سران رژیم گذشته دستگیر شدند و ماشین قصابی تحت نام دادگاههای انقلاب براه افتاد. شخص مسعود رجوی در نشریه مجاهد طی مقاله ای فتوایی صادر کرد و در آن ضمن دفاع ایدئولژیک-تاریخی از عملکردهای دادگاه انقلاب به رویکرد محافظه کارانه دادگاه در کندی در اعدام ها و اینکه چرا بدون فوت وقت دستگیر شده را به جوخه های آتش نمسپارید بشدت انتقاد کرد. و خواست همانطور که در صدر اسلام همه یک قبیله را از دم تیغ گذراندند دادگاههای انقلاب نیز عمل کند. بویژه نوشت که با افراد یک جریانی که ضد انقلاب محسوب میشود باید مستقل از اینکه کاری کرده یا نه به اتهام اعمال گروهش محاکمه و مجازات شود تا جریان نتواند سر بیرون آورد. عین نشریه و تشریح و توضیحات را در اینجا بخوانید. ظاهرا رژیم نیز طبق فتوای شخص مسعود رجوی درمورد خودش عمل کرد. اما بعد مسعود رجوی مدعی شد که رژیم و خلخالی جنایت کار بوده است!!!!

[spacer height=”10px” id=”2″]

[su_custom_gallery source=”media:25999, 26000″ width=”420″ height=”360″ title=”always”][spacer height=”15px”]

ولی بعد در فرانسه 8 خرداد 1363طی مصاحبه ای در پاریس اینجا ازدقیقه: ۱:۱۵:۴۶ مطرح میکند که به دادگاه اعدامیان “پشت بام مدرسه رفاه” توسط احمد خمینی دعوت شده و او رفته است، اما مزورانه مطرح میکند که قبل از اعدام آنجا راترک کرده!! چون با درس حقوقی!! که خوانده بوده میدانسته اینکار غلط است و دادگاههای انقلاب را نفی میکند!!!!

[vsw id=”RW0gMbqrR7Y” source=”youtube” width=”200″ height=”150″ autoplay=”no”]

دروغ رجوی

 

دروغ رجوی را در اطلاعیه او که در تاریخ 26بهمن 57   درست بعد از اعدام ها صادرشده (تصویر اطلاعیه) از کتاب اطلاعیه های سازمان مجاهدین و تایپ شده متن اطلاعیه را در زیر بخوانید.

[spacer height=”10px”]

 

پیام و تهنیت مجاهدین خلق ایران 

به  حضرت  آیت الله خمینی

بنام خداوبنام خلق قهرمان ایران

مجاهد اعضم» حضرت آیت الله خمینی»!

« مجاهدین خلق ایران»  و عموم فرزندان انقلابی شما در این میهن ، با قلبی سرشار از احترام، فرمان قاطع شما را  مبنی بر محاکمه و مجازات چهارتن از اعضای جنایتکار و خیانت پیشه رژیم پیشین ، دریافت داشتند. این اقدام متهورانه و انقلابی را که روشنایی بخش چشمان و تسلای قلوب تمام مردم محروم این سرزمین، بویژه خانواده های داغدار شهد و شکنجه شدگان است، به شما و تمام مردم قهرمان کشورمان تبریک و تهنیت می گوییم، باشد که در این کشور کسی به کشتار و شکنجه و آزار مردم بی پناه و فرزندان پیشتاز آن دست نیابد. حضرت آیت الله- شما، با این فرمان انقلابی، پرتو دیگری از چهره ی راستین مکتب توحید و ایدئولوژی ما ( اسلام) به جهانیان عرضه کردید. لذا بازهم مشتاقانه امیدواریم که، بدون کمترین توجه با برخی پادرمیانی های شرک آمیز و سازشکارانه، وبه گونه هرچه سریعتر، داد این خلق مظلوم و شکنجه دیده ما، تا آخرین نفر ازبقیه عناصر ضد انقلابی نیز باز ستانده شود. همانهایی که بگفته قرآن کریم در این سرزمین« فسادی بزرگ به پا کرده، و تولید و نسل ما را ضایع می داشتند»، و اکنون اینسان در برابر مکافات اعمالشان، ریاکارانه، به توبه و زاری نشسته اند. همانهایی که هزاران هزار را در شهرها و روستاهای ما داغدار و عزادارکردند و به خاک سیاه نشاندند، همانها که درکنف حمایت اربابان امپریالیست و دار و دسته ارتجاعی شان، هر روز هرشب، در کمین انقلاب و انقلابیون مانشسته و به انواع توطئه گری و مفسده جوئی مشغولند. اینجاست که بازهم با الهام از قرآن کریم، ادامه حیات آزاد سیاسی و اجتماعی خلق مان را درگرو قصاص هرچه سریعتر تمامی آنها می دانیم.

« ولکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب»،

باشد که تهدید و وحشت و اضطراب تا به ابد ازاین میهن رخت بر بندد، و آرامش و لبخند و سازندگی جانشین آن گردد.

سازمان مجاهدین خلق ایران

26 بهمن 1357

[spacer height=”20px” id=”2″]

تائید حکم اعدامهای بام مدرسه رفاه 1

[spacer height=”15px”]

بررسی دقیق و طبق اسناد خود سازمان مجاهدین در فاز سیاسی قبل از اقدام مسلحانه این تشکل بوضوح نشان میدهد که رجوی نشستن بر جای خمینی و اعمال شریعت داعشی خود را در پس چپ نمایی های ضد امپریالیستی که بعدها با رفتن زیر قبای امپریالیستها روشن شد چه بود و شعارهای عدالت خواهی و دمکراسی طلبی و… او نیزدر رویکردش به اعضای سازمان در درون این تشکیلات با زندان وشکنجه و قتل آنها و اخیرا به دادگاه حمید نوری روشن شد چه بود.  البته رژیم نیزبا شناختی که از او داشت و با اتکاء به نفوذیهایی که در مجاهدین داشت فریب نمیخورد و دیدیم که در نهایت رجوی دست به اسلحه برد و حتی کشور و مردم ایران را با کشتار آنها در مرزها به عراق فروخت تا اینگونه روشن شود که دعوای رجوی بر سر قدرت است نه بر سر دمکراسی، عدالت، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر و دادگاههای صالحه. 

 

[spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی حتی تحمل شور و مشورت برای اعدام ها را نیز نداشت و خواستار دادگاههای دو دقیقه ای بود. نگرانی او را در اخطاری که میدهد بخوانید 

[spacer height=”20px” id=”2″]

اخطار « مجاهدین خلق ایران» در باره

احتمال صرفنظرکردن دادگاه انقلاب از

اعدام دوتن از جلادان ساواک

بنام خدا

و

بنام خلق قهرمان ایران

طولانی شدن غیرمنتظره ی مدت شور دادگاهی که مسئول رسیدگی به جنایات ضد انقلابی دو تن از جلادان ساواک ب نامهای«تهرانی »  و «آرش» می باشد، شایعاتی را در افواه عموم موجب شده است، شایعاتی مبی بر احتمال بخشش جنایتکاران مزبور…وهمچنین رفتار بسیارناپسند اختناق آمیزی که درمحوطه دادگاه با برخی از خانواده شهدا اعمال گردید[ خانواده شهدای مجاهدین خلق- کروشه از من است]…

صرفنظرکردن از مجازات عناصری اینچنین جنایتکار برخلاف خروش یکپارچه و رعد آسای خلق قهرمان در روز چهارم خرداد چیزی نیست جز میدان دادن به ضد انقلاب و نادیده گرفتن دهها شهید جان برکفی که بوسیله همین مزدوران به قتل رسیدند؛ بنا براین « سازمان مجاهدین خلق ایران» با یاد آوری میثاق خونین خود با خدا و خلق! اعلام می کند که درصورت فرار دادن این جنایتکاران از قصاص عادلانه شان در دادگاه، بی تردید نمی توان آنها را  ازشعله غضب خلق و فرزندان راستین آن پس ازبخشودگی احتمالی نیز در امان دانست. همچنین نباید فراموش کرد که ازنظرحقوقی صرف نیز بخشودگی آنها مستلزم رضایت هزاران شاکی خصوصی دردمند و شکنجه شده است…

درخاتمه امیدواریم هرآنچه ما شنیده ایم، ازچارچوب شایعات خارج نشده ودادگاه همچون گذشته با قاطعیت کامل انقلابی، به احقاق حقوق این خلق مستضعف ادامه دهد. هم چنان که درمورد عناصری نظیر«هویدا» و «نصیری» که ارزش اطلاعاتی بسیار زیادی نیز از جلادان فوق الذکر داشتند، عمل نمود.

مجاهدین خلق ایران

۲/تیر/۵۸

چرا دادگاهها 2 دقیقه ای نییست

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 رجوی هیچ مشکلی با رژیم جمهوری اسلامی ایران ندارد الا میخواهد جانشین او شود. 

سند تائید رفراندم جمهوری اسلامی  

تبریک بمناسبت رفراندم جمهوری اسلام

 [spacer height=”10px”]

رجوی از همان روزهای اول انقلاب طی دهها اطلاعیه، خمینی را “مجاهد اعظم، حضرت آیت الله خمینی، امام خمینی و کسی که سر بر قدمم او میگذارد، میخواند ولی بعد مدعی شد که ما مجاهدین از زمان شاه از مرتجع بودن خمینی تحلیل داشتیم و هیچ شک و شبهه ای در مورد ماهیت خمینی نداشتیم!! و میدانستیم که خمینی صلاحیت رهبری یک کشور و جنبش را ندارد!! اینجا[spacer height=”15px”]

خیانت به خمینی[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

اینهم دفاع ایدئولژیک مسعود رجوی از اصل ولایت فقیه 

2اول-نظرش-سازمان-در-مورد-ولایت-فقیه

[spacer height=”15px”]

 آینده مردم ایران را باید از داعش نوع ایرانی (فرقه تبهکار رجوی) محافظت کرد. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

داود باقروند ارشد

نهم سپتامبر 2021

 

رویکردی جدید برای همبستگی در مقابل سازمان تروریستی مجاهدین

با ارجاع پرونده جنایات رهبران مجاهدین به دادگاه بین المللی لاهه طوفانی بوجود آمد و ارکان نظام عنکبوتی مریم رجوی را درهم نوردید . سکوت معنی دار فرقه رجوی را می توان ناشی از ترس بزرگ تر شدن این اتفاق در رسانه های خارجی و دستپاچگی از اجرای همزمان آن در تمام نقاط کشور دانست که مهلتی برای ارزیابی از آن را برای مجاهدین خلق تروریست مهیا نکرد.

دادگاه 42تن

در ادامه نتایج خیره کننده دادگاه شکایت ۴۲ تن از اعضای جداشده ساکن در ایران از سازمان تروریستی مجاهدین خلق و متعاقبا ارائه طرح دعوای جدید بابت این موضوع به دادگاه بین المللی در لاهه هلند ، تبعات شتابنده و سیاسی آن، چه در صحنه افکار عمومی کشور ، و چه در عرصه اخبار اروپا بتدریج در حال نشر می باشد.

در این بین از ۱۶ لغایت ۲۰ مرداد همایش سراسری انجمن نجات با موضوعیت اجتماعی تر نمودن طرح و برنامه و هجمه سیاسی و حق طلبانه اعضای جداشده فرقه تروریستی رجوی و خانواده های معترض و قربانیان این فرقه با رویکردی نوین ولی بمراتب با محتوایی رسانه ای تر و زنده برگزار شد.

پیام های جانبخش و بانشاط اعضای سابق این جریان وابسته، خطاب به مسئولین حقوق بشری و اثرگذار در اروپا و نهاد ملل متحد ، در کنار فریادهای بیشمار خیلی از افراد خانواده قربانیان ساکن در کشور آلبانی و در مناسبات فرقه ای مسعود رجوی در این برنامه زنده چهارروزه ، شرایط رو به جلو و مطلوبی را برای تمرکز بیشتر در جهت تعیین تکلیف و پایان دادن به اقدامات ضد انسانی فرقه رجوی بوجود آوردند.

تشبثات تصنعی و این روزهای رهبران خودکامه و دور از مردم این سازمان تروریستی برای هر اظهار نظر بی ربط در خصوص اتفاقات داخلی، شاید بتواند شلوغ کاری و پوششی برای کم رنگ نمودن فعالیت ۵ روزه سیاسی اعضای جدا شده تلقی شود.

این گام کیفی و ستودنی، براستی جلوه ای از مقاومتی تهاجمی را علیه دغلکاری های مسعود رجوی بنمایش گذاشت. همبستگی ایجاد شده برای شکستن کمر تصمیمات وطن فروشانه این فرقه سیاسی با استمرار پیگیری های قضایی بین المللی اعضای جداشده بار دیگر جدی تر بنظر می رسد.

مظلومیت پدران و مادران دردمند عیان تر شده و صدای ناشنیده ولی رسای آنها قوت گرفته است . اتخاذ اراده ای قوی از سوی جمع اداره کننده این همایش آنلاین مبنی بر پیگیری قضایی رهبران و فرماندهان سرکوبگر فرقه مجاهدین خلق موضوع دیگری بود که در میان مطالبات طرح شده می درخشید .

با ارجاع پرونده جنایات رهبران مجاهدین به دادگاه بین المللی لاهه طوفانی بوجود آمد و ارکان نظام عنکبوتی مریم رجوی را درهم نوردید . سکوت معنی دار فرقه رجوی را می توان ناشی از ترس بزرگ ترشدن این اتفاق در رسانه های خارجی و دستپاچگی از اجرای همزمان آن در تمام نقاط کشور دانست که مهلتی برای ارزیابی از آن را برای مجاهدین خلق تروریست مهیا نکرد.

در هرحال فراخوان های متقلبانه و غیراجتماعی مریم رجوی و سازمان تروریستی اش دیگر خریداری ندارد. اوج گرفتن جدایی اعضای ناراضی در این روزها در آلبانی و حتی پیوستن تعدادی از هواداران اروپایی به جمع سلطنت طلبان به جهت خودخواهی های مسعود رجوی ، میرود تا تعادل قوایی شکننده و معکوسی را برای مسعود رجوی رقم زده و آینده نگران کننده ای را پیش روی رهبران این فرقه قرار دهد.

  • نویسنده : سیامک جم

وقتی لشگرکشی آمریکا به افغانستان شکست می خورد، وقتی عربستان سعودی در حال مذاکره با ایران است، فرقه رجوی دیگر بار از کدامین طناب پوسیده می خواهد خود را آویزان کند؟

حال باید دید در نظم جدید و پیشی گرفتن دیپلماسی و گفتگو از دیگر گزینه ها در بین کشورهای منطقه خاورمیانه، که از تبعات شکست نظامی آمریکا در افغانستان است، رهبر گروه تروریستی مجاهدین، این مردک کوتوله ی فاسد و بدنام، چه پنهان شده در آلبانی و یا در ریاض و امان، می خواهد از کدامین طناب پوسیده جدید، خود را آویزان کند؟

براساس گزارش خبرگزاریها سرانجام آخرین هواپیمای نظامی آمریکا نیمه‌شب دوشنبه هشتم شهریور ماه از فرودگاه بین‌المللی حامد کرزای خارج شد و بدین ترتیب ۲۰ سال اشغال نظامی و جنگ آمریکا در افغانستان با شکست فضاحت بار خاتمه یافت. تا جهان و منطقه وارد فاز جدیدی از تحولات سیاسی در  روابط بین الملل گردد.

در تاریخ نهم شهریور ماه هم سایت خبری بی بی سی فارسی از قول سفیر ایران در بغداد اعلام کرد «دور چهارم مذاکرات ایران و عربستان برگزار می‌شود».

به نوشته این سایت، در جریان نشست بغداد که رهبران کشورهای همسایه عراق در آن شرکت داشتند، آقای حسین امیرعبداللهیان وزیر خارجه ایران اعلام کرد “کشورش برای توسعه همکاری‌های دو جانبه و منطقه‌ای آماده است”.

مقام های عراقی پیش از این گفته بودند که یکی از اهداف نشست بغداد بهبود روابط بین ایران و عربستان سعودی به عنوان رقبای منطقه ای است.

اکنون تنها چند روز پس از این نشست، آقای ایرج مسجدی در مرکز گفت‌وگوهای الرافدین عراق گفت از طریق همکاری دولت عراق، سه دور مذاکرات با عربستان در بغداد انجام داده ایم.»

روز دوشنبه هفته گذشته هم آقای  امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه کشورمان در یک مصاحبه تلویزیونی اعلام کرد « . . . در بغداد وزیرخارجه سعودی گفت منتظریم دولت ایران مستقر شود تا ارتباطاتمان را از سربگیریم.»

از سوی دیگر به نظر می‌رسد آنچه که نخست‌وزیر امارات در صفحه شخصی خود در توئیتر بعد از نشست بغداد منتشر کرد، ناشی از تبعات شکست آمریکا در افغانستان و خروج از این کشور باشد.

بن راشد در این توئیت آورده است: «امروز، در حاشیه اجلاس همکاری‌های بغداد، با وزیر امور خارجه جدید ایران، حسین امیرعبداللهیان ملاقات کردم. برای وی آرزوی موفقیت در وظایف جدید خود با توسعه روابط مثبت با کشورهای همسایه و تحکیم روابط مبتنی بر اصول حکمت و منافع مردم را دارم.» وی در پایان تاکید می‌کند: «و سلام ما همیشه به همسایه و دوست ایران است.»

اگر کمی به عقب برگردیم، در یازدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ تریتا پارسی در مطلبی در فارن پالسی نوشت: « چه چیزی موجب گردش ۱۸۰ درجه ای در موضع محمدبن سلمان در برابر ایران شده است؟ یک عامل از بقیه مهمتر است: نشانه هایی فزاینده از اینکه ایالات متحده به طور جدی در اندیشه انتقال تمرکز خود از خاورمیانه است. در اینجا آنچه آمریکا انجام نمی دهد مهم است: اینکه مثل گذشته پیوسته به شرکای امنیتی اش اطمینان دهد که هر رفتار بی پروایی هم داشته باشند، از پشتیبانی بی قید و شرط واشنگتن برخوردار خواهند بود.[spacer height=”15px”]

پیام تویتری شیخ امارات متحده عربی[spacer height=”15px”]

کناره جویی واشنگتن از درگیرشدن در کشمکش ها و درگیری های شرکای خاورمیانه ای، قدرت های منطقه را وادار کرده تا به سراغ ظرفیت دیپلماتیک خود بروند. برخلاف پیش بینی های بدبینانه ساختار سیاست خارجی آمریکا، با آغاز روند خروج نظامی آمریکا از منطقه، نه تنها آشوب و آشفتگی سر بر نداشت بلکه دیپلماسی منطقه ای هم فعال شده است. »

بدین ترتیب می توان گفت؛ شکست نظامی آمریکا و خروج شرمگینانه از افغانستان بعد از ۲۰ سال تاخت و تاز و کشتن مردم بی گناه این کشور بیش از هر زمان دیگری کشورهای منطقه و در راس آن عربستان سعودی را نگران آینده خود کرده است. همان محمدبن‌سلمانی که ۴ سال پیش  ادعای کشاندن جنگ به داخل ایران را داشت در هشتم اردیبهشت ماه امسال اعلام کرد که ما خواهان روابط خوب با ایران هستیم! چیزی که از دید رسانه های این کشورها و کارشناسان و تحلیل گران سیاسی آنان نیز پنهان نمانده است.

در چنین وانفسایی گروههای تروریستی مثل مجاهدین نیز باید بطریق اولی نگران سرنوشت نامعلوم خود باشند.

چرا که بنظر می رسد شکافی که در نظم قبلی برای ادامه حیات خائنانه، و خشونت آمیز مجاهدین بوجود آمده بود تا حدود زیادی در حال بسته شدن است. و سرنوشت این فرقه را در وضعیت نامعلومی قرار داده است.

سران مجاهدین اکنون بیش از هر زمان دیگری نگران این هستند که اگر روزی طنابی که از آن آویزان هستند پاره شود چه سرنوشتی پیدا خواهند کرد؟

حال باید دید در نظم جدید و پیشی گرفتن دیپلماسی و گفتگو از دیگر گزینه ها در بین کشورهای منطقه خاورمیانه، که از تبعات شکست نظامی آمریکا در افغانستان است،  رهبر گروه تروریستی مجاهدین، این مردک کوتوله ی فاسد و بدنام، چه پنهان شده در آلبانی و یا در ریاض و امان، می خواهد از کدامین طناب پوسیده جدید، خود را  آویزان کند؟

ناگفته نماند با توجه به پدیده شوم تروریسم، مسلما یکی از معیار های اولیه برای مسئولین کشورمان برای سنجش حُسن نیت عربستان سعودی و یا هر کشور دیگری که بخواهند با ایران روابط دیپلماتیک برقرار کنند قطع حمایت مالی، سیاسی و هرگونه پشتیبانی از گروههای تروریستی اعم از کُرد و عرب و مجاهدین است که تاکنون شهروندان بیگناه زیادی بدست آنان به شهادت رسیده اند.

  • نویسنده : سعید پارسا
  • منبع خبر : سایت راه نو

رمالی زهرا مریخی، عضو «شورای رهبری» سازمان مجاهدین با عدد پنجاه و هفت؟!

آنچه که در اطلاعیه «اجتماع بزرگ»! مجاهدین برجسته شده تماما تلاش برای پوشاندن گند و کثافت رهبر فرقه گرای مجاهدین و دادن امید واهی به اعضای گرفتار در فرقه رجوی و سایر مخاطبان مجاهدین برای آنچه که از سوی این فرقه «سرنگونی» نامیده می شود، است.

چهاردهم شهریور سایت رسمی مجاهدین اعلام کرد «سازمان مجاهدین خلق ایران در اجتماع بزرگی در پنجاه و هفتمین سال تأسیس خود که همزمان با اشرف۳ در پاریس، برلین، استکهلم، لندن، لاهه و زوریخ برگزار شد، مسئول اولی خواهر مجاهد زهرا مریخی را در یک انتخاب (بخوانید انتصاب) مجدد برای دو سال دیگر تمدید کرد.»!

چینش اینگونه ی کلمات پشت سرهم حاکی از نوعی خود بزرگ بینی رهبران فاسد و بدنام مجاهدین از یک سو و توهین به شعور اعضای گرفتار در بند فرقه رجوی در آلبانی و فریب مخاطبانشان از سوی دیگر است.

آنچه که در اطلاعیه «اجتماع بزرگ»! مجاهدین برجسته شده تماما  تلاش برای پوشاندن گند و کثافت رهبر فرقه گرای مجاهدین و دادن امید واهی به اعضای گرفتار در فرقه رجوی و سایر مخاطبان مجاهدین برای آنچه که از سوی این فرقه «سرنگونی» نامیده می شود، است.

«گردهمایی امروز به مسئولیت خواهر مجاهد زهره اخیانی رئیس شورای مرکزی سازمان برگزار گردید. وی ابتدا اجلاس ۱۲شهریور شورای مرکزی سازمان برای انتخاب مسئول اول را به اجتماع مجاهدین گزارش کرد. شورای مرکزی انتخاب مجدد و تمدید مسئول اولی خواهر مجاهد زهرا مریخی را در شور اول تصویب و به اجتماع مجاهدین پیشنهاد کرده بود.»

حال اگر این متن را به محتوای واقعی و آنچه که در درون مجاهدین می گذرد ترجمه کنیم می شود این:  رئیس شورای مرکزی یعنی همان رئیس شورای رهبری. شورای رهبری یعنی همان حرمسرای رجوی . یعنی رده شورای رهبری به کسانی داده می شود که تن به همبستری با رجوی داده باشند و لاغیر.

اینکه رجوی چند سال پیش «شورای رهبری» را به «شورای مرکزی» تغییر نام داد، ناشی از همین کثافت کاری های وی بود . «بلوغ ایدئولوژیک» هم که رجوی سالها از آن نامبرده صرفا در مورد زنان بکار برده می شود.  یعنی هر زنی که به همبستری با رجوی تن می دهد ضمن اینکه رده شورای رهبری بوی داده می شود بطور اتوماتیک به بلوغ ایدئولوژیک هم می رسد! این همان گند و کثافتی است که بارها در رابطه با آن در درون مجاهدین صحبت شده است. یعنی تمام ایدئولوژی رجوی در همان حرمسرای وی خلاصه می شود.

همچنین در این اطلاعیه آمده است: «اجتماع مجاهدین پس از پایان سخنرانی‌ها و کفایت مذاکرات در بارهٴ انتخاب مسئول اول و کاندیداهای پیشنهاد شده، به خواهر مجاهد زهرا مریخی رأی داد و او را برای یک دوره دو سالهٔ دیگر به‌عنوان مسئول اول انتخاب کرد.»!!!

بدین ترتیب مجاهدین سعی کردند با پیش کشیدن موضوعی به نام «انتخابات» که رجوی بارها و بارها آنرا در نشست های داخلی فرقه یک ضد ارزش تلقی کرده که با ایدئولوژی «ناب» مجاهدین همخوانی و سازگاری ندارد ، و صدای هر منتقدی را تاکنون در گلو خفه کرده است، حال می خواهد با این ترفند مجاهدین را یک سازمان دموکراتیک در افکار عمومی نشان دهد.

همه اینها نشان می دهد رهبران مجاهدین تلاش می کنند به موش در حال احتضار لباس فیل بپوشانند.

اما آنچه که در این اطلاعیه بیشتر از هر چیز دیگری مایه تمسخر مخاطبان را فراهم کرده دخیل بستن مجاهدین به عدد ۵۷ برای «سرنگونی» است!

در بخش دیگری از این اطلاعیه آمده است: «خواهر مجاهد زهرا مریخی (عضو شورای رهبری مجاهدین) با تبریک به‌مناسبت پنجاه و هفتمین سال تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران گفت این عدد (۵۷ سال) بیانگر شکست دیکتاتوریهای شاه و شیخ در انهدام و ریشه‌کن کردن و نسل‌کشی و قتل‌عام مجاهدین خلق و نوید پیروزی خلق و میهن اسیر ماست.»!!!

باید گفت: سازمانی که روزی وعده سرنگونی در عرض ۶ ماده را می داد.  سازمانی که به عملیات انتحاری و ترورهای کور مردم در شهرهای ایران می بالید، سازمانی که با پیوستن به ارتش صدام  خود را «ارتش آزادیبخش» می خواند، سازمانی که با اردنگی مردم و خانوده های دردمند از عراق بیرون ریخته شد، سازمانی که بعدش برای چندین سال بیماری «امسال سال سرنگونی» گرفت، سازمانی که بالاخره از بکارگیری کلمه «سرنگونی» و وعده وعید های دروغین کوتاه آمد و سال ۱۴۰۰ را سال «تعیین کننده» نامید، حال به رمالی روی آورده و در طالع مجاهدین عدد ۵۷ را دیده که به «سرنگونی» راه می برد.  عددی که در  جمله «پنجاه و هفتمین سال تاسیس سازمان مجاهدین» و انقلاب مردم ایران در سال ۱۳۵۷ مشترک است.  تا شاید از این طریق «سرنگونی» را محقق کند!!!

اما بنظر می رسد این خنگ بی سواد به کاهدان زده است چرا که در رمالی و طالع بینی عدد ۵۷ معنا و مفهومی ندارد.

مسلما اینگونه تشبثات پوچ و ابلهانه نشاندهنده اوج فلاکت و پیسی سران فاسد و بدنام مجاهدین است که بعد از چندین دهه ادعای آلترناتیوی و اپوزیسیون نمایی حال گستاخانه به شعور مخاطبان خود و  اعضای گرفتار در فرقه توهین کرده و آنان را افرادی ابله و بی سواد و نادان به حساب می آورند تا اینگونه سخنان یاوه خود را به خورد آنان بدهند.

  • نویسنده : یوسف اردلان
  • منبع خبر : سایت راه نو

از«زندانی مقاوم» تا “تواب تشنه به خون»! دشمنی مجاهدین با ایرج مصداقی از کجا آغاز شد؟

بازنشر این مطلب لزوما تائید مواضع کسانیکه نامشان در آن آمده است نمیباشد. اما از آنجا که حاوی حقایقی در مورد ماهیت ضد انسانی، ضد مبارزاتی، سرکوبگرانه، بی پریسیپی، شارلاتنیزم، دجالگری و دروغگویی، اتهام زنی، بقلموصفتی، با افکار رذیلانهِ قدرت پرستی فرقه رجوی به رهبری مسعود و مریم رجوی است، که بعنوان یکی از ددمنشانه ترین تشکلها و دیوان آزاد شده از زنجیر زندانهای شاه بعد از انقلاب 22 بهمن 57 میتوان نام برد که و بجان مردم ایران افتاد. لازم دیده شد که باز نشر گردد. تا علت مخالفت جدا شدگان با این فرقه تبهکار به هر بهایی که باشد را کمی قابل درک کند. و میتوان شهادت داد که نوشته زیر طی دهه گذشته هر روز  بیشتر و بیشتر به اثبات رسیده، که:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نقل از داود باقروند ارشد ” url=”نقل از داود باقروند ارشد “]اگر ایرانی در تاریخش همواره بد بیاری داشته، تنها شانسی که طی 200سال گذشته آورده تست و آزمایش شدن فرقه تبهکاری بنام مجاهدین در عراق و امروزه در اروپا به قیمت هوشیاری مردم ایران و  بقیمت گذشته، حال و آینده و در یک کلام جان هزاران جوان (مرد و زن) ی بوده است که بدام آنها افتادند و قیمتش را پرداختند و آنها که هنوز نتوانسته اند از جهنم رجوی خلاص شوند روزانه با مرگ خاموششان در بیمارسنتانها و تیمارستان آلبانی میپردازند. [/su_quote][spacer height=”15px”]

بسیاری را نیز با تهدید و ارعاب و به گروگان گرفتن اخلاقیات ضد زن در جامعه ایران، درجدایی از این تشکیلات به مردگان خاموشی تبدیل کرده که مطلع هستیم تنها با یاد آوری دوران سیاه حضور در این تشکیلات روزانه شکنجه میشوند. واز مشکلات روحی روانی دوران حضور در آن جهنم رها نشده اند. طوریکه بسیاری که حتی توانسته اند بحق زبان بازکنند و از حقایقی که از این اژدهای هزارچهره شاهدش بودند حرف بزنند و یا بنویسند، خود دچار بسیاری اختلاط شده اند  که در مواردی در قالب خود شیفتگیها و خودمحوربینی ها، و بی پرنسیپی ها و.. تظاهر میکند. که از عوارض حضور در تیمارستانی بنام فرقه مجاهدین میباشد. گزارش زیر نیز بازتابی از ددمنشی ها و مشکلات روحی روانی آلوده شدگان به رجوی و خط و خطوطی که داده  است که خود را در واکنشهای آنها در شهادت دادن در دادگاهها نیز نشان میدهد.

تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها

 [spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]از«زندانی مقاوم» تا “تواب تشنه به خون»! دشمنی مجاهدین با ایرج مصداقی از کجا آغاز شد؟ [/su_heading]ف.نادری پور

مجاهدین گفتند به ایرج مصداقی بگو با ما کاری نداشته باشد ، تا ما هم با او کاری نداشته باشیم!

سالهاست که مجاهدین ایرج مصداقی را تواب زندان و مزدور نفوذی رژیم و… میخوانند و هر جا که بتوانند علیه او میگویند و مینویسند! از سال ۲۰۱۹  با ماجرای دستگیری و محاکمه حمید نوری که با تلاشهای ایرج مصداقی صورت گرفت، این حملات شدت بیشتری یافت و اکنون که جلسات دادگاه نوری در حال برگزاریست، این حملات به اوج خود رسیده. اما علت این حجم از حملات علیه مصداقی از سوی مجاهدین چیست؟! آنهم مصداقی که روزگاری هوادار مجاهدین بوده و ده سال از بهترین سالهای جوانی خود را به اتهام هواداری از آنها در زندانهای رژیم گذرانده…

نینا طوبایی در تاریخ ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ در برنامه کلاب هاوس فارسی با موضوع “آیا میشود هر مخالف و منتقدی را مزدور نامید” که در این روم، محمد رجوی  با نام آرمان رجوی، فرزند مسعود رجوی هم در کنار مهناز قزللو ، اسماعیل و امیر وفایغمایی ، حمید اشتری و دیگر کسانیکه سالها پیش، از مجاهدین جدا شده و تجربیات خود را درباره اتهامات این تشکیلات به جدا شده ها بیان میکردند، در بخشی از خاطراتش، نکات مهمی درباره “علت دشمنی مجاهدین با ایرج مصداقی” بیان کرد. او این مطلب را ضمن پرداختن به موضوع برادرش “سیامک طوبایی” ، زندانی سیاسی هوادار مجاهدین که در ۶ آبان ۱۳۶۸ برای همیشه توسط رژیم ربوده شد و دیگر هیچ اطلاعاتی از وضعیتش در دسترس نیست، توضیح داد:

«برادرم سیامک در آبان سال ۶۸ یعنی یکسال بعد از کشتار۶۷ ، همراه با چند پاسدار به مرخصی ساعتی آمد و سعی کرد از طریق واسطه های مجاهدین از ایران خارج و به مجاهدین بپیوندد. اما دیگر از او خبری نشد و کسی او را ندید. سالها از وضعیت او علیرغم پیگیریهای زیاد ، بی اطلاع بودیم.

من که در کانادا بودم سعی کردم با اعضای مجاهدین در آنجا صحبت کنم تا بلکه سر نخی از وضعیت نامعلوم برادرم پیدا شود. با “حمید اسدیان” از مسئولین مجاهدین در اینباره صحبت کردم و او گفت: “در آنجا (فرانسه) “زندانی مقاومی هست که حافظه ی بسیار خوبی دارد” و قرار است بزودی کتاب خاطراتش منتشر شود. درباره وضعیت سیامک از “ایرج مصداقی” میپرسم و اطلاع میدهم.”

ایرج مصداقی در خاطراتش از سرنوشت غم انگیز سیامک طوبایی و اینکه او در تور اطلاعاتی رژیم (که خود را واسطه های مجاهدین جا زده بودند) افتاده بود نوشته بود.

سیفی بهپوری ، همسر نینا طوبایی هم درباره نحوه آشنایی خودش و همسرش با ایرج مصداقی در مطلبی با عنوان ” مجاهدین واسطه ی آشنایی ما با ایرج مصداقی” مینویسد:” دوست مجاهدم ، حمید اسدیان ، به من و نینا  گفت :” اجازه بدهید که من به فرانسه بر گردم و این مسئله را از طریق این زندانی(ایرج) پیگیر شوم و با شما تماس میگیرم.”

چندین هفته گذشت و نینا کماکان مشغول پیگیری از طریق صلیب سرخ بود .

یک روز  همین دوست مجاهدم حمید اسدیان از فرانسه با من تماس گرفت و شماره تلفن ایرج مصداقی را به من داد. او گفت که “ایرج از زندانیان مقاوم بوده است” و سیامک را خوب میشناسد . در اولین فرصت با ایرج مصداقی تماس گرفتم و بعد از صحبت با او متوجه شدم که سیامک بعد از فرار بواسطه لو رفتن یکی از رابط ها در دام وزارت اطلاعات افتاده و توسط رژیم دستگیر و سپس اعدام شده است. اول زیاد به حرفهایش بهایی ندادم چرا که چندین بار در طی تماس با بچه های مجاهدین چه در فرانسه و چه در برنامه هایی که در تورنتو بود ، به من گفته بودند که “سیامک حالش خوب هست و حتی از ما تقاضای کمک مالی کرده بودند”. خلاصه با تایید بچه های مجاهدینی که میشناختم و همچنین زندانیان سیاسی که در همان دوران در زندان بودند و ایرج را میشناختند، و یکی دو بار  صحبت تلفنی دیگر با ایرج، مطمئن شدم که هر چه میگوید حقیقت است.” ۱

نینا طوبایی ضمن پرداختن به سرنوشت غم انگیز و نامعلوم سیامک ، آغاز دشمنی مجاهدین با ایرج مصداقی را اینگونه در کلاب هاوس شرح میدهد: “تا زمانیکه ایرج مصداقی با مجاهدین همکاری میکرد از او بعنوان “زندانی مقاومی که حافظه ی خوبی دارد” یاد کرده و کتابهایش را تبلیغ میکردند اما وقتی ایرج مصداقی از مجاهدین جدا میشود و دو کتاب “گزارش ۹۲” و “گزارش ۹۳″ را انتشار میدهد، ناگهان تبدیل به تواب و مزدور نفوذی رژیم میشود!”[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

[دو کتابی که مصداقی، رهبری مجاهدین ، مسعود رجوی را با ذکر شواهد و اسناد و … به پاسخگویی در مقابل کارشکنی ها و عدم مسئولیت پذیری و رویه ای که به نابودی سازمان مجاهدین انجامید و از آن سازمان که روزگاری محبوب ترین سازمان سیاسی ایران بود ، یک فرقه ساخت ، وامیدارد و رهبری مجاهدین به جای پاسخ به این پرسش ها ، دشمنی خود را با مصداقی آغاز میکند. دشمنی که روز به روز شدت بیشتری میافت و همچنان با شدت ادامه دارد.]

 و اینگونه بود که ایرج مصداقی ، “زندانی مقاوم” ناگهان تبدیل میشود به “تواب تشنه به خون” !

مجاهدین علیه مصداقی مطالب بسیاری نوشته و برنامه های زیادی هم تهیه کرده اند ، از جمله اتهاماتی که در طول این سالها  به مصداقی بسته اند ، همه جا گفته و نوشته اند: ایرج مصداقی به همکاری با لاجوردی و حاج داوود رحمانی پرداخته و با پاسدارهای رژیم در گشت زنی شهری و لو دادن مجاهدین بسیار فعال بوده و در زندان در شکنجه مجاهدین زندانی نقش مستقیم داشته و در اعدامهای ۶۷ با اعضای هیئت مرگ همکاری میکرده! حتی برای او نامزد تراشیدند و مدعی شدند فاطمه کزازی که خواهر دوست صمیمی مصداقی ، جلال کزازی بود ، در واقع نامزد مصداقی بوده که مصداقی او را در سال ۶۳ (سه سال بعد از دستگیری خودش!!!) لو داده و به جوخه اعدام سپرده! این در حالیست که فاطمه کزازی نامزد سید محمد سید احمدی ، از هواداران مجاهدین بود که در جریان کشتار ۶۷ ، اعدام شد.

نینا طوبایی که همین تغییر رفتار ناگهانی مجاهدین را علت روی گردانی خودش و همسرش از مجاهدین مطرح میکند ، ادامه می دهد: “وقتی اینها ناگهان رفتارشان نسبت به ایرج مصداقی تغییر کرد و شروع به بدگویی از او کردند و همه جا ذکر کردند او یک بریده و تواب بوده و نه زندانی مقاوم ، از یکی از اعضای مجاهدین علت این تغییر رفتار را پرسیدم، او بصراحت پاسخ داد : ” به ایرج مصداقی بگو با ما کاری نداشته باشد ، تا ما هم با او کاری نداشته باشیم! وقتی کتاب علیه مجاهدین منتشر میکند باید منتظر عواقب آن باشد!”

از این دو روایت ، بخوبی علت آغاز دشمنی مجاهدین با ایرج مصداقی را میتوان درک کرد.[spacer height=”15px”]

ایرج مصداقی سیامک نادری حمید اشتری حسین ملکی

از طرفی دادگاه حمید نوری بیش از پیش نقاب از دروغهای مجاهدین (فرقه رجوی) علیه مصداقی برداشته است. مجاهدین از ابتدا تلاش کردند این محاکمه را نمایش رژیم جا بزنند تنها به این دلیل که ایرج مصداقی عامل دستگیری حمید نوری بود و شاکی اصلی پرونده است!

در دهمین جلسه دادگاه حمید نوری ، “نصرالله مرندی” از اعضای فعلی شورای ملی مقاومت (سازمان مجاهدین) در دادگاه شهادت داد ، وقتی او از راهروی مرگ و حسین فیض آبادی که کنارش نشسته بود و همان روز اعدام شد ، میگوید ، دادستان سوئدی از خاطرات ایرج مصداقی در راهروی مرگ فاکت میاورد که آیا بخاطر داری حسین فیض آبادی و ایرج مصداقی در کنار تو (مرندی) در کریدور نشسته بودند و پاسدارها برای نهار نان و پنیر آوردند و مصداقی با حسین فیض آبادی که غذایش را با عجله میخورد شوخی کرد و شما هر سه کنار هم نشسته بودید و با هم حرف می زدید ؟ مرندی بعد از مکثی گفت: حسین فیض آبادی را بخاطر دارم و با او صحبت کردم، اما ایرج مصداقی را نه! و وقتی دادستان با دقت بیشتری از خاطرات ایرج مصداقی از مرندی سوال کرد او جواب داد : “من درباره او (مصداقی) چیزی بیاد نمیاورم و دوست هم ندارم در اینباره صحبت کنم!” و در مقابل ، دادستان با تاکید بر خاطرات مصداقی ، سعی میکند مرندی را وادار به پاسخ درست کند. مرندی وقتی با پرسشهای دقیق دادستان مواجه میشود نهایتا میگوید: “من با حسین صحبت کردم، نمیگم ایرج مصداقی صحبت کرد یا نکرد ، ایرج مصداقی هم میتوانست آنجا کنار ما نشسته باشد!” ۲

نصرالله مرندی پیشتر علیه ایرج مصداقی در سیمای آزادی و سایت مجاهدین به اتهامات زیادی پرداخته! نصرالله مرندی که در سایتهای مجاهدین از ایرج مصداقی بعنوان تواب و مزدور و… نام میبرد، چطور در دادگاه حتی حاضر نمیشود نام او را ببرد؟! چطور از اتهاماتی که مجاهدین به مصداقی میبندند دفاع نمیکند؟ چرا به دادستان نمیگوید مصداقی همکار پاسدارها بوده و در کشتارها هم دست داشته (همان روایتهای همیشگی مجاهدین) ؟!  چرا وقتی عوامل مجاهدین در مقابل دادگاه صالحه قرار میگیرند ، دادگاهی که قاضی و دادستان آن نه مسعود و مریم رجوی بلکه قضات و دادستانهای قانون مدار بی طرف هستند ، اتهامات پیشین خود علیه افرادی چون مصداقی را مطرح نمیکنند و بجای آن ، از ترس اینکه مبادا بعد ها رهبران مجاهدین به خدمتش برسند ، حتی حاضر نیست ایرج مصداقی را بیاد بیاورد؟ و حتی صریحا به دادستان میگوید: نمیخواهم درباره این شخص حرف بزنم!

اینجاست که دم خروس خودش را نشان می دهد! در دادگاه صالحه و عدالت محور ، اتهامات صدمن یغاز پشیزی ارزش ندارد و اتهام زننده هم جرات مطرح کردن دروغ را ندارد چرا که میداند وقتی دروغی مطرح میکند ، با سوالات دقیق و جز به جزئی که دادستان مطرح میکند ، این دروغ برملا میشود.

از طرفی در اینجا میتوانیم ببینیم چطور دشمنی با مصداقی ، در برابر شهادت درست و بازگویی حقایق در دادگاه محاکمه ی حمید نوری ، برای اعضای فعلی مجاهدین در الویت قرار دارد.

چنانچه قبل از آغاز شهادت ایرج مصداقی در دادگاه ، مجاهدین در کلیپی که منتشر کرده بودند ، ایرج مصداقی را علنا تهدید کرده بودند. ناصر دریادل در کلیپ میگوید:” ما در سوئد دو تا درگیری داریم ، یکی در دادگاه که حمید نوری رو به صلابه بکشیم و یکی هم بیرون دادگاه که مصداقی و مزدورهای دیگر رژیم رو به صلابه بکشیم!” و پلیس سوئد ، بهرام مودت و ناصر دریادل را به دلیل تهدید ایرج مصداقی دستگیر کردند! صبح روز بعد (روز شهادت مصداقی در دادگاه) این دو به پلیس سوئد مطرح کردند که ما داشتیم با مصداقی شوخی میکردیم!  و اصلا قصدمون تهدید نبود! و مجاهدین هم مجبور شدند کلیپ مربوطه را از تمامی کانالهایشان حذف کنند! منظور ناصر دریادل از “مزدورهای دیگر رژیم” ، زندانیان دهه ۶۰ بودند که از سالها پیش از مجاهدین جدا شده و اکنون بعنوان شاهد و شاکی در دادگاه حمید نوری حاضر میشوند! ۳

یعنی در قاموس مجاهدین ، کسیکه منتقد آنها باشد ، حتما مزدور رژیم است حتی اگر تنها فرزند مسعود رجوی و پسر اشرف ربیعی باشد! چنانچه او سالها پیش از مجاهدین جدا و تصمیم بر آغاز یک زندگی معمولی و آرام داشت ، سازمان مجاهدین ، رییس نروژی محمد را در نروژ واداشت تا او را از کار اخراج کند. علتش را خود محمد رجوی مفصلا در فیسبوکش آورده. ۴

تنها به این علت که محمد حاضر نشده بیانیه ی مجاهدین مبنی بر اینکه “ایرج مصداقی تواب زندان و مزدور نفوذی رژیم در اروپا است” را امضا کند! چون بر خلاف پرنسیب هایش است. محمد رجوی از رییس نروژی و سازمان مجاهدین به دادگاه نروژ، بدلیل تحت فشار گذاشتن او و نقض حقوقش ، شکایت کرد و دادگاه در نهایت رییس نروژی و نماینده مجاهدین را محکوم و آنها را مستلزم به پرداخت جریمه کرد![spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

اظهارات و اهداف مجاهدین چگونه توسط دیگر افراد و کانالها منتشر و تکثیر میشود؟! آنهم بدون نام بردن از “مجاهدین”!

 بیانیه ی مجاهدین که محمد رجوی فرزند مسعود رجوی حاضر به امضای آن نشده و آنرا بی پرنسیبی این فرقه خوانده، همان بیانیه ای است که “علی جوانمردی” در کانالش موسوم به “آواتودی” از آن حمایت کرد و آنرا افشای “تواب نفوذی ایرج مصداقی” نامیده بدون اینکه اسمی از مجاهدین و اینکه این بیانیه متعلق به مجاهدین است بیاورد! چراکه امروز سازمان مجاهدین(فرقه رجوی) در ایران پایگاه مردمی ندارند و علی جوانمردی هم حواسش به این مسئله هست و برای همین نامی از مجاهدین نمیاورد!علی جوانمردی آواتودی[spacer height=”15px”]

علی جوانمردی در چند مطلب و برنامه های دیگر هم علیه مصداقی دقیقا همان جملات و اصطلاحات سازمان مجاهدین را بکار برد.

و اینگونه است که  “تواب تشنه به خون ” و ” مزدور و نفوذی” خواندن ایرج مصداقی ، تنها محدود به کانالها و اعضای آشکار مجاهدین نیست. سازمان مجاهدین با تطمیع افراد مختلف ، آنها را به صف آرایی مقابل مصداقی واداشته . البته که این افراد هرگز به همکاری خود با مجاهدین اشاره ای نمیکنند. اما وقتی همین الفاظ را بکار برده ، و یا همین اتهامات را به مصداقی میزنند اینجاست که همکاری آنها با مجاهدین خودش را نشان می دهد. برای مثال یکی از کارکنان ایران اینترنشنال در کانال پارس نیوز در یوتیوب ، بصراحت از ایرج مصداقی بعنوان عامل سپاه و کسیکه سپاه آنرا خریده نام میبرد و در مقابل، در دفاع از سازمان مجاهدین میگوید:”بسیار بعیده که عامل سپاه بین مجاهدین نفوذ کنه، پس مورد محتمل تر و البته درست تر اینه که سپاه ایرج مصداقی رو خریده!”

این جناب “آریا” از کارکنان ایران اینترنشنال ، کانالی که سابقه ی پوشش دادن همایش های مجاهدین را دارد ، حالا کانال پارس نیوز را اداره میکند و خیلی روشن به حمایت از مجاهدین پرداخته و در نهایت بی شرافتی به افرادی ساده لوح که نه دادگاه را دنبال میکنند نه حاضرند زمان بگذارند و به فایل صوتی دادگاه و روند موفقیت آمیز آن گوش دهند، به دروغ مطرح میکند ایرج مصداقی مدتی است توسط سپاه خریداری شده و برای همین دادگاه با مخاطره مواجه است! ۵

 ایشان وقتی مطرح میکند خیلی بعیده عوامل سپاه در مجاهدین نفوذ کنند، هیچ یادش نیست که همین مدتی پیش بود که یک زن و شوهر جاسوس رژیم ، نسیمه نعامی و همسرش امیر سعدونی ، زوج بمب گذار در همایش مجاهدین در پاریس ، مدتها در مناسبات مجاهدین بودند و توسط پلیس بلژیک کشف شد که با عوامل رژیم از جمله اسدالله اسدی در ارتباط بودند؟ حتی امیر سعدونی با مهدی ابریشمچی عکس هم دارد! و یا مهرداد عارفانی که خود از هواداران مجاهدین بود و در مناسباتشان فعال بود ، از دیگر همدستان اسدی از آب درآمد و هر سه نیز در بلژیک محاکمه شدند و حبس های طویل المدت گرفتند. ۶

حال عوامل مخفی مجاهدین در ژست “ژورنالیست” در کانالهایی نظیر پارس نیوز و… چنان با جدیت مطرح میکنند که عوامل سپاه امکان ندارد بین مجاهدین نفوذ کنند ، گویی سالهاست عامل رژیم از کنار اینها حتی رد هم نشده! آدم از میزان دروغگویی و بی شرافتی این عناصر و کانالهای خریداری شده توسط مجاهدین ، حیران می ماند! والا این سازمان مجاهدین است که تا کنون توضیح نداده چرا چند فقره جاسوس و مزدور رژیم و از عوامل بمب گذاری همایش مجاهدین را در مناسباتشان جای داده اند؟![spacer height=”15px”]

امیر سعدونی و مهدی ابریشمچی

[spacer height=”15px”]

این چند مورد تنها نمونه ای کوچک از صدها نمونه لجن پراکنی ها و اتهام زنی های سازمانیست که خودش مزدوران و عوامل رژیم را در خود جای داده و با صرف مبالغ هنگفت ، افراد و کانالهای مختلفی را خریداری کرده تا ایرج مصداقی ، کسیکه دهها جلد کتاب و صدها مقاله ی مستند در افشاگری رژیم جمهوری اسلامی منتشر کرده را مزدور رژیم و تواب تشنه به خون و… بخوانند و علیه او بنویسند و برنامه بسازند و جای بسی تاسف که این سازمان و عواملش از ابتدای دستگیری حمید نوری سعی کردند این محکمه را با شانتاژها و رایزنی با وکلای نوری و … به شکست کشانده فقط برای اینکه نام مصداقی بعنوان عامل دستگیری نوری و کسیکه که باعث برپایی این محکمه شده ، مطرح نشود! درحالیکه اکثریت اعدامی ها و قربانیان در سال ۶۷ از اعضای مجاهدین بودند و منیره رجوی خواهر مسعود رجوی هم جزو همین قربانیان بود! تبرئه ی حمید نوری جنایتکار کشتارهای ۶۷ که شخصا در اعدامها نقش موثر داشته را به محاکمه ی او ترجیح میدهند! چنانچه مجاهدین همان ابتدای دستگیری نوری با زد و بند با اطلاعات رژیم ، فایل صوتی قاضی مقیسه ای (ناصریان) خطاب به علی رازینی را که مثلا بطور مخفیانه ضبط شده (در حالیکه ساختگیست) و میگوید حمید نوری نقشی در اعدامها نداشته را منتشر کردند و وکلای نوری از همین سند برای دفاع از او استفاده کردند، گرچه موثر واقع نشد اما این ، خود بخوبی خیانت رجوی و مجاهدین را در جریان محاکمه حمید نوری و تلاش آنها برای شکست این محکمه نشان می دهد.

نقل از پژواک ایران

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

فهرست مطالب هر سه قسمت از مقاله

قسمت اول: 

مقدمه. 2

هبوط دوم. 2

زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی.. 3

تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی.. 4

فاجعه روشنفکر مآبی در ایران. 5

پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟. 6

قسمت دوم: 

چه بودیم و چه هستیم. 7

چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7

چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9

سقوط امپراطوری 1000ساله. 9

جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10

حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11

شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12

گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12

قسمت سوم: 

محاسن و معایب ایرانیان. 14

پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14

ستمگری پادشاهان. 16

افراط و تفریط؛. 17

فردگرایی؛. 17

خرافه پرستی. 18[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”25″ margin=”50″]ایرانی و دشمنان هبوط دومش [/su_heading]

 [spacer height=”10px”]

قسمت اول 

[spacer height=”10px”]

مقدمه

شهریور ماه یکی از پر مناسبت ترین ماههای سال است. از روزهای افتخار آفرینی چون بزرگداشت ابوعلی سینا، محمدبن زکریای رازی، ابوریحان بیرونی، استاد شهریار و زادروز داراب (کورش) گرفته تا روزهای ننگینی چون، تروریسم و وحشیگری کشتار میدان ژاله، حمله به برجهای دوقلو در نیویورک، انفجار دفتر نخست وزیری  توسط فرقه رجوی، و فاجعه بارتر از همه تاسیس و سر برآوردن تشکلی بنام مجاهدین که زمینه ساز ظهور  فرقه مذهبی-استالینیستی رجوی بعنوان هیولایی که چکیده همه رذائل ناشی از جهل و خرافه و نیرنگ و خود پرستی که ایران قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود اما اینبار در قالب چپ را بیدارکرد و بجان ایرانیان انداخت میباشد. فاجعه بارترین از این نظر که تلاش دارد ترشحات ذهنی یک خود شیفته و معلول ذهنی را که همه  رذائل گذشته را درخود دارد را در زرورق چپ دوباره بعد از1400 سال تلاش ایرانیان برای بازگشت به هویت ایرانی، و بعد از 42 سال تجربه خونین مردم ایران، این خدای خود خوانده آنرا  تحت نام “اسلام دمکراتیک” بعنوان هویت ایرانی بکمک بعضی دستها و مراکز جهانی دوباره بر ایرانیان حاکم کند. مکتب رجوی آنگونه که خودش در نشریه اش تیتر کرده است، در اوج خلوص و در عمل سرگذاشتن بر قدوم خمینی و راه و رسم اوست [spacer height=”15px”]

خیانت به خمینی

هبوط دوم

قطعا همه هموطنان با بسیاری از روزهای تاریخ 42 ساله اخیر آشنا هستند، اما برای تلاشهای ایرانیان در 1400 سال گذشته و جهت درک بهتر شرایط خود و میهنمان در جهان امروز، باید از جمیع جهات آنرا شناخت، از بُعد جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی و… از این رو در نگاهی به جهان، ایران را سرزمینی میبابیم منحصر بفرد، با سرگذشتی خاص و متفاوت با دیگران. از این رو طبیعی است که هر ایرانی امروز با اندکی کنجکاوی از خود بپرسد، وابسته به چه کشوری است، پایگاه وطنش در دنیا چه بوده است. چرا این میزان از نیروهای اهریمنی یکی پس از دیگری و هر کدام در لباسی فریبنده تلاش میکنند تا نتواند سر از لاک جهل و خرافه و توسل به آسمانها بیرون آورد؟ شاید در یک یا دو سده قبل این سوال چندان موضوعیت نداشت، اما امروز که دنیا بشدت فشرده شده طوریکه ایرانی نیز همچون دیگر ملل در لحظه در جریان تحولات یکدیگر قرار میگیرند، ضرورتهای نویی رو نموده، طوریکه آگاهی بیش از پیش شرط ادامه حیات گردیده و خواه ناخواه ایرانی نیز به تامل واداشته میشود. دورانی که گذشته و حال و آیند طوری بهم پیوسته شده اند که امروز را جز با شناخت دیروز نمیتوان فهمید و سنجید، به آینده نیز باید با چشم باز و نگران نگریست.[spacer height=”15px”]

از ویژگیهای دوران کنونی این است که  عنان سرنوشت انسان برعهده خودش گذارده شده است. برخلاف گذشته نه چندان دور باید رای بدهد، برنامه ریزی کند، پیش بینی کند تا بتواند گلیمش را از آب بکشد. امری که در گذشته، اتکاء به قضا و قدر و خرافه، تقدیر و آسمان (بهشت جاهلیت) کارش را سبک کرده بود. اکنون بنظر میرسد هبوط((فرودآمدن از بالا، هبوط آدم= فرود آدم از بهشت بر زمین)) دوم او فرا رسیده.

زمانی میوه ممنوعه خورد و وارث نیک و بد شد و از بهشت (دنیای بی تضاد اولیه) رانده شد. و حال نیز که میوه علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و… را یافته و طعم آنرا چشیده، در نتیجه تکیه گاههای موجود در دنیای جهالت گذشته اش را از دست داده و یا چنان متزلزل شده که دیگر برای یک زندگی در شان انسان معاصر کارساز نیست. و اینگونه رانده شدن دیگری (هبوط دیگری) از بهشت جاهلیت گذشته به ایرانی هشدار داده میشود.[spacer height=”15px”]

فرایندی که برای ایرانی از اواخر دوران سلسله قاجار در تماس با جهان متمدن با پیشتازی میرزا یوسف خان مستشارالدوله ها و میرزا فتحعلی آخوند زاده ها و … کلید خورده و تا امروز در صحنه جدال بین آنها که کماکان ایران و ایرانی را به باقی ماندن در بهشت جاهلیت فرا میخوانند، با آنها که او را تشویق به خوردن کامل میوه ممنوعه فن، علم، خرد، اندیشه، آزادی، حقوق بشر و دمکراسی و…نموده و تلاش میکنند که هرچه بیشتر از خروجی بهشت جاهلیت فاصله بگیرد، در جریان است.[spacer height=”15px”]

جدال بین گذشته و حال، بین نو و کهنه، خرافه و اندیشه، استبداد و آزادی، همواره جدالی خونین و سخت بوده است. مسیری مملو از نیرنگ بازان و فریب کارانیکه ایرانی را که طعم دنیای نو را چشیده، با نشان دادن درهای کاذب ورود به دنیای نو، از یکطرف، و ذهنیتها و عادت های دنیای کهنه که طی قرون و اعصار در ایرانی به نفع ماندن دردنیای کهنه نهادینه شده است از سوی دیگر، در همان بهشت جاهلیت نگهدارند. و اینگونه طی طریق مسیر هبوط دوم انسان ایرانی را مشکل و مشکلتر میکنند.

[spacer height=”15px”]

نیرنگ بازان و فریبکاران، در لباس های گوناکون و بعضا بسیار شیک و امروزی، در قالب “اسلام دمکراتیک” من در آوردی رجوی، سلطنت طلب، یا سکولارهای وابسته به مراکز جهانی و  متمایل به سلطنت، و بعضی مارکسیستهای نوع استالینی((ضمن  احترام به فلسفه ضد استثماری مارکسیسم)) و… ظاهر میشوند.

اینها ایرانی را که پیشتازانش بر بهشت قضا و قدر و اتکاء به آسمانها شوریده اند، کماکان در قالب رعیت ظل والسطان ها، ذوب شدگان در رهبری عقیدتی، و چاکران و نوکران خدایگانها، و یا بردگانی تحت حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا (اسم مستعار جمعی جوجه روشنفکر به اصطلاح حامی کارگر که بعد از بقدرت رسیدن حتی حق انتخاب نوع لباس و خوراک هم برای کارگر قائل نشدند چه برسد به شرکت او در رهبری جامعه سوسیالیستی) ((نقل از کتاب تروتسکی کاهن معبد سرخ، سرویس رابرت، ترجمه بیژن اشتری، نشر ثالث چاپ اول)) که جز باربری و نشخوار، تلف شدن در راه رهبری عقیدتی، خاک پای خدایگان بودن و یا در کارخانه ها برای تحقق آرمانهای دیکتاتوری طبقه کارگر (عده ای رهبران عقیدتی سوسیالیستی) جان دادن، حق دیگری برای ایرانی قائل نبودند و نیستند، میخواهندش.[spacer height=”15px”]

زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی

به کسی پاسخگو نبودنرجوی آشکارا با وقاحتی بی حد و حصر مدعی است که نیازی به دادن زحمت به ایرانیان و خروج از بهشت(توسل به قضا و قدر و آسمانهای عصر جاهلیت)نیست، چرا که رجوی با یک عمل تاریخساز(بخوانید شامورتی بازی انقلاب ایدئولژیک) طی یک “شورت کات” همان بهشت جاهلیت را با تعویض تابلوش به “اسلام دمکراتیک“، به “دنیای نو” تغییر و تبدیل میکند. او خود و مریم رجوی و دیگرهمسران “رها شده!!!” از قید و بندهای تاریخی در اثر ورود به حرمسرایش، مدعی اند بهشت دمکراتیکشان از این حُسن و امتیاز برین نیز برخوردار است که، خدای آسمانی ایکه ایرانیان تا به امروز بدان اتکاء کرده اند، امروزه در وجود نرینه حرمسرای فرقه رجوی، یعنی مسعود رجوی تجللی یافته و اینگونه در “اسلام دمکراتیک” اش خداوند، زمینی شده و در دسترس همگان قرار داده شده است!!!! جهت اثبات اینکه وی خداست و زدون هر گونه شک و تردیدِ شرک آمیز!! در خدایی خودش، مهدی ابریشمچی که از اولین ایمان آورندگان به این خدای خود خوانده است و آنرا با قربانی کردن زنش مریم در پیشگاه او به اثبات رسانده را به صحنه فرستاد تا بعنوان نشان خدایی مسعود رجوی اعلام کند که مسعودرجوی نیز همچون خدای آسمانها به کسی دراین جهان پاسخگو نیست”!!![spacer height=”15px”]

23519265_1924081974579573_1352469619278638488_n 2013111520374626368891مسعود رجوی که “عشق به ایران و ایرانی را با وطن فروشی به دشمنان  ایران و کشتار جوانانش در مرزها و شهرها و حتی در درون تشکیلاتش صدها بار طی چهل سال گذشته به اثبات رسانده است!! به ایرانیان تکلیف میکند که نیازی به خروج از بهشت جهل و خرافه گذ شته نیست، چرا که او خود در راستای به ودیعه گذاشتن کشور برای بقدرت رسیدن نزد از ما بهتران!! پمپئوها و جان بولتن ها، جولیانی ها و دیگر نمونه های برجسته اوباش دنیای به اصطلاح متمدن!! را بعنوان سمبلهای دمکراتیسم به بهشتی که وعده میدهد، دعوت میکند که حتی طی سخنرانیهای پر زرق و برق و گران شان، ضمن تشکر از زوج رجوی برای به مزاید گذاشتن کشور، نوید دنیای نو را هم به ایرانیان با خدایی زمینی میدهند. او استدلال میکند، حضور اجاره ای ناشخصیت های فوق در بهشت جهل و خرافه اش،  نشان دمکراتیسم آن است. و جشنها برای آن برگزار میکنند.[spacer height=”15px”]

این نمونه ای است از تلاش یکی از واپس گراترین نوع از مبلغین جهل و تاریکیِ بیدارشده بعد از انقلاب 1357 تا نگذارد ایرانی از دنیای جهل و خرافه و خفت و خاری و نکبت توصل به آسمانها خارج و هبوط دومش یعنی خوردن کامل میوه خرد و اندیشه و علم و نو اندیشی و آزادگی و پیشرفت و استقلال و حقوق بشر و… را در خود و کشورش محقق کند.  [spacer height=”15px”]

نگارنده همواره گفته و نوشته است(که بسیار هم به رجوی برخورده و آنرا بعنوان مزدوری نگارنده در سایتهای رسوایش منعکس میکند(اینجا)) که:[spacer height=”15px”]

 

[su_quote cite=”نقل از مقاله گذشته داود باقروند ارشد ” url=”نقل از مقاله گذشته داود باقروند ارشد “]”طی دو قرن اخیر علیرغم همه زشتیهایی که ایرانیان تجربه کرده اند، شاید تنها و بزرگترین اقبالی که به مردم ایران روی کرده، تست و آزمایش شدن فرقه رجوی طی چهار دهه گذشته به قیمت هوشیاری مردم ایران و نابودی گذشته و حال و آینده و جان هزاران زن و مردی بود که فریب بهشت زمینی خدای خود خوانده ای بنام مسعودرجوی را خوردند، میباشد.” [/su_quote][spacer height=”15px”]

 

تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی

در سازمان مجاهدین ایرانیان به نرینه ها و مادینه های وحشی تقلیل داده شدند و حقی جز بلاگردان رهبریش شدن برایشان قائل نیستند. اگر ناصرالدین شاه همبستری با هزار زن را در حرمسرایش برای آنها و خانواده شان افتخار و سرمنشاء آب و نانی میشمرد، مسعودرجوی حق حیات برای زنان(همه زنان) را تنها از طریق همبستر شدن آنهم  بشرط عشق! به خودش برای آنها قائل شده است. و برای مردان نیز مشروط با تقدیم زنانشان!!! به حرمسرای رجوی آنهم تقدیم از سرنیاز خودشان!!!، حق حیات قائل شده است. مسعودرجوی همچون شاه طی 42سال گذشته هیچ ایرانی را لایق اینکه در امری او را مخاطب قرار دهد ندانسته. وقتی برای قدرتش لازم دید آنها را هنگام دفاع از کشورشان در مرزها بنفع دشمنان ایران و در خوش خدمتی به صدامها کشت. و همچون شاهان مستبد، اعضای فدایی دربارش(در تشکیلات رجوی) علیرغم اینکه سر بر قدومش میگذارند را همچون درباریان شاهان ایران، وقتی از جانب آنها مورد سوال قرار گرفت و احساس تهدید کرد، تبعید، زندان و شکنجه کرد و کشت.[spacer height=”15px”]

سلطنت طلبان نیز با کینه ای عمیق ناشی از سرنگون شدنشان در 1357 نسبت به مردم ایران، ، کماکان بر همان طبل باقی ماندن مردم ایران در بهشت جهل و خرافه و توسل به آسمانها میکوبند. آسمانهایی که بزرگترین حسن آن “موهبت الهی سلطنت موروثی” است که برای مردم ایران نازل میکند. تا بصورت ظل السلطان ها یا آریامهرها یا همان خدایان زمینی بر کشور و مردم حاکم شوند. حاکمیتی که در آن ایران و ایرانی نیز جز بردگی حق دیگری تحت این خدایان زمینی ندارد. هرچند با در چشم  انداز قرارگرفتن ورود مردم ایران به هبوط دوم خود، این راهزنانِ مسیر نیز، همچون رجوی دست بکار شده ضمن بکارگرفتن شیوه های او در نشاندادن حمایت اجانب از خود و حتی با گرفتن عکس در کنار آنها، تلاش میکنند اینبار همان زهر را با انواع سوس ها در قالب معرفی سلطنت بعنوان قطب و ثقل و لنگر و کانونِ وحدت و اتحاد کشور، … توجیه کنند. و اینگونه بدون نام بردن از “توسل به آسمانها” عملا محصول خرافه و جهل و اتکاء به آسمانها، یعنی (شاهنشاه و ظل السلطان و رهبر عقیدتی و…) را رنگ کرده بعنوان سلطنت نوِ، متحول  و دمکراتیزه (سوئدی شده!) شده، به خورد این ایرانی بدهند.[spacer height=”15px”]

فاجعه روشنفکر مآبی در ایران

مشکل دیگر لااقل در 100 سال اخیر ناشی از فاصله میان طبقه خواص با عامه مردم است. هیچگاه درتاریخ چنین جدایی عمیق بین ایندو طبقه احساس نمیشده است. از زمان برخورد با تمدن غرب یک قشر با سواد و درس خوانده و فرنگی مآب در ایران پیدا شدند که بسیار با تفرعن و سنگ دلی بر عامه مردم نگاه میکردند و خود را تافته جدا بافته میدانستند. این طرزدید، عقده و کینه پنهانی در مردم ایجاد کرد تا بدانجا که به همه مظاهر علم و درک و روشن بینی بدبین شوند.[spacer height=”15px”]

حقیقت این است که “روشن فکر” یا به اصطلاح “طبقه فاضله” که دستگاه حکومت نیز از آن منشعب میشد، در دوران اخیر بخصوص این 60 ساله بدترین رفتار را با مردم داشته اند. آنها را به تمام معنا، عوام کل انعام انگاشته اند. که حقی اضافه تر از حق چریدن و بار کشیدن ندارند. در مورد حاکمان سرنگون شده اما، عباس میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” مینویسد، محمدرضا شاه کشورش را “دوست داشت” ولی “از ایرانیان متنفر بود“.[spacer height=”15px”]

البته در مورد روشنفکران استثناء هم وجود داشته و عده ای روشنفکر عابرومند و خوب را نمیتوان نادیده گرفت، ولی با یک گل بهار نمیشود. این لکه ننگ بر دامان روشنفکرمابان ایران افتاد، که عده ای از آنها با صفت افتخار آمیز “وطن در چمدان” موصوف شدند. اینها وعده ای از قماش اینان، تنها پس از طرد از وطن متوجه شدند که کشوری بنام ایران می توانسته است بر روی نقشه جغرافیا وجود داشته باشد و آنگاه به نوحه سرایی پرداختند که این عبارت شکسپیر چه خوب مصداق حالشان میشود. آنجا که اوتلو به دزدمونا گفت:[spacer height=”15px”]

“ترا کشتم که سپس دوستت بدارم”

 [spacer height=”15px”]

کسان دیگر از این گروه نقش دیگری بر عهده گرفتند، و کمر به کینه ورزی بستند. ایران و تاریخ و هرگونه اعتبار آنرا انکار کردند. نشان روشنفکری را در نفی ارزشها دانستند. یکی از اینها، اینجا و آنجا در خارج به سخنرانی پرداخته و ادعا کرده بود که نام ایران کلمه جدید است و در گذشته به این کشور اتلاق نمی شده است. البته دکتر جلال خالقی مطلق و دکتر جلال متینی طی دو مقاله به این یاوه گویی پاسخ دادند(اینجا). سابقه تاریخی بسیار کهن نام ایران را در آثار پیش و بعد از اسلام برشمردند. از همین رهگذر بود که ضحاک اساطیری بعد از چند هزار سال آزادیخواه!! و مردم دوست قلمداد شد!!! نظایر این حرفها بسیار زده شده است و در لای ابرهای بی خبری، بی سوادی و عقده و کینه توزی مبتنی بر بی خردی، شنوندگانی نیز برای خود یافته است.[spacer height=”15px”]

اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید.[spacer height=”15px”]

 

پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟

باوجود سرنگونی غول اهریمنی 2500 ساله دنیای جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در انقلاب بهمن 57 و سر برآوردن غولهای خفته قرون اعصار بویژه از کوزه زندانهای کشور (به یمن تلاشهای حقوق بشری!! کارتر) که در ادامه با حمایت همان دولت امروزه درآلبانی و خارج کشور در کمین مردم ایران نشسته اند، تنها میتوان به این سوال با نگاه به تاریخ ایران و ایرانی در رویارویی با چنین اهریمن هایی از گذشته دور تا به امروز، پاسخ داد.[spacer height=”15px”]

البته امروزه مردم ا یران تجارب گرانقدری پیش رو از افغانستانی که سالیان توسط شوروی سابق اشغال شد تا به اصطلاح نجات یابد و یا 20 سالی که تحت اشغال آمریکا بود و البته تجارب عراق و لیبی و سوریه و … همه نشان داد که تنها راه رهایی ایران وایرانی اتکاء به خودش است و بس. ایرانی محکوم است برای پیروزی نو بر کنهه، خرد بر خرافه، … خود را تغییر دهد تا این خود، کشورش را نیز تغییر دهد. ایرانی باید از توصل به و التماس و درخواست از دیگری و هر آنچه غیر خودش است، که ریشه در عادات دنیای جهل و خرافه و توسل به آسمانها و… گذشته او دارد دست بشوید و به خودش و تنها خودش اتکا کند و از خودش بخواهد تا از دیگران. و این جز با شناخت عمیق از خود(فرد ایرانی) و کشورش(جمع ایرانیان) که چه بودیم و چه هستیم و چه باید باشیم شدنی نیست.[spacer height=”20px” id=”2″]

پایان قسمت اول

داود باقروند ارشد

شهریور 1400

در ادامه مقاله مطلب زیر را خواهید خواند.

——————————————-

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

————————————-

فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم

قسمت دوم. 7

چه بودیم و چه هستیم. 7

چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7

چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9

سقوط امپراطوری 1000ساله. 9

جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10

حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11

شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12

گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12

قسمت سوم. 14

محاسن و معایب ایرانیان. 14

پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14

ستمگری پادشاهان. 16

افراط و تفریط؛. 17

فردگرایی؛. 17

خرافه پرستی. 18

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

56سال فاشیسم مذهبی-استالینستی فرقه رجوی در کمین جامعه ایرانیان

 

اسلام پناهی رجوی و نازیهاصف نمازانقلاب و پی‌آمدهای آن شاخک‌های نسل ما را که در یک توهم کودکانه بی ریشه و بنیان نسبت به آینده و نفرت کورِ وحشیانه نسبت به گذشته، به یک خود زنی بنیان کن تاریخی کشاند، آیا توانسته ما را به علت‌ها، بازشدن چشمها، فاصله گرفتن از خشم و نفرت های کور نسبت به حال، خوشبینی های مبتنی بر جهل، عدم شناخت و استیصال کودکانه، اما وحشی نسبت به آینده استوار شده، حساس کند؟ آیا در نگاه به تجارب جهانی، و تجارب چهار دهه گذشته توانست تا حدودی به ما بیآموزد که در تخریب گذشته و آینده حساس‌تر باشیم؟ جامعه‌ای که قادر نباشد گذشته خویش را در آگاهی بکاود، به فراموشی تاریخی گرفتار میشود، هویتِ خویش را گُم می‌کند و به بحران دچار می‌گردد. اگر به ورطه سقوط آزاد کشیده نشود به سقوط آزاد بدامن قدرتهای بزرگ کشانده میشود. شناخت گذشته گام نخست به راه آینده است.[spacer height=”15px”]

عکس سربازان فاشیسم هیتلری در افریقا در حال نماز! و سربازان فرقه فاشیستی-مذهبی فرقه رجوی در آلبانی درحال نماز!! [spacer height=”15px”]

 

در تجربه قبلی نسل ما از مردم کوچه و بازار گرفته تا دانشمند و متفکر، تبعیدی و زندانی و نویسنده و شاعر و گروه و حزب و ملی و انترناسیونالیست و… توانست با “موفقیت” و در هله هله و شادی زائد الوصف میلیونی، هیولای 2500ساله مولد جهل و سانسور و اختناق وتاریک اندیشی و سرکوبِ فعالی را سرنگون و هیولاهای خفته ای را که قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود را بیدارکرده بجان خود و یکدیگر اندازد.[spacer height=”15px”]

در پی شکستِ فاشیسم آلمان در جنگ جهانی دوم، این پرسش در برابر افکار مترقی این کشور قرار گرفت که “چه پیش آمد؟ چرا پیش آمد؟ و چگونه می‌توانست پیش آمده باشد؟ زیرا شکستِ آلمان، افزون بر آن‌که کشوری ویران و ملتی را که احساس می‌کرد به نقطه صفر تاریخ خویش گام گذاشته است، به دنبال آورد”.  کشور ما خوشبختانه در این مرحله نیست و اگر آلمانها توانستند از خاکستر خود برخیزند قطعا دیگر ملل نیز میتوانند. بنابراین دوری از سیاست زدگی و شیرجه و سقوط آزاد به ورطه هایی که با کینه و نفرت کور حیات میبابد باید از سرنوشت آلمان در خاتمه حکومت نازیها اجتناب کرد. بسیاری از عوام کماکان نمیخواهند در آلمان این حقیقت تلخ را درک و باور کنند که این خودِ خودشان بودند که فاجعه را آفریدند. آفرینشی که بر استیصال مطلق در قبال معضلات و مشکلات جامعه و جهل و نادانی نسبت به علت و ریشه مشکلات و دنباله روی کوررانه از نفرت و خشونتی حیوانی نسبت عوامل کاذب آن استوار بود و  چنان مصیبتی را آفرید که نقطه عطفی در وحشیگری تاریخ انسان بجای گذاشت.[spacer height=”15px”]

این وحشیگری در آلمان، در یهودی‌ستیزی حاکم عوامل سیاسی، اجتماعی-مذهبی((تاريخ يهودي ستيزي در اروپا اساسا با دوران پيدايش مسيحيت و داعيه پيروان آن براي سلطه انحصاري و به رسميت شناساندن زور مدارانه دين خود به عنوان يگانه مذهب رسمي شروع مي شود. اولين گروههاي مسيحي در اروپا، يهودياني بودند كه به آيين عيسوي گرويده و با اتكا به انجيل، مسيحيت را به عنوان مذهب جانشين براي آيين يهود و به مثابه وحدت جديد و اسراييل حقيقي درك مي كردند. اين اعتقاد به نفي تعلق يهوديان به محدوده متحدين خدا و متهم كردن آنها به آزار و قتل مسيح منجر شد. يهودي ستيزي از قرن دوم ميلادي درتاريخ، ادبيات و موعظه هاي مسيحي با پيگيري دنبال شد و به شكل تحقيرديني وقومي در آيين مسيحي تكامل يافت. يهودي ستيزي اوليه در مسيحيت بر كندذهني و بردگي يهوديان، تكذيب رسالت مسيح و قتل اوتوسط يهوديان ونهايتا طرد آنان از سوي خدا تكيه دارد. در اسلام چنین فرهنگ و سابقه و اعتقادی نسبت به یهودیت وجود ندارد)) و اقتصادی نقش داشتند. در یک نگاه به توتالیتاریسم توجه آن به توده‌هاست که در بی‌هویتی موجود، در خدمت سیاستِ روز قرار می‌گیرند.[spacer height=”15px”]

[su_custom_gallery source=”media: 25601,25602,25603,25604,25605,25606,25607,25608,25609,25610,25611,25612″ width=”200″ height=”200″ title=”always”]

[spacer height=”15px”]

فرقه رجوی هیولای بیدارشده بعد از انقلاب 

[spacer height=”15px”]

انسان مدرن در فراروی خویش در جامعه صنعتی به “ازخودبیگانگی” می‌رسد، به شکلی که هویت طبقاتی از دست می‌دهد و پیوندهای خانوادگی “مقوله ای که یکی از هیولاهای بیدارشده بعد از انقلاب (تشکیلات فرقه ای رجوی) بشدت بدان دامن میزند” سست می‌شوند. در چنین موقعیتی احساس عدم امنیت دامن گیر فرد و جامعه شده و در اندوهی که حاکم میشود، در جستجوی پناهگاهی، طعمه سیاست‌های انحصارگرانه می‌شود.[spacer height=”15px”]

به نظر هانا آرنت((هانا آرِنْت به آلمانی Hannah Arendt زادهٔ ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در لیندن–لیمر، هانوفر – درگذشتهٔ ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک، آمریکا، فیلسوف (فلسفهٔ سیاسی) و تاریخنگار آلمانی – آمریکایی بود. هانا آرنت، از مهم‌ترین اندیشمندانی بود که آرا و افکارش تأثیری ژرف در سدهٔ بیستم میلادی بر جای گذاشت.او سال‌ها در دانشگاه‌های ایالات متحده در رشتهٔ تئوری سیاسی تدریس کرد و از چندین کشور، ده‌ها دکترای افتخاری گرفت، و نیز برنده جایزهٔ آلمانی‌زبان لِسینگ و فروید شد. او از یهودیانی بود که از هولوکاست جان سالم به در برد و به ایالات متحده مهاجرت کرد. زمینهٔ فلسفه و آثار او، موضوعاتی هم‌چون دموکراسی مستقیم یا اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی حکومت‌های استبدادی است.))، هستی انسان در سه عرصه جریان دارد؛ خصوصی (شخصی)، عمومی، و آن‌چه که به عنوان سیاست در امور اجتماعی قرار می‌گیرد. هر اندازه که حضور فردی انسان در جامعه تنگ‌تر شود، هویت و فردیتِ او کم‌رنگ‌تر می‌شود، عرصه خصوصی در اجتماع گُم شده، و آزادی و برابری در برابر قانون محو می‌شوند. بر چنین بستری حکومت توتالیتر بنیان می‌گیرد و هویت انسان به روزمره‌گی دچار می‌گردد.[spacer height=”15px”]

1_003

توتالیتاریسم مشکل دوران معاصر است که بر محور فردیت در اجتماع توده‌ها، بر ایدئولوژی وحشت ، نابودی بستر خانواده، بنیان می‌گیرد. بر باور آنان می‌بالد، به ایدئولوژی تبدیل می‌شود. توده‌ها همچون اعضای شتشوی مغزی شده فرقه رجوی به راه آن حاضرند از جان نیز بگذرند. توتالیتاریسم تفکری همیشه بالنده و پایدار نیست. آن‌گاه که شعارها رنگ باختند، ناقوس سقوط آن بتدریخ به گوش خواهد رسید. اندک اندک طرفداران دیروز را که یا در سکوت، مرگ را در درون تشکیلات پذیرا شده اند و یا سکوت مرگبار را در خارج تشکیلات برآغوش کشیده از دست میدهند.

 

[spacer height=”15px”]

مفهوم توتالیتاریسم از گفتمان‌های سیاسی قرن بیستم است که در میان فاشیست‌های ایتالیا سربرآورد و به حاکمیت موسولینی انجامید. اگرچه شباهت‌هایی با استبداد و دیکتاتوریهای بیدار شده بعد از انقلاب ایران در جامعه ایران چه در حاکمیت و چه در میان بازمانده از حاکمیت دارد. ایرانیان هنوز به تمام و کمال درک نکرده اند که هیولاهای خفته از کجا سر برمیآروند.

[spacer height=”15px”]

ساختارهای طبقاتی جامعه، آن‌سان که پیرامون منافع مشترک بنیان می‌گیرند، در حکومت توتالیتر درهم می‌ریزند و توده‌ای پدید می‌آید بی‌شکل که کارکردی خلاف دمکراسی و آزادی‌های فردی و اجتماعی پیش می‌گیرد که در نهایت خویش به حکومت اقلیتی ناچیز ختم می‌گردد. “هدف جنبش‌های توتالیتر سازمان دادن توده‌هاست نه سازمان دادن طبقات.” در این جنبش، رفتارهای توده‌ای همه‌گیر می‌شود و انسانِ توده‌ای عاری از هویت فردی سر بر می‌آورد.

[spacer height=”15px”]

ترور سیاسی و  تبلیغات ابزار فرقه رجوی

[spacer height=”15px”]

حکومت توتالیتر چه در حاکمیت و چه در به اصطلاح آپوزیسیون را نمی‌توان بدون ترور و تبلیغات در نظر مجسم کرد. تبلیغاتِ گسترده تخیل توده‌ها را هدف قرار می‌دهد، در نبود عقل بر ذهن حاکم می‌شود تا تصوراتِ از پیش تعیین شده‌ای جانشین واقعیت گردد. هدف تسخیر ذهنِ توده‌هاست. دروغ، بزرگنمایی، دشمن‌تراشی، زندان و ترور از ابزار رسیدن به آن هستند. چه توسط “حاکمیت علیه آپوزیسیون” چه “آپوزیسیون علیه حاکمیت” و چه “آپوزیسیون علیه آپوزیسیون” !!! که شاهد آن هستیم و اینگونه “غوغا سالاری-سیاست زدگی” حاکم میگردد.

[spacer height=”15px”]

ویژگی آشکار جنبش‌های توتالیتر و یا آغشته به فرهنگ توتالیتر این است که از اعضایشان “وفاوداری تام و نامحدود، بی‌چون و چرا و دگرگون‌ناپذیر” می‌خواهند. امروزه متاسفانه در خارج کشور همچون داخل کشور هر فرد و گروهی بدنبال یارگیری از این جنس حمایتهای کور و دنباله روانه و عاری از نگرش انتقادی و بدون ایراد کمترین انتقادی به خود هستند. عدم تحمل انتقاد، فحاشی، ناسزاگویی، ترور شخصیتی، ابزار توتالیترهای آینده ای است که هنوز “قدرت اعمال قهر” را نسبت به ابراز نظری انتقادی را ندارند. “قدرتِ اعمالِ قهریکه” همچون انقلاب ایران قرار است بدست همانها که قرار است این قهر برآنها اعمال شود به توتالیترهای آینده داده شود. [spacer height=”15px”]

توهومات توتالیتریستی

[spacer height=”15px”]

“ایدئولوژی توتالیتر بر این باور است که “سازمانشان در زمان مقتضی، سراسر نوع بشر را در بر خواهد گرفت. این فکر گاه “نه تنها برای اوباش، بلکه برای “نخبگان جامعه” نیز سخت جاذبه دارد. و این امری دردناک است.

[spacer height=”15px”]

“سیطره عمومی” در رژیم توتالیتر گُم می‌شود و افراد از فردیت خویش (همچون فرقه رجوی با خشونت کامل) تهی می‌گردند. در چنین فضایی‌ست که نوع‌دوستی و خشم به شکل افراط و تفریط در جامعه پدیدار می‌گردد؛ خشم در برابر دشمنان خیالی و نوع‌دوستی با احساسِ در کنار هم بودن. در رفتار انتزاعی موجود است که نژادپرستی سر بر می‌آورد تا تضادی را شعله‌ور سازد که حاصل آن جنگ است. نژادپرستی بمعنی خودی و غیر خودی کردن در حاکمیت و یا گروه پرستی در توتالیترهای غیر حاکمی همچون فرقه تبهکار رجوی جزء بایسته‌ی رژیم توتالیتر است.[spacer height=”15px”]

نابود کردن تفاوتها ابزار فاشیسم مذهبی فرقه رجوی

[spacer height=”15px”]

نظام توتالیتر راه به فاشیسم می‌برد. در حکومت توتالیتر همه باهم رفیق و یا خواهر و برادرند. پشتِ این نام تسلیم نهفته است نه برابری و دوستی. فاشیسم بدون انضباط و اطاعت (آنچه در تشکیلات به اصطلاح آهنین نوع استالینی فرقه رجوی شاهدیم) فاقد قدرت است. خشونت ذاتِ آن است. خاک و خون و ایمان مقدس می‌گردند و به مبارزه در راه آن به آرمان بدل می‌شود. صاحب قدرت در پی یافتن دشمن است. در عرصه‌های داخلی و خارجی همیشه دشمنانی می‌یابد که در صدد نابودی‌اش باشد. در تدارک مقابله با دشمنان است که نظامی‌گری و به اصطلاح “ارتش آزادیبخش” را سازمان می‌دهد. فاشیست‌ها خود و باور خویش را برتر از دیگران می‌دانند تا آن اندازه که به نژادپرستی می‌رسد. آنان برداشتِ خویش از دمکراسی دارند، تحت تعریف آنان از دمکراسی، جوخه‌های اعدام برپا می‌گردد تا دشمنان خلق نابود شوند و بازماندگان در “جامعه‌ای آزاد” زندگی کنند!!!! در این نظام دروغ و تهمت زدن و ترور شخصیت همگانی و همه‌گیر شده، به حقیقتِ جامعه بدل می‌شود.

[spacer height=”15px”]

ارتش خلقی و کانونهای شورشی وهمی 

 [spacer height=”15px”]

نظام توتالیتر با اتکا بر توده‌ها به قدرت می‌رسد، بر آنان فرمان می‌راند و از آنان برای رسیدن به اهداف خویش بهره می‌برد.  در وهم و خیال خود “ارتش خلقی” و یا “کانونهای شورشی” ایجاد می‌کند، جاه و رده و مقام می‌بخشد، کار می‌دهد، پول می‌دهد، اعتبار می‌بخشد و از آنان عامل و ابزار خشونت می‌سازد. می‌کوشد در عرصه تفکر، ماشین شستشوی مغزی به کار اندازد و افکار را به کنترل خویش درآورد. توده مردم به هواداران شیفته‌ حکومت و یا یک خود شیفته در آپوزیسیون تبدیل می‌شوند، جنبشی آغاز می‌کنند که در بی‌هویتی اوج می‌گیرد تا در پناه آن به هویت جمعی دست یابند. آنان هویت خویش را در هویت رهبر کشف می‌کنند. و گفتمان بطور کامل از میان برداشته میشود و “تفکر” به دستورات یکطرفه از این رهبر خود شیفتهِ شیزوفرنیک تقلیل مییابد.

[spacer height=”15px”]

با حذف گفتمان از رفتار انسان، در دنیای بدون اندیشه، خشونت پدید می‌آید. خشونت به ابزاری جهت اقتدار به کار گرفته می‌شود. اقتدار که ادامه یابد، خشونت اوج می‌گیرد. قدرت برای اثبات مشروعیت خویش می‌کوشد گذشته انسان‌ها را نیز در اختیار خویش بگیرد.[spacer height=”15px”]

باید بین قدرت و خشونت نیز فرق گذاشت. باید در نظر داشت که؛ کاربرد خشونت همیشه نشان از قدرت ندارد، از ضعف و ناتوانی نیز می‌تواند ناشی گردد. به هر حال؛ آنگاه که خشونت اعمال شود، ماهیت سیاست نیز تغییر می‌کند. در نادانی‌ و جهل ست که “شّر” حاکم می‌شود. انسان که ناتوان در فکر کردن باشد، توان تشخیص از دست می‌رود و اینجاست که به فرمانبرداری بی‌چرا (انسان مغزشویی شده) تبدیل می‌شود.[spacer height=”15px”]

اندیشیدن است که هستی را قابل فهم می‌گرداند و برای پرسش‌های بی‌پایان زندگی پاسخی می‌یابد. در نبود اندیشه، انسان به ماشینی بدل گشته، اراده فردی خود را از دست می‌دهد و گوسفندوار بدنبال خشم و نفرت کور که توسط بسیاری دامن زده میشوند روان میگردد. طرفداران “مکتب فرانکفورت” بر این باوربودند که فاشیسم حاصل پیروزی توده‌های بی‌ریشه شهری‌ست بر فرهیختگان جامعه ای که کمتر از توده ها بی ریشه نیستند.

[spacer height=”15px”]

ویرانی هویت مستقل افراد، ابزار فاشیسم

[spacer height=”15px”]

توتالیتاریسم فرقه ای همه‌ی روابط و هویت‌ها را ویران می‌کند تا با اعمال زور و قدرت، هویت خویش را استوار کند و این چیزی نیست جز قدرتِ توتالیتر که با وحشت و ترور شخصیتی و روانی و ایجاد ترس ابتدا بر فرد و سپس در حاکمیت برجامعه تسلط ‌یابد. به نظر هانا آرنت از رابطه‌ی هویت‌های گوناگون در جامعه است که منجر به شکوفایی آن میگردد. هویت، فرآوردِ رابطه است که بین من و دیگری برقرار میشود. از این نظر، هویت نشانِ تمایز و تشخص می‌شود که در شرایطِ عادی به تعامل و رواداری می‌انجامد.[spacer height=”15px”]

در حکومت توتالیتر انسان‌ها از انسانیت خویش به نفع آرمان‌های رهبر، تهی می‌شوند تا در فردیتها هم‌سان و هم‌گون گردند. در کنترل فردیت‌هاست که آزادی‌ها رنگ می‌بازند و تفاوت‌های فردی از میان می‌روند. در زوال هویت فردی انزواگرایی در بخشی از آگاهان جامعه رشد می‌کند.

[spacer height=”15px”]

البته نقش روشنفکران در “سرنگونی” و “سربرآوردن” این هیولاها را نباید از نظر دور داشت. توتالیتاریسم با از بین رفتن نازیسم و یا استالینیسم پایان نمی‌پذیرد.همانگونه که قبل از آنها وجود داشته و عناصری از آن هم‌چنان به زندگی خویش در میان ما در افکار و اندیشه ما ادامه می‌دهند.[spacer height=”15px”]

تاریخ ایران بار دیگر در توهمی نسبت به هیولای موجود و غفلتی کور و خشم و نفرتی مبتنی بر جهل و عدم شناخت، در تلاشی نو برای بیدار کردن هیولاهایی است که در میان خود و در درون خود نهفته دارد که در  سیاست زدگی خوف انگیزکنونی تبلور میبابد.

ترک سیاست زدگی و پرداختن به ایجاد، تقویت و گسترش جامعه مدنی در مبارزه اجتماعی از اصولی هستند که می‌توانند در تضعیف توتالیتاریسم به کار آیند. جامعه نو ایران و ایرانیان باید بیش از گذشته و بسیار حساستر از گذشته به کم و کاستیهایی که در این مسیر وجود دارد بیاندیشد تا اینکه یکبار دیگر در یک اقدام خانمان برانداز بدنبال خشم و نفرتهایش برود.

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

شهریور  1400

[spacer height=”25px”]

آشنایی با مکتب فرانکفورت

نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او

کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار

پنج هزار نفر از جامعه پزشکی کشور خواهان وارد کردن واکسن فایزر به کشور شدند

به‌دنبال اوجگیری آمار جان‌باختگان کرونا، پنج هزار نفر از جامعه پزشکی کشور خواهان وارد کردن واکسن فایزر به کشور شدند.

امضا کنندگان در نامه‌یی به رئیسی به‌عنوان رئیس ستاد کرونا با بیان این‌که واکسن فایزر مرگ ناشی از بیماری و موارد شدید را به‌شدت کاهش می‌دهد نوشتند: طبق شواهد علمی فراوان واکسنهای mRNA مرگ ناشی از کرونا را به‌شدت کاهش می‌دهد.

آنها خواستار وارد کردن واکسنهای بر پایه mRNA برای عموم مردم و هم‌چنین تزریق دوز بوستر (یادآور) به کادر درمان با واکسنهای ذکرشده هستند.

به گزارش سایت سلامت نیوز ۲شهریور۱۴۰۰ در بخشی از این نامه آمده است:
نظر به آن که مستندات و شواهد علمی فراوان و دارای بنیان مستحکم و تأیید شده از مراجع علمی متنوع داخلی و خارجی در مورد واکسنهای با فناوری mRNA (فایزر و مدرنا) تهیه گردیده است که مرگ ناشی از بیماری و موارد شدید را به‌شدت کاهش می‌دهد و نیز با توجه به رفع موانعی که قبلاً در مورد ورود استفاده از این نوع واکسن ایجاد گردیده بود، امضاکنندگان نامه به‌عنوان «بخشی از کارکنان حوزه سلامت» تقاضای اکید دارند که اولویت تلاشها… در راستای «تهیه این نوع واکسن» از هر مبدأ و منبع معتبر بدون لحاظ نمودن حواشی سیاسی هدف‌گذاری گردد تا از هدر رفت چندباره امکانات و منابع کشور جلوگیری شده و شهروندان ایران مانند بسیاری از کشورهای دیگر بتوانند از بروزترین سطح امکانات بهداشتی جهان استفاده نمایند.
ضمنا امضاکنندگان به عنون بخشی از کارکنان سلامت، اولویت تزریق دوز یادآور (بوستر) از نوع mRNA به همه کارکنان سلامت را اکیداً درخواست می‌نمایند زیرا معتقد هستند تک‌تک سربازان این سنگر باید با تدارک صحیح و قوی از جانب مسئولان حفظ شوند تا نظام سلامت و کشور فروز نریزد.

خودشیفتگی به ارث برده شده از رجوی کاردست ایرج مصداقی داد: افشاگری کاوه موسوی علیه مصداقی

 کاوه موسوی: مصداقی یک شخصیت بیمار و خودشیفته میباشد.

در اکتبر سال 2019 در واکاوی بحران هویت آپوزیسون خارج کشور و تولید بنجلهای سیاسی ناشی از این بحران در قسمت اول مقاله ای تحت عنوان ” مسلح کردنِ دمکراسی یا  مسلح شدنِ به دمکراسی“نوشتم که دنیای سیات جای شارلاتان بازی و تخلیه عقده ها و کمبودهای روحی روانی افراد نیست. سیاست با جان انسانها مرتبط است و صرفا در خارج کشور بودن نباید خود را عاری از هم مسئولیت دانست و آنرا به بازی گرفت. در زیر هم مقاله را بخوانید و هم ببینید که سرنوشتی که برای این گونه افراد پیش بینی شده است چقدر به واقعیت نزدیک است. کاوه موسوی حقوقدانی که جریان حمید نوری نامی را با مصداقی به کیس حقوقی تبدیل کرده بود ببینید چه از شارلاتانیسیم و خودشیفتگی جامعه سیاسی ایران در خارجه بی درد اما مملو از خود نماییهای مشمئز کننده میگوید.

داود باقروند ارشد

 [vsw id=”wbwzkJeaZgk” source=”youtube” width=”625″ height=”444″ autoplay=”no”]

استبداد پروری[spacer height=”15px”]

بقلم: داود باقروند ارشد

 

قسمت اول:

davood (3)

بحران جنبش دمکراسی خواهی ایران در هنگام نگارش این سطور در اوج خود است. بحران از تناضات عمیق و بنیادی ای ‏سرچشمه میگیرد که ریشه اش در محتوای نحوه پیشبرد جنبش دمکراسی ایران است که در این زمان به عریانترین شکل خود را ‏آشکار میسازد. جنبش بیمار خارج کشور که از یکطرف بالاترین فالوورهایش توسط مراکز مشکوکی مانند روح ‏الله زم که برای جامعه فرهیخته و مبارز ایران توهینی به شعور آنهاست، با این وجود در برهوت مبارزه اصولی و کویر دانش و ‏تعقل و خرد فضای سیاسی خارج کشور، با کمک بعضی دستهای مشکوک، فالوورهایش به بیش از یک میلیون نفر رسیده بود!! و از طرف دیگر سازمان ‏مجاهدینی است که رهبران آن همدستی با صدام و عربستان و آمریکا و همسویی اش با اسرائیل را افتخار خود میدانند ‏که مایع ننگ تاریخی ایرانیان و فرهیختگان آن است. و در این میانه نیز چیزی جز جنگ حیدر نعمتی در جریان نیست که توسط کسانیکه حیطه منم منم آنها هیچ مرزی را نمیشناسد و تا ‏زمانیکه تلویزیونهای دیجیتال میهنی خارج کشور وقت دارند! بدون توقف اخبار، تحلیل، اتهام، فحاشی، عصبیت، دسته ‏اول تولید میکنند.‏

 

دوران حاضر از آشفته ترین دوران سیاسی اجتماعی ایران است. دوران قدرت نمایی استبداد از یکطرف و ضعف، ‏پراکندگی، آشفتگی همراه با جنگهای حیدر نعمتی درون آپوزیسیون از طرف دیگر. اذهان و محیط آکنده از بی ‏اعتمادی، خودمحوری، فقدان دمکراتیسم، سیاست زدگی، دلمردگی، بطالت، پرخاشگری، فحاشی، فقدان استدلال، ‏بحث، منطق و عدم تحمل است. فضایی مسموم و خطرناک که زمینه را برای حضور همه گونه جنس بنجل و مشکوک ‏سیاسی در محیط خارج کشور مهیا کرده است. چنانکه بی اعتبارترین، بی محتواترین، بی سمت و سو ترین، بی فایده ‏ترین، اخبار و گزارشات در مساجد و منابر دیجیتال بصورت منولوگهای[1] 2 ، 3 و 4 ساعته دقیقا با همان روش سنتی ‏مساجد میتوانند با جلب صدها فالوور و لایکِ بیننده پای منبرِ خود، انرژی آپوزیسیون را جذب و روانه فاضلاب ‏سیاسی خارج کشور کنند. که بجز پر کردن وقت و ارضای کنجکاوی پا منبریها و منمِ واعظین هیچ دردی از جنبش دمکراسی ‏خواهی حل نمیکند.‏

 

جامعه سیاسی خارج کشور بتدریج در فرایند انفصال بزرگ از جامعه ایران مرزهای جدایی از همدیگر را نیز در نوردیده، به ‏برکه هایی همانند نهادهای مذهبی و مساجد در قالب منابر مونولوگ دیجیتال که هر واعضی در منبر خود متکلم ‏وحده برای ساعتها موعظه میکند تبدیل شده است. که خود واعظ و شنونده را به وحی منزل بودن گفتار مربوطه متقاعد ‏کرده، به مناسبات ضد دمکراتیک دامن زده، خواسته یا ناخواسته زمینه ساز و بستر فرهنگ استبدای و عدم تحمل، فحاشی و… را ‏ترویج میکنند. این روش منولوگ همه عوارض آن نهادهای دون پایه واعظین، مانند منم منم را نیز با خود به بازار ‏سیاست آورده است. به چند نمونه شسته رفته (مشتی از خروار) توجه کنید‏

  • من تنها کسی بودم که در دفاع از متهمان ترورهای هسته‌ای چندین مقاله نوشتم
  • منی که شرایط سخت زندان و شکنجه‌ در بدترین شرایط را تحمل کرده‌ بودم
  • من را که یک تنه به دفاع از آنان برخاسته بودم تخطئه می‌کردند.
  • من بدون توجه به نصایح عافیت‌طلبان و سرزنش بی‌شرمان تنها به ندای وجدانم و مسئولیت انسانی‌ام عمل می‌کردم.
  • آیا عجیب نیست امروز بی بی سی در این رابطه برنامه‌ای تهیه‌ کرده و دعوتی از من به عمل نیاورده است؟
  • چگونه است برنامه‌سازان بی بی سی به یاد … و … می‌افتند و به یاد من نه!
  • وقتی بی بی سی راجع به فیلم «ماجرای نیمروز» برنامه تهیه کرد نیز از من دعوت به عمل نیاورد.
  • من کسی هستم که هم در تظاهرات‌های قبل از سی خرداد ۶۰ مجاهدین، به ویژه تظاهرات‌های خرداد ماه ۶۰ شرکت داشتم و هم تنها فرد زنده‌ای هستم که در ۵ رشته تظاهرات مجاهدین در شهریور و مهر ۶۰ که خون از در و دیوار می‌بارید حضور داشته است. همچنین در خانه‌های تیمی مجاهدین حضور داشته ام.
  • من در زمان یاد شده هم در اوین بودم، هم مزه‌ی بازجویی و شکنجه را چشیدم و هم رفتار لاجوردی، مقامات دادستانی، حکام شرع، بازجویان و پاسداران را دیده‌ام.
  • من جزو اولین گروه‌هایی از زندانیان بودم که در زیرزمین ۲۰۹ جنازه‌ها را از نزدیک دیدم.
  • من کسی هستم که که راجع به ….. و گذشته‌ی وی مقاله نوشته‌‌ام.
  • من این موضوع را در زندان نیز از زبان خود لاجوردی در حسینیه اوین شنیدم.
  • از جنبه ژورنالیستی صرف می‌پرسم آیا عجیب نیست در برنامه تهیه شده‌ی بی بی سی، … حضور دارد و من نه؟‌

کسی هم نیست که به این بحرالعلوم ها یاد آوری کند که اگر “بی بی سی” و صدای آمریکا و… از کسی دعوت میکند فقط به این خاطر است که دعوت شده حرف بی بی سی را میزند و باید بزند. و نباید دلیلی بر بزرگ شدن منم دعوت شده گردد. این میزان عطش بخدمت گرفته شدن برای چیست؟

یکی ازعجیبترین نمونه ها که مشابه آن کم نیست منتسب به آقای حسن شریعتمداری است، که از ایشان نقل شده:

ای وای برما، که اینگونه منم منم زدنهای منم منم کنندگان، یاد آور باورهای اشرافیت قرون وسطی است تا فضای دمکراتیک و سیاسی مدعیان عدم تبعض، آزادمنشی، تحمل، سکولاریسم، حقوق بشر.  آنهم آشکارا درمیان مدعیان آپوزیسیون استبداد، آنهم در غرب و اروپا،  آنهم زمانیکه حتی توان بحرکت در آوردن یک برگ را چه برسد به مردم را در داخل کشور ندارند.

 

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند               هنوز به خلوت نرفته آن کار دیگر می‌کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس                      توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند

یا رب این نودولتان را بر خر خودشان نشان               کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند

 

شاید لازم باشد از این منولوگیستهای تازه بدوران رسیده با تاخیر چند صد ساله سوال شود. مگر کسی شکی دارد که اگر روشها در مناسبات سیاسی، دمکراتیک نباشد، مستقل از اینکه وعظ شما چه محتوای دارد، «وعظ منولوگ» بشارت دهنده همان خواهد بود که در کشور جاریست؟ چون اشکال بسیار عالی منولوگ سده هاست در اختیار مذهب است. آنوقت سوال این میشود که پس شما بدنیال چه نوآوری درتضاد با شرایط موجود ایران هستید؟

جا دارد هشدار دهنده،  یاد آوری شود که رژیم بعد از چهل سال منولوگ به این نتیجه رسیده که افرادی را در رسانه های خود بعنوان مخالف! حتی در حضور بالاترین مقامات تصمیم گیرنده اش،  که زیر و بم آنرا به زیر سوال میبرند را به صحنه آورده و تلاش میکند از منولوگ فاصله گرفته ، برای خود جناح و آپوزیسیون تشکیل داده،(اینجا)  از آپوزیسیون  خارج کشورِ «مدعی» مبارزه با استبداد جلو افتاده!!

 

 

محصولات فاجعه بار منولوگ خارج کشور در چهل سال گذشته

منولوگ مسعود و مریم رجوی که در درون مجاهدین و حتی در بین به اصطلاح متحدین! شورایی اش بشدت و مستبدانه اعمال میشود نتیجه اش این شده که همزمان که شعار آزادی و دمکراسی و استقلال میدهند، خود به خدمت صدام حسین[2] و  جان بولتن ها، جان مکین ها، جولیانی ها، … در آمده و پرچم سفید آویخته و خود را تحت حمایت عربستان و ترامپ در آلبانی درآورده،  از مردم ایران جدا کرده و الگویی شده اند برای رقابت دیگر عقب ماندگان از این قافله واگذاری تا از همدیگر جهت رفتن زیر لوا، یا سپردن خود به اجانب در استفاده از تریبون های موجود همچون تریبون ایران انترناسیونال، سبقت بگیرند(اینجا) علیرغم اینکه خود اعتراف میکنند که توسط عربستان ایجاد و تامین مالی میشود. ویا راه را برای کسانیکه تا چند وقت پیش به هواداری از مجاهدین (آنهم در دوره ادعاهای ضد امپریالیستی و ضد شاه و شیخش) افتخار میکردند و میکنند(اینجا) ولی امروزه در همین فضای آلوده رندانه و با پز سوپر دمکرات نمایانه با راهنمای چپ براست پیچیده نان به پس مانده رژیم پهلوی آقای رضا پهلوی قرض میدهندتا شاید دعوت شوند(اینجا). تازه اینها بهترینها هستند. سرپوش لجنزار منم منم بقیه را نمیشود برداشت.  شاید وقت آن رسیده باشد که جامعه سیاسی خارج کشور از این منولوگ فاصله بگیرد.

 

 

چرا باید از منولوگ فاصله گرفت

  • منطق منولوگ: منطق اللهی (باور مندانه) یا بهتر است گفته شود ایدئولژیک است و نه سیاسی-خردگرایانه. و از مخاطب خود بدون هیچ اما و اگری باورمندی را میطلبد. نه شک و تردید و سوال و ایراد، رد، اصلاح و ارتقاء و تکمیل آن با دیگر نظرات.
  • منطق منولوگ، مخاطب را به حاشیه «مبارزه عملی» میراند تا اینکه مشارکت و همگرایی را ترویج و تشویق کند. پامنبر اینگونه یاد میگیرد و تجربه میکند که هرچه شنید باور کند و در نتیجه هرچه خود نیزگفت (تکرار شنیده هایش) دیگران باید قبول کنند. درصورتیکه در دیالوگ[3] مرتب تجربه میکند که بسیاری شنیده ها وقتی در معرض نقد و نظر قرار میگیرند چه میزان از آن بعنوان حقیقت باقی میماند و چه میزان رد میشود . مهمترو حیاتی اینکه، تحمل و مدارای واعظی که نظرش رد، تصحیح، تکمیل …میشود را میبیند و یاد میگیرد.
  • منولوگ از پامنبر انسانی میسازد که خود نیز حرفهای خودش را وحی منزل بداند، در نتیجه فریب هر حرف و شنیده ای را میخورد روی آن فکر و تعقل نمیکند. همین فرهنگ است که افراد را در ماه میبیند.
  • واعظِ منولوگ «بر خلاف هموندانش در کشورهای دموکراتیک» هرگز در شأن خود نمی بیند که برای شناختن «مردم»ی که سنگ آنها را به سینه می زند به میان آنها رفته (اگر در خارج است، به آنها وصل شده) و با واقعیت های تلخ و شیرین آنان آشنا شود. بلکه خود را یکسویه رهبر، نماینده، واعظ، مدیریت کننده، تنها آلترناتیو،ریئس جمهور… آن جامعه تلقی میکند.
  • واعظ منولوگ: دو گزینه را رقم میزند، ستایش شدن از سوی پا منبریها، و نادان و جاهل خطاب کردن آنان.
  • منطق منولوگ ، فرایند تکوین دیکتاتوری است. نه فرایند دمکراتیسیم. نمیتوان با ابزار دیکتاتوری، دمکراسی ساخت. حتی اگر بزرگترین مصلح جهان هم باشی، و ایده های سکورلاریسم و دمکراتیسم و ترقی را در سر داشته باشی، با ارائه منولوگیستی تنها محصول آن تولید دیکتاتوری است و بس. چون دمکراسی محصولش مشارکت است نه منولوگ. نمونه هایش در پوزیسیون رضا خان و محمدرضا شاه و رژیم کنونی و در آپوزیسیون مسعودرجوی«بزرگ منم زمانه» و خرده منم های دیگر.
  • منطق منولوگ: عینا به مخاطب و پا منبریها منتقل میشود. از آنها انسانهایی با فرهنگ استبدادی بعنوان عناصر استبداد زده تولید میکند. یعنی تولید انسانهای با فرهنگ استبدادی. میدانیم که اگر بهترین قوانین دنیا را هم داشته باشیم، در یک جامعه که فرهنگ اش به وجود نیامده باشد، آن قوانین اجرا نمی شود. تجربه مشروطه، دوره پهلوی و امروز ایران و کشورهای دیگر (آذربایجان با بهترین قانون اساسی موجود جهان) و…
  • فرهنگ رایج جامعه ما استبدادی است.[4] ایرانیان بسیار بسیار مستعد غلطیدن به این فرهنگ چه توسط واعظین و چه توسط پا منبرها هستند. منولوگ این فرهنگ را ترویج میکند. حتی از در مورد دمکراسی موعظه کنند.
  • منطق منولوگ: مستقل از اینکه واعظ چه میگوید مدینه فاضله (آرمانشهر) خودش را تبلیغ میکند. در نتیجه بتدریج از واقعیات فاصله میگیرد. چنین منطقی آرمانشهرگرایی را ترویج میکند. بزبان دیگر جزم اندیشی را که امروزه محصولش واگرایی و عدم اتحاد بین واعظین آرمانشهرهای مختلف شده است.
  • واعظ منولوگ: مبلغ این است که جامعه سیاسی به پوزیسیون و آپوزیسیون تقسیم میشود. بنابراین مانند رژیم و مسعود رجوی آپوزیسیون-مخالفین خود را مورد ترور سیاسی قرار میدهند. جامعه سیاسی سالم وخردمند و دمکراتیک، آپوزیسیون خود را پائین نمیکشد بالا میبرد. با آنها دیالوگ میکند. از آنها تاثیر میپذیرد و به آنها تاثیر میگذارد.
  • منطق منولوگ در تضاد و رودر روی «دیالوگ» همان محتوای دمکراسی است.

 

 

نیاز جامعه خارج کشور به دیالوگ تا هرچیز دیگر.

درصورتیکه دیالوگ در فرهنگ سیاسی نیز به معنی رواج گفتگو و مباحثه و مذاکره در جامعه است. گفتگو از دوبخش شکل گرفته است: «گفت» که به معنی کلام و سخن است و «گو» که به معنای امری«گفتن» به کار می‌رود. من می‌گویم و تو نیز بگو. من می‌گویم و تو هم حق داری و باید بگویی. گفتگو، نشانه‌ی برابری بین انسان‌هاستمن هم برابر با تو هستم. اگر تو می‌گویی من هم در موضع برابر با تو می‌گویم. ممکن است در گفتگو، مجادله و مشاجره نیز به وجود بیاید. نباید از آن ترسید. هر مقدار گفتگو در جامعه خارج کشور رواج یابد، مدنیت و تساهل نیز در آن بیشتر می‌شود. چرا از فرهنگ گفتگو که شامل نقد همدیگر نیز می‌شود می‌هراسیم؟ دیالوگ(گفتگو) یک فرایند دو یا چند جانبه است. اما منولوگ یا تک گویی یک عمل زبانی یک‌جانبه است. فقط من می‌گویم. تو نباید بگویی. در میدان گفتگو، سلاح چیست؟ سلاح من، استدلال است و سلاح تو نیز همین است. مهم نیست که من تو را حتماً قانع کنم. مهم این است که من و تو،  مختار و آزاد باشیم تا دیدگاه‌هایمان را بیان کنیم. تک گویی(مونولوگ)، تک‌صدایی در جامعه است. یعنی سخن گفتن تنهایی من، بدون حق اینکه تو هم بگویی. پدرسالاری،  محدود کننده‌ی فرهنگ دیالوگ(گفتگو) است. پدر خانواده، حقیقت را می‌داند. خانواده فقط باید اطاعت کند. صدا فقط صدای پدر خانواده است که در منزل جاری است. تقویت فرهنگ گفتگوی متقابل(دیالوگ) باعث رشد روحیه‌ی کار دسته جمعی و اشتراک در کار سیاسی نیز می‌شود. متأسفانه در سطح روشنفکران ما فرهنگ دیالوگ، بسیار ضعیف است. گفتگو می‌تواند حقیقتی تازه بیافریند. حقیقتی که قبل از گفتگو، پنهان شده بود. تک‌گویی اگر همراه قدرت باشد ترس و ریاکاری را در اجتماع رواج می‌دهد. گفتگو، می‌تواند گفتمان را تولید کند.  در دیالوگ، اصل موضوع این است که با اندیشه‌ای متفاوت و حتا مخالف با خودت تماس داشته باشی. اگر او نیز مثل تو فکر کند گفتگویی در کار نخواهد بود.بنابراین نباید از دیالوگ با منتقد، هراس داشته باشیم.

 

 

منولوگ بستر ورود عناصر مشکوک

در زمینه نابودی دیالگو نیز ام الفساد آقا و خانم رجوی هستند.  که  بطور مطلق هرگونه فکر و اندیشه ای غیر از خودشان را در تشکیلاتش و  حتی در شورا نابود کرده اند، تا در منطق منولوگ خودشان بتوانند جای خدا بنشینند. متاسفانه در منولوگ سیاسی ضد دمکراتیک، سرمشق همه منابر دیجیتالی شده اند که امروزه متاسفانه شاهد آنیم. این سقوط شتابان و فاصله گرفتن از دمکراتیسم، عدم تبعیض، همگرایی، تحمل و احترام متقابل، ظرفیت دیالوگ و گفتگو حتی در میان عناصر سالم، زمینه ساز ورود بعضی فرصت طلبان وطنی و تلاشهای مشکوک است، تا از آب گل آلود فضای سیاسی خارج کشور ماهیهای خود را صید و به یمن پولهای بیگانه با بزرگنمایی و سر وصدای زیاد هر روز درقالب انواع آلترناتیوها، شوراها، مهستان ها، کنگره ها …درختان آزادی و دمکراسی تولید کنند. هرچند که طی چهل سال گذشته هوشیاری مردم ایران، بهار و خزان چنین درختان مصنوعی را درهم آمیخته است.

 

جامعه ایران چه داخل و چه خارج نشان داده است که مطلقا هیچ گوش شنوای مبارزاتی[5] برای اینگونه واعظین ندارند. جامعه ایران از فقدان مناسبات و فرهنگ دمکراتیک رنج میبرد. سیاسیون ایران بجای اینکه مرتب کتاب و گفتارهای یکطرفه چندین و چند ساعته تولید کنند که هیچ دردی از جامعه گرفتار ایران و بطور خاص خارج کشوریها حل نمیکند[6] ، باید مناسبات دمکراتیک را در عمل و باز نه در حرف پیاده کنند.

بجای وقت و انرژی گذاشتن برای تحریر کتابهایی همچون «حقوق پنجگانه» و دیگر موعظه هایی که حتی سال 1360 نیز کسی را جلب نمیکرد،  که بیشتر بنظر با هدف ثبت خود است تا درمان درد بی درمان جامعه ایران و خارج کشوریها، چه خوب بود اگر نگارندگان، افکار و نوشته هایشان را بمنظور تمرین دمکراسی در معرض نقد و بررسی زنده میگذاشتند تا فضای تحمل، نقد پذیری، را به نمایش گذاشته و اینگونه نشان میدادند که نقد و رد شدن افکار و ایده های صاحبان آن بر خلاف آنچه دیکتاتورها  فکر میکنند لزوما بمعنی نابود شدن آنها نیست. نشان میدادند که پلورالیسمی که از آن دم میزنند چگونه پیاده میشود و باید بشود.

امروزه در فضای مجازی، نظرات و نقدها 90درصد فحاشی و نظراتی آغشته با عصبیت و «حذف صاحب نظر» است تا نقد محتوای گفته ها و نوشته ها. که نشان میدهد فضای سیاسی خارج کشور بیمار است. هنوز توان درک و تحمل فضای دمکراتیک را ندارد. مجاهدین که مخالفین را نه همچون همردیف پاسداران معمولی، بلکه در ماورای تصور باعنوانهای «تیرخلاص زن»، «تشنه بخون»،   پای دیوار گذاشته و از قبل حکم همه را صادر کرده اند و ثابت کرده اند که حتی در مقابل پارلمان اروپا هم شده آنرا اجرا میکنند(اینجا). سلطنت طلبها به کمتر از خائن نامیدن قانع نیستند، میخواهد مخالف، فرد، تشکل و یا مردم ایران باشند که رژیم مورد نظرشان را سرنگون کرده است. عده ای مخالفین را فارس زبانانِ استثمارگر و استعمارچی میخوانند و از امروز پرچم تهدید و جنگ را برافراشته اند. بقیه نیز عینا در بین ایندو افراط هرکدام به فراخور حال خود به یک طرف نزدیک هستند. تمامی آنچه متاسفانه شاهدیم این است که آپوزیسیون متوهم نسبت به جامعه ایران و در خیال اینکه همین روزهاست که رژیم سرنگون شود، با این روشها در حال خط و نشان کشیدن برای همدیگر در بعد از سرنگونی که خود مطلقا هیچ نقشی هم قرار نیست در آن داشته باشند هستند!!!

 

 

جامعه سیاسی خارج کشور در گمگشتگی در وادی دمکراسی!! خواهی:

در حال مسلح کردنِ دمکراسیِ! خود است، تا اینکه خود را به دمکراسی مسلح کند.

نسبت به آینده جامعه ایکه آپوزیسیون خارج کشورش چنین محتوایی برایش  تدارک میبیند باید بسیار نگران بود و نسبت به آن هشدار داد. اگر مردم ایران در مبارزه خود در داخل کشور از هستی خود مایه میگذارند. آیا نباید از آپوزیسیون سالم خارج کشوری  آن حداقل مایه گذاشتن از «منم» خودشان را انتظار داشت؟؟ (تکلیف وابستگان به اجنبی، امثال مجاهدین و…روشن است)

فلاح مردم استبداد زده ایران رفتن بدنیال جنگل آزادی و دمکراسی است و نه تک درختان منم منم کننده ایکه اگر هم رشد! کنند فقط در زمین شوره زار «فرهنگ استبداد زده» است و میوه ای جز «مستبد» ندارند.

داود باقروند ارشد

 

ششم آبان 1398

28 اکتبر2019

پانوشتها:

1. تک‌گویی یا مونولوگ یکی از شگردهای ادبیات داستانی و هنرهای نمایشی است که در آن شخصیت داستان یا گویندهٔ شعر خطابه یا داستان یا وصف و درددلی را به تنهایی، خطاب به خود یا بینندگان و شنوندگان، عرضه می‌کند و در برابر دیالوگ قرار می‌گیرد.
2. مسعود رجوی نه تنها برای صدام دشمنانش یعنی سربازان ایرانی را در مرزها میکشت بلکه مخالفین سیاسی او را در داخل ایران نیز برایش ترور میکرد. که بطور واضح ویدئوهای منتشره مذاکراتش با عراق آمده است.  مذاکرات مسعودرجوی با سپهبد طاهر جلیل حبوش رئیس سرویس کل اطلاعات عراق 1999م/1378ش حول موضوع ترور مخالفین عراق در داخل ایران توسط تیمهای ترور مجاهدین: «رجوی:درباره آنچه درخصوص عملیات و انجام نیافتن آن از طرف سازمان گفته شده است، باید بگویم بدنبال عملیات صیاد شیرازی و بازگشت از آن، برادران در سرویس اطلاعات خواستار اجرای برخی عملیات از ما شدند که ما ب همه آنها موافقت نموده و در کرمانشاه و دزفول اجرایش کردیم. …حال من دو نکته عرض میکنم و قطعا شما نیز آنرا تائید میکنید. موضوع این نیست که ما با عملیات مخالف هستیم… ما چه میخواهیم؟ ما نمیخواهیم طوری شود که دشمن با انجام عملیات ما را ضعیف نماید و بگوید مجاهدین آلت دست دشمن ما هستند و سازمان تبدیل به بخشی از گارد جمهوری عراق شده است، سپس این را به نیروهای آمریکایی، سازمان عفو بین الملل و همینطور شورای امنیت ارائه دهند. ما تنها همین را میگوئیم و ما میتوانیم راه حلی بیابیم، همانطور که عمل کردیم. حبوش: ما اختلافی بر روی این مطلب نداریم.  رجوی: به عنوان نمونه 10 عملیات را اجرا کردیم تا بگویند طرف ما به صورت مستقیم ملایان هستند …در کنار آن هدف مورد نظرتان که دستور ااجرای آنرا صادر کرده اید، انجام میشود.»
3. تا زمانی که اسطوره (الگوی مقدس واحد) وجود داشته باشد همه یا حق هستند و یا باطل. با قیام تودها و ساقط کردن ‏قدرتهای اسطوره پرستی در اروپا، انسان‌ها با فردانیت‌شان ظاهر شدند، آزادی مفهوم پیدا کرد و حق انتخاب بوجود آمد. این ‏اصالت داشتن انسان به واسطه آزادی یک بار دیگر در تاریخ توسط اگزیستانسیالیست‌های فرانسه(سارتر، کامو و… ) ‏احیا شد. آنها معتقدند که انسان محکوم به انتخاب است. در اینجا چیزی که بسیار دارای اهمیت بود این بود که دیالوگ به ‏عنوان تنها ترفند برای بازآفرینی رابطه بین انسان‌ها به کار گرفته شد. انسان‌ها با هم مسئله دارند، مباحثه می‌کنند و با هم ‏درگیر می‌شوند؛ بنابراین ذات دیالوگ یک امر دموکراتیک است‏
4. مراجعه کنید به مقاله «جامعه و حاکمیت استبدادی»
5. نه بمعنی نشستن و گوش کردن و حتی لایک کردن و کامنتهای عجیب و غریب و بکارگیری الفاظ نا مناسب همانگونه که همگان شاهدند بلکه بمعنی مشارکت عملی در امر مبارزه این مخاطبین را بهمراه نداشته است
6. هرچند آب و نانی و کاسبی ای برای بعضی ها ساخته
Edit

اروپا جای قلدری و عدم پذیرش مسئولیت نیست. شهرهای اروپایی،‌ قرارگاه اشرف و مناسبات مجاهدین نیستند

من و مجاهدین و دادگاه استکهلم
احمد رشیدی

در ژانویه ۲۰۱۹ یکی از نوشته‌های اسماعیل وفایغمایی را با عنوان «اپوزیسیون لچک به سر» با هدف تنویر افکار عمومی و آشنایی با نظرات مختلف به ویژه در ارتباط با «اسلام سیاسی» بازنشر کردم.

[spacer height=”15px”]
در تاریخ ۳۱ مارس ۲۰۱۹ یکی از وابستگان مجاهدین، عقده‌های فروخورده خود را با انتشار مطلبی علیه من در یکی از چت‌روم‌های داخلی مجاهدین بالا آورد. [1] این مطلب از طریق یکی از بانوان عضو این چت روم که من با او هیچ آشنایی از قبل نداشتم به اطلاعم رسید. وی با مشاهده اتهامات بیشرمانه علیه من احساس مسئولیت کرده بود. او برخلاف ۴۰ عضو دیگر چت روم که جملگی با من آشنا بودند و سکوت کرده بودند مرا در جریان آن‌چه که پشت پرده می‌گذشت قرار داد.
یکی از وابستگان مجاهدین که با من ادعای دوستی نیز داشت به جای آن که خواهان حذف اتهامات بیشرمانه علیه من شود، با بانوی یادشده تماس گرفته او را تحت فشار گذاشته بود که چرا مطلب را به اطلاع من رسانده است.
از آن‌جایی که مطلب مزبور سراپا دروغ و حاوی اتهامات غیرواقعی و ادعاهای بیشرمانه بود از مسئولان مجاهدین خواستم که آن را حذف کنند.[spacer height=”15px”]

Capture 0سیف‌الله و پروین دو مسئول مجاهدین در استکهلم که هویت درست و حسابی نیز در این کشور ندارند ضمن ابراز تأسف به من قول دادند که در اسرع وقت این کار را خواهند کرد.[spacer height=”15px”]

یک ماه از ماجرا گذشت اما علیرغم وعده‌های گوناگون بالاترین مسئولان مجاهدین در استکهلم و پاریس، هیچ اقدامی برای حذف مطلب علیه من صورت نگرفت.[spacer height=”15px”]

در پی تماس‌های مکرر من، سیف‌الله و عبدالرضا دو تن از مسئولان مجاهدین به منزلم آمدند. عبدالرضا به‌خوبی من را می‌شناخت و کاری نبود که برای او انجام نداده باشم. در حالی که او مورد تمسخر هواداران مجاهدین بود و القاب مسخره‌آمیز متعددی از «رامبو» گرفته تا «شهید زنده» برای او ساخته بودند همه کارهای پزشکی، حقوقی و مالی او را انجام داده بودم و مشکلات مربوط به اقامت و استخدام او را نیز حل کرده بودم.[spacer height=”15px”]

به سیف‌الله گفتم من چه کاری از دستم ساخته بود که برای شما نکردم. از کمک‌های مالی و اقتصادی گرفته تا انجام مأموریت‌های خطرناک و کارهایی که ریسک جانی در آن‌ها بود.[spacer height=”15px”]

متأسفانه باید بگویم شما لیاقت کسانی را دارید که وقتی به نان و نوایی می‌رسند به شما پشت می‌کنند یا کسانی که برای عدم پرداخت به موقع دو هزار کرون پول هواپیمایشان آبروی شما را وسط پاریس و حتی در حضور میهمانان‌تان می‌برند.
سپس اضافه کردم امروز شما به خاطر منافع سیاسی‌تان طرف کسی را گرفته‌اید که تقریبا عرضه انجام هیچ کاری را ندارد اما اگر پایش برسد مجیزگوی خوبی است. این تنها خصیصه‌ای است که من ندارم و او به وفور دارد. من می‌فهمم شما در موقعیتی قرار دارید که به امثال او نیازمند هستید. در دنیا هستند کسانی که به شما میلیون‌ها دلارها بی‌حساب و کتاب بدهند از این بابت شما مشکلی ندارید اما مجیزگو کم دارید.[spacer height=”15px”]

می‌دانم مجاهدین وقتی صد دلار به کسی می‌دهند آن را چهارمیخه کرده و چند رسید و امضا و اثر انگشت از او می‌گیرند اما خودشان در مقابل کمک‌های هنگفتی که دریافت می‌کنند، هیچ مدرکی نمی‌‌دهند تا به وقت نیاز منکر موضوع شوند و نعل وارونه بزنند. در ارتباط با من این موضوع صدق نمی‌کند چون اسناد و مدارک و شواهد کافی برای اثبات ادعاهایم دارم و بعید است مجاهدین دچار چنین اشتباه هولناکی شوند که بخواهند منکر کمک‌هایم شوند.[spacer height=”15px”]

به آن‌ها گفتم آیا وقتی در ارتباط نزدیک با شما بودم نمی‌دانستید من آتئیست هستم؟ آیا نمی‌دانستید من از چادر و مذهب و اعتقادات شما منتقرم؟ آیا نمی‌دانستید من حتی حاضر نبودم زنان و مردان مجاهد را خواهر و برادر خطاب کنم و در این امر تا دست به یقه شدن هم پیش رفتیم؟ آیا نمی‌دانستید من حتی حاضر به سردادن شعارهای ایدئولوژیک مجاهدین و خواندن سرودهای این سازمان نبودم ؟ آیا نمی‌دانستید در قرارگاه اشرف نیز در صبحگاه در مقابل عکس مسعود و مریم رجوی رژه نمی‌رفتم؟
آیا نمی‌دانستید که من سه دهه قبل در قرارگاه اشرف برای مسعود رجوی نوشتم که ایدئولوژی شما تا آن‌جا پیش رفته است که می‌گوید برای پاکیزه شدن، سه بند انگشت در ماتحت خود کنید؟[spacer height=”15px”]

تأکید کردم چند نفر مانند من پیدا می‌شوند که با چنین فاصله‌ای از شما و ایدئولوژی‌تان حاضر به ارائه‌ی انواع و اقسام کمک‌ها به شما باشند تا بلکه شر این رژیم یک روز زودتر از سر مردم ایران کوتاه شود.
پس از گذشت بیش از دو ماه شنیدم که قرار است چت روم مجاهدین بسته شود. من به خیال آن که مجاهدین به حرف من گوش کرده‌اند ضمن استقبال از اقدام‌شان مطلبی نوشتم و از طریق بانویی که به من اطلاع داده بود در چت روم فوق به شرح زیر انتشار دادم:[spacer height=”15px”]

«۱-تبریک به اپوزیسیونی که بیدار شد و موضع گرفت . هرچند که دیر،و نه کامل ،اما خوب و درست. باشد که درس عبرتی شود برای “دوجایه خورهایی ” که با سوءاستفاده از چنین تریبونهایی مسائل غیر سیاسی خود را حل می‌کنند.
۲-تشکر از دوستان هرچند دور اما با قلبی بسیار نزدیک که مرا در جریان این اتفاقات قراردادند و برخلاف موج حرکت کردند.
برای روشن شدن اذهان دوستان، توضیح اینکه که این موضوع کاملاً خصوصی بود که دو جایه خورها تلاش کردند آنرا تبدیل به موضوع سیاسی کنند تا هم از توبره بخورند و هم از آخور.»[spacer height=”15px”]

سیف‌الله که نسبت به حذف مطلب یکی از وابستگانشان علیه من حاضر به انجام هیچ اقدامی نبود و بر استقلال چت روم پافشاری می‌کرد بلافاصله با بانویی که مطلب من را انتشار داده بود تماس گرفته و خواهان حذف سریع آن می‌شود. [2] پس از آن که وی با حذف مطلبی که منتشر کرده بود مخالفت کرد، ‌سیف‌الله همان شب دستور بستن چت روم را داد.[spacer height=”15px”]

درخواست سیف‌الله در حالی صورت می‌گرفت که او به همراه عبدالرضا در منزلم در چشم‌های من نگاه می‌کردند و با قسم و آیه به من اطمینان می‌دادند که هیچ دخل و تصرفی در چت روم مزبور ندارند و از آن‌جایی که مسئولان آن افراد مستقلی هستند اعضای سازمان حق ندارند به آن‌ها دستور دهند و یا خواهان خذف و یا انتشار مطلبی شوند.[spacer height=”15px”]

می‌دانستم دروغ می‌گویند همان موقع نیز در پاسخ به آن‌ها گفتم هر ساده‌اندیشی که کوچکترین آشنایی با مجاهدین داشته باشد می‌داند هواداران مجاهدین بدون اجازه حق آب خوردن ندارند. این فرد کوچکتر از آن است که سرخود کاری انجام دهد و یا در مقابل درخواست مسئولان مجاهدین دم از «استقلال» نظر بزند.[spacer height=”15px”]

اقدامات خیره‌سرانه و بیرحمانه مجاهدین و عامل‌شان در شرایطی صورت می‌گرفت که آن‌ها در جریان عمل جراحی سنگین مغز من و مشکلات ناشی از طلاق پر دردسر از همسرم بودند و می‌دانستند‌ مسئولیت نگهداری از دو فرزند خردسالم را به عهده دارم و به دلیل بیماری و عدم رسیدگی، موقعیت اقتصادی شرکت‌هایم نیز به خطر افتاده است. آن‌ها به زعم خودشان می‌خواستند من را به زمین بزنند و فکر می‌کردند از این طریق می‌توانند به اهداف‌شان برسند ولی به نتیجه کار فکر نکرده بودند. فکر می‌کردنند من همچون مزد‌بگیران ریز و درشت‌شان تنها غرولندی می‌کنم و بعد همه چیز را به دست فراموشی می‌سپارم.[spacer height=”15px”]

بیرحمی مجاهدین در ارتباط با من در حالی صورت می‌گرفت که من پعد از سال‌ها قطع ارتباط با این سازمان، پس از ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ و دستگیری مجاهدین و مریم رجوی، وقتی این سازمان زیرفشار قرار گرفته بود براساس احساس مسئولیت انسانی دوباره با آن‌ها تماس گرفتم و از بذل هیچ کمکی فروگذار نکردم. مرام من این است که بایستی دست افتاده را گرفت نه آن که او را له کرد. حالا در بدترین شرایط پاسخ محبت‌هایم را از سوی آن‌ها می‌گرفتم.[spacer height=”15px”]

من به جز بیان نظراتم آن هم با استفاده از حق آزادی بیان که در کشورهای دمکراتیک و از جمله سوئد به رسمیت شناخته شده هیچ خطایی انجام نداده بودم. هیچ اتهامی هم متوجه کسی نکرده بودم. من از استعفای آقایان کریم قصیم و محمدرضا روحانی حمایت کرده بودم و حق دمکراتیک آن‌ها می‌دانستم و از حق آزادی بیان اسماعیل وفا یغمایی و ایرج مصداقی و دیگر منتقدان و مخالفان مجاهدین نیز دفاع کرده بودم. در جامعه‌‌‌ای که من در آن زندگی می‌کنم این از ابتدایی‌‌ترین حقوق افراد است. افرادی که این حقوق را برنمی‌تابند و به دنبال تحقق رویاهای ۱۴۰۰ سال پیش خود هستند در این جامعه جایی ندارند.
می‌دانستم که عدم حذف مطلب مزبور از سوی مجاهدین دو دلیل عمده دارد.[spacer height=”15px”]

۱- مطلب مزبور فقط من را هدف قرار نداده بود بلکه نزدیک‌ترین افراد به مجاهدین را نیز متهم کرده بود و مجاهدین که هیچ پرنسیبی را رعایت نمی‌کنند از طریق این نوشته به آن‌ها نیز پیام می‌دادند.[spacer height=”15px”]

۲- حساسیت و پیگیری مداوم من، مجاهدین را به این نتیجه رسانده بود که طریقه‌ی خوبی برای له کردن من پیدا کرده‌اند.
پس از آن که تلاشم برای حذف اتهامات از طریق مجاهدین نتیجه نداد، علیه افترازننده به دستگاه قضایی سوئد شکایت کردم.
نظرم را در دادگاه نیز به صراحت شرح دادم و به قاضی گفتم آن‌چه اشرار و تروریست‌ها در دفاع از اسلام در مالمو و استکهلم و پاریس و نیس و بروکسل و دیگر نقاط اروپا انجام می‌دهند برنتابیدن آزادی بیان است،‌ این درست همان چیزی است که من قربانی آن شدم. متهم و پشتیبانانش، آزادی بیان من را به رسمیت نمی‌شناسند.[spacer height=”15px”]

فرد یاد شده علیرغم تلاش‌های گسترده وکیل مجاهدین، با حکم قاضی محکوم شد. قصد من محکومیت این فرد نبود؛ او کوچکتر از آن است که بخواهم وقت و پولم را صرف او کنم، می‌خواستم به بزرگتر‌های او نشان دهم که درگیری با من هزینه غیرقابل پیش‌بینی برای شما دارد.[spacer height=”15px”]

امیدوارم حکم دادگاه استکهلم درس عبرتی باشد برای مجاهدین. چنانچه به هر دلیل می‌خواهند به هواداران نزدیک‌شان پیام دهند که «مدت طولانی‌ای است که پرنسیپ‌ها را زیر پا گذاشته‌اند» و «منافع مالی حقیر»‌شان را بر هرچیز دیگری ترجیح می‌دهند و «شایستگی شان را در بودن در میان خانواده مقاومت از دست داده‌اند» از شیوه‌‌ی دیگری استفاده کنند. اگر مخاطبان اصلی پیام‌شان از جرأت لازم برای پاسخ دادن به چنین بیشرمی‌هایی برخوردار نیستند من به سهم خودم چنین اجازه‌ای نمی‌دهم که من را وسیله‌‌ای برای حمله به آن‌ها قرار دهند. شکایت من و حکم صادره از سوی دادگاه استکهلم در محکومیت مفتریان می‌تواند به نوعی دفاع از آنان و اعاده حیثیت از آن‌ها نیز تلقی شود.[spacer height=”15px”]

اروپا جای قلدری و عدم پذیرش مسئولیت نیست. شهرهای اروپایی،‌ قرارگاه اشرف و مناسبات مجاهدین نیستند که بتوانید هر اتهامی به افراد زده و طلبکار هم بشوید. قوانین دنیای متمدن، متفاوت از مناسبات ارتجاعی تشکیلات شماست.
اگر باور ندارید می‌توانید در این زمینه شانس خود را مجدداً امتحان کنید. این گوی و این میدان.[spacer height=”15px”]

نقل از پژواک ایران

 

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

 

[su_heading margin=”30″]دو رویکرد در دادگاه نوری [/su_heading]

 

 

احمد رشیدی

در دو روز اخیر دادگاه نوری، من نیز مانند بسیاری از دوستان با احساس شعف از اولین پیروزی بزرگ مردم ایران که بعد از قیام خوزستان، و آمدن رییس‌جمهور قاتل برایم معنای مهمترین پیدا کرده است داشتم، و همچنین شخصاً دوست داشتم که در یک همبستگی ملی، این پیروزی بزرگ، سرفصلی برای اتحاد تمام ایرانیان خواهان سرنگونی و دادخواهی باشد و…
اما از طرفی دیگر تأسف از دیدن آنچه که دیروز و امروز شاهدش بودم، و هنوز برایم مانند هر ایرانی دیگری قابل فهم نیست که به چه دلیل یک گروه و تنها هواداران یک جریان سعی در مخدوش کردن این پیروزی دارند، و چه هدفی از عوض کردن متهم اصلی دادگاه را دنبال می کنند، و نهایتاً چه نفعی از آنرا خواهند برد؟
زیرا من شاهد هستم که افراد این جریان خاص، در تمامی زمان دادگاه ظاهراً با سازماندهی و توجیه مشخص که من نیز از قبل با این شیوه ها آشنا هستم، سعی در عکسبرداری و فیلمبرداری از دوستان ایرج مصداقی نظیر شاعر و ترانه سرای ارزشمند ایران خانم مینا اسدی و همه ما …می کنند، و بارها متوجه عکس و فیلم گرفتن آنها از خودم و دیگر دوستان بوده ام، و اگر چه من تجربه ی کافی دارم که این کارها فقط نشان دهنده دست خالی طرف مقابل است، و چون حرفی برای گفتن ندارد، ظاهراً تلاش می کند که با تحریک دوستان مصداقی، موضوعی برای مطرح کردن خودشان در حاشیه ی دادگاه نوری پیدا کنند و خلاصه اینکه بقول آقای مصداقی حاشیه ها را بر اصل دادگاه و محاکمه نوری پر رنگ تر کنند، در حالیکه من فکر میکنم که حتی یک نادان هم می تواند لااقل این موضوع ساده را درک کند، که وقتی این کارها با هر توجیهی انجام می شود، چیزی جز کم رنگ کردن رژیم و دشمن مردم ایران و نوری جنایتکار نیست!. به همین دلیل من به کمیسیون های امنیت و فضایی و…این جماعت پیشنهاد میکنم که سر دوربین های عکسبرداری و فیلمبرداری خودشان را به سمت صف های خودشان بگیرند، زیرا حتی نه از موضع ضدیت، بلکه از موضع کمک به آنها می گویم، تا لااقل تیم های عارفانی ها، سعدونی ها و نعامی های پنهان آتی خودشان را سریعتر کشف کنند، تا افراد بیشتری در ارتباط با آنها در خارج کشور صدمات جبران ناپذیری متحمل نشوند…
من متاسفانه شاهد وقایع دیگری هم بودم، که بجای شادی و تمرکز برای محاکمه نوری جنایتکار، با فرهنگ چماقداری شعبان بی مخ و ….با فحاشی های چاله میدانی و توهین بی‌شرمانه به مادران افراد منتقد حاضر در صحنه نظیر مادر ج…، نهایتاً موفق شدند، یکی دو نفر را به واکنش بیندازند تا به خیال خودشان انعکاسی بگیرند و لابد اسمش را طبق معمول پیروزی بگذارند!، در حالیکه واقعاً شرم آور بود، و برعکس پیروزی نشانه شکست کامل این جریان حتی در زمینه ی اخلاق اجتماعی است، و سیاست پیشکش آنها باد!، البته بعنوان یک فرد مستقل که بخاطر دفاع از انسانیت و قتل عام شده ها، و مردم ایران در آنجا بوده و هستم، و بعنوان کسی که پرنسیپ های ایرانی خودم را دارم، واکنش‌هایی که با اخلاق اجتماعی ما همخوانی نداشت را نیز صریحا رد کرده و ضمن انتقاد خودم، از هر فردی که در صف ما از این نمونه نابردباری ها داشته باید از جمع دوستان ایرانی معذرت خواهی کند، و این نشان‌دهنده دو روش برخورد و مرزبندی‌های ما بوده و است، بخاطر اینکه ما با آنها متفاوت هستیم!.
از طرفی شاهد پرخاشگری و مشت نشان دادن به شخصیت های فرهیخته ای مانند مینا اسدی، آیرج مصداقی، آصغر سلیمی و …بوده ام، و بیادم آمد که روزی روزگاری که من نوجوان و این جریان خودش را اپوزیسیون خمینی جنایتکار می دانست، در یکی از سخنرانی های معروف آن موقع در پاسخ به چماقداری های حزب بهشتی فریاد می زد که این مشت را به دهان مبارک خودتان بکوبید…و بنا به ضرب‌المثل در خانه اگر کس است یک حرف بس است!
با آرزوی موفقیت و پیروزی آقای مصداقی که پیروزی تمام ما و نوری است به چشم مادران خاوران و تمام مردم ایران، و خاریست به چشم رییسی و خامنه‌ای و تمام دشمنان مردم ایران!
احمد رشیدی
augusti 11
استکهلم/ مقابل دادگاه نوری

محسنی اژه‌ای: هیچ ایرانی مقیم خارج کشور ممنوع‌الورود نیست

رییس قوه قضاییه گفته ایرانیان خارج کشور که تبعه ایران هستند هیچ منعی برای ورود به این کشور ندارند. به گفته اژه‌ای حتی کسانی که هنگام خروج از ایران ممنوع‌الخروج بوده‌اند، می‌توانند بدون ترس از دستگیری به ایران بازگردند.

 

غلامحسین محسنی اژه‌ای، رییس قوه قضاییه جمهوری اسلامی ایران در جلسه شورای عالی قضایی در روز دوشنبه ۱۸ مرداد درباره بازگشت ایرانیان مقیم خارج به کشور گفت: «هیچ ایرانی که تبعه ایران و اکنون در خارج از کشور است، ممنوع‌الورود نیست و منعی برای بازگشت به کشور ندارد.»

به گفته محسنی اژه‌ای در برخی موارد که این افراد اموالی در ایران دارند بهتر است که به ایران بیایند تا “به مسائل آنها رسیدگی شود و از وضعیت بلاتکلیفی خارج شوند”.

رییس قوه قضاییه ادامه داد: «در حال حاضر افرادی در خارج از کشور هستند که اموال و امکانات آن‌ها در داخل سرپرست ندارد و برخی افراد ذینفع، آنها را برای بازگشت به کشور می‌ترسانند، اما اگر این افراد برگردند، مسائل مالی آن‌ها در یک تحقیق و بررسی ساده و دقیق روشن می‌شود.»

این در حالی است که در بسیاری موارد کسانی که اموالشان پس از انقلاب مصادره شده بود و در تمامی سال‌های گذشته هیچگونه فعالیت سیاسی نداشته‌اند، پس از بازگشت به ایران یا نتوانسته‌اند اموالشان را پس بگیرند و یا با مشکلات امنیتی و قضایی روبرو شده‌اند.

 

 

“لزومی به بازداشت ممنوع‌الخروج‌ها نیست”

محسنی اژه‌ای در بخش دیگری از سخنانش درباره کسانی که هنگام خروج از ایران، ممنوع‌الخروج بوده‌اند گفت که این افراد “می‌توانند با هماهنگی با سیستم قضایی و بدون آنکه بازداشت شوند، به کشور بازگردند”.

 

رییس قوه قضاییه خطاب به ضابطان این قوه گفت: «افرادی که در سالیان دور ممنوع‌الخروج بودند و اکنون نیز حکم جلب ندارند، ضرورتی ندارد صرفاً به خاطر ممنوع‌الخروج بودن، در بدو ورود به کشور دستگیر شوند و حتماً نباید این کار انجام شود.»

به گفته اژه‌ای این افراد می‌توانند “با اعلام زمان و نحوه ورودشان به مرکز ارتباطات قوه قضاییه یا دادستان‌ها، بدون نگرانی وارد کشور شوند”.

 

این سخنان در حالی بیان می‌شود که کسانی که حتی با پاسپورت و ویزا از ایران خارج شده و در برخی موارد حتی چندین بار به ایران رفت و آمد داشته‌اند، در سال‌های اخیر دستگیر و به زندان‌های طولانی مدت محکوم شده‌اند.

باقر و سیامک نمازی، نازنین زاغری، ناهید تقوی، مهران رئوف و فریبا عادلخواه تنها چند نفر از این افراد هستند.

جمهوری اسلامی برخی از زندانیان دوتابعیتی را با زندانیان مرتبط با حکومت ایران در سایر کشورها مبادله کرده است.

 

نقل از دویچه وله آلمان

فتوای مسعودرجوی و آغاز دادگاه حمید نوری، متهم کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷

اولین جلسه رسیدگی به پرونده حمید نوری در سوئد امروز سه‌شنبه برگزار می‌شود. او متهم به مشارکت در کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ است. دادستانی سوئد پس از ۲۰ ماه بازداشت، کیفرخواست علیه نوری را حدود دو هفته پیش صادر کرد.

حمید نوری ۶۰ سال دارد و دادگاه سوئد او را به “نقض فاحش قوانین بین‌المللی” و “قتل عمد” متهم کرده است. کشتار زندانیان سیاسی در کیفرخواست دادستانی سوئد نیز عنوان شده است. Capture 0عین نشریه در زیر میآید در صفحه هفت میتوان همه رذالتهای جهان را در این نوشته مسعودرجوی یکجا مشاهده نمود.

 

خواهشم از همه کسانیکه برای انسانیت کمترین ارزشی قائل هستند چه در میان هواداران و چه مخالفین فرقه رجوی، این است که همه صفحه و مطلب مسعودرجوی تحت عنوان “دادگاه خلق، قدمی در راه حاکمیت مردم بر سرنوشت خود:” که دفاع ایدئولژیک از دادگاههای خلخالی است را بخوانند. تا درک ما از فرقه رجوی بعنوان داعش ایران، یک در میلیونش برایشان عینی شود.

تا علت مخالفت با محاکمه حمید نوری نامی توسط مسعود رجوی که برنامه دارد عین همین بساط حمید نوریها را بلافاصله بعد از بدست گرفتن قدرت در ایران (البته به خیال خودش با کمک آمریکاواسرائیل و …) اجرا کند را درک کنید. تا ببنید آیا رژیم جز براساس همان فتواهای خود رجوی در مورد فرقه رجوی عمل کرده است؟

مسعود رجوی در دادگاه حمید نوری درحقیقت محاکمه خودش را میبیند.

عین نشریه در زیر آمده، با کلیک روی فاش ها میتوانید در صفحه نشریه جلو و عقب بروید.

 

[spacer height=”15px”][pdf-embedder url=”https://www.nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/2021/08/mojahedine_khalgh-mojahed_003.pdf” title=”mojahedine_khalgh–mojahed_003″]

دادگاه رسیدگی به پرونده نوری از اهمیتی تاریخی برخوردار است، چرا که کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ خورشیدی سال‌هاست در گزارش‌های نهادهای حقوق بشر مطرح شده، اما هیچ متهمی تا کنون در این ارتباط محاکمه نشده است.

کیفرخواست علیه نوری پس از ۲۰ ماه بازداشت موقت صادر شد. او در نوامبر سال ۲۰۱۹ هنگام ورود به سوئد در فرودگاه استکهلم بازداشت شده بود.

دادگاه سوئد پیش از صدور کیفرخواست علیه نوری، دوره بازداشت موقت او را به دلیل وجود شواهد فراوان در تائید ظن قوی به مجرم بودنش بارها تمدید کرده بود. دولت سوئد نیز در دسامبر۲۰۲۰ با تشکیل دادگاه نوری موافقت کرده بود.

 

 

حمید نوری توسط شاهدان پرونده به عنوان دادیار زندان گوهردشت کرج و یکی از هشت عضو “هیئت اعدام” در این زندان در جریان اعدام جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ شناسایی شده است. در این هیئت ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور جدید ایران نیز عضویت داشته است.
ایرج مصداقی، زندانی سیاسی پیشین و شاهد پرونده، به تازگی در گفت‌وگو با دویچه وله اظهار داشت، گفته‌های نزدیک به ۱۰۰ شاهد، شاکی و متخصص در پرونده شنیده شده است.

او در ادامه صحبت‌های خود به این پرسش که چرا روند رسیدگی به پرونده حمید نوری طول کشیده، چنین پاسخ می‌دهد: «دستگاه قضائی سوئد باید با همه شاهدان و شاکیان صحبت می‌کرد. شاهدان و شاکیان به سوئد فراخوانده شدند و در اینجا مورد پرسش قرار گرفتند و همچنین به خاطر گسترش پاندمی کرونا عده‌ای نتوانستند بیایند و با هماهنگی که با دستگاه قضائی و پلیس کشورهای دیگر شده بود از آنها هم بازجویی به عمل آمد.»

مصداقی افزود: «این پرونده بسیار حساسی است و دستگاه قضائی سوئد باید تحقیقات کاملی را انجام می‌داد تا هم پرونده مستند باشد و هم حقی از کسی ضایع نشود.»

بنا بر پیش‌بینی مصداقی دادگاه در ۹۰ جلسه برگزار خواهد شد وحداقل تا آوریل ۲۰۲۲ یعنی حدود ۹ ماه دیگر طول خواهد کشید.

 

 

مکالمه تلفنی یک‌ساعته رئیسی با مکرون بر سر برجام و امنیت منطقه

ابراهیم رئیسی در اولین روزهای ریاست جمهوری خود با امانوئل مکرون،‌ رئیس‌جمهور فرانسه بر سر مذاکرات احیای برجام گفت‌وگو کرد. دو طرف از “توسعه” روابط با یکدیگر حرف زدند و رئیسی از “عدم پایبندی اروپا” به تعهداتش انتقاد کرد.

 
سایت اطلاع‌رسانی دولت روز دوشنبه ۱۸ مرداد از گفت‌وگوی یک ساعته ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهور جدید ایران و امانوئل مکرون، رئیس‌‌جمهور فرانسه خبر داد. این اولین بار است که یکی از رهبران قدرت‌های غربی با رئیسی گفت‌وگو می‌کند.

طبق این گزارش، ابراهیم رئیسی گفته است که “دولت جدید ایران از توسعه روابط با فرانسه بر اساس منافع مشترک و احترام متقابل” استقبال می‌کند.

او همچنین بر گسترش روابط دو کشور به‌ویژه در زمینه‌های اقتصادی و تجاری تاکید کرده است.

 

رئيسی در این گفت‌وگو از آمریکا و اروپا به خاطر “نقض” و “عدم پایبندی” به تعهدات برجامی انتقاد کرده است.

او گفته است که جمهوری اسلامی “نسبت به تامین امنیت و حفظ بازدارندگی در منطقه خلیج فارس و دریای عمان بسیار جدی است و با عوامل سلب‌کننده امنیت مقابله خواهد کرد.”

او همچنین در رابطه با اوضاع لبنان به مکرون گفته است که جمهوری اسلامی از همراهی فرانسه برای ایجاد ثبات در لبنان استقبال می‌کند.

بنا بر این خبر، مکرون ریاست جمهوری رئيسی را به او تبریک گفته و افزوده است که دو کشور می‌توانند «با همکاری خود در جهت برقراری صلح و ثبات در منطقه نقش ایفا کنند.»

رئیس‌جمهور فرانسه با اشاره به مسئله امنیت دریایی گفته است که قبل از هر چیز باید «مطمئن باشیم که ثبات در مسائل مختلف از جمله وضعیت دریاها وجود خواهد داشت.»

او از ایران خواسته است تا “نقض برجام” را فورا متوقف کند و تاکید کرده است که حکومت ایران باید برای به نتیجه رسیدن تلاش‌ها برای احیای برجام به مذاکرات وین بازگردد.

 

نقل از دویچه وله آلمان

پیروزی محمدرجوی در دادگاه نروژ علیه تبهکاریهای پدرش مسعود رجوی درمورد جداشدگان از فرقه مجاهدین

[spacer height=”15px”]شرح ماجرای شکایت محمد رجوی تنها فرزند مسعود رجوی
هفته گذشته سرانجام دادگاه ايالتی نروژ رأی خود را در رابطه با پروندۀ شكايت اينجانب عليه كارفرمای سابق ام، صادر نمود. حكم دادگاه آشکارا بیانگر یک شكست سنگين و اساسی برای جناب كارفرمای تحت امر و به طبع آن برای خود سازمان مجاهدين بود.
[spacer height=”15px”]

Rajavis[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”20″]پيروزی برزگ عدالت و شكست دروغ و نيرنگ ![/su_heading][spacer height=”20px” id=”2″]
هفته گذشته سرانجام دادگاه ايالتی نروژ رأی خود را در رابطه با پروندۀ شكايت اينجانب عليه كارفرمای سابق ام، صادر نمود. حكم دادگاه آشکارا بیانگر یک شكست سنگين و اساسی برای جناب كارفرمای تحت امر و به طبع آن برای خود سازمان مجاهدين بود.
طبق این حکم، هیئت قضاتِ حاضر در پروسه ۴ روزه دادگاه، کاملاً همصدا و قاطعانه حكم اخراج مرا طبق “قوانین اروپایی کار و کارفرما” غير قانونی و غير موجه شناختند و کارفرمای مرا تا قبل از پایان مهلت مقرر به بازپرداخت حقوق معوقه ام موظف نمودند. همچنين بدلیل تخطی از قوانین و پایمال نمودن حقوق قانونی کارمند خود، او را مضافاً مکلف به پرداخت غَرامت به اين جانب کردند.
جناب کارفرمای سابق بر اساس حکم صادر شده، همچنین علاوه بر پرداخت هزینه های وکیل خودش ، به پرداخت هزينه های وكيل من نیز که از طرف مهمترین سنديكای کارگری نروژ برای دفاع از من در این پرونده تعیین شده بود، محکوم گردید. جمع كل هزینه های اين كيز در کنار پرداختی های نانوشته و پنهانی که سازمان در این کارزار حقوقی که صرفاً با هدف بُرد در دادگاه، ناگزیر به آن تن داده، تا همینجا نزديك به يك صد هزار یورو شده و در صورت ادامۀ عناد و استمرار لجاجت شان، بمراتب بیشتر نیز خواهد شد.
بدبن ترتیب لشكر كشی آنان عليه اينجاب به يك شكست مفتضحانه حقوقی برای جناب کارفرما و بی اعتباری سیاسی برای سازمان منتهی گردید. این در حالی بود که جناب کارفرما در یک شوی مهندسی شده و مضحک، عناصر بی ربط به نوع و ماهیت پرونده که اساساً یک کیس شغلی و كاري بود، و نه سیاسی و یا امنیتی، به صحنه آورد، و سازمان نیز از هيچ تلاش و ترفندی برای ایجاد انحراف در روند دادگاه و تحت تاثیر قرار دادن قضات، کوتاهی نكرد.
از به صحنه آوردن سناتور سابق آمریکایی توریسلی( که خدا میداند بابت حضورش چقدر دریافت کرده) گرفته تا بالاترین نماینده سیاسی شان، محمد محدثين و تا نماینده شورایشان در اروپای شمالی، پرویز خزایی، بعنوان شاهدین دانه درشت كه تلاش كردند با بیان انبوهی دروغ و ارائه اطلاعات بی پایه، دعوی پوچ و سخیف را الغاء كنند که اينجانب با مأموران رژیم ننگین اسلامی ارتباط داشته ام و لذا امنيت جناب كارفرما را به خطر انداخته ام!!!
اما خوشبختانه با توجه به اينكه مانند هميشه هيچ سند و مدرك محکمه پسند و قابل ارائه برای اثبات حرفهای باطل و پوچ مطرح شده وجود نداشت و تمامی آنها چیزی جز مشتی داعیۀ بی پايه که همواره برایشان مصرف داخلی داشته است، نبود، دادگاه در اين زمنيه نيز علیرغم دود و دَم ایجاد شده، دست رد به سينه آنها زد و اينجانب را از هر گونه اتهام ارتباط و همكاری با مأموران و مزدوران جمهوری اسلامی مبرّا دانست و گزافه مسخرۀ دیگرشان مبنی بر به خطر انداختن امنيت جناب كارفرما را نیز کاملاً مردود شمرد.
در اینجا باید به آنها بگویم، شرمتان باد! که برای پیشبرد خط و رسیدن به هدفتان، که همانا رژیم مالی کردن من بوده و هست، و گناهی جز نرفتن زیربار خواسته های تحمیلی و طرد هژمونی تان در زندگی شخصی ام نداشته ام، به چنین روشهای بغایت ناجوانمردانه و از نوع خود رژیم متوسل میشوید. اما اینرا بدانید که این شیوه های مندرس تنها غیظ و کین تان را با من و امثال من به نمایش میگذارد و لاغیر.
برخي از حواشی اين دادگاه نيز قابل توجه بود. مثلاٌ اينكه يكی از هواداران دو آتيشه آنها در نروژ است، از پايتخت به شهرستان آمده بود تا نقش شوفر شخصی را برای جناب كارفرما ايفا كند! و يا اينكه يك تيم ۴ نفره از عناصر افراطي مجاهدين در تمام مدت دادگاه اقدام به تعقيب و مراقبت از من ميكردند تا شايد مثلاٌ بتوانند به زغم خودشان صحنه و سندی از ارتباط من با يك مزدور را كشف و ثبت كنند!!!
در پايان بايد اين نكته را ذكر نمود كه در شرايط خطیری كه اعتراضات در سراسر میهنمان در حال جوشش و گسترش است، واقعاٌ برای من جای بسی تأسف است كه اين همه وقت و انرژی بيهوده صرف چنين مسائل و موضوعات شود. برای كسانی كه دشمن اصلی شان رژيم ننگین جمهوری اسلامي است، بهتر نبود كه اين ميزان پول، وقت و انرژی را در مسير سرنگونی اين حكومت اهريمنی صرف ميكردند و نه مبارزه با من؟ من هیچگاه در آغاز چنین مخاصمات و درگیریهای انحرافی پیشقدم نبوده ام، و ترجیح داده ام که بر خلاف سازمان، تضادهای اینچنینی، مبارزه اصلی همۀ ما با دشمن مشترک مردم و میهن که همانا حکومت اسلامی در ایرانِ ویران شدۀ ماست، تحت الشعاع قرار نگیرد.
ضمناً به این نکته نیزتوجه داشته باشید كه وكيل سنديكا در دو نوبت قبل از تشکیل دادگاه، پيشنهاد يك توافق برای يافتن يك راه حل منصفانه را به وکیل آنها داد. اما طرف مقابل و اربابانش هر دوی آنها را نپذيرفتند، چرا که آنها در توهّم خود بر اين باور بودند كه ميتوانند در اين دادگاه برنده شده و از اینطریق خدشه ای به هویت شخصی من وارد نموده و استقلال سیاسی مرا زیر سوال ببرند. زهی خیال باطل! اما به يُمن خدا چنين نشد و سرانجام حقیقت پيروزگشت، و مكر و حيله آنها به خودشان بازگشت.
به سهم خودم اين پيروزی بزرگ را به تمامی شما دوستان و یارانم که هیچگاه حقیقت را فدای مصلحت نکرده اید و همینطور هموطنان عزيزم تبريك ميگويم!
محمد رجوي
28 ژوئيه
2021
نكته مهم : تمامي اسناد و مدارك اين دادگاه موجود است و آنها در اختيار دارم و ميتوانم در معرض قضاوت و ديد عموم قرار دهم.

تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام

 

 

هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))

مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل». این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب

قمست ششم

[su_heading size=”20″]تاریخ بدون سانسور-6: شمشیر اسلام، 656 هـ ق  / (632-1058م)  [/su_heading]

 [spacer height=”15px”]

I – خلفاي راشدین: 632-660 م 11

11-40 هجری قمری

[spacer height=”15px”]

 در ایام چهل هـ ق پیامبر وفات یافت و جانشینی براي خود تعیین نکرد، ولی ابوبکر را (573 -644 )م برگزیده بود که   در مسجد مدینه پیشواي نماز مسلمانان شود. پس از کمی آشفتگی و رقابت، این فضیلت، مسلمانان را قانع کرد که ابوبکر را به عنوان اولین خلیفه انتخاب کنند.

کلمۀ خلیفه (= نماینده) در آغاز کار عنوان نبود، بلکه سمت بود. این انتخاب، علی ع  پسر عم و داماد محمد [ص] را آزرده کرد و او شش ماه تمام از بیعت ابوبکر سرباز زد. عباس، عموي پیامبر و علی ، نیز از انتخاب ابوبکر خشمگین شد. از این اختلاف بیش از ده جنگ زاد و حکومت خاندان عباسی پدید آمد و تفرقهاي رخ داد که جهان اسلام را تا امروز دستخوش آشفتگی ساخته است .

ابوبکر به هنگام انتخاب 59 سال داشت. کوتاه قامت و لاغر اندام و نیرومند بود و ریشی کم پشت و سفید داشت که با خضاب قرمز میکرد. در زندگی ساده و زاهدمآب بود، نرمخو و در عین حال مصمم بود، و به همۀ کارهاي کوچک و بزرگ اداره و قضا شخصاً میرسید و تا عدالت را اجرا نمیکرد خاطرش آرام نمیگرفت. براي کار خلافت، حقوقی برنمیداشت و همچنان زاهدمآب بود تا مردم او را قانع کردند که تا حدي از این کار دست بردارد؛ و هنگام مرگ وصیت کرد همۀ حقوقی را که نه به دلخواه گرفته بود به بیت المال بازگردانند.

قبایل عرب پنداشتند تواضع وي از ضعف است و چون هنوز اسلام در دلشان نفوذ نکرده بود و به حکم ضرورت مسلمان شده بودند، همگی ١٨٧٩ از دین بازگشتند و از پرداخت زکات، که اسلام مقرر کرده بود، سر باز زدند و، چون ابوبکر دربارة پرداخت زکات اصرار کرد، به مدینه حمله بردند. خلیفه شبانه سپاهی فراهم آورد، سحرگاهان با آن برون شد، و یاغیان را متفرق کرد (13 هـ ق، 632 م ).

آنگاه خالد بن ولید، معروفترین و سرسختترین سردار اسلام، را فرستاد تا با مرتدان جنگ کند و به اداي زکاتشان وا دارد. شاید این آشوب داخلی از جمله عواملی بود که اعراب را به فتح مغرب آسیا کشانید. ظاهراً هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید اندیشۀ این اقدام و پیشرفت به خاطر هیچ یک از سران اسلام نمیگذشت. اتفاقاً بعضی قبایل عرب در دیار شام بودند که نخواسته بودند مسیحی شوند و از دولت روم شرقی اطاعت کنند؛ اینان با سپاهیان امپراطوري به مقاومت برخاستند و کس به طلب کمک نزد مسلمانان فرستادند.

ابوبکر براي آنها کمک فرستاد و کوشید تا نفرت از روم شرقی را میان قبایل عرب بسط دهد. این فرصت مناسبی براي وحدت و اتفاق اعراب در یک جنگ خارجی بود. اعراب، چنانکه میدانیم، مردمی جنگاور بودند، لاجرم دعوت ابوبکر را براي شرکت در جنگی که در آغاز کار کوتاه مدت به نظر میرسید پذیرفتند؛ و دیري نگذشت که بدویان صحرا، که سابقاً مردمی شکاك بودند، براي جانبازي در راه پیروزي اسلام آماده شدند .

پیشرفت و توسعۀ دولت عرب علل بسیار داشت. از جمله یکی علل اقتصادي آن بود که در قرن پیش از ظهور پیامبر، در نتیجۀ ضعف تنظیمات حکومتی، وضع آبیاري در عربستان مختل شد، در نتیجه، محصولات زراعتی نقصان یافته، جمعیت روزافزون در خطر افتاده بود. از این رو، محتملا احتیاج به زمین قابل کشت از جمله عواملی بوده که دستههاي مسلمانان را به جنبش درآورده است؛ عوامل سیاسی را نیز باید بر این افزود، از جمله اینکه امپراطوري ایران و روم شرقی به سبب خسارتهاي فراوانی که در جنگهاي پیاپی به یکدیگر زدند به ضعف افتاده بودند، و همین ضعف مایۀ تشویق اعراب در کار حمله به متصرفات ایشان بود. در قلمرو هر دو دولت مالیاتها پیوسته فزونی میگرفت، و دستگاه دولتی از انجام وظایف خود و حمایت مردم ناتوان مانده بود. مناسبات نژادي مسلمانان و مردم بعضی ولایتهاي مجاور عربستان در این پیشرفتها اثر داشت.

قبیله هاي عرب، که در شام و عراق میزیستند، نخست سلطۀ سیاسی مهاجمان مسلم را پذیرفتند و سپس به دین اسلام تن دادند؛ عوامل دینی را نیز باید در نظر داشت، از جمله اینکه روم شرقی پیروان مذهب وحدت طبیعت، نسطوریان، و دیگر فرقههاي مسیحی را آزار میکرد به همین جهت اقلیت معتبري از مردم شام و مصر، و بلکه بعضی از پادگانهاي امپراطوري، کینۀ آن دولت را به دل داشتند. وقتی فتوحات مسلمین آغاز شد، نیروي عوامل دینی فزونی گرفت؛ زیرا سرداران اسلام، که از اصحاب اصیل آیین پیامبر بودند، بیش از جنگ به نماز و نیایش میپرداختند و به مرور زمان این اعتقاد در دل پیروانشان ریشه دوانیده بود که مرگ به هنگام جهاد درهاي بهشت را برایشان خواهد گشود؛ عوامل اخلاقی نیز در این فتوحات اثر داشت، زیرا مبادي اخلاقی مسحییت و رهبانی استعداد جنگجویی را، که در نهاد عرب و تعلیمات اسلام بود، در خاور نزدیک ضعیف کرده بود؛ به علاوه، سپاه عرب از لحاظ نظم و فرماندهی از سپاه ایرن و روم بهتر بود.

اعراب با مشکلات خو کرده بودند و از غنایم جنگ پاداش میگرفتند؛ میتوانستند با شکم گرسنه جنگ کنند و براي تحصیل غذا در انتظار پیروزي باشند، ولی در جنگهاي خود وحشی خوي نبودند.

ببینید ابوبکر به آنها چه می گوید [spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”سفارش ابوبکر به مسلمانان”]«: شما را به چند چیز سفارش میکنم که از من یاد داشته باشید: عادل باشید؛ دلیر باشید؛ بمیرید؛ ولی تسلیم دشمن نشوید؛ رحیم باشید؛ از کشتن پیرمردان، زنان، و کودکان بپرهیزید؛ درخت خرما را نبرید و نسوزانید؛ درخت میوه را قطع نکنید؛ گوسفند و گاو و شتر را جز براي خوردن نکشید؛ قول خود را، حتی نسبت به دشمنان، حفظ کنید؛ به کسانی خواهید گذشت که در صومعه هاي گوشه گرفته اند، آنها را با گوشه گیریشان واگذارید، اما سایر مردم را وادار کنید که یا مسلمان شوند و یا به ما جزیه دهند؛ به کسانی خواهید گذشت که خوردنیهاي گونه گون در ظرفها براي شما میآورند، اگر از آن خوردید، نام خدا را یاد کنید؛ کسانی را خواهید دید که وسط سر را تراشیده و اطراف آن را واگذاشتهاند، آنها را با شمشیر نزنید؛ به نام خدا حرکت کنید » . [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

تفاوت عمده اسلام با بقیه ادیان

[spacer height=”15px”]

دشمنان را میان اسلام یا شمشیر مخیر نمیکردند، بلکه انتخاب میان اسلام و جزیه و شمشیر بود؛ عوامل نظامی نیز در کار حمله و فتوح اثر داشت: زیرا وقتی تعداد سپاه فاتح عرب و داوطلبانی که بدان میپیوستند فزونی گرفت ناچار میبایست آنها را به طرف سرزمینهاي تازه راند تا خوراك و دستمزد خود را از آنجا به دست آورند. نیروي محرك پیشرفتهاي بعدي از پیشرفتهاي اولی پدید آمد و هر پیروزي، پیروزي دیگري را به همراه داشت، تا آنجا که فتح عرب، که از فتوح روم سریعتر انجام گرفت و از فتح مغول پایدارتر بود، از همۀ کارهایی که در تاریخ پیکارهاي جهان انجام گرفته حیرتانگیزتر است.

 

 

در سال دوازدهم هـ ق (اوایل 633) م ، پس از آنکه خالد بن ولید عربستان را آرام کرده بود، یکی از قبایل بدوي که در حدود عربستان میزیست براي جنگ با بعضی قبایل عراق از او کمک خواست، و خالد و پانصد تن از مردان وي که نمی توانستند مدت زیادي آرام و بیکار بمانند این دعوت را پذیرفتند و، با دو هزار و پانصد تن از مردم قبایل که به ایشان پیوسته بودند، به متصرفات ایران حمله بردند. نمیدانیم آیا ابوبکر پیش از وقت با این حمله موافق بود یا نه. به هر حال، نتایج آن را فیلسوفانه پذیرفت. خالد بر حیره تسلط یافت و غنایم فراوان به دست آورد، و آنچه براي خلیفه فرستاد فوق العاده زیاد بود.

[spacer height=”15px”]

نقش زن در فتوحات مسلمانان

[spacer height=”15px”]

 در این هنگام زن در اندیشه ها و غنایم فاتحان مقام مهمی داشت. شاهد گفتار آنکه آنگاه که شهر حمص به محاصرة مسلمین درآمد، یکی از سرداران عرب از زیبایی دختران شام دم زد و شوق سربازان خود را برانگیخت. وقتی حیره تسلیم شد، خالد از مردم حیره خواست تا زنی، کرامت نام، از اهل شهر را به یک جنگجوي عرب، که میگفت پیامبر آن زن را به او وعده داده است، تسلیم کنند. قضیه بر خویشاوندان و خاندان زن گران بود، ولی کرامت گفت «: مهم نیست، دربارة یک زن سالدار چه باك دارید؛ این مرد احمقی است که مرا در جوانی دیده و پندارد جوانی پایدار است » . زن را به خالد تسلیم کردند و به آن مرد دادند، اما سپاهی مسلم، با مشاهدة زن، او را در مقابل پولی ناچیز آزاد کرد. [spacer height=”15px”]

شکست قطعی یونانیان توسط مسلمانان

[spacer height=”15px”]

خالد، پیش از آنکه از نتایج پیروزي حیره بهره ور شود، از خلیفه دستور یافت که به کمک سپاه عرب، که در نزدیک دمشق در مقابل کثرت نیروي یونانی به خطر افتاده بود، حرکت کند. میان حیره و دمشق صحراي خشک و بی آبی بود که مسافران آن را پنج روزه طی میکردند. خالد شتران بسیار فراهم آورد و سیرابشان کرد. سپاهیان در اثناي سفر شتران را میکشتند و آب شکمبۀ آنها را مصرف میکردند و به اسبان خود شیر شتر میدادند. وقتی خالد و سپاهش در ساحل رود یرموك، در صد کیلومتري جنوب خاوري دمشق، به سپاه عمدة عرب رسیدند که توشۀ سفرشان تمام شده بود. در آنجا، چنانکه مورخان عرب میگویند، (بیست و پنج تا چهل هزار) عرب (پنچاه تا دویست و چهل هزار) سپاه یونانی را در یکی از آن پیکارهاي قطعی تاریخ شکست داد.

بدین سان، امپراطور هراکلیوس سراسر کشور شام را در یک جنگ از دست داد، و از آن پس شام به صورت پایگاهی براي گسترش امپراطوري اسلام درآمد . هنگامی که خالد سپاه خود را در این پیکار به طرف پیروزي میبرد، نامه اي بدو رسید که از مرگ ابوبکر خبر میداد و عمر، خلیفۀ تازه، به او فرمان داده بود که فرماندهی سپاه را به ابوعبیده واگذارد. خالد نامه را از مسلمانان نهان داشت تا جنگ به پایان رسید.

[spacer height=”15px”]

عمر

عمر ابوحفص بن خطاب (582 -644 ) م بزرگترین یاور ابوبکر و مهمترین مشاور او بود، و شهرتش چنان بالا گرفته بود که وقتی ابوبکر او را به عنوان خلیفۀ مسلمانان بعد از خودش انتخاب کرد، هیچ کس دلیلی براي اعتراض نیافت. عمر با دوست خود ابوبکر تفاوت بسیار داشت. بلند بالا و چهار شانه، تندخو و پر هیجان بود. مانند ابوبکر ساده و زاهدمآب بود، و همچون او سري طاس داشت و ریش خود را رنگ میکرد. حوادث زمانه و مسئولیتهاي حکومت، وي را به صورت مردي تندخو و در عین حال داوري خونسرد درآورده بود. گویند یک بدوي را بناحق زده بود و بی نتیجه به او اصرار کرد که هر چه خورده پس بزند. به دین علاقهمند بود و به مسلمانان میگفت یک سر مو از جادة فضیلت منحرف نشوند. تازیانه اي همراه داشت که با آن مسلمانانی را که از مقررات دین تجاوز کرده بودند می زد . به گفتۀ روایات، پسر خود را که شراب خورده بود آن قدر زد تا جان داد. مورخان مسلمان گویند که وي فقط یک پیراهن و یک جامه داشت که چند بار آن را وصله زده بود و غذایش خرما و نان جو و جز آب نمینوشید و بر بستري از برگ خرما میخفت که در خشونت کم از پیراهن مؤمنین نبود؛ همۀ کوشش وي این بود که اسلام را به صلح یا جنگ رواج دهد.

هنگامی که یکی از ساتراپ هاي ایرانی به منظور ابراز وفاداري نزد عمر رفت، خلیفۀ مسلمین را با گروهی بینوایان مسلم در آستانۀ مسجد مدینه خفته یافت. البته ما از صحت این گونه داستانها اطمینان نداریم . عمر، خالد را از آن جهت معزول کرد که «شمشیر خدا» ( این لقب خالد بود) غالباً شجاعت خود را به قساوت میآلود. فرمانده شجاع موضوع عزل خود را به دیدة بزرگواري و بالاتر از بزرگواري نگریست و خود را بی قید و شرط در اختیار ابوعبیده نهاد؛ ابوعبیده که مردي خردمند بود در امور جنگ مشورت خالد را بکار میبست و از پس پیروزي از قساوت او جلوگیري میکرد. [spacer height=”15px”]

سرعت متصرفات مسلمانان

[spacer height=”15px”]

اعراب سواران ماهري بودند که سواران یونانی و ایرانی به پاي آنها نمیرسیدند. در اوایل قرون وسطی انسانی یا حیوانی نبود که با فریادهاي موحش و حرکات حیرت انگیز جنگی و سرعت و کروفرشان مقاومت تواند کرد؛ همیشه کوشش داشتند زمینهاي همواره را که مناسب عملیات سواران بود عرصۀ پیکار خود کنند. به سال 14 هـ ق (635 ) م مسلمین بر دمشق تسلط یافتند، به سال 15 هـ ق (636 ) م انطاکیه، و به سال 17 هـ ق (638 ) م بیت المقدس را گشودند. در سال 20 هـ ق (640 ) م همۀ شام به تصرف مسلمین درآمد و پیش از آنکه سال 21 هـ ق (641 ) م به پایان رسد، ایران و مصر را فتح کرده بودند. [spacer height=”15px”]

رویکرد عمر با مسیحیان شکست خورده

[spacer height=”15px”]

اسقف سوفرونیوس، بطرك بیت المقدس با تسلیم شهر به شرطی موافقت کرد که خلیفه شخصاً براي امضاي شرایط تسلیم بیاید. عمر این شرط را پذیرفت و، با سادگی مجللتر از شکوه، از مدینه بیامد. یک لنگه جو، یک کیسه خرما، یک ظرف آب، و کاسهاي چوبین همراه داشت. خالد و ابوعبیده و دیگر سرداران سپاه به استقبال او آمدند. عمر چون لباسهاي مجلل و اسبان یراقدار ایشان را بدید خشمگین شد و یک مشت ریگ به طرف آنها پرتاب کرد و به ملامتشان گرفت که با این وضع به استقبال وي آمده اند. با سوفرونیوس به ملایمت برخورد کرد و بر مغلوبان جزیۀ کمی مقرر داشت و متعرض کلیسا نشد.

به گفتۀ مورخان همراه سوفرونیوس در بیتالمقدس گردش کرد و در اثناي ده روزي که آنجا بود محل مسجدي را که بعدها به نام او معروف شد انتخاب کرد؛ و همینکه شنید مردم مدینه بیم دارند او بیتالمقدس را پایتخت دولت اسلام کند، به پایتخت کوچک خود بازگشت. وقتی مسلمین در شام و ایران به طور کامل استقرار یافتند، مهاجرت از عربستان به شمال و شرق آغاز شد. این مهاجرتها با مهاجرت قبایل ژرمن به ولایات مفتوح روم همانند بود. [spacer height=”15px”]

رویکرد مسلمانان به فرزندان زنان صیغه ای

[spacer height=”15px”]

در این کوچها زنان نیز به مردان میپیوستند. اما، با توجه به شور جنسی مردان مسلم، تعداد زنها کم بود؛ از این رو مسلمین پیروزمند زنان مسیحی و یهودي را به درون حرمهاي خود کشیدند و آنها را صیغه کردند و اطفال ناشی از این زنها را مشروع دانستند.

در نتیجۀ این مهاجرتها و کنیزبازیها، تا سال 24 هـ ق (644) م ، شمار اعراب در شام و ایران به نیم میلیون رسیده بود. عمر فاتحان را از خرید زمین و کشاورزي منع کرده بود. میخواست در خارج عربستان به حال سپاهیگري بمانند و دولت معاش آنها را فراهم کند تا ارزش جنگی خود را حفظ کنند. ولی دستورات وي پس از مرگش فراموش شد و در ایام حیاتش نیز، به واسطۀ گشاده دستی او، بی اثر ماند. عمر چهار پنجم غنایم را میان سپاه تقسیم میکرد و یک پنجم را به خزانۀ مسلمانان میسپرد. اقلیتی از مردان صاحب کفایت قسمت اعظم این ثروت روزافزون را به چنگ آوردند. [spacer height=”15px”]

 شروع اشرافیت

[spacer height=”15px”]

اشراف قریش در مکه و مدینه قصرهاي مجلل بنیاد کردند. زبیر در شهرهاي مختلف خانهها داشت و صاحب هزار اسب و ده هزار برده بود. عبدالرحمان بن عوف هزار شتر و ده هزار گوسفند و چهارصد هزاردینار (یک میلییون نهصدو بیست یک هزار دلار) نقد داشت. عمر تجمل قوم خود را به دیدة تأسف مینگریست. [spacer height=”15px”]

ترور عمر توسط یک ایرانی

[spacer height=”15px”]

یک بردة ایرانی عمر را به هنگام نماز ضربت زد (23 هـ ق، 644 )م و عمر در بستر مرگ نتوانست عبدالرحمان بن عوف را قانع کند که پس از وي عهده دار خلافت شود. لاجرم شش تن از سران اسلام را برگزید تا جانشین وي را تعیین کنند. آنها عثمان را که ضعیفتر از دیگران بود برگزیدند، به این امید که بتوانند بر او مسلط شوند.

[spacer height=”15px”]

عثمان بن عفان

[spacer height=”15px”]

عثمان بن عفان پیري سالخورده و پاکدل و نیک سیرت بود؛ مسجد مدینه را از نو ساخت و تزیین کرد و سپاه اسلام را، که در هرات و کابل و بلخ و تفلیس و دشتهاي آسیاي صغیر تا سواحل دریاي سیاه در حال پیشرفت بود، تقویت کرد. ولی، از بخت بد، نسبت به اشراف بنیامیه که در صدر اسلام سرسختترین دشمنان پیامبر بودند علاقۀ بسیار داشت. امویان براي بهره وري از ثمرات خویشاوندي خلیفه رو به مدینه آوردند؛ و او با مقاصدشان مقاومت نتوانست، و چیزي نگذشت که بیش از ده تن از آنان که تقدس و سادگی مسلمانان پرهیزکار را مسخره میکردند عهدهدار مناصب معتبر شدند.

مسلمانان نیز از آن پس که هیجان فتوح آرام شده بود، به صورت دسته هاي مخالف و دشمن هم درآمده بودند. مهاجران مکی با انصار مدنی ضدیت داشتند؛ اهل مکه و مدینه که قدرت را به دست داشتند با دمشق و کوفه و بصره و شهرهاي اسلامیی که بسرعت بزرگ میشدند مخالف بودند. [spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

بنی هاشم، خاندان پیامبر، به پیروي علی، با بنی امیه ـ که در رأس آنها معاویه حاکم شام، و پسر ابوسفیان دشمن سرسخت محمد [ص] قرار داشت ـ مخالف بودند. به سال 34 هـ ق، (654 9 م یک نفر یهودي مسلمان شده در بصره این عقیدة انقلابی را تبلیغ کرد: [spacer height=”15px”]

[su_quote]که پیامبر دوباره زنده میشود، علی یگانه خلیفۀ بر حق است، و عثمان غاصب خلافت است و کسانی که او را برگزیده اند خلاف شریعت کرده اند. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]چون او را از بصره بیرون کردند، به کوفه رفت؛ وقتی از آنجا رانده شد، به مصر رفت و در آنجا گوش هاي شنوا یافت و کسان بسیار پیرو او شدند. پانصد تن از مسلمانان از مصر به عنوان زیارت به مدینه آمدند و به عثمان گفتند از خلافت کناره گیرد. چون ابا کرد، خانه اش را محاصره کردند و ضمن محاصره به اطاقش ریختند و او  را در حالی که قرآن میخواند کشتند (35 هـ ق، 656) م . [spacer height=”15px”]

علی (ع)

[spacer height=”15px”]

سران بنی امیه از مدینه گریختند، و هاشمیان علی را به عنوان خلیفۀ اسلام برگزیدند. علی در جوانی نمونۀ کامل تواضع و تقوا و نشاط و اخلاص در راه دین بود. هنگامی که به خلافت رسید 55 سال داشت. تنومند بود و سري طاس داشت. خوش محضر و نیکوخصال و پراندیشه و درست پیمان بود؛ و از این حادثه، که ضمن آن سیاست به دین تجاوز کرده بود و دسیسه کاري جاي اخلاص و دلبستگی به اسلام و مسلمانان را گرفته بود، تأسف داشت. از او خواستند که از قاتلان عثمان قصاص بگیرد، ولی در این بین قاتلان فرار کردند. از کسانی که عثمان نصب کرده بود خواست تا استعفا کنند، ولی غالبشان امتناع کردند . معاویه به امتناع از این دستور اکتفا نکرد و پیراهن خون آلود عثمان را، با انگشتان زنش که هنگام دفاع از او قطع شده بود، در دمشق علم کرد. قریش، که در این هنگام تحت نفوذ بنی امیه بودند، با معاویه همدل شدند و طلحه و زبیر، که از صحابۀ پیامبر بودند، بر ضد علی  قیام کردند و مدعی خلافت شدند. [spacer height=”15px”]

جنگ جمل

[spacer height=”15px”]

عایشه، همسر پیامبر، از مدینه به مکه رفت و به شورشیان پیوست. وقتی مسلمانان بصره نیز به شورشیان پیوستند، علی  از مردم کوفه که در کار جنگ ورزیده بودند کمک خواست و وعده داد که اگر دعوت وي را بپذیرد، شهرشان را پایتخت خواهد کرد. کوفیان دعوتش را پذیرفتند و دو سپاه در خریبه، در جنوب عراق، در جنگ جمل روبه رو شدند. این جنگ از این رو به نام جمل معروف شد که عایشه از کجاوة خود بر پشت شتر سپاه رابه جنگ ترغیب میکرد. طلحه و زبیر شکست خوردند و کشته شدند: عایشه با احترام به خانۀ خود باز گردانیده شد؛ و علی  پایتخت را به کوفه، نزدیک بابل قدیم، منتقل کرد.

[spacer height=”15px”]

جنگ صفین 

[spacer height=”15px”]

معاویه در دمشق نیروي دیگري براي پیکار با علی  فراهم آورد. معاویه در کار دنیا ورزیده بود و به دین پایبند نبود. دین را پلیسی کم خرج میدانست که نمیباید میان او و تمتع از لذات دنیا حایل شود. از جمله مقاصد وي در پیکار با علی  این بود که اقلیت نخبۀ قریش را به ریاست و قدرتی که پیش از پیامبر داشت برساند. علی  نیروي خود را سر و سامان داد و در صفین بر ساحل فرات با سپاه معاویه رو به رو شد (37 هـ ق، 657م). علی جنگ را برده بود که عمرو عاص، سردار سپاه معاویه، قرآن به نیزهها آویخت و تقاضا کرد «کلام خدا را داور قرار دهند . » شاید مقصود وي این بود که طبق دستور قرآن کریم رفتار کنند. علی  به اصرار سپاهیان خود با این 2 تقاضا موافقت کرد. دو حکم انتخاب شدند و شش ماه مهلت تعیین شد که در اثناي آن اختلاف را فیصل دهند و سپاهیان به خانههاي خویش بازگردند .

[spacer height=”15px”]

خوارج

[spacer height=”15px”]

در این هنگام بعضی از سپاهیان علی بر وي خروج کردند، و سپاهی جدا ترتیب دادند و عنوان خوارج یافتند؛ میگفتند که مردم باید خلیفه را انتخاب کنند و حق داشته باشند او را عزل کنند. بعضی از آنها آنارشیستهاي مذهبی بودند که هیچ حکومتی را جز حکومت خدا نمیپذیرفتند، و همگیشان به دنیادوستی و تجمل پرستی، که در طبقۀ جدید حکام اسلام نفوذ کرده بود، معترض بودند. علی  کوشید که آنها را با بحث و استدلال به صف خود باز آرد، اما توفیقی نیافت. آنگاه تقواي ایشان به تعصب انجامید و دست به کارهاي خشونت آمیز زدند که کارها را آشفته کرد و علی  ناچار با آنها جنگید و متفرقشان کرد، دو حکم در وقت معین توافق کردند که علی  و معاویه از خلافت برکنار شوند. حکم علی خلع او را اعلام کرد، اما عمر به جاي اعلام خلع معاویه او را خلیفۀ مسلمانان دانست. در این هرج و مرج یکی از خوارج در نزدیکی کوفه به علی  حمله برد و با شمشیر زهرآلود ضربتی به سر او زد (40 هـ ق، 661) م .

مکانی که علی (ولی االله در نظر شیعیان) در آنجا وفات یافت نزد شیعه زیارتگاهی است مقدس که آن را تجلیل فوقالعاده میکنند، و ضریح وي، چون مکه که زیارتگاه همۀ مسلمانان است، زیارتگاه شیعیان است . مسلمانان عراق با حسبن بن علی  به خلافت بیعت کردند. معاویه به کوفه هجوم برد، حسن تسلیم شد و معاویه مستمریی براي او معین کرد. آنگاه حسن  به مکه رفت، چندین بار ازدواج کرد، و در چهل و پنج سالگی وفات یافت (49 هـ ق، 669م). به گفتۀ بعضیها معاویه او را مسموم کرد و به گفتۀ بعضی دیگر یکی از زنانش از روي حسادت زهر به وي خورانید. همۀ مسلمانان از روي اکراه با معاویه بیعت کردند و او به قصد امنیت خویش ـ و از این رو که مدینه را دور از مرکز جهان اسلام میدانست ـ دمشق را پایتخت قرار داد. بدین سان اشرافیت قریش بر هاشمیان، که خاندان پیامبر بودند، غلبه یافت؛ جمهوري دینی که در ایام خلفاي راشدین بود سلطنت موروثی دنیایی شد. و در مغرب آسیا حکومت سامی جانشین قدرت ایران و روم شد و آسیا از سلطۀ اروپایی که هزار سال در آنجا استقرار داشته بود رهایی یافت و دیار خاور نزدیک و مصر و شمال افریقا شکلی به خود گرفت که اساس آن را تاسیزده قرن بعد محفوظ داشت [spacer height=”15px”]

پایان قسمت 6: شمسیر اسلام

ادامه دارد[spacer height=”15px”]

تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها

برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت[spacer height=”15px”]

قسمت بعدی[spacer height=”15px”]

تاریخ بدون سانسور-7: خلافت اموی : 660-750 میلادی

40-132 هجری قمری

 

 

نمایش اعتبار جهانی! یا نبش قبر فرقه رجوی برای مصرف در بازار سیاست روز توسط نئوکانها، رسوایی جهانی دیگری برای این فرقه

داود باقروند ارشد [spacer height=”15px”]

WHO ARE MEK? AN INSIDE STOREY BY MEK and NCRI  HIGH RANKING EX MEMBER
WHO ARE MEK? AN INSIDE STOREY BY MEK and NCRI HIGH RANKING EX MEMBER

این روزها بوقهای امپریالیستی ابلهانه برای زیر فشار گذاشتن مقاومت مقامات رژیم در قبال شرایط غیر عادلانه خود  و وادار کردن آنها به قبول شرایط  قدرتهای جهانی درجریان مذاکراتی که این روزها در وین در جریان است.  تا توانستند فرقه تبهکاری را که صدها بار خود مرگش را به اعتبار بی اعتنایی و نفرت مردم ایران نسبت به آن مبتنی بر گزارشات اطلاعاتی خودشان،  مهر و موم کرده اند را از زیر خاک بیرون کشیده و برایش هورا کشیده و نمایش زوال تاریخی او را تا توانستند بطور وارونه نشانه حیات و جنبش و اعتبار، آنهم در نزد اربابان خود جا زدند. [spacer height=”15px”]
سند ویکیلیکس و عربستان

 

ولی آگاهانه فراموش کردند بگویند که در این نمایش مضحک نه اعتبار بلکه ایزولایسیون ملی و جهانی(درمیان ایرانیان خارج کشور) به نمایش در آمد، چرا که، گذشته از اینکه در آن از هیچ ایرانی مستقلی از تمام آپوزیسیون ایرانی خبری نبود و گذشته از اینکه مورد نفرت تاریخی مردم داخل کشور است، توده ایرانی خارج کشور نیز بشدت از آن منزجرند  را یاد آوری کنند.  تا شاید بتوانند این کالبد پوسیده و تهی فرقه ای که رهبرش فراری و در بستر بیماری در حال مرگ است، اعضاء یا در بیمارستان و یا در قبرستان آلبانی در حال متلاشی شدن هستند را بعنوان نیروی فشار مورد مصرف قرار دهند.

 

 

چهل و دوسال است که تنها آلترناتیو خودخوانده فرقه رجوی با ویترین شورای ضد ملی مقاومت ضد ایران بعد از ارتکاب اعمال تروریستی قتل و کشتار چه توسط عملیات انتحاری داعشی و یا بمب گذاری در مکانهای عمومی مانند مساجد و مراکز تجمع و چه توسط قتلهایی که توسط تیم های ترور در ایران به اجرا در میآمد علیرغم اینکه نزدیک به 17000 قثل و کشتاری که از مردم ایران فقط در شهرها بجا گذاشت، نه تنها نتوانست کودتایی که در سی خرداد شروع کرده بود را نه سه ماهه بلکه نه حتی سی ساله به اجرا بگذارد و در مدت کمتر از یکسال خود بطور کامل نابود شد و مسعودرجوی و بقیه سرکردگان این فرقه تبهکار تروریستی با بجا گذاشتن هزاران هوادار زیر تیغ رژیم به امن اروپا فرار کردند، چاره ای نداشت جز اینکه برای ادامه حیات ننگین خفیف و خائانه اش که “مقاومت !!!” میخواندش به خود فروشی به اجانب و وطن فروشی به دشمنان ایران روی آورد و با کشتاری که از جوانان مدافع کشور در مرزها برای ارباب مشترک عراقی (صدام حسین) و عربستانی میکرد تحت حمایت مالی، نظامی، لجستیکی، اطلاعاتی آنها قرار گرفته، بتواند به جسد متعفن تاریخی خود که توسط مردم ایران به زباله دان فرستاده شده است سرپوشی بگذارد که بوی گند آن مشام جهانیان را نیآزاد. و با ادعاهای جدید دمکراسی و آزادی خواهی و پوشیدن لباسهای فاخر غربی توسط مریم رجوی بوی تعفن محتوای داعشی خود را کاهش دهد.

[spacer height=”15px”]

نمایش ذلتفرقه ننگین رجوی که تا قبل از سی خرداد 1360 فغانهای ضد امپریالیستی اش گوش جهانیان را کر نموده و همچون امروز که خود را تنها آلترناتیو میخواند، خود را تنها نیروی ضد امپریالیست جهان میخواند و سرکوفتش به بقیه این بود که افتخار کشتن امپریالیستها را در کارنامه خود دارد و خود را در چپ مارکیسیم رده بندی میکرد، بعد از ریخته شدن به زباله دان تاریخ توسط مردم ایران، د ر یک چرخش 180درجه ای  بیکباره  برای حفظ زندگی خفیف خائنانه اش در خارج کشور سر از میانه و پادویی عراق و عوامل امپریالیستها(عربستان واسرائیل)  همانها که تا روز قبل افتخار کشتارشان را داشت در آورد.

[spacer height=”15px”]

قضات بی سواد و احکامی که اعدام نخواهد
سند شماره یک: دادگاههای انقلاب خلخالی (انقلاب) بر وجدانهای انقلابی توده ها تکیه دارد

سند شماره یک: بنابراین صرف محرزشدن هویت آنان برای به جوخه آتش سپردنشان کفایت میکرد.
سند شماره یک: بنابراین صرف محرزشدن هویت آنان برای به جوخه آتش سپردنشان کفایت میکرد.

مسعودرجوی ایکه تنها حامی و منتقد کم کاریهای اعدامهای دادگاههای انقلاب خلخالی بود. (سند شماره یک |) رجویکه مینوشت “به محض شناسایی مجرم باید او را مستقیم به جوخه اعدام سپرد” و دادگاهی نیاز ندارد.(مراجعه به سند شماره دو). او که افتخارش این بود که حتی باید کودکان 10 ساله را در  جنگ با امپریالیسم گرفت!!! (سند شماره سه ) مسعودرجوی که چه در ایران و چه در درون تشکیلات دست به قتل و شکنجه و زندان مجاهدین و… زد. و هزاران گزارش از این جنایاتش توسط مجاهدین نجات یافته در سراسر فضای دیجیتال منتشر شده است. زنانیکه از تجاوز به حریمشان با قوادی مریم رجوی گزارشات مستند مستقیم از حرمسرای مسعود رجوی را در عراق برای اشرف نشانهایی که زنانشان در بستر رجوی بودند، پخش کردند. مسعود رجوی که حتی جهت حفظ وجود کثیف خود دست به کشتار کردهای عراق زد تا نگذارد توسط مردم عراق سرنگون شود و صدام را نیز اینگونه نجات داد تا باعث شود که آمریکا به عراق حمله کند و آن کشور را به نابودی امروزش بکشاند. حقا برای چنین جرثمه فساد و جنایتی باید امثال پمپئو و جولیانی که بدلیل تبهکاریهایش در آمریکا حق وکالتش نیز از او گرفته شده است هورا بکشند.

سند شماره سه: درجنگ خلقی یک پسر بچه ده ساله هم میتواند با بکارگرفتن رهنمودهای سازمان انقلابی!!! ضربات نظامی به دشمن وارد کند.
سند شماره سه: درجنگ خلقی یک پسر بچه ده ساله هم میتواند با بکارگرفتن رهنمودهای سازمان انقلابی!!! ضربات نظامی به دشمن وارد کند.

مسعودرجوی که داعیه دمکراسی و آزادیخواهی و حقوق بشر امروزش همچون ضد امپریالیست نمایی دیروزش خود را امام زمان صاحب مال و جان و ناموس بشریت شمرد و فراتر از داعش فرمان به قتل خانواده های مجاهدین و هر جنبنده مخالف و منتقد خودش داده مانند آن حکایت آی دزد دزد، مدعی رژیم ایران است تا ماهیت و اعمال  صد بار بدتر از رژیم خود را در تمامی زمینه های ارتجاعی قرون وسطایی مخفی نگهدارد.

مضحکتر اینکه رجوی در آویختن به امدادهای غیبی برای استمرار زندگی خیف خائنانه خودش دست بدامن جنایتکارترین جناحهای امپریالیستی همچون ترامپ و پمپئو و جولیانی شده است. به یمن دلارهای خونین نفتی که از عراق و عربستان به یمن کشتار جوانان ایران در مرزها برای آنها دریافت کرده است دست به خرید بخش ورشکسته افراد وامانده امپریالیستی جهت ایراد چند کلمه در حمایت از خودش و ابراز نفرت نسبت به رژیم ایران برای خودش اعتبار سیاسی بخرد. یعنی بعد از بگور سپرده شدن مسعود رجوی و فرقه اش در ایران بدست مردم و به استناد وزارت اطلاعات عربستان که ویکی لیکس آنرا افشاء کرد و سندش را هم میتوانید با ترجمه اش مشاهده کنند، تنها و تنها با همدست شدن با جنایتکارترین و سیاه ترین جناحهای امپریالیستی  و غرق شدن در همه جنایات آنهاست که میتواند آنهم در شوهای تبلیغاتی برای خود نمایش اعتبار و پشتیبانی سیاسی و جهانی بدهد.[spacer height=”15px”]

 

قطعا فرقه رجوی حمایت جهانی بزرگی دارد اما در میان جنایتکاران جهانی و همین شو خود نشان میدهد که رجوی و فرقه اش سالیان است که مرده است طوریکه امروزه تنها در آلبانی شاهد صدور کفن و دفن آنها هستیم که روزانه برای جلوگیری از آزردن مشام مردم تیرانا مجبورند مرده های چند دهه پیش خود را هر روز یکی را بعد از دیگری دفن کنند و شهید و خلبان درجه یک و دو … بنامند.

[spacer height=”15px”]

اگر این است اعتبار باید از قول سعدی گفت: عاقلان دانند!!!!

 داود باقروند ارشد 

تیرماه 1400

 

 

 

پیام فراخوان گردهمآیی جهانی مسعود و مریم رجوی سیلی بر صورت خود و «آواز خواندن بدون شتر»!

نقل از مقاله اقای علی حسین نژآد

یک مثل عربی می گوید: «کالحادی بلا بعیر» یعنی «مانند آواز خوان بدون شتر» چون ساربان عرب وقتی قافلۀ شترها را راه می برد با نواخت پای شتران آوازی سر می داد که به آن «حداء» می گفتند و بعدها پایۀ اوزان شعر عروضی شد و وقتی ساربانی شتر نداشت آوازش را می خواند که خودش یا دیگران را بفریبد که انگار شتر دارد. معادل این مثل در فارسی می گویند: «فلانی با سیلی صورتش را سرخ نگه می دارد» یا در موردی دیگر و نزدیک به این مثل می گویند: «فلانی در تاریکی از ترس آواز می خواند» تا به خودش دلداری دهد و خودش را نترس جلوه بدهد!!. حالا این آقا و خانم تبهکار رجوی هم تمام یال و کوپالش ریخته و ارتش صدامیش و عاریتی اش را هم از دست داده خودش هم در سوراخ موش خزیده و از هر گونه مبارزه و مجاهدت بریده برای بقایایش هم در ظاهر دنبال پناهجویی و پناهندگی در کشورها می گردد ولی در داخل تشکیلات چشم انداز عاشورایی و کشته شدن همه شان را استراتژی خودش قرار داده! شعار جنگ و ارتش آزادی و فرمان خیزش و…!!! می دهد. باید گفت حضرت آقا تو یکی که بزرگترین ضربه را به جنبش مردم ایران زدی خفه شو! مردم خودشان خوب می دانند چگونه مبارزه کنند.

 

کلمات و حرفهای گنده گنده و شعارهای جنگ و مبارزه و سرنگونی و… دادن که مبارزه و جنگ نمی شود. باید به صحنۀ عمل و واقعیت نگاه کرد. مبارزه را مردم ایران در داخل می کنند این رجوی به به و چه چهش را می گوید!!  و با وقاحت و با توهین به شعور و فهم مردم ایران و جهان اسم این را گذاشته اند جنگ و مبارزه!![spacer height=”15px”]

 

مرگ دلقک 1_005 1_004 1_003[spacer height=”15px”]چهل سال در اشرف، لیبرتی و حالا در تیرانا  وطن فروشی به صدام و عربستان و اسرائیل و وقتی آنها خریدار نبودند، فاضلاب پر کردن و خالی کردن و حداکثر بیمارستانها و بدنبالش قبرستانها را پر کردن و جنازه کشی روزانه  که مبارزه نشد. مبارزه در خیابانهای تهران و در داخل ایران می شود و هست. در قیام 88 ما در اشرف فوتبال بازی می کردیم که یک دفعه جمعمان کردند و اخبار تهران را برایمان خواندند!! در عاشورای همان سال هم در جلوی مسجد اشرف سینه می زدیم که بلندگوی نوحه خوان را یوسف (علی اکبر انباز) قطع کرد و اخبار قیام مردم و شهادتها و دستگیریها را خواند!! گفتیم ما مجاهدیم یا جوانان داخل ایران!!

 

به این مسعود فراری همیشه و سی ساله از میدان جنگ باید گفت: سران رژیم که چهل سال است میگویی که زهر خورده با صوت و تصویر ظاهر می شوند و سخنرانی علنی می کنند ولی توی شکر خورده (البته دو لوپی) چه شده که نه صدا داری نه تصویر؟! اگه مرد جنگی چرا می ترسی و از کی می ترسی؟ کو اصلا جنگت کو مبارزه ات همه اش این مردم بیچاره دارند مبارزه می کنند اعتصاب می کنند اعتراض می کنند زندان می روند شهید میشوند آنوقت شما فقط حمایت می نویسید و هورایش را می کشید!! به این می گویند مبارزه و جنگ؟  یا بریدگی و در کنار گود نشستن و لنگش کن گفتن!!!…

 

روزي شخصي داشت با تبر هيزم خورد ميكرد و زحمت مي كشيد و عرق مي ريخت زماني كه كارش تمام شد هيزم ها را فروخت در آن هنگام كسي آمد پيشش و گفت: من هم شريك هستم! هيزم شكن گفت: شريك چي هستي؟ مگر تو چه کمکی به من کرده ای؟ گفت: زماني كه تو تبر ميزدي هن هايش را من گفتم!! درگيري بين آنها پيش آمد و آنها نزد قاضي رفتند و ماجرا را تعريف كردند قاضي هم آدم رندي بود پرسید هيزم ها را به چقدر فروختي؟ هيزم شكن تمام سكه ها را به قاضي داد قاضي به فرد ديگر گفت بيا جلو و سكه ها را كنار گوشش صدا داد و پرسید : صداي سكه ها را شنيدي؟ گفت: بله گفت كه اين مزد تو است!!

 

حالا مسعود رجوی هم بعد از هر تحولی در داخل ایران و جشن و شادمانی و هیاهو میکند که حاصل مبارزات و تلاشهای خودشان است و بعد از هر قیامی و اعتراضی از سوی مردم  پیامی آنهم با صدای سعید حسینی گویندۀ تلویزیونش می دهد که آقا من هم شریک!! چون هن هن ها و شعر و شعارها داده ام و جلسات آواز خوانی و سخنرانی ها برای مقامات سابق و اسبق سی آی ای و ارتش آمریکا و چشن و جشنواره های میلیونها دلاری برگزار کرده ام!!!

 

به این امام و ولی فقیه غایب و فراری فرقۀ رجوی باید گفت تا امروز هم که این رژیم سرپا مانده در نتیجۀ عملکردها و سیاستهای ضد ایرانی و ضد اخلاقی ضد اسلامی و ضد دمکراتیک و ضد انسانی تو بوده که پایگاه مردمی مجاهدین را نابود کرد و بزرگترین ضربه را به جنبش آزادیخواهی مردم ایران با ریختن بهترین نیروهای مبارز مردم به کام این رژیم وارد ساخت.

 

به این سران فرقۀ تبهکار و وطن فروش رجوی باید گفت شما که می گفتید و در چندین مقاله خودتان و لابی هایتان از جمله ایو بونه قبل و بعد از توافق برجام می نوشتید که توافق دروغ است و این رژیم دروغ می گوید و دنیا را گول زده و بازهم بمب اتم خواهد ساخت و به دولتهای بزرگ و جامعۀ جهانی هشدار می دادید و حمله می کردید که چرا با با رژیم ایران سازش کرده اند و این رژیم شما را گول زده و باز هم سلاح هسته ای خواهد داشت چطور شد که بعد از توافق برجام در 2015 سردجال فرقه مسعود رجوی از چاه غیبتش بیرون آمد و گفت که خوشحالیم توافق شده و این کار ما می باشد که رژیم را وادار کردیم نتواند بمب اتمی بسازد و ما به صلح جهانی خدمت کردیم؟!! عجب! از کی شما صلح طلب شده اید؟! رجوی که در همین پیامش هم همه اش شعار جنگ می دهد در تمام این سالیان در اشرف گوش ما را کر می کرد که جرقه و جنگ جرقه و جنگ ما جنگ می خواهیم!! و همیشه هم سران فرقۀ رجوی دنبال جنگ طلبان آمریکا بوده و هستند و بیشترین لابیهایشان هم از مقامات جنگ طلب آمریکا  می باشد بعد که توافق شد و جشن و پایکوبی مردم را دید، پوچی تمام استراتژی و شعر و شعارهایشان را لو رفت و برای هزارمین بارشکست خورد، صلح طلب شد.

 

اتفاقا باید گفت دقیقا این فرقۀ رجوی است که با توافق برجام، جام زهر را سرکشیده است زیرا تمام حسابهایش برای جرقۀ جنگ غلط از آب درآمده و استراتژی اش با شکست مواجه شده است. امروز هم که بعد از چهار سال دوره حکومت اسرائیل بر آمریکا (دولت ترامپ) به پایان رسید و آمریکایی ها حاکم شدند این توافق در مسیر قبلی قرار گرفته است قبر مسعودرجوی را هم دیگر بار باید نبش قبر کنند و دوباره دفنش کنند. البته باید جلو دهانش را باید بگیرند که هوار نزند توافق برجام امروز کار من است.  

 

شعر و شعارهای توخالی و کارزار شماری و روزشماری همیشگی و تکراری سالیان رجوی همچون کارزار “فراخوان گردهمایی جهانی ایران آزاد” که بارها تا صد و صدها هم شماره گذاری شده و دوباره از سرگرفته شده و حالا به صورت مسخره و خنده داری در آمده است!! و یاد از ارتش موهوم خودش که دهها بار خودش منحل کرده و دوباره تأسیش کرده و معلوم نیست با چه حسابی و کجای دنیا الآن برای چهارمین بار و اخیران پنجمین بار می گوید ارتش را دوباره تأسیس کرده است؟!! تنها می تواند ثابت کنندۀ دچار شدن رهبر فرقه در سوراخ امن و مخفیگاهش به هذیان گویی و جنون گاوی و پرت و پلاگویی باشد بویژه فرمانهای قیام و اعتراضش به معلمان و کشاورزان و پرستاران و کارگران و…. آنهم بعد از اعتراضات آنها بدون اینکه منتظر فرمان ولی امر فرقه باشند انسان را به یاد اعلام و صدور دستور توسط رجوی در سالهای گذشته مبنی بر جشن گرفتن چهارشنبه سوری و آتش روشن کردن در آن شب و جشن گرفتن عید نوروز و خروج از خانه و شهر در روز سیزده بدر و یا دستورات صادره از سوی برخی گروههای سلطنت طلب مبنی بر اینکه مردم از ساعت دوازده نیمه شب به بعد چراغهایشان را خاموش کنند می اندازد!!.

 

او مانند «دیکتاتور بزرگ» در فیلم چارلی چاپلین بعد از شکست و از دست دادن تمامی ارتش صدام ساخته و عاریتی اش در اوهام خودش با هذیان گویی فرمان و دستور حرکت به ارتش آزادی و هسته های داخل! و یکانهای فدائی! و خیزش به مردم می دهد!! فکر کرده که اینهمه سالیان مردم منتظر فرمان او مانده بودند!!…

مردمیکه سالیان است سند مرگ خود رجویهای وطن فروش، ایرانی کش و عامل صدام و عربستان و اسرائیل و تمام فرقه اش را صادر و به جهان بطور سراسری در هر تظاهراتی اعلام کرده اند. این فرقه سالهاست که دچار مرگ مغزی شده است و تنها با کمک دستگاههای تنفس مصنوعی اسرائیل و عربستان و نئوکانهاست که بصورت یک جنازه در آلبانی بصورت مترسک نگهداری میشود.

بازنشر مقاله آقای علی حسین نژاد

تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت

 

هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))

مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل». این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))[spacer height=”15px”]

دسترسی به قسمتهای قبلی 

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب

تاریخ بدون سانسور-2: محمد

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م

تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن

 

[spacer height=”15px”]

 

قسمت پنجم

[su_heading size=”20″]تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت  [/su_heading]

 

[spacer height=”15px”]

 

بزرگترین مشکلی که در راه مصلحان هست یکی این است که همبستگی میان مردم را به حالت مطبوع و جالب درآورند و دیگر اینکه حدود جامعۀ وحدت یافته را بدقت تعیین کنند. اخلاق نمونه براساس همبستگی کامل میان هر یک از اجزا با کل بزرگ ـ یعنی خود جهان، یا زندگی معنوي و نظم جهان، یا خدا ـ استوار است. در این مرحلۀ همبستگی، دین و اخلاق یکی میشود. ولی اخلاق مولود عادت و حاصل الزام است و، به همین جهت، همبستگی جز در میان جامعه هایی که از نیروي کافی بهره ور باشند به وجود نمیآید و در نتیجه همیشه اخلاق عملی اخلاقی گروهی است .

[spacer height=”15px”]

اخلاقی که محمد [ص] عرضه کرد از مرزهاي قبیله اي که وي در آن زاده بود گذشت، اما در میان جمعیت دینیی که پدید آورد باقی ماند. پس از فتح مکه غارت بین قبایل را ممنوع کرد ـ اگرچه منع این کار به طور مطلق مقدور نبود ـ و همۀ عربستان ، یعنی همۀ قلمرو اسلام آن وقت را، با معنی تازة یگانگی آشنا ساخت و، براي همکاري و دوستی، افقی وسیعتر از آنچه قبلا میشناختند در برابر آنها گشود. « … مؤمنان همه برادر یکدیگرند … (» حجرات، 10 .) امتیازات نژادي و طبقاتی را، که در میان قبایل عربستان بنیادي استوار داشتند، در پرتو اعتقاد دینی مشابهشان، محدود کرد. پیامبر در این باره فرمود «: اگر یک بندة حبشی را که سرش چون مویز سیاه است بر شما حکومت دادند، بشنوید و اطاعت کنید » . این عقیدة شرافتمندانه اقوام مختلفی را که در اقطار دنیا پراکنده بودند الفت داد و از آنها جامعه اي واحد پدید آورد؛ و حقاً این بزرگترین اعجاز مسیحیت و اسلام است .

[spacer height=”15px”]

ولی این محبت متعالی، که دین مسیح و اسلام مردم را بدان میخوانند، با دشمنی شدید نسبت به غیر مؤمنان همراه است «. اي اهل ایمان یهود و نصاري را [که دشمن اسلامند] به دوستی مگیرید … (» مائده 51 » .)اي اهل ایمان، شما پدران و برادران خود را نباید دوست بدارید، اگر که آنها کفر را بر ایمان بگزینند. … (» توبه، 23 .)ولی قرآن در آیههاي مکرر دستور میدهد که مؤمنان در رعایت این مقررات معتدل باشند. میگوید «: کار دین به اجبار نیست … (» بقره، 256» .)پس اگر به آنچه شما ایمان آوردید یهود و نصاري نیز ایمان آوردند، راه حق یافتهاند …» [بقره، 137 » [ ، اي رسول ما، بر تو تبلیغ رسالت و اتمام حجتی بیش نیست» [نحل، 82 » .[پس تو اي رسول، اندکی کافران را مهلت ده» ط( ارق، 17 .(اما دربارة کافران عرب که به رسالت پیامبر ایمان نیاورده بودند به جهاد فرمان داد. چون پیکار با قریش آغاز شد و ماههاي حرام برفت، به مسلمانان دستور داد هر جا کافران را بیابند، به قتل برسانند (توبه، 5» .)چنانچه از شرك توبه کرده و نماز اسلام به پا داشتند و زکات دادند، پس از آنها دست بدارید که خدا آمرزنده و مهربان است؛ و هر گاه یکی از مشرکان به تو پناه آورد که از دین آگاه شود، بدو پناه ده تا کلام خدا بشنود، و پس از شنیدن سخن خدا او را بی هیچ خوف به مأمن و منزلش برسان (» توبه، 6-5» .( از کشتن مردان سالدار که توان پیکار ندارند و زنان و اطفال دست بردارید » . هر فرد مسلمی که توانایی جسمی دارد باید در جنگ مقدس شرکت کند «. خدا آن مؤمنان را که در صف جهاد کافران، مانند سد آهنین، همدست و پایدارند بسیار دوست میدارد [» صف، 4؛ از جمله احادیث پیامبر است که فرمود: ] «به خدایی که جان محمد [ص] در دست اوست، آمدن یا رفتن در راه خدا از جهان و هرچه در آن است بهتر است» و «یک ایستادن شما در صف از شصت سال نماز بهتر است » . ولی این مقررات اخلاقی جنگی در واقع ترغیب به جنگ نیست «. در راه خدا با آنان که به جنگ و دشمنی شما برخیزند جهاد کنید، لیکن ستمکار نباشید که خدا ستمگر را دوست ندارد» (بقره، 190 .)محمد [ص] همان مقررات جنگی را که میان مسیحیان عصر وي معمول بود به کار بست و برضد کافران قریش که بر مکه تسلط داشتند جنگ کرد، درست همان گونه که بعدها پاپ اوربانوس دوم مسیحیان را به جنگ مسلمانان که بیتالمقدس را به تصرف داشتند دعوت کرد.

[spacer height=”15px”]

ظاهراً فاصلهاي که بناچار میان مبادي نظري و اعمال واقعی هست در اسلام از دینهاي دیگر کمتر است. اعراب از بسیاري اقوام دیگر شهوانیتر بودند، بدین جهت اسلام تعدد زوجات را اجازه داد؛ ولی، در قسمتهاي دیگر شریعت اسلام، با مسلمانانی که مقررات آن را بدقت رعایت نکنند با کمال سختی رفتار میکند. تنها کسانی که از اسلام بیخبرند ممکن است تصور کنند که اسلام از لحاظ اخلاقی دین آسانی است. انتقامجویی با نهاد عرب آمیخته بود، بدین جهت اسلام نگفت که بدي را به نیکی پاداش دهند «. هر که به جور و ستمکاري به شما دست دراز کند او را به مقاومت از پاي درآورید، به قدر ستمی که به شما رسیده … (» بقره 194» .(و هر کس پس از ظلمی که بر او رفته براي انتقام یاري طلبد، بر او هیچ مؤاخذهاي نیست» (شوري، 41 .(این اخلاقی است مردانه، درست مانند آنچه در عهد قدیم آمده است، و بر فضایل مردانه تأکید میکند، چنانکه مسیحیت بر فضایل زنانه تأکید دارد. در همۀ تاریخ، دینی جز اسلام پیروان خود را پیوسته به نیرومند بودن دعوت نکرد، و هیچ دین دیگري در این زمینه مانند اسلام موفق نبوده است. « … در کار دین صبور باشید و یکدیگر را به صبر و مقاومت سفارش کنید و مهیا و مراقب کار دشمن بوده و خداترس باشید … (» آل عمران، 200 .(زردشت نیچه نیز چنین میگفت .

[spacer height=”15px”]

مسلمانان قرآن را به نهایت درجه دوست میدارند و احترام میگذارند و، در نتیجۀ همین علاقه و احترام، آن را به خط خوش نوشته و صفحات آن را تزیین کرده و در این راه هر چه توانستهاند کوشیدهاند. اطفال مسلمان تعلیم قرائت را از قرآن آغاز میکنند و تعلیماتشان در اطراف آن دور میزند و اوج تعلیم نیز به قرآن ختم میشود. مدت سیزده قرن قرآن در حافظۀ اطفال مسلمان محفوظ مانده، خاطرشان را تحریک کرده، اخلاقشان را شکل داده، و قریحۀ صدها میلیون مرد را پیراسته کرده است. قرآن آسانترین، بی ابهامترین، و غیر تشریفاتیترین کیشها را، آزاد از قید مراسم بت پرستی و کاهنی، به جانهاي ساده عطا کرد. اخلاق و فرهنگ مسلمانان را به برکت خویش ترقی داد و اصول نظم اجتماعی و وحدت جمعی را در میان آنها استوار کرد. به پیروي مقررات بهداشت ترغیبشان کرد، عقولشان را از بسیاري اوهام و خرافات و از ظلم و خشونت رهایی داد، وضع بردگان را بهبود بخشید، مردم زبون را از حرمت و عزت نفس برخوردار کرد، و در جامعۀ مسلمانان (اگر از رفتار بعضی خلفاي دوران بعد صرف نظر کنیم) اعتدال و تقوایی به وجود آورد که در هیچ یک از مناطق جهان که قلمرو انسان سفیدپوست بوده نظیر نداشته است. اسلام به مردم تعلیم داد که، بی شکایت و ملالت، با مشکلات زندگی روبه رو شوند، محدودیتهاي آن را تحمل کنند؛ در عین حال آنها را به توسعه و پیشرفتی برانگیخت که از عجایب تاریخ بود، و دین را چنان تعریف کرد که مسیحی و یهودي اصیل آیین در کار پذیرفتن آن مانعی نخواهند دید. نیکوکاري بدان نیست که روي به جانب مشرق یا مغرب کنید، چه این چیز بیاثري است، لیکن نیکوکار کسی است که به خداي عالم و روز قیامت و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیغمبران ایمان آرد و دارایی خود را، در راه دوستی خدا، به خویشان و یتیمان و فقیران و رهگذران و گدایان بدهد و هم در آزاد کردن بندگان صرف کند و نماز به پا دارد و زکات مال به مستحق برساند و با هر که عهد بسته به موقع خود وفا کند و در کارزار و سختی ها صبور و شکیبا باشد و به وقت رنج و تعب صبر پیشه کند، کسانی که بدین اوصاف آراسته اند آنها به حقیقت راستگویان و آنها پرهیزکارانند. («بقره ، » 177.(   این نکته در خور ذکراست که دین اسلام در بعضی موارد به آیین یهود ماننده[spacer height=”15px”]

 

V – منابع قرآن

[spacer height=”15px”]

قرآن از یک سو به ستایش دینیهود میپردازد و از سوي دیگر آن را نکوهش میکند، اما در زمینۀ مفاهیمی چون وحدت، نبوت، ایمان، توبه، روز اما دین یهود در مورد رسالت محمد [ص] که مورد تأکید  حساب، و بهشت و دوزخ از تعلیمات موسی متأثر است.
قرآن، با صراحت بسیار، به اتهامات کافران مبنی بر اینکه محمد [ص ]  بلیغ قرآن است، با اسلام همداستان نیست. الهامات خود را از منابع پیشینیان دریافت کرده است اشاره میکند «: و باز گفتند که این کتاب افسانههاي پیشینیان و حکایات سابقین است که محمد خود برنگاشته و اصحابش صبح و شام بر او املا و قرائت میکنند (» فرقان، آیۀ )5«و ما کاملا آگاهیم که [کافران] میگویند آن کس که مطالب این قرآن را به رسول میآموزد بشري است اعجمی غیر فصیح … (» نحل، 103 .( محمد [ص] آیینهاي یهودي و مسیحی را آیینهاي الهامی و مبتنی بر وحی میداند و به تورات و انجیل به عنوان کتابهایی آسمانی مینگرد (آل عمران، 48 .(خدا یکصد و چهار مجموعۀ وحی بر انسان فرو فرستاده است که از همۀ آنها تنها اسفار خمسۀ موسی، مزامیر اوود، انجیل عیسی و قرآن محمد [ص] باقی ماندهاند. این متون دینی متضمن وحی الاهی هستند و هر کس به انکار آنها برخیزد از دیدگاه محمد [ص] کافر است. موافق نظر پیامبر اسلام اسفار خمسه، مزامیر، و انجیل بشدت دستخوش تحریف گردیدهاند و از این رو به هیچ وجه در خور اعتماد نیستند و ، ناگزیر، قرآن باید جایگزین آنها شود. همچنین کسان بسیاري مانند آدم، نوح، ابراهیم، موسی، ادریس، و عیسی از سوي خدا به رسالت برگزیده شدهاند؛ ولی محمد [ص] بزرگترین و آخرین ایشان است.
محمد [ص] مندرجات کتاب مقدس و همۀ رسولان را از آدم تا عیسی تصدیق میکند و گاهی اصلاحاتی در آنها به عمل میآورد و بدین وسیله در حفظ ناموس یا شرافت وحی میکوشد؛ از این رو اعلام میکند که، برخلاف آنچه در انجیل آمده است، عیسی را نه بر صلیب کشیدند و نه او را کشتند (نساء، 157 .(محمد [ص] هماهنگی و تجانس بین قرآن و کتاب مقدس را نشانۀ رسالت آسمانی خود میداند و، با تفسیري که از برخی از عبارات کتاب مقدس میکند، نتیجه میگیرد که این کتاب تولد و بعثت او را پیش بینی کرده است[spacer height=”15px”]

دین اسلام و آیین یهود دربارة آفرینش و روز حساب دیدگاهی کمابیش مشترك دارند. االله خداي اسلام همان یهوة آیین یهود است؛ و االله شکل اختصاري ال ـ الاه است که به خداي پیشین کعبه اطلاق میشد و در منابع سامی پیش از اسلام به صور گوناگون به منظور بیان الوهیت به کار رفته است؛ همچنین یهودیان کلمۀ الوهیم را به کار میبردند و بر آن بودند که عیسی بر فراز صلیب نام الی را بر زبان راند و از او استمداد کرد. االله اسلام و یهوة آیین یهود هر دو خدایانی پرمهرند؛ اما، در عین حال، قهار و منتقم هستند و از شورها و رغبتهاي انسانی نیز برخوردارند و هیچ خدایی را جز خود به حساب نمیآورند. مراسم دینی آیین یهود به نام شمایسرائل (= هان گوش کن اسرائیل)، که تأکیدي است بر یکتایی خدا، در دین اسلام به صورت لا« اله الا االله» درآمده است و بخش مهمی از مبانی اعتقادي مسلمین به شمار میرود. عبارت بسم االله الرحمن الرحیم، که همواره در اسلام تکرار میشود، انعکاسی از یکی از عبارات مکرر تلمود است. همچنین صفت رحمان، که اختصاص به االله دارد، یادآور صفت رحماناست که در مورد یهوه به کار میرود. این نکته نیز در خور تأکید است که صفات و اصطلاحاتی مانند قدوس و رحمت االله علیه، که در تلمود آمدهاند، هموراه مورد استفادة مسلمین قرار گرفته و در مورد االله و محمد [ص] به کار رفتهاند. در هر حال، نوعی همانندي بین قرآن و تورات وجود دارد، و همین امر افرادي را بر آن داشته است که تصور کنند محمد [ص] منابع دین یهود را میشناخته است. در قرآن صدها مورد بازتابی از مشنا و گمارا به چشم میخورد. در مورد موضوعاتی چون فرشتگان، رستاخیز، و بهشت نظر قرآن به تلمود نزدیکتر است تا عهد قدیم. همچنین بسیاري از اساطیر قرآن را، که حدود یک چهارم این کتاب را پدید آوردهاند، میتوان در هگادا (قسمتهاي ادبی تلمود) ردیابی کرد. بعضی از خبرهاي قرآن با گزارشهاي کتاب مقدس نمیخوانند و تفاوتهایی بین این دو وجود دارد. گفتنی است که این نوع تغییرات، که قصۀ یوسف یکی از آنهاست، پیش از ظهور اسلام در منابع دین یهود صورت گرفته بود.

[spacer height=”15px”]

چنین مینماید که برخی از قوانین عرفی و سنن دین یهود ـ از طریق منشا و هلاخا (قانون غیر مدون یهودیان )ـ به اسلام رخنه کردهاند. دستورات غذایی و بهداشتی و غسل یا وضوي پیش از نماز، و نیز تیمم با خاك، دقیقاً از آیین شدهاند. محمد [ص] مراسم شنبه را، که از نهادهاي دینی آیین یهود است،خوش میداشت و از این رو 5 یهود اقتباس با اندکی تغییر روز جمعه را به این کار اختصاص داد. قرآن نیز، چون دین موسی، استفاده از گوشت خوك و سگ و حیوانات مرده، و خون را تجویز نمیکند (مائده، 3؛ انعام، 146)اما، برخلاف دین یهود، مسلمین را از خوردن گوشت شتر باز نمیدارد ـ شاید علت این عدم تحریم آن است که اعراب در غالب موارد گوشتی جز گوشت شتر در اختیار نداشتهاند. روش روزهداري اسلام نیز عیناً منطبق با موازین روزهدراي عبري است. پیروان دین یهود موظف بودند روزي سه نوبت به سوي اورشلیم بایستند و نماز بخوانند و به رکوع و سجود پردازند و پیشانی بر خاك سایند. محمد [ص] این روش پرستش را اقتباس کرد. نخستین سورة قرآن، که مسلمین آن را به هنگام نماز میخوانند، اساساً زمینهاي یهودي دارد. همچنین سلام یهودي (شالوم علیخم) و اسلامی (سلام علیکم) یکی بیش نیست. سرانجام، بهشت آیین یهود و جنت اسلامی، که گرچه زمینهاي مادي دارند، اما از جذبهها و لذات روحانی نیز سرشارند، به یکدیگر میمانند .

[spacer height=”15px”]

برخی از عناصر اعتقادي چون فرشته، دیو، شیطان، بهشت، دوزخ، رستاخیز، و روز حساب، که میراث مشترك اقوام سامی به شمار میروند، به وسیلۀ پیروان دین یهود از بابل و ایران اخذ شدند و برخی دیگر را مسلمین از ایرانیان گرفتند. بر طبق اصول آخرتشناسی زردشتی و اسلامی، مردگان باید از روي پلی که بر روي مغاك عمیق و هولناك دوزخ زده شده بگذرند؛ بدکاران از فراز این پل به درون دوزخ سقوط میکنند، اما نیکان از آن میگذرند و به بهشت،که مقامی امن و جاوید و متضمن نعمتهاي بسیار و زنان زیباروي است، راه مییابند. محمد [ص] از الاهیات، اخلاقیات، و مراسم دین یهود، و نیز از آخرتشناسی ایرانی استفاده کرد و این همه را با آموزش خود دربارة شیطان، مناسک حج، و تشریفات کعبه درآمیخت و اسلام را پدید آورد.

[spacer height=”15px”]

محمد [ص] به مسیحیت کمتر از دین یهود وامدار است. از قرآن میتوان دریافت که وي مسیحیت را بخوبی با اینهمه، آموزش قرآن  نمیشناخت و اطلاعات خود را در این زمینه از طریق نسطوریان ایرانی به دست آورده بود. در مورد توبه و ترس از روز جزا صبغهاي مسیحی دارد. به علت همین اطلاعات ناقص است که مریم مادر عیسی با مریم خواهر موسی یکی شمرده شده است. همچنین مریم پرستی مسیحیت این تصور را به وجود آورده است که پیروان دین مسیح مریم را یکی از ارکان تثلیث و در نتیجه خدا میدانند (مائده، 116 )محمد [ص] افسانه هاي مربوط به تولد عیسی از مریم باکره را میپذیرد (آل عمران، 47؛ انبیا، 91 )وي همچنین بر معجزات عیسی مهر تأیید مینهد، اما خود مدعی معجزه نیست (آل عمران، 48؛ مائده، 110 )مانند پیروان مذهب دوستیسم [که در قرن دوم مسیحی میزیستند و وجود جسمانی مسیح را انکار میکردند] محمد [ص] نیز بر آن بود که عیسی مصلوب نشد و کسی را که بر دار کردند شبحی از عیسی بود و مسیح خود، بیآنکه صدمهاي ببیند، به فردوس خدا شتافت. اما، با اینهمه، عیسی را فرزند خدا نمیداند و اعلام میکند که خدا منزه از آن است که فرزندي داشته باشد (نساء 171 .(محمد [ص] اهل کتاب را فرا میخواند و از ایشان میخواهد تا با او انفاق کنند و جز خدا را نپرستند و کسی را با او شریک نکنند ( آل عمران، 64.(

[spacer height=”15px”]

هر چند محمد [ص] پیروان دین مسیح را تقبیح میکند، با اینهمه نسبت به ایشان خوشبین است و خواستار ارتباطی دوستانه بین آنها و پیروان خویش. حتی پس از برخوردي که با پیروان دین یهود داشت، با اهل کتاب، که همانا یهودیان و مسیحیان بودند، راه مدارا پیش گرفت. اسلام، بر روي هم، با همۀ سختگیري خود، پیروان ادیان دیگر را مردمی رستگار میداند (مائده، 73 ) از این رو از مسلمین میخواهد که به کتابهاي تورات و انجیل احترام کنند. اما به هر حال قرآن را آخرین کلام خدا به شمار میآورد و فصل تازهاي در تاریخ میگشاید. گذشته از این، محمد [ص] از مردم یهودي و مسیحی نیز صمیمانه میخواهد تا از شریعت موسی و عیسی پیروي کنند (مائده، 72 )و در همان حال به قرآن نیز که آخرین وحی خداست تن دهند. محمد [ص] ابلاغ میکند که ادیان پیشین دستخوش تحریف و نابسامانی گردیدهاند و اینک وظیفۀ اسلام است که آنها را از خطاها و کاستیها بپیراید و وحدت بخشد و آیینی نیرومند و یکپارچه به انسانیت عرضه کند.

[spacer height=”15px”]

عصر ایمان در حقیقت عصر نفوذ سه کتاب آسمانی تورات، انجیل، و قرآن است. این هر سه کتاب زمینه اي سامی دارند و عمیقاً از فرهنگ قوم یهود تأثیر پذیرفته اند. عرصۀ تاریخ قرون وسطی چیزي جز رقابت روحانی این کتب آسمانی و ستیز خونین این ادیان سه گانه نیست.[spacer height=”15px”]

پایان قسمت 5: دیــن و دولــت

ادامه دارد

[spacer height=”15px”]

تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها

برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت[spacer height=”15px”]

قسمت بعدی

تاریخ بدون سانسور-6: شمشیر اسلام   (1058 -632م) و(656 – 11)هـ ق

 

گزارشی ازجلسات  محاکمات "نوع دادگاههای نمایشی استالین" اعضای فرقه رجوی توسط رئیس باند تبهکار مسعودرجوی، قلتهای انجام شده و فساد بین زنان و مردان

Dav 11داود باقروند ارشد

 

فرقه تبهکار رجوی چندسالی بود که وارد سرکوب مطلق درونی شده بود و همانطور که قبلا نیز نوشته ام بعنوان یک فرمانده در تشکیلات که اسرای این فرقه زیر دست من هم بودند، 99درصد انرژی تشکیلات صرف سرکوب و مبارزه درونی مسعودرجوی با مخالفت با سیاستهای سرکوبگرانه خودش میشد. دوره ای که سرکوب بشدت ادامه داشت و روزانه در سالن غذا خوری شاهد کتک زدن افراد معترض توسط بعضی فرماندهان بخشهای اطلاعات و حتی فرماندهان نظامی بودیم. و هرروز تعدادی ناپدید میشدند و یا به محلهای زندانی که در اشرف از قلعه های موجود در آن استفاده شده بود، منتقل میشدند.

 

برای سرگرم کردن چند هزار نفر این فرقه کثیف همچون امروز به دادن شعارهای توخالی که فردا میرویم ایران ادامه میداد و در این رابطه متاسفانه از توانایی افراد تحصیل کرده اسیرش همچون بنده برای ادامه این سیاست وقت کشی استفاده میکرد. از همین رو با استفاده از دانش یکی از افراد که از آمریکا آمده بودند برنامه نویسی “جاوا” را به من و امثال من آموزش دادند. از آن طربق با توجه به دانش کامپیوتری آموخته شده در زمان حضور در فرانسه توسط یکی از اعضای شورا بنام دکتر ساسان اردلان فرقه رجوی شروع کرد به ساختن ماکت دیجیتال مسیر منتهی به تهران از مرزهای عراق. یعنی با استفاده از نقشه های نظامی با استفاده از برنامه های کامپیوتری عین مسیر و جاده و همه موانع و ساختمانهای مجاور قرارگاههای نظامی، و موانع دیگر با اهمیت نظامی … را بصورت سه بعدی البته دیجیتال ساخته و طوریکه میشد با برنامه نویسی تانکهای دیجیتال را در این مسیر حرکت داد و مراکز نظامی رژیم که در مسیر بود را بصورت بازی کامپیوتری به اصطلاح نابود نمود!!!!!

 

این شده بود برنامه یکانهای نظامی که میآمدند و هر سه نفر (یکی فرمانده تانک یکی توپچی تانک و یکی هم راننده تانک) پشت یک کامپیوتر نشسته و با دو تانک دیگر که پشت دو کامپیوتر کناریشان نشسته بودند تشکیل یک دسته تانک را داده و در این مسیر واحد (چون کامپیوترها بصورت شبکه بهم وصل میشدند و در نتیجه هرکدام از سه تانک میتوانست دیگری را در کنارش ببیند) حرکت کنند و جنگ فرضی را با رژیم بکنند. استعداد نظامی رژیم نیز در مقرهای نظامی سر راه چیده میشد، مثلا انواع توپ و یا … که بر ضد این تانکها وارد عمل میشدند.

 

البته میشد چندین دسته به اصطلاح تانک!!! را نیز بهم وصل کرده ویک گروهان تانک در مسیر واحد حرکت کنند و آرایش بیگیرند و … و این شده بود سرگرمی برای یکانها که نتوانند بفکر فرار بیفتند و یا به قول رجوی محفل زده و شعبه سپاه پاسداران در اشرف بسازند!!!!

 

یکبار که من مسئول سیستم کامپیوتری ارتش بودم و در حال چک کامپیوترها بودم که دیدم حسین ابریشمچی (احسین ابر)یکی از شکنجه گران اعضای سازمان این فرقه که سه تن ایرانی را نیز در تهران درسال ها1360 نیز بعنوان اعضای عبدالله پیام دستگیر و شکنجه و بعد از کشتن سوزانده بود، از لای در در حال پائیدن من است.

 

من که دل خوشی هم از این مزدور رجوی بخاطر سرکوبهایی که مستمرا علیه نگارنده نیز اعمال میکرد نداشتم بشدت اعتراض کردم و صدایم را بلند کردم که همه بشنوند که حسین ابر چه حقی دارد که مواظب و جاسوسی مرا میکند. (احسین ابر را نگارنده از ایران زمانیکه فرمانده و مسئول شاخته پاکستان فرقه رجوی بودم از ایران خارج کرده و برایش با یکی از زنان مجاهد در کراچی عروسی گرفته بودم). در ادامه اعتراض به جاسوسی حسین ابر دست از کار کشیدم و ضمن نوشتن گزارشی که مگر سازمان شده اداره جاسوسی آنهم علیه مجاهدین؟ که یک روز کتک میزنید یک روز زندان میکنید یک روز جاسوسی آنها را میکنید یک روز میرزید و کمدهایشان را جستجو میکنید… و اعلام کردم که سازمانی که وارد آن شده بودم دیگر وجود ندارد و درخواست خروج از سازمان راه دادم. از آنجا که تحت مسئول داشتم نمیتوانستند مرا در اشرف نگهدارند و به همین دلیل مرا از اشرف در 90 کیلومتری شمال بغداد به پایگاه باقرزاده در حدود 50 کیلومتری غرب بغداد منتقل کردند.

 

در انجا بود که بعد از اینکه یک ماهی در اعتصاب بودم و در یکی از سوله های زرهی خالی که برای نهارخوری استفاده میکردند زندانی بودم مرتب میخواستند که گزارش بنویسم و از خودم انتقاد کنم که من هربار تمام اعتراضات را نوشته و میدادم.

 

وقتی دیدند که کارگرنیست، نسرین که مقرش در همین باقرزاده بود شروع کرد به نشست گذاشتن با نگارنده و تاکید میکرد که برو و از خودت انتقاد کن. میگفت چرا حرف مزدوران رژیم را میزنی؟!!! گفتم اینکه میخواهم یک تشکل انقلابی از هم نپاشد و جاسوسی کردن و زدن و ضرب و شتم مجاهدین آنرا به نابودی میکشاند و زندان درست کردن در درون تشکیلات آنرا همین الان هم به یک تشکل مافیایی تبدیل کرده است و نمیخواهیم چنین باشد اگر حرف رژیم است شما بفرمائید حرف شما چیست که به اصطلاح انقلاب هستی؟ فشار میآوردند که حتما مشکلات جنسی  داری؟ نوشتم که مشکلات جنسی من است که زندان ساخته؟ مشکلات جنسی من است که هر روز شاهد ضرب و شتم رزمندگان هستیم؟ این مشکلات جنسی من است که هر روز بچه در حال فرار از اشرف هستند؟ این که شما اعتماد به مجاهدین را از دست داده اید کسانیکه برای شما آدم کشی میکردند و هر روز مانند نگهبابان زندانها میریزید و کمدهای ما را میگردید ربطی مسئله جنسی من دارد؟ اگر من تبدیل به امام حسین هم بشوم منشاء همه این کارها که شمردم شما هستید که دارید این کارها را در سازمان انجام میدهید و در اصل قضیه فرقی نمیکند.

 

نسرین در نهاید وقتی دید که تلاشهای تبهکارانه اش برای سرپوش گذاشتن بر سرکوبهای سازمانی علیه نگارنده کارگر نیست. مطرح کرد که دنبال نفوذیها هستیم. گفتم در جیب من؟ این حسین ابر … شده را مگر من خودم از ایران خارج نکردم؟ حالا او شده مجاهد ما شدیم نفوذی؟ انزمان که خودت (نسرین) فقط زن حسین (شوهرش) بودی ما در این سازمان بخشی از آنرا میگرداندیم و سازمان به این تبهکاری نرسیده بود. با فحشکاری مرا از اتاق بیرون کردند.

 

تااینکه یک ماه که در همان محل زندانی و در اعتصاب بودم، روزی حسن محصل و احمد حنیف نژاد صدایم کردند و بردندم به یک سالن دیگر بنام سالن میله ای. در آن سالن میله ای جرات نداشتن مرا مستقیم محاکمه کنند ولی عده ای از همین بچه های مجاهد که همه نیز از تیم های عملیاتی بودند و از بهترین و فداکارترین و به قول رجوی جنایتکار گلوله آتشین بودند را از جمله آقای علی حسین نژآد و فتح الله فتحی و بسیاری دیگر را با اقتباس از محاکمات استالین محاکمه و سرکوب و به اعدام محکوم میکردند. مرا برده بودند که بگویند اگر دست از اعتصاب برنداری و بنگردی سرکارت و درخواست خروجت را پس نگیری همین بلا سرت خواهد آمد. و میخواستند در واقع با یک تیر دونشان بزنند عده ای را سرکوب و عده ای را بترسانند.

 

[vsw id=”oANHGyKA280″ source=”youtube” width=”425″ height=”344″ autoplay=”no”]

 

اقای فتح الله فتحی یکی از جوانان برومندی بود که بشدت مورد ضرب و شتم و شکنجه در همان محاکمات قرار گرفت. ایشان گزارشی از این محاکمات نوشته است که ده قسمتش را در زیر میخوانید. این مطلب را نوشتم که شهادت دهم که محاکمات همه درست است و فتح الله فتحی هیچ گناهی که نداشت بلکه قربانی تبهکاری تشکیلات مافیایی فرقه رجوی شده بود. او به رجوی بعنوان خدای آزادی اعتماد کرده هر روز جانش را بکف گرفته و میرزمید ولی متاسفانه رجوی بریده از مبارزه تبدیل به ناخدای آزادی و آزادی کش از آب در آمده بود. بخشی از عملکرد جنایتکارانه مسعودرجوی را در زیر بخوانید. از تمام این محاکمات فیلم برداری میشد و اسنادش قطعا در تشکیلات رجوی موجود است. نزدیک هزار نفر در این محاکمات محاکمه میشدند.

[vsw id=”FA8GRjsLNTQ” source=”youtube” width=”425″ height=”344″ autoplay=”no”]

شیوه ضد انقلابی رجوی همواره این بود که برای سرکوب بقیه یک به اصطلاح گاف (که در افکار عمومی قابل سوء استفاده و فریب افکار بود) از یکی از بچه های معترض که گیر میآورد، این فرد و یا افراد را به اشد مجازات و بصورت عمومی محاکمه و به اصطلاح تلاش میکرد رسوا کند و بگوید همه منتقدین من همینها هستند. مثلا از ایرج مصداقی و سابقه زندان و شرکت در گشت سپاه را و بعضی داستانهایی که اعضای خودش را وادار میکند علیه او بنویسند که قابل راستی آزمایی هم نیست، و یا بریدن بعضی اعضای مرکزیت که جدا شدنشان در چشم دیگر اعضا هنوز اسیر اعتراضی بهمهرا نداشته و حتی بعد از سالیان جدا شدن جیره از رجوی دریافت میکرده اند را بهانه کرده و با کوبیدن حداکثری آنها وانمود و اینگونه القاء میکند که همه جداشدگان این این گونه ها ستند. دراین محاکمات معروف به محاکمات سالن میله ای که مهرداد فتحی، مصطفی.غ، ابراهیم سعیدی، حمید فلاحت، فتح الله فتحی، جواد فیروز مند، جمال امیری، اردشیرپرهیزکاری، حسین مشعوقی، مسعود ضرغامی، عبدالرحیم، احسان موسوی، اکبر.و، ابراهیم. ف، پرویز فرهمند، قربانعلی حسین نژاد، مهدی فتح الله نژاد، داود باقروند ارشد، مهدی افتخاری و… نزدیک به یک هزار نفر میشدند محاکمه و سرکوب میشدند.

 

آقای فتح الله فتحی از جمله کسانی بود که همچون نگارنده و بسیاری از جمله آقای حسین نژآد و اردشیر پرهیزکاری و… علنا و آشکارا اعتراض میکردند و همین مسئله آنها را سوژه سرکوب بعنوان شاخص برای دیگران میکرد. از همین رو بود که فتح الله فتحی بسیار در جریان سرکوبش شکنجه نیز شد.

امیدوار بودم که این هم بند سابق در اسارتگاه رجوی “آقای فتح الله فتحی” خود بهانه رجوی را برای سرکوب اعتراضایش را بیان میکرد که بنظر نگارنده یک سند افتخار فتح الله است و رسوا کننده مسعودرجوی، ولی ایشان چون در این زمینه سکوت کرده اند این قلم نیز نمیتوانم به آن اشاره کنم.  آنهم درست زماینکه رجوی خودش هرشب با نه یک زن اسیر بلکه بصورت دسته جمعی با زنان مجاهد همبستری میکرد چگونه بقیه مجاهدین را در این زمینه سلاخی مینمود.[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

تیرماه 1400

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

[su_heading size=”20″]گزارشات از محاکمات نوشته فتح الله فتحی  [/su_heading]شماره یک :

 [spacer height=”15px”]

مطلب سالن میله ای باقر زاده خیلی طرفدار پیدا کرده. از هر طرف می پرسند بعدش چی شد ؟!  یا چرا با تو رجوی اینکار رو کرد ؟ !آیا فقط با تو اینکارها را کردند ؟! یا مگه تو چیکار کرده بودی این بلاهارو سرت آوردند؟! یا یک نفر گفته این موضوع را تا آخر بنویس من می خواهم بدانم آخرش چی شد ؟  احتمالا جورج کلونی هم درخواست نوشتن سناریو بدهد ! مطلب سالن میله ای باقرزاده ، چرا و چی شد و دلیلش چه بود. موضوعی هست طولانی ، اما سعی می کنم در چند یاداشت کوتاه به آنها اشاره کنم.

ماجرای سالن میله ای باقرزاده و رفتار شکنجه گران رجوی با من ، که دقیقا زیر نظر رجوی طراحی ، کنترل ، و بدستور او توسط جنایت کارانی مثل نسرین و ابریشمچی بی شرف و سایر آشغالهای شکنجه گر به اجرا در آمد ، دو دلیل داشت .

1: براه انداختن شدیدترین سرکوب ها در سازمان، برای خفه کردن اعتراضات درونی رو به گسترش و برای مهار فروپاشی و گرفتن زهر چشم از همه: پیدا شدن کسی بنام فتح الله فتحی در بیخ گوش رجوی، که افشاگری و جنگ با رجوی را در درون قرارگاه اشرف براه انداخته  بود .

 

 

شماره دو :

مسعود رجوی مرحله به مرحله با ترفندی اسیران به بند کشیده خودش را مجبور می کرد در جهنم اشرف بمانند !

رجوی همیشه با دجالگری مخصوص خود کثافتش ، شرایط سیاسی و وضعیت اجتمائی و رژیم را طوری به نفع خود تفسیر می کرد ، که انگار رژیم شش ماه دیگر کارش تمام است . و سر نیرو ها شیره می مالید و از همه تعهد می گرفت تا در جهنم او بمانند و دم بر نیاورند!  اما افراد زیادی بودند که فریب دروغ دغل های رجوی را نمی خوردند و می دانستند رجوی پدر خوانده دروغگویان هست ، و می دانستند تمام تلاشهای او برای این است که جهنم خود بر پا کرده اشرف را حفظ کند و بچه های مردم را در اسارت نگه دارد.  یکی از آن نفراتی که مزخرفات رجوی را نمی پذیرفت من بودم و به روش های خودم بین نیروها ، روشنگری کرده و رجوی را افشا می کردم . زمانی که رجوی از این ماجرا خبر دار شد ، مثل مار زخمی به خودش می پیچید .

وقتی جمال اميری یکی از هم محفلی هایم من را لو داد و دستگیر شدم . ابریشمچی خون جلوی چشمانش را گرفته بود و وحشیانه من را زیر مشت گرفته و می گفت ، تو کنار گوش ما چیکار می کردی ؟ !!! برادر مسعود هر چه در نشست ها رشته می کرد ، تو می رفتی بین نفرات پنبه می کردی ؟ !!! می گفتی تحلیل های برادر دروغ است ؟ !!! نفرات را در اشرف و عراق به اسارت گرفته؟!!! طرح فرار داشتی!!! وبه نفرات یاد می دادی از اشرف فرار کنند !!! در عملیات های ج ن شرکت نکنند و…و با خشم که آب دهان کثیفش به سرو ریم می پاشید می گفت ، تیکه پارت می کنیم ‌.

 

شماره سه :

من در قرارگاه فائزه نزدیکی شهر کوت در فرماندهی هفتم که صدیقه حسینی فرمانده آنجا بود، بودم.

و بعنوان سرتیم حفاظت ترددات بین شهری ( اسکورت ) ماموریت می رفتم. و معمولا در هفته یکی دوبار این اتفاق می افتاد .

یک روز رشید یکی از افسران اطلاعات قرارگاه هفتم آمد و گفت بیا حاضر شو باید بروی اسکورت ، تا اینجا همه چیز عادی بود چون در هفته یکی دو بار این اتفاق می افتاد . و لباس عادی سازی یعنی شهری می پوشیدیم و با خودرو های غیره نظامی ترددات را انجام می دادیم .

وقتی حرکت کردیم همه چیز مثل همیشه نبود . اینبار رشید مسئول و سرتیم تردد شده بود و این موضوع عادی نبود .چون من آموزش دیده بودم و یکی از کارتهای عدم تعر ض وزارت کشور عراق بنام من صادر شده بود ، ودر بسیاری از ترددات شهری قبل از حرکت، گروه را من توجیه و هماهنگ می کردم .در هر صورت اینجا اولین نقطه شک من بود که احتمالا خبری هست .

وقتی به باقرزاده رسیدیم سلاحها و مهمات و بیسیم ها را تحویل دادیم . رشید به من گفت فتح الله تو با من بیا.  بعد از عبور از درب بزرگ آهنی وارد محوطه ای شدیم که معمولا کسی را راه نمی دادند و می گفتند دفاتر کار شورای رهبری هست .بعد از عبور از محوطه نسبتآ بزرگی وارد یک ساختمان شدیم که از ساختمان‌های دیگر دورتر و پرت افتاده تر بود‌ . آنجا رشید من را تحویل سعید مغاره عابد داد . من گام به گام بیشتر به اوضا مشکوک می شدم . از سعید پرسیدم اینجا کجاست و داستان چیه ؟! سعید چیزی نگفت و فقط گفت،حالا تو بیا .

 

من را توی یک اتاق گذاشت که یک تخت خواب دو طبقه نظامی داشت و گفت تو اینجا باش من بر می گردم . وقتی از اتاق بیرون رفت در را از پشت قفل کرد !!! من در ذهنم گفتم تمام هست و موضوع جدی هست و خودم را برای موضوعات مختلف آماده می کردم. ساعت دوازده شب شد . سعید آمد. گفتم سعید داستان چیه شش هفت ساعت تشنه گرسنه در را برویم بستی رفتی .!!!؟ گفت نخواب بیدار بمان میام دنبالت باهات کار دارند. و دوباره رفت و درب را از پشت بست. ! فهمیدم موضوع جدی هست و خودم را آماده کردم برای هر چیزی .ساعت یک شب بود که سعید آمد و گفت بریم ، گفتم کجا ؟ گفت تو بیا . وارد ساختمان اتاق های کار شورای رهبری شدیم . بعد ار عبور از راهرو به یک سالن رسیدیم. دیدم حدودا پنجاه تا شصت نفر همه از فرماندهان شورای رهبری و مسئولین رده بالای مجاهدین ساکت نشسته و با خشم و چشم های که از کاسه سر بیرون آمده به من نگاه می کردند .منتظر ورود من هستند !نسرین گفت بیا اینجا بشین . صندلی ها همه پر بودند فقط یک صندلی خالی بود اون هم بین ابریشمچی و محدثین قرار داشت. رفتم نشستم . نسرین گفت خوب بگو !؟ گفتم چی را !؟ گفت از محفل‌هایت ! گفتم محفل چیه !؟ ابریشمچی بر روی صندلی خودش آرام و قرار نداشت و با نگاه چشم هایش ، داشت من را می خورد منتظر نشسته بود.

نسرین گفت از طرح فرار بگو که با جمال اميری داشی!؟ از زدن زیرآب برادر مسعود در مناسبات بگو !؟ از اینکه خط مبارزه مسلحانه در عراق شکست خورده است بگو !؟ ازاینکه سازمان بچه ها را در عراق اسیر کرده و به اجبار نگه داشته بگو !؟

و بعد هفت هشت برگ کاغذ بطرفم پرت کرد و گفت نگاه کن جمال اميری همه جیز را نوشته ! ما همه چیز را می دانیم !

من وقتی دیدم لو رفتم ‌، در جا با خودم فکر کردم و تصمیم گرفتم فقط در همین حد می پذیرم . اما محکم در برابرشان می ایستم .

رو به نسرین کرده و گفتم من سالیان سال هست بشما نوشتم ، گفتم ، درخواست کردم ، خواهش کردم، بگذارید برم دنبال زندگی ام ، نمی خواهم در عراق بمانم ، دلم برای خانواده ام تنگ شده ، پانزده سال در بیابان‌های عراق سر کار هستیم ، اما شما همیشه با تهدید و با گرفتن تعهد و چیز های دیگر منو بزور نگه داشتید .و هیچ راهی بجز فرار برایم باقی نگذاشتید .

هنوز حرفهایم تمام نشده بود که نسرین با خشم و فریاد ، پدرسوخته وزارت اطلاعاتی ، بلند شد و همراه با او انفجار خشم فرماندهان مجاهدین در سالن به آسمان رفت ! در چند ثانیه همه بالای سرم بودند و داشتند من را با مشت و لگد می زدند. آنقدر شلوغ و بلبشو بود که همدیگر را کنار می زدند تا دست‌شان برای زدن به من برسد!

 

شماره چهار .

در قرارگاههای مجاهدین خبر ها سانسور و تنظیم شده بدستمان می رسید ،

تنها منبع خبری ما با دنیای بیرون ، خود مجاهدین بودند ، یعنی سیستمی بود خارج از قرارگاهها بنام تبلیغات ، سیستم تبلیغات احتمالا زیر مجموعه بخش سیاسی مجاهدین بود که به اخبار و اطلاعات بیرونی دسترسی داشت . خبرها انتخاب شده و دستکاری شده به دو صورت به افراد از طریق فرهنگی هر یگان در اختیار نیروها قرار می گرفت.

بولتن خبری هفت هشت برگ کاغذ که بر روی تابلو سالن های غذاخوری نصب می شد و ویدئو کاست سیمای آزادی که هنگام نهار و شام در سالن عمومی بصورت تصویری پخش می شد .

آخوند جنایت کار خاتمی با شعار اصلاحات و گفتگوی تمدن‌ها رئیس جمهور شد .نیروها در قرارگاه ها متناقض شدند ، بقول رجوی واو یا وا رفتند، همه بین دوستان و رفقای خودشان می گفتند حالا چه خواهد شد ، چون رجوی سالیان به افراد می گفت وضعیت نه جنگ نه صلح بین رژیم و صدام به جنگ ختم خواهد شد و ما با عملیات فروغ جاویدان دو به ایران رفته و رژیم را سر نگون خواهیم کرد . و همیشه در نشست ها بازار این شعار گرم بود ، مریم مهر تابان می بریمش به تهران !

خبرهای دیگری نیز بگوش می‌رسید. از اینکه حتی بعضی از اعضای شورای ملی مقاومت با آمدن خاتمی دچار اختلاف شدند و حتی خبر جدای خانم و آقای متین دفتری بسیار صدا کرد.  رجوی به همین دلیل سراسیمه نشست بسیار طولانی و خسته کننده گذاشت ، و به افراد حمله کرد که چرا وا رفتید پس انقلاب خواهر مریم چی شد .

رجوی از جدای متین دفتری بسیار خشمگین بود و او را بریده ای که همیشه ساز مخالف در شورا می زد خطاب می کرد و می گفت . حتی تلویزیون های سیاسی لس آنجلسی مثل علیرضا میبدی خاتمی چی شده و به اصلاحات او دل بستن .

رجوی می گفت برعکس همه که می گويند خاتمی نوش داروی رژیم هست ما می گوئیم ، رئیس جمهور شدن خاتمی جام زهری هست که ولی فقیه رژیم خورده و این زهر تا قبل از پایان دور اول خاتمی عمل خواهد کرد.

یا فضای سیاسی کشور باز خواهد شد . سپاه پاسداران منحل خواهد شد ، و رژیم سرنگون خواهد شد و یا جنگ قدرت به اوج رسیده جناح ها با هم درگیر شده و شرایط برای سرنگونی فراهم خواهد شد و رجوی در انتهای این نشست ها از همه تعهد کتبی گرفت تا پایان دوره خاتمی در مناسبات بمانند! (البته من برای کوتاه شدن یادداشت به اختصار می نویسم )

اما من وبعضی دوستانم تحلیل خودمان را داشتیم . من هم در گزارشاتم به مسئولین مجاهدین و هم در صحبت های مخفیانه با رفقایم می گفتم .نتیجه رئیس جمهور شدن خاتمی هر چه باشد به سرنگونی رژیم راه پیدا نخواهد کرد . شعار اصلاحات و گفتگوی تمدن ها فریب خاتمی و اصلاح طلب ها و رژیم هست برای خریدن عمر بیشتر رژیم آخوندها و قفل شدن بیشتر ما یعنی مجاهدین در عراق خواهد انجامید .دور اول ریاست جمهوری آخوند خاتمی تمام شد رژیم سرنگون نشد !

مسعود رجوی مریم قجر را از زیر قرآن به فرانسه فرستاد و گفت در برابر خاتمی و گفتگوی تمدن‌ها، ما با فرستادن مریم به خارجه و برای مقابله با سید خندان موشک شلیک کردیم خاتمی به دور دوم راه یافت و تضادها ی جناهای رژیم به شقه و قهر نرسید !

رجوی هشت سال نیروها را در عراق با این ترفند سرکار گذاشته و تناقضات افراد را بی پاسخ گذاشت و هر صدای مخالف را سرکوب کرد !پایان دوره هشت ساله ریاست جمهوری خاتمی و اوج بهم ریختگی تشکیلاتی و تناقضات نیروها از تحلیل غلط رجوی ، فضای اعتراضی در درون قرارگاه ها بشدت بالا رفته بود .رجوی برای برون رفت از این وضعیتی که در درون مناسبات و تشکیلات جهنمی عراق ، خود بوجود آورده بود ،بدنبال راه فرار از پاسخگویی می گشت ، او تنها چاره حفظ نیرو و قرارگاهها خودش در عراق را در سرکوب گسترده دورنی پیدا کرد !!!

شماره پنجم :

 

 

پیدا شدن بهانه و شروع ماجرا : دستگیری فتح الله فتحی بجرم ایجاد محفل سیاسی و غیر تشکیلاتی بین نیروها ، غلط دانستن تحلیل ها و خط و خطوط سازمان و شخص رجوی ، داشتن طرح فرار از عراق و تشکیلات مجاهدین،

 

 

اولین جلسه شکنجه من توسط نسرین، ابریشمچی، فهیمه اروانی ،عباس داوری ،صدیقه حسینی ، فرشته یگانه ، و …

که از ساعت یک صبح شروع شده بود ، ساعت پنج و نیم یا شش صبح تمام شد. !!!

من تمام لباس هایم پاره ، سر وصورت زخمی و خونی ‌، و خیس عرق بودم. تمام شکنجه گران هم از بس که بر سرم فریاد کشیده بودند صداهایشان گرفته بود !

نسرین با داد و فریاد همه را ساکت کرد ! همه سر پا بودند چون میز وصندلی ها شکسته و از سالن خارج شده بودند . من زانو هایم می لرزید و توان سر پا ایستادن نداشتم ! ابریشمچی جنایت کار در کنارم ایستاده بود و تند تند به پهلویم می زد و می گفت درست وایستا خودتو به موش مردگی نزن پاسدار فتحی !

نسرین جنایت کار به من گفت فعلا جلسه را برای نماز صبح که دیرهم شده تعطیل می کنیم .بر می گردانندت همانجا که بودی ! ( سلول و زندان ) یک دفتر دویست برگ بهت می دهند و می نشنی تمام محفل ها یت را با تک تک نفرات می نویسی ! طرح دقیق فرارت را می نویسی ! و می نویسی که چطور با رژیم و وزارت اطلاعات ارتباط برقرار کردی !!!

بعد گفت کارمان با تو تمام نشده ! امشب تازه شروعش بود . انتقام همه اضداد خارجه کشور را هم از تو میگیریم !!! برو گشو !!!  دوباره با سعید و رشید به همان اتاق برگشتیم. وقتی برگشتیم اتاق، من توان راه رفتن و ایستادن نداشتم خودم را انداختم روی تخت !!! پنج دقیقه نگذشته بود در باز شد و اینبار جلال یا همان حسن محصل با یک دفتر و قلم وارد شد و شروع کرد به داد و فحش های رکیک .

پاشو بچه ک….. بلند شو مادر …. خواب نداریم بشین همه چیز را بنویس !!!!

چند روز گذشت و من همان چیز های را که جمال اميری گفته بود را نوشتم و می گفتم همین هست و چیز دیگری نیست !

من خیلی خسته بودم ! از بی خوابی گیج بودم.! گرسنه و ضعف شدید جسمی داشتم ! و از طرفی دیگر در اظطراب شدید بودم که چه خواهد شد و سرانجام با من چه خواهند کرد !!!

دوباره و بعد از حدودا یک هفته ، بعد از اولین جلسه مرا بردند همان سال !!! مثل جلسه اول برایم یک صندلی کنار ابریشمچی و اینبار بجای داوری محدثین نشسته بود حاضر گذاشته بودند. .

اما اینبار افراد جدید یعنی تعدادی از فرماندهان یگانها هم به افراد قبلی اضاف شده بودند !!!

نسرین گفت این چرت و پرت ها چیه نوشتی اینها رو که ما بهت گفتیم ، هیچ چیز جدید ننوشتی ولی جهت اطلاع در یک هفته گذشته تمام نفراتی که با تو در ارتباط بودند را زیر فشار گذاشتیم و چیز های باور نکردنی از تو گفتند .

و بعد شروع کرد به گفتن اسامی نفراتی که در باره من گویا گزارش نوشته بودند!!! علی اکبر امین عباسی ، بهروز نظریان ، یاسر مفیدی ،حسین امیدی ، احمد رضا قاصد ، علی کلبی و…..

من تصمیم گرفته بودم در برابر شکنجه گران رجوی مقاومت کنم.

به همین خاطر به وسط حرف او پریدم و گفتم شما یک هفته است بدون آب و غذا و خواب دارید منو شکنجه می کنید !!!

همین را گفتم و دیگر نفهمیدم چه شد فقط باران مشت و لگد را داشتم دریافت می کردم ، مثل یک تکه طعمه در زیر دست وپای آنها بودم !!! قیامت بر پا شده بود صدای جیغ و فریاد که می کشمت به آسمان بلند شده بود !!!

نمی دانم چقدر طول کشید و من واقعا مثل جنازه شده بودم !!! و دیگر نمی توانستم نفس بکشم و در محاصره آنها داشتم خفه می شدم !!!

دیدم نسرین بالای سرم هست و شنیدم به ابریشمچی گفت بسته بگو بچه دور و برش را خالی کنند !!!

مرا بلند کردند اما اصلا انرژی نداشتم و از حال رفتم و افتادم!!!

بعد دوباره منو بلند کردند یه صندلی پلاستیکی زیرم گذاشتند !!!

محدثین به من گفت . این کلک بی هوش شدن را برای ما بازی نکن

ما خودمان این کلک را به ساواک می زدیم تا دست از سرمان بردارند!!! امشب جنازه ات از اینجا بیرون خواهد رفت !!!

نسرین گفت تو مثل گراز مناسبات ما را شخم زدی !!! با همه محفل داشتی !!! زیرآب برادر مسعود ، انقلاب خواهر مریم، سازمان و قرارگاه های ما زدی !!! هیچ کس تا بحال چنین جرأتی نکرده بود !!!

اصلا توان و تعادل و تمرکز نداشتم و بشدت تشنه بودم !!!

فقط توانستم یک جمله بگویم ،

تاوان این کارهایتان را پس خواهید داد .

و باز حمله و مشت و لگد !!! داشتم می مردم!!! یا بهتر است بگویم داشتند مرا می کشتند !!! یکی از پشت دستش را کرده بود توی دهانم و داد می زد دهانت را پاره می کنم ‌!!! هر کس مرا به یک طرف می کشید و من دیگر خیلی از صدا ها را تشخیص نمی دادم!!!

نزدیک صبح شده بود ، چشمم خورد به یکی از آشنایان خانوادگی مان از ایران ، ( ک م ب ) من قبل از اینکه از کشور خارج شوم در خانه آنها بودم. او در حال فحش دادن و تف انداختن به ریم بود!!!

دیگر نتوانستم مقاومت کنم سرم را پائین انداخته و شروع به گریه کردم . اصلا باورم نمی شد که او جزو نفراتی باشد که مرا شکنجه کند . خانواده ما و آنها نان و نمک همدیگر را خورده بودیم!!! و سالیان همدیگر را می شناختیم !!!

 

شماره ششم:

من دیگر انرژی ایستادن نداشتم ، زانوهایم می لرزید و می شکست، حالت عادی نداشتم ! تمرکزم را از دست داده بودم ! و نمی دانستم چطور زیر آن همه فشارها تحمل بیاورم!

دوست داشتم هر چقدر می خواهند مرا زیر مشت و لگد بگیرند ! اما پنجاه شصت نفر و پنج شش ساعت همزمان فریاد کشیدن توی گوشم را تمام کنند !!!

بصورت غیر ارادی شروع کردم به لرزیدن ! تمام وجودم می لرزید ! مغزم داشت منفجر می شد !!! گوش هایم سوت می کشید !!! چشم هایم تار شده بود !!! معده ام بشدت می سوخت !!! و حالت جنون پیدا کرده بودم!!!

اما شکنجه و فریادهای شکنجه گران رجوی در کنار گوشم تمام نمی شد !!!!

سرم را پائین می انداختم تا حد اقل چهره‌ و وحشی گری هایشان را نبینم ! اما از پشت سر موهایم را می کشیدند تا سرم بالا بیاد وچشم در چشم آنها و شاهد فریاد هایشان باشم !!!

رو به نسرین کردم و با دهان خشک چند بار درخواست آب کردم !!!

آب ، آب ، آب !!!

اما دریغ از ذره‌ای رحم و انسانیت !!!

امیدوارم نسرین این موجود بی رحم با خواندن این یاداشت ،

اون لحظه ای که در خواست آب کردم اما با بی رحمی تمام با چوب زد توی سرم را یادش بیاد !!!

( هر کز فراموش نخواهم کرد )

در دلم دعا می کردم زودتر صبح شود و برای نماز صبح شکنجه من تمام شود !!!

خلاصه صبح شد و تا رسیدن اون لحظه صد بار مردم و زنده شدم !!!

نسرین گفت پاسدار فتحی ! می روی و با دست خط خودت می نویسی که نفوذی وزارت اطلاعات هستی !!!

گفتم پانزده سال از عمرم را برای مبارزه با همان وزارت اطلاعات گذاشتم ، حالا بنویسم بعد از پانزده سال در عراق و قرارگاه های مجاهدین نفوذی رژیم بودم !!!؟

نسرین گفت ، می دانیم نیستی اما ما به اون اعترافت احتیاج داریم!!!

برگشتیم همان اتاق یا سلول ،

بقدری زیر فشارم گذاشته بودند که وقتی وارد سلول شدم ، تنگی نفس گرفتم و حالت خفگی بهم دست داد ، شروع کردم به داد زدن!!!

درب سلول را از پشت باز کردند و چند نفر ریختن توی اتاق ، اول شروع کردند به فریاد و تهدید ! اما وقتی دیدند من حالت روانی بهم دست داده ، من‌را انداختن پشت جیپ و بردند امدادباقرزاده ،

آنجا دکتر وحید مزدور بود !!! وحید پزشک اصلی قرارگاه اشرف بود و همیشه در امداد اشرف بود ، اما نمی دانم موضوع چه بود ، آنروز در قرار گاه باقر زاده بود !

شاید هم آمده بود جواز دفنم را صادر کند !!!

چون تنها کسی( دکتری ) که بعد از هر فوت اجازه داشت جواز دفن صادر کند ، این مزدور بود !!!

وحید این دکتر خود فروخته چند بار گوشی پزشکی را گذاشت اینطرف و انطرف من ! و بعد گفت چیزی خواصی نیست !!!

شاید در خنکی صبح، عرق کرده از نشست خارج شدی و سرما خوردی ، چیز مهمی نیست !!!

و برگشت به جلال گفت می توانید ببریدش !!!

و من را برگرداندند به سلول !

یکی از نفراتی که من را زیر شدیدترین و وحشیانه ترین شکنجه ها گرفته بود، احمد انتظاری افسر توپخانه و یکی از افسران اطلاعات قرارگاه خودمان ، قرارگاه فائزه بود !!!

در شماره قبلی نوشته بودم تعدادی از فرماندهان یگانها هم به شکنجه گران قبلی اضافه شده بودند، یکی از آنها احمد انتظاری بود !

گویا دو روز پیش ، شکنجه گر احمد انتظاری در سن ۶۷ سالگی در آلبانی سکته قلبی کرده و مرده .

و رجوی این شکنجه گر را که اتفاقا از نزدیکان آخوند دوری نجف آبادی بوده ! او را قهرمان و مجاهد شورشی معرفی کرده !!!

البته در دستگاه رجوی هر کس هر چه خود فروخته تر ! و آدم فروش تر و شکنجه گر تر باشد !!! قهرمان هست !!! و هر کس در برابر خواسته او بايستد و انسانیت را زیر پا نگذارد ، بریده و مزدور هست !!!

بر گشتيم سلول و باز درب اتاق را از پشت بستند ، چند دقیقه نگذشته بود که از پشت در صدای صحبت کردن عربی چند نفر با یکدیگر را شنیدم !!! زیاد نمی فهمیدم چه می گویند اما شنیدم گفتند فتح الله

با خودم فکر کردم می خواهند من را تحویل استخبارات عراق بدهند !!!

خیلی ترسیدم !!! چون می دانستم آنها تا دم مرگ شکنجه خواهند کرد !!! و بهترین راه سر به نیست کردن من هستند !!!

با خودم فکر کردم و گفتم اعتراف زیر شکنجه سر سوزنی ارزش ندارد ، می نویسم و امضا می کنم نفوذی رژیم هستم تا دست از سرم بردارند!!!

و شاید زنده بمانم و شاید یک روزی پایم به بیرون از قرارگاه های مجاهدین و عراق برسد ،

چون دیگر توان جسمی و توان روحی شکنجه های آنها را نداشتم !!!

بخصوص می ترسیدم پای استخبارات عراق هم به میان کشیده شود !!!

 

 شماره هفتم:

وضعیت جسمی و روحی بسیار بدی داشتم ! نزدیک به سه هفته زیر شدیدترین فشارها و شکنجه ها توسط بالاترین مسئولین مجاهدین قرار گرفته بودم !

دیگر تحمل شکنجه های پنج شش ساعته توسط پنجاه شصت نفر را نداشتم ، خستگی ، بیخوابی ، گرسنگی و نداشتن انرژی ، نگرانی از سرانجام ماجرا ، و فشارهای شکنجه گران رجوی در سلول انفرادی، باعث شده بود تمرکز فکر کردن را از دست داده بودم !

نمی دانستم چه تصمیمی بگیرم، از طرفی دلم می خواست اینبار هر طور شده ، در برابر رجوی و شکنجه گرانش کوتاه نیایم و بعد از گذشت پانزده سال اسارت اجباری در عراق و قرارگاه های رجوی ! به تنها خواسته ام یعنی جدا شدن از مجاهدین و رفتن پی زندگی خودم برسم !

در خواستی که طی سالیان و در سر فصل های مختلف بشدت سرکوب شده بودم و با دادن تعهد علیرغم میل خودم ، مجبور به ماندن در عراق و قرارگاه های رجوی را پذیرفته بودم !!!

بهرحال بین کشته شدن یا سر به نیست شدن ! و یا نوشتن اینکه نفوذی وزارت اطلاعات رژیم هستم !!! تصمیم گرفتم زنده بمانم تا شاید روزی ماهیت واقعی رجوی را افشا کنم ‌

از طرف نسرین پیام آمد امشب نشست داریم !!!

قبل از نشست ، برای نسرین نوشتم ، می پذیرم نفوذی وزارت اطلاعات رژیم هستم بشرط اینکه نشست ها متوقف شوند .

فایده نداشت و باز همان سالن و تکرار وحشی گری ها بر پا شد !!!

نسرین به ابریشمچی جنایتکار گفت بهش کاغذ و قلم بده بنویسه نفوذی رژیم هست !!!

من کاغذ و قلم را گرفتم ! سکوت مطلق تمام نفرات حاضر در سالن را فرا گرفته بود و همه به من نگاه می کردند !

من یک جمله و خیلی کوتاه نوشتم،

می پذیرم نفوذی رژیم هستم !!! و قلم را روی کاغذ گذاشتم و دادم به ابریشمچی شکنجه گر . و او هم به نسرین داد ، نسرین نگاه کرد ،

بسیار عصبانی و طلب کارانه کاغذ را مچاله کرده و بطرفم پرت کرد و گفت این چیه نوشتی ؟! پاسدار فتحی این بدرد ما نمی خوره !

و به ابریشمچی گفت یه کاغذ دیگه بهش بده و بعد این زن پلید گفت من میگم و تو بنویس !!!

من فتح الله فتحی اعتراف می کنم نفوذی وزارت اطلاعات رژیم در درون مناسبات مجاهدین هستم و ….

در انتهای دیکته گفت امضا کن و تاریخ امروز … را بزن !!!

نسرین کاغذ را گرفت و نگاه کرد و لبخندی زد و خوشحال از اینکه به خواسته خودش رسیده بود !!!

زنی لاغراندام و عینکی بود بنام مهناز میمنت که می گفتند دفتر دار مریم رجوی هست ، نسرین کاغذ دست خط من را همراه یک یادداشت کوچک داد به او و آن هم سریع از سالن خارج شد !!!

آن شب نشست زود تمام شد و من را برگرداندند به سلولم !!!

یک هفته گذشت و دوباره گفتند امشب نشست هست بیدار بمان !!!

اینبار سوار ماشین شدیم و از محوطه دفاتر کار شورای رهبری خارج شدیم و وارد محوطه عمومی قرارگاه باقر زاده شدیم و کمتر از پنج دقیقه به سالنی بزرگ رسیدیم که ستون های میله ای زیادی داشت !!!

جمعیت بسیار زیادی در سکوت مطلق نشسته بودند !!! تقريبا تمام نفرات قرارگاه فائزه آنجا بودند و از قرارگاه های مختلف هم افراد زیادی بودند !!! سالن پر از نفرات بود و جای خالی وجود نداشت !!! در بالای سالن نسرین نشسته بود و باز برای من صندلی بین ابریشمچی و عباس داوری گذاشته بودند !!!

نسرین شروع کرد و به همه نفرات با رکیک ترین حرفها حمله کرد !!!

پدر سوخته های بی‌شرف های آشغال و… فکر کردید اینجا کجاست !!! ما به خواهر مریم و برادر تعهد دادیم تا سرنگونی این ارتش و تشکیلات را حفظ کنیم !!! و شما هم بارها تعهد دادید !!!

اینطوری تعهد دادید از مناسبات دفاع کنید ؟!!! ، مناسبات ما را محفل های شما مثل موريانه داره می خوره و از بین می بره !!!

شما غلط می کنید روی خط و خطوط سازمان حرف داشته باشید !!!

پدرسوخته ها شما غلط کردید توی مناسبات ما محفل راه انداختید !!!

گفته بودم اگر لازم باشه چادر به کمر خواهم بست و به حساب تک تک شما خواهم رسید !!!

و بعد رو به من کرد و گفت ، می دانی چقدر گزارش در باره تو گرفتیم

تمام دشمنان ما که الان در خارجه بر علیه ما لجن پراکنی می کنند ، وقتی پایشان به خارج رسید بر علیه ما شروع کردند، اما تو ضدیت خودت را از درون مناسبات ما شروع کردی ، تا بحال هیچ کس چنین جرأتی را پیدا نکرده بود !!! تو یک الف بچه دست چپ و راستت را توی سازمان یاد گرفتی !!!

حالا برای خودت تحلیل گر شدی و به هم محفلی هایت یاد می دهی تحلیل های برادر مسعود دروغ است !!! ارتش آزادیبخش سرکاری هست !!! مناسبات ما اجباری هست !!! نفرات را تشویق می کنی در عملیات های جیم نون شرکت نکنند !!! به نفرات یاد می دهی تنها راه باقی مانده فرار از مناسبات است !!! و … و بعد این بیشرف های بریده ( اشاره به جمعیت حاضر در سالن ) هم به حرف های تو گوش می کردند !!!

پاسدار فتحی انتقام همه اضداد خارجه را از تو خواهیم گرفت تا همه این بیشرفها ( اشاره به جمعیت حاضر در سالن )حساب کارشان را بکنند !!!

 

شماره هشتم:

از ابتدای نشست و ترکیب نیروها که از سطوح مختلف تشکیلاتی ، یعنی از بالاترین تا پائین ترین افراد مناسبات را در سالن میله ای قرارگاه باقرزاده جمع کرده بودند ، کاملا روشن بود اگرچه سوژه نشست من هستم ، اما اینبار رجوی می خواهد به بهانه فتح الله فتحی ، سرکوب گسترده درون سازمانی راه بیندازد !!!

تا از این فرصت بدست آمده صدای معترضان درون سازمانی را در گلو خفه کند !!!

در تمام طول این سالیان و در سرفصل های مختلف و در شکست های سازمان مجاهدین ، رجوی هر گز مسئولیت اشتباهات خود را نپذیرفت !!!

رجوی هر گز بر خود انتقاد نکرد !!! و هر گز اجازه نداد تا کسی جرات انتقاد به او داشته باشد !!!

رجوی همیشه تقصیر شکست ها را به گردن دیگران انداخت و خود را از پاسخگو بودن در برد !!!

نسرین رو به جمعیت حاضر در سالن کرده و گفت ، به توپچی یک عمر مواجب می دهند تا در روز جنگ شلیک کند ، برادر مسعود یک عمر توی گلوی شما آشغالها ریخت ! برای تک تک شما یک عمر هزینه کرد !

اما شما پدرسوخته ها مثل گربه بد جنس هستید و برگشتید با طلبکاری هایتان و محفل هایتان روی سر و صورت برادر مسعود و خواهر مریم و سازمان پنجه کشیدید !!!

بی شرفها اگر تشکیلات ما و انقلاب خواهر مریم را دوست ندارید !!! اگر بریدید !!! دو راه بیشتر وجود ندارد ، یا همین جا بمانید و خفه خون بگیرید !!! یا می بریم تان دم مرز بروید ایران !!! و این پنبه را از گوشتان در بیاورید ، ما کسی را به خارجه نمی فرستیم !!! این مرز سرخ ما هست !!!

و بعد گفت امشب هر کس باید خودش را نشان بدهد !!! که با برادر مسعود هست یا با رژیم !!! و این پاسدار فتحی امشب نباید از این نشست زنده بیرون بره !!! هر کس هر چی در باره این وزارت اطلاعاتی داره بگه !!!

بعد از فرمان آتش به اختیار و حمله توسط نسرین ، خود فروختگان وچماقداران از قبل توجیه ، آتش‌ها به پا کردند !!!

من مانند طعمه ای در حلقه محاصره کفتاران به این طرف و آنطرف کشیده می شدم !!!

امروز و بعد از گذشت بیست سال هنگام یاد آوری و نوشتن آن لحظات زجرآور ، تمام وجودم به لرزه افتاده و حتی از فکر کردن به آن سردرد گرفتم !!!

قیامت بر پا شده بود !!! چند صد نفر بر سرم فریاد می کشیدند ! رکیک ترین فحش‌ها را به خودم و خواهر مادرم می دادند !!!

بعضی ها کتک می زدند !!! بعضی ها موهایم را می کشیدند !!! بعضی ها با نوک پوتین می زدند به استخوان ساق پایم !!! بعضی ها با مشت می زدند به کلیه هایم !!! بعضی ها به سر و رویم کشیده می زدند !!!

بعضی ها گوش هایم را می کشیدند !!! و …. و این شکنجه ها تمامی نداشت !!! انقدر وحشت ناک و ازدحام جمعیت و کمبود اکسیژن بود که حال عباس داوری خراب شد و او را سریع از سالن خارج کردند !!!

این نشست بدستور مسعود رجوی فیلمبرداری و عکاسی می شد !!!

و حتما روزی فیلم یا تصاویر این شکنجه گروهی و وحشی گری های رجوی به بیرون درز پیدا خواهد کرد تا سندی باشد از یک مورد جنایت علیه بشریت !!!

ساعت ها طول کشید و نسرین چند بار همه را ساکت می کرد و هیزم مجدد می ریخت و دوباره شعله آتش به اختیار را بر پا می کرد !!!

نسرین خط می داد باید اعدامش بکنیم !!! بعد همه شعار می دادند

اعدام اعدام اعدام !!!

در برابر چشمان همه کاغذی از قبل تایپ شده را جلویم گذاشتند و نسرین گفت یلا امضا کن نفوذی رژیم هستی !!!

ابریشمچی جنایتکار با مشت می زد توی دنده ام و با صدای گرفته می گفت زود باش امضا کن !!!

دیگر رمق نداشتم و با صدای لرزان به ابریشمچی جانی گفتم ، من که چند بار اینکار را کردم !!!

ابریشمچی گفت این فرق داره و باید امضا بکنی !!! سئوال نکن فقط امضا کن !!!

به کاغذ نگاه کردم چشمهایم تار شده بود ! چیزی را تشخیص نمی دادم!!! و حتی به من اجازه نمی دادند متن کاغد را بخوانم !!!

در یک گوشه کاغذ آرم مجاهدین بود !!! ابریشمچی می زد و با انگشت نشان می داد و می گفت اینجا را امضا کن !!! زود باش !!!

اشک در چشمانم حلقه زده بود و بیاد خانواده ام افتادم ،

برادرم عباد بدست رژیم اعدام شد !!! برادرم وزیر سالیان سال در زندان‌های رژیم زیر شکنجه بود !!! پدر پیرم توسط سپاه پاسداران زندانی و شکنجه شده بود !!! خواهرم در عملیات فروغ جاویدان مجروح شده بود !!! خودم در سن شانزده سالگی توسط رژیم دستگیر و زندانی شدم !!! در سن هیفده سالگی به عراق رفتم و به امید مبارزه با رژیم به مجاهدین پیوستم !!! و حالا بعد از سالیان مبارزه با رژیم جنایتکار اخوندها باید امضا می کردم نفوذی و مامور رژیم هستم !!!

اشک مجالم نمی داد !!! و انگشت هایم توان گرفتن قلم در دستم را نداشت !!! احساس می کردم این سند اعدام خود و خانواده ام با تمام سابقه مبارزاتی مان هست !!! که رجوی جلویم گذاشته تا امضا کنم !!!

نسرین گفت چیه چی شده پاسدار فتحی جا زدی ترسیدی گریه می کنی !!! به چی فکر می کنی زود باش امضا کن !!!

و من برای اینکه شکنجه ها تمام بشوند امضا کردم

( من نفوذی وزارت اطلاعات هستم ) !!!

ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما

شماره نهم:

کاغذی از قبل تایپ شده که در یک گوشه آن آرم مجاهدین قرار داشت. ابریشمچی جانی جلویم گذاشت و با تهدید گفت زود باش امضاء کن !!! وقت نداریم !!! و من علیرغم میل خودم آن را امضاء کردم .

ابریشمچی جنایتکار کاغذ را گرفت یه نگاه کرد و سریع داد به نسرین . نسرین نگاهی انداخت و با لبخند گفت گرفتیم گرفتیم امضاء نفوذی گرفتیم !!! پاسدار فتحی اعتراف کرد که نفوذی رژیم بوده !!!

سالن نشست را سکوت مطلق فرا گرفته بود !!! ترس و دلهره و وحشت در وجود همه به خوبی دیده می شد !!!

نسرین رو به جمعیت حاضر در سالن که در سکوت مطلق نظاره گر ماجرا بودندکرده و گفت . هر کس بر علیه سازمان و برادر مسعود بخواد دهن باز کنه همین بلا را سرش می آوریم !!! و بعد در نشریه و سیمای آزادی افشایش می کنیم !!! تا آبرویش را ببریم !!! آنچنان رژیم مالش می کنیم که هیچ کس جرعت نزدیک شدند به بریده و جدا شده ما را نداشته باشد !!!

نسرین رو به من کرد گفت پاسدار فتحی شانس آوردی که امشب زنده ماندی !!!

و بعد رو به نفرات حاضر در سالن گفت ، هرکس باید تک به تک بیاید و هر چه لیاقت این پاسدار فتحی هست به او بگوید!!!

نسرین همه را وادار کرد تک به تک از جلوی من رد بشوند و رو در روی من از نزدیک به من توهین بکنند !!!

بعضی خودفرخته ها در برابر نسرین و ابریشمچی برای اینکه خودشان سوژه نشست های بعدی نشوند کثیف ترین و رکیک ترین فحش ها را می دادند !!!

بعضی ها مثل مصطفی احمدی حتی دست درازی کرده و کتک می زدند !!! بعضی ها می گفتند تو را نمی گذاریم از اینجا زنده بیرون بروی !!!

و بودند بعضی ها مثل مسعود ضرغامی و سعید نوروزی و … علیرغم اینکه خودشان بشدت زیر فشار مجاهدین بودند ، ولی وقتی از جلویم رد می شدند گفتند . پانزده سال هست تو را از نزدیک می شناسیم و همه ما می دانیم تو نفوذی رژیم نیستی !!!

نسرین سر و ته این شکنجه را هم آورد و به همه گفت وقت نداریم باید برویم !!!

زودباشید دم در سالن دالان و راه رو درست کنید تا پاسدار فتحی که می خواهد از سالن خارج بشه باید همه رویش تف بندازید !!!

همه بخط شدند زنها یک طرف مردها یک طرف . راه روی طولانی درست کردند و ابریشمچی شکنجه گر به من گفت بلند شو هنوز کارمان با تو تمام نشده فکر نکن امضاء نفوذی کردی تمام شد رفت !!! باید تا عمر داری یادت نره هر کس با مجاهدین و برادر مسعود در بیفته چی در انتظارش هست !!!

توان ایستادن و راه رفتن نداشتم بسختی از جایم بلند شدم ، هنگام خارج کردن من از سالن باران تف و پس گردنی ها بود که بر سر و رویم می بارید !!!

و بودند بعضی از نفرات بی وجود که برای خوش رقصی در مقابل نسرین و ابریشمچی و شورای رهبری قرارگاهشان ، به من اردنگی و لگد می زدند تا اینچنین خودفروختگی خود را به رجوی به اثبات برسانند !!!

آن شب جنازه نیمه جان من از سالن میله ای قرارگاه باقرزاده خارج شد!!!

تاریک بود در گوشه سمت چپ دیواری بلند ، سه خود رو پارک بود .کنار هر خودرو سه چهار نفر مسلح و طاقمه بسته با کلاش های مزلی منتظرایستاده بودند ! خودروی وسطی یه مینی ون بود که در سازمان به اسم ون تخم مرغی هم شناخته می شدند قرار داشت.

ابریشمچی شکنجه گر من را تحویل جلال یا حسن محصل داد !

جلال دست هایم را پیچانده یکی از بالا و یک از پایین بصورت قپانی دستبند زده و من را انداخت درون خودروی ون !!! راننده و یک نفر دیگردر جلو ،من در وسط جلال یک طرفم و یک نفر دیگر در طرف دیگر و دو نفر پشت سرم نشستند !!!

جلال به نفرات پشت سری گفت اگر توی راه خواست کاری بکنه آتش به اختیار هستید و نگذارید زنده بماند !!! و برگشت به من گفت توی راه فکرهر کاری را از سرت بیرون کن چون فرمان اتش داریم !!!

خودروها با بیسیم در ارتباط بودند و خیلی سریع حرکت کردند درب خروجی از قبل باز و آماده بود و بسرعت از قرارگاه باقرزاده خارج شدیم !!!

از انجا که مسیر حرکت را می شناختم فهمیدم به طرف قرارگاه اشرف می رویم !!!

در طول راه چند بار از قرارگاه باقرزاده و قرارگاه اشرف گزارش وضعیت پرسیدن و جلال شکنجه گر با کد آسمان آبی یا کدی شبیه به این گزارش سلامتی می داد !!!

در نزدیکی قرارگاه اشرف درمسیر شهر خالص بطرف کرکوک سیطره ایست بازرسی عراقی بود که معمولا همه خودرو ها متوقف می شدند . اما خودرو ما با سرعت کم بدون توقف از آن عبور کرد و بعد از چنددقیقه وارد جاده قرارگاه اشرف شدیم .

 

از جاده اصلی شهر خالص به کرکوک خارج شدیم و وارد جاده قرارگاه اشرف شدیم . جلال با بیسیم اطلاع داد موردی نداشتیم و رسیدیم ، اپراتور قرارگاه اشرف با صدای یک زن که بنظرم صدایش آشنا بود گفت ، دریافت شد منتظر هستیم .

جلال به خودروی جلوی با بیسیم گفت شما اقدام کنید ! خودرو جلودار سرعت گرفت و از ستون جدا شد تا زودتر به دروازه قرارگاه برسد . همزمان با دور شدن خودرو جلودار ، خودرو عقب دار برای حفاظت بیشتر، فاصله را با خودرو ما کم کرد توری که نور ماشین چشم راننده ما را اذیت می کرد.

از دور قرارگاه اشرف با برج های بلند دیدبانی ، مانند دژ محصور و محکم از سیم های خاردار حلقوی در چند رشته روی سطح زمین و با سیاجهای توری بلند و سیم های خاردار حلقوی و تک رشته که با آهن های نبشی بشکل ( V ) مانند نیزه های بلند در امتداد قرارگاه بر بلندای سیاج ، هم از داخل و هم از بیرون افزوده شده بود ، با پرژکتور های قوی ، محوطه سیاج اشرف را مثل روز روشن کرده بودند تا هر جنبنده ای براحتی قابل رویت باشد !!! دیده می شد.

به ورودی قرارگاه نزدیک شدیم ، دروازه ورودی اشرف که همیشه بسته بود ، اینبار باز بود و اهرم موانع تیز میله گرد که مخصوص پنچر کردن لاستیک ها و متوقف کردن خودرو های انفجاری یا تهاجمی بود در وضعیت پائین یا ایمن برای عبور خودروها قرار داشت .

قبل از رسیدن به درب ورودی اشرف با بیسیم به جلال اطلاع داده شد چراغ خاموش بیائید!!!

شماره دهم:

هنگام عبور خودروی ما از دروازه قرارگاه اشرف سرعت بسیار کم بود ، چراغ های دروازه ورودی خاموش بودند و افراد منتظر و نگهبان در محوطه به دلیل تاریکی قابل رویت نبودند و فقط چند نفر تشخیص دادم !!!

زنی که بعد از بغداد با جلال از طریق بیسیم در ارتباط بود و صدایش برایم آشنا بود همان بتول رجائی جنایت کار بود که با بیسیم دستی تمپو در حال کنترل وضعیت بود ، فردی بلند قد بنام فرهنگ ، سید سادات دربندی جنایت کار و یکی دو نفر دیگر را دیدم .

جلال شیشه ماشین را پائین آورد بتول رجائی به داخل خوردرو و من نگاه کرد بعد به جلال گفت برو جلوتر اون جلو بچه ها منتظر هستند !!!

کمتراز صد متر یکی دو خودرو در تاریکی زیر درختان خیابان صد اشرف پارک بودند . سیددربندی نفس نفس زنان از پشت خودش را به خودروها رساند .

حسن عزتی ، مجید عالمیان ، مختار جنت صادقی با یک لندکروز سفید در گوشه تاریک ایستاده بودند . جلال به من گفت پیاده شو . دستبند من را باز کرد و من را تحویل سید سادات دربندی داد . مجیدعالمیان دستبدی را از جیبش در آورد و مجددا دست هایم را از پشت دست بند زد !!!

سوار خوردو شدیم چشم هایم را از پشت بستند و حرکت کردیم . از انجا که وجب به وجب قرارگاه اشرف را می شناختم حواسم را جمع کردم تا در ذهنم مسیر را تشخیص دهم . مقداری در خیابانهای تاریک اشرف برای رد گم کردند چرخیدیم . چشم هایم بسته بود اما در ذهنم دقیقا می دانستم درکدام مسیر های اشرف حرکت می کنیم . در نهایت به قلعه محسن عباسی رسیدم .

قلعه محسن عباسی که ساختمان آن بصورت قلعه مربع با سقف بلند ، ستون های بتن و دیوارهای آجری قطور ساخته شده بود ،

از این نوع قلعه که گفته می شد توسط مهندسین فرانسوی برای استفاده های دولتی در نقاط مختلف عراق ساخته شده و در اختیار ارتش عراق قرار داشتند .

دلیل اینکه این مکان معرف به قلعه سوخته محسن عباسی شده بود این بود که تیپ محسن عباسی در انجا مستقر بود و یک زمانی اتش گرفته بود .

ساختمان مترکه و خالی شده بود و هیچ رفت و آمدی به آن نمی شد. این قلعه در گوشه جنوب غربی بیابانهای قرارگاه اشرف و در نزدیکی سوله های زاغه واقع بود و از دور بدلیل احاطه درختان اکالیپتوس قابل رویت نبود .

همیشه در ذهنم این سئوال بود که چرا از قلعه محسن عباسی دیگر استفاده نمی شود یا حتی کسی اجازه ندارد به آن نزدیک بشود !؟

اما وقتی به انجا رسیدیم جواب سئوالم را گرفتم . بله قلعه محسن عباسی تبدیل به سلول های انفرادی شده بود. با درب های آهنی محکم و دریچه های کنترل کوچک که بصورت روزانه در چندین نوبت توسط نگهبانان استفاده می شد !!!

خوردو متوقف شد . مجید عالمیان بازویم را گرفت و گفت پیاده شو .

مقداری چرخیدیم سپس در یک اتاق دستم را باز کردند . صدای بتول رجایی که یکی شکنجه گرترین و کثیف ترین و لمپن ترین زنانی که در عمرم دیدم را از پشت سرم شنیدم ، پرسید اتاقش حاضر هست . سید گفت بله .

سید گفت اینجا خروجی هست تا زمانی که در مناسبات ما هستی اینجا و تنها خواهی بود !!! سرو صدا نمی کنی !!! هیچ حق و حقوقی نداری !!! حق درخواست تلفن زدن به کسی یا جایی را نداری !!! نمی توانی بیرون بروی !!! نمی توانی درخواست ملاقات با اقوام یا دوست و آشنا داشته باشی !!! روزی دو وعده غذا صبحانه و ناهار . وشام جدا بهت داده می شود !!! در طول شب روز هر چند بار احتیاج باشد چکت خواهیم کرد !!! حق نداری داد بزنی یا کسی را صدا بکنی !!! وقتی برای چک کردنت آمدیم اگر حرفی داشتی بگو !!! حواست را جمع بکن و رویت زیاد نشود چون مجبور می شویم یه جور دیگه باهات برخورد کنیم !!!

سید گفت به چشم بنددت دست نزن اما لباس هایت را در بیاور!!!

از انجا که بتول رجایی پشت سرم بود ! گفتم چی !؟ کدامش را !؟ گفت همش را !!! تمام لباس هایم بجز شورت را در آوردم !!! از پائین چشم بند دیدم یک لباس پارچه ای خاکستری دادند و گفت بپوش !!!

مقداری در راه روها چرخیدیم و بعد درب آهنی باز شد و گفت برو تو ! چشم بندم را باز کرد و گفت تا وقتی که در را نبستیم به عقب نگاه نکن !!!

وقتی چشم بندم را برداشتند دیدم یک اتاق کوچک با سقف بلند ، بدون پنجره با یک تخت آهنی که در بتن کار گذاشته شده بود ، و در یک گوشه یک دیوار کوچک بدون درب یک توالت و دوش قرار داشت .

درب را از پشت بسته و قفل زدند رفتند !!!

دو روز بعد حسن عزتی آمد و گفت باید بروی به یک جلسه ، پشت به درب بایست می خواهیم درب را باز کنیم !!!

پشت به درب ایستادم ، چشمم را بستند ، حسن پرسید دستش را چی ؟!صدای سید را شنیدم گفت نه نمی خواهد . و باز مقداری چرخیدن در راه روها و چپ و راست رفتن ها ، سوار ماشین شدیم و خودرو حرکت کرد !!!

 

 

نامه سرگشاده داود باقروند ارشد عضو سابق مجاهدین وشورای ضد ملی به وزیر خارجه فرانسه به مناسب 30خرداد تولد نکتبار تروریسم داعشی در ایران و منطقه خاور میانه

 نامه سرگشاده به وزیر خارجه فرانسه آقای ژان ایو لودریان[spacer height=”15px”]French Feriegn ministery

با کمال تاسف جهان ازعمل جنایتکارانه کشتار شهروندان فرانسه بویژه پلیس آن کشور با شما همدرد است. من مطمئن هستم که بشریت در خشم و اندوه در کنار مردم فرانسه ایستاده و خواستار محو چنین بربریتهایی از روی زمین هستند.

من اطمینان دارم که سربریدن  معلم و یا پلیس زن فرانسوی توسط فرقه های تروریستی نه تنها کمترین خللی در اراده بشریت برای حفاظت از ارزشهای انسانی آزادی و دمکراسی وارد نمیکند، بلکه همچنین بی صبرانه در انتظار سپرده شدن عاملان اینگونه جنایت بدست عدالت هستند. کشور من ایران نیز همچون دیگر کشورهای جهان توسط عوامل داعش که متاسفانه توسط بعضی کشورهای به اصطلاح اسلامی منطقه نیز حمایت میشوند از این تروریسم بسیار صدمه دیده است.[spacer height=”15px”]

اهداف اعلام شده تروریسم، خلافت اسلامی! و یا جمهوری دمکراتیک اسلامی! است که در آن حاکمیت در دست یک رهبری عقیدتی خود شیفته همچون مسعودرجوی که به خیال خودش جانشین پیامبراست، میباشد.[spacer height=”20px” id=”2″]

جناب وزیر

متاسفانه وجود فرقه های تروریستی در منطقه خاورمیانه و رفتارغیر انسانی آنها زخم عمیقی است بر پیکره جوامع نوین که بهبود آن با پیشگیری از پیدایش آنها قبل از کسب قدرت (مالی – نظامی – سیاسی) میسر میباشد.  حوادث اخیر اثبات میکند که دنیای آزاد باید بجای اینکه در پس مسائل و مشکلات بدود و واکنشی عمل کند در مقابله و نابودی این فرقه های تروریستی پیشقدم بوده و آینده نگرانه عمل کند. در غیر اینصورت مردم بیگناه بویژه زنان و کودکان بهای آنرا با جانشان میپردازند.[spacer height=”15px”]

شدت بربریت این اعمال ریشه در تفسیر منحرف و خشونت طلبانه از اسلام دارد که بوضوح در تضاد با روح و فلسفه تاریخی آن است.[spacer height=”20px” id=”2″]

علیجناب

با تجربه سی ساله ام در مجاهدین خلق ایران، مایلم تاکید کنم که فرانسه یکی از خطرناکترین تهدیدات از نوع القاعده و داعش را با قبول حضور موقت آنها حتی با ویزا، بطور خاص رهبران آن همچون مریم رجوی در اور سور واز در شمال پاریس در آسیتن میپرورد.[spacer height=”15px”]

مایلم با اشراف کامل و دقیق و از درون این فرقه تبهکار داعشی،  بعضی ویژ‏گیهای مشترک فرقه مجاهدین خلق ایران با داعش و القاعده بشرح زیر به اطلاع برسانم.[spacer height=”15px”]

  1. باوجودیکه مجاهدین به رهبری عقیدتی و مادام العمر از نوع خلافت اسلامی اعتقاد دارند و سالیان است که آنرا در درون سازمان علیه اعضا و خانواده های اعضای خود با شدت و حدت هرچه تمامتر به اجرا میگذارند، تظاهر به دمکراسی خواهی و انتخابات آزاد میکنند.
  2. آقای وزیر فراموش نکنید که مسعود و مریم رجوی اولین رهبران تروریستی بوده اند که در خاور میانه عملیات ضد بشری کشتار انتحاری در مکانهای عمومی مانند مساجد را بنیان گذاشته و دهها موردش را در ایران اجرا کرده است.
  3. این تشکل قرون وسطایی حتی علیه جداشدگان در داخل کشور فرانسه جاسوسی میکنند و اسناد و مدارک آنها را دزدیده و با کمک پولهای کشتاریهایکه برای صدام حسین از  مردم ایران و کردهای عراق کرده اند، وکیلهای پرقدرت را استخدام میکنند تا از جداشدگان از فرقه اش در همین فرانسه را با فریب قضائیه فرانسه انتقادم بگیرند.
  4. آنها اعتقادات ضد غربی و ضد دمکراتیک خود را از افکار عمومی مخفی میکنند. تنها دلیلی که مسعود ومریم رجوی اعتقادات و کارکردهای نوع داعشی خود را فعلا بارز نمیکنند این است که ایندو در حال حاضر در غرب در دسترس قانون  هستند، ولی منتظرند که بقدرت برسند. آنوقت جهان یکی از وحشتناکترین و وحشیانه ترین حکومتها را بخود خواهد دید. نمونه بربریت آنها، دستور به خود سوزیهای زمان دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه بود. در آن زمان من در کمپ اشرف بودم و دستور و رهنمود این بود که همه آماده شوند تا درصورتی که دستور آمد به تمامی منافع و اتباع فرانسه در سراسر جهان حمله شود.
  5. مجاهدین عمیقا به ترور و خشنونت جهت رسیدن به اهداف سیاسیشان اعتقاد داشته و تنها وسیله ای است که بدان تکیه میکنند. در صورتیکه در مجامع بین اللملی و سیاسی و کنفرانسها تظاهر به مخالفت با مبارزه مسلحانه میکنند. این درصورتی است که در آرم رسمی آنها سلاح بعنوان اعتقاد ایدئولژیک به ترور و خشنونت کماکان وجود دارد.
  6. مجاهدین بشدت حقوق بشر را نقض میکنند. اعضاء منتقد را دستگیر، شکنجه، زندان و میکنند و در زمان دیکتاتور سابق عراق صدام آنها را پس از طی شکنجه و زندان در اشرف به زندان ابوقریب تحویل میدادند. سازمان دیده بان حقوق بشر در گزارش سال 2005 نقض شدید حقوق بشر را توسط آنها گزارش و محکوم کرد.
  7. آنها در همکاری با ارتش دیکتاتورسابق عراق صدام حسین در زندانی کردن و مغزشویی و اعدام زندانیان جنگ ایران و عراق دست داشتند.
  8. آقای مسعودرجوی در نشریه رسمی خود از بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ علیه کشورهای امپریالیستی آشکارا سخن گفته است. عین نشریه مجاهد و مطلب در نزد اینجانب هست و نسخه ای از آن برایتان ارسال میشود. تا در صورت نیاز عینا بعنوان یک مدرک جنایت علیه کودکان تقدیم هر دادگاهی گردد.
  9. مسعود رجوی رهبر عقیدتی مجاهدین بعد از حمله به ایران در سال 1367 تحت نام فروغ جاویدان که منجر به کشته شدن 1400 تن از مجاهدین شد دستور به صدها ازدواج اجباری زنان باقی مانده از شوهران کشته شده در جنگ با مردان همسر مرده و یا مردان مجرد درون تشکیلات داد.
  10. مسعود رجوی که خودش را خلیفه مسلمین و رهبر عالی عقیدتی-سیاسی مردم جهان میداند، یکسال بعد فرمان طلاق اجباری خانواده های مجاهدین و هواداران راصادر کرد. و بدنبال آن خودش با زنان مطلقه بعنوان صاحب آنها ازدواج نمود.
  11. در همین رابطه جهت هموار کردن ازدواجش با زنان مجاهد مطلقه همه کودکان را از خانواده ها جدا نمود تا تمامی زمینه های ارتباط و تماس خانوادگی را از بین ببرد. در همین رابطه نزدیک به 800 کودک هفت ماهه تا 7 ساله از خانواده ها جدا شده و به کشورهای مختلف اروپا و آمریکا فرستاده شدند. تا در پایگاههای مجاهدین در آنجا مورد شتشوی مغزی قراربگیرند تا بتوانند بعنوان سرباز به عراق باز گردانده شود. چنانکه بسیاری از این کودکان در سنین 14-16 سالگی برخلاف کنواسیونهای ژنو برای جنگ به عراق اعزام شدند که بسیاری نیز تا بحال کشته شده اند بعضا حتی در قرارگاه اشرف مجاهدین در عراق خودکشی کردند. و بعضی نیز بشدت در اثر این ناملایمات دوری از خانواده و فشارهای ناشی از مغز شویی … دچار مشکلات روحی و روانی شدید هستند.
  12. اخیرا کودکانی که بزرگ شده اند و در سوئد جزء پلیس آن همچون حنیف عزیزی و یا به درجات عالی تحصیلی رسیده همچون امیر وفا یغمایی و در حال خدمت به بشریت هستند کتابی از جنایات فرقه رجوی علیه کودکان را منتشر ویا در ویدئوهایی آنرا افشا کرده اند.
  13. زنان مجاهدی که توانسته اند فرار موفقی داشته باشند و خود را به غرب برسانند گزارش دلخراش و وحشتناکی از تجاوزات به خود را افشا کرده ومیکنند که بطور سیستماتیک توسط مسعود رجوی درحرمسرایی که مریم رجوی اداره میکند مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته اند.
  14. با فتوای مسعود رجوی و مدیریت مریم رجوی حتی رحم زنان عضو این فرقه با عمل جراحی بیرون آورده میشود تا هرگونه امید به خروج از سازمان و بازگشت به زندگی و شرایط انسانی را در بین آنها نابود کنند.  بسیاری از این زنان آماده اند تا در مقابل هر کمیته حقیقت یابی شهادت دهند.[spacer height=”15px”]

جدای از شباهت های ماهوی فرقه رجوی و داعش بسیاری از صاحب نظران امور ایران و عراق معتقدند که فرقه رجوی در زمان حضور نیروهایش در عراق پشتیبانی رسانه ای و لجستیکی داعش را نیز برعهده داشت. آنها بسیار بر این امر که بعد از بقدرت رسیدن داعش در عراق از مجاهدین حمایت خواهند کرد سرمایه گذاری کرده بودند و در تمامی اخبار خود از جنایات داعش بعنوان عملیات انقلابیون یاد میکردند.

[spacer height=”15px”]

عالیجناب

مجاهدین با استراتژی نابودی امپریالیزم جهانی به رهبری امپریالیزم غرب تاسیس شده است. علم یقینی ما با  30 سال تجربه در درون این فرقه. آنها فقط در تاکتیک تظاهر به همراهی با تمدن غرب و دمکراسی میکنند تا روزی بقدرت برسند تا بتوانند نیات استراتژیک خود را پیاده کنند.

در همین رابطه احتمالا مجاهدین بعنوان تروریست های خوب طبقه بندی شده اند که رهبرانشان قادرند مقر فرماندهیشان را در اورسورواز پاریس دایر نگهدارند و یا با ویزا به کشور شما بیایند. جهت اطلاع آن عالیجناب، باید عرض کنم که بر اساس سندمنتشره در رسانه ها علیرضا جعفرزاده از مقامات بلندپایه آنها در آمریکا همین اواخر جهت اثبات وفاداریش به مسعود و مریم رجوی تقاضای عملیات انتحاری نموده است که سندش به همراه است.

[spacer height=”15px”]

شما میتوانید با بسیاری از سیاستهای رژیم حاکم برایران همچون بسیاری از ایرانیان مخالف باشید ولی این نباید دلیلی گردد که به تروریسم داعشی نوع ایرانی در کشورتان بیش از این اجازه تحرک و فعالیت دهید. شما اگر در مخالفت با رژیم ایران خود را حامی مردم ایران تلقی میکنید، باید گفت که مردم ایران چهل سال است نفرت خود را نسبت به افکار و عقاید داعشی و تروریسم فرقه رجوی به عیانترین شکل در نفی کامل آنها نشان داده اند. در راستای منافع عالی مردم ایران نباید حتی با ویزا نیز به مریم رجوی اجازه ورود به کشورتان را بدهید. و اینگونه مار در استین بپرورید. تروریست خوب و امن وجود ندارد. همه تروریست ها فقط منتظرند تا زمان مناسب برسد تا مانند داعش آتش افروزی کنند و مانند ویروس کرونا گسترش یابند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

با آرزوی موفقیت شما در مقابله با تمامی انواع فرقه های تروریستی.

 

ارادتمند

 

رونوشت:

وزارت خارجه آلبانی

وزارت خارجه انگلیس

وزارت خارجه آمریکا

 

[spacer height=”30px” id=”2″]

French Feriegn ministery An open letter to the French Foreign Minister[spacer height=”15px”] Mr. Jean-Yves Le Drian[spacer height=”15px”]

The world sympathizes with you and your country for the criminal act of killing French citizens, especially the French police as an act of terror. I am convinced that humanity stands with the French people in anger and grief and wants such barbarism to disappear from the face of the earth.[spacer height=”15px”]

I am envisioned that the beheading of a French teacher or female police officer by terrorist sects not only does not in the least undermine humanity’s will to achieve the human values ​​of freedom and democracy, but also eagerly awaits the perpetrators of such crimes being brought to justice. My country Iran, like other countries, has been victimize by this terrorism many times by ISIS and Mek elements, which unfortunately are also supported by some so-called Islamic countries in the region.[spacer height=”15px”]

The stated goals of ISIL are the Islamic Caliphate, in which the rule is in the hands of an ideological leader such as Masoud Rajavi who thinks he is the successor to the Prophet.[spacer height=”15px”]

Mr. Minister

Unfortunately, the existence of terrorist sects in the Middle East and their inhumane behavior is a deep wound on the body of modern societies, which can be healed by preventing their emergence before gaining financial-military and political power. Recent events prove that the free world should take the lead in confronting and destroying these terrorist sects, instead of being reactive, so that innocent people, especially women and children, do not pay the price with their lives.[spacer height=”15px”]

The intensity of the barbarism of these acts is rooted in the deviant and violent interpretation of Islam, which is clearly at odds with its historical spirit and philosophy.[spacer height=”15px”]

Your Honor

With my thirty years of experience in the People’s Mojahedin of Iran, I would like to emphasize that France by accepting a temporary presence even with the visa of the Mojahedin, especially its leaders such as Maryam Rajavi, risks one of the most dangerous threats to its own entity .[spacer height=”15px”]

I would like to inform you of some common features of the People’s Mojahedin of Iran sect with ISIL and al-Qaeda with full and accurate knowledge and from within this dangerous sect as follows:[spacer height=”15px”]

Although the Mojahedin believe in the ideological and lifelong leadership of the Islamic caliphate and have been implementing it even within the organization against their members and their families with all their might, intensity and in cruelest manner for years, they pretend to be pro-democracy and free elections.[spacer height=”15px”]

Do not forget that Massoud and Maryam Rajavi were the first terrorist leaders to launch suicide bombings in public places such as mosques in the Middle East and have carry out dozens of such criminalities in Iran.[spacer height=”15px”]

This medieval organization even spies on defected members in France and steals their documents with using Honey traps, and with the help of the blood money they earned from Saddam Hussein for killing the Iranian people, hires powerful lawyers to destroy the defected members from its sect by deception of the French judiciary.[spacer height=”20px” id=”2″]

They hide their anti-Western and anti-democratic beliefs from public opinion. The only reason that Massoud and Maryam Rajavi do not currently express their beliefs and practices of the ISIS type thoughts is that they are now at reach by the law in the West. Where they are waiting to come to power when the world can experience one of the most horrible and brutal governments on earth. An example of their barbarism was the self-immolation at the time of Maryam Rajavi’s arrest by the French police. I was in Camp Ashraf at that time, and the order was that everyone should be prepared to attack all French interests and citizens around the world if the French did not release Maryam Rajavi.[spacer height=”20px” id=”2″]

The Mojahedin deeply believe in terror and violence to achieve their political goals and are the only means on which they rely. While in international and political forums and conferences, they pretend to oppose armed struggle. This is despite the fact that their official logo still includes weapons as an ideological belief in terror and violence.[spacer height=”20px” id=”2″]

The Mojahedin are still violating human rights. Decedent members are arrested, imprisoned and tortured, and in the past handed over to Abu Ghraib Prison in Ashraf during the time of former Iraqi dictator Saddam Hussein. In a 2005 report, Human Rights Watch reported and condemned serious human rights violations by them.[spacer height=”20px” id=”2″]

In collaboration with the army of former Iraqi dictator Saddam Hussein, they were involved in the imprisonment, brainwashing and execution of prisoners of war between Iran and Iraq.[spacer height=”20px” id=”2″]

In his official publication, Mr. Massoud Rajavi has openly spoken about the use of 10-year-old children in the war against Western countries. I have the publication of Mojahedin and the article written by Masoud Rajavi so that if necessary, to be presented to any court as evidence of a crime against children.[spacer height=”20px” id=”2″]

. Massoud Rajavi, who considers himself the caliph of the Muslims and the supreme ideological-political leader of the people of the world, issued a decree for the forced divorce of the families of the Mojahedin and their supporters. He then married divorced women as their owners.[spacer height=”20px” id=”2″]

In this regard, in order to smooth his marriage with divorced Mujahideen women, he separated all children from their families in order to eliminate all areas of communication and family contact.[spacer height=”20px” id=”2″]

In this regard, about 800 children aged seven months to seven years were separated from their families and sent to different countries in Europe and the United States. To be brainwashed in the bases of the Mujahideen there so that they can be returned to Iraq as soldiers. Many of these children between the ages of 14 and 16 were sent to Iraq for war, contrary to the Geneva Conventions, and many have been killed so far. Some of them suffer from severe psychological problems as a result of these hardships of being away from family and the pressures of brainwashing.[spacer height=”20px” id=”2″]

Recently, children who grew up and are part of the police force in Sweden, such as Hanif Azizi, or those have reached higher education levels such as Amir Vafa Yaghmaei and are serving their society, have published a book about the Rajavi sect’s crimes against children or exposed it in videos.[spacer height=”20px” id=”2″]

Mojahedin women who have managed to escape successfully and reach the West have revealed a harrowing and horrific report of rape that systematically sexual abuse by Massoud Rajavi.[spacer height=”20px” id=”2″]

With the fatwa of Massoud Rajavi and the management of Maryam Rajavi as a Pimp, even the wombs of women members of this sect were removed to destroy any hope of leaving the organization and returning to normal life and human conditions among them. Many of these women are ready to report to any fact-finding committee.[spacer height=”20px” id=”2″]

The Mojahedin was established with the strategy of destroying global imperialism under the leadership of Western imperialism. With 30 years of experience within this sect. They only pretend to be in line with Western civilization and democracy in tactics until they come to power so that they can carry out their strategic intentions.

[spacer height=”15px”]

In this regard, the Mojahedin are probably classified as good terrorists whose leaders are able to maintain their headquarters near Paris, or its leader Maryam Rajavi comes to your country with a visa. For your information, I must say that according to a document published in the media, Alireza Jafarzadeh, one of Mek’s high-ranking officials in the United States, recently declared his suicidal readiness to prove his loyalty to Masoud and Maryam Rajavi.(the document is attached).

[spacer height=”15px”]

One, like many Iranians, can oppose many of the policies of the ruling regime in Iran, but this should not be a reason to allow Iranian-type ISIS terrorism in your country. If you consider yourself a supporter of the Iranian people in opposition to the Iranian regime, it must be said that the Iranian people have for forty years shown their hatred of the thoughts and ideas of ISIS and the terrorism of the Rajavi sect in the most obvious way in their complete denial of Mek. In the best interests of the French and Iranian people, Maryam Rajavi should be prevented from entering your country, even with a visa, which is nourishing a viper in one’s bosom. There is no good and safe terrorist. All terrorists are just waiting for the right time to start a fire like ISIL and spread like a corona virus.[spacer height=”15px”]

Sincerely your

Davood Baghervand Arshad

Ex-Mek and NCRI high ranking member

June 2021[spacer height=”15px”]

CC:

Ministery of Foreign Affairs of Abania

Ministery of Foreign Affairs of England

Ministery of Foreign Affairs of USA

سی خرداد 60 تلاشِ راهزنی قدرت و حاکمیت توسط مسعودرجوی

بقلم داود ارشد

[spacer height=”20px”]

خوشبختانه امروزه برهمگان روشن شده است که رجوی بطور مطلق در مقابل رژیم نیست. رجوی در مقابل مردم ایران است. رجوی سنگ دشمنان بین المللی ایران را برای بقدرت رسیدن در ایران به سینه میزند.

داودچهل سال است که فرقه رجوی تلاش کرده است یک جعل تاریخی مربوط به دو سال اول بعد از پیروزی انقلاب ایران را بکمک بسیاری بیخبران و مراکز همکاسه سیاسی بین المللی اش به افکار عمومی ایران و جهان تحمیل کنند. بویژه از آنجا که محدودیتهای سیاسی که رژیم حاکم بر بعضی از فعالیتهای سیاسی که تنها بخشی از واقعیات آشکار جامعه ایران بود، که توسط بوقهای فرقه رجوی و مراکز حامیش در رسانه های نوشتاری و گفتاری و … انعکاس یافته است، بعنوان یک مسئول و آگاه تشکیلاتی و سیاسی فرقه رجوی بحکم وظیفه در مقابل مردم ایران در خنثی کردن این توطئه سیاسی فرقه رجوی و همکاسه های داخلی و بین المللی آن ونه در حمایت از رژیم، و البته جهت جلوگیری از حاکم شدن اسلام نوع داعشی با سوس “دمکراتیک” رجوی باید بطور خلاصه (چرا که قبلا توضیحات بتفصیل در نوشته های نگارنده در گذتشه آمده است) گفت: 

    • عطف به اعقتاد پوچ اعلام شده مسعودرجوی از روز اول انقلاب 22 بهمن که، این اوست که باید رهبری جهان اسلام و ایران را بدست داشته باشد و رهبری دنیای اسلامی توسط خمینی بدلیل در زندان بودن رجوی از او ربوده شده است!!!
    • عطف به ارائه تحلیل های روزانه درونی و خط و مشی فرقه رجوی مبنی بر اینکه رژیم جمهور اسلامی باید توسط مجاهدین خلق آنهم بطور مسلحانه بعنوان “تنها حاملین اسلام راستین!!!” سرنگون شود   تا “قدرت و حاکمیت بطور یک دست و تمام و کمال در دست اسلام انقلابی!! بماند” و دیگر گروههای اسلامی و غیر اسلامی دستشان از قدرت بریده شوند، ودر آینده کشور هیچ نقشی یا نقش تعیین کننده ای نداشته باشند.
    • عطف به آماده سازیهای دوساله جمع آوری سلاح و مهمات برای این استراتژی سرنگونی.
    • عطف به نفوذ دادن اعضای خود در حساسترین مراکز حکومتی از بیت خمینی گرفته تا شورای عالی امنیت ملی، تا حزب جمهوری و نخست وزیری … از همان روز اول پیروزی انقلاب که هنوز تضادها نیز بارز نشده بود.
    • عطف به راه اندازی ارتش میلیشیا (ارتش شبه نظامی) در خیابانهای تهران که تهدیدی جدی برای حاکمیت نو بنیاد رژیم جمهوری اسلامی تلقی میشد،
    • عطف به جاسوسی تشکیلات رجوی برای روسیه علیه کشور در جریان دستگیری و محاکمه محمدرضا سعادتی، و درخواست دریافت دستگاههای شنود و جاسوسی از شوروی جهت بکارگیری در داخل کشور توسط مسعودرجوی از آنها.
    • عطف به اطلاعیه سیاسی نظامی شماره 25 مسعودرجوی که از این بس بطور مسلحانه پاسخ حملات طرفداران رژیم را خواهیم داد
    • بویژه عطف به عدم هماهنگی مسعود رجوی با دیگر گروههای درون کشور در شروع مبارزه به اصطلاح مسلحانه و غافلگیر کردن منجر به نابودی تمامی آنها در اثر راه انداختن این جنگ داخلی.
    • عطف به اینکه مسعودرجوی اثبات کرده است که اگر آنگونه که شاهد بوده ایم در تضاد بین منافع شخصی و قدرت پرستانه  خودش و مردم حتی از رژیم هم دفاع میکند(داستان دادگاه حمید نوری).
    • عطف به اینکه رجوی در به کشتن دادن مجاهدین برای رسیدن به اهداف ننگین قدرت پرستانه اش جهت جلو گیری از افشای جنایاتش در اثر خروج اسرایش از اشرف کوچکترین تردیدی به خود راه نمیدهد و کشته شدن هر هزار مجاهد در اشرف را برای خودش معادل یک فتح تهران معرفی میکرد.

 

همه و همه بیانگر این حقیقت است که چه درگیریهای قبل از سی خرداد و کشته شدن تعدادی از هواداران و بویژه  سی خرداد 1360 نه یک تظاهرات مسالمت آمیز و یا آنگونه که رجوی آنرا در ظاهر بیان میکند “اتمام حجت با رژیم برای شروع مبارزه مسلحانه” بلکه،  اقدامی جهت کشاندن رژیم جمهوری اسلامی به صحنه جهت آلوده کردن دست رژیم به خون بمنظور معرفی رژیم بعنوان شروع کننده کشتار و عامل و مقصر شروع مبارزه مسلحانه اتخاذ شده توسط مسعودرجوی بوده است. اقدامی برای بیگناه جلوه دادن خودش در پیاده کردن  کودتای مسلحانه ایکه قرار بود با تدارکات دوساله چند روزه ثمر بدهد که دوسال بود برایش در تمامی ابعاد آماده سازی میکرد  را به زبانی امری  اجتناب ناپذیر و دفاعی جلودهد.

 [spacer height=”15px”]

چرا که یک تشکل مشکوک ضد ملی و وطن فروش و در ارتباط جاسوسی علیه کشور با دولت قدرتمندی همچون روسیه شوروی با سابقه نظامیگری، و جمع آوری سلاح و تشکیل ارتش میلیشیا و خط و نشان کشیدنهای مکرر رهبرش که ایران را لبنان خواهیم کرد و یا وای به روزی که دست به سلاح ببریم.  بدون هیچ اطلاعی یکباره به قول خودش 500هزار نفر از هواداران را به صحنه خیابانها وارد میکند از نگارنده که دهه ها سیاستهای داخلی و بیرونی این فرقه را به اجرا در میاورده است، بشنوید نه توسط رژیم و یا هر رژیم نوپایی تحمل نمیشد.

توجه میدهم به این امرکه شخص رجوی که کوچکترین نافرمانی اعضای فدایی خود را بدلیل حتی بیماری نه حتی انتقاد و یا اعتراض چه برسد به تشکیل گروه مستقل و مسلح وغیر مسلح در درون حاکمیت دستگاه تشکیلات خودش را با خاک یکسان میکرد و میکند تحمل نمیشد و نمیشود. امروزه خوشبختانه دیگر این گفتار نگارنده بعداز سالیان تکرار افشای ماهیت واقعی رجوی  و ظهور آن ماهیت که “رجوی  منتقد را چه برسد به شورشی را نابود میکند” بر کسی پوشیده نیست.

بنابراین مسلم بود که نتیجه این حرکت کودتایی از نظر حاکمانیکه هر لحظه انتظار مواجهه شدن با جنگ مسلحانه را داشتند چه خواهد بود. ضمن اینکه از اطلاعیه سیاسی-نظامی دو روز قبل رجوی در 28 خرداد 1360 نیز محتوایش ناظر بر نتیجه سی خرداد بود، روشن میگردد.

[spacer height=”15px”]

از طرفی نیز رجوی این حقیقت را که  “قدرت و حاکمیت آینده فرضی باید به تمام و کمال و تنها در دست مسعودرجوی باشد” را طی چهل سال گذشته به آشکارترین شکل  بنمایش گذاشته است بر کسی پوشیده نیست. حتی بعد از چهل سال شکستهای پی در پی هرگاه  مریم رجوی همدست این دزدی بزرگ سالگرد تبهکاری 30 خرداد را  با حامیان بین المللی خود تحت عنوان میهمانان عالیرتبه با سور و سات و با هزینه میلیونها دلار جشن میگیرد، حاضر نیست شورایی های به اصطلاح متحدش را نیز  در آن آفتابی کند، نمونه دیگری است از  عمق دسپاتیزم مسعودرجوی. [spacer height=”15px”]

از همین روست که سی خرداد سالروز بسرقت رفتن و به نابودی کشانده شدنِ مبارزه مردم ایران برای دمکراسی و آزدای و حاکمیت قانون در سال 1360 توسط دزد و راهزن انقلاب و شیاد بزرگ معاصر ایران مسعود رجوی است. 

[spacer height=”20px”]

[su_heading size=”20″]جداشدگان – فرزندان دلیر ایران، آنتی تز مسعودرجوی در جنگ فرهنگی-سیاسی-ایدئولژیک با ضحاک اسلام داعشی در فرقه رجوی  [/su_heading]

[spacer height=”15px”]

امروزه بوضوح شاهدیم که رجوی 99درصد انرژی خود را صرف مبارزه و نابودی جداشدگانِ منتقد خود میکند تا رژیمی که مدعی آلترناتیوی آن است.

[spacer height=”20px”]

اما بازماندگانیکه این شیاد و راهزن تبهکار نتوانست  نابود کند همچون جداشدگان در آلبانی و دیگر کشورها  قسم خورده اند که نگذارند تاریخ تکرار شود و مردم، جوانان، و مبارزه مردم ایران بار دیگر توسط شیاد دیگری ربوده و به مسلخ کشیده شوند. و از اینرو به تمام کمال و با تمام قوا به مبارزه آگاهی بخش با بیان حقایق در مورد این راهزنی بزرگ قطار مبارزه مردم ایران پرداخته و خواهند پرداخت. و بهای آنرا همانگونه که سالهاست میپردازند خواهند پرداخت.

[spacer height=”20px”]

[su_heading size=”20″]تغییر فضای سیاسی خارج کشور به یمن افشاگریهای جدا شدگان و نجات خارج کشوریها از گروگان سیاسی-فکری رجوی [/su_heading]

[spacer height=”20px”]

سالیان سیاسیون خارج کشور توسط مسعودرجوی بلحاظ سیاسی گروگان گرفته شده بودند و به تمام کمال حرف او را تکرار میکردند که: انتقاد به رجوی همراهی با رژیم است. ولی ما جداشدگان با تحمل همه اتهمات و ناملایمات و نامردمیها، مرتب باید استدلال میکردیم که:

  1. اگر فکر کنیم آنان که حقایق ظلم و جنایت رجوی را میگویند همراهی با رژیم میکنند.
  2. اگر فکر کنیم که انتقاد کردن به فرقه رجوی تعادل قوا ی بین مردم ایران و رژیم  به نفع رژیم تغییر میدهد.
  3. اگر فکر کنیم که چون رژیم به فرقه رجوی ایراد دارد، ما هم ایراد بگیریم خاک به چشم توده ها میپاشیم .
  4. اگر فکر کنیم که زدن به دشمن ِ رژیم بسود رژیم تمام میشود.
  5. اگر فکر کنیم که تمام مردم ایران نشسته اند که موضعگیریهای ما در خارجه را ملاک رویکردشان با رژیم قلمداد کنند.
  6. اگر فکر کنیم که موضعگیریهای ما در خارج سرسوزنی در داخل ایران تاثیر دارد.
  7. اگر فکر کنیم که تابحال خیلی مبارزه کرده ایم و شرمنده مردممان بخاطر سالیان سینه زدن زیر علم صدام و دست آموز او مسعود رجوی علیه مردممان نباشیم.
  8. اگر فکر کنیم که دلیل جدا شدگان از فرقه رجوی ادامه مبارزه!! مسعود رجوی با رژیم بوده است.
  9. اگر فکر کنیم که زمانیکه مجاهدین جدا شده سربازان ایرانی را در مرزها  و یا مردم را در شهرها بنفع صدام میکشتند و یا در آن شریک بودند، اسمش مبارزه بوده و نه تروریسم و جنایت.
  10. اگر فکر کنیم که زندان، شکنجه و اعدامها و سختی مبارزه را مسعود رجوی بود که تحمل کرده است و بر دوش همین مجاهدین نبوده.
  11. اگر فکر کنیم که مجاهدینی که چهل سال است جان بکف بخیال مبارزه برای آزادی مردمشان تمامی میدانهای زندان، اعدام و شکنجه رژیم و چهل سال آشوویتس رجوی را بجان خریدند ، و تمامی دار و ندار شان(خیلی ها تا پنج نفر از خانواده درجه اولشان را) در این مسیر قربانی کردند، و سالیان است که مرمی  فشنگ و ترکش خمپاره را با  جسمشان حمل میکنند و در هر نشست و برخاست  درد جانکاه آن را حس میکنند ویا  هربار که در آینه به خود مینگرند اثرات زخمهای بزرگ بر جسمشان چهل سال فریب و دجالگری را برسرشان آوار میکند ، کسانی هستند که نمیدانند تعادل قوا یعنی چه، و رژیم یعنی چه!  
  12. اگر فکر کنیم که سیاست و تعادل قوا را باید از کسانیکه تعادل قوا را در کتابها خوانده اند سوال کرد.
  13. اگر فکر کنیم که تعادل قوا در ایران آن است که آقای رجوی میگوید.
  14. اگر فکر کنیم که همچون ترامپ، نتانیاهو و شیوخ عربستان رجوی در دشمنی با رژیم، دوست مردم ایران است.
  15. اگر فکر کنیم که آنچه مجاهدین جدا شده میگویند اغراق آمیز است.
  16. اگر فکر کنیم که چون مجاهدین جدا شده همچون ستارخان و باقر خان لفظ قلم بیان نمیکنند پس پرنسیپی ندارند.
  17. اگر فکر کنیم که چون آنچه مجاهدین جدا شده میگویند با منطق ما نمیخواند، و ما با چشم خود شاهد نبوده ایم و تابحال چنین وقایعی در تاریخ رخ نداده، این میزان از شقاوت ممکن نیست آنهم از خدای مدعی آزادی!!پس دروغ است …
  18. اگر فکر کنیم مگر این میزان جنایت امکانپذیر است؟ آنهم بدست ِ رجوی  ای که میگفت و مینوشت “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” و زمین و زمان را بدهکار خود میکرد، آنوقت چگونه ممکن است این فرد ، بگوید و بنویسد که ” مردمی که به من (مسعودرجوی) لبیک نمیگوید بدرد زیر خاک میخورد”، “جوانانی که در تظاهرات سال 1378رجوی را نام نمیبرند باید گذاشت پای دیوار”.
  19. اگر فراموش کنیم که این همان رجوی بود که فریاد وا اسلاما و وا مبارزه ضد امپریالیستی او علیه جهان (بخدا اگر خبر داشته باشید) به عرش اعلا میرسید که سر از میانه جولیانی ها، سعودیها، اسرائیلی ها، جان بولتن ها، … در آورده.[spacer height=”20px” id=”2″]

باید مطمئن باشید که اشتباه میکنید. و گروگان فکری و عقیدتی رجوی هستید. ولی همه ما را لعن ونفرین کردند.

[su_heading size=”20″]شجاعت وصف ناپذیر جدا شدگان در تحمل اتهامات [/su_heading][spacer height=”20px”]

 

آن  روزهایی که زنان جدا شده  با جستن از دام رجوی علیرغم اینکه بسیاری از آنها که تابلو زندانی زمان شاه و هم بندی جزنی و … را بر سردرب دکان سیاسی خود زده اند چهل سال است گرفتار آن هستند و از مبارز و انقلابی به شکنجه گر و زندان بان و قاتل تبدیل شده اند، این زنان افشارگیریهای خاص زنان  را شروع کردند. در مقابل اما بقیه مردسالارانه و در خط مقدم جبهه رجوی آنها را هدف ناجوانمردانه ترین اتهامات قرار دادند، یعنی  چشم را بستن به اینکه زن مجاهدی که سالیان مبارزه را با شکستن همه زنجیرهای ضد تکاملی بر  دست و پایشان و غلبه بر تمامی موانع مرد سالارانه  مذهبی ، اجتماعی، خانوادگی فرهنگی… در عالیترین سطح  در سختترین شرایط مسیر طولانی مبارزه را در پیشاپیش دختران خیابان انقلاب را طی کرده اند،  از منظر آنها “صرفا  جهت خراب کردن رجوی، پست ترین و شنیع ترین اقدامات را بدروغ به خود نسبت میدهند؟؟؟؟!!!! ” و با نادیده انگاشتن حقایق و ستمهایی که بر این زنان مجاهد و مبارز کشور رفته است زبان زهر آلود را گشوده و مدعی شدند که  رقصهای رهایی صحت ندارد. همبستری های تکی و جمعی حقیقت ندارد. حتی شنیدیم که بعضی ها نیز گفتند که حتما پول کلانی گرفته اند!!!! و در ضدیت با زن و عنصر زن در صف مقدم رجوی ها قرار گرفتند.  ننگ و نفرین بر این زن ستیزی که محصول دستگاه فکری ضد انقلابی مسعود رجوی است.

رجوی خود پیشاپیش به جمع این زنان که مجبورشان میکرد به حرمسرایش بپیوندند، میگفت:

[su_quote cite=”مسعودرجوی رو به زنانی که از رفتن به حرمسرایش خودداری میکردند”] که با توجه به نحوه نگرش ضد زن در میان ایرانیان هیچ کس نه تنها افشاگریهای شما زنان را باور نخواهد کرد که به شما مارک هم خواهند زد.  [/su_quote]

[spacer height=”20px”]

خوشبختانه امروزه برهمگان روشن شده است که رجوی بطور مطلق در مقابل رژیم نیست. رجوی در مقابل مردم ایران است. رجوی سنگ دشمنان بین المللی ایران را برای بقدرت رسیدن در ایران به سینه میزند.

 [spacer height=”20px”]

چهار دهه است که رجوی همه اگر های فوق را  به عالم القاء میکند.  با این هدف که  زمینه هرگونه طرح انتقاد  به خودش و رو شدن جنایاتش را خشک کند، وی با زیرکی ضد انقلابی و  با اهرم به گروگان گرفتن روحیه “ضدیت با رژیم”  مردم و سیاسیون ایرانی خارجه نشین  بر جنایاتش سرپوش میگذارد. و ما مجبور بودیم به حکم وظیفه  و تجربه چند ده ساله از قربانی شدن و دیدن قربانیان در تشکیلات و در شورا و در بیرون شورا، بنویسیم که   :

 [spacer height=”20px”]

 [su_heading size=”20″]چه کسانی در دام رجوی بهتر گرفتارمیشوند؟ [/su_heading][spacer height=”20px”]

  1. اولین قربانیان این دام ننگینِ ضد ایرانی وضد ملی (ضد ملی و ضد ایرانی بودن در آینده بیشتر روشن خواهد شد) رجوی با انگیزه ترین های  مجاهدین بودند. چون براحتی انگیزه هایشان بگروگان گرفته میشود.
  2. پیروان بی چون و چرای رجوی با اولویت زندانیان زمان شاه با عقایدی عاریه گرفته شده از پس مانده نظم قرن گذشته از جهان دوقطبی و حاکمیت افکار ایدآلیستیِ چپِ غیر واقع گرا و غیر منطبق با جهان و جامعه امروز ایران که راه حلهایشان نه مبتنی بر شناخت بلکه  فقط وفقط بصورت کلیشه ای از دیگر جوامع میتواند تظاهر کند.
  3. بریده های از مبارزه حاملان این نوع تفکر در دستگاه رجوی با اولیت و در صدر آن خود مسعود رجوی تا جایی در مواجهه با واقعیت جامعه ای که صد در صد با آن بیگانه بودند، با شاخص آنهائیکه بطور اتو دینامیک از مبارزان آزادی به زندانبانها، شکنجه گرها، از مبارزان به اصطلاح چپ به آویختن به دشمنان هوشی مینه و چه گورارا و… تبدیل شدند.

[spacer height=”20px”]

عده ای در خارج کشور آنچنان از موضع ژنرال جیاب “چرا رژیم را رها کرده اید؟” میکردند که انگار در خط مقدم جنگهای دین بین فو در مواجهه با  نیروهای فرانسوی که در حال پیشرفت و تسخیر مرکز فرماندهی ویتگنگ ها هستند، ولی مخاطبشان (جداشدگان منتقد رجوی) سلاح را زمین گذاشته و از سر بی دردی به مسعود رجوی انتقاد میکنند!

 [spacer height=”20px”]

مسعود رجوی  با همین اهرم (روانشناسی تشکیلاتی- تو که بمن انتقاد میکنی بریده  و رژیمی هستی ) توانست افشاگریهای بسیاری را دو دهه به عقب بیندازد. مسعود رجوی فرد را مجبور میکرد علیرغم اینکه آفتاب درخشان در حال سوزاندن صورتش بود شک کند که این آفتاب است و یا علت عیب و ایراد مبارزاتی خودش که این گرما و سوزش و روشنایی خیره کننده را میبیند و حس میکند. مجاهدین و بسیاری از ما بعد از جزقاله شدن زیر همان آفتاب فهمیدیم که چه ترفندی خورده ایم. و دست به افشاگری ( بیان حقیقت) زدیم. جداشدگان ساکت بخشی از جزقاله شده ها هستند و جداشدگان منتقدِ منتقدین رجوی نیز دیگر بخش جزقاله شده هستند. مسعودرجوی حتی محمدرجوی فرزندش و همه چیز او  از جسم و روحش تا مادرش تا گذشته آینده اش و مهمتر از همه بسیاری از هم نسلهای میهنش را نابود کرده و هنوز هم رها یش نمیکند.

 [spacer height=”20px”]

همه مجاهدین جدا شده برای جدا شدن یکبار آگاهانه در آتش سوخته اند با همه دردهای جانگداز آن و ساده نبوده است. چه کسانی جدا شدن از تشکیلاتی که هستی ، خانواده، همقطاران، هزاران همفکران، تمامی گذشته و آینده، هویت انسانی و آرمانیش را بپایش داده  را ترک و مهر ننگین رجوی و مریدان همرنگش در خارجه را به جان میخرد؟ الا اینکه متوجه شده باشد که این فرشته نجات، یک هیولای آدمخواری است که از روز اول اساسا برای مبارزه با آن محتوای آدمخواری بوده است که پا در راه گذاشته است؟

 [spacer height=”20px”]

Rajav 250 377i

اما اجازه بدهید آب پاکی روی دست همه بریزم، هر کس از مجاهدین جدا شده (شورایی و مجاهد و هوادار) :

  1. پاسیو است و در مورد فرقه رجوی سکوت کرده است.
  2. تمام عیار به افشای فرقه رجوی نمیپردازد و تمامیتش (از شروع فاز سیاسی تا امروزش) را نقد نمیکند.
  3. مسئولیت و سهم خودش (چه مجاهد چه شورایی) در جنایات رجوی را نمیپذیرد. و از همین زاویه نمیتواند آنجا ها که خودش نیز در دستگاه رجوی  مسئولیت داشته را نفی و نقد کند.
  4. در مقابل اما،  برای پوشاندن این مسئولیت، شدید تر و چپ نمایانه تر از رجوی شعار مبارز ه با رژیم میدهد.

مطمئن باشید که اینها مانند رجوی تا بن و استخوان به این القاء ضد ملی و ضد ایرانی او که میگفت :”هر منتقدِ من بریده است و هر انتقاد به رجوی در واقع هم جبهه شدن با رژیم است”  و آنرا حتی فراتر میبرد و میگفت  مانند تیر خلاص زدن در زندان اوین  است … تشبیه میکرد ایمان دارند.

[spacer height=”20px”]

هرآنکس که فکر کند همه حقایق در مورد فرقه رجوی را میداند بداند که در حال فریب خود و دیگران است. سازمان مجاهدین یک فرقه مخرب مافیایی است و نه یک تشکیلات سیاسی ، معنی اینرا باید خوب دانست.

جداشدگان با توجه به اینکه سالیان بدلیل فریبی که از یکی از شیادترین مدعیان مبارزه برای آزادی و دمکراسی … ایران بنام مسعودرجوی و دنباله روهای زندان شاه او خورده و به مردم خود خیانت کرده اند. که این خیانت را در رویکرد مردم ایران به مسعود رجوی و فرقه رجوی بخوبی میتواند شاهد بود، دین بزرگی نسبت به مردم خود احساس میکنند بنابراین حداقل کاری که میتوانند بکنند بیان آنچه منجر به این فریب خود و صدمات و لطماتی که به مردمشان خورده است  و بیان حقایق عامل و عوامل این صدمات و لطمات است. و مطلقا برای خود بدنبال قدرت و… نیستند. اما مردم خود را در مبارزه خودشان برای کسب آزادی و دمکراسی و برقراری حکومت قانون بطور کامل حمایت میکنند. مبارزه ای که در تک تک شهرها و خیابانهای کشور با پیشتازی زنان و جوانان ایران در اوج خود در جریان است.

[spacer height=”20px”]

 داود ارشد

26  خرداد 1400

 

————

مطالب مرتبط

گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند

خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی 

محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی 

خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق 

خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل

نامه سرگشاده داود ارشد به اسماعیل وفا یغمایی

چه کسانی مبارزه مردم ایران را فراموش کرده اند؟ بقلم داود ارشد

پاسخ داود باقروند ارشد : آقای سعید جمالی دوران چپ نمایی های کودکانه بسر آمده

قسمت آخر: آقای سعید جمالی (هادی افشار) بهتر نیست در ایران-افشاگر مقالاتت را منتشر کنی؟

هشدار به حمید اسدیان در مورد خودکشی زهرا نوری

مردم ایران و فرقه رجوی – اتهامات سلیمانِِ حمید اسدیان

مهستان یا تئاتر مبارزه و آلترناتیو به کارگردانی آقای نوری علا

شوی ویلپنت پوششی برشکست سی خرداد فرقه رجوی

بر طبل تروریسیم کوبیدن به بهانه بزرگداشت سی خرداد توسط فرقه رجوی با به صحنه فرستادن مهدی ابریشمچی

 سخنرانی آقای داود ارشد در کنگره پنجم سکولارهای ایران در کلن آلمان

کرگدنهای مسعود رجوی

ولی ققیهی بنام مسعود رجوی از زبان و بقلم خودش 

چـــــرا مجاهد هراسی؟ مبارزه! در آینه مردم

ادعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش

فرقه رجوی – ادعای سردمداری مبارزه ضد امپریالیستی و سازشکارخواندن بقیه!!!

—————————-

 

 

شکرخوردنهای مسعودرجوی در مورد جنایات رژیم و گناهان کیبره در اسلام

فرعون خود خوانده

داود باقروند ارشد 

جناب رجوی، شما بازهم فرافکنی کرده و در گورخود بازهم از موضع هیتلر و نازیسم، ادای اسلام پناهی را در آخرین روزهای ننگینت در آوردی و شکرهای بزرگتر از دهانت را بلع نموده ای. اگر هیتلر همانگونه که در این عکسها دیده میشود و نازیها بویی از اسلام بردبار برده باشند قطعا تو بویی از آن نبرده ای. جناب هیتلر و داعش ایرانی، جهان در سال 1945 نیست که تو بازهم با همان تاکتیکهای هیتلری تلاش میکنی اعمال و افکار جنایات کارانه خود را در پس یک دجالگری دیگری   مخفی کنی.

هرچه روز مرگ خفتبارت در گورستانی که خود از ترس جان کثیفت در فرار از صحنه،  انتخاب کرده ای نزدیکتر شده و مشاهیرت را بیشتر از دست میدهی هذیاناتت نیز بیشتر و بیشتر میشود. در آخرین آن جدای از فریاد وا اسلاما با نعل وارونه زدن دوباره در جریان شو انتخابات داخل کشور تو مستبد و دستپات که خود را نه رهبر و نه رئیس جمهور و نه حتی امام زمان بلکه فی الواقع خدای روی زمین میداند حرف از انتخاب و انتخابات و رای مردم میزنی؟ تو را چه به این غلط کردنها!!!![spacer height=”15px”]

[su_custom_gallery source=”media: 25687,25688,25689,25690,25691,25673″ width=”220″ height=”160″ title=”always”]

[spacer height=”15px”]

دجال بی وطن مگر تو که هنوز در کشور در قدرت هم نیستی و فقط با کمک استعمار و قدرتهای منطقه بر عده ای فریب خورده حاکم شده ای، در طی چهل سال گذشته به انتخاب معتقدی؟ مگر تو از سال 1378مردم ایران را به اعدام محکوم نکرده ای؟ چون تورا در تظاهرات صدا نمیکنند؟ مگر چهل سال نیست موعظه میکنی که انتخابات یک ترفند بورژوازی ضد انقلابی است و یک انقلابی!!! جنایتکار مانند خودت هرگز تن به انتخابات نمیدهد و این خدا (رهبری عقیدتی) است که صاحب مال و جان و ناموس و هستی بشریت است و اوست که همه چیز را تعین و ابلاغ میکند و باید بقیه بی چون و چرا آنگونه که در درون تشکیلات نیز بعنوان نمونه به اجرا میگذاری، گردن نهند و اجرا کنند؟[spacer height=”15px”]

آنوقت شکربزرگتر از دهانت را اینگونه بلع کرده و حرف از:

  1. شرک و دوگانگی میزنی؟ حداقل چهل سال است که مردم ایران نام منافق را بدرستی که سالیان ما فریب خورده ها درک نمیکردیم بر تو ننهاده اند که امروزه جهان ونیز همه ایرانیان خارج کشور بر این امر که دوگانه تر و دجال تر و گندم نما و جوفروش تر از تو مگر در تاریخ یافت میشود؟ تو حتی دست هیتلر را هم در اسلام پناهی از پشت بسته ای.
  2. از قتل نفس بی گناهان حرف میزنی؟ جنایتکار مگر خودت صدها بار فرمان قتل نفس نداده ای که توسط فریب خوردگانت که امروز در اشرف سه در اسارت نگهداشته ای به اجرا در آمده اند. جنایات تو چه در حق به اصطلاح دشمنت و چه در حق خودیهای مجاهد به یمن افشاگریهای جدا شدگان زبانزد عالم است. تو هم مجاهدین را شکنجه کردی و هم سه تن ایرانی که فکر میکردی اطلاعاتی هستی را، تو هزاران نفر جوان ایرانی را برای صدام به قتل رساندی، هزاران نفر را در شهرها از بقال و قصاب و معلم و … به قتل رساندی، کردهای عراق را بقتل رساندی، خود مجاهدین را بقتل رساندی و هر کس که بر سر راهت ایستاد از بین بردی از کودک گرفته تا مادران و پدران آنها.
  3. از جادوگری و شعبده؟ چه کسی سالیان در تشکیلات و برای شورایی ها دروغهای از نوع شعبده بازیهای عملیاتی و اطلاعاتی و را به نمایش میگذاشته است و میگذارد. مگر شخص من به شعبده بازی حمایت بی دریغ در داخل کشور اعتراض نکردم که برای هفت سال به بصره تبعید شدم. مگر شخص من به اینکه پس مانده غذای تو و همسر جنایت کارت تبرک است اعتراض نکردم که در پاریس تبلیغش را میکردی. مگر شخص من در نشستهای جمعی قرارگاه اشرف به جادوگری و علم غیب وانمود نمیکردی که اسامی رزمندنگان را از حفظ میدانی در صورتیکه این ما بودیم که هر مجاهدی که پای میکروفون برای سخن میآمد اسم تحت مسئول خودمان را طبق دستور خودت نوشته به تو میدادیم و تو از آن برای نشان دادن دانش جادویی خودت استفاده میکردی که همه اسامی را میدانی، مگر به همین دجالگری تو، خود بنده اعتراض نکردم که ” چگونه ما خود را انقلابی مینامیم و از یک انقلابی!!! اینگونه دجالگریها شایسته نیست؟ و به همین خاطر مگر ماهها تنبه نشدم.
  4. فرار از جهاد!!!؟؟؟ همین رژیم جنایتکار که تو بزدلِ زن باره به فرار از جهاد متهمش میکنی، رهبرش حداقل زخم و اثر انفجار در بدن دارد که تو دجال وطن فروش همواره همه را به کشتن داده و خود فرار از تمام صحنه ها بوده و هنوز هم هستی. دجال جنایتکار، رژیم حداقل آنجا ایستاده و با همه اعمالش روبروست تو دجال همواره از سال 1360 از صحنه فراری و همه را به کشتن داده ای که بتوانی به زن بارگیت ادامه دهی. هنوز هم در اروپا و آمریکا نیز در فرار بیست ساله هستی چگونه بیشرمانه وا “فرار از جهادت” بلند است؟ شرم کن. بی شرم.
  5. ربا خواری شاخص استثمار است؟ براستی اینگونه است رجویِ جنایتکار؟ مگر تمام دستگاه مالی تو در حال ربا خواری با بکارگیری دلارهای نفتی عراق و عربستان در بانکهای جهان و استثمار کارگران در شرکت ها و کارخانه جات مختلفی که مخفیانه اداره میکنی که یکی از آنها در نروژ حتی پسرت را که بدرستی علیه خودت شوریده را مورد تهدید قرارداد، نیستی؟ تو از ربا حرف میزنی؟ ربا خواری بدلیل استثمار دیگران باطل است که تو چهل سال است که روزانه به استثمار انسانها تا حتی بعد از مرگ آنها مشغولی و استثمار شدگان روزانه بر تابوت های مرگ از عراق و آلبانی در بیمارستانهای اروپا بوسه میزنند تا توسط یک مافیای تبهکار وطن فروش مورد استثمار قرارگیرد تا بتواند به رباخواری انسانی و مالی ادامه دهد.
  6. خوردن مال یتیم؟ مگر تو غیر از تولید یتیم و نابودی و غصب تمام و کمال هستی یتیم ها کار دیگری داشته وداری؟ مگر تو همه فرزندان مجاهدین را که پدر مادر هم داشتند را به یتیم تبدیل نکردی؟ مگر آنها به همین خاطر مورد تجاوز و رفتار های غیر انسانی در یتیم خانه هایی که آنها را بزور نگهداری میکردی گرفتار ننمودی؟ مگر دار و ندار یتیم ها که بالاترین آن حق داشتن پدر و مادر است را از آنها نربودی؟
  7. تهمت زدن به زن پاکدامن؟ در تاریخ ایران مگر نام کثیف تو و فرقه ات با تهمت زنی اجین نشده است. تو کسی در روز زمین مانده است که به او تهمت نزده باشی. مگر عمله و اکره جنایتکارت حتی به خواهران و مادران خونی خود تهمت نمیزنند مگر همین محمد اقبال و بقیه جنایتکارارن همراهت شبانه روز با این تهمت ها نیست که جیره خوار تو هستند؟

111

بیشرف اگر امام جعفر صادق کرایه دادن شتر را به خلیفه ستمگر حرام میدانست تو که مجاهدین انسانهایی که فریب داده بودی را به حاکمان ستمگری چون صدام و ستمگران عربستان و جنایتکاران اسرائیل مگر کرایه نداده ای؟

 

 

 

[spacer height=”15px”]

 

 

چاره کار تو ارتش جداشدگان (فرزندان این مرزو بوم) است که امروزه در ایران، در آلبانی و جاهای دیگر در کارند.

باش تا در یک مبارزه فرهنگی، سیاسی، افشاگرانه باقی مانده دودمانت را نیز به باد دهند.

  [spacer height=”20px” id=”2″]

 

داود باقروند ارشد

خرداد 1400

تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن

 

هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت

مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل». این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.[spacer height=”15px”]

دسترسی به قسمتهای پیشین: اول تا سوم

 

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب

تاریخ بدون سانسور-2: محمد

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

[su_heading size=”20″]تاریخ بدون سانسور-4:   قــــرآن  : 632  [/su_heading]

[spacer height=”10px” id=”2″]

I – ترکیب

[spacer height=”10px” id=”2″]

the age of Faith 4کلمۀ قرآن، که به معنی یک مجموعۀ خواندنی یا یک گفتار است، به تمامی کتاب مقدس مسلمین و نیز به هر یک از بخشهاي آن اطلاق میشود. قرآن نیز چون کتاب مقدس یهود و مسیح مجموعه اي از اجزاي به هم پیوسته است، و مسلمانان عقیده دارند که تمام حروف آن به وسیلۀ خدا به محمد (ص) وحی شده است. به خلاف تورات همۀ قرآن اثر یک تن است، از این جهت هیچ کتابی که به دست یک تن نوشته شده باشد از لحاظ نفوذ به پایۀ آن نمیر سد.

پیامبر در طی بیست و سه سال آخر عمر خود در اوقات مختلف آیاتی را که به او وحی میشد املا میکرد، که بر کاغذ پوستی یا پوست پاره یا برگ خرما یا استخوان ثبت، و با آیه هاي قبل، بدون رعایت ترتیب زمانی یا منطقی، این آیه ها در زمان زندگی پیامبر در یک کتاب فراهم نیامدند، ولی بعضی مسلمانان آنها را  به خاطر سپرده بودند  نگاهداري میشد. وقتی گروهی از این قاریان از میان رفتند و کسی که جانشین ایشان تواند شد نبود، ابوبکر، زید بن ثابت ـ بزرگ کاتبان پیامبر ـ را مأمور کرد که آیه هاي قرآن را جمع کند و زید، بنابر روایتی، اجزاي قرآن را از برگهاي خرما و الواح سنگ سفید و خاطر کسان فراهم آورد؛ چون کار به انجام رسید، چند نسخه از آن نوشت. چون کلمات قرآن زیر و بم نداشت، بعضی قاریان در توضیح بعضی کلمات خلاف کردند و قرائت متون قرآن در شهرهاي جهان اسلام، که پیوسته در حال گسترش بودند، مورد اختلاف واقع گردید. عثمان کوشید این اختلاف را مورد تجدید نظر قرار دهند (31 هـ ق، 651 ( م ، و نسخه هایی از آن نوشت و به دمشق و کوفه و بصره فرستاد؛ از آن وقت، قرآن در کمال صحت و حرمت محفوظ مانده است .

 

 

شرایط خاص قرآن این کتاب را دستخوش تکرار و ناپیوستگی کرده است. هر قسمت بتنهایی مقصود روشن و مفهومی را میرساند ـ یا عقیدهاي را تقریر میکند، یا نماز و دعایی را فرمان میدهد، یا قانونی وضع میکند، یا به تقبیح دشمنی میپردازد، یا ترغیب به عملی میکند، یا نقل حکایتی مینماید، یا دعوت به جنگی دارد، یا فتحی اعلام میکند، یا پیمانی انشا مینماید، یا مالی مطالبه میکند، یا یک رسم دینی را برقرار میسازد، یا روش اخلاقیی را توضیح میدهد، و یا براي بازرگانی یا صناعت یا یکی از کارهاي مالی روشی مقرر میدارد. با اطمینان نمیتوانیم گفت که محمد[ص] قصد داشته همۀ این اجزاي متفرق را در یک کتاب فراهم کند. قسمتی از آن سخنی است که در وقت معین با شخص معینی گفته شده و فهم آن، بدون اطلاع کامل از تاریخ و رسوم آن دوران، مشکل است. و تنها مؤمنین از آن برخوردار میگردند. قرآن یکصد و چهارده سوره دارد که به ترتیب طول، و نه ترتیب نزول که غالباً معلوم نیست، مرتب شده و از سوره هاي طولانی آغاز و به سوره هاي کوتاه ختم میشود. چون تاریخ نزول سوره هاي کوتاه عموماً قدیمتر است،بنابراین نظم موجود به خلاف ترتیب تاریخ است. سوره هاي مدنی که در اول قرآن آمده داراي هدف عملی و اسلوب معمولی است. سو ره هاي مکی بیشتر جنبۀ معنوي و اسلوب شاعرانه دارد و در آخر قرآن است. بنابراین، شایسته است که قرائت این کتاب را از آخر آغاز کنیم.

[spacer height=”20px” id=”2″]

همۀ سوره ها، به جز فاتحه، گفتار خدا یا جبرائیل خطاب به پیامبر یا پیروان یا دشمنان اوست. این روشی است که پیامبران بنی اسرائیل نیز بر آن بودهاند، و همان است که در بعضی فقرات اسفار خمسۀ موسی میتوان دید. محمد[ص] اعتقاد داشت که مقررات اخلاقی فقط در صورتی ممکن است در دل کسان جاي گیرد ـ و از آن چنان بدقت اطاعت کنند که مایۀ قوت و نظم و جماعت شود ـ که مردم ایمان داشته باشند آن مقررات از جانب خدا نازل شده است؛ و این روش با اسلوب حماسی باشکوه و بلاغتی که با گفتار اشعیاي نبی برابر است تناسب دارد. اسلوب قرآن میان شعر و نثر است و بسیاري از عبارات آن موزون و مقفاست، ولی تابع وزن و قافیۀ خاص و منظم نیست. در سورههاي مکی قدیم کلمات آهنگدار و مطنطن و اسلوب روان و نیرومند است و جز کسانی که با زبان عرب انس و به دین اسلام دلبستگی دارند، کسی نمیتواند چنانکه باید آن را دریابد. زبان قرآن عربی خالص فصیح است. و تشبیهات و استعارات نیرومند و روشن و عبارات دلفریب فراوان دارد که با سلیقۀ مردم مغرب زمین جور نیست. به اتفاق آرا، قرآن بهترین و نخستین کتاب نثر عربی است .

[spacer height=”20px” id=”2″]

II – عقاید

[spacer height=”20px” id=”2″]

از جملۀ مقاصد دین ایجاد یک قسم نظم و حکومت اخلاقی است. مورخ نمیتواند بگوید که دینی بر حق یا باطل است ـ وي اطلاعات کامل براي این قضاوت از کجا بیاورد؟ آنچه وي میطلبد بیشتر آن است که چه عوامل اجتماعی و روانشناختیی مایۀ ظهور آن دین شده؛ تا چه حد توانسته است وحشیان را آدمی خوي، و بدویان را به شارمندان شایسته مبدل کند و امید و شجاعت و ایمان را در دلهاي مأیوس نفوذ دهد؛ چه قدر براي تکامل ذهنی آزادي باقی گذاشته است؛ و چه نفوذي در تاریخ داشته است.

[spacer height=”10px” id=”2″]

یهودیت ، مسیحیت، و اسلام بر این اصل مهم که جهان زیر سلطۀ یک حکومت اخلاقی است تأکید کرده اند، و قبول آن را شرط اساسی سلامت جامعۀ انسانی دانستهاند؛ یعنی اعتقاد به اینکه در جهان، شر و خلل هر چه باشد، یک عقل نیکوکار، که مردم از ادراك کنه ذاتش عاجزند، درام جهانی را به سوي یک هدف عادل و شرافتمندانه میراند. این سه دین، که در تکوین معنویات مردم قرون وسطی مؤثر افتادهاند، اتفاق دارند که این عقل جهانی خداي واحد ذوالجلال است. ولی مسیحیت نکتۀ دیگري بر این اعتقاد افزوده است، و آن اینکه خداوند در سه اقنوم مختلف جلوه میکند. یهودیت و اسلام عقیده دارند که این اعتقاد شرك نقابدار است، و یکتایی خدا را با کلماتی نیرومند و حماسی اعلام میکنند، و سورة صد و دوازدهم قرآن [اخلاص] خاص این معنی است و مؤذنان این معنی را هر روزه از بالاي یکصد هزار گلدسته تکرار میکنند .[spacer height=”10px” id=”2″]

خدا مایۀ حیات و موجب پیدایش آن و سرچشمۀ همۀ خیرات جهان است، و چنانکه خداي محمد [ص] به او میفرماید:… زمین را بنگري وقتی خشک و بی گیاه، آنگاه باران بر آن فرو باریم تا سبز و خرم شود و [تخمها در آن] نمو کند و از هر نوع گیاه زیبا برویاند «( حج 5 … . ( « ،آدمی به قوت و غذاي خود به چشم خرد بنگرد که ما آب باران را فرو ریختیم. آنگاه خاك زمین را بشکافتیم [و انواع نباتات از آن برآوردیم]. و حبوبات براي غذا برویاندیم. و باغ انگور و نباتاتی که هی بدروند، باز بروید. و درخت زیتون و نخل و خرما و باغها [و جنگلها] ي پر از درختان کهن «( عبس ، » 24 -30 … .(هنگامی که میوة آن پدید آید و برسد، به چشم تعقل بنگرید که در آن آیات و نشانههاي خدا براي اهل ایمان هویداست «( انعام ، » 99.(

[spacer height=”10px” id=”2″]

االله نیز خداي نیرومندي است، « … که آسمانها را، چنانکه مینگرید، بی ستون برافراشت … و خورشید و ماه را مسخر ارادة خود ساخت که هر کدام در وقت خاص [و مدار معین] به گردش آیند … و اوست خدایی که بساط زمین را بگسترد و در آن کوهها برافراشت و نهرها جاري ساخت و [از درختان] هر گونه میوهها پدید آورد … » . (رعد، 3و2 .( در آیۀ معروف به آیۀ الکرسی گوید :[spacer height=”10px” id=”2″]

خداي یکتاست که جز او خدایی نیست؛ زنده و پاینده است؛ هرگز او را کسالت خواب نگیرد تا چه رسد که به خواب رود؛ اوست مالک آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است؛ که را این جرئت است که در پیشگاه او به شفاعت برخیزد، مگر به فرمان او؟ علم او محیط است به آنچه پیش نظر خلق آمده است و آنچه سپس خواهد آمد؛ و خلق به هیچ مرتبۀ علم او احاطه نتواند کرد، مگر به آنچه او خواهد؛ قلمرو علمش از آسمانها و زمین فراتر و نگاهبانی زمین و آسمان بر او آسان و بیزحمت است، چه او داناي بزرگوار و تواناي با عظمت است «( بقره ، » 255.(

[spacer height=”10px” id=”2″]

خدا در عین قدرت و عدالت مهربان نیز هست. به جز سورة توبه، همۀ سورههاي قرآن و هر کتابی که یک مسلمان سنی بنویسد با این عبارت پرشکوه آغاز میشود «: به نام خداوند بخشایندة مهربان » . با آنکه پیامبر پیوسته خطرات جهنم را به مردم یادآوري میکند، هرگز از ستایش رحمت جاوید خدا خسته نمیشود :[spacer height=”10px” id=”2″]

علم خداوند، چنانکه قرآن وصف میکند، به همه چیز احاطه دارد. حرکت دیدگان و خفایاي دلها را میداند «: ما انسان را خلق کردهایم و از وساوس و اندیشههاي نفس او کاملا آگاهیم، که از رگ گردن او به او نزدیکتریم » . (ق، 17 .(خداوند آینده را نیز چون حال و گذشته میداند، بنابراین همه چیزها در علم او حاضر است و از روز اول همه چیزها به ارادة خدا مقرر و محدود شده است. خدا از ازل میدانست چه کس از عذاب نجات خواهد یافت و اوست که «هر که را خواهد گمراه سازد، و هر که را خواهد هدایت فرماید .. . » (فاطر، 8» .(هرکه را بخواهد در بهشت رحمت خود داخل گرداند و براي ستمگران عالم عذاب دردناك مهیا ساخته است» (دهر، 31 .(همان طور که یهوه قلب فرعون را بپوشانید و آن را سخت کرد، خدا نیز دربارة کافران گوید .. .«: ما بر دلهایشان پرده [قساوت و جهل] انداختیم تا دیگر آیات ما را فهم نکنند و گوش آنها را [ از شنیدن] حق سنگین ساختیم و اگر به هدایتشان بخوانی دیگر ابداً هدایت نخواهند یافت (» کهف، 57 .(بی گفتگو،منظور این آیه و امثال آن ترغیب مردم به ایمان است؛ مع ذلک، این سخن در هر دینی قرین خشونت است، ولی محمد [ص]، از گفتۀ قرآن، با بیانی کاملتر از آوگوستینوس تأکید میکند «: و اگر ما به مشیت ازلی میخواستیم هر نفسی را به کمال هدایتش [به جبر و الزام] میرسانیدیم، ولیکن وعدة حق حتمی من است که دوزخ را البته از جن و انس پر سازیم (» سجده، 13 .(در روایتی که منسوب به علی [علیه السلام] است چنین گفته شده است « : ما با پیامبر نشسته بودیم، او با چوبی بر روي زمین چنین نوشت: هیچ کس در میان شما نیست که مکانش در دوزخ یا بهشت از جانب خدا تعیین نشده باشد » . این اعتقاد به قضا و قدر، جبريگري را از لوازم تفکر اسلامی کرده است، و پیامبر و دیگر پیشوایان براي آنکه به هنگام جنگ شجاعت را در دل مؤمنان برانگیزند از آن کمک گرفته اند، زیرا خطر ساعت مرگ را جلو نمیآورد و احتیاط آن را به عقب نمیبرد. در نتیجۀ این اعتقاد، مؤمنان سختترین مشکلات زندگی را با قلب مطمئن تحمل میکردند، ولی همین عقیده در قرون اخیر مانع پیشرفت مسلمین شد و اندیشۀ آنها را از کار انداخت .[spacer height=”10px” id=”2″]

قرآن از فرشتگان و جن و شیطان بسیار سخن میگوید. فرشتگان پیکهاي خدایند و همانها اعمال نیک و بد مردم را ثبت میکنند. جنیان از آتش آفریده شدهاند و برخلاف فرشتگان خوردن و آشامیدن و ازدواج و مرگ دارند؛ برخی از ١٨٧٠ آنها پارسایانند که به قرآن گوش فرا میهند (سورة جن)، ولی غالبشان فروتر از این مقامند و وقت خویش را به گمراه کردن و از راه به در بردن مردم صرف میکنند. پیشواي جنیان شرور ابلیس است که سابقاً از فرشتگان بود، ولی چون از سجدة آدم ابا ورزید، خدا او را از رحمت خود دور کرد.

[spacer height=”10px” id=”2″]

در قرآن نیز، چون کتاب عهد جدید ، مبادي اخلاقی بر محور ترس از عقاب و امید ثواب در زندگی پس از مرگ دور میزند [«. الا اي هوشیاران] بدانید که زندگانی دنیا بحقیقت بازیچهاي است طفلانه و لهو وعیاشی و آرایش [زنانه] و تفاخر و خودستایی با یکدیگر و حرص افزودن مال و فرزندان .. . » (حدید، 20 .(در این جهان فقط یک چیز محقق هست، و آن مرگ است. بعضی اعراب معتقد بودند که همه چیز با مرگ خاتمه مییابد و اعتقاد به جهان دیگر را مسخره میکردند و میگفتند: « … اینها افسانههاي پیشینیان است (» مؤمنون، 83 ،(ولی قرآن حشر جسم و روح را تأیید میکند. حشر بلافاصله پس از مرگ نیست، بلکه مردگان تا روز رستاخیز خواهند خفت و، در نتیجۀ همین خواب، پندارند که بلافاصله پس از مرگ بیدار شدهاند. از وقت قیامت فقط خدا مطلع است، ولی پیش از قیامت نشانهها هست که از آن خبر میدهد. وقتی آن روز نزدیک شود، ایمان مردم سستی گیرد و اخلاقشان فاسد شود؛ رقابت و اختلاف و جنگ بسیار شود؛ و عاقلان آرزوي مرگ کنند. آخرین آژیر سه بار نفخۀصور است؛ پس از نفحۀ اول، آفتاب بگیرد، ستارگان بریزند، آسمانها بیفتد، کوهها و بناها با خاك و دشت یکسان شوند، و آب دریاها خشک شود یا چون شعله بجهد (طه، 102 به بعد). بعد از نفحۀ دوم همۀ مردم از فرشتگان و جن و انس، جز تنی چند که خدا بر آنها رحمت آورد، هلاك میشوند . پس از چهل سال، اسرافیل نفخۀ سوم را میدمد و تنها از قبور برخاسته با خ جانها پیوند می ورند. و خداوند بر بندگان تجلی میکند، و فرشتگان در پیشگاه وي نامههایی را که همۀ کردار و گفتار و اندیشۀ کسان در آن ثبت است همراه دارند. نیکیها و بدیها را وزن کنند و انسان را براي اعمالی که کرده است به مقام حساب آورند. پیامبران پیش آیند و بر ضد آنها که رسالتشان را انکار کردهاند شهادت دهند و براي کسانی که به ایشان گرویدهاند شفاعت کنند. نیکان و بدان همگی بر پل صراط که بر فراز جهنم کشیده شده ـ و از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است ـ بگذرند؛ بدان و کافرن از آن فرو افتند، و نیکوکاران آسوده از آن گذشته به بهشت درآیند ـ و این براي استحقاق ثواب نیست، بلکه نتیجۀ رحمت خداست که شامل حال ایشان میشود. زیرا قرآن صحت ایمان را بیشتر از رفتار نیک اهمیت میدهد و غالباً کسانی را که دعوت پیامبر را نپذیرند به عذاب جهنم در آخرت بیم میدهد (آل عمران، 10 ،63 ،131؛ نساء ، 56 ،115؛ اعراف، 41؛ انفال، 50؛ توبه، 63؛ و غیره). چون همۀ گناهان از یک درجه و یک قسم نیست، جهنم را هفت طبقه کردهاند که در هر طبقه مقامی متناسب با گناه گنهکار وجود دارد. در آنجا گرمایی هست که چهرهها را بریان میکند؛ زمهریر نیز هست. کسانی که سزاوار عقاب سبکترند کفشهایی از آتش به پا دارند، و گمراهان کافر آب جوشان را چون شتران تشنگیزده مینوشند (واقعه، 40 به بعد). شاید دانته بعضی تصورات کمدي الاهی را از قرآن گرفته باشد.

[spacer height=”10px” id=”2″]

تصویر بهشت در قرآن با آنچه در اثر دانته هست تفاوت دارد و، چون تصویر جهنم، واضح و روشن است. بهشت اقامتگاه مؤمنان نیکوکار است و کسانی که در راه خدا جانبازي میکنند، و فقیران زودتر از توانگران وارد آن میشوند. محل آن در آسمان هفتم یا بالاتر است. بهشت یک باغ بسیار وسیع است که جویها در آن روان است و درختان انبوه بر آن سایه افکنده و نیکوکاران در آنجا لباس از سندس و استبرق و زیور از جواهر دارند؛ بر تختها تکیه میزنند و حور و غلامان به خدمتشان آماده اند؛ از درختان بهشت، که شاخ آن فرود میآید تا بار آن را آسان توانند چید، میوه میخورند. در آنجا جویها از شیر و عسل و شراب هست؛ نیکوکاران در جام ها و ابریق ها شراب نوشند ( گرچه در این دنیا شراب حرام است) و از آن سردرد نگیرند و عقل نبازند. در آنجا لغو و تکذیب نشنوند (نباء، 35» .(در آن بهشتها ١٨٧١ زنان زیباي باحیایی است که [به چشم پرناز جز به شوهر خود ننگرند] و دست هیچ کس پیش از آنها بدان زنان نرسیده است … [ در صفا و لطافت] گویی یاقوت و مرجانند … و دختران [زیباي دلربا] که همه در خوبی و جوانی مانند یکدیگرند … » که تنهایشان از مشگ است و از معایب اجسام انسانی و آلودگیهاي آن برکنار است. هر یک از نکوکاران به پاداش اعمال نیکی که کرده هفتاد و دو تن از این سیاهچشمان دارد که گذشت روزها و کارها و حتی مرگ جمال پیکر و لذت و مصاحبتشان را نخواهد کاست (دخان، 56 .(در بهشت جز این لذتهاي جسمانی لذت هاي روحانی نیز هست. بعضی مؤمنان قرآن همی خوانند و خدا بر همۀ آنها تجلی کند «. و پسرانی [زیبا] که حسن و جوانیشان ابدي است گرد آنها به خدمت میگردند » . راستی چه کسی از چنین نعیمی چشم تواند پوشید؟

[spacer height=”10px”]

III – اخلاق 

[spacer height=”10px”]

 

همچنانکه در تلمود قانون و اخلاق از یکدیگر جدا نیستند، در قرآن نیز این دو یکی بیش نیست. رفتار دینی در قرآن و تلمود شامل رفتار دنیوي نیز هست و همۀ امور آن از جانب خدا به وحی آمده است. قرآن شامل مقرراتی در خصوص آداب زندگی و بهداشت، ازدواج و طلاق، رفتار با فرزندان و بردگان و حیوانات، تجارت و سیاست، ربا و وام، عقود و وصایا، امور صناعت و مالیه، جرایم و مجازات، و جنگ و صلح است.

[spacer height=”10px”]

 

محمد [ص] بازرگانی را تحقیر نمیکرد و خود وي نیز در آغاز جوانی تجارت میکرد. هنگامی که پیشواي مدینه بود، بعضی کالاها را یکجا میخرید و به تفاریق میفروخت و از این معامله سود میبرد و در این کار عیبی نمیدید؛ و احیاناً کسانی را به مورد معامله رهبري میکرد. تشبیهات تجارتی در زبان قرآن فراوان است؛ مسلمانان نیکوکار را وعده میدهد که در این دنیا ثروتمند خواهند شد و تاجران دروغگو و حیلهگر را از عذاب الیم بیم میدهد. احادیث نبوي محتکران و سفته بازان را که چیزها را نگاه میدارند تا به قیمت گران بفروشند تقبیح، و فروشندگان را به تکمیل پیمانه و توزین با ترازوي صحیح ترغیب میکند و به صاحبکار دستور میدهد دستمزد کارگر را پیش از آنکه عرقش خشک شود بپردازد. قرآن، گرفتن و دادن ربا را حرام میداند (بقره، 275؛ آل عمران، 130 .(در همۀ تاریخ مصلحی را نمییابیم که به قدر محمد [ص] به نفع فقرا بر اغنیا مالیات وضع کرده باشد. کسان را ترغیب میکرد که به هنگام وصیت قسمتی از مال خود را براي اعانت فقیران اختصاص دهند؛ اگر کسی بدون وصیت میمرد بر ورثۀ او لازم بود که قسمتی از میراث او را براي اعمال خیر اختصاص دهند (نساء، 8 .(محمد [ص] نیز، مانند معاصران خود، رسم بردهداري را به صورت یک قانون طبیعی پذیرفت، ولی تا آنجا که توانست در راه تخفیف مشکلات و نتایج نامطلوب بردهداري کوشید .

[spacer height=”10px”]

 

زن و محمد

[spacer height=”10px”]

محمد وضع زن را بهبود بخشید، ولی طبیعی میدانست که زن مطیع مرد باشد. به مردان دستور می دهد که بندة شهوت خود نباشند. تقریباً مانند آباي کلیساي مسیحی، زنان را بدترین وسیلۀ ابتلاي مردان میداند. تصدي امور حکومت را بر زنان حرام کرد. آنها اجازه دارند براي نماز به مسجد بروند، اما اگر در خانه نماز بخوانند بهتر است. با اینهمه وقتی زنان به مسجد پیامبر میرفتند، اگر هم کودکان خود را همراه داشتند، نسبت به آنها رفتاري نیکو داشت، بنابر روایات، وقتی در اثناي نماز صداي گریۀ کودکی را میشنید، خطبه را کوتاه میکرد تا مادر طفل از طول آن به زحمت نیفتد. وي رسم زنده به گور کردن دختران را از میان برداشت (اسري، 31 .(زن و مرد را از لحاظ تشریفات قضایی و استقلال مالی برابر کرد؛ به زن حق داد به هر کار مجازي اشتغال ورزد، مال و منفعت خود را نگاه دارد، ارث ببرد، و به هر صورت که مایل است در مال خود تصرف کند (نساء و 4 32 .(این عادت اعراب جاهلیت را که زن چون اثاث پدر به پسر میرسید باطل کرد. سهم ارث زن را یک نیمۀ سهم مرد قرار داد و شوهر دادن زن را بی رضاي او منع کرد. در قرآن آیه هايی هست که بعضیها آن را دلیل وجوب حجاب زنان گرفته اند.

[spacer height=”10px”]

 

این آیه میفرماید «: درخانه هایتان بنشینید و آرام گیرید و مانند دورة جاهلیت پیشین آرایش و خودآرایی مکنید … (» احزاب، 33 .(روایتی است که پیامبر اجازه داده بود زنان براي کارهاي لازم خود از خانه بیرون روند. دربارة زنان خود به پیروانش گفته بود از پشت پرده با آنها سخن بگویند. شرایط اقلیمی در اخلاق افراد اثر میکند: شاید حرارت فوق العادة هواي عربستان موجب تشدید غریزة جنسی و پیشرسی آن میشد. بدین جهت میباید دربارة هوسهاي مردان در مناطقی که گرماي آن طولانی است با اعتدال قضاوت کرد. مقررات اسلام قویاً سفارش میکند که زنان و مردان پیش از ازدواج عفیف بمانند و براي اقناع تمایلات جنسی میان زن و شوهر تسهیلات لازم فراهم میکند. قرآن عفت را قبل از ازدواج لازم میداند (نور، 33(؛ پیامبر سفارش کرده است از روزه براي عفیف ماندن کمک بگیرند. اسلام رضاي زن و مرد را براي عقد ازدواج لازم میداند. وقتی این رضایت به شهادت شاهدان عادل محقق شد و داماد مهر عروس را پرداخت، شرایط صحت عقد فراهم است، خواه پدر و مادر راضی باشند یا نباشند . 19 مرد مسلمان حق دارد با زن مسیحی یا یهودي ازدواج کند، ولی حق ندارد بت پرست یا کافر را به زنی بگیرد. خودداري از ازدواج در اسلام نیز چون در شریعت یهود گناه است، از دواج وظیفهاي است که مورد توجه خداست (نور، 32 .(محمد [ص] تعدد زوجات را به چند دلیل روا شمرد: یکی اینکه کثرت موالید، میزان تلفات فراوان زن و مرد را جبران کند؛ دوم اینکه دوران نقاهت وضع حمل طولانی بود؛ و سوم به خاطر اینکه، به واسطۀ گرماي هوا، دوران استعداد باروري زود به سر میرسید؛ وي تعداد زنان شرعی را به چهار محدود کرد، ولی خود از این حد تجاوز کرد. محمد [ص] (معارج، 29 -31 ،(اما با اینهمه آن را بر ازدواج با زنان مشرك ترجیح داد (بقره، 2 صیغه یا نکاح تمتع را ممنوع کرد 221 .( اسلام، که تا این حد با مرد تساهل کرده و با تعدد زوجات به او فرصت داده که تمایلات جنسی خود را از راه حلال اقناع کند، زنا را بشدت حرام کرده و مجازات زن یا مرد زناکار را یکصد تازیانه قرار داده است (نور،2 .(وقتی که به قراینی ضعیف بر عایشه گمان بد رفت و نام او بر زبانها افتاد، به محمد [ص] وحی آمد که براي اثبات زنا شهادت چهار نفر لازم است. قرآن تهمت زدن به زنان عفیف را منع کرده است «. و کسانی که به زنان عفیف نسبت زنا دهند و آنگاه چهار گواه نیاورند هشتاد تازیانه به آنها بزنید و هیچ وقت شهادتشان را نپذیرید (» . نور، 4 .(بعد از نزول این آیه تهمت زنا کمتر ش .د

[spacer height=”10px”]

 

قرآن نیز چون تلمود طلاق را براي مرد روا دانسته است. زن میتواند از شوهر طلاق گیرد به شرط آنکه مهر خود را پس بدهد (بقره، 229 .(گرچه اسلام به شوهر اجازه داده ـ چنانکه در ایام جاهلیت نیز روا بوده ـ که همسر خود را  طلاق دهد، اما پیامبر این کار را ناپسند می مرد. از او روایت کردهاند که فرمود «: منفورترین کار حلال در نظر خداوند طلاق است » . قرآن نیز تأکید میکند که رابطۀ زناشویی را پیش از آنکه کوشش کافی براي اصلاح فی مابین انجام شود، قطع نکنند «چنانچه بیم آن دارید که نزاع و خلاف سخت بین آنها پدید آید، از طرف کسان مرد و کسان زن داوري برگزینید، که اگر مقصود اصلاح داشته باشند، خدا ایشان را بر آن موفقیت بخشد، که خدا به همه چیز دانا و از همۀ سرایر خلق آگاه است » . (نساء، 35 .(طلاق پس از سه بار، که میان هر کدام یک ماه فاصله باشد، قطعی میشود . براي آنکه مرد در کار طلاق به قدر کافی دقت و تفکر کند، مقرر است که پس از طلاق سوم حق ندارد با مطلقۀ خود ازدواج کند مگر آنکه همسر مرد دیگر شود و از او طلاق گیرد. روا نیست که شوهر به همسر در حال حیض خود نزدیک شود. در این دوره زن «نجس» محسوب نمیشود، اما پس از حیض و پیش از آنکه به شوهر خود نزدیک شود باید پاك باشد. زنان کشت مردانند، مرد باید فرزندانی پدید آورد. زن باید به تفوق استعداد شوهر معترف باشد، و به قدرت فایق او تن دردهد و از او اطاعت کند. اگر زن از شوهر فرمان نبرد، شوهر حق دارد از او دوري کند و او را بزند (نساء 34 .( » زنی که میمیرد و شوهرش از او خشنود است به بهشت میرود (» نساء، 35.(

[spacer height=”10px”]

ولی زنان به وسیلۀ فصاحت و مهربانی و زیبایی خود بیشتر از حقوقی که از دست داده بودند به دست آوردند. یک بار عمر بن خطاب همسر خود را ملامت کرد که با لحنی نه چندان احترام آمیز که باید با وي سخن گفته بود. همسرش به تأکید گفت که دخترش حفصه و دیگر همسران محمد[ص] با همین روش با پیامبر خدا سخن میگویند. عمر به نزد حفصه رفت و او و یکی دیگر از همسران پیامبر را براي این کار ملامت کرد؛ بدو گفتند که قضیه مربوط به او نیست، و خشمناك بازگشت؛ و محمد [ص] که حادثه را شنید، بخندید. گاه میشد که پیامبر نیز چون دیگر مسلمانان با بعضی زنانش بگومگو داشت، ولی همیشه آنها را محترم میداشت و نسبت به آنها و همۀ زنان مسلمان احساسات شایسته داشت. از او روایت کردهاند که فرمود «: زن پارسا گرانبهاترین چیز در دنیاست » . قرآن دوباره به یاد مردم میآورد که مادرانشان آنها را با سختی آبستن شدهاند و زاییدهاند و بیست و چهار ماه یا سی ماه شیرشان داده اند. از پیامبر روایت کرده اند که فرمود «: بهشت زیر پاي مادران است » .

[spacer height=”20px”]

پایان قسمت چهارم

ادامه دارد

[spacer height=”20px” id=”2″]

تاریخ بدون سانسور-5:  IV – دین و دولت

 

مرگهای روزانه و فروپاشی فرقه رجوی، و فراربجلو اعلام "موسسان پنجمِ"از گوربرخاسته، سرنوشتی گریزناپذیر

 

 

 

 

داود باقروند ارشد:[spacer height=”15px”]

 

رجوی از گورش تشکیل ارتش پنجم گورخوابان را اعلام میکند

[spacer height=”15px”]

Ashampoo_003

تروریسم در جهان  وسیله ای شده است بمنظور تلاش جهت بقدرت رسیدن و یا بقدرت رساندن نیروهای بغایت عقب افتاده ای که تقریبا توسط تمامی بشریت متمدن بطور کامل نفی شده و جزء نیروهایی که آخرین نفسهای خود را در تمدن بشری میکشند همانند القاعده و داعش، بوکوحرام، فرقه رجوی که در شقاوت و بیرحمی حد و مرزی نمیشناسند شده است. این تلاشهای از سر استیصال  به یمن بیداری مردم جهان و پشت سرگذاشتن خشونت و وحشیگری فرقه ای و ایدئولژیک چه در مورد دولتهایی که در گذشته ویتنامها و عراقها و لیبی ها و شیلی ها را میآفریدند و یا نمایندگانشان تحت نام داعش و بوکوحرام و… میآفریدند به چنان نا امیدی و افتادن به سراشیب اضمحلالی دچار شده اند که آخرین فریادهایشان را میکشند، هرچند در ظاهر بسیار هم پر سرو صدا باشد. این پدیده شوم البته بعضا با کمک دلارهای نفتی بعضی کشورهای منطقه ای و غیر منطقه ای بمنظور بکارگیری این نیروهای میرا جهت تامین بعضی اهداف حقثر و ضد بشری سامان داده میشوند. که تحت سایه آن حوادثی از 11 سپتامبرگرفته تا سربریدن یک معلم و پلیس زن در فرانسه و حتی در اهواز و تهران… که روزانه صدها قربانی از مردم بیگناه از کودک و پیر به کام میکشد.[spacer height=”15px”]

 

 

در ایران خودمان اما شاهدیم تشکل تبهکارِ تروریستی  بنام فرقه رجوی که روزگاری خودِ داعشی اش را تحت دعاوی ترقی خواهی و رادیکالیزم و ضد استثماری و ضد امپریالیست بودن مخفی میکرد به یمن بیداری مردم ایران و افشاگری جداشدگان از این فرقه مافیایی  و به یمن  تجربه ای تلخ و مرگبار بقیمت جان صدها جوان ایرانی گرفتار در آن در عراق و آلبانی چنان نورافکنی بر درون جنایت پیشه این فرقه انداخته که باید مردم ایران هزاران بار سجده شکر بجا آورند که دچار چنین ویروس بنیان برکنی که از کوید 19 نوع هندی نیز هزاران بار وحشتناکتر است نشدند. 

 [spacer height=”15px”]

 

رجوی که اخیرا با قبول داده شدن هویت مستقل به همه ایرانیان در آلبانی مواجهه است موسسان پنجم ارتش به اصطلاح آزادیبخش خود را نیز تشکیل داده است که یک سرش (سرفرماندهی آن) در جهنم و سردیگرش در ورودی جهنمی در بیمارستانهای آلبانی و اشرف سه واقع است.

 

[spacer height=”15px”]

1_003 1_004 1_005

 

 سرفرماندهی و سلسله مراتب موسسان پنجم ارتش آمرزیدگان!!

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 

در چهار ده اخیر شاهد تغییرات واگر بخواهیم سیاسی و اجتماعی گفته باشیم، شاهد بروز ماهیت بسیاری از افراد و سازمانهای ایرانی بوده ایم. از جمله آنها و شاید مهمترین شان تشکل تبهکار مجاهدین خلق ایران است. بدون اینکه بخواهم دراین نوشته کوتاه که مجال نمیدهد بطور ریز و جریانی مسئله را مورد بررسی قرار دهیم، میتوان به رابطه بین سازمان مجاهدین وظهور پدیده ای  بنام داعش یا آی سیس یا همان دولت اسلامی عراق و شام اشاره نمود.[spacer height=”15px”]

سازمان مجاهدین بیش از سه دهه است که تئوری مبارزه مسلحانه (تروریستی) را بعنوان استراتژی خود بکار میبرد. هنوز که هنوز است با وجود اینکه مانند یک زباله سوخته و خاکستر شده به ته کشوری فقیر و تحت قیمومیت آمریکا((هر ناظر آگاهی میداند که آلبانی یک دام و اسارتگاه بدون خروج برای این فرقه است چرا که اگر در هر کشور مستقل دیگری اروپایی بودند این امکان داشت که آن کشور در مورد سرنوشت این دسته تبهکار مستقلا تصمیم بگیرند ولی آلبانی بدون اراده آمریکا نه میخواهد و نه میتواند چنین تصمیمی بیگیرد. و این آمریکاست که سرنوشت دسته تبهکار رجوی را در دست دارد و هیچ نیستند جز وجه المصالحه ای بی مقدار )) پرتاب شده است. با تکیه بر نزدیک سی سال سابقه در این سازمان باید گفت رجوی در سازمان مجاهدین در این دوره مستمرا نعره توخالی مبارزه مسلحانه برای سرنگونی را سر داده و روز و شب “مبارزه مسلحانه” گفته، “مبارزه مسلحانه” نوشته، “مبارزه مسلحانه” خورده، “مبارزه مسلحانه” نوشیده “مبارزه مسلحانه” پوشیده است.[spacer height=”15px”]

دستگاه رهبری سازمان مجاهدین و بطور خاص رهبری آن مسعود رجوی عطف به اینکه اگر اطلاعاتی از داخل ایران میرسیده اولین فرد و افرادی بوده اند که از آن مطلع میشدند. و یا بخوبی از نتیجه کارکردها و نتایج پیاده کردن و اجرای واقعی و عملی استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران باخبر بودند. بعد از مجموع ضربات نظامی سال شصد و بطور خاص سلسله ضربات منجر به ضربه موسی خیابانی بخوبی و بدون هیچ تردیدی به بتلان استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران چه در تئوری و چه در پراتیک عمل پی بردند.[spacer height=”15px”]

شاید لازم به توضیح نباشد که یک تشکل بدون استراتژی سیاسی نمیتواند جریان سیاسی بوده ویا باقی بماند.  بلکه چنین تشکلی یک محفل بوده ویا  بسمت محفل میل میکند. وهیچ چاره ای جز تبدیل شدن به یک فرقه و سرکوب داخلی برای جلوگیری از فروپاشی و خودفروشی سیاسی به دولتهای بزرگ برای بقاء ندارد. رهبری سازمان و بطور خاص  مسعود رجوی علیرغم شکست استراتژی تروریستی بجای اینکه صادقانه و با خلوص نیت به این امر حیاتی برای سازمان و مبارزه  پاسخ واقعی بدهند نعل را وارونه زده و هرچه بیشتر در تبلیغات و بیان ظاهری و صوری بر طبل تروریسم می کوبیدند. وقتی بدون استراتژی یا با استراتژی مطلقا شکست خورده و غیر قابل اجرا سعی در نگهداشتن یک سازمان بشکل تشکل نظامی باشی که در محتوا در نبود استراتزی تبدیل به محفل شده است، جز فساد افسارگسیخته درونی و در نتیجه تبدیل شدن تشکیلات به یک باندی تبهکار زندان ساز و شکنجه گر و آدم کش در قالب فرقه ای نتیجه ای حاصل نمیشود.[spacer height=”15px”]

البته این تشکیلات بدون دلیل و فقط از روی عدم صداقت نیز نیست که اقدام به تصحیح این سیاست صدها و بلکه هزاران بار شکست خورده نمی نماید.[spacer height=”15px”]

 

نقش سیاست تاکید بر ادامه تروریسم 

[spacer height=”15px”]

اگر نمیشود مبارزه مسلحانه اعلام شده در داخل کشور را پیشبرد، ولی میشود با تکیه بر تبلیغات آن نیروهای سیاسی دیگر خارج کشور و بویژه شورایی های مفت خور و وطن فروش را با ادعاهای دروغین مبارزه مسلحانه در داخل منکوب و زبانشان را برای افزایش حقوق و عادی ماهیانه برید.[spacer height=”15px”]

اگر نمیشد عملیاتی را سازمان داد میشد در سایه شعار مبارزه مسلحانه همه نیروهای درون شورا را وادار به سکوت و از هر انتقاد و ایرادی و یا پاسخگویی به هر ایراد و اشکال و نقض قوائد و ضوابط شورایی طفره رفت و دورغهای گوبلزی را بجای آن تحویل آنها داد.[spacer height=”15px”]

اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد میشد باتکیه بر آن، نیروهای عاصی از دورن تشکیلات را با دورغهای روزانه و ماهانه و سالانه پیروزی و سرنگونی سرکوب و وادار به سکوت و به قول رجوی بدهکار سازمان نمود. اگر هم دم به اعتراض می گشودند با تکیه به اینکه دستمان زیر تیغ مبارزه مسلحانه (بخوانید کارتون و انیمیشن مبارزه مسلحانه) است آنها را دستگیر نموده  زندانی و  شکنجه کرد و کشت.[spacer height=”15px”]

اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را  پیشبرد حداقل میشد با اعلان بیلان ساختگی و یا اعمالی که هیچ ربطی به مبارزه مسلحانه نداشت و چیزی بیش از اعمال تروریستیِ زدن خمپاره به این شهر و آن شهر نبود، از صدام حسین پول، کمک مالی و تسلیحاتی و لجستیکی برای سرگرم کردن اسرای عاطل و باطل در عراق گرفت و با دادن غذای مجانی به گرسنگان عراقی ناشی از جنگ خلیج و آوردنشان به اشرف به این بهانه وانمود به داشتن حمایت مردمی در عراق کرد؟![spacer height=”15px”]

اگر نمیشود مبارزه مسلحانه را پیش برد حداقل میشود صدای خانواده های شهدای سازمان و یا خانواده های مجاهدین اسیر در اشرف و لیبرتی و آلبانی را در گلو خفه کرد. و یا هر کس که دم به اعتراض گشود که این چه رهبری نا صادق و فرصت طلبی است که با وجود اینکه جوانان ما را به گفته و آمار خودش هزار و هزار در تنور جاه طلبی و قدرت پرستی و امام زمان نمایی خودش ریخته،  با این وجود کما کان هر روز با دروغی در پس دروغی دیگر مانند سال 2020 سال سرنگونی است همه مجاهدین بازمانده و خانواده های شهدا را به سخره گفته و پیروزی بعد از پیروزی را اعلام کرده تا در پس این دود و دم کذایی  مجاهدین، و خانوده هایشان را مزدور و وابسته به این و یا آن قلمداد کرد و استفاده اش را با فریب اذهان هواداران بی اطلاع و شورایی های مزد بگیر، برد.[spacer height=”15px”]

سازمان مجاهدین در دوره ای که به تعریف خودش در فاز سیاسی قرار داشت، توانسته بود به میزان قابل توجهی از جذب نیرو دست پیدا کند. که البته این امر نیز که این جذابیت تا چه حدی محتوایی بوده و عوامل موثر در آن چه بودند بسیار جای تحقیق و مطالعه دارد. که باعث شد امر را بر رهبری سازمان اینگونه مشتبه سازد، که این تمایل نیروهای جدید آزاد شده در اثر انقلاب سال 1357 بسمت سازمان ملک و طلق آنهاست ویا تا آنجا که به رجوی برمیگشت ملک و طلق اوست! و در حقیقت از آنجائیکه صلاحیت و لیاقت و ظرفیت این  حمایت را نداشتند خود را نه آنچه که بودند بلکه آنچه که در آینه توهم و خود بزرگ بینی ناشی از حمایتی که از فضای باز سیاسی بعد از انقلاب ناشی شده بود بسیار بزرگتر و قدرتمند تر میدیدند، و در نتیجه دست به سیاستها و تاکتیکهایی زدند که بطلان آن را بزودی در فردای 30 خرداد سال 60 همگی مشاهده کردیم شاهد بودیم. که هیچ نیرویی به ندای این سازمان سراسری پاسخی نداد و به خیابان نیامد. مگر همان نیروهای تشکیلاتی در دام حوادث گرفتار شده وصل به شبکه نیرویی سازمان.[spacer height=”15px”]

بعد از آنهم سازمان با وجود شکست مفتضحانه تظاهرات 30 خرداد که قرار بود حمایت همه شهرستانها و البته تهران را بدنبال داشته باشد تلاش کرد که علت شکست را ترس مردم از به خیابان آمدن و نه به استراتژی غلط مصادره کند به همین دلیل تلاش نمود که تظاهراتی را با هدایت و حمایت نیروهای مسلحی که به خیال خودش مسلحانه از مردم تظاهر کننده حمایت میکنند مشکل ترس را برای تظاهر کنندگان حل کند. که باز همه تلاشها در تهران و شهرستانها با شکست مفتضانه ای مواجه شد. که قیمت همه آنها را بخوبی همه میدانیم و نیازی به بیان این نوشته ندارد. لیست بالا بلند سازمان مجاهدین حداقل این موارد را پوشش داده است.[spacer height=”15px”]

وقتی که همه تلاشها برای به میدان آوردن عنصر اجتماعی با شکست مواجه شد سازمان مجبور به  دست یازیدن به عملیات تروریستی یعنی زدن سرکردگان رژیم نمود. یعنی از پایین که نتوانسته بود ضربه ای به رژیم بزند حالا با توجه به عناصری که در جریان انقلاب در دستگاههای دولتی داشت دست به ترور کور زد.[spacer height=”15px”]

این تلاشها را خوب است در تصویر تاریخ به امروز آورده و همان صحنه ها را شاهد باشیم و به آنها نمره بدهیم. و ببینیم که سازمان را همسو با کدام نیروهای موجود امروزی قرار میدهد. سازمان با زدن تعدادی از سران رژیم از طریق بمبگذاری و عملیات تروریستی انتحاری به هدف خود که سرنگونی بود دست نیافت و این امر نیز با شکست مطلق مواجه شد.[spacer height=”15px”]

اما سازمان باز هم بجای درک اینکه راه و مشی اشتباه است در منجلاب شکست باز هم بیشتری فرو رفت و با تاکتیک جدیدی تحت نام زدن سرانگشتان رژیم دست به ترور های کور در کوچه و خیابان زد. که بازهم جهت اطلاع از نتایج و فجایع ناشی از این تاکتیک نیز منابع سازمان  مجاهدین قابل اتکاء است. که چه افرادی را در کوچه و خیابان ترور کرده اند. و به چه دلیل. باز هم شاید نیاز باشد همه صحنه های ترور را با وقایعی که امروزه در جهان شاهد هستیم مقایسه کرده و به آنها نمره بدهیم.  یادمان باشد که عملیات انتحاری را بعد از فلسطینیان آنهم نه بر روی تانک و نفربر دشمن بلکه بر روی مردم یا در میان مردم در دوره جدید بعد از انقلاب را سازمان مجاهدین براه انداخته است.   به آن اضافه کنید ربایش، شکنجه و سوزاندن نیروهایی متهم به وابستگی به رژیم  را در تهران. اینرا نیز مقایسه کنید. با امروز و وقایع جاری.

[spacer height=”20px” id=”2″]

هیچکدام از این شکستها و خونریزیها نه تنها سازمان و رهبری آنرا بیدار نکرده بلکه آنها را باز هم در ورطه اشتباهات و عدم صداقت ومتاسفانه در جنایات بازهم بیشتری غلتاند. که بخش بسیار کوچکی از علل آنرا در فوق شمردیم.[spacer height=”15px”]

که با گمراه کردن نیروهای همسو، همراه، متحد و حتی نیروهای تشکیلاتی خود ادامه یافت تا جائیکه کمر به نابودی هر فرد و جریانی که  که میخواست آنها را با توجه دادن به همه شکستهای ناشی از استراتژی غلط مبارزه مسلحانه کمکی نیز به آنها بکند ادامه داشته است. تا جائیکه به همکاری با صدام، و دستگاههای اطلاعاتی او عربستان و اسرائیل و دیگر دستگاههای اطلاعاتی کشانده شدند.[spacer height=”15px”]

اگر فردی دست در کار سازمانی و تشکیلاتی و سیاسی داشته باشد خوب میداند که در نبود استراتژی درست هیج جریانی را از انحراف و غلطیدن به ورطه منجلاب های سیاسی گریزی نیست. و اینرا سازمان مجاهدین و مسعود رجوی بخوبی میداند. و سالها تدریس کرده است. هیهات از اینکه خودش ذره ای از آن درس گرفته باشد.[spacer height=”15px”]

همسویی امروزه سازمان مجاهدین با نیرویی مانند داعش از کجاست. چرا سازمان مجاهدین روز و شب از تلویزیون ماهواره ای خود در زمان اوج گیری تاریکترین نیروی تاریخ بشر بعد از فرقه رجوی یعنی داعش در طبل حمایت از او میکوبید و آنها را انقلابین عراقی مینامید. رجوی سالها تلاش کرد خوشحالی و جشن و پایکوبی خودش را در جریان عملیات تروریستی قرن، در 11 سپتامبر را لاپوشانی کند. ولی باز هم که قافیه برای رجوی در عراق تنگ آمد با  نیرویی که برای پیشبرد اهداف و خواسته های سیاسی خودش به وحشیانه ترین اعمال برای حذف هر آنکس که حس میکند با دستگاه فکری آن همخوان نیست دست میزند همسو شده و آنها را نیروهای انقلابی و مردمی و عشایر و … میخواند.[spacer height=”15px”]

رجوی فصل مشترک اعمال وحشیانه و حیوانی داعش که هر کس شیعه (بدون اینکه بخواهیم از شیعه یا سنی دفاع کرده باشیم) است را باید کشت با ترورهای سالهای 60 تا 63 یا همان زدن سر انگشتان رژیم توسط خودتان را خوب مشاهده میکنید. آخر شما که خود را مترقیترین، چپ ترین، دمکرات ترین نیرو میدانید با داعش چه کار؟[spacer height=”15px”]

بیخود نیست که این میزان از حمایت محتوایی از شما نسبت به داعش بروز میکند. شما از سرنوشت محتوم و اتودینامیک محتوای داعشی خودتان گریزی ندارید. تروریسم و تفکر قرون وسطایی تنها شیوه ای است که شما میشناسید. چون منطق دیگری ندارید. داعش و القاعده هم ندارند. چون تعلق به نیروهای میرا دارند. با هزاران دروغ و عملیات‏های ساختگی در داخل و تشکیل گردانها و واحدهای پوشالی و هزاران کانون شورشی و … روی کاغذ شاید بتوان برای شوارائیها ویا  نیروهای خارجه کشوری آشی پخت که به سکوت در مقابل همه انحرافات و دروغهای شما وادار شوند. ولی با تبلیغات و آهنگ و ترانه و کت و شلوار و کراوات که به ما میپوشاندید و روسریهای رنگارنگ و دلارهای آنچنانی نمیتوان ماهیت تروریستی را پوشاند.[spacer height=”15px”]

 

اگر یادتان باشد بعد از عملیات تروریستی 11 سپتامبر نگرانی شما این بود که القاعده از شما چپ‏ترارزیابی نشود!!!! و در جلسه خصوصی خطاب به القاعده ولی رو به ما گفتید “اگر راست میگویید بیایید و انقلاب ایدئولژیک بکنید” (بخوانید سرگرم و سرکوب کردن نیروهایئکه بیست سال است کاری جز بیگاری در گرماهای 50-60 درجه را تحمل کردن کاری در استراتژی به آنها نمیرسد). اشاره به این داشتید که این مبارزه به اصطلاح ایدئولوژیک ما سخت تر از کاری است که القاعده  میکند. و خواستید که در مقابل عملیات القاعده کم نیاورید. خیر رجوی کارهای آسان عملیات نظامی یا همان تروریسم را وقتی میتوانستید انجام دهید که منافع صدام ایجاب میکرد، سازماندهی میکرد، تامین مالی و تسلیحاتی میکرد و البته اجازه میداد. یا زمانیکه مطلقا شرایط نیرویی آنقدر خراب بود که قادر نبودی یکفنر را به خارج اشرف تا بغداد بفرستی فشار میآورد که باید برای کشتن مخالفین حاکم عراق در درون شهرهای ایران مانند کرمانشاه و دزفول عملیات بکنید.[spacer height=”15px”]

رجوی بیخود نبود که در جلسه عمومی باقرزاده با عصبانیت تمام و کف بر دهان فریاد میزدید[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نعره های مسعود رجوی و تهدید اعضاء و جهان “]”شماها(مجاهدین) که برای کمک به من (مسعودرجوی) به سازمان پیوسته بودید همگی علیه من هستید”. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

اوج شیزوفرنی رجوی را میبینید؟ اولا همه بخاطر مسعود رجوی آمده اند به سازمان؟!!! کاملا درست میگفتید، چون ماها علیرغم همه مسائل و مشکلات با خلوص نیت آمده بودیم و 24ساعت در روز و 7 شبانه روز هفته و 12ماه سال و 30سال را در سازمان بودیم. ولی مطلقا برای شما نیامده بودیم، ولی شما را در راس رهبری یک دجال و دورغگو و بعد ها این اواخر به جرات میتوانم بگویم که یک دیوانه روان پریش که از شیزوفرنی شدید و حاد رنج میبرد یافتیم. البته شما نیز جواب دادید.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نعره های مسعود رجوی و تهدید اعضاء و جهان “]”من به عراق آمده‏ام که هرکاری خواستم بکنم و با صدام توافق کرده ایم که ما با او هر کاری در عراق کرد کاری نداشته باشیم (این قسمت برای مصرف داخل تشکیلات بود چون سازمان از این شکرها نمیتوانست در عراق بخورد) او هم با ما وهرکاری که در سازمان کردیم کاری نداشته باشد (توافق با صدام برای سرکوب مطلق در درون تشکیلات). از این به بعد جواب شماها (مجاهدین) را با مشت آهنین خواهم داد.” [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

بله وقتی در صحنه سیاسی و استراتژیک 30 سال و اندی در بن بست باشید باید در درون تشکیلات به مشت آهنین و حتی تجاوز به زنان مجاهد برای سرکوب اعتراضات و مخالفت و جلوگیری از فرارها دست زد. چون استراتژی درست چسب تشکیلات است. وقتی این نیست باید با گروگان گرفتن زنان مردان مجاهد و در هم کوبیدن زنان با همبستر شدن با آنها تلاش کرد این زنجیرها را به پایشان بست  تا فرار نکنند. این است آنچه شما بعنوان امام زمان برای مردم ایران نوید میدهید. مطمئن باشید مردم ایران جواب مناسبی به این گستاخی و خیانت به اعتماد های شما داده و خواهند داد.[spacer height=”15px”]

همسویی شما با وحشیترین، مرتجعترین نیروهای تروریستی منطقه امثال القاعده و داعش سرنوشت محتوم و اتودینامیک شماست. نیرویی که بعد از “به زغم خودش” هزاران کشته و بعد از بیش از سی سال یک گام در امر سیاست و استراتژی بجلو که نرفته هیچ روزانه صدها فرسنگ رو به عقب میرود. اما با لاپوشانی و ظاهرسازی، هزینه میلیونها دلار پولِ خونریزی بعنوان مزدوران صدام و بیگانگان دیگر از تن و جان مردم ایران که منشاء جنایات علیه مردم ایران و کشور محسوب میشوند، تلاش میکند دنیای متمدن را باز هم به زعم خودش بفریبد و خود را دمکرات جلوه دهد راهی جز همسویی با داعش در سیاست منطقه‏ای و همراهی باز به قول خودتان “بیرحمترین لایه های سرمایه داری” در سطح بین المللی  و زندان وشکنجه و تجاوز و قتل در درون تشکیلات ندارد.[spacer height=”15px”]

بله رجوی استراتژی درست یک تشکل را زنده میکند ولی استراتژی غلط و تخیلات ایده آلیستی-شیزوفرنیک تشکل را به منجلاب میکشاند. بیخود نیست که امام زمان شدنتان نیز جواب نداد هیچ به قول خودتان “همه علیه شما شدند و نه مقلد” شما.[spacer height=”15px”]

جناب امام زمان، مگر شما نبودید که در امجدید از اینکه امام علی از اینکه شنیده بود گوشواره را از گوش دختر یهودی خارج کرده اند مرگ را برمسلمان روا میداشت، فریاد وا اسلاما سر داده بودید کجا، با داعش و القاعده که گوش که هیچ بلکه سر را کاملا از تن جدا میکنند و از کشته پشته میسازند و فیلم مستند از آن میسازند همسویی و سنگشان را روز و شب به سینه زدن و آنرا بهار عرب نامیدن کجا؟ این آن سرنوشت اتودینامیک است که گفتم.[spacer height=”15px”]

بیست سال و اندای سر مجاهدین شیره مالیدید که انشاالله صدام به اهمیت ما پی میبرد و سلاح و مهمات و لجستیک و پشتیبانی لازم را برای تسخیر ایران به ما میدهد. بعد که صدام سقط شد و به زغم خودتان صاحب خانه و رئیس میهن دوم شما سرانجام پی به اهمیت شما نبرد، اینبار نوبت آمریکا بود که شب و روز به مجاهدین این پوشال را میخورانیدید که انشاالله آمریکا به اهمیت مسعودرجوی پی میبرد و از همین رو از آنها هنگام ملاقات ژنران آمریکایی جهت خلع سلاح سازمان در اوج توهم و قطع از واقعیات، از آنها سلاح و مهمات و هلی کوپتر و پشتیبانی هموایی میخواستید تا رژیم را سرنگون کنید که آنهم که نشد. آنچه که شما دستور فرموده بودید را اجرا نکرده بلکه سرمجاهدین را به باد دادند حتما حالا نوبت داعش است که انشاالله اولا در عراق پیروز میشوند، ثانیا با شما متحد میشوند ثالثا انشاالله به امامت شما (امام دوازدهم بودن شما) ایمان میآورند و درخدمت ما در میآیند که ایران و سپس جهان را تسخیر کنید. رجوی از خواب توهم و یزوفرنی ((روان‌گسیختگی، اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی به انگلیسی : Schizophrenia)) یک بیماری روانی است که با رفتار و گفتار غیرعادی و کاهش توانایی درک واقعیت (اختلال در واقعیت سنجی) نمایان می‌شود.)) بیدارشو، داعش ضد شیعه است، اعلام کرده میخواهد برود و در مشهد مقبره جدت را خراب کند، شما که جای خود دارید. ویا اجبا اجبا.[spacer height=”15px”]

 

به امید بیداری همه اعضای اسیر در داخل اشرف 3

داود باقروند ارشد

خرداد 1400

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م

هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت

مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل». این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.[spacer height=”15px”]

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب

تاریخ بدون سانسور-2: محمد

قسمت سوم: 

[su_heading size=”20″] تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م  [/su_heading]

1-9 هجری قمری

یثرب، که بعدها مدینۀ النبی یا «شهر پیامبر» نامیده شد، در غرب فلات مرکزي عربستان قرار داشت؛ از لحاظ هوا نسبت به مکه مانند بهشت عدن به نظر میرسید و داراي صدها باغ و نخلستان و مزرعه بود. وقتی محمد  به شهر درآمد، دستهها یکی پس از دیگري تقاضا کردند که نزد ایشان مقیم شود، و بعضی از آنها مهار شترش را میگرفتند تا از ادامۀ سیر آن جلوگیري کنند و، به اقتضاي رسوم عربی، در تقاضاي خود مصر بودند. اما جواب وي فر نشان یک سیاست کامل بود که می مود «: بگذارید برود که مأمور است؛» بدین طریق ایشان را از رقابت باز داشت، زیرا فقط خدا بود که شتر را راه میبرد و به جایی که میبایست توقف کند رهبري میکرد. محمد  در جایی که شتر توقف کرد مسجدي ساخت و در مجاورت آن، دو خانه بنا کرد، یکی براي سوده و دیگري براي عایشه. بعدها منازل دیگري براي سایر زنان بر آن افزود

هنگامی که محمد  مکه را رها کرد، بسیاري از روابط خویشاوندي را بریده بود؛ و چون در مدینه اقامت گزید، درصدد برآمد در دولت جدید برادري دینی را جانشین روابط خونی کند و از رقابت مهاجرین، که از مکه آمده بودند،  و انصار، که مسلمانان مدینه بودند، جلو گیرد، زیرا آثار این رقاتب نمایان شده بود((این رقابت از صدها سال پیش از اسلام بین دو دستۀ شمالی و جنوبی وجود داشت. مردم مدینه قریش را که از بیابان به شهر آمده بودند. نامتمدن میخواندند و قریش مردم مدینه را آبکش و کشتکار. از روزي که پیمان برادري میان مهاجر و انصار بسته شد، آتش دشمنی قحطانی و عدنانی خاموش گردید، ولی نیم قرن نگذشته بود که معاویه آن را روشن ساخت، و تا عصر معتصم افروخته ماند)). بدین جهت هر یک از مهاجران را با یکی از انصار برادرخوانده کرد و گفت تا هنگام نماز در مسجد با یکدیگر باشند. در نخستین مراسمی که در مدینه برپا شد پیامبر به منبر رفت و به صداي بلند گفت «االله اکبر»، و حاضران همین کلمه را با صداي بلند تکرار کردندآنگاه، در همان حال که پشت وي به جمعیت بود، خدا را سجده کرد و از منبر فرود آمد، و چون به پایین رسید، سه بار دیگر خدا را سجده کرد، و این سجدهها نشان فروتنی و اطاعت از خدا بود. بدین جهت، دین نو را اسلام نامیدند ـ یعنی تسلیم، به معنی اطاعت صرف، و سلم که به معنی صلح است، و پیروان آن را مسلم خواندند((در بعض آیههاي مکی، و از جمله در سورههاي «نحل» و «أحقاف»، پیروان رسول به نام «مسلمین» خوانده شدهاند، و بدین ترتیب، این نام در مدینه به مسلمانان داده نشده است، بلکه در مکه هم آنان را «مسلمین» میگفتند)) آنگاه به حاضران توجه کرد و دستور داد که تا ابد این مراسم را حفظ کنند. هنوز هم مسلمانان در شرق و غرب جهان، در مسجد و صحرا یا دیار بیگانه که مسجد نیست، هنگام نماز، این رسوم را رعایت میکنند. از پی نماز خطبهاي هست که در زمان پیامبر ضمن آن وحی تازه اعلام و طرح کار و سیاست هفته تعیین میشد.[spacer height=”15px”]

پیامبر در مدینه یک حکومت دنیوي بنیاد کرد((پیغمبر در مدینه حکومتی تأسیس کرد که اساس آن دین بود، ولی در مواردي که با مسائل اجتماعی مربوط میشد از مسلمانان نظر میخواست. بنابراین، حکومت او دنیاوي محض نبود)) و بناچار میبایست قسمت روزافزونی از وقت خویش را به تنظیم امور اجتماعی و اخلاقی و مناسبات سیاسی قبایل و امور جنگی صرف کند، زیرا کار دین و دنیا از هم جدا نبود. و همۀ امور دنیا و دین، چنانکه در بین پیروان دین یهود نیز رسم بود، به دست پیشواي دین سپرده بود. بدین ترتیب محمد هم قیصر بود و هم مسیح. ((این تعبیر شاید از نظر مسیحیان درست باشد، ولی میدانیم قیصر حاکمی بود خودمختار که خود را در برابر کسی یا چیزي مسئول نمیدانست، در صورتی که پیغمبر در کار حکومت فرستادة خدا بود، و در دستگاه الاهی مسئول)) اما همۀ مردم مدینه به قدرت بی چون و چراي او تن ندادند. پس گروه بزرگی از اعراب ناخرسند مدینه، که سنتهاي قومی و آزادیهاي خود را دستخوش نابودي مییافتند و محمد  آنها را به جنگ کشانیده بود، دین نو و مناسک آن را به دیدة تردید نگریستند و در برابر آن ایستادند. یهودیان مدینه از این جمله بودند، که همچنان به دین خود دلبستگی نشان میدادند و از ادامۀ تجارت با مکیان خودداري نمیکردند. محمد  با این یهودیان پیمانی بست که نشان کمال مهارت بود. مفاد این پیمان قریب بدین مضمون است:[spacer height=”15px”]

 

پیمان تاریخی محمد با یهودیان 

[spacer height=”15px”]

این پیمانی است از طرف محمد صلی االله علیه و آله، برگزیده و پیامبر خدا بر گروندگان به دین که بدانند مسلمین یک امت بیش نیستند و باید در تمام شئون زندگی مانند شخصیت فردي قیام کنند و به شرایط زیر بین یهود پیمان بندند

 

1. یهود و مسلمانان در حال صلح حقوق مساوي خواهند داشت

2.در موقع لزوم، مسلمین از یهود نصرت و حمایت خواهند کرد

3.یهود با ساکنین مدینه (یثرب) یک ملت محسوب خواهند شد

4.مسلمین با یهود به دوستی و محبت رفتار خواهند کرد

5.یهود در به جا آوردن اعمال دین، مانند مسلمین، آزادي خواهند داشت

6.قبایلی که با یهود همعهد و همسوگند (حلیف) میباشند، از آنها نیز حمایت خواهند کرد

7.اگر کسی بر یهودي تعدي کرد، مسلمین تعاقب خواهند کرد و او به قصاص خواهد رسید

8.طرفین دوستان یکدیگر را احترام خواهند کرد، و یهود در حفظ مدینه و اطراف شهر با مسلمین تشریک مساعی کنند

9.اگر اختلافی میان یهود و مسلمانان پیدا شد،رسول خدا  به موجب حکم «تورات» و «قرآن مجید» تصفیه و حکومت خواهد فرمود.

10.این پیمان میان یهود و مسلمانان بسته شده و مبادله گردید.[spacer height=”15px”]

 

بزودي همۀ طوایف یهود که در مدینه و اطراف بودند، یعنی بنی نضیر و بنی قریظه و بنی قینقاع، این پیمان را پذیرفتند . مهاجرت دویست خاندان مکی به مدینه باعث کمبود غذا در مدینه شد. محمد  این مشکل را چنان حل کرد که مردم گرسنه میکنند: به دست آوردن غذا از هر جا که شد. پس به پیروان خود فرمان داد، به رسم معمول قبایل عرب، به کاروانهایی که از حدود مدینه میگذشتند بتازند وقتی این غارتها با پیروزي قرین میشد، چهار پنجم غنایم را به مهاجمان میداد و یک پنجم باقی را براي کارهاي دینی و خیریه باقی مینهاد. هر که در این تصادمها کشته میشد، سهم غنیمت او را به زن بیوهاش میدادند، و پاداش خود او بهشت بود. حمله به قافله ها مکرر شد و تعداد مهاجمان فزونی گرفت و بازرگانان مکه، که زندگی اقتصادیشان وابسته به امنیت کاروانها بود، متوحش شدند و درصدد انتقام از محمد  و مسلمانان برآمدند.[spacer height=”15px”]

جنگ بدر و…

یکی از این تصادمها در آخرین روز رجب بود ـ یکی از ماههاي حرام که در آن اعراب از جنگ خودداري میکنند ـ و ضمن آن یکی کشته شد؛ این کار براي مردم مکه و مدینه، و هم نسبت به رسوم عرب که از روزگار قدیم بدقت رعایت میشد، وهن آمیز بود به سال دوم هجرت (623) م ، محمد  با سیصد تن از مسلمانان مسلح بر کاروانی که از شام به مکه میرفت راه بست. ابوسفیان، پیشواي قافله، از قضیه خبر یافت و راه خود را بگردانید و به طلب کمک کس به مکه فرستاد؛ نهصد تن از مردان قریش از مکه خارج شدند و دو سپاه کوچک در درة بدر، در فاصلۀ سی و دوکیلومتري جنوب مدینه، برابر یکدیگر قرار گرفتند. اگر محمد  در این جنگ شکست خورده بود کار وي و اسلام به پایان میرسید، ولی او شخصاً فرماندهی را به عهده گرفت، بر قریش پیروز شد، و کار اسلام بالا گرفت و مسلمانان با اسیران و غنایم فراوان به مدینه بازگشتند (ژانویۀ 624 م ). از میان اسیران، کسانی که در مکه بیشتر از دیگران مسلمانان را آزار کرده بودند آزاد کردند. کشته شدند، و بقیه را در مقابل فدیۀ سنگین ((نمیدانم مؤلف سنگینی فدیه را چگونه احساس کرده است، در حالی که بعض اسیران بدون فدیه آزاد شدند و از بعضی هم فدیهاي بسیار اندك گرفته شد)) ابوسفیان با کاروان از خطر جست و مسلمانان را تهدید کرد که انتقام خواهد گرفت. وقتی به مکه رسید، با خانوادة کشتگان همدردي کرد و دلداري داد و گفت که بر کشتگان خود گریه نکنند و مرثیه نگویند که جنگ دنباله دارد و انتقام آنها گرفته خواهد شد. آنگاه سوگند خورد که تا بار دیگر به پیکار محمد  برنخیزد، زن خود را نبیند[spacer height=”15px”]

محمد   ، که از پیروزي بدر نیرو گرفته بود، رسوم جنگ را به کار بست و به دفع مخالفان پرداخت. از جمله، زنی شاعر به نام عصما در اشعار خود بدو تعرض کرد؛ عمیر، که یک مسلمان نابینا بود، شبانه به خانۀ او رفت و در حال خواب با شمشیر سینهاش را درید

[spacer height=”15px”]

. روز بعد محمد  از عمیر پرسید «: آیا تو عصما را کش تهاي؟»وي جواب داد «: آري اي پیامبر خدا » . پیامبر گفت: «خدا و پیامبرش را یاري کردي . » عمیر گفت «: آیا از این جهت مسئولیتی به عهدة من هست؟» پیامبر فرمود : «خیر، در این مورد حتی دو گوسفند با هم درگیر نخواهند شد » . همچنین، یکی از یهودیان به نام ابوعفک که نزدیک صد سال داشت پیامبر را هجو کرد؛ دو تن از مسلمانان او را که در حیاط خانه اش خفته بود کشتند؛ و شاعر دیگري به نام کعب ابن اشرف، که مادرش یهودي بود و در مدینه اقامت داشت، وقتی محمد  را علیه یهودیان مصمم دید، از اسلام روي گردانید و قصیدهها سرود و قریش را تحریض کرد که انتقام شکست خویش را بگیرند و از زنان مسلمان سخن به میان آورد و خشم مسلمانان را برانگیخت. پیامبر فرمود کیست که شر ابن اشرف را کوتاه کند؟ روز بعد، سر شاعر را پیش پاي وي انداختند . به نظر مسلمانان این گونه کارها دفاعی مشروع بود که در مقابل خیانتکاران میکردند. محمد  رئیس دولت بود و حق داشت که دشمنان را محکوم کند.

[spacer height=”15px”]

دوستی یهودیان مدینه نسبت به دینی که تمایلات جنگی داشت و از آغاز کار آن را همانند دین خود دیده بود دوامی نیافت. تفسیري را که محمد  از تورات میکرد و میگفت اسلاف یهود ظهور وي را بشارت داده اند به استهزا گرفتند، و محمد  از زبان خدا گفت که یهودیان کتاب خدا را تحریف کرده، پیامبران خویش را کشته، و از تصدیق مسیح ابا ورزیده اند. پیامبر بیت المقدس را قبله کرده بود و مسلمانان هنگام نماز به جانب آن میایستادند؛به سال سوم هجرت (624 ( م مکه و کعبه را قبله قرار داد، و یهودیان گفتند که او به بت پرستی بازگشته است((تغییر قبله از بیت المقدس به مکه هفده ماه پس از هجرت بوده است، نه در سال سوم هجرت )).  در همین اوقات یک زن مسلمان به بازار یهودیان بنی قینقاع رفت؛ هنگامی که در دکان زرگري نشسته بود، یک یهودي بدجنس دامن لباس وي را از پشت سر به بالاي لباسش پیوست. آن زن چون برخاست و وضع را بدید از رسوایی بگریست. یکی از مسلمانان، یهودي گنهکار را به قتل رسانید و برادر یهودي، مسلمان را کشت. محمد  پیروان خویش را گردآورد و مدت شانزده روز یهودیان بنی قینقاع را محاصره کرد تا تسلیم شدند. تسلیمشان را پذیرفت و فرمان داد تا با لوازم و اثاث خود از مدینه بیرون روند و از املاك خود چشم بپوشند. تعداد ایشان هفتصد نفر بود

[spacer height=”15px”]

کار ابوسفیان مایۀ شگفتی است، که غیظ خود را فرو خورد و پیش از آنکه براي جنگ محمد  قیام کند، یک سال تمام منتظر ماند و به سال سوم هجرت (اوایل 625 ( م با سپاهی که شمار آن به سه هزار میرسید، در نزدیک احد، که در فاصلۀ پنج کیلومتري شمال مدینه است، فرود آمد. پانزده زن، و از جمله زنان ابوسفیان، همراه سپاه آمده بودند تا با نغمههاي غمانگیز خود هیجان سپاهیان را بیفزایند و به انتقام تحریکشان کنند . محمد  فقط یک هزار سپاهی در این جنگ بسیج کرد و خود نیز دلیرانه جنگید و زخمهاي بسیار برداشت و سرانجام از عرصۀ پیکار بیرون برده شد و مسلمین شکست خوردند. حمزه، عموي پیامبر، در جنگ کشته شد، و هند ـ معروفترین زنان ابوسفیان که پدر و عمو و برادرش در جنگ بدر به خاك افتاده بودند و پدرش به دست حمزه کشته شده بود ـ جگر او را به دندان جوید و به این اکتفا نکرده، از پوست و ناخن وي خلخال و دستبند براي خود ساخت. ابوسفیان پنداشت محمد  کشته شده است، و پیروزمندانه به مکه بازگشت. شش ماه پس از این واقعه، محمد  بهبود یافت و به یهودیان بنی نضیر، که قریش را بر ضد مسلمانان یاري میدادند و براي قتل او توطئه میکردند، حمله برد و، پس از سه هفته محاصره، به آنها اجازه داد از مدینه بروند و هر خانواده به قدر بار یک شتر از لوازم خود همراه ببرد. نخلستانهاي پربرکت بنی نضیر به تصرف محمد  درآمد، که قسمتی را خاص خود نگاه داشت و بقیه را میان مهاجران تقسیم کرد. محمد   ، که با مکیان در جنگ بود، میخواست گروههاي دشمن را از اطراف خود دور کند

[spacer height=”15px”]

به سال پنجم هجري (626( م ، قریش و ابوسفیان، با سپاهی که شمارآن به ده هزار میرسید و یهودیان بنی قریظه نیز کمک مؤثر ایشان بودند، حمله بر مسلمانان را از سر گرفتند. محمد، که در میدان جنگ قدرت مقابله با این نیروي بزرگ را نداشت، ترجیح داد که براي دفاع از مدینه خندقی در اطراف آن حفر کند. قریش بیست روز مدینه را محاصره کردند، و چون باران و طوفان به ستوهشان آورد، به خانههاي خود بازگشتند؛ بلافاصله، محمد  با سه هزار تن از مسلمانان به یهودیان بنی قریظه حمله برد. چون تسلیم شدند، اسلام میان مسلمانی و مرگ مخیرشان کرد. ششصد مرد جنگجوي آنها کشته و در بازار مدینه دفن شدند، و زنان و کودکانشان به فروش رفتند.((داستان کشتن ششصد تن از بنی قریظه با آن تفصیل اثر قصه پردازان است. کشتن ششصد مرد بالاي سن 14 نمودار وجود حداقل پنج هزار تن یهودي است. مگر تمام جمعیت بنی قریظه چه قدر بوده است؟ براي تفصیل بیشتر ،رجوع شود به «تاریخ تحلیلی .)) در این هنگام محمد  در کار فرماندهی مهارت یافته بود، زیرا در اثناي ده سال اقامت در مدینه شصت و پنج حملۀ جنگی ترتیب داد که فرماندهی بیست و هفت حمله را شخصاً بر عهده داشت. در عین حال، وي سیاستمداري دقیق بود و میدانست که چگونه جنگ را به طریق صلح ادامه باید داد و. ي، هم با مهاجران در آرزوي دیدار خانه و کسانشان که در مکه به جا مانده بودند همدلی داشت، و هم با مهاجر و انصار در آرزوي زیارت کعبه که به روزگار جوانی برایشان اهمیت بسیار داشت شریک بود. همچنانکه مسیحیان اولیه دین مسیح را صورت تکامل یافتۀ دین یهود میدانستند، مسلمین نیز آیین محمدي را تکامل یافتۀ ادیان الاهی پیشین میپنداشتند. به سال ششم هجري (628 ( م محمد   ، به پیشنهاد صلح، کس پیش قریش فرستاد و تعهد کرد که اگر بگذارند مراسم حج را انجام دهد، متعرض کاروانهایشان نشود .

[spacer height=”15px”]

سران قریش پاسخ دادند که قبول این پیشنهاد مشروط بر این است که یک سال تمام بی زد و خورد بگذرد، و محمد با قبول این شرط پیروان خود را وحشت زده کرد (( زیرا آنان عمق این پیمان نامه و اثر بعدي آن را که بسیار زود به سود مسلمانان ظاهر شد درك نمیکردند))دو طرف شرایط صلح دهساله را امضا کردند. پس از آن. حمله‌اي به یهودیان خیبر، که در فاصلۀ شش روز راه در شمال خاوري مدینه اقامت داشتند، انجام گرفت. یهودیان بسختی از خویشتن دفاع کردند، و در اثناي زد و خورد 93 تن از آنها کشته شدند؛ سرانجام، بقیه تسلیم شدند. به آنها اجازه داده شد در محل خود بمانند و زمین را زراعت کنند، به شرط اینکه همۀ املاکشان متعلق به مسلمانان باشد و یک نیمه از محصولات خود را به فاتحان تسلیم کنند. بدین ترتیب، این عده از جنگ ضرري ندیدند، مگر پیشوایشان کنانه و پسر عمویش که، چون قسمتی از دارایی خود را نهان کرده بودند، سرشان را از دست دادند، صفیه، یک دختر هفدهسالۀ یهودي، که نامزد کنانه بود، به صف زنان پیامبر درآمد

[spacer height=”15px”]

به سال هفتم هجري (629 م ) مسلمانان مدینه، که شمارشان دو هزار بود، با مسالمت وارد مکه شدند؛ قریش به ارتفاعات مجاور رفتند تا با مسلمانان برخورد نکنند. محمد  و پیروانش هفت بار بر کعبه طواف کردند. محمد   ، به نشان احترام، حجرالاسود را با عصاي خود لمس کرد و نداي لاالهالااالله سر داد، و مسلمانان آن را تکرار کردند. رفتار منظم و شور مسلمین تبعیدي در مکیان اثر کرد و عدهاي از بزرگان قریش ـ از جمله خالد بن ولید و عمر و عاص، از سرداران بزرگ اسلام در دوران بعد ـ مسلمان شدند. بعضی قبایل صحرانشین مجاور مکه با پیامبر پیمان بستند که بر معتقدات خود باقی بمانند، ولی در جنگها با وي همدستی کنند. گفتنی است که چون پیامبر به مدینه بازگشت، دریافت که میتواند، با توسل به قدرت خویش، مکه را به تصرف درآورد .

[spacer height=”15px”]

دو سال بیشتر از صلح نگذشته بود که یکی از قبایل همپیمان قریش شرایط صلح را نقض کرد و بر یکی از قبایل مسلمانان هجوم برد 8 )هـ ، 630 م ). پس، پیامبر ده هزار مرد فراهم آورد و به جانب مکه هجوم برد. ابوسفیان، که از نیروي مسلمانان مطلع بود، گذاشت تا بدون مقاومت وارد مکه شوند. عکسالعمل محمد  بسیار کریمانه بود. دربارة همۀ مردم مکه، به جز دو سه تن از دشمنان خود، عفو عمومی اعلام کرد. بتانی را که داخل کعبه و اطراف آن بود در هم شکست؛ اما حجرالاسود را به جاي گذاشت و بوسیدن آن را مقرر داشت. مکه را شهر مقدس اسلام قرار داد و اعلام کرد که از آن پس کافري وارد آن نشود. قریش از مقاومت مستقیم دست برداشت، و مردي که هشت سال از آزار مکیان دل به مهاجرت داده بود فرمانرواي مکه شد.[spacer height=”15px”]

[su_heading size=”20″] پیامبر پیروز : 630-632 م     9 هـ ق – 11 هـ ق [/su_heading]

[spacer height=”20px” id=”2″]

پیامبر دو سال آخر زندگی خود را، که همواره با پیروزیهایی قرین بود،عمدتاً در مدینه گذرانید. در این دو سال، از پس اتفاقات ناچیز، همۀ عربستان تسلیم قدرت وي شد و اسلام را گردن نهاد. کعب بن زهیر، بزرگترین شاعر عرب در آن روزگار، که در بعضی قصاید خود پیامبر را هجا گفته بود، به مدینه آمد، تسلیم وي شد، و اسلام آورد، و پیامبر از او درگذشت. کعب در مدح پیامبر قصیدهاي غرا سرود و محمد [ص] بردة خویش را به عنوان جایزه بدو داد .[spacer height=”15px”]

پیمان محمد با مسیحیان 

پیامبر با مسیحیان عربستان پیمان بست و تعهد کرد که از آنها حمایت کند و، در مقابل پرداخت جزیهاي مختصر، در انجام مراسم دین خود آزاد باشند، ولی از ربا منعشان کرد. به گفتۀ مورخان، در همین دوران، قاصدان به سوي پادشاهان روم و ایران، امیر حیره، و غسانیان فرستاد و به دین نو دعوتشان کرد. ظاهراً کسی از اینان به نامههاي پیامبر جوابنداد. وي جنگهاي ایران و روم را، که براي هر دو طرف خسارتهاي بسیار داشت،به دیدة متفکري بیطرف مینگریست و ظاهراً به هیچ وجه در اندیشه نبود که قدرت خود را خارج از حدود عربستان بسط دهد .((عنوان بسط قدرت در مورد پیغمبر چندان دقیق نیست، زیرا قدرت او همچون پادشاهان قدرت مطلق نبود. آنچه او به کار میبرد قدرتی بود در راه بسط اسلام و مطابق بعض آیات «قرآن «(» نساء ، » 79» ؛ انبیاء «؛ 1 « ،سباء» 28 (اسلام از نخست براي همۀ مردم آمده بود، نه براي عربستان تنها، و به همین دلیل محدود به عربستان نبود و محدود به عربستان نماند))[spacer height=”15px”]

کار حکومت همۀ وقت او را میگرفت، زیرا به جزئیات امور تشریع،قضا، دین، و جنگ توجه کامل داشت. حتی به تقویم توجه کرد و آن را براي پیروان خود نظم داد. اعراب، مانند یهودیان، سال را به دوازده ماه قمري تقسیم میکردند و هر سه سال یک ماه بر آن میافزودند که با سال شمسی برابر شود. محمد [ص] فرمان داد که سال اسلامی همیشه دوازده ماه باشد، که هر ماه سی روز یا بیست و نه روز بود، و طبعاً نتیجه چنان شد که از آن پس تقویم اسلامی با فصول سال انطباق نداشت و از این رو هر سی و دو سال و نیم یک سال از تقویم گرگوري جلو افتاد. پیامبر یک قانونگذار به روش علمی نبود و براي امت خود کتابی یا خلاصهاي دربارة قانون نیاورد و در کار قانونگذاري، به اقتضاي مقام، براساس وحی عمل میکرد، چنانکه دربارة امور عادي زندگی نیز دستورات لازم از طریق وحی اعلام میشد .[spacer height=”15px”]

با آنکه پیامبر شخصاً به همۀ امور می رسید، از فرط تواضع محبوب همگان بود و بارها اعتراف میکرد که بعضی و به کسانی که او را فراتر از انسانی عادي میپنداشتند و از مرگ و سهو بر کنار میدانستند  چیزها را نمیداند اعتراض میکرد. هیچ وقت ادعا نکرد که از عالم غیب آگاه است یا معجزه میآورد. گاه وحی خدا دربارة کارهاي انسانی و شخصی او نیز نازل میشد، چنانکه در مورد ازدواج وي با همسر زید ـ پسر خواندهاش ـ وحی به تأیید رفتار وي آمد.[spacer height=”15px”]

ده زن و دو کنیز وي مایۀ حیرت و خردهگیري مردم مغرب زمین شدهاند، ولی باید به یاد داشته باشیم که کثرت مرگ و میر مردان در میان سامیان عصر قدیم و آغاز قرون وسطی تعدد زوجات را در نظر آنها به مقام یک ضرورت حیاتی و تقریباً یک وظیفه اخلاقی بالا برده بود. در نظر پیامبر نیز تعدد زوجات یک موضوع عادي و بی اشکال بود، بدین جهت، با خاطري آسوده، زنان مکرر میگرفت، اما هدف وي اشباع تمایلات جنسی نبود. حدیث مشکوکی از عایشه نقل کردهاند که محمد [ص] فرموده بود «: سه چیز از دنیاي شما محبوب من است: عطر، زن، و نماز » . بعضی ازدواجهاي وي به سائق نیکوکاري و ترحم به بیوههاي فقیري بود که از پیروان یا دوستان وي به جا مانده بودند؛ بعضی دیگر ازدواجهاي مصلحتی بود،مانند ازدواج با حفصه، دختر عمر، که میخواست به وسیلۀ آن مناسبات خود را با پدرش محکم کند، یا با دختر ابوسفیان که میخواست بدین وسیله دوستی قدیم را جلب کند. شاید بعضی ازدواجها را به این امید میکرد که پسري داشته باشد، و این آرزویی بود که مدتها از آن محروم مانده بود. به جز خدیجه، همۀ زنانش عقیم بودند، و این قضیه دستاویز دشمنانش شده بود. از همۀ فرزندانی که از خدیجه آورد فقط فاطمه باقی مانده بود. از ماریۀ قبطیه، که نجاشی حبشه بدو اهدا کرده بود، فرزندي آورد که از تولد وي سخت خوشحال شد، ولی این پسر (ابراهیم) پانزده ماه بیشتر زنده نماند .[spacer height=”15px”]

غالباً خانۀ او با نزاعها و رقابتها و توقعات مالی زنان آشفته بود، اما وي به مطالبات زنان اعتنا نداشت. وعدة بهشت به آنها میداد و قسمتی از وقت خود را به رعایت عدالت میان آنها صرف میکرد ه. ر شب را نزد یکی از آنها میگذرانید، زیرا فرمانرواي همۀ عربستان خانهاي خاص خود نداشت. ولی عایشه بیش از دیگران مورد توجه بود، و این امر موجب خشم زنان دیگر وي شد. پس این آیه نازل شد :[spacer height=”15px”]

تو اي رسول، هر یک از زنانت را خواهی نوبتش مؤخردار و هر که را خواهی به خود بپذیر، و هر که را خواهی به خود مپذیر و همان را که [به قهر] از خود راندي اگرش [به مهر] خواندي، باز بر تو باکی نیست، این بهتر شادمانی دل و روشنی دیدة آنهاست و هرگز هیچ یک باید محزون نباشد. بلکه به آنچه ایشان را اعطا کردي همه خشنود باشند، و خدا به هر چه در دل شما مردم است آگاه است و خدا دانا و بردبار است .[spacer height=”15px”]

 

ساده زیستی محمد 

زندگی پیامبر، جز در مورد زنان و قدرت، بسیارساده بود. خانه هایی که بتوالی در آنها اقامت گرفت همگی از خشت بودند و بیش از دو متر و نیم بلندي نداشتند. سقف آنها از شاخۀ خرما بود و درب آنها پردههایی از موي بز یا کرك شتر. بستر وي تشکی بود که بر زمین گسترده میشد. بارها او را میدیدند که پاپوش خود را میدوخت، یا لباس خود را وصله میزد، یا آتش روشن می کرد، یا خانه را جارو میکرد، یا بز خانگی را در حیاط میدوشید، و یا از بازار خوراکی میخرید.

با دست غذا میخورد و پس از غذا انگشتان خود را پاك میکرد. خوراك عمدة وي خرما و نان جو بود، شیر و عسل همۀ تجملی بود که گاهی از آن بهره میگرفت. شراب را که بر دیگران حرام کرده بود هرگز ننوشید. با بزرگان خوش برخورد و با ضعیفان گشا دهرو بود، و در مقابل گردن فرازان مغرور، بزرگ، و با مهابت. با یاران خود سختگیر نبود، از بیماران عیادت میکرد، در تشییع هر جنازهاي که بر او میگذشت شرکت میجست. هرگز به ابهت قدرت تظاهر نمیکرد، دوست نداشت که نسبت بدو با تکریم خاص رفتار کنند. دعوت برده را براي غذا میپذیرفت. کاري که قوت و فرصت انجام آن را داشت به برده واگذار نمیکرد. با آنکه از غنیمت و منابع دیگر مال فراوان به دست او می رسید، براي خانوادة خود بسیار کم خرج میکرد؛ آنچه براي خودش تخصیص میداد از کم هم کمتر بود؛ قسمت اعظم مالی را که به دست او میرسید صرف صدقات میکرد.[spacer height=”15px”]

مثل همۀ مردم، به وضع ظاهر خود توجه خاص داشت. عطر میزد، سرمه میکشید، موي خود را رنگ میکرد، و انگشتري به دست داشت که نقش آن «محمد رسول االله» بود، و شاید آن را به منظور مهر کردن اسناد و نامهها نگاه میداشت. صداي وي زنگدار و شیرین و دلپذیر بود. بسیار حساس بود، تحمل بوهاي ناخوش یا صداي زنگ یا صداهاي بلند را نداشت «: در رفتارت میانه روي اختیار کن و سخن آرام گو، نه با فریاد بلند، که منکر و زشتترین صداها صوت الاغ است .  حساس و عصبانی بود، بسا میشد که غمین بود و ناگهان خوشحال و خوشگفتار میشد. مزاحی شیرین داشت، یک بار به ابوهریره که بسیار نزد وي آمد و شد میکرد فرمود «: اي ابو هریره، دیر به دیر بیا تا محبوبتر باشی ». جنگجویی سرسخت بود و با دشمن سهل انگاري نمیکرد. قاضی عادلی بود و میتوانست خشن و خدعهگر باشد، اما کارهاي رحیمانۀ وي فراوان بود. بسیاري از خرافات وحشیانه را از میان برد: از قبیل کور کردن چشم بعضی حیوانات براي جلوگیري از چشم بد، یا بستن شتر متوفا بر سر قبرش. دوستانش او را به حد پرستش دوست داشتند. پیروانش آب دهان، یا موي او را که جدا میشد، و یا آبی را که با آن وضو میگرفت جمع میکردند، زیرا عقیده داشتند که این چیزها ایشان را از بیماري و سستی میرهاند. محمد [ص] از نیرو و سلامت کامل برخوردار بود، و این امر سبب توفیق او در مهرورزیها و پیکارهاي او شده بود.اما وقتی به پنجاه و نه سالگی رسید، این هر دو رو به ضعف گذاشت. میپنداشت یهودیان خیبر یک سال پیش از آن گوشت زهرآلود به وي خورانیدهاند. از آن پس دچار تب و نوبههاي نامعلوم میشد؛ به گفتۀ عایشه، در دل شب از خانه بیرون میرفت، به زیارت قبور میشتافت، براي مردگان آمرزش میخواست و به صداي بلند براي آنها دعا میکرد و بدانان تبریک میگفت که مرده .اند وقتی به شصت و سه سالگی رسید، تبها شدیدتر شد. شبی چنان شد که عایشه از سردرد شکایت کرد، او نیز سردرد داشت و به مزاح از عایشه پرسید آیا میل ندارد پیش از او بمیرد و به دست پیامبر خدا به خاك رود. عایشه مطابق معمول جواب داد که وقتی از خاك کردن وي باز گردد عروس دیگري به جایش خواهد آورد. از آنپس چهارده روز تب قطع میشد و باز میگرفت. سه روز پیش از مرگ، از بستر بیماري برخاست، به مسجد رفت و ابوبکر را دید که به جاي او امامت مسلمانان میکند؛ پهلوي وي نشست تا نمازش را تمام کرد. روز 13 ربیع الاول سال یازدهم هجري (روز 7 ژوئیۀ سال 632 ،(در حالی که سرش به سینۀ عایشه بود، چشم از جهان فرو بست. اگر بزرگی را به میزان اثر مرد بزرگ در مردمان بسنجیم، باید بگوییم محمد [ص] از بزرگترین بزرگان تاریخ است. وي درصدد بود سطح معنویات و اخلاق قومی را که از گرماي هوا و خشکی صحرا به ظلمات توحش افتاده بودند اوج دهد، و در این زمینه توفیقی یافت که از همۀ مصلحان دیگر بیشتر بود. کمتر میتوان کسی را جز او یافت که همۀ آرزوهاي خود را تحقق بخشیده باشد. وي مقصود خود را از راه دین انجام داد، زیرا به دین اعتقاد داشت، به علاوه، در آن روزگار نیروي دیگري در اعراب مؤثر نبود. از تصورات و ترسها و امیدهایشان کمک گرفت و در حدود فهمشان با آنها سخن گفت. وقتی او دعوت خویش را آغاز کرد، اعراب قبایل بت پرستی بودند که به طور متفرق در صحراي خشک عربستان سکونت داشتند؛ ولی به هنگام مرگ او ملتی شده بودند. وي خرافات و تعصبات را محدود کرد و به جاي یهودیت، مسیحیت، آیین زردشتی، و دین قدیم عربستان دینی پدید آورد ساده و روشن و نیرومند، با معنویاتی که اساس شجاعت و مناعت قومی بود؛ وي طی یک نسل در یکصد معرکه پیروز شد؛ و در مدت یک قرن امپراطوري عظیمی به وجود آورد ـ اینک هم، در روزگار ما، نیروي معتبري است که بر یک نیمۀ جهان نفوذ دارد

[spacer height=”15px”]

 

پایان قسمت 6: محمد در مدینه

ادامه دارد

تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها

برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت

[spacer height=”15px”]

قسمت بعدی:

تاریخ بدون سانسور-7:

جنگ روانی واحدهای سایبری فرقه تبهکار رجوی بر علیه مردم در آستانه انتخابات

جنگ روانی

فرقه رجوی به رهبری یک بیمار روانی دچار شیزوفرنی بسیار پیشرفته که خدا را هم بنده نیست و خود را خدای روی زمین میشمارد و احکامش ابدمدت و انتصابهایش دائم العمر هستند. و انتخابات را امری ضد انقلابی و دشمن استبداد فرقه ای خود میشمارد و اساسا حتی حق حیات برای هیچ کس قائل نیست مگر اینکه ابتدا به بردگی و بندگی و پابوسی این بت و خدای خودخوانده رفته باشد و اگر روزانه، “تاکید میشود روزانه” براین بندگی وبردگی با لجن پراکنی بر سر و روی خود بعلاوه لجن پراکنی علیه منتقدین رجوی تاکید نکند، همان حق را نیز قائل نیست آنوقت به انتخابات رژیم در ایران خرده میگیرید.!!!! این وطن فروش خائن به کشور، همین اسرای در بند و بردگی در اشرف 3 و جاهای دیگر را در اوج کهولت همانگونه که از عکسهای منتشر و مرگ و میرهای روزانه مشخص است بخاطر نان بخور و نمیری که به آنها در اسراتگاهش میدهد پای کامپیوترهای خریده شده با پول خونی که از تن و جان مردم ایران و مجاهدین برای عراق و عربستان واسرائیل بزمین ریخته است تهیه کرده است نشانده و فریاد وا دمکراسی و وا انتخابات سر میدهخد.

در آستانه انتخابات ریاست جمهوری در ایران واحدهای جنگ سایبری فرقه مجاهدین خلق در اردوگاه موسوم به اشرف سه در آلبانی هر روز شایعات مختلفی را در قالب کاملا حرفه ای بر علیه مردم ایران به راه انداخته اند، تا روح وروان مردم را بهم بریزند.

در این واحد بیش از 1500 نفر نیروی آموزش دیده شبانه روز و بصورت شیفتی مشغول تولید محتوای حرفه ای در مورد موضوعاتی مانند بزرگ نمایی مفاسد اجتماعی، نفرت پراکنی، حجاب زنان، نقش سپاه در نتیجه انتخابات، تقلب و مشخص بودن رییس جمهور آینده قبل از رای دادن و … هستند. بعضی از آنها گاها تا حدود 20 اکانت فیک را مدیریت می کنند. که اگر هر یک از آنها روزانه فقط یک پست در هر یک از اکانت ها منتشر کنند حدود 30 هزار مطلب میشود!

آنها تلاش می کنند با داغ نمودن بازار شایعات باعث بهم ریختگی روح و روان هموطنان گردند. سرکردگان فرقه مجاهدین خلق که بدلیل نقش ضد مردمی شان در جنگ ایران و عراق و قرار گرفتن در کنار صدام در جنگ تجاوز کارانه عملا آبرو و حیثیت خود را درمیان مردم از دست داده اند وهیچ پایگاهی در میان مردم ندارند تلاش می کنند در فضای مجازی و در قالب هویت مجهول و استفاده از نام و پرچم نامعلوم، کاربران و بخصوص نسل جوان را فریب داده و بخود جذب نمایند.

فعالیت سایبری در آلبانی

در گذشته با استفاده از این شیوه درصدد بدست آوردن اطلاعات هسته ای ایران به سود دولت اسراییل و امریکا و محافل مرتجع عربی بودند! آنها همچنین در دوران ریاست جمهوری ترامپ بیشترین تلاش را برای اعمال سنگین ترین تحریم ها و دامن زدن به جرقه جنگ بودند. ولی خوشبختانه راه بجایی نبردند.

خروج ترامپ از کاخ سفید و خارج شدن برخی عناصر جنگ طلب از صحنه فعال سیاست خارجی آمریکا عملا دست آنها برای اعمال فشار بر ایران را بست. حال آنها تلاش دارند در آستانه انتخابات ریاست جمهوری بار دیگر مردم ایران را در صحنه ای دیگر بیازمایند. اگر چه صحنه انتخابات در هر کشوری امری کاملا داخلی می باشد و هیچ کس را نمی توان به شرکت و یا عدم شرکت در آن اجبار ساخت ولی تجربه نشان داده است که در سر بزنگاه و در خطیر ترین تصمیم گیری ها مردم ایران منافع خود را بر بیگانگان ترجیح داده و راه درست را انتخاب خواهند کرد. و فرقه تروریستی مجاهدین خلق هم همانند گذشته جز بی آبرویی و رسوایی و منفوریت بین مردم ایران چیز دیگری عایدش نخواهد شد .

به مناسبت چهارم خرداد سالگرد تاسیس یک تشکل مافیایی: آقای مسعودرجوی مجاهدین دو قتلعام تجربه کرده اند یکی سال 1367 یکی طی 40سال توسط خود شما که کماکان ادامه دارد


 

از سالهای 1358 در بخش سیاسی سازمان همواره این سوال مطرح بوده که چرا ما باید از طرف سازمان با دولتها و احزاب سیاسی و سازمانهای حقوق بشری … گفتگو و حمایت آنها را جلب کنیم. در صورتیکه در تمامی موضعگیریها و کتابها و پیامها و آموزشهای سازمان این ارگانها بعنوان ارگانهای امپریالیستی که در خدمت استعمار و استثمار کشورها و خلقهاست یاد میشود.

 

در این رابطه همواره جواب این بوده که:

[su_quote cite=”جواب مسعودرجوی به تناقضات مجاهدین”]”ما باید ماهیت خودمان را مخفی کنیم. استراتژی مقابله با دشمنان اینرا به ما دیکته میکند که با آنها تک به تک و نه یکجا بجنگیم. و در حال حاضر نوبت دشمن داخلی است تا بعد از بقدرت رسیدن نوبت امپریالیستهای جهانخوار برسد. در این رابطه نیز باید در درجه اول همه تلاشهای ما معطوف خنثی کردن دشمنان و سپس جلوگیری از متحد شدنشان علیه مان باشد، و در ثانی اگر بتوانیم از آنها حتی در جنگ با دشمن وطنی استفاده کنیم. جنگ و پیروزی نهایی در رابطه با امپریالیستها خواهد بود.” [/su_quote]

 

بسیار شگفت انگیز بود که در پیام عاشورای 1393 مسعودرجوی خلیفه تبهکار فرقه مجاهدین دقیقا همان مواضع را که سالیان مخفی میکرد را علنا بیان کرد که سازمان ملل و یونامی و حقوق بشر فقط یک مشت حرف است و نوشته روی کاغذ. و فریاد میزد که “روزِ” استعمار و سازمانهای حقوق بشری فرا خواهد رسید و آنها را اینگونه تهدید کردید:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نعره های مسعود رجوی و تهدید جهان “]”لعنت بر ارتجاع و استعمار و همه آنهاییکه با آنها متحد هستند…لعنت بر خائنان و خیانت پیشه گان. روز ظالم بر مظلوم فراخواهد رسید. این سازمان ملل و یونامی که در دستگاه دولتهای حاکم عمل میکنند. بقیه حرفها در مورد بشر و حقوق بشر مفت و انشاء نویسی است. حقوق بشر با خون مظلومان نوشته میشود… و بدین وسیله مرزبندی میکنیم، مرزبندی سرخ و خونین با ارتجاع و استعمار و مزدوران … وهر کس که از آنها پیروی میکند… همینطور که با یونامی و آمریکا و کمیساریای عالی پناهندگی کار میکنیم ولی معتقد نیسیتیم که کاری برای ما بکنند. ما باید مسئله خودمان را خودمان با جنگ و خون و انقلاب حل کنیم چون بین ما و آنها دریای خون است. اجازه بدهید تکرار کنم که اگر با یونامی و آمریکا کار میکنیم بخاطر این است که برای جنگ آماده شویم”… [/su_quote][spacer height=”15px”]

باید به مریم رجوی و بخصوص به همسر مشترکش با دیگر زنان مجاهد باید گفت، باعث بسی تاسف است که بعد از نزدیک چهار دهه شکستهای روشن استراتژیک – سیاسی- نظامی و صد البته ایدئولژیک که مسعودرجوی برای مجاهدین رقم زده است و محصولی جز مرگ و خونریزی و رنج و شکنج برای مردم ایران در کل و مجاهدین و خانواده های آنها بطور خاص نداشته است. شما نه تنها از این شکستها درسی نه آموخته ‏اید، بلکه بطور کودکانه و لجبازانه همه تعهدات بین اللملی خودتان در دست برداشتن از تروریسم و خشونت را زیر پا گذاشتید. واین بدین معناست که شما همه این تعهدات را برای خارج شدن از لیست تروریستی آمریکا و اروپا داده بودید. شما تعهد کرده بودید که دیگر به تروریسم بازنگردید، ولی نعره های فوق الذکرشما که از اعماق افکار داعشی شما بر میخیزد، بدین معناست که تعهدتان تاکتیکی بوده استراتژی شما همان خشونت و جنگ و خونریزی و سر بریدن است.

[spacer height=”10px”]

آقای رجوی جهان تغییر کرده است، جهان امروز و ایرانیان همه علیه تروریسم و خشونت از هر نوع آن هستند. مردم صلح دوست ایران بوضوح به همه جهان نشان داده ‏اند که همه انواع خشونت را نفی میکنند. دنیای متمدن نیز علیه خشونت میباشد و کوته بینانه خواهد بود که فکر کنید میتوانید آنها را با بزک کردن مریم رجوی و فریب نامه ده ماده ای گول بزنید.

[spacer height=”10px”]

مطمئن باشید حتی اگر دنیای متمدن را نیز فریب دهید، هرچند همه علائم و شواهد و سرنوشت مجاهدین تا همین امروز حاکی از این استکه نتوانسته اید ماهیت خود را مخفی کرده و آنها را فریب دهید. ایرانیان به هیچ وجه یک دولت اسلامی بغداد و شام از نوع ایرانی را تحمل نخواهند کرد.

[spacer height=”10px”]

ایرانیان خواستار تغییرات از طریق دمکراتیک بوده و میخواهند که با بقیه جهان در صلح و آرامش باشند. حتی اگر بتوانید آنگونه که در پیام گفتید یکی دو تیم فدایی به اینطرف و آنطرف اعزام کنید و دوباره دست به ترور و قتل بزنید، راه  بجایی نخواهید برد. توجه کنید که دنیای متمدن بن لادن را شکست داد و آی سیس هم در عراقی که فکر میکردی برای نجات تو آمده اند توسط ایرانیان کمرشکن شد.

[spacer height=”10px”]

 

شما ضمن عادت همیشگی خودتان با ریختن اشک تمساح برای اعضاء کشته شده مجاهدین در اشرف، لیبرتی و جاهای دیگر و امروز در مرگ و میرهای مشکوک و زیر فشارهای عصبی طاقت فرسا در آلبانی در تلاش برای فریب مجاهدین که محصول سیاستهای امام زمان گونه و درخشان شماست، فرمان به کشتن، خونریزی و انتقام و آماده سازی برای نبرد نهایی دادید؟! شما حتی فرمان به انتقام از آمریکا و سازمان ملل و … صادر نمودید!!! آمریکایی که بعد از ترور سلیمانی جشن گرفتید که میخواهد مسعود و مریم را به تهران ببرد و این آرزو را آنقدر به حماقت عمیقی دچار شده اید که نتوانستید بصورت آرزوی اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی مطرح نکنید، و دیدید که چیزی نبود جز خوابهای پنبه دانه ای شتر مجاهدین.

[spacer height=”10px”]

 

گذشته از نعره های عصبی شما، فرد باید عقل سلیم و رابطه اش با واقعیت را بطور کامل از دست داده باشد که فرمان به قتل و انتقام از جدا شدگان بدهد زمانیکه ساکنین اشرف 3 حتی قادر نیستند که از این زندان خارج شوند حتی قادر نیستند جز در بیمارستانهای آلبانی جایی را اشغال کنند. این سرنوشت و این نابودی فرد فرد مجاهدین سالیان بود در اشرف ورق خورده بود و عملا مرده بودند.  آخرین باریکه نیروهای عراقی به اشرف حمله کردند شاهد بودید که این گوسفندان (مجاهدین تراز مکتب شما) مرگ را به مقاومت ترجیح داند حتی از خودشان دفاع هم نکردند و عراقیان تا توانستند کشتند و تا توانستند اسیر کردند و بردند.

[spacer height=”10px”]

 

اما مجاهدین سوپر انسان شما که قرار است با دست خالی کوهها را جابجا کنند تنها کاری که ازآنها برآمد مردن بود و لاغیر. شما تنها و تنها امام و رهبر و نوید دهند مرگ، نابودی،ذلت ،تحقیر، پستی و نکبت  برای مجاهدین اسیر و شاخص برجسته وطن فروشی و هموطن کشی برای ایرانیان بوده و هستید.

[spacer height=”10px”]

 

مجاهدینی که طی دهه ها فقط به این دلیل که مجبور نباشید به بی لیاقتی و شکستهایتان اقرار کنید، از آنها آدمکهای بیروح و درمانده ساخته‏ اید. راستی چندصد بار آنها را که در اشرف کشته شدند را لعن و نفرین کردید. و خدا بداد بقیه که در آن تهاجم جنایتکارانه جان سالم بدربردند و مطمئن هستم که ترجیح میداند آنها نیز کشته میشدند اما گیر شما و فشارهاییکه رویشان گذاشتید نمی افتادند. و میدانیم که همه آنها که کشته شدند از بهترین های شما بودند. راستی شما دارید با این فرمان “میکشم میکشم هرکه برادرم کشت … ”  و اینکه “اگر اینبار آمدند آنها را بکشید”، به جنایتکاران خط میدهید که اگر اینبار آمدید مانند همیشه از دور بزنید؟!! تا برای استمرار حضور امن شما و مریم در خارجه و مطرح شدنتان در رسانه‏ ها باروت کافی تامین شود. البته اجازه بدهید به زبان خودتان حرفهای شما را برای بیرون مجاهدین ترجمه کنم.

[spacer height=”10px”]

 

 

 

حرف شما به مهاجمین عراقی این است که:

 

[su_quote cite=”حرف مسعودرجوی روبه قاتلین اسرایش “]”اگر میخواهید از مجاهدین بکشید ایرادی ندارد چون کشته آنها برای من و مریم بسیار کار ساز است و در رسانه ها و محیطهای سیاسی استفاده میکنیم. ولی کسی را اسیر نگیرید و ببرید چون اسرا بعد از باز شدن چشم انها و دیدن حقایق تبدیل  به ضد من و مریم میشوند. به همین دلیل اگر زدی مانند همیشه از همان دور بزن که کشته و زخمی بشوند ولی اسیر نشوند.” [/su_quote]

[spacer height=”10px”]

 

بسیار مسلم است که شما سر سوزنی برای اشرفیان و اینکه کشته یا بیمار شوند و از همه حقوق انسانی محروم شوند نگرانی ندارید که هیچ همانطور که صدها بار گفته‏ اید آنها همان نرینه های وحشی و مادینه‏ هایی هستند که ضد شما هستند. بله حقیقت در این است. شما سالهاست بعد از شکست کامل مبارزه مسلحانه و خشونت برای بدر بردن خودتان از پاسخگویی به خلق و حفظ خودتان در رهبری و با خیالهای خام رسیدن به قدرت در ایران توسط صدام، عربستان، و آمریکا … به مجاهدین صدها بار گفته اید که همه ‏تان زیادی زنده هستید. و باید از اینکه زنده هستید شرم کنید. برای دستگاه فکری شما مجاهد شهیدش (تلف شده اش) بدرد میخورد نه زنده اش، زنده‏اش همه درد سر است. نرینه گی و مادینگی است. حداقل بعد از فروغ صد در صد میدانید که دیگر سرنگونی هم درکار نیست که بدرد به کشتن دادن در فروغی دیگر بخورند. چه برسد به حالا که همه پیرو بیمار و فرسوده و مهمتر از همه همانطور که خودتان بارها وبارها گفته‏اید ضد شما شده اند و روزانه در بیمارستانهای تیرانا مرگ را پذیرا شده و قبرستانهای آلبانی را پر میکنند و به تابلو تبلیغاتی مریم رجوی تبدیل میشوند. و یا مانند محمد اقبال از جان برکفان کثیف و لمپن شما اینگونه گور ایدئولژیک شما را در پاریس میکنند. شما او را به گورکن خود تبدیل کرده اید. او روزی انسانی بوده است. 

[spacer height=”10px”]

 

 

 

 

مرگهای بیشتر در اسارتگاه فرقه رجوی[spacer height=”10px”]

محمد اقبال لمپن فضولاتخوار رجوی علیه حتی نزدیکان خود اینگونه تبدیل به گورکن ایدئولژیک مسعود رجوی تبدیل شده است. رستگاری محمد اقبال

[spacer height=”10px”]

 

ببخشید که کمی به زبان درون تشکیلاتی مجاهدین (بزبان خودتان) از مجاهدین یاد میکنم و حرف میزنم. شاید آنها که بیرون از مجاهدین هستند با خلق و خوی شما و رویکرد واقعی شما آشنا نباشند. ولی ما که سه دهه را با سازمان گذرانده ایم هزاران بار تجربه کرده ایم که شما نه تنها مردم ایران حتی کشته های مجاهدین را نیز لعن و نفرین میکنید. مردم ایران را به این دلیل که امام زمان (مسعود رجوی) را نشناختند و مجاهدین را بدلیل اینکه چرا کشته شدند، بله چرا کشته شدند و یا اینکه چرا از زندانهای رژیم زنده بیرون آمدند. مگر حرف شما این نیست که، “مجاهدین واقعی در زندانها اعدام شدند. زهی بیشرمی و وقاحت به این رهبری خود کامه و خود خواهانه. راستی شما چرا زنده از زندان شاه بیرون آمدید؟

[spacer height=”10px”]

 

تیمهای عملیاتی که از عراق به ایران اعزام میشد و از پاریس یا از اشرف در عراق فرماندهی میشد و همگی بدون استثناء در اولین بازرسی ها دستگیر و یا در همان درگیریها تلف میشدند یادتان هست.

[spacer height=”10px”]

 

یادتان هست که تیم جلال که در حال عبور از مرز بود تا برای عملیات بداخل برود و در مرز با نیروهای بدر درگیر شده بودند و زخمی داشتند و در دمای 60 درجه مناطق مرزی بصره و العماره عراق درخواست آب و کمک کردند و شما که خودتان مانند همیشه پشت بیسیم بودید و میشنیدید نه‏ تنها هیچ کاری برایشان نکردید که آنها را و حتی ما را که کاری به عملیات نداشتیم را لعن و نفرین کردید که چرا در چنین شرایطی با درخواست کمک، شما را در وضعیت نا مناسبی قرار داده‏ اند. پس مجاهد نیستند؟! تا درسی باشد برای بقیه مجاهدین که فقط باید شهید شوند و برای شما سوخت تبلیغی و سیاسی تولید کنند ولاغیر.

[spacer height=”10px”]

 

یادتان هست که همه 1400 شهید عملیات فروغ جاویدان و همه آنها که توانسته بودند از قتلگاه مربوطه جان سالم بدر برند را لعن و نفرین کردید که شما مجاهد نبوده ‏اید و همه شما باید از کوره گدازان انقلاب ایدئولژیک عبور کنید. و تقصیر آن کار را بگردن مجاهدین انداختید.

[spacer height=”10px”]

 

یادتان هست که وقتی صدام برای هفت سال شما را بحضور نپذیرفت شما برای او چه خوشرقصیهایی نمودید. فقط بعد از اینکه صدام و رژیم او را از حمله کردهای عراق در جنگ اول نجات دادید شما را بحضور پذیرفت. یادتان هست که چه کلمات مشمئز کننده ای هنگام روبرو شدن با او بکار میبردید. از اینکه صدبار خدا را شکر کردید که او از دست نیروهای ائتلاف جان سالم بدر برده است. البته او با دادن چند تیربار و سلاح سبک که شما از وزیر دفاع عراق تحویل گرفتید به شما پاداشت کشتار کردهای عراقی را داد. از آن پس شما صدام را صاحب خانه و عراق را وطن دوم مجاهدین خواندید.

[spacer height=”10px”]

 

عملیات محدود مرزی که با پشتیبانی کامل نظامی، اطلاعاتی، لجستیکی صدام انجام میشد که تنها هزاران کشته و مجروح در دوطرف مرز بجا گذاشته است و قرار بود که رژیم را سرنگون کند را هم فراموش نکرده اید.

دروغهای شما شما برای مدت بیست سال این بود که روزی خواهد رسید که صدام به شما ایمان آورده و اجازه و حمایت نظامی لازم را برای حمله به ایران را به شما خواهد داد یادتان هست؟ بجای رژیم، صدام سرنگون شد؟!!

[spacer height=”10px”]

 

یادتان هست که در جنگ دوم عراق زمانیکه مجاهدین همواره در بیخبری کامل خبری نگهداشته میشوند و میشدند، شما مدعی بودید که آمریکا به عراق حمله نمیکند. حتی در جواب سوال فرضی اینکه اگر آمد و به ما نیز حمله کرد چه میکنیم، گفتید که ما نیز به آنها حمله میکنیم. البته این قبل از فرار مریم و شما از اشرف بود. ولی وقتی بلافاصله فرار کرده و به امن خارجه رفتید فرمان دادید هیچ کس حق شلیک و پاسخگویی ندارد. اما آمریکا حمله کرد و ما نیر در همه پایگاههایمان و حتی همه ستونهای نظامی مان را بشدت بمباران کرد و کشته ها ساخت. بعد از سرنگونی صدام و از دست دادن صاحب خانه تان، در شگفتی کامل اعلام کردید که صدام دیکتاتور سرنگون شده است. مجاهدین مانده بودند که با این برادر و صاحب خانه که یک شبه برادر دیکتاتور شده است چه بکنند و معترض بودند. و بیان کردند که این یک فرصت طلبی رذیلانه است.

[spacer height=”10px”]

 

بلافاصله بعد از تسخیر عراق و ملاقات با فرمانده نظامی آمریکایی در اشرف شما با سرور و خوشحالی این تحلیل را توسط احمد واقف ارائه کردید که انشا الله برادرآمریکا صاحب خانه جدید، به امام زمانی شما ایمان آورده و کمک خواهد کرد که برویم و رژیم را سرنگون کنیم. تا حدی که از آنها مستمرا درخواست کمک نظامی، هلی کوپترو آموزش خلبانی و … کردید.

[spacer height=”10px”]

 

سه دهه است که غرب و گنگره و سنای آمریکا را لابی میکنید با این تحلیل که آنها را در درجه اول نسبت به ماهیت خودتان فریب داده و حتی بخدمت بگیرید. آمریکا فریب نخورده است هیچ ولی به ارزش واقعی شما پی برده به همین دلیل شما را خلع سلاح و خلع پادگان کرد. آقای رجوی رهبری امام زمانی اینه؟ البته جواب شما این است که همه تقصیر مجاهدین طلاق نداده است که شما را تهران نبرده اند و فعلا هستند که چوب و بمب و…بخورند. قبلا گفته بودم که شرم احساس انقلابی است ولی هیهات از ذره ای در شما که به دژخیمی قدرت طلب و قدرت پرست تبدیل شده اید یافت نمیشود.

[spacer height=”10px”]

 

در همین پیام بتدریج تروریسم افسار گسیخته شما بارز شده و فرمان به انتقام از آمریکا و سازمانهای بین اللملی دادید. و اضافه میکنید که آنها شما را فریب دادند و رژیم را برای شما سرنگون نخواهند کرد و ما باید خودمان اینکار را بکنیم. ظاهرا شما تازه وارد کره زمین شده اید؟!! شرم آور نیست که اینرا میگوئید؟ نکند قرار و مداری بوده که طرف زیرش زده است؟ رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران و جهان، تازه فهمیدید که آمریکا برای شما سرنگون نمیکند؟ بعد آمریکا را تهدید میکنید که روزتان فرا خواهد رسید. روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ خواهید داد. ویا اجبا اجبا!! تنها خوشحالی شما این بود که حالا که برای ما سرنگون نکرده خودش گرفتار گروه داعش شده. به به چه دستاورد کبیری برای اشرفیان. اشرفیان خوشحال باشید که پیروز شدید؟!!

[spacer height=”10px”]

 

بی دلیل نیست که روی گروه تروریستی و مادون بشری داعش اینقدر سرمایه گذاری کرده ‏اید که عراق را تسخیر کند و اینباربرادر صاحب خانه جدید “داعش”  به امام زمانی شما پی برده  و برای شما رژیم را سرنگون کند.

آقای رجوی اینها که در فوق آمد سناریوی یک کمدی نیست سرنوشتی است که شما برای یک تشکل به اصطلاح سیاسی رقم زده اید.

آقای رجوی شما مخالفین خودتان را تهدید به کشتن و مجازات کردید. چه مجاهدین سابق و چه اعضاء سابق شورا را. البته  یعنی تروریسمی که چهار دهه است پنهان میکنید بارز میشود و این عادت شماست که وقتی چشم انداز آینده برایتان مطلقا تیره میشود به اینکارهای سخیف مبادرت میکنید. به تیم های فدایی دستور دادید که آماده باشند. مطمئن باشید که حتی اگر بتوانید یک یا دو تیم فدایی هم درست کنید و چند عملیات تروریستی انجام دهید راه بجایی نخواهید برد. چون جهان در حال حاضر همه اشکال تروریسم را تحت هرنامی نفی میکند. و در این زمینه جهان متحد شده است. البته مشکل شما این است که شما هیچ روش دیگری را جز ترور- کشتن- تهدید و سرکوب نمیشناسید . همین روش را در علیه خود مجاهدین هم بکار میبرید یادتان هست در نشست عمومی کف بردهان رو به مجاهدین فریاد میزدید که از این پس انتقادات را با مشت آهنین جواب خواهم داد. دیدید که حتی گرفتن و زندان کردن و شکنجه وکشتن مجاهدین منتقد راه بجایی نبرد.

[spacer height=”10px”]

 

همانگونه که در فوق آمد ایرانیان باید به شما این درس را داده باشند که آنها مخالف خشونت و تروریسم هستند. آنها این خواسته را مستقلا به همه طرفهای داخلی و خارجی نشان داده اند.

من به شما نسبت به اقدامات تروریستی که بدان تهدید کردید در خارج کشور و به جهانیان هشدار میدهم. از همه اعضاء با سابقه مجاهدین نیز میخواهم که از گذشته درس گرفته و نسبت به سیاستهای نامتعادل و تروریستی رجوی بی تفاوت نباشند. و از جهان میخواهم که با کنترل و نظارت بر عملکردهای این فرقه ونسبت به تهدیداتی که میکند بی تفاوت برخورد نکنند.

[spacer height=”10px”]

 

حرف آخرم نیز نه با شما که با مجاهدینی است که در اشرف 3 در اثر سیاستهای درخشان شما بدام افتاده ‏اند.

[spacer height=”10px”]

 

اسرای سابق لیبرتی و حاضر اشرف 3 بدانید که رجویها هیچ ارزشی برای شما و جان شما و آینده شما قائل نیستند. شما جز هیزمی برای آتش تبلیغاتی آنها نیستید. ساکنین اشرف 3  باید از چنگال رجویها آزاد شوند. رجوی‏ها با تبدیل یک تشکیلات سیاسی به یک فرقه مخوف تروریسیتی و با مغز شویی طی چند دهه، سانسور مطلق اخبار و اطلاعات، سرکوب – زندان – شکنجه و حتی کشتن، شما را از درک حقایق اطرافتان عاجز کرده اند. بیخود نیست که رجویها مطلقا اجازه نمیدهند با کسی تماس بگیرید حتی با نزدیکان خودتان.

[spacer height=”10px”]

 

داود باقروند ارشد 

 خرداد 1400

 

رئیس‌جمهور آلمان: دموکراسی نیاز به تجربه سیاسی مهاجران دارد

فرانک والتر اشتاین‌مایر از خارجیان ساکن آلمان درخواست کرد برای بهره‌بردن از حقوق برابر به تابعیت این کشور درآیند. او همچنین خواستار مشارکت سیاسی مهاجران در آلمان شد. اشتاین‌مایر گفت دموکراسی به تجربه مهاجران نیاز دارد.

    

اشتاین‌مایر و اعطای تابعیت به مهاجران در آلماناشتاین‌مایر و اعطای تابعیت به مهاجران در آلمان

مراسم اعطای تابعیت به شماری از مهاجران ساکن آلمان روز جمعه ۲۱ مه (۳۱ اردیبهشت) در کاخ بلویو، محل سکونت فرانک‌والتر اشتاین‌مایر، رئیس جمهور این کشور برگزار شد.

اشتاین‌مایر در سخنرانی خود در این مراسم خارجیان ساکن آلمان را فراخواند تا در زمینه اخذ تابعیت آلمان تلاش کنند.

رئیس جمهور آلمان تاکید کرد که چنین امری زمینه را برای بهره بردن از حقوق برابر با شهروندان آلمانی فراهم می‌سازد.

 

اشتاین‌مایر افزون بر آن، از خارجیان ساکن آلمان و مهاجرانی که در این مراسم برای اخذ سند تابعیت آلمان شرکت کرده بودند، درخواست کرد در زندگی سیاسی آلمان نیز مشارکت کنند.

او گفت، دموکراسی در آلمان نیازمند تجربه مهاجران است. رئیس‌جمهور آلمان در عین حال از شهروندان آلمانی خواست به حق تعلق مهاجران به آلمان احترام بگذارند. اشتاین‌مایر گفت که آلمان در آینده نیز به حضور و زندگی مهاجران در این کشور نیاز دارد.

شرایط درخواست تابعیت

کسب تابعیت آلمان برای مهاجران منوط به تامین شرایطی است که از سوی وزارت کشور آلمان تعیین شده است. مهاجران و خارجیان ساکن آلمان تنها پس از هشت سال سکونت قانونی در این کشور می‌توانند تقاضای تابعیت کنند.

 

افزون بر آن، تسلط کافی به زبان آلمانی و همچنین اعلام وفاداری به قانون اساسی این کشور نیز از جمله شروط پذیرش درخواست تابعیت آ‌ن‌ها به حساب می‌آید.

متقاضی باید در زمان سکونت خود در آلمان مرتکب هیچ‌گونه جرمی نشده باشد و قادر به تامین هزینه زندگی خود باشد.

[su_heading size=”20″] آلمان در راه تسهیل اعطای تابعیت به خارجی‌ها[/su_heading]

اکثر ایالت‌های آلمان از تسهیل اعطای تابعیت در این کشور حمایت کرده‌اند. از دولت فدرال خواسته شده تا دست به اصلاحاتی در قانون دریافت تابعیت در این کشور بزند.
بسیاری از وزرای هم‌پیوندی اجتماعی (انتگراسیون) ایالت‌های آلمان از تسهیل اعطای تابعیت به خارجی‌ها حمایت کرده‌اند.

آن‌ها خواستار آن شده‌اند که روند دریافت تابعیت از این پس برای کودکانی که والدین خارجی دارند ولی در آلمان متولد شده‌اند راحت‌تر بشود. به این نحو که دریافت تابعیت برای آن‌ها در صورتی که والدین‌شان شش سال در آلمان زندگی کرده باشند میسر شود.

در حال حاضر این کودکان در صورتی می‌توانند تبعه آلمان شوند که والدین‌شان دست کم هشت سال در این کشور زندگی کرده باشند.

درخواست دیگر این است که حداقل زمان اقامت در آلمان برای دریافت تابعیت از هشت سال به شش سال کاهش یابد.

آن‌ها همچنین خواستار شده‌اند که در موارد خاص مسئولان بتوانند بعد از چهار سال به متقاضیان تابعیت آلمانی اعطا کنند.

از دولت فدرال آلمان درخواست شده تا اصلاحاتی را در قانون اعطای تابعیت خود پدید آورد.

نقل از دویچه وله

تاریخ بدون سانسور-2: محمد

هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))

مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل». این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))

[spacer height=”20px” id=”2″]

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب

[spacer height=”15px”]

قسمت دوم: 

[su_heading size=”20″]محمد 21 هـ ق – 41 هـ ق (570-632م)[/su_heading][spacer height=”15px”]

جزیرة العرب

محمد 41 ق هـ – 21 هـ ق (570-632( م I –  یوستینیانوس، امپراطور بزرگ روم شرقی، به سال 565 میلادي در گذشت، و پنج سال پس از او محمد [ص] در خانوادهاي تهیدست در عربستان زاده شد. کشور عربستان، که سه چهارم آن بی آب و علف بود، عرصۀ زندگی قبایلی بدوي بود که همۀ ثروتشان براي تزیین بنایی چون کلیساي سانتا سوفیا بسنده نبود. در آن هنگام کسی به خواب هم نمیدید که یک قرن بعد این مردم خانه به دوش نیمی از متصرفات آسیایی دولت روم، همۀ ایران و مصر، و بیشتر ١٨۴٧ شمال افریقا را بگشایند و به سوي اسپانیا پیش تازند. براستی این نمود تاریخی که از عربستان طلوع کرد و در نتیجۀ آن اعراب بر نیمی از حوزة مدیترانه تسلط یافتند و دین اسلام را در آنجا بسط دادند از عجیبترین حوادث اجتماعی قرون وسطی است.

[spacer height=”10px”]

 جغرافیای شبه جزیره عربستان 

[spacer height=”10px”]

عربستان بزرگترین شبه جزیرة جهان است. حداکثر طول آن 250 2 ‘و حداکثر عرضش 2000 کیلومتر است. از لحاظ زمینشناسی این شبه جزیرة عظیم دنبالۀ صحراي بزرگ افریقا و جزو اقلیم صحرایی شنزاري است که قسمتی از ایران را گرفته، تا صحراي گوبی امتداد دارد. واژة عرب به معنی خشک و بیحاصل است. عربستان فلات وسیعی است که در فاصلۀ 48 کیلومتري دریاي سرخ (بحر احمر) یکباره 3650 متر اوج میگیرد و سپس، در مناطق کوهستانی خشک، با شیب ملایمی به سوي مشرق و خلیج فارس پیش میرود. در قلب جزیره، در جاهایی که با حفر چاههاي کم عمق آب به دست میآید، واحههاي سبز و روستایی دیده میشوند که داراي درخت خرما هستند، و از هر طرف تا صدها کیلومتر شنزارهاي وسیعی به چشم میآید. در عربستان هر چهل سال یک بار برف میبارد؛ و هنگام شب گرما تا 3 درجۀ سانتیگراد بالاي صفر میرسد، اما آفتاب روز چهره را میسوزاند و خون را در عروق میجوشاند. در آن هواي شن بیز، مردم ناچار باید لباسهاي بلند بپوشند و سر را با عقال بپوشانند. در این سرزمین آسمان همیشه صاف و بی ابر است و هوا از روشنی برق می ندز . در امتداد ساحل گاهی بارانهایی میبارد که زمینه را براي پیدایش تمدن فراهم میکند. و این بارانهاي گاه به گاه در ساحل باختري و در ناحیۀ حجاز، با شهرهاي مکه و مدینه، و همچنین در جنوب باختري و یمن، که کانون اصلی دولتهاي باستانی عربستان به شمار میروند، بیشتر است .

 

یک لوح بابلی، که تاریخ آن به حدود سال 2400 ق م میرسد، از سقوط ماجان به دست نرمسین، فرمانرواي بابل، خبر میدهد. ماجان پایتخت کشور معین بود که در جنوب باختري عربستان پا گرفت؛ از روي لوحهاي عربی که تاریخ آنها به سال 800 ق م میرسد، بیست و پنج تن از شاهان آن را که پس از این شکست حکومت کرده اند میشناسیم. لوح دیگري هست که به نظر بعضی محققان مربوط به 2300 ق م است؛ البته در این قسمت اطمینان کامل ندارند. در این لوح نام یک کشور عربی دیگر به نام سبا، که در دیار یمن پا گرفته ، ثبت است. از همین کشور سبا یا از مستعمرات آن در قسمت شمالی عربستان بود (در این زمینه میان تاریخنویسان اتفاق نظر است) که در حدود 950 ق م ملکۀ سبا به نزد سلیمان رفت. شاهان سبا مأرب را پایتخت کرده بودند، و معمولا (البته به عنوان دفاع) ج می نگیدند؛ تأسیسات معتبري مانند سدهاي مأرب، که هنوز آثار آن به جاست، به وجود آوردند؛ دژها و معبدهاي باشکوه پی افکندند؛ و مال بسیار در کار دین خرج کردند و از دین به عنوان وسیلهاي براي حکومت استفاده میکردند. الواحی که از آنها به جاي مانده ـ و به احتمال قوي قدیمتر از سال 900 ق م نیست ـ با حروف هجایی با کمال زیبایی حجاري شده است، سبائیان کندر و مر به بار میآوردند که در مراسم دینی آسیا و مصر اهمیت فراوان داشت. مردم آن دیار بر تجارت دریایی میان هند و مصر نیز تسلط داشتند، قسمت جنوبی راه کاروان روي که از مکه و مدینه به پترا و بیت المقدس (اورشلیم) میرسید در قلمرو آنها بود.

 

در حدود سال 115 ق م، در جنوب باختري عربستان دولت کوچک دیگري به نام حمیر پدید آمد، بر سبا حمله برد، آن را شکست داد، و از آن پس تا قرنها تجارت عربستان را زیر سلطۀ خود درآورد. به سال 25 ق م، آوگوستوس، که تسلط عربستان بر تجارت بین هند و مصر را تاب نیاورده بود، سپاهی به فرماندهی آیلیوس گالوس به منظور تسخیر مأرب اعزام داشت؛ اما راهنمایان عرب لژیونهاي رومی را گمراه کردند، گرما و مرض نابودشان کرد، و لشکرکشی به شکست منتهی شد؛ ولی یک سپاه دیگر رومی عدن را تسخیر کرد، و تجارت مصر و هند به دست رم افتاد (در عصر حاضر نیز انگلیسیها همین ١٨۴٨ کار را کردند، یعنی به وسیلۀ تسلط بر عدن بر راه تجارت هند سلطه یافتند .) در قرن دوم قم گروهی از حمیریها از دریاي سرخ گذشتند، حبشه را مستعمرة خود ساختند، به گسترش فرهنگ سامی دست زدند، و از نظر نژادي و خونی نیز با سیاهپوستان حبشی درآمیختند. حبشیها دین مسیح و صنایع دستی و هنر را از مصر و بیزانس (روم شرقی) دریافت کردند، کشتیهاي بازرگانی حبشی دریاها را شیار کردند و تا هند وسیلان پیش راندند، و هفت دولت کوچکتر نجاشی را به عنوان پادشاه خویش پذیرفتند . در خود عربستان بسیاري از حمیریها به پیروي از پادشاهشان، ذونواس، دین یهود اختیار کردند. ذونواس، تحت تأثیر شور دینی خود، به آزار مسیحیان جنوب باختري عربستان پرداخت؛ آنها از همکیشان خویش کمک خواستند؛ حبشیان به نداي ایشان پاسخ دادند و شاهان حمیري را مغلوب کردند (522 (و یک خاندان حبشی را در آنجا به قدرت رسانیدند. یوستینیانوس با دولت نوبنیاد همپیمان شد؛ ایرانیان به طرفداري شاهان مخلوع حمیري برخاستند و حبشیان را براندند و یک حکومت ایرانی در کشور یمن روي کار آوردند (575(؛ این دولت شصت سال دوام داشت و با حملۀ اعراب به ایران برچیده شد .

 

در شمال جزیره نیز بعضی دولتهاي کوچک عرب پدید آمدند که چندان نپاییدند. شیوخ غسانی از قرن سوم تا قرن هفتم، در قسمت شمال باختري و ناحیۀ اطراف تدمر (پالمورا) که جزو سوریه بود زیر حمایت بیزانس حکومت کردند. در همین دوره ملوك لخمی نیز در حیره و نزدیکی بابل به تأسیس دربار و نشر فرهنگی نیمه ایرانی، که در موسیقی و شعر معروف بود، دست یازیدند. بدین ترتیب، اعراب مدتها پیش از ظهور اسلام به شام و عراق راه یافته بودند .

[spacer height=”15px”]

 سازمان سیاسی عربستان قبل از اسلام

 سازمان سیاسی عربستان پیش از اسلام بر روابط ابتدایی خویشاوندي، طایفهها، و قبیلهها استوار بود. هر قبیله به نام یک نیاي مشترك فرضی خوانده میشد، مثلا غسانیان خود را از تبار غسان میپنداشتند. پیش از عصر پیغمبر، عربستان به صورت یک واحد سیاسی جز در تعبیرات مبهم یونانیان در جاي دیگر نیامده است. یونانیان همۀ مردم شبه جزیره را ساراکنوي مینامیدند و کلمۀ ساراسن از آن مایه گرفته است و ظاهراً خود کلمۀ ساراکنوي از کلمۀ اعراب، که از نظر ارتباط با دنیاي خارج دستخوش محدودیتهایی بودند، ناگزیر بر 1 شرقیون عربی گرفته شده است. امکانات محلی و قبیلهاي تأکید کردند و مردمی خودکفا شدند. مرد عرب جز نسبت به قبیله وظیفه و علاقهاي احساس نمیکرد. میزان علاقۀ او با وسعت قبیلهاي که بدان وابسته بود تناسب معکوس داشت، و بیهیچ تردید، و با کمال آسایش خاطر، همۀ کارهایی را که مرد متمدن در راه کشور و دین یا نژاد خود میکند، او به خاطر قبیله انجام میداد. یعنی دروغ میگفت، دزدي میکرد،آدم میکشت، و جان میداد. حکومت قبیله یا طایفه به عهدة شیخ بود که به وسیلۀ سران خاندانها از خاندانی که از روزگار پیشین به علت ثروت یا کاردانی یا شجاعت شهرتی داشت انتخاب میشد.

[spacer height=”15px”]

کشاورزی

[spacer height=”10px”]

مردان روستایی، برخی از حبوبات و سبزیها را از زمینی که نیروي باروري چندانی نداشت به دست میآوردند و به پرورش حیوانات و تربیت اسب نیز دست میزدند. اما از نظر ایشان احداث نخلستان و کشت و پرورش درخت هلو، زردآلو، انار، لیمو، پرتقال، موز، و انجیر بیشتر مقرون به صرفه بود؛ برخی نیز به کشت گیاهان معطر چون کندر، آویشن، یاسمین، و اسطو خودوس میپرداختند؛ و همچنین کسانی از گلهاي سرخ کوهستانی عطر میگرفتند، و گروهی نیز ساقۀ درختان خاصی را میشکافتند تا مر و بلسان به دست آوردند. محتملا یک دوازدهم جمعیت در شهرهاي ساحل باختري یا اطراف آن اقامت داشتند. در این ساحل تعدادي بندرگاه و بازار بود که تجارت دریاي سرخ در آنجا مبادله میشد. در داخل عربستان راههاي کاروانرو بزرگ تا شام امتداد داشت. سابقۀ روابط متقابل بازرگانی عربستان و مصر به سال 2743 ق م میرسید. به احتمال قوي، روابط بازرگانی عربستان با هند نیز چون تجارت با مصر قدیمی است. بازارهاي مکارة سالانه بازرگانان را گاه به این شهر و گاهی به آن شهر میکشانید. در بازار مکارة عکاظ، که نزدیک مکه تشکیل میشد، صدها بازرگان، بازیگر، خطیب، قمارباز، شاعر، و روسپی گرد میآمدند .

 

[spacer height=”15px”]

  اقتصاد عربستان قبل از اسلام

 [spacer height=”10px”]

پنج ششم جمعیت بدوي و صحراگرد بودند، که به چوپانی روزگار میگذرانیدند و، به اقتضاي فصول سال و باران زمستان، رمۀ خود را از چراگاهی به چراگاهی میبردند. این مردم به اسب توجه بسیار داشتند، اما در بیابان بی آب و علف شتر بزرگترین یاور ایشان بود که موقرانه راه میسپرد. گرچه در ساعت بیش از سیزده کیلومتر نمیرفت، در تابستان پنج روز و در زمستان بیست و پنج روز با تشنگی به سر میبرد. اعراب بدوي شیر شتر را می خوردند، موي خود را با ادرار آن میشستند، فضولات این حیوان را به جاي مواد سوختنی میسوزانیدند، از گوشت آن بهرة فراوان میبردند و از مو و پوست آن لباس و چادر فراهم میآوردند. با این وسایل مختلف، بدوي میتوانست صبور چون شتر و هوشمند چون اسب با مشکلات زندگی صحرا رو به رو شود. بدوي، که قامتی کوتاه و اندامی لاغر داشت و در عین حال از بدنی ورزیده و بنیهاي نیرومند برخوردار بود، میتوانست با چند دانه خرما و اندکی شیر روزهاي پی در پی را به سر برد و به زندگی خود ادامه دهد. از خرما شرابی م یساخت که او را از زمین به قلمرو خیال شاعران میبرد و رنج و ملالت زندگی یکنواخت را با عشق و جنگ چاره میکرد؛ بسرعت به خشم میآمد و، مانند مردم اسپانیا که زودخشمی را از اعراب به ارث بردهاند، در قبال اهانت و آزاري که متوجه او یا قبیلهاش شده بود براي انتقام آماده میشد. قسمت مهمی از زندگی خود را با جنگ، که آتش آن میان قبایل مختلف مشتعل بود، میگذراند؛ و هنگامی که کشورهاي شام، ایران، مصر، و اسپانیا را گشود، عمل وي در حقیقت توسعۀ جنگ و غارتی بود که در ایام جاهلیت بدان دست مییازید. بعضی اوقات سال را، به منظور انجام مناسک حج و تجارت، ایام صلح مقدس قرار داده بود؛ اما در اوقات دیگر عقیده داشت که صحرا قلمرو خاص اوست و هر که جز در ماههاي حرام و بدون پرداخت باج معمولی بدانجا درآید، به او و وطنش تجاوز کرده است، و غارت اموال متجاوز در حقیقت باجی بود که به طریقی ساده از او دریافت میشد. زندگی شهرنشینی را تحقیر میکرد، زیرا نتیجۀ آن اطاعت از مقررات قانون و مقتضیات تجارت بود. صحرا را دوست داشت، که در آنجا از آزادي کامل بهره ور بود. بدوي، هم مهربان بود و هم خونخوار، هم بخشنده بود و هم بخیل، هم خیانتگر بود و هم امین، هم محطاط بود و هم شجاع، هر چند فقیر بود، با مناعت و بزرگواري با جهان روبه رو میشد، به پاکی نژاد خود میبالید، و علاقه داشت که سلسله نسب را به نام خویش بیفزاید.

[spacer height=”15px”]

 فرهنگ و تمدن عربستان قبل از اسلام

 به نظر بدوي، در یک قضیه بحث نبود؛ وي عمیقاً باور داشت که در عرصۀ زیبایی زنان او گوي سبقت را از زنان دیگر ربودهاند. البته قابل ذکر است که زنان گندمگون اعراب بدوي از زیبایی طبیعی بیمانندي برخوردار بودند که میتوانست هر شاعري را به توصیف آن برانگیزد، اما این زیبایی چندان نمیپایید و شرایط سخت زندگی بیابانی را تاب نمیآورد و بزودي رخت بر میبست. پیش از ظهور اسلام، و حتی پس از آن نیز، زنان عرب، گذشته از زمان کوتاهی که مورد پرستش و علاقۀ شدید مردان بودند، زندگی پر رنجی داشتند. بعدها این روش زندگی تغییر بسیار کمی یافت. هر پدري اگر میخواست، میتوانست دختر خود را پس از تولد زنده به گور کند، و اگر نمیکرد، دست کم از تولد وي غمین میشد و از شرمزدگی روي از کسان پنهان میداشت، زیرا احساس میکرد که کوشش وي به هدر رفته است. جاذبۀ طفولیت او سالی چند بر پدر نفوذ داشت و همینکه به سن هفت یا هشت میرسید، میتوانست به هریک از جوانان قبیله که مورد رضایت پدر بود و بهاي عروس را میپرداخت شوهر کند. شوهر و حبیب او، در صورت لزوم، براي حمایت او و دفاع از شرف خود با دنیا میجنگید. بعضی رسوم این شجاعت افراطی به عاشقان دلباختۀ اسپانیایی منتقل شده است.

[spacer height=”15px”]

 شعر و ادب 

 [spacer height=”10px”]

مع ذلک این معشوق کالایی بیش نبود و جزو دارایی پدر یا شوهر یا پسرش به شمار میرفت که او را با چیزهاي دیگر به ارث میبرد. همیشه خادم مرد بود و کمتر میشد که به مقام یار ١٨۵٠ و صاحب وي ترقی کند. انتظار مرد از زن خود این بود که فرزندان بسیار بیاورد و مخصوصاً پسر بزاید. وظیفۀ زن چیزي جز زادن و پروردن مردان جنگجو نبود. غالباً او یکی از زنان متعدد بود، و مرد هر وقت میخواست، میتوانست او را از سر خود باز کند. مع هذا، زیباییهاي او، مانند جنگ، الهامبخش خیال شاعران و موضوع شعر ایشان بود. عرب پیش از اسلام خواندن و نوشتن نمیدانست، ولی، پس از اسب و زن و شراب، شعر را از همه چیز بیشتر دوست میداشت. در میان اعراب دورة جاهلیت عالم و مورخ نبود، ولی علاقۀ فراوان به فصاحت زبان و صحت گفتار و اشعار مختلف موزون وجود داشت. زبان عربی، همچون زبان عبري، تصریف پیچیده و مفردات فراوان داشت، تفاوت کلمات آن بسیار دقیق بود، و در آن روزگار در تعبیر احساسات شاعران و بعدها به توضیح دقایق فلسفی توانا بود. اعراب به قدمت و کمال زبان خویش میبالیدند و کلمات خوشاهنگ آن را در خطبههاي جالب و شعر روان و نثر محکم خویش با علاقه تکرار میکردند. اشعار شاعرانی که در روستاها و شهرها یا در خیمههاي صحرا و در بازارها سرگذشت عشق یا جنگ قهرمانان یا قبایل یا شاهان را ضمن قصاید طولانی میسرودند خاطرشان را میفریفت. شاعر براي مردم خود مورخ، متخصص انساب، هجاگر، عالم اخلاق، روزنامه و پیام آور آینده، و نیز وسیلۀ اعلان جنگ بود. وقتی شاعر در یکی از مسابقههاي شعري، که گاه به گاه طرح میشد، جایزهاي میبرد، قبیلۀ وي این حادثه را مایۀ افتخار خویش میدانست و سخت خوشحال میشد. مهمترین مسابقۀ شعري هر سال در بازار عکاظ طرح میشد و مدت یک ماه، تقریباً هر روز، قبایل مختلف به زبان شاعران خویش هنرآزمایی میکردند. در این بازار به جز گروه مستمعان، که آنچه را میشنیدند تأیید یا تحقیر میکردند، داور دیگري نبود . بهترین قصاید قرائت شده در این بازار را با حروف زیباي براق می نوشتند، که قصاید طلایی نامیده میشد و در خزاین امیران و شاهان، به عنوان آثار گرانبهاي جاوید، ضبط میگ شت. اعراب این قصیدهها را «معلقات» نیز میگفتند، زیرا قصاید برندة مسابقه را، چنانکه از روایتهاي مکرر بر میآید، با حروف طلا بر حریر مصري ثبت میکردند و به دیوارهاي کعبه میآویختند.

 

از معلقات عصر جاهلیت هفت قصیده به جاست که تاریخ آن به قرن ششم میلادي میرسد. اینها قصیدههایی طولانی هستند با وزنهایی مختلف که معمولا از عشق و جنگ سخن میرانند. یکی از این قصاید، یعنی معلقۀ لبید، از سرگذشت جنگاوري سخن به میان میآورد که زنش را در روستا ترك کرده است و همینکه از جنگ به سوي خانه باز میگردد، ملاحظه میکند که همسرش خانه را رها کرده و با مرد دیگري رفته است. لبید این منظره را چنان مؤثر نقل میکند که حرارت و هیجان سخنش کمتر از گولدسمیث ، نویسندة ایرلندي، نیست و در فصاحت شعر و قوت تعبیر از او سبق میبرد. در یک معلقۀ دیگر، زنان ، مردان را به جنگ ترغیب میکنند و میگویند :

ما دختران طارق هستیم

بر سریر نرم گام مینهیم

مردانمان اگر به دشمن روي کنند

آنان را در آغوش گیریم و بسترها برایشان بگسترانیم

و اگر به دشمن پشت کنند ١٨۵١

ازایشان جدا شویم

چنانکه دیگر دوستشان نگیریم

و نیز می گوید :

اي بنی عبدالدار

اي مدافعان این دیار

بزنید، با هر آن تیغ آبدار

 

در معلقۀ امرؤالقیس اشعاري هست که از عشق شهوت آلود اعراب سخن میراند : و چه بسا زنی که در لطافت و پاکی و سپیدي به تخم مرغ میماند و با آنکه از خیمۀ خود پاي بیرون نمینهاد و کسی را به او دسترس نبود، من، بی دلهره و شتاب، به سراغش میرفتم و از او کام میگرفتم .

از میان پاسبانان خیمۀ او میگذشتم، و اگر آنان بر من دست مییافتند، در ظلمت شب، به نهان خونم میریختند . شب تاریک بود و پروین دمیده بود. آن مجموعۀ درخشان بر پیکر آسمان چون گوهرهایی بر پردهاي لطیف جلوه میکرد .

وقتی که فرا رسیدم، او بر در پرده سرایش ایستاده بود و همۀ لباسهایش را، جز جامۀ خواب، از تن کنده بود.

و چون مرا بدید، گفت: ترا چه چاره کنم؟ آیا دیدة عقل تو هیچ گاه بینا نخواهد شد؟

از خیمه بیرونش آوردم، و او دامن پرنقش و نگار جامۀ خود را بر زمین میکشید تا جاي پاي ما را از روي ریگها محو گرداند . وقتی که از میان قبیله گذشتیم و به مکان امنی در آن سوي تپههاي ریگی آرمیدیم، من سرش را به سینه چسباندم و آن زن باریک میان، با آن ساقهاي فربه و خلخال بستهاش، هر بار خود را به من فشرد . قامتی بلند، پوستی سفید، میانی باریک و سینهاي چون آینۀ درخشنده داشت . چون بیضۀ شترمرغ، سپیدي را به زردي درآمیخته است. او از آبی گوارا و صاف پرورش یافته است . گاه دیدار مینمود و گاه پرهیز میکرد، و در آن حال نگاهش نگاه آهوان و جره را به یاد میآورد، به وقتی که بچههاي خود را میطلبد . گردنی گردنبند بسته و متناسب، که چون آن را بالا میگرفت ، جلوة غزالان سپیداندام بیابان را داشت .١٨۵٢ خرمنی از گیسوان سیاهش چون خوشههاي خرما بر پشتش میغلتید . گیسوانش به بالا گراییده بود و آنچنان مجعد و انبوه بود که رشتۀگیسوبندش در آن گم میشد . میان باریکش در لطافت چون افساري بود از چرم بافته، و ساقهاي ظریفش چون نیهاي «بردي» بود که درختان خرما در آنها سایه افکنده باشد . معشوقۀ من بانویی است که هرگز چون کنیزکان به صد کار کمر نمیبندد و تا چاشتگاه میخوابد. گویی رختخوابش پیوسته پر از نافۀ مشک است . از این روي انگشتانی نرم و لطیف دارد، چون کرمهاي سرزمین ظبی و یا چون مسواکهایی که از شاخۀ نرم اسحل تراشیده باشند . چهرهاش در آن شب قیرگون، چون فانوس رهبانان از دنیا بریدة دیرنشین، تاریکی را روشن ساخته بود .

 

شاعران عصر جاهلیت اشعار خود را همراه نغمۀ موسیقی انشاد میکردند. شعر و موسیقی به هم آمیخته بود، و ناي و عود دف را از همۀ ابزارهاي موسیقی بیشتر دوست میداشتند. بسا میشد در مهمانیها زنان آوازهخوان را براي سرگرمی مهمانان دعوت میکردند. عدهاي از آنها نیز در مجلس شراب حضور مییافتند. پادشاهان غسانی عدة زیادي کنیز آوازهخوان داشتند که به کمک ایشان رنج حکومت را از خاطر میبردند. به سال 624 ،که مکیان براي جنگ با محمد [ص] از شهر خارج شدند، یک دسته زنان آوازهخوان همراه داشتند تا مایۀ تسلیت و تشجیع جنگجویان شوند. نغ مههاي عربی حتی در عصر جاهلیت تأثر آور و غم انگیز بود و کلماتی در آن به کار میرفت که آهنگ بم داشت و شعر آن تا مدتی آوازهخوان را مشغول میداشت.

[spacer height=”15px”]

مذهب

 [spacer height=”10px”]

عرب بیابانی دینی ابتدایی و در عین حال لطیف و روشن داشت. در ستاره و ماه و اعماق زمین خدایان متعدد را میپرستید و از آنها میترسید؛ گاه به گاه از آسمان انتقامجو طلب مرحمت میکرد، اما غالباً آن قدر اجنه در اطرافش میلولیدند و گیجش میکردند که از جلب رضایتشان ناامید شد، تسلیم به قضا و قدرت را پذیرفت، با ایجاز مردانه نیایش کرد، و در برابر لایتناهی شانه بالا انداخت. ظاهراً دربارة زندگی پس از مرگ چندان اندیشه نمیکرد، ولی گاهی اوقات تقاضا داشت که شترش را پهلوي قبرش ببندند و گرسنهاش واگذارند تا زودتر در دنیاي دیگر به او برسد و از ذلت پیاده به بهشت رفتن نجاتش دهد. گاه به گاه قربانیان انسانی به خدایان خود تقدیم میکرد و در بعضی نقاط بتان سنگی را میپرستید .

 

مکه مرکز این بت پرستی بود. این شهر مقدس، در آنجا که هست، به علت خوبی آب و هوا به وجود نیامده است. کوههاي لخت که تقریباً از همه طرف آن را در میان گرفته گرماي تابستان این شهر را طاقت فرسا کرده است. درهاي که مکه در آنجا پدید آمد لم یزرع بود؛ در این شهر، به آن صورت که محمد [ص] با آن مأنوس بود،یک باغ وجود نداشت، ولی موقعیت آن در نیمه راه ساحل باختري عربستان، در فاصلۀ 77 کیلومتري از دریاي سرخ، این شهر را در راه قافلههاي بزرگی که احیاناً یک هزار شتر به دنبال هم داشتند و کالاي بازرگانی را از جنوب عربستان به هند و افریقاي میانه و مصر و فلسطین و شام میبردند، به صورت توقفگاه مناسبی درآورده بود. صاحبان این تجارت میان ١٨۵٣ خودشان شرکتهاي سهامی داشتند، بر بازار عکاظ مسلط بودند، و تشریفات مذهبی پر سود را در اطراف کعبه و سنگ مقدس آن رهبري میکردند .

 

کعبه به معنی خانۀ چهار گوش است و با Cube انگلیسی (به معنی مکعب) یکی است. این عقیده رایج است که کعبه ده بار تجدید بنا شده است. در آغاز تاریخ به وسیلۀ فرشتگان آسمان ساخته شد، بار دوم آدم ابوالبشر، و بار سوم پسرش شیث آن را پی افکندند. پس از آن، براي بار چهارم ابراهیم و پسرش اسماعیل که از هاجر زاده بود آن را بنا کردند … بار هفتم قصی پیشواي قبیلۀ قریش، بار هشتم بزرگان قریش در دورة زندگانی محمد [ص] کعبه را ساختند (605 ،(و بار نهم و دهم سران اسلام به سال 62 و 79 هـ ق (681و 696 م ) بناي آن را تجدید کردند. کعب هاي که بار دهم ساخت شد تقریباً همان است که اکنون هست. محل کعبه در داخل محوطۀ وسیع مسجدالحرام است؛ بناي چهار گوش آن همه از سنگ است و دوازده متر طول، ده متر و نیم عرض، و پانزده متر ارتفاع دارد. در ضلع جنوب شرقی، به ارتفاع یک و نیم متر از سطح زمین، حجرالاسود جاي دارد. و آن سنگ سیاه بیضی شکلی است که قطر آن هجده سانتیمتر است و به اعتقاد خیلیها از آسمان آمده و شاید شهابسنگ بوده است. کسان بسیاري بر این نظرند که این سنگ از روزگار ابراهیم در کعبه بوده است.به نظر دانشوران مسلمان، حجرالاسود نشانۀ یک تیره از فرزندان ابراهیم است، یعنی اسماعیل و فرزندان وي که بنی اسرائیل آنها را طرد کردند و پدران قبیلۀ قریش از آنها بودند؛ در تأیید این گفتار، آیات 22 و 23 مزمور 118 را شاهد میآوردند «: سنگی را که معماران رد کردند، همان سر زاویه شده است. این از جانب یهوه شده … » ونیز آیۀ 43 باب 21 انجیل متی را : « از این جهت شما را میگویم که ملکوت خدا از شما گرفته شده، به امتی که میوهاش را بیاورند عطا خواهد شد ». در کعبۀ پیش از اسلام تعدادي بت بود که مظهر خدایان عرب به شمار میرفت. یکی از آنها، االله، محتملا بت قبیلۀ قریش بود؛ سه بت اگر بدانیم که هرودوت ال ـ ایلـ لات (اللات) را به عنوان بزرگترین 2 دیگر، لات و عزي و منات، دختران االله بودند. خداي عرب یاد کرده است،کهنسالی این خدایان عربی را دریافت توانیم کرد. قریش با پرستش االله به عنوان بزرگ خدایان، زمینۀ یکتاپرستی را فراهم کردند و به مردم مکه گفتند که االله خداي سرزمین آنهاست و باید یک دهم محصول و نخستین مولود چارپایان خود را بدو پیشکش کنند. قریش، که نسب خود را به ابراهیم و اسماعیل میرسانیدند، پردهداران و خادمان و ناظران امور مالی کعبه را برمیگزیدند؛ و یک اقلیت اشرافی، از فرزندان قصی، زمام حکومت مکه را به دست داشتند .

[spacer height=”15px”]

اشراف عربستان

 [spacer height=”10px”]

در آغاز قرن ششم میلادي قریش به دو گروه رقیب منقسم شده بودند که در رأس یکی از آنها هاشم بازرگان ثروتمند و نکوکار بود و دررأس گروه دیگر برادرزادة او امیه جاي داشت. این رقابت سخت نقش مهمی در تاریخ اسلام ایفا کرده است. در پی مرگ هاشم، رهبري خاندان وي به پسرش عبدالمطلب رسید. به سال 568 عبداالله پسر عبدالمطلب با آمنه، که او نیز از خاندان قصی بود، ازدواج کرد. عبداالله سه روز با عروس خود بود و از آن پس به سفر بازرگانی رفت و هنگام بازگشت در مدینه درگذشت، و دو ماه پس از فوت وي (569 (آمنه بزرگترین شخصیت تاریخ اسلام را به دنیا آورد

[spacer height=”15px”]

پایان قسمت دوم

ادامه دارد

تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها

برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت

[spacer height=”20px” id=”2″]

قسمت بعدی:

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب

هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت.

مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است:

[su_quote cite=”ویلیام جیمز دورانت “]«تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

تاریخ بدون سانسور-2: محمد

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

قسمت اول:

 

[su_heading size=”20″]جامعۀ ساسانیان [/su_heading]641-1224 میلادی

[spacer height=”15px”]

 

در آن سوي فرات یا دجله، در تمام طول تاریخ یونان و روم، آن امپراطوري تقریباً مخفی قرار داشت که به مدت هزار سال از اروپاي رو به توسعه و از مهاجمان آسیایی بر کنار مانده بود، هرگز عظمت هخامنشی خود را فراموش نکرده بود، آهسته از صدمات جنگهاي پارتها شفا یافته بود، و فرهنگ بی نظیر و اشرافی خود را چنان به دست تواناي شاهان ساسانی حفظ کرده بود که بعدها توانست پیروزي اسلام بر ایران را تبدیل به رنسانس فرهنگی ایران کند .

گستره ایران

ایران قرن سوم وسیعتر از ایران امروز بود؛ چنانکه از نام آن برمیآید، سرزمین آریاییها بود و افغانستان، بلوچستان، سغد، بلخ و عراق را نیز در بر داشت. پارس، که سابقاً نام استان فارس کنونی بود، فقط قسمتی از جنوب شرقی این امپراطوري را تشکیل میداد؛ اما یونانیان و رومیان، که به «بربرها» توجهی نداشتند، نام تنها یک قسمت را به تمام آن دادند. یک سد کوهستانی، از هیمالایا در جنوب خاوري تا قفقاز در شمال باختري، از میان این سرزمین میگذشت و آن را به دو نیم میکرد؛ در مشرق یک فلات بلند لم یزرع بود؛ در مغرب دره هاي سرسبز دجله و فرات قرار داشت که آب آنها به هنگام طغیان به آبراه ه هاي بیشمار جاري میشد و مغرب ایران را از حیث گندم، خرما، انگور، و سایر میوه ها غنی میساخت. درطول رودها یا فواصل بین آنها، در تپه زارها یا در واحه ها هزاران ده، صدها قصبه، و ده ها شهر قرار داشت که مهمترین آنها عبارت بودند از: اکباتان، ري، موصل، استخر (سابقاً تخت جمشید ، ) شوش، سلوکیه، و تیسفون پایتخت عظیم و باشکوه ساسانیان.

 

ظاهر و لباس

آمیانوس مارکلینوس[i] ایرانیان این دوره را چنین وصف میکند: ««تقریباً همه باریک اندام و قدري تیره گون هستند، ریشی نسبتاً جالب دارند، و زلفی دراز و خشن،. افراد طبقات عالی خشن موي نبودند و همه شان اندام باریک نداشتند؛ غالباً خوش هیکل بودند، به رفتار و خوي و چابکی خود میبالیدند، و دوستار ورزشهاي خطرناك و جامه هاي باشکوه بودند. مردان دستار بر سر میگذاشتند، شلوار گشاد میپوشیدند، سندل یا پوتین بنددار به پا میکردند؛ ثروتمندان نیم تنه یا قباي پشمین در بر میکردند ، کمربند و شمشیر میبستند؛ بینوایان با لباس نخی، مویی، یا پوستی، میساختند. زنان پوتین و شلوار کوتاه، پیراهن و شنل گشاد، و روجامهاي که از فرط فراخی چین میخورد میپوشیدند؛ موي مشکین خود را در جلو سر چنبره میکردند و دنبالۀ آن را به پشت میانداختند و آن را به گل میآراستند. تمام طبقات رنگ و زینت را دوست میداشتند. موبدان و زردشتیان غیرتمند، به نشانۀ پاکی، لباس سفید میپوشیدند؛ سرداران رنگ سرخ را ترجیح میدادند؛ شاهان با پوشیدن کفش سرخ، شلوار آبی، و کلاهی که یک گوي یا سر حیوان یا پرنده بر آن بود خود را از سایرین ممتاز میساختند. در ایران نیز، مانند جوامع متمدن، لباس نیمی از مرد را میساخت و نیم بیشتر از زن را.»»

 

طبع، خوی، تشریفات سیاسی

 ایرانی فرهیخته معمولا، مانند فرانسویان، حساس و تیز شوق و تند ذهن بود؛ غالباً تناسان بود، ولی به هنگام ضرورت چالاك و آماده؛ «در سخن بی‌ملاحظه و زیاده رو بود .. . . بیش از آنچه شجاع باشد محیل بود، و از این رو فقط میبایست دورادور از او ترسید. درست همان فاصلهاي که همیشه با دشمنان حفظ میکردند. ایرانیان فقیر آبجو مینوشیدند، اما تقریباً تمام طبقات، از جمله خدایان، شراب را ترجیح میدادند؛ ایرانیان پرهیزکار و صرفه جو در مراسم مذهبی شراب میریختند و مدتی منتظر خدایان میشدند تا بیایند و آن را بیاشامند؛ آنگاه، خود آن شراب مقدس را مینوشیدند. آداب ایرانی در این دورة ساسانی، بنابر روایات، خشنتر از زمان هخامنشیان و ملایمتر از دوران اشکانیان بود؛ اما داستانهاي پروکوپیوس[ii] ما را از این آگاه میسازد که؛ “ایرانیان والامنشتر از یونانیان بودند. تشریفات و رسوم دیپلوماتیک دربار ایران تا حد زیادي از طرف امپراطوران یونان اقتباس شده بود؛ دو سلطان رقیب، یکدیگر را “برادر” خطاب میکردند، براي مأموران سیاسی خارجی مصونیتی قایل بودند و آنان را از بازرسی و عوارض گمرکی معاف میکردند. سرچشمۀ رسوم دیپلوماسی اروپا و امریکا را میتوان در دربار پادشاهان ایران جست.”

 

 

 روابط جنسی، زناشویی و خانواده ایرانیان

آمیانوس میگوید: «بیشتر ایرانیان در روابط جنسی افراط میکنند،» اما اذعان میکند که لواط و فحشا در میان آنان کمتر رایج بود تا نزد یونانیان. ربی گملیئل[iii] از مراجع تقلید یهودیان جهان، ایرانیان را به داشتن سه صفت میستاید «: در خوراك میانه رو، در خلوت و نیز در روابط زناشویی معتدل هستند » . منتهاي کوشش براي ترغیب ازدواج و افزودن بر میزان موالید به کار میرفت تا نیروي انسانی کافی براي جنگها فراهم شود؛ در این مورد خداي عشق مارس بود نه ونوس. دین، امر به ازدواج میکرد، مراسم زناشویی را با جلال فراوان انجام میداد، و چنین تعلیم میداد که باروري موجب نیرومندي اهورمزدا، خداي روشنایی، در نبرد با اهریمن، شیطان کیش زردشتی، است. رئیس خانواده در کانون خانه به نیاپرستی میپرداخت، و از این رو طالب فرزندانی بود تا این آیین و نسلش بعد از خود او محفوظ ماند؛ اگر او صاحب فرزند ذکوري نمیشد، پسري را به فرزندي اختیار میکرد. والدین عموماً وسایل ازدواج فرزندان خود را، بیشتر به وسیلۀ دلالهاي حرفهاي ، فراهم میکردند؛ اما زن میتوانست بدون اجازة والدین شوهرکند. جهیز و شیربها، مخارج ازدواج و فرزند آوري زودگاه را میسر میساخت. چندهمسری مجاز بود و در صورت نازایی زن اول توصیه میشد. زنا نضج یافته بود. شوهر می توانست زن را به علت بیوفایی، و زن شوهر را به سبب ظلم و ترك انفاق، طلاق گوید. داشتن همخوابه بلامانع بود. این همخوابه ها، مانند هتایراي یونانی، آزاد بودند که در میان مردم ظاهر و در ضیافت مردان حاضر شوند؛ اما زنان قانونی معمولا در اندورن خانه نگاهداري میشدند؛ این رسم دیرین ایرانی به اسلام منتقل شد. زنان ایرانی بغایت زیبا بودند، و شاید به همین سبب میبایست از مردان حفظ شوند. در شاهنامۀ فردوسی این زنان هستند که آرزوي مردان را میکشند و در معاشقه و اغوا پیشقدم میشوند. زیبایی زنانه بر قوانین مردانه فایق میآمد. کودکان به یاري ایمان مذهبی، که براي استحکام قدرت والدین ضرور می نماید، بار میآمدند.

 

سرگرمی، هنر، دین و فرهنگ

سرگرمی آنان گوي بازي، ورزشهاي قهرمانی، و شطرنج بود، و در نوجوانی در تفریحات کلانسالان خانواده شرکت میکردند. این تفریحات عبارت بود از تیراندازي، اسبدوانی، چوگانبازي، و شکار. ایرانیان ساسانی موسیقی را براي اعمال مذهبی، عشق، و جنگ لازم میدانستند. فردوسی گوید: «در بزمها و ضیافتهاي شاهانه «موسیقی و آواز زنان زیبا صحنه را میآراست»؛ لیر، گیتار، فلوت، نی، کرناي، طبل، و سایر ادوات فراوان بود؛ به موجب روایت، باربد، خنیاگر محبوب خسرو پرویز، 360 نغمه ساخت و، در سراسر سال، هر شب یکی از آنها را براي شاه میخواند. در تعلیم و تربیت نیز دین نقشی بسزا ایفا میکرد؛ دبستانها در معابد جاي داشتند و اطفال تحت تعلیم موبدان بودند. تعلیمات عالی در ادبیات، طب، علوم، و فلسفه در دانشگاه مشهور جندیشاپور در خوزستان داده میشد. پسران شاهان محلی و ساتراپها غالباً نزدیک شاه میزیستند و با شاهزادگان خانوادة سلطنتی، در دانشکدهاي که متعلق به دربار بود، تحصیل میکردند . پهلوي، زنان هندو اروپایی ایران در دورة اشکانیان، در زمان ساسانیان نیز معمول بود. از ادبیات آن زمان فقط 600هزار کلمه باقی مانده است که همه مربوط است به دین. ما میدانیم که آن ادبیات وسیع بوده است؛ اما چون موبدان حافظ و ناقل آن بودند، بیشتر آثار غیر دینی را میگذاشتند تا از میان برود. (احتمالا فرایندي مشابه ما را به این اشتباه انداخته است که ادبیات اوایل قرون وسطی در جهان مسیحیت عمدتاً مذهبی بوده است.)

 

آموزش عالی

شاهان ساسانی حامیان روشنفکر ادبیات و فلسفه بودند ـ و بیش از همه خسرو انوشیروان: به فرمان او آثار افلاطون و ارسوط به زبان پهلوي ترجمه گشت و در دانشگاه جندیشاپور تدریس شد، و حتی خود او نیز آنها را خواند. در دوران سلطنت او وقایع تاریخی بسیاري ثبت و تدوین شد که تنها قسمت موجود آن کارنامۀ اردشیر بابکان است. این کتاب مخلوطی است از تاریخ و داستان عشقی که بعدها مبناي شاهنامۀ فردوسی شد. هنگامی که یوستینیانوس[iv] مدارس آتن را بست، هفت تن از استادانش به ایران گریختند و به دربار خسرو پناهنده شدند. پس از چندي هواي وطن کردند؛ شاه «بربران»، در عهدنامۀ سال 533 خود با یوستینیانوس[v]، قید کرد که خردمندان یونانی باید رخصت بازگشت یابند و از پیگرد و آزار مصون باشند. در دوران فرمانروایی این پادشاه روشنفکر دانشگاه جندیشاپور، که در قرن چهارم یا پنجم تأسیس شده بود، «بزرگترین مرکز فرهنگی آن زمان» شد. دانشجویان و استادان از اکناف جهان به آن روي میآوردند. مسیحیان نسطوري در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمه هاي سریانی آثار یونانی در طب و فلسفه را به ارمغان آوردند.

 

نوافلاطونیان در آنجا بذر صوفیگري را کاشتند؛ و سنت طبی هندوستان، ایران، سوریه، و یونان، در آنجا به هم آمیخت و یک مکتب درمانی شکوفا را به وجود آورد. به موجب نظریۀ طب ایرانی، بیماري از آلودگی یا ناپاکی یکی از عناصر چهارگانه ـ آتش، آب، خاك، بادـ حاصل میشد؛ پزشکان و موبدان ایرانی میگفتند که بهداشت عمومی مستلزم سوزاندن تمام مواد فاسد کننده، و بهداشت فردي مستلزم اطاعت کامل از دستورات نظافت دین زردشت است

آنچه از علم نجوم ایرانی در این دوره میدانیم این است که این علم تقویم منظمی را بنیاد نهاده بود. به موجب این تقویم، سال به دوازده ماه سی روزه، و هر ماه به دو هفتۀ هفت روزه و دوهفتۀ هشت روزه تقسیم میشد، و پنج روز، هم به آخر سال اضافه میگردید. علم احکام نجوم و جادوگري امري عمومی بود، و هیچ گونه اقدام مهمی بدون رجوع به وضع صور فلکی به عمل نمیآمد؛ و هر واقعۀ زمینی به اعتقاد مردم نتیجۀ جنگ ستارگان سعد و نحس در آسمان بود ـ همان گونه که فرشتگان و شیاطین در روح انسان با یکدیگر میجنگیدند ـ و این در حقیقت همان نبرد اهورمزدا و اهریمن بود

 

دین زردشت

 دین زردشت به وسیلۀ سلسلۀ ساسانیان اقتدار و استیلاي سابق خود را باز یافت؛ زمینها و عشر محصولات کشاورزي به موبدان اختصاص داشت؛ دولت بر دین استوار بود، همچنانکه در اروپاي آن زمان نیز چنان بود. موبد موبدان، که قدرتش فقط از خود شاه کمتر بود، بر یک طبقۀ مقتدر و حاضر در صحنه، که افراد آن مغان یا مجوسان نامیده میشدند و مقامشان ارثی بود، حکومت میکرد. مغان بر حیات روحی تمام ایرانیان فرمانروایی داشتند، گنهکاران و طاغیان را از دوزخ میترساندند، و به مدت چهار قرن افکار ایرانیان را در بند نگاه داشتند. اینان گهگاه شارمندان را از اجحاف مأموران مالیات، و بینوایان را از جور زورمندان حفظ میکردند. تشکیلات مغان چندان ثروتمند بود که شاهان گاه مبالغ هنگفتی از خزانه هاي معابد قرض میکردند. هر شهر عمدهاي داراي یک آتشکده بود که در آن شعلۀ مقدس، به نشانۀ خداي نور، همواره فروزان بود . تنها یک زندگی منزه و پاکیزه میتوانست روح را از اهریمن نجات دهد؛ در نبرد با شیطان، بهره گرفتن از یاري مغان و پیشگویی، وردخوانی، جادوگري، و دعاهاي آنان امري بس ضروري بود. روحی که بدین سان یاري میشد به پاکی و قدسیت میرسید، از دادگاه سهمگین روز رستاخیز میگذشت، و در بهشت، شادمانی جاودان مییافت. در جنب این دین رسمی ، سایر مذاهب چندان محلی نداشتند، میترا، خداي آفتاب، که نزد پارتها بسیار محبوب بود، اکنون آن ستایشی را که در خور یاور بزرگ اهورمزدا بود نمیدید. اما موبدان زردشتی، مانند روحانیان مسیحی و مسلمان و یهود، ارتداد از دین ملی را گناهی بزرگ میشمردند. وقتی که مانی (حدود 216-276)ادعا کرد که چهارمین پیامبر خدا در ردیف بودا، زردشت، و مسیح است، و دینی مبنی بر تجرد، صلح طلبی، و تورع اعلام کرد، مغان مجاهد و داراي تعصب ملی او را مصلوب کردند، و مانویت مجبور شد موفقیت خود را در خارج از مرزهاي ایران جستجو کند. مع هذا، موبدان و پادشاهان ساسانی عموماً نسبت به یهودیت و مسیحیت تسامح به خرج میدادند، درست همان طور که پاپها نسبت به یهودیان رفتار ملایمتري داشتند تا نسبت به بدعتگذاران. عدة زیادي از یهودیان به ایالات باختري امپراطوري ایران پناهنده شدند. وقتی ساسانیان به قدرت رسیدند، مسیحیت در ایران مستقر شده بود؛ این دین تا هنگامی که دین رسمی دشمنان دیرین ایران یعنی یونان و روم نشده بود، تحمل میشد؛ اما پس از آنکه روحانیان مسیحی، همچنانکه در سال 338 میلادي در نصیبین کردند، نقش فعالی در دفاع از سرزمین بیزانس در برابر شاپور دوم به عهده گرفتند، و مسیحیان ایران امید طبیعی خود به پیروزي بیزانس را آشکار ساختند، دین مسیح مورد تعقیب قرار گرفت. در 341 ،شاپور فرمان به قتل عام مسیحیان امپراطوري خود داد؛ تا هنگامی که این فرمان را به کشیشان، راهبان، و راهبه ها محدود کرد، ساکنان بسیاري از ده هاي مسیحی کشته شده بودند؛ حتی با این وجود، در طی این تعقیب و آزار، که تا زمان مرگ شاپور ادامه یافت (379م ) ، 16000 تن مسیحی کشته شدند. یزدگرد اول (399-420 )آزادي مذهبی را به مسیحیان بازگرداند و آنان را یاري داد تا کلیساهاي خود را از نو بسازند. در 422 شورایی از اسقفان ایرانی کلیساي مسیحیان ایران را از مسیحیت یونان و روم مستقل ساخت

 

کشاورزی، صنعت وتجارت

 در میان عبادات و مشاجرات دینی، فرمانها و بحرانهاي دولتی، و جنگهاي داخلی و خارجی، مردم با بیصبري وسایل تقویت دولت و معابد را فراهم میساختند، زمین را میکاشتند، گله ها را میچراندند، و به هنرهاي دستی و داد و ستد اشتغال میورزیدند. زراعت یک وظیفۀ دینی بود، و به مردم گفته میشد که کارهایی قهرمانی از قبیل آباد ساختن بیابان، کشتکاري زمین، نابود ساختن آفات و گیاهان هرزه، حاصلخیز ساختن اراضی بایر، و استفاده از رودها براي آبیاري فتح نهایی اهورمزدا را بر اهریمن تأمین میکند. براي دهقان ایرانی تسلی روحی بسیار لازم بود، زیرا او معمولا براي زمینداران بزرگ کار میکرد و از یک ششم تا یک سوم فراورده هاي خود را از بابت مالیات و عوارض به دولت میداد . در حدود سال 540 ،ایرانیان صنعت شکرسازي از نیشکر را از هندوستان فرا گرفتند؛ امپراطور یونانی، هراکلیوس، در کاخ سلطنتی تیسفون یک انبار پر از شکر یافت (627)؛ اعراب که 14 سال پس از آن ایران را گرفتند، بزودي طرز کاشتن نیشکر را آموختند و آن را به مصر، سیسیل، مراکش، و اسپانیا بردند، که از آنجا در تمام اروپا رواج یافت. دامپروري از کارهاي برجستۀ ایرانیان بود؛ اسبهاي ایرانی از نظر نژاد، چالاکی، زیبایی، و سرعت بعد از اسبهاي عربی بهترین بودند؛ هر ایرانی دوستار اسب بود، همان گونه که رستم رخش را دوست میداشت. سگ چندان در مراقبت گله و خانه ها سودمند بود که ایرانیان آن را حیوان مقدسی میشمردند؛ و گربۀ ایرانی در تمام جهان شهرت و شاخصیت یافته بود. صنعت ایرانی در زمان ساسانیان از حالت خانگی به اشکال شهري درآمد. اتحادیه هاي اصناف متعدد بودند، و در برخی از شهرها یک طبقۀ کارگر انقلابی پدید آمده بود. ابریشمبافی از چین وارد شده بود؛ حریرهاي دوران ساسانی همه جا مطلوب بود، و براي صنعت نساجی بیزانس، چین، و ژاپن نمونه واقع شده بود. بازرگانان چینی به ایران میآمدند تا ابریشم خام بفروشند و فرش، جواهر، و غازه بخرند؛ ارمنیها ، سوریها، و یهودیان، ایران و بیزانس و روم را با داد و ستد کند خود مربوط ساخته بودند. راه ها و پلهاي خوب، که مورد مراقبت دقیق بود، چاپار دولتی و کاروانهاي بازرگانی را قادر میساخت که تیسفون را با تمام استانها مربوط سازند؛ و در خلیج فارس بندرهایی ساخته شده بود تا تجارت با هندوستان را تسریع کند. مقررات دولتی قیمت غله، دارو، و سایر مایحتاج زندگی را محدود میساخت. و از احتکار و انحصار جلو میگرفت. ثروت طبقات عالی را میتوان از داستان یک اصلمند ایرانی دریافت که هزار مهمان به شام دعوت کرده بود، و چون دریافت که بیش از پانصد دست ظرف ندارد، پانصد دست دیگر از همسایگان خود عاریت گرفت .

 

ثروت

خاوندان فئودال، که معمولا در املاك روستایی خود میزیستند، استثمار زمین و مردم را سازمان میدادند و به هنگام جنگ از رعایاي خود هنگهایی میآراستند. با شکارورزي پرشور و دلیرانه، خود را براي نبرد تربیت میکردند؛ اینان به عنوان افسران سوار نظام ورزیده خدمت میکردند، و خود و اسبشان، مانند دوران اخیر اروپاي ملوك الطوایفی، زرهپوش بودند؛ اما در انضباط دادن به سربازان خود، یا در استعمال آخرین صنعتهاي مهندسی و محاصره و دفاع، از رومیان، عقبتر بودند. از نظر کاست اجتماعی، بالاتر از این مالکان، اشراف بزرگ بودند که به عنوان ساتراپ بر ایالات فرمان میراندند و یا ریاست ادارات دولتی را داشتند. طرز اداره ظاهراً بسیار خوب بود، زیرا گرچه مالیات کمتر از مالیات امپراطور روم شرقی و غربی بود در وصول آن کمتر سختگیري میشد، خزانۀ ایران غالباً پرتر از خزانۀ امپراطوران بود. در سال 626 ،خسروپرویز پولی معادل 000‘000‘460 دلار در صندوقهاي خود داشت، و عایدي سالانۀ کشور معادل 000‘000‘170 دلار بود، که با در نظر گرفتن قدرت خرید طلا و نقره در آن زمان مبلغ بسیار هنگفتی میشد.

 

قانون و حکومت

قانون از طرف شاهان، مشاوران ایشان، و موبدان بر اساس احکام اوستایی وضع میشد؛ تفسیر قانون و نظارت در اجراي آن به عهدة موبدان بود. آمیانوس، که با ایرانیان جنگیده بود، قضات ایرانی را «مردانی سربلند، صاحب تجربه، و داراي دانش حقوقی» وصف میکند. به طور کلی ایرانیان مردم درست پیمانی شناخته شده بودند. سوگند در دادگاه با مراسم مذهبی توأم بود؛ مجازات سوگندشکنی در قانون بسیار شدید، و در دوزخ باران بیانتهایی از تیر، تبر، و سنگ بود. براي کشف بزه از روش اوردالی استفاده میشد: از مظنونان خواسته میشد که روي فلز سرخ گرم راه بروند، یا از آتش بگذرند، یا غذاي مسموم بخورند. کودك کشی، و سقط جنین ممنوع بود و مجازات سخت داشت؛ سزاي لواط مرگ بود؛ مردي که زناکاریش بر ملا میشد تبعید میگردید، و زن زانیه بینی و گوش خود را از دست میداد. محکومان میتوانستند به دادگاه هاي عالیتر استیناف دهند، و مجازات اعدام فقط پس از تجدید نظر و تصویب شاه قابل اجرا بود. پادشاه قدرت خود را به خدایان منسوب میدانست و خویشتن را نایب آنها میشمرد و منزلتشان را در فرمانهایی که به نام آنها صادر میکرد نشان میداد. هر وقت که زمان ایجاب میکرد، خود را «شاه شاهان، شاه آریاییها و غیر آریاییها [ایران و انیران] سلطان جهان، زادة خدایان» مینامید، شاپور دوم این عبارت را نیز بر عنوان مزبور افزوده بود «: برادر خورشید و ماه، دمساز ستارگان » . شاهان ساسانی، که از لحاظ نظري مستبد بودند، در عمل معمولا با مشورت وزیران خود که هیئت دولت را تشکیل میدادند کار میکردند: مسعودي، مورخ مسلمان، «ادارة مشعشع شاهان ساسانی، سیاست منظم آنان، مراقبتشان از اتباع خود، و سعادت مستملکاتشان را میستود.خسرو انوشیروان، بنا به روایت ابن خلدون، چنین میگفت:

[su_quote cite=”ابن خلدون”]«: بی ارتش، شاه نیست؛ بیعایدات ، ارتش نیست؛ بیمالیات، عایدات نیست؛ بی کشاورزي، مالیات نیست؛ بی حکومت صحیح، کشاورزي نیست » [/su_quote]

 

در اوقات عادي، سلطنت موروثی بود، اما ممکن بود از طرف شاه به یکی از پسران کهتر منتقل شود، در دو مورد قدرت عالیه به ملکه ها رسید . وقتی وارث مستقیم وجود نداشت، نجبا و موبدان کسی را به سلطنت برمیگزیدند، اما انتخابشان محدود بود به اعضاي خاندان سلطنت . زندگانی شاه آکنده بود از الزامات توانفرسا. از او منتهاي دلیري را در شکارورزي انتظار داشتند؛ در غرفهاي با پردهاي دیبا که ده شتر آراسته به زیور شاهوار آن را میکشیدند به شکار میرفت، هفت شتر تخت او را، و صد شتر خنیاگرانش را حمل میکردند. ده هزار سوار ممکن بود در التزام وي باشند، ولی اگر سنگنبشته هاي ساسانیان را معتبر بدانیم، باید بگوییم که در آخرین وهلۀ سفر شکار میبایست سوار اسب شود، و شخصاً یک گوزن، بز وحشی، آهو، گاومیش، ببر، شیر، یا یکی دیگر از حیواناتی را که در پارك یا «بهشت» او گردآوري شده بودند دنبال کند. چون به کاخ خود باز میگشت، خود را در میان هزار ملتزم و تشریفات فراوان با رشتهاي از مسائل مملکتی مواجه مییافت. میبایست جامه هایی را که از کثرت جواهر سنگین شده بودند بپوشد، بر تختی زرین بنشیند، و تاجی چنان سنگین بر سر گذارد که لازم بود با فاصلهاي نامشهود از سرش، که بیحرکت میماند، آویزان باشد. با این شکل و شمایل بود که او سفیران و میهمانان را میپذیرفت، صدها رسم تشریفاتی سیاسی را به جا میآورد، قضاوت میکرد، و گزارشها و اخبار انتصابات را دریافت میداشت. کسانی که به نزدیک او میآمدند تعظیم میکردند، زمین را بوسه میدادند، فقط با اجازة او برمیخاستند، و هنگام سخن گفتن دستمالی جلو دهان نگاه میداشتند تا مبادا نفسشان او را آلوده سازد. شبانگاه نزد یکی از زنان یا معشوقگان خود میرفت و بذر شاهانه را شادمانه میکاشت.

 

 سلطنت ساسانیان

 

 بنابر روایات ایرانی، ساسان، موبدي در تخت جمشید بود؛ پسرش بابک امیر کوچکی در خور بود؛ بابک، گوچیهر فرمانرواي فارس را کشت، خود را شاه آن سامان ساخت، و قدرت خویش را به موجب وصیت به پسر خود شاپور واگذاشت؛ شاپور بر اثر سانحهاي مرد و برادرش اردشیر جانشین وي شد. اردوان پنجم، آخرین پادشاه پارت یا اشکانی ایران، از شناسایی این سلسلۀ جدید محلی ابا کرد، اردشیر اردوان را در جنگ کشت (224 (و خود شاهنشاه شد (226 .(وي حکومت سست ملوك الطوایفی اشکانیان را با یک حکومت سلطنتی پر قدرت، که از طریق یک تشکیلات اداري متمرکز اما رو به گسترش امور را میگذراند، جایگزین کرد؛ حمایت روحانیان را با بازگرداندن دین زردشت وسلسله مراتب آن جلب کرد؛ و با اعلام اینکه نفوذ هلنیستی را در ایران برخواهد انداخت و انتقام داریوش سوم را از جانشیان اسکندر خواهد گرفت و تمام سرزمینهاي شاهان هخامنشی را باز خواهد ستاند، غرور مردم را برانگیخت. او تقریباً به تمام وعده هاي خود وفا کرد. نبردهاي سریعش حدود ایران را در شمال خاوري تا جیحون و در باختر تا فرات بسط داد. به هنگام مرگ (241 ،(تاج را بر سر پسر خود شاپور نهاد و به او سفارش کرد که یونانیان و رومیان را به دریا بریزد.

شاپور اول (241-272 ) تمام قدرت و کاردانی پدر خویش را به ارث برده بود. سنگنبشته ها او را مردي با وجنات زیبا و نجیب وصف میکند؛ اما این بدون شک تهنیتی است رسمی. تربیتی عالی داشت و به دانش مهر میورزید؛ از صحبت ائوستاتیوس سوفسطایی، سفیر یونان، چنان مسحور شده بود که به این فکر افتاد که از سلطنت استعفا کند و فیلسوف شود. برخلاف شاپور دوم، به تمام ادیان آزادي کامل داد، به مانی اجازه داد تا در دربارش موعظه کند، و اعلام کرد که «مغان، مانویان، یهودیان، مسیحیان، و ارباب سایر مذاهب در امپراطوري او از هر ایذایی مصون باشند » .

با ادامۀ ویراستن اوستا، که در دوران اردشیر آغاز شده بود، موبدان را تحریض کرد که آثار فلسفۀ مابعدالطبیعی، نجوم، و طب را، که غالباً از هند و یونان گرفته شده بود، در این کتاب مقدس ایرانی بگنجانند. در حمایت از هنر گشاده دست بود. در فرماندهی نظامی به عظمت شاپور دوم یا دو خسرو نمیرسید، اما در سلسلۀ طولانی ساسانیان بهترین مدیر بود. پایتخت جدیدي در شهر شاپور ساخت که ویرانه هاي آن هنوز نام او را بر خود دارند، و در شوشتر، در ساحل رود کارون، یکی از ساختمانهاي بزرگ مهندسی کهن را برپا داشت. این ساختمان عبارت بود از سدي با قطعات سنگ خارا که پلی به طول 520 متر و عرض 6 متر تشکیل میداد؛ براي ساختن این سد، مسیر رود موقتاً عوض شد، بستر آن سنگفرش گردید، و دریچه هایی در سد ایجاد شد تا جریان آب را منظم سازد. بنابر روایات، شاپور براي طرح کردن و ساختن این سد، که تا قرن حاضر همچنان دایر بود، از مهندسان و اسیران رومی استفاده کرد. شاپور با آنکه قلباً مایل به جنگ نبود، ناچار به آن دست یازید، به سوریه حمله کرد، به انطاکیه رسید، از ارتش روم شکست خورد، و قرارداد صلحی با رومیان منعقد ساخت (244 (که به موجب آن تمام سرزمینهایی را که سابقاً از رومیان گرفته بود به آنان بازگرداند. چون از همکاري ارمنستان با رومیان خشمگین بود، به آن کشور وارد شد وسلسلهاي طرفدار ایران در آنجا مستقر ساخت. (252 .(پس از آنکه جناح راستش بدین گونه حفظ شد، جنگ با روم را از سر گرفت. امپراطور والریانوس را شکست داد و دستگیر کرد (260 ،(انطاکیه را غارت کرد، و هزاران اسیر گرفت ١٨٣٨ تا در ایران به کار اجباري گمارد. اودناتوس، فرماندار پالمورا، با روم همدست شد و شاپور را مجبور کرد تا بار دیگر فرات را مرز ایران و روم بشناسد

جانشیان او از 272 تا 302 عظمتی نداشتند، تاریخ ذکر کوتاهی از هرمز دوم (302 – 309 ) می کند، زیرا او صلح و سعادت را حفظ کرد. اماکن عمومی و مساکن شخصی، مخصوصاً خانه هاي فقیران، را به خرج دولت تعمیر کرد. دادگاه جدیدي براي رسیدگی به شکایات بینوایان از اغنیا تأسیس کرد و خود غالباً ریاست آن را عهدهدار میشد. ما نمیدانیم که آیا همین عادات عجیب موجب محروم شدن پسر او از سلطنت شد یا نه؛ به هر حال، وقتی که هرمز درگذشت، نجبا پسر او را زندانی کردند و تاج و تخت را به کودك هنوز نازادة او، که با یقین و اعتماد شاپور دوم نام نهادند؛ دادند و براي اینکه سلطنت او را کاملا محرز سازند، تاج شاهی را بر شکم مادر او بستند . با چنین آغاز میمونی، شاپور دوم وارد طولانیترین سلطنت در تاریخ آسیا شد (309-379 .(از کودکی براي جنگ تربیت شد؛ و ارادة خود را نیرومند ساخت، و در شانزدهسالگی زمام حکومت و ادارة میدان نبرد را به دست گرفت. به عربستان خاوري حمله کرد، چندین ده را ویران ساخت، هزاران اسیر را کشت، و باقی اسیران را با ریسمانی که از زخمشان گذراند به هم بست. در 337 ،براي تسلط بر راه هاي بازرگانی به خاور دور، جنگ با روم را از سر گرفت و، با چند فاصلۀ زمانی از صلح، آن را تقریباً تا هنگام مرگ ادامه داد. گرویدن روم و ارمنستان به دین مسیح به کشمکش کهن شدتی نو بخشید، گویی خدایان با خشمی هومري به جنگ پیوسته بودند. طی چهل سال، شاپور با رشتهاي دراز از امپراطوران روم جنگید.

یولیانوس او را به تیسفون پس نشاند، اما خود به وضعی ننگین عقب نشست. یوویانوس، که با مانور ماهرانۀ شاپور شکست خورده بود، مجبور شد با او صلح کند (363 )و ایالات رومی ساحل دجله و نیز تمام ارمنستان را به او واگذارد. وقتی که شاپور دوم درگذشت، ایران در ذروة آبرو و اقتدار بود و خاك صد هزار ایکر زمین با خون انسانی تقویت شده بود. در قرن بعد، جنگ به مرز شرقی ایران کشانده شد. در حدود سال 425 طایفهاي از تورانیان، که یونانیان آنها را به نام هفتالیان میشناختند، و بغلط هونهاي سفید نامیده میشدند، ناحیۀ بین جیحون و سیحون را تصرف کردند.

بهرام پنجم، پادشاه ساسانی، که به واسطۀ بیباکیش در شکار ملقب به بهرام گور بود (420-438 ،(دلیرانه با آنها جنگید و شکستشان داد؛ اما پس از مرگ او تورانیان در نتیجۀ باروري و جنگجویی به اکناف گسترده شدند، و امپراطوریی تشکیل دادند که از دریاي خزر تا رود سند وسعت داشت. پایتخت این امپراطوري گرگان، و شهر عمدهاش بلخ بود. تورانیان بر فیروز، پادشاه ساسانی (459-484 (غلبه کردند و او را کشتند و بلاش (484 -488 (جانشین او را خراجگزار خود ساختند . ایران، همزمان با این تهدیدي که از طرف مشرق متوجهش شده بود، به سبب کشمکش شاه با اشراف و موبدان براي حفظ اقتدار خویش، دچار هرج و مرج شد. قباد اول (488 -531 (به فکر افتاد تا با تقویت یک نهضت اشتراکی (کمونیستی)، که هدف اصلی حملهاش اشراف و موبدان بودند، دشمنان خویش را ضعیف سازد. یکی از موبدان زردشتی، به نام مزدك، حوالی سال 490 میلادي، خود را فرستادة یزدان براي ترویج یک کیش باستانی اعلام کرده بود. اصول آن دین به گفتۀ او چنین بود: همۀ مردم مساوي زاده شدهاند؛ هیچ کس حقی طبیعی براي تملک چیزي بیش از دیگري ندارد؛ مالکیت و ازدواج از ابداعات انسان و اشتباهات پست اوست؛ و کلیۀ اشیا و تمام زنها باید ملک مشترك تمام مردان باشند. دشمنانش ادعا کردند که او میخواهد، به بهانۀ اعتراض به مالکیت و ازدواج و دستیابی به ١٨٣٩ آرمانشهر، دزدي، زنا، و زنا با محارم را ترویج کند. بینوایان و عدهاي دیگر از مردم سخنان او را شادمانه پذیرفتند، اما شاید خود مزدك هم از موافقت شاه با آن مذهب به شگفت آمد. پیروان او نه تنها خانه هاي ثروتمندان، بلکه حرمسراهاي آنها را نیز تصاحب کردند و زیباترین و گرانترین معشوقه هایشان را نیز به تملک خویش درآوردند. اشراف آزرده و خشمگین قباد را زندانی کردند و برادرش جاماسپ را به شاهی برداشتند. قباد، پس از سه سال محبوس بودن در «قلعۀ فراموشی [» انوشبرد]، از زندان گریخت و به هفتالیان پناهنده شد. هفتالیان، که میخواستند یک فرد وابسته به آنها فرمانرواي ایران باشد، ارتشی براي او فراهم کردند و او را در تسخیر تیسفون یاري دادند. جاماسپ استعفا کرد، اشراف به املاك خود گریختند، و قباد بار دیگر شاهنشاه شد (499 .(قباد، پس از محکم ساختن قدرت خویش، بر کمونیستها تاخت و مزدك و هزاران تن از پیروانش را بکشت . شاید آن نهضت باعث بالا بردن شأن کارگران شده بود، زیرا فرمانهاي شوراي دولتی از آن پس نه تنها به امضاي شاهزادگان و موبدان میرسید، بلکه از طرف سران اتحادیه ها نیز امضا میشد. قباد به مدت یک نسل دیگر سلطنت کرد، با دوستان قدیمش هفتالیان جنگید و پیروز شد، اما در جنگ با روم کامیابی قطعی حاصل نکرد؛ به هنگام مرگ، سلطنت را به دومین پسر خود خسرو که بزرگترین شاه ساسانی بود سپرد.

خسرو انوشیروان

خسرو اول (531 -579 (رایونانیان خوسروئس و اعراب کسري مینامیدند، و ایرانیان لقب انوشیروان (دارندة روان جاوید) را به نامش اضافه کرده بودند. وقتی که برادران مهترخسرو او را «عادل» میخواندند؛ و شاید اگر عدل را از رحم جدا کنیم، او شایستۀ این لقب بود. پروکوپیوس او را چنین وصف میکند «: استاد بزرگ در تظاهر به پرهیزکاري» و عهد شکنی؛ اما پروکوپیوس از زمرة دشمنان بود. طبري، مورخ ایرانی، «تیزهوشی، فرهنگ، خردمندي، رشادت، و تدبیر» او را ستوده و یک خطابۀ افتتاحیه در دهان او گذاشته است که اگر راست نباشد، خوب جعل شده است. وي حکومت را کاملا تجدید سازمان داد؛ در انتخاب دستیارانش فقط شایستگی را ملاك قرار داد و توجهی به رتبه و مقام نکرد؛ و بزرگمهر، مربی پسرش، را به وزارت برگزید که وزیري ارجمند از کار درآمد. وي سپاه بنیچهاي ملوكالطوایفی را با یک ارتش دایمی با انضباط و شایسته جایگزین کرد. نظم مالیاتی عادلانه تري ایجاد کرد، و قوانین ایران را مدون ساخت. براي اصلاح آب شهرها و آبیاري مزارع سدها و ترعه ها ساخت؛ زمینهاي بایر را با دادن گاو، وسایل کشاورزي، و بذر به دهقانان حاصلخیز کرد؛ تجارت را با ساخت، تعمیر، و نگاهداري پلها و راه ها رونق بخشید؛ و آنچه در توان داشت با شور و غیرت وقف خدمت به مردم و کشور کرد. ازدواج را، به این عنوان که ایران براي حفظ مرز و بوم خود به جمعیت بیشتري احتیاج دارد، تشویق ـ اجباري ـ کرد. مردان مجرد را، با تأمین جهیز زنان و امکانات تربیت فرزندان از بودجۀ دولتی، به ازدواج تحریض نمود. یتیمان و کودکان بینوا را به خرج دولت نگاهداري و تربیت کرد. وي بدعت را با مرگ سزا میداد، اما مسیحیت را، حتی در حرم خود، تحمل میکرد. فیلسوفان، پزشکان، و دانشمندان را از هندوستان و یونان در دربار خود گردآورده بود و از مباحثه با آنان دربارة مسائل زندگی، حکومت، و مرگ لذت میبرد. یک بار در طی مباحثه این سؤال پیش کشیده شد «: بزرگترین بدبختی چیست؟» یک فیلسوف یونانی پاسخ داد «: پیري توأم با فقر و بلاهت»؛ یک هندو جواب داد » : روحی آشفته در جسمی بیمار»؛ وزیر خسرو با بیان این جمله تحسین همگان را به خود جلب کرد «: به گمان من بزرگترین بدبختی براي انسان این است که پایان زندگی خویش را نزدیک ببیند، بی آنکه به فضیلت عمل کرده باشد » .

خسرو ادبیات، علوم، و دانش پژوهی را با گشاده دستی حمایت میک رد، و مخارج ترجمه ها و تاریخنگاریهاي بسیار را تأمین کرد؛ در زمان سلطنت او دانشگاه جندیشاپور به اوج اعتلا رسید. وي امنیت خارجیان را چنان حفظ میکرد که دربارش همواره پر از بیگانگان متشخص بود. چون بر تخت شاهی نشست، میل خود را براي آشتی با روم اعلام کرد. یوستینیانوس، که نقشه هایی براي افریقا و ایتالیا داشت، موافقت کرد؛ و در سال 532 ،آن دو «برادر» یک قرارداد «صلح ابدي» امضا کردند. چون افریقا و ایتالیا سقوط کرد، خسرو بر سبیل مزاح، به این عنوان که اگر ایران با او صلح نکرده بود او نمیتوانست پیروز شود، سهمی از غنیمتهاي او خواست، و یوستینیانوس براي او هدایاي گرانبها فرستاد. در 539 ،خسرو به روم اعلان جنگ داد، به این بهانه که یوستینیانوس مواد معاهدة فی مابین را نقض کرده است؛ پروکوپیوس این اتهام را تأیید میکند؛ شاید خسرو پنداشته بود خردمندانه این است که تا ارتش یوستینیانوس هنوز در غرب سرگرم جنگ است، به روم حمله برد و منتظر ننشیند تا یک بیزانس پیروزمند و نیرومند تمام نیروهاي خود را علیه ایران به کار برد. به علاوه، خسرو معتقد بود که ایران باید سرانجام بر معادن طلاي طرابوزان دست یابد و به دریاي سیاه برسد. پس به سوریه لشکر کشید؛ هیراپولیس، آپامیا، و حلب را محاصره کرد، با دریافت فدیه هاي گرانبها از آنها دست برداشت، و بزودي به دروازه هاي انطاکیه رسید. مردم بیباك آن شهر، از فراز دیوار دفاعی، نه تنها با باریدن تیرها و سنگهاي منجنیق بر سپاهیانش، بلکه همچنین با متلکهاي وقیحانهاي که بدان شهره بودند، از او استقبال کردند. شاه خشمگین، شهر را با یک حملۀ ناگهانی تصرف، و خزاین آن را تاراج کرد. تمام ساختمانهاي آن را، جز کلیساي اعظم، سوزاند؛ عدهاي از مردم شهر را قتل عام کرد، و مابقی را به ایران فرستاد تا اهالی یک «انطاکیۀ» جدید را تشکیل دهند. آنگاه با شادي در همان دریاي مدیترانه، که وقتی مرز باختري ایران بود، آبتنی کرد. یوستینیانوس سردار خود بلیزاریوس را براي نجات آن نواحی فرستاد، اما خسرو، با غنیمت‌هایی که به دست آورده بود، با خاطر آسوده از فرات گذشت، و آن سردار محتاط وي را تعقیب نکرد (541 .(بی نتیجه ماندن جنگهاي ایران و روم بی شک به واسطۀ اشکال در نگاهداري یک نیروي اشغالی در آن سوي بیابان سوریه یا رشته کوه هاي تاوروس در سمت دشمن بود؛ ترقیات جدید در حمل و نقل، جنگهاي بزرگتري را ممکن ساخته است. طی سه تجاوز دیگر به آسیاي روم، خسرو به پیشرویها و محاصره هاي سریع دست زد، باجها و اسیرها گرفت، روستاها را تاراج کرد، و بدون مزاحمت بازگشت (542-543 .(در 545 ، یوستینیانوس 2000 پوند طلا (840000 دلار) براي یک متارکۀ پنجساله به خسرو پرداخت، و در انقضاي پنج سال 2600 پوند دیگر براي پنج سال تمدید تأدیه کرد س. رانجام (562 ،(پس از جنگهایی که به مدت یک نسل به طول انجامید، آن دو پادشاه پیر عهد کردند که صلح را به مدت پنجاه سال حفظ کنند؛ یوستینیانوس موافقت کرد که هر سال 30000 پوند طلا (000‘500 7 ‘دلار) به ایران بپردازد، و خسرو از ادعاي خود بر سرزمینهاي مورد اختلاف در قفقاز و سواحل دریاي سیاه دست برداشت. اما کار خسرو با جنگ هنوز تمام نبود. در حدود سال 570 ،به درخواست حمیریان جنوب باختري عربستان، ارتشی به آن سامان فرستاد تا آنان را از قید فاتحان حبشی آزاد سازد؛ وقتی که آزادي تحصیل شد، حمیریان دریافتند که سرزمینشان به یک استان ایرانی مبدل شده است. یوستینیانوس با حبشه پیمان اتحادي بسته بود؛ یوستینوس دوم، جانشین او، طرد حبشیان را از عربستان عملی غیردوستانه شمرد؛ به علاوه، ترکان مرزهاي خاوري ایران محرمانه با روم موافقت کرده بودند که به خسرو حمله کنند؛ یوستینوس دوم به خسرو اعلان جنگ داد (572 .(خسرو، با وجود کبرسن، شخصاً به میدان جنگ رفت و شهر مرزي دارا را از رومیان گرفت؛ اما سلامتش یاري نکرد و براي نخستین بار شکست خورد (578 ،(به تیسفون بازگشت، و در آنجا به سال 579 ،در سنی نامعلوم، زندگی را بدرود گفت. وي طی چهل و هشت سال زمامداري خود در تمام جنگها و نبردها جز یکی پیروز بود، امپراطوري خود را از هر سو وسعت بخشیده بود، ایران را بیش از هر زمان دیگر پس از داریوش اول نیرومند کرده بود، و چنان نظم اداري صحیحی برقرار ساخته بود که وقتی اعراب ایران را تسخیر کردند آن را تقریباً بدون هیچ گونه تغییر اقتباس کردند. خسرو، که تقریباً معاصر یوستینیانوس بود،طبق اعتقاد عمومی آن زمان، از یوستینیانوس بزرگتر بود، و تمام نسلهاي آیندة ایران را نیز او را نیرومندترین و تواناترین پادشاه تاریخ خود میدانند .

 

پسر او، هرمز چهارم (579 -589 ،(به دست یکی از سرداران از سلطنت افتاد. این سردار بهرام چوبین بود که نخست خود را نایب السلطنۀ خسرو دوم (589 ،(پسر هرمز چهارم، و یک سال بعد پادشاه ساخت. وقتی که خسرو به سن بلوغ رسید، تاج و تخت خود را از او خواست؛ بهرام این خواست را نپذیرفت؛ خسرو به هیراپولیس در سوریۀ روم گریخت؛ ماوریکیوس، امپراطور روم شرقی، به او گفت که سلطنتش را باز خواهد ستاند، مشروط بر آنکه ایران از ارمنستان بیرون رود؛ خسرو این پیشنهاد را پذیرفت، و مردم تیسفون شاهد واقعۀ کم نظیري شدند که عبارت بود از یاري سربازان رومی براي به تخت نشاندن یک شاهزادة ایرانی. خسروپرویز (پیروز) به بالاترین قدرتی رسید که ایران پس از خشیارشا به خود دیده بود، و [بر اثر غرور حاصل از همان قدرت] زمینۀ سقوط امپراطوري خود را فراهم ساخت. وقتی فوکاس، ماوریکیوس را کشت و به جاي او نشست، پرویز به آن غاصب اعلان جنگ داد (603 (تا انتقام دوست خود را از او بگیرد؛ ماحصل آنکه دشمنی دیرین بین دو امپراطوري از نو آغاز شد. چون بیزانس در نتیجۀ آشوب و انشقاق ضعیف شده بود، ارتشهاي ایران توانستند دارا، آمد، ادسا، هیراپولیس، حلب، آپامیا، و دمشق را تصرف کنند.

پرویز، که از کامیابی سرمست شده بود، علیه مسیحیان اعلام جهاد کرد؛ 26000 یهودي به ارتش او پیوستند. در سال 614 ،نیروهاي مشترك او اورشلیم را غارت کردند و 90هزار مسیحی را کشتند. بسیاري از کلیساهاي مسیحی، از جمله «کلیساي قیامت»، بکلی سوخت؛ و صلیب واقعی، محبوبترین یادگار مسیحیان، به ایران برده شد. پرویز به هراکلیوس، امپراطور جدید روم، نامهاي نوشت و سؤالی در خداشناسی مطرح کرد «: از خسرو، بزرگترین خدایان و ارباب تمام زمین، به هراکلیوس، بندة بیمقدار و بیشعور خود: تو میگویی که به خداي خویش اعتماد داري، پس چرا وي اورشلیم را از دست من نجات نداد؟» در 616 ،یک ارتش ایرانی اسکندریه را تسخیر کرد، و تا سال 619 تمام مصر، که پس از داریوش دوم از ملکیت ایران خارج شده بود، به شاه شاهان تعلق یافت. در همین ضمن، یک ارتش ایرانی دیگر بر آسیاي صغیر تاخت و خالکدون را تصرف کرد (617(؛ ایرانیان آن شهر را، که فقط به وسیلۀ تنگۀ بوسفور از قسطنطنیه جدا شده بود، به مدت ده سال در دست داشتند. در آن ده سال خسرو پرویز کلیساها را ویران کرد؛ ثروت و آثار هنري آنها را به ایران برد؛ و، با وضع مالیاتهاي سنگین، آسیاي باختري را چنان از توش و توان انداخت که در برابر حملۀ اعراب، که یک نسل بعد صورت گرفت، پایداري نتوانست .

خسرو ادارة جنگ را به سرداران خود سپرد، به کاخ تجملی خود در دستگرد (در حدود نودو شش کیلومتري شمال تیسفون) رفت، و خود را وقف هنر و عشق کرد. معماران، مجسمه سازان، و نقاشان را گردآورد تا پایتخت جدیدش را بس زیباتر از پایتخت قدیم سازند، و چهره هایی از شیرین، محبوبترین زن از سه هزار زن او، بر سنگ بتراشند. ایرانیان شکوه داشتند از اینکه شیرین مسیحی است، و حتی برخی ادعا میکرند که شاه را نیز به مسیحیت گروانده است؛ به هر حال، در بحبوحۀ جنگ مقدس خود، خسرو به او اجازه داد تا کلیساها و صومعه هاي بسیار بسازد. اما ایران، که با غنایم جنگی و بردگان بیشمار ثروتمند شده بود، اشتغال شاه را به خوشگذرانی و هنر، و حتی تساهل دینی او را، میتوانست ببخشد. ایرانیان پیروزیهاي او را به منزلۀ غلبۀ نهایی ایران بر یونان و روم، و چیرگی اهورمزدا بر مسیح، میستودند . سرانجام پاسخ اسکندر داده شد، و انتقام ماراتون، سالامیس، پلاتایا، و آربلا گرفته شده بود . از امپراطوري بیزانس چیزي جز چند بندر آسیایی، چند قطعه از خاك ایتالیا، شمال افریقا، یونان، و یک نیروي دریایی شکست نخورده، و یک پایتخت محاصره شدة دچار وحشت و یأس نمانده بود ه. راکلیوس ده سال وقت صرف کرد تا از ویرانه هاي سرزمین خود کشور جدیدي بسازد و ارتش نوینی بیاراید؛ آنگاه به جاي عبور از تنگۀ خالکدون، که مستلزم مخارج و تلفات زیاد بود، ناوگان خود را وارد دریاي سیاه کرد، از ارمنستان گذشت، و از پشت سر به ایران حمله برد. همان گونه که خسرو اورشلیم را ویران ساخته بود، هراکلیوس کلورومیا، زادگاه زردشت، را خراب کرد و آتش مقدس جاودان آن را خاموش ساخت (624 .(خسرو ارتشهاي خود را یکی پس از دیگري به مقابله با او فرستاد؛ همۀ آنها مغلوب شدند، و همچنانکه یونانیان پیش میرفتند، خسرو به تیسفون گریخت، سردارانش، که از اهانتهاي وي آزرده خاطر شده بودند، در خلع او با اشراف همدست شدند. وي را زندانی ساختند و فقط نان و آب به او دادند؛ هجده پسرش را جلو چشم خود او کشتند؛ سرانجام یکی دیگر از فرزندانش به نام شیرویه او را کشت .

هنر ساسانیان

از ثروت و جلال شاپورها، قبادها، و خسروها چیزي جز خرابه هاي هنري دوران ساسانی به جا نمانده است؛ اما همین مقدار کافی است که ما را از دوام و قابلیت انعطاف هنر ایرانی، از زمان داریوش کبیر و تخت جمشید تا دوران شاه عباس کبیر و اصفهان، به شگفت آرد . آنچه از معماري ساسانیان باقی مانده کاملا دنیوي است؛ آتشکده ها همه ناپدید شدهاند و فقط آثار کاخهاي سلطنتی به جا مانده است؛ اینها «اسکلتهایی غول آسا» هستند که نماي گچکاري مزینشان مدتها پیش از میان رفته است. قدیمیترین این کاخها قصر اردشیر اول در فیروزآباد است که در جنوب خاوري شیراز واقع شده است. هیچ کس تاریخ این کاخ را نمیداند؛ دامنۀ حدسیات از 340 ق م تا 460 میلادي را در بر میگیرد. پس از پانزده قرن گرما و سرما و دزدي و جنگ، گنبد عظیم این کاخ هنوز تالاري را میپوشاند که سی متر ارتفاع و هفده متر عرض دارد. قوس سر در آن، که 27 متر بلندي و 13 متر پهنا دارد، نمایی را به درازاي 52 متر به دو قسمت تقسیم میکند؛ این نما در دوران اخیر ویران شد. از تالار چهارگوش مرکزي، قوسهاي برآمدگی پاطاق به پایۀ گنبد مستدیري منتهی میشد . فشار گنبد با یک ترتیب جالب و غیرعادي بر دو دیوار مجوف تحمیل شده بود که روي قسمت داخلی و خارجی آن یک طاق دبهاي زده شده بود، و بر این بنیان، که از تقویت دیوار داخلی به وسیلۀ دیوار خارجی به وجود آمده بود، پشت بندهاي متکی به جرزهاي ستونی پیوسته، از سنگ محکم، افزوده شده بود. معماري این قصر با سبک ستونی تخت جمشید کاملا متفاوت بود ـ این شیوه گرچه خام و ابتدایی بود، اما در آن از اشکالی استفاده شده بود که بعدها در سانتاسوفیاي یوستینیانوس به کمال خود رسید. در محلی نه چندان دور از این کاخ، در سروستان، ویرانۀ بنایی وجود دارد که تاریخ آن معلوم نیست، نمایی با سه قوس، یک تالار بزرگ مرکزي با دو اطاق جانبی، که پوشش آنها از گنبدهاي شلجمی، طاقهاي دبهاي، و نیمگنبدهایی تشکیل میشود که حکم پشتبند را دارند، پشتبند اسکلتی معماري گوتیک ممکن است از این نیمگنبدها، با برداشتن تمام قسمتهاي آن جز قالب نگاهدارندهاش، اقتباس شده باشد. در شمال باختري شوش خرابۀ یک کاخ دیگر وجود دارد، ایوان کرخه.

این کاخ کهنترین نمونۀ طارم عرضی است که با تیرکهاي قطري ساخته شده است. اما جالبترین آثار زمان ساسانیان ـ که اعراب فاتح را با عظمت خود به وحشت انداخت ـ کاخ سلطنتی تیسفون ١٨۴٣ بود که اعراب به آن طاق کسري لقب دادند. این احتمالا همان بنایی است که یک مورخ یونانی سال 638 وصف میکند و میگوید: یوستینیانوس سنگ مرمر یونانی براي خسرو تهیه کرد و صنعتگران ماهري فرستاد که کاخی به سبک رومی در نزدیکی تیسفون برایش ساختند » . جناح شمالی این بنا در سال 1888 فرو ریخت؛ گنبد آن از میان رفته است؛ سه دیوار بزرگ به ارتفاع 35 متر بالا رفتهاند و نمایی در جهت افقی دارند که به پنج ردیف از قوسهاي کور تقسیم شده است. یک قوس بزرگ مرکزي، که بیست و شش متر ارتفاع و بیست و دو متر عرض دارد و بلندترین و پهنترین قوس بیضی شکل است که تاکنون شناخته شده، به سقف تالاري منتهی میشد که طولش 35 و عرضش 23 متر بود؛ شاهان ساسانی فضاي وسیع را دوست داشتند. این نماهاي خراب شده تقلیدي از نماهاي غیر ظریف رومی، مانند تماشاخانۀ مارکلوس، هستند. این نماها بیش از آنکه زیبا باشند، پرابهتند؛ اما نمیتوان دربارة زیباییهاي گذشته از روي ویرانه هاي فعلی قضاوت کرد . جالبترین آثار باقی مانده از دوران ساسانیان کاخهاي خشتیی که طعمۀ زمان شدهاند نیست، بلکه سنگنبشته هایی است که بر سینۀ بعضی از کوه هاي ایران باقی مانده است. این نقوش شگرف اخلاف مستقیم نقوش برجستۀ هخامنشی هستند و در برخی موارد در جنب آنها قرار گرفتهاند؛ گویی میخواهند بر استمرار قدرت ایران و برابري شاهان ساسانی با شاهان هخامنشی تأکید کنند. قدیمترین نقوش زمان ساسانیان اردشیر را مینمایاند ك پاي بر پشت یکی از دشمنان خود ـ احتمالا آخرین امپراطور اشکانی ـ گذاشته است.

 

نقوش برجستۀ نقش رستم، نزدیک تخت جمشید، ظریفتر وزیباترند و اردشیر، شاپور اول، و بهرام دوم را مینمایانند؛ این شاهان پیکرهاي پر صولت نقش را تشکیل میدهند، اما اینان نیز، مانند سایر شاهان و مردان، در رشاقت و تناسب اندام به پاي حیوانات نمیرسند. نقوش برجستۀ مشابهی در نقش رجب و در شاپور تصویرهاي سنگی نیرومندي از شاپور اول، بهرام اول، و بهرام دوم را مینمایانند. در طاق بستان، نزدیک کرمانشاه، دو قوس متکی بر ستون عمقاً بر سنگ بریده شده است؛ نقوش برجسته در جبه ههاي داخلی و خارجی قوسها شاپور دوم و خسروپرویز را در شکار نشان میدهند؛ سنگ با تصاویر فیلهاي فربه و خوکهاي وحشی جان گرفته است؛ شاخ و برگ درختان بدقت، و سرستونها با زیبایی منقوش گشتهاند. این نقوش رشاقت حرکت یا نرمی خطوط، تشخیص فردي، و حس مناظر و مرایاي کارهاي یونانی را فاقدند، و چندان اثري از نمونه سازي در آنها مشهود نیست؛ اما از حیث وقار و صولت، نیروي حیاتی، و قدرت و صلابت با بیشتر نقوش برجستۀ امپراطوري روم قابل مقایسه .اند این نقوش، ظاهراً رنگین بودهاند، همچنین بسیاري از تصاویر کاخها؛ اما فقط اثري از رنگ آنها مانده است.

مع هذا، اسناد موجود این نکته را آشکار میسازد که هنر نقاشی در دوران ساسانیان شکوفا شده است؛ گویند که مانی یک مکتب نقاشی تأسیس کرده بود؛ فردوسی از ایرانیان والاجاهی سخن میگوید که عمارات خود را با تصاویر قهرمانان ایرانی تزیین میکردند؛ و بحتري، شاعر عرب (فتـ 897 ،(نقوش دیواري قصر تیسفون را وصف میکند. هر وقت یکی از شاهان ساسانی میمرد، بهترین نقاش عصر فرا خوانده میشد تا تصویري از او براي مجموعهاي که در خزانۀ شاهی نگهداري میشد بسازد. صنعت نساجی ساسانیان از طرحهاي نقاشی، مجسمه سازي، سفالسازي، و سایر اشکال تزیینی بهرهمند میشد. پارچه هاي حریر، مطرز، دیبا، و دمشقی، فرشینه ها، روپوشهاي صندلی، سایبانها، چادرها، و فرشها با حوصلۀ بسیار و مهارت استادانه بافته، و آنگاه به رنگهاي زرد، آبی، و سبز رنگ آمیزي میشدند. هر ایرانی، جز دهقان و موبد، آرزوي پوشیدن جامهاي را داشت که به طبقۀ بالاتر از خود او متعلق باشد؛ هدایا غالباً عبارت بود از جامه هاي فاخر؛ و قالیهاي بزرگ رنگین، از دوران آشوریها، در شرق از مخلفات ثروت بود. دو دوجین از پارچه هاي زمان ساسانیان، که از جور زمان محفوظ ماندهاند، از قماشهاي پرارزش موجود هستند. ها پارچه ي زمان ساسانیان حتی در آن دوران نیز، از مصر تا ژاپن، مورد تحسین و تقلید بود؛ و در دورة جنگهاي صلیبی براي پوشاندن آثار قدیسان مسیحی این محصولات مشرکان ترجیح داده میشد. وقتی که هراکلیوس قصر خسروپرویز را در دستگرد تسخیر کرد، پارچه هاي مطرز و یک فرش بزرگ جزو غنایم گرانبهاي او بود «. فرش زمستانی» یا بهارستان خسرو انوشیروان مناظري از بهار و تابستان بر خود داشت تا زمستان را از یاد او ببرد: در این فرش میوه ها و گلها با یاقوت و الماس در کنار خیابانهاي نقره و جویهاي مروارید بر زمینهاي از طلا مجسم شدهاند. هارون الرشید به داشتن فرش بزرگ ساسانی گوهرآگینی که از کثرت جواهر ضخامت یافته بود به خود میبالید.

ایرانیان در وصف قالیهاي خود غزلها میسرودند . از سفالینه هاي زمان ساسانیان جز قطعاتی که براي استفادة روزمره ساخته شده بود چیزي به جا نمانده است. مع هذا، صنعت سفالسازي در دوران هخامنشیان بسیار پیش رفته بود، و حتماً در دورة ساسانیان نیز تا حدي ادامه داشته است که توانست بعد از غلبۀ اعراب به آن کمال برسد. به گمان ارنست فنلوسا، ایران محتملا مرکزي بود که از آن میناکاري حتی به خاور دور راه یافته است؛ و مورخان هنري بر سر این موضوع که آیا لعابکاري روي سفال و میناکاري مشبک از ایران ساسانیان یا سوریه یا بیزانس منشأ گرفته است هنوز اختلاف دارند . 63 فلزکاران زمان ساسانیان پارچها، لیوانها، پیاله ها، و ساغرهایی میساختند که گویی خاص نسل غول آسا بود؛ آنها را چرخگري میکردند، با اسکنه یا قلم بر آنها نقش میساختند، یا با چکش طرحی به روش معکوس از پشت به آن میانداختند؛ و تصویرهاي دلپذیري از حیوانات، از خروس گرفته تا شیر، به صورت دسته یا لولۀ آنها میپرداختند. جام مشهوري که به نام «جام خسرو» در کتابخانۀ ملی پاریس هست مدالهایی از شیشۀ کریستال بر خود دارد که در شبکهاي از طلاي مضروب نشانده شده است؛ بنابر روایات، این جام جزو هدایاي هارون الرشید به شارلمانی بوده است. گوتها احتمالا این هنر خاتمکاري را از ایرانیان آموختهاند و به غرب بردهاند. سیمگران ظرفهاي گرانبها میساختند و، همراه با زرگران، زینت آلات گوهرنشان براي زینت مردان و زنان ثروتمند و نیز اشخاص عادي می پرداختند. چندین ظرف نقره از دوران ساسانیان هنوز موجود است که در موزة بریتانیایی، ارمیتاژ لنینگراد، کتابخانۀ ملی پاریس، و موزة هنري مترپلیتن نیویورك نگاهداري میشود. نقوش این ظروف همواره مرکب است از تصویر شاهان و اصلمندان در شکار، و در آنها حیوانات با ذوق و کامیابی بیشتري رسم شدهاند تا انسانها.

 

سکه هاي ساسانیان، مثلا سکه هاي شاپور اول، گاه در زیبایی با سکه هاي رومی برابر بود. حتی کتابهاي دوران ساسانی را میتوان جزو آثار هنري به شمار آورد؛ بنابر روایات، هنگامی که کتابهاي مانی را در ملاء عام میسوزاندند، قطعات طلا و نقرة جلد آنها ذوب میشد و بر زمین میچکید. مواد اولیۀ قیمتی در اثاث خانۀ دوران ساسانی نیز به کار میرفت؛ خسرو اول یک میز طلاي گوهر آگین داشت؛ خسرو دوم براي ناجی خود، امپراطور ماوریکیوس، میزي از کهربا ساخت که بر پایه هاي طلاي گوهرنشان استوار بود . بر روي هم، هنر ساسانیان نمایانگر احیاي پر زحمت هنر، پس از چهار قرن انحطاط در دوران اشکانیان، است. اگر ما به قید احتیاط از بقایاي آن قضاوت کنیم، باید بگوییم که در کمال و عظمت به پاي هنر دوران هخامنشی نمیرسد، همچنین از حیث ابداع، ریزهکاري، و ذوق با هنر ایران بعد از اسلام برابري نتواند کرد. اما این هنر قدرت و صلابت دوران کهن را در نقوش برجستۀ خود حفظ کرد و، در موضوعات تزیینی خویش، تا حدي نویدبخش غناي هنري آینده شد. هنر این دوران افکار و سبکهاي جدید را با خوشی پذیرفت، و خسرو اول، ضمن مغلوب ساختن سرداران ١٨۴۵ یونانی [روم شرقی]، این ذوق را به کار برد که هنرمندان و مهندسان یونانی را به ایران آورد. هنر ساسانی با اشاعۀ شکلها و انگیزه هاي هنري خود در شرق ـ در هندوستان، ترکستان، و چین، و در غرب ـ در سوریه، آسیاي صغیر، قسطنطنیه، بالکان، مصر، و اسپانیا دین خود را ادا کرد. شاید نفوذ آن به هنر یونانی یاري کرد تا از ابرام در نمایش تصویرهاي کلاسیک دست بردارد و به روش تزیینی بیزانسی بگراید؛ و به هنر مسیحیت لاتین معاضدت نمود تا از سقفهاي چوبی به طارمها و گنبدهاي آجري یا سنگی و دیوارهاي پشتوارهاي عطف توجه کند. هنر ساختن دروازه ها و گنبدهاي بزرگ، که خاص معماري ساسانی بود، به مسجدهاي اسلامی و قصرها و معابد مغول منتقل شد. هیچ چیز در تاریخ گم نمیشود: دیر یا زود، هر فکر خلاق فرصت و تحول مییابد و رنگ و شرارة خود را به زندگی میافزاید.

 

فتح ایران توسط اعراب

  پس از کشتن پدر و نشستن به جاي او، شیرویه ـ که به نام قباد دوم تاجگذاري کرده بود ـ با هراکلیوس صلح کرد؛ مصر، فلسطین، سوریه، آسیاي صغیر، و مغرب بین النهرین را به او تسلیم نمود؛ رومیانی را که به دست سپاهیان ایران اسیر شده بودند به کشورهایشان باز فرستاد، و بقایاي «صلیب واقعی» را به اورشلیم بازگردانید. هراکلیوس طبعاً از چنین پیروزي شایانی شاد شد. اما ملاحظه نکرد که در همان روز، در سال 629 ،هنگامی که «صلیب واقعی» را در معبد آن در اورشلیم قرار میداد، دستهاي از اعراب به پادگان یونانی نزدیک رود اردن حمله کردند. در همان سال یک بیماري همهگیر در ایران شایع شد و هزاران تن، از جمله شاه، را کشت. اردشیر سوم، پسر هفتسالۀ شیرویه، به فرمانروایی برداشته شد؛ سرداري به نام شهربراز آن پسر را کشت و تخت شاهی را غصب کرد؛ سربازان خود شهر براز او را کشتند و جنازهاش را در خیابانهاي تیسفون بر زمین کشاندند و بانگ زدند «: هر کس که خون شاهان در تن نداشته باشد و بر تخت سلطنت ایران نشیند، به این روز خواهد افتاد » . مردم عادي همیشه شاهدوست تر از شاهند. هرج و مرج اکنون بر قلمرویی که از بیست و شش سال جنگ مداوم فرسوده شده بود حکمفرما میشد. پریشانی اجتماعی به آن فساد اخلاقی که همراه ثروت و فتح به ایران آمده بود هر چه بیشتر دامن زد. ظرف چهار سال نه تن از حاکمان مدعی تخت سلطنت شدند، ولی یا به قتل رسیدند، یا گریختند، یا به مرگ طبیعی غیر عادي درگذشتند، و بدین ترتیب از صحنه ناپدید گشتند. استانها، و حتی شهرها، یکی بعد از دیگري استقلال و انفکاك خود را از حکومت مرکزیی که دیگر توانایی فرمانروایی نداشت اعلام میکردند. در 634 تاج شاهی به یزدگرد سوم تفویض شد، که از سلالۀ ساسان، و فرزند یک کنیز بود. در 632 ،محمد [صلی االله علیه و آله] پس از تأسیس یک کشور جدید عرب، درگذشت عمر، خلیفۀ دوم، در 634 ، نامهاي از مثنی [ابن حارثه]، سردار خود در سوریه، دریافت کرد که در آن نوشته شده بود ایران دچار هرج و مرج و آمادة تسخیر است. عمر بهترین فرمانده عرب را، که خالد [بن ولید] نام داشت، به این مأموریت گمارد. خالد با لشکري از عربان بدوي، که معتاد به زد و خورد و تشنۀ به دست آوردن غنایم بودند، در امتداد ساحل جنوبی خلیج فارس به راه افتاد و این پیام را به هرمز، فرماندار استان مرزي [مرزدار] ایران، فرستاد «: اسلام آور تا در امان باشی، یا جزیه بپرداز … اکنون مردمی به سوي تو میآیند که مرگ را دوست میدارند، همان گونه که تو زندگی را دوست میداري » . هرمز او را به رزم تن به تن طلبید؛ خالد دعوت او را پذیرفت و او را کشت. مسلمانان با غلبه بر تمام موانع به فرات رسیدند؛ عمر، براي نجات یک ارتش عرب در جاي دیگر، خالد را فرا خواند؛ مثنی به جاي او فرماندهی را عهدهدار شد و با نیروي تقویتی خود را از روي یک پل قایقی [جسر] از رود فرات گذشت. یزدگرد، که در آن هنگام ١٨۴۶ جوانی بیست و دو ساله بود، فرماندهی عالی را به رستم [فرخزاد ] استاندار خراسان واگذار کرد و به او فرمان داد که نیروي عظیمی براي نجات کشور فراهم کند. ایرانیان در جنگ جسر با اعراب مصاف دادند، آنان را شکست دادند و بیپروا تعقیبشان کردند؛ مثنی صفوف در هم ریختۀ ارتش خود را از نو بیاراست و در جنگ بویب نیروهاي بینظم ایران را تقریباً تا آخرین نفر منهدم ساخت (634 .(تلفات مسلمین سنگین بود؛ مثنی از زخمهایی که برداشته بود درگذشت؛ اما خلیفه به جاي او سرداري لایقتر به نام سعد [وقاص] را، همراه با یک ارتش سی هزار نفري، فرستاد. یزدگرد با مسلح ساختن 000.120 تن ایرانی با این عمل مقابله کرد. رستم آنها را از فرات به سوي قادسیه گذراند؛ در آنجا، طی چهار روز خونین، یکی از قطعیترین نبردهاي تاریخ آسیا انجام گرفت. در چهارمین روز، طوفان شن به سوي ارتش ایران وزیدن گرفت؛ اعراب از فرصت استفاده کردند و بر دشمنان خویش، که به سبب طوفان بینایی خود را از دست داده بودند، پیروز شدند. رستم کشته شد، و ارتشش پراکنده گشت (636 .(سعد، که حال مقاومتی در برابر خود نمیدید، نیروهاي خود را به سوي رود دجله پیش راند، از آن گذشت، و وارد تیسفون شد. اعراب ساده و خشن، با شگفتی، بر کاخ شاهانه، قوس عظیم سردر، تالار مرمر، فرشهاي شگرف، و تخت گوهرنشان آن خیره شدند. ده روز تمام با مشقت تلاش میکردند غنایم را بار کنند و ببرند. شاید به دلیل چنین ضعفها و مشکلاتی بود که عمر به سعد دستور داد که پیشتر نرود؛ او گفت «: عراق کافی است » . سعد از این دستور تبعیت نمود و سه سال بعد را صرف تثبیت فرمانروایی اعراب بر بینالنهرین کرد. در این ضمن، یزدگرد در استانهاي شمالی خود ارتش دیگري مرکب از 000.150 سرباز فراهم کرد؛ عمر یک ارتش 000.30 نفري براي مقابله با او فرستاد؛ در نهاوند، اعراب به واسطۀ برتري حیلههاي جنگی خود به پیروزي بزرگی نایل شدند که «فتح الفتوح» نامیده شد؛ 000.100 سرباز ایرانی در درههاي باریک به تنگنا افتادند و کشته شدند (641 .(بزودي تمام ایران به دست اعراب افتاد. یزدگرد به بلخ گریخت، از چین کمک خواست، اما تقاضایش پذیرفته نشد؛ از ترکان یاري جست و نیروي کوچکی از آنان گرفت، اما همینکه عازم نبرد جدید خود شد، برخی از سربازان ترك وي را به خاطر جواهراتش کشتند (652 .(بدین گونه، سلسلۀ ساسانیان منقرض شد

ادامه دارد

 نه به تروریسم و فرقه ها

برگرفته از تاریخ تمدن ویلدورانت

[spacer height=”15px”]

تاریخ بدون سانسور-2: محمد

[su_heading size=”20″]زیر نویسها[/su_heading]

[i] امیانوس مارسلینوس (به لاتین: Ammianus Marcellinus)(زادهٔ ۳۲۵ یا ۳۳۰– مرگ پس از ۳۹۰ یا ۳۹۱ میلادیتاریخ‌نگار رومی بود.او که یونانی‌تبار بود در هنگام لشکرکشی یولیانوس در ۳۶۳ برای نبرد با شاپور دوم ساسانی به همراه سپاهیان رومی بود. وی رخ‌دادهای این نبرد و مرگ یولیانوس را در ۲۶ ژوئیهٔ آن سال دیده‌بود. کتاب او دربارهٔ تاریخ روم از رخدادهای سال ۹۶ آغاز شده و با آوردن رویدادهای سال ۳۷۸ ترسایی به پایان می‌رسد. نوشته‌های او از سندهای ارزشمند دربارهٔ تاریخ ایران شمرده می‌شود.

[ii] پروکوپیوس قیصریه‌ای (به لاتین: Procopius Caesarensis، یونانی:Προκόπιος ὁ Καισαρεύς) یا پروکوپ (به فرانسوی: Procope) (زادهٔ حدود ۵۰۰– مرگ حدود ۵۵۴ میلادیتاریخ‌نگار، پژوهنده و حقوق‌دان بیزانسی بود. وی را برجسته‌ترین تاریخ‌نویس سدهٔ ششم پس از میلاد و نیز واپسین تاریخ‌نگار بزرگ روزگار باستان می‌دانند. وی هم روزگار با یوستی‌نیانوس یکم بود و نوشته‌هایش نیز منبعی بر جنگ‌ها و فرمانروایی آن امپراتور است.[۱]

[iii] از مراجع تقلید دین یهودی

[iv] یوستینیانوس اول ( ۵۶۵ – ۴۸۳ م.) امپراطور روم شرقی ( ۵۶۵ – ۵۲۷ م.) دوران فرمانروایی او دوره تجدید عظمت امپراتوری بود و چندین بار در زمان قباد انوشیروان با ایران جنگید و هر بار شکست خورد و مبالغ زیادی بدولت ایران غرامت جنگی پرداخت .

[v] یوستینیانوس اول ( ۵۶۵ – ۴۸۳ م.) امپراطور روم شرقی ( ۵۶۵ – ۵۲۷ م.) دوران فرمانروایی او دوره تجدید عظمت امپراتوری بود و چندین بار در زمان قباد انوشیروان با ایران جنگید و هر بار شکست خورد و مبالغ زیادی بدولت ایران غرامت جنگی پرداخت .

 

 

معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند.

گند زدایی جامعه سیاسی ایرانیان خارج از کشور 

 دوستان و هموطنان آزاده، تشکیلات رجوی تلاش دارد خام خیالانه اسلام داعشی خود را در قدم اول برای صاحب منصبان و حامیان مالی و سیاسی و اطلاعاتی خود در آمریکا، اروپا، اسرائیل و عربستان …لاپوشانی کند. در صورتیکه آنها بخوبی ماهیت تروریستیش را میشناسند و از همین رو از آن علیه ایرانیان بهره برداری میکنند. این فرقه  در قدم بعد برای آن دسته از سیاستمداران بی اطلاع و یا آن دسته که بخاطر منافع مالی حقیر و پست خود دست به هرکاری میزنند همین کار را میکند و در نهایت برای مردم ایران که سابقه و حال جنایتکارانه آنها را نمیدانند لاپوشانی کند. اینکار را با بزک کردن ظاهر خود به شکل انسانهای متمدن، جهت پنهان کردن ماهیت قرون وسطایی و ضد بشریش می نماید. یکی از شاخصه های این توطئه در عدم شفافیت و عدم پاسخگویی به بیرون خود و عدم مشارکت در هر گفتگوی دو یا چند طرفه با افراد، رسانه ها و گروههایی است که سوالات و ابهاماتی جدی را در مورد چهار دهه تبهکاریهای آشکار آن فرقه و گزارشات منتشر شده توسط تمامی کسانیکه در تمامی سطوح سازمانی از آن جدا شده مطرح کرده اند میباشد.[spacer height=”10px”]

علیرغم اینکه این تشکیلات به گواه تاریخ چهل سال گذشته ایران و گزارشات تمامی سیستمهای اطلاعاتی غرب و بویژه عربستان که ویکیلیکس نیز آنرا افشا کرد هیچ جایگاهی در ایران در میان مردم ندارد ولی با تکیه به مافیای مالی که طی چهل سال در اروپا بهم زده است، میتواند و توانسته به کمک آمریکا برای خود مقرو مقرهایی در اروپا و بویژه در آلبانی مهیا کرده انسانهای بسیاری را در بند خود نگهدارد. و از آنها برای اهداف نگین خود سوء استفاده کند، از زنان یک جور و از مردان یک جور. اخیرا نیز تبهکاری راه انداختن سایتهای فیک نیوزش به تعدا 300 سایت توسط فیس بوک افشاء و تعطیل شد یکی از هزاران تبهکاریهای این فرقه ننگین است.

[spacer height=”10px”]

افشای این تشکیلات تبهکار، نه فقط برای جدا شدگان بلکه برای تمامی مردم ایرانی خارج کشور و سیاسی کاران ایرانی و حتی خارجی یک ضرورت تاریخی است. چرا که اگر این میوه گندیده فرقه ای  را از درون خود جدا و به زباله دان نیندازند بزودی فساد مربوطه دامن گیر خودشان نیزخواهد شد که متاسفانه علائم جدی از آن در میان گروههای دیگر مشاهده شده است.  که باید هرچه زودتر به گند زدایی یعنی مسعودرجوی زدایی و به فرهنگ دروغ بافی و جعل مبارزه و گندم نمایی و جو فروشی، وطن فروشی، تجاوز به حقوق انسانها وهمزمان آزادی خواهی، اعمال بالاترین استبدادهای تاریخ در دورن و ادعای دمکراسی، تجاوز آشکار به زنان و مدعی حقوق زنان شدن و … پایان دهند.

[spacer height=”10px”]

این معرفی نامه که توسط بالاترین مسئولین گذشته سازمان و عضو شورای (ضد) ملی این فرقه در پیش روست قطعا به گواهی همه جداشدگان مطلع بویژه آنها که از سالهای 1371 به بعد در این تشکیلات بوده اند، قطره ای است از دریا که باید با این الگوی ارائه شده توسط آقای داود باقروند ارشد، تکمیل و برای معرفی و گندزدایی فضای سیاسی ایرانیان و خارجیان بطور گسترده همچون مبارزه با ویروس کرونا پخش و مطرح شود.[spacer height=”10px”]

میتوان اصل کلیپ انگلیسی را بصورت یک لینک ارسال نمود، میتوان متن انگلیسی را چاپ و بصورت یک جزه به مقامات سیاسی و حقوق بشری و…تحویل داد. میتوان ضمن دادن هر دو سند فوق توضیحات حضوری با تسلط به محتوای بحث نیز ارائه شود.[spacer height=”10px”]

ترجمه فارسی برای ایرانیانی است که یا زبان انگلیس خوب نمیدانند و به زبانهای دیگر خارجی مسلط هستند که میتوانند با خواندن متن فارسی به زبانی که مسلط هستند مطلب را به مخاطب برسانند. و یا همان متن انگلیسی را در گوگل ترجمه و در زبانی که خود مسلط هستند استفاده کنند. اصل بر مدارکی است که از نشریات مجاهد و سایتهای این فرقه تبهکار ضمیمه شده است. امید است ضمن قیام به وظایف تاریخی خود ما را در این مسیر یاری کنید.[spacer height=”10px”]

ترجمه حاضر با توجه به حجم بالای مطلب و نبود وقت بصورت تحت اللفظی ترجمه شده، از این رو عاری از خطا نیست ولی محتوا حفظ شده است.[spacer height=”10px”]

تحریریه

ماه می 2021

[su_heading size=”20″]Who are Mek[/su_heading]

So much has been said and written about Mek terrorist cults by almost every serious media concerned with terrorism, but not a report from inside Mek by a high ranking member of Mek and NCRI.

تقریباً همه رسانه های جدی که به تروریسم می پردازند ، در مورد فرقه تروریستی رجوی مطالب زیادی گفته و نوشته شده است ، اما گزارشی از درون مجاهدین توسط یكی از اعضای عالی رتبه آنها و عضوNCRI ارائه نشده است.

the uniqueness of this report based on the fact that all the information given are driven from Mek’s own printed material in its official paper Jihadist(Mujahed) published by Mek which mostly are written by their Calipha “Masoud Rajavi” their terrorist leader.

منحصر به فرد بودن این گزارش مبتنی بر این واقعیت است که تمام اطلاعات ارائه شده از مطالب چاپ شده فرقه رجوی در مقاله رسمی آن (مجاهد) منتشر شده توسط مک است که بیشتر توسط خلیفه و رهبر تروریست آنها “مسعود رجوی” نوشته شده است.

Mr. Davood B. Arshad  delivering his speech in EU parliament

In this presentation, I will shed light to Mek terrorists and Masoud Rajavi its Calipha and his head wife in his Harem.

 در این بحث ، من عمدتا تروریست های مجاهدین و مسعود رجوی خلیفه آن و زن اصلی او در حرمسرایش مریم رجوی را معرفی خواهم کرد.

The details about Davood Baghervand Arshad in connection with Mek can be found (here).

جزئیات سابقه مربوط به داوود باقروند ارشد در ارتباط با مجاهدین را می توان (اینجا) یافت.

Mr Arshad that lives in Germany can be reached at the email below for any questions to challenge all the reports and facts stated by him.  info@nototerrorism-cults.com

برای هر گونه سوال می توانید با آقای ارشد که در آلمان زندگی می کند از طریق ایمیل زیر تماس بگیرید تا تمام گزارش ها و حقایق بیان شده توسط وی را به چالش بکشید. info@nototerrorism-cult.com

[spacer height=”20px”]

[vsw id=”Vx9pPnLGygo/edit” source=”YouTube” width=”225″ height=”144″ autoplay=”no”][spacer height=”20px”]

This content can also be watched in the YouTube above as a video clip.

این محتوا را همچنین می تواند به بصورت کلیپ ویدیویی درفوق در YouTubeبصورت گفتارآقای ارشد تماشا شود.

[su_heading size=”16″] A heart breaking journey of freedom fighter to find himself traped in a terrorist org. [/su_heading]

داستان جگرسوز مبارزان آزادی که خود را در دام یک سازمان تروریستی یافتند.

At my early twenties while studying at University in England with not so much politicaland historical knowledge, and experience but with plenty of enthusiasm and love of freedom and democracy for Iran, under the Late Dictator, The Shah of Iran,  made me the best prey  to be hunted by wolve as in sheep clothes at university in UK by Mek, pretending to be freedom fighters.

در اوایل بیست سالگی من هنگام تحصیل دانشگاه در انگلستان با نه چندان دانش سیاسی و تاریخی ، بلکه با اشتیاق فراوان و عشق به آزادی و دموکراسی برای ایران، تحت حاکمیت دیکتاتوری شاه ایران، مرا بهترین طعمه گرگهای مجاهدین در لباس میش که تظاهر میکردند كه مبارزان آزادی هستند قرار داد.

An Organization that have been financed armed and supported by Saddam Hossein the late Dictator of Iraq and the Saudi Arabia.[spacer height=”20px”]

سازمانی که توسط صدام حسین ، دیکتاتور فقید عراق و عربستان سعودی مسلح شده و مورد حمایت قرار گرفته است.

[spacer height=”25px”]

Have you, your loved ones, your fellow country men, your country been subject of Terrorism? Then with about 4 Decades of experience at my mid-sixties I would recommend you to bare with me to help you recognize Terrorism in the freedom fighters clothes at your vicinity and even supported with the tax you pay.

آیا شما ، عزیزانتان ، هموطنانتان یا کشورتان از تروریسم صدمه دیده است؟ پس با حدود 4 دهه تجربه در اواسط دهه شصت زندگی به شما توصیه می کنم با من همراه باشید تا به شما کمک کنم تروریسم را در لباس مبارزان آزادی در مجاورت خود تشخیص دهید، که حتی ناخواسته با مالیاتی که می پردازید پشتیبانی میکنید.

Terrorism is one of the most controversial subjects to contemporary human history that threaten to destroy our security, morality and values, claim many lives and injuries, has economic impacts and many hidden destructive effects on our society by the evil actions, designed to induce indiscriminate  terror and psychic fear through the violent victimization and destruction of noncombatant targets, the civilians.[spacer height=”20px”]

تروریسم یکی از بحث برانگیزترین موضوعات تاریخ بشر معاصر است که تهدید به از بین بردن امنیت ، اخلاق و ارزشهای ما که همراه با تلفات جانی و جانی بسیاری است و همچنین دارای اثرات اقتصادی و بسیاری آثار مخرب پنهان دیگر بر جامعه ما، با اقدامات شیطانی تروریسم که برای ایجاد وحشت بی رویه طراحی شده است میباشد. تروریسم میخواهد وحشت روانی از طریق اعمال خشونت آمیز قتل و کشتار با از بین بردن اهداف غیر جنگی و غیرنظامیان به ما تحمیل کند.

[su_heading]Post-modern Terrorists [/su_heading]

The face of terrorism has changed dramatically over the past decades. In the 1970s and early 1980s, terrorist organizations typically had discrete and immediate political objectives—The release of compatriots from prison—the political independence of an ethnic region or state, or the withdrawal from a conflict. To further these goals, terrorists engaged in kidnapping, hijacking, small-scale hostage-taking and other operations involving relatively low levels of violence. As summed-up by a leading expert in terrorism:

چهره تروریسم طی دهه های گذشته به طرز چشمگیری تغییر کرده است. در دهه 1970 و اوایل دهه 1980 ، سازمان های تروریستی معمولاً اهداف سیاسی منفرد و فوری داشتند مانند، آزادی هموطنان از زندان – استقلال سیاسی یک منطقه قومی یا یک کشور ، یا خروج از یک درگیری. برای پیشبرد این اهداف ، تروریست ها درگیر هواپیما ربایی ، آدم ربایی ، گروگانگیری در مقیاس کوچک و سایر عملیات هایی بودند که شامل خشونت نسبتاً کم بود. همانطور که توسط یک متخصص برجسته تروریسم خلاصه شده است:

“Traditional terrorists wanted a lot of people watching, not a lot of people dead.”

“تروریست های سنتی می خواستند بسیاری از مردم از اهدافشان مطلع شوند، نه بسیاری از افراد کشته شوند.”

Today’s “post-modern” terrorists like mek, ISIS, Alqaeda have eschewed constrained or modulated violence. they seek nothing but the wholesale collapse of the Western Societies and Nations which they deem evil Western Corrupt Bourgeoisie (Imperialism). Terrorists often embrace religious or quasi-religious ideologies based on ethnic or religious fanaticism, as a tool best described and maintained in Cultic form by  brainwashed members.[spacer height=”20px”]

تروریست های “پست مدرن امروزی مانند فرقه رجوی ، داعش ، القاعده از خشونت محدود یا تعدیل شده استفاده نمیکنند. آنها به دنبال فروپاشی تمامیت جوامع و ملل غربی هستند که آنها آنرا بورژوازی شرور فاسد غربی (امپریالیسم) می میخوانند. تروریست ها اغلب از ایدئولوژی های مذهبی یا شبه دینی مبتنی بر تعصب قومی یا مذهبی استقبال می کنند. آنهم به عنوان ابزاری که توسط اعضای شستشوی مغزی شده در درون فرقه های تبهکار حفظ و تداوم مییابند.

Suiside self Immolation of an Mek cult member in Paris

Suiside self Immolation of an Mek member Members  are brainwashed to believe their actions are justified to please a higher religious authority such as  Masoud Rajavi, they are given to believe that,  the ability to kill themselves together with large numbers of innocent individuals reinforces the correctness of their actions and spares a place in the Heaven for them.

اعضا شستشوی مغزی می شوند تا معتقد گردند که اقدامات آنها برای جلب رضایت رهبری عقیدتی مانند مسعود رجوی را خشنود سازند، زیرا معتقدند که توانایی عمل انتحاری و کشتن تعداد زیادی از افراد بی گناه اعتبارو صحت اقدامات آنها را تائید می کند و بهشت را برایشان تضمین مینماید.

In contrast with the deeds of the terrorist, The blessings of the Western free and open society also can provide cover for acts of terror and violence for terrorist groups such as MEK who are just pretending to carry Western values.[spacer height=”10px”]

بر خلاف اقدامات تروریست ها ، تعاملات و همسویی های جوامع آزاد غربی همچنین می تواند پوششی را برای اقدامات ترور و خشونت برای گروه های تروریستی مانند مجاهدین خلق که فقط وانمود می کنند ارزشهای غربی را دارند ، فراهم کند.

One of The unique common denominators of all the terrorists is the Leading terrorist figure called Ideological Leader or Calipha, Such as, Abu Bakr al Baghdadi of the ISIS terrorist, or Ben laden of Al Qaeda and Masoud Rajavi of Mek.

یکی از مشخصه های همه تروریست ها شخصیت برجسته تروریست به نام رهبر عقیدتی یا خلیفه است، مانند ابوبکر البغدادی گروه تروریستی داعش یا بن لادن القاعده و مسعود رجوی گروه تروریستی مجاهدین.

The present  leadership consists of the Calipha Masoud Rajvai and his head wife in his Harem nicely dressed in red and dark blue called Maryam Rajavi.

 رهبری کنونی متشکل از خلیفه مسعود رجوی و همسر اصلی وی در حرمسرایش مریم رجوی است که با لباسهای قرمز و آبی تیره ظاهر شده اند.

I am sure you will be surprised to know that this man Mr. Mahdi Abrishamchi (first photo from left) was the first husband of Maryam Rajavi which the Calipha Masoud Rajavi forced him to divorce Maryam and gift her to Masoud Rajavi to become the head wife in Masoud Rajavi’s harem.

من مطمئن هستم که شما متعجب خواهید شد اگر بدانید که این مرد آقای مهدی ابریشمچی (اولین عکس از سمت چپ) اولین شوهر مریم رجوی بود که خلیفه فرقه رجوی، مسعود رجوی او را مجبور کرد مریم همسرش را طلاق دهد و سپس  او را به مسعود رجوی تقدیم کند تا همسر اصلی او در حرمسرایش گردد.

[spacer height=”20px”]

Mr. Mahdi Abrishamchi in Mojahed Issue #255 p25

سخنرانی ابریشمچی ص 25

مسعود مسئولش خداست

All the Calipha’s of the terrorist groups have one thing in common. They all call themselves, the representative of the God on the Earth. A fundamental base for the members for their unquestionable obedience.  While praising the Calipha-Masoud Rajavi Mr. Mahdi Abrishamchi member of the Mek’s Politburo explains his obedience, marked in blue boxes:

همه خلیفه های گروه های تروریستی یک چیز مشترک دارند. همه آنها خود را نماینده خدای روی زمین می دانند. یک مبنای اساسی برای وادار کردن اعضا برای اطاعت بی چون و چرا از آنها.

آقای مهدی ابریشمچی ، عضو دفتر سیاسی فرقه رجوی ، هنگام تمجید از خلیفه – مسعود رجوی ، پیروی خود را كه در جعبه های آبی مشخص شده است ، توضیح می دهد:

[su_quote cite=”Mr. Mahdi Abrishamchi”]Our Calipha Masoud Rajavi is only accountable to the God. [/su_quote]

[su_quote cite=”Mr. Mahdi Abrishamchi”] مسعودرجوی فقط به خداوند پاسخگوست و نه به هیچ کس دیگری. [/su_quote]

 

[su_heading]Suiciadal readiness of the Terrorist members [/su_heading]

آمادگی برای عملیات انتحاری اعضای یک فرقه تروریستی

The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal  bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish.[spacer height=”20px”]

وجه مشترک دیگر تروریست ها ،درمیان اعضاست که باید فداکاری خود را  با اعلام آمادگی برای انجام حمله انتحاری اثبات کنند. اعضا باید آمادگی خودکشی خود را در یک کلیپ ویدیویی یا کتبی اعلام کنند و منتظر بمانند تا خلیفه خود ماشه را در هر زمان و مکان مناسبی که تشخیص میدهد بکشد ، تا آنها را به یک بمب قتل و کشتار مردم بیگناه تبدیل کند تا خلیفه  به خواسته های ضد بشری خود برسد.

There are two different categories of terrorists;

دو دسته مختلف تروریست وجود دارد.

  1. Are those who are very obvious and known to us like such as Abu Bakr al Baghdadi or Bin Laden, therefore the civilized world knows must protect itself against them.

آنهایی هستند  که برای ما بسیار واضح و شناخته شده هستند مانند ابوبکر البغدادی یا بن لادن، بنابراین جهان متمدن می داند که باید از خود در برابر آنها محافظت کند.

  1. But there are terrorists that not only hide their lethal thinkings but pretendto have thinkings that even make you spend your money and tax to promote them.

اما تروریست هایی وجود دارند که نه تنها تفکرات قتاله و ضد بشری خود را پنهان می کنند بلکه وانمود می کنند تفکراتی دارند که حتی باعث می شود پول و مالیات خود را برای تبلیغ آنها خرج کنید.

Such as Maryam Rajavi, a terrorist Leader or Ali Reza Jafarzadhe a terrorist member as their representative in USA.

مانند مریم رجوی ، یک رهبر تروریست یا علی رضا جعفرزاده یک عضو تروریست به عنوان نماینده آنها در ایالات متحده.

Their appearance is decorated purely to deceive the world about their terrorist inhuman nature.[spacer height=”20px”]

ظاهر آنها صرفاً برای فریب جهان در مورد ماهیت غیرانسانی تروریستی آنها تزئین شده است.

Terrorist do not only commit crime against civilized world but against their own members. Mayram Rajavi being the head wife in the Harem, later forced all mek members to divorce their wives so could enter the harem of the Masoud Rajavi as wives of the harem, including my wife Ms. Tannaz Hojati Emami.

تروریست ها نه تنها علیه جهان متمدن بلکه علیه اعضای خودشان مرتکب جنایت میشوند. مریم رجوی بعنوان همسر اصلی در حرمسرای رجوی، بعداً همه خانواده های مجاهدین را مجبور به طلاق همسران خود کرد تا بتوانند به عنوان همسران حرمسرا وارد حرمسرای مسعود رجوی شوند ، از جمله همسر من خانم طناز حجتی امامی.

Maryam Rajavi described the Joining the Haram of Masoud Rajavi as the only path to the Liberation of all Women from all discriminations and exploitation especially by the husbands within traditional family.

مریم رجوی پیوستن به حرامسرای مسعود رجوی را تنها راه آزادی همه زنان از هرگونه تبعیض و استثمار به ویژه توسط شوهران در خانواده سنتی توصیف کرد.

She argues, since Masoud Rajavi is free of exploitation, having sex with him in his Harem is a revolutionary way to free women from the exploitation of their husbands within traditional family.  Which Rajavi considers it a ground and a stronghold for the exploitation of the women?

او استدلال می کند، از آنجا که مسعود رجوی عاری از استثمار است، رابطه جنسی با او در حرمسرا، خود راهی انقلابی برای رهایی زنان از استثمار شوهرانشان در خانواده سنتی است. که رجوی آنرا بستر و سنگر استثمار زنان می داند.

She argues, this is a revolutionary way and killing two birds with one stone![spacer height=”10px”]

او استدلال می کند ، این یک روش انقلابی است و با یک تیر دونشان زدن است!

  1. Freeing women from exploitation by their husbands.

آزاد كردن زنان از استثمار همسرانشان.

  1. Destroying traditional Family the stronghold of exploitation of women.

تخریب خانواده سنتی سنگر استثمار زنان.

[spacer height=”10px”]

One could not expect stronger logic from a Pimp. She now lives in Albania and Paris and unfortunately, many politicians help her to move in and around Europe and its power corridors. Her role is to hide her husband and Calipha’s horrifying rules and thinkings and teachings, and the Islamic State he plans for the future of Iran and the world.

ازیک دلال محبت نمی توان انتظار منطق قویتری داشت. او اکنون در آلبانی و پاریس زندگی می کند و متأسفانه بسیاری از سیاستمداران به او کمک می کنند تا در اروپا و دالان های قدرت آن حضور یابد. نقش او پنهان کردن قوانین و اندیشه ها و آموزه های هولناک شوهرش و خلیفه دولت اسلامی رجوی است که وی برای آینده ایران و جهان برنامه ریزی می کند.

[spacer height=”10px”]

To do so Maryam Rajavi deceivingly parrots the Western values, which are formulated in her Ten Point Plan for Future of his khalifa’s Empire and all the Muslims around the world:

برای این کار مریم رجوی با فریب، ارزش های غربی را طوطی وار تکرار می کند ، که در برنامه ده نکته ای برای آینده امپراتوری خلیفه خود و همه مسلمانان در سراسر جهان تنظیم شده است:

[spacer height=”10px”]

  Reading her plan, form her official websit. Jihadists

با خواندن برنامه دروغین مریم رجوی، منعکس شده دروب سایت رسمی فرقه تروریستی میتوان به حقایق بیشتری از دروغ پردازی و فریب این زوج فریبکار پی برد.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”from Maryam Rajavi’s ten point plan”]We …are committed to the abolition of the death penalty. We are committed to the separation of Religion and State. We believe in the rule of law and justice. We want to set up a modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court. We are committed to the Universal Declaration of Human Rights, and international covenant and conventions, including the International Covenant on Civil and Political Rights, the Convention against Torture, and the Convention on the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.[/su_quote][spacer height=”20px”]

[su_heading margin=”30″]مسعودرجوی و دادگاههای انقلاب او در تضاد با همه اصول قضاوت و انسانیت  [/su_heading]

 [spacer height=”15px”]

ما … متعهد به لغو مجازات اعدام هستیم. ما به جدایی دین و دولت متعهد هستیم. ما به قانون و عدالت اعتقاد داریم. ما می خواهیم یک سیستم قضایی مدرن مبتنی بر اصول فرض برائت ، حق دفاع ، حمایت موثر قضایی و حق محاکمه در دادگاه عمومی ایجاد کنیم. ما به اعلامیه جهانی حقوق بشر، و میثاق و کنوانسیون های بین المللی ، از جمله میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی ، کنوانسیون مبارزه با شکنجه و کنوانسیون رفع انواع تبعیض علیه زنان متعهد هستیم.

To give you an idea what she hides behind all this. I will read from Mek’s Official Paper Called Jihadist or Mojahed issue no 3 page 7 wher her Khalifa Masoud Rajavi puts forwards the ideal courts and judicial system. He writes:

جهت روشن نمودن این که او پشت همه این تکرار طوطی وار ارزشهای غربی چه چیزی پنهان می کند. من از مقاله رسمی مجاهد نشریه اصلی این فرقه مجاهد شماره 3 صفحه 7 که خلیفه مسعود رجوی دادگاه ها و سیستم قضایی ایده آل را ارائه می دهد ، ارجاع میدهم. او می نویسد:[spacer height=”15px”]

به محض شناسایی متهم ، کافی است تا او را مقابل جوخه آتش قرار دهید. نیازی به رسیدگی به دادگاه نیست. عملکرد دادگاه های انقلاب قبل از اینکه بر اساس قوانین مدنی و کیفری تدوین شده باشد ، به وجدان انقلابی و قضاوت توده ای متکی است. به همین دلیل ، قضات این دادگاه ها نه تنها کارشناسان حقوقی و کیفری هستند بلکه ترکیبی از نمایندگان مردم هستند که حتی برخی از آنها فاقد هرگونه تخصص قضایی هستند. در احکام صادره از سوی این دادگاه ها منافع انقلابی جامعه نیز در نظر گرفته شده است. و ممکن است با قوانین معمول و کیفری مطابقت نداشته باشد. این دادگاه ممکن است یک متهم را به مرگ محکوم کند ، در حالی که طبق قوانین کلاسیک مجازات اعدام ندارد.

Rajavi continues: with a horrifying example to justify his barbaric courts:

رجوی با یک مثال هولناک برای توجیه دادگاه های وحشیانه خود ادامه می دهد:

[su_quote cite=”Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7″]For example, in the war called Ahzab [1400years ago] when Moslems discovered that the Jewish tribe had betrayed them in Medina city during the siege of the city by the pagans of Mecca, Muslems arrested all of 700 Jewish tribe members executed them overnight. This act may seem cruel and barbaric, many of the people who were executed may not have played a direct role in this betrayal, but when the future of a religion, the fate of a revolution and the interests of a people are at stake, we must act decisively, and close the eyes on these doubts. [/su_quote][spacer height=”20px”]

بعنوان مثال ، در جنگ احزاب [1400 سال پیش] هنگامی که مسلمانان دریافتند که قبیله یهود در محاصره شهر توسط بت پرستان مکه در شهر مدینه به آنها خیانت کرده است، مسلمانان 700 عضو قبیله یهودی را در یک شب اعدام کردند. این عمل ممکن است بیرحمانه و وحشیانه به نظر برسد ، ممکن است بسیاری از افرادی که اعدام شده اند نقشی مستقیم در این خیانت نداشته اند ، اما هنگامی که آینده یک دین ، ​​سرنوشت یک انقلاب و منافع مردم در معرض خطر است ، ما باید قاطعانه عمل کنیم و چشمها را بر روی این تردیدها ببندیم.

جهت خواندن مطلب پی دی اف زیر روی فلش ها کلیک کنید. برای بزرگنمایی روی علامت + و یا – کلیک کنید.

[pdf-embedder url=”https://www.nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/2021/05/دادگاههای-خلق-صفحه-7-نشریه-ش-3.pdf&#8221; title=”دادگاههای خلق صفحه 7 نشریه ش 3″]

The world should ask these terrorists particularly Maryam Rajavi that parrots western values:

جهان باید از این تروریست ها به ویژه مریم رجوی که ارزش های غربی را طوطی وار تکرار می کند ، سوال کند:

Is this how you abolition the death penalty? Is this  the separation of Religion and State? While judgement based on interest of your religion, and how you believe in the rule of law and justice? and the modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court?

آیا اینگونه شما مجازات اعدام را لغو می کنید؟ آیا این جدایی دین و دولت است؟ در حالی که قضاوت براساس منافع ایدئولژیک و مذهبی شماست و چگونه به قانون و عدالت معتقد هستید؟ و سیستم قضایی مدرن مبتنی بر اصول فرض برائت ، حق دفاع ، حمایت قضایی موثر و حق محاکمه در دادگاه عمومی اینهاست؟

This is the most dangerous types of terrorism and jihadists that cry Wine and sell vinegar to us, and some buy plenty by the tax you pay.

این خطرناک ترین نوع تروریسم و ​​جهادگری است که گندم نمایی و جو فروشی میکند و برخی از آنها با مالیاتی که می پردازید مقدار زیادی از جوخود را به شما میفروشند.

[spacer height=”20px”]

This is terrorists inside out, and everyone should look out for them. Let’s see if Ali Reza Jafar Zadeh this nice looking guy fits into the category of a time-bomb. I mentioned that terrorist must always be Suicidal ready. This is the hand written request of Mr Ali Reza Jafar Zadeh printed in the official paper of Mek Called Mojahed meaning Jahadist #127 p11.  One should bear in mind that  He is Mek’s US representative.

این است درون و واقعیت تروریست ها و همه باید به مراقب آنها باشند. بیایید ببینیم آیا علیرضا جعفر زاده این مرد خوش قیافه در گروه بمبگذاران انتحاری قرار می گیرد یا خیر. من اشاره کردم که تروریست همیشه باید عمل انتحاری و خودکشی آماده باشد. این درخواست دست نوشته آقای علیرضا جعفر زاده است که در نشریه رسمی بنام مجاهد شماره 127 صفحه 11 چاپ شده است. باید به خاطر داشت که او نماینده فرقه رجوی در آمریکا است.

Mr. Jafarzadeh’s letter was written after he was angry like his Calipha about Maryam Rajavi’s arrest in France reported by NY times by Eliane Sciolino in June 2003:[spacer height=”10px”]

نامه آقای جعفرزاده پس از عصبانیت وی مانند خلیفه مسعودرجوی بعد از دستگیری مریم رجوی در فرانسه نوشته شده که توسط ایلیان اسکیولینو در ژوئن 2003 در نشریه نیویورک  تایمز گزارش شد ، وی نوشته است:

[su_quote cite=”NY times by Eliane Sciolino in June 2003″]“French authorities today arrested more than 150 members of a long-established armed Iranian opposition group, accused them of organizing terrorist acts, and seized $1.3 million in $100 bills.”[/su_quote][spacer height=”10px”]

مقامات فرانسه امروز بیش از 150 عضو یک گروه مخالف مسلح ایرانی باسابقه تروریستی را دستگیر کردند ، فرانسه آنها را به سازماندهی اقدامات تروریستی متهم کردند و 1.3 میلیون دلار اسکناس 100 دلاری را ضبط کردند.

Following Maryam Rajavi’s arrest by the French police she ordered the members to commit suicide by self-immolation. To prevent the French judiciary from enforcing the law and force them not to dare to touch this terrorist cult. Following Rajavi’s call 12 members committed self-emulation in London, Paris, Toronto, Denmark,…which two young women died as a result.

پس از دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه ، وی به اعضای خود دستور داد که خودسوزی کنند. برای جلوگیری از اجرای قانون توسط دادگستری فرانسه و مجبور کردن آنها به اینکه جرات دست زدن به این فرقه تروریستی را نداشته باشند. به دنبال درخواست رجوی ، 12 عضو در لندن ، پاریس ، تورنتو ، دانمارک ، خودسوری کردند … در نتیجه دو زن جوان درگذشتند

[spacer height=”15px”]

Ali Reza Jafarzadeh also writes to his caliph to be the next suicidial Jihadist. This is the page 11, let’s read and see how he puts “his Suicidal readiness and turning into a time-bomb” into words and takes oath to explode when and where His Calipha Masoud Rajavi pulls the trigger.[spacer height=”10px”]

Ali Rezajafarzadeh's letter of suisiadal readinessعلیرضا جعفرزاده نیز به خلیفه خود نامه می نویسد تا جادگیر و عمل انتحاری کنندی بعدی باشد. این صفحه 11 است ، بیایید بخوانیم و ببینیم که او چگونه “آمادگی عمل انتحاری خود و تبدیل شدن به بمب ساعتی” را به کلمات تبدیل می کند و سوگند یاد می کند که منفجر شود در زمان  و مکانی که  خلیفه مسعود رجوی ماشه را میکشد.

.

Ali Rezajafarzadeh’s letter of suisiadal readiness

[spacer height=”10px”]

The title of the page 11 above reads: …..

[su_quote cite=”The title of the page 11″]Another golden leaf!! from the record of the whole epic and the sacrifice of the Mujahidin Jihadist. Examples of requests of members and supporters of Mujahidin for suicide self-immolation[/su_quote]

عنوان صفحه 11: یک برگ زرین دیگری کارنامه سراسر حماسه و فدای مجاهدین. نمونه هایی از درخواست اعضا و طرفداران مجاهدین برای خودسوزی اعتراضی.

Now the Golden leaf!!! of the Jihadist Ali Reza Jafarzadeh, which reads:

حالا برگ زرین !!! عامل انتجحاری علی رضا جعفرزاده را میخوانیم:

[su_quote cite=”Translation of Ali RezaJafar Zadeh’s letter to his Calipha”]“In the name of Allah and in the name of Masoud and Maryam Rajavi, my great religious leaders. Moments ago, I heard the announcement of the readiness of 20 members of the organization in the United States for suicide self-immolation against the actions of the French Government… The greatness of their action became more tangible to me and I felt that I would not rest until I took the pen and I announced my readiness to scarify myself  It is true that these French idiots have not yet understood the determination and lethality of the Mujahedeen-Jihadists element of Mek. Because they did not know our Caliph Masoud Rajavi. They are too short-sighted to know what a hurricane  Masoud Rajavi’s order will cause, and if Masoud Rajavi gives the order, this generation (Mujahidin Jihadist) will burn their world into ashes with all its dimensions, and indeed, if Masoud Rajavi orders it, they will learn it the hard way. Therefore As the least valued member of the Mek Jihadist, I hereby inform the Organization in writing of my readiness for suicide self-immolation with determination at any time and in any place our Khalifa deems fit. May I fulfill my duties to our Calipha Masoud Rajavi in this way. Alireza Jafarzadeh[/su_quote]

به نام خدا و به نام مسعود و مریم رجوی ، رهبران کبیر عقیدتی ام. لحظاتی پیش ، اعلام آمادگی 20 نفر از اعضای سازمان در ایالات متحده برای خودسوزی اعتراضی دررابطه با دولت فرانسه را شنیدم که به راستی منقلب شدم و از آن لحظه امکان کارکدن برایم وجود ندارد. احساس کردم که من تا زمانی که قلم به دست نگرفتم و اعلام آمادگی، آرام نخواهم شد. درست است که این سفلگان فرانسوی هنوز تیزی و برایی و قاطعیت عنصر موحد مجاهدین خلق را درک نکرده اند. زیرا آنها خلیفه ما مسعود رجوی را نمی شناسند. آنها بسیار کوته فکر هستند تا بدانند که دستور مسعود رجوی چه طوفان ایجاد می کند و اگر مسعود رجوی دستور دهد ، این نسل (جهادگر مجاهد) جهان آنها را با تمام ابعادش به خاکستر تبدیل میکند. بنابراین من به عنوان کم ارزش ترین عضو جهادگران مجاهد، بدین وسیله کتباً به سازمان آمادگی خود را برای خودسوزی را با عزم راسخ در هر زمان و در هر مکانی که رهبر عقیدتی ما صلاح بداند ، اعلام می کنم. باشد که من از این طریق وظایف خود را در قبال خلیفه مسعود رجوی انجام دهم. علیرضا جعفرزاده.

Best  explained the mentality of  such brainwashed Mek’s cult Jihadists by Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003. She wrote an article titled “The Cult of Rajavi”. In this article Rubin details her encounters with Mek members she met in Camp Ashraf in Iraq:

بهترین توصیف این جهادگران فرقه رجوی  شستشوی مغزی شده توسط الیزابت روبین از نیویورك تایمز در 13 ژوئیه 2003 صورت گرفته. وی مقاله ای با عنوان “فرقه رجوی” با جزئیات برخوردهای خود با اعضای فرقه رجوی را كه در اردوگاه اشرف در عراق تشریح كرده است :

[su_quote cite=”Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003″] “men and women had to participate in ‘weekly ideological cleansings,’ in which they would publicly confess their sexual desires. It was not only a form of control but also a means to delete all remnants of individual thought.”[/su_quote][spacer height=”20px”]

[su_quote cite = “الیزابت روبین از نیویورک تایمز در 13 ژوئیه 2003”] “زنان و مردان مجبور بودند در” اعترافات هفتگی ایدئولوژیک “شرکت کنند که در آن آنها علناً به خواسته های جنسی خود اعتراف می کردند. این فقط نوعی کنترل نبود بلکه همچنین وسیله ای برای حذف تمام ته مانده انسانی آنهاست. “[/ su_quote]

Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012 also Wrote:

اوِن بنت جونز از بی بی سی در 15 آوریل 2012 همچنین نوشت:

[su_quote cite=”Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012″]Not only was the MEK heavily armed and designated as terrorist by the US government, it also had some very striking internal social policies. For example, it required its members in Iraq to divorce. Why? Because love was distracting them from their struggle against the mullahs in Iran. And the trouble is that people love their children too. So the MEK leadership asked its members to send their children away to foster families in Europe. Some parents have not seen their children for 20 years and more. One US colonel I spoke to, who had daily contact with the MEK leadership for six months in 2004 in Iraq, said that the organization was a cult, and that some of the members who wanted to get out had to run away.[/su_quote]

[su_quote cite = “اوون بنت جونز از اخبار بی بی سی در تاریخ 15 آوریل 2012”] مجاهدین خلق نه تنها به شدت مسلح و توسط دولت آمریکا به عنوان تروریست معرفی شد ، بلکه سیاست های اجتماعی داخلی بسیار زننده ای نیز دارد. به عنوان مثال ، اعضای خود را در عراق مجبور به طلاق می کرد. چرا؟ زیرا عشق آنها را از مبارزه علیه آخوندها در ایران منحرف می کرد. و مشکل این است که مردم فرزندان خود را نیز دوست دارند. بنابراین رهبری مجاهدین خلق اعضای خود را مجبور کرد فرزندانشان را به خانواده ها و یتیم خانه های در اروپا بفرستند. بعضی از والدین 20 سال و بیشتر فرزندان خود را ندیده اند. در سال 2004 در عراق من با یک سرهنگ آمریکایی صحبت کردم که به مدت شش ماه با رهبران مجاهدین خلق تماس داشت ، گفت که این سازمان یک فرقه است و برخی از اعضا که می خواستند از فرقه رجوی خارج شوند مجبورند  که  فرار کنند. [/ su_quote ]

Let me add that, I myself was also forced to divorce my wife.

اجازه بدهید من هم اضافه کنم که همسر مرا نیز به اجبار از من جدا کردند.

[spacer height=”10px”]

[su_heading size=”16″]MEK cult terrorists and the children[/su_heading]

[su_heading size = “16”] تروریست های فرقه رجوی و کودکان [/ su_heading]

Amongst the children who have not seen their parents for more than 3 decades are these two gentlemen one Mr. Hanif Bali  member of Swedish Parliament. Who explained in a video clip(here) in youtube that his father that has not seen him for 30 years was allowed to contact him after more than two decades only to recruit him to the MEK in Iraq, which Mr. Bali refused?

 از جمله کودکانی که بیش از 3 دهه والدین خود را ندیده اند ، دو جوان ایرانی هستند. یکی از آقایان حنیف بالی عضو پارلمان سوئد میباشد. اودر یک کلیپ ویدئویی (در اینجا) در یوتیوب توضیح داد که پدرش که 30 سال او را ندیده است پس از بیش از دو دهه وقتی اجازه یافت با او تماس بگیرد که بخواهد آقای حنیف بالی را جذب فرقه رجوی در عراق کند و ببرد به عراق که آقای بالی رد کرد که به سرنوشت دیگر کودکان دچارشود و به عراق برود؟

[spacer height=”20px”]

book hanif 2book hanifThe other child Mr. Hanif Azizi now a member of Swedish police. He even published a book about the Mek Brainwash systems of the parents and cruelty of taking children away from them sending them to orphanages thousands of miles away. Azizi describes in his book, “when he was 18 tried in quest of his family and the answer to the question of what is he doing in Sweden on his own without his parents, he somehow was connected to Mek that persuaded him to go to Iraq to see his parents. In Iraq he found out that they want to keep him there. Azizi with the excuse of coming back to Sweden to take his younger brother with him, he managed to escape and never went back to Iraq to his parents.” He mentioned the names of 100s of other children in Sweden and elsewhere in his book at the same situation as his and his younger brother.

فرزند دیگر آقای حنیف عزیزی که اکنون عضو پلیس سوئد میباشد. او حتی کتابی در مورد سیستم های مغزشویی والدین و اعضای سازمان و ظلم و ستمهای آنها در جداکردن کودکان از آنها و فرستادن آنها به یتیم خانه هایی هزاران مایل دورتر منتشر کرد. عزیزی در کتاب خود توضیح می دهد ، “هنگامی که او 18 ساله بود در تلاش برای جستجوی خانواده اش و یافتن پاسخ به این سوال که او بدون پدر و مادرش به تنهایی در سوئد چه کار می کند، او توانست در این جستجو به نوعی با فرقه رجوی ارتباط یابد، که  او را ترغیب کردند که به عراق برای دیدار والدین خود برود. در عراق متوجه شد كه آنها می خواهند او را در آنجا نگه دارند. عزیزی به بهانه بازگشت به سوئد برای بردن برادر كوچكترش به عراق، موفق به فرار شد و دیگر هرگز به عراق نزد پدر و مادرش نرفت. ” او نام 1000 کودک دیگر را در سوئد و جاهای دیگر را در کتاب خود برده است که در همان وضعیت خود و برادر کوچک ترش هستند.

[spacer height=”20px”]

The children were taken away from the family for two reasons:

فرزندان به دو دلیل از خانواده گرفته شدند:

  1. Maryam Rajavi wanted all the love for his husband and Calipa in his Harem, where thery were not allowed to share it with even their children.
  2. Because the child was a pivotal point for the unification of the parents once every year that at the news year eve they all met and exchanged love to each other,  was considered a threat to the love towards the Caliph.
  1.  مریم رجوی تمام عشق زنان را برای خالیفه تروریستها در حرمسرای او میخواست، و اجازه نداشتند حتی عشق و علاقه به فرزندانشان هم داشته باشند.
  2. از آنجا که کودکان هر سال فقط یکبار میتوانستند درقرارگاه اشرف در روزعید ملاقات کنند که در این ملاقات پدر و مادر در تماس باهم قرار میگرفتند، و طبعا عشق و علاقه های تجدید میشد بنابراین کودک یک حلقه وصلی بود بین عشق والدینش به همدیگر که برای رجوی تهدیدی بزرگ محسوب میشد. بنابراین رجوی با حذف کودکان و گرفتن آنها از والدین و پرتاب کردن به چندین هزار کیلومتری خارج عراق این امکان را نیز از آنها گرفت تا کسی بجز به رهبر و خلیفه تبهکارش فکر نکند.

So the child must be sent away to eliminate any links between the women of the harem and their husbands. Many children of mek members who were trapped in the Camp Ashraf in Iraq and could not escape like Azizi., committed suicide in Iraq.

بنابراین کودک باید از میان برداشته میشد تا هرگونه ارتباط بین زنان حرمسرا و همسران آنها از بین برود. بسیاری از فرزندان اعضای فرقه رجوی که در کمپ اشرف در عراق گیر افتاده بودند و نمی توانستند مانند حنیف عزیزی فرار کنند ، در عراق خودکشی کردند.

[spacer height=”20px”]

Amir_Yaghmaee taken to Iraq from Sweden at 14

Amir_Yaghmaee

Amir Vafa Yaghmaee son of a member of central committee, that was taken to to Camp Ashraf in Iraq when he was 14, was also trapped described in a video clip that :

“I was told by my commander Called Jamal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can  shoot and kill you.”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip

[su_quote cite=”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip”]“I was told by my commander Called Jalal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can  shoot and kill you.”[/su_quote][spacer height=”20px”]

Amir like myself could only escape Mek prison after US took over control of Mek after the coalition forces occupied Iraq so Amir and I together with hundreds more Mek members  could escape and took refuge with American Army.

 امیر وفا یغمایی فرزند یکی از اعضای کمیته مرکزی فرقه رجوی، که در سن 14 سالگی از سوئد به اردوگاه اشرف عراق منتقل شد  و به دام افتاد، همچنین در یک کلیپ ویدیویی تشریح کرد که:

[su_quote cite = “امیر وفاایغمایی از کلیپ ویدیویی خود نقل قول می کند”] “توسط فرمانده ام به نام جلال به من گفتند ، هیچ راهی برای خروج از فرقه رجوی وجود ندارد اما شما می توانید خودکشی کنید اگر عرضه خودکشی نداری میتوانی فرار کنی تا ما شما را از پشت مورد هدف قرار دهیم و بکشیم.” [/ su_quote ] [spacer height = “20px”]

بعد از اشغال عراق توسط نیروهای ائتلاف ، امیری مثل خود من فقط وقتی توانست از زندان فرقه رجوی فرار کند که آمریکا صدام را سرنگون و کنترل این فرقه تروریستی را بدست گرفت و ما توانستیم با هم به ارتش آمریکا پناهنده شویم و نجات یابیم.

[spacer height=”20px”]

All these facts which are a drop of an ocean of their terrorist cultic cruelty  even against their own members and children, shows that terrorists like Mek lack any human values and principles.

But as said, the difference between these two types of Terrorists.

[spacer height=”10px”]

[su_custom_gallery source=”media: 1669,1670″ width=”200″ height=”200″]The obvious dangers, that you know how deadly they are and what they represent.These obvious terrorists have direct and immediate reaction against contemporary human’s achievement like democracy, freedom of speech, rule of Law and so on. Unfortunatly like the one happened in France in case of Charly eb Du office or in the case that unfortunate innocent French teacher.

همه این حقایق که قطره ای از اقیانوس تبهکاریهای وحشیانه تروریستهای فرقه رجوی حتی علیه اعضا و فرزندانشان است ، نشان می دهد که مسعودرجوی فاقد هرگونه انسانیت و اصول انسانی است.

اما همانطور که گفته شد ، تفاوت بین این دو نوع تروریست در این استکه:

ترویسم داعش و القائده خطرات واضحی هستند که شما می دانید چقدر قتاله هستند. این تروریست ها آشکار، واکنش مستقیم و فوری در برابر دستاوردهای انسان معاصر دارند مانند دموکراسی ، آزادی بیان ، حاکمیت قانون و غیره. متأسفانه مانند آنچه در فرانسه اتفاق افتاد در مورد دفتر Charly eb Du یا در مورد آن معلم بی گناه فرانسوی.

[spacer height=”10px”]

MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi

But the sophisticated terrorist hiden behinde borrowed words from the civilized world, paroted by thier leaders to decieve the world.

اما تروریست های فرقه رجوی که خود را در پس تکرار طوطی وار فرهنگ و تمدن امروزه بشری توسط مریم رجوی مخفی میکنند، این پیچیدگی را بکار میبرند که رهبران آنها جهان را فریب دهند.

MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi

But the sophisticated terrorists of Mek in order to reach their terrorist Jihadist ends that Rajavi scales it with compariing  “the 3000 massacred in September 11” as a petty goal, seek the total destruction of the whole western Corrupt civilization.

اما تروریستهای پیچیده فرقه رجوی برای رسیدن به اهداف تروریستی خود، اهدافی که مسعود رجوی آنها را  درقیاس جنایت  “3000 كشته شده در 11 سپتامبر” به عنوان یك هدف كوچك  تلقی و تعریف میکند، به دنبال نابودی كل تمدن فاسد غربی است.

So Mek Terrorism thinking Strategic they hide their evil goals to neutralize all proactive counter-actions by the free world by borrowing some of the humanitarian values such as democracy and set them very nicely  in their  windows of deception as  a  cover for their real face until they reach power not only without any opposition from the free world but even with the help of them!

بنابراین تروریسم فرقه رجوی تفکر استراتژیک واهداف شیطانی خود را اینگونه پنهان می کنند تا با مقابله و اقدامات متقابل پیشگیرانه جهان آزاد را علیه وحشیگیریها و اهداف ضد بشری خود را خنثی کنند. آنها با چیدن بسیار زیبای ویترین ظاهری خود با تکرار طوطی وار ارزشهای بشری تلاش میکنند تا پوششی برای چهره واقعی خود بسازند تا زمانی که نه تنها بدون هیچ مخالفتی از دنیای آزاد بلکه حتی با کمک آنها به قدرت برسند!

[spacer height=”20px”]

When  the terrorists have all the means and the power so it would be too late to stop or would claim a very high price in unbelievable scales before one could stop them. Think  of the Sept 11 price  the world paid and still is paying to realize what al Qaeda terrorism was where Rajavi puts its crimes  as a petty blow to Corrupt West.

وقتی تروریست ها به اهداف شیطانی خود رسیده و از همه امکانات و قدرت برخوردار شدند، برای متوقف کردن خیلی دیر خواهد بود یا قبل از اینکه بتواند جلوی آنها را بگیرد، در مقیاس های باورنکردنی هزینه بسیار بالایی را طلب خواهند کرد. به قیمتی که جهان در 11 سپتامبر پرداخته و هنوز پرداخت می کند فکر کنید.  تروریسم القاعده چیزی است که رجوی آنرا به عنوان ضربه ای کوچک به غرب فاسد تلقی میکند.

We should not be deceived by these terrorists within us.  Therefore to be pro-active we should not turn a blind eye to the terrorists putting on nice clothes and Parroting contemporary civilized world’s value and principals among them rule of Law and human right. Could we have been proactive rather than reactive and save all the lives lost in and since Sept 11?

ما نباید فریب این تروریست های متظاهر را بخوریم. بنابراین مبتنی بر اصل اقدام پیشگیرانه، نباید چشم خود را بر روی تروریست هیا که لباس های زیبا می پوشند و ارزش های جهان متمدن معاصر را طوطی وار تکرار میکنند از جمله آنها پیروی از قانون و حقوق بشر، بست. آیا بهتر نیست پیشگیرانه عمل کنیم تا واکنشی باشیم به جنایات آنها، وقتی زندگی های بسیاری از دست رفته است. میتوانستیم از 11 سپتامبر جلوگیری کنیم؟

[spacer height=”20px”]

During these presentation the MEK terrorism and terrorist is being presented inside out which is lying in wait to destroy the contemporary human civilization.[spacer height=”20px”]

در طی این مطلب ، تروریسم و ​​تروریستهای مجاهدین خلق در بیرون از کشور با استناد به مدارک رسمی خود فرقه رجوی افشاء و معرفی می شوند که در قصد نابودی تمدن بشر معاصر را دارند.

I have been an insider (High ranking member of Mek and NCRI) for decades in Mek. All the facts and references are from Mek’s official publications written by Masoud Rajavi the Caliph of Mek.  [spacer height=”20px”]

From what has been said so far, it is obvious that, the face of terrorism has changed dramatically over the past decades. To give you an example of how Terrorist Leaders utilize the western Blessings, the El Pais newspaper of Spain disclosed that MEK has been paying nearly one Million Euros to an Ultra far-right party of VOX of Spain to be founded and operated in Europe which advocates an end to the existence of the European Union as their party goals.

من دهه ها یک عضو علیرتبه در فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت آن بوده ام. همه حقایق و منابع اطلاعاتی از نشریات رسمی فرقه رجوی است که توسط مسعود رجوی خلیفه آن نوشته شده است.

از آنچه تاکنون گفته شد ، بدیهی است که چهره تروریسم طی دهه های گذشته به طرز چشمگیری تغییر کرده است. روزنامه ال پائیس اسپانیا برای بیان مثالی از چگونگی استفاده رهبران تروریست فرقه رجوی از چشم پوشیهای بعضی عناصر سیاسی غربی را افشا کرد که مجاهدین خلق نزدیک به یک میلیون یورو به یک حزب فوق العاده راست افراطی VOX اسپانیا برای تأسیس و فعالیت در اروپا پرداخته است. حزبی که نابودی اتحادیه اروپا از اهداف حزب آنهاست.

where in return Vox and its founder Mr. Aldo Vidal Quadras would support MEK in Europe by paving the ground and facilitating the presence and activity of MEK’s members  and its leader Maryam Rajavi in European power corridors  such as  in E Parliament. One could see the vox parties Founder Mr. Aldo vidas quadras nd Maryam Rajavi also most every where.

در عوض Vox و بنیانگذار آن آقای آلدو ویدال کوادراس با زمینه سازی و تسهیل حضور و فعالیت اعضای مجاهدین خلق و مریم رجوی رهبر آن در کریدورهای قدرت اروپا مانند پارلمان اروپا حمایت می کنند. می توان بنیانگذار حزب راست افراطی vox آقای آلدو را دید که تقریبا همواره در کنار رهبر تروریستهای فرقه رجوی مریم رجوی است.

Interesting to know that Vox party is anti Moslem and Mek is planning an ISLAMIC State for IRAN. The Guardian of London in 21Sep 2012 disclosed Mek’s atrocities in the West and wrote:

جالب است بدانید که حزب ووکس ضد مسلمان است و فرقه رجوی در حال برنامه ریزیبرای  یک کشور اسلامی از نوع داعش برای ایران است. گاردین لندن در 21 سپتامبر 2012 جنایات فرقه رجوی در غرب را اینگونه فاش کرد و نوشت:

[su_quote cite=”The Guardian of London in 21Sep 2012″]“…A designated Iranian terrorist org. Have won a long struggle to see it unbanned in the US after pouring millions of dollars into an unprecedented campaign of political donations, hiring Washington lobby groups and payments to former top administration officials.Mek bribe official to be de-listed from terrorists list of USA and European Union.”[/su_quote]

[su_quote cite = “گاردین لندن در 21 سپتامبر 2012”]

 یک سازمان یکه بعنوان تروریستی اعلام شده است. توانسته با ریختن میلیون ها دلار در یک کارزار بی سابقه برای استخدام گروه های لابی واشنگتن و پرداخت به مقامات ارشد دولت سابق آمریکا، یک مبارزه طولانی را برای خروج از لیست تروریستی در ایالات متحده و اتحادیه اروپا به انجام رسانده است.

 “[/ su_quote]

[spacer height=”10px”]

To grasp an idea about the extent of the world’s concern about MEK being de-listed by bribing official just type in any search engine:“MEK to be delisted”[spacer height=”10px”]

برای درک بهتر میزان نگرانی جهانیان در مورد حذف قرقه رجوی از فهرست تروریستی با رشوه دادن ، کافیست در هر موتور جستجوگری تایپ کنید: “MEK to be delisted

AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll):

خبرگزاری آسوشیتدپرس در فوریه 5 2017 (توسط) جان گمبرل نوشت.:

[su_quote cite=”AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll)”]“Trump Cabinet pick paid by controversial Iranian Exile group.” It add, “Trump’s transportation secretary received  $50,000 for 5 min speech to Mek, previously called a “Cult-like” terrorist group by state department.”[/su_quote][spacer height=”20px”]

[su_quote cite = “AP در فوریه 5 2017 نوشت. (توسط Jon Gamberll)”]

 ” گروه جنجالی تبعیدی ایرانی به اعضای کابینه ترامپ پول پرداخت میکند.” این گزارش اضافه می کند ، “وزیر حمل و نقل ترامپ 50 هزار دلار برای 5 دقیقه سخنرانی برای فرقه رجوی دریافت کرده است، این گروه قبلاً توسط وزارت امور خارجه یک گروه تروریستی” فرقه ای” نامیده می شد بود.”

[/ su_quote] [spacer height = “20px”]

There is no serious media report about Mek, not to warn about “Mek’s violence and act of terrorism especially against Americans interests.”[spacer height=”20px”]

هیچ گزارش رسانه ای جدی در مورد فرقه رجوی وجود ندارد مگر در مورد “خشونت و اقدام تروریستی آنها به ویژه علیه منافع آمریکایی ها” هشدار نداده باشد.

[su_heading size=”16″]Mek’s policy towards the West [/su_heading]

[su_heading size = “16”] سیاست فرقه رجوی در قبال غرب [/ su_heading]

Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign.  The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016:

فرقه رجوی در دهه 1960 به عنوان یك گروه مارکسیست-اسلامی تاسیس شد كه توحشِ جهادی ها و استالینیسم را با هم تركیب می كرد و بمب گذاری های انتحاری را تنها كارزار خود می دانست. دانیل بنیامین از وب سایت Politico ت در 13 دسامبر 2016 نوشت:

[su_quote cite=”The Politico by Daniel Benjamin in Dec 13 2016″]“For decades, and based on U.S. intelligence, the Unites States Government has blamed Mek for killing three US contractors, bombing the facilities of numerous US companies and killing innocent Iranians.[/su_quote]

[su_quote cite = “The Politico توسط دانیل بنیامین در 13 دسامبر 2016”] “” برای دهه ها ، و بر اساس اطلاعات ایالات متحده ، دولت ایالات متحده  آمریكا آنها را به خاطر ترور سه پیمانكار آمریكایی ، بمب گذاری در تاسیسات بسیاری از شركت های آمریكایی و كشته ایرانیان بی گناه مقصر دانسته است. .

[spacer height=”20px”]

From the first days of the downfall of the Shah in Iranian revolution, Mek pressed for the downfall of Imperialists led by USA.

issue 4 page 2 2از نخستین روزهای سقوط شاه در انقلاب ایران ، فرقه رجوی برای سقوط امپریالیست ها به رهبری آمریكا ایرانیان را تحت  فشار قرار میداد.

 Rajavi Wrote in his paper Jihadist issue nr 4 page 2

رجوی در مقاله ای در مجاهد شماره 4 صفحه 2 نوشت:

[spacer height=”10px”]

[su_quote cite=”Rajavi Wrote in his paper Mojahed issue # 4 page 2″]In other words, since at the present stage of history, the main conflict in human society is the conflict between peoples and imperialism, forces, parties and regimes must be in the People’s front, at war with the global imperialism (led by the United States) , otherwise they will inevitably fall into the camp of imperialism and against the people !!![/su_quote][spacer height=”20px”]

[su_quote cite = “رجوی در مقاله خود مجاهد شماره 4 صفحه 2 نوشت”] به عبارت دیگر ، از آنجا که در مرحله کنونی تاریخ ، تضاد اصلی در جامعه بشری تضاد بین مردم و امپریالیسم است ، نیروها ، احزاب و رژیم ها باید در جبهه مردم در جنگ با امپریالیسم جهانی (به رهبری ایالات متحده) باشند. ، در غیر این صورت آنها به ناچار به اردوگاه امپریالیسم و در برابر مردم سقوط خواهند کرد !!! [/ su_quote] [spacer height = “20px”]

Rajavi was not consent with the downfall of the Shah of Iran as a revolution, called  for downfall of the USA as the second but the main phase of the Iranian revolution by

رجوی با سقوط شاه ایران به عنوان یک انقلاب موافقت نکرد ، خواستار سقوط ایالات متحده آمریکا به عنوان مرحله دوم اما اصلی انقلاب ایران توسط

“OVERTHROWING the IMPERIALISM as the main SHAH”

سرنگونی امپریالیسم به عنوان شاه اصلی

 in the “Jihadist-Mojahed” Issue #4, P2 one can read:

در شماره 4 “نشریه مجاهد” ،صفحه2 می توانید بخوانید:

 “the only way to the liberation {of Nations} is to struggle against Imperialism”

تنها راه رهایی {ملل} مبارزه با امپریالیسم است

[spacer height=”20px”]

In this respect, Mek relied then on Soviet Union the second supper power, and his own leading role in assassinations of the US personnel working in Iran.[spacer height=”20px”]

از این نظر ، فرقه رجوی به قدرت بزرگ دیگر جهان شوروی و نقش اصلی خود در ترور پرسنل آمریکایی شاغل در ایران متکی بود. [spacer height = “20px”]

[su_heading size=”20″]Assessination of Americans by Mek  [/su_heading][spacer height=”10px”]

[su_heading size = “20”] ترور آمریکایی ها توسط فرقه رجوی [/ su_heading] [spacer height = “10px”]

Unlike when Masoud Rajavi the Mek’s Calipha was in Iran, after his self-exile in France he denies assassinating the Americans. Let’s examine Rajavis claims, if he has nothing to do with the assassinating US Citizens and officials according to his own writtings in his paper. Jihadist-Mojahed,  Issue #18 P7 [spacer height=”10px”]

ISSUE 18 P7برخلاف زمانی که مسعود رجوی خلیفه مجاهدین در ایران بود ، پس از تبعید خود خواسته در فرانسه ، ترور آمریکایی ها را انکار می کند. بیایید ادعاهای رجوی را راستی آزمایی کنیم، که آیا او طبق نوشته های خود در مقاله اش هیچ کاری با ترور شهروندان و مقامات آمریکایی نداشته؟. مجاهد ، شماره شماره 18 صفحه7

[spacer height = “10px”]

[spacer height=”10px”]

Jihadist Issue #18 P7    The title of the article reads;

“A word with the Revolutionary Guards brothers, who put bullets in the chests of the American?”

عنوان مقاله به شرح زیر است:

یک کلمه با برادران سپاه پاسداران ، گلوله های چه کسانی سینه مستشاران آمریکایی ها رامیشکافت؟

[spacer height=”10px”]

The paragraph  indexed 1 reads:

“At least none of the American criminals have no doubt about our anti-imperialist stands, because they were the first to receive our bullets in their chests after 1972”.

پاراگراف اندیس 1 به شرح زیر است:

حداقل هیچ یک از جنایتکاران آمریکایی در مواضع ضد امپریالیستی ما تردیدی ندارند ، زیرا آنها اولین کسانی بودند که گلوله های ما را پس از سال 1972 در سینه های خود دریافت کردند“.

The paragraph indexed 2 one can read:

“That is why they [USA] conspire against us by arresting Mohammad Reza Saadati while tracing CIA networks in Iran.”

پاراگراف اندیس  2 را به شرح زیر است:

به همین دلیل است که آنها [ایالات متحده آمریکا] با دستگیری محمدرضا سعادتی هنگام ردیابی شبکه های CIA در ایران ، علیه ما توطئه می کنند.”

[spacer height=”20px”]

I will come back to this CIA and Saadati incident claim of Masoud Rajavi.

Masoud Rajavi openly and proudly mentioning his terrorist atrocities against Americans, he was hoping to be able to manipulate it to radicalize the country’s political atmosphere to exert enough sociopathic pressure on the Iran’s late Religious leader Ayatallah Khomeini to declare wholly  war against USA.

In this regards Rajavi while praising the Ayatollah Khomeini for his overthrowing the Shah begged him to continue the revolution by over throwing the US Imperialism as “The Real Shah” as Rajavi used to put it. Mek’s official paper was filed with titles and articles such as:

  • Let create a new Vietnam for US in Iran.
  • Without destroying US Imperialism, we cannot even solve the problems of our schools.
  • Even a 10-year-old child being recruited in a revolutionary org can make US Imp suffer big blows.
  • Let’s arm the nation against Imperialists.
  • Fighting to the end with US Imp, is the only way to the Liberation.

من به موضوع سیا و سعادتو  مسعود رجوی برمی گردم.

مسعود رجوی آشکارا و با افتخار از جنایات تروریستی خود علیه آمریکایی ها یاد می کند، او امیدوار بود که بتواند آنرا دستمایه ای  کند تا فضای سیاسی کشور را تحت فشار قرار دهد تا به اندازه کافی فشار اجتماعی-روانی بر آیت الله خمینی رهبر مذهبی فقید ایران برای اعلام جنگ و جهاد علیه ایالات متحده بکند.

در این رابطه رجوی ضمن تمجید از آیت الله خمینی برای سرنگونی شاه به  وی التماس می کرد که با سرنگونی امپریالیسم ایالات متحده یا همانطور که رجوی میگفت به عنوان “شاه واقعی” ، انقلاب را ادامه دهد. مقاله رسمی فرقه رجوی با عناوین و مقالاتی مانند زیر تمامی نشریات مجاهد را پر میکند:

 اجازه دهید ویتنام جدیدی برای ایالات متحده در ایران ایجاد کنیم.

 بدون از بین بردن امپریالیسم ایالات متحده ، ما حتی نمی توانیم مشکلات مدارس خود را حل کنیم.

 حتی یک کودک 10 ساله که در یک سازمان انقلابی جذب می شود ، می تواند ضربه بزرگی به آمریکا وارد کند.

 بیایید ملت را در برابر امپریالیست ها مسلح کنیم.

 جنگ تا پایان با US Imp ، تنها راه آزادی است.

Compare all the above nonsence with what Maryam Rajavi is parroting contemporary human’s values to deceive the politicians.

 تمام مزخرفات فوق را با آنچه مریم رجوی برای فریب سیاست مداران  با تکرار طوطی وار ارزشهای انسان معاصر مقایسه کنید.

This Next document is screenshot of US Gov. Website; in 2021

این سند بعدی تصویری از وب سایت دولت ایالات متحده در سال 2021است

https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18 %5Bspacer height=”10px”]

[spacer height=”20px”]

Which reads;

“Lieutenant Colonel Lewis L. Hawkins was shot and killed as he walked from his home to work at the Directorate of Financial Management. According to telegram 4249 from Tehran, June 16, a militant named Reza Reza’i was the alleged mastermind of the plot.”

سرهنگ دوم لوئیس ال هاوکینز هنگامی که از خانه خود برای کار به اداره مدیریت مالی می رفت ، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. طبق تلگرام 4249 از تهران ، شانزدهم ژوئن ، یک مبارز به نام رضا رضائی متهم به عنوان طراح توطئه بود. “

spacer height=”10px”]

This is the picture Of  Reza Rezai member of MEK Central committee.

این تصویر رضا رضایی عضو کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق است.

[spacer height=”10px”]

RexzaThis is a screenshot of  the official website of Mek 2021. Mek glorifying Reza Rezai as Great Jihadist 

عکس صفحه وب سایت رسمی مجاهدین در 2021 است که رضا رضایی را به عنوان جهادگر بزرگ تجلیل می کند.

[spacer height=”20px”]

In the next Mek document:  the  Jihadist issue #4, p2:    Masoud Rajavi  praising killing of the Americans even mentioning the names of the victims of their terrorism “General Price and Col. Hawkins”

در سند بعدی فرقه رجوی : مجاهد شماره 4 ، صفحه 2: مسعود رجوی با ستایش از کشتار آمریکایی ها حتی با ذکر نام قربانیان تروریسم “ژنرال پرایس و سرهنگ هاوکینز” به این کشتار اعتراف میکند.

.

[spacer height=”10px”]

Paragraph indexed  (II) reads:پاراگرافی که اندیس 2 دارد اینگونه است.

index 2 issue 4 p 2

”even many revolutionary operations were directed against American criminals. e.g: Revolutionary execution of General Price and Colonel Hawkins was masterminded and executed by Mojahedin Khaq, in the honor of the Iranian revolutionary movement in the recent years

حتی بسیاری از عملیات های انقلابی علیه جنایتکاران آمریکایی بود. به عنوان مثال: اعدام انقلابی ژنرال پرایس و سرهنگ هاوکینز به افتخار جنبش انقلابی ایران در سالهای اخیر توسط مجاهدین خاق طراحی و اجرا شد.

[spacer height=”10px”]

uuuuuUnder the subtitle index (I) reads; “Going to war with Imperialism led by American imperialism is the only way for the Liberation”.

 زیر تیتر اندیس(I) اینگونه است. “جنگ با امپریالیسم به رهبری امپریالیسم آمریکا تنها راه آزادی است”.

[spacer height=”10px”]

The next documents are Iranian daily news papers  reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.

اسناد بعدی روزنامه های خبری روزانه ایران است که جزئیات ترور را با تصویر هاوکینز در صفحه اول گزارش می دهد

[spacer height=”10px”]

The big title reads;Details of the assassination of American advisers in Tehran.

[spacer height=”20px”]

در عنوان اصلی آمده است ؛ جزئیات ترور مستشاران آمریکایی در تهران.

The next documents are Iranian daily newspapers  reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.Hawkins assessinationAmericans Assessination

[spacer height=”15px”]

The big title reads; Details of the assassination of American advisers in Tehran.

Reza RezaieThe next documents are  another daily news paper reporting when Reza Rezai was killed while being arrested by the security forces.

The title reads:

Reza Rezai the mastermind of the Americans advisers was killed. Reza rezai also fought alongside of the Palestine.

[spacer height=”20px”]

Let me also as and insider add that when Colonel Howkins and General Price were assassinated by MEK their brief case full of documents was confiscated by the mek operatives and later handed over to the one of the Russian Embassies outside Iran.

Therefore against Maryam and Masoud Rajavi’s claims, in the west,  Masoud Rajavi’s written articles in their Official News Paper and Mek’s present websites not only proves otherwise but they are proud of their  terrorism and assassinations.[spacer height=”20px”]

اسناد بعدی روزنامه خبری دیگری است که گزارش می دهد رضا رضایی هنگام دستگیری توسط نیروهای امنیتی کشته شده است.

  عنوان عنوان شده است: رضا رضایی ، طراح اصلی ترور مشاوران آمریکایی کشته شد. رضا رضایی همچنین در کنار فلسطین جنگید.

[spacer height = “20px”]

اجازه دهید شخصا اضافه كنم كه وقتی سرهنگ هاوكینز و ژنرال پرایس توسط مجاهدین خلق ترور شدند اسناد کیف دستی آنها  توسط تیم ترور ضبط و بعداً به یكی از سفارت های روسیه در خارج از ایران تحویل داده شد.

بنابراین در برابر ادعاهای مریم و مسعود رجوی امروزه در غرب ، مقالات مسعود رجوی در روزنامه های خبری رسمی و وب سایت های فعلی آنها نه تنها خلاف این را اثبات می کند بلکه آنها به تروریسم و ترورهای خود افتخار می کنند. [spacer height = “20px”]

Mek and spying for

 Soviet Union

 against their country, Iran

فرقه رجوی و جاسوسی برای

  اتحاد جماهیر شوروی

  علیه کشورشان ایران

 [spacer height=”20px”]

One year prior to the Iranian revolution, an Iranian High ranking Lt. Gen Mr. Ahamd Mogharabi and Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education) were arrested, tried and executed by the Shah’s government for spying for Russians for 30 years.جاسوسان شورویahmad mo 1 KGB desperately needed to know how their valuable head of spy network at highest levels of the Shah’s army and his deputy in the ministry of education were uncovered in Iran.

یک سال قبل از انقلاب ایران ، یک سرلشکر عالی رتبه ایرانی آقای احمد مقربی و آقای علی نقی ربانی (یک مقام عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش) توسط دولت شاه به جرم جاسوسی برای 30 سال برای روس ها دستگیر ، محاکمه و اعدام شدند. KGB ناامیدانه میخواست بداند چگونه عنصر ارزشمند شبکه جاسوسی اش در بالاترین سطح ارتش شاه و معاون وی در وزارت آموزش و پرورش در ایران کشف شد.

[spacer height=”20px”]

KGB ordered Masoud Rajavi to find out. KGB به مسعود رجوی دستور داد تا این موضوع را بفهمد.

[spacer height=”15px”]

KGB ordered Masoud Rajavi to find out.

Mohammad Reza Saadati Mek Central Committe member

Mek’s KGB connection was Mr. Mohammad Reza Saadati member of the Mek’s leadership nicknamed SAIKO by KGB(an engineer who had a history of working in Iran’s Steel Factory which was established and run by Russia since 1967 at the Shah’s time.

Masoud Rajavi having received the order from KGB, used the complete chaos of transition period of the Revolution and  infiltrated in the army’s prosecutors office and confiscated the documents related to Russian head spy Lt Gen. Ahmad Mogharabi’  in Iran .

[spacer height=”15px”]

In this picture Lt. Gen AhmadMogharabi left who spied for Russia for 30 years with his spying equipment  In front of him in one of the court hearings and on his left is Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education)[spacer height=”20px”]

ahmad mogharbi

Gen. Mogharabi and Rabani at a court hearing

ارتباط KGB با رجوی از طریق  آقای محمدرضا سعادتی عضو رهبری Mek با نام مستعار SAIKO که رابط جاسوسی بود صورت میگرفت. سیکو (مهندسی که سابقه کار در کارخانه فولاد ایران را داشت که از سال 1967 در زمان شاه توسط روسیه تأسیس و اداره می شد.

مسعود رجوی پس از دریافت دستور از KGB ، از هرج و مرج كامل دوره گذار انقلاب استفاده كرده و در دادسراهای ارتش نفوذ كرده و اسناد مربوط به سرلشكر احمد مقربی سر جاسوس روسی را در ایران ضبط كرد.

در این تصویر سپهبد احمد مغربی سمت چپ که با تجهیزات جاسوسی خود برای 30 سال برای روسیه جاسوسی کرد در یکی از جلسات دادگاه و در سمت چپ او آقای علی نقی ربانی (یک مقام عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش) قرار دارد دیده میشوند.

 After a few initial secret meetings of with the Russians in Tehran, Mohammad Reza Saadati nick named Saiko was arrested in Aug 24, 1979, while handing over the documents to the First Secretary of the Russian consulate Mr. Vladimir Fensinkow.

Mr. Saadati was initially sentenced to 10 years of imprisonment, but Fensinkow was released due to his political immunity. Saadati was later executed after Mek started terror campaign bombing pro government Party HQ killing 120 members of the parliament. Assesinating the prime minister and the president of the country.

The iranian new regime lost their complete trust in Mek and restricted their activities. [spacer height=”20px”]

پس از چند ملاقات اولیه مخفیانه با روس ها در تهران ، محمدرضا سعادتی ، نام مستعار سایکو ، در 24 آگوست 1979 ، هنگام تحویل مدارک به دبیر اول کنسولگری روسیه ، آقای ولادیمیر فنسینکوو ، دستگیر شد.

آقای سعادتی در ابتدا به 10 سال زندان محکوم شد ، اما فنسینکوف به دلیل مصونیت سیاسی آزاد شد. بعداً سعادتي پس از آنكه رجوی عملیات تروريستي را شروع کرد و با بمب گذاري جلسه حزب اعضای حزب 120 عضو پارلمان را کشت آغاز كرد همچنین با بمگذار دفتر نخست وزیری  نخست وزیر و رئیس جمهور کشوررا کشت اعدام شد.

رژیم جدید ایران اعتماد كامل خود را به فرقه رجوی از دست داد و فعالیتهای آنها را بیشتر محدود كرد.

Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest

[spacer height=”20px”]

سازمان مجاهدین سازمان سیای آمریکا را مقصر دستگیری سعادتی قلمداد نمود.

A detailed account of Mek-Saadati-Russian spy relation and above incident can be found in the  Chapter   “Saadati” of a book titled:

“Inside the KGB: My Life in Soviet Espionage”

bookشرح مفصلی از رابطه جاسوسی فرقه رجوی-سعادتی-روسیه شوروی و واقعه فوق را می توان در فصل “سعاداتی” کتابی با عنوان “درون KGB زندگی من در جاسوسی شوروی” یافت. که توسط ولادیمیر کوزیچکین ، اولین رئیس ارشد عملیات KGB در تهران نوشته شده است.

 by Vladimir Kuzichkin, First Chief Directorate of KGB for Operations in Teheran.    ISBN-13: 9780804109895

most interesting was while MEK, In its daily propaganda attacked the new liberal government official and even some of the religious leaders as pro-western by branding them as non-patriots even suggesting being Western Spies in their newspapers. Mek itself was busy spying for Russians. The arrest and conviction of Saiko disclosed Mek’s betrayal of the country and their illegal, slaver fashion relation with the Russians.

It also blow up Masoud Rajavi’s  false face and stance of patriotism as an example of his usual crying wine but  selling vinegar in the eyes of the people and the new government. [spacer height=”20px”]

جالب اینکه در حالیکه  مجاهدین خلق ، در تبلیغات روزمره خود ، با معرفی مقامات کشور به عنوان غیر میهن پرست حتی به عنوان جاسوس غربی در روزنامه های خود به آنها انگ میزد، و به مقام جدید دولت لیبرال و حتی برخی از رهبران مذهبی به عنوان غرب گرایانه حمله می كردند. خود مسعودرجوی مشغول جاسوسی برای روس ها علیه کشورش بود. دستگیری و محکومیت سایکو خیانت مسعودرجوی به کشور و رابطه نامشروع و برده وار آنها با روس ها را فاش کرد.

این واقعه همچنین چهره کاذب و موضع وطن پرستی مسعود رجوی را نمایان ساخت که  به عنوان نمونه ای از گندم نمایی و جوفروشی ظاهر میشود.

Seizure of the AMERICAN EMBASSY

تسخیر سفارت آمریکا

[spacer height=”20px”]

As it was said the KGB and the Mek blamed CIA or “the US diplomats in US Embassy in Tehran that run the CIA in Iran” for this crack down on their spy network.

Would KGB and Russia sit idle only digesting such a big blow and do nothing concerning the fact that, “from the KGB’s point of view”, the below was from a defeated retreating enemy (The CIA) and USA  diplomats as a result of the revolution in Iran.[spacer height=”10px”]

همانطور که گفته شد KGB و فرقه رجوی  CIA را  یا “دیپلماتهای آمریكایی در سفارت آمریكا در تهران را كه CIA را در ایران اداره می كنند” را مقصر کشف و نابودی شبکه جاسوسی خود دانسته اند.

آیا KGB و روسیه در ایران حاضر میشدند این ضربه به این بزرگی را هضم می كنند و در مورد این واقعیت كه “از نظر KGB” ، ضربه  از دشمنی شکست خورده در حال عقب نشینی (CIA) در نتیجه انقلاب ایران به آنا وارد شده است،  هیچ کاری نکنند؟

[spacer height=”10px”]

As far as KGB was concerned CIA not only keept the secrets of how previous KGB Spy network was uncovered but also destroying another  strong  spy net work relation of KGB with Masoud Rajavi the Leader of MEK an Important political group which Russia considered it  as a sign of the rise of the era of KGB and Russian  influence and the down of  US influence in Iran, due to the revolution, was far more than a blow to KGB but a disasterous blow to Rassia.

The importance of this question arises from the fact that the whole Revolution in Iran was against the Shah, as Iranians rightly considered  him as  the poppet of USA, consequently hundreds of leftist pro Russian groups appeared over night that together with the ordinary people on the streets, chanted death to America was supposed to put an end to any influence of CIA in Iran. [spacer height=”20px”]

تا آنجا که به KGB مربوط می شد ، CIA نه تنها اسرار نحوه کشف شبکه جاسوسی قبلی KGB را حفظ کرده بود، بلکه باعث از بین رفتن ارتباط شبکه قدرتمند دیگر جاسوسی KGB با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق یک گروه سیاسی مهم نشدشده بود، که روسیه آن را نشانه ای از ظهور دوران نفوذ KGB و روسیه و کاهش نفوذ آمریکا در ایران ، به دلیل انقلاب قلمداد میکرد، بنابراین این واقعه چیزی بیش از ضربه به KGB بلکه ضربه ای فاجعه بار به روسیه شوروی آن زمان بود.

اهمیت این سوال از این واقعیت ناشی می شود که کل انقلاب در ایران علیه شاه بود ، زیرا ایرانیان به درستی او را به عنوان عروسک آمریکا می دانستند ، در نتیجه صدها گروه چپ طرفدار روسیه در یکشبه ظاهر شدند که همراه با مردم عادی در خیابان ها ، با شعار مرگ بر آمریکا قرار بود به هرگونه نفوذ سیا در ایران پایان دهد. [spacer height = “20px”]

Russians-Mek’s reaction to the blow

واکنش فرقه رجوی و روسیه به این ضربه

Immediately after, Mek  intensified  its  political  propaganda  against  America  as  US  Imperialism, Advocating that:

“After the  Shah  it  is imperialism led by US imperialism as the real Shah that must be toppled by armed struggle”

Mek’s official papers were filled with articles with content of advocating armed struggle  against USA. Four months was needed for this propaganda campaign to give its fruits. Where  MEK was ready to launch its counter attack on behalf of KGB  and launched  the occupation of US embassy in Tehran.

Since this was the second, attempt to occupy the US Embassy by Mek since the first attempt was three day after the revolution. Then Khomeini the leader of the revolution ordered them to leave the Embassy immediately.

Masoud Rajavi this time did it under the name of some students who later called themselves: [spacer height=”10px”]

“Students of the line of  Ayatollah Khomeini”

[spacer height=”10px”]this named was chosen in order to neutralize Khomeini’s opposition to the seizure and  win  his support for continuation of the occupation, which worked.

Students of the line of  Khomeini A name that was very intelligently chosen to force the suprem leader of the revolution the Ayatollah Khomeini to endorse the occupation of a foreign Embassy, especially while being under the propaganda bombardment of Mek for  being soft against USA and not starting the wholly war against America as the Real Shah.

According to the Mek’s official paper issue nr. 18 page 7 Masoud Rajavi wrote :[spacer height=”20px”]

بلافاصله پس از آن ، فرقه رجوی تبلیغات سیاسی خود را علیه آمریكا به عنوان امپریالیسم آمریكا تشدید كرد ، با شعارهایی مانند:

“پس از شاه ، امپریالیسم به رهبری امپریالیسم ایالات متحده به عنوان شاه واقعی است که باید با مبارزه مسلحانه سرنگون شود”

مقالات رسمی مجاهد با مقاله هایی با محتوای حمایت از جنگ مسلحانه علیه ایالات متحده پر شده بود. چهار ماه زمان لازم بود تا این کمپین تبلیغاتی ثمرات خود را بدهد. جایی که فربقه رجوی آماده بود از طرف KGB ضد حمله خود را آغاز کرده و سفارت آمریکا را در تهران اشغال کند.

از آنجا که این دومین تلاش برای اشغال سفارت ایالات متحده توسط فرقه رجوی و دیگر گروههای چپ بود، اولین تلاش سه روز پس از انقلاب بود. که در آن زمان خمینی رهبر انقلاب به آنها دستور داد فوراً از سفارت خارج شوند.

مسعود رجوی این بار این کار را با نام برخی از دانشجویان انجام داد که بعداً خود را “دانشجویان خط آیت الله خمینی”

خواندند.

این نام به منظور خنثی کردن مخالفت خمینی با تسخیر سفارت و جلب حمایت وی برای ادامه اشغال انتخاب شد بود، که موثر افتاد.

دانشجویان خط امام نامی که بسیار هوشمندانه انتخاب شده بود تا رهبر انقلاب آیت الله خمینی را مجبور به تأیید اشغال سفارت خارجی کند ، بویژه که تحت بمباران تبلیغاتی فرقه رجوی به دلیل نرمش درمقابل آمریکا و شروع نکردن جنگ و جهاد علیه آمریکا به عنوان شاه واقعی قرار داشت.

مسعود رجوی در  شماره 18 مقاله مجاهد صفحه 7 نوشت.

Issue 18 P 7 from the first

“From the first moments of the seizure of American spy nest we stationed our military Units in the US Embassy Compound to Guard the brave students who sieged the US Spy nest.”

This sociopolitical pressure exerted by the MEK and other Soviet orchestrated leftist groups plus general anti American political atmosphere in Iran forced Khomeini to change his immediate initial rejection of the seizure decision, which ordered the students to leave the US Embassy compound, and unfortunately surrendered to Masoud Rajavi’s propaganda and  endorsed the occupation after two day which lasted 444days.

[spacer height=”20px”]

MEK took the opportunity and immediately occupied American consulates in the cities of Isfahan and Tabriz independently and this time not under cover of students, but openly glorifying  it in their papers which was announced only after they were thrown out by the Government security forces.Mojahed Issue No. 11 P.3[spacer height=”20px”]

“از نخستین لحظات تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ، واحدهای نظامی خود را در محل سفارت ایالات متحده مستقر کردیم تا از دانشجویان شجاعی که لانه جاسوسی آمریکا را محاصره کردند ، محافظت کنیم.”

این فشار سیاسی-اجتماعی اعمال شده توسط مجاهدین خلق و سایر گروههای چپ سازماندهی شده توسط اتحاد جماهیر شوروی به علاوه فضای سیاسی ضد آمریکایی در ایران ، خمینی را وادار کرد که تصمیم اولیه تخلیه فوری سفارت را که به دانشجویان دستور داده بود محل سفارت آمریکا را ترک کنند ، تغییر دهد و متاسفانه تسلیم تبلیغات رجوی و فضای کاذب کشور شده پس از دو روز از اشغال حمایت کرد که 444 روز به طول انجامید.

[spacer height = “20px”]

مجاهدین خلق فرصت را مغتنم شمردند و بلافاصله كنسولگریهای آمریكا را در شهرهای اصفهان و تبریز به طور مستقل اشغال كردند و این بار نه تحت پوشش دانشجویان خط امام، بلكه همانگونه که صریحاً آن را در مقالات خود در مجاهد شماره 11 صفحه 3 تجلیل می كنند اعلام کردند.

[spacer height=”15px”]The Title (1) reads;“Report of how two of Mek members were injured while being thrown out of the American Consulate after they had occupied the Consulates in Esfahan and Tabriz Cities.”

The Sub-title (2) reads;“how the American Consulate was occupied in Isfahan by MEK members”.

[spacer height=”10px”]MEK Praising the occupation as a heroic seizure of the American Embassy, reminded the responsibility of the Iran’s officials to fight with Imperialism to the end.

Iranian Government aware of the infiltration of the Mek members and other leftist groups within the so called students occupying the US embassy started a big purge within the MEk members in the Embassy. All Mek known under cover members of Mek were purged from the Embassy.[spacer height=”10px”]

In this picture First from left, is Mr. Jafar Zakeri with US Hostage,[spacer height=”10px”]

در تیتر (1) آمده است: “گزارشی از نحوه زخمی شدن دو عضو مجاهدین هنگام بیرون راندن از كنسولگری آمریكا پس از اشغال كنسولگری ها در شهرهای اصفهان و تبریز.”

در عنوان فرعی (2) آمده است: “چگونه کنسولگری آمریکا در اصفهان توسط اعضای مجاهدین خلق اشغال شد”.

مجاهدین خلق با ستایش اشغالگری به عنوان یک تصرف قهرمانانه در سفارت آمریکا ، مسئولیت مقامات ایران را برای جنگ با امپریالیسم تا پایان یادآوری میکردند. دولت ایران كه از نفوذ اعضای فرقه رجوی  و سایر گروههای چپ در دانشجویان به اصطلاح اشغال كننده سفارت آمریكا آگاه بود ، پاکسازی بزرگی از اعضای مجاهدین خلق در سفارت را آغاز كرد. تمام افراد شناخته شده فرقه رجوی تحت پوشش دانشجوی  از سفارت پاک شدند. در این تصویر نفر اول از چپ آقای جعفر ذاکری با گروگان آمریکایی ،

hostage-American-captors-embassy-Iranian-Tehran-November-9-1979 (1)

And in this picture below  first from left is Ebrahim Zakeri brother of Jafar Zakeri and one of the leaders of Mek with Masoud and Maryam Rajavi in Iraq.

[spacer height=”10px”]

جعفر ذاکری برادر ابراهیم زاکری در عکسی زیر نفر اول از چپ میباشد که در یک اتاق در عراق در کنار مسعودرجوی و از اعضای دفتر سیاسی فرقه رجوی میباشد.

zakeriJafar Zänkeri was later  purged from the Embassy. He was sent to the war front and was killed!

[spacer height=”20px”]

[spacer height=”15px”]

So this was how the Soviet Union and Mek reacted to the blow when soviet-Mek spy network was destroyed by the Iranian Government, which Mek and KGB blamed CIA for that. Mojahed Issue # 36:[spacer height=”10px”]

“Let’s prepare another Vietnam for America”

 [spacer height=”10px”]

جعفر ذاکری بعداً از سفارت پاك سازی شد. او را به جبهه جنگ فرستادند ودر انجا کشته شد!

[spacer height = “20px”]

اتحادیه جماهیر شوروی و مجاهدین در برابر ضربه ای كه در اثر آن شبکه جاسوسی شوروی-فرقه رجوی توسط دولت ایران منهدم شد ، و فرقه رجوی KGB سیا را مسئول این امر میدانستند عکس العمل نشان دادند

برای آمریکا ویتنام دیگری بسازیم - CopyFollowing the purge of Mek members from the Embassy compound, Masoud Rajavi Calls for Putting US Diplomats hostages to be put on trial as criminal spies and criticized the government for not doing so. He also called for “preparing another Vietnam for America”

 به دنبال پاکسازی اعضای فرقه رجوی از محوطه سفارت ، مسعود رجوی خواستار محاکمه دیپلمات های آمریکایی به عنوان جاسوس جنایتکار شد و از دولت برای این کار انتقاد کرد. وی همچنین خواستار “تهیه ویتنام دیگری برای آمریکا گردید.

[spacer height=”10px”]

Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published

پیام شخصی مسعودرجوی رهبر فرقه رجوی در نشریه شماره 102 صفحه 2.

Mojahed Issue #102  p2, demanding:[spacer height=”10px”]

putinng diplomats on trial

“the US Diplomats must be at least put on trial… and not doing so by the Iranian officials shows that they are not anti- Imperialists”. With regards to American crimes committed in Iran, their diplomats must be put on trial before the world’s public opinion

[spacer height=”10px”]

“دیپلمات های ایالات متحده باید حداقل محاکمه شوند … و این اقدام مقامات ایرانی نشان نمی دهد که آنها ضد امپریالیست نیستند”. با توجه به جنایات آمریکایی ها در ایران ، دیپلمات های آنها باید قبل از افکار عمومی جهان محاکمه شوند [spacer height = “10px”]

It is Important to note that :[spacer height=”10px”]

این نکته مهم است بیان شود که:

Military com 23

[spacer height=”10px”]

Mek has never, not only officially changed, denounced or rejected their strategy of toppling imperialism led by USA with armed struggle but following this strategy, they  use it as tools for  motivating and radicalizing members inside their organization.

Mek to further show its  radical and anti Imperialistic stance announces through its military communique nr. 23 of putting all its military units under the command of the Revolutionary Guards of the Ayatollah Khomeini,  to prepare to combat against USA.[spacer height=”10px”]

The Iranian officials called MEK as Monafegh meaning:  one who Cries Wine but Sells Vingar

فرقه رجوی هرگز نه تنها رسماً استراتژی سرنگونی امپریالیسم به رهبری آمریكا را با مبارزه مسلحانه تغییر نداده، بلکه آنرا رسما رد و نقد نكرده است ، بلكه به دنبال این استراتژی ، رجوی از آن به عنوان ابزاری برای ایجاد انگیزه و رادیكالیزه كردن اعضای درون سازمان خود استفاده می كنند.

فرقه رجوی برای نشان دادن موضع رادیکال و ضد امپریالیستی خود از طریق اعلامیه نظامی شماره23  خود ، از قرار دادن تمام واحدهای نظامی خود تحت فرماندهی سپاه پاسداران آیت الله خمینی ، برای آماده سازی برای نبرد با ایالات متحده آمریکاسخن گفت.  [spacer height = “10px”]

مقامات ایرانی مجاهدین خلق را منافق می نامیدند ، یعنی: کسی که گندم نمایی و جو فروشی میکند.

[spacer height=”20px”]

[su_heading size=”16″]MEK plan to overthrow the government[/su_heading]

تلاش برای سرنگونی رژیم

Masoud Rajavi Mek’s Caliph has the illution of being in the position of the Leader of the Islamic Revolution and the Spiritual Leader of the Islamic World and his role has been stolen from him by the late Ayatollah Khomeini the Suprem Leader of the Iran Revolution.[spacer height=”10px”]

رجوی و خمینی11

Masoud Rajavi from the first days of victory of the revolution against the Shah, in Mek’s internal bulletins always emphasized that the Military confrontation with the new regime that accused them of bring back US imperialism to Iran is inevitable.

He added the right time is when MEK has completely prepared itself for such bloody confrontation by gathering arms and organizing the military units.

Under the goose of preparing to fight against US Imperialism, MEK  organized Military  units that marched independently on the streets of the Capital Tehran while collecting arms and ammunition to prepare for the overthrowing of the new regime. These picture are Mek’s military units  in the streets in Major Cities.

[spacer height=”20px”]

مسعود رجوی رهبر عقیدتی فرقه، دچار این توهم مالیخولیایی است که در جایگاه رهبر انقلاب اسلامی و رهبر معنوی جهان اسلام قرار دارد و نقش وی توسط مرحوم آیت الله خمینی رهبر انقلاب ایران از وی ربوده شده است.

مسعود رجوی از نخستین روزهای پیروزی انقلاب علیه شاه ، در بولتن های داخلی اش همیشه تأکید می کرد که تقابل نظامی با رژیم جدید که آنها را به بازگشت امپریالیسم آمریکا به ایران متهم می کرد ، اجتناب ناپذیر است.

وی می افزود زمان مناسب زمانی است که مجاهدین خلق با جمع آوری اسلحه و سازماندهی واحدهای نظامی کاملاً خود را برای چنین رویارویی خونین آماده کرده باشد.

مجاهدین خلق تحت لوای آماده سازی برای مبارزه با امپریالیسم ایالات متحده ، همزمان با جمع آوری اسلحه و مهمات،  واحدهای نظامی را سازماندهی کردند که به طور مستقل در خیابانهای پایتخت تهران راهپیمایی می کردند تا برای سرنگونی رژیم جدید آماده شوند. این تصویر واحدهای نظامی مک در خیابانهای شهرهای بزرگ است

 [su_custom_gallery source=”media: 1763,1762,1761″ width=”220″ height=”150″][spacer height=”20px”]

Masoud Rajavi’s  assessment was that with the new regime’s inability to govern the country and the war with Iraq at the same time while the military forces being occupied in the war front, Mek can topple the regime in the capital Tehran in a matter of days.

The daily clashed between Mek militia and the supporters of the regime, which was organized to counter Mek activities occurred on daily bases.In 2 years of Mek’s preparation for Military confrontation with the new regime to overthrow it,  52 of Mek’s militia were killed and many injured in these street clashes.[spacer height=”10px”]

ارزیابی مسعود رجوی این بود که با ناتوانی رژیم جدید در اداره کشور و جنگ همزمان با عراق در حالی که نیروهای نظامی در جبهه جنگ اشغال شده اند ، می تواند ظرف چند روز رژیم را در پایتخت تهران سرنگون کند.

درگیری روزانه میان شبه نظامیان رجوی و طرفداران رژیم ، که برای مقابله با فعالیتهای این گروه سازماندهی شده بود. در 2 سال رویارویی 52 نفر از شبه نظامیان رجوی کشته شدند و بسیاری از آنها در این درگیری های خیابانی مجروح شدند.

Mek issued a military communique #25 giving an ultimatum to the regime on June 18, 1981 and stated in it:

“they will confront the regime with their full power from now on”.

فرقه رجوی در 18 ژوئن 1981 با اعلامیه نظامی شماره 25 با دادن اولتیماتوم به رژیم ، در آن اظهار داشت: “آنها از این پس با قدرت کامل خود با رژیم مقابله خواهند کرد”.

[spacer height=”15px”]

Two days later on June 20, 1981, Mek organized a rally without the consent of the government in Tehran where they intended to march towards the parliament and government buildings and Khomeni’s residence. To test a popular coup d’etat.

دو روز بعد ، در 20 ژوئن 1981 ، تظاهراتی را بدون اطلاع دولت در تهران ترتیب داد كه قصد داشتند به سمت پارلمان و ساختمانهای دولتی و محل اقامت خمینی راهپیمایی کنند. تا یک کودتای مردمی را آزمایش کنند. تظاهرکنندگان با پلیس درگیر شدند که منجر به کشته و زخمی شدن هر دو طرف شد.

Demonstrators clashed with the police resulting in many deaths and injured on both sides.[spacer height=”20px”]

[su_custom_gallery source=”media: 1766,1767,1765″ width=”200″ height=”150″][spacer height=”10px”]

Mek responded by bombing campaign, by mass killings of important figures of the new Regime killing many people by suicide bombings in the mosques and public places and a reign of terror began. Mek used his undercover elements infiltrated  in the Government offices to bomb and eliminate political figures who considered as pro-West including Dr. Mohammad Beheshti who was educated in Germany.

فرقه رجوی با بمب گذاری ، با كشتار جمعي از افراد کلیدی رژيم جديد ، موجب كشته شدن بسياري از مردم توسط بمب گذاري هاي انتحاري در مساجد و اماكن عمومي شد و حكومت وحشت آغاز شد. فرقه رجوی از عناصر مخفي خود كه در ادارات دولت نفوذ كرده بودند براي بمب گذاري و از بين بردن شخصيت هاي سياسي که آنها را طرفدار غرب  میخواند از جمله دكتر محمد بهشتي كه در آلمان تحصيل كرده بود استفاده كرد. [spacer height = “10px”]

[spacer height=”10px”]

[su_custom_gallery source=”media: 1768,1769,1770,1771″ width=”160″ height=”110″][spacer height=”10px”]

Dr. Baheshti was assassinated along with 120 party and parliament  members in a single bombing of their Party Congress Meeting by Mek member Mr. Mohammad Reza Kolahi.[spacer height=”10px”]

دکتر بهشتی به همراه 120 نفر از اعضای حزب و پارلمان در یک بمبگذاری در اجلاس کنگره حزب توسط عضو فرقه رجوی  آقای محمدرضا کلاهی ترور شدند.

هفت تیر 4کلاهی1

Left: Dr. Beheshti, killed together with 120 Party members, Right: Mr. Kolahi who bombed Party HQ Center: Kolahi in Holland (Kolahi was assassinated after 28years in Holland while living under a false name).

Later Presidential office was bombed killing the Iranian president and the prime minister by another Mek under cover member infiltrated in the office, called Mr. Masoud Kashmiri. He lives in Europe with his wife and children under the protection of Mek.

عکس سمت چپ: دکتر بهشتی ، همراه با 120 عضو کشته شده حزب ، عکس سمت راست: آقای کلاهی که مرکز ستاد حزب را بمب گذاری کرد: کلاهی در هلند (کلاهی پس از 28 سال در هلند ، در حالی که با نام جعلی زندگی می کرد ترور شد).

دفتر ریاست نخست وزیر محل بمب گذاری بعدی بود که در آن رئیس جمهور ایران و نخست وزیر توسط یکی دیگر از اعضای نفوذی در دفتر ، به نام آقای مسعود کشمیری ، کشته شد.  او در اروپا و با همسر و فرزندانش تحت حمایت فرقه رجوی زندگی می كند.

[su_custom_gallery source=”media: 1773,1774,1775″ width=”220″ height=”170″][spacer height=”20px”]

Thousands more ordinary people (shopkeepers,…) were assassinated by Mek  suicide bombings and hit squads simply for supporting the government.[spacer height=”20px”]

هزاران نفر دیگر از مردم عادی (مغازه داران …) به دلیل حمایت از دولت توسط بمب گذاری های انتحاری و  ترور های خیابانی کشته شدند.

Mek first to use Suicide bombings in Public places

فرقه رجوی بنیانگذار عملیات جنایتکاران انتحاری در مکانهای عمومی در خاور میانه

[spacer height=”20px”]

Mek was  the  first  in  the Middle East region  to  use  barbaric  techniques  of suicide bombings in public places and mosques by under aged teenagers for mass killings.

Masoud Rajavi had learned this criminal technique of Suicide bombing in Palestine while he was fighting for PLO against Israel where PLO militia used Suicide bombing only against Israeli tanks.[spacer height=”20px”]

فرقه رجوی اولین گروه تروریستی  در منطقه خاورمیانه بود که از روش های وحشیانه بمب گذاری انتحاری در مکان های عمومی و مساجد توسط نوجوانان زیر سن برای کشتار جمعی استفاده کرد.

مسعود رجوی این روش جنایتکارانه بمب گذاری انتحاری را در فلسطین آموخته بود در حالی که برای سازمان آزادیبخش فلسطین علیه اسرائیل می جنگید ، جایی که شبه نظامیان سازمان آزادیبخش فلسطین از بمب گذاری انتحاری فقط علیه تانکهای اسرائیلی استفاده می کردند.

[spacer height=”20px”]

انتحاریBut Rajavi used suicide bombings  in public places such as mosques at Friday Prayers in Iran where they were packed with people. This technique is now commonly used by terrorists in Afghanistan and elsewhere. The pictuer was published by Mek, shows 9 Mek Suicide bombers in their Jahadist issue No. 261

اما رجوی از بمب گذاری انتحاری در مکانهای عمومی مانند مساجد در نماز جمعه در ایران که در آنها مملو از مردم بود استفاده کرد. این روش اکنون توسط تروریست ها در افغانستان و جاهای دیگر مورد استفاده قرار می گیرد. تصویر منتشر شده توسط فرقه رجوی 9 بمب گذار انتحاری آنها  را در شماره 261 نشریه مجاهد نشان می دهد

[spacer height=”20px”]

But against the Mek’s assessment, the mass killings and bombings could not only result in overthrowing the regime but the Regime with the help of  its nation wide social base  destroyed A to Z of Mek members and also arrested all the operatives of the Mek and executed them in retaliation to the Mek’s reign of terror and bombings and killings. Only some high ranking members scraped from the country. But many top leaders were killed.

[spacer height=”20px”]

بر خلاف ارزیابی رجوی ، كشتارهای گسترده و بمب گذاری ها نه تنها منجر به سرنگونی رژیم نشد بلكه رژیم به تلافی استراتژی ترور وحشت و بمب گذاری ها و قتل های رجوی با كمك پایگاه اجتماعی گسترده خود الف تا یای اعضای اعضای فرقه رجوی  را نابود كرد، همه عوامل باقی مانده  را دستگیر و یا اعدام كرد. فقط برخی از اعضای عالی رتبه از کشور فرارکردند. اما بسیاری از رهبران عالی آن کشته شدند. [spacer height = “20px”]

[su_custom_gallery source=”media: 1781,1782,1783″ width=”210″ height=”160″]

Amongs them, Masoud Rajavi’s deputy,   “Mossa Khaibani and his wife”,   Rajavi’s wife “Ashraf  Rajavi“,  but his one year old son Mohammad Rajavi (now strong opposition for his fathers’s use of terrorism and despotism)  survived a military attack to their base  by Security forces.

در این میان جانشین “مسعود رجوی و همسرش” اشرف رجوی همسر مسعود رجوی کشته شدند. اما پسر یک ساله اش محمد رجوی (که اکنون مخالف شدید پدراش بخاطر استفاده از تروریسم و استبداد است) از حمله نظامی به پایگاه آنها جان سالم به در برد.

[spacer height=”10px”]
Rajavis

Mohammad Rajavi has recently called his father Masoud Rajavi to court in Norway for forcing him to go against mek’s dissident members through a Norwegian company that Mohammad Rajavi is working for without knowing it is probably Masoud Rajavi’s under cover company. Otherwise, how could a Norwegian company ask its employer to comply with the rules of Mek?

محمد رجوی اخیراً پدرش مسعود رجوی را به دادگاه نروژ فراخوانده است.  رجوی پسرش را مجبور كرد از طریق یك شركت نروژی كه محمد رجوی برای آن كار می كند بدون آنكه بداند احتمالاً شركت مخفی  مسعود رجوی است ، به مخالفت با اعضای مخالف رجوی اتهام بزند. در غیر این صورت باید کارش را از دست بدهد.  چگونه یک شرکت نروژی می تواند از کارمند خود بخواهد که از قوانین یک گروه تروریستی خاور میانه ای که سالیان در لیست تروریستی بوده است اطاعت کند؟

[spacer height=”20px”]

Rajavi Escapes to France 

فرار رجوی به فرانسه

[su_custom_gallery source=”media: 1785,1786,1787″ width=”210″ height=”160″]

Masoud Rajavi who escaped the country shortly after his start of the armed struggle, was aware of the west’s knowledge of his anti-Western stances and his terrorist nature especially due to assassination of US citizens  a couple of  years back and his direct role in  seizure of US embassy  in Tehran and US consulate in Isfahan and Tabriz,

Therefore used “Dr. Abolhassan Banisadr” the first president of the Iran Republic after the revolution as a front window to cover up his  extremism  and  to deceive the west while  escaped with him to France. This self-exile was aimed at as Rajavi puts it:[spacer height=”10px”]

“to Neutralize the Imperialist’s measures of arresting Rajavi and also preventing the creation of a pro-Western political alternatives while he was busy overthrows the regime in Tehran”.[spacer height=”10px”]

Rajavi and Dr. Banisadr formed NCRI, which I was also a member as an alternative to form an Islamic Democratic Republic!

[su_custom_gallery source=”media: 1789,1790″ width=”210″ height=”160″]Although Rajavi’s first  wife was killed in armed raids to Mek bases in Tehran, and his one year old son was saved in the armed clashes. Rajavi  did not wait more than a few months and  married with Dr. Banisadr’s 18 years old daughter Miss Firouzeh Banisadr in Paris to cover up his real intentions of using Dr. Banisadr as liberal Window.[spacer height=”10px”]

Maryam and her first husband[spacer height=”15px”]

مسعود رجوی که بلافاصله پس از آغاز مبارزه مسلحانه از کشور فرار کرد ، از علم غرب از مواضع ضد غربی و ماهیت تروریستی خود به ویژه به دلیل ترور شهروندان آمریکایی چند سال قبل و نقش مستقیم او در تصرف سفارت آمریکا در تهران و کنسولگری آمریکا در اصفهان و تبریز مطلع بود.

بنابراین از “دکتر ابوالحسن بنیصدر “اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب به عنوان ویترینی لیبرال برای سرپوش گذاشتن بر افراط گرایی خود و فریب غرب به فرانسه فرار کرد. این تبعیدخود خواسته به قول رجوی با این هدف صورت گرفت: [spacer height = “10px”]

“برای خنثی سازی اقدامات امپریالیستها از دستگیری رجوی و همچنین جلوگیری از ایجاد آلترناتیو سیاسی غرب گرایانه در زمانی که رجوی در توهم سرنگونی رژیم در تهران بود.

رجوی و دکتر بنی صدر NCRI را تشکیل دادند که من نیز عضوآن بودم تشکیل دادند.

اگرچه همسر اول رجوی در حملات مسلحانه به پایگاه های مک در تهران کشته شد و پسر یک ساله وی در درگیری های مسلحانه نجات یافت. رجوی چند ماه بیشتر صبر نکرد و با دختر 18 ساله دکتر بنی صدر خانم Miss Firouzeh Banisadr در پاریس ازدواج کرد تا اهداف واقعی خود را برای استفاده از دکتر بنی صدر به عنوان یک ویترین لیبرال سرپوش بگذارد. [spacer height = “10px”]

Maryam Azedanlou (later Rajavi) and her first husband Mehdi Abrishamchi

[spacer height=”20px”]His marriage caused huge reaction within Iran and mek members. Cultic Nature of the Mek as an inevitable part of the nature of any terrorist group  surfaced after being totally wiped out from inside Iran. The initial signs appeared when, while Masoud Rajavi was married to his second 18years old wife, he  was also attracted to his personal secretary Maryam Azedanlou later becoming Maryam Rajavi then she the wife of a Politburo member of Mek  Mr. Mehdi Abrishamchi.

Rajavi force divorced Maryam from her husband and married with her as his third marriage Calling it following the Prophet Mohammad’s tradition and will of God. Further more and surprisingly Rajavi called his Cultic marriages an Ideological Revolution within mek.

ازدواج او باعث واکنش گسترده در ایران و در بین  اعضای فرقه شد. ماهیت فرقه ای رجوی  بعنوان بخشی اجتناب ناپذیر از ماهیت هر گروه تروریستی پس از نابودی كامل در داخل ایران ظاهر شد. علائم اولیه هنگامی ظاهر شد که مسعود رجوی با همسر 18 ساله دوم خود ازدواج کرده بود ، وی همزمان  جذب منشی شخصی خود مریم عضدانلو شد که بعدا مریم رجوی نام گرفت و مریم همسر یکی از اعضای دفتر سیاسی فرقه رجوی آقای مهدی ابریشمچی بود.

رجوی، مریم را به از شوهرش جدا کرد و به عنوان سومین ازدواج با او ازدواج کرد که این امر را پیروی از سنت و خواست خدا و پیامبر اسلام خواند. بعداً بیشتر و به طرز شگفت انگیز رجوی ازدواج های فرقه ای خود را انقلابی ایدئولوژیک در درون فرقه اش خواند.

maryam and masoud 1He Claimed that his forcing the couple to divorce and marrying with the divorced wife,  would boost the strength of the Mek members a million times to mend the blows received in Iran which will  help to overthrow the Mullahs in Iran.

At this stage while hundreds protested against his Cultic and despotic actions, Masoud Rajavi lied to the members and said this was the first and last forced divorce and will not and cannot be repeated  in the future, adding:

[spacer height=”10px”]

[su_quote cite=”Masoud Rajavi lied to his members”]if it was not necessary for the boosting of the strength of the Movement he would not have done it. [/su_quote]

[spacer height=”10px”]

Rajavi’s Ideological marriage campaigns did not help him  to remotely  overthrow Khomeini Regime in  Iran from France since there was no one left  inside Iran to take his orders. Especially when hundreds of militia mostly school and High school students were arrested on the streets of Tehran and killed inside prisons in retaliation to Mek’s terror campaign. Rajavi  was involved in a campaign of  Love affairs in Paris going form one wedding to another  which caused  wide spread  condemnation amongst  Iranians inside and outside Iran and especially inside MEK members and Caders.

Many mek members inside the prisons in Iran condemned and even changed sides and joined the supports of the government. Rivai’s terror and marriage campaigns resulted in total defeat of the Mek. Not only militarily but also politically and organizationally.

at the same time, wide spread opposition against despotism of the cult leader began. Many members outside and inside Iran left Mek.In NRCI the political coalition, almost all the main and independent members left the coalition.

وی ادعا كرد كه مجبور كردن جدا شده زن از شوهر و ازدواج با همسر مطلقه توسط رجوی، قدرت اعضای فرقه رجوی را یك میلیون بار تقویت می كند تا جبران ضرباتی كه در ایران وارد شده باشد  و به سرنگونی آخوندها در ایران كمك خواهد كرد!!

در این مرحله در حالی که صدها نفر به اقدامات کیش شخصیتی و استبداد وی اعتراض داشتند ، مسعود رجوی به اعضای خود بدروغ گفت این اولین و آخرین طلاق اجباری است و در آینده تکرار نخواهد شد و نمی تواند تکرار شود ، و افزود: [spacer height = “10px”]

اگر برای تقویت قدرت جنبش لازم نبود ، او این کار را نمی کرد

[spacer height = “10px”]

اکسیونهای ازدواجها ایدئولوژیک رجوی به وی کمک نکرد تا رژیم خمینی در ایران را از فرانسه از راه دور سرنگون کند زیرا کسی در داخل ایران باقی نمانده بود که دستورات او را دریافت کند. به ویژه هنگامی که صدها دانش آموز دبیرستانی در تلافی اقدامات تروریستی رجوی در خیابان های تهران دستگیر و در داخل زندان ها اعدام میشدند. رجوی درگیر کارزار امور عاشقانه در پاریس از یک عروسی به عروسی دیگر میرفت. که  باعث محکومیت گسترده بین ایرانیان در داخل و خارج از ایران و به ویژه اعضای مجاهدین خلق و کادرها شد.

بسیاری از اعضا در داخل زندانهای ایران اینکارهای او را محکوم و حتی تغییر جناح داده و به پشتیبانان دولت پیوستند. کمپین های ترور و ازدواج هایش  منجر به شکست کامل فرقه رجوی نه تنها از نظر نظامی بلکه از نظر سیاسی و سازمانی شد..

در همان زمان ، مخالفت گسترده علیه استبداد رهبر فرقه آغاز شد. بسیاری از اعضای خارج و داخل ایران آنرا را ترک کردند. در NRCI ائتلاف سیاسی ، تقریباً همه اعضای اصلی و مستقل از ائتلاف خارج شدند. لیست برخی از جداشدگان از شورای ملی مقاومت در زیر آمده است.

List of some of those who left NCRI[spacer height=”20px”]

  • Kurdish Democratic Party Iran
  • Banisadr the first President after the Revolution
  • Democratic front of the revolutionary Toilers of Iran
  • United Left Council
  • Iran’s Work Party (Toofan)
  • Democratic National front of Iran
  • Democratic movement Front of Gilan and Mazandaran Provinces’ Toilers
  • Coalition of Iran’s Communists (Sarbedaran)
  • Hassan Masali
  • Bahman Niroumand
  • Mansour Farthing
  • Parviz Dastmalchi
  • Naser Pakdaman
  • Ahmad Salamatian
  • Ali Asgard Saiyed Javadi
  • Mahdi Khanbaba Tehrani
  • Mohammad Reza Rouhani
  • Karim Gashim
  • Hedayat Allah Martin Daftari
  • Masoud Banisadr
  • Davood Baghervand Arashad
  • Esmaile Vafa Yaghmaee
  • ……

 حزب دموکرات کردستان ایران

دکتر بنی صدر اولین رئیس جمهور پس از انقلاب

جبهه دموکراتیک زحمتکشان انقلابی ایران

شورای چپ متحد

حزب کار ایران (طوفان)

جبهه ملی دموکراتیک ایران

زحمتکشان جنبش دموکراتیک جبهه استانهای گیلان و مازندران

ائتلاف کمونیست های ایران (سربداران)

حسن ماسالی

بهمن نیرومند

منصور فرهنگ

پرویز دستمالچی

ناصر پاکدامن

احمد سلامتیان

علی اصغر سعید جوادی

مهدی خانبابا تهرانی

محمدرضا روحانی

کریم گشم

هدایت الله مارتین دفتری

مسعود بنی صدر

داوود باقروند ارشد

اسماعیل وفا یغمایی

[spacer height=”20px”]

[su_heading size=”16″]Internal Suppression  [/su_heading]

شروع سرکوب داخلی

Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province.

By the order of the Masoud Rajavi more than 725 Mek dissident members were arrested and tortured by Mek high ranking officials in a military camp called Mansouri In Iraqi Kurdistan province. For opposing Rajavi’s  despotism, terror in Iran and Rajavi’s marriages campaign in Paris.

Rajavi  Forced them under torture to confess in writing that all were spies working for the Government. Surprisingly those who survived the tortures having confessed in writing to be a spy, returned to their normal duties in Mek. Branding dissident members as spies was used to silence them. Hunderds of the tortured are now have left Mek and live in Europe and can personally testify in any court.[spacer height=”10px”]

اعضا و طرفداران فرقه رجوی كه تحت سرکوب ایران به کشورهای همسایه فرار می کردند ، عمدتاً به استان کردستان عراق پناه می برند.

به دستور مسعود رجوی بیش از 725 نفر از اعضای مخالف فرقه در یك اردوگاه نظامی به نام منصوری در استان كردستان عراق توسط مقامات عالی رتبه فرقه به دلیل مخالفت با استبداد رجوی ، ترور در ایران و مبارزات ازدواج رجوی در پاریس دستگیر و شكنجه شدند. اعضای شکنجه شده و حتی شکنجه گر در اروپا برای شهادت حضور داند.

رجوی آنها را تحت شکنجه مجبور کرد که کتباً اعتراف کنند که همه جاسوسانی بودند که برای دولت کار می کردند. با کمال تعجب کسانی که از شکنجه جان سالم به در بردند که کتباً به جاسوسی اعتراف کرده اند ، به وظایف عادی خود در درون گروه بازگشتند. از اتهام به اعضای مخالف بعنوان جاسوس برای سكوت آنها استفاده می شد. صدها نفر از شکنجه شدگان اکنون فرقه را ترک کرده و در اروپا زندگی می کنند و می توانند شخصاً در هر دادگاهی شهادت دهند. [spacer height = “10px”]

Ali and YaghobiRajavi  also sentenced  his  deputy  Mr. Ali Zarkesh to death in Paris for opposing and denouncing  Rajavi’s destructive terror campaign  as terrorism. Mr. Parivz Yaghobi another member of the leadership was expelled from the organization. Yaghobi had called for a organizational congress in Paris to try Rajavi for the terrorism which resulted in thousands death among Iranian Citizens as well as Mek members.

To counter the opposition in the leadership Rajavi promoted overnight his new wife Maryam Rajavi an ordinary member to the leadership of the Mek to support him in Mek.

[spacer height=”20px”]

رجوی همچنین معاون خود آقای علی زارکش را به جرم مخالفت و نکوهش کارزار تروریستی مخرب رجوی به عنوان تروریسم ، به اعدام در پاریس محکوم کرد. آقای پرویز یعقوبی یکی دیگر از اعضای رهبری از سازمان اخراج شد. یعقوبی خواستار برگزاری یک کنگره سازمانی در پاریس شده بود تا رجوی را به جرم تروریسیمی که منجر به کشته شدن هزاران شهروند ایرانی و همچنین اعضای گروه شده بود ، محاکمه کند.

برای مقابله با مخالفت در رهبری ، رجوی یک شبه  همسر سوم-جدید خود مریم رجوی را از یک عضو عادی به رهبری فرقه  ارتقا داد تا از وی در سطح رهبری حمایت كند.

[su_heading size=”16″]MEK under Saddam Hossein of Iraq [/su_heading][spacer height=”10px”]

فرقه رجوی تحت امر صدام حسین

All these anti-democratic and repressive measures in Mek and Rajavi’s feminism were closely monitored by Franch government  who had given refugee to Rajavi,    soon came to the conclusion  that Rajavi’s tree not only has no fruit and even no shadow one could lay under it but it is a disgrace to a country to host such a terrorist organization, with a despotic leader advocating the most reactionary readings of Islam. Consequently Asked Rajavi to leave France.

[spacer height=”15px”]

Saddam Hussein the late Dictator of Iraq that has been helping to organize Rajavi’s fugitive members from neighboring countries of Iran into Iraq since the beginning of the war against Iran, used the opportunity to take Rajavi himself to Iraq to best deploy the MEK members against the Islamic republic.

Iraqi Embassies Provided Passports and Visa for the Mek’s members who escaped to Pakistan, Turkey and Arab Golf countries and even in Europe to take them all to Iraq as part of his Army against Islamic Republic of Iran. I myself was the Mek’s contact person in Pakistan with  Iraqi consulate organizing part of the deployment.

Saddam Hossein called the Mek forces “National Liberation Army NLA” to fight their own people at Iraq’s borders.

Arron Merat of The Guardian of London in  2018 described the Mek under Saddam Hossein:[spacer height=”10px”]

the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors. Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.

[spacer height=”10px”]

Rajavi and Saddam Hossein agree on Rajavi’s free hand on his Organization in return for Rajavi suppressing Kurdish uprising. Therefore mek member who escaped Camp Ashraf were arrested and tortured and handed back to Rajavi.

Saddam Hossein also used Mek members to infiltrate into Iran and assassinate Saddam Hossein’s dissents inside Iran in City of Kermanshah and Dezful and elsewhere for him.[spacer height=”20px”]

عربستان 1عربها

همه این اقدامات ضد دموکراتیک و سرکوبگرانه فمینیسم  رجوی توسط دولت فرانسه که به رجوی پناهنده داده بود ، و از نزدیک تحت نظارت قرار داشت مانیتور مشد. به زودی به این نتیجه رسیدند که درخت رجوی نه تنها هیچ میوه ای ندارد و حتی سایه ای هم ندارد که بتواند زیر آن لمید. بنابراین حضور رجوی را  یک رسوایی برای یک کشور که میزبان چنین سازمان تروریستی است تلقی میکرد، چرا که به یک رهبر مستبد که ارتجاعی ترین خوانش از اسلام را نمایندگی میکند پناه داده است. در نتیجه از رجوی خواست که فرانسه را ترک کند.

[su_custom_gallery source = “media: 1795،1796،1797” width = “210” height = “160”]

صدام حسین ، دیکتاتور عراق که از زمان آغاز جنگ علیه ایران به سازماندهی اعضای فراری رجوی از کشورهای همسایه ایران به عراق کمک می میکرد، از این فرصت استفاده کرد و رجوی را به عراق برد تا اعضای مجاهدین خلق را به بهترین وجه علیه کشورشان بکار گیرد.

سفارتخانه های عراق گذرنامه و ویزا برای اعضای فرقه رجوی  که به پاکستان ، ترکیه و کشورهای عربی خلیج فارس و حتی در اروپا فرار کرده بودند فراهم میکردند تا همه آنها را به عنوان بخشی از ارتش خود علیه جمهوری اسلامی ایران به عراق منتقل کنند. من خودم شخص رابط مجاهدین در پاكستان با كنسولگري عراق بودم كه بخشي از اعزام را سازماندهي مي كرد.

صدام حسین نیروهای فرقه رجوی  را “ارتش آزادیبخش ملی NLA” نامید تا در مرزهای عراق با مردم خود بجنگند.

آرون مرات از گاردین لندن در سال 2018 فرقه رجوی را در زمان صدام حسین توصیف كرد: [spacer height = “10px”]

مجاهدین خلق حملات خود را علیه اهداف غیرنظامی و نظامی در آن سوی مرزهای ایران انجام دادند و به صدام در سرکوب دشمنان داخلی خود کمک کردند. اما پس از جانبداری از صدام – که بی محابا شهرهای ایران را بمباران کرد و بطور معمول از سلاحهای شیمیایی در جنگی استفاده کرد که باعث کشته شدن یک میلیون انسان شد – مجاهدین خلق تقریباً تمام پشتیبانی خود را در داخل ایران از دست داد. اکنون اعضا به طور گسترده خائن شناخته می شدند. مجاهدین خلق که در داخل پایگاه عراقی خود و تحت کنترل سختگیرانه رجوی جدا شده بودند ، تبدیل به یک فرقه شدند. طبق گزارشی به سفارش دولت ایالات متحده ، براساس مصاحبه ها در اردوگاه اشرف ، بعداً نتیجه گرفت كه مجاهدین خلق “بسیاری از خصوصیات معمول یك فرقه مانند، كنترل استبدادی ، مصادره دارایی ، كنترل جنسی (از جمله طلاق اجباری و تجرد) ، انزوای عاطفی ، کار اجباری ، کمبود خواب ، آزار جسمی و عدم اجازه دود خروج از گروه را میتوان نام برد.

[spacer height = “10px”]

رجوی و صدام حسین در عوض سرکوب قیام کردها عراقی ، دست باز به  رجوی در مورد سازمان خود به توافق می رسیدند. از این رو یکی اعضای فراری از اردوگاه اشرف  توسط عراق دستگیر و شکنجه شده و به رجوی تحویل داده میشدند.

صدام حسین همچنین از اعضای فرقه رجوی برای نفوذ به ایران و ترور مخالفان خودش در داخل ایران در شهرهای كرمانشاه و دزفول و جاهای دیگر استفاده كرد. [spacer height = “20px”]

[spacer height=”10px”]

Masoud Rajavi was also taken to Saudi Arabia clandestinely from Iraq to finance and brief him on Saudis goals against his Iran during the Iran Iraq War. Only a few of us in Mek knew about his trip to Saudi Arabia, although it was made public after 16 years by mek itself. Saddam Hossein of Iraq and rulers of Saudi Arabia were not the only countries that made use of Masoud Rajavi against his own country.

According to NBC two US senior officials confirmed that the People’s Mujahedin of Iran Mek was “financed Trained and armed by Israel in killing Iranian nuclear scientists” inside Iran.

گزارش روزنامه هاآرتز از آموزش اعضای مجاهدین برای ترور دانشمندان اتمی ایران

The New Yorker daily in an article “Our Men In Iran” by Seymour M. Hersh gave a full detailed account of where and when Mek members were trained in Nevada to kill their own countrymen.

Mek’s collaboration with Saddam Hossein and Israel  killing the Iranian soldiers  and scientists  created wide spread and outmost hearted amongst the Iranians inside and outside Iran against Masoud Rajavi and Mek.[spacer height=”20px”]

مسعود رجوی همچنین به طور مخفیانه از عراق به عربستان سعودی برده شد تا او را در مورد اهداف سعودی ها علیه ایران در طول جنگ ایران و عراق مطلع و توجیه کنند. فقط تعداد کمی از ما در فرقه رجوی از سفر وی به عربستان سعودی اطلاع داشتیم ، اگرچه این سفر پس از 16 سال توسط خود رجوی علنی شد. صدام حسین از عراق و حاکمان عربستان سعودی تنها کشورهایی نبودند که از مسعود رجوی علیه کشورش استفاده کردند.

طبق گزارش NBC ، دو مقام ارشد آمریكایی تأیید كردند كه مجاهدین خلق ایران ” در كشتن دانشمندان هسته ای ایران در داخل ایران توسط اسرائیل آموزش دیده،ذمسلح و تأمین مالی می شود.

روزنامه نیویورکر در مقاله ای با عنوان “مردان ما در ایران” توسط سیمور م. هرش شرح کاملی از اینکه کجا و چه زمانی اعضای رجوی  در نوادا برای کشتن هموطنان خود آموزش دیده اند ، ارائه می دهد.

همکاری با صدام حسین و اسرائیل در کشتن سربازان و دانشمندان ایرانی باعث گسترش گسترده نفرت  در میان ایرانیان داخل و خارج ایران علیه مسعود رجوی شد. [spacer height = “20px”]

[su_heading size=”16″]Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin[/su_heading]

ادعای امام زمانی مسعود رجوی

Ceasefire  is  called  by  Iran  in  the  war  with  Iraq which brought about and  end  to  the  Mek’s  use  in  Iraq  for  Saddam Hossein.  Rajavi  that had found  himself trapped at a dead end in  Iraq after the seasfire . To free himself from being questioned Rajavi Claimed to be sent by the God. That meant all the members must blindly obey him and his orders as rule of God.  Many opposed and intended to leave Mek. Rajavi Confronted members with new atrocity, and against his last promise that there will be no more forced devices. 

اعلام آتش بس بین  ایران و عراق در جنگ باعث شد و استفاده فرقه رجوی در عراق برای صدام حسین پایان یابد. رجوی که پس از آتش خود را در بن بست عراق گرفتار می یافت. برای رهایی خود از بازخواست، ادعا کرد که توسط خدا فرستاده شده است. این بدان معنی است که همه اعضا باید کورکورانه از او و دستورات او به عنوان قانون خدا پیروی کنند. بسیاری مخالفت و قصد ترک فرقه را نمودند. رجوی با وحشیانه ترین شیوه ها به مقابله برخواست و برخلاف آخرین قول خود مبنی بر اینکه دیگر هیچ طلاق اجباری وجود نخواهد داشت ، با اعضا روبرو شد.

Rajavi force divorced all the families of the Mek’s members. took their children away from their parents and sends them around the world.

نیروی رجوی تمام خانواده های اعضایش را طلاق داد. فرزندان خود را از والدین خود دور کرده و آنها را به سراسر جهان فرستاد.

A reign of suppression of the dissident members began with the help of Iraqi security forces and Rajavi openly called for Iron fist suppression in the presence of 4000 members to any opposition to his totalitarian rule.

حاکمیت سرکوب اعضای مخالف با کمک نیروهای امنیتی عراق آغاز شد و رجوی آشکارا اعلام سرکوب با مشت آهنین در حضور 4000 عضو با هرگونه مخالفت با حکومت توتالیتر خود نمود.

One thousand of dissident members (men and women) were arrested and tortured some still missing, some claimed to have committed suicide! Again all the tortured were forced to accept in writing to be pies of the Government.[spacer height=”10px”]

هزار نفر از اعضای مخالف (زن و مرد) دستگیر و شکنجه شدند که برخی هنوز ناپدید هستند، برخی ادعا کردند که خودکشی کرده اند! باز هم همه شکنجه شدگان مجبور شدند کتباً قبول کنند که جاسوس دولت میباشند تا از شکنجه و زندان رها شوند. [spacer height = “10px”]

[spacer height=”10px”]No exit rule[spacer height=”15px”]

Rajavi enforced “no exit rule” that meant those who intended to escape would be shot by the Camps Guards explained by Mr. Mehdi Abrishamchi politburo member to a gathering of Mek members.[spacer height=”20px”]

رجوی “قانون ممنوع الخروج” را اجرا كرد كه بدین معنی بود كه کسانی كه قصد فرار داشتند توسط نیروهای محافظ اردوگاه مورد اصابت گلوله قرار می گیرند را  توسط عضو دفتر سیاسی مهدی ابریشمچی در جمع اعضای فرقه توضیح داده شد.

[su_heading size=”16″]Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism” [/su_heading]

رجوی جنایت 11سپتامبر را مبارزه با امپریالیسم آمریکا خواند

Masoud Rajavi fully supports September 11, 2001 terrorist act as genuine struggle against US Imperialism. It was September 11 2001, Mek had gathered at the presence of 4000 Mek members that Masoud Rajavi and his wife Maryam Rajavi used as sessions of mass brain wash. Mek members are totally isolated from outside world. No letters, no telephones, no contact, No Radio no TV  no books and newspaper is read. Even member cannot talk to one another which was branded by Rajavi himself as an spy net.

But all of a sudden all the TVs took the crowd through CNN to NewYork city for the first time in say 30 years. Connecting Mek members took outside world. At the same time boxes of cakes entered the gathering and Rajavi which was obviously glorified announced that the US Imperialism has received a great blow. Rajavi let the audience watch the whole news coverage up until the buildings collapsed. Rajavi explained at the end that:

if Mek would have done that far more casualties the Imperialism would suffer.Because our members all have divorced their partners and gifted them to their leader which will be translated to their greater will in our wholly war against imperialism. Where alqaeda members have not done so.

مسعود رجوی از اقدام تروریستی 11 سپتامبر 2001 به عنوان مبارزه واقعی علیه امپریالیسم ایالات متحده پشتیبانی كامل کرد. 11 سپتامبر سال 2001 بود ، رجوی در حضور 4000 عضو گردهم آمده  بوند كه مسعود رجوی و همسرش مریم رجوی از آنها به عنوان جلسات شستشوی مغزی دسته جمعی استفاده می كردند. اعضا فرقه رجوی کاملاً از دنیای خارج قطع  هستند.  نامه ، تلفن ، تماس ، رادیو ، تلویزیون ، کتاب و روزنامه خوانده نمی شود. حتی اعضا نمی توانند با یکدیگر صحبت کنند که توسط خود رجوی به عنوان شبکه جاسوسی متهم میشوند.

اما در همین گردهمآیی  ناگهان همه تلویزیون ها برای اولین بار طی 30 سال گذشته جمعیت را از طریق CNN به شهر نیویورک بردند. اعضای با تماس  با دنیای خارج از جهان روبرو شدند. در همان زمان جعبه های کیک وارد جلسه  شد و رجوی که به طور واضح برانگیخته شده بود اعلام کرد که امپریالیسم ایالات متحده ضربه بزرگی را متحمل شده است. رجوی به مخاطبان اجازه داد تا زمان ریزش ساختمان ها ، کل خبر را مشاهده کنند. رجوی در پایان توضیح داد:

اگر سازمان مجاهدین این عملیات را کرده بود خسارات بیشتری میزد و امپریالیسم متحمل خسارت بسا بیشتری می شد. از آنجا كه اعضای ما همه از همسران  خود طلاق گرفته و آنها را به رهبر خود هدیه داده اند كه در جنگ كامل ما علیه امپریالیسم به اراده بیشتر آنها ترجمه خواهد شد. در جایی که اعضای القاعده چنین کاری نکرده اند

[spacer height=”20px”]

Abbas Davari Politburo member

Abbas Davari Politburo member

I personally went near the stage to  Mr. Abbas Davari a height ranking Politburo member who was sitting in front row and asked him in total shock! Do you call this crime against humanity struggle for freedom?

This obvious support for the Sept 11 Barbarism of Al-Qaeda was the corner stone for hundreds of Mek members to leave Mek including myself.

[spacer height=”30px”]

من شخصاً در شوك كامل از شنیدن چنین حرفیی به نزديك سن نزد آقاي عباس داوري ، يكي از اعضاي دفتر سياست رده بالا كه در رديف اول نشسته بود رفتم و از او پرسيدم! آیا این جنایت علیه بشریت را مبارزه برای آزادی می نامید؟

این حمایت آشکار از بربریت القاعده در 11 سپتامبر سنگ بنایی بود که صدها عضو از جمله من فرقه رجوی  را ترک کنند.

[su_heading]

10 years prison sentence for leaving Mek

[/su_heading]

دهسال زندان بخاطر درخواست ترک فرقه رجوی

In my case when I requested to leave mek I was sentenced to 10 years of imprisonment which I could only free myself from mek Ashraf Camp Prison when US invaded Iraq so I could take refuge with American Army.

In 2003, Saddam Hossein himself was overthrown putting a beginning to the  end to the Mek’s presence in Iraq. Masoud and Maryam Rajavi escaped from Iraq leaving 4000 members behind. where Masoud Rajavi went to hiding not to face the charges of terrorism against USA, cooperation with Saddam Hussein in suppression of the Kurdish people  and suppression of its own members in Camp Ashraf in Iraq, and Maryam took residence in France.

من هنگام درخواست ترک فرقه رجوی  به 10 سال حبس محكوم شدم. تنها  هنگام حمله آمریكا به عراق بود که  توانستم خودم را از زندان اردوگاه اشرف آزاد كنم تا بتوانم به ارتش آمریكا پناه ببرم.

در سال 2003 ، صدام حسین سرنگون شد و با این کار پایان حضور فرقه رجوی در عراق آغاز شد. مسعود و مریم رجوی با پشت سر گذاشتن 4000 عضو از عراق فرار کردند. جایی که مسعود رجوی برای مخفی ماندن به اتهامات تروریسم علیه آمریکا ، همکاری با صدام حسین در سرکوب مردم کرد و سرکوب اعضای خود در اردوگاه اشرف در عراق مخفی شد و مریم در فرانسه اقامت گزید.

[spacer height=”20px”]

arrest

Maryam Rajavi was arrested in France by French Judiciary for terrorism, human trafficking and money laundry.

Masoud Rajavi  orders members to self-emmulate to teach the French a lesson that they can not touch Mek, 12 Mek Jihadists committed suiciadal self-immolation.

مریم رجوی توسط دادگستری فرانسه به جرم تروریسم ، قاچاق انسان و پولشویی در فرانسه دستگیر شد. مسعود رجوی به اعضا دستور می دهد تا از دست به خود سوزی انتحاری بزنند  تا درسی را به فرانسوی ها بیاموزند که نمی توانند به آن فرقه دست بزنند.

12 commit suicide self-immolation which two young women one a student in Canada and one mother of two kids die as a result in the in London and Paris.

12 نفر اقدام به خودسوزی کردند که دو زن جوان یکی دانشجو در کانادا و یک مادر دو کودک در لندن و پاریس جان خود را از دست دادند.

[spacer height=”15px”]

Three of those who survived the self emolation. سه تن از کسانیکه از خود سوزی جان سالم بدر بردند. [spacer height=”15px”] 6     

[spacer height=”20px”]

New Iraqi government asks Mek to leave Iraq

درخواست دولت جدید عراق به ترک عراق

Mr. Rajavi who is determined to prevent  his members from reaching free world calls Camp Ashraf Iran’s second Capital from his hideout in Europe or Saudi Arabia that Ashraf Camp  must be defended at  the price of the death of all its residence. Their resistance results in tens of Mek members being killed and injured in clashed with Iraqi forces.

آقای رجوی که مصمم بود مانع دسترسی اعضای به جهان شود ، از مخفیگاه خود در اروپا یا عربستان سعودی اردوگاه اشرف را دومین پایتخت ایران خواند  و دستور داد  که باید از اردوگاه اشرف به قیمت جان تمام ساکنین محل دفاع کرد. مقاومت آنها منجر به کشته و زخمی شدن دهها نفر از اعضای در درگیری با نیروهای عراقی گردید.

[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

Families of the mek members inside Iran who were shocked by the news of Camp Ashraf rush to Iraq and show up in front of the camp. To save their loved ones in the Camp. Another new dilemma begins, Masoud Rajavi who is concerned that the members may leave the camp with their families, prevents the families of his members to meet and brand the families Agents of the Iran. The families are stoned at the gates of Camp Liberty.

خانواده های اعضای فرقه رجوی در داخل ایران که از خبر قرارگاه اشرف شوکه و نگران شده بودند با عجله به عراق رفته و در مقابل اردوگاه برای نجات عزیزانشان در اردوگاه حاضر می شوند. معضل جدید دیگری آغاز می شود ، مسعود رجوی که نگران است اعضا در تماس با خانواده های خود فرقه را ترک کنند ، مانع از ملاقات خانواده های اعضا شده و خانواده ها را جاسوسان رژیم ایران معرفی میکند.  خانواده ها را در مقابل دروازه های کمپ لیبرتی سنگسار می کنند.

[spacer height=”15px”][su_custom_gallery source=”media: 1829,1830,1831,1832,1833,1834″ width=”110″ height=”100″][spacer height=”20px”]

Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie

رجوی خواستار کشتن خانواده ها توسط اعضا میشود

Masoud Rajavi even publishes a book in his own name calling the family of the Mek members, “the agents of the Iranian regime” and asks his members to kill their families that oppose Rajavi in many occasions in his book including Page 20

مسعود رجوی حتی کتابی را به نام خود منتشر می کند که خانواده اعضا را “کارگزاران رژیم ایران” خوانده در بسیاری از موارد از جمله کتاب و از اعضای خود می خواهد خانواده هایشان را که مخالف رجوی هستند بکشند.

کتاب خانواده مسعود رجوی

Rajavi quotes Imam ALI the first imam and successor of the Prophet Mohammad according to the Shiaat Moslems reading of Islam for giving mek members guide lines how to react towards their own family that have come to the gates of Camp Ashraf and request to meet their loved ones:  Rajavi’s book page 20 reads:

رجوی به نقل از امام علی (ع) اولین امام و جانشین پیامبر اسلام بر اساس قرائت خودش از اسلام برای راهنمایی اعضا  و نحوه واکنش نسبت به خانواده خود که به دروازه های اردوگاه اشرف آمده اند و درخواست ملاقات با عزیزان خود را دارند : در صفحه 20 کتاب رجوی آمده است:

[su_quote cite=”Rajavi Wrote in his book Families om Mek members page 20″]

Page 20 Rajavi BookThe times when we were alongside of the Prophet Mohammad, when we stood up against our fathers, mothers, brothers and uncles and killed them. This, of course, add to our faith, belief, steadfastness[/su_quote][spacer height=”20px”]

 زمانهایی که در کنار حضرت محمد بودیم ، وقتی در برابر پدران ، مادران ، برادران و عموهای خود قرار میگرفتیم و آنها را کشتیم. این البته به ایمان ، اعتقاد ، پایداری و استواری ما میافزاید.

[spacer height=”15px”]

[su_heading]MEK and their support for ISIS [/su_heading]

حمایت مسعود رجوی از داعش

Rajavi that found himself un protected after Saddam Hossein was toppled, and pro Iranian government took power in Iraq. He yearned to go back to the old days of Saddam Hossein in Iraq supports ISIS’s military takeover of Iraq  hoping to be able to enjoy the blessings of Saddam Hossein’s officials within the ISIS leaders such as Ezat Ebrahim Saddam Hossein’s deputy. In this screen shot from the Mek’s Official Website,

رجوی که بعد از سرنگونی صدام حسین و به دست گرفتن دولت طرفدار ایران در عراق خود را درخطر میدید. و  مشتاق بازگشت به روزهای خوش گذشته صدام حسین در عراق بود از اشغال نظامی عراق توسط داعش پشتیبانی کرد. و امیدوار بود که بتواند از نعمت مقامات صدام حسین در سران داعش مانند معاون صدام عزت ابراهیم برخوردار شود. در این صفحه نمایش از وب سایت رسمی  فرقه رجوی این حمایت را میتوان بروشنی مشاهده نمود.

[spacer height=”15px”]

Mek's official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary tribes of Iraq

[spacer height=”15px”]Mek’s official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary of Iraq

[spacer height=”20px”]

Mek Calling ISIS occupation of Mosel in Iraq the advancement of the Iraqi Revolutionaries to topple The Prime minister Maleki in the hope of going under the support of the Bath Party Leaders in ISIS after ISIS take over Iraq.

Fortunately ISIS was  defeated in Iraq and Rajavi has no choice but to leave Iraq with and US help and Mek Members  are relocated to Albania to a new camp called Camp Ashraf nr.3. In Albania Masoud Rajavi  withholds its members from contacting Western Bourgeoisie. In the latest attempt Mek forced members to sign an obligation paper to stay in an isolated Barracks in Tirana forever.

The following file (a copy of the obligation paper) was smuggled out of Mek by those who escaped in Tirana-Albania, clearly shows the cultic and anti-Western, tactics of Mek to manipulate the minds of its members against outside world. the file reads:

رجوی اشغال موصل توسط داعش در عراق را پیشرفت انقلابیون عراق برای سرنگونی نخست وزیر ملكی به امید تحت حمایت رهبران حزب حمام در داعش پس از تسلط داعش بر عراق خواند.

خوشبختانه داعش در عراق شکست خورد و فرقه اش چاره ای جز ترک عراق و کمک آمریکا نداشت. اعضای فرقه  در آلبانی به اردوگاهی جدید به نام اردوگاه اشرف شماره 3 منتقل شدند. در آلبانی مسعود رجوی اعضای خود را از تماس با جنهان خارج بعنوان بورژوازی غربی ممانعت  می کند. در آخرین تلاش ، اعضا را مجبور كرد تا یك برگه تعهد را امضا كنند تا برای همیشه در آن پادگان بصورت منزوی در تیرانا بمانند.

پرونده زیر (نسخه ای از تعهد نامه) توسط افرادی که در تیرانا-آلبانی فرار کرده اند از مک به بیرون قاچاق شده است ، به وضوح نشان می دهد تاکتیک های فرقه آمیز و ضد غربی مک برای دستکاری ذهن اعضای آن در برابر جهان خارج است. پرونده به شرح زیر است:

MY strategy is overthrow

 Campaign No. 10

سند

Treaty to Overthrow and Declaration of constant Mek Membership Request to be displaced to Camp Ashraf 3 (in Tirana-Albania)

  1. The Fourth founders of the National Liberation Army and Mek inside and outside Iran are engaged in a campaign to overthrow the Regime and preparation of its means in all directions.
  2. With respect to the past martyrs in Ashraf and Liberty Camps my way is to remain a Jihadist and die as a Jihadist and my tactic is overthrowing.

Those who escape the jihad for Allah and turn their back to him will stir up the wrath of Allah, and for such a deadly sin they deserve to be in  Hell. (Followed by a verse of Koran endorsing it)

Those who break this Holy Oath are the examples of those whom raise the anger of the Allah and deserve to be cursed.  (Followed by a verse of Koran endorsing it)

  1. Once again I am given to understand on behalf of the NLA and Mek that, if I can’t stand to my own Holy Oath and agreement and all previous commitments, and if I do not seek the overthrowing, I should leave and peruse my personal life.

But no, I distance from such a humiliation of submitting to the bourgeoisie by ignoring my Holy Oath that will make Khomeini laugh at me in his grave.

  1. Alas, if I have come to Europe to live in a secure place. Alas, if I leave the revolutionary struggle, and to be drowned in the Ideology of sexuality and selfishness that will convert me to a corpse.

6.The great Jihad meaning continuous revolution against reaction and anti-revolutionary Bourgeoisie by sincerely confessing my sins in the daily collective meetings (brainwash) which is the great necessity for the victorious overthrowing and also promotion of the Mek in this historic moment.

7…

Name:                                                                   Signature:

استراتژی من سرنگونی است

کمپین شماره 10

پیمان سرنگونی و اعلامیه درخواست عضویت مك ثابت برای جابجایی به اردوگاه اشرف 3 (در تیرانا-آلبانی)

بنیانگذاران چهارم ارتش آزادیبخش ملی و مجاهدین در داخل و خارج ایران درگیر یك كار برای سرنگونی رژیم و تهیه وسایل آن از هر جهت هستند.

با احترام به شهدای گذشته در اشرف و اردوگاه های لیبرتی ، راه من این است که جهادی بمانم و به عنوان جهادی بمیرم و تاکتیک من سرنگونی است.

کسانی که از جهاد برای خدا فرار می کنند و به او پشت می کنند ، خشم خدا را برمی انگیزند ، و برای چنین گناه کشنده ای سزاوار حضور در جهنم هستند. (به دنبال آن آیه ای از قرآن آن را تأیید می کند). کسانی که این سوگند مقدس را می شکنند نمونه کسانی هستند که خشم خدا را برمی انگیزند و مستحق لعنت هستند. (به دنبال آن آیه ای از قرآن آن را تأیید می کند)

3.یک بار دیگر به من ابلاغ می شود که به نمایندگی از ارتش آزادیبخش ملی و مجاهدین که ، اگر من نمی توانم در برابر سوگند مقدس خود و توافق و تمام تعهدات قبلی ایستادگی کنم ، و اگر به دنبال سرنگونی نیستم ، باید بروم و مطالعه کنم زندگی شخصی من، اما نه ، من با نادیده گرفتن سوگند مقدس خود که خمینی را در قبر خود به من می خنداند ، از چنین تحقیر تسلیم در برابر بورژوازی فاصله می گیرم.

هیهات ، اگر من برای زندگی در یک مکان امن به اروپا آمده باشم. هیهات، اگر مبارزه انقلابی را ترک کنم و غرق در ایدئولوژی جنسیت و خودخواهی باشم که مرا به یک جسد تبدیل خواهد کرد.

جهاد بزرگ به معنای انقلاب مداوم علیه ارتجاع و بورژوازی ضد انقلاب با اعتراف صمیمانه به گناهان من در جلسات جمعی روزانه (شستشوی مغزی) که ضرورتی بزرگ برای سرنگونی پیروزمندانه و همچنین ارتقا فرقه رجوی در این لحظه تاریخی است.

نام: امضا:

[spacer height=”20px”]

with the  full support of USA  with  the help of  Albanian Government . Rajavi   Is allowed to  keep the members of his Cult captive in Camp Ashraf 3 in Tirana capital of Albania.

described by the  Guardian of London. In an article  titled :

با پشتیبانی کامل ایالات متحده آمریکا با کمک دولت آلبانی. رجوی مجاز شد اعضای فرقه خود را در اردوگاه اشرف 3 در پایتخت تیرانا در آلبانی اسیر کند.

روزنامه گاردین لندن در مقاله ای با عنوان: “مجاهدین، تروریست، فرقه، یا قهرمانان آزادی و دمکراسی، داستان وحشی وحشی مجاهدین”  شرح داده شده است که:

The article continues as:

the Guardian

[su_quote cite=”The Guardian of London 2018″]Mustafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their  daughter  Somayeh.The middle aged couple   Have been followed  by two intelligent agents.  Everywhere they went. The Mohammadis say their daughter Somayeh is being held against her will by a fringe Iranian known as MEk. Widely reqarded as a Cult. the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo. Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of Mek’s most famous songs. “May America be annihilated.”[/su_quote]

The Guardian of London 2018 “]

مصطفی و ربابه محمدی برای نجات دختر خود سمیه به آلبانی آمدند. زوج میانسال هر کجا که می روند توسط دو مامور امنتیت دنبال می شوند. محمدی ها می گویند دختر آنها سمیه بر خلاف میل خودش توسط فرقه ایرانی در جهان معروف به یک فرقه بنام مجاهدین هستند اسیر شده است. مجاهدین خلق یک بار توسط ایالات متحده و انگلیس به عنوان یک سازمان تروریستی تعیین شده بود ، اما مخالفت آن با دولت ایران اکنون باعث شد تا از حمایت بازهای قدرتمند در دولت ترامپ ، از جمله مشاور امنیتی ملی جان بولتون و وزیر خارجه مایک پمپئو برخوردار شوند. فرقه ای ضد سرمایه داری ، ضد امپریالیستی و ضدآمریکایی ، که تعداد زیادی از پلیس شاه را در نبردهای خیابانی که اغلب دریک عمل انتحاری به قتل رساندند. این گروه هتل ها ، ، خطوط هوایی و شرکت های نفت متعلق به ایالات متحده را هدف قرار داد. و مسئول مرگ شش آمریکایی در ایران بود. “یکی از معروفترین سروده های آنها “نبرد با آمریکا” است که میگوید:

فریاد هر مسلمان، لبیک بر شهیدان، خروش خلق ایران، نابود با آمریکا
ننگ است راه سازش، پیروز باد جنبش، از دل خروش برکش، نابود با آمریکا [/ su_quote]

آنچه گفته شد این قطره ای از اقیانوس تبهکاریهای فرقه رجوی است. برای اطلاعات بیشتر در مورد هزاران اطلاعات درونی در مورد تروریسم  و تبهکاری، نقض حقوق بشر، زندان، شکنجه، نقض حقوق کودکان، می توانید با ایمیل زیر تماس بگیرید. و همه حقایق بیان شده فوق را حتی به چالش بکشید.

داود باقروند ارشد

عضو عالیرتبه سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت

اوریل 2021

 

 

 

 

 

 

 

اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی


اطلاعیه ما قبلمسعودرجوی خلیفه همیشه غایب از صحنه سیاسی فرقه رجوی که تنها حضور مستمرش در بستر رسالت نجات زنان از دست شوهرانشان در حرمسرایش میباشد بار دیگر با شتاب و عجله مشکوک به صحنه آمده و اینبار نمایش امضای ننگین خودش در پای اطلاعیه ای قدیمی بصورت باز نشر آن میزان نگرانی و پریشان حالی خودش را نشان داده است.

نشر دوباره اطلاعیه زیر منتسب به مسعودرجویِ سوراخ نشین مجاهدین مربوط به ربع قرن پیش نشان میدهد که رجوی با مخالفت شدید در درون حتی شورایی که تنها عناصر مواجب بگیر خود فروخته اش باقی مانده اند، مواجهه است. طوریکه رجوی قبل از علنی شدن این مخالفت درونی و حتی جدایی برای پیش افتادن و هشدار به ترور سیاسی و شخصیتی و چه بسا جلوگیری از فروپاشی بیشترِ  کسانیکه قصد جدایی و افشای جنایاتش را دارند قبل از اینکه اعضای مستعفی خروجشان را علنی کنند آنرا منتشر کرده است.

طبق تجربه نگارنده در سازمان و شورا، علنی کردن چنین بحرانهای درونی مرز سرخ بود طوریکه با جداشدن وعلنی کردن جدایی آقایان دکتر کریم قصیم و محمدرضا روحانی قبل از اطلاع به رجوی چنان ضربه ای به دستگاه پوسیده شورای ضدملی آن زد که اتهام مزدوری و استخدام در وزارت اطلاعات و سپاه قدس و زندان اوین و… و تیر خلاص زدن آنها در اوین این دو جدا شده از شورا به چند ساعت نکشید. طبق تجربه نگارنده به احتمال قوی یا تعدادی در حال جدا شدن و یا حتی بازگشت به دامن میهن هستند. آنچه در میان بسیاری از جداشدگان با بیش از چهل سال عضویت در این فرقه تبهکار رجوی شاهدیم که جداشدگان به دامن میهن بازمیگردند. خود حامل پیام بسیار قویی است که اگر خود را به لاشعوری نزنیم درکش بسیار بسیار ساده است.

رجوی که در این اطلاعیه با وقاحت بیشرمانه ای جداشدگان از شورا را به مزدوری ترجمه کرده است، تلاش میکند با اینگونه گروگانگیری سیاسی-شخصیتی جداشدگان از افشای جنایات و خیانتهایش جلوگیری کند. قطعا طی چهل سال گذشته نتوانسته نه تنها عامل قطعی در پاک کردن عناصر صدیق مبارزی چون بنی صدر، خانم و آقای متین دفتری، خانم هشترودی، و دهها تن دیگر از نجاست رجوی شود بلکه حتی نتوانسته فریب خوردگان و خود فروشان را نیز از جدا شدن  مانع گردد.

افشاگریهای جداشدگان چه از فرقه نجاست رجوی و چه از درون شورای خودفروخته در طی سالهای اخیر، همه عناصری که سرسوزنی عنصر آزادگی و  یا درد وطن داشتند و عناصر جبونی که هنوز در این تشکیلات و شورا گرفتار مانده اند را  با افشای جنایات وافکار و اندیشه ها و وطن فروشی ها و استبداد قرون وسطایی رجوی و فساد اخلاق گسترده در رهبری و کل تشکیلات آنرا با جزئیات کامل و با دلیل و مدرک و با شهادت عینی و شخصی خود، در مقابل شرف و وجدانشان قرار داده اند. بنابراین هیچ جایی برای درنگ در خط کشی و مرزبندی با این تشکیلات تبهکار، فاسد، آزادی کش و قرون وسطایی، همدست جنایتکاران نئوکان، جنایات کاران منطقه ای همچون صدام که مردم ما و خودش را با بمب شیمیایی نابود کرده است، باقی نگذاشته است.

در عصر طلایی آگاهی و دهکده جهانی دیگر نمیتوان به شعورخود توهین کرده و چشم را به جا زدن داعش در کت وشلوار و کت و دامن های رنگارنگ بست. نمیتوان انسانهای در بند فکری و فیزیکی را آزادی ستان نامید. نمیتوان زنان در بند اسارت جنسی در حرمسرای خلیفه داعش ایرانی را زنان آزاده و برابری طلب جا زد، نمیتوان کسانیکه خود در شکنجه یاران خود دست داشتند، و آنها را حتی کشتند، کسانیکه کودکان را به نابودی و خود کشی وادار میکردند را آزادی ستان و مبارز و مجاهد و…نامید.[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

عضو سابق فرقه رجوی و شورای ضد ملی رجوی

 

Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI.

CLICK ON THIS LINK TO READ THE PERSIAN TRANSLATION OF THIS ARTICLE 

Who are Mek?

So much has been said and written about Mek terrorist cults by almost every serious media concerned with terrorism, but not a report from inside Mek by a high ranking member of Mek and NCRI.

the uniqueness of this report based on the fact that all the information given are driven from Mek’s own printed material in its official paper Jihadist(Mujahed) published by Mek which mostly are written by their Calipha “Masoud Rajavi” their terrorist leader.

Mr. Davood B. Arshad Chairman of NTCM delivering his speech in the Conf.
Mr. Davood B. Arshad  delivering his speech in EU parliament

In this presentation I will shed light to Mek terrorists and Masoud Rajavi its Calipha and his head wife in his Harem. 

The details about Davood Baghervand Arshad in connection with Mek can be found (here).

Mr Arshad that lives in Germany can be reached at the email below for any questions to chalenge all the reports and facts stated by him.  info@nototerrorism-cults.com

[spacer height=”20px”]

[vsw id=”Vx9pPnLGygo/edit” source=”youtube” width=”225″ height=”144″ autoplay=”no”][spacer height=”20px”]This content can be also  watched in the youtube above as a video clip.

[su_heading size=”16″] A heart breaking jurney of freedom fighter to find himself traped in a terrorist org. [/su_heading]

BIT PICTURE REAL PHOTOAt my early twenties while studying at University in England with not so much political and historical knowledge, and experience but with plenty of enthusiasm and love of freedom and democracy for Iran, under the Late Dictator, The Shah of Iran,  made me the best prey  to be hunted by wolve as in sheep clothes at university in UK by Mek, pretending to be freedom fighters.

[spacer height=”20px”]

An Organization that have been financed armed and supported by Saddam Hossein the late Dictator of Iraq and the Saudi Arabia.[spacer height=”20px”][su_custom_gallery source=”media: 1661,1660,1659″ width=”150″ height=”150″][spacer height=”1px”]Have you, your loved ones, your fellow country men, your country been subject of Terrorism? Then with about 4 Decades of experience at my mid-sixties I would recommend you to bare with me to help you recognize Terrorism in the freedom fighters clothes at your vicinity and even supported with the tax you pay.[su_custom_gallery source=”media: 1430,1431,1429,581″ width=”100″ height=”100″]

Terrorism is one of the most controversial subjects to contemporary human history that threaten to destroy our security, morality and values, claim many lives and injuries, has economic impacts and many hidden destructive effects on our society by the evil actions, designed to induce indiscriminate  terror and psychic fear through the violent victimization and destruction of noncombatant targets, the civilians.[spacer height=”20px”]

Post-modern Terrorists

[spacer height=”10px”]

The face of terrorism has changed dramatically over the past decades. In the 1970s and early 1980s, terrorist organizations typically had discrete and immediate political objectives—The release of compatriots from prison—the political independence of an ethnic region or state, or the withdrawal from a conflict. To further these goals, terrorists engaged in kidnapping, hijacking, small-scale hostage-taking and other operations involving relatively low levels of violence. As summed-up by a leading expert in terrorism:

“Traditional terrorists wanted a lot of people watching, not a lot of people dead.”

Today’s “post-modern” terrorists like mek, ISIS, Alqaeda have eschewed constrained or modulated violence. they seek nothing but the wholesale collapse of the Western Societies and Nations which they deem evil Western Corrupt Bourgeoisie (Imperialism). Terrorists often embrace religious or quasi-religious ideologies based on ethnic or religious fanaticism, as a tool best described and maintained in Cultic form by  brainwashed members.[spacer height=”20px”]

Suiside self Immolation of an Mek member
Suiside self Immolation of an Mek cult member in Paris

Members  are brainwashed to believe their actions are justified to please a higher religious authority such as  Masoud Rajavi, they are given to believe that,  the ability to kill themselves together with large numbers of innocent individuals reinforces the correctness of their actions and spares a place in the Heaven for them.

In contrast with the deeds of the terrorist, The blessings of the Western free and open society also can provide cover for acts of terror and violence for terrorist groups such as MEK who are just pretending to carry Western values.[spacer height=”10px”]

One of The unique common denominators of all the terrorists is the Leading terrorist figure called Ideological Leader or Calipha, Such as, Abu Bakr al Baghdadi of the ISIS terrorist, or Ben laden of Al Qaeda and Masoud Rajavi of Mek.

[su_custom_gallery source=”media: 1669,1670,1671″ width=”200″ height=”200″][spacer height=”20px”]

The present  leadership of consists of the Calipha Masoud Rajvai and his head wife in his Harem nicely dressed in red and dark blue called Maryam Rajavi. [su_custom_gallery source=”media: 150,1198,1197″ width=”200″ height=”200″]I am sure you will be surprised to know that this man Mr. Mahdi Abrishamchi (first photo from left) was the first husband of Maryam Rajavi which the Calipha Masoud Rajavi forced him to divorce Maryam and gift her to Masoud Rajavi to become the head wife in Masoud Rajavi’s harem.[spacer height=”20px”]

سخنرانی ابریشمچی ص 25
Mr. Mahdi Abrishamchi in Mojahed Issue #255 p25

مسعود مسئولش خداست

All the Calipha’s of the tyerrorist groups have one thing in common. They all call themselves, The representative of the God on the Earth. A foundemental base for the members for their unqueationable obedience.  While praising the Calipha-Masoud Rajavi Mr. Mahdi Abrishamchi member of the Mek’s Politburo explains his obedience, marked in blue boxes:

[su_quote cite=”Mr. Mahdi Abrishamchi”]Our Calipha Masoud Rajavi is only accountable to the God. [/su_quote]

[su_heading]Suiciadal readiness of the Terrorist members [/su_heading]The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal  bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish.[spacer height=”20px”]

There are two different categories of terrorists;

  1. Are those who are very obvious and known to us like such as Abu Bakr al Baghdadi or Bin Laden, therefore the civilized world knows must protect itself against them.
  2. But there are terrorists that not only hide their lethal thinkings but pretend to have thinkings that even make you spend your money and tax to promote them.

Such as Maryam Rajavi, a terrorist Leader or  Ali Reza Jafarzadhe a terrorist member as their representative in USA. [su_custom_gallery source=”media: 1681,1682″ width=”200″ height=”200″]

Their appearance is decorated purely to deceive the world about their terrorist inhuman nature.[spacer height=”20px”]

Terrorist do not only commit crime against civilized world but against their own members. Mayram Rajavi being the head wife in the Harem, later forced all mek members to divorce their wives so could enter the harem of the Masoud Rajavi as wives of the harem, including my wife Ms. Tannaz Hojati Emami. 

Maryam Rajavi described the Joining the Haram of Masoud Rajavi as the only path to the Liberation of all Women from all discriminations and exploitation especially by the husbands within traditional family.

She argues, since Masoud Rajavi is free of exploitation, having sex with him in his Harem is a revolutionary way to free women from the exploitation of their husbands within traditional family.  Which Rajavi considers it a ground and a stronghold for the exploitation of the women.

She argues, this is a revolutionary way and killing two birds with one stone![spacer height=”10px”]

  1. Freeing women from exploitation by their husbands.
  2. Destroying traditional Family the stronghold of exploitation of women.[spacer height=”10px”]

One could not expect stronger logic from a PimpShe now lives in Albania and Paris and unfortunately, many politicians help her to move in and around Europe and its power corridors. Her role is to hide her husband and Calipha’s horrifying rules and thinkings and teachings, and the Islamic State he plans for the future of Iran and the world.[spacer height=”10px”]

To do so Maryam Rajavi deceivingly parrots the Western values, which are formulated in her Ten Point Plan for Future of his khalifa’s Empire and all the Muslims around the world:[spacer height=”10px”]

  Reading her plan, form her official websit. Jihadists

[su_quote cite=”from Maryam Rajavi’s ten point plan”]We …are committed to the abolition of the death penalty. We are committed to the separation of Religion and State. We believe in the rule of law and justice. We want to set up a modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court. We are committed to the Universal Declaration of Human Rights, and international covenant and conventions, including the International Covenant on Civil and Political Rights, the Convention against Torture, and the Convention on the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.[/su_quote][spacer height=”20px”]

To give you an idea what she hides behind all this. I will read from Mek’s Official Paper Called Jihadist or Mojahed issue no 3 page 7 wher her Khalifa Masoud Rajavi puts forwards the ideal courts and judicial system. He writes:

[su_custom_gallery source=”media: 1850,1851,1849″ width=”210″ height=”330″][su_quote cite=”Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7″]As soon as the accused is identified, it is enough to put him in front of the firing squad. No need for court proceedings. The operation of the revolutionary courts relies on the revolutionary conscience and judgment of the masses before being based on codified legal and criminal laws. For this reason, the judges of these courts are not only legal and criminal experts, but also a combination of people’s representatives, some of whom even lack any judicial expertise. The verdicts issued by these courts also take into account the revolutionary interests of the society. And it may not comply with the usual legal and penal rules. It is possible for a these Court to sentence an accused to death, while under classical law it is not punishable by death.[/su_quote]

Rajavi continues: with a horrifying example to justify his barbaric courts:

[su_quote cite=”Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7″]For example, in the war called Ahzab [1400years ago] when Moslems discovered that the Jewish tribe had betrayed them in Medina city during the siege of the city by the pagans of Mecca, Muslems arrested all of 700 Jewish tribe members executed them overnight. This act may seem cruel and barbaric, many of the people who were executed may not have played a direct role in this betrayal, but when the future of a religion, the fate of a revolution and the interests of a people are at stake, we must act decisively, and close the eyes on these doubts. [/su_quote][spacer height=”20px”]

The world should ask these terrorists particularly Maryam Rajavi that parotes western values:

Is this how you abolition the death penalty? Is this  the separation of Religion and State? While judgement based on interest of your religion, and how you believe in the rule of law and justice? and the modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court?

This is the most dangerous types of terrorism and jihadists that cry Wine and sell vinegar to us, and some buy plenty by the tax you pay.

[spacer height=”20px”]

Alireza-Jafarzadeh-422This is terrorists inside out, and everyone should look out for them. Let’s see if Ali Reza Jafar Zadeh this nice looking guy fits into the category of a time-bomb. I mentioned that terrorist must always be Suicidal ready. This is the hand written request of Mr Ali Reza Jafar Zadeh printed in the official paper of Mek Called Mojahed meaning Jahadist #127 p11.  One should bear in mind that  He is Mek’s US representative.

Mr. Jafarzadeh’s letter was written after he was angry like his Calipha about Maryam Rajavi’s arrest in France reported by NY times by Eliane Sciolino in June 2003:[spacer height=”10px”]

[su_quote cite=”NY times by Eliane Sciolino in June 2003″]“French authorities today arrested more than 150 members of a long-established armed Iranian opposition group, accused them of organizing terrorist acts, and seized $1.3 million in $100 bills.”[/su_quote][spacer height=”10px”]

Following Maryam Rajavi’s arrest by the French police she ordered the members to commit suicide by self-immolation. To prevent the French judiciary from enforcing the law and force them not to dare to touch this terrorist cult. Following Rajavi’s call 12 members committed self-emulation in London, Paris, Toronto, Denmark,…which two young women died as a result. 

[su_custom_gallery source=”media: 1686,1688,1689,1690″ width=”150″ height=”150″]

Ali Reza Jajarzadeh also writes to his caliph to be the next suicidial Jihadist. This is the page 11, let’s read and see how he puts “his Suicidal readiness and turning into a time-bomb” into words and takes oath to explode when and where His Calipha Masoud Rajavi pulls the trigger.[spacer height=”10px”]

Ali Rezajafarzadeh's letter of suisiadal readiness
Ali Rezajafarzadeh’s letter of suisiadal readiness

[spacer height=”10px”]

The title of the page 11 above reads: …..

[su_quote cite=”The title of the page 11″]Another golden leaf!! from the record of the whole epic and the sacrifice of the Mujahidin Jihadist. Examples of requests of members and supporters of Mujahidin for suicide self-immolation[/su_quote]

Now the Golden leaf!!! of the Jihadist Ali Reza Jafarzadeh, which reads:

[su_quote cite=”Translation of Ali RezaJafar Zadeh’s letter to his Calipha”]“In the name of Allah and in the name of Masoud and Maryam Rajavi, my great religious leaders. Moments ago, I heard the announcement of the readiness of 20 members of the organization in the United States for suicide self-immolation against the actions of the French Government… The greatness of their action became more tangible to me and I felt that I would not rest until I took the pen and I announced my readiness to scarify myself  It is true that these French idiots have not yet understood the determination and lethality of the Mujahedeen-Jihadists element of Mek. Because they did not know our Caliph Masoud Rajavi. They are too short-sighted to know what a hurricane  Masoud Rajavi’s order will cause, and if Masoud Rajavi gives the order, this generation (Mujahidin Jihadist) will burn their world into ashes with all its dimensions, and indeed, if Masoud Rajavi orders it, they will learn it the hard way. Therefore As the least valued member of the Mek Jihadist, I hereby inform the Organization in writing of my readiness for suicide self-immolation with determination at any time and in any place our Khalifa deems fit. May I fulfill my duties to our Calipha Masoud Rajavi in this way. Alireza Jafarzadeh[/su_quote]

[spacer height=”20px”]

Best  explained the mentality of  such brainwashed Mek’s cult Jihadists by Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003. She wrote an article titled “The Cult of Rajavi”In this article Rubin details her encounters with Mek members she met in Camp Ashraf in Iraq:  ,

[su_quote cite=”Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003″] “men and women had to participate in ‘weekly ideological cleansings,’ in which they would publicly confess their sexual desires. It was not only a form of control but also a means to delete all remnants of individual thought.”[/su_quote][spacer height=”20px”]

Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012 also Wrote:

[su_quote cite=”Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012″]Not only was the MEK heavily armed and designated as terrorist by the US government, it also had some very striking internal social policies. For example, it required its members in Iraq to divorce. Why? Because love was distracting them from their struggle against the mullahs in Iran. And the trouble is that people love their children too. So the MEK leadership asked its members to send their children away to foster families in Europe. Some parents have not seen their children for 20 years and more. One US colonel I spoke to, who had daily contact with the MEK leadership for six months in 2004 in Iraq, said that the organization was a cult, and that some of the members who wanted to get out had to run away.[/su_quote]

Suiside self Immolation of an Mek member Let me add that, I myself was also forced to divorce my wife.

[spacer height=”10px”]

[su_heading size=”16″]MEK cult terrorists and the children[/su_heading]

hanif BaliAmongst the children who have not seen their parents for more than 3 decades are these two gentlemen one Mr. Hanif Bali  member of Swedish Parliament. Who explained in a video clip(here) in youtube that his father that has not seen him for 30 years was allowed to contact him after more than two decades only to recruit him to the MEK in Iraq, which Mr. Bali refused? 

[spacer height=”20px”]

book hanif 2book hanifThe other child Mr. Hanif Azizi now a member of Swedish police. He even published a book about the Mek Brainwash systems of the parents and cruelty of taking children away from them sending them to orphanages thousands of miles away. Azizi describes in his book, “when he was 18 tried in quest of his family and the answer to the question of what is he doing in Sweden on his own without his parents, he somehow was connected to Mek that persuaded him to go to Iraq to see his parents. In Iraq he found out that they want to keep him there. Azizi with the excuse of coming back to Sweden to take his younger brother with him, he managed to escape and never went back to Iraq to his parents.”

He mentioned the names of 100s of other children in Sweden and elsewhere in his book at the same situation as his and his younger brother.

[spacer height=”20px”]

[su_custom_gallery source=”media: 1861,1860,1859,1858″ width=”150″ height=”180″]The children were taken away from the family for two reasons:

  1. Maryam Rajavi wanted all the love for his husband and Calipa in his Harem, where thery were not allowed to share it with even their children.
  2. Because the child was a pivotal point for the unification of the parents once every year that at the news year eve they all met and exchanged love to each other,  was considered a threat to the love towards the Caliph.

So the child must be sent away to eliminate any links between the women of the harem and their husbands. Many children of mek members who were trapped in the Camp Ashraf in Iraq and could not escape like Azizi., committed suicide in Iraq.  

[spacer height=”20px”]

Amir_Yaghmaee
Amir_Yaghmaee taken to Iraq from Sweden at 14

Amir Vafa Yaghmaee son of a member of central committee,  that was taken to to Camp Ashraf in Iraq when he was 14,  was also trapped described in a video clip that :

[su_quote cite=”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip”]“I was told by my commander Called Jamal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can  shoot and kill you.”[/su_quote][spacer height=”20px”]

Amir like myself could only escape Mek prison after US took over control of Mek after the coalition forces occupied Iraq so Amir and I together with hundreds more Mek members  could escape and took refuge with American Army.

[spacer height=”20px”]

All these facts which are a drop of an ocean of their terrorist cultic cruelty  even against their own members and children, shows that terrorists like Mek lack any human values and principles.

But as said, the difference between these two types of Terrorists.[spacer height=”10px”]

[su_custom_gallery source=”media: 1669,1670″ width=”200″ height=”200″]The obvious dangers, that you know how deadly they are and what they represent.These obvious terrorists have direct and immediate reaction against contemporary human’s achievement like democracy, freedom of speech, rule of Law and so on. Unfortunatly like the one happened in France in case of Charly eb Du office or in the case that unfortunate innocent French teacher.

[spacer height=”10px”]

But the sophisticated terrorist hiden behinde borrowed words from the civilized world, paroted by thier leaders to decieve the world. 

MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi
MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi

But the sophisticated terrorists of Mek in order to reach their terrorist Jihadist ends that Rajavi scales it with compariing  “the 3000 massacred in September 11” as a petty goal, seek the total destruction of the whole western Corrupt civilization.

So Mek Terrorism thinking Strategic they hide their evil goals to neutralize all proactive counter-actions by the free world by borrowing some of the humanitarian values such as democracy and set them very nicely  in their  windows of deception as  a  cover for their real face until they reach power not only without any opposition from the free world but even with the help of them!

[spacer height=”20px”]

[su_custom_gallery source=”media: 1431,1429,1430,1705,1706,1707″ width=”150″ height=”150″]When  the terrorists have all the means and the power so it would be too late to stop or would claim a very high price in unbelievable scales before one could stop them. Think  of the Sept 11 price  the world paid and still is paying to realize what al Qaeda terrorism was where Rajavi puts its crimes  as a petty blow to Corrupt West.

We should not be deceived by these terrorists within us.  Therefore to be pro-active we should not turn a blind eye to the terrorists putting on nice clothes and Parroting contemporary civilized world’s value and principals among them rule of Law and human right. Could we have been proactive rather than reactive and save all the lives lost in and since Sept 11?

[spacer height=”20px”] 

During these presentation the MEK terrorism and terrorist is being presented inside out which is lying in wait to destroy the contemporary human civilization.[spacer height=”20px”]

I have been an insider (High ranking member of Mek and NCRI) for decades in Mek. All the facts and references are from Mek’s official publications written by Masoud Rajavi the Caliph of Mek.  [spacer height=”20px”]

From what has been said so far, it is obvious that, the face of terrorism has changed dramatically over the past decades. To give you an example of how Terrorist Leaders utilize the western Blessings, the El Pais newspaper of Spain disclosed that MEK has been paying nearly one Million Euros to an Ultra far-right party of VOX of Spain to be founded and operated in Europe which advocates an end to the existence of the European Union as their party goals.

[su_custom_gallery source=”media: 1713,1712,1710,1709,1706,1705″ width=”200″ height=”200″][spacer height=”20px”]

where in return Vox and its founder Mr. Aldo Vidal Quadras would support MEK in Europe by paving the ground and facilitating the presence and activity of MEK’s members  and its leader Maryam Rajavi in European power corridors  such as  in E Parliament. One could see the vox parties Founder Mr. Aldo vidas quadras nd Maryam Rajavi also most every where. 

[su_custom_gallery source=”media: 1707,1706,1705,1713,1716,1717,1718,1719,1720,1721″ width=”100″ height=”100″]

Interesting to know that Vox party is anti Moslem and Mek is planning an ISLAMIC State for IRAN. The Guardian of London in 21Sep 2012 disclosed Mek’s atrocities in the West and wrote:

[su_quote cite=”The Guardian of London in 21Sep 2012″]“…A designated Iranian terrorist org. Have won a long struggle to see it unbanned in the US after pouring millions of dollars into an unprecedented campaign of political donations, hiring Washington lobby groups and payments to former top administration officials.Mek bribe official to be de-listed from terrorists list of USA and European Union.”[/su_quote]

[spacer height=”10px”]

To grasp an idea about the extent of the world’s concern about MEK being de-listed by bribing official just type in any search engine:“MEK to be delisted”[spacer height=”10px”]

AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll):

[su_quote cite=”AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll)”]“Trump Cabinet pick paid by controversial Iranian Exile group.” It add, “Trump’s transportation secretary received  $50,000 for 5 min speech to Mek, previously called a “Cult-like” terrorist group by state department.”[/su_quote][spacer height=”20px”]

There is no serious media report about Mek, not to warn about “Mek’s violence and act of terrorism especially against Americans interests.”[spacer height=”20px”]

[su_heading size=”16″]Mek’s policy towards the West [/su_heading]

Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign.  The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016:

[su_quote cite=”The Politico by Daniel Benjamin in Dec 13 2016″]“For decades, and based on U.S. intelligence, the Unites States Government has blamed Mek for killing three US contractors, bombing the facilities of numerous US companies and killing innocent Iranians.[/su_quote]

[spacer height=”20px”]

From the first days of the downfall of the Shah in Iranian revolution, Mek pressed for the downfall of Imperialists led by USA. Rajavi Wrote in his paper Jihadist issue nr 4 page 2

issue 4 page 2 2[spacer height=”10px”]

[su_quote cite=”Rajavi Wrote in his paper Mojahed issue # 4 page 2″]In other words, since at the present stage of history, the main conflict in human society is the conflict between peoples and imperialism, forces, parties and regimes must be in the People’s front at war with global imperialism (led by the United States). , Otherwise they will inevitably fall into the camp of imperialism and against the people !!![/su_quote][spacer height=”20px”]

Rajavi was not consent with the downfall of the Shah of Iran as a revolution, called  for downfall of the USA as the second but the main phase of the Iranian revolution by 

“OVERTHROWING the IMPERIALISM as the main SHAH”

 in the “Jihadist-Mojahed” Issue #4, P2 one can read:

 “the only way to the liberation {of Nations} is to struggle against Imperialism”

[spacer height=”20px”]

In this respect, Mek relied then on Soviet Union the second supper power, and his own leading role in assassinations of the US personnel working in Iran.[spacer height=”20px”]

[su_heading size=”20″]Assessination of Americans by Mek  [/su_heading][spacer height=”10px”]

Unlike when Masoud Rajavi the Mek’s Calipha was in Iran, after his self-exile in France he denies assassinating the Americans. Let’s examine Rajavis claims, if he has nothing to do with the assassinating US Citizens and officials according to his own writtings in his paper. Jihadist-Mojahed,  Issue #18 P7 [spacer height=”10px”]

ISSUE 18 P7[spacer height=”10px”]

Jihadist Issue #18 P7    The title of the article reads;

“A word with the Revolutionary Guards brothers, who put bullets in the chests of the American?”

[spacer height=”10px”]

The paragraph  indexed 1 reads:

“At least none of the American criminals have no doubt about our anti-imperialist stands, because they were the first to receive our bullets in their chests after 1972”.

The paragraph indexed 2 one can read:

“That is why they [USA] conspire against us by arresting Mohammad Reza Saadati while tracing CIA networks in Iran.”

[spacer height=”20px”]

I will come back to this CIA and Saadati incident claim of Masoud Rajavi.

Masoud Rajavi openly and proudly mentioning his terrorist atrocities against Americans, he was hoping to be able to manipulate it to radicalize the country’s political atmosphere to exert enough sociopathic pressure on the Iran’s late Religious leader Ayatallah Khomeini to declare wholly  war against USA.

In this regards Rajavi while praising the Ayatollah Khomeini for his overthrowing the Shah begged him to continue the revolution by over throwing the US Imperialism as “The Real Shah” as Rajavi used to put it. Mek’s official paper was filed with titles and articles such as:

  • Let create a new Vietnam for US in Iran.
  • Without destroying US Imperialism, we cannot even solve the problems of our schools.
  • Even a 10-year-old child being recruited in a revolutionary org can make US Imp suffer big blows.
  • Let’s arm the nation against Imperialists.
  • Fighting to the end with US Imp, is the only way to the Liberation.

[su_custom_gallery source=”media: 1731,1732,1727,1728,1723″ width=”100″ height=”100″]

Compare all the above nonsence with what Maryam Rajavi is parroting contemporary human’s values to deceive the politicians.

This Next document is screenshot of US Gov. Website; in 2021 https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18 %5Bspacer height=”10px”]

US website 1[spacer height=”20px”]

Which reads;

“Lieutenant Colonel Lewis L. Hawkins was shot and killed as he walked from his home to work at the Directorate of Financial Management. According to telegram 4249 from Tehran, June 16, a militant named Reza Reza’i was the alleged mastermind of the plot.”

spacer height=”10px”]

This is the picture Of  Reza Rezai member of MEK Central committee.[spacer height=”10px”]RexzaThis is a screenshot of  the official website of Mek 2021. Mek glorifying Reza Rezai as Great Jihadist 

[spacer height=”20px”]

In the next Mek document:  the  Jihadist issue #4, p2:    Masoud Rajavi  praising killing of the Americans even mentioning the names of the victims of their terrorism “General Price and Col. Hawkins”.[spacer height=”10px”]index 2 issue 4 p 2Paragraph indexed  (II) reads:

”even many revolutionary operations were directed against American criminals. e.g: Revolutionary execution of General Price and Colonel Hawkins was masterminded and executed by Mojahedin Khaq, in the honor of the Iranian revolutionary movement in the recent years

[spacer height=”10px”]
uuuuuUnder the subtitle index (I) reads; “Going to war with Imperialism led by American imperialism is the only way for the Liberation”.

[spacer height=”10px”]The next documents are Iranian daily news papers  reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.Hawkins assessinationAmericans Assessination

[spacer height=”10px”]

The big title reads;Details of the assassination of American advisers in Tehran.

[spacer height=”20px”]

Reza RezaieThe next documents are  another daily news paper reporting when Reza Rezai was killed while being arrested by the security forces.

 The title reads:

Reza Rezai the master mind of the Americans advisers was killed. Reza rezai also fought alongside of the Palestine.

[spacer height=”20px”]

Let me also as and insider add that when Colonel Howkins and General Price were assassinated by MEK their brief case full of documents was confiscated by the mek operatives and later handed over to the one of the Russian Embassies outside Iran.


Therefore against Maryam and Masoud Rajavi’s claims, in the west,  Masoud Rajavi’s written articles in their Official News Paper and Mek’s present websites not only proves otherwise but they are proud of their  terrorism and assassinations.[spacer height=”20px”]

Mek and spying for

 Soviet Union

 against their country, Iran

 [spacer height=”20px”]

One year prior to the Iranian revolution, an Iranian High ranking Lt. Gen Mr. Ahamd Mogharabi and Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education) were arrested, tried and executed by the Shah’s government for spying for Russians for 30 years.جاسوسان شورویahmad mo 1 KGB desperately needed to know how their valuable head of spy network at highest levels of the Shah’s army and his deputy in the ministry of education were uncovered in Iran.

[spacer height=”20px”]

KGB ordered Masoud Rajavi to find out.

Mohammad Reza Saadati Mek Central Committe member
Mohammad Reza Saadati Mek Central Committe member Russian Connection

 Mek’s KGB connection was Mr. Mohammad Reza Saadati member of the Mek’s leadership nicknamed SAIKO by KGB(an engineer who had a history of working in Iran’s Steel Factory which was established and run by Russia since 1967 at the Shah’s time. 

Masoud Rajavi having received the order from KGB, used the complete chaos of transition period of the Revolution and  infiltrated in the army’s prosecutors office and confiscated the documents related to Russian head spy Lt Gen. Ahmad Mogharabi’  in Iran .

In this picture Lt. Gen AhmadMogharabi left who spied for Russia for 30 years with his spying equipment  In front of him in one of the court hearings and on his left is Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education)[spacer height=”20px”]

ahmad mogharbi
Gen. Mogharabi and Rabani at a court hearing

 After a few initial secret meetings of with the Russians in Tehran, Mohammad Reza Saadati nick named Saiko was arrested in Aug 24, 1979, while handing over the documents to the First Secretary of the Russian consulate Mr. Vladimir Fensinkow. 

Mr. Saadati was initially sentenced to 10 years of imprisonment, but Fensinkow was released due to his political immunity. Saadati was later executed after Mek started terror campaign bombing pro government Party HQ killing 120 members of the parliament. Assesinating the prime minister and the president of the country.

The iranian new regime lost their complete trust in Mek and restricted their activities. [spacer height=”20px”]

Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest.

[spacer height=”20px”]

A detailed account of Mek-Saadati-Russian spy relation and above incident can be found in the  Chapter   “Saadati” of a book titledbook

“Inside the KGB:

My Life in Soviet Espionage”

 by Vladimir Kuzichkin, First Chief Directorate of KGB for Operations in Teheran.    ISBN-13: 9780804109895

The most interesting was while MEK, In its daily propaganda attacked the new liberal government official and even some of the religious leaders as pro-western by branding them as non-patriots even suggesting being Western Spies in their newspapers. Mek itself was busy spying for Russians. The arrest and conviction of Saiko disclosed Mek’s betrayal of the country and their illegal, slaver fashion relation with the Russians.

It also blow up Masoud Rajavi’s  false face and stance of patriotism as an example of his usual crying wine but  selling vinegar in the eyes of the people and the new government. [spacer height=”20px”]

Seizure of the AMERICAN EMBASSY

[spacer height=”20px”]

As it was said the KGB and the Mek blamed CIA or “the US diplomats in US Embassy in Tehran that run the CIA in Iran” for this crack down on their spy network.

Would KGB and Russia sit idle only digesting such a big blow and do nothing concerning the fact that, “from the KGB’s point of view”, the below was from a defeated retreating enemy (The CIA) and USA  diplomats as a result of the revolution in Iran.[spacer height=”10px”]

[su_custom_gallery source=”media: 1803,1804,1805,1806,1807,1808″ width=”110″ height=”110″][spacer height=”10px”]

As far as KGB was concerned CIA not only keept the secrets of how previous KGB Spy network was uncovered but also destroying another  strong  spy net work relation of KGB with Masoud Rajavi the Leader of MEK an Important political group which Russia considered it  as a sign of the rise of the era of KGB and Russian  influence and the down of  US influence in Iran, due to the revolution, was far more than a blow to KGB but a disasterous blow to Rassia. 

The importance of this question arises from the fact that the whole Revolution in Iran was against the Shah, as Iranians rightly considered  him as  the poppet of USA, consequently hundreds of leftist pro Russian groups appeared over night that together with the ordinary people on the streets, chanted death to America was supposed to put an end to any influence of CIA in Iran. [spacer height=”20px”]

Russians-Mek’s reaction to the blow

Immediately after, Mek  intensified  its  political  propaganda  against  America  as  US  Imperialism, Advocating that:

“After the  Shah  it  is imperialism led by US imperialism as the real Shah that must be toppled by armed struggle”

Mek’s official papers were filled with articles with content of advocating armed struggle  against USA. Four months was needed for this propaganda campaign to give its fruits. Where  MEK was ready to launch its counter attack on behalf of KGB  and launched  the occupation of US embassy in Tehran.

Since this was the second, attempt to occupy the US Embassy by Mek since the first attempt was three day after the revolution. Then Khomeini the leader of the revolution ordered them to leave the Embassy immediately.

Masoud Rajavi this time did it under the name of some students who later called themselves: [spacer height=”10px”]

“Students of the line of  Ayatollah Khomeini”

[spacer height=”10px”]this named was chosen in order to naturalize Khomeini’s opposition to the seizure and  win  his support for continuation of the occupation, which worked.

Students of the line of  Khomeini A name that was very intelligently chosen to force the suprem leader of the revolution the Ayatollah Khomeini to endorse the occupation of a foreign Embassy, especially while being under the propaganda bombardment of Mek for  being soft against USA and not starting the wholly war against America as the Real Shah.

According to the Mek’s official paper issue nr. 18 page 7 Masoud Rajavi wrote :[spacer height=”20px”]

Issue 18 P 7 from the first

“From the first moments of the seizure of American spy nest we stationed our military Units in the US Embassy Compound to Guard the brave students who sieged the US Spy nest.”

This sociopolitical pressure exerted by the MEK and other Soviet orchestrated leftist groups plus general anti American political atmosphere in Iran forced Khomeini to change his immediate initial rejection of the seizure decision, which ordered the students to leave the US Embassy compound, and unfortunately surrendered to Masoud Rajavi’s propaganda and  endorsed the occupation after two day which lasted 444days.

[spacer height=”20px”]

MEK took the opportunity and immediately occupied American consulates in the cities of Isfahan and Tabriz independently and this time not under cover of students, but openly glorifying  it in their papers which was announced only after they were thrown out by the Government security forces.Mojahed Issue No. 11 P.3[spacer height=”20px”]

Isfahan and Tabriz

The Title (1) reads;“Report of how two of Mek members were injured while being thrown out of the American Consulate after they had occupied the Consulates in Esfahan and Tabriz Cities.”

The Sub-title (2) reads;

“how the American Consulate was occupied in Isfahan by MEK members”.

[spacer height=”10px”]MEK Praising the occupation as a heroic seizure of the American Embassy, reminded the responsibility of the Iran’s officials to fight with Imperialism to the end.

Iranian Government aware of the infiltration of the Mek members and other leftist groups within the so called students occupying the US embassy started a big purge within the MEk members in the Embassy. All Mek known under cover members of Mek were purged from the Embassy.[spacer height=”10px”]

In this picture First from left, is Mr. Jafar Zakeri with US Hostage,[spacer height=”10px”]

hostage-American-captors-embassy-Iranian-Tehran-November-9-1979 (1)

And in this picture below  first from left is Ebrahim Zakeri brother of Jafar Zakeri and one of the leaders of Mek with Masoud and Maryam Rajavi in Iraq.[spacer height=”10px”]

zakeriJafar Zänkeri was later  purged from the Embassy. He was sent to the war front and was killed!

[spacer height=”20px”]

So this was how the Soviet Union and Mek reacted to the blow when soviet-Mek spy network was destroyed by the Iranian Government, which Mek and KGB blamed CIA for that. Mojahed Issue # 36:[spacer height=”10px”]

“Let’s prepare another Vietnam for America”

 [spacer height=”10px”]

برای آمریکا ویتنام دیگری بسازیم - CopyFollowing the purge of Mek members from the Embassy compound, Masoud Rajavi Calls for Putting US Diplomats hostages to be put on trial as criminal spies and criticized the government for not doing so. He also called for “preparing another Vietnam for America”

[spacer height=”10px”]

Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published  

Mojahed Issue #102  p2, demanding:[spacer height=”10px”]putinng diplomats on trial

“the US Diplomats must be at least put on trial… and not doing so by the Iranian officials shows that they are not anti- Imperialists”. With regards to American crimes committed in Iran, their diplomats must be put on trial before the world’s public opinion[spacer height=”10px”]

It is Important to note that :[spacer height=”10px”]

Military com 23Mek has never, not only officially changed, denounced or rejected their strategy of toppling imperialism led by USA with armed struggle but following this strategy, they  use it as tools for  motivating and radicalizing members inside their organization.

Mek to further show its  radical and anti Imperialistic stance announces through its military communique nr. 23 of putting all its military units under the command of the Revolutionary Guards of the Ayatollah Khomeini,  to prepare to combat against USA.[spacer height=”10px”]

The Iranian officials called MEK as Monafegh meaning:  one who Cries Wine but Sells Vingar

[spacer height=”20px”]

[su_heading size=”16″]MEK plan to overthrow the government[/su_heading]

Masoud Rajavi Mek’s Caliph has the illution of being in the position of the Leader of the Islamic Revolution and the Spiritual Leader of the Islamic World and his role has been stolen from him by the late Ayatollah Khomeini the Suprem Leader of the Iran Revolution.[spacer height=”10px”]

رجوی و خمینی11

Masoud Rajavi from the first days of victory of the revolution against the Shah, in Mek’s internal bulletins always emphasized that the Military confrontation with the new regime that accused them of bring back US imperialism to Iran is inevitable.

He added the right time is when MEK has completely prepared itself for such bloody confrontation by gathering arms and organizing the military units.  

Under the goose of preparing to fight against US Imperialism, MEK  organized Military  units that marched independently on the streets of the Capital Tehran while collecting arms and ammunition to prepare for the overthrowing of the new regime. These picture are Mek’s military units  in the streets in Major Cities.[spacer height=”20px”]

 [su_custom_gallery source=”media: 1763,1762,1761″ width=”220″ height=”150″][spacer height=”20px”]

Masoud Rajavi’s  assessment was that with the new regime’s inability to govern the country and the war with Iraq at the same time while the military forces being occupied in the war front, Mek can topple the regime in the capital Tehran in a matter of days.

The daily clashed between Mek militia and the supporters of the regime, which was organized to counter Mek activities occurred on daily bases.In 2 years of Mek’s preparation for Military confrontation with the new regime to overthrow it,  52 of Mek’s militia were killed and many injured in these street clashes.[spacer height=”10px”]

military communique 25|Mek issued a military communique #25 giving an ultimatum to the regime on June 18, 1981 and stated in it: 

“they will confront the regime with their full power from now on”.

Two days later on June 20, 1981, Mek organized a rally without the consent of the government in Tehran where they intended to march towards the parliament and government buildings and Khomeni’s residence. To test a popular coup d’etat.

Demonstrators clashed with the police resulting in many deaths and injured on both sides.[spacer height=”20px”]

[su_custom_gallery source=”media: 1766,1767,1765″ width=”200″ height=”150″][spacer height=”10px”]

Mek responded by bombing campaign, by mass killings of important figures of the new Regime killing many people by suicide bombings in the mosques and public places and a reign of terror began. Mek used his undercover elements infiltrated  in the Government offices to bomb and eliminate political figures who considered as pro-West including Dr. Mohammad Beheshti who was educated in Germany.[spacer height=”10px”]

[su_custom_gallery source=”media: 1768,1769,1770,1771″ width=”160″ height=”110″][spacer height=”10px”]

Dr. Baheshti was assassinated along with 120 party and parliament  members in a single bombing of their Party Congress Meeting by Mek member Mr. Mohammad Reza Kolahi.[spacer height=”10px”]

هفت تیر 4کلاهی1

Left: Dr. Beheshti, killed together with 120 Party members, Right: Mr. Kolahi who bombed Party HQ Center: Kolahi in Holland (Kolahi was assessinated after 28years in Holland while living under a false name). [spacer height=”20px”]

Later Presidential office was bombed killing the Iranian president and the prime minister by another Mek under cover member infiltrated in the office, called Mr. Masoud Kashmiri. He lives in Europe with his wife and children under the protection of Mek.[su_custom_gallery source=”media: 1773,1774,1775″ width=”220″ height=”170″][spacer height=”20px”]

Thousands more ordinary people (shopkeepers,…) were assassinated by Mek  suicide bombings and hit squads simply for supporting the government.[spacer height=”20px”]

Mek first to use Suicide bombings in Public places

[spacer height=”20px”]

Mek was  the  first  in  the Middle East region  to  use  barbaric  techniques  of suicide bombings in public places and mosques by under aged teenagers for mass killings.

Masoud Rajavi had learned this criminal technique of Suicide bombing in Palestine while he was fighting for PLO against Israel where PLO militia used Suicide bombing only against Israeli tanks.[spacer height=”20px”]

Arafat[spacer height=”20px”]

انتحاریBut Rajavi used suicide bombings  in public places such as mosques at Friday Prayers in iran where they were packed with people. This technique is now commonly used by terrorists in Afghanistan and elsewhere.The pictuer bl published by Mek shows 9 Mek Suicide bombers in Jahadist issue No. 261

[spacer height=”20px”]

But against the Mek’s assessment, the mass killings and bombings could not only result in overthrowing the regime but the Regime with the help of  its nation wide social base  destroyed A to Z of Mek members and also arrested all the operatives of the Mek and executed them in retaliation to the Mek’s reign of terror and bombings and killings. Only some high ranking members scraped from the country. But many top leaders were killed.[spacer height=”20px”]

[su_custom_gallery source=”media: 1781,1782,1783″ width=”210″ height=”160″]Amongs them, Masoud Rajavi’s deputy,   “Mossa Khaibani and his wife”,   Rajavi’s wife “Ashraf  Rajavi“,  but his one year old son Mohammad Rajavi (now strong opposition for his fathers’s use of terrorism and despotism)  survived a military attack to their base  by Security forces.[spacer height=”10px”]
Rajavis[spacer height=”10px”]Mohammad Rajavi has recently called his father Masoud Rajavi to court in Norway for forcing him to go against mek’s dissident members through a Norwegian company that Mohammad Rajavi is working for without knowing it is probably Masoud Rajavi’s under cover company. Otherwise, how could a Norwegian company ask its employer to comply with the rules of Mek?[spacer height=”20px”]

Rajavi Escapes to France 

[su_custom_gallery source=”media: 1785,1786,1787″ width=”210″ height=”160″]Masoud Rajavi who escaped the country shortly after his start of the armed struggle, was aware of the west’s knowledge of his anti-Western stances and his terrorist nature especially due to assassination of US citizens  a couple of  years back and his direct role in  seizure of US embassy  in Tehran and US consulate in Isfahan and Tabriz,

Therefore used “Dr. Abolhassan Banisadr” the first president of the Iran Republic after the revolution as a front window to cover up his  extremism  and  to deceive the west while  escaped with him to France. This self-exile was aimed at as Rajavi puts it:[spacer height=”10px”]

“to Neutralize the Imperialist’s measures of arresting Rajavi and also preventing the creation of a pro-Western political alternatives while he was busy overthrows the regime in Tehran”.[spacer height=”10px”]

Rajavi and Dr. Banisadr formed NCRI, which I was also a member as an alternative to form an Islamic Democratic Republic!

[su_custom_gallery source=”media: 1789,1790″ width=”210″ height=”160″]Although Rajavi’s first  wife was killed in armed raids to Mek bases in Tehran, and his one year old son was saved in the armed clashes. Rajavi  did not wait more than a few months and  married with Dr. Banisadr’s 18 years old daughter Miss Firouzeh Banisadr in Paris to cover up his real intentions of using Dr. Banisadr as liberal Window.[spacer height=”10px”]

Maryam and her first husband
Maryam Azedanlou (later Rajavi) and her first husband Mehdi Abrishamchi

[spacer height=”20px”]His marriage caused huge reaction within Iran and mek members. Cultic Nature of the Mek as an inevitable part of the nature of any terrorist group  surfaced after being totally wiped out from inside Iran. The initial signs appeared when, while Masoud Rajavi was married to his second 18years old wife, he  was also attracted to his personal secretary Maryam Azedanlou later becoming Maryam Rajavi then she the wife of a Politburo member of Mek  Mr. Mehdi Abrishamchi. 

Rajavi force divorced Maryam from her husband and married with her As his third marriage Calling it following the  Prophet Mohammad’s tradition and will of God. Further more and Surprisingly Rajavi Called his Cultic marriages an Ideological Revolution within mek.

maryam and masoud 1He Claimed that his forcing the couple to divorce and marrying with the divorced wife,  would boost the strength of the Mek members a million times to mend the blows received in Iran which will  help to overthrow the Mullahs in Iran.

At this stage while hundreds protested against his Cultic and despotic actions, Masoud Rajavi lied to the members and said this was the first and last forced divorce and will not and cannot be repeated  in the future, adding:[spacer height=”10px”]

[su_quote cite=”Masoud Rajavi lied to his members”]if it was not necessary for the boosting of the strength of the Movement he would not have done it. [/su_quote]

[spacer height=”10px”]

Rajavi’s Ideological marriage campaigns did not help him  to remotely  overthrow Khomeini Regime in  Iran from France since there was no one left  inside Iran to take his orders. Especially when hundreds of militia mostly school and High school students were arrested on the streets of Tehran and killed inside prisons in retaliation to Mek’s terror campaign. Rajavi  was involved in a campaign of  Love affairs in Paris going form one wedding to another  which caused  wide spread  condemnation amongst  Iranians inside and outside Iran and especially inside MEK members and Caders.

Many mek members inside the prisons in Iran condemned and even changed sides and joined the supports of the government. Rivai’s terror and marriage campaigns resulted in total defeat of the Mek. Not only militarily but also politically and organizationally.

at the same time, wide spread opposition against despotism of the cult leader began. Many members outside and inside Iran left Mek.In NRCI the political coalition, almost all the main and independent members left the coalition.

List of some of those who left NCRI[spacer height=”20px”]

  • Kurdish Democratic Party Iran
  • Dr. Banisadr the first President after the Revolution
  • Democratic front of the revolutionary Toilers of Iran
  • United Left Council
  • Iran’s Work Party (Toofan)
  • Democratic National front of Iran
  • Democratic movement Front of Gilan and Mazandaran Provinces’ Toilers
  • Coalition of Iran’s Communists (Sarbedaran)
  • Hassan Masali
  • Bahman Niroumand
  • Mansour Farthing
  • Parviz Dastmalchi
  • Naser Pakdaman
  • Ahmad Salamatian
  • Ali Asgard Saiyed Javadi
  • Mahdi Khanbaba Tehrani
  • Mohammad Reza Rouhani
  • Karim Gashim
  • Hedayat Allah Martin Daftari
  • Masoud Banisadr
  • Davood Baghervand Arashad
  • Esmaile Vafa Yaghmaee
  • ……

[spacer height=”20px”]

[su_heading size=”16″]Internal Suppression  [/su_heading]

Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province. 

By the order of the Masoud Rajavi more than 725 Mek dissident members were arrested and tortured by Mek high ranking officials in a military camp called Mansouri In Iraqi Kurdistan province. For opposing Rajavi’s  despotism, terror in Iran and Rajavi’s marriages campaign in Paris. 

Rajavi  Forced them under torture to confess in writing that all were spies working for the Government. Surprisingly those who survived the tortures having confessed in writing to be a spy, returned to their normal duties in Mek. Branding dissident members as spies was used to silence them. Hunderds of the tortured are now have left Mek and live in Europe and can personally testify in any court.[spacer height=”10px”]

Ali and YaghobiRajavi  also sentenced  his  deputy  Mr. Ali Zarkesh to death in Paris for opposing and denouncing  Rajavi’s destructive terror campaign  as terrorism. Mr. Parivz Yaghobi another member of the leadership was expelled from the organization. Yaghobi had called for a organizational congress in Paris to try Rajavi for the terrorism which resulted in thousands death among Iranian Citizens as well as Mek members.

To counter the opposition in the leadership Rajavi promoted overnight his new wife Maryam Rajavi an ordinary member to the leadership of the Mek to support him in Mek.[spacer height=”20px”]

[su_heading size=”16″]MEK under Saddam Hossein of Iraq [/su_heading][spacer height=”10px”]

All these anti-democratic and repressive measures in Mek and Rajavi’s feminism were closely monitored by Franch government  who had given refugee to Rajavi,    soon came to the conclusion  that Rajavi’s tree not only has no fruit and even no shadow one could lay under it but it is a disgrace to a country to host such a terrorist organization, with a despotic leader advocating the most reactionary readings of Islam. Consequently Asked Rajavi to leave France.

[su_custom_gallery source=”media: 1795,1796,1797″ width=”210″ height=”160″]

Saddam Hussein the late Dictator of Iraq that has been helping to organize Rajavi’s fugitive members from neighboring countries of Iran into Iraq since the beginning of the war against Iran, used the opportunity to take Rajavi himself to Iraq to best deploy the MEK members against the Islamic republic.

Iraqi Embassies Provided Passports and Visa for the Mek’s members who escaped to Pakistan, Turkey and Arab Golf countries and even in Europe to take them all to Iraq as part of his Army against Islamic Republic of Iran. I myself was the Mek’s contact person in Pakistan with  Iraqi consulate organizing part of the deployment.

Saddam Hossein called the Mek forces “National Liberation Army NLA” to fight their own people at Iraq’s borders. 

Arron Merat of The Guardian of London in  2018 described the Mek under Saddam Hossein:[spacer height=”10px”]

the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors. Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.

[spacer height=”10px”]

Rajavi and Saddam Hossein agree on Rajavi’s free hand on his Organization in return for Rajavi suppressing Kurdish uprising. Therefore mek member who escaped Camp Ashraf were arrested and tortured and handed back to Rajavi. 

Saddam Hossein also used Mek members to infiltrate into Iran and assassinate Saddam Hossein’s dissents inside Iran in City of Kermanshah and Dezful and elsewhere for him.[spacer height=”20px”]

عربستان 1عربها

[spacer height=”10px”]Masoud Rajavi was also taken to Saudi Arabia clandestinely from Iraq to finance and brief him on Saudis goals against his Iran during the Iran Iraq War. Only a few of us in Mek knew about his trip to Saudi Arabia, although it was made public after 16 years by mek itself. Saddam Hossein of Iraq and rulers of Saudi Arabia were not the only countries that made use of Masoud Rajavi against his own country.

According to NBC two US senior officials confirmed that the People’s Mujahedin of Iran Mek was “financed Trained and armed by Israel in killing Iranian nuclear scientists” inside Iran.

گزارش روزنامه هاآرتز از آموزش اعضای مجاهدین برای ترور دانشمندان اتمی ایران

The New Yorker daily in an article “Our Men In Iran” by Seymour M. Hersh gave a full detailed account of where and when Mek members were trained in Nevada to kill their own countrymen.

Mek’s collaboration with Saddam Hossein and Israel  killing the Iranian soldiers  and scientists  created wide spread and outmost hearted amongst the Iranians inside and outside Iran against Masoud Rajavi and Mek.[spacer height=”20px”]

[su_heading size=”16″]Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin[/su_heading]

Ceasefire  is  called  by  Iran  in  the  war  with  Iraq which brought about and  end  to  the  Mek’s  use  in  Iraq  for  Saddam Hossein.  Rajavi  that had found  himself trapped at a dead end in  Iraq after the seasfire . To free himself from being questioned Rajavi Claimed to be sent by the God. That meant all the members must blindly obey him and his orders as rule of God.  Many opposed and intended to leave Mek. Rajavi Confronted members with new atrocity, and against his last promise that there will be no more forced devices. 

Rajavi force divorced all the families of the Mek’s members. took their children away from their parents and sends them around the world.

A reign of suppression of the dissident members began with the help of Iraqi security forces and Rajavi openly called for Iron fist suppression in the presence of 4000 members to any opposition to his totalitarian rule.

One thousand of dissident members (men and women) were arrested and tortured some still missing, some claimed to have committed suicide! Again all the tortured were forced to accept in writing to be pies of the Government.[spacer height=”10px”]

No exit rule[spacer height=”10px”]Rajavi enforced “no exit rule” that meant those who intended to escape would be shot by the Camps Guards explained by Mr. Mehdi Abrishamchi politburo member to a gathering of Mek members.[spacer height=”20px”]

[su_heading size=”16″]Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism” [/su_heading]

Masoud Rajavi fully supports September 11, 2001 terrorist act as genuine struggle against US Imperialism. It was September 11 2001, Mek had gathered at the presence of 4000 Mek members that Masoud Rajavi and his wife Maryam Rajavi used as sessions of mass brain wash. Mek members are totally isolated from outside world. No letters, no telephones, no contact, No Radio no TV  no books and newspaper is read. Even member cannot talk to one another which was branded by Rajavi himself as an spy net.

But all of a sudden all the TVs took the crowd through CNN to NewYork city for the first time in say 30 years. Connecting Mek members took outside world. At the same time boxes of cakes entered the gathering and Rajavi which was obviously glorified announced that the US Imperialism has received a great blow. Rajavi let the audience watch the whole news coverage up until the buildings collapsed. Rajavi explained at the end that:

if Mek would have done that far more casualties the Imperialism would suffer.Because our members all have divorced their partners and gifted them to their leader which will be translated to their greater will in our wholly war against imperialism. Where alqaeda members have not done so.

[spacer height=”20px”]

Abbas Davari Politburo member
Abbas Davari Politburo member

I personally went near the stage to  Mr. Abbas Davari a height ranking Politburo member who was sitting in front row and asked him in total shock! Do you call this crime against humanity struggle for freedom?

This obvious support for the Sept 11 Barbarism of Al-Qaeda was the corner stone for hundreds of Mek members to leave Mek including myself.[spacer height=”30px”]

[su_heading]10 years prison sentence for leaving Mek[/su_heading]

In my case when I requested to leave mek I was sentenced to 10 years of imprisonment which I could only free myself from mek Ashraf Camp Prison when US invaded Iraq so I could take refuge with American Army. 

In 2003, Saddam Hossein himself was overthrown putting a beginning to the  end to the Mek’s presence in Iraq. Masoud and Maryam Rajavi escaped from Iraq leaving 4000 members behind. where Masoud Rajavi went to hiding not to face the charges of terrorism against USA, cooperation with Saddam Hussein in suppression of the Kurdish people  and suppression of its own members in Camp Ashraf in Iraq, and Maryam took residence in France.

arrest[spacer height=”20px”]Maryam Rajavi was arrested in France by French Judiciary for terrorism, human trafficking and money laundry.

Masoud Rajavi  orders members to self-emulate to teach the French a lesson that they can not touch Mek, 12 Mek Jihadists committed suiciadal self-immolation.

[su_custom_gallery source=”media: 1813,1814,1815,1816″ width=”150″ height=”120″]

12 commit suicialdal  self-emulation which two young women one a student in Canada and one mother of two kids die as a result in the in London and Paris. 

[su_custom_gallery source=”media: 1817,1818,1819″ width=”220″ height=”160″][spacer height=”20px”]

Three of those who survived the self emolation.

6[spacer height=”20px”]

New Iraqi government asks Mek to leave Iraq

Mr. Rajavi who is determined to prevent  his members from reaching free world calls Camp Ashraf Iran’s second Capital from his hideout in Europe or Saudi Arabia that Ashraf Camp  must be defended at  the price of the death of all its residence. Their resistance results in tens of Mek members being killed and injured in clashed with Iraqi forces. 

[su_custom_gallery source=”media: 1821,1822,1823,1824,1825,1826″ width=”110″ height=”100″][spacer height=”20px”]

Families of the mek members inside Iran who were shocked by the news of Camp Ashraf rush to Iraq and show up in front of the camp. To save their loved ones in the Camp. Another new dilemma begins, Masoud Rajavi who is concerned that the members may leave the camp with their families, prevents the families of his members to meet and brand the families Agents of the Iran. The families are stoned at the gates of Camp Liberty.

[su_custom_gallery source=”media: 1829,1830,1831,1832,1833,1834″ width=”110″ height=”100″][spacer height=”20px”]

Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie

Masoud Rajavi even publishes a book in his own name calling the family of the Mek members, “the agents of the Iranian regime” and asks his members to kill their families that oppose Rajavi in many occasions in his book including Page 20

کتاب خانواده مسعود رجوی

Rajavi quotes Imam ALI the first imam and successor of the Prophet Mohammad according to the Shiaat Moslems reading of Islam for giving mek members guide lines how to react towards their own family that have come to the gates of Camp Ashraf and request to meet their loved ones:  Rajavi’s book page 20 reads:

Page 20 Rajavi Book

[su_quote cite=”Rajavi Wrote in his book Families om Mek members page 20″]The times when we were alongside of the Prophet Mohammad, when we stood up against our fathers, mothers, brothers and uncles and killed them. This, of course, add to our faith, belief, steadfastness and steadfastness.[/su_quote][spacer height=”20px”]

[su_heading]MEK and their support for ISIS [/su_heading]

Rajavi that found himself un protected after Saddam Hossein was toppled, and pro Iranian government took power in Iraq. He yearned to go back to the old days of Saddam Hossein in Iraq supports ISIS’s military takeover of Iraq  hoping to be able to enjoy the blessings of Saddam Hossein’s officials within the ISIS leaders such as Ezat Ebrahim Saddam Hossein’s deputy. In this screen shot from the Mek’s Official Website,

Mek's official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary tribes of Iraq
Mek’s official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary of Iraq

[spacer height=”20px”]Mek Calling ISIS occupation of Mosel in Iraq the advancement of the Iraqi Revolutionaries to topple The Prime minister Maleki in the hope of going under the support of the Bath Party Leaders in ISIS after ISIS take over Iraq.

Fortunately ISIS was  defeated in Iraq and Rajavi has no choice but to leave Iraq with and US help and Mek Members  are relocated to Albania to a new camp called Camp Ashraf nr.3. In Albania Masoud Rajavi  withholds its members from contacting Western Bourgeoisie. In the latest attempt Mek forced members to sign an obligation paper to stay in an isolated Barracks in Tirana forever.

The following file (a copy of the obligation paper) was smuggled out of Mek by those who escaped in Tirana-Albania, clearly shows the cultic and anti-Western, tactics of Mek to manipulate the minds of its members against outside world. the file reads:

سند

MY strategy is overthrow

 Campaign No. 10

Treaty to Overthrow and Declaration of constant Mek Membership Request to be displaced to Camp Ashraf 3 (in Tirana-Albania)

  1. The Fourth founders of the National Liberation Army and Mek inside and outside Iran are engaged in a campaign to overthrow the Regime and preparation of its means in all directions.
  1. With respect to the past martyrs in Ashraf and Liberty Camps my way is to remain a Jihadist and die as a Jihadist and my tactic is overthrowing.

Those who escape the jihad for Allah and turn their back to him will stir up the wrath of Allah, and for such a deadly sin they deserve to be in  Hell. (Followed by a verse of Koran endorsing it)

Those who break this Holy Oath are the examples of those whom raise the anger of the Allah and deserve to be cursed.  (Followed by a verse of Koran endorsing it)

  1. Once again I am given to understand on behalf of the NLA and Mek that, if I can’t stand to my own Holy Oath and agreement and all previous commitments, and if I do not seek the overthrowing, I should leave and peruse my personal life.

But no, I distance from such a humiliation of submitting to the bourgeoisie by ignoring my Holy Oath that will make Khomeini laugh at me in his grave.

  1. Alas, if I have come to Europe to live in a secure place. Alas, if I leave the revolutionary struggle, and to be drowned in the Ideology of sexuality and selfishness that will convert me to a corpse.

6.The great Jihad meaning continuous revolution against reaction and anti-revolutionary Bourgeoisie by sincerely confessing my sins in the daily collective meetings (brainwash) which is the great necessity for the victorious overthrowing and also promotion of the Mek in this historic moment.

7…

Name:                                                                   Signature:

[spacer height=”20px”]

with the  full support of USA  with  the help of  Albanian Government . Rajavi   Is allowed to  keep the members of his Cult captive in Camp Ashraf 3 in Tirana capital of Albania.

described by the  Guardian of London. In an article  titled :

the GuardianThe article continues as:

[su_quote cite=”The Guardian of London 2018″]Mustafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their  daughter  Somayeh.The middle aged couple   Have been followed  by two intelligent agents.  Everywhere they went. The Mohammadis say their daughter Somayeh is being held against her will by a fringe Iranian known  as MEk. Widely reqarded as a Cult. the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo. Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of Mek’s most famous songs. “May America be annihilated.”[/su_quote]

This is a drop of ocean of what MEK is. I can be contacted for details on thousands  of inside information on Mek’s terrorism. With the email belwo. 

[spacer height=”20px”]

DAVOOD BAGHERVAND ARSHAD

EX-HIGH RANKING MEMBER OF MEK AND NCERI

APRIL 2021

روز جهانی کارگر مبارک باد

Ähnliches Foto
هر کجا که مردم، به رنجبری زیر یوغ سرمایه‌داری واداشته می‌شوند، زنان و مردان کارگر تشکل‌یافته، در روز اول ماه مه برای نیل به رهایی اجتماعی آن‌ها، تظاهرات برپا می‌کنند.

قطعاً تظاهرات اول ماه مه، به‌منظور ایستادگی سرسختانه برای حق 8 ساعت کار روزانه و کلاً برای تصویب قوانین حمایتی کارگری در کنگره بین‌الملل در پاریس مصوّب شد. اما ماهیت کنگره و بحث‌های پیش از تصمیم‌گیری، بدون شک تصریح می‌کند که اصلاحات مورد مطالبه، نه اهداف نهایی جنبش کارگری، بلکه تنها ابزاری برای رسیدن به این اهداف هستند. آن‌ها انگیزه طبقه کارگر انقلابی در راه پیش‌روی به‌سوی فتح قدرت سیاسی هستند که به مدد آن‌ها، آزادی اجتماعی و اقتصادی را نیز کسب خواهد کرد؛ نه کمتر از این و نه هنوز چیزی بیش از این. علی‌رغم اهمیت اصلاحات

-که شرایط لازم برای گسترش پرقدرت جنبش کارگری را فراهم می‌کند- طبقه کارگر، هرگز حق بنیادین خود برای انقلاب اجتماعی را به ثمن بخس اصلاحات نمی‌فروشد. وضعیت طبقه کارگر، به‌واسطه اصلاحات بهبود می‌یابد؛ اصلاحات، وزن زنجیرهایی را که سرمایه‌داری بر کارگر تحمیل کرده، سبک می‌کند، اما برای در هم شکستن سرمایه‌داری و رهایی کارگران از ستم آن، کافی نیست.

در نتیجه، روز جهانی کارگر، نه تنها تظاهراتی به نفع تمام انواع اصلاحات اجتماعی است که توسط بخش خودآگاه پرولتاریا مطالبه می‌شود، بلکه هم‌زمان، تظاهراتی برای اهداف اصیل مبارزه طبقه کارگر، یعنی نابودی جامعه سرمایه‌داری و الغای هر نوع بردگی انسان توسط انسانی دیگر است و ناگزیر باید این گونه باشد. تظاهرات اول ماه مه، علی‌رغم شکل آرام آن، در اصل کنشی انقلابی است و از این پس نیز خواهد ماند. انقلابی است و انقلابی خواهد ماند؛ نه به آن معنایی که نیروهای پلیس و سیاستمداران از این کلمه می‌فهمند، بلکه به‌مفهوم تاریخی و راستین آن. زیرا نمایشی آگاهانه از اراده کارگران در مبارزه برای تغییر شکل ریشه‌ای جامعه و تلاش آن‌هاست برای دست‌یابی به تمام اصلاحاتی که مزدبگیران را قادر خواهد ساخت سوسیالیسم را جای‌گزین سرمایه‌داری کنند. رهایی طبقه کارگر، ضرورتی تاریخی است که تنها به دست خود این طبقه خواهد بود. این عقیده، بن‌مایه تمامی تظاهرات‌های اول ماه مه است.

طبقه کارگر، از طریق تظاهرات اول ماه مه، رسماً اعلام می‌کند این افسانه که سخاوت و عدالت طبقات بالای اجتماع، متضمن رهایی واقعی یا حتی بهبود مؤثر از مصایب بی‌رحمانه و رنج‌های استثمار سرمایه‌داری برای کارگران است، برای همیشه پایان یافته است. در حال حاضر، تنها، کنش خود کارگرانِ متشکل در اتحادیه‌ها و حزبی کارگری برای نبرد سیاسی، قادر خواهد بود اصلاحات لازم را در جامعه بورژوایی اعمال کند و روزی، بردگان مزدبگیر را به شهروندان آزاد جامعه‌ای مشترک‌المنافع و آزاد بدل کند. تنها طبقه کارگری قدرتمند از لحاظ سلامت و نیروی عقلانی و اخلاقی، می‌تواند وظیفه تاریخی خود را انجام دهد. در چنین شرایطی، هر اصلاحی، با بهبود موقعیت سیاسی و اقتصادی کارگران، اهرمی خواهد بود که نیروی پیش‌برنده مبارزه طبقاتی پرولتاریا را افزایش می‌دهد. تظاهرات اول ماه مه، زنگ‌های صلح بی‌ارزش بین کارگر و سرمایه‌داری را طنین‌انداز نمی‌کند؛ بلکه بر عکس، بیانیه طبقه کارگر علیه جامعه سرمایه‌داری است. بردگان زمان ما، خود را در شمار آورده‌اند و دیگر نمی‌خواهند برده باشند. با تظاهرات اول ماه مه، آن‌ها نشان می‌دهند که به‌روشنی منافع حقیقیشان را بازشناخته‌اند و این منافع، در ستیزس آشتی‌ناپذیر با منافع سرمایه‌داری است.

منافع کارگران، به‌عنوان طبقه‌ای استثمار شده و تحت ستم، در تمامی کشورها یک‌سان است. لذا، تظاهرات اول ماه مه باید تظاهراتی بین‌المللی باشد. کارگران از تمامی ملت‌ها، از آن سوی مرزها و دریاها، دست‌هایشان را برای اتحادی برادرانه به‌سوی هم دراز می‌کنند: قدرت انقلابی بین‌المللی طبقه کارگر، علیه قدرت ارتجاعی سرمایه‌داری جهانی به پا می‌خیزد. این حقیقت که در تمام جهان سرمایه‌داری، کارگران متفقاً به‌پا می‌خیزند تا از طریق مطالبه اصلاحات یک‌سان و تلاش برای نیل به اهداف مشترک، بر هم‌بستگی منافع طبقاتیشان تأکید کنند، اهمیت به‌سزایی دارد. برای تاریخ‌دانان آینده، تظاهرات کارگری اول ماه مه، بسیار مهم‌تر و جالب‌تر از نبردهای وحشیانه‌ای است که امروزه توسط میهن‌پرستان افراطی هر کشوری به‌راه انداخته می‌شود. تظاهرات اول ماه مه، مصداق آشکاری از احیای فکری و اخلاقی طبقه کارگر است و نشان می‌دهد که استثمار سرمایه‌داری، کارگران را فارغ از صنف، جنسیت، مذهب و ملیت، در یک ارتش انقلابی که در حال فتح دنیای جدید است، متحد می‌کند؛ دنیایی که کارگر در آن چیزی برای از دست دادن ندارد، جز زنجیرهایش و به همه‌چیز می‌تواند دست پیدا کند. لذا ما تظاهرات اول ماه مه را به عنوان منادی مبارزات و پیروزی‌های آینده، که به‌طور قطع باید از راه برسد، همان‌طور که بهار از پی زمستان و بامداد از پی شامگاه، گرامی می‌داریم.

انتشار فایل صوتی ۳ساعته محمد ظریف

دیپلماسی به طور کامل هزینه “م[spacer height=”15px”]یدان”

انتشار فایل صوتی ظریف درباره سلیمانی و کارشکنی روسیه در برجام

[spacer height=”15px”]
در یک فایل صوتی که به تازگی منتشر شده است محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه ایران، در مصاحبه با سعید لیلاز اقتصاددان نزدیک به دولت از کارشکنی روسیه در مذاکرات برجام و همچنین تقابل دستگاه دیپلماسی با تصمیمات نظامی و به ویژه نقش قاسم سلیمانی می‌گوید.

این مصاحبه ششم اسفند سال ۱۳۹۹ و در قالب برنامه‌ای با عنوان “تاریخ شفاهی دولت تدبیر و امید” ضبط شده و متن کامل آن که بیش از ۳ ساعت است به دست بی بی سی فارسی رسیده است.

در بخشی از این مصاحبه آقای ظریف به کارشکنی روس‌ها در باره برجام اشاره و روایت می کند که روس ها فکر نمی کردند برجام به نتیجه برسد و در هفته های آخر که دیدند برجام دارد به نتیجه می‌رسد شروع کردند به طرح پیشنهادهایی (مانع تراشی‌هایی) جدید. آقای ظریف می‌گوید که در این مرحله روسیه و فرانسه پیشنهاد دادند که ایران هر ۶ ماه یک بار موظف به تمدید مجوز از شورای امنیت برای ادامه توافق هسته ای باشد. یعنی ایران مجبور بود هر شش ماه یک بار با ۵ عضو ثابت و ۱۰ عضو غیرثابت شور مذاکره کند تا برجام تمدید شود.

آقای ظریف همچنین تاکید دارد که بین ۲۳ تیر ۹۳ که برجام نهایی شد تا ۲۶ دی ۹۴ که برجام به مرحله اجرا درآمد، پشت سر هم اتفاقاتی افتاد که به توافق هسته‌ای ضربه زد (از جمله)، سفر قاسم سلیمانی به روسیه، گرفتن دو قایق جنگی آمریکایی (در خلیج فارس در ۲۲ دی ۹۴) حمله به سفارت عربستان (در ۱۲ دی ۹۴)، نوشتن مرگ بر اسرائیل روی موشک و … همه اینها صورت گرفت که برجام به نتیجه نرسد.

آقای ظریف همچنین می‌گوید که “سفر آقای سلیمانی به روسیه به اراده مسکو شکل گرفت نه به اراده ما”.

آقای ظریف در پاسخ به این سوال که چرا این سفر با وزارت خارجه ایران تنظیم نشده بود گفت که “اراده روسیه به آن بود که دستاورد وزارت خارجه ایران را نابود کند”.

به گفته آقای ظریف روس‌ها آقای سلیمانی را با این هدف به مسکو دعوت کرده بودند. او می‌گوید روسیه زمانی پذیرفت آقای سلیمانی به روسیه برود که برجام امضا شد.

آقای ظریف در این فایل صوتی می‌گوید “ما ادعا می‌کنیم که آقای سلیمانی پوتین را به جنگ کشید. اما پوتین تصمیمش را گرفته بود. پوتین وارد جنگ شد، اما با نیروی هوایی، اما نیروی زمینی ایران را هم به جنگ کشید. ما تا آن زمان نیروی زمینی نداشتیم. سوری‌ها و اعراب و افغانی‌ها و داوطلبان بود”.

به گفته آقای ظریف، قاسم سلیمانی در ماه بهمن ۹۳ درخواست سفر به مسکو را (ظاهرا خطاب به روس ها) مطرح کرده بود اما روس‌ها در تیر ۹۴ قاسم سلیمانی را دعوت کردند به مسکو برود، در شرایطی که تصمیمشان را برای دخالت در سوریه گرفته بودند (برخلاف روایت رسانه های ایرانی که آقای سلیمانی روس ها را برای دخالت در سوریه متقاعد کرد). او می‌گوید تا قبل از ورود سوریه، نیروهای زمینی (و نه مستشاری) ایران در حال جنگ در سوریه نبودند و پس از آن بود که درگیر شدند (که وضعیت ایران را به لحاظ دیپلماتیک پیچیده‌تر کرد).

آقای ظریف می‌گوید که “چرا روسیه در حالی که می‌توانست از روی مدیترانه خاک سوریه را بزند اما از روی ایران زد. چرا هواپیماهای روسیه از روی ایران پرواز کردند. این اتفاق‌ها همه مال بعد از برجام است”.

به گفته آقای ظریف روسیه در هفته آخر امضای برجام حداکثر تلاشش را کرد که برجام به نتیجه نرسد. او در همین زمینه به عکس مشهور وزرای خارجه کشورها پس از برجام اشاره می‌کند که در آن وزیر خارجه روسیه غایب است.

عدم حضور وزیر خارجه روسیه در این عکس خبرساز شده بود

آقای ظریف در این فایل تاکید دارد که “ما هزینه میدان کردیم. میدان هزینه ما نکرد”. اشاره آقای ظریف به سیاست جنگی ایران در منطقه و اختلاف او با تصمیم‌گیران نظامی ایران است.
آقای ظریف می گوید پس از برجام هنگامی که ایران خرید هواپیمای بوئینگ و ایرباس را آغاز کرد و شرکت هواپیمایی ایران ایر از فهرست تروریستی آمریکا خارج شد، با فشار قاسم سلیمانی “سفرهای شرکت هواپیمایی هما به سوریه اضافه شد”.

وزیر امور خارجه ایران ماجرایی عجیب را روایت می کند با این مضمون که ۲۶ دی ۹۴ ایران ایر از فهرست تحریم های تروریستی آمریکا خارج شد. در خرداد ۹۵ جان کری، وزیر وقت امور خارجه آمریکا، به همتای ایرانیش گفت از روزی که آمریکا هواپیمایی جمهوری اسلامی را از فهرست تحریم ها خارج کرده، پروازهای هما به سوریه ۶ برابر شده است؛ و وی نقل می کند که به آقای کری گفته این امکان ندارد، چون پرواز به سوریه را ایران ایر انجام نمی‌دهد و ماهان انجام می دهد.

به روایت وزیر خارجه ایران، بعد او از آخوندی وزیر وقت راه پرس و جو کرده و وزیر هم گفته چنین چیزی راست نیست. سپس آقای آخوندی از فرهاد پرورش مدیرعامل شرکت هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران پرسیده و او گفته خبر درست است و پروازهای هما به سوریه زیر فشار قاسم سلیمانی افزایش پیدا کرده است.

به بیان آقای ظریف او در دیدار با قاسم سلیمانی پرسیده چرا دارد از هما استفاده می کند و چرا به روال گذشته (برای انتقال نیرو و تجهیزات) از ماهان استفاده نمی شود؟ که قاسم سلیمانی جواب داده “چون هما امن تر است”.

او می گوید آقای سلیمانی درواقع معتقد بوده چون “میدان” اصل است، فرضا اگر استفاده از هما ۲ درصد نسبت به ماهان مزیت داشته باشد باید از هما استفاده کرد، ولو آنکه ۲۰۰ درصد به دیپلماسی کشور هزینه بخورد. آقای ظریف معتقد است اساسا در ایران “حکمیت دوگانه” وجود ندارد و حاکمیت یگانه وجود دارد چون این، “میدان” است که تصمیم می‌گیرد.

آقای ظریف از این روایت نتیجه می گیرد که دیپلماسی به طور کامل هزینه “میدان” جنگ شده است.

او در پاسخ به سوال آقای لیلاز در خصوص مقایسه توافق هسته ای برجام و قطعنامه ۵۹۸ که به جنگ ایران و عراق خاتمه داد می‌گوید که وی در هر دو مذاکرات حضور داشته است و اضافه می‌کند که که “حتما برحام دست‌آورد بسیار بزرگ تاریخی است و حتما بزرکتر از ۵۹۸ است.”

اما وی در ادامه می گوید که قطعنامه ۵۹۸ “یک تفاوت” داشت و آن اینکه “آنها که در زمان مذاکره حضور داشتند لااقل از پشت خنجر نمی‌خوردند.”

اصابت موشک به هواپیمای اوکراینی
آقای ظریف با اشاره به اصابت موشک سپاه به هواپیمای اوکراینی می‌گوید که وی “ظهر جمعه (هواپیمای اوکراینی روز چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸ / ۸ ژانویه ۲۰۲۰ مورد اصابت موشک قرار گرفت) رفتم به جلسه ویژه‌ای که در دبیرخانه شورای امنیت گذاشته بودند. ”

وزیر امور خارجه ایران می گ.ید که در آنجا گفته است که اکنون دنیا می‌گوید که موشک به این هواپیما اصابت کرده است؛ و اضافه می‌کند که به افراد حاضر در جلسه گفته است که “اگر واقعا موشک خورده بگین که ببینیم ما چگونه می‌توانیم آن را علاج کنیم.”

آقای ظریف سپس قسم می‌خورد که آنگونه با وی برخورد کردند که وی “کفر ابلیس” گفته است و اضافه می‌کند که به وی گفته‌اند که “برو برو توییت بزن تکذیب کن. در صورتیکه صبح پنجشنبه (۱۷ دی) آقایان می‌دانستند که (به هواپیما) موشک خورده است؛ یا بعد از ظهر چهارشنبه. ”

سعید خطیب زاده سخنگوی وزارت خارجه در واکنش به انتشار این فایل گفته است که این فایل مخدوش به هیچ وجه منعکس کننده میزان احترام وزیر امور خارجه به شهید سلیمانی نیست.

آقای خطیب زاده گفت که “این گفتگو صرفا برای ثبت در حافظه سازمانی دولت تدبیر و امید ضبط شده بوده و قرار به انتشار آن نبوده است و معلوم نیست توسط چه افرادی و با چه اهداف و نیاتی به صورت گزینشی در فضای مجازی منتشر شده است

حقیقت فرقه تبهکار و مافیایی مجاهدین خلق و تشدیدی فعالیتشان در فضای مجازی

تشدید فعالیت های سازمان مجاهدین خلق در فضای مجازی
در اسفند ماه سال 1399 ،به همت انجمن نجات نمایندگی استان یزد، سلسله سمینارهایی به صورت برخط
)آنالین( در نهادها و شهرهای مختلف استان با شرکت مدیران و مسئوالن اجرایی و با شرکت و سخنرانی
مهندس ابراهیم خدابنده مدیرعامل انجمن نجات همراه با پرسش و پاسخ برگزار گردید.
جمع بندی و ماحصل این سمینار ها که با عنوان “فعالیت های سازمان مجاهدین خلق در انتخابات آینده
ریاست جمهوری و شوراها” برگزار گردیدند، در مجموعه کامل زیر، همراه با فصل بندی و موضوع
بندی، به نظر خوانندگان محترم می رسد.
مقدمه
با نزدیک شدن انتخابات آینده ریاست جمهوری و شوراها در ایران، و با رشد فعالیت ها و رقابت ها و
هیجانات سیاسی در جامعه، در این مقطع دشمنان ایران و ایرانی همچون تمامی این سالیان حیات جمهوری
اسالمی بیکار ننشسته و تالش می کنند تا با سوءاستفاده از این موقعیت اهداف خود را دنبال نمایند . هدف
آنان ایجاد جو تشنج روانی به منظور مأیوس و دلسرد کردن مردم می باشد .
سازمان مجاهدین خلق به عنوان یکی از ابزار کار آمریکا در دشمنی با مردم ایران نیز در این خصوص
دست به کار شده و مأموریت های محوله را به انجام خواهد رساند. این سازمان تالش خواهد کرد تا امنیت
روانی جامعه را با سوءاستفاده از فضای به وجود آمده در این برهه به خطر بیندازد .
مجموعه ی حاضر سیر حرکت این سازمان از ابتدای شکل گیری را تشریح کرده و سپس نقش خائنانه
فرقه رجوی در مرحله کنونی و شیوه های فعلی کار این سازمان را مورد بررسی قرار می دهد.
مأموریت مجاهدین خلق در انتخابات سال 1400 چه خواهد بود؟
فصل اول: قبل از انقالب اسالمی
تأسیس سازمان مجاهدین خلق
سازمان مجاهدین خلق در نیمه شهریور سال 1344 توسط محمد حنیف نژاد از اعضای نهضت آزادی و
دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران تأسیس گردید. آن زمان سه جریان در مخالفت با شاه فعالیت داشت ند .
جریان اصلی جریان مذهبی اسالمی بود که با روحانیون و بازار و قاطبه ملت مسلمان شناخته می شد، بعد
جریان ملی که با جبهه ملی و نهضت آزادی و روشنفکران ملی مذهبی شناخته می شد، و سپس جریان چپ
و سوسیالیستی که آن زمان تنها با حزب توده شناخته می شد. محمد حنیف نژاد با ترکیب نظریات هر سه
جریان، ایدئولوژی جدید سازمان خود را تدوین نمود که هدف اعالم شده اش به دست گرفتن رهبری جنبش
ضد سلطنتی بود. او بعدا اصول تشکیالتی مائو و مبارزه مسلحانه شهری گروه های چریکی آمریکای
التین را هم به نظریه های خود اضافه نمود. محمد حنیف نژاد
هواپیما ربایی به مقصد بغداد
در آبان سال 1349 ،اعضای یک گروه از مجاهدین خلق کنترل هواپیما ی حامل زندانیان سیاسی را در
مسیر دبی به بندر عباس بر فراز خلیج فارس به دست گرفتند و مسیر آن را به سمت عراق تغییر دادند و
در فرودگاه بغداد به زمین نشاندند.
عبدالرسول مشکین فام مسئول گروه در ارتباط با دستگاه امنیتی عراق درخواست پناهندگی نمود و سپس
گروه بعد از مدتی استقرار در آن کشور برای گرفتن آموزش های نظامی در سازمان الفتح عازم فلسطین
شدند. این اولین ارتباط مجاهدین خلق با رژیم بعث عراق بود.
ارتباط با امام خمینی
مجاهدین خلق در دو مقطع تالش کردند تا حضرت امام خمینی )ره( را با افکار و عقاید خود همراه کنند
و د ر حمایت از گروه، از ایشان تأیید یه بگیرند. بار اول درسال 1349 بود که یکی از اعضای برجسته این
گروه در عراق با امام دیدار کرد. مرتضی )تراب( حق شناس با همراه داشتن معرفینامه ها یی از سوی
آیت هللا طالقانی و دیگر روحانیون مبارز و همچنین یاسر عرفات به مذاکره با امام پرداخت.
تراب حق شناس چندین بار دیگر ن یز به عنوان مترجم، در مالقات هیأت های الفتح و سازمان آزادیبخش
فلسطین با امام دیدار کرد. این مالقات ها برای این تشکیالت چریکی سودمند نبود و آن ها نتوانستند علی
رغم تالش فراوان نظر امام را به خود جلب کنند.
بار دوم نیز به زمانی باز می گردد که پس از ضربه ساواک، تمامی سران سازمان دستگیر شده بودند. در
این شرایط در سال 1351 ،حسین احمدی روحانی مسئول سازمان در خارج از کشور مالقاتی را با امام
انجام داد. امکان این مالقات توسط حجت االسالم محمود دعایی از نزدیکان امام مهیا گردید . جلسه طی یک ماه صورت گرفت نهایتا فایده ای برای مجاهدین خلق نداشت و امام این دیدار که در 7
مخالفت خود با مبارزه مسلحانه را اعالم کرد. امام خمینی در توصیف سازمان مجاهدین خلق گفت که آنان
در خصوص اسالم به جای این که تعبد داشته باشند تمسک دارند.
تمامی حساب و کتاب های سیاسی آن زمان حکم می کرد که از سازمان مجاهدین خلق که با شاه مبارزه
می کند حمایت به عمل آید ، اما امام این تأیید و حمایت را اصولی ندانست و علی رغم منافع مقطعی که می
توانست داشته باشد حاضر به انجام این کار نشد.
ضربه شهریور 1350
سازمان مجاهدین خلق در مرداد و شهریور سال 1350 در حالی که تصمیم داشت بعد از شش سال کار
تئوریک و آماده سازی های اولیه، وارد فاز مبارزه گسترده مسلحانه علیه رژیم شاه شود توسط ساواک
)سازمان اطالعات و امنیت کشور( ضربه خورد و تمامی اعضای مرکزیت و حدود 90 %از اعضای
بدنه دستگیر شدند. تمامی اعضای کادر مرکزی به غیر از مسعود رجوی اعدام گردیدند.
تخفیف حکم اعدام مسعود رجوی
حکم مسعود رجوی از اعدام به حبس ابد تقلیل یافت. فعالیت های برادر وی کاظم رجوی سفیر شاه در ژنو
و مقر ملل متحد که با ساواک همکاری داشت و از آن مهم تر همکاری مؤثر شخص مسعود رجوی با
ساواک شاه در زندان موجب شد تا حکم مسعود رجوی از اعدام به حبس ابد تقلیل یابد.
مسعود رجوی سند همکاری مسعود رجوی با ساواک
مجاهدین خلق بعد از حنیف نژاد
رهبری سازمان مجاهدین خلق در خارج از زندان بعد از دستگیری محمد حنیف نژاد در دست احمد رضایی
قرار گرفت که در بهمن 1350 طی یک عملیات انتحاری کشته شد. بعد از ا و برادرش رضا رضایی
رهبری خارج از زندان را عهده دار شد که او نیز در خرداد 1352 در درگیری با نیروهای امنیتی کشته
شد. سپس رهبری سازمان به دست تقی شهرام افتاد.
طی این سالیان، مبارزه مسلحانه به شکل ترور و جنگ چریک شهری با رژیم شاه ادامه داشت. عملیات
مسلحانه مجاهدین خلق طی این سال ها شامل ترور مستشاران و بازرگانان آمریکایی و شخصیت های
رژیم شاه و نیز بمب گذاری های متعدد در اماکن مختلف می گرد د .
تغییر ایدئولوژی سازمان
در سال 1354 در دوران رهبری تقی شهرام این طور نتیجه گیری شد که اسالم ایدئولوژی مناسب و علمی
برای مبارزه نیست و مارکسیسم قابلیت باالتری دارد. آن زمان عمده جنبش ها و تحرکات انقالبی تحت نام
مارکسیسم انجام می شد. به قول رئیس جمهور وقت آمریکا، نیمی از جهان کمونیست و نیم دیگر ستایشگر
آن بودند . تقی شهرام ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق را از اسالم به مارکسیسم تغییر داد . او قبل از اعالم
علنی تغییر ایدئولوژی سازمان، اقدام به اخراج و لو دادن و حتی قتل کسانی همچون مجید شریف واقفی و
مرتضی صمدیه لباف که همچنان به ایدئولوژی اسالم پایبند بودند نموده بود . تقی شهرام
الزم به ذکر است که ساختار سازمان مجاهدین خلق تحت رهبری کاریسماتیک محمد حنیف نژاد )معروف
به محمد آقا( که در آن تشکیالت بر اعتقادات مقدم است )مناسبات فرقه ای( چنین امکانی را فراهم می
نمود که با دستور تشکیالتی از باال، تغییر ایدئولوژی صورت پذیرد.
مسعود رجوی در زندان ابتدا در قبال این جریان سکوت کرد اما بیش از یک سال بعد، زمانی که نتیجه
عکس تغییر ایدئولوژی در جامعه مشاهده شد، آن را محکوم نمود و یک بیانیه 12 ماده ای در پائیز سال
1355 انتشار داد. جالب است که در ماده 10 این بیانیه از “جریان راست ارتجاعی” به عنوان تهدید اصلی
نام می برد که با آن مبارزه خواهد کرد. منظور رجوی همان جریان اصلی انقالب اسالمی به رهبری امام
خمینی بود .
مسعود رجوی بعدها که مجددا سازمان مجاهدین خلق را احیا نمود هرگز کسانی که در مقابل تقی شهرام
ایستادگی کرده بود ند را به داخل تشکیالت راه نداد چرا که آنان اصل “مقدم بودن تشکیالت بر اعتقادات ”
را نقض کرده بودند.
ناگفته نماند که ترور آیت هللا بهشتی به اعتراف وحید افراخته در بازجویی های ساواک که مدارک آن
موجود است ابتدا توسط تقی شهرام طراحی شد و البته تأکید شده بود که نباید سا زمان مسئولیت آن را به
عهده بگیرد. مسعود رجوی که به نوعی ادامه دهنده رهبری تقی شهرام بود این مأموریت را تمام کرد.
تقی شهرام بعد از انقالب اسالمی دستگیر و به جرم قتل اعضای سازمان محاکمه و اعدام گردید. مسعود
رجوی به بازداشت و محاکمه او اعتراض نمود و مدعی بود که تقی شهرام باید توسط سازمان مجاهدین
خلق محاکمه و به اتهاماتش رسیدگی شود و دستگاه قضایی جمهوری اسالمی چنین صالحیتی را ندارد.
فصل دوم: انقالب اسالمی و فاز فعالیت های سیاسی
در ج ریان انقالب اسالمی
مسعود رجوی در دی ماه سال 1357 توسط شاپور بختیار نخست وزیر وقت براساس طرحی از جانب
ساواک، همراه با تعداد دیگری از زندانیان سیاسی، از زندان آزاد شد. از آنجا که ضدیت مسعود رجوی با
جریان اصلی انقالب و روحانیت برای ساواک روشن بود تصور می شد که تقابل امثال وی با انقالب و
رهبری آن مانع از سقوط شاه خواهد گردید .
خط کار مسعود رجوی به اعتراف خود بالفاصله ممانعت از بازگشت رهبر انقالب اسالمی به ایران و
جلوگیری از وقوع انقالب و تغییر رژیم شاه بود. او اذعان دارد که در این خصوص تالش بسیاری کرد و
با برخی روحانیون برجسته هم مالقات نمود و از آن ها خواست تا نظر امام برای بازگشت به ایران را تغییر دهند. او معتقد بود که رهبری انقالب باید به دست خودش باشد و چون هنوز این آمادگی وجود ندارد
لذا انقالب و سقوط شاه نباید صورت بگیرد .
مسعود رجوی مخالف جدی جریان اصلی انقالب که آن را راست ارتجاعی می نامید بود. اما موج انقالب
اسالمی سهمگین تر از آن بود که امثال رجوی بتوانند جلوی آن را بگیرند. رجوی به گفته خود ناچار با
انقالب همراه شد اما همچنان معتقد بود که رهبری انقالب از وی ربوده شده و باید آن را پس بگیرد.
سازمان مجاهدین خلق آنطور که رجوی اعتراف می کند از همان ابتدا به دنبال جمع آوری سالح و فرستادن
نفوذی به ارگان های مختلف و کسب اطالعات و جلب حمایت خارجی برای کسب قدرت بود.
درخواست حمایت از شوروی سابق
مجاهدین خلق روز 25 بهمن 1357 یعنی سه روز بعد از پیروزی انقالب اسالمی دیداری با مسئولین
سفارت شوروی سابق داشتند و خدمات جاسوسی خود را در ازای دریافت حمایت و سالح و تجهیزات
ارائه دادند . درست در همان روز مجاهدین خلق حمله ای به سفارت آمریکا در تهران ترتیب دادند و تعدادی
از دیپلمات ها از جمله سالیوان سفیر وقت آمریکا در تهران را اسیر کردند که با دخالت کمیته محل خاتمه
یافت. بعدا مجاهدین خلق شاکی بودند که چرا جلوی اقدامات ضد امپریالیستی آنان علیه سفارت آمریکا
گرفته شد و جمهوری اسالمی را به سازش با آمریکا متهم می کردند .
ارتباط با سفارت شوروی سابق و دبیر اول آن والدیمیر فنسینکو، که بعدها خاطرات خود را به تفصیل
نوشت ، و ارائه خدمات جاسوسی ادامه یافت تا به دستگیری محمد رضا سعادتی در 6 اردیبهشت 1358
حین رد و بدل کردن اسناد محرمانه و دریافت تجهیزات جاسوسی انجامید . مسعود رجوی بعدا گفت که
اطالعات این ارتباط از جانب سفارت آمریکا در تهران به جمهوری اسالمی داده شد چرا که آنان بر روی
سفارت شوروی سابق کنترل داشتند و از ماجرا باخبر شدند.
مسعود رجوی در سلسله نشست های موسوم به حوض در عراق برای اعضای فرقه خود به صراحت بیان
کرد که برای رسیدن به حاکمیت در ایران به پشتیبانی یک ابرقدرت نیاز دارد. برای رجوی فقط کسب
قدرت مهم بود و استفاده از هر وسیله ای برای رسیدن به این هدف را مجاز می دانست.
مالقات با امام خمینی
دقیقا در همان روزی که محمد رضا سعادتی در دیدار با دیپلمات شوروی سابق دستگیر شد ، یعنی 6
اردیبهشت 1358 ،مسعود رجوی و موسی خیابانی در حال دیدار با حضرت امام خمینی )ره( بودند. این
مالقات با اصرار و پیگیری زیاد سازمان مجاهدین خلق و واسطه قرار داد ن مرحوم حجت االسالم احمد
خمینی صورت گرفت. مسعود رجوی و موسی خیابانی در دیدار با امام
در این مالقات امام خمینی مسئولین سازمان مجاهدین خلق را به همراه شدن با انقالب اسالمی به جای
تقابل با آن فراخواندند .
ادامه مواضع ضد امپریالیستی بعد از انقالب اسالمی
مسعود رجوی که سازمانش سوابق شعارهای تند ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی و ترور آمریکایی ها
در ایران و مبارزه مسلحانه علیه شاه و ارتباط فعال با جنبش فلسطین و تأسی از جنبش های چریکی چپ
را در کارنامه داشت ابتدا سراغ شوروی سابق رفت تا نظر آنان را جهت حمایت برای رسیدن به قدرت
جلب نماید و تا مدت ها بعد از انقالب در موضع گیری هایش هیچ تقابلی با شوروی سابق و حزب توده
و تماما روی ضدیت با آمریکا متمرکز بود . شعار مرگ بر آمریکا همیشه زینت بخش نشریه نشان نمی داد
مجاهد بود. تولید و توزیع پوسترها و سرودهای ضد آمریکایی نیز توسط سازمان وسیعا صورت می
گرفت.
مسعود رجوی در دیدار با یاسر عرفات در تهران در حالی که یک مسلسل سبک به وی هدیه داد بیان
داشت که تنها راه پیش روی مردم فلسطین مبارزه مسلحانه با اسرائیل است و حتی کمک های خود را در
این رابطه پیشنهاد داد و به جمهوری اسالمی انتقاد داشت که چرا به حد کافی به انقالب فلسطین کمک های
مادی و تسلیحاتی نمی کند. متهم کردن جمهوری اسالمی به مماشات با آمریکا
سازمان مجاهدین خلق در این مقطع مدام جمهوری اسالمی را به مماشات با امپریالیسم آمریکا و صهیونیسم
متهم می کرد. حتی در خصوص گروگان های آمریکایی در تهران خواهان محاکمه و اعدام آنان بود.
شگردی که سازمان برای جذب جوانانی که دغدغه استقالل میهن و تهدید وابستگی به آمریکا داشتند ب ه کار
می برد این بود که تبلیغ می کرد که از آنجا که جمهوری اسالمی نفی سرمایه داری نمی کند و به طبقه
کارگر متکی نیست الجرم به سرمایه داری جهانی یعنی امپریالیسم خواهد پیوست و نظام بورژوازی
کمپرادور)وابسته( شاه تکرار خواهد شد. آن زمان سازمان تضاد اصلی را امپریالیسم جهانی به سرکردگی
امپریالیسم آمریکا می دانست.
تشکیل میلیشیا )سازماندهی نظامی(
در آذرماه سال 1358 سازمان به بهانه تشکیل ارتش خلق و ارتش 20 میلیونی برای مبارزه با آمریکا اقدام
به تأسیس میلیشیای مجاهد خلق نمود. البته نیت اصلی به اعتراف خود رجوی آمادگی برای جنگ با
جمهوری اسالمی بود. مسعود رجوی بعدها به صراحت و با افتخار می گفت که بعد از انقالب اسالم ی
همه به دنبال تشکیل حزب و کار سیاسی بودند اما او به دنبال سازماندهی نظامی و تشکیل میلیشیا و جمع
آوری سالح و نفوذ در دستگاه های نظام بود چون تقابل مسلحانه با جمهوری اسالمی در برنامه اش قرار
داشت.
تشدید تضادها با جمهوری اسالمی
در همان زمان مجاهدین خلق با رد قانون اساسی پیشنهادی مجلس خبرگان در همه پرسی شرکت نکردند .
اما مسعود رجوی در دی ماه 1358 خود را بر اساس همان قانون اساسی کاندید ریاست جمهوری اسالمی
نمود که طبیعتا با توجه به این که قانون اساسی جمهوری اسالمی را اعالم
صراحتا قبول نداشت صالحیتش مورد تأیید قرار نگرفت. سازمان در اسفند همان سال در انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسالمی
شرکت کرد و لیستی از کاندیداها معرفی نمود که هیچ یک از نامزدهایش رأی نیاوردند و سپس بحث تقلب
در انتخابات را مطرح کرد .
مسعود رجوی در خرداد 1359 در امجدیه سخنرانی شدیدا تحریک آمیزی علیه جمهوری اسالمی ایراد
و البته تلویحا خود نمود و در آن سران نظام را به مماشات و حتی وابستگی به امپریالیسم آمریکا متهم کرد
را رهبر معرفی نمود . در واکنش به این موضع گیری، امام خمینی در تیر 1359 به صورت علنی علیه
مجاهدین خلق و تحریکات خصمانه آنان موضع گرفت و به سران سازمان هشدار داد.
در همان زمان از کودتای آمریکایی در پایگاه هوایی شهید نوژه پرده برداشته شد.
تهاجم رژیم بعث عراق به ایران و موضع مجاهدین خلق
بعد از پیروزی انقالب اسالمی و قطع هرگونه وابستگی، آمریکا که به شدت مخالف استقالل ایران و از
دست دادن منافع کالن خود بود، بعد از آن که تیرهای معمولش نظیر کودتای نوژه و ایجاد درگیری در
ترکمن صحرا و کردستان به سنگ خورد، در حال شکل دادن جبهه منطقه ای “صهیونی – وهابی – بعثی”
علیه جمهوری اسالمی نوپا بود. از طرفی صدام حسین جاه طلب عالقه بسیار ی داشت تا جانشین شاه به
عنوان ژاندارم منطقه گردد.
مسعود رجوی قبل از تهاجم عراق به ایران، دو بار مخفیانه به پاریس سفر کرد. رجوی در پاریس از
طریق برادرانش کاظم و صالح و همچنین دولت فرانسه به عراق و به جبهه ضد ایرانی منطقه وصل شد.
قرار بر این گردید که عراق از خارج و مجاهدین خلق از داخل کار نظام تازه تأسیس را یکسره کنند.
عراق در شهریور 1359 تهاجم خود به خاک ایران را طبق برنامه آغاز نمود اما سازمان 9 ماه در انجام
کار خود نسبت به عراق تأخیر داشت چون به لحاظ سیاسی و اجتماعی آمادگی الزم را کسب نکرده بود.
پیام نوروزی سال 1360 رجوی به خوبی همسویی با عراق و ترغیب جوانان به عدم شرکت در دفاع علیه
تجاوز خارجی به بهانه واهی “دفاع در سنگر مستقل” را نشان می دهد . مسعود رجوی در این پیام ایران
را مسئول آغاز جنگ معرفی کرد حال آن که بعدا ملل متحد طی بیانیه ای در تاریخ 18 آذر 1372 عراق
را مسئول و آغازگر جنگ 8 ساله ایران و عراق و متجاوز به خاک ایران معرفی نمود .
نوارهای ویدئویی ب ه دست آمده از دستگاه امنیت رژیم بعث موسوم به استخبارات بعد از سقوط صدام
حسین، که مخفیانه از تمامی دیدارهای سران فرقه رجوی با مقامات امنیتی عراق طی بیش از دو دهه
ضبط شده است، ثابت کرد که اوال ارتباط مجاهدین خلق با رژیم بعث و دیدارها با دستگاه امنیتی استخبارات
در بغداد به قبل از تهاجم عراق به ایران برمی گردد، و ثانیا سازمان به صورت مرتب پول نقد در برابر
دادن اطالعات جاسوسی نظامی به عراق و اقدام به ترورها دریافت می کرده است. جالب است که سازمان
مجاهدین خلق در برابر افشای این نوارها که بالغ بر 120 ساعت می شود تاکنون هیچ موضع گیری انجام
نداده است.
جذب ابوالحسن بنی صدر
در اولین انتخابات ریاست جمهوری اسالمی ایران، سید ابوالحسن بنی صدر با 11 میلیون رأی از 14
میلیون رأی دهنده به ریاست جمهوری انتخاب شد و مورد تأیید امام قرار گرفت. این در حالی بود که
شرکت روحانیون در انتخابات ریاست جمهوری ممنوع شده بود. ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور وقت در حالی که فرمانده کل قوا بود )او تنها رئیس جمهوری بود که
در تاریخ ایران از جانب ولی فقیه به فرماندهی کل قوا منصوب شد .( عمال با کارشکنی هایی که صورت
می داد دفاع در برابر تجاوز رژیم بعث به خاک میهن را مختل کرده بود. او در حالی که از اولین کسانی
بود که از واژه منافقین برای مجاهدین خلق استفاده کرد اما بعد با مسعود رجوی در جبهه غرب علیه
جمهوری اسالمی همسو شد.
شاید بنی صدر را بتوان یکی از نمونه های بسیار بارز ” ترور نرم” در تاریخ ایران معرفی نمود. همانطور
که در ترور فیزیکی ضعف های امنیتی و اطالعاتی موجب ضربه خوردن سوژه می شود )مانند انفجار
دفتر حزب جمهوری اسالمی و شهادت آیت هللا بهشتی(، در ترور نرم هم ضعف های شخصیتی و خصلتی
فرد موجب فریب خوردن و منحرف شدن وی می گردد. مسعود رجوی در این خصوص بعدها گفت که
وی نفوذی هایش را بعد از انقالب در همه دستگاه های نظام گمارد و هر جا توانست ند ، تأ ثیر گذاشت ند مانند
دفتر بنی صدر و هر جا نتوانستند ، منفجر کرد ند مانند حزب جمهوری اسالمی.
تحریکات علیه جمهوری اسالمی
بنی صدر در یک سخنرانی جنجالی در دانشگاه تهران در اسفند 1359 در حالی که کشور درگیر دفع
تجاوز خارجی بود در هماهنگی با مجاهدین خلق بر اساس یک حرکت سازمان یافته و از پیش طراحی
شده علیه انقالب اسالمی وارد عمل گردید. در این سخنرانی بر اساس طرح “ترور شخصیت” علیه شهید
بهشتی شعار “مرگ بر بهشتی” سر داده شد.
بعد از سخنرانی تحریک آمیز بنی صدر در همدستی با مجاهدین خلق، تظاهراتی در اردیبهشت 1360 در
تهران تحت عنوان “تظاهرات مادران” بدون اطالع قبلی توسط سازمان ترتیب داده شد که به این ترتیب
همچنان تشدید تضادها با جمهوری اسالمی در شرایط جنگ خارجی ادامه یافت.
سپس مجاهدین خلق در نامه سرگشاده ای به امام خمینی اعالم کردند “تا وقتی راه های مسالمت آمیز ابراز
عقیده و فعالیت انقالبی مطلقا مسدود نشده باشد و به اصطالح حجت تمام نگردیده است از عکس العمل
های خشونت بار و قهرآمیز پرهیز می کنیم .” آنان همچنین پیشنهاد کردند که برای بیان مواضع و تشریح
اوضاع و عرض شکایات و اثبات حرف هایشان به همراه کلیه همدردانشان در تهران به نزد امام بروند.
امام خمینی در پاسخ به نامه سرگشاده مجاهدین خلق اعالم نمود که چنانچه آنان سالح هایی را که در حین
انقالب اسالمی از پادگان ها برده اند کنار بگذارند خود به دیدن آن ها خواهد رفت.
مجاهدین خلق در پاسخ به موضعگیری امام خمینی که انتظار آن را نداشتند، نامه سرگشاده مفصلی خطاب
به بنی صدر رئیس جمهور وقت منتشر و تأکید کردند مشروط به این که به عنوان عالی ترین مقام رسمی
کشور و مسئول اجرای قانون اساسی بتواند اجرای قانون را به طور عملی تضمین نماید حاضرند سالح
های خود را تسلیم نمایند.
فصل سوم: استراتژی جنگ مسلحانه شهری
آغاز مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق
در 30 خرداد 1360 در حالی که تمام نیروهای نظامی و انتظامی کشور درگیر دفع تجاوز خارجی بودند
و بخش هایی از خاک کشور در اشغال نیروی متجاوز بیگانه قرار داشت ، سازمان مجاهدین خلق رسما
جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسالمی نوپا را همسو با دشمن متجاوز به خاک میهن آغاز کرد و در غیبت
یک سازمان اطالعاتی و امنیتی به ترور گسترده از مقامات عالی رتبه گرفته تا مردم عادی پرداخت. دستگاه قضایی جمهوری اسالمی نیز در واکنش به جنگ مسلحانه مجاهدین خلق برای حفظ امنیت مردم
اقدام به اعدام کسانی نمود که در شرایط تجاوز خارجی علیه امنیت داخلی کشور دست به سالح می برند.
در همان ایام افرادی مانند محمدرضا کالهی و مسعود کشمیری در حالی که کمترین شناخ تی از سازمان
مجاهدین خلق نداشتند عملیات تروریستی 7 تیر و 8 شهریور را انجام دادند و بر اساس طرح های از پیش
مشخص شده به عراق گریختند. جواد قدیری نفوذی در بیت امام ابتدا در فرقان بود و بعد وارد سازمان شد
و سپس به عراق رفت. ترورها و بمب گذاری ها هر روز و هر سا عت همسو با دشمن متجاوز خارجی،
کشور را به سمت نابودی پیش می برد.
مسعود رجوی در جریان واقعه تروریستی 7 تیر 1360 ابتدا مدعی شده بود که کانال نفوذ آمریکا را بسته
و خط وابستگی را کور کرده است. این توجیه را برای اعضا به کار می برد که هنوز آمادگی پذیرش این
اقدام ترور یستی را نداشتند و آن را در جهت منافع آمریکا می دیدند . اما وقتی بعدها در لیست گروه های
تروریستی آمریکا قرار گرفت خشمگین شد و گفت که دولت آمریکا دارد به دولت اصالحات در ایران
امتیاز می دهد تا باب مذاکره را باز کند وگرنه چرا زمانی که سازمان 7 تیر و 8 شهریور و انبوه ترورهای
دهه 60 را به وجود آورد تروریست نبود اما ال ن که نزدیک به یک دهه است که عمل نظامی نداشته
ناگهان تروریست شده است. رجوی مدعی بود که این لیست ها اهداف سیاسی و تبلیغی دارند. او تلویحا
پذیرفت که عملیات تروریستی مجاهدین خلق مورد تأیید آمریکا بوده است.
سازمان مجاهدین خلق ابتدا مسئولیت وقایع تروریستی انفجار دفتر حزب جمهوری اسالمی و انفجار دفتر
نخست وزیری را نپذیرفت چرا که اعضای سازمان هنوز آمادگی چنین اقداماتی به نفع دشمن را نداشتند،
اما بعد با انواع توجیهات تالش کرد تا این اقدامات را در جهت مبارزه ضد امپریالیستی قلمداد کند.
همکاری مجاهدین خلق با صدام حسین به صورت پنهانی ادامه داشت. فرستنده رادیو مجاهد در خاک عراق
نصب شد و دفتر نمایندگی سازمان در بغداد فعال گردید و نیروهای نظامی مجاهد خلق در کردستان عراق
سازماندهی و تسلیح شدند و تحت تعلیم قرار گرفتند. برنامه سیمای مقاومت روزانه از شبکه های تلویزیونی
عراق پخش می شد.
فرار رجوی و بنی صدر به پاریس
سرهنگ بهزاد معزی خلبان مخصوص شاه که او را در سال 1357 به مصر فراری داده بود با اظهار
به ایران بازگشت و مجددا در نیروی هوایی ب ه کار گرفته شد و این بار رجوی را همراه با بنی ندامت
صدر در مرداد ماه سال 1360 به فرانسه فراری داد. مسعود رجوی – بهزاد معزی – ابوالحسن بنی صدر
سال بعد از ورود رجوی به پاریس کال با توجیهات او شعار مرگ بر آمریکا که همیشه به صورت یک
درشت در پای صفحات نشریه مجاهد درج می شد و همچنین تمامی سرودها و شعارهای ضد امپریالیستی
کنار گذاشته شد. رجوی در بحث موسوم به ” هویت مجاهد خلق” مدعی شد که مخالفت مجاهدین خلق با
آمریکا صرفا به خاطر حمایت آمریکا از شاه بوده است و اکنون که “جمهوری اسالمی از معدود کشورهای
مستقل در جهان است و آمریکا شدیدا با آن در تضاد می باشد” مخالفت با آمریکا معنی ندارد چرا که تضاد
اصلی صرفا جمهوری اسالمی است.
رجوی در پاریس از همه گونه امکانات برای پیشبرد جنگ مسلحانه و ترورها در داخل کشور برخوردار
بود. بعدها فاش شد که تنها در یک ساختمان معمولی اجاره ای در پاریس 120 خط تلفن قرار داشت که
مسئولین سازمان فعالیت های عملیاتی تیم های ترور و خرابکاری در داخل کشور را هدایت می کردند.
رسانه های غربی و احزاب سیاسی در آمریکا و اروپا کار تبلیغات مجاهدین خلق را به عهده گرفته بودند.
انقالب ایدئولوژیک درونی مجاهدین خلق
مسعود رجوی در سال 1364 ،انقالب ایدئولوژ یک دوم درون ی مجاهد ی ن خلق )انقالب ایدئولوژ یک اول
درونی ده سال قبل توسط تقی شهرام صورت گرفته بود( را به منظور اجرا ی تکنیک های روانی کنترل
ذهن مخرب فرقه ا ی و تحکیم رهبری خودانتصابی و بالمنازع و مادام العمر خو یش رقم زد.
در اسفند سال 1363 اطالعیه شورای مرکزی سازمان در مورد طالق مریم قجر عضدانلو )همردیف
مسئول اول( از شوهرش مهدی ابریشم چی عضو مرکزیت و تصمیم به ازدواجش با مسعود رجوی و
معرفی رهبری جدید مجاهدین خلق صادر گردید و در 30 خرداد سال 1364 در سالگرد آغاز جنگ
مسلحانه با جمهوری اسالمی، مریم قجر عضدانلو که از شوهرش مهدی ابریشمچی طالق گرفته بود به
عقد مسعود رجوی درآمد و مسعود رجوی به عنوان رهبر عقیدتی معرفی گردید. به این ترتیب انقالب
ایدئولوژی دوم در سازمان مجاهدین خلق صورت گرفت.مسعود رجوی که در بدو ورود به پاریس عنوان “مسئول اول” را به خود اختصاص داده بود حاال با عنوان
“رهبر عقیدتی” کنترل کامل ذهن و ضمیر همه اعضای سازمان مجاهدین خلق را به دست گرفته و آنان
را برای پذیرش هر اقدامی حتی کامال مغایر با ارزش های شناخته شده گذشته سازمان آماده کرده بود.
شکست استراتژی جنگ مسلحانه چریک شهری
پنج سال استراتژی جنگ شهری در داخل کشور همزمان با تجاوز دشمن خارجی همراه با انبوه ترورها
از سران جمهوری اسالمی گرفته تا مردم عادی کوچه و بازار، به منظور ساقط کردن جمهوری اسالمی
تازه تأسیس که فاقد هر گونه دستگاه ساده اطالعاتی و امنیتی بود، به نتیجه نرسید و نظام آن طور که قدرت
های خارجی و وابستگان منطقه ای برنامه ریزی کرده بود ند سرنگون نگردید. آن زمان تمامی تحلیلگران
غربی کار جمهوری اسالمی را تمام شده می دانستند اما جمهوری اسالمی صرفا با اتکا به مردم پابرجا
ماند. جبهه منطقه ای صهیونی – وهابی – بعثی تحت هدایت آمریکا الجرم خط کار خود عل یه جمهوری
اسالمی را تغییر داد و عنصر بعثی نقش فعال تری به عهده گرفت .
در پاریس خبرنگاران آمریکایی به سراغ مسعود رجوی می رفتند. او برخالف دیگر مالقات ها بدون
مترجم و با همان حد انگلیسی که می دانست یا با مترجم های آنان دیدار می کرد. این خبرنگاران بیشتر به
مأمورین سرویس ها شبیه بودند. بعد از آن رجوی عازم بغداد شد. سازمان سیا به او مأموریت عراق و
. مسعود رجوی عمال و علنا تحویل صدام حسین گردید. تشکیل ارتش آزادیبخش ملی را داده بود فصل چهارم: استراتژی ارتش آزادیبخش ملی
رفتن به عراق و همکاری با دشمن متجاوز
دیدار مسعود رجوی با ملک حسین و همچنین دیدار با طارق عزیز در پاریس بیانگر خط کار جدید بود .
سپس عزیمت به عراق و دیدار با صدام حسین صورت گرفت . صدام حسین رابطه نزدیکی با حسنی مبارک
)مصر(، ملک حسین )اردن(، یاسر عرفات )سازمان آزادیبخش فلسطین(، علی عبدهللا صالح )یمن( و عمر
البشیر )سودان( داشت. او توانسته بود جای خود را در میان اعراب منطقه باز کند. رابطه اش با ترکیه و
سعودی و کویت هم خوب شده بود اگرچه با آن ها رقابت داشت. تنها با همسایه اش سوریه و حافظ اسد که
حاضر نبود به جبهه ضد ایرانی بپیوندد مشکل و معارضه داشت.
مسعود رجوی در دیدار با صدام حسین
صدام حسین، سازمان مجاهدین خلق و مسعود رجوی را تحویل استخبارات عراق داد و بعدا ارتباط مسعود
رجوی در عراق صرفا با سرلشکر طاهر عبدالجلیل حبوش رئیس استخبارات رژیم بعث بود و اجازه
نداشت با هیچ مقام دیگری ارتباط داشته باشد. صدام حسین در سال های بعد دیگر حاضر به دیدار با او
نبود که مسعود رجوی در تمامی جلساتش با حبوش که نوارهایش موجود است از این بابت گله و شکایت
داشت. او به عنوان ابزاری علیه ایران در اختیار دستگاه نظامی عراق قرار گرفت . موقعیت بین المللی عراق در طول جنگ
در جریان دفاع ایران علیه تجاوز دشمن خارجی، عراق در موقعیتی بود که از فرانسه میراژ و از شوروی
سابق سوخو می خرید اما ایران به دلیل تحریم ها اجازه نداشت حتی سیم خاردار و لوله قطور آب وارد
کند. از سالح های چینی گرفته تا برزیلی و سالح های شیمیایی آلمانی در ارتش عراق مورد استفاده قرار
می گرفت. نقشه ها و تصاویر ماهواره ای آمریکا تم اما در اختیار عراق بود . شکایت ایران علیه رژیم
بعث عراق به خاطر استفاده روزمره از سالح های شیمیایی در جنگ با ایران با اعمال نفوذ دولت ریگان
در ملل متحد بی پاسخ ماند.
طارق عزیز معاون رئیس جمهور و وزیر خارجه وقت عراق در مقابل شومینه کاخ سفید )باالتری ن حد
پروتکل کاخ سفید که معموال برای رؤسای دولت های دوست اجرا می شود . ( مورد استقبال رونالد ریگان
رئیس جمهور وقت آمریکا قرار گرفت و سناتور دونالد رامسفلد که بعدها وزیر دفاع دولت جرج بوش پسر
در حمله به عراق بود در رأس هیأ تی با صدام حسین در بغداد دیدار نمود. د ر این ایام غرب و خصوصا
آمریکا از هیچ گونه حمایت سیاسی و نظامی از عراق دریغ نمی ورزید. دیدار طارق عزیز با رونالد ریگان در کاخ سفید
دیدار دونالد رامسفلد با صدام حسین در بغداد
حساب و کتاب های سیاسی رجوی برای پیوستن به جبهه ضد ایرانی آمریکا در منطقه )صهیونی – وهابی
– بعثی( برای کسب قدرت در ایران کامال درست بود. اما همیشه حساب منافقین که به قول حضرت امام
علی )ع( فاقد بصیرت هستند درست از آب درنمی آید و عوامل دیگری هم وجود دارد که در دست آنان
نیست و توان دیدن آن ها را ندارند . ارتباط مجاهدین خلق با عربستان سعودی
مسعود رجوی در عراق تحت حاکمیت صدام حسین بود که به دعوت امیر عبدهللا ولیعهد سعودی )که بعدا
ملک عبدهللا شد و سپس مرد .( برای مراسم حج عمره به سعودی رفت. آن زمان ترکی الفیصل رئیس
استخبارات سعودی بود که با اسرائیل و صدام حسین هم رابطه نزدیک داشت. مسعود رجوی شیعه دو آتشه
و همراها نش احرام خود را برای خوشآمد میزبان به شیوه سنی ها بستند. چند کامیون طال به رجوی و
همراهان هنگام بدرقه داده شد.
مسعود رجوی در حج عمره به دعوت امیر عبدللا
آن زمان محموله های سازمان )مثل خودروهای لند کروز و تجهیزات نظامی( از ژاپن و کره جنوبی به
اسم ایران ابتدا به دبی در امارات متحده عربی می رفت . در آنجا برای استتار در داخل کامیون های یخچال
دار قرار می گرفت و از طریق عربستان سعودی به عراق برده می شد. محموله های اروپا به بندر عقبه
در مرز اسرائیل و اردن و بعد به عراق می رفت.
در یک کالم دنیا پشت عراق و عراق حامی مجاهدین خلق در جنگ با جمهوری اسالمی برای ساقط کردن
نظام بود.
عملیات فروغ جاویدان )مرصاد( و پایان جنگ
مسعود رجوی در 30 خرداد 1366 تأسیس ارتش آزادیبخش ملی را اعالم نمود و با حمایت مالی و
تسلیحاتی صدام حسین برای مقابله با مرزبانان و مدافعان میهن وارد جنگ ایران و عراق به سود دشمن
گردید. بعد از یک سری عملیات مرزی در فروردین 1367 عملیات آفتاب در غرب شوش در استا ن
خوزستان و در خرداد 1367 عملیات چلچراغ جهت تصرف کوتاه مدت شهر خالی از سکنه مهران صورت
پذیرفت.
عملیات فروغ جاویدان قرار بود در پائیز 1367 انجام شود و طی آن شهر کرمانشاه و منطقه ای از غرب
کشور تسخیر شود و سپس به عنوان سکویی برای اشغال همدان و بعد تهران مورد استفاده قرار گیرد .
پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت ملل متحد توسط ایران موجب غافلگیری سازمان گردید . صدام حسین
از آنجا که بخش هایی از خاک ایران را در اختیار داشت و از ادامه جنگ با ایران خسته شده و افکار
دیگری در سر می پروراند ، مایل به پذیرش آتش بس و تحکیم موقعیت خود بود. عملیات فروغ جاویدان در 3 مرداد 1367 برای اشغال کرمانشاه )که با پذیرش قطعنامه زودتر و با هدف
اشغال تهران انجام شد .( آخرین تیر ترکش رجوی در استراتژی ارتش آزادیبخش ملی بود . مشابه این سبک
بعدا در اشغال حلب در سوریه و اشغال موصل در عراق توسط فرقه تروریستی داعش دیده از عملیات
شد . همان تهاجم برق آسا و سبعانه و خشونت باری که شیوه معمول اسرائیل در جنگ با اعراب در گذشته
بوده است. هر دو گروه نیروهای خود را که در اروپا جذب کرده بودند از طریق سرپل های ترکیه به
عراق می فرستادند. در اشغال موصل عزت ابراهیم در اردن و دختران صدام و سران حزب بعث هم
دخالت داشتند و مریم رجوی بالفاصله آن را تبریک گفت. محمدرضا روحانی و کریم قصیم علت جدایی
خود از شورا ی ملی مقاومت )ویترین غربی پسند سازمان مجاهدین خلق( را قرار گرفتن آنان در کنار
داعش عنوان کردند.
صدام حسین این آخرین فرصت را در اختیار رجوی قرار داد ولی به ابتکار شهید صیاد شیرازی و طراحی
عملیات مرصاد )کمین( در 5 مرداد 1367 ،این تهاجم شکست خورد و ارتش آزادیبخش ملی به کرمانشاه
نرسید و در تنگه چارزبر به کمین افتاد. اگر چنانچه نیروهای فرقه رجوی به کرمانشاه می رسید ند و در
میان مردم قرار می گرفت ند بازپس گیری آن همچون حلب و موصل دشوار و با تلفات شهروندان عادی
همراه بود . نیروهای به اصطالح ارتش آزادیبخش ملی همچنین از روی جاده مورد استفاده مردم عبور می
ر
کردند که وجود افراد عادی در جاده کا آتشباری روی نیروهای دشمن را دشوار و حتی غیرممکن می
کرد.
نیروهای مجاهد خلق بر سر راه خود مزارع را آتش زدند و به احشام هم رحم نکردند و زخمی ها را از
روی تخت بیمارستان در اسالم آباد خارج کرده و اعدام نمودند و بیمارستان را به آتش کشیدند و به این
بعدا تجربه پاتک این عملیات ترتیب درست مثل داعش فضای رعب و وحشت در دل مردم ایجاد کردند.
توسط مستشاران ایرانی در اختیار سوریه و عراق در تقابل با داعش قرار گرفت.
در 25 مرداد 1367 رسما آتش بس بین ایران و عراق بعد از 8 سال جنگ اعالم شد و استراتژی مجاهدین
خلق را که بر شکاف جنگ بین دو کشور استوار بود در بن بست کامل قرار داد و متعاقبا موجب ریزش
نیروی بسیار شدید گردید که تشدید مناسبات فرقه ای را ضروری ساخت .
مرحله دوم انقالب ایدئولوژیک درونی
با معرفی مریم رجوی به عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین خلق در مهر سال 1368 ،مرحله دوم انقالب
ایدئولوژیک و طالق های اجباری و تکمیل شدن روند کنترل ذهن مخرب فرقه ای آغاز شد. مسعود رجوی
که نیروهای خود را در شکست عملیات فروغ جاویدان مقصر می دانست مدعی بود که آنان به لحاظ ذهنی
درگیر همسر و فرزند و خانواده بودند و به همین دلیل نتوانستند وظایف خود را انجام دهند.
براساس تئوری انقالب ایدئولوژیک مسعود رجوی، تمامی زنان در حریم رهبر عقیدتی یعنی شخص رجوی
قرار دارند. به این ترتیب هیچ زنی نمی تواند ازدواج کند چرا که همسر مسعود رجوی به حساب می آید
و هیچ مردی نمی تواند ازدواج کند چرا که تمامی زنان در عقد مسعود رجوی هستند. در داخل تشکیالت
تصور می شد که این یک نظریه است و شکل عینی به خود نمی گیرد اما افشاگری های برخی زنان
جداشده از سازمان مشخص کرد که مسعود رجوی به صورت عینی حرمسرا ایجاد کرده بوده است در
حالی که تمامی مردان سازمان حتی حق فکر کردن به همسر خود را هم نداشتند. تهاجم عراق به کویت و گسسته شدن جبهه ضد ایرانی
رجوی همچنان روی آغاز مجدد جنگ ایران و عراق حساب می کرد و استراتژی “جرقه و جنگ ” را پیش
می برد. او بسیار امیدوار بود که آتش بس بین ایران و عراق به صلح پایدار نیا نجامد. اما او حساب تهاجم
صدام حسین به کویت و مابقی ماجراهای بعد از آن را نکرده بود.
صدام حسین ب ه خاطر خوش خدمتی هایی که برای آمریکا و جبهه ضد ایرانی کرده بود انتظار پاداش
بزرگی داشت و از آنجا که کویت را بخشی از خاک عراق می دانست در مرداد 1369 کویت را اشغال
کرد. رجوی از بابت اشغال کویت به شدت عصبانی شد و حتی در یکی از نشست ها به صدام حسین فحش
می داد و می گفت که او به همه برنامه ها گند زد و این یک مائده آسمانی برای رژیم ایران بود. رجوی
تأکید د اشت که عراق می بایست همچنان متوجه همسایه شرقی می ماند.
در دی ماه همان سال آمریکا بعد از آن که عراق حاضر به ترک کویت نشد اقدام به بمباران هوایی عراق
و نهایتا بیرون راندن نیروهای بعثی از کویت نمود. مسعود رجوی تالش زیادی کرد تا عراق را به جبهه
ضد ایرانی بازگرداند اما سودی نداشت.
در جریان جنگ اول خلیج فارس جهت بازپس گیری کویت، محمد محدثین مسئول بخش روابط بین الملل
مجاهدین خلق گفت که با آمریکایی ها هماهنگ شده که قرارگاه های سازمان بمباران نشوند که البته حرفش
درست از آب درآمد و این اتفاق نیفتاد.
قیام داخلی عراق و شرکت مجاهدین خلق
در اواخر اسفند 1369 و اوایل فروردین 1370 نیروهای نظامی مجاهدین خلق در سرکوب انتفاضه مردم
عراق در کنار ارتش عراق شرکت کردند. بعد از عقب نشینی صدام حسین از کویت ، مردم عراق علیه
حاکمیت حزب بعث قیام کردند. در همین رابطه نیروهای مسعود رجوی که بخشی از ارتش عراق به
حساب می آمدند وارد درگیری با کردها در شمال و شیعیان در جنوب کشور شدند.
به اعتراف کسانی که از فرقه رجوی جدا شدند نیروهای مجاهدین خلق دست به کشتار و سرکوب مردم
عراق در همدستی با صدام حسین زدند که بعدها رجوی به همین دلیل نشان لیاقت از ارتش عراق گرفت
و به این امر افتخار می کرد.
مرحله دوم انقالب ایدئولوژیک که به دلیل جنگ اول خلیج فارس ناتمام مانده بود با نشست بزرگ طالق
اجباری در 17 شهریور 1370 پیگیری شد که تا سال 1372 ادامه یافت. سپس در مهر 1372 مریم رجوی
به عنوان رئیس جمهور شورای ملی مقاومت معرفی گردید و متعاقبا عازم فرانسه شد .
مأموریت ناموفق مریم رجوی در اروپا
سازمان مجاهدین خلق بعد از پایان جنگ ایران و عراق و خصوصا بعد از جنگ اول خلیج فارس کارآیی
خود را در کسوت ارتش آزادیبخش ملی کامال از دست داده بود. صدام حسین که زمانی محبوب غرب بود
و به همین دلیل مسعود رجوی به عراق رفته بود حاال مغضوب غرب شده و رجوی هم به پای او سوخته
بود.
در مهرماه سال 1372 مسعود رجوی بعد از اعالم ریاست جمهوری مریم رجوی او را برای بازگرفتن
حمایت سیاسی و مالی غرب به اروپا فرستاد. مأموریت مریم بعد از سه سال بدون نتیجه پایان یافت و او
حتی بدون این که بتواند ویزای ورود به آمریکا را بگیرد به عراق بازگشت. مسعود رجوی نمی خواست استراتژی ارتش آزادیبخش ملی نیز مانند استراتژی جنگ شهری سال های
1360 تا 1365 ناکام بماند و او به مهره ای سوخته تبدیل شود. او در بدو ورود به بغداد گفته بود که نمی
توان 5 سال دیگر هم مثل پاریس در عراق ماند چون در این صورت ” ما را ترشی خواهند انداخت .” )عین
جمله رجوی( اما اکنون تهدید “ترشی انداخته شدن” توسط غرب را خوب حس می کرد.
مجاهدین خلق در لیست های تروریستی
در آبان ماه سال 1376 ،وزارت امور خارجه آمریکا نام سازمان مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی
را براساس قانون ضد تروریستی که همان سال در آمریکا به تصویب رسیده بود رسما در لیست سازمان
های تروریستی ممنوعه قرار داد. این موضوع خشم رجوی را بیش از پیش برانگیخت و همانطور که قبال
اشاره شد گفت که وقتی سازمان 7 تیر و 8 شهریور را به وجود آورد و سلسله ترورهای اوایل دهه 60 را
انجام داد تروریست نبود اما اکنون که نزدیک به یک دهه است که دست به سالح نبرده تروریست شده
است.
رجوی برای این که دقیقا در عراق “ترشی انداخته” نشود مجددا در سال های 1378 تا 1380 دست به
یک سری اقدامات تروریستی در داخل کشور از قبیل خمپاره زنی و سوء قصد و بمب گذاری توسط تیم
هایی که در داخل عراق آموزش دیده و تجهیز و اعزام می شدند زد.
انگلستان در دی ماه 1379 به دنبال تصویب قانون ضد تروریستی در این کشور لیستی از سازمان های
ممنوعه به تصویب مجلسین عوام و اعیان رساند که نام سازمان مجاهدین خلق نیز در آن گنجانده شده بود.
در آذرماه سال 1380 پلیس فدرال آلمان براساس حکم داد گاه عالی این کشور 25 مرکز مجاهدین خلق در
شهر کلن را مورد تهاجم و جستجو قرار داد و تعدادی را دستگیر نمود. میلیون ها مارک از طریق
کالهبرداری و سوءاستفاده از سیستم خدمات اجتماعی آلمان توسط مجاهدین خلق کسب شده بود که صرف
خرید سالح و تجهیزات نظامی گردیده بود.
اتحادیه اروپا نیز در اردیبهشت سال 1381 سازمان مجاهدین خلق را در لیست سازمان های تروریستی
قرار داد. کانادا و استرالیا هم به همین ترتیب اقدام کردند. غرب سازمان مجاهدین خلق را بالاستفاده
مال سرنوشتش با تشخیص داده و به دنبال گفتگو با دولت اصالحات در ایران بود. مسعود رجوی که ع
سرنوشت صدام حسین گره خورده بود دقیقا به تعبیر خودش در حال “ترشی انداخته” شدن بود.
مأموریت ی جدید برای سازمان و آغاز بحران هسته ای
در مرداد ماه سال 1381 اسرائیل مأموریت جدیدی برای سازمان مجاهدین خلق یافته بود. این سازمان می
توانست به عنوان اپوزیسیون ایران در صحنه سیاسی و تبلیغی نظرات جبهه ضد ایرانی را تأمین نماید.
اسرائیل تمایل داشت که اطالعات هسته ای ایران از طریق یک نیروی مخالف ایرانی افشا شود تا کارآیی
باالتری داشته باشد. سازمان مجاهدین خلق گزینه بعد از رضا پهلوی که این مأموریت را نپذیرفت بود.
در این زمان دفتر مجاهدین خلق در واشنگتن طی یک کنفرانس مطبوعاتی اقدام به علنی کردن اطالعاتی
که از جانب اسرائیل و آمریکا دریافت کرده بود نمود و به این ترتیب بحران ساختگی هسته ای ایران کلید
خورد. در سال های بعد مجاهدین خلق تالش می کردند تا با ادامه ماجرا و کنفرانس های بعدی با اخبار
جعلی همچنان خود را قابل استفاده نشان دهند اما خدمات آن ها صرفا در همان حد اولیه مورد نیاز بود .
حتی در مواردی آمریکایی ها مجبور شدند اطالعات ارائه شده از جانب مجاهدین خلق را نادرست خوانده
و رد نمایند. فصل پنجم: سقوط صدام حسین و انحالل ارتش آزادیبخش ملی
تهاجم آمریکا به عراق
در فروردین سال 1382 تهاجم آمریکا و متحدانش به عراق آغاز شد تا شرایط را برای مجاهدین خلق
هرچه وخیم تر نماید. با سرنگونی رژیم صدام حسین، شرایط مجاهدین خلق هم به صورت دراماتیکی تغییر
کرد و رجوی تنها حامی دولتی علنی خود را از دست داد. پادگان اشرف در عراق به محاصره نیروهای
آمریکایی درآمد و نیروهای مجاهدین خلق بدون قید و شرط تسلیم شده و تمامی سالح های خود را تحویل
دادند. مریم رجوی در گیر و دار جنگ به فرانسه رفت و مسعود رجوی ناپدید گردید.
مسعود رجوی اشغال عراق و سرنگون کردن صدام حسین را “بزرگترین اشتباه تاریخی آمریکا” و مائده
آسمانی برای جمهوری اسالمی خواند. کما این که اشغال کویت توسط صدام حسین را نیز مائده آسمانی
برای جمهوری اسالمی خوانده بود.
در جریان جنگ دوم خلیج فارس همانند جنگ اول گفته شده بود که به آمریکا و انگلیس اعالم شده که
مقرهای سازمان را بمباران نکن ند. بعدا سازمان لیستی از اسامی بیش از 50 نفر را بیرون داد که ادعا کرد
در بمباران کشته شدند. اگرچه به صورت محدود قرارگاه های سازمان مورد تهاجم هوایی قرار گرفتند اما
بعدا به مشخص شد که اغلب قریب به اتفاق این کشته شدگان مربوط به گذشته و به دالیل دیگر بودند که
حساب بمباران گذاشتند. برخی قربانی تصفیه حساب های درونی بودند که سازمان می گفت که انگلیسی ها
بمباران کرده بودند.
اشتباها
مشکالت مجاهدین خلق بعد از سقوط صدام حسین
در 27 خرداد 1382 مقر مجاهدین خلق در اوورسورواز در حومه پاریس مورد یورش پلیس فرانسه قرار
گرفت و 120 نفر از اعضای سازمان همراه با مریم رجوی به اتهام کالهبرداری و پولشویی و همچنین
طراحی برای اقدامات تروریستی علیه مخالفین بازداشت شدند. به دنبال دستگیری مریم رجوی، به دستور
سازمان 10 نفر در 10 شهر اروپایی اقدام به خوسوزی کردند که دو کشته و تعدادی معلول برجا گذاشت.
مریم رجوی نهایتا به قید وثیقه آزاد گردید. خودسوزی ها در شرایطی صورت گرفت که مریم رجوی طی
دو هفته در زندان حتی دست به یک اعتصاب غذای عادی هم نزد و برای رضایت قاضی بدون حجاب در
جلسه دادگاه حاضر شد.
اقدام به خودسوزی هماهنگ و همزمان که در حقیقت تهدیدی برای امنیت اروپا محسوب می شد موجب
گردید تا تضاد غرب با مجاهدین خلق شدت یابد. وزارت خارجه آمریکا در مرداد 1382 نه تنها عنوان
تروریستی مجاهدین خلق را ابقا نمود بلکه شورای ملی مقاومت را هم به لیست تروریستی اضافه کرد.
ریچار بوچر معاون وزیر خارجه آمریکا در شهریور همان سال در یک کنفرانس مطبوعاتی وزارت
خارجه آمریکا تأکید کرد که اوال سازمان مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی یک سازمان تروریستی
است و ثانیا به هیچ سازمان تروریستی اجازه داده نخواهد شد که در خاک عراق حضور و فعالیت داشته
باشد.
وزارت خارجه آمریکا مجددا در ماه مهر همان سال سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت را به
عنوان ارگان های تروریستی معرفی نمود و در آبان ماه معاون وزیر دفاع آمریکا ریچار آرمیتاژ به کمیته
روابط خارجی سنا گفت که ما نمی بایست با یک سازمان تروریست خارجی قرارداد آتش بس در عراق امضا می کردیم. در همان زمان سرویس اطالعاتی آلمان پرده از کالهبرداری های سازمان مجاهدین خلق
در آن کشور برداشت.
شورای حکومتی عراق در آبان سال 1382 به اتفاق آرا قطعنامه ای را تصویب نمود که فرقه تروریستی
رجوی باید از آن کشور اخراج شود و پنج عضو مجاهدین خلق در اسفند همان سال در برخورد مسلحانه
با پلیس عراق کشته شدند.
سازمان بین المللی دیدبان حقوق بشر در اردیبهشت 1384 گزارش 28 صفحه ای را با عنوان “خروج
ممنوع” در خصوص نقض شدید حقوق بشر در کمپ های سازمان مجاهدین خلق را منتشر نمود. این
گزارش برمال می کند که چگونه اعضای ناراضی یا کسانی که تصمیم به جدایی گرفته اند مورد شکنجه و
سال ها حبس انفرادی و حتی اعدام قرار گرفته اند.
آخرین گزارش آمریکا در خصوص مجاهدین خلق در اردیبهشت سال 1390 منتشر شد. وزارت خارجه
آمریکا در ماه مه 2011 گزارشی را منتشر نمود که در آن بر فقدان حمایت مردمی از سازمان مجاهدین
خلق در داخل و خارج از کشور تأکید گردیده است. در این گزارش قید شده که باید گفت ایرانیان در
صورت لزوم احتماال به جای حمایت از این سازمان به مقابله با آن قیام کنند. این گزارش می افزاید که هر
گونه حمایت آمریکا از مجاهدین خلق به شدت به سابقه آمریکا در بین ایرانیان لطمه زده و احساسات ضد
آمریکایی ایرانیان را برخواهد انگیخت. گزارش وزارت خارجه آمریکا یادآور می شود که نجات یافتگان
از سازمان مجاهدین خلق از آن به عنوان فرقه مخرب کنترل ذهن یاد می کنند که اعضای سابق خود را
به جرم ناراضی و منتقد بودن مجازات می کند. گزارش می گوید که رهبری مجاهدین خلق برای کسانی
که سعی به فرار داشته باشند حکم اعدام صادر کرده است.
چالش خانواده ها و جداشدگان
با سقوط صدام حسین در سال 1382 و گسستن زنجیرهای اسارت در پادگان اشرف، بسیاری از نیروهای
ناراضی این امکان را یافتند تا فرار کرده و خود را به ایران یا دیگر کشورها برسانند. کسانی که به ایران
آمده بودند توانستند با خانواده های رفقای سابق خود در داخل تشکیالت ارتباط برقرار کرده و آنان را در
جریان وضعیت عزیزانشان قرار دهند.
خانواده ها با سقوط صدام حسین این امکان را یافتند تا به عراق سفر کرده و به پادگان اشرف مراجعه
نموده و خواستار کسب اطالع از عزیزانشان شوند. سیاست سازمان مجاهدین خلق در یکی دو سال اول
پذیرش کنترل شده این خانواده ها به طمع جذب نیرو و امکانات مالی بود. اما وقتی نتیجه عکس آن را
مشاهده کردند هرگونه ارتباط این افراد با اعضا را ممنوع اعالم نمودند .
در سال 1386 یک گروه از خانواده ها که در مقابل پادگان اشرف از مالقات با عزیزانشان ممانعت به
عمل آمده و با آن ها بدرفتاری شده بود دست به یک تحصن تاریخی زدند که چهار سال یعنی تا زمان
انتقال مجاهدین خلق از اشرف به اردوگاه لیبرتی ادامه یافت.
خانواده ها که هر روز بر تعداد آنان اضافه می شد تحت مسئولیت مادر قهرمان ثریا عبداللهی در شهرک
آزادی در کنار حصارهای پادگان اشرف با کمترین امکانات و در سخت ترین شرایط حماسه مقاومت و
پایداری آفریدند و با تنها وسیله ارتباطی با عزیزانشان یعنی بلندگو سخن گفتند. مسعود رجوی در این خصوص گفته بود که تحصن خانواده ها بیش از ده روز دوام نخواهد آورد و وقتی
ماجرا به درازا کشید و سازمان مجاهدین خلق بهای سیاسی سنگینی در این خصوص پرداخت نمود با نام
بردن از خانم عبداللهی عقده گشایی کرد و صفات خاص خودش را به دیگران نسبت داد.
همزمان جداشدگان در داخل کشور اقدام به تأسیس یک سازمان مردم نهاد به نام “انجمن نجات” نمودند که
با کمک خانواده ها به افشای ماهیت و عملکرد سازمان مجاهدین خلق پرداختند. خواست این انجمن همان
خواست خانواده ها یعنی برقراری امکان ارتباط خانواده ها با عزیزانشان در داخل تشکیالت فرقه ای
مجاهدین خلق است که در آن ارتباط با خانواده ممنوع می باشد .
جداشدگان سازمان مجاهدین خلق که تعداد آنان در داخل و خارج از کشور در حال حاضر بیش از اعضای
فعلی سازمان می باشد نقش به سزایی در افشای ماهیت پلید فرقه رجوی به عهده گرفته و پرده از بسیاری
جنایات و خیانت ها برداشتند. مشخص شد که عالوه بر مردم ایران و مردم عراق که قربانی مطامع شخص
رجوی شده اند، حتی اعضای سرسپرده هم قربانیان مقدم فرقه بوده اند.
تعیین تکلیف مجاهدین خلق در عراق
با حذف صدام حسین و حزب بعث عراق از جبهه ضد ایرانی در سال 1382 ،سازمان مجاهدین خلق نیز
عمال عالوه بر این که بی صاحب شد کارکرد نظامی و تروریستی خود را هم از دست داد. حاال آمریکا
می بایست صاحب و مأموریت جدیدی برای مجاهدین خلق مشخص کند. این کار به سادگی میسر نبود چرا
که همه می دانستند که مسعود رجوی کارنامه ای سیاه از جنایت و خیانت دارد و در داخل کشور به شدت
منفور است. صدام حسین تنها حامی علنی دولتی مجاهدین خلق بود و کسی حاضر نبود چنین نقشی را ایفا
نماید چرا که همه به میزان منفور بودن این جریان و شخص مسعود رجوی آگاهی داشتند.
مسعود رجوی شدیدا اصرار داشت تا ارتش آزادیبخش ملی حفظ شود و سازمان مجاهدین خلق در عراق
بماند . او روی شروع مجدد جنگ ایران و عراق حساب بازمی کرد اما آمریکا بازگشت به شرایط قبل را
ممکن نمی دید. طرح عبور از مسعود علی رغم مخالفت های سازمان مجاهدین خلق در برنامه آمریکا
قرار گرفت.
پروژه فرقه تروریستی داعش به جای فرقه تروریستی رجوی برای اقدامات نظامی و تروریستی در دستور
کار آمریکا بود و خط جبهه مقابله با جمهوری اسالمی از مرزهای غربی ایران به ناچار به سوریه منتقل
گردید. داعش به سرعت بخش هایی از شمال خاک کشورهای سوریه و عراق را اشغال نمود و به نزدیکی
مرزهای ایران رسید و جایگزین مجاهدین خلق شد که قرار بود بخش هایی از غرب ایران را تصرف
نمایند . این بار شهید سردار قاسم سلیمانی وارد عمل شد و داعش )برند سنی مجاهدین خلق( را زمین گیر
کرد.
مسعود رجوی بعد از سقوط صدام حسین در یک پیام گفته بود که جبهه مبارزه با رژیم از سوریه شروع
می شود و از عراق عبور می کند و بعد به ایران می رسد.
الزم به ذکر است که ترور شهید صیاد شیرازی به دست مجاهدین خلق به جهت انتقام از ناکام ماندن طرح
کال ترورهای خود در داخل ایران را به دست مجاهدین اشغال غرب کشور صورت گرفته بود . آمریکا
خلق انجام می داد. اما در جریان ترور شهید سلیمانی آمریکا مجبور شد خود وارد ماجرا شود و کار ترور
را رأسا انجام دهد که این پایان کار نظامی مجاهدین خلق و داعش هر دو را نشان داد . مجاهدین خلق در کارزار سیاسی و تبلیغی
در 28 خرداد 1390 ،سی امین سالگرد 30 خرداد 1360 ،گردهمایی بزرگداشت سرآغاز مبارزه مسلحانه
مجاهدین خلق علیه جمهوری اسالمی در پاریس برگزار گردید. در این سورچرانی پرهزینه راست ترین
جناح های جنگ طلب امپریالیستی در کنار مریم رجوی علیه جمهوری اسالمی به سخنرانی پرداختند و
خواستار سرنگونی نظام شدند.
این نوع گردهمایی ها همیشه به عنوان تریبونی برای بیان منویات کاخ سفید در اجتماع به اصطالح
اپوزسیون ایران مورد استفاده قرار می گرفت . در حالی که آمریکا تأکید می کرد که خواهان تغییر نظام
در ایران نیست اما نزدیکان ترامپ در میتینگ مجاهدین خلق به صراحت خواستار سرنگونی نظام می
گردیدند.
در بهمن همان سال آغاز جابجایی نیروهای مجاهدین خلق از اشرف به اردوگاه ترانزیت لیبرتی آغاز گردید
و متعاقبا در مهر سال بعد نام سازمان مجاهدین خلق بر اساس توافق انجام شده با هیالری کلینتون وزیر
خارجه وقت آمریکا جهت خروج از عراق، از لیست سازمان های تروریستی آمریکا خارج شد .
این اقدامات به هیچ عنوان مورد موافقت مسعود رجوی نبود. او همچنان خود را فرمانده کل ارتش آزادیبخش
ملی می دانست و تالش داشت تا پادگان اشرف را حفظ نماید. مسعود رجوی به بهانه فروش اموال، حدود
100 نفر را در پادگان اشرف نگاه داشته بود تا آن را تخلیه نکند . این افراد مورد یورش نیروهای محلی
در عراق قرار گرفته و 53 نفر کشته شدند.
ظاهر شدن ترکی فیصل در میتینگ مجاهدین خلق
در تیرماه 1395 شاهزاده ترکی الفیصل رئیس سابق دستگاه اطالعاتی و امنیتی سعودی و رئیس مرکز
مطالعات اسالمی ملک فیصل در گردهمایی مریم رجوی در پاریس شرکت کرد و دو بار واژه “مرحوم
مسعود رجوی” را بیان نمود.
منشی و سردفتر او در واشنگتن شکی نداشتند که رفتن شاهزاده به میتینگ مجاهدین خلق نه به خاطر تبلیغ
خودش بوده و نه به پول سازمان نیاز داشته و نه اگر حرف اشتباهی زده بود مشکلی داشت که بعدا تصحیح
کند. این فرد در چهار تا پنج دهه گذشته هرگز بی حساب حرفی نزده است. ترکی الفیصل تا بیست روز قبل
از فاجعه تروریستی یازدهم سپتامبر مسئول استخبارات عربستان سعودی بود و خیلی ها حتی وی را مشکوک
به ارتباط با این مسأله می دانند. او فرد اطالعاتی خبره و زبده ای است. در جوامع اطالعاتی بین المللی
جایگاه باالیی دارد . رابط سعودی با اسرائیل است. از جانب هر دو کشور با مجاهدین خلق در ارتباط می
باشد. مریم رجوی درمیان جمعی از جنگ طلبان آمریکایی و منطقه ای
حرکت سازمان بعد از سقوط صدام حسین و ظهور ترکی الفیصل نشان می دهد که اعالم مرگ مسعود
رجوی توسط مهره مهم جبهه دشمنان ایران و ایرانی نه به معنی مرگ فیزیکی وی بلکه به معنی خاتمه
“سازمان مسعود – حبوش” و شروع “سازمان مریم – ترکی” است. سازمان “مسعود – حبوش” دستگاهی
“تروریستی – نظامی” بود که تاریخ مصرف آن با سقوط صدام حسین به سر آمد. صدام اعدام و رژیمش
ساقط و مسعود مفقود شد ند . سازمان مجاهدین خلق تروریست که آمریکایی ها را ترور کرد ه و ترورهای
بسیاری در داخل ایران انجام داده و با صدام حسین علیه کشور خود همدست شد ه و مردم عراق را نیز
سرکوب کرده و حتی افراد خودش را سر به نیست کرده بود با مسع ود رجوی کنار گذاشته شد. در حالی که
سازمان “مریم – ترکی” سازمانی کامالا “اطالعاتی – تبلیغاتی” است و کارکرد غیرنظامی دارد .
شاهزاده ترکی الفیصل آن روز از موضع صاحب جدید مجاهدین خلق صحبت کرد و آب پاکی را روی دست
رهبر عقیدتی مجاهدین خلق ریخت که تاریخ مصرف مسعود رجوی مثل صدام حسین و رئیس
همه خصوصاا
استخباراتش حبوش و رژیم بعث به سر آمده و از نظر سیاسی و بین المللی “مرحوم ” می باشد . اگر چه
مسعود رجوی خیلی مقاومت کرد که کنار گذاشته نشود اما خط عبور از مسعود پیش برده شد.
زهر کشنده عبور از مسعود رجوی
سازمان مجاهدین خلق در رابطه با خط سعودی مبنی بر عبور از مسعود رجوی با یک پارادوکس کشنده و
نابودکننده روبرو شد. حذف مسعود رجوی از دستگاه مجاهدین خلق درست مانند حذف خدا از دین می باشد چرا که رهبر فرقه در فرقه ها دقیقا به جای خدا می نشیند و اعضا و پیروان همان تنظیم رابطه ای که با خدا ا
برای مصرف
می کنند را با او می نمایند. به همین دلیل الزم است هراز گاهی مسعود رجوی پیام هایی صرفاا
داخل تشکیالت بدهد. این پیام ها هرگز ترجمه نشده و فقط به فارسی در سایت های سازمان منعکس می
شوند. برخی نیز فقط برای اعضای سازمان قرائت می گردند .
در شهریور سال 1395 یعنی دو ماه بعد از معرفی صاحب جدید مجاهدین خلق، انتقال به آلبانی که به کندی
و به صورت قطره چکانی پیش می رفت یکباره تکمیل گردید و آخرین گروه از اعضای سازمان از اردوگاه
لیبرتی در عراق علی رغم مقاومت و مخالفت مسعود رجوی وارد آلبانی شدند. بدین وسیله پروسه عبور از
مسعود رجوی کامل گردید.
فصل ششم: استقرار در آلبانی
اعضای فرقه رجوی در اواخر تابستان سال 1395 با حمایت مستقیم آمریکا و اتحادیه اروپا و ملل متحد به
طور کامل از کمپ لیبرتی در عراق، روانه آلبانی شدند . رجوی تالش فراوانی کرد تا پادگان اشرف را
حفظ کند. او نمی خواست که فرقه اش از فاز تروریستی و نظامی خارج شود و صرفا کارکرد اطالعاتی
و تبلیغات ی داشته باشد . مسعود با سقوط صدام حسین کامال کنار گذاشته شد و مریم طرف حسا ب غربی ها
گردید .
مجاهدین خلق در آلبانی
امروز در آلبانی پنج زمین کشاورزی در مکانی دورافتاده خریداری شده و در آن مقری ایزوله برای مجاهدین
ردی از آن )یا سکنه آن( در دفاتر دولتی
خلق ساخته شده است که نه تنها مجوز ساختمان ندارد بلکه اصالا
آلبانی موجود نیست . این زمین را ب ه واسطه یکی از معروف ترین قاچاقچی های سالح آلبانی به صورت نقد
تهیه کرده اند و هیچ داد و ستد بانکی و تشریفات اداری انجام نشده است. کلیه مصالح ساختمانی از طریق
ایتالیا بدون پرداخت گمرک و مجوز وارد شده که باز هیچ ردی از حساب و کتاب و مدارک بانک ی در آن
نیست .مقر مجاهدین خلق در استان دورس در آلبانی
سال گذشته دو نفر اسرائیلی را در همان مرز آبی با ایتالیا با حجم باالیی اسکناس دستگیر کردند که به
که نهایتا چه ا اردوگاه مجاهدین خلق می رفتند. البته ادامه این خبر یکباره قطع گردید و کسی نفهمید
شد. سازمان مجاهدین خلق در آلبانی حتی یک حساب بانکی ندارد و نفراتش در دفاتر وزارت کشور و
وزارت بهداشت ثبت نشده اند و قرارگاه آنان بر روی نقشه های معمولی وجود ندارد در حالی که عکس
های هوایی آن منتشر شده اند . پلیس هم یکی دو بار خواست به خاطر قتل های مشکوک وارد مقر آنان شود
که از طرف شیش )سرویس اطالعاتی و امنیتی آلبانی تحت نظارت سازمان سیا( مانع گردیدند .
یکی از دالیلی که آلبانی انتخاب شد همین فساد گسترده در سیستم کشور است. آلبانی در اروپا به عنوان
دروازه پولشویی و همچنین قاچاق مواد مخد ر، انسان و سالح شناخته می شود . بسیاری از سالح هایی که
از غرب به دست گروه های تروریستی در سوریه می رسید و می رسد از آلبانی عبور می کند. مافیای
معروف و قدرتمند آلبانی البته این روزها رابطه خوبی با مجاهدین خلق دارد که مسائل مختلفی از جمله
مسأله پولشویی را حل و فصل می کند.
مجاهدین خلق ضمن وارد کردن بیش از هزار دستگاه کامپیوتر از طریق یک شرکت آلبانیایی، با پرداخت
مبلغی هنگفت سرویس های اینترنت بسیار پرسرعت خریداری و مجوز نصب آنتن بر باالی کوه داجتی
تیرانا را دریافت کردند و به این ترتیب یک شبکه مخابراتی برای کارزارهای خود در فضای مجازی راه
اندازی نمودند . شبکه ای که مریم رجوی در آلبانی از آن برای پیشبرد پروژه عملیات روانی علیه مردم
ایران بهره می برد .
بدون حمایت سیاسی آمریکا و البی اسرائیل و دالر های سعودی، هرگز نمی توانستند
مجاهدین خلق قطعا
تشکیالت مافیایی و تروریستی در خاک اروپا داشته باشند . مریم رجوی در فروردین 1396 در مقر خود در تیرانا با سناتور جان مک کین )حاال مرده است(، قاچاقچی
اسلحه و حامی تسلیحاتی فرقه داعش از طریق آلبانی ، دیدار و گفتگو نمود. در خرداد همان سال حمالت
تروریستی داعش در تهران به مجلس شورای اسالمی و حرم حضرت امام خمینی )ره( با کمک های
اطالعاتی و امکاناتی مجاهدین خلق صورت گرفت.
در گردهمایی ساالنه مجاهدین خلق در پاریس در تیرماه 1396 ،جان بولتون جنگ طلب، نماینده پیشین
آمریکا در ملل متحد ، گفت که ” تنها راه همانا تغییر این رژیم می باشد، و ما حاضران در این جمع قبل از
فوریه سال ۲۰۱۹( چهلمین سالگرد انقالب اسالمی ایران( در تهران جشن خواهیم گرفت .” او تأکید کرد
که جمهوری اسالمی چهلمین سالگرد تأسیس خود را جشن نخواهد گرفت.
در اسفند همان سال رودی جولیانی جنگ طلب، مشاور و وکیل شخصی دونالد ترامپ، با مریم رجوی در
مقر وی در آلبانی دیدار نمود.
آخرین گردهمایی مجاهدین خلق در پاریس
مجاهدین خلق پانزدهمین و آخرین گردهمایی خود را با حضور مریم رجوی در ویلپنت فرانسه در تیرماه
1397 برگزار نمودند. رودی جولیانی، شهردار سابق نیویورک و از مشاوران حقوقی دونالد ترامپ در
این گردهمایی خواهان سرنگونی جمهوری اسالمی و جایگزینی آن با مجاهدین خلق شد. این گردهمایی ها
از سال 1383 هر ساله در 30 خرداد سالگرد آغاز مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق با جمهوری اسالمی
برگزار می شد.
از آن پس نه تنها مجاهدین خلق اجازه برگزاری هیچگونه گردهمایی در فرانسه یا حتی اتحادیه اروپا را
نداشتند بلکه مریم رجوی هم که در آلبانی مستقر شده بود عمال اجازه ورود به فرانسه و خاک اتحادیه اروپا
را نیافت . مریم رجوی خیلی تالش کرد تا اعتبار سیاسی گذشته را مجددا ب ه دست آورد اما اروپا مایل نبود
این سازمان که در اختیار سعودی بود خارج از آلبانی فعالیتی داشته باشد.
الزم به ذکر است که طی این سالیان مریم رجوی تالش فراوانی کرد تا بلکه بتواند ویزای آمریکا یا
انگلستان را بگیرد و حتی از طرق قضایی و دادگاه و گرفتن وکالی معروف و گران قیمت هم اقدام کرد
اما موفق نشد. غرب اگرچه استفاده های خود از یک مزدور را به عمل می آورد اما به تهدیدات امنیتی
یک فرقه تروریستی هم کامال واقف است.
معضل جداشدگان در آلبانی برای فرقه رجوی
قرار و مدار انتقال مجاهدین خلق از عراق به آلبانی در ژنو با حضور کمیساریای عالی ملل متحد برای
پناهندگان و دولت های آمریکا و آلبانی گذاشته شد. این انتقال کامال غیرقانونی و خالف قواعد معمول ملل
متحد صورت گرفت چرا که این افراد اوال به صورت گروهی منتقل شدند حال آن که می بایست به صورت
فردی طرف حساب می بودند و ثانیا فاقد هرگونه مدارک اقامت و پناهندگی بودند.
آمریکا تقبل کرد که هزینه استقرار مجاهدین خلق در آلبانی را ب پردازد و این پول به صورت سرانه به
مجاهدین خلق پرداخت می شد . )همانطور که رجوی به صورت سرانه از صدام حسین پول می گرفت .(
فضای نسبتا آزاد آلبانی شرایطی را به وجود آورد که طیف گسترده ای خواهان جدایی شدند. سازمان بیم
آن را داشت که جداشدن به یک جریان تبدیل شده و سازمان را متالشی کند. قانونا هزینه های افراد جداشده هم به سازمان مجاهدین خلق پرداخت می شد که می بایست آن را مستقیما
به خودشان تحویل دهد اما سازمان صرفا
به شرط همکاری و خصوصا جاسوسی بر روی فعالیت دیگر
جداشدگان حاضر به پرداخت این پول بود.
مستمری کسانی که حاضر به همکاری و مشخصا جاسوسی برای سازمان نبودند قطع گردید. در مقاطعی
کمیساریای عالی ملل متحد برای پناهندگان این مستمری را پرداخت کرد اما با برچیده شدن دفتر نمایندگی
کمیساریا مجددا عنان کار به دست فرقه رجوی افتاد.
فرقه رجوی برای این که جداشدن در آلبانی به یک جریان تبدیل نشود به هر صورت ممکن و با صرف
هزینه های گزاف تالش می کرد و می کند تا زندگی را برای جداشدگان سخت تر کند. این میان شرایطی
که طی نزدیک به دو سال اخیر برای آقای احسان بیدی از جانب پلیس و دستگاه امن یتی فاسد آلبانی به
وجود آورده شده و در مقابل مقاومت و پایداری قهرمانانه وی قابل توجه است.
فصل هفتم: فاز فعالیت در جنگ نرم
تغییر کاربری مجاهدین خلق
تغییر شکل و کارکرد سازمان مجاهدین خلق بعد از سقوط صدام حسین، علی رغم مخالفت و مقاومت شدید
در این ابزار مورد استفاده آمریکا تغییر کاربری داده شد . این
الزامی بود. لذا اجباراا
مسعود رجوی، کامالا
وسیله در قالب قبلی دو شاخصه داشت: یکی “تروریسم با بمب و سالح” و دیگری “جاسوسی و ارائه خدمات
” که طبعا سوژه و نوع کار و شیوه ها را ارباب مشخص می کرد و مخارجش را هم می پرداخت . ا اطالعاتی
این ابزار در کاربری جدید هم دو شاخصه دارد: یکی “جعل اطالعات و پاپوش سازی امنیتی” و دیگری
“جنگ سایبری و تبلیغات رسانه ای.”
فعالیت گسترده در فضای مجازی
سازمان مجاهدین خلق بعد از اخراج از عراق و ورود به کشور آلبانی در شرایط متفاوتی از پنج دهه
فعالیت خود قرار گرفت. این فرقه بعد از نزدیک به سی سال استقرار در عراق و در مجاورت مرز ایران
به یکباره از فاصله 80 کیلومتری مرز به فاصله 3 هزار کیلومتری ایران پرتاب شد . به عبارت دیگر از
حریم امنیتی ایران به قدری فاصله گرفت که دیگر امکان هر گونه مزاحمت فیزیکی از آن ها سلب گردید .
خلع سالح سازمان نیز که در سال 1382 در عراق صورت گرفته بود، توان عملیاتی را از این فرقه سلب
نمود و از همه مهم تر میانگین سنی نزدیک به 60 سال اعضا به عالوه ریزش شدید نیرویی و بحران های
درونی نیز شرایطی را پیش روی سازمان قرار داد که حتی در صورت برخورداری از سالح و حضور
در مجاورت مرز ایران نیز، تهدید محسوب نمی شد.
اکنون این فرقه علی رغم توانمندی های تروریستی سابقش که بابت آن از صدام حسین د یکتاتور سابق
عراق پول می گرفت، باید قابلیت هایی از خود نشان می داد که به حامیان جدیدش از جمله سعودی ثابت
کند ارزش هزینه ها و حمایت های آن ها را داشته است. از این رو اهم فعالیت های این فرقه به
عملیات سایبری با هدف نفوذ و تأثیرگذاری در جامعه ایران متمرکز شد .
برآورد یکی از متخصصان علوم ارتباطات حاکی است که روزانه فقط 180 برابر شهروندان دیگر کشورها
علیه مغز شهروندان ایرانی، عملیات روانی انجام می شود . این حجم از تولیدات محتوایی علیه فکر و ذهن
مردم هر کشوری می توانست آنان را به مرز انفجار و براندازی برساند. این تازه بخشی از پروپاگاندای روزمره است . شبکه های ماهواره ای وابسته به غرب و اسرائیل و سعودی هم هر روز و هر ساعت با
همان مضامین در حال عملیات مشابه علیه روح و روان ملت ایران هستند .
نشریه آمریکایی مادرجونز Jones Mother فاش کرد که همزمان با تشدید تحریم های شدید اقتصادی و
لحن خصمانه و تهدید آمیز آمریکایی ها علیه ایران، شبکه ای از کاربران در توییتر فعال شده که پیام های
ضد ایرانی مشابهی را منتشر می کنند. این شبکه شامل بیش از 400 حساب کاربری در توییتر است که از
حساب های کاربری واقعی، ربات Robot و سایبورگ Cyborg( حساب های نرم افزاری( تشکیل شده اند.
این حساب ها در پیام های خود از سیاست تغییر نظام ایران حمایت می کنند .
مطالعات انجام شده توسط یک پژوهشگر مستقل اینترنتی به نام “جف گلبرگ Gelberg Jeff “نشان می
دهد شبکه ای شامل 350 حساب کاربری بیش از 5 میلیون توییت برای تقریباا 500 هزار فالوور خود پست
یکسانی را منتشر می کنند و با کاربران یکسانی تعامل دارند و به
کرده اند. این حساب ها محتوای کامالا
طور میانگین 100 بار در روز توییت کرده بودند .
‘گلبرگ’ که بنیان گذار یک پروژه تحقیقاتی در ارتباط با رسانه های اجتماعی است، می گوید که عالقه ای
به مسائل سیاسی ایران ندارد و به طور تصادفی در زمان انجام تحقیقات خود این حساب های کاربری را
کشف کرده است.
“بن دکر Decker Ben “پژوهشگر رسانه ای نیز 75 حساب کاربری را کشف کرده که پیام های ضد نظام
مستمرا و سیستماتیک در توییتر منتشر می کنند. دکر معتقد است که این حساب ها واقعی نیستند یا ا ایران را
توسط نرم افزار تقویت می شوند زیرا پست های خود را در تمام روزهای هفته مطابق با یک جدول زمانی
مشخص ارسال می کنند. به عنوان مثال، پنج حساب مهم در این شبکه در طول چند سال گذشته صدها هزار
پست را توییت کرده اند .
وی معتقد است محتوای منتشر شده توسط این اکانت ها منعکس کننده مواضع سازمان مجاهدین خلق و
همچنین شاخه سیاسی بین المللی آن یعنی شورای ملی مقاومت است. هر دو ارگان، خواستار تغییر نظام
ایران هستند و روابط نزدیکی با مقامات دولت ترامپ دارند . )او تصور می کند که سازمان مجاهدین خلق و
شورای ملی مقاومت دو ارگان مجزا هستند .(
شبکه الجزیره هم با چند نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق مصاحبه کرده که آن ها فاش نمودند که این
سازمان چگونه از هزاران حساب کاربری در شبکه های اجتماعی برای انتشار پروپاگاندا در مورد تغییر
نظام ایران و مسائل دیگر استفاده می کند.
کانال های طنز یکی از پرطرفدارترین و پرمخاطب ترین درگاه های فضای مجازی هستند. جایگاه مهم و
تاثیرگذار این کانال ها در افکار عمومی این بار توسط عناصر فرقه تروریستی مجاهدین خلق مورد سوء
استفاده قرار گرفته است . محتوا ی برخی از این کانال های طنز با چاشنی جعلیات ریشه ای نسبت به نظام
و حاکمیت در اردوگاه مجاهدین خلق تولید و سپس به صورت گسترده در فضای مجازی منتشر می شود .
برخی نیز بدون توجه به محتوای مخرب آن ها اقدام به بازنشرشان می نمایند.
بیشترین فعالیت فرقه رجوی با حساب های جعلی و روبات هایی است که به صورت هدفمند در فضای
مجازی فعالیت می کنند. این حساب ها وظیفه دارند اخبار منفی ایران را برجسته، درباره شرایط ایران دروغ پردازی و به افراد واقعی به خاطر نظرات همسویشان با آرمان های انقالب اسالمی حمله کنند و
فقط علیه جمهوری اسالمی ایران و در حمایت از فرقه رجوی فعالیت نمایند .
فعالیت 1500 تروریست سایبری در آلبانی
یکان سایبری یا همان اتاق کامپیوتر، پدیده جدیدی در فرقه رجوی نبود و پیش از آن در اشرف و لیبرتی هم
وجود داشت، اما تا قبل از تغییر کاربری فرقه رجوی به سمت استفاده از فضای مجازی، فقط برای عده
بسیار معدودی از سران و اعضای سازمان قابل دسترسی بود. این اتاق در آلبانی تحت عنوان
یکان سایبری به یکباره با ب ه کارگیری بیش از 1500 نفر کاربر به عنوان اصلی ترین مأموریت سازمان
در فاز جدید در دستور کار قرار گرفت .
واحد جداگانه ای نیز در عکاظ عربستان راه اندازی شده است که شامل 150 نفر پژوهشگر فرقه رجوی در
مرکز المباحثات و واحد سایبری است . اغلب مطالبی از این دست را که در کانال های ضد انقالب مشاهده
می شوند و برخی هم نادانسته )با این تصور که در حال نقد نظام جمهوری اسالمی و خرافات و غیره هستند(
در گروه های دوستانه و خانوادگی و کاری فوروارد می کنند، تولید همین مرکز است.
بسیاری از کامنت های پایین مطالب در دفاع از اسالم و انقالب در توییتر و اینستاگرام و فیس بوک و… که
حاوی توهین و فحش و بحث و جدل است، توسط این گروه تولید، تألیف، تحریف و منتشر می شود . بعضی
ضا 20 اکانت فیک را مدیریت می کنند . اگر هر کدام از این ها روزانه فقط یک پست ا از این افراد بع تا حدود
در هر یک از اکانت ها منتشر کنند حدود 30 هزار مطلب در روز می شود .
اعضای مجاهدین خلق برای کار در این بخش ابتدا از فیلتر های سخت سازمان در تعیین میزان وفاداری و
تعهد به سرکردگان گزینش شدند. گزینش اعضا از این رو صورت گرفت که دسترسی به فضای مجازی
برای اولین بار قرار بود برای نیروهایی محقق شود که پیش از آن حق گوش دادن آزادانه به رادیو یا
مطالعه روزنامه را هم نداشتند. طبیعتا فضای مجازی و دنیای آزاد اطالعات برای این گونه افراد می تواند
سراسر مملو از نادیده هایی باشد که با القائات سرکردگان در طول سه دهه زندگی تشکیالتی تناقض دارد .سرانجام افراد گزینش شده آموزش های اولیه برای استفاده از کامپیوتر و اینترنت را دریافت کردند و بعد
از آن با شرح وظایف مشخص و محدوده بسیار بسته، فعالیت در فضای مجازی تحت مانیتورینگ و نظارت
محسوس و نامحسوس بسیار قوی مسئولین، وارد اتاق کامپیوتر شدند .
همانطور که اشاره شد پیش از این در مقرهای مجاهدین خلق در عراق یعنی اشرف و لیبرتی نیز اعضایی
به صورت بسیار محدود گزینش شده بودند و این گونه اقدامات که به عملیات سایبری شهرت دارد را با
استفاده از شبکه های اجتماعی مرسوم تجربه و آزمایش کرده بودند. صفحات ساختگی و فیک در فیسبوک
با هدف فریب و جذب افراد در ایران نمونه هایی بوده که پیش از این توسط مجاهدین خلق آزمایش و اجرا
شده است. تجربه این شیوه فعالیت از جریانات پس از انتخابات سال 1388 آغاز شد که در آن سال اعضای
سازمان برای کمک به تشدید نا آرامی ها از ابزار شبکه های اجتماعی استفاده می کردند . بعدها از طرف
جداشدگان برمال شد که حتی تظاهرات ساختگی هم در مقر مجاهدین خلق برگزار کرده و فیلم های آن ها
را در فضای مجازی نشر داده اند.
الزم به ذکر است که در گذشته در سازمان مجاهدین خلق بخشی تحت عنوان “اخباری” تحت مسئولیت
هادی روشن روان به کسب اطالعات از طریق تخلیه تلفنی می پرداخت. افراد این بخش آموزش های
روانی الزم برای جلب اعتماد را فرا گرفته بودند. تجربه تخلیه تلفنی در سازمان مجاهدین خلق که الزمه
آن تحلیل روانی مخاطب، شخصیت سازی های ساختگی، تحریک مخاطب و اعتماد سازی است نیز به
کمک اعضای یک ان سایبری آمد. افرادی که قرار بود در اتاق کامپیوتر وارد عملیات سایبری یا همان
عملیات فریب در شبکه های اجتماعی شوند، ساعت ها توسط عوامل بخش »اخباری« یا همان تخلیه تلفنی
آموزش دیدند که چگونه بر مخاطبین خود تأثیرگزار باشند، اعتماد آن ها را جلب کنند، چگونه کاربران
عموما جوان شبکه های اجتماعی را فریب داده و تحریک کنند و بر چه مبنایی هر کدام ده ها شخصیت
ساختگی در فضای مجازی را هدایت نمایند .
هویت های ساختگی در فضای مجازی
اولین گام اعضای فرقه رجوی برای فعالیت در شبکه های اجتماعی طراحی اکانت های فیک با هویت های
ساختگی است. هر عضو براساس سرعت عمل و مهارتش، چندین اکانت ساختگی در شبکه های اجتماعی
با نام دختران و پسران جوان با عالئم مربوط به جریانات
مختلف را هدایت می کند. این صفحات معموال
سلطنت طلب یا حقوق بشری یا هنری یا ورزشی راه اندازی می شوند . در واقع سازمان با اطالع از جایگاه
منفورش در میان مردم ایران، از نام و آرم خود استفاده نمی کند. آن ها با استفاده از عالئم و عناوین ی از
قبیل حقوق زنان و حقوق کودکان یا هشتگ هایی نظیر »نه به حجاب اجباری«، »باستان گرای ی«، »نژاد
آریایی« و … در شبکه های اجتماعی حضور پیدا می کنند .
این هویت ها برای شروع ارتباط با سوژه ها در شبکه های اجتماعی مورد استفاده قرار می گیرند و هرگاه
سوژه ای به دام تبلیغات آنان افتاد و در مسیر همکاری قرار گرفت، با توجه به نگاه سیاسی و اطالعاتی
تاریخی اش که چه میزان از جنایت ها و خیانت های فرقه رجوی اطالع دارد یا این که چه نظری در
مورد سازمان دارد، کم کم هویت »سازمان مجاهدین خلق« برایش آشکار می شود. استفاده از آرم و نام
سازمان بعد از فریب سوژه ها یا همان کاربران شبکه های اجتماعی در ایران نیز فقط به این خاطر است
که سوژه ها بعد از آن که فریب می خورند و جذب می شوند و تمایل به همکاری نشان می دهند، هر
اقدامی که به دستور سرپل مجاهدین خلق انجام می دهند را باید با نام و آرم سازمان ثبت و ضبط نمایند.
به عبارت دقیق تر اگر فردی در کوچه خلو تی شعار نویسی کرد یا این که بنری را نصب نمود ، باید به
نوعی در تصویر با آرم سازمان یا اسامی و تصویر سرکردگان نشان دهد که این کار از سوی عوامل این فرقه انجام گرفته است تا سرکردگان سازمان بتوانند با این گزارش ها فعالیت های خود در ایران را به
سرویس های اطالع اتی دشمن اطالع دهند یا در واقع به آنان بفروشند .
نحوه جذب نیرو در فاز جدید
قید جذب نیروی جدید به صورت گسترده را
سازمان مجاهدین خلق بعد از رفتن از فرانسه به عراق تقریباا
زد. مسعود رجوی می دانست که با قرار گرفتن در خدمت دشمن متجاوز به خاک میهن درب ورودی سازمان
را تا ابد بسته است. آن زمان روی پیروزی صدام حسین که مورد حمایت کامل غرب بود حساب باز کرده
بود . مسعود رجوی در نشست شورای ملی مقاومت در پاسخ به بنی صدر که مخالف ارتباط با عراق بود به
این جمله معروف هیتلر استناد کرد که کسی از پیروز سؤال نمی پرسد . او معتقد بود که همین تعداد برای
پیروزی کافی است چون روی تضاد آمریکا و غرب با ایران حساب می کرد . البته هیتلر در ادامه می گوید
کسی که شکست می خورد الزم نیست بماند تا به سؤاالت پاسخ دهد. به همین دلیل صدام و مسعود کنار
گذاشته شدند. سازمان مجاهدین خلق امروز هم روی پیروزی آمریکا بر ایران حساب می کند . بنابراین به
قول خودش نیروی وفادار چشم بسته می خواهد نه نیرویی که سؤال می پرسد .
جذب نیرو در زمانی که سازمان در عراق فعالیت داشت اساسا بر پایه فریب استوار بود. افراد یا با وعده ا
اعزام به اروپا از اردوگاه های اسرای ایران در عراق یا با وعده کاریابی در اروپا از ترکیه و دبی و پاکستان
فریب داده شده و به پادگان اشرف در عراق برده می شدند که در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته و راه
بازگشت برای خود متصور نمی دیدند.
سازمان بعد از سقوط صدام حسین و رفتن به آلبانی سعی کرد جذب نیرو داشته باشد اما بهتر از هر کس
دیگری می دانست که حتی در میان ایرانیان خارج از کشور مخالف نظام هم نه تنها جاذبه ای ندارد بلکه
مورد تنفر است . بارها شاهد بوده ایم که تظاهراتی علیه جمهوری اسالمی در خارج از کشور برگزار شده
ولی به محض ورود یکی دو نفر از سازمان مجاهدین خلق و ب ه خصوص اگر آرم یا عکس همراه داشته
باشند، همه شرکت کنندگان معترض شده اند .
اما به هرحال فرقه بودن و استفاده از تکنیک های کنترل ذهن مخرب فرقه ای و مغزشویی را نباید دست کم
با استفاده از متدولوژی روانی صورت می گیرد که در این
گرفت و فراموش کرد. جذب در فرقه ها اساساا
از طریق
رابطه جوانان و نوجوانان کم تجربه آسیب پذیرترین قشر هستند. جذب موردی همچنان، خصوصاا
فضای مجازی، در دستور کار سازمان است.
عضوگیری و انجام عملیات ایذایی
یکی از مأموریت های اعضای فرقه رجوی در شبکه های اجتماعی عضوگیری است. البته نگاه سازمان
از عضوگیری به این معنا نیست که افراد را برای جذب در تشکیالت قانع نموده و بعد از کشور خارج
کنند تا وارد مقرهای آنان شوند . آنچه که آنان در عمل به دنبال آن هستند، فریب یک جوان یا نوجوان در
شبکه های اجتماعی و سوءاستفاده از وی برای انجام اقداماتی میدانی یا به قول فرقه عملیات ایذایی است .
عملیات افراد تازه فریب خورده عموما شامل دیوار نویسی، ضبط یک کلیپ تصویری در خیابان، شعار
بر روی پول و میز و صندلی پارک، چسباند ن عکس سرکردگان سازمان به دیوار یا نگه داشتن در مقابل
صورت و تصویربرداری و در نهایت ارسال آن برای سرپل فرقه در آلبانی است .عناصر سازمان یا همان سرپل ها در ارتباط با افراد فریب خورده به دنبال اقناع افراد برای مرحله به
مرحله رادیکال تر شدن عملیات هستند . از افراد فریب خورده در مراحل بعدی آتش زدن یا خرابکاری
اموال عمومی درخواست می شود .
اعترافات ام یرحس ین مراد ی و علی ی ونس ی، دانشجویانی که توسط وزارت اطالعات در ارتباط با مجاهدین
خلق بازداشت شدند، پرده از بسیاری از این گونه شگردها برای به دام انداختن جوانان در فضای مجازی
برمی دارد. مجاهدین خلق ابتدا بدون برمال کردن هویت واقعی خود، به دلیل کار تشکیالتی و تجربه اعمال
شگردهای کن ترل ذهن، طعمه های خود را که معموال از بین جوانان و نوجوانان بی اطالع انتخاب می
شوند ، به روش های مختلف برای جذب و همکاری فریب می دهند .
تغییر اعتراضات به آشوب و درگیری
از گذشته تا امروز همواره مجاهدین خلق به عنوان سازمانی شکاف زی، همچون قارچ که بی ریشه است
و در شکاف درختان حیات دارد، شناخته شده است . فرقه ای که به دلیل جایگاه منفورش در ایران خود به
تنهایی توان طراحی صحنه و ناآرامی را نداشته، اما در حوادث و نا آرامی ها به سرعت وارد عمل شده
و استاد افزایش تنش و تشنج است .
یکی از مهم ترین مأموریت های اعضای مجاهدین خلق نیز بر همین اساس ورود به عرصه نا آرامی ها
و اعتراضات صنفی است که به هر دلیلی اعم از اقتصادی، اجتماعی، قومی، مذهبی و سیاسی شکل گرفته
است. گاهی ممکن است اعتراضات و تجمعات مربوط به یک اعتراض به حق در موضوعات اقتصادی
باشد و گاهی نیز ممکن است تجمع حاصل یک اتفاق قومی باشد که بر اثر یک تحریک یا واقعه شکل
گرفته است. در چنین شرایطی اعضای مجاهدین خلق مأموریت دارند تا همه توان خود را برای تبدیل
اعتراض به آشوب و درگیری و برهم زدن امنیت و نظم عمومی به کار ببندند .
القای حس ناتوانی به جامعه
بخشی از اقدامات عناصر فرقه رجوی در شبکه های اجتماعی در راستای خطوط کلی فعالیت رسانه های
ضد انقالب بوده و به دنبال سیاه نمایی از جامعه، القای حس ناامیدی و ناتوانی به جامعه و حتی پمپاژ حس
ناکامی و عقب ماندگی به جامعه است . به عنوان مثال در خصوص بیماری همه گیر کوید -19 از ابتدا چنین
القا می شد که ایران در این زمینه نسبت به همه کشورهای دیگر کوتاهی های بیشتری داشته است یا این
که تصویری داده می شود که گویی در تمامی کشورها واکسن کرونا زده شده و صرفا ایران عقب مانده
است. یا طوری با هشتگ واکسن بخریم تبلیغ می شود که گویی واکسن پشت مرزهای ایران گیر کرده و
کسی حاضر به خرید نیست در حالی که واکسن هایی که پول آن ها پرداخت شده تحویل ایران نگردیده
است.
نمونه مهم تر در مسأله امنیت است که کشور ما ایران به لطف قدرت دفاعی و توان نظامی و اطالعاتی و
امنیتی، مقتدرترین کشور منطقه و حتی یکی از قوی ترین های دنیا است . اما با تبلیغات پرتعداد مجاهدین
خلق در شبکه های اجتماعی ایران کشوری ناامن و بی دفاع جلوه داده می شود.
به عبارت دیگر فرقه رجوی از ابزار عملیات روانی خود برای از بین بردن حس تأمین در جامعه تالش
می کند که در واقع یکی از شاخصه های از بین برنده آرامش روانی جامعه است. این بخش از فعالیت
مجاهدین خلق که در رده مأموریت های عمومی همه اعضای این فرقه در شبکه های اجتماعی محسوب
می شود می تواند یکی از شاخصه های شناخت آنان در شبکه های اجتماعی هم باشد .عملیات روانی و جنگ نرم
خطوط عملیات روانی فرقه رجوی در شبکه های اجتماعی به صورت روزانه در جلسات تحلیلی مشخص
شده و از سوی سرکردگان به عناصر یکان سایبری ابالغ می شود. این خطوط عموما در چهارچوب
عملیات روانی غرب و به خصوص آمریکا علیه جمهوری اسالمی تنظیم می گردند که آثار و تبعات روانی
خصوصا در حوزه اقتصادی و اجتماعی است . آن در جامعه،
به عنوان مثال دقیقا آمریکا برای القای جنگ با ایران تالش می کردند و زمانی که رؤسای ایاالت متحده
هر روز با اخباری از قبیل حرکت هواپیماهای بمب افکن یا جابجایی ناوها برای ورود به خلیج فارس
صحبت می نمودند ، مجاهدین خلق هم صدا با رسانه های بیگانه همچون بی بی سی، صدای آمریکا، ایران
اینترنشنال، من و تو و … نیز در همین راستا به عملیات تبلیغی علیه امنیت روانی جامعه ایران می
پرداختند. این اقدامات که بخشی از آن برای ایجاد خطای محاسباتی در رده تصمیم گیری در جمهوری
اسالمی و بخشی از آن نیز با هدف تحت فشار گذاشتن جامعه و تأثیر آن بر سیاست و اقتصاد کشور صورت
می گیرد نیز از جمله برنامه های دیکته شده به مجاهدین خلق است که در شبکه های اجتماعی برای
ضریب دادن به آن فعالیت می کنند .
تولید خوراک تبلیغاتی و ظاهرا اطالعاتی برای آمریکا
یکی از کارکردهای جدی فرقه رجوی در یکا ن عملیات سایبری، دادن خوراک تبلیغی و اطالعاتی کذب
)ساخته و پرداخته کاخ سفید( برای استفاده آمریکا در قبال ایران است . نمونه های بسیاری وجود دارد که
اثبات کننده تالش های مجاهدین خلق با دستور کاخ سفید برای این منظور می باشد .
بعدا افشا شد به عنوان مثال حساب های مجازی تحت نام “حشمت علوی”، از یکی از این شگردها یی که
تویتر و فیسبوک گرفته تا مقاله نویسی برای شبکه العربیه عربستان سعودی و نشریات اسرائیلی است.
برخی مطبوعات غربی و تعدادی از خبرنگاران تحقیقی شواهد و مدارکی بیرون داده اند که در همه آن ها
سر نخ اطالعات عمال در مقر مجاهدین خلق در آلبانی بوده است . جالب است که هم دونالد ترامپ و هم
مایک پمپیئو بارها با اشاره به نوشته های این فرد که اصال وجود خارجی ندارد مدعی دلیل و مدرک علیه
ایران شده اند. حال آن که آبشخور اخبار منتشره از جانب حشمت علوی همیشه واشنگتن یا تل آویو یا ریاض
بوده است.
مثال شبکه دو سه هزار نفره حساب های تویتری سازمان، تویتی از حشمت علوی را به طور گسترده پخش
می کند که گویا در تظاهرات اعتراضی آبان 1398 در تهران به خاطر باال رفتن نرخ بنزین، هزار و
پانصد نفر در خیابان ها کشته شدند. مایک پمپئو کنفرانس مطبوعاتی می گذارد و اظهار می دارد که “اخبار
نشان می دهد که حکومت ایران هزار و پانصد نفر را کشت و صدایش را در نیاورد .” البته خود وزارت
خارجه آمریکا بعدها به ساختگی بودن این ارقام اذعان کرد اما به هرحال فضای رسانه ای را آن زمان پر
کرده بودند. اکنون مشاهده می شود که مورد مصرف مجاهدین خلق در دست جبهه ضد ایرانی به نسبت
زمانی که در عراق بودند کامال عوض شده است.
پایگاه خبری »اینترسپت Intercept The »فاش نمود که این فرد )حشمت علوی( وجود خارجی نداشته و
توسط اعضای مجاهدین خلق در آلبانی در توئیتر ساخته شده و مطالب آن بارگذاری می گردد . صفحه
توئیتری حشمت علوی در طول بیش از سه سال فعالیت خود مقاالت زیادی در نشریات غربی به چاپ
رسانده است که به عنوان نمونه حدود ۶۰ مقاله آن در سایت »فوربس Forbes »منتشر شده است. هر چند
رد گیری برخی از سایت ها و خبرگزاری های نشر دهنده مطالب صفحات مجازی فرقه رجوی، نشان می دهد عموم مطالب با رایزنی و رشوه های مالی عوامل سازمان به خبرنگاران خارجی منتشر می شود، اما
زمانی که آمریکایی ها به این گونه مقاالت استناد می کنند، منشأ اخبار غیرقابل انکار می گردد .
درک این موضوع زمانی راحت تر می شود که بدانیم براساس گزارش اینترسپت تاکنون چندین بار حشمت
علوی و مطالب یا اسناد ساختگی منتشر شده از سوی او مورد استناد کاخ سفید قرار گرفته است .
فعالیت اکانت های فیک مجاهدین خلق در آلبانی نیز با همین روش در حال تولید و انتشار محتوا، کامنت
گذاری، الیک و تأیید مطالب علیه ایران هستند. محتوای تولید شده از سوی یکان سایبری مجاهدین خلق با
نام های جعلی به عنوان فعالیت کاربران شبکه های اجتماعی از ایران شناخته می شوند و منطبق بر اهداف
دشمنان ایران سعی د ر ایجاد خطای محاسباتی در مورد ایران در بین کشورها و نیروهای منطقه دارند. به
عنوان مثال در مسأله جنگ احتمالی آمریکا علیه ایران، به طرق مختلف با انتشار محتواهایی مبنی بر
استقبال ایرانی ها از تحریم گسترده و حمله آمریکا به ایران سعی دارند تصویر واقعی از جامعه ایران
مبنی بر حمایت مردم از نظام را تغییر داده و با نمایش تقابل مردم و نظام در ایران، آمریکا را برای آغاز
درگیری با ایران مشروع جلوه دهند .
یکی از اعضای سابق فرقه رجوی در آلبانی که در تابستان سال 1397 از این فرقه جدا شده در این رابطه
می گوید: »در یکان سایبری مثال صبح دستور می آمد که مریم رجوی فالن مطلب را توئیت کرده است و
ما باید به سرعت با چند هزار اکانت فیک در توئیتر، ریتوئیت کنیم و کامنت بگذاریم. کامنت های احساسی
که مثال در آن می نوشتیم که “خواهر مریم تو بهترین رئیس جمهور برای آینده ایران هستی .” دو هزار
سیم کارت برای همین کار در اروپا خریده شده بود تا با آن ها اکانت های فیک ساخته شوند .«
جمع بندی و نتیجه گیری
گفته شد که بعد از سقوط صدام حسین در عراق، سازمان نظامی – تروریستی “مسعود – حبوش” به سازمان
اطالعاتی – تبلیغاتی “مریم – ترکی” تبدیل شده است. کسانی که دیروز با سالح در خیابان های شهرهای
ایران مردم عادی را ترور می کردند یا بمب در سطل زباله می گذاشتند یا مرزبانان میهن را هدف قرار می
دادند یا در شهرها خمپاره شلیک می کردند ، امروز در سنین کهولت پشت کامپیوتر می نشینند و از صبح تا
شب با ماوس و کیبوردهایشان کار می کنند و به تولید و نشر شایعات و اخبار کذب و منفی مشغولند .
به طور کلی فعالیت مجاهدین خلق در شبکه های اجتماعی براساس دستورالعمل های فریب صورت می
گیرد و اعضای سازمان در آلبانی با کار اجباری شبانه روزی سعی می کنند کنش هایی هر چند محدود در
ایران را رقم زده و در ازای آن به حامیان غربی خود گزارش عملکرد ارائه دهند؛ گزارشاتی که پایه
حمایت های مالی از آنان را تشکیل می دهد.
بررسی تخصصی و کارشناسانه اکانت های توییتری شایعه سازی و شایعه پراکنی ضد ایرانی نشان می
دهد که حدود 80 درصد موج منفی علیه موضوعات مختلف مربوط به ایران از آلبانی هدایت شده و جالب
تر این که همزمان صفحات وابسته به اسرائیل و عربستان سعودی نیز این مطالب را باز توییت کرده اند ،
و این مطالب نهایتا مورد استفاده رسانه های غربی و آمریکا و شبکه های ماهواره ای بیگانه قرار گرفته
است.
در مجموع رهبران سازمان مجاهدین خلق همان مزدورانی هستند که در عراق برای رژیم بعثی صدام
حسین به جاسوسی و ترور علیه هموطنان خودشان در ایران می پرداختند و اکنون با ابزار نوین در فاصله
چند هزار کیلومتری ایران برای اربابان جدید خدمات سایبری ارائه می دهند .برای ناظران و طرف حساب های غربی میزان شرکت مردم در انتخابات در ایران مالک و میزان اقبال
عمومی از حاکمیتی است که کامال مستقل بوده و به هیچ کشور خارجی کمترین وابستگی ندارد. همین
حمایت مردمی ضامن تداوم استقالل کشور تاکنون بوده است. تنها راه برای ایجاد وابستگی در ایران قطع
حمایت مردمی است که تمام تالش دشمنان به طرق بسیار پیچیده و به صورت محسوس یا نامحسوس روی
همین موضوع متمرکز شده است. دشمنان ایران و ایرانی طی این سالیان دست به هر اقدامی که توانسته
اند علیه منافع ملی ایران زده اند. مسعود رجوی به صراحت بارها اذعان نمود که بحران هایی که جمهوری
اسالمی در طول حیات خود دچار آن شده است هر یک برای ساقط کردن رژیمی مانند شاه کافی بود.
دشمن قطعا دست بردار نیست.
امروزه در دست اغلب جوانان و نوجوانان ایرانی یک گوشی هوشمند هست که می تواند با اقصی نقاط
دنیا در ارتباط باشد. او اگر نسبت به تهدیدات این گونه ارتباطات آگاه نشده باشد این احتمال وجود دارد که
به دام دشمنان مردم ایران بیفتد. وارد شدن به فضای مجازی مانند قدم گذاشتن در میدان مین است که بدون
راهنما و آگاهی و شاخص گذاری و احتیاط های الزم می تواند فوق العاده خطرناک باشد.
قطعا دستگاه های اطالعاتی و امنیتی و انتظامی کشور و همچنین دستگاه های تبلیغی و تعلیمی و رسانه ها
وظایف خود را در این خصوص به نحو احسن انجام می دهند اما در این مورد خاص، عموم محافل
فرهنگی و هنری، انجمن ها و سازمان های غیردولتی، گروه های سیاسی، و همچنین استادان، معلمان،
مربیان، روحانیون، مدیران، مسئوالن و خصوصا والدین و خانواده ها باید نقش جدی ایفا نمایند . آنان باید
ابتدا خود تسلط کافی برای استفاده از فضای مجازی ب ه دست آورده و سپس تهدیدات محتمل آن را به کسانی
که تجربه کمتری دارند انتقال دهند.
به کوشش عاطفه نادعلیا

Who are Mek معرفی فرقه رجوی به زبان انگلیسی با استناد به مدارک منتشره رجوی

دوستان گرامی و هموطنان عزیز این گفتار به زبان انگلیسی تلاشی است جهانی برای مقابله با تروریسم. که طبعا دامن کشورمان ایران را قبل از همه گرفته بود و صدمات بسیاری بدان زده است. جهان آینده را تروریسم تهیدید میکند. و کشورهای استعماری نشان داده اند که بخوبی از تروریسم مانند فرقه رجوی و یا داعش و بوکوحرام و القائده هرکدام فراخور سیاستهایشان استفاده میکنند که در دهه های گذشته در عراق، افغانستان، سوریه، لیبی، و آفریقا بهای بسیار سنگینی انسانی از مردم عادی و زنان و کودکان طلبیده است.

از همین نظر ارسال این ویدئو کیپ بعنوان گزارش از درون توسط  فردی آگاه از تمامی مکانیزمهای درونی این فرقه تروریستی و عضو سابق شورای ملی مقاومت ، برای مراکز دولتی و بین المللی و حقوق بشری و مدنی به مبارزه با رشد و گسترش تروریسم کمک کنید.

داود باقروند ارشد

[spacer height=”20px” id=”2″]

Dear all, This video clip is a global effort to combat terrorism. Naturally, our country, Iran, was one of its first victims and has suffered from terrorism. The world of the future is threatened by terrorism. Colonial countries have also shown that they make good use of terrorism such as the Rajavi sect or ISIS and Buko Haram and al-Qaeda, each in accordance with their own interests, with unfrotunate examples in recent decades in Iraq, Afghanistan, Syria, Libya, and Africa , where children have been the main victims.

In this regard, participation in sending this video as an internal report by a person aware of all the internal mechanisms of the Rajavi terrorist cult and as a former member of the National Council of Resistance, to governments and international bodies and human and civil rights organizations to help combat the growth and spread of terrorism .

Davood Baghervand Arshad[spacer height=”15px”]

[vsw id=”Vx9pPnLGygo/edit” source=”youtube” width=”625″ height=”444″ autoplay=”no”][spacer height=”15px”]

An inside report for the first time by an ex-high-ranking member of Mek and NCRI based on the Mek’s own publications and …

Who assassinated the Americans in Tehran? Mek and Spying for Russia. Did CIA destroy Mek-Russia spy net? How Mek retaliated? Seizure of US Embassy in Tehran? Mek’s Islamist Revolutionary Courts.

Mek and the Children in the Combat.  Mek and Saddam Hossein of Iraq and Saudi Arabia. Mek as Assassinators. Who is the head wife in Mek Leader’s Harem? Have Mek changed? How Maryam Rajavi deceives the western world? How Mek terrorism differs to ISIS and Al Qaeda terrorism? Why Mek is more dangerous? Use of 10-year-old children in combat by Mek. Who are the wives of the harem of the Caliph of the Mek? Mek’s planed courts and justice for their Islamic State describe by its Calipha. How the world can protect itself against terrorism?

 [spacer height=”15px”]

گفتاری در رابطه با نوشته:پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی حنیف حیدرنژاد

با درود و خسته نباشید

 

 

مقاله ات در دفاع از مصداقی را خواندم.

 

چند نکته داشتم  که شاید بهتر است بدانی.

  1. سازمان بخوبی به وضعیت بچه های زندانی (با هزاران گزارشی گرفته است و فقط به همان اندازه) مشرف است.
  2. مشکل رجوی زندان و سابقه بچه های زندان نبود. بلکه این بود که آیا به رجوی انتقادی دارند یا خیر.
  3. شاید بیش از هزار نفر از بجه ها هستند که از نظر رجوی بریده های بدی در زندان بوده اند. چه در میان زندانیان شاه چه در میان زندانیان رژیم کنونی.
  4. مصداقی خودش در گزارشات خودش به سابقه خودش اشاره کرده بود.
  5. هیچگاه مورد ظن جدی سازمان نبود.
  6. ولی چنین افرادی را که سوابق خوبی از نظر رجوی! در زندان نداشتند مسئولیت های حساس به این افراد نمیدهد.
  • هیچگاه در نزدیکی رهبری کار نمیکنند
  • همواره مسئول بالای فرد نه مسئول مستقیم تضمین میکند که او به نزدیکی رهبری سازمان نرود. (بسیار سفت وسخت این مسئله دنبال میشود)
  • فرد را طی پروسه های طولانی و مقطعی بطور مرتب چک میکنند و رویکردهایش را نظاره میکنند. در نشست ستاد ضاد بررسی میشود که موثر است در برآورد از فرد.
  1. برای افرادی که بخواهند چک کنند مدتهای یکنفر از ستاد ضاد را بعنوان همکار و تن واحد در کنار میگمارند تا شبانه روز با او کار …کند.
  1. عمده چک امنیتی نه برای ورود به سازمان که برای حفاظت از رهبری است. بسیاری هستند که گفتم توابهای بدی بوده اند. ولی رجوی با آنها همانطور که با حمید نوری، مشکلی ندارد.
  2. مشکل رجوی با منتقد است. منتقد نباش هرکس میخواهی باش. باید اگر از رویکرد به جانیان نئوکان، همکاری با اسرائیل و عربستان و صدام این مسئله را درک نکرده باشید باید از رویکرد به حمید نوری متوجه شده باشید.
  3. من گفته ام حتی در درون تشکیلات به فردی مانند سعید جمالی توسط خود تشکیلات آنهم نه در یک محکمه بلکه با شایعه پراکنی به اطرافیان او اتهام مزدوری برای سیستمهای غربی را میزدند. که خوب سوال این میشود چرا این آدم را اخراج نمیکنید اگر محاکمه نمیکنید؟ چرا التماس میکند بگذارید بروم نمیگذاشتید؟
  4. آن چکهای امنیتی هیچگاه کامل نبود.
    1. به این دلیل که همه زندانیان از همدیگر خبر نداشتند.
  • تنها منبع خبر از زندانیان آزاد شده مصاحبه های ای تی یا ضاد نبود.
  1. بسیاری از بچه های آزاد شده اساسا نمیخواستند که مثلا بجه هایی که به قول خودشان مانند خودشان ضعف نشان داده بودند را معرفی کنند.
  • نمونه اش هم هیچ خبری از شرکت در کشت مصداقی که خودش صادقانه گفته است را شما خبر نداشتی.
  1. بنابراین چک های ادعایی سازمان هیچ اعتباری ندارد همانطور که اتهاماتی که میزند تماما بی پایه و اساس است. چرا که وقتی مدرکی دارد براحتی با توان رسانه ای و هزاران سایت خودش آنرا میتواند علم کند و کرده است.
  2. مهتراینکه در درون تشکیلات رجوی شخصا به هرکس که به او غر میزد میگفت شعبه (نه تک مزدور) سپاه پاسداران. طعمه وزارت اطلاعات. اما همین فرد اگر میخواست خارج شود به قیمت کشتن او نمیگذاشتند. چرا؟ چون رجوی آنقدر گند در درون زده مجبور شده خود مجاهدین را زندان کند که به بیرون دست نیابند. نه اینکه بدردش میخورند. چون نه مبارزه ای در کار است و نه از اینها کاری ساخته است. بلکه فقط وفقط روی دست رجوی بعنوان زندانی مانده اند.

 

همه آنچه در فوق آمد  فرع مسئله است.

 

  1. با امنیتی کردن مسئله، به تمام و کمال  بازی با کارت رجوی است .
  2. مهم نیست که شما تلاش کردید که از مصداقی در مقابل اتهامات دفاع کنید.
  3. چرا که هر ناظر بی طرفی میتواند متوجه شود که نه اطلاعات شما کافی است و نه دقیق. بویژه به حافظه یک م م … هم تکیه کرده باشد. بنابراین خواننده میتواند با گرد و خاک رجوی بگوید اطلاعات او “شمای تکفرد” جدا شده – چه بسا با رویکرد حمایتی- کمبود اطلاعات- منافع شخصی-… از اطلاعات رجوی  بعنوان یک تشکیلات کمتر است پس از رجوی دفاع میکند.
  4. شما اینگونه القاء کرده اید که انگار این سیستم امنیتی رجوی درست است فقط در مورد مصداقی اشتباه میکند.
  5. در مورد مسائلی امنیتی همواره کار مشکلی است قضاوت کردن.

 

کار درست این است که:

  1. قضاوت در مورد مصداقی را باید بتوانید به سطح خرد و منطق سالم و طبق قوانین انسانی حقوق بشر و شناخته شده  امروز یعنی  “بیگناهی مگرگناه اثبات شود” استوار کنید که خود نیز به آن اشاره کرده اید.
  2. باید ببینید و یاد بدهید و یا بگیرید که از روی مواضع افراد و آنچه میکنند و میخواهند و میگویند و چرا میگویند در مورد آنها اگر خواستید قضاوت کنید. آنهم قضاوت سیاسی. 
  3. قضاوت هم نباید سیاه وسفید باشد چیزی که هم بر شما حاکم است وهم بر تمام جامعه ما. چون ما ایرانیان هرکس متمایل به سلطنت است مزدور آمریکا، هرکس متمایل به چپ است مزدور شوروی، متمایل به حاکمیت مزدور رژیم یعنی برای ما خواست سیاسی افراد یک حق طبیعی تلقی نمیشود همانگونه که برای رژیم جمهوری اسلامی و شاهنشاه آریامهر هم تلقی نمیشده و نمیشود. همانطور که برای رجوی نیز کسی نمیتواند چیزی جز رجوی بخواهد. برای ما قانون “هرکس با ما نیست بر ماست” حاکم است.  
  4. از همین روست که مرتب به دامن توطئه های رجوی که تماما امنیتی است و نه سیاسی میغلطید. چرا رجوی همه چیز را امنیتی میکند چون حیات سیاسی برای کسی قائل نیست.
  5. اگر مصداقی ها قتل نکرده باشند حق انسانی دارند از رجوی ببرند به رژیم بپیوندند. یا به رضا پهلوی یا به لنین یا استالین یا هر کس دیگر. هرچند مورد نقد ما باشند.
  6. همه ایرانیان به رژیم بدرستی بخاطر جرم سیاسی نقد دارند، ولی خودشان همه دیگران را به جرم سیاسی حکم کم و بیش اعدام = مزدور محکوم میکنند. تفاوت ما و رجوی ورژیم در چیست؟
  7. اگر ما نمیتوانیم هواداران رژیم را که مخالفشان هستیم تحمل کنیم چرا باید بخواهیم رژیم  اینکار با بتواند بکند؟
  8. در دنیای آزاد و پیشرفته معاصر اتهام زدن جرم است. نه متهم بودن. اگر کسی نتواند اتهام کسی را ثابت کند به زندان میرود. شما با حسن نیت از اتهام زدن در قالب دفاع از مصداقی، دفاع کرده اید.
  9. باید دستگاه امنیتی سازی یعنی استبداد رای و هرچه من میگویم و میخواهم درست است بقیه باید نابود شوند بعنوان فرهنگ غالب در میان ایرانیان که مانع همه اتحادهاست تصحیح شود.
  10. با امنیتی کردن هیچگاه تعامل و تفاهم و همزیستی و سازشهای اصولی (آنچه در غرب هست) شکل نمیتواند بگیرد.
  11. مصداقی را باید با امروزش قضاوت کرد. اگر اشتباه داشت نقدش کرد اگر درست گفت تائیدش کرد. امنیتش را هم به دادگاه صالحی با مدرک و سند و با قضات با معیارهای انسان امروز سپرد.
  12. قضاوت امنیتی یعنی قائل بودن به جرم سیاسی. جرم جنایی داریم ولی هواداری از فرقه رجوی، رضا پهلوی، شاه، رضا شاه، خمینی، خامنه ای، استالین و لینین و هیتلر (مگر طبق قانون اساسی آلمان) جرم نیست. والا آزادی نیست. شما حق داشتید از رجوی ببری و بیایی خارج. این جرم نیست. رجوی جرمش کرده و به همه شماها القاء کرده است. توجه به کلمه “بریده مزدور” بی خود اختراع نشده.
  13. چرا از مصداقی دفاع کردید؟ مبنای دفاع امنیتی است!! نه سیاسی!.
  14. باید حمله شدید میکردید به دستگاه استبدادی-ایدئولژیک و انسان خردکنی رجوی در اتهاماتی که به مصداقی بدون مدرک وارد میکند. حتی رفته در زندان سناریو می نوشته؟ جرمش چیست؟ کسی را کشته، کسی را شکنجه کرده؟ طبق کدام قانون و کتاب قانون عملکرد مصداقی قضاوت شده است و میشود؟ من قصد تبرئه او یا دیگری را ندارم بحث دیدگاههاست. خود مصداقی کمتر از رجوی امنیتی فکر نمیکند. او هم همین دستگاه رژیم و رجوی را دارد. باید این دیدگاه تغییر کند.
  15. واژه “بریده” یعنی خائن از نظر رجوی. وقتی انتقاد هم بکند میشود “بریده مزدور” یعنی دوبار واجب القتل. اینها همه احکام و جرمهای سیاسی است. رجوی فقط و فقط ترور و نابودی را میشناسد. او مخالف راترور میکند، درخارج ترور سیاسی شخصیتی. 
  16. همه تلاش شما دوستان این است که تلاش میکنید از خود با بکارگیری همان فرهنگ مسعود رجوی علیه دیگران خود را از این دو اتهامِ نا واردِ “بریده” که از رجوی بریده است. و “مزورد” چون به او انتقاد دارید مبرا نشان دهید. در صورتیکه این حق انسانی شماست که از رجوی بریده و به او انتقاد کنید. او برای سرکوب هر فکر دیگر و سرکوب هر نقدی علیه خودش مجبور است مسئله را امنیتی کند که نگذارد. فردا در حاکمیت رجوی ما و شما اسمتان جاسوس آمریکا و انگلیس و مصر و اردن و اسرائیل خواهد بود. استبداد یعنی همین به فرهنگ استبداد نباید دامن زد.
  17. این فرهنگ بود که آن زن آشپز خانه یک مثلا نظامی یا وزیر را مردم در خیابان تکه تکه کردند. یا پاسبان را تکه تکه کردند. فرخ روی پارسا را چرا اعدام کردند. و هزاران اعدام از این نوع؟ خلخالی میگفت اگر جرمی نداشت میرود بهشت اگر داشته پس درست اعدام شده. اعدامهایی که رجوی صدهزار بار برآنها و بر بی محاکمه بودن آنها اصرار میکرد. که من افشاء کرده ام.
  18. ایرانیان همانطور که باید از رجوی عبور کنند باید از رژیم هم عبور کنند. رجوی در خارج ورژیم در داخل امتحان ایرانیان است که میتوانند دمکرات باشند یا خیر.
  19. ما در فردای ایران آیا یک خلخالی دیگر هستیم؟ یا خیر آنها که جرم مشخصی طبق قانون و قضاوت طبق کتاب قانون و کنوانسیونهای حقوق بشر مرتکب نشده اند را حق حیات برایشان قائلیم؟
  20. بجای دفاع از مصداقی باید دستگاه رجوی را داغان میکردید، دستگاه فکریش را. آیا رجوی اساسا حق دارد روی مصداقیها قضاوت کند؟ کسی که هزاران نفر را به کشتن داده، کشته، ترور کرده، بمب گذشته در اماکن عمومی و مردم بی گناه را کشته، از تروریسم 11 سپتامبر دفاع کرده، از آی سیس دفاع کرده، کردها را سرکوب کرده، اعضای خودش را زندان، شکنجه، وکشته، به مصداقی انتقاد چه میکند؟ جنایات بشری که علیه کودکان روا داشته. کودکانی که در زندان او خود کشی کردند. زنانی که خود کشی کردند. مورد تجاوز قرار گرفتند… 

امید است گفته های فوق هرچند مملو از اشتباه کمک کرده باشد.

داود باقروند ارشد 

دوم خرداد 1400

[su_heading size=”20″]پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی [/su_heading]حنیف حیدرنژاد

روز 28 فروردین 1400 برابر با 17 آوریل 2021 اطلاعیه ای از سوی “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومتِ”، وابسته به سازمان مجاهدین خلق با عنوان “دادگاه یک دژخیم و مأموریت یک مزدور نفوذی برای مصادره جنبش دادخواهی به سود جلادان علیه جایگزین دموکراتیک(شماره۱)” انتشار داده شد.
هدف اصلی این اطلاعیه که از آن به عنوان یک کار “تحقیقی” نام برده شده است، بی اعتبار کردن ایرج مصداقی، زندانی سیاسی سابق می باشد. با تلاش ایرج مصداقی و چند نفر دیگر بود که حمید نوری در نوامبر سال 2019 در فرودگاه استکهلم سوئد دستگیر و روانه بازداشتگاه شد. قرار است محاکمه نوری روز 8 ژوئن در استکهلم آغاز شود.
حمید نوری کیست؟
حمید نوری در سال های دهه شصت دادیار زندان گوهردشت کرج و از افرادی می باشد که با هئیت مرگ، که از سوی روح الله خمینی برای اعدام زندانیان سیاسی در زندان های ایران تعیین شده بود، همکاری داشته است. مطابق برآورد مطلعین و پژوهشگران حقوق بشر، در تابستان 1367 و حدفاصل ماه های مرداد تا شهریور آن سال، حدود 4000 نفر از زندانیان سیاسی بطور مخفیانه و دسته جمعی کشتار شدند. به فرمان روح الله خمینی، ماموریت صدور حکم اعدام به عهده هیئتی موسوم به “هیئت مرگ” بود. آنها در یک گفتگوی چند دقیقه ای با زندانیان، تصمیم می گرفتند که آیا زندانی باید اعدام شود یا نه؟ آن هیئت در اکثر موارد به صدور حکم اعدام به شکل اعدام با طناب دار رای دادند. آن زندانیان سیاسی افرادی بودند که سال های طولانی را در زندان گذرانده و مشغول گذراندن حکم زندان خود بودند. آنها از قصد هئیت مرگ و اینکه تا چند دقیقه دیگر اعدام خواهند شد، با خبر نبودند. آنزمان حمید نوری (در زندان، معروف به حمید عباسی) در زندان گوهردشت کرج دادیار زندان بود. او از بسیاری از حقایق مربوط به کشتار سال 1367 با اطلاع است. امروز محاکمه حمید نوری می تواند فرصت بزرگی برای حقیقت یابی آن جنایت بزرگ باشد.
می توان حدس زد که بر اساس اطلاعاتی که در جریان محاکمه حمد نوری رو خواهد شد، زمینه حقوقی لازم برای تحت تعقیب قرار گرفتن مسئولین آن جنایت که هنوز زنده هستند، ایجاد شده و می توان امیدوار بود که در پایانِ محاکمه او و به کمک راه کارهای حقوق بین الملل، رژیم جمهوری اسلامی را بتوان بخاطر جنایت بر علیه بشریت بطور جدی تری در عرصه جهانی زیر فشار قرارداده و چه بسا بتوان اهرم های موثرتری، مانند شورای امنیت سازمان ملل یا دادگاه بین المللی لاهه را نیز فعال نمود.
محاکمه حمید نوری یک فرصت استثنائی است برای آنکه بتوان جنبه هائی هرچند کوچک از ابعاد کشتار 67 را روشن تر دید. فرصتی برای خانواده و بازماندگانی که بعد از سال های دراز، شاید نشانی از یکی از عزیزانشان به دست بیاورند. حمید نوری نماینده یک سیستم است و این اولین بار خواهد بود که از بعد از انقلاب 1357، حکومت اسلامی در عرصه جهانی به دلیل اعدام و شکنجه زیر ذره بین یک دستگاه قضائی در یک کشور دمکراتیک قرار خواهد گرفت. محاکمه حمید نوری فرصتی استثنائی برای عدالت و عدالت جویان و دادخواهان است.
جدا از اهمیت تاریخی- بین المللی محاکمه حمید نوری، محاکمه او برای ما ایرانیان یک مناسبت ملی است. ما، ما ایرانیان بدون در نظر گرفتن تعلق سیاسی و گروهی مان باید تمام تلاش خود را به کار بگیریم تا این محاکمه به محاکمه تمامیتِ حکومت اسلامی در نزد افکار عمومی تبدیل شده و فرصت دهیم تا این محاکمه، زمینه همبستگی و نزدیکی بیشتر ما به یکدیگر را تقویت کند. ما می توانیم در جریان محاکمه حمید نوری، از روش های کاریِ دستگاه قضائی سوئد آموزش گرفته و برای حقیقت یابی در دادگاه های ذی صلاح در ایرانِ آزاد بعد از جمهوری اسلامی، از آنها استفاده کنیم.
ما می توانیم در حالی که اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا در تلاش برای مماشات و کنار آمدن با جمهوری اسلامی هستند، موضوع نقض حقوق بشر و اعدام و زندان و شکنجه در 42 سال عمرِ حکومت اسلامی را به موضوع خبری مهم رسانه های غربی تبدیل کرده و راه زد و بندِ قدرت های جهانی با رژیم جنایتکار حاکم بر کشورمان را بسته یا حداقل چنین ارتباطی را برای قدرت های غربی سخت و پرهزینه کنیم.
محاکمه حمید نوری یک مسئولیت انسانی، یک مسئولیت وجدانی و یک مسئولیت انسانی برای ما ایرانیان ایجاد می کند تا به دور از اختلافات سیاسی یا شخصی با هم، بر دشمن اصلی مردم ایران تمرکز کرده و از این فرصت برای دادخواهی و کوتاه کردن عمر این رژیم استفاده کنیم.
با توجه به آنچه که گفته شد، پرسش این است، چرا در چنین زمان و در چنین موقعیتی سازمان مجاهدین خلق بجای تمرکز بر محاکمه حمید نوری و تبدیل محاکه او به محاکمه تمامیت جمهوری اسلامی، برعلیه ایرج مصداقی، یک زندانی سیاسی سابق و مسئول اصلی دستگیری حمید نوری وارد میدان شده، برعلیه او اطلاعیه صادر کرده و یک سریال ادامه دار بر علیه او را کارگردانی می کند؟
پرونده سازی بی پایه و اساس برعلیه ایرج مصداقی
اطلاعیه “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت” ادعا می کند ایرج مصداقی از همان آغاز دستگیری، در زندان با شکنجه گران همکاری کرده و سال های بعد، از سوی دستگاه اطلاعاتی رژیم آزاد شده تا بتواند به سازمان مجاهدین نفوذ کند. سند این اطلاعیه در تائید ادعاهایش بخش های گزینشی از کتاب خاطرات ایرج مصداقی می باشد.
ایرج مصداقی قبل از انقلاب در آمریکا ساکن بود و با کنفدراسیون دانشجوئی ارتباط داشت. همزمان با انقلاب 57 به ایران برگشت. از آنزمان به عنوان هوادار سازمان مجاهدین با آنها در ارتباط بود. از سال 1360 تا 1370 به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق به مدت ده سال در زندان‌های قزل‌حصار، اوین و گوهردشت به سر برد. او یکی از جان به در بردگان اعدام‌های سال 1367 است. پس از آزادی از زندان، در سال 1373 از ایران فرار و از آنزمان در سوئد ساکن است.
مصداقی از زمان اقامت در اروپا، به عنوان هوادار در ارتباط با بخش سیاسی و روابط بین الملل سازمان مجاهدین در فرانسه فعال بود. او در هئیت های نمایندگی این سازمان در اجلاس های بین المللی برای محکومیت جمهوری اسلامی شرکت می کرد و در تهیه بسیاری از گزارش ها یا تدارک برخی دیدارها نقش مهمی به عهده داشت. مصداقی در اواخر سال 1379/ اوائل سال 2001 ارتباط و همکاری خود با سازمان مجاهدین خلق را بطور کامل پایان داد. او در سال 1392 نوشته ای با عنوان گزارش 92 منتشر و در آن مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین را در ارتباط با موضوعات بسیاری مورد سوال قرار داد. سال بعد، با انتشار گزارش دیگری با عنوان گزارش 93، نقد مسعود رجوی را عمیق تر کرد. سازمان مجاهدین از سال 1392 یکباره ایرج مصداقی را “مزدور وزارت اطلاعات” خطاب کرد، کمی بعد به او “شاگرد جلاد” گفت و در چند ماه اخیر با صفت “مزدور نفوذی وزارت اطلاعات” از او یاد می کند.
جدا از نوشته های زیادی که تاکنون از سوی ایرج مصداقی، بسیاری از همبندان او در زندان و افراد دیگر در رد اتهامات سازمان مجاهدین نوشته شده است، در اینجا سعی می کنم به یک دلیل مهم در بی پایه و اساس بودن این ادعاها اشاره کنم.
چکِ اطلاعاتی- امنیتی چند لایه در سازمان مجاهدین
در سال های 1361 به بعد افرادی که در کردستان و سپس در عراق به سازمان مجاهدین وصل می شدند از چندین لایه چک اطلاعاتی- امنیتی عبور داده شده و سپس پذیرش شده و سازماندهی می شدند. در همین ارتباط شهادتِ شخصی من اهمیت پیدا می کند.
یک شهادت اخلاقی و وجدانی
من هیچگاه زندانی سیاسی نبوده ام و نمی توانم در مورد ایرج مصداقی یا ادعاهای سازمان مجاهدین شهادت شخصی بدهم. اما در سال های 1363 و 1364، زمانی که عضو سازمان مجاهدین بودم به دلیل کار و مسئولیتم با زندانیان سیاسی آزاد شده یا آنها که به هر شکلی فرار کرده و خود را به عراق و سازمان مجاهدین رسانده بودند صحبت می کردم.
در آن سال ها من در بخش موسوم به “اِی تی- ET” (مخفف اطلاعات- اگر با حروف لاتین نوشته شود)، کار می کردم. در اواخر سال 1363 در سلیمانیه و سپس در بغداد مستقر بودم. مسئول این بخش، هادی روشن روان بود. کار من و چند نفر دیگر گفتگو با نفرات تازه وارد به بخش پذیرش در سازمان مجاهدین بود. افراد تازه وارد به سازمان مجاهدین به بخش پذیرش منتقل می شدند. بخش “ای تی” وظیفه داشت تا در صحبت با این افراد و”تخلیه اطلاعاتی” آنها، سه موضوع را تعیین تکلیف کند:
اول: احراز هویت؛ سوال در مورد مشخصات فردی و خانوادگی، چگونگی آشنائی و ارتباط با سازمان مجاهدین، افراد آشنا یا کسانی که در سازمان می شناسند، دوست یا افراد آشنا و فامیل که دستگیر یا اعدام شده اند، نام افرادی که می توانند آنها را تائید کنند و …
دوم: در مورد افرادی که در زندان بوده اند این سوالات مطرح می شد: کی، کجا، چرا و چگونه دستگیر شده اند، در کدام زندان ها بوده اند، چه بازجوئی هائی شده اند، توسط چه ارگانی و چه کسانی، موضوع سوالات در بازجوئی چه بوده، چه اطلاعاتی داده اند، آیا در زندان تشکیلات داشته اند، نفرات تشکیلات داخل زندان چه کسانی بودند، نفرات اعدام شده ای که می شناسند، نام توابین و افرادی که با رژیم همکاری می کردند، دلیل آزادی از زندان چه بوده است، بعد از آزادی از زندان با چه کسانی و چه ارتباطاتی داشته اند، چگونگی خروج از ایران و دلیل پیوستن به سازمان مجاهدین و …
در مورد افرادی با پیشینه زندان سیاسی، بعد از “تخلیه اطلاعاتی” در جلسه اول، در صورت لزوم چندین بار دیگر با آن فرد صحبت می شد. بسیاری از این گفتگوها بر روی نوار ضبط می شد. مسئول من در آن زمان آقای م. ع. بود. او اکنون در آلمان زندگی می کند. م. ع. تا پایان سال 1366 در همین مسئولیت بود و به خوبی به یاد دارد که مجموع افرادی که مورد گفتگوی ما قرار گرفتند بالغ بر چندصد نفر می شدند. از این میان، تا پائیز 1364 که من برای ماموریتی به اروپا اعزام شدم، حدود 70 تا 80 نفر از افرادی که مورد “تخلیه اطلاعاتی” قرار گرفته بودند، زندانی سیاسی سابق بودند.
سوم: وظیفه دیگر ما چک امنیتی افراد تازه وارد در بخش پذیرش بود. “موارد مشکوک” در نشستی با هادی روشن روان مورد بحث و بررسی قرار گرفته و بعد از چک اطلاعاتیِ گذشته آنها از سوی افرادی که در تشکیلات شاید آن فرد را بشناسند، نهایتا افراد دیگری بجز ما که با او گفتگو کرده بودیم، با آن فرد صحبت کرده تا “رفع ابهام” شود. این افراد بعد از پذیرش، در یگان های مختلف سازماندهی شده و بدون اینکه بدانند، برای مدتی زیر نظر بودند و اگر موردی که شکِ امنیتی را تقویت کند دیده می شد، پرونده آنها به بخش “ای تی” ارجاع داده می شد.
آقای م. ع. که از سال 1363 تا 1366 بیش از 3000 ساعت نوارِ گفتگو با زندانیان سابقِ وصل شده به مجاهدین در عراق را ضبط کرده و از حافظه خوبی برخوردار است در گفتگو با من که برای نوشتن این مطلب با او تماس گرفته بودم، تاکید کرد: “این را یک وظیفه وجدانی می دانم که بگویم: در گفتگو با زندانیان سابقی که آنها را «تخلیه اطلاعاتی» کرده و از آنها در مورد توابین سوال کردم، «هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه» نامی از ایرج مصداقی برده نشد.”
جدا از چک اطلاعاتی- امنیتی افراد تازه وارد به هنگام پذیرش، سازمان مجاهدین در دو نوبت اقدام به چک اطلاعاتی- امنیتیِ دسته جمعی اعضای خود کرده است. این اقدام در درون تشکیلات مجاهدین با عنوان “رفع ابهام” معروف است. در اواسط سال 1363 و همزمان با انقلاب ایدئولوژیکِ اول و اعلام ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو، مقر اصلی سازمان مجاهدین در کردستان عراق در شهرک “ماوت”، به بازداشتگاهی تبدیل شد که در آن برای چند هفته، چند صد نفر از پیشمرگه های سازمان مجاهدین مورد چک اطلاعاتی- امنیتی قرار گرفتند. در پایان این پروسه، رده بندی تشکیلاتی افراد به آنها ابلاغ می شد.
در کنار مقر اصلی مجاهدین در “ماوت”، در مقر دیگری به نام منصوری، در کنار روستای “کهریزه”، بازداشتگاهی با سلول های انفرادی ایجاد شد تا افراد مشکوک و مسئله دار در آنجا نگهداری و تعیین تکلیف شوند. جدا از چرائی این اقدام و همزمانی آن با انقلاب ایدئولوژیک که موضوع این نوشته نیست، آنچه مایلم به آن توجه دهم این است که افرادی که تا آن موقع چندین سال بود که در تشکیلات و تیم های عملیاتی سازمان مجاهدین فعال بوده و مطابق فرهنگ مجاهدین “مسئله شهادت” را حل کرده و مشخص بود که با تمام جان و مال سر در راه مجاهدین گذاشته و هر خطری را پذیرا بوده اند، باز هم مورد شک قرار گرفته و مورد بازجوئی و چک اطلاعاتی- امنیتی قرار گرفتند.
“رفع ابهام” دوم در اواخر سال 1373 در قرارگاه اشرف در عراق شروع شد. در آن زمان من دیگر از سازمان مجاهدین جدا شده بودم. بنابراین اطلاعاتم در این مورد محدود به گفتگو با اعضا جدا شده ای می باشد که آن پروسه را تجربه کرده و در آن مورد نیز خاطرات خودشان را منتشر کرده اند. در جریان “رفع ابهام” سال 73، اعضا و مسئولین سازمان و زندانیان سیاسی سابق که همگی سخت ترین آزمایش ها را پشت سرگذرانده بودند، مورد اتهام قرار گرفته و در قرارگاه اشرف به زندان افکنده و بسیاری از آنان شکنجه شدند. جمال عظیمی از اعضا جدا شده از سازمان مجاهدین، از به زندان افکنده شدن حدود 700 نفر در این زمان سخن می گوید. سیامک نادری یک عضو سابق دیگر سازمان مجاهدین است. او هفت سال و نیم در زندان های رژیم جمهوری اسلامی بوده و پس از آزادی از زندان به سرعت خودش را به عراق رسانده تا با وصل شدن به سازمان مجاهدین، مبارزه اش بر علیه جمهوری اسلامی را ادامه دهد. نادری بعد از سال ها شکنجه روحی و آزار جسمی در سازمان مجاهدین در سال 1393 در آلبانی از این سازمان جدا شد. او در یک کار تحقیقی به انتشار اسامی 400 نفر از افرادی پرداخته که در جریان “رفع ابهام” در سال 1373 در قرارگاه اشرف زندانی شده بودند.
چک اطلاعاتی- امنیتی افراد در سازمان مجاهدین، عملی مستمر بوده و پیشینه ای قدیمی دارد. این کار از زمان کارِ مخفی چریکی در زمان شاه شروع و بعد از آن در دوره کار نیمه مخفی در اوائل انقلاب تا امروز ادامه پیدا کرده است. چک اطلاعاتی- امنیتی سازمان مجاهدین بر روی افراد و اعضا و حتی نیروهای هوادارش، عملی سیستماتیک بوده و ثبت و آرشیو می شود. بسیاری از تصمیم گیری ها در مورد افراد، از جمله دادن مسئولیت، دادن رده تشکیلاتی، اجازه تردد به مقر یا ساختمان های مخصوص، اجازه دسترسی به اطلاعات طبقه بندی شده، اجازه شرکت در جلسات عمومی رسمی و اینکه در کدام صف و کنار چه کسی بنشینند و.. همه این ها بر اساس وفاداری ایدئولوژیک به “رهبری” و میزان تائید یا عدم تائید چک اطلاعاتی- امنیتی آن فرد می باشد.
تناقضات اطلاعاتی سازمان مجاهدین در مورد ایرج مصداقی
سازمان مجاهدین همیشه به قدرت اطلاعاتی و نفوذ خودش در نهادهای رژیم بالیده و با بزرگ نمائی، این ذهنیت را القا می کند که به لحاظ اِشراف و تسلط اطلاعاتی- امنیتی قدرتمند و نفوذ ناپذیر می باشد. با در نظرداشت آنچه در بالا در مورد چک اطلاعاتی امنیتی سیستماتیک فردی و دسته جمعی اعضا و افراد مرتبط با سازمان مجاهدین تشریح شد، با در نظر داشت اینکه سوابق افراد نزدِ سازمان مجاهدین ثبت و آرشیو می شود، با توجه به اینکه بسیاری از افراد و اعضا سازمان مجاهدین پنج دهه است که همدیگر را بطور شخصی می شناسند و از سوابق هم با اطلاع هستند؛ این پرسش مطرح می شود که:
اگر ایرج مصداقی یک “مزدور وزارت اطلاعات، یک تواب تشنه به خون و یک نفوذی وزارت اطلاعات” بوده است، چطور سازمان مجاهدین با وجود همه آن لایه های مختلف چک اطلاعاتی- امنیتی و سوابقی که از گذشته افراد دارد، او را شناسائی نکرده بود؟ چطور است که ایرج مصداقی توانست بین سال های 1373 تا 1379 در مقر اصلی این سازمان در “اُور سورواز”، در نزدیکی پاریس، جائی که مریم رجوی در آنجا سکونت داشت، رفت و آمد داشته باشد؟ چطور ارتباطات سطح بالا در مجامع بین المللی و در بسیاری از نشست های مختلف نهاد های سازمان ملل متحد به او واگذار می شد؟ چطور در طی همه آن سال ها، آن همه زندانی سیاسی سابق که در سازمان مجاهدین حضور دارند و او را دیده بودند، از اینکه او “تواب” بوده و … حرفی نزدند؟ چطور در آن چند هزار ساعت نوارهای “تخلیه اطلاعاتی” که در آن با زندانیان سیاسی سابقی که به تازگی به مجاهدین در عراق وصل شده بودند، گفتگو شده بود، چیزی در مورد ایرج مصداقی وجود ندارد؟ چرا از زمانی که ایرج مصداقی به طورعلنی به نقد سازمان مجاهدین پرداخت و بطور خاص از زمانی که او “تابوی قُدسیت” مسعود رجوی را شکست، اتهام زنی به او شروع شده است؟
سازمان مجاهدین خلق رودر روی دادخواهی مردم
داده ها و شواهد فوق به طور منطقی این نتیجه گیری را تقویت می کند که اتهامات سازمان مجاهدین بر علیه ایرج مصداقی بی پایه و اساس بوده و با هدف پرونده سازی و بی اعتبار کردن او می باشد.
حال این سوال مطرح می شود: در حالی که دستگاه قضائی سوئد خودش را برای محاکمه حمید نوری آماده می کند، در حالی که سازمان مجاهدین که بسیاری از اعضا و هوادارانش در زندان های ایران اعدام شده و به خوبی می تواند با معرفی شاهدینی که هنوز زنده هستند محاکمه حمید نوری را به محاکمه جمهوری اسلامی تبدیل کند، از حمله کردن به ایرج مصداقی چه هدفی را دنبال می کند؟
به باور من سازمان مجاهدین با این اقدام خود نشان می دهد که اهداف تشکیلاتی این جریان برای تصفیه حساب کردن با دیگران، از جمله با ایرج مصداقی بالاتر از ارزش و اهمیت دادخواهی خون هزاران هزارن انسانی است که در زندان های جمهوری اسلامی کشته شدند. “مبارزه با جمهوری اسلامی” از سوی سازمان مجاهدین فقط یک ادعاست، زیرا در زمانی که می شود با تمرکز بر روی محاکمه حمید نوری بیشترین ضربه را به جمهوری اسلامی وارد آورد، بر تسفیه حساب با فردی تمرکز کرده است که مسبب دستگیری حمید نوری بوده است.
به دلیل تبلیغاتی که سازمان مجاهدین در مورد قدرتمند بودن و نفوذ در نهادهای جمهوری اسلامی دارد، پس از اعلام دستگیری حمید نوری، این انتظار وجود داشت تا مسئول دستگیری حمید نوری، سازمان مجاهدین اعلام شود. آما مشخص شد که زمینه سازی دستگیری حمید نوری، نه توسط یک تشکیلات عریض و طویل و پر مدعا، بلکه توسط ایرج مصداقی انجام شده و در تامین همه تدارکات حقوقی مرتبط با آن نیز جمعی از فعالین ایرانی وغیر ایرانی او را کمک کرده اند. این واقعیت نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین تا کجا علیرغم ادعاهای پرطمطراقِ مبارزه با جمهوری اسلامی، خواب بوده و در لاک خود فرو رفته است. دستگیری حمید نوری بدون دخالت سازمان مجاهدین، نشان دهنده پوچ بودن ادعاهای این سازمان می باشد. دستگیری حمید نوری انحصار طلبی سازمان مجاهدین و ادعای اینکه در مبارزه بر علیه رژیم ایران، این سازمان “مبارز شماره یک” است را نقش بر باد داده و در چشم ایرانیان و نیروهای خارجی که با این تشکیلات ارتباط دارند ناتوانی این تشکیلات را به خوبی نشان داده و بادکنک تبلیغاتی آن را ترکاند. از این روست که این سازمان بجای همراهی با دادخواهی مردم ایران در محاکمه حمید نوری، به کینه توزی بر علیه ایرج مصداقی مبادرت می کند تا بی عملی، ناتوانی و تو خالی بودن خودش را پرده پوشی کند.
سرافکندگی و شرم برای “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت”
اطلاعیه مجاهدین، مُهر “کمیسیون قصائی شورای ملی مقاومت” را بر خود دارد. همانطور که دستگاه قضائی در جمهوری اسلامی بازیچه و ابزارِ نهادهای امنیتی- اطلاعاتی است، “کمیسیون قضائی” مزبور نیز همین نقش را برای مجاهدین بازی می کند. چرا؟
دستگاه قضائی باید مستقل باشد، باید تا زمان صدور حکم در ارتباط با فرد مورد اتهام از او با عنوان “مظنون” یاد کند. در دستگاه قضائی دمکراتیک، اصل بر برائت مظنون و متهم است. در دستگاه قضائی آزاد و مبتنی بر حقوق بشر، کرامت انسانیِ فردِ مظنون و متهم رعایت شده و با عنوان خانم … یا آقای … خطاب می شود و حیثیت انسانی او محفوظ می ماند. حتی بعد از صدور حکم و محرز بودن جرم، مجرم با احترام مورد خطاب و مورد رفتار قرار می گیرد و….
کمیسیون قضائی مجاهدین بجای تاکید بر اصل برائت، از قبل حکم صادر کرده و حکم بر “مزدور” بودن می دهد. بجای دادرسی عادلانه، نقش دادستان و قاضی و هیئت منصفه را یکجا بازی می کند. بجای رعایت بی طرفی تخصصی، اهداف سیاسی سازمان مجاهدین را دنبال و القاب و صفاتی را بکار می برد که نشان از سیاسی بودن اهدافش دارد.
تصورش را بکنید که این کمیسیون و این شورا و این مجاهدین که سالهاست در کشورهای غربی زندگی کرده ولی اینگونه حکم صادر می کنند، اگر فردا در ایران، آنگونه که ادعا می کنند قدرت را به دست بگیرند، چه خواهند کرد؟ این سند، نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین جائی در بین نیروهای مخالف جمهوری نداشته و یک ائتلافِ احتمالیِ نیروهایِ ضد جمهوری اسلامی باید خود را از این نیروی ضد دمکراتیک دور نگه دارد.
این اطلاعیه سندی است گویا در مورد آنکه سازمان مجاهدین غیر دمکراتیک است، در طرف مردم ایران و دادخواهی آنها و بر علیه جمهوری اسلامی قرار ندارد، بلکه اهداف ایدئولوژیک و سیاسی خودش را دنبال می کند. منافعی که با منافع ملی ایران همخوانی نداشته، بلکه بر علیه آن می باشد.

منبع:پژواک ایران

سرنوشت کودکانی که سازمان مجاهدین آنها را از والدینشان جدا کرد

سرنوشت کودکانی که سازمان مجاهدین آنها را از والدینشان جدا کردحنیف حیدرنژاد

حنیف عزیزی حدود 40 سال دارد. او افسر پلیس در کشور سوئد است و اخیرا به خاطر کتابی که در مورد زندگی خودش منتشر کرده مورد توجه رسانه های سوئد قرار گرفته است. پدر و مادر او از اعضای سازمان مجاهدین خلق بودند. او همچون صدها کودک دیگر در قرارگاه اشرف در عراق، با پدر و مادرش زندگی می کرد تا اینکه این کودکان در سال 1991 و پس از حمله نیروهای ایالات متحده آمریکا به عراق، از سوی سازمان مجاهدین از خانواده هایشان جدا و به کشورهای اروپائی فرستاده شدند. حنیف نیز در 9 سالگی به همراه برادر کوچکترش به سوئد فرستاده شد. آنها در دو سال اول نزد یک خانواده از هواداران سازمان مجاهدین بودند، اما به دلیل خشونت خانگی و نبود محبت، اداره کودکان و نوجوانان آنها را از این خانواده گرفته و سرپرستی آنها را به یک خانواده سوئدی می دهد. او به مناسبت انتشار کتاب خاطراتش، در گفت وگو با بخش فارسی رادیو سوئد در مورد خودش حرف می زند.

 

حنیف عزیزی در 18/ 19 سالگی به دنبال یافتن خودش و پیدا کردن پاسخ به این سوال بود که در سوئد چه می کند و چرا مادرش او را به سوئد فرستاده است. اینطور بود که با سازمان مجاهدین ارتباط برقرار کرده و به نزد مادرش در عراق می رود. در آنجا مغزشوئی شده و مصمم می شود که به مجاهدین بپیوندد. اما برای حل و فصل برخی از کارها و نیز برای آنکه برادر کوچکترش را هم با خود به نزد مجاهدین برگرداند، اجازه پیدا می کند به سوئد بازگردد. در فاصله ای که منتظر بازگشت به عراق و به نزد مجاهدین بود، در صحبت با افراد مختلف و فکر در مورد آنچه بر او گذشته، متوجه می شود که تصمیم او برای بازگشت به نزد مجاهدین در عراق، تصمیم خودش نیست، بلکه تحت تاثیر آنها قرار گرفته است. اینچنین است که نظرش تغییر کرده و تصمیم می گیرد در سوئد بماند. او می گوید خود را همچون پازلی تکه تکه شده حس می کرده و به دنبال چسباندن این تکه ها به هم بود تا از این طریق خودش را دوباره پیدا کند.
حنیف عزیزی در صحبت هایش در کنار سختی هائی که او و برادرش کشیده اند، به 100 کودک دیگر که از سوی سازمان مجاهدین به سوئد فرستاده شده و بسیاری از آنها نیز وضعیت خرابی داشته اند اشاره می کند.
امروز حنیف عزیزی افتخار می کند که خود را پیدا کرده، خود را جزئی از جامعه سوئد می داند و با تجربه ای که در زندگی پشت سرگذاشته، می تواند به عنوان یک افسر پلیس در محله های حاشیه نشین با کودکان و نوجوانان بزه کار به خوبی ارتباط برقرار کرده تا مانع از سرنوشت تلخی که ممکن است در انتظارشان باشد بشود.
امروز بسیاری از آن صدها کودکی که سازمان مجاهدین آنها را از عراق و از پدر و مادرانشان جدا و به کشورهای مختلف فرستاد، توانسته اند علیرغم سختی ها و مشکلات زیاد، همچون حنیف عزیزی انسان های بسیار موفقی در زندگی و جامعه باشند. اما چه کسی از درد و رنج و آسیب های جسمی، روحی، عاطفی و آسیب های شخصیتی آنها با خبر است؟
امروز سرنوشت حنیف عزیزی با کتابی که نوشته در مقابل چشم ما قرار دارد. اما راستی آن صدها کودک دیگر چه سرنوشتی داشتند، برسرشان چه آمد، امروز کجا هستند و با درد و رنج هایشان چطور کنار می آیند؟
خانم عاطفه اقبال از اعضا سابق سازمان مجاهدین برای سال ها در مقر اصلی این تشکیلات در فرانسه فعال بوده است. او در یکی از نوشته هایش با عنوان “بکارگیری کودکان در جنگ توجیه انقلابی ندارد!”، در مورد کودکان جدا شده از سازمان مجاهدین می نویسد:
“سرگذشت کودکانی که بدون پدر و مادر خود به کشورهای غربی فرستاده شدند و هر یک در خانه ای یا پرورشگاه یا بعدها در خانه های جمعی مجاهدین بزرگ شدند خود کتاب قطوری می شود که باید روزی تک به تک نوشته شود تا جهان از آنچه بر این کودکان گذشت آگاه شود.
موارد تجاوزاتی که به دختران جوان در خانه های هواداران مجاهدین انجام شد و بعدها با وجود ممانعت های مجاهدین به دادگاه نیز انجامید از موارد روشن این مقطع می باشد. کتک زدن این کودکان در خانه های هواداران مجاهدین که به فرارشان و پناه بردنشان به موسسات اجتماعی می شد نیز فازی دیگر از این سرگذشت ها است که من شاهد تعدادی از آنها بوده ام. کودکانی که از خانه جمعی مجاهدین در آلمان فرار می کردند و روزها در کوچه و خیابان می خوابیند. کودکانی که به مراکز بی سرپرست و پرورشگاه سپرده شدند. تا مادران و پدرانشان بدون اینکه مبارزه ای در میان باشد، در عراق به بحث های طلاق و جدا شدن از هم مشغول باشند. و خیر سر تک تک آنها از صدام پول دریافت شود. – طبق اسناد ویدئویی بعد از سرنگونی صدام، به سران مجاهدین بابت تک تک افرادی که در کمپ های مجاهدین در عراق بودند، بصورت منظم پول پرداخت شده است.- نامه هایی از برخی از این کودکان در آن زمان وجود دارد که دل هر آدمی را به درد می آورد. آنها که وضعیت بهتری داشتند و نزد خانواده ها و فامیل نزدیک خود در کشورهای غربی فرستاده شدند نیز بعد از مدتی در سنین پائین از مدرسه ها جمع آوری شده و به بهانه های مختلف به عراق بازگردانده شدند تا از آنها سربازان یکبار مصرف ساخته شود و سرانه شان به حقوق مجاهدین از صدام اضافه گردد. تعدادی از این کودکان از عراق هرگز بازنگشتند و در حملات متعدد سربازان عراقی در صف اول صف کشیده و کشته شدند. کسانی مثل صبا هفت برادران، آسیه رخشانی، حنیف امامی. نسترن عظیمی. فائزه رجبی. سیاووش نظام الملکی… تعدادی در اشرف بعنوان گوشت دم توپ نگه داشته شدند تا در قتل عامی بیرحمانه بدست سربازان مالکی با همدستی جنایتکارانه رژیم جمهوری اسلامی با دست های دست بند زده اعدام صحرایی شوند. رحمان منانی . ناصر حبشی. یاسر حاجیان. سعید اخوان. امیر نظری از این جوانان بودند.

کودکان دیگری نیز از ایران به بهانه های مختلف به کمپ اشرف جلب شده و به عنوان سرباز یکبار مصرف بکار گرفته شدند. یکی از این کودکان که در سن شانزده سالگی با پیک مجاهدین از ایران خارج شد بفاصله دو ماه بدون حداقل آموزش های نظامی در عملیات نظامی آفتاب شرکت داده شده و دستش را در این عملیات از دست داد. او نیز با تلاش خانواده اش بالاخره توانست از مجاهدین جدا شود و اینکه در یکی از کشورهای اروپایی است. هستند کودکانی که از این نسل به لحاظ روانی کاملا به هم ریختند و خیلی زمان میبرد تا به حالت عادی خود بازگردند. کودکانی که ناچار شدند بعد از حمله آمریکا به عراق به کمپ تیف بروند و فجایعی را که در آنجا متحمل شدند باورناکردنی است. احمدرضا فیروزیان یکی از این کودکان است که سرنوشتش باید کتاب شود.
من شاهد جدا کردن تنبیهی مادر این کودک از فرزند کوچکی که معنی این تنبیه را نمی فهمید و فقط گریه میکرد و مادرش را میخواست، بودم. این تنبیه در رابطه با حل مسئله وابستگی مادر به کودکش صورت گرفت که فقط به احمدرضا و مادرش ختم نشد. احمدرضا بعدها از مجاهدین جدا شده و به کمپ تیف رفت. و چند سال بعد با بستن کمپ تیف او را در وضعیت بسیار ناگواری در کردستان رها کرده بودند که با اعتراضات متعدد افکار عمومی، مجاهدین ناچار به خارج کردن او از عراق شدند. امیر یغمایی یکی دیگر از این کودکان است که عکس های سلاح بدستش در سن چهارده سالگی در اینترنت منتشر شده است. او نیز به کمپ تیف رفت و به کمک پدرش توانست از عراق خارج شود.”
امیر یغمائی، یکی از آن کودکان، که او نیز در سوئد زندگی می کند در مورد سرنوشت خودش صحبت کرده است.

امیر یغمائی پس از آنکه در کودکی از عراق به اروپا فرستاده شده بود، در 14 سالگی و برای دیدن مادرش به عراق و به نزد مجاهدین می رود اما دیگر نمی گذارند به اروپا برگردد. او ناچارا برای سال ها در نزد مجاهدین می ماند تا اینکه بالاخره موفق می شود با کمک یکی از افسران ارشد آمریکائی به سوئد بازگردد. امیر یغمائی بعد از بازگشت به سوئد ازدواج کرده و اینک دو کودک دارد. مادرِ امیر یغمائی هنوز در تشکیلاتِ سازمان مجاهدین در کشور آلبانی است. امیر یغمائی بعد از تولد اولین فرزندش بارها از سازمان مجاهدین خواست تا امکانی فراهم کند تا او بتواند مادرش را دیده و اینکه فرصتی باشد تا همچنین مادر بزرگ، نوه اش را هم ببیند. پاسخ سازمان مجاهدین موجی از یک حمله تبلیغی بر علیه او و پدرش، اسماعیل وفا یغمائی بود.
سازمان مجاهدین خلق هیچگاه در مورد سرنوشت آن صدها کودک گزارشی منتشر نکرده و حاضر نیست با خبرنگاران آزاد و مستقل در این مورد صحبت کند. یا این وجود و با توجه به نمونه های حنیف عزیزی و امیر یغمائی باید امیدوار بود تا به تدریج تعداد بیشتری از آن کودکان، که امروز بین 35 تا 45 ساله هستند و چه بسا فرزند نیز داشته باشند، بتوانند از حقایق پنهانی که تنها خودشان از آن باخبرند سخن بگویند. از سرنوشتی که داشته اند، از غم و درد و رنج و از تنهائی ها و از اشک ها و فریادهایشان بگویند. حرف بزنند، مصاحبه کنند، کتاب بنویسند یا مستند بسازند. به این ترتیب بخشی از آن فشارهای روحی- عاطفی را می توانند تخلیه کنند. اینگونه و همانطور که حنیف عزیزی گفت؛ می توانند پازل وجود و هویت خود را بهتر تکمیل کنند.
چرائی جدائی کودکان از پدر و مادر خود
برای اطلاع از اینکه چرا سازمان مجاهدین صدها کودک را در عراق از والدینشان جدا و به کشورهای اروپائی فرستاد، نوشته زیر در مطلبی با عنوان “نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد” را ببینید.(صفحه 30 و 31)
قسمت داخل کروشه [] را در زمان نوشتن همین مطلب اضافه کرده ام.
***
“با شروع حمله آمریکا به عراق در تابستان 1369/ 1991، قرارگاه اشرف باید به سرعت تخلیه می شد. رزمندگان ارتش آزادیبخش با تسلیحات و مهمات به بیابان های کفری در شمال شرقی شهر کوچک طوزخورماتو -در شمال قرارگاه اشرف و در مسر جاده اصلی اشرف به طرف کرکوک- رفتند. محل جدید، زمین های تپه ماهوری بود که قرارگاه “حنیف” نام گرفت. هر یگان در این زمین های وسیع پخش و زمین گیر شد. تسلیحات سنگین مانند تانک و زرهی تا آنجا که امکان بود در دل تپه ها و سنگر های بزرگ استار شدند. خودرو های سنگین و نیمه سنگین در دل شیارها و دره ها پخش شدند. رزمندگان در دل سنگر های مختلف در دل زمین مخفی شدند.
تا آنجا که به یاد دارم در فاصله ی بین شروع حمله آمریکا به نیروهای عراقی تا انتقال از اشرف به قرارگاه حنیف، مسعود و مریم در نشست های جداگانه ای با رزمندگانی که فرزند یا فرزندانی در اشرف یا در عراق داشتند آنها را قانع کردند که بخاطر سلامتی بچه ها، آنها باید از عراق به خارج (اروپا و آمریکای شمالی) منتقل شوند. قرار بر این بود که هر کسی که خانواده یا فامیل و دوست و آشنائی در این کشورها دارد، با آنها تماس گرفته و موافقت آنها را برای سرپرستی موقت بچه ها برای مدت “چند ماه” به عهده بگیرند. قرار شد اگر هم کسی فامیلی در خارج ندارد، سازمان، خود از بین خانواده های هوادار در خارج، برای بچه ها سرپرست جستجو کند. به این ترتیب در مدت چند هفته، بچه ها ( تا انجا که اطلاع دارم حدود 700 کودک) از والدین خود در اشرف و دیگر قرارگاه ها و پایگاه ها در عراق جدا شده و به خارج کشور فرستاده شدند. سازمان از این موضوع با عنوان “فدای جان و خانمان” یاد می کند.
بسیاری از زنان و مردان مجاهد با این جدائی مخالف بودند. برخی با امید کوتاه مدت بودن این جدائی و اینکه به آنها قول داده شده بود که بعد از پایان جنگ (حمله آمریکا به عراق)، بچه ها دوباره به عراق باز خواهند گشت، با این جدائی موافقت کردند. آنگونه که بعدا متوجه شدم، تعداد کمی از والدین هم به این جدائی رضایت نداده و با فرزند یا فرزندان خود عراق را ترک کردند.
در نشست هائئ که بعد ها برگزار می شد، برخی از زنان و مردان مجاهد کودکانشان را”حائل” ی بین خود و رهبری عنوان کرده که با گذشت از آن، باید آن را “فدا” ی رهبری خود می کردند. برخی نیز از آن به عنوان “بهانه ای” یاد می کردند که “همسر سابق” (بعد از طلاق ایدئولوژیک) سعی داشته از آن طریق برای زنده کردن ارتباط سابق “نخ” بدهد.
[این “استدلال ها” در واقع القائات مسعود رجوی بود و اگر کسی جز این می اندیشید یا جز این بر زبان می آورد، نشانه ای آشکار از عدم وفادری اش به “رهبر عقیدتی” بود. در واقع حمله آمریکا به عراق و “تامین امنیت بچه ها” بهانه ای بود برای فرستادن کودکان از عراق به کشورهای دیگر. هدف اصلی اما، این بود تا مردان و زنان مجاهدی که فرزندان مشترک داشته و به آن دلیل می توانستند همدیگر را ببینند، دیگر بطور کامل از تماس و ارتباط با هم محروم شوند.]
به هر حال بچه ها از عراق رفتند و دیگر از بازگشت آنها خبری نشد. در سال های بعد که از سازمان جدا شدم، در صحبت با برخی از این کودکان، که دیگر بزرگ شده بودند و نیز در صحبت با برخی از سرپرستان این بچه ها، متوجه شدم که نامه های (بخشی یا تمامی نامه ها) این بچه ها و سرپرستان آنها به دست والدین بچه ها در عراق نرسیده بوده و پدر و مادر بچه ها از عراق تنها در موارد خاص و انگشت شمار با آنها تماس تلفنی داشته یا نامه برای فرزند یا فرزندان خود ارسال کرده اند. یک سوال بزرگ این کودکان و سرپرستان آنها این بود که: چرا پس از پایان حمله عراق، بچه هابه عراق بازگردانده نشدند و اینکه چرا بچه ها نمی توانستند تماس منظم تلفنی و پستی با پدر و مادر خود داشته باشند؟”
***
مسعود رجوی صدها کودک را قربانی اهداف ایدئولوژیک و قدرت طلبانه خود کرد. آنها را از خانواده هایشان جدا و به سرنوشتی تلخ و نامعلوم پرتاب کرد و این عمل را با عنوان “فدایِ جان و خانه مان” به بیرون عرضه کرد. دروغی بزرگ که هنوز بر آن پای می فشرد و شجاعت آنرا ندارد تا حقیقت پشت پرده آن را به زبان بیاورد. بر اساس آنچه از برخی از این کودکان و والدین یا سرپرست های آنها شنیدم، بسیاری از آن کودکان در سال های بعد سرگذشت های دردآور و غم انگیزی پیدا کردند (خشونت خانگی، آزار جنسی، تجاوز، تنهائی، افسردگی، اعتیاد به مواد مخدر یا الکل و حتی خودکشی). بی تردید مسعود رجوی مسئول اولِ پاسخگوئی در مورد جدائی این کودکان از والدینشان و مسئولِ همه درد و رنج و مشکلات روحی و شخصیتی است که تا به امروز آن کودکان از آن رنج می برند



در واکنش به خرابکاری نطنز، ایران 'غنی‌سازی ۶۰ درصدی را آغاز می‌کند'

رسانه‌های ایران از قول عباس عراقچی خبر داده‌اند که ایران در واکنش به آنچه که در نطنز اتفاق افتاد غنی‌سازی ۶۰ درصدی را آغاز می‌کند.

معاون سیاسی وزیر امور خارجه و رئیس هیئت مذاکره کننده ایران، برای ادامه مذکرات با گروه ۱+۴ عازم وین پایتخت اتریش شده است.

آقای عراقچی قرار است فردا در نشست کمیسیون مشترک برجام در وین شرکت کند.

شبکه انگلیسی زبان پرس تی وی که متعلق به حکومت ایران است در زیرنویسی خبری گفته است که ایران این اقدام خود را فردا (چهارشنبه ۱۴ آوریل/۲۵ فروردین) آغاز می‌کند.

خبرگزاری تسنیم هم به نقل از آقای عراقچی گزارش کرده است که “ایران امروز در نامه‌ای به مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی اعلام کرده است که غنی سازی ۶۰ درصدی را آغاز می‌کند.”

بر اساس توافق هسته ای موسوم به برجام، ایران نباید اورانیوم را بیش از سه و ۶۷ صدم درصد غنی کند. ایران این محدودیت را حدود یکسال و نیم پیش به تلافی خروج آمریکا از برجام زیر پا گذاشت.

به گزارش ایرنا محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران، روز گذشته در نامه به دبیرکل سازمان ملل در ارتباط با حادثه نطنز تاکید کرد بود: “اقدامات ایران برای توسعه فعالیت های صلح آمیز هسته ای خود به دلیل خرابکاری هسته‌ای اخیر به طور چشمگیری سیر صعودی به خود خواهد گرفت.”

به گزارش همین خبرگزاری کاظم غریب آبادی، نماینده ایران در آژانس بین المللی انرژی اتمی نیز شب گذشته در مصاحبه‌ای در واکنش به حادثه اخیر در نطنز گفته است که فرآیند غنی‌سازی در نطنز “متوقف نشده” است. به نقل از وی گزارش شده است که “ایران چندین اقدام فنی دیگر هم برنامه‌ریزی کرده است که ظرف هفته جاری اعلام می‌شوند.”

اظهارات آقای عراقچی در افزایش سطح غنی‎ سازی در ایران به میزان ۶۰ درصد در حالی عنوان شده است که براساس سخنان علیرضا زاکانی، رئیس مرکز پژوهش‌های مجلس ایران در جریان اتفاق روز یکشنبه در مرکز غنی‌سازی اورانیوم نطنز “چندین هزار” دستگاه سانتریفیوژ آسیب دیده و از بین رفته است.

علیرضا زاکانی، نماینده و رئیس مرکز پژوهش‌های مجلس، با انتقاد شدید از تدابیر امنیتی در مراکز هسته‌ای ایران این سوال را مطرح کرده که چرا از بین رفتن “بخش عمده‌ای از امکانات غنی‌سازی ما” در اثر خرابکاری در سیستم برق تاسیسات نطنز با حساسیت لازم دنبال نمی‌شود.

آقای زاکانی در برنامه “جهان‌آرا” در تلویزیون ایران گفت بعضی نمایندگان مجلس در واکنش به خرابکاری‌ها در این تاسیسات از شدت ناراحتی “خون گریه می‌کردند.”

فریدون عباسی دوانی، رئیس کمیسیون انرژی مجلس ایران هم روز دوشنبه درباره اتفاق روز یکشنبه به خبرگزاری تسنیم گفت که طی عملیاتی پیچیده “از طریق انفجار در سیستم توزیع برق و کابل‌های مربوط به باتری‌های برق” که جریان برق در سانتریفیوژها قطع شده است.

به گفته آقای عباسی دوانی این اتفاق در حالی رخ داده که پست برق سایت نطنز “جریان برق را به حدود ۴۰ تا ۵۰ متری زیرزمین می‌فرستد؛ محلی که مستحکم ساخته شده تا حملات هوایی و موشکی نتواند این مکان را از بین ببرد.”

خرابکاری در نطنز

روز یکشنبه ۲۲ فروردین مقام‌های ایران اعلام کردند که حادثه‌ای در شبکه برق مرکز غنی‌سازی نطنز رخ داده و بعد از ساعاتی آن را “اقدام علیه” این مرکز و “تروریسم هسته‌ای” عنوان کردند.

رسانه‌های آمریکایی و اسرائیلی ساعاتی بعد از اعلام خبر “حادثه” در نطنز از دست داشتن موساد، سرویس اطلاعاتی اسرائیل، در این حمله و سنگین بودن خسارات واردشده به مرکز نطنز گزارش دادند و روز دوشنبه وزارت خارجه ایران هم اسرائیل را به عنوان مسئول این حادثه معرفی کرد.

نیویورک تایمز گزارش داد که انفجار روز یکشنبه نطنز “چنان ضربه‌ شدیدی به توانایی غنی‌سازی اورانیوم ایران وارد کرده که احیای تولید در نطنز ممکن است دست کم ۹ ماه طول بکشد.”

این روزنامه در گزارش تازه خود درباره نطنز به نقل از یک مقام اطلاعاتی که نامش را نبرده، نوشته است که “یک وسیله انفجاری” به صورت مخفیانه وارد تاسیسات نطنز شده و در روز حادثه “از راه دور” منفجر شده است

 حمله‌ای که از مدت‌ها پیش طراحی شده بود’؛ رسانه‌های اسرائیلی درباره نطنز چه می‌گویند؟


از لحظه‌ای که بهروز کمالوندی، سخنگوی سازمان انرژی اتمی ایران، خبر از “حادثه” در تاسیسات غنی‌سازی اورانیوم نطنز داد تا امروز صبح که تصویر او با سر باندپیچی شده روی تخت بیمارستانی در کاشان منتشر شد، ابعاد خسارت به یکی از مهم‌ترین تاسیسات هسته‌ای ایران به سرعت در رسانه‌ها آشکار می‌شود.

این بار در مقایسه با انفجار تیرماه گذشته در همین تاسیسات، هم سرعت خبررسانی و ارزیابی رسانه‌ها بیشتر بود، هم معرفی و خط و نشان کشیدن برای “مقصر اصلی” این رخداد از طرف مقام‌های ایران.

در کمتر از نیم روز مقام‌های هسته‌ای ایران از “حادثه در شبکه برق” تاسیسات نطنز به “اقدام علیه” این مرکز غنی‌سازی رسیدند و از “تروریسم هسته‌ای” به جامعه بین‌المللی شکایت کردند.

۲۴ ساعت بعد از اعلام خبر، وزارت خارجه ایران گزارش رسانه‌های اسرائیلی و آمریکایی درباره دست داشتن اسرائیل در این حمله را تایید کرد و مانند تمام حملات یک سال گذشته، وعده داد که در “زمان مناسب” انتقام می‌گیرد.

رئیس سازمان انرژی اتمی ایران امروز با خوش‌بینی نسبت به جبران خسارت‌ها گفت که سیستم برق اضطراری سایت نظنز راه‌اندازی شده و بهروز کمالوندی، سخنگوی سازمان هم بعد از سقوط از دریچه‌ای ۷ متری در مرکز غنی‌سازی نطنز، در ویدیویی از بیمارستان ابراز اطمینان کرد که جمهوری اسلامی در صنعت هسته‌ای “پیروز خواهد شد” و از مردم خواست ” هیچ تردیدی در این زمینه نداشته باشند.”


بهروز کمالوندی می‌گوید از دریچه‌ای هفت متری در تاسیسات نطنز سقوط کرده و آسیب دیده

اما رسانه‌های خارجی روایت متفاوتی داشتند. نیویورک تایمز دیروز با از قول مقام‌های اطلاعاتی گزارش داد که “انفجار” در تاسیسات نطنز “چنان ضربه‌ای شدید به توانایی غنی‌سازی اورانیوم ایران وارد کرده که احیای تولید در نطنز ممکن است دست کم ۹ ماه طول بکشد.”

نیویورک تایمز: ایران تا ماه‌ها پس از انفجار نطنز امکان غنی‌سازی اورانیوم را ندارد
ابراز نگرانی اسرائیل از ‘هرگونه توافق تازه’ با ایران هم‌زمان با سفر وزیر دفاع آمریکا
رسانه‌های اسرائیل: انفجار در کشتی ساویز می‌تواند به جنگ با ایران منجر شود
‘جنگ مخفی اسرائیل علیه ایران متوقف نمی‌شود’
روزنامه اسرائیلی جروزالم پست، امروز دوشنبه ۱۲ آوریل به نقل از منابع خود نوشت که حمله تازه به مرکز غنی‌سازی نظنر از مدت‌ها پیش طراحی شده بود.

یونا جرمی باب در این مقاله می‌نویسد زمانی که نقشه این حمله کشیده شد، هنوز مشخص نبود که ایران و آمریکا چه زمانی قرار است به میز مذاکرات فعلی درباره بازگشتن به توافق هسته‌ای ایران برگردند “هر چند که از مدت‌ها قبل معلوم بود که این تصمیم قطعی جو بایدن، رئیس جمهور آمریکا است.”

جروزالم پست با اشاره به مذاکرات ایران در وین درباره احیای برجام و رفع تحریم‌ها، می‌گوید این پیام را از مقام‌های اسرائیلی دریافت کرده که “جنگ مخفی علیه ایران به صورت پیوسته، مداوم و متمرکز روی جلوگیری از رسیدن به آستانه هسته‌ای جریان دارد و فارغ از سیاست‌های تعیین‌شده قدرت‌های جهانی درباره این موضوع در هر زمانی است.”


واقعه نظنز هم‌زمان با سفر وزیر دفاع آمریکا به اسرائیل صورت گرفت

به نوشته این روزنامه هر چند ممکن است زمان دادن چراغ سبز به این عملیات – چه میدانی و چه سایبری – به مذاکرات وین مربوط باشد اما عملیات از مدت‌ها پیش شکل گرفته است.

جروزالم پست دیروز ساعاتی بعد از اعلام خبر، گزارش داده بود که آن چه رخ داده “حادثه” نبوده و خسارات آن “بسیار سنگین‌تر” از آن است که مقام‌های ایران می‌گویند.

این روزنامه نوشته است که بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل روز یکشنبه آینده برای اولین بار در دو ماه گذشته جلسه کابینه امنیتی تشکیل می‌دهد.

موساد؛ متهم اصلی
سایت خبری تایمز اسرائیل مانند چندین رسانه دیگر از دست داشتن سرویس اطلاعاتی اسرائیل، موساد، در حمله به نطنز گزارش داده و به نقل از شبکه ۱۳ تلویزیون اسرائیل نوشته است “این حمله سایبری خسارات سنگینی به قلب برنامه غنی‌سازی ایران وارد کرده است.”

آموس یادلین، رئیس سابق اطلاعات نظامی ارتش اسرائیل، با اشاره به روایت ایران از ماجرا به تایمز اسرائیل گفته است که قطع شبکه برق با حمله سایبری مشکل بزرگی برای ایران نخواهد بود اگر سیستم اضطراری در دسترس باشد و “بیشتر به عنوان پیام هشداری برای ایران” محسوب می‌شود.

گزارش رسانه‌های اسرائیلی از ‘دست داشتن موساد در حمله سایبری به تاسیسات نط
ز’



حادثه در تاسیسات غنی سازی نطنز؛ رسانه‌های اسرائیلی می‌گویند حمله سایبری بوده

آقای یادلین گفته است اگر این حمله سیستم برق اضطراری را هم از کار انداخته باشد خیلی جدی‌تر است و جبران آن احتمالا ماه‌ها طول خواهد کشید.

این مقام سابق به تایمز اسرائیل گفت: “اگر کسی واقعا ۶۰۰۰ سانتریفیوژ قدیمی و جدید را هدف گرفته باشد، موفقیت فوق‌العاده‌ای به دست آورده.”

مقام‌های ایران امروز اعلام کردند که سیستم برق اضطراری مرکز نطنز راه‌اندازی شده و مدعی شدند درباره ماشین‌های آسیب‌دیده از نوع IR۱ بوده‌اند “که با ماشین‌های پیشرفته جایگزین می‌شوند.”

تضعیف ایران در وین؟
آموس یادلین به روزنامه آنلاین تایمز اسرائیل گفته است که سیاست فشار حداکثری دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا نتیجه معکوس داشته و نه‌تنها تلاش‌های هسته‌ای ایران را کند نکرده بلکه آن را جلو انداخته است. ارزیابی او این است که این موضوع باعث شده ایران در مذاکرات وین دست بالاتر داشته باشد.

با وجود این آلون بن دیوید، تحلیلگر دفاعی کانال ۱۳ اسرائیل گفته است که واقعه نطنز می‌تواند اهرم فشار ایران در مذاکره با آمریکا را تضعیف کند.

او می‌گوید “در کانال‌های امنیتی و اطلاعاتی، مقام‌های آمریکا از آسیب به این تاسیسات ابراز رضایت کرده‌اند.”

روز دوشنبه اتحادیه اروپا هم که میزبان مذاکرات احیای برجام در وین است، درباره اقدام‌هایی که می‌تواند باعث “منحرف شدن” مسیر گفت‌وگوها شود هشدار داد.


عباس عراقچی، دیپلمات ارشد ایران در مذاکرات وین

توپ باز هم در زمین ایران
اهود یعری، کارشناس دیگر دفاعی تلویزیون اسرائیل گفته است با حجم درز خبرها به رسانه‌های اسرائیلی درباره مسئولیت موساد در این حمله -که به گفته او احتمالا از خود موساد است- ایران چاره‌ای جز واکنش با نوعی حمله نظامی نخواهد داشت.

آقای یعری گفته که جمهوری اسلامی بعد از ترور محسن فخری‌زاده چهره نظامی و کلیدی هسته‌ای ایران و مقصر خواندن اسرائیل و همین طور حملات مکرر اسرائیل به خاک سوریه از واکنش جدی خودداری کرده است. او گفته سازمان‌های اطلاعاتی اسرائیل از ماه‌ها قبل نگران و منتظر لحظه‌ای هستند که ایران صبرش لبریز شود و اقدام کند.

روزنامه دست راستی اسرائیل هیوم هم در تحلیلی نوشته است که بعد از این واقعه بار دیگر توپ در زمین ایران است تا درباره چگونگی تلافی آن تصمیم بگیرد.

هر چند یوعاو لیمور در این مقاله نوشته است که ایران می‌داند هرگونه اقدام عملی علیه اسرائیل، جمهوری اسلامی را در موضع “متخاصمی قرار می‌دهد که قصد دارد امنیت خاور میانه را به خطر بیندازد.”

واکنش تبهکارانه مریم رجوی به بسته شدن ۳۰۰کانال جعلی فیسبوکی مخرب در فضای مجازی فرقه اش

 

در مورد اقدام فیسبوک در بستن حساب‌های سازمان مجاهدین در آلبانی

19 فروردين 1400
حنیف حیدرنژاد – به گزارش «ایران وایر»، شبکه اجتماعی فیسبوک روز سه‌شنبه ۱۷ فروردین اعلام کرد صدها حساب جعلی مرتبط با سازمان مجاهدین خلق ایران و اعضایش در آلبانی را بسته و حذف کرده است. «شورای ملی مقاومت ایران» بسته شدن حساب‌های وابسته به خود را تکذیب کرد. همزمان چند حساب از ایران که علیه اسرائیل فعالیت می‌کرد نیز مسدود شده است.

بنابر گزارش فیسبوک، کارشناسان این شرکت زمانی این حساب‌های کاربری را شناسایی کردند که دریافتند همه آنها از محلی واحد در آلبانی، متعلق به «شورای ملی مقاومت» و بازوی اجرایی‌اش سازمان مجاهدین خلق ایران، فعالیت می‌کنند.

فیسبوک در گزارش خود این حساب‌های کاربری را «مزرعه ترول‌ها» توصیف کرده است؛ عبارتی که معمولا برای اشاره به گروهی به کار می‌رود که در قبال دریافت دستمزد، اقدام به فعالیت در شبکه‌های اجتماعی می‌کنند و عمدتا ضداطلاعات یا اطلاعات جعلی انتشار می‌دهند. این شبکه اجتماعی تاکید کرده است حذف چنین حساب‌هایی نه بر اساس محتوایی که منتشر کرده‌اند بلکه به خاطر «رفتار آنها» صورت گرفت.

سازمان مجاهدین در چند سال گذشته، به ویژه از زمانی که در آلبانی مستقر شده، در یک فعالیت متمرکز و سازماندهی شده در شبکه‌های مختلف اجتماعی با اسامی‌ و عکس‌های غیر واقعی دنبال آن است تا اهداف ایدئولوژیک و روش‌های خشونت‌گرایانه خود را تبلیغ کند. این سازمان در کنار جنگ ایدئولوژیک که با رژیم ایران دنبال می‌کند، با استفاده از نیروهای خود در قرارگاه موسوم به «اشرف۳» در آلبانی و با ایجاد بخشی که فعالیت‌های سایبری را دنبال می‌کند، میزان قابل توجهی از انرژی خود را به نفرت‌پراکنی و اتهام‌‌های بی‌پایه و اساس علیه مخالفین خود و حتی تهدید و ترور شخصیت آنها اختصاص داده است.

پاسخ سازمان مجاهدین در واکنش به گزارش فیسبوک، که آن را با نام «شورای ملی مقاومت» صادر کرده است، هم متناقض است و هم تائید تلویحی ادعای فیسبوک زیرا از یکسو ادعا می‌کند: «هیچیک از قوانین فیسبوک نقض نشده، ادعای وجود یک مزرعه ترول وابسته به مجاهدین در آلبانی مضحک و مطلقاً دروغ است.» از طرف دیگر اما، از آنجا که می‌داند در صورت لزوم، فیسبوک می‌تواند به لحاط فنی ادعای خود را اثبات کند، در پایان اطلاعیه خود ادعای فیسبوک را بطور تلویحی تائید و برای خود راه فرار باز کرده و می‌نویسد: «حق هر کس به‌ویژه ‌ایرانیان مبارز و مقاوم است که به دلایل امنیتی و گروگان گرفتن خویشاوندانشان در ایران توسط رژیم ضدبشری از نام مستعار و علائم و نمادهای مطلوب خود استفاده کنند.»

نکته دیگر آنکه سازمان مجاهدین این اقدام فیسبوک را ناشی از «دعاوی بی‌اعتبار و مشکوک و مورد پسند فاشیسم دینی حاکم بر ایران و عوامل و لابی‌های آن در پوشش‌های گوناگون» عنوان می‌کند. در حالی که فیسبوک در گزارش خود از یک کار تحقیقی و آنالیز داده‌ها که در چند سال گذشته بر روی آن متمرکز بوده حرف زده و بطور مشخص نام سازمان مجاهدین در آلبانی را ذکر می‌کند. فیسبوک خوب می‌داند ادعای بی‌پایه و اساس می‌تواند به لحاظ حقوقی پای آن شرکت را به دادگاه کشانده و اگر شکست بخورد، باید غرامت سنگین بپردازد.

حالا پرسش از سازمان مجاهدین این است که اگر این سازمان ریگی به کفش نداشته و ادعای فیسبوک بی‌پایه و اساس است، و از آنجا که فیسبوک با این اقدام و گزارش، حیثیت و اعتبار این سازمان را مورد حمله قرار داده است، چرا سازمان مجاهدین بجای اطلاعیه و اتهام‌های بی‌پایه و اساس علیه فیسبوک، به دادگاه شکایت نمی‌کند؟!

سازمان مجاهدین مانند رژیم اسلامی حاکم بر ایران، هرگاه پایش گیر می‌افتد، با عربده‌کشی و مظلوم‌نمائی و راهکارهای “لات‌منشانه” دنبال ایجاد گرد و خاک بوده تا موضوع اصلی را منحرف و از پذیرش مسئولیت فرار کند. غافل از آنکه عصر اینترنت و ردگیری دیجیتال، مجالی به چنین جوّسازی‌هایی نداده و حکومت قانون و دادگاه‌های صالح در کشورهای غربی نیز توجهی به چنین ادعاهایی نمی‌کنند.

مردم ایران بعد از ۴۲ سال تجربه یک نظام ایدئولوژیک که فرهنگی بر پایه دروغ و فریبکاری و عدم شفافیت و مسئولیت‌گریزی را دامن زده، به نیروهایی نیاز دارند که ویژگی‌های کاملا متفاوت از رژیم حاکم را نمایندگی کنند. سازمان مجاهدین در رفتار و عملکرد و سیاست‌گذاری‌های ۴۲ سال گذشته خود به خوبی نشان داده که همان روش‌ها و سیاست‌های حکومت کنونی را دنبال می‌کند. و اینبار تا آنجا پیش رفته که صدای فیسبوک را هم در آورده است. خوشبختانه عصر اینترنت کمک می‌کند تا شفافیت نیروهای مختلف، چه نیروهای در حاکمیت یا نیروهایی که هنوز به حاکمیت نرسیده‌اند، راحت‌تر قابل راستی‌آزمائی باشد

فیسبوک 300حساب جعلی 'متعلق به فرقه تبهکار رجوی را حذف کرد'

فیسبوک صدها حساب جعلی ‘متعلق به سازمان مجاهدین را حذف کرد’

مجاهدین

فیسبوک روز سه شنبه گفت که صدها حساب جعلی متعلق به سازمان مجاهدین خلق ایران در آلبانی را پاک کرده است.

به گفته فیسبوک این حساب ها پست هایی در انتقاد از حکومت ایران و در حمایت از سازمان مجاهدین خلق از گروه های عمده مخالف جمهوری اسلامی منتشر می کردند.

به گفته این شرکت در بسیاری موارد برای این حساب ها در فیسبوک و اینستاگرام از اسامی و عکس های جعلی استفاده می شد.

فیسبوک نتیجه گیری کرده است که این حساب ها توسط گروهی از افراد به نمایندگی از سازمان مجاهدین خلق از یک نقطه در آلبانی کنترل می شد.

به گزارش آسوشیتدپرس فیسبوک گفت این شبکه از حساب های جعلی در سال ۲۰۱۷ و بعد در اواخر سال ۲۰۲۰ به شدت فعال بودند.

به گفته این شرکت در مجموع بیش از ۳۰۰ حساب، صفحه و گروه در فیسبوک و اینستاگرام حذف شد.

توضیحات محمد جواد ظریف در مورد توافق با چین، روسیه و غرب و…

وزیر امور خارجه می‌گوید: وقتی ما می‌رویم توافق بیست‌وپنج‌ساله با چین امضاء کنیم، از بالا تا پایین کشــور می‌گویند “ظریف توافق را نخوانــده امضاء می‌کند”! نمی‌فهمند که توافق را ما نوشــتیم.

به گزارش حوزه دولت خبرگزاری تسنیم، محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه در گفت‌و‌گو با عصر اندیشه درخصوص حواشی به‌وجود‌آمده در خصوص قرارداد همکاری 25ساله ایران و چین گفته است: شما نباید توقع داشــته باشید دیپلمات کارکشته روسی و چینی جلوی شما بنشیند و نفهمد سیاست شما استفاده ابزاری از روسیه و چین است. اگر برخوردهای بنده و همکارانم در وزارت خارجه را بررسی کنید حتی یک نمونه پیدا نخواهید کرد که ما برخورد ابزاری با چین و روسیه کرده باشیم؛ امکان ندارد.

وی همچنین در واکنش به انتقاد برخی که می‌گویند ظریف از مفاد این توافق بی‌اطلاع است(!) می‌گوید: بعد وقتی ما می‌رویم توافق بیست‌وپنج‌ساله با چین امضاء کنیم، از بالا تا پایین کشــور می‌گویند “ظریف توافق را نخوانــده امضاء می‌کند”! نمی‌فهمند که توافق را ما نوشــتیم، اصلاً متن این توافق را من پارسال به چینی‌ها دادم، اینها مشکلات ما هستند.

در متن  زیر مشروح گفت‌وگوی وزیر امور خارجه رژیم را می‌خوانید:‌

*سؤال: شما در زمینه دوران گذار در روابط بین‌‌الملل نظریه‌پردازی و آن را تبیین کرده‌اید، در زمان حاضر رقابت میان مثلث قدرت‌های جهانی یعنی آمریکا و چین و روسیه تشدید شده است تا جایی که بایدن در ســخنرانی اخیرش هم از چین و هم از روسیه به‌عنوان رقبای خود یاد کرد.
به‌هرحال این رقابت یک نوع انعکاسی هم در منطقه ما پیدا خواهد کرد و فرصت‌ها و تهدیداتی را برای جمهوری اسلامی ایران خواهــد آفرید، بفرمایید ایــن فرصتها و تهدیدها چه هستند؟ و چه باید بکنیم تا احیاناً زمین بازی این سه قدرت نشویم؟

ظریف: یکــی از مهمتریــن اتفاقاتی کــه در جابه‌جایی قدرت در دنیا افتاده در واقع تنوع منابع قدرت اســت. یکی از تلاش‌های آمریکا این است که اجــازه ندهد این تنوع منابــع قدرت در صحنه بین‌الملــل عملیاتــی شــود، اصــلاً کل تلاش آمریکا برای امنیتی‌سازی است، به این دلیل که می‌خواهد از مزیت نسبی خود برای تعدیل این اهرم‌های جدید استفاده کند، امنیتی‌سازی حتی در مورد چین هم هســت.

چینی‌هــا قاعده‌ای داشتند به‌نام برآمدن صلح‌آمیز؛ هر وقت با چین صحبت می‌کردید می‌گفتند “بیســت و پنج سال به مــا وقت بدهید.”، حرف مرد هم یکی اســت و این بیســت و پنج سال‌شان هیچ‌وقت عوض نمی‌شد.

مدتی اســت آمریکا و به‌ویژه ترامپ کامــلاً درک کرده‌اند که ایــن برآمدن صلح‌آمیز یعنی چین بدون اینکه خود را در حوزه مزیت قطعی آمریکا که حوزه امنیت اســت قرار دهد، توانســته در حوزه‌های دیگر رشد کند و کم‌کم به حوزه امنیت هم وارد شود. چیــن کم‌کــم در حــال خودنمایــی در دریای چیــن جنوبــی و حوزه‌های دیگر اســت ولی از آن مســیر ورود نکــرده و از مســیر برآمدن صلح‌آمیز وارد شده اســت، لذا اگر می‌خواهیم از ایــن رقابت کنونی اســتفاده کنیم باید متوجه باشــیم روســیه و چیــن می‌خواهنــد در کدام حوزه رقابت کنند.

روسیه و چین نمی‌خواهند در زمین آمریکا رقابت کنند و وارد دعوای امنیتی با آمریکا شوند، چرا روسیه و چین در سال‌های گذشته خیلی مایل نبودند ایران وارد شانگهای شــود؟ چرا رئیس جمهور چین تا پس از انعقاد برجام به ایران ســفر نکرد؟ چرا رئیس جمهور روسیه تا یک هفته بعد از توافق برجام با سردار سلیمانی ملاقات نکرد؟ چرا این اتفاقات افتاد؟

باید بررســی کنیــم اینها در چــه حوزه‌هایی می‌خواهند رقابت کنند. اگر شما هنوز مفهوم جنگ سردی از رقابت داشته باشید پیشنهادهایی به اینها ارائه می‌دهید که طرف مذاکره تنها شــما را نگاه می‌کند! و می‌گوید “شــما دارید در مورد سال 2021 صحبت می‌کنید یا سال 1971؟”، ادبیات امروز روابط بین‌الملل، ادبیات ســال 1971 نیســت و مورگنتا دیگر نمی‌تواند برای ما تعریف کند در دنیا چه می‌گذرد.

بدون شک الآن در دنیا انتقال قدرت در حال انجام است؛ الآن چین در حوزه تکنولوژی از مرحله کپی‌برداری وارد مرحله رقابت در نوآوری شــده اســت. شما باید در حوزه‌هایی که او می‌خواهد رقابت کند وارد شوید نه حوزه‌هایی که او تصمیم ندارد رقابت کند. چین تصمیم به رقابت ژئواستراتژیک ندارد و وقتی ادبیات ژئواستراتژیک به‌کار ببرید برای او نامفهوم است.

ما باید متوجه شــویم؛ حوزه رقابت کجاست؟ چینی‌ها در چه حوزه‌هایی دوست دارند با ما کار کنند؟ چقدر حاضرند برای ما هزینه کنند؟ متوجه شــویم اگر بفهمند ما فقط به‌عنوان یک اهرم می‌خواهیم بــا آن‌ها بازی کنیم، حتماً با ما بازی نمی‌کنند، چون چین آمادگی ندارد خود را وارد بازی امنیتی کند مگر اینکه برایش منافع درازمدت داشته باشد.

بعد وقتی ما می‌رویم توافق بیست‌وپنج‌ساله با چین امضاء کنیم، از بالا تا پایین کشــور می‌گویند “ظریف توافق را نخوانــده امضاء می‌کند”! نمی‌فهمند که توافق را ما نوشــتیم.
اصلاً متن این توافق را من پارسال به چینی‌ها دادم، اینها مشکلات ما هستند. می‌خواهیم با روســیه توافق اســتراتژیک داشته باشیم ولی حاضر نیســتیم راجع به کنوانسیون خزر صحبت کنیم، کنوانســیونی که من شــک ندارم اگر آن را سی سال پیش امضاء کرده بودیم، زیر بستر خزر را تقســیم نمی‌کردند و چه‌بســا اگر انجام نمی‌دادیم، در مورد روی خزر هم همین بلا را سر ما می‌آوردند.

ما اصلاً متوجه هستیم می‌خواهیم چه‌کار کنیم؟ راجع به چه‌چیزی بحث می‌کنیم؟ در چه دنیایی صحبت می‌کنیم؟ متوجه هســتیم عوامل قدرت متکثر شده است؟ متوجه هستیم خود ما یک عامل بزرگ قدرت داریم؟ ما در قدرت معنایی در دنیا بی‌نظیر هستیم. من دو بار در دولت گفتم تا ده سال آینده اتکای روابط خارجی ما به چین و روســیه است، در این زمینه تحلیل دارم و روی هوا سخن نمی‌گویم، شما نیازمند برقراری روابط متوازن با دنیا هستید.

اگر می‌خواهید چین و روسیه به شما اعتنا کنند باید چین و روســیه بدانند که تنها انتخاب شــما نیستند. اگر می‌خواهید غرب به شما اعتنا کند باید غرب بداند تنها انتخاب شما نیست، هیچ کس با آدم مضطر، خوب برخورد نمی‌کند.

من اعتقاد دارم روابط با شرق اصالت دارد، روابط با غرب هم اصالت دارد، بیشترین اصالت را هم روابط با همسایگان دارد، اما اگر به روابط با شرق نگاه ابزاری کنید، مردم می‌فهمند.

شما نباید توقع داشــته باشید دیپلمات کارکشته روسی و چینی جلوی شما بنشیند و نفهمد سیاست شما استفاده ابزاری از روسیه و چین است. اگر برخوردهای بنده و همکارانم در وزارت خارجه را بررسی کنید حتی یک نمونه پیدا نخواهید کرد که ما برخورد ابزاری با چین و روسیه کرده باشیم؛ امکان ندارد، زیرا اعتقاد ما این اســت که روابط خارجی با چین و روســیه و همسایگان اصالت دارد همان‌طور که رابطه با غرب اصالت دارد.

ما نمی‌توانیم بدون روابط متوازن، با هیچ‌کسی رابطه خوبی داشته باشیم اما یک مشکل داریم؛ نظام بوروکراتیک کشور ما نسبت به چین و روسیه مثبت نیست و تأثیرپذیری افکار عمومی کشور علیه روسیه و چین خیلی بالا است.

الآن برســاخته ظریف این است که غرب‌گراست، این قابی است که از من ساخته‌اند، خوب، وقتی یک دیپلمات روس می‌بیند محافل نزدیک به حاکمیت یا داخل حاکمیت بنده را متهم به غرب‌گرایی می‌کنند، می‌گوید “حتماً ظریف در جلســات خصوصی به ما فحش می‌دهد.”، دیگر چه فکری می‌کند؟ آیا باورش می‌شود من در جلسات خصوصی می‌گویم “شریک اصلی ما روسیه اســت یا چین.”؟ باور نمی‌کند.

این کار نقد نیست، تصویرسازی و قاب‌بندی اســت، این قاب‌بندی، سیاست می‌سازد، نتیجه این می‌شود که یک طرف می‌گوید “در داخل به شما اعتماد نیســت” و طرف دیگر می‌گوید “شــما در داخل علیه ما صحبت می‌کنید.”، همین باعث می‌شود وزارت امور خارجه و دستگاه سیاست خارجی یک عنصر دست‌چندم شود

برای آنها که میخواهند در مورد قرارداد ایران و چین بیشتر بدانند

رژیم فعلی ایران علیرغم همه ستمهایی که بر مردم ایران روا داشته و میدارد از کشتن آزادیها گرفته تا دزدیهای کلانی که هستی ملتمان را به نابودی کشانده است. ولی اولین دولت در تاریخ چندین صد ساله گذشته ایران است که طی 42 سال حکومت پر ستم خود همچون دیگر رژیمهای قبلی ایران، ولی حتی یک وجب از خاک کشورمان را برعکس محمدرضا شاه و همه اسلاف او به هیچ کشوری واگذار نکرده است. ایران امروز تنها 30 در صد خاک کشور بزرگ ایران است. طی 200 سال گذشته 70درصد خاک ایران توسط پادشاهان به بیگانگان سپرده شده است و رژیم حاضر اولین دولتی است بعد از امپراطوریهای قدرت مندی چون صفویان فراتر از مرزهای ایران تلاش میکند به درست و یا غلط اعمال اقتدار کند.[i]

نکته محوری در حاشیه‌سازی‌ پیرامون سند راهبردی ایران و چین، دوقطبی‌سازی شرق ـ غرب در روابط خارجی ایران است که سعی دارد با به میان کشیدن همه فجایع آفریده شده اقتصادی و سیاسی و اجتماعی توسط رژیم جمهوری اسلامی را مبنا و  مقصر اصلی تحریم‌ها القاء کند تا روابط راهبردی از موضع برابر با شرق را که می‌تواند در خنثی‌سازی تحریم‌ها راهگشا باشد، به خودفروشی از روی استیصال تقلیل دهد.



نچه حتی زمانیکه محمدرضا شاه پهلوی نیز زمانیکه میخواست بدور از چشم اربابانش در لندن و واشنگتن انجام دهد هر دو دولت استعماری با مشاهده ملوکولهایی از استقلال فکری در شاه دست آموز خود دیدند او را تهدید و حتی برنامه گسترده کودتا علیه او را نیز برنامه ریزی نمودند.

از همین روست که امضای سند نقشه راه ۲۵ ساله همکاری‌های جامع راهبردی ایران و چین چنانچه پیش‌بینی می‌شد، با موجی از حاشیه‌سازی‌های مبتنی بر تحریف واقعیت از سوی جریان‌های مختلف داخل و خارج کشور مواجه شد.

هرچند مخفی نگاه داشتن محتوای سند همکاری از مردم ایران وجاهت و مشروعیت آنرا زیر سوال میبرد.

 

[spacer height=”20px” id=”2″]

تاریخچه این توافق نامه

آغاز تدوین این سند بالادستی که ایران و چین به عنوان یک نقشه راه برای تحقق همکاری‌های جامع راهبردی بین دو کشور بر روی آن توافق کرده‌اند، هم‌زمان با سفر رسمی «شی جین پینگ» رئیس جمهور چین به ایران، در تاریخ ۳ بهمن ۱۳۹۴ کلید خورد.

در آن زمان، تهران و پکن با صدور بیانیه‌ مشترکی اعلام کردند که سطح روابط دو کشور را به مشارکت جامع راهبردی ارتقاء داده‌اند و بر اساس پیشنهاد طرف ایرانی به منظور تنظیم روابط بلندمدت با چین در بازه زمانی ۲۵ ساله و موافقت طرف چینی، دو کشور در بند ۶ بیانیه مذکور تمایل و آمادگی خود را برای رایزنی و مذاکره جهت انعقاد سند همکاری بلندمدت اعلام کردند.

در همین چارچوب وزارت امور خارجه رژیم و قطعا با همکاری دیگر نهادهای حکومتی نسبت به تهیه نسخه پیش‌نویس «برنامه همکاری جامع» اقدام کرد و نهایتاً پیش‌نویس این سند در جریان سفر رسمی محمدجواد ظریف به چین در شهریور ۱۳۹۸ به مقامات این کشور ارائه شد.

مقامات چینی نیز در بهار ۱۳۹۹ پس از انجام بررسی‌های لازم و مطالعه پیش‌نویس ارائه شده، نظر خود را  در مورد پیش‌نویس پیشنهادی طرف ایرانی اعلام کردند. در ادامه، وزارت امور خارجه با همکاری نهادهای کشوری ضمن بررسی سند، فرآیندهای قانونی را طی کرد و هیات دولت نیز در تاریخ ۳ تیر ۱۳۹۹، مجوز رسمی آغاز مذاکرات و امضای برنامه همکاری جامع بر اساس منافع متقابل بلندمدت را به وزارت امور خارجه ارائه کرد.

در مهر سال گذشته نیز در جریان سفر مجدد محمدجواد ظریف به چین، ایران نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این سند به اطلاع دولت چین رساند. طرف چینی نیز در نیمه اسفند ۱۳۹۹، نظرات خود را در مورد سند مذکور به اطلاع وزارت امور خارجه ایران رساند و نهایتا با سفر «وانگ ئی» وزیر خارجه چین به تهران در اولین روز سال جدید، این سند رسما به امضای طرفین رسید.

طبق اعلام مقامات تهران و پکن این سند را باید برنامه‌ای سیاسی، راهبردی، اقتصادی و فرهنگی دانست که سویه‌های همه‌جانبه روابط دو کشور در این حوزه‌ها را در افقی بلندمدت دنبال می‌کند.

 [spacer height=”15px”]

تلاش برای تخریب توافق

این اتفاق مهم اما؛ به دلایل متعدد که مهمترین آنها را می‌توان جلوگیری از برون‌رفت ایران از زیر فشار تحریم‌های حداکثری غرب دانست، از همان ابتدا مورد توجه رسانه‌ای غربی و دنباله های آنها قرار گرفت تا با تمام توان خود اعم از رسانه‌های رسمی و شبکه‌های اجتماعی، ضمن وارونه‌نمایی از حقیقت ماجرا ذهن افکار عمومی ایرانیان را نسبت به آن بدبین کرده و تلاش کردند پیشبرد اهداف این توافق نامه را دچار اخلال کنند.

تولید محتوای رسانه‌ای با کلیدواژه‌هایی چون «فروش ایران به چین»، «ترکمانچای چینی» و… با استفاده از تکنیک جنگ روانی و نپرداختن به اصل ماجرا و بزرگ‌نمایی حواشی تحریف شده ـ  ماموریت اصلی این جریان است.

این در حالی است که در خصوص این سند و چرایی تدوین و امضای آن از سوی ایران نکات قابل توجهی وجود دارد که در صورت تبیین مناسب و دقیق می‌تواند به سوالات و ابهامات پاسخ دهد.

نکته محوری در این حاشیه‌سازی‌ها، دوقطبی‌سازی شرق و غرب در روابط خارجی رژیم است که سعی دارد اولا با معرفی کردن غرب به عنوان تنها منجی کشور، رژیم را مقصر اصلی تحریم‌ها القاء کند و ثانیا روابط راهبردی از موضع برابر با شرق که اتفاقا می‌تواند در موضوع خنثی‌سازی تحریم‌ها راهگشا باشد را به خودفروشی از روی استیصال تقلیل دهد.[spacer height=”20px” id=”2″]

فاکتها و حقایق اقتصادی سیاسی

در این خصوص توجه به نکات زیر از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و نشان می‌دهد که امضای چنین سندی اتفاقا مبتنی بر منطق دیپلماسی فعال و همه‌جانبه و تامین حداکثری منافع ملی است:     [spacer height=”20px” id=”2″]

اول؛ گرچه تولید ناخالص داخلی اقتصاد آمریکا چیزی در حدود ۲۹ تریلیون و ۴۷۱ میلیارد دلار بوده و از اقتصاد چین بسیار جلوتر است، اما قدرت خرید این کشور از ایالات متحده بالاتر است، لذا برای کشوری که نیازمند ارزآوری و ترغیب دیگران به سرمایه‌گذاری در داخل است، چنین سندی کاملا ضروری است.

به بیان دقیق‌تر؛ قطب اقتصاد جهان در آینده از آن چین خواهد بود و داشتن رابطه استراتژیک با کشوری که قدرت برتر اقتصادی است بسیار ارزشمند است. از سویی؛ ایران کشوری است که مزیت نسبی اقتصادی در صادرات نفت، گاز و محصولات پتروشیمی دارد و به همین دلیل مشارکت استراتژیک بلندمدت با تهران به نفع کشوری مانند چین خواهد بود.

از طرفی ایران نیز برای توسعه اقتصادی نیازمند سیاست‌گذاری خارجی چین در ازای واردات نفت و گاز و محصولات پتروشیمی است و چین می‌تواند در برنامه‌های اقتصادی صنعت نفت و گاز و زیرساخت‌های ارتباطی و مخابراتی ایران سرمایه گذاری کند. بنابراین اگر رابطه ۲۵ ساله اجرایی شود، می‌توان اطمینان نسبی در مورد یک برنامه‌ریزی بلندمدت اقتصادی داشت.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

دوم؛ از جهت سیاسی نیز شراکت راهبردی با پکن دارای تأثیرات مثبتی است که عامدا بدان پرداخته نمی‌شود. در طی دو دهه اخیر، چین بعد از آمریکا، از نظر اقتصادی، جمعیت و هزینه‌های نظامی دومین کشور قدرتمند و فعال در جهان بوده و هزینه‌های نظامی آن مرتباً در حال افزایش است.

از سویی؛ ایران با وجود همه دشمنی‌ها و سخت‌ترین رژیم‌های تحریمی به نقطه‌ای از توان‌مندی و ثبات داخلی و همچنین اثرگذاری منطقه‌ای و بین‌المللی رسیده که بسیاری از کارشناسان و حتی سیاست‌مداران غربی را به اذعان واداشته است، لذا پیداست که آمریکا و غرب نمی‌توانند نظر خوشی نسبت به این تفاهم‌نامه که معنایی جز تشکیل یک بلوک قدرت جدید در برابر غرب و اقمارش ندارد، داشته باشند. همه سرو صدهای مربوط به پروزه اتمی و بعد هم موشکهای رژیم دقیقا در همین راستاست.

آنها خوب واقفند این تفاهم‌نامه می‌تواند آغاز یک حرکت استراتژیک و معنادار در جهت نزدیکی ایران به شرق و طبعا کاهش نیاز ایران به غرب باشد و از سوی دیگر می‌تواند یک حرکت استراتژیک چین برای ورود به غرب آسیا و نزدیکی به بازارهای غرب و کمک به تحقق ایده تبدیل چین به هژمونی اقتصادی و تصاحب جایگاه آمریکا شود.

بسیار واضح است که در شرایط فشار شدید آمریکا، ایران نباید دست روی دست بگذارد و صرفا نظاره‌گر وضع حاضر باشد تا به کشوری منزوی تبدیل شود. منطق یک «دیپلماسی هجومی» مبتنی بر «راهبرد مقاومت فعال» حکم می‌کند که به آلترناتیوهای دیگر بیندیشد.

سوم؛ منافع گسترده‌ای که ایران در حوزه اقتصادی از این سند کسب می‌کند جای تبیین فراوان دارد.  تحقق سرمایه‌گذاری سنگین چین در ایران و همکاری ایران در تحقق طرح «یک کمربند یک جاده» به‌عنوان طرحی در بستر مسیر جاده ابریشم قطعا می‌تواند برای ایران به‌عنوان گذرگاه اصلی این طرح حائز اهمیت باشد و در افزایش آبادانی و توسعه اقتصادی ایران نقشی مهم ایفا کند.[spacer height=”20px” id=”2″]

منافع ملی ایران در قرار گرفتن در کمربند ابریشم ششگانه

متاسفانه به دلایلی چون برخی نگاه‌های افراطی معطوف به غرب، ایران سال‌های طلایی با ارزشی را برای به فعلیت رساندن ظرفیت ژئوپلیتکی و ژئواکونومیکی خود از دست داده و آن‌گونه که باید نتوانسته در طرح‌هایی چون یک کمربند، یک جاده نقشی ایفا کند. یکی از ویژگی‌های این سند تاکید بر ایفای نقش موثر ایران در این طرح است و امید است از فرصت باقی‌مانده برای تحقق بخشی از این ظرفیت بزرگ در قالب توسعه همکاری‌ها در حوزه‌های زیرساختی ـ ارتباطی (ریلی، جاده‌ای، بندری و هوایی) نهایت استفاده صورت گیرد که قطعا منجر به احیاء و شکوفایی ظرفیت‌های ترانزیتی ایران خواهد شد.

نگارنده در سالهای 1385 به بعد بدلایل شغلی درگیر به سامان رساندن قرارداد یک پروژه ریلی بین مرزهای شرق کشور به غرب کشور با سرمایه گذاری اروپایی بود که میتوانست ایران را در مسیر راه ابریشم قراردهد ولی متاسفانه علیرغم تلاش نزدیک به پنج سال، با سنگ اندازی عوامل فاسد داخلی و کارشکنی های عوامل مشکوک با شکست مواجهه شد.

کمربند راه ابریشم نوین دربردارنده دالان‌هایی است که تاکنون شش مورد آن در مرحله طراحی یا در دست ساخت است:

  1. «دالان اقتصادی چین، مغولستان، روسیه»،
  2. «دالان اقتصادی پل زمینی اوراسیای نوین»،
  3. «دالان اقتصادی شبه جزیره هندوچین»،
  4. «دالان اقتصادی بنگلادش، چین، هند، میانمار»،
  5. «دالان اقتصادی چین، آسیای میانه، آسیای غربی»
  6. «دالان اقتصادی چین، پاکستان».

 [spacer height=”15px”]

نکته اینکه؛ از میان این دالان‌ها، دو دالان آخر بر امنیت ملی ایران تاثیر زیادی خواهد داشت و حفظ امنیت ایران را برای دیگر بازیگران فعال در آنها با اهمیت خواهد کرد.

 [spacer height=”15px”]

مسیر «چین، آسیای میانه، غرب آسیا» شامل چهار کریدور است:

  1. کریدور «کاسپین» (چین، قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، ترکمنستان، دریای کاسپین، آذربایجان، گرجستان، ترکیه، اروپا)،
  2. کریدور «دالان میانی» (چین، قزاقستان، دریای کاسپین، آذربایجان، گرجستان، ترکیه، اروپا)،
  3. کریدور «تاریخی شمالی» (چین، قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، ترکمنستان، ایران) و
  4. کریدور «تاریخی جنوبی» (چین، تاجیکستان، افغانستان، ایران) است.

 [spacer height=”15px”]

مسیر اقتصادی چین و پاکستان هم شامل:

  • کریدور «قراقروم – گوادر» (چین، پاکستان، دریای عمان)
  • کریدور «قراقروم، زاگرس» (چین، پاکستان، ایران) است.

سه دالان کاسپین، میانی و قراقروم ـ گوادر از ایران نمی‌گذرند ولی دالان‌های تاریخی شمالی، تاریخی جنوبی و قراقروم ـ زاگرس از ایران عبور می‌کنند.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

بر این اساس؛ ایران کشوری ژئواستراتژیک در مسیر راه ابریشم نوین است که چین را از طریق آسیای میانه به منابع انرژی خلیج‌فارس و قلب آسیای غربی و اروپا متصل می‌کند. همچنین ایران آسان‌ترین مسیر تجاری غیرروسی برای دستیابی کشورهای آسیای میانه به آب‌های آزاد است.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

چهارم؛ چین همواره سودای کاهش خطر انرژی در تنگه‌های مالاکا و هرمز را داشته است. ایران با برخورداری از منابع غنی انرژی و کنترل بر تنگه هرمز که حدود دو پنجم از واردات نفتی چین از این تنگه عبور می‌کند، نقش مهمی در این راه نوین انرژی دارد، لذا ایران در نگاه چین، کشوری مهم در راه ابریشم برای گسترش دست‌رسی فرامرزی چین از طریق آسیای میانه به خلیج‌فارس و اروپاست. از نگاه استراتژیست‌های چینی، ایران آخرین دیوار در برابر نفوذ آمریکا در اوراسیاست.

نه تنها آمریکا که متحدانش در آسیای غربی ـ سلفی‌گرایی عربستان و پان ترکیسم ترکیه که ترکیب آن را می‌توان در اویغورهای ضد پکن دید ـ تهدیداتی علیه امنیت ملی و یکپارچگی سرزمینی چین خواهد بود، مسئله‌ای که می‌تواند ایده راه ابریشم نوین را در نطفه خفه کند.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

پنجم؛ ارزش ایران در ژئوپلیتیک انرژی واجد اهمیت فراوان است. به یاد داشته باشیم که راه ابریشم نوین به اهمیت کنترل جریان انرژی از خلیج‌فارس و آسیای میانه و روسیه به چین اشاره دارد. هیچ کشور نفت‌خیزی به جز ایران توانایی ارتقای روابط خود با پکن به سطح استراتژیک را ندارد.

به بیان بهتر؛ ایران نه تنها به‌عنوان دارنده دومین ذخایر نفتی و گازی جهان می‌تواند نیاز روزافزون چین به انرژی را برآورده سازد، بلکه در مدیریت منابع انرژی خود در قیاس با سایر کشورهای نفتی منطقه به ویژه عربستان متفاوت عمل کرده و آمریکا نفوذی در آن ندارد. همچنین تحریم طولانی‌مدت ایران از سوی غرب امکان حضـور شرکت‌های نفتی غربی در صنعت نفت کشور را از میان برده و زمینه را برای حضور موثر چین فراهم آورده است.

باید به این نکته توجه داشت که ایران همواره یکی از سه صادرکننده مهم نفت به چین تا پیش از اعمال تحریم‌های ترامپ بوده است. اوج روابط انرژی در میانه سال‌های ۲۰۱۱ و ۲۰۱۴ بود که چین بیش از ۲۲ هزار میلیون دلار انرژی از ایران وارد می‌کرد. به همین دلیل، بازیگری ایران در این کلان‌پروژه برای امنیت ملی و توسعه همه‌جانبه کشور سرنوشت‌ساز خواهد بود.

بنابر آنچه گفته شد؛ توافق‌نامه چین و ایران گامی تعیین‌کننده در احیای راه ابریشم خواهد بود که قدرت مانور ایران را در روندهای ژئواکونومیک منطقه افزایش داده و دیگر قدرت‌های اقتصادی را به سرمایه‌گذاری در اقتصاد و زیرساخت‌های ایران، به‌ویژه بنادر و شبکه‌های راه‌ها ترغیب خواهد کرد.

از سویی؛ منافع اقتصادی این همکاری راهبردی به دلیل رویکرد چینی‌ها نه تنها به استقلال کشور خدشه‌ای وارد نخواهد کرد که با کمک به تحرک ظرفیت‌های داخلی و خنثی‌سازی تحریم‌ها و در نتیجه بهبود نسبی شرایط اقتصادی کشور، باعث تقویت مجدد موقعیت کشور در مذاکره با اتحادیه اروپا خواهد شد.

البته گرچه برخی گزارش‌ها درباره تصمیم ایران در اخراج هند از پروژه سرمایه‌گذاری در بندر چابهار به نفع پکن گزارش داده‌اند، تهران اما با احتیاط از واگذاری چابهار به پکن جلوگیری می‌کند. از همین رو تهران در پی فشار بر هند برای شتاب بخشیدن به سرمایه‌گذاری مضاعف در چابهار است.

همزمان ایران جاسک را برای سرمایه‌گذاری به چین پیشنهاد داده و با این کار به‌دنبال سیاست فراگیرتر در بازی با چین و هند خواهد بود.

در واقع، توافق‌نامه چین و ایران دهلی‌نو را وادار کرده است تا سستی در همکاری خود با ایران را در چابهار جبران کند، چرا که مقامات هندی به شدت خواستار راه‌اندازی «جاده کتان» خود و دسترسی به افغانستان و آسیای میانه از طریق چابهار هستند.

به علاوه، این توافق‌نامه می‌تواند پیوستن ایران به شبکه شاهراه‌های کلان را تسهیل کرده و ما را به گرانی‌گاه راه ابریشم نوین، دالان حمل‌ونقل بین‌المللی شمال و جنوب و البته جاده کتان تبدیل کند.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

جای شگفتی نیست که ایالات‌متحده روابط راهبردی ایران و چین را هدف قرار دهند، چه، رهنمودهای نوین ژئوپلیتیک ایالات‌متحده که همچون جمهوری‌خواهان در دکترین سیاست خارجی دموکرات‌ها نیز بر آن تاکید شده، ایجاب می‌کند اضلاع بلوک‌های قدرت جدید در هندسه آینده نظام بین‌الملل که نظم موجود مبتنی بر تک ابرقدرتی آمریکا را به چالش می‌کشد زیر فشار قرار بگیرند.[spacer height=”20px” id=”2″]

 

بعضی اطلاعات در مورد سیاست خارجی رژیم از زبان:

 

 

اینکه چرا طرف چینیها در گذشته برای انعقاد قرارداد با ایران جدیت نداشتند باید از قول وزیر خارجه رژیم محمد جواد ظریف  در مصاحبه اش با ایرنا، گفت:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”مصاحبه محمدجواد ظریف با ایرنا “]من از روز اول که در مجلس صحبت کردم،‌گفتم که سیاستم این است که با تمام دنیا کار کنم، سیاست من، سیاست متوازن با همه دنیاست، برجام حل مشکل ما با غرب نبود. بلکه حل مشکل با روسیه و چین بود.‌ فراموش نکنیم در ۶ قطعنامه شورای امنیت، روسیه و چین هم علیه ما رای مثبت دادند و تنها در سال های اخیر بود که آنها رای منفی دادند. یادتان نرود در دولت قبل به ۶ قطعنامه فصل هفتی، چین و روسیه علیه ما رای مثبت دادند ولی امروز رای آنها منفی شد در حالی که حتی ما به رای منفی آنها نیاز نداشتیم و با رای ممتنع هم قطنامه ها شکست می خورد. نگاه ما تعامل با تمام دنیاست. ما از سال ۹۲ که سر کار آمدیم درخواست کردیم با چینی ها رابطه استراتژیک برقرار کنیم اما آنها تا سال ۹۴ پاسخ ندادند چون شرایط قطعنامه ها قبلی زمینه را فراهم نمی کرد، ‌فراموش نکنید که آنها تا زمان انعقاد برجام هیچ دعوتنامه ای به کسی نداد. اولین دعوتنامه مربوط به مردادماه ۹۴ به سردار شهید سلیمانی بود که بعد از برجام صورت گرفت. ‌ شاکله بروکراسی ایران گرایش به شرق نیست. وزیر خارجه و یا وزیر نفت نمی توانند آن را عوض کنند این موضوع دوران،‌ زمان و تجربه می خواهد. متاسفانه موانعی در این زمینه وجود دارد من اگر به سال ۹۲ بر می گشتم هر کاری که امروز انجام دادم را دوباره تکرار می کردم،‌ تا یک روز هم مردم ایران بی جهت زیر تحریم نباشند.  برای اینکه بتوانیم رابطه خوبی با چین داشته باشیم،‌ باید با اروپا رابطه خوبی داشته باشیم و اگر بخواهیم رابطه خوب با اروپا داشته باشیم باید رابطه خوبی با چین داشته باشیم،‌ این باعث می شود تا ما از بهترین امکانات استفاده کنیم. ضمن اینکه با اروپا هیچ مشکلی نداشتیم اما این اروپایی ها بودند که یکی پس از دیگری،‌ ایران را ترک کردند . هم اکنون نیز با این کشورها در حال مذاکره هستیم. [/su_quote]

تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها

14 نوروز 1400

[spacer height=”20px” id=”2″]

[i] سرزمین های کنونی ایران , تنها 30 درصد از ناحیه ای وسیع است که در تاریخ با نام “ایران زمین ” “ایران بزرگ ” یا “ایرانشهر”و در جغرافیا با نام فلات ایران شناخته می شود .ترفندها و دسیسه های بیگانگان به ویژه انگلستان و روسیه و سستی پادشاهان میهن فروش گذشته بخش های زیادی از این سرزمین کهن را در طول فاصله کوتاه 200 ساله از ایران بزرگ جدا نمود که مروری بر چگونگی هر یک از این جدایی ها به رغم تلخی بسیار برای میهن گرایان ایران، از برای الزام جدیت و حساسیت ما دست کم برای نگاهبانی از سرزمین های باقیمانده موجود بسیار آموزنده خواهد بود .گستره سرزمین های جدا شده از ایران در قراردادهای ترکمنچای , گلستان , آخال,پاریس و …سرزمین های جدا شده قفقاز بر اساس قراردادهای گلستان و ترکمنچای با روسیه (1813 و 1828 م .)

آران و شروان : 86600 کیلومتر مربع

ارمنستان : 29800 کیلومتر

گرجستان : 69700 کیلومتر

داغستان : 50300 کیلومتر

اوستیای شمالی : 8000 کیلومتر

چچن : 15700 کیلومتر

اینگوش : 3600 کیلومتر

جمع کل : 263700

سرزمین های جدا شده ایران شرقی بر اساس پیمان پاریس و پیمان منطقه ای مستشاران انگلیسی :

هرات و افغانستان : 625225 کیلومتر

بخش هایی از بلوچستان و مکران : 350000 کیلومتر

جمع کل : 975225 کیلومتر

سرزمین های جدا شده ورا رود بر اساس پیمان آخال با روسیه (1881 م ) :

ترکمنستان : 488100 کیلومتر

ازبکستان : 447100 کیلومتر

تاجیکستان : 141300 کیلومتر

بخش های ضمیمه شده به قزاقستان : 100000 کیلومتر

بخش های ضمیمه شده به قرقیزستان : 50000 کیلومتر

جمع کل : 1226500 کیلومتر مربع

سرزمین های جدا شده جنوب خلیج فارس بر اساس پیمان منطقه ای مستشاران انگلیس :

امارات : 83600 کیلومتر

بحرین : 694 کیلومتر

قطر : 11493 کیلومتر

عمان : 309500 کیلومتر

جمع کل : 405287

مساحت سرزمین های جدا شده از ایران درونی به همراه دو سوم کردستانات (که در دوره صفوی به اشغال عثمانی در آمد و بعد ها در بین سه کشور ترکیه ,عراق و سوریه تقسیم شد ) به مساحت تقریبی 200000 کیلومتر مربع و نیز عراق به مساحت 438317 کیلومتر مربع .

روی هم حدود 3/5 میلیون کیلومتر مربع بالغ می شود که این مقدار تجزیه یک کشور در کل تاریخ ایران و جهان بی مانند است !

نا گفته نماند هر چند استعمار توانست با نیرنگ و دسیسه میان سرزمین ها و مرزهای ایران خط سیاسی بکشد اما هرگز توان برابری با فرهنگ اهورایی ایران زمین را نداشته و نخواهد داشت و در جای جای این سرزمین های جدا شده می توان رد پای فرهنگ و آیین های ایران زمین را یافت .)).

توافق رهبران روسیه، آلمان و فرانسه برای حفظ برجام

 

مسکو – ایرنا- ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه، آنگلا مرکل صدراعظم آلمان و امانوئل مکرون رئیس جمهور فرانسه در یک گفت و گوی سه جانبه موافقت خود را با حفظ و اجرای برجام در برنامه هسته ای ایران اعلام کردند.

به گزارش ایرنا کاخ کرملین سه شنبه شب در بیانیه ای نوشت : رهبران روسیه، آلمان و فرانسه در قالب یک کنفرانس ویدویی به وضوح از حفظ و اجرای برنامه جامع اقدام مشترک در مورد برنامه هسته ای ایران و هماهنگی بیشتر مراحل در این راستا گفت و گو کردند.

کاخ الیزه نیز در بیانیه ای اعلام کرد که امانوئل مکرون و ولادیمیر پوتین روسای جمهوری فرانسه و روسیه و همچنین آنگلا مرکل صدراعظم آلمان به توافق برای انجام اقدام هایی در مورد توافق هسته ای دست یافتند.

براساس بیانیه کاخ الیزه، رهبران سه کشور در جریان یک ویدئو کنفرانس توافق کردند که اقدامات خود برای بازگرداندن ایران به پایبندی کامل به تعهدات بین المللی اش در سریعترین زمان، هماهنگ کنند.

برجام، شامل لغو تحریم ها در ازای محدود کردن برنامه هسته ای ایران، در سال ۲۰۱۵ امضا شد. با این حال، در ماه مه  ( اردیبهشت – خرداد) ۲۰۱۸، ایالات متحده از این توافق خارج شد و تحریم های سخت علیه تهران را بازگرداند.

ایران نیز به نوبه خود در سال ۲۰۱۹ کاهش تدریجی تعهدات خود در این توافق نامه را اعلام کرد

 

وزارت خارجه دولت خاتمی: سند ٢۵ ساله ایران وچین معجزه ای ندارد که خسارت حکمرانی بد را در کشورمان جبران کند

جبرد


محسن امین‌زاده

۲۳سال پیش دولت چین توقف همکاری خود با پروژه هسته‌ای ایران در اصفهان را به قیمت رفع تحریم‌های آمریکا علیه چین، به معامله گذاشت و توانست با خروج یکجانبه از قرارداد ساخت کارخانه هسته‌ای UCF اصفهان، راه را برای رفع تحریم‌های خود در کنگره آمریکا هموار کند.

در ۲۵سال گذشته چین در برابر مناقشات ایران و آمریکا به لحاظ سیاسی منفعل عمل کرده و هرگز حاضر به دادن امتیازی به ایران در مقابل آمریکا نشده است. رای چین در شورای امنیت سازمان ملل درباره مسائل مربوط به ایران منطبق با رای آمریکا بوده است. در ربع قرن گذشته نه تنها چین موضوعی را به نفع ایران وتو نکرده است، بلکه حتی حاضر به دادن رای ممتنع هم نشده و عینا مانند آمریکا رای داده است.

۱۵سال پیش اعزام فرستاده‌های ویژه مقامات عالی ایران به چین و ارائه پیشنهادهای از نظر ایران جذاب همکاری‌های اقتصادی، نتیجه‌ای نداشت. رهبران چین در پاسخ ضمن استقبال از گسترش روابط اقتصادی، به مقامات ایران توصیه کردند که بحران‌های بین‌المللی خود را حل کنند و نگذارند روابط ایران با کشورهای همسایه ایران بحرانی شود.

۱۰سال پیش دولت چین در قبال درخواست احمدی‌نژاد برای اعطای تسهیلات به ایران، پیشنهاد کرد ایران ۱۵میلیارد یورو از دارایی خود در خارج را در بانک کون لون چین سپرده کند و در مقابل بانک مزبور به همان میزان به ایران تسهیلات بدهد. دولت احمدی‌نژاد این شرط غریب را پذیرفت. نرخ تسهیلات و نرخ‌های تبدیل مکرر یورو به یوان و برعکس و نرخ‌های نقل و انتقال، حتی برای خرید کالاهای چینی، عملا این فرآیند را به یکی از گران‌ترین و غیرمنصفانه‌ترین همکاری‌های بانکی بین المللی ایران بدل کرده است.

در متن سند فصلی به توسعه غرب بندر گوادر یعنی منطقه مکران در ایران اختصاص دارد. از جمله به توسعه بندر جاسک، تاسیس شهر صنعتی، ساخت پالایشگاه، کارخانجات پتروشیمی، فولاد، آلومینیوم، شهر هوشمند و شهر ساحلی تیس در مجاورت چابهار اشاره شده است. اگر رقابت ضمنی هند و چین درست مدیریت شود، ممکن است به تحولات توسعه‌ای مهمی در چاه‌بهار و تمام جنوب سیستان و بلوچستان منجر شود.

برخلاف تصور دولت پنهان، حتی اگر این سند امضا شود، قرار نیست دولت چین به‌خاطر ایران با آمریکا درگیر شود و امضای این سند به‌منزله عزم دولت چین برای دورزدن تحریم‌های آمریکا علیه ایران نیست.

دولت چین تا کنون درحدی که توانسته موافقت ضمنی دولت آمریکا را به‌دست آورد یا برخی اقدامات خود را از آمریکا پنهان کند، از ایران نفت خریده و به ایران کالا فروخته است و از این دادوستد بهره زیاد برده است. بدون این سند نیز اقدامات چین در همین حد تداوم خواهد یافت.

این سند نشان می‌دهد معرکه توسعه‌ستیزانی که توسعه ملی ایران را به‌بهانه دشمنی با آمریکا مختل کرده‌اند، تا چه حد بی‌پایه است. طبق محتوای این سند، به‌فرض وجود بهترین روابط ایران و کل جهان در ربع قرن آینده، بخش بزرگی از مناسبات اقتصادی بین‌المللی ایران می‌تواند و باید با چین دنبال شود.

عدم تحقق بسیاری از این همکاری‌ها در ۱۵سال گذشته نشان می‌دهد کاسبان تحریم تنها ایران را از همکاری‌های اقتصادی با آمریکا و اروپا محروم نکرده‌اند، بلکه ایران را از فرصت‌های اقتصادی بین‌المللی با کل جهان، از جمله همکاری‌های اقتصادی راهبردی و باارزش با چین هم محروم کرده‌اند.

ایران برای انعقاد هر نوع قراردادی با چین باید پیش از آن به عضویت «گروه ویژه اقدام مالی» درآید و از لیست سیاه این نهاد خارج شود.

چین عضو پیشتاز FATF است و باوجود این اسرارش را از آمریکا و سایر کشورها پنهان نگه می‌دارد.

برای اجرای پروژه‌های سند همکاری‌های ۲۵ساله با چین، ایران باید از تحریم‌های بسیار گسترده آمریکا علیه خود رها شود و شرکت‌های پیمانکار و مجری و بانک‌ها و موسسات بیمه چینی و غیرچینی باید مطمئن باشند که بابت همکاری با ایران مجبور به پرداخت میلیاردها دلار جریمه به آمریکا نخواهند شد.

سند همکاری‌های ۲۵ساله ایران و چین معجزه‌ای ندارد که خسارات حکمرانی بد در کشورمان را جبران کند.

کره شمالی همسایه و یکی از متحدان دیرینه چین امروز یکی از فقیرترین کشورهای آسیا است و بی‌کفایتی جاه‌طلبانه رهبران نظامی‌گرای آن مانع بهره‌مندی این کشور حتی از همکاری اقتصادی با چین، بزرگترین قدرت اقتصادی جهان در همسایگی خود شده است.


 

برنامه همکاری‌های جامع فیمابین جمهوری خلق چین و جمهوری اسلامی ایران

مقدمه:

جمهوری خلق چین و جمهوری اسلامی ایران که در این متن طرف‌ها نامیده می‌شود

– دو تمدن کهن آسیایی و دو شریک نزدیک در عرصه های تجاری، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و امنیتی هستند، با دیدگاه ها و منافع مشترک بسیار در عرصه دوجانبه و چندجانبه بوده و یکدیگر را شریک راهبردی مهم خویش تلقی می کنند

جمهو– با به رسمیت شناختن مشترکات فرهنگی، چندجانبه گرایی، حمایت از حق ملتها برای برخورداری از حق حاکمیت برابر و مدل توسعه بومی خود و اشتراک دیدگاه‌هایی مشابه در مورد مسائل مختلف جهانی که موجب گسترش روابط آنها به سطح راهبردی مبتنی بر منافع متقابل و رویکرد برد – برده شده است.

– با داشتن روابط عمیق و دوستانه از زمان برقراری روابط دیپلماتیک در ۱۹۷۱ با زمینه‌های مساعد برای همکاری در حوزه‌های انرژی، زیرساخت، منتم علوم و فن‌آوری و غیره، رهبران دو طرف قویا متعهد به گسترش روابط و درخواست برنامه برای تقویت روابط بوده‌اند

– با اطمینان از اینکه این سند ترمیم کننده فصلی جدید در سپهر مناسبات دو تمدن بزرگ آسیایی چین و ایران و گامی موثر جهت تحقق اراده مشترک رهبران در جهت تعمیق روابط دوجانبه و تقویت همکاری‌های دوجانبه در زمینه‌های مختلف در چارچوب ابتکار «کمربند – راه» می‌باشد؛ – با هدف عملیاتی شدن بند ششم بیانیه مشارکت در خصوص ایجاد مشارکت جامع راهبردی بین جمهوری خلق چین و جمهوری اسلامی که ژانویه ۲۰۱۶ میلادی منتشر شده و تاکید می‌کند بر ضرورت ایجاد مکانیزم و فراهم آوردن زیر ساخت‌های لازم برای توسعه همکاری‌ها در یک چشم انداز ۲۵ ساله.

دو طرف در خصوص موارد زیر تفاهم نمودند:

بند اول

چشم‌انداز

سوق دادن مشارکت راهبردی جامع چین – ایران، مبتنی بر رویکرد برد-برد در زمینه دوجانبه منطقه ای و روابط بین الملل

بند دوم

ماموریت

با در نظر داشتن ظرفیت‌های عظیم همکاری، طرفین در چارچوب این سند، برای دستیابی به اهداف ذیل همکاری خواهند کرد:

– گسترش همکاری‌های دوجانبه اقتصادی و تجاری

– تعامل موثر بین دستگاههای عمومی دولتی و بخش خصوصی و مناطق آزاد و ویژه

– افزایش میزان اثرگذاری در حوزه‌های اقتصادی، فناوری و گردشگری

– مشارکت راهبردی در حوزه های مختلف اقتصادی

– گسترش همکاری‌ها بین دانشگاهها، بخش‌های فناوری و علمی

– بازنگری موثر و مستمر همکاری های مشترک اقتصادی به منظور فائق آمدن بر موانع و چالش‌ها

– حمایت از مواضع یکدیگر و همکاری در مجامع بین المللی و سازمان‌های منطقه‌ای

– تقویت اجرای قانون و همکاری‌های امنیتی در حوزه‌های مختلف از جمله مبارزه با تروریسم

– گسترش همکاری نظامی برای تقویت ظرفیت‌های دفاعی و راهبردی

– همکاری در زمینه‌های دیگر.

بند سوم

اهداف اساسی

طرفین، اهداف اساسی این سند را با در نظر داشتن سیاست‌های راهبردی دوجانبه، ظرفیت‌های همکاری و فرصت‌ها و شرایط واقعی به شرحی که در ضمیمه شماره (۱) آمده است تدوین نموده‌اند.

بند چهارم

زمینه‌های همکاری

طرف‌ها برای گسترش و توسعه همکاری‌های جامع به شرح ضمیمه شماره (۲) همکاری خواهند نمود. برخی از حوزه‌های مرجح به شرح ذیل می‌باشند:

انرژی شامل نفت خام (تولید، حمل، پالایش و امنیت تامین) پتروشیمی، انرژی‌های تجدیدپذیر و انرژی هسته‌ای غیر نظامی.

بزرگراه، خط آهن و اتصالات دریایی بمنظور ارتقای نقش ایران در ابتکار کمربند-جاده.

همکاری‌های بانکی با استاندارد بالا، با تاکید بر استفاده از ارزهای ملی، با تصریح بر مقابله با پولشویی، تامین مالی تروریسم و جنایت‌های سازمان یافته.

همکاری‌های گردشگری، علمی- آکادمیک، فناوری و تبادل تجارب در آموزش نیروی انسانی ریشه کن کردن فقر و بهبود وضعیت معیشت مردم در مناطق کمتر توسعه یافته.

بند پنجم

اقدامات اجرایی

طرفین بر مبنای اصول و منافع مشترک، و منطبق بر اصول تجارت میان بنگاه‌های اقتصادی، همکاری‌های جامع راهبردی خود را در تمامی حوزه‌ها با اجرای اقدامات مندرج در ضمیمه ۳ این سند گسترش می‌دهند.

بند ششم

نظارت و اجراء

۱. برای هماهنگی و نظارت بر کاربرد مفاد این سند، طرفین یک سازوکار به سرپرستی مقامات عالی و ذیصلاح به نمایندگی از رهبرانشان ایجاد می‌کنند.

۲. در این راستا، نمایندگان عالی‌رتبه، دیدارهای سالانه خواهند داشت و در صورت نیاز مقامات مرتبط، جلسات مشورتی با همتایانشان خواهند داشت.

۳. وزارت خانه‌های امور خارجه دو کشور، به عنوان مقامات مسئول، با همکاری سایر وزارتخانه‌ها، از جمله وزارت بازرگانی چین و وزارت امور اقتصاد و دارایی ایران، وظیفه نظارت بر اجرای مفاد این سند و ارائه گزارش پیشرفت همکاری را به رهبرانشان در زمان‌های مناسب دارند.

بند هفتم

همکاری در کشور ثالث

با توجه به علایق مشترک در ابتکار کمربند – جاده، طرفین، همکاری دوجانبه و چند جانبه را از طریق برنامه‌های مشترک در کشورهای همسایه یا ثالث تشویق می‌کنند.

بند هشتم

نفی فشارهای خارجی

در راستای حمایت از اصل چند جانبه گرایی، طرفین در مقابل فشارهای غیرقانونی طرف‌های ثالث، از اجرای مفاد این سند حفاظت می‌نمایند.

بند نھم

مفاد نهایی

۱- هرگونه اصلاح در ضمائم این سند (موضوعات مطروحه در بندهای ۳، ۴، ۵) باید با رضایت متقابل طرفین و از طریق هماهنگی و مشاوره انجام شود.

۲- در صورت ضرورت، برای تسهیل در اجرای موضوعات مورد توافق طرفین می‌توانند با ارائه پیشنهادات برای اصلاح یا به‌روزرسانی سند حاضر اقدام کنند. این امر نباید بر اجرای پروژه‌های توافق شده تاثیر بگذارد یا مانع شود.

۳- ضمائم ابن سند جزء لاینفک آن محسوب می‌شوند.

۴- این سند از تاریخ امضاء به مدت ۲۵ سال اجرایی خواهد بود.

این سند در تاریخ … ( برابر با … تقویم ایرانی) در شهر … در سه نسخه به زبان چینی، فارسی و انگلیسی به امضاء رسید؛ هر یک از نسخ از اعتبار یکسان برخوردار است. در مواقع اختلاف، نسخه انگلیسی ملاک عمل می‌باشد.

 

[محل امضا] از طرف دولت جمهوری اسلامی ایران / از طرف دولت جمهوری خلق چین


تصویر ضمائم برنامه همکاری‌های جامع

ضمیمه شماره ۱:

 

[su_custom_gallery source=”media: 24576,24577,24578,24579,24580,24581,24582,24583,24584,24585,24586,24587,24588″ width=”300″ height=”400″ title=”always”]

قرارداد 25 ساله با چین

داود باقروند ارشد 

[spacer height=”20px” id=”2″]

امیر کبیربدنبال امضاء شدن قرارداد همکاری 25 ساله که یک قرارداد راهبردی (استراتژیک) بین رژیم و چین است، انبوهی اظهار نظرات که عمدتا در تخریب و نفی این قراردادی است که ظاهرا هیچ کس همچنانکه نگارنده از محتوای آن خبر ندارد شروع شده است.

عمده کسانیکه ندانسته و نفهمیده و نخوانده و کسانیکه سر سوزنی در مورد مسائل استراتژیک سیاسی و انرژی و ژئوپلوتیک منطقه و جهان امروز نه اطلاعی دارند و نه درکی و اگر هم توضیح داده شود بعید است متوجه شوند، بتقلید از آنچه میشنوند و دهان بینی عهدِ ما قبل قاجار، ساز مخالف کوک کرده اند، همان کسانی هستند که از تحریمهای آشکار و علنی آمریکا با همکاری کامل اما مزورانه اتحادیه اروپا  نیز حمایت میکردند و میکنند. و اینگونه در محاصره مردمی که خود معتقدند به گروگان رژیم تبدیل شده اند، با حداکثر توان کمک میکنند و خود اینگونه عملا تبدیل به دشمن مردم ایران شده اند.

چرا که تحریمهایی که هر روز میگذرد و گذشته است مشخص شده که بطور صد درصد بر ضد عالیترین منافع مردم ایران بوده و هست و خواهد بود. چنانکه اگر هم سیاه نمایی خود این مخالف خوانهای طبق عادت یا طبق دستور یا طبق باد عنوان میکنند درست باشد، منجر به کشیده شدن رژیمی که از غرب یا خنجری از پشت مواجهه  شد، به سمت چنینی که از نظر اینها یکباره تبدیل به اژدهایی شده که در یک نفس ایران را خواهد بلعید گردید. چیزی جز همین تحریمها و بی وفایی دشمنانه به اصطلاح غرب نبود. چرا که رژیم نشان داد که حاضر است با غرب به توافق برسد.

مصدقامروزه طبیعی است که مراکز قدرتی که میخواهند رژیم را بزانو درآورند و امتیازهایی بگیرند که فلاکت ایران و ایرانی را بدنبال دارد امروزه فغانشان از امضای این قرارداد رو به سمت شرق به هوا باشد. متاسفانه ایرانیان ضد ایران در همسویی آشکار با اسرائیل و نئوکانها و در صدر خیانتکاران به ایران وایرانی یعنی فرقه ننگین رجوی تا توانستند آتش بیار معرکه نابودی برجام شدند. و حالا نیز نگران روی برگرداندن رژیم بسمت شرق شده اند. عجبا؟

مخالف خوانهای بی خرد و اندیشه و تجار سیاست پیشه ای که سرنوشت مردم ایران را وسیله قدرت پرستی برای بعضی و تفریح و  بازی و سرگرمی سیاسی و یا ناندانی خود در تلویزیونها و سایتهای صد من یک غاز خود شان کرده اند به هیچ چیز و هیچ کس نیز در قبال این مواضعشان پاسخگو نیستند.

اینها همانها یا وارثان فرهنگی و فکری کسانی هستند که چشم بسته مشروطه را پذیرفتند، بعد هم با تغییر جهت باد آنرا نابود و بدست رضا خان سپردند بعد با اصلاحات رضا خان هم مخالفت کرده و خود را و کشور را تسلیم انگلیس کردند و دوران محمدرضا شاه را نیز با اصلاحات ارزی و انقلاب سفید شاه هم از بیخ و بن مخالفت کردند. کسانیکه همه چیز را یا سیاه میبینند و یا سفید و هیچ دخل و تصرفی در محتوا و سرنوشتی که در آینده با این رویکردهایشان رقم میزنند یا در آن سمت قدم برمیدارند ندارند. بعد هم همین حضرات خود شدند منتقدینی که فریاد زدند چرا کورکورانه بدون دانش و ارزیابی و درک و فهم و دانش لازم به چنین مخالف خوانیهایی پرداختید!!!!!! و انگار نه انگار که خود در میانه میدان بودند.

اینها همان کسانی هستند که انقلاب 22 بهمن 1357 یک روز انقلاب کبیر است و چند روز بعد نکبت. نکبتی که خود آنرا بدست خود رقم زده اند ولی در یک رویکرد دجالگرانه و عوامفریبانه از فرقه رجوی و سرکرده تبهکار آن گرفته تاهمه به اصطلاح آپوزیسیون خارج کشور و حتی بسیاری از داخل کشوریها از جمله احمدی نژآد که مخالف قرار داد با چین شده است. هر ناظر خارجی را انگشت به دهان میکند که مگر میشود ایرانی با فکر حرف بزند؟ میشود یکبار ایرانی مانند مردم فرانسه از انقلاب خود دویست سال هم که گذشت با همه کشتاری که در آن شد و… دفاع کند و استوار پای یک ایده و فکر و اندیشه و سیاست و تصمیم بایستد؟

اینگونه ایرانیان (جدای از عوامل خارجی) هیچگاه نمی اندیشند که چرا با دشمن ترین دشمنان ایران و ایرانی همسو هستم و هستیم؟ در هر زمانی باشد فرقی نمیکند زمان  قاجار یا پهلوی یا جمهوری اسلامی؟

خیراینگونه ایرانی مذبذبی که بدلیل ناتوانی ساسانیان کشور را به اعراب سپردند و 1400 سال است غلط کردم میکنند داستانشان هنوز که هنوز است ادامه دارد. ایران وطن نشود تا نسلی متفکر و دور اندیش و با فکر و خرد و اندیشه در مورد سرنوشت آن تصمیم بگیرد. بیخود نیست که این ایرانیان بی فایده و بی اثر و عمدتا مخرب هیچگاه نتوانسته اند سرمنشاء اثری مثبت و ماندگار در ایران باشند.

اینگونه ایرانیان که ید طولانی در دوری از کار حزبی دارند با این وجود چندین قرن است که عضو یک حزب واحد هستند بنام حزب باد. این باد یکروز بی بی سی است یک روز رادیو اسرائیل یک روز شبکه های اجتماعی وصل به قدرتهای خارجی یک روز حتی جناحهایی از درون رژیم و … ایرانی باید به این سیکل معیوب ولی کشنده و مخرب پایان دهد تا بتواند بر سرنوشت خود اثر گذار باشد.

به امید آن روز

داود باقروند ارشد

فروردین 1400

 

گفتگوی مسعودرجوی و رضا پهلوی و بگور سپرده شدن سلطنت حتی در لس آنجلس

داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

اخیرا هیاهویی براه افتاده است که  رضا پهلوی در یک فایل صوتی!بعد از 115سال (امضای مشروطیت) مدعی شده است که سلطنت را شخصا! رد میکند و آنرا یک سیستم استبدادی و آقا بالاسری قلمداد کرده است. و اعتقادش به جمهوری را بیان نموده است. به قطع و یقین این سخنان جدای از اهداف آشکار و پنهان گوینده، را باید به فال نیک گرفت. چرا که از زبان کسی بیان شده است که ارتجاع و استبداد سلطنتی را نمایندگی میکرد و حتی در نوجوانی به خواست یا اجبارمادرش و اطرافیان بر جانشینی و ادامه دهنده سلطنت قسم نیز یاد کرده بود.

این موضعگیری بوضوح نشان داد انقلاب 22 بهمن 1357 که  بعد از 2500سال به حکومت پوسیده و استبداد مندرس سلطنت علیرغم خواست استعمار برای ادامه آن بعد از انقلاب مشروطه با سرکار آوردن رضاخان و خواست آمریکا برای ادامه آن با سر کار آوردن محمدرضا شاه پایان داد انقلابی به حق و در راستای خروج مردم ایران از تنگنای کور استبداد سلطنتی و جهش بسمت سیستمهای عادلانه تر حکومتی مانند جمهوری بوده است که امروزه حتی رضا پهلوی نامی بعنوان متولی این ارتجاع سیاه 2500 ساله و عامل عقب ماندگی ایران و ایرانی به صراحت به آن اعتراف و آنرا حتی درمیان بازماندگان جامعه سلطنت طلبهای (لس آنجلس و غرب)  به زباله دان ریخت و آخرین میخ را بر تابوت جسد پوسیده این سیستم در میان خارج کشوریها زد. قطعا باید به فال نیک گرفته شود.

شاخص اینکه این جریان سلطنت تا چه اندازه پوسیده بوده و هست که حتی رضا پهلوی نیز بدان اذان میکند، و اینکه جریانی بود که در واقع زمان مظفرالدین شاه مرده بود و جنازه آنرا استعمار روس و انگلیس و بعد آمریکا در ترکیب با ضعف تاریخی مردم ایران و  فساد و وطن فروشی الیت و حکومتیان بر مردم ما تحمیل کرده بودند، را میتوان در ناتوانی و ضعف مطلق این جریان سطلنت طلب دید که طی چهل و دو سال گذشته علیرغم توان بالای مالی غیر قابل مقایسه با دیگر جریانات  با وجود توان بالای کشور داری و کار سیاسی با سابقه کشورداری و حضور نظامیان با سابقه و… نتوانستند و نمیتوانند کوچکترین حرکت سیاسی براه بیندازند. با وجود فجایع جاری کشور نتوانستند و نمیتوانند خود را احیا کنند.

از این روست که تهدید کنونی آینده ایران فرقه رجوی است که باید مد نظر قرار گیرد بویژه که توسط مراکز استعماری ننوکانها و ارتجاع سیاه منطقه مانند عربستان و دولتهای متخاصم ایران مورد حمایت کامل مالی و … قرار دارد.

این مطلب بطور گفتگوی سرکرده تبهکار فرقه رجوی با رضا پهلوی در سپتامبر سال گذشته  منتشر شده بود که دوباره به مناسبت خاکسپاری سلطنت در لس آنجلس و اروپا  باز نشر میشود.

ادعای 55ساله تاسیس و رابطه جن و بسم اللهی مسعودرجوی با اتحاد

بقلم داود باقروند ارشد

داود ژنو

در سالگرد پنجاه و پنجمین سال تاسیس تشکل مجاهدین پیام مسئول اول آن یعنی خود مسعودرجوی تکرار وارونه نمایی های چهل سال قبل بود. تنها نکته جدیدی که داشت پسرش محمد رجوی را که به او انتقاد کرده است را ترور سیاسی کرد. شگفت آور اینکه مسعود رجوی هیچ اشاره ای به ویرانه آپوزیسیون که در پراکندگی مطلق به خاک سیاه نشسته نکرد و هیچ حرفی از اتحاد نیروها حتی اتحاد مردم نزد. چــــرا؟؟

اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند و بدامش افتادند، امروزه بعد از چند دهه و انتشار هزاران گزارش اعضای جدا شده سازمان و سازمانهای مستقل بین المللی و در نتیجه افتادن پرده ها، این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که حتی خمینی که یک صدم این ادعاها را نداشت.

بدنبال تحرکات اعتراضی جامعه ایرانی از 1388و بطور خاص در سالهای 1396 به بعد سرمایه گذاری آمریکا-اسرائیل-عربستان روی تولید آلترناتیوهای پوشالی در خارج کشوربودیم.

سند ویکیلیکستولید آلترناتیوهای جدید، و راه اندازی شبکه خبری ایران اینترناشنال، آنهم بعد ازاینکه عربستان در سندی که توسط ویکیلیکس افشاء شد و در آن سیستم اطلاعاتیش “تشکیلات فرقه رجوی را فاقد هرگونه مشروعیت در میان مردم و بی اثر در مناسبات سیاسی ایران که رژیم نیز در آن بسیار نفوذ کرده است”، ارزیابی کرده بود، نشانه بارزی از نا امیدی عربستان از فرقه رجوی بعد از سالیان تامین مالی و … آن بوده است.

اما اینهمه باعث نشد که مهران براتی عضوی از این آلترناتیوها!!! اعلام نکند که باید با مجاهدین وارد مذاکره شده و آنها را دعوت به شرکت در “مدیریت دوران گذار” کرد! و یا یک دکتر سکولار از “داشتن سلاح!! و ارتش!!” توسط مجاهدین نام نبرده و خواهان وارد شدن به دیالوگ وحدت گرایانه با آنها نشود. اینگونه اظهارات تنها بیانگر این است که  در دنیای مبارزه سیاسی کودکانی بیش نیستند. و هیچ درکی از تعادل قوا و مناسبات قدرت در صحنه واقعی سیاسی بویژه شناخت از نیروهای موجود ایرانی در خارجه، کم و کیف حقیقی آنها، میزان اثرگذاریشان در داخل کشور…ندارند.

یکی از شاخصه های این کودکی عدم توجه و شناختِ “امر بسیار آشکار عدم ورود فرقه رجوی به هرگونه گفتگو و تعامل با دیگران” طی چهل سال گذشته است. و آنرا صرفا به خیره سری و قدرت پرستی مسعود رجوی ترجمه میکنند. هرچند رجوی وانمود میکند که اینکار(اتحاد) را با تاسیس شورای ملی مقاومت یکبار برای همیشه انجام داده و تمامی گروههای ایرانی که مردم ایران را نمایندگی میکنند را درآن جمع کرده است. ادعایی که حتی صاحب منصبان عربستانی فرقه رجوی با ریختن آب پاکی روی دست او، رجوی را به سخره گرفتند.

مرگ دو تن از فرماندهان فقط امروز 23 شهریور

مرگ دو تن از فرماندهان فقط امروز 23 شهریور

واقعیت امتنان رجوی از وارد شدن در هرگونه تعامل با دیگران این است که مسعود رجوی تقریبا از پایان سال 1361، قبل از همه و بیش از همه میداند که هیچ چشم اندازی از سرنگونی با اتکاء به مردم ایران نه برای خودش و نه برای دیگران وجود ندارد. چرخش بسمت به اصطلاح ارتش آزادیبخش و توهم تسخیر ایران!!!!! از بیرون آنهم بکمک ارتش  یک کشور خارجی (عراق) و کمکهای مالی و لجستیگی (عربستان) و و یاری اطلاعاتی و ماهواره ای (غرب) که اوج آن در عملیات فروغ بود. ارتشی که توسط آمریکا خلع سلاح شده. هرچند بعد از گذشت سه دهه، ما بقی  فرماندهان آن ارتش پیرشده و مردند و یا در حال مرگ هستند، رزمندگانش فرار کردند، وتنها اثر باقی مانده از آن اسکلتِ (ارتش آزادیبخش)، تابلو آن است که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شد تا در آنجا زنگ زده و بپوسد.   خود رجوی گفته بود.

با ارتش آزادیبخش “یا ما کمر رژیم را میشکنیم یا او کمر ما را میشکند”اظهار نظر مسعودرجوی

که شق دوم محقق شد. هیچ کس در جهان به عمق این حقایق که تنها به نوک کوه یخی آن در فوق اشاره شد به اندازه رجوی اشراف ندارد. بویژه همین کمرشکن شدن نظامی،  در ابعاد تشکیلاتی، صد بار شدیدتر رخ داده و مستمر ادامه دارد.

از همین روست که،  رجوی تا زمانیکه یکطرفه و در ارتباط مستقیمِ پاسخگو با دیگران قرار نداشته و با دیگر نیروها در تعامل زنده و فعال قرار ندارد (همچون چهل سال گذشته). بسادگی میتواند و توانسته برای خودش آلاف و اولوف بسیار مبارزاتی ساخته و بر شمرد و از طرفی نیز برای دیگران انبوهی ایراد و مارکهای مختلف خیانت، مزدور، وابسته، سازشکار، بورژوازی، مفت خور و فاقد هیچ نیرو، فاقد توان، و بسیاری کمبودهای دیگر را ردیف کرده و بکند. شاخص این رویکرد رجوی نیز در همان شعار “ایران رجوی رجوی ایران” تبلور مییابد که هرچند بعد از چند دهه شکست های روزانه و سریالی از فرط رسوایی ای که این شعار برایش ببار آورده دیگر علنا آنرا بیان نمیکنند ولی در عمل با شدت هرچه بیشتری آن محتوا را پی میگیرد.

با این اوصاف و فرجام ننگین رجوی و ذلت تمام عیار سیاسی، نظامی و تشکیلاتی و البته فکری-ایدئولژیک این سوال بیشتر برجسته میشود که، پس چرا هرچه میگذرد از اتحاد با دیگران فاصله بیشتری میگیرد؟

آنچه رجوی خوب میداند و دیگران اساسا یا نمیدانند و یا به رویشان نمی آورند:

پاسخ به سوال در پاراگراف فوق بنوعی داده شد. اگر قبول کنیم که رجوی بیش از بقیه به امر مبارزه عملی با رژیم و توان آن و توان آپوزیسیون اشرف دارد، بخوبی میداند که خودش با آنهمه دب دبه و کب کبه و میلیاردها دلار کمک عراق و عربستان و… نتوانسته کاری از پیش ببرد، بلکه بطور کامل درداخل جارو شده که هیچ تازه به گفته عربستان،” رژیم تا فیها خالدونش نیز نفوذ کرده است”، پس دیگرانی همچون رضا پهلوی و شریعتمداریها و … در کجای مختصات اثرگذاری سیاسی در معادلات داخل کشور قرار دارند! در یک کلام از نظر رجوی و با اشرافی که او دارد، جمع شدن با دیگران هیچ چیزی را تغییر نمیدهد، یعنی عملا جمع دو صفر که برابر صفراست (صفر+ صفر= صفر) خواهد بود و نه بیشتر.

نتیجه گیری عملی و واقعی و منطقی و خرد ورزانه!! رجوی از معادله (صفر+صفر= صفر) او را به استراتژی بند و بست با قدرتهای بزرگ (خود و وطن فروشی آشکار) رهنمون شد که همگی طی دهه های گذشته شاهد بودیم. یعنی تلاش برای تشویق قدرتهای بزرگ به حمله نظامی و تسخیر کشور بدست آنها و استفاده از تشکل رجوی بعنوان عامل آنها در قدرت.

فراموش نکرده ایم که مسعود رجوی دجالگرانه با طارق عزیز از جانب به اصطلاح مردم ایران قرارداد ترک مخاصمه و صلح امضاء کرد. در صورتیکه بعد از قبول آتش بس توسط رژیم، تنها یک نیرو در جهان خواستار ادامه جنگ بود آنهم مسعود رجوی بود. که هم به صدام فشار میآورد که جنگ را شروع کند و هم به آمریکا بعد از سرنگون شدن صدام و استقرار آمریکا در عراق، فشار میآورد که باید به ایران حمله کند. حالا نیز که در 5000کیلومتری  (آلبانی) گرفتار شده، تمامی لابیهایش را بکارمیگیرد که آمریکا و یا اسرائیل به ایران حمله کنند.

و در همین راستای بهره برداری از حمله خارجی به کشور،  شاهدیم که چگونه تلاش میکند چنان چهره خود رابزک (طرح ده ماده ای مریم رجوی) کند و پنبه زیر کرستش و… بگذارد که شاید مورد پسند نئوکانها قرار بگیرد تا تشویق به صیغه  کردن رجویها شوند و بعد از نابودی کشور او را بقدرت برسانند.  بنابراین بسیار واضح است و غیر خردورزانه خواهد بود که در وحدت با دیگران گذشته از ایرادات خطرناک دیگری که برای رجوی دارد که بدانها اشاره خواهیم کرد برای خود و بدست خودش هو به خانه شوهر خارجی  بیاورد.

چون وحدت سیاسی وقتی معنی دارد که مبارزه واقعی مبتنی بر رابطه با مردم داخل کشور صورت بگیرد. و نیروهای حاضر در این اتحاد هرکدام بخشی از نیروهای جامعه را نمایندگی کنند. که به گواهی تمامی هموطنان چهل سال است که ثابت شده هیچ ارتباط معنی دار سیاسی-تشکیلاتی-مبارزاتی بین داخل و خارج وجود ندارد. صفر+ صفر= صفر.

مشکلات اتحاد با امام زمان

توجه کنید که تا بحال هیچ اشاره ای به تمامیت خواهی رجوی نگرده ایم. و تنها بحث را برمبنای واقعیتهای میدانی تحلیل و معرفی کرده ایم. یعنی اگر رجوی تمامیت خواه هم نبود شرایط موجود تعادل قوای سیاسی همین را اقتضاء میکرد. چه برسد که رجویِ امام زمان که وحدت کردن برایش در دستگاه فکری او مانند این است که فرض کنیم پیغمبر اسلام برود و با یکی از قبایل عرب امر پیامبری اسلام را مشترکا برعهده بگیرند. از همینجا به نوع و محتوای بظاهر اتحاد سیاسی در درون شورای ملی مقاومت نیز میتوان پی برد که چگونه رجوی به به اصطلاح وحدت با آنها راضی شده.

اینها دلایل بنیادی دوری فرقه رجوی از هرگونه وحدت بود. حال اگر با اقماض بپذیریم که اگر شرایط واقعی غیر از این بود و رجوی کورسویی از پیشرفت در وحدت با دیگران میدید، آیا بدان تن میدهد؟ در اینصورت نیز وحدت با دیگران برای رجوی حکم عمل انتحاری دارد. و در بهترین شکل اگر او را لعن و نفرین نکرده و از دور خارج نکنند باید برود باگردن کج در انتهای صف بایستد. در ادامه تشریح خواهم کرد.[spacer height=”15px”]

جلسه مشترک وحدت مسعود رجوی با رضا پهلوی و با دیگر نیروها

 [spacer height=”15px”]

مسعود رجوی:  رفقا، از آنجا که “من” در رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران در دو نظام مبارزه کرده ام و هزاران نفر شهید ساخته ام، افتخار برعهده گرفتن رهبری این اتحاد را به همه شما میدهم. از آن مهمتر افتخار ریاست جمهوری مریم رجوی مهر تابان و یکی از همسران عزیزم برای شما مبارک باشد.

متحدین در جلسه: جلسه بهم میریزد و رئیس جلسه همه را به آرامش دعوت میکند. و به رضا پهلوی اجازه صحبت میدهد: جناب رجوی لطفا پیاده شوید با هم برویم. اجازه بدهید شما را با واقعیت آنچه که شما بنام سابقه مبارزاتی برای خودت میشماری را از نقطه نظر مردم ایران همان خلق قهرمانی که شما نام آنها را در کنار خدا در شعار “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” استفاده میکردید بررسی کنیم.

حمایت مردم ایران در بدو سرنگونی پدرم به این دلیل بود که آن مرهوم تا شما خواستید دست به ترور بزنید همتان را دستگیر و تا پیروزی انقلاب زندان کرد، در نتیجه مردم ماهیت شما را در عمل تجربه نکردند و تنها شعارهای شما را شنیدند. از همین رو بعد از سرنگونی پدرم بر اساس شعارهای شما بسمت شما آمدند. اما همین مردم به محض اینکه دوباره در رژیم حاضر دست به زدید هیچ حمایتی از شما نکردند و رژیم توانست شما را جارو کند.

بعد از چهل سال با شناخت دقیق از شما علیرغم  شرایط  اسفبار امروز که قبول دارید آزادی و عدالت و دمکراسی و دزدی و سرکوب وگرانی … بسیار بیشتر است. وقتی مردم برای احقاق حقوقشان خود به خیابان میآیند و هیچ اسمی از شما نمیآورند یعنی مبارزه شما را با رژیم حاضر را نیز نفی کرده و میکنند و آنرا تائید نمیکنند. دچرا که شما  را دشمن کشورشان در کنار صدام حسین میبینند.

از طرفی هم تعدادی که شعاری دادند و نامی از کسی بردند نام پدر بزرگ مرا بردند. و به روحش درود فرستادند. این شعار بوضوح به شما مدعی مبارزه با پهلوی میگوید جناب رجوی غلط کردی با پهلوی نیز مبارزه کردی، و آنرا را نیز رد میکنند. بنابراین آنچه مبارزه با دو نظام از آن یاد میکنید عملا از نظر همان خلق قهرمان ایرانتان سند جرم شما محسوب میشود. و در نیتجه آنچه شما “شهدایی که داده اید” میخوانید نیز کشتاری است که باید پاسخگوی آن باشید. کشته در راهی که مردم ایران آنرا جنایت میدانند و رد میکنند، شهید نیست.

مهمتر ازهمه شما با رژیمی ادعای مبارزه میکنید که چهل سال است طبق دستورات استراتژیک شما در حال مبارزه با امپریالیسم است. هرچند به خوبی شما اهداف استراتژیک جنگ با آمریکا!!! و سرنگونی امپریالیسم و اشغال آنرا را نتوانسته محقق کند ولی دنبال خطوط داهیانه شما حداقل اشغال سفارتهای خارجی که شما تشویق و ترویج میکردید را خوب گرفته است. پس دیگر شکایت شما از چیست؟  بعضی شعارهایتان را در پانوشت بخوانید آقای رجوی.

مسعود رجوی:  ولی پدرت دیکتاتورخون آشامی بود که مبارزان را زندان شکنجه و اعدام کرد.

رضا پهلوی:  درست،  اما آقای رجوی پدر و پدر بزرگ من طی پنجاه سال حکومتشان چند نفر از مردم ایران را زندان و شکنجه و کشتند؟ شما یک قلم در فروغ مدعی شدید 50هزار نفر را کشته اید. کشته های در مرزهای کشور از جوانانی که در حال دفاع از ایران بودند، ترورهای درون  شهرها و در درون تشکیلات خودتان را نیز به آن اضافه کنید. به اعتبار آماری که خودت منتشر کرده ای، آمار کشتار شما صدها برابر از جمع کشتار پدرو پدر بزرگ من بیشتر است.

مسعودرجوی: پدرت وابسته به آمریکا و انگلیس بود.

رضا پهلوی: درست است. ولی جناب رجوی الان که شما با پولهای کلانی که برای سیاستمداران جهت در آمیختن و آویختن و التماس به همان آمریکا و انگلیس و…که پدرم بدانها وابسته بود خرج میکنی تا اینکه شما را سرکار بگذارند گوی سبقت را از پدرو پدر بزرگ من ربوده ای. پدرم در بسیاری از زمینه ها با اسرائیل مخالف بود ولی شما تابع نعل به نعل سیاستهای اسرائیل را اجرا میکنی. اسرائیل افشای اطلاعات اتمی را به من داد من ازترس آبرو ریزی قبول نکردم تو اما با میل و رغبت و دل و جان و با افتخار اینکارخیانتبار را کردی.

آقای رجوی مگر  شما نگفتی و ننوشتی که :

عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه- نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه

خوب خانم رجوی الان در حال بخاک مالیدن پشت امپریالیسم است یا دادن ماشاژ تایلندی به پشت امپریالیستهایی که به شوهایش دعوت میکند؟

مسعودرجویپدر تو مستبد بود و آزادی کش و دمکراسی را نابود کرد.

رضا پهلوی: این رسوایی پدرم چون عالم گیر شده نمیتوانم رد کنم. ولی پدرم حداقل در ظاهر هم شده میگفت من دارم مملکت را آباد میکنم همه سلاحهای تولیدی آمریکا را میخرم که ایران را قوی کنم. بعد معترضین و بویژه کسانیکه سلاح میکشیدند را نابود میکرد. ولی نمیرفت با عراق همدست شود که کشور خودش را نابود کند. نمیرفت به آمریکا بگوید بیا به ایران حمله کن.  نمیرفت خونه مردم و زناشان را به عقد خودش در نمی آورد. مسائل خودش را توسط وزیر دربار اسدالله علم با وارد کردن زنان از پاریس حل میکرد. ولی هیچوقت نیامد بگه همه زنان ایران مال من هستند و باید از شوهرانشان متنفر باشند. و هر شب با زن یکی از خانواده های ایرانی بخوابه. نمیرفت مردم را بگیرد و بگوید پدر سوخته بگو ببینم دیشب خواب دیدی چه بوده. جوانانی که شب خواب دیده و غسل واجب میشدند را نمیگرفت بیاورد وسط میدان آزادی و بگوید همه صحنه (خواب پورنوی دیشب را تعریف کند) تا بقیه به او تف و لعنت کنند. و زنان را برای اینکه حتی در ذهنشان نیز به فرزندانشان فکر نکنند رحم زنان را از شکمشان در نمیآورد. تو طی چهل سال گذشته با کدام بهانه حتی اجازه نداده ای کسی در درون مناسباتت در حلقه کسانی که تحت نفوذ و قدرت تو بوده اند، حتی فکر و اندیشه کنند، چه برسد به اینکه به فکر انتقاد تو بیفتند. این استبداد است یا آنچه پدر و پدر بزرگ من انجام دادند؟

مسعودرجوی: ولی زندان اوین مال پدر تو بود محل شکنجه و اعدام.

رضا پهلوی: بله زندان اوین را پدرم ساخت و به بهره برداری رساند!! پدرم مدعی بود با افرادی که مسلحانه با او به مبارزه میپرداختند این رفتار را میکرد. ولی جناب رجوی تو با دوستانت و کسانیکه برایت جان میدادند و برایت مردم را ترور میکردند و فقط از زیاده رویهایت انتقاد میکردند و خواستار حقوق مسلم انسانی خودشان بودند و هیچ مبارزه ای هم در کار نبود همین زندان و شکنجه و اعدام را براه انداخته ای. کی در زندان اوین کسی زیر فشار رفتار زندانبانان خود کشی کرده که در زندان اشرف تو زنان و مردان مجاهد و کودکان دست به خودکشی میزدند.

پدر من هیچگاه زندانیانش را مجبور نکرد که کودکانشان را به اجبار وارد زندان کنند. ولی تو کودکانشان را با فریب و نیرنگ به زندانت اشرف کشاندی و به اجبار نگهشان میداشتی حتی پسرت محمد نیز به اجبار در زندان نگهداشتی که دست آخر وقتی پایش به آلبانی رسید فرار کرد. الان هم منتقد جدی خودت است.

اما دیوارهای زندان اوین تنها چند صد متر زمین را، ازکل مردم ایران جدا کرده بود. اما شما دور تمام مملکتت دیوار کشیده ای. و برام تمامی مردمت زندان ساخته ای. چه زمانیکه در شهر اشرف در عراق که آنرا پایتخت دومت میخواندی چه زمانیکه در آلبانی اشرف 3 یا همان پایتخت سومت هستند. اجازه خروج و ورود به هیچ کس نمیدهی. تازه داخل زندان اشرف نیز زندان دیگری راه انداخته بودی. درصورتیکه در زندان اوین پدر من به زندانیان از جمله توِ … اجازه میداد که با پدر و مادرت و اقوامت دیدار کنی، اما تو اجازه حتی نمیدهدی زندانیانت فرزندانشان را ببینند یا پدر و مادرشان را….پدر من اجازه میداد شماها از همه امکانات مطالعاتی، دسترسی به مطبوعات، رادیو، تلویزیون کشور، … استفاده کنید. تو همه زندانیانت در اشرف را از همه اینها محروم کرده ای. و یک برده داری تمام عیار راه انداخته ای. پدرم میگفت هرکس نمیخواهد میتواند پاسپورت بگیرد و برود. تو حتی اجازه خروج نمیدهدی.  گزارش خروج ممنوع “موسسه رند” تحت نام  “گزارش رندRand Report ” از این استبداد شما عالم گیر است.

بزرگترین خیانت شما وحدت کردن با دشمن متجاوز علیه کشور بوده است. که بعنوان بخشی از ارتش متجاوز عراق مردم و جوانان ایران را هنگام دفاع از تجاوز خارجی کشته اید. کشتار کردهای عراق جای خود. امروزه نیز خواستار حمله نظامی آمریکا و متحدین او به ایران برای نابودی ایران هستید تا شاید به بهای نابودی ایران شما بقدرت برسید. این یعنی دشمن ترین دشمن ایران هستید.

مسعود رجوی: جلسه را بهم زده و با محافظینش از جلسه فرار میکند.

بنابراین مسعودرجوی بخوبی میداند که هیچ چشم اندازی در پیش رو ندارد و هیچ دلیل نمیبیند که با دیگران متحد شود چرا که در نزدیک شدن به دیگران باید. به هزاران سوال که چند نمونه اش در فوق آمد در مورد گذشته خیانتبار خود پاسخ دهد. و بسرعت در مواجهه رودر رو با دیگران حتی خبرنگاران و رسانه های خبری دستش خالی و بی محتوائیش رو میشود. و در بهترین شق اگر از همه جنایاتش چشم پوشی کنند حداکثر با لطف و کرم متحدین باید برود و با گردن کج در انتهای صف بایستد.

دست مسعودرجوی وقتی در مقابل رضا پهلوی که تمام گذشته سببی او اعدام و زندان و شکنجه و غارت کشور بوده اینقدر خالی است، در مقابل افرادی مانند حسن شریعتمداری بسا بسا خالیتر است. چون شریعتمداری بطور فردی دست در خون ندارد، ایراد او علم شدن توسط دست های پشت پرده بین المللی است. بعلاوه گذشته فکری خودش و پدرش و اینکه مردم ایران در حال گذاراز اینگونه افکار و افراد هستند. جوانان کشور فاصله نوری با امثال حسن شریعتمداری دارند.[spacer height=”15px”]

خطرناکترین جنبه اتحاد با رجوی

 [spacer height=”15px”]

اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند، امروزه بعد از چند دهه همه پرده افتاده و دیگر این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که خمینی یک صدم این ادعاها را نداشت.

تشکلی که در همان سال 1360 تا اواسط سال 61 در ایران بطور کامل نابود شد در اوج شکست و ناتوانی وقتی دیگر غیر از روی کاغذ و نشریات سازمان در پهنه واقعی مبارزه حضور نداشت. رویکردش با همپیمانان مهمی چون

  • جزب دمکرات کردستان ایران،
  • شواری متحد چپ برای دمکراسی،
  • جبهه دمکراتیک ملی ایران به نمایندگی هدایت متین دفتری و بهمن نیرومند،
  • جنبش دمکراتیک انقلابی زحمتکشان (حسن ماسالی)،
  • سازمان اتحاد برای آزادی کار،
  • ابوالحسن بنی صدر،
  • ناصر پاکدامن، و…

چکار کرد. حزب دمکراتی که وقتی تمامی تشکیلات رجوی در شهرها توسط رژیم نابود میشد واعضایش به او و کردستانی که دست حزب بود پناه میبرند و جانشان و تشکلشان را مدیون او بودند. حزب دمکراتی که نیروی مسلح جنگنده داشت که هنوز هم در منطقه فعال است  را حذف نمود. چرا که رویکرد رجوی با متحدینش حتی در اوج ذلت و شکست، اطاعت مطلق یا حذف بوده است. همه کسانیکه در شورا باقی مانده اند، اطاعت محض را پذیرفته اند. استعفاء نامه آقایان محمدرضا روحانی و دکتر کریم قصیم بسیار بسیار در این زمینه روشنگر است.

بنابراین رجوی اساسا ظرفیت تعامل و با دگر اندیش را ندارد. حالا فرض کنید که این رجوی نه در اوج شکست بلکه در ایران قدرتی داشته باشد آیا میتوان حدث زد که چه رویکردی با دگر اندیشان خواهد داشت. این خطر بزرگی است که در کمین هر فرد و گروه و حزبی که وارد تعامل با رجوی بشود نشسته است. آنهم نه با نیرویی چون حزب دمکرات بلکه با نیروییکه مانند قارچ یک شبه در خارج کشور میرویند و خود را فلان شورا، حزب سکولار و … مینامند و تشکلشان چیزی جز خودشان نیست.

فراخوان به اتحاد با رجوی به چه معناست

امسال تعدادی از کودکان تازه به بازار سیاسی کاری وارد شده همچون مهران براتی و…، حرف از فراخواندن رجوی به  اتحاد و شرکت در “مدیریت دوران گذار” زدند، چرا که او ارتش!!! و سلاح!!!! دارد!!! کودکی و سادگی اینها البته قابل فهم است، چون سرسوزنی درک از یک مبارزه سیاسی نداشته، ضمن اینکه نشانگر غیر جدی بودن آنهاست، بیاناتشان نشاگر سطحی نگری و بی اطلاعی آنها از تعادل قوا و کم و کیف نیرویهایی است که فراخوان به اتحاد با آنها را میدهند. از سازمان مجاهدینی که دو دهه است خلع سلاح شده و در آلبانی نیروهایش صد نفر صد نفر جدا میشوند و به ایران میروند، بسیاری از فرماندهانش در بیمارستانهای آلبانی مرده و یا در حال مرگ هستند، بعضی دیگر از فرماندهان و رزمندگانش که  جدا شده و در اروپا یا همان آلبانی هستند علیه این تشکل اعلام جرم های سنگین کرده اند را بعنوان نیرویی که سلاح و ارتش دارد نام میبرند. ضمن اینکه همانموقع نیز که ارتش داشتند، تماما تحت قیومیت صدام حسین بود و هیچگاه بدرد مبارزه علیه رژیم نخورد ومگر برای به قتلگاه فرستادن رزمندگانش توسط مسعودرجوی برای راحت شدن از شر چند هزار نفر که بعد از آتش بس روی دستش مانده و یقه اش را بخاطر همه شکستهایی که به جنبش وارد کرده بود را میگرفتند. و صدام نیز از شر آپوزیسیونی که مانع صلح با  ایران بود راحت میشد.

معنی شوهای باشکوه مریم رجوی در خارج کشور

از همین روست که هرچه دست رجوی در داخل ایران تهی تر و حامیان بین المللی او جهت بکارگیری او نا امید تر، تنفر مردم از او عمیقتر و در نتیجه  هرچه به ضد ارزش بودن تمامی افکار و ایده ها و اسلام و دمکراسی ادعایی اش نزد مردم بهتر پی میبرد. یعنی چاه سقوط سیاسی_اجتماعی_ ایدئولژیک رجوی را عمیق تر بنمایش میگذارد. رجوی در مقابل شوهای سالیانه را با زرق و برق بیشتر برپا میکند و صف سیاستمداران بازنشسته شرکت کننده در شوهایش را طویلتر و دستمزدهایی که برای چند دقیقه سخنرانی و تعریف از تشکل خودش را بالاتر میبرد. اختناق درون تشکیلاتی را بیشتر و ترور مخالفین و جدا شدگان حتی پسرش محمد رجوی را شدت میبخشد.

در همین راستاست که میتوان نیاز حیاتی رجوی را به این که رژیم اعلام کند یک یا دو نفر را در رابطه را فرقه رجوی دستگیر کرده است، فهمید. ازهمین رو دستگیری دو جوان بسیار کم تجربه دانشگاه شریف که خاله آنها عضو مجاهدین است بسیار بسیار مشکوک است که چگونه فرقه رجوی با آنها اینگونه آشکار و بدون ملاحظات امنیتی تماس برقرار کرده اند که بلافاصله به دستگیری آنها انجامید است. رجوی سابقه بسیار ننگینی در قربانی کردن اینگونه هواران در داخل داشته است تا از دستگیری و اعدام آنها خوراک تبلیغی برای خود دست و پا کند.

بنابراین افعی رجوی طی چهار دهه نشان داده که تحت هیچ شرایطی توان زایش کبوتر آزادی و دمکراسی را ندارد. بیخود نیست که مردم ایران سالهاست که سوراخ این افعی را در کشورشان گل گرفته اند.

داود باقروند ارشد

13 سپتامبر 2020

23 شهریور 1399

پانوشتها:

 شعارهای مبارزه با امپریالیسیم گروههای چپ و از جمله فرقه مجاهدین از فریب دیروز تا واقعیت امروز:“

  1. حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)” 
  2. بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. – نشریه مجاهد ش 14  سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت-
  3. . عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه-
  4. . همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود – . نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا-
  5. . سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  6. .  آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟  – تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4-

بیشتر بخوانید:

در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و “روشنفکرانِ” “چپ” ایران

گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین

کتابچه بررسی ادعای پیروزی خواندن خروج از عراق توسط مریم رجوی با تکیه به کدهای مسعود رجوی

خروج از عراق پیروزی یا آخرین میخ بر تابوت یک فرقه مافیایی و تروریستی

سفر وزیر خارجه چین به ایران؛ سند همکاری ۲۵ ساله 'فردا امضا می‌شود

خبرگزاری دولتی ایران گزارش داده است که سند همکاری ۲۵ ساله ایران و چین در سفر وزیر خارجه جمهوری خلق چین به تهران امضا می‌‎شود.

وانگ یی، وزیر امور خارجه چین امروز (جمعه ۶ فروردین) بعد از سفر به عربستان و ترکیه، وارد ایران شده و قرار است با مقام‌های ارشد جمهوری اسلامی دیدار کند.

به گزارش خبرگزاری ایرنا “امضای سند برنامه همکاری جامع جمهوری اسلامی ایران و جمهوری خلق چین توسط وزیران خارجه دو کشور” از جمله برنامه‌های سفر دو روزه آقای وانگ به ایران است.

خبرگزاری فارس هم گزارش داده که سند ۲۵ ساله همکاری ایران و چین فردا شنبه امضا خواهد شد.

انتشار خبر تهیه سند همکاری بلند مدت بین ایران و چین اوایل تابستان خبرساز شد و انتقادهای زیادی را به دنبال داشت.

منتقدان این سند را با قراردادهایی مانند “ترکمانچای” مقایسه و از دادن امتیازات بیش از حد به چین در وضعیتی که ایران با تحریم‌های آمریکا روبرو است، ابراز نگرانی کردند.

با وجود آن که وزارت امور خارجه ایران مسئول رسمی هماهنگی درباره این سند معرفی شده اما گفته شد که علی لاریجانی، مشاور آیت‌الله خامنه‌ای و رئیس پیشین مجلس نقش اصلی را در مذاکرات مربوط به این سند ایفا کرده است.

یکی از مشاوران آقای لاریجانی اوایل ماه مرداد خبر داد که آقای لاریجانی “نقش ویژه‌ای” در مدیریت سند راهبردی میان ایران و چین داشته است و از طرف رهبر جمهوری اسلامی مامور این کار شده است.
آِیت‌الله خامنه‌ای در سفر پنج سال پیش رئیس جمهور چین به تهران گفت توافق دو کشور “برای روابط استراتژیک ۲۵ ساله، کاملا درست و حکمت‌آمیز است”

مجیدرضا حریری رئیس اتاق بازرگانی ایران و چین هم گفته بود آقای خامنه‌ای زمانی که علی لاریجانی رئیس مجلس بود، او را به همراه حسین آقامحمدی مشاور اقتصادی‌ رهبر جمهوری اسلامی، به چین فرستاد تا “پیام نظام” را برای بازسازی روابط اقتصادی دو کشور پیش ببرد.

به گفته آقای حریری “کلمه به کلمه مذاکرات با رهبر چک می‌شده است.”

اوایل تیرماه محمود احمدی‌نژاد، رئیس جمهوری پیشین ایران، درباره قرارداد ۲۵ ساله “پنهان” و “دور از چشم ملت ایران” با یک کشور خارجی هشدار داد و گفت که “ملت ایران آن را به رسمیت نخواهد شناخت.”

اما وزارت امور خارجه سند همکاری ایران و چین را “افتخارآمیز و به نفع روابط راهبردی دو کشور ” توصیف کرد.

از آن زمان مقام‌های حکومتی همواره از این سند که ابهامات زیادی درباره آن مطرح شده دفاع کرده‌‌اند.

نقل از بی بی سی

مسعودرجوی و فرقه اش بدلیل توطئه علیه مصطفی رجوی فرزندش به دادگاه کشانده میشود وانعکاس آن در درون فرقه

گفتار: داود باقروند ارشد

 [spacer height=”20px” id=”2″]
[vsw id=”A3jD0vs49j8″ source=”youtube” width=”625″ height=”444″ autoplay=”no”]مسعود و محمد رجویمصطفی رجوی  به رسالت تاریخی خود که مبتنی بر استوار ماندن بر خرد و اندیشه و حقوق بشر و دوری از تبهکاری است اقدام کرد و همین باعث شد که رجوی که نقطه مقابل اوست دست به توطئه برای نابودی محمد بزند که محمد در ادامه نبرد بین تاریکی و روشنایی پدر تبهکار تاریک اندیش خود را به دادگاه کشانده است که هدیه نوروزی برای همه ایرانیان است.[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”20″]در مطلبی در سپتامبر 2020 نیز تحت عنوان ” سخنی با مصطفی رجوی ” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر [/su_heading]

 [spacer height=”20px” id=”2″]
درمطالبی که قبلا در مورد مصطفی رجوی نوشته بودم اشاره کردم که برخلاف آنچه محمد فکر میکند که دشمن اصلی او رژیم است، دشمن اصلی او پدرش است که تجربه خواهد کرد. بعد ها اقداماتی که پدرش علیه او انجام خواهد داد را نیز نوشته بودم در محور هفتم از نه محور مجبور کردن او به اطلاعیه دادن علیه جداشدگان دیگر است. در محور نهم هم احتمال ترور او توسط پدرش بوده است.

انعکاس شکست توطئه رجوی علیه فرزندش مصطفی رجوی  در درون تشکیلات 

[spacer height=”15px”]
خبر موثق از درون فرقه رجوی حاکی است که بعد از جدا شدن محمدرجوی می خواستند وانمود کنند که  او برای مأموریت به خارجه رفته ولی وقتی دیدند همه جدا شدن او را فهمیده اند به ناچار نشستی گذاشتند که خود مسعود رجوی با صدای خودش جداشدن و شوریدن محمدرجوی علیه خودش ضربه کمرشکن ایدئولژیک را کاهش دهد و ناچارا در مورد اصل نبودن خون و خانواده و مثال آوردن از پسر نوح که علیه پدرش شوریده بود صحبت میکند تا ضمن قرار دادن دجالانه خودش بجای حضرت نوح و اینکه حتی حضرت نوح هم نتوانست پسرش را متقاعد به پیروی از خودش بکند اثرات ضربه را کاهش دهد.
بعد هم همه را وادار کردند که درمورد این ضربه خرد کننده به تشکیلات تبهکارش گزارش تناقضات خودشان را بنویسند و موضعگیری کنند و هر کس را که موضع نداشت با چشم بریده به او نگاه می کردند. در نشستهای تحت نام “پروژه خوانی” که همه مجبورند در آن گزارش تناقضات خودشان را که نوشته اند بخوانند افراد چاپلوس و رجوی اللهی گریه می کردند و می گفتند وقتی شنیدم مصطفی بیرون رفته گفتم برادر چقدر مظلوم است و چه رنجهایی را باید بکشد که علاوه بر درد و رنج خونها و شهدا و ضربات رژیم حتی از فرزند خودش هم باید ضربه بخورد و درد و رنج بکشد و این افراد موقع صحبتهای مسعود رجوی خودش نیز دجالانه گریه می کرده
.
 [spacer height=”15px”]
داود باقروند ارشد
دوم فروردین1400
[su_heading size=”20″]مطالب مرتبط با مصطفی رجوی و مطالب و پیشبینی های انجام شده در مورد اقدامات رجوی علیه محمد رجوی  [/su_heading]

 

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند

خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی 

محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی 

خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق 

خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل

——————

افشاگری محمد رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان

 

 

ابهام در این است که چرا از منتقدین شکایت نمیکنی

از قرار اطلاع مسعودرجوی طی یک توطئه فرزندش محمد رجوی را به استخدام یک شرکت در سوئد درآورده بعد از مدتی که از این جریان گذشته مسعودرجوی از طریق شرکتش که در ظاهر خارجی است به محمد فشار آورده اند که یا علیه جداشدگان اطلاعیه بده و محکوم کن و اتهام مزدوری بزن والا اخراج شده و اطلاعاتی به سیستم پناهندگی کشور خواهیم داد که پناهندگیت نیز لغو شود.[spacer height=”20px” id=”2″]

چند ماه قبل در سپتامبر 2020 که محمدرجوی انتقاداتی را به پدرش مطرح و نوشته بود دشمن اصلی رژیم است. این قلم با شناخت خود محمد از کودکی که مسئولیت خارج کردنش از ایران و مراقبت از او درعراق با نگارنده بوده و شناخت پدر تبهکارش نوشتم (اینجا) که متاسفانه اشتباه میکند، دشمن اصلی او پدرش است تا رژیم. امروزه برای صدمین بار این تجربه نباید تجربه شود که جهان به یکی از خطرناکترین فرقه های جهان مواجهه است و در راس آن مسعودرجوی. 

داود باقروند ارشد

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”20″]متن نامه افشاگری محمد رجوی  [/su_heading]

اتهام بدون سند به کسی وارد کردن در حداقل های یک جامعه دمکراتیک و آزاد ممنوع می باشد و حتي بعنوان افتراء قابل پیگیری قضایی است. اما قبل از آن، اگر کسی یا سازمانی دارای حداقل پرنسیب های انسانی باشد، نباید چنین کاری را انجام دهد. یادمان نرود که هدف وسیله را توجیه نمیکند.

من بنا به پرنسیب های شخصی خودم هرگز نمی توانم ( بدون اسناد محكمه پسند ) به کسی تهمت مزدوری رژیم جمهوری اسلامی را بزنم.

اما کسانی هستند که به هر شکل ممکن میخواهند همه را وادار به اینکار کنند. از شما دوستان می پرسم، آیا تحت فشار گذاشتن یک فرد برای اینکه او بیانیه ای را بر ضد منتقدین یک جریان سیاسی امضا کند، کار درستی است؟

آیا شما به این شیوه کار مشروعیت می دهید؟ وقتی این فشار را وارد محیط خانوادگی و کاری شما بکنند، چه عکس العملی نشان خواهید داد؟

مثلا کارفرمای خارجی تان[شرکتی که مسعودرجوی سهامدار اصلی آن است]، بنا به دستورات يك سازمان سياسي[فرقه رجوی]، از شما بخواهد علیه فلان شخص نامه بنویسید و او را متهم به مزدوری کنید.

و اگر با چنین روشی مخالفت کردید شما را تهدید به قطع حقوق و اخراج کند!

مثلا وقتی شما در فیسبوک پُستی می گذارید و نظرات خود را می نویسید، کارفرما بیاید شما را متهم به ” زمینه سازی اقدامات تروریستی” کند.

و هنگامی که سندیکا به این وضعیت اعتراض کرده و شما تا پای شکایت پیش میروید، کارفرما در کمال وقاحت و دریدگی تهدید کند:

 

[su_heading size=”20″]” اگر به دادگاه بروی من پرونده ای از تو رو خواهم کرد تا پناهندگی و حق اقامتت باطل شود.” [/su_heading]

 

 

براستی بنظر شما، چطور ممکن است یک کارفرمای خارجی به آلت دست یک سازمان سیاسی ایرانی تبدیل شده و خطوط آنها را برای تحت فشار قرار دادن یک عضو سابقشان بکار ببرد؟ کارفرمایی که به صراحت میگوید:

 

[su_heading size=”20″]” وفاداری به این جریان سیاسی شرط این قرارداد کاری است!!!.” [/su_heading]

 

 

دوستان، هموطنان، از شما می پرسم : اگر شما در اين وضعيت بوديد و به وجدان خود مراجعه ميكرديد، چكار بايد كرد ؟ آیا در برابر چنین تهدیدات و فشارهایی کوتاه آمدن و امضا کردن بیانیه های ننگین و نادرست، انسانیت هر کس را زیر علامت سئوال نمی برد؟ آیا نباید با تمام وجود و به هر بهایی روی اصول و پرنسیب هایمان ایستادگی کنیم؟ و در این راستا مسلما تمامی فشارها را به جان بخریم. برای من این معنی وجدان و انسانیت است.

البته هر كس خودش قاضي شود و نظرش را بيان كند.

محمد رجوی

[spacer height=”20px” id=”2″]

متن های داخل کروشه[ ] از ماست

دادگاههای انقلاب اسلام دمکراتیک در ایران آینده که اینبار انقلابی هم خواهد بود به تشریح مسعودرجوی- آگاهی هدیه نوروزی سایت نه به تروریسم و فرقه ها به مردم ایران

داود باقروند ارشد: 

[spacer height=”15px”]

آگاهی نابود کننده جهل و خرافه و تاریک اندیشی و مانع فریب و نیرنگ و به مسلخ رفتن مردم جهان بوده و هست.انقلاب کبیر فرانسه نیز خالقینش خرد گرایانی چون، فیلسوفان قرن هجدهم فرانسه و آلمان … بعضا به قیمت جانشان  جنبش روشنگری اروپا را معماری و به نتیجه رساندند و آین آگاهی در میان مردم منجر به بزرگترین تحول تاریخ بشر مدرن در خروج از جهل و تاریکی و قدم گذاشتن به دنیای نور و روشنایی و احترام به حقوق انسان گردید. فیلسوفانی چون ولتر، ژاک ژآن روسو، دیدرو لاک، کندیاک، مونتسکیو، هردر، لیسینگ،فردریک کبیرامپراطور پروس، موزس مندلسزون  و بسیاری دیگر بخاطر آفریدن عصر روشنگری در اروپا، جهان را وامدار خود کردند.

این مطلب در درس گرفتن از این بزرگان تاریخ صرفا دادن آگاهی است اما قضاوت با خوانندگان است. اطمینان داریم که خوانندگان قضاوت درستی خواهند داشت.

با تبریک مجدد به مناسبت فرارسیدن عید نوروز باستانی و با بهترین آرزوها برای همه ایرانیان در هرکجای جهان که هستند. مطلب انتخاب شده عین نوشته و عقاید مسعودرجوی است که در نشریه مجاهد درج شده است. عین نشریه در انتهای این مطلب بصورت پی دی اف آمده است.

داود باقروند ارشد

در آستانه عید نوروز 1400 شمسی

[spacer height=”20px” id=”2″]

آقای مسعودرجوی به همراه فقط بخشی از القابش:

  • جانشین خدا بر روی زمین
  • رهبر عقیدتی همه مسلمانان جهان
  • رهبر کبیر انقلاب نوین خلق ایران،
  • فرمانده کل ارتش آزادیخبش نوین مردم ایران،
  • مسئول شورای ملی مقاومت ایران،
  • مخترع، بنیانگذار و معمار جامعه بی طبقه توحیدی،
  • فرمانده کل کشتار ایرانیان در مرزها برای صدام عزیز
  • فراری گور نشین طی نزدیک به 17 سال
  • فرمانده مجاهدین مستقر در قبرستانهای آلبانی
  • فرمانده مجاهدین مستقر در بیمارستانهای آلبانی
  • معمار و تربیت کننده  و صادر کننده هزاران مجاهد بعد از 30سال مبارزه به ایران 
  • فرمانده کل کشتار تحت عنوان فروغ جاویدان
  • فرمانده کل نجات دهنده صدام حسین با کشتار کردها
  • فرمانده کل عملیاتِ زندان و شکنجه کردن 1725مجاهد طی دو نوبت در قرارگاههای ارتش آزادیبخش
  • فرمانده کل و تنها فرمانده صحنه های رقض رهایی در شبهای لاس وگاس ببخشید در شبهای قرارگاه اشرف

(با معذرت ازرهبر کبیر از اینکه بقیه القاب ایشان بدلیل طولانی شدن مقاله قادر به ثبت در یک مطلب نمیباشد، چرا که کتابی مستقل نیاز دارد تا حق مطلب ادا شود.)

این بزرگوار تاریخساز و تاریخ سوز طی مقاله ای ضمن برشمردن انتقادات بسیارِ دادگاههای انقلاب اسلامی رژیم حاکم بر ایران که همه ایرانیان باید به این ایراداتی که ایشان وارد کرده اند مشرف باشند(هرچند با رعایت انصاف برشمردن کمبودهای آن همه جنبه های مثبت!! دادگاههای انقلاب اسلامی رژیم را که حجت الاسلام والمسلمین خلخالی اداره میکرد نیز نادیده نگرفته اند) به تشریح دادگاههای انقلاب اسلامی دمکراتیک ولی انقلابی از نظر و دیدگاه خودش در ایران آینده پرداخته اند. که نباید از فیض آن هیچ ایرانی محروم شود مگر اینکه تنش بخوارد و بخواهد آگاهانه خودش و آینده کشورش دچار  چنین دادگاههای منصف منطبق با تمامی قوانین جزا و قضاوت و دادرسی  قانونی و شرعی اما و هرچند انقلابی و البته همواره دمکراتیک بشود. [spacer height=”15px”]

دادگاههای انقلاب ایران نوینصفحه 7 دادگاههای انقلاب مسعودرجوی[spacer height=”15px”]

این مطلب با اجازه رهبر همه کبیرهای جهان طی گفتاری توسط یکی از اخراجی های فرقه رجوی و از مزدوران و تیرخلاص زنان بعلاوه هزاران فحش و لجن پراکنی  بر این فرد یعنی آقای داود باقروند ارشد خوانده و تشریح شده است که در لینک زیر میتواندی مشاهده کنید.

[vsw id=”kG0t1aQg8Mw” source=”youtube” width=”625″ height=”444″ autoplay=”no”]

[pdf-embedder url=”https://www.nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/2021/03/mojahedine_khalgh-mojahed_003.pdf&#8221; title=”mojahedine_khalgh–mojahed_003″]

دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او

دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او

داود باقروند ارشد

تهدید به کشتار جداشدگان در داخل کشور بدست کانون شورشی مجازی،توسط گورنشین و رهبر کبیر همه خائین به مردم ایران و درخواست تشکیل یک دادگاه بین المللی برای حکمیت توسط یک تشکل تروریستی و جنایتکار که خود هیچ قانونی جز قتل و کشتارو ترور نمیشناسد به چه معنی است. گروه تروریستی که سال گذشته قرار بود رژیم را مسلحانه سرنگون کند امسال بدنبال حکمیت است؟؟؟؟

[spacer height=”15px”]

[vsw id=”1yakkKHw5xM” source=”youtube” width=”625″ height=”444″ autoplay=”no”]

گور نشین كبير يا به زبان بهتر رهبر كبير كثيف كذاب گور نشين  منظومه باغ وحشي فرقه رجوي كه ٤٠ سال است دم از مبارزه مسلحانه و سرنگوني رژيم از طريق قهرأميز ميزند به یکباره خواهان دادگاهی بین المللی برای حکمیت بین خودش و رژیم حاکم بر ایران شده است و وقیحانه  در انتهای پيام خود اين گونه با ولع هرچه تمام تر شكر خورد كه:

“اسلحه خلق ما به سينه خائنان هميشه غرنده باد” ‼!

خائن کبیر و رهبر کبیر همه خائنان کیست؟
در اين ميان اين گور نشين كبير خود را به …..زند كه بزرگترين خائن به خلق و كسي كه با افتخار هنگام مزدوري براي صدام فرزندان خلق ايران را در مرزها ميكشت، باقي را نيز اسير ميكرد شخص مسعودرجوی و قوادش مریمرجوی رهبر كبير همه خائنين به خلق ميباشند. و اسلحه دادگاه خلق و جدا شدگان بر سينه آنهاست كه توفندتر خواهد بود.
خائن كبيري كه دست در دست صدام و در مزدوري او كه فرزندان “خلق قهرمان ايران” را با بمب هاي شيميايي قتلعام ميكرد، صدام را مجيز ميگفت و التماس ميكرد كه صاحب خانه اش صدام را براي دقايقي زيارت كند و به پابوسش برود.

 

خائن كبيري كه حتي به فرزندان مجاهدي كه در تشکیلاتش خائنانه اش سلاح بردست و جان بركف درخدمت خیانتهای او بودند  نيز رحم نكرد. أنها را زندان, شكنجه نمود و به قتل رساند. هرچه باقي ماند را نيز ضمن به غل و زنجير كشيدن فكري و فيزيكي به مزدوراني تبديل كرد كه بدستور صىدام بر سر و فرق خلقشان در شهرها خمپاره باراندند و كشتند. خیانت را به أنجا رساندند كه حتي براي صدام در داخل میهن، عراقيان مخالف اين ديكتاتور خون آشام را برايش در كرمانشاه دزفول ترور نمودند.
در عراق نيز با كشتار كردها جان و حكومت صدام را نجات دادند و دستشان تا مرفق به خون ايراني و كردها وعراقيان آلوده است.

رهبر كبير خائني كه خود را به عربستان و اسراييل نيز پيش فروش كرده است تا شاید مجوز خود فروشي اش را به أمريكاي سابقا امپرياليست واخيرا حامي مستضعفان و خلق قهرمان ايران!! بگیرد.
رهبر كثيف كذاب كافر رجيم خبيث حقير ابليس صفت همه غورباغه هاي باغ وحش فرقه رجوي كه سابقا در تيتر همه صفحات لجن نامه اش مينوشت:

“توفنده تر باد سلاح خلق بر سينه امپرياليسم”

و آنها را در شهرهاي كشور ترور ميكرد و عليه أنها سرود ميخواند و ترانه ميسرايد كه

“مجاهد پر كينه سركوچه كمينه آمريكايي بيرون شو خونت روي زمينه ”

امروز به يمن خيانت هايش به مردم ايران دچار چنان دريوزگي و رذالت و خیانتیست  كه همه آن شكر خوردنهاي دروغين را آشكارا بسويي نهاده و خود را در تائيد 158 تن از عوامل همان امپرياليستهايي كه زماني گلوله هايش را نصار سينه هاي أنها ميكرد مييابد و بدان افتخار میکند و از آنها مشروعیت التماس میکند.

و طبق آموزه های شخص خائن بزرگ و تاریخساز مسعودرجوی: نشریه مجاهد ش 4 ص 2 که تدریس!!! میکرد: 

[su_quote cite=”مسعودرجوی نشریه مجاهد شم 4″]“از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیمها بایستی در اردوی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (به سرکردگی آمریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!! [/su_quote]

آقای رجوی طبق آموزشهای خودش در فوق الان شما جزء اقمار امپریالیسم و در موضع ضدیت با خلقها قرار دارد؟ از همین موضع است که سال 2020 را از جانب امپریالیسم سال سرنگونی رژیم اعلام کرده اید؟  
خوكچه كثيفي كه جداشدكان داخل كشور را همانكونه كه در درون تشكيلات زندان و شكنجه میکرد و به قتل میرساند، سركوب و تهديد ميكرد اینبار به قتل توسط كانون هاي كاغذي شورشي مجازی حواله ميدهد و براي لاپوشانی قهقهه و خنده حضار و خلقي كه در انتطار محاكمه و مجازاتش است در انتهاي ياوه سرايي اش شعار “سلاح خلق ما برسينه خائنان توفنده تر” سرميدهد.
و اينگونه به شعور نداشته گوسفندان و بع بع کنندگان باغ وحش مرزعه حيوانات فرقه اش توهين كرده و فراموش ميكند كه   رژيمي را كه 40 سال است به سرنكوني مسلحانه بدست

(ارتش أزاديبخش ملي مستقر در بيمارستانها و قبرستانهاي ألباني و حالا نمونه مجازي آن كانونهاي شورشي داخل كشور)

نويد ميداده و ميدهد،  به يكباره به دادگاههاي بين المللي براي حکمیت بين خودش و رژيم فرا ميخواند!! و اينگونه بند را آب ميدهد كه سرنگوني و ارتش آزادی در كار نيست والا اين رهبر كبير كثيف رجيم هيچ دادگاهي و هيچ قانوني و محكمه اي را جز خودش قبول ندارد.

 

نگارنده در مقاله(اینجا) نوشتم كه حال و روز اين بيمار رواني، و روانش پریش تشنه قدرت را بايد بعد از انتخاب بايدن و سرنگوني ترامپ مشاهده كرد و ديد بويژه که در انتهاي سال ٢٠٢٠ كه همچون يك ديوانه اي كه مستمرا هر روز و هر هفته و هر ماه هر سال را سال سرنگوني ميشمرده است به پايان رسيد و براي صد هزارمين بار جفنگيات و هذيانات روانپريشانه اش مبنی بر سرنگونی پوچ از آب در أمد بايد حال و روز او را ديد.

اين واقعيات چنان بر فرق او كوبيده است چنان ادبش کرده که مجبورش کرده دست ازجفنگیات تبلیغی برای بازاریابی عرضه خودش و مریم به نئوکانهای و متحدینش در منطقه بردارد. چرا كه اگر در عوالم دیوانگي گذشته باقي مانده بود بايد به جاي

حواله دادن رژيم به دادكاه بين المللي” ميگفت و مینوشت:

“اي رژيم باش تا با سلاح ارتش أزاديبخش بيائيم سراغت”
اي خائن کثیف كبير گور نشینِ هرزه، شايد بتواني گند به مغزهاي شورايي و تشكيلاتي های مغز شویی شده  را اينگونه فريب بدهي ولي مردم آزاده را خير.
در خواست دادگاه بين المللي ات آن سوي سكه “حقير و پست خواندنت” در نزد رژيم درسالهای پیش بود كه شيپور احتضارت بود .

و اين در خواست دادگاه بين المللي آشكارا براي داوري بین مدعي مبارزه و سرنكوني مسلحانه و دشمنش، ميخي بر تابوتت و ادعای حاکم بودن اسلحه بین تو و رژیم.

این میخ بر تابوتت مباركت باشد . ولی منتظر محاكمه بدست خلق ایران باش.
بله كسي كه مدعي سرنگوني مسلحانه است کسیکه سال۲۰۲۰را سال سرنگونی خوانده غلط ميكند در خواست دادگاه بكند كه بين آنچه او دشمنش ميخواند قضاوت كنند. دادگاه ابزار تروريسم نيست ابزار مسالمت و گفتگو و تمدن است. ابزار مبارزه انساني و مسالمت آميز است در دنياي وحشي و ترريستي تو كه هزاران بار گفته و ما را براي آن هزاران بار به صليب كشيدي که :

“تنها مرجع قضاوت بين ما رژیم سلاح است و بس”

كه تو سالهاست  آنرا به نئوكانها براي ابراز نوكريت فروخته و تقديم كرده اي و اين اولين بار است كه بعد از نا اميدي از نئوكانها و سقوط ترامپ مجبور شدي بالا بياوري كه غلط كرده اي طي اين ٤٠ سال دست به ترور زده اي و حالا خواستار حكمیت  توسط مدنيت شده اي.
اين همان آخرين ميخ بر تابوتت است منتطر حضورت در سفارتهای رژیم و التماس و درخواستت برای بخشش و غلط کردنت هستم, مگر شانس بیاوری و مرگت ترا نجات دهد. چون همانگونه كه رزيم به نامه ات جوابي نداد به اين التماس و درخواستت هم جوابی نخواهد داد

 

داود باقروند ارشد

اسفند 1399

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد

گفتار: داود باقروند ارشد

افشای داعش ایرانی از نشریه مجاهد شماره 3 ، مقاله مسعودرجوی در مورد دادگاههای انقلاب اسلام

 

مسعودرجوی: دادگاههای انقلاب اسلامیست و عملکردشان انقلابی است. صرف محرزشدن هویت آنان ( مجرمی)برای به جوخه آتش سپردن کفایت میکند. قضات دادگاههای انقلاب نیاز ندارد حقوق بداند، . اعضای یک جریان را حتی اگر جرمی مرتکب نشده باشد باید بخاطر جریان محاکم و مجازات کرد. باید جریانهای انحرافی را طوری نابود کرد که بلحاظ اجتماعی، سیاسی وایدئولژیک نابود شوند. دادگاه انقلاب میتواند کسی که جرمی متناسب با اعدام انجام نداده را به اعدام محکوم کند. همانگونه که پیامبر 700یهودی را در یک روز کشت هرچند بسیاری از آنها هیج جرمی مرتکب نشده بودند. نشریه مجاهد ش3 مقاله مسعودرجوی

[vsw id=”kG0t1aQg8Mw” source=”youtube” width=”625″ height=”444″ autoplay=”no”]

زنان جدا شده فرقه رجوی باید زنجیرهای محدود کننده را کنار بگذارند و"من هم" را علیه رجوی براه بیندازند. جنبش 'من‌هم' در جهان عرب؛ زنانی که بدون احساس شرم از آزار جنسی می‌گویند

روز جهانی زن در سودان

در سال ۲۰۲۰ شمار زیادی از زنان جهان عرب داستان‌های تعرض جنسی نسبت به خود را آشکارا در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشتند،‌ موضوعی که برخی از آن به عنوان فراگیری جنبش من‌هم در جهان عرب یاد کرده‌اند.

این تغییر گفتمان در شبکه‌های اجتماعی نشان می‌دهد صحبت کردن از تجربه آزار جنسی برای این افراد در کشورهای عربی دیگر حرکتی شرم‌آور به حساب نمی‌آید.

کمپین‌های آنلاین در بسیاری کشورها از جمله مصر، تونس و کویت در میان بازماندگان خشونت جنسی در این کشورها حس همبستگی ایجاد کرده و در مواردی هم آزارگران را پای میز محاکمه کشانده است.

به گزارش بخش زنان سازمان ملل متحد،‌ حدود ۳۷ درصد از زنان عرب در دوران زندگی خود نوعی از خشونت، چه به شکل خشونت خانگی و چه در قالب آزار جنسی را تجربه کرده‌اند.

خش زنان سازمان ملل متحد می‌گوید: “در کشورهای عربی در صورتی که فرد متجاوز با قربانی ازدواج کند،‌ بیشتر اوقات مشمول تخفیف مجازات و حتی عفو می‌شود.” به گفته این نهاد، برخی از کشورها مجبور به لغو قوانین جزایی شدند که به قربانیان اجازه می‌داد از پیگرد قانونی جلوگیری کنند

یکی از این کشورها مراکش است که سال ۲۰۱۴ به دنبال خودکشی زنی که برای ازدواج با تجاوزگر خود تحت فشار قرار گرفته بود، مجبور به این کار شد.

‘حقوق زنان مصر کجاست؟’

از مصر به عنوان کشوری یاد می‌شود که تعرض جنسی در آن به شکلی گسترده رواج دارد. با این حال این کشور هم شاهد کمپین‌های بی‌سابقه‌ای در شبکه‌های اجتماعی بوده که با هدف گزارش آزارهای جنسی و اجرای عدالت برای قربانیان آن شکل گرفته‌اند.

بنا بر گزارش سازمان ملل در سال ۲۰۱۳، بیش از ۹۹ درصد از زنان مصری شرکت کننده در نظر‌سنجی این سازمان گفتند به نوعی مورد آزار و اذیت جنسی از جمله خشونت کلامی قرار گرفته‌اند.

با این حال شورای ملی زنان مصر که بودجه‌اش را دولت تامین می‌کند می‌گوید اعداد و ارقام از این بسیار پایین‌تر است.

اواسط سال ۲۰۱۰ به دنبال کمپین علیه یک دانشجو به نام احمد بسام زکی که به جرم تجاوز به سه سال زندان محکوم شد، زنان بیشتری برای بیان تجارب خود از خشونت جنسی انگیزه پیدا کردند. احمد بسام زکی علاوه بر این با اتهامات دیگر تعرض جنسی و باج‌خواهی هم روبروست.

“هویت آزارگران را برملا کنید”، “صدای زنان مصر را بشنوید” و “حقوق زنان مصر کجاست” از جمله هشتگ‌های هستند که از آن زمان برای بیان روایات خشونت جنسی علیه زنان در این کشور مورد استفاده قرار گرفته‌ و در شبکه‌های اجتماعی کمپینی بوجود آورد که هر روز بیشتر رونق گرفت.

کمی بعد از محکومیت زکی، یک مورد تعرض جنسی دیگر هم برملا شد که رسانه‌های داخلی از آن به عنوان “حادثه فیرمونت” یاد می‌کنند. محکومیت گروهی از مردان جوان که سال ۲۰۱۴ در هتل مجلل و گرانقیمت فیرمونت در قاهره به یک دختر تجاوز کرده بودند، سرو صدای زیادی در شبکه‌های اجتماعی به راه انداخت.

زنان مصر علاوه بر این با به اشتراک گذاشتن تجارب خود در وبلاگی به نام ” المدونه” که به طور گسترده در زمینه افشای موارد آزار جنسی و تجاوز در مصر فعالیت می‌کند، برخی چهره‌های برجسته کشور را هم به خشونت جنسی متهم کرده‌اند.

وائل عباس، وبلاگ‌نویس، اسلام العزازی، فیلم‌ساز و یک خبرنگار و یک نوازنده عود که به ترتیب با نام‌های اختصاری کی‌.‌اس. و ان‌.‌اس. از آن‌ها یاد شده‌، از جمله شخصیت‌های سرشناسی هستند که به تعرض جنسی متهم شده‌اند.

وائل عباس و اسلام العزازی هر دو اتهامات مطرح شده علیه خود را رد کرده‌اند.

جنبش در حال رشدی که شکل عملی به خود گرفت

درخواست زنان مصری برای پایان داد به خشونت جنسی با حمایت‌های گسترده‌ای روبرو شد تا جایی که دولت این کشور روز ۸ ژوییه به تغییر قوانین آیین دادرسی کیفری به منظور تضمین محرمانه باقی ماندن هویت قربانیان خشونت‌های جنسی رای داد.

جنبش 'من‌هم' در جهان عرب

شورای ملی زنان مصر هم زنان را تشویق کرد تا موارد خشونت جنسی را گزارش دهند و به آن‌ها وعده حمایت داد.

به همین ترتیب، مقامات عالی‌رتبه مذهبی مصر در موسسات اسلامی الازهر و دارالافتا هم تعرض جنسی را به عنوان “جرم” محکوم و بر حمایت از زنان تاکید کردند. این در حالی است که هنوز هم روایت‌های زیادی مبنی بر این که آن‌ها خود زنان را به دلیل رفتار و پوشش‌شان مسئول این آزار و اذیت‌ها می‌دانند، وجود دارد.

مردان هم به این جریان پیوسته‌ و از تجارب خود از آزار و اذیت جنسی‌ گفته‌اند. از جمله این موارد به یک دندانپزشک مربوط می‌شد که به اتهام تعرض جنسی به ۴ مرد به دادگاه کشیده شد.

زنان انقلاب یاس تونس

جنبش 'من‌هم' در جهان عرب

تونس یکی دیگر از کشورهایی است که زنان در تلاش برای شکستن تابوهای زبانی و فرهنگی از شبکه‌های اجتماعی به عنوان پلتفرمی برای افشای موارد آزار و اذیت جنسی، برگزاری کمپین و به اشتراک گذاشتن تجارب و بحث‌های آزادانه بهره می‌برند.

جنبش جهانی من‌هم به زنان تونس جرات داد تا در نوامبر ۲۰۱۹ با هشتگ “انا‌زادة” کمپین خود را در شبکه‌های اجتماعی راه بیندازند و از تجارب خود در این زمینه بگویند. انازاده در زبان عربی تونسی به معنای “من هم” است.

هزاران زن از جمله یکی از وزرای کشور به این کمپین در توییتر و صفحه‌ آن در فیس‌بوک پیوستند. کمپینی که از زمان شروعش بیش از ۷۰ هزار نفر را با خود همراه کرده است.

این کمپین در پی افشای رسوایی جنسی زهیر مخلوف، نماینده مجلس تونس و طرح اتهامات آزار و اذیت جنسی علیه او در اکتبر ۲۰۱۹ به راه افتاد. در آن زمان تصاویری از این نماینده مجلس در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که او را در حال خودارضایی در اتومبیلش نشان می‌داد.

‘سکوتی که برای همیشه شکسته شد’

هشتگ انا‌زادة در واکنش به این اتفاقات شکل گرفت و پس آن در فیس‌بوک هم صفحه‌‌ای برایش راه افتاد.

از زمان شروع به کار این هشتگ، تعدادی از موارد آزار و اذیت جنسی از رسانه‌ها سر در آورده‌اند.

زنان تونسی همچنان به شکلی گسترده به انتشار تجارب خود از آزار و اذیت، تعرض و تجاوز جنسی در محل کار، مدرسه یا وسایل حمل و نقل عمومی ادامه داده‌اند و در نوشته‌هایشان اثری از احساس شرم و رعایت اصول نزاکت متداول در جامعه دیده نمی‌شود.

یکی از آن‌ها زنی به اسم نادیاست که با صراحت کامل از تجربیات آزار و اذیت جنسی در طول زندگی خود حرف زده است.

او در توییتر خود نوشته:‌ ” می‌توانم به شما در مورد تعمیرکاری بگویم که وقتی ۷ سال داشتم به زور لبانم را بوسید، از مردانی که وقتی ۱۲، ۱۳ ساله بودم در شلوغی مترو دست‌شان را میان پایم گذاشتند، از عوضی‌هایی که در تاریکی سینما بدنم را دستمالی کردند.”

حتی سیده اونیسی، وزیر پیشین اشتغال و آموزش حرفه‌ای کشور هم با وجود وابستگی خود به حزب اسلام‌گرای محافظه‌کار نهضت با این جنبش همراه شد و تجربه شخصی‌اش از آزار و اذیت جنسی را به اشتراک گذاشت.

داستان سیده اونیسی- که به گفته خودش ماجرای زهیر مخلوف، نماینده مجلس را به یادش می‌آورد- بیرون از مدرسه و وقتی ۱۲ ساله بود، اتفاق افتاد . او می‌گوید فرد متجاوز سوار بر یک “اتومبیل سفید” شبیه به اتومبیل مخلوف بوده است.

امل هاوت که بیش از ۱۳ هزار دنبال‌کننده دارد، اکتبر ۲۰۱۹ در توییتر خود نوشت: ” به یاد دارم که در بحبوحه جنبش من‌هم، نبود یک پلتفرم برای بیان این‌گونه مسائل باعث ایجاد ناامیدی در میان تونسی‌ها شده بود. بیشتر بحث‌ها به هشتگ‌های هاروی واینستین و هالیوود محدود می‌شدند. هشتگ انا‌زادة علاوه بر این، ویژگی خاص تجارب ما به عنوان زنان تونسی را هم بیان می‌کند.”

وقتی زهیر مخلوف به عنوان نماینده مجلس سوگند یاد کرد، کمپینی تحت عنوان “متجاوز نمی‌تواند قانون‌گذار باشد” به راه افتاد که در جریان آن تصاویر رویدادها‌ و اعتراضات علیه خشونت جنسی در فیس‌بوک به اشتراک گذاشته می‌‌شد.

چند ماه پس از شروع این کمپین، امل بنت‌نادیا، فمینسیت و فعال حقوق زنان در گفت‌وگو با وبسایت “میدل ایست آی” موفقیت این کمپین را در یک جمله خلاصه کرد: “این بار، سکوت برای همیشه شکسته شده است. “

‘ساکت نخواهم شد’

زنان کویتی هم برای مبارزه با خشونت جنسی کمپینی با عنوان “ساکت نخواهم شد” را در فضای مجازی به راه انداختند.

این کمپین یک صفحه در اینستاگرام راه‌اندازی کرد که طی تنها دو هفته بیش از ۱۰ هزار نفر آن را دنبال کردند.

بعد از این که آسیا الفرج، بلاگر مد پرطرفدار کویتی-آمریکایی در اینستاگرام خود در رابطه با مشکلات آزار و اذیت جنسی در کویت آگاهی‌رسانی‌ کرد، این کمپین شتاب بیشتری گرفت.

او ۲.۶ میلیون فالوئر خود را به حمایت از این کمپین دعوت کرد و آن را ” گامی ضروری” در کشور توصیف کرد.

این کمپین ظاهرا نتیجه داده و به دنبال آن ۵ نفر از نمایندگان مجلس کویت پیش‌نویس قانونی را ارائه کرده‌اند که مجازات‌های تازه‌ای برای تعرض جنسی در نظر گرفته است.

به گزارش وب‌سایت روزنامه القبس کویت در روز ۱۱ فوریه، طبق این قانون مجازات تعرض جنسی حداکثر یک سال حبس یا جریمه نقدی تا سقف ۳ هزار دینار کویتی (۹۹۱۹ دلار) یا هر دوی این موارد خواهد بود.

زنان اردن هم به همین شکل از شبکه‌های اجتماعی برای بیان تجارب خود از خشونت جنسی استفاده کرده‌اند. به گزارش خبرگزاری اردن، این روند زمانی شدت گرفت که خبر تعرض یک مرد به یک وکیل زن در اتوبوسی در منطقه صویلح واقع در امان، پایتخت این کشور منتشر شد.

نرگس محمدی نامزد دریافت جایزه نوبل صلح شد‎

سازمان عفو بین‌الملل نروژ و دو نماینده پارلمان این کشور، نرگس محمدی فعال حقوق بشر ایرانی و الهذلول، فعال حقوق مدنی عربستانی را برای دریافت جایزه نوبل صلح نامزد کردند. خانم محمدی در تماس با دویچه‌وله این خبر را تأیید کرد.
کاری اندرسن و کاری الیزابت کاسکی، دو نماینده پارلمان نروژ، نرگس محمدی فعال حقوق بشر و لُجین الهذلول فعال حقوق مدنی عربستانی را برای دریافت جایزه نوبل صلح نامزد کردند. آنها گفتند احترام به حقوق زنان فراتر از مرزهای دینی و سیاسی است که خاورمیانه را از هم جدا کرده است.
خانم نرگس محمدی در ارتباط با خبر معرفی خود روز جمعه ۲۲ اسفند (۱۲ مارس) به دویچه وله فارسی گفت: «من امروز با سازمان عفو بین‌الملل یک مصاحبه طولانی داشتم و در این مصاحبه مسئول عفو بین‌الملل نروژ این خبر (نامزدی برای جایزه نوبل صلح) را عمومی اعلام کردند و من هم با خبر شدم و خبرهای دیگری نیز برای من فرستادند که دو تن از نمایندگان پارلمان نروژ هم این کار را کرده‌اند و من را به اتفاق خانم لُجین الهذلول، فعال مدنی در عربستان، امسال برای جایزه نوبل نامزد کرده‌اند.»
نمانیدگان پارلمان نروژ گفتند در منطقه‌ خاورمیانه درگیری و تنش حاکم است و اهدای جایزه نوبل صلح به زنانی از عربستان و ایران می‌تواند به همزیستی مسالمت‌آمیز میان ایرانی‌ها و عربستانی‌ها کمک و یاری و به کاهش تنش‌ها کمک کند.
هردو نامزد معرفی شده برای جایزه نوبل صلح امسال اخیرا از زندان آزاد شده‌اند و هر دو اهدافی شبیه به هم دارند.
نرگس محمدی مهر ماه گذشته از زندان آزاد شد. او سخنگو و نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر در ایران است که با اتهاماتی چون فعالیت تبلیغی علیه نظام و تشکیل کارزار لغو اعدام به حبس طولانی مدت محکوم شده بود.
خانم محمدی در آبان ۹۸ همراه با چند زندانی زن دیگر، در همبستگی با اعتراضات آبان و آسیب‌دیدگان سیل و زلزله در دفتر زندان اوین تحصن کرده بود. رئیس زندان اوین، دی ماه ۹۸ او را با زور و ضرب و شتم به زندان زنجان فرستاد. سپس دادستانی زنجان “انتشار بیانیه‌های سیاسی، تشکیل کلاس‌های آموزشی و تحصن اعتراضی در بند زنان” را به عنوان مستندات یک پرونده تازه معرفی کرد.
نایب رئیس و سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر ۱۷ مهر ۹۹ بعد از پنج سال و نیم حبس آزاد شد. اما کمتر از دو ماه بعد از آزادی احضاریه‌ای به دست او رسید تا برای محاکمه در روز ۱۵ آذر به دادگاه برود.
لجین الهذلول، کنشگر حقوق زنان در عربستان سعودی است که اخیرا پس از دو سال و دو ماه حبس، نزد خانواده بازگشت. او در ماه مه ۲۰۱۸ همراه چند فعال مدنی دیگر به اتهام تبلیغ و تلاش برای حق رانندگی زنان دستگیر شد. چند ماه بعد از این دستگیری، زنان سعودی اجازه یافتند پس از دهه‌ها مبارزه، پشت فرمان بنشینند و رانندگی کنند.
لجین الهذلول که اینک ۳۱ سال سن دارد، در دسامبر ۲۰۱۸ در دادگاه جرایم تروریستی و با استناد به قانون “ضد ترور” به پنج سال و هشت ماه حبس محکوم شد. از آنجا که دو سال و ۱۰ ماه این حکم تعلیقی بود و لجین دو سال و دو ماه نیز در زندان به سر برده بود، آزادی او در اوایل ۲۰۲۱ دور از انتظار نبود.
پیش از این نیز خانم شیرین عبادی وکیل و فعال حقوق بشر ایرانی جایزه نوبل صلح را دریافت کرده است.
May be an image of 2 people, people standing and text
1111
2 Comments
4 Shares
Like
Comment
Share

. دادگاه آنتورپ، پرده ایکه ازجنایات رجوی بااعزام نفوذی ها به میان هواداران کنارزد ، حقایقی در مورد نفوذها در فرقه رجوی و شورا

گفتار: داود باقروند ارشد [spacer height=”15px”]

 

  • دادگاه آنتورپ بلژیک، چرا مسعودرجوی چشم به اعزام نفوذی ها ازمیان اعضای باسابقه فرقه اش به میان هواداران بسته است؟
  • گزارشی از نفوذهای انجام شده در سازمان و شورا طی این سالها

  • چرا رجوی سالهاست چشم به نفوذها در درون تشکیلات و شورای به اصطلاح ملی خود بسته. این سکوت سی ساله برای چیست؟
  • چرا با راه انداختن “سمفونی بترسید بترسید، سیتی زنی و پناهندگی در خطر استمیخواهد نفوذیهای لیست کتاب سبز را هوشیار کند؟
  • سمفونی مرگ با همراهی ارکستری از مزدبگیران شورایی و غیر شورایی و قطعا تعدادی از نفوذیهایی که با تاختن به مخالفین فرقه خود را بیشتر در این فرقه جا می اندازند، و به رهبری گورنشین شیرنشان و روح سرگردان این فرقه “مسعودرجوی” در صدور بحران افشای نفوذیهای در میان اعضای فعال با سابقه های طولانی که به نمایندگی از رجوی در میان هواداران، بر روی میز جدا شدگان منتقد.

 

  • [vsw id=”t-lTzBprzcg” source=”youtube” width=”625″ height=”444″ autoplay=”no”]

[spacer height=”20px” id=”2″]

سمفونی مردگان به رهبری روح کبیر کثیف فرقه رجوی و دادگاه آنتورپ

 [spacer height=”20px” id=”2″]

تشکلی که چند دهه است که رهبریش رو هم خودش و هم اربابانی که مخالفین خودشون را قطعه قطعه میکنند در گور کرده و هربار برای استعمال این رهبری نبش قبرش میکنند، اینبار برای کاهش هزینه به احضار روح پرداخته و رهبر گور نشین شیرنشان همیشه غایب را به اجرای یک کر-سمفونی علیه مخالفین خود بکار بردند. ولی اینبار صدای این کر و سمفونی مردگان و روح سرگردان آنها با اسلام داعشی، با آمال و آرزوهای برباد رفته، بسا لرزان و دلخراش و بی معنا بود.

ارکستر مردگانی که در چهل سال گذشته بالاترین سرمایه خود را تولید و گسترش گورستان قرارداده و امروزه عمده وقت و انرژیش صرف رفت آمد بین بیمارستان وگورستان آلبانی و دادن اطلاعیه های مربوطه میگذرد.

اوورتو سمفونی مردگان توسط گورکنان تحت استخدام این فرقه که طی دهها مقاله و عو عو کردن  با کپی متن سمفونی شخص روح کبیر و چسباندن اسم خود در انتهای آن  به عو عو کردن و فحاشی و بترسید و بترسید راه انداختن پرداختند. عجیب اینکه همه عوعو کنندگان به هوشیار کردن صاحبان اسامی در لیست سبز افشاء شده در دادگاه آنتورپ پرداختند، که تا فرصت هست پا به فرار بگذارید.

تا اینگونه التماس و درخواست اصلی خود را در پس یک پارس کردن ناشی از ترس پنهان کنند، که  اگر کوتاه نیائید وافشاگری علیه گندهایی که روح کبیر و مرده پرستان مزدبیگر و بی مزدش روزانه زده و میزنند متوقف نکنید، ممکن است  پناهندگی یا شهروندی شما لغو شود!!!

رهبرکبیر گور به گور شده ای که بوی تعفن فاسد گورش تا چندصد کیلومتری به مشام میرسد،  چنین مهربان نسبت به مخالفین “هرگز ندیده ملتی”!!!

اما گورستان نشینان و روح کبیر این گورستان  چه مرگشون است که اینگونه به هزیان گویی پرداخته اند.

واقعیت اینکه با دادگاه آنتورپ باردیگر پرده ها رفت کنار حتی برای بی تجربه ترین در کار سیاسی و مبارزاتی و کسانیکه خود را به کوری میزدند. وهمگان دیدند که، اتفاقا این اعضای با سابقه 12 تا 15 ساله گورستانی هاست که نفوذی بوده اند. همانها که برعکس منتقدین جدا شده بسا همچون کسانیکه شاهد سینه زدن های آنها با دهها مقاله در پشت رهبر سمفونی مرگ رجوی به تاختن به منتقدین پرداخته و میپردازند.

از طرفی اتفاقا همین نفوذیها بودند و هستند که بعنوان نماینده این گورستان نشینان مستمرا به تماس با ایرانیان و نفوذ به خانه ها و … کسانیکه در ظاهر تلاش برای پیشبرد مقاومت و در باطن … مشغولند.

درست زمانیکه گور خواب کبیر چهل سال است شیپور را از ته گشادش میزنه و جدا شدگان و منتقدین را نفوذی معرفی میکنه!!! و اینگونه تمامی ملاء هواداری فرقه را آگاهانه نسبت به نفوذیهای واقعی که در درون فرقه و بطور رسمی و به نمایندگی از فرقه بجان ایرانیان خارج نشین انداخته است غیر حساس کرده است.

کیست که ندادن که نفوذی هیچ گاه منتقد سازمان نیست، اتفاقا تمام تلاش خود را با هرچه شدیدتر با سنگ فرقه را به سینه زدن و به منتقدین تازیدن خود را وفادار نشان دهد و تا در نظر گورستان نشینان مقرب تر جلوه کند و حتی شعر هم برایشان میگوید. و با اینکار اتفاقا حقوق ماهیانه اش  را هم بیشتر میکنند.

این دادگاه پرده ای دیگر از جنایات مافیایی مسعودرجوی را کنار زد. چرا که مومیایی شیرنشان، بخوبی میداند که تمام سیستم های که بنوعی با این گورنشین و فرقه اش مربوط میشوند از رژیم گرفته تا عراق و عربستان و اردن و حتی سوریه و اسرائیل و کشورهای اروپایی و آمریکا مورد نفوذ قرار گرفته است. دهها بار گزارشات نفوذهای این سیستمها را روی میزش و یا در گزارشات شفاهی شنیده و خوانده و شنیده و تجربه کرده.

اوایل خروج از کشور گورنشین روی نفوذ این سیستمها در تشکیلاتش حساس بود و زمانیکه حتی ابراهیم ذاکری هنوز سقط نشده بود دنبال میکرد.

تعدادی از افراد بالای سازمان توسط گارد ریاست جمهوری صدام حسین آموزش ضد جاسوسی و ضد نفوذ گرفتند. از جمله محافظین مسعودرجوی و علی زرکش و عباس داوری که برای عراق شناخته شده بودند.

در سال 1362 عراق روی محمد حیاتی که اولین نماینده و مسئول معرفی شده علنی سازمان در عراق بود (علی زرکش در بغداد از دولت عراق مخفی بود محمود عطایی نیز در سلیمانیه مستقر بود) اقدام به نفوذ و عضو گیری با فرستادن یک پرستو نمودند.

یک مورد که با عباس داوری به وزارت اطلاعات عراق برای دادن گزارشات هفتگی رفته بودیم من برای آرودن مدرکی در خود رو از جلسه بیرون آمدم که دیدم افسران اطلاعاتی عراق که غافلگیر شده بودند در حال کار روی ماشین ما در قسمت داشبرد و بیسیم 45واتی آن هستند.

در پاریس یکی از این موارد فیروز محوی بود، از نفرات بخش سیاسی بود که در جلسه ای در پاریس در مورد رفتار مشکوکش در حال سرخ شدن بود، در اینگونه موارد که نفوذ مطرح بود در جلسه سرخ شدن ابراهیم ذاکری مسئول ضد اطلاعات هم شرکت میکرد، من کنار ابراهیم ذاکری (کاک صالح) نشسته بودم. با مجموع اعترافاتی که در جلسه زیرتیغ بردن محوی ازش میگرفتند به ذاکری گفتم این کارهایی که کرده، متعلق به یک نفوذی است. که صالح گفت مطرح کن، برای همین هم هست که داریم سرخش میکنیم. که قرار شد در حالت بازداشت (بنگالی شدن) برود و گزارشات خودش را بنویسد. من که آنزمان در لندن فعال بودم و برای این نشست آمده بودم، در جلسات بعدی سرخ کردن او نتوانستم شرکت کنم.

در اروپا تمام دستگاه و نفرات مالیکاری که در صبح تا شام در خیابانها پول جمع آوری میکردند، سوژه نفوذ و عضو گیری برای کشور میزبان یا کشورهای دیگر مانند عربستان و اسرائیل بودند. و گور نشین شیرنشان بخوبی بدان آگاه بود. عمده تلاش هم روی جذب متناسب با مقوله ترک خانه و خانواده ها بود که پرستو بکار گرفته میشد تا فرد را بدام بیندازند.

عناصر سیاسی سازمان در راس آنها علیرضا جعفر زاده و علی صفوی از سوژه های نفوذ آمریکا و اسرائیل بودند. یکبار در جریان عملیات چلچراغ که شبکه های آمریکایی را هم برای تبلیغات به اشرف برده بودیم مدیر گروه سی ان ان در فرصتی در دستشویی رو به علی صفوی کرد و گفت که شما فرد توانمندی هستی حیف کارت به اینجا محدود بشه بیا برای ما هم کارکن. علی صفوی چون این پیشنهاد را در حضور من شنیده بود به سازمان گزارش کرد. و صدها مورد بود که گزارش نمیشد و استخدامها صورت میگرفت. علی صفوی مدتهاست که از صدر افراد سیاسی آمریکا کنار گذاشته شده است. ولی خود علیرضا نیزکمتر از او مشکوک نیست. طوریکه وقتی خانواده اش از آمریکا آمده بودند آلمان و میخواست برود آنها را ببیند سرخش کردند که از کجا معلومه خانواده ات هستند؟ که با حضور خود مریم رجوی بود.

یکی از کانالهای بسیار ساده و موثر نفوذ سیستمهای اطلاعاتی غرب شورای ملی مقاومت است. مطمئن باشید هیچ سیستمی اطلاعاتی غرب نیست که در شورا نماینده نداشته باشد. بویژه کسانی از شورا که فعالترند و خدماتی فرای شرکت در جلسات شورا دارند.

رسم بود که نفرات شورا که برای جلسات شورا میآمدند یکی از مسئولین سازمان را همراه آنها میکردند که هرکجا میروند همراهشان باشند. بویژه اعضایی از شورا که خدماتی علاوه بر عضویت در شورا متناسب با تخصصی که داشتند و آنرا به سازمان میفروختند داشتند. اگر عضو شوا میتوانست مشاوره حقوقی بدهد، یا مشاوره انفورماتیک و یا در زمینه حقوق بین الملل و پزشکی و… استخدام میشد و جدای از حضور در جلسات شورا وارد اشرف میشد. یکی از این افراد را به من سپرده بودند که یک ماهی باهم بودیم. اتاق خواب من هم از آسایشگاههای عمومی جدا میشد و در یک واحد با عضو شورا مشترک میشد که شبانه روز با او باشم. طی گزارشی که در خاتمه برای مسعودرجوی ارسال کردم آشکارا با مسائلی که دیده و شنیده بودم نظر دادم که این فرد نفوذی آمریکا و سیاست در شورا. که گفتند شیش و ساکت باشم.

دولت فرانسه از مشتریان با نفوذِ نفوذ در سازمان بود. طوریکه علنا و با اعمال زور اینکار را میکرد. سیستم اطلاعات عراق خانم هشترودی را طی نامه ای به اداره اطلاعات دعوت کرده او را به زیر زمینی مخوف میبرند و حسابی او را میترسانند و میخواهند که برای فرانسه در شورا و سازمان جاسوسی کند. خانم هشترودی که شخصیتی خودساخته است و مشهور در فرانسه ضمن برخورد با آنها هرچند حسابی ترسیده بود، مسئله را در جلسه شورا در حضور مسعودرجوی مطرح کرد. ولی میدانستیم که بسیاری هستند که نه گزارش میکنند بلکه به استخدام در آمده اند، حتی استخدام رژیم.

وقتی مریم رجوی برای رفتن به عربستان و دیدار با وزیر خارجه عربستان از طریق لابیهای عربی که برایش کار میکردند درخواست نوشته بود. وزیرخارجه عربستان این درخواست را به وزیر اطلاعات عربستان داده بود که داستان چیست. وزیر اطلاعات عربستان طی نامه ای به این شاه زاده عربستان (وزیرخارجه) نوشته بود که سالهاست که این تشکل در ایران هیچ وزنی ندارد مهمتر اینکه سیستم اطلاعات ایران در آنها نفوذ کرده است. از همین رو وزیر خارجه ترسید که با مریم رجوی ملاقات کند

از سوژه های نفوذ در شورا و حلقه هواداری فرقه رجوی افراد فاسد میباشند که با توجه به ترک خانواده در فرقه وقتی متوجه میشوند که طرف مرتب دم به خمره میزند از این مسیر خمره ای برایش تدارک میبینند و او را بدام میاندازند. دو تن از این افراد یکی حمید رضا طاهر زاده و دیگری حسن حبیبی است که ید طولانی در فساد و زن بارگی دارند. شاخصی که سازمان برای شناخت و ارزیابی اینگونه افراد دارد این است که فردی همچون طاهرزاده و حبیبی علیرغم زن بارگی در رابطه را جدا شدگان خیلی بیش از خود اعضای سازمان که بشدت با محدودیت های خانوادگی مخالفت دارند برای سازمان سینه چاک میکنند. و خلاصه کاسه داغتر از آش هستند. این خود برای سازمان نشانه این است که این داغی آش خود یک پوش مخفی کردن نفوذی بودن خود فرد است. این رفتار بعنوان الگوی رفتار نفوذی در سازمان برای کسانیکه خارج تشکل هستند بعنوان یکی از علائم شناخت افراد است.

مسعودرجوی بطور کامل در جریان نفوذ تمام عیار در تشکیلاتش قرار دارد. ولی سکوت مرگباری در قبال آن کرده است و برایش دیگر مهم نیست. الان رجوی فقط و فقط به تملق و حمایت برای بقا نیاز دارد برای همین چشمش را به روی همه نفوذهای انجام شده چه در تشکیلات و چه در شورا بسته است. کافیست که نفوذی تملق رجوی را بگوید و به مخالفین سیاسی او در میان جدا شدگان بتازد. این برای گور نشین شیرنشان همه چیز است تازه پول و حقوق هم میدهد.

رجوی با سرکوبی که در داخل میکند بخوبی آگاه است که افراد همه مستعد نفوذی شدن هستند. از میران نفرتی که در میان اعضای سازمان نسبت به خودش وجود دارد و ترجیح آشکار رژیم به رجوی علیرغم اینکه سابقه 30 ساله عضو در مبارزه گواه آشکاری است بر این امرکه چندین دهه است که سراسر این تشکیلات منفور را فراگرفته است. و امری نیست که گورنشین عاجز از تحلیل و درک آن باشد. به فساد اخلاقی و سیاسی اعضای شورا همچون اعضا بخوبی آگاه است چون خود بزرگترین مرجع همین فساد اخلاقی و سیاسی است. وقتی که خودش را به نئوکانها فروخته به عربستان واسرائیل فروخته آیا میتواند به عضو تشکیلات یا عضو شورای که توسط این کشورها استخدام شده اند ایراد بگیرد. چون معنی ندارد تمام دستگاه رجوی در خدمت این سیستمهاست، حالا آن سیستمها نماینده مستقیم و گزارش مستقل هم از عملکرد رجوی میخواهند که از نفوذی خود میگیرند و به قول معروف اطلاعاتشان را کراس چک میکنند.

خیانت رجوی در این است که همه هواداران خود را با فرستادن این نفوذیها به درون خانه ها و مناسبات آنها، جان و آینده و منافع آنها را بخطر میاندازد. اسامی همه آنها در لیست فعالین این فرقه به سیستم های اطلاعاتی همه با مدرک و سند منتقل میشود. اگر نفوذی در استخدام رژیم باشد همه فامیل و اقوام این هوادار در داخل بخطر میافتند چرا که با کسانیکه مردم ایران آنها را خائن به کشور و خود میدانند و قاتل فرزندانشان هستند میشناسند.

کثافت کاری رجوی حد و مرزی ندارد، این این حربه حتی برای تخریب اعضای خود در درون تشکیلات استفاده میکند. سعید جمالی که در درون تشکیلات مشکلاتی میآفرید و هرروز مینوشت که بریده و میخواهد برود دنبال کارش، ناجوانمردانه در بین بقیه شایع میکردند که او نفوذی سیستمهای غربی است و در دوره ایکه مالی اجتماعی میکرده به استنخدام در آمده تا اینگونه چهره او را خراب کنند. که چنین عضو با سابقه از زمان شاه خواهان خروج از تشکیلات است. چون شما در تشکیلات میتوانستی بگویی من آنقدر بدم و خائن هستم و فاسدم و حتی به نزدیکان خودم هم تجاوز کرده ام و…هیچ اشکالی نداشت مسعود رجوی شما را تشویق میکرد و ارتقاء هم میداد ولی اگر مینوشتی میخواهم بروم پی کارم آنوقت بود که باید ترا نابود میکردند. همچون سعید جمالی که رجوی او را تخریب میکرد. یعنی رجوی بخوبی از روی نفوذیهایی که در اطرافش بودند با خبر بود. و آنرا به سعید جمالی که اساسا به گروه خونش نمیخورد اینکاره باشد اتهام ناجوانمردانه میزد، چون نمیتوانست بگوید که نفوذی رژیم است.

کسی جرات نداشت سوال کند که مردک گور نشین اگر این فرد نفوذی است چرا دستگیر نمیکنی، چرا اخراج نمیکنی که هیچ بلکه اجازه خروج هم نمیدهی.

یک مورد دیگر از تلاش برای نفوذ در سازمان، در جریان خوردن یک موشک رژیم به 20متری ساختمان استقرار رجوی در بغداد، در زمانی بود که شورا در بغداد جلسه داشت. در لحظه اثابت موشک، تیم حفاظت مسعودرجوی را به یک خانه یک طبقه که قبلا علی زرکش در آن زندانی بود جهت مذاکراتی با آقای هدایت الله متین دفتری برده بود. سیستم عراق که متوجه شد که هدف زدن محل جلسه شوراکه چسبیده به ساختمان استقرار مسعودرجوی بود، برای حفاظت ازاو ما را هدایت کردند به یک ویلایی در کنار رود دجله که ویلای وسیعی بود دو طبقه، گورکن و مریم درطبقه بالا مستقر بودند و ما در طبقه همکف. طی چند روزی که آنجا بودیم، افسران عراقی با وارد کردن چند پرستو تلاش کردند به از اعضای حفاظت رجوی نفوذی جذب کنند. این در حالی بود که مسعود و مریم در طبقه بالا حضور داشتند.

عراق روی طلاقها و فسادی که دامن گیر تشکیلات بود حساب باز کرده بود و از پرستوها برای همین منظور استفاده میکرد. عراق تمامی ارتباطات سازمان را شنود میکرد، و میدانست که چه گندابی در جریان است حتی چه کسی چه کار کرده است.

از همین رو ما پیشنهاد کردیم که برای دور ماندن از شنود عراق تلفنهای ماهواره ای خریداری کنیم که انجام شد.

زنان عضو شورای رهبری از سوژه های جدی نفوذ بویژه برای اسرائیل و عربستان بودند. چندین مورد ازاینها با رفیقانی که در میان مردان هوادار یافته بودند از سازمان فرار کردند.  یکی از زنان از سوئد فرار کرد یکی از بریستول انگلستان فرار کرد. سیستمهای اطلاعاتی اروپای با شنود همه ارتباطات سازمان به همه مسائل درونی اشراف داشتند و بر همین اساس طرح نفوذ را اجرا میکردند.

جالب اینجاست، زمانیکه نفوذیها سراسر سازمان را فرا گرفته اند، از رژیم و عراق و عربستان و اسرائیل در شرق تا آمریکا آنوقت وقتی فرزند یکی از اعضا برای دیدار مادرش به اشرف 3 میرود بدروغ قیل و قال راه میاندازند که آمده ما را شناسایی کند. درصورتیکه نفوذیها در درون هستند و چیزی نیست که مثلا رژیم نداد.

اما سمفونی مرگ و گورکن های حقوق بگیر که همگی سازشان را یکسان ساز کرده اند چه میگوید:

  1. بترسید بترسید که لیستی هست ازاسامی نفوذیهای رژیم در در دفتر سبز.
  2. ممکن است سیتی زنی یا پناهندگی شما را بگیرند
  3. به هوش باشید، وتا فرصت هست فرار کنید
  4. اگر فرار نمیکنید حداقل خدایی جنایات فرقه مرگ و روح خبیصش مسعود رجوی را افشاء نکنید. بس کنید.

سوال اینجاست مگر آنها که اسمامیشان در لیست هست خود نمیدانند که لیستی بدست آمده است، همه خبرش را شنیده اند. چه نیاز هست که رجوی آنرا در بوق بکند. آیا رجوی میخواهد به آنها لطف کند و هوشیارشان کند که تا وقت هست اقدامی بکنند؟ فرار کنند.

بهتر نبود و به نفع رجوی نبود که خفه خون میگرفت و صاحبان اسامی در لیست را هوشیار نمیکرد؟

بعد چرا به این اسامی التماس میکند که ترا خدا بس کنید و جنایات ما را افشاء نکنید؟

بهتر نیست بگذارد همه دستگیر و سیتی زنشان لغو بشود؟ هم از دست دشمنانش راحتی میشود و هم حرف رجوی اثبات میشود که منتقدین همه نفوذی بودند و هستند. حتی پسرش مصطفی رجوی و پس عباس داوری و دیگر دختران و پسران سران گورستان فرقه رجوی که جدا شده اند و منتقد هستند را چه خواهد کرد؟

بله هدف سمفونی مرگ مطلقا صاحبان اسامی در لیست سبز مجهول نیستند، بلکه مخاطب از گور برخاسته و روح کثیف کبیر نفوذیهایی هستند که در درون تشکیلات هستند از اعضای فعال خودش هستند. دارد به آنها پیام میدهد که بابا بزن بیرون. چون میداند که هنوز بسیاریشان هستند.

میداند که این کشف نفوذیهای رژیم در درون اعضای با سابقه جدا نشده که بعنوان نماینده گورنشین کبیر به همه هواداران وصل میشدند برایش یک آبرو ریزی بزرگ است و فضای هواداری را بی اعتماد میکند.

بنابراین باید رجوی این بحران را به بیرون خودش صادر کند. بنابراین ابلهانه و بی ربط به جداشدگان گیر میدهد و های و هوی راه میاندازد. مطمئن باشید در میان کسانیکه علیه جدا شدگان مقالات شداد و غلاظ مینویسند پرند از نفوذیها.

داود باقروند ارشد

22 اسفند 1399

 

 

اسرائیل به ۱۲ نفتکش ایرانی در دریای سرخ "حمله کرده است"

تل‌آویو از اواخر سال ۲۰۱۹، دستکم ۱۲ کشتی ایرانی را که عمدتا حامل نفت برای سوریه بوده‌اند، با مین هدف قرار داده است. وال استریت ژورنال به نقل از مقامات آمریکایی می‌نویسد بار کشتی‌ها در برخی موارد سلاح بوده است.

روزنامه “وال استریت ژورنال” از حملات اسرائیل به حداقل ۱۲ کشتی ایرانی ظرف دو سال گذشته در دریای سرخ خبر می‌دهد. این روزنامه با استناد به سخنان مقامات آمریکا و منطقه می‌نویسد، کشتی‌ها عمدتا حامل نفت برای سوریه بوده‌اند و حمله به آنها با مین‌های دریایی انجام گرفته است. اسرائیل هم‌چنین جلوی عبور کشتی‌های دیگری را نیز که حامل سلاح یا نفت برای سوریه بوده‌اند، گرفته است.

وال‌استریت ژورنال می‌‌نویسد که این عملیات موجب غرق شدن کشتی‌ها نشده‌اند، بلکه در دو مورد به تغییر مسیر و بازگشت آنها انجامیده‌اند: «ایران با صادرات میلیون‌ها بشکه نفت به سوریه، تحریم‌ها را دور زده و از اواخر سال ۲۰۱۹ اسرائیل با کمک سلاح‌هایی چون مین، جلوی کشتی‌‌های ایرانی یا کشتی‌هایی که محموله ایرانی دارند را گرفته است.»

منابع وال استریت ژورنال گفته‌اند که اسرائیل با این حملات کوشیده جلوی مبادله نفت ایران را بگیرد تا جمهوری اسلامی “بودجه جریان‌های رادیکال در منطقه را بیش از این تامین نکند.”

این اولین مرتبه است که گزارشی از حمله اسرائیل به نفتکش‌های ایرانی در منطقه منتشر می‌شود. مقامات جمهوری اسلامی پیش‌تر گفته بودند که نسبت به مشارکت اسرائیل در حمله به کشتی‌های خود در دریای سرخ مشکوک هستند.

وال استریت ژورنال می‌نویسد دفتر بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائيل این روزنامه را برای پاسخگویی به سوالات، به ارتش ارجاع داده و مقامات نظامی این کشور نیز از جواب به پرسش‌ها طفره رفته‌اند. نمایندگان جمهوری اسلامی در سازمان ملل نیز درخواست این روزنامه برای اظهارنظر در باره موضوع را بی‌پاسخ گذاشته‌اند.

اسرائیل به طور معمول، در باره حملات منتسب به این کشور هیچ موضعی نمی‌گیرد و اخبار مربوطه را نه تایید می‌کند‌، نه تکذیب.

وال استریت ژورنال می‌نویسد، برملا شدن عملیات اسرائیل علیه نفتکش‌های ایرانی، ابعاد تازه‌ای از اقدامات تل آویو علیه تحکیم موقعیت نظامی و اقتصادی تهران در منطقه را آشکار می‌کند. اسرائیل از سال ۲۰۱۸ تا کنون، ده‌ها حمله هوایی به مواضع نیروهای ایرانی یا گروه‌های شبه‌نظامی تحت نفوذ ایران در سوریه یا انبارهای سلاح آنها انجام داده است.

 ایران و سوریه هرگونه تامین بودجه گروه‌های تروریستی را رد می‌کنند و مدعی هستند که هدف اتحادشان، مقابله با جنایات این گروه‌هاست. دولت دمشق می‌گوید اخلال در واردات نفت از ایران، مردم سوریه را در تنگنا قرار می‌دهد.

محافل نظامی در منطقه به وال استریت ژورنال گفته‌اند که ایران به طور معمول‌، مقصد واقعی محموله‌ نفتکش‌ها را اعلام نمی‌کند، تانکرهای قدیمی و اسقاط شده را به کار می‌گیرد و گاهی اوقات نیز نفت را از یک کشتی به کشتی دیگر منتقل می‌کند.

مارک دوبوویتس، مدیر اجرایی “بنیاد دفاع از دمکراسی” گفته است: «تل‌آویو و واشنگتن مدت‌هاست درآمد نفتی ایران را چشم‌انداز خود قرار داده‌اند.» او افزوده که اسرائیل با خرابکاری‌‌در تردد نفتکش‌های ایرانی در دریای سرخ، کارزاری را برای ممانعت از دور زدن تحریم‌ها پیش می‌برد.

بنیاد دفاع از دمکراسی یک اندیشکده‌ آمریکایی مخالف توافق هسته‌ای و مماشات با ایران است،

وال استریت ژورنال از قول یک متخصص حمل و نقل در تهران نوشته که  سه مورد از حملات اسرائیل به نفتکش‌های ایرانی در سال ۲۰۱۹ و شش مورد در سال ۲۰۲۰ اتفاق افتاده است.

کارشناس دوم گفته که تهران ترجیحا در این زمینه سکوت کرده؛ زیرا اگر سر و صدا کند ولی نتواند واکنشی نشان بدهد، نشانه ضعف خواهد بود.

مقامات جمهوری اسلامی تا کنون تنها در مهر سال ۱۳۹۸ از حمله به نفتکش سابیتی در دریای سرخ خبر داده و این حمله را بدون اعلام مشخص، به “یک یا چند دولت” نسبت داده‌اند. آن زمان علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران تهدید کرده بود که این حمله بدون پاسخ نمی‌ماند.

یک هفته قبل از گزارش وال استریت ژورنال، وزیر محیط زیست اسرائیل گفته بود که یک کشتی ایرانی عازم سوریه، قبل از رسیدن به مقصد و پس از خاموش کردن سیستم ارتباطی خود، مواد نفتی را در آب‌های مدیترانه تخلیه کرده است. گیلا گاملیل، وزیر محیط زیست اسرائیل در نشستی مطبوعاتی، جمهوری اسلامی را عامل آلوده کردن سواحل اسرائیل و مسئول “جنایت زیست‌محیطی” خواند.

 نقل از دویچه وله آلمان

گفت‌وگوی مقام‌های امنیت ملی آمریکا و اسرائیل درباره ایران

۲۱ اسفند ۱۳۹۹ – ۱۱ مارس ۲۰۲۱

جیک سالیوان مشاور امنیت ملی آمریکا در دیداری مجازی با مئیر بن شبت شرکت کرد  مقام‌های بلندپایه امنیت ملی دولت های آمریکا و اسرائیل در جریان یک کنفرانس ویدئویی از راه دور درباره ایران و سایر مسائل منطقه گفت و گو کرده اند.

اولین دیدار “گروه رایزنی استراتژیک آمریکا و اسرائیل” با شرکت جِیک سالیوان مشاور امنیت ملی آمریکا و مِئیر بن شَبَت همتای اسرائیلی او انجام شد.

گفته می شود این تلاشی از سوی دولت جو بایدن، رئیس جمهور آمریکا، برای تعامل با اسرائیل در زمینه سیاست آمریکا در قبال ایران و احیای توافق هسته ای ۲۰۱۵، برجام، است. اسرائیل با بازگشت آمریکا به برجام در شکل قبلی مخالفت می کند.

به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس جیک سالیوان قبلا دو تماس مفصل دیگر با مئیر بن شبت داشته است.

اسرائیل می‌گوید ممکن است با استراتژی بایدن برای برنامه هسته‌ای ایران همراهی نکند رهبران آمریکا و اسرائیل برای اولین بار از زمان روی کار آمدن بایدن صحبت کردند عربستان خواستار رایزنی بایدن با اعراب پیش از بازگشت به برجام شد
امیلی هورن سخنگوی شورای امنیت ملی در بیانیه ای گفت که “دو طرف نقطه نظرات خود را در مورد مسائل امنیتی منطقه که مورد علاقه و باعث نگرانی دو طرف است، از جمله ایران، در میان گذاشتند و عزم مشترک خود برای رویارویی با چالش ها و تهدیدهایی که منطقه با آنها روبروست را بیان کردند.”

آنتونی بلینکن وزیر خارجه آمریکا روز چهارشنبه در جلسه کمیته روابط خارجی مجلس نمایندگان کنگره گفته بود که دولت بایدن به رایزنی با اسرائیل و سایر کشورهای خلیج فارس “درباره همه کارهایی که ممکن است در ارتباط با توافق با ایران انجام دهیم” متعهد است.

او گفت که اقدامات آمریکا در این زمینه بر اسرائیل و سایر کشورهای خلیج فارس اثر می گذارد بنابراین لازم است واشنگتن با آنها مشورت کند.

وزیر خارجه عربستان قبلا از دولت جدید آمریکا خواسته است پیش از بازگشت به توافق هسته ای با ایران با کشورهای خلیج فارس رایزنی کند “چون این تنها راه رسیدن به موافقتنامه ای پایدار است.”

زمانی که دولت آمریکا در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما در سال ۲۰۱۵ توافق هسته ای را (با شرکت روسیه، چین، بریتانیا، فرانسه و آلمان در قالب گروه ۵+۱) با ایران امضا کرد، روابط واشنگتن با اسرائیل متشنج شد.

بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل بارها از برجام انتقاد کرده است و اکنون دولت بایدن سعی دارد از تکرار تنشی مشابه با اسرائیل خودداری کند.

آمریکا در سال ۲۰۱۸ در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ از برجام خارج شد و تحریم های ایران را از سر گرفت. آقای ترامپ می گفت خواستار توافقی “جامع تر” با ایران است به طوری که مسائلی مثل “رفتارهای بی ثبات کننده ایران در منطقه” را در بر گیرد اما هرگز موفق به آوردن ایران پای میز مذاکره نشد.

آقای بایدن ماه پیش اعلام کرد که دولتش حاضر است با ایران و سایر طرف های برجام برای احیای آن وارد گفت و گو شود اما ایران این پیشنهاد را رد کرده است و می گوید آمریکا ابتدا باید تحریم ها را لغو کند تا این کشور حاضر به از سرگیری تعهداتش در برجام باشد.

آمریکا در مقابل می گوید ایران ابتدا باید به طور کامل برجام را اجرا کند. ‘برای شروع مذاکره با ایران مشوقی ارائه نمی کنیم’در خبری دیگر در روز پنجشنبه آمریکا گفت که برای قانع کردن ایران به گفت و گو درباره احیای برجام مشوقی ارائه نخواهد کرد.

ند پرایس سخنگوی وزارت خارجه آمریکا گفت: “ما هیچ مشوق یا حرکت یکجانبه ای برای آوردن ایران به میز مذاکره ارائه نخواهیم کرد. اگر برداشت ایرانی ها این است که در غیاب هرگونه تلاشی از سوی آنها برای از سرگیری پایبندی کامل به برجام، ما چنین کاری خواهیم کرد دچار سوءبرداشت هستند.”

۱۰۰ هزار دوز واکسن کرونا کوبایی وارد ایران شد

خبرگزاری‌های داخل ایران از ورود محموله‌ای شامل ۱۰۰ هزار دوز واکسن کرونا از کوبا خبر داده‌اند.

خبرگزاری تسنیم وابسته به سپاه پاسداران نوشته این محموله را روز چهارشنبه پروازی که از ونزوئلا به تهران رسیده، آورده است.

ایران مشغول تهیه واکسن داخلی کرونا هم هست اما گفته شده این واکسن‌ها هنوز در چند ماهی تا پایان مراحل آزمایش بالینی فاصله دارد. خبرگزاری ایرنا دو هفته پیش از آماده شدن این واکسن‌ها در شهریور ماه امسال خبر داده بود.

این کشور تاکنون از روسیه و چین هم واکسن وارد کرده و عضو مکانیسم جهانی کوواکس است که بنا دارد به توزیع جهانی واکسن کرونا کمک کند.

با این حال، در چند هفته اخیر انتقادهایی از شتاب و برنامه۲ریزی برای تزریق واکسن کرونا در ایران منتشر شده است.

نیروی زمینی ارتش ایران در برخورد با اعتراضات حضور داشته

فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران فاش کرده است که این نیرو در برخورد با اعتراضات به کار گرفته شده است.

وبسایت رسمی آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران، مصاحبه‌ای را با سرتیپ کیومرث حیدری، فرمانده نیروی زمینی ارتش منتشر کرده که در آن آقای حیدری از حضور نیروهای ارتش در برخورد با اعتراضات خبر داده است.

به گفته او ماموران نیروی زمینی در برخورد با اعتراضات سال ۱۳۹۷ نقش داشته‌اند.

معمولا نقش ماموران سپاه، بسیج، نیروی انتظامی و شبه نظامیان لباس شخصی وابسته به نهادهای مختلف در سرکوب اعتراضات در ایران گزارش می‌شود، اما این اولین باری است که به طور رسمی حضور نیروهای ارتش در کنار آنها فاش می‌شود.

در جریان انقلاب ۱۳۵۷ نیروهای ارتش در سرکوب اعتراضات نقش داشتند، هرچند در نهایت ارتش اعلام بی طرفی کرد.

کیومرث حیدری می‌گوید “تحول قاطع” در ارتش ایران نسبت به ارتش پیش از انقلاب سال ۱۳۵۷ “ولایت‌مداری” است.

گفته است “حضورهای میدانی” نیروی زمینی ارتش می‌تواند “ولایت‌مدار بودن” آن را نشان دهد و “اقتدار خاصی را برای نظام به نمایش بگذارد”.

آقای حیدری گفته یک ماموریت “افتخارآمیز” نیروی زمینی از این دست به “مرتبط با ناآرامی­های دی‌ماه ۹۷ بود.”

در چند سال اخیر موج‌های متعدد تظاهرات اعتراضی علیه حکومت و رهبر شکل گرفته است که عمده‌ترین آنها در دی ماه ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ بود.

صدها نفر از معترضان و شهروندان در جریان سرکوب این اعتراضات کشته شده‌اند و هزاران نفر نیز به زندان افتاده‌اند.

کیومرث حیدری گفته با وجود آنکه نیروی زمینی ارتش ماموریتی نداشته به ستاد کل نیروهای مسلح برای مشارکت در برخورد با اعتراضات اعلام آمادگی کرده است.

به گفته آقای حیدری با موافقت ستاد کل نیروی زمینی در این خصوص به کار گرفته شد.

او گفته است: “توانستیم در برقراری امنیت در داخل شهرهایی که دچار ناآرامی شده بودند، تأثیر به سزایی داشته باشیم و گزارش آن به استحضار رهبر انقلاب هم رسید که اوامر ویژه‌ای در این‌باره صادر کردند.”

آقای حیدری در بخش دیگری از صحبت‎‌هایش گفته که ارتش ایران به جای عضوگیری، “عضویابی” می‌کند و به جای آنکه برای استخدام افسران به روی عموم باز باشد، پیشاپیش نیروهای مورد نظر را شناسایی می‌کند.

او گفته: “خودمان نیروهایمان را انتخاب می‌کنیم و برایشان دعوتنامه می‌فرستیم که به دانشگاه افسری بیایند. این افراد را هم با معیارهای خاصی که داریم از قبل شناسایی می‌کنیم.”

فرمانده نیروی زمینی این “معیارهای خاص” را روشن نکرده اما توضیح داده که وقتی این افراد وارد ارتش می‌شوند، فرهنگ ولایت‌محوری و ولایت‌مداری و سیره‌ فرماندهان قبلی به آن‌ها انتقال داده می‌شود.”

قیمت مرغ، تخم مرغ، گوشت و میوه در تره‌بار اعلام شد

در آستانه عید نوروز تازه ترین قیمت مرغ، تخم مرغ، گوشت و میوه در میادین میوه و تره بار اعلام شد.

به گزارش ایسنا، براساس نرخنامه سازمان میادین میوه و تره بار قیمت هر کیلو ران تازه گوساله در میادین میوه و تره بار ۱۲۱ هزار تومان، سردست تازه گوساله هر کیلو ۱۱۹ هزار تومان، گوشت مخلوط یا لُخم گوساله هر کیلو ۱۱۰ هزار تومان، گوشت چرخ کرده مخلوط ۹۸ هزار تومان، ران تازه گوسفندی ۱۴۴ هزارو۵۰۰ تومان، سردست تازه گوسفندی هر کیلوگرم ۱۲۴هزارو۱۰۰تومان، کف دست تازه گوسفندی هر کیلو ۱۴۳هزارو۴۰۰ تومان، شقه گوسفندی هر کیلو ۱۱۹ هزارو۸۰۰ تومان، شقه بوقلمون ۳۶هزارو۵۰۰ تومان، مرغ تازه تنظیم بازار هر کیلو ۲۰ هزارو۴۰۰ تومان، مرغ منجمد تنظیم بازار ۱۵هزارو۵۰۰ تومان، تخم مرغ تنظیم بازار ۱۶هزارو۹۰۰ تومان، تخم مرغ تازه بسته بندی یک شانه ۳۰ عددی به وزن یک کیلو و ۹۰۰ گرم ۳۵هزار و ۷۰۰ تومان، ماهی قزل آلای رنگین کمان ۴۸ هزارو۵۰۰ تومان و ماهی قزل آلای گوشت نارنجی ۵۳ هزارتومان است.

همچنین قیمت هرکیلو سیب قرمز ۸۹۰۰ تومان، سیب زرد ۱۱هزارو۲۰۰ تومان، پرتقال تامسون جنوب ۱۴هزار و ۵۰۰ تومان، پرتقال تامسون شمال ۱۱هزارو۸۰۰ تومان، نارنگی رسمی و محلی ۱۳ هزار تومان، نارنگی تانجیلا ۱۰ هزارو۹۰۰ تومان، لیموشیرین ۱۳هزارو۹۰۰ تومان، کیوی ۱۴هزارو۱۰۰ تومان، خیار رسمی و رویال ۷۸۰۰ تومان، گوجه فرنگی ۳۹۰۰ تومان، بادمجان ۵۵۰۰ تومان، سیب زمینی ۳۹۵۰ تومان، پیاز قرمز ۵۲۰۰ تومان، پیاز سفید ۳۱۰۰ تومان و سبزی های برگی ۶۹۰۰ تومان است.

براساس گزارش رسانه‌های ایران، در هفته‌های گذشته اعتراض‌های زیادی از کمبود عرضه گوشت مرغ و تحم مرغ و نحوه فروش و قیمت‌گذاری از تولید کننده‌ها منتشر شده‌است.

وزیر بهداشت روسیه : واکسن اسپوتنیک در برابر ویروس جهش‌یافته انگلیسی هم کارایی بالایی دارد

وزیر بهداشت روسیه گفته که واکسن اسپوتنیک وی در برابر ویروس کرونای جهش یافته انگلیسی هم کارایی بالایی دارد.

میخاییل موراشکو گفته که متخصصان روسی در جریان تحقیقات با آزمایش سرم خون افراد داوطلب که به آنها واکسن اسپوتنیک وی زده شده بود به این نتیجه رسیدند که این واکسن علیه ویروس کرونای انگلیسی هم مصونیت ایجاد می‌‎کند.

او گفته که در جریان تحقیقات مشخص شد که میزان پادتن خنثی کننده تولید شده علیه ویروس انگلیسی با میزان پادتن تولید شده برای ویروس اولیه کرونا تفاوتی ندارد.

پیش از این مجله معتبر لنست هم در مقاله‌ای نوشته بود که این واکسن روسی حدود 92 درصد در برابر کرونا کارایی دارد.

واکسن اسپوتنیک وی در بسیاری از کشورها از جمله روسیه، بلاروس، آرژانتین، بولیوی، صربستان، الجزیره، فلسطین، ونزوئلا، پاراگوئه، ترکمنستان، مجارستان، امارات متحده عربی و ایران مورد استفاده قرار گرفته است.

صندوق سرمایه گذاری مستقیم روسیه می گوید هم اکنون ۳۹ کشور برای سفارش واکسن اسپوتنیک ثبت نام کرده اند و حتی از این کشور درخواست شده به اروپا که هم اکنون با کمبود واکسن مواجه است، کمک کند.

اخیرا ایتالیا قراردادی برای تولید این واکسن روسی در شهر میلان این کشور منعقد کرد.

یک شرکت سوئیسی تولید این واکسن در ایتالیا را به عهده گرفته است.

سخنگوی وزارت بهداشت ایران : هر گونه سفر می‌تواند تبعات جبران ناپذیری در ارتباط با شیوع ویروس جهش‌یافته داشته باشد

سخنگوی وزارت بهداشت ایران گفته که ویروس جهش یافته انگلیسی در اغلب استان‌های کشور در حال چرخش است و با توجه به قدرت سرایت بسیار بالای این ویروس جهش یافته هرگونه اقدام به سفر می‌تواند تبعات جبران ناپذیری به همراه داشته باشد.

سیما سادات لاری گفته که تجربه مبارزه با این بیماری در ایران به خوبی ثابت می‌کند که بین سیر ایجاد پیک‌های تردد در کشور و بروز پیک‌های بیماری ارتباط مستقیم و معناداری وجود دارد.

ویروس جهش یافته انگلیسی در چندین استان ایران مشاهد شده و به گفته مقامات ایران بسرعت در حال گسترش است.

دکتر لاری از همه مردم خواسته که به منظور حفظ سلامت خود و اعضای خانواده‌شان از هرگونه برنامه ریزی برای اقدام به سفر در تعطیلات نوروز به طور جدی پرهیز کنند.

قسمت سوم: نقد شریعت اسلام تروریستی رجوی، ارتفاء زنان توسط مسعودرجوی ! جنبش زنان "می تو" علیه او چرا

داود باقروند ارشد

[su_heading size=”20″]قسمت سوم  نقد شریعت اسلام داعشی مسعود رجوی  [/su_heading]

ما که هر روز در اورسورواز بودیم زمزمه اخبار استقلال رأی او زبانزد شده بود و شروع کرده بودند زدن زیرآب فیروزه  بنی صدر. اخباری بود که مریم رجوی بیرون میداد چون در این دوره مریم عضدانلو که منشی شخصی رجوی بود، ندیمه فیروزه بنی صدر بود. به همین دلیل همزمان که مسعود با فیروزه ازدواج کرده بود بتدریج  مریم عضدانلو جای خودش را در دل مسعود رجوی باز میکند.  و رجوی به او متمایل میگردد. سازمان در 23 بهمن 1363 اعلام میکند که مسعودرجوی از فیروزه بنی صدر جدا میشود.  و34 روز بعد  در اسفند 27 اسفند 1363 رسما با مریم عضدانلو ازدواج میکند.

آیا این مدت کافی بوده که رجوی مریم را به جدایی از مهدی و ازدواج با خودش و متقاعد کردن دفتر سیاسی و….برای اعلام علنی آن؟ پس رجوی از کی با مریم رجوی شروع کرده بوده است؟

[vsw id=”PHhNVIzmCUg” source=”youtube” width=”425″ height=”344″ autoplay=”no” ][spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”20″]قسمت دوم: نقد شریعت اسلام داعشی مسعودر جوی  [/su_heading][spacer height=”15px”]

https://youtu.be/%5Bvsw id=”X0Ikt3Vudiw” source=”youtube” width=”425″ height=”344″ autoplay=”no”]

[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

https://studio.youtube.com/video/iZ1SLpkZndI

[vsw id=”iZ1SLpkZndI” source=”youtube” width=”425″ height=”344″ autoplay=”no”]

قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی، اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده نزد عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال در عراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان

قسمت دوم:  نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی،

اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین در درون تشکیلات، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق،  ،لورفتن ریزش گسترده فرقه رجوی نزد دولت عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال به بهانه عبور غیرمجاز از مرزعراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و   توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان

[vsw id=”X0Ikt3Vudiw” source=”youtube” width=”425″ height=”344″ autoplay=”no”]

 

زادروز رزا لوکزمبورگ؛ آزادی همواره آزادی دگراندیشان است

رزا لوکزمبورگ یکی از نظریه‌پردازان برجسته جنبش کارگری در اروپاست. او به‌رغم داشتن افکار رادیکال انقلابی، خواهان ایجاد سوسیالیسمی با آزادی و دموکراسی گسترده بود. یکصد و پنجاه سال از زادروز او می‌گذرد.

    

رزا لوکزمبورگرزا لوکزمبورگ

در واپسین سال‌های قرن نوزدهم با بهبود نسبی وضعیت معیشتی کارگران در آلمان، تدریجا گرایش‌هایی در حزب سوسیال دموکرات آلمان پدید آمد که خواهان تجدیدنظر در برخی تز‌های مارکس و انگلس بود. در راس این جریان ادوارد برنشتاین قرار داشت که دموکراسی را “دانشگاه سازش طبقاتی” می‌نامید و مبارزه طبقاتی انقلابی را ـ آنگونه که مارکس و انگلس توصیه کرده بودند ـ “پر بها دادن به سازندگی نیروی قهر انقلابی” می‌خواند.

برنشتاین همچنین از امید بستن به فروپاشی سرمایه‌داری انتقاد می‌کرد و معتقد بود که بر خلاف ادعای مارکس، بحران سرمایه‌داری رو به افزایش نیست بلکه در حال کاهش است و بنابراین برای مؤثر کردن فعالیت سیاسی روزمره باید میان سوسیال دموکرات‌ها و نیروهای “چپ بورژوایی” اتحادی ایجاد کرد. به باور او از این طریق می‌توان زندگی کارگران را بهبود بخشید و به سطح دیگر نیروهای جامعه رساند.

برنشتاین معتقد بود که حتی در دموکراسی نیم‌بند عصر قیصری می‌توان با ابزار محدود پارلمانتاریسم، تحولی ساختاری در جامعه و نظام سیاسی ایجاد کرد. او دیدگاه‌های خود را در سال‌های ۱۸۹۶ تا ۱۸۹۸ در سلسله مقالاتی در مجله “عصر جدید” ارگان تئوریک حزب سوسیال دموکرات آلمان منتشر کرد و با تجدیدنظر در آموزه‌های مارکس، رفرمیسم را به اصلی بنیادین در جنبش کارگری برکشید. برنشتاین توصیه می‌کرد که سوسیال دموکراسی باید از هدف‌های انقلابی دست بردارد. برای او هدف هیچ بود و حرکت همه چیز.

در آن زمان سوسیالیست انقلابی جوانی با تبار لهستانی به نام رزا لوکزمبورگ در مقابل این گرایش رفرمیستی در حزب سوسیال دموکرات آلمان قد علم کرد و در مقالاتی تئوریک به نقد دیدگاه‌های برنشتاین پرداخت. او بعدها با دیگر آثار خود و از جمله نقدهایی که در دفاع از آزادی و دموکراسی بر سیاست‌های لنین و بلشویک‌ها در جنبش انقلابی روسیه نوشت، به نظریه‌پردازی ویژه‌ در جنبش کارگری اروپا تبدیل شد. میراث فکری او بعدها به پیدایش جریان‌های موسوم به  “چپ نو” و هواداران “سوسیالیسم با سیمای انسانی” یاری رساند و تا به امروز مناقشه‌برانگیز مانده است.

معاصرانش گفته‌اند که در شخصیت رزا لوکزمبورگ اشتیاق برای پیکاری بی‌امان علیه ظلم و بی‌عدالتی، با خوش‌قلبی و نیکخواهی انسان‌دوستانه درهم آمیخته بود. او را نظریه‌پردازی تیزهوش و مبارزی بی‌باک خوانده‌اند که با ورود به صحنه سیاسی، فضای مردانه عصر خود را درهم شکست. هنگامی می‌توانیم تصوری دقیق‌تر از دشواری مبارزات رزا لوکزمبورگ با پیشداوری‌های زمانه‌اش به دست آوریم که در نظر بگیریم او هم زن، هم یهودی و هم روشنفکر و سوسیالیستی انقلابی بود.

در دفاع از انقلاب و نقد رفرمیسم

رزا لوکزمبورگ در تاریخ ۵ مارس ۱۸۷۱ در یک خانواده لیبرال یهودی در شهر کوچک زاموش واقع در پادشاهی لهستان زاده شد که آن زمان در قلمرو روسیه‌ تزاری بود. او از جوانی به فعالیت سیاسی علاقه داشت. در ۱۶ سالگی هنگامی که در یک محفل انقلابی یهودی فعالیت داشت، تحت نظر پلیس قرار گرفت و یک سال بعد ناچار شد به سوئیس مهاجرت کند. در دانشگاه زوریخ نخست فلسفه و ریاضیات و سپس حقوق و اقتصاد تحصیل کرد. لوکزمبورگ در این سال‌ها با مطالعه‌ آثار آدام اسمیث و دیوید ریکاردو و سپس خواندن کتاب سرمایه اثر مارکس، به مارکسیسم روی آورد.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

او در سال ۱۸۹۷ به آلمان رفت تا در حزب سوسیال دموکرات، یعنی بزرگ‌ترین حزب کارگری اروپا فعالیت کند. در آن سال‌ها دو جناح در حزب سوسیال دموکرات آلمان وجود داشت؛ یک جناح رفرمیست و یک جناح انقلابی، اما وزن و نیروی رفرمیست‌ها بیشتر بود. پس از انتشار سلسله مقالات برنشتاین در دفاع از رفرمیسم و تجدیدنظر در آموزه‌های مارکس، رزا لوکزمبورگ در مقام پاسخگویی برآمد. مقالات او نیز در همان نشریه‌ “عصر جدید” چاپ شد و بعدها به عنوان بحثی نظری در جنبش کارگری آلمان، در رساله‌ای به نام “رفرم اجتماعی یا انقلاب؟” انتشار یافت. بحث‌های میان برنشتاین و لوکزمبورگ از نظر مضمونی هنوز میان رویزیونیسم و مارکسیسم ارتدوکس در نوسان بود.

رزا لوکزمبورگ در سال ۱۹۱۴ در برلینرزا لوکزمبورگ در سال ۱۹۱۴ در برلین

لوکزمبورگ در نقد خود تصریح کرده بود که برنشتاین با نفی ژرفش تضادهای درونی نظام سرمایه‌داری، عملا بنیاد سوسیالیسم را برمی‌اندازد و به “قدرت بصیرت سرمایه‌داران نسبت به عدالت” امید می‌بندد. اما به باور او تضاد میان سرمایه‌داران و کارگران همواره بیشتر می‌شود و به همین دلیل نمی‌توان سرمایه‌داران را متقاعد کرد که به خاطر تاملات عدالت‌جویانه بخشی از ثروت خود را به کارگران ببخشند. از دیدگاه لوکزمبورگ چنین سیاستی سرانجام رفرمیست‌ها را وادار می‌کند که از همه‌ ایده‌های ترقی‌خواهانه  دست بردارند و با سرمایه‌داران وارد معامله‌ای کاسبکارانه شوند.

لوکزمبورگ همچنین تصریح کرده بود که ایجاد کارتل‌ها، تراست‌ها و شرکت‌های سهامی بیانگر کنترل تدریجی و دموکراتیزه شدن سرمایه نیستند، بلکه بخشی از روند تمرکز و انباشت آن هستند. به باور او جامعه‌ بورژوایی به سوسیال دموکراسی مادامی بی‌اعتناست که کاری نکند. اما در زمان فروپاشی نظام سرمایه‌داری ناچار است سوسیال دموکراسی را در قدرت سهیم کند. از این رو انقلاب امری ضروری و اجتناب‌ناپذیر باقی می‌ماند.

انقلاب سال ۱۹۰۵ در روسیه به بحث‌های میان برنشتاین و لوکزمبورگ بر سر رفرم و انقلاب پایان داد. این انقلاب رزا لوکزمبورگ را متقاعد کرد که اعتصاب عمومی عنصری نیرومند در مبارزات طبقه‌ی کارگر است.

در سال‌های ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۰ اختلاف نظر میان رزا لوکزمبورگ و رهبری حزب سوسیال دموکرات آلمان بیشتر شد. در این میان سه جناح در این حزب شکل گرفته بود. بحث بر سر اعتصاب عمومی باعث شد که جناح چپ از جناح میانه به رهبری کارل کائوتسکی نیز بیشتر فاصله بگیرد. استراتژی سیاسی کائوتسکی در آن سال‌ها محدود کردن مبارزه به فعالیت پارلمانتاریستی بود.

اما لوکزمبورگ چنین محدودیتی را برنمی‌تابید و آن را فرصت‌طلبی و بوروکراتیزه کردن حزب و اتحادیه‌های‌ کارگری می‌دانست. او عملا به نماینده اصلی جناح چپ در حزب سوسیال دموکرات آلمان تبدیل شده بود و به مقام استادی اقتصاد در مدرسه عالی حزبی در برلین رسید، آن هم در روزگاری که زنان به ندرت تحصیلات دانشگاهی داشتند.

لوکزمبورگ در سال ۱۹۱۳ مهم‌ترین اثر خود به نام “انباشت سرمایه” را منتشر کرد. او در این رساله “نظریه‌ امپریالیسم” خود را مطرح و بر این تز تاکید می‌کند که فروپاشی سرمایه‌داری اجتناب‌ناپذیر است و امپریالیسم واپسین مرحله‌ تکامل آن را تشکیل می‌دهد. به باور او امپریالیسم از طریق گسترش بازارهای جهان، محیط‌های غیرسرمایه‌داری را ویران و مرزهای ملی را بی‌اهمیت می‌کند و باعث تشدید تضادهای طبقاتی می‌شود که به مشکلات حل‌نشدنی می‌انجامند.

در آستانه جنگ جهانی اول در حزب سوسیال دموکرات آلمان سه موضع درباره جنگ وجود داشت: جناح رفرمیستی سیاست‌های حکومت درباره جنگ را توجیه می‌کرد، جناح میانه عملگرایانه و فرصت‌طلبانه رفتار می‌کرد و جناح چپ با جنگ مخالف بود و آن را “جنگ امپریالیستی” می‌دانست.

با آغاز جنگ جهانی اول، نمایندگان حزب سوسیال دموکرات در پارلمان آلمان بطور یکپارچه به موضوع “اعتبار برای تامین مالی جنگ” از طریق فروش قرضه‌های دولتی رای دادند. این تصمیم برای رزا لوکزمبورگ فاجعه‌بار بود و بعدها گفته بود که در آن زمان بارها به خودکشی فکر کرده است. به باور او “اپورتونیسم” موفق شده بود حزب سوسیال دموکرات را ببلعد.

در پی آن او با گروهی از همفکران خود اقدام به تشکیل گروه “انترناسیونال” کرد. از آنجا که این گروه بعدها تحت مسئولیت رزا لوکزمبورگ و همرزمش کارل لیبکنشت یادداشت‌هایی تحت عنوان “نامه‌های اسپارتاکوس” منتشر می‌کرد، به “اتحادیه‌ اسپارتاکوس” معروف شد. این گروه با شرکت آلمان در جنگ سخت مخالف و طرفدار همبستگی بین‌المللی کارگران بود.

رزا لوکزمبورگ به خاطر سخنرانی علیه جنگ و دیگر فعالیت‌های انقلابی خود تقریبا در تمام سال‌های جنگ جهانی اول در زندان بود. او که با روسیه پیوندی عاطفی داشت، خبرهای انقلاب فوریه‌ سال ۱۹۱۷ در این کشور را در زندان با دقت دنبال می‌کرد و امیدوار بود که سرنگونی تزار باعث پایان جنگ شود. اما دولت موقت لیبرال در روسیه خواهان ادامه‌ جنگ بود.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

همین امر باعث قدرت‌گیری بلشویک‌ها تحت رهبری لنین در روسیه شد. آنان در  فاصله‌ میان فوریه تا اکتبر توانستند اکثریت کرسی‌های “کنگره‌ی مردم” را به دست آورند، اما اکثریت پارلمان ملی روسیه (دوما) را در اختیار نداشتند. بلشویک‌ها در جریان انقلاب اکتبر پارلمان را با زور سلاح اشغال و آن را منحل کردند. رزا لوکزمبورگ که این حوادث را دنبال می‌کرد، در رساله‌ای به نام “انقلاب روسیه” به انتقاد از استراتژی بلشویک‌ها در مخالفت با پارلمانتاریسم و محدود کردن دموکراسی پرداخت و نسبت به خطر برآمد دیکتاتوری در روسیه هشدار داد. گذشت زمان درستی پیش‌بینی او را تایید کرد.

در نقد لنین و بلشویک‌ها

گفتنی است که رزا لوکزمبورگ در سال ۱۹۰۴ اندیشه‌های لنین درباره‌ ساختار تشکیلات انقلابی را در رساله‌ای به نام “مسائل تشکیلاتی سوسیال دموکراسی روسیه” نقد کرده و بینش “مافوق سانترالیستی” لنین در این زمینه را “توتالیتر” و “انتقال مکانیکی اصول تشکیلاتی توطئه‌گرانه و بلانکیستی” به داخل جنبش سوسیال دموکراسی نامیده بود. او درک خود از دموکراسی سازمانی را به صورت “خودمختاری و فدرالیسم تشکیلاتی” در برابر دیدگاه‌های سانترالیستی لنین قرار داده بود.

سخنرانی کارل لیبکنشت در جریان قیام اسپارتاکوس در سال ۱۹۱۹سخنرانی کارل لیبکنشت در جریان قیام اسپارتاکوس در سال ۱۹۱۹

لوکزمبورگ با اقدامات لنین در همان ماه‌های نخست پس از انقلاب اکتبر متوجه شده بود که او و بلشویک‌ها با پلورالیسم و فعالیت دیگر احزاب مخالف‌اند و قصد دارند در روسیه نظامی تک‌حزبی مستقر کنند. اما مساله فقط به این محدود نبود، بلکه اصل “سانترالیسم دموکراتیک” در حزب بلشویک باعث سرکوب آزاداندیشی در درون خود این حزب نیز شده بود. لوکزمبورگ خطرات ناشی از چنین گرایشی را یادآور می‌شود و لنین و تروتسکی و سایر رهبران بلشویک را سرزنش می‌کند که می‌کوشند برای توجیه اقداماتی که اوضاع دشوار ناشی از جنگ و انقلاب به آنان تحمیل کرده، محمل تئوریک بتراشند و آن را به عنوان “الگوی درخشانی از سیاست سوسیالیستی” به جنبش کارگری جهان تجویز کنند.

لوکزمبورگ ضمن هشدار درباره‌ پیامدهای چنین سیاستی یادآور می‌شود که به مثابه یک سوسیالیست رادیکال انقلابی، حتی تحت دشوارترین اوضاع اجتماعی نمی‌توان و نباید مناسبات دموکراتیک را تعطیل کرد. او که از آزادی “همواره فقط آزادی دگراندیشان” را می‌فهمد، تصریح می‌کند که اگر آزادی به صورت امتیاز درآید، تاثیر خود را از دست می‌دهد. لوکزمبورگ آزادی را “سرچشمه‌ی زنده‌ همه‌ ثروت‌های معنوی و پیشرفت” و “شفابخش همه‌ بیماری‌های اجتماعی” می‌نامد و “حکومت وحشت” را باعث تباهی جامعه می‌داند و برای حفظ سلامت جامعه “دموکراسی گسترده و نامحدود” و “مراجعه به افکار عمومی” را توصیه می‌کند.

لوکزمبورگ تصریح می‌کند که برداشت لنین از مفهوم “دیکتاتوری پرولتاریا” مستبدانه و “آوانگاردیستی” است و با دیدگاه‌های مارکس قرابتی ندارد. به باور او، رسالت تاریخی طبقه‌ کارگر اینست که وقتی به قدرت می‌رسد، به جای دموکراسی بورژوایی، دموکراسی سوسیالیستی برقرار کند و نه اینکه هر گونه دموکراسی را براندازد. برای لوکزمبورگ دموکراسی سوسیالیستی تلفیقی از نهادهای دموکراتیک و حقوق و آزادی‌های مدنی است که هر دو برای روند آموزشی توده‌های مردم اجتناب‌ناپذیرند. او از بین بردن آزادی‌های بورژوایی را جلوگیری از آموزش و پرورش توده‌های مردم می‌شمرد و تصریح می‌کند که بدون مطبوعات آزاد و بدون آزادی فعالیت احزاب و انجمن‌ها، حکومت مردم ناممکن می‌شود.

لوکزمبورگ تاکید می‌کند که دموکراسی سوسیالیستی در ناکجاآباد ایجاد نمی‌شود، بلکه در لحظه‌ تصرف قدرت توسط حزب سوسیالیست آغاز می‌شود و چیزی نیست جز دیکتاتوری پرولتاریا. اما این دیکتاتوری، دیکتاتوری یک حزب یا دارودسته‌ای‌ انقلابی یا مشتی دیکتاتور سوسیالیست نیست، بلکه دیکتاتوری یک طبقه است.

از دیدگاه لوکزمبورگ دیکتاتوری طبقه یعنی گسترده‌ترین افکار عمومی در سایه‌ شرکت فعال و بی‌مانع مردم در یک دموکراسی نامحدود. بنابراین این دیکتاتوری منوط است به شیوه‌ کاربرد دموکراسی و نه از میان بردن آن. این دیکتاتوری باید در هر گام ناشی از شرکت فعال توده‌ها و تحت تاثیر مستقیم آنها باشد و زیر نظارت افکار عمومی قرار داشته باشد.

آشکار است که رزا لوکزمبورگ از “دیکتاتوری پرولتاریا” برداشت خود را ارائه می‌دهد و آن را دموکراسی حتی گسترده‌تری از دموکراسی بورژوایی می‌داند. با این همه معلوم نیست تفویض رسالت اعمال “دیکتاتوری” به یک طبقه معین اجتماعی، اساسا چگونه با اصل حکومت مردم یا دموکراسی سازگاری پیدا می‌کند و چگونه می‌توان دموکراسی را با “دیکتاتوری پرولتاریا” تلفیق کرد؟ این‌ها‌ در تئوری دموکراسی رزا لوکزمبورگ ناروشن می‌ماند.

تاسیس حزب کمونیست آلمان و “قیام اسپارتاکوس”

سرانجام انقلابی که رزا لوکزمبورگ در آلمان در انتظار آن بود در نوامبر ۱۹۱۸فرارسید و باعث آزادی او از زندان شد. کارل لیبکنشت در این ایام تشکیلات اسپارتاکوس را سازماندهی کرده بود. او و رزا لوکزمبورگ روزنامه‌ “پرچم سرخ” را منتشر کردند. لوکزمبورگ در نخستین مقاله‌اش پس از آزادی از زندان خواهان عفو همه‌ زندانیان سیاسی و لغو حکم اعدام شد. او همچنین خواهان انتقال همه‌ قدرت به شوراهای کارگران و دهقانان  از طریق مسالمت‌آمیز بود.

اما در کنگره‌ شوراها که از ۱۶ تا ۲۰ دسامبر برگزار شد، اکثریت به انتخابات پارلمانی آزاد زیر نظر دولت موقت به رهبری فریدریش ابرت رای داد. این برای نیروهای میانه‌رو سوسیال دموکرات یک کامیابی بزرگ و برای چپ‌های رادیکال ناکامی بود.

از این رو اسپارتاکیست‌ها راه خود را جدا و در اول ژانویه‌ سال ۱۹۱۹ اقدام به تاسیس حزب کمونیست آلمان کردند. برنامه‌ای را که رزا لوکزمبورگ برای اتحادیه‌ اسپارتاکوس نوشته بود، مورد پذیرش نمایندگان کنگره‌ موسسان حزب کمونیست آلمان قرار گرفت. لوکزمبورگ در این برنامه تاکید کرده بود که کمونیست‌ها هرگز قدرت را بدون اراده‌ اکثریت مردم به دست نخواهند گرفت. او به کمونیست‌ها توصیه کرده بود که در انتخابات پارلمانی آینده شرکت و برای تداوم انقلاب تبلیغ کنند. اما این درخواست مورد پذیرش اکثریت حزب قرار نگرفت.

نیروهای انقلابی در حزب کمونیست در تاریخ ۵ ژانویه به اعتصاب عمومی فراخواندند و خواهان سرنگونی دولت موقت به رهبری فریدریش ابرت رهبر حزب سوسیال دموکرات آلمان شدند. کارل لیبکنشت از خواست آنان پشتیبانی کرد، اما رزا لوکزمبورگ که این مرحله‌ دوم انقلاب را زودرس می‌دانست، از نظرات لیبکنشت انتقاد کرد.

میانجیگری‌ها برای پایان دادن به این درگیری‌ها ناکام ماند و انقلابیان در خیابان‌ها سنگربندی کردند. در پی آن دولت موقت فرمان سرکوب اعتراضات را صادر کرد. نیروهای نظامی در روزهای ۸ تا ۱۲ ژانویه ۱۹۱۹ این حرکت اعتراضی را که به “قیام اسپارتاکوس” معروف شد سرکوب کردند. رهبران حزب کمونیست که تحت  تعقیب بودند ناچار مخفی شدند.

رزا لوکزمبورگ در تاریخ ۱۵ ژانویه‌ ۱۹۱۹ در خانه‌ای در برلین توسط نیروهای نظامی بازداشت شد. پس از بازجویی با قنداق تفنگ به سرش ضربه‌ای زدند و او را در حال بیهوشی به داخل اتومبیلی منتقل کردند. سپس با شلیک گلوله‌‌ای به شقیقه‌اش به زندگی او پایان دادند و پیکرش را در کانال آبی در برلین انداختند. جسد رزا لوکزمبورگ پس از چهار ماه از آب گرفته و در برلین به خاک سپرده شد.

آشنایی با یکی از درخشانترین شخصیتهای قرن 18 اروپا، فردریک کبیر امپراطور پروس

جهت آشنایی با فرمانروایان عصر خرد و روشنگری اروپا  در میان فلاسفه، ادبا، دانشمندان و  حکامی که طی بیش از یک قرن به بهای تلاش فکری و حتی جانشان خرد و تفکر را  تشویق، ترویج و آفریدند و منجر به انقلاب کبیر فرانسه و خارج شدن اروپا از زیر سلطه عصر تاریک اندیشی کلیسایی که خرد و تفکر و اندیشه و علم را دشمن خود میشمرد و متفکرین را در آتش میسوزاند و یا در سیاهچالهای قرون وسطی می پوستاند گردیدند، اینبار بسراغ یکی از دو تن درخشانترین مردان قرن هجدهم یعنی فردریک کبیر امپراطور پروس رفته ایم.

فردریک فرمانروایی بود که پیشا پیش سربازانش به جنگ میرفت و چندین بار اسبش که در میانه نبرد از پای در میآمد را عوض میکرد و بر اسبی دیگر سوار و به نبرد ادامه میداد. بارها مورد اصابت گلوله قرار گرفت ولی جان بدر برد. بعد از مرگش وقتی ناپلئون پروس را تصرف کرد و بر بالای قبر او ایستاد گفت” اگر او زنده بود ما الان اینجا نبودیم”.

فردریک کبیر فرمانروایی بود که ساده میزیست، خانوادة سلطنتی با همان سادگی خانۀ یک کاسبکار اداره میشد. البسۀ او تشکیل میشد از یک دست لباس سربازي، سه کت کهنه، جلیقههایی که به انفیه آلوده شده بودند، و یک رداي تشریفاتی که در سراسر عمرش دوام کرد. او کم غذا میخورد و میآشامید، و با تجمل انس و الفتی نداشت. در کاخ جدید خود در پوتسدام طوري زندگی میکرد و لباس میپوشید که گویی هنوز در اردوگاه است.

عدالت بینظرانۀ او شهرتی بهمرسانید، و طولی نکشید که دادگاههاي پروس به عنوان درستکارترین و با کفایت ترین دادگاههاي اروپا شناخته شدند. او تحصیل کودکان پروس از پنچ تا 14 سالگی را اجباری کرد. 

او کسی است که  با وجود جنگهایش، به صورت معبود فلاسفۀ فرانسه درآمد و حتی خصومت ژان ژاک روسو((ژان-ژاک روسو (به فرانسوی: Jean-Jacques Rousseau) (انگلیسی: Jean-Jacques Rousseau‎) (زادهٔ ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲ – درگذشتهٔ ۲ ژوئیه ۱۷۷۸) فیلسوف، نویسنده، آهنگ ساز اهل جمهوری ژنو، در سدهٔ هجدهم و اوج دورهٔ روشنگری اروپا می‌زیست.اندیشه‌های او در زمینه‌های سیاسی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران گذاشت. نقش فکری او که سال‌ها در پاریس عمر سپری کرد، به عنوان یکی از راه‌گشایان آرمان‌های انقلاب کبیر فرانسه قابل انکار نیست.)) با فضیلت را نیز کاهش داد / د. آلامبر((ژان باپتیست لرون دالامبر (به فرانسوی: Jean le Rond D’Alembert) (متولد ۱۶ نوامبر ۱۷۱۷ در پاریس؛ درگذشت ۲۹ اکتبر ۱۷۸۳ در پاریس)، ریاضیدان، فیزیک‌دان فرانسوی و همچنین فیلسوف عصر روشنگری بود.او سرپرست قسمت ریاضیات دائرةالمعارف فرانسوی بود که توسط دنی دیدرو انتشار یافت.روشِ دالامبر در معادله موج نیز به نام خود او نامیده شده‌است.اصل دالامبر نیز که به اسم این دانشمند نامیده شده‌است، با قانون دوم نیوتون هم‌ارز است و از آن به راحتی مکانیک لاگرانژی به دست می‌آید.)) از تمجید از او مضایقه نمیکرد. او به فردریک نوشت «: فلاسفه و ادبا در همۀ سرزمینها مدتها به شما،  به چشم رهبر و سرمشق خود نگریسته »[spacer height=”15px”]

آلمان عهد فردریک  1786 -1756

 [spacer height=”15px”]

فردریک پیروزکه بود این غول مایۀ هراس و تحسین جهانیان، غاصب سیلزي، شکست دهندة نیمی از اروپا که علیه وي متحد شده بودند، استهزا کنندة مذهب، بی اعتنا به ازدواج، آن که در فلسفه به ولتر درس داده، و قسمتی از لهستان را از آن جدا کرده بود – هر چند که این کار را به قصد پیشگیري از الحاق همۀ لهستان به روسیه انجام داده بود؟ هنگامی که وي غمگین و پیروز از جنگ هفت ساله بازگشت و در میان کف زدن و هوراي مردم بی چیز وارد برلین شد (30 مارس 1763 ،(بیشتر به یک شبح شباهت داشت تا به یک غول. او به د/ آرژان نوشت «: من به شهري بازمیگردم که تنها دیوارهاي آن را خواهم شناخت، در آن هیچ یک از آشنایان خود را نخواهم یافت، در آنجا وظیفهاي عظیم به انتظار من است، و طولی نخواهد کشید که استخوانهاي خویش را آنجا در مأمنی قرار خواهم داد تا نه جنگ، نه مصایب، و نه دیوسیرتی بشر آنها را آزار دهند » . پوست بدنش سوخته و پرچین و چروك بود، چشمان آبی مایل به خاکستریش اندوهگین و متورم مینمودند، جنگ و تلخکامی چهرهاش را خط انداخته بودند، و تنها بینیش شکوه اولیۀ خود را حفظ کرده بود. او فکر میکرد پس از آن جنگ طولانی که توانایی جسمانی، فکري، و ارادي وي را تحلیل برده بود، نخواهد توانست مدت زادي زنده بماند؛ ولی عادات معتدل او مدت بیست وسه سال دیگر وي را حفظ کردند. او کم غذا میخورد و میآشامید، و با تجمل انس و الفتی نداشت. در کاخ جدید خود در پوتسدام طوري زندگی میکرد و لباس میپوشید که گویی هنوز در اردوگاه است. از اینکه مدتی وقت صرف وجود خودش میشد، ناراضی بود و در سالهاي آخر عمرش از اصلاح صورت خود دست کشید و فقط گاه گاه ریش خود را با قیچی میچید. شایعات حکایت از آن دارند که او زیاد شستشو نمیکرد جنگ سخت شدن خصوصیات اخلاقی وي را که، به عنوان یک وسیلۀ دفاعی در برابر بیرحمی پدرش آغاز شده بود، تکمیل کرد. او با آرامشی توأم با خویشتنداري فراوان، سی وشش بار شاهد مجازات سربازان محکومی بود که از میان صف شمشیر بهدستان عبور داده میشدند، و هر شمشیر بهدست ضربهاي به آنها وارد میکرد. کارمندان و سران سپاه خود را با مأموران خفیه، ورود ناگهانی برآنها، فحاشی، حقوق کم، و دستوراتی چنان مشروح که جلوي ابتکار و علاقه را میگرفت به ستوه میآورد. هیچگاه محبت برادر خود پرنس هانري را، که چنان مؤثر و با وفاداري در زمینۀ دیپلوماسی و جنگ به وي خدمت میکرد، به خود جلب نکرد. 

تعدادي دوست زن داشت، ولی آنها بیش از آنکه به او عشق داشته باشند، از وي هراس داشتند، و هیچیک از آنان به محفل داخلی وي راه نداشت. فردریک به رنج کشیدن بیسروصداي ملکۀ خود (که توجهی به وي نمیشد) به دیدة احترام مینگریست، و در بازگشت از جنگ او را با هدیهاي به ارزش 000‘25 تالر به شگفتی واداشت؛ ولی محل تردید است که فردریک هرگز با او همبستر شده باشد. با همۀ اینها، همسرش عادت کرده بود که او را دوست داشته  باشد؛ او شوهرش را در مصیبت شجاع، و در حکومت فداکار میدید؛ و از او به عنوان «پادشاه عزیز ما» «و این شهریار عزیز که من او را دوست دارم و   میکنم» یاد میکرد.

فردریک بچه نداشت، ولی به سگهایش عمیقاً علاقهمند بود. معمولا دو سگ شبها در اطاقش، شاید به عنوان محافظ، میخوابیدند؛ گاهی او یکی از سگها را به رختخواب خود میبرد تا با گرماي حیوانی خود وي را گرم کند. گفته میشود هنگامی که آخرین قلاده از سگهاي مورد علاقهاش مرد، او تمام روز گریست. دربارة وي این سوءظن وجود داشت که همجنس باز است، ولی در این مورد تنها حدسیاتی در دست است.

در زیر پوسته و ظاهر جنگی او عناصري از رقت قلب وجود داشتند که وي بندرت آن را در انظار آشکار میکرد. بر مرگ مادرش فراوان گریست، و با علاقهاي صمیمانه اخلاص خواهرش ویل هلمینه را جبران میکرد. غالباً خواهرزادهها و برادرزادههایش را آشکارا مورد لطف خود قرار میداد . به عواطف روسو میخندید، ولی خصومت روسو را نسبت به خود بخشید و هنگامی که دنیاي مسیحیت روسو را طرد کرد، به او پناه داد.

او مشق سخت سربازانش را تمام میکرد و به نواختن نغمه هایی با فلوت خود می پرداخت؛ سوناتها، کنسرتوها، و سمفونیهایی میساخت، و در اجراي آنها در برابر درباریان خود شرکت میکرد. برنی دانشمند شاهد نواختن وي در دربارش بود و اظهار داشت که وي کلیۀ قطعات خود را با «دقتی بسیار، آغازي پاکیزه و یک دست، پنجه اي روان، سلیقه اي منزه و ساده، اجرایی بسیار برازنده، و کمالی مشابه» مینواخت. ولی برنی میافزاید «: در بعضی از تکه هاي سخت، اعلیحضرت مجبور بود، بر خلاف قواعد، نفسی تازه کند تا آن تکه را به پایان برساند ». در سالهاي بعد، افزایش تنگی نفسش و از دست رفتن چند دندان جلو او را مجبور کرد که از نواختن فلوت دست بکشد، ولی آموزش کلاویه را از سرگرفت.بعد از موسیقی، سرگرمی مورد علاقۀ او فلسفه بود. او دوست داشت یکی دو فیلسوف سر میز غذایش بنشینند تا روحانیون را بشدت مورد انتقاد قرار دهد، و سران سپاه خود را به جنب و جوش وادارد. در مکاتباتی که با ولتر  می کرد در نمی ماند، و در حالی که بیشتر «فیلسوفان» فرانسه اصول و افکار جزمی و تخیل آمیزي از خود بروز  میدادند، وي شکاك باقی ماند. او نخستین حکمران در دوران جدید است که خود را لاادري میخواند، ولی علناً به مذهب حمله نمیکرد.

معتقد بود که «ما آن اندازه از احتمالات در دست داریم که برایمان مسلم شود که ‹ دنیاي پس از مرگ وجود ندارد » .› ولی جبرگرایی د/ اولباك را مردود میدانست و (مانند کسی که اراده درتمام وجودش حلول کرده باشد) اصرار داشت که ذهن به نحوي خلاق برروي محسوسات عمل میکند و کششهاي انسان را  میتوان، با آموزش، زیر فرمان عقل درآورد. فلاسفۀ مورد علاقۀ او «دوستم لوکرتیوس، … امپراطور خوبم مارکوس آورلیوس» بودند؛ او عقیده داشت که هیچ مطلب مهمی به نوشتههاي اینان افزوده نشده است . او با ولتر همعقیده بود که تودههاي مردم سریعتر از آن توالد و تناسل میکنند و سختتر از آن در تلاشند که فراغتی براي تعلیم وتربیت واقعی داشته باشند. از بین بردن معتقدات مذهبی این مردم فقط آنان را به شدت عمل و خشونت 

سیاسی متمایل خواهد کرد. فردریک میگفت: «تنویر افکار نوري است از آسمان براي کسانی که بر بلندي ایستادهاند، و آتشافروزي است مخرب براي تودههاي مر » .دم در این گفته، قبل از آنکه انقلاب فرانسه آغاز شود، تاریخچۀ قتلعامهاي سپتامبر1792 و دورة وحشت1793 انقلاب فرانسه نهفته بود. وي در آوریل1759 به ولتر نوشت «: بیایید به حقیقت اعتراف کنیم: فلسفه و هنر تنها در میان عدهاي معدود رواج دارد. توده هاي عظیم مردم، همانطور که طبیعت آنها را درست کرده است، به صورت حیوانات بدخواه باقی میمانند » . او ابناي بشر را (با لحنی تقریباً مزاحآمیز «) این نژاد ملعون» میخواند، و آرمانشهرهاي نیکخواهی و صلح و صفا را مورد استهزا قرار میداد و  میگفت : خرافات، سودجویی، انتقامجویی، خیانت، و حقنشناسی تا پایان جهان صحنههاي خونین و غمانگیزي به وجود خواهند آورد، زیرا عواطف نیرومندي بر ما فرمان میرانند و ما بندرت تابع عقل هستیم. جنگ، دعاويحقوقی، ویرانی، بیماریهاي مسري، زلزله، و افلاس همیشه وجود خواهند داشت. چون وضع اینگونه است، من چنین  میپندارم که اینها باید لازم باشند. ولی، به نظر من، اگر این جهان را خالقی نیکخواه آفریده بود، میباست ما را خوشبختتر از آنچه هستیم میآفرید. ذهن انسانی ضعیف است، بیش از سه چهارم ابناي بشر براي تبعیت از 

بیمعنیترین تعصبهاي مذهبی ساخته شدهاند. ترس از شیطان و جهنم چشمان آنان را مسحور میکند، و آنها از مرد   عاقلی که سعی کند آنها را روشن کند بیزارند. من بیهوده در وجودشان تصویري را از خداوند جستجو میکنم که علماي الاهیات مدعی هستند به مردم القا میکنند. در وجود هر انسان یک حیوان وحشی وجود دارد. کمتر کسی است که بتواند آن را مهار کند، و بیشتر افراد هنگامی که وحشت قانون مانع آنان نشود، افسار آن را آزاد میگذارند. فردریک نتیجه گیري میکرد که اگر اجازه داده شود اکثریت مردم دولتها را زیر نفوذ خود داشته باشند، نتایج مصیبتباري حاصل خواهدشد. براي اینکه یک دموکراسی به حیات خود ادامه دهد، باید، مانند حکومتهاي دیگر، اقلیتی اکثریت را وادار کند اجازه دهند رهبرشان شود. فردریک مانند ناپلئون عقیده داشت که «در میان ملل و در انقلابات، اشراف همیشه وجود دارند » . او عقیده داشت که اشرافیت موروثی یک احساس افتخار و شرافت و وفاداري و تمایل براي خدمت به کشور به بهاي گزاف فداکاري شخصی، به وجود خواهد آورد که نمیتوان آن را از صاحبان نبوغ طبقۀ متوسط که در رقابت براي کسب تمول تربیت یافته باشند انتظار داشت. به این ترتیب، پس از جنگ، به جاي بیشتر افسران طبقۀ متوسط که در ارتش ارتقا یافته بودند، «اشرافزادگان آلمانی» را که در انضباط و سختگیري شهرت داشتند، به کار گماشت. ولی چون امکان داشت این نجباي مغرور مایۀ از هم گسیختگی و هرج ومرج و آلت 

استثمار بشوند، میبایست یک پادشاه که قدرت مطلقه داشته باشد کشور را در برابر تجزیه، و مردم عادي را در برابر بیعدالتی طبقاتی حفظ کند .فردریک دوست داشت خود را خادم کشور و مردم نشان دهد. ممکن است این تمایل تلاشی در توجیه میل وي به در دست داشتن قدرت بوده باشد، ولی او این ادعا را به مرحلۀ عمل درآورد. براي او کشور به صورت «خداي متعال» درآمد، و وي حاضر بود که خود و دیگران را قربانی آن کند؛ به نظر وي، لزوم این خدمتگزاري رعایت اصول اخلاق فردي را تحتالشعاع قرار میداد؛ ده فرمان در مرزبارگاه سلطنتی متوقف میشود. همۀ حکومتها با «واقعبینی سیاسی» او همعقیده بودند، و بعضی از سلاطین این نظر را که پادشاهی در حکم خدمتی مقدس است پذیرفتند .

فردریک نظریۀ مربوط به پادشاهی را براثر تماس با ولتر به دست آورد؛ و «فیلسوفان» فرانسه هم، براثر تماس با فردریک، «تز سلطنتی» خود را با این اساس بنیاد کردند که بهترین امید براي اصلاحات و پیشرفت در روشنفکري پادشاهان است .

به این ترتیب، فردریک، با وجود جنگهایش، به صورت معبود فلاسفۀ فرانسه درآمد و حتی خصومت روسو با فضیلت را نیز کاهش داد / د. آلامبر مدتها از قبول دعوتهاي فردریک امتناع میورزید، ولی از تمجید از او مضایقه نمیکرد. او به فردریک نوشت «: فلاسفه و ادبا در همۀ سرزمینها مدتها به شما، اعلیحضرتا، به چشم رهبر و سرمشق خود نگریسته » .اند این ریاضیدان محتاط سرانجام در برابر دعوتهاي مکرر تسلیم شد و در سال 1763 دو ماه را با فردریک در پوتسدام گذراند. خصوصیت او با فردریک (و یک مقرري که فردریک براي او تعیین کرد) باعث کاهش تحسین د/ آلامبر نشد. او از بیاعتنایی پادشاه نسبت به آداب معاشرت، و از اظهارات وي نه تنها دربارة جنگ و حکومت همچنین دربارة ادبیات و فلسفه مسرور میشد؛ او به ژولی دو لسپیناس گفت که مصاحبت فردریک از آنچه که انسان  میتوانست در آن هنگام در فرانسه بشنود، مطبوعتر بود.

هنگامی که در 1776 / د آلامبر براثر مرگ ژولی ماتمزده بود، فردریک نامهاي براي او فرستاد که غول را در خلق وخویی حکیمانه و احساساتی نشان میدهد:از فاجعهاي که براي شما پیش آمده است متأسفم. … زخمهاي قلب از همه حساسترند و … هیچ چیز جز گذشت زمان نمیتواند آنها را التیام بخشد. … من، از بدبختی، رنج این ف . ام قدانها را بیش از حد متحمل شده بهترین درمان آن است که انسان به خود فشار وارد آورد تا بتواند فکر خود را منحرف سازد. … شما باید نوعی پژوهش هندسی براي خود انتخاب کنید که مستلزم توجه مداوم باشد. … سیسرون براي تسلاي خاطر خود از مرگ تولیا ي عزیزش،خود را به آهنگسازي واداشت. … در سن شما و من، ما باید آسانتر تسلا یابیم، زیرا طولی نخواهد کشید که به آن کس که فقدانش باعث تأثرمان شده است خواهیم پیوست . 

او به د/ آلامبر اصرار کرد بار دیگر به پوتسدام بیاید «. ما دربارة پوچ بودن زندگی … و دربارة بیهودگی پایداري در تحمل شداید، با یکدیگر فلسفهبافی خواهیم کرد. … من همان قدر از تسکین اندوه شما احساس خرسندي خواهم » .ام کرد که انگار در یک نبرد پیروز شده اگر نتوان گفت که فردریک به طور کامل یک پادشاه فیلسوف بود، دست کم 

پادشاهی بود که فلاسفه را دوست داشت .این امر دیگر دربارة ولتر صادق نبود. نزاع این دو در برلین و دستگیري ولتر در فرانکفورت زخمهایی عمیقتر از اندوه به جاي گذارده بود. فیلسوف (ولتر) بیش از پادشاه (فردریک) تلخکام ماند. او به پرنس دو لینی گفت «: فردریک توانایی حقشناسی ندارد و بجز نسبت به اسبی که در نبرد مولویتس بر روي آن گریخت، نسبت به دیگران هرگز احساس حقشناسی نکرده است » .

مکاتبۀ میان این دو درخشانترین مردان قرن هجدهم هنگامی از سر گرفته که ولتر نامهاي به فردریک نوشت تا این جنگجوي دست از حیات شسته را از خودکشی بازدارد ط. ولی نکشید که آنها به مبادلۀ سرزنش و تعارفات پرداختند. ولتر بیحرمتیهایی را که او و خواهرزادهاش از جانب عمال پادشاه متحمل شده بودند به فردریک یادآوري کرد؛ فردریک پاسخ داد «: اگر سروکار شما با مردي نبود که دیوانهوار شیفتۀ نبوغ عالی شماست، به این راحتی خلاص نمیشدید. همۀ اینها را تمام شده تلقی کنید و هیچگاه نگذارید دیگر دربارة آن خواهرزادة کسالتآور چیزي بشنوم » . ولی پادشاه به نحوي سحر کننده، خویشتن فیلسوف را نواخت:

آیا میخواهید چیزهایی که به مذاقتان شیرین بیایند بشنوید؟ بسیار خوب، من حقایقی را به شما خواهم گفت. من در شما بهترین نبوغی را که در طول اعصار به وجود آمده است مییابم. اشعار شما را تحسین میکنم، و نثر شما را دوست دارم. … هرگز نویسندهاي پیش از شما اثري چنین عمیق و سلیقهاي چنین اطمینانبخش و ظریف نداشته است. … شما در صحبت دلفریب هستید و میدانید چگونه در آن واحد هم شخص را سرگرم کنید و هم به او آموزش دهید. شما اغوا کنندهترین موجودي هستید که من میشناسم. … براي انسان، همه چیز بسته به این است که چه وقتی پا به جهان میگذارد. با آنکه من خیلی دیر آمدم، از این امر تأسفی ندارم، زیرا من ولتر را دیدهام … و او به من نامه مینویسد . پادشاه با کمکهاي مالی قابل توجهی از مبارزات ولتر به خاطر کالاس و سیروان پشتیبانی کرد، و مبارزه علیه «رسوایی» را مورد تحسین قرار داد؛ ولی در زمینۀ اعتماد «فیلسوفان» به تنویر ابناي بشر با آنان همعقیده نبود.

در مسابقۀ میان عقل و خرافات، او پیروزي خرافات را پیشبینی کرد. بنابراین، در13 سپتامبر 1766 وي به ولتر نوشت : 

مبلغان شما چشمان معدودي از افراد جوان را خواهند گشود. … ولی چه بسیار اشخاص احمق در جهان هستند که فکر نمیکنند! … باور کنید اگر فلاسفه حکومتی برپا میکردند، ظرف نیم قرن، مردم خرافات تازهاي به وجود  میآوردند. … شیء مورد پرستش ممکن است مانند مدهاي فرانسوي شما غوض شود؛ [ولی] چه فرقی میکند که مردم خود را در برابر یک تکه نان فطیر، در برابر گاو آپیس، در برابر «تابوتعهد»، یا در برابر یک مجسمه به خاك اندازند؟ انتخاب میان یکی از اینها به زحمتش نمیارزد. خرافات به همان صورت باقی است، وعقل طرفی نمیبندد . فردریک که مذهب را به عنوان یک نیاز انسانی پذیرفته بود، با آن از در سازش درآمد و از رواداري کامل کلیۀ اشکال مسالمتآمیز مذهب حمایت میکرد. در سیلزي تسخیر شده، او کیش کاتولیک را به حال خود باقی گذارد، ولی دانشگاه برسلاو را به روي پیروان همۀ مذاهب گشود. این دانشگاه قبلا تنها کاتولیکها را میپذیرفت. او از یسوعیانی که پادشاهان کاتولیک آنان را اخراج کرده و در تحت فرمانروایی وي (دربارة وجود خداوند شک داشت) پناه یافته بودند، به عنوان معلمانی ارزشمند استقبال کرد. به همان ترتیب، مسلمانان، یهودیان، و ملحدان را مورد حمایت قرارداد. 

 در زمان سلطنت و درقلمرو وي، کانت از چنان آزادي گفتار، تدریس، و نوشتن برخوردار بود که پس از مرگ فردریک، این آزادي بشدت مورد سرزنش قرار گرفت و به آن پایان داده شد. در این شرایط رواداري و آزداي مذهبی، بیشتر انواع و اشکال مذهبی در پروس رو به انحطاط گذاشت. در سال 1780 در برابر هریک هزارنفر در برلین یک روحانی، و در مونیخ سی روحانی وجود داشت. فردریک عقیده داشت که رواداري مذهبی بزودي به کیش کاتولیک پایان خواهدداد. او در سال 1767 ب ه ولتر نوشت «: یک معجزه لازم است تا کلیساي کاتولیک را به حال خود بازگرداند. کلیساي کاتولیک دچار سکتۀ وحشتناکی شده است، و به این ترتیب شما این دلخوشی را خواهید داشت که آن را دفن کنید و سنگقبرش را بنویسید » . کاملترین شکاك براي یک لحظه فراموش کرده بود که دربارة شکاکیت شکاك است.

[spacer height=”15px”]

 نوسازي پروس 

[spacer height=”15px”]

 هیچ فرمانروایی در تاریخ، شاید بجز شاگردش یوزف دوم امپراطور اتریش، در حرفۀ خود چنین کوشا نبوده است. فردریک خودش را هم مانند سربازانش به انضباط عادت داده بود. صبحها معمولا ساعت پنج، گاهی هم ساعت چهار، از خواب بر میخاست و تا ساعت هفت کار میکرد، صبحانه صرف میکرد، و تا ساعت یازده با دستیارانش جلسه تشکیل میداد، از محافظان کاخ خود بازرسی میکرد، ساعت دوازده ونیم با وزیران و سفیران خود ناهار صرف  میکرد، تا ساعت پنج به کار میپرداخت، و تنها در آن وقت با موسیقی و ادبیات و صحبت رفع خستگی میکرد. صرف شامهاي «نیمه شب»، پس از جنگ، ساعت نه ونیم آغاز میشد و ساعت دوازده پایان مییافت. او اجازه نمیداد هیچگونه علایق خانوادگی توجهش را منحرف کند، هیچگونه تشریفات درباري بر دوشش سنگینی کند، و هیچگونه تعطیلات مذهبی باعث انقطاع تلاش وي شود.

کار وزیرانش را کنترل میکرد، تقریباً کلیۀ اقدامات مربوط به مشی کلی را تعیین میکرد، مراقب خزانه بود، و در بالاي سر دستگاه دولتی یک دفتر حسابداري تأسیس کرد که اختیار داشت در هر لحظه هریک از ادارات را مورد بازپرسی قرار دهد، و دستور داشت هرگونه سوءظنی را در مورد اعمال خلاف قاعده گزارش دهد. او اعمال خلاف قانون یا ناشایستگی را با چنان شدتی مجازات میکرد که فساد دستگاههاي دولتی، که در همۀ نقاط دیگر اروپا رواج داشت، در پروس تقریباً از میان رفت .

او از این امر و از بهبود سریع کشور ویران شدهاش به خود میبالید. فردریک کار خود را با صرفهجوییهاي داخلی، که باعث استهزاي دربارهاي مسرف اتریش و فرانسۀ شکستخورده میشدند، آغاز کرد.

خانوادة سلطنتی با همان سادگی خانۀ یک کاسبکار اداره میشد. البسۀ او تشکیل میشد از یک دست لباس سربازي، سه کت کهنه، جلیقه هایی که به انفیه آلوده شده بودند، و یک رداي تشریفاتی که در سراسر عمرش دوام کرد. او بساط شکارچیان وسگهاي شکاري پدرش را برچید. این جنگجو شعر را به شکار ترجیح میداد. او نیروي دریایی ایجاد نکرد و درصدد به دست آوردن مستعمرات نبود. کارمندان ادارات دولتی حقوق ناچیزي دریافت میداشتند؛ و وي با امساك مشابهی مخارج دربار سادهاي را که به هنگام اقامت خود در پوتسدام در برلین دایر نگاه میداشت، تأمین میکرد. با وصف این، ارل آو چسترفیلد آن را «بانزاکتترین، درخشانترین، و مفیدترین درباري که یک مرد جوان در اروپا میتواند در آن باشد «تشخیص داد و افزود » : شما هنر و حکمت را اینک (1752 (در آن کشور بهتر از هر کشور دیگردر اروپا خواهید دید » .

ولی بیست سال بعد لرد مامزبري، وزیر مختار انگلستان در پروس، شاید به منظور تسلاي خاطر لندن، گزارش داد که «در آن پایتخت (برلین) نه یک مرد درستکار وجود دارد، نه یک زن با عفت » . وقتی پاي دفاع ملی به میان  میآمد، فردریک از امساك خودداري میکرد. او با ترغیب افراد و سربازگیري اجباري در مدت کوتاهی ارتش خویش را به نیروي قبل از جنگ خود باز میگرداند. تنها با در دست داشتن این اسلحه او میتوانست تمامیت ارضی پروس را در برابر جاهطلبیهاي یوزف دوم وکاترین دوم محفوظ بدارد. این ارتش همچنین میبایستی از قوانینی که نظمثبات به زندگی پروس میبخشیدند پشتیبانی کند. او احساس میکرد که اگر نیروي متشکل مرکزي وجود نداشته باشد، شق دیگر آن نیروي غیرمتشکل و مایۀ اخلال در دست افراد خصوصی است او. امیدوار بود که اطاعت به دلیل  بیم از زور، به اطاعت ناشی از خو گرفتن به قانون تغییر شکل دهد، که این خود در حکم تبدیل زور به قوانین، و نیز به معناي پنهان کردن پنجه هاي زور بود .او بار دیگر به حقوقدانان مأموریت داد که قوانین گوناگون ومتناقض ایالات و نسلهاي متعدد را بهصورت یک نظام قوانین یا «قوانین عمومی مالکیت در پروس» تدوین کنند. اینکار که براثر مرگ زاموئل فون کوکتیی (1755 (و جنگ متوقف شده بود، بهوسیلۀ صدراعظم یوهان فون کارمر و عضو شوراي ویژة سلطنتی شفارتس از سرگرفته شد ودر سال1791 تکمیل شد. مجموعۀ قوانین جدید نظام فئودالیته وسرفداري را بهصورت اصولی مسلم تلقی میکرد، ولی در داخل همین محدودیتها درصدد بود که فرد را دربرابر ظلم یا بیعدالتی خصوصی یا عمومی محافظت کند. این قوانین دادگاههاي اضافی را از میان بردند، جریانات قضایی را کوتاهتر و سریعتر، مجازاتها را تعدیل، و شرایط انتصاب  بهقضاوت را سنگینتر کردند. هیچگونه حکم اعدامی بدون تصویب پادشاه قابل اجرا نبود، و دادخواهی از پادشاه براي همه آزاد بود.

[spacer height=”15px”]

عدالت و اقتصاد فردریک 

[spacer height=”15px”]

فردریک به خاطر عدالت بی نظرانۀ خود شهرتی بهمرسانید، و طولی نکشید که دادگاههاي پروس به عنوان درستکارترین و با کفایتترین دادگاههاي اروپا شناخته شدند . درسال1763 فردریک فرمانی به نام «نظام عمومی مدارس کشور» صادر کرد که بهموجب آن تعلیمات اجباري، که توسط پدرش در1716-1717 اعلام شده بود، تأیید شد و گسترش یافت. همۀ اطفال پروس از سن پنجسالگی تا چهاردهسالگی میبایست بهمدرسه بروند. حذف لاتینی از برنامۀ مدارس ابتدایی، تعیین سربازان قدیمی بهعنوان  مدیران مدارس، و قراردادن آموزش براساس مشقهاي نیمهنظامی، نمایشگر خصوصیات اخلاقی فردریک بود. وي در این مورد افزود «: خوب است که مدیران مدارس در کشور به نوباوگان مذهب و اخلاقیات بیاموزن . د … براي مردم کشور کافی است فقط کمی خواندن ونوشتن بیاموزند. … آموزشباید طرحریزي شود… تا مردم را در دهکدهها نگاهدارد وآنها را به ترك دهکدهها وا ندارد..» نوسازي اقتصادي از نظر زمان و پول تقدم یافت. نخست با استفاده از وجوهی که براي یک لشکرکشی دیگر (اینک دیگر مورد نیاز نبود) جمعآوري شده بودند، فردریک هزینۀ لازم براي نوسازي شهرها و دهکدهها، توزیع خواربار میان اجتماعات گرسنه، و تهیۀ بذر براي کشت تازه تأمین کرد؛ او شصت هزار اسب را که مورد نیاز آنی ارتش نبودند، میان مزارع توزیع کرد. بر روي هم 000‘389‘20 تالر به صورت کمکهاي همگانی به مصرف رسید. سیلزي، که براثر جنگ ویران شده بود، به مدت شش ماه از مالیات معاف شد. در ظرف سه سال، هشت هزار خانه در آنجا ساخته شد. یک بانک کشاورزي با شرایط سهل به زارعان سیلزي وام میداد. 

در مراکز گوناگون، شرکتهاي اعطاي اعتبارات دایر شدند تا توسعۀ کشاورزي را تشویق کنند. منطقهاي باتلاقی که در امتداد قسمت سفلاي رودخانۀ اودر بود زهکشی، و زمین قابل کشت براي پنجاه هزار نفر فراهم شد. نمایندگانی به خارج فرستاده شدند تا از مهاجران دعوت کنند به پروس بیایند؛ هزار نفر آمدند. چون سرفداري دهقانان را وابسته به اربابانشان میکرد، در پروس آن آزادي نقل مکان به شهرها که در انگلستان رشد سریع صنایع را ممکن میساخت وجود نداشت. فردریک به یکصد راه متوسل شد تا این اشکال را برطرف کند. او با شرایط سهل به سرمایهگذاران خصوصی وام میداد، انحصارات موقت را مجاز میداشت، کارگر از خارج به کشور  میآورد، مدارس فنی میگشود، و در برلین یک کارخانۀ چینیسازي دایر کرد. میکوشید تا صنعت ابریشمبافی دایر کند، ولی درختان توت در سرماي شمال رشدي نمیکردند. فردریک عملیات فعالانۀ اکتشاف و بهرهبرداري از معادن را در سیلزي، که از لحاظ مواد معدنی غنی بود، ترویج کرد. در 5 سپتامبر1777 در نامهاي به ولتر، مانند یک کاسبکار به دیگري، نوشت «: من از سیلزي بازگشتهام و از این سفرکاملا راضی هستم. … ما 000‘000 5 ‘کرون کتانو000‘200 1 ‘کرون پارچه به خارجیان فروختهایم…. براي تبدیل آهن به فولاد، راهی خیلی سادهتر از طریقۀ رئومور کشف شده است » .

فردریک براي تسهیل دادوستد، عوارض داخلی را لغو کرد، لنگرگاههاي کشتیها را وسعت داد، ترعههایی حفر کرد، و حدود 000‘50 کیلومتر راه جدید ساخت. بالا بودن عوارض گمرکی واردات، و ممنوع بودن صدور کالاهایی که داراي اهمیت سوقالجیشی بودند، مانع پیشرفت بازرگانی خارجی میشد. هرج ومرج بینالمللی حمایت از صنایع داخلی را براي اطمینان از خودکفایی صنعتی در زمان جنگ اجباري میساخت. با این وصف، برلین به عنوان مرکز تجارت وحکومت روبه رشد وتوسعه گذارد، وجمعیت آن از 000‘60 نفر در سال 1721ه ب 000‘140 نفر در 1777 افزایش یافت، و خود را آماده میکرد تا به صورت پایتخت آلمان در بیاید .براي تأمین اعتبارات لازم جهت این ترکیب فئودالیته، سرمایهداري، سوسیالیسم، و حکومت مطلقه، فردریک از ملت خود تقریباً همان اندازه مالیات میگرفت که به آنها به صورت نظم اجتماعی، کمکهاي گوناگون، و کارهاي عامالمنفعه باز میگرداند. او انحصار نمک، شکر، توتون، و (پس از 1781 (قهوه را براي دولت محفوظ داشت، و یک سوم اراضی قابل کشت را مالک بود. برهمه چیز، حتی آوازخوانهاي خیابانی، مالیات بست، و هلوسیوس را به کشور خود آورد تا در مورد یک شیوة غیرقابل گریز براي وصول مالیات او را راهنمایی کند. یکی از سفیران انگلستان نوشت «: طرحهاي 

جدید مالیات واقعاً محبت مردم را نسبت به پادشاه خود از میان برده » .اند فردریک به هنگام مرگ در خزانه 000‘000‘51 تالر، یعنی دوبرابرونیم درآمد سالانۀ دولت، باقی گذارد.میرابو «پسر»، که سه بار به برلین سفر کرده بود، در سال 1788 تحلیلی ویران کننده تحت عنوان نظام سلطنتی پروس در دوران فردریک کبیر نوشت. او، که اصول آزادي فعالیتهاي فیزیوکراتها را از پدرش به ارث برده بود، شیوة فردریک را به عنوان یک نظام پلیسی، یک دستگاه اداري که همۀ ابتکارات را از میان میبرد و همۀ جهات خصوصی زندگی را مورد تهاجم قرار میداد، محکوم کرد. فردریک میتوانست پاسخ دهد که در شرایط آشفتۀ پروس پس از جنگ هفتساله، «آزادي عمل» باعث میشود که براثر بینظمی اقتصادي اثر پیروزي وي از میان برود. رهبري کردن فعالیتها، الزامی بود. او تنها کسی بود که میتوانست به نحوي مؤثر فرمان دهد، و براي فرماندهی هم نحوهاي جز نحوة فرمان دادن یک سردار سپاه به سربازان خود نمیدانست. او پروس را از شکست و از پاي درآمدن نجات داد، و با از دست دادن محبت مردم کشورش بهاي این کار را پرداخت. او متوجه این نتیجه بود، خود را با درستکاریش دلخوش میداشت :

ابناي بشر را چنانچه به حرکت وادار کنید، به حرکت درمیآیند، همینکه از پیش راندن آنها دست بکشید، متوقف  میشوند. … مردم کم مطالعه میکنند و علاقهاي ندارند ببینند چگونه میتوان هرچیز را به نحو دیگري اداره کرد. با آنکه من خودم هیچگاه جز خوبی برایشان کاري نکردهام، همینکه موضوع باب کردن تغییري سودمند یا در حقیقت هرنوع تغییري به میان میآید، آنها فکر میکنند که میخواهم کاردي روي حلقومشان قرار دهم. در اینگونه موارد من به هدف صادقانه و وجدان پاك خود، و اطلاعاتی که در اختیار داشته . ام، متکی بوده و بآرامی راه خود را رفته ارادة فردریک حاکم بود. پروس، حتی در زمان حیات وي، ثروتمند و نیرومند شد. جمعیت دوبرابر شد، تعلیم و تربیت گسترش یافت، و عدم رواداري مذهبی چهرة خود را پنهان کرد. درست است که نظام جدید وي بر استبداد روشنفکرانه متکی بود، و وقتی پس از مرگ فردریک استبداد باقی ماند، بدون اینکه از روشنفکري خبري باشد، بناي ملی دچار سستی شد و در کنفرانس ینا در برابر ارادهاي به نیرومندي ارادة خود فردریک فر وریخت. ولی بناي ناپلئونی نیز، که بریک اراده و مغز متکی بود، فروپاشید؛ و در دراز مدت، بیسمارك، یکی از وراث بعدي فردریک، بود که از کارهاي وي منتفع شد؛ او وارث ناپلئون را ادب کرد و از پروس و یکصد امیرنشین، یک آلمان متحد و قدرتمند ساخت 

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی

داود باقروند ارشد

 

 

https://studio.youtube.com/video/iZ1SLpkZndI

[vsw id=”iZ1SLpkZndI/edit” source=”youtube” width=”425″ height=”344″ autoplay=”no”]

تروریسم کلاسیک یا همان مبارزه مسلحانه گروههای چپ یا حتی گروههای دست راستی اگر دوستان خاطرشان باشد مانند امثال فدائیان خلق یا خود مجاهدین در زمان شاه، یا در اروپا و آمریکای لاتین همچون بریگاد سرخ در ایتالیا یا بادرماینهوف در آلمان تماما تروریسم خود را بر این اصل استوار میکردند:

وارد کردن حداقل تلفات کسب حداکثر انعکاس مردمی و مطبوعاتی

مثلا مجاهدین دوتن از مستشاران آمریکایی را در تهران ترور کرد. ناسیونالیستهای دست راستی فرانسه که دوگل را سه بار ترور کردند، یا بریگاد سرخ آلدمورو نخست وزیر ایتالیا را ربود و کشت و جنازش را آدرسش را داد به مطبوعات که پیدا کنند. مردم هیچگاه از تروریسیم آنها احساس خطر برای خودشون نمیکردند.

هیچگاه نرفتند در یک کلیسا بمب بگذارند یا در تجمعات اجزابی که آنها را امپریالیستی میخوانند و خود را در حال مبارزه با آنها میددند بمب بگذارند. هیچگاه شاهد تلاش این نوع تروریسم برای قطع ارتباط و ایجاد نفرت در میان مردم نبودیم. مثلا بروند طرفداران احزاب از نظر اونها امپریالیستی را بکشند.

اما بعد از 30 خرداد 1360 جهان شاهد ظهور تروریسمی بسا وحشی و با اهدافی بسا وجنایتکارانه تر از تروریسم کلاسیک سالهای 1960 و 1970 در جهان بود، مبتنی بر شریعت اسلام بی طبقه توحیدی مسعودرجوی استوار شده بود.

وارد کردن حداکثر کشتار و حداکثر رعب و وحشت در میان مردم

آشنایی با مکتب فرانکفورت

 

2

جامعه اروپای غربی و متفکرین آن بدنبال شکست و ناکامی تحولات مارکسیستی (انقلابات کارگری) در جوامع خود جائیکه همه متفکرین و صاحبان اندیشه  مارکسیستی (بنیانگذارانش)همچون هگل و مارکس و حتی قبل از آن سوسیالیستهایی همچون ژان ژاک روسو از آن برخاسته بودند درپی کشف علت و علل چنین شکستی وشناخت دقیق تر جوامع صنعتی پیشرفته چون آلمان دست به تحقیق و مطالعه زدند. مکتب فرانکفورت محصول این تلاش سی ساله بود. در این مطلب که مقدمه ای است بر آشنایی با این مکتب تا خوانندگان علاقه مند را به شروع مطالعه در این زمینه که بسیار نیز وسیع و غنی میباشد تشویق کند. چه بسا ما ایرانیان نیز بدنبال چهار دهه شکست در میان آپوزیسیون بتوانیم از آن تجاربی را بیاموزیم.

[spacer height=”20px” id=”2″]

مکتب فرانکفورت (Frankfurter Schule) مکتبی از تئوری اجتماعی و فلسفه انتقادینظریه انت قادی بود که با موسسه تحقیقات اجتماعی، در دانشگاه گوته فرانکفورت مرتبط بود. مکتب فرانکفورت در جمهوری ویمار (1933–1918) ، در دوره جنگ بین کشورهای اروپا یی(39/1918) تأسیس شد. متشکل از روشنفکران ، دانشگاهیان و مخالفان سیاسی ناراضی از سیستم های اقتصادی اجتماعی معاصر (سرمایه داری ، فاشیست ، کمونیست) دهه 1930بود. نظریه پردازان فرانکفورت همچون “هورکهایمر“(( ماکس هورکهایمر در ۱۸۹۵درآلمان به دنیا آمد. در ۱۹۱۷ برای مدت کوتاهی به ارتش پیوست و دو سال بعد تحصیل روان‌شناسی و فلسفه را در مونیخ آغاز کرد. سپس به فرانکفورت رفت و زیر نظر هانس کورنلیوس تحصیلات خود را ادامه داد. در ۱۹۲۲ دکترای فلسفه گرفت و به مدت سه سال دستیار کورنلیوس بود و همان زمان دوستی پایدارش با آدورنو آغاز شد. در سال ١٩٢٥ دکتری خود را با رسالۀ ممتازی دربارۀ سومین نقدکانت (نقد قوه حکم) گرفت. در سال 1928 تدریس فلسفۀ سیاسی را در دانشگاه فرانکفورت آغاز کرد.اواخر دههٔ بیست، هورکهایمر به ریاست انجمن پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت رسید. در ۱۹۳۳ پس از به قدرت رسیدن هیتلر ماکس هورکهایمر به همراه برخی دیگر از اعضای انجمن مجبور به مهاجرت شد: پاریس، ژنو و در پایان نیویورک. علت این مهاجرت اجباری: ۱. همگام با رایش سوم، تعطیل شدن انجمن و تحت تعقیب قرار گرفتن اعضا به دلیل دیدگاه‌های کمونیستی ٢. شروع هلوکاست؛ برخورد و آزار یهودیان (از آنجا که هورکهایمر و برخی چهره‌های انجمن یهودی‌تبار بودند). در اواخر سال ١٩٣٣ او به نیویورک رفت، و توانست مرکز اصلی انجمن را به عنوان انجمنی وابسته به دانشگاه کلمبیا برپا کند. با ورود تدریجی پولوک، آدورنو، مارکوزه، نویمان و دیگر اعضا، فعالیت جدی انجمن در آمریکا آغاز و در مواردی، امکان همکاری با پژوهشگران آمریکایی نیز ایجاد شد. این کار بیشتر گرد پژوهش جمعی «اقتدار و خانواده» ادامه یافت و هورکهایمر مقدمۀ مهمی بر انتشار نخستین مجلد مقاله‌ها و نوشته‌های اعضا در این مورد نوشت. در سال ١٩٣٦ مقالۀ «خودخواهی و جنبش آزادی» را نوشت که یکی از مهمترین رساله‌هایش به شمار می‌آید. پس از جنگ، در ۱۹۴۹ به فرانکفورت بازگشت و انجمن پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت را از نو برپا کرد. هورکهایمر یکی از چهره‌های شاخص مکتب فرانکفورت و به ویژه نظریه انتقادی است. نظرات او تأثیرات عمیقی بر جنبش دانشجوییِ دهه ۱۹۶۰ در آلمان داشت.))، “آدورنو” ((تئودور لودویگ ویزنگروند آدورنو (به آلمانی: Theodor Ludwig Wiesengrund Adorno) (زاده ۱۱ سپتامبر ۱۹۰۳ – درگذشته ۶ اوت ۱۹۶۹) جامعه‌شناس، فیلسوف، موسیقی‌شناس و آهنگ‌ساز نئومارکسیست آلمانی بود.او به همراه کسانی چون ماکس هورکهایمر، والتر بنیامین و هربرت مارکوزه از سران مکتب فرانکفورت بود.))و “مارکوزه” ((هربرت مارکوزه (به آلمانی: Herbert Marcuse) (زاده ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۸ – درگذشته ۲۹ ژوئیه ۱۹۷۹) فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی و از اعضای اصلی مکتب فرانکفورت بود. بین سال‌های ۱۹۴۳ و ۱۹۵۰, مارکوزه برای دفتر خدمات راهبردی (سلف آژانس اطلاعات مرکزی) در دولت آمریکا کار می‌کرد و در آنجا از ایدئولوژی حزب کمونیست اتحاد شوروی در کتاب مارکسیسم شوروی: یک تحلیل انتقادی (۱۹۵۸) نقد کرد. در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ او به عنوان نظریه‌پرداز برجسته چپ نو و جنبش‌های دانشجویی فرانسه، آمریکا و آلمان غربی، مطرح شد. برخی او را پدر چپ نو می‌دانند)) اظهار داشتند که تئوری اجتماعی موجود برای توضیح جناح گرایی متلاطم سیاسی و سیاست های ارتجاعی رخ داده در جوامع لیبرال سرمایه داری ، ناکافی است. با انتقاد از سرمایه داری و مارکسیسم – لنینیسم به عنوان سیستم های انعطاف ناپذیر فلسفی سازمان اجتماعی، تحقیقات نظریه انتقادی این مکتب، مسیرهای جایگزین را برای تحقق توسعه اجتماعی یک جامعه و یک ملت را عرضه کرد.[spacer height=”20px” id=”2″]

مکتب فرانکفورت بعنوان مرکزی برای مطالعه و بررسی نظریه مارکسیستی پا به عرصه وجود نهاد. کسانی چون ماکس هورکهایمر در 1930 و اخیراً توسط یورگن هابرماس به آن پرداخته اند و نظرات جدیدی در جامعه شناسی مبتنی بر مکتب فرانکفورت را ارائه کرده اند. این مکتب در تجدید حیات و رنسانس جامعه شناسی مارکسیستی که در اواخر 1960 رخ داد نقش بسیار موثر و نافذی ایفا نمود.[spacer height=”20px” id=”2″]

هرچند بنا بر عقید نقادانه “توماسبرتون باتومور“((توماس برتون باتامور(8 آوریل 1920 ، انگلیس – 9 دسامبر 1992، ساسکس، انگلیس)، معمولاً با نام تام باتامور شناخته می شود و به عنوان T.B منتشر می شود. باتامور، جامعه‌شناس مارکسیستی انگلیس بود.وی دبیر انجمن بین المللی جامعه شناسی از سال 1953 تا 1959 بود. او هشتمین رئیس ISA (1974-1978) بود.او سردبیر و مترجم پرکار آثار مارکسیستی بود، به ویژه مجموعه های او که در سال 1963 منتشر شد: نوشته های اولیه مارکس و نوشتارهای منتخب در جامعه شناسی و فلسفه اجتماعی.))؛ “علیرغم تاثیر مکتب فرانکفورت، تلاش نظریه پردازان آن چه برای مارکسیسم و چه برای جامعه شناسی عمدتاً عقیم مانده است.” چراکه نتوانسته به وعده ها و آرمانهای خود جامه عمل بپوشاند. با وجودیکه در زمان ارائه تفاسیر “فلسفی” از مفاهیم مارکسیستی بسیار رایج بود و همدردی و حمایت مخاطبان را بر می انگیخت. اما مکتب فرانکفورت از دهه 1960 بعنوان یک نظریه اجتماعی ظاهر شده است بویژه در انگستان به آن دلیل که در مقابله با محتوای بیش از حد فلسفی نظریه اقتصادی، به بازگشتی ساختگرا و تاریخی از مارکسیسم روی آورده است.[spacer height=”20px” id=”2″]

پیترهملیتون معتقد است: “علل شکست مکتب فرانکفورت در ایجاد الگوی منسجمی از نظریه اجتماعی مارکسیستی بدلیل امتناع شخصیتهای عمده م ف از فرود آمدن از اوج عرصه تفکر فلسفی به سطل گِل آلوده تاریخ و واقعیات تجربی بوده است.”[spacer height=”20px” id=”2″]

م ف پدیده ای است پیچیده، و سبک تفکر اجتماعی که اساساً با آن همراه شده “نظریه انتقادی” به طرق گوناگون توسط افراد گوناگون شرح و تفسیر شده است.[spacer height=”20px” id=”2″]

نهادینگی آن مکتب به “موسسه پژوهش اجتماعی” مربوط میشد، و رسما در سوم فوریه 1920 طی فرمانی از سوی وزارت آموزش و پرورش تاسیس گردی و به دانشگاه گوته فرانکفورت آلمان وابسته شد. هسته مرکزی اینکار فلیکس ویل بود که در 1922 نخسیتن هفته کار مارکسیستی را سازماندهی کرد. در میان شرکت کنندگان “لوکاچ”، “کُرش”، “پولوک” و “ویتفوگل” دیده میشدند. عمده بحث بر سر کتابِ در شُرفِ انتشارِ کُرش تحت نام “مارکسیسم و فلسفه” بود. این موسسه مرکزی دائمی برای مطالعه مارکسیستی شد.[spacer height=”20px” id=”2″]

تاسیس این مرکز تحت تاثیر انقلاب بلشویکی در روسیه بود. این سوال همواره در میان مارکسیستهای اروپای غربی مطرح بود که، چرا انقلاب کارگری و مارکسیستی در اروپای غربی صورت نگرفت است؟ ازاینرو، از سر نیاز به ارزیابی مجدد نظریه مارکسیستی ناشی از این شکست مارکسیستی روشنفکران به این اقدام دست زدند. کاری که تحت نام مارکسیسم غربی نیز مطرح شده است. که خصیصه اصلی آن از سویی، ارائه تفاسیر مجددِ عمدتا فلسفی و هگلی از نظریه مارکسیستی در مورد سرمایه داری پیشرفته و از سویی ارائه دیدگاهی کاملا انتقادی نسبت به تحول جامعه و دولت در اتحادجماهیر شوروی بود.[spacer height=”20px” id=”2″]

شایان ذکر است که موسسین از بدو تاسیس، مکتبی را شکل ندادند، و تا 1950 که بعد از ترک فرانکفورت دوباره به آلمان بازگشتند بود که فکر مکتب جدیدی مطرح شد. چهار دوره را برای مکتب فرانکفورت لحاظ میکنند.[spacer height=”20px” id=”2″]

دوره اول:

بین سالهای 1933-1923 دوره تحقیقات که کاملا بطور متنوع صورت میگرفت. و هیچ برداشت خاصی از مارکسیسم در آن مطرح نبود. در این دوره اولین مدیر موسسه “کارل گرونبرگ” مورخ اقتصادی-اجتماعی که تفکر نزدیک به مارکسیستهای اتریش داشت بود و سرشت مطالعات عمدتا تجربی بود. وی در سخنرانی افتتاحیه خود 1924 ضمن معرفی مارکسیسم بعنوان یک علم اجتماعی گفت: “برداشت ماتریالیستی از تاریخ نه یک نظام فلسفی است و نه چنین هدفی دارد. قصد آن تعمیم های انتزاعی نیست، بلکه هدف آن بررسی دنیای عینی مشخص در روند توسعه و تحول آن استـ”.

تا پایان دوره مدیریت او (براثرسکته) خط و مشی موسسه همین بود. محصول ایندوره موسسه، کتاب ویتفوگل تحت عنوان “گرایشات اقتصادی و جامعه در چین1931“، کتاب گروسمن تحت نام “قانون انباشت و فروپاشی در نظام سرمایه داری 1929” و کتاب فریدریش پولوک که روی گذار از اقتصاد بازار به اقتصاد برنامه ریزی شده در شوروی تحت نام “تجربه هایی در برنامه ریزی اقتصادی در اتحاد شوروی 1927-1917” در 1929 به چاپ رسید.

دوره دوم

دوره تبعید در آمریکای شمالی است. متفکرین و موسسین موسسه (1950-1933) که طی آن دیدگاههای متمایز نظریه انتقادی نو-هگلی قاطعانه بعنوان اصول راهنمای موسسه تثبیت شد. که متاثر از تعیین هورکهایمر بعنوان مدیر موسسه در سال 1930 بود. مارتین جی درباره نطق افتتاحیه هورکهایمر با عنوان “شرایط کنونی فلسفه اجتماعی و رسالتهای یک موسسه تحقیقات اجتماعی” 1931 یاد آور شد:[spacer height=”20px” id=”2″]

“…تفاوتهای موجود میان رویکرد هورکهایمر و سلف وی کاملا مشهود بود.”[5] اینک در آثار موسسه بجای تاریخ یا اقتصاد، فلسفه نقش برتر را به خود اختصاص داده بود و این گرایش با عضویت مارکوزه در سال 1932  و آدورنو در سال 1938 تقویت شد. دراین دوره موسسه گرایش جدی و قوی به روانکاوی نشان داد. [6] که این گرایش بصورت عنصر غالب و برجسته در آثار بعدی آن باقی ماند. اعضای برجسته موسسه در دوران تبعید تحت مدیریت هورکهایمر اقدام به تدوین دیدگاههای نظری خود به شیوه ای منظم تر نمودند و بدین ترتیب به تدریج مکتب فکری متمایزی شکل گرفت.[spacer height=”20px” id=”2″]

دوره سوم

[spacer height=”20px” id=”2″]

بعد از مراجعت موسسه به فرانکفورت درسال 1950، آرا و دیدگاههای اصلیِ “نظریه انتقادی” به روشنی در شماری از آثار عمده متفکران و نویسندگان عضو موسسه تدوین گردید و “مکتب فرانکفورت” به مرور زمان تاثیری اساسی بر اندیشه اجتماعی آلمان برجای نهاد. دامنه تاثر و نفوذ آن بعدها بویژه بعد از سال 1956 و ظهور جریان “چپِ نو” در سراسر اروپا و نیز در ایالات متحده آمریکا گسترش یافت که بسیاری از اعضای موسسه بطور خاص مرکوزه در آنجا مانده بودند.[spacer height=”20px” id=”2″]

این ایام، دوره تاثیرات عظیم فکری و سیاسی مکتب فرانکفورت بود، که در اواخر دهۀ 1960 در پی رشد سریع جنبشهای رادیکال دانشجویی به اوج خود رسید. گرچه این مارکوزه بود تا هورکهایمر(که به سوئیس برگشته بود) یا آدورنو(که تا حدودی از مواضع رادیکال دست کشیده بود) که از این پس بعنوان نماینده اصلی شکل جدیدی از اندیشه انتقادی مارکسیستی ظاهر گردید.[spacer height=”20px” id=”2″]

دوره چهارم

[spacer height=”20px” id=”2″]

از اوایل دهه 1970 به بعد دوره چهارم است که تاثیر و نفوذ مکتب فرانکفورت به آرامی رو به افول نهاد و در واقع با مرگ آدورنو در 1969 و هورکهایمر در 1973 عملا حیات آن بعنوان یک مکتب متوقف گردید.

مکتب فرانکفورت در سالهای آخر حیات خود چنان از مارکسیسم، که زمانی منبع اصلی الهام بخش آن بود، فاصله گرفت که به گفتهً مارتین جی “… حق آن را از دست داد که در زمره شاخه های متعدد آن باشد” [7] و کل رویکرد آن به نظریه اجتماعی وسیعا و به گونه ای فزاینده از سوی اشکال جدی یا پذیرفته شدهً تفکر مارکسیستی به زیر سوال برده شد. علیرغم این، مکتب فرانکفورت برآثار بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی (م ل یا غیره) باقی مانده است.[spacer height=”20px” id=”2″]

نقد پوزیتیویزم توسط هورکهایمر

[spacer height=”20px” id=”2″]

او در ئطق ژانویه 1931 به مناسبت انتصاب وی به مدیر موسسه گفت: “برآن است تا سمت و سوی تازه ای را در پیش بگیرد”. از آن پس پرداختن به موضوع “فلسفه اجتماعی” بعنوان مشغله اصلی در صدر برنامه های موسسه قرار گرفت. البته این به معنی پرداختن بعنوان “نظریه فلسفی” درباره ارزش نبود، بلکه بعنوان درک بهتری از مفهوم “حیات اجتماعی” بود. همچنین نه بعنوان نوعی ترکیب (سنتز) حاصل از دستاوردهای علوم اجتماعی تخصصی شده، بلکه عمدتا بعنوان منبع طرح سئوالات مهمی که میبایست از سوی علوم مذکور مورد بررسی و تفحص قرار بگیرند آنهم نه بعنوان چارچوبی که در آن “امور و مفاهیم عام مورد بی توجهی قرار نخواهد گرفت”.[spacer height=”20px” id=”2″]

هورکهایمر در سه مورد به نقد پوزیتیویزم بعنوان نظریه شناخت یا فلسفه علم بویژه در پیوند با علوم اجتماعی میپردازد.[spacer height=”20px” id=”2″]

      الف: این نکته که پوزیتیویزم با افراد فعال انسانی به مثابه امور “واقع” و موضوعات “صرف در چارچوب یک جبرگرایی مکانیکی” برخورد میکند.

      ب: پوزیتیویزم جهان را تنها بعنوان پدیده ای مسلم و ملموس در عرصه تجربه در نظر میگیرد و هیچ گونه تمایزی بین “ذات” Essence و “عرص” Appearance  قائل نیست.[spacer height=”20px” id=”2″]

      ج): پوزیتیویزم بین امر واقع و ارزش Value  تفاوتی یا تمایزی مطلق برقرار میسازد. از این رو دانش را از علائق انسانی منفک میکند.[spacer height=”20px” id=”2″]

او پازیتیویزم را در مقابل نظریه دیالکتیکی قرار میدهد که “واقعیات منفرد همواره در پیوندی معین با یکدیگر ظاهر میگردند” و “در صدد ارائه واقعیت در کلیت و تمامیت آن” است.

از آنجا که تفکر دیالکتیکی “عناصر تجربی” را در قالب ساخت های تجربه قرار میدهد، که برای منافع تایخیِ مرتبط با تفکرِ دیالکتیکی … حائز اهمیت اند. ..زمانی که یک فرد فعال دارای عقل متعارف سلیم وضعیت بهم ریخته جهان پیرامون را می نگرد، میل به تغییر این وضعیت بصورت اصل راهنمایی در میآید که وی به مدد آن، امور واقع موجود را سازماندهی میکند، در قالب نظریه (تئوری) شکل میدهد.[spacer height=”20px” id=”2″]

نوع متفاوت اندیشه اجتماعی، یعنی “نظریه انتقادی” روال تعین واقعیات عینی به کمک نظامهای مفهومی Conceptual Systems از دیدگاههای کاملا بیرونی را رد میکند، و مدعی است که  “امور واقع چنان که از کار جامعه پدیدار می گردند، به همان اندازه که (واقعیات) برای دانشمند “بیرونی Extrinsic”((Extrinsic  یعنی متعلق نبودن، تعلق نداشتن به چیزی. سرچشمه گرفتن در خارج از چیزیnot forming part of or belonging to a thing. Originating from or on the outside especially)) بشمار می آیند، بیرونی محسوب نمیشوند. امروز محرک تفکر انتقادی… تلاش واقعی برای فراتر رفتن از تنش و از میان برداشتن تقابل بین هدفهمندی، خود انگیختگی و عقلانیت فرد و آن دسته از روابط فریند کار است که جامعه براساس آنها بنا شده است”.((مقاله نظریۀ سنتی و انتقادی هورکهایمر 1937ص ص 201-209))  ولی در آنصورت تفکر انتقادی چگونه به تجربه ربط پیدا میکند؟ مارکس و انگلس نظریه انتقادی خود را براساس وضعیت طبقه کارگر که ضرورتاً برای رهایی مبارزه میکند بنا نهاده بودند. لیکن هورکهایمر همچون لوکاچ در کتاب تاریخ آگاهی طبقاتی، معتقد است که حتی این وضعیت طبقه کارگر نیز “تضمینی برای شناخت صحیح و معتبر” به شمار نمیرود، زیرا “حتی از نظر طبقه کارگر نیز جهان علی الظاهر کاملا با آنچه واقعا هست تفاوت دارد.((مقاله نظریۀ سنتی و انتقادی هورکهایمر 1937ص ص 14-213))[spacer height=”20px” id=”2″]

سهم اصلی آدورنو در نظریه انتقادی را باید در نقد فرهنگی دید که در کتاب مشترک(1944) او با هورکهایمر”دیالکتیک روشنگری” آمده است. مضمون کتاب، “خود ویرانگری روشنگری” است. به واسطه وضوح کاذبی که در تفکر علمی و فلسفه پوزیتیویستی علم پیدا شده است. این آگاهی علمی مدرن به عنوان منبع عمده انحطاط فرهنگی تلقی میشود. که در نتیجه آن بشریت “به جای ورود به وضعیتی براستی انسانی در حال فرو رفتن در بربریتی از نوع جدید است“.[spacer height=”20px” id=”2″]

گفتار دیگر کتاب “صنعت فرهنگ” یا “روشنگری به مثابه فریب انبوه” میباشد. بدلیل شکل که خود تکنولوژی و آگاهی تکنولوژیک موجب پیدایش پدیده جدیدی در قالب “فرهنگ انبوه” یکدست و بی ریشه ای گشته اند که هرگونه نقد و انتقاد را مسکوت میگذارد و عقیم می سازد.[spacer height=”20px” id=”2″]

هورکهایمر طی مقاله ای پیرامون “تاریخ و روانشناسی” در مجله “پژوهمشهای اجتماعی” Zeitschrift für Sozialforschung” استدلال کرد “روانشناسی فردی در درک تاریخ دارای اهمیت درجه اول است“. اریک فروم نیز در همان نشریه مطلبی در مورد جایگاه طبقاتی خانواده و موقعیت تاریخی طبقات اجتماعی در سرنوشت فردی نوشت و اینگونه به تنظیم رابطه بین روانکاوی و مارکسیسم پرداخت. او این اندیشه را بطور مفصل در کتاب “ترس از آزادی” پرورش داده است.[spacer height=”20px” id=”2″]

علائق اصلی مکتب فرانکفورت

[spacer height=”20px” id=”2″]
علائق این مکتب همچنان معطوف به حوزه روان شناسی فردی بوده و با ظهور “ناسیونال سوسیالیسم” در آلمان روی دومحور متمرکز گردید.[spacer height=”20px” id=”2″]

  1. ویژگیهای شخصیتی در پیوند با مقوله اقتدار
  2. مسئله یهودی ستیزی[spacer height=”20px” id=”2″]

نخستین اثر منتشره بر محور اول یعنی “شخصیت اقتدارگرا” کتاب “مطالعاتی درباره اقتدار و خانواده Studien über Autorität und Familie, Paris, Felix Alcan. 1936″ بود که حاصل یک کارجمعی هورکهایمر، فروم و مارکوزه بود.[spacer height=”20px” id=”2″]

هورکهایمر در مقدمه در خصوص علت تاکید بر جنبه های فرهنگی جامعه مدنی یعنی بر شکل گیری اعتقادات و نگرشها بویژه تاکید بر نقش خانواده و دیگر نهادهای اجتماعی در پدید آمدن “شخصیت اقتدارگرا” دلایلی را اقامه نمود.[spacer height=”20px” id=”2″]

اولین اثر در زمینه مطالعات یهود ستیزانه، مجموعه مقالات پیرامون “تعصب و جزم اندیشی” قرار داشت. انتقادات وارده به این نگرش که آنرا خارج از چارچوب نظریه انتقادی و حتی مارکسیستی می شمرد، و همچنین عقلانیت را خارج از چارچوب نظم اجتماعی شمردن و فرد را پاسخگو دانستن عنوان کردند.[spacer height=”20px” id=”2″]

عمده ترین ایراد به تحلیل از ناسیونال سوسیالیزم آلمان(فاشیسم)، آنها را برابر و یگانه دیدن با یهودی ستیزی است. یا دست کم بطور عمده از این زاویه مورد بررسی و تحلیل قرار دادن آن بود. و از همین زاویه کارشان در نقطه مقابل تحلیلهای مارکسیستی کلاسیک امثال فرانتس نویمان بود که در کتاب (غول Bohemath) منتشر کرد.[spacer height=”20px” id=”2″]

او در کتابش نظام اقتصادی آلمان هیتلری را “نظام اقتصادتی انحصارگرانه ای” و نیز اقتصادی دستوری تحلیل کرد و خواند. به زبان دیگر “سرمایه داری انحصاری توتالیتر“. بررسی نویمان بیشتر در قالب کلاسیک مارکسیستی است که بر نقش طبقات و اقتصاد تاکید میورزد. او بطور مشخص بر نظریه کانونی مکتب فرانکفورت نقد داشت که معتقد بودند “آلمان سرمایه داری دولتی” است که انگیزه سود جای خود را به “انگیزه قدرت” داده است.[spacer height=”20px” id=”2″]

درواقع نویمان تلقی اش از جامعه آلمان درهمان کادر رشد سرمایه داری و همه عوارض آن تحلیل می گردد. ولی متفکرین مکتب فرانکفورت آنرا نوع جدیدی از جامعه تلقی میکرد. که در آن توفق سیاست بر اقتصاد، اعمال سلطه به واسطه عقلانیت فنی و بهره برداری از احساسات و گرایشات غیر منطقی توده ها مثلا یهودی ستیزی استوار است. مکتب فرانکفورت بطور فزاینده ای بر مقوله ایدئولژی بعنوان موتور محرک نیروی سلطه و در نتیجه به نقد ایدئولژی بعنوان فرایند رهایی پرداختند و ناکامی طبقه کارگر در آلمان را به آن نسبت دادند.[spacer height=”20px” id=”2″]

اوج اعتلای نظریه انتقادی

[spacer height=”20px” id=”2″]

بعد از بازگشت به آلمان از تبعید به آمریکا در سال 1950، موسسه زیر نفوذ آرا و عقاید هورکهایمر و بویژه آدورنو قرار داشت. هورکهایمر استاد مهمان در دانشگاه شیکاگو بود و اغلب از جلسات موسسه غایب بود و در سال 1950 باز نشسته شد. در این سالها بود که موسسه بصورت یک مکتب فکری ظاهر شد. آنهم بصورت یک مکتب فلسفی و نظریه زیبایی شناسی که مورد علاقه آدورنو بود. نظریه نسل اول این مکتب بر بسیاری از متفکرین نسل دوم آن مانند، یوگن هابرماس، آلفرد اشمیت، البرشت ولمر اثر کاملا مشهودی داشت. بعدها بین متفکرین این مکتب در آمریکا و اروپا بویژه بر سر مسائل سیاسی اختلافاتی نمایان گشت.[spacer height=”20px” id=”2″]

“نقد مکتب پوزیتیویزم و امپریسیسم” و تلاش برای تدوین معرفت شناسی و روش شناسی جایگزین برای نظریه اجتماعی، نه تنها مبانی و اصول زیربنائی بلکه بخش اعظم مواد و مصالح لازمه “نظریه جامعه” ی مکتب فرانکفورت طی سه دهه از 1937 تا 1969 را فراهم ساخته بود. و همین نیز هسته مرکزی آموزه آنان است. در طرح کلی نقد مکتب فرانکفورت سه وجه مشخص وجود دارد.[spacer height=”20px” id=”2″]

        اول: اینکه پوزیتیویزم رویکرد نامناسب و گمراه کننده است که به درک و دریافت درستی از حیات اجتماعی نائل نمیگردد.[spacer height=”20px” id=”2″]

        دوم: آنکه با پرداختن  و توجه صرف به آنچه وجود دارد، نظم اجتماعیِ موجود را تائید میکند و به نوعی صحه میگذارد. و درنتیجه مانع هرگونه تغییر اساسی میگردد و نهایتا به بی تفاوتی سیاسی می انجامد.[spacer height=”20px” id=”2″]

      سوم: اینکه، پوزییتویزم عامل بسیار مهمی در تائید و حمایت یا ایجاد شکل جدیدی از سلطه، یعنی “سلطه فن سالارانه” است و با آن رابطه نزدیک دارد.[spacer height=”20px” id=”2″]

هورکهایمر در 1937 به نقد “پوزیتیویزم منطقی” یا “امپریسیسم منطقی” حلقه وین پرداخت((Horkheimer, The Latest Arttack on Metphysics, and Traditional and Critical Theory, in Critical theory: Selected Essays(New York, Herder &Herder, 1972)). نقد او عمدتا متوجه تمام انواع برداشتها از “علم گرایی” بود. یعنی علیه ایده روش علمی عام، مشترک برای علوم طبیعی و علوم اجتماعی، که توسط اعضای حلقه وین در برنامه تدوین و ارائه یک “علم یکدستunified sceince ” مطرح شده بود.))Otto Neurath, Unified Sceince as Encyclopedic Intergration, in Foundations of the Unity of Science, Toot Neurath, Rudolf Carnap, and Charles Moris, Chicago, University of Chicago Press,1969, Vol. I pp. 1-27))[spacer height=”20px” id=”2″]

هورکهایمر نقد خود را اینگونه ادامه میدهد: “درست است که هرگونه موضعی که علنا با دیدگاههای مشخص علمی آشتی ناپذیر است بایستی خطا و نادرست تلقی شود… لیکن تفکر سازنده و خلاق، مفاهیم و موضوعاتِ رشته های مختلف را در کنار هم قرار داده و آنها را در قالب الگویی مناسب با شرایط مشخص به یکدیگر پیوند میدهد. این پیوند مثبت با علم به این معنی نیست که زبانِ علم شکلِ راستین(حقیقی) ومناسب شناخت است… فکر کردن و صحبت کردن تنها به زبان علم، خامی، کژاندیشی و تعصب آمیز است.” ((Horkheimer, The Latest Arttack on Metphysics, and Traditional and Critical Theory, in Critical theory: Selected Essays(New York, Herder &Herder, 1972, p.183)) او در نقد خود میگوید: “اگر یک جریان نظری (نظریه انتقادی) به مدد ساده ترین و متمایزترین نظامهای عقلیِ موجود شکل واقعیات عینی تعیین کننده را بخود نگیرد، آیا چیزی جز یک بازی روشنفکری بی هدف، نیمی شعرسرایی و نیمی بیان قاصری از حالات ذهن است؟ ((همانجا ص 208))[spacer height=”20px” id=”2″]

راه حل او همسو با راه حل لوکاچ است که میگوید: “ریشه های دغدغه رهایی بخش در نظریه انتقادی به وضعیت طبقه کارگر در جامعه مدرن باز میگردد. هرچند شرط او مبنی براینکه حتی وضعیت طبقه کارگر نیز هیچ گونه تضمینی برای شناخت صحیح [جامعه] به شمار نمیرود، نیز مباینتی با دیدگاه لوکاچ ندارد، که بین “آگاهی طبقاتی تجربیِ طبقه کارگر ویک آگاهی طبقاتی صحیح تمیز قائل میگردد.[spacer height=”20px” id=”2″]

افول و تجدید حیات مکتب فرانکفورت

[spacer height=”20px” id=”2″]

با مرگ آدرنو و هورکهایمر مرحله ای از مکتب فرانکفورت بپایان رسید. به یک معنا شاید حیات مکتب یقینا به عنوان شکلی از اندیشه مارکسیستی متوقف گردید، زیرا پیوند آن با مارکسیسم بیش از حد ضعیف شده بود و تماس چندانی با جنبشهای سیاسی نداشت. اما در آثار متفکران نظریه و اندیشه اجتماعی چون “یورگن هابرماس” و به نوعی در آلبرشت ولمر، آلفرد اشمیت و کلاوس ادامه یافت. و در مسیر توسعه خود از تفکرات اصلی آدرنو و هورکهایمر فاصله گرفت.[spacer height=”20px” id=”2″]

هابرماس  معمار اصلی نظریه نوانتقادی بشمار میآید. او به نقد پوزیتیویزم ادامه داد. او در کتاب “شناخت و علایق انسانی” سه نوع شناخت متمایز از یکدیگر معرفی میکند. که هریک بر نوعی “علائق شناخت ساز” Knowledge Constitutive Interests استوارند.[spacer height=”20px” id=”2″]

اول : علائق فنی که در نیازهای مادی و کار، که قلمرو عینی علوم تجربی-تحلیلی را میسازند ریشه دارد.

دوم : علائق “علمی” موجود در درک تفاهمی بین افراد و در میان یا بین گروههای اجتماعی که در ویژگیهای نوعی-جهانیِ زبان که قلمرو شناخت تاریخی-هرمنوتیکی((هرمنوتیک Herneneutics نظریه و وقوائد روشمند تفسیر متن را علم تأویل یا تأویل شناسی میگویند، هرمنوتیک فراتر از تفسیر یا اصول تفسیر یا روش بکارفته هنگامیکه فهم ساده متن ممکن نیست بکار میرود)) را بوجود می آورند ریشه دارد.

سوم : علائق “رهایی بخش” که در کنشها و گفتارهای اعوجاجی و تحریف شده Distorted actions & Utterances بر اثر اعمال قدرت، که قلمرو شناختِ خود اندیشانه Self Reflective Knowledge یا انتقادی را تشکیل میدهند، ریشه دارد.[spacer height=”20px” id=”2″]

بحثهای کتاب “شناخت و علائق انسانی” همچنان قبل از هرچیز متوجه پوزیتیویزم، با بطور عامتر علیه “علم گرایی” است. یعنی علیه جایگزینی نظریه شناخت با “روش شناسی عاری از تفکر فلسفی“.  زیرا فلسفه علم که از نیمه قرن 19بعنوان وارث نظریه شناخت ظاهر شد، روش شناسی است که با خود شناسیِ علم گرایانه علوم همراه است.[spacer height=”20px” id=”2″]

علم گرایی به معنی ایمان علم به خود است. یعنی این اعتقاد که دیگر نمیتوان علم را بعنوان شکلی از شناخت ممکن دانست، بلکه باید شناخت را با علم تجربی یکی دانست.

یکی از ویژه گیهای بارز مکتب فرانکفورت این است که علیرغم هدف اصلی موسسه مبنی بر گسترش و رواج تحقیقات بین رشته ای، مانند علائق این مکتب، بی اندازه محدود گردید. چرا که در سالهای اول کار مکتب تحت مدیریت “کارل گردنبرگ” مطالعاتِ تاریخی سهم چندانی در فعالیت موسسه نداشت و هیچ مورخی از نزدیک با فعالیتهای موسسه همکاری نداشت.[spacer height=”20px” id=”2″]

این عدم عنایت به تاریخ بطور ضمنی با این برداشت مرتبط بود که مکتب فرانکفورت با توجه به اینکه تحت نفوذ افکار آدورنو و هورکهایمر شکل گرفته بود، نظریه اجتماعی را صرفاٌ یا بدوآً به مثابه نقدی بر زمان حال تلقی مینمود.[spacer height=”20px” id=”2″]

درصورتیکه مارکس در آثار متاخر خود به طریق اولی بخش اعظم توجه را به تحلیل جامعه سرمایه داری اختصاص داد. لیکن از زمان نگارش کتاب “ایدئولژی آلمانی” این تحلیل را در چارچوب “علم تاریخ” قرار داد. که عناصر آن بروشنی پیرامون منشاء و تکامل سرمایه داری، صورتبندی های اقتصادیِ ما قبل سرمایه داری و جوامع اولیه بیان شده اند.[spacer height=”20px” id=”2″]

متفکران مکتب فرانکفورت همانگونه که تاریخ را نادیده گرفتند یا کنار گذاشتند، از تحلیلهای اقتصادی نیز غلفت نمودند. تنها در نخستین سالهای کار مکتب، نظریه پرداز اقتصادی چون  “مورخان” از اهمیت برخوردار بود و یا “هنریک گروسمان” و مطالعاتش در مورد “انباشت و فروپاشی سرمایه داری” ((Henryk Grossmann, Das Akkumulations und Zusammen bruchsgesetz des Kapitalistischen Szstems, 1929, new edition, Frankfurt, Neue Kritik, 1967))  لاکن “مارتین جی” خود عنوان کرده است که هنریک گروسمان را به “زحمت بتوان نیروی عمده در روند تحول فکری مکتب فرانکفورت دانست. چون قرابتی با رویکرد دیالکتیکی  و نوهگلی که بر فعالیتهای فکری مکتب فرانکفورت غالب شد، نداشت.[spacer height=”20px” id=”2″]

از همین روست که غفلت از پژوهشهای تاریخی از یکسوی و از تحلیلهای اقتصادی از سوی دیگرِ مکتب فرانکفورت و تدام آن در نظریه نو انتقادی، به روشنی از مارکسیسم جدا میسازد. لیکن مشهودترین نقطه اختلاف مکتب فرانکفورت با آنچه در مفهون گسترده میتوان آن را “مارکسیسم کلاسیک” نامید، در بحث طبقه دیده میشود. مفهوم طبقه نه تنها در نظریه اجتماعی مارکس مفهومی بنیادین، و در واقع به یک معنای مهم نقطه شروع این نظریه بشمار میرود. چرا که مارکس پرولتاریا را “فاعل انقلابی” در جامعه مدرن و حامل آرمان رهایی در دنیای واقعی میداند. از طرف دیگر مکتب فرانکفورت “مارکسیسم بدون پرولتاریا” توصیف شده است. ((Leszek Kolakowski, Main Currents of Marxism, Oxford, Oxford Universit)) و بطور عام تر، برخی نویسندگان آنرا “مارکسیسم غربی” نامیده که تا حدودی بعنوان “تاملی فلسفی” بر شکستهایی میدانند که طبقه کارگر در قرن بیستم بویژه در انقلابات اروپای مرکزیِ پس از جنگ جهانی اول و متعاقبا در مبارزه علیه فاشیسم محمل شده بود.((Westren Marxism, in Tom Bottomore, A Dictionary of Marxist Thought and also Perry Anderson. Consideration on Western Maryism, London, New Left Books, 1976))[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

اول اسفند 1399

[spacer height=”20px” id=”2″]

آمریکا از بازگشت تحریم سازمان ملل علیه ایران عقب نشست

دولت بایدن از اقدام دولت ترامپ برای بازگرداندن تحریم‎های سازمان ملل علیه ایران عقب‎نشینی کرد

سرپرست نمایندگی آمریکا در سازمان ملل رسما به شورای امنیت اطلاع داده است که دولت آمریکا از اقدامش برای بازگرداندن تحریم‎‎‎‎‌های سازمان ملل علیه ایران، موسوم به مکانیسم ماشه، صرف نظر کرده است.

این را می‌توان اولین اقدام عملی دولت جو بایدن در چرخش از سیاست‌های دولت دونالد ترامپ درباره ایران تلقی کرد.

آسوشیتدپرس گزارش داده که ریچارد میلز، سرپرست نمایندگی آمریکا در سازمان ملل در نامه‌ای به شورای امنیت گفته از نظر آمریکا تحریم‌های سازمان ملل که شش سال پیش برداشته شدند، “فسخ شده باقی می‌مانند”.

اقدام دونالد ترامپ برای بازگرداندن تحریم‌های سازمان ملل با مخالفت اعضای توافق هسته‌ای و شورای امنیت مواجه شد، چرا که از نظر آنان آمریکا عضو برجام نبود و نمی‌توانست چنین درخواستی را مطرح کند.

شورای رهبری مجاهدین و سو استفاده از اعضا برای عملیات نظامی در داخل کشور

سه گروه در درون فرقه ننگین رجوی در صدر سرکوب و تحقیر قرار داشتند.

گروه اول:

زندانیان آزاد شده بودند که رجوی بدلیل سلحشوری آنها و اینکه خود پای جدی در پرداخت بها در مبارزه داشتند و به قول رجوی زبانشان دراز بود. رجوی همه این مجاهدین را با مارک بریده و خائن و تیر خلاص زن و تواب مورد بالاترین سرکوبها قرار میداد که در دو نوبت 1363 و 1374 آنها را بطور گسترده دستگیر و مورد شکنجه قرار داد.

گروه دوم:

مجاهدینی بودند که بعدها از ارودگاه اسرای جنگی به سازمان پیوستند. رجوی این مجاهدین را همچون بردگان قرن 19 مورد استثمار و تحقیر و توهین قرار میداد. آنها مجاهدین درجه 3 بودند که به سخترین کارها، و با بدترین الفاظ مورد خطاب قرار میگرفتند. همواره از آنها بعنوان اسیران جنگی (ار دی) یعنی رزمنده داوطلب و نه مجاهد، و بخشی را هم (ار پی)یعنی رزمنده پیوسته نام میبرد. و نه مجاهد.

گروه سوم:

زنان بودند که با توجه به اینکه آنها را به بالاترین رده های پوشالی ارتقاء یک شبه میداد، همواره بدلیل اینکه میدانست این رده ها محتوایی ندارد و میتواند امر را بر آنها مشتبهه کند که کسی هستند و علیه رجوی شوند ضمن همخوابگی با آنها جهت شکستنشان و اینکه جزء مایملک رجوی هستند، مجبورشان میکرد که در جلسات علنی و جمعی اقرار کنند که بدنبال شوهر بوده است که وارد مبارزه شده اند و نه بدلیل انگیزه های مبارزاتی. همواره به آنها میگفت شما هیچ نبودید من همه شما را به این مقامات رساندم.

در زیر داستان از نظر من یکی از با ارزشترین اعضای جدا شده سازمان یعنی کسانیکه هم با صدام برای دفاع از وطن جنگیدند و هم هرچند با فریب رجوی برای دفاع از آزادی جنگیدند، را از زبان خودشان  بخوانید.  

داود باقروند ارشد

[su_heading size=”20″]

اعلام جدایی رسمی آقای خلیل انصاریان با سابقه 31 سال عضویت از سازمان مجاهدین

[/su_heading]

 khalil-Ansarian-260-410-1از سال ۱۳۵۹ هیچکدام از اعضای خانواده ام را ندیدم ودر تشکیلات فرقه مجاهدین خلق هیچگونه اجازه تماس داده نمی شد و هر کسی حتی ولو زبانی هم دلتنگ خانواده میشد او را اذیت وآزار میدادند که چرا چنین چیزی به ذهنت زده است و می گفتند خانواده دشمن مبارزه است و تو را از مبارزه دور می کند و هر عضویی که در تشکیلات است باید دندان خانواده را بکشد !!!

خیلی ها شاید به تصورشان هم نرسد که یک روزی بدین فکر بیفتند که خانواده دشمن مبارزه ای است که سازمان مجاهدین می گوید. رجوی با تبلیغات وسیع که با پخش سخنرانی های مختلف و نشستهای پی در پی طولانی ، نفرات را مسخ می کرد طوریکه هیچ عضویی جرئت بیان اینکه اعلام کند که از ماندن درتشکیلات فرقه خسته شده ومی خواهد بدنبال زندگی عادی خود برود پس از انتقال به لیبرتی نفراتیکه مسئله دار بودند در فرصت مناسب از تشکیلات جهنمی فرار کردند و خود را به کمیساریای عالی پناهدگان رساندند . وقتی  فرقه به کشور آلبانی منتقل شد همه نفرات خوشحال بودند چرا که ممکن است رفرمی در تشکیلات صورت بگیرد واز فشارهای موجود در تشکیلات از جمله نشستهای طولانی وپوشالی روزانه و مغز شویی مستمر،کم شود، اما چنین نشد.

اینجانب خلیل انصاریان که از خرداد ۱۳۶٨ به مدت ۳۱ سال عضو تشکیلات فرقه مجاهدین خلق بودم، جدایی خود را از فرقه خشونت طلب و تروریستی رجوی اعلام می کنم.

من خلیل انصاریان سربازی بودم که برای حفاظت از خاک میهنم در خرمشهر برای بیرون راندن ارتش اشغالگر عراق به جنگ پرداختم و در همانجا به اسارت نیروهای بعثی در آمدم . پس انتقال به اردوگاه اسرا با تخصصی که داشتم مشغول کار وخدمت به مجروحین و بیماران بودم شرایط اردوگاه بشدت سخت بود با تبلیغاتی که از تلویزیون فرقه که توسط صدام راه اندازی شده بود از همانجا با تبلیغات و پیامهایی که داده می شد مغزشویی شروع شد ، وعده های زندگی بهتر داده میشد و می گفتند هر کس نخواست پیش ما بماند از آنجا می تواند به اروپا اعزام شود که من بدلیل فشار اردوگاه وتبلیغات عوامفریبانه ، فریب این گروهک را خوردم وبمدت ۳۱  در تشکیلات پوشالی آنها،  بهترین دوران جوانی را از دست دادم پس از اینکه از اسارت صدام خارج شدم وبه اسارت فرقه مجاهدین خلق در آمدم .  از سال ۱۳۵۹ هیچکدام از اعضای خانواده ام را ندیدم ودر تشکیلات فرقه مجاهدین خلق هیچگونه اجازه تماس داده نمی شد و هر کسی حتی ولو زبانی هم دلتنگ خانواده میشد او را اذیت وآزار میدادند که چرا چنین چیزی به ذهنت زده است و می گفتند خانواده دشمن مبارزه است و تو را از مبارزه دور می کند و هر عضویی که در تشکیلات است باید دندان خانواده را بکشد !!!خیلی ها شاید به تصورشان هم نرسد که یک روزی بدین فکر بیفتند که خانواده دشمن مبارزه ای است که سازمان مجاهدین می گوید.

رجوی با تبلیغات وسیع که با پخش سخنرانی های مختلف و نشستهای پی در پی طولانی ، نفرات را مسخ می کرد طوریکه هیچ عضویی جرئت بیان اینکه اعلام کند که از ماندن درتشکیلات فرقه خسته شده ومی خواهد بدنبال زندگی عادی خود برود پس از انتقال به لیبرتی نفراتیکه مسئله دار بودند در فرصت مناسب از تشکیلات جهنمی فرار کردند و خود را به کمیساریای عالی پناهدگان رساندند .

وقتی  فرقه به کشور آلبانی منتقل شد همه نفرات خوشحال بودند چرا که ممکن است رفرمی در تشکیلات صورت بگیرد واز فشارهای موجود در تشکیلات از جمله نشستهای طولانی وپوشالی روزانه و مغز شویی مستمر،کم شود، اما چنین نشد.

تبلیغات فرقه مجاهدین و مغزشویی های مستمر در نشستهای مختلف اراده هر تشخیص و تصمیم گیری جدی را از نفرات گرفته بود و طوری وانمود میکردند که ترک سازمان مجاهدین خیانت و بی مرزی با دشمن خدا و خلق است

هدف از این حرفها جز اینکه انسان را از آگاهی و اختیار خودش تهی و بی محتوا کنند ، رجوی با راه اندازی طلاق های اجباری تحت عنوان ” انقلاب ایدئولوژیک ” مسیر فرقه گرایی را تکامل بخشید تا جاییکه خانواده هم از سوی رجوی ” مزدوران ارتجاع ” نامیده شد.

تشکیلات فرقه بشدت از خانواده ها ترس دارد وبهمین دلیل اجازه هیچ ملاقاتی را برای دیدار نمی دهد چون بمحض دیدار اعضا با خانواده،منجربه ریزش نیرو خواهد شد وکسی باقی نخواهد ماند

در انتها به دوستان عزیزم که هنوز در اسارت فرفه در زندان اشرف 3 در آلبانی هستند این توصیه را دارم که نترسید از آن سیاه چالهای فرقه بیرون بکشید  وچند صباحی زندگی آزاد وعاری از هر گونه فشار تشکیلات بکنید.

نقل از سایت نجات یافتگان آلبانی

منصور براهوئی: شیوه های کنترل و سرکوب و افراد در فرقه مجاهدین خلق

Mansour-Barahouyi-260-410سه گروه در درون فرقه ننگین رجوی در صدر سرکوب و تحقیر قرار داشتند.

گروه اول:

زندانیان آزاد شده بودند که رجوی بدلیل سلحشوری آنها و اینکه خود پای جدی در پرداخت بها در مبارزه داشتند و به قول رجوی زبانشان دراز بود. رجوی همه این مجاهدین را با مارک بریده و خائن و تیر خلاص زن و تواب مورد بالاترین سرکوبها قرار میداد که در دو نوبت 1363 و 1374 آنها را بطور گسترده دستگیر و مورد شکنجه قرار داد.

گروه دوم:

مجاهدینی بودند که بعدها از ارودگاه اسرای جنگی به سازمان پیوستند. رجوی این مجاهدین را همچون بردگان قرن 19 مورد استثمار و تحقیر و توهین قرار میداد. آنها مجاهدین درجه 3 بودند که به سخترین کارها، و با بدترین الفاظ مورد خطاب قرار میگرفتند. همواره از آنها بعنوان اسیران جنگی (ار دی) یعنی رزمنده داوطلب و نه مجاهد، و بخشی را هم (ار پی)یعنی رزمنده پیوسته نام میبرد. و نه مجاهد.

گروه سوم:

زنان بودند که با توجه به اینکه آنها را به بالاترین رده های پوشالی ارتقاء یک شبه میداد، همواره بدلیل اینکه میدانست این رده ها محتوایی ندارد و میتواند امر را بر آنها مشتبهه کند که کسی هستند و علیه رجوی شوند ضمن همخوابگی با آنها جهت شکستنشان و اینکه جزء مایملک رجوی هستند، مجبورشان میکرد که در جلسات علنی و جمعی اقرار کنند که بدنبال شوهر بوده است که وارد مبارزه شده اند و نه بدلیل انگیزه های مبارزاتی. همواره به آنها میگفت شما هیچ نبودید من همه شما را به این مقامات رساندم.

در زیر داستان از نظر من یکی از با ارزشترین اعضای جدا شده سازمان یعنی کسانیکه هم با صدام برای دفاع از وطن جنگیدند و هم هرچند با فریب رجوی برای دفاع از آزادی جنگیدند، را از زبان خودشان  بخوانید.  

داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

منصور براهوئی: شیوه های کنترل و سرکوب و افراد در فرقه مجاهدین خلق

من بعد از یک سال  بطور ناگهانی یکی از همشهری هایم را در تردد  درداخل قرارگاه اشرف بنام علی سالاری دیدم و شروع به احوالپرسی با او کردم و بعد محل خودمان بر گشتم شب داشتم برای خوردن شام به سالن غذا خوری می رفتم که فرمانده ام مرا صدا زد و از من پرسید کجا میروی به او گفتم دارم میروم سالن غذا خوری شام بخورم چطور؟ فرمانده ام گفت شام نمی خواهد بروی فرمانده قرارگاه گفته است همین الان بروی اتاقش  من به فرمانده ام گفتم الان زمان شام است من بعد از شام می آیم فرمانده ام با عصبانیت به من گفت اینجا تو تعیین نمی کنی  هر چه من میگویم تو اطاعت می کنی من به فرمانده ام گفتم چرا حرف زور می زنی الان زمان شام است بعد از شام میروم فرمانده ام به با پرخاشگری گفت شام بی شام همین الان میروی من به فرمانده ام گفتم چرا زور می گوید فرمانده ام به من گفت خفه شو  میزنم دهنت را خرد می کنم من به فرماندهام گفتم باشه من از خوردن شام منصرف شدم میروم و رفتم پیش فرمانده قرارگاه رفتم داخل اتاق و سلام کردم فرمانده قرارگاه که تازه عضو شورای فرقه رجوی شده بود بجای اینکه جواب سلام من را بدهد به من گفت سلام و کوفت ، سلام و زهره مار امروز با علی سالاری چکار داشتی  بگو بینم باهم چه محفلی داشتید ؟ او به تو چه گفت تو به او چه گفتی ؟ من که تحت فشار روحی  قرار گرفته بودم و از حرفهای او داشتم دیوانه می شدم به او گفتم کدام محفل آیا سلام کردن و احوالپرسی آن هم بعد از یک سال با همشهریم جرم است؟

شیوه های کنترل و سرکوب و  افراد در فرقه مجاهدین خلق

من منصور براهوئی که اخیرا اعلام جدایی خود را از  فرقه جنایتکار و ضد انسانی رجوی اعلام کردم.  در این مقاله می خواهم مختصری در باره شیوه سر کوب افراد با شیوه عملیات جاری و غسل هفتگی را که خود من بارها مورد سرکوب و توهین قرار گرفته و توسط فرمانده های بالای فرقه رجوی کتک خوردم را برای آگاهی بخشی اجتماعی به اطلاع عموم برسانم .

هدف فرقه رجوی از برگذاری این نشست‌ها این بود که از این طریق افرادی که مخالف فرقه رجوی هستند را شناسایی کنند و او را زیر نظر داشته باشند و از طرفی می خواستند بدانند که در درون افراد جه جیز های در طول شبانه روز می گذرد با چه کسانی در تشکیلات دوست است کجاها همدیگر را می بینند و در باره چه موضوعاتی با هم صحبت می کنند بعد طرفی که این رابطه ها را داشته است توسط فرمانده همان آف صدا می زنند و مورد سوال جواب قرار میدهند و بشدت افراد را سرکوب می کنند و هرچه حرف زشت از دهن کثیفشان در می آید به افرآدی که دوستش را بعد از مدتها دیده است می زنند و بعد از افرادی که مرتکب چنین رابطه ای بآ دوستش شده است از تعهد می گیرند و او را تهدید می کنند این موضوع فقط به رابطه داشتند با دوست نیست حتی با یک خانم و همشهری هم ممنوع بود بعد از تعهد یکی از فرماندهان  را صد می زنند و. به او ابلاغ می کنند که  او را زیر نظر داشته باشد و هر کاری می کند با چه کسانی رابطه دارد کجاها می رود در برنامه های جمعی شرکت می کند چه ساعتی غذا می خورد و چه ساعتی می رود بعد از غذا کجا می رود و چکار می کند نماز می خواند یا نمی خواند صبح موقع بیدار باش زود از خواب بیدار می شود یا دیر از خواب بیدار میشود بعد که از خواب بیدار شد چکار می کند در یک کلام همه کارهای او را چک می کند و بعد از خاموشی به فرمانده بالا گزارش می کند بعد تازه بعد از همه این کارها از فردی که با دوستش رابطه سلام و احوال پرسی داشته  خواسته می‌شود که برود فاکتهایش تو رابطه با دوستش را بنویسید و برای نشست فردا بیاورد .

این نشست فقط برای سرکوب کردن این فرد می با شد که با دوستش یا همشهریش یا با یک خانم در درون تشکیلات سلام و احوالپرسی داشته است بعد از فرد خواسته می شود که بیاید پست میکروفن و فاکتهایش را در جمع بخواند اگر فرد بگوید که فاکتی ندارم یک جمع پنجاه نفره و خیلی وقتها در نشست‌های بیرون از قرارگاه یک جمعیت 600 نفره با تحریک مسول نشت   می ریزند بسر نفر و هر فوش و توهینی به فرد می زنند و خیلی وقتها نفر را کتک هم می زنند بطوری که طرف مجبور می شود بگوید غلط کردم و گوه خوردم که من از این موارد خیلی زیاد در فرقه رجوی به چشم دیده‌ام و در این سالیان خون و دل خوردم. انقلاب ایدئولوژیک وسیله ای برای سر کوب کردن افراد به شیوه عملیات جاری و غسل هفتگی بود بگذارید چند مورد از همین برخوردهای ضد بشری که زمانی که در فرقه رجوی بودم بر سر من آوردن را برای عمو دوستان تشریح کنم و به عرض شما دوستان عزیز برسانم که این فرقه که دم از حقوق بشر و آزادی بیان و غیره می زند در این سالیان با ما که عمر جوانی و پدر و مادر و خواهر و برادرمان بخاطر فریبکاری های فرقه رجوی از دست دادیم  چه بلاها ی برسر ما آوردند خدمت دوستان برسانم تا ماهیت این فرقه رجوی برای شما دوستان عزیز روشن شود.

من بعد از یک سال  بطور ناگهانی یکی از همشهریهایم را در مسیرم در قرارگاه اشرف بنام علی سالاری دیدم و شروع به احوالپرسی با او کردم و بعد محل خودمان بر گشتم شب داشتم برای خوردن شام به سالن غذا خوری می رفتم که فرمانده ام مرا صدا زد و از من پرسید کجا میروی به او گفتم دارم میروم سالن غذا خوری شام بخورم چطور؟

فرمانده ام گفت شام نمی خواهد بروی فرمانده قرارگاه گفته است همین الان بروی اتاقش  من به فرمانده ام گفتم الان زمان شام است من بعد از شام می آیم فرمانده ام با عصبانیت به من گفت اینجا تو تعیین نمی کنی  هر چه من میگویم تو اطاعت می کنی من به فرمانده ام گفتم چرا حرف زور می زنی الان زمان شام است بعد از شام میروم فرمانده ام به با پرخاشگری گفت شام بی شام همین الان میروی من به فرمانده ام گفتم چرا زور می گوید فرمانده ام به من گفت خفه شو  میزنم دهنت را خرد می کنم من به فرماندهام گفتم باشه من از خوردن شام منصرف شدم میروم و رفتم پیش فرمانده قرارگاه رفتم داخل اتاق و سلام کردم فرمانده قرارگاه که تازه عضو شورای فرقه رجوی شده بود بجای اینکه جواب سلام من را بدهد به من گفت سلام و کوفت ، سلام و زهره مار امروز با علی سالاری چکار داشتی  بگو بینم باهم چه محفلی داشتید ؟ او به تو چه گفت تو به او چه گفتی ؟ من که تحت فشار روحی  قرار گرفته بودم و از حرفهای او داشتم دیوانه می شدم به او گفتم کدام محفل آیا سلام کردن و احوالپرسی آن هم بعد از یک سال با همشهریم جرم است؟

هرچه من قسم خوردم که من هیچ محفلی با همشهری ام نزدم کوتاه که نمی آمد هیچ به گفت تا تو بالا نیاوری که با هم چه حرفهای زدی من تا پنج صبح می شینم تا تو به من بگوی که با علی سالاری باهم سر چه موضوعاتی محفل زدی من هم به گفتم من صادقانه گفتم می خواهید قبول کنی یا نکنی فرمانده قرارگاه  گفت الان  ساعت  پنج صبح است من می خواهم بروم کار دارم تو می روی فا کتهایت را می نویسی ساعت چهار بعد ظهر  عملیات جاری تو و همه لایه ام جدید منظورش اسیران جنگی با من  است و من می دانم تو من که تحت فشار روحی قرار گرفته بودم می خواستم دست به خودکشی بزنم ولی این کار را نکردم و رفتم آسایشگاه و روی تختم دراز کشیدم از شدت خستگی خوابم برد یک مرتبه شنیدم که یک نفر دارد من را صدا می زند بلند شو الان زمان استراحت نیست که خوابیدی مگر اینجا خانه خاله ات هست که خوابیدی من که قادر نبودم بدلیل خستگی زیاد چشمها یم را باز کنم به گفتم من دیشب تا پنج صبح پیش فرمانده قرارگاه بودم تازه آمدم.

گرفتم خوابیدم او به من گفت به من چه که نخوابیدی من که بشدت تحت فشار قرار داشتم و از اینکه دیدم مرا دارند شکنجه روحی می کنند مجبور شدم که بیدار شوم وقتی که چشمهایم را بزور باز کردم  دیدم که فرمانده ام است او که خودش هم تحت فشار این برخوردها ی زشت فرقه رجوی. که با من می شود قرار داشت به من گفت من میدانم که تو دیشب تا پنج صبح بیدار بودی و تو را درک می کنم ولی اگر بیایند ببیند تو خوابیدی خودت بهتر میدانی که یقه من را می گیرند و پدر من را هم در می آورند   طفلکی راست می گفت من به فرمانده ام  گفتم باشه بخاطر تو هم که شده بیدار می شوم تو را درک میکنم خلاصه کنم ساعت چهاربعدظهر شد من بون اینکه حتی یک فاکت بنویسم با این که می دانستم که زنکه فرقه رجوی با من چه خواهد کرد وارد. نشست عملیات جاری شدم و خودم را آماده جنگ با زنکه فرقه رجوی کردم بعد از نیم ساعت پیدایش شد و آمد بعد رو به من کرد و به من گفت بیا پشت میکروفن من رفتم پشت میکروفن از من پرسید فاکتهایت را نوشتی من هم گفتم که کدام فاکتها گفت فاکتهای محفلی که با همشهریت داشتی من به او گفتم که من با همشهریم هیچ محفلی نداشتم زنکه فرقه رجوی که دید اوضاع خراب است و زورش به من هم نمی رسد و جمع هم هیچ واکنشی از خودشان نشان نمی دهند و بد جوری بهش خورده با تر قندی از نشست خارج شد و رفت بیرون و بعد از بیست دقیقه برگشت و رو به جمع کرد و گفت که من الان برایم کاری پیش آمده باید بروم و به من گفت شانس آوردی ولی فردا ادامه دارد و رفت و گورش را کم کرد و دیگه هیچ وقت من را سر این موضوع صدا نزد که هیچ او را از آنجا به قرارگاه دیگه ای منتقل کردند.

ادامه دارد

رضا پهلوی و دم خروس سلطنت طلبی درگفتگو با رسانه اسرائیل

رضا پهلوی: دشمنی با اسرائيل ثبات و امنیت جمهوری اسلامی را تضمین می‌کند
ولیعهد سابق ایران در گفت‌وگو با یک رسانه اسرائيلی تاکید کرده که جمهوری اسلامی تهدیدی برای کشور اسرائيل است. او گفته دشمنی با اسرائیل تاکتیک نیست بلکه هم چون ملاتی است که ثبات و امنیت جمهوری اسلامی را تضمین می‌کند.

شاهزاده رضا پهلوی در مصاحبه با وب سایت “اسرائيل هایوم” نظراتش را درباره برجام، دولت جو بایدن، توافق صلح ابراهیم و رابطه ایران با اسرائیل بیان کرده است.

او درباره دولت جدید آمریکا گفته که همواره و همیشه از هر دولتی که در آمریکا روی کار آمده، و نیز در مقابل هر دولت خارجی این پرسش را مطرح کرده که آیا در کنار مردم ایران خواهد ماند؟ او گفته ماندن کنار مردم ایران نه تنها برای هموطنانش بلکه برای منافع ملی خود این دولت‌ها نیز پرفایده است.

رضا پهلوی در عین حال گفته که دولت بایدن دچار یک اشتباه محاسباتی است: «آنها می‌خواهند به برجام برگردند در حالی که دشمن قسم خورده آنها با عجله و بی سر و صدا در حال پنج برابر کردن غنی سازی اورانیوم است.»

او ادامه داده که جمهوری اسلامی در حالی شروع به غنی سازی اورانیوم کرد که می‌دانست دولت بعدی آمریکا قصد بازگشت به برجام را دارد. آقای پهلوی این اقدام ایران را “اخاذی از دنیای آزاد” نامیده است.

رضا پهلوی تاکید کرده که تنها راه حل برای آمریکا، برای نگرانی‌های امنیتی در منطقه و برای مردم ایران، حمایت از مبارزه برای آزادی و دموکراسی در ایران است.

او درباره برجام گفته است: «مشکل اساسی برجام این است که بر اساس استنتاج نادرست تغییر رفتار [جمهوری اسلامی] بنا شده است. چهار کشور غربی امضاکننده برجام معتقد بودند که رژیم رفتارش را تغییر خواهد داد اما این اتفاق نیفتاد. ایرانی‌ها می‌دانند که رژیم نه بر اساس منافع ملی ما بلکه بر اساس منافع فاسد و جنایتکارانه خودش اداره می‌شود.»

او ادامه داده: «به همین دلیل است که من در گفت و گوهایم با رهبران کشورهای خارجی به آنها گفته‌ام که تنها راه حل مناسب برای این بحران، حمایت از مردم ایران است نه سازش با اشغالگران آنها.»

رضا پهلوی دلیل نامه نوشتن چند تن از فعالان داخل ایران به جو بایدن برای ادامه سیاست فشار حداکثری بر جمهوری اسلامی را نیز همین مسئله عنوان کرده است.

این افراد که از جمله شامل منوچهر بختیاری، محمد نوری‌زاد، زرتشت احمدی راغب،‌‌ فاطمه سپهری و حشمت‌الله طبرزدی بودند از بایدن خواسته‌اند که فشار حداکثر بر ایران را تا تحقق “آرزوی ایرانیان برای دستیابی به یک نظام دموکراتیک سکولار” ادامه دهد.

برجام؛ خوب برای جمهوری اسلامی و بد برای غرب

رضا پهلوی در ادامه مصاحبه‌اش عنوان کرده که پول‌های حاصل از برجام به سپاه پاسداران این فرصت را داد تا برای “بزرگترین شبکه ترور و جرایم سازمان یافته در دنیا” سرمایه گذاری کند و به “ناامن کردن دهها کشور” در منطقه ادامه دهد.

او سپس پرسیده: «جمهوری اسلامی چه چیزی را از دست داد؟ شاید فقط چند ماه برای رسیدن به سلاح اتمی اما با یک دست باز برای ایجاد آشوب در منطقه. رژیم دیگر حتی به سلاح اتمی هم نیاز ندارد.»

به نظر رضا پهلوی جمهوری اسلامی از طریق گروه‌های مسلح خود یک جنگ نیابتی با حداقل شدت در منطقه به راه انداخته است. و به همین دلیل تنها به یک “چتر اتمی” نیاز دارد تا جلوی تشدید این درگیری‌ها را بگیرد.

شاهزاده پهلوی معتقد است اگر برجام بتواند این تضمین را بدهد که درگیری در منطقه تشدید نمی‌شود، جمهوری اسلامی به آنچه می‌خواسته رسیده و در نتیجه به “توسعه طلبی منطقه‌ای‌اش” با عملیات‌های خفیف ادامه می‌دهد.

آنچه غرب در این میان از دست می‌دهد، به نظر آقای پهلوی همان چیزی است که به دنبال آن است: صلح و ثبات در منطقه.

او نتیجه می‌گیرد: «به همین دلیل برجام یک معامله خوب برای جمهوری اسلامی و یک معامله بد برای غرب و مردم خاورمیانه است.»

دفاع از توافق ابراهیم

رضا پهلوی با دفاع از توافق صلح ابراهیم، آن را توافقی برای “پیشرفت، از بین بردن تباهی و فلاکت جوانان در کشورهای اشغال شده و کشورهای محور مقاومت” مانند ایران، عراق، لبنان، یمن و سوریه دانست.

توافق صلح ابراهیم نامی است که برای عادی سازی روابط اسرائيل با کشورهای عربی گذاشته شده است. این توافق تا کنون با امارات متحده عربی و بحرین امضا شده است.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

رضا پهلوی در عین حال گفت که تا زمانی که جمهوری اسلامی برپاست امکان عادی سازی روابط ایران و اسرائيل وجود ندارد. به گفته او دشمنی با اسرائيل یک تاکتیک نیست بلکه رژیم به یک “دشمن مشترک” نیاز دارد تا بتواند فراکسیون‌های مختلف را کنار هم گرد آورد.

او دشمنی با اسرائیل را “چسبی یا ملاتی ایدئولوژیک” دانسته که امنیت و ثبات جمهوری اسلامی به آن نیاز دارد. او اظهارات مقامات جمهوری اسلامی در این زمینه را تنها یک دعوای کلامی بی‌خطر ندانسته و تاکید کرده که جمهوری اسلامی تهدیدی برای کشور اسرائيل است.

سقوط جمهوری اسلامی در کوتاه مدت

ولیعهد سابق ایران در پاسخ به این پرسش رسانه اسرائيلی که پرسیده آیا رژیم ایران به زودی سقوط می‌کند، گفته: «شک ندارم…. در سه سال گذشته تغییرات به حدی بوده که تنها عده کمی در ایران هنوز اعتقاد دارند که نسل جوان مدت زیادی این رژیم عقب مانده را تحمل خواهد کرد.»

رضا پهلوی دوران زمامداری پدرش را “بهترین دوران” دانسته و پرسیده: «کدام ملتی به رژیمی اعتماد می‌کند که بدترین دوران را پس از بهترین دوران برایشان رقم زده است؟»

او گفته تمام تحلیل‌هایی که می‌خواند و نیز ارتباطاتی که با مردم داخل ایران دارد حاکی از این است که محبوبیت رژیم به شدت رو به کاهش است. او معتقد است حتی در میان خود ساختار رژیم نیز حمایت از آن به شدت کاهش پیدا کرده است.

رضا پهلوی در پاسخ به آخرین پرسش خبرنگار اسرائيلی درباره پیامش برای مردم اسرائیل گفته است: «رژیم اسلامی از ابتدای به وجود آمدنش مرگ را ستایش کرد. اما حرف من به مردم اسرائیل این است: زنده باد! (او این واژه را به عبری گفته). ما ایرانیان به عنوان یک تمدن ترجیح می‌دهیم زندگی را ارج بگذاریم و نه مرگ را. مردمانی که مانند ما فکر می‌کنند مثل مردم اسرائيل طبیعتا دوست و هم پیمان ما هستند.»

نقل و اقتباس مطلب از دویچه وله آلمان

شناخت تمدن، بدون شناخت کسانیکه آنرا بنانهادند میسر نیست . اسپینوزا فیلسوف

 

اسپینوزا فیلسوف 1633 الی 1677[spacer height=”20px” id=”2″]

این شخصیت شگفت انگیز و دوستداشتنی، که در تاریخ جدید متهورانه ترین کوشش را براي پیدایش فلسفه اي به عمل آورد که بتواند جایگزین ایمان گمشده و از دست رفته مذهبی شود، در 24 نوامبر 1632 در آمستردام به دنیا آمد. نیاکانش از شهر اسپینوسا، نزدیک بورگوس در ایالت اسپانیایی لئون، بوده اند. آنها یهودیانی بودند که به دین مسیح درآمده و در خود فضلا، کشیشان، و کاردینال دیگو د/اسپینوسا، که زمانی مفتش کل بوده است، را پرورده بودند. قسمتی از این خانواده، براي فرار از تفتیش عقاید کیسای اسپانیا، به پرتغال مهاجرت کردند. مدتی در آن کشور در شهر ویدیگوئیرا نزدیک بژا زیستند، و بعد، پدر بزرگ و پدر فیلسوف به نانت در فرانسه، و از آنجا در سال 1593 به آمستردام نقل مکان کردند. آنان نخستین یهودیانی بودند که براي برخوردار شدن از آزادي مذهبیی که اتحاد   اوترشت در 1579 وضع کرده بود در آن شهر اقامت کردند پدر بزرگ وي در سال 1628 سرپرست جامعه سفارادیهاي آمستردام شناخته شده بود; پدرش چندین بار به سرپرستی مدرسه یهودیان آن شهر و ریاست انجمنهاي خیریه کنیسه پرتغالی برگزیده شد. مادرش، هانادبوره د/اسپینوسا از لیسبون به آمستردام آمد. باروخ شش ساله بود که مادرش درگذشت و بیماري سل موروثی را برایش به جاي گذاشت. پدر و زن سومش وي را بزرگ کردند. چون باروخ کلمهاي عبرانی به معناي ((برکت یافته)) بود، بعدها در اسناد و مدارك رسمی و لاتینی نام بندیکتوس بر این پسر نهادند. باروخ در مدرسه کنیسه بیشتر تعلیمات مذهبی مبتنی بر عهد قدیم و تلمود را فرا میگرفت; مقداري فلسفه عبرانی، مخصوصا فلسفه ابراهیم بن عزرا، موسی بن میمون، و حسداي کرسکاس، و شاید مقداري نیز قباله به وي میآموختند. در میان آموزگارانش دو مرد عالیمقام و قدرتمند جامعه بودند به نامهاي شائول مورتیرا و منسی بن اسرائیل. باروخ بیرون از مدرسه مقدار قابل توجهی دروس غیردینی به زبان اسپانیایی میآموخت، زیرا پدرش میخواست وي را براي کار تجارت تربیت کند

 

.علاوه بر زبان اسپانیایی و عبري، زبانهاي پرتغالی، هلندي، لاتینی، و اندکی هم ایتالیایی و فرانسه آموخت. به ریاضیات علاقه مند شد و هندسه را آرمان روش و افکار فلسفی خود قرار داد. طبیعتا جوانی چنین مستعد و تیزهوش میبایستی سوالهایی پیرامون آیینهایی که در مدرسه کنیسه میآموخت مطرح کند. شاید حتی در آنجا چیزهایی در مورد عقاید بدعتگذاران عبري شنیده بود. ابن عزرا، از مدتها پیش، به مشکلاتی که در راه نسبت دادن قسمتهاي آخر اسفار خمسه به موسی وجود داشتند اشاره کرده بود; ابن میمون معتقد بود که براي قسمتهاي غیر مفهوم کتاب مقدس باید تفسیرهاي تمثیلی در کار آورد و در مورد خلود شخصی و نیز در خصوص خلقت که با   ابدیت دنیا مغایرت داشت، تردیدهایی ابراز کرده بود .

 کرسکاس به خداوند بعد نسبت داده بود و همه کوششهایی را که براي اثبات عقلی آزادي اراده، خلود روح، و حتی  وجود خدا شده بود رد میکرد. اسپینوزا بدون شک علاوه بر این یهودیان اصیل آیین برجسته، آثار لوي بن قارشون را نیز خوانده بود که معجزات کتاب مقدس را به علل طبیعی نسبت داده بود و ایمان را تابع عقل میدانست و میگفت:   ((تورات نمیتواند ما را از حقیقی انگاشتن چیزهایی که عقل ما را به بارور داشتنشان برمیانگیزد باز دارد.)) و در همین اواخر، در جامعه آمستردام، اوریل آکوستا علیه اعتقاد به جاودانگی روح به نبرد برخاسته و، در نتیجه تحقیري که به وسیله تکفیر بر وي روا داشتند، با گلوله خودکشی کرده بود(1647 .(خاطره مبهم آن حادثه غمانگیز، بدونشک، شوریدگی فکري اسپینوزا را، که حس میکرد ایمان و عقیده مذهبی قومی و خانوادگی دارد از او رخت بر میبندد، تشدید کرده بود .

  پدرش در 1654 بدرود حیات گفت. خواهرش مدعی همه دارایی پدر شد; اسپینوزا در دادگاه علیه وي اقامه دعوي کرد و بر وي پیروز شد، ولی بعد همه ارثیه را به وي بخشید و خود فقط یک تختخواب برداشت. اکنون که دیگر به وجود خود متکی شده بود، با تراشیدن عدسیهایی براي عینک، میکروسکوپ و تلسکوپ، اعاشه میکرد، علاوه بر تدریس خصوصی، در مدرسه لاتینی فرانس وان دن انده، یسوعی سابق، آزاد اندیش، درامنویس، و انقلابی، به سمت آموزگار زبان لاتینی به کار مشغول شد .اسپینوزا زبان لاتینی را در آنجا تکمیل کرد; بعید نیست که بر اثر تشویقهاي وان دن انده، آثار دکارت، بیکن و هابز را مطالعه کرده باشد; شاید در این زمان بود که مدخل الاهیات توماس آکویناس را خواند. به نظر میرسد که به عشق دختر مدیر مدرسه گرفتار آمد; آن دختر خواستگاري ثروتمندتري را ترجیح میداد و، تا آنجایی که میدانیم، اسپینوزا دیگر اقدامی براي ازدواج نکرد. در این اثنا، ایمانش را تدریجا از دست میداد. احتمالا پیش از اینکه به بیست سالگی برسد، علیرغم همه رنجها و آشفتگیهایی که در زمان چنین دگرگونیهایی به روحهاي حساس دست میدهند، دلیرانه عقاید هیجانانگیز چندي ابراز داشت که ماده ممکن است جسم خداوند باشد، فرشتگان ممکن است موجودات خیالی تصورات باشند، کتاب مقدس چیزي در خصوص خلود روح نگفته است، و روح بازندگی یکسان است. اگر پدرش زنده میبود، ممکن بود که این اندیشههاي ارتدادي را آشکار نسازد; و حتی پس از مرگ وي هم اگر دوستانی نمیداشت که مصرا چیزي از وي نمیپرسیدند، ساکت میماند. وي، پس از درنگ و تردید بسیار، نزد آنان به تزلزل ایمان خود اعتراف کرد. آنان نیز به کنیسه گزارش دادند. اغلب گفتهایم و نباید فراموش کرد که سران جامعه یهودي آمستردام در برابر بدعتگذاري که هدفش حمله به اصول ایمان یهود و مسیحیت بود در وضع مشکلی قرار داشتند. یهودیان در جمهوري هلند، برخلاف همه کشورهاي مسیحی دیگر، از آزادي مذهبی برخوردار بودند; ولی اگر به افکاري که موجب تزلزل بنیان دینی اخلاق و نظام اجتماعی میشدند آزادي میدادند و از آنها جلوگیري نمیکردند، بیم آن میرفت که از آزادي مذهبی محروم شوند. در زندگینامه اسپینوزا، که در سال مرگش توسط یک پناهنده فرانسوي در هلند به نام ژان ماکسیمیلین لوکاس نوشته شده، چنین آمده است که دانشجویانی که موضوع شک وي را گزارش داده بودند به دروغ وي را متهم کردند که قوم یهود را، به خاطر اینکه میپندارند برگزیده خدایند و معتقدند که خدا شریعت موسی را نوشته، تحقیر کرده است. معلوم نیست که ما تا چه حد میتوانیم به این گزارش اعتماد کنیم. در هر صورت، سران قوم یهود از گسیختگی ایمان مذهبی، که در طول قرون متمادي آزار و شکنجه آن را به عنوان برج و باروي نیرومند و چشمه آرامبخش قوم یهود تلقی میکردند، سخت نفرت داشتند. ربیها اسپینوزا را احضار و وي را به خاطر اینکه امید آموزگارانش را نسبت به آینده درخشانش در جامعه یهود به یاس مبدل ساخته است سرزنش کردند. یکی از آموزگارانش به نام منسی بن اسرائیل در لندن بود. دیگري به نام شائول مورتیرا از آن جوان خواست که از بدعت دست بردارد. براي اینکه در مورد ربیها بد قضاوت نکرده باشیم، باید بگوییم که لوکاس، با وجودي که سخت پشتیبان اسپینوزا بود، نوشته است که وقتی مورتیرا از کوششهایی که در تحصیل شاگرد مورد علاقهاش مبذول داشته است سخن میراند، باروخ ((جواب میدهد که در مقابل زحماتی که مورتیرا در آموزش زبان عبري وي   متحمل شده است، وي (اسپینوزا) خوشحال خواهد بود که چگونگی تکفیر کردن را به استادش بیاموزد.)) این با آنچه در خصوص خلقیات اسپینوزا میشنویم کاملا مغایرت دارد، اما ما نباید بگذاریم تحت تاثیر هواخواهی خود قرار بگیریم;(باتغییر جمله سیسرون) چیزي از این احمقانه تر نیست، ولی آن را در زندگی فیلسوفان پیدا میکنیم.

 

  گفته میشود که سران و رهبران کنیسه به اسپینوزاپیشنهاد کردند که اگر وعده دهد علیه آیین یهود اقدامی خصمانه نکند و گاه گاه در کنیسه حاضر شود، سالیانه مبلغ 1000 گولدن به وي خواهند پرداخت. ظاهرا ربیها ابتدا درخواست ((تکفیر مختصري)) علیه او کردهاند که وي را به مدت سی روز از مراوده با جامعه یهود ممنوع میساخت. میگویند وي این حکم را با سبکدلی پذیرفت و گفت: ((خیلی خوب، آنان ناچارم میسازند کاري را که بدلخواه نمیکردم نکنم)); احتمالا در این موقع، در خارج از محله یهودیان شهر زندگی میکرد. یکی از متعصبان قصد جانش کرد، اما سلاح فقط کت اسپینوزا را درید. روحانیون و سران اجتماعی جامعه یهود در 24 ژوئیه 1656 ،از تریبون کنیسه پرتغالی، تکفیر ((باروخ د/اسپینوسا)) را، با لعن و ممنوعیتهاي معمول، رسما اعلام داشتند: هیچ کس نباید با وي صحبت یا مکاتبه کند، یا به وي خدمت کند، یا نوشتههایش را بخواند و یا به دو ذرعی وي نزدیک شود. مورتیرا به نزد اولیاي دولتی شهر آمستردام رفت و اتهام و تکفیر اسپینوزا را به اطلاعشان رساند وتقاضا کرد تا وي را از آن شهر اخراج کنند. آنها نیز به ((چند ماه تبعید)) از شهر محکومش ساختند. وي به دهکده اودرکرك که به شهر نزدیک بود رفت، ولی بزودي به آمستردام برگشت. با دانستن زبان عبري، در محفل کوچک دانشجویانی که تحت سرپرستی لودویک مایر و سیمون د وریس بودند دوستانی چند به دست آورد. مایر دکتر در فلسفه و پزشکی بود; در 1666 فلسفه تفسیر کتاب مقدس، که کتاب مقدس را تابع عقل میکرد، انتشار داد; و شاید این کتاب نظرات اسپینوزا را منعکس یا بر آن اثر کرده باشد .   

دوریس، که بازرگانی سعادتمند و مرفه بود، چنان به اسپینوزا علاقهمند شد که میخواست 2000 فلورن به وي ببخشد; اسپینوزا از گرفتن آن پول ابا کرد. د وریس، به هنگام مرگ (1667 ،(چون همسر نداشت، میخواست اسپینوزا را وارث خود معرفی کند; ولی اسپینوزا وي را قانع کرد که دارایی خود را به برادرش واگذار کند; برادر سپاسگزار مقرري سالیانهاي به مبلغ 500 فلورن به او تقدیم کرد، اما اسپینوزا فقط 300 فلورن آن را پذیرفت. یک دوست آمستردامی دیگر به نام یوهان بومیستر به اسپینوزا نوشت: ((مرا دوست بدار، زیرا من تو را از صمیم قلب دوست دارم.)) پس از فلسفه، دوستی عمدهترین تکیهگاه اسپینوزا به شمار میرفت. در یکی از نامههایش چنین   نوشته است :   

از همه چیزهایی که از ید قدرتم بیرونند، هیچ چیز را ارجمندتر از افتخار دوستی با مردمی که حقیقت را صمیمانه دوست دارند نمیدانم، زیرا معتقدم که در میان همه چیزهایی که از ید قدرت ما خارجند، هیچ چیز نیست که بتوانیم چنین بی دغدغه و آسوده خیال دوست داشته باشیم، مگر این مردان را. وي شخصی کاملا گوشهگیر و مرتاض هم نبود. ((غذا و مشروب خوب، تمتع از زیبایی و درختکاري،شنیدن موسیقی، و دین تئاتر)) را خوش داشت; در همین دیدارها بود که قصد جانش کردند. باز میبایست در آینده از حمله به خودش در هراس باشد. روي نگین انگشترش نوشته بود: ((احتیاط)) اما به تنهایی و خلوت و مطالعه و آرامش یک زندگی ساده بیش از تفریح و دوستی علاقهمند بود. بنا به گفته بل، ((چون دیدار دوستان محفل تفکر و اندیشههایش بود))، در 1660 از آمستردام خارج شد و به دهکده خلوت رینسبورگ ((شهرکی کنار رود راین)) در ده کیلومتري شهر لیدن رفت. اصحاب کالجیان فرقهاي از منونیتها، شبیه کویکرها که مرکزشان در آنجا بود، وي را به شادي در میان خود پذیرفتند.

 این فیلسوف در آن منزل ساده، که اکنون به نام خانه اسپینوزا حفظ شده است، به نوشتن چند اثر کوچک و کتاب اول علم اخلاق (اتیک) پرداخت. در 1662 رسالهاي کوتاه در خصوص خداوند، انسان، و سعادت او نوشت; اما این اثر اکثرا انعکاس نظریات دکارت بود. از همه جالبتر رساله بهبودي عقل بود که در همان سال نوشت و آن را نیمه تمام رها کرد. در خلال چهل صفحه آن خلاصهاي از فلسفه اسپینوزا به چشم میخورد. در جملات نخستین آن، تنهایی فیلسوف مطرود را احساس میکنیم 

 پس از آنکه از روي تجربه آموختم که همه چیزهایی که غالبا در زندگی عادي ما روي میدهند عبث و بیهوده اند; موقعی که پی بردم همه چیزهایی که من از آنها بیمناکم یا مرا ترسانیدهاند، جر در حدي که بر ذهن اثر گذارند، فی نفسه خوب یا بد نیستند، سرانجام، تصمیم گرفتم به جستجوي چیزي برآیم که به راستی خوب باشد و بتواند خوبیش را انتقال دهد و ذهن با تاثیر گرفتن از آن، همه چیزهاي دیگر را از خود براند

 . وي پی برد که این کار از ثروت، از شهرت، و از لیبیدو ساخته نیست; شوریدگی و رنج اغلب با این لذایذ در آمیخته است. ((فقط عشق به یک چیز ابدي و نا محدود میتواند به ذهن لذت بخشد… و آن را در همه رنجها رها سازد.)) این را ممکن بود توماس آکمپیس یا یاکوب بومه بنویسد; و در حقیقت، در اسپینوزا صفت و حالت رازوري خاصی بود که احتمالا از قبل در او ایجاد شده و اکنون بر اثر تنهایی و انزوا رشد کرده بود.((خوبی ابدي و و نامحدود))، که منظور نظر وي بود، میتوانست خداوند باشد، اما در تعریفهایی که اسپینوزا بعدها از خداوند میکرد، او را با طبیعت نیروها و   قوانین خلاقه آن یکی میدانست. در رساله بهبودي عقل میگوید:((بزرگترین خوبیها. … آگاهی بر پیوستگی ذهن با همه طبیعت است. … ذهن هرچه بیشتر از نظام طبیعت آگاه شود، بیشتر میتواند خود را از چنگال بیهودگی برهاند.)) این نخستین گفتار اسپینوزا در باره ((عشق معنوي به خداوند)) است سازگاري فرد با طبیعت اشیا و قوانین جهان. این رساله کوچک و فصیح مبین هدف افکار اسپینوزا و فهم وي از علوم و فلسفه است. ((من میخواهم همه دانشها را به یک جهت و به سوي یک هدف هدایت کنم، یعنی نیل به بزرگترین کمال ممکن انسانی; پس هر چیزي که در علوم مانع پیشبرد این کوشش شود، باید به منزله امري بیهوده طرد شود.)) این با آن چیزي که از فرانسیس بیکن شنیدهایم مغایرت دارد; پیشرفت علوم اگر فقط قدرت انسان بر اشیا را فزونی بخشد، ولی سرشت و خواهش هاي نفسانی را بهبود نبخشد، جز یک فریفتگی و اغفال چیز دیگري نیست. پس، به همین سبب، این ((شاهکار)) فلسفه   جدید، علی رغم پیش درآمد مابعدالطبیعیش، علم اخلاق خوانده میشود و، به همین جهت، قسمت اعظم آن پایبندي بشر به خواهشهاي نفسانی و رهایی او را به وسیله عقل مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد.  

 

الاهیات و سیاست

 

   گروه دانشجویانی که اسپینوزا آنها را در آمستردام به جاي گذاشته بود شنیدند که وي ترجمه دقیق کتاب اصول فلسفه، اثر دکارت، را براي شاگردي در رینسبورگ آغاز کرده است. اینان مصرا از او خواستند تا آن را تکمیل کند و برایشان بفرستد. وي همین کار را کرد و آنها هزینه نشر آن کتاب را به نام اثبات اصول فلسفه دکارت پرداختند (1663 .(تنها سه چیز باید در خصوص آن گفت او: ل اینکه این کتاب شرح دهنده نظریات دکارت (مثلا اختیار) بود نه نظریات اسپینوزا; دوم، این کتاب تنها کتاب اسپینوزا بود که درزمان حیاتش به نام خودش به چاپ رسید; و سوم، در قسمت ضمیمه آن به نام تفکرات مابعدالطبیعی گفت که زمان یک واقعیت عینی نیست، بلکه از شروط تفکر است. این یکی از چند عنصري است که کانت از فلسفه اسپینوزا گرفته است. در رینسبورگ چند دوست جدید به دست آورد. ستنو، کالبدشناس نامدار، در آنجا با وي آشنا شد. هنري اولدنبورگ، عضو انجمن سلطنتی، که در 1661به لیدن آمده بود، در سر راه به دیدار اسپینوزا رفت و سخت تحت تاثیر قرار گرفت; چون به لندن بازگشت، با فیلسوفی که کتابهایش به چاپ نرسیده، ولی مشهور بود مکاتبهاي طولانی را آغاز کرد. یکی دیگر از دوستان رینسبورگی به نام آدریان کوئرباگ به اتهام مخالفت مفرط با الاهیات متداول به دادگاه فراخوانده شد (1668 ;(یکی از قضات میکوشید که اسپینوزا را منشا و انگیزه اندیشههاي بدعتآمیز کوئرباگ معرفی کند; کوئرباگ انکار کرد و اسپینوزا تبرئه شد; اما آن بدعتگذار جوان به ده سال زندان محکوم شد و پس از پانزده ماه در زندان درگذشت. اکنون پی میبریم که چرا اسپینوزا میکوشید تصنیفاتش را منتشر نسازد. در ژوئن 1663 به ووربورگ، نزدیک لاهه، نقل مکان کرد.مدت شش سال در خانه یک هنرمند زیست و کماکان به تراشیدن عدسی مشغول بود و کتاب علم   خلاق را هم مینوشت. جنگ تدافعی نومیدانه ایالات متحده علیه لویی چهاردهم حکومت هلند را مجبور ساخته بود تا بیان عقاید را محدودتر سازد. با وجود این، اسپینوزا در سال 1670 کتاب رساله الاهیات و سیاست را به طور ناشناس منتشر کرد، که فصلی نوین در تاریخ انتقاد از کتاب مقدس به شمار میآمد. در سر صفحه رساله الاهیات و سیاست مقصودش را چنین بیان داشته بود: ((مجاز دانستن آزادي افکار و سخن نه تنها براي عقاید دینی و آرامش عمومی زیان آور نیست، بلکه جلوگیري از آن به دین و صلح و آرامش ملی زیان میرساند.)) اسپینوزا الحاد را انکار کرد و به جانبداري از اساس معتقدات دینی برخاست، ولی کوشید خطاپذیري انسانی آن قسمت از کتاب مقدس را که کشیشان کالونی الاهیات و تعصب خود را بر آن بنیان میگذاردند نشان دهد. در هلند کشیشان و جامعه روحانی از نفوذ و متون کتاب مقدس خود براي مخالفت با دستهاي که به سرکردگی خاندان ویت از افکار آزادمنشانه و   مذاکرات صلح جانبداري میکردند استفاده مینمودند; و اسپینوزا صمیمانه کمر به خدمت حزب و دسته یان د ویت بسته بود

 

. چون به مباحثات خشم آلود فیلسوفان در دستگاه کلیسا و دولت، که منشا نفرت و اختلاف عقیده شدید است، پی بردم… تصمیم گرفتم ((کتاب مقدس)) را یک بار دیگر از نو با بینظري و احتیاط و با روحی آزاد بررسی کنم و هیچ یک از قسمتهاي آن را فرض مسلم نگیرم و آیینهایی را که به وضوح نوشته نشدهاند بدان منسوب نسازم. با این حزم و احتیاط بود که روش تفسیر ((کتاب مقدس)) را بنا نهادم .   

وي به اشکال فهم زبان عبري عهد قدیم پی برد و آن را تشریح کرد; متن تفسیر انتقادي عهد قدیم که جاي مصوتها و تکیهها را که نویسندگان اصلی حذف کرده بودند پر کرده بود تا حدودي حدسی بود و به سختی میتوانست نسخه اصلی مسلم و بی چون و چرایی را به ما عرضه کند. در فصل نخست این تصنیف اکثر از کتاب دلالهالحایرین ابن میمون استفاده کرد. وي، به پیروي از ابراهیم بن عزرا و دیگران، در این امر تردید کرده است که اسفار خمسه را موسی نوشته باشد. همچنین منکر بود که یوشع صحیفه یوشع بن نون را نوشته باشد; و کتابهاي تاریخی عهد قدیم را به عزراي کاتب که در قرن پنجم قم میزیسته است منسوب دانست. کتاب ایوب را هم ترجمه متنی غیریهودي میدانست که به زبان عبري برگردانده شده است. در تحقیقات بعدي، همه این نتیجهگیریها پذیرفته نشدهاند، اما این پیشرفت متهورانهاي براي فهم تصنیف کتاب مقدس بود; و همه اینها هشت سال از کتاب تحقیقاتی مهم انتقاد برعهد قدیم ریشار سیمون پیشی داشتند (1678 .(اسپینوزا خاطرنشان ساخت که در چند مورد یک داستان یا قسمت واحد در جاهاي مختلف کتاب مقدس، گاهی با همان کلمات و گاهی با شکلهاي جور به جور تکرار شده است; در یک مورد میگوید که این اقتباسی است کلی از یک متن قدیمتر، و در جاي دیگر میپرسد که که به چه دلیل این کلام خداوند است. از نظر نظم تاریخی نیز گاهی غیر ممکن مینمود و تناقضهایی در آن چشم میخورد. بولس حواري در رساله به رومیان خود (2028.3 (میآموزد که انسان با داشتن ایمان رستگار میشود نه با عمل; رساله یعقوب(24.2 (کاملا برخلاف این تعلیم میدهد; کدام یک از این دو نظریه و کلام خداوند بوده است به عقیده این فیلسوف، همین ضد و نقیضها شدیدترین و حتی مرگ آورترین اختلافات و جدالها را بین دانشمندان الاهیات به وجود   آوردهاند نه آن کردار خوبی را که دین باید الهامبخش آنها باشد. آیا پیغمبران عهد قدیم منادي خداوند بودهاند بی شک دانششان از دانش عصر خود بیشتر نبوده است; مثلا یوشع مسلم میدانست که خورشید پیش از آنکه وي آن را از حرکت باز دارد، دور زمین میچرخیده است. پیغمبران نه از نظر دانش، بلکه از حیث قدرت تخیلات، شوق، و احساسات بر افراد عادي برتري داشتهاند; آنها شعرا و ناطقان بزرگی بودهاند. ممکن است از سوي خداوند ملهم شده باشند، اما، اگر چنین باشد، با فرایندي است که اسپینوزا معترف بود که نتوانسته است بفهمد. شاید خداوند را در عالم رویا دیده باشند; و شاید به برحق و درست بودن رویاهایشان ایمان داشتهاند. بنابراین، درباره ابیملک میخوانیم  که ((خدا وي را در رویا گفت…)) (سفر پیدایش: 6.20 .(عنصر الاهی پیامبران نه پیشگویی آنان، بلکه زندگی پر فضیلتشان بوده است; و موضوع وعظشان این بوده است که مذهب یعنی رفتار و کردار خوب، و نه انجام ساعیانه مناسک مذهبی.   

 

آیا معجزاتی که در کتاب مقدس آمده تفسیر واقعی جریان معمولی طبیعت بودهاند آیا گناهان بشر آتش و سیل فرو میآورند و آیا دعاي بشر موجب برکت زمین میشد اسپینوزا میگوید که این داستانها را نویسندگان کتاب مقدس براي درك مردمان ساده و عامی نوشتهاند تا آنان را به سوي فضیلت و پرهیزگاري برانگیزانند; ما نباید مفهوم لفظی آن را در نظر گیریم .

 

بنابراین، موقعی که ((کتاب مقدس)) میگوید که زمین بر اثر گناهان بشر عقیم شده است، یا اینکه نابینایان به وسیله ایمان درمان یافتهاند، ما نباید به این سخن، و به سخنانی از این قبیل که خداوند از گناهکاري بشر خشمگین است یا اندوهگین است، یا از خوبیها و مهربانیهایی که وعده فرموده یا کرده پشیمان است، یا اینکه با دیدن یک نشانی آنچه را که وعده داده است به خاطر میآورد، توجهی داشته باشیم; این سخنان، یا سخنانی مشابه آن، یا سخنانی شاعرانهاند یا به عقاید و تعصبهاي خاص نویسنده بستگی دارند

 . ما باید کاملا مطمئن باشیم که هر حادثهاي که در ((کتاب مقدس)) آمده است باید، مثل هرچیز دیگر، الزاما طبق قانون طبیعت روي داده باشد، و اگر بر اثر شرایطی خاص معلوم شود که این رویدادهاي ((کتاب مقدس)) با نظام طبیعت متعارضند یا نمیتوان آنها را از آن استنتاج کرد، باید یقین داشته باشیم که بیدینان آن را در ((کتاب مقدس)) وارد کردهاند; زیرا هرچه که خلاف طبیعت باشد خلاف عقل، و هر چیز که خلاف عقل باشد پوچ و لغو است ای. ن سخنان احتمالا صریحترین بیانیه استقلال عقل است که یک فیلسوف جدید تا آن زمان اظهار داشته بود.   در حدي که آن را پذیرفتند، انقلابی در برداشت که اهمیت و نتایجش بسی عمیقتر از همه جنگها و سیاستهاي آن عصر بودند. پس کتاب مقدس از چه نظر کلام خداوند است فقط از این نظر: احکام و دستورات اخلاقیی در بردارد که میتواند مردم را به سوي فضیلت رهنمون باشد. همچنین چیزهاي بسیار دیگر دارد که به خوي اهریمنی انسان انجامیده یا با آن سازگار بودهاند. داستانهاي کتاب مقدس میتوانند اکثریت انسانها را (که چنان به توجهات روزمره سرگرمند که فرصت یا ظرفیت تکامل عقلانی را ندارند) براي رسیدن به فضیلت اخلاقی یاري دهند. اما تاکید آموزش مذهبی باید بیشتر بر اعمال و کردار باشد تا بر عقاید مذهبی. عقاید مذهبی کافی این است که به ((خداوندي که قادر متعال است و عدالت و محبت و خیرخواهی را دوست دارد)) معتقد باشیم و پرستش صحیح او ((به صورت دوست داشتن و اعمال عدالت در حق همسایه)) است. آیین دیگري ضرورت ندارد .   

 

گذشته از این آیین، افکار باید آزاد باشد. هدف از کتاب مقدس این نبود که به منزله کتاب درسی علم یا فلسفه قرار گیرد. اینها در طبیعت بر ما مکشوف میشوند و این مکاشفه طبیعی حقیقی ترین و کلیترین نداي خداوندي است . بین ایمان یا الاهیات و فلسفه… هیچ ارتباط یا پیوستگی وجود ندارد. …فلسفه جز حقیقت مقصود یا هدفی ندارد، ایمان… جز خداپرستی و اطاعت چیزي نمیجوید. …بنابراین، ایمان مذهبی بزرگترین قلمرو آزادي تفسیر و تعبیر را در تفکرات فلسفی در بر میگیرد و، بدون هیچگونه سرزنش یا عتابی، به ما اجازه میدهد تا در هر مورد هرچه که میخواهیم بیندیشیم و به عنوان بدعتگذار و بانی شقاق فقط آنهایی را که نفرت، خشم، و ستیزهجویی به بار میآورند محکوم کند. از این رو، اسپینوزا با بخشیدن رنگ خوشبینی به تمایزي که پومپوناتتسی بین دو حقیقت دینی و فلسفی قایل بود به تجدید آن دست یازید. هر یک از دو حقیقت را، با وجود تناقض، میتوان براي یک فرد که هم   شخص عادي و هم فیلسوف باشد مجاز دانست. اسپینوزا به ماموران غیرروحانی حق داد که مردم را به اطاعت از   قانون وادار کنند; دولت مثل فرد حق صیانت نفس دارد، اما اضافه میکند:

در خصوص مذهب وضع به صورت دیگري است. چون به سادگی و حقیقت اخلاق بیش از کنش برونی قائم است. از   حوزه قانون و اختیار دولتی بیرون است. سادگی و حقیقت و راستی اخلاق با قید قانونی و اختیار دولتی به وجود نمی  آید; در این دنیا هیچ کس را نمیتوان با فشار و زور قانون به سعادت رساند.  

 

 پند و اندرز صادقانه و برادرانه، تحصیلات سالم، و از همه مهمتر، استفاده آزاد از داوري فردي وسایل لازم این   تکاملند. … هر فرد میتواند از برترین حق و اختیار داوري آزاد برخوردار شود… و دین را براي خود تبیین و تعبیر کند .   دولت باید بر دینداري مردم نظارت کند و، گرچه ممکن است دین نیروي حیاتی و مهم قالب بندي اخلاق باشد،   دولت باید بر کردار و رفتار مردم نظارت و دخالت عالی داشته باشد. اسپینوزا، مثل هابز، یک اراستوسی پابرجا بود و   به پیروي از وي میگفت که کلیسا باید تابع دولت باشد، اما خوانندگانش را چنین هشدار داد که ((من فقط از نظر   رعایت و حرمت ظاهر میگویم… نه از… نظر پرستش و ایمان باطنی.)) (و احتمالا لویی چهاردهم مورد نظرش بوده   است) خشمگینانه استفاده دولت از دین را براي مقاصدي مغایر با آنچه که او دین بنیادي میداند یعنی عدالت و   خیرخواهی محکوم میکند . در سیاستهاي مستبدانه رمز بزرگ و اساسی این است که رعایا را بفریبند و ترس را، که   ساکتشان میسازد، لباس حق نماي دین بپوشانند، به طوري که مردم شجاعانه براي بندگی و ایمنی بجنگند و نه تنها   از ریختن خون خود در راه غرور و یا خودستایی فردي مستبد شرمگین نباشند، بلکه بدان مباهات نیز بکنند; اما در   دولت آزاد سیاستهاي زیانآور و موذیانه را طرح ریزي نمیکنند و به اجرا در نمیآورند. هرگاه قانون در حوزه فکري   افراد وارد شود و عقاید را بر اساس جنایت محکوم سازد و پیروان و مدافعان آن نه به خاطر نفع جامعه، بلکه از روي   نفرت و سنگدلی مخالفان خود قربانی شوند، (این امر) با آزادي عمومی متباین است. اگر فقط اعمال دلیل اتهامات   جنایی قرار گیرند و گفتار همیشه آزاد باشد، … فتن ه انگیزي هر گونه توجیه خود را از دست خواهد داد و به وسیله   یک مرز پابرجا از مباحثه و مجادله جدا خواهد شد .   

 

اسپینوزا در بررسی کتاب مقدس با اختلاف اساسی بین مسیحیان و یهودیان مواجه شد: آیا مسیحیت با رد شریعت   موسی به مسیح خیانت کرده است به عقیده وي آن احکام براي یهودیانی آمده بودند که در سرزمین اجدادي خود   بودند و براي ملتهاي دیگر، یا حتی یهودیانی که در جوامع دیگر میزیستند، نبودند; فقط قوانین اخلاقی شریعت   موسی (مثل ده فرمان) اعتبار جاودانی و جهانی دارند. اسپینوزا، در بعضی از مباحثات خود پیرامون آیین یهود، نفرت   شدیدي از تکفیر خود آشکار میسازد و کوشیده است که انکار تعلیمات کنیسهاي خود را توجیه کند. ولی، همچون   دیگر یهودیان، امیدوار بود که آنها بزودي به سرزمین مستقل اسراییل برگردند. ((من میتوانم امیدوار باشم که… آنان   دولتشان را مجددا تاسیس کنند و خداوند یک بار دیگر آنان را برگزیند.)) در خصوص مسیحیت عقاید چندي نیز   بیان داشته است. بیشک عهد جدید را خوانده و مسیح را با تحسین زایدالوصف ستوده بود. وي رستاخیز جسمانی   مسیح را از میان مردگان رد کرده است، ولی به تعلیمات مسیح آن چنان علاقهمند بود که سخنانش را الهام   خداوندي میدانست:   

مردي که با اشراق و شهود اندیشههایی را درمییابد که نه در اساس دانش طبیعی ما وجود دارند و نه از آن قابل   اسستنتاجند، حتما میبایستی ذهنی برتر از دیگر همنوعان خود داشته باشد; و نیز گمان نمیکنم کسی جز مسیح از   چنین ذهنی برخوردار باشد. احکام خداوندي که به رستگاري میانجامند بدون کلمات یا مکاشفه به وي الهام شدهاند،   به طوري که خداوند از راه ذهن مسیح خودش را بر حواریون آشکار ساخت، همان طور که با نداي ماوراي طبیعی به   موسی کرد. بنابراین، نداي مسیح را، مثل همان ندایی که موسی شنید، میتوان نداي خداوند خواند; و میتوان گفت   که حکمت خداوند (حکمتی برتر از حکمت انسانی ) در طبیعت بشري مسیح جاي گرفت، و مسیح راه و وسیلهرستگاري شد. در اینجا باید بگویم که من آیینهایی را که کلیساهایی ویژه درباره مسیح میگویند نمیپذیرم و انکار هم   نمیکنم، زیرا آشکارا اعتراف میکنم که آنها را نمی فهمم .     

 

…مسیح فکرا با خداوند مرتبط بود. بدین طریق، باید چنین نتیجه بگیریم که فقط مسیح بود که بی یاري تخیلات،   چه به صورت گفتن و چه رویا، از خداوند الهام میگرفت .     این شاخه زیتون که تقدیم رهبران مسیحی شد نتوانست این حقیقت را از نظر آنان پنهان دارد که رساله الاهیات و   سیاست یکی از جسورانهترین اظهاراتی را در برداشت که در زمینه کشمکش بین دین و فلسفه بیان شدهاند. از   انتشار آن زمانی نگذشته بود که شوراي کلیسایی آمستردام (30ژوئن 1670 (نزد زمامدار کل هلند اعتراض کرد که  چرا اجازه داده است تا در کشوري مسیحی مذهب کتابی چنین بدعتآمیز منتشر شود. یک شوراي کلیسایی در لاهه   از وي خواست تا ((چنین کتابهایی را که موجب نابودي روح میشوند تحریم و ضبط کند.)) منقدان غیر روحانی نیز   در حمله علیه اسپینوزا شرکت جستند; یکی وي را شیطان مجسم خواند; ژان لوکلر وي را ((مشهورترین ملحد   عصر)) خواند; لامبرت وان ولتویسن او را به (( بنیادگذاري زیرکانه الحاد… ویران کردن مذهب از بنیان)) متهم   ساخت. خوشبختانه زمامدار کل، یان د ویت، یکی از ستایشگران اسپینوزا بود و حقوق اندکی برایش مقرر داشته بود.   تا د ویت زنده بود، اسپینوزا از حمایتش برخوردار بود. و این حمایت فقط دو سال طول کشید .      

 فیلسوف    

 

اسپینوزا در ماه مه سال 1670 ،اندکی پس از انتشار رساله، به سوي لاهه رفت تا شاید به د ویت و دیگر دوستان   متنفذش نزدیکتر باشد. یک سال در خانه خانم وان ولن، زن بیوه، زندگی کرد; سپس، به خانه هندریک وان در   سپیک در پاویلیوئنز گراخت رفت; این عمارت در سال 1927 توسط یک کمیته بینالمللی خریداري شد و به عنوان   ((خانه اسپینوزا)) از آن نگاهداري میشود. تا پایان عمر در خانه ماند. اطاقی در قسمت فوقانی آن ساختمان گرفت و   روي تختخوابی میخوابید که روز هنگام توي دیوار اطاق جاي میگرفت. بل میگوید: ((بعضی اوقات سه ماه تمام پاي از   خانه بیرون نمیگذاشت ،)) شاید میترسید با ریه مبتلا به سل در هواي مرطوب زمستانی از خانه بیرون آید. اما   دوستانش به دیدنش میآمدند و(باز هم بنابه گفته بل) بعضی اوقات ((به دیدار بزرگان میرفت… تا در خصوص   سیاست دولت، که آن را خوب درك میکرد، گفتگو کند.)) هنوز هم به کار تراشیدن عدسی مشغول بود; کریستیان   هویگنس برتري آنها را ستود وي هزینه روزانهاش را مینوشت; از روي همانها اکنون میدانیم که روزانه با چهار شاهی   و نیم گذران میکرد. دوستانش اصرار داشتند به وي یاري دهند، زیرا میدیدند که زیاد در خانه ماندن و گرد ناشی از   تراش عدسیها رنجوري مزاجش را حادتر میکند. پشتیبانی یان د ویت با قتل برادران د ویت به دست بلواگران به   پایان رسید (20 اوت 1672 .(چون اسپینوزا از این قتل آگاه شد، خواست از خانه بیرون آید و پیش روي گروه   بلواگران آنها را ((وحشیان پست)) بخواند، اما صاحبخانهاش در را به رویش بست و نگذاشت از خانه بیرون رود. یان د   ویت در وصیتنامه یک مقرري سالیانه به مبلغ 200 فرانک برایش به ارث گذاشت . پس از مرگ د ویت، پرنس ویلیام   هانري، که به پشتیبانی روحانیون کالونی نیازمند بود، به قدرت رسید. هنگامی که چاپ دوم رساله الاهیات و سیاست   در 1674 منتشر شد، شاهزاده و شوراي هولاند، با صدور فرمانی، فروش کتاب را ممنوع ساختند; و در 1675 انجمن   کالونی لاهه طی یک اخطاریه از کلیه مردم هلند، خواست که هر وقت کوششی براي انتشار آثار اسپینوزا به عمل   آید، به اطلاع دولت برسانند. بین سالهاي 1650 و 1680 ،حدود پنجاه حکم از طرف مقامات کلیسایی علیه خواندن   یا پخش آثار این فیلسوف منتشر شد.

 

شاید هم همین ممنوعیتها موجب گسترش آوازه وي در آلمان، انگلستان، و فرانسه شده باشند. یوهان فابریتیوس،   استاد دانشگاه هایدلبرگ، در 16 فوریه 1673 نامهاي از طرف برگزیننده آزاد منش پالاتینا، پرنس کارل لودویگ،   خطاب به ((فیلسوف هوشمند و نامدار بندیکتوس د اسپینوزا)) به این شرح نوشت:   

 

والاحضرت…. امر فرمودند به شما نامهاي بنویسم… و بپرسم که آیا حاضرید سمت استادي فلسفه را در دانشگاه   مشهور وي بپذیرید یا نه. از همان حقوق سالیانه یک استاد معمولی برخوردار خواهید شد. در هیچ جاي دیگر   شاهزادهاي را چنین پشتیبان نوابغ مشهور، که شما را یکی از آنها میداند، نخواهید یافت . با کمال آزادي میتوانید به   مباحث فلسفی خود ادامه دهید، که البته ایشان معتقدند آن را به زیان و براي اخلال مذهب رسمی به کار نخواهید   برد. اسپینوزا در 30 مارس چنین پاسخ داد :   

 

عالیجناب: اگر میخواستم سمت استادي را در دانشکدهاي بپذیرم، حتما پیشنهادي را که شما از طرف والاحضرت   برگزیننده پالاتینا عنوان کردهاید میپذیرفتم. … اما چون هیچ گاه قصد تدریس عمومی نداشتهام، بنابراین نمیتوانم از   این فرصت بزرگ و ارجمند استقبال نمایم… زیرا، نخست، تصور میکنم که اگر بخواهم وقتی را براي تدریس جوانان   تخصیص دهم، درنتیجه، باید از توسعه بخشیدن به فلسفهام چشم بپوشم; دوم آنکه… نمیدانم که تا چه حد آزادي   بحث فلسفی را باید محدود سازم تا ظاهرا از زیان رسانی به مذهب رسمی حذر کرده باشم. زیرا شقاق آن قدرها از   علاقه مفرط به مذهب بروز نمیکند که از نظریات دگرگون و عشق انسانها به تناقض. … من این تجربهها را از همان   زندگی گوشهگیري و تنهایی اندوختهام; بعدها که به مقامی بزرگ برسم، بیشتر باید بیمناك باشم. بنابراین، ملاحظه   میفرمایید که من این پیشنهاد را نه به امید یافتن فرصت بهتر، بلکه به خاطر عشقی که به آرامش دارم رد میکنم .   

 

اسپینوزا چه خوشبخت بود که این پیشنهاد را نپذیرفت، زیرا در سال بعد، تورن پالاتینا را ویران ساخت و دانشگاه   تعطیل شد. در ماه مه سال 1673 ،در گیرودار حملهور شدن ارتش فرانسه به ایالات متحده، یکی از سرهنگهاي آن   ارتش از اسپینوزا دعوت کرد که براي دیدار کنده بزرگ به اوترشت بیاید. اسپینوزا با مقامات دولتی هلند، که این   دعوت را شاید فرصتی براي آغاز مذاکره صلحی میدانستند که بدان سخت نیازمند بودند، به مشورت پرداخت. طرفین   به وي خط امان دادند، و آن فیلسوف به سوي اوترشت روانه شد. در این ضمن لویی چهاردهم کنده را به جایی دیگر   فرستاده بود; وي (بنا به گفته لوکاس) براي اسپینوزا پیغام فرستاد و از او خواست که به انتظارش بماند; اما چند   هفته بعد پیغامی دیگر برایش داد و گفت که آمدنش تا مدتی نامحدود به تعویق افتاده است. ظاهرا در این زمان بود   که مارشال دو لوکزامبورگ به اسپینوزا توصیه کرد تا کتابی به لویی چهاردهم تقدیم کند و وي را از عکس العمل   آزاد منشانه پادشاه مطمئن ساخت. از این پیشنهاد چیزي حاصل نیامد. اسپینوزا به لاهه برگشت و پی برد که   شارمندان ظن خیانت به وي دارند .   

جمعی کینه توز مقابل خانه اش گرد آمدند، به وي توهین و خانه اش را سنگسار کردند. به صاحبخانه اش چنین   گفت: ((ناراحت مباش، من بیگناهم و در میان بزرگان قوم کسان بسیاري هستند که میدانند من به چه نیتی به   اوترشت رفته بودم. اگر میپنداري که در این خانه مزاحمت برایت فراهم میکنند، من از اینجا میروم، حتی اگر ببینم   که میخواهند همان عمل را که با د ویت مهربان کردند با من بکنند. من یک جمهوریخواه شرافتمندم و رفاه   جمهوري را خواستارم.)) صاحبخانهاش نگذاشت پاي از خانه بیرون بگذارد، و جمعیت پراکنده شدند. اکنون چهل و   یک ساله بود. تصویري که از وي در ((خانه اسپینوزا)) در لاهه موجود است وي را نمونه زیباي یک یهودي سفارادي،   با موهاي سیاه و پریشان، ابروهاي پرپشت، چشمان سیاه و درخشان و اندکی افسرده حال، بینی قلمی و رویهمرفته   صورتی نسبتا زیبا، در مقایسه با تصویر دکارت اثر هالس، نشان میدهد. لوکاس چنین گفته است: ((هیئت ظاهرش   همیشه تمیز و پاکیزه بود و با چنان لباسی از خانه بیرون میشد که بزرگزاده را از عامی متمایز میساخت;)) رفتارشموقر ولی دوستداشتنی بود; اولدنبورگ از ((دانشش که با بشردوستی و پاکدلی و روشن ضمیري همراه بود)) یاد   کرد. بل نوشته است: ((همه آنان که با اسپینوزا آشنا بودند… میگویند که وي اجتماعی، مهربان، خوشخوي، شریف،   رفیق، و پایبند اخلاق بود.)) از بدعت با همسایگانش سخنی به میان نمیآورد; برعکس، آنان را به رفتن به کلیسا   تشویق میکرد و بعضی اوقات خود نیز براي شنیدن وعظ همراهشان میرفت. وي بیش از هر فیلسوف جدید دیگر با   خویشتنداري و تسلط بر خود به آرامش رسید. به انتقادات ندرتا پاسخ میداد، بیشتر با عقاید سروکار داشت تا با   شخصیتها. علیرغم عقیده به دترمینیسم، دور افتادن از قوم، و بیماري، از بدبینی بسیار به دور بود. میگفت:((خوب   عمل کن و خوشحال باش.)) حتما شعارش آگاهی از بدیها و اعتقاد به خوبیها بوده است. دوستان و تحسینگرانش به   خانهاش راه باز کرده بودند. والتر فون چیرنهاوس وي را وادار ساخت تا دستنوشته کتاب علم اخلاق را به وي نشان   دهد. آن دانشمند فیزیک و ریاضیات نوشت: ((استدعا دارم محترما هر جاي که مقصودت را درك نکردم به من یاري   دهی.)) احتمالا به وسیله همین شاگرد مشتاق بود که لایبنیتز به اسپینوزا (1676 (و شاهکار انتشار نیافتهاش دست   یافت. اعضاي بازمانده محفل دکتر مایر در آمستردام به دیدارش میآمدند یا با وي مکاتبه میکردند. نامههایی که به   فضلاي اروپایی مینوشت یا از آنان دریافت میکرد موجب شناسایی غیر منتظره محیط فکري آن عصر شدند. هوخو   بوکسل مکرر از وي تقاضا میکرد تا حقیقت ارواح را اعتراف کند. در سال 1675 ،ستنو، کالبدشناس، از فلورانس   نامهاي موثر برایش فرستاد بدین منظور که اسپینوزا به مذهب کاتولیک درآید :   

 

اگر خواسته باشید، با کمال میل آمادهام زحمت ثابت کردن… این را که تعلیمات شما همپایه تعلیمات ما نیست بر   خود هموار سازم، گرچه امیدوارم که شما… نزد خدا خطاهایتان را انکار کنید… تا اینکه اگر نوشتههاي نخستین شما   هزار نفر را از شناسایی حقیقی خداوند به دور ساختهاند، اکنون با انکار همه آنها، که خود به عنوان نمونه آن را   تحکیم خواهید کرد، ممکن است هزار هزار نفر با شما، به عنوان آوگوستینوس دیگر، به سوي وي رو آورند. قلبا   امیدوارم چنین توفیقی نصیب شما شود.خدا حافظ فریبندگی ایمان کاتولیک، آلبرت بورگ، پسر دوست اسپینوزا،   یعنی کونراد بورگ، خزانهدار کل ایالات متحده، را به سوي خود جلب کرد. آلبرت نیز، مانند ستنو، هنگام مسافرت   در ایتالیا، به دین کاتولیک گرویده بود. در سپتامبر 1675 نامهاي که تقاضا نبود، بلکه مبارزهطلبانه مینمود، به   اسپینوزا نوشت تا مگر او به مذهب کاتولیک رومی بگرود : 

 

چگونه میدانید که فلسفهتان از فلسفههاي دیگري که در این جهان تعلیم داده شدهاند، یا در حقیقت تعلیم میدهند   و یا در آینده خواهند داد برتر است… آیا شما همه آن فلسفههاي کهن و جدید را که در اینجا و در هندوستان و دیگر   جاهاي جهان تعلیم میدهند بررسی کردهاید و اگر کرده باشید، چطور میدانید که بهترین آنها را برگزیدهاید…   اگر، با وجود این، به مسیح ایمان ندارید، از آنچه من میتوانم بگویم بیچارهترید. اما درمانش آسان است: از گناهانتان   استغفار کنید و از خودبینی مرگآور استدلال بد و مجنونانه خود آگاه شوید. … آیا شما، اي حقیر نگونبخت، کرم   کثیف زمینی، … با این سخنان کفرآمیز ناگفتنی خود چه سان جرئت میکنید خودتان را از مسیح و حکمت لایتناهی   برتر قرار دهید… شما با این اصولی که آوردهاید حتما نمیتوانید یکی از آن چیزهایی را که در جادوگري انجام شده   است توضیح دهید، … و نیز قادر نیستید که پدیدههاي شگفتانگیز جنزدگان را، که من خود همه را به دفعات   گوناگون دیدهام و شواهد بسیار شنیدهام، شرح دهید .   

 

اسپینوزا به نوبه خود پاسخ داد (دسامبر 1675 :(آنچه را که دیگران برایم تعریف میکردند و کمتر باور میکردم،   سرانجام، از نامه شما دریافتم; یعنی اینکه نه تنها به عضویت کلیساي رومی درآمدهاید… بلکه یکی از مدافعان   سرسخت آن شدهاید و هم اکنون سقط گویی و غیظ علیه مخالفانتان را هم آموختهاید. نمیخواستم به نامهتان پاسخ   گویم… اما دوستانی خاص، که همراه با من امیدهاي بسیاري به استعداد طبیعی شما داشتند، جدا خواستار شدند تاوظیفه دوستی را فراموش نکنم و بیشتر به آن چیز که بودهاید بیندیشم و نه آنچه که اکنون شدهاید… این بحثها مرا   برانگیختند تا این سطور را برایتان بنویسم و تقاضا کنم که محبت کنید با فکري آرام همه را بخوانید. در اینجا   نمیخواهم از گناهان کشیشان و پاپها ذکري به میان آورم و، مثل مخالفان کلیساي رومی شما را از آنان رویگردان   سازم، زیرا آنان این چیزها را معمولا از روي بدخواهی منتشر میسازند و… بیشتر براي آزار است تا راهنمایی. در   حقیقت، من معترفم که در کلیساي رومی افراد دانشمند و راست کردار بیش از سایر کلیساها هستند و چون تعداد   اعضاي این کلیسا بیشتر است، در نتیجه، افراد دگرگون و متلون نیز در آن بسیار یافت میشوند. … در هر کلیسا چه   بسیار مردان شریفی هستند که خداوند را با عدالتخواهی و دستگیري مردم میپرستند… زیرا عدالت و استعانت   مطمئنترین نشان کاتولیک حقیقی است… و هرجا که این دو باشند، مسیح واقعا وجود دارد; و آنجا که نباشند،   مسیح نیز نیست. زیرا تنها با روح مسیح است که میتوانیم عدالت و استعانت را دوست داشته باشیم. اگر شما   میخواستید که به این حقایق بیندیشید، گمراه نمیشدید و پدر و مادرتان را هم سخت اندوهگین و دلآزرده نمیکردید.   … از من پرسیدهاي چطور است که من میدانم که فلسفه من از همه فلسفههایی که در جهان تعلیم دادهاند، یا   اکنون میدهند و یا در آینده تعلیم خواهند داد بهتر است اما، در حقیقت، این من هستم که حق دارم از شما بپرسم .   زیرا من ادعا نکردهام که بهترین فلسفهها را آوردهام، بلکه فکر میکنم که حقیقت داشته باشد. … اما شما که   میپندارید که سرانجام بهترین دینها را یا بهترین افراد را یافتهاید، که باورتان را هم بدانها سپردهاید، چطور میدانید   که آنها از همه کسانی که دیگر دینها را به مردم آموختهاند، یا اکنون میآموزند، و یا در آینده خواهند آموخت برترند   و اگر آنها را خوب بررسی کردید، چطور میدانید که بهترین را برگزیدهاید…

 

  شما این را خودبینی و نخوت میخوانید، زیرا من عقلم را به کار میاندازم و آن کلام خدایی را دوست دارم که در عقل   است و هرگز نه فسادپذیر است و نه از میان میرود. از این موهومات دوري کنید; عقلی را که خداوند به شما بخشیده   است بپذیرید و آن را پرورش دهید تا در زمره آن سنگدلان وحشی نباشید. … اگر بخواهید…   تاریخهاي کلیسا را بررسی کنید (که میدانم از آنها کاملا بیخبرید) تا دریابید که چه بسیار از سنتهاي اسقفی   بی اساسند و اسقف روم با چه… سیاست و نیرنگ هایی، ششصد سال بعد از زادروز مسیح، بر کلیسا مسلط شده است،   شک ندارم که سرانجام از خواب غفلت بیدار خواهید شد. امید است که چنین شود، قلبا این آرزو را برایتان دارم.   

[spacer height=”15px”]

نقل از کتاب تاریخ تمدن نوشته ویل و آریل دورانت

داود باقروند ارشد

بهمن ماه 1399

[spacer height=”20px” id=”2″]

سرکوب سازمان اکثریت؛ آخرین جدال فدائیان پس از سیاهکل

مهدی شبانی

  • روزنامه‌نگار
آرم سازمان فدائیات خلق اکثریت
توضیح تصویر،آرم سازمان فدائیات خلق اکثریت

در خوانش فعالیت و سرکوب جنبش‌های چپ در سال‌های پس از انقلاب ایران، یک مقطع همچنان ناگفته و مبهم باقی مانده است: سال‌های بین ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۵. در فاصله این سه سال، سازمان فدائیان خلق (اکثریت) به جدال با حکومت ایران روی آورد؛ بزرگ‌ترین و آخرین گروه از مجموعه انشعاب‌های جنبش فدایی که تبار خود را به درگیری مسلحانه ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ در سیاهکل و آغاز مسلحانه چپ پیوند می‌زد.

در بازخوانی تاریخ چپ پس از انقلاب، عمدتا سال‌های بین ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ برجسته‌ شده‌اند؛ سال‌هایی که در آن فدائیان اقلیت، پیکار، راه کارگر، کوموله و سرآخر حزب توده یکی پس از دیگری سرکوب شدند.

در فاصله خرداد ماه ۱۳۶۲ تا مرداد ۱۳۶۵ ، سازمان فدائیان اکثریت به تنها گروه جان به در برده اپوزیسیون تبدیل شد.

این سازمان عملا با آغاز سرکوب متحدش حزب توده، دست به تجدید سازماندهی زد و از “فعالیت علنی” وارد “فاز مخفی” شد.

سازمان فدائیان خلق اکثریت در واقع بزرگترین گروهی بود که از دل چریک‌های فدائی خلق در آمد و پس از انقلاب با ضمن رد مبارزه مسلحانه، در برابر حکومت جمهوری اسلامی، خط مشی انتقاد- اتحاد را در پیش گرفت.

برآورد می‌شود این سازمان، در اوایل دهه شصت دستکم ۲۰ هزار برگه عضویت دارد.

از ‘اتحاد و انتقاد’ تا تشکیلات زیرزمینی

اکثریت از سال ۱۳۵۹ سیاست اتحاد و انتقاد علیه حکومت را پیش گرفت
توضیح تصویر،اکثریت از سال ۱۳۵۹ سیاست اتحاد و انتقاد علیه حکومت را پیش گرفت

سال ۱۳۶۰ سال شروع سرکوب‌ گروه‌های انقلابی رقیب به دست حکومت نوپای پس از انقلاب بود. علاوه بر سازمان مجاهدین خلق، دیگر گروه‌ها از جمله گروه‌های کوچک‌تر چپ که موضعی سرسخت‌تر در برابر هواداران آیت‌الله خمینی داشتند از اولین قربانیان این موج سرکوب بودند.

دو سازمان بزرگ چپ ایران یعنی حزب توده و سازمان‌ فدائیان خلق اکثریت که سودای اتحاد برای رسیدن به “سازمان واحد حزب طبقه کارگر ایران” را در سر می‌پرورانند، با عمده کردن مساله امپریالیسم و چشم بستن بر عنصر ارتجاع، ماهیت حکومت جمهوری اسلامی ایران را هچنان “مترقی” و “ضد امپریالیستی” می‌دانستند و سیاست “اتحاد و انتقاد” شعار اصلی‌شان بود.

اما علی‌رغم اتخاذ این سیاست، اعضا، هواداران و نهادهای وابسته به آنها، به طور مستمر مورد حمله‌ نیروهای امنیتی و لباس شخصی قرار می‌گرفتند. در این دوران حتی برخی از اعضای سازمان دستگیر و تعدادی از آنها اعدام می‌شوند.

ببینید:

علیرغم “هشدارها” و نشانه‌ها از خطر سرکوب و حمله گسترده به این دو گروه سیاسی، هر دوی آنها هنوز به سیاست حکومت جدید در مقابله‌اش با آمریکا، امپریالیسم و “شکوفائی جمهوری اسلامی” امیدوارند.

فروردین ۱۳۶۱ اسدالله لاجوردی دادستان وقت انقلاب اسلامی مرکز، خط مشی دادستانی را در برخورد با نیروهای سازمان اکثریت و حزب توده چنین برمی‌شمرد: “امروز فرخ (فرخ‌ نگهدار) این‌جا بود به او گفتم فعالیت تشکیلاتی حزب توده و فدائیان اکثریت ممنوع است. چنانچه فردی از شما در ارتباط تشکیلاتی دستگیر شود او را نگاه‌ خواهیم داشت تا با ارائه چارت تشکیلاتی کلیه اطلاعاتش را به مقامات دادستانی بدهد”.

به گفته “فرخ نگهدار” دبیرکل وقت اکثریت: “رهبری سازمان از اوایل سال ۶١ برایش قطعی بود که حکومت، سازمان و حزب را تحمل نخواهد کرد و مورد هجوم قرار خواهیم گرفت. در همین رابطه در بهار سال ۶١ یک رشته تصمیمات امنیتی خاص اتخاذ شده است. از جمله دستور عدم زندگی افراد رهبری در منازل علنی و انتقال آنها به خانه های پوشش دار، شناسایی مرزها و درست کردن تیم های انتقال و …”

در پی این تحولات و قبل از دستگیری رهبران حزب توده، سازمان فدائیان اکثریت از بهمن ماه سال ۱۳۶۱ تا آبان ماه ١٣۶٢ یک دوره عقب‌نشینی و انتقال رهبری و اعضای موثر و شناخته شده را به خارج از کشور به ویژه افغانستان و تاشکند پایتخت جمهوری ازبکستان شوروی در پیش می‌گیرد. و این چنین گذار سازمان اکثریت از تشکیلات نیمه‌علنی و نیمه‌مخفی با ساختارهای حزبی، به تشکیلاتی کاملا مخفی و با ساختارهای غیرمتشکل و غیرمتمرکز آغاز می‌شود.

در اردیبهشت سال ۱۳۶۲ در حمله‌ نیروهای امنیتی به باقی‌مانده کادرهای علنی و اعضای سازمان مخفی حزب توده، تعدادی از اعضا و کاد‌رهای سازمان هم دستگیر می‌شوند. اما تمهیدات انجام گرفته باعث می‌شود بخش بزرگی از اعضای آن از زیر تیغ این حملات بیرون بمانند.

پلنوم تاشکند؛ از “انتقاد از خود” تا حرکت به سمت مبارزه‌ مسلحانه

با این تحولات استراتژی، سازمان از سیاست “طرد جناح ارتجاعی حاکم” به “سرنگونی جمهوری اسلامی” تغییر می‌کند.

بعد از پلنوم و گردهمایی بزرگ سازمان در فروردین ۱۳۶۵ در تاشکند، مبارزه‌ “مسلحانه در کردستان” و “اقدامات مسلحانه” در سایر نقاط کشور به تصویب می‌رسد و بدین ترتیب بزرگترین سازمان “سراسری” چپ ایران به صورت مخفی به فعالیت‌های سیاسی خود ادامه می‌دهد.

بین سال‌های ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۵ تعدادی از نیروهای سازمان دستگیر و برخی نیز اعدام می‌شوند، اما ضربه‌ سراسری و جدی به سازمان وارد نمی‌شود. گستره‌ فعالیت‌های سازمان در این سال‌ها به اندازه‌ای بود که گفته می‌شود در سال ۱۳۶۴ نشریه “کار” ارگان سازمان، با تیتراژ ۱۰ تا ۲۰ هزار نسخه‌ و به صورت مخفی در سراسر ایران توزیع می‌شود.

سازمان اکثریت در حالی به فعالیت‌های مخفی روی می‌آورد که حکومت ایران در سال ۱۳۶۳، با ادغام تمامی نهادهای موازی، وزارت اطلاعات را تاسیس می‌کند. این وزارتخانه زیر نظر محمد ری‌شهری قرار می‌گیرد که پیشتر به ریاست دادگاه سی نفر از اعضای نظامی اکثریت را برعهده داشت.

روزنامه
توضیح تصویر،نشریه ارگان سازمان اکثریت با شعار ‘مرگ بر خمینی’

پرونده سازمان اکثریت اولین پرونده‌ مهم وزارت اطلاعات تازه تاسیس ایران است و برای این وزارت‌خانه اهمیتی نمادین دارد.

بنا به گفته محمد ری‌شهری پس از تاسیس وزارت اطلاعات در سال ١٣۶٣ دوباره همه سرنخ های قابل توجه و ردهای مربوط به اکثریت در داخل و خارج کشور “در دستور کار قرار گرفت”.

اهمیت این پرونده به حدی است که بنا به گفته او حتی کسانی که به صورت دوستانه و عاطفی هم با هم ارتباط داشتند، زیر نظر قرار گرفته بودند. ولی علی‌رغم این فشارها، اعضای سازمان هنوز در ایران فعالیت مخفی و گسترده‌ خود را ادامه می‌دهند.

این فعالیت‌ها با پلنوم فروردین ۱۳۶۵ مسیر جدیدی پیدا می‌کند. در فروردین ۱۳۶۵ بیش از ۱۴ تن از کادرهای مخفی سازمان در ایران از طریق افغانستان، ترکیه و آذربایجان خود را به تاشکند می‌رسانند. آنها در کنار ۱۸ نفر عضو دیگر رهبری که در خارج از کشور به سر می‌برند، به مدت شش روز و مخفیانه “پلنوم وسیع” سازمان اکثریت را برگزار می‌کنند.

در این پلنوم که با تدابیر امنیتی ویژه‌ برگزار شد، در کنار کادر رهبری سازمان اکثریت، نماینده‌ای از حزب توده و کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی نیز حضور داشتند.

در این گردهمایی، اختلاف‌نظرهایی جدی بین رهبری و کادرهای سازمان پدیدار می‌شود؛ انتقادهایی که عمدتا بر سیاست گذشته سازمان، فاصله رهبری و کادرها و همچنین فقدان دموکراسی در درون تشکیلات استوار است.

در یکی از شدید لحن‌ترین انتقادها، یکی از مشاوران کمیته مرکزی و رهبران تشکیلات مخفی سازمان که مخفیانه از ایران به تاشکند سفر کرده بود، در بخشی از سخنرانی‌اش ضمن انتقاد از فقدان دموکراسی در تشکیلات و لزوم خانه‌تکانی جدی سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی می‌گوید: “باید این مبارزه را ما کمونیست‌ها سازمان دهیم. ما خیلی عقب مانده هستیم. علتش خط مشی انحرافی ما بود. به کارگران گفتیم اعتصاب نکنید. به زنان گفتیم این وضع گذراست. مردم را بسوی سراب بردیم… ما باید آشکارا به زحمتکشان بگوییم که اشتباه کرده‌ایم. اعتراف به اشتباه در چپ موجب افزایش جلب اعتماد مردم به ما خواهد شد… ما جایگاه خود را باز خواهیم یافت”.

در یکی دیگر سخنرانی‌های پلنوم، یکی از اعضا می‌گوید “ما نتوانستیم پایه‌های خود را در میان مردم مستحکم نماییم. باید سال‌ها مبارزه کنیم تا اعتماد هواداران را جلب کنیم، توده‌ھا که جای خود دارند… نقد شجاعانه مشی و برنامه گذشته و اعتراف صریح به اشتباهات بما لطمه نخواھد زد. پوشیده نگه داشتن به ما ضربه خواهد زد… درک نادرستی از انقلاب ملی و درک انحرافی از وحدت کمونیستی داشتیم… فقدان تحلیل از ساختار و ارزیابی نادرست از حاکمیت داشتیم و با کمبود انتقاد و انتقاد از خود -به ورطه رفرمیسم و اپورتونیست راست در غلطیدیم”.

برخی از این انتقادات به سازمان اکثریت، در سال‌های قبل از سوی دیگر گروه‌های چپ ایران نیز مطرح شده بود، از جمله به موضع “اتحاد- انتقاد” سازمان اکثریت در برابر حکومت.

در نهایت این پلنوم به گسترش مبارزه و بسط تشکیلات مخفی در ایران رای داد.

در بخشی از قطعنامه‌ی پایانی این پلنوم آمده است: “رژیم جمهوری اسلامی امکان تحول مسالمت‌آمیز را از میان برده است. رژیم امکان اعمال اراده مردم را با سرکوب قهرآمیز سلب کرده است. از این روی تنها راه خلق برای بدست گرفتن قدرت سیاسی، اعمال قهر انقلابی است. سازمان ما وظیفه خود می‌داند که طبقه کارگر و همه مردم ایران را برای مبارزه مسلحانه جهت سرنگونی رژیم آماده سازد .”

بازگشت از تاشکند؛ شکست سه سال مقاومت

در حالی که در جریان پلنوم برخی از کادرهای داخل کشور از استراتژی و سازماندهی سازمان در ایران انتقاد کرده و تحت تعیقب بودن خود و اعضای داخل کشور را گوشزد می‌کردند در نهایت با تصمیم هیات سیاسی سازمان، شرکت‌کنندگان این جلسه مخفی به ایران بازمی‌گردند.

سه دهه پس از سرکوب‌های دهه شصت، این سازمان هیاتی‌ را برای بررسی آسیب شناسی تشکیلات مخفی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) سال های ١٣٦٢ تا ١٣٦٥ تشکیل داد که در گزارش پایانی آن از تصویب خط مشی براندازی حکومت ایران انتقاد شد: “طرح شعار سرنگونی جمهوری اسلامی از یک طرف موجب حساس‌تر شدن رژیم بر فعالیت های سازمان شد و از طرف دیگر در رهبری و در میان نیروهای سازمان به توهم اعتلای جنبش در داخل کشور دامن زد و به گسترش فعالیت های بیرونی بیشتر و تعرض بیشتر تشکیلات داخل سازمان منجر شد. این سیاست تعرضی تا پلنوم سال ١٣۶۵ ادامه داشت و در پلنوم هم با تصویب برخی سیاست‌هایی رادیکال و ماجراجویانه به اتفاق آرای کمیته مرکزی به اوج خود رسید”.

در نهایت در تابستان ۱۳۶۵ حمله سراسری و گسترده‌ وزارت اطلاعات به اعضا و هواداران سازمان اکثریت کلید می‌خورد.

نشریه ارگان سازمان فدائیان خلق اکثریب؛ اولین شماره پس از اطلاع از اعدام‌های جمعی سال ۱۳۶۷
توضیح تصویر،نشریه ارگان سازمان فدائیان خلق اکثریب؛ اولین رسانه اپوزیسیون است که با انتشار عکس از اعدام‌های جمعی سال ۱۳۶۷ اطلاع می‌دهد

به گفته محمد ری‌شهری: “سرانجام ۱۳ گروه مرکزی (مشتمل بر ۶۵ گروه مستقل و ۱۵ گروه و حوزه خودکفا) در ۲۹ تیر ماه ۱۳۶۵ زیر ضربه وزارت اطلاعات قرار گرفت. حدود ۷۵۰ نفر از رده های مختلف تشکیلات در سراسر کشور دستگیر شدند. همچنین تعدادی از عوامل نظامی و حدود ۲۰۰ نفر از عناصر تشکیلاتی گروه که در مراکز متعدد و مختلف نظام کار می کردند، جزو دستگیر شدگان بودند. بخش وسیعی از امکانات گروه در داخل کشور مانند چاپخانه‌های مخفی، مهرهای جعلی مراکز مختلف، مقادیری شناسنامه، گواهی‌نامه و کارت پایان خدمت، مقادیری اسلحه و مهمات، سیانور، اتومبیل و موتورسیکلت، اماکن مسکونی، مراکز تجاری و وجوه نقد و ارز خارجی نیز ضبط شد”.

در جریان این دستگیری‌ها خانه، محل کار و اموال شخصی بسیاری از اعضای سازمان و خانواده‌هایشان هم به تاراج می‌رود و اعضای دستگیر شده تحت شدیدترین شکنجه‌های جسمی و روحی قرار می‌گیرند.

فصل پایانی این مبارزه در سال ۱۳۶۷ و در جریان قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان این سال رقم می‌خورد. در این کشتار نزدیک به ۱۰۰ تن از اعضای سازمان اکثریت، در حالی که بعضی از آنان حتی بیش از زمان محکومیت‌شان در زندان نگه داشته شده بودند، در کنار اعضا و هواداران دیگر گروه‌های چپ‌گرا به دار آویخته می‌شوند.

با این قتل‌عام و تصمیم کنگره دوم اکثریت در سال ۱۳۶۹ مبنی بر این که سازمان دیگر تشکیلات مخفی و حرفه‌ایی در داخل کشور ندارد، فعالیت‌های آخرین سازمان چپ بازمانده از انقلاب در ایران به پایان می‌رسد.

نگاهی به بریده مزدوری در فرقه رجوی، "مریم رجوی" انتخاب اصلح یا درمان درد بریدگی مسعود رجوی -قسمت دوم

 داود ژنو

بقلم داود باقروند ارشد

 

[spacer height=”15px”]

 

نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

 

 

[su_heading size=”20″]قسمت دوم  [/su_heading]

در قسمت اول بحث نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات مسعودرجوی عمدتا به تاریخچه سازمان و تحولات سیاسی که منجر به اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه با اتهام بریده مزدوری بعنوان ابزار ترور سیاسی مخالفان برای از سرراه برداشتن آنها چه در بیرون تشکیلات در میان جدا شدگان(عضو مجاهدین و عضو شورای ضد ملی آن)، گروهها و فعالین سیاسی، سیاستمداران خارجی، روزنامه نگاران، نشریات و تلویزیونها و کلا هر مرجعی که منشاء یک ایراد و انتقاد به سیاستهای مسعودرجوی باشد میگردید. همچنین به نقاط عطفی در تشکیلات رجوی بعد از انقلاب 22 بهمن که منجر به بریدن مسعودرجوی گردید اشاره شد.[spacer height=”10px”]

در قسمت دوم به ریز جزئیات بریدن مسعودرجوی از مبارزه و مردم ایران و ریز اقدامات تبهکارانه او با همکاری دفتر سیاسی و متاسفانه تائید ضمنی بسیاری از ما اعضا زیر دفتر سیاسی در توجیه ایدئولژیک و سیاسی این تبهکاری اشاره خواهد شد.[spacer height=”10px”]

تبلیغات گسترده فرقه مسعودرجوی با اتکاء به امکانات متنوع رسانه ایکه دارد طی چهل سال گذشته این ذهنیت را در اکثریت مخاطبین بویژه در میان هواداران خود و خارج کشوریها ایجاد کرده که جدا شدگان، از مبارزه بریده، و به زندگی روی آورده اند. با “طعمه” خواندن آنها، مدعی است ازهمان درون تشکیلات خود را به رژیم فروخته اند، بنابراین بریده مزدورند و خائن هستند. براین اساس است که، رجوی مدعی است همه انتقادات جداشدگان به رجوی ریشه در زندگی طلبی و فرار از مبارزه دارد و ایرادات به رجوی وسیله ای است برای فروش خود به رژیم و لاپوشانی زندگی طلبی خودشان. در مقابل رجوی نیز با زدن اتهام مزدوری آنها را خائن و حکم اعدام انقلابی آنها را صادر کرده و حتی در جلسه عمومی نحوه کشتن آنها را در اروپا نمایش هم داده است.[spacer height=”10px”]

رجوی یک خدای کوچکاما خروج از کمپهای فرقه رجوی و آمدن به بیرون حصارهای فیزیکی و فکری آهنین کشیده شده به دور آن چه توسط اعضای فرقه و چه توسط اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت که همگی بلحاظ مالی توسط تشکیلات حمایت میشوند مستلزم این امر است که فرد جدا شده مقدم بر هر امری به تلاش وفعالیتی برای تامین هزینه های زندگی خود بپردازد تا در پناه آن اگر میخواست فعالیت سیاسی انجام دهد مقدور و ممکن گردد. که طبعا درک آن برای هر ذهن غیر بیمار و شستشوی مغزی نشده امری بسیار ساده است، که رجوی تلاش میکند آنرا نادیده بگیرد.[spacer height=”20px”]

[su_heading size=”20″]اخته کردن فکری یا اخته کردن جنسیتی مجاهدین در انقلاب ایدئولژیک؟ [/su_heading][spacer height=”15px”]

مسعودرجوی چهل سال است که در درون تشکیلات بعنوان مبنای به اصطلاح انقلاب ایدئولژیکِ بحث کرده و میکند که:[spacer height=”10px”]

سرمنشاء همه انتقادات به مسعود رجوی و سیاستهای او تمایلات زندگی طلبانه ای است که خودش را در بارزترین شکل در تمایل به زن (در مردان) و به مرد(در میان زنان) نشان میدهد. رجوی طی مراحل چند دهگانه انقلاب به مقابله با وارد شدن انتقادات به خودش پرداخته است. از همین رو اخته کردن مجاهدین بلحاظ جنسی، فکری، اندیشه ای و خرد ورزی، بعنوان استراتژی نجات مسعودرجوی از پاسخگویی به انتقاداتش و از نظر منتقدین “تبهکاریهایش” در دستور کار قرارگرفت. این استراتژی اخته کردن مجاهدین، با طلاق دادن زنان و یا شوهران و در مرحله بعد گرفتن فرزندانشان (چرا که یاد آور زن یا شوهربود) از آنها و در مراحل بعدی در آوردن رحم از شکم زنان و خوراندن کافور درغذای مردان، و در مرحله بعدی گزارش همه لحظاتی که زنی و یا مردی و یا فرزندی از ذهن عضو گذشته باشد، یا بدلیل فشارهای جنسی به خود ارضائی پرداخته باشد، به دیگری تجاوز کرده باشد، یا خواب جنسی دیده باشند، خواب فرزند، همسر، خانواده و حتی در مرحله ای خواب اقوام و فامیل و پدر و مادرنیز جزئی از برنامه اخته شدن مجاهدین قرار گرفته و به شدیدترین و خشن ترین و تحقیر آمیز ترین شکل که فرد باید این گناهان را بعنوان علائم بریدگی و زندگی طلبی و خیانت به انقلاب مریم در جمع بخواند و بقیه او را تف و لعن و نفرین و بعضا با اقدامات فیزیکی تنبیه کنند تحمل نماید. مباحث تئوریک جنسیتی مطرح شده توسط مسعودرجوی را میتوان بصورت یک کتاب 500صفحه ای به نگارش درآورد که “تمامی مجاهدین” بدلیل تکرار روزانه آنر حفظ شده اند.[spacer height=”10px”]

در یکی از مباحث مسعود رجوی خودش را در مقام پیامبر و مجاهدین را گاو(زن و یا شوهر) پرستان محترم و محترمه معرفی میکند. که به فرامینِ مسعود رجوی،  به ترکِ گاو (زن یا شوهر) پرستی را با آوردن بهانه های مختلف تن نمیدهند. و گاوهایی را که میپرستند را حاضر نیستند به مسعود رجوی بدهند و در پشت خود مخفی میکنند. گاو زرد منظورش از زن بلوند است، که وقتی میگوید دهان خودش هم آب افتاده و مریم نیز نیش خنده تمسخر آمیزی میزند. (در اینجا)[spacer height=”10px”]

مشکلات از اینجا ناشی میشد که با اعمال طلاقهای اجباری، گزاشات “خود ارضایی” اعضای سازمان تا بالاترین ردهها، دفتر مسعودرجوی را چه در میان زنان و چه مردان پر کرد. در مراحل بعدی افتادن به روابط غیر اخلاقی بین زنان و مردان طلاق گرفته و مجردها، به همجنس گرایی و تجاوز به فرزندان نوجوان در تشکیلات انجامید. که عامل خودکشی هایی در میان زنان (زهرا نوری-عضو شورای رهبری با اتهام همجنسگرایی که تشکیلات به او زد) و مردان (فرمانده علینقی حدادی-عضو مرکزیت و همسر زهره اخیانی مسئول اول سازمان، به اتهام همخوابگی را یک زن مجاهد. البته ادعای رجوی خودکشی بود ولی به او قرص سیانور دادند و مجبورش کردند بخورد) نیز گردید. مسعود رجوی با تشکیل جلسات  این وضعیت را به بیان خودش:[spacer height=”20px”]

 “ضدیت اعضای سازمان با انقلاب ایدئولژیک”

[spacer height=”15px”]

خواند. از همین رو رجوی خودش به زبان خودش در جمع 4000 نفره در اشرف چندین بار در هر مرحله که اقدامات تبهکارانه اخته کردن مجاهدین با شکست مواجهه میشد با مریم رجوی به صحنه میآمد و به زبان خودش میگفت:[spacer height=”15px”]

 

[su_quote cite=”مسعود رجوی “]”ما هم مانند شما هستم و شما نمیتوانید بگوئید که اجرا کردن مراحل انقلاب ایدئولژیکی که از شما خواسته میشود شدنی نیست.” [/su_quote][spacer height=”15px”]

 

وقاحت بیشرمانه از این بیشتر نمیشود، زمانیکه نه تنها خودش تن به جدایی از زن و سکس نداده بود که بطور جمعی با زنان طلاق گرفته برای “عروج!!! و رهایی آنها همچون برای عروج مریم” با آنها همبستری میکرد. بعنوان کسی که متاسفانه همین سیاستهای مسعود رجوی را بعنوان یک فرمانده پیش برده است باید بگویم که رجوی میگفت:[spacer height=”15px”]

 

[su_quote cite=”مسعود رجوی “]”باید خودتان را بخوانید و از روی خود زیر دستان را قضاوت کنید چون انسانها یکطور هستند.” [/su_quote][spacer height=”15px”]

 

 رجوی نیز خودش عینا همین تاکتیک را در مورد اعضای سازمان بکار میبرد. توجه دارید که در همین زمان مسعودرجوی مدام مطرح میکرد که:[spacer height=”15px”]

 

[su_quote cite=”مهدی ابریشمچی از قول مسعودرجوی”]”هر مرد مجاهد باید زنش را در بستر مسعودرجوی ببیند. تا رستگار شود و زنان باید خود را همسر مسعودرجوی بدانند ” [/su_quote]

 

[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#2c5f36″ color=”#fbfa2c”]هر مرد مجاهد باید زنش را در بستر مسعودرجوی ببیند. تا رستگار شود و زنان باید خود را همسر مسعودرجوی بدانند [/su_highlight]

و کسی این مسئله را جدی نمیگرفت و مطلقا فکر نمیکرد که رجوی شبها با زنان مجاهدین همبستری میکرده است. آنوقت آوار این فشار و سرکوب داخلی برای حتی یک لحظه بیاد همسر و فرزند افتادن بر گرده اعضای سازمان چنان بود که آنرا به فساد باور نکردنی و حتی خودکشی ها و فرار ها و دستگیریها و شکنجه های در تشکیلات و یا حتی توسط اطلاعات عراق کشید. رجوی همه اینها را بهای انقلاب ایدئولژیک و حفظ رهبری خودش میخواند.[spacer height=”20px”]

 

[su_heading size=”20″]آموزه های مسعود رجوی در کشف بریده مزدور [/su_heading][spacer height=”15px”]

طبعا کسی انتظارندارد که بریدن مسعود رجوی از مبارزه همچون دیگران به روی آوردن او به حضور در خیابانهای اروپا و گشتن به دنبال کار و سرپناه و… منجر شده و نمود پیدا کند.[spacer height=”10px”]

اولین علائم بریدگی مسعودرجوی بعد از شکست کمرشکن و فرار باقی مانده تشکیلات به خارج، تمایلات زندگی طلبانه او در متمایل شدن به زن بود. که آنرا تحت بهانه اتحاد با بنی صدر اجرا کرد. تا شاید بتواند بریدگیش را با همسرگزینی درمان کند. اما از آنجاکه استبداد رأیش تحمل استقلال رأی خانم فیروزه بنی صدر و بویژه پدرش را نداشت، کینه از ایندو بدل گرفت، بویژه که میدید برای اولین بار زنی هست که به همه افکار رجوی تف میکند و کمرفکریش در مقابل کاریزمای ضحاک همچون زنان اسیر در تشکیلات خرد نمیشود. چرا که ما که هر روز در اورسورواز بودیم اخبار استقلال رأی او زبانزد شده بود. این استقلال رأی یک زن جوان، رجوی را بسا بیشتر افسرده و به عمق بریدگی میکشاند. رفته رفته این فاصله از فیروزه بنی صدر به دلبستگی به مریم قجر عضدانلو همسر مهدی ابریشمچی که منشی شخصی رجوی بود ظاهر شد.  تا بریدگی خود را با او درمان کند. مخالفت آقا بنی صدر با خودفروشی رجوی به عراق بهانه ای شد که رجوی از شر این مرد و دخترِ “خود رأی” او رها شود. و اینگونه قبل از اینکه حتی جدایی از فیروزه بنی صدر به طور قانونی طی شود، بطور کامل به مریم رجوی نزدیک شده و حتی با وی طرح جدا شدنش از مهدی ابریشمچی و ازدواج با خودش را به تمام و کمال به اتمام رسانده بود.[spacer height=”10px”]

 

[su_heading size=”20″]چگونگی غلبه مسعودرجوی برریسک جواب منفی مریم رجوی به طلاق و ازدواج [/su_heading][spacer height=”10px”]

او نمیتوانست موضوع ازدواجش با مریم قجرعضدانلو را با دفتر سیاسی قبل از اطمینان صددرصد از جواب مثبت مریم مطرح کند. چرا که حتی در صورت موافقت مهدی ابریشمچی، در صورتیکه جواب مریم منفی میبود، حکم تیرخلاص برای رجوی داشت. چون ازدواجهای اجباری فقط در مورد مجردها و اعضایی که همسرانشان مرده بودند متداول بود نه در مورد عضویکه شوهر یا زن دارد. از طرفی نیز با اجبار کردن، حربه دجالگرانۀ “طلاق و ازدواج مریم با مسعود (رهبر عقیدتی) منجر به رهایی زن (مریم) میشود” را از کار می انداخت.  ضمن اینکه ایستادگی مریم در مقابل این اجبار تشکیلاتی به رسوایی عالمگیری (عطف به حضور در فرانسه) منجر میگردید. بنابراین با اطمینان صددرصد و با شناخت از مسعود رجوی در پیشبرد امری که مد نظر دارد باید گفت که مسعود رجوی تضمین هایی بسا بسا فراتر از رضایت کلامی از مریم برای جدایی و ازدواج را از او گرفته بوده است. حتی طوریکه نتواند بعداً نیز دبه کند. چرا که این مسئله مطلقا جای ریسک کردن نداشت. اما چرا رجوی باید قبل از طرح قصد ازدواجش با مریم در دفتر سیاسی، با خود مریم بسیار بسیار جلوتر رفته و آنرا تضمین کرده باشد؟ به این دلیل که، اگر فقط به موافقت کلامی مریم اکتفا میکرد ولی مهدی ابریشمچی با آن مخالفت مینمود و میتوانست رای مریم را بزند و یا مریم دبه میکرد، بازهم فاجعه در راه بود. یعنی کلید تضمین قضیه در “بازگشت ناپذیر کردن مریم در امر طلاق از ابریشمچی و ازدواج با مسعودرجوی” بود. رجوی بدون شک همانگونه که امروزه بعد از افشای رابطه هایش با زنان مجاهد مشخص نموده، نشان داده که چگونه “زنان را در تشکیلات با الگو برداری از مریم بدون بازگشت میکند“، مریم قجر را نیز همینطور بدون بازگشت کرده بوده است.  [spacer height=”10px”]

این سوال را میتواند مطرح نمود که، اگر مهدی ابریشمیچی مخالفت مینمود موضوع به رسوایی نمیکشید؟ چرا میکشید، اما مسعودرجوی راه حلهای آنرا در تشکیلات فرقه ای خود سالها بود که در دست داشت. امریکه در جریان نشستهای اسفند 1363 در اورسورواز نیز مطرح کردض. که نگارنده این قسمت را به نقل از همان نشست میآورم که دوستان دیگر حاضر در این جلسات میتوانند گواهی دهند.[spacer height=”20px”]

 

[su_heading size=”20″]نحوه عبور مسعودرجوی از دفتر سیاسی برای طلاق و ازدواج مریم عضدانلو [/su_heading][spacer height=”15px”]

“رجوی ابتدا مسئله را با انتقاد از خود و دفتر سیاسی اینگونه مطرح میکند که: با وجود حضور بسیاری از زنان در مبارزه هیچ نمایندگی در سطح بالای سازمان ندارند. و همه دفتر سیاسی مردانه آنروز(علی زرکش،محمود عطایی، عباس داوری، مهدی ابریشمچی) را به زیر انتقاد ایدئولژیک برده و متهم به مردسالاری و عقب افتادگی ایدئولژیک مینماید!! و همه را مجبور میکند که از خود انتقاد کنند که چگونه خون هزاران زن همچون اشرف ربیعی ها و گوهر ادب آوازها و… را با مردسالاری خود حدر داده اند. در مرحله بعدی این مطرح میشود که خوب حالا که ما از مردسالاری بیرون آمدیم، کدام زن این صلاحیت را دارد؟ که طبعا لیستی تهیه میشود که کاندید رجوی نیز مریم عضدانلو بوده است.[spacer height=”10px”]

طبعا کسی نمیتوانست با کاندید رجوی مخالفت کند. بعد که همه روی مریم رجوی توافق میکنند، رجوی وامبول در میآورد که، مشکل جدی ای برسر راه رهایی زنان و ارتقاء آنها به سطح رهبری جنبش وجود دارد. همه میگویند چه مشکلی، رجوی بحث میکند که: زنی که در سطح رهبری سازمان باشد چون درگیر مسائل حیاتی جنبش است، اولا، نمیتواند به کس دیگری وابسته باشد (وظایف همسری و خانه داری و …)،  ثانیا، ضرورت مبارزه حکم میکند که مسعودرجوی و این زن که زن مهدی ابریشمچی است شبانه روز کنار هم باشند. (رجوی عادت دارد همواره شبها کار! کند و روزها میخوابد) فرقی هم نمیکند زن متاهل باشد یا مجرد. چون این همراهی مستمرآنهم بطور شبانه روز و… در سطح مناسبات سازمان همه را و قبل از همه شوهر را مسئله دار و تشکیلات را متلاشی میکند!!! بنابراین زمانیکه در نهایت بلحاظ فکری!! موانع عروج!! زنان مجاهد به سطح رهبری جنبش در اذهان دفترسیاسی کنار میرود، تنها به همین دلیل پیش پا افتاده!! زنان از این شانس تاریخی محروم میمانند.[spacer height=”10px”]

با طرح یک سوال دجالگرانه توسط مسعود رجوی بقیه داستان را بسادگی میتوان حدس زد. سوال اینکه:[spacer height=”10px”]

آیا ازدواج مریم با مهدی ابریشمچی باید مانع احقاق حقوق!! میلیونها زن ایرانی و عروج مریم را که آنها را نمایندگی میکند،  به سطوح رهبر جنبش شود؟؟!! آیا مهدی ابریشمچی عضو دفتر سیاسیِ بزرگترین جنبش سیاسی آپوزیسیون تاریخ!!!! صرفا بدلیل ازدواجش با یک عضو سازمان “مریم”  باید چنین ظلمی را در حق زنان بکند؟!! جنبشی که روزانه صدها تن پسران و دختران زیر سن قانونی با تصمیماتش به تیرک اعدام سپرده میشوند و هیچگاه زندگی را در قالب خانواده تجربه نمیکنند، رهبرانش چگونه میتوانند مدعی رهبری جنبش تاریخی خلق قهرمان ایران باشد؟!![spacer height=”10px”]

در حاشیه: یکبار که نگارنده 20 انتقاد در سال 1365 از مهدی ابریشمچی نوشته و به مسعودرجوی داد، مهدی که مسئول نگارنده بود، آمد و گفت، “با وجود این انتقادهایی که به من کردی من از تو چپ ترم!! چون من زنم را به مسعود دادم و تو ندادی”.  البته رجوی بخاطر این انتقادات و بدست آوردن دل مهدی، مرا از معاون مرکزیت اخراج و به دوسال کار اجباری فرستاد.[spacer height=”10px”]

اینها نوع مباحثی است که مسعودرجوی همواره در متقاعد کردن دیگران به تن دادن به خواسته هایش بکار میبرد. بنابراین حتی اگر بجای دفتر سیاسی فرقه رجوی، دفتر یک گاراژ و کاروانسرا هم در این جلسه بود برایش واضح بود که باید به چه تصمیمی برسد و چه تائیدی به مسعودرجوی بدهد؟ و به این درک والا از فداکاری عاشورایی مسعودرجوی در جدا کردن زن مهدی و ازدواج با او برسند!!![spacer height=”10px”]

طبق اطلاعیه رسمی سازمان، میدانیم که علی زرکش و محمود عطایی آنرا مطرح میکنند. ولی دجال ما آقای رجوی میگذارد طاقچه بالا که چرا من باید با آبرویم بازی کنم؟ متهم شوم که مریم را از مهدی جدا و با او ازدواج میکنم؟ ازاین صحنه به بعد مسعود میگوید نه بقیه میگویند حتما باید تن بدهی!!!! تا جائیکه علی زرکش زمانیکه در پاریس بوده! (طبق اطلاعیه دفتر سیاسی) از تهران!! پیام میدهد! که اگر میخواهی من دستم را ببرم و به فرانسه بفرستم تا تو قبول کنی که باید این فداکاری را بکنی و با مریم ازدواج کنی؟  که در نهایت مانند همیشه مسعودرجوی با فدای حداکثر دست به اقدام تاریخسازِ قبول ازدواج با مریم تن میدهد!!![spacer height=”20px”]

[su_heading size=”20″] بررسی مریم مسئول اول یک “انتخاب اصلح”، یا “چاره درد بریدگی مسعودرجوی”  [/su_heading][spacer height=”15px”]

 

مسعودرجوی همواره تلاش کرده است با زدن نقاب کثیف و تبهکارانه “انتخاب مریم به مسئول اولی یا همردیفی ناشی از صلاحیت های مریم و ضامن رهایی زنان است” به چهره شیاد و بریده خود این تبهکاری را بزک کند. اما حقایق زیر آشکارا غیر از این حکایت میکند:[spacer height=”10px”]

  1. مریم هیچ سابقه مبارزاتی در زمان شاه نداشت، الا زندانی بودن برادرش بعنوان مجاهد. و از سال 58 تا 63 فقط مدت عضویت را بسرآورده بود که پنج سال بود.
  2. بگواهی زنان مجاهد در جلسات عمومی در حضور مسعود رجوی و نشستهای متعدد، مریم رجوی را که برادرش محمود زندانی سیاسی مجاهد بود را نمیشده است از دیسکوهای تهران جمع کرد.
  3. بعد از انقلاب 22 بهمن، روسری به سر کرده است و مذهبی شده و بسمت سازمان کشانده اندش.
  4. مسعودرجوی (در حضور نگارنده) میگفت، مریم را ابتدا برای همسری محمد امام از زندانیان زمان شاه پیشنهاد کرده که محمد امام علیرغم زیبایی مریم بدلیل اینکه زن عادی بوده و سابقه مبارزاتی نداشته است نپذیرفته است. ولی مهدی ابریشمچی پذیرفته است!!
  5. در سال 1364 که مریم بعنوان همردیف مسئول اول معرفی شد، در اطلاعیه سازمان آمده است که کماکان کارها را علی زرکش انجام میدهد و اوست که جانشین است. یعنی آشکارا انتخاب مریم عضدانلو نه براساس صلاحیتهای نشان داده شده توسط او و یا تحولاتی که ناشی از فکر و اندیشه او بوده باشد و یا توانمندی خارق العاده ای در اداره سازمان از خود نشان داده باشد، یا سازمان را از بحرانی “جز بحران بریدگی مسعودرجوی” خارج کرده باشد ودر نتیجه شایسته جایگاه رهبری شده باشد نبوده.
  6. برای سالیان باز به تاکید معترضانه زنان مجاهد، و شهادت همه اعضای سازمان، مریم در جلسات عمومی سازمان، بعنوان “دکور” در کنار مسعود مینشست و کلامی نمیگفت. زنی در همین جلسه عمومی بلند شد و گفت که، “مریم ضمن دکور وار،مانند یک مانکن فقط لباس شیک میپوشد و ظاهر میشود”.
  7. در معرفی او بعنوان رئیس جمهورِ!!! دولت موقت، مریم آشکارا ابراز کرد که چنین صلاحیتی ندارد، فقط چون مسعود میگوید قبول میکند.
  8. مسعود رجوی در تمامی بحثهای انقلاب ایدئولژیک!!! میگفت تنها دلیل ارتقاء مریم خودسپاری صد در صد او به مسعودرجوی بوده است ولا غیر. عشقش و دلش را به مسعود داده است.
  9. مسعود رجوی همواره گفته است و میگوید، همه زنان باید پایشان را جای پای مریم بگذارند. که در جریان افشاء همخوابگی های مسعود رجوی توسط زنان شجاع جدا شده مشخص شد که، مریم رجوی برای ارتقاء زنان دیگر و عروجشان همچون خودش، از آنها میخواست که با مسعود رجوی همخوابگی کنند. که حتی بطور دست جمعی نیز این اروج صورت گرفته است. “گردن نگارنده در گرو این حقیقت است“. اعضای زن جداشده عضو دفتر کار رجویها شهادت کتبی داده اند که به چشم دیده اند که مسعودرجوی بازنان (ده  نفره) بطور دسته جمعی همبستری میکرده است.
  10. نگارنده در این دوران در دفتر مسعود و مریم حضور داشته است در تمام جلسات دفتر سیاسی نیز شاهد بوده است که مریم رجوی جز همسری برای مسعودرجوی کارکرد دیگری نداشته است. (نگارنده اتاق خواب و کار آنها دسترسی داشته است)
  11. مریم تا سالیان نه تنها دانش خواندن قرآن از رویش را نیز نداشت بلکه هیچ گاه هیچ بحثی را چه در زمینه سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولژیک نمیتوانست ارائه کند و تنها در کنار مسعود ظاهر میشد.
  12. مهمترین اینکه مسعود با وارد کردن مریم به مسئول اولی خود را به امام زمانی ورهبری عقیدتی ارتقاء داد که تا به امروز هیچ احدی حق آب خوردن بدون تائید رهبر عقیدتی را ندارد. یعنی فرقی نمیکند چه کسی بجای مریم باشد. همه صددرصد احکام ولی فقیه فرقه رجوی را باید اجرا کنند و میکنند.
  13. هیچ احدی اجازه اما و اگر کردن در انتخاب نه اولین مسئول اول و نه هیچکدام دیگر از آنها به عنوان “مسئول اول سازمان را نداشت” مگر پیه خوردن مارک بریده مزدور و خائن خوردن را میپذیرفت. مانند مهدی افتخاری، علی زرکش، و بسیاری دیگر.[spacer height=”10px”]

اینها و صداها فاکتهای دیگر که از حوصله بحث خارج است، بطور قطع و یقین باید علت مسئول اول شدن مریم قجر عضدانلو نه انتخاب اصلح بلکه راه حل مشکل بریدگی و جنسی مسعودرجوی بود. این عین گفته ها و آموزه های مسعودرجوی است که:[spacer height=”10px”]

[su_quote cite=” مسعودرجوی”]”بارزترین علائم بریدگی و افسردگی ناشی از آن خودش را در تمایل به سکس چه در میان زنان و چه در میان مردان نشان میدهد” [/su_quote][spacer height=”10px”]

همانطور که در فوق آمد رجوی خودش را میخواند(تحلیل میکرد)، و از وضعیت خودش روی اعضا نیز در سازمان قضاوت میکرد.[spacer height=”10px”]

 

[su_heading size=”20″]چگونگی قبولاندن” خواباندن عطش جنسی ناشی ازبریدگی با مریم قجر” به تشکیلات [/su_heading] [spacer height=”10px”]

طبعا اینکار رجوی فقط وقتی میتوانست علنی شود که به یک رسوایی بزرگ تبدیل نگردد، درغیراینصورت باید رجوی نه تنها بخاطر جنایت تروریستی و به نابودی کشاندن جنبش با دست زدن به تروریسم بلکه حتی به دلایل اخلاقی و تبهکارانۀ زن بارگی و زن بازی مورد محاکمه و از تشکیلات اخراج و حتی در دادگاههای فرانسه محاکمه میشد.[spacer height=”10px”]

 از این روبود که رجوی این تبهکاری بزرگ را در قالب انقلاب ایدئولژیک به خورد تشکیلات داد. بدین گونه که با ارتقاء خودش به مقام امام زمان و در اساس به سطح پیامبر اسلام (هرچند در آن زمان از همردیف پیامبر بودن و امام زمان شدن نام نمیبرد که بعدها مطرح کرد) ولی خود را به همه امتیازاتی که پیامبر اسلام از آن برخوردار بوده است منتصب و برخورددار نمود. و آن داشتن امتیازِ طلاق زینب همسرِ پسر خوانده پیامبر اسلام “زید بن حارثه” و ازدواج پیامبر  با زینب است. که در انقلاب ایدئولژیک بصورت اجازه طلاق دادن مریم قجر از مهدی ابریشمچی و ازدواج با  مسعود مطرح شده. حتی در جریان بحث های انقلاب ایدئولژیک اسفند 1363، مسعود با کپی برداری از پیامبر اسلام و همسان کردن خودش با او، اینگونه مطرح نمود که اینکار فقط و فقط یکبار میتواند انجام شود و کس دیگری نمیتواند آنرا تکرار کند. بعدها نیز به زنانی که با آنها همبستری میکرد رسما ابلاغ میشد که چون شما ها با مسعود همبستر شده اید با کس دیگری نمیتوانید ازدواج کنید. همان به اصطلاح سنتی که در مورد زنان پیامبر اجرا میشده است. ((درآیه 6 از سوره احزاب: “پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران آنها (مؤمنان‏) محسوب می‌‏شوند”. خداوند در آیه 53 از سوره احزاب در ضمن بیان ادب برخورد با پیامبرمی‌فرماید: “. . . . امّا خداوند از (بیان) حق شرم ندارد! و هنگامی که چیزی از وسایل زندگی را از آنان (همسران پیامبر) می‏‌خواهید از پشت پرده بخواهید این کار برای پاکی دل‌های شما و آنها بهتر است! و شما حق ندارید رسول خدا را آزار دهید، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسری خود درآورید که این کار نزد خدا بزرگ است”))رجوی برای توجیح این بریدگی و زندگی طلبی در قالب “تمایلات جنسی بسمت زن” خودش، سالیان در میان اعضا این تئوری را بعنوان انقلاب ایدئولژیک مطرح کرده است، که:[spacer height=”10px”]

[su_highlight background=”#2c5f36″ color=”#fbfa2c”]” مسعودرجوی:هرکس از مبارزه می برد، اولین بارقه های بریدگی و اولین علائم آن تمایل به زن و زندگی است. که طبعا در زنان تمایل به مرد و زندگی است”  [/su_highlight][spacer height=”10px”]

این عین اتفاقی است که در مورد خود مسعودرجوی بعد از بریدنش از مبارزه بطور کامل و بدون هیچ کم و کاستی با همه عوارض آن پدیدار شده بود. اما رجوی از این حربه استفاده کرد و در اسفند 1363 در فرانسه گفت:[spacer height=”10px”]

[su_quote cite=” مسعودرجوی در جلسه نشست اسفند 1363″]”بله من اینکاره هستم و زن مهدی ابریشمچی را بُر زده ام (عین کلمات رجوی است) با وجود این رهبری سازمان هم هستم” [/su_quote][spacer height=”10px”]

رجوی با کمک دفتر سیاسی فاسد و بریده تر از خودش استدلال کردند که:[spacer height=”10px”]

[su_highlight background=”#2c5f36″ color=”#fbfa2c”]”با این وجود نمیشود به رجوی دست زد چون رژیم سوء استفاده میکند!!”   [/su_highlight]

[spacer height=”10px”]

علی زرکش، از موضع سخنگوی دفتر سیاسی آنزمان گفت:[spacer height=”10px”]

“با توجه به حساسیت مبارزه وحضور هزاران زندانی در زندانها و هزاران نفر در کردستان و ترکیه و… اگر این انتقاد(بخوانید تبهکاری اخلاقی …) مسعود رجوی را بصورت کنار گذاشتن علنی کنیم، رژیم سوء استفاده خواهد کرد. و تثبیت خواهد شد!!!”

[spacer height=”10px”]

اینگونه بود که این تبهکاری اخلاقی و سیاسی را بخورد مجاهدین دادند. نگاه کنید به بیان دقیق این فریب و نیرنگ تاریخی که چندین نسل از بهترین جوانان کشور را به نابودی کشاند. رجوی در بیان توجیه تبهکارانه فوق در نواری که در یوتویب نیز هست در 1370چنین دروغهایی را در مورد جایگاه یک بریده مزدورِ تبهکارِ زن باره را  در تاریخ مبارزاتی ایران چگونه بیان میکند:

[spacer height=”10px”]

 

“من (مسعودرجوی) کیستم، من شاخص و نقطه گره خوردن مبارزه 25 ساله یک نسلی هستم که علیه شاه و شیخ بی دریغ بی امان خون داده و تنها نقطه امید یک خلق اسیرهستم. به نحوی که اگر سر [مسعودرجوی] این نسل را ببرند، زیر پایش را خالی کنند، همانطور که علیه مصدق کودتا کردند، یک دوره دیگر، حداقل یک دوره دیگر، ستم و سرکوب ادامه خواهد داشت. و نسلی که خودش خون داده و اونکه ذوب شده، خواهند آمد و روی قبرها و استخوانهایش هم خوش رقصی خواهند کرد و دست افشانی. تا[کی] نسل جدیدی پا به میدان بگذارد تا ببینیم چه میشود.”

 

[spacer height=”10px”]

سپس خودش را با امام حسین مقایسه میکند و از قول او کد میآورد که:[spacer height=”10px”]

[su_highlight background=”#2c5f36″ color=”#fbfa2c”]”اگر مرا بکشند جهان پر از ظلم و ستیم خواهد شدـ” [/su_highlight][spacer height=”10px”]

همه این توجیهات تبهکارانه و فریبکارانه بر این تحلیل بسا بزرگترفریبکارانه استوار میشد که قرار است در طی دوسه سال آینده رژیم را سرنگون کند!!! و عملا صدای همه اعضا اینگونه خفه میگردید. و در واقع از همان روز بود که به همه اعضا و هواداران و … القاء کرد که:[spacer height=”10px”]

 

“هرکس به مسعودرجوی انتقاد کند در واقع خواهان نابودی مبارزه و تثبیت رژیم است و اینگونه در عمل مزدور و طرافدار رژیم است”

 

[spacer height=”10px”]

این محتوا در تمامی گفتارها، نوشته ها و مطالبی که چه توسط شخص رجوی و چه سران آن و سایتهای وابسته صبح تا شام در بوق میشود چیزی جز همین فریب تبهکارانه برای لاپوشانی بریدگی و زنبارگی مسعودرجوی نیست. در زندانها نیز وضع به همین منوال بود. و اینگونه مجاهدین به اسارت تمام عیار فکری تحت عنوان خودسپاری رفتند.[spacer height=”10px”]

 برت رن راسل میگوید:

“هرگاه ابراز عقیده با هرنوع محدودیت و مجازات روبرو باشد دیگر آزاد نیست”

[spacer height=”10px”]

اینگونه است اعضا تشکیلات سازمانی بویژه در سطح بالاتر، منافع ملی را به منافع سازمانی فروختند. و نقد و حتی سوال کردن  با اتهام طرفداری ازرژیم و ضدیت بامبارزه و انهم با تنها آلترناتیو رژیم با مجازات!!! همراه شد. و اینگونه نسلی با ترک خرد و اندیشه و منطق به قعر تاریکی خزیده و به اسرای فکری تبدیل شدند. و اینگونه راه را برای تبدیل یک بریده به یک بریده مزدور عراق و یک مستبد سرکوبگر که حتی شکنجه میکرد که وفاداری به خودش را تست کند، گشود. تمامی جنبش قربانی و بازیچه تبهکاری اخلاقی و سیاسی و در یک کلام بریدگی مسعودرجوی شد. برت رن راسل حتی جلوتر میرود و میگوید:[spacer height=”10px”]

“اندیشه ای آزاد نیست اگر همه براهین یکطرف مباحثه هرچه گیراتر مدام مطرح شود، در حالیکه براهین طرف دیگر را فقط با جستجوی دقیق بتوان پیدا کرد”

[spacer height=”10px”]

از این نقطه به بعد بود که هرگونه انتخاب آزاد در بین مجاهدین از بین رفت. سانترالیزم دمکراتیک به مقوله ای بورژوازی و ضد انقلابی که مستوجب اشد مجازات بود تبدیل گردید. و یک بریده با همدستی و همکاری دیگر بریدگان دفتر سیاسی در راس رهبری تشکیلات و معادل تمامیت جنبش یک خلقی قرارگرفتند، بهمراهش شعارهایی چون (شعار ایران رجوی رجوی ایران) را به ارمغان! آوردند. مناسبات آگاهانه و فداکارانه جای خود را به اعمال سرکوب و استبداد رای و خفقان در درون تشکیلات و حتی در بیرون تشکیلات داد. بطور سیستماتیک هرگونه مطالعه ممنوع و منفور شد. و آشکارا گفته شد که فکر و اندیشه را باید تعطیل و فقط گوش را باز کنید و هرچه گفته میشود را عینا انجام دهید (روی پای مریم راه بروید) و به بلندگوهای آکنده از تبلیغات گوبلزی برای مدح و سنای رهبر گوش فرادهید.[spacer height=”10px”]

برای خفه کردن صدای اعضای سازمان درقبال به رهبری رسیدن یک شبه یک عضو ساده، تمامی اعضای سازمان را سه تا چهار رده بطور اسمی بالا بردند. و لیست بلندبالایی از اعضای جدید دفترسیاسی، و مرکزیت و معاونیت مرکزیت و مسئولین نهادها و… که 99%آنها نه تنها بخشی زیر دست نداشت که حتی یک نفر هم تحت مسئول نداشتند ظاهر گردید. مسئولین نهادی که تا بحال یک دسته سه نفره را هم اداره نکرده بودند سراسر تشکیلات را پر کرد. اولین قربانیان این سازو کار پوشالی و استبدادی کسی نبود جز، علی زرکش که در اولین برخوردها با مریم رجوی عضو ساده ایکه فقط به پاس خدمات ویژه اش به مسعود رجوی به رهبری رسیده بود دریک دادگاه نمایشی به مرگ محکوم گردید.[spacer height=”10px”]

بلافاصله بعد از این نمایش گسترش 720نفر در عراق ۱۳۶۴دستگیر و زندانی و شکنجه شدند. بعد از انتقال رجوی به عراق بسته شدن دربها پشت اعضا، تحت عنوان بورژوا زدایی همه رده های پوشالی داده شده پس گرفته شد. در مرزها از جانب صدام حسین به کار کشتار همان خلق قهرمانی که برای دفاع از کشور سلاح بدست گرفته بودند پرداخت. و اینگونه یک تشکل انقلابی را تبدیل به باند مزدور یک ارتش اشغالگر نمود. در یک کلام بریده مزدوری رجوی حاصلش به مزدوری کشاندن کل تشکیلات در خدمت صدام حسین و بعدها عربستان و اسرائیل و نئوکانها انجامید.[spacer height=”20px”]

[su_heading size=”20″]سلسله شکستهای بعد از فروغ و کفاف ندادن مریم رجوی برای درمان بریدگی مسعودرجوی   [/su_heading][spacer height=”15px”]

بعد از تشکیل ارتش آزادیبخش ضدملی توسط صدام حسین، بدنبال سلسله جشنهای پیروزی در کشتار جوانان ایرانی در مرز ها تحت نام عملیاتهای آفتاب و مهتاب.! رجوی که با قبول آتش بس توسط رژیم سلسله شکستهای مفتضحانه ای را دامن گیر دونکیشوت نمود که با  ماجراجویی فروغ  شروع شد، در سرنگون نشدن رژیم طبق پیش بینی رجوی در پایان جنگ، در سرنگون نشدن با مرگ خمینی و در انتخاب دور اول و دوم خاتمی، آخرین میخ بر تابوت بریده مزدوری رجوی زده شد.  اینبار دیگر درد زن بارگی مسعودرجوی حتی با به بستر بردن مریم رجوی نیز درمان نمیشد. رجوی با مقصر شمردن مجاهدین و زن باره خواندن کسانیکه با دست خالی به جنگ رژیم تا دندان مسلح فرستاده بود، در یک محاکمه صحرایی اولا  محمود عطایی فرمانده نظامی عملیات را خلع ید و بقیه را به ترک زن و فرزند و همسر محکوم نمود. تا اینگونه با مقصر شکست شمردن اعضا و بریده نامیدن آنها، بریدگی آنها را درمان کند. برای بریدگی جدید خودش نیز که از بریدگی به شکاف منجر شده بود و از همین زاویه همخوابی با مریم رجوی آن شکاف بریدگی را پر نمیکرد، اینبار به جان تمام زنان مجاهدی که از همسرانشان جدا کرده بود افتاد و هر شب با یکی و بعضا 10 زن همبستر میگردید. در بُعد مزدوری نیز بیشتر و بیشتر به عربستان و البته “شاه!کاری” مزدوریش، یعنی خود فروشی اوبه اسرائیل و آویختن به نئوکانها نمود یافت. [spacer height=”10px”]

مسعودرجوی از این دوره به بعد هیچ مرزی در تبهکاری و جنایت علیه مردم ایران در مزدوری برای اجانب و تجاوز به حریم زنان مجاهد بعنوان نوامیس خلق نمیشناخت. رجوی که همخوابگی اش با شجاعت خیره کننده خانم بتول سلطانی، …باقر زاده، … و به بهای حیثیت خودشان به اطلاع عموم مردم ایران وجهان بویژه ساکنان اشرف رسیده بود. درست زمانیکه هرکدام از مجاهدین روزانه از چرخ گوشت “چرا به زن فکر میکنید؟”، “چرا بفکر زن و یا شوهر و یا فرزند خود افتاده اید؟” عبورداده میشدند، میدانست که نباید بگذارد پای این مجاهدین به دنیای آزاد برسد. از این رو یا باید در اشرف یا در لیبرتی قتلعام شوند. از این رو در اشرف گفت: “اگر در دفاع از اشرف هر سه هزار نفر شما کشته شوید انگار من تهران را سه بار فتح کرده ام”، این ترسیم سرنوشت مجاهدین باقی مانده بود. در لیبرتی هم وقتی رسیدند بطور رسمی عباس داوری از قول مسعودرجوی به همه ساکنین لیبرتی اعلام کرد. “فکر نکنید که لیبرتی ترازیت است. نه تا آخر عمر در همینجا خواهیم ماند”.[spacer height=”10px”]

از نظر نگارنده اگر بخواهیم استحاله شدن یک به اصطلاح مبارز سیاسی بریده،  را به یک تبهکار تمام عیار و جنایتکاری خونریز که هیچ ربطی به مبارزه ندارد را خوب و در یک  مثال بروشنی بیان کنیم باید این حقیقت را گفت که مسعودرجوی که سالها همه گفتارش را با “بنام خدا و بنام خلق قهرمان” شروع میکرد. نه در شورشهای سراسری 1396 و نه در شورشهای سراسری1398 حتی یک اطلاعیه نداد. و با وجود اینکه سراسر کشور غرق در آشوب بود هیچ سال سرنگونی اعلام نکرد. اما وقتی امریکا طی یک عملیات تروریستی یک ایرانی را در عراق ترور نمود، دست افشان و پای کوبان به میدان پرید و چنان عنان از دست داد و مست و از خود بیخود شد که ضمن تبریک و تهنیت گفتن و شادی کردن، این عمل تروریستی را که جهان محکوم کرد، را بینه ای برای اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی نامید. که آشکارا مواضع تمام عیار فاشیستی او در بکارگیری ارتشهای استعماری برای ریختن بمب های ده تنی بر سر مردم ایران و از این طریق بقدرت رسیدن او را بیان و بیش از پیش آشکار نمود.[spacer height=”10px”]

فی واقع باید حال و روز این جنایتکار و نه حتی بریده مزدور، را در پایان سال 2020 و سرنگون شدن ترامپ عزیزش و روی کار آمدن جو بایدن دید و به حال اشرفیان 3 گریست که اینبار با این میزان از عمق جدید بریدگی و مزدوری و جنایت چگونه بهای آنرا از گرده اسرایش و شبها از گرده زنان اسیرش در آنجا خواهید کشید؟[spacer height=”10px”]

داود باقروند ارشد

18 بهمن 1399

6 فوریه 2021

[spacer height=”20px” id=”2″]

قسمت اول : نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

 

 

اسدالله اسدی دیپلمات ایرانی در دادگاهی در بلژیک به 20 سال زندان محکوم شد

در پی انتشار اخبار محکومیت اسدالله اسدی یک دیپلمات ایرانی در رسانه‌های بین‌المللی  رسانه‌های داخل کشور نیز آنرا منعکس نمودند.  بخش از این نمونه‌ها را در زیر می‌خوانید:

خبرگزاری سپاه پاسدارن (فارس): دادگاه بلژیک، دیپلمات ایرانی را به 20سال حبس محکوم کرد

دادگاهی در بلژیک در اقدامی بر خلاف مفاد کنوانسیون 1961 وین، دیپلمات جمهوری اسلامی ایران را به اتهامی که تهران پیشتر آن را رد کرده است، به بیست سال حبس محکوم کرد.

دادگاهی در بلژیک امروز (پنجشنبه)، «اسدالله اسدی» دیپلمات جمهوری اسلامی ایران را به اتهام آنچه «تلاش برای بمب‌گذاری» در نشست گروهک تروریستی منافقین در پاریس خوانده شده، به تحمل بیست سال حبس محکوم کرد.

تلگرام باشگاه خبرنگاران جوان : محکومیت دیپلمات ایرانی از سوی دادگاه بلژیک

دادگاه بلژیک اسدالله اسدی دیپلمات کشورمان را با ادعای تلاش برای بمب‌گذاری در گردهمایی گروهک تروریستی منافقین در پاریس، به ۲۰سال حبس محکوم کرد.

پیش‌تر وزارت‌خارجه کشورمان بازداشت اسدالله اسدی را نقض کامل کنوانسیونهای بین‌المللی دانسته بود.

پرونده اسدالله اسدی دیپلمات بازداشت شده در بلژیک را نقض کامل کنوانسیونهای بین‌المللی می‌دانیم. ایران به‌شدت و قاطعیت این موضوع را پیگیری می‌کند.

تلگرام تسنیم نیوز : ۲۰ سال زندان برای دیپلمات ایرانی

«اسدالله اسدی» دیپلمات کشورمان به اتهام اقدام برای بمب‌گذاری در همایش منافقین در اروپا در دادگاهی در بلژیک به ۲۰سال زندان محکوم شد.

پیش‌تر وزارت‌خارجه کشورمان بازداشت «اسدالله اسدی» را نقض کامل کنوانسیونهای بین‌المللی دانسته بود.

عصر ایران: ۲۰سال زندان برای دیپلمات ایرانی در اروپا

دادستانی بلژیک گفته بود که اسدالله اسدی دیپلمات ایرانی مقیم وین اتریش به اتهام آغاز فعالیت تروریستی مجرم شناخته است. دادگاه بلژیک یک دیپلمات ایرانی را به اتهام تلاش برای بمب‌گذاری به ۲۰ سال زندان محکوم کرد.

به گزارش عصر ایران به‌نقل از رویترز، دادگاه بلژیکی این دیپلمات ایرانی را متهم کرده که برای بمب‌گذاری در مراسم گروه مجاهدین خلق در فرانسه در سال 2018، برنامه‌ریزی و تلاش کرده بود.

خبرگزاری مهر: دادگاه بلژیک «اسدالله اسدی» را به ۲۰ سال حبس محکوم کرد

به گزارش خبرگزاری مهر: «دادگاهی در بلژیک، امروز پنجشنبه، «اسدالله اسدی» دیپلمات جمهوری اسلامی ایران را به اتهام واهی تلاش برای بمب‌گذاری در نشست گروهک تروریستی منافقین در پاریس، به تحمل بیست سال حبس محکوم کرد.

اسدالله اسدی در حالی محاکمه شد که بازداشت او غیرقانونی و برخلاف قواعد و رویه‌های بین‌المللی و مفاد کنوانسیون ۱۹۶۱ وین است. در عین‌حال، اطلاعاتی که بر اساس آن دادگاه قرار اتهام صادر و نهایتاً وی را بر همان اساس مجرم تلقی کرد، با استناد به ادعاهای موساد، تحویل طرف اروپایی شده است».

سایت فرارو: اسدالله اسدی، دیپلمات ایرانی به ۲۰سال زندان محکوم شد

«دادگاه کیفری آنتورپ (انور) در بلژیک اسدالله اسدی، دیپلمات ایرانی را با ادعای تلاش برای بمب‌گذاری در گردهمایی  منافقین در شهر ویلپنت (حومه پاریس) در ژوئن سال ۲۰۱۸ به بیست سال زندان محکوم کرد».

؟در دفاع از رحمان کریمی!!؟ وکمبودهای اهانت به ارزشهای والای رهبر مقاومت مسعودرجوی توسط اسماعیل وفا یغمایی!!

 

بقلم داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

جناب رحمان رحیم و کریم و کریمه اهل بیت رهبری عقیدتی، این اسماعیل وفا یغمایی عیب بسیار دارد از جمله مانند خودت که بدرستی نوشتی از هیچ چیز خبر ندارد. برهمین اساس بی اطلاعیت  فقط دهان بین رهبر مفقود الاثر هستی و خط و خطوط دریافتی ناشی از ماهیانه تو را به علم و دانشی که بدان خود را به طراز حافظ میرساند نسبت میدهی و کاغذ را سیاه میکنی و منتظر تشویقِ صاحبِ عنتر “رهبری”  و شاید یکی از حوریان حرمسرایش میمانی تا دوباره نوبت دریافت سرماهی گردد. از آنجا که سنی هم گذشته و میبینی که همقطارانت روزانه سقط میشوند این میزان از عملکردهای پر ایراد اسماعیل وفا یغمایی جوش نزن و سینه و آنجایت را پاره نکن. [spacer height=”15px”]

[su_heading size=”20″]ازشاهکارهای دنباله روی گوسفندوار و نوشخوار کنندگان فکری در میان ایرانیان استدلال رحمان کریمی از عقب افتاده ترین نوع نسل نوشخوارکنندگان فکری فرقه رجویست. او ادعای مسعودرجوی را  نوشخوار میکند که: رژیم اسماعیل وفایغمایی را گذاشته که زیرآب اسلام را بزند تا مردم ایران نسبت به مسعودرجوی بدبین شوند!!! پس رجوی چهل سال است درحال خود زنی است ؟[/su_heading]

دو نوع اسلام

[spacer height=”15px”]

[su_custom_gallery source=”media: 22807,22814,22808,22809,22813″ width=”250″ height=”150″ title=”always”]

این قلم هم به این اسماعیل بی وفا ایراد زیاد دارد از جمله اینکه چرا به ارزشهای بالای رهبر کبیر انقلاب فرمایشی صدام و ترکی الفیصل و جان بولتن و جولیانی و… کم لطفی کرده همه آنچه را که میداند را پاک و روشن بازگو نمیکند. و یا مهمتر اینکه چرا در این همه سال که در مقام مرکزیت در فرقه ننگین رهبر عقیدتی تو بوده در مورد فساد خود رهبر و آنچه سرتا پای این فرقه را در برگرفته بوده است کم میداند و چرا چشمش را بسته و هرکجا هم دیده بازگو و مخالفت نکرده، چرا به این بزرگترین شیاد تاریخ معاصر یعنی صاحب زمین و زمان و حرمسرا و امام و تاریخ ساز، مفقود رجوی اعتماد کرد و چشم و گوش بسته از آن خارج شد. تا ببخشید امثال جیره خوار و  خوشخوار کننده بی اطلاعی همچون تو بتوانند فرقه رجوی که از سر صدقه انقلاب کبیر مریم رهایی تبدیل به یک فاحشه خانه و یک بچه باز خانه و کانون شکنجه و قتل و سرکوب و خود و وطن فروشی، شده است با زبان دراز دفاع کند.

 [spacer height=”15px”]

بله جناب اسماعیل ایرادش این است کم میداند و آنچه را میداند را باز نمیگوید. چون نمیداند که شمایان را در قالب فرقه رجوی، استعمار و ارتجاع منطقه در کمین مردم ایران گذاشته اند تا با تکیه به خرابکاریها، و دزدیها و اعدامها و شکنجه های رژیم در زمان مناسب، بر ایران و ایرانی دوباره اینبار بعنوان اسلام اما نوع دمکراتیکش!!! قالب و مسلط کنند.

[spacer height=”15px”]

تو درست گفتی اسماعیل اشتباه میکند که به اسلام می تازد چون که نیازی به زدن به اسلام نیست چون رژیم چیزی از آن باقی نگذاشته، از همین روست که مردم از رجوی نیز متنفرهستند چون همه خیانتهایش را به مردم ایران بنام اسلام عزیز مسعود و مریم یعنی اسلام دمکراتیک داعشی کرده است. اما چرا زدن به اسلام به امام زمان تو برمیخورد؟ چرا به تو و امامت و آن مفقود رجوی که صد بار بدتر از آنچه در ایران حاکم است و این قلم نه از طریق ماهیانه بلکه با پوست و گوشت و استخوانم طی سی سال در این فرقه با آشنا هستم برخورده است؟

 [spacer height=”15px”]

یعقوب ترابیجناب رحمان رحیم و کریم و کریمه رهبری، یکی از آن پهلوانهایی همچون “فیل آبی” عضو جیره بگیر رجوی در شورا، این بازرگان و بیزینس من محترم ساکن کانادا که به او (کم) توهین شده و شما را خون به چشم و به ماتحت کرده، یکی دیگرش را که اتفاقا او نیز از اهالی کانادا بود و اتفاقا از دست خود جناب رهبر مفقود عقیدتی کمربند پهلوانی دریافت کرد تحت مسئولیت این قلم بود بگویم تا ببینی این اسماعیل چه حق هایی را ناحق میکند. این پهلوان!!! فقید که اتفاقا در یک مسافرت به اور سورواز در همان اورسورواز به درک واصل شد، با یکی از زندانیان سابق که به فرقه مجاهدین پیوسته بود و تحت مسئولیت او بود، رابطه غیر اخلاقی برقرار میکرد که وقتی این قلم موضوع را به اطلاع رهبر عقیدتی شما رساندم، ایشان در مقام رهبر عقیدتی و اسلام محترمش از نوع دمکراتیک با رحمت و رئوفت بسیار ورقت قلب با این پهلوان و با شدت عمل بسیار با این قلم برخورد نمود و مورد مواخذه قرار گرفتم که نزدیکان و مقربان درگاه رهبری را چر افشاء میکنم؟ اتفاقا بعدها به این “پهلوان لواط کار” کمربند پهلوانی در حضور 4000نفر  داد!!!!! و اینگونه به بنده فهماندند که او از مقربین است و سکوت باید بکنی.[spacer height=”15px”]

البته علت این رقت قلب و رحمت و رئوفت را بعدها فهمیدیم،که  جناب رهبر عقیدتی خودشان با زن همان پهلوان در حرمسرایش  تا به صبح نجوای انقلاب مریم سر میداده، گفته خوب این بدبخت حداقل به این زندانی مفلوک دستش میرسد، نباید زیاد سخت گرفت تا بتواند از مواهب اسلام بردبار من بهره ببرد!! بویژه که منافع انقلاب و صواب مسعودرجوی جزء محکمات(درمورد توضیحات محکمات و متشابهات مراجعه کنید به پانوشت) است و صوابی که پهلوان پنبه رجوی میبرد جزء متشابهات!! اما دلیل شدت عمل روی خودم را خوب نفهمیده بودم که امروز که نقد و سوزش شما را به اسماعیل در زدن به اسلام رجوی را دیدم آنرا نیز فهمیدم. با تشکر از شما.

 [spacer height=”15px”]

در همینجا باید بگویم که روزانه گزارشات زناء بین زنان با مردان روی میز ها پهن میشود ولی منافع محکمات اسلام رجوی شما که اسماعیل به اشتباه!! به آن میزند اجازه نمیدهد که رهبری عقیدتی بدرستی بخاطر دهشاهی مسائل پیش پا افتاده از نوع متشابهات جلوگیری کنند. [spacer height=”15px”]

جناب رحمان رحیم شما همانطور که نوشتی، به سهم خود آشکارا بگو که  خاموش نخواهی نشست و نابکاران خائن را تحمل نخواهی کرد، چون این بی شرمان!! افشاگر، ادبیات سیاسی را هم به کام ملایان به گند کشیده اند!!! و حتما از اسماعیل بخواه که بنویسید که :

بسیاری از کسانیکه برای این فرقه خود سوزی کردند به فرزندانشان در همین فرقه توسط فرماندهان نزدیک و مقرب به رهبری پاک و پاکیزه شما که این روزها از صدقه سر همین فشارهایی که به زیر دستان آودرند در حال سقط شدن هستند، مورد تجاوز قرار میگرفتند و میگیرند. این پهلوان مسعودرجوی رهبر عقیدتی داعشی شما را نیز قصد نداشتم افشاء کنم ولی نوشخوارهای فضولات رجوی توسط تو چاره ای برایم نگذاشت. والا بقیه را نیز خواهم نوشت. تا بیشتر با دنیای پاک مریم … مهرتابان آشنا شوی. 

 [spacer height=”15px”]حمید اسدیانحسن حبیبی و محاکمه جدا شدگانHamid reza taherzadehهمین آشغال حمید رضا طاهرزاده و داستانهای زن بازیش را باید از همین اسماعیل دقیق تر بپرسی و انتقادت را در اینجا به او بکنی که چرا حمید رضا طاهر زاده والا مقام!! که هر شب با یک زن به یاد انقلاب مریم رهایی بسر میبرد را کم به همه رهروان انقلاب مریم معرفی میکند؟ چرا حسن حبیبی که بدلیل تلاش برای تجاوز به زن برادر خودش از اعضای مجاهدین و شورای رهبری در اورسور واز و علنی شدن آن اخراج شد را دقیق افشاء نمیکند و رهبر اسلام شما را پاکیزه نگه نمیدارد؟!! [spacer height=”15px”]

حالا که حمید اسدیان به درک واصل شده این وظیفه به گردن شماست جناب رحمان رحیم.  چرا حسن حبیبی که اخیرا جدا شدگان را بدستور رهبری عقیدتی قبل از بقدرت رسیدن به محاکمه و حکم اعدام برایشان صادر میکند را که با یک زن از سفارت رژیم روی هم ریخته بود  و شبها با آیات انقلاب مریم و در امتداد نام مریم  با او سرود خوانان تا صبح سر میکرد را درست و دقیق معرفی نمیکند؟  تا کسی به پاک ومنزه بودن این تشکیلات شکی نکند. اینهاست ایرادات اسماعیل وفا یغمایی. در نوبت بعدی که حقوق گرفتی به این ایرادات اسماعیل حتما بپرداز، فراموش نشود. در غیر اینصورت ماهیانه ات حلال نیست و آبجویی که باهاش کوفت میکنی حرام است و حلال نمیشود!!! 

 [spacer height=”15px”]

رستگاری محمد اقبالدر ضمن زیاد از حد با توجه به سن وسالت جوش نزن، مقرب تر از محمد اقبال نیستی. دیدی که او چگونه از اسلام  رهبری عقیدتی اش دفاع میکرد. حتی به خواهرو مادر … خودش هم رحم نمیکرد، و  بیش از تو به اسماعیل فحاشی میکرد تازه پول هم نمیگرفت. محمد اقبال که به مجاهدین توصیه میکرد[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نقل از مهدی ابریشمچی در جلسات عمومی و محمد اقبال “]زنتان را در بستر و در حال نزدیکی با مسعودرجوی فرض کنید تا زن فراموشتان شود [/su_quote]

 [spacer height=”15px”]

وقتی آمد پاریس بلند ترین طاق ایدئولژیک را هم زد و رستگار شد و نشان داد که زن خودش را فراموش کرده اما یکی دیگر را بجایش انتخاب کرد. رستگاری که حمید ظاهر زاده و حسن حبیبی همچون محمد اقتبال هر شب به آن با تکیه به انقلاب مریم در اوج قلل رهایی دست مییابد. تو عقب نیفت. در ضمن خدایی نکرده به شعورت شک نکنی وقتی نوشخوارفکری میکنی که:

[su_quote cite=”نوشخوار رحمان کریمی در مورد جدا شدگان”]”رژیم اسماعیل را گذاشته که به اسلام آنها بزند که مجاهدین بده شوند.!!!”  [/su_quote]

خدایی انیشتن لنگ انداخته در قبال این هوش!!!

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

27 دسامبر 2020

[spacer height=”20px” id=”2″]

توضحات محکمات و متشابهات:

مسئله محکم و متشابه، یکی از مسائل بحث‌برانگیز در علوم قرآنی است. مفاد آیه ۷ سوره آل عمران:هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ حاکی از این است که آیات قرآن به دو دسته محکم و متشابه تقسیم می‌شوند و افراد مغرض یا مریض آیات متشابه را دستاویزی برای ایراد شک و شبهه در قرآن و ایجاد فتنه بین مسلمانان قرار می‌دهند.قرآن دو دسته منظور دارد: یک ظاهر -منظوری که واضح است- و دیگری بطون -منظور یا منظورهایی که واضح نیستند-. به زبان ساده محکمات اصول تعییز ناپذیر و متشابهات فروعی هستند که متناسب با شرایط میتوان نادیده گرفت

سو استفاده رجوی از پیکربی روح سرهنگ ارتش شاه بهزاد معزی

حمیرا محمد نژاد،بسوی آزادی،سی ام،ژانویه،۲۰۲۱


حمیرا محمدی نژادفرقه‌ای که خود را مادام به عنوان اپوزیسیون معرفی می‌کند حق انتخاب را حتی در جامعه عادی برای افراد نمی پذیرد. حال چگونه می‌توان نام فرقه رجوی را با عنوان سازمان یا اپوزیسیون معرفی کرد. و بدین ترتیپ امروزه شاهد فرقه ای با افراد ی که بلحاظ روحی و روانی کاملا مختل شده هستند، می‌باشی

فرقه رجوی که متاسفانه به دلیل سیاست های آقای رجوی دیگر اصلا به یک سازمان سیاسی شباهت ندارد و تبدیل به یک فرقه و حتی بدتر از آن ویژگی های مافیایی پیدا کرده است امروزه تمام تلاش خود را می‌کند که از هر جریانی استفاده کند که شاید نامی برای خود بسازد. و در این راستا بمانند گذشته و عادت همیشگیش یعنی مرده خوارگیش فعال شد و تلاش داشت سرهنگ معزی را یار وفادار مریم عضدانلو قالب کند، در حالیکه همگی شاهد هستیم که سالیان سال بود که سرهنگ مرحوم هیچ گونه اظهار نظر ی در رابطه با فرقه رجوی نداشت که در فرهنگ تشکیلاتی به آن پارک کردن یعنی کنار کشیدن می‌گویند. آقای بهزاد معزی خلبان پرواز آقای رجوی از تهران به پاریس در سن 83 سالگی در بیمارستانی در حومه پاریس بر اثر ابتلا به سرطان خون چشم از جهان فرو بستند و متاسفانه دور از اقوام درجه یک خود به خاک سپرده شدند. و اما فرقه رجوی مانند همیشه دست از چاپلوسی بر نداشت و با سو استفاده از نام ایشان و تشکیل مراسم پوشالی و جمع کردن مواجب بگیران ثابت و همیشگی و بی اراده خود تحت عنوان شورای ملی مقاومت، سعی در مهم نشان دادن خود برآمده و مریم عضدانلو باری دیگر ماشین تبلیغاتی خود را به حرکت در آورد. واما نقطه قابل توجه عدم حضور مریم عضدانلو در مراسم بود و بار دیگر برای کسانی که شک داشتند که خانم عضدانلو در آلبانی گیر افتاده است را به یقین رساند. و اما در ارتباط با فوت آقای سرهنگ معزی فرقه رجوی بمانند همیشه سعی در گرفتن ماهی از آب گل آلود بر آمد. دختر آقای معزی با اندوه فراوان و غمی بزرگ می‌گوید که فرقه رجوی پیکر پدر ایشان را برخلاف خواسته اش وسیله ای برای اجرای نمایش خود قرار دادند. والبته که بسیار دردناک میباشد وقتی که شاهد سو استفاده فرقه حتی از پیکر بیروح پدرت میباشی. و این داستانیست که فرقه رجوی همیشه و همیشه بدون هیچ شرمی انجام داده است. فکر میکنم که داستان خانم مرضیه و این که چرا به فرقه رجوی پیوست را هرگز نخواهیم فهمید و من نیز به خودم اجازه تفسیر آن را نمی‌دهم که این بانوی بزرگوار را زیر ذره بین ببرم و فقط میتوانم بگویم که فرقه رجوی چه در حیات ایشان و چه بعد از فوت ایشان سعی در سو استفاده های بسیاری بر آمد. همچنین فکر کنم خیلی ها به یاد دارند که فرقه مدت طولانی سعی بسیار در جذب آقای شجریان کرد و لی از آنجا یی که تمام تلاش هایش به سنگ خورد به همین علت هیچ کدام از ما اجازه شنیدن آهنگ های وی را نداشتیم، فرقه‌ای که خود را مادام به عنوان اپوزیسیون معرفی می‌کند حق انتخاب را حتی در جامعه عادی برای افراد نمی پذیرد. حال چگونه می‌توان نام فرقه رجوی را با عنوان سازمان یا اپوزیسیون معرفی کرد. و بدین ترتیپ امروزه شاهد فرقه ای با افراد ی که بلحاظ روحی و روانی کاملا مختل شده هستند، می‌باشیم. با هر دقیقه ای که افراد در درون این فرقه عمر خود را می‌گذرانند بیشتر از پیش به پرتگاه پوچی نزدیکتر می‌شوند. آنچه که قابل بحث نمی‌باشد و بر همه عیان است، همه افراد در فرقه رجوی به عنوان ابزار تبلیغاتی بیش نیستند ارزش انسانی و معنای آن در این فرقه مفهومی ندارد و فقط می‌توان امیدوار بود که شاید روزنه امیدی روشن شده و اسیران درون فرقه خود را به زودی از چنگال این فرقه برهانند.

زوزه شغالان از غارهای اشرف 3 در آلبانی

عیسی آزاده

قسمت اول !

 


نوشته آقای عیسی آزاده اول فوریه 2021


روز گار غریبی است نازنین یا برگه جاسوسی را امضا کن یا مزدوری امضا کردی مجاهد مریمی هستی و پول و همه چیز هم هست امضا هم نکردی همه چیز قظع می شود و اطلاعیه مزدوری ات صادر می شود. فرقه تبهکار یگ کتاب بدون اسمی منتشر کرده و هرکس نافرمانی کند یک برگ انرا کنده و جای خالی اسم را با اسم نافرمان پر می کند. عجبا؛ نه حیا و نه شرف و نه پرنسیبی باقیمانده است.
این خط و مشی سازمانی است که ادعای تنها آلترناتیو و انقلاب نوین را دارد سازمانی پوسیده و درهم وبرهم که بطور رسمی ازهمه بردگانش رسمی و علنی خط مزدوری میگیرد و همه این جست و خیز های میمون وار برای سرکوب عده ای جدا شده است که سالم از این فرقه نابکار جان بدر
برده اندو دنبال زندگی شان با هزاران مشقات و سختی رفته اند و نمی خواهند برده وار هر آنچه به انها دیکته می شود را قبول کنند و روزانه بها این آزادگی را باید با انواع واقسام برچسب های رجوی ساخته بپردازند و دیگر حاضر نیستند به هر بها و قیمتی آزادی شان را از دست بدهند و دوباره آن طوق برگردگی را بر گردن هایشان اویزان شود.
سازمانی که با شهوت قدرتی طلبی رهبر ترسو و بزدلش به یک مافیا و آلت دست سرویس های اطلاعاتی مبدل شده است این چه منطق و رسمی است که افراد بعد از چند دهه رنج و شکنج و زندگی پادگانی با هزاران مصیبت که بلاوقفه باید با شیپور مرگ بخوابند و با شیپور مرگ بر خیزند یک شبه تبدیل به مزدور و مرتد و مهدورالدم میشوند؟در کجای تاریخ چنین چیزی سابقه داشته است اگر این افراد خائن و مزدورند پس پاکان و خودی ها کدامند ؟
مگر این افراد از سنین نوجوانی و جوانی در فرقه نبوده اند و در مکتب تان درس عاشقی نیاموخته بودندو مگر به شیر آهن کوه مرد و شیر و ژن و گوهر بی بدیل و نوامیس ایدئولوژیک مبدل نشده بودند چه شد که این بی بدیل ها یک شبه خائن و مزدور شدند انهم نه تک نمود بلکه چندین هزار آنهم نه افراد کم سابقه و جدید الورود بلکه قدیمی ترین کادر ها که روزگاری از ستون های این جریان مافیایی بودند مگر همواره این افراد اعم از زن و مرد سنگ زیرین اسیاب نبودند و مگر یک خواب راحت و شیرین از ارزوهاشان نبود. مگرجانشان بیش از چند دهه کف دستشان نبود و بارها و بارها مرگ را در چندقدمی و حتی جلو چشمانشان ندیده اند. مگر همین افراد در شرایطی که رهبر در کاخ کذایی در حال تماشای رقص رهایی زنان نگوبخت بود و زنش هر روز یک مد می پوشید و در جستجوی صندلی لویی چهاردهم بود این افراد در گرما فوق طاقت تموز در عراق تفته و گداخته نشدند وهمواره پوشیده از روغن و گریس و گرد و غبار نبودند.
رهبر که در استخر های سرپوشیده و با بهترین خدم و هشم مشغول عیش و نوش بود و برای اصابت مزدوری اش مستمر با جان جوانان شستشوی مغزی داده شده قمار میکرد و انها را به کشتارگاه می فرستاد.
از کدامین انها باید نام برد از وحید و فلیب یا عباس و مسعود یا مهدی و حسن و صباح و راضیه و فاطمه و ملیحه و مهناز از هزاران و صدها زن و مردی که رجوی با خون انها قمار کرد و مستانه نهیب می زد که این راه جز با خون باز نمی شود.

[spacer height=”20px” id=”2″]
قسمت دوم !
به رسم فرماندهی و جان بر کف بودن فرماندهان همیشه در میدان هستند و گاه هم پیش قراول ؛اما این رهبر ترسو در هزار توی لانه اش بیتوته کرده بود و از داخل لانه اش زوزه میکشید و فرمان به پیش صادر می کرد اما برازخودش همواره فرمان عقب نیشنی صادر میکرد در طی این چهار دهه ایا به ارزو یک خش کوچک به این رهبر بزدل وارد امده مطلقا خیر چون مرامش این است که دیگران باید بمیرند تا رهبر زنده بماند . روزگاری در قاموس بی محتوایی خویش آه و ناله سر می داد چرا فداییان فلسطنی چرا جانشان را سپر نمی کنند که عرفات از انجا فرار کند در منطق عامه گفته می شود کافر همه را به کیش خود پندارد این رهبر اما هر وقت قدمی بر می داشت باید برایش تضمین می کردند که چندین راه فرار هم برایش طراحی شده است.
از زمانیکه که اصالت و هدف و تاکتیک و استراتژی این فرقه منحصر به بقا رهبر شد همه چیزمشروع و هر حرامی حلال شد و پلیدی و زشتی اوج ثواب شد همه چیز تغییر کرد .مزدوری و وطنفروشی به یک اصل مبدل شد و زیستن در شکاف افتخار حیات شد.
در این وانفسا که کرونا هم مزید بر علت شده است این فرقه عبرت نگرفته و بازهم خر مراد خودش را می راند و دنبال مرغ سه پا می گردد.
البته تاریخ چه خوب گواهی می دهد و همه چیز را ثبت می کند گرچه این فرقه همواردر تلاش است که تبهکاری هایش را سفید و یا نا خوانا جلوه دهد
فرقه تبهکار به هر خس و خاشاک و قدرتی هم که اویزان شد انرا از بیخ و بن خشکش کرد انگاز این فرقه یک سم مهلک است که هر چیزی را خشک ونابود میسازد . بنایی که از پایه سست و بی ریشه است اگر اسمانخراش هم شود لاجرم سرنگون خواهد شد.
بنیاد سست این فرقه و خیانت هایش چون موریانه به جانش ریشه کرده که مجبور است برای بقا ولو یک روز بیشتربهترین کادر هایش را به خیانت و مزدوری متهم کند که اسیران باقیمانده حساب کار خودشان را بکنند و بفکر جدایی نیافتند البته ان سناریوی کثیف دیگر خیلی نخ نما شده است ودردی از دردهای بی درمان این فرقه تبهکار را درمان نخواهد کرد و بیچاره هنوز در حسرت گندم(ری ) ست .
درود بر شرف انسانها هایی که دست به سمت مردم فقیر البانی دراز کردند و خیابان خوابی و غار خوابی را ترجیح دادند بر دلار های خونین و کثیف رجوی و تن به ذلت ندادند.و دست رد بر سینه اش زدند.
اگر مزدوری و خیانت بک مفهوم واقعی است بدون شک و تردید سردسته تمام مزدوران شخص رجوی است هر کسی هم شک دارد جست و خیز های میمونی خودش و سران فرقه اش در برابر جنایتکاران سازمان مخوف اطلاعات صدام حسین ببیند و خوب فهمند که مزدور واقعی کیست که براب ایز گم کردن پاک ترین فرزندان ایران زمین را متهم به خیانت و مزدوری می کند. از این مردک ابله و ان همسر منترش باید پرسیده شود خوب این افراد به نظر حضرات عالی باید چکار کنند از فرقه شما کع خارج شدند و این حق مسلم شان بود برای ادامه زندگی این افراد که تمام عمر و جوانیشان را تو وهمسرت به فنا دادی چکار باید کنند ایا باید دوباره توبه کنندو به لانه شغالان برگردند و یا پی زندگی شخصی شان بروند و بر اساس تمام قوانین شناخته شده محل زندگی شان را خودشان باید انتخاب کنند و انقدر بالغ و عاقل هستند که خودشان می توانند انتخاب کنند .و نیازی به قیم ندارند. پس گور خودت را گم کن و بیش از این خودت را بی ابرو نکن که بوی گندابتان مردم آلبانی را هم خفه کرده است.
اگر حکم شود که مزدور گیرند قبل از هر کسی باید رجوی را گیرند.
در برابر این فرقه تنها راه ایستادگی و مقاومت است و اگر ذره ای کوتاه بیایید جان و هستی ات را باخته ای
اردوگاه اشرف 3 تبدیل به لانه شغالان شده است و شب و روز در زیر ضربات کرونا و فتوای های لحظه ای رهبر عقیدتی باید همه افراد زوزه بکشند و با زوزه کشیدن اثبات کنند که هنوز نمرده اند.اما بدانید که اینها همه اش زوزه های مرگ است
اقایان و خانم هایی که بهر دلیلی در این اردوگاه مانده اید بیش از این خودتان را به ننگ این رهبر الدنگ الوده نکنید و هم صدا با او زوزه نکشید که این زوزه های باقیمانده رمقتان را هم از شما می گیرد.
عیسی آزاده
پاریس اول فوریه 2021
 نقل از فیس بوک

نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

 قسمت اول:

فرعون خود خوانده

بقلم داود باقروند ارشد

فی الواقع تبهکارترین بریده مزدور معاصر ایران کسی جز مسعود رجوی نیست. این مطلب  یک اتهام نیست بلکه برحقایقی که طی چهل سال هزاران فاکت آن و هزاران شاهد آن وجود دارد و فریادشان به گوش کسی نمیرسد استوار است. رجوی بعد از بریدن از خلق، خودش را به صدام، و سپس به عربستان و حتی اسرائیل و نئوکانها فروخت و به مزدوری آنها پرداخته است.

[spacer height=”15px”]

مقدمه

[spacer height=”15px”]

مسعود رجوی و مریم رجوی نه تنها همه منتقدین خود را در خارج از تشکیلات، در میان متحدین سابق، دیگر فعالین سیاسی، نویسندگان، خبرنگاران، سیاست مداران، اعضای پارلمان کشورهای اروپایی و…، نشریات ایرانی و خارجی، رادیوها، تلویزیونها و هر جنبده ای که جرآت  طرح سوالی در مورد ایندو را به خود داده باشد و اینگونه ازنظر مسعود رجوی و همسر قوادش مریم رجوی به ساحت پاک!! امام زمان!! مسعود رجوی جسارت کرده باشد، مزدور و تشنه به خون مجاهدین (اسم مستعارخودش) تیرخلاص زن در اوین!!و صدها القابی که تنها لایق خودشان است میخوانند، بلکه در اساس این تنها تاکتیک و بهانه سرکوب آنها در درون تشکیلات نیز هست.

نباید فکر کنید که همه کسانیکه انتقادی به اینها داشتند اینگونه مورد ترور سیاسی-شخصیتی قرار میگرفتند، خیر، بلکه ترور “شخصیتی-مبارزاتی”، “تشکیلاتی-سیاسی” و حتی ایدئولژیک برای مرعوب نمودن و  وادار کردن فرماندهانی که سرکوبهای دلخواه رجوی را علیه منتقدین (چه در درون و چه در بیرون تشکیلات) با بکارگیری فرهنگ مورد نظرش و حداکثر نفرت، کینه و شقاوت اعمال نمیکردند نیز اعمال می کرده و میکند.

آنچه شاید همه جهان امروزه با آن به یمن اطلاع رسانی جدا شدگان آشنایی کاملی یافته اند شگرد ضد انسانی سرکوب مسعود رجوی، مربوط به بیرون تشکیلات و در میان منتقدان بوده است. ولی آنچه در این نوشته میآید یک پرده عمیقتر در میان حتی فرماندهانی استکه سرکوبهای رجوی را در داخل تشکیلات علیه اعضا و فرماندهان منتقد درونی و جدا شده و یا علیه فعالین سیاسی خارج تشکیلات اعمال و اجرا میکنند میشود.

[spacer height=”15px”]

 مخفی کردن جریان  جداشدگان از مقامات عراق  توسط مسعودرجوی

[spacer height=”20px” id=”2″]

از سالهای 1365 که موج جدا شدگان در اعتراض به کودتای تحت نام انقلاب ایدئولژیک شروع شد. مجاهدین و فرماندهانی چون نگارنده جدا شدن افراد از سازمان را امری کاملا عادی و از حقوق اولیه هر مبارزی میدانستند که خود آگاهانه با پذیرش همه ریسکهای موجود و فداکردن همه چیز خود به مبارزه روی آورده بودند. طبعا حضور آنها بر مبنای قبول و همسویی سیاستهای سازمان با افکار و عقاید این مبارزین بود، از همین رو هرزمان که احساس کنند چنین همسویی و انطباقی وجود ندارد ترک چنین تشکیلاتی نه تنها درست است بلکه عدم ترک آن آپورتونیسم تلقی میشود. اما مسعود رجوی از همان سالهای که هنوز تیغش بر روی جداشدگان بدلیل مخفی کردن موج گسترده جداشدگان از ارباب جدیدش صدام حسین، براه نیفاده بود. این تیغ ابتدا بر گردن فرماندهانی که روزانه لیستی از تقاضاهای جدا شدگان را با شرح نام و علت و پروسه فردیکه که میخواست تشکل را ترک کند را به تشکیلات ارائه میکردند، وارد شد. تهمت بریده مزدوری به فرماندهان توسط رجوی به این بهانه بود که: چرا فردیکه میخواهد جدا شود را “برادر …. یا خواهر… انقلاب ایدئولژیک را قبول ندارد و درخواست داده است که سازمان ترک کند” خطاب میکنید؟ آنها دیگر برادریا خواهر نیستند. در مرحله بعدی تیغ اتهام بریدگی برگردن فرماندهان عمیقتر فرو کرد با این بهانه که: “شما چرا نسبت به جداشدگان هیچ نفرتی ندارید و مانند بقیه با آنها برخورد میکنید؟” با این وجود، وقتی سمپاتی فرماندهان را با جداشدگان دید خودش وارد میدان شد و گفت که همه کسانیکه جدا میشوند را باید “خائن و بریده مزدور و کسانیکه از همین قرارگاه اشرف خود را به رژیم فروخته اند نامید!!!”. البته بازهم علیرغم اینکه فرماندهان در معرفی جداشدگان انواع و اقسام مارکهای لایق رجوی را علیه همرزمانی که در اعتراض به استبداد رجوی تشکیلات را ترک میکردد، هنگام معرفی یا گزارش نویسی در موردشان، بکار میبردند، ولی رجوی ظاهرا بیش از این نگران بود و اینبار تیغ را علیه فرماندهان خود از رو بست و بجان آنها افتاد. او اعلام کرد از این پس اگر تحت مسئول فرماندهی اعلام جدایی کند، خود فرمانده از کار برکنار و بازداشت شده باید برود و بریدگی خودش را از مبارزه بخواند و گزارش کند. (اینکار را بنگالی کردن یعنی فرمانده بازداشت شده را در یک بنگال حبس میکردند و حق تماس باکسی را نداشت). مسعودرجوی حربه اش را اینگون توضیح داد که شما باید چهار چشمی مراقب زیردستان باشید و به محض اینکه احساس کردید فرد خواستار خروج از سازمان است و قطعی شده است. تشکیلات باید پیش دستی کند  و طی حکم اخراج جعلی  او را با نوشتن انواع و اقسام اتهامات از تشکیلات اخراج کنیم. و این اخراج نامه به امضای ستاد فرماندهی و فرمانده مستقیم… نیز برسد و سند سازی شود. تا فرد در خارج تشکیلات نتواند مدعی شود جدا شده بلکه ما بتوانیم با پیش دستی بگوئیم او را بدلیل بریدگی، مشکلات اخلاقی، جرم و …بیرون کردیم. اینها تا زمانی بود که هنوز جداشدگان را فرماندهانی امثال نگارنده خود به هتلی در بغداد و کرکوک و یا سلیمانیه برده و مستقر میکردند تا بخش اعزام جدا شده را به کشوری که میخواست بفرستد. و همه این ریزشها را در قالب تغییر سازماندهی و انتقال افراد از بخش عراق به بخشهای اروپایی و… چه در درون تشکیلات و چه به مقامات عراق القاء میکرد. اینکارها تمام مخفیانه صورت میگرفت چه از بدنه تشکیلات چه از مقامات عراق و جدا شده بسرعت از عراق خارج میشد مبادا اطلاعاتش بدست عراقیها بیفتد.[spacer height=”20px” id=”2″]

چرا مخفی میکرد؟ بدو دلیل عمده:

  1. صدام و مقامات عراقی بخوبی به ماهیت تبهکاریی تحت عنوان انقلاب ایدئولژیک اشراف داشتند و آنرا نه انقلاب ایدئولژیک بلکه اقدامی که زنبارگی خودش را ارضاء کرده است ارزیابی میکردند و ما میدانستیم. و به مریم نیز بعنوان معشوقه رجوی نگاه میکردند. یکبار که زن صدام از مریم رجوی دعوت کرد که به ملاقات او بدون مسعود رجوی برود رجوی از ترس اینکه صدام یقه مریم را در تنهایی نگیرد بهانه آوردند و نرفتند.
  2. مسعودرجوی همواره در خود فروشی و گران فروشی سیاسی خودش به صدام تبلیغ میکرد که انقلاب باعث شده میلیونها ایرانی بیشتر به سمت سازمان بیایند.

کشف جریان جداشدگان توسط اطلاعات عراق و پاسخ مشت آهنین رجوی به جداشدگان

[spacer height=”15px”]

اما بزودی عراقیها با دستگیری جداشدگانیکه ازهتل در سلیمانه خارج شده بودند و بازجویی آنها با ذن نفوذیهایی که از ایران وارد سلیمانیه شده اند پی به مسئله بردند. قبل از همه روزگان فرماندهان سیاه شد چون رجوی افتاده بود به جان آنها که بریده اصلی شما فرماندهان هستید که نمیتوانید این خائنین را تشخیص دهید و آنها را نسبت به انقلاب ایدئولژیک متقاعد کنید از همین رو شماها خود همدست آنها هستید و اینگونه خودتان ضدیت تان را با انقلاب مریم نشان میدهید. و همه باید میرفتند و با نوشتن صدها گزارش ثابت میکردند که بله  ما خودمان بریده هستیم و نمیتوانیم اینها را بکشیم بیاوریم….

از این پس وقتی رجوی دستش در نزد صاحب خانه (رجوی صدام را صاحب خانه اش میخواند) نسبت به جریان گسترده جداشدگان رو شد، طی بحث ناجوانمردانه ای که عباس داوری و حتی خود مسعودرجوی برای اطلاعات عراق در مورد علت اینهمه ریزش را  مشکوک و احتمالا نفوذی رژیم بودن جدا شدگان مطرح کردند که رهبری با رحمت و بخششی که دارند دوستانه آنها را اخراج میکنیم و به میفرستیم بروند پی کارشان!!!!

طبعا واکنش اطلاعات عراق هم که بخوبی میدانست داستان چیست این بود که اینکار درستی نیست آنها را بدهید ما به حرف میآوریم. ولی قرار شد که جلوی خروج ها را بگیرند. و از این به بعد از سالهای 1372 به بعد که مریم رجوی به فرانسه آمد بحث “خروج ممنوع” مطرح شد. و آشکارا مسعود رجوی در نشست 4000 نفره در قرارگاه اشرف در عراق اعلام کرد که از این به بعد مخالفت را با مشت آهنین پاسخ خواهد داد. که اولین واکنش برای سرکوب  دستگیری و زندان و شکنجه 1000 مجاهد بود که تعدادی نیز زیر شکنجه کشته شدند. که گزارشات مفصل توسط کسانیکه خود سوژه این سرکوبها بوده اند منتشرشده است. البته کسانی چون اسماعیل وفا یغمایی ها… حالت ویژه داشتند و شامل این سرکوبها نمیشدند. چرا که اولا فکر میکرد بی آزار هستند در ثانی عضو شورا ضد ملی بودند وعدم حضورشان و خروجشان از شورا بهای سنگینی داشت که دست رجوی را در دروغ بافی از استهکام درونی میبافت.

[spacer height=”15px”]

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

[spacer height=”15px”]

  1. علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوان شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و او را بدروغ خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد.
  2. فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید …سال 1373 خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را در دفتر مریم رجوی حفظ کردید؟ !
  3. شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد  به رده هواداری تنزل داده شد چی؟
  4. محمود عطایی عضو دفتر سیاسی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان کشتار فروغ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟
  5. مهدی افتخاری عضو دفتر سیاسی چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان شیر مرد مجاهدی که شما را قهرمانانه!! از تهران به فرانسه آورد؟ محاکمه و به اعدم محکوم کرید، چون بعنوان فرمانده عملیات تهران دستش در خون هزاران ترور شده در ایران بود، و پلیس اینترپل بدنبالش و نمیتوانست از اشرف خارج شود در نهایت در اشرف دق کرد و مرد.
  6. یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر. و صفی تا تهران از زنان و مردانیکه زیر دست خود شما بریدند و رفتند. طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید.

[spacer height=”15px”]

بــریـــده کــیست؟

[spacer height=”15px”]

اگر بخواهیم معنی لغوی این واژه را مطرح کنیم باید بگوئیم که وقتی فردی یا جریانی از مسیری که طی میکند حالا این مسیر میتواند رابطه کاری با یک بنگاه بازرگانی باشد یا یک تشکل سیاسی یا حتی دوره تحصیلی …یا  یک رابطه فامیلی و خانوادگی … احساس کند که دیگر این مسیر او را یا به سرمنزل مقصود نمیرساند و یا با سرعتی که میخواهد نمیرساند، یا مسیر بلحاظ تجارب جدیدش خواسته های او را نمایندگی نمیکنند، خود را از آن مسیریکه هرچند در با آگاهی ای که در گذشته داشته، انتخاب کرده است، بریده و  مسیر را تغییر میدهد و مسیر جدیدی را متناسب با شناخت و آگاهی جدیدی که یافته است برای طی طریق انتخاب میکند.

مگر منطق و فلسفه ظهور پیامبرانی که گفته میشود توسط خداوندی که برتمامی هستی (گذشته و حال و آینده اش) تسلط ، آگاهی، و کنترل دارد فرستاده شده اند، همین منطق نیست؟ که یکی را بعد از دیگری فرستاده است. منطق و فلسفه ای که  توسط تمامیت بشریت پذیرفته شده است. یعنی حتی “خداوند-آفریننده هستی” نیز متناسب با شرایط جدید! و شناخت جدید! پیامبر و مسیر گذشته را واگذاشته و مسیر جدیدی را با پیامبری جدید بپیماید. بدون اینکه بخواهیم با این گفته در مورد غلط و درستی مذاهبی که بدنبال هم آمده اند قضاوت کرده باشیم، تاکید بر این فلسفه و منطق آزادی و اختیار در شک کردن نسبت به مسیر گذشته و تلاش برای رفتن مسیرهای نو در میان بشریت است که میدانیم منطق اعتلای وی از انسان عصر حجر به عصر انفورماتیک و…است. که اگر نبود چنین منطقی، انسان هرگز شاید به این درجه از رشد و اعتلا چه در منطق جهان بینی، علم، فلسفه، هنر، فرهنگ، سیاست و… نمیرسید. یک لحظه فرض کنید انسانها اجازه نداشتند یا توسط کسانی چون مسعودرجویهای عصر حجر از اینکه به درک خود از پیرامون خود در دوره پاره سنگی شک کنند جلوگیری میشدند و خود را اسیر همان جبرهایی که آگاهی کم آنها از جهان پیرامونشان به آنها دیکته میکرد میماندند. شاید خالی از ضرورت نباشد اگر به فلسفه خلقت و “آزادی انتخاب بشر” بین خیر و شر، اطاعت از منطق هستی(خداوند به نمایندگی پیامبرانش) یا اطلاعت از شیطان که توسط خالق هستی در او نهادینه شده است اشاره شود.

[spacer height=”15px”]

موانع انتخاب آزادنه بشر بر سر راه او

[spacer height=”15px”]

اما انجام همین کار بظاهر ساده تغییرمسیر که در فوق تعریفش هرچند ناقص رفت کار چندان ساده‏ای نیست. و بسیار کسانند که علیرغم علم مسلم به اینکه مسیری که طی میکنند به سرمنزل مقصود نمیرسد ولی یا توان، جرات، جسارت و صداقت لازم را برای کنار زدن موانع و تغییر مسیر  ندارند، و یا هم شرایط بیرونی این اجازه را به او نمیدهد.[spacer height=”15px”]

تغییر مسیر و تغییر شرایط موجود مستلزم توان ذهنی، قدرت تصمیم گیری، ریسک پذیری بالا میباشد. و البته قبل از آن فرد باید بتواند از همه جنبه های شیرین و فریبنده لحظه‏ ای شرایط حاضر ببرد تا بتواند وارد فرایند تصمیم گیری و ریسک پذیری جهت تغییر مسیر بشود. حتما همگان با این مقوله متناسب با تجربه خاص خود در ابعاد کوچک یا کلان مواجه بوده اند. در موارد فردی باید بدلیل شرایط خاص خود مجبور شود که پرشی مانند پریدن از آبشار نیاگارا را تجربه کند تا بتواند مسیر کهنه را تغییر و به مسیری نو قدم بگذارد. یعنی ممکن است شرایط طوری باشد که هیچ چشم انداز روشنی در لحظه تصمیم گیری برای ورود به مسیر جدید وجود نداشته باشد و تنها امر و موضوع مسلم،  باطل بودن مسیر کهنه باشد.

[spacer height=”15px”]

چرا که انسان پدیده ای است که در شیب طبیعی و تمایلِ خود به خودیش، مایل به حفظ شرایط موجود و عدم ورود به شرایطی است که نیازمند حل تضاد‏های جدید و انطباق با آن باشد. به جرات میتوان گفت 99% از انسانها در همین طبقه بندی می گنجند. همین امر است که کسانیکه جرآت میکنند این پرش را انجام دهند پیشتازان، پیامبران، و سرداران و نخبگان و… جامعه نام میگیرند.

[spacer height=”15px”]

به همه این عوامل بازدارنده “درونی” و عوامل “پاسیو بیرونی” برای تغییر مسیر، عامل یا عوامل بازدازنده آکتیو خارج از فرد را نیز اضافه کنید. یعنی تغییر مسیر دهنده، مورد لعن و نفرین و تهاجم و ترور شخصیت-سیاسی وحتی فیزیکی نیز قرار بگیرد. در فضای سیاسی فرد باید پیه لجن مال شدن هویتی و سیاسی را از طرف منابع بعضا بسیار قوی و گسترده را بجان بخرد. برای مثال جدا شدگانِ با سابقه سازمان و یا شورای  ضد ملی مقاومت. این انسانها همه هستی خود و حتی خانواده، گذشته و حتی آینده خود را فدای مسیری کرده اند که متاسفانه توسط آقای رجوی به نابودی کشانده شده و همواره گیوتین نابودی هویتی بعد از خروج آنها از مسیر کهنه نیز به همه موانع خروج اضافه میگردد. که آقایان بنی صدر، متین دفتری، … را میتوان مثال زد.

[spacer height=”15px”]

بنابراین وقتی فردی (جدا شده ای) علیرغم همه موانع ضد تکاملی از دورن و موانع ضد انسانی و ضد انقلابی  از بیرون مواجهه است و آن پرش را انجام میدهد او همان انسانی است که باید بر خود ببالد. اینها همان درصد محدودی هستند که همواره در تاریخ بن بستها را باز کرده اند. بشرط اینکه بعد از تغییر مسیر بتوانند بجد مسیر منحرف و باطل گذشته را به دیگران بخوبی و با تمام توان با نمایان کردن اینکه “طی طریق باطل گذشته مبتنی بر چه ضعفهای درونی و فشارهای بیرونی استوار بوده است را نشان دهند و آنگونه که منادیانِ انحراف و دیکتاتوری و تاریک اندیشی و عقب ماندگی میخواهند در لاک خود فرو نروند و خاموش نباشند. تا مبتنی  بر این خاموشی، پرش شما را سقوط به قعر و نابودی از مسیر درست و عبرت روزگان معرفی کنند تا دیگر انسانهای را به باقی ماندن در جهل گذشته وادارند. چرا باید به ضعفهای درونی تاکید و آنها را باز شناخت؟ به این دلیل که با شناخت”ضعفهای درونی” زمینه رشد و پیشرفت عامل خارجی را نابود میکنید. چون عامل ضد تکاملی خارجی همچون مسعودرجوی بر ضعفهای دورنی ماست که میتواند به تبهکاری دست بزند.

[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#0e130f” color=”#fdfbfc”] سکوت در مقابل انحرافات و تبهکاری مسعودرجوی امری که سرنوشت خلقی و هزاران انسان در میان است بنوعی همراهی و تائید امری است که او تبلیغ میکند:   [/su_highlight]

[spacer height=”15px”]


رجوی و همپالگیهای درونی و بیرونیش اینگونه استدلال میکنند:

[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#0e130f” color=”#fdfbfc”] “مسیر منحرف نیست و این شما هستید که منحرف شده اید، خروج از سازمان جهش نیست بلکه سقوط به قعر است.”   [/su_highlight]

[spacer height=”15px”]

مسعود رجوی با تجربه ضد انقلابی که از دوران آپورتونیستها داشته است، به این مقولات بخوبی آگاهی داشت و از روز اول همواره تلاش کرده طوری روی افراد (چه اعضای سازمان چه متحدین و غیر متحدین) مانور کند تا اگر بعدها خواست انحرافات و سیاستهای شکست خورده او را به چالش بکشند نتوانند. در همین ر ابطه با درس گیری از استالین هر روز از شما نوشته و امضاء “تائید خودش” و “بریده و خائن و منحرف و… بودن” خودتان را از شما میگیرد. طوریکه شما را مجبور میکرد هر روز بطور علنی و در جمع و جلو دوربین حاضر حاضر حاضر و یا ایران رجوی، و رجوی ایران را فریاد بزنید. به پایش افتاده آنرا ببوسید… مسعود رجوی را با تجربه چند دهه کار تشکیلاتی درکنارش و از نزدیک، میتوان ضد انسانی ترین روانشناس تبهکار معاصر خواند. چرا که همه تبهکاران بزرگ  شناخته شده  در جهان روانشناسی، جرآت و اعصابی قوی، آرامش تبهکارانه باور نکردنی در اعمال خود نشان داده اند.

دکتر ساول کاسین یک روانشناس آمریکایی میگوید: وقتی از تبهکاری صحبت میشود، آنچه مد نظر قرار میگیرد، خشونت های وحشیانه است، در صورتیکه اعترافات دروغین گرفتن از نزدیکان و نه حتی دشمنان فرد سایکو، باید ذهن و خلاقیت تبهکارانه ای  داشته باشد.

با تکیه بر هزاران هزار گزارشاتی که افراد فریب خورد و بی دانش و دیکتاتور پرور امثال نگارنده، با اعتمادی در حد خدا به تشکیلات از درون خود نوشته وبه رجوی داده اند بخوبی افراد را میشناسد. اگر به کسی کمک مالی میکند برای این است که مقدمتا او را تحت کنترل وسپس آنرا بر گردن او انداخته به هرکجا خواست بکشد و یا صدای مخالفش را خفه کند، و مطلقا برای کمک به او نیست. ذهن تمامیت خواه تبهکارِ مسعود رجوی همواره در چهره دیگران یک ضد خود را میبیند و بطور اتوماتیک تمامی دستگاه تشکیلات کوک انجام امور و اتخاذ تاکتیکهایی کرده است که معطوف خنثی کردن این اضداد امروز در آینده است. این امر از سال 1354 با جداشدن بخشی از سازمان بعنوان مارکسیست کلیک خورده  ولی بعد از شکست استراتژی ترور و کور شدن دریچه بقدرت رسیدن با طرح انقلاب ایدئولژیک مسعودرجوی جاری شد و بعداز فروغ جاویدان و قطعی شدن دفن کل تشکیلات درعراق-خارج کشور با اتخاذ اقدامات تبهکارانه و خونین بعنوان تنها استراتژی حفظ خود تحت نام حفظ تشکیلات تبدیل گردید. نگاهی داریم به این فرایند تبهکارانه مسعودرجویر

[spacer height=”15px”]

بریده کبیر کیست؟

[spacer height=”15px”]

سازمان با حدود دوسال آماده سازی بعد از پیروزی انقلاب 22 بهمن 1357، بر خلاف بسیاری از فعالین سیاسی با اعلام یک شبه جنگ مسلحانه درخرداد سال 1360 وارد مسیری شد که آنرا راه رهایی ایران و در واقع بقدرت رسیدن مسعودرجوی معرفی میکرد.

در فاز اول، بعد از شکست به میدان کشیدن مردم برای تظاهرات، تلاش کرد مردمی که فکر میکرد حاضر و آماده‏‏ اند که به خیابانها بریزند، ولی میترسند، را با حمایت مسلحانه تیمهای عملیاتی وارد صحنه تظاهرات کند. که در این رابطه تظاهرات مسلحانه معروف به 5 مهر انجام شد که ضمن تحمل تلفات سنگین و کمرشکن نتوانست به هدف خود جامه عمل بپوشاند. و برعکس موجب ترس شدید مردم و خروج کامل عنصر اجتماعی از صحنه گردید.

 در سالهای 1360 – 1362 بعنوان مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین در پاکستان، عمده کار سازمان پناه دادن به تیم های عملیاتی بود که حتی محل خوابیدن نیز در داخل ایران نداشتند و هنگامی که این تیمها “عضو یا فرمانده تیم” به پاکستان میرسیدند طبق دستور سازمانی باید گزارش همه عملیات خود را مو به مو با جزئیات با کروکی عملیاتی و تشکیلاتی، مواضع سیاسیش و…را میداند،  همه آنها خوانده شده و جمعبندی آنها  برای مسعودرجوی در فرانسه ارسال میگردید. در همه گزارش های عملیات نظامی حاکی از بی نتیجه بودن و شکست آنها و عدم استقبال مردم و در بسیاری موارد نیز مقابله و یا ایجاد مشکل برای عامه مردم بود.

[spacer height=”15px”]

ترک بمیدان آوردن عنصر اجتماعی و شروع عملیات ترور کور

[spacer height=”15px”]

سازمان که نه تنها نمی خواست از واقعیت ها درسی بگیرد که حتی آنرا بپذیرد، دست به تاکتیک جدیدی زد که نشان از قطع امید از مردم  و به میدان آوردن عنصر اجتماعی بود. و آن همان تاکتیک  به اصطلاح “زدن سر انگشتان رژیم” بود. بدین صورت که یک تیم عملیاتی با پوشیدن لباس بسیج و سپاه یک خودرو را مسلحانه از مردم مصادره میکرد و در خیابانها براه میافتاد و در سر راه خود به هر عنصر نظامی یا گشت های نظامی و یا کسانیکه بعنوان طرفداران رژیم شناخته میشدند برمیخورد آنها رامورد تهاجم قرار میداد. این تیم ها نیز بعضا یک تا دوساعت یا نصف روز دوام میآوردند. که در میان تمامی تیم ها یک تیم معروف به پژوه سفید رنگ که توانسته بود یک روز دوام بیاورد در سازمان زبانزد شد. گزارشات حاکی بود ک،ه یک تیم عملیاتی در خیابان فردوسی تهران وارد بانکی شده و وانمود میکنند که بسیجی هستند و کارکنان و مشتریان را بصورت طرفداران و غیر طرفداران رژیم در بانک جدا میکنند و سپس طرفداران را به رگبار میبندند. طبیعی است که حتی غیر طرفداران رژیم بادیدن  لباس بسیجی خود را طرفدار معرفی کنند. که معرف ذهنیتی از فرماندهانی است که ترورهای کوری که امروزه در اروپا و منطقه از جانب داعش و بکوحرام شاهد آن هستیم، میباشد. در گزارشی بقال پیری را به دلیل حمایت از رژیم هنگام ترور که فرزندسربازش که برای مرخصی از جبهه آمده بود، و میخواسته مانع شود، هر دو را ترور کرده بودند. یک کاسب پیر دیگر را که توانسته بود از درب پشت مغازه فرار کند، نتوانسته بودند با 9گلوله کلت در کرمان از پای در آورند.

[spacer height=”15px”]

این تاکتیک تبهکارانه نیز بزودی و بسادگی با ایجاد پست های بازرسی در خیابانها نه تنها به شکست کامل انجامید بلکه با ایجاد این پست‏های بازرسی جو شهرها چنان نظامی و امنیتی شد که بسیاری از عناصر غیر نظامی سازمان و دیگر گروهها و حتی افراد عادی غیر سیاسی نیز هنگام تردد در همین تورهای بازرسی گرفتار و دستگیر، زندان و اعدام شدند.

[spacer height=”15px”]

قطع و بریدگی کامل از مردم ایران

[spacer height=”15px”]

با پاسخ منفی قاطع مردم به اقدامات تروریستی، از آن به بعد اقدامات نظامی هیچ هدف سیاسی و اجتماعی را دنبال نمیکرد بلکه فقط عملیات کوری بودند که دست حاکمیت را در بستن جامعه و ایجاد خفقان، سرکوب و اعدام بیشتر و دست مسعودرجوی را در تامین خوراک تبلیغاتی جازدن خود بعنوان تنها آلترناتیو و بیگانگان برای معرفی این عملیات کور بعنوان وجود مخالفت سازمان یافته علیه رژیم با درج در نشریات خارج کشوری و استفاده از آن بعنوان اهرم فشار به رژیم و گرفتن امتیاز از آن  باز میکرد.

[spacer height=”15px”]

انعکاس موج شکستهای داخل کشور در درون تشکیلات

[spacer height=”15px”]

 با کشته شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی و فرماندهان بخش نظامی و اجتماعی …نقطه عطف شکست کامل و مهری بر بطلان استراتژی مسلحانه بود. این موج شکستهای استراتژیک با سرعت عجیبی از صحنه شکست در درگیریهای تروریستی در شهرها به داخل سازمان منتقل شد. و صدای بسیاری که نسبت به دست زدن به تروریسم توسط مسعودرجوی بدون اطلاع سازمان و بسیاری از اعضای مرکزیت استبدادی خطرناک را حس کرده بودند بتدریج در میان امثال پرویز یعقوبی ها بلند شد. این صداها در جمعبندی سال 1393 در مقصر شناختن رجوی توسط دفتر سیاسی و بطور خاص علی زرکش نمایان گردید.

در اواخر آبان 1362 که برای ماموریتی از پاکستان به پاریس آمده بودم همه سازمان در بالا از سرعت شکست و از بین رفتن همه تشکیلات در یک چشم بهم زدن در شگفت بودند. یعنی موسی خیابانی که قرار بود در داخل بماند و بطور نظامی رژیم را سرنگون کند و مسعود رجوی که قرار بود در خارجه نگذارد گل این پیروزی سرنگونی را کس دیگری جز آقای مسعود رجوی بچیند کار را تمام شده میدیدند. با از بین رفتن تشکیلا داخل کشور سازمان مجبور شد که علی زرکش را برای خالی نبودن عریضه که در بغداد-فرانسه مستقر بود را بعنوان جانشین موسی در داخل معرفی کند. گلی هم نبود که مسعود آنرا بچیند. یا نگذارد کس دیگری آنرا بچیند.

لازم به ذکر نیست که همزمان از روزی که مبارزه مسلحانه بدون هیچ آمادگی و یک جانبه اعلام شد و تمامی بدنه سازمان که تا آن روز بجز سطوح فرماندهی بالا یعنی در حد بعضی از افراد مرکزیت و معاونین مرکزیت مخفی شده بودند بقیه علنی بودند روزانه توسط رژیم دستگیر(بهتر است گفته شود) جمع آوری شده و در یک اقدام تلافی جویانه در مقابل  ترورهای جوخه های مرگی که رجوی راه انداخته بود درابعاد گسترده بطور کور به جوخه های اعدام سپرده میشدند. زندانها نیز جایی برای نفرات بیشتر نداشت. و گزارشات حاکی از این بود که زندانیان مجبورند ایستاده بخوابند.

البته فرار باقی مانده نفرات بالای سازمان که از ضربه های نظامی جان سالم بدر برده بودند از فروردین سال 61 شروع شد که بنده بعنوان مسئول شاخه ترکیه جهت به اجرا در آوردن این امر به آنجا اعزام شدم دسته دسته به کردستان و از آنجا به ترکیه و اورپا منتقل میشدند. اولین سری آنها مادر رضائی ها، پرویز یعقوبی و همسر محسن رضایی و احمد برادر کوچک رضایی ها و یکی از زنان مجاهد که در پوش همسر یعقوبی ظاهر میشد بودند. از آن پس تمامی کسانیکه الان در خارجه حضور دارند طی شش ماه بتدریج از داخل خارج شدند. البته مسعود رجوی و عباس داوری و قاسم جابرزاده قبلا خارج شده و در فرانسه بودند و مهدی ابریشم چی نیز از طریق عراق خارج شده بودند.

آندسته از کسانیکه نتوانسته بودند به خارجه پناه ببرند به مناطق تحت کنترل حزب دمکرات در کردستان رفته در روستاههای آنجا آواره شدند که با یورش حاکمیت به کردستان آن نیز جمع شده و همه در کردستان عراق و دره احزاب متمرکز شدند.

[spacer height=”15px”]

اعتراض آقای پرویز یعقوبی به سیاست شکست خورده رجوی

[spacer height=”15px”]

وضعیت روحی نفرات تشکیلات نیز بشدت ضربه خورده بود و سازمان با مشکلات بسیاری در ترکیه مواجه بود. آقای پرویز یعقوبی از اعضای مرکزیت سازمان آن زمان در همان هتل محل اقامت در شهر مرزی وان ترکیه وضعیت اسفبار تشکیلات و فشارهاییکه بعدها ما در اشرف و … تجربه کردیم را و آقای رجوی در داخل به تشکیلات میآورد را برایم میگفت. و اینکه این استراتژی از روز اول شکست خورده بوده است. او بسیار شجاعانه به این شکست اعتراف میکرد. و میگفت که متاسفانه مسعود گوش شنوایی ندارد. او بلافاصله بعد از رسیدن به فرانسه و بحث با مسعود و عدم پذیرش واقعیت توسط مسعود رجوی  از سازمان جدا شد.

از این پس تشکیلات در تلاش برای سر و سامان دادن به اعضای آواره ‏ای بود که در کشورهای اطراف ایران و اروپا و… پراکنده شده بودند. یعنی تشکیلاتی که توانسه بود در داخل قبل از اتخاذ عملی استراتژی ترور  و بدون توسل به خشونت و خونریزی چه در میان مردم و چه در میان نیروهای سیاسی وجهه مناسبی بدست بیاورد یکشبه با ورود به فاز بکارگیری خشونت و ترور تمامی را از دست داد. بعلاوه اینکه هزاران نفر زندانی، شکنجه واعدام شدند و مابقی در اطراف و اکناف ایران و … آواره شدند. نگارنده در این دوره مسئول کشورهایی بودم که کار جمع آوری این آواره گان را برعهده داشت.

یعنی آقای رجوی یکباره همه تشکیلات را به نابودی کشاند. و فقط تحت شرایط آرام خارجه و با کمک دلارهای نامحدودی که هزینه میشد از این افراد که تماما اولین بار بود به خارجه میآمدند و اجبارا تاکید میکنم اجبارا بدلیل امکانات نامحدود سازمان در خارجه دور سازمان مانده بودند یک ارودگاه پناهندگان ساخت.

این است آن روحیه ای که در فوق گفته شد که  بسیار بسیار مشکل است که افراد بتوانند خود را از آن خارج کرده و مسیر غلط را تصحیح کنند غالب شده بود. بطور خاص حل همه مشکلات معیشتی، حتی ازدواج و امکانات نا محدود دیگر… را سازمان حل میکرد بعلاوه محیط خارجه و ندانستن زبان و راه و چاه نیز بود. از طرفی نیزهمه جذابیتهای اروچا و …هرگونه زبان اعتراض را در میان بسیاری بویژه در سطوح بالاتر که دستشان نیز به خون آلوده بود میبرید. اما همه از صدر تا ذیل به اینکه مبارزه به شکست کشیده شده و سازمان تمامی بازی را باخته اذعان داشتند.

[spacer height=”15px”]

نظر اعضای مرکزیت در پاریس نسبت به شکست کمر شکن

[spacer height=”15px”]

یکبارکه از پاکستان برای گزارش به پاریس برگشته بودم، محسن سیاه کلاه از فرماندهان نظامی در زمان شاه و رژیم کنونی با چشمانی اشکبار به نگارنده میگفت:

[su_quote cite=”محسن سیاهکلاه مرکزیت سازمان “] “این استراتژی نیست که هنوز به چند ماه نکشیده همه ستاد فرماندهی مجری آن نابود شوند. عکس موسی خیلی زود رفت توی قاب. ”محسن سیاه کلاه مرکزیت [/su_quote]

فرشید از فرماندهان نظامی و عضو فعلی دفتر مریم رجوی که از ایران خارجش کردم و مجبور شده بود از مرز پاکستان تا تفتان را روی سقف اتوبوس طی کند در کراچی میگفت:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”فرشید عضو مرکزیت، از اعضای دفتر مریم رجوی”]“این مبارزه مسلحانه نیست که ما داریم، بیشتر شبیه مجرمانی هستیم که در حال فرار ازدست مردم و رژیم میباشیم تا مبارزه”محسن سیاه کلاه مرکزیت   [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

ابوالفضل امشاسبند ازاعضای مرکزیت که افسر شهربانی بود در وان ترکیه به نگارنده میگفت:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”ابولفضل امشاسبند عضو مرکزیت و از افسران شهربانی شاه”]“فلانی اوضاع و احوال مبارزه!!! در ترکیه چطوره و میخندید. مکانهای مبارزه ای که باید رفت و تماشا کرد کدام هستند”ابوالفضل امشاسبند ازاعضای مرکزیت   [/su_quote]
[spacer height=”15px”]

در پاریس تا قبل از کشته شدن موسی و اشرف و … آقای رجوی دون کیشوت وار ادای فتح تهران را در میآورد و همه خبرنگاران و سیاست مداران بطور خاص با توجه به جو ضد ایرانی ناشی از جنگ و حمایت غرب از صدام حسین او را هلوا هلوا میکردند، همگی شروع به آب شدن و با همان سرعت شکست مبارزه مسلحانه رو به نا پدید شدن میگذاشت.

تشکیلات نیز بتدریج در خارجه بگل نشسته بود. و با جا افتادن افراد در کشورهای اقامتشان و با یاد گرفتن راه و چاه و زبان شروع کردند به درک غلط بودن کامل مسیر و تغییر مسیر و در واقع خروج از تشکیلاتی که عملا توسط مردم ایران نفی شده بود. طوری که آقای رجوی بچه دارشدن در سازمان را ممنوع اعلام کرد.

چاره تشکیلاتی که نه استراتژی داشت و نه تاکتیک (البته استراتژیی و تاکتیکی که در عالم واقع وجود داشته و قابل اجرا باشد). رو آورد به انقلاب ایدئولژیک. یعنی با تکیه به احساس کینه و نفرت ناشی ازخونریزی براه افتاده و استفاده از احساسات مذهبی، ناآگاهی های سیاسی، جهت جلو گیری از درخواست و توجه به شکست و عاملین آن و خروج افراد از تشکیلات (تغییر مسیر) و یافتن مسیری نو که بتواند تحولی مثبت را جامه عمل بپوشاند. البته موضوع ازدواجهای آقای رجوی،  اول با دختر آقای بنی صدر و سپس با مریم عضدانلو موج نفرت و دافعه از سازمان را دو صد چندان در داخل و خارج کشور و بویژه در داخل زندانها دام زد. طوری که محدود کسانیکه تحت تبلیغات دورغین سازمان فکر میکردند در داخل خبری از مجاهدین هست و بعنوان هسته فعالیت میکردند از آن پس به ضدیت با سازمان روی آوردند. بسیاری در زندانها توبه کردند و با اشرافی که به محتوای ضد میهنی تروریسم رجوی حتی بسیاری چه در زندانها و چه در جامعه به رژیم پیوستند.

[spacer height=”15px”]

بریدگی رجوی، تبدیل مبارزه مسلحانه به کشتار مردم جهت در قدرت ماندن

 

[spacer height=”15px”]

بدنبال رو شدن دست خالی مسعود رجوی  برای قدرتهای خارجی بطور خاص فرانسه و استحکام اجتماعی-سیاسی  رژیم علیرغم جنگ خارجی در موفقیت سرکوب کامل ترور گسترده در کشور، بطور خاص خروج آقای بنی صدر از شورا و حزب دمکرات و بعضی دیگر از شخصیتهای سیاسی جهانیان را به این  درک رساند که از این امام زاده اور سورواز نشین آبی برای آنها گرم نمیشود  و خواستار سکوت و قطع شعارهای توخالی مسعود رجوی مبنی بر سرنگونی در سه یا شش ماه شدند که درنهایت به خواستن عذر مسعود رجوی از فرانسه گردید.

آقای رجوی که بعد از عملیات 5 مهر و پس از اینکه توسط خلق دست رد محکمی بر فرقش کوبید  و به فرمان! او به میدان نیامد از آنها برید و در نتیجه به ترور کور و کشتار در خیابانها به بهای جان مجاهدین و همه مبارزین داخل کشور که به آتش او میسوختند روی آورد، که این هدف را دنبال میکرد.

[spacer height=”15px”]

  1. برای فرار از پاسخگوی در قبال مسئولیت خونریزی گسترده ای که براه انداخته بود.
  2.  ماندن خودش در قدرت و در راس تشکیلات.
  3.  همسویی در تبلیغ برای اهداف کشورهای غربی که از صدام در مقابل رژیم حمایت میکردند، تا اینگونه آنرا پشتوانه خود سازد.
  4.  اعمال هژمونی به شورایی ها و فریب آنها جهت فرار از پاسخگویی.

[spacer height=”15px”]

متاسفانه در بالای سازمان نیز دیگر بریده ها مانند عباس داوری و مهدی ابریشمچی و محمدجابرزاده و.. از او و از کشتارهایش در داخل و سرکوبهایش در درون تشکیلات بویژه در محاکمه علی زرکش که خواهان محاکمه رجوی بودند به این بهانه که اگر رجوی را محاکمه و برکنار کنیم رژیم استفاده میکند به ادامه جنایات رجوی تن دادند. و رجوی از این فرصت استفاده کرد و همه رقیبان را به بهانه انقلاب ایدئولژیک از دور خارج نمود. این حربه تبهکارانه متاسفانه تا امروز چه توسط رجوی و چه توسط بسیاری دنباله روهای از جنس رجوی در میان بعضی جداشدگان بعنوان اهرم سرکوب هر مخالفتی با رجوی تحت بهانه “دشمن ما رژیم است نباید فعلا به جنایات رجوی پرداخت”  و یا “آنها که به رجوی میپردازند عوامل رژیم هستند”، و حتی آنها که در مراحلی مسعود رجوی را بعد از مرتکب شدن جنایاتی که به قتل و کشتار و شکنجه و نابودی میلیونها انسان انجامیده است. بعد از همدستی آشکار با دشمنان ایران صدام حسین،  نصحیتش میکردند که براه راست برگردد!!! و یا هنگام جدا شدن برای رجوی التماس دعا میکردند و تلاش میکردند حتی بروند داخل کشور تا مبادا گردی به دامن رجوی بنشیند، یا بسیار محترمانه و با ادبانه!! اطلاعیه جدایی میدادند، که در خوش بینانه ترین باور، اینها را باید کودکان سیاسی تازه بدوران رسیده که با استبداد سیاسی و تروریسم، مرزهای محتوایی خود را نمیدیدند توصیف کرد، به ادامه تبهکاریهای رجوی کمک کردند. همه اینها درست زمانی اتفاق میافتاد که مجاهدین در اشرف در ابعاد صدها نفره زندان و شکنجه میشدند، در داخل کشور تیرکهای اعدام رژیم آنها را در ابعاد گسترده به دار میآویختف ولی مسعودرجوی در آرامش مطلق یک سایکوی قدرت طلب برای آرامش بیشتر خود با زنان مجاهد همبستری میکرد. و اینگونه بود که رجوی به اولین و بزرگترین بریده تبهکار از مردم و مبارزه برای مردم تبدیل شد.

[spacer height=”15px”]

ارتش آزادیبخش مولود بریدگی مسعودرجوی و نیازهای صدام حسین

[spacer height=”15px”]

چرا که بعد از اخراج از فرانسه و تمرکز سازمان در عراق همان مجاهدینی که جانشان را میدادند که برای مردم آزادی و دمکراسی را بیاورند،  در دستان صدام  حسین و مجریان سیاستهای او  تبدیل شدند به کسانیکه کمک میکردند که صدام بیشتر و بیشتر از مردم و خلق ایران را که در مرزها هزاران هزار با اتوبوس و با کمترین تجهیزات به دفاع از کشور پرداخته بودند بکشند و به آن افتخار کنند!!!  ضمن مسعود رجوی نیز توانست مدت دوسال از زیر تیغ انتقادات خارج شود طوریکه حتی حربه سرکوبی بنام انقلاب ایدئولژیک که در فرانسه استارت خورده بود را به یمن کشتاری که در در قالب بخشی از نیروی نظامی صدام در مرز ها میکرد، متوقف نمود.

[spacer height=”15px”]

هرچند موج نفرت از سازمان در میان مردم ایران و حتی خانواده مجاهدین با افرادی اعدام شده توسط رژیم در این مرحله به حدی رسیده بود که رژیم توانست در داخل ایران از این موج نفرت استفاده کرده، نفوذی به درون سازمان به عراق بفرستد. بویژه که سازمان بسیار نیاز به نیرو داشت و رژیم هم سوار همین موج شد. بطور خاص وقتی میتوان به شدت نفرت مردم از سازمان پی برد که بدانیم همه نفوذیها کسانی بودند که برادر و یا اقوامشان را رژیم در رابطه با سازمان اعدام نیز کرده بود و آنها از سازمان همچون انبوه زندانیان داخل زندانا روی برگردانده بودند.

آقای رجوی در بریدگی کامل از ایران و ایرانی و مبارزه برای مردم ایران دیگر برایش مهم نبود که مردم ایران در همکاری او با صدام قاتل فرزندان “خلق قهرمان ایران” چه فکر میکنند، چه قضاوتی دارند. برای او فقط و فقط مطرح تامین منافع صدام و دریافت حمایت او و عربستان و … عامل مطرح بودنش و ماندن در قدرت در تشکیلات و عاملی برای جلوگیری از  فروپاشیدن ناشی از اتخاذ سیاست تروریستی و پراکنده شدن نیرو از اطرافش مطرح بود. در واقع بردن تشکیلات به عراق برای مسعودرجوی معائده آسمانی بود.

[spacer height=”15px”]

 آتش بس، آتشی بر خرمنِ مسعودرجوی  بریده 

[spacer height=”15px”]

آتش بس اعلام شده توسط رژیم در یک لحظه آتشی بر خرمن قدرت و استبداد او زد. و بار دیگر فضای سال 1363 که تشکیلات خواهان محاکمه او بود را جلوی چشمان رجوی آورد. از همین رو بود که این بریده از خلق و مبارزه تنها چاره را در قتلعام درونی در یک فرافکنی به اصطلاح انقلابی تهاجم به رژیم، پوشالی مانند انقلاب ایدئولژیک که مدعی بود تشکیلات را روئین تن میکند، دست زد. فراموش نکنید که  وقتی به کمک ارتش عراق یعنی بعنوان بخشی از نیروی پیاده نظام ارتش عراق در اوج عملیات نظامی درمرز های ایران وعراق در اوج پیروزیها، مخالفت فرماندهان با تاکتیک به اصطلاح ارتش آزادیبخش را آقای رجوی با فریادهایی که گوش فلک را کر کرده بود که اگر رژیم آتش بس را بپذیرد یکشبه سرنگون است مات شد. اما آقای رجوی که پیامهای بسیار قاطع و روشن سالهای 60 را نشنیده بود یا نمیخواست و نمیتوانست بشنود و حتی منافع حامیان قدرت مند اواین اجازه را به او نمیدادند که بشنود، بفکر نابودی باقی مانده تشکیلات در ماجراجویی تسخیر ایران اینبار با چهار هزار نفر افتاد.  که تفریبا 80% آنها غیر نظامی بودند یعنی از هر یکان 150 تا 200 نفره فقط 20 الی 25 نفر نظامی بودند بقیه فرماندهان، سیستم اداری، مادران، بچه ها، سیاسیون و تبلیغات، تاسیسات، بیمارستان، خرید، آشپزخانه … بودند افتاد. که باز هم تیرقدرت طلبی  مسعود رجوی به هدف نخورد. که هیچ 1400 کشته در میدان درگیری و هزاران نفر هم به تلافی این عمل در زندانها قتل عام شدند. البته به روایت آقای رجوی نزدیک به 55000 نفر نیز از نیروهای رژیم کشته شدند. (الله و اعلم)؟! و بدین ترتیب سفر تاریخساز آقای رجوی همانگونه که در سفر تاریخ سازشان از ایران به فرانسه برای چیدن گل سرنگونی به بار ننشست اینبار نیز سفر تاریخسازشان به عراق به گل نشست.

[spacer height=”15px”]

تبدیل بریدگی از خلق به بریدگی از حتی مجاهدین

[spacer height=”15px”]

از این تاریخ به بعد عمق بریده‏گی آقای رجوی دیگر از حد بریدگی از خلق به بریدگی از همه مجاهدین جان برکفش توسعه یافت. بطور خاص که بعد از شکست در عملیات فروغ اعلام کرد که امام زمان است ولی هیچ مجاهدی نه تنها این حرف را جدی نگرفت بلکه به ریش او خندیدند. که بدنبال آن اولا همه تقصیرها را انداخت به گردن مجاهدین، و اعلام کرد که شما ها همه بریده هستید و نتوانستید پیروز شوید. و مرا ببرید به تهران سیاست درست بود شما توان پیاده کردن را ندارید. در صحنه عملیات نیز همه را سر محمود عطایی خالی کرد و او را از فرماندهی ستاد ارتش عزل و حتی عضویتش را هم لغو نمود.

مسعود رجوی علنا در این مرحله علیه خلق ایران فحاشی میکرد که امام زمان بودن “مسعود” را درک نمیکنند و بخیابان نیمآیند. از این تاریخ 100% انرژی تشکیلات صرف سرکوب مجاهدین میشد. کار بجایی رسیده بود که علنا گفته میشد که هر دو مجاهدی که با همدیگر صحبت کنند شعبه سپاه پاسداران تشکیل داده اند و قابل محاکمه است. یعنی سرکوب مطلق در درون تشکیلات، وقتی این تمهیدات کارگر نبود و باز موج فرارها ادامه یافت حق تیر روی هر مجاهدی که به سیاج قرارگاههای اشرف نزدیک شود و بخواهد فرار کند را از دادگاههایش بیرون کشید. و آقای مهدی ابریشم چی از جانب رجوی آنرا در جلسه عمومی اعلام نمود. وقتی اینها نیز کارگر نبود دستگیری و تحویل به زندانهای عراق را نیز اضافه نمود.

در ادامه وقتی موج ریزش‏ها شروع شد و خانواده‏ها گروه گروه از سازمان جدا میشدند. اینبار طلاق اجباری را وارد کرد. مطرح کرد که “همه این زنها بخاطر من آمده اند به سازمان یک نره خر خودش که میخواهد برود زنش را هم میبرد.” میبنید آقای رجوی برای شیرزنان آهنین عزم مجاهد خلق چقدر ارزش و حق انتخاب قائل است؟  در ادامه فازهای انقلاب ایدئولژیک او یکی بعد از دیگری برای سرکوب اعتراضات به صحنه میآمد. در این دوره که به جان سازمان افتاده بود کار به تشکیل دادگاههای داخلی برای محاکمه مجاهدین کشید. کار به مشت آهنین بر علیه اینبار نه پاسدار و بسیجی و حتی مردم ایران در مرزها بلکه علیه مجاهدین جان برکفی که دهه ها بود که با تحمل بدترین شرایط زیستی جهان بدنبال آقای رجوی آمده بودند. رسما نیز اعلام نمود که “شما ها همگی علیه من هستید.” بگیر و ببند، زندان و شکنجه و حتی کشتن ها راه افتاد. هر کس میخواست برود باید دو تا چهار سال در اشرف زندان بکشد بعد هم تحویل صدام میشد که طبق قراری که با صدام بسته بود هشت سال باید در زندانهای صدام میماند. که صدام نیز زندانیان مجاهد را با رژیم معاوضه میکرد.

[spacer height=”15px”]

تاکتیک سرکوب داخلی بعد از فرار یا خروج مجاهدی از تشکیلات

[spacer height=”15px”]

آقای رجوی هر مجاهدی که فرار میکرد یا اعلام جدایی مینمود همه فرماندهان این مجاهد جدا یا فرار کرده  را بریده میخواند و زیر شدیدترین فشارهای روحی روانی  میبرد و خلع ید مینمود در موارد بسیاری کل آن یکان را منحل میکرد. و میگفت که شما خودتان بریده هستید که نفر بریده زیر دستتان را نمیشناسید. و از این طریق خود را از پاسخگویی به شکست استراتژی تروریستی که منجر به این فروپاشی میشد خلاص میکرد. در همین رابطه وقتی که آقای قربانعلی حسین نژاد که تحت مسئولیت آقای عباس داوری بود بعد از فرارش فشار را بر عباس داوری آنچنان بالا بردند که او دست به اعتصاب غذا زد و تا روزها هیچ چیز نمیخورد.  و یا بعد از فرار من از اشرف کل فرماندهی که من در آن قرار داشتم و از چندین یکان تشکیل میشد را منحل نمود.اما در همین رابطه و برای خاتمه و روشن شدن بیشتر مسئله باز در منطق خود آقای رجوی:

[spacer height=”15px”]

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

  1. علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوام شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و  او را خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد. او که مزدور وزرات اطلاعات نبود؟!
  2. فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید … خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را حفظ کردید چی؟ او نیز مزدور بود؟!
  3. شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد  به رده هواداری تنزل داده شد چی؟
  4. محمود عطایی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان جنگ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟ این یکی حتما بود؟!
  5. مهدی افتخاری چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان مجاهد شیر مردی که شما را از تهران به فرانسه آورد؟او را نیز وزارت اطلاعات بخدمت گرفته بود؟!
  6. یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر.

    [spacer height=”15px”]

طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید.

این مطلب خطاب به کسانی است که بعد از خروج از سازمان و شورای ملی مقاومت بدلیل اینکه تحت فشارهای روانی و القاعات گوبلزی آقای رجوی قرار دارند ته ذهنشان شرمنده هستند که از سازمان و شورا جدا شده اند، بعنوان بریده توسط رجوی معرفی میشوند.

[spacer height=”15px”]

علت اصلی این شرمندگی این انسانها در این است که انسانهای شریفی هستند. و هرگز نمیخواسته اند که مسیر مبارزه ای که فکر میکردند برای سعادت خلقشان وکشورشان است را رها کنند یا بارقه های از این مسئله بر شانه آنها بنشیند. که استوار است بر همان درک رجوی ساخته از مبارزه که انگار این مسیر مبارزه که از سی خرداد 60 شروع و دوسال قبل از آن زمینه سازی شده بود درست بوده است. آقایان و دوستان شورایی سابق، وقتی حاکمیتی تازه بقدرت رسیده در خیابانهایش گروههای شبهه نظامی رژه نظامی راه بیندازند و ارتش میلیشایی به نمایش بگذارند با اینکار  چه جیز را به حاکمیت القا میکنید. مردم ایران باید شاکر باشند که ایران تبدیل به لبنان و لیبی و سوریه و افغانستان نشد. چیزی که آقای رجوی در امجدیه قول داده بود. بنده کوچکتر از این هستم که بشما درس سیاست بدهم. ولی باید جرات کرد. بعد از پریدن از آبشار غرق نشوید. لطفا شنا کنید به ساحل نجات. مجاهدین و مبارزین واقعی شما و ما هستیم که تسلیم دیکتاتوری دیگری نشدیم.

[spacer height=”15px”]

همه باید بدانند که اولا بریده بزرگ و تنها بریده همان رجوی است. کسی به او بدهکار نیست که او به همه خلق ایران و همه مجاهدین و پیش کسوتان شورایی بدهکار است. باید بخاطر همه خیانتهایش بخاطر همه مردم و ایران فروشیهایش به اجنبی  (بنده به اتفاق آقای عباس داوری سالیان اطلاعات جبهه را که آقای رجوی آماده میکرد را در وزارت اطلاعات عراق به آنها تحویل میدادیم) مورد محاکمه و بازخواست قرار گیرد. چه اگر او حتی سر سوزنی مشورتهای مجاهدین یا همرزمان شورایی را گوش میکرد وضع بهتر از این میتوانست باشد. او نه تنها گوش نمیکرد که برای فریب آنها آمار و ارقام دورغین میساخت و در نشستهای شورا تحویل آنها میداد که شورایی ها را مرعوب کند . این عدم بدهکاری در همه زمینه هاست. چه مالی باشد چه سیاسی چه اجتماعی، آقای رجوی پولی بجز گرفتن دلارهای نفتی از صدام و عربستان و … در نیمآورده. پولها را مجاهدینی مانند ما در اروپا و آمریکا با روزانه نزدیک به 17 ساعت کار در سرماهای اسکاندیناوی با کار مالی اجتماعی و یا در شرکتهای تجاری در میآورده اند. و اگر همرزمان شواریی از این طریق بعضی هزینه های حداقلی که یک هزارم زحمات و ارزش کار و تلاش آنها نبوده و نیست را در اوج شرافت پذیرفته اند همان زمان که مجاهدین در اشرف علف میخوردند آقای رجوی و خانم رجوی زندگانی اشرافی هفت ستاره تجربه میکردند. که هزینه یک ساعت زندگی ایندو معادل یک ماه هزینه خانواده همرزمان شوارایی بوده است.

[spacer height=”15px”]

دلیل دیگر ترس از خدشه دار شدن شرافت سیاسیشان را با منافع عالیه مردم ایران معامله میکنند و آنچه را باید بگویند را نمیگویند. همرزمان سابق شورایی بنده شما را از نزدیک دیده و تجربه کرده ام، همینطور رجوی را آنهم نه در صحنه علنی بیرونی که در اندرونی. رجوی سر سوزنی صداقت، شرافت و رحم و مروت ندارد. او هنر پیشه‏ای قهار و دورغگویی بزرگ است. از بیان هیچ دروغی ابا ندارد. یادتان  هست که در نشست جلسه شورا که همزمان بود با ترور صیاد شیرازی وقتی که خیلی هم از رسیدن خبر این ترور شیر شده بود و آقای منوچهر سخایی از او تعریف کرد، محتوای خود را در اتحاد با شما دیگران را چگونه بیان نمود؟ که “ما اول سر ما را میگوبیم بعد با او متحد میشویم.” او همواره از همرزمان شواریی بعنوان مفت خوران بورژوازی نام میبرد و آنها را فقط برای تائید سیاستهایش در مقابله با مجاهدین در داخل و فریب سیاستمدران غربی در بیرون میخواست. او از مجاهدین جان برکف که خود طی بیش از سه دهه شاهد بوده‏اید متنفر است بماند به شورائیها. او شیفته خود و خود و خود است.

[spacer height=”15px”]

به انچه وظیفه انسانی و مبارزاتی است قیام کنید. ایران نباید تبدیل به عراق یا سوریه یا لیبی گردد. آنچه منافع مردم ایران است باید مد نظر باشد. آقای رجوی و دارو دسته او همکاسه صدام، سعودیها و داعشها هستند. سالهاست که از خلق ایران بریده اند. این یک تحلیل نیست.

[spacer height=”15px”]

سالهاست که “ایران و خلق ایران باید فدای مسعود رجوی شوند.” بعد از انقلاب ایدئولژیک این شعار تنها و تنها حرف و هدف بالای سازمان که مسعود القا میکند بوده و هست. این حرف را جدی بگیرید. داعش و بکو حرام و …نسب به بیرحمی و شقاوت آقای رجوی بسیار لیبرال منش هستند.

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

بهمن ما 1399

[spacer height=”15px”]

قسمت دوم 

نگاهی به بریده مزدوری در فرقه رجوی، “مریم رجوی” انتخاب اصلح یا درمان درد بریدگی مسعود رجوی -قسمت دوم

 

[su_highlight background=”#2c5f36″ color=”#fbfa2c”]قسمت اول این مطلب بطور مختصرتوسط آقای داود باقروند ارشد  در  26فروردین 1394 با تیتر “خطاب به همه کسانیکه از فرقه رجوی اعم از مجاهد یا شورایی جدا شده‏ اند“ در لینک زیر در همین سایت منتشر شده بود که بدلیل اهمیت آن باز نویسی و تکمیل شده و در اختیار خوانندگان عزیز قرار میگیرد.  [/su_highlight]

https://www.nototerrorism-cults.com/2015/04/15/%d8%a8%d8%b1%db%8c%d8%af%d9%87-%da%a9%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%9f/

چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟

2بقلم داود باقروند ارشد

پیشگفتار

این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی((سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست.)) وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها((سید حسن تقی‌زاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیده‌ای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زاده‌ای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ‌ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933)  نقش داشت و تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست.)) در مشروطه  ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و کتب تاریخی و حتی اعترافات داوطلبانه خودشان در سالخوردگی، همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند.  بنابراین بحث نگارنده نه سیاه نمایی و نه سفید کاری بلکه روبرو شدن با واقعیات تاریخی خودمان-ایران و ایرانیان بویژه نخبگان آن یعنی آنچه بودیم و هستیم میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و نه توهمات به چنان درکی ازچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم، برسیم. تا قادر شویم آرمانهایمان را اولیت بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آرمانهایمان را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله بندی کنیم، و به آنها جامه عمل بپوشانیم و مهمترین اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده آن دستآوردها را گزند تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه از مشروطه به رضا خان از رضاخان به محمدرضا شاه و سپس به جمهوری اسلامی و حتی به “جمهوری دمکراتیک اسلامی”!!! و سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله داشته و دائما در حال تکرار بوده است، سقوط نکنیم.

[spacer height=”20px” id=”2″]

با این یادآوری تلخ که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی که در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند توسط همین ایرانیان رگ زده شدند. هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، قتل، فساد و اعدام نباید کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است فریب دهد. چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند. ما به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و از جمله این قلم، بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایکهای بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتنهای کورکورانه بدون نقد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم.

[spacer height=”20px” id=”2″]

با تجربه 40سال خونین در کانون مبارزه سیاسی، و کسی که ازنزدیک شاهد نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها بوده، شاهد فریبکاریهای تاریخی قدرت پرستان و به مسلخ بردن نسلهایی از ما ایرانیان را در پس انواع شعارهای چپ روانه با پوست و گوشت خود لمس کرده، وظیفه خود میداند که از گذشته درس گرفته و بگوید،  ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، حتی سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ هزارساله ماست که در دور باطلی ما را نگهداشته است. استعمار در گذشته و قدرتهای بزرگ و همپیمانان امروزشان از این خبط ایرانیان برای نابودی، عقب نگهداشتن و پیشبرد امیال خودشان حداکثر استفاده را کرده اند.[spacer height=”15px”]

باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمالمان و آرزوهایمان میخواهیم باشیم “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر به ایدئولژی انسانی ارتقاء و بالندگی، تأمل، همزیستی، احترام به قانون، پلورالیسم، با آزادی (همه ایرانیان) و استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.[spacer height=”15px”]

[su_heading size=”20″]مقدمه[/su_heading]

امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 و آنهم به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق  از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، اما  بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه بتوان به درکی درست از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.[spacer height=”15px”]

[su_heading size=”20″]پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران [/su_heading]

حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران،که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.[spacer height=”15px”]

پادشاهان صفویه بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات،، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.[spacer height=”15px”]

همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز (نه در قالب رعیت) تحت امر پادشاه بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است.  به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود میپذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.[spacer height=”15px”]

تا قبل از پیروزی مشروطه، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است نبوده. در نتیجه  تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و ملت یا مردم بعنوان «رعیت» یا بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده،  روحانیت بوده است.

[su_heading size=”20″]نقطه عطفِ نهضت تنباکود[/su_heading]

در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه ((اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه مطرح کرد.[۳] سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه‍.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینه‌سازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخست‌وزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد.[۴] ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عده‌ای از سرمایه‌داران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایه‌ی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید.))  نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:[spacer height=”15px”]

[su_quote]«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.» [/su_quote][spacer height=”15px”]

بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود.  سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را  به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.[spacer height=”15px”]

این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.[spacer height=”15px”]

[su_heading size=”20″]روحانیت و انقلاب مشروطه [/su_heading]

پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان رسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف ((مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق می‌شود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب می‌آیند.)) بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه “برای اولین بار در تاریخ ایران” نهاد مردم و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.[spacer height=”15px”]

هرچند که مخالفتهای جدی  نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) با تحریک و تامین مالی وحمایت … دربار، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبر کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود، و عملا مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروز قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه،  جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.[spacer height=”15px”]

نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.((کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان  و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]))

[su_heading size=”20″]تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت[/su_heading]

با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران، کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نیمآمد، روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت-حکومت با روحانیانی که بخدمت سلطنت در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه به اعتبار خود در میان مردم بیفزاید.

[su_heading size=”20″]نقش رهبراین سکولار در مشروطه[/su_heading]

تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، و تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).[spacer height=”15px”]

نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325″]”ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم” [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

علیرغم این اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد از مظفرالدین شاه امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه های پسرش محمدعلی شاه، دربار و سفارت روسیه تزاری و انگلیس چه در تهران و چه با حمایتی که از سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند مقابله کند و پیروز شود. از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد با چندین هزار نیرو که عازم فتح تهران بود و به  قم رسیده بود اما توسط گنسولهای روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را ندادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسولهای بیگانه و اقدام به فتح تهران دادند را گرفت و بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شد و اینگونه مشروطه پیروز شد.((تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106))[spacer height=”15px”]

و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن مخالفین قدر قدرت در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چند هزار ساله ایران بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر.

[su_heading size=”20″]روحانیت بعد از مشروطه[/su_heading]

در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش و ضعف شخصیتی و اطرافیانش روحانیت دوباره تقویت شدند.[spacer height=”15px”]

[su_heading size=”20″]مدرس از سرآمدان مخالف استبداد [/su_heading]

مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج: [spacer height=”20px” id=”2″]

  1. مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت
  2. از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون
  3. مخالفت با قرارداد استعماری 1919  سید ضیاء طباطبایی
  4. سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس
  5. مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان
  6. دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او[spacer height=”15px”]

رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”پیام تطمیع رضا خان به مدرس “]«چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!» [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

مدرس در جواب گفت:[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”جواب مدرس به پیام تطمیع رضا خان به مدرس “]«به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت». [/su_quote]

مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.

 

Iran Politik Farah Pahlavi
سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه

بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروههایی که به عمل تروریستی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاها کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.

[spacer height=”15px”]

[su_custom_gallery source=”media: 23530,23529,23432″ width=”300″ height=”300″ title=”always”]

نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم ظالم شاه و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.[spacer height=”15px”]

ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای  طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفتشان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.[spacer height=”15px”]

شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلماتیکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”20″]معیارهای دوگانه [/su_heading]

بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریمها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود رانقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.

[spacer height=”15px”]

اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبت قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.[spacer height=”15px”]

از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. اما نقش کشورهای خارجی نیز نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی میپنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار نا توانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.

[su_heading size=”20″]اما چرا خمینی؟[/su_heading]

در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت  بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی،  سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافتند.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد سیاسی-اجتماعی انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)

[su_heading size=”20″]درخشش خمینی در تحولات سیاسی[/su_heading]

اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحرانهایی مهم بخشهای گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 ((وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه ‌پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفت‌هایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهم‌ترین مخالفان این طرح‌ها، روح‌الله خمینی بود.)) و در سالهای  منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.[spacer height=”15px”]

از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند.[spacer height=”15px”]

میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.

[su_heading size=”20″]پیش زمینه های گسست اجتماعی [/su_heading]

گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و  خانواده شان نمود.[spacer height=”15px”]

روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشد.[spacer height=”15px”]

[su_heading size=”20″]سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته [/su_heading]

[spacer height=”15px”]

حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و توریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتریش در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.[spacer height=”15px”]

همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای میگذارد. بدین معنا که دارنگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند هممچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانای او رادر اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم (مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.[spacer height=”15px”]

حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (دمکراسی و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور،  بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا مناسبات دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.[spacer height=”15px”]

خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر و اتوریته کم و بیش مدرن ولی دیکتاتورانه ی-نا مشروع محمدرضا شاه، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمینهایی زبانی نشان دهد. که هم برای اتوریته پدران سنتی وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی میفهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.[spacer height=”15px”]

گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.[spacer height=”15px”]

در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچو ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.[spacer height=”15px”]

از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.[su_heading size=”20″]نتیجه گیریها: [/su_heading]

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست میپنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی  ما  ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران، نقش روحانیت را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بوده.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی تر و در هم ریخته تر از دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. و کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلکتری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کنند و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده و تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت. که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمانهای دروغین اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه  حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای هم تراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست،  این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش  نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است،  بلکه فقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی اگر در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه  شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه  با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که بسیار پاکتر از مجاهدین مانده اند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن  برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی در مجاهدین نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت خود را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. ((مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است))  بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود  چه کرد؟!!![spacer height=”15px”]

چاره ایران در تولید آزادی در داخل کشور بدست مردمی متکی به نهادهای مدنی لازم، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان  بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود نه از خارج واردا شود، چه از آمریکا (هدف مجاهدین) و بسیاری سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها و مدیران گذارهای فرضی و چه از شرق و ته مانده مارکسیسم. اینگونه تحولات وارداتی مانند گذشته، خاک پاشیدن به چشم مردم ایران جهت پنهان کردن ماهیت امثال مسعود رجوی و… در دنیای سیاست ایران است که امروزه با طولانی شدن حضور در خارج کشور، با و بدون دستان دشمنان ایران و ایرانی، نئوکانها، عربستان  واسرائیل در پشت آنها با شعارهای فریبنده گسترش یافته و خطرناک تر هم شده اند. آزادی را از درون ایران و ایرانی باید جستجو کرد و ساخت.[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

20 بهمن 1299

مطالب مرتبط

[spacer height=”20px” id=”2″]

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

ایران بازداشت و محاکمه اسدالله اسدی را 'دامی پیچیده' و 'بدعتی خطرناک' خواند

ایران بازداشت و محاکمه اسدالله اسدی را ‘دامی پیچیده’ و ‘بدعتی خطرناک’ خواند

اسدالله اسدی، ۴۸ ساله، دبیر سوم سفارت ایران در اتریش که پلیس اروپا او را از مسئولان اصلی دستگاه اطلاعاتی ایران در کل این قاره می‌داند
منبع تصویر،TASNIM
اسدالله اسدی، ۴۸ ساله، دبیر سوم سفارت ایران در اتریش که پلیس اروپا او را از مسئولان اصلی دستگاه اطلاعاتی ایران در کل این قاره می‌داند

سعید خطیب‌زاده، سخنگوی وزارت امور خارجه ایران، گفته است بازداشت و محاکمه اسدالله اسدی یک “یک دام پیچیده” است که سرویس های اطلاعاتی کشورهای غربی با استفاده از گروه مجاهدین خلق طراحی کرده بودند. این موضعگیری چند روز پس از آن منتشر می‌شود که رسانه‌های آلمانی اطلاعاتی تازه درباره اسدالله اسدی منتشر کرده‌اند.

اسدالله اسدی سال ۲۰۱۸ به اتهام توطئه برای بمبگذاری در گردهمایی سازمان مجاهدین خلق در فرانسه بازداشت شد و در صورت محکومیت در دادگاه به حداکثر ۲۰ سال زندان محکوم خواهد شد.

اکنون سعید خطیب‌زاده در مصاحبه با خبرگزاری ایسنا می‌گوید اسدالله اسدی “در شرایط غیر انسانی و ضدحقوق بشری در کشورهایی که ادعای حقوق بشر دارند، زندانی بوده و در حال حاضر هم هست.ایشان در ماه های اولیه دسترسی محدود به وکیل داشتند ولی در عین حال مورد بازجویی قرار می‌گرفتند. ایشان هنوز هم دسترسی بسیار محدودی به تلفن برای تماس با خانواده شان دارند. ماه ها در آلمان و بلژیک در شرایط غیرانسانی و غیرقابل تحمل، نگهداری شدند.

سخنگوی وزارت خارجه ایران می‎گوید به طرف های اروپایی هشدار داده شده است که “در این پرونده بدعت خطرناکی پایه گذاشته‌اند”.

 

سه سال جنگ اطلاعاتی ایران و غرب؛ پرونده اسدالله اسدی
نقش ‘ساواک’ و ‘کا گ‌ ب’ در تولد نهاد‌های اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران
ایران بازداشت اسد‌الله اسدی را نقض آشکار مصونیت دیپلماتیک و اقدامی برخلاف عرف و حقوق بین‌الملل می‌داند. دادستان‌های بلژیکی اما می‌گویند با توجه به اینکه آقای اسدی در اتریش مامور بوده اما بازداشت او در آلمان صورت گرفته، نمی‌تواند به مصونیت دیپلماتیک استناد کند.

آقای اسدی از طرف دادستان‌ها متهم شده که مغز متفکر نقشه خنثی‌شده بمبگذاری در گردهمایی سازمان مجاهدین خلق در سال ۲۰۱۸ بوده است.

دادگاه اسدالله اسدی از آذرماه سال ۱۳۹۹ آغاز شد.

علاوه بر آقای اسدی، امیر سعدونی و نسیمه نعامی زوج ایرانی-بلژیکی که بمب در خودروی آنها پیدا شده نیز در دادگاه حاضر خواهند شد.

مهرداد عارفانی، ساکن بلژیک، که سابقه عضویت در سازمان مجاهدین خلق را دارد نیز متهم دیگر پرونده است.

دادگاهی در بلژیک اخیرا صدور حکم این دیپلمات ایرانی را تا ماه آینده میلادی به عقب انداخته است.

پلیس اروپا اسدالله اسدی را از مسئولان اصلی دستگاه اطلاعاتی ایران در کل این قاره می‌داند.

او نخستین دیپلمات ایرانی و احتمالا عالی‌ترین مقام اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران است که به اتهام دست داشتن در یک “اقدام تروریستی در خاک اروپا” محاکمه می‌شود. حکومت ایران همواره اتهامات مربوط به ترور مخالفانش را رد کرده است.

پیشتر ژرژ هانری بوتیه، وکیل “شورای ملی مقاومت” (مرتبط با سازمان مجاهدین) “این یک محاکمه را تاریخی و بی‌سابقه توصیف کرد.”

چه اطلاعات تازه‌ای منتشر شده است؟

بنابر اطلاعاتی که سرویس خبری تلویزیون “ای آر دی” منتشر کرده است دادستان عمومی بلژیک اسدالله اسدی را یک نیروی مخفی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در آلمان می‌دانند که زیر پوشش یک دیپلمات مشغول به انجام “عملیات تروریستی” به نیابت از حکومت ایران بوده است.

بنابر این گزارش، این ظن وجود دارد که او شبکه‌ای از جاسوسان ایرانی در اروپا را رهبری می‌کرده است؛ و برنامه آقای اسدی برای انجام عملیات تروریستی از سوی یک سرویس امنیتی خارجی افشا شده است.

اسدالله اسدی همه این اتهامات را رد کرده است.

بنابر گزارش در خودروی اسدالله اسدی دفترچه‌ای‌ کشف شده است؛ “یک دفترچه سیاه و یک دفتر سبز”؛ در دفترچه سیاه متنی رمزگذاری شده نوشته شده و گفته شده که کلمات رمزی به کار برده شده در آن دستورالعملی برای ساخت بمب است.

دفترچه دوم به رنگ سبز حاوی رسیدهایی است که نشان می‌دهد آقای اسدی پول نقد پرداخت کرده است.

این گزارش می‌گوید این مدارک به مقامات امنیتی آلمان نشان داده است که اسدالله اسدی در سرتاسر اروپا سفرهای زیادی داشته است.

در کتاب سبز ۲۸۹ یادداشت وجود دارد که به خط لاتین و فارسی نگاشته شده. اینها آدرس مکان‌ها، مغازه‌ها، هتل‌ها و رستوران‌ها است. زمان‌ها و تاریخ‌ها نیز ذکر شده است. آدرس‌ها و مکان‌های درون این دفترچه در ۱۱ کشور مختلف اروپایی از جمله فرانسه، اتریش، چک، مجارستان، بلژیک، هلند، و ایتالیا پراکنده‌اند.

بیشتر این آدرس‌ها (یعنی حدود ۱۴۴ مورد آنها) در آلمان قرار دارد.

به گفته این گزارش در یکی از یادداشت‌ها به مرکز اسلامی هامبورگ اشاره شده است که مرکزی شیعی و تحت حمایت ایران است.

سازمان امنیت آلمان این مسجد را زیر نظر دارند و در یکی از گزارش‌های خود نوشته است که مرکز اسلامی “تلاش دارد انقلاب اسلامی را [به آلمان] صادر کند”.

سایر یادداشت‌ها بازرسان را به شهرهای کلن، بُن، هایدلبرگ، رگنزبرگ، کوخم، برگیش گلادباخ و مونیخ هدایت کرده است. برخی از مقاصد او شامل اماکن توریستی از جمله قلعه‌ها و برج‌ها است. هتل‌ها، کافه‌ها و مراکز خرید نیز فهرست شده‌اند.

اسدالله اسدی کمی بعد از دستگیری خود گفت که به آلمان سفر رفته و به اماکن دیدنی سر زده است.

 

دومین جلسه دادگاه اسدالله اسدی دیپلمات ایرانی در بلژیک
محاکمه ‘تاریخی’ دیپلمات ایرانی به اتهام بمبگذاری آغاز شد
محاکمه دیپلمات ایرانی در بلژیک به اتهام دست داشتن در طرح بمب‌گذاری
دادستانی بلژیک قادر بوده که برخی از این اطلاعات را با استفاده از اطلاعات جی پی اس، رسید‌های سوخت و رزرو هتل ردیابی کند. بازپرسان دریافتند که آقای اسدی همیشه پول نقد پرداخت می‌کرده و گاهی بیش از ۱۱ هزار یورو همراه خود داشته است. در برخی از این سفرها پسرهایش او را همراهی کرده‌اند از جمله در بازدید از باغ وحش کلن که تنها یک روز پیش از دستگیری او در باواریا بود.

بنابر این گزارش، بازپرسان هنوز نتوانستند رابطه مستقیمی میان این سفرها و بمب‌گذاری برنامه‌ریزی شده در فرانسه پیدا کنند. سوال اصلی این است که چرا او این همه در آلمان سفر کرده و آیا با رابط‌ و ماموران امنیتی ایران را هدایت می‌کرده است.

یک مورد مشکوک دیگر این است که وقتی آقای اسدی دستگیر شد، رسیدهایی به دست آمد که نشان می‌داد چند نفر دیگر از او پول نقد دریافت کرده بودند.

رسیدها با اسامی بسیار رایج امضا شده‌اند و هنوز دریافت کننده آنها شناسایی نشده است. گفته شده که یکی از آنها ۲۵۰۰ یورو دریافت کرده، دیگری پنج هزار یورو. به یک نفر دیگر هم لپتاپ داده شده است. بازپرسان بر این گمانند که این مقادیر پرداخت شده ممکن است حقوق منابع اطلاعاتی باشند که برای انجام ماموریت استخدام شده‌اند.

بنابر اسناد دادگاه امیر سعدونی و نسیمه نعامی زوج ایرانی-بلژیکی که بمب را حمل می‌کردند نیز در طول سال‌ها همکاری با اطلاعات ایران صدها هزار یورو دریافت کرده‎اند.
منبع:بی بی سی

زوایای مختلف ماجرای مک‌فارلین / بازخوانی یک پرونده مبهم بعد از ۳۵ سال

زوایای مختلف ماجرای مک‌فارلین / بازخوانی یک پرونده مبهم بعد از 35 سال

زوایای مختلف ماجرای مک‌فارلین / بازخوانی یک پرونده مبهم بعد از ۳۵ سال

 

انجمن اندیشه و قلم میزگردی با حضور مجید تفرشی پژوهشگر تاریخ ساکن لندن، محسن هاشمی فرزند آیت‌الله هاشمی، اشرف بروجردی رییس کتابخانه ملی، سردار حسین علایی از فرماندهان جنگ، جعفر شیرعلی‌نیا پژوهشگر تاریخ جنگ و عباس سلیمی‌نمین مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران برگزار کرد که هر کدام از این افراد بنا به صبغه و سابقه و خط و ربط سیاسی‌شان از منظر خود موضوع مک‌فارلین را بررسی کردند.

پنجم اکتبر سال ۱۹۸۶ یک هواپیمای قدیمی امریکایی در حال پرواز بر فراز نیکاراگوئه بود که توسط موشکی ضدهوایی سقوط کرد و تنها بازمانده آن به اسارت درآمد. بعد از مدتی یوجین هیزنفاس، این تنها بازمانده رو‌به‌روی دوربین تلویزیون نشست و از نقش امریکا در تجهیز کنتراهای موردحمایت امریکا که علیه حکومت سوسیالیستی مرکزی فعالیت می‌کردند، گفت. اولیور نورث، عضو شورای ملی امنیت امریکا که در حال مذاکره با نمایندگان ایران در اروپا بود و مک‌فارلین عضو دیگری که با طرف ایرانی مذاکره می‌کرد، از گفت‌و‌گو دست کشیده و به واشنگتن بازگشتند.

چندی بعد روزنامه لبنانی الشراع نوشت که رابرت مک‌فارلین، مشاور امنیت ملی رونالد ریگان در یک ماموریت مخفیانه به تهران سفر کرده، به ایرانی‌های در حال جنگ با عراق سلاح فروخته و از کمک تهران برای آزادی گروگان‌های امریکایی در لبنان استفاده کرده‌است. پس از آن هم فاش شد که دولت ایالات متحده امریکا با سود ۱۰ تا ۳۰ میلیون دلاری حاصل از فروش این سلاح‌ها به کنتراها که آن زمان کنگره کمک به آنها را ممنوع اعلام کرده‌بود، کمک کرده‌است. مجموعه این اطلاعات کافی بود که بمب خبری «ایران‌گیت» یا «ایران-کنترا» در جهان منفجر شود و فضای عمومی هر دو کشور ایران وامریکا را پیچیده کند. در امریکا این موضوع به رسوایی برای ریگان تبدیل شد و در محبوبیت آن تاثیر چشم‌گیری گذاشت. ریگان بلافاصله کمیته مشترک ریاست‌جمهوری و کنگره به ریاست سناتور تاور را تشکیل داد تا گزارشی شفاف تهیه کند که بعدها به گزارش «تاور» معروف شد.

در ایران نیز آیت‌الله هاشمی در مراسم سالگرد ۱۳ آبان در سفارت سابق امریکا به تشریح سفر مک فارلین پرداخت. با این حال همه این اقدامات علاج بعد از واقعه بود. در امریکا دور زدن کنگره و رفتار غیرشفاف و غیرقانونی دولت فاجعه آفریده‌بود و در ایران نیز مذاکره با امریکایی‌ها که اتفاقا یک اسراییلی هم آنها را همراهی کرد، در فضای عمومی مقایر با شعارهایی بود که مردم از زبان مسوولان می‌شنیدند. ضمن این‌که در میان مسوولان و مقامات وقت نیز درگیری بی‌سابقه‌ای به دلیل نفس مذاکره با امریکا شکل گرفت. بیش از ۳ دهه از این واقعه وآخرین باری که میان ایران و امریکا مذاکرات مستقیم و یا به عبارتی دوجانبه صورت گرفت. اما این مذاکره به‌واسطه مخفیانه بودن و شیوه افشاگری پس از آن، به کلافی پیچیده و سردرگم از اطلاعات بدل شد که درهم تنیدگی و پیچیدگی‌هایش تا امروز نیز وجود دارد و باعث شکل‌گیری قرائت‌ها و تفاسیری مختلف به‌خصوص در ایران شده که به نسبت امریکا منابع محدود‌تری از این واقعه منتشر کرده است. انجمن اندیشه و قلم دیروز میزگردی با حضور مجید تفرشی پژوهشگر تاریخ ساکن لندن، محسن هاشمی فرزند آیت‌الله هاشمی، اشرف بروجردی رییس کتابخانه ملی، سردار حسین علایی از فرماندهان جنگ، جعفر شیرعلی‌نیا پژوهشگر تاریخ جنگ و عباس سلیمی‌نمین مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران برگزار کرد که هر کدام از این افراد بنا به صبغه و سابقه و خط و ربط سیاسی‌شان از منظر خود موضوع مک‌فارلین را بررسی کردند. در این گفت‌‌وگوها تناقضات و تضادهایی به چشم می‌خورد که نشان می‌دهد بعد از ۳۵ سال همچنان کلاف پیچیده مک‌فارلین باز نشده‌است. موضوعی امنیتی که به جای شفاف‌سازی مستند در مورد آن یک گروه سیاسی به دنبال انداختن تقصیر مذاکره امریکا بر گردن گروهی دیگر است در حالی که حتی به باور برخی از میهمانان این نشست اگرچه این نشست سرنوشت‌ساز در روابط ایران و امریکا بی‌سرانجام ماند،‌می‌توان از آن برای حل مشکل امروز جمهوری اسلامی با امریکا گرته‌برداری کرد و به فکر چاره‌ بود.

مجید تفرشی: میرحسین و منتظری در دیدگاه غربی‌ها رادیکال بودند!

مجید تفرشی اولین میهمانی بود که در این نشست سخنرانی کرد. این پژوهشگر تاریخ ساکن لندن به‌ دلیل اجتناب از مشکلات و قطع و وصل شدن‌های مرسوم در ارتباطات مجازی، ویدیویی را ضبط کرده و برای انجمن اندیشه و قلم ارسال کرده‌ که در این ویدیو به پرسش‌هایی در مورد ماجرای مک‌فارلین پاسخ داده ‌بود. او سخنان خود را با منابع موجود و در اختیار در مورد این بخش پرچالش و البته پرابهام در روابط ایران و امریکا آغاز کرد. تفرشی گفت در منابع مختلفی به این موضوع پرداخته شده‌ اما اشکال اسناد بین‌المللی که از منظر امریکا نوشته شده، این است که به منافع ملی ایران توجهی نشده است. از سویی مشکلات منابع ایرانی هم این است که اغلب افرادی که خاطراتی داشته‌اند، این خاطرات را منتشر نکرده‌اند یا امثال آقای وردی‌نژاد که در جریان این مسائل بوده، خاطرات و اسناد خود را در اختیار شورای عالی امنیت ملی و آقای هاشمی‌رفسنجانی قرار داده است. از سویی برخی خواسته یا ناخواسته، تعمدا یا سهوا دست به قلب تاریخ زده‌اند. همچنین در ایران سنت خاطره‌نویسی روزانه کمرنگ است، افراد تاثیرگذار کمی روزانه‌نویسی دارند. علاوه بر این اغلب افرادی که در این موضوع به ‌خصوص اطلاعات دارند، گفت‌وگو نمی‌کنند و آنها که اطلاعات ندارند، گفت‌وگو می‌کنند اما در امریکا از این دست خاطرات مکتوب و مصاحبه‌ها زیاد است؛ بنابراین علت غلبه منابع امریکایی نبود منابع داخلی است.

تفرشی در ادامه با طرح این پرسش که آیا مذاکرات ایران و امریکا در جریان مک‌فارلین برای آزادی گروگان‌‌های امریکایی از لبنان و دریافت تسلیحات از سوی ایران بوده یا باید نگاهی درازمدت و در راستای تغییر رویکرد به ماجرا داشت، تاکید می‌کند که هر دو دیدگاه میان امریکایی‌ها و ایرانی‌ها دیده می‌شود. ایران به سلاح نیاز داشته تا بتواند موازنه جنگ را تغییر دهد و سلاح‌های امریکایی‌ می‌توانسته این تغییر را ایجاد کند. همچنین به‌ دلیل لغو خرید سلاح در دوران بختیار، ماجرای گروگان‌گیری اوایل انقلاب و به‌ صورت کلی آغار تحریم‌های دوره اول در آستانه انقلاب، دسترسی ایران به سلاح سخت بوده است. در این راستا قربانی‌فر که بازرگان و تاجر اسلحه بوده و بعدا به جمهوری اسلامی هم نزدیک می‌شود همچون کنگرلو، علی هاشمی، حسن روحانی، وردی‌نژاد و… یک پای ماجرا بوده که در مورد حس تعلق‌ خاطر و وفاداری‌اش شک و شبهه بسیار است. تفرشی معتقد است که آن زمان آیت‌الله منتظری و نزدیکان او همچون مهدی هاشمی نماد رادیکالیسم ایرانی بوده‌اند، گروهی که غربی‌ها معتقدند بازی را به هم زدند؛ چراکه ماجرا از سوی یک رسانه‌ نزدیک به مهدی هاشمی منتشر شد. به‌ گفته تفرشی از دید غربی‌ها میرحسین موسوی نیز در گروه ضد غربی‌ها قرار می‌گرفت اما آیت‌الله خامنه‌ای، علی‌اکبر ولایتی، آیت‌الله هاشمی و… کسانی بودند که می‌شد با آنها مذاکره کرد.

مقامات ایرانی از حضور اسراییل خبر داشتند

مجید تفرشی در ادامه سخنانش به بی‌اطلاعی ایرانی‌ها از حضور اسراییلی‌ها در سفر مک‌فارلین که در برخی منابع داخلی بر آن تاکید شده، اشاره کرد و گفت اگرچه حضور و مشارکت اسراییل در ابتدا آشکار و واضح نبوده اما به مرور مشخص می‌شود که برخی سلاح‌ها منشأ اسراییلی دارد و مقامات ایرانی هم از این موضوع خبر داشته‌اند. تفرشی همچنین این ادعا را که امام خمینی(ره) در جریان مک‌فارلین نبوده، رد کرده و آن را توهین به رهبر انقلاب تلقی کرد که چطور یک چهره تاثیرگذار جهانی خبر نداشته در کشورش چه می‌گذرد؟! تفرشی معتقد است که مک‌فارلین آغاز پایان اعتبار سیاسی- حکومتی منتظری بود. این پژوهشگر تاریخ در ادامه به مخفی‌کاری و عدم شفافیت در ماجرای مک‌فارلین و تاثیر آن در امریکا اشاره کرد که اگر اتفاق نمی‌افتاد، ریگان پس از آیزنهاور یکی از موفق‌ترین روسای‌جمهوری امریکا بود. از منظر او مخفی‌کاری در ایران هم دلایل مختلفی داشت ازجمله اینکه برخی به ‌لحاظ ایدئولوژیک و برخی از منظر اقتصادی و کاسبی کردن از تحریم، موافق شفاف‌سازی نبودند. عده‌ای این اقدام را مساوی با پایان عمر انقلاب می‌دانستند و برخی نیز می‌خواستند خودشان از این مذاکره سهمی داشته ‌باشند؛ چرا که معتقد بودند انجام این مذاکره از سوی هر جریانی اتفاق بیفتد، اعتباری کسب خواهد کرد، تحلیلی که الان هم در مورد مذاکره با ایران وجود دارد.

سلاح‌ها در پیروزی جبهه ایران تاثیر داشت

تفرشی تاکید کرد که بر اساس منابع و اسناد موجود سلاح‌های خریداری شده و گرفتن نقشه‌های عملیاتی عراقی‌ها از امریکا بسیار تاثیرگذار بوده است اما برخی عامدانه تلاش دارند تا این قرارداد را بی‌ارزش جلوه دهند البته این ارتباط می‌توانست در تغییر پارادایم روابط ایران و امریکا تاثیرگذار بوده و فراتر از اسلحه و پول بروند و در نتیجه شرایط منطقه را تغییر دهد با این حال شرکت‌کنندگان در این مذاکره هم اعتماد به نفس بیش از حد داشتند هم دانش و تجربه مذاکره نداشتند و از کانال‌های مختلفی وارد مذاکره شدند که همین باعث شکست شد.

در دراز مدت موضع قطعی عدم‌ مذاکره ناممکن است

چه کسانی از نافرجام بودن مذاکرات بهره بردند؟! این پرسش دیگری بود که تفرشی طرح و به آن پاسخ داد. او گفت که اعراب و تندروهای امریکا و اسراییل، موضوعی که امروز هم در ارتباط ایران و امریکا دیده می‌شود همچنین تاکید کرد که نباید نفس مذاکره را زیر سوال برد. او گفت که ‌ما چون در نفس مذاکره و راهبردهای مذاکره ضعف داشتیم، ‌اصل مذاکره را زیر سوال برده و صورت مساله را حذف کردیم در صورتی که سیاست عالم ممکنات است و اگر در زمان مناسب و به انتخاب خود گفت‌وگو نکنیم، مجبور خواهیم شد یا در زمان و شرایط نامناسب تن به گفت‌وگو دهیم یا سوژه مذاکره دشمنان شویم و البته اینکه تصور کنیم طرف مقابل با لحاظ کردن منافع ما پای میز مذاکره می‌نشیند، تصوری خام است. تفرشی معتقد است که مذاکره یا عدم مذاکره نه تابوست، نه هدف؛ بلکه ابزار تامین منافع ملی است و در درازمدت موضع قطعی عدم مذاکره غیرممکن است.

محسن هاشمی: سپاه بدون اطلاع هاشمی مذاکره می‌کرد

در ادامه نشست اشرف بروجردی، رییس کتابخانه ملی که به نوعی میزبانی این نشست را نیز برعهده داشت، متنی در مورد تاثیر آیت‌الله هاشمی در انقلاب، جنگ و در تمام حوادث مهم پس از استقرار جمهوری اسلامی قرائت کرد و پس از آن محسن هاشمی، فرزند آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی سخنرانی کرد. به‌ گفته هاشمی او در زمان وقوع این اتفاق در خارج از کشور مشغول تحصیل بوده اما وقتی در سال ۸۴-۸۵ مشغول آماده‌سازی خاطرات سال‌های ۶۴-۶۵ آیت‌الله بوده، قرار بر این می‌شود که کنار آن کتابی در مورد مک‌فارلین با استناد به صحبت‌های آیت‌الله هاشمی و اسناد قابل چاپ هم به چاپ برسد.

هاشمی در ادامه توضیح داد که بر این باور است مک‌فارلین و افشای آن یک رسوایی برای امریکا بوده، نه ایران؛ از همین روی به این اتفاق «ایران‌گیت» یا «ایران-کنترا» می‌گویند. درواقع به ‌گفته هاشمی، مک‌فارلین برای امریکایی‌ها جنبه منفی داشت اما برای ایران به‌لحاظ تامین تجهیزات نظامی موفقیت محسوب می‌شد؛ موضوعی که در صحبت‌های امام نیز به چشم می‌خورد. او برخلاف سایر مدعوین معتقد بود که ماجرای مک‌فارلین پیچیدگی خاصی ندارد، سران سه قوه مطلع و امام در جریان بودند و درنهایت هم ایران توانست نیازمندی‌های پدافند زمینی و هوایی خود را تامین کند. هاشمی باور دارد که این مذاکرات برای تامین سلاح بود و وقتی محموله رسید ۸۰ فروند هواپیمای دشمن با مشکلاتی مواجه شد. همچنین برای امریکا نیز آزادی گروگان‌ها مهم بود تا جمهوری‌خواه‌ها بتوانند رای‌شان را حفظ کنند.

فرزند ارشد آیت‌الله هاشمی در ادامه به بعد «پنهانی» این روابط اشاره کرد و گفت که همه در جریان این مذاکرات بودند و حتی با نظارت سپاه صورت می‌گرفت و کانال دوم مذاکره هم سپاه و فرمانده وقت سپاه بود که بدون اطلاع از آیت‌الله هاشمی صورت گرفت؛ موضع ایران نظامی بود، معاملات اولیه با نقش‌آفرینی سپاه صورت گرفت و سفر مک‌فارلین در کنترل این نهاد نظامی بود و مقامات سیاسی دیداری نداشتند. هاشمی مدعی شد که درنهایت پیروزی در ۲ عملیات مهم کربلای ۵ و والفجر ۸ ناشی از دسترسی نیروهای ایرانی به همین سلاح‌ها بود. او درنهایت تاکید کرد که نباید پیروزی دیپلماتیکی را که منجر به پیروزی نظامی شد و تایید قاطع امام را داشت تحریف و تخریب کرد. این ماجرا برای ایران سیاه نیست و برای امریکا رسوایی تلقی می‌شود؛ چراکه در جریان این اتفاق دولت امریکا بود که بخشی از پول و درآمدش را برای کمک به کنترا‌ها در نیکاراگوئه اختصاص داد؛ آن‌هم در شرایطی که کنگره این اقدام را ممنوع اعلام کرده‌بود اما این مذاکرات در ایران خلاف منافع ملی نبوده است.

پخش سخنرانی منتشر نشده از امام

پس از اتمام سخنان محسن هاشمی، صوتی از سخنرانی امام خمینی (ره) در ۲۹ آبان‌ماه ۶۵ در جمع خانواده شهدا برای اولین‌ بار منتشر شد که نشان می‌داد امام مخالفان این اتفاق را مورد خطاب و عتاب قرار داده‌اند. امام خمینی (ره) در این سخنرانی فرمودند: «این اتفاق در خاک سیاه واشنگتن افتاد و این رسوایی بسیار مهمی که برای سران کشور امریکا پیدا شد. شما اگر ملاحظه کنید و ببینید که در تمام دنیا در سراسر جهان مطبوعات‌شان و رسانه‌های‌شان و خطابه‌های‌شان متوجه این معناست که سرپوشی بر این رسوایی می‌گذارند که برای رییس‌جمهوری امریکا پیش آمد. رییس‌جمهوری امریکا در رسوایی باید عزا بگیرد که کاخ سفید مبدل به کاخ سیاه شود…»

امام در این سخنرانی می‌گویند که یک مقام عالیرتبه امریکایی به‌طور قاچاقی و با اسلحه جعلی وارد ایران می‌شود، درصورتی که ایران نمی‌داند چه هست و معلوم می‌شود که این اسلحه‌های امریکاست. در جایی تحت‌نظر قرار می‌دهد و محبوس می‌کند و همه حرکات او را تحت‌نظر قرار می‌دهد و او با هرکس خواسته ملاقات کند، قبول نمی‌کند.»

ایشان افزودند: «اینکه امریکا با آن جلال و جبروت کسی را بفرستد تا با مقامات اینجا ملاقات کند و هیچ‌یک از آنها حاضر به ملاقات نشود، مساله بزرگی است که دنیا را منفجر کرده و باید هم بکند. کاخ سفید را به عزا نشانده است و باید هم بنشاند… مع‌الاسف تبلیغات آنها اینجا با همان لحن آنها تبلیغ می‌کنند. من نمی‌خواهم در این روز مبارک، اسباب افسردگی اشخاص شوم؛ لکن می‌خواهم عرض کنم چرا ما اینقدر عقب‌افتاده هستیم؟!‌چرا ما باید خودمان را ببازیم؟! چرا وقتی دنیا به تزلزل درآمده برای این بی‌اعتنایی کاخ سفید و سیاه، ما باید مسائل آنها را توجیه کنیم؟! چرا ما باید آنقدر غرب‌زده باشیم یا شیطان‌زده؟! من هیچ توقع نداشتم از بعضی این اشخاص که در نظر من پوچند؛ لکن از بعضی از اشخاص که سابقه دارند، هیچ توقع نداشتم که در این زمان که باید فریاد بزنند سر امریکا، فریاد بزنند سر مسوولان؛ چه شده است؟! چه کردید شما؟! شما چرا تحت تاثیر تبلیغات خارجی قرار گرفته‌اید یا تحت تاثیر نفسانیت خود؟ در این مساله مهمی که باید همه شما دست به هم دهید و ثابت کنید به دنیا که وحدت داریم و در روز و هفته وحدت، چرا شماها می‌خواهید تفرقه ایجاد کنید؟! چرا می‌خواهید بین سران کشور تفرقه و دو دستگی ایجاد کنید؟! چه شده است‌ شما را؟ فأین تذهبون؟! من نمی‌توانم آن‌طوری‌که می‌خواهم با شما صحبت کنم و نمی‌خواهم در روز عید، رنجش ایجاد کنم؛ لکن شما انصاف بدهید در این وقتی وقت چنین اموری نیست؟! وقت چنین تعریفی از کاخ سفید نیست؟! وقت چنین تحریفی نیست؟!»

امام در ادامه گفتند: «شما در آن چیزی که به مجلس دادید، از لحن اسراییل و کاخ‌نشینان آنجا تندتر است. شما که این‌طور نبودید! من بعضی شما را می‌شناسم، این‌طور نبودید! امیدوارم که شما باز توجه کنید به مسائل، توجه کنید به دنیا به خودتان، به قدرت خودتان، نشکنید این قدرت را؛ لکن نباید این کار در ایران بشود. من نمی‌خواهم دل شما را بشکانم، لکن شما دل ملت را نشکنید. شما دل مسوولان ما را نشکنید. … تندرو و کندرو درست نکنید… دسته دسته ایجاد نکنید… این خلاف اسلام و دیانت و انصاف است؛ نکنید این کار را…»

عباس سلیمی‌نمین: استراتژی هاشمی با امام متفاوت بود

پس از پخش بخشی از این سخنرانی، نوبت به عباس سلیمی‌نمین، مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران رسید. شاید در خلال گفته‌های میهمانان این نشست تضادها و تفاوت‌هایی وجود داشت اما شاید بتوان گفت که سلیمی‌نمین از منظر یک مخالف سرسخت با رویکردهای آیت‌الله هاشمی به‌خصوص در دوران جنگ و طبیعتا مک‌فارلین در این نشست شرکت و سخنرانی کرد. او اگرچه در ابتدای سخن تاکید کرد که تلاش‌های هاشمی‌رفسنجانی برای تامین تسلیحاتی موثر بوده اما نباید وجه دیگر این ماجرا را ندید. سلیمی‌نمین نقطه ضعف ماجرا را «نگاه هاشمی به جنگ» دانست و گفت که بحث تامین نیازهای جنگ با استراتژی هاشمی در جنگ و برقراری ارتباط با امریکایی‌ها ارتباط تنگاتنگ دارد.

سلیمی‌نمین معتقد است که هاشمی در سال ۶۲ استراتژی خودش در مورد جنگ را که با استراتژی امام متفاوت بود، ترسیم و شروع به ترویج آن در جبهه‌ها به‌خصوص میان فرماندهان میدانی جنگ کرد. او معتقد است که این استراتژی در مسائل داخلی جنگ تاثیر بسیاری داشته و این پرسش را مطرح کرد که آیا هاشمی مجاز بوده که استراتژی متفاوتی از امام به عنوان فرمانده کل قوا ترسیم کند؟!

حضور مک‌فارلین ارتباطی با تامین تجهیزات نظامی نداشت

سلیمی‌نمین توضیح داد که ما در ارتباط با مذاکره با امریکا ۲ مجوز داشتیم که سران قوا و نظام درجریان آن بودند و آن، این بود که از طریق بازار آزاد و حتی دلالان اسلحه بخریم و به‌صورت غیرمستقیم وارد مذاکره شویم تا نیازمندی‌های جبهه را از این طریق تامین و در عوض به آزادی گروگان‌های امریکایی در لبنان کمک کنیم اما موضوع دیگر که حضور مقامات برجسته امریکایی است، ربطی به تامین قطعات ندارد، موضوعی که هیچ‌کس جز هاشمی حاضر نیست مسوولیت آن را بپذیرد یا همه اعلام بی‌اطلاعی می‌کنند. او ادامه می‌دهد که حضور مک‌فارلین در تهران ارتباطی به تجهیزات نداشت؛ بلکه گام بلندی بود برای تغییر ارتباطات امریکا با ایران، مساله‌ای که به آینده انقلاب ارتباط داشت. این پژوهشگر تاریخ اصولگرا معتقد است که به‌دلیل بیماری امام امریکایی‌ها ادله‌ای داشتند که ممکن است مردم ایران امام را از دست بدهند، در این شرایط ارزیابی آنها این بود که هاشمی رفسنجانی به عنوان فردی موثر یا به تعبیر آنها میانه‌رو می‌تواند موثر باشد. او به کتابی با عنوان «نبرد مخفی علیه ایران» استناد کرده و می‌گوید محموله‌های اسلحه در اسراییل متوقف و قطعات معیوب با قطعات سالم تعویض می‌شد؛ بنابراین این مذاکرات باعث تقویب نظامی هم نشد، بلکه تلاش‌های سیاسی پیچیده‌ای صورت می‌گیرد که ارتباط تنگاتنگی با اسراییل دارد. او باور دارد که امریکا و اسراییل می‌خواستند اعتبار جمهوری اسلامی را خدشه‌دار کنند، برای نمونه تعامل ایران و امریکا که درنهایت منجر به تامین مالی کنتراها و در واقع حرکتی علیه یک حکومت ضدامریکایی شد، می‌توانست وجهه انقلاب اسلامی را در امریکای لاتین خراب کند و اگر امریکا حسن‌نیت داشت، نباید مشاور نخست‌وزیر اسراییل مخفیانه در پرواز با مک‌فارلین حضور پیدا می‌کرد و او را همراهی می‌کرد؛ چراکه مجموعه این اتفاقات باعث می‌شد که ملت‌هایی که جمهوری اسلامی را به عنوان مدعی مبارزه با صهیونیسم می‌شناسند، بگویند که اینها پشت پرده دست در دست اسراییلی‌ها دارند. همه این موارد نشان می‌دهد امریکا به‌دنبال تخریب وجهه انقلاب اسلامی بوده و هست. سلیمی‌نمین معتقد است امام مانع گسترش این بحران به ایران شد و جلوی هجمه را گرفت.

روحانی در مجلس پرچمدار صلح با صدام بود

او همچنین در ادامه با اشاره دوباره به رویکرد و استراتژی هاشمی رفسنجانی که امام مخالف آن بود، تاکید داشت که پرچم این جریان در مجلس به دست حسن روحانی بود. او معتقد است این جریان القا می‌کرد که بدون ارتباط با امریکایی‌ها نمی‌توان مساله را حل کرد؛ مگر اینکه ازطریق سیاسی وارد شویم و و امریکایی‌ها را به خود خوشبین کنیم.

سردار حسین علایی: شروع‌کننده میرحسین موسوی بود نه هاشمی ‌رفسنجانی

سردار حسین علایی، از فرماندهان دوران جنگ میهمان بعدی بود که قرار بود ماجرای مک‌فارلین را از نگاه کسانی که مستقیما در میدان مشغول جنگ بودند و نه تصمیم‌سازان بررسی کند. او توضیح داد که بر اساس اطلاعات تاریخی که کسب کرده ابتدا میرحسین موسوی، نخست‌وزیر وقت به‌دنبال کمک به نیروهای مسلح بود و محسن کنگرلو که مشاور امنیتی میرحسین موسوی بود، تشریح کرده که طرح مذاکره را مطرح کرد؛ آن‌هم به این دلیل که تجهیزات نظامی اغلب امریکایی بود و نمی‌شد به سادگی اقلام موردنیاز را برای تعمیر و بازسازی آنها فراهم کرد. بنابراین علایی معتقد است که این کار ازسوی میرحسین آغاز شد، نه هاشمی که درادامه کنگرلو ارتباطی با قربانی‌فر و امثال او پیدا کرد تا بتوانند برخی قطعات موشک‌های هاگ را تامین کنند. درنهایت هم میرحسین موسوی از کنگرلو می‌خواهد این موضوع را با فرمانده جنگ یعنی آیت‌الله هاشمی در میان بگذارد. علایی در ادامه تلویحا پاسخی به سلیمی‌نمین می‌دهد که استراتژی هاشمی برای پایان دادن به جنگ را نقد کرد. او گفت که هر مسوولی باید از هر فرصت خوبی که پیش می‌آید، استفاده کند. در آن زمان هم امریکا به‌دنبال آزادی گروگان‌ها بود که باعث شکل‌گیری این ماجرا شد و البته امام نیز در جریان همه‌چیز بودند و اتفاقا استراتژی هاشمی را تایید می‌کردند. او تاکید دارد که همه در جریان مک‌فارلین بودند تنها منتظری بود که در جریان قرار نداشت.

امریکا به ایران نقشه و اطلاعات عملیات نداد

علایی معتقد است که اگر امام جنگ را حل نکرده‌بود، معلوم نبود که چه می‌شد و از این مثال تاریخی کمک گرفته به مساله امروز جمهوری اسلامی با امریکا پرداخت و گفت که یک دیوانه در امریکا بر سر کار آمده و ما را به وضعیتی انداخته که همه مردم می‌گویند ترامپ می‌شود یا بایدن. اگر همان زمان یعنی در دوران امام تکلیف مساله امریکا مشخص می‌شد همه‌چیز حل و فصل می‌شد؛ چراکه ما باید به فکر مردم و پیشرفت کشور باشیم.

آنچه باعث پیروزی شد تاکتیک بود نه مک‌فارلین

سردار علایی در بخش دیگری از سخنرانی خود به مقوله تاثیر جنگ بر عملیات‌ها اشاره کرد و البته تکذیب کرد که امریکایی‌ها به ایران نقشه عملیاتی داده‌اند. او گفت نه زمانی که در جنگ بوده و نه بعدا که کسب اطلاع کرده است، این اتفاق رخ نداده است. علایی تاکید کرد که والفجر۸ نیز از خرداد طرح‌ریزی شده‌بود درصورتی که ماجرای مک‌فارلین بعد از آن اتفاق افتاد. علایی در این سخنرانی مصرانه معتقد بود آنچه باعث پیروزی ایران شد طرح و تاکتیک بود نه سلاح و مک‌فارلین. او گفت که از ۵۰۰ موشک هابی که دریافت کرده‌بودیم، همه به تعمیرگاه رفت پس این رزمندگان ما بودند که عامل پیروزی شدند و اگرچه به سلاح نیاز فوری داشتیم و استفاده از این ظرفیت هم کار درستی بود.

نفس جنگیدن هدف ما نبود

این فرمانده دوران جنگ در خلال سخنانش تلاش کرد تا توضیح دهد، چرا معتقد است استراتژی امام و هاشمی در جنگ یکی بوده است. او توضیح داد که امام درجریان آزاد کردن خرمشهر تاکید داشت از مرز عبور نکنیم حتی وقتی محسن رضایی در دیداری با امام گفت اگر توانستیم در عملیات فتح‌المبین از مرز عبور کنیم؟! امام پاسخ منفی داد. علایی معتقد است که قرار نبود جنگ کنیم امام هم گفتند جنگ جنگ تا پیروزی و مسلما هرکس می‌توانست برای پایان دادن زودتر به جنگ تصمیم بگیرد، باید این کار را می‌کرد؛ چون هدف ما نفس جنگیدن نبود، بلکه دفاع از کشور و بیرون کردن ارتش متجاوز از خاک ایران بود که مقدس به حساب می‌آمد. او در مقام دفاع از هاشمی گفت که او سال ۶۲ به این نتیجه رسید که جنگ باید تمام شود و باید به او آفرین گفت اگر بقیه همکاری می‌کردند و با امام درمورد این موضوع صحبت می‌کردند جنگ زودتر تمام می‌شد و سال ۶۵ بیش از ۴۰ هزار نفر شهید نمی‌شدند. او البته یادآور شد که مسیر پیروزی از مذاکره می‌گذرد و در کدام پیروزی بوده که با دشمن مذاکره نشده است؟

ارتشی‌ها موافق پایان دادن به جنگ بودند

سردار علایی با اینکه در کلامش نگرانی از قضاوت ارتشی‌ها وجود داشت اما این موضوع را مطرح کرد که ارتشی‌ها موافق پایان دادن به جنگ بودند و بعد از عملیات رمضان نیز بر این موضوع تاکید داشتند اما سپاه به‌دلیل روحیه مکتبی از امام تبعیت می‌کرد. او اما درادامه به این حوادث تاریخی توسل جست و تاکید کرد که درحال حاضر هم هرکس بتواند راهی برای اتمام مصایب روابط ایران و امریکا پیدا کند، کار بزرگی کرده است؛ چراکه نمی‌توان مدام شعار داد؛ باید به فکر مردم بود. باید از تجربه مک‌فارلین درس گرفت و برای حل مساله امریکا راهی اندیشید.

جعفر شیرعلی‌نیا: مذاکرات مک‌فارلین را در سطح مذاکره برای اسلحه نازل نکنیم

آخرین سخنران این نشست جعفر شیرعلی‌نیا بود؛ پژوهشگر تاریخ جنگ که ابتدا به کاستی‌ها و نقایص گزارش‌ها و منابع ایرانی درمورد مک‌فارلین اشاره کرد و اگرچه گفت که در منابعی درمورد این روابط تسلیحاتی نوشته شده اما تاکید کرد که ماجرای مک‌فارلین را باید فراتر از این دید؛ چراکه سطح مذاکره‌کنندگان بالا بوده و نباید با این نوع تفسیر آن را نازل و بی‌محتوا کرد.

شیرعلی‌نیا در ادامه توضیح می‌دهد که ماجرای مک‌فارلین در سال ۶۴ جدی می‌شود اما قربانی‌فر و امثال او رایزنی‌ها را از سال ۶۲، ۶۳ شروع کرده‌ بودند اما برای درک کامل ماجرا باید شرایط جبهه‌ها درسال ۶۴ را بررسی کرد. او در همین راستا توضیح می‌دهد که در این سال توازن جنگ به نفع عراق بود و ایران تلفات جدی و حمله‌های ناموفقی داشت. درواقع سال ۶۴ بن‌بست جنگی در ایران بود. پس از عملیات خیبر و بدر که نتیجه‌بخش نمی‌شود، به سمت طرح‌های عملیاتی صیاد شیرازی رفتیم. در واقع شرایط به گونه‌ای پیش می‌رود که فرماندهی به صیاد شیرازی سپرده می‌شود اما مخالفت‌هایی ازسوی سپاه وجود داشته‌است. درنهایت هم صیاد در عملیات قادر که طراحی کرده‌بود، ‌شکست می‌خورد؛ شکستی که خودش معتقد است بخشی از آن به این دلیل بود که برخی او را تنها گذاشتند تا شکست بخورد. همین موضوع هم باعث می‌شود که پس از عملیات رمضان اختلافات رضایی و صیاد آشکار شود و به اوج خود برسد.

جنگی که با ناامیدی ممکن بود پایان یابد با پیروزی فاو ادامه یافت

این پژوهشگر تاریخ جنگ با ترسیم وضعیت بن‌بست در جنگ که هم سپاه و هم ارتش در عملیات‌ها با شکست مواجه می‌شدند، معتقد است که این موارد در سال ۶۴ زمینه‌ساز پایان جنگ است؛ چراکه خلق‌وخوی ایرانی‌ها به گونه‌ای است که در مواقع پیروزی غرق لذت می‌شوند اما تجربه تاریخی نشان می‌دهد که تصمیمات سرنوشت‌ساز را درنهایت شکست اتخاذ می‌کنند اما در همین شرایط در دنیا چه کشوری مخالف پایان دادن به جنگ است؟ شیرعلی‌نیا معتقد است که یکی از طرفداران جدی تداوم جنگ، اسراییل است؛ چراکه براساس منافع اسراییل جنگ ایران و عراق در منطقه و تضعیف هر دو کشور مهم و جزیی از استراتژی این کشور بوده‌است. او معتقد است در شرایطی که جنگ به بن‌بست رسیده و شائبه‌هایی درمورد پایان دادن جنگ وجود دارد، سلاح وارد ایران می‌شود و این امیدواری تسلیحاتی بزنگاهی در سال ۶۴ است که باعث استارت جدیدی می‌شود و البته استراتژی اصلی یعنی ادامه جنگ ادامه پیدا کرده و اسراییل هم با نوسازی انبارهای سلاح خود سود می‌برد. شیرعلی‌نیا صحبت‌های علایی درمورد بی‌تاثیری مک‌فارلین در پیروزی‌های به دست آمده در میدان جنگ را رد می‌کند و مستند به مکالمات سری صدام می‌گوید که نقشه‌هایی از استقرار نیروهای عراقی به ایران داده شده که عراق را هم خشمگین کرده‌بود. او معتقد است که پیروزی فاو به نوعی استارت دوباره جنگ بوده و جنگی که با ناامیدی ایران ممکن بود تمام شود با پیروزی در فاو ادامه یافت.

حضور یک مقام صهیونیستی قابل‌توجیه نبود

شیرعلی‌نیا بازهم تاکید می‌کند که حضور مک‌فارلین نمی‌تواند تنها برای سلاح باشد و دورنمای این ارتباط ممکن بود به تعدیل و حل مساله ایران و آمریکا بینجامد و این همان چیزی بود که اسراییل نمی‌خواست؛ بنابراین بن‌بستی ایجاد کرد تا سفر مک‌فارلین شکست بخورد و از همین‌روی یک مقام اسراییلی همراه با مک‌فارلین بود که باعث شد ایران عقب‌نشینی کند؛ چرا که هرچه را بتوان توجیه کرد حضور یک مقام صهیونیستی را نمی‌شد.

او در ادامه توضیح می‌دهد در مقطعی سپاه با وجود مخالفت هاشمی به این مذاکرات ادامه می‌دهد. او می‌گوید وقتی محسن رضایی به قول خودش می‌فهمد که اتفاقاتی در تهران درجریان است وردی‌نژاد که آن زمان معاون اطلاعات سپاه بوده را می‌فرستد تا کنگرلو را کنار بزند و همان‌طور که رضایی گفته، ابتکار عمل را در دست گرفتیم تا ببینیم پشت پرده چه خبر است.

شیرعلی نیا این موضوع را این‌گونه تفسیر می‌کند که وقتی سپاه به عنوان نماد ضدآمریکایی وارد میدان می‌شود، موضوع برای همه ازجمله اسراییل اهمیت پیدا کرده و به‌شدت نگران می‌شود که مبادا رابطه ایران و آمریکا بهبود یابد.

تنها راه شکست افشا است

این پژوهشگر تاریخ پروژه بعدی در راستای شکست این پروژه را افشای ماجرا می‌داند.

او معتقد است که اسراییل نمی‌تواند افشاگری کند؛ بنابراین قربانی‌فر نامه‌ها را برای منتظری می‌فرستد اما این کار در سطح یک هوش عادی نیست و هوش اطلاعاتی می‌خواهد. منتظری هم که در جریان نیست در مسیر این افشاگری قرار می‌گیرد. در نهایت همین می‌شود که نوروز ۶۶ در عراق جشن است و صدام می‌گوید چون ایرانی‌ها سال ۶۵ را سال تعیین سرنوشت جنگ نامیدند و عراق پیروزی‌ها را به دست آورد پس ایران شکست خورده و این سرنوشت جنگ است. به جان هم انداختن مسلمانان و نابودی زیرساخت‌ها هم که ایده صهیونیست‌ها بود. او معتقد است که پیروزی ما ایرانی‌ها را سرمست می‌کند، موضوعی که شاید با آمدن بایدن به جای ترامپ اتفاق افتد.

منبع: روزنامه اعتماد

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”24″ margin=”30″]مسئولیت مطالب برعهده نویسندگان آن است [/su_heading]

[spacer height=”20px” id=”2″]

کنفرانس گوادلوپ؛ ژنرال هایزر، انقلاب ۵۷-با گوادلوپ یا بدون آن شاه رفتنی بود

بیش از چهار دهه از انقلاب بزرگ ضدسلطنتی می‌گذرد و با اینکه شماری از رخدادهای مربوط به آن زیر نور قرار گرفته؛ و اسنادش منتشر شده‌است‌، اما هنوز برخی، سیاست حقوق بشر کارتر، کنفرانس گوادلوپ و مأموریت ژنرال هایزر را باعث و بانی آن معرفی می‌کنند. غافل از اینکه شرط خارجی به اعتیار مبنا است که وارد عمل می‌شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
آتش زیر خاکستر در جامعه ایران
سیاست حقوق بشر کارتر بمثابه شرطی خارجی مؤثّر بود. کنفرانس گوادلوپ و مأموریت ژنرال هایزر هم به این یا آن واقعه؛ سمت و سو داد، اما عامل اصلی تغیبر، آتش زیر خاکستر در جامعه ایران بود که به خیزش و خروش مردم ایران انجامید و آنان درست یا غلط با نظام شاهنشاهی درافتادند.
موارد دیگری چون:
• سخن آندرویانگ نماینده ایالات متحده در سازمان ملل متحد که آشکارا از آیت‌الله خمینی و جنبش او طرفداری می‌کرد،
• دامن‌زدن به اخبار مربوط به ایران توسط بخش فارسیِ بی‌بی‌سی، در گرماگرم انقلاب…

 

• نامه صادق قطب‌زاده به نماینده دولت فرانسه که با رهنمود آبت‌‌الله خمینی نوشته شد تا در کنفرانس گوادلوپ ارائه شود،
• گفتگوی دکتر ابراهیم یزدی با وارن زیمرمن رئیس بخش سیاسی سفارت آمریکا در فرانسه در رستوران کوچکی نزدیک نوفل‌لوشاتو
• گفتگوهای امثال ویلیام سالیوان و استمپل، با نمایندگان آیت‌الله خمینی، همه و همه، معلول، (و نه علّتِ) انقلاب بود.
ضمناً در آن شرایط مردم ایران نه به چریک‌های فلسطینی، و نه به هیچ گروه خارجی نیاز نداشتند که به جای آنان کاری کنند. هر چه بود، خوب یا بد، حاصل چند دهه تلاش و مبارزه مردم ایران بود و بس.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دید امثال کارتر، ایران جزیره ثبات بود
جیمی کارتر و همفکرانش؛ گرچه خطِ کمسیونِ سه جانبه Trilateral Commission (کمسیونِ نخبگانِ آمریکا، اروپا و ژاپن) را پیش می‌بردند، با اینکه بر خلاف امثال نیکسون و جرالد فورد با عَلم کردن سیاستِ حقوق بشر، به امثال شاه در ایران و ساموزا در نیکاراگوئه، تَشَر می‌زدند و نصیحت‌شان می‌کردند کمتر بگیر و ببند کنند، اما خط قرمزشان حفظ سیستم وابسته بود و هرگز فروپاشی تمام عیار رژیم شاه را تصّور نمی‌کردند.
سازمان سیا در مرداد سال ۵۷ گزارش داد:
ایران نه تنها در یک موقعیت انقلابی قرار ندارد، بلکه حتی آثار و علائمی از نزدیک بودن شرایط انقلاب هم در آن به چشم نمی‌خورد.
 سازمان تحلیل اطلاعات دفاعی آمریکا، نیز در مهرماه همان سال اعلام نمود:
انتظار می‌رود شاه تا ده سال دیگر به طور فعال زمام قدرت را در دست داشته باشد.
از دید امثال کارتر؛ ایران جزیره ثبات Island of stability بود و هرگز تصور نمی‌کردند که در آنجا با یک زلزله بنیان‌کن سیاسی روبرو شوند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا زمستان ۵۷، انگلیس خواهان حمایت از شاه بود
خاطرات جارلز کورزمان؛ گری سیک،‌ جان دی استمپل، چارلز دبلیوناس، گزارشات ویلیام سالیوان، سایروس ونس، جورج بال و خاطرات هنری پرچت(مدیر بخش ایران در وزارت امور خارجه امریکا)،…همه نشان می‌دهد، کسانی که ظاهراً باید سرِ نخ‌ها را در دست می‌داشتند از آنچه در دوران انقلاب روی داده، رودست خورده و به معنی واقعی کلمه به دردِ چکنم چکنم گرفتار شده‌اند‌.
امثال ژنرال هایزر و ژنرال گاست نمی‌دانستند به سایرونس ونس گوش کنند که دیدگاه‌های ویلیام سالیوان را منعکس می‌کرد. یا به ساز برژینسکی و جیمز شلزینگر برقصند که وقت و بی‌وقت از کودتا دَم زده و بی‌عرضگی شاه و نظامیان را به رُخ می‌کشیدند.
خاطرات و اظهارات مسئولین بلندپایۀ وقت آمریکا و از جمله جیمی کارتر، مشاور امنیتی وی برژینسکی، وزیر امور خارجه سایروس ونس و وزیر دفاع هارولد براون Harold Brown، همه نشان می‌دهد که دولت آمریکا در این دوران دچار بی‌تصمیمی، سردرگُمی و بویژه دودستگی شده بود.
گزارشات آنتونی پارسونز، سفیر وقت بریتانیا در تهران و اسناد وزارت خارجه بریتانیا نشان می‌دهد که انگلیسی‌ها تا زمستان ۵۷ خواهان حمایت از شاه بوده‌اند و برای این منظور، به هر دَری زده‌اند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرکوب کم نبود؛ کارگر نیافتاد
قدرت‌های غربی چیزی در حمایت همه‌جانبهِ خود از رژیم شاه کم نگذاشتند. آنان برای حفظ وضع موجود تلاشی نبود که نکنند اما تیغ‌شان نبرید. کوشش‌های هایزر، گاست، و سران ارتش هم برای سر پا نگه‌داشتن دولتِ دکتر شاپور بختیار نتیجه نداد. برژینسکی به شاه گرا داده بود که: در قرن نوزدهم، پادشاهانی که مماشات کردند از بین رفتند، اما آنها که در برابر موج اعتراض‌ها، از سرکوب استفاده کردند، باقی ماندند.
سرکوب کم نبود؛ کارگر نیافتاد. به نظر من اگرچه شاه، میهن دوست بود و نیّتِ شّر نداشت، اما متاسفانه با خودشیفتگی؛ ندانم‌کاری و استبداد رأی، خود را به زمین زد. او پیش از آنکه برود، رفته بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
کنفرانس گوادلوپ نشستی غیررسمی بود
کنفرانس گوادلوپ Guadeloupe summit اشاره‌ به نشستی غیر رسمی است که به دعوت دولت فرانسه؛ اوائل ژانویه ۱۹۷۹(دی ماه ۵۷) در جزیره گوادلوپ تشکیل شد و سران آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان آنجا به بحث نشستند تا در مورد بحران‌های بین‌المللی فکرشان را روی همدیگر بگذارند.
غیررسمی به این معنا که توافق‌نامه‌ای نوشته نشد و به امضا نرسید و شرکت‌کنندگان تنها دیدگاه خودشان را مطرح کردند.
جزیره گوادلوپ کجاست؟
گوادلوپ بخشی از کشور فرانسه‌ و جزیره‌ای است در غرب اقیانوس اطلس در شرق دریای کارائیب، که اولین بار دریانورد اسپانیایی کریستوف کلمب در سال ۱۴۹۳ میلادی کشف کرد و آنرا کاروکرا Karukera یا جزیرهٔ آب‌های زیبا نامید. در سال ۱۶۳۵ توسط فرانسویان تسخیر شد و مدتی نیز بریتانیا بر آن احاطه داشت.
گوادلوپ در سال ۱۹۴۶ به صورت یکی از مستعمرات فرانسه درآمد.
گرچه والری‌ ژیسکاردستن در کتاب Le Pouvoir et la Vie (قدرت‌ و زندگی)، بحث گوادلوپ را هم به میان کشیده‌است، امّا آنتونی پارسونز(سفیر انگلستان) در کتاب خاطراتش کوچک‌ترین اشاره‌ای به این نشست نمی‌کند، ویلیام سالیوان (سفیر آمریکا) هم جز یکی دو سطر به آن نپرداخته‌است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
چه موضوعاتی در کنفرانس گوادلوپ به بحث گذاشته شد؟
در گوادلوپ علاوه بر مسئله ایران، موضوعات زیر به بحث گذاشته شد:
  • خشونت‌های نژادی در آفریقای جنوبی و مشکل واردات نفت،
  • قرارداد محدود‌سازی سلاح‌های استراتژیک (Strategic Arms Limitiations)،
  • تقویت نیروی دفاعی اروپا از طریق استقرار موشک‌های کروز و پرشینگ،
  • اشغال نظامی کامبوج توسط ارتش ویتنام،
  • راه‌های جلوگیری از نفوذ فزاینده شوروی به خلیج فارس،
  • تنظیمِ رابطه با چین،
  • کودتای افغانستان و یمن جنوبی،
  • نقاط خاکستری و غیر شفاف بین اروپا و آمریکا
  • مسایل مبرم در پیمان ناتو (از قبیل استقرار تانک ها، بودجه دفاعی و همکاری‌های عمومی تسلیحاتی)،
  • مشکلات منطقه بالکان،
  • اقتصاد جهانی شامل بیکاری، بهای جهانی نفت و موضوع نقدینگی،
  • معضل دراز مدت انرژی(نفت و انرژی هسته ای) و…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخش ناچیزی از نشست گوادلوپ به ایران اختصاص داشت
موضوع ایران بخش ناچیزی از نشست مزبور بود و اشتباه است تصور کنیم خروج شاه اولین بار در گوادلوپ مطرح شده‌است. نخستین بار شخص اعلیحضرت در صحبت با ویلیام سالیوان سفیر آمریکا در ایران، خودش موضوع رفتن از ایران را پیش می‌کشد، آنهم زمانی که نه گوادلوپ تشکیل شده و نه هایزر به ایران آمده‌است.
سالیوان، در کتاب مأموریت در ایران نوشته‌است:
شاه برایم تعریف کرد که در نظر دارد مدتی به بندرعباس برود… چند روز بعد گفت که مایل است به جزیره کیش برود… یک بار هم حرف عجیبی زد و گفت چه طور است سوار کشتی بشود و مدتی در آب‌های بین‌المللی به سیر و سیاحت بپردازد… ولی سرانجام در اواخر ماه دسامبر (اواخر آذر، اوایل دی) که به کلی ناامید شده بود، تصمیم گرفت برای مدت نامعلومی از ایران خارج شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
موضوع گوادلوپ رفتن شاه نبود
در کنفرانس گوادلوپ؛ کشورهای غربی هر یک به صورت مجزا اطلاعاتی در مورد شرایط آینده ایران کسب کرده بودند و می‌خواستند برای اتخاذ تصمیم در قبال تحولات آینده که تا حدودی برایشان قابل پیش‌بینی بود به موضعی مشترک برسند.
کنفرانس گوادلوپ که به اشتباه تصور می‌شود برای کنارزدنِ شاه برگزارشده، پیش‌تر، در دستور کار سران غرب بوده‌است. کسانیکه آنرا در انقلاب ایران خیلی تأثیرگذار می‌بینند یادشان می‌رود که شرطِ خارجی به اعتبارِ مبناست که وارد عمل می‌شود.
درواقع خروج شاه با اینکه بعد از گوادلوپ صورت گرفت اما، ربطی به نتایج آن نشست نداشت. شاه پیش از تشکیل کنفرانس مزبور، برای خروج از ایران آمادگی داشت و بخشی از اموالش را به خارج از کشور فرستاده بود. فرآیند خروج وی قبل از گوادلوپ آغاز شده بود.
مذاکره با دکتر صدیقی و دکتر شاپور بختیار و شرایطی که بختیار برای خروج شاه پیشنهاد کرد، تمام این‌ها قبل از نشست گوادلوپ اتفاق افتاد. با توجه به شرایطی که در ایران وجود داشت چه این کنفرانس برگزار می‌شد، چه برگزار نمی‌شد شاه رفتنی بود. موضوع گوادلوپ رفتن شاه نبود، ترسیم نقشه راه، پس از خروج شاه بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
حفظ نظام سلطنت ممکن نیست
پیش از نشستِ گوادلوپ، با پیشنهاد ژیسکاردستن که خواهان تحلیلی از انقلاب ایران بود، صادق قطب زاده، با موافقت آیت‌الله خمینی، نوشته‌ای را تنظیم نمود که حمایت از دستگاه سلطنت را به چالش می‌گرفت و در موضوع حمایت از شاه، رئیس جمهور فرانسه را به مناقشه با دیگر سران غرب دعوت می‌کرد و مضمون‌ش این بود:
شاه رفتنی است و مردم ایران به هیچ روی بقای حکومت وی را نمی‌پذیرند. هر تلاشی برای حفظ نظام سلطنت حتی با قوه قهریه و کودتا، به شکست می‌انجامد. انقلاب مردم ایران به هیچ دولت خارجی اتکاء ندارد از شوروی و دیگران و از هیچ بلوکی (شرق یا غرب) تأثیر نمی‌گیرد. ما پیشقدم قطع روابط با غرب نیستیم. نگرانی غرب از سقوط بازار ایران و یا امکان قطع صادرات نفت واقعی نیست. آنچه ما مخالفیم روابط نابرابر و یک جانبه است. حمایت از هر دولتی جز آنکه آیت‌الله خمینی آنرا تأئید کند، جواب ندارد و با مخالفت جدی مردم ایران روبرو می‌شود. با دخالت دیگران در اموری که تنها به خودمان مربوط است مخالفیم. این دیدگاه را اکثریت مردم تائید می‌کنند و با موافقت بدنه ارتش و بخش قابل ملاحظه‌ای از مسؤولین ارتش که قلباً با انقلاب هستند و مسلمان می‌باشند هم همراه است. به انتخابات آزاد و استقلال کشور متعهد می‌مانیم و نفت‌ ایران‌ و ثبات‌ منطقه‌ را تضمین می‌کنیم…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاه، در برابر جریان مذهبی، ارتش را در اختیار دارد
در نشست گوادلوپ، همه می‌خواستند به شوروی هشدار داده شود به فکر دخالت در ایران نیافتد. نظر شخصی ژیسکاردستن در آغاز این بود که از شاه پشتیبانی شود.
می‌گفت: وی با اینکه، ضعیف شده، ولی دیدش واقع‌بینانه‌ است و او تنها نیرویی است که در برابر جریان مذهبی، ارتش را در اختیار دارد….
ژیسکاردستن ادامه داد البته گزارشات «رائول دلای» سفیر فرانسه در تهران و «میشل پونیاتوفسکی» فرستاده ویژه من به ایران حرف دیگری می‌زند و آن این است که راهی جز خروج شاه از کشور وجود ندارد و باید مخالفت مردم علیه بختیار به طریقی خنثی شود چون: تهاجم به بختیار به مثابه قماری است که تلفات فراوان برجای خواهد گذاشت و وخامت اوضاع به مداخله ارتش خواهد انجامید.
ژیسکاردستن که به حذفِ آیت‌الله خمینی (ترور؟) و یا اخراج وی از فرانسه (که ممکن می‌دانست)، اعتقادی نداشت، ادامه داد شاه هم مخالف این گزینه‌ها است.
البته کنت الکساندر دو مارانش Alexandre de Marenches (مدیر سازمان ضد جاسوسی فرانسه) در خاطرات خود(گفتگو با کریستین اکرنت) اشاره دارد که برخلاف کسانیکه در وزارت خارجه معتقد بودند فرانسه باید با استقبال از خمینی به سنت میهمان‌نوازی و پناهندگی وفادار بماند، نظر من این‌ بود که بهتر است او [از کشور ما] برود…
وی ادامه می‌دهد(نقل به مضمون) قرار هم همین بود ولی بعداً متوجه شدیم شاه ایرادی در باره ماندن خمینی در فرانسه نمی‌بیند و می‌خواهد آنجا بماند.[شاه بعداً گفته بود در غیراینصورت خمینی به سوریه یا لیبی می‌رفت و این بدترین چیزی بود که می‌توانست اتفاق بیافتد…]
رئیس جمهور فرانسه با اینکه در آغاز زورِ خودش را زد بلکه شاه بماند تا اقتصاد غرب لطمه نخورد، کمی بعد بحث را به کنارآمدن با آیت‌الله خمینی کشید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سالیوان، خواهان رابطه با دست اندرکاران انقلاب بود
در کنفرانس گوادلوپ؛ هلموت اشمیت، دل نگرانی‌اش را با روی کارآمدن یک حکومت بنیادگرا پنهان نمی‌کرد. او به جیمی کارتر خرده گرفت و نابسامانی اوضاع ایران را برای غرب بسیار زیان‌بار نشان داد.
جیمی کارتر گفت: مشکل ما بیشتر از شما است. مُجّهز‌ترین پایگاه‌های کنترل و مراقبت نظامی و گسترده‌ترین شبکه پیشرفته الکترونیکی استراق سمع مربوط به حوزه خلیج فارس در ایران است. اما ما احساس نگرانی نمی‌کنیم. زیرا ارتش و نظامیان هستند. آنها قصد دارند بر اوضاع مسلط شوند. ایران پیشرفته‌ترین تجهیزات جنگی و فن‌آوری نظامی را در اختیار دارد.
توصیه ژیسکاردستن برای کنارآمدن با آیت‌الله خمینی با ارزیابی ویلیام سالیوان تقریباً یکسان بود. سالیوان که با برخی از اعضای شورای انقلاب (و نیز جداگانه بدون اطلاع شورای انقلاب با آیت‌الله بهشتی مذاکره کرده بود) خط بِزَن بِزنِ برژینسکی را نمی‌پذیرفت و خواهان رابطه با دست اندرکاران انقلاب بود.
جیمز کالاهان گفت: آنچه دارد اتفاق می‌افتد ریشه در اوضاع داخل ایران دارد و ما باید واقعیت را بپذیریم… شاه قادر به کنترل اوضاع نیست و راه‌حل واقعی برای جانشینی او هم وجود ندارد…. ارتش هم نمی‌تواند در این میان یک نقش انتقالی ایفا کند چون تجربه سیاسی ندارد و فرماندهان آن دست از شاه برنمی‌دارند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
نامه آیت‌الله خمینی برای ارتشبد قره باغی
نامه آیت‌الله خمینی برای رئیس‌ ستاد بزرگ‌ ارتشتاران‌ برای همراهی با انقلاب – ارتش اگر روبروی انقلاب نایستد، در امان است – از تصمیمات جدیدی پرده برداشت. همچنین مذاکراتی که آیت‌الله بهشتی، آیت‌الله اردبیلی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، مهندس محمد توسلی (به عنوان مترجم) و بعداً دکتر ابراهیم یزدی و… با مذاکره‌کننده اصلی سفارت امریکا استمپل John D. Stempel و دیگر طرف‌های درگیر داشتند، و از همه بالاتر، شور و آمادگی مردم برای حضور در صحنه… کفه‌ی ترازو را به سوی آیت‌‌الله خمینی سنگین‌تر کرد.
وقتی از طرف کارتر برای آیت‌الله خمینی پیغام آمد که بختیار نخست وزیر بماند و شما هم ایشان را هدایت بفرمائید… [یا بختیار و یا کودتا]…
وی پاسخ داد اصلا شما چکاره‌اید که تعیین تکلیف می‌کنید؟
ملت را به حال خود واگذارید تا من از اشخاص پاکدامن برای انتقال قدرت، یک شورای انقلاب تأسیس کنم تا امکانات مناسب جهت به ثمرنشستن حکومت مبعوث ملت انجام پذیرد، در غیر این صورت امید به آرامش نیست. اکنون در سازمان نیروهای مسلح ایران اختلاف عمیق و اساسی بروز کرده‌است و در صورت کودتا بسیاری از ارتشیان که به ما پیوسته‌اند این تلاش را در نطفه خفه خواهند نمود…
اصلاً آقای کارتر که دموکرات است چطور از ما توقع دارند خلاف قانون عمل کنیم؟ مگر ایشان نمی‌دانند که خود شاه گفته پدرش را متفقین بردند، صلاح دیدند نباشد و بعد من را پادشاه کردند. پس او یک آدم غیرمشروع، و سلطنتش غیرقانونی است، حالا یک نخست وزیر منصوب کرده، این نخست وزیری که باید از طرف مجلس به شاه معرفی شود، اکنون شاه دارد به مجلس معرفی‌اش می‌کند پس کجای این قانونی و شرعی است. مجلسی هم که به این آقا رای داده غیرقانونی است و نمایندگان مستقیم مردم نیستند پس این مجموعه در بحران حاضر، غیرمشروع و غیرقانونی است، حال چطور آقای کارتر از ما می‌خواهند که ما خلاف قانون عمل کنیم تا مشکل حل شود. دوم اینکه من بیانگر خواسته‌های مردم هستم، مردم دارند به من می‌گویند اینها باید بروند من هم بگویم این کار را نکنید، مردم نمی‌خواهند تن به این حکومت بدهند، بعد هم آقای کارتر ما را با ارتش تهدید می‌کند، چه کاری تا به حال می‌توانسته ارتش انجام دهد که نکرده…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
مذاکره با آیت‌الله خمینی
واشنگتن در یک بُرهه به این جمعبندی رسید که بازرس کل وزارت خارجه «تئودورالیوت» را (که پیش‌تر در افغانستان مسؤولیت داشت و فارسی را به خوبی صحبت می‌کرد)، برای مذاکره با آیت الله خمینی توجیه کند. خط مشی جدید ظاهراً نتیجه کنفرانس گوادلوپ بود. قرار می‌شود به جای بحث روی نقاط اختلاف، با توجه به این نکته که دشمنِ دشمنم، دوستِ من است، نظر واحدِ ارتش و روحانیت که هردو ضد کمونیست هستند، برجسته شود و حفظ ساختار ارتش مورد تأکید قرار گیرد تا بحران مدیریت شود و هرج و مرج در بستری آرام کانالیزه شده، مُبّدل به نظم گردد.
نهایتاً فرستادگان کارتر در یک هتل در گوادلوپ به اسم Hotel Hamak of St. Francis جاخوش می‌کنند و با نماینده یا نمایندگانی از نوفل‌لوشاتو به رّدوبَدل کردنِ پیام می‌پردازند… تا آنجا که من می‌دانم صادق طباطبایی یکی از آنها بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

ماموریت ژنرال هایزر
درست است که مأموریت ژنرال هایزر با اولین روز برگزاری کنفرانس گوادلوپ همراه شد امّا ربط مستقیمی به آن نداشت. کاخ سفید، از گزارشات ویلیام سالیوان (تق‌و‌لق‌شدن اوضاع ایران، سردر‌گمی شاه، بهم‌ریختگی ارتش)، نگران بود و مدتی پیش از نشست مزبور، اعزام فردی ویژه به ایران در دستور هیئت حاکمه آمریکا قرار گرفت (گرفته بود)، حتی جیمز شلزینگر برای این منظور روی برژینسکی دست گذاشت و قرار بود وی به جای هایزر رهسپار ایران شود، امّا در نهایت ۱۳ دی ماه ۵۷ شورای امنیت آمریکا هایزر را برگزیدو وی سال ۱۳۵۴به معاونت فرماندهی کل نیروهای پیمان آتلانتیک شمالی(ناتو) در قاره اروپا برگزیده شده بود. آن‌ زمـان الکساندر هیگ فرماندهی ناتو را برعهده داشت. او بارها برای انجام مأموریت راهی تهران شده بود و از قضا سال ۱۳۵۶ به‌ درخواست شاه از ایالات متحده، به ایران آمد تا سیستم کنترل و فرماندهی اصول عملیاتی به سازمان نیروهای مسلح ایران را راه بیاندازد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
هایزر تشریفات گمرگی را در فرودگاه مهرآباد به هیچ گرفت
ژنرال هایزر با تیم همراهش (ژنرال گاست، چارلز دانکن قائم مقام وزیر دفاع‌‌ و تعدادی دیگر)، ۴ ژانویه ۱۹۷۹ / ۱۴ دی ۱۳۵۷ دو روز قبل از معرفی کابینه بختیار به شاه، با یک هواپیمای نظامی محرمانه از بروکسل، مقر فرماندهی ناتو، عازم تهران شد و تشریفات گمرگی را هم در فرودگاه مهرآباد به هیچ گرفت…
صفحه آخر روزنامه کیهان شماره ۱۰۶۰۵، شنبه ۱۶ دی ماه ۱۳۵۷ خبر ورود ژنرال هایزر به ایران دیده می‌شود.
هایزر، همان شنبه ۱۶ دی (روزی که بختیار کابینه‌اش را به شاه معرفی کرد) با ۵ تن از سران ارتش (قره باغی / طوفانیان / ربیعی / حبیب اللهی / بدره ای)، نشست گذاشته و متن مذاکراتش با آنها را در کتاب خود آورده‌است. یعنی ژنرال‌های شاه از ماجرای سفر ژنرال هایزر، فردایِ ورودش مطلع بوده‌اند.
ادعای اعلیحضرت که هواپیمای هایزر در پایگاه‌های نظامی خاص آمریکائیان فرود آمد (و نه در مهرآباد) و وی بعدها، از آمدن وی باخبر گشته‌، همچنین گفته دکتر شاپور
بختیار که من هرگز نام این ژنرال را نشنیده‌ام. (کیهان ۲۱ دی ماه ۱۳۵۷ صفحه ۴) – واقعی نیست.
 هایزر جمعه ۱۴ دی ۱۳۵۷ به تهران (فرودگاه مهرآباد) رسید و فردایش، ورود او به ایران مثل توپ پیچید و مردم در همه شهرهای ایران (ازجمله گلپایگان) علیه حضورش شعار می‌دادند. چگونه شاه و بختیار هیچکدام نشنیده و خبر به این مهمی را هیچکس برای‌شان نگفته‌است؟!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
برژینسکی و الکساندر هیگ، با مأموریت هایزر موافقت نداشتند 
در میان سران آمریکا برژینسکی و الکساندر هیگ (مسئول اول ناتو در آن سالها) با مأموریت هایزر موافقت نداشتند. آنها طرفدار بقای شاه بودند و می‌خواستند سیاستی اتخاذ شود و فردی به ایران برود که برقی، قال انقلاب را بِکَنَد و با عملیاتی خشن، چراغش را خاموش سازد! لااقل یک‌ نیروی‌ ویژه‌ با ناو هواپیمابر در اقیانوس‌ هند مستقر گردد و برای زهرِ‌چشم‌گرفتن از مخالفین شاه، بارها و بارها دیوار صوتی شکسته شود و…
اما کارتر و سایرونس ونس و دیوید جونز رئیس‌ ستاد مشترک‌ نیروهای‌ مسلح‌ آمریکا، هارولد براون‌ وزیر دفاع‌، چارلز دانکن قائم مقام وزیر دفاع‌‌، و… می‌خواستند هایزر مانع واکنش خودسرانه‌ی سران ارتش شود و تنها در شرایط خاص و آخرین مرحله به اقدام نظامی مبادرت گردد و عملیات کورتاژ و کودتا را در پیش گیرند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
مأموریتِ تیم هایزر ـ گاست از جمله موارد زیر بود
 • ارزیابی نقاط ضعف و قوت‌ نظامی و استراتژیک‌ ایران
 • حفظ فرماندهی ارتش به هر صورت ممکن
 • ارزیابی وضعیت سیاسی و اقتصادی‌ نامتعین و دَم به دَم متغیّر ایران، با توجه ویژه به میدان‌های نفتی.
 • جلوگیری از عملیات خودسرانه و حساب‌نشده سران نظامی پس از رفتن شاه،
 • تعئین تکلیف قراردادهای فروش سلاح‌های پیشرفته آمریکا و در صورت لزوم لغو قراردادها
• تلاش برای ادامه فعالیت اداره هشتم ساواک در تقابل با روس‌ها و قانع‌کردن مخالف و موافق که این بخش از هم نپاشد،
• برنامه‌ریزی برای وسایل و سلاح‌های مُدرن آمریکا در ایستگاه‌های رادار ایران، که مبادا به تصرف (مخالفین و) شوروی درآید. یکی از این پایگاهها در منطقه کبکان واقع در ۶۴ کیلومتری شمال شرق مشهد و دیگری در بهشهر مازندران تاسیس شده بود و آمریکا بوسیله تجهیزات بسیار پیچیده تمام فعالیت نظامی روسها در جمهوری‌های آسیای مرکزی، به خصوص آزمایش‌های موشکی آنها را تحت نظر داشت. تمام پیام‌ها و مخابرات الکترونیکی روس‌ها را در سراسر منطقه تا خلیج فارس ضبط می‌کرد و با ارزش‌ترین اطلاعات نظامی را برای مقابله با شوروی در این منطقه حساس جهان در اختیار داشت.
این ادوات در قلب جنگلهای دور افتاده در شمال ایران، یا در کوهستانهای کبکان بوسیله معدودی از کارشناسان فنی و غیر نظامی کار می‌کرد. ژنرال هایزر از این نظر بسیار کارساز بود.
• ترغیب فرماندهان ارتش به کنارآمدن با نمایندگان آیت‌الله خمینی بعد از رفتن شاه؛ (حتی ژنرال گاست چند شماره تلفن در اختیار آنها می‌گذارد که تماس بگیرند. تیمسار ربیعی در دادگاهش به صراحت این مسئله را عنوان کرد.)
• خروج بی‌دردسر آمریکایی‌ها از ایران
• هایزر می‌خواست ابتدا سران نظامی را برای حفظ انسجام ارتش پس از رفتن شاه و حمایت از دولت شاپور بختیار، راضی کند تا بعد خودش همراه ویلیام سالیوان نقش جوشکار را بازی کرده و سران ارتش و روحانیت را بهم وصل کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
ژنرال هایزر، با عباس قره باغی، امیرحسین ربیعی و حسین فردوست یک جور حرف می‌زد و با… بدره‌ای، حبیب اللهی، توفانیان، خسروداد، ناجی و بیگلری، جوری دیگر.
با دسته اول صحبت از لزوم بی‌طرفی ارتش می‌کرد و با دسته دوم از «طرح ث» یعنی عملیات کورتاژ (کودتا) در صورت لزوم، و در اختیارگرفتن سیستم بانکی، پالایشگاهها، نیروگاهها، آب و رسانه‌ها…
برژینسکی در خاطراتش نوشته‌است: ارتش ایران، منضبط، بسامان و قوی بود. همتایان آن در پاکستان، ترکیه، برزیل، مصر و نقاط دیگر در شرایط مشابه و دشوار ثابت کردند که برای تصاحب قدرت و سپس اداره امور شایسته‏‌اند. دلیلی وجود نداشت که در ایران چنین نباشد، به خصوص اگر دستور این اقدام را شاه صادر می‏‌کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
کارتر: آمریکا قادر به کودتا نبود
هرچند ارسال‌ محموله‌ای‌ از وسائل‌ نظامی‌ ضد شورش‌ برای‌ ارتش‌ایران‌، اعزام‌ یک‌ اسکادران‌ از نیرومندترین‌ هواپیماهای‌ نیروی‌ هوایی از ویرجینیا به‌ عربستان‌، اعزام‌ سه‌ ناوشکن‌ از دریای‌ چین‌ به‌ سوی‌ آب‌های‌ هند، و دوبرابر‌کردن تعداد کشتی‌های‌ جنگی‌ آمریکا در نزدیکی‌ سواحل‌ ایران‌… همه و همه بوی کودتا می‌داد. اما همانطور که خود کارتر بعداً اعتراف نمود:
 آمریکا قادر به کودتا نبود، نه تنها به دلیل سابقه (تاریخی) بلکه به این سبب که یک رهبر نظامی که قادر به انجام چنان کودتایی باشد وجود نداشت. جیمز شلزینگر وزیر انرژی کابینه کارتر نیز گفته‌است: مداخله نظامی هم، رژیم شاه را نجات نمی‏‌داد، به عکس چنین مداخله‌‏ای رژیم جانشین شاه را رادیکال‌تر می‌‏کرد و جهان اسلام را یکپارچه برضد آمریکا برمی‏‌انگیخت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سیاست‌های سردرگُم واشنگتن، نسبت به حفظ یا حذف شاه
کسانی که در آمریکا برای ایران نقشه می‌کشیدند، خودشان هم دقیقاً نمی‌دانستند چه بایدشان کرد. همین مسئله؛ پاسخ این سردرگمی را می‌دهد که بالاخره هایزر آمده بود جلویِ کودتا را بگیرد یا اینکه آنرا سامان دهد.
به خاطر سیاست‌های سردرگُم واشنگتن، نسبت به حفظ یا حذف شاه، ژنرال هایزر پا در هوا بود و نمی‌دانست چه کند. انگار معجونی از سایروس ونس و برژینسکی بود. هم کودتا را از نظر دور نمی‌داشت و هم از آن اجتناب می‌ورزید. گاه به ساز برژینسکی می‌رقصید و گاه با سالیوان و ونس همسفره می‌شد. البته او در مذاکراتش با فرماندهان ارتش بر نکته درستی چند بار انگشت گذاشت و آن اینکه زمامداران می‌آیند و می‌روند، این ملت است که می‌ماند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
ژنرال فیلیپ گاست
نقش ژنرال گاست در ایران بیشتر و بالاتر از ژنرال هایزر بود. وقتی برژینسکی از هایزر می‌پرسد: چگونه در ایران تدارک کودتا امکان پذیر خواهد شد؟
هایزر جواب می‌دهد:
در ظرف ۲۴ ساعت می‌توان آن را به راه‌انداخت کافی است شما به ژنرال گاست فرمان بدهید. گاست آنزمان مسؤول اول اداره مستشاری ارتش ایران بود. اداره مستشاری ارتش تحت فرماندهی ژنرال‌های آمریکایی اداره می‌شد و در آستانه انقلاب گاست، همه کاره آن بود و در عین حال رئیس ستاد نیز شناخته می‌شد.
 ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، که برژینسکی؛ و دیگر سران ایالات متحده گیج و ویج شده و در فکر اجرای طرح ث، یعنی عملیات کورتاژ (کودتای ارتش) بودند، در تهران ژنرال گاست با مستشاران امریکایی و شماری از سران نظامی ایران، در ساختمان ستاد کل ارتش (خیابان شریعتی)، در محاصره جوانان مسلح قرار گرفتند. وقتی به طرف قرارگاه تیراندازی شروع شد، از قضا گلوله‌ها پنجره‌ها را در بخش ژنرال گاست خرد کرد و او و همراهانش سراسیمه به زیر زمین ستاد خزیدند.
بعداً معلوم شد در اثنای هجوم، از طریق تلفن با مدرسه رفاه و علوی تماس گرفته و درخواست کمک می‌کنند.
با سفارش آیت‌الله خمینی، دکتر یزدی، مهدوی کرمانی، حاج مهدی عراقی و سرهنگ توکلی می‌جنبند و برای آزادی آنها دست به کار می‌شوند. جوانان مسلحی که نگران توطئه آمریکائی‌ها و سران ارتش بودند، زیر بار نمی‌روند اما پیغام پشت پیغام کلافه‌اشان می‌کند. بالاخره با پا درمیانی فرستادگان آیت‌الله خمینی آنها را دم دمای صبح سوار ماشین‌ می‌کنند و به طرف مدرسه علوی راه می‌افتند و به ناچار، افسران آمریکایی و کارمندان همراه‌شان را در سفارت آمریکا تحویل معاون ویلیام سالیوان و Charles w Naas چارلز دبلیوناس، می‌دهند. سران ارتش هم (که سپهبد ناصر فیروزمند معاون ستاد بزرگ ارتشتاران در بین آنان بود)، در مدرسه علوی تحویل حاج مهدی عراقی می‌شوند که همه را آزاد می‌کنند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
گاست در اطاق خود گیر افتاده بود

 

«ژنرال گاست که پس از رفتن‌ ژنرال هایزر مسؤولیت تماس با سران ارتش را داشت چنان در اطاق خود گیر افتاده بود که حتی نمی‌توانست یک قدم بیرون بگذارد.»
گری سیک نویسنده کتبِ America’s Tragic Encounter with Iran و اکتبر سورپرایز
انقلاب یازدهم فوریه (۲۲ بهمن) پیروز شد…تلفنی با ویلیام سالیوان صحبت کردم. او گفت همین الان با برژینسکی صحبت می‌کرده و او به من گفته بود به ژنرال گاست، مأمور ارشد نظامیان در ایران، بگوید که به رهبری ایران اطلاع دهد زمان کودتا فرا رسیده‌‌است. آنها باید بختیار را سرنگون کنند، کنترل کشور را در دست بگیرند و هر کاری را که لازم است برای اعاده نظم انجام دهند.
ویلیام سالیوان نیز به برژینسکی گفته بود: نمی‌فهمم، حتماً داری لهستانی صحبت می‌کنی. ژنرال گاست در زیرزمین مقر فرماندهی عالی گیر افتاده و حتی نمی‌تواند خودش را نجات دهد، چه رسد به این که بخواهد این کشور را نجات دهد.
 هنری برچت، مدیر بخش ایران در وزارت امور خارجه امریکا
هنری برچت بین سال‌های ۱۹۸۰ ـ ۱۹۷۸ پُستی کلیدی داشت و بین سال‌های ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۶ نیز در مقام مأمور سیاسی ـ نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول کار بود.
سالیوان فحشی هم به برزینسکی می‌دهد. “fuck off”
Ken Follett (1983), On Wings of Eagles, 1986 reprint, New YorK: New American Library, Ch. 9, Sec. 2, p. 269, ISBN 0-451-14505-4
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
در گرماگرم انقلاب گاست و هایزر و سالیوان با دولت بختیار موافقتنامه عجیبی به امضا رساندند و خیلی راحت اعتبار یک قرارداد تسلیحاتی را که حدود ٨ تا ١٠ میلیارد دلار ارزش داشت (و پیش‌تر امضا شده بود) فسخ نمودند و ایران را در موضعی قراردادند که نتواند از زیر بار تعهداتش شانه خالی کند. این تفاهم‌نامه به حیثیت سیاسی و نظامی ایـران بسیار بسیار لطـمه زد و در محافل آمریکا با شگفتی روبه رو شد. حتی بـرژینسکی بـه دلیـل واهـمه از واکـنش احتمالی ایران امضای آن را یک هفته به تأخیر انداخت؛ اما در ایـران همه گرم انقلاب بودند و هیچ صدای اعتراضی برنخاست.
امضای تفاهمنامه‌ای با این درجه از اهمیت از سوی دولتی که عملاً سر کار نبود و اعتبار قانونی بخشیدن به آن از سوی دولت آمریکا، خیانت به تمام معناست زیرا برای دولت آمریکا این امکـان را فـراهـم می‌کرد تـا از تحویل مقادیر هنگفتی سلاح و تجهیزات سفارش شده دولت ایران خودداری ورزد٬ به علاوه میلیون‌ها دلار بابت جریمه لغو این قراردادهـا از حسـاب تـنخواه‌گـردان ایـران برداشت نماید.

ایران نه اسلحه‌ای دریافت داشت و نه دیناری از باقیمانده آن حساب که نزدیک به ٩ میلیارد دلار تخمین زده می‌شود٬ بازپس گرفت. بعدها هم که ماجرای گروگانگیری سفارت آمریکا پیش آمد؛ اوضاع قمر در عقرب شد و به گروگان آمریکا در آمدیم…

 


پانویس
پرسش و پاسخ در پارلمان انگلستان در مورد کنفرانس گوادلوپ
Mr. Walters
In regard to Iran, did the Prime Minister feel that serious progress was made in formulating a joint Western policy to deal with a situation that could have enormous significance to Western interests in a key strategic area?
The Prime Minister (Mr James Callaghan)

We had a serious discussion about the attitude that should be taken. We were meeting in the middle of an unresolved situation. I therefore do not claim that we reached a precise decision on what the attitude of the West should be. But there was a mind-clearing of the matter—[Interruption.] It is a difficult situation. The Shah left only today. It is not really a matter for laughter. I think it is true to say that as our officials continue to meet we shall try to evolve a situation that will safeguard the interests of the West but will at the same time permit the people of Iran to choose their own leaders properly and, I hope, democratically.


 

تقدیرنامه کارتر برای ژنرال هایزر
کاخ سفیدـ واشنگتن ۷ فوریه ۱۹۷۹ (۱۸ بهمن ۱۳۵۷)
مایلم تشکرات شخصی خود را از خدمت شایسته‌ای که در جریان ماموریت خود در ایران به کشورتان انجام داده اید ابراز دارم. ورود شما به تهران در اوایل ژانویه در لحظه‌ای صورت گرفت که بی سامان و عدم اطمینان کامل حکمفرما بود. در زمانی که قیام سیاسی خشونت باری در جریان بود. تعهد شما پایداری شما و ثبات قدم شما به فرماندهان ارتش ایران کمک کرد مسؤولیت وطن‌پرستی خود را که ما هم در ارتش خود اِعمال می‌کنیم حفظ کنند. شما با چنین کاری کمک زیادی به اهداف سیاسی آمریکا کرده‌اید. برای شخص من اقامت شما در ایران باعث آسودگی خیال و پشت گرمی بود من در طول چهار هفته اقامت دشوار شما در آن کشور هرگز از شما نا امید نشدم. شرایط منحصر به فردی که شما در آن کار کردید به مخلوطی ویژه از خرد شهامت و کاردانی نیاز داشت. عملکرد شما در چنین شرایطی مایه احترام و قدردانی من و همه مشاوران اصلی من است. من کار با ارزش شما را می‌ستایم

ارادتمندـ جیمی کارتر


ماجرای گیرافتادن ژنرال گاست
در ساختمان ستاد کل ارتش، از زبان «هنریبرچت»
The Iranian Revolution: An Oral History With
Henry Precht,
The revolution
had succeeded by February 11.
As fighting between military units was still going on, I spoke to Sullivan on the
phone. He said he had just come off the line with Brzezinski, who had told him to tell
General Gast, who was our MAAG chief and senior military officer, to tell the Iranian
leadership now was the time for a coup.
They must overthrow Bakhtiar and take
control of the country and do whatever is necessary to restore order. Sullivan said, “I
can’t understand you. You must be speaking Polish. General Gast is in the basement
of the Supreme Commander’s headquarters pinned down by gunfire and he can’t save
himself, much less this country.” That was the last gasp, for the Iranian regime collapsed at that point. 
 …
یکی از گزارشات محرمانه ژنرال گاست
در ۱۰ دسامبر۱۹۸۰، سانسور و خط‌خوردگی گزارش از خود او است

منابع

• The American Experience and Iran, Barry M. Rubin
• Harper’s Magazine, ( November 1974)
 Frances FitzGerald (Giving the Shah everything he wants)
• Charles Kurzman, The Unthinkable Revolution in Iran, Harvard University
• Mohammed Reza Pahlavi, Answer to History
• Gary Sick, All Fall Down, America’s Tragic Encounter with Iran, Random
• Cyrus Vance, Hard Choices: Critical Years in American Foreign Policy
• Jimmy Carter, Keeping Faith, Memoirs of a President
• Robert Huyser, Mission to Tehran.
• Bani Sadr, Conspiracy ayatollahs, La Découverte, 1989
• Valéry Giscard d’Estaing , Power and Life,(Le Pouvoir et la Vie)
• The Fall of the Shah, Ferydoun Hoveyda
• The Shah’s Last Ride, William Shawcross
• Dans le secret des princes, Christine Ockrent, Alexandre de Marenches
• An Enduring Love: My Life with the Shah: A Memoir
• Blood & Oil: A Prince’s Memoir of Iran, from the Shah to the Ayatollah
• Shah of Shahs (Everything is in confusion), Ryszard Kapuscinski

  • ویلیام سالیوان، مأموریت در ایران، ترجمه محمود مشرقی
  • آندرو اسکات کوپر، سقوط بهشت
  • جان. دی ‌استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه منوچهر شجاعی
  • مایکل لدین و ویلیام لوئیس، کارتر و سقوط شاه، ترجمه ناصر ایرانی
  • مایکل له دین. شاه و کارتر، ترجمه مهدی افشار.
  • ابراهیم سنجری. نفوذ آمریکا در ایران (بررسی سیاست خارجی آمریکا و روابط ایران)
  • زیبگینیف برژینسکی، اسرار سقوط شاه و گروگانگیری، ترجمه حمید احمدی
  • فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه ا.مهران
  • متن مذاکرات نمایندگان آیت‌الله خمینی و کارتر در نوفل‌لوشاتو
  • استفان کنزر، همه مردان شاه. ترجمه رضا بلیغ
  • فرح پهلوی، زندگی من با شاه، عشقی پایا
  • شوکراس، ویلیام، آخرین سفر شاه سرنوشت یک متحد آمریکا، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی
  • سخنان آیت‌الله خمینی با دو نماینده رئیس جمهور فرانسه در مخالفت با دولت بختیار
  • علیرضا ملائی، تحلیلی از مأموریت ژنرال هایزر در ایران
  • غلامرضا افخمی، زندگی و زمانه شاه
  • آتابای ابوالفضل، اسرار زندگی شاه و فرح
  • یوسف بیدخوری، در گوادلوپ چه گذشت؟
  • ابراهیم یزدی، آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها
  • ابراهیم یزدی٬ بررسی سفر هایزر به ایران
  • عـبدالرضـا هـوشنگ مـهدوی. تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی به روایت رادیو بی بی سی
  • عباس بشیری، انقلاب و پیروزی
  • محمد ت. ماهیت و عملکرد امپریالیسم امریکا در ایران
  • همنشین بهار Operation Eagle Claw عملیات پنجه عقاب
  • هوشنگ نهاوندی، آخرین روزها،
  • مرکز اسناد انقلاب اسلامی، دهه سرنوشت ساز (۲۲-۱۲بهمن۵۷)
  • پرویز راجی، پشت پرده تخت طاووس
  • جیمز بیل. شیر و عقاب (تراژدی روابط ایران و آمریکا). ترجمه مهوش غلامی.
  • باری روبین. جنگ قدرتها در ایران. ترجمه محمود شرقی
  • محمود طلوعی. داستان انقلاب
  • محمود طلوعی. شاه در دادگاه تاریخ.
  • جمیله کدیور٬ رویارویی انقلاب اسلامی ایران و امریکا
  • نجاتی، غلامرضا، تاریخ‌ سیاسی‌ بیست‌ و پنج‌ ساله‌ ایران،
  • مذاکرات شورای فرماندهان ارتش، مثل برف آب خواهیم شد
  • عباس قره‌باغی، اعترافات ژنرال (خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغی)
  • مهدی بازرگان، خاطرات، تدوین غلامرضا نجاتی
  • علی حیدر شهبازی، «دیده‌ها و شنیده‌های محافظ شاه»


همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است:

 

 

سیاست زدگی و سیاست زده و تمدن

 

2

بقلم: داود باقروند ارشد

سیاست زده و سیاست زدگی به کسی و به رویکردی اطلاق میشود که از جامعه درکی یک بعدی و محدود دارند. رویکردشان با تحولات یک جامعه و بویژه با ظلم و ستم، مانند رویکردشان با رودی است به تعبیر آنها  پر از خون که جاری است. و هیچ چیز دیگری را نمیبینند و توان دیدنش را ندارند. درک نمیکنند که این رودخانه که صبح تا شام وسیله تشریح  و توضیح و گزارش و تحلیل آن هستند ، دو کرانه نیز دارد که در آن میلیون ها انسان زندگی میکنند، برای آینده خود و خانواده شان تلاش میکنند، عشق میورزند،  تولید مثل میکنند، تمدنها را بوجود میآورند. آنچه طی تاریخ بشر همراه و همزمان با جاری بودن رود، از بدو تاریخ مشغول آن بوده اند و هنوز هم مشغولند. و این کرانه ها هستند که تعین میکنند این رود به کدام سمت برود، به چپ ویا به راست و یا بطور مستقیم، آرام و با طمانینه …حرکت کند.[spacer height=”15px”]

سیاست زده نمیخواهد و یا نمتواند درک کند که همین رود خانه بستری نیز دارد که بر آن جریان پیدا میکند. بستری که بستگی به نوع جنس آن از خاک روس و یا سنگی و و شیب و میزان عمق و وسعت آن تعین میکند که این رودخانه با چه سرعتی حرکت کند، رودخانه ای خروشان و جوشان، که در برخورد با هر مانعی آنرا تخریب و غیر قابل استفاده و یا رودخانه ای آرام و با طمانینه و قابل   استفاده و بهره برداری ، با قابلیت های ماهیگیری، قایق و کشتی رانی و مفید فایده. و یا عمق بستر و کرانه های بلند آن جلوی هر گونه طغیان مخرب را میگیرند. و یا در هر طغیانی بدلیل کرانه های نا مطمئن رودی که سرمنشاء حیات و بقاء ساکنین کرانه هایش است، به عامل مرگ تبدیل میشود. [spacer height=”15px”]

سیاست زده توان و درک این موضوع را ندارد که، آنچه ثابت است جریان رود ولی آنچه متغییر است کرانه ها و بستر و نوع و عمق آن است. که تعین میکند این جریان ثابت چه کارکردی داشته باشد. باعث آبادانی باشد یا عامل تخریب. 

 [spacer height=”15px”]

تحولات و  جریانات سیاسی اجتماعی جامعه جدای از جریان رودخانه نیست. به میزانی که بستر تحولات سیاسی اجتماعی جامعه کم عمق باشد یعنی مردم آن از عمق لازم برخوردار نباشند، تندرویها و جوش و خروشهای اجتماعی نیز به عواملی مخرب تبدیل میشود. و به میزانی که بستر این جامعه از انسانهایی مرکب شده باشد که با اتکاء به دانش و خرد، عمیق باشند رود جریانات سیاسی نیز دارای طمانینه و آرام و قابل اتکاء قابل پیش بینی و کمتر مخرب است. 

 [spacer height=”15px”]

جامعه سیاست زده هیچ توجهی به عوامل اصلی جریان جامعه که همان مردم آن هستند نمیکنند و تلاشی بخرج نمیدهند که برای محار رود خروشان مخربی که هستی کرانه ها و ساکنین آنرا به نابودی میکشاند، را درک کنند. راز مهار چنین جریان خروشان مخربی در نوع کرانه و بستر آن نهفته است. تا آن درمان نشود رود جامعه همواره متاثر از بستر و شیب و عمق آن جریان خواهد بود، حالا شما هر شعاری هم که بدهید و هر چه در ذهن خود داشته باشید جز تخریب و شسته شدن توسط جریان کل جامعه سرنوشت دیگری نخواهید داشت. 

 [spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#1900fa” color=”#f7fa0d”]در کتابی خواندم که سیاست زده مانند کسی است که یک بنای کهنه را خراب میکند بدون اینکه نه مصالح جدید و نه معماری آینده نگر و طرحی نو برای ساختن بنایی مدرن داشته باشد. و در نهایت بنای خود را با مصالح کهنه وفرسوده بدست آمده از تخریب بنای کهنه، با  کپی برداری از همان طرح ناستالژیک!! قبلی  که تجربه سالیاشان بوده، آنهم  بدست کسانیکه معماریشان جز کپی برداری از الگوهای کهنه نیست میسازند. بنایی که بسیار متزلزلتر از بنای قبلی است.   [/su_highlight] [spacer height=”15px”]

 

برای ساختن جامعه نو باید انسانها و طرحها و گفتمانهای نوعی داشت. بدون آن غیر ممکن است که به جامعه نوع دست یافت. بدون تلاش برای درک و فهم جامعه نمیتوان به تغییرات آن دست یازید. 

 [spacer height=”15px”]

اسپینوزا میگوید:

[su_quote cite=”اسپینوزا “]تلاش برای درک و فهمیدن، نخستین و تنها بنیاد فضیلت است. [/su_quote]

 [spacer height=”15px”]

تمدن بشری و ریشه هایش

 [spacer height=”15px”]

 

ویلدورانت((ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسیWilliam James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – مرگ ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.)) فیلسوف و تاریخنگار و نویسنده آمریکایی در کتاب تاریخ تمدن، تمدن را اینگونه تعریف میکند:

تمدن را میتوان نظم اجتماعی دانست که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امکانپذیر میشود و جریان میبابد چهار رکن تمدن عبارتند از:

  1. پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی
  2. سازمان سیاسی
  3. سنن اخلاقی
  4. کوشش در مسیر گسترش معرفت و هنر

تمدن در سایه ثبات و پایان هرج و مرج و نا امنی بدست میآید، با ترس خلاقیت از بین میرود. …نژاد در تمدن هیچ اثری ندارد، نژاد تمدن را نمی سازد، تمدن ملتها را می سازد.((کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت ص 16 ))

 

[spacer height=”15px”]

برای آشنایی با پیش زمینه های شروع تمدن و انقلاب صنعتی در غرب شاید بتوان به انگلستان که انقلاب صنعتی (که در بازهٔ زمانی سال ۱۷۶۰ تا سال ۱۸۴۰) درآن رخ داد اشاره کرد و در انگلستان نیز به الیزابت یکم ملکه انگلستان زاده 7 سپتامبر 1533 مرگ 24 مارس 1603 اشاره کرد. ((تاریخ تمدن ویلدورانت، آغاز عصر خرد، ص 4123))

 [spacer height=”15px”]

Darnley stage 3.jpgاو الیزابت یکم وقتی به حکومت رسید  [همدوره شاه طهماسب یکم (۲۳ مه ۱۵۲۴ – ۲۵ مه ۱۵۷۶) و شاه اسماعیل دوم(۲۲ نوامبر ۱۵۷۶ – ۲۴ نوامبر ۱۵۷۷)] انگلستان مورد تنفر همگان بود و ضعیف. در طول حکومت 45 ساله اش،  هیچگاه به جنگ نرفت و انگلستان در صلح زیست، پاپ او را تکفیر کرد و چند بار به جانش سوء قصد نمود. هرچند الیزابت به چند کارزار نظامی علیرغم میلش تن داد و از آن حمایت کرد. ازجمله وقتی اسپانیا که بزرگترین قدرت دریایی جهان بود و تمامی آمریکا را مستعمره خود کرده بود، خواست انگلستان را نیز تسخیر کند، عطف به اینکه سالها انگلستان در جنگ شرکت نکرده بود و قوایش را جمع نموده بود، ناوگان شکست ناپذیر اسپانیا را در دریا نابود کرد و خود به بزرگترین قدرت دریایی جهان تبدیل شد. 

 [spacer height=”15px”]

الیزابت خود بیش از همه کتاب میخواند. زبانهای بسیاری را میدانست، فرانسه، ایتالیایی، لاتین، …کتاب ترجمه میکرد، خودش مدعی بود به اندازه هر یک از پادشاهان عیسوی کتاب خوانده است. وی هر روز کتاب میخواند، شعر میگفت و پیانو مینواخت. وقتی سفیری به تسلط او به زبانهای مختلف آفرین گفت، الیزابت جواب داد:

 [spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”پاسخ الیزابت یکم به تحصین کننده دانش چند زبانی او”]به زنی زبان یاد دادن کار دشواری نیست، مهم این است به او یاد بدهی زمانیکه لازم است بتواند زبان خود را نگهدارد.  [/su_quote]

 

 

 [spacer height=”15px”]

در زمان او ادبیات و فرهنگ رشد شگرفی نمود. ویلیام شکسپر و کریستوفر مارلو از پیشگامان دوره او بوده اند. دوره اوست که به دوره الیزابت معروف شده است. او از کاتولیک به پروتستان پیوست. 

 [spacer height=”15px”]

در دوره الیزابت 250 ناشر کتاب (در قرن 16 میلادی) در انگستان وجود داشت. رابرت برتن که خود نویسنده بود در سال 1628 نوشت. ((کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت صفحه 4172))

 [spacer height=”15px”]

[su_quote cite=” رابرت برتن”]هم اکنون مقدار زیادی کباتهای مختلف و متنوع داریم. ما از دست آنها به ستوه آمده ایم، چشماهایمان از خواند و انگشتانمان از ورق زدن درد گرفته است.   [/su_quote]

 [spacer height=”15px”]

سانسور در دوره او بسیار شدید بود (مطالب ضد حکومتی، مطالب به طرفداری از کلیسای پاپ رم، سانسور میشدند). تعدادی نیز بخاطر نقض این سانسورها اعدام شدند.

 [spacer height=”15px”]

همه اشراف زادگان برای تحصیل به آکسفورد و کمبریج که فقط مختص اشراف بود میرفتند. آنها بدون استثناء موسیقی و نوت را می آموختند. نواختن آلات موسیقی مانند عود، چنگ، ویرجینال، کلاویکورد، اورگ، هارپسیکورد، فلوت، رکوردر یا فلاژوله ، سرنا، کورنت، ترومبون، ترومپت، طبل، و اقسام مخاتلف ویول که ویولن جانشین آن شد رواج داشت. 

 [spacer height=”15px”]

بقیه هنرها از جمله معماری که عمدتا در ساخت کلیسا تجسم می یافت نیز پیشرفت نمود، که چند ساختمان زیبا از جمله برای دانشگاه کمبریج (سال تاسیس دانشگاه ۱۲۰۹ میلادی) تالار بزرگ مدرسه حقوق (در سال 1572 میلادی) ، کتابخانه بودلیان در دانشگاه آکسفورد(سال تاسیس دانشگاه 1096میلادی) ، بورس شاهی در لندن، …ساخته شده که هنوز هم باقی هستند. 

 [spacer height=”15px”]

البته طبقه رعیت در عذاب دائمی و بدبختی غیرقابل وصفی زندگی میکرد. و تا سرحد مرگ مورد استثمار قرار میگرفت. جنایات کلیسا و تفتیش عقاید آن و در نتیجه در سوزاندن و قطعه قطعه کردن دین ناباوران در وصف نمیگنجد.[spacer height=”15px”]

از سال 1481 تا 1499 میلادى یعنى در طى 18 سال به دستور دادگاه تفتیش عقاید، 10220 نفر را زنده زنده سوزاندند، 6860 نفر شقه کردند و 97023 نفر را در زیر شکنجه کشتند و 490000 نفر در سیاهچالها پوسیدند و 289000 نفر را زنده زنده پوستشان را کندند هزاران نفر را به گاری بستند تا گوشت بدنشان برسنگ فرشهای کوچه و خیابان پخش گردید و خون سرخشان خیابانهای اروپای مسیحی آن زمان را رنگین کند.[spacer height=”15px”]

کلیسا موجب شد که در قرن 16 تا 18 ، هر ساله نزدیک به پنج هزار پسر 7 تا 9 ساله عقیم شدند. كه در كل طي اين سالها بيش از يك ميليون نفر فقط براي جذب گروه هاي كر كليسا اخته گرديدند.((https://www.cafetarikh.com/news/35467/%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B9-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D9%82%D8%B1%D9%88%D9%86-%D9%88%D8%B3%D8%B7%DB%8C))

 [spacer height=”15px”]

 

داود باقروند ارشد

سوم بهمن 1399

 [spacer height=”15px”]

انتشاراطلاعاتی جدید از فعالیت اسدی، دیپلمات بازداشتی ایران

هنگام بازداشت اسداالله اسدی، دیپلمات سابق سفارت جمهوری اسلامی در اتریش مدارک زیادی کشف شده است. در اتومبیل اجاره‌ای اسدی دو دفترچه، یکی رمزگذاری شده برای طرح‌بمب‌گذاری و دفترچه دیگری مربوط به پرداخت‌های او پیدا شده است.

    

بنابر گزارش تازه تاگس شاو، وبسایت کانال یک تلویزیون آلمان، پلیس آلمان هنگام بازداشت اسدالله اسدی، دبیر سوم سابق سفارت جمهوری اسلامی در اتریش که به طراحی بمب‌گذاری در نشست مجاهدین متهم است، به مدارک و اسناد بسیاری دست یافته است. او روز ۱۸ ژوئیه سال ۲۰۱۸ در یک اتومبیل اجاره‌ای فورد همراه با دو پسرش در ایالت بایرن آلمان دستگیر شد.

 

در اتوموبیل او یک دفترچه یادداشت سیاه پیدا شده که شامل نوشته‌هایی رمزگذاری شده   است که ظاهراً دستورالعمل‌هایی برای بمب‌گذاری بودهاند. دفترچه ۲۰۰ برگ دوم، سبز رنگ با صفحات شطرنجی و شامل رسیدهایی است که نشان می‌دهد اسدالله اسدی ظاهرا پول نقد توزیع کرده است. مقامات امنیتی آلمان همچنان در حال بررسی این اسناد هستند، اسنادی که نشان می‌دهد این دیپلمات جمهوری اسلامی سفرهای  زیادی در اروپا داشته است.

اطلاعات مربوط به مراکز مختلف ۱۱ کشور اروپایی

اداره جنایی فدرال آلمان (BKA) به ماموریت از دادستان کل این کشور در حال تحقیق پیرامون فعالیت‌های اسدی است. از جمله روی این سوال‌ها که آیا او رهبری یک حلقه بزرگ از کسانی را بر عهده داشته که وظایف مختلف از جمله خبررسانی و جاسوسی در چندین کشور اروپایی را داشته‌اند.

در دفترچه سبزی که به دست پلیس افتاده در مجموع ۲۸۹ یادداشت دست نویس به خط لاتین و به فارسی وجود دارد که شامل آدرس مراکز دیدنی، مغازه‌ها، هتل‌ها و رستوران‌ها هستند. زمان و تاریخ نیز ذکر شده است. ماموران اطلاعاتی آلمان متوجه شده‌اند که این اطلاعات مربوط به ۱۱ کشور از جمله فرانسه، اتریش، جمهوری چک، مجارستان، بلژیک، هلند و ایتالیا است اما حدود ۱۴۴ یادداشت مربوط به آلمان است.

به عنوان مثال در یکی از یادداشت‌ها به ورودی مرکز اسلامی هامبورگ به عنوان محلی دیدنی اشاره شده است. مرکزی که حکومت ایران بنابر اطلاعات (BKA) از آن “برای صدور انقلاب” استفاده می‌کند. یادداشت‌های دیگر مربوط به مکان‌هایی در کلن، بن، هایدلبرگ، رگنسبورگ، کوخم، برگیش-گلادباخ و مونیخ هستند. برخی از آنها شامل مقاصد گردشگری مانند قلعه ها، برج‌ها یا تله کابین‌ها و هتل‌ها، کافه‌ها و مراکز خرید هستند.

اسدالله اسدی پس از دستگیری گفته است که هدفش گردشگری و بازدید از مکان‌های زیبا بوده است. سازمان اطلاعات آلمان توانسته برخی از اطلاعات را بر اساس داده های GPS، رسیدهای سوختگیری و رزرو هتل بررسی کند و دریافته است که اسدی همیشه پول نقد پرداخت کرده و در برخی موارد بیش از ۱۱ هزار یورو با خود داشته است. او در برخی از موارد مانند بازدید از باغ وحش کلن، پسرانش را همراه خود برده است.

 

ظاهرا بسیاری از مطالب موجود در دفتر سبز هیچ اشاره مستقیمی به طرح بمب گذاری در فرانسه ندارند و اکنون این نیز در حال بررسی است که چرا اسدالله اسدی اینقدر به آلمان سفر می‌کرده است؟ آیا ممکن است او با افرادی دیدار می‌کرده که در اینجا استخدام شده‌اند؟

مدارکی دال بر پرداخت‌های متعدد

مورد  دیگری که توجه پلیس را جلب کرده این است که او به هنگام دستگیری چندین قبض دریافت پول همراه داشته که پرداخت‌های نقدی را نشان می‌دهند. گیرندگان نیز با نام‌های بسیار رایج ایرانی امضا کرده‌اند و هنوز هویت آنها مشخص نشده است. به عنوان مثال یکی از آنها ۲۵۰۰ یورو دریافت کرده، دیگری ۵۰۰۰ یورو و شخص دیگری دریافت یک لپ تاپ را تایید کرده است. ماموران حدس می‌زنند كه این‌ها می‌تواند مزد افرادی باشد كه برای جاسوسی استخدام شده‌اند.

در گزارش آمده است که زوج بلژیکی که قرار بود به کمک آنها در نشست مجاهدین بمب‌گذاری شود، در طی سال‌های گذشته برای کار خود برای ماموران مخفی جمهوری اسلامی چند صد هزار یورو دریافت کرده‌اند. نسیمه نعامی و امیر سعدونی، زوجی که مواد انفجاری را برای بمب‌گذاری در نشست مجاهدین از اسدی تحویل گرفته بودند. پای یک متهم سوم به نام مهرداد عارفانی نیز به اتهام مشارکت در این بمب‌گذاری در میان است. عارفانی متهم به خبرچینی علیه مجاهدین و همدستی اطلاعاتی برای انفجار در مراسم شورای ملی مقاومت است.

پرونده اسدی در دادگاه بلژیک

در حالی که مقامات امنیتی آلمان هنوز در حال بررسی سفرهای متعدد اسدالله اسدی و روشن کردن این هستند که آیا او یک حلقه جاسوسی جمهوری اسلامی را در اروپا اداره می‌کرده است، دادستان عمومی در بلژیک دادخواست خود را ارائه کرده و خواستار ۲۰ سال زندان برای او شده است. حکم دادگاه در تاریخ چهارم فوریه اعلام می شود.

دادستان‌های بلژیکی برای زوج یاد شده نیز ۱۸ سال و برای عارفانی ۱۵ سال حبس تقاضا کرده‌اند. تابعیت بلژیکی هر سه نیز قرار است از آنها سلب شود.

در همایش شورای ملی مقاومت، شماری از چهره‌های سیاسی، از جمله رودی جولیانی، شهردار سابق نیویورک و فرد نزدیک به ترامپ نیز حضور داشتند. نعامی و سعدونی در همان روز ۳۰ ژوئن در حالی که عازم محل مراسم بودند، دستگیر شدند. اسدی مواد منفجره را به همراه دستمزدی ۱۱هزار و ۷۱۰ یورویی در یک پیتزافروشی در لوگزامبورگ به این دو تحویل داده بود بی آن که بداند دوربین‌های محل، ماوقع را ضبط می‌کنند و ماموران پلیس آنها را زیر نظر دارند.

افشای این توطئه و محاکمه یک دیپلمات سابق جمهوری اسلامی و همدستانش، موجب تنش بین تهران و چند کشور اروپایی شده و بحث “تروریسم دولتی” برای حذف مخالفان و گروه‌های فعال در تبعید را زنده کرده است. اکتبر سال ۲۰۱۸ دولت فرانسه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی را به دست داشتن در این عملیات متهم کرد اما تهران این اتهام را به شدت تکذیب کرد.

طبق گزارش‌ها و شواهد موجود، جمهوری اسلامی درصدد معاوضه اسدی با یکی از زندانیان دوتابعیتی در ایران است. تهدید به اجرای حکم اعدام احمدرضا جلالی، پژوهشگر ایرانی-سوئدی که به “جاسوسی” متهم شده، در راستای همین تلاش ارزیابی می‌شود. ظاهرا تهران پیشنهاد کرده که دکتر جلالی با اسدی مبادله شود اما فرانسه و بلژیک حاضر به چنین معامله‌ای نشده‌اند.

اتحادیه اروپا پیش‌تر، اسدلله اسدی را تحریم و اموال او را بلوکه کرده بود. نام اسدی در فهرست تروریسم اتحادیه نیز وارد شده است.

نقل از دویچه وله آلمان

[spacer height=”20px” id=”2″]

جنبش جداشدگان از فرقه رجوی تلاش برای اقدام تروریستی را بشدت محکوم میکنند | (nototerrorism-cults.com)

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها جنایت تروریستی اهواز را بشدت محکوم میکند

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها در اروپا حمله تروریستی امروز تهران را محکوم کرد

تروریسم بین المللی داعش باردیگر جنایتی بی سابقه در سریلانکا مرتکب شد! چه کسانی از آن نفع میبرند؟

 

ریشه های خشونت – تروریسم سیاسی حاکم برتفکر آپوزیسیون خارج کشور

 بقلم داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

مقدمه:

مخالفین جمهوری اسلامی در خارج کشور در یکی از تاریکترین دوران خودشان قرار دارند. چرا که:

  1. در اوج فاصله از ایران و ایرانی و مبارزات مردم ایران بسر میبرد.
  2. در اوج فقر برای ارائه یک گفتمان ملی جذاب برای درون کشور است.
  3. در اوج بی عملی و پاسیویزم است.
  4. در اوج تفرقه و جنگ داخلی است.
  5. دراوج تقابل و نقطه مقابل خواستها و تمایلات مردم ایران است.
  6. دراوج سقوط اخلاقی و مبارزاتی است.
  7. دراوج استیصال، و ناامیدی از خود و مردم، چشم امید به بیگانگان دوخته است.
  8. در اوج مرگ و میرهای روزانه که شاهدیم، نشان از لب بام بودن آفتاب زندگی فیزیکی آنست.

مجموعه شرایط موجود در خارجه طوریست که، عملا نه کمک کار مبارزه مردم ایران بلکه کمک کار رژیم و در یک سقوط اخلاقی نافی و تخطئه کننده مبارزات مردم داخل و فاقد هرگونه کارکرد پشتیبانی از مبارزه داخل کشور با ترور های سیاسی و شخصیتی در میان آپوزیسیون است.

 [spacer height=”15px”]

ریشه مسلئه در کجاست؟ [spacer height=”15px”]

وقتی به کنهه مسئله بنگرید و برعملکردها و مواضع و رویکردها متمرکز شوید، متاسفانه یک تفکر شگفت آوری از استبداد رای، ضد دمکراتیزم و عدم احترام به عقاید نه تنها یکدیگر که به عقاید  کل مردم ایران در آن مشاهده میشود. مشکلی که محصول آن بکارگیری خشونت و تروریسیم برای رسیدن به اهداف سیاسی در ایران و ترور سیاسی حتی علیه همدیگر در خارجه، و در اوج آن ترور سیاسی هر فردی که بداخل (بعنوان کانون مبارزه مردم) میرود میباشد. همان تفکر و بینش خشونتگرایی که  هیچ دست کمی از اندیشه پشت همه سرکوبهای داخل کشور ندارد. و این “مخالفین” و نه “مبارزین” خارج کشور ادعای مخالفت با آن “خشونت” را دارند!! ولی خود تا فرق سر در آن غوطه ور و در اعماق اندیشه بدان معتقدند. توضیح داده میشود. [spacer height=”15px”]

“همه سرنگونی طلبان خارجه نشین”، آشکار و نهان متمایل و مبلغ استفاده از خشونت و تروریسم برای رسیدن به هدف هستند. اما ازآنجا که نه اراده ونه توان سرنگونی را دارند  و نه آنقدر درائت و دور اندیشی که در برخورد با واقعیت خارج از ذهنشان، چه تا آنجا که به توان و ظرفیت فعلی خودشان و چه تا آنجا که به واقعیت جامعه ایران برمیگردد، بخواهند از سیاست زدگی فاصله گرفته به ارائه گفتمانی ریشه ای و متحول کننده (عطف به مسائل داخلی، و بین المللی کشور) چه با هدف تغییر بنیادی رژیم چه حتی برای اصلاح رژیم، که برای نسلهای نو ایرانی جذاب و راهنما و الگوی حرکت باشد، بپردازند. آنچه مشاهده میشود تلاش فرصت طلبانه برای رسیدن به قدرت است. [spacer height=”15px”]

بعلاوه و مهمتر از همه اینکه، بعد از گذشت چهل ودو سال، آفتاب “سنی”، “سیاسی” و “فکریشان” نیز در لب بام است، و دیگر هیچ امیدی به رسیدن به قدرت، در اوج استیصال که امروزه حتی در بخشیهایی از جامعه داخل کشور با نمونه هایی چون خانم فائزه هاشمی نیز شاهدیم، که غلطیدن  به ورطه تمایل و تبلیغ فشار و یا حمله نظامی خارجی را دامن زده است.  یعنی نا امیدی از مردم ایران و تحول بنیادی و ماندگاری که تنها بدست مردم مبتنی بر یک گفتمان انسانی و مدرن ممکن است. از این روست که دست بدامن خارجی شدن را برای رسیدن به هدف دامن زده. بعلاوه با حمایت از تحریمهای نابود کننده زیربناهای اقتصادی “کشورـ مردم”، عملا در کنار رژیم و دشمنان خارجی قرار میگیرند. شاخص چنین وضعیت فلاکت بار سیاسی ـ فکری در خارج، تفرقه خارجه کشوریهاست. [spacer height=”15px”]

اما خطرناکترین تفکر و اندیشه و تمایل سیاسی مشکوک ((مشکوک به این دلیل که دامن زننده و مبلغان رسمی آن اسرائیل و عربستان و لابیهایشان در آمریکا و نئوکانها و ایادیشان امثال مسعودرجوی هستند)) ناشی ازاستیصال در کسانی دیده میشود که عملا و آشکارا حامی سیاست های میلیتاریستیِ شبهه فاشیستی هستند. نمونه هایش قبلا در نوشته ها (اینجا) به نقد کشیده شده است. اینها نه تنها بمباران کشور که  بمباران و سرکوب مردم و جوانان کشورهای منطقه تحت پوش چپ نمایانه مبارزه با بنیادگرایی و حامیان رژیم!!!را خواستارند، که این اوج تفکر ترور و خشونت پرستی است. [spacer height=”15px”]

فاصله خارج کشور با  کانون مبارزه در داخل کشور   [spacer height=”15px”]

ازویژگیهای عمده همه این نوع افراد و گروهها، در تضاد و نقطه مقابل خواسته ها و تمایلات مردم ایران بودن است. همه طی 30 سال گذشته به چشم دیده، شنیده و خوانده اند که: [spacer height=”15px”]

  • وقتی اینان مردم ایران را زیر شلاق وادادگی، بی عملی سیاسی در مقابل رژیم متهم کرده اند، مردم ایران حماسه هایی چون 1387، 1388، 1396 و 1398 را آفریده اند.
  • وقتی اینها مردم ایران را به ترک حوضه های رای گیری فراخوانده اند، مردم برعکس صفوف رای گیری را پرکرده اند و رای گیری را به نمایشی از خواست و اراده خود تبدیل نموده اند.
  • وقتی اینها از مردم انتظار قیام و انقلاب داشته اند، در مقابل، مردم ایران خرد کننده ترین تحریمها و شاید محاصره تاریخ بشری را علیه کشورشان را که تنها اثرش شکستن کمر اقتصاد مردم است را با تحمل و بردباری شگفت انگیزی به شکست تحریم کنندگان و متحدین آن تبدیل کرده اند.
  • اینها وقتی در راستای تفکر خشونت طلبانه و تروریستی، از یک عمل تروریستی دولتی برای کشتن یک شهروند ایرانی قبل و بیش از تروریستها خوشحال شده و آنرا جشن گرفته اند، مردم ایران آنرا در ابعاد میلیونی نفی و ترد کرده اند.
  • اینها همچون اسرائیل و عربستان و نئوکانها، وحتی بعضی جناحهای مشکوک رژیم مخالف برجام بودند ولی مردم ایران و جوانان در ابعاد میلیونی با امضاء آن در سراسر کشور جشن گرفتند.
  • وقتی اینها در اوج بی اعتنایی مردم ایران نسبت به خود قرار داشتند، مردم ایران بزرگترین قیام با بنیان نسبی فکری و منسجم که همه جهان را نیز به شگفتی واداشت با تکیه به عناصری داخلی مانند حسین موسوی و کروبی براه انداختند. [spacer height=”15px”]

در یک کلام مردم ایران همواره تمایلی 180 درجه عکس آنچه درخارجه کشور فکر، تبلیغ، ترویج و حکم میشود از خود بارز کرده و میکنند. که نشان از بی اطلاعی مفرط و عدم شناخت ما در خارجه از نحوه فکر و تمایلات و خواسته های سیاسی و نحوه دستیابی به خواسته های  ایرانیان است. از طرفی نیز ایرانیان بخوبی تحقیر و توهینی که از جانب خارجه نصارشان میشود را بخوبی درک کرده و آنرا با بی اعتنایی مطلقی که به خارجه نشان میدهند نشان میدهند. [spacer height=”15px”]

نمونه عبرت آموزش رویکرد مردم به فرقه رجوی است. تشکلی مخالف که شاید شناخته شده ترین در ایران و جهان باشد، و مدعی مبارزه مسلحانه با “رژیمی که مردم را سرکوب میکند” است، ولی همین مردم حتی وقتی در زیر تیغ رژیم هم که هستند، با بی اعتنایی مطلق به این فرقه، بودن زیر تیغ رژیم را به یاری جستن از آن ترجیح داده و میدهند. تنها کسی که این پیام روشن، واضح و بسیار بلندِ مردم ایران را خوبِ خوب میشنود و شنیده است کسی نیست جز مسعودرجوی. واکنش مسعود رجوی به این بی اعتنای مردم، یکبار با پیوستن به دشمن مردم ایران صدام حسین علیه شان، یکبار با گفتن اینکه دانشجویان قیام کرده در سال 1387 را که نام رجوی را صدا نکرده بودند!! باید گذاشت پای دیوار و یکبار با همدستی با سیاستهای اسرائیل در افشای پروژه های اتمی کشور، و پیوستن به نئوکانها برای بمباران کشور، ….  بوده است. [spacer height=”15px”]

اما بقیه که عین رجوی نیستند چرا درس نمیگیرند؟ [spacer height=”15px”]

سوال این است که آیا در خارج کشور جز مسعود رجوی که استراتژیش، استراتژی “تنها ره رهایی مردم ایران بدست ارتش آزادیبخش است و قیام مردمی در ایران پاسخ ندارد” میباشد، کس دیگری چنین سیاست دارد؟ آنهم ارتش آزادیبخشی که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شده، و امروزه بیمارستانها و گورستانهای آلبانی و اروپا و… را پر میکنند. میدانیم کسی دیگری نیست که فکر کند خودش یا گروهش (شش تا حداکثر ده نفره) میخواهد رژیم را بدست خودش سرنگون کند؟ [spacer height=”15px”]

طبعا چنین منطقی نمیتواند وجود داشته باشد. خوب اگر این سرنگونی و یا هر هدف تغییر در رژیم قراراست بدست مردم انجام شود، چرا تلاش نمیشود با این مردم همسو شده، آنهارا جلب کرده، به خواستشان احترام گذاشته، و اگر در توان بود با راه اندازی یک یا مجموعه گفتمانِ راهگشایی  بسمت اهدفی که مردم میخواهند بسیج یا کمکشان کنند؟ [spacer height=”15px”]

اما متاسفانه شاهدیم، علیرغم همه این شکستها و ناکامی های مخالفین رژیم در خارجه کسی نیست که از آن درس بگیرد.  و تلاش جدی ای برای درک این فاصله  و زاویه 180 درجه ای خود با مردم ایران در نحوه دستیابی به اهدافش برسد و اینگونه خود را به خواست مردم ایران نزدیک کند. بلکه در اوج توهم و سکتاریسم و خود بزرگ بینی، مردم ایران را گوسفندانِ ظلم پذیر و بی اراده تلقی وتحلیل میکنند و نه مردم سلحشوریکه خواسته هایشان را به شیوه هایی که خود میخواهند و می پسندند پیش میبرند. نه آنگونه که ما از خارجه اراده میکنیم و تکلیف میفرمائیم!! [spacer height=”15px”]

اگر شبکه های اجتماعی و یا مطالب منتشره در مورد مردم ایران را بنگرید و تحقیر و توهین های بسیاری که نسبت به مردم صورت میگیرد، که همگی عکس العمل خارجه نشینان است به بی اعتنایی مردم ایران در قبال خواستهای ضد ملی و فرصت طلبانه شان، را شاهد خواهید بود. [spacer height=”15px”]

کانون مبارزه کجاست؟ [spacer height=”15px”]

اما مخالفین خارجه نشین، بجای خود شکستن، دست به شکستن آینه میزنند. و همین جاست، همچنان که در فوق آمد مردم ایران را بی عمل، در خواب خرگوشی، گوسفند… خطاب میکنند، خارجه راکانون مبارزه و داخل را نه ورود به صحنه و کانون مبارزه علیه رژیم بلکه رفتن تحت حاکمیت رژیم و بدتر حتی در یک اقدام تروریستی سیاسی آنرا همدستی با رژیم و مزدوری میخوانند. [spacer height=”15px”]

این رویکرد خود بوضوح بیانگر عدم درک و مقابله آشکار است با ایران  و ایرانی و مبارزه ای که در خونین ترین اشکالش اما به سبک و سیاق خودشان و نه به دستور رهبران!!! خود خواندهٔ فرصت طلبِ خارجه نشین، به پیش میبرند. از این رو دور از منطق نیست، اگر نتیجه بگیریم که چنین کسانی در خارجه نه برای مردم ایران بلکه برای تحمیل خود به مردم ایران است که در اوقات بیکاری تلاشهایی تحت نام “مبارزه” میکنند. سنگ مفت گنجشک مفت شاید بقدرت رسیدیم! هم فال است و تماشا، هم اوقات بیکاری خارجه پر میشود و هم برای خود آلاف و اولاف مبارزاتی و … میسازند، و در بلیط بخت آزمایی که مجانی است شانس قرعه قدرت را برای خود مهیا میدارند. [spacer height=”15px”]

پر واضح است که هیچ بنی بشری همچون مردم ایران ستمِ حاکمیت رژیم را درک و لمس نمیکند. بویژه سران سلطنت طلبها و  مسعودرجوی که میلیاردها دلار کشور و یا دلار نفتی عراق برایشان ثروت نجومی ساخته طوریکه در خارجه و یا در عراق هم که هستند زندگی شان با هتل های هفت ستاره لاس وگاس برابری میکند. بنابراین خود را کاسه داغتر از آش  نمیتوانند جا بزنند. [spacer height=”15px”]

هرچند تمامی سایتهای خارج کشوریها و بوقهای استعماری نام و برنامه و خواست و دستورات و تکالیفی را که آپوزیسیون خارج کشور برای ایران صادر میکنند را به اطلاع مردم  میرسانند.  طبیعی است زمانیکه مردم برای خواسته هایشان قیام میکنند، اگر بخواهند اینها را برای کمک صدا میکنند! و کسی نمیتواند مدعی شود، مردم بپا خواسته که در قبال اعتراضش در حال سرکوب و کشته شدن است، باکی دارد از اینکه مثلا نام اینها را صدا کند. اگر صدا نمیکند، رژیم را با همه بدیش، نمیخواهد با اینها جایگزین((بحث رضا شاه روحت شاد چیزی جز یک ناستالژی نیست)) کند. [spacer height=”15px”]

تا زمانیکه خارج کشور به این حقیقت بزرگ که مردم ایران طی چهل و دوسال گذشته هیچ فرصتی را برای فریاد زدن آن از دست نداده، اذعان و اعتراف نکند، و برای حل آن به چاره اندیشی و رفع ایراد خود جهت مورد قبول مردم ایران افتادن نکند، پاشنه در، به همین محوریکه طی 42سال گذشته چرخیده است، خواهد چرخید. [spacer height=”15px”]

چه باید کرد [spacer height=”15px”]

برای رفع ایراد خود، اگر کسی ایرادی در خودش و افکارش میبیند، باید به ریشه ها بپردازد. امر مسلم این استکه با تحولاتی که در جهان در زمینه ارتباطات رخ داده امروزه دیگر نه مردم ایران و نه مردم جهان حتی مردم آمریکا را نمیتوان با شعارهای سیاسی توخالی وقتی خود براستی آن شعارها را نمایندگی نمیکنید به مردم تحمیل کرد. در گذشته این یکی از متداولترین روشهای فریب مردم و گذار ازیک دیکتاتوری به دیکتاتوری بعدی بوده است. امروزه مردم ایران بوضوح نشان داده اند که دیگر حاضر نیستند فریب چنین افراد و گروههایی را بخورند و چنین سیکل فاجعه باری را بپذیرند. و فریب شعارهای قدرت پرستانه را بخورند و سرنوشتشان را به دیکتاتور تازه نفس دیگری بسپارند. از طرفی نیز دوران رهبران کاریزماتیک بسر آمده و مردم مطلع به گفتمان و فکر و اندیشه های نو و مدرن امروز جهان پاسخ میدهند تا تک افراد و گروههایی که ریشه افکارشان در تفکر جهان دو قطبی پوسیده که سی سالی است به زباله دان تاریخ پیوسته با سیاستهای ترور و تروریسم تحت نام مبارزه خشونت طلبانه بویژه با برچسب اسلام دمکراتیک!!! دارند. این تروریسم و خشونت گرایی را در زیر بهتر بناسیم. [spacer height=”15px”]

ریشه های روانی خشونت تروریسم سیاسی در ایران معاصر

 [spacer height=”15px”]

در دهه 50 شاه و در دهه 60رژیم حاضر، اهداف بازجویان در اعتراف گیری جدای از کسب اطلاعات زیر شکنجه، تبدیل “قهرمان” به “ضد قهرمان” بود. یعنی زیر شکنجه مبارز را به بریده، خائن و … مبدل سازند. برای دست یابی به این هدف، باید از پیش و در سطح نیروهای اجتماعی توافقی ضمنی و ذهنی میان گروه حاکم و مخالفین وجود داشته باشد. [spacer height=”15px”]

و آن درک مشترکی بود که دو طرف  از ورای مقاومت فرد در برابر خشونت و شکنجه، استنباط میکردند. در این همفکری، استقامت زندانی در برابر شکنجه دلیل صحت اندیشه و حقانیت مسیر بود. از سوی دیگر از نظر رژیم، به حرف آمدن و ندامت او زیر شکنجه دلیل انکار ناپذیر بطلان تفکر و مسیر بود. در واقع بین زندانی و بازجو، شکنجه وسیله نبرد و اثبات و انکار مسیر بود. یعنی نه برای انقلابی و نه برای شکنجه گر، خرد و منطق و استدلال ملاکِ حقانیت نبود. بلکه اگر خشونت و شکنجه را تحمل کرده بود، انقلابی بود (یعنی تفاوت نمیکرد استدلالش در دفاع از مبارزه اش از نوع لاجوردی بود یا از نوع جزنی) مهم این بود که شکنجه را تحمل کردی یا خیر. چون لاجوردی نیز با شاه مبارزه میکرد و از مقاومترین افراد در مقابل شکنجه شاه بود. یعنی: 

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#1900fa” color=”#f7fa0d”] ملاک هر دو طرفِ نبرد، خشونت است: یکطرف با اعمال آن، یکطرف با تحمل آن. [/su_highlight]

 [spacer height=”20px” id=”2″]

پیروزی در اعمال یا تحمل شکنجه-خشونت، پیروزی در ایدئولژی بود. همه قهرمانان آرمانی انقلابیون که خود در ته دیدگاهشان یک شکنجه گر همچون شکنجه گرشان بودند، آنهایی بودند که شکنجه و خشونت را تحمل میکردند. نه کسی که به مسیرش عشق میورزید ولی تحمل شکنجه را نداشت. شهادت طلبی تروریستهای داعشی و فرقه رجوی نیز دقیقا از همینجا ناشی میشود. [spacer height=”15px”]

زندانی ای مورد ستایش قرار میگیرد که تحمل شکنجه را کرده باشد. عدم تحمل شکنجه در فردی که خودش نیز ملاک و معیارش خشونت ضد بشری است، منجر به این میشود که حتی خودش هم به خودش شک میکند و اینجاست که ایدئولژیک شکست میخورد. [spacer height=”15px”]

در واقع این زندانی دوبار شکست میخورد، یکبار از فکر و اعمال خشونت شکنجه گر یکبار از اصالت دادن به تحمل شکنجه و خشونت فکری خودش. و دومی عامل اصلی شکستن و نابودی مبارزاتی اوست تا خشونت و شکنجه شکنجه گر.

 

 [spacer height=”15px”]

این ایدئولژی خشونت تنها در مسلمانان نیست، بلکه عینا در مارکسیستها و سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها، … بدون کمترین کم و کاستی وجود دارد(توضیح داده میشود). چه در زمان شاه وچه در زمان حاضر، همه به اصطلاح مبارزین برای مبارز شدن دو مولفه را بکار می گرفتند. [spacer height=”15px”]

الف: “خود آگاهی انقلابی“، که از نظر آنها میتوانست جوهر و هویت فرد را از بن دگرگون کند و انسان طراز نوین بسازد. و به آن میگفتند “خودسازی انقلابی” در واقع زدودن هر آنچه فرد داشت و با خود بعنوان فرهنگ (از نظر مبارزین فرهنگ طبقاتی) از جامعه به مناسبات مبارزه آورده بود. [spacer height=”15px”]

ب: ابزار خود سازی انقلاب نیز اعمال خشونت و یا آن چه تحت نام و عنوان “قهر انقلابی” و یا “کینه انقلابی” ازآن نام میبردند بود، که کمترینش تحمل شکنجه باشد. در این بین، “شرط“، خود آگاهی و “مبنا“،  قهر انقلابی یود. چرا که خود آگاهی بدون قهر انقلابی را “روشنفکر بی عمل” میخواندند و نفی و ترد میکردند و میکنند. واژه “کسانیکه کتاب بارشان” است در مورد کسانی گفته میشد که از نظر آنها “ایدئولژی خشونت و قهر انقلابی” نداشته ولی “آگاهی های اجتماعی و طبقاتی” داشتند. [spacer height=”15px”]

بدین ترتیب در چنین توافق دو جانبه ای اعمال خشونت به همان میزان که تحمل آن به هر قیمت بعنوان میزان و افشاء کننده حقیقت تلقی میشود، تحمل زندانی قبل از اینکه بیانگر و نشاندهنده شخصیت و خصوصیات فردی وی باشد، نشانه ای از اعتبار و حقانیت فکری جمعی او بود. و عدم تحمل شکنجه و خشونت نشانگر بریدگی، ناتوانی فکری و اعتقادی فردی و حتی گروهی به آرمانهای انسانی تلقی شد. [spacer height=”15px”]

اگر ملاک و معیار اعمال و تحمل خشونت و شکنجه درست باشد. لاجوردی و بسیاری از اعضای زندانی فرقه رجوی که مدعی هستند شکنجه را تحمل کردند، دیدیم که همه خود به شکنجه گران قهاری در خارج از زندان تبدیل شدند. مجاهدین هنوز به قدرت نرسیده دست به شکنجه نه فقط دشمنان((دستگیری و شکنجه و سوزاندن سه عنصری در تهران که فکر میکردند متعلق به اطلاعات رژیم است در سال 1360))   بلکه همقطارانشان در درون فرقه زدند. مسعود رجوی آنها را یکباردر 1363 و یکبار در 1374بطور گسترده مورد شکنجه قرارداد تا به به خیال خود میزان اصالت ایمانشان را به خودش کشف شود!!! [spacer height=”15px”]

در پنج دهه گذشته بخش عمده ای از خشونت سیاسی توسط ایدئولوگهای گروههایی که خود رامبارز میخواندند، مانند مجاهدین، فدائیان، فدائیان اسلام و … تولید و توجیه شده است. کار ایدئولوگهای آنها تبدیل انگاره های مبارزاتی مانند نبرد مسلحانه یا جهاد، قهرمان و شهادت به مفاهیمی کاربردی در پهنه سیاست و مقبولیت عمومی بخشیدن بدان بوده است. از جمله متاسفانه برای دست یابی به آرمانهای کاملا انسانی مانند امنیت و عدالت،  “خشونت-تروریسم” بعنوان عالیترین ابزار، معرفی و توجیه شد. [spacer height=”15px”]

از همین رو شاهد بودیم که رژیم نیز با همین الگو همچون جبهه مقابلش پیوندی گسست ناپذیر بین اجرای عدالت با خشونت دولتی بر قرار کرده است. اینها همه از همان زندانهایی که به اصطلاح مبارزین زمان شاه بیرون آمدند، بیرون آمدند. اعدامهای علنی و نمایشی در خدمت اجرای عدالت معرفی شد. در مقابل نیز وحشیگری، بمب گذاری و  کشتارهای جمعی نیز بعنوان دست یابی به عدالت اجتماعی معرفی و توجیه گردید. [spacer height=”15px”]

در کادر همین تفکر و دستگاه اندیشه وحشیگری است که تقی شهرام آنگونه و مسعود رجوی این گونه به اصطلاح دشمنان و هموندان خود را شکنجه و ترور کردند و میکنند. رجوی برای اثبات اندیشه مبارزاتی کادرهای قدیمی آنها را به شکنجه همقطاران منتقد (بریده مزدور) وا داشت. عده ای را برای به تهیه گزارش از شکنجه هموندان واداشت!! [spacer height=”15px”]

رجوی همه مجاهدین آزاد شده از زندان راخائن میخواند و نه مجاهد. چون زنده از زندان بیرون آمده اند. زنده بیرون آمدن یعنی در مقابله شکنجه و فشارهای زندان نتوانسته اند دوام آورده و کوتاه آمده و تواب شده اند. همینها هم بودند که مورد شکنجه دوباره توسط گشتاپوی رجوی قرار گرفتند تا تست بدهند هنوز به مسعود رجوی عشق میورزند یا خیر؟!!!! [spacer height=”15px”]

درصورتیکه در دنیای انسانی هیچ اعتراف و عملی را تحت فشار چه برسد تحت شکنجه برسمیت نمیشناسند. و زندانی را مورد شماتت قرار نمیدهند که حمایت میکنند. دنیای وحشی و حیوانی خشونت طلبانه رجوی است که مارک بریده و خائن به مبارز میزند. طوریکه مرگش نه نشانه فنا و قربانی شدنش، که مظهر نقطه اوج کمال انسانی است!!! و مسلمانها شهادت مینامندش. عین همین منطق در میان مارکسیستها نیز وجود دارد. [spacer height=”15px”]

منطق انسانی در مقابل منطق غیر انسانی [spacer height=”15px”]

در حقیقت در منطق انسانی نه عمل شکنجه بلکه نتیجه بدست آمده از آن است که موقعیت و منزلت فرد را تعین میکرد. آیا توانسته تحمل کند یا خیر. [spacer height=”15px”]

در صورتیکه در دنیا و منطق انسان متمدن، این رابطه بین شکنجه شده و شکنجه گر (عمل شکنجه) است که مهم است نه نتیجه اعمال شکنجه. یعنی خشونت و شکنجهِ اعمال شده است که نفی شده و مورد شماتت قرار میگیرد. نه کسی که تحت شکنجه به اصطلاح بریده. [spacer height=”15px”]

بسیاری از این خاطره زندان نویسی های در کادر فکری، تائید ایدئولوژی خشونت و قهرمان پروری است تا نفی خشونت. اگر چه خشونت و شکنجه اعمال شده توسط شکنجه گر را در ظاهر نفی میکنند. [spacer height=”15px”]

در دنیای نفی خشونت انسانهای متمدن، “قهرمان شکنجه” وجود ندارد. لاجوردیها و رجویهای مدعی مدعی قهرمانی و مبلغین تحمل شکنجه،  جانوران وحشی بیش نبودند. [spacer height=”15px”]

اینگونه است که شاهدیم بسیاری انسانهای مبارز بخاطر داشتن تفکر خشونتگرا، چون در واقعیت خود را قادر به تحمل شکنجه نمیدیدند هیچگاه نمیتوانستند به وظایف انسانی خود قیام کنند و این خود کم بینی چه بسا هزاران انسان مبارز را از صحنه مبارزه خارج و  خانه نشین میکرد. که 50% منادی آن خودِ به اصطلاح مبارزین و سرکرده های آنها بودند. [spacer height=”15px”]

خشونت و ترور سیاسی متداول در خارجه کشور [spacer height=”15px”]

همین مورد اتهام زنی امثال علی جوانمردی کارمند (سابق؟) وزارت خارجه آمریکا به خانم ژاله توکلی را بررسی کنیم چون او تنها نیست که دست به ترور سیاسی دیگران میزند. مهر مزدوری زدن بدون هیچ دلیل و مدرک، به هرکس که بداخل رفت  مبتنی بر همان ایدئولژی ترور و خشونت است.  چون محتوایی خشونت آمیز و خونریز در آن اتهام نهفته است. چرا که چنین حکمی نشأت گرفته از حکمی است که علیه تمام عناصر رژیم که با آن دست به مخالفت زده است صادر میکند. در صورتیکه هیچ دلیل و مدرکی محکمه پسند برای آن اتهام ننگین به خانم ژاله توکلی ندارد. علی جوانمردی در قدرت نیست و چنین اعمال خشونت میکند وقتی در قدرت باشد، چه خواهد کرد ؟ خلخالی دیگری؟ [spacer height=”15px”]

چون در قدرت دستِ بازتری داشته و هیچ ابائی از اینکار همچون لاجوردیها و خلخالیها و رجویها که مستمرا خواهان اعدام عناصر حکومت پهلوی بودند، نخواهند داشت. توجه کنیم که همینها خود به شکنجه ها و اعدام مخالفین توسط شاه و رژیم اعتراض میکردند و میکنند. پس صرفا اعتراض و به   شکنجه نمیتواند نشانه این باشد که شما خود از آن تفکر اعمال خشونت بری هستید. [spacer height=”15px”]

چه تفاوتی بین منطق علی جوانمردی و خلخالی هست؟     [spacer height=”15px”]

علی جوانمردیها و مصداقیها و بسیاری که کوچکترین مکثی، تأملی در ذهن و فکرشان در اقدام به ترور سیاسی مخاطب خود نمیکنند، تا فرد را وادارد به این فکر و اندیشه کند، که بر اساس چه مدرکی حکم ترور سیاسی را صادر میکنم؟ عاری از هرگونه اخلاق سیاسی هستند. [spacer height=”15px”]

برای مثال، مگر هرکس چون علی جوانمردی در وزارت خارجه آمریکا کار کرد لزوما مامور سازمان سیاست؟ بی توجهی و یا توجه به این مسئله، نشانگر میزان عدالت شما و در مقابله با ایدئولژی ترور و خشونت است. [spacer height=”15px”]

وقتی وجدان سیاسی وجود ندارد و توجهی به این مسئله نمیشود، باید گفت منطق چنین افرادی عین منطق خلخالی است که “بخودِ باصطلاح مبارزش“!!! حق میدهد که هر کس را فکر میکرد محارب است اعدام کند، بعد میگفت اگر اشتباه کردم طرف را به بهشت فرستاده ام اگر نه که عدالت اجرا شده است؟!!! [spacer height=”15px”]

میزان وقاحت این افراد در صدور چنین حکمهایی، نشان از عمق ایدئولژی خشونت و ترور برای اجرای عدالت دارد. که امروزه ظاهرا همه به مخالفت با آن برخاسته اند اما خودشان همچون جوانمردی ها و رجویها و بقیه نماینده تمام عیار آن هستند. [spacer height=”15px”]

اجازه بدهید حتی آب پاکی روی دست دختر و پدر(خانم ژاله و اقای کیانوش توکلی) که مورد اتهام هستند نیز بریزم. که خود آنها نیز کم و بیش به تفکر خشونت آلوده هستند. البته به همان میزان که: [spacer height=”15px”]

احساس کردند از این اتهام ناجوانمردانه علی جوانمردی صدمه دیدند. و در نتیجه از ایران رفتنش دفاع نکرد. میتوانست ریز تشریح کند که بله من رفتم و کسی با من کار نداشت. درصورتیکه تلاش کردند طرح کنند آخرین بار 9 سال پیش به ایران رفته و دیگر نرفته اند. یعنی نباید در دام اتهام زنی جوانمردی به دفاع پرداخت، بلکه دفاع را در کادر منطق خشونت و ترور سیاسی و اتهام زنی جوانمردیها میکرد، در زدن زیرآب منطق اتهام زنی او و امثالش، که لزوما هر کس بداخل میرود مزدور نیست و نمیتواند باشد، این دفاع باید صورت میگرفت. در غیر اینصورت، همه مبانی چنین اتهامی که داخل رفتن است باقی میماند. چرا که ناجوانمردان که به دلیلی و عملی جز داخل (به کانون مبارزه مردم ایران) رفتن برای نتیجه گیری و اتهام زنی اشاره نکرده اند. پس باید به جرمی که علی جوانمردیها و امثال او در رد رفتن به کانون مبارزه یعنی ایران مرتکب شده اند تهاجم میکرد. باید ایدئولژیک، ترور سیاسی و خشونت سیاسی او مورد نقد واقع  میشد.  آنهم نه با تهمت متقابل زدن به علی جوانمردی، بلکه با منطق ضدخشونت و بیان واقعیت که در ایران که میروی چه اتفاقی حداقل در مورد منی که مورد اتهام هستم و یا همه کسانی چون که من شاهد بودم رخ داده است. [spacer height=”15px”]

نمونه ای از چنین داخل رفتن ها [spacer height=”15px”]

دوست 45 ساله من دکتر جمیل بسام که با هم فعالیت سیاسی را علیه رژیم پهلوی و سپس رژیم کنونی را در انگلستان شروع کردیم، به اتفاق دوست دیگرم ابراهیم خدابنده که او نیز از روز اول فعالیت سیاسی با هم و کنار هم بوده ایم، توسط رژیم در مرز سوریه هنگام قاچاق 2.3میلیون دلار پول نقد فرقه رجوی از عراق به سوریه جهت انتقال به فرانسه توسط مامورین سوریه دستگیر و تحویل رژیم داده شدند. ایندو با سابقه عضویت 20 ساله در سازمان و از اعضای ارشد و شناخته شده بخش سیاسی سازمان بودند. آقای جمیل بسام سر و سالم نه تنها زندان نیست بلکه سالیان است که آزاد است و ازدواج کرده و مشغول کاردر کشور است و هیچ فعالیت سیاسی هم ندارد. آقای ابراهیم خدابنده نیز آزاد است و ازدواج کرده. ایشان خود با مطالعه و تحقیق و ترجمه کتب مربوط به فرقه های خطرناک، کتاب “فرقه ها در میانه ما” نوشته پروفسور…. دست به کار فرهنگی بسیار مهمی زدند که منجر به شناخت همه ما جداشدگان در وحله اول و سپس مردم ایران و جهان ازماهیت خطرناک فرقه رجوی شد. و از همین روست که تلاش بسیاری میکند که سایر مجاهدین اسیر، از بند و اسارت فرقه رجوی نجات یابند. آقای ابراهیم خدا بنده براساس همین شناخت در انجمن نجات در ایران فعال است. آنها هردو انتخاب آزاد خود را داشتند ابراهیم خدابنده متکی به شناختش از خطر فرقه رجوی فعال ماند و جمیل انتخاب کرد فعال نباشد. نگارنده نیز وقتی به ایران رفتم خود ترجیح دادم که به شناخت از جامعه بپردازم هرچند دیدگاههایم نسبت به زمانیکه در فرقه رجوی بودم هنوز تغییر نکرده بود. طی نه سالی که در ایران بودم، دیدگاهم در مواجهه با مردم مبارز ایران، مردمی که بشدت مخالف رژیم بودند تغییر کرد. و هیچ عاملی جز انتخاب آگاهانه باعث نشد که نگارندهبه مخالفت با رجوی اینگونه که هستم بپردازم. این در مورد صدها نفری که از فرقه رجوی جدا شده و به ایران رفته اند صادق است. توجه کنید در مورد کسی صحبت میکنم که از اعضا با سابقه و ارشد فرقه رجوی بوده است، و رژیم وقتی وی مسئولیت شاخه پاکستان را داشت، برای دستگیریش در پاکستان جایزه گذاشته بود، عضو شورای ملی مقاومت فرقه رجوی بوده.  صدها جدا شده ای که به ایران رفته اند یا تحت مسئولیتش بودند و یا تمامی اطلاعات نگارنده در درون فرقه رجوی را در اختیار رژیم گذشته بودند. چه برسد به خانم توکلی که فعالیتی نداشته است پدرش نیز به گفته خودش بیش از سه دهه است از فدائیان اکثریت جدا شده. نگارنده وقتی خود پی برد که فرقه رجوی چه خطر بزرگی برای ایران و منطقه و حتی جهان است وظیفه خود نسبت مردم ایران دانست که باید نگذاشت ایران و ایرانی از دام یک دیکتاتوری به دام دیکتاتوری خطرناکتری بیفتد. زمانی که در ایران بود نیز هیچ فعالیت سیاسی حتی علیه فرقه رجوی نداشت. [spacer height=”15px”]

به قطع و یقین بحث دفاع از رژیم که بسیاری از واقعیات آنرا روزانه  در جهان در وسیعترین شکل ممکن و بعضا با بزرگنمایی ها منعکس میکنند نیست. حتی بحث دفاع از خانم و آقای کیانوش توکلی نیست چون تعدادی از مخاطلبین برای نگارنده به سوابق فعالیت سیاسی خانم توکلی در بعضی احزاب سوئد و اخراجشان از آن حزب اشاره کرده و سوال کردند چر از او دفاع میشود. در جواب باید گفت، این بحث به هیچ وجه دفاع از همه اعمال خانواده توکلی نیست. همه اعمال آنها و از جمله نگارنده را میتوان نقد کرد. اینکاربا اتهام زنی فرق دارد. [spacer height=”15px”]

حسن حبیبی و محاکمه جدا شدگان از فرقه رجوی
حسن حبیبی و محاکمه جدا شدگان از فرقه رجوی

بلکه بحث این است که، اگر خود دارای ایدئولژیی خشونت و ترور نیستیم باید  جرأت بیان واقعیت (هرکس در مورد خودش و آنچه شاهد عینی بوده) راداشته باشد تا بتوانیم با ترور سیاسی و خشونتی که منکرش هستیم در هرکجا که باشد مقابله کنیم. نمیتوان با ایدئولژی خشونت،  منادی صلح و عدالت و آزادی بود. تا جائیکه خشونت به درون به اصطلاح آپوزیسیون کشیده است. هنوز در حاکمیت نیستند، سرنوشت چنین جمعی در حاکمیت چه چیز را برای ایران و ایرانی رقم خواهد زد؟  مسعود رجوی توسط یک جیره خوار بدنامش بنام حسن حبیبی، به محاکمه مصداقی در خارجه پرداخته است. بهتر از این میتوان به رژیم کمک کرد؟ [spacer height=”15px”]

بنابراین، بحث حاضرِ نگارنده، مطلقا بحث رو به حاکمیت نیست، چرا که حاکمیت همه اقدامات و وظایف خود را برای تصمیم گیری مردم ایران نسبت رژیم انجام داده. بحث ما با کسانی است که با آن ادعای مخالفت میکنند. نباید دوباره در تاریخ تکرارشود که چرا در مورد اعدامهای شاه قلو شد، چرا در مورد تعداد زندانیان قلو شد، چرا به آلترناتیوهای قلابی توجه نشد؟ چرا به هرچیز بجای شاه تن دادیم؟ چرا فریب آمریکا و کارتر و حالا نتانیاهو و ترامپ را خوردیم و همه چراهایی که طی چهل سال گذشته به درست و غلط مطرح بوده است. [spacer height=”15px”]

یعنی این بحث، بحث ماست اگر ما متفاوت هستیم با آنچه با آن در رژیم مخالفت میکنیم، باید تا بحال ظاهر شده باشد. اگر تابحال نشده این نوشته هشداری است به آن که باید هرچه زودتر این کیفیت و تفاوت بنیادی را در خود پیدا و گسترش دهیم. نمیشود همان که رژیم است باشیم و بدترباشیم، بعد مدعی باشیم برای مردم ایران جذاب بوده و یا بتوانیم ایران را در تحول بعدی به سمت بهتری سوق دهیم. غیر ممکن است، این آپوزیسیون که خودش را نمیتواند جمع کند و به جنگ داخلی رسیده نه خمینی دارد که همه 80 میلیون ایرانی را متحد کند و نه دشمنان ایران همان هستند که در زمان سقوط شاه بودند. و نه شرایط جهان همان است. اشتباه بعدی معلوم نیست چند برابر سالهای کنونی که فعلا هیچ پایانی نیز برایش در چشم انداز وجود ندارد طول خواهد کشید. اگر وقت درس گرفتن است بسیار دیر شده است و باید هرچه زودتر بدان پرداخت. ولسلام [spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

17ژانویه 2021

28 دیماه 1399

[spacer height=”20px” id=”2″]

نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او [spacer height=”15px”]

واکـاوی مـزدوری! سلطانی، خـدابنده، عـزتی، حسینی، یغـمایی، کـریمدادی، مصــداقی و پورحسین، منتقدین فرقه مافیایی رجوی. نقد آتشبیاران معرکه مشترک رجوی و سایت رهیافتگان [spacer height=”15px”]

مسعود رجوی، علی جوانمردی و…اتهام زنی و ترور سیاسی همدیگر آخرین میخ بر تابوت آپوزیسیون درحال مرگ خارج کشور [spacer height=”15px”]

مسعود رجوی، علی جوانمردی و…اتهام زنی و ترور سیاسی همدیگر آخرین میخ بر تابوت آپوزیسیون درحال مرگ خارج کشور

بقلم داود باقرود ارشد

 [spacer height=”20px” id=”2″]

مقدمه برای طولانی نشدن مطلب به انتهای این نوشته منتقل شدتا خوانندگانی علاقه مند هستند بخوانند.

[spacer height=”15px”]

ایران جامعه خشونت

این جامعه که در 50 سال حکومت رضا خان و محمدرضا شاه و از سال 60 ترورهای خیابانی، هشت سال جنگ و خونریزی، اعدامهای در ملاء عام و زندانها، ضرب و شتمهای در کوچه و خیابان، خمپاره باران شهرها توسط به اصطلاح تنها آلترناتیو(فرقه رجوی) و اعدامها و شکنجه های زندانهای رژیم کنونی را تجربه کرده. سرکوبهای اجتماعی را در دانشگاه، در تظاهرات خیابانی، در کارخانه ها، در مدارس، در مقابل وزارتخانه ها، بانکهای سارق اموال و… را شاهد و لمس کرده است، آستانه تحمل خشونت این جامعه کجاست؟[spacer height=”15px”]

در جامعه ای که درآن اجرای عدالت حتی تربیت فرزندان با خشونت توام است. چگونه تغییر میکند چگونه واکنش نشان میدهد. جامعه ای که جنگ را نعمت میشمارد. چه مطالعه ای در شناخت این جامعه انجام شده؟ انتظار عکس العمل ما در کدام آستانه و آستانه تحمل خشونت مردم فوق با آن تجارب کجاست؟[spacer height=”15px”]

جامعه شناسان معتقدند که اثرات خشونت سالهای سال بر پیکر جامعه باقی می ماند. بخشی از عملکرد معترضین 1396 و 1398 در بکار گیری خشونت و یا حتی ایستادن در مقابل خشونت دولتی را نباید لزوما به شجاعت، بلکه به عادی شدن خشونت در نزد چنین جامعه ای تعبیر نمود. نمونه خارج کشوریش در آمریکاست که خشونت علیه سیاهان نهادینه شده و جامعه آمریکا بتدریج در حال نشان دادن عکس العمل و عدم قبول و پائین کشیدن آستانه تحمل جامعه است، که از سال 1960 با تلاشهای مارتین ولتر کنیگ و ملکام ایکس شروع شده تازه در حال بار دادن است.[spacer height=”15px”]

نماد خشونت در میان خارج کشوریها

نباید فکر کرد که جامعه خارج کشور از این میزان از خشونت و اثرات مخرب آن در امان بوده است.  نمادی ترین رویکرد و عمق خشونت در جامعه خارج کشور را در اینترنت و شبکه های اجتماعی، در کامنتهایی که افراد نسبت به دگر اندیشان ومخالفان نظراتشان میگذارند و یا در ترورهای سیاسی که نسبت به هم صورت میدهند بویژه توسط فرقه رجوی و کسانیکه شیوه های او را بکار میگیرند و تحمل هیچ ایراد و انتقادی را همچون مصداقی ها ندارند. و یا فحاشی ها و تهدیداتی که سلطنت طلبها دیگران را میکنند. و خشونتهای زبانی در قالب تحقیر و توهین های که نسبت به زنان در شبکه های اجتماعی صورت میگرید. تماما نماد رویکرد و پذیرش و میزان پذیرش خشونت در جامعه خارج کشور است. که اگر به تماس رو در رو بکشد دست کمی از آنچه در داخل ایران میگذرد ندارد. همانطور که حتی بعضا بزبان هم میآورند. فرقه رجوی مخالفین خود را در ملاء عام در مقابل پارلمان اروپا در ماقبل چشم ناظرات به قصد کشت مورد ضرب و شتم قرار داد و یک نماینده سابق پارلمان انگلستان که برای نجات قربانیان وارد عمل شده بود نیز به همان سرنوشت قربانیان دچار شد. بسیاری ترورهای انجام شده توسط دولتهای خارجی در ایران و یا انجام شده توسط تروریستهای جدایی طلب و یا بی طبقه توحیدی مسعود رجوی را با آب و تاب مورد حمایت قرار دادند. اخیرا نمایندگان جامعه بی طبقه توحیدی مسعود رجوی بعد از نا امید شدن از اعزام به کشور توسط ترامپ در سایت خود محاکمات مخالفین خود را شروع کرده اند.[spacer height=”15px”]

چقدر در همین خارج کشور شاهد مبارزه با فرهنگ خشونت و ترور سیاسی هستیم؟ چقدر خود بدان دامن میزنیم؟ یکی از اثرات خشونت، گوشه گیری و خانه نشینی بسیاری است. جنبه دیگر آن اثر ضد آگاهی خشونت است. در جوامع استبدادی آگاهی خطرناک بوده در زمان شاه ضرب المثل: “دیوار موش دارد موش گوش دارد” و “زبان سرخ سر سبز میدهد بباد” از اثرات نهادینه شدن اثر ضد آگاهی خشونت حکایت میکند. تمامی کسانیکه خشونت کلامی و ترور سیاسی مخالف را در شبکه های اجتماعی و اینترنت بکارمیگیرند، هدف ضد آگاهی و ضد دیسکور و گفتمان را دنبال میکنند. چه اینکار آگاهانه باشد و چه نا آگاهانه. از جمله آنچه مسعود رجوی در درون فرقه اش و چه در تمام تارنماهای جعلی و رسمیش، و چه در “سیمای آزادی” ش پی میگیرد از همین اثر ضد آگاهی حکایت میکند. نتیجه بلافصل این فرایند ها بی اعتمادی اجتماعی بین جوامع حاضر در خارج کشور است.[spacer height=”15px”]

با اهل زمانه صحبت از دور نکوست                 آن به که در این زمانه کم گیری دوست (سعدی)[spacer height=”15px”]

دل خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد (سعدی)[spacer height=”15px”]

اینگونه است که جامعه نسب به پدیده های جاری در خودش واکنش نشان میدهد. هرچند که همواره در طی تاریخ امیدوار  بوده است.[spacer height=”15px”]

رسد مژده که ایام غم نخواهد ماند                     چنان نمانده و چنین نیز نخواهد ماند (حافظ)[spacer height=”15px”]

700سال است که این شعر امید بخش جامعه ما بوده و البته تدام خشونت نیز با سر سختی بیشتر سرپا مانده است. جامعه خارج کشوری اگر نتواند خشونت را در میان خودش از میان بردارد نمیتوان انتظار داشت که بتواند در کشوری به وسعت ایران حرفی برای گفتن داشته باشد. آنهم در جامعه ای که برای بدار آویختن “خفاش شب” به تعداد صد هزارش آنهم ساعت 5 صبح در میدان آزادی حاضر میشود. آیا این جامعه را میشناسید؟ همزاد شمایانی است که تحمل شنیدن یک نقد و انتقاد و مخالفت را ندارید، و دست به ترور سیاسی منتقد میزنید، و حتی خواستار بمباران و نابودی مردم دیگر کشورهای همجوار میشوید، هرچند هیچ فرصتی راهم برای دم زدن از حقوق بشر و آزادی و دمکراسی را از دست نمی دهید. و رژیم را بخاطر خشونت شماتت میکنید.[spacer height=”15px”]

 خشونت “ترور سیاسی-اتهام زنی” و مزدور تراشی آخرین میخ بر تابوت جامعه در حال مرگ خارج کشور[spacer height=”15px”]

سابقه امر[spacer height=”15px”]

بطور قطع و یقین مبارزه برای آزادی و دمکراسی چه در زمان مشروطه و چه در زمان شاه اگر در داخل کشور رخ دهد است که مبناست و دارای ارزش سیاسی اجتماعی در تحولات ترقی خواهانه ما بسمت مثبت و عاری از سیاست زدگی بازی میکند. مشروعیت سیاسی و فعالیت سیاسی خارج کشور فقط زمانی است که بعنوان پشت جبهه مبارزه ای در داخل کشور باشد. در غیر اینصورت حداکثر در اوج صداقت و سلامت “نه مبارز” که “پناهندگان سیاسی مخالف” رژیمی هستند که با آن مخالفت دارند. والا بی بی سی و منو تو و ایران اینترنشنال و رادیو اسرائیل و رادیو آمریکا و… بزرگترین تشکلهای مبارزاتی تقلی میشدند.[spacer height=”15px”]

مگر کسی مدعی باشد فرار کرده که تمدید قوا کرده به داخل برگردد.  چون همگان شاهدند که قشری در جامعه نیست که در مبارزه وارد نشده باشد و بهای سنگینی نیز برای مبارزه اش نپردازد. حتی وکالت مبارزین بالاترین بها را میطلبد.

فاجعه ی سقوط برای فراری و مخالف رژیم وقتی رقم میخورد که نه تنها هیچ ربطی به مبارزه داخل کشورنداشته باشد که آنرا نیز برسمیت نشناخته و یا بدتر آنرا رد کند. و در فرصت طلبانه ترین رویکرد خود را در خارج کشور کانون مبارزه جا بزند.[spacer height=”15px”]

چرا آخرین میخ برتابوت مرگ مبارزاتی[spacer height=”15px”]

اوج سقوط و اضمحلال اخلاقی و دناعت و بیشرمی این فراری، تبعیدی، یا مخالف و یا هرچه که اسمش را بگذاریم در خارجه زمانی است که نه تنها هیچ تلاشی برای بازگشت به دامن مبارزه نمیکند، بلکه در اوج ضدیت با مبارزه و در قالب یک دلال منافع حقیر و پست فردی و گروهی جهت توجیه لمیدن در خارج کشور و از دور خود را مخالف و مبارز خواندن فرصت طلبانه مبارزه داخل کشور را تخطئه نیز میکند. وقتی هر داخل رفتنی را مورد ترور سیاسی قرار میدهد.[spacer height=”15px”]

اینگونه است که چنین فراری، تبعیدی یا مخالف سیاسی حتی لیاقت همین اسامی را نیز ندارد بلکه شیادی است خائن به عالی ترین منافع مردمش که مبارزه برای کسب آزادی، دمکراسی و حقوق بشر است.  سردمدار و پدرخوانده این جریان رذالت پیشگی در خارج کشور کسی نیست جز رئیس جمهور!! منتخب!! مردم ایران مریم رجوی و مسعود رجوی. که امروزه متاسفانه مریدانی نیز در میان اعضای سابق وزارت خارج آمریکا و صدای آمریکا همچون علی جوانمردی ها و بسیاری مدعیان و هوچی های سیاسی و بعضی جدا شده از فرقه رجوی همچون مصداقی نیز شاهدیم که این فرهنگ ضد ملی را رواج میدهند. یعنی الف، عدم تحمل انتقاد، ب: تخطئه و ترور سیاسی منتقد با مارک داخل رفته ها، ج، مبارز خواندن حضور در خارج کشور.[spacer height=”15px”]

طی چهل سال گذشته در خارج کشور هیچ نوشته ای نیست که به این حقیقت آشکار مهر تائید نزده باشد که مخالفین خارج کشور آنچنان دچار اضمحلال و رکود فکری و بی عملی هستند که بوی مرگ سالهاست به مشام میرسد و  هیچ ربطی به داخل کشور ندارند. و در آخرین دم زندگی بجان هم افتاده در حال نابودی و ترور همدیگر شده اند. در صورتیکه مبارزینی هچون محمد نوری زاد ها (گروههای 14 نفر) با اینکه ازجان خود و خانواده شان مایه گذاشته اند و در زندانها با کرونا نیز مواجه هستند و یا نرگس محمدیها، سپیده قلیانها، اسماعیل بخشی ها، علی نجاتی ها و صف بلندی از اسامی  حتی حاضر نیستند به هر قیمت به خارج بیایند.[spacer height=”15px”]

در خارجه اما، یک عنصری که سابقه همکاری با وزارت خارجه آمریکا را نیز در پرونده اش دارد، بداخل کشور رفتن یک زن جوان مخالف رژیم را با ترور سیاسی تخطئه میکند!! رجوی که پدرخوانده تروریسم و خشونت سیاسی اس این کلیشه ضد ملی است، هیچ چاره ای جز تخطئه مبارزه مردم ایران چه در داخل و خارج کشور ندارد تا بتواند توجیه فرار خائنانه اش به خارجه در سال 1360و رها کردن صدها هزار هواداری که به مسلخ رفتند، فرارش از عراق 1380هنگام حمله آمریکا و رها کردن اعضایش در عراق که آنجا نیز چه توسط آمریکا با بمباران و چه توسط رژیم به مسلخ کشیده شدند، فرارش از پاسخگویی بخاطر همدستی با عراق، عربستان، اسرائیل و نئوکانهای آمریکا، و زندانها، شکنجه ها و قتلهای درون تشکیلاتی و تجاوزات به حریم زنان مجاهد، و بسیاری جنایات کشف نشده دیگر، باشد.[spacer height=”15px”]

این مسیر مجرمانه و خیانتبار برای کسب قدرت در طبیعی ترین مسیر خود که دامن گیر بقیه آپوزیسیون قلابی نیز شده است که سر در آوردن از حمایت حمله نظامی به کشور و یا دجالانه بیطرف ماندن در چنین حمله ای!!! و حمایت تمام عیار از محاصره اقتصادی کشور و تروریسم دولتی آمریکا علیه شهروندان ایرانی است. چون اینها بدرستی و تحقیقا خود رادر معادلات سیاسی بین رژیم و مردم ایران هیچ می انگارند و چون داخل کشور را نیز از خود نمیدانند، بنابراین از سر عناد و کینه کور به قیمت نابودی کشور و به امید یک در میلیون هم شده تنها چشم امید به اسرائیل و عربستان و آمریکاست بسته اند. چه آنها که علنی آنرا فریاد زده اند چه آنها که شرمگینانه به آن معتقدند و با منادیان چنین فاشیسم ضد ایرانی به جد به مخالفت بر نمیخیزند و سکوت پیشه کرده اند. اینها اگر هم مارکسیست، سکولار، سلطنت طلب، زندانی سیاسی سابق، یک و دو نظامی، از اعدامهای 67 رسته، ویا همه هم کیشان و در اویختگان به انگلیس – رضا خان در زمان مشروطه هستند که امروزه مبارزه مردم ایران و هزاران ستارخانی که امروزه در میان آنهاست را بر نمیتابند.  همه اینها اگر عناصری با ارتباطات انجنبی نباشند، ریشه در ایدئولژی خشونت-تروریستی آنهاست. که درقسمت بعدی بدان مفصل پرداخته خواهد شد. مردم ایران از سال 1388 بروشنی نشان دادند که خشونت را برای تغییر سرنوشت خود برسمیت نمیشناسند.[spacer height=”15px”]

تخطئه کردن به داخل کشور رفتن حتی اگر در زرورق طلائی مبارزه با رژیم پیچیده شده باشد، هیچ تغییری در ضدیت اینکار با مبارزه مردم ایران نمیدهد. چرا که در اینصورت از نظر صادرکنندگان چنین فتوایی همه مردم ایران بویژه مبارزان راه آزادی و دمکراسی و حقوق بشر … چون داخل کشور هستند مهدورالدمند.[spacer height=”15px”]

سقوط و تبهکاری و رذالت موجود در این ترور و اتهام زنی  بی مدرک و سند به کسانیکه بداخل میروند همین بس که وقتی مبارزان داخل از کارگران، کارمندان، معلمین، روحانیون، وکلا، … زندان و شکنجه و … را بجان میخرند و حاضر به کوتاه آمدن نیستند، و چنین مقاومت استوار و شجاعانه ای را بنمایش میگذارند این فرومایگان خارجه کشوری نه تنها نمی توانند بزبان آورند یا حتی تصور کنند که فرد بداخل رفته با ریسک پذیری روی زندگی اش قدمی در جهت مثبت برداشته است، بلکه تنها تصور آنها با الگو گرفتن از خودشان این است که حتما مستقیم و بدون واسطه به کمک رژیم رفته اند. و اینگونه با ترور سیاسی آنها حیات خفیف خائنانه  خود را در باتلاق خارجه توجیه میکنند. درست زمانیکه چهل سال است خودشان روزانه به پوشالی بودن حضور در خارجه مهر تائید زده و میزنند.[spacer height=”15px”]

چه کسانی در حال خدمت به رژیم و دشمنی با مبارزه مردم ایران هستند؟[spacer height=”15px”]

آیا غیر از این میتوان نتیجه گرفت که این فرومایگان تبلیغ پوسیدن در خارجه را اما در پوش مبارزه و چپ زدنِ “چرا داخل رفتی” میکنند؟ چون خارجه باتلاق پوسیدگی و مبارزه خونین در داخل کشور جریان دارد.[spacer height=”15px”]

اتفاقا رژیم نیز از آنجا که چالشهای درونی و بین اللملیش  چنان است که خارج کشور در اولویت صدم هم نیست، بعلاوه اینکه بسیار خوب خارجه رسوب کرده و مار بی نیش و دندان با شعارهای پوچ و توخالی آنرا چهار دهه است که تجربه کرده است. از جمله هزاران کانون شورشی!!! مسعودرجوی، هزاران فعال داخل کشور مدیریت دوران گذار، و احزاب سکولار دمکرات و سلطنت طلبها، فرشگردها، و صدها نمونه روی کاغذ دیگر، به جایی رسیده که (بقول کلیشه مسعودرجوی سردمدار آپوزیسیون دروغین) رژیم خودش مزدور استخدام کرده!! بعنوان آپوزیسیون به خارج ارسال میکند!! بعد اسامی آنها را نیز در سایتهای داخل کشور با آب و تاب اعلام میکند با این وجود این آپوزیسیون صدها لایک کننده و مخاطب هم دارند!! وضعیت خار و ذلت بار به اصطلاح آپوزیسیون و قدر قدرتی رژیم را که خود خارج کشوریها تبلیغ میکنند را مشاهده میکنید!!!![spacer height=”15px”]

بعد یکی هم که رفته داخل آنرا مزدور رژیم میخوانند. آنهم بدون هیچ دلیل و مدرک و طبق کلیشه خشونت و تروریسم سیاسی. فلاکت آپوزیسیون و قدر قدرتی رژیم در اوجی دیگر آنجاست که آپوزیسیون به محاکمه همدیگر در خارجه کشور کشیده شده است، باز هم سردمدارآن فرقه ننگین رجوی است. مسعود رجوی اخیرا در سایت یکی از مزد بگیران فاسدش آقای حسن حبیبی بدنبال شنود شاهدان!! در سایت و تلویزیون سیمای مقاومت دست به محاکمه دیگر فعالین (ایرج مصداقی) در خارج کشور زده است؟!!! رژیم دیگر چه میخواهد که این آپوزیسیون به اصطلاح تنها آلترناتیو!!! برایش انجام نمیدهند.[spacer height=”15px”]

خالی از لطف نخواهد بود که اشاره شود با این سیاست خائنانه مسعود رجوی در تخطئه مبارزه داخل کشور که امروزه حتی توسط کارمندان سابق و شاید هم فعلی وزارت خارجه آمریکا و همه اسرای فکری رجوی نیز بکار میرود، در درون شورای ملی مقاومت بشدت مورد مخالفت قرار میگرفت و حتی به اخراج افرادی همچون آقای محمد علی اصفهانی و… با مهر مزدور رژیم نیز انجامید. رجوی هرگونه مبارزه درون کشور و حمایت از آن را مزدوری برای رژیم میخواند و اجازه نمیداد، مبادا دکان پوشالی خودش در خارجه تعطیل و بدون مشتری و خریدار خارجی شود.[spacer height=”15px”]

تاریخچه: خارج کشوریهای امروز ننگ خارج کشوریهای زمان شاه[spacer height=”15px”]

خارج کشور چه در ایران و چه در دیگر ملل از هزاران سال پیش همواره مکانی بوده استکه نیرویی برای تجدید قوا بدان پناه برده و دوباره به مبارزه بداخل کشور باز میگشته است.[spacer height=”15px”]

الف: در زمان مشروطه

گذشته از کل جنبش مشروطیت که در اثر تماس با خارج کشور و تمدن غرب بود، اولین روزنامه های ایرانی که البته در زمان ناصرالدین شاه  همه دولتی بودند، روزنامه غیر دولتی ارجدار طرفدار مشروطه اختر استانبول، حکمت مصر، قانون لندن و کمی بعد، حبل المتین کلکته، ثریا و پرورش مصر در خارجه بودند. که کمک شایانی به جنبش تنباکو و بعد مشروطه نمود. ((کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، انتشارات هرمس،چاپ چهارم، ص54،25))  بعد از به توپ بستن مجلس، محمدعلی شاه بسیاری را کشت و بسیاری فراری و تبعید شدند. شاه بکمک روسیه تزاری، 11 ماه تمام ضمن گرسنگی دادن به جنبش، راههای ارتباطات تلگرافی وزمینی را بروی تبریز بست و تا آنها را از ایران و جهان قطع کند. در این زمان در استانبول انجمن سعادت به همت تجار و مقیمین و تبعیدیان و فراریان مشروطه خواه ایرانی تشکیل شد که اولا ارتباط ستارخان و انجمن ایالتی آذربایجان را با مراجع تقلید شیعه در نجف و سراسر ایران را برقرارمیکرد، پول و امکانات جمع و برای ستار خان ارسال میکرد. فعالیت سیاسی در دربار عثمانی برای فشارگذاشتن به شاه جهت جلوگیری از دستگیری و اعدام مشروطه خواهانی که در سفارت عثمانی پناه گرفته بودند میکرد.

نقش کلیدی انجمن سعادت(استانبول) در جنبش مشروطه

انجمن سعادت ضمنا سرمنشاء حمایت تئوریک و خبری از مبارزه مشروطه با طبع و نشر مقالات و تحلیل و یا آنچه در مطبوعات خارجی منتشر میشد و ارسال به داخل کشور و ستارخان و… بود. فعالیت خارج کشور محدود به استانبول نبود، درقفقاز، عراق(نجف)، هند(کلکته) و مصر و لندن و پاریس نیز هر کدام فراخور حال خود بعنوان پشت جبهه مبارزه ستارخان فعال بودند((مراجعه کنید به کتاب: علم، محمدرضا، تحلیلی بر نقش انجمن سعادت در استانبول در جنبش مشروطه خواهی ایران، جلد1، ص 689-667، مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه تبریز 1382)) بعلاوه اینکه مشروطه خواهانی که به هردلیل راهشان به خارجه میافتاد، از آن بعنوان منبع تئوریک برای مبارزه شان استفاده میکردند.((حتی حضور مشروطه خواهانی چون تقی زاده، ملکم خان و… در استانبول یا … بیشتر به این خاطر بود که با منابع تئوریک انقلاب مشروطه خود را سیراب کرده به میهن بازگردند که در ایران یا وجود نداشت و یا در دسترست نبود. تقی زاده که استانبول را دروازه تمدن اروپایی میدانست از راه انگلیس به آنجا رفت، در تفلیس با بنیانگذار نشریه طنز “ملانصرالدین” میرزا خلیل محمدتقی زاده تبریزی دیدار کرد. تقی زاده او را مولیر و تولستوی روسیه میدانست. وی شش ماه در محله ایرانی “خان ولده” استانبول ماند و تماما در کتابفروشی های منطقه بیگ اوغلی به مطالعه کتب ممنوعه همچون آثار نامک کمال سپری کرد، نوشته های آپوزیسیون ایرانی را خواند. در 1906 با عبدالرحیم طالبوف تبریزی مولف کتاب “احمد” و با زین العابدین مراغه ای مولف کتاب “سیاحت نامه ابراهیم بیگ” آشنا شد، دو کتابی که سهم عمده ای در بیداری سیاسی بسیاری از سران و رهبران مشروطه بازی کرد. در مجموع همه فراریان و تبعیدیان اگر هم مجبور میشدند به خارج بیایند آنرا تبدیل به سکوی پرشی با اندوخته های بسیار در دانش مبارزه و اهداف مبارزاتی داخل کشور ساخته و برمیگشتند. مراجعه کنید به کتاب: علم، محمدرضا، تحلیلی بر نقش انجمن سعادت در استانبول در جنبش مشروطه خواهی ایران، جلد1، ص 689-667، مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه تبریز 1382 )) در یک مورد دیگر نیز انجمن سعادت نقش کلیدی در فتح تهران بازی کرد و آن وقتی بود که کنسولهای روس و انگلیس تلاش کردند  قشون سردار اسعد و نجف قلی خان صمصام السلطنه که به قم رسیده و قصد حرکت بتهران را داشتند را جلو گیری کنند. سردار اسعد مجبور شد تلگرامی به انجمن سعادت زده و کسب تکلیف کند، انجمن سعادت نیز از نجف سوال کرد و جواب قاطعی دریافت کرده به سردار اسعد داد و آنها مانع خارجی را کنار زده تهران را فتح کردند.((تاریخ معاصر، حیات یحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم، فصل دوازده، تجدید حیات انجمن سعادت، ص 100-107))

از ص 6  باز در مشروطه آورده شود.

ب: خارج کشور در زمان پهلوی

در زمان شاه نیزهمه اعتبار کنفدراسیون دانشجویی و حتی انجمن اسلامی ناشی از نقش پشت جبهه ای مبارزه داخل کشور بود. حتی بعد از سرکوب مبارزه داخل کشور در سیاهکل و یا دستگیری مجاهدین و سالهای سکوت و بی عملی در داخل کشور تا حد قابل لمسی فعالین خارج کشور در هر فرصتی با اتحادی که داشتند دست به فعالیتهایی میزدند که اخبار جهان را تحت الشعاع قرار میداد. دیده نشد که عده ای فرصت طلبانه از سکوت ناشی از سرکوب بعد از سالهای نیمه دوم دهه 1350 خود را بدروغ آلترناتیو با ارتباطات گسترده  با داخل کشورو … جا بزنند. هیچ کس بفکر کسب قدرت سیاسی در خارج نیفتاد، و همه خود را وام دار مبارزه داخل کشور میدانستند. یعنی دزدی سیاسی در خارجه مرسوم نشده بود. حتی خمینی که شبکه گسترده ای از آخوندها را در داخل داشت و همه نوارهایش در این شبکه در سراسر کشور توزیع میشد ادعای رهبری و آلترناتیو نداشت. و بعنوان آپوزیسیون در نجف مستقر بود. تا اینکه شاه با نگارش یک مقاله توهین آمیز او و هوادارانش در داخل و خارج کشور را بهم وصل کرد و رهبری بالقوه خمینی تبدیل به رهبری بالفعل شد.[spacer height=”15px”]

بعضی تفاوتهای خارج کشور دوران پهلوی و امروز

  1. ایرانیان حاضر در خارج اصالت مبارزاتی و پرنسیپهای اخلاق سیاسی را از دست نداده بودند. تا فرصت طلبانه حضور در راحت خارج کشور را بعنوان بدل مبارزه به مردم ایران و جهان جا بزنند.
  2. آنها بعنوان آپوزیسیون (مخالف سیاسی) و نه مبارز، اصالت را به مبارزه درون کشور میدادند و برای خود بدرستی نقش پشت جبهه آن مبارزه قائل بودند.
  3. حضور قطب کمونیست ضمن امید به پیروزی در میان خارج کشوریها، مانع از آلوده شدن به قدرتهای بزرگ غربی در میان آپوزیسیون میگردید.
  4. سیاستهای اتخاذ شده مبارزین زمان شاه هنوز همچون امروزِ مجاهدین آنهارا در میان مردم خارج کشور و مردم ایران و حتی جهان به عناصری خائن و وطن فروش و بدتر از رژیم پهلوی تبدیل نکرده بودند.
  5. مبارزین دوران پهلوی بجز یک مورد آشکار توسط تقی شهرام-مجاهدین ((https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85)) دستشان همچون مسعود رجوی به خون مردم ایران و همقطارانشان آلوده نشده بود. و فداکاریهایشان را در میان آپوزیسیون خارج کشور کمتر تحت الشعاع قرار داده بود.
  6. با وجود اینکه هیچ چشم اندازی از سرنگونی جزیره ثبات آمریکا “ایران تحت استبداد شاه” وجود نداشت، و مبارزات اجتماعی مردم ایران نسبت به امروز یک در میلیون امروز نیز نبود، همه فعالین و مخالفین (بجز معدود افراد ) بداخل کشور رفت و آمد میکردند.
  7. اصالت دادن به مبارزه داخل کشور باعث میشد کسانیکه به داخل کشورتردد میکردند مورد اثبات تیرهای زهرآگین و کینه های گرگها و شغالهای و روباه صفتان فرصت طلب سیاسی خارجه نشین نگردند. و مورد ترور سیاسی و شخصیتی قرار نگیرند.
  8. در یک جبهه بودن شاه وابسته و قدرتهای بزرگ، باعث میشد که غربیها کمتر بخواهند آلترناتیوهای خودشان را در میان آپوزیسیون شاه راه اندازی کنند. چیزی که امروز میبینیم گرد همایی فرقه رجوی تفاوتی با گردهمآیی های نئوکانها ندارد.عربستان کانال تلویزیونی برایشان براه میاندازد… و در هر تظاهراتی که در داخل شکل میگیرد انواع و اقسام آلترناتیوهای روی کاغذ (دستمال کاغذی به اعتبار چند روزه بودنشان) مانند شورای مدیریت گذار و فرشگرد و شورای ملی ایرانیان، احزاب سکولار دمکرات و یا گرگهای تنهایی که یک تنه هم “با آمریکا قرار است تعین تکلیف کنند” و هم “با رژیم در حال مبارزه”!! هستند پدید آورده میشوند.
  9. جنبش خارج کشور در زمان شاه همبسته و متحد جنبشهای رادیکال و انسانی موجود درغرب علیه سیاستهای استعماری آنها بودند، امروزه مسعودرجوی پرچمش در حمله نئوکانهای نژادپرست حامی ترامپ در مقابل کنگره آمریکا و در حمایت از آنها برافراشته میشود.
  10. از همین رو جنس آپوزیسیون خارج کشور (چه مارکیستها و چه مسلمانان) بطور کلی باب دندان غرب برای بخدمت گرفتن نبودند.
  11. فعالیتها خارج کشور در آن زمان بسیار موثر بود. طوریکه ساواک مجبور میشد چماقدار از تهران برای مقابله با دانشجویان معترض کنفدراسیون در آمریکا وارد کند. امروزه مجاهدین همان نقش ساواک را در سرکوب آپوزیسیون  در خارجه بازی میکند. بقیه نیز تروریسم رااز همین خارجه علیه همدیگر شروع کرده اند.
  12. در زمان تحصیل در انگلستان پلیس امنیتی آنکشور کنترل جدی روی تمرکز ایرانیان مخالف شاه اعمال میکرد و از خانه های متمرکز دانشجویی که ایرانیان مخالف حضور داشتند بازرسی و کنترل اعمال میکرد.
  13. حضور در خارجه اگر بعنوان پشت جبهه مبارزه داخل کشور نبود، امری منفی در میان سیاسیون بود. هرچند هیچگاه عناصر غیر سیاسی مورد شماتت و… قرار نمیگرفتند. و به عقیده بیطرفی در سیاست احترام میگذاشتند.
  14. برعکس امروز پاسپورت خارجی گرفتن برای ایرانیان یکی از منفی ترین اقدامات ایرانیان تلقی میشد. امروزه این بی هویتی ملی را به گردن رژیم میاندازند.
  15. در کراهت و توطئه آمیز بودن اقداماتی ازنوع اتهام و ترور سیاسی خارج کشوریها در این دوران همین قدر بس که برعکس زمان شاه مبارزه داخل کشور را به شیوه های مختلف از جمله با ترور سیاسی کسانیکه بداخل میروند تحطئه کرده و خود را کانون مبارزه معرفی میکنند. امری که به قطع و یقین عطف به دروغ بودن اصالت مبارزه در خارج و تاکید جهانی خارج کشوریها بر امر تفرقه و پوچی آپوزیسیون خارج کشور، تنها ضامن منافع قدرتهای بزرگ برای سرمایه گذاری روی عناصر خود، و منافع رژیم میتواند باشد تا منافع مردم ایران و مبارزین داخل کشور.[spacer height=”15px”]

سرنوشت خارج کشوریهایی که سالهاست این قلم برای نجاتش از مهلکه مرگ سیاسی، مبارزه سیاسی و ایدئولژیک با فرقه رجوی برای بقاء را پیشنهاد کرده است، تا در این مبارزه به فرمایگی و خودفروشی و وطن فروشی دچار نشوند، فرقه رجوی ای که امروزه  آشکارا در مرگ تاریخی با سر در آوردن ازحمله و هجوم و  یکی از تاریکترین و مجرمانه ترین وقایع جناحهای فاشیست آمریکا در حمله به کنگره برای عقب زدن دمکراسی و غلبه کردن استبداد پوپولیستی نژادپرستانه تبلور می یابد.[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

ژانویه 2021

دیماه  1399

[spacer height=”15px”]

مقدمه زیر برای طولانی نشدن مقاله از ابتدای مطلب به اینجا منتقل شد تا خوانندگانی که علاقه مند هستند بخوانند.

[spacer height=”15px”]

اگر در کشور از هر صد نفر یک نفر در جامعه مدنی فعال باشند آن کشور در اوج دمکراسی است. این برآوردی است که  جامعه شناسان در رده بندی کشورهای دمکراتیک ارائه میکنند.((جامعه مدنی))

در اثر سیاست زدگی وفقدان مطالعه و شناخت علمی جامعه و پیچیدگی های کشوری به پهناوری ایران و با تنوعی از فرهنگهای مختلف که سابقه چندین هزارساله آن بدلیل قرار گرفتن در نقطه تقاطع تمدنهای بزرگ تاریخ بشری همچون چین در شرق، یونان در غرب و آشور در شمال بدان بخشیده، اجازه نمیدهد که روشنفکران، گروههای سیاسی، فعالین بتوانند با این جامعه رابطه ارگانیک و فعال و زنده ای برقرار کنند. این نقصان جامعه خارج کشور وقتی در بعد مسافتی که از ایران دارد ضریب میخورد حاصلی جز چهل سال نه در جا زدن که عقب رفتن و بوی کهنگی گرفتن را ببار آورده است. در نتیجه نسبت به جامعه ای که ظاهرا قلبش برایش میتپد، از عملکردها واکنشهایش، تمایلات سیاسی، مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و مذهبیش روز به روز فاصله گرفته و بیگانه و بیگانه تر شوند. طوریکه در هرکدام از واکنشهای آن جامعه انگشت بدهان و مات و مبهوت بمانند. وقتی انتظاردارند سکوت کند بطور میلیونی به خیابانها میآیند، وقتی فکر میکنند به خواب خرگوشی رفته به یکباره در 150 شهر به شورش درست میزند، وقتی قرار است رای ندهد پای صندوقهای رای میرود و وقتی قرار است در اثر فشارهای اقتصادی تحریمها دست به شورش بزند تحمل باور نکردنی از خود نشان میدهد. مشکل کجاست؟ در سمت “مدعیان نمایندگی آن جامعه” یا آن “جامعه”؟

[spacer height=”15px”]

جامعه ایران، جامعه ای است چند لایه و چند بعدی، همانگونه که دولت رسمی و دولت موازی داریم، جوامع موازی نیز در ایران حضور دارند. جامعه ای که در آن ارزشهای موازی همزمان حضور و دوام یافته اند. جامعه مذهبی ارزشهای خودش را دارد، جامعه نیمه مذهبی و جامعه سکولار و چپ ارزشهای خودشان و جوانانی که هنوز به هیچ کدم از این جوامع تبدیل و تحول نیافته اند، و خواهان طرحی نو هستند، ارزشهای خود را داشته و مسیر خود را میروند.[spacer height=”15px”]

هنوز شناخت علمی و پژوهشی و آماری از این جوامع موازی ایران، وجود ندارد و ارائه نمیشود. سیاست زده در اشکال و نماها درگیر است و به ریشه ها و تغیییرات بنیادی و شناخت پدیده ها هیچ علاقه ای ندارد، همچون 1357 فقط بدنبال تغییر است اما چه تغییری؟ از همین روست که تمامی تمرکز خارج کشور بر انعکاس اخبار است!! و تحلیل های من در آوردی “صد من یک غاز” بی ربط و بعضا در تضاد و تناقض با عالیترین منافع ملی ایرانیان. و متاسفانه با صدها فالور که پوشالهای تولیدی را در کنج گرم و نرم “مبارزاتی” خود حلوا حلوا میکنند. و هر دو طرف خوشحال از ادای دین مبارزاتی! خود، شب به آسودگی و با رضایت نفس سر بر بالین میگذارند، اما مردم؟ کماکان در زنجیرند، داستانی که چهل سال است ادامه داشته است.[spacer height=”15px”]

این جامعه سیاست زده خارج کشور با هزاران جامعه شناس و تحصیل کرده امور اجتماعی و سیاسی و…ثابت کرده است که بطور چشمگیر و فزاینده ای آماده خور است. هنوز هیچ آمار تحقیقی از تعداد جوانان و ترکیب آنها، کارگران، معلمان، بیکاران، زنان شاغل، تک فرزند، دانشجویان، روستائیان، شهرنشینان، حاشیه نشین ها، ویژگیها و ترکیب آنها و اینکه هرکدام چه کسری از جامعه را تشکیل میدهند وجود ندارد. تحلیل ها کیلویی و از دم است. هیچ تحقیقی در مورد اقشار مختلف حاکمیت، ترکیب و تمایلاتشان، سپاه و ارتش، بسیجیها و دیگر اقشار و طبقات جامعه بر اساس آمار و ارقام جامعه شناسانه وجود ندارد. اگر هم عزیزانی در میان فرهیختگان چه داخلی و خارج کشوری تلاشهای مثبتی کرده اند در بدنه هوچی و سطحی جامعه خارج کشور هیچ گوش شنوایی برایش نیست. بیشتر بدنبال هوچی ها هستند که بازارشان داغ است.[spacer height=”15px”]

سازمان مجاهدین یکبار در سال 1359 با همین سطح بسیار نازل و تحلیل کیلویی و از دم و البته متوهمانه و خود بزرگ بینانه، فاجعه دهه شصت را آفرید، و گویی بعد از چهل سال مسعودرجوی تحلیلی از جامعه ای که ادعای رهبری آن را تدارک اسلام دمکراتیک!!! برایش میبیند ارائه نکرده است. سیاستهای مجاهدین با این تحلیل در برخورد با آن جامعه منجر به ریشه کن شدنشان گردید که امروزه ته مانده هایشان در 5000کیلومتری میهن بعد از سالها خیانت و شرکت در کشتار ایرانیان در مرزها، در بیمارستانهای آلبانی در انتظار مرگهای خاموش خود نشسته اند. که برشی فی الواقع از کل جامعه خارج کشوری را به نمایش میگذارد. فدائیان نیز با تحلیل خود سیاهکل را فداکارانه شروع کردند که بدست همان مردمی که میخواستند نجات دهند دستگیرشدند. این یعنی سیاست زدگی و عدم شناخت و سیاست زدگی. فدایی ها و همه مارکسیستها بهتر میدانند که اسامی بسیار بدتری هم در فرهنگ مارکسیستی برای چنین عملکردهایی وجود دارد که از آن در میگذریم.[spacer height=”15px”]

جامعه امروز ایران[spacer height=”15px”]

با در نظر گرفتن جمعیت 40 ساله های ایرانی در زمان انقلاب 20 سال قبل بازنشسته شده اند. 30 ساله ها دهسال قبل باز نشسته شده اند، 20 ساله ها امروز بازنشسته هستند. بسیاری اعدام و یا به خارج گریختند. قطعا 15 ساله ها همگی بدام تروریسم رجوی گرفتار شدند یا در زندانهای داخل اعدام شدند و یا امروز در زندانهای فیزیکی و فکری فرقه رجوی در حال مرگ هستند. و یا در جبهه های جنگ نابود شدند. قطعا بخشی از هرکدم از رده های سنی در ایران هیچ ربطی به سیاست نداشتند و مسیر زندگی عادی خود را طی کردند.[spacer height=”15px”]

چهل ساله های امروز اما، در زمان انقلاب بدنیا آمده اند. نه جنگ را دیده اند و نه خبر از انقلاب دارند و نه درگیریهای سیاسی انتهای دهه 1350 و دهه 1360 را تجربه کرده اند.

از دوران پهلوی چیزی جز داستان سراییهای والدین خود اطلاع دیگری ندارند. 30 ساله ها دهسال بعد از انقلاب 22بهمن بدنیا آمده اند. آنها جز رژیم کنونی چیزی دیگر تجربه نکرده اند. و هرچه جلو تر میآئید با نسلی از مردم ایران مواجهه هستید که نه متاثر از انقلاب22 بهمن، انقلاب اکتبر، جنگ سرد و جهان دوقطبی، انقلاب کوبا، چین، ویتنام و.. که متاثر از انقلاب انفورماتیک هستند. نسلی بغایت متفاوت با نسلی که قبل از انقلاب 22 بهمن در صحنه سیاسی اجتماعی ایران حضور داشته است. با درک و دریافتها و تمایلات و خواستگاههای عصر خود که فاصله اش با نسل 22 بهمن، عطف به انقلاب انفورماتیک نه فقط 30 سال تقویمی که صدها سال است.[spacer height=”15px”]

نسلی که نه متاثر قطب کمونیستی و لنین و استالین و مائو و چه گوارا و … جزنی و گلسرخی و… بلکه متاثر از آیکانهای رپ و هالیودی و … هستند. اگر در دوره ما در خارج کشور، اطلاعات محدود به روزنامه های گاردین و تایمز، و فاینشیال تایمز و اخبارتلویزیونها و بعضی کتب کتابخانه ها، و در داخل به روزنامه ها و کتب سانسور شده دوران پهلوی و چند اطلاعیه پخش شده در دانشگاه و … بود. نسل جدید در آن واحد در معرض تمامی اطلاعات منتشره در جهان هستند. ما مجبور به انتخاب از چند گزینه بودیم آنها گزینه های بینهایتی در اختیار دارند.[spacer height=”15px”]

آیا درکی از آنچه در اذهان آنها میگذرد وجود دارد؟ آنها که در پاریس و لندن و شهرهای آمریکا نشسته و در حال تلاش برای مدیریت دوران گذار یا در کرسی ریاست جمهوری خود خوانده مانند مریم رجوی، و یا خود را خجولانه ولیعهد! جمهوریخواه! سلطنت پهلوی میشمرند، آیا میدانند با چه و کدام جامعه ای انسانی روبرو هستند؟ عمده خارج کشوریها، جامعه 30 میلیونی ای دیده اند که با احتساب مرگ و میرها طی چهل سال گذشته، حداقل 60 میلیون نفرشان را آخرین خارج شده ها از ایران هرگز ندیده اند. جامعه ای که 80 میلیون نفر شده، نیروی محرک و موتور تحولاتش (جوانان) در هیچ کجای محاسبات وارد نشده است.[spacer height=”15px”]

چه تعداد مهاجر از شهرستانها به تهران ، از روستاها به شهرها و حاشیه شهرها  بویژه حاشیه تهران آمده اند. وِیژگی اقتصادی اجتماعی و مذهبی و در نتیجه خواستگاه سیاسی  آنها چیست؟  در جامعه بحران زده که فقر و گرسنگی و بیکاری گسترده است چه معضلات اجتماعی ایجاد کرده است؟ چه میزان خلافکار حرفه ای، نیمه حرفه ای، اداری، فرهنگی، اقتصادی و حتی خانوادگی و… ایجاد کرده است؟ چه میزان اعتیاد و فحشا، و… با چه تاثیراتی بر جامعه وجود دارد.[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

علی جوانمردی کارمند وزات خارجه آمریکا در جلد افشاگر آپوزیسیون ایران! اتهام زنی-ترور سیاسی را پایان دهید

 

فرقه رجوی، عدم تبدیل به مزرعه حیوانات دلایل شکستهای مسعود رجوی

 

نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او

 

 

 

سند جدید در باره رابطه مستقیم سیا با شاپور بختیار و گزارش وی از ملاقاتش با صدام

//history.state.gov/historicaldocuments/frus1977-80v11p1/d93

Bakhtiar_Saddamسایت انقلاب اسلامی در هجرت: در ماه نوامبر ۲۰۲۰، وزارت خارجه آمریکا اسناد در باره بحران گروگانگیری را از تاریخ نوامبر ۱۹۷۹ تا سپتامبر ۱۹۸۰، منتشر کرده است. بلافاصله پس از گروگانگیری، حکومت امریکا تمام اهرمهای فشار بر دولت ایران برای آزاد سازی سریع گروگانها را فعال می کند. برخی از این اقدامات عبارتند از:

بحران سازی در داخل ایران با کمک به گروه‌هائی برای ایجاد ناامنی و برخوردهای نظامی خصوصاً در مناطق مرزی ایران، کمک به نیروهای مخالف ایرانی در خارج از کشور از جمله پهلوی‌طبها و شاپور بختیار، هم برای استفاده از آنها در متزلزل کردن رژیم جدید و هم برای ایجاد یک آلترناتیو و در صورت امکان ساقط کردن دولت ایران.

فعال کردن رژیمهای عربی از جمله عراق، برضد ایران: صدام، در حمایت از امریکا، همان روزهای پس از گروگانگیری (سند شماره ۳۸ در تاریخ ۱۹ نوامبر ۱۹۷۹ برابر با ۲۸ آبان ۱۳۵۸) به آنها گفت می‌خواهد به قراداد ۱۹۷۵ با ایران پایان دهد. امریکا نیز ایجاد فشارهای اقتصادی با سعی بر کنترل قیمت نفت و نیز کنترل منبع اصلی درآمد ایران، یعنی نفت خوزستان از راه آسیب رسانی به پالایشگاهای نفت و یا حتی کنترل کامل استان خوزستان، در دستور کار قرارداد. می‌دانیم که برابر سندی، ارتشبد جمشید جم به امریکا پیشنهاد کرده بود خوزستان را تصرف کند و دولت برآمده از انقلاب را سرنگون کند.

استفاده دولت امریکا از افراد و گروه‌های ایرانی برای انجام خرابکاری و اغتشاش بقصد تضعیف دولت برآمده از انقلاب، سبب تشدید جو خشونت و تقویت گروهای نظامی از جمله سپاه و کمیته‌ها و دادگاه های انقلاب شد. به بسته شدن جو سیاسی و تضعیف و حذف نیروهای سیاسی آزادی خواه، از جمله، حاصل این سیاست شدند. رویه امریکا را اسنادی که این دولت جدیدا منتشر کرده است، شفاف گزارش می‌کنند. تاریخ ۴۰ ساله اخیر نشان می‌دهد که افراد و گروهایی که بدنبال استفاده از قدرتهای خارجی بودند، خود وسیله کار قدرتهای خارجی شدند. دکتر بختیار از امریکا و صدام کمک گرفت و اما آنها بعد از استفاده و ایجاد جنگ ۸ ساله عراق برضد ایران و قربانی شدن دو نسل ایرانی و عراقی و کشته شدن بیش از یک میلیون جوان و تضعیف تمام کشورهای خاورمیانه، او را رها کردند. او یکی از عوامل بازسازی استبداد با عنوان ولایت مطلقه فقیه شد.

سند واقعیتی را در بردارد که همه سندهای از این نوع، در بردارند: بختیار برای جلب حمایت امریکا از خود، در گفتن دروغ و گزافه، اندازه نگه نمی‌داشته است. مراجعه کنندگان نظیر او، به امریکا، نیز همین رویه را داشته‌اند. غافل از این‌که نفس مراجعه به قدرت خارجی، گویای ضعف است. ولو سیا در گزارش خود می‌گوید نمی‌داند گفته‌های بختیار راست هستند یا نه، اما امریکا بمثابه قدرت می‌داند که این‌گونه کسان را چگونه آلت فعل خود کند. چنان‌که درتجاوز عراق به ایران، با کودتای نوژه و رفتن به اتفاق جورج براون، وزیر خارجه اسبق انگلستان و اویسی نزد صدام برای اطمینان دادن به او که ارتش ایران متلاشی است و توانا به مقاومت نیست و تحریص او به حمله به ایران و ایفای نقش ستون پنجم، آلت فعل شد. شخصی که بعد از شکست تجاوز عراق، به دروغ، مدعی شد عراق را به حمله به ایران برنیانگیخته‌است، به قول خودش، دست کم، از پائیز ۱۳۵۸، با صدام ارتباط داشته و بر سر حمایت صدام از استقرار او در خوزستان و تصرف کویت توسط صدام با او معامله کرده‌است.[spacer height=”15px”]ابعاد جدیدی از رابطه بختیار و اشرف با صدام، یک سال قبل از آغاز جنگ تحمیلی[spacer height=”15px”]

تاریخ سند ۱۱ دسامبر ۱۹۷۹ برابر با ۲۰ آذر ۱۳۵۸

دفتر بایگانی اسناد تاریخی وزارت خارجه ایالات متحده آمریکا

مرکز ، اسناد تاریخی ، روابط خارجی ایالات متحده ، ۱۹۷۷-۱۹۸۰. ، جلد ۱۱ ، بخش ۱ ایران : بحران گروگانگیری ، نوامبر ۱۹۷۹ – سپتامبر ۱۹۸۰

سند ۹۳

روابط خارجی ایالات متحده ، ۱۹۷۷-۱۹۸۰ جلد ۱۱ – بخش ۱ : بحران گروگانگیری ، نوامبر ۱۹۷۹ – سپتامب ر ۱۹۸۰

۹۳- یادداشت از سوی ریاست سازمان اطلاعات مرکزی ترنر به وزیر خارجه ونس و دستیار امور امنیت ملی رئیس جمهور ( برژینسکی) ۱

واشنگتن ۱۱ دسامبر ۱۹۷۹

موضوع

رابطه مستقیم سیا با شاپور بختیار

۱- در ۸ دسامبر، یک افسر این آژانس رابطه مستقیم با شاهپور بختیار ۲ ‘ برقرار کرد (کمتر از ۱ سطر طبقه بندی نشده است) یک کانال غیر مستقیم ارتباطی بین بختیار و این سازمان در اواخر ماه اوت تنظیم شده بود . ولی اخیرا بختیار، بخاطر وضعیت بحرانی در ایران ، درخواست مؤکد برای ملاقات با یک افسر سیا کرده است .

۲- در ملاقاتی یکساعت و نیمه با یکی از افسران ما، بختیار گفت او باور دارد که هر حکومت ماندگار آینده باید اندکی متمایل به چپ میانه و شامل عناصر شدیدا دست راستی و دست چپی به منظور کنترل کردن آنان باشد. او بر این باوراست که خمینی حد اکثر تا سه ماه دیگر دوام نخواهد آورد. بدین‌خاطر، او در حال تلاش برای انسجام دادن به تشکیلات خود است. بختیار ادعا کرد که درست در حالیکه بنظر می‌رسد (کمتر از ۱ سطر از طبقه بندی خارج نشده است) او کار زیادی نمیکند، در واقع او خیلی پیشرفت کرده است. مخصوصاً او اظهار میکند که :

آ – او در حال جمع آوری و تشکیل یک «ستاد» در تهران است [صفحه ۲۴۳] برای طراحی برنامه بازگشت خود. در بین اعضاء افسران نظامی هستند که می‌توانند گروه‌های بزرگی را بسیج کنند و در زمان نیاز، آنها را برای حمایت از او فراخوانند .

ب -او در حال برنامه ریزی برای بازگشت به خوزستان در حدود یکماه دیگر است اگر شرایط اجازه دهند

ث -او روابط با دریادار مدنی استاندار خوزستان و فرمانده نیروی دریایی ایران برقرار کرده است [۳ سطر از طبقه بندی خارج نشده اند] .

د- او ارتباطاتی با [کمتر از ۱ سطراز طبقه بندی خارج نشده است] فرقه‌های شاخص کرد عراقی دارد [۲ سطراز طبقه بندی خارج نشده اند]

ای -جبهه ملی حالا کاملاً از او حمایت میکند و او اینرا بعنوان یک رویداد سیاسی اساسی تلقی میکند. علی‌الظاهر کریم سنجابی و دیگر مخالفان بختیار اخراج شده اند .

ف -ستاد او در تهران در حال حاضر یک ایستگاه سیار اف ام راه اندازی کرده که اعضاء از طریق آن نوارهای کاست سخنرانی های او را پخش میکنند .

ج – عراقی ها به او وعده حمایت داده اند در قبال موافقت او با اشغال کویت از سوی عراق. او قول داده است مخالفتی با الحاق کویت به عراق نکند. بختیار بر این باور است که او میتواند این معامله را فعلاً قبول کند ولی متعاقباً وقتی قدرت را در ایران در دست می‌گیرد، به قول خود در باره کویت عمل نکند .

ح – [۴ سطر از طبقه بندی خارج نشده اند] در باره ادعای بختیار بر میزان پیشرفتش، ما فاقد مدارکی دال بر اثبات یا رد آن، هستیم. ما به بررسی‌های خود برای درک سطح واقعی پیشرفت‌های او ادامه خواهیم داد .

۳– بختیار به افسر ما گفته است از تماس‌های ژنرال غلام علی اویسی فرمانده پیشین نیروی زمینی شاه نگران است. اویسی یک افسر بسیار شایسته‌ای می باشد که می تواند بسیار برای او، بختیار، مفید واقع شود. او احساس میکند که تماس‌های اویسی با والاحضرت اشرف و حامیان شاه میتواند مشکل ساز باشد. او تأکید میکند که او هیچ تمایلی به رابطه با خاندان سلطنتی سابق ندارد.

۴ – افسر ما از بختیار پرسید که او دقیقاً چه چیزی از دولت ایالات متحده آمریکا میخواهد، بختیار چنین پاسخ داد :

آ –او مایل است که ما بر دیگر دولت ها تاثیر بگذاریم که از او حمایت کنند. او مایل است مساعد رسانه‌ها از او حمایت کنند. او مایل است که ما بعضی از دولت‌ها را برای کمک مالی به او ترغیب کنیم [کمتر از ۱ سطر از طبقه بندی خارج شده است].

ب – او مایل است که ما شاه و حامیانش را دخیل نکنیم :

بختیار گفت که زمان بحرانی است بخاطر اینکه خمینی بزودی سقوط خواهد کرد و این ایجاد خلاء سیاسی میکند که باید پر شود. او گفت که آماده اقدام است و اگر حمایت مالی لازم از او بشود او بخت مناسبی برای موفقیت دارد. او گفته است با وجود اینکه او با خرسندی کمک های مادی از دیگر کشورها را قبول میکند، «مغز متفکر» باید آمریکا باشد .

۵- من توصیه میکنم که ما تاییده SCC و ریاست جمهوری را برای یافته ها در عملیات مخفی (سری) که ضمیمه شده کسب کنیم [۴ خط از طبقه بندی خارج نشده اند]

استنسفیلد ترنر (۳)

————————————————

ضمیمه

(واشنگتن بدون تاریخ)

یافته های ریاست جمهوری (۴)

بر حسب بخش ۶۶۲ کمک های خارجی قانون ۱۹۶۱، همانطور که اصلاح شده. راجع به عملیات در کشورهای خارجی بغیر از آنها که فقط به منظور جمع آوری اطلاعات (جاسوسی) هستند .

من در می یابم که عملیات ذیل در یک کشور خارجی برای امنیت ملی ایالات متحده مهم هستند، و دستور میدهم که ریاست سیا، یا برگزیده او، یافته های خود را به کمیته های مربوطه کنگره گزارش کند طبق بخش ۶۶۲، و این گونه گزارش ها را هر زمان لازم است تقدیم کند .

محدوده ایران

————————————————

شرح: هدایت تبلیغات و انجام عملیات سیاسی – اقتصادی برای تضعیف و مختل کردن رژیم خمینی؛ تماس گرفتن با رهبران مخالفین و دولت های علاقمند منطقه برای تشکیل جبهه وسیع ضد خمینی که قابلیت تشکیل دولت جایگزین را داشته باشد .

————————————————

۱- منبع : سازمان سیا، دفتر رئیس سیا عملیات ۹۵M01183R: پرونده های خط مشی (۱۹۷۷-۱۹۸۱)، جعبه ۱، پرونده ۵ : رئیس سیا ترنر – پرونده های فقط چشم ها – موضوعات مختلف. سری ؛ حساس. برژینسکی و ترنر توافق کردند که این یادداشت و یادداشت ۵ دسامبر کلاریس را به کارتر نشان دهند (سند شماره ۸۵ را ملاحظه کنید) ولی به ونس نشان ندهند. (سازمان سیا دفتر رئیس سازمان عملیات

۸۱ B00112R:

پرونده های موضوع، قوطی ۱۵، پرونده ۴۲ :

رئیس سیا/ معاون سیا/ ا ضا / یادداشت ها/ دستور جلسات ملاقات های برژینسکی/ ارون

۲- در آغاز یادداشت، کارتر نوشت: بختیار طرفی خطرناک است اگر او اشاره ای به همدستی آمریکا (کویت) بکند، «خیلی مواظب باشید»

۳- چاپ شده از یک کپی با این امضای تایپی .

۴- سری؛ حساس

۵- یک یادداشت با دست خط کارتر می گوید، «زیبیگ» (برژینسکی) جمله بندی را عوض کن تا مثبت شود – طرفدار آمریکا و طرفدار دموکراسی ج (جیمی کارتر)

۹۳٫ Memorandum From Director of Central Intelligence Turner to Secretary of State Vance and the President’s Assistant for National Security Affairs (Brzezinski)1

Washington, December 11, 1979

SUBJECT

  • Direct CIA Contact with Shahpour Bakhtiar

۱٫ On 8 December, an officer of this Agency established direct contact [less than 1 line not declassified] with Shahpour Bakhtiar.2 An indirect channel of communications between Bakhtiar and this Agency had previously been arranged in late August, but recently Bakhtiar, because of the critical situation in Iran, reiterated his request for a personal meeting with a CIA officer.

۲٫ During the one and one-half hour meeting with our officer, Bakhtiar said that he believes any viable future government must be slightly left of center and must include elements of the far right and far left in order to control them. He believes Khomeini has three months remaining at most and, as a result, he has been making strenuous efforts to put his organization together. Bakhtiar contended that while it may appear [less than 1 line not declassified] he is not doing much, he has in fact made a lot of progress. Specifically, he professes that:

a. He has been assembling a “staff” in Tehran to plan for his return. Among the members are military officers who can mobilize large groups upon which he can call for support in time of need.

b. He is planning to return to Khuzestan in about a month if his planning permits.

c. He has established contact with Admiral Madani, Governor of Khuzestan Province and Commander of the Iranian Navy. [3 lines not declassified]

d. He has links to [less than 1 line not declassified] prominent Iraqi Kurdish factions, the [2 lines not declassified].

e. The National Front now completely supports him, and he considers this a solid political development. Karim Sanjabi has allegedly been thrown out along with others who oppose Bakhtiar.

f. His staff in Tehran is now operating a small portable FM station broadcasting cassettes of his speeches.

g. The Iraqis have offered him support in exchange for an agreement that he would not oppose their absorbing Kuwait. Bakhtiar believes that he can make this deal now but subsequently when in power in Iran ignore the part of the bargain concerning Kuwait.

h. [4 lines not declassified]

We lack corroborating evidence that would either confirm or deny that Bakhtiar has made as much progress as he avers. We will continue to check on his actual state of progress.

۳٫ Our officer was also told that Bakhtiar is concerned about his contacts with General Gholam Ali Oveisi, former commander of the Shah’s army. While Oveisi is a highly competent officer and would be very useful to Bakhtiar, he feels that Oveisi’s contacts with Princess Ashraf and supporters of the Shah could cause trouble, and he emphasized that he wants nothing to do with the former royal family. [2 lines not declassified]

۴٫ Our officer then asked Bakhtiar exactly what he wanted from the United States Government. Bakhtiar replied as follows:

a. He would like us to influence other governments to support him. He would like favorable media coverage. He would like us to encourage some governments [less than 1 line not declassified] to provide financial support.

b. He would like us to try and keep the Shah and his supporters from becoming involved.

Bakhtiar said that time is critical because Khomeini will soon fall, creating a political vacuum that must be filled. He said that he is prepared to move and that if he gets the necessary financial support he has a reasonable chance of succeeding. While Bakhtiar’s requests for assistance are modest, we believe from other information that he feels without US support behind him, and without direct US guidance, he has little chance of success. He has said that while he would willingly accept material assistance from other nations, the “brainpower” must come from the US.

۵٫ I recommend that we obtain SCC and Presidential approval of the covert action finding which is attached [4 lines not declassified].

Stansfield Turner3

Attachment

Presidential Finding4

Washington, undated

Finding Pursuant to Section 662 of the Foreign Assistance Act of 1961, As Amended, Concerning Operations in Foreign Countries Other Than Those Intended Solely for the Purpose of Intelligence Collection

I find the following operation in a foreign country is important to the national security of the United States, and direct the Director of Central Intelligence, or his designee, to report this finding to the concerned committees of the Congress pursuant to Section 662, and to provide such briefings as necessary.

SCOPE DESCRIPTION
IRAN Conduct propaganda and political and economic action operations to weaken and disrupt the Khomeini regime; make contacts with Iranian opposition leaders and interested area governments in order to establish a broad, anti-Khomeini front capable of forming an alternative government.5
  1. Source: Central Intelligence Agency, Office of the Director of Central Intelligence, Job 95M01183R: Policy Files (1977-1981), Box 1, Folder 5: DCI Turner–Eyes Only Files–Various Subjects. Secret; Sensitive. Brzezinski and Turner agreed to show this memorandum and Kalaris’s December 5 memorandum (see Document 85) to Carter, but not to Vance. (Central Intelligence Agency, Office of the Director of Central Intelligence, Job 81B00112R: Subject Files, Box 15, Folder 42: DCI/DDCI/Memrecs/Memos/Agendas of Brzezinski/Aaron Meetings)
  2. At the top of the memorandum, Carter wrote: “Bakhtiar is a dangerous contact if he should imply any US complicity (Kuwait)–be very careful. C.”
  3. Printed from a copy with this typed signature.
  4. Secret; Sensitive.
  5. A handwritten note by Carter reads: “Zbig, Change wording to let it be positive–pro-US & pro-democracy. J.”

//history.state.gov/historicaldocuments/frus1977-80v11p1/d93

نوری جدید به ماجرای قتل م-بارون (مجتبی میر میران)شاعر مجاهد بدست فرقه رجوی

 

فرقه رجوی هیچگاه حقایق قتل م- بارون شاعر مجاهد بدست فرقه رجوی مانند همه قتلها و مرگها و مفقود شدنها … منتشر نکرده است.  عطف به اهمیت جان انسانهای در بند فرقه رجوی و احقاق حقوق آنها که بناحق کشته شدند و پایمال نشدن خونشان، گفتمان بین دو مجاهد سابق که درجریان قتل م-بارون در فرقه مجاهدین قرار گرفته اند که در فیسبوک این وب سات آمده را باز نشر میکنیم تا شاید روزی جنایتکارانی چون مسعود و مریم رجوی و همدستشان مهدی ابریشمچی  بدست عدالت سپرده شوند. به قطع و یقین، قضاوت نهایی در مورد همه قتلهای انجام شده  توسط فرقه رجوی و صدور حکم با مردم ایران و سیستم قضایی بی طرف منتخب آنان بعد از تحقیقات کامل بطور حرفه ای از شاهدینی همچون آقای رضوانی و همه کسانیکه سکوت کرده اند همچون آقای اسماعییل وفا یغمایی که بسیار با م بارون نزدیک بود،  خواهد بود. مسئولیت حقایق بیان شده برعهده بیان کنندگان آن است. بنده اما شهادت میدهم که رجوی هزاران بار به قتل و کشتار مخالفین درونی حکم قرآنی داده است و حتی نحوه کشتن مخالفین  و جدا شدگان را در جلسه عمومی 4000نفره بطور فیزیکی نشان داده است. و حتی گفته است که در اروپا جدا شدگان را میکشید و منتظر میشوید پلیس بیاید و بگوئید بله من رهرو مسعود رجوی این فرد را کشتم. مسعودرجوی در کتاب خانواده ها که در سایت مجاهدین در دسترس است در صفحه 20 آن چنین نوشته که اگر حتی خانواده هایتان با علی(مسعودرجوی) مخالفت کردند اگر آنهارا کشتید فقط به ایمان شما اضافه میشود.

از علی بیاموزیم3

[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

12 دیماه 1399

اول ژانویه 2021

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”20″]بخشی از متن پیاده شده گفتمان بین دو مجاهد قدیمی جدا شده که در جریان قتل م بارون در فرقه رجوی قرار گرفته بودند را بخوانید   . متن کامل در انتها آمده است که آقای فیروزمند تصحیحاتی  داده اند که قابل توجه است[/su_heading]

علی رضوانی: جناب اقای فیروز مند بخشی از گفته های شما را قبول دارم ولی همه انها را نه .؟چون بنده مدت ها از طریق همین کامنت ها خواستم که اقای یغمایی دست از فحاشی بر دارد و در صد اثبات تفاوت فکری اسماعیل دیروز و امروزی را با فرهنگ جدید ارایه بدهد . ولی متاسفانه ایشان هر بار یک فحش نامه در غالب شعر سرودند، در مورد زیاده روی من باید به عرض تان برسانم من شخصا اسماعیل را از گذشته های دور می شناسم، و هم چنین با برادر نازنین اش امیر[وفا یغمایی] در مشهد در یک ستاد بودیم.  امیر[وفا یغمایی] بخاطر ازادی مردم ایران در روز روشن مثل هزاران عزیز دیگر بر چوبه دار رقص ازادی و رهایی سر داد اخرین کلامش سلام بر خلق سلام بر ازادی بود. این فرزند دلیر حتا نه گفت سلام بر مجاهدین چون مجاهدین را بخشی از ملت ایران میدانست.لذا اینگونه بر خوردتند با اسماعیل[وفا یغمایی] را بخاطر گذشته دور وظیفه‌ای انسانی تلقی مینمایم ،

[spacer height=”15px”]

در مورد م باران [شاعر مجاهدی که در یکی از پایگاههای فرقه رجوی در بغداد جنازه اش پیدا شد و فرقه رجوی اعلام کرد خودکشی کرده است] من فکر میکنم جناب فیروزمند کمی اختلاف نظر داریم ، زمانیکه م باران بنا به گفته شما خودش را حلق اویز کرده بود و درب ورودی هم از تو قفل بود ، باید به عرض تان برسانم اولا ایشان در اتاق محل کارش دست به خودکشی نزده بودند.

[spacer height=”15px”]

او در طبقه سوم ساختمان واحد دست راستی اولین واحد که محل مسکونی م باران و همسرش بود حلق اویز شده بود.و بنده از ابتدای جریان در صحنه حضور داشتم و شخصا از صحنه حلق اویز شدن ان زنده یاد فیلم برداری نمودم.

[spacer height=”15px”]

  درست است برگی در گردن خود اویزان نموده بود ، عنوان نوشته شده بدین صورت بود.

[su_highlight background=”#1900fa” color=”#f7fa0d”]از انجا که حق خروج من از سازمان را ممنوع و مرا در ردیف پاسداران خمینی خطاب نمودید . من بخاطر این بی حرمتی دست به خود کشی میزنم، [/su_highlight]

[spacer height=”15px”]

و بیان بر داشتن وصیت نامه توسط همسر و شریف خلاف واقعیت تاریخ غم انگیزی است که گوی میخواهید به خواننده این ذهنیت را. الغا کنید که ایشان از تشکیلات بریده بودند و از سر ناچاری دست به خودکشی زدند. [spacer height=”15px”]

جناب اقای فیروز مند شما هم احتمالا در بخش تبلیغات حضور داشتید و در جلسه نفرین به م باران توسط مهدی ابریشم چی حضور داشتید منظورم جلسه ای که در زیر زمین همون ساختمان بر گزار شد و همگی برای خشنودی رهبری به قربانی دشنام دادید بنده کمی با تفکرات اون دوران تان کم وبیش اشنا هستم.[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=” (سایت نه به تروریسم و فرقه ها) “]این برداشت آقای رضوی اشتباه است. آقای فیروزمند اعلام کرده اند که هیچگاه در جلسه تکفیر م بارون که فرقه رجوی برگزار کرده نبوده و شرکت نکرده و هیچگاه نیز م بارون را نفی و به او دشنمام نداده [/su_quote]

(در انتها تکذیب فیروزمند را بخوانید)

[spacer height=”15px”]

ماجرای قتل 

[spacer height=”15px”]

بر گردیم به محل جنایت اولا سقف اتاق ها از کف زمین 220 سانتیمتر بود لذا فرد مقتول باید برای دسترسی به سقف از یک زیر پای مثل صندلی یا میز استفاده میکرد ، دوم اینکه طناب دار از میله پنکه اویزان بود و ارتفاع پای مقتول با کف زمین کمتر از ده سانتیمتر بود و ضمنا بخاطر فراموشی تان باید به عرض تان برسانم من در اتاق مقتول نه صندلی و نه میز و نه حتا یک بالشت زیر سر برای خواب ندیدم، ضمنا افرادیکه در قید حیات حلق اویز می شوند اثار کبودی و خون مردگی در گردن انها به جا میماند در حالیکه هیچ گونه خون مردگی و بردگی طناب در گردن مقتول وجود نداشت .

[spacer height=”15px”]

سوال اخرم از شما کارشناس با تجربه ایا امکان خلق اویز شدن یک فرد از میله پنکه امکان پذیره. ؟ شاید در جواب بگویید بله ولی باید به عرض تان برسانم زنده یاد م باران قبل از صحنه سازی حلق آویز مرده بود با چه روشی این موضوع از طرف سازمان مختومه اعلام شد؟[spacer height=”15px”]

دقیقا یادم هست در بخش اداری جواز دفن برای م باران، پلیس عراق خواهان نظریه پزشک قانونی بود عباس داوری با کمک سروان خالد  [افسراداره اطلاعات ارتش]عراق رابط تشکیلات مجاهدین موضوع را بدون نظر پزشک قانونی حل و فصل نمودند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

اخرین مورد در رابطه با سکوت اینجانب عنوان نمودید من شخصا حرفهای که در رابطه با سازمان استالینی مجاهدین خلق لازم بوده چه به صورت کفتار و نوشتار بیان نمودم قرار نیست تا ابد دهر دنبال افشاگری بر علیه فرقه رجوی باشم . چون از نظر من مجاهدین رجوی یک سکت مذهبی و جنایتکار مثل داعش و طالبان در خدمت نیروهای بیگانه هستند.  ضمنا فراموش نکنید مجاهدین تنها مانع برای کسب ازادی ، و استقرار دمکراسی و عدالت اجتماعی در صحنه سیاسی ایران نبوده و نیستند . ضمنا بخاطر بسپارید ملت ایران اسیر یک مشت داروغه بنام اخوند که خود را نماینده خود خوانده خدا بر روی زمین میدانند هستند. از نظر اینجانب فرقی بین استبداد ایدیولوژیکی و عملکرد ضد انسانی استبداد شاه ، شیخ و مجاهدین رجوی نیست. امروزه برای بنده پیروی از ایدیولوژی مرام و مسلک توسط مردم یک ارمان شخصی و حیات خلوت و حقوق فردی میدانم
من شخصا بدنبال احیای حقوق شهروندی ملت ایران هستم ان هم با معیارهای شناخته شده جهانی که شامل موارد زیر میباشد.

[spacer height=”15px”]


حقوق فردی در زمینه های سیاسی ، اجتماعی فرهنگی، اقتصادی برای همه ملت ایران با هر عقیده مرام و مسلک. حقوق ملی یک شهروند در جهار چوب قانون اساسی کشور. حقوق جهانی بر اساس منشور شناخته شده جهانی و اصل احترام به حقوق سایر ملل بر اساس حفظ منافع ملی در چهار چوب صلح و امنیت برای همه ای جهان. و اخرین ارزویم. جهانی عاری از ارتش و جنگ و خونریزی است چون شخصا معتقد هستم مرزهای جغرافیایی برای جدا کردن انسانها از انسانیت ترسیم شده است .

علی رضوانی با نام فیس بوکیDruckCenter Zeil

[spacer height=”15px”]

آقای جواد فیروزمندی:

در ضمن آقای ارشد لطفا تصحیح بفرمایید. من شاهد مستقیم قتل یا حلق آویزشدن م.بارون نبودم. من راوی بودم و هر چه گفتم دیالوگی بود بین من و همسر م.بارون که ایشان شاهد مستقیم و اولین نفر می باشند و زنده و حی و حاضر هستند. امید که در مطلب وب سایت تان نیز تصحیح بفرمایید. لطف کنید کامنت دوم بنده را نیز در کنار اولی قرار دهید تا از برخی شائبه ها جلوگیری شود. چون در کامنت دوم مورد فحاشی یا دادگاهی کردن م.بارون در زیر زمین همراه با مهدی ابریشمچی که آقای رضوانی لطف نموده و به من نسبت داده اند را نیز قید نموده وتصحیح بفرمایید. چون من در آن روز و در آن نشست فحاشی یا روزی دیگر علیه م.بارون شرکت نداشتم.

فیروزمند

[spacer height=”15px”]

آقای جواد فیروزمند: 
 مطلبی که با عنوان «نوری جدید به ماجرای قتل م-بارون (مجتبی میر میران) شاعر مجاهد بدست فرقه رجوی – یکم ژانویه ۲۰۲۱» و با استناد به گفتمان بین دو مجاهد سابق شاهد قتل م-بارون که در فیسبوک این وب سات آمده را در وب سایت تان منتشر کردید.
این مسئله اشکالات و انتقاداتی به همراه دارد که امیدوارم مورد توجه جنابعالی قرار بگیرد چرا که در کمال انعطاف و منطق می نویسم. لطف کرده با تانی مطلب را مطالعه فرمورده و عین آن را در وب سایت تان منتشر نمایید:
۱.من با آقای رضوانی گفتمان دو نفره نداشتم. ایشان کامنتی درباره اسماعیل وفا یغمایی زیر مطلب شما گذاشته بودند، من خواندم و نظرم را نوشتم. معنی کامنت گذاشتن گفتگو یا گفتمان نیست. و اکنون نیز پشیمانم چون حس بدی پیدا کردم.
۲.من شاهد مستقیم قتل یا خودکشی مرحوم م.بارون نبودم و نمی دانم شما چرا چنین چیزی درمورد من نوشته اید؟ نظر، روایت، بیان خاطره در کامنت را نمی توان بعنوان شهادت مورد استفاده قرار داد. کامنتی که من گذاشته بودم بر اساس صحبتی بود که با همسر م.بارون داشتم. آنجا هم قید نکرده بودم که من شاهد صحنه بوده ام. خیر من شاهد صحنه نبودم و فقط یک خاطره را نقل کرده بودم آن هم نه به طور کامل. خیلی جزئی و گذرا و آن هم در هم دردی با آقای رضوانی.
۳.شما مطلب آقای رضوانی را در فیس بوک منتشر کرده بودید، و من نمی دانستم که شما همانجا بلافاصله در وب سایت تان منتشر خواهید کرد. مطلب آقای رضوانی با دو اتهام به من همراه بود که وقتی مطالعه کردم متعجب شدم و به همین دلیل در پاسخ، مطلبی محترمانه نوشتم و توضیح دادم که من در فلان نشست تیغ کشی علیه م.بارون شرکت نداشتم و هیچ نوع فحاشی هم علیه م.بارون نداشته ام.
اتهاماتی که از قول آقای رضوانی درباره من در وب سایت تان منتشر کرده اید بدون ایکه پاسخ من را نیز منتشر کرده باشید: «جناب اقای فیروز مند شما هم احتمالا در بخش تبلیغات حضور داشتید و در جلسه نفرین به م باران توسط مهدی ابریشم چی حضور داشتید منظورم جلسه ای که در زیر زمین همون ساختمان بر گزار شد و همگی برای خشنودی رهبری به قربانی دشنام دادید بنده کمی با تفکرات اون دوران تان کم وبیش اشنا هستم.»
من در پاسخ به آقای رضوانی خیلی کوتاه نوشتم: «در ضمن من در جلسه نفرین به م باران توسط مهدی ابریشم چی و آن زیر زمین حضور نداشتم. نه آنروز و نه هیچ روزی م.بارون را مورد دشنام و لعن و نفرین و فحش قرار نداده ام.»
۴.شما اگر می خواستید کل مطلب را در وب سایت تان منتشر نمایید اولا در این مورد خاص باید مرا مطلع می کردید چون پاسخ آقای رضوانی را ندیده و نخوانده بودم. آنوقت باید پاسخ من را هم می گرفتید و در نهایت با من مطرح می کردید که این مطلب را می خواهید در وب سایت تان منتشر کنید. که هیچ یک از این کارها را نکرده اید. خب چه برداشتی می توان از کار شما داشت؟
۵.انتشار یک موضوع در وب سایت و آن هم تحت عنوان غلط گفتمان دو تن از شاهدان قتل م.بارون هم کار غلطی بود و هم اینکه بقول شما به پایان نرسیده، فرصت سوزی ننمودید. بقول قدیمی ها به طور ناقص و با دو اتهام به یکی از طرف ها به تنور داغ چسباندید. این کار زشتی بود و در میان اهل منطق مرسوم نیست.
نظر یا کامنت گذاشتن در صفحه فیس بوک شما معنی اش این نیست که آن را در وب سایت تان منتشر نمایید. این کار احتیاج به مجوز دارد و شما باید مجوز آن را از من می گرفتید.
۶.من خیلی منتظر ماندم شما نکات پایانی کامنت من و تصحیحاتی که داده بودم را در نظر گرفته و مطلب تان را تصحیح بفرمایید، ولی این کار را نکردید. هر دلیلی داشته باشد برای من مهم نیست. مهم این است که شما مطلبی غلط و دو اتهام بی پاسخ را بدون اینکه نظر من را جویا شوید یا به کامنت های بعدی من در پاسخ به آقای رضوانی رجوع کرده باشید در وب سایت تان منتشر نمودید. روی این کارتان اسم نمی گذارم ولی در رابطه با من لطفا این کار را تکرار نکنید!
۷.لطف کرده و مطالبی که درباره من در وب سایت تان منتشر کرده اید را حذف نمایید. یعنی هر جا که اسم یا نقل قولی از من وجود دارد پاک نمایید. این مطلب برای انتشار در وب سایت نبود. اما در فیس بوک تان اشکالی ندارد که باشد آن هم در همان قالب کامنت هایی که پشت سر هم آمده است!
جواد فیروزمند

 [spacer height=”15px”]

آقای جواد فیروزمند:  آقای رضوانی، نوشته شما درباره م.بارون، درست تر از گفته من می باشد قصد نوشتن این موضوع را نداشتم و چون در نوشته شما درج شده بود خواستم یاد آوری کرده باشم.
این حرف را هم قبول دارم که شما از صحنه فیلم گرفته اید.
اطاق محل زندگی هم که گفته اید کاملا درست است.
اما درباره وصیت نامه که هر دو متفق القول هستیم از گردنش آویزان بوده را من با همسرش صحبت کردم و او گفت پس از شکستن درب توسط نفرات دیگر، اولین نفر وارد اطاق شده بود و چیزیکه علاوه بر صحنه فجیع همسرش خودنمایی میکرد، وصیت نامه شوهرش بوده است.
همسرش می گوید تلاش میکند وصیت نامه را از گردن م.بارون پایین بیاورد، اما قدش نمی رسد. می رود و صندلی می آورد، زیر پایش قرار می دهد، روی صندلی می رود و وصیت نامه را بر می دارد تا بخواند.
از صندلی که پایین می آید، مهدی ابریشمچی از راه رسیده و درست کنارش بوده ، مهدی دست می اندازد و وصیت نامه را از او می قاپد. یعنی با سرعت این کار را میکند و مابقی ماجرا که حق ندارد وصیت خائن به انقلاب و مزدور خمینی را بخواند…
من از همسرش پرسیدم توانستی جمله ای یا کلمه ای از وصیت نامه را بخوانی؟ گفت نه.
از او پرسیدم موضوع قتل بوده یا خودکشی؟
همسرش پاسخ داد، به یقین نرسیدم. ولی آنچه که دیدم روی دار مرده بود.
گفتم شما که همیشه با هم بودید. گفت نه همیشه با هم نبودیم مثل بقیه هفته یا دو هفته یک بار همدیگر را می دیدیم.
پرسیدم وضعیت اش در باره انقلاب ایدئولوژیک چطوری بود؟
گفت زیاد به روز نمی داد و حرفی نمی زد. ولی احساس من این بود که خیلی دمق و درگیر است…
م.بارون در عدم باورمندی به انقلاب ایدئولوژیک قربانی فرقه رجوی شد. و چند و چون تصمیم گیری، عمل دار زدن و اجرای آن با انتشار وصیت نامه از طرف فرقه رجوی می توانست همه چیز را روشن کند که متاسفانه هنوز در پرده ابهام است و فرقه رجوی پاسخگو نیست! در ضمن من در جلسه نفرین به م باران توسط مهدی ابریشم چی و آن زیر زمین حضور نداشتم. نه آنروز و نه هیچ روزی م.بارون را مورد دشنام و لعن و نفرین و فحش قرار نداده ام. چند نکته هم یادم رفته بود که برگشتم و تصحیح میکنم. من از نحوه حل آویز شدن م.بارون از همسرش پرسیدم. گفت که دقیقا نمی دانم چطوری و کی این کارو کرده بود ولی در کنارش یک صندلی وجود داشت. پرسیدم خودش می توانست خودش را دار بزند. گفت بله. پرسیدم پس از شکستن درب وقتی وارد اطاق شدی، کلید پشت درب بود، گفت نگاه نکردم و اساسا حواسم به کلید یا عدم وجود کلید نبود. چون وقتی همسرم را بالای دار دیدم در ورودی درب خشکم زد و . گفت من در خودم جرات وارد شدن به آن اطاق را نمی دیدم وتنها چیزی که باعث شد جرات پیدا کنم و به سمت مجتبی بروم، کاغذی بود که از گردنش آویزان بود و پشت و روی آن پر از نوشته بود. موفق باشید. فیروزمند

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”24″ margin=”30″] متن گفتمان بین دو مجاهد جدا شده که در جریان قتل م بارون در فرقه رجوی قرار گرفته بودند از فیس بوک این وب سایت. متن کامل گفتمان آنها در انتهای آمده است. آقای فیروزمندی تصحیحاتی داده اند که قابل توجه است  [/su_heading]

 
  • قای جواد فیروزمندی: آقای علی رضوانی عزیز،از نظر من انتقاد شما به آقای اسماعیل وفا یغمایی قابل درک است، امید که ایشان نیز درک نمایند و خود پاسخگو باشند. اما نه به آن شدت که آن را نفی کرده اید.
    من درباره شعر و ادبیات با اسماعیل در تشکیلات رابطه نزدیکی داشتم و اینکه گفته نظامی نبوده است، درست گفته است.
    شما خودتان هم که در تشکیلات بودید، اگر غیر از این است بفرمایید که کدام قسمت نظامی بوده اند.
    از طرفی کمی تند رفته اید. چون اگر چنین نبود با کمی ملایمت بهتر می توانستید با اسماعیل دیالوگ نمایید. به همین دلیل فکر نکنم برای او چیزی مانده باشد که بتواند هر روز بر مصداق شما رنگ دیگری عوض نماید. همین اندازه که از فرقه رجوی فاصله گرفته، مبارک است.
    درباره مرحوم م بارون مرا بیاد خاطره ای اندختید که همینجا عرض می کنم. ایشان زمانیکه خود را در اطاق کارش دار می زند، یک وصیتنامه از خود بجا می گذارد که از گردن روی سینه اش آویزان کرده بود.
    درب اطاق کار م بارون از داخل قفل بود و پس از شکستن درب، اولین کسی که با آن صحنه مواجه می شود، همسرش بود. او وصیت نامه را از گردن م بارون در حالیکه از دار آویزان بود بر می دارد. همانجا شروع می کند تا وصیتنامه را بخواهند که در همان حین، مهدی ابریشمچی از راه می رسد و وصیت نامه را از دست همسرش می قاپد و به او اجازه خواندن نمی دهد.
    مهدی ابریشمچی می گوید تو حق خواندن وصیت نامه این ضد انقلاب را نداری. و ….
    بنابر این م بارون با انقلاب ایدئولوژیک مخالف بود و مخالفتش را بنا به گفته برخی دیگر به اطلاع مسعود رجوی رسانده بود. او زیر فشار بود و تحت همین فشار ها چون راه برون رفت نداشت، درب اطاق کارش را قفل کرد و خود را حلق آویز نمود.
    من سال ها است که با اسماعیل وفا یغمایی رابطه ندارم. اما مواردی که شما درباره ایشان فرموده اید را خود او نیز گفته است. بنابراین ما قاضی نیستیم که اکنون بخواهیم او را قبول کنیم یا نه، قضاوت با مردم ایران است. اینجا هم مقداری تند رفته اید.
    انتقادی که من شخصا نسبت به اسماعیل وفا یغمایی دارم، مواردی که شما متذکر شده اید نیست.
    ۱. اسماعیل وفا یغمایی در سال هایی که نسبت به وقایع مجاهدین موضع گیری نمی کرد، خاموش بود و اکنون آن دوران را جزو ایام جدایی خود از فرقه رجوی می داند که باید پاسخگو باشد. او باید پاسخگوی این باشد که چرا این همه سال بعد از جدایی سکوت کرده بود؟
    ۲. برای من مهم نیست که اسماعیل اکنون چه باور شخصی و مرامی دارد؟ همینکه از فرقه رجوی جداشده و اکنون نسبت به آنان انتقاد می کند، مبارک است. اما از اینکه به ورطه ای افتاده و به نقد ایدئولوژی گذشته خود در قالب ضدیت با مذهب، دین و ایدئولوژی بطور عام برخاسته از نظر من غلط است.
    مذهب، باور و دین عامه را نباید تحت عنوان پژوهش به سخره گرفت، حتی اگر قبول نداشته باشد.
    *من از وضعیت شما مطلع نیستم ولی ای کاش شما هم پس از چاپ کتاب هایتان سکوت نمی کردید و اگر می توانستید همچنان در میدان باقی می ماندید!
    ارادتمند، جواد فیروزمند
     [spacer height=”15px”]
  • دیدن را همه می بینند . بیان حقیقت و چگونه دیدن و چگونه زیستن مهم هست نه فقط دیدن. اگر شما سوالی دارید بفرمایید طرح کنید من هستم فرار هم نکردم واگر هم باز مشگل ذهنی داشتید میتوانید از دفتر صلیب سرخ جهانی سوال کنید کتاب شکنجه در زندان های مجاهدین رجوی را چه کسی نوشته حتما به اسم ادرس بنده دسترسی خواهید داشت . دیگر اینکه من شخصا فکر نمی کنم شما هیچ گونه شناختی از بنده نداشته باشی .؟
     [spacer height=”15px”]
  • DruckCenter Zeil

    جدا شدن از فرقه مجاهدین گرچه مبارک و قابل درک است هرچند با گذشت بیش از چهل سال و نادیده گرفتن حقوق یایمال شدن اعضای معترضین درونی سازمانی توسط جناب اقای اسماعیل یغمائی بخاطر حفظ منافع فردی خویش. ستایش و کرنش این شاعر انقلابی و سراینده اشعار خالصانه برای وصل به رهبری عقیدتی خویش چه به صورت کتاب و پا ورقی در نشریه ای فرقه رجوی حلاج وار سر بر استانه رهبر خواص خواست و بوسیدن پای مبارک ایشان و کعبه نامیدن پایگاههای مجاهدین چه اشعاری که، نه سرود و شب روز در رادیو 📻 تلویزیون این فرقه در وصف رهبری ان، مدحی سرای که نکرد گوی شاعر نامدار از چشم 👀 و گوش 👂 و مغز معیوب تشریف داشتند ندیدن و نشنیدن ضجه زندانیان معترضین درون سازمانی را نه یک بار و دو بار، نه یک روز ، نه دو روز، بلکه ماها و سالها شاهد این جنایت بودند و لب به سخن نگشودند، البته من شخصا جدایی ایشان را تبریک میگویم و اما شرط پذیرش انرا منوط به جدایی در تمام ابعاد میدانم ، اعم از ایدیولوژیکی ، فرهنگی ،سیاسی ، اجتماعی، ودست اخر پوزش کتبی از ملت شریف ایران چرا و به چه دلیل این همه سال سکوت 😶 کردند این ها پیش شرط های ورود به خانواده بزرگ ایران هستند، گرچه ایشان مدعی هستند از مجاهدین جدا شدند ولی تمام نوشتارها و گفتارها و بر خورد ایشان با مخالفین نظریه او همانند پرخاشگری و تهمت و افترای رجوی گونه میباشد، با عرض پوزش از خوانندگان محترم خر که همان خر هست فقط پالانش عوض شده است و مقداری گاه و یونجه و طویله اش از کعبه مجاهدین خلق به کاروانسرای بی سر و تی تحت نام هوادار تفکر سوسیالیستی تغییر مکان داده است ، اگر خوانندگان محترم زحمت کشیده و نوشتار ایشان را برای چند دقیقه مطالعه نمایند متوجه فرهنگ لمپن وار و عقب مانده ایشان می شوند، گوی بخاطر بی مهری رهبر عقیدتی از در باری رانده شده و در اوج درماندگی فکری به درگاه یک مستبد دیگر رو اورده است ، و با نثار فحش نامه در تحطیر گذشته ننگین خود میباشد، یک خاطره برای روشن شدند مخ معیوب این شاعر نامدار و مجزگوی تاج و تخت جدید، روزی من و مهدی فتح الله نژاد عضو سابق دفتر سیاسی سازمان و اقای اسماعیل یغمایی در پایگاه میرزایی بغداد در بخش تبلیغات در مورد حلق اویز شدند شاعر جوان م باران ☔ فرمانده سابق نظامی جنگل در شمال ایران در سال 1360 گفتگو میکردیم. چرا و به چه دلیل اینطور ظالمانه به صورت مخفیانه حلق اویز شده است مهدی در جواب گفت م باران حاضر نبود اشعاری که در وصف رهبری سروده می شوند را در رادیو 📻 بخواند و چاپلوسی رهبری را کند در حضور من حاضر نشد پای جابرزاده و محمد علی توحیدی را ببوسد و شدیدن مخالف انقلاب ایدیولوژیکی درون سازمانی بود این خاطره را بخاطر این نوشت که ایشان مدعی هستند من در بخش تبلیغات بودم و با عناصر نظامی سر وکار نداشتم ، چیزی در مورد زندان و شکنجه و اعدام درون گروهی سازمان مجاهدین رجوی اطلاع ندارم ، این بود بخش کوچکی از بیوگرافی شاعر نامدار و مجزگو باشد تا نسلهای اینده بیشتر با این خیل عظیم جانوران اشنا شوند، حجت از بخش رادیو و تلویزیون فرقه مجاهدین و عضو مرکزیت سابق این سازمان
    [spacer height=”15px”]
    • DruckCenter Zeil

      شما خودت را معرفی کنی حرفت معتبر میشود هرچند که ایرادات بحق شما در مورد اسماعیل بجاست. م بارون هم از اولین کشته های دستگاه انسان خردکنی مسعودرجوی بود.

    • اقای باقر وند شما فکر میکنید کسی از هویت بنده با خبر نیست. ؟ کلیه مطالب و مصاحبه ها و کتابهای اینجانب در مورد فرقه رجوی در سالهای 1993 در سطح اروپا و امریکا و و حتا در روزنامه های فارسی زبان به مدت یک سال چاپ و پخش شد، دراین رابطه بیش از دو جلد کتاب از مصاحبه های اینحانب از طرف رادیو 24 ساعته امریکا چاپ و توزیع گردید . من فکر نمی کنم کسی نداند من کی هستم.
    • اسدعا دارم اگر امکاندارد نامتون را بگید، در ضمن اگر هرمطلبی در مورد سازمان منتشر کرده اید را خواهشا به من نیز بدهید یا لینکش را به ایمیل info@nototerrorism-cults.com نیز ارسال کنید. ممنون میشوم.
    • من چندان با سیستم امروزی اشنای ندارم فقط از هر کتاب یک جلد برای خودم نگهداشتم ولی کتابهای من به زبانهای انکلیسی، ایتالیایی ، فرانسه، و اسپانیایی‌ ترجمه و چاپ و توزیع شده است در حال حاضر با عرض معذرت چیزی برای ارسال ندارم.
    • آقای علی رضوانی با درود فراوان و خسته نباشید و تشکر از اینکه اولین کتاب شکنجه در مجاهدین را نوشته اید. خواهشمندم اگر عکسی از روی جلد کتابتون بگیرید و در این فیس بوک بگذارید. ازترجمه هاش هم اگر دارید عکس بگیرید و بگذارید. چگونه میشود از کتاب شما یک نسخه تهیه کرد.
      [spacer height=”15px”]
  • جناب اقای فیروز مند بخشی از گفته های شما را قبول دارم ولی همه انها را نه .؟چون بنده مدت ها از طریق همین کامنت ها خواستم که اقای یغمایی دست از فحاشی بر دارد و در صد اثبات تفاوت فکری اسماعیل دیروز و امروزی را با فرهنگ جدید ارایه بدهد . ولی متاسفانه ایشان هر بار یک فحش نامه در غالب شعر سرودند، در مورد زیاده روی من باید به عرض تان برسانم من شخصا اسماعیل را از گذشته های دور می شناسم ، و هم چنین با برادر نازنین اش امیر در مشهد در یک ستاد بودیم امیر بخاطر ازادی مردم ایران در روز روشن مثل هزاران عزیز دیگر بر چوبه دار رقص ازادی و رهایی سر داد اخرین کلامش سلام بر خلق سلام بر ازادی بود. این فرزند دلیر حتا نه گفت سلام بر مجاهدین چون مجاهدین را بخشی از ملت ایران میدانست ، لذا اینگونه بر خوردتند با اسماعیل را بخاطر گذشته دور وظیفه‌ای انسانی تلقی مینمایم ، و در مورد م باران من فکر میکنم جناب فیروزمند کمی اختلاف نظر داریم ، زمانیکه م باران بنا به گفته شما خودش را حلق اویز کرده بود و درب ورودی هم از تو قفل بود ، باید به عرض تان برسانم اولا ایشان در اتاق محل کارش دست به خودکشی نزده بودند. او در طبقه سوم ساختمان واحد دست راستی اولین واحد که محل مسکونی م باران و همسرش بود حلق اویز شده بود. و بنده از ابتدای جریان در صحنه حضور داشتم و شخصا از صحنه حلق اویز شدن ان زنده یاد فیلم برداری نمودم درست است برگی در گردن خود اویزان نموده بود ، عنوان نوشته شده بدین صورت بود از انجا که حق خروج من از سازمان را ممنوع و مرا در ردیف پاسداران خمینی خطاب نمودید . من بخاطر این بی حرمتی دست به خود کشی میزنم، و بیان بر داشتند وصیت نامه توسط همسر و شریف خلاف واقعیت تاریخ غم انگیزی است که گوی میخواهید به خواننده این ذهنیت را. الغا کنید که ایشان از تشکیلات برده بودند و از سر ناچاری دست به خودکشی زدند، جناب اقای فیروز مند شما هم احتمالا در بخش تبلیغات حضور داشتید و در جلسه نفرین به م باران توسط مهدی ابریشم چی حضور داشتید منظورم جلسه ای که در زیر زمین همون ساختمان بر گزار شد و همگی برای خشنودی رهبری به قربانی دشنام دادید بنده کمی با تفکرات اون دوران تان کم وبیش اشنا هستم. بر گردیم به محل جنایت اولا سقف اتاق ها از کف زمین 220 سانتیمتر بود لذا فرد مقتول باید برای دسترسی به سقف از یک زیر پای مثل صندلی یا میز استفاده میکرد ، دوم اینکه طناب دار از میله پنکه اویزان بود و ارتفاع پای مقتول با کف زمین کمتر از ده سانتیمتر بود و ضمنا بخاطر فراموشی تان باید به عرض تان برسانم من در اتاق مقتول نه صندلی و نه میز و نه حتا یک بالشت زیر سر برای خواب ندیدم، ضمنا افرادیکه در قید حیات حلق اویز می شوند اثار کبودی و خون مردگی در گردن انها به جا میماند در حالیکه هیچ گونه خون مردگی و بردگی طناب در گردن مقتول وجود نداشت ، سوال اخرم از شما کارشناس با تجربه ایا امکان خلق اویز شدن یک فرد از میله پنکه امکان پذیره. ؟ شاید در جواب بگویید بله ولی باید به عرض تان برسانم زنده یاد م باران قبل از صحنه سازی خلق اویز مرده بود با چه روشی این موضوع از طرف سازمان مختومه اعلام شد دقیقا یادم هست در بخش اداری جواز دفن برای م باران پلیس عراق خواهان نظریه پزشک قانونی بود عباس داوری با کمک سروان خالدافسر عراقی رابط تشکیلات مجاهدین موضوع را بدون نظر پزشک قانونی حل و فصل نمودند، اخرین مورد در رابطه با سکوت اینجانب عنوان نمودید من شخصا حرفهای که در رابطه با سازمان استالینی مجاهدین خلق لازم بوده چه به صورت کفتار و نوشتار بیان نمودم قرار نیست تا ابد دهر دنبال افشاگری بر علیه فرقه رجوی باشم . چون از نظر من مجاهدین رجوی یک سکت مذهبی و جنایتکار مثل داعش و طالبان در خدمت نیروهای بیگانه هستند ، ضمنا فراموش نکنید مجاهدین تنها مانع برای کسب ازادی ، و استقرار دمکراسی و عدالت اجتماعی در صحنه سیاسی ایران نبوده و نیستند . ضمنا بخاطر بسپارید ملت ایران اسیر یک مشت داروغه بنام اخوند که خود را نماینده خود خوانده خدا بر روی زمین میدانند هستند. از نظر اینجانب فرقی بین استبداد ایدیولوژیکی و عملکرد ضد انسانی استبداد شاه ، شیخ و مجاهدین رجوی نیست ،امروزه برای بنده پیروی از ایدیولوژی مرام و مسلک توسط مردم یک ارمان شخصی و حیات خلوت و حقوق فردی میدانم
    من شخصا بدنبال احیای حقوق شهروندی ملت ایران هستم ان هم با معیارهای شناخته شده جهانی هستم که شامل موارد زیر میباشد.
    حقوق فردی در زمینه های سیاسی ، اجتماعی فرهنگی، اقتصادی برای همه ملت ایران با هر عقیده مرام و مسلک
    حقوق ملی یک شهروند در جهار چوب قانون اساسی کشور
    حقوق جهانی بر اساس منشور شناخته شده جهانی و اصل احترام به حقوق سایر ملل بر اساس حفظ منافع ملی در چهار چوب صلح و امنیت برای همه ای جهان. و اخرین ارزویم. جهانی عاری از ارتش و جنگ و خونریزی است چون شخصا معتقد هستم مرزهای جغرافیایی برای جدا کردن انسانها از انسانیت ترسیم شده است . رضوانی
     [spacer height=”15px”]
    • DruckCenter Zeil

      تشکر از این گفتمان بین شما و آقای فیروزمندی، که روشنایی جدیدی به جنایتی که در قتل شاعر مجاهد م-بارون توسط فرقه تبهکار رجوی روی داده بود تاباندید.

     [spacer height=”15px”]
  • ؟در دفاع از رحمان کریمی!!؟ و اهانت به ارزشهای والای رهبر مقاومت مسعودرجوی و نقد اسماعیل وفا یغمایی!!
    NOTOTERRORISM-CULTS.COM
    ؟در دفاع از رحمان کریمی!!؟ و اهانت به ارزشهای والای رهبر مقاومت مسعودرجوی و نقد اسماعیل وفا یغمایی!!
    • در ضمن آقای ارشد لطفا تصحیح بفرمایید. من شاهد مستقیم قتل یا حلق آویزشدن م.بارون نبودم. من راوی بودم و هر چه گفتم دیالوگی بود بین من و همسر م.بارون که ایشان شاهد مستقیم و اولین نفر می باشند و زنده و حی و حاضر هستند. امید که در مطلب وب سایت تان نیز تصحیح بفرمایید. لطف کنید کامنت دوم بنده را نیز در کنار اولی قرار دهید تا از برخی شائبه ها جلوگیری شود. چون در کامنت دوم مورد فحاشی یا دادگاهی کردن م.بارون در زیر زمین همراه با مهدی ابریشمچی که آقای رضوانی لطف نموده و به من نسبت داده اند را نیز قید نموده وتصحیح بفرمایید. چون من در آن روز و در آن نشست فحاشی یا روزی دیگر علیه م.بارون شرکت نداشتم. فیروزمند
    • آقای داوود ارشد
      ضمن سلام
      مطلبی که با عنوان «نوری جدید به ماجرای قتل م-بارون (مجتبی میر میران) شاعر مجاهد بدست فرقه رجوی – یکم ژانویه ۲۰۲۱» و با استناد به گفتمان بین دو مجاهد سابق شاهد قتل م-بارون که در فیسبوک این وب سات آمده را در وب سایت تان منتشر کردید.
      این مسئله اشکالات و انتقاداتی به همراه دارد که امیدوارم مورد توجه جنابعالی قرار بگیرد چرا که در کمال انعطاف و منطق می نویسم. لطف کرده با تانی مطلب را مطالعه فرمورده و عین آن را در وب سایت تان منتشر نمایید:
      ۱.من با آقای رضوانی گفتمان دو نفره نداشتم. ایشان کامنتی درباره اسماعیل وفا یغمایی زیر مطلب شما گذاشته بودند، من خواندم و نظرم را نوشتم. معنی کامنت گذاشتن گفتگو یا گفتمان نیست. و اکنون نیز پشیمانم چون حس بدی پیدا کردم.
      ۲.من شاهد مستقیم قتل یا خودکشی مرحوم م.بارون نبودم و نمی دانم شما چرا چنین چیزی درمورد من نوشته اید؟ نظر، روایت، بیان خاطره در کامنت را نمی توان بعنوان شهادت مورد استفاده قرار داد. کامنتی که من گذاشته بودم بر اساس صحبتی بود که با همسر م.بارون داشتم. آنجا هم قید نکرده بودم که من شاهد صحنه بوده ام. خیر من شاهد صحنه نبودم و فقط یک خاطره را نقل کرده بودم آن هم نه به طور کامل. خیلی جزئی و گذرا و آن هم در هم دردی با آقای رضوانی.
      ۳.شما مطلب آقای رضوانی را در فیس بوک منتشر کرده بودید، و من نمی دانستم که شما همانجا بلافاصله در وب سایت تان منتشر خواهید کرد. مطلب آقای رضوانی با دو اتهام به من همراه بود که وقتی مطالعه کردم متعجب شدم و به همین دلیل در پاسخ، مطلبی محترمانه نوشتم و توضیح دادم که من در فلان نشست تیغ کشی علیه م.بارون شرکت نداشتم و هیچ نوع فحاشی هم علیه م.بارون نداشته ام.
      اتهاماتی که از قول آقای رضوانی درباره من در وب سایت تان منتشر کرده اید بدون ایکه پاسخ من را نیز منتشر کرده باشید: «جناب اقای فیروز مند شما هم احتمالا در بخش تبلیغات حضور داشتید و در جلسه نفرین به م باران توسط مهدی ابریشم چی حضور داشتید منظورم جلسه ای که در زیر زمین همون ساختمان بر گزار شد و همگی برای خشنودی رهبری به قربانی دشنام دادید بنده کمی با تفکرات اون دوران تان کم وبیش اشنا هستم.»
      من در پاسخ به آقای رضوانی خیلی کوتاه نوشتم: «در ضمن من در جلسه نفرین به م باران توسط مهدی ابریشم چی و آن زیر زمین حضور نداشتم. نه آنروز و نه هیچ روزی م.بارون را مورد دشنام و لعن و نفرین و فحش قرار نداده ام.»
      ۴.شما اگر می خواستید کل مطلب را در وب سایت تان منتشر نمایید اولا در این مورد خاص باید مرا مطلع می کردید چون پاسخ آقای رضوانی را ندیده و نخوانده بودم. آنوقت باید پاسخ من را هم می گرفتید و در نهایت با من مطرح می کردید که این مطلب را می خواهید در وب سایت تان منتشر کنید. که هیچ یک از این کارها را نکرده اید. خب چه برداشتی می توان از کار شما داشت؟
      ۵.انتشار یک موضوع در وب سایت و آن هم تحت عنوان غلط گفتمان دو تن از شاهدان قتل م.بارون هم کار غلطی بود و هم اینکه بقول شما به پایان نرسیده، فرصت سوزی ننمودید. بقول قدیمی ها به طور ناقص و با دو اتهام به یکی از طرف ها به تنور داغ چسباندید. این کار زشتی بود و در میان اهل منطق مرسوم نیست.
      نظر یا کامنت گذاشتن در صفحه فیس بوک شما معنی اش این نیست که آن را در وب سایت تان منتشر نمایید. این کار احتیاج به مجوز دارد و شما باید مجوز آن را از من می گرفتید.
      ۶.من خیلی منتظر ماندم شما نکات پایانی کامنت من و تصحیحاتی که داده بودم را در نظر گرفته و مطلب تان را تصحیح بفرمایید، ولی این کار را نکردید. هر دلیلی داشته باشد برای من مهم نیست. مهم این است که شما مطلبی غلط و دو اتهام بی پاسخ را بدون اینکه نظر من را جویا شوید یا به کامنت های بعدی من در پاسخ به آقای رضوانی رجوع کرده باشید در وب سایت تان منتشر نمودید. روی این کارتان اسم نمی گذارم ولی در رابطه با من لطفا این کار را تکرار نکنید!
      ۷.لطف کرده و مطالبی که درباره من در وب سایت تان منتشر کرده اید را حذف نمایید. یعنی هر جا که اسم یا نقل قولی از من وجود دارد پاک نمایید. این مطلب برای انتشار در وب سایت نبود. اما در فیس بوک تان اشکالی ندارد که باشد آن هم در همان قالب کامنت هایی که پشت سر هم آمده است!
      جواد فیروزمند
    • آقای رضوانی،
      نوشته شما درباره م.بارون، درست تر از گفته من می باشد قصد نوشتن این موضوع را نداشتم و چون در نوشته شما درج شده بود خواستم یاد آوری کرده باشم.
      این حرف را هم قبول دارم که شما از صحنه فیلم گرفته اید.
      اطاق محل زندگی هم که گفته اید کاملا درست است.
      اما درباره وصیت نامه که هر دو متفق القول هستیم از گردنش آویزان بوده را من با همسرش صحبت کردم و او گفت پس از شکستن درب توسط نفرات دیگر، اولین نفر وارد اطاق شده بود و چیزیکه علاوه بر صحنه فجیع همسرش خودنمایی میکرد، وصیت نامه شوهرش بوده است.
      همسرش می گوید تلاش میکند وصیت نامه را از گردن م.بارون پایین بیاورد، اما قدش نمی رسد. می رود و صندلی می آورد، زیر پایش قرار می دهد، روی صندلی می رود و وصیت نامه را بر می دارد تا بخواند.
      از صندلی که پایین می آید، مهدی ابریشمچی از راه رسیده و درست کنارش بوده ، مهدی دست می اندازد و وصیت نامه را از او می قاپد. یعنی با سرعت این کار را میکند و مابقی ماجرا که حق ندارد وصیت خائن به انقلاب و مزدور خمینی را بخواند…
      من از همسرش پرسیدم توانستی جمله ای یا کلمه ای از وصیت نامه را بخوانی؟ گفت نه.
      از او پرسیدم موضوع قتل بوده یا خودکشی؟
      همسرش پاسخ داد، به یقین نرسیدم. ولی آنچه که دیدم روی دار مرده بود.
      گفتم شما که همیشه با هم بودید. گفت نه همیشه با هم نبودیم مثل بقیه هفته یا دو هفته یک بار همدیگر را می دیدیم.
      پرسیدم وضعیت اش در باره انقلاب ایدئولوژیک چطوری بود؟
      گفت زیاد به روز نمی داد و حرفی نمی زد. ولی احساس من این بود که خیلی دمق و درگیر است…
      م.بارون در عدم باورمندی به انقلاب ایدئولوژیک قربانی فرقه رجوی شد. و چند و چون تصمیم گیری، عمل دار زدن و اجرای آن با انتشار وصیت نامه از طرف فرقه رجوی می توانست همه چیز را روشن کند که متاسفانه هنوز در پرده ابهام است و فرقه رجوی پاسخگو نیست! در ضمن من در جلسه نفرین به م باران توسط مهدی ابریشم چی و آن زیر زمین حضور نداشتم. نه آنروز و نه هیچ روزی م.بارون را مورد دشنام و لعن و نفرین و فحش قرار نداده ام. چند نکته هم یادم رفته بود که برگشتم و تصحیح میکنم. من از نحوه حل آویز شدن م.بارون از همسرش پرسیدم. گفت که دقیقا نمی دانم چطوری و کی این کارو کرده بود ولی در کنارش یک صندلی وجود داشت. پرسیدم خودش می توانست خودش را دار بزند. گفت بله. پرسیدم پس از شکستن درب وقتی وارد اطاق شدی، کلید پشت درب بود، گفت نگاه نکردم و اساسا حواسم به کلید یا عدم وجود کلید نبود. چون وقتی همسرم را بالای دار دیدم در ورودی درب خشکم زد و . گفت من در خودم جرات وارد شدن به آن اطاق را نمی دیدم وتنها چیزی که باعث شد جرات پیدا کنم و به سمت مجتبی بروم، کاغذی بود که از گردنش آویزان بود و پشت و روی آن پر از نوشته بود. موفق باشید. فیروزمند

علی جوانمردی کارمند وزات خارجه آمریکا در جلد افشاگر آپوزیسیون ایران! اتهام زنی-ترور سیاسی را پایان دهید

 

بقلم داود باقروند ارشد 

 [spacer height=”15px”]

 آمریکا و وزارت خارجه آن بخوبی میداند که اهرم ترور-خشونت چه سیاسی و چه فیزیکی در میان ایرانیان خارج کشور در اوج خود مورد استفاده و استقبال قرارمیگیرد. از همین رو براحتی  چه در مورد آپوزیسیون چه در مورد رژیم بدان دست میزند. تا وقتی ترور-خشونتِ  سیاسی-فیزیکی در میان ما خردیدار دارد علیه مان استفاده خواهد شد. واکنش ایرانیان داخل کشور نسبت به ترور قاسم سلیمانی توسط آمریکا متفاوت با رویکرد ما در خارج کشور بود. فکر نمیکنم که میلیونها نفری که در سراسر کشور در نفی ترور قاسم سلیمانی به خیابانها ریختند همه عاشقان سینه چاک قاسم سلیمانی بودند. آنها قبل ازهمه تروریسم را نفی میکردند در مورد هر کس که باشد. ولی ایرانیان خارج کشور متاسفانه از آن استقبال کردند. و امروز نیز خودشان قربانی آن هستند. 

[spacer height=”15px”]

اتهام زنی و ترور سیاسی و شخصیتی رایج  در میان ایرانیان،  شاخص اصلی  خشونت سیاسی و اجتماعی جامعه خارج کشور است که در داخل کشور، خودش را امروزه در اعدامهای یک شبه نشان میدهد . ایران و ایرانی بزرگترین خادمینش مانند قائم مقامها، امیرکبیرها، مصدقها(اتهامات حزب توده را فراموش نکنید)، مدرسها، و صدها مورد از این بزرگان به شیوه همین اتهام زنی ها و کلیشه ها  بدست دژخیمان دنباله رو و دهان بینِ خریدار این اتهامات رگ زده شدند. این شیوه در میان ایرانیان با قوت تمام در حال جاری و ساری شدن است.[spacer height=”15px”]

 

 [spacer height=”15px”]

 

ترور سیاسی وشخصیتی (اتهام زنی) یکی از جنایات و تبهکاری سیاسی و فرهنگی  است که از ویژه گیهای جوامع عقب افتاده، خرده پا و بی پرنسیپ ضد دمکراتیک است که تجربه جامعه مدنی و فعالیت در قالب جامعه مدنی را ودر نتیجه کسب فرهنگ آن را نداشته است. سرآمد این اتهام زنان مسعود رجوی است. گذشته از وزات خارجه آمریکا که معلوم است مشخصا توطئه میچیند، وقتی جامعه و جمعی و گروهی به مرگ سیاسی اجتماعی و تاریخی دچار میشود، توان دفاع مبتنی و متکی به استدلال و منطق آرمانی و ارزشهای انسانی و شناخته شده را از دست داده، مجبور میشود برای نجات خود از سقوط آزاد در مقابل هر نقد و سوالی دست به ترور سوال و نقد کننده بپردازد. از طرفی نیز بالاترین شاخص استبداد رای اینگونه افراد و گروههاست.

 [spacer height=”15px”]

 

فراموش نشود هرکس هم که این مسعودرجوی را بحق نقد کرد مانند این قلم نیز باز نشان نمیدهد که خودش بدتر و یا همسان او نیست. تنها محک و معیار زمانی بدست میآید که فرد خودش، اعمالش و افکارش توسط یک دگر اندیش مورد نقد و نفی قرار بگیرد حتی اگر به اشتباه نقد شده باشد. اگر بجای پاسخ منطقی و دفاع از مواضعش و رد انتقاد (و شاید قبول بعضی انتقادات) با تکیه به جهانبنی خودش و ارزشهایی که بدان اعتقاد دارد، به اتهام زنی پرداخت یعنی که اولا همه ادعاهایش پوشالی است و شعار است و اگر این فرد یک تشکل باشد یعنی تاریخا نیز مرده است.

 [spacer height=”15px”]

اما در میان کسانیکه بدنبال قدرت نیستند، این ترور سیاسی جهت تعامل با مخالف علف هرزه یا به زبان روز “کرونای” فعالیت سیاسی است. جون اگر کسی برای خودش و فعالیت خودش، برای حثیت خودش و افکار و عقایدش و بیانش سر سوزنی ارزش قائل باشد، نمیتواند دهان بازکند و اتهام به دیگری بزند. بدون اینکه هیچ دلیل و مدرکی داشته باشد. کسی که برای حرف خودش و البته به مخاطبش احترام قائل است نمیتواند براساس یک کلیشه (هرکس ایران رفت مزدوراست) اتهام بزند  که شاخص دوران افکار انسان-رعیت (انسان مادون شهروند) است تا یک شهروند دنیای متمدن که انسان و انسانیت برایش ارزشمند است اگر حتی دشمن و مخالفش باشد. ترور چه فیزیکی و چه سیاسی و شخصیتی، فرهنگ و سنت جامعه وحشی است که برای انسان وانسانیت هیچ ارزشی قائل نیست.

 [spacer height=”15px”]

 

“نه” به اتهام زنی-خشونت سیاسی، “آری” به انسان است. آری به انسانیت و احترام به آن. “نه” به اتهام زنی-خشونت، دفاع از “من” است، دفاع از آن “دیگر” است. نفی اتهام زنی یک شیوه مبارزه نیست، شیوه زندگی متمدنانه است. نهادینه کردن ارزشهای حقوق شهروندیست. و اینکه “من نخواهم کشت”، “من کینه ندارم”، “من خشونت اعمال نخواهم کرد”. برای نفی شدن خشونت ابتدا باید در سر و در فکر و اندیشه  نفی شود.

 

 [spacer height=”15px”]

رژیم ایران از صدقه سر آپوزیسیون قدرتمند!!!! اتهام زن خارج کشور آنقدر قرص و محکم سرجایش نشسته که هیچ نیازی به دستگیری خانم جوانی (ژاله توکلی) که فعالیت او در رده بندی فعالین داخل کشور هیچ است ندارد. قدرت رژیم و استحکام او را از زبان مسعودرجوی بشنوید.  که بدلیل امام زمان شدن از نظر پیروانش هر حرفی بزند عین آیه قرآن است!!!!، رجوی میگوید:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”  مسعودرجوی”]”رژیم اسماعیل وفا یغمایی را در خارج کشور اجیر کرده که زیرآب اسلام را بزند تا در اثر تخریب اسلام!! در اذهان مردم، “مجاهدین بده شوند” . [/su_quote][spacer height=”15px”]

به این میگویندهوش فوق العاده!!!! یا اوج استیصال؟  یا میگوید:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=” مسعودرجوی”] ” مصداقی را در خارج اجیر کرده که حمید نوری را که گفته میشود در زندان اوین فعال بوده را بدام بیندازد تا مصداقی که مزدور خارجه نشینش است را سفیدکاری کند!!!!!” [/su_quote][spacer height=”15px”]

لیست اسامی در رهیاتفگانوقتی رژیم به گفته رهبر کبیر انقلاب اسلامی دمکراتیک و توحیدی اینقدر قدرت دارد که آپوزیسیون صادر میکند. تازه با افتخار و قدرت اسامیشان را نیز در روزنامه هایش مینویسد و علیرغم آن این مزدوران هزاران فالوور هم دارند، یک خانم جوان چه میتواند بکند که بخواهد وقتش را صرف آن بکند. چون خودش از سر کمبود آپوزیسیون در خارج در حال صدور آپوزیسیون به خارج است تا علیه خودش فعال شوند. تازه لیست اسامی همه مزدورانش را نیز در سایت رهیافتگان هم اعلام میکند.

[spacer height=”15px”]

قدر قدرتی رژیم را میبینید؟!!!  این مسعود رجوی رهبر کبیر همه انقلابها است که اینگونه از رژیم قدر قدرت میسازد. به این میگویند ذلت و فلاکت آپوزیسیون و استدلالهایش که در اوج وارفتگی و پوچی و مبارز نمایی است. ذلت و خاری که حیات خود را در اتهام زنی به همدیگر یافته است.

[spacer height=”15px”]

فکر نکنید مصداقی و یغمایی از این کرونای جامعه سیاسی ایران بری هستند. متاسفانه متاسفانه اینها نیز اینکاره هستند. اگر شما نیز مانند بنده فکر نمیکنید که ایندو فعال سیاسی جزء عالم غیب و پاکان و معصومان هستند میتوانید استدلال این قلم را در اینجا بخوانید.

[spacer height=”15px”]

مرگ تاریخی نسلی زمانی فرا میرسد که بجای کسب ظرفیت استدلال و قضاوت روی عملکرد ها و مواضع و جواب دادن با منطق و رد و تائید مواضع، از سر فقر استدلال و متاسفانه کثرت خریداران اتهام زنی در فضای مجازی خارج کشور، با یک اتهام مسئله را برای خودش و مخاطبش فیصله میدهد. آنوقت آن میشود که با همین میزان از خرد، رژیم پهلوی را سرنگون میکنند بعد به شکر خوردن میافتند که چرا؟

 

[spacer height=”15px”]

ثابت قدم در کیفیت! اپوزیسیون خارج کشور از 122 سال به اینطرف 

[spacer height=”15px”]

در دوران مشروطه 112سال قبل یحیی دولت آبادی از مبارزین صدر مشروطه که بعد از به توپ بستن مجلس مشروطه به استانبول تبعید میشود. در آنجا در مورد آپوزیسیون خارجه نشین آن زمان اینگونه توضیح میدهد که نگارنده آنرا ازکتاب (تاریخ معاصر-حیات یحیی، یحیی دولت آبادی جلد سوم، شرکت کتاب، 2006 صفحه36 و 37) برایتان نقل میکنم.

[spacer height=”15px”]

بعد از به توپ بستن مجلس مشروطه توسط محمدعلی شاه، یحیی دولت آبادی به استانبول تبعید میشود. در آنجا انجمن سعادت((انجمن سعادت یکی از نهادهای مشروطه‌خواه بود که پس از رویداد به‌توپ‌بستن مجلس، به دست گروهی از بازرگانان مشروطه‌خواه تبریزی در استانبول تاسیس شد. این انجمن، اخبار آذربایجان را به گوش روحانیان نجف و سایر نقاط دنیا می‌رساند و در جمع‌آوری کمک‌های مالی برای پشتیبانی مالی از مشروطه‌خواهان نقش مؤثری ایفا می‌کرد. بعضی از علمای نجف ضمن برقراری ارتباط با انجمن سعادت، به بازرگانان اجازه داده بودند که برای کمک به مجاهدان در محاصره تبریز، تحت عنوان اعانه، کمک مالی جمع کنند.)) را میبابد که در حمایت از مشروطه بسیار فعال است. ولی بسیاری از ایرانیان بویژه فرهیختگان ساکن استانبول در آن فعال نیستند.  بعد از پیروزیهای ستارخان در تبریز، قشون روسیه تزاری وارد مرزهای ایران شده، تا ستارخان و حامیانش را ترسانده به شکست بکشاند. دولت آبادی  تلاش میکند از برانگیخته شدن ایرانیان در اثر این تجاوز جهتدار تزار استفاده کند و جمع ایرانیان غایب را به انجمن سعادت بکشاند و یک اتحادی بزرگتر شکل بدهد. وقتی جمع میشوند معلوم میشود هرکسی ساز خود را میزند طوریکه کار در انجمن سعادت به معارضه میکشد!!! و حتی زدو خورد میکشد. وی سپس میگوید:

من تصور میکردم در این شهر[استانبول] با این اشخاص میشود کارکرد، تغییر حاصل شود، میفهمم ایرانیان خارج هم از جنس ایرانیان داخل هستند، بلکه در غربت لاف زنی و خود پسندی آنها زیادتراست. (دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38)  این سطور را مبارزین مشروطه امثال یحیی دولت آبادی در سال 1287 شمسی یعنی 112سال قبل نوشته است. درد آور نیست که هنوز پاشنه خارجه کشوریها و ما ایرانیان به همان پاشنه میچرخد؟

[spacer height=”15px”]

مشکل ما نه در سمت رژیم هایی است که بر ما حاکم بوده اند،. چه از کورش تا امروز همه بر ما ملت ایران استبداد اعمال کرده اند، مشکل در استبداد پذیری، استبداد پروری و استبداد درون خودمان که خودش را در اتهام زنی-خشونت سیاسی به همدیگر نشان میدهد است.  

[spacer height=”15px”]

در مسیر نفی  اتهام زنی-خشونت سیاسی باید از تاریخ خویش و تاریخ بشریت، میراث عدم خشونت را استخراج کرده بستر مناسب برای ادامه و جاری گردانیدن آن در جامعه بیابیم. باید همه درهای ناپیدا و بسته تاریخ و فرهنگ  خویش را در این عرصه نیز کشف کنیم، شهامت در نقد آن داشته باشیم.

[spacer height=”15px”]

عدم خشونت سیاسی- اتهام زنی تنها یک پرسش سیاسی نیست، کوششی است فلسفی که باید اخلاق آن را در تمامی هستی جست وجو کرد وپایدار نمود. ما مردمی هستیم که عدالتش توام با خشونت است، تربیت کردن (فرزندان) ش توام با خشونت است. خشونت برای ما هنوز نماد قانون جنگل یا نماد قدرت است .  

[spacer height=”15px”]

 

اما ریشه اتهام “داخل کشور رفتن” را این قلم در پاسخ به همین اتهام زنی آقای ایرح مصداقی به این قلم اینگونه در اینجا مفصل آورده ام که در زیر قسمتی را میخوانید:

[spacer height=”15px”]

اما در مورد داخل کشور رفتن تا به خارج کشور آمدن

 

آقای مصداقی بشنو از زبان کسی که بقول خودت “حساسترین مسئولیتها” را در فرقه رجوی داشته، (نه بعنوان تحلیل بلکه حقایق درونی فرقه ننگین رجوی است گفته میشود) رجوی داخل رفتن را شیطان سازی کرد و میکند، چون:

الف : حضور ابدیش در خارج کشور ناشی از شکست کامل نظامی، سیاسی، ایدئولژیک و تشکیلاتی خودش در خارج را توجیه کند، یادت هست که وقتی میرفت عراق حضور در خارجه را حرام کرد؟ فکرنمیکرد کار خودش هم به قبرستان خارجه کشیده میشود.

ب : داخل رفتن را حرام کرد تا با نفی مبارزه مردم در داخل کشور، مبارزه را تنها در کادر تشکیلات خودش درقبرستان خارجه جلوه بدهد و توجیه کند.

ج : نفی و خاک پاشیدن به چشم ایرانیان، نسبت به واقعیت حمایت آشکار بخشی از مردم ایران از رژیم در مقابله با آمریکا و مزورانش همچون رجوی است،  که در حمایت گسترده در ترور سردارد سلیمانی توسط آمریکا بخشی از آن را شاهدش بودی.

د : تلاشی در راستای نفی مشروعیت توده ای از رژیم وتامین منافع و خواسته های مراکز میلیتاریستی (که میدانی 40سال است تنها محور کار سیاسی فرقه رجویست و تنها کانال امید او برای رفتن به ایران و بقدرت رسیدن) تا از این طریق همراهی با دشمن خارجی یعنی عراق و کشتار ایرانیان با تروریسم شهری و مرزی توجیه کند. 

ح : برای موجهه جلوه دادن هراقدام نظامی خارجی اعم ازاقدام آمریکا یا اسرائیل علیه کشور. (تنها و تنها مسیر و امید بقدرت رسیدن امثال رجوی)

و : به همان دلیلی که مسعودرجوی هم شاملو و هم شجریان و بسیاری دیگر را مزدور رژیم خواند و ضد انقلابی ودشمن، چون با پناهنده شدن و به خارج آمدن و تائید سیاست رجوی مخالفت کردند.

ظ : نفی مبارزه متکی به خود مردم، و رهبری فرد و تشکلی دیگر جز فرقه رجوی و القاء کردن این امر که راه نجات از پس مانده غذای آمریکایی خوردن است. و حفاظت از استراتژی صدبار شکست خورده اش که تنها ره رهایی با ارتش آزادیبخش است. رجوی چهار دهه است میگوید انقلابی توده ای دیگر اتفاق افتادنی نیست. مگر با ارتش آزادیبخش. بنابراین رفتن داخل و هر مبارزه ای در داخل باید نفی شود. و شما بدان دامن میزنید.

بنظر نگارنده هر عنصری دم از حمایت خارجی بزند، بزرگترین خیانت را در حق مردم ایران میکنند. چون به مردم ایران این را القاء کنند که نمیتوانند روی پای خود بایستند. و باید برای آزادی و دمکراسی و … پس مانده خوار آمریکایی باشند. (آنگونه که بهبهانی میگفت و شما ضمنی تائید میکردید). جواب این فرومایگان را ستارخان ها و مصداق ها و دکترفاطمی ها و… سالها قبل داده اند.

 

داود باقروند ارشد

دیماه 1399

31 دسامبر 2020

نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او

 

واکـاوی مـزدوری! سلطانی، خـدابنده، عـزتی، حسینی، یغـمایی، کـریمدادی، مصــداقی و پورحسین، منتقدین فرقه مافیایی رجوی. نقد آتشبیاران معرکه مشترک رجوی و سایت رهیافتگان

 

هرکس مسعود رجوی ضحاک فرقه رجوی را شناخت و همه حقایق را ننوشت و یا سکوت کرد ظالم است

یک مخاطب فیسبوکی که نامش مشخص نیست DruckCenter Zeilمطلب زیر را نوشته است، و به اسماعیل وفا یغمایی ایراداتی وارد کرده بویژه که حقایق مسعودرجوی و جهنم فرقه اش را آنگونه که میداند نمینویسد. 
[su_custom_gallery source=”media: 22869,22868,22867″ width=”210″ height=”300″ title=”always”]
در مورد مسعودرجوی باید بگویم این قلم طی سی سالی که با مسعودرجوی از نزدیک نزدیک آشنا بوده ام، هرکس با او در تماس مستقیم قرار گرفته است هم سازمان را رها کرده و هم مبارزه را چون ضحاک را به چشم دیده است. در سال 1360 از پاریس مسعودرجوی تماس گرفت و از این قلم که مسئول انجمنهای دانشجویان هوادارمجاهدین در خارج بودم خواست یک معلم زبان انگلیسی میخواهد که بیاید و در اور سورواز مستقر شود و بشود معلم زبانش. این قلم آقای رضا احمدی یکی از اعضای شورای انجمن  لندن را که دوره فوق لیسانس را در لندن میگذراند و همسری ایتالیایی داشت و از روشنترین و با سواد ترین اعضای انجمن انگلستان بود و باید اعتراف کنم بسیار از این قلم هم با سوادتر بود برای معلمی به پاریس فرستادم. او شبانه روز در اور بود و با مسعودرجوی  نزدیک بود و معلمش بود. رضا احمدی فرد آزاده ای بود و حرف مزخرف را به چالش میکشید. او مدتی بعد از همان اور سورواز نه تنها مجاهدین را ترک کرد بلکه حتی مبارزه را نیز ترک کرد و رفت. میگفت اگر اینها هستند مبارز و مجاهد صد رحمت به شیخ فضل الله نوری و رفت که رفت. خودرو مینی ماینر قهوه ای او که در اختیار انجمن بود همواره در لندن دست من بود و هیچ گاه حتی برای پس گرفتن خودرو خود نیامد. گفت فلانی دستت باشه ولی من نیستم. کاش ما نیز به فهم او بودیم و میرفتیم. 
[spacer height=”15px”]
مسعود رجوی بعد از این دوباره تماس گرفت و گفت یکی دیگر را بفرست که زبان انگلیسی بمن درس بدهد، که اینبار آقای فرید سلیمانی از دانشجویان پزشکی دانشگاه بریستول انگلستان و از بهترین زبان دانان را فرستادم، او امروز در لندن هم مجاهدین را ترک کرده و همه مبارزه را. فرید سلیمانی که مشاور مطبوعاتی مسعودرجوی بود را بخاطر مخالفتهایش با سیاستهای وطن فروشانه مسعود و مریم رجوی به محاکمه کشیدند و در جمع مسئولین به دزدی مدارک و خواندن گزارشات متهم کردند. اتهامی که در سال 1365 به این قلم نیز زدند. او را مجبورش کردند که در جلو بقیه خود را متهم کند. در همین رابطه حتی مسئولش محمد سید المحدثین که ضمنی از او حمایت میکرد برای چند سال از سرکار و مسئولیت برداشته شد.که نسبت به یک بریده مزدور (فرید سلیمانی) سمپاتی دارد.
[spacer height=”20px” id=”2″]
مسعود رجوی برای راه اندازی رادیو مهندس برق خواست که در کردستان رادیو راه بیندازد. قبلا تلاش کرده بودم که یک رادیو از انگلستان خریده و به کردستان بفرستم و مذاکراتی هم با شرکت مارکونی انگلستان بهمراه فقید کاظم باقرزاده که در فروغ کشته شد صورت گرفته بود. در این رابطه آقای مسعود خدابنده فوق لیسانس برق از مسئولین شورای انجمن های دانشجویی مجاهدین به کردستان فرستاده شد.  وی ضمن راه اندازی رادیو بعدها به حفاظت مسعودرجوی گماشته شد و از نزدیک ضحاک را تجربه کرد. امروزه او نیز نه تنها مجاهدین را ترک کرده است بلکه از منتقدین او هم میباشد. این داستان سری دراز دارد. هیچ کس نیست که رجوی را تجربه کرده باشد و کمی انسانیت در او باشد و بماند. و یا ساکت بماند.
مسعود بنی صدر از دوستان این قلم و از اعضای قدیمی انجمن دانشجویان انگلستان سالها از نزدیک با رجوی کارکرد و این ضحاک را دید و شناخت او الان مجاهدین را ترک کرده و چند کتاب در مورد جنایات رجوی و بلایی که در آشوویتس خودش بر سرمجاهدین میآورد نوشته است.
[spacer height=”15px”]
این فقط در میان مردان نیست. فهیمه اروانی دوسال بعد از اینکه از انجمن آلمان به یکباره جانشین مسئول اول شد و با مسعودرجوی نزدیک گردید، خلع عضویت شد و سالها کار آشپزخانه میکرد. شهرزاد صدر حاج سید جوادی هم ایضا وقتی او نیز مسئول اول شد و با مسعود رجوی از نزدیک کار کرد خلع رده شد و در موضع هوادار سالیان کار آشپزخانه میکرد. متاسفانه فرار و خروج زنان بسیار بسیار مشکلتر است تا برای مردان . ….[spacer height=”20px” id=”2″]
مطلب زیر را کاربری که دروک سنتر تسیل نوشته و از اعضای سازمان است ولی خودش را معرفی نکرده در فیس بوک این سایت نوشته است.
داود باقروند ارشد
دهم دیماه 1399
[spacer height=”20px” id=”2″]

DruckCenter Zeilمطلب فیس بوکی کاربری بنام

[spacer height=”15px”]
جدا شدن از فرقه مجاهدین گرچه مبارک و قابل درک است هرچند با گذشت بیش از چهل سال و نادیده گرفتن حقوق یایمال شدن اعضای معترضین درونی سازمانی توسط جناب اقای اسماعیل یغمائی بخاطر حفظ منافع فردی خویش. ستایش و کرنش این شاعر انقلابی و سراینده اشعار خالصانه برای وصل به رهبری عقیدتی خویش چه به صورت کتاب و پا ورقی در نشریه ای فرقه رجوی حلاج وار سر بر استانه رهبر خواص خواست و بوسیدن پای مبارک ایشان و کعبه نامیدن پایگاههای مجاهدین چه اشعاری که، نه سرود و شب روز در رادیو 📻 تلویزیون این فرقه در وصف رهبری ان، مدحی سرای که نکرد گوی شاعر نامدار از چشم 👀 و گوش 👂 و مغز معیوب تشریف داشتند ندیدن و نشنیدن ضجه زندانیان معترضین درون سازمانی را نه یک بار و دو بار، نه یک روز ، نه دو روز، بلکه ماها و سالها شاهد این جنایت بودند و لب به سخن نگشودند، البته من شخصا جدایی ایشان را تبریک میگویم و اما شرط پذیرش انرا منوط به جدایی در تمام ابعاد میدانم ، اعم از ایدیولوژیکی ، فرهنگی ،سیاسی ، اجتماعی، ودست اخر پوزش کتبی از ملت شریف ایران چرا و به چه دلیل این همه سال سکوت 😶 کردند این ها پیش شرط های ورود به خانواده بزرگ ایران هستند، گرچه ایشان مدعی هستند از مجاهدین جدا شدند ولی تمام نوشتارها و گفتارها و بر خورد ایشان با مخالفین نظریه او همانند پرخاشگری و تهمت و افترای رجوی گونه میباشد، با عرض پوزش از خوانندگان محترم خر که همان خر هست فقط پالانش عوض شده است و مقداری گاه و یونجه و طویله اش از کعبه مجاهدین خلق به کاروانسرای بی سر و تی تحت نام هوادار تفکر سوسیالیستی تغییر مکان داده است ، اگر خوانندگان محترم زحمت کشیده و نوشتار ایشان را برای چند دقیقه مطالعه نمایند متوجه فرهنگ لمپن وار و عقب مانده ایشان می شوند، گوی بخاطر بی مهری رهبر عقیدتی از در باری رانده شده و در اوج درماندگی فکری به درگاه یک مستبد دیگر رو اورده است ، و با نثار فحش نامه در تحطیر گذشته ننگین خود میباشد، یک خاطره برای روشن شدند مخ معیوب این شاعر نامدار و مجزگوی تاج و تخت جدید، روزی من و مهدی فتح الله نژاد عضو سابق دفتر سیاسی سازمان و اقای اسماعیل یغمایی در پایگاه میرزایی بغداد در بخش تبلیغات در مورد حلق اویز شدند شاعر جوان م باران ☔ فرمانده سابق نظامی جنگل در شمال ایران در سال 1360 گفتگو میکردیم. چرا و به چه دلیل اینطور ظالمانه به صورت مخفیانه حلق اویز شده است مهدی در جواب گفت م باران حاضر نبود اشعاری که در وصف رهبری سروده می شوند را در رادیو 📻 بخواند و چاپلوسی رهبری را کند در حضور من حاضر نشد پای جابرزاده و محمد علی توحیدی را ببوسد و شدیدن مخالف انقلاب ایدیولوژیکی درون سازمانی بود این خاطره را بخاطر این نوشت که ایشان مدعی هستند من در بخش تبلیغات بودم و با عناصر نظامی سر وکار نداشتم ، چیزی در مورد زندان و شکنجه و اعدام درون گروهی سازمان مجاهدین رجوی اطلاع ندارم ، این بود بخش کوچکی از بیوگرافی شاعر نامدار و مجزگو باشد تا نسلهای اینده بیشتر با این خیل عظیم جانوران اشنا شوند، حجت از بخش رادیو و تلویزیون فرقه مجاهدین و عضو مرکزیت سابق این سازمان

؟در دفاع از رحمان کریمی!!؟ و اهانت به ارزشهای والای رهبر مقاومت مسعودرجوی  و نقد اسماعیل وفا یغمایی!!

 

بقلم داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

جناب رحمان رحیم و کریم و کریمه اهل بیت رهبری عقیدتی، این اسماعیل وفا یغمایی عیب بسیار دارد از جمله مانند خودت که بدرستی نوشتی از هیچ چیز خبر ندارد. برهمین اساس بی اطلاعیت  فقط دهان بین رهبر مفقود الاثر هستی و خط و خطوط دریافتی ناشی از ماهیانه تو را به علم و دانشی که بدان خود را به طراز حافظ میرساند نسبت میدهی و کاغذ را سیاه میکنی و منتظر تشویقِ صاحبِ عنتر “رهبری”  و شاید یکی از حوریان حرمسرایش میمانی تا دوباره نوبت دریافت سرماهی گردد. از آنجا که سنی هم گذشته و میبینی که همقطارانت روزانه سقط میشوند این میزان از عملکردهای پر ایراد اسماعیل وفا یغمایی جوش نزن و سینه و آنجایت را پاره نکن. [spacer height=”15px”]

[su_heading size=”20″]ازشاهکارهای دنباله روی گوسفندوار و نوشخوار کنندگان فکری در میان ایرانیان استدلال رحمان کریمی از عقب افتاده ترین نوع نسل نوشخوارکنندگان فکری فرقه رجویست. او ادعای مسعودرجوی را  نوشخوار میکند که: رژیم اسماعیل وفایغمایی را گذاشته که زیرآب اسلام را بزند تا مردم ایران نسبت به مسعودرجوی بدبین شوند!!! پس رجوی چهل سال است درحال خود زنی است ؟[/su_heading]

دو نوع اسلام

[spacer height=”15px”]

[su_custom_gallery source=”media: 22807,22814,22808,22809,22813″ width=”250″ height=”150″ title=”always”]

 [spacer height=”15px”]

این قلم هم به این اسماعیل بی وفا ایراد زیاد دارد از جمله اینکه چرا به ارزشهای بالای رهبر کبیر انقلاب فرمایشی صدام و ترکی الفیصل و جان بولتن و جولیانی و… کم لطفی کرده همه آنچه را که میداند را پاک و روشن بازگو نمیکند. و یا مهمتر اینکه چرا در این همه سال که در مقام مرکزیت در فرقه ننگین رهبر عقیدتی تو بوده در مورد فساد خود رهبر و آنچه سرتا پای این فرقه را در برگرفته بوده است کم میداند و چرا چشمش را بسته و هرکجا هم دیده بازگو و مخالفت نکرده، چرا به این بزرگترین شیاد تاریخ معاصر یعنی صاحب زمین و زمان و حرمسرا و امام و تاریخ ساز، مفقود رجوی اعتماد کرد و چشم و گوش بسته از آن خارج شد. تا ببخشید امثال جیره خوار و  خوشخوار کننده بی اطلاعی همچون تو بتوانند فرقه رجوی که از سر صدقه انقلاب کبیر مریم رهایی تبدیل به یک فاحشه خانه و یک بچه باز خانه و کانون شکنجه و قتل و سرکوب و خود و وطن فروشی، شده است با زبان دراز دفاع کند.

 [spacer height=”15px”]

بله جناب اسماعیل ایرادش این است کم میداند و آنچه را میداند را باز نمیگوید. چون نمیداند که شمایان را در قالب فرقه رجوی، استعمار و ارتجاع منطقه در کمین مردم ایران گذاشته اند تا با تکیه به خرابکاریها، و دزدیها و اعدامها و شکنجه های رژیم در زمان مناسب، بر ایران و ایرانی دوباره اینبار بعنوان اسلام اما نوع دمکراتیکش!!! قالب و مسلط کنند.

[spacer height=”15px”]

تو درست گفتی اسماعیل اشتباه میکند که به اسلام می تازد چون که نیازی به زدن به اسلام نیست چون رژیم چیزی از آن باقی نگذاشته، از همین روست که مردم از رجوی نیز متنفرهستند چون همه خیانتهایش را به مردم ایران بنام اسلام عزیز مسعود و مریم یعنی اسلام دمکراتیک داعشی کرده است. اما چرا زدن به اسلام به امام زمان تو برمیخورد؟ چرا به تو و امامت و آن مفقود رجوی که صد بار بدتر از آنچه در ایران حاکم است و این قلم نه از طریق ماهیانه بلکه با پوست و گوشت و استخوانم طی سی سال در این فرقه با آشنا هستم برخورده است؟

 [spacer height=”15px”]

یعقوب ترابیجناب رحمان رحیم و کریم و کریمه رهبری، یکی از آن پهلوانهایی همچون “فیل آبی” عضو جیره بگیر رجوی در شورا، این بازرگان و بیزینس من محترم ساکن کانادا که به او (کم) توهین شده و شما را خون به چشم و به ماتحت کرده، یکی دیگرش را که اتفاقا او نیز از اهالی کانادا بود و اتفاقا از دست خود جناب رهبر مفقود عقیدتی کمربند پهلوانی دریافت کرد تحت مسئولیت این قلم بود بگویم تا ببینی این اسماعیل چه حق هایی را ناحق میکند. این پهلوان!!! فقید که اتفاقا در یک مسافرت به اور سورواز در همان اورسورواز به درک واصل شد، با یکی از زندانیان سابق که به فرقه مجاهدین پیوسته بود و تحت مسئولیت او بود، رابطه غیر اخلاقی برقرار میکرد که وقتی این قلم موضوع را به اطلاع رهبر عقیدتی شما رساندم، ایشان در مقام رهبر عقیدتی و اسلام محترمش از نوع دمکراتیک با رحمت و رئوفت بسیار ورقت قلب با این پهلوان و با شدت عمل بسیار با این قلم برخورد نمود و مورد مواخذه قرار گرفتم که نزدیکان و مقربان درگاه رهبری را چر افشاء میکنم؟ اتفاقا بعدها به این “پهلوان لواط کار” کمربند پهلوانی در حضور 4000نفر  داد!!!!! و اینگونه به بنده فهماندند که او از مقربین است و سکوت باید بکنی.[spacer height=”15px”]

البته علت این رقت قلب و رحمت و رئوفت را بعدها فهمیدیم،که  جناب رهبر عقیدتی خودشان با زن همان پهلوان در حرمسرایش  تا به صبح نجوای انقلاب مریم سر میداده، گفته خوب این بدبخت حداقل به این زندانی مفلوک دستش میرسد، نباید زیاد سخت گرفت تا بتواند از مواهب اسلام بردبار من بهره ببرد!! بویژه که منافع انقلاب و صواب مسعودرجوی جزء محکمات(درمورد توضیحات محکمات و متشابهات مراجعه کنید به پانوشت) است و صوابی که پهلوان پنبه رجوی میبرد جزء متشابهات!! اما دلیل شدت عمل روی خودم را خوب نفهمیده بودم که امروز که نقد و سوزش شما را به اسماعیل در زدن به اسلام رجوی را دیدم آنرا نیز فهمیدم. با تشکر از شما.

 [spacer height=”15px”]

در همینجا باید بگویم که روزانه گزارشات زناء بین زنان با مردان روی میز ها پهن میشود ولی منافع محکمات اسلام رجوی شما که اسماعیل به اشتباه!! به آن میزند اجازه نمیدهد که رهبری عقیدتی بدرستی بخاطر دهشاهی مسائل پیش پا افتاده از نوع متشابهات جلوگیری کنند. [spacer height=”15px”]

جناب رحمان رحیم شما همانطور که نوشتی، به سهم خود آشکارا بگو که  خاموش نخواهی نشست و نابکاران خائن را تحمل نخواهی کرد، چون این بی شرمان!! افشاگر، ادبیات سیاسی را هم به کام ملایان به گند کشیده اند!!! و حتما از اسماعیل بخواه که بنویسید که :

بسیاری از کسانیکه برای این فرقه خود سوزی کردند به فرزندانشان در همین فرقه توسط فرماندهان نزدیک و مقرب به رهبری پاک و پاکیزه شما که این روزها از صدقه سر همین فشارهایی که به زیر دستان آودرند در حال سقط شدن هستند، مورد تجاوز قرار میگرفتند و میگیرند. این پهلوان مسعودرجوی رهبر عقیدتی داعشی شما را نیز قصد نداشتم افشاء کنم ولی نوشخوارهای فضولات رجوی توسط تو چاره ای برایم نگذاشت. والا بقیه را نیز خواهم نوشت. تا بیشتر با دنیای پاک مریم … مهرتابان آشنا شوی. 

 [spacer height=”15px”]حمید اسدیانحسن حبیبی و محاکمه جدا شدگانHamid reza taherzadehهمین آشغال حمید رضا طاهرزاده و داستانهای زن بازیش را باید از همین اسماعیل دقیق تر بپرسی و انتقادت را در اینجا به او بکنی که چرا حمید رضا طاهر زاده والا مقام!! که هر شب با یک زن به یاد انقلاب مریم رهایی بسر میبرد را کم به همه رهروان انقلاب مریم معرفی میکند؟ چرا حسن حبیبی که بدلیل تلاش برای تجاوز به زن برادر خودش از اعضای مجاهدین و شورای رهبری در اورسور واز و علنی شدن آن اخراج شد را دقیق افشاء نمیکند و رهبر اسلام شما را پاکیزه نگه نمیدارد؟!! [spacer height=”15px”]

حالا که حمید اسدیان به درک واصل شده این وظیفه به گردن شماست جناب رحمان رحیم.  چرا حسن حبیبی که اخیرا جدا شدگان را بدستور رهبری عقیدتی قبل از بقدرت رسیدن به محاکمه و حکم اعدام برایشان صادر میکند را که با یک زن از سفارت رژیم روی هم ریخته بود  و شبها با آیات انقلاب مریم و در امتداد نام مریم  با او سرود خوانان تا صبح سر میکرد را درست و دقیق معرفی نمیکند؟  تا کسی به پاک ومنزه بودن این تشکیلات شکی نکند. اینهاست ایرادات اسماعیل وفا یغمایی. در نوبت بعدی که حقوق گرفتی به این ایرادات اسماعیل حتما بپرداز، فراموش نشود. در غیر اینصورت ماهیانه ات حلال نیست و آبجویی که باهاش کوفت میکنی حرام است و حلال نمیشود!!! 

 [spacer height=”15px”]

رستگاری محمد اقبالدر ضمن زیاد از حد با توجه به سن وسالت جوش نزن، مقرب تر از محمد اقبال نیستی. دیدی که او چگونه از اسلام  رهبری عقیدتی اش دفاع میکرد. حتی به خواهرو مادر … خودش هم رحم نمیکرد، و  بیش از تو به اسماعیل فحاشی میکرد تازه پول هم نمیگرفت. محمد اقبال که به مجاهدین توصیه میکرد[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نقل از مهدی ابریشمچی در جلسات عمومی و محمد اقبال “]زنتان را در بستر و در حال نزدیکی با مسعودرجوی فرض کنید تا زن فراموشتان شود [/su_quote]

 [spacer height=”15px”]

وقتی آمد پاریس بلند ترین طاق ایدئولژیک را هم زد و رستگار شد و نشان داد که زن خودش را فراموش کرده اما یکی دیگر را بجایش انتخاب کرد. رستگاری که حمید ظاهر زاده و حسن حبیبی همچون محمد اقتبال هر شب به آن با تکیه به انقلاب مریم در اوج قلل رهایی دست مییابد. تو عقب نیفت. در ضمن خدایی نکرده به شعورت شک نکنی وقتی نوشخوارفکری میکنی که:

[su_quote cite=”نوشخوار رحمان کریمی در مورد جدا شدگان”]”رژیم اسماعیل را گذاشته که به اسلام آنها بزند که مجاهدین بده شوند.!!!”  [/su_quote]

خدایی انیشتن لنگ انداخته در قبال این هوش!!!

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

27 دسامبر 2020

[spacer height=”20px” id=”2″]

توضحات محکمات و متشابهات:

مسئله محکم و متشابه، یکی از مسائل بحث‌برانگیز در علوم قرآنی است. مفاد آیه ۷ سوره آل عمران:هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ حاکی از این است که آیات قرآن به دو دسته محکم و متشابه تقسیم می‌شوند و افراد مغرض یا مریض آیات متشابه را دستاویزی برای ایراد شک و شبهه در قرآن و ایجاد فتنه بین مسلمانان قرار می‌دهند.قرآن دو دسته منظور دارد: یک ظاهر -منظوری که واضح است- و دیگری بطون -منظور یا منظورهایی که واضح نیستند-. به زبان ساده محکمات اصول تعییز ناپذیر و متشابهات فروعی هستند که متناسب با شرایط میتوان نادیده گرفت

فرقه رجوی، عدم تبدیل به مزرعه حیوانات دلایل شکستهای مسعود رجوی

بقلم داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

درهمه مذاهب و نحله های فکری و فلسفی بالاترین ارزش در جهان را در خدا و “انسان” و “حیات انسانی” مخلوقِ آن خدا و (در فلسفه مادی) بطور مشخص در خود انسان میدانند. از طرفی نیز صرف حیات بخودی خود درمیان انسانها جایگاه و ارزشی ندارد. همانگونه که در رویکرد انسان به “حیات حیوانی” بروشنی میتوان مشاهده کرد که برای بقاء انسان بعنوان خوراک روزانه، میلیونها “حیات حیوانی” قربانی میشود.[spacer height=”15px”]

بی ارزشی و یا بی مقداری “حیات حیوانی” در حاکم بودن جبرمطلق بر آن است.  در بی تضاد بودن آن در یکسان بودنش برای همه حیوانات از نوع خودش و در وحدت و یگانگی از پیش تعین شده چنین حیاتی است. یعنی حیاتی که حامل آن حیات (حیوان) هیچ کنترل و دخل و تصرفی بر سمت و سوی محتوایی آن حیات نداشته و نمیتواند اعمال کند. حیاتی که از تولد تامرگش تماما از پیش تعین شده است. حیاتی عاری از تضاد و اختلاف عقیده، جهت گیریهای متفاوت، خواست و تمایلات گوناگون، دافعه و جاذبه های ناهمگون و متضاد و در نتیجه عاری از وجدان. ماهی نمیتواند تصمیم بگیرد که در خشکی زندگی کند، توان تغییر شرایط حاکم برخودش (زندگی دریایی) را ندارد. گوسفند نمیتواند شرایط خود را نسبت به گرگ تغییر دهد، گرگ نمیتواند با گوسفند در صلح و صفا زندگی کند، مرغ نمیتواند تخم نگذارد، نمیتوانند خارج از غرایض زاد و ولد نکند.

 [spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#1900fa” color=”#f7fa0d”]سرچشمه ارزش حیان انسانی[/su_highlight]

حیات مورد احترام و دارای ارزش انسانی از زمانی شروع میشود که جانداری بنام آدم از میان بقیه حیوانات با خوردن میوه ممنوعه(یا در یک جهش تکاملی و زیست شناسانه)،  میتواند به “بهشت” یعنی به حیات از پیش تعیین شدگی و عاری ازتضاد پشت پا زده و وارد جهنم تضادها، اختلاف سلیقه ها، با اعتقادات به خداها، پیامبران، مسیرها، مدینه فاضله های مختلف و متضاد با دیگر آدمها که با این پشت پا زدن تبدیل به انسانها شده اند گردد. این تعریف و  برداشت برسمیت شناخته شده توسط بشریت است که چند میلیارد از آنها در جهان، مذهب و تفکر و ستایش، مناسبات، ارزشگذاریهای و دافعه ها و جاذبه هایشان را بر آن استوار کرده و جامعه ای متشکل از این انسانها را ساخته اند.[spacer height=”15px”]

ازهمین روست که حیات انسانی بدلیل اینکه همه چیز به عهده خود او واگذار شده، هر انسان را نمونه متفاوت و متضاد با دیگری ساخته که هیچ شباهتی به دیگری ندارد. دنیای تضادها، اختلافها، تضاد منافع شخصی و گروهی، دنیای انتخابهای متضاد و مختلف، دیدگاههای و جهانبینی های مختلف، دافعه ها و جاذبه های مختلف است. و در یک کلام، توانسته از تک تک انسانها وجودی یگانه و بی همتای و صد در صد متفاوت با هر انسان دیگری بسازد. تاریخ حیات انسانی چندین هزار سال است که بر همین فلسفه و ارزشها استوار شده، خیر و شر ها بر آن اساس تعریف شده و میشود و امروزه بویژه در دنیای مدرن و در جهان پیشرفته انسانی در غرب  بعد از انقلاب کبیر فرانسه در قالب قوانین اساسی کشورها و اصول زندگانی اجتماعی انسانها پذیرفته شده و بکار میرود.[spacer height=”15px”]

 

[su_highlight background=”#1900fa” color=”#f7fa0d”]وجدان یک شاخص عمده تفاوت حیوان و انسان [/su_highlight][spacer height=”15px”]

وجدان انسانی پدیده ای است که بسیار مشخص و برجسته تر آنرا از حیوانات جدا میکند. وِجْدان به نیروی درونی در اندیشه هر کس که خوب و بدِ یک رفتار را با آن درمی‌یابد، گفته می‌شود. وجدان بینش یا داوری ای است؛ که در شناسایی درست از نادرست کمک می‌کند. داوری درباره رفتارها برپایه ارزش‌ها یا هنجارها (اصول و قواعد) است. از دید روانی، وجدان می تواند هنگام دست زدن هر کس به کارهای ناسازگار با رفتار درست، پشیمانی را در او برانگیزد و سرانجام به احساس درستکاری یا رستگاری به هنگام رها کردن چنین هنجارهایی بینجامد.[spacer height=”15px”]

 

یکی از نمادهای امروزی پرکاربرد برای وجدان “روشنایی درونی” می‌باشد که مستمرا در حال تکامل و پیشرفت است. وجدان، یک مفهوم در قوانین کشوری و جهانی بر پایه شناخت از جهان به مانند یک چیز فراگیر و گسترده است، تا انگیزه ای برای نیکی و نیکوکاری مردم شود. وجدان زمینه بسیاری از نمونه‌های برجسته ادبیات، موسیقی و فیلم بوده‌است. امروزه وجدان زیست محیطی ایجاد شده، که قبلا چندان گسترده نبود.[spacer height=”15px”]

 

همچنین وجدان را زیربنا و اساس یک زندگی نیکو وصحیح دانسته اند و روانشناسان نیروی پرقدرت وجدان را محور رفتارهای اخلاقی میدانند. وجدان سازنده رفتار هر فرد است گاهی اوقات هنگام انجام کاری ناسازگار حس عجیبی به انسان دست میدهد که در این مواقع میگویند فرد دچار عذاب وجدان شده است. رجوی در میان اعضای خود، امثال بابا (همه مردان و زنان اسیرش همچون حمید شاهرخیها، شهرزاد حاج سید جوادیها، سید کاشانی، حمید اسدیانها، عباس داوریها، مهدی ابریشمچی ها، محمد سادات دربند-عادل، و…) وجدان انسانی را نابود کرده است.  [spacer height=”15px”]

 

بنابراین میتوان نتیجه گرفت که برسمیت نشناختن وجود و حیات یگانه هر انسان ریشه در نگاه حیوانی به حیات انسانی و انسان دارد، که سر منشاء سرکوب و زندان و شکنجه و قتل و کشتارهای صورت گرفته  در تاریخ بشری است.[spacer height=”15px”]

 

[su_highlight background=”#1900fa” color=”#f7fa0d”]جامعه بی طبقه توحیدی مسعود رجوی یا مزرعه حیوانات [/su_highlight][spacer height=”15px”]

از این روست که جامعه بی طلبقه توحیدی مسعودر رجوی که نمونه بغایت شکست خورده اش که با خشونت تمام در فرقه رجوی در عراق-قررگاه اشرف و حالا در آلبانی-اشرف 3 به اجرا گذشته شده در واقع تلاشی است برای ساختن مزرعه حیوانات از یک جامعه انسانی. مزرعه حیوانی که هرگونه اختلاف عقیده و فکر و احساس و عاطفه و نگرش و میل و سلیقه، مستقل و یگانه هر فرد ولی متفاوت با رجوی با وحشیانه ترین روشها سرکوب و نابود شده و میشوند، آنوقت  مسعود و مریم رجوی مدعی هستند چنین جامعه ای، جامعه است در نوک پیکان تکامل و تعالی انسان!![spacer height=”15px”]

مسعود رجوی برای تبدیل زندگی انسانی به حیات حیوانی از تئوری ذوب شدن همه انسانها در خودش استفاده میکند.  آنگونه که سالها چه خودش و چه مریم رجوی گفته اند و هزاران بار بزبان آورده اند و در کلاسها تدریس شده و فیلمهایش نیز در یوتیوب نیز دردسترس همگان است که:

[su_quote cite=”مغزشویی های مسعودرجوی ومریم رجوی “] “همه انسانها و مجاهدین بعنوان پیشتازان آنها!! و مریم رجوی بعنوان پیشتاز مجاهدین!!، باید با سپردن جسم و روح و فکر و اندیشه، عشق، عاطفه، احساس، تمایلات حتی جنسی، خانوادگی، خویشاوندی، تنفر، و در صدر آنها “وجدان”  خود به رهبر عقیدتی (یعنی مسعود رجوی) به تعالی و به عناصر نوک پیکان تکامل دست بیابند”[/su_quote]

 

[spacer height=”15px”]

 

[su_highlight background=”#1900fa” color=”#f7fa0d”]چرا باید مجاهدین و انسانها به “حیوانیت ذوب در رهبری” تنزل یابند؟ [/su_highlight][spacer height=”15px”]

مسعودرجوی ازاسفند سال 1363 حصول چنین هدف والایی!! را ضرورت حیاتی تکامل نوع بشر،ایران و مجاهدین  برای پیروزی مسعود رجوی (و نه ایران و ایرانی) بر رژیم حاکم بر ایران معرفی میکند!!! در غیر اینصورت امکان سرنگون کردن رژیم وجود ندارد!!! یعنی رجوی وقتی میتواند بقدرت در ایران دست یابد که بتواند از مجاهدین و همه هواداران و مردم ایران حیواناتی بسازد که گوسفند وار بدنبال رجوی حرکت کنند. تا بعد بتواند به خیال خودش با تبدیل جهان به گوسفندان دنباله رو او امپریالیزم را نیز گردن بزند!!! از همین روی بود که شکست در سرنگونی سه ماه، یک ساله، سه ساله، سی ساله، و شکست فروغ جاویدان، و… تماما به گردن اعضای سازمانی است که مسعودرجوی ذوب شدنِ (تبدیل به حیوان و گوسفند دنباله رو شدن) آنها را خدشه دار میبیند. بنابراین بعد از هر شکست، مسعودرجوی، مجاهدین را زیر شلاق برای ذوب باز هم بیشتر میبرد. بندهای صدگانه انقلاب ایدئولژیک هم یعنی همین.[spacer height=”15px”]

مسعود رجوی در شکست بزرگی که از مردم ایران خورده و او را از عرش اعلاء توهمات خودش و از نمایندگی خدا بر روی زمین به چاه باطل افکنده است، و از همین رو نیز از مردم ایران متنفر میباشد و صدها بار گفته و تبلیغ کرده که مردم ایران لایق او نیستند، جهت جبران این شکست و خارج شدن از چاه باطلی که در آن گرفتار است، کمر به تصحیح این اشتباه بزرگ خلقت بشری و تصحیح و با بازگشت به بهشت بی تضاد اولیه (دنیای حیوانی) بست. تا جائیکه بدنبال انقلاب ایدئولژیک سال 1363رسما اعلام کرده و میکند که:[spacer height=”15px”]

 

[su_quote cite=”جوهره مغزشویی های مسعودرجوی طی چهل سال “]همانگونه که حیوانات در قبال اعمالی که (که بدستور تکامل-خالق انسان از طریق غرایز از پیش تعین شده در آنها) مرتکب میشوند هیچ مسئولیتی متوجهشان نیست، و به زبان انسانی، در دریدن و نابودی دیگران (حیوان یا انسان) گناهی مرتکب نمیشوند، پیروان او (مجاهدین و انسانهای تحت رهبری مسعود رجوی) نیز هیچ مسئولیتی در قبال اعمالی که (به دستور تکامل – نماینده خالقِ انسان مسعود رجوی!!) انجام میدهند ندارند، و گناهی مرتکب نمیشوند، بنابراین میتوانند وجدانها و انسانیت خود را دفن کنند و بدستور رجوی به هر عملی و جنایتی دست بزنند و سربلند از انجام آن و قرار داشتن در نوک پیکان تکامل بشری!! همچون عناصر داعش به اعمالشان افتخار کنند. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

 مثلا در اینجا، از همان ابتدا که خطاب به مجاهدین میگوید هرچه خدا(مسعودرجوی) گفت اما و اگر نکنید. یا اینجا (آنچه روی تابلو نوشته سپردن تمامیت انسانی خود به رهبری)و یا اینجا که میگوید علیرغم اینکه مریم رجوی علیرغم داشتن همسر دل بمن بسته(من به او دل بسته ام و او قبول کرده) پاک و منزه است چون با رهبری عقیدتی (مسعودرجوی) نزدیکی کرده و این بزرگترین بینه پاکی وبی گناهی اوست. یا اینجا که مریم رجوی میگوید هرکس با مسعود نیست بی ناموس است.[spacer height=”15px”]

تمامیت فرقه رجوی، استراتژی، ایدئولژی، فلسفه و سیاستهای آن مبتنی است بر این بنبان که ضد آزادی، ضد دمکراسی و ضد حقوق انسان و انسانیت. ولی میبینیم درست برعکس آنرا تبلیغ میکند اینجا. همه آنهائیکه نقل قولهای این قلم در مورد ذوب شدن انسانها در مسعودرجوی و البته مجاهدین و تعطیلی فکر و اندیشه و واگذار کردن فکر و اندیشه را به مسعودرجوی، را نمیپذیرند میتوانند از اعضای در مجاهدین و یا هواداران نزدیک آنها سوال کنند.[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#1900fa” color=”#f7fa0d”]جامعه انسانی بشریت کنونی [/su_highlight][spacer height=”15px”]

در صورتیکه جامعه متعالی انسانی بر خلاف آنچه در فوق از دیدگاه مسعود رجوی آمده کنار آمدن و هرچه احترام گذاشتن و برسمیت شناختن اختلاف بین انسانها و دیدگاههایشان بعنوان یک هویت مستقل و یافتن نحوه و ابزار و شیوه های همزیستی مسالمت آمیز و صلح آمیز تری جهت زیست در کنار همدیگراست، همدیگری که متضاد و متفاوت هستند. آنچه نمونه های بسیار ابتدایی انرا را شاید بتوان در بعضی کشورهای اسکاندیناوی  در میان فرهیختگانش دید. در این جوامع تفاهم و مسئولیت شهروندان (انسانها) ناشی از احساس همبودگی اجتماعی آنهاست علیرغم همه تفاوتها و اختلاف نظرهای فردیشان و ….[spacer height=”15px”]

مسئولیت فردی جامعه فرهیخته نیز دقیقا زمانی به اوج میرسد که بتواند این وجود های متضاد را در یک همبود یگانه محترم شمرده و بطور مسالمت آمیز در کنار هم بپذیرد و در جهت رشد و ارتقاء و تعالی آن بکوشد. تعالی ایکه سمت و سور آن مزرعه حیوانات (یکی شدن) ندارد. بلکه سمت و سوی آن  “یکی شدن همهِ متضادها” است. یعنی من متضاد به تو کمک کنم  تا توِ متضاد با من، بتوانی متضاد بهتری باشی. به زبان دیگر، تعالی من در حذف تو و یا ذوب کردن تو در خودم و ما و برعکس ذوب شدن در تو نیست. چون این یعنی بازگشت به دنیای حیوانی.[spacer height=”15px”]

 

 داود باقروند ارشد 

دسامبر 2020

دیماه 1399

 [spacer height=”15px”]

 

نامه آقای داود باقروند ارشد عضو سابق شورای ملی مقاومت ، به مقامات ملل متحد و اتحادیه اروپا و پارلمان آلمان در مورد مرگهای مشکوک روزانه در فرقه رجوی

 

مقامات حقوق بشر سازمان ملل

کمیساریای عالی پناهندگی

کمیته صلیب سرخ جهانی

رئیس جمهور و نخست وزیر آلبانی

اعضای پارلمان اتحادیه اروپا

اعضای مجلس فدرال آلمان

ایرانیان چه در ایران و چه در خارج از ایران بویژه خانواده های ایرانی، شاهد مرگ روزانه پناهندگان سیاسی عضو فرقه رجوی مستقر در آلبانی  که به گواهی همه خبرگزاریها و روزنامه های معتبر جهان همچون گاردین، اشپیگل، ایندیپندنت، … اسیر در کمپ معروف به اشرف 3 فرقه رجوی هستند میباشد.

مرگهای بیشتر در اسارتگاه فرقه رجوی[spacer height=”15px”]

متاسفانه در نزدیک به  یکسال گذشته کشتار کرونا در سطح جهان باعث شده است که کشتاری که در میان پناهندگان ایرانی اسیر در اشرف 3 در آلبانی رخ میدهد  از نظرها پنهان بماند.

چه کسانی مسئول پاسخگویی به این میزان ازمرگ و میر در میان کسانی است که فرقه مجاهدین خلق، فرقه کنترل کننده آنها یکی از ثروتمندترین فرقه های جهان است و فقط برای 5 دقیقه سخنرانی یک سیاستمدار 100هزار دلار دستمزد و به همین میزان هزینه رفت و آمد  استقرار و تشریفات آن میکند که دهها نمونه اش در یک سخنرانی اتفاق می افتد و یا میتواند یک میلیون یورو برای تاسیس یک حزب راست افراطی مانندوکس در اسپانیا هزینه کند؟

خانم مریم رجوی و همسرش مسعودرجوی که این انسانها را در بند فرقه خود دارند نباید پاسخگوی این مرگها که ما روزانه شاهد انعکاس عکسهای این انسانهای شوربخت در لباس های مسخره نظامی در آلبانی هستیم باشند؟

غرق شدن یک انسان پناهجو در دریا هزاران انعکاس در مطبوعات جهان به خود اختصاص میدهد ولی مرگ دهها تن از پناهجویانی که در اسارت فرقه ها هستند هیچ عکس العملی را بر نمی انگیزد.[spacer height=”15px”]

بنام یکی از اسیران سابق این فرقه رجوی ، عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران این فرقه رجوی  و یکی از عالیرتبه ترین اعضای آن که خوشبختانه توانسته است از جهنم فرقه مجاهدین نجات یابد شما را به توجه و حسابرسی از رهبراین این فرقه در مورد این میزان از مرگ های مشکوک در پشت حصارهای بلند و بتونی اشرف 3 در آلبانی جلب میکنم. [spacer height=”15px”]

ارادتمند

داود باقروند ارشد

عضو علیرتبه سابق فرقه رجوی

عضو سابق شورای ملی مقاومت

کنل آلمان

19 دسامبر 2020[spacer height=”15px”]

  رونوشت به:

مقامات حقوق بشر سازمان ملل

کمیساریای عالی پناهندگی

کمیته صلیب سرخ جهانی

رئیس جمهور و نخست وزیر آلبانی

اعضای پارلمان اتحادیه اروپا

اعضای مجلس فدرال آلمان

[spacer height=”15px”]
مادر فرزانه سا محد علی جابرزاده فاطمه رضایی فریده ونایی علی اکبر کلاته شاهپور علیزاده صمد سجادیان رضا حسینی محمد بابائی محمد علی زاهدی و حسین پویان مهدی فتحی سهیلا ضیاء ذبیح الله مداح حسام حسین شهیدزاده حسن علوی حمید شاکری حبیب آزاده تقی عباسیان اکبر چاووشی فخری اصفهانیان علی خلخالی آذر اکرمی بابک خلیلی آرش پور غلامی بهزاد مسعود بتول رجایی بهناز مجلل احمد زارچی ابوالفضل قنادی اسماعیل رضایی images مرگ و میرهای رجوی 2و میرهای رجوی جلال پراش1 کشته های جدید

[su_custom_gallery source=”media: 22502,22433,22434,22435,21670,21669,21668,21667,21665,21666,21664,21662,21663,21660,21653,21654,21655,21658,21657,21656,21659,21661,21651,21652,21649,21650,21648,21647,21645,21644,21486,21487,21643,21646″ width=”100″ height=”110″ title=”always”]

 

[su_custom_gallery source=”media: 18796,16694,16693,16692,16691,16690,16689,16712,16701,16702,16699″ width=”100″ height=”110″ title=”always”]

[su_custom_gallery source=”media: 14629,14628,14139,12759,12761,12424,12426,12398″ width=”100″ height=”110″ title=”always”]

مرگهای باز هم بیشتر در پشت دیوار های آهنین فرقه رجوی

همانطور که همه مجاهدین روزانه تجربه کردهاند، مجاهدین سالهاست که در درون خودشون بدست ضحاک فرقه رجوی”مفقود رجوی” کشته و مثله شده اند. این سامی کسانی از آن مرده ها هستند که جواز کف و دفن شون هم صادر شده است. نجات یافته ها مانند من و شمایان کسانی هستیم که از گور خود، از خاکستر خود، با بازگشت به دامن میهن دوباره زنده شده ایم. درود به شما و همه جدا شدگان وشجاعتشان که خودت را نجات دادند.

 

مریم رجوی در عمق وجودش از مرگ هر مرد مجاهد بعنوان ضد انقلاب خودش عمیقا خوشحال میشود

[spacer height=”15px”]


مرگهای بارز [spacer height=”15px”]مرگهای بیشتر در اسارتگاه فرقه رجوی[spacer height=”15px”]

1-حسن زارعی ۲- مهدی حاج حسینی ۳- حمید اسدیان ۴- غلامرضا پور هاشم (دانشجوی آمریکا) ۵- شهاب( دانشجوی آمریکا). 6- جلیل فرقانی

مریم رجوی در عمق وجودش از مرگ هر مرد مجاهد بعنوان ضد انقلاب خودش عمیقا خوشحال میشود

رجوی یک خدای کوچک

چرا مریم قجر در مقابل مرگ اعضاء نگون بخت سکوت کرده ؟!

در سالهای گذشته هر وقت یکی از اعضائ نگون بخت فرقه رجوی فوت می کرد سایتهای فرقه رجوی با درج چند خط خبر فوت عضوء نگون فرقه خود را بیرونی می کرد  و در ته خط خبر فوت هم تسلیت مریم قجر داعشی را می نوشت .

در 2 هفته  گذشته 10عضوء نگون بخت فرقه رجوی از بیماری کرونا فوت کردند . اما سایتهای فرقه رجوی اسامی فوت شده گان در اسارتگاه اشرف 3 خود داری کردند .

علت سکوت مریم قجر درمقابل مرگ اعضاء و عدم درج خبر فوت اعضاء نگون بخت در سایتهای فرقه رجوی چیست ؟

بر اساس شناخت و تجربه از ماهیت و عملکرد سران فرقه را دارم به نظرم 3 عامل اصلی برای سکوت مریم قجر و لاپوشانی مرگ اعضاء از ویروس کرونا وجود دارد .

یکم : اگر فرقه رجوی خبر فوت 10 تن از اعضاء نگون بخت خود را در سایتهایش درج می کرد و خبر بیرونی می شد و به خانواده ها می رسید واکنش خانواده ها و ابراز نگرانی هایی که از وضعیت عزیزانشان در اسارتگاه اشرف در البانی داشتند و دارند بیشتر می شد و مریم قجر نمی خواهد خانواده ها از وضعیتی که مریم قجر در اسارتگاه البانی برایشان درست کرده خبر دار شوند.ghabrestan korona manzدوم : مریم قجر و سران فرقه طبق یک روش شناخته شده برای ما جدا شده ها که از کارکرد و ماهیت فرقه گرایانه سران فرقه رجوی داریم می خواهند این دوره را با سکوت و به گفته خودشان چراغ خاموش عبور کنند .سوم : مریم قجر نمی خواهد توجه مجامع بین المللی و حقوق بشری و حتا توجه سیاستمداران البانیائی نسبت به مرگ و میر اعضاء در اسارتگاه اشرف 3 در البانی حساس شود .

اما وظیفه ما جد اشده ها از این فرقه این هست که واقعیتها را به گوش خانواده ها و مردم و ارگانهای بین الممللی و حقوق بشری برسانیم و بگوئیم که زندگی جمعی در اسارتگاه فرقه رجوی در اردوگاه اشرف 3 و شرایط بسته ای که مریم قجر و سران فرقه برای اعضاء نگون بخت درست کرده اند جز شرایط زندان چیز دیگری نیست و به جد باید گفت مریم قجر و سران فرقه رجوی برای اعضاء نگون بخت خود شرایط بدتر از زندان درست کرده اند .

با توجه به اینکه همه ارگانهای بهداشتی کشورها برای در امان ماندن از ویروس کرونا توصیه می کنند زندگی با فاصله اجتماعی و حتا دید و بازدید خانوادگی ها متوقف شود .

اما در فرقه رجوی اعضاء نگون بخت مجبور هستند سالیان سال در یک اسایشگاه که بعضی وقتها امار نفرات 30 تا 40 نفر هم می رسد زندگی کنند . سالن غذا خوری ها بیش از 100 نفره هستند و استفاده از مجموعه های بهداشتی ( حمام و توالت ) بصورت عمومی هست و در محیط محدود که همین عامل باعث می شود اگر یک نفر سرما خوردگی  و انفولانزا گرفت چندین نفر نیز مبتلا شود و لاجرم در این وضعیتی که ویروس کرونا فراگیر شده زندگی جمعی در اردوگاه بدنام اشرف 3 در البانی باعث مبتلا شدن اعضاء بصورت جمعی خواهد شد .

همین زندگی جمعی باعث شده که در 2 هفته گذشته امار مرگ و میر در فرقه رجوی به 10 نفر در 2 هفته برسد .

البته نا گفته نماند که جان اعضاء نگون بخت برای مریم قجر و دیگر سران فرقه هیچ ارزشی ندارد و به همین خاطر اگر امار مرگ و میر در اردوگاه بدنام فرقه رجوی بیشتر هم شود مریم قجر سعی در لاپوشانی ان خواهد کرد .

اما سران فرقه خوب می دانند اعضاء جدا شده واقعی از این فرقه هیچ وقت سکوت نکرده و با افشاگری های خود ماهیت و جنایات مریم قجر و دیگر سران فرقه را به گوش خانواده ها و همه مردم ایران در داخل و خارج کشور و مجامع بین المللی  و حقوق بشری خواهند رساند همانطور که تا بحال این وظیفه انسانی خود را انجام داده اند ادامه خواهند داد .

بنابر این در زمانی که ویروس کرونا هر ورز و هفته جان اعضاء نگون بخت فرقه رجوی را می گیرد و مریم قجر از بیرونی شدن اخبار ویروسی شدن اعضاء نگون بخت در اشرف 3 در البانی جلو گیری می کند لازم هست خانواده های محترم بیشتر از قبل از هر طریق ممکن از مجامع حقوق بشری و از دولت البانی بخواهند که برای نجات جان عزیرانشان از چنگال مریم قجر و دیگر سران فرقه اقدام کنند .

محمد رزاقی

مرگ حمید اسدیان،دژخیم تبلیغاتی مسعود رجوی، کانونهای شورشی؟ یا تابوت کشی، سه مرگ دیگر در این فرقه

 

حمید اسدیان مادر فرزانه سا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[spacer height=”15px”]

حمید اسدیان شاخص و نمونه یک مبارز در هم شکسته ای است که دقیقا آنجا که حرف از سیروس نهاوندی و بقیه درهم شکستگانی که در نوشته اش از زمان شاه میزند و نام میبرد و آنها را به اسماعیل وفا یغمایی منتصب میکند، عین خود حمید اسدیان است. یکی از تاکتیکهای کثیف رجوی تخریب مخالفینش بود. از جمله همین فاکتی که در مورد اسماعیل وفا یغمایی به حمید اسدیان در مورد کتک زدن همسرش و … جهت تخریب اسماعیل در ذهن حمید اسدیان  گفته اند. مطمئن هستم حمید اسدیان همه اتهامات تخریبی که شخص مسعود رجوی علیه اسماعیل ساخته و در تشکیلات تزریق میکرد را بازگو نکرده است. از جمله اتهام کتک زدن همسر مهدی افتخاری توسط او. من در این زمان در پاریس در سال 1363 هم خانه بودیم. دوران جمعبندی بود و مهدی افتخاری بهمراه علی زرکش جزء مخالفین رجوی بودند که در بین ما خبر اینکه مهدی افتخاری زنش را میزند را پخش کردند.

چرا که مسعود رجوی و همه ما بخوبی از همفکری و هم فاز بودن اسماعیل و حمید خبر داشتیم و به همین دلیل به هر قیمت نمیگذاشت که اسماعیل روی حمید اثر بگذارد. اسماعیل از (به قول رجوی) محفلهایش با حمید حرفی نزده ولی رجوی هشیاری ضد انقلابی داشت و خوب میدانست. و اینگونه بود که از فضای خفقان تشکیلات که کسی جرات نداشت سوال کند استفاده میکرد و اتهاماتی به سوژه تخریب میزد و بخورد دیگران میداد.  از جمله علیه خانم بتول سلطانی که خود مسعود رجوی بزبان خودش این نوع اتهامات اخلاقی را بعد از افشاگریهای ایشان در جمع همه مجاهدین در عراق زد تا خانم سلطانی را تخریب کند تا نگذارد بر دیگران اثر بگذارد.

بزرگترین تولید مسعود رجوی و دستگاه ضد انسانی اش تولید انسانهایی با تناقضات عظیم با فاصله بین صفر و بینهایت بوده است. همانگونه که خودش هست. همانگونه که زمانیکه گوش فلک را از شعارهای آزادی  کر میکند  شیوه های استالین برای آزادی کشی مسعود رجوی کم میآورد. زمانیکه از مبارزه و شجاعت حرف میزند خودش همواره از صحنه فراری است، انقلاب ضد جنسیت راه می اندازد ولی خودش حرمسرا و همبستری جمعی راه میاندازد. زمانیکه از مناسبات پاک و رها در تشکیلاتش حرف میزند، فساد و انحراف و … در آن بیداد میکند.[spacer height=”15px”]

حسن زارع
حسن زارع هفته گذشته مرگ را در آغوش کشید و از جهنم رجوی رها شد

[spacer height=”15px”]

من حمید اسدیان دژخیم تبلغاتی مسعود رجوی را اولین بار در سال 1361 زمانیکه در مسئولیت شاخه ترکیه از داخل ایران خارج کردم دیدم و شناختم. به جرات میتوانم بگویم که حمید اسدیان در میان تمامی مجاهدین له شده توسط مسعود رجوی و دستگاه قرون وسطایی انسان خرد کنش یک نمونه تمام عیار از نوع مظلوم فروپاشیده بسمت درون خودش و محمد اقبال نوع فروپاشیده وحشی مهاجم رو به بیرونش میباشند.

حمید اسدیان که همسرش در ایران زندانی بود آنچنان له و لورده بود که در تمامی سالیانی که در سازمان حضور داشتم و او را مرتب در جلسات و نشستها و …میدیدم نمیشد حتی با خاک انداز نیز از زمین جمع و جورش کرد.

حمید اسدیان همواره همانگونه که اسماعیل نیز بدرستی بدان اشاره کرده است از نظر رجوی یکی از شاخص های ضد ارزش بود. حمید همواره در چهره اش غم و اندوهی به سنگینی البرز را که بر اثر بلایی که رجوی بر سر خودش و دیگران آورده بود در چهره اش ظاهر میکرد. حمید اسدیان به همین اعتبار همواره با سری خمیده به یک سمت به قول گفتنی مانند مادر مرده ها ظاهر میشد. رجوی همواره در چهره و ظاهر حمید اسدیان کینه و نفرتی که ناشی از بلایی بود که بر سر ایندو (حمید و همسرش) و هزاران حمید دیگر آورده بود میدید و از او متنفر بود.

یکبار که مانند همیشه حمید زیر تیغ بود از شریف در مورد حمید پرسیدم که چرا او همواره له لورده است و حتی توان حرف زدن ندارد گفت از برادر (مسعود رجوی) طلب زنش را دارد.

در تمامی نشستها مسعودرجوی او را بلند میکرد و وادارش میکرد که بگوید که باید داغ زنش را تحمل کند. درست زمانیکه مسعود رجوی خودش از مرگ اشرف چندماه نگذاشته با دختر بنی صدر ازدواج کرد هنوز از دختر بنی صدر جدا نشده بود با مریم رجوی عشق و عاشقی ایدئولژیک را شروع کرده بود همواره به حمید توصیه میکرد که تا آخر انقلاب باید منتظر زنش باشد.

حمید اسدیان و همه از هضم رابع گذشتگان از جمله محمد اقبال که هر روز گزارش خود ارضائیش روی میز عباس داوری بود طوریکه دیگر گزارشاتش تهوع آور شده بود شاخص و نمونه کسانی همچون سیروس نهاوندی بودند که جلاد خود مسعود رجوی را میستایند و از او طلب عفو و بخشش میکردند و میکنند. تا اینگونه مانند معتادی که نمیتواند بدون مصرف و رساندن آن دارویِ تائید توسط جلاد خود (مسعود رجوی) لحظه ای را طی کنند بتوانند سرپا باشند.

راستش من شاید هزاران انتقاد به اسماعیل داشته باشم ولی وقتی نوشته حمید اسدیان را علیه اسماعیل را خواندم و بعد جواب اسماعیل را نتوانستم آنرا منتشر نکنم.

آنجا که میگوید:

“من جنده بازی و به بستر رفتن با فواحش را به این ترجیح میدهم که یک رابطه معمول عاشقانه ونادرست را با حقه بازی و با دستمال توالت کردن هزاران انسان مبارز و رنجکشیده تبدیل به انقلاب بکنم و به این بهانه و به مدد اعتماد دیگران دستگاهی فکری و نجاست بار بسازم “

چون نامه حمید بوضوح یک برش مقطعی از کثافات ذهنی جلاد خود مسعود رجوی را بنمایش گذاشته است، چیزی که دهه ها ما در جلسات مسعودرجوی میشنیدیم. و حمید اسدیان با تکیه به توان قلم خود توانسته آنرا بنمایش بگذارد. از طرفی نیز بسیاری از جوابهای اسماعیل هرچند بسیار تیتروار جواب نسلی از مردم مبارز ایران در کسوت مجاهد خلق است که به قربانگاه رفته است. ما سالها میگفتیم ولی کمتر باور میشد. باشد تا همه کسانیکه در تیرانا اسیرند و یا آنها که در حوضهای رهایی تکی و جمعی مسعود رجوی توسط مریم رجوی شرکت داده میشدند همچون خانم سلطانی جرات و شجاعت و آن رهایی از بندهای اسارت زنانگی را داشته و با پرداخت بهای آن با خوردن انواع مارکهای ناجوانمردانه و البته مردسالارانه  سکوت را شکسته و شبهای حرمسرای رجوی را بازگو کنند. بسیاری را بنده میشناسم ولی چون خود لب نگشوده اند نمیتوان نام برد.  امیدوارم که حمید در آن روزها زنده باشد و بادرک واقعیت مسعود رجوی شاید به جایگاهی که اسماعیل رسیده برسد و قدش و گردن خمیده اش راست شود.

داود باقروند ارشد

حقایق تلخِ بی دفاعی و نبود امنیت برای سرمایه های کشور

 


توجیهی که گویی قرار بود معنی بدهد که سازمان‌های امنیتی خارجی، تا چند سال بعد از “دستگیری” تیم های متعدد خود از ماجرا بی خبر می‌مانند، و درنتیجه نظام هم چنین دستگیری هایی را اعلام نمی‌کند تا این بی‌خبری‌ها ادامه بیابد.


کوچک‌ترین نشانه‌ای در دست نیست که در یک دهه اخیر، “حتی یک نفر” از عاملان واقعی ترورهای دست‌اندرکاران صنعت هسته ای ایران دستگیر شده باشد

ترور با ‘ماهواره و لیزر’

 

عباس امیرانتظام، یک پرونده نمادین

زندگی عباس امیرانتظام به نوعی تاریخ حکومت ولایی را بازتاب می‌دهد و نیز نگرش و فرصت‌طلبی طیفی از نیروهای سیاسی را. بازخوانی آنچه بر او رفت.

دستگیری عباس امیرانتظام

۲۸ آذر ۱۳۵۸ بود که خبر دستگیری عباس امیرانتظام مثل توپ در فضای سیاسی ایران صدا کرد. او با فریبکاری کمال خرازی، معاون صادق قطب‌زاده، به ایران فراخوانده شد و به حکم علی قدوسی، دادستان کل انقلاب، توسط سه تن از نوچه‌های قضایی‌اش، مصطفی پورمحمدی، روح‌الله حسینیان و اکبریان که طی ۴ دهه‌ی گذشته گردانندگان دستگاه امنیتی و قضایی کشور بوده‌اند، دستگیر شد.

آن روزها تب «ضد‌لیبرالی» همه را فرا گرفته بود و پس از اشغال سفارت آمریکا مبارزه‌ی «ضد‌امپریالیستی» در دستور کار بود و نیروهای سیاسی متوجه نبودند چه دیو خطرناکی در حال تنوره کشیدن است.

عباس امیرانتظام قبل از دستگیری هم یکی از اهداف اصلی حمله به دولت مهندس بازرگان بود و حالا که دستگیر شده بود بهترین فرصت برای حمله به او و دولت بازرگان فراهم شده بود.

 

«خط امام» و حزب جمهوری اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی و جریان محمد منتظری و فدائیان اسلام در صدد به دست‌گرفتن قدرت بودند و می‌کوشیدند رقیب را کنار بزنند و امیر انتظام بهانه‌ای بود تا حملات خود به دولت بازرگان را تشدید کنند.

عزت‌الله سحابی و ۱۷ نفر از همفکرانش نیز فرصت را مغتنم شمردند و ضمن همراهی با «خط‌امام» در دشمنی با «لیبرالیسم» و شاخص آن امیرانتظام از نهضت‌آزادی انشعاب کردند.[1]

عزت‌الله سحابی تا آن‌جا پیش رفت که به محکومیت امیرانتظام به جرم جاسوسی رأی داد و ادعا کرد اگر برای او کیفرخواست بنویسد تقاضای ۱۵ سال حبس می‌کند. سحابی هیچ‌گاه بطور علنی از امیرانتظام پوزش نخواست و «حلالیت»‌ نطلبید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نشریه کار، ارگان سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، ۱۴ دی ۱۳۵۸: امپریالیسم آمریکا و سرشاخه‌های آن در ایران. امیرانتظام یکی از آنهاست

[spacer height=”20px”]

سازمان‌‌های مجاهدین و چریک‌های فدایی خلق و پیکار و راه کارگر و حزب توده از هیچ دشمنی‌ای با او فروگذار نکردند. نشریات آن‌ها یک دم از حمله به امیرانتظام و دولت بازرگان باز نمی‌ایستادند. مقاله پشت مقاله بود که علیه امیرانتظام انتشار می‌یافت.

در حالی که چند ماه پیش از آن، پس از دستگیری محمدرضا سعادتی یکی از رهبران مجاهدین که در ملاقات با مأموران روسیه دستگیر شده بود، تمامی جریان‌های سیاسی بسیج شده بودند و یکصدا عنوان می‌کردند که «جریان سعادتی جاسوسی نیست»‌، این بار همان‌ها، ملاقات‌های رسمی عباس امیرانتظام با مقامات آمریکایی را «جاسوسی» جا زده و خواستار اعدام او بودند.

امیرانتظام به اتهام جاسوسی برای آمریکا دستگیر شده بود، اما اتهام اصلی او چیز دیگری بود. او کسی بود که در مهرماه ۱۳۵۸ با طرحی که به امضای ۱۷ نفر از اعضای دولت بازرگان از جمله محمدعلی رجایی و حسن حبیبی رساند، درصدد انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی بود، اما بازرگان زیر تأثیر ابراهیم یزدی، ناصر میناچی، علی‌اکبر معین‌فر و مصطفی چمران که حاضر به امضای طرح نشده بودند، موضوع را به اطلاع خمینی رساند و مانع اجرای این طرح شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

 

 

 

 

 

 

[spacer height=”20px”]ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه‌ی دست‌نویس امیرانتظام برای انحلال مجلس خبرگان در صندوق امن سفارت جمهوری اسلامی در استکهلم بود. پس از دستگیری امیرانتظام، پرویز خزایی که موقتاً مسئولیت سفارت را به عهده داشت با دسترسی به صندوق سفارت، نامه‌ امیرانتظام را در اختیار مأموران نظام گذاشت. با این کار او مورد اعتماد و اطمینان آن‌ها قرار گرفت و ارتقای مقام یافت. خزایی بعدها به مجاهدین و شورای ملی مقاومت پیوست. علی قدوسی با تأکید روی این سند مدعی بود «بنده اگر کیفرخواست فقط روی همین نامه بگذارم که ایشان تصمیم داشته علیه جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی قیام کند، حداقل باید ۱۵ سال زندانی بکشد». نکته‌ی جالب توجه آن که محمدعلی رجایی با وجود اقدام علیه «جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی» به نخست‌وزیری نظام اسلامی رسید و در زمان حیات قدوسی او به ریاست جمهوری اسلامی نیز ارتقاء مقام یافت. حسن حبیبی نیز پس از مرگ او به بالاترین مقامات نظام اسلامی رسید.

امیرانتظام درحالیکه از همه سو زیربار شدیدترین اتهامات قرار داشت، حتی از داشتن وکیل مدافع نیز محروم بود. وقتی نگذاشتند به حقوقدانانی چون دکتر حشمت‌الله مقصودی، سرهنگ غلامرضا نجاتی، دکتر نورعلی تابنده رجوع کند، او دست به دامان آیت‌الله گلزاده غفوری و شیخ‌علی تهرانی شد که با حقه‌بازی لاجوردی و دستگاه قضایی که تحت نظر بهشتی بود با آن نیز مخالفت شد. [2]

عباس امیرانتظام در خردادماه ۱۳۶۰ بعد از تحمل ۱۵ ماه سلول انفرادی و تحمل انواع و اقسام فشارهای روانی با یک درجه تخفیف در بیدادگاهی که کمترین موازین حقوقی در آن رعایت نشده بود به حبس ابد محکوم شد.

بازرگان که رئیس دولت موقت بود در دادگاه حضور یافت و به صراحت عنوان کرد:

«به نظر من حال اگر باید کسی محاکمه شود من هستم زیرا از تمام این جریانات که به عنوان اتهام برای آقای امیرانتظام ذکر شده است شریک بوده ام و تمام این جریانات با نظارت خود بنده بوده است.» [3]

در این دوران تضاد بین نیروهای سیاسی و نظام اسلامی به اوج خود رسیده بود و دیگر هیچ‌یک از گروه‌های سیاسی مخالف نظام برای محکومیت امیرانتظام هلهله‌ و شادی نکردند. تنها حزب توده و فداییان اکثریت و جنبش مسلمانان مبارز که متحدان نظام اسلامی بودند سر ازپا نمی‌شناختند.

سازمان فدائیان (اکثریت) با صدور اطلاعیه‌ای نوشت:‌

«ما رأی دادگاه را تأیید می‌کنیم و کیفر مربوطه را درخور خیانت‌های ارتکاب شده ارزیابی می ‌نمائیم. ما قاطعیتی را که در این رأی به کار رفته ارج می‌ نهیم و معتقدیم که جرائم برشمرده از سوی دادگاه نه تنها دلالت بر محکوم بودن امیرانتظام به جرم جاسوسی به نفع اصلی ‌ترین دشمن مردم ما یعنی آمریکا دارد، بلکه نشان‌دهندّه‌ ی جرائم جنایت‌باری است که دولت موقت (دولت بازرگان) در طی ۹ ماه زمام‌ داریش علیه انقلاب و مردم مرتکب شده است. به همین دلیل هم است که ما می‌گوئیم: دادگاه انقلابی امیرانتظام و ارائه‌ یک دادنامه‌ی انقلابی و سمت دار، کابینه لیبرال بازرگان را هم به شدت محکوم کرده است.»

خط امامی‌ها نیز که همچنان در صف اول مبارزه «ضد‌امپریالیستی» و ضد آمریکایی‌ بودند ول کن امیرانتظام که زندانی بود و امکان پاسخگویی نداشت نبودند.

سیدمحمد خاتمی در سر مقاله روزنامه کیهان مهرماه ۱۳۶۰ خطاب به بازرگان نوشت:

«‌آقای بازرگان چه نقصی در کار شما است که فردی چون امیر انتظام، جاسوس و مزدور آمریکا تا سطح معاونت نخست‌ وزیر و سخنگوی دولت موقت بالا می‌‌آید!؟»

میرحسین موسوی در مصاحبه با روزنامه‌ی کیهان پانزدهم بهمن ۱۳۶۰ گفت:

«سنجاقی که امیر انتظام روی کراوات خود میزد، همیشه مانند سوزنی در چشمان من فرو می رفت….اینکه شروع شد به افشاگری این جریان، این امید را به ما بخشید، با معجزاتی که در انقلاب دیدیم، این انقلاب تا آخر بتواند پیش برود و این جریان را( لیبرال ها ) جارو کند و چنین هم کرد.»

مهدی کروبی در خطبه های نماز جمعه مهرماه ۱۳۶۱ ادعا کرد:

«عدالت اسلامی ایجاب می‌کند که یا امیرانتظام از زندان آزاد شود و یا اگر او مجرم است – و به حق هم مجرم است-پس اینها ( بازرگان و نهضت آزادی ها ) هم محاکمه شوند…شورای عالی قضائی و دادستان کل انقلاب و دادستان انقلاب مرکز! که از زحماتتان تقدیر میشود؛ باز هم شما نشسته‌اید که اینها حرفهایی بزنند و بچه‌های بیگناه مردم را تحریک کنند وآنها را وادار به کارهایی نمایند….باید از ریشه حساب را تسویه کنید.»

اما این همه‌ی ماجرا نبود؛ چیزی نگذشت پای ما که در دستگیری امیرانتظام شادی کرده بودیم نیز به زندان باز شد و سرنوشت عجیب و عبرت‌آموزی برای‌مان رقم زده شد. مایی که از کشتار‌های بیرحمانه‌های سال‌های ۶۰ و ۶۱ جان به در برده بودیم نیز پس از تحمل شکنجه‌های بسیار به حبس‌های طویل‌المدت محکوم شدیم و در کنار بندی که امیرانتظام در آن محبوس بود جای گرفتیم. آنقدر غم خود داشتیم که دیگر به غم و غصه‌ی امیرانتظام و آن‌چه بر او و خانواده‌اش گذشته بود فکر نمی‌کردیم.

تصویرهایی از دوران اسارت

۱۳۶۵: دوران «اصلاحات» در زندان بود و شرایط به کلی متفاوت از سال‌های قبل شده بود. تعداد زیادی از زندانیان آزاد شده یا در شرف آزادی بودند.

من به بند تازه‌ای منتقل شده بودم که عباس امیرانتظام از مرخصی چند روزه به زندان بازگشت. او تا آن موقع همه‌ی ‌دوران حبس‌اش را در بند زندانیان عادی و وابستگان نظام سلطنتی گذرانده بود. مقامات زندان به عمد می‌خواستند او را تحقیر کنند. متأسفانه زندانیان سیاسی هم در این زمینه با مسئولان زندان هم‌نظر بودند و جرم او را «سیاسی» نمی‌دانستند و هم‌نشینی و هم‌بندی با او را «تحقیر» خود می‌دانستند!

نمی‌دانم به چه دلیل او را به‌جای آن که به بند سابق‌اش ببرند به بند ما که به تازگی از ادغام زندانیان چندین بند قزلحصار تشکیل یافته بود منتقل کردند.

در ساعات اداری مسئول بند پاسداری بود به نام منتظران و من به عنوان مسئول نظافت از سوی زندانیان انتخاب شده بودم و رتق و فتق امور داخلی بند به عهده‌ی من بود.

امیرانتظام را در اتاق توابان بند جا داده بودند، با این حال بخشی از زندانیان «چپ» مخالف حضور او در بند بودند و غرولند‌هایشان را با من در میان می‌گذاشتند. زندانیان مجاهد مخالفتی با حضور او در بند نداشتند وگرنه با من در میان می‌‌گذاشتند. پیشتر در سال ۱۳۶۳ امیرانتظام را در حالی که راهروی واحد ۳ قزلحصار را تی‌ می‌کشید دیده بودم. من مایل بودم با او گفت‌وگو کنم. جز چند سلام و علیک کوتاه و احوال‌پرسی صحبتی بین ما در نگرفت. پیش از آن که بحث جدی‌ای در بند در ارتباط با امیرانتظام دربگیرد او را از بند ما به بند سابق‌اش منتقل کردند.

در فروردین ۱۳۶۸ به سالن ۴ آموزشگاه اوین منتقل شدیمکشتار ۶۷ را پشت‌سرگذاشته و دو ماهی می‌شد که از گوهردشت به اوین منتقل شده بودیم. در بند جدید با زندانیان اوینی جان به در برده از کشتار ۶۷ که امیرانتظام نیز در میان آن‌ها بود هم‌بند شده بودیم.

زندانیان چپ به جز سه نفر، همگی آزاد شده بودند و هیچ‌کس مخالف حضور امیرانتظام در بند نبود.

بچه‌ها تعریف می‌کردند پس از پایان کشتار ۶۷، سید‌حسین مرتضوی زنجانی، رئیس زندان اوین، امیرانتظام را که می‌بینید با تحقیر می‌گوید «تو هنوز زنده‌ای، دادگاهی نشدی؟» امیر انتظام هم بی‌درنگ جواب می‌دهد «کسی که بایستی دادگاهی شود، تو و رؤسایت هستید که به زودی محقق می‌شود». مرتضوی که لباس رنجری پوشیده بود با خشم لگدی به سوی امیرانتظام پرتاب می‌کند که او جا خالی می‌دهد و پاسداران مرتضوی را که نزدیک بود سکندری بخورد می‌گیرند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سید‌حسن مرتضوی زنجانی رئیس اوین در دوران کشتار ۶۷

این بار برخلاف قبل، فرصتی به دست آمد تا از نزدیک با امیرانتظام دمخور شوم و از نظرات او آگاه گردم. چیزی نگذشت که همگی به سالن ۶ آموزشگاه اوین منتقل شدیم.

من از زمانی که خودم را شناختم بدون آن که آموزشی دیده باشم «تندخوان» بودم و امیرانتظام در صدد یادگیری فنون «تندخوانی» بود و کتابی نیز در این رابطه تهیه کرده بود و گاه در مورد تجربیات شخصی من در این زمینه پرس‌وجو می‌کرد. مسئولیت من در بند و موضوع «تندخوانی» باعث نزدیکی من و او شد. می‌گفت ده سال از عمرم در این‌جا به فنا رفته است بایستی با یاد‌گیری «تندخوانی» به جبران گذشته بپردازم.

از روز اولی که او را دیدم، به لحاظ روانی به شدت تحت فشار بودم. یاد سرمقاله نشریه مجاهد تحت عنوان «مار در آستین انقلاب» می‌افتادم. او را به «مار» تشبیه کرده بودند و من از این که در دل با این نگاه همراهی کرده بودم شرمسار بودم. هرچه بیشتر او را می‌شناختم شرمساری‌ام بیشتر می‌شد.

برای بازسازی روانی خودم، می‌کوشیدم از مسئولیت و نفوذم در بند استفاده کرده و تا آن‌جا که می‌توانستم هوای او را داشته باشم و امکانات بیشتری در اختیار او بگذارم. بچه‌های بند و هم‌اتاقی‌های او نیز در این رابطه همراهی می‌کردند و هیچ‌گاه کسی کوچکترین مخالفتی نکرد. او به سادگی متوجه تفاوت زندگی در کنار بچه‌ها با بندهایی که سابقاً در آن بود می‌شد.

برخورد بچه‌ها با او بسیار احترام آمیز بود و دوست‌اش داشتند. امیرانتظام از خوشحالی بودن در کنار این گروه از زندانیان سیاسی در پوست خود نمی‌گنجید. بارها به من ‌گفت تازه احساس هویت می‌کنم. در گفت‌وگویی که با صدای آمریکا پس از ترور لاجوردی داشت و منجر به دستگیری دوباره‌اش شد، روی رضایت خاطرش از این که با ما هم‌بند شده بود تأکید کرد. در این گفت‌وگو او لاجوردی را «جلاد» خواند و بی‌پرده از جنایات او گفت؛ به گونه ای که واکنش حسینعلی نیری رئیس هیأت کشتار ۶۷ را برانگیخت.

دیدگاه‌های سیاسی امیرانتظام، آن‌گونه که من شنیدم

امیر انتظام نگاه مثبتی به مواضع نهضت آزادی نداشت به ویژه که ۱۸ نفر از آنان علیه او اطلاعیه داده و عضویت‌اش در نهضت آزادی را نیز نفی کرده و سپس استعفا داده بودند.[4]مواضع آن‌ها در طول سال‌های گذشته را نیز نمی‌پسندید. با وجود این او علاقه زیادی به مهندس بازرگان داشت و همیشه قدردان محبت‌های او بود.

پس از مرگ خمینی، در بند ما پارچه‌های مشکی به دیوار زده بودند و با حضور پاسداران، در راهروی بند مراسم سوگواری برگزار کردند. به جز عده‌ی معدودی، اکثریت مطلق بچه‌های بند و از جمله امیرانتظام در اتاق‌های خود باقی ماندند و از مشارکت در مراسم سوگواری خودداری کردند. در حالی که نورالدین کیانوری و علی‌ عمویی از سالن ۵ که روبروی بند ما قرار داشت برای شرکت در مراسم سوگواری به بند ما آورده شده بودند و در راهرو نشسته بودند. نمی‌دانم در دلشان چه می‌گذشت اما با قیافه‌ای محزون در خود فرو رفته بودند و همین امر دست‌مایه‌ی طنز بچه‌ها شده بود.

روز بعد در گفت‌وگویی که با امیر انتظام داشتم نمی‌توانست خشم خود را از دیدن کیانوری[5] و عمویی در مراسم سوگواری خمینی پنهان کند و روی نقش مخرب حزب توده در تاریخ ایران تأکید داشت. امیر انتظام نیز همچون من از مرگ خمینی خوشحال نبود، هر دو ما آرزوی محاکمه‌ی او را داشتیم. او به‌هیچ وجه نمی‌توانست با جنایتی که در زندان‌ها در تابستان ۶۷ صورت گرفته بود کنار بیاید. خمینی را عامل همه‌ی جنایاتی می‌دانست که در جمهوری اسلامی اتفاق افتاده بود.

پس از انتخاب خامنه‌ای به عنوان ولی فقیه و رهبر انقلاب اسلامی، در تاریخ ۶ مرداد ۱۳۶۸ انتخابات ریاست جمهوری همزمان با رفرنداوم برای تأیید تغییرات صورت گرفته در قانون اساسی برگزار شد. در بند ما نیز صندوق رأی آورده و اعلام کردند کسانی که می‌خواهند در انتخابات شرکت کنند نام‌نویسی کرده و رأی خود را در صندوق بیاندازند. امیرانتظام جزو کسانی بود که در انتخابات شرکت نکرد. او انتخابات را آزاد نمی‌دانست و به تأکید گفت هیچ‌گاه در زندان در انتخابات شرکت نکرده است. منظورش انتخابات‌های ریاست جمهوری، مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری بود که تا آن موقع برگزار شده بود.

گفت‌وگوهای ما در پاییز و زمستان ۱۳۶۸ حول و حوش آینده‌ی سیاسی ایران دور می‌زد. برای من جالب بود که از نظرات او آگاه شوم.

در سال ۱۳۶۵ به دیکتاتوری مارکوس در فیلی‌پین پایان داده شده بود و کورازون آکینو به قدرت رسیده بود و آن روزها زمزمه‌ی آزادی نلسون ماندلا در میان بود. خمینی در گذشته بود و امیرانتظام آینده‌ای برای نظام جمهوری اسلامی نمی‌دید و با اشاره به تحولات صورت گرفته در جهان می‌گفت از بازرگان سنی گذشته است و امکان بازگشت به قدرت و اداره‌ی کشور را ندارد. آمریکایی‌ها و غرب روی من برای آینده حساب می‌کنند. او در آن شرایط خود را «الترناتیو» نظام می‌دانست و فروپاشی رژیم اسلامی را انتظار می‌کشید و باور داشت همچون ماندلا تا رسیدن به قدرت، در زندان باقی می‌ماند.

او اعتقاد عجیبی به حضور در ایران داشت و به هیچ‌وجه خروج از کشور به بهانه‌ی فعالیت سیاسی را بر‌نمی‌تابید. به آن‌چه می‌گفت به شدت پای‌بند بود. او بر اساس دیدگاهی که داشت پس از آزادی از زندان حاضر نشد برای خروج از کشور تلاش کند. بهانه‌ی لازم را داشت سه فرزندش در خارج از کشور زندگی می‌کردند و مقامات امنیتی از خدا می‌خواستند او به خارج از کشور برود و «از شرش راحت شوند».

حتی زمانی که جایزه‌ی بین‌المللی به او تعلق گرفت حاضر به خروج از کشور نشد. می‌گفت بیم‌دارد که رژیم اجازه ندهد به کشور بازگردد.

رک بود و صریح. هرآن‌چه در دل داشت را برزبان می‌آورد. جانماز آب نمی‌کشید. در دورانی که با او هم بند بودم نماز نمی‌خواند و هیچ‌یک از فرایض دینی را به جا نمی‌آورد.

در سال ۱۳۶۸ می‌خواستند او را آزاد کنند، موضوع عفو را با او در میان گذاشته بودند. خودش برایم تعریف کرد که به شدت مخالفت کرده و در پاسخ مقامات قضایی گفته است که: من بایستی شما را به خاطر جنایات‌تان عفو کنم.

امیرانتظام می‌گفت به خاطر فشارهای بین‌المللی از حاشیه امنیت نسبی برخوردار است و دست او را در برخوردها باز می‌گذارد. او می‌گفت همین فشارها باعث شد که در سال ۱۳۶۵ به او اجازه دهند به مرخصی چند روزه از زندان برود.

او خواهان اعاده دادرسی و تبرئه از اتهام جاسوسی بود. تردیدی نداشتم که تا دم مرگ در این رابطه مقاومت خواهد کرد.

از نظر من بسیاری از فعالان سیاسی ایران چنانچه موقعیت او را داشتند با موضوع «عفو» و آزادی از زندان موافقت می‌کردند و یا حداقل به مخالفت علنی و محکم با آن نمی‌پرداختند. پایداری و استقامت امیرانتظام از این بابت در تاریخ ایران نمونه و درس‌آموز است.

تنهایی امیرانتظام

تنها کسی که به ملاقات امیرانتظام می‌آمد خانم پریچهر بازرگان همسر زنده‌یاد رحیم عطایی و خواهرزاده‌ی مهندس مهدی‌ بازرگان بود. او شریک امیرانتظام در رستوران پاردیزو در محمودیه بود. آن موقع‌ امیرانتظام از او بدون آن که اسمی ببرد به عنوان دخترعمه‌اش یاد می‌‌کرد. او در اردیبهشت ۱۳۹۷ درگذشت و در سخت‌ترین روزهای زندان امیر انتظام یار و غمخوار او بود. نمی‌دانم چرا صحبتی از او و محبت‌هایش به امیرانتظام در میان نیست. آیا هیچ‌کسی اطلاعی از موضوع ندارد؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زنده یاد پریچهر بازرگان

امیرانتظام در ملاقات لباس‌هایش را نیز می‌داد بیرون می‌شستند و تا آن‌جا که می دانستم نیازهایش را نیز خانم بازرگان تأمین می‌کرد.

امیرانتظام از این که نتوانسته بود همسر و سه فرزندش را تا آن موقع ملاقات کند به سختی در رنج بود اما زبان به شکوه نمی‌گشود. دختر بزرگش الهام در سال ۱۳۸۲ از طرف پدرش جایزه شهامت اخلاقی بنیاد یان کارسکی را دریافت کرد. او از ده‌سالگی پدرش را ندیده بود. دو پسر امیرانتظام، اردشیر و انوشیروان از او کوچکتر بودند.

امیرانتظام پس از آن که در سال ۱۳۷۵ برای اولین بار از زندان آزاد شد با خانم الهه میزانی ازدواج کرد و تا آن موقع او در زندگی امیرانتظام نقشی نداشت.

دیدار با رینالدو گالیندوپل

وقتی در زمستان ۱۳۶۸ برای اولین بار گالیندوپل به ایران آمد، یکی از پاسداران آموزشگاه اوین که او را «انباری» می‌نامیدیم در مراجعه به بند نام عباس امیرانتظام، یحیی نظیری و رضا میرزایی را به من داد و گفت به اطلاع آن‌ها برسانم که برای رفتن نزد گالیندوپل، نماینده ویژه دبیرکل ملل متحد و گزارشگر نقض حقوق بشر در ایران، آماده شوند. موضوع را به اطلاع آن‌ها رساندم. اما چیزی نگذشت که با پاسدار با مراجعه به بند، تنها رضا میرزایی و یحیی نظیری را با خود برد. وقتی از او در مورد امیرانتظام پرسیدم گفت : بگو منتظر باشد خبرش می‌کنیم.

امیرانتظام لباس پوشیده در حالی که طول بند را قدم می‌زد دوبار از من خواست موضوع دیدار او با گالیندوپل را پیگیری کنم و هر بار جواب یکسان بود: بگو منتظر باشد خبرش می‌کنیم.

پس از بازگشت‌ آقای نظیری و رضا میرزایی به بند، با کنجکاوی موضوع گفت‌وگوی آن‌ها با گالیندوپل را دنبال کردم متأسفانه صحبتی از کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ و فجایعی که از سر گذرانده بودیم به میان نیامده بود.

امیدم به امیرانتظام بود. فکر نمی‌کردم گالیندوپل روی دیدار با امیرانتظام پافشاری نکند و بدون دیدن او حاضر به ترک زندان شود. در مورد گالیندوپل و مأموریت او اشتباه می‌کردم. پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و آغاز گفت‌وگو با عراق و حضور هیأت‌های سیاسی در ایران، گزارش گالیندوپل قرار نبود چهره‌ی سیاه نظام ولایی را بازتاب دهد.

مطمئن بودم با روحیه‌ای که امیرانتظام داشت و تعهدی که احساس می‌کرد همه‌ی مسائل را با او در میان خواهد گذاشت. به او مراجعه کردم و گفتم متأسفانه امکان ملاقات ما با گالیندوپل نیست و از او خواستم که به عنوان نماینده‌ی زندانیان آن‌چه که در کشتار ۶۷ و در طول سالیان گذشته بر سر زندانیان آمده را با نماینده ویژه در میان بگذارد. در پاسخم شمرده و با صدایی غرا گفت: مطمئن باش به وظیفه‌ی ملی‌ام عمل می‌کنم. سلسله‌وار مواردی را که فکر می‌کردم مهم است با او در میان گذاشتم تا در ملاقات مطرح کند. انتظارمان به سرانجامی نرسید و او را دیگر صدا نزدند.

در سفر دوم گالیندوپل در سال ۱۳۶۹ نیز به امیرانتظام اجازه‌ی دیدار با او داده نشد و باز گالیندوپل برای دیدار با یکی از معروف‌ترین زندانیان سیاسی ایران پافشاری نکرد.

عاقبت در سال ۱۳۷۰ امیرانتظام قادر به دیدار با نماینده‌ی ویژه دبیرکل ملل متحد شد و به شرح مبسوط آن‌چه در زندان‌ها و به ویژه کشتار ۶۷ گذشته بود پرداخت. بعدها که گزارش گالیندوپل را در کتابخانه‌ی مقر اروپایی سازمان ملل متحد خواندم، متوجه شدم همه‌ی آن‌چه را که از امیرانتظام خواسته بودیم تمام و کمال با او در میان گذاشته بود.

تحقیر امیرانتظام توسط پاسداران

امیرانتظام از ناراحتی کمر و مثانه و پروستات رنج می‌برد. یک بار او را با غل و زنجیر به بیمارستان بردند که انتشار عکس او روی تخت بیمارستان جنجال بسیاری به پا کرد. آن موقع رسم بود که زندانیان را در بیمارستان با غل و زنجیر نگاه می‌داشتند. امیر انتظام رنج بسیاری می‌برد اما خم به ابرو نمی‌آورد و شکوه نمی‌کرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عباس امیرانتظام، در بیمارستان، پا در زنجیر

بعد از انجام عمل جراحی، کیسه‌‌‌‌ی ادرار به پهلویش بود و در بند قدم می‌زد. یک بار به او گفتم می‌دانید بچه‌ها به کیسه‌‌ ادرار‌تان چه می‌گویند؟ با تعجب گفت نه. گفتم می‌گویند آقای انتظام معلوم نیست کجا رفته بودند که با «بی‌سیم» برگشته‌اند. از خنده ریسه رفت.

امیر انتظام مبادی آداب بود و آراسته، آراستگی و شیک‌پوشی‌اش باعث شده بود که بخشی از نهضت‌آزادی او را برنتابد. در عید نوروز ۱۳۶۹ وقتی محمود رویایی را دید که با لنگ حمام کراوات زده است، با خوشحالی به من گفت بعد از یک دهه چشممان به کراوات روشن شد.

انتظار داشت بچه‌ها او را «آقای انتظام» صدا بزنند. بعضی بچه‌ها که در دوران تحصیل و نوجوانی دستگیر شده بودند و در طول دوران زندان بیشتر با هم‌سن‌و سالان و یا دوستان و رفقای تشکیلاتی‌‌شان برخورد داشتند نمی‌دانستند او را چه صدا کنند. گاه بدون این که منظوری داشته باشند او را «عباس آقا» می‌خواندند. امیرانتظام واکنشی نشان نمی‌داد اما از چهره‌اش کاملاً مشخص بود که فشار زیادی را تحمل می‌کند. وقتی به آن‌ها تذکر می‌دادم این چه طرز صدا کردن ایشان است با تعجب مرا نگاه می‌کردند و می‌گفتند مگر حرف بدی زدیم؟ مدتی طول کشید تا بچه‌ها عادت کنند او را «آقای انتظام» بخوانند.

پاسداران او را «عباس» و گاه «عباس جاسوس» می‌خواندند. مدتی موقع آمار یکی از پاسداران کنار درب اتاق آن‌ها می‌ایستاد و گاه سرک می‌کشید توی اتاق و با لحن تمسخر آمیزی چندبار تکرار می‌کرد : عباس، عباس و پشت در پنهان می‌شد. در این مواقع امیرانتظام واکنشی از خود نشان نمی‌داد.

روزهای ملاقات در حضور پاسداران، من اسامی را می‌خواندم. هنگام خواندن اسامی تنها به نام و نام خانوادگی افراد اکتفا می‌کردم اما به عباس امیرانتظام که می‌رسیدم به عمد می‌گفتم «آقای انتظام». هنوز به خودش نیامده، دوباره داد می‌زدم آقای انتظام تشریف بیاورید، ملاقات دیر شد. او که متوجه‌ی حضور پاسدار در بند می‌شد دوباره لفت‌اش می‌داد و من به عمد برای بار سوم نامش را صدا می‌زدم. هنگامی که او از کنار من و پاسداری که منتظر ایستاده بود تا آن‌ها را از بند بیرون ببرد، رد می‌شد به شکل معنا داری ادای احترام می‌کرد.

قرار شده بود به سه نفر که از بیماری شدید رنج می‌بردند «غذای ویژه بیمار» بدهند. هرچه اصرار می‌کردم غذا را به من بدهید بین سه نفرشان تقسیم می‌کنم پاسدار بند برای این که امیرانتظام را اذیت کند می‌گفت نه! هر سه نفر بایستی اسم‌‌شان را روی ظرف‌شان بنویسند تا من خودم غذا را به دست‌شان بدهم.

او روزی دوبار ظهر و شب به شکل زشتی امیرانتظام را «عباس» صدا می‌کرد و با لحن تحقیرآمیزی می‌گفت عباس بیا غذاتو را بگیر. بعد از چند روز گفتند باید این سه نفر نام پدرشان را نیز روی ظرف‌شان بنویسند. این بار روزی دوبار صدا می‌زدند «عباس فرزند یعقوب» بیا غذاتو را بگیر.

در اردیبهشت ۱۳۶۹ اعضای جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت ایران به خاطر نامه‌نویسی به رفسنجانی بازداشت شدند و تحت فشار و شکنجه قرار گرفتند. امیر انتظام خوشحال بود که پس از مدت‌ها همزبان پیدا می‌کند و اعضای قدیمی جبهه ملی و نهضت‌آزادی را می‌بیند.

خوشحالی او دیری نپایید و روابط‌شان رو به سردی نهاد. به گونه‌ای که حتی با هم قدم نمی‌زدند. امیرانتظام آن‌ها را سازشکار می‌خواند و آن‌ها امیرانتظام را دور از واقعیت‌های جامعه.

برخورد نیروهای سیاسی با درگذشت امیرانتظام

مهندس بازرگان در پانزده‌ سالی که پس از دستگیری امیرانتظام زنده بود همه‌ی تلاش‌اش را برای اثبات بی‌گناهی‌ او به خرج داد اما موفقیتی نیافت. او که می‌دانست امیرانتظام چوب مخالفت با دولت او را خورد و از این بابت احساس دین نسبت به امیرانتظام می‌کرد، پیش از مرگ گفت: «دست من از قبر بیرون می‌ماند تا بی گناهی امیرانتظام ثابت شود». امروز می‌توان با جرأت گفت بازرگان از این کارزار روسفید بیرون آمده و دشمنان قسم‌خورده‌ی امیرانتظام نیز رأی به «بی‌گناهی» او می‌دهند.

تعدادی از دانشجویان «پیرو خط امام» همچون میردامادی و اصغرزاده به همراه تاج‌زاده در طول سال‌های گذشته ادعا کردند، به امیرانتظام جفا شد، او جاسوس نبود و … اما هیچ‌یک از آن‌ها نگفت ما به او جفا کردیم و زندگی یکی از چهره‌های ملی ایران را به نابودی کشاندیم.

خبر درگذشت امیرانتظام که منتشر شد، دشمنان دیروز او به صف شدند تا تسلیت بگویند، بدون آن که در دوران حیات او نزدش بشتابند و عذر تقصیر بخواهند.

متن پیام خاتمی که حاضر به گذشت از بازرگان به خاطر انتخاب امیرانتظام نبود به شرح زیر است:‌

«بسم الله الرحمن الرحیم

سرکار خانم الهه امیرانتظام
درگذشت همسر ارجمندتان آقای عباس امیرانتظام را به سرکار عالی و همه بستگان عزادار تسلیت می‌گویم و از درگاه حضرت احدیت برای آن فقید سعید آمرزش و رحمت الهی و برای بازماندگان محترم تندرستی و شکیبایی و پاداش نیکو مسألت می کنم.

با احترام
سید محمد خاتمی، ۲۱ تیر ۱۳۹۷»

علی شکوری‌راد یکی از دانشجویان مسلمان پیروخط امام و از عوامل اصلی فتنه‌انگیزی علیه امیرانتظام به عنوان دبیر کل حزب اتحاد ملت در پیامی به مناسبت فوت امیرانتظام نوشت:

«انا لله و انا الیه راجعون
مرحوم عباس امیرانتظام عمر پر از رنج خود را به پایان برد و رخ در نقاب خاک کشید. رنج، استقامت و مدارای او درس آموز بسیار کسان و عبرتی برای تاریخ سیاسی و قضایی کشورمان است.

خدایش رحمت کند و از خوان کرمش روزی دهد.

این مصیبت را به همسر همراه و صبور، فرزندان،بستگان و علاقمندان آن مرحوم تسلیت گفته و از پروردگار متعال براى صاحبان عزا صبر و اجر مسالت دارم.

علی شکوری راد، ۹۷/۴/۲۱»

فرخ نگهدار رهبر وقت سازمان «فدائیان خلق اکثریت» که از انجام هیچ سیاه‌کاری‌‌ای علیه امیرانتظام فروگذار نکرده بود و مقاله علیه او را می‌نوشت، پس از درگذشت امیرانتظام بدون اشاره به نقش خود نوشت:‌

«درگذشت عباس امیرانتظام، نماد ایستادگی در برابر دروغ و تهمت را به خانواده محترم و به آنان که حقیقت و ایران را بیش از قدرت دوست دارند، تسلیت می‌گویم. ایستادگی و زندگی او به من کمک کرد با اطمینان بیشتر از نگاه چب ضد‌لیبرال و ضد‌غربی به نگاه چپ اصلاح‌طلب و تعاملگرا گذر کنم. یادش گرامی»

مسعود رجوی که خبر درگذشت‌اش را داده‌اند، و در صورت زنده بودن در «غیبت» به سر می‌برد، پیامی نفرستاد. اما مریم رجوی که جور او را می‌کشد در مقابل درگذشت امیرانتظام، این چهره‌ی مبارز و ملی، سکوت کرد، در حالی که برای درگذشت فلان شیخ عرب و یا لرد انگلیسی یا سناتور آمریکایی عنان از کف می‌دهد و اطلاعیه پشت اطلاعیه صادر می‌کند و گاه مراسم بزرگداشت رسمی می‌گذارد.

اما سایت همبستگی ملی و «سیمای آزادی» که بخشی از دستگاه تبلیغاتی مجاهدین را تشکیل می‌دهند ضمن اعلام خبر درگذشت امیر انتظام مدعی شدند:‌

«‌امیر انتظام، که چند ماه پس از انقلاب ضدسلطنتی بعنوان سفیر در سوئد منصوب شده بود، پس از رفراندم قانون اساسی ولایت فقیه، در رابطه با ارائه یک پیشنویس برای قانون اساسی بر خلاف قانون اساسی ولایت فقیه توسط دولت بازرگان، به تهران احضار و در فرودگاه به اتهام جاسوسی، به حکم دادستان کل ار

تجاع بازداشت شد.امیر انتظام در اواخر سال ۱۳۵۹ در بیدادگاه ارتجاع پس از جلسات متعدد با برچسب‌های واهی به حبس ابد محکوم شد.»[6]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نشریه مجاهد، ۴ دی ۱۳۵۸، فراخوان به افشای «عناصر سازشکار و خائن» با نام بردن از عباس امیرانتظام در زمره این عناصر

[spacer height=”20px”]

این در حالی است که سرمقاله نشریه مجاهد که به قلم مسعود رجوی نوشته شده بود امیر انتظام را «مار در آستین انقلاب» خوانده بود. در مقاله‌ی «به حقایقی که در میان مردم شایع است بی‌اعتنا نباشید!» مثل نقل و نبات اتهام‌های گوناگون به او نسبت می‌دادند از جمله: «تعهد نسبت به خدا و خلق ایجاب می‌کند که هرچه بیشتر در افشای عناصر سازشکار و خائن بکوشیم» ، «بار دیگر در جریان اوجگیری مجدد مبارزه ضد‌ امپریالیستی خلقمان، چهره‌ی یکی دیگر از عناصر سازشکار و وابسته، یعنی سخنگوی دولت قبلی به وسیله‌ی اسنادی که در جریان اشغال لانه جاسوسی به دست دانشجویان پیروخط امام افتاده بود، آشکار شد و گوشه‌ای از حقایق درون سیستم بر مردم ستمدیده و محروم‌مان روشن گردید. »، «اهدافی که امیرانتظام در دوران وزارت در سر می‌پرورانید»، «آیا می‌توان مطمئن بود دیگر افراد خودفروخته‌‌ای همچون امیرانتظام در دولت وجود ندارد؟» و …

حتی فعالان ملی مذهبی نیز اشاره‌ای به جفای تعدادی از اعضای نهضت‌ آزادی در حق امیر‌انتظام نکردند. انگار نه انگار که چنین اتفاقی افتاده است.

هرچه فکر می‌کنم این افراد را درک نمی‌کنم. من در حالی که ۱۹ سال داشتم فقط در دلم با آن‌چه نشریه مجاهد راجع به امیر انتظام نوشته بود همراهی کردم و به همین دلیل همیشه شرمسار امیرانتظام بودم، چگونه این افراد با این سوابق می‌‌توانند با خود کنار بیایند؟

تصحیح روایتی چند در مورد امیرانتظام

برای من ذکر واقعیت‌های تاریخی مهم‌تر از هرچیزی است. با همه‌ی احترام و علاقه‌ای که به امیرانتظام دارم بایستی مواردی چند در ارتباط با او را تصحیح کنم.

متأسفانه سال گذشته در گفت‌وگوی حسین دهباشی با امیرانتظام در حالی که او به خاطر سکته مغزی و مشکلات شدید جسمی از حافظه درستی برخوردار نبود مطالب سست و غیرواقعی‌ای از زبان او از جمله نداشتن دمپایی در زندان و یا بردن او به بیمارستان با الاغ انتشار یافت که بیش از همه زندانبانان و شکنجه‌گران سابق از محمدعلی امانی گرفته تا عزت‌ شاهی و … از آن استفاده کردند.

متأسفانه بعدها مقالاتی هم در این باره انتشار یافت که واقعیت نداشت. [7] لازم به ذکر است که امیرانتظام در دهه‌ی ۶۰ نه تنها دمپایی صندل مرغوب که کفش شبرو، کت و پیژامه کرم رنگ و شامپوی مخصوص تقویت موی سر داشت که در ملاقات برای او با اجازه‌ی مسئولان زندان می‌آوردند. یک بار برایم توضیح داد این شامپو، موهای نازکی (کرک)‌ را که در سر می‌رویند تقویت کرده و تبدیل به مو می‌کنند.

آقای عبدالعلی بازرگان به اشتباه در مورد امیرانتظام نوشته‌اند:

«قهرمان محبوب ما امروز سفر کرد؛ سفری ابدی. منظورم “صفر قهرمانی” سابقه‌دارترین زندانی زمان پهلوی نیست که به جرم فعالیت در فرقه دموکرات آذربایجان ۲۲ سال در زندان به سر برد و با انقلاب از اسارتِ بند و در سال ۱۳۸۱ با عنوان رکورددار زندانی سیاسی ایران، از اسارت تن آزاد شد. منظورم رکوردشکن دیگری است در دوران جمهوری جهل و جور، نخستین و قدیمی‌ترین زندانی سیاسی ایران پس از انقلاب، معاون نخست وزیر و نماینده او در مذاکرات با اتحاد جماهیر شوروی و آمریکا، سخن‌گوی دولت موقت، سفیر بعدی ایران در کشورهای اسکاندیناوی و زندانی سیاسی از سال ۱۳۵۸ به بعد، که اگر دوران مرخصی‌هایش از زندان را هم به‌حساب آوریم، رکورد ۲۷ ساله ماندلا را شکسته بود!» [8]

تردیدی نیست که صفر قهرمانی ۳۲ سال زندان بود و نه ۲۲ سال! آن هم بدون آن که یک روز به مرخصی برود. از این بابت کسی «رکورد» او را نشکسته است و همچنان «قهرمان»‌ است.

آقای عبدالعلی بازرگان سخنان مبالغه‌آمیزی به عنوان خاطره از امیرانتظام یاد کرده و می‌‌نویسند:

«در روزگاری که جلاد اوین جولان میداد و جان جوانان را می گرفت و کسی جرات نداشت به رویش نگاه کند، فقط امیرانتظام بود که چندبار جنایاتش را جلوی زندانیان به چالش گرفت و به آینده اش هشدار داد.

برخی روزها برای ارشاد زندانیان بند عمومی واعظی از بیرون می آوردند و زندانیان نیز مجبور بودند درسالن عمومی جمع شوند، یکی از زندانیان جوان می‌گفت: در جلسه امروز همه شرکت کرده بودند به غیر از امیرانتظام که پاسدارها گزارش دادند در اطاق خود مانده است، می‌گفت روحانی مزبور چندبار در بلند گو اعلام کرد آقای امیرانتظام از لانه خود بیا بیرون! و او بعد از مدتی بی اعتنائی، سرانجام با صدای بلندپاسخ داد: «من به این مزخرفات شما اعتقادی ندارم»[9]

متأسفانه چنین مواردی واقعیت ندارد. آقای امیرانتظام هیچ‌گاه در دوران لاجوردی با زندانیان سیاسی هم‌بند و دم‌خور نبود. برخوردهای او نیز متفاوت از دیگر زندانیان نبود. آن‌جایی که امیر انتظام در مقابل مقامات قضایی می‌ایستاد ربط داشت به پرونده‌ی اتهامی‌اش و همچنین موضوع «عفو» و آزادی.

در دوران قدر قدرتی لاجوردی بین سال‌های ۶۰ تا ۶۳ محال بود کسی از «جنایات لاجوردی» در حضور خودش و در مقابل زندانیان صحبت کند و در مورد فرجامش هشدار دهد و جان سالم به در برد. تاکنون هیچ‌کس چنین خاطره‌ای از امیرانتظام نقل نکرده است.

امیر‌انتظام با آن‌چه مقررات زندان نامیده می‌شد مخالفت نمی‌کرد. هیچ‌گاه ندیدم پاسخی به خیره‌سری‌ها و بی‌احترامی‌های پاسداران بدهد و یا در حضور زندانیان حتی به مجادله و یا یک به دو با زندانبانان بپردازد. در شأن خود نمی‌دید با آن‌ها دهان به دهان شود.

شخصاً شاهد بودم که او مانند دیگر زندانیان مجبور به بیگاری و تمیز کردن سالن سراسری زندان قزلحصار در سال ۱۳۶۳بود.

کلاس‌های ایدئولوژی اجباری مربوط به سال‌های ۶۰ تا ۶۳ بود و نه دورانی که آقای بازرگان در زندان بودند. لااقل در دوران پس از کشتار ۶۷ تا ۷۰ که من در زندان بودم و با امیرانتظام هم‌بند، چنین کلاس‌هایی نبود. در زندان در سال ۱۳۶۲ تنها تعدادی از زندانیان زن چپ به ویژه هواداران “سهند” بطور علنی در مقابل این کلاس‌ها ایستادند که همگی به قبر و قیامت برده شدند و در آن‌جا زیربار فشار شکستند و جملگی مسلمانان دوآتشه شدند.

از نظر من این جفا به امیرانتظام است. او به قدر کافی بزرگ بود و نیاز به «اسطوره‌سازی» غیرواقعی از او نیست. او فراتر از طاقت انسانی مقاومت کرد و به همین دلیل ستودنی است.

متأسفانه خانم الهه میزانی همسر امیرانتظام بدون آن که شاهد دوران سخت زندان امیرانتظام بخصوص در دهه‌ی ۶۰ بوده باشد نیز موارد عجیبی را مطرح می‌کند. از جمله در گفت‌وگو با آیدا قجر می‌گوید:

«زمان ملاقات نماینده حقوق بشری سازمان ملل، وسط زمستان، امیرانتظام را با وانت به زندان قزل‌حصار بردند. سرما باعث عفونت گوش‌اش شد اما تا ده ماه اجازه مراجعه به پزشک نداشت. پزشکان در بیمارستان دو انتخاب داشتند که یا عفونت را به حال خود رها کنند و به مغز برسد، یا با از بین رفتن پرده گوش، عفونت را خارج کنند. امیرانتظام برای همیشه یک گوشش را از دست داد.» [10]

چنین چیزی صحت ندارد و برگی بر جنایات رژیم نمی‌افزاید. مجاهدین در آن دوران گزارش‌های عجیب‌وغریب‌تری انتشار داده و مدعی شدند:

«روز جمعه ۱۲ ژانویه ۱۹۹۰ که ۹ روز به ورود نمایندگان کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد به زندان اوین مانده بود. ۱۱۰۰۰ نفر از زندانیان سیاسی از آن زندان به مکان‌های دیگر منتقل شدند. برخی از آن‌ها به زندان‌های گوناگون کرج برده شدند. بین ۶۰۰۰ تا ۷۰۰۰ نفر آن‌ها در ۲۶ واگن ترن در نقاط مختلف نامشخص تهران زندانی گردیدند. در هر واگن ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر آن‌ها چپانده و نگهداری شدند.»[11]

در حالی که ما در آن زمان تنها ۳۰۰ نفر بودیم و از جایمان هم تکان نخوردیم. مقامات زندان گالیندوپل را تا پشت در بند ما آوردند اما اجازه ندادند از بند ما دیدار کند.

در مورد ادعای خانم الهه میزانی نیز بایستی بگویم زندان قزلحصار در سال ۱۳۶۵ از زندانیان سیاسی و متهمان دادستانی انقلاب اسلامی تخلیه و تحویل شهربانی کل کشور داده شد و قزلحصار به زندانیان عادی اختصاص پیدا کرد. من آخرین نفری بودم که در آبان ۱۳۶۵ این زندان را ترک کردم. اولین سفر گالیندوپل به ایران در زمستان ۱۳۶۸ انجام شد و آقای امیرانتظام از بند ما خارج نشد. او در سال ۱۳۷۰ در زندان اوین با گالیندوپل دیدار کرد. گالیندوپل اساساً دیداری از زندان قزلحصار نداشت که بخواهد آقای امیرانتظام را در آن‌جا ملاقات کند. آقای امیرانتظام در گفت‌وگو با ابراهیم نبوی تأکید می‌کند که در دفتر رئیس زندان اوین با او دیدار کرده است. [12]

در دوران زندان هیچ‌گاه با وانت کسی را از جایی به جایی منتقل نمی‌کردند. قوانین و مقررات زندان در مورد آقای امیرانتظام نیز مانند دیگر زندانیان یکسان اعمال می‌شد و او از این بابت فشار بیشتری متحمل نمی‌شد و استثنا نبود.

 ، ایرج مصداقی


پانویس‌ها

[1] منبع: تاریخ ایرانی

[2] سایت پژواک ایران

[3] روزنامه اطلاعات ۲۶ اسفند ۱۳۵۹.

[4]تاریخ ایرانی

[5] در دیماه ۱۳۷۳ امیرانتظام را به یک خانه‌ مسکونی متعلق به وزارت اطلاعات منتقل کردند که چند اتاق در طبقه‌ی دوم داشت. در یکی از اتاق‌ها کیانوری زندگی می کرد، و در دیگری امیرانتظام. او تا سال ۱۳۷۵ در حبس خانگی بود و گاه به مرخصی‌های چند روزه می‌رفت.

[6]سایت همبستگی ملی

[7] یک نمونه در سایت زیتون

[8]سایت زیتون

[9] سایت میزان خبر

[10] سایت ایران وایر

[11] حقوق بشر خیانت شده، شورای ملی مقاومت، صفحه‌ی ۴۳.

[12]وب‌سایت رسمی امیرعباس امیرانتظام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فتح قله های رهايی توسط چند هزار اسير; مژگان پورمحسن

وقتی کودک بودم  فکر می کردم اگر خانمی ايرانی فضا نورد بشود و به علم و دانش لازم مسلط گردد و تصميم به کندن از زمين و تحقيق در فضاهای ديگر بگيرد و اين مهم را به انجام رساند بواقع سقفی جديد زده است و در فرهنگ مردانهٔ آن روزگار تحولی ايجاد می کند. کمی بعد که تنها دختر تيم فوتبال بچه های همسايه بودم و در همان فرهنگ بزورو با دعوا خودم را در تيم بازی می دادم به اين فکر بودم که چقدر زيبا خواهد بود روزی که تيم های فوتبال مشترک دختران و پسران پرسپوليس و تاج و راه آهن وغيره داشته باشيم و هيچ بازيکن دختری کمتر از بازيکن پسر نباشد و اگر دروازه بان دختر بود و گل خورد اعضا دختر و پسر تيمش سرش نريزند و تماشاگران با بی تربيتی و بقصد توهين و تمسخر سوت و بوق نزنند و فکر می کردم اگر چنين روزی فرا رسد می توانيم بگوييم که نه تنها دختران ما بلکه پسران و کل جامعهٔ ما به سقف جديدی از شعور، درک ، تربيت ، ورزش و فهم انسانی رسيده است.
چند وقت بعد با آشنايی از راه دور و با نوشته های چند دست شده که بمن و ما گفته میشد مال گروههای چريکی ايرانی است که اکثراعضايشان  يا در درگيری شهيد شده اند يا اعدام شده اند يا در زندان هستند و همه شان مرد هستند، من فکرمی کردم در فکر و فرهنگ مذهبی جامعهٔ ايران اگر دخترانی مستقل ـ و نه بدليل داشتن خانوادهٔ سياسی يا بفرمان کسی يا داشتن برادری چريک ـ خودشان بخواهند عمليات نظامی انجام دهند، سقف جديدی زده خواهد شد. البته در آنزمان به دخترانی فکر می کردم که خودشان  در اثر آگاهی و شناخت تصميم به پيوستن به گروههای چريکی که در آن دوره فدائيان خلق و مجاهدين خلق بودند بگيرند و در دنيايی که گويا بخاطر مخفی و چريکی بودن و کشتن و کشته شدن ابتدا ئأ کاملأمردانه در نظر گرفته شده بود و بما اينطورگفته میشد کم کم معلوم شد رفقای فدايی زن و خواهران مجاهد زن هم هستند ولی اکثرشان از طريق بستگان مرد باين جريانها پيوسته اند تا اينکه بخصوص زنان فدايی در سال ۱۳۵۵ در درگيريها آنقدر جنگيدند و جان خويش را فدای خلق محبوب و آرمانهايشان کردند که معلوم شد اين سقف زده شده است حتی اگر عينأ ايده آل من نبود.
رژيم سلطنتی شاهی برچيده شد و رژيم نکبت سلطنت مطلقهٔ آخوندی بقدرت رسيد و درست در مقابل افکار و ايده آلهای من که بخشی از آنرا فوقأ عرض کردم، فقط در ارتجاع، دروغ، دزدی و غارت،
زجر کش مردم و کشتار و قتل و جنايت و سنگسار و هرچه جنايت است سقف های جديدی را در برابر چشمان حيرت زدهٔ بخش بزرگی از مردممان و منجمله جوانان نسل من گشود. بخشی از اين نسل سوخته به خيال خود به سازمان مجاهدين حنيف نژاد و سعيد محسن و بديع زادگان، کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل ، احمد بزرگ و رضا قهرمان و مهدی دسته گل رضاييها پيوستند با اعتبار آن شهدا و آن ديدگاهها. ولواينکه موافق عقيده يا تحليل سياسی آنها نباشيم در صداقت آنها و پاکيشان کمترکسی می توانست شک کند.
شاهدی يا شاهدينی  از شکنجه گرانشان،  از هم سلولی ها و هم بندانشان،  از ميان مرتجعين و  گروههای مارکسیست زندانی وجود نداشت که طی اينهمه سال بتواند از بديها، بی معرفتی ، بی حرمتی، بددهنی، فساد اخلاقی، نا مردمي و تحقيرو خباثت  انجام شده توسط آن عزيزان سر بدارحتی يک نمونه بياورد و به ثبت تاريخ برساند.
از سالها پیش برخی از ايرانيان فعال يا غير فعال سياسی مخالف رژيم آخوندی زمزمه هايی مبنی بر ديکتاتوری درون گروه رجوی ـ با تأکيد به اين که مسعود رجوی سازمان مجاهدين را آتش زد، سوزاند و خاکستر نمود تا از خاکسترش سازمان مسعود و مريم رجوی را بسازد اما به گروه تبديل شد ـ  زندان، شکنجه، قثل و تحويل ناراضيان گروهش به رژيم را شنيده يا خوانده بودند. البته کيش شخصيت رجوی را تا
پايش به فرانسه رسيد سياسيون قديمی در برخوردهايشان با وی و بخصوص پس از شهادت موسی و اشرف کاملأ مثوجه شده بودند و می گفتند اما بعدها مسئولين و اعضای گروهش بودند و شاهدان بمرور از چندين نفر به چندين ده نفر و چندين صد نفر و امروز دهها سال است که شاهدانش کل اعضا تشکيلات رجوی و کل باصطلاح شورای غير ملی عدم مقاومت و کليهٔ هواداران اين گروه را دربرمیگيرد.
همانطور که در گذشته نوشته ام من اين شانس را در زندگی داشته ام که هم چند نمونه مجاهد خلق را ببينم و از خيلی نزديک بشناسم و هم چريک فدايی خلق را. و واقعأ می توانم گواهی دهم که رجوی و گروهش هیچ نقطهٔ مشترکی، تکرار می کنم هیچ نقطهٔ مشترکی با مجاهدينی که شناختم و همگی بخاک افتادند ندارد. بدتر، ايکاش با آنها فرق داشت، نه ، درست ضد آنهاست. هم ضد بنيانگذاران هم ضد همهٔ مجاهدين خلق.
بتازگی مجاهد خلقی از آن جنسی که من در گذشته های دور ديده بودم بنام آقای سيامک نادری به بازگويی سالهای گذشته اش در اين گروه پرداخته. دفعهٔ اول که نوشته اش را خواندم آنچنان بهم ريختم که چند سطر اول از نفس افتادم. بعد که در تلويزيون ميهن برای اولين بار چهرهٔ معصومش را ديدم  و به صداقت بيمانندش گوش فرا دادم ديگردرجا بند نميشدم. چطور ممکن بود اين مرد پاک و راستگو در تيمارستان رجوی ساخته اینهمه سال بوده باشد و ازدارالمجانين مسعود و مريم با اين فکر سالم و ذهن فعال و يک دنيا عشق به مردم ميهنش بيرون آمده باشد؟
برای اولين بار پس از چندين دهه مجاهد خلقی ديدم از جنس قديمی ها ، از جنس ميليشياهای سر بدار. گويی بايد همين ميليشيا می ماند تا پس از عبور از شکنجه گاهها و سلول های انفرادی و مبارزهٔ با رژيم، رجوی عشق عقيدتی ـ سياسیش را از نزديک تجربه کند.  بدستور رجوی نيز در زندان و سلولهای انفرادی کروه قرار داده شود تا پس از مبارزهٔ يک نفس با اين هيولای همه چيز خوار بتواند آن روح پاک و عاصی را که چهل سال به او سپرده بود سالم پس بگيرد. نوشته های ايشان را حتمأ بخوانيد و مصاحبه هايشان حتمأ گوش دهيد و ببينيد اين زوج ملعون با فرزندان مظلوم مردم چه ها که نکرد و چگونه رجوی عاشقان و جانبازان، سربفرمانان و گوش بفرمانانش را بی آبرو و بی حيثيث کرد، چگونه با قتل و تجاوز و زندان و خريد و فروش انسان و دروغ و بی خبر نگهداشتن جان بر کفانش از جامعه و محيط آزاد، با نيروهايش آن کرد که بدترين ديکتاتورها با دشمنان اسلحه بدستشان می کنند.
با رجوی تمامأ روان مريض ساديک و بشدت خطرناک برای نزديکان و دوستانش چه بايد کرد؟
مژگان پورمحسن
جاويد ايران

منبع:پژواک ایران

فرزند محسن فخری‌زاده: پرونده کشته شدن پدرم ابهامات زیادی دارد

فرزند محسن ‌فخری‌زاده، از وجود «ابهامات زیادی» در پرونده کشته شدن پدرش خبر داد و گفت که «ابهامات زیادی وجود دارد و موضوع خیلی پیچیده‌تر» از آن چیزی است که تاکنون عنوان شده است.

تاکید فرزند فخری‌زاده بر وجود ابهامات بسیار در جریان کشته شدن پدرش درحالی است که پیشتر نیز شماری از مقام‌های نظامی جمهوری اسلامی و همچنین رسانه‌ها در ایران، وجود «حفره‌های امنیتی»، «رخنه و ضعف»‌ و «نفوذ» در دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی را در ارتباط با کشته‌شدن محسن فخری‌زاده مطرح کرده‌اند.

محسن فخری‌زاده، عضو ارشد سپاه پاسداران، روز جمعه ۷ آذرماه در آبسرد دماوند، در جریان یک حمله کشته شد و از آن هنگام تاکنون رسانه‌های نزدیک به سپاه پاسداران و چند مقام حکومتی روایت‌های مختلف و متناقضی از چگونگی کشته شدن او ارائه کرده‌اند.

دو هفته بعد از کشته شدن محسن فخری‌زاده، فرزند او حامد فخری‌زاده در مصاحبه با شماره شنبه بیست‌و‌دوم آذرماه روزنامه وطن امروز بر «وجود ابهامات زیادی» در پرونده کشته شدن پدرش تاکید کرد و درباره جزییات آن، گفت: «ما هم منتظر هستیم نهادهای امنیتی-‌اطلاعاتی ابعاد کامل این ترور را روشن کنند و آن‌ها هنوز مشغول تحقیق و بررسی هستند اما می‌دانم چندین گروه و سازمان‌های مختلف دارند روی این قضیه کار می‌کنند، چون ابهامات زیادی وجود دارد و موضوع خیلی پیچیده‌تر از این حرف‌ها بوده است.»

حامد فخری‌زاده گفت که کشته شدن پدرش «یک ترور ساده که چندتا تیر شلیک شده، نبوده» و «ابعاد بسیار پیچیده‌ای» داشته است.

فرزند محسن فخری‌زاده درباره «ابهامات» و «پیچیدگی» مورد اشاره خود توضیحی ارائه نکرد اما با گذشت دو هفته، دستگاه‌های امنیتی جمهوری اسلامی، نیز تاکنون گزارشی از جزییات کشته شدن فخری‌زاده ارائه نکرده‌اند.

در دو هفته گذشته اما رسانه‌های نزدیک به سپاه پاسداران و چند فرمانده نظامی از جمله دو فرمانده سپاه پاسداران، روایت‌های ضد‌ونقیض از جزییات کشته شدن فخری‌زاده ارائه کرده‌اند که از «عملیات ۱۲ نفری» تا حمله‌ای «بدون حضور عوامل انسانی و با سلاح خودکار» و «حمله آنلاین با کنترل ماهواره‌ای» را در بر می‌‌گیرد.

علاوه بر این وب‌سایت رسمی دفتر حفظ و نشر آثار خامنه‌ای با انتشار یاداشتی ضمن اشاره به دیدارهای محسن فخری‌زاده با رهبر جمهوری اسلامی، تاکید کرد که به دلیل گزارش‌هایی در خصوص عدم رعایت مسائل حفاظتی، خامنه‌ای به فخری‌زاده درباره حفاظت از خودش هشدار داده بود.

فرزند فخری‌زاده در بخشی از مصاحبه تازه خود گفت که بعد از کشته شدن پدرش «برخی می‌خواستند دانشمند هسته‌ای بودن را سانسور کنند یا جور دیگر به این ویژگی اشاره کنند که این بُعد مهم پدر را مخفی کنند، من نمی‌دانم سهل‌انگارانه بود یا عامدانه و عالمانه ولی حوزه تخصصی دانش او حوزه هسته‌ای بود و حوزه کاریشان در وزارت دفاع بود».

این سخنان در حالی بیان می‌شود که پیشتر رسانه‌های بین‌المللی از فخری‌زاده به عنوان یکی از مدیران اصلی فعالیت‌های هسته‌ای ایران و در مواردی از او به عنوان «مسئول برنامه‌های هسته‌ای نظامی جمهوری اسلامی» نام برده‌اند. همچنین مقام‌های آژانس بین‌المللی انرژی اتمی نیز سال‌ها پیش خواهان انجام مصاحبه با او شده بودند.

حامد فخری‌زاده، فرزند محسن فخری‌زاده، درباره حوزه فعالیت پدرش در امور هسته‌ای جمهوری اسلامی، به ارتباط مستقیم او با علی خامنه‌ای اشاره کرد و گفت: «رشته تخصصی پدرم، فیزیک هسته‌ای بود و از شروع فعالیت‌ در سپاه، اقداماتش در همین موضوع بود و مهم‌ترین نکته‌ای که وجود دارد این‌که پدر بسیار به حضرت آقا [خامنه‌ای] نزدیک بود و جلسات زیادی با رهبر انقلاب داشت.»

فرزند فخری‌زاده تاکید کرد که به همین دلیل و به خاطر «شناخت کاملی» که خامنه‌ای از کار پدرش داشت در پیام خود بعد از کشته شدن فخری‌زاده از او به عنوان «دانشمند برجسته ممتاز هسته‌ای و دفاعی» نام برده است.

حامد فخری‌زاده همچنین گفت که پدرش «مخالف برجام» بود. او گفت که «من هیچ وقت پدر را موافق برجام ندیدم و همیشه می‌گفت این برجام هسته‌ای بعد می‌شود برجام موشکی، بعدش می‌شود برجام حقوق بشر و این ته ندارد، پایان ندارد».

در سوگ دکتر مانی علوی

در سوگ دکتر مانی علوی

 

امروز با اندوه فراوان آگاه شدیم که دوست مشترک ما دکتر مانی علوی دبیر سابق کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی در تاریخ 12 آذر 1399 برابر با 2 دسامبر 2020 در آلمان فدرال به درود حیات گفت.

مانی علوی یکی از اعضاء، فعالان و رهبران کنفدراسیون جهانی و عضو سازمان دانشجویان ایرانی در مونیخ در آلمان غربی بود. وی در سال 1349 (1970) وظیفه دبیری کنفدراسیون جهانی در بخش انتشارت را در کنگره یازدهم کنفدراسیون جهانی پذیرفت و در جهت پیشرفت و تقویت مبارزات کنفدراسیون جهانی فعالیت نمود. وی یکی از مبارزان راه آزادی و استقلال ایران بود. بدون تردید، درگذشت وی ضایعه‌ی برای جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی مردم ایران است.

ما دبیران پیشین کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه‌ی ملی) با ابراز همدردی و تسلیت به خانواده‌ی او، اعضای جنبش بزرگ کنفدراسیون جهانی، و همه‌ی مبارزان راه استقرار آزادی و دموکراسی و تحقق حقوق بشر در ایران، یاد این رفیق مبارزه را زنده می داریم.

مانی علوی در کنار آرامگاه پدرِ خود در برلین، آقابزرگ علوی، به خاک سپرده خواهد شد.

 

از طرف دبیران پیشین کنفدراسیون جهانی

فریدون اعلم

محسن رضوانی

محمود رفیع

مجید زربخش

ناصر شیرازی

داود غلام آزاد

کاظم کردوانی

جابر کلیبی

فریدون منتقمی

سعید میرهادی

بهمن نیرومند

حکم اعدام سه متهم اعتراض‌های آبان نقض شد، پرونده مجددا بررسی می‌شود

امیرحسین مرادی، سعید تمجیدی و محمد رجبی؛ دو نفر از این متهمان به ترکیه فرار کرده بودند، اما ماموران پلیس در ترکیه آنها را به ایران تحویل داددیوان عالی ایران می‌گوید درخواست اعاده دادرسی سه جوان محکوم به اعدام در پرونده اعتراض‌های آبان ۱۳۹۸ پذیرفته شده است. با حکم رئیس این دیوان عالی کشور، اعاده دادرسی این سه نفر پذیرفته شده و به پرونده آنها مجددا در یک شعبه دیگر رسیدگی می‌شود. امیرحسین مرادی، سعید تمجیدی و محمد رجبی از دستگیرشدگان اعتراض‌های آبان ماه ۱۳۹۸ هستند.

بابک پاک نیا، وکیل یکی از متهمان گفته است حکم اعدام این سه نفر از سوی شعبه اول دیوان عالی نقض شده است. این افراد در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی به اتهام‌هایی از جمله “مشارکت در تخریب و تحریق به قصد مقابله با نظام جمهوری اسلامی ایران” و “محاربه” به اعدام محکوم شده بودند. اواخر تیرماه امسال گفته شد اجرای احکام اعدام این افراد متوقف شده است.

اعاده دادرسی پرونده‌های قضایی تنها با مجوز دیوان عالی صورت می‌گیرد. با حکم رئیس این دیوان، اکنون یکی از شعبه‌های دیوان عالی دوباره به این پرونده رسیدگی می‌کند.

فرقه مجاهدین ، فسانه ترور و آیه

فرعون خود خوانده[spacer height=”10px”][su_heading size=”20″]مجاهدین همزاد روحانیون سیاسی بودند و هر دو سایه هم. با این حساب، حتی یک سرود هم می‌توانست در آن واحد هم در وصف مجاهد باشد و هم در مدح امام. [/su_heading]

امروزه  سرنوشت مجاهدین با سرهای بزرگ شده و مملو از سرب و آیه بدست مسعود رجوی مصداق عینی این شعر فرخی یزدی است

[spacer height=”10px”]

 

ز مـــا مـــانــد در این گیتی فسانه                            در آن گـیـتـی جــــزای جـــاودانـه 

 فرخی یزدی

[spacer height=”20px” id=”2″]

مجاهدین افسانه سرب و آیه

بلوار الیزابت، روبه‌روی پارک فرح، شماره ۴۴۴، طبقه چهارم، خانه محمد حنیف‌نژاد. سعید محسن این‌جا را به ماهی ۶۰۰ تومان اجاره کرده بود.

 

دو اتاق داشت و یک ایوان و تراسی کوچک و پشت‌بامی فراخ که جوان‌های کتاب‌به‌دست می‌توانستند در آن تابستان سال ۱۳۴۸ زیر نور ماه دستاورد پنج سال کتابخوانی و فکر و بحث را مرور کنند.

لطف‌الله میثمی و حنیف‌نژاد دو جزوه مفصل «چگونه مبارزه کنیم» و «چشم‌انداز پرشور» را ورق می‌زدند. چند سال بعد، سعید محسن در زندان گفته بود کار فشرده‌ای که ما کردیم هر عنصر بیرونی را دچار خود‌کم‌بینی می‌کرد و به همین دلیل اعضای تازه‌وارد دیگر نمی‌توانستند خلاقیت و ابتکاری داشته باشند.[spacer height=”15px”]

در پنج سال گذشته، حنیف‌نژاد و دوستانش سه هزار کتاب خوانده بودند و نکته‌به‌نکته بحث کرده بودند، بارها و بارها قرآن و نهج‌البلاغه را قرائت کردند و بر هر آیه و خطبه‌ای تاملی و تدبیری.

کوهنوردی هفتگی، که از ۶ صبح تا ۱۰ شب طول می‌کشید و از دربند تا دو‌آب امتداد داشت، سراسر بحث و همفکری بود و چسباندن همه دانسته‌ها به هم. قرار بود دین را صیقل زنند، آن‌قدر که شمشیری بُران شود. روزگاری مارکس و انگلس تاریخ فلسفه و فرهنگ غرب و شرق را می‌کاویدند تا راز طبقات اجتماعی و اکسیر مبارزه را کشف کنند و حالا، این چند جوان زندگی‌رها‌کرده ایرانی می‌کوشیدند تا از آیه‌های قرآن راهی بگشایند که به ایدئولوژی اسلامی برسند، نه مارکسیسم.

پای ثابت خانه بلوار الیزابت مسعود رجوی بود، که دیوانه‌وار کتاب می‌خواند و در بحث و سوال هم همیشه وسط میدان بود. کتابخانه مفصل گوشه اتاق را نشان می‌داد و می‌گفت جواب همه سوال‌ها این‌جاست، اما این‌طورها نبود، حنیف‌نژاد می‌گفت مغرور شده است و ذهنی.

قبل از این‌که پای مسعود به این خانه باز شود، حنیف برای برپایی دژی از خشت آیه و سوره در برابر توفان مارکسیسم همه جا را گشته بود.

بعد از خرداد سال ۱۳۴۲، راهی قم شد تا ببیند علمای اسلام چه در چنته دارند. با سید‌هادی خسرو‌شاهی، که تبریزی بود و همشهری و آشنا، گفت‌وگو کرد و جزوه‌های تفسیر قرآنی را که حاصل جلسات مخفی بود نشانش داد. آن برداشت‌های انقلابی را برای خسروشاهی برخواند و تحسین شنید. دیداری هم با سید‌محمد بهشتی داشت و این روحانی نوگرا به دوباره‌خوانی آثار مهندس بازرگان و کتاب «راه طی‌شده» توصیه‌اش کرد.[spacer height=”15px”]

در راه بازگشت به تهران، به لطف‌الله میثمی گفته بود که از روحانیون چیزی عاید ما نمی‌شود و باید روی پای خودمان بایستیم.

اما بازرگان‌خوانی را همه گروه دوباره ادامه دادند و یک بار هم مهندس را در خلوتی دیدند و از حاصل کارشان و هدفشان، که مبارزه مسلحانه بود، برایش نجوا کردند. بازرگان گفته بود: «شما روزی شاگرد من بودید و حالا استاد شده‌اید و من نمی‌توانم به شما اسلحه بدهم، پس چه کاری می‌توانم بکنم؟»

معلوم نبود این حرف‌های مهندس تایید بود یا شانه خالی کردن از هرگونه همکاری، اما هرچه بود آن پیش‌بینی بازرگان در دادگاهش که خطاب به دادستان و البته شاه می‌گفت «ما آخرین کسانی هستیم که در چارچوب قانون اساسی و مسالمت‌آمیز مبارزه می‌کنیم» تعبیر شده بود.

حالا در هر گوشه شهر، گروهی از جوانان بودند که اسلحه به دست می‌گرفتند و خشاب مجاهدین پر از آیه بود، بوی سرب و سوره می‌آمد.

زندگی یعنی مرگ

در خانه بلوار، همه چیز وقف مبارزه بود، هر درآمد و سرمایه‌ای کتاب می‌شد و اسلحه. اصغر بدیع‌زادگان، که دانشیار دانشکده شیمی بود، سال‌های سال یک لباس مندرس می‌پوشید با کرواتی که هنوز گره‌اش را درست نمی‌بست و شل می‌افتاد دور گردنش. از لباس نو‌نواری که به دستور تشکیلات تنش کرده بود تا پوششی باشد برای کارهای تازه سخت به تنگ آمده بود. حنیف قید زندگی و زناشویی را زده بود و کم می‌خورد و کم می‌خوابید و ساعت‌ها پیاده‌روی می‌کرد و می‌خواند و می‌نوشت.

قرار شد تا به نتیجه نظری نرسند، کار عملی نکنند. آن بیرون داشتند بلوار الیزابت را پهن می‌کردند و جوی آبی که از کرج می‌آمد حالا می‌افتاد وسط بلوار. حنیف‌ معتقد بود که این راه‌سازی و ساختمان‌های بلند و شهر که مدرن می‌شد اصلاحات نیست. برای دوستانش شرح می‌داد آنچه در قرآن به نام لهو و لعب آمده همین کارهای فرعی است و کار اصلی مبارزه با شاه است و بس. حالا وقتش رسیده بود تا از این سو و آن سو، از دانشگاه و اداره و بازار، تشکیلات را گسترده کنند. برای کار چریکی هم آموزش می‌خواستند و چه جایی بهتر از لبنان و چریک‌های سازمان الفتح. مسعود رجوی و اصغر بدیع‌زادگان از اولین مجاهدینیی بودند که برای فراگیری جنگ چریکی به لبنان رفتند و مسعود در لبنان با بدیع‌زادگان سر ناسازگاری گذاشت و کار به جایی رسید که دیگر با هم حرف نمی‌زدند تا به تهران برگشتند.

برای باقی اعضا هم نسخه سربازی و آموزش نظامی در سربازخانه‌های ارتش شاهنشاهی تجویز شده بود. لطف‌الله میثمی با این‌که کف پایش صاف بود و می‌توانست معافی بگیرد، به سربازی رفت تا کار با اسلحه و نارنجک را بیاموزد و خود حنیف‌نژاد هم در رسته توپخانه اصفهان خدمت کرد. همین فرستادن نیرو به لبنان کار دست سازمان هنوز‌در‌پرده مجاهدین داد.

جوهر نامریی

در سال ۱۳۴۹، شُرطه‌های کویت شش نفر از مجاهد‌هایی را که با پوشش کارگر به کویت رفته بودند تا از آن‌جا راهی لبنان شوند گرفتند و خیلی زود معلوم شد همه مدارکشان جعلی است و مقصدشان کجاست.

ساواک دولت کویت را مجبور کرد متهم‌ها را سوار هواپیما کند و به ایران بفرستد. گرفتاری این شش نفر در زندان ساواک می‌توانست همه چیز را لو بدهد. گروه دیگری از مجاهدها به کویت رفتند و در اولین عملیات بزرگ سازمان، هواپیمای زندانی‌ها را ربودند و در بغداد نشستند.

در عراق، با این‌که اعلام کردند گروهی مبارز علیه شاه هستند، زیر شکنجه رفتند و آن‌قدر مقاومت کردند که هیچ چیز لو نرفت. در تهران، مجاهدین دست به دامن طالقانی شدند تا نامه‌ای به خمینی بنویسد و از او بخواهد آشنایی بدهد و بگوید این‌ها جاسوس نیستند، بلکه افاقه کند و عراقی‌ها مجاهدین را آزاد کنند.

نامه با جوهر نامریی نوشته شد و پیک مجاهدی تا عراق رفت و نامه را برای خمینی آشکار کرد و جوابِ نه شنید. خمینی گفته بود اگر وساطت کند، معلوم نیست عراقی‌ها به ازای این خدمت در آینده از او چه بخواهند.

هرچه بود، فشار فلسطینی‌ها زندانی‌های مجاهد را آزاد کرد. اما آنچه ماند خاطر مکدر مجاهدین و خمینی از هم بود. قبل‌تر هم آیت‌الله وقتی در همان آغاز کار تئوریک سازمان جزوه‌های مجاهد‌ها را خواند، به حسین روحانی، نماینده‌شان، روی خوش نشان نداد و بعدها گفت تاکید مجاهدین بر نهج البلاغه او را به تردید انداخته و بوی انحراف به مشامش خورده است.

تابستان خون‌آلود سال ۱۳۵۰ در راه بود و مجاهدین غرق در تئوری شده بودند و از تور امنیتی ساواک غافل. چیزی نگذشت که همه چیز لو رفت و در شهریور‌ماه، مرکزیت سازمان در اوین بود.[spacer height=”15px”]

غار زندان

در بازداشتگاه شهربانی، اصغر بدیع‌زادگان را چنان شکنجه داده بودند که حسینی بازجوی ساواک حاضر به پذیرش این زندانی سوخته در اوین نبود، بدیع‌زادگان را به سلول دوستانش بردند، در حالی‌که نشیمنگاهش را سوزانده بودند و پای شلاق خورده‌اش را بر زمین می‌کشید و شاید می‌خزید. میثمی به یاد می‌آورد که مسعود رجوی از ته دل گریه می‌کرد، از شرم تند‌زبانی‌ها که با بدیع‌زادگان کرده بود.

بهار سال بعد خزان مجاهدین شد. حنیف‌نژاد، بدیع‌زادگان، سعید محسن، رسول مشکین‌فام و محمود عسگر‌زاده اعدام شدند و اگر کمپینِ کاظم رجوی در پاریس و فشار سازمان‌های حقوق بشری نبود، برادرش مسعود هم پای جوخه اعدام می‌رفت.

حالا از مرکزیت سازمان مسعود رجوی مانده بود که از نوزده سالگی مخفیانه زندگی می‌کرد و یک حبس ابد هم پیش رو داشت. آن بیرون، حسین روحانی، بهرام آرام، تراب حق‌شناس و تقی شهرام مانده بودند، اما انگار ایدئولوژی اسلامی حنیف با او رفته بود.

مجاهدینِ رسته از ساواک به شک رسیده بودند. تقی شهرام جزوه سبزی را میان بازماندگان منتشر کرد که شبهه‌آفرین بود.

جزوه سبز پر بود از بحث‌های یقین‌سوز درباره وجود خدا و سوالاتی درباره قرآن و این‌که چرا مردم و ناس در این کتاب الهی بارها تحقیر شده‌اند. مهدویت و برده‌داری در اسلام هم معضلات بعدی بود. حالا اسلام را جور دیگری می‌دیدند و این بار گویا تذکر حنیف‌نژاد را این‌طور تفسیر می‌کردند که کار اصلی مبارزه است و این اسلام‌پژوهی چند‌ساله فرعی و شاید لهو‌و‌لعب.

ایدئولوژی حاضر و آماده هم مهیا بود. سازمان با بیانیه‌ای تغییر ماهیت داد و از اسلام به مارکسیسم گروید، هرچند نماز خواندن و روزه‌داری منع نشد، اما دیگر تاکیدی هم نمی‌شد. مسلمانان پیشین قرآن را سر طاقچه گذاشتند و یک دست کتاب سرخ مائو و دستی دیگر بر ماشه، رقصی در این میدان مبارزه آغاز شد.

گرویدن مجاهدین بیرون زندان و حتی درون زندان به مارکسیسم ضربه‌ای مدهوش‌کننده به پشتیبانان روحانی و بازاری مجاهدین زد و نفرتی آفرید که بعد‌ها در اوین و آن‌گاه که اسدالله لاجوردی زندانیان مجاهد را با چوب می‌راند جلوه کرد، در دنیای فقهی متدینین انقلابی، مجاهدین مرتد شدند و نجس.

جنگ دو عشق

مسعود رجوی که در آخرین روز دی‌ماه سال ۱۳۵۷ از زندان اوین آزاد و بر سر دست برده شد، جوان ۳۰ ساله‌ای بود که پس از هفت سال، از قعر تاریخ مبارزه مسلحانه و خانه‌های مخفی به قلب انقلاب رسیده بود.

رجوی و موسی خیابانی اسطوره‌های زنده‌ای بودند که به چشم جوانان انقلاب‌زده سال ۱۳۵۷ و آن‌ها که تمام تاریخ مبارزه با شاه را در چند ماه انقلاب بلعیده بودند همچون تندیس مقاومت پرستیده می‌شدند.

رجوی خوب که نه، عالی سخنرانی می‌کرد. شور داشت و آن همه واژه را که از خون و خشم و امید در زندان اندوخته بود یک‌باره چون طوفانی به خیابان و دانشگاه آورد.

حالا کنار رهبر پیر انقلاب، که مشتاقان مقلد داشت، معشوق جوانی هم پیدا بود که می‌شد به نام کوچک صدایش زد و حرفی از جنس دانشگاه داشت و از روحانیون عربی‌مزاج فصیح‌تر بود و از قرآن و حدیث هم روایت‌ها داشت. می‌توانست صدر اسلام را به عصر جدید وصل کند، خیلی بهتر از آخوندهای سیاسی.

یک رقیب [آخوند] اورکت‌پوش با صورت شش ‌تیغه و سبیلی که نماد سازمانی همه چپ‌های عالم بود. رجوی و مجاهدینش از همان روزهای انقلاب به‌نوعی خطر و رقیب محسوب می‌شدند.

مجاهدین در‌آمده از غار زندان [بی خبر] از این دنیا چند چیز آموخته بودند، یکی کار با اسلحه بود و دیگری سازماندهی. اگر کار خمینی با کاریزما بود، سازمان هم سرآمد تشکیلات‌سازی و شورآفرینی بود.

این جوانان شورشی که سر به کسی فرود نمی‌آوردند و تنها حرمتی برای معلمان سابقشان، بازرگان و طالقانی، قائل بودند، بنا‌بر سابقه‌شان، از ابتدا به خمینی شک داشتند و از قضا موتلفه اسلامی، گروه مسلح رقیب و حزب راستین خمینی، هم اعتمادی به مجاهدین نداشت و این مبارزان را از صف استقبال‌کنندگان از امام کنار گذاشت.

مجاهدین و مسعود رجوی را در شورای انقلاب هم راه ندادند و در آن‌جا هم، هر وقت مسعود رجوی می‌آمد، اطلاعات و خبری می‌داد تا اعتمادی بخرد.

هر‌چند با همه اعضای شورای انقلاب رابطه‌ای صمیمی داشت و مثلا حجت‌الاسلام خامنه‌ای او را «مسعود جان» صدا می‌کرد، اما به وقت رای‌گیری برای عضویتش در شورا، اکثریت رای منفی دادند.

حتی عزت‌الله سحابی هم با این‌که کینه‌ای از مجاهدین نداشت، اما با حضور رجوی در شورا مخالف بود. گویا جوانی و خامی کار دست رجوی داد و خیلی زود قدرت‌طلبی‌اش هویدا شد و مثل خمینی مستوری و مستی نمی‌دانست.

ولایت فقیه که سر از قانون اساسی در‌آورد، مجاهدین از اولین گروه‌هایی بودند که هم قانون اساسی را ارتجاعی خواندند و هم رفراندوم را تحریم کردند و جالب این‌که در خبرگان قانون اساسی هم نماینده‌ای نداشتند.

قانون اساسی به رای مردم رسید و رجوی اعلام کرد حاضرند در چارچوب همین قانون کار کنند و این بار خمینی رضایت نمی‌داد.

خمینی اعلام کرد کسانی که به قانون اساسی رای ندادند حق نامزدی برای ریاست جمهوری را ندارند و مسعود رجوی و مجاهدین در انتخابات ریاست جمهوری هم به جایی نرسیدند.

در انتخابات مجلس هم رجوی به دور دوم انتخابات رسید، اما باز هم ناکام ماند. جوان‌های پر‌شور مجاهد حتی یک نماینده اختصاصی در مجلس نداشتند.

[su_heading size=”20″]رهبران جوان مجاهد آن‌قدر صبر نداشتند تا انتخابات بعدی تحمل کنند و از سویی، مگر در زمان شاه و هفت سال زندان چه آموخته بودند جز این‌که مبارزه مسلحانه کنند و این بار هم آن‌قدر اسلحه از پادگان‌ها برده بودند تا صلای جنگ مسلحانه سر دهند.[/su_heading]

مجاهدین ده‌ها هزار نفر عضو پرشور داشتند و خیال پیروزی بر خمینی در سرشان بود و می‌پنداشتند انقلاب را دزدیده است.

آن سوی میدان هم بیشتر سر ستیز داشت تا عزم گفت‌وگو. نقل است در تنها دیدار مسعود رجوی و موسی خیابانی با خمینی، حرف خوشی رد‌و‌بدل نشد و خمینی با اشاره به تغییر ایدئولوژیک سازمان در سال ۱۳۵۴، گفته بود که سعی کنید اسلامی باشید.[spacer height=”15px”]

از همین رو بود که رجوی در میتینگ امجدیه شهادتین می‌خواند. ماشه جنگی که ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ میان حزب‌الله و مجاهدین در خیابان‌ها در‌گرفت از خیلی وقت پیش چکانده شده بود، از همان وقت که خمینی در تبعید و نجف بود و مجاهدین در بلوار کشاورز خانه داشتند، از وقتی دین و سیاست به هم آمیخت و هر‌کس حقیقت مطلق شد بی‌هیچ رواداری.

مجاهدین همزاد روحانیون سیاسی بودند و هر دو سایه هم. با این حساب، حتی یک سرود هم می‌توانست در آن واحد هم در وصف مجاهد باشد و هم در مدح امام. مهناز پراکند، یکی از جوانان مجاهد که همان ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ زندانی شد، به یاد می‌آورد روزی را که موسوی تبریزی، دادستان کل، به زندان قزل‌حصار آمده بود و پاسداران مجاهدین زندانی را واداشتند تا سرود «خمینی، ای امام» را بخوانند. دختران و پسران مجاهد هم «خمینی، ای امام» را خواندند، اما وقتی رسیدند به «ای مجاهد» از ته دل فریاد می‌کشیدند و پا بر زمین می‌کوبیدند: «ای مجاهد، ای مظهر شرف، ای گذشته ز جان در ره هدف.»

منابع

۱. از نهضت آزادی تا مجاهدین خلق. خاطرات لطف‌الله میثمی. نشر صمدیه. ۱۳۸۰.

۲. نیم قرن خاطره و تجربه. خاطرات عزت‌الله سحابی. انتشارات خاوران. ۱۳۹۳.

۳. مجاهدین خلق، از پیدایی تا فرجام. موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی.

۴. بر فراز خلیج‌ فارس. محسن نجات حسینی. نشر نی. ۱۳۹۰.

۵. مهناز پراکند، حقوقدان و ساکن نروژ، شش سال زندان جمهوری اسلامی را از سر گذرانده است و کتاب خاطراتش از سال‌های اوین و قزل‌حصار به‌زودی منتشر خواهد شد.

عکس سلاح خودکار در ترور محسن فخری زاده- انفجار نیسان جهت از بین بردن سلاح خودکار بوده

با رسیدن اولین اخبار و عکسها بزرگترین ابهام کارشناسان این بود که، چرا انفجار نیسان در فاصله از سوژه ترور جنایتکارانه صورت گرفته است؟ اما با انتشار اخبار جدیدی که سلاح تیربار اتوماتیک که قاعدتا باید مجهز به دوربین و ارتباطات ماهواره ای، دید و کنترل از راه دور بوده باشد،  که در بعضی اخبار قبلی نیز اشاراتی به استفاده از سلاح های خودکار شده بود، کارشناسان معتقدند که پاسخ سوال علت انفجار نیسان این است که   انفجارنیسان در خاتمه تیراندازی برای نابودی تکنولوژی بکار رفته در تیربار بوده است. 

 

پسر فخری زاده فاش کرد: عکس تیرباری که پدرش را به قتل رساند

 
حوادث رکنا: عکس سلاح نصب شده بر روی خودروی منفجر شده در عملیات ترور شهید فخری زاده منتشر شد.
محمدمهدی همت، فرزند شهید همت تصویر برش خورده از سلاح نصب شده بر روی خودروی منفجر شده در عملیات ترور شهید فخری‌زاده را منتشر کرد.
0001.jpg
 
روایتی از جزئیات صحنه ترور شهید فخری زاده

یک روز پس از حادثه ترور ناجوانمردانه شهید فخری زاده، خبرنگاران به جزئیاتی از این عملیات تروریستی دست پیدا کرده‌اند.

ماشین ضدگلوله حامل شهید محسن فخری زاده و همسر وی، صبح جمعه به همراه ۳ ماشین تیم حفاظت از شهر رستم کلای مازندران به سمت آبسرد دماوند حرکت می‌کند.ماشین پیشرو تیم حفاظت چند کیلومتر مانده به محل حادثه ، اسکورت را برای چک و خنثی محل مقصد ترک می‌کند.در همین لحظات، صدای ناشی از اصابت چند گلوله به ماشین، موجب جلب توجه دکتر فخری‌زاده و متوقف کردن ماشین می‌شود. فخری‌زاده به تصور اینکه صدا ناشی از برخورد با مانع خارجی یا اشکال در موتور خودرو بوده از ماشین پیاده می‌شود.

در همین لحظه از خودرو نیسانی که در فاصله ۱۵۰ متری ماشین شهید متوقف بوده، از یک دستگاه تیربار اتوماتیک کنترل از راه دور، شلیک‌های متعددی به سمت شهید صورت می‌گیرد. دو گلوله به پهلو و یک گلوله به پشت شهید برخورد می‌کند که منجر به قطع نخاع وی می‌گردد.در این اثنا سرتیم حفاظت بدن خود را حائل پیکر شهید می‌کند و چند تیر نیز به بدن وی اصابت می‌کند. لحظاتی بعد همان نیسان متوقف شده نیز منفجر می‌شود.پیکر مجروح شهید به درمانگاه و از آنجا با هلیکوپتر به بیمارستانی در تهران منتقل می‌شود که متاسفانه بعد از مدتی به شهادت می‌رسد.

گفتنی است طبق اطلاعات بدست آمده در این عملیات که حدود ۳ دقیقه طول کشیده است، هیچ عامل انسانی در محل ترور حضور نداشته و تیراندازی‌ها تنها توسط سلاح خودکار انجام شده است و به جزء محافظ شهید که مجروح می‌شود، هیچ فرد دیگری در این حادثه آسیب نمی‌بیند.در همین رابطه بررسی هویت مالک خودروی نیسان، نشان دهنده خروج وی در ۸ آبان ماه سال جاری از کشور است.

شهید محسن فخری زاده از دانشمندان پرافتخار هسته‌ای و دفاعی کشورمان نزدیک به ۳ دهه در فهرست ترور گروه‌های تروریستی و رژیم صهیونسیتی قرار داشت. در سالهای اخیر بارها عملیات‌های تروریستی علیه وی کشف و خنثی شده بود

جزئیات چراغ سبز ترامپ به پمپئو برای عملیات مخفی علیه ایران

 

آفتاب‌‌نیوز: ترامپ به برخی از نزدیک‌ترین افراد تندروی پیرامون خود به طور خاص “مایک پمپئو” وزیر خارجه دولت‌اش اجازه داده تا رویکردی وحشیانه و خشن در قبال ایران اتخاذ کنند. تنها خط قرمز او در این باره لزوم جلوگیری از بروز جنگ تمام عیار بوده است. سایت تحلیلی “دیلی بیست” در گزارشی با اشاره به اینکه در هفت هفته باقی مانده به پایان کار دولت ترامپ او به پمپئو اجازه داده رویکردی تهاجمی‌تر در قبال ایران اتخاذ کند، می‌نویسد:”تنها خط قرمز و شرط او این بوده که این رویکرد منجر به جنگ تمام عیار تا پیش از مراسم تحلیف “جو بایدن” رئیس‌جمهوری منتخب امریکا نشود.

[su_heading size=”20″]خشن رفتار کنید اما جنگ جهانی سوم روی ندهد [/su_heading]

مقام‌ها و منابع مطلع گفته‌اند که پمپئو وزیر خارجه اجازه یافته تا جایی که می‌تواند رویکردی خشن در قبال ایران اتخاذ کند. با این وجود، ترامپ به او و اطرافیان‌اش گفته نه آن‌قدر خشن که منجر به بروز جنگ جهانی سوم شود. دو مقام ارشد محتوای این صحبت خصوصی ترامپ با پمپئو و سایر نزدیکان او را فاش ساخته‌اند. در این جلسه از لزوم تشدید تحریم‌ها علیه افراد و شرکت‌های ایرانی و یا مرتبط با ایران سخن به میان آمده است.

هدف از این سخت‌گیری‌ها ایجاد مانع و مشکل در مسیر تعامل دولت بایدن با ایران ذکر شده است تا بهبود روابط دو کشور مشابه دوران اوباما تکرار نشود.منابع مطلع گفته‌اند “هدف “الیوت آبرامز” نماینده ویژه ترامپ در امور ایران و پمپئو “له کردن” نظام سیاسی ایران ذکر شده است.” این منابع ذکر کرده‌اند دیدار اخیر پمپئو با مقام‌های عربی و اسرائیلی نیز در راستای همکاری برای ضربه زدن به نظام سیاسی ایران بوده است.

این منابع گفته‌اند که آبرامز و پمپئو هر دو از عملیات پنهانی علیه ایران حمایت کرده‌اند.

به نوشته ایرن روزنامه؛ در این میان، ترامپ اجازه داده تا برای جلوگیری از آسیب رسیدن به امریکایی‌ها، اسرائیل ماموریت‌های پنهانی علیه ایران را انجام دهد از جمله ترور دانشمند هسته‌ای ایران “محسن فخری‌زاده” که اخیرا رخ داد.”مارک دوبوویتز” از بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها می‌گوید اسرائیل می‌داند که از هم اکنون تا ۲۰ ژانویه فرصتی دارد تا بر ایران حداکثر ضربه را وارد سازد.

او می‌گوید همکاری نزدیکی بین “یوزی کوهن” رئیس موساد و “جینا هاسپل” رئیس سیا در مورد ایران وجود دارد.منابع آگاه می‌گویند “مشاوران ترامپ از او خواستند تا درباره ترور دانشمند هسته‌ای ایرانی چندان توئیت نکند و به این موضوع نپردازد چرا که اظهارنظر علنی در این باره باعث خدشه‌دار شدن وجهه عمومی امریکا می‌شود‌”.

“دیلی بیست” می‌نویسد: “هدف دولت ترامپ در هفته‌های پیش رو در قبال ایران مشخص است: “تشدید تحریم‌ها و تامین تجهیزات و پشتیبانی اطلاعاتی برای متحدان منطقه‌ای امریکا از جمله اسرائیل با هدف ضربه زدن به نظام سیاسی ایران”. هدفی که تفاوتی با رویکرد فشار حداکثری چهار سال اخیر ترامپ نداشته است و تنها تفاوت آن است که هدف فعلی ترامپ نه تنها ضربه زدن به ایران که کارشکنی در مسیر دیپلماسی بایدن در قبال ایران است”.

برگزاری دومین جلسه دادگاه اسدالله اسدی

دومین جلسه دادگاه اسدالله اسدی، دیپلمات سابق جمهوری اسلامی و سه ایرانی دیگر به اتهام تلاش برای بمب‌گذاری در نشست ازمان مجاهدین خلق، روز پنجشنبه ۱۳ آذرماه بدون حضور اسدی برگزار شد. اسدی  اعلام کرده که مصونیت دیپلماتیک دارد و در جلسه دادگاه حاضر نشده است.

وکیل اسدی دادگاه را سیاسی خواند. او افزود موکلش معتقد است دادگاه، محاکمه جمهوری اسلامی است و نه او،  و به همین دلیل در جلسه دادگاه شرکت نکرده است.او همچنین با اشاره به قرار گرفتن نام اسدی در فهرست تروریستی اروپا و همچنین بلوکه شدن اموالش افزود که موکلش معتقد است دادگاه پیشاپیش او را محکوم شناخته است. اتحادیه اروپا پیشتر اسدالله اسدی را به همراه  سعید هاشمی‌مقدم و همچنین دفتر امنیت داخلی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی تحریم کرد. وکیل اسدی همچنین گفت که موکلش مصونیت دیپلماتیک دارد و قواعد بین‌المللی در دادگاه او رعایت نشده است.

از دیدگاه دادستان های بلژیک، اسدی در اتریش دپپلمات بوده و در آلمان بازداشت شده و به همین دلیل مصونیت دیپلماتیک ندارد. به گزارش خبرنگار ایران اینترنشنال، سون ماری یکی از وکلای امیر سعدونی، دیگر ایرانی متهم در این پرونده، وکالت صلاح‌ عبدالسلام، مهاجم حملات نوامبر ۲۰۱۵ پاریس را بر عهده داشته است.به گفته یکی از وکلای سعدونی، وزارت اطلاعات ایران از سال ۲۰۰۷ با موکلش تماس داشته و او را تحت فشار گذاشته است.او افزود که در حین سفر موکلش به ایران، وزارت اطلاعات او را تحت فشار گذاشته که اگر با این وزارتخانه همکاری نکند به دولت بلژیک اطلاع می‌دهد او با وجود پناهندگی به ایران سفر کرده است.

وکیل سعدونی همکاری موکلش با وزارت اطلاعات را پذیرفت اما گفت از نظر موکلش اقدام او برنامه‌ریزی برای عملیات  وریستی و یا کشتن انسان‌ها نبوده و اسدی به آنها گفته هدف ایجاد سر و صدا و ترساندن مهمانان بوده است. وکیل نسیمه نعامی نیز گفت که موکلش و دیگر متهمان به دلیل فضای امنیتی نشست سازمان مجاهدین خلق نمی‌توانستند بمب‌ها را به داخل سالن ببرند.

او گزارش‌های پلیس درباره قدرت انفجار این بمب را رد و تاکید کرد که انفجار در فضای باز آن‌طور که شاکیان می‌گویند، منجر به کشته شدن افراد نمی‌شده است.وکیل نعامی درباره پول‌های واریز شده به حساب موکلش نیز گفت که بخشی از این پول‌ها را پدر او و بخشی را نیز فردی که در ایران عاشق او بوده ارسال کرده است.او در عین حال اعلام کرد که موکلش دریافت پول از اسدی هنگام تحویل مواد منفجره را پذیرفته است. به گزارش خبرنگار ایران اینترنشنال، نعامی در روند بازجویی برای اثبات اینکه نمی‌دانسته مواد تحویل گرفته شده از اسدی بمب است، به درخواست خودش با دستگاه دروغ‌سنج به سوالات پاسخ داده اما سه بار پاسخش واقعی نبوده است.

با این حال وکیل او گفت که دروغ‌سنج روش قابل اطمینانی برای راستی‌آزمایی نیست. وکیل مهرداد عارفانی، متهم دیگر پرونده، تمام اتهامات موکلش را رد کرد. عارفانی هیچ‌گاه در بازجویی‌ها شرکت در این عملیات و یا همکاری با حکومت ایران را نپذیرفته و وکیلش می‌گوید او برای مجاهدین خلق فیلم و عکس می‌گرفته و اطلاعات جمع‌‌آوری می‌کرده است. او اتهامات دادستانی بلژیک را رد کرد و گفت مستندات کافی برای محکوم کردن موکلش وجود ندارد. دادستان گفته بود عارفانی چندین تلفن و سیم کارت داشته و در تلفنی که موقع بازداشت همراهش بوده، شماره‌ای به اسم «داداشی» ذخیره شده که شماره اسدی بوده اما وکیلش می‌گوید این شماره به برادر عارفانی تعلق دارد.  در مورد تجهیزات کشف‌شده در منزل عارفانی از جمله عینک مجهز به دوربین فیلمبرداری و یو‌اس‌بی که صدا ضبط می‌کند، وکیلش می‌گوید او آنها را به درخواست سازمان مجاهدین خلق خریده است. 

روز هفتم  آذر و در اولین جلسه دادگاه دادستان فدرال بلژیک از دادگاه خواست ۲۰ سال زندان برای اسدی در نظر بگیرد.  دادستانی بلژیک همچنین از دادگاه درخواست کرد ۱۸ سال زندان برای نسیمه نعامی و امیر سعدونی و ۱۵ سال حبس برای مهرداد عارفانی به جرم همدستی با اسدی در طرح‌ریزی این حمله تروریستی در نظر بگیرد و تابعیت بلژیکی آن ها را سلب کند.

این افراد به اتهام تلاش برای بمب‌گذاری در یکی از تجمع‌های سازمان مجاهدین خلق در نزدیکی پاریس، در تیرماه ۱۳۹۷ دستگیر شدند.  جمهوری اسلامی اعلام کرده که دادگاه صلاحیت رسیدگی به پرونده اسدی، دبیر سوم سفارت ایران در اتریش، را به دلیل مصونیت دیپلماتیک او نداشته است. از دیدگاه دادستان‌های بلژیک، او در اتریش دپپلمات بوده و در آلمان بازداشت شده و به همین دلیل مصونیت دیپلماتیک ندارد.

قوانین جدید بر ضد جدایی‌طلبی اسلامی در فرانسه، نتیجۀ همدستیِ مسلمانان افراطی و چپِ اسلام‌گرا

جدایی‌طلبی اسلامی در فرانسه، نتیجۀ همدستیِ مسلمانان افراطی و چپِ اسلام‌گرا

علیرضا مناف‌زاده

 امانوئل مَکروُن، رئیس جمهور فرانسه، جدایی‌طلبی اسلامی با آزادی و برابری، با اصل تقسیم‌ناپذیریِ جمهوری و ضرورتِ وحدت ملی ناسازگار است. رایج شدنِ اصطلاح «جدایی‌طلبیِ اسلامی» در گفتارهای سیاسیِ فرانسه نتیجۀ زیاده‌‌خواهی و بی‌پرواییِ بیش از پیشِ اسلام‌گرایان در بعضی مناطق آن کشور و بی‌حرمتیِ آنان به مقررات و قوانین جمهوری فرانسه است. بیشینۀ فرانسویان با «جماعت‌گرایی» (کُمونُتاریسم) مخالف‌اند. مطالعاتِ میدانیِ «انجمن بین‌المللیِ ضد نژادپرستی و یهودستیزی» نشان می‌دهد که ۹۰ درصد فرانسویان از ارزش‌های جمهوری‌ دفاع می‌کنند. ۸۳ درصد فرانسویانی که انجمن بین‌المللیِ ضد نژادپرستی با آنان گفت و گو کرده معتقدند که «جماعت‌گرایی» آب به آسیاب نژادپرستی می‌ریزد و جامعه را تکه پاره می‌کند.
 
در ۱۹ مارس ۲۰۱۸ فراخوانی با امضای ۱۰۰ روشنفکرِ سرشناسِ فرانسوی برضد «جدایی‌طلبی اسلامی» در روزنامۀ «فیگارو» چاپ شد که در آن امضا کنندگان خطر «جدایی‌طلبی اسلامی» را در فرانسه گوشزد کرده بودند و از «اسلام‌گرایی» با عنوانِ «توتالیتاریسم جدید» و «آپارتاید» یاد کرده بودند که به گفتۀ آنان در حال استوار کردنِ پایه‌های خود در خاک فرانسه است. از آن زمان اصطلاح «جدایی‌طلبی اسلامی» وارد بحث‌های سیاسی شد و به گفتارهای رهبرانِ سیاسی و حتی رئیس جمهورِ کشور نیز راه یافت. در ژانویۀ ۲۰۲۰ امانوئل مَکروُن در گفت و گو با روزنامۀ لوُموُند این اصطلاح را برای نخستین بار به کار بُرد و گفت: «باید بپذیریم که امروز جدایی‌طلبی در جمهوری فرانسه وجود دارد». در ماه فوریه نیز در دیداری از شهر «مولوز» در آلزاس در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت: امروز دشمن ما «جدایی‌طلبی» است، و سپس افزود: جدایی‌طلبی اسلامی با آزادی و برابری، با اصل تقسیم‌ناپذیریِ جمهوری و ضرورتِ وحدت ملی ناسازگار است. او در ۴ سپتامبر نیز در گفتاری به مناسبت صدو پنجاهمین سالگرد اعلام جمهوری این اصطلاح را بار دیگر به کار بُرد.
 
رایج شدنِ اصطلاح «جدایی‌طلبیِ اسلامی» در گفتارهای سیاسیِ فرانسه نتیجۀ زیاده‌‌خواهی و بی‌پرواییِ بیش از پیشِ اسلام‌گرایان در بعضی مناطق آن کشور و بی‌حرمتیِ آنان به مقررات و قوانین جمهوری فرانسه است. آنان در سه دهۀ گذشته سیاستِ برنامه‌ریزی شده‌ای را با برخورداری از پشتیبانیِ «چپ‌گرایان اسلام‌ستا» پیش برده‌اند و سبب‌ساز نه تنها دوپارگیِ جامعه بلکه رشد اسلام جهادی در کشور شده‌اند. به گفتۀ وزیر آموزش ملی «چپ‌گرایان اسلام‌ستا‌ در دانشگاه‌های فرانسه لانه کرده‌‌اند و با تروریسم (اسلام جهادی) همدستی فکری می‌کنند».
جدایی‌طلبی در فرانسه معنایی مشخص دارد. آن را هنگامی به کار می‌برند که گروهی از مردم کشور از قوانین جمهوری سرپیچی کنند. در دولت‌های پیشینِ فرانسه هنگام سخن گفتن از پیشرویِ اسلام‌گرایی در کشور و گسترشِ نمودها و نشانه‌هایِ مسلمانی در بعضی از محله‌های حاشیۀ شهرهای بزرگ از اصطلاح کُمونُتاریسم (یا جماعت‌گرایی) استفاده می‌کردند. اما اصطلاح «جدایی‌طلبی» معنایی وسیع‌تر از «جماعت‌گرایی» دارد.
جماعت‌گرایی در کشورهایی مانند بریتانیا و کانادا تا حدودی جایگیر شده، چنان که بعضی از گروه‌های دینی و قومی به ویژه مسلمانانِ بنیادگرا در آن کشورها توانسته‌اند جامعه‌هایی کم و بیش خودفرمان و موازی با جامعۀ میزبان تشکیل دهند. اما جماعت‌گرایی در فرانسه بنابر «اصل تقسیم‌ناپذیر بودنِ جمهوری» به هیچ وجه پذیرفته نیست. در نتیجه، افراد و گروه‌هایی که با سرمشق قرار دادن وضعِ مسلمانان در بریتانیا و کانادا از رهبران فرانسه می‌خواهند اصول و قوانین کشورشان را با ارزش‌ها و هنجارهای رفتاری مسلمانانِ ساکنِ آن کشور جُفت و جور کنند انتظار بیهوده‌ای از آنان دارند.
بیشینۀ فرانسویان با «جماعت‌گرایی» مخالف‌اند. مطالعاتِ میدانیِ «انجمن بین‌المللیِ ضد نژادپرستی و یهودستیزی» نشان می‌دهد که ۹۰ درصد فرانسویان از ارزش‌های جمهوری‌ دفاع می‌کنند. ۸۳ درصد فرانسویانی که انجمن بین‌المللیِ ضد نژادپرستی با آنان گفت و گو کرده معتقدند که «جماعت‌گرایی» آب به آسیاب نژادپرستی می‌ریزد و جامعه را تکه پاره می‌کند. ۸۲ درصد آنان بر این عقیده‌اند که «جماعت‌گرایی» به افراطی‌گری دینی و فرقه‌گرایی می‌انجامد. بنابراین، افراد و جماعت‌هایِ دینی، قومی، فرهنگی و جنسیّتی بیهوده می‌کوشند ارزش‌ها، اصول و قوانین ویژۀ خود را بر فضایِ عمومیِ دموکراتیک و لائیک فرانسه زورآور کنند و اصولِ اساسی و بنیان‌گذارِ جمهوری را زیر پا نهند.
بررسی‌های میدانی نشان می‌دهند که بیشینۀ فرانسویانی هم که پیرو دین اسلام‌اند یا از فرهنگی اسلامی برخاسته‌اند از ارزش‌های جمهوریِ فرانسه پشتیبانی می‌کنند و نمی‌خواهند افراطی‌گری اسلامیِ اقلیتی ناچیز اما فعّال، زندگیِ آنان و فرزندانشان را در فرانسه تباه و فرانسویان را نسبت به آنان بدبین کند. با توجه به این داده‌های انکارناپذیر است که دولت لایحه‌ای برضد «جدایی‌طلبی»‌ تنظیم کرده و نهم دسامبر امسال تقدیم «شورای وزیران» خواهد کرد.
روز دوم نوامبر امانوئل مَکروُن در یک سخنرانی در «ایولین» (دپارتمانی در نزدیکی پاریس، جایی که جهادگرایِ چچن‌تبار سر دبیر تاریخ یکی از دبیرستان‌های آن را از تن جدا کرد) گفت: ما جامعه‌ای از افراد نیستیم، بلکه ملتی ترکیب‌یافته از شهروندان‌ایم. زیباترین گنجینۀ ما همین «یگانگی» یا اتحاد ماست. ما یگانه و به هم پیوسته‌ایم و در عین حال چندگانه‌ایم. تشکیلاتی که روشمندانه در پی ایجاد نظمی موازی با جمهوریِ فرانسه است و می‌خواهد ارزش‌های دیگری را بر جامعه حاکم کند و دست به سازماندهی جامعه به گونه‌ای دیگر بزند، تشکیلاتی جدایی‌طلب است. هدفِ نهاییِ چنین تشکیلاتی به دست گرفتن زمام امور کشور است.
روز ششم نوامبر، درست چهار روز پس از سخنرانیِ مَکروُن در ایولین، ژِرار دَرمَنَن، وزیر کشور فرانسه، با انتشار خطوط کلی لایحه برضد جدایی‌طلبی در حساب توئیتری خود، فرانسویان را از مضمونِ این لایحه آگاه کرد. هدف سیاسی لایحه تقویتِ لائیسیته و تحکیم اصولِ جمهوری است. یکی از محورهای اصلیِ آن تقویتِ بی‌طرفی هرچه بیشتر سازمان‌های دولتی و نیمه دولتی در امر دین است. فرمانداران باید بر بی‌طرفی کامل خدمات عمومی که شهرداری‌ها در اختیار شهروندان قرار می‌دهند، نظارت کنند. برای مثال، با تصویب این لایحه استخرهای شنا دیگر نمی‌توانند ساعت‌‌های خاصی را برای زنان مسلمان اختصاص دهند.
فعالیتِ انجمن‌ها نیز کم و بیش زیر نظارت دولت قرار می‌گیرد. از این پس دیگر نمی‌توان در انجمنی برضد جمهوری فرانسه و فرانسویان نفرت‌پراکنی کرد. سخنرانان باید تعهد بدهند که به ارزش‌های جمهوری و به حداقلِ ضرورت‌های زندگی جمعی در جامعه احترام می‌گذارند.
لایحه برضد جدایی‌طلبی هم‌چنین بر کرامتِ انسانیِ مسلمانانِ ساکن فرانسه و برابری آنان با دیگر فرانسویان تأکید می‌کند. از این پس دیگر کسی نمی‌تواند گواهیِ پردۀ بکارت صادر کند یا چندزنی را از نظر شرعی تصدیق کند.
برپایۀ این لایحه، شهرداری‌ها وظیفه دارند جلو ازدواج‌های اجباری را بگیرند و اگر تردیدی وجود داشته باشد که ازدواجی با رضایت آزادانۀ دوطرف انجام نمی‌گیرد، پیش از به رسمیت شناختن آن باید تحقیقات لازم را در این باره انجام دهند. دولت در نظر دارد یک «ذخیرۀ ارثی» نیز ایجاد کند تا زنان مسلمان به سبب قوانین کشورِ خاستگاهشان از ارث برابر محروم نشوند.
لایحه هم‌چنین بر آموزش کودکان در مدرسه‌های دولتی تأکید می‌کند. قرار است آموزش در منزل برای کودکانِ بالای سه سال ممنوع شود. مگر آنکه خانواده دلیل پزشکیِ پذیرفتنی برای این کار در دست داشته باشد. دولت هم‌چنین در نظر دارد بر محتوای آموزش در مدرسه‌هایِ خصوصی، پیشینۀ آموزگاران و منابع مالی آن مدارس نظارت کند.
سرانجام، لایحه برضد جدایی‌طلبی دربارۀ جایگاه قانونی و نوع فعالیتِ انجمن‌های عبادی ازجمله انجمن‌های اسلامی، قانون ۱۹۰۵ را پایه و اساس قرار می‌دهد. ۹۲ درصد این انجمن‌ها برپایۀ قانون ۱۹۰۱ تشکیل شده‌اند. نکته‌ای که قانون ۱۹۰۵ به قانون ۱۹۰۱ می‌افزاید این است که آن انجمن‌ها نباید فعالیتی جز عبادت داشته باشند و شمار اعضای آن‌ها نیز نباید از حد معینی بگذرد. آن‌ها نمی‌توانند در عین حال فعالیت‌های فرهنگی یا اجتماعی- آموزشی نیز داشته باشند.
بدین‌سان، دولتِ فرانسه تصمیم گرفته است با تصویب قانون ضد جدایی‌طلبی همۀ کوشش‌هایِ سه دهۀ اخیر اسلام‌گرایان و همدستانِ چپ‌گرایِ آنان را در جهتِ سُست کردنِ پایه‌هایِ لائیسیتۀ و تشکیل جامعه‌ای موازی با جامعۀ میزبان نقش بر آب کند.
علیرضا مناف‌زاده

منبع:گویا نیوز

نامه فریور باتمانقلیچ به بایدن رئیس جمهور بعدی آمریکا

به نام خداوند بخشنده مهربان

آقای بایدن – رئیس جمهور محترم ایالات متحده امریکا

با سلام و آرزوی سلامتی و صلح و دوستی برای ملت امریکا و ملت ایران اسلامی و همه مردم جهان

موضوع : کسب موفقیت بزرگ

یکی از زیان های بزرگ مردم و جامعه امریکا و حتی جامعه بشری آن بود که « گزارش كميته بازبيني عملكرد ملي » که پس از شش ماه تحقيق جامع و تفحص پيگير در خصوص دولت فدرال تهيه شد ، بلا اقدام مانده و یا به درستی به اجرا در نیامده است . این گزارش توسط تیم آقای الگور معاون رئيس جمهور در سال 1993 تهیه و به آقای کلینتون رئیس جمهور ايالات متحده امريكا ارائه شد .

اين گزارش تحقیقاتی می توانست سرآغاز تحول بزرگ و دگرگون سازي اساسی در جامعه امریکا ، و سپس سایر کشورهای جهان گردد . لیکن پس از شکست انتخاباتی الگور ، این تحول ابتر ماند و جامعه امریکا از یک تجربه عالی مدیریتی و انسانی محروم گرديد . امریکا از حل مشکلات اقتصادی خویش عاجز ماند و به بحران های اقتصادی و اجتماعی و نارضایتی عظیم مردم دچار گردید . اگر این گزارش تحقیقاتی که مبتنی بر مشارکت مردم و پیشنهاددهی کارکنان دولت ، خصوصاً تشکیل گروه های پیشنهاددهنده می باشد ، به درستی به اجرا در آمده بود ، امریکا هرگز به رکود اقتصادی سال 2008 دچار نمی گردید !

دولت کره جنوبی در سال 2004 تجربه موفق اجرای نظام مشارکت و پیشنهاددهی کارکنان و مشتریان را که در شرکت های بزرگ آن کشور به نتایج عالی دست یافته بود ، در رأس کار ریاست جمهوری و دولت قرار داده و به اجرا در آورد . لذا می بینیم که آن کشور هم در زمینه های متعدد صنعتی و اقتصادی و اجتماعی رشد و پیشرفت عالی نمود و هم در مهار بیماری کرونا ( ویروس کووید – 19 ) بسیار موفق عمل کرده است .

ارزش این گزارش تحقیقاتی را کسانی می دانند که همچون دانشمندان علوم مدیریت پیشرفته ، پروفسور دمینگ و پروفسور ایشیاکاوا و غیره دهه ها در زمینه بهره برداری از گنج های مغزهای کارکنان و مشتریان کار کرده باشند و ثمرات عالی اقتصادی و اجتماعی حاصله را در سازمان های متعدد تجربه کرده باشند .

در این راستا پیشنهادهای زیر را به طور صریح و روشن ارائه می گرداند :

1-    این گزارش تحقیقاتی – علمی – کاربردی آنقدر مهم است که باید در رأس کار ریاست جمهور امریکا قرار گرفته و با نظارت مستقیم شخص وی به اجرا در آید . لذا پیشنهاد می نماید این گزارش تحقیقاتی را در رأس کارهای تمام ارکان دولت خود قرار دهید تا تحول بزرگ ! اقتصادی و اجتماعی در امریکا آغاز گردیده و در مدت چهار سال بزرگ ترین موفقیت نصیب ملت و دولت امریکا گردد . و همچنین ملت امریکا از تفرقه و چند پارگی ( دوران ترامپ ! ) نجات یافته ، به سوی وحدت و یکپارچگی هدایت گردد .

2-      پیشنهاد می نماید مشابه این تحقیقات گسترده ( مبتنی بر نظام مشارکت و پیشنهاددهی فراگیر مردم ) که در زمان آقای الگور انجام شد ، هر ده سال در جامعه امریکا تکرار شود تا مبنای کار ریاست جمهورهای آتی قرار گیرد . لذا لازم است قانونی در این باره در کنگره به تصویب برسد . اجرای نظام های پیشرفته مدیریت به معنای آن است که رهبران و مدیران عالی کشورها گوش شنوا داشته و به نظرات و پیشنهادهای مردم توجه می نمایند و آنها را مبنای حکومتداری خود قرار می دهند .

3-    پیشنهاد می نماید این تحقیقات علمی – کاربردی ، که قطعاً تاثیری بزرگ و سرنوشت ساز در تحول جهان و ریشه کن سازی خشونت ، جهل و ضلالت در همه ابعاد زندگی بشر خواهد داشت ، با پشتیبانی شما و مشارکت سایر رهبران کشورها توسعه یابد تا نتایج عالی آن به زودی آشکار گردد .

4-     سازمان ملل متحد ساختاری کم تحرک و بی خاصیت و حتا منجمد در برخی زمینه ها پیدا کرده است . واکنش این سازمان در مقابله با کرونا ( ویروس کووید – 19 ) مثال بارزی در این زمینه می باشد . چیزی که در این سازمان نمی توان دید ایجاد اتحاد و همبستگی در بین ملل است ! سازمان ملل باید چالاک شود ، سازمان ملل باید هوشیار و خردمند شود . سازمان ملل باید در همه زمینه ها اثربخش گردد . هفتاد سال پیش که این سازمان پایه گذاری شد ، بشر به روش های نوین و پیشرفته مدیریت دست نیافته بود . اما بشر در هفتاد سال گذشته تجربیات بی نهایت گرانبهای مدیریتی ( « شورا » : نظام مشارکت و پیشنهاددهی فراگیر و نظام مدیریت با کیفیت بر اساس تشکیل گروه های دانایی و معرفت ، گروه های کیفیت و بهره وری – QCC ) دست یافته است که باید این تجربیات ارزشمند در سازمان ملل و ارکان آن و اداره امور همه کشورها به کار گرفته شود تا بشر از جهل و ضلالت و خشونت نجات یابد . بنیان گذاران سازمان ملل نیت خیری داشته اند اما روش های موثر پیشبرد کارها بر مبنای قانون اساسی « حمد » : « تشکر از کار نیک مردم » را نمی دانسته اند . اما امروز دانشمندان علوم مدیریت تشکیل گروه های پیشنهاددهنده را در ده ها کشور جهان تجربه کرده و ثمرات عالی تشکر از پیشنهادهای خیر گروهی را دیده اند .  با تشکیل « گروه های دانایی و معرفت » از عموم کارکنان و مردم ( مشابه گروه های ده دهی کوروش بزرگ در 2500 سال پیش ! ) مدیریت همه سازمان ها و کشورهای جهان به سوی عقلانی شدن و دوری از فردمحوری هدایت می شود . سازمان ملل باید بتواند مستمراً از عقل و خرد گروهی مردم و فرزانگان جهان بهره برداری نماید . دولت شما می تواند بر خلاف دولت آقای ترامپ ! به جای درگیر کردن امریکا در مسائل کوچک ( محلی و منطقه ای ) ، به جمع کردن خرد گروهی ، جمعی و جهانی و بهره برداری عالی از گنج های مغزهای همگانی : « دفائن العقول » در همه زمینه های اقتصادی و اجتماعی و بین المللی اقدام نماید .

5-    دهه هاست که فلاسفه و جامعه شناسان و اندیشمندان جهان به دنبال راه و چاره می گردند تا وضع جهان را از این اوضاع اسفبار ، ضد انسانی ، ضد بشری و ضد محیط زیست ، به شرایط مطلوب تبدیل نمایند . مسائل بسیاری در سطح جهان است که دیگر با زور ، اجبار ، تحریم ، حمله نظامی و ناو هواپیمابر قابل حل نمی باشد . دنیای جدید نیاز به راه حل های عقلانی ، خردمندانه و بسیج فکرها و اندیشه های همه مردم ، فرزانگان و اندیشمندان جهان جهت بهره برداری از آنها توسط رهبران و سیاستمداران جهان دارد . از جمله حل مسائل و مشکلات بین المللی و تحت ستم قرار گرفتن ملت ها و شکنجه آنها توسط رهبران مستبد کشورها ! که سازمان ملل تا کنون در این زمینه کاملاً عاجز بوده است ! سیاستمداران جهان مانند معلمان قدیمی ! چوب لای انگشتان رهبران کشورها می گذاراند تا شاید آنها را وادار به پذیرش قوانین جهانی و حقوق بشر کنند ! ! در حالی که این روش های تنبیهی دیگر موثر نیست ، البته هیچ زمانی هم موثر و بهترین روش نبوده است . امروز در نظام های پیشرفته مدیریت کشف گردیده که پیشنهاددهی گروهی عموم مردم و تولید انبوه ( میلیونی ) پیشنهادهای مفید « حسنات » همچون سیل تصمیمات غلط و نابخردانه رهبران کشورها و سیاستمداران « سیئات » را از بین می برد .

6-    امروز می بینیم که لشکرکشی های امریکا و متحدانش به عراق و افغانستان و یمن و غیره بعد از هفده سال به هیچ موفقیتی دست نیافته است ، جز کشته شدن سربازان امریکایی و انبوه مردم بی گناه این کشورها ! کشتار مردم بی گناه و غیر نظامی در افغانستان توسط نیروهای خارجی و اعتراف نظامیان استرالیا به این امر گواه این امر می باشد ! همچنین اعتراف سربازان امریکایی بازگشته از جنگ ها ، ویتنام ، عراق و افغانستان ! حمله امریکا به عراق لطمه بسیار شدیدی به وجهه امریکا در جهان وارد ساخت و دروغگو بودن سیاستمداران امریکا و متحدانش را به مردم جهان اثبات نمود زیرا هیچ سلاح مخرب کشتار جمعی در عراق یافت نشد ! آیا لشکرکشی امریکا به افغانستان و شکست نیروهای ناتو در مهار طالبان پس از هفده سال نیاز به تحقیق و تفقه جامع ندارد ؟ ! چرا امریکا علیرغم کمک های اقتصادی و نظامی بسیار به دولت افغانستان نتوانسته است مشروعیت و مقبولیت لازم برای مهار طالبان را به دست آورد ؟ ! آیا درگیری های خاور میانه نیاز به تحقیق و تفقه جامع و خرد جمعی جهانی ندارد ؟ آیا با سیاست های زوری و دستوری ترامپ و عدم توجه به خرد جمعی مردم منطقه ، این مشکل حل شدنی می باشد ؟ ! این مساله قطعاً ریشه های متعدد دارد ، از جمله درگیری های تشیع صفوی و تسنن اموی ( وهابی ، داعشی ) و راه حل اساسی آن در شناخت « اسلام واقعی : اسلام رحمانی ! » می باشد . نمونه های بسیاری از این گونه مسائل وجود دارد که در این نامه جای اطاله کلام نمی باشد . لذا باید در سیاست های رهبران امریکا بازنگری اساسی صورت گیرد .

7-    امروز باید تصمیم سازی گروهی مردم زیربنا قرار گیرد و تصمیم گیری رهبران کشورها و سیاستمداران جهان بر این اساس قرار گیرد تا همه تصمیم گیری ها خردمندانه و محققانه باشد و نه تصمیم گیری های فردی ( ترامپ ) ! این روش مدیریت برتر ، امریکا و جهان را به سوی اقتصاد برتر ، سیاست برتر ، و جامعه جهانی برتر هدایت می نماید .

8-    دولت امریکا تا کنون هزینه های بسیار زیادی در زمینه های تسلیحاتی انجام داده است . اما فضای فکری جهانی به سوی « قسط » : برابری و برادری و آزادی مردم ( هدف اولیه همه انقلابات بزرگ جهان و منشور حقوق مردم امریکا و محدود کردن قدرت حکومت خودکامگان در قانون اساسی آن کشور ! ) پیش رفته است و با چند قطبی شدن قدرت در جهان ، سیاست های جنگ طلبانه نه تنها دیگر اثربخشی ندارد بلکه نابود کننده وجهه امریکا و عامل مقابله مردم جهان با آن می باشد و سیاستمداران امریکا باید تا کنون به خوبی به این امر پی برده باشند . مثال بارز این امر شکنجه کردن مردم در عراق و افغانستان و شکنجه گاه ابوغریب است که لطمه ای جبران ناپذیر به حیثیت امریکا در جهان زده و مسلمانان و سایر ملل جهان را بر ضد امریکا شورانیده است !

9-      مواضع ضد و نقیض و نابخردانه ترامپ در کره شمالی ، چین ، روسیه ، اروپا و ایران وغیره برای دهه ها وجهه امریکا را در چشم جهانیان تخریب کرده است ، مگر آن که جبران شود . اعلام صریح مواضع ترامپ در سوریه و کشتن صدها هزار نفر مردم بی گناه و آواره کردن میلیون ها نفر زن و کودک و پیرمرد جهت تصاحب نفت آن کشور ، نابخردانه ترین سیاست ورزی در سطح جهان است و قطعاً از چشم یک و نیم میلیارد نفر مسلمان جهان پنهان نمی ماند ! امروز با وجود رسانه های گروهی و لحظه ای جهانی و انتظار مردم جهان به تحقق « قسط » : « مساوات و اخوت » ، دیگر نمی توان توقع داشت که یک نفر به جای خدا بنشیند و برای مردم یک کشور و حتا همه مردم جهان تصمیم بگیرد ! اگر چه خداوند یگانه : « الله » ( همان خدایی که شما بر او اعتماد می کنید ! ) هیچ زمان چنین نکرده است .

10-   کشمکش های امریکا با چین ، برای مهار قدرت اقتصادی و تهاجمی و تسلط آن کشور بر جهان ، کشمکش های امریکا و روسیه ،   کشمکش های امریکا و اروپا ، کشمکش های امریکا و کره شمالی ، کشمکش های امریکا و ایران در دوران ترامپ ، همه مردم جهان را در فشار روحی و روانی سخت و تنگنا های اقتصادی فزاینده قرار داده است . آیا شما نیاز نمی بینید که تحقیق و تفقه جامعی در مورد سیاست های امریکا در جهان به عمل آید ؟ آیا به خاطر منافع یک ملت باید کل ملل جهان تحت فشارهای گوناگون قرار گیرند ؟ ! آیا راه های بهتر و خردمندانه تری برای بهره برداری از خرد جمعی جهانی و دستیابی همه ملت ها به اقتصاد برتر ، سیاست برتر ، جامعه برتر جهانی نمی باشد ؟ !

متاسفانه با کنار رفتن الگور و پیروزی بوش در ریاست جمهوری امریکا ! تحول بزرگی که در جامعه امریکا و به دنبال آن در سایر کشورها ، در آستانه رخ دادن بود ، متوقف گردید .

در اینجا این پرسش پیش می آید : چرا امریکا علیرغم داشتن قدرت اقتصادی بزرگ و نیروی تخصصی زیاد نتوانسته است با بیماری کرونا ( ویروس کووید – 19 ) به خوبی مبارزه  کند ؟ آن را مهار کند و از مبتلا شدن جمع کثیری از مردم امریکا ( بیش از 13 میلیون نفر )  و فوت شدن بسیاری از ایشان جلوگیری نماید ( 268 هزار نفر ) ؟ ! در حالی که  برخی کشورهای جهان همچون کره جنوبی موفق به مهار این ویروس شده و از کشت و کشتار مردم خود جلوگیری کرده اند ؟ !

امروز نیاز است که هم در امریکا ، هم در سازمان ملل و هم در کل نهادهای بین المللی و کشورهای جهان تحول مثبت ایجاد گردد . بدین منظور باید از همان روش تحقیق در گزارش الگور بهره برداری نمود .

 

این گزارش بیانگر آغاز مطالعات و تحقیق جامع و فراگیر : « تفقه » در مورد ضرورت ایجاد یک تحول اساسی در یک کشور بزرگ بود ، که البته بی نتیجه ماند و مردم امریکا از دستیابی به نعمات و برکات بیشمار آن محروم گشت ! اما امروز نه تنها ریاست جمهور امریکا بلکه سایر جوامع و کلاً جامعه بشری و نهادهای بین المللی همچون سازمان ملل متحد ، سازمان کنفرانس اسلامی ، اجلاس کشورهای غیرمتعهد ( نم ) ، اتحادیه کشورهای عرب ، اتحادیه کشورهای افریقایی و سایر اتحادیه های موجود کشورهای شرق و یا غرب دنیا ، باید این تجربه عالی و نجات بخش را دنبال نمایند تا بشریت از این منجلاب خشم و خشونت : « غضب » ، جهل و نادانی و گمراهی : « ضلالت » و اقتصاد ورشکسته کرونا زده جهانی رهایی یابد و راه سعادت و فلاح را در پیش گیرد .

از خداوند یگانه موفقیت شما در دستیابی به هدایت جمعی و سلامتی و صلح و دوستی همگانی را خواستار است .

فریور باتمانقلیچ

محقق و نویسنده کتاب های مدیریت پیشرفته و مدیریت « الاهی »

و مشاور عالی مدیریت پیشرفته در وزارتخانه ها و سازمان ها

 9 / 9 / 1399 –

29 / Nov 2020 /

محمد ملکی؛ داستان '۴۰ سال مبارزه با استبداد دینی'

محمد ملکیمحمد ملکی، فعال سیاسی ملی‌گرا و نخستین رییس دانشگاه تهران پس از انقلاب ۵۷، روز سه‌شنبه ۱۱ آذر در تهران درگذشت. محمد ملکی که پس از پیروزی انقلاب با توصیه محمود طالقانی از سوی شورای انقلاب به ریاست دانشگاه تهران منصوب شد، پس از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها، با استعفای اعتراضی‌اش خیلی زود در زمره‌ی منتقدان حکومت قرار گرفت. ادامه‌ نقد و فعالیت‌های سیاسی محمد ملکی، هم‌زمان با تندتر شدن فضا، موجب زندانی شدن او بین سال‌های ۱۳۶۰ تا ۶۵ شد.

او تا پایان عمر دو بار دیگر هم در دهه‌های هفتاد و هشتاد زندانی شد و در سال‌های آخر عمرش هم ممنوع الخروج و محروم از دیدار فرزندانش بود. محمد ملکی تابستان ۱۳۱۲ در شمیران متولد شد. فعالیت سیاسی را در سال‌های منتهی به کودتای ۱۳۳۲ و مبارزات ملی شدن صنعت نفت به رهبری محمد مصدق آغاز کرد و پس از کودتا هم به همکاری خود با نیروهای ملی‌گرا و جبهه ملی دوم ادامه داد. پس از فارغ‌التحصیلی در رشته بهداشت و صنایع غذایی، از سال ۱۳۴۰ به عضویت هیات علمی دانشگاه تهران درآمد.

فعالیت سیاسی را در سال‌های منتهی به کودتای ۱۳۳۲ و مبارزات ملی شدن صنعت نفت به رهبری مصدق آغاز کرد
محمد ملکی فعالیت سیاسی را در سال‌های منتهی به کودتای ۱۳۳۲ و مبارزات ملی شدن صنعت نفت به رهبری مصدق آغاز کر در سال‌های منتهی به انقلاب ۵۷، ملکی به همراه مهدی بازرگان از موسسان “جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر” بود. او در سازمان‌دهی اعتصاب اساتید دانشگاه تهران در دی ماه ۵۷ شرکت داشت و طی سال‌های پس از انقلاب هم در راه‌اندازی چندین کارزار حقوق بشری مشارکت کرد، از جمله کارزار لگام برای لغو گام به گام اعدام.

ملکی پس از انتشار مقاله‌ “انقلاب فرهنگی یا کودتای فرهنگی” در سال ۶۰ زندانی شد و آن‌چنان که خود نوشته، در دادگاهی به ریاست محمد محمدی گیلانی و دادستانی اسدالله لاجوردی به ۱۰ سال زندان محکوم شد. طی این دوره ملکی در جریان بازجویی‌ها مورد ضرب و شتم و شکنجه هم قرار گرفت و بینایی یکی از چشمانش بر اثر ضربه‌ی کابل آسیب دید.

از زندانی به زندان دیگر
در سال‌های پس از دوم خرداد ۷۶ و روی کار آمدن دولت محمد خاتمی، ملکی بار دیگر فعالیت سیاسی جدی‌تر را همراه با شورای نیروهای ملی مذهبی آغاز کرد. او در اسفند ۷۹ همراه با شماری از نیروهای ملی مذهبی دستگیر شد و ۶ ماه در بازداشتگاه سپاه در عشرت‌آباد زندانی بود.

ملکی که همواره زبانی صریح در نقد حاکمیت داشت، در چندین کارزار برای برگزاری رفراندوم و انتخابات آزاد در ایران شرکت داشت و بارها به مقامات حکومتی نامه‌های اعتراضی نوشت.[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#1900fa” color=”#f7fa0d”]او در یکی از آخرین سفرهایش به خارج از ایران در سال ۸۷ طی سخنانی در دانشگاه تورنتو گفت: “امروز متــاسفانه در ايــران، يک عــده از جوان‌ها و بخصوص دانشجويان آنقــدر از دست اين نظام رنج کشيده‌اند و عصبانی هستند که می‌گويند اين آمريکا بيايد ما را راحت کند. يعنی همان اشتباهی که ما در آن زمان به دليل نا آگاهی از تاريخ مرتکب شديم و می‌گفتيم شاه برود، هر کسی که می‌خواهد بيايد.”. [/su_highlight]

[spacer height=”20px” id=”2″]

ملکی در بخش دیگری از سخنرانی خود در دانشگاه تورنتو گفت:

[su_heading size=”20″]”من معتقدم ما اگر می خواهيم انتقادی بکنيم، بايد همان‌جا انتقاد بکنيم. باشيم که بيايند ماستخور ما را بگيرند… من معتقدم اگر کسی می‌خواهد واقعا مبارزه کند بايد در ايران مبارزه کند و هزينه‌اش را هم بپردازد.”[/su_heading]

در آستانه انتخابات ۸۸، ملکی در نوشته‌ای اعلام کرد “به دلیل سوابق کاندیداها و ساختار سیاسی ایران” در انتخابات شرکت نخواهد کرد. آقای ملکی مجددا در مرداد ۱۳۸۸ بازداشت و در این دوران به محاربه متهم شد.

‘تا آخرین نفس در کنار آزادی‌خواهان می‌مانم’
ملکی که منتقد شیوه برگزاری انتخابات در ایران و خواهان برگزاری انتخاباتی با حضور همه‌ گرایش‌های سیاسی بود، پس از ناآرامی‌های سال ۸۸ به خاطر نقش خود در برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی در سال ۵۸ از نسل دوم و سوم انقلاب عذرخواهی کرد.او در بخشی از نامه‌ای که سال گذشته به مناسبت سالروز تاسیس دانشگاه تهران منتشر کرد، نوشت: “ما خطا کردیم و از همان روزهای آغازین تاوان سختی دادیم. برای جبران آن خطا، من در تمامی این ۴۰ سال از مبارزه با استبداد دینی دست برنداشتم و علی‌رغم کهولت و بیماری، تا آخرین نفس در کنار تمامی آزادی‌خواهان ایستاده‌ام. امیدوارم که نسل جدید این بار با چشم باز و با دیدن نشانه‌ها و هشدارها راه درست را انتخاب کند تا یک‌بار برای همیشه ایران از شر استبداد – در هر شکل و شیوه‌اش – خلاصی یابد”.

محمد ملکی که از سال ۹۳ با وجود بیماری و کهولت ممنوع‌الخروج بود، به رغم اعتراض گروه‌های حقوق بشری همچون عفو بین‌الملل، تا پایان عمر از دیدار فرزندانش در خارج از کشور محروم ماند.بهمن ۱۳۹۴، ماموران امنیتی با خشونت محمد ملکی و محمد نوری زاد را بازداشت کردند که باعث شد که سر آقای ملکی در اثر خوردن به در خودرو شکسته و جراحت بردارد بهمن ۱۳۹۴، ماموران امنیتی با خشونت محمد ملکی و محمد نوری زاد را بازداشت کردند که باعث شد که سر آقای ملکی در اثر خوردن به در خودرو شکسته و جراحت بردارد

او در سال ۹۲ طی نامه‌ای اعتراضی به حسن روحانی در مورد فشارهای وارده بر خانواده‌اش نوشت: “تاکنون تحمل کردم و این اذیت و آزارها که به خانواده من وارد شده را به طور علنی مطرح نکرده بودم اما دیگر طاقتم تمام شده و از مقامات حکومت سوال می کنم که اگر با من مشکلی دارید تقصیر خانواده‌ام چیست و با آنها چه کار دارید؟”

از جمله آخرین فعالیت‌های سیاسی محمد ملکی، انتشار بیانیه‌ای در سال ۹۸ همراه با ۱۳ نفر دیگر بود که در آن خواهان اصلاح قانون اساسی و استعفای آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران شد.

آقای ملکی در سال‌های اخیر به سرطان پروستات مبتلا بود و از بیماری دیابت و نارسایی های قلبی رنج می برد و عملا زمان زیادی را در منزلش بستری بود.در این مدت بارها در حمایت از زندانیان سیاسی تحصن کرد و در همدردی با خانواده کشته‌شدگان به دیدار آنها رفت.چند سال پیش، عکسی از او که با عصا برای حمایت از نرگس محمدی مقابل زندان اوین رفته بود، خبرساز شد.با اعلام خبر در گذشت محمد ملکی شمار زیادی از فعالان سیاسی، نویسندگان و کاربران شبکه‌های اجتماعی مرگ او را تسلیت گفتند.

در یکی از این پیام‌ها اکبر معصوم بیگی، مترجم و از اعضای کانون نویسندگان با یادآوری عضویت افتخاری محمد ملکی در کانون نویسندگان، او را مبارزی خستگی ناپذیر نامید که درگذشتش هم با روز مبارزه با سانسور مقارن شد.

تروریسم دولتی اسرائیل در همکاری با فرقه رجوی قربانی گرفت، رئیس سازمان پژوهش وزارت دفاع محسن فخری زاده ترور شد

 ۲ ساعت پیش

مهرماه گذشته، شورای ملی مقاومت که شاخه سیاسی سازمان مجاهدین ایران است نام آقای فخری‌زاده را به عنوان مدیر بخشی از پروژه سایت سرخه‌حصار معرفی و ادعا کرد که در آن مکان “آزمایش انفجار در تونل زیرزمینی” انجام شده است.

محسن فخری‌زاده، رئیس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع ایران
محسن فخری‌زاده، رئیس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع ایران

وزارت دفاع ایران کشته شدن محسن فخری‌زاده، رئیس سازمان پژوهش و نوآوری این وزارتخانه در خیابان را تایید کرده و گفته که “متاسفانه تلاش تیم پزشکی برای احیای ایشان موفق نبوده است.”

خبرگزاری‌های ایران گزارش دادند که ساعت ۱۴:۳۰ به وقت تهران “عناصر تروریست مسلح” به خودروی آقای فخری‌زاده حمله کردند. تصاویری که منتشر شده نشان می‌دهد دو سوی بلوار آبعلی با خودرو بسته شده است.

خبرگزاری تسنیم می‌گوید که ابتدا یک خودروی نیسان در نزدیکی میدان خلیج فارس شهر آبسرد در کنار خودروی آقای فخری‌زاده منفجر شده و سپس یک نفر دیگر “تیراندازی رگباری” کرده است.

محمود علوی، وزیر اطلاعات ایران گفته نیروهای این وزارتخانه شناسایی به گفته او “عناصر خودفروخته تروریست این جنایت ددمنشانه” را آغاز کرده‌اند و انتقام خواهند گرفت.[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]ترور فخری زاده[spacer height=”15px”]

به گزارش این خبرگزاری نزدیک به سپاه، یکی از محافظان آقای فخری‌زاده ۴ تیر خورده و خود او هم بعد از انفجار و اصابت تیر، پس از انتقال با بالگرد به بیمارستان جان باخته است.

محمدجواد ظریف، وزیر خارجه ایران در توییتی از “نقش اسرائیل” در این ماجرا سخن گفته است.

بنا بر اعلام وزارت دفاع جمهوری اسلامی تیم حفاظت آقای فخری‌زاده با “تروریست‌ها” درگیر شده و او پس از انتقال به بیمارستان درگذشته است.[spacer height=”15px”]

نیسان[spacer height=”15px”]

‘صدای رگبار’ و حمله به خودرو

خبرگزاری فارس به نقل از شاهدان عینی گزارش کرده که “صدای یک انفجار در بلوار مصطفی خمینی شهر آبسرد” شنیده شده و “پس از آن صدای رگبار” به گوش رسیده بود.

به نوشته رسانه‌های ایران “یک خودرو هدف این ترور بوده” و “سه یا چهار تن دیگر در این درگیری کشته می‌شوند”.[spacer height=”15px”]

محل ترور در ایران[spacer height=”15px”]

برخی گزارش‌ها حاکی از زخمی شدن چند نفر در جریان این حادثه بوده است.

خبرگزاری تسنیم نزدیک به سپاه پاسداران ایران نوشته است که محسن فخری‌زاده “پس از واقعه ترور بعد از ظهر امروز به بیمارستان منتقل شده” بود.

خط

محسن فخری‌زاده که بود؟

در رسانه‌های ایران و شبکه‌های اجتماعی تصویر بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، دست به دست می‌شود که در نشست خبری خود برای افشاگری علیه برنامه هسته‌ای ایران، محسن فخری‌زاده را به عنوان مدیر پروژه آماد معرفی کرده و گفته بود که او به عنوان رئیس سازمان پژوهش‌های نوین دفاعی (سپند) بسیاری از چهره‌های کلیدی برنامه هسته‌ای ایران را در مجموعه خود داشته است.

آقای نتانیاهو گفته بود که “این چهره را به خاطر بسپارید.”[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

آقای فخری‌زاده از اعضای سپاه پاسداران بوده و سازمان ملل او را تحریم کرده بود. گفته می‌شود او در تلاش بوده که جنبه‌های علمی برنامه هسته‌ای ایران را به توانایی هسته‌ای تبدیل کند.

ایران در گذشته سعی داشت اطلاعاتی از او منتشر نشود و اجازه ملاقات بازرسان آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای را با او نمی‌داد.

مهرماه گذشته، شورای ملی مقاومت که شاخه سیاسی سازمان مجاهدین ایران است نام آقای فخری‌زاده را به عنوان مدیر بخشی از پروژه سایت سرخه‌حصار معرفی و ادعا کرد که در آن مکان “آزمایش انفجار در تونل زیرزمینی” انجام شده است.

به گفته این سازمان، ساخت تاسیسات سرخه‌حصار از سال ۲۰۱۲ آغاز شد و بخشی از فعالیت‌های سازمان پژوهش‌های نوین دفاعی که ریاست آن را محسن فخری‌زاده به عهده داشت، از سال ۲۰۱۷ به آن منتقل شد.[spacer height=”15px”]

خبرگزاری فارس گزارش داده که حادثه در بلوار آبعلی اتفاق افتاده است[spacer height=”15px”]
 
توضیح تصویر،خبرگزاری فارس گزارش داده که حادثه در بلوار آبعلی اتفاق افتاده است

دستگاه‌های اطلاعاتی غربی او را پدر برنامه هسته‌ای نظامی ایران خوانده‌اند.

با این حال بهروز کمالوندی، سخنگوی سازمان انرژی اتمی ایران گفته است که “برای هیچ یک از دانشمندان هسته‌ای کشورمان حادثه‌ای پیش نیامده است.”

آقای کمالوندی گفته است “کلیه دانشمندان صنعت هسته ای کشور در سلامت کامل به سر می برند”.

حسین سلامی، فرمانده کل سپاه پاسداران نیز این خبر را تایید کرده و از انتقام خبر داده است.[spacer height=”15px”]

تصویری از بلوار[spacer height=”15px”]
تصویری از خیابانی که حمله اتفاق افتاده و با خودروها بسته شده است

او در حساب توییتر خود “صهیونیست‌ها” را مسئول کشته شدن آقای فخری‌زاده دانسته و نوشته است: “صهیونیست ها دانشمندان هسته ای ما را ترور کردند ، اما فقط خود آنها می‌دانند پاسخ این اقدام را ما کجا داده‌ایم ، ما اعلام نمی‌کنیم اما خود آن‌ها می‌دانند.”

وی افزوده است: “در صحنه‌های تاریخی گذشته نشان دادیم که هیچ عملی را بدون پاسخ و انتقام نمی‌گذاریم.”

 

داود رفیعی، کارگر معترض ایرانی را برای 'توهین' به وزیر کار ۷۴ ضربه شلاق زدند

داوود رفیعی، از فعالان کارگری در ایران، برای “توهین” به علی ربیعی، سخنگوی دولت و وزیر پیشین کار، در دادسرای اوین ۷۴ ضربه شلاق خورده است.

آقای رفیعی، کارگر اخراجی پارس خودرو بود و برای اعتراض به وضعیت خود محاکمه شده بود.

او برای پیگیری وضعیت درخواست تجدیدنظرش به دادسرا مراجعه کرد که ماموران حکم دادگاه بدوی برای شلاق را بدون اعلام قبلی و بدون تایید درباره او اجرا کردند.

پس از تازیانه زدن رسول طالب مقدم، عضو سندیکای شرکت واحد، این دست‌کم دومین مورد شلاق زدن یک فعال کارگری در سال جاری خورشیدی است.

داود رفیعی پیش از این نیز گرفتار برخوردهای امنیتی و قضایی بوده و از جمله در بازداشت گسترده فعالان کارگری در روز جهانی کارگر به زندان افتاد.

پرونده آقای رفیعی که در آن شلاق خورد به شعارنوشته “مرگ بر آمریکا، مرگ بر وزیر کار، مرگ بر اسرائیل” برمی‌گشت که او در زمان وزارت علی ربیعی به دست گرفته بود.

علی ربیعی گفته بود شکایتی از داود رفیعی ندارد، با این وجود حکم او اجرا شد.

آقای ربیعی، که یکی از چندین مقام با سابقه امنیتی در کابینه حسن روحانی است، از مسئولان خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار بوده و در دهه شصت در سرکوب فعالان کارگری مستقل نقش مستقیم داشته است.

حکومت ایران با وجود شعارهایی که درباره حمایت از طبقات کم‌درآمد می‌دهد اجازه شکل‌گیری اتحادیه‌های مستقل کارگری را نداده و فعالان کارگری را همواره با احکام سنگین اخراج از کار، زندان و فشارهای امنیتی دیگر سرکوب می‌کند.

البته به تازگی لحن مقام‌های عالی در این باره تغییر کرده و از جمله آیت‌الله خامنه‌ای گفته: “مستضعفین را بد معنا می‌کنند؛ مستضعفین را به افراد فرودست یا… اقشار آسیب‌پذیر[معنا می‌کنند، اما]،… این معنای مستضعفین است: کسانی که وارثان زمین و همه‌ موجودی زمین خواهند بود.”

داود رفیعی

اسماعیل بخشی، یکی از رهبران جنبش کارگری در ایران، با همرسانی تصویر شلاق خورده داود رفیعی گفته: “این تن شلاق خورده تمام کارگران ایران است”.

آقای بخشی افزوده: “طعم شیرین عدالت شلاق بر تن کارگران است”.

عبارت “طعم شیرین عدالت” شعاری بود که ابراهیم رئیسی در آغاز کارش در قوه قضاییه می‌داد.

آقای رئیسی با وجود ادعاهایی که درباره مبارزه با فساد و حمایت از کارگران داده، تغییری در رویه سرکوب فعالان کارگری نداده است.

او در سال ۱۳۶۷ یکی از اعضای هیاتی بود که به طور مستقیم برای اعدام مخفیانه و دسته‌جمعی هزاران زندانی سیاسی تصمیم گرفتند.

هرچند بسیاری از اعدام‌شدگان از هواداران سازمان مجاهدین خلق بودند، بسیاری از چپگرایان و فعالان در مبارزات کارگری نیز اعدام شدند.

اسد الله اسدی، دیپلمات ایرانی متهم به تروریسم حاضر نشد در دادگاه بلژیکی حاضر شود

اسدالله اسدی، دیپلمات ایرانی متهم به فعالیت تروریستی حاضر نشد که در دادگاه بلژیکی حضور به هم رساند. او به تلاش برای بمب‌‌گذاری در گردهمایی سازمان مجاهدین خلق ایران در حومه پاریس، متهم شده است.

اسدالله اسدی، دیپلمات سفارت جمهوری اسلامی در وین که قرار بود امروز در شهر آنتورپ (انور) بلژیک محاکمه شود، از حضور در دادگاه خودداری کرد.

به گزارش خبرگزاریها دیمیتری دو بکو، وکیل مدافع بلژیکی اسدی، موکل او گفته است که به علت برخورداری از “مصونیت دیپلماتیک” حاضر نیست در دادگاه ظاهر شود.

جلسه دادگاه بدون حضور اسدی برگزار شد و همچنان ادامه دارد.

خبرنگاران روز جمعه هفتم آذرماه (۲۷ نوامبر) جریان این دادگاه را در شهر انتورپ بلژیک با توجهی ویژه دنبال میکنند.

اسدی به تلاش برای بمب‌گذاری در گردهمایی شورای ملی مقاومت، شامل سازمان مجاهدین خلق، در حومه پاریس در ۳۰ ژوئن سال ۲۰۱۸ متهم شده است.

امیر سعدونی و نسیمه معانی، زوج ایرانی ساکن بلژیک که به حمل مواد منفجره برای کمک به اسدی متهم‌ هستند و همچنین یک مظنون ایرانی دیگر این پرونده به نام مهرداد عارفانی ۵۷ ساله نیز همراه با او محاکمه خواهند شد.

 

عارفانی که او نیز ساکن بلژیک است توسط پلیس فرانسه به ظن همکاری با اسدی بازداشت و به بلژیک مسترد شده بود.

 

بلژیک در ژوئن سال ۲۰۱۸ از خنثی کردن تلاش برای قاچاق مواد منفجره به فرانسه به منظور حمله به یک نشست سیاسی مخالفان حکومت ایران خبر داد.

چندی بعد در همان سال دولت فرانسه دستگاه اطلاعاتی ایران را متهم به سازماندهی این حمله کرد. ایران به‌شدت این اتهام را رد کرده است.

 

اسدالله اسدی، دیپلمات ۴۸ ساله ایرانی در صورت اثبات این اتهام با امکان محکومیت به حبس ابد روبروست.

این محاکمه در دو روز، جمعه این هفته و پنج‌شنبه هفته بعد، انجام خواهد شد. پیش‌بینی می‌شود که دادگاه رأی خود را اوایل سال آینده صادر کند.

نقل از دویچه وله آلمان

نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او

این مطلب چند ماه قبل منتشر شد ولی از زاویه اهمیت آن با کمی تغییرات و اضافات دوباره باز نشر میشود. بویژه که همه سرمایه گذاریهای استعماری فعلا با عدم انتخاب ترامپ به ریاست جمهوری نقش بر آب شده است، اهمیت بیشتری یافته است.

بقلم داود باقروند ارشد

[spacer height=”20px” id=”2″]

فهرست مطالب

ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با  مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی مصداقی. 

  1. مقدمه. 
  2. ابهام زدایی. 
  3. نمونه های بازنشر مطالب مثبت مصداقی در سایت ما 
  4. نمونه های قبلی نقد به مواضع ایرج مصداقی در سایت ما 
  5. تلاش برای خراب نشدن چهره مصداقی در انظار. 
  6. عدم تعامل سیاسی. 
  7. دلیل عصبیت و توسل ایرج مصداقی به فحاشی و ابزار ترور سیاسی علیه نگارنده 
  8. “ضدیت کور با آمریکا”ی ادعایی مصداقی یا مخالفت با میلیتاریسم 
  9. ایران، عراق و سابقه تاریخی این دوملت.. 
  10. فرح پهلوی و مراجعه به مراجع شیعه در نجف.. 
  11. تناقض گویی مصداقی معرفی عامل بی ثباتی در منقطه. 
  12. افشاگری در مورد فرقه ننگین رجوی و قتلهای 67 نباید کسی را نسبت به مواضع ضد ملی، مبانی همان قتلها و ظهور رجوی کورکند 
  13. ضد آمریکایی یا ضد میلیتاریسم 
  14. معنی میلیتاریسم 
  15. نمونه ای از میلیتاریسم آمریکایی از زبان یک سناتور آمریکا “آلبرت جی بوریج” 
  16. واقعا مصداقی میفهمد چه میگوید؟ 
  17. اما در مورد داخل کشور رفتن تا به خارج کشور آمدن. 
  18.  سابقه تاریخی القا پس مانده خواری استعمار به ایرانیان توسط بهبهانی و مصداقی. 
  19. اندر عدم تحمل سختی های تیف.. 
  20. شاخص کثافت کاری و تفاوت بریدگی تشکیلاتی و بریدگی سیاسی. 
  21. چرا بهبهانی و مصداقی میخواهند ایرانیان پس مانده خوارآمریکا باشند 
  22. ناسیونالیسم مصداقی و بهبهانی. 
  23. حق کردن سنگها 
  24. بهبهانی و فیلم اکشن زندگی ژنرال مک مستر و مظلومیت میلیتاریستهای جهان و نتایج اخلاقی میهن تی وی.. 
  25. پانوشتها: 

[spacer height=”20px” id=”2″]

می 10, 2020

بقلم : داود باقروند ارشد

[spacer height=”20px” id=”2″]

متن کامل مطلب در زیر فرمت پی دی اف آمده است.. . برای خواند صفحه به صفحه پی دی اف اما میتوان روی فلش کج بالا سمت چپ پی دی اف کلیک کرد. 

[pdf-embedder url=”https://www.nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/2020/11/نهایی-ایرج-مصداقی-و-هم-کاسه-گی-او-با-مسعودرجوی-در-ترور-سیاسی-منتقد1.pdf&#8221; title=”نهایی ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد”]

مقدمه

[spacer height=”20px” id=”2″]

اوتللو به دزدمونا:

تو را میکشم که دوستت داشته باشم[A]

[spacer height=”20px” id=”2″]

این گفته شکسپیربیان تلخ از حماقت و خود خواهی و کینه توزی ناشی از آن توسط امثال ایرج مصداقی هاست که کینه توزانه علیه تمایل مردم ایران میخواهند با نابودی ایران بدست آمریکا به خواسته های خود برسند. این بشرط و بفرض این است که هیچ “آلودگی سیاسی” نیز در بین نباشد!!

[spacer height=”15px”]

چرا همه مبارزین داخل کشور مانند محمدنوری زاد(از امضاء کنندگان 14تن) از خون خود برای ایران مایه میگذارند تا مردم به خواستهایشان برسند، اما خارجه نشینها امثال مصداقی از خون مردم مایه میگذارند تا خود به خواسته هایشان برسند؟ تفاوت در چیست؟

[spacer height=”15px”]

تجربه تمام تاریخ نیز نشان داده که عدم پذیرش و تحمل انتقاد و نقد و دست زدن به ترور سیاسی و شخصیتی منتقد، بجای پاسخگویی همراه با استدلال منطقی، توسط هرکس که باشد، اگر فرد دست نشانده نباشد، حکایت از سیستم و تفکر استبدادی و تمامیت خواهی و استبداد رای و خود بزرگ بینی ناشی از خود شیفتگیهای حاد بیخردانه دارد.

[spacer height=”15px”]

این رویکرد به گردش درست افکار (با مکانیزم خطا و تصحیح از طریق نقد و انتقاد)، نه تنها  بر ضد گسترش گفتمان در جامعه و بسط خرد و خرد ورزی است، بلکه، راه را برای نفوذ و گسترش عقاید جعلی جهتدار مراکز مشکوک جهت تاثیر بر مسیر طبیعی افکار و به انحراف کشاندن آن در جهت سیاستهای و منافع مراکز قدرت باز میکند.

[spacer height=”15px”]

توهمِ بیخردانه ی، بی عیب و نقص بودن همه گفته ها و مواضع و حکمهای من  در منابرِ منولگ چهار ساعته(بویژه بابسته بودن امکان کامنت گذاری)، چه برای گوینده (حامل افکار و عقاید استبدادی) و چه برای شنونده  بی تفاوت(حامیِ استبداد پذیرِ استبداد) به این رویکرد ریشه در فرهنگ  ضد دمکراتیک و استبدادی دارد. چراکه تاریخ ایران و بشر نشان داده که، حاملین و حامیان چنین روشهایی، درصورت کسب قدرت، زبان منتقد را از حلقومش بیرون میکشند و درغیراینصورت دست به ترور سیاسی و شخصیتی منتقد میزنند. بیماری و زخم کهنه مهلک بر تن جان ایرانی و ایران زمین با ریشه چندین قرنی که تا به امروز عامل درونی و فکری همه شکستهای حرکت رو بجلو ایرانیان بسوی دمکراسی و فرهنگ تحمل و تعامل و همزیستی و پلورالیسم فکری … بوده است.                      .https://www.nototerrorism-cults.com/?p=19026

[spacer height=”15px”]

ابهام زدایی

[spacer height=”15px”]

لازم است عطف به این زخم کهنه و چرکین ایرانیان ( چنگ و دندان فکری نشان دادن در مقابل نقد) و جهت کمک  وعدم تحریک خوی وحشیگری فکری بسیاری امثال مصداقی و رجوی، عنوان شود، نگارنده اساسا هیچگاه قصد تخریب هیچ کس را نداشته و ندارد. تمامی نقد ما چه از خود[B]   و چه از دیگران و حتی افشاگریها در مورد  مسعود رجوی و فرقه اش اولا به این جهت است که او مستبدانه هرگونه فضای نقد را چه در درون و چه در بیرون از فرقه اش را با برچسب مزدوران دشمن، تهدید، زندان، شکنجه و قتل بسته است تا بر جنایاتش سرپوش بگذارد. ثانیا همانطور که قبلا نیز به کرات توسط این قلم گفته و نوشته شده، به حکم وظیفه و دین ای که نسبت به مردم ایران بخاطر نقشی که اگر نه در ظهور بلکه در تداوم خیانتکارانی همچون مسعود رجوی و دارو دسته اش برگردن امثال این قلم است میباشد. و همواره به این امر در هر فرصتی اشاره کرده است. تا با انتقال تجارب تلخ و خونین از جنایات انجام شده در این فرقه و توسط این فرقه علیرغم همه سرو صداهای دمکراسی خواهانه و دادخواهانه و لیست شهدا و … همچون خود مصداقی و دادن گزارش به مردم ایران بویژه  به نسل جوان کشور، و [spacer height=”15px”]از رهگذار آن شاید بیآموزند که اگر میخواهند در بهاران آزادی سر آزادی دوباره توسط هوچیهای دمکراسی خواه امروز، بریده نشود، تحت هیچ شرایطی نگاه انتقادی را کنار نگذارند و نقد ناپذیری را در نزد صادقترین افراد بعنوان جوانه های خطرناک دیکتاتوری و استبداد در هرکجا که باشد افشا و رد کنند. مسعود رجویها در بستر جامعه و مناسباتی که انتقاد را با فحاشی، سرکوب، ترور سیاسی و … منتقد پاسخ میدهند رشد میکنند، و فاجعه میآفرینند. 

[spacer height=”15px”]

شاهد مدعا اینکه همواره هرگاه از ایراج مصداقی موضع درستی مشاهده شده علیرغم اینکه با همه مواضع نگارنده هم منطبق نبوده، مورد تشویق و حمایت قرار گرفته و باز نشر شده. ضمن اینکه هرگاه نیز خطای عمده و یا موضعی غلط و ضد ایرانی و آلوده به استبداد اتخاذ کرده اند مورد نقد واقع شده است. و ایراج مصداقی از همه آنها چه طی ایمیلهای خصوصی و چه طی مقالات و نوشته ها مطلع است. در زیر تنها نمونه ای از این ادعا آمده است. جهت سنجش صحت و سقم آن کافییست نام ایرج مصداقی را در سایت نه به تروریسم و فرقه ها جستجو کنید. [C]

[spacer height=”15px”]

نمونه های بازنشر مطالب مثبت مصداقی در سایت ما

[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

نمونه های قبلی نقد به مواضع ایرج مصداقی در سایت ما

[spacer height=”15px”]

شاهد دیگر اینکه،  در 25 مارس 2020 ایمیل زیر از جانب سایت “نه به تروریسم و فرقه ها” برای مصداقی جهت کار مثبتی که فکر میکردیم او انجام داده بود، ارسال شد.

[spacer height=”15px”]

با درود و تبریک بمناسبت عید نوروز

آقای مصداقی

بخاطر مقاله افشاگرانه در مورد جنایاتی که علیه مادران توسط مسعود رجوی اعمال شده تشکر و قدر دانی  میکنیم.

این گونه افشاگریها به تعداد تمامی کسانیکه به نوعی مستقیم و غیر مستقیم در ارتباط با مسعود رجوی قرار گرفته اند وجود دارد. به امید آنکه همه کسانیکه از جنایات مسعود در سینه دارند بیرون بریزند تا تابلو جنایات این زوج ضحاک مدرن!! ایران تکمیل شود.

با تشکر مجدد

نه به تروریسیم و فرقه ها

[spacer height=”25px”]

تلاش ما برای خراب نشدن چهره مصداقی در انظار

[spacer height=”15px”]

یا وقتی اوایل انتشار خبر ترور محمدرضا کلاهی، ایرج مصداقی که از طرف حساب قرار نگرفتن توسط رسانه ها بسیار عصبانی بود، اطلاعات غلط در مورد هویت اصلی علی معتمد، علیرغم نداشتن اطلاعات آن منتشر میکرد و در گفتارش یک ایرانی بنام آقای مرتضی صادقی را که مورد مصاحبه صدای آمریکا قرارگرفته بود را بباد تهمت گرفته بود. دلیل مصداقی برای تهمت زد به صادقی هم این بود که اگر حرفهای صادقی درست بود “من” (ایرج مصداقی) خبر داشتم!! اگر من خبر ندارم پس او دروغ میگوید!! و میخواهد خودش را مطرح کند!!

[spacer height=”15px”]

در صورتیکه طبق اطلاع دقیق(کسانیکه سالها روزانه با محمدرضا کلاهی کارکرده بودند)، اتفاقا مرتضی صادقی با همان تحقیقات کمی که کرده بود کاملا دقیق فهمیده بود که که متقول محمدرضا کلاهی است و مصداقی بود که در توهم “من” همه چیزدانی خود، اشتباه میگفت و اینگونه با تخریب صادقی خود را مطرح میکرد.

[spacer height=”15px”]

برای این قلم روشن بود که چند روز دیگر حقایق آشکار خواهد شد و جز روسیاهی برای مصداقی چیزی باقی نمیماند،  از همین رو طی ایمیلی دوستانه (یا در فیس بوک مصداقی) جهت جلوگیری از تخریب چهره اش  به وی تذکر داده شد که چرا خودت را خراب میکنی مگر هرچه تو نمیدانی پس وجود ندارد؟ چرا فکر میکنی تو همه چیز را میدانی؟

[spacer height=”15px”]

در صورتیکه اگر مصداقی کمی به شعورخود و مخاطبین خود احترام قائل بود، میتوانست بگوید طبق تحقیقاتی که من کرده ام مثلا از بعضی جدا شدگان و… میگویند که خیر علی معتمد کلاهی نیست. ولی مصداقی نه تنها به منابع تحقیقی اش(بعضی از جداشدگان) اشاره نمیکرد بلکه بسیار کودکانه و خودنگرانه، نظرش را نقطه پایانی برقطعیت رد تحقیقات بسیار درست مرتضی صادقی که صادقانه همه منابع تحقیقی و مسیرپیموده شده را عنوان میکرد میگذاشت. رویکرد خرده پا گرایانه در رقابت سیاسی و خود نمایانه به مسائل سیاسی آنهم در امر جنایی در مورد کسی که مصداقی، مقتول فرقه رجوی (عامل ترور هفت تیر) را سابقا اساسا ندیده بود.

[spacer height=”15px”]

یکبار هم به اف بی آی ایراد میگرفت که نمی دانم چرا نمی آیند از “من” سوال کنند!!! البته مصداقی بعدها با گفتن اینکه اعضای سابق مجاهدین به او این اطلاعات را  داده اند که فرد مربوطه کلاهی نیست. یا رجوی  افراد مختلفی بعنوان کلاهی در درون تشکیلات معرفی میکرده تا رد کلاهی را گم کند. البته این تصور هم صحت ندارد) و فرقه رجوی هیچگاه چنین کاری نکرده اند.  البته بعدها وقتی قضیه رو شد مجبور شد به اشتباه خود اعتراف کند. اینجا

[spacer height=”15px”]

بنابراین در یک فضای سالمِ خطا و تصحیح چه در زمینه تحلیل و دادن اطلاعات و یا نمایش “من”یت مخرب استبدادی، که قطعا برای همه میتواند پیش بیاید، ایرج مصداقی از همه تبادل فکری و کمکهای اطلاعاتی و… در ظرفیت این قلم، طی ایمیلهای خصوصی و یک بار نیز حضورا توسط این قلم سود برده و مطلع شده است.

[spacer height=”15px”]

عدم تعامل سیاسی

 [spacer height=”15px”]

در سخنرانی نگارنده در کنگره سکولار دمکراتها در سال 2017 درکلن آلمان با تجربه 40سال در کار سیاسی …در توصیف جامعه دیکتاتور زده و دیکتاتور پرور و دیکتاتور پرست و دلیل شکستهای سریالی چهل سال گذشته، این چنین آمده است:

[su_quote cite=”(سخنرانی نگارنده در کنگره سکولار دمکراتها در سال 2017 درکلن آلمان)”]این تلاشها [خود محوری و ترور منتقد و دگر اندیش] در میان اپوزیسیون نه بدلیل منافع جامعه و مردمی که بطور کامل از آن قطع هستند، بلکه بدلیل همان ویژگی خود ‏محوری و خود حقیقت پنداری است. [کسانیکه] خود را “نه تک قطعه ای از کل پازل سیاسی جامعه”، که “کل تابلو سیاسی ایران” میپندارند و میخواهند.  قطعا در ‏این دستگاه فکری تمامیت خواه،  اولین اشتباه ش را آخرین اشتباه تلقی کرده و همه چیز تحت الشعاع حفظ خود قرارمیگیرد. با شنیدن اولین انتقاد [بجای پاسخگویی و بازنگری در اندیشه ها و مواضع] عنان از دست داده و با نصار انواع ناسزاها و مارکها بدنبال نیست و نابود کردن انتقاد کننده هستند. ولی از آنجا که ‏درصحنه عمل واقعی خطا اجتناب ناپذیر است، تمامیت خواهی و عدم صداقت آنها را به لاپوشانی، دروغپردازی، وارونه گویی و سرکوب و ‏حذف (ترور سیاسی و شخصیتی) منتقد کشانده و از مردم و فعالین سیاسی جدا و ایزوله میکند. همین ایزولاسیون و تمایل به یکه تازی در صحنه سیاسی و در تشکیلات و جامعه و نبود هیچ ندای سوال ‏کننده (سلحشور) و منتقد [بعلاوه صدها فالور عقل و خرد وا پس نهاده] و با کور کردن تمامی چشمان نظاره گر در پس دیوارهای آهنین، راه را برای هر انحرافی و سر بیرون آوردن ازبند و بست های ‏وطن فروشانه بابیگانگان از یکطرف و فساد سیاسی تشکیلاتی و اخلاقی باز میکند. ‏و از هر اتحادی جلوگیری میکند [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

جوهره حرف این است که فضای سیاسی ایرانیان مملو است از انبوه عقده های فروخورده و فردیتهای سالمِ سرکوب شده (در مورد مصداقی مدتی در جامعه و…در زمان شاه، مدتی در زندان اوین و از همه مهمترو به شدیدترین وجه توسط فرقه رجوی)  ناشی از فرهنگ خشونت و سرکوب اجتماعی و سیاسی ایران طی قرون و اعصار است. که امروزه بصورت اینگونه خشونت کلامی، عدم تحمل، خود بزرگ بینی انفجاری و لجام گسیخته … که توسط بوقهای شناخته شده استعماری بر ضد منافغ مردم ایران بسیار نیز پر و بال داده میشوند، تکرار فاجعه شکست مشروطه، روی کار آوردن رضا خان، کودتا علیه مصداق، و آنچه بسیاری اشتباه در انقلاب 22 بهمن مینامند بکار گرفته شده و میشوند را در چشم انداز قرار میدهد.

[spacer height=”15px”]

دلیل عصبیت و توسل ایرج مصداقی به فحاشی و ابزار ترور سیاسی علیه نگارنده

[spacer height=”15px”]

نگارنده قبلا نقدی را نسبت به موضعِ  اگر آمریکا به ایران حمله کند من (ایرج مصداقی) بی طرف می ایستم. اگر هم درگیری اتفاق بیفتد من منتظر میشوم تا با برنده جنگ تعین تکلیف کنم!!! اگر هرکس شعار علیه امپریالیزم بدهد بنفع رژیم است.  https://youtu.be/xuz4V6GrSu8?t=2754   ایرج مصداقی، نوشته که در سایت نه به تروریسم و فرقه ها منتشر شد. در قسمتی از نقد موضع  وی (اینجا) گفته شد:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”بخشی از نقد به یک موضع ایرج مصداقی”]با وجود اینکه [اینگونه افراد] عمیقا اعتقاد دارند اگر جنگ شود ایران در نهایت شکست خواهد خورد، رندانه بی طرف میشوند. تا دم خروس همراهیشان با آمریکا در سرنگونی و تحویل دادن کشور به آنها، را مخفی کنند. چون اگر اعتقاد داشتند ایران شکست نمیخورد و در نتیجه رژیم قدرتمندتر از آن بیرون میآید حتما به نفع آمریکا موضع گیری میکردند و در سمت آمریکا میجنگیدند. همانگونه که تشکیلات فرقه رجوی بیست سال در سمت عراق علیه مردم ایران  جنگید. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

ایرج مصداقی در ادامه همین مواضع، مواضعی بسا حاد تر از این که نشانه های بسیار بدی از آن ساطع میشد را اتخاذ کرد که آن نیزنقد شد که در زیر آمده است، ولی وی در واکنشی عصبی همچون فرقه رجوی، همراه با فحاشی و دروغگویی بدون پرداختن به محتوای نقد، نگارنده را ضد آمریکایی (بعنوان ویژگی اصلی!!)، بزدل، فراری از صحنه (آنهم از صحنه تیف!!!)،  تظاهر به ناسیونالیسم! و اینکه اساسا نیمداند فاشیسم چیست، متهم کرد. ای کاش او که میدانست فاشیست چیست!! و چرا این نقد غلط است و چرا مواضعش (درخواست کشتار مردم عراق از آمریکا) درست است حرف میزد و توضیح میداد تا اینکه منتقد راترور سیاسی وشخصیتی کند. خود فحاشی ها به نگارنده اساسا مهم نیست، بلکه اینکه دارنده چنین روحیه ای در قدرت چه بلایی بر سر مردم میاورد است که خطرناک است و باید به آن توجه کرد.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”شاملو “]تاریخ خود ما ایرانیان پر از یاردان قلی هایی است که حتی از کشتار نزدیکترین یاران و نزدیکانشان نیز دریغ نکرده اند. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

“ضدیت کور با آمریکا”ی ادعایی مصداقی یا مخالفت با میلیتاریسم

[spacer height=”15px”]

مصداقی که تفاوت ضدیت کور با آمریکا بعنوان یک کشور، یک ملت و یک تمدن در جهان، که همچون بقیه کشورها قابل احترام است را با مخالفت با میلیتاریسیمی که سردمداراش بعضی جناحهای آمریکاست و باعث و بانی مرگ میلیونها انسان در سراسر جهان بوده و هست را نمیداند و یا اساسا برایش مهم نیست. میلیتاریسمی که حتی توسط دیگر کشورها از جمله اسرائیل و عربستان …و اخیرا ترکیه نیز بدان دامن زده میشود.  و آنرا در ویتنام، جنگ کره، در آمریکای لاتین، در افغانستان، کودتای 28مرداد، به یغما بردن منابع عظیم کشور در دوران محمدرضاشاه پهلوی، در نابودی و شخم زدن عراق، لیبی، یمن، سوریه، لبنان، و امروزه در لشکر کشی به لیبی… نشان میدهد. با مخدوش جلوه دادن ایندو محتوا، موضع خودش “درهرگونه جنگ احتمالی من کنار میایستم و با برنده جنگ ایران و عراق تعین تکلیف میکنم!!!” در حمایت و بکارگیری میلیتاریسم در حل و فصل مسائل سیاسی را لاپوشانی میکند.

[spacer height=”15px”]

متاسفانه همانگونه که درنقد نگارنده پیش بینی شده بود، آنچه ایرج مصداقی در آن موضعگیری حرف قلبی خود را نزد، اینبار آشکار میزند و مشخص میکند که تعین تکلیفی که میخواسته با برنده جنگ!!! بکند چیست آنجا که میگوید:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=” سخنان مصداقی در میهن تی وی”] اگر من جای آمریکا بودم بلافاصله با تمام قوا تمامی نیروهای متمایل به رژیم را [حشد الشعبی، عصائب اهل الحق، کتائب اهل حق]در عراق را نابود میکردم. باید نابود کنند.    [/su_quote]                                                                                                    لینک جهت مشاهده                           :             https://www.youtube.com/watch?v=FNdr9TOrOcs&feature=youtu.be&t=9283

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”شاملو”]سیاست بازی و قدرت طلبی که لازم و ملزوم هم است، کار کسی است که لزوما برای حیات ذی روحی حرمتی قائل نیست. و از دروغ بافتن و حیله وری و ویرانی و  کشتار حراصی ندارد.          شاملو [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

آشکارتر از این میشود از میلیتاریسم دفاع و حمایت کرد. وطی یک دلالی جنایتکارانه با التماس از آمریکا خواست که جوانان عراق را نابود کند و “باید بکنند”؟ چرا که نیروهایی که باید نابود شوند متمایل به ایران هستند! این است تعین تکلیف مصداقی با برنده جنگ؟

[spacer height=”15px”]

درک شنونده از “تعین تکلیف” با آمریکایی که بقول آقای محمدرضا روحانی عضو سابق شورای ملی مقاومت، وقتی به جنگ با ایران میرود یعنی “ریختن بمبهای قرن بر سر ایرانیان”، و مصداقی وانمود میکند در این رابطه بی طرف است!! چیست؟ در مقابل اما از آمریکا میخواهد که برایش عراقی هاییکه مخالف حضوراشغالگرانه آمریکا در کشورشان عراق هستند را برایش نابود کند.  چه معنایی دارد؟  مصداقی ای که هنوز فضا را مناسب اینکه مانند رجوی بگوید برو و ایران را نابود کن نمیداند.

[spacer height=”15px”]

 براستی نباید از کسی که افتخار میکند در جنگ آمریکا با ایران بی طرف است! سوال کرد، دیگر ایران چه ربطی به تو دارد؟ برو و دلالیت را برای کشتارهای میلیتاریستها در جاهای دیگر بکن. و ضدآمریکایی ها را برایش شناسایی کن. 

[spacer height=”15px”]

دریک عنان از دست دادن در قبال یک انتقاد، و فحاشی به منتقد، مصداقی در مورد کاریکه  آمریکا با اشغال تجاوزکارانه عراق کرده و اثرش بر خود عراق و ایران که در قسمتهای مختلف گفتارش عنوان کرده را بخوانید.: 

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=” سخنان مصداقی در میهن تی وی”]آمریکا حمله کرده به عراق، این از فرقه رجوی جدا شده،. آمریکایی که چی کار کرده!؟  عراق را شخم زده است. دولت صدام حسین را سرنگون کرده،…دولت صدام حسین که در مقابل بنیادگرایی بود، دولت سکولار بود. دیکتاتور بود، دیو بنیادگرایی را کرده بود توی قوطی….اینهمه بدبختی که در عراق است. اگر در عراق ثبات و امنیت نباشد یعنی در ایران هم نمیتواند باشد. ما همه بهم پیوسته ایم. ما نمی توانیم رشد بکنیم. درجائیکه عراق درش نا بسامانی و بد بختی باشد. همه این منطقه سرنوشت مشترکی دارد. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

آیا همین استدلال خود مصداقی که بظاهر برای محکومیت نگارنده است، بخوبی بیان نمیکند که همه عراقیان میهن پرست، حق دارند با تجاوز آمریکا به کشورشان و نابودی آن یا به قول مصداقی” شخم زدن آن” مخالف بوده و بخواهند که به این تجاوزو شخم زدن که توسط تمامی بشریت چه در سازمان ملل و چه بصورت تک کشور عضو مخالفت و محکوم شد را خاتمه دهند؟ آنوقت خواست ایرج مصداقی برای نابودی همان جوانان با غیرت عراقی توسط آمریکایی که کشورشان رانیز نابود کرده است، جز فاشیسمِ درنده ترین و وحشی ترین جناحهای امریکا را نمایندگی میکند؟ مصداقی یا مطلقا نمیفهمد چه میگوید، و از بس توهم او را برداشته و متاسفانه این توهم با تعداد ببننده های خرد وانهاده اش باد کرده که فکر میکند میتواند دهانش را بازکرده و هر خزعبلی را بیان کند بدون اینکه فکر کند حتی علیه مواضع خودش است.

 

[spacer height=”15px”]

ایرج مصداقی بعد از پرتاب ماهواره به فضا!!! توسط رژیم به پیش بینی نگارنده جامعه عمل پوشاند. وی که هویت ملی نیروهای عراقی ناشی از شرایط خاص عشیرتی عراق همچون حشد الشعبی، عصائب اهل الحق، کتائب اهل حق[D] …  را که خواهان پایان اشغالگرانه کشورشان توسط آمریکایی که به تائید خود مصداقی عراق با ثباتشان را شخم زده و نابود کرده است میباشند را نادیده میگیرد. وقیحانه به آمریکا  مجوز بمباران و نابودی همان مردم و جوانان عراقی در این نیروها را صادر میکند. ظاهرا با آنچه آمریکا در زمان جنگ خلیج “با شخم زدن و بی ثبات کردن عراق و در نتیجه بی ثبات کردن ایران” [E]   و منطقه و … انجام داده راضی نیست. و از جانب آمریکا و اسرائیل و عربستان این نیروها را  بنیادگرا و  قابل نابود شدن قطعی جلوه میدهد. وقتی از مواضع فاشیستی او انتقادمیکنیم یعنی همین.

[spacer height=”15px”]

ایران، عراق و سابقه تاریخی این دوملت

[spacer height=”15px”]

مصداقی هویت عراقی نیروهایی همچون حشد الشعبی و کتائب حزب الله، … که بخشی قانونی از ساختار نیروهای مسلح عراق و وابسته به فرمانده کل نیروهای مسلح آن کشور است [F]  را که خواهان پایان حضور اشغالگرانه هستند را نادیده میگیرد. نفوذ ایران درمیان سیاستمداران و مردم عراق ریشه تاریخی، فرهنگی، مذهبی، سیاسی، همسایگی و اقتصادی هزار ساله دارد. منطقه عراق در دوران قاجار از ایران جدا شد. کشور عراق که بعد از فروپاشی دولت عثمانی در جنگ جهانی اول تحت نفوذ انگلستان بوجود آمد. بسیاری از فرزانگان و بزرگان ایران زمین در نجف و کربلا و سامرا و…زندگی و تحصیل کرده اند. سه مرجع اصلی شیعه عراق در نجف عامل عمده در تحمیل امضای مشروطیت به مظفرالدین شاه و دادن روحیه مقاومت به ستارخان با دادن فتوای مقدس بودن مبارزه ستارخان و مشروطه خواهان با حمایت تمام عیار از او برای ایستادن در مقابل مزدوران اجنبی آن زمان و محمدعلی میرزا بوده است که بدون آن حمایت قطعا تبریز آخرین و شاید تنها سنگر مشروطه خواهی ایران فرو میریخت.[G]    طوریکه ستارخان همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم” و اینگونه هم خود انگیزه میگرفت و هم به “نه ناسیونالیستها” که به وطن پرستان برای مقاومت روحیه میداد.

[spacer height=”15px”]

فرح پهلوی و مراجعه به مراجع شیعه در نجف جهت نجات شاه از سرنگونی

[spacer height=”15px”]

فرح پهلوی نیز برای نجات شاه از سقوط، شخصا به نزد مراجع شیعه در نجف رفت و  از آنها خواستار حمایت مذهبی برای شاه شد.[H]   بسیاری از مردم عراق ایرانی الصل هستند. حضور قبور امامان شیعه در عراق و ایران به این رابطه دوطرفه ضریب چند برابر زده است. قرنها ما یک کشور واحد بوده ایم. جنگ هشت ساله، و سرکوب اکثریت شیعه آن کشور توسط دولتهای حاکم بر عراق همچون صدام دلایل دیگر نزدیکی اکثریت شیعه به ایران بوده و هست. بسیاری از عراقیان باتجاوز صدام با مجوز آمریکا به کشور،  به ایران پناهنده شدند و یا صدام آنها را به ایران اخرج کرد. بسیاری از آنها بر علیه تجاوز صدام در کنار سربازان و جوانان ایرانی در دفاع از خاک کشور جنگیدند  وکشته شدند. اینها صرفا حقایق تاریخی هستند و تائید و رد چیزی نیست. 

[spacer height=”15px”]

تناقض گویی مصداقی معرفی عامل بی ثباتی در منقطه

 

[spacer height=”15px”]

البته منافع قطعی ایران در با ثبات ماندن عراق بدلیل بی ثباتی که مصداقی خودش اعتراف میکند که با شخم زدن عراق توسط میلیتاریسم آمریکا و ادامه حضور اشغالگرانه ایجاد و تداوم مییابد که ثبات ایران را هم بهم میریزد، انکار ناپذیر است. هیچ دولت مستقلی نمیتوانست نسبت به این بی ثباتی و عوامل آن بی تفاوت باشد.

[spacer height=”15px”]

چه بسا نیروهای عراقی برای دفاع از کشورشان و بازگشت ثبات به آن براساس اخبار نه چندان قابل اعتماد حاضر در رسانه ها کمک مالی… هم از ایران دریافت میکنند. که رسانه های مرتبط با میلیتاریستهای اشغالگر آنرا توسعه طلبی ایران وانمود میکند، تا بدرستی مقابله ایران با بی ثباتی ناشی از تجاور آمریکا به عراق و اشغالگری خود آمریکا. و باز هرچند در بعضی تظاهرات داخل کشور در مقاطع مختلف شعار های عدم رضایت از این نوع حمایتها مالی ایران به نیروهای میهن پرست عراق در دفاع از کشورشان ابراز شده است، که دلیلی برای نامشروع بودن آن نیروها در کشور خودشان و صدور مجوز کشتارشان توسط دلالان میلیتاریسم، بدست آمریکا نیست و نمیتواند باشد. آنچه که میلیتاریستها تلاش میکنند مردم عراقِ خواستار پایان اشغالگری کشورشان  را با مارک بنیادگرا و با دلالی امثال مصداقی ها به بهانه حمایت ایران و یا توسعه طلبی ایران از اعتبار خارج کرده در فرصت مناسب نابودشان کنند.

[spacer height=”15px”]

در سیاست بین الملل، حمایت از نیروهای دیگر کشورها در تامین منافع خود، گذشته از درستی و غلطی آن، امری شناخته شده است.  که مقام سردمدارای آن و جنایتکارانه ترین اشکال بکارگیری آن،  نه همچون ایران برای دفاع از نفوذ دشمنی در مرزهایشان در همسایگی کشوری شخم خورده توسط آمریکای که از 12هزار کیلومتر آنطرفتر آمده، و بی ثباتی ناشی از این تجاوز به کشور همسایه اش عراق در ایران (همانگونه که خود مصداقی بشدت بر این اثر بی ثبات کننده شخم خوردن عراق توسط آمریکا در ایران تاکید میکند)، بلکه همچون آمریکا هزاران کیلومتر آنطرف تر دست به چنین اقداماتی میزند آنهم با مقاصد استعماری،  و کشتار، مانند بکار گیری 320هزار نیروی کره ای در ویتنام توسط آمریکا علیه ویتنام شمالی، بکارگیری ارتش ایران شاهنشاهی در زمان محمد رضا شاه در ویتنام، و یا  راه اندازی و بکارگیری داعش (به بیان آشکار خانم کلینتون وزیر خارجه ایالات متحده) و انداختن آنها بجان مردم منطقه و بویژه عراق وتلاش برای تصرف آنکشور با پولهای عربستان و قطر و…که همین جوانان عراق که باید از نظر مصداقی قتلعام شوند، با حمایت ایران نیروی عمده بازدارنده آن بودند،  و صدها نمونه دیگر متعلق به میلیتاریستهای آمریکاست.

[spacer height=”15px”]

در این زمینه ایران (تا آنجا که خود مصداقی اعتراف میکند)، درحال کسب ثبات و دفاع در مقابل عامل بی ثباتی خود یعنی آمریکا است. هر حکومتی هم بود باید چنین میکرد. این مستقل از موضع ما و هرکس در مورد رژیم ایران است. مگر همدست آمریکا باشید که از تلاشهای ایران در مقابله با بی ثباتی عراق توسط حضور آمریکا مخالفت کنید.

[spacer height=”15px”]

افشاگری در مورد فرقه ننگین رجوی و قتلهای 67 نباید کسی را نسبت به مواضع ضد ملی، مبانی همان قتلها و ظهور رجوی کورکند

[spacer height=”15px”]

هرچند در نقد مصداقی نگارنده تلاش کرد ضمن جلو گیری از غلطیدن بیشتراو به مواضع بسا ضد میهنی تر، وی را نسبت به آنچه از نظر این قلم ضد میهنی است آگاه کند.  متاسفانه با خود محوری و خود بزرگ بینی و فضای منابر منولوگی که در بکارگیری ایرج مصداقی توسط رادیوها و رسانه های معلوم الحال خارج کشوری که حرفشان را برایشان میزند چنان او را از خود بیخود نموده است که اجازه هرگونه نقد پذیری را از او گرفته است.  و این منم بزرگ شده مهاجم به جایی رسیده که نقد به یک موضع را همچون مسعود رجوی معادل حذف تمامیت خود دانسته و عنان از کف داده و چنگ و دندان نشان میدهد.

[spacer height=”15px”]

طوریکه در پاسخ به نقد این قلم  در اوج نخوت و خود بزرگ بینی بجای بحث و تشریح و دفاع از مواضعش ضمن استفاده از ابزار پوسیده و خاک گرفته ترور سیاسی مسعودرجوی علیه منتقدینش، در تمام 11 دقیقه واکنش عصبی به فحاشی، دروغ بافی، تخریب و  ترور سیاسی علیه این قلم پرداخت. تا خود را در پس این داد و قال از پاسخگویی به مواضع شبه فاشیستی خود برهاند.

[spacer height=”15px”]

هرچند این موضع ایرج مصداقی دنباله طبیعی سراشیبی است که مدتهاست در آن با تمایل به سلطنت، تمایل به مشاور رضا پهلوی شدن، رد هرگونه مخالفت با میلیتاریسم آمریکا با مارک ضد آمریکایی، بی طرفی در قبال حمله نظامی به میهن، حمایت از تحریمها، … در غلطیده، ولی اولین بار است که آشکارا با این میزان از وقاحت (انشاالله فقط ناشی از جهل و خود بزرگ بینی باشد تا مسائل دیگر!) بیان میشود. که قبلا بشکلی شرمگینانه بیان کرده بود.

[spacer height=”15px”]

مصداقی نقد ناپذیری و تفکر استبداد رای را با این جمله عنوان کرد که:

[su_quote cite=” سخنان مصداقی در میهن تی وی”]آیا اینها کسی هستند که میتوانند ذره ای روی من تاثیر بگذارند؟ منو از راهم باز بدارند؟ حاشا و کلا!!! [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

باید از مصداقی سوال کرد شما هنوز رساله ای نداری! مقام مرجعیتتان نیز در هیچ حوزه ای به تائید نرسیده. این منم و عدم تحمل نقد نه حتی قبول اشتباه، ازکجا ناشی میشود؟ او اینگونه آشکارا نشان میدهد که متاسفانه آنچه از مسعود رجوی و تاریخ استبدادی سلطنتی 2500ساله ایران که مدتی است بدون هیچ دلیل و توضیحی شرمگینانه مدافع آن شده است، به ارث برده است، همان استبداد رای و خود محوری است که خواه نا خواه ضد دمکراتیک، ضد میهنی و متاسفانه اجنبی پرستانه است. که امیدواریم با تائیدی که بر مواضع مجری میهن تی[I]  که در دنباله مطلب میخوانید، میگذارد، کارش به جاهای باریکتر کشیده نشده باشد. آنها که سرسوزنی علاقه به تکرار نشدن فاجعه رجوی و قتلهای زنجیره ای و ساله 67 دارند این مواضع بهبهانی و مصداقی را در زیر بخوانند.

[spacer height=”15px”]

آیا همه خارج کشوریهای پای منبر مصداقی انگشت به دهان نیستند که او بدرستی کتابها علیه استبداد رای مسعودرجوی، عدم پاسخگویی به نقد و انتقاد، عدم بیان اینکه اشتباه کرده ام و بکارگیری ابزار ترور سیاسی منتقدین توسط رجوی با آن ید و بیضای بزرگ شده توسط حمایت عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا علیه کشور، منتشر کرده است،  چرا خود به چنان فقر و فلاکت استدلال در مقابل یک نقد به یکی از مواضعش رسیده و یا آن منم هیولایی استبدادی درونی بزرگ شده توسط چند لایک چنان تنوره میکشد  که مجبور میشود از همان ابزار مسعود رجوی برای بیرون کشیدن زبان از حلقوم منتقد با ترور سیاسی و شخصیتی او، استفاده کند؟ و بسراغ واژه ها و شیوه شازده های قاجار همچون:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=” سخنان مصداقی در میهن تی وی”]ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود میبری و زحمت ما میداری!!/ مردک/حقه باز / یارو/ لگد پرانی / اینها که عددی نیستند، حقه باز!! [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

علیه نگارنده بکار میبرد؟ آیا مگر این عین رویکرد مسعودرجوی به دیگران و هر نقدی از خودش نیست؟ طوریکه نمیشود فهمید این کلمات متعلق به امثال ایادی رجوی است که سالهاست علیه حتی خود مصداقی و دیگر منتقدین بکار میرود یا کسی که مدعی است مخالف این رویکرد رجوی است که علتش خود و وطن فروشی رجوی و دست داشتن در هزاران قتل است. اما مصداقی ها چرا؟

[spacer height=”15px”]

رویکرد استبدادی مسعودرجوی قابل درک است، چون دست در خون هزاران انسان دارد، چون مجبور است خط و خطوط و سیاستهای اربابانش را که فکر میکند قول بقدرت رسیدن را به او داده اند را به اجرا بایدبگذارد، یا چون خود را در درون فرقه اش امام و فرستاده خدا و عاری از اشتباه معرفی می کند است که میتواند پاسخگوی هیچ یک از اعمال و گفته هایش نباشد. اما مصداقی ها چرا؟

[spacer height=”15px”]

کمی به 11 دقیقه لجن پراکنی به نقد موضعش بعنوان نمونه از چهارساعت منبر منولوگی مصداقی توجه کنید شاید درک بهتری از منبر(اینکه از لفظ منبر و منولوگ استفاده میشود ، بقصد توهین و تخریب نیست ، بلکه بعنوان “یک متد غلط ارتباط یکطرفه مانند منابر آخوندی بدون امکان کامنت گذاری که نقد شده است” که بکار میرود. که درهمین لینکی که دراین پانوشت آمده متیوانید محتوای نقد  منولوگ را بخوانید.)  [1] بدست بدهد.

[spacer height=”15px”]

مصداقی فحاشی وبکارگیری الفاظ توهین آمیز عصبی افسارگسیخته را بدون پرداختن منطقی همراه با استدلال به پاسخگویی به اصل انتقادی از او شده، اینگونه شروع میکند:

[spacer height=”15px”]

ما از این آدمهای حقه باز کم نداریم تا یک مسئله ای میشود اینها میشوند ناسیونالیت، چهرهایی که درد وطن دارند. عرق وطن دارند. اینهایی که یک مو هم کف دستشون نیست. خیلی انسان هستند، خیلی صاف و صادق هستند. اینطور نیست. همه جا میتونید اینها رو ببینید. عده ای لباسی به تنشان میکنند که گشاد است و به تنشان گریه میکند. یکی دیگرشون بود که یک مقاله ای نوشته بود علیه من، …. داود باقروند ارشد یکی از عناصر فرقه رجوی بوده است قبلا. این بابا امروز شده چی ناسیونالیست. امروز شده چی نیروی ملی. حالا ضد آمریکایی، ضد آمریکایی مهمترینش اینه ها!!! البته نمیخواستم اسمش را بیاورم. چند بار هم لگد پرانی کره بود ولی فقط می خواستم روشن کنم این چهره ها کی هستند و روشن بشود 

  شازده قاجار را در فرهنگ مصداقی مشاهده کردید؟ آنجا که انگار یکی ازرعیت ها جرات کرده به صاحت پاک ظل الله با سوالی جسارت کند. ترجمه این فرهنگ و این میزان از خشم، در قدرت نسبت به منتقد،  تبدیل به دشنه ای میشود که سر منتقدر را از بدنش جدا کرده روی سینه اش میگذارد تا غلط بکند به عرصه سی مرغ وارد نشود.  نباید فکر کنید که قتل و کشتارهای زیر پرده استبداد محتوایی جز این داشته است؟ قطعا او ناچیزتر این است که بتواند اینکار رابکند، قصد ما مبارزه با فرهنگ استبدادی است. فعالیت برای احقاق حقوق اعدامی های  67 لزوما  همانگونه که مشاهد میکند ما را از فرهنگ استبدادی جدا نمیکند. هزاران نمونه قبل از مصداقی وجود داشته اند. لاجوردی قصاب اوین با سابقه مبارزه با شاه و زندان و شکنجه، پشت سر مسعود رجوی تنها یکی از آنها   بود. 

 

[spacer height=”15px”]

ضد آمریکایی یا ضد میلیتاریسم

[spacer height=”15px”]

همه این مقدمه تخریبی که با نخوت و تکبر و مکث در نام بردن از منتقد را نیز بدان اضافه میکند روش مسعودرجوی و خود بزرگ بینانِه است که مصداقی وانمود میکند خود توسط مسعودرجوی قربانی آن قرارگرفته اسـت!!. ولی ظاهرا منطقِ بی منطقان است بویژه وقتی با یک نقد تمامیت خود را در خطر احساس کنند. فرق نمیکند رجوی باشد یا مصداقی. در ضمن تلاش میکند با هوچیگری خاص خودش منتقد را با تاکید دوباره “ضد آمریکایی” بعنوان یکی از بزرگترین معایبش بنمایاند!! شاید به مراکزی که مد نظر دارد نسبت به این به اصطلاح ضد آمریکایی پیام هشدار میدهد! خدا داند.

[spacer height=”15px”]

اجازه بدهید در خوشبینانه ترین شکل فکر کنیم مصداقی تفاوت “ضدیت کور با آمریکا” و “مخالفت با میلیتاریسم” را که رجوی نیز روی آن سرمایه گذاری کرده است و متاسفانه مصداقی نیز برایش با درخواست حمله نظامی علیه نیروهای عراقی در عراق و نابودی آنها دلالی میکند را نمیداند.

[spacer height=”15px”]

بعنوان مقدمه و قبل از ارائه تعاریف و توضیح و تشریح آنها.  جهت اطلاع خودش و خوانندگان این سطور توصیه کنم مواضع نگارنده که بشدت مخالف  گروگانگیری سفارت آمریکا (بعنوان یک فاجعه ملی) و در مورد جنایت 11 سپتامبر  بعنوان عملی بغایت تروریستی که حتی این قلم رسما نسبت به جشن گرفتن مسعودرجوی در حضور 4000 عضو سازمان از کانال عباس داوری نسبت به آن اعتراض کرده است و عامل قطعی تصمیم به خروج و فرار از این فرقه این قلم بوده و دراین پانوشت آمده است رابخوانند [J]تا رویکرد دجالگرانه مصداقی به وانمود کردن مواضع این قلم را به ضدیت کور با آمریکا برای خواننده روشن شود. اما آنچه در مواضع مصداقی مورد نقد قرار گرفته میلیتاریسم است که شاید! لازم باشد برای خود مصداقی روشن شود.

[spacer height=”15px”]

معنی میلیتاریسم

 

[spacer height=”15px”]

میلیتاریسم یعنی:  اعتقاد به اینکه کشور باید قدرت نظامی قوی داشته باشد تا از آن برای برتری سیاسی اقتصادی استفاده کند.)دیکشنری کمبریج) ميليتاريسم زمينه را براي نازيسم ، فاشيسم و فالانژيسم فراهم مي كند. از لحاظ پيشينه تاريخى ميليتاريسم به سنت ارتش پروس و گرايش نظامى دولت آلمان برميگردد . بيسمارك يكى از رهبران آلمان معتقد بود كه تاريخ از طريق خون و شمشير حركت ميكند . انديشه بيسمارك تلفيقى از ميليتاريسم ، ناسيوناليسم و محافظه كارى است. شروع جنگهاى جهانى بوسيله آلمان ، گرايش ميليتاريستى در اين كشور را تحريك نمود .در زمان ناپلئون بناپارت در فرانسه ” تين بناپارتيسم” كه مظهرى از ميليتاريسم بود شكل گرفت و در زمان او ارتش نقش بسيار زيادى در تحولات سياسى – اجتماعى پيدا كرد .گسترش ميليتاريسم در اروپا يكى از زمينه هاى پيدايش فاشيسم بود كه جنبشهاى فاشيستى از رسوم نظامى اقتباس كردند و سنتهاى نظامى را مورد ستايش قرار دادند .

[spacer height=”15px”]

نمونه ای از میلیتاریسم آمریکایی از زبان یک سناتور آمریکا “آلبرت جی بوریج”

 

[spacer height=”15px”]

جهت روشن شدن برای مصداقی به آنچه مخالفت با میلیتاریسم گفته میشود توجه او و خوانندگان را به بخشی از سخنرانی انتخاباتی یک سناتورآمریکایی بنام آلبرت جی بوریج که بعد از این سخنرانی به سناتوری انتخاب شد جلب میکنیم تا بسادگی و بدون نیازه به هیچ دانش سیاسی و قوانین بین المللی چندانی روشن شود که بحث مخالفت با چه محتوایی است. و محتوای تجاوز به عراق و حضور آمریکا در منطقه چیست.

این سناتور در پاسخ به این اعتراض که کشورها از حق حاکمیت برخوردارند، میگوید:

[spacer height=”15px”]

اینکه بگذاریم [کشورها] خودشان بر خودشان حکومت کنند عین این است که تیغ را بدهیم دست یک کودک و بخواهیم که صورتش را بتراشد. مثل این است که ماشین تحریر را بدهیم به یک اسکیمو و بخواهیم یکی از مهمترین روزنامه های جهان را منتشرکند. آیا شما[آمریکاییها] با رای خودتان تائید خواهید کرد که به توان و قدرت و درایت عملی آمریکایی ایمان ندارید؟ یا تائید خواهید کرد که ما به نژاد حکمران جهان تعلق داریم؟ که حکمرانی در خون ماست که روحیه برتری در نزد ماست که یک نوع نبوغ فرماندهی از آن ماست. بعد مسافت دلیل نمیشود که ما در پی تقدریمان نرویم. از تصرف سرزمینهای دیگر چشم پوشی کنیم. زیرا پیشرفتهای فناوری به یاری ما خواهند آمد، نیروی الکتریسیته بکمک ما خواهد آمد طبیعت نیز همینطور… کوبا و هواوایی و فیلپین به ما نزدیک نیستند اما نیروی دریایی ما آنها را به ما نزدیک خواهد کرد، چابکی آمریکایی، تفنگهای آمریکایی و روحیه و ذهن و جسارت آمریکایی آنها را برای همیشه نزدیک نگه خواهند داشت. تصور کنید وقتی قانونهای آمریکا، هاوائی و پورتوریکو را پر از عدالت و امنیت کنند، هزاران آمریکایی به این سرزمین ها سرازیر خواهند شد. تصور کنید وقتی یک جمهوری با حکومتی آزاد که تحت حفاظت و کنترل آمریکاست نظم و عدالت را در فیلپین برقرار کند دهها هزار آمریکایی به معدنها و مزرعه ها و جنگلهای آنجا هجوم خواهند برد. تصور کنید که وقتی حکومت قانون جایگزین سلطه دوگانه بی نظمی و خودکامگی در کوبا شود صدها هزار آمریکایی به آنجا خواهند رفت و تمدن و انرژی و صنعت را در آنجا خواهند ساخت. تمدن، بهداشت و آموزش همگانی برای میلیونها. این برای هرکدام از ما به چه معناست. به معنی فرصت برای همه مردان جوان و عزت مند آمریکا. نیرومندترین، جاه طلبت ترین، پرشورترین و مبارزترین مردانی که جهان تا کنون به چشم خود دیده. به معنی آن است که به همان اندازه که نیرو و توان آمریکایی با عظمت تر از کاهلی اسپانیایی است. منابع این فرمان روایان بسیار ثروتمند افزایش خواهد یافت. و تجارتشان پر رونق تر خواهد شد. زیرا آمریکایی ها در اینده این منابع و تجارت را به خود اختصاص خواهند داد. فقط در کوبا 15 میلیون اکر جنگل وجود دارد که رنگ تبر را ندیده است. در آنجا معدنهای بی پایان آهن و ذخایر گرانبهای منگنز وجود دارد. در آنجا میلیونها اکر زمین وجود دارد که هنوز کاوش نشده است. هیچ کس هنوز به سراغ منابع زیرزمینی فیلپین نرفته است. این به معنی شغلهای جدید و دست مزدهای بهتر برای مردان زحمت کش آمریکایی است این یعنی قیمت بالاتر برای گندم و ذرت ما برای همه محصولاتی است که کشاورزان ما تولید میکند.

این یعنی دلارهای راکد و ضعیف ما صرف سرمایه گذاری فعال قوی در سرزمینهای دور خواهد شد. توفیق آمریکا بدان معناست که این ملت عاملی بسیار تاثیر گذار در صلح جهانی خواهد بود. زیرا تعارض های آینده تعارضهای تجاری خواهند بود. جدال برای بازار، جنگ تجاری برای بقاء . اری با گسترش بازرگانی ما پرچم آزادی به همه جهان خواهد رفت و امنیت همه شاهراهها مسیر تجارت ما با همه انسانها با تفنگهای آمریکا تامین خواهد شد. و وقتی خروش آنها به پرچم سلام دهد، مردم شب زده خواهند دانست که صدای آزادی دست کم برای آنها میخواند. که تمدن دست کم دارد برای آنها طلوع میکند. آزادی و تمدن آن ثمره های انجیل عیسی مسیح که از پی قلمرو تجارت که زمینه را آماده میکند میرود و هیچگاه برآن پیشی نمیگیرد. خطیرتین وظایف تاریخ بر دوش مردم آمریکاست. آنها باید توانمندترین تجارت جهان راهدایت کنند. آنها نمیتوانند در مسیر پیشروی شکوهمندانه بسمت ثروت و قدرت و افتخار و تمدن مسیحی به خودشان اجازه توقف دهند. زمان آن است که مردمان برگزیده خداوند عزیز را بزرگ بداریم و تحسین کنیم. تا همه جهان با وفاداری آمریکایی ها با حکومت آمریکا همآوا شوند. هموطنان آمریکایی ما مردمان برگزیده خداوندیم. ما نمیتوانیم از وظایف جهانی خود فرار کنیم. برماست تحقق بخشی به غایت سرنوشتی که ما را واداشت که بزرگتر از هدفهای کوچکمان باشیم. ما نمیتوانیم از هیچ سرزمینی که مشیت اللهی پرچممان را در آن به احتزاض در آورده عقب نشینی کنیم. برماست که بخاطر تمدن و آزادی آن سرزمین را حفظ کنیم.  برای تحقق تمدن و آزادی پرچم ما باید از این پس نماد و نشانه ای برای همه نوع انسان باشد.[K]

این همان آمریکای نازنینی است که مصداقی هر گونه مخالفت با آنرا منکوب میکند، و ورود به عرضه سیمرغ (میلتاریسم) میشمارد، آنرا لگد پرانی معرفی میکند و باید همانگونه که در مورد جوانان عراق پیشنهاد میکند باید با بمباران نابود شوند بله نابود. 

[spacer height=”15px”]

واقعا مصداقی میفهمد چه میگوید؟

[spacer height=”15px”]

استدلال بسیار پر مغز!! دیگر مصداقی در دفاع از میلیتاریسم و منافع آن که نگارنده نا شکری کرده و توجه بدان ندارد باعث عصبانیت مصداقی شده است:مصداقی میگوید:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”مصداقی همانجا”]” آمریکا حمله کرده به عراق… عراق را شخم زده است. دولت صدام حسین را سرنگون کرده، …خوب یعنی در اثر [حمله] نیروهای آمریکایی و از هم پاشیدن زنجیره های فرقه رجوی این تونسته دربرود،” [/su_quote][spacer height=”15px”]

بنابراین این بنده خطاکار آن مواهبی که بقیمت شخم خوردن و نابود شدن عراق با صدها هزار کشته در میان مردم عراق و بتاراج رفتن منابعشان کسب شده ودر این میان با شکستن بندهای دیکتاتوری صدام و فرار نوجه اش، مسعودرجوی از عراق، نگارنده توانسته از زندان رجوی فرار کند  [L] را قدر نمیشناسم. یعنی چون منافع حقیر این قلم تامین شده باید جنایت آمریکا در عراق را تائید کنم نه اینکه بند کنم به میلیتاریسم شخم زننده که مصداقی دلالی اش را برای انجام دوباره در عراق میکند.   در صورتیکه از نظر مصداقی باید منافع حقیر خودم را اصل بگیرم و از میلیتاریسم شخم زنند یک کشور 30 میلیونی توسط امریکا حمایت کنم. “حاشا و کلا” مگر انسان چقدر میتواند حقیر و پست باشد؟

[spacer height=”15px”]

مصداقی در آویختن به ابزار پوسیده رجوی، میگوید:

[su_quote cite=” سخنان مصداقی در میهن تی وی”]” بعد اونجا [” تیف” محلی در کنار اشرف تحت کنترل ارتش آمریکا] هم اهل ایستادن هم که نبوده بلند شده رفته ایران، 9سال ایران بوده همه چرخش رو زده همه داستانهایش را با رژیم رفته،”مصداقی [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

صدای مسعود رجوی را که حنجره مصداقی را بکارگرفته است را میشنوید؟  قهقهه مسعودرجوی از درس پس دادن ایرج مصداقی  به مسعودرجوی با ترور مخالفین فرقه اش را میشنوید؟  صد سال هم که دم از مخالفت با رجوی بزنی، رجویسیم، استبداد رای افسارگسیخته، فردیت و خشم و عدم تحمل یک نقد ناشی از خود شیفتگی را درمان نمیکند.

 

[spacer height=”15px”]

لاجوردی جلاد اوین نیز با استبداد شاه در افتاده بود، سالها در زندان و زیر شکنجه ساواک شاه بود و اتفاقا یکی از مقاومترین زندانیان زمان شاه بود. بگذریم که او حتی برای شناسایی مبارزین خارج زندان سوار بر گشت ساواک نیز نشده بود! همانگونه که به اصطلاح 55سال مخالفت رجوی با به اصطلاح شاه و شیخ نیز نتوانسته استبداد قرون وسطایی مسعودرجوی را درمان بکند. بله اینگونه سابقه های زندان وقتی فرهنگ استبدادی حاکم بر فرد است اتفاقا او را شقی تر و کینه جو تر و کم تحملتر نسب به انتقاد و نقد  میکند که شاهدیم. 

[spacer height=”15px”]

اما در مورد داخل کشور رفتن تا به خارج کشور آمدن

 

[spacer height=”15px”]

آقای مصداقی بشنو از زبان کسی که بقول خودت “حساسترین مسئولیتها” را در فرقه رجوی داشته، (نه بعنوان تحلیل بلکه حقایق درونی فرقه ننگین رجوی گفته میشود) رجوی داخل رفتن را شیطان سازی کرد و میکند، چون:

[spacer height=”15px”]

الف : حضور ابدیش در خارج کشور ناشی از شکست کامل نظامی، سیاسی، ایدئولژیک و تشکیلاتی خودش در خارج را توجیه کند، یادت هست که وقتی میرفت عراق حضور در خارجه را حرام کرد؟ فکرنمیکرد کار خودش هم به قبرستان خارجه کشیده میشود.

[spacer height=”10px”]

ب : داخل رفتن را حرام کرد تا با نفی مبارزه مردم در داخل کشور، مبارزه را تنها در کادر تشکیلات خودش درقبرستان خارجه جلوه بدهد و توجیه کند.

[spacer height=”10px”]

ج : نفی و خاک پاشیدن به چشم ایرانیان، نسبت به واقعیت حمایت آشکار بخشی از مردم ایران از رژیم در مقابله با آمریکا و مزورانش همچون رجوی است،  که در حمایت گسترده در ترور سردارد سلیمانی توسط آمریکا بخشی از آن را شاهدش بودی.

[spacer height=”10px”]

د : تلاشی در راستای نفی مشروعیت توده ای از رژیم وتامین منافع تامین خواسته های مراکز میلیتاریستی (که میدانی 40سال است تنها محور کار سیاسی فرقه رجویست و تنها کانال امید او برای رفتن به ایران و بقدرت رسیدن) تا از این طریق همراهی با دشمن خارجی یعنی عراق و کشتار ایرانیان با تروریسم شهری و مرزی توجیه کند. 

[spacer height=”10px”]

ح : برای موجهه جلوه دادن هراقدام نظامی خارجی اعم ازاقدام آمریکا یا اسرائیل علیه کشور. (تنها و تنها امید بقدرت رسیدن امثال رجوی)

[spacer height=”10px”]

و : به همان دلیلی که هم شاملو و هم شجریان و بسیاری دیگر را مزدور رژیم خواند و ضد انقلابی ودشمن، چون با پناهنده شدن و به خارج آمدن و تائید سیاست رجوی مخالفت کردند.

[spacer height=”10px”]

ظ : نفی مبارزه متکی به خود مردم، و رهبری فرد و تشکلی دیگر جز فرقه رجوی و القاء کردن این امر که راه نجات از پس مانده غذای آمریکایی خوردن است. و حفاظت از استراتژی صدبار شکست خورده اش که تنها ره رهایی با ارتش آزادیبخش است. رجوی چهار دهه است میگوید انقلابی توده ای دیگر اتفاق افتادنی نیست. مگر با ارتش آزادیبخش. بنابراین رفتن داخل و هر مبارزه ای در داخل باید نفی شود. و شما بدان دامن میزنید.

[spacer height=”10px”]

بنظر نگارنده هر عنصری دم از حمایت خارجی بزند، بزرگترین خیانت را در حق مردم ایران میکنند. چون به مردم ایران این را القاء کنند که نمیتوانند روی پای خود بایستند. و باید برای آزادی و دمکراسی و … پس مانده خوار آمریکایی باشند. (آنگونه که بهبهانی میگفت و شما ضمنی تائید میکردید). جواب این فرومایگان را ستارخان ها و مصداق ها و دکترفاطمی ها و… سالها قبل داده اند.

[spacer height=”15px”]

سابقه تاریخی القاء پس مانده خواری استعمارگران به ایرانیان

[spacer height=”15px”]

نباید فکر کرد که فرهنگی که بهبهانی و شما در تلویزیون میهن تی وی ترویج میکنید اشتباهات لفظی است. آنقدر ریشه در عمق و وجود عناصر پست دارد که میتوانند آنرا بزبان آورده و یا نسبت به شنیدن آن واکنشی که ندارند هیچ تائید هم میکنند. متاسفانه این فرهنگ استعماری سابقه تاریخی در میهن ما دارد. استعمار بکمک مزد بگیران ایرانیش در دربار قاجار و سپس درباریان پهلوی و عطف به ضعف کشور ناشی از عقب افتادن در انقلاب صنعتی، و…این تفکر را در بین مردم ستم زده ایران، تبلیغ و ترویج میکرد و عمیقا جا انداخته که ایرانی نمیتواند خود راه خود را مستقلا بیابد و چاره، در دستان خارجی است. علت اصلی حضور عناصر میلیتاریسم جهانی در شوهای مریم رجوی دقیقا همین وطن فروشی قاجار است که خانم قجر عضدانلو پی میگیرد؟ این یعنی ضدیت با ایران و ایرانیت و دلالی برای استعمار.

[spacer height=”15px”]

هر آنکس علاقه مند است بداند این فرهنگ فرومایگی چگونه در ایران شکل گرفته است میتواند به مطبی تحت عنوان (تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی) در لینک مقابل بخواند. https://www.nototerrorism-cults.com/?p=21551

[spacer height=”15px”]

مگر در خارجه چیزی جز تفاله شدن و کپک زدن چیز دیگر در جریان است؟ در صورتیکه میبینی هرمبارزه ای هست در داخل کشور است. تبلیغ عکس کردن و نفی بداخل رفتن عین خیانت به همان جوانانی است که در داخل مبارزه میکنند. تاکتیک و دروس مسعود رجوی که در اینجا مصداقی درسش را پس میدهد، جهت سرپوش گذاشتن بر کپکهای ناشی از تفاله شدن درخارج کشور است.

[spacer height=”15px”]

 اگر سوال کنی، پس خودت در خارجه چکار میکنی؟ جواب این است که:

 

[spacer height=”15px”]

اگر کسی شرف داشته باشد نباید بدلیل حقارت خودش حقیقت را نفی کند. نگارنده هیچ ادعایی در مبارزه ندارد. رسالت نگارنده، فقط بکارگیری تجربه جهت جلوگیری از خنجر زدن کپگ گرفته ها از پشت به مردم ایران است.

.

[spacer height=”15px”]

اندر عدم تحمل سختی های تیف

[spacer height=”15px”]

واقعا کسی که 30سال عراق بوده بمبارانهای هوایی رژیم را تحمل کرده، در پروژه های مسعودرجوی در اروپا همراه مریم رجوی بوده، و باز برگشته عراق، بعد در انتقاد به رجوی هفت سال در بصره تبعید بوده، که روزانه بر سرش خمپاره 120 میباریده، فقط دریک مورد27 موشک رژیم به مقرشان میخورده، یکبار میلیمتری از کامیون انتحاری در همان بصره جان سالم بدر برده، سپس از همان بصره وقتی هم که برای پروژه جام جهانی لیون فرانسه به آلمان اعزام شده آمده و پروژه را اجرا کرده و باز برگشته،  صدها بار بر سرش بمب و موشک ریخته شده، بمبارانهای بی سابقه تاریخ جهان را در جنگ اول خلیج تحمل کرده. در انتقاد به شکنجه و زندان مجاهدین توسط رجوی به ده سال زندان محکوم شده. در جنگ دوم خلیج ستون تحت فرماندهی اش هنگام اعزام برای فتح دوباره تهران (قبرستان فروغ2) توسط مسعودرجوی که خودش از عراق فرار کرده بود، بطور مستقیم توسط هواپیماهای دوستان مصداقی (آمریکایی ها) تا آخرین خودرو بمباران و نابود شده، وقتی آمریکا عراق را اشغال کرده در مصاحبه ای که با همه اعضای ساکن در اشرف توسط دوستان مصداقی (آمریکایی ها) انجام میشد، درخواست به خروج از فرقه رجوی داده وقتی قبول نشده در نهایت فرار کرده و به تیف رفته. در تیف (محل استقرار نجات یافتگان از فرقه جهنمی رجوی تحت کنترل ارتش آمریکا در جوار اشرف و چسبیده به آن) که در آن برای جداشدگان، چادرهای کولر گازی دار، غذا و لباس و پزشک و… وسایل ورزش، بهداشت و… تامین بوده.

[spacer height=”15px”]

بله چون این قلم اهل اروپا چرانی نبوده، تا در تیف منتظر شود تا بیاید اروپا با وجود اینکه هم پناهندگی فرانسه و هم آلمان را داشته!!، رفتن به ایران را به ماندن در اسارت میلیتاریستهای خوشنام!! را بجان خریده. چون آنگونه که مصداقی دجالگرانه معرکه میگیرد، اگر نگارنده اهل سختی بود!! حتما مبارزه در اروپا که کار هرکس نیست!!! و بسیار سختی دارد!! چون در اروپا نه نان میدهند نه  مسکن میدهند نه  حقوق ماهیانه و نه بازنشستگی زودتر از موعد در سوئد!!! میدهند، نه درمانت حل است،  نه امنیت هست بلکه انبوه خطر معروف شدن در مصاحبه با بی بی سی هست، را به رفتن بداخل کشور که همه چیز گل و گلاب است ترجیح داده است!!!؟؟؟ ما آنگونه که رجوی تبلیغ میکند و شما ترویج میکنی، از مبارزه نبریده بودیم که جدا شدیم. به ضد مبارزه بودن رجوی، ضد ایرانی بودن رجوی و حتی خطرناک بودن رجوی چه برای ایران و چه برای منطقه عمیقا اعتقاد داشته و داریم و اینکه هر مبارزه ای فقط و فقط در داخل کشور مشروع است و لا غیر. مبارزه در خارج کشور وقتی مشروعیت دارد که متکی، مرتبط، حامی و مورد قبول مردم  و مبارزه  مردم ایران در داخل باشد. 

[spacer height=”15px”]

شاخص کثافت کاری و تفاوت بریدگی تشکیلاتی و بریدگی سیاسی

[spacer height=”15px”]

بگذار بعنوان کسی که به قول خودت حساسترین مسئولیت ها را در فرقه رجوی داشته یک حقیقت را با شناختی که از همه اعضای سابق و حاضر رجوی دارد و بسیاریشان را اداره کرده است و خوب همه سوابق شان را میداند یک الگو به برای شناخت کثافت کاری و بریدگی از مردم ایران در بین همه کسانیکه تنشان به تن رجوی خورده است بدهد. هر انسان مبارزی که از تشکیلات فرقه رجوی میبرد، در اوج آگاهی و شرف انسانی وملی و رهایی از اسارت و بندگی فکری و جسمی است که اینکار رامیکند و همانطور که مردم ایران از آنها با گذشت از همه گناهانی که در همراهی با تشکیلات وطن فروش، ضد ایرانی و جنایتکار رجوی مرتکب شده اند، مقدمشان راگرامی میدارند، باید مورد تشویق قرارگرفته و الگوی بقیه اسیران در بند رجوی باشند.  

[spacer height=”15px”]

این تشکیلات فرد محور است و رجوی تلاش کرده همه اعضاء را همانطور که همه آگاهند (با مغزشویی) مانند خودش بارآورد  و از آنجا که بزرگترین کثافت کار و بریده از خلق و مردم ایران خود مسعود و مریم رجوی هستند و همه آنهایی که در کنارشان جا خشک کرده اند. با دادن چپ ترین شعارهای به اصطلاح براندازی در حال وطن فروشی و مزدوری برای صدام، عربستان و نئوکانها، با خواستار حمله نظامی به کشور توسط آمریکا و اعمال تحریم علیه کشور بخیال بردن سر کثافت کارِ معاصر (مسعودرجوی و مریم رجوی) به تهران است، بالاترین شاخص بریدگی از مبارزه است.

[spacer height=”15px”]

بریدگی تشکیلاتی افتخار و بریدگی سیاسی ننگ

بریدگی از مبارزه نه آنگونه که رجوی تلاش میکند وانمود کند، بریدن از تشکیلات رجوی است. بریدگی، در حقیقت بریدگی از مبارزه، بریدگی از مبارزه مردم ایران، بریدگی از  مردم ایران که محصولش و در ادامه اش در آویختن به دامن استعمار و ایادی آن عربستان واسرائیل و… است که در واقع بریدگی سیاسی و مبارزاتی است. مسعودرجوی بعنوان امام و رهبر عقیدتی بریدگان نه تنها خود برید، بلکه تمام تشکیلاتش را نیز به بریدگی و آویختن به دامن آمریکا و قطع کامل از مردم و مبارزه مردم ایران کشاند.

پس بنابراین بریدیگی نه آنگونه که رجوی القاء میکند “بریدن از تشکیلات” او بلکه، بریدگی از مردم ایران و مبارزه مردم ایران و به زبانی بریدگی سیاسی است.

[spacer height=”15px”]

پس رجویسم یا بریدگی و کثافت کاری سیاسی-مبارزاتی -اخلاقی = چپ زدنِ براندازی (آنهم در اروپا و آمریکا)+ مردم و وطن فروشی + نفی به داخل رفتن ایرانیان + حمایت  از تحریمها و درخواست بمباران ایران و مردم عراق

 

[spacer height=”15px”]

 این فرمول چه برای جدا شدگان از رجوی وچه دیگران وقتی همراه است با شعارهای چپ نمایانه براندازی در خارجه چیزی نیست الا سرپوش گذاشتن به بریدگی سیاسی از مبارزه مردم ایران، همدستی با آمریکا، که سقوط شخصیتی-مبارزاتی،  فرد را به نمایش میگذارد. بجای سر فرود آوردن در مقابل مردم ایران و اقرار و قبول اینکه:

[spacer height=”15px”]

“در دنباله روی از جنایتکاری چون رجوی و همه سیاستهای او اشتباه کرده است.”

[spacer height=”15px”]

 خدا را شاهد میگیرم این شاخص و ترازوست. ققط باید صداقت داشت به درون مراجعه کرد خواهی دید عین حقیقت است.  جناب مصدقی اروپا با همه چیزش ارزانی خودت. یک وجب از خاک ایران را با صد تا غرب باهمه مواهبش عوض نمیکنم. اگر میتوانستم هرگز به غرب باز نمی گشتیم. از نو جوانی در همه جایش بوده همه جورش را دیده ایم. صدها امثال تو به اصطلاح زندان اوین کشیده زیر دستم بوده اند همه تان را میشناسیم. ریز دلایل جدایی ات راهم میدانیم .اما مقصر اصلی را رجوی میدانیم تا تو و امثال تو را، که قربانی میدانیم. هرچند مسئولیت فردی را نفی نمیکنیم که باید خود فرد بدان برسد.

[spacer height=”15px”]

از این رو، این قلم مشکلات امثال تو را نه مسائل فردی و خصوصی که ناشی از خیانتهای سیستماتیک خطی استراتژیک و سرکوب و استبداد تشکیلاتی مسعود رجوی میداند. و با آن مرز مبارزاتی دارد. یعنی نقطه ضعفهای فردی را مانند امثال تو و رجوی علم نمیکند، نسبت به همه شیوه های رجوی اعلام انزجار کرده و میکند، هیچگاه نیز زبان شنیع ترور سیاسی را بکار نمیگیرد. هرچند برای دفاع از خود، وقتی قربانی اش باشد.

[spacer height=”15px”]

مواضع افراد مورد سنجش است، آنهم وقتی پای مردم ایران یا پای کشور و تمامیت آن درمیان است. و مانند رجوی پست و حقیر نباید بود  که در قبال نقد بجای پاسخگویی  منطقی و خرد وزانه پنجه در صورت منتقد بکشید.

[spacer height=”15px”]

دنبال آنتنی شدن و آنتنی بودن نیز نیست. برعکس آنرا عامل فساد سیاسیون خارج کشوری و زمینه ساز خودفروشی و میهن فروشی میدانیم. معتقدیم مبارز حق دارد یکبار اشتباه کند ولی اگر آنرا تکرار کند مردم حق دارند مورد مواخذه اش قرار دهند. انتظار نداشته باش یقه ات را بر سر مواضع ضد ایرانیت نگیرند. کسی کاری به آنتنی شدنت ندارد. از آنتن سواری لذت ببر!! آنچه مشکل توست. مشکل ما استقلال کشورمان است. مشکل ما راه اندازی منطق نقد و گردش افکار و عقاید است.

[spacer height=”15px”]

صدها نفر، امثال تو و البته این قلم بسیار ناچیزتر از آن هستیم که در معالات سیاسی یک کشور حتی به حساب آئیم. ولی شرافت مبارزاتی آموخته شده از اشتباهات گذشته به بهای هزاران جوانیکه شاهد بودی به نابدی کشاندهشدند، حکم میکند اشتباهات و سکوت در قبال انحرافات را تکرار نکنیم. پس تو از آن تجربه دهسال زندان چه آموختی؟ تو در مقایسه با مسعود رجوی با همه اهرمهایی که داشت با همه ترورهای فیزیکی، سیاسی، تشکیلاتی، ایدئولژیکی که انجام داد بسیار ناچیز هستی تا با همان شیوه ها بتوانی جلوی بیداری و نقد و انتقاد آنهم نسبت به مواضع وطن فروشانه و اجنبی پرستانه را بگیری.

[spacer height=”15px”]

چرا بهبهانی و مصداقی میخواهند ایرانیان پس مانده خوارآمریکا باشند

[spacer height=”15px”]

بهبهانی در همراهی با مصداقی میگوید:

[su_quote cite=”گفتگوی بهبهانی و مصداقی در میهن تی وی”] فرق است بین ایران و آمریکا در اشغال عراق؟ در نابودی عراق؟ اونجا را توضیح بده. کدامش بهتره؟ اگر آمریکا بیاد و بره تو مملکتی کارخانه بزنه، فلان بکنه بچاپه و ببره بالاخره از بغل دهن ماهی بزرگتر می ریزه ماهی کوچیک ها هم میخورن. یا یک مشت گشنه یا غربتی بیایند و نابود کنند مملکت رو؟ چرا آنجا خوب است اینجا بد است اینها را نفهمیدم!!! مصداقی: آخه این هرچی داره از حمله آمریکا به عراق داره، [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

بهبهانی آشکار اینگونه موضع میگیرد: بهتر است که کشور عراق را آمریکا بچاپد تا عده ای غربتی (یعنی ایرانیان را غربتی) و آمریکائیان را گل گلاب میخواند!! پستی و بی وطنی رامشاهده میکنید. درادامه مردم عراق را پسمانده خوار آمریکا شمرده برایشان بهترین آروزیی که دارد، و آن اینکه آمریکا همه منابعشان را ببرد و بخورد اگر از دهانش چیزی ریخت زمین عراقیها آنرا حلوا حلوا کنند و خدا را هم شکر کنند. ای ننگ به هر پستی و خاری و خود فروشی از نوع نژاد پرستانه کوکلوس کلانی. باور کنید نژاد پرستهای سفید پوست از این غلط ها با این وقاحت و دریدگی نمیکنند. این تلویزیون آپوزیسیون رژیم است؟ والله اگر این حرفهای موردتائید مصداقی را اگر مردم شرافتمند ایران بشنوند، تا لوس آنجلس هم شده میروند تا بگویند مردک خفه شو پس مانده خوار خودتی پدرجدت. شاید جواب خود ستار خان را به بهبهانیها و مصداقی ها و شو ضد ایرانیشان بدهند که گفت:

 

[spacer height=”15px”]

2گریه سردار مشروطه

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#16154f” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]من هیچ وقت گریه نمی کردم چون اگر اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد، ایران زمین میخورد. اما تو مشروطه دوبار آنهم در یک روز اشک ریختم. حدود 9 ماه بود تحت فشاربودیم، بدون غذا و لباس، از قرارگاه بیرون آمدم، چشمم به یک زن افتادبا بچه در بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش آمد پائین و چهاردست و پا رفت به طرف بوته ی علف، آنرا از ریشه در آورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها را خوردن. با خودم گفتم الان مادر آن بچه به من فحش میدهد و میگوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته! اما مادر کودک آمد طرفم و بچه اش را بغل کرد و گفت: عیبی ندارد فرزندم …خاک می خوریم ولی خاک نمی دهیم. آنجا بود که اشکم سرازیر شد.  [/su_button]

[spacer height=”15px”]

البته بهبهانی و مصداقی  آزادند که هر موضعی که میخواهند داشته باشند. ولی از نقد مواضعشان گریزی نیست. این تعهدی است که ما با مردممان (همان خلق قهرمانی) که مسعود رجوی به آمریکا فروخته است داریم و ارتباطی هم به شخص و یا امثال شمایان ندارد. همانطور که وقتی کار مثبتی انجام میدهی اصولمان بما میگوید که تقویت و تشویقت کنیم و کرده ایم. همانطور که وقتی حتی خبر بمب گذاری مشکوک شو مریم رجوی شنیده شد، مستقل از درستی و غلطی اخبار رسیده آنرا طی اطلاعیه ای بشدت محکوم کردیم.  حتی کشتار تظاهرات 1398را محکوم کردیم.  اما اگر تو یا هرکس بخواهد با دشمنان کشور همدستی کند، تا به خاک کشور تجاوز شود. قطعا باید از روی جنازه امثال این قلم رد شود. همانطور که دیدی مردم ایران در مواجهه با ترور یک سرباز ایرانی توسط دوستان اجنبی شما چه واکنشی نشان دادند. محمدرضا روحانی نیز گفت که همه مردم در کنار حاکمیت برای مقابله با دوستان شما در صورت تجاوز به کشور خواهند جنگید. مسائل داخلی کشور فقط و فقط به مردم و جوانان کشور مربوط است. نه به هیچ عامل و کشور خارجی و خود باختگان و خود فروشان به خارجی.

[spacer height=”15px”]

لجن پراکنی رجوی صفتانه مصداقی:

 

[su_quote cite=”گفتگوی بهبهانی و مصداقی در میهن تی وی”]“داخل که رفته، همه داستانهایش را با رژیم رفته” مصداقی [/su_quote][spacer height=”15px”]

مصداقی نشان میدهد علیرغم همه الدروم قلدرمهایش علیه رجوی، اگر لنجزار پیدا کند خود از رجوی در شناگری چیزی کم ندارد. نباید از این رجوی صفت سوال کرد چرا این حتما “همه داستانهایش را با رژیم را رفته” را افشاء نمیکنی؟

 از کمیسیون صاحب مرده مرشد فکریت مسعود رجوی در زمینه ترور سیاسی  کمک بگیر، مگر نه اینکه اگر بود حتما او تا بحال صدها بار منتشر کرده بود.

[spacer height=”15px”]

 همانگونه که در مورد امثال خودت بدرستی یا دروغ، اسیران خودش را بمیدان آورده تا گزارشاتی از درون زندانها و اوین و تیر خلاص زدن، انزجار نامه نوشتن و گزارش به کاپیترون و توبه نامه نوشتن، شکنجه کردن، … و یا با تکیه به اطلاعات درون رژیم توسط کمیسیون صاحب مرده اش، منتشر میکند، برای نگارنده نیز ردیف میکرد. چنگ و دندان نشان دادن مصداقی در قبال یک انتقاد را میبینید؟ آنوقت چه کسی همجنس رجوی است؟

[spacer height=”15px”]

مصداقی در ادامه میگوید:

[su_quote cite=”گفتگوی بهبهانی و مصداقی در میهن تی وی”]کسی که حساسترین مسئولیتها را در فرقه رجوی داشته است. بعد آمده خارج کشور، فکر کنید کسی که میتواند حساسترین مسئولیتها در فرقه رجوی را بگیرد، یعنی از جنس رجوی است. یعنی هزار کثافت کاری کرده و گرنه نمیتوانست بالا برود، محال است بروی، فرقه رجوی فرقه ای که شما نمیتوانید بسادگی توش بالا بروی. باید 100 تا امتحان بدهی تا بروی بالا. اینجوری نیست. تا از جنسش نباشی بالا نمیروی. هرکس میخواهد باشد. بدون اینکه بیاد یکی از کثافتکاریهای خودش را بگوید. حالا مدعی است چیه؟                   مصداقی [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

البته قبلا گفته شده حالا نیز باز گفته میشود. از همه مردم ایران و همه اعضای جدا شده و اسیر فرقه رجوی و از جمله خود ضحاک فرقه، مسعودرجوی و مریم رجوی عاجزانه درخواست میکنم که طی چهل سال گذشته هرچه عیب و نقص و به قول مصداقی کثافتکاری از نگارنده سراغ دارند برای مصداقی ارسال کنند.

 

[spacer height=”15px”]

در فرار از نقد مواضع شبه فاشیستیش میگوید:

حساسترین مسئولیتها را در فرقه رجوی داشته

 

[spacer height=”15px”]

 و آنرا نشانه همجنس بودن با رجوی شمرده و با شنائت حکم صادر میکند که:

[su_quote cite=”گفتگوی بهبهانی و مصداقی در میهن تی وی”]“حتما هزار کثافت کاری کرده و گرنه نمیتوانست بالا برود، محال است بروی” [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

خیلی دستت خالیه نه؟ که به حتما هزار کثافت کاری کرده، به انشاالله کثافت کار بوده  التماس دعا داری و آویخته ای. تا بتونی با علم کردن آن مجبور نشوی پاسخگوی نقد مواضع فشایستیت باشی. اما برای روشن شدنت توضیح داده میشود.

[spacer height=”15px”]

رجوی از انسان از جمله از مردم ایران بعنوان دستمال یکبار مصرف استفاده میکند، عده ای برای خمپاره خوردن و مردن برایش، عده ای برای زندان رفتن و شکنجه شدن برایش، و سپس رفتن نزد کاپیترون و گزارش کردن برایش، عده ای برای کار به اصطلاح سیاسی در راهروهای قدرت، عده ای برای همخوابگی با او، عده ای برای بکارگیری از توان اجرایی آنها، عده ای برای فحاشی برایش، عده ای بخاطر توان تشکیلاتی آنها، عده ای برای عملیات و ترورکردن، عده ای برای چاپلوسی برایش، عده ای برایش شعر گفتن و تولید موسیقی برایش، عده ای برای نقش شورایی بازی کردن برایش، عده ای برای نقش خواننده ملی بازی کردن برایش، میدانی که هیچکدام از اینها هیچگاه اصالتی نداشته، تماما پوشال بوده است. بنابراین تلاشت برای اصالت بخشیدن به مسئولیتهای بسیار حساس سپرده شده توسط رجوی به این قلم و هر فرد دیگری از جمله خودت، از آنجا که تمام اقدامات رجوی علیه کشور و عالیترین منافع مردم ایران بوده است، بالاترین ضد ارزش درنزد مردم ایران است و یاری و کمک به مسعودرجوی است. فراموش میکنی که هرکاری چون در خدمت رجوی بوده کثافت کاری بوده، اگر چه در راهروهای تمیز پارلمان اروپا  یا در سازمان ملل و حتی نزد کاپیترون  هم بوده باشد.

[spacer height=”15px”]

هرچند حساسترین مسئولیتهای نگارنده در فرقه رجوی هیچکدام باعث نشد که از همان سال 1365 (محکوم شدن علی زرکش به اعدم توسط مسعود رجوی) به مخالفت برنخواسته و چند بار فرار نکند، یکباربدلیل نقد رجوی به هفت سال تبعد در بصره و سپس به دهسال زندان محکوم نشود.

[spacer height=”15px”]

جناب مصداقی همجنسی، در بکارگیری شیوه های رجوی است. نه در اسیرش بودن. بیش از دو هزار نفر از فرقه جدا شده اند. در صدر آنها اسماعیل وفایغمایی و سعید جمالی، (دوستان هم پیاله خودت)، ویا خودشیفته بحرالعلوم دیگر مثل خودت سیامک نادری که ازهمه چیز عکس و تصویر و گزارش … دارد، از همه جدا شدگان که بسیاری از جمله خودش تحت مسئولیت نگارنده بوده اند، بخواه که وقتی با شنائت رجوی دروغ پردازی و فرا فکنی میکنی که  این قلم”حتما در فرقه رجوی هزار کثافت کاری کرده است ولی نمیگوید” لطف کنند و یکی از کثافت کاریها را بنویسند و برایت بفرستند تا تو افشاء کنی شاید کمی خنک شوی، ضمنا همه بدانند.

[spacer height=”15px”]

هرچند بالاترین کثافت کاری دامن گیر اعضای مجاهدین حضور در کثافت خانه فرقه رجوی بوده است. که همه خیانتها در زیر آن میگنجیده. و ما بابتش به مردم خود بدهکاریم.

[spacer height=”15px”]

اما یک کثافت کاری بالاتر هم هست که از آمریکا بخواهی کشورت را بمباران کند.  یا در هنگام کشتار مردمت بی طرف بایستی. تا ببینی چیزی به تو میرسد یاخیر؟ ولی دجالگرانه اعلام کنی بعد با برنده تعین تکلیف خواهم کرد!!! عین تاکتیک رجوی. سالی که نکوست از بهارش پیداست. هنگام حمله و نابودی کشور سکوت و بی طرفی تا با پیروز تعین تکلیف کنی؟ به قول بچه محلهایت، خودتی !! پیروز یا رژیم است یا آمریکا، منظور شما دقیقا این است که من همسو با نئوکانهای آمرکیا ترجیح میدهم آمریکا حمله کند و کشور را که نابود و رژیم را سرنگون کرد، آنقوت التماس میکنیم که بده به ما!!!!!! اگر نداد آنوقت ما میدانیم و آمریکا!!!! منبر منولوگ ومخاطب بی سواد نتیجه اش همین میشود که هر یاوه ای را میشود سر داد. تو و امثال تو و مرشدت رجوی یا آن ید و کوپال و میلیاردها دلار نفتی … از پس رژیم که شکست خورده بر نیامده، با آمریکایی که بفکر شما میرود و رژیم را سرنگون میکند چه غلطی میخواهی بکنی؟  دنیای واقعی محل یاوه سرایی نیست. 

اگر عرضه تعین تکلیف داشتی اولا رژیم را تعین تکلیف میکردی در ثانی باز اگر عرضه داشتی یک کلام علیه آمریکایی که میخواهد ایران را نابود کند موضع میگرفتی. با آمریکایی که کشور را گفته تو میخواهی چه تعین تکلیفی بکنی؟ دوران رجوی گری – دجالگری سالهاست گذشته. و یا مردم ایران و عراق و را پس مانده خوار آمریکایی شمردن.

[spacer height=”15px”]

هرچند نگارنده انقدر صداقت دارد که خود بنویسد:

[spacer height=”15px”]

همانطور که قبلا (مانند اینجا) نیز به کرات توسط این قلم گفته و نوشته شده، به حکم وظیفه و دین ای که نسبت به مردم ایران بخاطر نقشی که اگر نه در ظهور بلکه در تداوم خیانتکارانی همچون مسعود رجوی و دارو دسته اش برگردن امثال این قلم است. دست به افشاگری میزنیم.

 

[spacer height=”15px”]

و مصمم هستیم که نگذاریم شبهه رجویهای وطن فروش دیگر در پس آی دزد آی دزد به رجوی برای میهن فروشی به آمریکا سینگنال بدهند که نه تنها مخالف ضد آمریکایی ها هستیم.  بلکه در بمباران کشورمان بی طرفیم، و خواهشا برو عراقی های پر رو را که نمیخواهند کشورشان را اشغال کنی را نابود کن. اوکی است!!!

[spacer height=”15px”]

این است فاصله گرفتن از جنس کثیف رجوی. نه فحاشی علیه او اما بکارگیری شیوه های ترور سیاسی-شخصیتی منتقدان آنهم در قبال یک نقد به موضع سیاسی خودت و بکاربردن خطوط سیاسی علیه کشور. نه اینکه فکر کنی غیر از این از تو و امثال تو انتظار میرود. با سوادهایش همین دردها را دارند. که درمقاله “ایرانیان حاکمیت و جامعه استبدادی” توضیح مفصل تاریخی اجتماعی و سیاسی آن داده شده. برو بخوان تا خود را در ته آن جامعه استبداد زده بیابی.

[spacer height=”15px”]

 مصداقی سپس به فرهنگ لمپنی روی آورده و فحاشی میکند. که یادآور عربده کشیدن لاتهای چاله میدان وقتی حیطه باجگیریشان تهدید شده بود است.

[spacer height=”15px”]

او میگوید:

[su_quote cite=”گفتگوی بهبهانی و مصداقی در میهن تی وی”]آقا من گفتم اگر من جای ترامپ بودم در مقابل خیره سریهای حشد الشعبی، حزب الله، کتائب حزب الله در عراق  قطعا میزدمشون. مردک میگه مواضع شبه فاشیستی مصداقی. مقاله می نویسه. تو فاشسیست میدونی چیه؟ تو که آمریکایی نجاتت داد. تو که مجیزگویی آمریکا بودی وقتی حمله کرد به عراق. وقتی خاک عراق را شخم زدند. آنموقع خوب بود؟ که تو را نجاتت دادند؟ بعد جرب و عرضه اش را نداشتی در عراق بمانی. رفتی بسمت رژیم، حال آمدی اینجا برای ما شدی آزادیخواه؟ برای ما شدی ناسیونالیست. برای ما شدی ضد فاشیست.مصداقی [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

“ببخشید آق مصداق بدون ایزه مقاله نوشتیم”. لمپنیزم و فرومایگی تنها محصول رجوی است و جوابی ندارد

بله، جرب و عرضه هم نداشتیم بیائیم اروپا چون  اروپا خیلی خطرناک بود بجاش راحت ایران را برگزیدیم!!! 

[spacer height=”15px”]

اما برای خودت و نوچه ته مانده خوار آمریکایها، بهبهانی، لازم شد که دلایل فاشیستی بودن مواضعت در تعریف میلتاریسم روشن گردد. میلیتاریسم ریشه در افکار فاشیستی دارد. مشکل در مواضع ما نیست مشکل در این که بحرالعلوم ما معنی حرفهایش را نمیفهمد تفاوت ناسیونالیسم و میهن پرستی را تفاوت ضدیت کور با آمریکا و میلیتاریسم را نمیداند آنوقت از ما گله میکند.

[spacer height=”15px”]

داداش!!

میهن پرستی Partiotism مفهومی است ناظر به عشق و علاقه به میهن و مردم و حفاظت از استقلال سیاسی و اقتصادی کشور و دفاع از هویت قومی، ملی و فرهنگی آن ملت. میهن دوست فردی است که به سرنوشت کشور و فرهنگ خود حساس است و همه تلاشش را بکار می‌گیرد تا آنها را به بالندگی برساند.

[spacer height=”15px”]

ناسیونالیسم Nationalism اما در ذات خود متکی بر انگاره‌های برتری‌طلبی نژادی و زبانی و جز آن است و هر کدام آنان برای خود شخصیت‌ها و واقعه‌های تاریخی محبوب و مقدسی می‌تراشند تا به واسطه آنها بتواند سلطه خود را گسترش دهد. ناسیونالیسم همچنین در ذات خود نزدیکی بسیاری با نژادپرستی و فاشیسم دارد و در هنگام دستیابی به قدرت به سرعت تبدیل به مکتبی فاشیستی و خونریز در ترکیب با میلیتاریسم می‌شود. چنانکه در ترکیب با فاشیسم موجب پیدایش نازیسم گردید و نمونه‌های آن در آلمان هیتلری و ایتالیای عصر موسولینی تجربه شد و منجر به یکی از فجیع‌ترین جنایت‌های تاریخ بشری گردیدامروزه نیز در ترامپ و دار و دسته اش که مصداقی نیز دست به دامنش است مشاهده میشود.

 

[spacer height=”15px”]

ناسیونالیسم مصداقی و بهبهانی

[spacer height=”15px”]

از این قسمت به بعد واقعا پرت و پلا گویی مشمئز کننده ای که نشان از اوج ناسیونالیزم!! اوست شروع میشود که بهتر است خود گوش کنید. تا معنی ناسیولیسم مصداقی و بهبهانی خوبِ خوب درک شود.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”گفتگوی بهبهانی و مصداقی در میهن تی وی”]دیروز که زدن دولت صدام حسین که در مقابل بنیادگرایی بود، دولت سکولار بود. [هرچند] دیکتاتور بود، [اما]دیو بنیادگرایی را کرده بود توی قوطی. زدن صدام حسین خوب است که تو از فرقه رجوی بتونی در بیایی؟ الان اگر آن دیوی که بیرون آمده را بزنند اشکال دارد ؟  میشود فاشیستی؟مصداقی [/su_quote][spacer height=”15px”]

جناب مصداقی همان شخم زدن عراق و سرنگونی صدام نیز جنایت علیه بشریت بوده است. هرچند باعث نجات نگارنده از اسارت رجوی شده.نباید انسان انقدر پست و حقیر باشد که بخاطر منافع فردیش جنایتی را تائید کند.

[spacer height=”15px”]

ولی اگر بد بوده و به نگارنده که خارج از اراده اش از مواهب آن استفاده کرده و بدون اینکه قدرشناسش باشم از یک لایه از دو لایه زندان (لایه زندان رجوی و سپس لایه زندان کمپ تیف آمریکاییها) فرار کرده ام، چرا شما  از همان دستگاه میلیتاریستی شخم زنی میخواهید دوباره براه بیفتد؟ و عراقیان را نابود کند. شما با کدام مجوز اجازه صدور کشتار مردمی را به آمریکای عزیز خودت میدهی؟ توفیق اجباری استفاده از شخم خوردن عراق قطعا بنفع نگارنده تمام شده، اما دلالی کردن برای تکرار آن خیانت است و دخالت در امور کشورها و همدستی با شخم زننده. درخواست تکرارش توسط شما، دلیل تائید شخم خوردن و کار شخم زننده است. انتظار نداشته باش بخاطر منافع حقیر فردی کشتار آمریکا در عراق و تکرار آنرا به درخواست تو تائیدشود.

[spacer height=”15px”]

مصداقی سپس چنین ادامه میدهد:

[su_quote cite=”گفتگوی بهبهانی و مصداقی در میهن تی وی”]ببینید اینجور آدم ها هستند. این اون چهرهایی هستند که می آیند اینجا ارض خود میبرند زحمت ما میدارند. اینها آدمی نیستند، فرقه رجوی تره ای هم براشون خرد نمیکند. دو تا مقاله علیه رجوی نوشت معلوم است رجوی خطری از سوی اینها احساس نمیکند. اتقاقا اینها را نشان میدهد. برای خودش مشروعیت کسب میکند. میگوید مخالفین ما اینها هستند. یارو رفته ایران چرخیده  و چرخیده حالا برگشته و آمده یارو 9 سال رفته اونجا خوب ….میگه راست میگه دیگه اینکه رفته ایران. بعد میگه یک رژیم فاشیستی و دیکتاتوری هزاران نفر رو آنطور کشته و تو خاوران بعد یک آقا رفته برای خودش تور سیاسی بعد هم تشریف آورده خارج از کشور.مصداقی [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

با معذرت از خوانندگان و بدون اینکه قصد توهین داشته باشیم جهت روشن شدن مسئله باید گفت،  یک مثال بی ادبی در زبان آذری هست که میگوید

[spacer height=”15px”]

مدفوع چون بوی خودش را نمیشنود به چمنی که رویش قرار دارد ایراد بد بویی میگیرد”.

[spacer height=”15px”]

اگر مورد سوء استفاده قرار گرفتن توسط رجوی بد است. مگر خودت با افتخار نمی گویی هزاران مقاله علیه تو و خیانتهایی که بتو نسبت میدهد و میگوید در زندان چه و چه کردی بگذریم از گنده کاریهایی که خودت نیز در کتابت درسوار شدن به گشتهای سپاه نوشتی و حالا آمده ای مخالف رجوی شده ای را منتشر کرده است؟ پس این تو هستی که بصورت کلان مورد سوء استفاده رجوی علیه جدا شدگان هستی. ضمنا در همین لجن پراکنی ات علیه نگارنده مگر نمیگویی رجوی تره هم برای نگارنده خرد نمیکند. چون نه کثافت کاریهایی از درون نوع زندان از این قلم دارد و نه طبق نوشته خودت در گشت سپاه نشستن و برای لو دادن مجاهدین رفتن را. تو هستی که چماق بر سر بقیه شده ای. مصداق آن ضرب المثل بی ادبی آذری!! 

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”گفتگوی بهبهانی و مصداقی در میهن تی وی”]” فرقه رجوی تره ای هم براشون خرد نمیکند.” ،مصداقی [/su_quote][spacer height=”15px”]

 پس تو بیشتر مورد سوء استفاده مسعود رجوی هستی. و بیشتر در خدمت توجیه جنایاتش هستی. از زندان اوین، نگارنده جزء تنهاکسانی نیست که  از زیر اعدامهای سال 67  زنده بیرون نیامده،  تا معلوم نباشد چه کرده است که زنده مانده! اون ایران اون اینترنت، اون همه دوستان و اقوام و جدا شدگان و خانواده های جدا شدگان…در داخل هستند.  اون هم به قول تو 9 سال که این قلم داخل بوده جای پنهانی ندارد.قبل از سیستم از همه چیز با خبرتو رجوی با هزاران کانون شورشی و خبر گیری که دمش به اسرائیل وصل است قبل از تو اگر چیزی بود در مورد این قلم اکنون جهان را پر کرده بود.  چرا بوی خودت را نمیشنوی؟

[spacer height=”15px”]

همجنسی خودت را با رجوی میبینی. برای منافع حقیر خودت برای فرونشاند خشم ناشی از خودخواهی پست و حقیر صدمه دیده در اثر یک نقد، اتهامات کثیف رجوی  را علیه خودت و نگارنده ملاک سجنش قرار داده مشروعش میشماری. مبارک است! چه کسی همجنس رجوی است؟

[spacer height=”15px”]

و در مورد خودت اینگونه نتیجه گیری میکنی؟

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”گفتگوی بهبهانی و مصداقی در میهن تی وی”]“چرا امثال مرا از همه طرف بهش حمله میکنند؟ چون من مستقل هستم.،”مصداقی [/su_quote][spacer height=”15px”]

عجب!!! نه، علت حمله رجوی بتو، همان سوء استفاده اوست از امثال تو. چون جایی ندارد که از نگارنده سوء  استفاده کند. نگارنده را هم در داخل تشکیلاتش خوب میشناسد هم خوب اطلاع دارد در 9 سال کجا بودم و چه کار کردم. ولی نگارنده علیرغم اینکه تو همچون رجوی به شیوهای ترور سیاسی  توسل جسته ای شیوه های کثیف رجور را رد میکند. و حرف و موضع مستقل  در قبال هرگونه به اصطلاح ضعف … در زندان و… دارد. (برو اینجا بخوان)  مصداقی

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”گفتگوی بهبهانی و مصداقی در میهن تی وی”]“آیا اینها کسی هستند که میتوانند ذره ای روی من تاثیر بگذارند؟ منو از راه باز دارند؟ حاشا و کلا!”مصداقی [/su_quote][spacer height=”15px”]

قطعا روحیات رجوی گونه استبدادی و نقد ناپذیر جنابعالی بسیار روشن است. رجوی نیز در اوج خود شیفتگی “حاشا و کلا” میکند. و خود خوب میدانی و صدها صفحه در این زمینه سیاه کرده ای.

[spacer height=”15px”]

اما رفیق و همرزم مصداقی عنصری است که از عجایب خلقت است. آقای بهبهانی در همراهی با مصداقی میگوید:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”گفتگوی بهبهانی و مصداقی در میهن تی وی”] … چه فرق است بین ایران و آمریکا در اشغال عراق، در نابودی عراق، اونجا را توضیح بده. کدامش بهتره. اگر آمریکا بیاد و بره تو مملکتی کارخانه بزنه، فلان بکنه بچاپه و ببره بالاخره از بغل دهن ماهی بزرگتر می ریزه ماهی کوچیکها هم میخورن. یا یک مشت گشنه یا غربتی بیایند و نابود کنند مملکت رو چرا آنجا خوب است اینجا بد است اینها را نفهمیدم!!! مصداقی: آخه این هرچی داره از حمله آمریکا به عراق داره،بهبهانی به مصداقی در میهن تی وی [/su_quote][spacer height=”15px”]

جواب کسانیکه مشکلی ندارند که آمریکا کشورشان را بگیرد و آنرا ببلعد و از پس مانده دهان آن مردمش بخورند با جوانان و مردم میهن پرست ایران است. نیازی به هیچ تشریح و گفتاری ندارد ….آمریکایی که نیویورک تایمز افشا کرد که بعد از سرکوب 1398 به رژیم پیام داده آماده مذاکره است.

[spacer height=”15px”]

در ضمن اولا کی ایران عراق را با اشغال در آورده و  شخم زده؟ که ایندو را یکی قرار میدهی؟ این حرف را خود آمریکا نیز نمزند؟  مگر مصداقی بالای منبر منولوگ میهن تی وی نگفت آمریکا رفته عراق را شخم زده؟ پای منبر مینشینی حداقل گوش کن.  نکند عملیات طوفان صحرا را رژیم انجام داده بود و ما نمیدانستیم. و بقول مسعودرجوی که میگفت کردها را بکشید آنها پاسدارانی هستند که لباس کردی پوشیده اند. نکند در این مورد هم سربازان ایرانی بودند که لباس ارتش آمریکا را بتن داشتند و عراق را شخم زدند؟

[spacer height=”15px”]

اظهارات تاریخی یک عقب افتاده بی وطن خود فروخته از این قبیل که:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”گفتگوی بهبهانی و مصداقی در میهن تی وی”]چه فرق است بین ایران و آمریکا در اشغال عراق، در نابودی عراق، اونجا را توضیح بده. کدامش بهتره. اگر آمریکا بیاد و بره تو مملکتی کارخانه بزنه، فلان بکنه بچاپه و ببره بالاخره از بغل دهن ماهی بزرگتر می ریزه ماهی کوچیک ها هم میخورن. یا یک مشت گشنه یا غربتی بیایند و نابود کنند مملکت رو چرا آنجا خوب است اینجا بد است   [/su_quote][spacer height=”15px”]

بهبهانی در گفگو با مصداقی در میهن تی وی

[spacer height=”15px”]

دلالی برای اجانب و میلتاریسم فاشیستی آمریکا یعنی همین. آهای کسانیکه هرزه گویی های بی حد و مرز چهار ساعته در منبر میهن تی وی را دنبال میکنید، هیچ احساس توهین به شعورتان، به غرور ملیتان، به انسانیتتان از بیانات خیانت باریکه میشنوید نمیکنید؟ آنوقت شما را میتوان آپوزیسیون که هیچ، ننگ ملتی هم نمیتوان نامید. کسانیکه مردم کشورشان و عراق را به بردگی و جیره خواری و پسمانده خواری غذای آمریکا فرامیخوانند؟ فرومایه گی از حد گذشته و فراتر از نظرگاههای فاشیستهای کوکلوس کلان (چون امروزه هیچ سیاستمدار میلیتاریست آمریکایی و یا خود فروخته ترین ایرانی وابسته به دستگاههای اطلاعاتی دشمنان ایران جرات نمیکنند که چنین شکرهایی را اگر هم بدان معتقد باشند علنی بخورند) یعنی غارت کشور بدست آمریکا، و حلوا حلوا کردن پسمانده خواری مردم ایران یا عراق.

[spacer height=”15px”]

از طرفی آیا ایران در حال غارت منابع عراق است؟ مگر مردم ایران شعار نمیدهند که نیازی به هزینه کردن در عراق نیست. یعنی ایران در عراق هزینه میکند نه غارت. چرا برای دلالی کردن و لاپوشانی غارت عراق توسط میلیتاریسم آمریکایی آنرا اینگونه واژگونه جلوه میدهید؟  هرچند اگر ایران هم عراق را غارت میکرد قطعا اشتباه بود. انوقت از نگارنده انتظار دارد غارت آمریکا درعراق را نادیده گرفته و نقد نکند. حاشا و کلا!!!

[spacer height=”15px”]

مصداقی در ادامه فرافکنی رجوی صفتانه میگوید:

[su_quote cite=”گفتگوی بهبهانی و مصداقی در میهن تی وی”]مگر نه اینکه داشت در فرقه رجوی خدمت میکرد. مجیزگوی اون بود که اونجا. توی اون کمپ تیف که بودند به نیروهای آمریکایی میگفتند نیروهای آزادیبخش. چون اینها را آزادشون کرده بودند. اینها که پاس نداشتند رفتند سمت رژیم، بجای اینکه آنجا را تحمل کنند و بیایند خارج کشور.مصداقی [/su_quote][spacer height=”15px”]

مصداقی میداند که نگارنده بعد از محکومیت به دهسال زندان توسط رجوی از فرصت محاصره اشرف توسط آمریکا برای فرار استفاده کرده است.  ولی مصداقی آزادیبخش بودن میلیتاریسم را به نگارنده نسبت میدهد و به ناشکری کردن در قبال میلیتاریسم آمریکا در نجات از زندان رجوی متهم میکند. و میخواهد این قلم با قدر دانی از آن به حکم مصداقی برای نابودی مردم عراق توسط آمریکا صحه بگذارم!!!. و منافع حقیر فردی را به نابودی کشوری ارجح بشمارم. “حاشا و کلا. “حاشا و کلارا اینجاست که بکار میبرند نه در خیره سری و ادامه در مواضع غلط و دلالی برای میلتاریسم آمریکا آنهم علیه کشورت.

[spacer height=”15px”]

در اینگونه موارد، جواب ما به مصداقی ها و بهبهانی ها جواب کسی نیست جز جواب ستارخان به کنسول روس که میخواست مردم ایران پس مانده غذای روسها را بخورند اما ستارخان را به والی گری آذربایجان بگمارند.

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#16154f” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!ستار خان خطاب به گنسول روس در هنگام محاصره تبریز [/su_button][spacer height=”15px”]

خجالت بکشید. برای پس مانده خوار کردن ایرانیان باید اول از روی جنازه امثال این قلم و محمدرضا روحانی ها و محمد نوری زاده ها ومیلیونها ایرانی وطن پرست که تفاقا در داخل هم هستند همانجا که خاوران هم هست!! و حتی همان اردشیر زاهدی و البته میلیونها ایرانی باشرف در خارج کشور رد شوید.

[spacer height=”15px”]

حق کردن سنگها

 

[spacer height=”15px”]

اجازه بدهید به مصداق های وطن فروش و اجنبی پرست یکبار برای همیشه گفته شود:

نگارنده اگر بزرگترین اشتباه و خیانتش به مردم ایران را نه بدلیل قدرت پرستی، و مقاصد ژورنالیستی پست و حقیر، بلکه بدلیل خامی جوانی و بی دانشی و هیجانات و شور دوران انقلاب 22بهمن از فاصله 6000 کیلومتری (بدلیل تحصیل در انگلستان و عدم حضور در میان مردم ایران از سال 1353 تا 1384) در جستجوی استقلال و خوشبختی و رفاه و آزادی و پیشرفت در شان ایرانی و در یک کلام “آرمانخواهی بدون دانش کافی“، برای کشورش، فریب  شعارهای دروغین  مسعودرجوی و تبلیغات رسانه های غربی حامی او را خورده باشد.

[spacer height=”15px”]

در عوض بالاترین افتخارش رفتن به ایران درپی شناخت مسیر اشتباه رفته شده، بعد از کسب تجربه و دانش اما به بهای سنگین عمر، جوانی، و هزاران بار ریسک مرگ و با ترکشهایی در بدن، و بعد از شناخت جنایتکاری چون رجوی و افکار داعشی او و حامیانش بوده است. و البته نیامدن مستقیم به خارج (صرفا برای راحت زندگی و خود چرانی در غرب) و تبدیل شدن به تفاله های وطن فروشی مانند کسانیکه که بخواهند مردم کشورشان پس مانده غذای آمریکا و اجانب را  بخورند. و یا بخواهد که برای خواسته های حقیرفردی و در دلالی برای اجانب، کشورش مورد بمباران قرار بگیرد میداند.

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#f8ee14″ color=”#1b0e7a” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]  افتخار به ایران رفتنی که در آن کسب درک محضر مردم شریف ایران در حد خود، اینبار با نگاهی نه خام و بی دانش بلکه با تجربه عمیق سی ساله، و البته با تاثیر پذیری از خواسته های استقلال پرستانه مردم ایران بوده است. تنها رسالتی که برای خود قائل است، کار روشنگری جهت جلوگیری ازتکرار افتادن جوانان ایران در دام شیادان، و دلالان سیاسی ایران فروش است و نه چیز دیگر. مبارزه و تغییرات حکومت در ایران برعهده جوانان و مردم حاضر در داخل کشور است تا آنچه میخواهند برای کشور بخواهند و بدست بیآوردند و سرنوشت خود را خود رقم بزنند که امروزه در هرکوچه و برزن شاهدیم که در داخل جریان دارد. اگر کاری از دست امثال این قلم بر آید، در حد توان ناچیز، مراقبیم که کسی از پشت به آنها خنجر نزد. و پس مانده خوار دیگر کشورهایش نکند.   [/su_button][spacer height=”15px”]

در مورد داخل بودن اما، این گوی و این میدان و آن 80 میلیون ایرانی داخل کشور و دهها میلیون ایرانی خارج کشور اگر خطایی در ایران علیه عالیترین منافع مردم ایران از نگارنده سرزده است برای مصداقهای وطن فروشی ارسال کنند تا شاید بتوانند برای جاده صافکنی جیره خوار آمریکا کردن مردمش مورد بهره برداری قرار دهد.

[spacer height=”15px”]

براستی از مصداقی باید سوال کرد تو که در قبال یک انتقاد به یکی از مواضعت همچون رجوی عنان از دست داده و به چنین منجلابی سقوط میکنی، چرا در قبال دُرافشارنی ها و شکر خوردنهای بهبهانی که در ادامه بیشتر میآید نه تنها هیچ واکنشی نداری که تائید هم میکنی؟ ناسیونالیست!! چرا بتدریج مواضع ات در حال نزدیک شدن به مواضع وطن فروشانه رجوی در آویختن به نئوکانها برای مداخله در ایران و عراق است؟ مگر همین اواخر در شو سکولار دمکراتها با بادی به غب غب مدعی نشدی که :

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”مصداقی در جلسه سکولار دمکراتهای نوری علاء”]”کشتن جوانان ایرانی در مرزها توسط مسعودرجوی خیانت نیست چون مگر در انقلاب 22 بهمن مردم مسلح شده در پادگانها سربازان ایرانی رانمیکشتند!!!!!!!!!!!!!!! ”  [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

این دقیقا اثرات منابر از نوع آخوندهای دوریالی بصورت منولوگ است. استدلال دندان که هیچ فک شکن این موجود متوهم بی سواد سیاسی را مشاهده میکنید؟ در ادامه، دُرافشانی های این زوج کوتوله فکری را خود از زبانشان بشنوید و قضاوت کنید.

بی سواد، در مرزها رجوی در همدستی با دشمنان و اشغالگران کشور، جوانان مردم ایران را که برای دفاع از میهن به مرزها فرستاده بودند را میکشت. ولی در وسط تهران اگر همین جوانان در مقابل تعدادی فریب خورده در دام ارتش دست ساز آمریکایی که کاری جز حفاظت از سلطنت نداشت مقابله میکردند. واقعا رضا پهلوی چه مشاوره ای را از دست میدهد! بسیار برای رضا پهلوی که ایما اشاره هایت را نادیده میگیرید متاسفم!  بس کن این میزان از یاوه سرایی را. 

[spacer height=”15px”]

بهبهانی:

[su_quote cite=”بهبهانی”]الان ایران در عراق چه نقشی را دارد بازی میکند. عراق 4 ماههاست دولت ندارد.بهبهانی [/su_quote]

جواب مصداقی:

[su_quote cite=”جواب مصداقی به بهبهانی”]بخاطر این نظام نکبت است. اینهمه بدبختی که در عراق است. اگر در عراق ثبات و امنیت نباشد یعنی در ایران هم نمیتواند باشد. ما همه بهم پیوسته ایم. ما نمی توانیم رشد بکنیم. درجائیکه عراق درش نا بسامانی و بد بختی باشد. همه این منطقه سرنوشت مشترکی دارد.مصداقی [/su_quote][spacer height=”15px”]

پشتک وارو زدن در ده دقیقه، و  اینهمه متناقض و ضد نقیض حرف زدن را والله ما از آخوند دو ریالی محل هم نشنیده بودیم. مگر دو دقیقه قبل نگفت:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”ادامه جواب مصداقی به بهبهانی”]آمریکا رفته عراق را شخم زده، دولت با ثبات صدام که سکولار بوده و بنیادگرایی را کرده بود توی قوطی را سرنگون کرده. ثبات منطقه را از بین برده چون ثبات عراق ثبات ایران راهم بهم میریزد جلوی رشد را میگیرد. بدلیل درد مشترک.مصداقی [/su_quote][spacer height=”15px”]

مگر نمیگویی این بی ثباتی روی ثبات ایران هم مستقیم اثر دارد، پس چرا اولا آنرا مانند دشمنان کشور به گردن ایران می اندازی؟

[spacer height=”15px”]

در ثانی چرا دوباره دست بدامن آمریکا عامل بدبختی و عدم ثبات عراق و منطقه که روی بی ثباتی ایران هم مستقیم اثر دارد شده ای؟ و میخواهی به کشتار جوانان عراقی که میخواهند این عامل شخم زدن کشورشان از میهنشان خارج شوند، بپردازد؟ چرا به نقد ما به این خواسته ننگینت، که حالا دیگر باید گفت “فاشیستی” است، چنگ و دندان نشان میدهی؟ وقتی خودت به شخم خوردن عراق و بی ثباتی تاکید داری آنهم توسط آمریکا که به ایران نیز بی ثباتی داده است، پس هر حاکمیتی در  ایران بود حق دارد نگران نا امنی در عراق باشد .

[spacer height=”15px”]

مصداقی همچون مسعود رجوی در راستای نئوکانها و عربستان و اسرائیل وانمود میکند داعش نتیجه عمل ایران است.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”مصداقی”]جنگهای نیابتی یکی از دلایل بوجود آمدن داعش در عراق، رژیم است. داعش در مقابل زیاده خواهی های شیعه و رژیم برای یکسره کردن عراق بوجود آمده.مصداقی [/su_quote][spacer height=”15px”]

در این سناریوی دلالی، انوقت ناجی کیست؟ آمریکا!  که ایرانیان باید پس مانده غذایش را بخورند و خدا را شکر کنند. داعشی که خود وزیر خارجه آمریکا خانم هیلاری کلینتون رسما علام کرد که خودمان درستش کردیم. رئیس جمهور آرژانتین نیز در مجمع عمومی سازمان ملل طی سخنرانی طولانی عینا همین حقیقت را به تفصیل بیان کرد. همه انسانهای با شرف و محققین و خبرنگاران مستقل … این حقیقت را عنوان کرده اند. چرا زیاده خواهی ایران و شیعه در عراق را بهانه میکنی؟ مگر خواست ثبات عراق که ثبات ایران هم هست که آمریکا بهم زده خواست نا مشروعی است؟ چرا دروغها و یاوه های اسرائیل و عربستان و … تکرار میکنی؟

[spacer height=”15px”]

نگاه کنید به کتاب بازی شیطانی رابرت دایفوس خبرنگار و برنده جایزه کتاب سال 2003 در مورد نقش آمریکا و  انگلیس و سیاستهای کثیفی که از درون آن داعش بوجود آومد.[P]

[spacer height=”15px”]

بهبهانی و فیلم اکشن زندگی ژنرال مک مستر و مظلومیت میلیتاریستهای جهان و نتایج اخلاقی میهن تی وی

[spacer height=”15px”]

بهبهانی با سوز دل از ماجرایی که در یک فیلم دیده حکایت میکند: 

 

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”بهبهانی در صحبت با مصداقی”]فیلمی هست از زندگی یک ژنرال مک مستر. سرباز سیاهی هست که میگوید:  چرا ما اینجا هستیم؟ ما که داریم براشون [بعد از شخم زدن عراق] آب درست میکنیم. آمده ما را با تیر میزنند. خب ولشون کنیم آب نمیخواهند اینها. ژنرال:  میگوید نه باید براشون آب بیاوریم. خوب اینها خرابکاری میکنند برای اینکه ما را ضایع کنند. سرباز:  آخه من رفتم موتور آب رو درست کنم براشون لوله بکشم اینها ما را با تیر می زنند. ما که نیامدیم برای کار دیگری بکنیم!!بهبهانی [/su_quote][spacer height=”15px”]

اگر تابحال با خانواده های یک نژآد پرست آمریکایی پای تلویزیون فیلمهای رامبو نشسته باشید. پسر 7ساله خانواده عینا همین تاثیر را از فیلمهای هالیودی با سرمایه گذاری سیستم میلیتاریستی آمریکا میپذیرد. استدلال بهبهانی در توجیه شخم خوردن عراق متکی به فیلمی است در مورد ژنرال مک مستر نازنین و یک سرباز آنهم نوع سیاه پوستش که اگر بسمتش تیر زدند چون سفید پوست نیست، ترحم بیشتری برای میلیتاریستهای نژاد پرست جلب میکند، که بیچاره آمریکایی ها در حال کباب شدن برای مردم عراق هستند. آنوقت این کفار مانند شمر که بسمت حضر عباس تیر میاندازند بسمت یک سرباز آمریکایی (نه میلیتریستهایی چون نتانیاهو، جولیانی و مک کین و بولتن و پمپئو!!!) خادم مردم عراق!!، آنهم از نوع سیاه پوستش تیر می اندازند. (گریه و شیون و بر سر و سینه زدن حضار پای منبر میهن تی وی برای طفلان مسلم ببخشید برای میلیتاریسم آمریکا و ژنرال مک مستر. و لعن و نفرین به تیر اندازدها). اما تیر اندازها کیند؟حالا بهبهانی تیر انداز را نیز معرفی میکند.

[spacer height=”15px”]

بهبهانی:

[su_quote cite=”بهبهانی در صحبت با مصداقی”]اون کیه که [تیر] می زنه؟ ایرانی که داره می زنه؟بهبهانی [/su_quote]

مصداقی:

[su_quote cite=”جواب مصداقی به بهبهانی”]بله!مصداقی در گفتگو با میهن تی وی [/su_quote]

گریه و شیون بیشتر حضار در جلسه و بالا گرفتن شعار مرگ بر تیر اندازان به گلوی یاران امام حسین!!! این یعنی همان دلالی کردن برای میلیتاریسم یعنی حالا دیگر باید قاطعانه گفت مواضع فاشیستی و نه حتی شبه فاشیستی.

سوال بهبهانی:

[su_quote cite=”سوال بهبهانی ازمصداقی”]ما نفهمیدیم اگر بده خو همه اش بداست. نمی شه که یک ورش خوب باشد یک ورش بد باشد.بهبهانی [/su_quote]

جواب مصداقی

[su_quote cite=”جواب مصداقی “]بله دقیقا:مصداقی [/su_quote]

بهبهانی:

[su_quote cite=” بهبهانی”]اگر مقابله با نیروی خارجی عرق ملی است خوب با ایران هم باین همین کار را کرد همین مناسبات را داشته باشیم. نمی توانی که یکطرفش خوب یکطرفش بد باشد.بهبهانی [/su_quote][spacer height=”15px”]

به این زوج خوشبخت بحرالعلوم و اقیانوس استدلال باید گفت، عرق ملی احساسی است مربوط به واکنش مردم مثلا عراق نسبت به تجاوزی خارجی به کشورشان. اگر آنها با نیروی خارجی هرکس که باشد مقابله کردند حقشان است. ولی تو کی هستی که از آمریکا، بخواهی نیروهای عراقی را که خواستار خروج متجاوز آمریکایی هستند را نابود کنند. شیر فهم شد؟  مصداقی:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”مصداقی و تمجیدش از پمپئو”]پمپئو قصد دارد مسئله [پرتاب ماهواره] را به شورای امنیت ببره. پمپئو متخصص اینکاره، فارغ التحصیل حقوق بین الملل است از هاروارد. بسیار بسیار آدم متخصصی است در این زمینه ها. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

سینه چاک کردن و آب از لب و لوچه مصداقی راه افتادن مشمئز کننده اندر تعریف و تمجید ازعلم و دانش یک میلیتاریست بخاطر مدارک هاروادش و تبلیغ برای محاسن او را مشاهده میکنید.

[spacer height=”15px”]

بهبهانی:

[su_quote cite=”بهبهانی “]اینکه ترکی الفیصل میگوید داعش و القائده را ما درست نکردیم معلوم است که دارد دروغ میگوید خوب اینها درست کردند. بعد از ماجرای  مکه.بهبهانی [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

مصداقی :

[su_quote cite=”جواب مصداقی به بهبهانی “]اگر با کسی مخالفی نقد کنید ولی تحریف نکنید. حرف یکنفر را برگرادانید، قالطاق بازی در نیاورید. شما مخالفی از راه شرافتمندانه نباید به هر وسیله ای استفاده کنی!مصداقی خطاب به نگارنده [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

معنی شرافتمندی را نیز فهمیدیم. که باید از فیلم زندگی مک مستر یاد بگیریم!! و از هر وسیله ای استفاده نکنیم. به کسی تیر نزنیم که آب برایمان میخواهد درست کند.

در کجای لجن پراکنی مصداقی اشاره ای به محتوای تحریفی که مدعی است صورت گرفته است شده بود؟ حتی یک کلمه هم درتحریف ادعایی او وجود داشت؟ ولی فقط برای چفت و جور کردن دجالانه و ژورنالیستی ته جمله اش را بعد از اینهمه فحاشی میخواهد حق بجانب ببندد. اینهم از اثرات آنتنی بودن و پیچیدگی ادعایی این مصداق خود شیفتگی رجوی گونه است.

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

10 ماه می 2020

21اردیبهشت 1399

پانوشتها:

[A]. اُتِلو یا اُتِللو Othello  یا تراژدی اُتِلو مغربی ونیز عنوان نمایش‌نامه‌ای عاشقانه و تراژیک اثر ویلیام شکسپیر است که در حدود سال‌های ۱۶۰۳–۱۶۰۴ میلادی نوشته شده‌است. این نمایش‌نامه بر اساس داستانی به نام کاپیتان مغربی (۱۵۶۵ م)، نوشتهٔ سینسیو، نویسندهٔ ایتالیایی، نگاشته شده‌است. در این نمایش‌نامه شکسپیر به مضمون خیانت در عشق می‌پردازد.در این تراژدی، اُتِلو(نام دیگرش «مغربی» است)، شخصیت اصلی مرد داستان که فرماندهی مغربی در ارتش ونیز است، به‌تحریک یکی از زیردستانش به نام «ایاگو»، به وفاداریِ همسر خود «دِزدِمونا» شک می‌کند و بی آنکه مسئله را با زن در میان بگذارد، بی‌رحمانه او را می‌کُشد. اما بعد از قتل به بی‌گناهی همسر وفادارش پی می‌بَرَد که بسیار دیر است؛ در نتیجه دست به خودکشی می‌زند

[B] ما اگر از کار شرافتمندانه ایکه بدلیل دین و وظیفه میهن پرستانه خود نسبت به ایران و مردم ایران فقط و فقط یک از هزار تجاربمان از این فرقه مافیایی و ضد ایرانی را بدون کمترین کم و کاستی به اطلاع مردم ایران و جهان میرسانیم. این احساس دین  بدلیل شراکت در جرایمی است که مسعودرجوی علیه ایران و ایرانی مرتکب شده. https://www.nototerrorism-cults.com/?p=20481

 افراد همچون مهدی تقوایی بزرگترین ایرادشان این بود که جهان فکریشان دچار یک فیکسیم صلب  و سخت بود که در کار سازمانی و بیگانه با حقوق بشر و آزادی فکر و اندیشه تبلور می یافت و به همین اعتبار علیرغم اینکه مهدی مخالف جدی مسعودرجوی و کودتای او بود اینرا در درون تشکیلات و بعد ها علنی نکردند. تا ما جوانترها یاد بگیریم که یک انقلابی قبل از همه و بیش از همه باید معترض باشد تا دیکتاتور پذیر. https://www.nototerrorism-cults.com/?p=20286

آیا نباید قبول کرد (جدای از مسئولیتهای فردی هرمجاهد، و شرایط مطلق خفقان و بی خبری چهل ساله درون فرقه ای و اینکه در خدمت صدام و عربستان و آمریکا بکارگرفته شده اند) تا آنجا که به نیروهای مجاهد برمیگردد، عمری را برای آزادی به مبارزه گذرانده اند؟https://www.nototerrorism-cults.com/?p=19972

باید برای خروج از کوری فکری رجوی ساز، از تاریکی و جهل رجوی ساخته، توهمات چپ نمایانه و خود شیفتگیهای بیمارگونه ای همچون “مبارز آزادی”، “گل سر سبد مبارزین”، “لم یرتابو”، “مقاوم”، “زندانی شکنجه شده” … و جهت روبرو شدن با واقعیات، یعنی نگاه مردم ایران به مسعودرجوی و همه شریک جرمهایش(اعضای مجاهدین) با همه القاب رجوی ساخته، فاصله گرفت. https://www.nototerrorism-cults.com/?p=20085

[C] ماهواره ای که پرتابش صفوف دوست و دشمن را روشنتر کرد، نقدی بر مواضع ایرج مصداقی

 جنایات تکاندهنده جدیدی از مسعودرجوی علیه نزدیکانش ” مادر عالمه” و تلاش برای سرپوش گذاشتن بر همخوابگی رجوی با زنان      ….ایرج مصداقی: “اگر بین ایران و آمریکا جنگ شود من در کنارهیچکدام نمی ایستم”.… مال یا چیزی را که خداوند آن مرده باشد و تذکرِایرج مصداقی… چرا سیستم ناتوان از حل مسئله فساد سیستماتیک است؟ − نمونه ولی فقیه و نماینده‌اش در گیلان  ایرج مصداقی… چرا مسعود رجوی شهادت دادن مجاهدین در دادگاه سوئد علیه حمید نوری را ممنوع کرده است؟نامه‌ی شریرانه‌ی نماینده‌ی مریم رجوی به «کانون دوستداران فرهنگ ایران» در واشنگتن

[D] دستور نخست‌وزیر نوری مالکی نخست‌وزیر وقت عراق که فرماندهی نیروهای مسلح را نیز بر عهده داشت، طی حکمی فرمان تشکیل بسیج مردمی عراق برای رویارویی با تهدید داعش و جلوگیری از حمله به بغداد را صادر کرد. پس از این فرمان، نیروهای مردمی، بویژه با حضور کسانی که تجربه نظامی داشتند، شکل گرفت و به میدان جنگ با داعش روانه شد.

فتوای آیت‌الله سیستانی

سه ماه پس از شروع فعالیت حشد شعبی، آیت الله سیستانی مرجع شیعه در نجف به وجوب کفایی جهاد، فتوا داد و از همه کسانی که توانایی جنگیدن داشتند، دعوت کرد، در کنار نیروهای ارتش به مقابله با داعش بپردازند. این فتوا نقش بسزایی در ترغیب مردم به پیوستن به حشد شعبی داشت و به آن، مشروعیت بخشید.

مشروعیت قانونی

در سال ۲۰۱۵ هیئت‌ وزیران عراق تصویب کرد که سازمان حشد شعبی، سازمانی رسمی و مرتبط با نخست‌وزیر است. در پی این مصوبه این نیرو

به‌صورت رسمی، بخشی از ساختار نیروهای مسلح عراق محسوب و وابسته به فرمانده کل نیروهای مسلح شد.

[E] گفته خود ایرج مصداقی در همین میهن تی وی که در متن مقاله فوق آمده است.

[F] نوری مالکی نخست‌وزیر وقت عراق که فرماندهی نیروهای مسلح را نیز بر عهده داشت، طی حکمی فرمان تشکیل بسیج مردمی عراق برای رویارویی با تهدید داعش و جلوگیری از حمله به بغداد را صادر کرد. پس از این فرمان، نیروهای مردمی، بویژه با حضور کسانی که تجربه نظامی داشتند، شکل گرفت و به میدان جنگ با داعش روانه شد. فتوای آیت‌الله سیستانی سه ماه پس از شروع فعالیت حشد شعبی، آیت الله سیستانی مرجع شیعه در نجف به وجوب کفایی جهاد، فتوا داد و از همه کسانی که توانایی جنگیدن داشتند، دعوت کرد، در کنار نیروهای ارتش به مقابله با داعش بپردازند. این فتوا نقش بسزایی در ترغیب مردم به پیوستن به حشد شعبی داشت و به آن، مشروعیت بخشید.مشروعیت قانونی. در سال ۲۰۱۵ هیئت‌ وزیران عراق تصویب کرد که سازمان حشد شعبی، سازمانی رسمی و مرتبط با نخست‌وزیر است. در پی این مصوبه این نیرو به‌صورت رسمی، بخشی از ساختار نیروهای مسلح عراق محسوب و وابسته به فرمانده کل نیروهای مسلح شد.

[G] کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان  و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]

[H] https://www.dw.com/fa-ir/opinion/a-47490812 دیدار فرح پهلوی با آیت الله خویی.  هدف از سفر فرح پهلوی به نجف، جلب حمایت خویی از پادشاه ایران و صدور بیانیه‌ای در این زمینه بود، ولی او از دادن هر بیانیه علنی که بتواند در بسیج مردم برای پشتیبانی از شاه مورد استفاده قرار گیرد خودداری کرد.

[I] چه فرقه است بین ایران و آمریکا در اشغال عراق، در نابودی عراق، اونجا را توضیح بده. کدامش بهتره. اگر آمریکا بیاد و بره تو مملکتی کارخانه بزنه، فلان بکنه بچاپه و ببره بالاخره از بغل دهن ماهی بزرگتر می ریزه ماهی کوچیکها هم میخورن. یا یک مشت گشنه یا غربتی بیایند و نابود کنند مملکت رو چرا آنجا خوب است اینجا بد است اینها را نفهمیدم!!! مصداقی: آخه این هرچی داره از حمله آمریکا به عراق داره،

[J] مقاله “گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین” از این قلم در نقد ضدیت کور با آمریکا و ابعاد فاجعه آمیز صدمات آن به ایران روشنگر است. ضمنا دلیل نهایی خروج و فرار نگارنده از فرقه رجوی حمایت رجوی از تروریسم القائده در 11 سپتامبر بوده است. چندین بار در نوشته های نگارنده آمده از جمله در مقاله قسمت پنجم : تروریسم مسعود رجوی در عراق و تبعات جهانی آن، در زیر تیتر “رجوی و حمله تروریستی 11 سپتامبر” آمده است که همان در صحنه جشن مسعودرجوی نگارنده اعتراضش را به عباس داوری اعلام میکند.

[K] Adams John 1932 History of United States of America Vol. IV P81-82. Albert J. Beveridge March of the Flag. Address to an Indiana Republican Meeting, Indianapolis, Indiana

[L] نگارنده که توسط رجوی به ده سال زندان محکوم شده بود و با اشغال عراق و به اسارت در آمدن همه فرقه از جمله نگارنده، خود را همانند بیش از هزار اسیر دیگر در فرقه رجوی، (برای نجات از زندان رجوی) به نیروی اشغالگری که یک کشور را اشغال میکند،که طبق کنوانسیون 4 ژنو مسئول جان تمامی شهروندانی است که در اسارتش هستند، معرفی مینماید. تبدیل اسارت دو لایه به یک لایه و رفتن به تیف زندان موقت خارج از حیطه رجوی اما چسبیده به اشرف. قدر شناس این آزادی از بند رجوی بقیمت شخم خوردن عراق نیستم!!! یعنی نابودی  کشوری را چون باعث نجات فرد از اسارت رجوی شده را تائید کند!!!

[M] کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان  و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]

[N] همانجا

[O] https://www.dw.com/fa-ir/opinion/a-47490812 دیدار فرح پهلوی با آیت الله خویی.  هدف از سفر فرح پهلوی به نجف، جلب حمایت خویی از پادشاه ایران و صدور بیانیه‌ای در این زمینه بود، ولی او از دادن هر بیانیه علنی که بتواند در بسیج مردم برای پشتیبانی از شاه مورد استفاده قرار گیرد خودداری کرد.

[P] کتاب بازی شیطانئ انگلیس و امریکا که از درون آن داعش پدید آمد : رابرت درایفوس “Robert Dreyfuss” نویسنده كتاب “ بازی شیطانی” سالها به عنوان خبرنگار دست اندركار پژوهش و نوشتن مقالات تفصیلی درباره رویداد های سیاسی، اقتصادی و مسائل مربوط به امنیت ملی آمریكا بود و در این کتاب به سیاست کثیفی اشاره میکند که از درون آن داعش پدید آمد که انگلیسی و امریکائی ها از سالها پیش آنرا طراحی کرده بودند و آنچه می خوانید خلاصه ایست از نظراتی که دریفوس پیرامون انگیزه نوشتن کتاب “ بازی شیطانی” مطرح کرد و در مطبوعات امریکا منتشر و سپس توسط راه توده ترجمه و انتشار یافت .

مقالات دریفوس درباره نقش نفت در حمله آمریكا به عراق برنده جایزه در سال 2003 شد و هدف نویسنده در سالهای بعد از 11 سپتامبر 2001، تحقیق و بررسی و نوشتن مقالات پرشماری درباره حمله آمریكا به عراق و افشای اشخاصی چون احمد چلبی و نهادهای پنهانی ، اداره طرحهای ویژه پنتاگون و برنامه محافظه كاران نو برای خاورمیانه، جاسوسی های اقتصادی سازمان سیا، قرار داد های صدها میلیارد دلاری پنتاگون با كارخانه های اسلحه سازی بوده و نویسنده ، انگیزۀ خود در نوشتن كتاب بازی شیطانی را چنین خلاصه میكند:

من در این كتاب قصد داشتم به بخشی از این سئوال پاسخ دهم كه چرا دولت آمریكا و بسیاری از متحدینش بیش از 50 سال جناح راست اسلامی را به عنوان شركای مطلوب در جنگ سرد برای خود انتخاب كردند. برخورد من در این كتاب به صورت یك مورخ نیست، بلكه به عنوان یك خبرنگار است. بخش وسیعی از كتاب بر پایه مصاحبه های طولانی با شمار زیادی از ماموران با سابقه وزارت خارجه، سازمان سیا، پنتاگون و رهبران بخش خصوصی است كه در بسیاری از رویدادهای نیم قرن اخیر شركت فعال داشته اند . . . تقریبا همۀ افرادی كه با آنها مصاحبه كرده ام مطالبشان علنی و مستند و همۀ وقایع مندرج در كتاب همراه با ذكر منابع موثق است.

در این كتاب نشان داده میشود كه از چند دهه قبل از یازده سپتامبر، متعصب و كار كشته ترین فعالان سازمان های اصول گرای اسلامی بویژه جناح افراطی آن اكثرأ به دو دلیل به عنوان متحدین دولت های انگلیس و آمریكا مورد استقبال قرار میگرفتند: اول آنكه ضد كمونیست هایی سرسخت و بیرحم بودند. دوم آنكه مخالف ملی گرایان غیرمذهبی ، سكولار مانند جمال عبدالناصر در مصر و دكتر مصدق در ایران بودند .در سالهای دهۀ 1950، ایالات متحده فرصت آن را داشت كه با ملی گرایان كنار بیآید و بسیاری از سیاستمداران آمریكا هم در واقع چنین پیشنهاد میكردند، اما سرانجام ملی گرایان جهان سوم برای شركت در مبارزه علیه شوروی به عنوان افراد و نیروهای غیرقابل اعتماد كنار گذاشته شدند و در عوض به سالهای پایانی دهۀ 1950 كه میرسیم ایالات متحده به جای آنكه دست اتحاد به سوی نیروهای ترقی خواه غیرمذهبی در خاورمیانه و كشورهای عربی دراز كند متحد نیروهای ارتجاعی اسلام گرای عربستان گردید و در نتیجه دولت آمریكا به جای دوستی با جمال عبدالناصر عهد اتحاد با خاندان سعودی بست.

مسئله دوم كه در كتاب آشكار میشود‌ این است كه در ده، 1950، در اوج جنگ سرد و مبارزه بر سر كنترل خاورمیانه، ایالات متحده از رشد سریع دست راستی های اسلامی در این منطقه از مصر گرفته تا افغانستان پشتیبانی كرد. در مصر، انورسادات به اخوان المسلمین دوباره اجازه فعالیت آزادانه داد. ایالات متحده، اسرائیل و اردن از جنگ اخوان المسلمین علیه دولت سوریه حمایت كردند. افزون بر آن برای نخستین بار، كتاب این واقعیت را افشا میكند كه دولت اسرائیل به احمد یاسین و اخوان المسلمین در كرانه غربی و نوار غزه كمك كرد تا گروه حماس را به وجود آورد. آمریكا از جهادگران اسلامی در افغانستان حمایت كرد. این نوع پشتیبانی از مدتها پیش از دخالت شوروی در افغانستان در سال 1979 آغاز شده بود و ریشه های آن برمیگردد به فعالیتهای مخفیانه سازمان سیا از دهه های 1960 و 1970 در افغانستان. رشد اسلام گرایان دست راستی در افغانستان منجر به جنگ داخلی در آن كشور و در سالهای دهۀ 1980 و روی كار آمدن طالبان و آغاز فعالیت اسامه بن لادن برای به وجود آوردن القاعده شد. آیا دست راستی های اسلامی بدون پشتیبانی دولت آمریكا میتوانستند وجود داشته باشند؟ .

 

استانداردهای دوگانه، دستگیری یک تروریست جدایی طلب، نقض حقوق بشر، تروریسم سفارش آمریکا با تیم اسرائیل در خاک ایران مبارزه با تروریسم!!!!

همانطور که در تیتر و متن خبر میتوان مشاهده کرد از این کار تروریستی یا بعنوان کشته شدن یا به قتل رسیدن نام برده میشود. حتی واژه ترور را نیز بکار نمیبرند؟!!!

خبر  دویچه ولی آلمان:

نیویورک تایمز: “مرد دوم القاعده به دست مأموران اسرائیل در تهران کشته!! شده است”

بنا به گزارش نیویورک تایمز ابومحمد المصری، رهبر دوم شبکه القاعده به دست مأموران اسرائيلی در تهران کشته شده است. او در انفجار سفارت آمریکا در کنیا و تانزانیا دست داشته و “به سفارش آمریکا” به قتل رسیده است.

روزنامه “نیویورک تایمز” در شماره ۱۳ نوامبر از عملیات مخفیانه مأموران امنیتی اسرائيل در تهران پرده برداشته است. به نوشته این روزنامه شخصی که روز ۱۸ مرداد گذشته در محله پاسداران تهران به قتل رسید، ابومحمد المصری، از سران القاعده و مرد دوم این شبکه تروریستی بوده است.

بنا بر این گزارش المصری با نام اصلی عبدالله احمد عبدالله، هدایتگر اصلی دو عملیات بمب‌گذاری در سفارت‌های ایالات متحده در کنیا و تانزانیا بوده و نیروهای اسرائيلی او را در تهران با مأموریت از سوی آمریکا کشته‌اند.

رسانه‌های ایران در روز  ۱۸ مرداد، برابر هفتم اوت، از ترور شدن مردی با دخترش در محله پاسداران تهران خبر داده و آنها را شهروندان لبنان خوانده بودند. بنا به گزارش رسانه‌های ایران مرد مقتول حبیب داوود نام داشته و به همراه دختر ۲۷ ساله‌اش مریم در خیابان به قتل رسیده است.

نیویورک تایمز با تکیه بر تحقیقات چهار منبع امنیتی همچنین نوشته است، مریم مصری همسر حمزه بن لادن، جانشین و پسر اسامه بن لادن، رهبر سابق شبکه القاعده بوده است، که سال گذشته طی عملیات ضدتروریستی در مرز پاکستان و افغانستان به قتل رسید.

بنا به گزارش نیویورک تایمز عملیات قتل پدر و دختر “به دست مأموران اسرائيلی به نیابت از آمریکا انجام گرفته است”.

گفته می‌شود که ابومحمد مصری، از سال‌ها پیش در ایران بوده و نهادهای امنیتی آمریکا همواره او را زیر نظر داشته‌اند.

ابومحمد مصری از سال ۱۹۹۸ طراح چندین عملیات تروریستی از جمله بمب‌گذاری در سفارت‌خانه‌های ایالات متحده در کنیا و تانزانیا بوده که در جریان آن‌ها بیش از ۲۰۰ نفر به قتل رسیدند و حدود ۵۰۰۰ نفر زخمی شدند.

او به همراه دخترش دقیقا در روز هفتم اوت، برابر با بیست و دومین سالگرد بمب‌گذاری در سفارت‌های آمریکا در نایروبی و دارالسلام در سال ۱۹۹۸ به قتل رسید.

کشته شدن دو لبنانی در تهران در برابر خانه ابومهدی المهندس

گزارش نیویورک تایمز در باره کشته شدن مرد شماره ۲ القاعده

مصری در صدر فهرست افراد تحت تعقیب دولت آمریکا قرار داشت و پلیس فدرال (اف‌بی‌آی) برای دریافت هرگونه اطلاعاتی درباره او ده میلیون دلار جایزه تعیین کرده بود.

به نوشته نیویورک تایمز، ابومحمد مصری، ۵۸ ساله، مقام دوم شبکه القاعده و پس از ایمن ظواهری، رهبر این گروه تروریستی بوده است. گفته می‌شود که او از سال ۲۰۰۳ در ایران تحت بازداشت بوده، اما از حدود پنج سال پیش آزادانه در محله پاسداران تهران اقامت داشته است.

 

رسانه‌های ایران خبر داده بودند که روز ۱۸ مرداد دو موتورسوار مسلح به مردی به نام حبیب داوود، استاد تاریخ تبعه لبنان که به همراه دخترش بوده، با اسلحه کمری مجهز به صداخفه‌کن پنج گلوله شلیک کردند. پدر و دختر که سوار یک خودروی رنو بودند، در جا به قتل رسیدند.

قتل این پدر و دختر همزمان با چندین عملیات خرابکارانه صورت گرفت که همان روزها در تأسیسات اتمی نطنز و چند پایگاه نظامی دیگر روی داد و برخی منابع سازمان امنیتی اسرائيل را مسئول آنها دانسته بودند.

 متن خبر: به نقل از دویچه وله آلمان

ادامه دستگیری حمید نوری در سالگرد دستگیریش

یک سال از دستگیری حمید نوری می‌گذرد، در حالیکه تلاش ‌برای بازداشت قاضی حسن تردست یکی دیگر از ناقضان حقوق بشر به دلیل هیاهوی سیاسی بی‌ثمر ماند. این نشان می‌دهد برای اجرای عدالت در این موارد باید به کار آرام حقوقی رو آورد.

اگر (۱۱ نوامبر) حمید نوری پس از گذشت یکسال با دست‌بند و کمربند ویژه در دادگاه حاضر شد، نتیجه‌ی تلاشی است که از پیش سازماندهی شده بود.

شناسایی او و تشکیل پرونده قضایی و متقاعد کردن دستگاه قضایی سوئد برای دستگیری او در بدو ورود به این کشور به سادگی صورت نگرفت.

این تنها بخش کوچکی از ماجرا بود. روی دیگر این پرونده، پس از دستگیری حمید نوری رخ نمود که خود “داستانی است پر از آب چشم”. فعالان جنبش دادخواهی با چنگ و دندان بایستی از دستاوردهایشان حفاظت به عمل می‌آوردند.

از همان ابتدا دست‌اندرکاران این پروژه با حجم عظیمی از دشمنی در خارج از کشور روبرو شدند. بخشی از این دشمنی را نظام اسلامی هدایت می‌کرد، اما بخش دیگر آن توسط به اصطلاح “اپوزیسیونی” هدایت می‌شد که برای ضربه زدن به این پرونده حتی آمادگی همکاری با جمهوری اسلامی را هم داشت.

ناقضین حقوق بشر و کسانی که در جنایت دست داشتند، در طول چند دهه گذشته بارها به محدوده اروپا،‌آمریکا و کانادا سفر کردند، اما کسی به طور جدی در فکر تشکیل پرونده و دستگیری آن‌ها نبود.

غفلت مدافعان حقوق بشر باعث شده بود که ناقضیان حقوق بشر، اروپا و کشورهای آمریکای شمالی را نیز محلی امن شناخته و به سیر و سیاحت در آن‌ها بپردازند.

عدم شناخت لازم از سیستم‌های قضایی کشورهایی که در آن‌ها دمکراسی حاکم است و تبلیغات ضدغربی باعث شده بود که بسیاری از دلسوزان نیز با بدبینی به کشورهایی اروپایی نگاه کنند و تلاش برای پیگیری حقوقی در محدوده‌ی اروپا را غیرعملی بدانند.

متأسفانه فعالان حقوق بشر به جای شناخت نقظه‌ضعف‌ها و تلاش برای رفع آن‌ها عادت کرده‌اند، دیگران را متهم کنند بدون آن که به خود بپردازند.

در پرونده غلامرضا منصوری کمبود اطلاعات وجود داشت و ۹ ماه دیر اقدام شد. چنانچه فعالان حقوق بشر زودتر دست به کار شده بودند، قطعاً می‌‌توانستند او را در آلمان با استفاده از اصل “صلاحیت جهانی قضایی” به دست عدالت بسپارند. او پس از دستگیری حمید نوری متوجه تنگی اوضاع شد و پس از دستگیری دو متهم به نقض حقوق بشر سوری در آلمان این کشور را ترک کرد.

یکی دیگر از مشکلاتی که جنبش دادخواهی با آن مواجه است، این واقعیت است که بسیاری از فعالان سیاسی و حقوق بشری به جای پرداختن به کار حقوقی، بیشتر به فعالیت‌های “افشاگرانه” و هیاهو علاقمندند و در بسیاری موارد ضربات جدی به روند حقوقی می‌زنند.

نقطه قوت فعالان جنبش دادخواهی در پروژه‌‌ی دستگیری حمید نوری این بود که هیچ‌کس به جز دست‌اندرکاران پرونده در جریان امر نبود و سرانجام آنها موفق شدند پیگیری حقوقی را به دور از هیاهیو‌های روزمره سیاسی پیش ببرند.

پروژه‌ای که در نطفه شکست خورد

گفته می‌شود که فرزندان قاضی حسن تردست یکی از ناقضین حقوق بشر که صدها حکم اعدام بیرحمانه صادر کرده است، در برلین زندگی می‌کنند. قاضی تردست که در هماهنگی با دستگاه امنیتی نظام ولایی حکم اعدام ریحانه جباری را صادر کرد، ۴ سال پیش سفری تفریحی و سیاحتی به آلمان داشت. این امکان بود که او دوباره به اروپا سفر کند و فعالان حقوق بشر می‌توانستند خود را برای چنان روزی آماده کنند.

برای پیگیری جنایات صورت گرفته توسط حسن تردست، نیاز به تشکیل پرونده حقوقی علیه وی بود که قرار بود تهیه شود. اما در روز ۱۱ نوامبر ۲۰۲۰ خبر حضور او در آلمان از سوی کسانی که کوچکترین مسئولیتی احساس نمی‌کنند، در فضای مجازی انتشار یافت و پس از آن اطلاعیه‌هایی بود که صادر شد. گویا با انتشار این خبر اتفاق خاصی رخ داده است.

بدون شک انتشار چنین خبری در خدمت ناقضین حقوق بشر بوده و با حساس شدن حسن تردست، او دیگر پایش را به اروپا نخواهد گذاشت و پرونده پیگیری جنایات او همین‌‌جا بسته شد.

انتشار اخیار غیرواقعی مبنی بر حضور تردست در آلمان هیچ کمکی به اجرای عدالت در ارتباط با او نمی‌کند. نتیجه آن صدور چند اطلاعیه و کشیدن خط و نشان برای مقامات آلمانی و سردادن چند شعار خواهد بود.

قاضی تردست و “موازین شرعی”

قاضی تردست یکی از صدها شریعتمدار و محتسبی است که از صبح تا شام دم از ارزش‌های ولایی می‌زنند و تسمه از گرده مردم کشیده‌اند، اما خود کوچکترین اعتقادی به آن‌ها ندارند.

به گفته شاهدان خانواده آنها آلمان را به “بهشت” ولایت ترجیح می‌دهند. کوچکترین نشانه‌ای از اعتقاد به ولایت و “شرع مبین” در آن‌ها و نوع زندگی‌شان دیده نمی‌شود. قاضی حسن تردست نیز یکی از همین عوامل سرکوب رژیم اسلامی است.

 

همانطور مشاهدات عینی نشان می‌دهند که حمید نوری کوچکترین اعتقادی به “شرع” و موازین “شرعی” نداشت و به شرب خمر مشغول بود و به قول خودشان با آهنگ‌های آنچنانی می‌رقصید و به دیگر “امور قبیحه” می‌پرداخت که حسن تردست قاضی شرع نظام ولایی نیز به تبلیغ موزیسین معروف هلندی می‌پردازد.

نباید فراموش کرد که قاضی تردست کسی است که با بیرحمی و شقاوتی غیرقابل تصور حکم اعدام بهنود شجاعی را که در کودکی مرتکب قتل شده بود، پس از سال‌ها تحمل زندان صادر و بر اجرای آن پافشاری کرد.

در مستی قدرتی که او به هم زده است،‌با استفاده از زدوبند در دستگاه قضایی، حکم اعدام حسن حشتمتیان یکی از وابستگان قدرت را که به جرم مشارکت در تجاوز و قتل لیلا فتحی کودک ۱۱ ساله به اعدام محکوم شده بود، شکست و از مجازات رهانید.

برای اجرای عدالت در ارتباط با ناقضان حقوق بشر مطلقاً نباید هیاهو کرد. هیاهو با پیگیری حقوقی پرونده زمین تا آسمان فاصله دارد.

نقل از دویچه وله

از "جاوید شاه" معدوم تا "جاوید ترامپ" معزول، سرنوشت آپوزیسون ورشکسته در هم شکسته

 

دونالد ترامپ میلیاردر روانپریشی که با نیروی بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان بشریت را تهدید می کرد با رأی مردم آمریکا به پایان سناریوی خطرناک خود رسید. در حالی که او اعلام کرده که هنوز هم حاضر نیست کاخ سفید را ترک کند، مردم آمریکا با هلهله و اشک شادی بدرقه ی او از مقر حکومتش را، ولو به زور مأموران اجرا باشد، آماده می کنند.
همه دولتهای متحد با آمریکا ازکانادا گرفته تا سران اتحادیه اروپا تا ژاپن و حتی کشورهای عربی منطقه و اسرائیل نیز با تبریک به بایدن بعنوان رئیس جمهور آینده آمریکا عملا آن لگد لازم را برای بیرو ن انداختن یک روانپریش از نوع مسعود و مریم رجوی که خود را رهبر و رئیس جمهور مادام العمر ناکجا آبادی که خودشان اسمش را ایران میگذارند و چهار دهه است که به صغیر و کبیرش رحم نکرده و هرکجا که توانسته دست در دست دشمنان آنها به کشتار ایرانیان پرداخته اند، زده اند. ولی این روانپریش که نمیتواند با واقعیات اطرافش رابطه منطقی برقرار کند کماکان هزیانهای خودش را تکرار میکند.

ترامپ که علائم جنون عظمت طلبی و بریدگی از عقل در همه ی سخنان و حرکات او، حتی در آراییش ظاهری او، نمایان بود و همه ی ناظران داخلی آمریکا و بیشتر دست اندرکاران جهان از همان نخستین روزهای ریاست جمهوری اش به سرعت به عدم تعادل روانی او پی برده بودند، سرانجام با ارتکاب خطاهایی عمده و غیرقابل انکار در برابر اکثریت ملت آمریکا رسوا و با رأی آنان کنارزده شد.

اما روانپریش تر از خود ترامپ، آنهایی هستند که چهل سال بعد از سرنگونی محمدرضا شاه پهلوی و مرگ او کماکان شعار “جاوید شاه” را میدهند و  بعد از چهار سالی که آمریکا و انسانیت از اعمال ترامپ خون گریه کرده است، کاسه داغتر از آش شده و انتخابات آمریکا را نمپذیرند و ظاهرا تا چهل سال آینده شعار “جاوید ترامپ” را فریاد خواهند زد. واقعیتی تلخ را در مورد اینان بنمایش میگذارد که قادر نیستند با واقعیت رابطه منطقی برقرارکنند. همانگونه که کماکان در اذهان خودشان شاه را از قبر بیرون کشیده و بر تخت شاهی جاویدش میخواهند!!!

این عارضه قطع از واقعیت، منحصر به سلطنت طلبها، و مراکز مشکوکی که با پولهای کلان هزاران کابر فیک تولید و اندر حق خوری سیستم انتخابات آمریکا علیه ترامپ اشک تمساح میریزند نیز نمیشود. متاسفانه به اصطلاح “سکولار دمکراتهایی” که تلاش کرده و میکنند که خود را با نامه های فدایت شوم و توصیه های دلسوزتر از مادر به رضا پهلوی به وی نزدیک شوند و یا آنها که سالهاست دکان مبارزه برای احقاق حقوق اعدامیان سالهای 67 را زمانیکه به اعتراف خود، دست در دستگیری و اعدام همان اعدامیها داشته اند، مدتی تلاش کردند خود را بعنوان مشاور سیاسی رضا پهلوی جا بزنند، اما او با هوشیاری و در بی نیازی و البته  با آگاهی به اینکه اینگونه عرضه کنندگان خود  محصولی جز بریدن گوش او چیزی برای ارائه ندارند، وقعی به آنها نمیگذارد.

اما “شاه زاده”!!! سلطنت طلبِ خجولِ جمهوری خواه!!، طرفدار دمکراسی!! آنقدر بزرگمنشی و آزادیخواهی و دمکرات هست که چندین بار گفته جمهوریخواه است!!! مهمترین نماد بزرگمنشی و سخاوت ایشان در بستر جمهوریخواهی و اعطای دمکراسی به ایرانیان!!، “دادن حق رای به آنها جهت انتخاب سلطنت پادشاهی و بازگرداندن رضا پهلویِ “جمهوریخواه” به تخت پادشاهی پدر و پدربرزگش است”!!!  “رجوی صفتی” که چهل سال است میگوید امام زمان شما ایرانیان و بعد همه جهان شدنم “لطف و مرهمت ملوکانه است” در حق ایرانیان و جهان که مسعودرجوی با  مدیریت مریم رجوی بدانا اعطاء میکنند، به سلطنت طلبها نیز سرایت کرده است.

در زیر یک از میلیونها تیتری است که ترامپ مجنون و شیفته خود آفریده است.

سناتور جان مک‌کین: ترامپ تیشه به ریشه ارزش‌های آمریکا می‌زند 

دیده‌بان حقوق بشر: ترامپ حق سلامتی ایرانیان را نقض کرده است

ترامپ: دوست دارم ایرانی‌ها به من زنگ بزنند

انتقاد دولت فرانسه از ترامپ: ترامپ بی نزاکت بود

دونالد ترامپ در توکیو: واشنگتن به دنبال تغییر رژیم در ایران نیست

مریم رجوی در آلبانی: تعهد بدهید که تا آخر دورۀ ترامپ در سازمان بمانید!!

گزارش نیویورک تایمز از رسوایی مالیاتی ترامپ

گزارش نیویورک تایمز از تشکیلات مافیایی ترامپ 

هشدار مرکل به ترامپ: جنگ تجاری برنده نخواهد داشت

ترامپ: نقاشی ون‌گوگ را امانت میدهید؟ جواب موزه: بتو توالت امانت می‌دهیم

اعضای کمیته هنر کاخ‌سفید در اعتراض به مواضع ترامپ استعفا دادند

اوباما از مردم آمریکا خواست درمقابل نژادپرستی ترامپ مقاومت کنند

اتحادیه آفریقا: ترامپ باید عذرخواهی کند 

وکیل ترامپ به یک بازیگر پورن ۱۳۰ هزار دلار حق‌السکوت داده بود

احضار رئیس ستاد انتخاباتی دونالد ترامپ به دادگاه

ده ادعای مهمی که جان بولتون در کتابش در مورد ترامپ مطرح کرده

آمریکای مرکز نژادپرستی و نقض حقوق بشر . باراک اوباما و دو وزیر دفاع( حاضر و پیشین) ترامپ را بشدت محکوم کردند

اعتراضات در آمریکا به قتلهای نژادپرستانه با تشویق ترامپ، مدافع حقوق بشر در ایران! گسترش جنبش فا در آمریکا

 

همپیمانان
عکس بسیار پرمعنای یورو نیوز از حامیات سیاستهای ترامپ

کدهای زیر بخشی از مواضع دونالد ترامپ است که مریم رجوی برای آویختن به آن سر و دست میشکند و حاضر به هرکاری است.

در زیر بخشهایی از رجوی صفتی ترامپ را در اظهارات او مشاهد کنید که روزنامه نیویورکر جمع آوری کرده است.

  • میدانید من بطور اتوماتیک به سمت خوشگلها کشیده میشوم. و شروع میکنم به بوسیدن آنها، مثل آهنربا، فقط بوسیدن. حتی منتظر نیز نمیشوم.وقتی شما یک ستاره باشی آنها اجازه میدهند هرکاری بکنی. میتوانی … شان را چنگ بزنی. هرکاری بخواهی میتوانی بکنی.
  • تمامی زنانی که در سریال کارآموز شرکت میکردند تماما آگاهانه و یا نا آگاهانه بدشان نمیآمد که با من بخوابند.
  • اگر ایوانکا دخترم نبود حتما  با او قرار ملاقات اجرا میکردم
  • انگشتان دستهای من دراز و زیبا هستند همانگونه که اندام دیگرم  که ثبت هم شده دراز است. 
  • تنها تفاوت من با دیگر کاندیداها این است که من صادق هستم و زنهایم خوشگلتر هستند.
  • آی کیو من بالاتر از همه است. نیاز نیست احساس حماقت به شما دست بدهد تقصیر خودتان نیست.
  • کسی که همین امروز مردم فقیر کشورهای جهان سوم  را چاه مستراح میخواند،
  • کسی که در یک برخورد آشکار نژادپرستانه دیگر شناسنامه اوباما را تقلبی میخواند.
  • کسی که در مورد همسر رابرت پتینسون (یک هنرپیشه مطرح انگلیسی) اینگونه اظهار نظر میکند: رابرت نباید

سقوط انسان به حیوان درتیره ترامپکریستین استوارت را قبول کند او مانند یک سگ به او خیانت کرده و بازهم خیانت خواهد کرد.

  • https://www.facebook.com/GoldenGlobes/videos/1420657734642907/
  • مهاجران مکزیکی را متجاوزین به ناموس میخواند
  • من دوستان بسیاری دارم که همجنسگرا هستند ولی من یک سنتی هستم.
  • کاندیدهای دیگر رفتند داخل و متوجه نشدند که کولر کار نمیکند و مانند سگ عرق کردند، آنوقت میخواهند داعش را شکست بدهند؟
  • نگاه کنید دستهای کاندیداهای دیگر را اگر دستشان کوتاه است حتما چیزهای دیگرشان نیز کوتاه است. مال من تضمینی است.
  • مهم نیست که رسانه ها در مورد زنان چه مینویسند کافیست طرف خوشگل باشد همین کافیست براش
  • میدانید من بطور اتوماتیک به سمت خوشگلها کشیده میشوم. و شروع میکنم به بوسیدن آنها، مثل آهنربا، فقط بوسیدن. حتی منتظر نیز نمیشوم.وقتی شما یک ستاره باشی آنها اجازه میدهند هرکاری بکنی. …شان را چنگ بزنی. هرکاری بخواهی میتوانی بکنی.
  • پدرترامپ یک آمریکایی-آلمان در جریان تظاهرات کوکلوس کلانهای دستگیر میشود. وی توسط دادستان نیویورک متهم شد به اینکه خانه هایش را به سیاه پوستان اجاره نمیدهد .
  • در سی سال گذشته 24 زن ادعا کرده اند که ترامپ به آنها تجاوز کرده است.
  • ضدیت مشخصی با مسلمانان دارد.

خوب آیا در این فرقه هیچ چیز باقی مانده است؟ آیا برای رسیدن به قدرت باید خود را در معرض دستان بلند این جانور انسان نما قرار داد؟ که حتی به دخترش هم رحم نمیکند.؟ آیا باید از این انسان (فکرا) ماقبل تاریخی کمک و استمداد طلبید؟ آیا اظهار نظرهای او در مورد ایران و ایرانیان توهین به بشریت نیست؟

واقعیت این است که دست به دامن ترامپها شدن مرا یاد همان داستانی که پدر یکی از دوستان در آلبانی برایش تعریف کرده بود میاندازد که نوشته بود: در دوران فئودالی افراد پست و حقیر حتی از اینکه توسط خان بعنوان قرمساق خوانده میشدند بدان افتخار میکردند.  چون فکر میکردند اینگونه مطرح میشوند و از بقیه که چنین خوانده نشده اند برترند.

بایدن می‎خواهد با یک رشته فرمان اجرایی برخی دستورات بحث‌انگیز ترامپ را لغو کند

گزارش شده است که جو بایدن قصد دارد پس از در اختیار گرفتن قدرت در ماه ژانویه، با یک رشته‌ دستورات اجرایی، ضمن لغو برخی اقدامات جنجالی دونالد ترامپ، وضعیت را به حالت قبل بازگرداند، از جمله الحاق دوباره به توافقنامه آب و هوایی پاریس و همچنین عضویت مجدد در سازمان بهداشت جهانی. تا کنون اشاره‌ای به بازگشت آمریکا به توافق هسته‌ای سال ۲۰۱۵ (برجام) با ایران و دیگر قدرت‌های جهانی نشده‌ است.

گمان می‌رود دستورات آقای بایدن شامل صدور یک رشته فرمان‌های اجرایی خواهد بود؛ دستورهای مکتوبی که رئیس جمهور به سازمان های دولت فدرال می دهد و نیازمند تصویب کنگره نیست. هدف آنها لغو سیاست های بحث انگیز دولت ترامپ است.

به گزارش رسانه های آمریکایی اینها شامل موارد زیر است:

  • آقای بایدن دوباره به توافق اقلیمی پاریس خواهد پیوست، که آمریکا روز چهارشنبه رسما از آن خارج شد
  • او تصمیم دولت ترامپ برای خروج آمریکا از سازمان بهداشت جهانی را لغو خواهد کرد
  • او به مقررات منع سفر شهروندان هفت کشور مسلمان از جمله ایران پایان خواهد داد
  • او یک سیاست دولت باراک اوباما دایر بر اعطای موقعیت مهاجرت به مهاجران بدون مدرک که به عنوان کودک وارد آمریکا شده اند را احیا خواهد کرد

آقای بایدن که پیروزی او روز شنبه پیش‌بینی شد هم اکنون مشغول پیش بردن برنامه هایش برای به دست گرفتن قدرت در ماه ژانویه است.

مقابله با همه گیری ویروس کرونا اولویت اصلی

[spacer height=”15px”]جو بایدن تیم انتقال قدرت تشکیل داده است اما آقای ترامپ هنوز شکست را نپذیرفته[spacer height=”15px”]
توضیح تصویر،جو بایدن تیم انتقال قدرت تشکیل داده است اما آقای ترامپ هنوز شکست را نپذیرفته

تیم جو بایدن رئیس جمهور منتخب آمریکا می گوید که مقابله با همه گیری ویروس کرونا اولویت اصلی او بعد از پیروزی مقابل دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا خواهد بود.

تیم آقای بایدن با اعلام اولین گام های دوره انتقال قدرت، گفت که تست کرونا در سطح گسترده تری انجام خواهد شد و دولت از مردم خواهد خواست ماسک بزنند.

او همچنین بر اقتصاد، مقابله با نژادپرستی و تغییر اقلیم تمرکز خواهد کرد.

آقای ترامپ هنوز شکست را نپذیرفته و پیروزی آقای بایدن هنوز رسمی نیست چون شمارش آرا در ایالات کلیدی ادامه دارد، با این حال شبکه های عمده خبری و موسسات تحقیقاتی با توجه به وضعیت آرا تا اینجا او را برنده انتخابات قلمداد می کنند.

supporter walks past sign[spacer height=”15px”]

آقای بایدن شنبه شب در اولین سخنرانی به عنوان رئیس جمهور منتخب گفت که اکنون “وقت التیام” زخم های کشور است و قول داد که “کشور را نه دچار شکاف بلکه متحد کند”. او خطاب به هواداران آقای ترامپ گفت: “باید از دشمن دانستن مخالفان خود دست برداریم.”

به علاوه جو بایدن و کامالا هریس بدون فوت وقت، یک وبسایت و یک حساب توییتر برای دوره انتقال قدرت راه انداخته اند.

با در نظر گرفتن این که بایدن چهل و ششمین رئیس‌جمهوری آمریکا خواهد بود شناسه توییتری @Transition۴۶ برای این کار انتخاب شده و این حساب تا کنون توییت‌هایی را در ارتباط با دوره انتقال (تا ۲۰ ژانویه که بایدن در مراسم تحلیف حاضر می‌شود) منتشر کرده و در آن‌ها از اولویت‌های این تیم گفته است.

تیم بایدن وبسایت ” دوباره بهتر بسازیم” را هم راه انداخته که شامل نقشه‌هایی برای “اطمینان از انتقال موفق قدرت از تیم کنونی حاضر در کاخ سفید به تیم بایدن-هریس” است. به نوشته این وبسایت تیم انتقال قدرت بایدن و هریس با “یک تیم مشاوران متنوع و رهبرانی قابل احترام و کارمندانی از بخش‌های مختلف” همکاری می‌کند.

نتیجه پیش بینی شده انتخابات به این معنی است که آقای ترامپ به اولین رئیس جمهور از دهه ۱۹۹۰ تاکنون بدل می شود که یک دوره خدمت می کند.

در تحولی دیگر جورج دبلیو بوش رئیس جمهور سابق آمریکا با تبریک گفتن به آقای بایدن به مردم آمریکا اطمینان داده است که انتخابات منصفانه برگزار شده و نتیجه روشن است.

ترامپ[spacer height=”15px”]
توضیح تصویر،آقای ترامپ در حال رفتن از کاخ سفید به مقصدی که اعلام نشده

پرهیز دونالد ترامپ از رسانه‌ها و ادامه ادعاهای توییتری

دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا که از زمان اعلام برنده انتخابات ریاست جمهوری این کشور اظهارنظر علنی نکرده است بار دیگر در یک رشته توییت مدعی تقلب در انتخابات شد و گفت “دزدها” هر جا “که مهم بود هر رایی را که توانستند دزدیدند.” ادعایی که برای آنها مدرک و یا شواهدی ارایه نداده است.

در همین حال ستاد انتخاباتی آقای ترامپ و وکلای حزب جمهوری‌خواه اقدام‌های حقوقی برای زیر سوال بردن نتیجه انتخابات در ایالت‌های تعیین‌کننده را آغاز کرده‌اند.

آقای ترامپ که بارها بدون ارائه دلیل و مدرک مدعی تقلب در انتخابات شده، نوشت “بهترین شرکت نظرسنجی بریتانیا” امروز گفته است غیرممکن است جو بایدن در برخی ایالت‌ها بیشتر از باراک اوباما رای آورده باشد. هیچ مدرکی در این باره وجود ندارد.

او همچین در توئیتر نوشت “شهادت‌نامه‌های رسمی” که حاکی از تقلب در انتخابات هستند باید بررسی شوند.

آقای ترامپ به رای قاضی دادگاه عالی ساموئل آلیتو اشاره کرد که “رای‌هایی را که بعد از مهلت قانونی رسیده‌اند جدا کنند” که به گفته آقای ترامپ شامل “گروه بزرگی” از آرا می‌شود.

رای قاضی آلیتو مربوط به مهلت قانونی نبوده است بلکه مربوط به جدا کردن رای‌هایی بوده است که بعد از روز انتخابات رسیده‌اند.

دادگاه عالی پنسیلوانیا مهلت دریافت رای را ششم نوامبر یعنی سه روز بعد از انتخابات تعیین کرده بود. حزب جمهوری‌خواه دو بار درخواست تجدید نظر کرد؛ بار اول ناموفق بود اما بار دوم صدور حکم به بعد از مشخص نتیجه انتخابات موکول شد. دو روز پیش حزب جمهوری‌خواه دوباره این موضوع را مطرح کرد و قاضی آلیتو دستور داد مسئولان برگزاری انتخابات تمام رای هایی را که بعد از روز انتخابات دریافت کرده‌اند جدا کنند.

به نظر می‌رسد این تصمیم برای رسیدگی به شکایت‌های احتمالی آتی باشد و بیشتر کارشناسان می‌گویند بعید است در صورت شکایت، دادگاه تغییری در نتیجه بدهد.

آقای ترامپ همچنین نوشت در شهرهایی مثل دیترویت و فیلادلفیا مشکلاتی در انتخابات وجود داشته و “اشکال سیستماتیک” در معتبر شناختن رای‌ها بر “کل نتیجه انتخابات” اثر گذاشته است.

این در حالی است که ناظران بین‌المللی و همچنین بازرسان سازمان توسعه و همکاری‌های اقتصادی می‌گویند دلیلی برای تخلف سیستماتیک در رای‌گیری و رای‌شماری در انتخابات آمریکا نیافته‌اند.

ترامپ[spacer height=”15px”]
توضیح تصویر،آقای ترامپ دیروز ساعاتی طولانی‌تر از معمول را در زمین گلف خود گذراند

آقای ترامپ و حزب جمهوری‌خواه هنوز پیروزی جو بایدن را به رسمیت نشناخته‌اند و هارمیت دیلان یکی از اعضای تیم حقوقی آقای ترامپ به بی‌بی‌سی گفت “اعلام پیروزی یا پذیرفتن شکست برای همه زود است” و مردم آمریکا باید منتظر تکمیل روند شمارش آرا بمانند.

او همچنین گفت تا تمام رای‌ها شمرده نشوند و نتیجه چالش‌های حقوقی مشخص نشود اجماع نظری حاصل نخواهد شد.

رودولف جولیانی وکیل آقای ترامپ هم از کاربران توئیتر خواسته است حدس بزنند چگونه “هشتصد هزار رایی که دونالد ترامپ در شب انتخابات جلو بوده با صدها هزار رای پستی که بدون حضور ناظران حزب جمهوری‌خواه شمرده شده خنثی شده است.” او نوشت در این باره به دادگاه شکایت خواهد کرد.

برخلاف آنچه آقای جولیانی نوشته مشخص شده ناظران حزب جمهوری‌خواه در شمارش آرا حضور داشته‌اند و فقط در فیلادلفیا دادگاه اجازه داده فاصله آنها با شمارندگان رای کمتر شود.

جولیانی[spacer height=”15px”]
توضیح تصویر،محل نامتعارف کنفرانس خبری آقای جولیانی در فیلادلفیا باعث واکنش کاربران شبکه‌های اجتماعی شده است

وکیل آقای ترامپ همچنین در کنفرانسی خبری در فیلادلفیا گفت شبکه‌های خبری نتیجه انتخابات را تعیین نمی‌کنند بلکه “دادگاه” است که نتیجه انتخابات را مشخص می‌کند.

بر خلاف گفته آقای جولیانی تنها در انتخابات سال ۲۰۰۰ نتیجه انتخابات را دادگاه تعیین کرد چون طبق قانون فاصله رای دو نامزد بسیار نزدیک بود و در نهایت نتیجه انتخابات را حدود پانصد رای در ایالت فلوریدا تعیین کرد. اما فاصله رای آقای بایدن با آقای ترامپ در ایالت‌های سرنوشت‌ساز بیش از آن است که با اقدام حقوقی بتوان نتیجه را تغییر داد.

از روز انتخابات وکلای حزب جمهوری‎خواه و ستاد انتحاباتی آقای ترامپ در ایالت‌های پنسیلوانیا، نوادا، میشیگان و جورجیا حداقل ده شکایت به دادگاه برده‌اند. از پنج شکایتی که در پنسیلوانیا مطرح شده سه شکایت هنوز در دست بررسی است اما دادگاه‌ها دیگر شکایت‌ها را وارد ندانسته‌اند.

هشدار آلمان: اختلاف آمریکا و اروپا بر سر ایران و برجام باید پایان یابد

وزیر خارجه آلمان هشدار داده است که اختلاف نظر آمریکا و اروپا بر سر ایران و برجام باید تمام شود وگرنه مذاکرات و تلاش‌ها به جایی نمی‌رسد.  هایکو ماس در مصاحبه‌ای رادیویی درباره همکاری با جو بایدن و دولت بعدی آمریکا درباره ایران گفت: “وقتی آمریکا سیاست فشار حداکثری را در پیش گرفته و ما رویکرد مذاکره را در نظر داریم، رسیدن به نتیجه بسیار دشوار است. ما باید دوباره به هم برگردیم.”  دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا بعد خروج از برجام با وضع تحریم‌های بی‌سابقه، سیاست فشار حداکثری علیه ایران را در پیش گرفت و ایران در مقابل تعهدات خود در قبال برجام را کاهش داد.

جو بایدن، رئیس جمهور منتخب آمریکا که زمان امضای برجام معاون باراک اوباما، رئیس جمهور وقت بود، در دوره مبارزات انتخاباتی خود گفت که قصد دارد از برجام به عنوان “نقطه شروعی برای ادامه مذاکرات ” استفاده کند، به این شرط که ایران به تعهداتش برگردد.  مقام‌های ایران در روزهای گذشته بارها تاکید کرده‌اند که تنها راه مورد قبول این کشور بازگشت دولت بعدی آمریکا به برجام و ادامه مذاکرات در همان چارچوب است.  رهبر ایران می‌گوید هر شخصی رئیس جمهور آمریکا شود، ‘تاثیری در سیاست ایران ندارد’   روحانی از دولت بعدی آمریکا خواست گذشته را جبران کند جو بایدن: خروج ترامپ از برجام زمینه‌ساز رویارویی نظامی شده   اروپا آماده شنیدن پیشنهاد آمریکا وزیر خارجه آلمان امروز در مصاحبه با رادیو دویچلند فونک گفت که با روی کار آمدن دولت جو بایدن “قطعا این بحث در آمریکا پیش می‌آید که آیا باید به توافق موجود برگردند یا احتمالا توافقی گسترده‌تر را در نظر بگیرند.”

او گفت اروپا آماده صحبت درباره این موضوع است و هشدار داد که “اگر اروپا و آمریکا دو استراتژی کاملا متفاوت در پیش بگیرند، در مقابل ایران -چه از نظر قابلیت هسته‌ای و چه نقش منطقه‌ای- به جایی نخواهیم رسید.” وزیر خارجه آلمان گفت آمریکایی‌ها معتقدند که توافق فعلی بیش از حد بر موضوع هسته‌ای تمرکز دارد و برنامه موشکی ایران و نقش جمهوری اسلامی در منطقه را نادیده می‌گیرد. “اگر این موضع می‌تواند مبنایی باشد برای این که ما (اروپا و آمریکا) بتوانیم با هم با مسئله روبرو شویم، می‌توانم تصور کنم که راهی خواهد بود که دوباره ما را به هم بر‌گرداند.”

این در حالی است که سعید خطیب‌زاده، سخنگوی وزارت امور خارجه ایران امروز گفت: “ایران بارها اعلام کرده برجام مربوط به گذشته است و قابل باز شدن نیست.”  آقای خطیب‌زاده گفت که جمهوری اسلامی، آمریکا را ناقض قطعنامه مربوط به برجام می‌داند و “خسارت‌های زیادی به ملت ایران زده است. بنابراین ایران در جایگاه خواهان است و آمریکا باید پاسخ دهد.”

آقای ماس هم امروز در مصاحبه‌اش هشدار داده که هرگونه پیشنهاد خارج از برجام برای جلب رضایت آمریکا بدون دخیل کردن ایران نتیجه‌ای نخواهد داشت.

ترامپ علیه ترامپ؛ شکاف در خانواده ترامپ بر سر پذیرش شکست

شماری از اعضای حزب جمهوریخواه پیروزی بایدن در انتخابات را تبریک گفته‌اند. ترامپ همچنان از تقلب انتخاباتی سخن می‌گوید. همین موضوع باعث بروز شکاف در خانواده ترامپ شده است. همسر و داماد در یک سو و پسرانش در سوی دیگر.

جرد کوشنر، مشاور ارشد دونالد ترامپ و داماد او بر این باور است که زمان پذیرش شکست در انتخابات ریاست جمهوری فرا رسیده و از پدر زن خود خواسته است به شکست در کارزار انتخاباتی گردن نهد. این موضوع را دو منبع خبری به اطلاع خبرنگار “سی‌ان‌ان” رسانده‌اند.

از سوی دیگر فرستنده خبری “سی‌ان‌ان” به نقل از یک منبع خبری دیگر گفته است که ملانیا ترامپ، همسر دونالد ترامپ نیز از او درخواست مشابهی کرده است.

این در حالی است که هر دو پسر دونالد ترامپ، دونالد جونیر و اریک، از او خواسته‌اند به دعوای حقوقی بر سر نتایج انتخابات در برخی از ایالت‌ها ادامه دهد.

پسران ترامپ از او خواسته‌اند تا با ادامه مناقشه حقوقی کار را به دادگاه و پس از آن به دیوان عالی بکشاند. ترامپ تا این لحظه این سیاست را دنبال کرده است. او بار دیگر با انتشار یک پست توییتری از “تقلب در انتخابات” و “سرقت دوره دوم زمامداری” خود سخن گفته است.

پسران ترامپ از او خواسته‌اند حزب جمهوریخواه را تحت فشار قرار داده و فرمانداران ایالت‌های کلیدی را ناگزیر به تن دادن به بازشماری آرا بکند.

بر اساس قانون اساسی آمریکا، ایالت‌ها باید تا روز هشتم دسامبر رسما نتایج تایید شده انتخابات را اعلام کرده و روز ۱۴ دسامبر کالج الکترال رئیس جمهور آینده را تعیین کند.

هدف از این مشاجره حقوقی ایجاد وقفه در روال عادی کار اعلام شده است. چنین امری می‌تواند پای دیوان عالی را به میان بکشد. این در حالی است که دونالد ترامپ و تیم انتخاباتی او تا کنون هیچ دلیل و مدرکی دال بر تقلب در انتخابات ارائه نکرده‌اند.

شکاف در مواضع اعضای خانواده ترامپ در شرایطی پدید می‌آید که شماری از اعضای ارشد حزب جمهوریخواه و از جمله جورج دبلیو بوش پیروزی جو بایدن را به او تبریک گفته‌ و از رویکرد دونالد ترامپ انتقاد کرده‌اند.

منبع: دویچه وله

با بالاگرفتن احتمال انتخاب جو بایدن کک به … چه کسانی افتاده است؟

اسرائیل، مفقود رجوی، شیوخ عرب منطقه، سلطنت طلبهای وطن فروش، و جنگ طلبان میهن فروش، و بیطرفان در قبال حمله نظامی بکشور(جنگ طلبان خجول)، که همگی نا امید از مردم ایران به ترامپ دخیل بسته بودند که کاری برایشان بکند. ایران و رویکرد به ایران عطف به نسل جدیدی از مردم ایران در حال یک چرخش تاریخی است. مردم ایران نشان داده اند که همچون دوران قاجار و پهلوی دوران سیاستمداران خود فروخته به اقطاب جهانی (استعمار انگلیس و روس در گذشته  و آمریکا و متحدین او امروزه) برای پیش برد امیال سیاسی  ضد ایرانیشان بسر آمده است.

چهار سال گذشته نشان داد که، نه تحولات ایران را اقطاب جهانی میتوانند رقم بزنند، (هرچند میتوانند به اندازه خود در آن اثر گذار باشند) و نه مزدورن و جیره خورانشان میتوانند نقشی در سیاستهای داخلی کشور بازی کنند. استقامت در مقابل بزرگترین و گسترده ترین، فشارهای تحریمی و حملات نظامی و سیاسی و … تاریخ، که طی این چهار سال از طرف آمریکا و اسرائیل و عربستان و بقیه مزدوران عرب منطقه و ایرانیانی همچون مفقود رجوی و بسیاری خارجه نشینها که برای ترامپ هورا میکشیدند به کشور وارد شد، نشان داد که مردم ایران در حال پشت سر گذاشتن یک پیچ تاریخی است و نمایشی از استقلال رای را در جهان به ظهور رساند که شاید بتوان آنرا مانند اقدام ملی کردن صنعت نفت و بزانو در آوردن اسعتمار انگلیس برای اولین بار در تاریخ رابطه کشورهای استعمارزده و استعماری به حساب آوردکه سرمشقی خواهد بود برای دیگر کشورها که زیر فشارهای استعماری و ظالمانه و غیر قانونی آمریکا و … کمرشان خم نشده و به پیروزی امیدوار باشند. جامعه مفت خور خارج کشور که چهل سال را به بطالت گذرانده بود و با سرکار آمدن ترامپ نبش قبر شده بودند حالا یا باید در تمامی عملکردها و رویکردشان به مردم ایران تجدید نظر کنند و یا چهل سالی دیگر را منتظر ظهور ناجی ترامپ نشانی دیگر باقی بمانند.

بایدن و نتانیاهو

[spacer height=”15px”]

انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا که هنوز نتیجه نهایی آن مشخص نشده در کشورهای مختلف دنیا بازتاب وسیعی یافته است.

بنیامین نتانیاهو، دونالد ترامپ را “بهترین دوست اسرائیل در کاخ سفید” دانسته و این سئوال وجود دارد که در صورت ریاست جمهوری جو بایدن، روابط دو کشور متحد، دچار تغییر و تحولاتی خواهد شد یا نه.

طی روزهای گذشته، تحلیلگران اسرائیلی این سئوال را پرسیده‌اند که آیا دولت این کشور خود را برای تغییر احتمالی سیاست‌های دولت بعدی آماده کرده یا نه.

روزنامه‌های اسرائیلی در گزارش‌هایی به برخورد احتمالی جو بایدن با این کشور و خاورمیانه در صورت پیروزی اشاره کرده‌اند.

خط

“تعهد به امنیت و نه به اشغال”

ناهوم بارنیا، ستون‌نویس روزنامه میانه‌رو و پرمخاطب یدیعوت اخرونوت، می‌گوید “من سال‌ها پیش با بایدن در بیت المقدس دیدار کردم. درک گسترده او از سیاست خاورمیانه و اسرائیل من را شگفت‌زده کرد. او هم مثل همه دموکرات‌های متولد دوران جنگ جهانی دوم و هولوکاست حامی اسرائیل بود. حمایت از ایده، نه سیاست: تعهد به امنیت، نه به اشغال… او در هشت سال ریاست‌جمهوری اوباما معاون او بود. در آن سال‌ها شکاف میان برخورد بایدن با اسرائیل و برخوردش با نتانیاهو بیشتر شد. از آن زمان به بعد نسلی در حزب دموکرات رشد کرده است که اسرائیل را مترادف استعمار، اشغال، و بدتر از همه، ترامپ تلقی می‌کند. نتانیاهو پل ارتباطی میان اسرائیل و این قدرت جدید در حزب دموکرات را تخریب کرد، یا دست‌کم به آن آسیب زد. او و بایدن رابطه خوبی با یکدیگر خواهند داشت.”

نتانیاهو و ترامپ
نتانیاهو و ترامپ در مورد ایران و برجام هم‌نظر بودند

یوسی ورتر، نویسنده سرمقاله روزنامه مستقل و چپگرای هاآرتص، می‌گوید “اگر فرض کنیم که بایدن رئیس‌جمهور است، موارد زیر موضوع اصلی روابط اسرائیل و آمریکا خواهند بود. اول از همه، مساله ایران دوباره مطرح خواهد شد. فرض این است که بایدن می‌خواهد به توافق هسته‌ای بازگردد… دوم، پای رهبری فلسطین مجددا به واشنگتن، کاخ سفید و وزارت خارجه باز خواهد شد. نمایندگی سازمان آزادی‌بخش فلسطین دوباره شروع به کار خواهد کرد و فرستادگان آمریکایی در رام‌الله دیده خواهند شد. نتانیاهو مجبور خواهد بود که یک دوره تطبیقی نه چندان راحت را سپری کند… بعید است بین آن‌ها دعوایی جدی پیش بیاید. او و بایدن دوستان خوب یکدیگر محسوب می‌شوند و از آن قسم دشمنی‌ها که بین نتانیاهو و اوباما یا کلینتون‌ها وجود داشت خبری نیست…”

ماتی توچفلد، نویسنده روزنامه اسرائیل هایوم که طرفدار نتانیاهو است، می‌گوید “اتفاقا نتانیاهو عقیده دارد که پیروزی بایدن ممکن است به برخورد تخاصمی ایالات متحده با شهرک‌های کرانه غربی منجر شود، و همچین بازگشت به روال عادی محکومیت هر گونه ساخت‌وساز جدید در این شهرک‌ها، و شاید حتی تجدید فشار آمریکا برای شروع مجدد مذاکرات سیاسی. اما مقاومت در برابر این خواسته‌ها به سختی و پیچیدگی دوره اوباما نخواهد بود. بایدن با اوباما فرق دارد. اگر ترسی باشد به خاطر توافق هسته‌ای با ایران است. بایدن از ابتدا موافق این توافق بود و از ترامپ به خاطر خروج از آن انتقاد کرد…”

زوی بارئل، نویسنده روزنامه هاآرتص، می‌گوید “حتی پیش از این که ترکیب آراء در کالج الکترال خبر از پیروزی احتمالی نامزد دموکرات بدهد، عبدالفتاح سیسی، رئیس‌جمهور مصر، طی هفته جاری خیلی سریع صدها زندانی سیاسی را که از سال ۲۰۱۴ در بازداشت بودند آزاد کرد. توییت ماه ژوئیه بایدن که در آن گفته بود ‘دیگر چک سفید برای دیکتاتور محبوب ترامپ صادر نخواهد شد’ به وضوح در گوش آقای سیسی پیچید… بایدن، اگر رئیس‌جمهور شود و توییت‌هایش معیار باشد، به نظر می‌رسد که می‌خواهد ارزش‌ و آرزوهای حزب دموکرات را به کرسی بنشاند؛ سیاستی خارجی که دو هدف را دنبال می‌کند – حقوق بشر و دفاع از منافع ایالات متحده. اما او می‌داند که وقتی پای دیکتاتورها در میان است، قدرت آمریکا نامحدود نیست…”

تیتر روزنامه‌های ششم نوامبر اسرائیل

هاآرتص، روزنامه مستقل و چپگرا:

لبه شمشیر – جو بایدن در یک‌قدمی ریاست‌جمهوری آمریکا؛ اقدام قضایی ستاد ترامپ در چهار ایالت.

یدیعوت اخرونوت، روزنامه پرمخاطب و میانه‌رو:

تا آخرین رای – جو بایدن در آستانه کاخ سفید و ادامه شمارش آراء در پنج ایالتی که رئیس‌جمهور بعدی آمریکا را مشخص خواهند کرد.

اسرائیل هایوم، روزنامه رایگان حامی نتانیاهو:

از نبرد در صندوق رای تا جنگ در دادگاه – درخواست ترامپ مبنی بر توقف شمارش آراء در چند ایالت با ادعای تقلب.

13آبان، اشغال سفارت آمریکا، "مجاهدین"، جامعه "چپ" و "روشنفکران" ایران ، زخم ماندگار بر تن و جان ایران

بقلم داود باقروند ارشد

[spacer height=”20px” id=”2″]

شاملو
شاملو

هدف از این نوشتار و باز بینی برگزاری سالگرد 13 آبان 1358 منجر به اشغال سفارت آمریکا، نقش جامعه به اصطلاح “چپ” ایران و “روشنفکرانش”!، طرح این مطلب یا نمایناندن پدیده ای است در جامعه ایران تحت نام “سیاست زدگی”. که همواره از زمان عباس میرزا (زمان اولین قدمهای تلاشهای سیاست زده جهت پیشرفت ایران) بوضوح نه تنها عامل شکستهای متعدد بلکه مانع پیشرفت اقتصادی-اجتماعی و امر دستیابی به دمکراسی و آزادی ایران و قدم گذاشتن و سوار شدن بر قطار ترقی و تعالی کشور متناسب با بقیه کشورهای پیشرفته جهان بوده است، بلکه سیاست زدگی توانسته  با صدمات جبران ناپذیر و حدر دادن کلان منابع کشور، آنرا به قعر جدول مدار پیشرفت کشورها سقوط دهد.[spacer height=”15px”]

“چپ” های ایران در سایه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر  سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابیگیر براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند. و خود را بزرگترین بانکداران مبارزه ضد امپریالیستی تلقی کرده، بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی از گروههای آپوزیسیون عمان، نیکاراگوئه، اریتره، فلسطین، … در تهران سان میدیدند و به آنها پیشنهاد خرید سهام بسیار پرسود و رو به رشد خود در بازار بورس ضد امپریالیستی را پیشنهاد کرده نقشه ها برای ایران و جهان را برای آنها و با همکاری آنها البته به رهبری خودشان ترسیم میکردند[spacer height=”15px”]

امروزه “چپ”   ایران و حتی “روشنفکران”  ایران و همچنین کسانیکه با باز نشر الکترونیک اخبار ایران و در عمده موارد همراه با فحاشی و نفرت پراکنی، خود را مدعی و دلسوز جا میزنند بیاد باید بیاورند یا به یادشان باید آورد که:[spacer height=”15px”]

غالب اندیشمندان! و “روشنفکرانِ چپ” کشور بعد از پیروزی انقلاب 22بهمن و البته همه گروههای مدعی “چپ”   و مبارزه، چگونه توانستند یکی از بزرگترین صدمات سیاسی اجتماعی را به ایران وایرانی در زمینه سیاست داخلی و خارجی بزنند. چنانکه بعد از 40 سال هم مردم ایران گرفتار آن هستند و هم معلوم نیست که تا چه زمان در آینده این گرفتاری ادامه یابد و مردم کشور باید تا چه زمانی بهای آن را بپردازند.

[spacer height=”15px”]

چپ و روشنفکران چپ و تابلو مبارزه ضد امپریالیستی 

[spacer height=”15px”]

سوق دادن جامعه ملتهب و جوانان پرشور اما نا مطلع و بی تجربه بعد از سرنگونی شاه، بسمت امر پوشالی مبارزه با امپریالیزم به سرکردگی امپریالیزم آمریکا، توسط گروههای “چپ”   ایران دریک رقابت افسار گسیخته باهمدیگر، آنچنان فشاری به جامعه و سیاستمداران و البته موتور محرک تحولات 22 بهمن یعنی جوانان آورد که توانستند بدست همان جوانان و با طراحی دستهای پشت پرده،  مبارزه به اصطلاح ضد امپریالیستی را به آواری بر سرمردم و خودشان  تبدیل کنند.  [spacer height=”15px”]

غیر قابل قبول است که بپذیریم صرفا عده ای تظاهر کننده از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و بصورت خودجوش در آنجا باقی ماندند. چون هرکودک مدرسه روابط سیاسی و بین المللی میتواند و میتوانست درک کند که کشوری که تا بن و استخوان وابسته به آمریکا (یک قدرت جهانی) بوده، قدرتی که نقش کلیدی اگر نتوان گفت نقش مهم در پیروزی بدون خونریزی عمده و طولانی انقلاب داشته، آنهم با خنثی کردن تلاشهای کودتای ارتش شاهنشاهی توسط سرهنگ هویزر، تا از آن طریق انتقال قدرت با کمترین خونریزی صورت پذیرد و حاکمان و پیش برندگان انقلاب که خود در حال مذاکره و سازماندهی چنین نقل و انتقال کم هزینه قدرت بوده اند، دست به این کار بزنند و ندانند که چنین عملی چه بهایی خواهد داشت و تنها ضرر کننده آن نیز نه آمریکا بلکه ایران و تنها سود برنده آن اتحاد جماهیر شوروی خواهد بود. آنهم در اوج جنگ سرد در جهان.[spacer height=”15px”]

نقش شوروی سابق “سود برنده اصلی” در اشغال سفارت آمریکا 

[spacer height=”15px”]

چرا که، اشغال سفارت آمریکا، بعلاوه دلایل دیگر(که به آن خواهیم پرداخت)،  اقدامی تلافی جویانه و مقابله گرایانه با آمریکا بود که تلاش داشت با پذیرش سرنگونی شاه و تن دادن به انقلاب مردم ایران به رهبری مذهبیون، خط کمربندی اسلامی در مقابل شوروی کمونیست برقرار کند. ضمنا رویکرد مثبت به انقلاب و عدم مخالفت و اقدام علیه آن توسط آمریکا، همراهی با آن در سرنگونی شاه براین سیاست آمریکا استوار بود که بتواند روابط خود را با دولت جدید حفظ و یا در حداقل در ضدیت با آن نباشد و کشور و دولت جدید را بسمت شوروی سوق ندهد. در یک کلام شرط ذهنی آمریکا در بیطرف ماندن ارتش ایران، بسمت شوروی نرفتن ایران بود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

این سناریو قطعا اگر در دسترس گروههای ایران نبود از طریق شوروی باید بدان دسترسی پیداکرده باشند. و میتوان اقدام اشغال سفارت آمریکا را در ابتدا به خنثی کردن طرح ماندگاری روابط ایران و آمریکا بعد از انقلاب توسط قطب شوروی تلقی کرد. که توسط گروههای ایرانی همچون مجاهدین و… که هنوز به مدار قطب کمونیست گردش میکردند استارت زده شد.[spacer height=”15px”]

به گمان و تلقی این قلم آمریکا با پذیرش سرنگونی شاه، و اقدامات خنثی کردن کودتای ارتش، که اگر صورت میگرفت انقلاب با شکست روبرو میشد. آمریکا آن اقدام خائنانه کودتای 28 مرداد که ایران را از مردم ایران و رهبری آن دکتر محمد مصدق گرفته بود. تلافی کرده و ایران را به مردم آن پس داد. و میتوانست  بعنوان یک نشان حسن نیت در روابط بین دو کشور تلقی شود. درنتیجه دو طرف میتوانستند با تکیه برآن از یک سطح مناسبات معقول و نه وابسته گرایانه برخوردار گردند، که در اینصورت ایران قطعا میتوانست از کمکهای آمریکا و غرب نیز در یک رابطه مستقل برخوردار شود. که مطلقا خوشآیند شوروی سابق نبود.

[spacer height=”15px”]

گذشته از نیروهای سیاسی اصلی آنروز جامعه مانند فدائیان و مجاهدین (که در مقاله دیگری اینجا کاملا بحث شده) و حزب دمکرات و…حتی جامعه روشنفکری ایران مانند کانون نویسندگان که مرکب بود از افرادی مانند آقایان احمد شاملو، غلامحسین ساعدی، پرهام، خویی، سلفانی در پیامی به دانشجویان اشغال کننده سفارت آمریکا دو روز بعد از آن  در پانزده آبان 1358 چنین نوشتند:

[su_quote cite=”اطلاعیه کانون نویسندگان ایران 2 روز بعد از اشغال سفارت آمریکا “]”دانشجویان عزیز جای بسی شادمانی است که جوهر اصلی انقلاب ایران یعنی مبارزه بی امان با امپریالیسم جهانی بویژه امپریالیسم آمریکا یکبار دیگر به همت شما فرزندان رشید ملت در دستور روز قرار گرفت. اقدام شما در لحظه ای که امپریالیسم آمریکا شاه فراری را در دامان خود پناه داده است نشان داده که دانشگاه همچنان سنگر مبارزه در راه آزادی و استقلال میهن عزیز است. و پرچم جهاد ضد امپریالیستی را قهرمانانه به دوش میکشد. ما به نمایندگی از جانب کلیه اعضای کانون نویسندگان وظیفه خود میدانیم که در این لحظات حساس به روح ضد امپریالیستی شما دور بفرستیم و آرزو کنیم که میهن ما در پرتو همبستگی و یگپارچگی همه نیروهای مترقی و ضد امپریالیست ازسلطه جهانخواران بین المللی رهایی یابد و آزادی و دمکراسی مبتنی بر حاکمیت توده ها که سنگ بنای شکوفایی اندیشه و تفکر و اعتلای فرهنگ جامعه است در پرتوی رهایی کامل ملت از سلطه امپریالیسم خونخوار هرچه زودتر در سرزمین ما تحقق یابد. ما از صمیم قلب امیدواریم همچنان که مبارزه علیه دستگاه دیکتاتوری شاه مخلوع به قیام یکپارچه خلق و سرنگونی رژیم پلید شاهنشاهی منجر شد، این بار نیز قاطعیت موضع ضد امپریالیستی شما به یک مبارزه بی وقفه و آگاهانه در همه سطوح علیه امپریالیسم بینجامد.” [/su_quote]

 [spacer height=”15px”]

در این پیام10 بار کلمه امپریالیسم و 1 بار دمکراسی تکرار شده است. نه فکر کنید دیگران غیر از این بودند. حزب توده نیز در پیامی مشابه حتی یکبارهم به دمکراسی اشاره نکرد.

[spacer height=”15px”]

نکته بسیار تلخ در بطن اینگونه اطلاعیه ها که شاید برای شاهد و ناظر بیرونی پنهان بوده و آشکار نباشد، کنایه ای بود که صادر کنندگان چنین اطلاعیه هایی مد نظر داشتند و آن اینکه خود را عالم دهر و عالم مبارزه ضد امپریالیستی و…و حاکمیت را ارتجاع مطلق و انسانهایی عقب افتاده و غیر مبارزه و حتی وابسته گرا و… می انگاشتند و تبلیغ میکردند!!  

[spacer height=”15px”]

آنارشی گری یا رادیکالیزم انقلابی

[spacer height=”20px” id=”2″]

سرمقاله نشریه مجاهد ش 12آنها بطور خطدار با اینگونه آنارشی گری به خیال خودشان حاکمیت و جامعه را بسوی رادیکالیزم سوق میدادند. همه کسانیکه در آن زمان در تشکلی عضو بودند مانند فرقه رجوی میدانند که تمام تحلیلهای داخلی آنها که در بولتنهای داخلی منعکس میشد، مبتنی بود بر این که، “حاکمیت که شاه را سرنگون کرده دیگر نمیخواهد مبارزه ضد امپریالیستی را ادامه دهد و در مسیر سازش با امپریالیسم است”!!!! و از همین رو همه توانشان را بکارگرفتند که ایران را به آشوبی که چهل سال است همه هستی کشور را به باده فنا داده است یعنی مبارزه ضد آمریکایی بکشانند.

[spacer height=”15px”]

خوب حالا خود قضاوت کنید که اگر جای خمینی و حاکمیت جدید بودید، که می دانستید در آن فضای ملتهب در میان جوانان و تشکلهای سیاسی مدعی مبارزه و جامعه ای با تابلو مبارزه و “چپ”  روبرو هستید و چنین درخواستی در اذهان دامن زده شده  برای جبران آن عقب افتادگی و زدن کنار مارکهای مرتجع و غیر مبارز و سازشکار، نباید بزنید و پدرجد به اصطلاح امپریالیسم آمریکا را “با تائید اشغال سفارت توسط جوانان تحریک شده و نفوذی همین “چپ”  نماها در بیاورید؟ 

[spacer height=”15px”]

یادتان باشد  همان زمان خمینی حتی به فشارهای وارده این چپ نما ها پاسخ داد و گفت:“به ما میگویند مرتجع”. 

[spacer height=”15px”]

فتیله انفجاری جهل و “چپ”  روی و بی خردی ایکه آن روز توسط همین “چپ”   نماها آتش زده شده تقریبا امروزه هرروز در میهن در حال انفجار است. اما بعد از گذشت زمان، همین ها طلبکار رژیم هم شده اند که چرا؟ چرا جنگ و ستیز با آمریکا؟ چرا با اسرائیل؟ چرا در لبنان و چرا در یمن؟  البته بسیاری بعد از به نوکری همان امپریالیزم در آمدن مانند مسعودرجوی بیشتر مدعی رژیم هستند!!!

 بنابراین نباید گفت خود کرده را تدبیر نیست و چه جای شکایتی؟

[spacer height=”15px”]

آیا جز این است که آنچه فـتــوای همه “چپ”  نماها و به اصطلاح “روشنفکران”  ایران بود،  یعنی “ستیز با آمریکا” را حاکمیت 40 سال است در حال اجرایش است؟!!! که امروز بسیاری از چپ ها، متاسفانه در یک چرخش خیانتبار با حمایت از تحریمها آمریکا و ترویج حمله به کشور توسط همان امپریالیسم آمریکا به دامن همان امپریالیسم افتاده اند.

[spacer height=”15px”]

آیا کسی مطلع است که این “روشنفکران” و گروههای به اصطلاح “چپ” با دادن آن اطلاعیه ها و افروختن آن آتش و سوزاندن خانمان مردم ایران بعدها ابراز پشیمانی از کار و بلایی که بر سر ایران و ایرانی آورده اند کرده باشند؟نکند آنها هم مثل مسعود رجوی (خدای خوداخوانده) هیچگاه اشتباه نمیکنند؟!! و اگر در وسط ظهر و در اوج درخشش آفتاب تموز گفتند که شب است، این بر فلک است که باید اطاعت کند و برخورشید است که باید خاموش شود تا حرف این خدایان “چپ”  خود خوانده به اثبات برسد؟

[spacer height=”15px”]

بررسی بعضی حوادث و انگیزه های منجر به اشغال سفارت آمریکا

[spacer height=”15px”]

سوال اساسی دیگر اینکه آیا میتوان قبول کرد و آیا منطقی است که اتحاد جماهیر شوروی آن زمان با آن ید و بیضاء که نصف جهان را زیر بیرق خود داشت و احزاب ایرانی مانند مسعودرجوی که بدون عقد و جاری شدن صیغه به ازدواجش در میآمدند، چه بدلیل بخدمت گرفتن شاه توسط آمریکا علیه ش در مرزهای جنوبیش با مستقر کردن بزرگترین ایستگاههای شنود در ایران و هزارن منافع پنهان و آشکاری که با حضور سی آی ا (سیا) در ایران  در حاکمیت پهلوی از دست داده بود، حال که انقلاب شده و عامل آمریکا سقوط کرده، نخواهد از شرایط استفاده کند و ضربه ای کاری به برهم زدن تلاش استمرار رابطه آمریکا با دولت انقلاب بزند؟!!

[spacer height=”15px”]

تهران همواره در زمان پهلوی یکی از میدانهای اصلی جنگ بین  سیا و کی جی بی (جنگ سرد) بوده است. پس چرا نباید حداقل تلاش کند بفهمد که چگونه شد که یکی از شبکه های حیاتی جاسوسی شوروی در سطح رهبران ارتش شاه (تیمسارمحمد مقربی) یکسال قبل از انقلاب با کمک سیا لو رفت و سران آن توسط شاه اعدام شدند؟ و بتواند با تجربه آن به راه اندازی دوباره آن شبکه اقدام کند؟ اقدامیکه با بخدمت گرفتن مسعود رجوی بدان پرداخت و منجر به دستگیری محمد رضا سعادتی از کادرهای رهبری سازمان شد. آنهم درست هنگام رد و بدل کردن اسناد مربوط به پرونده کشف و دستگیری  تیمسار مقربی که توسط نفوذیهای مجاهدین از دادستانی ارتش (توسط مسعود کشمیری ربوده شده بود) با مامور کی جی بی ولادیمیر فیسنکو ((پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دستور مستقیم کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی،‌ ایستگاه کا.گ.ب در تهران موفق شد در روز ۱۴ فوریه ۱۹۷۹، مقارن ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ مستقیماً‌ با مرکزیت دو سازمان مجاهدین خلق و فداییان خلق تماس بگیرد. مسئولیت این ارتباط به عهده‌ی ولادیمیر فیسنکو، افسر شاخه‌ی اطلاعات سیاسی ایستگاه مستقر در سفارت شوروی در تهران گذارده شد.ولادیمیر کیتوویچ فیسنکو، دبیر اول سفارت شوروی و عضو کا.گ.ب در رستف روسیه به دنیا آمد. او دانشجوی انستیتوی زبان‌های شرقی دانشگاه ایالتی مسکو بود و در آنجا به فراگیری زبان فارسی و انگلیسی پرداخت. سپس بورسیه‌ی دانشگاه تهران را اخذ کرد. فیسنکو به تاریخ نیز علاقه‌مند بود و مقاله‌ای درباره‌ی نفت ایران نوشته بود. وی در سال ۱۹۶۴ با نینا نیکولا پونا پکلاتیک، دانشجوی گروه عربی در همان انستیتو ازدواج کرد. همسرش که دختر یک مقام نظامی عضو هیئت مدیریه‌ی کا.گ.ب بود، همراه فیسنکو به ایران آمد و منشی سفارت شوروی در تهران شد. فیسنکو به زبان فارسی کاملاً‌ مسلط بود و با موهای مشکی و چشمان قهوه‌ای، شباهت فراوانی به ایرانی‌ها داشت.سرانجام در پی تماس فیسنکو با سران سازمان مجاهدین خلق، آنها از شوروی تقاضای دریافت اسلحه و اطلاعات کردند و برای تماس‌های فوری، شماره تماس یکی از خانه‌های امن‌شان را در اختیار فیسنکو قرار دادند. در کتاب «کا.گ.ب در ایران» که به قلم « ولادیمیر کوزیچکین»‌ یکی از مأموران این سازمان در ایران نوشته شده است، درباره‌ی ارتباطات مأموران اطلاعاتی شوروی و سران سازمان مجاهدین خلق آمده است:« برقراری روابط ما با سازمان مجاهدین خلق به رغم توهماتی که آنها داشتند، خوب پیش می‌ٰ‌رفت و گسترش می‌یافت. مجاهدین در جریان حمله به سازمان‌های رژیم شاه و سفارتخانه‌های ایالات متحده و بریتانیا توانسته بودند آرشیو اسناد ساواک را به دست آورند. وقتی این خبر را به مسکو منتقل کردیم، بلادرنگ خطاب به ما چنین نوشتند: بلافاصله با مجاهدین تماس بگیرید و از آنها اسناد مربوط به دخالت و هدایت مزدوران اطلاعاتی شوروی در ارتش و سایر دستگاه‌ها و به خصوص پرونده‌ی سرلشکر مقربی را در ساواک بخواهید….او ۳۰ سال عامل کا.گ.ب بود و از زمانی که افسری جوان بود، از سال ۱۹۴۵ به خدمت این سازمان درآمد. او بهترین عامل رزیدنسی به حساب می‌آمد و اطلاعات محرمانه‌ای را که واقعاً‌ برای اتحاد شوروی حائز اهمیت بود، در اختیار ما می‌گذاشت. در طی سال‌ها بسیار ترقی کرد و مسئول خرید اسلحه از آمریکا و دیگر کشورهای غربی شد؛ به طوری که دیگر جانشینی برای او یافت نمی‌شد. به این علت بدیهی است که با از دست رفتن مقربی در رزیدنسی یک خلأ اطلاعاتی پیدا شد. علاوه بر این که او عملاً همه‌ی افسران [Political Intelligence] PI را که در زمان‌های مختلف و در آن دوران طولانی با او کار کرده بودند، می‌شناخت.»این کتاب در ادامه به احضار فیسنکو از سوی «گنادی کازنکین» رئیس شعبه‌ی جاسوسی سیاسی در ایران اشاره می‌کند که با ابلاغ تلگرام مسکو، از او خواست فوراً با رابط خود در سازمان تماس بگیرد و با ذکر این که نیازی به رعایت مسائل امنیتی نیست، گفت: هیچ خطری ندارد. ساواک از بین رفته است و هیچ کس به تلفن‌های ما گوش نخواهد داد. همین الان از سفارتخانه به رابطت تلفن کن.)) انجامید.

[spacer height=”15px”]

کا گ ب در ایران

ریز جزئیات جاسوسی مجاهدین برای شوروی درکتاب  ولادیمیر کوزیچکین ((ولادیمیر کوزیچکین، افسر کا گ ب که در تابستان 1982 از سفارت شوروی گریخت و از طریق مرز ایران و ترکیه به غرب پناهنده شد، از اعضای اداره مقیمین غیرقانونی وابسته به اداره کل یکم کا گ ب بود.وی در این کتاب زندگی حرفه ای خود را از کارآموزی در مدرسه 101 کا گ ب در حومۀ مسکو تا ماموریت در ایران و عملیات علیه ماموران خشن ساواک و سپس علیه هواداران پر جوش و خروش رژیم جمهوری اسلامی به kحوی جالب و خواندنی شرح می دهد و ما را با ترفندها و شیوه های کا گ ب در اعزام مقیمین غیرقانونی و عملیات تعقیب و مراقبت و ضد تعقیب و جعل اسناد هویت آشنا می سازد.علاوه بر اینها اسرار فاش نشده ای از نقشه کا گ ب برای ترور شاه و طرح و اجرای نقشه حمله به کاخ ریاست جمهوری افغانستان در کابل و همچنین فعالیتهای حزب توده در ایران را به روی کاغذ می آورد.کوزیچکین در همان حال که شرحی زنده از هراسها و تنش های کار جاسوسی در محیطی خصم آلود به دست می دهد، تصویری تکان دهنده از یک دستگاه اداری فاسد در سالهای آخر عصر برژنف و صحنه هایی از انحطاط و سقوط امپراتوری شوروی را نیز ارائه می کند.ولادیمیر کوزیچکین که بطور ناشناس در انگلستان به سر می برد، تاکنون از چند سوء قصد جان سالم به در برده است)) در بخشی از کتاب بنام “سعادتی” آمده است. مسکو وقتی مطلع میشود مسعودرجوی اسناد را توانسته بدزد، به مامور کی جی بی مقیمش در تهران ولادیمیر فیسنکو و رابط سعادتی اصرار میکند که از داخل سفارت خارج از نوبت و روش معمول دیدارهای مخفی، به سعادتی زنگ بزند و قرار دریافت اسناد را بگذارند.و در مقابل مخالفت مامور کی جی بی که سیا همه تلفنها را شنود میکند به جواب و دستور مسکو “دیگر خبری از سیا نیست و کشور بهم ریخته” تسلیم میشود و تماس را مستقیم از سفارت میگیرد که اداره هشتم ساواک که توسط سیا اداره میشد آنرا شنود میکند که منجر به دستگیری ولادیمیر فیسنکو و محمدرضا سعادتی هنگام رد وبدل کردن اسناد توسط تیم ماشاالله قصاب (از عوامل سیا) گردید.[spacer height=”15px”]

آیا نباید شوروی در مقابل گستاخی سیا در دستگیری جاسوسان (سعادتی و …..) و شکست دادن مسکو در تلاش برای درک دلایل کشف بزرگترین شبکه جاسوسی 30 ساله اش در بالاترین سطوح ارتش ایران (تیمسار مقربی فرمانده تمامی طرحهای استراتژیک ارتش ایران بود و سی سال برای مسکو با مقرری ماهیانه 500 روبل جاسوسی میکرد!!)، دست به اقدامی قاطع و تلافی جویانه میزد؟ آنهم در شرایطی که همه الزامات چنین کاری در ایران بعد از سرنگونی شاه، شاهی که ظالم بود، و سیا آنرا با سرنگونی مصدق نصب کرده بود و 30 میلیون ایرانی شعارعلیه اش میدادند، آماده بود استفاده نکند و به آمریکا نگوید که اگر تو در میان ایرانیان ماشاالله قصاب ها را داری من هم مسعودرجویها را دارم و ریشه تو را از ایران میکنم؟

[spacer height=”15px”]

یادمان باشد سعادتی 12تیرماه 58 دستگیر شد و سفارت آمرکیا در 13آبان 58 یعنی چهار ماه بعد تسخیر گردید. میدانیم که نه جناح لیبرال حاکمیت (مهندس بازرگان) و نه جناح مذهبی تر حاکمیت بعد از انقلاب مطلقا چنین قصدی نداشتند و نمی توانستند داشته باشتند. چون با آمریکا مدتها بود از پاریس در ارتباط بودند.  طبق اسناد جدیدا خارج شده از طبقه بندی محرمانه آمریکا، سه روز قبل از خروج شاه از ایران، آمریکا موافقت ارتش شاه را با نخست وزیری مهندس بازرگان آنهم زمانیکه شاهپور بختیار هنوز نخست وزیر بود جلب کرده بودند.[spacer height=”15px”]

اگر فضای روزنامه ها، سخنرانیها، تجمعات آن زمان به اصطلاح “چپ” ها و به اصطلاح “روشنفکران”  تحت نفوذ فکری شوروی را بنگریم تمام آماده سازی برای یک اقدام تلافی جویانه علیه آمریکاست.[spacer height=”15px”]

میدانیم که مجاهدین چه در تجمعات بنی صدر و چه در تجمعات دیگر بدون تابلو، اما خط دار همین خط را پیش میبردند. میدانیم که در جلو سفارت آمرکیا در روز 13 آبان انبوه هواداران و اعضای سازمان باخط مشخص حضور داشتند. میدانیم کسانیکه (صدها) دانشجویی که ریختند و سفارت را اشغال کردند بنام خط امام نبودند. بعدها این نام را انتخاب کردند.[spacer height=”15px”]

میدانیم در این دوران خط جدی نفوذ عناصر مجاهد در هرکجای رژیم که امکانپذیر بود، وجود داشت.[spacer height=”15px”]

خط پیشبرد سوزاندن سیاسی و ترور بهشتی بعنوان جاسوس آمریکا!!  با شعار “بهشتی طالقانی را تو کشتی” توسط مجاهدین پیش برده میشد. و در بولتن های داخلی که بدست نگارنده هم میرسید، بهشتی را یکی از توانمندترین مدیرانی میدانستیم که میتوانست رژیم را در پیشبرد امور کمک کند و بنابرانی باید از بین میرفت. چرا مسعودرجوی قبل از 30 خرداد این خط را باید پیش میبرد؟ مگر نمیگوید که مبارزه مسلحانه به او تحمیل شده است؟!!!

[spacer height=”15px”]

سازمان مجاهدین میدانست که اشغال سفارت توسط کابینه مهندس بازرگان و مسئولین شورای انقلاب بدلیل آشکار ضربه بسیار بزرگی که به مناسبات دیپلماتیک بین المللی آن میزد مورد مخالفت قرار خواهد گرفت. از آنجا که در ایران خمینی بود که حرف آخر را میزد.  از همین رو، تلاش کردند که گروه اشغال کننده سفارت برای ادامه کار و خاتمه ندادن اشغال سفارت نام خط امام  بخود بگیرند تا با انتصاب خود به خمینی. هم دست خمینی و هم البته مخالفین اشغال سفارت را در دولت و … را ببندند. و با این گونه اطلاعیه هایی که در فوق خواندید مسئولیت عقب نشینی در قبال امپریالیزم آمریکا!! را به عهده خمینی بیندازند. که اگر پایان اشغال سفارت را پذیرفت به تهاجمات ضد امپریالیست نمایی خود و سازشکار خواندن خمینی بیفزایند و اگر هم نپذیرفت به مقصد خود رسیده اند!!!

[spacer height=”15px”]

گزارش-کامل-از-تسخیر-سفارت-آمریکا-در-اصفهان-و-تبریز-توسط-سازمان

[spacer height=”15px”]

چنان که روز بعد مجاهدین مستقلا در اصفهان و تبریز نیز دست به اشغال کنسولگری آمریکا زدند که رژیم با شدت با آنها مقابله کرد. و از کنسولگری بیرون کرد. گزارش مفصل آن در نشریه مجاهدی بچاپ رسید.[spacer height=”15px”]

هرچند حاکمیت بلافاصله دست به اقدام زد و تا توانست دانشجویان و افراد حاضر در سفارت آمریکا در تهران را تصفیه کرد و تنها کسانیکه به اصطلاح میشناخت ماندند، اما چندنفرشان نفوذی مجاهدین بودند.[spacer height=”15px”]

غرامت ۴/۴ میلیون دلاری به گروگان‌های سفارت آمریکا در تهران | جهان ...
(نفر اول از چپ برادر ابراهیم ذاکری از رهبران مجاهدین. (غرامت ۴/۴ میلیون دلاری به گروگان‌های سفارت آمریکا در تهران …

اگر یادمان باشد در زمان افشاگریهای دانشجویان از مدارک بدست آمده در سفارت آمریکا مجاهدین مستقلا با تکیه به اسنادی مستقلا دست به افشاگریهایی میزند که چرا دانشجویان همه مدارک کشف شده را افشا نمیکنند. و آشکار بود که نفوذیهایشان در میان دانشجویان به اسناد دیگر مورد ادعا دسترسی داشتند.  برادر ابراهیم ذاکری از رهبران مخفی و شناخته نشده سازمان مجاهدین یکی از دانشجویانی بود که در سفارت ماند. بعد ها این دانشجو با علنی شدن ابراهیم ذاکری در مناسبات مجاهدین، در جبهه ها کشته شد![spacer height=”15px”]

بنابراین اینگونه بود که شوروی سابق به کمک ایادی خودش مانند مسعود رجوی، ضربه کاری و نهایی خود را به اداره هشتم ساواک که در واقع سیا بود و از داخل سفارت آمریکا کنترل میشد زد. ولی بهایش را مردم ایران 40 سال است که با جنگ هشت ساله با عراق که با چراغ سبز آمریکا انجام شد، با تحریمهای خانمان برانداز، با زدن هواپیمای مسافر بری ایران، با نابودی زیرساختهای نفت در آبادان و … با عقب افتادن حرکت ایران بسمت جلو… پرداخته و میپردازد.[spacer height=”15px”]

و هنوز هم جوانان قهرمانی که شاملو و یارانش از آنها نام بردند و حمایت کردند درحال ادامه مبارزه ضد امپریالستی با اشغال سفارت انگلیس و عربستان و … هستند.!!!

[spacer height=”15px”]

و اینگونه گروهها و “روشنفکران چپ”  ایران”توانستند” و “موفق” شدند نگذارند که حاکمیت جدید با امپریالیسم به سازش برسد!!!!!!!!!!!!

[spacer height=”15px”]

هرچند اشغال مرکز فرماندهی دشمن امپریالیستی!!! در تهران بدست دانشجویان بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی!! باعث  بی کلاه ماندن سر خدایان خود خوانده مبارزه ضد امپریالیستی شد. و تلاشهای گروههای “چپ” و مجاهدین فریادهای وامصیب تایی در از دست دادن بزرگترین سنگر و کاخ پوشالی ضد امپریالیستی که مدتها بر بالای آن فخر فروشی میکردند و دیگران را تحقیر میکردند بیش نبود.[spacer height=”15px”]

مریم رجوی در میان جمعی از بولشویکهای رادیکان
مریم رجوی در میان جمعی از بولشویکهای رادیکال!!!

downloadimages - Copy

تقدیم لیست شهدا به خلبان کشتار ویتنام جان مک کین
تقدیم لیست شهدا به خلبان کشتار ویتنام جان مک کین

[spacer height=”15px”]

چرا که با تسخیر سفارت آمریکا، کاخ بانکهای پوشالی ضد امپریالیستی مجاهدین و بقیه “چپ” ها در چشم بهم زدنی توسط تعدادی دانشجوی بعدا خط امامی شده به تمام و کمال تسخیرشد. و بزرگ سهامداران بانکهای ضد امپریالیستی (چپ ها و روشنفکران چپ) را به چنان ورشکستگی و افلاس سیاسی گرفتار کرد که از روز بعد پای برهنه و با التماس بدنبال همین دانشجویان خط امام مجبور به سرفرود آوردن و …تعظیم و تکریم در مقابل آنها کرد.  وتا میتوانستند جهت بازگرداندن آب رفته به جوی از افتخارات تروریستی گذشته خود علیه آمریکا کد میآوردند که دیگر گوش شنوایی نبود. امروزه نیز خود به اقمار همان امپریالیزیم در آمده اند.

.[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد 

یازده مرداد 1399

اول اوت 2020

[spacer height=”30px” id=”2″]

شعارهای مبارزه با امپریالیسیم گروههای چپ و از جمله فرقه مجاهدین آماده از فریب دیروز تا واقعیت امروز:

  • حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)
  • “بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. (نشریه مجاهد ش 14  سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت)
  • “عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور غیر از مجاهدین] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [یعنی مجاهدین] (نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه)
  • همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود. (نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا”)
  • سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  • پیام مجاهدین خلق به تمام مردم و نیروهای انقلابی و مردمی: پیش بسوی ریشه کن کردن نفوذ آمریکا (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  • آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ (تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4)

 

13 آبان، جاسوسی مسعود رجوی برای شوروی، دستگیری محمدرضا سعادتی، اشغال سفارت امریکا

دستور قتلعام سران رژیم

بعد از سرنگونی رژیم شاه، تمامی احزاب سیاسی در فضای جدیدِ بوجود آمده هرکدام متناسب با توان خود با شروع فعالیت رشد و گسترش یافتند. طی دو سال 1358-1360 نبرد عظیم سیاسی ای در کشور در جریان بود، چه بین احزاب و گروههای در حاکمیت با احزاب و گروههای خارج آن  و چه بین خود احزاب. و پازل سیاسی کشور متناسب با هر تحولی مانند واقعه گنبد، یا کردستان و یا درگیریهای امجدیه مجاهدین و یا دستگیری محمدرضا سعادتی هنگام جاسوسی برای شوروی …تغییراتی میکرد.

عطف به نوپا بودن حاکمیت بعد از انقلاب، تمامی قطبهای موثر در جهانِ سیاست (داخلی و خارجی) از جمله احزاب قدیمی یا جدیداَ ایجاد شده با حداکثر توان وارد گود شدند و تلاش کردند که با به کنترل گرفتن و اثر گذاری بر سمت و سوی تحولات سیاسی-اجتماعی کشور آنرا در جهت منافع خود و یا قطبهای جهانی که خود را وابسته بدان میدانستند تغیر بدهند.

با توجه به ویژگی انقلاب و ورود گسترده و خارق العاده جوانان و حتی نو جوانان (زن و مرد) با کمترین دانش و تجربه سیاسی اجتماعی و بطور خاص اشراف به قوانین بین المللی ناشی از اختناق مطلق 53 ساله دوران پهلوی بر کشور در کار سیاسی، احزاب سیاسی عمده و نو پا، تمامی تلاش خود را میکردند با اثر گذاری کاذب با برانگیختن شور و هیجان جوانان نه تنها اجازه ندهند که شرایط جامعه به تعادل لازم جهت ادامه کار دولت موقت که حاکمیت آنرا به جناح تکنوکرات امثال مهندس بازرگان در نهضت آزادی و یا جبهه ملی سپرده بود، برسد. بلکه شرایط را طوری تغییر دهند که منافع خود و قطبهای جهانی ای که خود را متعلق بدان میدانستند را تامین کند. اینکار را با فشار حداکثری که به حاکمیت وجامعه سیاسی با شعارهایی همچون، اعدام سران سابق رژیم، اعدام سران ارتش، منحل کردن ارتش،  ادامه انقلاب و مبارزه تا محو کامل آمریکا و امپریالیسم، از یک طرف و همچنین با تحقیر مخاطبتن خود با بکارگیری القابی همچون مرتجع، بورژوازی، سازشکار، عقب افتاده، ضد انقلابی و خرده بورژوازی و…جامعه را بجای تلاش در مسیر تعالی شعور اجتماعی-سیاسی  به برانگیختن شور کور جوانان در کشور دامن میزدند. به بعضی نمونه ها از فشارهای حداکثری که تیتر نشریات آن زمان را پر میکرد توجه کنید:

[spacer height=”20px”]

تظاهرات-علیه-حجاباعتراض-به-حجاب-3Maryam Juliani

[spacer height=”2px”]

شعارهای مبارزه با امپریالیسیم از فریب دیروز تا واقعیت امروز:

 1_002

  • “حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)
  • “بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. (نشریه مجاهد ش 14  سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت)
  • “عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور غیر از مجاهدین] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [یعنی مجاهدین] (نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه)
  • همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود. (نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا”)
  • سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  • پیام مجاهدین خلق به تمام مردم و نیروهای انقلابی و مردمی: پیش بسوی ریشه کن کردن نفوذ آمریکا (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  • آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ (تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4)

شعارهای صدور انقلاب مسعود رجوی

  • گزارشی از دیدار با نمایندگان جبهه آزادیبخش خلق عمان: جبهه (جبهه آزادیبخش خلق عمان) با تجربه آموزی از شکستهای گذشته خود را برای یورش به دژ امپریالیسم آماده میکند. (نشریه مجاهد ش 5 روی جلد)
  • چرا با سرمایه داران خارجی سازشکارانه برخورد میشود؟ (نشریه مجاهد ش 5 روی جلد)
  • رهایی قدس سمبل آزدای فلسطین از اسارت صهیونیزم و امپریالیسم، انقلاب فلسطین پیشگام جنبش منطقه. (نشریه مجاهد ش 5 مقاله روی جلد)

شعارهای نوع وهابی-داعشی مسعودرجوی

Ashampoo_Snap_2018.01.18_19h14m44s_005_-411x400

  • درجنگ خلقی یک پسر بچه ده ساله نیز میتواند با بکارگیری رهنمودهای سازمان انقلابی ضربات جبران ناپذیری به دشمن وارد کند. (نشریه مجاهد ش20 ص12)

بعضی شعارهای دیگر

  • سرمقاله “مار در آستین انقلاب” اشاره به تصدی پست دولتی توسط مهندس امیر انتظام. (نشریه مجاهد ش 16 سرمقاله)
  • مجاهدین خلق شخص رهبری انقلاب امام خمینی را برای تصدی ریاست جمهوری نامزد میکنند.(م ش 16 دیماه 1358)

توجه باید کرد که در مقطع 1358 گروههایی همچون مجاهدین در صحنه سیاسی کشور عطف به سابقه مبارزه با شاه و اعدامهایی که شاه از مبارزین کرده بود جایگاه ویژه ای داشتند و هر موضع گیری آنها تمام جوانان پرشور ولی بسیار بسیار بی تجریه و تشنه پر کردن فاصله خود با آنچه در تصور خود “قهرمانان مبارز” میدانستند بودند را تحت تاثیر جدی قرار میداد. آماده هرگونه افراطگرایی (از جمله امثال این قلم) جهت خود انقلابی نمایی بودند. در همین رابطه بد نیست به بعضی آمار اشاره شود.

مجاهدین نزدیک به 500 هزار نسخه نشریه چاپ و منتشر میکردند، فدائیان همینطور، احزاب مارکسیستی دیگر همینطور. گردهمآیی های آنها بسیار پر جمعیت بود… نشریه بنی صدر بسیار بسیار خواننده در کشور داشت. حزب دمکرات کردستان بسیار قدرتمند بود…


اگر هر نشریه را در خانواده چهار نفر میخواندند حدود دو میلیون مخاطب مستقیم هر گروه میتوانست باشد. اما به قطع و یقین بنابه تجربه چند دهه بعدی این قلم در فرماندهی همین جوانان در درون تشکیلات که آن نشریات را میخواندند و به اعتراف خود آنها و حتی اعضای مرکزیت … باید گفت که تنها تاثیر پذیری از محتوای نشریات، افزوده شدن به شور ضد آمریکایی بود تا فهم آنچه نوشته و منتشر میشد و توان نقد آن و درک عواقب خانمان برانداز بکارگیری هرکدام از آنها. متاسفانه اگر هم نقدی توسط گروههای رقیب صورت میگرفت طبق دستور مسعودرجوی هیچ هواداری حق نداشت به نقد هیچ گروهی که عمدتا بر سر بساطهای فروش کتاب و نشریه رخ میداد نه گوش کند و نه جواب بدهد. دستور العملی که هنوز بعد از چهل سال با شیوه های مافیایی جاری است. خدایان خود خوانده مبارزه از پیروان جوان و پر شور و بسیار بسیار بی سواد خود چیزی جز پیروی کور کورانه نمیخواستند و بر نمیتابیدند. و هر گونه تخطی از آن را با مارک لیبرال و مرتجع به معنی ضد انقلابی که در آن روزگار کشنده بود همانند مارک “حمایت از رژیم” در امروز به شدیدترین شکل مجازات میکردند.[spacer height=”20px”]

_109537491_gettyimages-1151976063البته این آمار به هیچ عنوان اعتباری برای تشکیلات رجوی نیست. (چرا که در سال 1324، شورای مرکزی اتحادیه های کارگری به رهبری حزب توده 33 گروه وابسته با 275000عضو داشت.این شورا 73 درصد از کارگران بیش از 346 کارخانه مدرن کشور را در بر میگرفت. در اردیبهشت 1325 با سازماندهی یک اعتصاب سراسری در صنعت کشور قدرت نمایی کرد و توانست به استعمارگران انگلیسی هشت ساعت کار را برای کارگران، پرداخت مزد برای روزهای جمعه، اضافه کاری، افزایش دستمزد و بهبود وضعیت مسکن را تحمیل کند. ا این وجود بعد از خیانت به مصدق و کودتایی که منجر به سقوط دولت او شد تبدیل شد به جزب توده ای که امروز از آن جز یادی از یک حزب وابسته به شوروی که در سر بزنگاهها منافع اجانب را به منافع مردم ایران میفرشد شناخته میشود. چیزی که سازمان مجاهدین مطلقا هیچکدام از عملکردهای حزب توده را در جهت مثبت ندارد بلکه در جنبه منقی در کشت و کشتار مردم ایران و خود فروشی به دشمنان، ایران حزب توده به گرد پای آقای رجوی و تشکیلات او نمیرسد.)**

اینگونه بود که آپوزیسیون ایران در سایه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر  سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابی گری براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند.

به موازات این افراطی گریها، تمامی تلاش ها صورت میگرفت تا فضای باز سیاسی که تحت الشعاع سپردن دولت بدست مهندس بازرگان یک عنصر معتدل سیاسی از بین برود. طوریکه دولت بازرگان را لیبرال بمعنی ضد انقلابی میخوانند و مارک لیبرال را نیز بعنوان یک ضد ارزش “ضد انقلابی” جا انداختند”. آنچه به جوانان القاء شده بود، را میتوان در واژه های “مرتجع و غیر انقلابی بودن در جناح مذهبیون و وابسته گرا و بورژوازی و سازشکار بودن در جناح لیبرالِ حاکمیت” خلاصه نمود.  اگر توجه کرده باشید تمامی فضای چپ ایران پیشبرد سیاستهایی بود که تنها نفع برنده آن شوروی سابق بود. که به نیابت از شوروی مجاهدین و چپ در مسابقه نزدیکی به شوروی بدان دامن میزندند. طوریکه مجاهدین دست به جاسوسی جهت تامین منافع امنیتی-جاسوسی شوروی[iv] در روشن کردن نحوه لو رفتن بزرگترین و مهمترین شبکه جاسوس شوروی در ارتش شاه زدند. که در جریان آن محمدرضا سعادتی هنگام رد و بدل کردن اسناد با طرف روسی دستگیر شد. در مجموع تمامی تلاشهای چپ و بویژه مسعودرجوی سیقل دادن اراده ضد امپریالیستی جوانان ایران بود، طوریکه تا سرنگونی امپریالیسیم آمریکا دمی آرام نگیرند!!!

انبار کردن سلاح و صدور انقلاب
امروزه مریم رجوی جلوتر از نئوکانها مدعی صدور تروریسیم رژیم هستند درصورتیکه خود جزء پیشتازان !!صدور انقلاب بوده اند. مشکل در نبود آب است والا شناگر قابلی هستند.

[spacer height=”20px”]

و بدین طریق بود که چپهای ایران در سابه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر  سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابیگیر براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند. و خود را بزرگترین بانکداران مبارزه ضد امپریالیستی تلقی کرده، بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی از گروههای آپوزیسیون عمان، نیکاراگوئه، اریتره، فلسطین، … در تهران سان میدیدند و به آنها پیشنهاد خرید سهام بسیار پرسود و رو به رشد خود در بازار بورس ضد امپریالیستی را پیشنهاد کرده نقشه ها برای ایران و جهان را برای آنها و با همکاری آنها البته به رهبری خودشان ترسیم میکردند.

[spacer height=”20px”]

“اراده بدون شناخت مصیبت بار است”

[spacer height=”20px”]

گزارش-کامل-از-تسخیر-سفارت-آمریکا-در-اصفهان-و-تبریز-توسط-سازمان
گزارش-کامل-از-تسخیر-سفارت-آمریکا-در-اصفهان-و-تبریز-توسط-سازمان

حمایت مجاهدین از گرگانگیری

[spacer height=”20px”]

اولین مصیبت ناشی از چنین تراکم اراده پوشالی در فضای مسموم و تحریک آمیز و زهرآگینی که در میان جوانان کشور ساخته شده بود، اقدام به اصطلاح ضد امپریالیستی اشغال سفارت آمریکا توسط تعدادی دانشجو با همدستی و حمایت صد در صد مجاهدین و دیگر گروههای آپوزیسیون بود. تمامی گروههای چپ و به طبع آن حاکمیت نیز در چنین فضای آلوده و کاذب و پوشالی در حمایت از چنین حرکتی از هم پیشی میگرفتند.

طوریکه بلافاصله بعد از اینکه دانشجویان خود را منتصب به خط امام کردند، رژیم ضمن حمایت از آنها دست به تصفیه 500 تن از مجاهدین از بین دانشجویان زد. مجاهدین برای غرق نشدن در سونامی اشغال سفارت که خود یک سال برای چنین عملی برنامه ریزی و تلاش کرده بودند بلافاصله طبق نوشته (نشریه مجاهد شماره18 ص7) اقداماتی از قبیل اعزام تمامی نیروها و بویژه استقرار واحدهای نظامی خود را در سفارت آمریکا صورت دادند و سپس حتی مستقلا در اصفهان و تبریز کنسولگری آمریکا را اشغال نمودند که شرح مفصل آن در (نشریه مجاهد ش 11 ص 3) آمده است.

ولی با اشغال مرکز فرماندهی دشمن امپریالیستی!!! در تهران بدست دانشجویان و بی کلاه ماندن سر خدایان خود خوانده مبارزه ضد امپریالیستی تلاشهای مجاهدین فریادهای وامصیبتایی در از دست دادن بزرگترین سنگر و کاخ پوشالی ضد امپریالیستی بیش نبود.

و اینگونه کاخ بانکهای پوشالی ضد امپریالیستی مجاهدین و بقیه چپها در چشم بهم زدنی توسط تعدادی دانشجوی بعدا خط امامی شده به تمام و کمال ربوده شد. و بزرگ سهامداران آن را به چنان ورشکستگی و افلاس سیاسی گرفتار کرد که از روز بعد پای برهنه و با التماس بدنبال همین دانشجویان خط امام مجبور به سرفرود آوردن و …تعظیم و تکریم در مقابل آنها شدند.  وتا میتوانستند جهت بازگرداندن آب رفته به جوی از افتخارات تروریستی گذشته خود کد میآوردند  که دیگر گوش شنوایی نبود.[spacer height=”20px”]

در شرایط خفقان گلوله چه کسانی سینه آمریکایی را میشکافت
بعد از ورشکستگی ضد امپریالیستی، گدایی در نزد پاسداران جهت قبول ضد امپریالیست بودن آنها در گذشته توسط مسعود رجوی

[spacer height=”20px”]

سرتیترهای نشریه مجاهد در جریان اشغال سفارت آمریکا در تهران:

  • گزارشی درباره مجروح شدن دوتن از برادران ما بدست عناصر راستگرا در اصفهان حین تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در اصفهان. (نشریه مجاهد)
  • تیتر بزرگ سرمقاله “برای آمریکا ویتنامی دیگر بسازیم” (مجاهد ش 36 فروردین 59)

[spacer height=”20px”]

نتیجه گیری:

[spacer height=”20px”]

وقتی نیرویی های آپوزیسیون فرصت طلبانه و عاری از هرگونه مسئولیت پذیری، دکان دو نبشی بنام مبارزه با امپریالیسم آمریکا را در مقابل حاکمیت و دولت مهندس بارزگان علم کرده و مشتریان جوان و خام و گرسنه بکارگیری انرژیها و اراده های تحریک شده با شعارهای توخالی اما عاری از سر سوزنی شناخت را بدون اینکه به عواقب آن فکر کنند  جلب کرده بودند، با اشغال سفارت توسط تعدادی دانشجو دکان دو نبش فرصت طلبی مبارزه با امپریالیسم آمریکا را در یک چشم بهم زدن از کف اپوزیسیون خوش خیال ربوده و خود پرچمدار مبارزه ضد امپریالیستی شدند. این اقدام نسنجیده نه تنها همه خوابهای پنبه دانه ای چپ ها را نقش بر آب کرد.  بلکه تبدیل شد به یکی از اهرمهای اصلی سرکوب خودشان طوریکه امروزه مجبور شده اند مانند فرقه رجوی سر از میانه همان امپریالیستها جهت ادامه حیات خفیف و خائنانه خود در غرب در آورند و با التماس به آنها جهت دست زدن به کشتار “خلق قهرمان ایران” شاید یک از هزارِ جایگاهی که قبل از اشغال سفارت داشتند را با گدایی  از امپریالستیها کسب کنند.

[spacer height=”20px”]

1حل مسائل دانش آموزان در چهارچوب مبارزه ضد امپریالیستی
تلاش مسعودرجوی جهت جلوگیری از غرق شدن در سونامی مبارزه ضد امپریالیستی گروگانگیری با منتصب کردن خودش به “امام خمینی” و دانشجویان خط امام

[spacer height=”20px”]

طنز تاریخ اینکه، امروزه مجاهدین با خود را یاور امپریالیسم خواندن در خیابانهای اروپا رژه رفته، ادامه همان راههایی که خود را پرچمدار آن در ایران میدانستند و شعارهایش را میدادند ولی بدلیل محروم شدن از این پرچمداری به جنگ مسلحانه با رژیم رفتند را” تروریسم”،  ا ما  امپریالیسیم جهانخوار را که مبارزه و نابودی آن و همه وابستگان و کسانیکه در کنف حمایت آن بودند را دوای همه دردها میشمردند را امروزه دوست خود میخوانند.

[spacer height=”20px”]

نزدیک به یکسال دمیدن به شیپور دکان دو نبش ضد امپریالیستی بی محتوا محصولش،  مصداق بارز “اراده بدون شناخت مصیبت ببار میآورد” شد. مصیبت بار به معنی اخص کلمه، توجه کنید.

  • با اشغال سفارت کل سرمایه چپ ایران و دکان دونبش توخالی انقلابی نمایی در چشم بهم زدنی نیست و نابود شد. و نشان داد که تا چه حد اینگونه شعارها و سیاستها با جامعه ایران بیگانه بود و آپوزیسیون نیز بیگانه تر از آن با مردم ایران.
  • سرمایه گذاری مسعودرجوی روی اسب مرده ای بنام “مبارزه با امپریالیسم آمریکا بعنوان درمان همه دردها!” و سازشکار خواندن دیگران، طنابی شد برگردن خود مسعودرجوی و دیگر آپوزیسیون.
  • گروگانگیری، چماق چپ نمایی و انقلابی نمایی بر سر حاکمیت و … را به سنگهای ابابیل بر سر مجاهدین و آپوزیسیون تبدیل کرد.
  • بعد از ورشکستگی سیاسی به تقصیر، از آن پس مجاهدین شبانه روز به درگاه همین دانشجویانی که ارتجاعی، واپسگرا، غیر انقلابی و… میخواندند ،دخیل میبستند و تلاش میکردند خود را از این طریق انقلابی جا بزنند.
  • حمایتِ از سر ورشکستگی آپوزیسیون ایران و بطور خاص مسعودرجوی از گروگانگیری منجر به استعفاء دولت مهندس بارزگان و یکدست شدن حکمیت و در نتیجه بسته تر شدن فضای باز سیاسی کشور گردید.

    حمایت از اقدام انقلابی خط امام
    پیشتازان پوشالی مبارزه ضد امپریالستی بیکباره چنان کاخهای فریب شان  بی رنگ شد که افتان و خیزان بدنبال جلب مشروعیت برای خود در حمایت از گروگانگیری آمریکایی ها بود.!!!!

    [spacer height=”20px”]

  • دولت موقت به ریاست مهندس بازرگان، که سعی داشت از راه های دیپلماتیک و تساهل در مقابل آمریکا، مسائل را حل کند. آمریکایی که امروزه مسعود رجوی خود را تا بن و استخوان به همانها فروخته و دخیل آزادی طلبی بدانها بسته را از صحنه سیاسی کشور حذف نمود.
  • دانشجویان که در اطلاعیه خود اعلام کردند:”ما دانشجويان مسلمان پيرو خط امام از موضع قاطعانه امام در مقابل آمريكاي جنايتكار به منظور اعتراض به دسيسه‏ هاي امپرياليستي و صهيونيستي، سفارت جاسوسي آمريكا در تهران را به تصرف درآورديم تا اعتراض خود را به گوش جهانيان برسانيم.” میتوانست همان روز به اتمام برسد ولی تحت تاثیر فشارها و جوسازیهای ضد آمریکایی یکساله منتهی به گروگانگریری، وشعارهای افراطی حداقل 500 تن از اعضا و هواداران مجاهدین و.. در مقابل سفارت آمریکا و تائید خمینی تبدیل به گروگانگیری 444روزه شد.
  • اشغال سفارت و ادامه آن ایرانیان و انقلاب ایران را در چشم جهانیان به ملتی و پدیده ای غیرمتمدن که اصول اساسی حقوق بین المللی را رعایت نمیکنند تبدیل کرد. و با شاخص استعفای بازرگان چهره ای افراطی به ایران و ایرانی و انقلاب ایران بخشید.
  • اینکار باعث دشمنی بیشتر آمریکا و غرب و طبعا حامیان آن در جهان با ایران و ایزوله شدن انقلاب و مردم ایران در جهان گردید.
  • آمریکا و دشمنانِ (عراق) مترسد چنین شرایط ایزوله گی ایران، با چراغ سبز آمریکا دست به حمله به ایران زد و جنگ خانماسوزی بنام جنگ هشت ساله با میلیونها کشته و نابودی بسیاری از زیرساختهای کشور، حدر رفتن سرمایه ملی در ارتش، و میلیاردها دلار هزینه و خسارات جنگی پاسخ دادند.
  • کل کشوری که جهت دستیابی به آزادی و دمکراسی و پیشرفت و استقلال بپاخواسته بود در محاصره ای جهانی که حداقل نیم قرن به عقب برده شد قرار گرفت که هنوز هم ادامه دارد.
  • جنگی که تشکیلات مسعودرجوی را به مزدوران دشمن خارجی ایران تبدیل نمود و در نظر مردم ایران نیست و نابود کرد.
  • جنگی که جناح تند رو را به تمامی کشور به یمن چپ نماییی های مسعودرجوی وبا قهر تروریستی او از سال 1360 مسلط نمود.

اشغال مقر سیا
آقای رجوی اگر “گروگانگیری” قدرت نمایی خلق در برابر بزرگترین قدرت استعماری جهان بود، رژیم الان در حال چه کاری است و شما در حال چه کاری؟

[spacer height=”20px”]

اشغال سفارت آمریکا بعنوان ضربه به منافع آمریکا در ایران، هدیه بزرگی بود به شوروی بعنوان تنها برنده آن واقعه. و ایران و مردم ایران و حتی خود آپوزیسیون بزرگترین و تنها بازنده و دریافت کننده بالاترین صدمات ناشی از اشغال سفارت بودند. این صدمه آنقدر وسیع و سنگین بوده است که کماکان مردم ایران تا همین امروز بهای آنرا میپردازند و تا سالیان خواهند پرداخت.حمایت کانون نویسندگان از اشغال سفارت

یه عقیده این قلم هرچند خمینی این اقدام را تائید کرد ولی آنچه در گذشته عملکرد خمینی تا قبل از گروگانگیری دیده ایم به هیچ عنوان آنچه آپوزیسیون ایران مبارزه ضدامپریالیستی مینامیدند نبود، خمینی شاه را بدرستی وابسته به آمریکا میدانست و نکوهش آمریکا توسط خمینی نیز بدلیل حمایتش از شاه بود که سرنگونش کرده بود. ضمن اینکه در جریان انقلاب نیز از طریق اطرافیانش با آمریکا در ارتباط بودند و در بدو انقلاب نیز دولت را به بازرگان سپرد. اگر خمینی نیز گروگانگیری را تائید کرد باز تحت تاثیر فضای مسموم و زهرآگینی بود که امثال مجاهدین ساخته بودند که خمینی نیز عملا در آن گرفتار شد.

این قلم طبق تجربه در لحظه به لحظه کار با مجاهدین و مسعودرجوی از بدو شروع انقلاب این است که، کل جنبش آپوزیسیون ایران کماکان از عملکردهای مسعودرجوی   بشدت رنج میبرد و تحت تاثیر آن جوسازیهای پوشالی مبارزه مسلحانه و ارتش آزادیبخش و…چنان فضایی ایجاد نمود که دیگر آپوزیسیون را برای سالها مقهور و مبهوت پوشالبافی ها و عملیاتهای دورغین ضد ملی داخل کشور و در مرزها نموده به پاسیویزیم کشاند واجازه نداد که آپوزیسیون واقعی رشد و نمو نموده و به مردم ایران و در جهان شناسانده شود. امروزه نیز تنها دلیل عدم رشد و شکل گیری آپوزیسیون وجود و حضور مجاهدین است. بدون مبارزه تمام عیار با مجاهدین غیر ممکن است بتوان آپوزیسیونی واقعی را شکل داد و متحد کرد.

به بیان بسیار مختصر اینکه: تشکیلات رجوی از سویی همه منابع رشد آپوزیسیون را طی سالهای پاسیویته دیگر آپوریسیون بلعید و نابود کرده و از طرفی نیز با عملکرد خود نفرتی در میان مردم ایران نسبت به آپوزیسیون ایجاد کرده که مردم ایران با شاخص تشکیلات رجوی نسبت به هرچه آپوریسیون با بی اعتماد و معادل دشمن خود مینگرند.[spacer height=”20px”]

مشکل آپوزیسیون ایران این نیست که نمیدانند چه شعاری بدهند. مشکل اینجاست که خود میگویند و خود میشنوند. به همین اعتبار است که حتی راه خروج از اعوجاجات آپوزیسیون، راه وصل شدن آن به مردم ایران، کسب اعتماد آنها، هموار شدن مسیر اتحاد آپوزیسیون، مورد شناسایی قرار گرفتن در سطح بین المللی و… تنها و تنها با مبارزه تمام عیار با نیرویی است که در غیبت ناشی ازپاسیویسته آپوزیسون ِسالم، طی چهل سال گذشته با کمک عراق و عربستان و اسرائیل توانسته جایگاه آپوزیسیون سالم را هرچند بطور پوشالی (عطف به پیگیری منافع عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا علیه مردم ایران، رابطه بسیار منفی اش با مردم ایران و ضعف ناشی از فروپاشی درونی امروزش) غصب کند.[spacer height=”20px”]

تمامی تلاشهای دیگر آپوزیسیون در آینه مجاهدین در نظر مردم ایران نیست و نابود میشود. و تا زمانیکه چنین عنصر سرطانی در میان آپوزیسیون عمل میکند آپوزیسیون قادر به رشد نیست. چرا که مردم ایران بوضوح میبینند که آپوزیسیون سالم همان ادعاهایی را دارند که سالهاست مجاهدینی بعنوان منفور ترین نیرویی که فرزندانشان را چه در کوچه و بازار چه در مرزها هنگام دفاع از میهن میکشته اند، با دشمنانشان همدست بوده اند، …. میدهند. ضمن اینکه توسط دشمنان خارجی مردم ایران نیز سالهاست حلوا حلوا میشوند. افتضاحات شخصی مسعود رجوی بجای خود!!!

[spacer height=”20px”]

داود باقروند ارشد

سی خرداد 1398

[spacer height=”20px”]

پانوشت ها: 

[spacer height=”20px”]

** British Labour Attache “The Tudeh Party and the Iranian Trade Unions” PO 371/Persia 1942/34-61993

[i] دکتر حسینعلی نوذری – فلسفه تاریخ، روش‌شناسی و تاریخ‌نگاری،

[ii] امرائی، حسن،(۱۳۸۸) مهندسی سیاست، تهران، شوکا. ص۱۵

[iii] فروند، ژولین،(۱۳۸۴) سیاست چیست، عبدالوهاب احمدی، تهران، نشر آگه ، ص۲۱۳

[iv] چرا باید به نقش مشترک شوروی و فرقه رجوی در اشغال سفارت اندیشید؟

از این رو که با رفتن شاه شوروی خودش و سفارتش را در تهران بلا منازع میدید طوریکه وقتی رجوی خبر دستیابی به اسناد نحوه دستگیری شبکه جاسوسی سی ساله شوروی برهبری (سرلشگراحمد مقربی و علی نقی ربانی) را به دبیر اول سفارت شوروی ولادیمیر فنزینکو میدهد و او به مسکو اطلاع میدهد بدلیل اهمیت قضیه دستور میرسد بلافاصله با سعادتی از سفارت تماس گرفته شود. علیرغم مخالفت فنزینکو مقام بالاترش به او میگوید انقلاب شده و ساواک و سیا کنترلی روی ما ندارند (کتاب “درون کا گ ب” نوشته ولادیمیر کوزیچکین افسر سابق کا گ ب در تهران فصل: محمدرضا سعادتی ص 372)  در صورتیکه اداره هشتم ساواک (سیستم سیا در ایران) کماکان فعال بود و سفارت را شنود میکرده که به دستگیری  محمد رضا سعادتی هنگام تحویل اسناد به فنزینکو میگردد.این حادثه  حساسیت رژیم را روی شوروی و البته مسعود رجوی نه بعنوان نیروهای انقلاب بلکه جاسوسان شوروی حساس میکند و در نتیجه عملیاتی که قرار بود پیروزی بزرگی برای شوروی باشد تبدیل به ضربه جدی ای به منافع آن در ایران میگردد.

[su_box title=”مطالب مرتبط

دستور قتلعام سران رژیم

بعد از سرنگونی رژیم شاه، تمامی احزاب سیاسی در فضای جدیدِ بوجود آمده هرکدام متناسب با توان خود با شروع فعالیت رشد و گسترش یافتند. طی دو سال 1358-1360 نبرد عظیم سیاسی ای در کشور در جریان بود، چه بین احزاب و گروههای در حاکمیت با احزاب و گروههای خارج آن  و چه بین خود احزاب. و پازل سیاسی کشور متناسب با هر تحولی مانند واقعه گنبد، یا کردستان و یا درگیریهای امجدیه مجاهدین و یا دستگیری محمدرضا سعادتی هنگام جاسوسی برای شوروی …تغییراتی میکرد.

عطف به نوپا بودن حاکمیت بعد از انقلاب، تمامی قطبهای موثر در جهانِ سیاست (داخلی و خارجی) از جمله احزاب قدیمی یا جدیداَ ایجاد شده با حداکثر توان وارد گود شدند و تلاش کردند که با به کنترل گرفتن و اثر گذاری بر سمت و سوی تحولات سیاسی-اجتماعی کشور آنرا در جهت منافع خود و یا قطبهای جهانی که خود را وابسته بدان میدانستند تغیر بدهند.

با توجه به ویژگی انقلاب و ورود گسترده و خارق العاده جوانان و حتی نو جوانان (زن و مرد) با کمترین دانش و تجربه سیاسی اجتماعی و بطور خاص اشراف به قوانین بین المللی ناشی از اختناق مطلق 53 ساله دوران پهلوی بر کشور در کار سیاسی، احزاب سیاسی عمده و نو پا، تمامی تلاش خود را میکردند با اثر گذاری کاذب با برانگیختن شور و هیجان جوانان نه تنها اجازه ندهند که شرایط جامعه به تعادل لازم جهت ادامه کار دولت موقت که حاکمیت آنرا به جناح تکنوکرات امثال مهندس بازرگان در نهضت آزادی و یا جبهه ملی سپرده بود، برسد. بلکه شرایط را طوری تغییر دهند که منافع خود و قطبهای جهانی ای که خود را متعلق بدان میدانستند را تامین کند. اینکار را با فشار حداکثری که به حاکمیت وجامعه سیاسی با شعارهایی همچون، اعدام سران سابق رژیم، اعدام سران ارتش، منحل کردن ارتش،  ادامه انقلاب و مبارزه تا محو کامل آمریکا و امپریالیسم، از یک طرف و همچنین با تحقیر مخاطبتن خود با بکارگیری القابی همچون مرتجع، بورژوازی، سازشکار، عقب افتاده، ضد انقلابی و خرده بورژوازی و…جامعه را بجای تلاش در مسیر تعالی شعور اجتماعی-سیاسی  به برانگیختن شور کور جوانان در کشور دامن میزدند. به بعضی نمونه ها از فشارهای حداکثری که تیتر نشریات آن زمان را پر میکرد توجه کنید:

[spacer height=”20px”]

تظاهرات-علیه-حجاباعتراض-به-حجاب-3Maryam Juliani

[spacer height=”2px”]

شعارهای مبارزه با امپریالیسیم از فریب دیروز تا واقعیت امروز:

 1_002

  • “حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)
  • “بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. (نشریه مجاهد ش 14  سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت)
  • “عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور غیر از مجاهدین] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [یعنی مجاهدین] (نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه)
  • همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود. (نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا”)
  • سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  • پیام مجاهدین خلق به تمام مردم و نیروهای انقلابی و مردمی: پیش بسوی ریشه کن کردن نفوذ آمریکا (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  • آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ (تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4)

شعارهای صدور انقلاب مسعود رجوی

  • گزارشی از دیدار با نمایندگان جبهه آزادیبخش خلق عمان: جبهه (جبهه آزادیبخش خلق عمان) با تجربه آموزی از شکستهای گذشته خود را برای یورش به دژ امپریالیسم آماده میکند. (نشریه مجاهد ش 5 روی جلد)
  • چرا با سرمایه داران خارجی سازشکارانه برخورد میشود؟ (نشریه مجاهد ش 5 روی جلد)
  • رهایی قدس سمبل آزدای فلسطین از اسارت صهیونیزم و امپریالیسم، انقلاب فلسطین پیشگام جنبش منطقه. (نشریه مجاهد ش 5 مقاله روی جلد)

شعارهای نوع وهابی-داعشی مسعودرجوی

Ashampoo_Snap_2018.01.18_19h14m44s_005_-411x400

  • درجنگ خلقی یک پسر بچه ده ساله نیز میتواند با بکارگیری رهنمودهای سازمان انقلابی ضربات جبران ناپذیری به دشمن وارد کند. (نشریه مجاهد ش20 ص12)

بعضی شعارهای دیگر

  • سرمقاله “مار در آستین انقلاب” اشاره به تصدی پست دولتی توسط مهندس امیر انتظام. (نشریه مجاهد ش 16 سرمقاله)
  • مجاهدین خلق شخص رهبری انقلاب امام خمینی را برای تصدی ریاست جمهوری نامزد میکنند.(م ش 16 دیماه 1358)

توجه باید کرد که در مقطع 1358 گروههایی همچون مجاهدین در صحنه سیاسی کشور عطف به سابقه مبارزه با شاه و اعدامهایی که شاه از مبارزین کرده بود جایگاه ویژه ای داشتند و هر موضع گیری آنها تمام جوانان پرشور ولی بسیار بسیار بی تجریه و تشنه پر کردن فاصله خود با آنچه در تصور خود “قهرمانان مبارز” میدانستند بودند را تحت تاثیر جدی قرار میداد. آماده هرگونه افراطگرایی (از جمله امثال این قلم) جهت خود انقلابی نمایی بودند. در همین رابطه بد نیست به بعضی آمار اشاره شود.

مجاهدین نزدیک به 500 هزار نسخه نشریه چاپ و منتشر میکردند، فدائیان همینطور، احزاب مارکسیستی دیگر همینطور. گردهمآیی های آنها بسیار پر جمعیت بود… نشریه بنی صدر بسیار بسیار خواننده در کشور داشت. حزب دمکرات کردستان بسیار قدرتمند بود…


اگر هر نشریه را در خانواده چهار نفر میخواندند حدود دو میلیون مخاطب مستقیم هر گروه میتوانست باشد. اما به قطع و یقین بنابه تجربه چند دهه بعدی این قلم در فرماندهی همین جوانان در درون تشکیلات که آن نشریات را میخواندند و به اعتراف خود آنها و حتی اعضای مرکزیت … باید گفت که تنها تاثیر پذیری از محتوای نشریات، افزوده شدن به شور ضد آمریکایی بود تا فهم آنچه نوشته و منتشر میشد و توان نقد آن و درک عواقب خانمان برانداز بکارگیری هرکدام از آنها. متاسفانه اگر هم نقدی توسط گروههای رقیب صورت میگرفت طبق دستور مسعودرجوی هیچ هواداری حق نداشت به نقد هیچ گروهی که عمدتا بر سر بساطهای فروش کتاب و نشریه رخ میداد نه گوش کند و نه جواب بدهد. دستور العملی که هنوز بعد از چهل سال با شیوه های مافیایی جاری است. خدایان خود خوانده مبارزه از پیروان جوان و پر شور و بسیار بسیار بی سواد خود چیزی جز پیروی کور کورانه نمیخواستند و بر نمیتابیدند. و هر گونه تخطی از آن را با مارک لیبرال و مرتجع به معنی ضد انقلابی که در آن روزگار کشنده بود همانند مارک “حمایت از رژیم” در امروز به شدیدترین شکل مجازات میکردند.[spacer height=”20px”]

_109537491_gettyimages-1151976063البته این آمار به هیچ عنوان اعتباری برای تشکیلات رجوی نیست. (چرا که در سال 1324، شورای مرکزی اتحادیه های کارگری به رهبری حزب توده 33 گروه وابسته با 275000عضو داشت.این شورا 73 درصد از کارگران بیش از 346 کارخانه مدرن کشور را در بر میگرفت. در اردیبهشت 1325 با سازماندهی یک اعتصاب سراسری در صنعت کشور قدرت نمایی کرد و توانست به استعمارگران انگلیسی هشت ساعت کار را برای کارگران، پرداخت مزد برای روزهای جمعه، اضافه کاری، افزایش دستمزد و بهبود وضعیت مسکن را تحمیل کند. ا این وجود بعد از خیانت به مصدق و کودتایی که منجر به سقوط دولت او شد تبدیل شد به جزب توده ای که امروز از آن جز یادی از یک حزب وابسته به شوروی که در سر بزنگاهها منافع اجانب را به منافع مردم ایران میفرشد شناخته میشود. چیزی که سازمان مجاهدین مطلقا هیچکدام از عملکردهای حزب توده را در جهت مثبت ندارد بلکه در جنبه منقی در کشت و کشتار مردم ایران و خود فروشی به دشمنان، ایران حزب توده به گرد پای آقای رجوی و تشکیلات او نمیرسد.)**

اینگونه بود که آپوزیسیون ایران در سایه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر  سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابی گری براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند.

به موازات این افراطی گریها، تمامی تلاش ها صورت میگرفت تا فضای باز سیاسی که تحت الشعاع سپردن دولت بدست مهندس بازرگان یک عنصر معتدل سیاسی از بین برود. طوریکه دولت بازرگان را لیبرال بمعنی ضد انقلابی میخوانند و مارک لیبرال را نیز بعنوان یک ضد ارزش “ضد انقلابی” جا انداختند”. آنچه به جوانان القاء شده بود، را میتوان در واژه های “مرتجع و غیر انقلابی بودن در جناح مذهبیون و وابسته گرا و بورژوازی و سازشکار بودن در جناح لیبرالِ حاکمیت” خلاصه نمود.  اگر توجه کرده باشید تمامی فضای چپ ایران پیشبرد سیاستهایی بود که تنها نفع برنده آن شوروی سابق بود. که به نیابت از شوروی مجاهدین و چپ در مسابقه نزدیکی به شوروی بدان دامن میزندند. طوریکه مجاهدین دست به جاسوسی جهت تامین منافع امنیتی-جاسوسی شوروی[iv] در روشن کردن نحوه لو رفتن بزرگترین و مهمترین شبکه جاسوس شوروی در ارتش شاه زدند. که در جریان آن محمدرضا سعادتی هنگام رد و بدل کردن اسناد با طرف روسی دستگیر شد. در مجموع تمامی تلاشهای چپ و بویژه مسعودرجوی سیقل دادن اراده ضد امپریالیستی جوانان ایران بود، طوریکه تا سرنگونی امپریالیسیم آمریکا دمی آرام نگیرند!!!

انبار کردن سلاح و صدور انقلاب
امروزه مریم رجوی جلوتر از نئوکانها مدعی صدور تروریسیم رژیم هستند درصورتیکه خود جزء پیشتازان !!صدور انقلاب بوده اند. مشکل در نبود آب است والا شناگر قابلی هستند.

[spacer height=”20px”]

و بدین طریق بود که چپهای ایران در سابه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر  سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابیگیر براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند. و خود را بزرگترین بانکداران مبارزه ضد امپریالیستی تلقی کرده، بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی از گروههای آپوزیسیون عمان، نیکاراگوئه، اریتره، فلسطین، … در تهران سان میدیدند و به آنها پیشنهاد خرید سهام بسیار پرسود و رو به رشد خود در بازار بورس ضد امپریالیستی را پیشنهاد کرده نقشه ها برای ایران و جهان را برای آنها و با همکاری آنها البته به رهبری خودشان ترسیم میکردند.

[spacer height=”20px”]

“اراده بدون شناخت مصیبت بار است”

[spacer height=”20px”]

گزارش-کامل-از-تسخیر-سفارت-آمریکا-در-اصفهان-و-تبریز-توسط-سازمان
گزارش-کامل-از-تسخیر-سفارت-آمریکا-در-اصفهان-و-تبریز-توسط-سازمان

حمایت مجاهدین از گرگانگیری

[spacer height=”20px”]

اولین مصیبت ناشی از چنین تراکم اراده پوشالی در فضای مسموم و تحریک آمیز و زهرآگینی که در میان جوانان کشور ساخته شده بود، اقدام به اصطلاح ضد امپریالیستی اشغال سفارت آمریکا توسط تعدادی دانشجو با همدستی و حمایت صد در صد مجاهدین و دیگر گروههای آپوزیسیون بود. تمامی گروههای چپ و به طبع آن حاکمیت نیز در چنین فضای آلوده و کاذب و پوشالی در حمایت از چنین حرکتی از هم پیشی میگرفتند.

طوریکه بلافاصله بعد از اینکه دانشجویان خود را منتصب به خط امام کردند، رژیم ضمن حمایت از آنها دست به تصفیه 500 تن از مجاهدین از بین دانشجویان زد. مجاهدین برای غرق نشدن در سونامی اشغال سفارت که خود یک سال برای چنین عملی برنامه ریزی و تلاش کرده بودند بلافاصله طبق نوشته (نشریه مجاهد شماره18 ص7) اقداماتی از قبیل اعزام تمامی نیروها و بویژه استقرار واحدهای نظامی خود را در سفارت آمریکا صورت دادند و سپس حتی مستقلا در اصفهان و تبریز کنسولگری آمریکا را اشغال نمودند که شرح مفصل آن در (نشریه مجاهد ش 11 ص 3) آمده است.

ولی با اشغال مرکز فرماندهی دشمن امپریالیستی!!! در تهران بدست دانشجویان و بی کلاه ماندن سر خدایان خود خوانده مبارزه ضد امپریالیستی تلاشهای مجاهدین فریادهای وامصیبتایی در از دست دادن بزرگترین سنگر و کاخ پوشالی ضد امپریالیستی بیش نبود.

و اینگونه کاخ بانکهای پوشالی ضد امپریالیستی مجاهدین و بقیه چپها در چشم بهم زدنی توسط تعدادی دانشجوی بعدا خط امامی شده به تمام و کمال ربوده شد. و بزرگ سهامداران آن را به چنان ورشکستگی و افلاس سیاسی گرفتار کرد که از روز بعد پای برهنه و با التماس بدنبال همین دانشجویان خط امام مجبور به سرفرود آوردن و …تعظیم و تکریم در مقابل آنها شدند.  وتا میتوانستند جهت بازگرداندن آب رفته به جوی از افتخارات تروریستی گذشته خود کد میآوردند  که دیگر گوش شنوایی نبود.[spacer height=”20px”]

در شرایط خفقان گلوله چه کسانی سینه آمریکایی را میشکافت
بعد از ورشکستگی ضد امپریالیستی، گدایی در نزد پاسداران جهت قبول ضد امپریالیست بودن آنها در گذشته توسط مسعود رجوی

[spacer height=”20px”]

سرتیترهای نشریه مجاهد در جریان اشغال سفارت آمریکا در تهران:

  • گزارشی درباره مجروح شدن دوتن از برادران ما بدست عناصر راستگرا در اصفهان حین تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در اصفهان. (نشریه مجاهد)
  • تیتر بزرگ سرمقاله “برای آمریکا ویتنامی دیگر بسازیم” (مجاهد ش 36 فروردین 59)

[spacer height=”20px”]

نتیجه گیری:

[spacer height=”20px”]

وقتی نیرویی های آپوزیسیون فرصت طلبانه و عاری از هرگونه مسئولیت پذیری، دکان دو نبشی بنام مبارزه با امپریالیسم آمریکا را در مقابل حاکمیت و دولت مهندس بارزگان علم کرده و مشتریان جوان و خام و گرسنه بکارگیری انرژیها و اراده های تحریک شده با شعارهای توخالی اما عاری از سر سوزنی شناخت را بدون اینکه به عواقب آن فکر کنند  جلب کرده بودند، با اشغال سفارت توسط تعدادی دانشجو دکان دو نبش فرصت طلبی مبارزه با امپریالیسم آمریکا را در یک چشم بهم زدن از کف اپوزیسیون خوش خیال ربوده و خود پرچمدار مبارزه ضد امپریالیستی شدند. این اقدام نسنجیده نه تنها همه خوابهای پنبه دانه ای چپ ها را نقش بر آب کرد.  بلکه تبدیل شد به یکی از اهرمهای اصلی سرکوب خودشان طوریکه امروزه مجبور شده اند مانند فرقه رجوی سر از میانه همان امپریالیستها جهت ادامه حیات خفیف و خائنانه خود در غرب در آورند و با التماس به آنها جهت دست زدن به کشتار “خلق قهرمان ایران” شاید یک از هزارِ جایگاهی که قبل از اشغال سفارت داشتند را با گدایی  از امپریالستیها کسب کنند.

[spacer height=”20px”]

1حل مسائل دانش آموزان در چهارچوب مبارزه ضد امپریالیستی
تلاش مسعودرجوی جهت جلوگیری از غرق شدن در سونامی مبارزه ضد امپریالیستی گروگانگیری با منتصب کردن خودش به “امام خمینی” و دانشجویان خط امام

[spacer height=”20px”]

طنز تاریخ اینکه، امروزه مجاهدین با خود را یاور امپریالیسم خواندن در خیابانهای اروپا رژه رفته، ادامه همان راههایی که خود را پرچمدار آن در ایران میدانستند و شعارهایش را میدادند ولی بدلیل محروم شدن از این پرچمداری به جنگ مسلحانه با رژیم رفتند را” تروریسم”،  ا ما  امپریالیسیم جهانخوار را که مبارزه و نابودی آن و همه وابستگان و کسانیکه در کنف حمایت آن بودند را دوای همه دردها میشمردند را امروزه دوست خود میخوانند.

[spacer height=”20px”]

نزدیک به یکسال دمیدن به شیپور دکان دو نبش ضد امپریالیستی بی محتوا محصولش،  مصداق بارز “اراده بدون شناخت مصیبت ببار میآورد” شد. مصیبت بار به معنی اخص کلمه، توجه کنید.

  • با اشغال سفارت کل سرمایه چپ ایران و دکان دونبش توخالی انقلابی نمایی در چشم بهم زدنی نیست و نابود شد. و نشان داد که تا چه حد اینگونه شعارها و سیاستها با جامعه ایران بیگانه بود و آپوزیسیون نیز بیگانه تر از آن با مردم ایران.
  • سرمایه گذاری مسعودرجوی روی اسب مرده ای بنام “مبارزه با امپریالیسم آمریکا بعنوان درمان همه دردها!” و سازشکار خواندن دیگران، طنابی شد برگردن خود مسعودرجوی و دیگر آپوزیسیون.
  • گروگانگیری، چماق چپ نمایی و انقلابی نمایی بر سر حاکمیت و … را به سنگهای ابابیل بر سر مجاهدین و آپوزیسیون تبدیل کرد.
  • بعد از ورشکستگی سیاسی به تقصیر، از آن پس مجاهدین شبانه روز به درگاه همین دانشجویانی که ارتجاعی، واپسگرا، غیر انقلابی و… میخواندند ،دخیل میبستند و تلاش میکردند خود را از این طریق انقلابی جا بزنند.
  • حمایتِ از سر ورشکستگی آپوزیسیون ایران و بطور خاص مسعودرجوی از گروگانگیری منجر به استعفاء دولت مهندس بارزگان و یکدست شدن حکمیت و در نتیجه بسته تر شدن فضای باز سیاسی کشور گردید.

    حمایت از اقدام انقلابی خط امام
    پیشتازان پوشالی مبارزه ضد امپریالستی بیکباره چنان کاخهای فریب شان  بی رنگ شد که افتان و خیزان بدنبال جلب مشروعیت برای خود در حمایت از گروگانگیری آمریکایی ها بود.!!!!

    [spacer height=”20px”]

  • دولت موقت به ریاست مهندس بازرگان، که سعی داشت از راه های دیپلماتیک و تساهل در مقابل آمریکا، مسائل را حل کند. آمریکایی که امروزه مسعود رجوی خود را تا بن و استخوان به همانها فروخته و دخیل آزادی طلبی بدانها بسته را از صحنه سیاسی کشور حذف نمود.
  • دانشجویان که در اطلاعیه خود اعلام کردند:”ما دانشجويان مسلمان پيرو خط امام از موضع قاطعانه امام در مقابل آمريكاي جنايتكار به منظور اعتراض به دسيسه‏ هاي امپرياليستي و صهيونيستي، سفارت جاسوسي آمريكا در تهران را به تصرف درآورديم تا اعتراض خود را به گوش جهانيان برسانيم.” میتوانست همان روز به اتمام برسد ولی تحت تاثیر فشارها و جوسازیهای ضد آمریکایی یکساله منتهی به گروگانگریری، وشعارهای افراطی حداقل 500 تن از اعضا و هواداران مجاهدین و.. در مقابل سفارت آمریکا و تائید خمینی تبدیل به گروگانگیری 444روزه شد.
  • اشغال سفارت و ادامه آن ایرانیان و انقلاب ایران را در چشم جهانیان به ملتی و پدیده ای غیرمتمدن که اصول اساسی حقوق بین المللی را رعایت نمیکنند تبدیل کرد. و با شاخص استعفای بازرگان چهره ای افراطی به ایران و ایرانی و انقلاب ایران بخشید.
  • اینکار باعث دشمنی بیشتر آمریکا و غرب و طبعا حامیان آن در جهان با ایران و ایزوله شدن انقلاب و مردم ایران در جهان گردید.
  • آمریکا و دشمنانِ (عراق) مترسد چنین شرایط ایزوله گی ایران، با چراغ سبز آمریکا دست به حمله به ایران زد و جنگ خانماسوزی بنام جنگ هشت ساله با میلیونها کشته و نابودی بسیاری از زیرساختهای کشور، حدر رفتن سرمایه ملی در ارتش، و میلیاردها دلار هزینه و خسارات جنگی پاسخ دادند.
  • کل کشوری که جهت دستیابی به آزادی و دمکراسی و پیشرفت و استقلال بپاخواسته بود در محاصره ای جهانی که حداقل نیم قرن به عقب برده شد قرار گرفت که هنوز هم ادامه دارد.
  • جنگی که تشکیلات مسعودرجوی را به مزدوران دشمن خارجی ایران تبدیل نمود و در نظر مردم ایران نیست و نابود کرد.
  • جنگی که جناح تند رو را به تمامی کشور به یمن چپ نماییی های مسعودرجوی وبا قهر تروریستی او از سال 1360 مسلط نمود.

اشغال مقر سیا
آقای رجوی اگر “گروگانگیری” قدرت نمایی خلق در برابر بزرگترین قدرت استعماری جهان بود، رژیم الان در حال چه کاری است و شما در حال چه کاری؟

[spacer height=”20px”]

اشغال سفارت آمریکا بعنوان ضربه به منافع آمریکا در ایران، هدیه بزرگی بود به شوروی بعنوان تنها برنده آن واقعه. و ایران و مردم ایران و حتی خود آپوزیسیون بزرگترین و تنها بازنده و دریافت کننده بالاترین صدمات ناشی از اشغال سفارت بودند. این صدمه آنقدر وسیع و سنگین بوده است که کماکان مردم ایران تا همین امروز بهای آنرا میپردازند و تا سالیان خواهند پرداخت.حمایت کانون نویسندگان از اشغال سفارت

یه عقیده این قلم هرچند خمینی این اقدام را تائید کرد ولی آنچه در گذشته عملکرد خمینی تا قبل از گروگانگیری دیده ایم به هیچ عنوان آنچه آپوزیسیون ایران مبارزه ضدامپریالیستی مینامیدند نبود، خمینی شاه را بدرستی وابسته به آمریکا میدانست و نکوهش آمریکا توسط خمینی نیز بدلیل حمایتش از شاه بود که سرنگونش کرده بود. ضمن اینکه در جریان انقلاب نیز از طریق اطرافیانش با آمریکا در ارتباط بودند و در بدو انقلاب نیز دولت را به بازرگان سپرد. اگر خمینی نیز گروگانگیری را تائید کرد باز تحت تاثیر فضای مسموم و زهرآگینی بود که امثال مجاهدین ساخته بودند که خمینی نیز عملا در آن گرفتار شد.

این قلم طبق تجربه در لحظه به لحظه کار با مجاهدین و مسعودرجوی از بدو شروع انقلاب این است که، کل جنبش آپوزیسیون ایران کماکان از عملکردهای مسعودرجوی   بشدت رنج میبرد و تحت تاثیر آن جوسازیهای پوشالی مبارزه مسلحانه و ارتش آزادیبخش و…چنان فضایی ایجاد نمود که دیگر آپوزیسیون را برای سالها مقهور و مبهوت پوشالبافی ها و عملیاتهای دورغین ضد ملی داخل کشور و در مرزها نموده به پاسیویزیم کشاند واجازه نداد که آپوزیسیون واقعی رشد و نمو نموده و به مردم ایران و در جهان شناسانده شود. امروزه نیز تنها دلیل عدم رشد و شکل گیری آپوزیسیون وجود و حضور مجاهدین است. بدون مبارزه تمام عیار با مجاهدین غیر ممکن است بتوان آپوزیسیونی واقعی را شکل داد و متحد کرد.

به بیان بسیار مختصر اینکه: تشکیلات رجوی از سویی همه منابع رشد آپوزیسیون را طی سالهای پاسیویته دیگر آپوریسیون بلعید و نابود کرده و از طرفی نیز با عملکرد خود نفرتی در میان مردم ایران نسبت به آپوزیسیون ایجاد کرده که مردم ایران با شاخص تشکیلات رجوی نسبت به هرچه آپوریسیون با بی اعتماد و معادل دشمن خود مینگرند.[spacer height=”20px”]

مشکل آپوزیسیون ایران این نیست که نمیدانند چه شعاری بدهند. مشکل اینجاست که خود میگویند و خود میشنوند. به همین اعتبار است که حتی راه خروج از اعوجاجات آپوزیسیون، راه وصل شدن آن به مردم ایران، کسب اعتماد آنها، هموار شدن مسیر اتحاد آپوزیسیون، مورد شناسایی قرار گرفتن در سطح بین المللی و… تنها و تنها با مبارزه تمام عیار با نیرویی است که در غیبت ناشی ازپاسیویسته آپوزیسون ِسالم، طی چهل سال گذشته با کمک عراق و عربستان و اسرائیل توانسته جایگاه آپوزیسیون سالم را هرچند بطور پوشالی (عطف به پیگیری منافع عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا علیه مردم ایران، رابطه بسیار منفی اش با مردم ایران و ضعف ناشی از فروپاشی درونی امروزش) غصب کند.[spacer height=”20px”]

تمامی تلاشهای دیگر آپوزیسیون در آینه مجاهدین در نظر مردم ایران نیست و نابود میشود. و تا زمانیکه چنین عنصر سرطانی در میان آپوزیسیون عمل میکند آپوزیسیون قادر به رشد نیست. چرا که مردم ایران بوضوح میبینند که آپوزیسیون سالم همان ادعاهایی را دارند که سالهاست مجاهدینی بعنوان منفور ترین نیرویی که فرزندانشان را چه در کوچه و بازار چه در مرزها هنگام دفاع از میهن میکشته اند، با دشمنانشان همدست بوده اند، …. میدهند. ضمن اینکه توسط دشمنان خارجی مردم ایران نیز سالهاست حلوا حلوا میشوند. افتضاحات شخصی مسعود رجوی بجای خود!!!

[spacer height=”20px”]

داود باقروند ارشد

سی خرداد 1398

[spacer height=”20px”]

پانوشت ها: 

[spacer height=”20px”]

** British Labour Attache “The Tudeh Party and the Iranian Trade Unions” PO 371/Persia 1942/34-61993

[i] دکتر حسینعلی نوذری – فلسفه تاریخ، روش‌شناسی و تاریخ‌نگاری،

[ii] امرائی، حسن،(۱۳۸۸) مهندسی سیاست، تهران، شوکا. ص۱۵

[iii] فروند، ژولین،(۱۳۸۴) سیاست چیست، عبدالوهاب احمدی، تهران، نشر آگه ، ص۲۱۳

[iv] چرا باید به نقش مشترک شوروی و فرقه رجوی در اشغال سفارت اندیشید؟

از این رو که با رفتن شاه شوروی خودش و سفارتش را در تهران بلا منازع میدید طوریکه وقتی رجوی خبر دستیابی به اسناد نحوه دستگیری شبکه جاسوسی سی ساله شوروی برهبری (سرلشگراحمد مقربی و علی نقی ربانی) را به دبیر اول سفارت شوروی ولادیمیر فنزینکو میدهد و او به مسکو اطلاع میدهد بدلیل اهمیت قضیه دستور میرسد بلافاصله با سعادتی از سفارت تماس گرفته شود. علیرغم مخالفت فنزینکو مقام بالاترش به او میگوید انقلاب شده و ساواک و سیا کنترلی روی ما ندارند (کتاب “درون کا گ ب” نوشته ولادیمیر کوزیچکین افسر سابق کا گ ب در تهران فصل: محمدرضا سعادتی ص 372)  در صورتیکه اداره هشتم ساواک (سیستم سیا در ایران) کماکان فعال بود و سفارت را شنود میکرده که به دستگیری  محمد رضا سعادتی هنگام تحویل اسناد به فنزینکو میگردد.این حادثه  حساسیت رژیم را روی شوروی و البته مسعود رجوی نه بعنوان نیروهای انقلاب بلکه جاسوسان شوروی حساس میکند و در نتیجه عملیاتی که قرار بود پیروزی بزرگی برای شوروی باشد تبدیل به ضربه جدی ای به منافع آن در ایران میگردد.

[su_box title=”مطالب مرتبط

مکرون پخته تر: شوکه شدن مسلمان از کاریکاتورهای پیامبر اسلام را 'درک می‌کند'

مکرون

امانوئل مکرون، رئیس‌جمهوری فرانسه، گفته است که او درک می‌کند چرا کاریکاتورهای بحث‌برانگیز پیامبر اسلام، مسلمانان را شوکه کرده است.

وی در مصاحبه‌ای با تلویزیون الجزیره گفت که با این حال هرگز نمی‌پذیرد که این مسئله توجیه‌کننده خشونت باشد.

آقای مکرون این سخنان را در حالی گفت که پنجشنبه گذشته (۲۹ اکتبر)، در حملاتی مرگباری با چاقو در کلیسای نوتردام در شهر نیس سه نفر کشته شدند.

حادثه شهر نیس سومین حمله از سوی اسلامگرایان افراطی در فرانسه در کمتر از یک ماه اخیر بوده است.

موضوع کاریکاتورها و مواضع آقای مکرون منجر به بالا گرفتن تنش چند کشور مسلمان با فرانسه شده و با توجه به دفاع آقای مکرون از حق استفاده از کاریکاتور پیامبر در چارچوب حق آزادی بیان، بعضی‌ از کشورهای اسلامی خواهان تحریم تولیدات فرانسوی شده‌اند.

اوایل ماه جاری، یک معلم در حومه پاریس پس از آنکه کاریکاتور پیامبر اسلام را به بعضی از شاگردانش نشان داده بود، با چاقو کشته شد.

خبرگزاری دولتی تونس گزارش کرده است که دو نفر در ارتباط با حمله شهر نیس که توسط یک مرد تونسی صورت گرفت، بازداشت و تحت بازجویی هستند.

وزیر کشور فرانسه گفته است که احتمال حملات بیشتر تروریستی وجود دارد.

دیروز نیز یک کشیش کلیسای ارتدکس در شهر لیون با ضرب گلوله زخمی شد، هنوز جزئیات بیشتری در خصوص این حادثه منتشر نشده است.

کلیسا نوتردام نیس
پس از حمله به کلیسای نورتردام در شهر نیس، مظنون توسط پلیس دستگیر شد

آقای مکرون چه گفت؟

رئیس‌جمهوری فرانسه گفت که او فکر می‌کند واکنش شدید مردم در کشورهای مسلمان به این دلیل است که آنها بطور اشتباهی فکر کرده‌اند که او از (این) کاریکاتور حمایت کرده، یا حتی این حکومت فرانسه است که آنها را خلق کرده است.

آقای مکرون گفت: “من بروز احساسات مسلمانان را درک می‌کنم و به آن احترام می‌گذارم. ولی شما باید وظیفه و نقش من را هم درک کنید، من دو وظیفه دارم: تشویق به آرامش و همچنین حمایت از حقوق اساسی” وی در اینجا به حق آزادی بیان کسانی که کاریکاتور را کشیده‌اند اشاره می‌کرد.

او گفت: “امروز در دنیا کسانی هستند که اسلام را تحریف کرده‌اند و به نام دینی که ادعای دفاع از آن را دارند، آدم می‌کشند و قتل‌عام و سلاخی می‌کنند. امروز بعضی از افراد و جنبش‌های افراطی، به نام اسلام دست به اعمال خشونت‌آمیز می‌زنند”.

آقای مکرون همچنین گفت که پیشنهاد تحریم تولیدات فرانسوی برای ابراز خشم علیه کاریکاتور، اقدامی “ناشایسته” و “غیر قابل قبول” است.

مردم در بیرون کلیساها برای کشته‌شدگان حادثه نیس شمع روشن می‌کنند
مردم در بیرون کلیساها برای کشته‌شدگان حادثه نیس شمع روشن می‌کنند

پیش‌زمینه اظهارات آقای مکرون چیست؟

سه نفر با حمله چاقو در شهر نیس در پنجشنبه هفته گذشته توسط مردی تونسی که شب قبلش وارد شهری در جنوب فرانسه شده بود، کشته شدند.

فرانسه هشدار امنیت ملی‌اش را به بالاترین سطح رسانده و نیروهای امنیتی را در مراکز دینی و مدارس سراسر کشور مستقر کرده است.

اوایل ماه جاری، ساموئل پتی معلمی که کاریکاتور پیامبر مسلمانان را به بعضی از شاگردانش نشان داده بود، در حومه پاریس کشته شد.

در واکنش به چنین حملات و حوادثی، آقای مکرون گفت که فرانسه هرگز تسلیم خشونت نخواهد شد.

این موضوع منجر به تنش‌ با برخی کشورهای اسلامی شد، مثلا در بنگلادش تصاویر رئیس‌جمهوری فرانسه را آتش زدند و رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهوری ترکیه گفت که سلامت روانی آقای مکرون زیر سوال است.

مسعود رجوی بلندگوی اسرائیل تحت پوش " سناتور کانادایی"

مفقود رجوی و مریم رجوی سالهاست که تبدیل به بلند گوی اسرائیل شده اند. از همین رو این فرقه دجالگرانه در سایت خود از قول یک سناتور کانادایی خواستار تروریستی خواندن رژیم شده است. اما از آنجا که مفقود رجوی فکر میکند همه مردم جهان مانند اعضای کر و کور و لال شده خودش در درون فرقه اش هستند نمیگوید که این سناتور در کانادا لابی قوی اسرائیل درکاناداست طوری که در محافل سیاسی کانادا این سناتور معترض هزینه شدن پولهای کانادایی ها توسط مردم انساندوست کانادا در افشای جنایات اسرائیل  است.
1Abdulkarim Ibrahimi

رئیس شورای شهر تهران: اگر اقدامی نشود سونامی و فاجعه انسانی کرونا در آذرماه است

محسن هاشمی، رئیس شورای شهر تهران گفته است که “موج سوم کرونا که مهرماه آغاز شد در آبان تشدید شده است و اگر اقدام موثری برای مهار آن صورت نگیرد، ممکن است به یک سونامی و فاجعه انسانی در آذر ماه منجر گردد”.

محسن هاشمی در جلسه امروز شورای شهر تهران گفت که ۳ عضو شورای شهر تهران به کرونا مبتلا شده‌اند.

به گفته وی “باید تصمیمات مان در مورد کرونا پیش دستانه باشد نه اینکه پشت کرونا حرکت کنیم و با دیرکرد” و خواستار تصمیم‌گیری برای تعطیلی دو هفته‌ای تهران شد.

 رئیس سازمان نظام پزشکی: اکنون به بحران جدی رسیده‌ایم

رئیس سازمان نظام پزشکی ایران درباره شیوع گسترده ویروس کرونا گفته : “اکنون به بحران جدی رسیده ایم که از نظر مرگ و میر می توان نام فاجعه بر آن گذاشت.”

محمدرضا ظفرقندی گفته تعداد مرگ و میر ناشی از ابتلا به کرونا به هیچ وجه قابل قبول نیست و مدت هاست که نسبت به آمارهای جهانی از نظر مرگ و میر جزو پنج کشور اول هستیم و این هشداری است که اگر جدی گرفته نشود، آینده بسیار بدتر خواهد بود.

رئیس سازمان نظام پزشکی همچنین گفته تعداد مرگ اعلامی و رسمی ثبت شده روزانه بالای ۳۰۰ یا ۴۰۰ مورد اعلام می‌شود و همه می‌دانند و مسئولان وزارت بهداشت هم اعلام کرده‌اند که این آمار، فقط آمار بیماران ثبت شده است و آمار بالاتر از این‌هاست.

آقای ظفرقندی افزوده سازمان نظام پزشکی با بررسی‌های میدانی، در بیمارستان‌ها و محل‌های دفن افراد مبتلا به کرونا، عددی حداقل سه برابر آمار اعلامی را در زمینه مرگ و میر ناشی از کووید-۱۹ کسب کرده است. بنابراین این موضوع به توجهی بسیار جدی نیاز دارد.

پیشرفت در مبارزه با تروریسم، دستگیری طراح قتلعام اهواز

دستگری و انتقال رهبر گروه “الاحوازیه” به ایران

منابع خبری ایران از بازداشت رهبر گروه “الاحوازیه” در ترکیه خبر می‌دهند و کمیته اجرایی این گروه می‌گوید او را ربوده‌اند. این فرد طراح اصلی حمله تروریستی به رژه نظامیان در اهواز در شهریور ۹۷ معرفی شده است.

    

حبیب کعبی، معروف به حبیب اسیود
حبیب کعبی، معروف به حبیب اسیود

شبکه خبری العربیه به نقل از بیانیه روز جمعه، نهم آبان‌ماه (۳۰ اکتبر) کمیته اجرایی یک گروه جدایی‌طلب موسوم به “جنبش مبارزه عربی آزادی‌بخش الاحواز” گزارش داده که حبیب فرج‌الله چعب معروف به “حبیب اسیود” رهبر پیشین این جنبش در ترکیه “ربوده” شده است.

این گروه خود را “حرکت النضال” هم می‌نامد و در برخی گزارش‌ها حبیب اسیود دبیرکل آن معرفی شده است. منابع ایرانی از جمله خبرگزاری دانشجو از او به عنوان حبیب کعبی هم نام می‌برند. در بیانیه کمیته اجرایی النضال ادعا شده که حکومت ایران حبیب اسیود را با همکاری یک کشور ثالث به ترکیه کشانده و از آنجا ربوده است.

نقش احتمالی قطر و ترکیه؟

حبیب اسیودالعربیه به نقل از “برخی منابع اهوازی” این کشور ثالث را قطر معرفی کرده و می‌افزاید: «برخی نیز گفته‌اند که آنکارا اسیود را در مقابل دو رهبر پ‌ک‌ک [حزب کارگران کردستان ترکیه] به تهران تحویل داده است اما هیچ منبع مستقلی این اطلاعات را تاکنون تأیید نکرده است.»

 

“پایگاه خبری ملت ما” در یک پیام توئیتری به نقل از خبرگزاری صدا و سیما حبیب اسیود را “عامل حمله تروریستی به رژه نظامی اهواز” معرفی کرده و بدون اشاره به ترکیه از “بازداشت او در خارج از ایران” خبر می‌دهد.

۳۱ شهریور ۱۳۹۷ چهار فرد مسلح به رژه نیروهای نظامی جمهوری اسلامی در شهر اهواز حمله کردند. در این حمله دست‌کم ۲۴ نفر کشته و ده‌ها نفر مجروح شدند.

یعقوب حر تستری، سخنگوی “جنبش عربی آزادیبخش الاحواز” همان زمان اعلام کرد که این گروه مسئولیت حمله اهواز را بر عهده نمی‌گیرد اما آن را “اقدامی مشروع” می‌داند.

ربودن مخالفان جمهوری اسلامی یا دستگیری آنها با کمک نیروهای امنیتی کشورهای خارجی پیش از این نیز سابقه داشته است. حکومت ایران این گونه اقدام‌ها را عملیات “سربازان و پاسداران گمنام امام زمان” توصیف می‌کند.

بازداشت و تحویل به مقامات ایران؟

خبرگزاری باشگاه خبرنگاران با استناد به گزارش‌های تائیدنشده می‌گوید، حبیب اسیود “در ترکیه بازداشت شده و پس از تحویل به مقامات ایرانی از مرز آذربایجان غربی به تهران منتقل شده و هم اکنون در اختیار ایران است”. این خبرگزاری توضیحی درباره بازداشت‌کنندگان اسیود نداده است.

 

یکی از تازه‌ترین نمونه‌های این گونه اقدام‌های جمهوری اسلامی کشاندن روح‌الله زم، بنیانگذار “آمد نیوز” از پاریس به عراق و انتقال او به ایران در حدود یک سال پیش است.

سازمان اطلاعات سپاه پاسداران انتقال روح‌الله زم به ایران را نتیجه یک “عملیات حرفه‌ای، هوشمندانه و چندوجهی، با به‌کارگیری روش‌های نوین اطلاعاتی و شگردهای ابتکاری” عنوان کرده اما برخی گزارش‌ها ار همکاری ماموران امنیتی عراق در دستگیری و تحویل دادن زم به ماموران ایرانی حکایت دارند.

در مورد حبیب اسیود هم هنوز جزئیات و چگونگی دستگیری و انتقال او به ایران مشخص نشده و نقش احتمالی “یک کشور ثالث” در این ماجرا نیز همچنان در ابهام است.

 نقل از دویچه وله آلمان

 

اشتاین‌مایر: در برابر تحرکات و ترورهای اسلام‌گرایانه باید قاطعانه ایستاد

در پی سوءقصدهای تروریستی در شهر نیس، رئیس‌جمهوری آلمان گفت که در برابر خشونت بیرحم و انگیزه‌های تروریستی باید با قاطعیت ایستاد. او افزود، در عین حال باید فضای جامعه دموکراتیک را باز نگه داشت. مصاحبه اختصاصی با دویچه وله.

فرانک والتر اشتاین‌مایر، رئیس‌جمهوری آلمان با نگاه به حرکت پرخشونت در کلیسای شهر نیس واقع در جنوب فرانسه در گفت‌وگویی اختصاصی با دویچه‌وله گفت: «طبیعی است که فکر من در وهله نخست نزد بازماندگان قربانیان است. ما با همدردی خود در کنار آنها هستیم.»

اشتاین‌مایر افزود، مهم اما این است «که ما در کل اروپا، و نه فقط در فرانسه، در برابر این حرکت پرخشونت و نیز در برابر انگیزه‌های اسلام‌گرایانه‌ای که در پس آن است، باید بایستیم».

رئیس‌جمهوری آلمان تأکید کرد: «پیش هر چیز، ما نباید در جوامع خودمان، در جوامع دموکراتیک خودمان، تنها روی سیاستی تأکید کنیم که نفرت و انزوا را به یگانه کنش دولتی بدل می‌سازد.»

به کانال اینستاگرام دویچه وله فارسی بپیوندید

پذیرش و احترام نسبت به یکدیگر، بخشی از ویژگی‌های جوامع غربی است. اشتاین‌مایر در این رابطه افزود: «ایستادن در برابر این گونه حرکت‌های پرخشونت و انگیزه‌های اسلام‌گرایانه، یک جنبه از چالش است، اما تلاش برای حفظ و تداوم جامعه باز، جنبه دیگر آن است.»

رئیس‌جمهوری آلمان در این رابطه، سوءقصد در درسدن با برجای گذاشتن یک قربانی و یک مجروح را یادآور شد و گفت، بنابراین نباید در آلمان چنان تصور شود که از این گونه حملات در امان است: «خیر، بر عکس، باید هشیار بمانیم.» نیروهای امنیتی نیز هشیارند.

“وظیفه‌ای نیز برای آیندگان”

اشتاین‌مایر در رابطه با درجه همپیوندی و انتگراسیون در سطح اروپا گفت: «اگر نگاهی به ۲۷ کشور عضو اتحادیه اروپا بیندازیم، خواهیم دید که کشورها به سطوحی متفاوت متأثر از مهاجرت‌های سال‌های گذشته بوده‌اند.»

علت‌های مهاجرت انسان‌ها به درون کشور بسیار متفاوت است. برای مثال فرانسه از منظر تاریخی پیشینه طولانی‌تری در زمینه مهاجرپذیری در مقایسه با آلمان دارد: «با نگاه به موقعیت آلمان می‌توانیم بگوییم که مطمئنا همه چیز با موفقیت پیش نرفته است؛ اگرچه چندین نسل از دولت‌ها کوشیدند، همپیوندی و انتگراسیون با جامعه را پیش ببرند.» این امر اما به عنوان “وظیفه‌ای برای آیندگان باقی خواهد ماند”.

اشتاین‌مایر با توجه به مناقشه‌های اخیر میان فرانسه و ترکیه درباره نقش اسلام، معتقد است که لحن رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهوری ترکیه، به کلیت مسئله “کمکی نمی‌کند” و می‌گوید: «امیدوارم که دامن‌گستری این مناقشه‌ای که ما شاهد آن هستیم، و تند شدن لحن سخنان، به تشجیع مجرمان بالقوه دامن نزند.»

 

رئیس‌جمهوری آلمان هم‌زمان تأکید کرد، این خوب است که «در چنین وضعیتی، پس از قتل‌ها در فرانسه، نمایندگان دولت‌های اسلامی نیز آن را محکوم کرده‌اند». این امر مهم است، و اینکه «سیگنالی است که در میان محافل مسلمان فرانسه باید آن را فهمید».

در کلیسای شهر نیس، یک جوان ۲۱ ساله تونسی سه نفر را با چاقو به قتل رساند. امانوئل مکرون، رئیس‌جمهوری فرانسه از یک “سوءقصد تروریستی” سخن گفت. پیش از آن در کشورهای اسلامی موجی از اعتراض و تهدید علیه فرانسه، به دلیل اظهارات مکرون در مورد کاریکاتورهای مناقشه‌برانگیز محمد درگرفته بود.

مشت‌های گره کرده «پسران مغرور» بر فراز انتخابات آمریکا

 

“پراد بویز” Proud Boysیک گروه فشار راستگرا در آمریکا است. می‌گویند “تقلب” در انتخابات آمریکا و شکست ترامپ را نخواهند پذیرفت. دونالد ترامپ هم از آنها خواسته است خود را برای مقابله با تقلب در انتخابات آماده کنند.

 پدیده “پراد بویز” (پسران مغرور) تنها یک پدیده اجتماعی در آمریکا نیست. در کشورهای کانادا، استرالیا و بریتانیا هم شماری از جوانان سفیدپوست و نژادپرست با همین نام جولان می‌دهند. آمار دقیق‌شان روشن نیست. تخمین زده می‌شود که ۲۲ هزار عضو داشته باشند. اکثرشان در آمریکا زندگی می‌کنند.

از زمانی که دونالد ترامپ به این گروه فشار راستگرا و نژادپرست فراخوان “آماده‌باش” داد، نام این گروه در رسانه‌های آمریکا بیش از پیش مطرح شد.

در بارها و کافه‌ها دور هم جمع می‌شوند و علیه خارجی‌ها و مهاجرین شعار می‌دهند. تا خرخره مشروب می‌نوشند، حشیش می‌کشند و در دفاع از مردانگی سخن‌سرایی می‌کنند.

ترانه‌ای دارند که متن آن چنین است: «مشت‌ها که در فضا به پرواز در آیند، استخوان‌ها را خرد می‌کنند.» در آمریکا، سردسته‌شان انریکه تاریو نام دارد. پسر یکی از کوبایی‌هایی است که پس از انقلاب در آن کشور به آمریکا مهاجرت کرده است.

خودش مدعی است که نژادپرست نیست. تیرگی رنگ پوست خود را نشان می‌دهد و می‌گوید “پراد بویز” گروهی هستند که برای دفاع از ارزش‌های آمریکا پا به میدان نهاده‌اند. اما پای صحبت او که بنشینی، می‌گوید: «تنها یک کمونیست مرده، یک کمونیست خوب است.» حتی می‌گوید این را به عنوان شعار نمی‌گوید.

بیگانه‌ستیزی

از حق تملک و حمل سلاح در آمریکا دفاع می‌کنند. می‌گویند نباید اجازه داد سرنوشت انتخابات آمریکا را مشتی مهاجر کشورهای آمریکای جنوبی با عقاید چپ‌گرایانه تعیین کنند.

ژان فیلیپ بورگارد، خبرنگار شبکه یک تلویزیون آلمان در واشنگتن سری به نشست این “پسران مغرور” در حومه شهر سنت لویس در ایالت میسوری آمریکا زده است.

یکی از اعضای این گروه راستگرا کلیدسازی به نام آلکس فورمن است. جوانی ۲۸ ساله که از سه سال پیش به عضویت “پراد بویز” در آمده است. می‌گوید مردانگی به حرف نیست. باید عمل کرد. باید از تمدن غربی در برابر مهاجران دفاع کرد.

فورمن به خبرنگار شبکه یک تلویزیون آلمان می‌گوید: «مشکل دموکراسی در این است که راه را بر روی مهاجران نمی‌بندد. این خطر وجود دارد که این افراد بعد از مدتی به طور غیرقانونی از حقوق شهروندی برخوردار شوند و همین‌ها گرایش‌های قدیمی چپگرایانه را از مکزیک وارد کنند، به پای صندوق‌های رای بروند و سرنوشت آمریکا را رقم بزنند.»

“پراد بویز” طرفداران پروپاقرص دونالد ترامپ و سیاست مهاجرتی او هستند. اظهارات اخیر ترامپ درباره احتمال “تقلب” در انتخابات، همچون بذری بر زمین بارور ذهنیت این گروه نشسته است. ناتان رادر، یکی دیگر از اعضای این گروه می‌گوید «لازم بشود، شخصا برای دفاع از ریاست جمهور [ترامپ] به میدان می‌آید.»

می‌گوید: «آمریکا نیاز به میهن‌پرستانی چون من دارد. اگر انتخابات درست پیش نرود، ما نتیجه این انتخابات را نخواهیم پذیرفت.»

“پراد بویز” تنها شامل پسران سفیدپوست نمی‌شود. بین‌شان این جا و آن جا زن هم دیده می‌شود. خبرنگار تلویزیون آلمان از زن جوانی گزارش می‌دهد که در نشست این گروه در باری در حومه شهر سنت لویس، هفت‌‌تیری در جیب داشت و پشت بلندگو جو بایدن را متهم به “بچه‌باز” بودن می‌کرد.

در پایان نشست “پراد بویز” همه در کنار پلاکارد انتخاباتی ترامپ در برابر دوربین ژست گرفته و عکس دستجمعی گرفتند. گفتند روز سوم نوامبر، پس از پیروزی مجدد ترامپ برای برپایی جشن باز هم این جا جمع خواهند شد.

منبع:دویچه‌وله

حکومتی بغایت وحشی وناکارآمد، اپوزیسیونی بغایت فرقه گرا وفاقد اراده ملی.

بهروز ستوده

“تفرقه بیندازوحکومت کن” را به انگلیسی ها نسبت داده اندکه گویا برای بسط سلطه استعماری خود همه جا ازاین سیاست استفاده میکرده اند، غافل ازاینکه تفرقه اندازخواه انگلیس باشد یا هرکس دیگری که هدف تفرقه افکنی داشته باشد یک عامل بیرونی است و عامل بیرونی نمیتواند تعیین کننده باشد بلکه این عامل درونی است که تعیین کننده است، عامل بیرونی میتواند برای پیشرفت تفرقه افکنی به عامل درونی کمک کند.بعبارت دیگربرای یافتن علت تفرقه وپراکندگی اپوزیسیون جمهوری اسلامی، قبل ازهرچیزمیبایستی به ماهیت گروهها واحزاب اپوزیسیون که قابلیت واستعداد تفرقه پذیری را دارند نگاه کنیم تادانسته شود چراحکومت اسلامی بعنوان عامل خارجی قادراست دراپوزیسیون تفرقه افکنی کنند؟ بنابراین وقتی گروهها وکسانی درضرورت اتحاد وهمبستگی مردم واپوزیسیون سخن میگویند وپیامها میفرستند ودرنکوهش تفرقه وپراکندگی قلمفرسائی میکنند بدانیدکه آنها خودبعنوان عامل درونی مقوله تفرقه ، بخش تعیین کننده معضلی هستند که ازآن شکوه وشکایت دارند،چرا که درپشت سخنان ونوشته های زیبا دروصف “اتحادوهمبستگی”منافع فرقه ای وگروهی شان نهفته است نه منافع واراده ملی. بقول معروف: “رنگ رخساره نشان میدهدازسّرنهان”

پس عنصرتفرقه افکنی دردرون احزاب وگروههای سیاسی ایران نهفته است ودراین میان به “انگلیس” برای تفرقه افکنی نیازی نیست!

اگرمجموعه سخنان ونوشته ها ونشست ها وجلسات وهمایش ها وسمینارهائی که درطول 40 سال گذشته با موضوع “اتحادوهمبستگی”گردآوری گردد بی تردیدکتابخانه ای با صدها جلدکتاب بوجودخواهد آمد. واگرنسل های آینده کشورما زمانی که حکومت داعشی جمهوری اسلامی به زباله دان تاریخ سپرده شود، برای آگاهی ازعملکرد گروههای سیاسی درگذشته ودوران سیاه حکومت آخوندها به این اسنادرجوع کنندباخودخواهندگفت:با چنان اپوزیسیونی که آنچنان درخرده کاری هاوخودمحوری هاومسائل فرقه ای-ایدئولوژی غوطه وربوده اند بیهوده نبوده است که حکومت خونریزومنفورآخوندها،چند دهه دراین سرزمین دوام میاوردواین سرزمین را ازبیخ وبن شخم میزند! آری درآینده ای که ایران ازلوث وجودپلیدجمهوری اسلامی پاک شده باشد، بدون شک نسل های آینده، پدران خورا سرزنش خواهندکردوازخودخواهندپرسیدآیا براستی سرنوشت محتوم مردم ایران این بوده است که دارودسته های جنایتکاری بنام دین و خداوپیغمبرو… به مدت چنددهه براین کشورحکمرانی کنند؟! وآیا گروههای مخالف ونخبگان سیاسی وفرهنگی وهنری وورزشی جامعه نمیتوانستندبرای کوتاه کردن عمرحکومت اسلامی دست همکاری واتحاد به هم دهندوعمرآن حکومت را کوتاهترکنند؟

نسل های آینده وقتی که تاریخ دوران سیاه مارا ورق بزنندخواهند دید که حکومت دزدان وآدمکشها چگونه فرهنگ “خودمحوری” وقبیله وعشیره محوری خودرا به مخالفان وروشنفکران مدعی مدرنیسم نیزتسری داده بوده اند،بطوریکه هرگروه ودسته ای ، خودرا حقیقت مطلق بپندارندودیگران را به پیروی ازخودفراخوانند! جوهرفرهنگ منحط خودمحوری این است که منافع ملی نادیده انگاشته شود ومنافع خود و گروه خود مقدم برهرچیزی شمرده شود، یعنی همین  دردی که بیش ازچهل سال است گریبان اپوزیسیون حکومت اسلامی را گرفته است وآنان را همرنگ حکومتی کرده است که برای سرنگونی اش مبارزه میکنند! دردی که با گذشت چهاردهه آنقدردرگروههای سیاسی ایران مزمن شده است که دیگرهیچ داروئی برای درمان آن مؤثرنمی افتد، وکسانی که هنوزبه امید متحدشدن احزاب وگروههای سیاسی ایران وایجاد اپوزیسیونی قدرتمند درمقابل حکومت اسلامی دل خوش کرده اند نمیدانند که صرف نمودن انرژی ونیرو برای متحدکردن گروههای خودمحورکه ازهمین امروزچشم به سهم خود درحکومت آینده ایران دوخته اند، خشت برآب زدن است. منافع ملی ومنافع گروهی مانعة الجمع اندوکسانی که درهرفرصتی نشان داده اند منافع گروهی وایدئولوژیک شان برمنافع ملی ایرانیان ارجحیت دارد نمیتوانند برای نجات ایران ومردم این کشورازمنافع وعقاید گروهی خود دست بردارند ودرجبهه ای به وسعت ایران با دیگران همصدا گردند. بانگاهی سطحی به رفتاروکردارگروههای سیاسی ایران بسادگی میتوان فهمید که این گروهها هویت گروهی خودرا برهرهویتی ترجیح میدهند. شخصیت وهویت فردی درگروه آنقدربا گروه ومبانی فکری وعقیدتی آن گروه عجین شده است که درهرهمکاری واتحادی با دیگران نخست باید جایگاه وسهم گروه درآن اتحاد وهمکاری مشخص شود! حالا تصورکنید دهها حزب وگروه با گرایشات سیاسی وایدئولوژیک متفاوت وبا تخاصم های تاریخی که بایکدیگردارند وهمچنین هرکدام با ادعای نمایندگی قشروطبقه وقومی،چگونه میتوانند برروی یک هدف وبرنامه مشترک دریک جبهه بزرگ وسراسری با سرلوحه منافع ملی بایکدیگرهمکاری کنند وبه اتحادویا ائتلاف برسند؟

وجودچندین گروه وحزب جمهوری خواه، چندین حزب وگروه مشروطه خواه وسلطنت طلب، چندین حزب وگروه چپ وکمونیست وسوسیالیست، چندین حزب وگروه ملی  وملی مذهبی، چندین حزب وگروه قوم گرا وتجریه طلب، بیانگر این واقعیت است که فضای اپوزیسیون جمهوری اسلامی، حتی پیروان یک ایدئولوژی ویک مرام ومکتب فکری نمیتواندعلیه حکومت اسلامی یعنی دشمن مشترک خود با همدیگرمتحدشوند تاچه رسد به اینکه همه اینها بخواهند دربستریک جنبش ملی فراگروهی وفراایدئولوژی دست همکاری واتحاد به یکدیگربدهند برای آزادی ایران.

بنابراین با توجه به بافت وماهیت فرقه گرایانه احزاب وگروههای سیاسی ایران که دربسترجامعه ای استبدادزده رشدکرده اند، به باورنگارنده کوچکترین امکانی برای اتحاد این گروهها وایجاد تشکلی ملی وقدرتمند که بتوانداعتمادعمومی را به خود جلب نماید وجودندارد،تشّکلی که نورامیدی بتاباند وجامعه مأیوس وخموده را به حرکت تشویق نماید،تشّکلی که تأمین منافع ملی همه ایرانیان درسرلوحه اش باشد نه منافع واهداف گروهی.آیا ایجاد چنین تشّکلی خارج ازحیطه نفوذ احزاب وگروههای سیاسی موجود درشرایط کنونی امکان پذیراست ؟ پاسخ نگارنده این سطور آری است.آری چنین تشّکل فراگروهی وفراایدئولوژی میتواندازتجمع افراد وشخصیت های خوشنام سیاسی وفرهنگی وهنری و ورزشی و وکلا وحقوقدانان وغیره ازداخل وخارج کشوروچهره هائی اززندانیان سیاسی وعقیدتی که خطیربودن شرایط کنونی ایران را درک نموده باشندبوجودآید ودرپروسه رشدخوددربین ایرانیان، بدیهی است که آن دسته ازاعضای صادق احزاب وگروههای سیاسی نیزبه صفت فردخودونه به نمایندگی از طرف حزب وگروهی، میتوانند به این تشکل بپیوندند. چنین تشّکلی میتواند هسته اولیه جبهه ای باشد که درقدمهای بعدی، تمامی آزادیخواهان سراسرایران وجنبش های مدنی واعتراضات پراکنده مردم را درزیر چترخود گردآورد.

درسالهای اخیروپس ازبی ثمرماندن وشکست تلاش های بسیاری ازشخصیت های سیاسی دوراندیش ودلسوزبرای ایجاداتحادی درمیان گروههای اپوزیسیون، خوشبختانه امروزه فکرگردهمائی کنشگران وشخصیت های مستقل وغیرگروهی برای چاره یابی وخروج ازبن بست تفرقه وناکارآمدی اپوزیسیون، به گفتمان اصلی دربین بسیاری ازکنشگران وشخصیت های سیاسی خارج ازکشوربدل شده است. چندروزپیش مقاله ای بقلم هموطن گرامی آقای دکترعبدالستاردوشکی که درسایت گویا درج شده است توجه مرا به خودجلب کرد. آقای دوشکی درآن مقاله بدرستی به بحران ناکارآمدی وفساد حکومت اسلامی درحّل مشکلات جامعه،وناکارآمدی اپوزیسیون درمتحدساختن خود برای دست زدن به یک مبارزه گسترده برای گذرازحکومت اسلامی  پرداخته است. آقای دوشکی بدرستی یکباردیگر طرح گردآمدن شخصیت ها وکنشکران وفاداربه منافع ملی ایرانیان وایجاد یک اتحادبزرگ ملی را مورد تأکید قرارمیدهد. دربخشی از مقاله آقای دوشکی با عنوان “ضرورت مبرم همگرایی و هم افزایی اپوزیسیون در شرایط فعلی” چنین آمده است:

“کارنامه اپوزیسیون برونمرزی جمهوری اسلامی چندان درخشنده تر و چشمگیر تر از به اصطلاح “پوزیسیون” آن نیست. حتی در شرایطی که ملت ایران در مقابل گلوله بپا خاسته بودند. بعنوان مثال در آبان ٩٨ حدود ١٥٠٠ نفر جان باختند و هزاران نفر زندانی شدند و تنی چند نیز اعدام گشتند, برخی از اپوزیسیون پرمدعا بیش از یک سال وقت صرف کردند, و آن هم برای چانه زنی با یکدیگر بر سر واژه ها و هژمونی طلبی جناحی و برترطلبی گروهی یا فردی. چند روز پیش دکتر اسدی از نیروهای مخالف جمهوری اسلامی درخواست همیاری با یکدیگر را طلب کرده و نوشته بود “بی ‌انجمن گسترده ایرانیان آزادی‌خواه، نظام ولایی می‌ماند، ایران می‌سوزد و تاریخ ما را نخواهد بخشید”. در جواب ایشان نوشتم که این استمداد جنابعالی, نه اولین است و نه آخرین خواهد بود. این لحاف چهل تکه و پر از کَنِه و ساس اپوزیسیون گوشش به این حرفها بدهکار نیست. چون از کُنه و اساس ناقص است. علت آن هم کاملا مشخص است. بارها در مورد آن نوشته ام و سخن گفته ام. یک مقاله تحقیقی تحت عنوان “زمينه يابی علل ناکامی اپوزيسيون در بستر تاريخ فرهنگ استبدادی و سنتی ايران” را ١٢ سال پیش در سایت های مختلف منتشر کردم. متاسفانه علیرغم جنبش سبز, قیام های دی ٩٦ و آبان ٩٨ وضع و ذهنیت اپوزیسیون ذره ای هم تغییر نکرده است زیرا موانع و علل ناکامی بسیار ریشه دار هستند و بطرز بیمارگونه ای در اذهان اپوزیسیون متعصب, ایدئولوژیک و جناحگرا و مطلق اندیش نهادینه شده اند”

پرداختن به ریشه های تاریخی وجامعه شناسی سیاسی ایران اینکه چرا اپوزیسیون و احزاب وگروههای سیاسی ایرانی به کارجمعی سیاسی درسطح ملی بپردازندوچرا قادرنیستند اختلاف نظرهای خودرا بررسمیت بشناسند وپروژه هائی را خلق کنند تا بتوانند برروی نکاتی که اشتراک نظرواشتراک منافع دارند وارد همکاری شوند، درحوصله این نوشته کوتاه نیست، اما دراینجا این را میتوان گفت که پس از چهاردهه تجربه تفرقه اپوزیسیون، بیش از این نباید درانتظارپیام های زیبا واقدامات بی محتوا وبدون پشتوانه نشست، به طرحی نوکه ناظربرتجارب گذشته ومتکی به اراده ملی ایرانیان باشد نیازاست. طرحی که نگاهش به آینده باشد وخاستگاه وطراحان اش تأمین منافع ملی درمّدنظرداشته باشند ونه منافع واهداف گروهی وفرقه ای خود.

دکترعبدالستاردوشکی درانتهای مقاله خود برای برون رفت ازبحران تفرقه وناکارآمدی “اپوزیسیون چهل تکه” راه حلی ارائه میدهدکه مبتنی است برگفتمانی که بسیاری ازشخصیت ها وکنشگران مستقل وغیرتشکیلاتی برآن باوردارند. ایشان نوشته خودرا اینطوربه پایان میبرد:

 ” زمان آن فرارسیده که دهها شخصیت شناخته شده اپوزیسیون درونمرزی و برونمرزی (شخصیت، و نه حزب و سازمان و جبهه و گروه و تشکل و غیره) فراخوان ملی بدهند. فراخوان برای یک همگرایی و هم افزایی تحت هر عنوانی، برای آغاز یک جنبش یا حرکت یا فوروم ملی ـ آن هم با پیشنهاد حداقل مخرج مشترک خواسته ها که مورد اجماع و تائید اکثریت قاطع ایرانیان باشد. یعنی آغاز کار باید با شفافیت و عمومیت یک فراخوان ملی از همه ایرانیان شروع شود، و نه از طریق جلسات خصوصی با رفقا و همفکران خویش. حرکت ملی اراده ملی می طلبد و نه کارگروه حزبی و جناحی. دریغا که با توجه به تجربه های تلخ گذشته شوربختانه بسیاری از شخصیت های شناخته شده از شکست هراس دارند و تلاش می کنند خود را از نظر سیاسی منزه نگه دارند و هرگز داوطلب انداختن زنگوله بر گردن “گربه” نخواهند شد. و چنین خواهد بود که گربه شرور به یکه تازی خود ادامه خواهد داد و ما مثل موش های محجوب (اگر نگویم خائف) در حاشیه امن (comfort zone) خود، بقول شاملو در مردگان خویش نظر می بندیم و نوبت خویش را به انتظار می کشیم.”

آری آقای دوشکی دریک جمله بدرستی نیازکنونی اپوزیسیون جمهوری اسلامی برای برون رفت ازبن بست بیان میکند:حرکت ملی، اراده ملی می طلبد ونه کارگروهی و حزبی وجناحی. به امیدروزی که تمام کسانی که درخود چنین اراده ای را می بینند گردآیند وحرکتی ملی وفراگروهی وفراایدئولوژی ساماندهی کنند که ایران تشنه چنین حرکتی است.

1 آبان 1399

22 اکتبر2020

آی اپوزیسیون لائیک و سکولار، آزادی ایران با داعش امکان ندارد

عبدالستار دوشوکی

با کمال تاسف و تاثر امروز دیدم که تنی چند از شخصیت های لائیک و سکولار اپوزیسیون در یک تلویزیون مذهبی که اسناد حمایت صریح آن از داعش و گروه های افراطی سُنی مذهب و تکفیری ضد شیعه و ضد ایرانی موجود است, حضور بهم رسانده اند تا برای یک ایران آزاد و لائیک و سکولار رایزنی کنند (لینک ١)؛ از جمله آقای دکتر جمشید اسدی که برای تبلیغ جهت گرد هم آوردن ایرانیان “میهن پرست” دردمند و دموکرات و سکولار در یک انجمن از نوع فردوسی در حمایت از “پیمان نوین” اکنون دست به دامان یک شبکه تلویزیونی طرفدار داعش شده است. که باید گفت زهی تاسف و هزار دریغ. اما می گویند سیاست همین است, چه می توان کرد؟ برای نگارنده نه تنها باعث بهت و شگفتی, بلکه شوکه آور است چطور افرادی که ظاهرا میهن پرست دوآتشه هستند با شبکه بغایت مذهبی و ضد ایرانی و ضد شیعه همدم می شوند که ایرانیان را آتش پرست و مجوسی و شیعیان را رافضی و کافر می داند. در اثبات این ادعا ویدئوهای فراوانی از مجریان مختلف این شبکه در اینترنت موجود است. نگارنده نیز در مورد نقش اینگونه تلویزیونهای تکفیری در بمبگذاری های سیستان و بلوچستان نوشته ام (لینک ٢). و بدون تعارف آن را محکوم کرده ام. این تفکرات داعشی ضد شیعه هنوز هم بازتکثیر و ترویج می شود. نمونه آن بمبگذاری انتحاری داعش در مدرسه هزاره های شیعه افغانی در کابل (چند روز پیش) و کشتار در مساجد شیعه در پاکستان و افغانستان و حتی بلوچستان است. بعقیده بنده تفکر و عملکرد داعش و شبکه های تلویزیونی حامی آن را باید بدون تعارف و لکنت زبان محکوم کرد و از حضور و مشروعیت دادن به آنها پرهیز نمود. نه اینکه از یک طرف ادعای لائیک و سکولار بودن کرد, و از طرف دیگر با این نوع شبکه ها همپیمان و همپیمانه شد. حتی اگر دعوت از طرف کسی صورت بگیرد که ممکن است ناچار باشد بنا به دلایل مختلفی از جمله امرار معاش مجری نیمه وقت آن شبکه باشد. لذا تعجب آور نیست که بنده دقیقا یک سال پیش تصمیم گرفتم از این اپوزیسیون و فضای مسموم آن خداحافظی بکنم که تصمیم بسیار درستی بود, اما سخت متاسف و معذورم که بعدا به دلیل اعتراضات و کشتار آبان ماه سال گذشته در طولانی مدت عملی نشد, و هنوز هم امیدوار به این “توفیق اجباری” هستم.

مجریان این شبکه بارها از عملکرد داعش که آن را گروه خودجوش مردمی معرفی می کنند حمایت کرده اند و به صراحت گفته اند که داعش برای ایرانیان از جمهوری اسلامی بهتر است (لینک ٣). و بخصوص عملا از مردم اهل سنت ایران و بلوچهای سنی مذهب درخواست کرده داعش را به جمهوری اسلامی ترجیح بدهند. البته این شبکه در بسیاری از جهات همسو با کیهان شریعت مداری نیز است. بخصوص در زن ستیزی (لینک ٤) . این شبکه به زنان بی حجاب فعال اپوزیسیون برونمرزی اجازه حضور نمی داد و از آنها می خواست حتی اگر از سوئد با اسکایپ بخواهند در این شبکه ظاهر شوند, باید حجاب داشته باشند (لینک ٥). در همان زمان کمپین بزرگی بر علیه این شبکه تکفیری توسط زنان براه افتاد. اما “مردان” اپوزیسیون همچنان به حضور خود در این شبکه بغایت ضد شیعه و ضد ایرانی ادامه می دادند. که این خود بیانگر اوضاع بغایت تاسف آور به اصطلاح اپوزیسیون است که بی پرنسیبی و فرصت طلبی در آن موج می زند. اگرچه ظاهرا این شبکه دورو ناچار شد بعد از آن به تعبیر ء خود مصاحبه با “زن بی حجاب” نیز انجام بدهد.

آقای دکتر جمشید اسدی که عضو شورای مدیران شورای مدیریت گذار هستند که صراحتا در سند شماره دو (نظام و ساختار سیاسی آینده کشور) نه تنها حقوق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گروه های اتنیکی ایران را برسمیت شناخته و خواهان حق آموزش به زبان مادری و سازماندهی نظام اداری کشور بر اساس اصل حداکثر عدم تمرکز و سپردن حداکثر ممکن امور اداری و چگونگی مصرف بودجه های عمرانی به نهادها و مجالس منتخب محلی شده بود (لینک ٦)؛ اینکه در بین ایرانیان باستانگرا و “فردوسی ـ محور” ساز دیگری را آغاز کرده است و با هرگونه عدم تمرکز مخالف است. به باور نگارنده نمی توان با سیاست ورزی با گرگ دنبه خورد و با چوپان گریست یا بعبارتی شریک تلویزیونی طرفدار داعش بود و رفیق قافله لائیسیته. و این مشکل اساسی بخش قابل توجه ای از اپوزیسیون می باشد, زیرا خطرناکترین “خوردنی” دنیا گول ظاهر آدمهاست.

بنابراین همانگونه که بارها نوشته و گفته ام, اپوزیسیون ما مشکل اساسی در پاسداشت اصول و پرنسیب دارد. تا زمانی که ما نتوانیم معضل زمانه بازی و “فرصت طلبی” (opportunism) درونی خود را حل کنیم, اگر همانند واعظ و مفتی شهر هزار بار هم بالای منبر برویم و برای ایران اشک تمساح بریزیم, سودی نخواهد داشت. زیرا دوصد گفته چون نیم کردار نیست. همانگونه که تبلیغات وسیع و گسترده شبکه های تلویزیونی تکفیری و مذهبی در بسیاری از مناطق خاورمیانه باعث کشت و کشتارهای وحشیانه و روزانه شده است, بنده نیز بنا به وظیفه وجدانی خویش, سوای مصلحت اندیش و اینکه چه کس یا کسانی از بنده آزرده خاطر می شوند, در مورد تبلیغات شیعه ستیزی و اینکه هموطنان شیعه را “رافضی” و مجوسی” و کافر خواندن, بدون “ترس و غرض” (without fear or favor) شدیدا مخالفت کرده ام. بخصوص با توجه به اینکه این تلویزیون های افراطی و تکفیری بر روی مناطقی مثل سیستان و بلوچستان تمرکز استراتژیک و درازمدت بخصوص و هدفمندی کرده اند تا با سکولاریسم بعنوان “کفر” و کمونیسم و ضدخدایی” مقابله کرده و تضادهای مذهبی بین شیعه و سنی را برجسته کنند. و با بلوچستان همان کاری را بکنند که با افغانستان, پاکستان, و سرزمین تحت سیطره خلافت داعش در عراق و سوریه کردند. این برای یک انسان صادق و باورمند به سکولاریسم تحت هیچ شرایطی قابل قبول نیست. به همین دلیل این شبکه های نیابتی مذهبی از نوع سلفی و داعشی بارها با بی اخلاقی مطلق بر علیه نگارنده تبلیغات وسیع دروغین و متعفن براه انداخته اند, تا نگارنده را به سکوت وا دارند؛ که باید گفت زهی خیال باطل! و کلام آخر اینکه از شخصیت های سکولار, صادق و با پرنسیب اپوزیسیون تمنا می کنم در مشروعیت بخشیدن به اینگونه شبکه های مذهبی افراطی پرهیز کنند. یا وگرنه از انتقاد بر حق آزرده خاطر نشوند, چون در آن صورت آنها نیز حداقل غیر مستقیم در عمل بخشی از دستگاه تبلیغاتی و کمپین مذهبی و آتش افروزی و کشتار انسانهای بیگناه شیعه و سُنی خواهند بود. حال اگر عده ای مدعی شوند, که مثلا ما در برنامه های مذهبی این تلویزیونها شرکت نمی کنیم,بلکه فقط در بخش سیاسی شرکت می کنیم؛ باید به آنها گفت شما وقتی یک سر “چوب” را بر می دارید سر دیگر آن را نیز برداشته اید؛ و این استدلال شما عوامفریبانه, فرصت طلبانه و مردود است. هدف نمی تواند وسیله را توجیه کند. بعد از چهل سال جنگ های مذهبی و قتل عام های وحشتناک از پاریس گرفته تا روستاهای شرق افغانستان از عراق و سوریه و یمن گرفته تا بلوچستان, اینک زمان آن فرا رسیده تا فریب مارهای دوسر و دغلکاران مذهبی را نخوریم و آن را “فرصت طلبانه” به دیگران نیز نخورانیم.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

سه شنبه ٦ آبان ١٣٩٩

فرقه رجوی و سیستم پولشویی و کلاهبرداری بنام ایران اید

 

بقلم داود باقروند ارشد

[spacer height=”20px” id=”2″]

فهرست مطالب

  1. مقدمه: پول و فعالیت سیاسی. نقش مالی در فرقه رجوی.

    سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی.

    مشکلات مالی سالهای 1364-1361.

    اقدامات جهت تامین هزینه ها در این دوره:

    وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان.

    فعالیتهای اقتصادی.

    تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid.

    اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی.

    تحولات ایران اید

    قاچاق انسان بین کشورها

    در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372.

    درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا

    گزارش بیلان نهاد مالی سازمان.

    گزارش  بیلان  اول:

    گزارش بیلان  دوم:

    گزارش بیلان  سوم:

    هدف از گزارش بیلان مالی.

    شیوه های جمع آوری پول در ایران اید

    مالی اجتماعی.

    دلایل شکایتها از ایران اید

    انواع فریب شهروندان.

    سازمان کار بنیاد ایران اید

    مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی.

    شرایط انسانی مالیکاران.

    مــالــی ویــژه

    بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید

    کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین.

    کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید توسط مکنزی.

    حساب سازی در ایران اید

    عوامل تخریب ایران اید و شکست آن.

    اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان.

    خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس..

    حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)

    مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس..

    ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران.

    اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس..

    تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان.

    گزارش کمیسیون کنترل خیریه ها:

    سوء استفاده ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید

    اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:

    سازمانها و انجمن های پوششی سازمان.

     

    [spacer height=”20px” id=”2″]

 

مقدمه: پول و فعالیت سیاسی

 

 

 [spacer height=”20px” id=”2″]

فعالیت سیاسی احزاب و گروهها و حتی نهادهای مدنی یکی از ارکان زندگی مدرن امروز است. احزاب نیز به نوبه خود بدون پول و تامین مالی قادر به فعالیت نیستند. بنابراین موضوع تامین مالی احزاب و گروهها مسئله مرکزی و کانونی و حیاتی برای احزاب و گروههای امروز بشری است. از همین رو تامین مالی احزاب و یا محدود کردن منابع مالی احزاب و گروههای سیاسی یکی از ابزارهای تقویت و یا تضعیف احزاب و گروهها بوده و هست.

پیامبر اسلام از طریق  فعالیت اقتصادی، کشاورزی و حتی دستبرد زدن به کاروانهای تجاری مکیان یا دشمنانش که در نهایت نیز مکه را فتح میکند برای فعالیتهای مذهبی اش تامین مالی میکرد، اسماعیلیان، از طریق کار و فعالیت اقتصادی استخراج معادن منطقه تحت نفوذشان، کاروان زنی، مالیات گیری و… احزاب اروپایی از طریق حق عضویت، و کمکهای مراکز مالی و افراد ثروتنمند متعلق به آن حزب، گروههای تروریستی  اروپایی، از طریق بانک زدن، گروگانگیری-اخاذی، حمایت مالی دولتی چون دولت لیبی و… گروههای چریکی آمریکای لاتین از طریق حمایت مردمی، بانک زنی، تجارت مواد مخدر، گروگانگیری-اخاذی و …جنبش ارتش جمهوریخواه ایرلند، از طریق کمکهای مردم ایرلند و ایرلندیهای ساکن آمریکا، …احزاب کمونیستی، از طریق کمکهای دولت شوروی سابق، طالبان القائده، و داعش نیزاز طریق سازمان سیای آمریکا، عربستان و.. ستارخان و باقرخان، تحت حمایت معنوی سه مرجع تقلید نجف، میرزا خلیل، محمدکاظم خراسانی، عبدالله مازندرانی از طریق کمکهای فداکارانه مردم ایران، به تامین مالی جنبش مشروطه و جنگ با محمد علیشاه میپرداخت.

[spacer height=”20px” id=”2″]

نقش مالی در فرقه رجوی

[spacer height=”20px” id=”2″]

در درون تشکیلات فرقه رجوی که نگارنده از نزدیک بدان اشراف دارد، دو اولویت حیاتی و مرز سرخ وجود دارد. اول حفاظت فیزیکی و سیاسی، ایدئولژیک مسعودرجوی است و دوم مسائل مالی است که هر دو آنها مسئولیتش با خود مسعودرجوی است. که دومی نسبت به اولی فرع قرار میگیرد. در مورد اولی نه تنها هرگونه ایراد، انتقاد،عدم اطاعت  بلکه کمبود عشق مطلق و بدون رقیب به مسعودرجوی به هیچ عنوان تحمل نمیشود و تمام سازمان مجاهدین و البته ایران و هستی باید فدای حفاظت از رجوی در سه زمینه فیزیکی، سیاسی و ایدئولژیک گردد. در زمینه مالی نیز که ربط مستقیم به همان اصل اول دارد، هیچ مرزی و مانع اخلاقی، سیاسی، ایدئولژیک، ملی و… برای جذب پول و کمک مالی برای فرقه رجوی وجود ندارد چون به تداوم اهداف رجوی مربوط است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی

 

[spacer height=”20px” id=”2″]

مطالعه منابع مالی سازمان مجاهدین نشان میده که ما با دو مجاهدین کاملا متفاوت در رویکرد به تامین مالی روبرو هستیم. مجاهدین در دوره پهلوی تا سی خرداد 60، شامل دو فاز، فاز مبارزه با شاه که تحت حمایت مردمی بازار قرار دارد. در فاز بعد از انقلاب تا سی خرداد 60 عمدتا با فروش نشریه و کمکهای مردمی و بعضی حامیان بازار. دوره دوم بعد از سی خرداد 1360 تا به امروز است که سازمان دست میبرد به تروریسم، که منابع مردمیش کاملا قطع میشود. از همین رو برای تامین مالی روی میآورد به کثیفترین، رذیلانه ترین، غیر انسانی ترین، تبهکارانه ترین و البته سهل االوصولترین شیوه تامین مالی از طریق اخاذی از خانواده های مجاهدین با فشار به خانواده ها با گروگانگیری احساسات و عواطف آنها و فریب آنها در مقطعی، با فرمان دزدی “مصادره انقلابی” از فروشگاههای اروپا و آمریکا و فروش نشریه در خیابانهای غرب بین سالهای 1360تا 1364 و از طریق وطن و مردم فروشی با مزدوری برای اجانب بعد از بستن عقد ازدواج سیاسی با عراق و عربستان و بکار انداختن دلارهای نفتی و طلاهای دریافتی در امور اقتصادی دست میزند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

مشکلات مالی سالهای 1364-1361

 

[spacer height=”20px” id=”2″]

در مقطعی سال 1361-1364سازمان زیر فشار مالی بالایی بود. چرا که:

  1. هزینه های خروج و اسکان و تامین مالی هزاران عضو فراری و خانواده هایشان در کشورهای پاکستان، ترکیه، امارات متحده عربی، پاکستان، اسپانیا، فرانسه، آلمان، یونان، ….بسیار بالا بود. فراریان به کردستان وسپس به صورت محدود عراق توسط عراق تامین میشدند.
  2. هزینه های سرسام آور خود مسعود رجوی در اورسورواز و حقوق و اسکان شورایی های دور و اطرافش

    [spacer height=”20px” id=”2″]

 

اقدامات جهت تامین هزینه ها در این دوره:

  [spacer height=”20px” id=”2″]

 

  1. تشکیلات فشار بسیاری به اعضاء وارد کرد که با دروغ و فریب خانواده آنها را مجبورکنند دار و ندارشان را بفروشند و در ظاهر برای فرزندی که در خارج دچار بیماری سختی است و یا تصادف کرده …ولی در عمل برای سازمان بفرستند.
  2. در همین زمان دستور دزدی انقلابی نیز به همه انجمن های خارج کشور داده شد. بویژه در آلمان که مسعودرجوی پیام داده بود با توجه به قرارداد تجاری آلمان با رژیم تا میتوانید از فروشگاهها وموسسات آن کشور به نفع سازمان مصادره (دزدی) انقلابی شود. در همین رابطه در انگلستان هوادارانی که در در فروشگاههای بزرگی چون هرولدز بعنوان افراد حفاظت فروشگاه کار میکردند، از طریق لیستی که از پاریس میرسید وسایل و… مصادره و ارسال میشد. در دانشگاهها هواداران از دانشگاهها از کاغذ پرینتر تا خود پرینتر و هر چه میتوانستند با دزدیده و خارج میکردند. آنها که در مک دانلد کار میکردند بشکه بشکه خیارشور میدزدیدند!!! آنها که در پمپ بنزین کار میکردند کارت اعتباری مشتریان را دزدیده و همه موجودی را تخلیه میکردند. در آمریکا شبکه ای راه انداخته بودند که بلافاصله کارت دزدیده شده را به ایالت های دیگر ارسال کرده و آنجا تخلیه اش میکردند که مدتها اف بی آی بدنبال این شبکه مافیایی سازمان بود و تعدادی را نیز دستگیر کرد. در همین ایام بود فروش نشریه در خیابانها ودرخواست کمک مالی همراه با کار توضیحی سیاسی برای شهروندان اروپایی و آمریکایی براه افتاد. جمع آوری کمک مالی منوط به مجوز قانونی بود بزودی توسط شهرداریها متوقف شد. که نطفه بنیاد های خیریه ایران اید بسته شد.

    [spacer height=”20px” id=”2″]

وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان

[spacer height=”20px” id=”2″]

مسعودرجوی برای تامین مالی فعالیت ضد ملی خود دست بدامن عراق و عربستان شد و اینگونه خود، مردم و وطنش را گرو گذاشت. آنها باز پرداخت کمکهایشان را قتلعام مردم ایران در مرزها و شهرها قرار دادند.

در یک فقره دجالگری زمانیکه به هیچ وجه دیگر نیازی به پول نداشت، مسعود رجوی برای لاپوشانی و فریب افکار عمومی از خود و وطن فروشیش به عربستان و عراق، و به زعم خودش ترساندن غرب که اگر شما بطور کامل پشت من نیائید “مسعودرجوی” به گمان کودکانه خودش(ایران آینده) بسمت شوروی میل میکند!!! نامه ای به سران اتحاد جماهیر شوروی سابق نوشت و درخواست کمک کرد. در صورتیکه بخوبی میدانست که  سیاست آنروزشوروی در ایران خط حزب توده و حمایت از آنهابود که درتمامیت مخالف تروریسم مسعود رجوی بودند.  ضمن اینکه حتی تمایل کمک مالی کلنل قزافی لیبی را نیز بدلیل اینکه قطب مخالف صاحب منصبان مالی جدیدش “عربستان و عراق” بود را رد کرد.

در اساس سازمان بین سالهای 1361 و 1364 قبل از رفتن کامل زیر حمایت مالی عراق و عربستان و… بسیار زیر فشار مالی بود. ولی بعد از آن شرایطش بطور کامل تغییر کرد. که وقتی مسعود رجوی به عراق رفت. هزینه هایش نه تنها تماما توسط عراق و عربستان و… تامین میشد که هیچ میلیاردها دلار هم ذخیره کرده و در کارهای انتفاعی بکار گرفت.  در همین رابطه انتشار سه گزارش سراسر کذب مالی ای بدنبال خواهد آمد را جهت فریب افکار عمومی منتشر کرد که در ذیل بدان پرداخته شده است.  

[spacer height=”20px” id=”2″]

فعالیتهای اقتصادی

[spacer height=”20px” id=”2″]

سازمان مجاهدین طلاهای عربستان، دلارها و نفت عراق را که به پاس خدماتش میگرفت ضمن مصرف جاری در فعالیتهای اقتصادی نیز سرمایه گذاری کرد. نهاد و فعالیت های مالی با مسئولیت اجرایی محمد طریقت (یاسر) از اعضای مرکزیت سابق است که به رجوی پاسخگو است. که بعد از مرگ مصلحتی مسعود رجوی به مریم رجوی پاسخگوست.

نهاد مالی، پولهایی که از عربستان و عراق میگرفت را در کره جنوبی، اعمارات متحده عربی، کشورهای اروپایی، آمریکا، بکار می انداخت. این قلم در سال 1365 قرار بود که برای کار اقتصادی و پیوستن به یاسر(محمدطریقت) به کره جنوبی بروم.

در ضمن از کره جنوبی جهت تامین بعضی تجهیزات نظامی که عراق نمی توانست از ارتش خودش تامین کند مانند یونیفورم نظامی، پوتین … بهره برداری میشد. اینکار با هدف تغییر ظاهر مجاهدین با سربازان عراقی صورت گرفت چون عراق لباسهای ارتش خودش را میداد و از آنجا که سربازان عراق و مجاهدین مستمرا دوشا دوش هم در جبهه های جنگ علیه سربازان ایرانی حضور داشتند رجوی میخواست نیروی خودش را از نیروهای عراقی تشخیص دهد، بنابراین دست به تهیه لباس و بعضی تجهیزات مستقل زد. این قلم در تهیه بعضی اقلام مسئولیت داشتم و از همین رو نیز قرار بود که به کره جنوبی بروم.

سازمان کمکهای دریافتی از عراق و عربستان را در فعالیتهای اقتصادی و خرید تجهیزات لازم برای اعزام تیمهای ترور به داخل کشور، وسایل بیسیم و مخابراتی، کامپیوتری … و سرمایه گذاری در زمینه های مختلف بکار میگرفت.

پولهای سازمان در بانکهایی در فرانسه، آلمان، اردن، امارات متحده عربی، نروژ، سوئد و ترکیه متمرکز بوده است((منبع: گزارش اف بی آی آمریکا)). این قلم همواره در موضع مسئول شاخه ترکیه و بعدها پاکستان همواره هزینه های شاخه را از طریق کشور اعمارات متحده عربی دریافت میکردم. مواردی هم بود که پول ارسالی از اعمارات از طریق صرافی ای در کراچی که یک ایرانی هوادار آنرا میگرداند بدستم میرسید.

سازمان در همه نوع امور و فعالیتهای اقتصادی که در آمد زا بود شرکت میکرد. سازمان در شهر فلورانس ایتالیا کارگاه تولید وسایل چرمی تحت نام و مارک فونیکس داشت. در آمریکا تولیدی لباس کودکان داشت. این قلم در زمان حضور در فرانسه –آلمان در نهاد مالی-انتفاعی در یک ملاقات با مدیرتهیه مجموعه فروشگاههای کاراشتات آلمان مذاکراتی را از موضع یک تولیدی آمریکایی جهت فروش لباس کودکان برای فروشگاههای زنجیره ای آنها داشتم. همچنین اقداماتی از قبیل خرید و واردات خودرو از آمریکا به اروپا، خرید و فروش آنلاین آهن آلات و هر مقوله ای که درشبکه اینترنت در معرض خرید و فروش بود از جمله سنگ معدن و بورسهای فعال جهان…، و بعدها فروش نفت در بازار سیاه برای صدام بخشی از فعالیتهای مالی انتفاعی این تشکیلات بوده است. یعنی یک سرمایه گذاری وسیع و همه جانبه در تمامی حیطه های اقتصادی جهت تضمین تداوم سود آوری و تامین هزینه های سرسام آور فرقه اش. رجوی هیچگاه به طلاهای عربستان و نفت عراق علیرغم کلان بودن آنها بسنده نکرد چون میدانست ماهیت این کمکها زد و بند سیاسی است و فردا ممکن است کارآیی اش را برای صاحب منصبانش از دست بدهد. بنابراین ضمن اینکه پولهای دریافتی را به گردش انداخته است، از هیچ منبع دیگر در آمد چشم نپوشیده است. یکی از شیوه های در آمد زایی تاسیس بنیاد خیریه تحت پوش کمک به کودکان تحت نام “ایران اید” بوده است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid

 

 [spacer height=”20px” id=”2″]

بدنبال متوقف شدن جمع آوری بدون مجوز پول از مردم اروپا هنگام فروش نشریه انجمن های دانشجویی تحت نام Iran Libaration یا “ایران لیبراسیون”، بنیاد خیریه ایران ایدIran Aid  در انگلستان برای اولین بار در 20 سپتامبر1982  مصادف با 29شهریور 1362 به ثبت رسید. در اساسنامه ایکه به کمیسیون کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان بنام «کمیسیون خیریه -Charity Commission(C.C)» که نهاد صاحب اختیار و کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان وابسطه به پارلمان انگستان و مستقل از دولت میباشد، تحویل شد. ایران اید دراساس نامه اش با هدف:

 “کمک برای تأمین در شرایط نیاز، سختی یا پریشانی پناهندگان ایرانی و ایرانیانی که در ایران در شرایط ضروری قرار دارند. ذینفعان پیشنهادی کودکان یتیمی در ایران خواهند بود که در نتیجه مخالفت خانواده هایشان با دولت ایران به این کمکها نیازمند شده اند.

تشکیل شد. با کپی برداری از تشکیل ایران اید در انگلستان بتدریج در آلمان و کشورهای دیگر مانند فرانسه، ایتالیا، سوئیس، سوئد، دانمارک، نروژ، هلند، … و آمریکا بنیاد خیریه ایران اید و امثال آن  براه افتاد و با همین تکنیکهای فریب تقریبا یکسان و با همان روشها شروع بکار نمود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی  

[spacer height=”20px” id=”2″]

الف:هواداران را در این نهاد بکار میگرفت و فعال و به اصطلاح وفادار به سازمان و آماده به کار نگهمیداشت. تا بتواند از میان آنها سرباز گیری برای رفتن به عراق، بکارگیری در فعالیتهای اعتراضی و آکسیونها و … استفاده کند.

ب: با استفاده از این نیروها در خیابانهای اروپا و آمریکا روی افکار عمومی شهروندان غربی تاثیر میگذاشت. دست به افشاگری علیه عملکردهای ناقض حقوق بشر حکومت اسلامی میزد.

ج: بستری مناسب برای طرح سازمان و معرفی رهبری آن بعنوان بدیل و جانشین نظام حاکم به شهروندان و ناظرات دیپلماتیک غربی بود.

د: لاپوشانی دریافت کمک مالی توسط دشمنان ایران و ایرانی همچون عراق و همپیمانان عرب و… در چشم مردم ایران.

هـ: با جمع آوری اعانه و کمکهای مالی میتوانست به خزانه دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستانش اضافه کند. تا بتواند هزینه های سرسام آور زندگی رهبری سازمان همه اعضای شورای ملی مقاومت، خرید سیاستمداران برای سخنرانی و فعالیت بنفع خودش، پرداخت هزینه مسافرت، اسکان، غذا و پول توجیبی هزارن نفراز کمپهای پناهندگی بعنوان ایرانیان حامی خودش در شوهای سالیانه مریم رجوی، راه اندازی شوهای بسیار پر هزینه،…تامین مالی تاسیس گروهها و احزاب فاشیستی در اروپا همچون وکس اسپانیا…تامین کند.

و: مهمتر اینکه میدانست رجوی مادام العمر در خارجه خواهد بود بنابراین نه برای یک و دو ساله و ده سال بلکه برای ابد باید بلحاظ مالی خوش را تامین میکرد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

تحولات ایران اید 

[spacer height=”20px” id=”2″]

بین سالهای 1362 تاسیس بنیاد ایران اید در انگلیس و سپس گسترش آن به کشورهای دیگر جهان، برای تقریبا دهسال تا 1372و آمدن مریم رجوی به اروپا، سازمان این بنیادها را با نیروی هواداران  اداره میکرد. چون قبل از رفتن به عراق اعضا در کار جمع آوری کمک مالی در خایابانها شرکت نمیکردند. بعلاوه با رفتن رجوی به عراق همگی به عراق رفتند. در این ده سال اصل بر رفتن هواداران به عراق بود بویژه بعد از سال 1365 که مسعودرجوی نیز به عراق رفت. اما بعد از بسته شدن دریچه عملیات مرزی با پایان جنگ  ایران و عراق و بیکار شدن ارتش آزیبخش بویژه با نابود نشدن همه ارتش بیکار شده در فروغ جاویدان، سازمان بفکر سرگرم کردن  بخشی از این نیروی بشدت مسئله دار که در مقطع 1374 مجبور شد حدود 1000نفر که را بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه در قرارگاه اشرف دستگیر، زندان و زیر شکنجه کرده اعتراف بگیرد که همگی مزدور رژیم هستند تا ساکت شوند. رجوی بخشی که از نیروهایی که از هزاران فیلتر رد شده بودند و فکر میکرد مسئله دار نیستند را به خارج آورد و  در آنجا مشغول کرد و به همین اعتبار مریم رجوی به خارج آمد و همراه خود حدود 1200نفر را به اروپا آورد که بسیاری هم در اروپا توانستند فرار کنند.[spacer height=”20px” id=”2″]

قاچاق انسان بین کشورها

[spacer height=”20px” id=”2″]

نقل و انتقال این 1200 نفر تماما با پاسپورتهای جعلی و یا پاسپورتهای واقعی اما متعلق به افراد مختلف صورت گرفت. یعنی یک پاسپورت آمریکایی، یا انگلیسی و… مربوط به یک هوادار یا عضو را برای قاچاق نیرو از عراق به اردن و سپس به اروپا (ایتالیا، آلمان، هلند، …) و سپس پخش و سازماناندهی آنها در کشورهای مختلف با گرفتن پناهندگی برای آنها استفاده میکرد. این قلم که هم پاس معتبر ایرانی با ویزای موتیپل تجاری آمریکا داشتم، هم پاس پناهندگی فرانسوی ولی مرا با یک پاسپورت سیتیزن آمریکا به آلمان آرودند. افراد وارد شده به اروپا از عراق  بعضا دوسال در پایگاههای سازمان در اروپا در قرنطینه بدون هیچ مدرکی و بدون معرفی خود برای پناهندگی نگهداری میشدند. چون همه مدارک قانونی افراد را از آنها میگرفتند که کسی نا خواسته فرار نکند.  تمامی کشورهای اروپایی نیز بخوبی میدانستند که سازمان در حال انتقال نیرو به اروپاست ولی چشم خود را آگاهانه میبستند. حتی توسط رابطین سازمان از طرف سیستمهای امنیتی اروپایی مانند  ایتالیا تذکر هم شنیدیم که “کمی ملاحظه کنید در این میزان از قاچاق انسان”.[spacer height=”15px”]

در نتیجه این نیروی 1200 نفره جدید از سال 1372 موتور اصلی کار بنیادهای ایران اید شد. تا روزانه 18 ساعت کار در خیابانهای اروپا در سراسر سال با یک روز تعطیلی در روزهای یکشنبه به کار جمع آوری کمک مالی بپردازند. از آنجا که کار بسیار شاقی بود، بسیاری برای همیشه به دردهای پا و کمر مبتلا شدند.  از افراد همچون برده داری کار کشیده میشد. زیر فشار کار و تبعض، صدای بسیار در آمد که چرا باید اعضای ساده به بردگی در خیابانها کشیده شوند از همین رو مریم رجوی برای خاموش کردن مخالفتها همه اعضا، بجز ستاد خود مریم رجوی در اورسورواز را مجبور کرد که  حداقل یک روز شنبه ها در کار مالی اجتماعی شرکت کنند. اعضای ساده شش روز از 5 صبح میزدند بیرون و حدود 10 الا 11 شب برمیگشتند. این قلم با محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی در شهرهای فرانسه و با بیژن رحیمی عضو دفتر سیاسی در شهرهای سوئیس به مالی اجتماعی میرفتیم. یا با رضا(فرهاد) منانی عضو مرکزیت و احمد حنیف نژادعضو دفتر سیاسی در دوسلدورف آلمان به مالی اجتماعی میرفتیم. در دانمارک، سوئیس، فرانسه، آلمان، انگلیس، ایرلند، اسکاتلند نیز مالی اجتماعی میکردم.[spacer height=”20px” id=”2″]

در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372

[spacer height=”20px” id=”2″]

بین سالهای 1362 الی 1372 بنیاد ایران اید توسط سازمان و با کمک هواداران در اروپا اداره و پیش برده میشد. بعد از انقلاب ایدئولژیک و فرار هواداران و ریزش گسترده ای که در طیف هواداران اتفاق افتاد در آمدهای این بنیاد بشدت کاهش یافت. و حداکثر درآمد هر فرد در جمع آوری کمک مالی بین 200تا250پوند در روز بود. بویژه بعد از سال 1364 (انقلاب ایدئولژیک) و رفتن رجوی به عراق (سال 1365) بسیاری از هواداران جدا شدند. بسیاری نیز که سمپاتی آنها به نفرت تبدیل شده بود، و فکر میکردند عمرشان و بعضا همه دارائیشان را پای تشکلی که به همه آرمانهای مجاهدین و ایرانیان پشت کرده تلف شده است ندادن پولهای جمع آوری شده در بسترایران اید به سازمان بعنوان وسیله ای جهت کمک به جدا شدنشان از سازمان تبدیل شده بود. بقیه نیز باز به همین دلیل دچار یاس و پاسیویزم و بی انگیزگی شده بودند، که عامل اصلی این میزان از در آمد بود. بسیاری از این هواداران و اعضای سازمان در اروپا با پولهای کلانی که نزدشان بود فرار و یا جدا شده و رستوران و… تاسیس کردند.[spacer height=”20px” id=”2″]

درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا

[spacer height=”20px” id=”2″]

مریم رجوی بعد از شکست فروغ جاویدان و متوقف شدن بکاربرده شدن در مرزها علیه سربازان ایرانی و تعطیلی ارتش به اصطلاح آزادیبخش به همراه بیش از هزار تن از مجاهدین از عراق به اروپا-فرانسه آمدند. اعضائیکه از صدها فیلتر و فرایندهای مغزشویی عبور داده شده بودند به اروپا آورده شدند. بعد از مدتی متوجه شدند که به اصطلاح مکتبی ها هیچ کارآیی ندارند و بسیاری را برگرداند و مجبور شدند در سال 1372 تعدادی از افراد زبان دان را به خدمت بگیرند. این قلم هم در همین دوره به اروپا آورده شدم.

مریم رجوی بقصد نمایش اینکه انقلاب ایدئولژیک انسانها را رها کرده و از فرش به عرش!! برده آنها را تحت فشارهای روحی-روانی وحشتناک تشکیلاتی مجبور کرد که در آمدها را بالاتر ببرند. تا او به هوادارانیکه تماما انقلاب پوشالیش را رد کرده بودند، نشان دهند که اثرات انقلاب ایدئولژیک چه بوده است. از همین رو مریم رجوی در بدو ورود طی جلسه ای اعلام کرد که باید در آمد هر مالیکار ازحداکثر 200-250 دلار(مربوطه به هواداران ضد انقلاب مریم)  به 1000-1250 دلار (اعضای طرفدار انقلاب مریم!!) افزایش یابد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

 مسئولین نیز جهت رسیدن به شاخص مریم رجوی از هر وسیله ای جهت فشار آوردن به مالیکاران استفاده میکردند.  این فشار طاقت فرسا هدف دیگری نیز داشت و آن دور نگهداشتن مجاهدین از سوراخ شدن انقلابشان با چشم چرانی در خیابانهای اروپا هنگام کار مالی، بعلاوه مشغول نگهداشتن نیروهایی که عملا کارایی دیگری نداشتند. و از جنبه روانی، هدف مهمتر، بدهکار رهبری و زیر ضرب خرد کننده روحی روانی نگهداشتن مستمر آنها بود. بسیاری از مالیکاران در این دوره به بیماریهای متعدد ناشی از18ساعت سرپا ایستادن در سرما و یخبندان دچار شدند.[spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی به  مجاهدین میگفت هرکس در آمدش کم است یعنی دنبال چشم چرانی در خیابان است. توجه داشته باشید که کار مالی اجتماعی نیاز مبرم به علم زبان و به همان اندازه علم به فرهنگ آن جامعه دارد. بسیاری از افراد سازمان که به اصطلاح از دوران میلیشیایی به سازمان پیوسته بودند و حالا از اروپا سر در آورده بودند نه زبان کشور مربوطه را نمیدانستند، نه ظاهر مناسبی داشتند، نه به فرهنگ مردم آشنا بودند، خود زنان با لباس مانتو آنهم از نوع اسلامی که هر رهگذری به چشم تحقیر و ترحم به آنها مینگریست، باید مواظب میبودند که در این حین زیر باران و برف و سرمای اروپا هنگام مالیکاری روسریشان نیز عقب نرود مبادا شب مورد بازخواست جمعی قرار گیرد، بعلاوه آن روحیه نجیب شرقیشان به آنها اجازه نمیداد که مانند گداهای کنار خیابان (دقیقا کاری که باید میکردند) جلو افراد اروپایی را گرفته و با بافتن انبوه دروغ آنهم به زبانی که بلد نبودند درخواست کمک کنند و تازه به انبوه سوالات شهروندان در مورد کمکی که درخواست میکردند جواب دهند و دست آخر بتوانند شهروندان متقائد و سرکیسه کنند. مریم رجوی کوشش بدهکار نبود. میگفت رهبر عقیدتی گفته شب باید جنازه مالیکار به پایگاه برسد.[spacer height=”20px” id=”2″]

فی الواقع فشار خردکننده بود. افرادی که درآمدی نداشتند میترسیدند که شب برگردند به پایگاه و مجبور بودند تا پاسی از شب در خیابانهای خلوت شده شهر جلو شهروندانی که معمولا برای قدم زدن شبانه بیرون میآمدند و یا مست از رستورانها و کلوپها بیرون آمده بودند برخورد و درخواست کمک کنند،  شاید کمتر مورد بازخواست قرار بگیرند.[spacer height=”20px” id=”2″]

انتهای شب نیز باید به سرپل (پایگاهی که کنترل مالیکاران را در دست داشت) زنگ میزدند و اجازه میگرفتند که میتوانند با این در آمد مثلا 100 یا 200 پوند برگردند؟ چون خیلی دیر شده است و تشنه و گرسنه، و بعد از 18 ساعت کار و ایستادن سرپا و صدها بار تکرار دروغهایی که باید میبافنتد دیگر از پا افتاده اند.[spacer height=”20px” id=”2″]

فاجعه بدتر زمانی بود که به پایگاه برمیگشتند و تازه باید در برنامه انسان خردکنی عملیات جاری شرکت میکردند و تمامی چشم چرانیهایی که کرده بودند، همه تنبلی هایی که کرده بودند، همه ذهنیتهای ضد انقلابی که داشته اند، و اینکه چرا به انقلاب مریم خیانت کرده اند به جمع پاسخ میدادند و مورد حمله و هجوم و تحقیر و توهین همقطاران و مسئولین سازمان قرار میگرفتند. هرچه سازمان به نیروهای مالیکار فشار میآورد آنها نیز همین فشار را به شهروندان اروپایی میآوردند چون سیستم ارتقاء علمی در آمد وجود نداشت. بلکه با ابتدایی ترین و قرون وسطایی ترین اشکال با در منگنه قرار دادن عضو، یعنی گدایی در خیابان باید درآمدهای بالا حاصل میشد. در هر پایگاه تابلویی نصب شده بود و اسامی افراد و درآمدشان در آن درج میشد تا با ایجاد رقابت، هرچه میشود فشار را برای افزایش درآمد بالا ببرند. [spacer height=”20px” id=”2″]

زیر این فشارهای فوق طاقت انسانی تشکیلات که مستقیم به شهروندان منتقل شد  و کسب تجربه، درآمدها بالا رفت، ولی همزمان خیلی ها از همین بچه ها از تشکیلات گریختند و خود را نجات دادند. از طرفی نیز منجر به شکایت شهروندان به پلیس و شهرداریها از گداهای جدیدی میشد که جان شهروندان را برای گرفتن کمک مالی به لبشان میرساندند. برخلاف قانون در روز و محلی که نباید کمک جمع میکردند….[spacer height=”20px” id=”2″]

گزارش بیلان نهاد مالی سازمان[spacer height=”20px” id=”2″]

از بیلان واقعی نهاد مالی سازمان هیچ اطلاعی در دست نیست. چرا که همانطور که در فوق آمد اطلاعات مربوط به درآمدها همطراز اطلاعات حفاظت شخص مسعود رجوی است. و بدون دستگیری و به قانون سپردن محمد طریقت (یاسر) بعنوان یکی از بزرگترین مجرمان در حیطه پولشویی جهان نمیتوان به اطلاعات موثقی دست یافت. سازمان مجاهدین در طول عمر خود تنها سه بار بیلان مالی منتشر کرده است. و هر سه آنها بعد از 1366 بوده است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

گزارش  بیلان  اول:

[spacer height=”15px”]

12اسفند 1367(نشریه شماره 165 ص21) 550.547.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی مربوطه  در بازه زمانی سال 1366 و نه ماه اول 1367  که به ادعای سازمان خرج “نیازهای گوناگون ارتش آزادیبخش شامل خرید اقلامی از قبیل تجهزات نظامی، وسایل مخابراتی و تدارکاتی شده است” اعلام شد.

[spacer height=”15px”]

 

گزارش بیلان  دوم:

 

[spacer height=”15px”]

19اسفند 1367(نشریه شماره 166 ص24،25) 2.781.439.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی، مالی اجتماعی، کاریدی مربوط به درآمدهای بازه زمانی دیماه 1364 الی دیماه 1367، که برای “رفع نیازهای ارتش آزادیخبش هزینه شده است” اعلام شد.

[spacer height=”15px”]

گزارش بیلان  سوم:

[spacer height=”15px”]

20اردیبهشت1372(نشره مجاهد شماره 298 ص اول) بیش 6.008.676.360 تومان در آمد 170 انجمن هوادار در خارج کشور، کار یدی، فروش طلا و جواهرات، بازه زمانی 11دیماه 1367 الی 11 دیماله 1371 که برای “تامین دارویی و تدارکاتی ارتش آزادیبخش ملی  ایران هزینه شده است”. اعلام شد.

[spacer height=”15px”]

 

 هدف از گزارش بیلان مالی

 [spacer height=”15px”]

 

اول:هدف داخلی  بود که با آمدن مریم رجوی به خارج تشکیلات میخواست یک صفر صفر مالی از همه درآمدها و هزینه های تشکیلات خارج کشور داشته باشد. از حسابها و هزینه های بعد از حضور مریم رجوی در خارج کشور.  از همین رو وقتی آن گزارش واقعی تهیه شد و برای مسعودرجوی ارسال شد. تشخیص داده شد که

[spacer height=”15px”]

دو: با هدف  بیرونی و  تبلیغات سیاسی و سفید کاری و از  روی آن گزارش داخلی یک گزارش ساختگی و نمادین تهیه و جهت فریب افکار عمومی و قدرتنمایی و نشان دادن توان مالی مبتنی بر حمایتهای مردمی به رخ شورایی ها و فضای سیاسی خارج کشور در میان ایرانیان و البته کشورهای غربی و البته لاپوشانی شکست فروغ جاویدان منتشر نمود.

[spacer height=”15px”]

شیوه های جمع آوری پول در ایران اید

[spacer height=”15px”]

  • در خیابان تحت نام مالی اجتماعی
  • مالی ویژه مراجعه به افراد خاص از میان کسانیکه در خیابان کمک کرده اند در منزل و …
  • آبونه کردن افراد برای پرداخت مستمری
  • اخاذی از افراد اروپایی و ایرانی در غرب تحت نام قرض گرفتن که هیچگاه پس نمیدادد.

    [spacer height=”15px”]

 

مالی اجتماعی

 

[spacer height=”15px”]

“مالی اجتماعی” در اساس به شیوه جمع آوری کمک و اعانه با مراجعه به شهروندان در محلهای عمومی (خیابان، مراکز خرید وتجمع …) و یا مراجعه در به در محله های شهرها که باید با برگه مهر دار مجوز شهرداری برای بنیاد خریه ثبت شده صادر میگردد که در آن روز و زمان جمع آوری نیز درج شده و باید همراه هر مالیکار باشد درج میشود، اتلاق میگردد. جمع آوری در این شکل بصورت نقدی و یا چک صورت میگرفت. و کسانیکه اینکار را میکنند را “مالیکار” مینامیدند.

[spacer height=”15px”]

جهت جمع آوری کمک، مالیکار باید شهروند مربوطه را متقاعد کند که کمکی که میکند برای چه منظوری است و برای کدام کشور است. پروژه  کمک چیست؟ آیا سوژه پروژه انسان یا حیوان است؟ کودکان هستند یا زنان و مردان و بیماران و جنگ زدگان و …جدای از آن کمکی که داده میشود به کدام جزء از نیازهای پروژه یا سوژه اختصاص مییابد، اگرسوژه کودک است برای تغذیه است یا برای درمان، لباس، سرپناه، مدرسه، کتاب و…و کمک داده شده برای چه مدت چنین نیازی را میتواند تامین کند. در فرایند کار بنیاد بدلیل محتوای صددرصد فریبکارانه آن، واژه “مالی-اجتماعی” در میان مجاهدین برای فریب استفاده میشد و به همدیگر میگفتند بابا تو دیگه منو “مالی-اجتماعی نکن یعنی فریبم نده، سرم کلاه نگذار، دروغ نگو.

[spacer height=”15px”]

عطف به فرهنگ بسیار جاافتاده کمک و اعانه با 280هزار بنیاد خیریه در سال 1996 و 166هزار در سال 2020 در انگلستان، فرهنگی بسیار بسیار متداول است و همه شهروندان با جزئیات کار آشنا هستند و میتوانند سوال کنند. بنابراین مالیکار باید برای همه سوالات اعانه دهنده آماده باشد. از همین رو مسئولین بنیاد ایران اید نیز طی کار و تجربه های قبلی جواب به همه این سوالات را طی یک داستان صد درصد ساختگی تحت نام سناریو نوشته و مالیکاران را توجیه میکردند. متناسب با سناریو عکسهایی نیز از مجلات مختلف تهیه و بعنوان عکس کودکانی که قرار است کمکها به آنها برسد در یک آلبوم درج میشد و به شهروند مربوطه هنگام توضیح سناریو(یا همان پروژه کمک) نشان داده میشد.

[spacer height=”15px”]

 

دلایل شکایتها از ایران اید

 

[spacer height=”15px”]

سناریو بر اساس دروغ مطلق با وسیله قراردادن عمیقترین احساسات و باورهای  انسانی و با جریحه دار کردن شهروندان جهت سرکیسه کردن آنها تنظیم میشد. مواردی همچون”این کودک که می بینید پدر مادرش را دستگیر کرده اند و حالا بدنبال این کودک هستند که ببرند و جلوی پدرمادرش شکنجه کنند تا از آنها اعتراف بگیرند. کودکان قبلی را که نتوانستیم خارج کنیم زیر شکنجه مردند. بنابراین کمک بسیاری فوری نیاز است تا او را از کشور خارج کنند یا به خانواده ای بسپارند که بتواند هزینه های او را تقبل کند و…” و یا این کودک که پدر و مادرش را جلوی او شکنجه کرده اند دچار تروموتایز(از ترس و شوک تکلم را از دست داده) شده است. باید او را مورد حمایت قرار دهیم و یا از شهرها خارج کنیم و در مناطق مرزی اسکان دهیم. در مرحله بعدی میخواستند که خواهر کوچکتر همان پسر را از شهرشان خارج کنند و یا در مناطق مرزی آنها را اسکان دهند، چون احساس تنهایی میکند و خواهرش را میخواهد… و یا اردوگاه کودکان مورد توپ باران قرار گرفته و همه ساخته ها (درمانگاه، مدرسه، خانه ها…که  ایران اید ساخته بود!!) خراب شده و باید بچه هایی که شما (حامی مالی) حمایت میکنید را جابجا کنیم!!!!

[spacer height=”15px”]

صدها نمونه از این داستانهای ساختگی وجود داشت که در مواردی شهروندان از شنیدن آن قش میکردند و مجبور میشدند که آمبولانس خبر کنند. این رفتار تجسم عینی رویکرد مسعود رجوی در “مالی-اجتماعی” کردن جامعه خارج کشوریهاست که با دروغهای ساختگی 120هزار شهید، 30هزار اعدامی سال 1367، و هزاران دروغ و بزرگنمایی های نجومی این فرقه با گروگان گرفتن احساسات انسانی مخاطب دست به فریب افکار عمومی میزند، میباشد. بنیاد ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران مورد حمایت خود دارد. همچون هزاران کانونهای شورشی!!!

[spacer height=”15px”]

علاوه بر این گونه فشارهای وارده به شهروندان از ناحیه سناریوی مطرح شده، که از دلایل عمده شکایات علیه بنیاد ایران اید بود. علت دیگر نیز چسبیدن مانند کنه به شهروندان برای گرفتن کمک مالی توسط مالیکار بود چون اگر اینکار را نمیکرد باید خودش شب هنگام در ماهیتابه عملیات جاری انقلاب مریم سرخ میشد به همین دلیل مجبور بودند فشار زیادی به شهروندان وارد کنند و به رقم تعهد تعین شده برایش برسد.

[spacer height=”15px”]

انواع فریب شهروندان  

[spacer height=”15px”]

فریب فقط سناریوهای دروغین نبود، چند پشته این فریب ها اجرا میشد. همانگونه که مسعودرجوی در ترور سیاسی مخالفین و سوژه های سیاسی اش دروغ تولید و سند برایش جعل میکند در بنیاد ایران اید نیز عینا اجرا میشد.

در مورد این قلم، عکس همراه خانواده در مقابل ابن بابویه قبرستانی که تختی، دکتر فاطمی، علی اکبر دهخدا، محمد علی فروغی، میرزاده عشقی و دیگر بزرگان ایران در آن دفن هستند را از فیس بوک برداشته و در سایت ایران افشاگرشان بعنوان سندی که از داخل بدستشان رسیده و این قلم را در هنگام همکاری بارژیم در یک مسجد به خورد مخاطب دادند.  

تشکیلات فرقه رجوی از هیچ اقدام ننگینی برای سند سازی وفریب پرهیز نمیکرد. همین شیوه را در ایران اید هم بکار میبرد. بخش سیاسی را بکار میگرفت و از فریب سیاستمداران، لردها و بعضی مقامات پارلمان و افراد سرشناس برگه حمایت از ایران اید را میگرفت، که در آن شهروندان را به کمک به ایران اید برای نجات جان کودکان از شکنجه و اعدام تشویق میکرد. و در آلبوم مالیکاران برای فریب بیشتر شهروندان قرار میداد.

مثلا از سر کلیف ریچارد 50 سال خوانند معروف انگلیس با 250میلیون فروش آلبوم با جایگاه سوم بعد از بیتل ها و الویس پرزلی برگه حمایت داشت، از برایان کلاف سرمربی فوتبال ناتینگام فارست برگه حمایت داشت که از شهروندان میخواستند به ایران اید کمک کنند. که خود همگی به همین شیوه مالی اجتماعی شده بودند و خبر نداشتند از چه حمایت میکنند.

[spacer height=”15px”]

سازمان کار بنیاد ایران اید

[spacer height=”15px”]

عطف به اهمیت کار که عمده نیروی سازمان در این قسمت سازماندهی شده بود، در هر کشور یک بخش سیاسی وجود داشت که همه امور فعالیت سازمان مربوط به آن کشور را دنبال میکرد. و یک تشکیلات مستقل مالی اجتماعی وجود داشت که هر دو ایندو نهاد مستقیم به پاریس وصل بودند. در انگلستان بخش فعالیتهای سیاسی با مسئولیت بهشته شادرو (از مسئولین اول سازمان) با معاونت این قلم بود. و بخش مالی اجتماعی با مسئولیت مریم تدینی از اعضای شورای رهبری با معاونت مریم حسن زاده از دانشجویان سابق انگلیس بود. مریم تدینی مسئول نیرویی و تشکیلاتی بود و مریم حسن زاده مسئول مالی ویژه، حمید رضا عسگری بیاضی متخصص مالی ویژه و دارنده حق امضاء (امروزه بنیاد خیریه ای بنام Talorance International را در انگلستان اداره میکند) و مالی ویژه کار، و این قلم مسئول روابط عمومی ایران اید بود بعلاوه  صدها عضو سازمان در تمامی رده ها بعنوان مالیکار. فردی بنام مسعود احمدی از اعضای سابق که حاضر نشده بود در عراق بنماند و به انگلستان برگشته بود، امور اداری و پشتیبانی را انجام میداد و بعنوان سخنگوی ایران اید ظاهر میشد.

[spacer height=”15px”]

مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی

[spacer height=”15px”]

مبالغ جمع آوری شده معمولا از 5 تا ده پوند به بالا بود. اگر فرد میتوانست 40 پوند کمک بگیرد شهروند را دعوت میکرد که فرم مخصوص مالیات را پر کند چون اولا آن 40 پوند جزء مالیات پرداختی شهروند محسوب میشد و بنفع خودش بود، بعلاوه دولت به ازاء آن، 40 پوند اضافی نیز به بنیاد کمک میکرد، یعنی هم شهروند نفع میبرد و از مالیاتش کم میشد و هم بنیاد در نهایت 80 پوند دریافت میکرد. در همین فرم قسمتهایی داشت که اگر شهروند میخواست میتوانست یک مستمری بطور مستقیم از حقوقش به حساب ایران اید ریخته شود.

اما اگر شهروند را میتوانستند متقاعدکنند که  75 پوند یا بیشتر کمک کند، از او میخواستند فرم مالیاتی متفاوتی بنام GitAid را پر کند که مثلااگرشهروند 100پوند کمک کرده باشد 125پوند از مالیتش کم میشد. در این مرحله فشار بالاتر برده میشد و خواسته میشد که اگر 250پوند کمک کند دولت 500 پوند دیگر به خیریه کمک میکند. این فرم ها بسیار مفصل و شامل تمامی جزئیات حساب و شماره های مالیاتی، اسم و آدرس و افراد… بود. از همین رو یکی از عوامل فشار، رساندن کمک انجام شده ابتدا به 40 و سپس به 75 پوند و سپس به 250 گوند با چانه زندن با شهروندان بود. یعنی با شروع کمک کردن شهروند کارفشار مالیکار به او تمام نمیشد بلکه تازه شروع میشد.

[spacer height=”15px”]

شرایط انسانی مالیکاران

[spacer height=”15px”]

دریک ماه ایام اوج مالیکاری در کریسمس در اسکاتلند در شهر گلاسگو، در بازرسی که من از کار مالیکاران انجام میدادم، آنها مجبور بودند که یک اتاق درهتل بگیرند و نه نفر قاچاقی وارد آن شده شب را به صبح برسانند. برای اینکار مجبور بودند که برای دور ماندن از چشم صاحبان هتل، هشت نفر تا ساعت 11شب در خیابان در شبهای سرد کریسمس پرسه بزنند تا بتوانند با کمک نفر اصلی وارد هتل شوند. و صبح نیز باید قبل از شش صبح از هتل بیرون میزدند. در سوئیس شهر زویخ، یک آپارتمان دو خوابه 70 متری 35 مالیکار ماهها مستقر و در کیسه خواب میخوابیدند. تنها محلی که کسی نمیخوابید توالت بود. یک نفر سرما میخورد همگی مریض میشدند. این علیرغم این بود که هرکدام از این مالیکاران بین 500 تا 1000 ا فرانک سوئیس، بطور متوسط  روزی 27000فرانک  درآمد تولید میکردند. شرایط مالیکاران بسیار بدتر از کودکان کار بود. غذای روزشان در خیابانها یک ساندویچ یخ زده در سرمای کوههای سوئیس بود.             

اگر مالیکاری توان دروغ گویی و رول بازی کردن برای اخاذی نداشت اتهام او انقلاب نکرده بودن، فرزند مریم و مسعود رجوی نبود، مبارز و مجاهد نبودن،دلسوزی برای شهدا نداشتن، ، دنبال چشم چرانی و جنسیت خود بودن… بود. اگر این فشارهای کارگر نمیشد میگفتند با رژیم ایران خط داری. این فشارها را باید بعد از 18 ساعت سرپا ایستادن و صدها بار شهروندان را متوقف کردن و تکرار سناریو کمکها را مطرح کردن در سرما و باران و … شب در جلستات سرخ شدن در عملیات جاری را نیز تحمل میکردند. مریم رجوی عمیقترین، انسانیترین، حساس ترین، عاطفی ترین، خصوصی ترین باورها وانگیزه ها، آرمانهای اعضایش را به گروگان میگرفت وهرشب با شنیع ترین ابزار و خشتن ترین شیوه ها بجان آنها افتاده و فرد را شکنجه به اصطلاح سفید میکرد که وادارش کند روباتی که مسعود و مریم میخواهند شوند. 

[spacer height=”15px”]

مــالــی ویــژه

 

[spacer height=”15px”]

بخش مالی ویژه در انگلستان شامل دو تیم دو نفره بودند که یک تیم شامل حمیدرضا عگسری بیاض از دارندگان امضا و اصلی ترین عنصر بنیاد ایران اید، که بعدها یک عضو ساده نیز جهت کنترل ایدئولژیک همواره همراهش کرده بودند و یک فرد دیگر از اعضای سازمان که نامش فراموش کرده ام که او نیز یک همراه برای کنترل همراهش بود تشکیل میشد. ایندو تیم از میان کسانیکه مبلغ 40 و یا 75 پوند کمک مالی میکردند، وهمه اطلاعات تماسی آنها نیز در دسترس بود، با تجربه ای که کسب کرده بودند افرادی را انتخاب میکردند و طی تماسی و یا حتی با مراجعه به محل سکونت و یا کار آنها پروژه های بزرگتری را برای گرفتن کمک مالی در ابعاد بزرگتر را مطرح میکردند. تمامی مغزشویی هایی که روی سوژه ها اجرا میشد بخش بسیار عمده آن در زمینه دروغ های نجومی کشتار و جنایاتی بود که در ایران روی زنان و کودکان و… انجام میشد و از این فضای پل زده میشد به کار ایران اید که میخواهند این انسانهای در زیر شکنجه و کشتار را نجات دهند و نیاز به کمک دارند. البته فضای روزنامه ها و اخبار تلویزیونها و… که روی رژیم متمرکز بودند بسیار بسیار به قبولاند سناریوهای تیم مالی ویژه و مالیکاران در خیابان کمک اساسی میکرد.

[spacer height=”15px”]

هیچ بنیاد خیریه ای در جهان نیست که ابعاد پروژه هایی که در زمینه کمک به مستندان اجرا میکند به گستردگی و تنوع ایران اید باشد. چون پروژه های واقعی تماما کارهای بسیار تخصصی و نیازمند تخصصهای بسیار متنوع و پیچیده است، اما چون ایران اید پروژه هایش یک داستان سرایی بیش نبود بنابراین هیچ محدودیتی در هیچ زمینه فعالیت آن دیده نمیشد!!!

[spacer height=”15px”]

مثلا ساختن مدرسه برای کودکان، ساختن درمانگاه، انتقال کودکان بخارج از کشور، تامین مستمری در داخل شهرهای ایران، تامین هزینه رشوه به دولتیان برای خارج کردن والدین یا کودکان از زندان، تامین درمان سرطان کودکان، تامین هزینه زندگی عمری یک یا دو کودک، یا دادن مستمری برای یک خانواده 5نفره برای ده سال یا یک سال یا،… تلاش میکردند که تا میشود کمک دریافتی بالاتر باشد. اگر فرد قبول نمیکرد که هزینه یک مدرسه را بدهد تلاش میشد هزینه نصف آنرا بدهد و خلاصه چانه زنی میشد تا فرد را مجاب کنند که حداکثر توانش را کمک کند. عمده کمکهای از این طریق بدست میآمد. در موردی بوده که حمید رضا عسگر بیاضی یک میلیون دلاراز یک فرد دریافت کرده بود (آنزمان حدود 650هزارپوند). افراد را مجبور میکردند که حتی ماشینشان را بفروشند و خانه هایشان را نزد بانکها به گرو بگذارند و یعنوان کمک و یا وام به سازمان بدهند. مورد خانم بلیندا مکنزی که بعدها همسر یکی از اعضای سازمان که جدا شده بود گردید از مواردی است که تصویر خوبی از کار مالی ویژه بدست میدهد.

[spacer height=”15px”]

آنها افراد را مجبور میکردند برای ایران اید به دیگران نامه نگاری کنند و کمک بخواهند، میخواستند نامه بنویسند و به شهروندانیکه در خیابان با آنها برخورد میشد توصیه کنند کمک کنند. در محلکارشان پول جمع آوری کنند، کسانیکه میشناختند و قادر بودند کمک کنند را معرفی کنند. جلسات و گردهمآیی هایی از کسانیکه سابقه کمک به بنیادهای خیریه داشتند ترتیب داده میشد و در آن جمع پروژه های ساختگی مطرح میشد و یا واسطه شوند که چنین گردهمآیی های تشکیل گرددFoundraising Gathering .  حتی بتدریج آنها را به حمایت از سازمان مجاهدین میکشاندند مانند خانم بلیندا مکنزی که به همراه شوهرش ایرانی که حالا دیگر در نه موضع عضو سازمان بلکه عضو شورا به حامی فعال سازمان تبدیل شده بود. وقتی شوهر خانم بلیندا مکنزی از شورا نیز جدا شد دست و حقایق فرقه رجوی را به همسرش گفت خانم بلیندا مکنزی فهمید که طی بیش از یک دهه مورد سوء استفاده و کلاهبرداری بوده است و دست به افشاگری زدند.  

[spacer height=”15px”]

بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید

[spacer height=”15px”]

بلیندا مکنزی یکی از قربانیان کلاشی و فریب ایران اید بود. او که انسان بسیار نوع دوستی بود و مورد هدف مالی ویژه قرار گرفته بود در یک فرایند 1.7 میلیون پوند توسط ایران اید مورد اخاذی قرار بگیرد. در یک مورد مجبورش کردند خانه اش را به گرو گذاشته و وام آنرا 300هزار پوند را به سازمان بدهد که سازمان بعد از پیروزی انقلاب (وقت گل نی) به او باز گرداند. کاری که سازمان مجاهدین این شیوه کلاهبرداری را در سراسر دنیا به پیش میبرد و از هواداران پولهای کلان تحت نام قرض و پس دادن بعد از پیروزی انقلاب از آنها میگرفت. بی خود نیست که مسعودرجوی هر سال را سال پیروزی انقلاب میخواند، که یکی از اهدافش فریب اینگونه هواداران است که هر سال فکر میکنند سال آینده قرضشان را پس خواهند گرفت!!!

[spacer height=”15px”]

کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین

[spacer height=”15px”]

بلیندا و شوهر ایرانی اش که هم اکنون در فرانسه زندگی می کنند ، بعد از فرایند کمکهای ملی به کودکان دروغین به تدریج در یک زمان به  حمایت مستقتیم از مجاهدین خلق کشیده شده بودند. در سال 2009 ، می توان آنها را در میدان ترافالگار و خارج از سفارت ایران ایستاده پیدا کرد که از رهگذران میخواهند تا با حمایت از مجاهدین خلق “از جهانی آزاد حمایت کنند!!!!”:

[spacer height=”15px”]

https://www.youtube.com/watch؟v=mnfa-W0Xg8I&feature=youtu.be

[spacer height=”15px”]

کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید از بلیندا مکنزی

[spacer height=”15px”]

شوهر بلیندا مکنزی (عضو جدا شده منتقد فرقه رجوی) برای افشای فریب و کلاهبرداری آنها از یک فعال انگلیسی نوشت. مجاهدین خلق پس از ترغیب بلیندا  برای رهن مجدد خانه و تحویل حدود 300،000 پوندی که قول دادند “پس از سرنگونی رژیم ایران” بازپرداخت شود ، از طریق تأثیر غیراخلاقی [دروغگویی] از او پول گرفت. او اضافه کرد، اگر مجاهدین اکنون پولش را پس ندهند از آنها شکایت خواهد کرد. مجاهدین خلق از طریق شورای ملی مقاومت پاسخ دادند و گفتند “این اقدامات وزارت اطلاعات ایران است” ، و این زوج را به عنوان بخشی از توطئه و برای شروع یک پرونده قضایی جدید علیه مجاهدین خلق متهم کردند.

[spacer height=”15px”]

مجاهدین خلق بجای پس دادن پول خانم مکنزی ده ها رسید و چک از شوهر مکنزی و دو عضو سابق دیگر شورای ملی مقاومت، منتشر کردند و گفتند که آنها هزاران پوند ازسازمان دریافت کرده اند. که هیچ ربطی به خانم بلیندا مکنزی نداشت. هرچند مجاهدین خلق اعتراف کردند که پول مک کنزی را گرفته اما گفتند که توافق کرده اند پس از “سرنگونی رژیم ایران” بدست مجاهدین خلق پول را پس دهند!!!!  وقتی خانم مکنزی را در پس گرفتن 300هزار پوند (بخش بسیار کوچکی از پولهایی که از او  گرفته شده) جدی دیدند، ابتدا او را تهدید کردند که:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”تهدید بلیندا مکنزی توسط سازمان”]خودش نیزهنگامیکه برای ایران اید فعالیت میکرده در همه کلاهبرداریهای آنها و پولشویی شریک است. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

تا شاید این شهروند انگلیس را با ترساندن عقب برانند. ولی این زوج مرعوب این باج گیری مافیایی مجاهدین نشدند، بلکه مجاهدین را تهدید به شکایت کردند. که مجاهدین نیز سلاح همیشگی خود، یعنی متهم كردن مك كنزی به همکاری با رژیم جمهوری اسلامی را براه انداختند.

[spacer height=”15px”]

خانم بلیندا مکنزی در یک پست حذف شده در وبلاگ نایت خود ، سعی کرد به این اتهام ننگین و زشت پاسخ دهد. او گفت ،هدف من همیشه این بود که وقتی فرزندانم بزرگ شدند و خانه را ترک کردند ، تمام وقت به نفع بشریت کار کنم. این لحظه برای من مصادف بود با دریافت ارثی قابل توجه ، 4 میلیون پوند از پدرم بعد از درگذشت وی در سال 1996. یک میلیون پوند از این پول برای خرید اولین آپارتمان پسران و دخترانم استفاده کردم ، 2 میلیون پوند برای آینده فرزندانم سرمایه گذاری کردم، و 1 میلیون پوند باقی مانده را تصمیم گرفتم که به اهداف خوب بشردوستانه [به امور خیریه] اختصاص دهم. او سپس اضافه میکند که “در حدود 1.7 میلیون پوند به این منظور ، از جمله گرفتن وام خانه به مبلغ 300هزار پوند که به مجاهدین داده شد. مجاهدین که بشدت تحت افکارعمومی انگلیس و دزدیهای آشکار که دیگر بنیادهای خیریه بدنبال اثبات آن بودند و اینکه میلیونها پوند همه به حساب عضو دفترسیاسی سازمان در پاریس و حسابهایشان در امارات و… منتقل شده تحمل گشوده شدن یک دعوای حقوقی و باز شدن مسئله در روزنامه ها و لو رفتن شیوهایشان در نزد میلیونها انگلیسی و چه بسا دست به شکایت زدن دیگر فریب خوردگان رانداشت بلافاصله پذیرفت که 300هزار پوند پول خانم مکنزی را بصورت اقساط پس بدهد. که بعضا ماهی 20 هزار پوند پس داده میشد.

[spacer height=”15px”]

کیس خانم مکنزی شاخص پوشالی بودن خانه عنکبوتی است که فرقه رجوی آنرا “مقاومت مردم ایران” و “تنها آلترناتیو سازمان یافته و مردمی” میخواند. که بسادگی و با یک تلنگر تمامی بنیادش بباد میرفت. چون تمامی این ادعاها بر دروغ و تبلیغات کاذب سوار است. از هزاران کانون شورشی، از هزاران عملیات، از هزاران هسته های مقاومت، هزاران کودکی که در ایران تحت حمایت مالیش قرار دارند(14000کودکی!!!) … کذب محض و تماما بر روی کاغذ است.

[spacer height=”15px”]

حساب سازی در ایران اید

 

[spacer height=”15px”]

حسابسازی  یکی از مخفیانه ترین امور بود که با هدایت یک حسابرس خبره ایرانی هوادار سازمان بنام رضا حسینی که اخیرا در لندن در گذشت و دو دارنده حق امضا خیریه  بصورت سری انجام میشد.

از آنجا که قبل از حساس شدن نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس روی ایران اید گزارش سالیانه مالی بدون تحویل مدارک مربوطه و رسیدها بود مشکلی ایجاد نمیشد و رضا حسینی همه اسناد لازم را لیست میکرد که ما باید آنرا تهیه میکردیم.  لیستی از میزان تخصیص ها و یک گزارش مکتوب شرح فعالیتهای ایران اید در سال مالی که تحویل میشد. اما وقتی نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  سندهای هزینه کردن را نیز خواست مشکل صد چندان شد که باید سند سازی هم میشد.

  • تهیه جداول اکسل از لیست اسامی کودکان فرضی و تخصیص پولهای حاصله جمع آوری برای هر پروژه توسط امضاء داراندگان ایران اید.
  • تهیه اسنادی بصورت رسیدهای امضاء شده توسط خود مالیکاران با قلمهای مختلف مبنی بر دریافت این پولها از جانب کودکان و …
  • استفاده از هواداران قابل اعتماد در شهرهای مختلف اروپا برای تولید رسیدهای کاذب دریافت پول.
  • استفاده از اعضای سازمان در اشرف برای تولید رسیدهای دروغین.
  • استفاده از نامه های دست ساز در اشرف که مثلا با جوهر نامرئی بین خطوط نوشته شده بود.

    [spacer height=”15px”]

عوامل تخریب ایران اید و شکست آن

[spacer height=”15px”]

فشارهای سازمان به مالیکاران که مستقیم به شهروندان منتقل میشد، بتدریج تبدیل به معضل اجتماعی و شکایات از به اصطلاح خیریه ونحوه برخورد داوطلبان با شهروندان هنگام جمع آوری کمک مالی شد. و شهروندان شکایاتشان را از برخوردهای غیر انسانی به پلیس و مقامات شهرداریهای محل میرسید. هرچه به تشکیلات تذکر و گزارش داده میشد که نباید خلاف قوانین رفتار کرد ، جواب این بود که طبق انقلاب مریم ما تسلیم محدودیتهای بورژوازی ضد انقلابی نمیشویم.

این قلم مسئولیت روابط عمومی ایران اید را نیز داشت و مستقیم مورد خطاب پلیس و مقامات شهرداریها قرار داشت. و روزانه مجبور میشد از طرفی پلیس و… را نسبت به اقدامات از نظر آنها خشونت آمیز کلامی و عدم درک شرایط شهروندان و اصرارهایی که تا چندین روز ناراحتی و استرس شاکیان را بدنبال داشته، نقض ضوابط، کار غیر قانونی و بدون اجاز در روز و محل، توجیه کند و از طرفی نیز به جنگ تشکیلات برود که این میزان از فشارها و این گونه رفتار در خیابان توسط اعضایی که نه زبان درستی بلدند و نه با فرهنگ مردم آشنا بودند و تنها حُسن آنها از نظر تشکیلات انقلاب کرده های مریم بودن بود، منجر به تعطیلی بنیاد خواهد شد.

ولی هر بار جواب این بود که انقلاب مریم باید در خیابانها به پیش برود و آمار درآمد باید هر روز بالاتر برود و گوش بدهکاری نبود. و مارک ضد انقلاب مریم نیز نصار این قلم میشد. و به انقلاب کرده ها میگفتند به کارتان ادامه دهید. هرچه جلوتر میرفتیم کار به ورود پلیس در صحنه و فشار روی مالیکاران نیز میکشید و عملا مالیکار زیر سنگ آسیاب تشکیلات و پلیس و شهرداری و کار 18 ساعته در خیابان در زیر باران و سرمای زمستان و سرماهای 18-20درجه زیر صفر و تحقیر و توهین بعضی اروپائیان و نشستهای عملیات جاری که باید در آن بخاطر کمی در آمد سرخ میشدند، له و لورده میشدند. هیچ کس حق نداشت که کار را تعطیل کند، وقت نهار نیم ساعت بود. در خیلی از موارد با متکدیان معتاد اروپایی خیابانها بر سر تنها سرپناه هنگام بارندگی در جنگ و جدال قرار میگرفتند که چه کسی از آن استفاده کند. همه این فشارها در مقابل عذاب روبرو شدن با عملیات جاری وقتی که شب به پایگاه برمیگشتند که باید همه تناقضات خود را در طی روز خوانده و منتظر سرکوبهای روحی و روانی و تف و لعنت، تحقیر و توهین های انقلابی!!! شورای رهبری در جلسات مغزشویی روزانه تحت نام عملیات جاری و صفر سفر روزانه قرار میگرفتند، هیچ بود. بسیاری از همین زنان و مردان مجاهد از تشکیلات فرار کرده و یا جدا شدند. این قلم بسیاری را شخصا به هایم های پناهندگی برده و تحویل میدادم.

[spacer height=”15px”]

اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان

[spacer height=”15px”]

همه این تضادها و تناقضات و نقض قوانین، بتدریج علیرغم تحمل بسیار بالا و غیر متعارفی که دولت انگلستان-پلیس نشان میداد دیگر بنیادهای خیره را روی ایران اید حساس کرد و شکایات از طرف آنها نیز به مقامات «نهاد کمیسیون خیریه -Charity Commission(C.C)» شروع شد.

از همین رو مقامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  مسئولین ایران اید را در سال 1996 برای باز خواست طی نامه ای کتبی احضار کردند. دراین جلسه مریم حسن زاده(از دانشجویان سابق در انگلستان-عضو شورای رهبری)و مسئول مالی ویژه و حمیدرضا عسگری بیاضی(از دانش آموزان سابق درانگلستان) مالی ویژه کار و دارنده حق امضاء و این قلم(از دانشجویان سابق درانگلستان) از معتمدین و مسئول روابط عمومی ایران اید شرکت داشتیم.

برای این بازخواست که از قبل آماده شده بودیم، داستان و سناریو دروغ ما این بود، کسانیکه در خیابانها به جمع کمک مالی مشغول هستند داوطلبانی هستند که فقط بخاطر اهداف انسانی به بنیاد کمک میکنند، و بسیاری خود از قربانیان رژیم هستند و بسیاری کودکانشان را ازدست داده اند، پولی نیز برای کارشان دریافت نمیکنند(البته این قسمت که برده وار کار میکردند تنها قسمت حقیقت سناریوبود). بنابراین بسیار نگران هستند که به این بچه ها کمک شود برای همین اینقدر اصرار و التماس میکنند که حتما کمکی برای کودکان جمع شود. اینها هیچکدام ربطی به ما بنیاد خیریه ندارند!!!! (کار داوطلبی برای خیریه ها یک روال است و ما از این پدیده برای دروغ پردازیهای بنیاد استفاده میکردیم)

روضه یک ساعته ما سه نفر هرچند در نهایت اشک نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را نیز در آورد!!! ولی در نهایت گفتند همه داوطلبان باید قبل از شروع به کار توسط بنیاد بطور کامل نسبت به نحوه رفتار و قوانین و … توجیه شوند.

[spacer height=”15px”]

خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس

[spacer height=”15px”]

اما همه اینها بگوش سازمان نمیرفت که بنیاد در خطر است. و مرتب میگفتند شکایت کنندگان عناصر وزارت اطلاعات هستند و مزدوران رژیم. از همین رو به فشارهای ما وقعی نمیگذاشت. چون مریم رجوی خیالش از دولت انگلیس و پشتیبانی آنها راحت بود. حق هم داشت. چون پلیس و دولت و سیستم اطلاعاتی انگلیس بخوبی همه میدانستند که ایران اید حتی یک نفر داوطلب ندارد. بلکه همه اعضای انقلاب کرده!!! فرقه مجاهدین هستند. مریم رجوی نیز وقتی رویکرد عاجزانه  نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  را میدید که پلیس همه درخواستهایش را بدون پاسخ میگذارد و هیچ اقدامی علیه ایران اید و یا جلوگیری از کار مالیکاران نمیکند، بیشتر اطمینان حاصل میکردند که اتفاقا دولت انگلیس در حال حمایت از ایران اید در مقابل شکایت های دیگر بنیادهای خیریه و مردم آسی از فشارها هستند. (نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نهادی غیردولتی است وابسته به پارلمان انگلیس است)

[spacer height=”15px”]

حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)

[spacer height=”15px”]

وقتی که دیگر بنیادهای خیریه که معترض و شاکی ایران اید بودند به جایی نرسید. و دیدند که دولت رسما از ایران اید حمایت میکند، تحقیقات را خود بدست گرفتند و رابطه ایران اید و سازمان مجاهدین را در آورده و فهمیدند که همه پولها برای کارهای تروریستی بکار برده میشود. در این مرحله و با این میزان از اطلاعاتی که خیریه های رقیب بدست آورده بودند در نهایت در ماه مارس 1998 شکایتهای قویتری روی میز نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  برده شد. طبعا نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نیز آنها را به پلیس و سیستم اطلاعاتی کشور ارجاع میداد که طبق گزارش خود نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  هر دو سیستم از اقدام بر روی آن اکراه داشتند و پشت گوش میانداختند.

جهت اطلاع اینکه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  ارگانی غیر دولتی است. جهت نظارت و کنترل بر بنیادهای خیریه ایجاد شده تا مردم بتوانند با اطمینان کمک های خود را به مستمندان بکنند. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نه به دولت که به مجلس انگلستان پاسخگوست و بازوی مجلس است. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  دارای قدرت تصمیم گیری مستقل است اما قدرت اجرایی و قضایی ندارد و باید از طریق پلیس و سیستم اطلاعات دولت این امور را پیش ببرد.

با افزایش فشارهای بنیادهای خیریه در نهایت در ماه می 1998 نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  مجبور شد که تحقیقات را خود شروع کند. آنهم نه بر این حقیقت که پولها برای امور تروریستی که گزارش شده بود بلکه صرفا در مورد اینکه پولها چگونه هزینه میشود و بدست کودکان میرسد یا خیر. وقتی از خیریه های رقیب صحبت میکنیم و حساسیت آنها، لازم است اطلاعات زیر را از بنیادهای خیریه به شما بدهیم تا مسئله روشن گردد.

[spacer height=”15px”]

مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس

[spacer height=”15px”]

این نحوه دروغ پردازی مافوق تصور، و بازی با عواطف و احساسات مردم و صحنه سازیهای وحشتناک از کشتار و شکنجه کودکان و مادران و… جهت شکستن مخاطب و خالی کردن جیب آنها هرچند بسیار موثر افتاد طوریکه در سالهای مورد بحث در میان 280 بنیاد خیریه ای که در انگلستان وجود داشت (امروزه 166000 است) ایران اید رتبه چهلم  را با در آمدی معادل 5 میلیون پوند در سال را کسب کرده بود.

166000بنیاد خیریه  در سال 48میلیارد پوند گردش مالی دارند. سود حاصل، معادل در آمد سالانه انگلستان از بخش کشاورزی است، که 12میلیارد پوند میباشد.  از این تعداد بنیاد، 132000بنیاد در انگلیس، 7000بنیاد در ولز، 19000در اسکاتلند و 4000 در ایرلند قرار دارند. و در مجموع 83000 شغل ایجاد میکنند و بقیه افراد فعال، داوطلب هستند. ایران اید در تمامی این مناطق فعال بود.

[spacer height=”15px”]

  • از 48میلیارد پوند در آمد سالانه، به شرح زیر در بین بنیادها تقسیم میشود.
  •             30% آنها کمتر از 10.000 پوند در سال در آمد دارند.
  •  80% آنها کمتر از 100.000هزار پوند در سال در آمد دارند.
  •             ایران اید در سال5.000.000 پوند (پنج میلیون پوند) در آمد داشت.

    [spacer height=”15px”]

(توجه به کاربرد مغزشویی و فشارهای فوق طاقت مریم رجوی) البته هزینه های سرسام آور فرقه رجوی سر به آسمان میزد. این قلم فقط یک مورد جهت هزینه بیمه شوی الزکورت لندن 100هزار پوند به بیمه پرداخت کردم. یعنی معادل در آمد یک سال هر کدام از 133000 بنگاههای خیریه در انگلستان در سال زیر صدهزار پوند در آمد داشتند. بی خود نبود که دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستان کفاف نمیکرد. دوشب کرایه یک طبقه هتل هیلتون هنگام ورود مریم رجوی به لندن همین میزان هزینه داشت. رولز رویز مریم رجوی در لندن نزدیک روزانه 12هزار پوند هزینه داشت. بنز اس او روزانه عوض میشد. ویلایی که کرایه شده بود روزانه هزار پوند هزینه داشت. کرایه سالن آلبرت هال لندن میلیونها پوند هزینه داشت، انتقال و اسکان هواداران از سراسر دنیا به و در لندن برای پر کردن صندلی های آلبرت هال صدها هزار دلار هزینه داشت….

[spacer height=”15px”]

یعنی دیگر خیریه ها میدیند که این چه بنیادی است که در آمد 20ساله آنها را در سه روز هزینه میکند. پس پروژه ای و هزینه ای برای کمک به کودکان در کار نیست. جمع آورییها خرج فعالیت های یک سازمان تروریستی است. چون فهمیده بودند که سلاحها را صدام تامین میکند.

[spacer height=”15px”]

بنابراین براحتی میتوان حساسیت هزاران بنیادخیریه را به فشارها و قانون شکنیها و ماهیت دروغ و سناریوهای مطلقا ساختگی و این میزان در آمد با خراب کردن ذهن و زمینه اعانه دادن در میان شهروندان نسبت به جمع آوری کمک مالی برای خیریه ها  را درک کرد. خانواده های انگلیسی سالیانه مقدارمشخصی پول کنار میگذارند که خرج خیریه ها بکنند. آنها بزودی با یک محاسبه ساده متوجه شدند که غیر ممکن است یک بنیاد خیریه با این عرض و طول و غیر حرفه ای بتواند پروژه هایی که همه بنیادهای خیریه سر جمع با هم میتوانند اجرا کنند به تنهایی اجرا کند، دروغی بیش نیست. وقتی شکایاتشان را پلیس بلا جواب گذاشت دست به تحقیق مستقل زدند. اخبار تحقیقات مستقل خیریه ها در مورد ایران اید از سه کانال دریافت میشد.

[spacer height=”15px”]

الف: کانال حامیان سیاسی مثل لردها و نمایندگان پارلمان و…چون شاکیان مسئله را به نمایندگان حوضیه های انتخابی خودشان در مجلس مطرح میکردند.

ب: از کانال حامیان مالی ایران اید. آنها به حامیان(کمک کنندگان) و بویژه کسانیکه مکتوب از ایران اید حمایت کرده بودند مراجعه میکردند و شکایاتشان را از بنیاد خیریه ای که آنها پشتیبانی میکنند مطرح میکردند.

ج: از کانان تماس مستقیم تحقیق کنندگان به مالیکاران در خیابانها

[spacer height=”15px”]

ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران

[spacer height=”15px”]

تحقیق کنندگان بعنوان کمک کننده به مالیکاران مراجعه کرده و از آنها سوال و جواب میکردند، کسانیکه بخوبی از پروژه های واقعی و همه جزئیات و نحوه کمک و و ابعاد آن … خبر داشتند. در مراحلی حتی با مراجه به مالیکاران در خیابان مطرح میکردند که چرا شما در مقابل این رژیم که مرتب بچه ها را شکنجه و اعدام میکند… !!! بجای کمک به کودکان سلاح نمیخرید تا این رژیم را سرنگون کنید که این کودکان هم از دست چنین رژیمی راحت شوند. (ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران کمک رسانی میکند!!!). و مالیکاران نیز در بسیاری موارد در ابتدای کار ندانسته اطلاعات لازم را به آنها داده بودند. یکبار به این قلم در فرانگفورت همین مراجعه صورت گرفت که بلافاصله باعث جمعبندی و توجیه همه اعضای سازمان در ایران اید در این رابطه گردید.

[spacer height=”15px”]

اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس

[spacer height=”15px”]

تمامی این اقدامات و اطلاعات غیر قابل تکذیب در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  را مجبور کرد که  در جولای 1998 فرمان بستن حسابهای بانکی ایران اید و با گماردن یک مدیر از طرف خودش کنترل بنیاد خیریه را بدست بگیرد. از تحقیقاتی که روی حساب بانکی ایران اید انجام شد مشخص شد که سالانه 5 میلیون پوند مستقیم به حساب بانکی فردی بنام هادی روشن روان(هوشنگ) مسئول ضد اطلاعات فرقه رجوی در پاریس و بخشی نیز در امارات متحده عربی واریز میشود. و حتی یک سنت هم به ایران منتقل نمیشود. آقای سایمون گلیسبی Simon Gillespie  مسئول تحقیقات از طرف نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  گفت که: “همه پولهای جمع آوری شده نه خرج کمک که به سیاه چاله [فرقه رجوی] ریخته شده است”. بعد از بستن حسابها اقدامات زیر را نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  انجام داد.

[spacer height=”15px”]

آقای گلیسبی اقدامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را چنین عنوان کرد.

            الف: نصب یک مدیر و کنترل کننده قابل اعتماد نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  در ایران اید.

            ب: کنترل و مدیریت بنیاد ایران اید  در زمانیکه تحقیقات در مورد آن درجریان است.

            ج: درک و بدست آوردن ارزیابی از نحوه توزیع پولهای جمع آوری شده بین مستمندان!!

            د: ارائه راه حل برای ادامه دراز مدت و معتبر خیریه.

[spacer height=”15px”]

بعد از نصب مدیر و بدست گرفتن کنترل ایران اید حسابها از بلوکه خارج شد. از معتمدین (مسئولین ایران اید) خواسته شد که مدارک نحوه ثبت و ربط های پرداخت به مستمندان ادعایی را ارائه کنند.

[spacer height=”15px”]

تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان 

 

[spacer height=”15px”]

کمیسیون خیریه ها در جریان تحقیق خود ، تشخیص داد که متولیان ایران اید به تعهد خود برای نگهداری مناسب اسناد سوابق  کار عمل نکرده اند. هنگامی که کمیسیون بنیاد را جهت تحویل اسناد ثبت و ربط تحت فشار قرار داد ، سازمان دستور داد که اعضای سازمان دفتر Iran Aid را اشغال کردند تا از دستیابی مقامات به سوابق و حسابها جلوگیری کنند. بهانه ای که ارائه میشد این بود که دست وزارت اطلاعات رژیم پشت بنیاد خیریه های انگلیس است و اگر آنها به اسناد کمک های ایران اید به کودکان و خانواده های آنها در ایران برسد همگی اعدام میشوند.  این تحصن 20 ماه به طول انجامید. در یک مرحله ، وقتی کار بالا گرفت سازمان خط داد که بگویند اگر بخواهند بزور وارد دفتر شوند و مدارک را بردارند دست به عمل انتحار خواهند زد و پلیس هم همین را بهانه کرد و به کمیسیون توصیه کرد برای جلوگیری از کار تروریستی و خودکشی و مسئله سازی عقب نشینی کند.

[spacer height=”15px”]

سرانجام ، به دنبال تصمیم دادگاه عالی که به کمیسیون کنترل خیریه اجازه دسترسی و بررسی سوابق کمک ایران را می داد، سازمان اعلام کرد که متحصنین همه مدارک را از بین برده اند. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نیز در گزارشش نوشت که نابودی اسناد و سوابق به طور غیرقانونی از بین رفت. کمیسیون گزارش کرد که این موضوع را به پلیس گزارش داده است ، اما هیچ اداره پلیس روی آن نه تحقیق و نه عمل کرده است.

[spacer height=”15px”]

گزارش کمیسیون کنترل خیریه ها:

 

[spacer height=”15px”]

نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  گزارش کرد که تحققات آنها نشان داد  که:

  1. یک سنت هم به هیچ کودکی کمک نشده است.
  2. پولهای به عراق و عمارات منتقل شده است.
  3. تحقیقات را با دفتر مشترک المنافع اروپا در تهران نیزچک کرده اند گزارش دفتر مشترک ا لمنافع در تهران نشان داد که سر سوزنی پول به ایران منتقل نشده است. و اعلام کردند که اساسا غیر ممکن بوده است که 14000کودک و خانواده تحت حمایت مالی آنگونه که مجاهدین ادعا میکنند بدون اینکه هیچ نشانه ای از آن نباشد را در ایران پیش برد.

    [spacer height=”15px”]

در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  ایران اید را منحل کرد  و 600000 پوند از موجودی بانکی باقیمانده آن در سال 2001 به یک موسسه خیریه مستقل جدید، بنام “بنیاد کمک ایرانIran Aid Fundation” ، تحویل داده شد.

[spacer height=”15px”]

سوء استفاده ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید

 

[spacer height=”15px”]

با جداکردن کودکان از پدر و مادرشان و آوردن 233 تن از این کودکان به اروپا، آنها را به صورت پرورشگاه در آوردند. دخترها و پسرها جدا از هم. یکی در پایگاه “حاتمی” واقع در منطقه یونکرزدورف Junkersdorf  شهر کلن به ادرس Amselstr 17  و یکی در پایگاه “موسوی” واقع در منطقه مشه نیش Mechenisch  شهر کلن. در این محلهای 150 کودک دوماهه تا 14-15 ساله نگهداری میشد.  سازمان از این کودکان با پدر و مادر مجاهد را بعنوان کودکان یتیم که تحت ایران اید هستند جا زده از دولت آلمان برای هرکدام روزانه 70-120 یورو دریافت میکردند. طبق گزارش پلیس آلمان یکی از هوارداران سازمان در تشکیلات ساکن کلن چهار فرزند خودش را جزء این کودکان جا زده و ماهانه 12000یورو دریافت کرده بود.  پلیس همچنین نتیجه گیری کرد که تا زمان دستگیری این هوادار 500هزار یورو بصورت کلاهبرداری از سیستم تامین اجتماعی آلمان گرفته شده است. در همین رابطه در سال 2001 پلیس آلمان به 25 پایگاه فرقه رجوی حمله کرد و 5 نفر را دستگیر کرد. رئیس پلیس کلن آقای “نوربرت واگنر” گفت:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”اظهار نظر پلیس شهر کلن آلمان”]”توانستیم یک سیستم گسترده و مخفی کلاهبرداری را کشف کنیم” [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:

 

[spacer height=”15px”]

از جمله اتهامات به فرقه رجوی  “سوء استفاده چندین میلیونی، تاسیس انجمن های جنایی و  خلاف قانون خارجیان” بود. براساس گزارشات پلیس و دادستانی مجله فوکس آلمان در شماره 29 سال 2000خود نوشت:

“اطلاعات موثق حاکی از این است که فرزندان مجاهدین خلق با قصد قبلی از خانواده شان جدا کرده، پنهانی وارد خاک آلمان کرده و به عنوان ظاهرا بچه های یتیم و آواره در ساختمانهای مهد کودک مجاهدین آورده شده اند  تا به حساب سازمان کمک های مالی دولتی در مقیاسی بالا دریافت کنند. مجاهدین اینکار را در سال 1993 با کمک وکلای حقوقی بیخبر خود بنامهای ، لوتکس و مرتنس، و یک وکیل دیگر، بعنوان وکلای انجمن خیریه ایران اید تاسیس کردند. از مرامنامه انجمن قابل تشخیص بود که کودکان باید در مساکن متعلق به مجاهدین و تحت نظارت شدید سرپرستان ایران اید[مجاهد] رشد کنند. تا از این طریق مغزشویی کامل انجام گیرد. اطلاعات بدست آمده این موضوع را تائید میکند.”  این سه  وکیل عنوان کردند که آنها از ماهیت فرقه رجوی و ماهیت مافیایی پشت پرده این اقدامات خبر نداشتند و صرفا براساس و دلایل انسانی استخدام و کار کرده بودند که بلافاصله استعفا کردند.

[spacer height=”15px”]

سازمانها و انجمن های پوششی سازمان

[spacer height=”15px”]

سازمان حدود 125 انجمن پوششی تحت نامهای:

اساتید ایرانی دانشگاههای شمال بریتانیا/ انجمن زنان/ انجمن آفتاب/ انجمن احیای موسیقی/ انجمن اندیشه آزاد ایرانی/ انجمن ایرانیان کالیفرنیا و…در اروپا و آمریکا ایجاد کرده است. این انجمنها در کشورهای مختلف به شکل زیر توذیع شده بودند: 51 انجمن در آمریکا، 19 انجمن نا مشخص بدون اینکه معلوم باشد کجاست، 13 انجمن در آلمان، 7 انجمن در سوئد، هلند و فرانسه هرکدام 6 انجمن، ایتالیا 4، دانمارک 4، نروژ 3 و کانادا 1 انجمن. این انجمن ها تماما توسط سازمان اداره میشد و حداکثر یک عضو هوادار داشت.

[spacer height=”15px”]

البته امروزه این آمار حتما تغییر کرده چون بسیاری از همان هواداران نیز به ماهیت تروریستی فرقه رجوی پی برده و کنار کشیده اند. سازمان از این انجمنهای پوششی برای تولید حمایت و اطلاعیه دادن در حمایت از سازمان بنام این انجمن ها، گرفتن اجازه تظاهرات، و جلسات نمایشی و تبلیغی سازمان، حمله فیزیکی و قلمی به جدا شدگان و منتقدین سازمان استفاده کرده و میکند. یکی از این موارد آقای مهرداد هرسینی است که در آلمان از این نوع انجمن های پوششی را برای مجاهدین تامین و تداوم می بخشد، از او برای دروغ گویی بنفع مجاهدین که شجریان عاشق دلخسته مجاهدین بوده است استفاده کردند. در صورتیکه 5000مجاهد میتوانند شهادت دهند که مسعودرجوی بدلیل خائن و به وطن و مزدور اجنی نامیدنش شدنش توسط شجریان آنهم بعد از یک تحقیق مستقل و حتی بعضی تماسهای مستقیم شجریان با بعضی از حامیان و اعضای سازمان در خارج،همه نوارهای شجریان را حرام اعلام کرد و خودش را نیز مزدور رژیم خواند. و تا به امروز درست قبل از مرگش این حکم سازمان علیه شجریان وجود داشت حتی بعد از جنبش سبز و… ولی بلافاصله بعد از مرگش می بینیم که مسعودرجوی خودش شخصا در قالب ارواح بمیدان آمده مرگش را تسلیت میگوید و از او تعریف و  تمجید میکند و همین عواملش همچون مهرداد هرسینی را بمیدان میآورد که شهادت دهند.

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

اکتبر 2020

آبان 1399

 

شکنجه سفید، مرگهای خاموش درفرقه رجوی و تجربه نیروی هوایی ارتش آمریکا

(یک گزارش رسمی در سایت نیروی هوایی ارتش امریکا) 

[spacer height=”15px”]

بقلم داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

آنچه میخوانید گزارشی از یک تراژدی انسانی با اتکاء به تجربه عملی و علمی نیروی هوایی ارتش آمریکا  که توسط متخصصین روانشناسی آنها با هدایت ژنرال ویلیام اچ مایر، معاون وزیر دفاع در امور درمانی  انجام شده است، که شاید تکان بزرگی به بینش انسان در مورد فشارهای طاقت فرسا به انسانهای در بند باشد. چنین پدیده هایی گاهی فرای آن چیزی است که پیش از این می پنداشتیم.[spacer height=”15px”]

تجربه شخصی: 

 شخص این قلم سالها در تشکیلات مجاهدین هرهفته یک یا دوبار مجبور میشدم برای غلبه بر سردردهای فرای طاقت و کشنده ام  ابتدا یک مسکن 500میلی گرمی و بعدها دو قرص 500میلی گرمی که کفاف آرام کردن سردرد را نمیداد به تجویز پزشک تشکیلات، آمپول آسپژیک که خودش تزریق میکرد، کمی این سردرد کشنده  را کاهش داده و قابل تحمل کنم. ازروزی که توانستم از آن جهنم فرار کنم حتی یکبار هم این سردرد  تکرار نشده است. [spacer height=”15px”]

سالهاست که اطلاعیه مرگ و میر مجاهدین اسیر در تشکیلات رجوی همراه با عکس آنها زینت بخش! سایت این فرقه و تابلو تبلیغاتی تلفات در نمایشهای افتخارات!!! بیرونی مریم رجوی است. عمدتا نیز با یک تعریف و تمجید تکراری، مشمئز کننده، ملال آور  (مجاهد خلق قهرمان بی بدیل و خستگی ناپذیر!! ، گوهر تابناک …)  همراه است. بعد از اخراج فرقه رجوی از عراق و توقف “امدادهای غیبی” (کشتار توسط موشکباران در لیبرتی)، این مرگهای خاموش سریالی که برای رهبری فرقه بعنوان چماقی بر سر دیگر اعضای در صف انتظار مرگ بنوعی(که چرا شما هنوز زنده هستید) و ایرانیان خارجه کشور به نوعی دیگر(بعنوان شاهدی بر اینکه فرقه رجوی تنها فعال همراه با تلفات است و دیگران فاقد آن هستند)،  برای رجویها (مسعود و مریم)، ضرورت مبرم وحیاتی داشته و دارد

[spacer height=”15px”]

از طرفی نیز این مرگهای مشکوک و زود رس موضوع شک و شبهه بوده است و بسیاری از ناظران خارجی و جداشدگان بدان اشاره کرده اند. این شک و تردید وقتی بیشتر شد که مرگ و میرها در آلبانی با شدت بیشتری ادامه یافته است.  چون در عراق مرگهای خاموش، با قتلها و “خودکشی شدن ها”  بعلاوه کشته های ناشی از موشک باران که در اثر اصرار رجوی به نگهداشتن آنها در عراق وجود داشت، تحت الشعاع قرار میگرفت و رجویها لابلای کشته های دیگر، این مرگهای خاموش را تحت نام محدودیتهای پزشکی و درمانی دولت عراق و… جا میزدند. اما  بعد از تحمیل شدن خروج مجاهدین از عراق به رهبری این فرقه و پایان تلفات موشکبارانها و  رفع به اصطلاح محدودیتهای دولت عراق!!!…ابعاد مرگ و میرهای خاموش برجسته تر شده است.  و این سوال امروزه در اذهان مطرح شده است که:

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0e0e0c” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]این میزان از مرگ و میر، در آلبانی چــــــــرا؟[/su_button][spacer height=”15px”]

چون  امکانات پزشکی در عراق که رجویها بدروغ مدعی بودند از آنها دریغ میشود درآلبانی در اوج خود است.  رفاه ناشی از کمکهای بعثی-سعودی  در فرقه رجوی، مانند تغذیه بسیار خوب و امکانات رفاهی، پزشکی، … همه فراهم است. مهمتر اینکه امکان فرار از اشرف3 نیز در آلبانی بسیار ساده تر از عراق است چون نیروهای صدام و بعدها نیروهای مالکی و دهها حصار و سد و مانع دیگر (در اینجا بدانها اشاره شده) در خارج قرارگاه اشرف3 در آلبانی  وجود ندارند و یا با آن شدت نیستند، تا مانع فرار و آزادی آنها شوند!! و کافی است که فرد جرات کند و از اشرف 3 خارج شود و به دنیای آزاد قدم بگذارد. با این وجود شاهد گزارش مرگ های خاموش دسته دسته مجاهدین توسط این فرقه هستیم.[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_custom_gallery source=”media: 21643,21644,21645,21646,21647,21648,21649,21650,21651,21652,21653,21654,21655,21656,21657,21658,21659,21661,21662,21663,21664,21665,21666,21667,21668,21670,21487,21486,16692,16572″ width=”150″ height=”150″ title=”always”][spacer height=”20px” id=”2″]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#191710″ color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]خط قرمز رجوی در تشکیلات   [/su_button]

[spacer height=”15px”]

مسعود رجوی چند دهه است که فرآیندی را درفرقه اش در عراق براه انداخته بود که در  آلبانی  نیزادامه یافته، که خط قرمز حیاتی فرقه اوست. آنها باید با همقطارانشان نه “دوستی” که رجوی آنرا” شعبه وزارت اطلاعات” نام نهاده بود، بلکه “دشمنی” کنند و هرکدام بعنوان جاسوس رجوی از دیگری جاسوسی کنند، حتی باید بعنوان یک “مجاهد قهرمان انقلاب کرده“!!! علیه خودش هم برای رجوی جاسوسی نماید. همه اینها را تحت نام انقلاب مریم و عملیات جاری که روزانه هر فرد در پایان کار طاقت فرسای روزانه زیر آفتاب کشنده 50-60 درجه عراق و یا هرکجای دیگر جهان که بودند، با تهیه لیستی از خیانتها، خطاها و کم کاریهایی که نسبت به رهبر عقیدتی (مسعود و مریم رجوی) مرتکب شده را در جمع همقطاران بخواند. او مجبور است که در این جلسه، همچنین خیانتهای دیگر یارانش که طی روز رصد کرده را گزارش و مجاهد مربوطه را مورد لعن و نفرین قرار دهد. همچنانکه خودش نیز بخاطر دزدی از کار(کم کاری)، بخاطر داشتن افکار ضد رهبرعقیدتی، ضد انقلاب ایدئولژیک مریم رجوی، بیاد آوردن مادرش، فرزندش، دوستانش، میهنش، همسرش، … ویا از ذهن گذراندن شکستهای سیاسی روزانه چندین ده ساله، فشارهای طاقت فرسای کار بی حاصل، مشکلات، تبعیض ها و سرکوبها، ضرب و شتمها، زندانی کردنها، شکنجه های درون تشکیلاتی و… تسلیم جمع مینمود و مورد لعن و نفرین و اتهام خیانت به رهبری که منجر عقب افتادن پیروزی انقلاب ایران شده است!!! توسط یارانش قرار گیرد.

[spacer height=”20px” id=”2″]
قانون این جلسات این است که هرکس بهتر،  قویتر و خشنتر به شخص خودش و  شخص خطا کار (تیغ بکشد) حمله میکرد و در واقع از مریم و مسعود در قبال خیانتی که به آنها شده است دفاع میکرد آفرین، و لقب مجاهد انقلاب کرده دریافت کرده مورد تشویق تشکیلات قرار میگیرد و روز بعد سر تیم بقیه میشود.  ولی فرد خطا کار نه  جریمه و یا زندانی نمیشد. تنها تحقیر و توهین خیانت به رهبری را در میان جمع مجاهدین تحمل میکند. این فرایند در پیشرفت به گزارش نگاهها، خطا های ذهنی ،خوابهای جنسی و غیر جنسی نیز کشیده شد که غسل نام گرفته بود

[spacer height=”20px” id=”2″]

22davood130520151

[spacer height=”15px”]

فراموش نکنیم رجوی به این میزان از خرد کردن و تخریب عزت نفس و  کرامت و انسانیت مجاهدین و پست، خار و خفیف شمردن روزانه آنها، بدلیل آنچه رجوی آنرا خیانت افراد مجاهدین به آرمانهای خودش(رهبری) میخواند  نیز راضی نبود. از تمامی مجاهدین هزاران سند و مدرک با اثر انگشت و امضاء میگرفت که نه تنها مایلند در اشرف بمانند که هرچه رجوی اصرار میکند بروید اینها به رجوی التماس میکنند و خواستار ماندن در فرقه او هستند!!!!

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0b089d” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]خائنین به رجوی فقط خود مجاهدین نیستند [/su_button][spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

نام اکرم حبیب خانی به سازمان

یاسر و حسن عزتی

رجوی حتی فراتر رفته به مجاهدین گفت این تنها خودشان نیستند که به رجوی خیانت میکنند، بلکه پدر و مادرشان و برادر و خواهرشان نیز که در خارج تشکیلات هستند همه خائن و مزدور وزارت اطلاعات شده اند. از این رو آنها را مجبور میکند که بیایند و در جمع دیگر مجاهدین و حتی در جلو دوربین عزیزترین کسانشان (پدر، مادر، برادر، همسر، فرزند،….) را خائن بخوانند و با اعلام انزجار و نفرت نسبت به خانواده و… عزیزانشان، کانونهای عاطفی خود را نفی و نابود کنند تا در این بازی شوم ضمن پست و حقیر شدن هرچه بیشتر فرد همه امیدهایش تا آخرین مولکولش نابود شود. در مورد زنان حتی رحم آنها را نیز از شکمشان خارج کرد تا انقلابی تر باشند و حتی به فرزند نتوانند فکر کنند!! این فشارهای روحی روانی چندین دهه روزانه بدون وقفه با “پیگیری انقلابی”!! صورت گرفته و هنوز هم در آلبانی ادامه دارد. طوریکه باعث شد حسن عزتی(از شکنجه گران شناخته شده رجوی) پسرش یاسر عزتی را در درون تشکیلات بخاطر درخواست خروج از فرقه  مورد شکنجه قرار دهد.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#16154f” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]حکم خدا و پیامبران و امامان در کشتن خانواده های مخالف رجوی [/su_button][spacer height=”15px”]

رجوی از رسیدن نامه های خانواده مجاهدین آنها رابی  اطلاع نگهمیداشت. حتی وقتی از ایران و یا کشورهای دیگر به عراق جهت دیدار فرزندان و یا همسران و یا برادر و خواهران خود در عراق و حالا آلبانی به درب اشرف1، 2 و یا 3 میروند، آنها را مطلع نمیکند. تا جائیکه مسعودرجوی در کتاب خانواده ها حتی بطور ایدئولژیک حکم از اسلام قرون و سطالی خودش آورد که باید پدر و مادر و اقوام مخالف رهبریتان را بکشید که همین کشتار بر ایمان شما به رهبریتان اضافه میکند و شاید جای خالی خیانتهایتان را پر کند. [spacer height=”20px” id=”2″]

از-علی-بیاموزیم2-480x201
از کتاب خانواده ها نوشته مسعود رجوی ص20

اینهمه گوشه ای از شرایط ذهنی و شکنجه های روحی روانی مجاهدین اسیر در فرقه رجوی است که بدان تحقیرها و توهین های مستمر فرماندهان، و شکستها، اعدامها، کشته شدنهای دوستان و همقطاران، فرارهای رهبری، فشارهای ناشی از محرومیت های عاطفی-جنسی، … و اثراتی که این فشارها بر روح و روان آنها میگذارد باید اضافه شود. که نیازمند تحقیق و بررسی کارشناسان و روانشناسان تحت نظارت سازمانهای حقوق بشری مستقل بدون محدودیت های فرقه رجوی است.  چرا که عطف به تجربه مشابهی که توسط ارتش آمریکا توسط متخصصین روانشناسی تحت نظر ژنرال ویلیام اچ مایر، معاون وزیر دفاع در امور درمانی  انجام شده است حاکی از فجایع انسانی است. که در زیر میخوانید. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

در زیر تجربه علمی و روانشاسانه نیروی هوایی ارتش آمریکا از علت مرگ و میرهای این چنینی که در سایت رسمی نیروی هوایی آمریکا منعکس شده است میآید. تا درک بهتری از مرگ و میرهای فرقه رجوی به ما بدهد.

 [spacer height=”15px”]

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_custom_gallery source=”media: 21670,21668,21666,21665,21664,21667,21486,21487″ width=”150″ height=”150″ title=”always”]

[spacer height=”20px” id=”2″]

تجربه ژنرال ویلیام مایر روانشناس ارشد نیروی هوایی آمریکا

(یک گزارش رسمی در سایت نیروی هوایی ارتش امریکا)

بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد.

حدود 1000 تن از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت می شد. از هیچیک از تکنیک های متداول شکنجه استفاده نمی شد. اما… بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمی کردند. بسیاری از آنها شب می خوابیدند و صبح دیگر بیدار نمی شدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمی کردند‏، [دشمنی در میان خودشان] و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی می ریختند. دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:[spacer height=”15px”]

1. ‏در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد، نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمی شدند.
2. هرروز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.
3. هرکس که جاسوسی سایر زندانیان را می کرد، سیگار جایزه می گرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمی شد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

  • با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.
  • با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
  • با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.

[spacer height=”10px” id=”2″]

و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

اینگونه ارتش کره فشار جدید موذیانه ای را به اسرای جنگ کره وارد کرد. میزان مرگ و میر در اردوگاه های اسیر در کره شمالی 38 درصد باورنکردنی بود – بالاترین در تاریخ ارتش ایالات متحده. آنچه درک این آمار مرگ و میر را بسیار دشوار می کند، این است که در کل اسیران از نظر غذا ، آب و سرپناه کافی تأمین می شدند و در بیشتر موارد تحت شکنجه جسمی که در جنگهای گذشته شیوع داشته است نبودند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

وسعت این مشکل وقتی کشف شد که اردوگاه های اسیر شدگان غالباً با سیم خاردار یا محافظان مسلح محاصره نشده اند اما کسی سعی در فرار نکرده است. صلیب سرخ پس از آزادی به زندانیان تازه آزاد شده این فرصت را داد تا با خانه تماس بگیرند. خیلی کم اذیت شدند.

در میان آزاد شدگان ، کمبود رفاقت مشهود بود.

به نظر می رسید تعداد کمی از آنها دوستی برقرار کرده اند.

اما آنچه بیشتر ارتش را شوکه کرد ، گزارش هایی بود که غیرمعمول نبود سربازی در کلبه خود سرگردان شود ، به تنهایی به گوشه ای برود ، بنشیند ، پتو را روی سرش بکشد و چند روز دیگر او می میرد.آنچه برای سربازان بسیار آموزش دیده و سخت کوش، بسیار ویرانگر بود. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

مطالعه ای بر روی 1000 اسیر انجام شد. دکتر ویلیام ای مایر ، روانپزشک اصلی ، بیماری جدیدی را در قلب اسرای جنگی کره کشف کرد – سندرم ناامیدی فراگیر و شدید بود. مایر آن را به عنوان “میراسموس” یا “عدم مقاومت و انفعال حاد” تعریف کرد. سربازان آن را دشت قدیمی “بریدگی مطلق” نامیدند. چگونه می توان امید را کاملاً از روح سربازان ریشه کن کرد؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

برای رساندن فرد به نقطه ای که از زندگی ناامید شده و بمیرد از چهار تکنیک استفاده شده است.

اول، خبرچینی و گزارش از تخلفات در مورد دیگران مورد تشویق زندانبانان قرار گرفت. زندانبانان کره شمالی هنگامی که زندانیان در مورد همقطارانشان خبرچینی می کردند پاداش های کمی مانند سیگار یا شیرینی می دادند. نکته شگفت انگیز این بود که نه مجرم و نه سرباز گزارشگر مجازات نمی شدند – هدف اصلی این بود که اعتماد بین رفقا را از بین ببرند.

 دوم ، انتقاد شدید از خود ترویج شد. زندانبانان گروههای کوچکی تشکیل دادند که در آنها سربازان نه تنها به همه کارهای بدی که انجام داده بودند “اعتراف” کردند بلکه به همه کارهای خوبی که می توانستند انجام دهند اما نتوانستند انجام دهند اعتراف کرده از خود انتقاد میکردند. این “اعتراف” به خاطر کره شمالی نبوده بلکه برای از بین بردن عزت نفس و ارزش شخصی در میان سربازان آمریکایی بوده است.

سومین تاکتیک مهم شکستن وفاداری به دیگران ، به ویژه به رهبری و کشورمان بود. هدف از این کار از بین بردن روحیه کار تیمی و همکاری و جایگزینی آن با انزوا و علاقه بیش از حد به خود بود. در یک مورد ، گزارش شد که 40 مرد در حالی ایستاده بودند که سه نفر از سربازان بسیار بیمارشان توسط یک زندانی ناراضی از کلبه به بیرون پرتاب شدند و در این حالت رها شدند تا از بین بروند. وقتی از آنها سوال شد که چرا هیچ کاری نکردند ، آنها پاسخ دادند ، “زیرا این کار آنها نبود”.

آخرین طرح ویرانگر این بود که از همه حمایت های عاطفی مثبت در حالی که سربازان را با احساسات منفی درگیر می کرد ، صرف نظر کند. اگر سربازی نامه حمایتی از خانه دریافت می کرد ، زندانبانان آن را دریغ می کردند ، اما هر خبر بدی – مرگ یکی از اقوام یا در یک مورد نامه مرگ همسر بلافاصله تحویل می شد. این بی روح شدن مداوم باعث ایجاد احساس ناامیدی شدید نسبت به عزیزان ، کشور و حتی ایمان آنها شد.[spacer height=”15px”]

این همان فاجعه ای است که جدا شدگان و خانواده ها تلاش دارند همبندان و یا عزیزانشان  را از آن نجات دهند. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

اکتبر 2020

مهرماه 1399

مرضیه آینه تمام قد خیانت و فرار از صحنه مسعود و مریم رجوی از زبان مسعودرجوی

 

 

بقلم داود باقروند ارشد

مرضیه چگونه به دام فرقه رجوی افتاد _ سال های جدایی _ اسارت وزندان ومرگ درفرانسه - Iran Interlink MEK Rajavi CultIran Interlink MEK Rajavi Cultاین قلم مدتها همراه مرضیه خواننده پر آوازه ایران در لندن و اردن((حافظت شخصی او را به این قلم سپرده بودند)) و هنگام حضورش در شورای ملی مقاومت بوده ام. او یکی از نوارهایش را نیز وقتی در اردن با هم بودیم به یادگار به این قلم هدیه کرد که متاسفانه هنگام فرار از جهنم اشرف در عراق جا ماند. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#1900fa” color=”#f7fa0d”]مرضیه مطرب [/su_highlight]

[spacer height=”20px” id=”2″]

مرضیه از طریق آقای هدایت الله و خانم مریم متین دفتری و اعتمادی که به آنها داشت به مجاهدین وصل شد. رجویها که در اوج ایزولاسیون داخلی و نیرویی بسر میبرد همچون تشنه ای در نمکزار به حمایت سلبریتی ملی ای همچون مرضیه نیاز حیاتی داشتند. بویژه که هم احمد شاملو و هم شجریان با خائن خواندن مسعودرجوی از همکاری با او خودداری کرده بودند و مسعودرجوی آنها را مزدور رژیم و خائن و دشمن نامیده بود. از این رو در اوج دجالگری که مسعودرجوی علنا در جمع ما مجاهدین و اعضای مجاهد شورا، میگفت:

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”وصف و ترور شخصیتی مرضیه توسط رجوی که در مقابل مریم رجوی سربلند نکند”]”خیال نکنید که ما مطرب شده ایم. این عمله و یابوهای بورژ وازی را اگر ما سوار نشویم رقبایمان سوار میشوند و بهره اش را میبرند.”  [/su_quote]

 

[spacer height=”20px” id=”2″]

رادیو زمانه | آهنگ زمانه | موسیقی ایرانی | غروب مرضیه در «صبح روشنایی‌ها...»هرچند در ظاهر سنگ تمام برایش گذاشتند. یک اکیپ چهارنفره با مسئولیت نیکو خائفی اشک زری (عضو شورای رهبری)، طاهر … کامیار ایزدپناه  و حتی پذیرش اینکه حمیدرضا طاهر زاده از عضویت سازمانی عملا خارج شده چون هم مرضیه علاقه خاصی به او داشت، بویژه که نسبت به اعمال انقلاب ایدئولژیک در مورد طاهر زاده مشکل هم داشتند و دارند، بنابراین طاهر زاده را صرف مرضیه کردند و تنها در قالب عضو شواری ملی مقاومت در کنار مرضیه جهت کنترل او حضور پیدا کرد. و اینگونه مسعود رجوی برای مرضیه مایه گذاشت که نشان میداد تا چه حد به حمایت او نیاز دارد.

[spacer height=”20px” id=”2″] 

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0b089d” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]ظهور مرضیه ای دگر و تهدید تمامیت مسعود و مریم رجوی [/su_button]

[spacer height=”20px” id=”2″]

مسعود و مریم رجوی  فکر میکردند مرضیه نیز مانند دیگر خوانندگان و هنرمندان امثال منوچهر سخایی، محمد شمس، عماد رام و… با دریافت سهمی از پولهای عراق بعنوان مقرری وزندگی در حاشیه مناسبات سازمان میتوان از او نیز بعنوان یک سلبرتی هنری و خنثی در برنامه ها و شوهای مریم رجوی مورد سوء استفاده قرار داد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

اما  زوج رجوی بسیار زود فهمید که مرضیه آنکسی که فکر میکردند نیست، او از سلاله خورشید است و با تاریکی و دجالگری و امام زمان بازیهای رجوی در نبرد  و تهدید جدی برای رهبری خیانت بار مسعود  و مریم است. در زیر گزارش خود مسعود رجوی که از سایت فرقه رجوی نقل شده است. این زمانی است که مسعود و مریم قصد دارند از عراق فرار کنند و همه مجاهدین را تنها بگذارند و مرضیه نیز باید از عراق خارج شود ولی مرضیه همه نقشه های خیانتبار آنها را نقش بر آب میکند . [su_highlight background=”#faeb00″ color=”#16161c”]گزارش شخص مسعود  رجوی را بخوانید[/su_highlight] تا توضیح داده شود:

https://leader.mojahedin.org/i/news/69519

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”گزارش مسعود رجوی از رویکرد مرضیه نسبت به خواست رجوی به فرار از عراق “]در روز ۲۱مهر ۱۳۷۶ در پایان یک اجلاس شورا در یکی از قرارگاههای ارتش آزادیبخش ملی ایران، خانم مرضیه درخواست شگفت انگیزی به من ارائه کرد. در این زمان او ۷۳سال داشت. نزدیک غروب، مریم به من گفت خانم مرضیه سفر بازگشت خود به فرانسه را لغو کرده و می‌خواهد تورا ببیند. پرسیدم موضوع چیست؟ مریم گفت: دو پایش را در یک کفش کرده و می‌گوید ارتش آزادیبخش را انتخاب کرده و هیچ‌کس حتی تو هم نمی‌توانی انتخاب او را تغییر بدهی…از مریم پرسیدم آیا ایشان در پاریس مشکل و کمبودی دارد؟ گفت تا آن‌جا که من می‌دانم خیر اما خودت هم بپرس…  ساعتی بعد خانم مرضیه ازمحل اقامت موقتش در بغداد به قرارگاه بدیع زادگان آمد. مریم و من که از این پیشتر با ایشان خداحافظی کرده بودیم به دیدارش شتافتیم. مضمون صحبتمان را خلاصه می‌کنم. خانم مرضیه گفت: آقا، چیزی از شما می‌خواهم به‌شرط این‌که نه نگویی! گفتم هر چیز که شما بگویید به روی چشم الا این‌که بخواهید در اینجا بمانید، چون این محیط امنیت ندارد، مناسب کار و فعالیتهای شما هم نیست، هوای آن هم برای شما خوب نیست، امکاناتش بسیار محدود است و خلاصه خسته خواهید شد. اگر در پاریس مشکل یا کم و کسری دارید، بفرمایید، به روی چشم… خانم مرضیه با اشاره به مریم گفت: خیر، «خانوم» ترتیب همه چیز را داده‌اند. در پاریس باغ بزرگی برایم گرفته‌اند. استودیوی جداگانه هم برای تمرین و ضبط صدا با تجهیزات دارم. بهترین ارکستر در اختیارم است. مجاهدین هم در کنارم هستند و از چیزی فروگذار نمی‌کنند. با هنگامه هم در ارتباط هستم و حالش خوب است… گفتم: پس مشکل چیست؟ با نگاهی پر مهر و اشتیاق به مریم، که گویی دوری از او را بر نمی تابد و نیز می‌خواهد او را در برابر مخالفت من، به حمایت از درخواست خودش بکشاند گفت: می‌خواهم نزدیک «خانوم» باشم. نمی‌خواهم زن ویژه باشم، من رزمنده ارتش آزادیبخش هستم… گفتم: خانم مرضیه، بزرگواری شما چیز ناشناخته‌یی نیست اما در این سن و سال و با کسالتهایی که دارید چگونه می‌خواهید رزمنده باشید؟ این چه انتظاری است که از خودتان دارید؟ گفت: لااقل برای بچه‌ها و راهگشایان ملتم آشپزی که بلدم، اگر این را هم قبول نداری، دستکم دعایی بدرقه راهشان می‌کنم. میهمان نیستم و از امروز صاحبخانه ام .سپس سوگند خورد که با خلوص می‌خواهد بر روی اولین تانک بجانب دشمن بشتابد. تأکید کرد که فکر همه خطرات را هم کرده و خونش مانند دیگر مجاهدان کمترین فدیه آزادی ملت ایران است…آخر سر هم با لحنی اخطارگونه به من، دوباره تأکید کرد که هیچ‌کس نمی‌تواند انتخاب او را تغییر بدهد والا دست به قهر و اعتصاب می‌زند.شگفتا در حالی‌که مرضیه، آتشین می غرید، مریم دست او را گرفته بود و به آرامی می‌گریست و من هنوز نمی فهمیدم که این اشک شوق و غرور و تحسین است. راستی که مرضیه اصل و وصل خویش را در مریم رهایی باز یافته بود.دقایقی بعد هزاردستان و خاتون هنر ایران، قلم به‌دست گرفت و یک برگ زرین و جاودانه مقاومت و هنر را، به‌صورت یک نامه نوشت و خطاب به من ابلاغ کرد. این غزل غزلهای او بود. وقتی خواندم، فهمیدم که تا آن روز مرضیه را نشناخته بودم. با شرمندگی از عنوانهای پر لطفی که به من داده است، از آن‌جا که مجاز نیستم هیچ چیزی را از نامه تاریخی بانوی سرفراز هنر حذف کنم، امانت را عیناً به موزه مقاومت تقدیم می‌کنم و به استحضار همه هموطنان به‌ویژه زنان اشرف‌نشان این مرز و بوم می‌رسانم: [/su_quote][spacer height=”15px”]

نامه مرضیه
نامه مرضیه به سازمان نقل از سایت مجاهدین

[spacer height=”15px”]

https://leader.mojahedin.org/i/news/69519

[spacer height=”20px” id=”2″]

مرضیه که خود فرد پاک و پاکیزه ای بود، فکر میکرد که با خدایان پاکیزگی طرف است. و از همین رو به این زوج دجال و مجاهدین عشق میورزید ولی نمیدانست که با یک فقره ضحاک مار بدوش و یک قواد مواجهه است که جان ایرانیان که هیچ جان مجاهدینی که فدایی او بودند نیز سرسوزنی برایشان ارزش ندارد. [spacer height=”20px” id=”2″]

 رجویها که فکر میکردند با یک مطرب طرف هستند و به محض گفتن اینکه عراق در حال اشغال است و باید برود اروپا، همچون خودشان بلافاصله استقبال خواهد کرد.[spacer height=”15px”]

اما با رویکرد صادقانه و فداکارانه مرضیه چنان شوک شدند و مرضیه بدون اینکه بداند چنان خیانت مسعود و مریم را در آینه خودش برای خود ایندو رهبر فراری به نمایش گذاشت که کینه عمیقی از او بدل گرفتند.

 [spacer height=”15px”]

رجویها مجبور شدند ما ها مسئولین را جمع کنند و مشکلی که ایجاد شده است را مطرح کنند، بدون اینکه بگویند مرضیه دارد طرح فرار آنها را خراب میکند. بلکه گفتند اگر مرضیه را نتوانستیم متقاعد کنیم که به خارج برود ممکن است در اثر شدت بیماری در عراق بمیرد!!! شما ها باید حواستان جمع باشد!! حتی در نهایت در جلسه عمومی نیز به این رویکرد خطرناک مرضیه برای  اعتبار رهبری خودشان اشاره کردند. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

ترس رجویها این بود که وقتی مرضیه در عراق بماند و بعد بفهمد که ایندو فرار کرده اند چگونه بر سرشان آوار خواهد شد. بویژه با وجهه ملی و بین المللی و ورحیه جنگنده ای که مرضیه داشت، فقط باید او را میکشتند تا ساکتش کنند. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

هرچند این مسئله ای نبود که ایندو جرثومه های خیانت و وطن فروشی نتوانند از پس آن برآیند و در نهایت با هزاران دروغ و فریب او را راضی به خروج از عراق کردند.  ولی از آنجا که خیلی دیر شده بود پس از سقوط صدام، مرضیه مدت ۱۰ روز در مرز عراق و اردن سرگردان بود تا سرانجام موفق شد از این کشور خارج شود و به اروپا برود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

وقتی مرضیه بعدها در اروپا فهمید که بازهم فریب خورده و ایندو خود فرار کرده اند و علت اصرار آنها به خروج از عراق چه بوده دست به اعتراض زد. مرضیه در دفتر خاطراتش در زمانیکه به اسارت فرقه رجوی در آمده بود هر روز از خیانتها و فریب های رجویها نوشته بود. هر روز از اعتراضاتش به عملکردهای خیانتبار رجویها و بلا جواب ماندن آنها پر بود که مریم رجوی دستور داد دفتر خاطراتش را زندانبانان او از وی دزدیدند. مرضیه دست به اعتراض زد و حتی خواستار رسیدگی در شورای ملی مقاومت شد که متاسفانه  با اکیپ کنترل چهار نفره و افزایش نفرات کنترل او، مرضیه را در دهه هفتاد زندگی با انبوه بیماری و در اوج تنهایی عملا خفه کردند و نگذاشتند صدایش به جایی برسد. خاطرات روزانه اش را جنگ و جدالهایی که با مریم رجوی و کشتاپویی که او را کنترل میکردند داشت را از او دزدیدند که بدست کسی نرسد. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

 خیانت مسعود و مریم رجوی در مورد هنرمندان و بویژه مرضیه بسیار دامنه دار است متاسفانه اسماعیل وفایغمایی که از بسیاری با خبر است حق مطلب را ادا نمیکند. شاید هم خود اسماعیل وفا را علیه مرضیه به خدمت گرفته بودند که اینگونه در سکوت از طرح جزئیات است. چون رجوی اجازه نمیداد که افرادی مانند اسماعیل که با رجوی مسئله داشت در جریان مشکلات مرضیه قرار بگیرند. حتی از او بعنوان فردی ملایم که مرضیه میشناخت برای فریب مرضیه استفاده هم میکرد. همانگونه که از مزدور زن باره ای بنام حمیدرضا طاهر زاده و محمد شمس استفاده میکرد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد 

اکتبر 2020

مهرماه 1399

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

 

محمدرضا شجریان و رابطه اش با مسعودرجوی و یک فقره دجالگری از فرقه رجوی

بقلم داود باقروند ارشد

 

از وصیت نامه استاد شجریان رونمایی شد + عکسمحمدرضا شجریان، خواننده نامدار ایران در روز ۱۷ مهر ۱۳۹۹ بعد از یک دوره طولانی بیماری در تهران درگذشت. نام شجریان با موسیقی معاصر ایران چنان گره خورده که شاید گزاف نباشد که او را مهمترین چهره موسیقی سنتی ایران در یک قرن گذشته بدانیم. او آموزگار بیشتر خوانندگان مطرح چهار دهه اخیر همچون شهرام ناظری و همایون شجریان بوده و در چند برهه اجتماعی در تاریخ ایران نقش پر رنگی داشته است.

کمتر هنرمندی مانند شجریان در ایران بوده که طیف‌های مختلفی از جامعه را به این گستردگی در میان مخاطبانش داشته باشد. از دانشجو و خانه‌دار گرفته تا بازاری و روشنفکر. از مذهبیان و دولتمردان جمهوری اسلامی تا منتقدان حکومت و مهاجران خارج از ایران.

سال‌ها صدایش یک ماه هر شب در آستانه اذان مغرب مهمان خانه ایرانیان و البته مجاهدین اسیر در فرقه رجوی بود و “مرغ سحر” که دهه‌ها خموش بود با صدای او بود که جان تازه‌ دیگری گرفت. هم صدای “خش و خاشاک” بود و هم راوی شعر فارسی.

[spacer height=”20px” id=”2″]

 مراسم شجریاناین اسطوره آواز ایران جدای از این ویژه گی که برای ایرانیان داشت برای مجاهدین  در هرکجای جهان که بودند یا به هرکجای دنیا که سفر یا فرار میکردند، همواره یار و غم خوار و همراه و التیام بخش زخمهای درونی و غم غربت و دوری از وطن، و  قلبهای شرحه شرحه شان بود.  [spacer height=”20px” id=”2″]

بعد از دیوانگی تروریستی مسعودرجوی در 30خرداد 1360  ما مجاهدین  روزانه در جنگ داخلی که راه افتاده بود شاهد اعدامهای یارانمان و ترورهای همشهریانمان بودیم. این قلم آن زمان در کردستان بود و حضور در کوه و دشت و کمن، بدور از خانه و کاشانه در سرما و آوارگی بر بار غم و اندوهت میافزود. [spacer height=”15px”]

این دوره، دوره فرار بچه ها از زیر دستگیری و اعدام بود و از هرصد نفری که اقدام به فرار و آمدن به کردستان میکرد درصد کمی به کردستان میرسید. و روزانه شاهد اخبار دستگیری یاران، همسران و فرزندان که در اکیپهای مختلف تردد میکردند بودیم.  در این وانفسای خونریزی بویژه در نبود هیچ توضیح  خطی و سیاسی و دلیلی قانع کننده برای ورود به چنین شرایطی و کشتاری که مسعود رجوی براه انداخته بود، و سردرگمی مطلق که کسی نیز جرات دم برآوردن نداشت،  سنگینی بارش بر دوش ها بسا سنگین تراز کوهای سر بفلک کشیده کردستان عزیزمان که کمرها را خم میکرده بود احسای میشد. در چنین شرایطی این طنین صدای شجریان بود که بر قلب و روح شرحه شرحه مرحمی میگذاشت و توان گذران روز را به شب و شب را به روز بعد میداد. [spacer height=”15px”]

از هر مسافر فراری (اعضایی که به کردستان میگریختند) که از راه میرسید بعد از اخبار کشتارها، اولین سوال همواره این بود که از شجریان ترانه جدید چه داری؟ یاران نیز در خروج از وطن و در فرار از جهنم رجوی ساخته، با وجود اینکه همه هستی و حتی همسری و فرزند و … را پست سر جا گذاشته بودند، ولی مرحم قلبهای شرحه شرحه خود (کاستهای شجریان) را بهمراه میآوردند. :[spacer height=”20px” id=”2″]

یاد باد آن که ز ما یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد           به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد

دل به امید صدایی که مگر در تو رسد                                ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد

[spacer height=”20px” id=”2″]

و یا وقتی میخواند:[spacer height=”20px” id=”2″]

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد                          دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست                 خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی                         حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست                             تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار                        مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد[spacer height=”20px” id=”2″]

واینگونه هوای دلهایمان را بارانی میکرد. این اثرگذاری آنقدر بود که هنگام شام و نهار که جمعی برگذار میشد و تنها زمانی بود که یک مجاهد میتوانست خارج از گفته های تشکیلاتی چیزی بشنود، آوازهای شجریان برای عموم پخش میشد تا دلها التیام گیرد. [spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0b089d” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]سوء استفاده مسعودرجوی از هنرمندان ایرانی [/su_button]

[spacer height=”15px”]

بعدها رجوی بفکر افتاد که در قطع کامل از مردم ایران و تنفری که مردم ایران از مجاهدین بخاطر همدستی با صدام حسین و کشتار ایرانیان در مرزها، و یا افتضاحات تحت نام انقلاب ایدئولژیک و… پیدا کرده بودند، با بکارگیری دجالگرانه از هنرمندان با فریب آنها از محبوبیت آنها بنفع خود سوء استفاده کند و در خارج کشور خود را یک نیروی مردمی جا بزند. در مواردی هم مانند مورد مرضیه و یا منوچهر سخایی موفق هم شد که بعدها بویژه مرضیه وقتی فهمید که چه کلاه بزرگی به سرش رفته دیگر آنقدر دیر شده بود که مانند منوچهر سخایی مرگ و بدتر از آن رجوی مجالشان نداد که بتوانند تصحیح کنند. [spacer height=”20px” id=”2″]

اما ویگن، عارف، مرتضی، الهه و بسیاری خیلی زود از دام رجوی جستند و به او آلوده نشدند تا  نفرین مردم ایران را برای خود بخرند. و یا همچون داریوش، ابی، ستار و … که این قلم بدنبال آنها بود اساسا بدامش نیفتادند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0b089d” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]مسعود رجوی و بزرگان ادب و هنر ایران احمد شاملو و محمدرضا شجریان [/su_button][spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی بسراغ بزرگان ادب و موسیقی ایران مانند  احمد شاملو و محمد رضا شجریان هم رفت. که هر دو آنها بر خلاف هنرمندان که به بهانه های مختلف از همکاری با رجوی سرباز زدند، ایندو هرکدام با موضعگیری بسیار قاطع و خائن خواندن رجوی و اینکه خودش را به دشمنی که ایرانیان و حتی عراقیان را با بمب شیمیایی کشتار میکند فروخته و همدست شده، تن به همکاری ندادند. [spacer height=”20px” id=”2″]

نکته مهم شجریان برای هنرمندانی که فریب رجوی را خورده بودند  این بود: “من حسن نیتم را با همخوانی و همکاری هنری با شما نشان دادم تا بدانید قصدم نجات شما از آلوده شدن به خیانت به کشوراست، تا  با همراهی با مسعود رجوی تبدیل به تفاله تاریخی نزد ایرانیان نشوید“.

[spacer height=”20px” id=”2″]

از همین رو این دو اسطوره هنر و ادب ایران توسط مسعودرجوی مزدور رژیم، مهدورالدم!! و خائن!! و دشمن نامیده شدند. طوریکه عطف به محبوبیت ایندو در نزد مجاهدین مجبور شد رسما اطلاعیه درون تشکیلاتی بدهد و اعلام کند که گوش کردن به آهنگهای شجریانِ مزدور حرام و ممنوع است (جنگهای برسر خائن خواندن احمد شاملو در درون شورای ملی مقاومت را اینجا آورده ام). رجوی اینگونه داغ دیگری بر قلبهای مجاهدین نهاد. که یکی از عوامل فاصله بیشتر مجاهدین از رهبری مستبدشان مسعودرجوی و فرارهای بعدی گردید.

[spacer height=”20px” id=”2″]

شجریان و شمس و طاهر زادهمسعود رجوی که اخبار قطع نشدن رابطه مجاهدین با شجریان را دریافت میکرد و افراد حاضر به پس دادن نوارهایشان نبودند، مجبورشد در یک جلسه عمومی با حضور همه مجاهدین در اشرف از عنصر خود فروخته ای بنام حمیدرضا طاهرزاده بخواهد علت عدم همکاری شجریان را از زبان شجریان “داشتن زن و بچه و خانواده” اعلام کند. شجریانی که تلاش کرده بود حمید رضا طاهر زاده و محمد شمس را با اعتبار وزن هنری خودش از خیانت همکاری با رجوی نجات دهد.   مسعودرجوی با این دروغ به مجاهدین بی خبر از جهان که زیر تیغ استبدادی رجوی مجبور شده بودند از همسرانشان جدا شوند، فرندانشان را به یتیم خانه های اروپا و آمریکا گسیل دارند بگوید که اگر خانواده نباشد حتی شجریانها نیز به مسعودرجوی میپیوندند و این خانواده که رجوی انرا “خانواده الدنگ” میخواند مانع مبارزه و پیروزی رجوی بر حکومت ایران است!!!!!!!!!!!! از همین رو شجریان خائن است و هر مجاهدی که نخواهد خانواده اش که مانع مبارزه!!! است را از هم بپاشاند خائن است.[spacer height=”20px” id=”2″]

درست زمانیکه خودش با زنانیکه در تشکیلات از شوهرانشان جدا کرده بود همبستری میکرد. رجوی به قطع و یقین این اخبار کذب را در مورد رابطه شجریان با خودش و فرقه اش مطرح کرده است که رژیم را وادار کند که خانواده شجریان را زیر ضرب ببرد و سود تبلیغی آن به جیب رجوی بریزد. یکی از کثیفترین و شقی ترین رویکردهای سیاسی مسعودرجوی است. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

اکتبر 2020

مهرماه 1399

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 مردم از دور نظاره‌گر خاکسپاری محمدرضا شجریان بودندخانواده و اشخاص نزدیک به خانواده شجریان در آخرین خداحافظیفرزندان محمدرضا شجریان در مراسم خاکسپاریهمایون شجریان در مراسم خاکسپاری پدرشنیروهای پلیس مراقب مراسم بودند

نقش متفکرین اروپایی در ترقی جامعه خود، تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت چهار- آخر

[spacer height=”15px”]بقلم داود باقروند ارشد

vlcsnap-2015-02-26-21h30m45s2312222بعقید این قلم در بررسی شکستهای 500 ساله ایران در تلاشهایش برای پیشرفت و ترقی و سعادت اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و…هرچند بهای سنگینی در همه زمینه های انسانی و مادی پرداخته شده، اما بجز معدود کسان که در تاریخ ما تنها مانده و بدست ایرانیان و اما بکام دشمنانش از میان بداشته شده اند، هیچ تلاش بنیادی و بقائده، متناسب با فرهنگ و تاریخ ایران و مبتی بر علم و قوانین پیشرفت جوامع بشری علیرغم اینکه الگوی تلاش برای پیشرفت بوده، برای حل مشکل صورت نگرفته است. این نوشتار تلاشی است محدود به معرفی دلایل شکست و معرفی دورنمایی از آنچه جوامع پیشرفته با آویختن بدان توانسته اند موفق شوند. و کج فهمی های روشنفکران ایرانی در درک موفقیت جوامع پیشرفته. این نوشتار با همه کم و کاستی هایش در چهار قسمت تنظیم شده که قسمت آخر(چهارم) آن در پیش نظر شماست.  قصد اصلی نیز کشیدن ماشه بحث است تا جامعه روشنفکر مسئول که کم هم نیستند، با پرداختن به آن عمق و گستردگی ضروری و لازمِ بحث حیاتی همچون بن بست 500ساله جامعه ایران و ایرانی را  بدان بدهند. 

[spacer height=”15px”]

[pdf-embedder url=”https://www.nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/2020/10/تلاش-و-تولید-آزادی-یا-دلالی-و-مصرف-آزادی-2.pdf&#8221; title=”تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی (2)”]

لینک به قسمتهای قبلی: 

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ [/su_button]

[spacer height=”15px”]

قسمت آخــر 

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#9c7f07″ color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]نقش متفکرین اروپایی در پیشرفت جوامع خود [/su_button]

[spacer height=”15px”]

 

زمانیکه اروپائیان بقول پی یرروسو  با فورانی از اکتشافات و اختراعات روبرو هستند، ملاحهانشان به کمک پارو و بادبان تمام دنیا را دور میزدند، سیاحان و تجارشان به علت غرور ناشی از قدرتشان جهان را ملک خود می پنداشتند، در صنعت و تجارت و “اسباب جنگ و جدال و صنایع غریبه” چنان استاد شدند که این استادی گستاخشان کرد. قدرت اقتصادیشان به علت کار و تراکم سرمایه از حد متعارف جوامع ایلی در گذشت.((تاریخ صنایع و اختراعات، پی یر روسو، ترجمه حسن صفاری، شرکت سهامی کتابهای جیبی، موسسه انشتارات امیرکبیر، چاپ پنجم 1366))  امنیت اجتماعی-اقتصادی بحدی بود که سرمایه داران آنقدر قدرت یافته بودند که به سلاطین پول قرض میدادند و زیباترین قصرها و فاخرترین فرشها و جواهرات را برای خود تهیه میکردند.((همانجا ص 180)) هرچند همه اینها به قیمت استثمار کارگران و میلیونها برده با خشونت حداکثر بوده.  کارگرانی که اریک هابزبام  وضعشان را اینگونه به تصویر میکشید:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”                          توصیف استثمار و ظلم و ستم بر کارگران جوامع صنعتی توسط هابزبام”]…برخی دیگر به گونه ای روزافزون در دهکده های خود گرفته به توحش و جنایت خیز، سرشار از زنان و مردان، با ضرب پتک و میخ و زنجیر دیگر کالاها را می ساختند، و همه به تباهی کشیده میشدند. … متوسط امید زندگی بعد از تولد در 45-1840هجده سال و نیم بود. .. مرد وزن و کودک، پیر و جوان، شب و روز بدنبال لقمه نانی در دل این کارخانه ها محو می شدند. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

به اتکاء این گونه تلاش و کار، ظرفیت ناوگان تجاری انگلستان دراواسط قرن هجدهم (همزمان با کشمکش زندیه بر سر تاج و تخت نادر) متشکل از 6000کشتی بود.(( صنعت و امپراتوری، اریک هابزبام، ترجمه عبدالله کوثری، نشر ماهی، 1398)) همه اینها به قیمت تلاش بی وقفه و سخت کوشی کارگران، مدیران، متفکران، مخترعین، دولتمردان، نظامیان، با روحیه حداکثر بازدهی-بلند پروازانه بدست آمده است. با تاکید بر اینکه تمام دستاوردهای صنعتی “پس آیند” نیروی خلاق کار است. هرچند انسانها در این مسیر در اوج شقاوت و خشونت وحشیانه استثمار شده به بردگی گرفته شدند. ولی این صورت مسئله که پیشرفتها بقیمت تلاش و کار بدست آمده است را نه تنها تغییر نمیدهد، بلکه تاکیدی صد باره بر این حقیقت است که اگر بخواهیم  حتی عاری از شقاوت و وحشیگری اروپائیان به همان دستآوردها برسیم، باید کارو تلاش (عادلانه) صد چندان بکنیم.

[spacer height=”15px”]

اما ارتباط علوم انسانی و بطور کلی علوم و پیشرفت آن با قالب های اجتماعی آن جوامع برای روشنفکران واهل علم و سیاست دنیای سوم پوشیده است. که موجب اشتباهاتی در صحنه زندگی اجتماعی گردید و در بسیاری موارد خسارات جبران ناپذیری برای ما داشته است. در مرحله اول بسیاری از روشنفکران پیشرفت اروپا را ناشی از پیشرفت علم تلقی کردند که تلقی واژگونه ای است.چنین تلقی موجب گردید که جامعه را بصورت ظاهر به آخرین پدیده های علمی مجهز کند در حالیکه پیشرفت اجتماعی نه تنها چیزی عایدش نمیگردد، بلکه در جا زده و با واردات از خارج پس میرود.

[spacer height=”15px”]

واقعیت آنچه در تاریخ جوامع صنعتی رخ داده، این است که،  پیشرفتهای علمی همراه با تحولات اجتماعی و در پاره ای موارد متعاقب آن، مرجع رفع مشکل سرمایه داری قرار گرفت. در علوم انسانی رابطه تنگاتنگی بین تحولات اجتماعی و تئوریهای علمی وجود داشت. یکی از دلایلی که، این تئوریها، کارآیی چندانی در ایران ندارند، این است که بدون توجه به قالبهای اجتماعی آنها در غرب، اقدام به انتقال علوم کرده اند و این مسئله در مورد نهادهای اجتماعی – سیاسی نیز صدق میکند.[spacer height=”15px”]

جهت روشن شدن ارتباط بین علوم، بخصوص علوم انسانی و قالبهای اجتماعی، مسئله را از دید جامعه شناس معروف گورویچ((Traite du Sociologie, G. Gurivitch, PUF, Paris, 1967, T2, P123,124))نگاه میکنیم. او معتقد است:

[su_quote cite=”نقطه نظر گورویچ در مورد جامعه”]ارتباط کامل بین واقعیتهای اجتماعی و نظامهای مختلف معرفتی وجود دارد و اینکه پیشرفت جامعه بشری در بعد مادی و معنوی حکم واحد دارد. قالب های اجتماعی در ارتباط تنگاتنگ با ذهن و معرفت بشرند و بدین اعتبار عقل و جامعه دارای یک ماهیت اند. اینکه در تمام زمانها و در نزد همه مردمان بین نهادهای اجتماعی و ایده ها و اندیشه ها، ارتباط دائمی و مستمری وجود دارد و اینکه طرفیت مادی و معنوی بشر در هر جامعه ای برابر است. [/su_quote][spacer height=”15px”]

در مورد جوامع مصرفی مانند ایران، باید به جنبه مصرفی علوم نیز توجه داشت، که “کارایی” آن و “ارتباط “آن از مقوله مصرفی است و نه تولیدی. در جامعه ما، معرفت و ساختمان آن تشابهی با معارف وارداتی ندارد، معارفی که در جامعه ما کارایی عملی ندارند. برای نمونه میتوان از عدم کارائی روشنفکر ایرانی که مجهز به علمی است که با قالب های اجتماعی غرب ارتباط دارد نام برد. و از طرف دیگر از کارآیی عملی معارف حوزه ای که مانند قفل و کلید با یکدیگر سنخیت داشته و جوابگوی یکدیگر بودند (نه تنها در میان مسلمانان بلکه همه مارکسیستها و سکولارها و…) که منجر به انقلاب 22 بهمن شد نام برد. اگر این بحث علمی که معرفت های جوشیده از متن اجتماع و در ارتباط با مردم کاربرد دارند. و این حرف آگوست کنت که معتقد بود “معرفت، قدرت ساختن قالبهای اجتماعی را دارد”، باور داشته باشیم، براحتی میتوان درک و قبول کرد که انقلاب 22 بهمن و حاکمیت کنونی از بطن همین جامعه و بافت و ساخت مناسبات و اعتقادات و معرفت غالب و…آن والبته در فقدان هرگونه معرفت دیگری که از بطن جامعه جوشیده باشد، بیرون آمده است. حتی انقلاب مشروطه را نیز همین بافت و ساخت اجتماعی هرچند با کج فهمی و انواع اعوجاجات معرفتی نسبت به محتوای آن به ثمر رساند. اما بدلیل اینکه از بطن آن جامعه نجوشیده بود محکوم به شکست بود.

[spacer height=”15px”]

در نتیجه معرفتی که در اروپا فوران میکرد در رابطه با فوران وجوشش اجتماع بود و معرفتی که د رایران طی دوران مورد بحث در جریان بود ناشی از رکود بطن و متن اجتماع بود. علم و صنعت و معرفت، سالیان است که در ایران وارداتی و مصرفی است نه تولیدی. مگر نه این است که همگان معتقدند که در عمل میتوان نظام اقتصادی جدید را با پول نفت و معدن خرید؟ مگراین تفکر بازتاب آن علم وارداتی و مصرفی نیست؟  که 500 سال است در ایران تا به امروز جریان دارد. چرا ایرانیان به کنه گفته گورویچ پی نبرده اند که:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نقطه نظر گورویچ معرفت تکنیک”]”معرفت تکنیکی شناختی ساده از ابزار برای رسیدن به اهداف مطلوب نیسست”؟ [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

براستی در شناخت این نکته ظریف مانده ایم که

“.. معرفت تکنیکی معرفتی کاربردی هم نیست… معرفت تکنیکی آغشته به میل تسلط بر جهان و دستکاری آن و به کارگرفتن و فرمان راندن بر آن است. معرفت تکنیکی عبارت از هرگونه تصرفت و تسخیر کار آمد نیروهای طبیعی و فرمانبراست. این معرفت، حریص به دستکاری در هرچیز است و میل به نوآوری در آن متبلور میباشد. دانش آن، ملهم از تسلط بر دنیای طبیعت، انسان و جامعه به منظور تخریب، نگهداری، ساماندهی، برنامه ریزی و ارتباط و انتشاراست”((همان))

[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#161afc” color=”#fdfdfe”]این فرهنگی که به توصیف گورویچ، همراه علم و معرفت تکنیکی است، از قالبهای جوامع صنعتی بر میخیزد و زمانی که دانش و تکنولژی منتقل میشود، این قالبها و فرهنگ آن در جامعه صنعتی می مانند و بدیهی است که در این انتقال، علوم و تکنیک و صنایع و تکنولوژی جوامع صنعتی، با قالب های جوامع کهن و سنتی همخوانی ندارد، به همین جهت عقیم میشوند و از کار می افتند.  [/su_highlight]

[spacer height=”15px”]

اگر این ارتباط نظام معرفتی را با نظام اجتماعی بپذیریم، آن گفته هگل راست می آید که نوابغ قابله های روح اجتماعی زمان خود هستند و منطبق با سخن ویل دورانت است که میگوید:((تاریخ فلسفه ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب خوئی، چاپ دوم، ص 331))

[su_quote cite=”ویل دورانت”]در هر دوره ای افکار حاکم برعصر محصول جزء به جزء مردمی بود که کم و بیش “گمنام می زیستند” ولی این عقاید و افکار منتسب به کسانی میشد که آن را روشن کرده و متوافق ساختند [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

حال مقایسه کنید این را با سخن ناصرالدین شاه را که اعتماد السلطنه نقل میکند، که گفته بود:((تکوین سرمایه داری در ایران 1905-1796، محمدرضا فشاهی، انشتارات گوتنبرگ، 1360، ص 360))

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نظر ناصرالدین شاه در مورد کیفیت وزیر دربارش”]”من وزیری میخواهم که فرق بین کلم و استکهلم (هرّ و از برّ) را نفهمد” و در اواخر پادشاهی اش گفت: “من پادشاه ده میلیون رعیت ایران نیست، بلکه پادشاه شپش ها و قورباغه ها و گنجشکها هستم”. [/su_quote][spacer height=”15px”]

و یا سخن امین السلطان وقتی که از روس برای مخارج سفر و خرید عروسک وام گرفته و بخشی از ایران را گرو گذاشت به او گفتند:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نظر امین السلطان در مورد مردم ایران”] “تو هر ایرانی را به یک قران به روسیه فروختی” در جواب گفت، ساکت، اگر روسها شما را می شناختند اظهار غبن کرده و معامله را فسخ می نمودند”. [/su_quote][spacer height=”15px”]

این سخن پر بیراه نبود. اگر چه منزجر کننده است. کسانیکه نمی پسندند، به اظهار تاسفی متوسل نشوند، رفتار خود را تغییر دهند.[spacer height=”15px”]

آنچه در اندیشه روشنفکران و الیت جامعه میگذرد به تعبیری انعکاس آن چیزی است که در جامعه میگذرد، پس می بینیم در اروپا ریشه علوم امروز و ارتباط آن با جامعه چگونه شکل گرفته است.[spacer height=”15px”]

حتی در جنگهای صلیبی و قبل از آن روابط شرق و غرب موجب بیداری غرب شد. شکست عیسویان در جنگهای صلیبی در 1148م موجب شده که شکاکیون مبانی کلیسا را مورد سوال قرار دهند. متفکرین در توضیح این مسئله تلاش بسیار داشتند که به چه دلیل خداوند راضی به شکست مدافعین یک چنین امر مقدسی گردید؟ و فقط توفیق را نصیب مردم شرور!! کرد؟ و شکست را دلیل کذب بودن دعاوی پاپ مبنی بر “خود را حاکم مطلق روی زمین دانستن” معرفی کردند. ((تاریخ تمدن ویل دورانت جلد 13 چاپ قدیم))

[spacer height=”15px”]

تضعیف معققدات بی پایه از طرفی و آشنایی با صناعت و بازرگانی و تحولات اقتصادی از طرف دیگر موجب شروع به لرزه افتادن ستونهای کاخ کلیسا شد. کلیسایی که پنج قرن از عظمت بلا منازع آن میگذشت. کلیسا به مقابله برخواست و از کشتن و زندان و زنده در آتش سوزاند و شکنجه و.. دریغ نکرد. هرچه پاپ مجازات را به اوج میرساند، قدرتش رو به زوال میرفت و هرچه مردم زا از بحث “درباره مسائل مرتبط با آیین کاتولیک باز میداشت و عاملین آنرا می کشت دایره آتش اعتراضات گسترده تر میشد. طوریکه سرانجام متفکرین و توده مردم راه خود را تغییر دادند. مردم از فیلیپ چهارم علیه پاپ حمایت کردند و آتشی افروختند که قصر پاپ را به تل خاکستر تبدیل کرد.((تاریخ تمدن ویل دورانت جلد 13 چاپ قدیم)) اینگونه به مرور از دامنه کار کلیسا کاسته و بر وسعت کار تجربه و مشاهده امور تعقلی دنیایی افزوده شد.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#9c7f07″ color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]پیام متفکرین جهان صنعتی برای ما ایرانیان [/su_button][spacer height=”15px”]

ماکیاولی سیاست را از اخلاق جدا کرد. لوتر و کالون مردم را به دنبال کار فرستاند. فرانسیس بیکن مدعی شد، ” اگر انسان هوش و ذهن خود را به ماده صرف کند، در آن کار میکند و از حدود آن تجاوز نمی نماید.((تاریخ فلسفه، ص 99)) او اعلام کرد اروپا به سن بلوغ رسیده است. یعنی انگلستان عهد الیزابت و سیطره بلامنازع انگلیس بر جهان بعد از شکست اسپانیا 1588.

بیکن اعلام کرد “داشتن طلا [نفت برای ما] ارزشی ندارد، هرکس آهن و پولاد [محصول کار و تلاش] داشته باشد این طلا را خواهد گرفت”. او به بشر آموخت که رنج، تحمل، دقت، تلاش خستگی ناپذیر(تکرار)، نوآوری و خلاقیت رمز پیروزی است. او بود که اعلام کرد بین علم و عمل و مشاهده فرقی نیست. بیکن گفت مذهب جدیدی را بنیان نمیگذارد بلکه قصد گشودن راه “فایده و قدرت” را دارد.((تاریخ فلسفه، ص 104)) اینجاست که برای اولین بار صدا و آهنگی نو بگوش میرسد: نمیتوان بر طبیعت مسلط شد مگر اینکه طبیعت به فرمان ما باشد((همانجا)) فرانسیس بیکن این تواناترین متفکر قرن، در آرزوی این بود که: “بخت”، “شانس”، “تصادف” و “اتفاق” از قاموس فرهنگ حذف شود.

[spacer height=”15px”]

ما نیازمند انقلاب بی رحمانه ای هستیم که باید در زمینه افکار و روش و تتبعات ما صورت گیرد. میدانیم که انسان بعنوان مدیر و مبین طبیعت آن اندازه از نظم طبیعت میتواند آگاه شود که مشاهداتش به وی اجازه میدهد. بیشتر از آن را نه میتواند و  نه شایسته دانستن است.(( مبانی و رشد جامعه شناسی، نوشته جی. اچ. آبراهام، ترجمه حسن پویان، چاپ آشنا، 1363، ص 57، 56))

[spacer height=”15px”]

گویا بیکن با این پیامها برای مخاطبینش در 450سال بعد، یعنی ایرانیان  که از فهم و تحقق آن عاجزند  بود که در وصیت نامه خود نوشت:[spacer height=”15px”]

“من روح خود را به خدا، جسم خویش را به گور و نام خویش را به قرن های بعد و اقوام جهان تقدیم میکنم”[spacer height=”15px”]

ولتر بعدها گفت: اشتغال نداشتن به کار با زنده نبودن یکی است”، “همه خوبند جز مردم تنبل”  و”به ملت کار بیآموزید تا شریف و نجیب شوند”((تاریخ اقتصادی، آندره پیتر، ترجمعه سید ضیاء الدین دهشیری، انتشارات دانشگاه تهران، 2535، ص30 به بعد…))

[spacer height=”15px”]

نیچه در اوج تسلط اروپا بر جهان، صحنه جهان را اینگونه به تصویر کشید:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نیچه “]”این پیکاریست که نامش زندگی است، آنچه لازم است توانایی است  نه نیکی، غرور است نه تواضع، تدبیراست و نه نوع دوستی…آنجه اختلافات را فیصله میدهد و سرنوشت را تعیین میکند قدرت است نه عدالت…” [/su_quote][spacer height=”15px”]

بیسمارک میگفت:((تاریخ فلسفه ص 371))

[su_quote cite=”بیسمارک”]”در میان ملتها نوع دوستی معنی ندارد و وسائل جدید با رای و خطابه حل نمیشود بلکه با خون و پولاد و توپ  فیصله می یابد…”. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

فعالیتهای بشر در تمام زمینه ها مبتنی بر روابط اجتماعی حاضر سر و سامانی جدید به اروپا داد. متفکرین در زمینه های مختلف آن رفتارها و و پندارها را تنظیم کردند. آن اعمال با این پیشرفت علم  تلفیق شد و خدای کلیسا همراه با خانواده بوربون ها از تخت سلطنت فرانسه در 1789 به زیر کشیده و متلاشی شد.

[spacer height=”15px”]

حال مقایسه کنید، مصدقها و امیر کبیرها همچون قائم مقام که  “در فکر دفاع از تمامیت ارضی ایران وحفظ استقلال این مملکت بود.در فکر الحاق مناطق جدا شده ایران بود. وابستگان داخلی انگلیس را هرکجا که میافت سرکوب و از قدرتِ سیاسی دور میکرد”.((جامعه شناسی نخبه کشی قائم مقام، امیرکبیر، مصدق: رضا قلی علی،  تحلیل جامعه شناختی برخی از ریشه های تاریخی استبداد و عقب ماندگی در ایران، علی رضا قلی، تهران، نشر نی 1377 ص100))   با این به اصطلاح سیاسیون امروز خارج کشور همچون مسعود رجویها که آشکار وپنهان خواهان حمله نظامی همان استعمار جهت نابودی به کشورند، اگر نشد توصل جستن به تحریم ملتی جهت بزانو در آوردن قدرت سیاسی کشورشان به نیابت از اینها، اسرار اتمی کشور را بنفع بیگانگان افشاء کردن، بقیمت دریافت رشوه خود بصورت، “حمایت لفظی در گردهمآیی آنچنانی مریم رجوی”، با “آنتی شدن در رادیو تلویزیونهای استعماری”، با “اجازه یافتن به مطرح کردن خود در رسانه های استعماری بعنوان آلترناتیوها و شوراهای مدیریت گذار!!! یک شبه، ویا کارشناسان امور سیاسی!!” (گر اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی، بعد از چهل سال رکود و ورشکستگی) و یا “دریافت نقدی” آن.

[spacer height=”15px”]

حاملان این فرهنگ همانها هستند که امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها (سه تن قدیسانی که در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، در تاریخ نخست وزیری ایران که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند) را برای خوش آمد استعمار و جیره ای که دریافت میکنند رگ میزنند. هرچند ادعای های پر طمطراقی هم در مبارزه با استبداد و …داشته باشند. از این چنین روشنفکران تحول فکری که هیچ، جز نابودی برای ملتی نمیتوان انتظار داشت. اینگونه است که بر طبل استعمار و و تکرار استبداد  تنها از طریق باز نشر دوباره و صدباره اخبار داخل کشور میکوبند. بدون اینکه سر سوزنی بفکر اینکه چگونه و با چه مکانیزم هایی با شناخت جامعه شناسانه و علمی از ایران و ایرانی میتوان تحولات را با اتکاء به مردم که تنها و تنها و تنها راه درست و ماندگار، ملی، مستقل، بازگشت ناپذیر، بسمت پیشرفت و ترقی و …است محقق نمود. اینها را اگر خائن نخواهیم بخوانیم حداکثر در خوش بینانه ترین شکل دلالان آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و پیشرفت و… باید نامید که فقط و فقط بفکر سودهای (قدرت طلبی مفت و مجانی بدون زحمت) خود بقیمت تکرار فلاکت و عقب ماندگی ایرانی هستند.

[spacer height=”15px”]

این رویکرد دلال گرایانه به آزادی و دمکراسی و پیشرفت که گریبانگیر تمامی خارجه نشین هاست، و خود را در آه و افسوس و افسردگی و طلبکاری از مردم ایران و پراکندگی روز افزون نشان میدهد، تکرار بدون عیب و نقص رویکرد ایرانیان در جنگ با “روس و انگلیس” در دوران قاجاراست  وقتی جنگ در تمامی جبهه ها به شکست انجامید به مساجد خزیده پناه می گرفتند که:((زندگی من، عبدالله مستوفی، ج2، ص 463))

[spacer height=”15px”]

 رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَىٰ أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ انزل علیهم باسک و نقمتک، اللّهُمَّ شَتِّتْ شَمْلَهُمْ و فَرِّقْ جَمْعَهُمْ و قَلِّبْ تَدْبیرَهُمْ…خدایا تو اموال آنها را نابود کن و بر آنها سخت گیر. خدایا تو بر آنها ترس و عذابت را فرو ببار، ایشان را پراکنده کن و جمعیتشان را متفرق فرما… ((زندگی من، عبدالله مستوفی، ج 2، ص 465))

[spacer height=”15px”]

این عین حال و روز جمعیت خارجه نشینان است که در اوج نا امیدی و ورشکستگی دست به دعا برخواسته اند که پروردگارشان (دولتهای خارجی) به یاریشان برخاسته و رژیم را سرنگون و کشور را به آنها بسپارند!![spacer height=”15px”]

نباید گذاشت مصداق این گفته نیچه شویم که :[spacer height=”15px”]

ای نژاد کوته روزِ رقت انگیز، ای زادگان غم و اندوه … بهترین تقدیر آن است که در دسترس شما نیست، یعنی نزادن و نبودن، پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است…((تاریخ فلسفه، ص 376)) بله جامعه ای که زایش و تولید نداشته باشد مرگ را انتظار میکشد. چون مردم ایران چهل سال است قصد کرده و کمر همت بسته تا از واردات هرگونه آزادی، دمکراسی، حقوق بشر، … توسط دلالان آن جلوگیری کنند. میخواهند برای یکبار و همیشه بدست خود آنها را تولید کنند.

[spacer height=”15px”]

پایان 

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

اکتبر 2020

مهرماه 1399

[spacer height=”15px”]

کوید 19 سرانجام دروغهای ترامپ را با آلوده کردن او افشاء کرد

[spacer height=”15px”]ترامپ راهی بیمارستانی در مریلند -جمعه

توضیح تصویر،آقای ترامپ روز جمعه به مرکز پزشکی ارتش به نام والتر رید رفت

دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا بعد از گذراندن یک شب در بیمارستان به دلیل ابتلا به ویروس کرونا می گوید حال او فعلا خوب است اما چند روز آینده یک “آزمون واقعی” خواهد بود.

این ویدئو عصر شنبه منتشر شد و پس از آن بود که پزشکان و مقام های کاخ سفید تصویر ضد و نقیضی از وضع سلامتی او ارائه کردند.

پزشکان آقای ترامپ گفتند که حال او خوب است اما رئیس کارکنان کاخ سفید نسبت به آن ابراز نگرانی کرد.

آقای ترامپ در ویدئویی چهار دقیقه ای از پزشکان و پرستاران در مرکز پزشکی والتر رید واقع در نزدیکی واشنگتن پایتخت قدردانی کرد.

او گفت: “قبلا حالم خیلی خوب نبود، اما حالا خیلی بهترم” و بعدا اضافه کرد: “حدس می زنم چند روز آینده یک آزمون واقعی باشد. باید ببینیم دو سه روز آینده چه می شود.”

به علاوه او گفت “فکر می کنم به زودی بازخواهم گشت تا مبارزات اتنخاباتی را به سرانجام برسانم.”

او از همه کسانی که در آمریکا و جهان برای او آرزوی سلامتی کرده اند سپاسگزاری کرد.

آقای ترامپ یک ماه دیگر با انتخابات روبروست. ابتلا او به ویروس کرونا که جمعه فاش شد کارزار انتخاباتی او را مختل کرده است.

اظهارات پزشکان و مقام کاخ سفید

ساعاتی پیشتر شان کانلی، پزشک آقای ترامپ، گفت حال او در پی شب اول بستری شدن در بیمارستان برای مداوای کووید-۱۹ “خیلی خوب” است. شان کانلی گفت او اکسیژن دریافت نمی کند و برای ۲۴ ساعت تب نداشته.

اما لحظاتی بعد مارک مدوز، رئیس کارکنان کاخ سفید، ابراز نگرانی کرد و گفت که آقای ترامپ هنوز در مسیر روشنی به سوی بهبودی قرار ندارد.

از طرف دیگر دمکرات ها نسبت به اطلاعاتی که دولت ارائه می کند ابراز تردید می کنند.

چاک شومر رهبر اقلیت دمکرات سنا در توییتر نوشت: “در مورد مساله ای به اهمیت سلامت رئیس جمهور، ما نمی توانیم دروغ ها و بی‌کفایتی این دولت را تحمل کنیم. نیازمند حقیقت هستیم.”

به گفته کاخ سفید انتظار می رود او برای “چند روز” در مرکز پزشکی والتر رید در نزدیکی واشنگتن تحت درمان باشد.

دکتر کانلی گفت که نسبت به بهبود حال آقای ترامپ “محتاطانه خوشبین” است، اما گفت نمی تواند زمان ترخیص او از بیمارستان را پیش بینی کند.

روایت پزشکان از سوی آقای مدوز که با خبرگزاری آسوشیتدپرس صحبت می کرد زیر سوال رفت. او گفت که برخی از علائم حیاتی آقای ترامپ در ۲۴ ساعت اخیر “خیلی نگران کننده” بوده و ۴۸ ساعت آینده حیاتی خواهد بود. او افزود “ما هنوز در مسیر روشنی به سوی بهبودی کامل نیستیم.”

آقای ترامپ که ۷۴ سال دارد و چاق به حساب می آید از نظر آسیب پذیری مقابل کووید-۱۹ در معرض خطر بالا قرار دارد. پزشکان یک داروی مرکب آزمایشی به او تزریق کرده اند و داروی ضدویروسی رمدسیویر هم دریافت کرده.

او پیشتر در توییتی نوشت: “پزشکان، پرستاران و کل اعضای مرکز عالی والتر رید و دیگر موسسات بی نظیری که به آنها پیوسته اند حیرت انگیزند… با کمک آنها من حال خوبی دارم!”

سایر اظهارات پزشکان

دکتر کانلی در پاسخ به سوالات مکرر در مورد نصب اکسیژن به رئیس جمهور آمریکا گفت: “در این لحظه نه و دیروز هم در حالی که با تیم (ما) بود، زمانی که ما اینجا بودیم، به او اکسیژن وصل نشده بود.”

اکنون تایید شده است که پزشکان روز جمعه درحالی که آقای ترامپ هنوز در کاخ سفید بود به او اکسیژن وصل کردند، اما معلوم نیست آیا دچار مشکل تنفسی بوده و به آن نیاز داشته یا نه.

دکتر کانلی گفت “در این مقطع ما خیلی از پیشرفت رئیس جمهور خوشحالیم” و افزود که علائمی شامل سرفه خفیف و گرفتگی بینی “اکنون درحال برطرف شدن و بهبود است.”

همچنین این حرف تیم پزشکان که گفتند که “۷۲ ساعت” از تشخیص بیماری می گذرد سردرگمی وجود دارد. اگر این موضوع تایید شود یعنی آقای ترامپ در حالی که احتمالا از آلودگی خود خبر داشت در دو رویداد انتخاباتی شرکت کرد.

دکتر کانلی بعدا در بیانیه ای که کاخ سفید منتشر کرد تاکید کرد که به اشتباه گفته ۷۲ ساعت و افزود ابتلای او ابتدا عصر سه شنبه تشخیص داده شد.

شان دولی، یک پزشک دیگر، گفت که آقای ترامپ “روحیه فوق العاده خوبی” دارد و از او نقل قول کرد که “احساس می کنم می توانم امروز اینجا را ترک کنم.”

دکتر کانلی گفت حال ملانیا همسر آقای ترامپ که او هم مبتلا شده “خیلی خوب است.”

بانوی اول آمریکا خود را در کاخ سفید قرنطینه کرده است.

میچ مکانل رهبر جمهوری خواهان سنا گفت که با آقای ترامپ تلفنی صحبت کرده است.

او در توییتی نوشت: “حالش خوب به نظر می رسد و می گوید حال خوبی دارد.”

[spacer height=”15px”]مراسم معرفی ایمی برت به عنوان نامزد دیوان عالی در کاخ سفید
توضیح تصویر،بنابه گزارش ها حداقل هفت نفر از کسانی که در مراسم معرفی نامزدی ایمی برت در کاخ سفید شرکت داشتند مبتلا شده اند

سایر مبتلایان

هوپ هیکس دستیار نزدیک آقای ترامپ – که ظاهرا ابتدا علائم بیماری در او ظاهر شد – بیل استپین مدیر کارزار انتخاباتی آقای ترامپ و کلی‌ان کانوی مشاور سابق کاخ سفید هم مبتلا شده اند.

سه سناتور جمهوری خواه مایک لی، تام تیلیس و ران جانسون هم به ویروس آلوده شده اند.

آقای ترامپ همچنان امور را در دست دارد. تست مایک پنس معاون او که در صورت وخامت حال رئیس جمهور زمام امور را در دست خواه گرفت منفی بوده.

همزمان بحث درباره تایید نامزدی نامزد آقای ترامپ برای پر کردن کرسی خالی دیوان عالی ادامه دارد.

چاک شومر رهبر اقلیت سنا گفته است که پیش بردن نامزدی قاضی ایمی کنی برت در سنا با توجه به ابتلای چند سناتور از جمله در کمیه قضایی که مسئول بررسی این نامزدی است “غیرمسئولانه و خطرناک” است.

با این حال میچ مکانل رهبر اکثریت جمهوری خواه گفت این فرآینده با استفاده بیشتر از جلسات مجازی پیگیری خواهد شد.

فریبا عادلخواه موقتا از زندان آزاد شد

Fariba Adelkhah (file photo)

وکیل فریبا عادلخواه محقق فرانسوی ایرانی که از بهار گذشته در ایران زندانی بوده می گوید او موقتا آزاد شده است.

سعید دهقان وکیل خانم عادلخواه گفت که او “با یک دستبند الکترونیکی آزاد شد و حالا در کنار خانواده اش در تهران به سر می برد.”

او که با خبرگزاری فرانسه صحبت می کرد اظهار امیدواری کرد آزادی خانم عادلخواه نهایی شود.

فریبا عادلخواه، پژوهشگر موسسه مطالعات سیاسی پاریس (سیانس پو)، ژوئن سال ۲۰۱۹ در یکی از سفرهای خود به ایران بازداشت شد.

او به اتهام “اجتماع و تبانی برای اقدام علیه امنیت” و “تبلیغ علیه نظام” در مجموع به پنج سال زندان محکوم شده است. فرانسه او را بی گناه می داند و شدیدا به حکم او اعتراض دارد.

آقای دهقان گفت: “ما هنوز تاریخی در مورد زمان بازگشت به زندان نداریم، اما امیدواریم که آزادی موقتی او نهایی شود.”

ایران در سال های اخیر ده ها شهروند خارجی یا افراد دارای شهروندی دوگانه را به اتهامات امنیت ملی بازداشت کرده است. برخی از آنها از جمله نازنین زاغری-رتکلیف شهروند بریتانیایی ایرانی یک موسسه خیریه به دلیل همه گیری ویروس کرونا در آزادی موقت به سر می برند.

مقام های ایرانی شهروندی دوگانه ایرانیان را به رسمیت نمی شناسند و به دیپلمات های فرانسوی اجازه دسترسی کنسولی به خانم عادلخواه را نداده اند.

خانم عادلخواه، ۶۱ ساله، در رشته جامعه‌شناسی در دانشگاه استراسبورگ فرانسه تحصیل کرده و دکترای خود را از مدرسه مطالعات عالی علوم اجتماعی در پاریس گرفته است. او در رشته های ایران، اسلام و شیعه تخصص دارد.

او در زمان بازداشت درحال بررسی حرکات روحیانیون شیعه میان افغانستان، ایران و عراق بود و دوره ای را در شهر قم گذراند.

رولان مارشال همکار و شریک خانم عادلخواه هم همزمان با او دستگیر شده بود که بعدا آزاد شد.

بنابه گزارش ها دولت فرانسه در ماه مارس ۲۰۲۰ در ازای آزادی آقای مارشال، جلال روح‌الله نژاد مهندس ایرانی را آزاد کرد که متهم بود تحریم‌های آمریکا را دور زده است.

زنان قربانی اسیدپاشی‌های: از تهدید دست بردارید

مرضیه ابراهیمی (راست) و سهیلا جورکش (چپ)، از قربانیان اسیدپاشی‌های اصفهان، سخنان امام جمعه را نقد کرده‌اند
مرضیه ابراهیمی (راست) و سهیلا جورکش (چپ)، از قربانیان اسیدپاشی‌های اصفهان، سخنان امام جمعه را نقد کرده‌اند

[spacer height=”15px”]

شش سال پس از اسیدپاشی‌های زنجیره‌ای به زنان در اصفهان، صحبت‌های یوسف طباطبایی‌نژاد، امام جمعه این شهر به نگرانی گسترده از احتمال تکرار چنین حملاتی انجامیده و زنان قربانی آن اسیدپاشی‌ها از او خواسته‌اند که از تهدید زنان دست بردارد.

نماینده آیت‌الله علی خامنه‌ای در استان اصفهان در ملاقات با مقام‌های نظامی و امنیتی خواهان “ناامن کردن” فضا برای زنانی شده که پوشش خود را مطابق سلیقه مقام‌های جمهوری اسلامی انتخاب نمی‌کنند.

همزمان با این موضع نماینده رهبر ایران در اصفهان، همتای او در خراسان شمالی نیز با بیان کاملا مشابهی خواهان آن شده که “نیروهای انتظامی زندگی بدحجابان را ناامن کنند”.

در پاییز سال ۱۳۹۳ که دست کم چهار زن جوان در اصفهان هدف حمله با اسید قرار گرفتند انتقادهای بسیاری از آقای طباطبایی‌نژاد شد که با صحبت‌هایش درباره پوشش زنان، خشونت علیه زنان را ترویج کرده است.

مرضیه ابراهیمی و سهیلا جورکش، دو نفر از زنانی که شش سال پیش با اسید به آنها حمله شد، از سخنان امام جمعه اصفهان انتقاد کرده‌اند.

ابوالقاسم یعقوبی، امام جمعه بجنورد، گفته است: “نیروهای انتظامی زندگی بدحجابان را ناامن کنند… علاوه بر ورود پلیس و قوه قضاییه به امر مقابله با بی‌حجابی، مردم هم باید به این امر ورود پیدا کنند و آمر به معروف و ناهی از منکر باشند.”

پس از اسیدپاشی‌های زنجیره‌ای اصفهان در سال ۹۳ تجمع‌هایی در اعتراض به عملکرد مقام‌های حکومتی برگزار شد
پس از اسیدپاشی‌های زنجیره‌ای اصفهان در سال ۹۳ تجمع‌هایی در اعتراض به عملکرد مقام‌های حکومتی برگزار شد

[spacer height=”15px”]

یوسف طباطبایی‌نژاد، امام جمعه اصفهان و نماینده‌ آیت‌الله خامنه‌ای هم با جانشین معاونت اطلاعات و امنیت ستاد کل نیروهای مسلح و فرمانده انتظامی استان اصفهان ملاقات کرده و از آنها خواسته ترسی از اقدام علیه “هنجارشکنان” نداشته باشند.

آقای طباطبایی‌نژاد همچنین گفته: “نگاه قضات هم باید در جهت حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر باشد.”

در مقطع اسیدپاشی‌های اصفهان در سال ۱۳۹۳ طرحی با عنوان “قانون حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر” در مجلس ایران مطرح بود.

اصطلاح “امر به معروف و نهی از منکر” در ادبیات مقام‌های رسمی به اقداماتی گفته می‌شود که حامیان حکومت در تحمیل سبک زندگی مورد نظرشان به شهروندان انجام می‌دهند.

درخواست این دو روحانی پرنفوذ و نماینده آیت‌الله خامنه‌ای برای ایجاد “ناامنی” برای زنانی که پوشش مورد نظر آنها را ندارند، باعث نگرانی از حملات فیزیکی به زنان شده است.

سهیلا جورکش، یکی از زنانی که با اسید به او حمله شد، گفته: “اسیدپاشی‌های قبلی هنوز تمام نشده.”

مرضیه ابراهیمی، دیگر قربانی اسیدپاشی‌ها هم گفته: “آن روزها ترس و وحشت تمام شهر را گرفته بود. این یعنی تمام آن چیزی که می‌خواستند. این داستان دوباره تکرار می‌شود.”

خانم ابراهیمی همچنین از قول خود و سه نفر دیگر از قربانیان اسیدپاشی‌ها در اینستاگرام نوشته: “همه ما خواستاریم که دست بردارند از این تهدید. دست بردارند از ترساندن مردم.”

“این حق همه ما است که بدون ترس به خیابان‌های شهرمان پا بگذاریم. بدون وحشت زندگی کنیم. باور کنید ما اسیر نیستیم. شهروندیم.”

زنان بسیاری در اصفهان می‌گویند پس از اسیدپاشی‌ها در محیط‌های عمومی احساس ناامنی می‌کردند و دوباره دچار چنین هراسی شده‌اند.

امیر ناظمی، معاون وزیر ارتباطات و ‏رییس سازمان فناوری اطلاعات ایران، از امام جمعه اصفهان خواسته صراحتا روشن کند منظورش حمله فیزیکی و اسیدپاشی نیست.

فعالان حقوق زنان در ایران نیز درباره پیامدهای این صحبت‌های امامان و عواقب احتمالی آن برای زنان هشدار داده‌اند.

برخی صحبت‌های آقای طباطبایی‌نژاد را مصداق تشویش اذهان عمومی دانسته‌اند و خواهان اقدام قضایی علیه او شده‌اند.

آقای طباطبایی‌نژاد پیش از این هم بارها خواهان برخورد با گروه‌هایی از زنان شده
آقای طباطبایی‌نژاد پیش از این هم بارها خواهان برخورد با گروه‌هایی از زنان شده

[spacer height=”15px”]

امام جمعه اصفهان چند سال پیش گفته بود: “مسئله حجاب دیگر از حد تذکر گذشته است و برای مقابله با بدحجابی باید چوب ‌تر را بالا برد و از نیروی قهریه استفاده کرد.”

کمی پیش از اسیدپاشی‌های اصفهان گروه اسلامگرا و شبه‌نظامی انصار حزب‌الله که از هواداران سرسخت رهبر ایران است اعلام کرد چهار هزار نفر را برای “مقابله با بدحجابی” به خیابان‌ها می‌فرستد.

عبدالحمید محتشم، دبیرکل این گروه در آن مقطع درباره عواقب گشت‌های موتوری انصار حزب‌الله هشدار داده بود که “در هر حرکتی ممکن است آسیب‌هایی هم باشد. در این مورد هم ممکن است آسیب‌هایی به وجود آید.”

در پاییز سال ۱۳۹۳ دست کم چهار زن جوان در اصفهان هدف حمله با اسید قرار گرفتند.

گفته شد مهاجم یا مهاجمان موتورسوار بودند.

هر چهار زنی که در فاصله زمانی کوتاهی به آنها حمله شد راننده خودرو بودند و هیچ یک از آنها چادر به سر نداشتند. به گزارش روزنامه شرق بررسی تخصصی اسید نمونه‌برداری‌شده از این حملات نشان داد که یک اسید در حملات به کار رفته است.

با توجه به بی‌ارتباط بودن زنان قربانی حمله و تشابه‌های متعدد حملات، انگیزه‌های شخصی در این اسیدپاشی‌ها منتفی دانسته شد و وزیر دادگستری وقت آن را “تروریستی” خواند.

[spacer height=”15px”]تجمع اعتراض به اسیدپاشی‌های اصفهان

پس از اسیدپاشی‌ها حامیان حقوق زنان تجمع‌های اعتراضی در تهران و اصفهان برگزار کردند که تعدادی از آنها بازداشت و محکوم شدند.

مقام‌های امنیتی چند خبرنگار را هم برای پوشش رسانه‌ای این ماجرا بازداشت کردند.

احمدرضا رادان، از مقام‌های انتظامی وقت، گفت اسیدپاشی‌ها “بیش از حد بزرگنمایی” شدند و حیدر مصلحی، وزیر وقت اطلاعات “سرویس جاسوسی انگلیس” را پشت ماجرا دانست.

غلامحسین محسنی‌ اژه‌ای مسئول رسیدگی به پرونده اسیدپاشی‌های اصفهان شد. این پرونده بدون شناسایی، محاکمه و مجازات عاملان و آمران در سال ۱۳۹۷ مختومه اعلام شد.

در ایران زنان حقوق قانونی برابر با مردان ندارند. ایران در گزارش “شکاف جنسیتی” مجمع جهانی اقتصاد از میان ۱۵۳ کشور بررسی‌شده با رتبه ۱۴۸ یکی از بدترین موقعیت‌ها را از نظر برابری جنسیتی دارد.

دیگر ملل چگونه تلاش کردند، تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

2بقلم داود باقروند ارشد

بعقید این قلم در بررسی شکستهای 500 ساله ایران در تلاشهایش برای پیشرفت و ترقی و سعادت اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و…هرچند بهای سنگینی در همه زمینه های انسانی و مادی پرداخته شده، اما بجز معدود کسان که در تاریخ ما تنها مانده و بدست ایرانیان و اما بکام دشمنانش از میان بداشته شده اند، هیچ تلاش بنیادی و بقائده، متناسب با فرهنگ و تاریخ ایران و مبتی بر علم و قوانین پیشرفت جوامع بشری علیرغم اینکه الگوی تلاش برای پیشرفت بوده، برای حل مشکل صورت نگرفته است. این نوشتار تلاشی است محدود به معرفی دلایل شکست و معرفی دورنمایی از آنچه جوامع پیشرفته با آویختن بدان توانسته اند موفق شوند. و کج فهمی های روشنفکران ایرانی در درک موفقیت جوامع پیشرفته. این نوشتار با همه کم و کاستی هایش در چهار قسمت تنظیم شده که قسمت سوم آن در پیش نظر شماست.  قصد اصلی نیز کشیدن ماشه بحث است تا جامعه روشنفکر مسئول که کم هم نیستند، با پرداختن به آن عمق و گستردگی ضروری و لازمِ بحث حیاتی همچون بن بست 500ساله جامعه ایران و ایرانی را  بدان بدهند. [spacer height=”15px”]

 

لینک به قسمتهای اول و دوم و آخر(چهارم)

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ [/su_button]

[spacer height=”15px”]

 

قسمت سوم

 

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#286722″ color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″] امنیت [/su_button]

[spacer height=”15px”]

در فاصله زمانی حکومت صفویه، اروپا در زمینه های مختلف صنعتی… شگفتی های عظیمی بخود دید که از همه مهمتر ماشین بخار بود. مولد آن و متاثر از آن، ارتشی به اندازه یک قاره اروپایی عقل گرا، ماجراجو، شیفته قدرت و تسلط بر طبیعت و جهان آماده  میشد تا در آینده نزدیک به همه دنیا هجوم آورده و آنرا مسخر خود کنند. بموزات پیشرفت صنعتی، در علوم انسانی نیز پیشرفتهای چشمگیری صورت گرفته بود. زمین از مرکز جهان بکناری گذاشته شده بود. نگرشهای علمی و تجربی تغییرات بنیادی در طرز نگرش به جهان بوجود آورده بود. اما در ایران در بی خبری و بی نیازی مطلق، آرامش مرگباری حاکم بود و جهان را ازهمان دریچه تنگ بسته خود میدید.

[spacer height=”15px”]

در زمینه امنیت که بستر الزامی پیشرفت و ترقی جهت رشد فعالیت و تلاش و خلاقیت انسان است که در سایه آن رشد و توسعه اقدصادی فراهم میگردد. یعنی حاکمیت نظم و قانون و خود قانون که بر خلاق تصور ایرانیان نه خریدنی است و نه وارد کردنی. چرا که از نظر “فنی” قانون نسبت به روابط اجتماعی افراد “پس آیند” است. یعنی ابتدا جامعه می بایستی در تحول روابط متقابل خود به ضوابطی برسد و سپس این ضوابط، شکل قانون در سیستم سیاسی و حقوقی کشور بخود بگیرد.  بنابراین مهم است توجه کنیم که صرف اینکه در جائی قانون خوب عمل کرده است، هیچ تضمینی نیست که در جای دیگر که روابط اجتماعی متفاوتی دارند خوب عمل کند. چون قانون مولود روابط اجتماعی  است تا برعکس. یعنی ضوابطی که جامعه بصورت “خودجوش” خلق میکند، قادراست قدرت حاکمه سیاسی و قانون مکتوب را بشکند. حاکمیت های سیاسی همیشه در تصرف و تسلط به “حقوق خود جوش” شکست خورده اند. مثلا تحت تاثیر فعالیتهای سندیکایی، حقوق ناشی از آن بوجود می آید. تحت تاثیر فعالیت آزادی خواهانه بردگان، قوانین لغو برده داری شکل میگیرد، یا به هئیت حاکمه تحمیل میشود که آنرا بصورت ضوابط یا قانون به مرحله اجرا میگذارند.

[spacer height=”15px”]

در فرهنگ ایرانی همانگونه که در فرهنگ اقتصادی حالت “واژگونه خوانی” دارد در زمینه امنیت اجتماعی نیز واژگونه خوانی میشود. ایرانیان (مردم و حاکمیت) امنیت اجتماعی به معنی وسیع کلمه را با  کلانتری، کمیته، دادگاههای کیفری، زندان، شکنجه و کشتار عوضی میگیرند. از همین رو مردم نیز وقتی میخواهند از ناامنی چه اقتصادی و چه اجتماعی خلاص شوند و یا بر آن بشورند، به این مراکز حمله میکنند، در حالیکه همه اینها معلول عوامل اجتماعی هستند. حاکمیت نیز به سهم خود از آنجا در اشتباه است که میخواهد با این وسایل امنیت برقرار کند. آنچه تاریخ گذشته گواهی میدهد نه آن موفق بوده و نه این.

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#286722″ color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]قانون و قانون گریزی [/su_button]

[spacer height=”15px”]

حقوق آن نیست که حقوق دان از آن صحبت میکند. بلکه مفهوم آن از مفهوم فرهنگ جامعه غیر قابل تفکیک است، و فرهنگ نیز عبارت است از مجموع الگوهای رفتاری و فکری یک جامعه که اعضای آن جامعه موظف به انطباق خود با این الگوها هستند. شکل پذیری رفتار در داخل این الگوهاست که به رفتار آدمی در جامعه خاص معنی میدهد.((نقل به معنی از Institutions Politiques Et Droit Constituional, Maurice Dunerger. PUF. Paris 1975, t1. P,8.))

[spacer height=”15px”]

بنابراین قانون در رابطه با تعهد معنی می یابد. تعهد افراد جامعه در سر سپردن به آن. و این تعهد قبل از اینکه بتواند به ضرب تیر و تفنگ و دشته بر مردم حاکم شود، توسط فعالیت اجتماعی همان مردم ایجاد شده است و باید بشود.

  • یعنی از درون روابطه متقابل مردم بجوشد و در مردم ایجاد گردد. اینجاست که موثرترین ضامن اجرایی آن خواهند بود.
  • ضامن اجرایی دیگر، خود فرد است، فردی که بصورت خلاق در خلق روابط اجتماعی سهیم بوده است.
  • سومین و آخرین ضامن اجرایی قانون، “اجبار” دولتی، یعنی پلیس، دادگاه، زندان و… است. که این آخری از غیر موثرترین و کم ارزشترین و ناکافی ترین ضامنهای اجرایی قانون است.[spacer height=”15px”]

در کشور ما که امنیت اجتماعی به معنی وسیع کلمه از متن و بطن روابط اجتاعی شکل نگرفته، حمایت از آن نیز وجود ندارد. و اولین شکننده آن خود مردم هستند. حتی روابط اجتماعی اولین عاملی است که خود برای فرار از قانون وسایلی را فراهم میکند. و مردم در قانون ستیزی نه تنها شرمنده نمیشوند که آنرا نوعی “زرنگی” قلمداد میکنند. حتی عجیب تر اینکه بدلیل انطباق بافت بوروکراسی اداری اینگونه کشورها با فرهنگ اجتماعی آن، خود، فرار از قانون را برای شهروندان  تسهیل میکند و بصورت غیر مستقیم در تخریب قانون شرکت میکند.

[spacer height=”15px”]

از همین رو بسادگی میتوان دریافت که چون روابط  و اعتقادات جامعه قبیلگی با روابط اعتقادات جامعه صنعتی با یکدیگر متفاوتند، در نتیجه قانونی که بر روی کاغذ درج شده است (قانون وارداتی) بدون مبنای اجتماعی فقط جوهر روی کاغذ است. اگر میتوان از جوهر چاپ انتظار تامین عدالت در جامعه داشت، به این گونه قوانین نیز میتوان دلبستگی داشت. همان بلایی که بر سر قانون اساسی مشروطه آوردند. یا کاری که قوانین اساسی جهان سوم علیرغم اینکه مبشرآزادی و عدالت اند، میکنند؟

[spacer height=”15px”]

از طرفی نیز، آنها که سنگ اجرای قانون را به سینه میزنند، نمیدانند از چه دفاع میکنند، آنها هم که آنرا رد میکنند نمیدانند چه چیز را رد میکنند، حتی آنها که میخواهند آنرا اصلاح کنند نمیدانند چه چیز را میخواهند اصلاح کنند. نتیجه اینکه قوانین نوشته شده ما بعد از تصویب بکناری گذشته میشود.

[spacer height=”15px”]

در اروپا که به رشد صنعتی و اقتصادی رسیده اند بدلیل این است که امنیت نهادینه شده در جامعه، به قانون تبدیل شده. در نتیجه این اجازه و ثبات لازم را برای آن رشد فراهم کرده است. درصورتیکه این امنیت با آن کیفیت در کشورما تحقق نیافته است. بلکه در ایران اگر هم امنیتی بوده، همواره امنیت نوع چماقی بوده است.

[spacer height=”15px”]

در اروپا ظلم هم قانونمند بوده. مثلا اگر یک دزد خرده پا را اعدام میکردند، طبق قانون بوده، ولی نمیتوانستند یک بی نوا و دهقان و یا کارگر را بخاطر خوش آمد پادشاه یا … بکشند، یا اگر فئودال بزرگ طبق قانون شب اول عروسی زوجی، میتوانسته  با عروس بگذراند، ولی نمیتوانسته به دلخواه سراغ خانواده دهقان برود.((اقتصاد سیاسی ایران، محمد علی کاتوزیان، ترجمه محمدرضا نفیسی، انتشارات پایروس 1366 جلد 1 ص 25))  چه برسد به قتل و مثله کردن یکی از اشراف بدست و یا خوش آمد شاه و سلطان… تمامی تاریخ ایران شاهدی است بر تجاوزهای متعدد و مداوم به جان و مال و ناموس مردم. که محدود به رعیت نیز نمیشده است، بلکه شاهان و شاهزادگان و درباریان و دولتمردان و تجار و اندیشمندان و… نیز امنیت نداشته و بدست سلطان و بستگان و … بقتل میرسیدند، کور یا اخته میشدند. بنابراین در ایران نه اشرافیت و نه شهروند امنیت نداشته و هیچ گونه چهارچوب قانونی و اصول سنتی نیز در میان نبوده است.((اقتصاد سیاسی ایران، ص 44-43))

[spacer height=”15px”]

با این اوصاف دیگر حدس اینکه از این گونه امنیت اجتماعی چه پیشرفت و ترقی و رشد و توسعه و گسترش خلاقیت و انباشت سرمایه و علم و دانش حاصل میشود زیاد مشکل نیست.

[spacer height=”15px”]

اما فراموش نکنیم که این “امنیت مخرب” از همین “فرهنگ جامعه” ایران بیرون آمده است. اگر بد است اگر مقصری دارد، خود جامعه ایرانی است. ضمن اینکه در مقطعی امنیت های موقت و گذرایی از نوع امنیت چماقی خود موجب نا امنی اجتماعی میشده است. چون بر اساس ترس و سرکوب  خشن برقرار میشده و امنیت اجتماعی برگرفته شده از قانون و روابط اجتماعی نبوده.

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#286722″ color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]عواقب نا امنی اجتماعی [/su_button][spacer height=”15px”]

از همین رو در ایران بصورت سیستماتیک زمینه هرگونه انباشت سرمایه، علم و دانش، سرمایه گذاری درازمدت، تاسیس و ادامه درازمدت موسسات تولیدی، تجاری، علمی و … ازبین برده شده است.  این نا امنی وحشتناک، هرگونه اخلاق مدنی را نیز تحت الشعاع خود قرار داده و فساد و تجاوز را دامن زده است. نبود اخلاق مدنی حکایت از فساد گسترده و بی حساب دارد. بویژه رشوه بیداد میکند. رشوه البته یک شیوه رفتار اقتصادی، نشانه بی اعتمادی و عدم امنیت اجتماعی-سیاسی  بمعنی بی آیندگی است. همانطور که سرمایه گذاری در تولید مستلزم امید به آینده است، و نا امنی قاتل این امید است.

[spacer height=”15px”]

شاه اسماعیل دوم از تجار روسی 5000 منات رشوه گرفت و امتیاز تجارت به آنها داد، تجار 85 هزار منات در اصفهان پوست خز فروختند و صدها برابر سود کردند. و بصورت طلا و نقره از خزانه کشور(شاه اسماعیل که کشور ملک و طلق او بود) خارج کردند!!

[spacer height=”15px”]

نادرشاه به عوض توسعه صنعت نساجی که در ایران ریشه و مایه داشت، از روسها رشوه میگرفت و پارچه از روسیه وارد میکرد. قتل و کشتارهای نادر ایرانیان را مجبور به مهاجرت به هند، جنوب روسیه، عراق و عثمانی میکرد. وی به زور چماق صنایع نظامی را بطور نسبی سامان داد. نادر در مجموع 5000 توپ داشت. ولی از آنجائیکه هیچ نظامی با زور چماق سامان نمیگیرد و بعد از فرو افتادن چماق نه تنها همه چیز از هم میپاشید، بلکه بافت اجتماعی در مسیر انهدام آن خود به تلاش می افتد. تنها چیزی که در جامعه ماندگار خواهد ماند که از میان فرهنگ مردم و روحیه اجتماعی و روحیه کلی و خلاقیت خود مردم به مرور شروع  به زایش کند (از جمله آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و حقوق کارگر و…) و به تبع نیازهای اجتماعی تبدیل به یک نهاد گردد. این قانون در مورد نادر با قوت تمام عمل کرد. شبی که نادر کشته شد، صبح روز بعد تمام تشکیلات او از هم پاشید. چرا که این صنعت هیچ پایه اجتماعی-اقتصادی نداشت.

[spacer height=”15px”]

کریمخان زند از روسها و انگلیسها رشوه میگرفت و امتیازتجاری – سیاسی میداد. پارجه انگلیسی وارد کرده و صنعت نساجی ایران را نابود کرد. وقتی رابطه اش با انگلیسیها بهم خورد، آنها با رشوه اطرافیان و سرسپردگانشان در جنوب را خریده و توسط آنها به  خان زند فشار آورده مجبورش کردند که به قراردادهای ننگین و خطرناکی با انگلیسیها تن بدهد. پادشاهی که کشور ملک و طلق اوست معلوم نیست چرا باید 20500روپیه از انگلیسها رشوه بگیرد.

[spacer height=”15px”]

آخرین شاه ایران، معروف بود به “ژنرال پنج درصدی”، چون از هر قراردادی با شرکتهای خارجی 5% رشوه میگرفت ((دولتهای ایران از سید ضیاء تا بختیار، مسعود بهنود، انتشارات جاویدان 1366))   آنوقت تکلیف وزیر و وکیل و …. امثال مسعودرجوی با ادعای ضد اسبتدای و ضد استعماری و اسلام دمکراتیک!! حتی 500سال بعد که خود و کشور را به عراق میفروشد و ایرانیان را درمرزهایش با همکاری آنها کشتار میکند که دشمن و اشغالگر ایران به پیروزی برسد، روشن است. و یا خود را به آمریکا و عربستان و… میفروشد که بزنند و کشور را نابود کنند شاید او را بقدرت برسانند. و یا مهدی صامع با ادعای مارکسیستی و چریک فدایی که خود را به 3000 یورو در ماه به مسعودرجوی میفروشد،  دیگر تکلیف امثال حسن شریعتمداریها  با آن سابقه اش روشن است.

[spacer height=”15px”]

حالا میتوان گفت که یکی از دلایل این میزان دزدیها نجومی در داخل کشور توسط مدیران و کسانیکه در راس امورند، نا امنی و بی آیندگی سیاسی-اجتماعی ای است که در کشور احساس میکنند. شاهدیم که هرچه دزدی میکنند سهم شیر دزدیهایشان را به خارج منتقل میکنند. و یا اساسا به خارج فرار میکنند. در صورتیکه اگر این نا امنی اجتماعی-سیاسی نبود، همین دزدیها قطعا یا کمتر بود و یا وجود نداشت و یا اگر وجود داشت از کشور خارج نمیشد و در داخل کشور به انباشت سرمایه و توسعه توسط همان دزدان!! کمک میکرد. همانگونه که استثمارکنندگان اروپایی سرمایه هایشان را در همان کشور بکارگرفتند و انباشتند. در صورتیکه خروج دزدیها به اخلاق ضد ملی و بی وطنی که نمونه هایش را در به اصطلاح مبارزترینها!! چه اسلامی چه مارکسیستی فوق الذکر، و دزدان و اختلاص کنندگان داخلی منجر شده و میشود.

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#286722″ color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]مهاجرت یا روحیه مصرف گرایی [/su_button]

[spacer height=”15px”]

صدمات و خسارات نبود امنیت، تنها البته خروج سرمایه های ملی از کشور نیست، سرمایه های انسانی، علمی، هنری، مدیریتی، … نیز از کشور خارج میشود. این همان روحیه ای مهاجرت به خارج است که خود یک روحیه مصرفی را دامن میزند. ایرانیان زندگی آسوده را میخواهند ولی با روحیه مصرفی و نه تولیدی. یعنی نمی ایستند در داخل کشور این رفاه را بوجود آورند. ترجیح میدهند با خروج از کشور مصرفت کننده آن باشند. درصورتیکه این رفاه در اروپا خلع الساعه بوجود نیامده. امثال مادام کوریها دهها سال در طویله تلاش کرده اند. کارگران مرد و زن و کودک تا 17 ساعت در روز در معادن به استثمار کشیده شده اند. معادنی که سالیانه 1000نفر جیره مرگ و میر تحت فشار کار داشتند. در کارخانه هایشان مردان و زنان و کودکان را با زنجیر به پا مجبور به کار کرده اند. در کشف دنیا و دریا نوردی اگر کل کشتی طعمه امواج نمیشد تنها 20 درصد دریانوردانشان از دام بیماریها جسته و به مقصد میرسیدند. ولی از تلاش نایستادند. فرهیختگانشان نیز با تلاش برای کشف علل  بیماریها و یا ارتقا صنعت و ابزار کشتی رانی به یاری آنها می شتافتند.

[spacer height=”15px”]

بله باید مانند سپیده قلیانها، اسماعیل بخشی ها و نسرین ستوده ها… در کشور ماند آزادی و دمکراسی و رفاه را ساخت و تولید کرد. نه اینکه وقتی هم که پایشان به خارج میرسد خواهان تحریم اقتصادی کشورشان شوند، خواهان حمله نظامی به کشورشان شوند. چرا چون خودشان و امنیتشان در خارجه تضمین است. بنابراین بلایی که با تحریم و حمله نظامی بر سر ایرانیان میاید بر سر دیگران است! سنگ مفت گنجشک مفت، اگر موفق شد، جای پای رفاه خود در خارجه تضمین است شاید در ایران هم بقدرت برسد!!! این افراد بطور قطع و یقین بدنبال تولید آزادی و دمکراسی و عدالت در ایران نبوده و نیستند. اینها فقط مصرف کنندگان آن هستند. اینها همانها هستند که رشوه خود (آسایش در خارجه) را از خارجی گرفته اند بعد براحتی دستور تحریم و حمله نظامی را تائید و ترویج میکنند. 500 سال است که این زالوصفتی،  ایران را به خاک سیاه نشانده است. اینها مصرف کنندگان تازه نفسی هستند که منتظرند مصرف کنندگان از نفس افتاده را به اصطلاح سرنگون و بجای آنها خود به چپاول بپردازند. اینکه اینها چقدر در مورد آزادی، دمکراسی و مبارزه با استبداد داد سخن میدهند مطلقا ملاک و معیاری برای اینکه خود چیزی که نفی میکنند نباشند نیست، و نمیتواند باشد. 

[spacer height=”15px”]

همانطور که گفته شد، سپیده قلیانها و اسماعیل بخشی ها، نسرین ستوده ها و… همچون خارجه کشوریها با شعارهای توخالی “سرنگونی” بدنیال آزادی و.. نیستند، بلکه در حال تلاش برای تولید و ساخت و پی ریزی زیرساختهای  آزادی، دمکراسی، حقوق بشر، حقوق کارگر… برای جامعه ای هستند که در فقدان این زیرساختها، صدها سال است استبداد پروری و استعمارگرایی در آن ریشه های فرهنگی-اجتماعی دوانده است. 

[spacer height=”15px”]

مردم ما مانند همه ملتهای زنده دنیا نخواسته است باور کند که این تلاش و پیکار است که اسمش زندگی است. و دنیا در کادر زندگی مادی جز کارخانه ای نیست و هرکس تولید نکند خودش تبدیل به مواد خام اولیه برای کارخانه های دیگر تبدیل میشود. جامعه ای که کار را مال “خر” بداند و آنرا به ضرب المثل “کار مال خر” است تبدیل کند نشان میدهد که چگونه جایگاهی برای کار و تلاش قائل است و رشد و ارتقاء را در آسودگی و بیکاری و بهره بردن از دستاوردها و محصولات دیگران از طریق واردات  با فروش منابعش (کشور-معادن-جواهرات-نفت…) میداند.  این روحیه و فرهنگِ  اقتصادی خودش دلالی و رشوه گیری و پورسانت خواری و رانت خواری، اختلاص و… را تولید میکند.

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#286722″ color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]دیگر ملتها چگونه تلاش کردند [/su_button][spacer height=”15px”]

توماس مور((توماس مور نویسنده کتاب آرمانشهر، زمانی نخست وزیر انگلس بود به علت ثبات در اعتقادات خودش کشته شد و سپس از طرف کلیسا لقب قدیس به او داده شد))  نویسنده کتاب آرمانشهر، زمانی نخست وزیر انگلیس بود در 1516م در مورد مردم پر تلاش کشورش که صنعت را در جهان پایه گذاری کردند نوشت:((آرمانشهر توماس مور ص 101))

[su_quote cite=”                                 توماس مور در وصف تلاش مردم انگلستان”]تنشان چالاک و شاداب و نیرومندتر از آنند که قامت نحیفشان می نماید، اگر چه خاکشان چندان بارور نیست و هوایشان پاکترین هوا نیست، خو را با زندگی معتدل از آسیب های هوا در امان میدارند و خاکشان را باکار و کوشش بهبود می بخشند. چنانچه هیچ جا بازده غله و گاو و گوسفند ایشان را ندارد و هیچ جا مردمی قویتر از ایشان یا مانند ایشان در امان از بیماریها وجود ندارد. میتوان ایشان را دید که با چه کوشش و مهارت و کار به بهکرد خاکهای کم توان میپردازند و چه بسا جنگلی را از جایی بر می کنند و در جای دیگری میکارند… این کار را برای باروری نمیکنند بلکه برای کاستن ترابری میکنند و برای اینکه هیزمشان به دریا و رودخانه و یا شهرهایشان نزدیکتر باشد [/su_quote]

او اضافه میکند:((آرمانشهر توماس مور ص102))

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”                                 توماس مور در وصف تلاش مردم انگلستان”]در پیگیری امور عقلی خستگی ناپذیرند… اینکار معجزه آسا بنظر میرسد. در کمتر از سه سال میتوانستند آثار بهترین نویسندگان یونانی را به آسانی بخوانند. از مطالعه رازهای طبیعت نه تنها لذتی شگفت میبرند، بلکه او [خدا] نیز همچون دیگرسازندگان، این چرخ کیهان را تنها در برابر نظر انسان گسترده است، زیرا انسان است که میتواند در آن به تامل بنگرد… ذهن آنها هنگامی که با دانش برانگیخته شود، در کار اختراع هایی که بر آسایش زندگی می افزاید تیزی شگفتی دارد،… ورود هرکه را که مهارتی ویژه با دانشی در باب راه و روش های ملتهای بسیار داشته باشد به کشور خویش خوشآمد میگویند، زیرا مشتاق آنند که بدانند درهرکجای جهان چه میگذرد. در باب صادرات بهتر آن میدانند که اینکار را خود انجام دهند، تا اینکه به دیگران واگذارند. بدینسان میتوانند ملتهای همسایه خود را بشناسند و بر مهارت خود در دریانوردی بیفزایند… [/su_quote][spacer height=”15px”]

در پانصد سال گذشته از سر ارتباط  تجاری ایران با غرب شاهد پدیده رشوه گیری سلاطین و پادشاهان ایرانی جهت واگذار کردن تجارت داخلی و خارجی کشور بوده ایم، همه اینها به قیمت نابودی اقتصاد ملی و بعضا حتی قتل تجار بدست پادشاهانی که رشوه گرفته بودند بوده ایم.

[spacer height=”15px”]

پایان قسمت سوم

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

نمایندگان آیت‌الله خامنه‌ای در چهار استان: قره‌باغ متعلق به جمهوری آذربایجان است

محمدعلی آل‌هاشم، نماینده آیت‌الله خامنه‌ای در استان آذربایجان‌شرقی، حسن عاملی نماینده او در استان اردبیل، علی خاتمی نماینده او در استان زنجان و مهدی قریشی نماینده او در استان آذربایجان‌غربی این بیانیه را امضا کرده اند
محمدعلی آل‌هاشم، نماینده آیت‌الله خامنه‌ای در استان آذربایجان‌شرقی، حسن عاملی نماینده او در استان اردبیل، علی خاتمی نماینده او در استان زنجان و مهدی قریشی نماینده او در استان آذربایجان‌غربی این بیانیه را امضا کرده‌اند

 

نمایندگان آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران در چهار استان آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی، اردبیل و زنجان در بیانیه ای مشترک گفته‌اند قره‌باغ به جمهوری آذربایجان تعلق دارد.

محمدعلی آل‌هاشم، نماینده آیت‌الله خامنه‌ای در استان آذربایجان‌شرقی، حسن عاملی نماینده او در استان اردبیل، علی خاتمی نماینده او در استان زنجان و مهدی قریشی نماینده او در استان آذربایجان‌غربی در بیانیه خود آورده‌اند: “هیچ تردیدی در تعلق قره‌باغ به (جمهوری) آذربایجان و اشغال آن و لزوم بازگشت این اراضی به (جمهوری) آذربایجان، کشور اهل‌بیت نیست و دولت (جمهوری) آذربایجان در بازپس‌گیری این اراضی کاملا قانونی و شرعی عمل کرده است”.

چهار نماینده آیت‌الله خامنه‌ای گفته‌اند: “جمهوری اسلامی بالاترین کمک و حمایت را در طول اشغال قره‌باغ به (جمهوری) آذربایجان داشته و در تمام محافل بین‌المللی از تمامیت ارضی آذربایجان دفاع کرده و وزارت امور خارجه نیز اخیرا دوباره بر تمامیت ارضی آذربایجان در غائله اخیر تأکید کرده است. اگر عنایات جمهوری اسلامی در بدو اشغال قره‌باغ نبود قطعاً اشغال تا باکو امتداد می‌یافت”.

بیانیه می گوید “در حال حاضر نیز تنها راه زمینی (جمهوری) آذربایجان برای نخجوان، خاک جمهوری اسلامی است که ایران سخاوتمندانه آن را در اختیار دولت (جمهوری) آذربایجان قرار داده است”.

اختلاف و درگیری بین جمهوری آذربایجان و ارمنستان نزدیک به ۳۰ سال است که ادامه دارد. ایران تاکنون تلاش کرده بود که در این نبرد سیاست بی‌طرفی داشته باشد
اختلاف و درگیری بین جمهوری آذربایجان و ارمنستان نزدیک به ۳۰ سال است که ادامه دارد. ایران تاکنون تلاش کرده بود که در این نبرد سیاست بی‌طرفی داشته باشد

 

اختلاف و درگیری بین جمهوری آذربایجان و ارمنستان نزدیک به ۳۰ سال است که ادامه دارد. ایران تاکنون تلاش کرده بود که در این نبرد سیاست بی‌طرفی داشته باشد و بین دو همسایه خود میانجیگری کند. بر اثر این درگیری ها تاکنون صدها هزار نفر از خانه و کاشانه خود آواره شده اند.

بیانیه نمایندگان آیت الله خامنه ای در حمایت از جمهوری آذربایجان، صریح ترین موضع گیری مقام‌های سیاسی به نفع یکی از طرف های درگیری است که با توجه به ساختار سیاسی ایران نمی تواند بدون موافقت رهبر این کشور صادر شده باشد.

از زمان شروع درگیری های بین ارمنستان و جمهوری آذربایجان، ایران متهم بوده است که از ارمنستان حمایت می کرده است.

به تازگی ویدئوهایی در شبکه هایی اجتماعی منتشر شده که ماشین های نظامی روسی را در حال حمل با تریلی های ایرانی به سمت ارمنستان نشان می دهد. وزارت خارجه ایران جانبداری از یکی طرفداری درگیری و انتقال تجهیزات نظامی روسی به ارمنستان را تکذیب کرده است.

جمهوری اسلامی ایران روابط حسنه ای با ارمنستان دارد و در ده ها طرح مشترک از جمله تامین برق با این کشور همکاری می کند. در ارتباط با جمهوری آذربایجان، روابط دو طرف در مقاطعی شکننده بوده است.

همکاری وسیع جمهوری آذربایجان با اسرائیل و اختلافاتی بر سر تعیین حدود آب های ایران و جمهوری آذربایجان در دریای خزر، از جمله مهمترین عوامل اختلافات دو کشور بوده است. در برهه هایی ایران و جمهوری آذربایجان یکدیگر را به حمایت از جدایی طلبان و افراطی های مذهبی هم متهم کرده اند.

علی اکبر صالحی، رئیس فعلی سازمان انرژی اتمی ایران که در دوره محمود احمدی نژاد مدتی وزیر خارجه بوده گفته بود در دوره وزارت او هربار که برای کاهش تنش میان دو کشور فعالیتی صورت می گرفت، سرلشکر حسن فیروزآبادی، رئیس وقت ستاد کل نیروهای مسلح با اظهارنظری درباره جمهوری آذربایجان تلاش های صورت گرفته را خنثی می کرد.

در سال های اخیر روابط ایران و جمهوری آذربایجان عمدتا آرام و به دور از تنش بوده است و روابط با ارمنستان هم به شکل سنتی گرم و نزدیک دنبال شده است.

شهروندان کشور ارمنستان عمدتا ارمنی و مردم جمهوری آذربایجان اکثرا مسلمان شیعه هستند.

.

جایزه 'نیک زیستن' برای نسرین ستوده؛ 'نوبل آلترناتیو' به وکیل زندانی در ایران رسید

نسرین ستودهبنیاد “نیک زیستن” در سوئد جایزه برندگان جایزه سالانه خود را اعلام کرده و نسرین ستوده، وکیل حقوق بشری زندانی در ایران، یکی از آنها است.

اوله وون اوکسکول، مدیر این بنیاد، گفته برندگان امسال جایزه در “مبارزه‌شان برای برابری، مردم‌سالاری، عدالت و آزادی شریکند.”

از خانم ستوده برای “مبارزه در راه عدالت در نظامی ناعادلانه” و همچنین به عهده گرفتن وکالت فعالان سیاسی و دیگر قربانیان سرکوب در ایران تقدیر شده است.

نسرین ستوده، که در حال گذراندن مجازات حبس ۱۲ ساله‌اش در زندان اوین است، به تازگی در اعتراض به وضعیت زندانیان سیاسی اعتصاب غذا کرده بود و چند روز پیش اعتصاب خود را شکست.

اوله وون اوکسکول، مدیر بنیاد نیک زیستن نسرین ستوده را، که نامش در صدر برندگان جایزه اعلام شد، برای “کنشگری بی‌باکانه به بهای گزاف برای پیشبرد آزادی‌ها و حقوق بشر در ایران” ستود.

به جز نسرین ستوده از ایران، برایان استیونسون، وکیل و فعال حقوق سیاهان از آمریکا، لوتی کانینگهام، فعال محیط‌زیست و حقوق بومیان از نیکاراگوئه و آلس بیالیاتسکی، فعال حقوق بشری از بلاروس برنده این جایزه اعلام شده‌اند.

آقای وون اوکسکول گفت انتخاب این افراد “تهدیدهای فزاینده” علیه دموکراسی در سراسر جهان را برجسته می‌کند.

جایزه نیک زیستن از سال ۱۹۸۰ که پیشنهاد بنیانگذار آن برای اضافه کردن دو جایزه نوبل محیط زیست و توسعه رد شد، به افرادی اهدا می‌شود که برای حفظ محیط زیست، حقوق بشر، توسعه پایدار، سلامت و صلح تلاش می‌کنند.

نسرین ستوده، برنده امسال این جایزه، پیش از این نیز در سطح بین‌المللی تقدیر شده و از جمله جایزه ساخاروف به او داده شده است.

خانم ستوده یکی از ده‌ها مدافعان حقوق بشر و وکلای دادگستری است که در ایران به زندان انداخته می‌شوند.

امیرسالار داوودی وکیل حقوق بشری دیگری است که در حال گذراندن حبسی طولانی است.

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

بقلم:  داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

بعقید این قلم در بررسی شکستهای 500 ساله ایران  در تلاشهایش برای پیشرفت و ترقی و سعادت اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و…هرچند بهای سنگینی در همه زمینه های انسانی و مادی پرداخته شده، اما بجز معدود کسان که در تاریخ ما تنها مانده و بدست ایرانیان و اما بکام دشمنانش از میان بداشته شده اند، هیچ تلاش بنیادی و بقائده، متناسب با فرهنگ و تاریخ ایران و مبتی بر علم و قوانین پیشرفت جوامع بشری علیرغم اینکه الگوی تلاش برای پیشرفت بوده، برای حل مشکل صورت نگرفته است. این نوشتار تلاشی است محدود به معرفی دلایل شکست و معرفی دورنمایی از آنچه جوامع پیشرفته با آویختن بدان توانسته اند موفق شوند. و کج فهمی های روشنفکران ایرانی در درک موفقیت جوامع پیشرفته. این نوشتار با همه کم و کاستی هایش در چهار قسمت تنظیم شده که  قسمت دوم آن در پیش نظر شماست.  قصد اصلی نیز کشیدن ماشه بحث است تا جامعه روشنفکر مسئول که کم هم نیستند، با پرداختن به آن عمق و گستردگی ضروری و لازمِ بحث حیاتی همچون بن بست 500ساله جامعه ایران و ایرانی را  بدان بدهند.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ [/su_button]

لینک به قسمتهای اول و سوم و آخر(چهارم)

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

دیگر ملل چگونه تلاش کردند، تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

[spacer height=”15px”]

قسمت دوم

[spacer height=”15px”]

 

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#7e368b” color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]دیگران چه کرده اند؟ [/su_button]

[spacer height=”15px”]

تلاش برای فهم جامعه بصورت دقیقتر و استفاده از مدلهای علمی تر منطبق بر واقعیات اجتماعی یادگار عصر رنسانس است. تلاش ماکیاول، آدام اسمیت، کانت، هابز، مونتسکیو … جز برای کشف قوانین پنهان قدرت سیاسی، زندگی اقتصادی و تاریخ به منظور فهم و نظارت بر اهرمهای فرماندهی آن چیز دیگری نبود. ماکیاول میگفت: “تسلط و قدرت و نگهداری آن تابع اخلاق نیست بلکه از ساز و کار خاصی تبعیت میکند، نیازمند الگوهای پیچیده ارگانیک، بیان کننده روابط متقابل رفتار اجتماعی انسان و نحوه تاثیر متقابل عناصر و اجزاء آن از طرف دیگر است. شرط اصلی تحلیل منطقی از واقعیت اجتماعی درک قوانین آن است.

[spacer height=”15px”]

  1. واقعیت اجتماع متشکل از عناصری است که با یکدیدگر ارتباط متقابل دارند.
  2. کلیت جامعه متشکل از مجموع عناصر قابل تبدیل به جمع جبری عناصر آن نیست، بلکه پدیده ای نوین است.
  3. ارتباط متقابل عناصر و کلیتی که از آن منتج میشود، تحت قوانین و ضوابطی به حیات خود ادامه میدهد که میتوانند با تعابیر منطقی بیان شوند.(( Interduction a la Sociologie, Generale, Guy ROcher, Edition HMH, 1968, t2. P157))  

[spacer height=”15px”]

با چنین فرضی واقعیت اجتماعی جز در یک شکل نظام یافته قابل تحلیل نیستند. بررسی مجرد یکی از اجزاء و عناصر تشکیل دهنده یک فرهنگ مانند مذهب، روش عقیم و سترون است. بررسی یکی از ابعادش انهم به نحو مجزا و با روش عاطفی، احساسی، و اخیرا توام با خشم و نفرت و کینه، روش عقلانی و علمی نیست. این روش نه تنها در راه تحمیق ملتی است که به اصطلاح روشنفکران هم و غم خود را در راه بیداری آن ملت به کار میبرند، بلکه اگر مشکوک و بد بینانه نگاه کنیم، آبشخور همان جاهایی است که می باید ریشه هایش کنده شوند.((مراجعه شود به دو کتاب زیر ریشه های بسیاری از آموزشهای سوء را که با پول سیا در کشورهای جهان نشر یافته نشان میدهد. (1) کنتر فرهنگ، ادوارد برمن، ترجمه حمید الیاسی، نشر نی، 1366- (2) بینش جامعه شناختی: نقدی بر جامعه شناسی آمریکایی، سی رایت میلز، ترجمعه دکتر عبدالمعبود انصاری، شرکت انتشار، 1360))  این نوع نگرش کار کسانی و فرهنگی است که  برای رهایی از تضادها و گرفتاریها و عقب ماندگی در حیات ملی و بین المللی، راهی جز افزایش “مایه های عاطفی، احساسی، توام با تنفر و کینه ورزی” بجای تحلیل واقعی در مبارزه،  ندارند.

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#7e368b” color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]جامعه روشنفکری با امام زمان پست مدرن؟! [/su_button][spacer height=”15px”]

یکی از علل وجود استبداد و استعمار و فقر و فلاکت، دانش طبقه متفکر جامعه ای است که، خودش به نوبه خود مبارزه با ستبداد را مشکل میکند. کم نیستند روشنفکران((عضای موسس کانون نویسندگان مرکب بود از آقایان احمد شاملو، غلامحسین ساعدی،محمود اعتمادزاده، بیژن الهی، عبدالله انوار، رضا براهنی، بهرام بیضایی، عباس پهلوان، فریدون تنکابنی،حشمت جزنی، علی‌اصغرحاج‌سیدجوادی، غفار حسینی، علی ‌اصغر خبره‌زاده، منوچهر خسروشاهی، اسماعیل خویی،اکبر رادی، نصرت حمانی، یدالله رؤیاییمحمدرضا زمانی، محمد زهری، غلامحسین ساعدی، محمدعلی سپانلو، رضا سیدحسینی، اسماعیل شاهرودی، منوچهر شیبانی، منوچهر صفا، سیروس طاهباز، اسلام کاظمیه، سیاوش کسرایی، علی‌اکبر کسمایی، جعفر کوش‌آبادی، محمود مشرف آزاد تهرانی، سیروس مشفقی، حمید مصدق، فریدون معزی مقدم، کیومرث منشی‌زاده،نادر نادرپور، اسماعیل نوری علا، هوشنگ وزیری )) و مدعیان مبارزه در  این مرز و بوم  که در یک برداشت قالبی و یک بعدی از مسائل جامعه،  “استبداد کهن را و یا استعمار را عامل همه بد بختی ها معرفی میکنند” و اولین و آخرین توصیه آنها این است که آن را ریشه کن کنند تا از بوجود آمدن دوباره آن جلو گیری شود. و اینگونه صدمات جبران ناپذیری به ایران و ایرانی زدند که بطورمفصل اینجا مورد بحث قرار گرفته است. از جمله موارد اطلاعیه کانون نویسندگان ایران که در زیر آمده است:[spacer height=”15px”]

[su_heading size=”20″]لینک به قسمتهای اول و سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

دیگر ملل چگونه تلاش کردند، تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

[/su_heading][spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”اطلاعیه کانون نویسندگان ایران 2 روز بعد از اشغال سفارت آمریکا”]“دانشجویان عزیز جای بسی شادمانی است که جوهر اصلی انقلاب ایران یعنی مبارزه بی امان با امپریالیسم جهانی بویژه امپریالیسم آمریکا یکبار دیگر به همت شما فرزندان رشید ملت در دستور روز قرار گرفت. اقدام شما در لحظه ای که امپریالیسم آمریکا شاه فراری را در دامان خود پناه داده است نشان داده که دانشگاه همچنان سنگر مبارزه در راه آزادی و استقلال میهن عزیز است. و پرچم جهاد ضد امپریالیستی را قهرمانانه به دوش میکشد. ما به نمایندگی از جانب کلیه اعضای کانون نویسندگان وظیفه خود میدانیم که در این لحظات حساس به روح ضد امپریالیستی شما دور بفرستیم و آرزو کنیم که میهن ما در پرتو همبستگی و یگپارچگی همه نیروهای مترقی و ضد امپریالیست ازسلطه جهانخواران بین المللی رهایی یابد و آزادی و دمکراسی مبتنی بر حاکمیت توده ها که سنگ بنای شکوفایی اندیشه و تفکر و اعتلای فرهنگ جامعه است در پرتوی رهایی کامل ملت از سلطه امپریالیسم خونخوار هرچه زودتر در سرزمین ما تحقق یابد. ما از صمیم قلب امیدواریم همچنان که مبارزه علیه دستگاه دیکتاتوری شاه مخلوع به قیام یکپارچه خلق و سرنگونی رژیم پلید شاهنشاهی منجر شد، این بار نیز قاطعیت موضع ضد امپریالیستی شما به یک مبارزه بی وقفه و آگاهانه در همه سطوح علیه امپریالیسم بینجامد.” [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

ویا شعارهای به اصطلاح سوپر چپ و انحرافی تشکلهایی همچون فرقه رجوی:

[su_quote cite=” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)”] “حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”(نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه)”]“عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور غیر از مسعودرجوی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [یعنی مسعودرجوی] [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”. نشریه مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا”  )”]همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=” (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)”]علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

 

[su_custom_gallery source=”media: 21443,21120,20492,20494,18651,18652″ width=”150″ height=”150″ title=”always”]

دادن این شعارهای سوپر چپ روانه  و رفتن و خود را فروختن به همان استعمار، بعلاوه  بنیانگذاری استبدادی بسا بسا خطرناکتر از استبداد حاضر با اعلام  امام زمانی توسط  مسعودرجوی همان سیکل معیوب و همان طنابی است که قرار است دوباره به گردن ایرانیان بوسه بزند.[spacer height=”15px”]

بی تفاوتی و نشوریدن فکری-سیاسی جامعه روشنفکری خارج کشور، نسبت به چنین عقبگرد قرون وسطایی در بین به اصطلاح آپوزیسیون که با حمایتهای پنهان و آشکار استعماری جهت بازتولید استبدادی بسیار خطرناکتر از نوع جاری آن را در آب نمک سپهر سیاسی-اجتماعی ایران بوضوح برایمان تدارک دیده اند، غلفت فکری، سیاسی و تاریخی است که فاجعه ملی دیگری را برای جامعه ایران به ارمغان خواهد آورد که بخشودنی نیست.  

[spacer height=”15px”]

در دوره قاجار و حاکمیت استعمار، ظهور 70 امام زمان در دنیای اسلام((جامعه شناسی نخبه کشی، رضاقلی علی، تهران، نشر نی، 1377، ص 126)) یک چیز است، ولی ظهور امام زمان(مسعودرجوی) بعد از مشروطه، بعد از سرنگونی رژیم وابسته به سرمایه داری جهانیِ پهلوی توسط مردم ایران، و بی تفاوتی جامعه به اصطلاح روشنفکری خارج کشور نشان از یک بحران عمیق اجتماعی-سیاسی است که باید تمامی زنگهای خطر را برای روشنفکران ایرانی بیش از پیش بصدا در آورد. پدیده اجتماعی-سیاسی که امروزه حتی به بنگالادش و ساحل عاج هم نمیتوان تحمیل کرد. این همان فرهنگ و جامعه ای است که بنظر میرسد بعد از گذشت چند صد سال از حکومت صفویه کماکان عناصری از آن در ابعاد تکاندهنده خود را  به ظهور میرساند. 

تکاندهنده از این نظر که، اولا بنام آزادیخواهی و دمکراسی و… است، بعلاوه اینکه همین “امام زمان پست مدرن”!!! چند تن به اصطلاح روشنفکر، همچون دکتر! منوچهر هزاخانی که سایت امام زمان پست مدرن او را با سلاخی کردن ارزش و معنی کلمات، “برجسته‌ترین نویسنده، مترجم و روشنفکر معاصر ایران، مسئول کمیسیون فرهنگ ‌وهنر در شورای ملی مقاومت ” توصیف میکند و مهدی صامع  رهبر به اصطلاح چریکهای فداییان اقلیت (بلشویکها!!) و … را زیر مهمیز خود دارد. تلخ تر اینکه،  حسن شریعتمداری با آن سابقه فکریش برای مسعودرجوی کارت دعوت همکاری ارسال میکند تا شاید افتخار رفتن به زیر مهمیزش را پیدا کند. جامعه ای که روشنفکرانش بلحاظ فکری در قبل از دوران رونسانس بسر میبرد، و نسبت به ظهور پدیده های مربوطه به قبل از رنسانس بطور مطلق بی تفاوت است، آنوقت از مردم کوچه و بازار چه سطحی از رشد فرهنگی و اجتماعی و معرفتی… و در نتیجه رشد و پیشرفت صنعت را میتوان انتظار داشت.[spacer height=”15px”]

مبارزه مخرب از این نوع یک کنش و واکنش اجتماعی- سیاسی- فرهنگی است که همواره در تاریخ ما تکرار میشود. جامعه شناسان باید با تحلیل علمی علل گرفتار ماندن جامعه ایرانی دراینگونه گردابهای مرگبار، کمک کنند تا از آن گرداب نجات یابد.[spacer height=”15px”]

بعد از گذشت  چهار دهه حتی سرنوشت (بی حاصل) به اصطلاح روشنفکرانی که این شعارهای غلط و انحرافی را میدادند (امثال فرقه رجوی، مارکسیستها، و بسیاری به اصطلاح روشنفکرانی که یا با تمام قوا بدرگاه استعمار دخیل بسته اند و یا خود را تنها با بازنشر اخبار داخل کشور ارضاء میکنند) هم نشان داد که بررسی پدیده اجتماعی استبداد بصورت مجرد و ذهنی، امکانپذیر نیست، همانطور که اینگونه به جنگ استعمار نیز نمیتوان رفت. که خود، همچون فرقه رجوی، ضمن گرویدن  به اقماراستعمارو امپریالیزم، استبداد بسیار خشنتری را نیز باز تولید و برای آینده به نمایش گذاشته اند.[spacer height=”15px”]

کارکردِ هردو معضل استبداد و استعمار در جامعه ما، طی قرون گذشته، در فرایند روابط متقابل اجتماعی و ضعف فرهنگی و عناصری از آن بوجود آمده و تا زمانیکه عناصر و اجزاء نظام اجتماعی ما، اقدام به رفع و ترد عناصر استبداد پذیر و استعمار پذیر نکند، ایندو پدیده در لباسها و شکلهای مختلف (جمهوری دمکراتیک اسلامی)، یا استبداد رضا خانی و یا سلطنت طلبی و…حیات اجتماعی و ملی ما را تهدید میکنند.

[spacer height=”15px”]

از بعد جامعه شناسی، استبداد و استعمار، بافت سیاست و تجارت خارجی، بی قانونی، هرج و مرج، بی عدالتی اینها همه حاصل فعالیت اجتماع است و بیگمان به علت نیاز بخشی از عناصر اجتماع  بوجود آمده اند و پاسخگو به پاره ای از خواسته هاست. اگر آن خواسته ها ریشه کن شوند یا مسیر رشد یا موضع آنها تغییر یابد، بیگمان، عطف به تاثیر متقابل، موجب تغییر در نوع حاکمیت سیاسی یا بافت اقتصادی میگردند.  سرنگونی یک دولت مرکب از اعضای همین جامعه، تا زمانیکه آن جامعه با همه زمینه های فرهنگی، سیاسی، مذهبی، تاریخی، فکری و اقتصادی و …کارش حتی در آپوزیسیون تولید دیکتاتور و امام زمان است گره ای از آن جامعه حل نمیکند. 

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#7e368b” color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]ترجیح ذوق مصرف به رنج تولید [/su_button]

[spacer height=”15px”]

اگر این حقیقت که تمامی مشکلات اقتصادی-سیاسی-اجتماعی ایران و آنچه عقب ماندگی نام گرفته است ریشه های تاریخی دارند را بپذیریم، شناخت و رفع آنها بدون مراجعه به ریشهای تاریخی غیر ممکن خواهد بود.

[spacer height=”15px”]

فعالیت اقتصادی یکی از فعالیتهای اصلی بشر در پهنه اجتماع است. مقوله ای که اول اجتماعی و سپس اقتصادی است. فعالیتهای اجتماعی نیز، همه هویت جمعی و تاریخی دارند. و آنچه بهره وری پائین، عدم خلاقیت، کم کاری و… نامیده میشوند، ریشه هایش در رفتار و هنجارهای سنتی ماست و هم علل اجتماعی – سیاسی – اقتصادی و هم ریشه های معرفتی، در نظامهای معرفتی گذشته  مان، که آشنایی با آنها برای یافتن بهتر راه حل برای اصلاح آن کمک میکند.

[spacer height=”15px”]

اما از آنجا که مشکلات جامعه ایران در اساس در برخورد با تمدن صنعتی غرب بارز و شکل گرفته است، شناخت بافت اقتصادی –سیاسی–اجتماعی غرب الزامی است که مستلزم مراجعه به تاریخ آن ملل بعلاوه چگونگی برخوردشان با تمدن سنتی ایران است.

[spacer height=”15px”]

برخورد دو تمدن در سال 1507م صورت گرفت. فرهنگ اقتصادی 500 ساله اخیر ایران ویژگی خاصی دارد. و اصول و چارچوبهای کلی آن تا به امروز تفاوت چندانی نکرده است. اهرمهایی که در نظامهای اقتصادی صنعتی پیشرفته عمل میکنند، نه در اقتصاد سنتی گذشته ما و نه در اقتصاد درهم پاشیده فعلی مشاهده نمیشوند.

[spacer height=”15px”]

ویژگی اقتصادی ما چنان است که در مقابل ماشین از هر نوعش، که محصول رفتار اجتماعی – اقتصادی است، دست بسته، تن به قضا و قدر داده است. ذوق مصرف را به رنج تولید ترجیح داده، هرچند که به تحقیر ملی ما انجامد. ارضاء در فرایند مصرف را به ارضاء متفاوتی که فرایند تولید دارد ترجیح میدهد. در صورتیکه تولید انگیزه ها و اهدافی کاملا متفاوت دارند.

[spacer height=”15px”]

500سال است که از اوزون حسن آق قویونلو(اولین وارد کننده 1458م) تا پادشاهان صفویه، قاجاریه، پهلوی گرفته تا امروزه  همواره واردت صنعت و…. مبتنی بر حراج منابع کشور از طلا و نقره در زمانی و نفت در زمانی دیگر را برای حل معضلات کشور به رنج تولید ترجیح داده ایم. و این عملا مشکل ژنتیکی! برای ما ایجاد کرده. طوریکه در پهنه سیاسی اجتماعی نیز برای حل مشکلات جامعه بدنبال واردات دمکراسی و آزادی و حقوق بشر و… شده ایم. و شاهدیم که چگونه بسیاری سلطنت طلبها، مجاهدین، شورای مدیریت گذارها …همچون خلف خود جهت رسیدن “به دروازه های تمدن”!! امروزه نیز دست بدامن آمریکا و غرب برای واردات سیستم سیاسی در ایران شده اند.

[spacer height=”15px”]

محصول این انتخاب غلط در عمل اجتماعی-اقتصادی محرومیت از قدرت ملی ای است که از پیشرفت و صنعت بدست میآید. ضمنا ایرانیان را مجذوب دارندگان آن قدرت در غرب میکند. این فرهنگ بعد از تحولات صنعتی جدید، سعی و تلاش قابل توجهی در راه کسب آن نکرده است. راههای انحرافی واردات تکنولوژی بدون فرهنگ صنعتی، که نوع واژگونه فرهنگ اقتصادی صنعتی است را بصورت گنگ و مبهم، اصیل پنداشته است. به این سبب که از درگیری عقلانی وطاقت فرسا با دشواریها شانه خالی کند. در واقع به عوض تهیه وسایل “نبرد” و پناه به خلاقیت و کار، به انتظار الطاف و امدادهای غیبی شده. چون زندگی فکری و علمی خود را هنوز شروع نکرده و در تاریخ اندیشه در حال سکرات و زندگی غیر عقلانی و احساساتی دست و پا میزند، نمیداند که صنعت و پیشرف و توسعه و رفاه اجتماعی و دفاع ملی به چه قیمت قابل دسترس است. به آرمانها و آرزوهای بلند ملی فقط به حد عاطفی- احساسی دلخوش کرده تا از رنج تعقل و رنج و تلاش قانونمند در امان باشد. از دست دادن حاکمیت ملی و تحقیر حیثیت ملی بصورت جدی وی را نگزیده است به همین دلیل برای مقابله با استعمار آنقدر نکوشیده که بتواند آن را ریشه کن نماید. چه در نهایت ضعف و چه در قدرت، به یکی از قطبهای جهانی به تناسب و جذابیت تن داده است.

[spacer height=”15px”]

در طول تاریخ هرگاه با انبوه عواطف و احساس و تنفر … به جنگ دشمن رفته، پس از سرخوردگی با لعن و نفرین، ملتمس دعا شده است. تجارش و مردمش و دولتمردان و آپوزیسیونش همه همان خصلتی را داشته اند که متفکرینش. روح کلی حیات  اجتماعی چنان شکل گرفته است که تمام اجزاء و عناصر خود را در مسیر این “وابستگی” یکپارچه و هماهنگ نموده است. فرهنگی که استفاده انگل وار از دستآورد دیگران در تمام زمینه ها را ترجیح داده است. در انواع مقولات مادی و معنوی از علوم تا ادبیات، هنر، صنعت، تجارت، آزادی، دمکراسی …این اندیشه را بسط داده و میدهد.

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#7e368b” color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]سنگ بنای کج [/su_button]

اوزون حسن پادشاه مقتدر سلسله آق قویونلو، همانطور که در فوق آمد سنگ بنای واژگونه خوانی فرهنگ صنعت را در ایران بنا نهاد، فرهنگی که 562 سال از هیچ باد و باران و حمله و یورشی گزندی ندیده است!!! یعنی بجای یافتن ساز و کار قوی شدن و تسلط بر ابزار، به در یوزگی جهت تامین اسلحه و مهمات در نزد ونیزیها شد. در حدود 1500م که آمریکا کشف میشود، ایران که روزگار و نا امنی و وحشت و غارت و تخریب شهرها را از سر میگذراند، یک مرتبه با کشتی های جنگی اروپائیان (پرتقالی ها) مواجهه میشود. ایرانی که شیوه زندگی اقتصادی- اجتماعی اش از نظر نظام فرهنگ اجتماعی فرقی چشمگیر با زمان پیش از اسلام ندارد. در صورتیکه در آنطرف دنیا در حال خلق دستاوردهایی هستند که در زندگی چند ده هزار ساله بشر برای اولین بار بدیع می نماید. در نتیجه حضور استعماری چند صد تن پرتقالی (460تن) در مقابل میلیونها ایرانی، در جنوب کشور 115 سال طول میکشد. و دست آخر شاه صفوی بکمک انگلیسهاست که میتواند پرتقالی ها را از جنوب خارج کند. از همان زمان اشغال پرتقالی ها خلیج فارس و دریای عمان زیر سلطه غربی ها در آمد و تا امروز منطقه دست نشاند سیاست آنهاست.

[spacer height=”15px”]

پایان قسمت دوم -ادامه دارد

 

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

مهرماه 1399

 

[spacer height=”20px” id=”2″]

گزارش نیویورک تایمز از رسوایی مالیاتی ترامپ

national27-1.jpg نیویورک تایمز گزارشی درباره سوابق مالیاتی دونالد ترامپ، رییس‌‌جمهوری آمریکا منتشر کرد و در آن از بدهی «صدها میلیون» دلاری ترامپ سخن گفته است.نویسندگان این گزارش تاکید کرده‌اند که ترامپ طی پانزده سال گذشته، حدود ده سال را هیچ مالیاتی نپرداخته و در مقابل به اداره مالیات گزارش داده است پولی که در طول سال از دست داده بیشتر از درآمد او است.

مطابق این گزارش، ترامپ در سال ۲۰۱۶ که اولین سال ورود او به کاخ سفید بود و همچنین در سال ۲۰۱۷، یک سال پس از ورود به کاخ سفید، تنها ۷۵۰ دلار در هر سال مالیات داده است.

این گزارش می‌گوید در حالی که میلیون‌ها دلار بدهی توسط او تضمین شده است، اگر کشمکش قانونی درباره ۷۲.۹ میلیون دلار بازگشت مالیاتی که سال‌ها قبل توسط او ادعا شده بود نیز به نتیجه مطلوب نرسد، ممکن است هزینه‌ای ۱۰۰ میلیون دلاری برای او به بار آید.

دونالد ترامپ در کنفرانس خبری روز چهارشنبه کاخ سفید این گزارش نیویورک تایمز را یک خبر کذب عنوان کرد و در پاسخ به خبرنگاری که گفته‌بود «شهروندان آمریکایی وقتی می‌شوند شما مالیات خیلی کمی داده‌اید احساس خوبی ندارد»، گفت: من هم مالیات دولتی و هم مالیات ایالتی زیادی پرداخته‌ کرده‌ام. این اطلاعات بالاخره منتشر خواهد شد. اما وقتی تحت فشار هستید، نباید چنین کاری انجام دهید و اطلاعات را منتشر کنید.»

این نشریه از قول آلن گارتن، یکی از وکلای مجموعه مالی ترامپ درباره درستی یا نادرستی این اطلاعات آورده است: «اگرنگوییم همه آنها، بلکه بیشتر این اطلاعات نادرست است.»

بر اساس این گزارش گارتن از نیویورک تایمز می‌خواهد مدارکی را که بدست آورده به او نشان دهد تا درباره آن قضاوت کند. اما این نشریه برای حفاظت از «منبع خبر» حاضر به دراختیار گذاشتن این مدارک نشده و در مقابل آلن گارتن گفته است: «در دهه گذشته، رییس‌جمهور ترامپ ده‌ها میلیون دلار مالیات فردی به دولت فدرال پرداخت کرده است. او از جمله میلیون‌ها دلار مالیات فردی از زمان اعلام نامزدی در سال ۲۰۱۵ پرداخت کرده است.»

نیویورک تایمز اضافه می‌کند که تاکید وکیل دونالد ترامپ بر پرداخت «مالیات فردی» می‌تواند شامل دیگر مالیات‌های فدرالی باشد که او پرداخته است.

نویسندگان گزارش در بخش دیگری از این نوشته با بررسی قسمتی از مشکلات مالی ترامپ تاکید کرده‌اند که این اطلاعات تصویر عمومی از وضعیت مالی او را مخدوش می‌کند. برای نمونه دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۸ ادعا کرد که حدود ۴۳۴ میلیون دلار درآمد داشته است، اما بررسی مدارک مالیاتی توسط نیویورک تایمز نشان می‌دهد که او بیش از ۴۷ میلیون دلار ضرر کرده بوده است. این گزارش اضافه کرده است که بیشتر شرکت‌های اصلی ترامپ، از زمین‌های گلف گرفته تا هتل او در واشنگتن، هر سال چند میلیون دلار – و شاید حتی ده‌ها میلیون دلار- ضرر کرده‌اند.

نیویورک تایمز می‌افزاید که علی‌رغم وعده ترامپ درباره اینکه به عنوان رییس‌جمهور معامله‌ای در خارج کشور نخواهد داشت، در دو سال اول حضورش در کاخ سفید، حدود ۷۳ میلیون دلار از خارج کشور درآمد داشته که بیشتر آن از زمین‌های گلف‌اش در اسکاتلند و ایرلند بوده، اما بخشی هم از معاملات او در برخی کشورها – به گفته این نشریه – با رهبران اقتدارگرا از جمله، هند (۲.۳ میلیون دلار)، فیلیپین (۳ میلیون دلار) و ترکیه (یک میلیون دلار) بوده است.

در بخش دیگری از این گزارش آمده است که دونالد ترامپ خودش در مجموع حدود ۳۰۰ میلیون دلار بدهی دارد که در طی چهار سال آینده موعد بازپرداخت آن فرا می‌رسد.

این گزارش تنها چند ساعت قبل از کنفرانس خبری رییس‌جمهور آمریکا در کاخ سفید منتشر شد و او در پاسخ به یکی از خبرنگاران که درباره صحت این گزارش پرسیده بود تاکید کرد که گزارش نیویورک‌تایمز از جنس «خبرهای ساختگی» و دروغ است.

نیویورک تایمز وعده داده است که هفته آینده گزارش دیگری را نیز در همین رابطه منتشر می‌کند.

منبع:ایران اینترنشنال

نگاهی اجمالی به تاریخ گذشته ایران!

حسن جداری

حامیان نظام سلطنتی، بدترین شوونیست ها در برخورد به تاریخ گذشته ایران هستند. اینک بیش ازچهل  سال از سرنگونی رژیم شاه به دست  توده های محروم وزحمتکش، میگذرد. اما  مدافعین حکومت استبدادی شاهان پهلوی، از گذشت  تاریخ چیزی  یاد نگرفته اند و این  اندرزحکیمانه رودکی سمرقندی را  آویزه  گوش  نه کرده اند که ” هرکه  ناموخت ازگذشت روزگار  هیچ ناموزد زهیچ آموزگار.” سلطنت  طلبان هنوز به این حقیقت  دست  نیافته اند که دوران  حکومت  سلطنتی  در ایران به پایان رسیده و نظام  پادشاهی برای  همیشه  از این سرزمین،  رخت بر بسته است.  هنوزقلم بدستان سلطنت طلب،  در آرزوی احیای    پادشاهی خاندان پهلوی، در زمینه فر و شکوه  دوران شاهان هخامنشی و ساسانی،  “دلبستگی” کوروش  به  حقوق بشر، “عدل” انوشیروان و شکوه و دبدبه  دربار خسرو پرویز و رابطه “ناگسستنی” بین شاهان پهلوی و این سلسله های پادشاهی،  داستان سرائی میکنند و دروغ  تحویل  خوانندگان  خود، میدهند. یادمان نرفته است که شاه شاهان، محمد رضا شاه، در اواخر حکومت استبدادی خود، جشن های دوهزار و پانصد سالگی سلطنت را در ایران، در خرابه های تخت جمشید برگزار کرده و بسیاری از سران کشورهای جهان را به این مضحکه آریامهری، دعوت کرده بود .[spacer height=”20px” id=”2″]

شاه خودکامه، برای جاودانه ساختن سلطنت استبدادی خاندان پهلوی، مجلس مهمانی مجللی برپا کرده و میلیون ها دلار از ثروت های کشور و حاصل  رنج و کار زحمتکشان ایران را  با این ولخرجی ها، بر باد میداد .غافل از اینکه همین جاه طلبی ها و دست و دل بازی ها، هرچه بیشتر بر خشم و انزجار توده ها علیه رژیم سلطنتی افزوده  و روزسرنگونی  محتوم آنرا نزدیک تر، می ساخت. در این جشن های کذائی، شاه، متکبرانه روح کوروش هخامنشی را مخاطب قرار داده و به این پادشاه نیمه افسانه ای اطمینان میداد که در گورش آسوده بخوابد که  شاهنشاه آریا مهر،جانشین بحق وی بیداراست و از تخت و  تاج کیانی، با تمام نیرو، صیانت به عمل می آورد!  اما شاه خودکامه این را نمی دانست که در روز واقعه، روح کوروش به دادش نخواهد رسید و بنیاد سلطنت خاندان پهلوی را، طوفان خشم روز افزون توده ها، یک باره برخواهد کند.  نویسندگان و “مورخین” سلطنت طلب که تاریخ را چیزی جز تاریخ شاهان و امیران خودکامه نمیدانند ، هنوز  به منظوراحیای سلطنت خاندان پهلوی،مشتی  دروغ  تحویل  خوانندگان خود داده و در رابطه با عظمت کذائی تاریخ دوهزار و پانصد سال شاهنشاهی در ایران ، افسانه بافی می کنند . همین نویسندگان شوونیست آریا مهری ، بر برتری نژادی و زبانی ایرانیان – بخوانید فارسها – سخت تاکید ورزیده و ملت های غیر فارس ساکن ایران را به مثابه اقوام مهاجم و مهمان و … سخت تحقیر می کنند .                                                           

        [spacer height=”20px” id=”2″]

نگاهی اجمالی به تاریخ 25 قرن گذشته ، به روشنی نشان میدهد که شاهان و امیران و گردنکشان حاکم در ایران کنونی و بخش های دیگر خاورمیانه ، در اغلب موارد، “خون پاک آریائی ” در رگهایشان، جاری نبوده است ! در دوران حکومت پهلوی ها ، تاکید مبلغین و “محققین” آریا مهری بر روی دو سلسله پادشاهی بود . هخامنشیان و ساسانیان . شاهان این دو سلسله در حدود600 سال در سرزمین هائی حکومت داشتند که ایران کنونی هم جز آن بود . سلطنت اشکانیان – پارت ها- بیش از 500 سال طول کشید . در دوران پهلوی ها، به این بخش از تاریخ گذشته، توجهی مبذول نمیشد . احتمالا این واقعیت که در دوران اشکانیان در سرزمین های زیر سلطه این سلسله، نظام ملوک الطوایفی برقرار بود ، خوش آیند رضا شاه که به دستوراستعمار انگلیس و مقاصد سودجویانه خود و اطرافیانش، ایرانی یک پارچه تحت سلطه نژاد “خالص” آریائی میخواست، نبود! در هر حال ، عمر قدرت طلبی و سلطنت ساسانیان با هجوم اعراب مسلمان و شکست  یزدگرد سوم ، آخرین  پادشاه این دودمان سلطنتی و قتل وی، به پایان رسید. ایران کنونی ، به مدت سیزده قرن،  بخشی از قلمرو حکمرانی سلا طین و امرای عرب و ترک و مغول بود . با در نظر داشتن این امر که پس از شکست نکبت بارو کشته شدن داریوش سوم هخامنشی، یک صد سال هم جانشینان اسکندر در ایران فرمانروائی داشتند، در واقع امر از تاریخ 2500 ساله شاهنشاهی درایران، بخش اعظم آن، تاریخ سلطنت امرا و سلاطینی می باشد که مطلوب نظر سلطنت طلبان دو آتشه آریامهری نیست . در چنین صورتی، نظریه من در آوردی” تاریخ 2500 سال پادشاهی” در ایران، افسانه است که مبلغین و مورخین  مزدور دوران حکومت شاهان پهلوی، برای تداوم سلطه استبدادی  سلاطین این سلسله،  بهم بافته اند. مدافعین بر گشت سلطنت، از یک طرف از تاریخ دو هزار و پانصد ساله و گاهی شش هزار ساله ایران دم میزنند و از طرف دیگر ، شاهان و امیران ترک و عرب و مغول را به مثابه مهاجمین بیگانه ایران بر باد ده، به باد  حمله می گیرند.   راستی، این همان داستان یک  بام و دو هوا نیست؟  شاه شاهان در همان زمان  که خود را  آریا مهر می نامید و  بر خود می بالید که از نسل کوروش  ها و  داریوش  ها می باشد، در خرابه های تخت جمشید، حکمرانی  خاندان های سلطنتی عرب و  ترک و مغول  را، جشن میگرفت! 

[spacer height=”20px” id=”2″]

تاکید براین نکته ضروری  است که تاریخ ایران، تاریخ سلاطین و امرای خود کامه فارس و ترک و عرب و مغول نیست . تاریخ واقعی ایران ، تاریخ توده های محروم و ستم دیده شهر و ده است که طی قرن ها،با تلاش و کار طاقت فرسای خود، تداوم زندگی اجتماعی را تضمین کرده ا ند . شاهان و امیران ، با زور و قلدری، بر انبوه زحمتکشان حاکم بودند و زالو صفت، خون توده کار و زحمت را می مکیدند. فریاد  دادخواهی  توده های  مردم از جور و ستم شاهان  و امیران،  همواره  بلند بود.  در  طول  بیست وپنج  قرن سلطنت و خود کامگی  در ایران  که  شاه آریا مهر خاطره ننگین آن را جشن میگرفت ، دربار  سلاطین  خودکامه  پر بود  از  موبدان ، شیخان ،  فقیهان ، واعظان و دیگر دین مداران فریب کار که چاکر منشانه  به سلاطین و   حکمرانان  غارتگر  خدمت کرده  و  با   توده های زحمتکش  شهر و ده  ، دشمنی  می ورزیدند. نظامی  گنجوی، در قرون گذشته  و پروین اعتصامی از شعرای  معاصر، هر کدام  در قطعه شعر زیبائی، به ستم دیدگی  توده های  زحمتکش  در دست  شاهان بیداد گر، اشاره کرده اند. نظامی در مخزن الاسرار از  زبان  پیرزن ستمدیده ای که  از  ظلم و بیدادگری  سلطان سنجر سلجوقی،  زبان به شکایت  گشوده است ، چنین می سراید: [spacer height=”15px”]

ای  ملک ، آزرم تو کم دیده ام         وز تو همه ساله ، ستم دیده ام 

 رطل  زنان دخل  ولایت برند      پیر زنان را به جنایت  برند 

 داوری و داد نمی بینمت     وز ستم آزاد نمی بینمت   

 عالم را زیر و زیر کرده ای       تا توئی آخر، چه هنر کرده ای؟

مسکن شهری،  زتو ویرانه شد       خانه  دهقان ز توبیدانه شد.  

 دست بدار از سربیچارگان    تا نخوری  پاسخ  غمخوارگان[spacer height=”15px”]

پروین اعتصامی، شاعره  پر آوازه  که  در زمان دیکتاتوری رضا شاه، زندگی  میکرد، چنین  به جور و ستم شاهان،  برخورد می کند : [spacer height=”15px”]

روزی  گذشت پادشهی از گذرگهی     فریاد شوق  بر سر هر کوی و بام  خاست 

گفتا  از آن میانه  یکی  کودک یتیم         این تابناک  چیست که بر فرق  پادشاست؟

 آن یک جواب  داد  ندانیم ما که چیست           پیداست  این قدرکه متاعی  گرانبهاست

آمد به پیش  پیرزنی  گوژ پشت و گفت         این  اشک  دیده من و خون دل شماست 

ما را به  رخت و چوب شبانی،  فریفته است       این گرگ، سال هاست که با گله آشناست![spacer height=”15px”]

 تاریخ ایران،مشحون از مبارزات و قیامهای خونین توده های به ستوه آمده است که در زیر یوغ شاهان و امیران، اسیر و دربند بودند و به شدت استثمار می شدند. .تاریخ ایران، تاریخ وحشیگری ها و جنایات سلاطین و حکام خودکامه ،  تاریخ لشکر کشی ها و آدمکشی های کوروش ها ، شاپور ذوالاکتاف ها ، سلطان محمود ها ، چنگیزخان ها، رضا شاه ها و دیگر سلاطین قلدر و خودکامه نیست. تاریخ  ایران ،  تاریخ سلطه گری بر اقوام و اجتماعات زیر دست ،  تاریخ ریسمان  گذراندن از  کتف  قبایل عرب ، تاریخ   رفتار ضد انسانی انوشیروان   با مزدک و مزدکیان ،  تاریخ  خونریزی  های  اعراب  مهاجم مسلمان ، تاریخ  وحشی گری های چنگیزخان ها،  تاریخ  از کله مناره ساختن های  امیر تیمورها ، تاریخ  جنایات  عدیده شاهان  خاندان  پهلوی و تاریخ   درنده خوئی  و اعدام  های  بی حد وحصر رژیم آزادی کش جمهوری  اسلامی ، نیست . تاریخ ایران، تاریخ  مبارزات  و عصیان های خونین بی شمار زحمتکشان شهر و ده  در جهت  رهائی  از چنگال سلاطین و امرای  ستمکاروچپاولگر، تاریخ مزدک ها ، بابک ها، ستارخانها، حیدر عمو اوغلی ها و هزاران  مبارز و فدائی دلیر و از جان گذشته دیگری است که همواره، پرچم  پیکار و مقاومت  را علیه مستبدین و خودکامگان حاکم، برافراشته، نگه داشته اند . [spacer height=”15px”]

              مهر ماه  سال 1399

توالت کردن مردم در کوچه ها، کنار دروازه‌های تمدن بزرگ!

تصویر لینک

بهرام مشیری: در تهران ما، عرض می کنم که با تیمساری صحبت می کردم، مرد محترم ، این سفری که رفته بودم در شمال، ایشون گفتند آقا ما رو گذاشته بودند در زمان انقلاب، بخشِ، بخشی از جنوب تهران رو ما محافظت کنیم، با تانک و تشکیلات و بند و بساط و اینها. و ما گفتیم آقا هر کس ساعت فلان اومد بیرون، حکومت نظامی بود، دستگیر کنند بیاورند توی کلانتری ها. صبح گفتند هفتصد-هشتصد نفر! دستگیر کردیم!. ما رفتیم دیدیم که آقا این مردم رو دستگیر کرده اند، و [یکی از] اینها میگه “آقا ما نمی تونیم نیاییم بیرون” !

 
گفتم چرا نمیتونی نیایی بیرون؟!

 
گفت به خاطر اینکه ما توالت نداریم!. یک شیر آب هم هست در بیرون، کنار جوی، که این جویِ آب که میره، دَه تا ده تا خانواده باید بیایند نصف شب آب بخوریم، چگونه ما نیاییم؟!

 
گفتم باورم نمیشه

 
گفت بیا نشون ت بدم تیمسار؛ ما رو بُرد، دیدیم بله، در جنوب تهران، نمی دونم در کدام بخشِ ش عرض کنم که کوچه هایِ باریک هست، خونه های عرض کنم که مثل زنبورک خونه، خانه های زنبور دیده اید؟، مردم جمع میشن، شب ها می آیند توالت میکنن در همون کوچه یِ فلان، (این تمدن بزرگ بود!)، آب هم از همون شیر می خورند.

 
بعد اساساً این رهبران مملکت، مردم را آدم حساب نمی کردند. ما ندیدیم بیایند بین مردم، به زبان مردم صحبت بکنند یا نشان بدهند که این دردها رو تشخیص می دهند. نـــــــــــــه، عید به عید می شد با یک صدایِ خشکِ بی مزۀ خنکِ رکیکی یک پیغامی می فرستادند، بله سالی که گذشت چنین بود هم‌وطنان و فلان. یک مشت دولت‌مرد بی عرضه هم عرض می کنم می آوردند به دورِ [؟] خودشون جمع می کردند، رئیس کل شون هم آقای “هویدا” و اینها. می خواستید انقلاب نشه در اون مملکت؟!.

 

برگرفته از پرونده شنیداری

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

داود ژنوبقلم داود باقروند ارشد

 بعقید این قلم در بررسی شکستهای 500 سالهایران  در تلاشهایش برای پیشرفت و ترقی و سعادت اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و…هرچند بهای سنگینی در همه زمینه های انسانی و مادی پرداخته شده، اما بجز معدود کسان که در تاریخ ما تنها مانده و بدست ایرانیان و اما بکام دشمنانش از میان بداشته شده اند، هیچ تلاش بنیادی و بقائده، متناسب با فرهنگ و تاریخ ایران و مبتی بر علم و قوانین پیشرفت جوامع بشری، علیرغم اینکه الگوی پیشرفت وجود داشته، تلاشی جدی برای حل مشکل صورت نگرفته است. این نوشتار تلاشی است به معرفی دلایل شکست و معرفی دورنمایی از آنچه جوامع پیشرفته با آویختن بدان توانسته اند موفق شوند. و کج فهمی های روشنفکران ایرانی در درک موفقیت جوامع پیشرفته. این نوشتار با همه کم و کاستی هایش در چهار قسمت تنظیم شده که [su_highlight background=”#eefc16″ color=”#16161c”]قسمت اول[/su_highlight] آن در پیش نظر شماست.  قصد اصلی نیز کشیدن ماشه بحث است تا جامعه روشنفکر مسئول، با پرداختن به آن، عمق و گستردگی بسا بیشتر را به بحث حیاتی ای همچون “بن بست 500ساله جامعه ایران و ایرانی” را  بدان بدهند.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”15″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ [/su_button]

 

لینک به قسمتهای دوم و سوم و آخر(چهارم)

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

 تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

[spacer height=”15px”]

قسمت اول

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#a22c3a” color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]  مقدمه: طرح سوال[/su_button]

چرا در ایران این میزان تناقض اجتماعی-سیاسی-فرهنگی-اقتصادی بچشم میخورد؟  چرا شکاف بین آرمانهای ایرانیان و آنچه در عمل روزمره و تاریخی آنها در صحنه های مختلف طی 500 سال گذشته مشاهده میشود نه تنها بسته نمیشود که روز بروز بیشتر و عمیتقر میشود؟ چرا این میزان فاصله و شکاف که به مرور زمان عمیقتر نیزمیشود، بین بخشی از جامعه ایران در خارج و شاید بتوان گفت بعنوان نمایندگان بخشی از اقشار میانه و مدعی روشنفکری و فعال سیاسی! تبعیدی خارج کشور با داخل کشور و حتی بین خود خارج کشوریها وجود دارد ؟ چرا علیرغم اشراف و اذعان همه به این شکاف عمیق و نیاز به حل تضاد و بستن شکاف، هرچه جلوتر میرویم مصداق ضرب المثل “خشت اول چومعمار بنهاد کج تا ثریا میرود … کج” اند؟

[spacer height=”15px”]

آیا شکاف بین ضعف و ناتوانی جمع و جور کردن خود، گروه، حزب و شورا و…مان  با شعارهایی چون “ما تنها نیروی بالفعل و بالقوه فتح قسطنطنیه هستیم” نماینده شکافهایی نیست که در فوق، ذکرش رفت؟ آیا این تناقض اشکار نشان نمیدهد که در پیگیری آرمانمان جدی نیستیم؟ و چرا جدی نیستیم؟ آیا نباید مقدم بر فتح قسطنطنیه ابتدا قادر باشیم خودمان را جمع و جور کنیم، بعد با دیگران جمع شویم، نظم، انظباط، صلاحیت، توان، لیاقت، ابزار، شجاعت ، فداکاری و البته آمادگی برای پرداخت قیمتِ حمله و فتح قسطنطنیه را کسب کنیم؟ تا در نهایت بعد از کسب مجوز از مردم ایران (تا مبادا در فتح قسطنطنیه بدست همان مردم تنبیه شویم)، شعارمان را بدهیم و دست به اقدام بزنیم؟

[spacer height=”15px”]

چه رابطه ای بین همین رویکرد سیاسی – مبارزاتی با شکست شعار و تلاش! برای پیشرفت اجتماعی-صنعتی-اقتصادی ایرانیان در 500 سال گذشته علیرغم هزینه های سرسام آورش وجود دارد؟ معمای این شکست چیست؟

[spacer height=”15px”]

معماران اولیه کدام خشت را کج گذاشته اند که هرچه این بنا بلندتر میشود سقوط آنرا محتمل تر میکند؟ آیا زمان آن نرسیده که  دست بکار شده و یکبار برای همیشه آن خشت کج اولیه را راست گردانیم؟ چرا تلاش میکنیم بر بنایی کج عمارتی دیگر بسازیم که با بلندتر کردنش سقوط آنرا محتملتر میکنیم.

این بلندتر کردن بنای کج بدون تصحیح آن خشت کج اولیه را “کار بی بنیاد” و یا در مبارزه “سیاست زدگی” مینامند.

[spacer height=”15px”]

چرا که قبل از رد هر موضوعی باید آنرا ابتدا نقد کرد و زوایای مفهومی آنرا تشریح و کشف نمود. برای مثال اگر به درک واقعی و جامعه شناسانه از استبداد نرسیده باشیم، رد کردن ساده استبداد به نقد مفهومی و محتوایی و بنیادی آن نمی انجامد. و بیشتر بیانگر شکوه، شکایت و ناله است تا نقد فکری. این نحوه برخورد نمودی از دخالت سیاست در تفکر را به نمایش میگذارد. که سیاست زدگی نامیده میشود.

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#a22c3a” color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]سیاست زدگی [/su_button]

[spacer height=”15px”]

سیاست زدگی یعنی 30 میلیون از جمله تمامی مدعیان روشنفکری و مدعیان مبارزاتی، بریزند توی خیابان و ندانند که چه را دارند سرنگون میکنند، چرا سرنگون میکنند و چه میخواهند و چه نمیخواهند. و آینده را به امان خدا بسپارند.

سیاست زدگی یعنی بنا کردن آرمان بر خشت کج، با مصالح خشم و نفرت و احساس و عاطفه و بدون استفاده و اتکاء به خرد و دانش و تحلیل علمی و جامعه شناسانه و تاریخ تحولات اجتماعی، فکری خود.

سیاست زدگی یعنی فقط خواستار تخریب و نابودی خانه کهنه (وضع موجود) شدن و نداشتن هیچ مصالح و معمار برای ساختن بنایی نو و مستحکم و مناسب زیست امروزه بجای آن، جز قطعات همان مصالح کهنه و فرسوده تخریب شده وانبوه مدعیان معماری ایکه تنها هنرو دانش آنها ساختن همان خانه کهنه تخریب شده است.

[spacer height=”15px”]

مدعی معماری همچون مسعودرجویها، که مدینه فاضله ای که در خارج (عراق) ساخته اند صد بار کهنه تر و ویرانتر از خانه کهنه ای است که میخواهند تخریب کنند.

[spacer height=”15px”]

سیاست زدگی یعنی معمارهایی همچون قائم مقام فراهانی، امیر کبیر، مصدق، داور، کسروی، که خواستند دست به خشت اول برده و آنرا اصلاح کنند بدست خودمان کشتن.

سیاست زدگی یعنی استفاده از مصالحِ وصلت کردن  با صدام حسین و کشتن جوانان جان برکفی که از میهنشان دفاع میکنند، برای ساختن و نجات وطن!!.

سیاست زدگی یعنی واردات پیشرفته ترین سلاحها از آمریکا برای تقویت ارتش، بقیمت تاراج منابع عظیم کشور و دست آخر با موافقت همان ارتش سرنگون شدن.  

مدعیان معماری که وزیرش(علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد شاه 1348- 1341 در مصاحبه با بی بی سی) او (شاه) را اینگونه توصیف میکرد:[spacer height=”15px”]

جامعه ای [دوران پهلوی دوم] داشتیم از نقطه نظر اجتماعی پیشرفته بود، با یک سیستم سیاسی [که] روز به روز عقب افتاده تر میشد، نه اینکه سرجایش بماند، عقب افتاده تر میشد، و در واقع به یک معنا با زمان قاجار تفاوتی نمیکرد. که خوب خیلی بد بود. 

[spacer height=”15px”]

سیاست زدگی یعنی با خون دل مشروطه راه انداختن و بدست خود آنرا با سپردن به یک دیکتاتور تازه نفس (رضاخان) نابود کردن. سیاست زدگی یعنی هر روز یک حزب و شورا و … در خارج کشور روئیدن و در جا مدعی مدیریت جنبش 82 میلیون نفری ایران بودن. در مقایسه با حزب کارگر انگستان که در سال 1800م  تاسیس شد و اولین بار در 1900م  یعنی صد سال بعد برای اولین بار دو نماینده به مجلس فرستاد. سیاست زدگی یعنی چهل سال درجا زدن و در باتلاق فروبرنده خارج کشور غرق شدن.

[spacer height=”15px”]

سیاست زدگی یعنی چهل سال در اوج عناد، قلدری و بلاهت اصرار کردن بر ادامه ساخت بر خشت کج، علیرغم سقوط از تشکلی مبارز و تبدیل شدن به اعضای ثابت بیمارستانهای آلبانی و منتظر مرگ خود بودن و هر روز و هر ماه و هر سال را سال پیروزی نامیدن، و از آن نمدی برای خود و تیری علیه دیگران ساختن، به امید اینکه “دستان غیبی از ما بهتران” شما را به تهران ببرند.

[su_heading size=”30″]لینک به قسمت دوم: تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم [/su_heading][spacer height=”15px”]

سیاست زدگی یعنی جامعه ای و جمعی و تشکلی که معتقد است هیچگاه اشتباه نمیکند و حاضر نیست قیمت اشتباهاتش را بپردازد. سیاست زدگی یعنی صبح تا شام به استبداد فحش دادن ولعن و نفرین کردن و در راحت خارجه لمیدن. سیاست زدگی یعنی در اوج بلاهت بدورغ و تزویر وانمود کردن به اینکه حکام مستبد از مریخ به ایران نازل میشوند و نه اینکه همان برادر و خواهر و مادر و پدر و همشهری و هم زبانی و فامیل… امثال ما وعناصر همان جامعه با همه معضلات آن بوده و هستند. سیاست زدگی یعنی بجای جان کندن و تغییر بنیادی در ارزشهای فرهنگی، اخلاقی، فکری … جامعه ای که تولیدش مستبد و مستبد پرور است، تلاش کنی مستبد از نفس افتاده را با مستبد تازه نفسی از میان خود عوض کنید. سیاست زدگی یعنی بجای جان کندن و ساختن و تولید آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و … در قالب نهادهای مدنی بعنوان خشت اول. مانند دلالان سود جو و فرصت طلب، بدنبال واردات آن بودن. آنهم برای جامعه ای که استبداد و استبداد پروری تنها محصول سیاسی اجتماعی فرهنگی آن طی قرنهای متمادی است.

[spacer height=”15px”]

سیاست زدگی یعنی فرار کردن به خارج کشور(قطعا قضاوت در مورد تک تک افراد برعهده خودشان است)، جهت مصرف آزادی و دمکراسی و… بجای ایستادن و پی ریزی و ساختن آزادی و …  سیاست زدگی یعنی، اوزون حسن آق قویونلو((خبر ظهور شگفت‌انگیز اوزون حسن نه فقط در میان همسایگان شرقی، بلکه در بین قدرت‌های غربی نیز پیچید. پاپ نیکلاس پنجم که از زمان سقوط قسطنطنیه منافع خود را در شرق مدیترانه در خطر می‌دید، در سال ۱۴۵۴م هیأتی را به ایران گسیل داشت. اوزون حسن در وهله اول برای انعقاد پیمانی علیه عثمانیان اعلام آمادگی نکرد، ولی چندی بعد در سال ۱۴۶۰م گروهی از سفیران شاهان آناتولی وارد رم شدند و از آنجا به دربار سایر شاهان اروپایی رفتند که ایلچی ترکمانان نیز در این هیئت بود. سرانجام ونیز به عنوان سخنگوی اصلی کشورهای غرب و اوزون حسن هم با موقعیت مشابهی در شرق به سال ۱۴۵۸م به توافق‌های مقدماتی رسیدند که منجر به پیمان سال ۱۴۶۴م شد و زمانی که مسئله هیئت سیاسی کاترینو زنو پیش آمد، این روابط قوت بیشتری یافت. زنو مدت زیادی در تبریز بود و از طریق همسرش که می‌گویند دختر برادر دسپینا خاتون بود با اوزون حسن نسبت داشت. هدف تمام این مذاکرات عملیات نظامی مشترک و یکپارچه برای از هم‌پاشی امپراتوری عثمانی بود. اوزون حسن درخواست مصرانه داشت که ونیز باید او را مجهز به توپخانه و سایر اسلحه گرم سازد تا بتواند بر عثمانیان که پیشتر به این سلاح دست یافته بودند، برتری یابد. این سلاح‌ها طبق تصمیم مجلس سنا در ۴ فوریه ۱۴۷۳م برای اوزون حسن ارسال شد.[۱۴])) (بنیانگذار وابستگی به استعمار) که بجای تلاش برای یافتن راه قوی شدن درونی و ساختن و بنا نهادن، زیرساختهای لازم برای قوی شدن در مقابل تهدیدات خارجی (عثمانیهای آن زمان)، دست به دامن ونیزی ها شدن برای در قدرت ماندن و “همچون امروز مسعود رجوی و بسیاری دیگر، دست بدامن آمریکایی ها شدن برای کمک به اشغال کشور” بقیمت پیش فروش کردن کشور  …

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#a22c3a” color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]عامل بدبختی ها؟ [/su_button]

[spacer height=”15px”]

تا کی میخواهیم عامل همه بدبختی هایی را که برای ایران و ایرانی متصوریم را به دو کلمه استبداد و استعمار حواله دهیم؟ تا کی میخواهیم از قبول مسئولیت تک تک ایرانیان در قبال مشکل تاریخی ایران، “مصرف-واردات بجای تولید“،  واردات صنعت، واردات تکنولژی، واردات علم، واردات دمکراسی، واردات حقوق بشر … بجای پرداخت قیمت ساختن آن فرار کنیم و بخود نیائیم؟ کشتار نخبگانمان را که به استبداد و استعمار نسبت میدهیم علل قریب هستند.  چرا بدنبال عللی نمیگردیم که اگر آنها را از بین ببریم، نظامی ساخته و پرداخته نمیشود که در آن استبداد شکل گیرد، اسعتمار نفوذ کند و نخبه های جامعه بتوانند در پیشبرد مقاصد عالیه خود توفیق حاصل کنند؟ عللی که استبداد را دامن می زنند و دست و بازوی استعمار در اجرای اهدافشان در ایران میشوند، عللی که باعث میشود جامعه ای بجای حمایت از نخبه هایش در نابودی آنها همراه و همکار استبداد و استعمار شوند.

[spacer height=”15px”]

شکست 500 ساله ایران در تلاش برای پیشرفت صنعتی با واردات صنعت، و نخبه کشی در کارنامه ایران و ایرانیان تمام مسائلی و اقداماتی است که در بستر اجتماعی انجام شده است و از همین رو در خور بحثی جامعه شناسانه است. همینطور است زوال و فروپاشی و پراکندگی روز افزون و سردرگمی نمایندگانی از همان جامعه در خارج کشور که عمدتا در کادر روشنفکران و اقشار میانی جامعه دسته بندی میشوند. این پدیده ها ابعاد مختلف از یک جامعه بحران زده با ریشه مشترک اند.

[spacer height=”15px”]

در جامعه ای که عواملی چون بهره وری پائین در آن نهادینه شده که حتی با انگیزه اقتصادی صرف نیز تقویت نمیشود. نگاه کنید به بهره وری چهل ساله خارج کشور، تولیدش چیست؟ چرا این جامعه انتظار دارد در داخل تولیدی داشته باشد. سابقه تاریخی شکل نگرفتن صنعت و عدم انباشت سرمایه و در عوض توسعه دلالی، نبودن مبانی و مبادی علوم نوین و عدم توفیق در نهادمند شدن جدی آنها، نبود عناصر ارزیاب نهادهای جامعه مدنی در آن نهادینه است در چه امری است؟ دلالی و واردات و مصرف گرایی… متعلق به چهل سال پیش نیست، متعلق به فقط رژیم پهلوی هم نیست، حتی قبل از قاجار هم بوده است. این ریشه در فرهنگ و کنش و واکنش اجتماعی ما ایرانیان دارد.

[spacer height=”15px”]

قطعا هدف از این نوشته ایجاد یاس در مخاطب نیست. بلکه دست یابی به درک درست نقاط ضعف و نارسایی های اجتماعی ایرانیان، درک عمق و گستردگی آن و در نتیجه شناخت علمی و جامعه شناسانه بدست جامعه شناسان دلسوز ایرانی داخل و خارج کشور، جهت هموار کردن مسیر تصحیح در کوتاه ترین زمان و به موثرترین شکل است. مخاطب کسانی هستند که چهل سال است فریادشان بر تخریب بنای کهنه به آسمان است ولی نه تنها هیچ معماری برای ساختن بنای نو ندارد بلکه بطور مطلق نسبت به تنها نیرویی که (جامعه و عناصر آن) نقش حیاتی بلا جایگزین در تمامی مراحل تخریب بنای کهنه و ساخت  بنای نو دارد،  بی توجه است.  یعنی بررسی جامعه شناسانه و بکارگیری شیوه های مناسب جهت تولید زیرساختهای اجتماعی جهت دست یابی به آرمانها.

[spacer height=”15px”]

چرا که مسائل و مشکلات اجتماعی نه خلق الساعه اند و نه انفرادی که بتوان آنرا بصورت منفک و مجرا در نظر گرفته و مورد بررسی قرار داد. برخورد تحلیلی با رفتار اجتماعی بیانگر این نکته است که عمل اجتماعی عمل ساخت یافته ای است که در یک نظام روابط متقابل میان اجزاء آن جامعه شکل میگیرد. و تنها از راه یک بررسی تحلیلی نظام مند میتوان به کنه کارکرد در تغییرات یک نظام اجتماعی واقف شد. برخورد تحلیلی مشکلتر از برخورد عوامانه ساده است. با کار تحلیلی عمیق جامعه شناسانه میتوان علل عدم توفیق یک فرهنگ عهد عتیق در بدست آوردن حقوق فردی و اجتماعی جدید ناشی از تحولات جدید و صنعتی شدن را فهمید.

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#a22c3a” color=”#fcf6f7″ size=”11″ radius=”0″ text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]مقصر کیست؟ [/su_button]

[spacer height=”15px”]

اندیشه مرسوم جامعه ما مبتنی بر تنفر و خشم نسبت به معضلات اجتماعی نا خود آگاه اول خود را تبرئه میکند وسپس گناه همه جنایات را در استبداد و استعمار خلاصه میکند. این در حالی است که در معنی دقیق خواسته های خود در یک قالب  اجتماعی و چگونگی رشد و نمو واقعیات عینی اجتماعی مسبوق به آنها، تامل نمیکند. و همواره در این گرداب گرفتار میماند.

[spacer height=”15px”]

برخورد تحلیلی دقیق، کار فکری سنگینی میخواهد و چون بقول اینشتین، “فکر کردن مشکلترین کارها نیز است” این از فرهنگ فرسوده و ناتوان و غیر مولد بر نمی آید. پس بهترین چاره پیدا کردن “بز بلاگردان” است و چه بهتر که گناه یک هزار سال عقب افتادگی و کم کاری در زمینه های مختلف را بگردن استبداد و استعمار بیندازیم.

[spacer height=”15px”]

قرن هاست که جوامع صنعتی این مشکل را حل کرده اند. و بدین درک که ورای تمامی آشفتگی های ظاهری، در اجتماع، نظمی حاکم است و نظامی وجود دارد و هرکس مسلط به اهرمهای فرماندهی آن باشد، بطور نسبی قادر خواهد بود که آن را در جهت اهداف خود پیش ببرد. یک جامعه در کلیت آن، در حالت حرکت و تحول، پیچیده تر از نگرش یک بعدی، آن چنانکه فرهنگ قبیلگی و یا فرهنگ استالینی اراده گرایانه مستقل از مردم(امثال مسعود رجوی با قصد تحمیل خود) میپندارد است. فرهنگی متعلق به ماقبل از انقلاب اقتصادی صنعتی، که تحلیلهایش از اوضاع اجتماعی – ملی – بین المللی از مدلهای ساده، سطحی و عامیانه پیروی میکند و تمام نارسایی های اجتماعی را در استبداد،  واستبداد را نیز در خودخواهی های فردی و خود پسندی و بی تقوایی و قدرت طلبی افراد خلاصه میکند. همانند این تفکر که زلزله و… را حاصل فسق و فجور بی حد و حصر مردم دانستن.

[spacer height=”15px”]

یعنی یک پدیده اجتماعی که تولد و مرگش را با دیگر پدیده های اجتماعی و رفتار اجتماعی و فرهنگ گذشته پیوند دارند، را به یک امر اخلاقیِ فردی تقلیل داده خلاصه کند. این در واقع از نظر علمی تحویل نادرست و به زبان دیگر ارزیابی غلط است. اینگونه فکرها پاسخگوی درک قانونمند جوامع نخواهد بود. و هرگز قادر نیست، ساز و کار توفیقات اقتصادی اجتماعی فرهنگی صنعتی و سیطره جوامع صنعتی را از یک طرف و ساز و کار ضعف، سلطه پذیری، انفعال، سرخوردگی و چگونگی انهدام سرمایه و نیروهای انسانی و مادی جوامع عقب افتاده را از طرف دیگر درک و فهم و بیان کند، چه برسد به اینکه بتواند آنرا اصلاح و در جهت مثبتی به حرکت در آورد.

[spacer height=”15px”]

نیاز به باز سازی فکری و داشتن تحلیل منطقی و مدلهای تحلیلی واقعیت اجتماعی حداقل برای روشنفکران بیش از همیشه مورد نیاز است. روشنفکرانی که بدنبال یا همراه مردم بارها در جنگ  فرسایشی علیه نظامهای پوسیده و از نفس افتاده اقتصادی- اجتماعی-سیاسی شرکت کرده و دوباره بعد از یک دوره کوتاه طناب را به گردن خود و جامعه  دیده اند.

[spacer height=”15px”]

پایان قسمت اول

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

چهارم مهرماه 1399

25 سپتامبر2020

[spacer height=”15px”]

لینک به قسمت دوم:

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

مکالمات محرمانه صدام حسین: احتمالا بعد از حمله به ایران رابطه ما با مجاهدین بدتر خواهدشد!!!.

 مکالمات محرمانه منتشر شده توسط آمریکا از بایکانی عراق که بدست آمریکا افتاده حاکی است که مسعود رجوی قبل از جنگ با صدام حسین رابطه داشته است. و رفتن بعدی به عراق نیز از سر ناچاری نبوده است. بلکه ادامه اتحاد قبلی آنها بوده است. وطن فروشی مسعود رجوی نشان داد که صدام حسین دیکتاتور عراق در مورد وطن پرستی رجوی اشتباه میکرده است. و حمله و کشتار ایرانیان، تخریب و اشغال بخشهایی از میهن، اسیرکردن غیر نظامیان و … هیچ مانعی بر تزدیکتر شدن مسعودرجوی به صدام نبوده است.
[spacer height=”15px”]
صدام حسین و مقام‌های ارشد حزب بعث عراق
 [spacer height=”15px”]

بعد از انقلاب ایران رهبران عراق تحولات این کشور را با نگرانی دنبال می‌کردند.

اسناد آرشیو محرمانۀ حکومت بعثی عراق تأملات و نگرانی آنها را از خلال مکالماتشان بازتاب می‌دهد. این اسناد که بعد از سرنگونی رژیم صدام حسین به دست آمد در دانشگاه دفاع ملی آمریکا نگهداری می‌شود و ترجمۀ آنها به زبان انگلیسی در اختیار پژوهشگران قرار گرفته است.

متن مکالمات صدام و یارانش در جلسه‌ای که چند روز بعد از پیروزی انقلاب ایران تشکیل شد نشان می‌دهد که آنها با بیم و امید به اتفاقات این کشور همسایه نگاه می‌کردند.

در این جلسه صدام از طرفی اظهار امیدواری می‌کند که ایران یکپارچه و باثبات بماند و دوست اعراب باشد اما از طرف دیگر تأکید می‌کند که هر گروهی در ایران به قدرت برسد اگر بخواهد تهاجمی رفتار کند چاره‌ای غیر از واکنش نظامی باقی نمی‌ماند.

او می‌گوید: “ما نگران وضع فعلی ایران نیستیم بلکه نگران پیامد غیر قابل پیش‌بینی مراحل مختلف [تحولات] در ایران هستیم. ما ایرانی می‌خواهیم که توسعه‌یافته و همسایۀ خوبی باشد و با اعراب خصومت نداشته باشد. آیا این شدنی است؟ با اطمینان نمی‌توانیم بگوییم که بله یا نه.”

صدام به روند تحول انقلابی کشورهای دیگر اشاره می‌کند و به این نکته توجه می‌دهد که در کوبا، مصر و خود عراق هم اوضاع مرحله‌به‌مرحله تغییر کرد و بنابراین از مرحلۀ اول انقلاب ایران نمی‌توان دربارۀ اتفاقات آینده نظر قطعی داد.

اما ۹ ماه بعد، او در یک جلسۀ دیگر با مشاورانش بر حمایت از جریان‌های شورشی در خوزستان و کردستان ایران تأکید می‌کند: “هم عرب‌ها هم کردها الان دارند شورش می‌کنند و آنها باید به خودمختاری برسند.” او می‌گوید که اگر عرب‌های خوزستان اسلحه، پول، تبلیغات رسانه‌ای و حمایت سیاسی بخواهند حکومت عراق برای آنها فراهم خواهد کرد.[spacer height=”15px”]

دیدار شاه و صدام با حضور هواری بومدین رهبر وقت الجزایر
ایران و عراق با وساطت الجزایر توافق کرده بودند که در امور داخلی یکدیگر دخالت نکنند

 [spacer height=”15px”]

طبق عهدنامۀ الجزایر که در سال ۱۹۷۵ میلادی امضا شد ایران و عراق متعهد شده بودند که در امور داخلی یکدیگر مداخله نکنند. اما بعد از انقلاب ایران دو طرف از گروه‌های شورشی علیه یکدیگر حمایت می‌کردند.

صدام که در اولین روزهای بعد از انقلاب بر اهمیت عدم خصومت بین ایران و اعراب تأکید کرده بود این بار در خلوت خود با یارانش حکومت‌های عرب منطقۀ خلیج فارس را فاسد و مایۀ ننگ می‌خواند و می‌گوید که کاش حکومت انقلابی ایران آنها را “سلاخی” می‌کرد: “اگر خمینی ذره‌ای شرف و حس میهن‌پرستی حقیقی داشت به آنها فرصت بقا نمی‌داد.”

او این را در شرایطی می‌گوید که مصر چند ماهی است با اسرائیل پیمان صلح امضا کرده و عراق خود را گزینۀ مناسبی برای به دست گرفتن رهبری جهان عرب می‌داند. صدام به این نکته اشاره می‌کند که وزن “افزوده” عراق در معادلات بین‌المللی بیشتر شده است و کشورهای عرب می‌خواهند با استفاده از آن در برابر یکدیگر موازنه برقرار کنند.

بازدید صدام حسین از اردن در سال 1980 میلادی
عراق خود را گزینۀ مناسبی برای رهبری جهان عرب می‌دید

صدام می‌گوید انقلاب ایران، تصمیم آمریکا بوده است و آمریکایی‌ها و ایرانی‌ها هر دو می‌خواهند کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس را از عراق بترسانند تا بهانۀ دخالت سیاسی و نظامی آنها در منطقه فراهم شود. او گروگان‌گرفتن دیپلمات‌های آمریکایی در تهران را هم بهانه‌ای برای آمریکا تعبیر می‌کند.

اقدام نظامی گام به گام

صدام در جلسه‌ای دیگر با مشاورانش که حدود یک هفته قبل از شروع رسمی جنگ با ایران برگزار می‌شود با اشاره به تصرف دو منطقۀ زین‌القوس و سیف سعد (میمک) می‌گوید سیاستش پس‌گرفتن تدریجی این مناطق از ایران بوده است که طبق عهدنامۀ الجزایر بایستی به عراق واگذار ‌می‌شدند.

او می‌گوید تصرف گام‌به‌گام برای این است که ایران بیش از حد واکنش نشان ندهد و دو طرف در موقعیتی قرار نگیرند که هیچ‌کدام نمی‌خواهند. این در حالی است که طی ماه‌های گذشته ایران و عراق بارها در مناطق مرزی عملیات پراکنده‌ای علیه یکدیگر داشته‌اند.

سربازان عراقی در خرمشهر
صدام سیاست خود را تصرف گام‌به‌گام مناطق مورد نظر برای جلوگیری از واکنش شدید ایران عنوان کرد

اما این پایان ماجرا نیست. صدام می‌خواهد شط‌العرب هم کاملاً تحت حاکمیت عراق درآید و کشتی‌های ایرانی فقط با پرچم عراق در این رودخانه تردد کنند.

طبق عهدنامۀ الجزایر، ایران و عراق توافق کرده بودند که مرز آبی دو کشور “خط‌القعر شط‌العرب” باشد (خط فرضی که از عمیق‌ترین نقاط قابل کشتی‌رانی رودخانه می‌گذرد).

ولی حالا رئیس جمهوری عراق می‌گوید که ایران به تعهدات خود عمل نکرده است و نقض هر یک از آنها هم طبق عهدنامۀ الجزایر به معنای لغو کل عهدنامه است. او پیمان الجزایر را “مرده” تلقی می‌کند. اما اذعان می‌کند که این‌ها فقط بهانه‌های حقوقی اقدام نظامی عراق هستند: “من دنبال دلیل حقوقی نمی‌گردم. آنچه که حالا برای ما اهمیت دارد این است که ما می‌توانیم زمین‌هایمان را پس‌بگیریم. همین. همۀ دلایل حقوقی دیگر باید برای افکار عمومی بین‌المللی ارائه شود.”

صدام تأکید می‌کند که از سر ناتوانی و ناچاری به توافق با ایران تن داده بود چون مهمات ارتش عراق در جنگ با شورشیان کرد که از حمایت ایران برخوردار بودند ته کشیده بود و ادامۀ وضع موجود ممکن نبود.

صدام حسین
صدام می‌گفت که اگر توان نظامی کافی در برابر ایران داشت با شاه توافق نمی‌کرد

او می‌گوید درست یک روز بعد از شروع جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۷۳ حزب بعث اعلام کرد که آماده است مناقشات با ایران را به صورت مسالمت‌آمیز حل کند در حالی که عراق درگیر ارسال امکانات نظامی به سوریه برای دفاع از دمشق بود: “ما منتظر جواب شاه نماندیم. بلکه تصمیم خودمان را در رادیو اعلام کردیم و نیروهایمان را از مناطق مرزی فراخواندیم و آن مناطق را کاملاً تخلیه کردیم در حالی که ارتش شاه بسیج شد تا با ارتش ما مقابله کند… اگر مهمات کافی داشتیم در برابر او انعطاف نشان نمی‌دادیم و خط‌القعر شط‌العرب را واگذار نمی‌کردیم.”

فرصت “تاریخی” برای عراق

ارزیابی صدام از شرایط موجود این است که افکار عمومی جهان عرب از اقدام عراق حمایت خواهد کرد.

عزت ابراهیم الدوری، معاون او، هم تأکید می‌کند که یک فرصت تاریخی برای ارتقای جایگاه عراق در جهان عرب به دست آمده است: “اگر این کار با موفقیت انجام بگیرد عراق را در جایگاهی برجسته و بسیار مؤثر قرار خواهد داد. عراق از این طریق در آینده می‌تواند گام‌های بزرگی در جهت تحقق اهدافش در داخل و در جهان عرب بردارد. همچنین این فایده را دارد که یک ارتش انقلابی و ایدئولوژیک بر اساس این اصل می‌سازیم که نیروی مسلح خلق عرب باشد و این اقدام، آن را از نظر روانی، معنوی، نظامی و فنی به طراز یک نیروی نخبه و سطح بالا ارتقا می‌دهد.”

با این حال، او این نگرانی را مطرح می‌کند که شوروی ممکن است مهمات کافی در اختیار عراق نگذارد و آنها مجبور شوند به دنبال منابع تسلیحاتی دیگری در گوشه و کنار جهان بگردند. ارتش عراق آن زمان عمدتاً از تسلیحات روسی استفاده می‌کرد.

صدام وضعیت نظامی ایران را ضعیف ارزیابی می‌کند. او و یارانش با توجه به آشفتگی اوضاع سیاسی و امنیتی ایران شانس موفقیت خود را زیاد می‌دانند.

سازمان اطلاعات نظامی عراق (استخبارات) در گزارش محرمانه‌ای درباره اوضاع ایران پیش‌بینی کرده بود که رابطۀ حکومت جدید با سازمان‌های مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی خلق بدتر خواهد شد. گزارش استخبارات همچنین به درگیری حکومت مرکزی با گروه‌های مسلح در کردستان اشاره کرده و گفته بود که کمبود تدارکات و ادامۀ تفرقه و تضاد در میان نیروهای سیاسی باعث تضعیف بیشتر توان رزمی ایران خواهد شد. با این اوصاف، استخبارات به این نتیجه رسیده بود: “واضح است که در حال حاضر ایران توان عملیات تهاجمی گسترده علیه عراق یا دفاع از خود در مقیاس وسیع را ندارد.”

بازدید صدام از مرز ایران
صدام و مشاورانش با توجه به آشفتگی اوضاع ایران بعد از انقلاب ارزیابی خوش‌بینانه‌ای از پیامدهای اقدام نظامی داشتند

در چنین شرایطی عراق علاوه بر حمایت از برخی گروه‌های شورشی در مناطق مرزی، به مرکزی برای فعالیت بعضی از مقام‌های رژیم پیشین ایران تبدیل شده بود. گروهی از هواداران آنها اقدام به کودتا کردند. ولی کودتای نوژه لو رفت و عوامل اصلی آن اعدام شدند. حکومت انقلابی ایران قبلاً هم بعضی از فرماندهان ارتش را اعدام کرده بود.

از طرف دیگر، تلاش آمریکا برای آزادی ده‌ها نفر از کارمندان سفارتش در تهران که گروگان گرفته شده بودند بی‌نتیجه مانده بود. بعد از شکست عملیات کماندویی آمریکا برای آزاد کردن آنها عراق زمینۀ حمله به ایران را آماده‌تر می‌دید.

شعار صدور انقلاب اسلامی و احساس خطر کشورهای عرب منطقه از ایران هم انگیزۀ اقدام نظامی عراق را تقویت کرده بود.

شبل عیسمی، معاون دبیرکل حزب بعث عراق، در جلسۀ صدام با مشاورانش می‌گوید: “شکی نیست که شرایط بین‌المللی در حال حاضر به نفع ماست تا آن اراضی را پس بگیریم و این عملیات را انجام دهیم.”

او حتی به امکان تصرف سه جزیرۀ تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی در خلیج فارس اشاره می‌کند که حق حاکمیت آنها مورد مناقشۀ ایران و امارات متحده عربی است.

صدام می‌گوید در نامه‌ای به شیخ زاید، حاکم ابوظبی، نوشته که عراق توان نظامی تصرف این سه جزیره را دارد و از او خواسته که برای این منظور همکاری کند و دست کم به جامعۀ بین‌المللی بگوید که “به برادرانش اجازه می‌دهد تا آنها را برای او پس بگیرند.”

دیدار صدام و شیخ زاید، حاکم وقت ابوظبی
عراق می‌خواست به نمایندگی از امارات متحده عربی سه جزیره مورد مناقشه با ایران در خلیج فارس را تصرف کند

شبل عیسمی لزوم پذیرفتن میانجی‌های بین‌المللی را مطرح می‌کند. صدام تأیید می‌کند و می‌گوید در دیدارش با یاسر عرفات، رئیس سازمان آزادی‌بخش فلسطین، از او خواسته تا به ابوالحسن بنی‌صدر، رئیس جمهوری ایران، پیغام دهد که حاضر است از نظام سیاسی جدید در ایران حمایت کند ولی در مورد حاکمیت مناطق مورد مناقشه کوتاه نخواهد آمد.

او می‌گوید حتی حاضر است که میانجی‌گری اعراب با اسرائیل را بپذیرد. اما از کلامش پیداست که مذاکره را ترفندی برای رسیدن به هدف خود و تسلیم طرف مقابل می‌داند: “اگر اعراب به صدام حسین اختیار بدهند که با بگین (نخست‌وزیر اسرائیل) بنشیند و مذاکره کند به او خواهم گفت اعلام عمومی کن که همۀ سرزمین‌‎های اشغالی ۱۹۶۷ را پس می‌دهی، آن وقت باهم مذاکره می‌کنیم. وقتی که این را اعلام کرد و برگشت به او خواهم گفت کشور شما قانونی نیست و باید از سرزمین‌های ما بیرون بروید!”

صدام و یارانش حکومت‌های کشورهای عرب منطقه را برای حمله به ایران همراه خود نمی‌بینند اما روی مردمان این کشورها حساب می‌کنند.

علی ابوحسن، از مشاوران صدام، واکنش این حکومت‌ها را عمدتاً منفی پیش‌بینی می‌کند: “آنها یا کنار ایستاده‌اند و تماشا می‌کنند یا خائن و توطئه‌گر هستند. همان‌طور که آقای رئیس جمهور گفتند من هم فکر نمی‌کنم تعداد زیادی از رژیم‌های عرب از ما حمایت کنند. اما در مورد مردم کشورهای عرب وضع فرق می‌کند و همه‌چیز به نتیجۀ نهایی عملیات بستگی دارد. اگر موفقیت‌آمیز باشد خلق عرب حکومت‌هایشان را وادار به تجدید نظر می‌کنند.”

او همچنین هشدار می‌دهد که تحت کنترل گرفتن شط‌العرب به سادگی تصرف زین‌القوس و سیف سعد نیست و می‌تواند به جنگ تمام‌عیار بینجامد. او با اشاره به نیروی دریایی برتر ایران و پایگاه‌های هوایی این کشور در امتداد خلیج فارس و دریای عمان می‌گوید که ایرانی‌ها می‌توانند حمل‌و نقل بین‌المللی نفت در تنگۀ هرمز را مختل کنند.

صدام می‌گوید اولویتش درگیری محدود در شط‌العرب است اما در حالی که مشت خود را روی میز می‌کوبد تأکید می‌کند که اگر ایرانی‌ها بخواهند بیش از حد واکنش نشان بدهند “سر آنها را در گل فرو خواهیم کرد تا به ارادۀ سیاسی ما عمل کنند.”

او حالت مطلوب خود را پرهیز از جنگ تمام‌عیار و خودداری از حمله به اهداف شهری و نفتی اعلام می‌کند، با این حال اذعان می‌کند که وقتی جنگ شد ممکن است هر اتفاقی بیفتد و سیر حوادث از کنترل خارج شود.

صدام می‌گوید: “ما می‌خواهیم اهداف نظامی را بمباران کنیم و دست آنها را بپیچانیم تا واقعیت‌های قانونی را بپذیرند.” او سپس از عدنان خیرالله، وزیر دفاع، می‌پرسد: “چه چیزی مانع این می‌شود که ما هر وقت خواستیم قصر شیرین را بگیریم؟” جواب می‌شنود که “هیچ چیز”.

صدام و مشاورانش همچنین با اشاره به سیاست آیت‌الله خمینی در ضدیت با حکومت عراق استدلال می‌کنند که امکان ندارد او سازش کند چون مردی “یک‌دنده” است و حتی از لزوم “آزاد کردن” عراق حرف زده چه رسد به این که راضی شود عراق بخشی از اراضی تحت کنترل ایران را بگیرد.

آیت‌الله خمینی
آیت‌الله خمینی ارتش و مردم عراق را به قیام علیه صدام فراخوانده بود

اما صدام ادعا می‌کند که آیت‌الله خمینی دیگر در ایران بر اوضاع مسلط نیست و کسی به حرف او گوش نمی‌کند. او می‌گوید که ارتش عراق بعثی است اما ارتش ایران پیرو خمینی نبوده و شعار “ارتش ۲۰ میلیونی” و پیشروی بدون مانع به طرف بغداد را جدی نمی‌گیرد.

صدام می‌گوید به رسانه‌های عراق دستور داده که خطاب به سربازان ارتش ایران بگویند آیت‌الله خمینی آنها را به جبهۀ جنگ و زیر آتش می‌فرستد تا سپاه پاسداران در داخل کشور بازی قدرت را آن طور که می‌خواهد پیش ببرد.

پیام تبلیغاتی صدام که رادیوی فارسی عراق باید به ارتش ایران بدهد این است: “ما ضد ایران نیستیم.”

او حکومت ایران را “نژادپرست”، “عقب‌مانده”، “بدگمان” و “نفرت‌انگیز” توصیف می‌کند و دستور می‌دهد که منازعات نژادی از رادیوی فارسی عراق حذف شود. همچنین تأکید می‌کند که آنچه برای ایرانی‌ها پخش می‌شود باید متفاوت از حرف‌هایی باشد که در عراق مطرح می‌شود.

تیر آخر به پیمان الجزایر و آغاز رسمی جنگ

فردای آن روز، صدام در پارلمان عراق جلوی دوربین‌های تلویزیون اعلام می‌کند که عهدنامۀ الجزایر ملغی شده چون ایران به تعهداتش عمل نکرده است. او می‌گوید عراق حالا به زور متوسل خواهد شد.

عراق اعلام می‌کند که شط‌العرب کاملاً تحت حاکمیت این کشور درمی‌آید و کشتی‌های ایرانی فقط با پرچم عراق می‌توانند از آن عبور کنند. ایران نمی‌پذیرد. اطراف رودخانه درگیری‌های شدیدی رخ می‌دهد. سپس عراق حملۀ هوایی و زمینی گسترده‌ای را علیه ایران آغاز می‌کند.

ویرانه‌های جنگ ایران و عراق در بغداد
جنگ ایران و عراق از طولانی‌ترین جنگ‌های قرن بیستم بود

در یک جلسۀ رهبران عراق که چند روز بعد از آغاز رسمی جنگ تشکیل می‌شود طارق عزیز، معاون صدام، می‌گوید: “نقل است که رژیم [جمهوری اسلامی] در ایران تأسیس نشد. آنها ایران را نساختند و بنابراین برای ایران هیچ تلاشی نکردند.”

صدام می‌گوید: “این تحلیل هوشمندانه و درست است… شما [عراقی‌ها] یک کشور ویران را تحویل گرفتید و آن را ساختید. وقتی هر سنگ آن خراش برمی‌دارد انگار قلب شما خراش برداشته است… در طرف دیگر، آنها (رژیم جدید ایران) کشوری توسعه‌یافته را تحویل گرفتند… عمارتی که قبلاً ساخته شده بود و آنها نیاز نداشتند که برایش بکوشند و با آن نسبتی نداشتند.”

جنگی که صدام و یارانش با این اوصاف و تعابیر آغاز می‌کنند هشت سال طول می‌کشد و در دو کشور صدها هزار کشته و صدها میلیارد دلار خسارت به جا می‌گذارد تا اینکه در نهایت دو طرف با میانجی‌گری سازمان ملل متحد به مرزهای بین‌المللی برمی‌گردند.

یک دهه بعد از آغاز این جنگ، صدام و یارانش جنگ دیگری را آغاز می‌کنند، این بار علیه کشور نفت‌خیز کویت که در جنگ با ایران کمکشان کرد اما حاضر نبود ده‌ها میلیارد دلار طلبش از عراق را ببخشد. آنها باز دچار اشتباه محاسبه می‌شوند و با طرح کردن مناقشات ارضی و نفتی، کل کویت را اشغال می‌کنند. اما با واکنش ویرانگر ائتلافی نظامی به رهبری آمریکا از کویت عقب می‌نشینند. عراق زیر بار تحریم‌های بین‌المللی خردکننده‌ای می‌رود که سالها بعد با یک حملۀ نظامی دیگر از طرف آمریکا و متحدانش به فروپاشی حکومت بعثی می‌انجامد و از قضا نفوذ ایران در این کشور عمدتاً شیعه‌نشین گسترش می‌یابد.

نقل از بی بی سی

انتقام و کمان-۹۹، پاسخی غافلگیرکننده به دیکتاتور بغداد

برخلاف تصور عمومی، جنگ ایران و عراق پیش از تاریخ ۳۱ شهریورماه آغاز شد-دفاع پرس
برخلاف تصور عمومی، جنگ ایران و عراق پیش از تاریخ ۳۱ شهریورماه آغاز شد-دفاع پرس

[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”10″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]شروع جنگ  [/su_button][spacer height=”15px”]

 

حدفاصل ساعت ۱۳:۳۵ الی ۱۴:۰ به‌وقت تهران روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، تعداد ۱۳۰ فروند هواپیمای بمب‌افکن سنگین و جنگنده نیروی هوایی عراق هشت پایگاه شکاری تاکتیکی نیروی هوایی ارتش در تهران، شیراز، بوشهر، دزفول، همدان، اصفهان، تبریز و امیدیه، یک پایگاه پشتیبانی رزمی هوانیروز در کرمانشاه، فرودگاه غیرنظامی اهواز به همراه دو سایت راداری دزفول و دهلران را بمباران کردند و این‌گونه جنگ ایران و عراق به‌طور رسمی آغاز شد.

صدام حسین، دیکتاتور بغداد تصور می‌کرد که نیروهای سه‌گانه ارتش ایران به‌واسطه تصفیه فرماندهان و افسران باتجربه و مقتدر آن توانایی دفع تهاجم و تجاوز زمینی و هوایی را نداشته و در مدت‌زمان کوتاهی پس از آغاز تهاجم رسمی‌اش به ایران، نیروی زمینی عراق موفق به اشغال خوزستان خواهد شد. اما تنها دو ساعت پس از آغاز تهاجم عراق به خاک ایران، نیروی هوایی ارتش ایران ضمن غافلگیری عراق و با انجام عملیات «انتقام» آمادگی رزمی خود را جهت مقابله با عراق به نمایش گذاشت.

یک روز بعد ۱۴۰ فروند جنگنده بمب‌افکن نیروی هوایی ارتش با حمله به پایگاه‌های هوایی عراق در راستای اجرای دستور عملیاتی البرز آن‌ها را به مدت چند هفته غیرعملیاتی کردند.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”10″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]اشتباه محاسباتی صدام حسین [/su_button][spacer height=”15px”]

به دنبال انقلاب اسلامی و سقوط نظام شاهنشاهی ایران، دولت بعثی عراق فرصت یافت تا به دلیل تضعیف توان دفاعی و نظامی ایران توسط انقلابیون و سپس رژیم جمهوری اسلامی به ایران حمله کرده و بخش‌هایی از خاک ایران را در استان‌های کرمانشاه و خوزستان، اشغال کند.

اما همه‌چیز در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ آغاز نشد. نخستین حملات مرزی عراق به پاسگاه‌های مرزبانی ژاندارمری و ارتش ایران در مهران و در تاریخ فروردین ۱۳۵۸ آغاز شد و با وجود خطر محرز حمله نظامی عراق به ایران، رژیم جمهوری اسلامی و بخصوص شخص آیت‌الله خمینی ضمن تضعیف پی‌درپی توان ارتش به فراهم آوردن فرصت برای توجیه حمله نظامی عراق به ایران و همراه شدن کشورهای حاشیه خلیج‌فارس با دیکتاتور بغداد بود. خمینی این فرصت را از طریق سخنرانی‌هایش و تهدیدهای لفظی‌اش مبنی بر صدور انقلاب اسلامی به عراق و فرمان وی به نیروهای مسلح این کشور جهت شورش علیه صدام فراهم آورد.

به دنبال قیام شاهرخی یا کودتای نوژه که تلاشی بود ناموفق از سوی گروهی از افسران ارتش ایران من‌جمله پرسنل و خلبانان نیروی هوایی از پایگاه سوم شکاری تاکتیکی شاهرخی واقع در روستای کبودرآهنگ همدان، استخبارات عراق ضمن در اختیار قرار دادن اسامی خلبانان شرکت‌کننده در این کودتا از طریق واسطه به جمهوری اسلامی شرایطی را برای اعدام آن‌ها و پاک‌سازی صدها نفر از افسران باتجربه این نیرو فراهم آورد.

این مسئله تصوری کاذب برای دیکتاتور بغداد فراهم آورد که نیروی هوایی ارتش ایران دیگر توانایی مقابله و پاسخگویی به هرگونه تهاجم عراق را ندارد. متعاقباً آماده‌سازی و آغاز آرایش جنگی نیروهای زمینی عراق جهت یورش زمینی به ایران از تیرماه و پس از شکست قیام شاهرخی آغاز شد.

حال که خطر حمله به ایران جدی شده بود، فرماندهان وقت نیروی هوایی فرمان آماده‌سازی خلبانان و پرسنل پروازی را صادر کردند و متعاقباً مأموریت‌های آموزشی و آماده‌سازی خلبانان هواپیماهای جنگنده از اوایل شهریورماه آغاز شد.

همچنین هیئتی جهت دلجویی و دعوت به خدمت شماری از خلبانان تصفیه‌شده تشکیل شد که در این میان حتی خلبانان زندانی همچون سرهنگ ابوالفضل مهدیار به‌محض آزادی از زندان در عملیات جنگی شرکت کردند.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”10″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]جنگ ایران و عراق پیش از ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ آغاز شده بود [/su_button]

[spacer height=”15px”]

برخلاف تصور عمومی، جنگ ایران و عراق در تاریخ ۳۱ شهریورماه آغاز نشد بلکه چند هفته قبل از آن و با حملات نیروی هوایی عراق به پاسگاه‌های مرزی ایران و پادگان‌های ارتش و همچنین بمب‌گذاری در سایت‌های راداری و شنود ارتش در مهران و آبدانان و همچنین خطوط نفتی ایران توسط نیروهای ویژه ارتش عراق با پوشش مبارزان مسلح خلق عرب اهواز صورت گرفت.

در پاسخ، پایگاه‌های سوم و چهارم شکاری تاکتیکی نیروی هوایی ارتش در همدان و دزفول به بمباران عقبه دشمن شامل راه‌های مراسلاتی، پادگان‌های مرزی و مناطقی که مهمات و سوخت پیش از آغاز رسمی جنگ در حال ذخیره‌سازی شدن بودند پرداختند.

در این راستا شماری از هواپیماها توسط پدافند خودی و یا عراق ساقط و خلبانانشان کشته و یا اسیر شدند. در تاریخ ۴ تیر ۱۳۵۹، سروان غلامحسین باستانی خلبان اف-۵ئی پس از یک درگیری مرزی درحالی‌که بر فراز خاک ایران در نزدیکی مرز با عراق در حال پرواز بود پس از ساقط شدن جنگنده‌اش کشته می‌شود. در تاریخ ۲۷ شهریور ۱۳۵۹، یک اف-۵ئی دیگر از پایگاه چهارم شکاری تاکتیکی وحدتی بر فراز مرز با عراق ساقط و خلبان آن ستوان یکم حسین لشگری به اسارت در می‌آید و ۱۸ سال به‌عنوان اسیر جنگی در زندان‌های عراق نگهداری می‌شود.

در تاریخ ۱۹ شهریور ۱۳۵۹، یعنی ۱۲ روز پیش از آغاز جنگ، هر یک از طرفین درگیر در مناقشات مرزی، هرکدام یک فروند هواپیمای جنگنده در خاک یکدیگر از دست دادند. نخست یک فروند هواپیمای بمب‌افکن تاکتیکی سوخو-۲۰ نیروی هوایی عراق درحالی‌که مشغول بمباران نیروهای ژاندارمری ایران بود توسط یک فروند جنگنده ره‌گیر اف۱۴آ تامکت به خلبانی سرگرد محمدرضا عطایی و سروان بهروز پاشاپور با استفاده از موشک فونیکس ساقط شد.

در همان روز یک فروند اف-۴ئی فانتوم ۲ از پایگاه سوم شکاری تاکتیکی به خلبانی سروان علی شمس‌بیگی و ستوان احمد رمضانی و ستوان یکم علی‌اکبر رشیدی خزایی در حین بمباران یک پل که مورد استفاده ستون زرهی عراق برای اعزام تانک و نفربر به مرز ایران بود کرده و توسط پدافند عراق ساقط می‌شود.

خلبانان به سلامت از هواپیما خروج کرده و توسط یک فروند هلیکوپتر جست‌وجو و نجات بل ۲۱۴سی نیروی هوایی ارتش به خلبانی سروان بیژن فعلی نجات داده می‌شوند اما در حین پرواز بر فراز مرز توسط نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به‌اشتباه مورد اصابت گلوله مسلسل قرار می‌گیرند و همه سرنشینان کشته می‌شوند.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”10″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]حمله گسترده نیروی هوایی عراق و آغاز رسمی جنگ [/su_button][spacer height=”15px”]

همان‌طور که در بالا ذکر شد، در روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، نیروی هوایی عراق با استفاده از ۱۳۰ فروند جنگنده و بمب‌افکن‌های سنگین به ۱۰ فرودگاه نظامی و غیرنظامی و دو سایت رادار حمله کرد؛ حملاتی که بعضاً موفق نبودند و علت عدم موفقیتشان تکنولوژی قدیمی در هواپیماهای روسی مورد استفاده نیروی هوایی عراق و همچنین ضعف آموزش شوروی سابق در مقایسه با هواپیماهای پیشرفته‌تر نیروی هوایی ارتش ایران و آموزش فشرده و ساعات پروازی بالای خلبانان ایرانی در زمان حکومت پهلوی.

متعاقباً، تنها چهار فروند بمب‌افکن توپولف ۲۲ از اسکادران ۳۶ پایگاه هوایی تموز بودند که با توجه به تعدد اهداف در فرودگاه مهرآباد موفق شدند تا یک فروند هواپیمای جنگنده اف-۴ئی فانتوم ۲، یک فروند هواپیمای ترابری متوسط سی-۱۳۰ئی و یک فروند هواپیمای سوخت‌رسان بوئینگ ۷۰۷-۳جِی۹سی را به منهدم کرده و به دو فروند سوخت‌رسان دیگر و یک فروند هواپیمای ترابری سنگین بوئینگ ۷۴۷-۱۳۱اف آسیب سنگین و اندک وارد کنند.

در جریان همان حمله نخست نیروی هوایی عراق در روز ۳۱ شهریور، دو فروند هواپیمای این نیرو از دست رفتند. هواپیمای نخست یک فروند جنگنده بمب‌افکن تاکتیکی سوخو ۲۲ از اسکادران ۵ ام پایگاه هوایی فرناس بود که توسط یک سامانه پدافند موشکی رپیر حین بمباران پایگاه دوم شکاری تاکتیکی در تبریز منهدم و خلبانش اسیر شد.

هواپیمای دیگر لیدر یا رهبر یک دسته چهار فروندی بمب‌افکن سنگین توپولف ۱۶کِی اس آر-۲-۱۱ از اسکادران ۱۰ پایگاه هوایی تموز بود. پس از آنکه هر چهار هواپیما موفق نشدند تا این پایگاه شکاری را پیدا کنند، بمب‌هایشان را در کوه‌های خالی از سکنه رها ساخته و در ارتفاع پست به سمت عراق فرار کردند. در این حین، لیدر دسته پروازی به کوه‌های اطراف سومار برخورد کرده و تمامی شش نفر خدمه آن کشته می‌شوند.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”10″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]اولین پاسخ نیروی هوایی ارتش [/su_button]

[spacer height=”15px”]

تنها سه ساعت پس از حمله هوایی عراق به ایران که با هدف غیرعملیاتی ساختن پایگاه‌های نیروی هوایی ارتش صورت گرفته بود، پایگاه سوم و ششم شکاری تاکتیکی به ترتیب در همدان و بوشهر هرکدام با استفاده از چهار فروند هواپیمای جنگنده بمب‌افکن اف-۴ئی فانتوم ۲ به دو پایگاه هوایی در عراق حمله کردند. چهار فروند نخست موسوم به دسته آلفا یا البرز ساعت ۱۶:۳۰ بوشهر را ترک کرده و پس از پرواز در ارتفاع پست بر فراز بندر دیلم، قروه و خسروآباد و سپس اروندرود، وارد عراق شدند و به سمت پایگاه هوایی شعیبیه رفته و با دقت سطوح پروازی و چند هدف دیگر را در آن‌ها بمباران کردند.

۵۵ دقیقه بعد در ساعت ۱۷:۲۵ دقیقه دسته موسوم به رِد شامل چهار فروند فانتوم ۲ از همدان به پرواز درآمده و پس از پرواز در ارتفاع پست بر فراز استان میسان خود را به پایگاه کوت رسانده و آن را بمباران می‌کنند. در مسیر برگشت، جنگنده شماره ۲ دسته به خلبانی خالد حیدری و محمد صالحی به کابل فشار قوی برخورد می‌کند و خلبانانش کشته می‌شوند.

این دو تبدیل به نخستین دو خلبان شهید نیروی هوایی پس از آغاز رسمی جنگ می‌شوند. پیکر خالد حیدری در سال ۱۳۹۱ در یک قبرستان در کوت شناسایی و به ایران منتقل و در زادگاهش مهاباد دفن می‌شود.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#3c2ca2″ color=”#fcf6f7″ size=”10″ radius=”0″ text_shadow=”3px 3px 0px #000000″]کمان-۹۹، پاسخ سهمگین نیروی هوایی ارتش به عراق [/su_button]

[spacer height=”15px”]

یک روز پس از حمله گسترده نیروی هوایی عراق به ایران و آغاز رسمی جنگ، نیروی هوایی ارتش به اجرای طرح عملیاتی البرز که قدمت آن به سال ۱۳۵۲ باز می‌گشت پرداخت.

پیش‌تر در آبان ماه ۱۳۵۸ و به علت افزایش احتمال حمله عراق به ایران این طرح شامل یک عملیات ضد نیروی هوایی بود توسط سرتیپ مسعود کیمیاگر و سرتیپ محمود قیدیان به‌روزرسانی شد و سرانجام بر همین اساس در روز ۱ مهر ۱۳۵۹، نیروی هوایی ایران باید تمام پایگاه‌های نیروی هوایی عراق را هدف قرار می‌داد و امکان عملیات پروازی را از آن‌ها سلب می‌کرد.

 ابلاغ فرمان انجام این عملیات به هشت پایگاه شکاری تاکتیکی نیروی هوایی ارتش با ارسال رمز «کمان-۹۹» اعلام شد و متعاقباً در بامداد روز ۱ مهر تعداد ۱۲۸ فروند جنگنده بمب‌افکن شامل ۴۰ فروند اف-۴دی و ئی فانتوم ۲ از پایگاه‌های یکم، سوم و ششم شکاری و ۸۸ فروند اف-۵ئی از پایگاه‌های دوم و چهارم شکاری با حمایت هشت فروند ره‌گیر اف-۱۴آ تامکت و هواپیماهای سوخت‌رسان بوئینگ-۷۰۷-۳جِی۹سی و بوئینگ ۷۴۷-۱۳۱اف به پنج پایگاه نیروی هوایی عراق حمله کردند.

پایگاه‌های هوایی موصل، کوت، ناصریه، شعیبیه و الرشید را در موج اول مورد هدف قرار دادند. در موج دوم عملیات که با ۵۰ درصد هواپیماهای موج اول صورت گرفت، پایگاه‌های هوایی حبانیه شامل تموز و هضبه در غرب بغداد و شماری دیگر از پایگاه‌ها و فرودگاه‌های دیگر من‌جمله در کرکوک بمباران شدند.

در این عملیات نیروی هوایی ۹ فروند جنگنده اف-۵ئی تایگر ۲ و یک فروند اف-۴ئی فانتوم ۲ خود را از دست داد و ده نفر از خلبانانشان جانشان را از دست داده و دو نفر اسیر شدند.

برخلاف خلبانان عراقی، خلبانان ایرانی به علت مهارت بالایی که در سال‌های پیش از انقلاب کسب کرده بودند موفق شدند تا اهداف خود را به‌دقت مورد اصابت قرار داده و این پایگاه‌ها را تا ۶۰ روز غیرقابل بهره‌برداری کنند.

متعاقباً، ستون‌های زرهی عراق در استان خوزستان از تأمین آتش پشتیبانی نزدیک هوایی توسط عراق محروم بوده و سرعت پیشروی‌شان کاهش و درنهایت پس از اشغال خرمشهر به‌کلی متوقف شد. عملیات ۱۴۰ فروندی سرآغازی بود برای کسب برتری هوایی توسط ایران در میدان نبرد و جبران ضعف نیروی زمینی ارتش که ناشی از ضرباتی بود که سران جمهوری اسلامی به‌واسطه تصفیه پرسنل آن زده بودند، نهایت توانست شرایطی را برای نیروهای مسلح ایران فراهم آورد تا علاوه بر شکست حصر آبادان مناطق اشغال‌شده ایران من‌جمله خرمشهر را آزاد کنند.

منبع:ایندیپندنت فارسی

(فراتر از جنگ (نگاهی به فیلم قطار بوسان

نگ اگر صدها بدی داشته باشد که حتماً دارد اما یک خوبی و مزیت نیز دارد که آن هم در محتوا و درونمایه جنگ و چالش نهفته است. در جنگ است که افراد ترسو و بزدل و فراری و دودوزه باز و میانه باز و کاسبکار و خائن با به خطر انداختن جان و موقعیت دیگران جان خود را برداشته و میدان را ترک و ماهیت خود را به نمایش می گذارند. در جنگ است که بعضی از خصایل نیک انسانی که در شرایط عادی منصه ظهور نداشت بارز می گردد و به گذشت و ایثار و شهامت و جانفشانی بدل می شود و رزمندگانی که در اثر دفاع از خاک و آب و جان مردم به سردار و سردارانی که به اسطوره بدل می شوند.

جنگ همیشه در میدان رزم و از پیش تعیین شده و قراردادی و بر مبنای اصول نظامی نیست. جنگ همیشه سرباز در مقابل سرباز و شمشیر در مقابل شمشیر نیست بلکه گاه جنگ می تواند بدون میدان و بدون فراخوان و آماده باش و بدون هیچ معیار اخلاقی و انسانی و نظامی باشد، پیکار انسان در مقابل یک ویروس، جنگی نابرابر باشد. جنگی که پیروزی در آن بی شک نیاز به شهامت و فداکاری و از خودگذشتگی فراوان دارد.

روایتی که در ذیل تعریف می کنم، در اصل جنگ نیست و میدان رزم و قرارداد و اصول و پرنسیبی بر آن حاکم نیست و راه فرار حتی برای ترسوها و فراریان نیز وجود ندارد بنابراین، صحنه، فراتر از جنگ و بحث بود و نبود و بقاء است.

قطار بوسان، فیلم مهیج درباره مردگان متحرک به کارگردانی یان سنگ-هو است که در سال ۲۰۱۶ منتشر شد. این فیلم برای اولین بار در بخش نمایش نیمه ‌شب جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ به نمایش درآمد.

تهیه کننده لی دان ها، نویسنده پارک جو سوک، بازیگران گونگ یو، ما دونگ سیوک، جیونگ یو می، کیم سو آن، چوی وو شیک و سوهی هستند.

این فیلم محصول کره جنوبی و 118 دقیقه است که در گیشه 99 میلیون دلار فروش داشته است. قطار بوسان، به دلیل ترسناک بودن و صحنه های مملو از وحشت و خشونت، دیدنش برای افراد زیر 16 سال مناسب نیست.

محتوای فیلم از این جا آغاز می شود، زمانی که یک ویروس مرگبار زامبی در کره‌ جنوبی شیوع پیدا می‌کند، تعدادی از مسافران قطار سئول به بوسان، برای زنده ماندن با موانع سر راهشان دست و پنجه نرم می ‌کنند و باید تلاش کنند تا زنده بمانند.

در ابتدای فیلم، راننده ای در جاده در حین حرکت است که با یک آهو تصادف می کند و وقتی صحنه تصادف را رویت می کند، متوجه آهوی نیمه جانی می شود که مبتلا به ویروس زامبی است.

پس از این که 13 دقیقه از فیلم می گذرد همه ماجرا درون قطار سئول به توسان است. در این فیلم، کارگردان سه قهرمان و یک فداکار و یک رییس خبیث و جانی را نشان می دهد که همراه با سایر مسافران و زامبی ها فیلم را به انتها می برند.

اولین آرتیست، مرد جوانی است که مدیر مالی یک شرکت است و می خواهد دختر خردسالش را به بوسان و نزد مادرش برساند. در حین راه مرد جوان که شعر خواندن دخترش را در مدرسه و از طریق اینترنت دیده بود به انتقاد از دخترش که چرا شعر را نیمه کاره گذاشته و تا آخر نخوانده است، می گوید، آدم کاری را که شروع می کند بایسته است تا به آخر ادامه دهد و تمام کند. دومی، یک جوانمرد منتقد از طبقه پایین جامعه است که همراه همسر باردارش مسافر قطار است و سومی نیز یک جوان ورزشکار به همراه دوست دخترش در یک واگن مختص به جوانان ورزشکار نشسته است. در فیلم از ابتدا تا انتها یک فرد پایین جامعه و معتاد را نشان می دهد که در انتهای فیلم و برای نجات دیگران از جانش می گذرد و همچنین یک رییس شرکت و سرمایه دار خودشیفته را نشان می دهد که برای نجات جان خود و رسیدن به بوسان از هر توطئه و خیانتی دریغ نمی ورزد و مرگ همه قهرمانان و آرتیست های فیلم که در قطار انجام می گیرد نتیجه خباثت و خیانت این مرد است.

در ابتدای حرکت قطار سمت بوسان در حالی که تلویزیون قطار صحنه اغتشاشات پایتخت را نشان می دهد، دو زن مسنی که کنار هم نشسته اند یکی از آنان با دیدن خشونت های خیابانی، می گوید که در گذشته و عصر ما چنین نبود ما تحمل مان زیادتر بود و حالا مردم به خاطر هر چیز کوچکی به خیابان سرازیر می شوند. در همین حین، ویروس زامبی از طریق یک زن مسافر به دیگر مسافران سرایت می کند و چندی نمی گذرد که زامبی ها شروع به دریدن و آلوده کردن سایر مسافران قطار می کنند.

صحنه های جنگ و درگیری مابین زامبی ها و مسافرانی که می خواهند زنده بمانند دقایقی سپری می گردد تا به یک حادثه مهم سرنوشت ساز و آن این که از طریق تلفن با خبر می شوند که سوکی زنی که باردار بود همراه سوها دختر خردسال در دستشویی واگن 13 و مابین واگن زامبی ها گیر کرده و اگر نجات نیابند توسط زامبی ها خورده خواهند شد. بدین سبب بود که همسر و پدر این دو به همراه جوان ورزشکار یعنی سه آرتیست و قهرمان فیلم، دست به کار می شوند تا از میان واگن زامبی ها اقدام به نجات آن دو نمایند که این سه فداکار پس از مدتی درگیری خشن سرانجام موفق به نجات دختر خردسال و زن باردار، می شوند ولی در حین عقب نشینی گروه نجات یافته، کسانی که در واگن امن نشسته بودند با تحریک مرد خودشیفته این شبهه را بر می انگیزند که بازماندگان احتمالاً آلوده به ویروس هستند بنابراین می بایست درب عقب نشینی آن ها را بست و از ورود آن ها به واگن مسافران سالم، پیشگیری کرد که در همین اقدام و عافیت جویی مسافران سالم بود که اولین قهرمان فیلم که همسر زن باردار بود توسط زامبی ها دریده می شود اما او این شانس را داشت تا در آخرین دیدار و خداحافظی به همسرش سوکی بگوید که اسم آینده فرزندش چه باشد.

دومین صحنه درگیری و زدو خورد خونین مابین مسافران قطار و زامبی ها، در ایستگاه دانجو است که قرار بود در این جا ارتش به کمک مردم بیاید ولی از شانس بد همه پرسنل ارتش به ویروس زامبی آلوده شده و خطر مضاعفی بودند. در این ایستگاه نیز تتمه مسافران با تلفات زیاد خود را به قطار دیگری رسانده و به سمت بوسان روان شدند. وقتی تعداد زامبی ها زیادتر و مسافران سالم کمتر می شدند، نبرد برای زنده ماندن سخت تر می شد تا جایی که مرد ثروتمند و خودشیفته در این جا نیز به خاطر زنده ماندن جوان ورزشکار را طعمه زامبی ها می کند تا فرصتی برای بیشتر زنده ماندن داشته باشد. جوان ورزشکار که دومین قهرمان فیلم بود به همراه دوست دخترش به ویروس آلوده می شوند و دفعتاً به زامبی های آدمخوار بدل می گردند.

اواخر فیلم، یک قطار کوچک همراه با یک واگن را نشان می دهد که از خیل مسافران زیاد تنها چهار تن از دست زامبی های خونخوار نجات یافته و به سمت مقصد در حرکتند. این جا نیز مرد خبیث و خودشیفته که تا این زمان تعدادی و از جمله راننده قطار را قربانی زنده ماندن خود کرده بود به ویروس آلوده شده و قرار بود تا آخرین قربانیان خود را ابتدا آلوده و سپس طعمه مرگ کند که سومین قهرمان فیلم که تا این لحظه به همراه دختر و زن باردار، زنده مانده بود در یک درگیری به قصد نابودکردن مرد خبیث ضمن این که او را از پا در می آورد و از قطار به بیرون پرت می کند متاسفانه خود نیز به دنبال گاز گرفته شدن آن مرد به ویروس آلوده شده و حال فرصت اندکی دارد تا برای بقاء آن دو یعنی دختر خردسال و  زن باردار، که تلاش زیادی برای نجات شان انجام گرفته و قربانیان زیادی داده شده بود می بایست تصمیم می گرفت یا در قطار باقی بماند و آن دو را نیز آلوده کند و یا خود را از قطار به بیرون پرت کند تا همچنان آن دو زنده بمانند و به راه خود ادامه دهند که قهرمان سوم فیلم انتخاب اول را می کند و با انتحار به زندگی خود پایان می دهد و به زنده ماندن آن دو کمک می کند ولی در انتها فرصتی که باقی مانده بود به آن دو سفارش می کند که چطور از ابزار کار در قطار استفاده کنند تا زنده بمانند.

سرانجام، واگن قطار به همراه دو سرنشین سوکی و سوها، که یکی دخترکی خردسال و دیگری زنی باردار است، به تونلی می رسند که مملو از اجساد زامبی هایی است که از سمت دیگر تونل مورد اصابت گلوله سربازان قرار گرفتند. این دو بازمانده، از قطار پیاده می شوند تا سمت مقابل تونل بروند و از مهلکه نجات یابند. در این حین، سوی دیگر تونل که دو سرباز مسلح منتظر ورود زامبی ها هستند تا همه را لت و پار کنند، دخترک که دست زن باردار را در دست دارد، با ناامیدی و گریه شروع به خواندن می کند.

سوها، خواندن را از مدرسه آغاز کرده بود و بنا به توصیه پدرش می بایست کار را به انتها می رساند. این چنین بود که خواندن دخترک خردسال این پیام را به سربازانی که این دو را نشانه گیری کرده و از بالا منتظر فرمان شلیک بودند، فهماند که این دو زامبی نیستند بلکه از بازماندگان قطار بوسان هستند که دگربار باید به کمک شان شتافت.

„پایان“

مهدی خوشحال، ایران فانوس،   08.08. 2020

 

کشتار اکراد عراقی توسط سازمان مجاهدین در فروردین ماه 1370

مسعود رجوی جهت درخواست مزدش از صدام حسین جهت کشتار کردهای عراق در جلسه ملاقات با طاهر حبوس رئیس اطلاعات ارتش عراق چنین بیان کرد:

[su_quote cite=”پیاده شده سخنان مسعودرجوی در ملاقات با طاهر حبوش رئیس اطلاعات ارتش عراق”] حال آقای رئیس جمهور چه طور است .اول باید یک چیزی را متقابلا بگویم . از کلمات محبت امیز آقای رئیس جمهور تشکر می کنم و البته ما چیزی جز وظیفه خودمون انجام ندادیم و نیازی نبود که چیزی را مکتوب کنیم . شما بهتر می دانید که در چه نقطه ای دقیقا ما دستمان را رد دست یک دیگر گذاشتیم رابطه و سرنوشت ما به یکدیگر گره خورده است . سرنوشت ما واحد است .خون های ما در هم آمیخته است .می دانید که این تعارف نیست و قابل تصویرو تعبیر نیست و فکر می کنم که برای ما کامل شد . هر چیزی که علیه شما است بطور طبیعی علیه ما هم است و امنیت ما یکی است ضربه که می خوریم یکی است .  [/su_quote][spacer height=”15px”]

به همراه مستند های از کشتار ها و ملاقات رجوی با طاهر حبوش در همین رابطه .میز گرد جهار نفر از اعضا جدا شده که شاهد زنده این جنایات بودند.[spacer height=”15px”]

 

من مسول تاسیسات ستاد قرارگاه اشرف بودم ،در آن زمان که مسئول قرارگاه خانم ثریا شهری ( طاهره ) بود در بحبوحه جنگ و بمباران ها من مشغول انتقال وسا ئل تاسیساتی از قرارگاه حنیف به قرارگاه اشرف بودم . یک روز به عید نوروز مانده بود که من ساعت ۰۱ از ماموریت برگشتم که در درب وردی قرارگاه یک یاداشت از ثریا شهری به من داده شد . مستقیم به اتاق کار وی مراجعه کردم به من ماموریت جدید را ابلاغ کرد که فردا ساعت ۰۶ در جلو درب قرارگاه آماده حرکت باشم صبح که در سر قرارآماده شدم دیدم که بجز ما یاسر (مسئول مالی سازمان در آن زمان ) هم با ما می اید . برای اولین بار بود که من نام فیلق دوم ( سپاه دوم ارتش صدام ) را می شنیدم بالاخره با اکیپ حرکت کردیم وبعد از یک ساعت به مقصد رسیدیم . در ان محل من بچه های نیرو هوائی را دیدم که همه را می شناختم که این افراد عبارت بودند از : رحیم با طبی فرمانده نیرو هوائی – وجیهه کربلائی – احمد طبائی – فاطمه علیزاده – منصوره رضائی – مژگان زمانی – انسیه گلدوست – گلناز تمیزی – که این خانم ها تازه داشتند دوره آموزش خلبانی هلی کوپتر را طی میکردند .آقایان خلبان عبارت بودند از : فرید ماهوتی – امیربهمن بهادری – مسعود فرشچی – بهمن عظیمی – محمد اکبریان – جمشید کارگر- هادی لاری – علیرضا معصومی – امیر حسین افضل نیا – سعید زرگر – وحید دولت شاهی – سعید واجد – نفرات مهندسی : محمد صادقی – اسماعیل مختار بورانی – احمد مندی – جعفر تهرانی – حبیب همتی – عبدالاحد دهداری – علیرضا خوشنویس .[spacer height=”15px”]

پس از دو روز به ما گفته شد که باید این ساختمان ها تخلیه شود و این جا تبد یل به ستاد مرکزی میشود که کار من شروع شد . یکی دوروز بعد تیپ حفا ظتی مسعود و مریم به همراه انها در آنجا مستقر شدند که بیش از چهل دستگاه خودروکه بعضا مجهز به سلاح های ضد هوائی دو لول و چهار لول و موشک های زمین به هوا بود . (در حالی این ستون نظامی در جاده ها به حرکت در می آمد که به دلیل نبودن سوخت در آن زمان بندرت خودرو د رجاده ها دیده میشود . ) تمامی ستاد های ارتش در عرض دو روز همه به فیلق دوم گسیل شدند که سگ صاحب خودش را نمی -شناخت . جاده های کنار فیلق تبدیل یک دژ عظیم شده بود که انواع تانکها و نفربر های متفاوت بود با انواع توپ های ۱۳۰ میلیمتری و ۱۵۵میلیمتری کاتیوشاها و یکسری از نفربر ها هم روی انها سلاح های۲۳میلیمتری و بعضا دو دستگاه مینی کاتیوشا و یکسری هم خمپاره طراحی و نصب شده بود . تا چشم کار میکرد دریای از فولاد سرد و بی روح و در این میان تعدادی از افراد در میان این دریای سرد و بی روح ول می خوردن و بعضی هم از فرط خستگی خوابیده بودند .[spacer height=”15px”]

چند روز بعد که به بیرون فیلق امدم خبری از ان دریای فولاد نبود انها به سمت منطقه آق داق صغیرو آق داق کبیر برای ……….رفته بودند .[spacer height=”15px”]

مقر فرماندهی مسعود و مریم در وسط فیلق بود و مقر فرماندهی طه ها یاسین رمضان و فرمانده نیروهوائی عراق ۵۰۰متر بالاتر از مقر مسعود بود . یک روز قبل از شروع عملیات مروارید ۱ طه ها یاسین رمضان دو بار به ملاقات مسعود به ستاد فرماندهی امد ویک بار هم مسعود به ملاقات او رفت . ودر روز عملیات هم طه هایاسین رمضان در ستاد فرماندهی مسعود مستقر بود تا عملیات تمام شد . نکته که خیلی برای من جالب بود این بود که طه ها یاسین رمضان معاون اول صدام حسین بود او وقتی که برای ملاقات به نزد مسعود می امد با چهار یا پنج محافظ و ماکزیمم با دو اتومبیل می آمد . اما وقتی که مسعود برای ملاقات نزد او می رفت با حداقل ده خودرو می رفت و ان هم مسلح دوره زمانه عکس شده بود . در روز های معمول هر سه چهار روز یک بار ملاقات هم می رفتتند در عملیات مروارید ۲ هم یک بار طه ها یاسین رمضان به ملاقات مسعود امد و یک بار هم مسعود به ملاقات او رفت . در هر دو این عملیات ها پرواز هلی کوپترها به دست خلبان های سازمان بود که انها را به پرواز در می اوردند یعنی همان اقایانی که در بالا از انها نام بردم و انها تا مدت ها پس از عملیات ها از شاهکارها ویا رجو یکارهای خود تعریف می کردند که چگونه افراد کرد را با تیربار یا راکت می زدند . به نمونه های از تعاریف نفرات که از عمل کرد خود تعریف می کردند توجه کنید . محمد اکبریا ن میگفت این راکت های راکه شلیک می کنیم اینها اغشته به سیانور است وقتی که ترکش ان به فردی اصابت کند اورا می کشد یا اینکه در روی روستا که پرواز می کردند چند تن از کرد های پاسدار نما را در جائی گیر اوردیم که دیگر نمی توانستند فرار کنند با تیر بار کارشان را تمام کردیم . سعید واجد از این شیرین کاریها خیلی زیاد داشته که هر از گاهی تعریف می کرد که چطور کردها را درو می کرده است و اکثر بچه های پذیرش هم که سعید مسئول انها بوده شاهد تعاریف وشاهکارهای او هستند .[spacer height=”15px”]

وحید دولت شاهی علی رغم اینکه خودش کرد است اما به شد ت ضد کرد است از قتل عامی که از کردها کرده بود با افتخار تعریف می کرد . یا اینکه توپ ۱۳۰ میلیمتری را با نفربر به بالای تپه های مسلط به روستا بردند و کردهای که در مسجد سنگر گرفته بودند را زدند . یا اینکه مینی بوسی که کرد های مسلح را داشت در منطقه طوز جابجا می کرد در زیر درخت با ۲۳ میلیمتری زده بودند وقتی که بالای سر اجساد رفته بودند می گفت انگار نفرات را با اره دو قطعه کرده اند . یا وقتی که در روستای خرمال از خانه ای به سمت انها شلیک شده بود با تانک ان خانه را زده بودند . در روستای طوز یکی از مسئولین یکتی به یکی از فرماندهان مجاهدین مراجعه می کند و میگوید برای مذاکره امده است که صحبت کند و اجازه عبور بگیرد که از این منطقه عبور کنند انها با مجاهدین کاری ندارند می گوید باشد به ایست بروم به مسئولم بگویم و جواب بیاورم که می اید به توپچی تانک می گوید ان فردی که کنار دیوار ایستاده را نشانه بگیر و شلیک کن و فرد مذبور هم فرمان را اجرا می کند . از این شاهکارها زیاد بود و نقل نبات محفل ها شده بودکه دستور تشکیلاتی دادند که دیگر در این رابطه ها صحبت نشود .[spacer height=”15px”]

در همان ایام تلویزیون سیمای حقارت تا مدت ها از شاهکارهای هلیکوپترها در آن درگیری ها که دارند شلیک می کنند ویا با نفربر از روی اجساد عبور کرده و….. را نشان می داد و بعد به خاطر واکنش های منفی در بیرون از مناسبات و در مناسبات انها را دیگر پخش نکرد .[spacer height=”15px”]

اما از همه مهمتر و شیرین تر سخنان خود مسعود خان در پیش ارباب است که در باره این خوش خدمتی ها و بظل و بخشش خون رشیدترین فرزندان ایران زمین که به خاطر حفظ ارباب ریخته شده است را بشنویم ( پیشنهاد م این است که یک بار این قسمت از فیلم را حتما ببینید .)[spacer height=”15px”]

[vsw id=”nPsY16UjwiM” source=”youtube” width=”425″ height=”344″ autoplay=”no”]

 [spacer height=”15px”]

نقل از مسعود رجوی است که در این ملاقات رجوی – ابریشم چی – داوری هستند و نفر مخاطب سپهبد طاهر حبوش است :

( حال آقای رئیس جمهور چه طور است .اول باید یک چیزی را متقابلا بگویم . از کلمات محبت امیز آقای رئیس جمهور تشکر می کنم و البته ما چیزی جز وظیفه خودمون انجام ندادیم و نیازی نبود که چیزی را مکتوب کنیم . شما بهتر می دانید که در چه نقطه ای دقیقا ما دستمان را رد دست یک دیگر گذاشتیم رابطه و سرنوشت ما به یکدیگر گره خورده است .[spacer height=”15px”]

سرنوشت ما واحد است .خون های ما در هم آمیخته است .می دانید که این تعارف نیست و قابل تصویرو تعبیر نیست و فکر می کنم که برای ما کامل شد . هر چیزی که علیه شما است بطور طبیعی علیه ما هم است و امنیت ما یکی است ضربه که می خوریم یکی است . )[spacer height=”15px”]

هم وطنان عزیز : برای این فرقه فقط ارباب عوض شده است اتفاقا این یکی ها خیلی بهتر از ان قبلی ها است اینها غرب گرا هستند و مدرن زبان هم را بهتر می فهمند به خصوص به لحاظ مالی و…..[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

منتشرشده در  بدست

 Mohamad Karami |

دادگستری فارس: نوید افکار قبل از اجرای حکم گفت خواستار تماس تلفنی است

دادگستری استان فارس اطلاعیه‌ای درباره اعدام نوید افکاری منتشر کرده و‌ گفته قاضی اجرای احکام قبل از اجرای حکم قصاص از او پرسیده بود که تناس تلفنی می خواهد یا ملاقات حضوری و ادعا کرده آقای افکاری درخواست تماس تلفنی کرده بود.

این اطلاعیه می گوید: به مرحوم افکاری اعلام می‌شود قبل از اجرای حکم خواستار ملاقات حضوری است یا تماس تلفنی که وی اعلام می‌کند صرفا تقاضای تماس تلفنی با خانواده را دارد و برای این موضوع شماره موبایلی را اعلام و با خانواده خود صحبت می‌کند.

دادگستری فارس می گوید: اتفاق مورد اشاره صورت جلسه شده و مرحوم افکاری نیز آن را امضا کرده و اثر انگشت زده است. ضمن آنکه علاوه بر آقای افکاری شش نفر از مقام‌های زندان نیز پای صورت جلسه را امضا کرده‌اند و تمامی مراحل قانونی قبل از اجرای حکم به صورت دقیق و با نظارت ویژه قاضی اجرای احکام به مرحله اجرا در آمده است.

اطلاعیه دادگستری فارس می گوید که بروز خطای فاحش در تمامی این مراحل از بازجویی و دادرسی گرفته تا صدور حکم و بررسی مجدد پرونده در دیوان عالی کشور امری نزدیک به محال است.

در فایل صوتی که مربوط به تماس نوید افکاری با بیرون زندان‌ چند ساعت قبل از اعدام غیرمنتظره اوست، آقای افکار از وضعیت مناسب روحی خود می گوید و‌خبر می دهد که میم‌های قوه قضائیه در صدد انتقال او به تهران در روز آینده هستند.

ایران اعتراض اش به تهدید اخیر ترامپ را به اطلاع سازمان ملل رساند

مجید تخت روانچی نماینده دائم ایران در سازمان ملل متحد با ارسال نامه‌ای به دبیرکل سازمان ملل متحد و شورای امنیت مراتب اعتراض جمهوری اسلامی ایران به تهدیدهای اخیر رئیس‌جمهور آمریکا را به صورت رسمی اعلام کرده است.

دونالد ترامپ به تازگی در واکنش به گزارش یک رسانه آمریکایی مبنی بر طرح ترور سفیر ایالات متحده در آفریقای جنوبی به تلافی ترور قاسم سلیمانی فرمانده وقت نیروی قدس شاخه برون مرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گفته بود که هرگونه عمل ایران را “هزار بار بزرگ تر” پاسخ خواهد داد.

ظریف درباره گزارش ‘هدف قرار دادن سفیر آمریکا’: می‌خواهند ترامپ را به مادر تمامی باتلاق‌ها بکشانند

محمدجواد ظریف وزیر خارجه ایران در توئیتی نوشت “دروغگوی همیشگی با طرح هشداری دروغین، دونالد ترامپ را گمراه کرد تا دشمن شماره یک داعش را ترور نماید. هم اکنون، وی تلاش دارد تا از طریق ارائه هشدار دروغین جدیدی، ترامپ را به مادر تمامی باتلاق‌ها بکشاند و فریب دهد”.

دونالد ترامپ در توییتر به ایران هشدار داده که هر اقدامی علیه منافع این کشور را با واکنشی “هزار برابر شدیدتر” پاسخ خواهد داد. او گفته بنابر گزارش رسانه‌ها، تهران ممکن است به دنبال ترور یا برنامه‌ریزی برای ضربه وارد کردن به شهروندان یا منافع آمریکا باشد.

توییت دوشنبه شب، ۱۴ سپتامبر، رئیس جمهوری آمریکا واکنشی به گزارش نشریه پولتیکو است که در گزارشی اختصاصی مدعی شده بود ایران به دنبال هدف قرار دادن سفیر آمریکا در آفریقای جنوبی بوده است.

آقای ظریف انتقاد کرده که نشریه پولتیکو منبع این خبر را “مقامات آمریکایی” معرفی کرده است و در حالی که ترامپ “گزارش رسانه‌ها” را منبع خود معرفی می کند. آقای ظریف نوشته “وقت بیدار شدن است”.

چه كساني مردم ايران را هر روز عصباني و نا اميد تر مي كنند؟

چه كساني مردم ايران را هر روز عصباني و نا اميد تر مي كنند؟ (مجتبی حسینی)

اگر تصمیم به اعدام و اجرای حکم قصاص نوید افکاری بود که:
۱- بر اساس مستندات به ویژه اظهارات وکلای متهم، امکان رضایت وجود داشته است.
۲- بر اساس «قاعده درء» که برگرفته از فرمایش رسول اکرم(ص) است که فرمودند: «تدرء الحدود‌ بالشبهات» {حدود را به شبهات دفع کنید}، امکان تاخیر در اجرای حکم اعدام میسر بوده است.
۳- اگر تصمیم در اجرای سریع حکم اعدام بوده که با توجه به بازپس‌گیری شهادت شهود، پرونده دارای نواقص شده و توقف حکم لازم‌الاجرا بوده است.
۴- با توجه به شرایط فعلی اجرای این حکم به نفع جامعه و حکومت نبوده است.

اما با توجه به شبهات و ابهامات ایجادشده ضرورت دارد تا قوه قضاییه به ابهامات و پرسش‌های ایجادشده افکار عمومی پاسخ دهد:

۱- چرا در اجرای حکم پرونده‌ای که در قالب پرونده‌ای سیاسی- امنیتی قرار گرفته و توجه افکار عمومی و نهادهای بین‌المللی را جلب کرده‌ بود آنقدر تعجیل کردید؟ چرا با وجود فایل‌های صوتی که از نوید افکاری منتشر شده و برای افکار عمومی پرسش‌هایی را به وجود آورده بود و همچنین اظهارات وکلایی که پرونده نوید افکاری را مطالعه کرده و بارها از نقص‌های آن گفتند، روند رسیدگی به پرونده را- همچون بسیاری از پروند‌های خاک‌خورده و در کشو مانده دستگاه قضا- طولانی‌تر نکردید؛ آن هم وقتی متهم درخواست بررسی از سوی پزشک قانونی داده بود و اتفاقا گفته شده که یک روز پیش از اعدام او به پزشک قانونی برده شده است.

۲- با فرض بر اینکه روند بررسی پرونده نوید افکاری، عادلانه، قانونی و درست بوده و اقرار او برای ارتکاب به قتل تحت فشار نبوده، چرا قوه قضاییه بر خلاف «قاعده درء و انصاف قضایی» و نگرش موجود «عادت و مصلحت قضایی» خود در به تاخیر انداختن اجرای حکم- همانند آن رفتاری که در پرونده‌های مشابه دارد- و بدون توجه به حساسیت‌های مردم، در اجرای حکم اعدام نوید افکاری تعجیل کرد و فرصتی را که می‌توانست در اختیار خانواده متهم برای کسب رضایت قرار بدهد، با اجرای حکم سریع از آنان گرفت؟

۳- آیا دستگاه قضایی از حساسیت و نگرانی جامعه ایران خبر نداشت و نمی‌دانست که این پرونده، دیگر یک پرونده عادی نیست و هرگونه اقدام عجولانه، می‌تواند بر صورت هزینه‌های موجود روی دست نظام، بیفزاید؟

۴- چرا در حالی که ضد انقلاب، فرصت‌طلبانه برای تیر خلاص زدن به امید مردم در اعتماد به نظام ج.ا، توپخانه رسانه‌ای خود را برای تهییج افکار عمومی به کار انداخته است، قوه قضاییه به نمایندگی از حاکمیت و برای خنثی‌سازی نقشه‌های براندازان و برای مدیریت این پرونده و جلوگیری از خون به خون شستن، پا پیش نگذاشت تا هم رضایت خانواده مقتول را جلب کند و هم آنکه رضایت افکار عمومی جامعه را به دست آورد؟

۵- پای تصمیم‌تان ماندید و نوید افکاری را اعدام کردید؛ سلّمنا. فقط بفرمایید چرا تشریفات آیین‌نامه نحوه اجرای احکام قصاص برای مرحوم نوید افکاری اجرا نشده است؟ چرا اجازه ندادید وکیل مرحوم نوید افکاری حداقل کنار منشی دادگاه بایستد و اجرای حکم را به چشم خود ببیند؟ مگر نه آنکه ماده ۸ همین آیین‌نامه اجرایی این اجازه را به محکوم داده تا چنانچه تقاضای ملاقات با اشخاصی را دارد، این فرصت برای او فراهم شود. پس چرا این فرصت را برای نوید افکاری و خانواده او، به ویژه مادرش فراهم نکردید؟

۶- نوید افکاری را اعدام کردید؛ سلّمنا. فقط بفرمایید چه ضرورتی ایجاب می‌کرد تا مراسم خاکسپاری پیکر مرحوم نوید افکاری شبانه انجام شود؟ آیا نمی‌توانستید این فرصت را به خانواده‌اش بدهید که خودشان، مراسم تشییع را برگزار کنند و این کار موجب تسلی خاطرشان باشد؟
انذار و هشدار دلسوزان این مُلک و ملت را بشنوید. قطع به یقین جریانی که می‌تواند با انواع و اقسام پوشش و فریب، رفتار دستگاه قضایی ایران را ناعادلانه کند و همین ناعادلانه بودن را به نمایش بگذارد، برانداز است و می‌خواهد یک گام دیگر پروژه براندازی نظام سیاسی ایران را پیش ببرد و برای تحقق این هدف خود، نیاز به مستنداتی قابل قبول برای افکار عمومی همچون اعدام نوید افکاری دارد.
براندازان در مقام مدعیان جایگزینی نظام جمهوری اسلامی، فقط به دنبال مخابره مکرر این پیام به مردم هستند که: «نظام سیاسی ایران، همین است و بس!»
رییس محترم قوه قضاییه با این توضیحات کافی است یا شخص جنابعالی یک بار شخصا پرونده نوید افکاری و اعدام او را بازخوانی کنید تا ببینید چه کسانی و با چه اقداماتی تلاش دارند تا مردم ایران را روز به روز عصبانی‌تر و از جمهوری اسلامی ناامیدتر کنند، یا آنکه هیاتی را مامور به تحقیق و تفحص به بازخوانی این پرونده کنید تا سیه‌روی شود هر که در او غش باشد.

نقل از بالاترین

ادعای 55ساله تاسیس و رابطه جن و بسم اللهی مسعودرجوی با اتحاد

بقلم داود باقروند ارشد

داود ژنو

در سالگرد پنجاه و پنجمین سال تاسیس تشکل مجاهدین پیام مسئول اول آن یعنی خود مسعودرجوی تکرار وارونه نمایی های چهل سال قبل بود. تنها نکته جدیدی که داشت پسرش محمد رجوی را که به او انتقاد کرده است را ترور سیاسی کرد. شگفت آور اینکه مسعود رجوی هیچ اشاره ای به ویرانه آپوزیسیون که در پراکندگی مطلق به خاک سیاه نشسته نکرد و هیچ حرفی از اتحاد نیروها حتی اتحاد مردم نزد. چــــرا؟؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند و بدامش افتادند، امروزه بعد از چند دهه و انتشار هزاران گزارش اعضای جدا شده سازمان و سازمانهای مستقل بین المللی و در نتیجه افتادن پرده ها، این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که حتی خمینی که یک صدم این ادعاها را نداشت.

[spacer height=”20px” id=”2″]

بدنبال تحرکات اعتراضی جامعه ایرانی از 1388و بطور خاص در سالهای 1396 به بعد سرمایه گذاری آمریکا-اسرائیل-عربستان روی تولید آلترناتیوهای پوشالی در خارج کشوربودیم. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

سند ویکیلیکستولید آلترناتیوهای جدید، و راه اندازی شبکه خبری ایران اینترناشنال، آنهم بعد ازاینکه عربستان در سندی که توسط ویکیلیکس افشاء شد و در آن سیستم اطلاعاتیش “تشکیلات فرقه رجوی را فاقد هرگونه مشروعیت در میان مردم و بی اثر در مناسبات سیاسی ایران که رژیم نیز در آن بسیار نفوذ کرده است”، ارزیابی کرده بود، نشانه بارزی از نا امیدی عربستان از فرقه رجوی بعد از سالیان تامین مالی و … آن بوده است.  

اما اینهمه باعث نشد که مهران براتی عضوی از این آلترناتیوها!!! اعلام نکند که باید با مجاهدین وارد مذاکره شده و آنها را دعوت به شرکت در “مدیریت دوران گذار” کرد! و یا یک دکتر سکولار از “داشتن سلاح!! و ارتش!!” توسط مجاهدین نام نبرده و خواهان وارد شدن به دیالوگ وحدت گرایانه با آنها نشود. اینگونه اظهارات تنها بیانگر این است که  در دنیای مبارزه سیاسی کودکانی بیش نیستند. و هیچ درکی از تعادل قوا و مناسبات قدرت در صحنه واقعی سیاسی بویژه شناخت از نیروهای موجود ایرانی در خارجه، کم و کیف حقیقی آنها، میزان اثرگذاریشان در داخل کشور…ندارند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

یکی از شاخصه های این کودکی عدم توجه و شناختِ “امر بسیار آشکار عدم ورود فرقه رجوی به هرگونه گفتگو و تعامل با دیگران” طی چهل سال گذشته است. و آنرا صرفا به خیره سری و قدرت پرستی مسعود رجوی ترجمه میکنند. هرچند رجوی وانمود میکند که اینکار(اتحاد) را با تاسیس شورای ملی مقاومت یکبار برای همیشه انجام داده و تمامی گروههای ایرانی که مردم ایران را نمایندگی میکنند را درآن جمع کرده است. ادعایی که حتی صاحب منصبان عربستانی فرقه رجوی با ریختن آب پاکی روی دست او، رجوی را به سخره گرفتند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

مرگ دو تن از فرماندهان فقط امروز 23 شهریور
مرگ دو تن از فرماندهان فقط امروز 23 شهریور

مرگ دو تن از فرماندهان فقط امروز 23 شهریور
مرگ دو تن از فرماندهان فقط امروز 23 شهریور

واقعیت امتنان رجوی از وارد شدن در هرگونه تعامل با دیگران این است که مسعود رجوی تقریبا از پایان سال 1361، قبل از همه و بیش از همه میداند که هیچ چشم اندازی از سرنگونی با اتکاء به مردم ایران نه برای خودش و نه برای دیگران وجود ندارد. چرخش بسمت به اصطلاح ارتش آزادیبخش و توهم تسخیر ایران!!!!! از بیرون آنهم بکمک ارتش  یک کشور خارجی (عراق) و کمکهای مالی و لجستیگی (عربستان) و و یاری اطلاعاتی و ماهواره ای (غرب) که اوج آن در عملیات فروغ بود. ارتشی که توسط آمریکا خلع سلاح شده. هرچند بعد از گذشت سه دهه، ما بقی  فرماندهان آن ارتش پیرشده و مردند و یا در حال مرگ هستند، رزمندگانش فرار کردند، وتنها اثر باقی مانده از آن اسکلتِ (ارتش آزادیبخش)، تابلو آن است که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شد تا در آنجا زنگ زده و بپوسد.   خود رجوی گفته بود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”اظهار نظر مسعودرجوی “]با ارتش آزادیبخش “یا ما کمر رژیم را میشکنیم یا او کمر ما را میشکند” [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

که شق دوم محقق شد. هیچ کس در جهان به عمق این حقایق که تنها به نوک کوه یخی آن در فوق اشاره شد به اندازه رجوی اشراف ندارد. بویژه همین کمرشکن شدن نظامی،  در ابعاد تشکیلاتی، صد بار شدیدتر رخ داده و مستمر ادامه دارد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

از همین روست که،  رجوی تا زمانیکه یکطرفه و در ارتباط مستقیمِ پاسخگو با دیگران قرار نداشته و با دیگر نیروها در تعامل زنده و فعال قرار ندارد (همچون چهل سال گذشته). بسادگی میتواند و توانسته برای خودش آلاف و اولوف بسیار مبارزاتی ساخته و بر شمرد و از طرفی نیز برای دیگران انبوهی ایراد و مارکهای مختلف خیانت، مزدور، وابسته، سازشکار، بورژوازی، مفت خور و فاقد هیچ نیرو، فاقد توان، و بسیاری کمبودهای دیگر را ردیف کرده و بکند. شاخص این رویکرد رجوی نیز در همان شعار “ایران رجوی رجوی ایران” تبلور مییابد که هرچند بعد از چند دهه شکست های روزانه و سریالی از فرط رسوایی ای که این شعار برایش ببار آورده دیگر علنا آنرا بیان نمیکنند ولی در عمل با شدت هرچه بیشتری آن محتوا را پی میگیرد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

با این اوصاف و فرجام ننگین رجوی و ذلت تمام عیار سیاسی، نظامی و تشکیلاتی و البته فکری-ایدئولژیک این سوال بیشتر برجسته میشود که، پس چرا هرچه میگذرد از اتحاد با دیگران فاصله بیشتری میگیرد؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

آنچه رجوی خوب میداند و دیگران اساسا یا نمیدانند و یا به رویشان نمی آورند:

[spacer height=”20px” id=”2″]

پاسخ به سوال در پاراگراف فوق بنوعی داده شد. اگر قبول کنیم که رجوی بیش از بقیه به امر مبارزه عملی با رژیم و توان آن و توان آپوزیسیون اشرف دارد، بخوبی میداند که خودش با آنهمه دب دبه و کب کبه و میلیاردها دلار کمک عراق و عربستان و… نتوانسته کاری از پیش ببرد، بلکه بطور کامل درداخل جارو شده که هیچ تازه به گفته عربستان،” رژیم تا فیها خالدونش نیز نفوذ کرده است”، پس دیگرانی همچون رضا پهلوی و شریعتمداریها و … در کجای مختصات اثرگذاری سیاسی در معادلات داخل کشور قرار دارند! در یک کلام از نظر رجوی و با اشرافی که او دارد، جمع شدن با دیگران هیچ چیزی را تغییر نمیدهد، یعنی عملا جمع دو صفر که برابر صفراست (صفر+ صفر= صفر) خواهد بود و نه بیشتر.

[spacer height=”20px” id=”2″]

نتیجه گیری عملی و واقعی و منطقی و خرد ورزانه!! رجوی از معادله (صفر+صفر= صفر) او را به استراتژی بند و بست با قدرتهای بزرگ (خود و وطن فروشی آشکار) رهنمون شد که همگی طی دهه های گذشته شاهد بودیم. یعنی تلاش برای تشویق قدرتهای بزرگ به حمله نظامی و تسخیر کشور بدست آنها و استفاده از تشکل رجوی بعنوان عامل آنها در قدرت.

[spacer height=”20px” id=”2″]

فراموش نکرده ایم که مسعود رجوی دجالگرانه با طارق عزیز از جانب به اصطلاح مردم ایران قرارداد ترک مخاصمه و صلح امضاء کرد. در صورتیکه بعد از قبول آتش بس توسط رژیم، تنها یک نیرو در جهان خواستار ادامه جنگ بود آنهم مسعود رجوی بود. که هم به صدام فشار میآورد که جنگ را شروع کند و هم به آمریکا بعد از سرنگون شدن صدام و استقرار آمریکا در عراق، فشار میآورد که باید به ایران حمله کند. حالا نیز که در 5000کیلومتری  (آلبانی) گرفتار شده، تمامی لابیهایش را بکارمیگیرد که آمریکا و یا اسرائیل به ایران حمله کنند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

و در همین راستای بهره برداری از حمله خارجی به کشور،  شاهدیم که چگونه تلاش میکند چنان چهره خود رابزک (طرح ده ماده ای مریم رجوی) کند و پنبه زیر کرستش و… بگذارد که شاید مورد پسند نئوکانها قرار بگیرد تا تشویق به صیغه  کردن رجویها شوند و بعد از نابودی کشور او را بقدرت برسانند.  بنابراین بسیار واضح است و غیر خردورزانه خواهد بود که در وحدت با دیگران گذشته از ایرادات خطرناک دیگری که برای رجوی دارد که بدانها اشاره خواهیم کرد برای خود و بدست خودش هو به خانه شوهر خارجی  بیاورد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

چون وحدت سیاسی وقتی معنی دارد که مبارزه واقعی مبتنی بر رابطه با مردم داخل کشور صورت بگیرد. و نیروهای حاضر در این اتحاد هرکدام بخشی از نیروهای جامعه را نمایندگی کنند. که به گواهی تمامی هموطنان چهل سال است که ثابت شده هیچ ارتباط معنی دار سیاسی-تشکیلاتی-مبارزاتی بین داخل و خارج وجود ندارد. صفر+ صفر= صفر.

[spacer height=”20px” id=”2″]

مشکلات اتحاد با امام زمان

[spacer height=”20px” id=”2″]

توجه کنید که تا بحال هیچ اشاره ای به تمامیت خواهی رجوی نگرده ایم. و تنها بحث را برمبنای واقعیتهای میدانی تحلیل و معرفی کرده ایم. یعنی اگر رجوی تمامیت خواه هم نبود شرایط موجود تعادل قوای سیاسی همین را اقتضاء میکرد. چه برسد که رجویِ امام زمان که وحدت کردن برایش در دستگاه فکری او مانند این است که فرض کنیم پیغمبر اسلام برود و با یکی از قبایل عرب امر پیامبری اسلام را مشترکا برعهده بگیرند. از همینجا به نوع و محتوای بظاهر اتحاد سیاسی در درون شورای ملی مقاومت نیز میتوان پی برد که چگونه رجوی به به اصطلاح وحدت با آنها راضی شده.   

[spacer height=”20px” id=”2″]

اینها دلایل بنیادی دوری فرقه رجوی از هرگونه وحدت بود. حال اگر با اقماض بپذیریم که اگر شرایط واقعی غیر از این بود و رجوی کورسویی از پیشرفت در وحدت با دیگران میدید، آیا بدان تن میدهد؟ در اینصورت نیز وحدت با دیگران برای رجوی حکم عمل انتحاری دارد. و در بهترین شکل اگر او را لعن و نفرین نکرده و از دور خارج نکنند باید برود باگردن کج در انتهای صف بایستد. در ادامه تشریح خواهم کرد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

جلسه مشترک وحدت رجوی با دیگر نیروها

[spacer height=”20px” id=”2″]

مسعود رجوی:  رفقا، از آنجا که “من” در رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران در دو نظام مبارزه کرده ام و هزاران نفر شهید ساخته ام، افتخار برعهده گرفتن رهبری این اتحاد را به همه شما میدهم. از آن مهمتر افتخار ریاست جمهوری مریم رجوی مهر تابان و یکی از همسران عزیزم برای شما مبارک باشد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

متحدین در جلسه: جلسه بهم میریزد و رئیس جلسه همه را به آرامش دعوت میکند. و به رضا پهلوی اجازه صحبت میدهد: جناب رجوی لطفا پیاده شوید با هم برویم. اجازه بدهید شما را با واقعیت آنچه که شما بنام سابقه مبارزاتی برای خودت میشماری را از نقطه نظر مردم ایران همان خلق قهرمانی که شما نام آنها را در کنار خدا در شعار “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” استفاده میکردید بررسی کنیم.

[spacer height=”20px” id=”2″]

حمایت مردم ایران در بدو سرنگونی پدرم به این دلیل بود که آن مرهوم تا شما خواستید دست به ترور بزنید همتان را دستگیر و تا پیروزی انقلاب زندان کرد، در نتیجه مردم ماهیت شما را در عمل تجربه نکردند و تنها شعارهای شما را شنیدند. از همین رو بعد از سرنگونی پدرم بر اساس شعارهای شما بسمت شما آمدند. اما همین مردم به محض اینکه دوباره در رژیم حاضر دست به زدید هیچ حمایتی از شما نکردند و رژیم توانست شما را جارو کند.

[spacer height=”10px” id=”2″]

بعد از چهل سال با شناخت دقیق از شما علیرغم  شرایط  اسفبار امروز که قبول دارید آزادی و عدالت و دمکراسی و دزدی و سرکوب وگرانی … بسیار بیشتر است. وقتی مردم برای احقاق حقوقشان خود به خیابان میآیند و هیچ اسمی از شما نمیآورند یعنی مبارزه شما را با رژیم حاضر را نیز نفی کرده و میکنند و آنرا تائید نمیکنند. دچرا که شما  را دشمن کشورشان در کنار صدام حسین میبینند. 

[spacer height=”10px” id=”2″]

از طرفی هم تعدادی که شعاری دادند و نامی از کسی بردند نام پدر بزرگ مرا بردند. و به روحش درود فرستادند. این شعار بوضوح به شما مدعی مبارزه با پهلوی میگوید جناب رجوی غلط کردی با پهلوی نیز مبارزه کردی، و آنرا را نیز رد میکنند. بنابراین آنچه مبارزه با دو نظام از آن یاد میکنید عملا از نظر همان خلق قهرمان ایرانتان سند جرم شما محسوب میشود. و در نیتجه آنچه شما “شهدایی که داده اید” میخوانید نیز کشتاری است که باید پاسخگوی آن باشید. کشته در راهی که مردم ایران آنرا جنایت میدانند و رد میکنند، شهید نیست.  

[spacer height=”10px” id=”2″]

مهمتر ازهمه شما با رژیمی ادعای مبارزه میکنید که چهل سال است طبق دستورات استراتژیک شما در حال مبارزه با امپریالیسم است. هرچند به خوبی شما اهداف استراتژیک جنگ با آمریکا!!! و سرنگونی امپریالیسم و اشغال آنرا را نتوانسته محقق کند ولی دنبال خطوط داهیانه شما حداقل اشغال سفارتهای خارجی که شما تشویق و ترویج میکردید را خوب گرفته است. پس دیگر شکایت شما از چیست؟  بعضی شعارهایتان را در پانوشت بخوانید آقای رجوی.

[spacer height=”20px” id=”2″]

مسعود رجوی:  ولی پدرت دیکتاتورخون آشامی بود که مبارزان را زندان شکنجه و اعدام کرد.

[spacer height=”10px” id=”2″]

رضا پهلوی:  درست،  اما آقای رجوی پدر و پدر بزرگ من طی پنجاه سال حکومتشان چند نفر از مردم ایران را زندان و شکنجه و کشتند؟ شما یک قلم در فروغ مدعی شدید 50هزار نفر را کشته اید. کشته های در مرزهای کشور از جوانانی که در حال دفاع از ایران بودند، ترورهای درون  شهرها و در درون تشکیلات خودتان را نیز به آن اضافه کنید. به اعتبار آماری که خودت منتشر کرده ای، آمار کشتار شما صدها برابر از جمع کشتار پدرو پدر بزرگ من بیشتر است.

[spacer height=”10px” id=”2″]

مسعودرجوی: پدرت وابسته به آمریکا و انگلیس بود.

[spacer height=”10px” id=”2″]

رضا پهلوی: درست است. ولی جناب رجوی الان که شما با پولهای کلانی که برای سیاستمداران جهت در آمیختن و آویختن و التماس به همان آمریکا و انگلیس و…که پدرم بدانها وابسته بود خرج میکنی تا اینکه شما را سرکار بگذارند گوی سبقت را از پدرو پدر بزرگ من ربوده ای. پدرم در بسیاری از زمینه ها با اسرائیل مخالف بود ولی شما تابع نعل به نعل سیاستهای اسرائیل را اجرا میکنی. اسرائیل افشای اطلاعات اتمی را به من داد من ازترس آبرو ریزی قبول نکردم تو اما با میل و رغبت و دل و جان و با افتخار اینکارخیانتبار را کردی.

[spacer height=”10px” id=”2″]

آقای رجوی مگر  شما نگفتی و ننوشتی که :

[spacer height=”10px” id=”2″]

[su_quote cite=”نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه”]عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه-  [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

خوب خانم رجوی الان در حال بخاک مالیدن پشت امپریالیسم است یا دادن ماشاژ تایلندی به پشت امپریالیستهایی که به شوهایش دعوت میکند؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

مسعودرجویپدر تو مستبد بود و آزادی کش و دمکراسی را نابود کرد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

رضا پهلوی: این رسوایی پدرم چون عالم گیر شده نمیتوانم رد کنم. ولی پدرم حداقل در ظاهر هم شده میگفت من دارم مملکت را آباد میکنم همه سلاحهای تولیدی آمریکا را میخرم که ایران را قوی کنم. بعد معترضین و بویژه کسانیکه سلاح میکشیدند را نابود میکرد. ولی نمیرفت با عراق همدست شود که کشور خودش را نابود کند. نمیرفت به آمریکا بگوید بیا به ایران حمله کن.  نمیرفت خونه مردم و زناشان را به عقد خودش در نمی آورد. مسائل خودش را توسط وزیر دربار اسدالله علم با وارد کردن زنان از پاریس حل میکرد. ولی هیچوقت نیامد بگه همه زنان ایران مال من هستند و باید از شوهرانشان متنفر باشند. و هر شب با زن یکی از خانواده های ایرانی بخوابه. نمیرفت مردم را بگیرد و بگوید پدر سوخته بگو ببینم دیشب خواب دیدی چه بوده. جوانانی که شب خواب دیده و غسل واجب میشدند را نمیگرفت بیاورد وسط میدان آزادی و بگوید همه صحنه (خواب پورنوی دیشب را تعریف کند) تا بقیه به او تف و لعنت کنند. و زنان را برای اینکه حتی در ذهنشان نیز به فرزندانشان فکر نکنند رحم زنان را از شکمشان در نمیآورد. تو طی چهل سال گذشته با کدام بهانه حتی اجازه نداده ای کسی در درون مناسباتت در حلقه کسانی که تحت نفوذ و قدرت تو بوده اند، حتی فکر و اندیشه کنند، چه برسد به اینکه به فکر انتقاد تو بیفتند. این استبداد است یا آنچه پدر و پدر بزرگ من انجام دادند؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

مسعودرجوی: ولی زندان اوین مال پدر تو بود محل شکنجه و اعدام.

[spacer height=”20px” id=”2″]

رضا پهلوی: بله زندان اوین را پدرم ساخت و به بهره برداری رساند!! پدرم مدعی بود با افرادی که مسلحانه با او به مبارزه میپرداختند این رفتار را میکرد. ولی جناب رجوی تو با دوستانت و کسانیکه برایت جان میدادند و برایت مردم را ترور میکردند و فقط از زیاده رویهایت انتقاد میکردند و خواستار حقوق مسلم انسانی خودشان بودند و هیچ مبارزه ای هم در کار نبود همین زندان و شکنجه و اعدام را براه انداخته ای. کی در زندان اوین کسی زیر فشار رفتار زندانبانان خود کشی کرده که در زندان اشرف تو زنان و مردان مجاهد و کودکان دست به خودکشی میزدند.

[spacer height=”10px” id=”2″]

پدر من هیچگاه زندانیانش را مجبور نکرد که کودکانشان را به اجبار وارد زندان کنند. ولی تو کودکانشان را با فریب و نیرنگ به زندانت اشرف کشاندی و به اجبار نگهشان میداشتی حتی پسرت محمد نیز به اجبار در زندان نگهداشتی که دست آخر وقتی پایش به آلبانی رسید فرار کرد. الان هم منتقد جدی خودت است.

[spacer height=”10px” id=”2″]

اما دیوارهای زندان اوین تنها چند صد متر زمین را، ازکل مردم ایران جدا کرده بود. اما شما دور تمام مملکتت دیوار کشیده ای. و برام تمامی مردمت زندان ساخته ای. چه زمانیکه در شهر اشرف در عراق که آنرا پایتخت دومت میخواندی چه زمانیکه در آلبانی اشرف 3 یا همان پایتخت سومت هستند. اجازه خروج و ورود به هیچ کس نمیدهی. تازه داخل زندان اشرف نیز زندان دیگری راه انداخته بودی. درصورتیکه در زندان اوین پدر من به زندانیان از جمله توِ … اجازه میداد که با پدر و مادرت و اقوامت دیدار کنی، اما تو اجازه حتی نمیدهدی زندانیانت فرزندانشان را ببینند یا پدر و مادرشان را….پدر من اجازه میداد شماها از همه امکانات مطالعاتی، دسترسی به مطبوعات، رادیو، تلویزیون کشور، … استفاده کنید. تو همه زندانیانت در اشرف را از همه اینها محروم کرده ای. و یک برده داری تمام عیار راه انداخته ای. پدرم میگفت هرکس نمیخواهد میتواند پاسپورت بگیرد و برود. تو حتی اجازه خروج نمیدهدی.  گزارش خروج ممنوع “موسسه رند” تحت نام  “گزارش رندRand Report ” از این استبداد شما عالم گیر است.

[spacer height=”10px” id=”2″]

بزرگترین خیانت شما وحدت کردن با دشمن متجاوز علیه کشور بوده است. که بعنوان بخشی از ارتش متجاوز عراق مردم و جوانان ایران را هنگام دفاع از تجاوز خارجی کشته اید. کشتار کردهای عراق جای خود. امروزه نیز خواستار حمله نظامی آمریکا و متحدین او به ایران برای نابودی ایران هستید تا شاید به بهای نابودی ایران شما بقدرت برسید. این یعنی دشمن ترین دشمن ایران هستید.

[spacer height=”20px” id=”2″]

مسعود رجوی: جلسه را بهم زده و با محافظینش از جلسه فرار میکند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

بنابراین مسعودرجوی بخوبی میداند که هیچ چشم اندازی در پیش رو ندارد و هیچ دلیل نمیبیند که با دیگران متحد شود چرا که در نزدیک شدن به دیگران باید. به هزاران سوال که چند نمونه اش در فوق آمد در مورد گذشته خیانتبار خود پاسخ دهد. و بسرعت در مواجهه رودر رو با دیگران حتی خبرنگاران و رسانه های خبری دستش خالی و بی محتوائیش رو میشود. و در بهترین شق اگر از همه جنایاتش چشم پوشی کنند حداکثر با لطف و کرم متحدین باید برود و با گردن کج در انتهای صف بایستد.

دست مسعودرجوی وقتی در مقابل رضا پهلوی که تمام گذشته سببی او اعدام و زندان و شکنجه و غارت کشور بوده اینقدر خالی است، در مقابل افرادی مانند حسن شریعتمداری بسا بسا خالیتر است. چون شریعتمداری بطور فردی دست در خون ندارد، ایراد او علم شدن توسط دست های پشت پرده بین المللی است. بعلاوه گذشته فکری خودش و پدرش و اینکه مردم ایران در حال گذاراز اینگونه افکار و افراد هستند. جوانان کشور فاصله نوری با امثال حسن شریعتمداری دارند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

خطرناکترین جنبه اتحاد با رجوی

[spacer height=”20px” id=”2″]

اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند، امروزه بعد از چند دهه همه پرده افتاده و دیگر این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که خمینی یک صدم این ادعاها را نداشت.

[spacer height=”20px” id=”2″]

تشکلی که در همان سال 1360 تا اواسط سال 61 در ایران بطور کامل نابود شد در اوج شکست و ناتوانی وقتی دیگر غیر از روی کاغذ و نشریات سازمان در پهنه واقعی مبارزه حضور نداشت. رویکردش با همپیمانان مهمی چون

  • جزب دمکرات کردستان ایران،
  • شواری متحد چپ برای دمکراسی،
  • جبهه دمکراتیک ملی ایران به نمایندگی هدایت متین دفتری و بهمن نیرومند،
  • جنبش دمکراتیک انقلابی زحمتکشان (حسن ماسالی)،
  • سازمان اتحاد برای آزادی کار،
  • ابوالحسن بنی صدر،
  • ناصر پاکدامن، و…[spacer height=”20px” id=”2″]

چکار کرد. حزب دمکراتی که وقتی تمامی تشکیلات رجوی در شهرها توسط رژیم نابود میشد واعضایش به او و کردستانی که دست حزب بود پناه میبرند و جانشان و تشکلشان را مدیون او بودند. حزب دمکراتی که نیروی مسلح جنگنده داشت که هنوز هم در منطقه فعال است  را حذف نمود. چرا که رویکرد رجوی با متحدینش حتی در اوج ذلت و شکست، اطاعت مطلق یا حذف بوده است. همه کسانیکه در شورا باقی مانده اند، اطاعت محض را پذیرفته اند. استعفاء نامه آقایان محمدرضا روحانی و دکتر کریم قصیم بسیار بسیار در این زمینه روشنگر است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

بنابراین رجوی اساسا ظرفیت تعامل و با دگر اندیش را ندارد. حالا فرض کنید که این رجوی نه در اوج شکست بلکه در ایران قدرتی داشته باشد آیا میتوان حدث زد که چه رویکردی با دگر اندیشان خواهد داشت. این خطر بزرگی است که در کمین هر فرد و گروه و حزبی که وارد تعامل با رجوی بشود نشسته است. آنهم نه با نیرویی چون حزب دمکرات بلکه با نیروییکه مانند قارچ یک شبه در خارج کشور میرویند و خود را فلان شورا، حزب سکولار و … مینامند و تشکلشان چیزی جز خودشان نیست.

[spacer height=”20px” id=”2″]

فراخوان به اتحاد با رجوی به چه معناست

[spacer height=”20px” id=”2″]

امسال تعدادی از کودکان تازه به بازار سیاسی کاری وارد شده همچون مهران براتی و…، حرف از فراخواندن رجوی به  اتحاد و شرکت در “مدیریت دوران گذار” زدند، چرا که او ارتش!!! و سلاح!!!! دارد!!! کودکی و سادگی اینها البته قابل فهم است، چون سرسوزنی درک از یک مبارزه سیاسی نداشته، ضمن اینکه نشانگر غیر جدی بودن آنهاست، بیاناتشان نشاگر سطحی نگری و بی اطلاعی آنها از تعادل قوا و کم و کیف نیرویهایی است که فراخوان به اتحاد با آنها را میدهند. از سازمان مجاهدینی که دو دهه است خلع سلاح شده و در آلبانی نیروهایش صد نفر صد نفر جدا میشوند و به ایران میروند، بسیاری از فرماندهانش در بیمارستانهای آلبانی مرده و یا در حال مرگ هستند، بعضی دیگر از فرماندهان و رزمندگانش که  جدا شده و در اروپا یا همان آلبانی هستند علیه این تشکل اعلام جرم های سنگین کرده اند را بعنوان نیرویی که سلاح و ارتش دارد نام میبرند. ضمن اینکه همانموقع نیز که ارتش داشتند، تماما تحت قیومیت صدام حسین بود و هیچگاه بدرد مبارزه علیه رژیم نخورد ومگر برای به قتلگاه فرستادن رزمندگانش توسط مسعودرجوی برای راحت شدن از شر چند هزار نفر که بعد از آتش بس روی دستش مانده و یقه اش را بخاطر همه شکستهایی که به جنبش وارد کرده بود را میگرفتند. و صدام نیز از شر آپوزیسیونی که مانع صلح با  ایران بود راحت میشد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

معنی شوهای باشکوه مریم رجوی در خارج کشور

[spacer height=”20px” id=”2″]

از همین روست که هرچه دست رجوی در داخل ایران تهی تر و حامیان بین المللی او جهت بکارگیری او نا امید تر، تنفر مردم از او عمیقتر و در نتیجه  هرچه به ضد ارزش بودن تمامی افکار و ایده ها و اسلام و دمکراسی ادعایی اش نزد مردم بهتر پی میبرد. یعنی چاه سقوط سیاسی_اجتماعی_ ایدئولژیک رجوی را عمیق تر بنمایش میگذارد. رجوی در مقابل شوهای سالیانه را با زرق و برق بیشتر برپا میکند و صف سیاستمداران بازنشسته شرکت کننده در شوهایش را طویلتر و دستمزدهایی که برای چند دقیقه سخنرانی و تعریف از تشکل خودش را بالاتر میبرد. اختناق درون تشکیلاتی را بیشتر و ترور مخالفین و جدا شدگان حتی پسرش محمد رجوی را شدت میبخشد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

در همین راستاست که میتوان نیاز حیاتی رجوی را به این که رژیم اعلام کند یک یا دو نفر را در رابطه را فرقه رجوی دستگیر کرده است، فهمید. ازهمین رو دستگیری دو جوان بسیار کم تجربه دانشگاه شریف که خاله آنها عضو مجاهدین است بسیار بسیار مشکوک است که چگونه فرقه رجوی با آنها اینگونه آشکار و بدون ملاحظات امنیتی تماس برقرار کرده اند که بلافاصله به دستگیری آنها انجامید است. رجوی سابقه بسیار ننگینی در قربانی کردن اینگونه هواران در داخل داشته است تا از دستگیری و اعدام آنها خوراک تبلیغی برای خود دست و پا کند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

بنابراین افعی رجوی طی چهار دهه نشان داده که تحت هیچ شرایطی توان زایش کبوتر آزادی و دمکراسی را ندارد. بیخود نیست که مردم ایران سالهاست که سوراخ این افعی را در کشورشان گل گرفته اند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

13 سپتامبر 2020

23 شهریور 1399

[spacer height=”30px” id=”2″]

پانوشتها:

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 شعارهای مبارزه با امپریالیسیم گروههای چپ و از جمله فرقه مجاهدین از فریب دیروز تا واقعیت امروز:“[spacer height=”20px” id=”2″]

  1. حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)” 
  2. بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. – نشریه مجاهد ش 14  سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت-
  3. . عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه-
  4. . همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود – . نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا-
  5. . سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  6. .  آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟  – تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4-

بیشتر بخوانید:

در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و “روشنفکرانِ” “چپ” ایران

گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین

کتابچه بررسی ادعای پیروزی خواندن خروج از عراق توسط مریم رجوی با تکیه به کدهای مسعود رجوی

خروج از عراق پیروزی یا آخرین میخ بر تابوت یک فرقه مافیایی و تروریستی

هنوز جوهر نوشته و تاکیدم بر شروع دشمنی و کینه ورزی مسعود رجوی با محمد رجوی خشک نشده بود که

اتهام زالو گری به محمد رجوی از سوی زهرا مریخی در حضور مریم رجوی[spacer height=”20px” id=”2″]

زهرا مریخی در حضور مریم رجوی و اعضا و هواداران ، محمد رجوی فرزند رجوی را به زالو گری و… متهم کرد

در مراسم ۱۵ شهریور ۱۳۹۹سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین خلق درحضور مریم رجوی و اعضای مجاهدین در آلبانی و شرکت هواداران مجاهدین در کشورهای اروپایی در یک کال کنفرانس ، زهرا مریخی مسئول اول مجاهدین خلق بدون اینکه نامی از او ببرد، محمد رجوی ( فرزند رجوی و اشرف ربیعی) را به « زالو گری، آقا زادگی، استثمار، ویژه سازی، پوئن گرفتن، خودخواهی و خود‌پرستی و ویژه‌سازی و انواع باج‌خواهی‌های پنهان و آشکار کرسی طلبی، طلب کردن سهم و مزایا، دارای فردیت فروبرنده حیوانی … » متهم ساخت.[spacer height=”15px”]

لینک سخنرانی زهرا مریخی :

در بیش از چهار دهه اخیر مسعود و مریم رجوی، هر جداشده از شورای ملی مقاومت و تشکیلات مجاهدین را که اقدام به روشنگری حقایق می نمود بلافاصله او را مزدور وزارت اطلاعات می نامید. اینک این خود مسعود رجوی است که باید پاسخ دهد، چرا بین فرزند خود( محمد رجوی) به اتهام زنی نمی پردازد. آیا یک آقا زاده و بطور خاص نوع ویژه آن که فرزند خودش می باشد، در ذهن رجوی به آقا زاده خود نمی تواند اتهام وزارت اطلاعاتی بودن بچسباند؟. مسعود ومریم رجوی چه هراس و وحشتی از روشنگری محمد رجوی دارند؟.

سخنان زهرا مریخی با حضور مریم رجوی و اعضا و هواداران برعلیه محمد رجوی در آلبانی:

« بشر هویت و فردیتی بی‌همتا دارد… . فردیت ما آن روی سکه مسئولیتمان است… . جنبه خلاق مثبت‌اش همان هویت اختیار و مسئولیت انسانی است. جنبه منفی آن … به این دلیل که جلو این فردیت باز است می‌تواند خرابکاری کند… پس ما ضدفردیت فروبرنده حیوانی و ضدتکاملی هستیم. نه فردیت بی‌همتا که می‌خواهیم رشد بدهیم و به‌رسمیت بشناسیم. اصل مسئولیت و معاد و قیامت روی همین فردیت سوار است.

بنابراین همه می‌دانیم که منظور از آنچه باید درهم کوبیده شود، خودخواهی و خود‌پرستی و ویژه‌سازی و انواع باج‌خواهی‌های پنهان و آشکار است. بله در مجاهدین، ویژه‌سازی و آقازادگی و پوئن‌دادنهای فامیلی و فئودالی و کرسی‌طلبی نداریم و نباید داشته باشیم.

حرفه مجاهد فدا و پرداخت کردن است. به ‌دنبال دریافت و استثمار و زالوگری تحت هیچ عنوان نیست.

برای مجاهدین این‌ که هر کس، پسر چه کسی یا پدر چه کسی یا خواهر و برادر چه کسی است و رویکردهای ارتجاعی و ارث و موروثی از این قبیل، مطلقاً جایی ندارد.

هم‌چنان‌که کسی نمی‌تواند خون شهیدان را تحت هیچ عنوان با رزم ناکرده و رنج نابرده به حساب خودش بریزد و از خون کسی که نسبت فامیلی با او داشته، سهم و مزایا طلب کند.»[spacer height=”15px”]

آقا زادگی و پدیده « خانم زادگی » در مجاهدین خلق[spacer height=”15px”]

این درحالی است که دخترمریم رجوی بنام اشرف ابریشمچی دراین نشست در ردیف اول فرماندهان و زنان ارشد شورای رهبری در کنار بالاترین مسئولین سازمان قرار گرفته است و پیش از این نیز در آلبانی او را به فرماندهی یک مرکز گمارده بودند. از زمانیکه محمد رجوی از تشکیلات مجاهین خلق جدا شد، یکباره رشد و ارتقاء بادکنکی دختر مریم رجوی و « خانم زادگی » را رواج دادند. درحالیکه هیچ آقا زاده ای در تشکیلات مجاهدین نقش و مسئولیت فرماندهی نداشته و ندارد و نخواهد داشت و همواره بعنوان سرتیم یا فرمانده واحد( هر واحد از ۲ یا۳ نفر تشکیل می شود)، وجود «خانم زاده ها» در اکثر پست های و مسئولیت فرماندهی ارشد و… خود نشانگر روابط آقا زادگی و خانم زارگی در تشکیلات مجاهدین است. زیرا بقول مریم و مسعود رجوی« زن از خودش هیچ چیزی ندارد، و بهتر فرامین رهبری را پیش می برد»

اشرف ابریشمچی دختر مریم رجوی در مراسم ۱۵ شهریور در ردیف فرماندهان و زنان ارشد شورای رهبری

همچنانکه پیش از این در برنامه های تلویزیونی مجاهدین خلق بصورت تصنعی سعی میکردند اشرف ابریشمچی دختر مریم رجوی را برجسته کنند. تفاوت برجسته کردن در این عکسها که از نوارویدئویی برداشته شده است بوضوح نمایان است:[spacer height=”15px”]

علت تهاجم زهرا مریخی به محمد رجوی[spacer height=”15px”]

یک روز پیش از این محمد رجوی در صفحه فیسبوک خود، مسعو رجوی رهبر عقیدتی مجاهدین خلق را مورد پرسش قرار داده بود. متن پست فیسبوکی ذیلاً ارائه میشود:

Mohammad Rajavi

4 سپتامبر، ساعت 21:06

« به مناسبت كشتار ۱۰ شهريور سال ۹۲

آن روز را هرگز فراموش نميكنم. حوالی ساعت ۹ صبح بود. هنگام خروج از بنگال محل كارم در کمپ لیبرتی، خبر تهاجم به قرارگاه اشرف را از يكي از بچه ها شنيدم. در ابتدا باورش برايم سخت بود اما به مرور كه خبرهاي تكميلي ميرسيد، ابعاد آن كشتار وحشيانه هر چه بيشتر برايم روشن ميشد. من از نزديك با بسياري از قربانيان آن كشتار فجيع آشنا بودم. رحمان مناني، ياسر حاجيان و امير نظري از بچه هايی بودند كه از دوران كودكي و مدرسه ميشناختم. كوروش سعيدي مدتي مسئول كلاس برق و الكترونيك بود كه من نيز در آن شركت ميكردم. شهرام ياسري از مسؤلان بخش ترابري بود كه با هم خیلی دوست بودیم و شوخی میکردیم. و خيلي از نفرات ديگر که در این حمله بصورت اعدام صحرایی با دست های بسته کشته شدند.

سؤالي كه براي من هنوز بعد از ۷ سال مطرح میباشد، اين است كه چرا با جان صد انسان به اين صورت بازي شد؟ سازمان مجاهدين در اطلاعيه هاي خود مدعي بود كه اين صد نفر براي حفاظت از اموال در قرارگاه اشرف باقي مانده بودند. اما طبق اطلاعاتی که من دارم، اگر از اموال غير منقول اشرف كه بصورت جداگانه قابل فروش نبودندبگذریم، ارزش ساير اموال موجود در این قرارگاه به هيچ وجه عدد مهمي محسوب نمی شد . اينرا با اشراف كامل و با توجه به ساير منابع مالي سازمان مجاهدين ميگويم. نکته مهمتر اینکه، سازمان مجاهدين در سالهای ۱۳۸۱ و ۱۳۸۲ اقدام به تخليه قرارگاههاي خود در شهرهاي بصره، عماره، كوت، مقداديه، جلولا و حتي بغداد و حومه آن ( بديع زادگان و باقرزاده ) نموده بود. اما حتي يك نفر هم در آن قرارگاه ها براي حفاظت از اموال! باقي نگذاشته بودند. برای همین این سئوال پیش می آید، چرا اموال اشرف كه تقريباٌ میتوان گفت مشتي آهن پاره بيش نبودند، ناگهان تا به اين حد اهميت يافت كه مجاهدین حاضر شدند، جان صد نفر از اعضا و فرماندهانشان ( منجمله گيتي گیوه چیان- فرمانده حفاظت ) را براي آن ريسك كنند؟ آيا اموال بهانه بود؟ و پشت این لقب ” حافظان اموال” مسئله دیگری خوابیده بود که برای مجاهدین ارزش ریسک كردن جان صد نفر را داشت؟

من شخصاٌ بسيار بعيد ميدانم كه صورت مسئله اصلی حفاظت از اموال بوده باشد. گمانه زني هاي مختلفي در این رابطه وجود دارد. اما از نظر من، وقت آن رسيده كه سازمان مجاهدين بجای اتهام زنی های نادرست به کسانی که در این رابطه سئوال داشته و اینگونه برخورد با جان انسانها برایشان قابل قبول نیست، صداقت از خود نشان داده و بصورت روشن به افکار عمومی توضیح دهد. خانواده های قربانيان ده شهریور حق دارند که بدانند، چرا عزيزانشان بظاهر فدای یک مشت آهن پاره شدند؟ ضمن اینکه، سئوال دیگری همچنان مطرح است: بر سر گروگانهای ده شهریور چه آمده است؟ در حالیکه مجاهدین چندین ماه، تمام ساکنان کمپ لیبرتی را برای اعتراض به گروگان گیری این شش نفر به اعتصاب غذا کشاندند، چرا ديگر هیچ نامی از آنها به میان نمی آورند؟ این ابهامات هیچ پاسخ روشنی تا به امروز نیافته است.

محمد رجوی»

[spacer height=”15px”]

پیش از این در 29, آگوست 2020 محمد رجوی با خانم زینا تهرانی از «کانال یک» سلطنت طلب ها مصاحبه ای انجام داد و به اتهام زنی و… رجوی ومجاهدین خلق انتقاد کرد.

لینک مصاحبه:

http://haghighatemana.com/%d9%85%d8%b5%d8%a7%d8%ad%d8%a8%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d9%85%d8%ad%d9%85%d8%af-%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c-%d9%be%d8%b3%d8%b1-%d9%85%d8%b3%d8%b9%d9%88%d8%af-%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c-%d8%a8%d8%a7-%d8%ae%d8%a7/?fbclid=IwAR2-Vahuguhzd3QO3hKCrydQUtTmW2w_uJLmTYlQG-Q9Nl1IANuoPqRG6lk

محمد رجوی پیش از این نیز در۱۶ ژوئن ۲۰۲۰ نوشته ای در باره اتهام زنی مجاهدین خلق انتشار داده بود:

Mohammad Rajavi

16 ژوئن[spacer height=”15px”]

! ابهام[spacer height=”15px”]

اتهام مزدوری وزارت اطلاعات اتهام بزرگی است و باید حتما با سند و مدرک همراه باشد. بر اساس اصل برائت در قوانین بین المللی،هر انسانی بی گناه است مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. در رابطه با اتهام مزدوری و پول گرفتن از وزارت اطلاعات در رابطه با یک نفر اگر اسناد و مدارک کافی وجود دارد، باید قبل از هر چیزی از آن فرد شکایت به عمل آید. چون رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم تروریستی از دیدگاه بین المللی است و رابطه با آن بویژه از طرف یک پناهنده سیاسی جرم محسوب می شود. بر این اساس سئوالی که ذهن مرا مشغول کرده است، این است که، چرا مجاهدین تا بحال از کسانی که آنها را متهم به مزدوری برای وزارت اطلاعات می کنند، شکایت نکرده اند؟ چون این ساده ترین راه محکوم کردن چنین افرادی است. مثلا یادم هست، در سال 2016 فردی بنام میثم پناهی در آلمان به دلیل همکاری با سرویس های اطلاعاتی جمهوری اسلامی محکوم شد. این نشان میدهد که در صورت داشتن سند بجای تهمت زدن بهترین کار همان اقدام قانونی است.

اخیرا اتهامات زیادی از طرف مجاهدین به آقای اسماعیل یغمایی و پسرش امیر یغمایی، خانم عاطفه اقبال و تعدادی دیگر از کسانی که سابقا با مجاهدین همکاری میکردند، مطرح شده است. اگر بواقع این اتهامات درست است، چرا مجاهدین از اینها بصورت قانونی شکایت نمیکنند؟ چون در صورت عدم شکایت، این سئوال مطرح می شود که آیا تمام این اتهامات صرفا به دلیل مخالفت این نفرات با خطوط سیاسی مجاهدین نیست؟

من اصلا قصد ندارم، در دعوای سازمان مجاهدین و نفراتی که به آن انتقاد دارند، طرف بگیرم. برای اینکه ممکن است خيلي از انتقادات مطرح شده نسبت به مجاهدین درست نباشد. اما این مسئله برایم مهم است که چرا مجاهدین در برابر این سئوالات و انتقادات با استدلال و منطق وارد نمی شوند؟ چون می توان بجای مزدور نامیدن طرف مقابل به مسائل مطرح شده از جانب او پاسخ داد. فضایی که در حال حاضر بخصوص توسط هواداران مجاهدین در اینترنت ایجاد شده بسیار منفی است و فحاشی و تهمت زدن کسی را قانع نمیکند. برنامه های طولانی تلویزیونی گذاشتن برای باصطلاح افشای یک نفر به نظر مسخره می رسد. در حالیکه از این امکانات میتوان در جهت مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی استفاده کرد. و تمام انرژی را در جهت سرنگونی بکار گرفت.

محمد رجوی[spacer height=”15px”]

تذكر مهم : كامنت هاي حاوي فحش و ناسزا به هيچ وجه تحمل نشده و پاك خواهند شد.»

مسعود رجوی بلافاصله نسبت به نوشته فوق و موضعگیری فرزند خود ( محمد رجوی) واکنش نشان داد وطی اطلاعیه ای اعلام کرد:

فراخوان به شکایت در صورت اعتراض به مزدوری و ادعای راستگویی

جنگ سیاسی با مزدوران رژیم
1399/03/28
لینک ضمیمه است:

https://news.mojahedin.org/i/%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%B4%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B5%D9%88%D8%B1%D8%AA-%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B6-%D9%85%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C

محمد رجوی در پست دیگری بنوعی به این اطلاعیه پاسخ داد:

Mohammad Rajavi

30 ژوئن[spacer height=”15px”]

متهم كردن مخالف به نقل از يك همكار استالين[spacer height=”15px”]

ديروز در حال خواندن مطلبي به زبان فرانسوي درباره شوروي سابق بودم كه به جمله زير برخورد كردم. ترجمه آن را در اين پست گذاشته ام و البته متن به زبان فرانسوي را نيز بدون هيچ دخل و تصرفي كپي كرده ام.

دیمیتری مانویلسکی از همکاران نزدیک استالین و از رهبران انترناسيونال كموينست ( كمينترن) در مورد اتهام زدن به مخالفان چنین میگوید:« به مخالفان خود اتهام فاشیسم بزنید. در فرصتی که آنها بخواهند از خود دفاع کنند، شما زمان کافی خواهید داشت تا آنها را دوباره – با اتهامات جدید – مورد حمله قرار دهید .»

« Accusez vos adversaires de fascisme, le temps qu’ils se justifient, vous avez tout le loisir de leur porter de nouvelles attaques. » (Dmitri Manouilsky, un des dirigeants du Komintern)

لينك به منبع فرانسوي:

wikiberal.org

Antifascisme — Wikiberal

L’antifascisme au sens strict désigne les mouvements qui se sont opposés au fascisme italien dans les années 1920 à 1940. Il a donc réuni des courants aussi hétérogènes que des libéraux (Piero Gobetti, Luigi Einaudi, Carlo Rosselli, Benedetto Croce), des communistes ou des démocrates-chré…[spacer height=”15px”]

یک نکته و یک توصیه برای کار تبلیغاتی به رهبر عقیدتی و رئیس جمهور برگزیده اش

بجای پرداخت یک میلیون یورو به حزب دست راستی اسپانیا و پرداخت حقوق ماهیانه رهبر و معاون آن و خرجهایی از این دست …، و همچنین مراسم پرخرج و پر تجمل جهت تبلیغ مریم رجوی، بهتر است دندان های مسئول اول سازمان مجاهدین خانم زهرا مریخی را درست کنید. در آلبانی هزینه پزشکی دندانهای مسئول اول مجاهدین از۲۰۰ تا ۵۰۰ یورو است.[spacer height=”15px”]

زهرا مریخی مسئول او ل سازمان مجاهدین خلق ایران

پیش از این در پست فیسبوکی نوشته بودم:

خانم رجوی! رئیس جمهور پرچمدار حضرت ابوالفضل
بجای یک میلیون یورو کمک مالی به حضرت آلخو ویدال
بجای پرداخت حقوق ماهیانه حزب دست راستی اسپانیا
بجای درمان ۵۰۰۰ مردم آلبانی برای تبلیغ نام و چهره خودت
بجای گرد همایی با ۳۰۰۰۰ نقطه در سراسر جهان، ۱۰۰ کشور
به دندان های « نفیس مظفر امیری» نگاه کن و به سن سالش
به بی دندانی و ناتوانی در تلفظ کلمات نامفهوم او نگاه کن
آنگاه به عکس و چهره خودت نگاه کن و به …
که تو سالخورده تری، لیک…
به او دندان بده، و بعد، به صحنه جنگ سیاسی بکشان
و آبروی خود را اینچنین در« سیمای آزادی » ات مبر
ترند جهانی شدن، آنچنان که تو گشته ایی…
معنای آن هنر نمی باشد

[spacer height=”15px”]
عکس ها از مصاحبه نفیس مظفر مقدم در۱۴ مرداد ۹۹ با سیمای آزادی

https://www.iran-efshagari.com/%d8%a7%db%8c%d8%b3%d8%aa%da%af%d8%a7%d9%87%e2%80%8e%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%b7%d9%84%d8%a7%d8%b9%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%b3%d8%aa%db%8c-%d8%ac%d8%a7%d8%b3%d8%a7%d8%b2/

سیامک نادری
حقیقت مانا

==========================

انزجارنامه ایرج مصداقی از سازمان مجاهدین خیانت یا … و سخنی بامحمدرجوی فرزند اشرف ربیعی (رجوی)

محمد رجوی

بقلم داود باقروند ارشد

اخیرا فرقه رجوی یکی از بزرگترین تو دهنی های سیاسی-ایدئولژیک- تشکیلاتی که در طول 40 سال گذشته از مردم ایران خورده است را دوباره از یکی از فرزندان راستین مردم ایران با بمیدان آمدن محمدرجوی فرزند اشرف ربیعی(رجوی) و مسعودرجوی خورد.

محمد رجوی در مصاحبه با یک تلویزیون دیجیتال ظاهرا سلطنت طلب برای چندمین بار عملکرد ننگین پدرش در عدم پاسخگویی به خیانتهایش و فرار از پذیرش مسئولیت آن تاکید کرد و آنرا رد نمود. محمد رجوی درطی مبارزاتش با دیکتاتوری و استبداد  افسارگسیخته پدرش مسعودرجوی در درون تشکیلات مجاهدین که سالها پیش از درون سازمان مجاهدین شروع شده بود، ترور سیاسی مخالفین توسط رجوی با مارک زدن به آنها تحت نامهای مختلف مزدور و ضد انقلابی و… را رد و نفی کرد. محمد رجوی در مصاحبه اش گفت:

در مبارزه برای آزادی و دمکراسی باید متحد شد و بیخودی نباید بهمدیگر برچسب بزنیم، مثلا بگیم او خائن است،اون مزدور، کارهاییکه متاسفانه سازمان مجاهدین بعضا میکند. محمد رجوی

این قلم قبلا در لینکهای زیر

؟ابهام آقای مصطفی رجوی فرزند مسعودرجوی، اگر پدرم راست میگوید چرا علیه منتقدین شکایت نمیکند

هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی

محمد رجوی: و یک نکته اساسی که باید همه بدان توجه کنیم

آنچه از محمد(مصطفی) رجوی فرزند مسعود رجوی انتظار میرود

به موضوع محمد رجوی بعنوان یک عضو اجباری مجاهدین و فرزند مسعودرجوی(گورکن مجاهدین) و به ترور سیاسی او توسط پدرش مسعودرجوی در درون تشکیلات اشاره کرده ام.

ابهام در این است که چرا از منتقدین شکایت نمیکنی

عطف به اعلان محمد رجوی به اینکه میخواهد وارد مبارزه شود بعنوان یکی از مسئولین جدا شده مجاهدین، بعنوان کسی که محمد رجوی را از ایران خارج کرده، بعنوان کسی که مدتها مسئولیت نگهداری محمد را بعد از محکوم به مرگ شدن علی زرکش که مسئولیت نگهداری از او را داشت، برعهده داشته، بخاطر علائق شخصی ام به خودش و البته شناختم از پدرش لازم است چند نکته در رابطه با عزم جزمش برای ورود به مبارزه! یاد آورش شوم.

  1. در آنچه محمد رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.
  2. مسعودرجوی هرکسی که فکر کند خاری در چشم قدرت پرستی اوست را با تمام قوا اقدام به نابودیش میکند، و محمد رجوی خارج از هر خوش خیالی باید آماده مقابله با پدرش و به لجن کشیده شدن توسط او با رذل ترین شیوه ها که امروز در مورد دیگران اعمال میکند باشد.
  3. هرچند مسلم است که محمد رجوی فکر میکند و قصد هم ندارد که با پدرش مقابله کند بلکه میخواهد با رژیم مبارزه کند. اما اینکه او چه فکرو  قصدی دارد اشتهای رجوی برای نابودی او را سیر نمیکند. در این رابطه بعنوان نمونه رویکرد پدرش با همه جدا شدگان از سازمان و شورا را یاد آوری میکنم.  مهمتر از مورد جدا شدگان، به رویکرد پدرش مسعودرجوی،  به خود محمد رجوی آنزمان که در درون تشکیلات قبل از تسخیر عراق توسط آمریکا حتی وقتی اعلام کرده بود “نمیخواهد مجاهد باشد میخواهد برود دنبال کار و زندگی و تحصیل و مانند عمویش  از مسیر خدمت به مردمش در خدمت ایران باشد” و بلایی که مسعود رجوی بر سرش آورد توجه میدهم. مسعودرجوی آن کارت را اعلام جنگ به خودش گرفت، حالا که رسما اعلام کردهای میخواهی وارد گود شوی، قطعا پدرت رویکردی دیگر خواهد داشت. بعضی نمونه های ورود پدرت به نابودیت را در کامنتهایی زیر مصاحبه ات با تلویزیون سلطنت طلبان کردی جلب میکنم.
    Zahra Hosseini3 days ago تاریخ تکرار میشه! پسر نوح با بدان بنشست ،خاندان نبوت گم شد! با دیدن این کلیپ شوکه شدم ! چقدر باید آدم مسیر انحطاط را طی کنه و با تلویزیونی مصاحبه کنه که هوشنگ امیر احمدی کاندیدای رژیم در اون تلویزیون مصاحبه داشته! و از کسانی دفاع میکنه که اشرف رجوی را شکنجه و نقص عضو کردند! چرا که حکومت شاه جاده صاف کن حکومت شیخ شد و همه مبارزان و مجاهدان آزادی را در هر دو حکومت به بند کشیدند mani sani2 days ago مصاحبه محمد رجوی با این تلویزیون برای من اصلا عجیب نبود، هر کس که از مقاومت جدا شود میتواند با هر تلویزیونی مصاحبه کند ، ما که آقازاده نداریم . درسته که این آقا محمد پسر مسعود رجوی هست ولی وقتی حاضر به قیمت دادن نیست جایی هم در مجاهدین ندارد. مقاومت و مبارزه ارثی نیست که از مسعود و اشرف رجوی به پسرشان برسد. خانواده پهلوی پدر و مادر محمد را شکنجه کرده و حتی پرده گوش مادرش هم در اثر شکنجه پاره شده بود. !!! این مثل این میمونه که رضا پهلوی برای مبارزه اش بخواهد از پاسدار و بسیجی کمک بگیرد !!!! نمونه های واکنش پدر محمد رجوی (مسعودرجوی) به مصاحبه
  4. در این فرایند خواهی فهمید که مشکل مسعودرجوی نه رژیم که حفظ قدرت در درون تشکیلات است تا از فروپاشی آن جلوگیری کند، چون حداقل 38 سال است بهتر از هر کسی در جهان میداند که سرنگونی در کار نیست. و تنها امید او حفظ اسکلت بغایت پوسیده تشکیلات برای فروش خود در بازار سیاسی به آمریکا و جناحهای نئوکانها و اقمار او در منطقه است که شاید از طریق آنها بتواند به قدرت برسد.
  5. با تجربه نه سال (1385-1392)حضور در داخل کشور بعد از فرار از جهنم  سازمان  مجاهدین که پدرت آنرا” تمرین تیرخلاص زدن در اوین و… مینامد” و عطف به اینکه از سال 1353 که برای تحصیل از ایران خارج شده بودم و هیچگاه تا سال 1385 در ایران نبودم، حضورم در ایران بویژه در جریان جنبش سبز و… باعث شد که تمامی ذهنیتم نسبت به ایران و مردم ایران و رویکرد آنها به سازمان مجاهدین و اساسا گروههای آپوزیسیون بطور بنیادی تغییر و بروز شود.
  6. محمد رجوی به مراتب دچار این خلاء میباشد. و هیچ تصوری از رویکرد واقعی وعینی از جوانان و اقشار مختلف مردم ایران نسبت به مسائل مختلف ندارد. عارضه فاجعه باری که گریبان همه آپوزیسیونی که از دهه 1360از ایران خارج شده اند میباشد. و امروزه خودش را در بیگانگی مطلق با داخل کشور و در بی عملی و تفرقه خانمانسوز نشان میدهد.
  7. عطف به بند 5 فوق، محمد باید توجه کند که تبدیل به عنصری مانند بقیه به اصطلاح آپوزیسیون از جمله فرقه رجوی، که مبارزشان!!! بازنشر اخباری است که همه مردم ایران با ریز و جزئیات میدانند نشود، چرا که عواقب آن انحراف در عملکردهای سیاسی اش مانند خوردن فریب این یا آن دسته و گروه را در پیوستن به آنها نشان خواهد داد. چرا که در این وانفسای قطع مطلق به اصطلاح آپوزیسیون از مردم ایران هرکدام مدعی آلترناتیو و نمایندگی مردم ایران هستند. سلطنت طلبها یک جور پدرش یکجور و مدیریت کنندگان گذار نیز یک جور و سکولارها یکجور. چهل سال زمان کافی است و چهل سال شکستهای سریالی آپوزیسیون برای هر عقل سالم کافی است که به این مسیر باطل ادامه داده نشود.
  8. برای نمونه از درک رویکرد مردم ایران به مسائل سیاسی، باید گفت که انزجار نامه ایرج مصداقی را که مسعودرجوی آنرا “انزجارنامه کثیف ایراج مصداقی مزدور نفوذی وزارت اطلاعات علیه مجاهدین” مینامد. اگر در داخل کشور منتشر شود نه مورد سرزنش که مورد تشویق مردم ایران و همانها که کف خیابانها در اعتراضات حضور دارند، بخاطر عذر خواهی ایراج مصداقی از همکاری با فرقه رجوی بعنوان خائن به وطن  قرار میگیرد. و شاید مدال نیز به مصداقی بدهند. نمونه دیگر اینکه، در سالهای اول حضورم در داخل متوهمانه خود را از اعضای سازمان معرفی میکردم، آنهم در میان کسانیکه ادعای براندازی رژیم را داشتند، که رویکرد مردم ایران با نگارنده عینا همچون رویکرد به صدام حسین، و مسعودرجوی بود. مردم ایران حساب مبارزه خودشان با رژیم را بطور مطلق با حساب تشکلی که آشکارا در پیوستن به ارتش عراق و کشتار فرزندانشان در مرزها و ترورهای شهری و خمپاره زدن و همکاری با صدام که با بمب شیمیایی مردم ایران را کشته است و البته گنده کاریهای شخصی مسعودرجوی در ازدواجهای سریالی و دسته جمعی و… جدا میکنند.
  9. رویکرد سرد و بی توجهی مطلق مردم ایران نسبت به فعالین خارج کشور ناشی از بی اعتمادی است که عملکرد پدرش (مسعودرجوی) در آنها ایجاد کرده که البته فراتر از بی اعتمادی مارک خائن از طرف مردم ایران خورده است، ناشی میشود.
  10. بنابراین از آنجا که حداقل ده سالی هست که همه آپوزیسیون به این فلاکت قطع شدن از مردم ایران و جنبش داخل کشور پی برده اند و از همین رو همه شعار وحدت میدهند، شعار وحدت محمد رجوی هیچ چیز جدیدی در آن ندارد. و مشکل از وحدت کردن و یا نکردن آپوزیسیون نیست که حل میشود. مشکل از بی اعتمادی مطلق مردم ایران به آپوزیسیون است. امری که نه تحلیل که مشاهدات یک دهه ای نگارنده در داخل با بیش از سه دهه مبارزه با رژیم است. شکست آپوزیسیون خارج قبل از هرچیز نتیجه بی توجهی و بی اعتمادی مردم نسبت به آنهاست. در ثانی در بی محتوایی، خودمحوری، بی عملی و بی توجهی به خواست مردم ایران، به عدم درک تاریخی-سیاسی و جامعه شناسانه از آنهاست. تا جائیکه عملا این جنبش داخل کشور است که آپوزیسیون خارج کشور را به حرکت در میاورد تا آپوزیسیون مردم را. اما ادعای رهبری جنبش، توسط آپوزیسیون، الا ماشاالله.

توجه میدهم به اینکه محمد خوب از نزدیک دیده است که عمق این بی اعتمادی و سد بزرگ مردم ایران در مقابل آپوزیسیون خیانت بار فرقه رجوی تا چه حد بلند و مستحکم و قطور است، طوریکه بزرگترین آپوزیسیون با بنیه مالی بی انتهای سعودیها و عراقیها، و سلاحهای تانک و نفر بر و… و حمایت اطلاعاتی و ماهواره ای قدرتهای بزرگ و… نتوانست هیچ کاری از پیش ببرد و به چنان ورشکستگی افتاده که تنها نگرانیش فروپاشی خودش میباشد.

بنابراین جلب اعتماد مردم ایران از مسیر خط کشی و مرزبندی و افشای فرقه رجوی و همه اعمال چهل سال گذشته او میگذرد. شاید مورد قبول مردم ایران قرار بگیرد. جنبش مردم ایران پشت اینکه محمدرجوی هرچند با عزم و اراده قوی بمیدان بیاید و همان اخبار و اطلاعاتی که بی بی سی و… و همه سایتها ریز و درشت و از جمله صدها سایت پدرش صبح تا شام بازنشر میکنند نمانده است. محمد اگر جدی است باید به اصل موضوع بپردازد. اگر همه آپوزیسیون همین فردا وحدت کنند باید کسی باشد که به حرفشان گوش کند. و آن مردم ایران است.

در نهایت نیز توجه محمدرجوی را به مطالعه تاریخ ایران بطور خاص تاریخ مشروطه و بعد از آن جلب میکنم.

داودباقروند ارشد

13 شهریور1399

سوم سپتامبر 2020

حکم محمد حنیف نژاد در مورد مسعودرجوی در 55 مین سالگرد تاسیس سازمان مجاهدین خلق

بقلم داود باقروند ارشد

رجوی و حنیف

[spacer height=”15px”]

در طی بیش از سه دهه گذشته هیچ نشانی ازادعاهای ترقیخواهانه و  ودموکراسی طلبانه  درتشکیلات فرقه ای رجوی که استحاله یافته ی سازمان مجاهدینی است که عطف به عملکرد بنیانگذاران آن محمد حنیف نژاد اگر میبود قطعا حکمی قطعی همچون حکمی که برای ساواک صادر میکرد برای مسعود رجوی صادر میکرد، شاهد نبوده ایم و این مبتنی بر نه تحلیل که شرکت در تمامی امور آن بطور 24 ساعته در طی مدت سه دهه گذشته است.[spacer height=”15px”]

حکم محمد حنیف نژاد در مورد مسعودرجوی (گورگن مجاهدین)[spacer height=”20px” id=”2″]

مسعود در مکه

عقد و ازدواج با رهبر جدید رجوی
عقد و ازدواج سیاسی با صدام حسین عراق!!آموزه های حنیف نژاد است؟

بعد از دستگیری تمامی رهبران سازمان مجاهدین در سال 1350، همه همقطاران محمد حنیف نژاد، و البته مسعود رجوی خود این واقعه را صدها بار قبل از آمدن به عراق عنوان کردند که: [spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”نقل قول از رویکرد محمد حنیف نژاد بنیانگذار مجاهدین”]شاه و ساواک به محمد آقا در زندان پیشنهاد کردند که اگر میخواهید از اعدام رها شوید قبول کنید که توسط عراق کمک میشوید. محمد آقا جهت پاک و منزه نگهداشتن تشکلش از هرگونه شائبه ابستگی و خیانت به مردم و کشورش،  چه برسد به وابستگی عملی به اجانب و جلوگیری از نابودی تاریخی مجاهدین در نظر مردم ایران با تف انداختن به روی ساواک شهادت را پذیرفت ولی این نوشته را نداد و اعدام شد.  [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

 مقایسه کنید عملکرد خائنانه مسعود رجوی را که به کاسه لیسی و مزدوری صدام حسین و کشتار ایرانیان بنفع صدام متجاوز به کشور، نوکری پادشاهان سعودی و نئوکانهای آمریکایی افتخار میکند. و وقتی که بعد از سرکوب کردهای عراق و نجات صدام حسین از سرنگونی بدست کردهای عراق، صدام حسین حتی حاضر نبود با نوکری که جان و حکومتش را نجات داده بود ملاقات کند در ملاقات با رئیس ضد اطلاعات ارتش عراق التماس میکرد که صدام حسین او را به حضور بپذیرد و آرزوی ملاقات با او را داشت.[spacer height=”15px”]

حکم محمد حنیف نژاد و بنیانگذاران در مورد چنین کسی که عملش عینا خواست ساواک و شاه جهت نابودی تاریخی سازمان مجاهدن  را آنهم نه در حد ادعای وابستگی که با کشتار مردم ایران در مرزها درزمان دفاع از کشورشان به مرحله اجرا گذاشته است و بنیانگذاران  بقیمت جان خودشان از وارد آمدن چنین صدمه تاریخی  جلوگیری کردند چه میتوانست باشد؟ [spacer height=”15px”]

آنگاه این شیاد گورکن مجاهدین در وصف خودش و رابطه اش با محمد حنیف نژاد، دجالگرانه اینگونه موعظه میکند:

عقد و ازدواج سیاسی با صدام حسین عراق از آموزه های محمد حنیف دلبر!!دلبر گلگون عذارت است؟
عقد و ازدواج سیاسی با صدام حسین عراق از آموزه های محمد حنیف دلبر!!دلبر گلگون عذارت است؟

[su_quote cite=”شیادی و لفاظی های مسعود رجوی علیرغم خیانت به آرمان حنیف”]بالا بلند دلبر گلگون عذار من… شیر آهن کوهمرد، برجسته‌ترین رجل انقلابی تاریخ معاصر ایران، مربی و مرشد همه مجاهدان، کجاست که شکوفایی بذری را که کاشته و بالندگی کشت و زرعی را که پی افکنده، ببیند و غرق شگفتی شود. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

قطعا اگر محمد حنیف نزاد زنده بود غرق در شگفتی میشد!!! و حکم لازم را در مورد خیانت مسعودرجوی به آموزه هایش که حنیف نژاد با پرداخت جان خودش و بقیه بنیانگذاران پای آنها را امضاء کرده بودند را صادر میکرد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

گذشته از این تبدیل مسعود رجوی به یک بت وهزاران نفر اعضاء به بت پرستی نه تنها هیچ سنخیتی با ترقی و پویایی ندارد ، بلکه درراستای انحطاط بوده وتبدیل سازمان مجاهدین اولیه به یک باند مافیایی با افکار قرون وسطایی وارتجاعی که  هیچ منبع خیری برای مردم نبوده و نیست. [spacer height=”15px”]

بی دلیل نیست که مردم  ایران چهل سال است که به فرقه مجاهدین گفته اند “خائن” و  مارا به خیر تو امید نیست بیش از این شر مرسان![spacer height=”15px”]

سالگرد بنیانگذاری مجاهدین خلق ایران بدست محمد جنیف نژاد و سعید محسن و اصغربدیع زادگان به قطع و یقین هیچ ربطی به فرقه ضدبشری و مافیایی مزدور اجنبی مسعود و مریم رجوی ندارد. [spacer height=”20px” id=”2″]

اختلافات 180 درجه ای دیگر. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

بعد از دستگیری محمد آقا(بنیانگذار سازمان)  توسط ساواک شاه در اولین نشست مرکزیتی که در زندان تشکیل میشود و البته قبل از بازجویی ها، محمد آقا دستور میدهد که بقیه مرکزیت تمامی تقصیر ها را به گردن محمد آقا بیندازند. تا بدینوسیله فشار و جرم بقیه کم شود. و این بوده سنت رهبری سازمان.[spacer height=”15px”]

مقایسه کنید با فرارهای رجوی که همواره با فریب دیگران و به کشتن دادن بقیه در طول غصب رهبری سازمان بر ضد سنت حنیف رفتار و عمل کرده است. و  همواره با فریب اعضا و با دروغ صحنه را خالی و بقیه را به قتلگاه فرستاده است طوری که او را نه رهبر که گورکن مجاهدین مینامند. [spacer height=”15px”]

 

Rajavi with Colt

16 شهریور 1399

6 سپتامبر 2020

 

انزجارنامه ایرج مصداقی از سازمان مجاهدین خیانت یا … و سخنی بامحمدرجوی فرزند اشرف ربیعی (رجوی)

محمد رجوی

بقلم داود باقروند ارشد

اخیرا فرقه رجوی یکی از بزرگترین تو دهنی های سیاسی-ایدئولژیک- تشکیلاتی که در طول 40 سال گذشته از مردم ایران خورده است را دوباره از یکی از فرزندان راستین مردم ایران با بمیدان آمدن محمدرجوی فرزند اشرف ربیعی(رجوی) و مسعودرجوی خورد.

محمد رجوی در مصاحبه با یک تلویزیون دیجیتال ظاهرا سلطنت طلب برای چندمین بار عملکرد ننگین پدرش در عدم پاسخگویی به خیانتهایش و فرار از پذیرش مسئولیت آن تاکید کرد و آنرا رد نمود. محمد رجوی درطی مبارزاتش با دیکتاتوری و استبداد  افسارگسیخته پدرش مسعودرجوی در درون تشکیلات مجاهدین که سالها پیش از درون سازمان مجاهدین شروع شده بود، ترور سیاسی مخالفین توسط رجوی با مارک زدن به آنها تحت نامهای مختلف مزدور و ضد انقلابی و… را رد و نفی کرد. محمد رجوی در مصاحبه اش گفت:[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”                                                                                            محمد رجوی “]در مبارزه برای آزادی و دمکراسی باید متحد شد و بیخودی نباید بهمدیگر برچسب بزنیم، مثلا بگیم او خائن است،اون مزدور، کارهاییکه متاسفانه سازمان مجاهدین بعضا میکند. [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

این قلم قبلا در لینکهای زیر

؟ابهام آقای مصطفی رجوی فرزند مسعودرجوی، اگر پدرم راست میگوید چرا علیه منتقدین شکایت نمیکند

هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی

محمد رجوی: و یک نکته اساسی که باید همه بدان توجه کنیم

آنچه از محمد(مصطفی) رجوی فرزند مسعود رجوی انتظار میرود

[spacer height=”20px” id=”2″]

به موضوع محمد رجوی بعنوان یک عضو اجباری مجاهدین و فرزند مسعودرجوی(گورکن مجاهدین) و به ترور سیاسی او توسط پدرش مسعودرجوی در درون تشکیلات اشاره کرده ام.[spacer height=”20px” id=”2″]

ابهام در این است که چرا از منتقدین شکایت نمیکنی

عطف به اعلان محمد رجوی به اینکه میخواهد وارد مبارزه شود بعنوان یکی از مسئولین جدا شده مجاهدین، بعنوان کسی که محمد رجوی را از ایران خارج کرده، بعنوان کسی که مدتها مسئولیت نگهداری محمد را بعد از محکوم به مرگ شدن علی زرکش که مسئولیت نگهداری از او را داشت، برعهده داشته، بخاطر علائق شخصی ام به خودش و البته شناختم از پدرش لازم است چند نکته در رابطه با عزم جزمش برای ورود به مبارزه! یاد آورش شوم.    [spacer height=”20px” id=”2″]

  1. در آنچه محمد رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.
  2. مسعودرجوی هرکسی که فکر کند خاری در چشم قدرت پرستی اوست را با تمام قوا اقدام به نابودیش میکند، و محمد رجوی خارج از هر خوش خیالی باید آماده مقابله با پدرش و به لجن کشیده شدن توسط او با رذل ترین شیوه ها که امروز در مورد دیگران اعمال میکند باشد.
  3. هرچند مسلم است که محمد رجوی فکر میکند و قصد هم ندارد که با پدرش مقابله کند بلکه میخواهد با رژیم مبارزه کند. اما اینکه او چه فکرو  قصدی دارد اشتهای رجوی برای نابودی او را سیر نمیکند. در این رابطه بعنوان نمونه رویکرد پدرش با همه جدا شدگان از سازمان و شورا را یاد آوری میکنم.  مهمتر از مورد جدا شدگان، به رویکرد پدرش مسعودرجوی،  به خود محمد رجوی آنزمان که در درون تشکیلات قبل از تسخیر عراق توسط آمریکا حتی وقتی اعلام کرده بود “نمیخواهد مجاهد باشد میخواهد برود دنبال کار و زندگی و تحصیل و مانند عمویش  از مسیر خدمت به مردمش در خدمت ایران باشد” و بلایی که مسعود رجوی بر سرش آورد توجه میدهم. مسعودرجوی آن کارت را اعلام جنگ به خودش گرفت، حالا که رسما اعلام کردهای میخواهی وارد گود شوی، قطعا پدرت رویکردی دیگر خواهد داشت. بعضی نمونه های ورود پدرت به نابودیت را در کامنتهایی زیر مصاحبه ات با تلویزیون سلطنت طلبان کردی جلب میکنم.[spacer height=”15px”][su_quote cite=”                                                                                          نمونه های واکنش پدر محمد رجوی (مسعودرجوی) به مصاحبه “]Zahra Hosseini3 days ago تاریخ تکرار میشه! پسر نوح با بدان بنشست ،خاندان نبوت گم شد! با دیدن این کلیپ شوکه شدم ! چقدر باید آدم مسیر انحطاط را طی کنه و با تلویزیونی مصاحبه کنه که هوشنگ امیر احمدی کاندیدای رژیم در اون تلویزیون مصاحبه داشته! و از کسانی دفاع میکنه که اشرف رجوی را شکنجه و نقص عضو کردند! چرا که حکومت شاه جاده صاف کن حکومت شیخ شد و همه مبارزان و مجاهدان آزادی را در هر دو حکومت به بند کشیدند mani sani2 days ago مصاحبه محمد رجوی با این تلویزیون برای من اصلا عجیب نبود، هر کس که از مقاومت جدا شود میتواند با هر تلویزیونی مصاحبه کند ، ما که آقازاده نداریم . درسته که این آقا محمد پسر مسعود رجوی هست ولی وقتی حاضر به قیمت دادن نیست جایی هم در مجاهدین ندارد. مقاومت و مبارزه ارثی نیست که از مسعود و اشرف رجوی به پسرشان برسد. خانواده پهلوی پدر و مادر محمد را شکنجه کرده و حتی پرده گوش مادرش هم در اثر شکنجه پاره شده بود. !!! این مثل این میمونه که رضا پهلوی برای مبارزه اش بخواهد از پاسدار و بسیجی کمک بگیرد !!!![/su_quote] 
  4. در این فرایند خواهی فهمید که مشکل مسعودرجوی نه رژیم که حفظ قدرت در درون تشکیلات است تا از فروپاشی آن جلوگیری کند، چون حداقل 38 سال است بهتر از هر کسی در جهان میداند که سرنگونی در کار نیست. و تنها امید او حفظ اسکلت بغایت پوسیده تشکیلات برای فروش خود در بازار سیاسی به آمریکا و جناحهای نئوکانها و اقمار او در منطقه است که شاید از طریق آنها بتواند به قدرت برسد.
  5. با تجربه نه سال (1385-1392)حضور در داخل کشور بعد از فرار از جهنم  سازمان  مجاهدین که پدرت آنرا” تمرین تیرخلاص زدن در اوین و… مینامد” و عطف به اینکه از سال 1353 که برای تحصیل از ایران خارج شده بودم و هیچگاه تا سال 1385 در ایران نبودم، حضورم در ایران بویژه در جریان جنبش سبز و… باعث شد که تمامی ذهنیتم نسبت به ایران و مردم ایران و رویکرد آنها به سازمان مجاهدین و اساسا گروههای آپوزیسیون بطور بنیادی تغییر و بروز شود.
  6. محمد رجوی به مراتب دچار این خلاء میباشد. و هیچ تصوری از رویکرد واقعی وعینی از جوانان و اقشار مختلف مردم ایران نسبت به مسائل مختلف ندارد. عارضه فاجعه باری که گریبان همه آپوزیسیونی که از دهه 1360از ایران خارج شده اند میباشد. و امروزه خودش را در بیگانگی مطلق با داخل کشور و در بی عملی و تفرقه خانمانسوز نشان میدهد.
  7. عطف به بند 5 فوق، محمد باید توجه کند که تبدیل به عنصری مانند بقیه به اصطلاح آپوزیسیون از جمله فرقه رجوی، که مبارزشان!!! بازنشر اخباری است که همه مردم ایران با ریز و جزئیات میدانند نشود، چرا که عواقب آن انحراف در عملکردهای سیاسی اش مانند خوردن فریب این یا آن دسته و گروه را در پیوستن به آنها نشان خواهد داد. چرا که در این وانفسای قطع مطلق به اصطلاح آپوزیسیون از مردم ایران هرکدام مدعی آلترناتیو و نمایندگی مردم ایران هستند. سلطنت طلبها یک جور پدرش یکجور و مدیریت کنندگان گذار نیز یک جور و سکولارها یکجور. چهل سال زمان کافی است و چهل سال شکستهای سریالی آپوزیسیون برای هر عقل سالم کافی است که به این مسیر باطل ادامه داده نشود.
  8. برای نمونه از درک رویکرد مردم ایران به مسائل سیاسی، باید گفت که انزجار نامه ایرج مصداقی را که مسعودرجوی آنرا “انزجارنامه کثیف ایراج مصداقی مزدور نفوذی وزارت اطلاعات علیه مجاهدین” مینامد. اگر در داخل کشور منتشر شود نه مورد سرزنش که مورد تشویق مردم ایران و همانها که کف خیابانها در اعتراضات حضور دارند، بخاطر عذر خواهی ایراج مصداقی از همکاری با فرقه رجوی بعنوان خائن به وطن  قرار میگیرد. و شاید مدال نیز به مصداقی بدهند. نمونه دیگر اینکه، در سالهای اول حضورم در داخل متوهمانه خود را از اعضای سازمان معرفی میکردم، آنهم در میان کسانیکه ادعای براندازی رژیم را داشتند، که رویکرد مردم ایران با نگارنده عینا همچون رویکرد به صدام حسین، و مسعودرجوی بود. مردم ایران حساب مبارزه خودشان با رژیم را بطور مطلق با حساب تشکلی که آشکارا در پیوستن به ارتش عراق و کشتار فرزندانشان در مرزها و ترورهای شهری و خمپاره زدن و همکاری با صدام که با بمب شیمیایی مردم ایران را کشته است و البته گنده کاریهای شخصی مسعودرجوی در ازدواجهای سریالی و دسته جمعی و… جدا میکنند.
  9. رویکرد سرد و بی توجهی مطلق مردم ایران نسبت به فعالین خارج کشور ناشی از بی اعتمادی است که عملکرد پدرش (مسعودرجوی) در آنها ایجاد کرده که البته فراتر از بی اعتمادی مارک خائن از طرف مردم ایران خورده است، ناشی میشود.
  10. بنابراین از آنجا که حداقل ده سالی هست که همه آپوزیسیون به این فلاکت قطع شدن از مردم ایران و جنبش داخل کشور پی برده اند و از همین رو همه شعار وحدت میدهند، شعار وحدت محمد رجوی هیچ چیز جدیدی در آن ندارد. و مشکل از وحدت کردن و یا نکردن آپوزیسیون نیست که حل میشود. مشکل از بی اعتمادی مطلق مردم ایران به آپوزیسیون است. امری که نه تحلیل که مشاهدات یک دهه ای نگارنده در داخل با بیش از سه دهه مبارزه با رژیم است. شکست آپوزیسیون خارج قبل از هرچیز نتیجه بی توجهی و بی اعتمادی مردم نسبت به آنهاست. در ثانی در بی محتوایی، خودمحوری، بی عملی و بی توجهی به خواست مردم ایران، به عدم درک تاریخی-سیاسی و جامعه شناسانه از آنهاست. تا جائیکه عملا این جنبش داخل کشور است که آپوزیسیون خارج کشور را به حرکت در میاورد تا آپوزیسیون مردم را. اما ادعای رهبری جنبش، توسط آپوزیسیون، الا ماشاالله.

توجه میدهم به اینکه محمد خوب از نزدیک دیده است که عمق این بی اعتمادی و سد بزرگ مردم ایران در مقابل آپوزیسیون خیانت بار فرقه رجوی تا چه حد بلند و مستحکم و قطور است، طوریکه بزرگترین آپوزیسیون با بنیه مالی بی انتهای سعودیها و عراقیها، و سلاحهای تانک و نفر بر و… و حمایت اطلاعاتی و ماهواره ای قدرتهای بزرگ و… نتوانست هیچ کاری از پیش ببرد و به چنان ورشکستگی افتاده که تنها نگرانیش فروپاشی خودش میباشد.[spacer height=”20px” id=”2″]

بنابراین جلب اعتماد مردم ایران از مسیر خط کشی و مرزبندی و افشای فرقه رجوی و همه اعمال چهل سال گذشته او میگذرد. شاید مورد قبول مردم ایران قرار بگیرد. جنبش مردم ایران پشت اینکه محمدرجوی هرچند با عزم و اراده قوی بمیدان بیاید و همان اخبار و اطلاعاتی که بی بی سی و… و همه سایتها ریز و درشت و از جمله صدها سایت پدرش صبح تا شام بازنشر میکنند نمانده است. محمد اگر جدی است باید به اصل موضوع بپردازد. اگر همه آپوزیسیون همین فردا وحدت کنند باید کسی باشد که به حرفشان گوش کند. و آن مردم ایران است.[spacer height=”20px” id=”2″]

در نهایت نیز توجه محمدرجوی را به مطالعه تاریخ ایران بطور خاص تاریخ مشروطه و بعد از آن جلب میکنم.[spacer height=”20px” id=”2″]

داودباقروند ارشد

13 شهریور1399

سوم سپتامبر 2020

من "ایرج مصداقی"، از سازمان مجاهدین متنفر بوده و نسبت به آن اعلام انزجار می کنم

 

انزجارنامه مصداقی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[spacer height=”15px”]
اخیرا یکی از سایت های کذاب سازمان با درج مطلبی از سال 1360 از آقای ایرج مصداقی ، به سوز و گداز نسبت به اعلام انزجار ایشان از سازمان ضدمردمی مجاهدین پرداخته است و ایشان را به پابوسی و کرنش متهم کرده است!
اما این سند:

[spacer height=”15px”]
البته پابوسی و کرنش را باید از رهبر کاریزماتیک مجاهدین! یاد گرفت که در ازای همکاری کامل با ساواک ، حکم اعدام را به حبس تقلیل داد. این در صورتی است که طبق سند ارائه شده توسط همین سایت ، آقای مصداقی بدلیل هواداری از سازمان و شرکت در میتینگ ها و فروش نشریه ، 10 سال حکم گرفته و فقط در پایان 10 سال ، شش ماه عفو گرفته است ! این هم طبیعی است و اکثر زندانیان آزاد شده از این امتیاز بهره مند شدند و این دلیل بر همکاری و سازش نیست .
اکنون که بیش از 39 سال از اعلام فاز نظامی سازمان مجاهدین می گذرد، کوس رسوائی این سازمان استبدادی و قرون وسطائی بصدا در آمده وگوش فلک را کر نموده است.
تاریخچه ی سراسر خیانت و وابستگی این سازمان بقدری روشن و مبرهن است که همه ی کسانی که دستی در سیاست دارند در هر فرصتی از این سازمان تبری جسته و اعلام برائت می کنند. مخصوصا از زمانی که این سازمان با ورود خانواده ها به اشرف برای ملاقات محک خورد و سنگهائی که بدستور رجوی به خانواده ها زد شد ، آخرین میخ تابوت سازمان مجاهدین را کوباند ، چرا که هنوز اندک کسانی که بستگانی در اشرف داشتند، امیدوار بودند که این سازمان اهداف مردمی دارد!
امروز ننگ همکاری با این سازمان تبهکار، بقدری عار و عیب است که هر انسان آزاده ای، تلاش می کند که اگر گذشته ای سیاه و ناآگاهانه هم با این سازمان داشته، بنوعی از سازمان اعلام انزجار کند. بقول آقای ایرج مصداقی ، شاید در خلال سالهای 57 تا 59 ، جوانانی پرشور و با هیجان جوانی و دوران پرهیاهوی خود، جذب شعارهای اسلامی سازمان می شدند! اما به مرور زمان چشمشان باز شده و از سازمان فاصله گرفتند! امروز دیگر آن دوران های جوانی رنگ باخته و سازمان هم در طی زمان ماهیت اصلی و ضدمردمی و تروریستی خود را به نمایش گذاشته است. صدها و هزاران نفر را قربانی مطامع بوالهواسانه رهبران خود کرده و امروز این سازمان یک زخم عفونی گنداب گونه بر تاریخ ایران است.
امروز من هم بعنوان یک جداشده، در تبعیت از سایر جداشدگان و رهاشدگان از این فرقه ی جهنمی از این سازمان که 10 سال از بهترین دوران جوانی ام را تباه کرد، با تمام توان خود اعلام انزجار و تنفر نموده و از این سازمان فرقه ای و تروریستی بشدت منزجرهستم و اعلام می کنم که آقای ایرج مصداقی هم که زخم های فراوانی از این فرقه ی ضد مردمی بر جسم و روحش دارد، در مسیر افشاگری علیه این فرقه و رهبرانش، به وظیفه ی خودعمل کرده است.
هر گونه فعالیت هم در راستای آزادی اسیران در بند فرقه ی رجوی، یک حرکت مقدس و مردمی و حقوق بشری است و ما در دوران اسارت در آن سازمان و در زندان های انفرادی اشرف، قسم یاد کردیم که در صورت آزادی خود ، برای آزادی سایر زندانیان و اسیران تمام تلاش خود را بکنیم و مشعل بدست ، چراغی باشیم که بر این بیراهه نور می افکند. این تلاش ما تا آزادی تک تک اسیران از فرقه ی جهنمی رجوی بی وقفه ادامه خواهد داشت. لعنت بر رجوی ها که بی مهابا هر روز تلاش می کنند زنجیرهای اسارت فرزندان این میهن را قطور تر و ضخیم تر کنند. . .
محمدرضا مبین – عضو رهایافته از فرقه ی مخوف رجوی

نشست کمیسیون مشترک برجام: آمریکا نمی‌تواند مکانیسم ماشه را فعال کند

کمیسیون مشترک توافق اتمی “برجام” بین ایران از یک سو و از سوی دیگر بریتانیا، آلمان، فرانسه، چین و روسیه در وین برگزار شده و طرف‌ها از عزم خود برای حفظ این توافق هسته‌ای سخن گفته‌اند. حاضران در این نشست با اشاره به خروج یکجانبه آمریکا از برجام در سال ۲۰۱۸ متفق‌القول گفته‌اند: “آمریکا پس از خروج در هیچ فعالیت مربوط به برجام مشارکت نکرد… و اکنون نمی‌تواند خواستار بازگرداندن تحریم‌های شورای امنیت شود.

هلگا اشمید، معاون مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، که ریاست این جلسه را به طور مشترک با عباس عراقچی، معاون وزارت خارجه ایران، بر عهده داشت گفته است که طرف‌ها در این نشست برای حفظ توافق هسته‌ای متحد هستند و علیرغم چالش های موجود، برای یافتن راهی درباره اطمینان از اجرای آن تلاش می‌کنند.

در این جلسه همچنین اعضای کمیسیون مشترک برجام از توافق میان آژانس بین المللی انرژی هسته ای و ایران که در حین سفر مدیرکل آژانس به ایران و در روز ۲۶ ماه اوت گذشته امضاء شد استقبال کرده‌اند.

میخائیل اولیانف سفیر روسیه در وین هم در توییتر خود گفته است که این نشست نشان داد که اعضای توافق کاملا به آن پایبند و مصمم به حفظ آن هستند.

آقای عراقچی پیش از شروع نشست گفته بود این جلسه زیر سایه تلاش آمریکا برای برگرداندن قطعنامه های پیشین شورای امنیت علیه ایران و نابودی برجام برگزار می‌شود.

این نشست در هتل کوبورگ که توافق برجام میان وزرای خارجه ایران و قدرت های جهانی از جمله آمریکا پنج سال پیش (تیر ۱۳۹۴) به دست آمده بود، برگزار شد.

قرار بود این جلسه پیشتر برگزار شود اما به دلیل شیوع ویروس کرونا، به تاخیر افتاد. تصاویری که از این نشست منتشر شده نشان می دهد که اعضای هیات های حاضر ماسک به صورت دارند و با فاصله بیشتری از یکدیگر نسبت به قبل نشسته‌اند.

رسانه‌ها می‌گویند اعضای هیات‌های سیاسی کشورها همگی در سالن محل برگزاری کمیسیون مشترک برجام حضور ندارند بلکه با هدف جلوگیری از ابتلا به ویروس کرونا، افراد بسته به موضوع مورد تخصصشان به صورت چرخشی در سالن حاضر می‌شدند و سپس محل را ترک می‌کردند.

تلاش آمریکا برای احیای قطعنامه‌های تحریمی شورای امنیت علیه ایران موضوع اصلی نشست کمیسیون مشترک بوده است.

ایالات متحده حدود دو هفته پیش در نامه‌ای به ریاست دوره‌ای شورای امنیت مکانیسم ماشه که در متن قطعنامه ۲۲۳۱ درج شده را فعال کرد. رئیس دوره‌ای شورای امنیت اعلام کرد به دلیل مخالفت کشورهای عضو شورای امنیت، نامه آمریکا در دستور کار قرار نگرفته اما ایالات متحده گفته در صورتی که شورای امنیت اقدامی انجام ندهد، تحریم‌های لغو شده سازمان ملل علیه ایران از روز سی ام شهریور ماه به شکل خودکار برمی‌گردد.

همزمان با نشست کمیسیون برجام، یک گروه لابی‌گری در بریتانیا بیانیه‌ای منتشر کرده و از شورای امنیت سازمان ملل متحد خواسته تحریم‌های ایران را تمدید کند. “کمیته بریتانیایی برای آزادی ایران” گفته بیش از ۱۰۰ قانونگذار و نماینده پارلمان از کشور اروپایی و عرب از این بیانیه حمایت کرده‌اند. در این بیانیه از کشورهای اروپایی عضو برجام خواسته شده جلوی فروش سلاح به ایران را بگیرند.

مقام های ایران، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، و اعضای دائم شورای امنیت با تلاش آمریکا برای بازگرداندن تحریم های لغو شده مخالفت کرده و گفته‌اند به دلیل خروج ایالات متحده از برجام، این کشور امکان استفاده از مفاد پیش‌بینی شده در برجام را ندارد.

آمریکا می گوید بر اساس قطعنامه ۲۲۳۱ که این کشور را یکی از مشارکت کنندگان در برجام می داند، خواستار بازگشت تحریم‌های شورای امنیت شده است.

محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران، در توییتی خروج ایالات متحده از برجام را به طلاق تشبیه کرده و گفته است که آمریکا از برجام جدا شده است و نامی که از آن در سند مانده “بی‌ربط است”.

آمریکا در صدد برگرداندن تحریم های لغو شده شورای امنیت علیه ایران است

یک روز پیش از برگزاری نشست کمیسیون مشترک برجام، سرگئی لاورف وزیر خارجه روسیه از آمادگی میانجیگری بین ایران و آمریکا خبر داد. روسیه پیش از این هم پیشنهاد برگزاری جلسه رهبران کشورهای عضو دائم شورای امنیت و ایران را مطرح کرده بود اما ایالات متحده این طرح را نپذیرفت.

پیشتر ایران تهدید کرده بود در صورت بازگشت تحریم های شورای امنیت، “در دکترین اتمی خود تجدید نظر می‌کند”.

در حال حاضر ایران بخش های مربوط به کاهش فعالیت های اتمی در برجام را متوقف کرده و تنها بخش های نظارتی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی را اجرا می کند. مقام های ایرانی می‌گویند این کشور بدون محدودیت کمی، در حال تولید اورانیوم غنی شده با خلوص پایین است. ایران این اقدامات را در پاسخ به خروج آمریکا از برجام و بازگشت تحریم های ایالات متحده انجام داده است.

هفته گذشته در جریان سفر مدیرکل آژانس بین المللی انرژی اتمی به تهران، دو طرف توافق کردند که به برخی از اختلافات خود پایان دهند. ایران با تامین دسترسی به دو مرکزی که بازرسان درباره آن مشکوک شده اند موافقت کرد و در برابر آژانس قبول کرد که به سئوالاتی که در ماه های اخیر از ایران داشته، پایان دهد.

عباس عراقچی که برای شرکت در نشست مشترک برجام به وین سفر کرده گفته درباره اجرای این توافق با مدیرکل آژانس هم ملاقات خواهد کرد.

چرا مسعودرجوی "گور کن فرقه رجوی" مسئولیتی در قبال قتلعام 10 شهریور 1392 برعهده نمیگیرد.

قتل عام ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ اشرف

 
 
رها کردن 100نفر از بالاترین اعضای سازمان در اشرف بدون کمترین دفاعی مسئولیت کیست؟ مسعودرجوی که طی چهل سال گذشته همواره نقش گورکن مجاهدین را بازی کرده است چرا مسئولیت خود را در قبال این قتلعام ماننده بقیه قتلعامیهایی که به مجاهدین تحمیل کرده است نمپذیرد؟
 
 

قتل‌ عام ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ اشرف  (۱ سپتامبر۲۰۱۳) واقعه‌ای است که منجر به کشته شدن ۵۲ نفر و ربوده شدن ۷ تن از اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران شد. قتل عام ۱۰ شهریور اشرف نتیجه‌ی یک حمله تروریستی به قرارگاه اشرف، پایگاه سازمان مجاهدین خلق ایران در عراق بود.

پس از نقل مکان اعضاء سازمان مجاهدین خلق از قرارگاه اشرف به کمپ لیبرتی در نزدیکی بغداد تعداد ۱۰۰ نفر از آنها بر اساس توافق چهارجانبه بین دولت آمریکا، دولت عراق، ملل‌متحد و سازمان مجاهدین خلق بدون محدودیت زمانی در کمپ اشرف باقی ماندند تا حفاظت از اموال مجاهدین و فروش آن را بر عهده بگیرند.[۱]

با وجود این قرارداد در روز ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ افرادی مسلح با چهره‌های پوشیده و سلاح‌های مجهز به صداخفه کن در حالی که لباس رسمی وزارت کشور عراق را بر تن داشتند، بصورت مخفیانه وارد قرارگاه اشرف شدند و ساکنین را هدف گلوله قرار دادند. آنها سپس اقدام به تخریب و منفجرکردن اماکن و اموال ساکنین اشرف کردند. آنها همچنین به بیمارستان قرارگاه اشرف رفتند و بیماران و زخمی‌ها را بر روی تخت بیمارستان با تیر خلاص به قتل رساندند. در تمامی ساعات وقوع حادثه نیروی پلیس عراق که در کنار قرارگاه اشرف مستقر بود واکنشی نشان نداد. براساس شواهدی که سازمان مجاهدین خلق ایران ارائه داد این حمله توسط نیروی قدس سپاه پاسداران با همکاری نوری المالکی نخست وزیر وقت عراق انجام شد، اما دولت عراق مسئولیت این حادثه را نپذیرفت. [۲][spacer height=”15px”]

قرارگاه اشرف
قرارگاه اشرف در عراق

قرارگاه اشرف در ۸۰ کیلومتری مرز ایران قرار داشت. این قرارگاه پایگاه ۳۰ ساله‌ی سازمان مجاهدین خلق ایران بود. پس از اشغال عراق مجاهدین خلق در احترام به دولت وقت عراق گردآوری سلاح‌های خود را پذیرفتند و دولت آمریکا حفاظت آنها را بر عهده گرفت. پس از خروج نیروهای آمریکایی در سال ۲۰۰۸ از عراق حفاظت قرارگاه اشرف پایگاه مجاهدین خلق ایران به نیروهای عراقی تحویل داده شد. دولت عراق که دولتی وابسته به رژیم ایران بود قرارگاه اشرف را در یک محاصره غذایی، پزشکی و لجستیکی قرار داد و سپس حملات خود را به پایگاه مجاهدین خلق آغاز نمود.

از جمله بزرگترین حملات انجام شده به پایگاه اشرف از طرف نیروهای عراقی وابسته حمله ۶ و ۷ مرداد ۱۳۸۸ بود که ۱۱ کشته و چند صد مجروح بر جای گذاشت.[۳] همچنین حمله نیروهای عراقی به همراه عناصری از سپاه قدس سپاه پاسداران در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ به پایگاه اشرف منجر به کشته شدن ۳۶ تن و مجروح شدن ۳۶۰ نفر شد.[۴] پس از این حمله بود که دولت عراق ضرب الاجلی را برای خروج مجاهدین از عراق معین نموده و خود را برای حمله ای دیگر آماده کرد.[۵]

با فعالیت‌های بین المللی مجاهدین و هواداران آنها در سراسر دنیا دولت عراق ناچار به پذیرفتن الغای این ضرب الاجل شد. سازمان مجاهدین در یک توافق چند جانبه با سازمان ملل و دولت آمریکا و دولت وقت عراق با مهاجرت از قرارگاه اشرف به پایگاهی در نزدیکی بغداد به نام کمپ لیبرتی موافقت نمود. همچنین دولت آمریکا متعهد شد در صورتی که سازمان مجاهدین خلق این انتقال را بپذیرد، به حکم دادگاه آمریکایی مبنی بر خروج نام این سازمان از لیست تروریستی تن دهد.[۶]

تنها ۱۰۰ نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران طبق توافق چهارجانبه بین دولت امریکا و دولت عراق و نماینده سازمان ملل متحد و سازمان مجاهدین خلق در آن باقی مانده بودند تا از اموال ساکنان قرارگاه اشرف که بیش از ۳۰ سال در آن سکونت داشتند حفاظت کرده و آنرا به فروش برسانند[۷].

جریان حوادث قتل عام اشرف

بدلیل توافق چند جانبه میان سازمان مجاهدین خلق ایران، دولت عراق، سازمان ملل و دولت آمریکا، دولت عراق نمی‌توانست مجاهدین خلق را مورد حمله قرار دهد. نیروهای مهاجم به اشرف در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف نیز در قالب یک گروه تروریستی وارد اشرف شدند. دولت عراق پس از پایان قتل عام از ماهیت این گروه اظهار بی‌اطلاعی کرد. با این همه شواهد ارائه شده توسط ساکنین اشرف بر مشارکت دولت عراق در این حمله دلالت داشت. طاهر بومدرا نماینده سازمان ملل در عراق در این رابطه گفت:

«واقعیت کمپ اشرف  مکتوم مانده است. چرا که هیچ کس نمی‌تواند بدون مشارکت فعال نیروهای امنیتی به داخل کمپ اشرف نفوذ کند.»[۸]

قطع آب و برق قرارگاه اشرف

دولت عراق از سه هفته قبل از حمله، آب و برق اشرف را قطع كرد. سازمان مجاهدین خلق در این رابطه اعلام کرد که چنین کاری به این منظور صورت گرفته تا ساکنین مجبور شوند در یک نقطه از قرارگاه که بسیار بزرگ بود متمرکز شوند و دسترسی نیروهای مهاجم به آنها ساده تر گردد.

طرح حمله به اشرف

طبق اسناد ارائه شده توسط سازمان مجاهدین خلق ایران در مستند منتشر شده ارتش آزادی، طرح حمله به قرارگاه اشرف از مدتی پيش از سوی خامنه ای به نيروی قدس سپاه پاسداران محول شده بود تا از طريق دولت عراق آن را به اجرا دربياورد. طبق طرح همه‌ی اعضای مجاهدین در اشرف بايد كشته يا به گروگان گرفته می شدند. به دنبال تحولات در سوریه و بمباران شيميايی حومه دمشق و بالا گرفتن احتمال حمله نظامی آمريكا به سوريه، خامنه ای خواستار تسريع پروژه قتل عام اشرف شد.[spacer height=”15px”]

شناسایی قرارگاه توسط مهاجمان قبل از قتل عام ۱۰ شهریور
شناسایی قرارگاه توسط مهاجمان قبل از قتل عام ۱۰ شهریور

قاسم سليمانی، فرمانده نیروی قدس وابسته به سپاه پاسداران، در روز سه شنبه ۵ شهريور به عراق رفت و (ساعت۱۰۳۰ شب) با نوری المالکی نخست وزیر عراق دیدار کرد. در اين ديدار مسأله حمله احتمالی آمريكا به سوريه و موضوع حمله به اشرف بحث شد. سليمانی در اين ديدار كه فالح فياض، مشاور امنيت ملی مالكی، نيز حضور داشت در مورد زمانبندی حمله به اشرف با مالكی به توافق رسيد. به اين ترتيب هماهنگی‌های لازم و مقدمات حمله پس از سفر قاسم سلیمانی آغاز شد.

 

مهاجمان درحال شناسایی برای حمله

به منظور آماده سازيهای بیشتر برای حمله، عده ای از مأموران استخبارات از نخست وزيری عراق با فرماندهی شخصی به نام حيدر عذاب در اشرف مستقر شدند. لازم به یادآوری است که حیدر عذاب و احمد خضیر که او نیز برای تقویت این تیم به اشرف منتقل شده بود در دو حمله در سالهای ۱۳۸۸ و ۱۱۳۹۰ در اشرف شرکت داشتند و به همین دلیل نیز از سوی دادگاه اسپانیا احضار شده بودند.

موقعیت جغرافیایی اشرف

در حملات گذشته به قرارگاه اشرف قسمت شمالی اشرف به دست نیروهای عراقی تسخیر شده و مرز میان نیروهای عراقی مستقر در اشرف با ساکنین، خیابانی به نام خیابان ۱۰۰ بود. به موازات این خیابان یک خاکریز توسط نیروهای عراقی ایجاد شده و بطور کامل در کنترل این نیروها بود. تیپ 19 ارتش عراق و گردان پلیس واکنش سریع پشت این خاکریز مستقر بودند. همچنین روی این خاکریز سه رشته سیم خاردار قرارداشت که از ورود و خروج هر فردی به قرارگاه اشرف جلوگیری می‌کرد.تنها خروجی ضلع شمال قرارگاه اشرف میدانی به نام لاله بود که توسط نیروهای عراقی کنترل می‌شد.[۹]

عملیات شناسایی

ساعت ۱۲ شنبه شب ۹ شهريور، ۶ ساعت پیش از شروع حمله، سرلشكر جميل الشمری، فرمانده پليس استان ديالی وارد اشرف شد و در مقر پليس واكنش سريع مستقر شد. جمیل الشمری با فرمانده گردان مستقر در اشرف هماهنگی‌های پیش از حمله را صورت داد. از چند روز پيش يك اكيپ چهار نفره از اطلاعات ارتش عراق تحت نظر حيدر عذاب به شناسايی اطراف محلی كه روزهای بعد حمله از همان محل آغاز شده بود مشغول شدند. آنها بویژه در ضلع شمالی اشرف، از میدان لاله تا مسجد فاطمه زهرا از روی خاکریز مشرف به خیابان ۱۰۰ به شناسایی و طراحی چگونگی نفوذ مشغول بودند. این افراد برای اینکه توسط ساکنان اشرف و یا حتی توسط سایر نیروهای عراقی شناسایی نشوند از ماسک استفاده می‌کردند[۱۰]. به گفته ی شاهدین این افرد با یک ماشین کیابار آبی رنگ در مکان‌های مختلفی از خاکریز خیابان ۱۰۰ توقف می‌کردند و به ساختمانی به نام ۴۹ که محل سکونت صد نفر باقی مانده ساکنین اشرف بود اشاره می‌کردند. حسن نظام الملکی از مسئولان سازمان مجاهدین خلق که در موقعیت حضور داشته است در این رابطه در مصاحبه ای می‌گوید:

«رفتیم از این سربازای عراقی که مال همین گردان واکنش سریع بود این که آقا اینا کین، این جا چیکار میکنن، گفت: اینا جماعت نقیب حیدرن، مربوط به اونن، به هیچکس حساب پس نمیدن»[۱۱][spacer height=”15px”]

ورود نیروهای مهاجم به قرارگاه اشرف

مهاجمان هنگام ورود برای قتل عام ۱۰ شهریور۱۳۹۲ در اشرف
مهاجمان هنگام ورود برای قتل عام ۱۰ شهریور۱۳۹۲ در اشرف

از ساعت ۱ بعد از نيمه شب ۱۰ شهریور نيروهای مهاجم عراقی كه از بغداد به اشرف منتقل شده بودند، تحت نظارت سرلشكر جميل الشمری به پشت خاكريز شمالی خيابان ۱۰۰ منتقل شدند. حسن نظام الملکی از مسئولان سازمان مجاهدین خلق در گزارش از در موقعیت که در آن حضور داشته است گزارش می‌دهد که ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب ماشین‌هایی به پشت خاکریز خیابان ۱۰۰ تردد کرده و در تاریکی باز می‌گشتند. این ماشین ها افراد مسلح را از مقر نیروهای عراقی به این مکان منتقل می‌کردند.

 

تیم‌های عمل كننده از نيروی ويژه عملياتی موسوم به سوآت بودند و به سلاحهای ويژه قبضه كوتاه و به كلت ۹ ميليمتری صدا خفه كن مسلح بودند. آنها با خود دستبندهای فلزی و تسمه‌يی همراه داشتند و به خوبی آموزش ديده بودند. نیروهای مهاجم در حمله ۱۰ شهریور اشرف همچنین در انفجار و ترور از نزديك تخصص داشتند. این موضوع از نحوه‌ی عملکرد آنها در انفجار تاسیسات اشرف تأیید شد. همچنین روبرو شدن آنها با ساکنین پس از آغاز حمله نشان می‌داد از مسلح نبودن ساکنین اشرف اطمینان کامل داشتند.

حمله و آغاز قتل عام ۱۰ شهریور اشرف

 نیروهای مهاجم بشکلی سازماندهی شده در تیم‌های مختلف با لباس یونیفرم و پیراهن سبز، جلیقه و شلوار مشکی و کلاه سفید و ماسک سیاه، همراه با تفنگ ای کی ۴۷، حامل صدا خفه‌کن و مواد منفجرهٴ پلاستیکی و نارنجکهای دستی جهت انهدام خودروها، کانتینرها، تانکرهای آب و… از خاکریز شمالی وارد اشرف شدند. ساعت ۵ و ۱۵دقیقة بامداد ۱۰شهریور مهاجمان مسلح وارد قرارگاه اشرف شدند.[۱۲]

بیژن میرزایی نخستین فرد از ساکنین اشرف بود که در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف توسط مهاجمین در ساعت ساعت ۵:۲۵  به قتل رسید. او در میدان لاله در مکانی در نزدیکی ورودی اشرف در مقابل نیروهای عراقی مستقر بود. وی در حالی توسط نیروهای مهاجم به قتل رسید که نیروهای عراقی دولت عراق در چند متری مستقر و شاهد صحنه‌ی قتل بودند.[۱۳]

بنا به شواهد دومین فردی که در حادثه قتل عام ۱۰ شهریور اشرف به قتل رسید ناصر کرمانیان بود که در مکانی به نام میدان گل‌ها در اشرف در مواجهه با مزدوران مورد اصابت گلوله و سپس تیر خلاص قرار گرفت.[spacer height=”15px”]

تیر خلاص به دستگیر شدگان ۱۰ شهریور۱۳۹۲
تیر خلاص به دستگیر شدگان ۱۰ شهریور۱۳۹۲

 

تیر خلاص زدن به دستگیر شدگان

نیروهای مهاجم در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف به مدت چندین ساعت در قرارگاه اشرف به اماکن مختلف رفته و به روی هر کسی که دیده میشد آتش گشوده و سپس تیر خلاص زدند.آنها همچنین تعدادی از ساکنین را دستگیر کرده و دستبند زدند اما بدلیل مقاومت دستگیر شدگان آنها را در محلی جمع کردند و بصورت جمعی به رگبار بستند و سپس تیر خلاص زدند.

نیروهای تروریستی در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف همچنین وارد بیمارستان یا اورژانس اشرف شدند. در این بیمارستان تعدادی بیمار و همچنین افرادی که در جریان حوادث زخمی شده بودند در حال مداوا قرار داشتند. سعید نورسی یک امدادگر در بیمارستان اشرف در حالی که مشغول رسیدگی به بیماران بود با یک پنس در میان دستانش توسط قتل‌عام کنندگان کشته شد. آنها همچنین به دیگر بیماران و مجروحان تیر خلاص زدند و همه را در محل به قتل رساندند. در این مکان ۷ نفر از ساکنین توسط نیروهای مهاجم کشته شدند.

گواهی شهرام عالیوندی

شهرام عالیوندی از بازماندگان قتل عام ۱۰ شهریور اشرف یکی از صحنه‌های این حادثه را چنین توصیف می‌کند:

«بهروز فتح الله نژاد توسط دوتا مزدور عراقی دستگیر شده بود. از پشت بهش دستبند زده بودن و از این سمت اون رو کشون کشون با همون دست بسته باین سمت میبردنش .خود من تو این صحنه پشت اون پنجره بودم و از لای پرده کنار پنجره، به این صحنه نگاه میکردم و این صحنه را بخوبی دیدم و شاهد این صحنه بودم همین که یک قدمی دو قدمی این نقطه رسیدن او دوتا سرباز برادر بهروز را داشتن میاوردن ، فرمانده مزدور ها هم از این سمت نزدیک شد. فرمانده مزدورها تفاوت اش با بقیه این بود که اولا ماسک نداشت به صورتش و من چهره اش را بخوبی دیدم .مثل بقیه شون جلیقه ضد گلوله نداشت، فقط یک تی شرت خاکی ارتشی تن اش بود .دست راستش یک سلاح کمری با صدا خفه کن داشت و دست چپش هم یک بی سیم بود که مستمر حالا یا خودش تماس میگرفت ویااز طرف مقابل  باهاش تماس میگرفتن .فرمانده مزدور ها اصلا بدون هیچ احساس وبدون اینکه فکر بکنه همون همزمان که فقط از کنار برادر بهروز توی این نقطه رد میشد دستش را آورد بالا و با همون کلت صدا خفه کن یک گلوله توی سر برادر بهروز شلیک کرد.»[۱۲]

گواهی محسن امینی

همچنین محسن امینی از بازماندگان این قتل عام در مورد قتل عام ۱۰ شهریور اشرف می‌گوید:

«بچه ها را نمیشد حریف بشی ،بچه ها همه میخواستن حمله کنن بدون سلاح برن سراغ اینها، که اجبارا من به این ها گفتم برید توی ساختمون چون توی ساختمون خواهرزهره وخواهرگیتی همین دم درب ایستاده بودن .هرکاری من میکردم کسی حرف مرا گوش نمیداد. همه میخواستن برن بادست خالی به سمت مزدورایی که داشتن شلیک میکردن ،دیگه اینجاییکه رسیده بودن کاملامشخص بود سلاح ،بدست تفنگ آماده هدف گیری تک تک شلیک میکردن سلاحها مشخص بود که صدا خفه کن داره ،رگبار نمیزدن ،تکی تکی همه باهم، سه نفره چهارتایی ،تیمی بودن، میومدن جلو ،شروع میکردن به زدن»[۱۲][spacer height=”15px”]

زهره قائمی و ژیلا طلوع در قتل عام ۱۰ شهریور۱۳۹۲
زهره قائمی و ژیلا طلوع در قتل عام ۱۰ شهریور۱۳۹۲

در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف همچنین ۷ نفر دیگر از دستگیر شدگان توسط نیروهای عراقی با ماشین به مکان نامعلومی منتقل شدند.

 

 

علاوه بر آن نیروهای مهاجم اماکن و تأسیات مختلفی را که با آن مواجه می‌شدند منفجر کردند [۱۴].نيروهای مهاجم که مجهز به خرجهای انفجاری فابريك پلاستيك همراه با تايمر و نارنجكهای مختلف بودند، بسياری از خودروها، كانتينرها و تانكرهاي آب و درهای اتاقها را منفجر كردند. آنها به هنگام خروج از منطقه بسیاری از اتاقها و تعدادی بنگال و چند خودروی بالابر، چند تانكر سوخت و خودروی يخچالدار و ۸ خودروی لندكروز را منفجر كردند و به آتش كشيدند. مواد انفجاری در نقاطی عمل نکرده باقی مانده بود[۱۵]. سازمان مجاهدین خلق پس از این حمله اعلام نمود بیش از چند میلیون دلار از دارایی‌های ساکنین در بیش از ۲۰۰ انفجار توسط نیروهای مهاجم در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف از میان رفته است.[۱۶]

تهاجم به مقر فرماندهی اشرف

یکی از نقاطی که مهاجمین در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف مورد حمله قرار دادند مقر زهره قائمی فرمانده قرارگاه اشرف در زمان وقوع این قتل عام بود. افرادی که تلاش کردند از ورود نیروهای مهاجم به ساختمان زهره قائمی جلوگیری کنند همگی توسط حمله کنندگان به قتل رسیدند. نیروهای مهاجم پس از ورد به ساختمان زهره قائمی فرمانده اشرف در حالی وی را به قتل رساندند که ژیلا طلوع یکی دیگر از اعضاء سازمان مجاهدین خلق تلاش میکرد خود را سپر حفاظتی او کند. جسد زهره قائمی در حالی پیدا شد که ژیلا طلوع او را در آخرین لحظه در آغوش گرفته بود.[spacer height=”15px”]

وجود یک راهنما در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف

مسعود دلیلی داخل راهنمای تروریستها در قتل عام ۱۰ شهریور
مسعود دلیلی داخل راهنمای تروریستها در قتل عام ۱۰ شهریور

طبق برآورد کارشناسان سازمان مجاهدین خلق در یک شبیخون معمول نیروهای تروریست مهاجم نباید قادر می‌شدند به این سرعت در قرارگاه گسترده اشرف ۵۲ نفر از ساکنین را به قتل برسانند. اعضاء سازمان مجاهدین در صورت داشتن فرصت کافی و اطلاع از ماهیت مهاجمین قادر بودند همچون حملات پیشین که با نیروهایی بسیار بزرگتر صورت گرفته بود دست به اقدامات متقابل زده و از خود دفاع کرده و در نتیجه مهاجمین را در رسیدن به هدف خود ناکام بگذارند. سرعت مهاجمین در انجام این حمله از نقاط ابهام قتل عام ۱۰ شهریور اشرف به شمار می‌رفت.[spacer height=”15px”]

 

مسعود دلیلی داخل _ (بهمن افرازه)

سازمان مجاهدین خلق در اطلاعیه دبیرخانه شورای ملی مقاومت و در مستند ارتش آزادی بخش پرده از این موضوع برداشت.

پس از آن که مهاجمین قرارگاه اشرف را ترک کردند، یک جسد از میان نیروهای مهاجم در اشرف بر جای ماند. صورت این فرد که لباس نیروهای مهاجم را بر تن داشت سوخته بود. در ابتدا ساکنین بازمانده از قتل عام ۱۰ شهریور اشرف تصور می‌کردند این فرد در تداخل آتش به اشتباه توسط نیروهای مهاجم کشته شده است اما در بررسی کارشناسانه‌ی تصاویر این فرد، سازمان مجاهدین اعلام کرد او فردی به نام مسعود دلیلی داخل است که دو سال قبل از مجاهدین خلق جدا شده و خود را به نیروهای عراقی و رژیم ایران تسلیم کرده بود.از جمله، این جسد همان سمعک آلمانی را که قبلا امداد پزشکی کمپ اشرف برای مسعود دلیلی خریداری کرده بود در گوش چپ داشت. مسعود دلیل داخل کارت هویتی با نام بهمن افرازه داشت. این جسد همچنین در جیب خود مقداری پول ایرانی بهمراه داشت.

در واقع علت آن که مهاجمین توانسته بودند بدون فوت وقت و بدون اینکه ساکنین اشرف فرصت برآورد وضعیت داشته باشند وارد امکان اصلی حضور ساکنین شوند و با سلاح‌های صداخفه کن آنها را به قتل برسانند وجود همین فرد به عنوان راهنما بوده است. نیروهای مهاجم پس از انجام مأموریت خود راهنمای خود را نیز به قتل رسانده و چهره‌ی او را نیز می‌سوزانند تا قابل شناسایی نباشد.[۱۷]

موضع حکومت عراق در مورد قتل عام ۱۰ شهریور

حکومت عراق و فالح فیاض منکر وقوع هرحادثه ای در اشرف بودند. و سرانجام پس از مراجعات و درخواست های متعدد، سازمان ملل ظهر روز یکشنبه نماینده خود در استان دیالی را به اشرف فرستاد و او که در ساعت ۱۲۳۰ وارد اشرف شد اما با یک ساعت و نیم تأخیر بعلت ممانعت هایی که مأموران عراقی ایجاد کردند، ساعت ۲ بعدازظهر به نزد ساکنین اشرف آمد و به مدت ۲ ساعت آنچه را که گذشته بود، از نزدیک دید و از پیکر جان باختگان و همچنین آثار تخریب و انفجار عکس و فیلم گرفت. روز بعد دوشنبه ۱۱ شهریور (۲ سپتامبر) فرانچسکو موتا رئیس حقوق بشر یونامی در عراق به اشرف آمد و پیکرهای جانباختگان را از نزدیک دید و عکس و فیلم گرفت .

همزمان، در ساعت ۱ بعدازظهر دوشنبه ۱۱ شهریور جورجی بازتین جانشین نماینده دبیرکل همراه با هیأت ملل متحد به اشرف آمدند و همه چیز را از نزدیک دیدند و عکس و فیلم گرفتند. در خاتمه این بازدیدهای رسمی ، در مورد انتقال پیکر ۵۲ تن از جانباختگان، ۲ سند مورد توافق به امضا رسید. همچنین بر اساس توافق بین نمایندگان ساکنان اشرف و هیأت مساعدت ملل متحد در عراق ، در ۲ سپتامبر ۲۰۱۳، ۵۲ جسد کشته شده گان، در حضور آقای فرانچسکو موتا رئیس دفتر حقوق بشر یونامی تحویل داده شد تا در بیمارستان بعقوبه تا زمانی که یک ناظر بی طرف بین لمللی برای کالبد شکافی حاضر شود،  نگهداری شوند.

شواهد حاکی از این بود که دست كم ۵۰ خودروی سواری از جمله لندكروز و نيسان و شمار زيادی خودروهای خدماتی، مانند ماشينهای يخچال دار و تانكرهای آب و سوخت، خرج گذاری و منفجر شد كه تخمین زده شد، قيمت آنها به بيش از ۱.۵ ميليون دلار میرسد[۱۸].

جانباختگان قتل عام ۱۰ شهریور اشرف

در این قتل عام ۵۲ تن جان باختند. اسامی آنها و نحوه شهادت آنها در مصاحبه‌ی دکتر جواد علوی از بازماندگان قتل عام ۱۰ شهریور چنین اعلام شد:

  • زهره قائمی در اثر اصابت چند گلوله به سر و صورت در اتاق کار
  • گیتی گیوه چیان در اثر شلیک گلوله به سر و با تیر خلاص
  • ژیلا طلوع برای حفاظت از زهرة قائمی , تلاش کرد که او در معرض اصابت گلوله قرار نگیرد که خودش تیر خلاص خورد
  • فاطمه کامیاب، میترا باقر زاده ازنزدیک با تیر خلاص
  • مریم حسینی ،ابتدا در اثر شلیک گلوله مجروح شد ه بود، بعد او را در محوطه، در بیرون از اتاق دست بند زدند باتیر خلاص از نزدیک ، او را  اعدام  کردند
  • مهدی فتح الله نژاد ،دستگیر و سپس شلکیک گلوله به سر
  • احمد بوستانی، ابراهیم اسدی، رحمان منانی، سعید اخوان، حسین رسولی  با تیرخلاص، با شلیک گلوله  به سر، ازنزدیک
  • عبدالحلیم ناروئی ، علی محمودی  ،علی اصغر مکانیک ، ابتدا در اثر شلیک گلوله مجروح شده بودند، اما آنها را تعقیب کردند و در نقاط دیگری  با شلیک گلوله به سر از نزدیک اعدام کردند
  • ناصر حبشی ، حسن جباری باشلیک به  سر و گردن و تیر خلاص
  • سعید نورسی،  پرسنل درمانی اشرف ، در اورژانس پزشکی درحال رسیدگی به مجروحین، به او شلیک کردند[spacer height=”15px”]

قتل عام ده شهریور در بیمارستان اشرف
قتل عام ده شهریور در بیمارستان اشرف

  •  

    قتل عام ده شهریور در بیمارستان اشرف

    آنها همچنین ۶ مجروح دیگر از جمله شهید شهرام یاسری، سیروس فتحی، علی فیضی، سید علی سیداحمدی و کورش سعیدی و غلامعباس گرمابی را که برای درمان به اورژانس منتقل شده بودند روی تخت بستری و با خواباندن روی زمین تیر خلاص زدند

  • شاهرخ اوحدی،دراثر شلیک  گلوله ابتدامجروح شده بود، اما او را تعقیب کردند و در یک نقطه دیگر به او شلیک کرده و تیر خلاص زدند
  • نبی سیف به اتاق ژنراتور رفته بود. بعد از تعقیب او در اتاق ژنراتور به او تیر خلاص زدند
  • امیر نظری ،امیر حسین افضل نیا . آنها را دستبند زدند ، سپس روی زمین کشیدند. درکنار یکدیگر به آنها تیر خلاص زدند
  • امیر افضل نیا را قبل از  اینکه تیر خلاص بزنند، با کشیدن او از ناحیه گردن خفه کردند.
  • یاسر حاجیان ،علیرضا پور محمد با شلیک گلوله به سر و  صورت و تیر خلاص
  • حسین مدنی درحالی که مجروح بود ، چندگلوله به سر ،صورت و گردن تیر خلاص زدند
  • قباد سعید پور، به او دستبند زدند و بعد تیر خلاص زدند
  • ابوالقاسم رضوانی ، محمدرضا(احمد)وشاق ،محمد جعفر زاده و شجاع الدین متولی ابتدا مجروح شده بودند . اما آنها را تعقیب و درنقاط دیگر با تیر خلاص اعدام کردند
  • حمید باطبی، فریبرز شیخ الاسلام ، علی اصغر قدیری، مجید شیویاری،  علیرضا خوشنویس، اردشیر شریفیان و  هادی نخجیری را با گلوله به سرو صورت مجروح کرده و تیر خلاص زدند
  • ناصر سرابی، ناصر کرمانیان. حمید صابری ،به آنها در محوطه شلیک و سپس تیر خلاص زدند
  • سیدعلی اصغر عمادی را درکنار در ورودی ازنزدیک به رگبار بسته و تیر خلاص زدند
  • حسن غلامپور، محمودرضا صفوی با شلیک گلوله  به سرو صورت تیر خلاص زدند
  • محمد گرجی که ابتدا به او دستبند زدند و بعد تیر خلاص زدند  حسین سلطانی را در سنگر درحالیکه قبلش گلوله خورده بود تیر خلاص زدند.
  • بیژن میرزایی، در کیوسک نگهبانی بود که ابتدا در اثر شلیک گلوله مجروح شده بود ، بعد با شلیک به سرش تیر خلاص زدند[۱۹].

مهاجرت بازماندگان قتل عام اشرف به کمپ لیبرتی

 ۴۲ نفر از ساکنان که از قتل عام جان سالم به در برده بودند از باقی نقاط مختلف قرارگاه به ساختمان مقر فرماندهی آمده و در آنجا سنگر گرفتند و حاضر به ترک اشرف نبودند. در شب و روزهای بعدی، گردان عراقی به محاصره فیزیکی و تهدید آنها به کشتار دیگر، مبادرت کردند.

۴ روز بعد از حمله ۱۰ شهریور، در روز ۱۴ شهریور (۵ سپتامبر ۲۰۱۳) جانشین نماینده ویژه دبیرکل طرح سازمان ملل، طرح مشترک سازمان ملل و دولت آمریکا و حکومت عراق را به زبان‌های انگلیسی و عربی برای تخلیه اشرف و انتقال ۴۲ نفر باقیمانده، به لیبرتی ارائه داد.

سرانجام ۴۲ نفر از ساکنین باقیمانده در اشرف به درخواست مریم رجوی در شبانگاه ۲۰ شهریور، پس از ۲۷ سال، کمپ اشرف را ترک کرده و به لیبرتی رفتند. این درحالی بود که حین انتقال به کمپ لیبرتی، کاروان اتوبوس حامل ساکنان اشرف مورد حمله انفجاری قرار گرفت اما کاروان به راه خود ادامه داده و به لیبرتی رسید.

موضع گیری‌ها درباره قتل عام قرارگاه اشرف

بیانیه کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد(UNHCR)

کمیساریای عالی پناهندگی ملل متحد صبح امروز (اول سپتامبر) گزارشهایی در مورد یک حمله به کمپ اشرف دریافت کرده است.

در حالیکه ما همچنان بدنبال جزییات واقعه ای هستیم که رخ داده است ،ولی به نظر میرسد که از نیروی مهلک استفاده شده است و تعدادی کشته یا مجروح شده اند.

 کمیساریای عالی پناهندگی بشدت این حمله را محکوم می‌کند. استفاده از خشونت علیه غیرنظامیان در هر شرایطی غیرقابل قبول است.

ما از مقامات عراقی میخواهیم امنیت ساکنان را بلادرنگ تضمین کنند. مهم است که خشونت متوقف شده و امداد پزشکی سریعا به مجروحین رسانده شود.

اطلاعیه سفارت آمریکا در بغداد

سفارت ایالات متحده آمریکا قویا وقایع دهشتناکی را که امروز در کمپ اشرف روی داد و بر اساس گزارشهای مختلف باعث کشته و مجروح شدن تعداد بسیاری از ساکنان کمپ شده است، محکوم می کند. مراتب تسلیت خود را به خانواده های قربانیان و آنهاییکه در اثر خشونتهای امروز مجروح شدند ابراز می کنیم.

ما عمیقا نسبت به این گزارشها نگران هستیم و در تماس دائم با هیئت مساعدت سازمان ملل در عراق و همچنین مقامات دولت عراق میباشیم. ما از تلاشهای یونامی برای بعمل آوردن ارزیابی خود از اوضاع حمایت میکنیم و از دولت عراق میخواهیم که از آن تلاشها حمایت کامل کند.

علاوه بر این ما از مقامات عراقی میخواهیم، سریعا عمل کنند تا امداد پزشکی فوری برای مجروحین تضمین شود و امنیت کمپ در برابر خشونت بیشتر و آسیب به ساکنان تأمین شود.

ما بر فراخوان یونامی برای یک تحقیقات کامل و مستقل در این واقعه دهشتناک و تراژیک تأکید می‌کنیم. آنهایی‌که مسئول شناخته شوند باید مورد مؤاخذه کامل قرار بگیرند.

بیانیه مطبوعاتی ایالات متحده آمریکا:

بیانیه مطبوعاتی

اول سپتامبر 2013

ایالات متحده قویا تحولات بسیار دهشتناکی را که امروز در کمپ اشرف اتفاق افتاد و طبق گزارشات مختلف به درگذشت و مجروح شدن چندین تن از ساکنان کمپ انجامیده است، محکوم میکند. ما به اقوام قربانیان و آنهایی که در خشونت های امروز زخمی شده اند، تسلیت میگوییم.

ما عمیقا در مورد این گزارشات نگران هستیم و در تماس مستمر با یونامی در عراق  و همچنین مقامات دولت عراق هستیم.  ما از تلاش های یونامی برای انجام وظایفش از وضعیت حمایت میکنیم و از دولت عراق میخواهیم تا بطور کامل این تلاش ها را حمایت کند…

محکوم کردن قتل عام توسط دولتها و مراجع بین المللی

در روزهای بعد دولتهای کانادا، فرانسه، آلمان، انگلستان، ایتالیا، اسپانیا، هلند، بلژیک، ایرلند، استرالیا،  اروگوئه و همچنین اتحادیه اروپا ، پارلمان اروپا، شورای اروپا،  ناوی پیلای کمیسر عالی حقوق بشر ملل متحد ، عفو بین الملل، فدراسیون بین المللی حقوق بشر، اتحادیه جهانی علمای مسلمین، اتحادیه وکلای انگلستان، سازمان جهانی علیه شکنجه، فرانس لیبرته، سازمان دوستی با خلقهای جهان، حقوق بشر نوین فرانسه، اسقف اعظم کانتربری و کلیسای انگلستان و نمایندگان مجالس قانونگذاری در ۵ قاره جهان و همراه با نمایندگان و مردم و عشایر عراق و ارتش آزاد سوریه و هزاران شهردار در سراسر اروپا قتل عام در اشرف را محکوم کردند و با تأکید بر مسئولیت عراق خواهان تحقیقات مستقل و شفاف در این باره شدند[۲۰].

 گزارش رسانه های بین المللی

مقاله لس آنجلس تایمز در مورد قتل عام ده شهریور اشرف

لس آنجلس تایمز در مورد قتل عام ده شهریور اشرف چنین نوشت:

«در تصاویر منتشر شده از قتل عام اشرف، در میان جانباختگان تبعیدی ایرانی در حمله اول سپتامبر به قرارگاه اشرف، در شرق عراق، تعدادی همزمان که دستهایشان از پشت با دستبند بسته شده، اثر شلیک به سرشان نیز دیده می شود. (شورای ملی مقاومت ایران)

وزیر خارجه پیشین فرانسه برنارد کوشنر و سید احمد غزالی نخست وزیر پیشین الجزایر روز پنجشنبه به نمایندگان جهانی گفتند كه قتل عام ماه جاری در قرارگاه ایرانیان در عراق كه منجر به كشته شدن ۵۲ نفر که همزمان تحت حمایت بین الملل بودند شد، یك كشتار از پیش تعیین شده بود و باید توسط سازمان ملل مورد بررسی دقیق قرار گیرد. آنها همچنین در پنل سازمان ملل در ژنو تأکید کردند که حمله اول سپتامبر به پناهجویان تبعیدی معروف به قرارگاه اشرف نشان دهنده “جنایتی علیه بشریت” است.

یک گروه از دگراندیشان ایرانی مستقر در پاریس، نیروهای امنیتی نخست وزیر نوری مالکی را به انجام این حمله به آخرین تبعیدان باقیمانده در اردوگاه متهم کرده است، که بغداد از سالها پیش تلاش کرده بود آن را ببندد.

مقامات عراقی منکر دخالت در قتل عام تبعید شدگان هستند.

قرارگاه اشرف تا قبل از اشغال عراق توسط ایالات متحده بیش از ۳۰۰۰ ایرانی مخالف نظام ایران را در خود جای داده بود و در توافقی بین دولت عراق و ایالات متحده حفاظت قرارگاه از آمریکاییها به عراقیها محول گشته بود

از زمان برکناری و اعدام صدام حسین و نفوذ دوباره شیعیان تحت حمایت دولت ایران در دولت عراق، عراق هر چه بیشتر به تهران نزدیکتر شده و نسبت به تبعیدیانی که به دنبال سرنگونی دولت ایران هستند برخورد خصمانه ای در پیش گرفت. هنگام وقوع حمله اول سپتامبر ، حدود ۱۰۰ نفر در اردوگاه اشرف باقی مانده بودند. پنجاه و دو ایرانی به سبکی که دستهایشان از پشت با دستبند بسته و به سرشان شلیک شده بود به قتل رسیده بودند.

سایت خبری ایران فوکوس گزارش داد که کمیته آزادی ایران، یکی دیگر از گروه های تبعیدی مخالف ایرانی، دولت مالکی را به “عمل کردن به عنوان یک دست نشانده” دولت تهران متهم کرد.علیرضا جعفرزاده ، نویسنده و تحلیلگر شورای ملی مقاومت ایران گفت: “خوب بود که آمریکایی ها از پناهندگان محافظت می کردند ، اما آنها در سال 2009 به نیروهای دولت عراق منتقل شدند.” مریم رجوی رئیس جمهور شورای ملی مقاومت ایران گفت: “من از ناوی پیلا ، كمیسر عالی حقوق بشر ، می خواهم كه اقدامات لازم را برای نجات این گروگان ها انجام دهد.” ” این اولین قدم فراخوانی برای آزادی آنها است. یک مقام مسئول سازمان ملل در عراق هفته گذشته اعلام كرد كه “جابجایی موفقیت آمیز آخرین گروه از ساكنان اردوگاه اشرف” به اتمام رسیده است [۲۱]

رویتر:

«دو منبع امنیتی عراقی گفتند که ارتش و نیروهای ویژه به روی ساکنان آتش گشودند…»

سی.ان.ان:

«دو مقام عراقی همراه با وزیر کشور عراق به سی.ان.ان گفتند که حمله به کمپ اشرف توسط نیروهای امنیتی صورت گرفته است»

نیویورک تایمز:

«نیروهای امنیتی عراق که با صرف میلیاردها دلار توسط دولت آمریکا آموزش گرفتند، به خاطر تهاجم مرگبار سه شنبه به کمپ اشرف مورد انتقاد شدید سازمان ملل قرار گرفتند»[۲۲].

اظهارات مقامات رژیم ایران

سپاه پاسداران بعد از قتل عام در اشرف طی اطلاعیه‌ای در دهم شهریور ۱۳۹۲نوشت:

«سرانجام تقدیر الهی بر آن قرار گرفت که فرزندان رشید مجاهدان شهیدِ عراقی با اقدامی انقلابی، انتقام تاریخی خود را از جنایت مشترک صدام و منافقین در انتفاضه شعبانیه که در آن هزاران زن و کودک بی‌گناه عراقی به شهادت رسیدند را در لانه عنکبوتی منافقین رقم زده و عبرتی جاودانه و رشادتی ماندگار را به اثبات رسانند. این اقدام که منجر به هلاکت رسیدن قریب به ۷۰ تن از کادرهای فاسد منافقین از جمله هفت تن از شورای رهبری و مسئولان اطلاعات و عملیات سازمان منافقین با بیش از ۳۰ سال سابقه جنایت گردید، یقیناً مایه تشفی خاطر امت اسلامی و خانواده‌های معظم شهدا خصوصاً خانواده‌های معزز شهدای ترور خواهد شد. بدون تردید دو ملت مسلمان ایران و عراق خاطرات تلخ خیانت‌ها و جنایت‌های منافقین پلید را هرگز فراموش نکرده و سرنوشت اجتناب‌ناپذیر و محتوم منافقین جز ذلت، آوارگی، درماندگی و نابودی کامل نخواهد بود. سپاه این انتقام الهی را از وعده‌های خداوند تبارک و تعالی می‌داند که در سالروز شهادت صالحان این امت، شهیدان رجایی و باهنر عنایت فرمود[۲۳]

در ۱۲ شهریور ۱۳۹۲، قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه در یک سخنرانی در مجلس خبرگان رهبری درباره قتل عام مجاهدین خلق ایران در قرارگاه اشرف گفت: «این قضیه، مهم‌تر از حمله مرصاد بود و در واقع وعده خداوند محقق شد».

در ۱۴ شهریور ۱۳۹۲، پاسدار محمد رضا نقدی فرمانده بسیج مستضعفین در یک سخنرانی گفت: «حمله‌ای که توسط مجاهدین عراقی به پادگان اشرف روی داد، مهم‌تر از عملیات مرصاد بود»
.

احسان بیدی و تودهنی بزرگی به فرقه رجوی در سرکوب جداشدگان جهت بستن دهان آنها

احسان بیدی
« آلبانی: ( احسان بیدی ) عضو سابق مجاهدین خلق که متهم گردیده مأمور ایران است در معرض اخراج از کشور قرار دارد

۱۷  احسان بیدی یک شهروند ایرانی و عضو سابق مجاهدین خلق، به این اتهام که مأمور یک کشور خارجی است، در معرض اخراج از کشور آلبانی می باشد.

احسان بیدی همراه با بیش از ۲۰۰۰ عضو مجاهدین خلق از اردوگاه لیبرتی در عراق به آلبانی آمد. به وی حق پناهندگی اعطا شد که ظاهراً تا سال ۲۰۲۳ معتبر است. وی در مدت اقامت در آلبانی، از مجاهدین خلق جدا شد و لذا وضعیت پناهندگی وی باطل گردید. وی سپس به مدت یک سال در بازداشتگاه کارک با تعداد دیگری از جداشدگان زندانی شد.

در ۱۳ اوت امسال، رسانه ها گزارش دادند که وی از آلبانی به یونان تبعید می شود زیرا او مأمور ایران است. مجاهدین خلق ادعا می کنند که « پناهجو، طبق قوانین بین المللی، شخصی است که جان وی در کشور مبداء در خطر است »، ولی بیدی با این معیار مطابقت ندارد.

سپس بیدی به مرز یونان در کاپشتیکا منتقل شد اما مقامات یونانی اجازه ندادند او وارد آنجا شود. گزارش شده است که طرف یونانی مایل به تکمیل مراحل اخراج نیست.

نماینده ای از جانب بیدی در گفتگو با اگزیت گفت که او مأمور ایران نیست و اقدام به اخراج و در نتیجه « به خطر انداختن جانش » به این خاطر است که وی از اردوگاه مجاهدین خلق خارج شده است. اگزیت قادر نبود صحت این مطلب را به هیچ طریقی مورد بررسی قرار دهد.

بیدی قرار بود دیروز ساعت ۱۱:۰۰ در هتل بین المللی تیرانا کنفرانس مطبوعاتی برگزار کند تا تلاش نماید از خود رفع اتهام کند، اما این هتل در آخرین دقیقه با استناد به دستور پلیس برنامه را لغو کرد.

اگزیت با هتل تماس گرفت و پرسید که پلیس چه دلیلی برای لغو برنامه کنفرانس مطبوعاتی ارائه داد، و آنها گفتند که این امر به دلیل پروتکل های مربوط به کوید – ۱۹ بوده است.

توضیحات:
۱ – پروتکل Kapshtica همچنین به عنوان پروتکل Kapshtica یا توافق Kapshtica نیز شناخته می شود ، توافق نامه ای بین نمایندگان آلبانی و یونان است که در شهر مرزی Kapshticë در ۲۸ مه ۱۹۲۰ به امضا رسید. براساس این توافق نامه ، هر دو طرف وضعیت مرزی یونان و آلبانی را قبل از جنگ جهانی اول پذیرفتند. و همچنین تعدادی از مفاد حمایت از جمعیت یونانی محلی ولسوالی کورچه و حقوق آموزشی و مذهبی آن.

۲ – کنفرانس در بیرون از هتل و در فضای باز انجام شده است. در این کنفرانس آقایان حسن حیرانی، دکتر اولسی یازچی، احسان بیدی، کوجتیم جوزی نماینده پارلمان آلبانی و رئیس حزب محافظه کار ملی آلبانی و جرجی تاناسی شرکت داشتند.

یک کشته همزمان با درگیری طرفداران ترامپ و حامیان حقوق سیاه‌پوستان در پورتلند

پورتلند[spacer height=”5px”]

نیروهای اورژانس در تلاش برای احیای فرد تیرخورده

[spacer height=”15px”]

در شهر پورتلند آمریکا یک نفر بر اثر تیراندازی کشته شده و طرفداران دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا، با فعالان حقوق سیاه‌پوستان درگیر شده‌‌اند.

تصاویر منتشر شده نشان می‌دهد که نیروهای امدادی در تلاش هستند تا جان یک مرد که به نظر می‌رسد سفیدپوست است را نجات دهند.

هنوز پلیس در این باره که آیا این تیراندازی مستقیما به درگیری های صورت گرفته در مرکز شهر پورتلند مربوط است، یا نه اطلاعاتی ارائه نکرده است.

خیابان‌های شهر پورتلند در هفته‌های گذشته شاهد برگزاری اعتراضات متعددی بوده است.

این شهر تبدیل به یکی از مراکز اصلی اعتراضات علیه خشونت پلیس و تبعیض نژادی پس از کشته شدن جورج فلوید در مینیاپولیس شده است.

در ماه ژوئیه دونالد ترامپ به دلیل آنچه که وی جلوگیری از خشونت‌ها خواند اقدام به ارسال نیروهای گارد ملی به پورتلند کرد.

روز گذشته برای سومین بار طرفداران آقای ترامپ اقدام به برگزاری گردهمایی در این شهر کردند.

پورتلند

درگیری‌ها در این شهر زمانی آغاز شد که طرفداران دونالد ترامپ با کاروانی از اتومبیل‌ها وارد شهر پورتلند شد

پلیس پورتلند در بیانیه‌ای که شنبه شب منتشر کرد، گفت: “ماموران ما با شنیدن صدای تیراندازی به محل مراجعه کردند و قربانی را که از ناحیه سینه به او تیر اصابت کرده بود یافتند”.

در برخی تصاویر دیده می‌شود که در کنار فرد کشته شده نمادهایی قرار دارد که گروههای حامی پلیس از آن استفاده می‌کنند.

این تیراندازی پس از درگیری میان طرفداران ترامپ و حامیان حقوق سیاه پوستان که با شعار “جان سیاهپوستان مهم است” معروف هستند رخ داد.

تنش زمانی بالا گرفت که یک کاروان با حدود ۶۰۰ خودرو همراه با پرچم‌های برافراشته در یک مرکز خرید جمع شدند و در تصاویر ویدیویی منتشر شده آنان به سمت حامیان حقوق سیاه‌پوستان گاز فلفل و گلوله‌های پلاستیکی شلیک کردند.

پلیس گفته است که تعدادی را بخاطر این درگیری‌ها دستگیر کرده است.

اتفاقات دیروز پورتلند پس از تظاهرات‌های شهر کنوشا که در اعتراض به تیراندازی ماموران پلیس به یک مرد سیاه‌پوست اتفاق می‌افتد.

ماموران پلیس در کنوشا با شلیک ۷ گلوله به جیکوب بلیک از پشت سر، وی را فلج کرده و ممکن است او دیگر نتواند راه برود.

تظاهرات‌ها در این شهر نیز به خشونت‌ کشیده شد و گارد ملی به این شهر اعزام شده است.

دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا قرار است تا به این شهر سفر کند و با نیروهای پلیس و خسارات وارد شده از اعتراضات بازدید کند.

 

مادر برادران افکاری: پسرانم شکنجه شدند علیه هم شهادت بدهند و یکی‌شان خودکشی کرد

از راست حبیب، نوید و وحید افکاری
برادران افکاری از راست حبیب (محکوم به ۲۷ سال زندان) ، نوید (دو بار اعدام) و وحید افکاری (محکوم به ۵۴ سال زندان)

بهیه نامجو، مادر نوید افکاری، کشتی‌گیر ایرانی ۲۷ ساله که به “دو بار اعدام” محکوم شده، می‌گوید پسرانش شکنجه شده‌اند تا علیه همدیگر شهادت بدهند و یک پسرش در زندان دو بار خودکشی کرده است. او گفته فقط خواستار برگزاری یک دادگاه عادلانه است.

خانم نامجو در ویدئویی که برای بی‌بی‌سی فرستاده، خبر داده که علاوه بر سه پسرش، همسر و دامادش هم بازداشت شده بودند.

به گفته فعالان حقوق بشر که با خانواده افکاری در ارتباط هستند، نوید افکاری سنگری، کشتی‌گیر به اتهام قتل یک نیروی امنیتی، محاربه و شرکت در اعتراضات سراسری مرداد ۱۳۹۷ به “دو بار اعدام”، برادرش وحید افکاری سنگری در مجموع به ۵۴ سال زندان و حبیب افکاری سنگری به ۲۷ سال زندان محکوم شده‌اند. هر سه برادر به ۷۴ ضربه شلاق هم محکوم شده‌اند.

خانم نامجو می‌گوید پسرانش بی‌گناه هستند و در یک جلسه “دادگاه ناعادلانه” بدون “هیچ مدرکی” محاکمه شدند. او خواستار برگزاری دادگاه عادلانه شده است.

به گفته خانم نامجو پسرش حبیب سه ماه بعد از عروسی بازداشت شد و پسر دیگرش وحید آنقدر شکنجه شده بود تا علیه برادرش شهادت بدهد. او می‌گوید وحید تحت همین فشارها دو بار دست به خودکشی زده است.

نوید و وحید افکاری شهریور ۱۳۹۷ چند روز بعد از اعتراضات بازداشت شدند. سه ماه بعد حبیب افکاری هم بازداشت شد.

روایت وحید افکاری از زندان

شاهد علوی، خبرنگار، صدایی از وحید افکاری (محکوم به ۵۴ سال زندان) منتشر کرده که در آن می‌گوید مدت‌ها در سلول انفرادی بوده و “با وجود شکنجه و فحاشی” هیچ برگه‌ اعترافی را امضا نکرده است:

“تهدید شدم که بقیه خانواده را بازداشت می‌کنند. تصمیم گرفتم خودم را بکشم. که دست‌کم نوید [برادر محکوم به اعدام] از این مخمصه جان سالم به در ببرد. در بیمارستان نمازی سه روز در کما بودم و هیچ کس صدایم را نشنید. بعد در شکنجه‌ها پلاستیک روی سرم می‌کشیدند. با قل و زنجیر می‌زدند و ساعت‌ها با باتون به کف پایم می‌زدند و وادارام می‌کردند راه بروم. تهدیدم کرده بودند که مادر و خواهرت را بازداشت می‌کنیم.”

وحید افکاری درباره روز دادگاه گفته است:

“خانواده مقتول از همان اول هر گونه آشنایی با ما را منکر شدند. به قاضی گفتم اگر کسی شاهد بوده، برای شهادت احضارش کنید. اگر خطوط موبایل من در منطقه وقوع قتل آنتن‌دهی داشته، یا دوربینی من را ثبت کرده، نشان دهید. اگر آلت جرمی از من یا خانه ما کشف شده، نشان دهید. ولی بدون شک همچین ادله‌ای وجود خارجی نداشته؛ چون ما بی‌گناه بودیم. قاضی به نام مهرداد تهمتن فقط ما را نگاه می‌کرد. من گفتم شهودی دارم که نشان می‌دهد من در زمان قتل جای دیگر بودم و من را دو سال بی‌گناه در زندان نگه داشتید. وقتی اینها را می‌گفتم قاضی فقط خندید و تمسخر کرد و پرسید اتهامت را قبول داری یا نه. من می‌خواستم خبرنگاران و رسانه‌ها در دادگاه باشند اما قاضی مخالفت می‌کرد.”

فعالان حقوق بشر در ایران می‌‌گویند که حکم اعدام نوید افکاری، کشتی‌گیر تایید شده و او در معرض خطر اعدام است.

هرانا نامه‌ای از آقای نوید افکاری منتشر کرده که روی کاغذ زندان است و به نظر می آید که “شکواییه” او از “شکنجه و بدرفتاری” در طول “پنجاه روز بازداشت در اداره آگاهی” باشد.

او در این نامه نوشته همه اعترافات تحت “شکنجه روحی و جسمی” بوده و در حالی که “روی صورتش پلاستیک کشیده بودند و او تا مرز خفگی و مرگ پیش رفته” مجبور به اقرار به “مطالب ساختگی و سراسر کذب” شده است.

هرانا می‌گوید که یکی از احکام اعدام نوید افکاری به تازگی در دیوان عالی کشور نیز تایید شده و پرونده‌ این سه نفر بابت چند اتهام دیگر همچنان در دادگاه انقلاب شیراز در حال بررسی است.

“پرونده این سه برادر به ترتیب در دادگاه کیفری ۱ و ۲ استان فارس و دادگاه انقلاب شیراز به دلیل اتهامات متعدد مورد بررسی جداگانه قرار گرفته و وحید و نوید افکاری دارای وکیل تسخیری بودند؛ اما حبیب افکاری و یک متهم دیگر همین پرونده وکیل نداشتند.”

در پرونده‌ای مشابه در اصفهان یک سال بعد از اعتراضات دی ماه ۱۳۹۶ و کشته شدن یک نیروی بسیج پنج نفر به اتهام قتل او بازداشت شدند.

این پنج نفر به نام‌های مهدی صالحی قلعه شاهرخی، محمد بسطامی، عباس محمدی، مجید نظری کندری و هادی کیانی هر کدام به جرم محاربه و قیام مسلحانه علیه حکومت به دو بار اعدام محکوم شده‌اند. متهمان دست‌کم یک سال و گاه تا دو سال بعد از وقایع دی ماه بازداشت شده‌ بودند.

آنها هم بر بی‌گناهی خود تاکید دارند و می‌گویند مدرکی برای اثبات جرمشان وجود ندارد.

هگل فیلسوفی که 250سال بعداز تولدش کماکان تاثیر گذار است

با خرد فهم را صیقل زدن! هگل فیلسوفی بود که با خرد خود از فراز محدودیت‌های فهم انسانی جهید، تا فهم جهان را ممکن سازد. شیفته انقلاب فرانسه بود و فلسفه‌اش انقلابی در تاریخ فلسفه. فلسفه پس از هگل تبدیل شد به فلسفه پس از هگل.

    

default

سباستیان اوستریتش، فیلسوف اشتوتگارتی در کتابی که در ماه مارس ۲۰۲۰ پیرامون گئورگ ویلهلم فریدریش هگل روانه بازار کرده، از این چکاد اندیشه و فلسفه آلمان با عنوان “فیسلوف جهان” یاد کرده و به درستی می‌گوید که هیچ اندیشمندی پس از هگل نتوانسته است تاثیرات او را بر اندیشه خود نادیده بگیرد.

دامنه تاثیرات هگل بر فلسفه بسی فراتر می‌رود و به آنجا می‌انجامد که فلسفیدن پس از نشر آرا و اندیشه‌های او، امر اندیشیدن بری از اندیشه‌های او را ناممکن می‌سازد.

به سخن دیگر، فلسفه پس از هگل، به ناگزیر متاثر از هگل است. فلاسفه پس از هگل، چه پیرو مکتب و اندیشه او باشند و چه منتقد او، هیچ یک قادر نیستند ردپای اندیشه‌های او را در ساختار اندیشه‌های خود ناپدید کنند.

 

روز ۲۷ اوت۱۷۷۰، یعنی ۲۵۰ سال پیش، در چنین روزی گئورگ ویلهلم فریدریش هگل در اشتوتگارت متولد شد. به‌رغم آنکه از انتشار کتاب اصلی او، “پدیدارشناسی روح” بیش از دو قرن می‌گذرد، از تاثیرات آرا و افکار این فیلسوف نام‌آور آلمانی کاسته نشده است.

در زادروز تولد هگل، بسیاری در وصف او نوشته‌اند. خبرگزاری پروتستان‌های آلمان در گزارشی که پیرامون ۲۵۰مین سالروز تولد هگل نوشته به تاثیر او بر یوهان آگوست روبلینگ اشاره کرده است.

روبلینگ آلمانی در ایالات متحده آمریکا با نام جان روبلینگ شناخته می‌شود. او و پسرش واشنگتن روبلینگ، سازنده پل معروف بروکلین در نیویورک بودند.

پلی که منهتن و بروکلین را به هم وصل می‌کند. آنچه کمتر کسی می‌داند، این است که یوهان آگوست روبلینگ در سال‌های جوانی، هنگامی که در برلین مشغول تحصیل در رشته معماری بود، در کلاس‌های درس هگل شرکت می‌کرد و تحت تاثیر اندیشه‌های هگل بود. حال می‌پرسند که آیا روبلینگ پیام آزاداندیشی هگلی را با خود به آمریکا نبرده است؟

هگل بر محدودیت‌های قوه فهم انسانی واقف بوده و از این رو، بر آن بوده تا با یاری جستن از خرد بر این محدودیت‌ها و تناقضات برخاسته از آن‌ها، چیره شود. او بر آن بود تا در پرداختن به اجزاء به فهم کل دست یابد و در کثرت، وحدت را بجوید و بیابد.

هگل می‌گوید: «مبارزه خرد ناظر بر درهم شکستن همه آن‌چیزهایی است که فهم استوار ساخته است.» به سخن دیگر، خرد باید از دیوارهایی که فهم با تعریف یک چیز به دور آن چیز کشیده است، بگذرد تا فهم آن‌چیز را ممکن سازد.

از همین رو است که سباستیان اوستریتش او را فیلسوف جهان می‌نامد. می‌گوید هگل «فیلسوف جهان است، چون او به جهان در کلیت آن می‌اندیشد و هیچ عرصه‌ای از واقعیت را از دیده به دور نمی‌دارد.»

اوستریتش درباره راهکار اندیشیدن هگل و فهم جهان، در ادامه چنین می‌نویسد:

«اندیشیدن در فلسفه و البته در زندگی روزمره، بر گردآوری دانسته‌ها در کشوهای مختلف استوار است. ما بر آنیم تا با دسته‌بندی کردن چیزها و برچسب زدن بر همه آنچه در این کشوها گردآورده‌ایم، فهم آن‌ها را ممکن سازیم. اگر بخواهیم به زبانی تصویری سخن بگوییم، هگل برخلاف ما بر آن بوده که به کل آن گنجه‌ای بنگرد که همه این کشوها را در خود جای داده است. او مایل است ببیند که این اشیاء و چیزها چه ارتباطی با هم دارند و این کشوها چطور با هم مرتبط هستند و تصویر کلی این ارتباط‌ها در فرجامین نگاه چیست؟»

هگل و سیاست

می‌گویند روز ۱۳ اکتبر سال ۱۸۰۶، زمانی که لشکر ناپلئون از خیابان‌های شهر ینا عبور می‌کرد، هگل جوان کنار یکی از خیابان‌ها ایستاده بود و نظاره‌گر گذر سپاهیان فرانسه.

انقلاب فرانسه شیفتگی هگل را برانگیخته بود. هگل در باب آزادی و آزادی روح بسیار نوشته است. کلاوس فیوگ، یکی از کسانی  است که به بیوگرافی و زندگی هگل پرداخته‌اند. به باور او، آزادی و پرداختن به مفهوم آزادی، رکن اصلی فلسفه هگل را تشکیل می‌دهد.

فیوگ بنیان فکری هگل درباره فلسفه و فلسفیدن را چنین بیان می‌کند: «فلسفیدن یعنی آموختن آزاد زیستن.» تحولات طوفانی دهه‌های نخست قرن نوزدهم، تاثیری عمیق بر فکر و آثار هگل می‌نهد. از این رو بسیاری بر این باورند که مطالعه آثار هگل می‌تواند کمک بزرگی برای فهم تحولات آینده باشد.

همچنین می‌توان گفت که شیفتگی هگل درباره انقلاب فرانسه زمینه‌ساز انقلابی شد که هگل در اندیشیدن و فهم جهان پی‌ریخت و به‌ویژه باور عمیق این فیلسوف به آزادی را در پی داشت.

او درباره تاریخ پرتلاطم جهان و مصائب و  بدبختی‌های ناشی از این تحولات تاریخی زمانی گفته است: «تاریخ جهان، جایی برای نیک‌بختی باقی ننهاده است. دوره‌های نیک‌بختی در تاریخ جهان عملا صفحات نانوشته این تاریخ هستند.»

هگل می‌گوید: «تاریخ و تجربه نشان می‌دهد که مردم و حکومت‌ها هیچ‌گاه از تاریخ نمی‌آموزند و بر اساس آموخته‌های خود عمل نمی‌کنند.»

هگل بر این باور است که این میان‌مایگی است که می‌ماند و در فرجامین نگاه بر جهان حکم‌ می‌راند. رویکردی که انسان را بی‌اختیار به یاد رویکرد نیچه به میان‌مایگی می‌اندازد. این فرازهای فلسفی هگل با فلسفه تعالی‌گرای او برخلاف رویکرد نیچه به جهان، همخوانی ندارد.

اندیشه هگل از همان زمان طرح تا به امروز بر فلاسفه و اندیشمندان بسیاری تاثیر نهاده است. از فلسفه ماتریالیستی کارل مارکس و نقد دین او گرفته تا مثلا فیلسوفان معاصری همچون جودیت باتلر آمریکایی یا یورگن هابرماس آلمانی.[spacer height=”15px”]

یورگن هابرماس، فیلسوف آلمانییورگن هابرماس، فیلسوف آلمانی

تاثیرات هگل بر تفکر دیالکتیکی و فهم هارمونی از دل نامتجانس‌ها از جمله خدمات فلسفی او به شمار می‌‌آید. هگل در خانواده‌ای نیمه‌مرفه  و تحصیل کرده به دنیا آمد. کلاوس فیوگ با عاریه گرفتن از تشبیهات شکسپیری بر این باور است که هگل زیر ستاره‌ای رقصان دیده به جهان گشوده است. او هگل را استاد طراز نوین فلسفه معاصر و یکی از چکادهای فلسفه مدرن جهان می‌داند.

می‌گویند هگل سخنران خوبی نبوده و شاگردانش برای فهم او با دشواری‌های بسیاری‌روبه‌رو بوده‌اند. تا حدود خجالتی بوده و در موقع تدریس، بارها کلام خود را قطع می‌کرده و در بین دست‌نوشته‌‌های خود در جست‌وجوی بخش مورد نظرش سرگردان می‌شده است.

 

افزون بر آن، گفته می‌شود که هگل در زندگی شخصی، فردی اجتماعی بوده که خود را از بهره بردن از لذت‌های زندگی نیز هیچ‌گاه محروم نمی‌کرده است. به زن و شراب علاقه‌ای بسیار داشته است و از این منظر با ایمانوئل کانت تفاوتی جدی داشته است.

هگل پس از عبور از سایه کانت و شلینگ است که تبدیل به یک فیلسوف بزرگ می‌شود. در سن ۴۶ سالگی در هایدلبرگ و سپس در برلین به عنوان پروفسور فلسفه تدریس می‌کند. در برلین حتی بر کرسی خالی فیلسوف صاحب‌نام آلمان، فیخته می‌نشیند و درسال ۱۸۲۹ ریاست دانشگاه را برعهده می‌گیرد.

گئورگ ویلهلم فریدریش هگل روز ۱۴ نوامبر سال ۱۸۳۱ در سن ۶۱ سالگی و در اثر ابتلا به بیماری وبا در برلین جان می‌بازد.

آرتور شوپنهاور که به خاطر رویکرد بدبینانه خود به جهان شهرت دارد، در همان ایام ساکن برلین بوده است. به محض آغاز شیوع وبا در برلین، شوپنهاور تصمیم می‌گیرد این شهر را به سرعت ترک کند و به فرانکفورت برود. می‌گویند تنها ظرف چند ساعت، تصمیم ترک برلین را عملی می‌کند. حال آنکه هگل خوش‌بین، پس از اقامتی کوتاه در خارج از برلین، به این شهر بازمی‌گردد و در اثر ابتلا به وبا جان خود را از دست می‌دهد.

شوپنهاور درباره مزیت بدبینی خود به طنز می‌گوید که خوش‌بینی هگل به بهای جان او تمام شد و حال آنکه بدبینی جان او را نجات داد.

مادر رومینا اشرفی می‌گوید همسرش 'تنها به ۹ سال زندان' محکوم شد

مادر رومینا اشرفی، دختر ۱۳ ساله‌ای که پدرش با داس او را کشته بود، گفته همسرش “تنها به ۹ سال زندان” محکوم شده است.

رعنا دشتی به خبرگزاری ایلنا گفته که از این حکم نگران است و نمی‌خواهد همسرش به روستایشان سفیدسنگان در شمال ایران بازگردد. او قبلا خواستار قصاص همسرش شده بود.

خانم دشتی به ایلنا گفته که تقاضای تجدید نظر خواهد کرد: “با وجود تاکیدات مقام‌های قضایی از رسیدگی ویژه به این پرونده، رای دادگاه ترس و وحشت به جان من و خانواده‌ام انداخته است. من به این رای اعتراض دارم و خواهان تجدیدنظر در دیوان عالی کشور هستم.”

  • رومینا اشرفی در خواب به قتل رسید[spacer height=”15px”]
رومینا اشرفی در خواب به قتل رسید. به گفته خانم اشرفی، بهمن خاوری هم که رومینا با او گریخته بود، به “دو سال حبس” محکوم شده است. مقام‌های قضایی ایران هنوز این خبر را تایید نکرده‌اند. رضا اشرفی، پدر رومینا متولد شهریور ۱۳۶۲ است و در زمان قتل ۳۷ سال داشته است.

مرگ رومینا اشرفی یکی از پر سر و صداترین پرونده‌های “قتل ناموسی” در چند سال اخیر ایران بوده است. کشته شدن او باعث انتقاد بسیاری از فعالان حقوق بشر و کاربران شبکه‌های اجتماعی شد که پیش‌بینی می‌کردند پدر او به دلیل “ولی دم” بودن، قصاص نخواهد شد.

مادر رومینا اشرفی گفته نگران جان پسرش است که تنها فرزند اوست. او خانواده همسرش را متهم کرده که می‌خواهند پسرش را از او بگیرند.

تجمع شماری از فعالان حقوق زنان در پارک آیتی سنندج[spacer height=”5px”]

تجمع شماری از فعالان حقوق زنان در پارک آیتی سنندج برای تقاضای “اشد مجازات” پدر رومینا[spacer height=”15px”]

بر اساس قانون مجازات اسلامی، پدر و جد پدری ولی قانونی فرزند خود است و مادر نمی‌تواند درباره قصاص قاتل فرزند خود تصمیم بگیرد. اما شمار زیادی از فعالان مدنی خواستار این شده بودند که در مرگ رومینا اشرفی، خواسته مادر برای “اشد مجازات” قاتل در نظر گرفته شود.

رومینا اشرفی، متولد ۱۳۸۵ روز یکم خرداد ۱۳۹۹ با ضربه داس پدرش به قتل رسید.

او در روستای سفیدسنگان، بخش حویق در شهرستان تالش گیلان زندگی می‌کرد و به مدرسه پورحنیفه می‌رفت که تنها مدرسه روستا بود. هنگامی که پدرش او را در خواب کشت، ۱۳ سال داشت.

بر اساس روایت‌ها رضا اشرفی، پدر رومینا در همان روز قتل گفته بود که به دلایل “ناموسی” و چون دخترش با یک پسر فرار کرده، او را کشته است.

کارکنان کمپین سه نامزد سابق حزب جمهوری خواه یعنی جورج دبلیو بوش، جان مکین و میت رامنی ازبایدن حمایت کردند

انتقاد ترامپ از بایدن در سخنرانی پذیرش نامزدی حزب جمهوری‌خواه

سخنرانی ترامپ

دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا طی نطقی از کاخ سفید در آخرین شب گردهمایی جمهوری خواهان نامزدی حزب در انتخابات سوم نوامبر را پذیرفته است.

او در این نطق گفت: “هموطنانم، امشب سرشار از قدردانی و امید بی پایان، نامزدی حزب برای ریاست جمهوری ایالات متحده را می پذیریم.”

“در دوره جدید به عنوان رئیس جمهور، بار دیگر بزرگترین اقتصاد در تاریخ را خواهیم ساخت – به سرعت به اشتغال کامل، درآمد فزاینده و رفاه بی سابقه باز می گردیم” و افزود که آمریکا تحت هدایت او در برابر “همه تهدیدها” امنیت خواهد داشت.

او در این نطق بار دیگر از توافق اتمی قدرت ها با ایران، برجام، انتقاد کرد و از تصمیم برای کشتن قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران طی حمله ای هوایی در عراق دفاع کرد.[spacer height=”15px”]

حمله به بایدن

او گفت: “در گذشته هرگز با گزینه ای روشن تر میان دو حزب، دو بینش، دو فلسفه و دو دستور کار روبرو نبوده ایم.”

او در مورد رقیب خود جو بایدن از حزب دمکرات گفت: “ما چهار سال گذشته را صرف جبران خساراتی کرده ایم که جو بایدن در ۴۷ سال گذشته به بار آورده است. در گردهمایی دمکرات ها، به سختی کلمه ای درباره دستور کار آنها شنیدیم. اما دلیلش این نیست که آنها برنامه ای ندارند. بلکه این است که دستور کار آنها افراطی ترین مجموعه پیشنهادهایی است که تاکنون توسط نامزد یک حزب عمده مطرح شده است.”

“سابقه بایدن فهرست بلند و شرم آوری از خیانت فاجعه بار و اشتباهات افتضاح است. او تمام عمر حرفه ای اش را در جانب نادرست تاریخ گذرانده.”

“بایدن اسب تروایی برای سوسیالیسم است. اگر جو بایدن قدرت ایستادن در مقابل مارکسیستی مثل برنی سندرز و هم قطاران رادیکال او را ندارد، در آن صورت او چطور می تواند از شما حمایت کند؟”

این سخنرانی در خلال یک رشته رویدادهای عمده ایراد می شود: همه گیری ویروس کرونا، تنش جوشان در پی تیراندازی پلیس به یک مرد دیگر سیاهپوست و یکی از شدیدترین توفان های فوق استوایی که تاکنون ایالات جنوبی آمریکا را درنوردیده.

همزمان به گزارش رادیو “ان پی آر” روز پنجشنبه کارکنان کمپین سه نامزد سابق حزب جمهوری خواه یعنی جورج دبلیو بوش، جان مکین و میت رامنی با انتقاد از عملکرد دونالد ترامپ از رقیب او جو بایدن حمایت کرده اند.

آقای بایدن روز پنجشنبه در انتقاد از سخنان شب قبل مایک پنس معاون آقای ترامپ گفت: “او رو در روی آمریکایی ها ایستاد و بدون هیچ خجالتی گفت ‘شما در آمریکای تحت هدایت جو بایدن امنیت نخواهید داشت’. اما برهان او چیست؟ خشونتی که در آمریکای دونالد ترامپ می بینید.”

“آیا مایک پنس فراموش کرده که دونالد ترامپ رئیس جمهور است؟ آیا دونالد ترامپ اصلا خبر دارد که رئیس جمهور است؟”.[spacer height=”15px”]

همزمان با این سخنرانی صدها تظاهرکننده در واشنگتن تجمع کردند

همزمان با این سخنرانی صدها تظاهرکننده در واشنگتن تجمع کردند

جو بایدن همچنین آقای ترامپ را متهم کرد به “مشکل عدالت نژادی” در آمریکا اذعان نمی کند درحالی که “گروه های راستگرای افراطی” را در آغوش گرفته.

“مطمئن هستم دونالد ترامپ هم مقابل مردم آمریکا خواهد ایستاد و همان حرف های شب گذشته معاون رئیس جمهور را خواهد زد. و وقتی چنین کرد یادتان باشد: هر نمونه از خشونتی که علیه آنها فریاد می زند زیر نظر او اتفاق افتاده.”

کامالا هریس نامزد معاونت رئیس جمهور از حزب دمکرات هم در حمله ای گزنده گفت: “گردهمایی جمهوری خواهان فقط و فقط با یک منظور طراحی شده: تغذیه حس خودبزرگ بینی دونالد ترامپ، و دلگرم کردن او.”

او در اشاره به اعتراضات بعد از مصدوم شدن جیکوب بلیک گفت: “عجیب نیست که مردم به خیابان ها ریخته اند، و من از آنها حمایت می کنم. ما همیشه باید از تظاهرات و تظاهرکنندگان مسالمت آمیز حمایت کنیم. ما نباید آنها را با کسانی که غارت می کنند و مرتکب خشونت می شوند اشتباه بگیریم.”

او به اعتراضات جاری شهر کنوشا در ایالت ویسکانسین که در پی تیراندازی روز یکشنبه پلیس به جیکوب بلیک شروع شد اشاره داشت.

مایک پنس در سخنرانی شب قبل گفت: “ما در خیابان های آمریکا نظم و قانون خواهیم داشت. ما بودجه پلیس را قطع نخواهیم کرد. نه حالا. نه هیچ وقت دیگر.”

جیکوب بلیک، ۲۹ ساله، روز یکشنبه درحالی که به ماشینش تکیه کرده بود از پشت به ضرب هفت گلوله پلیس مضروب شد. تیراندازی در برابر چشمان فرزندانش روی داد.

اعتراضات به شلیک پلیس به او به خشونت گراییده است. سه شنبه شب دو نفر کشته و یک نفر مجروح شدند و یک فرد ۱۷ ساله به ظن شرکت در این حادثه دستگیر شده است. حادثه سه شنبه شب ظاهرا در میان تظاهرکنندگانی که به تیراندازی پلیس اعتراض داشتند و مردان مسلحی که از یک جایگاه سوختگیری بنزین حفاظت می کردند روی داد.[spacer height=”15px”]

Trump

چرا ایراد سخنرانی از کاخ سفید جنجالی است؟

آقای ترامپ سخنرانی امشب را از سکویی که در محوطه جنوبی کاخ سفید ساخته شده انجام داد و در پایان سخنرانی او آسمان واشنگتن با فشفشه روشن شد.

منتقدان می گویند استفاده از کاخ سفید – که ملک دولت آمریکاست – برای یک رویداد سیاسی ناقض مقررات اخلاقی است.

قانون موسوم به “هچ” کارمندان دولت را از استفاده از دفاتر خود برای انجام کمپین منع می کند، اما این قانون شامل حال رئیس جمهور و معاون او نمی شود. مقام های دولت ترامپ مکررا این مقررات را بدون تبعات نادیده گرفته اند چون کاخ سفید خود ناظر بر این مقررات است.

رئیس ادواری شورای امنیت طرح آمریکا برای تمدید تحریم‌های ایران را رد کرد

رئیس ادواری شورای امنیت با اشاره به مخالفت ۱۳ کشور عضو این شورا، طرح آمریکا برای تجدید تحریم‌ها علیه ایران را رد کرد. آمریکا پس از عدم موفقیت در تمدید تحریم‌های تسلیحاتی ایران، خواستار فعال شدن “مکانیسم ماشه” شده بود.

 

دیان دیجانی، سفیر اندونزی در سازمان ملل و رئیس ادواری شورای امنیت[spacer height=”5px”]

دیان دیجانی، سفیر اندونزی در سازمان ملل و رئیس ادواری شورای امنیت

۱۳ کشور عضو اتحادیه اروپا، از جمله کشورهای فرانسه، بریتانیا و آلمان با ارسال نامه‌ای به دیان دیجانی، سفیر اندونزی در سازمان ملل که ریاست دوره‌ای شورای امنیت را در حال حاضر برعهده  دارد، با طرح آمریکا مبنی بر فعال کردن “مکانیسم ماشه” مخالفت کرده بودند.

خبرگزاری فرانسه (AFP) امروز چهارشنبه ۲۶ اوت (پنجم شهریور) با انتشار گزارشی از نیویورک به کنفرانس ویدیویی رئیس کنونی شورای امنیت پرداخته و سخنان سفیر اندونزی در سازمان ملل، دیان دیجانی، درباره طرح فعال کردن “مکانیسم ماشه” از سوی ایالات متحده آمریکا را منتشر کرده است.

 

سفیر اندونزی در سازمان ملل در این کنفرانس ویدیویی اعلام کرده است که با توجه به عدم وجود توافق در بین اعضای شورای امنیت، نمی‌تواند با خواست آمریکا در زمینه تجدید تحریم‌های بین‌المللی علیه ایران موافقت کند.

۱۳ کشور عضو شورای امنیت سازمان ملل پیش از این با ارسال نامه‌ای خطاب به رئیس ادواری این شورا اعلام کرده بودند که با توجه به خروج آمریکا از توافق هسته‌ای با ایران، این کشور در موقعیتی نیست که به راهکارهای پیش‌بینی‌شده در این توافق رجوع کند.

درخواست تجدید تحریم‌های بین‌المللی

هدف آمریکا از طرح فعال کردن “مکانیسم ماشه”، عملا در ارتباط با خواست این کشور در زمینه تمدید تحریم‌های تسلیحاتی ایران است. ایالات متحده آمریکا خواستار تمدید تحریم‌های تسلیحاتی ایران شده بود و پایان این تحریم‌ها را خطری برای ثبات و صلح در منطقه و جهان دانسته بود.

تحریم‌های تسلیحاتی ایران در ماه اکتبر سال جاری، پس از یک بازه زمانی پنج ساله به پایان می‌رسد. آمریکا معتقد است که پایان این تحریم‌ها امر خرید و فروش جنگ‌افزار را برای حکومت ایران ممکن می‌سازد.

در همین رابطه، مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا، با انتشار یک پست توییتری، به امکان فروش جنگ‌افزارهای ساخت ایران به ونزوئلا اشاره کرده است.

وزیر امور خارجه آمریکا تاکید کرده است که آمریکا همه توان خود را برای اجرای این تحریم‌ها به کار خواهد گرفت.

آمریکا برخلاف نظر اکثریت اعضای شورای امنیت بر این باور است که از منظر حقوقی مجاز به استفاده از “مکانیسم ماشه” علیه ایران است؛ نخست به این دلیل که جمهوری اسلامی به تعهدات و الزام‌های پیش‌بینی‌شده در توافق هسته‌ای پایبند نبوده و دوم اینکه ایالات متحده آمریکا یکی از کشورهای شرکت‌کننده در توافق هسته‌ای سال ۲۰۱۵ بوده است.

 

مایک پمپئو، پنجشنبه گذشته ۲۰ اوت شخصا در اجلاس شورای امنیت سازمان ملل شرکت کرده و خواست رسمی فعال کردن “مکانیسم ماشه” را اعلام کرده بود. به دنبال مخالفت اعضای شورای امنیت به استثنای جمهوری دومینیکن، پمپئو این کشورها را متهم به “حمایت از آیت‌الله‌ها” کرد.

تجدید تحریم‌های بین‌المللی سازمان ملل علیه جمهوری اسلامی عملا به معنای تمدید تحریم‌های تسلیحاتی این کشور نیز خواهد بود.

واکنش وزارت امور خارجه ایران

محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی نیز با انتشار یک پست توییتری نسبت به تصمیم رئیس ادواری شورای امنیت واکنش نشان داد.

وزیر امور خارجه ایران در این پست توییتری نوشته است: «زورگویی غیرقانونی مایک پمپئو مجددا باعث انزوای آمریکا شد: در حالی که آمریکا مانع از گفت‌وگوی شورای امنیت بر سر طرح قطعنامه غیرقانونی خود در روز جمعه شد، امروز اعضای شورای امنیت تلاش آمریکا را باطل و بی‌نتیجه اعلام کردند.»

ظریف در پایان پست توییتری به دونالد ترامپ، رئيس جمهوری آمریکا، توصیه کرده است که به گوش سپردن به “زورگویان مبتدی” پایان دهد.

در همین زمینه:

نقل از دویچه وله آلمان

 

زنان ایرانی که فریاد زدند: آن مرد به ما تجاوز کرد، اما زنان مجاهد که صدایشان از تجاوزات مسعودرجوی در گلو خفه شده است معتقد میشوند که خدا نیز متجاوزی بیش نیست

 

یکی از شاخصه های جامعه سالم و انسانی رفتار با زنان است و اینکه گذشته از تمامی قوانین و شعارهای داده شده و حتی برابری اقتصادی نوشته شده و تائید شده تا چه میزان امنیت حریم خصوصی آنها در محیطهای اجتماعی و شغلی و … رعایت میشود. آنهم نه آنگونه که دیگران میگویند بلکه آنگونه که خود زنان در عمل احساس و تجربه میکنند. متاسفانه درجهان در تمامی سیستمهای حکومتی زنان کماکان قربانیان بی عدالتی، نابرابری، هستند. در یکی از موسسه های بزرگ آلمان که در سراسر جهان نیز گسترده بوده و فعال است برای سه هفته در زمینه کمک به پناهندگان جدید کارآموزی میکردم که رئیسم زن جوان آلمانی بود. او که خود روانشناس و ممد کار اجتماعی با تخصص مسائل زنان است میگفت حتی ما آلمانیها با وجود اینکه بسیار از برابری زن و مرد حرف میزنیم  و در قوانینمان نیز آمده ولی چه در محیط کار و چه در اجتماع با ترس و دلهره از کنار مردان عبور میکنیم.

[spacer height=”15px”]

اثرات عمیق تجاوز به زنان مجاهد در فرقه رجوی توسط رهبر عقیدتی مسعودرجوی از نظر یک روانشناس و ممدکار اجتماعی زنان

 [spacer height=”15px”]

وقتی از تجربه زنان مبارزی که در فرقه رجوی اسیر شده اند که برایش میگفتم واکنشش تعجب مرا برانگیخت، او میگفت یکی از مخوفترین و مخربترین آزارها به زنان که تا اعماق وجود او اثرات وجراحات دردناک و دهشتناکی و ماندگاری میگذارد، سوء استفاده های جنسی از زنانی است که با فریب توسط رهبران به اصطلاح فرقه ها که خود را آسمانی معرفی میکنند و آنرا وسیله  فریب جهت تجاوز به زنان و بویژه با پوش رهایی زنان قرار میدهند است. طوری که زن بطور مطلق یا به اسارت و بندگی حیوانی در میآید و یا چنان هویتش در بی اعتمادی به هستی و جهان و اینکه خدا نیز تجاوزگر است دچار میشود که در نتیجه  عملا شخصیت انسانی اش نابود شده، و خود را تنها و تنها وسیله جنسی برای مردان میپندارد. و این وقتی بسیار بسیار دردناکتر است که زن مبارزهم باشد که قرار بوده است برای رهایی زن بمیدان آمده باشد که به یک پوچی مطلق میرسد. بسیاری دست به خودکشی میزنند. که وقتی از خودکشی بعضی زنان گرفتار در فرقه رجوی بعد از مورد تجاوز قرار گرفتن شنید هیچ تعجب نکرد.

 نه به تروریسم و فرقه ها
[spacer height=”20px” id=”2″]

تجاوز[spacer height=”15px”]

یک زن ایرانی نوشت به خانه دوستش رفته، شرابی خورده که احتمالا در آن داروی خواب‌آور بوده، و صبح با بدن برهنه و زخمی از تجاوز بیدار شده. یک دانش‌آموز از تجاوز معلمش نوشت که بسیار به او اعتماد داشته است. و زنی دیگر از شخصی مشهور نام برد که در یک قرار کاری او را آزار داده است.

این سه روایت فقط بخشی از داستان‌های بسیاری است که در چند روز گذشته با هشتگ تجاوز افشا شد.

روایت زنان ایرانی و تجربه‌شان بسیاری را شگفت‌زده کرد. دلایل زیادی وجود داشت: گستردگی و تعداد زیاد زنان آسیب‌دیده، شهامت آنها در طرح موضوع، حمله به کسانی که تجربه‌شان را مطرح می‌کردند به جای شماتت متجاوزان، و احساس “بی‌پناهی” در برابر قانون و عرف جامعه و سوال اصلی که چطور می‌شود این ادعاها را ثابت کرد؟

ماجراهای مطرح شده که بیشتر آنها در هیچ دادگاهی ثابت نشده، شبیه روایت‌هایی بود که چند سال پیش به طور فراگیر در جامعه انگلیسی‌زبان با هشتگ “من هم [قربانی آزارجنسی هستم]” و جنبش “می‌تو” شگفتی‌ساز شد. اتفاقی که مشهورترین قسمتش محاکمه هاروی واینستین، کارگردان مشهور هالیوود بود.

اما روایت‌های زنان ایرانی از تجاوز از شبکه‌های اجتماعی فراتر نرفت.

مرضیه رسولی که در پادکستش با قربانیان آزار جنسی صحبت کرده، نوشت: “رسانه‌های فارسی از روایت‌های آزار جنسی که این چندروز در شبکه‌های اجتماعی مطرح شده جاموندن. چون پروتکلی ندارن براش و نشستن فقط تماشا می‌کنن. روایت آدمای بی‌شماری که چون با اسم شناسنامه‌ای جلو نیومدن از پوشش رسانه‌ای حذف می‌شن. آدمها خودشون با هم‌افزایی روایت‌ها تبدیل به رسانه‌ شدن.”

اثبات تجاوز و تعدی جنسی مخصوصا وقتی سال‌ها از آن گذشته باشد، در تمام دستگاه‌های قضایی دنیا کاری دشوار است، چه ایران چه آمریکا. اما در ایران مشکل مهم دیگر همراهی نکردن خانواده و جامعه و گاهی حتی بدتر شدن شرایط برای قربانی است.

یکی از قربانیان نوشته است که اگر موضوع را علنی می‌کرد اول پدرش او را می‌کشت.

شهر ناامن برای زنان، خانه‌هاش هم می‌تواند ناامن باشد[spacer height=”15px”]

شهر ناامن برای زنان، خانه‌هاش هم می‌تواند ناامن باشد

روایت‌های جمعی ”بی‌ثمر ”

یکی از اولین مواردی که در توییتر مطرح شد، ادعای چند دانش‌آموز درباره تجاوز یک معلم مرد به آنها بود؛ روایت‌هایی مشابه درباره شیوه‌ای که برای آزار جنسی آنها به کار رفته بود و آسیب روحی که در آستانه کنکور متحمل شده بودند. اما مدتی بعد این روایت‌ها و حساب کاربری راویان که بعضی حالا دانشجو هستند، پاک شد. حتی بعضی از آنها متنی برای عذرخواهی نوشتند. اقدامی که در توییتر از آن به عنوان “فشار برای حذف” روایت تجاوز یاد شد.

در چند مورد دیگر دانشجویانی از تجاوز یک استاد دانشگاه به خود نوشتند که باز هم روایت‌های غیر رسمی تاییدکننده یکدیگر و شکل تجاوز بود.

در تازه‌ترین مورد چند نفر از یک چهره شناخته شده در دانشگاه نام برده و ادعا کردند که آنها را به خانه یا نهار دعوت کرده و در حالت خواب یا بیهوشی به آنها تجاوز کرده است. ادعایی که هنوز برای بررسی به دادگاه نرفته است.

صنم حقیقی، وکیل اعتقاد دارد که در بریتانیا پس از جنبش “می تو” روایت جمعی از یک متهم به سیستم قضایی برای اثبات جرم کمک کرده اما در عین حال بعضی ادعاهای نادرست برای تسویه حساب شخصی، جنبش عدالت‌خواهی زنان را با مشکل مواجه کرده است.

در بعضی موارد حتی اگر بی‌گناهی فرد در دادگاه ثابت شود، حیثیت او آسیب دیده است. شرایطی که رسانه‌ها را در گزارش کردن موارد تجاوز محتاط‌تر می‌کند.

تجاوز[spacer height=”15px”]

‘خودت مقصر بودی’

در خلال همین روایت‌ها از ایران تعداد زیادی بودند که افراد قربانی را شماتت می‌کردند. مثلا شخصی به نام خرچنگ‌زاده در توییتر نوشت: “خلاصه اینکه «بیا بریم خونه بهت شراب بدم» در همه فرهنگ‌ها و قاموس‌ها یک معنا بیشتر ندارد و اگر کسی ادعا کند معنی آن را نمی‌فهمد به فریب تجاهل می‌کند.”

عده بسیاری به او تاختند و گفتند حتی اگر زنی برهنه در خیابان برقصد، کسی حق ندارد به او دست بزند؛ اما سرزنش‌کنندگان قربانیان تعدادشان در جامعه آنقدر زیاد است که یکی از موانع طرح چنین تجربه‌هایی شود. اتفاقی که نتیجه آن سکوت طولانی بوده است حتی برای اشخاصی که برای رساندن صدای خود وسیله دارند.

توییت چند روزنامه‌نگار درباره تعرض دو چهره مشهور هنری به آنها زمانی که در ایران بودند، توجه بسیاری جلب کرد.

سارا امتعلی آرزو کرده بود که قبل از مرگ شهامت نوشتن پیدا کند: “می‌دونید بخش تلخ قصه کجاست؟ این‌که در ۸ سالی که خبرنگار بودم، از سوی چندین آدم معروف و مسئول مورد آزار جنسی قرار گرفتم و شاهد بیشمار اتفاق مشابه برای دوستان زن روزنامه‌نگارم بودم. اما جرأت و حوصله ندارم از اون آدم‌ها بنویسم، چون مطمئنم باید به کلی آدم جواب پس بدم.”

شاید یکی از مهم‌ترین دلایل پنهان ماندن روایت‌ها، ترس محکوم شدن در افکار عمومی و شماتت دوست و نزدیک و خانواده باشد اما اگر قانون راهی برای پیگیری تجاوز باقی بگذارد، امیدی برای قربانیان باقی خواهد ماند.

زنان بسیاری از ترسشان از پل‌های عابر پیاده گفته‌اند. تعرض‌ها و آزارهایی که آن بالا دور از چشم شهر دیده‌اند. نسترن نوشت که کاش کارزاری برای برداشتن تابلوهای بزرگ تبلیغاتی راه بیفتد. تابلوهایی که پل‌های عابر پیاده را از نگاه بقیه پنهان نگه داشته است.

شهر که ناامن باشد، از چاردیواری‌های بسته چه انتظار.

پل‌های عابرپیاده از مکان‌های ناامن و محل آزارجنسی زنان است[spacer height=”15px”]
پل‌های عابرپیاده از مکان‌های ناامن و محل آزارجنسی زنان است 

قانون چه می‌کند؟

روایت‌های ناامیدکننده از دستگاه قضایی ایران در برخورد با اتهام تجاوز بسیار است. مخصوصا که اگر تجاوز ثابت نشود، روی دیگر سکه، اتهام زنا و مجازات خود زن است. و به‌ویژه این‌که زن با پای خود به خانه مردی رفته باشد.

ملیکا قراگوزلو، خبرنگار، تجربه‌اش از شکایت از دو متجاوز را برای قربانیان خاموش تعریف کرده تا شاید آنها هم شهامت لازم را پیدا کنند؛ هرچند او حکم محکومیت متهمان را با سختی بسیار به دست آورده است.

او در یک رشته توییت نوشته که دو پسر بعد از سوار کردن او به ماشین در پارکینگ خانه یکی از پسرها به او تجاوز کرده‌اند. ابتدا ترسیده و مستاصل بوده اما بعد از کمی مشورت به پزشک قانونی رفته و با پرداخت ۲۰۰ هزارتومان گواهی تجاوز گرفته است.

خانم قراگوزلو می‌گوید بارها به کلانتری رفته و “دست به سر” شده و آنقدر پیگیری کرده و با مامور به خانه پسر رفته تا در نهایت دادگاه رای محکومیت پسر، حبس و تبعید او را تایید کرده است. اما همه شکایت‌ها به حکم دادگاه علیه متهم ختم نمی‌شود.

زهرا نویدپور زنی بود که از سلمان خدادادی، یکی از نمایندگان مجلس پیشین به اتهام تجاوز شکایت کرد. اما بعدا گفت که به مرگ تهدید شده است.

یکی از مقام‌های قوه قضاییه ایران گفت که نماینده مجلس از اتهام تجاوز تبرئه و به جرم زنا به شلاق محکوم شده است. جسد خانم نویدپور مدتی بعد در خانه‌اش پیدا شد.

چه می‌شود کرد؟

کاوه راد، وکیل دادگستری به قربانیان تجاوز توصیه کرده که در همان ساعت اولیه بعد از تجاوز که بهت‌زده هستند و امکان دارد که کارهای “هیجانی” بکنند، با یک شخص مورد اعتماد تماس بگیرند تا به آنها کمک کند که آثار جرم را در اثر اشتباه از بین نبرند.

او می‌گوید: “قبل از معاینه کامل توسط پزشک قانونی، مدارک و شواهد تجاوز را از بین نبرید. حمام نروید و دندانهای خود را مسواک نزنید. لباس‌های خود را با دقت کامل در بیاورید و در پلاستیک تمیز دربسته‌ای نگهداری کنید. تمام جزئیات به ویژه زمان‌ها، مکان وقوع و جزئیات صحنه تجاوز را یادداشت کنید.”

بیتا رزاقی، وکیل دیگری است که ماجرای تجاوز و آزار جنسی را پیگیری می‌کند. او در توییترش خواسته که قربانیان ساکت نباشند و راهکارهایی نشان داده که بتوان با آن جرم را پیگیری کرد: “این‌که خانمی به منزل مردی رفته باشه وقوع جرم تجاوز رو بشرط وجود رکن مادی جرم منتفی نمی‌کنه، حتی در مواردی می‌تونه ادعای آدم ربایی هم مطرح بشه. و اگر مردی با زنی در حال خواب، بیهوشی یا مستی زنا کنه درحالی‌که زن رضایت نداشته، در حکم زنای به عنف است.”

به اعتقاد فعالان حقوق زنان دستگاه قضایی در تمام کشورها در برابر این جرم آسیب‌پذیر و نیمه‌فلج است چون راه‌های فعلی اثبات جرم بسیار محدود است. اما در ایران نگاه جرم‌انگارانه به رابطه جنسی هم بر سختی کار افزوده است.

با این حال روایت‌های تجاوز و آزار جنسی گرچه ممکن است به حکم قضایی منجر نشود، اما طرح آن در شبکه‌های اجتماعی بسیاری را متوجه موضوعاتی کرده که قبلا برایشان سوال بود:

اینکه وقتی یکی از دو طرف رابطه بگوید نه، اصرار برای ارتباط جنسی تجاوز است؛ اینکه دختری به خانه پسری برود به این معنی نیست که حتما سکس می‌خواهد. شراب خوردن با یک مرد به معنای بله گفتن به رابطه جنسی با او نیست. دستمالی در محل کار آزار جنسی است. متلک گفتن و حتی از زیبایی یک زن تعریف کردن آزار جنسی است و ….

حالا زنان بیشتری با نام و رسم روایت‌های خود را از آزار جنسی و تجاوز باز می‌‎گویند. روایت‌هایی که شاید دست‌کم راه را برای طرح بحث در افکار عمومی باز کند.

رویترز: ۱۳عضو شورای امنیت با فعال کردن مکانیسم ماشه علیه ایران مخالفند

ظاهرا ۱۳ کشور از ۱۵ عضو شورای امنیت با درخواست آمریکا برای فعال کردن مکانیسم ماشه علیه ایران مخالف هستند. وزیر خارجه آمریکا پیش‌تر ایران را به نقض برجام متهم کرده و خواستار بازگشت تحریم‌های بین‌المللی شده بود.

    

خبرگزاری رویترز می‌گوید، نامه‌هایی از ۱۳ عضو شورای امنیت مشاهده کرده که در آنها با درخواست اخیر ایالات متحده برای فعال کردن مکانیسم ماشه علیه جمهوری اسلامی مخالفت شده است.

مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا، پنج‌شنبه گذشته ۳۰ مرداد (۲۰ اوت) شکایتی علیه ایران به رئیس دوره‌ای شورای امنیت ارائه کرد که در آن فعال شدن مکانیسم حل اختلاف برای بازگشت تمام تحریم‌های بین‌المللی علیه جمهوری اسلامی درخواست شده بود.

پیش از این سه کشور اروپایی طرف توافق هسته‌ای و نیز چین و روسیه مخالفت خود با اقدام آمریکا را اعلام کرده بودند و اکنون ظاهرا هشت عضو دیگر شورای امنیت به آنها ملحق شده‌اند.

به گزارش رویترز، تمام اعضای شورای امنیت به جز آمریکا و جمهوری دومینیکن طی ۲۴ ساعت پس از ارائه درخواست مایک پمپئو به رئیس دوره‌ای این شورا، مخالفت خود با آن را به صورت کتبی اعلام کرده‌اند.

۱۳ عضو مخالف شورای امنیت

این کشورها شامل چهار عضو دائم شورای امنیت (روسیه، چین، بریتانیا و فرانسه) و دیگر اعضای این دوره شامل آلمان، بلژیک، اندونزی، تونس، ویتنام، نیجر، سنت وینسنت و گرنادین‌ها، آفریقای جنوبی و استونی می‌شوند.

مخالفان با اقدام آمریکا برای این کار به همان استدلالی استناد کرده‌اند که پیش‌تر دیگر طرف‌های باقیمانده در توافق هسته‌ای و جوزپ بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا نیز مطرح کرده‌اند.

 

جوزپ بورل می‌گوید، آمریکا از هشتم ماه مه ۲۰۱۸ که از توافق هسته‌ای خارج شد دیگر عضو مشارکت‌کننده در برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) محسوب نمی‌شود و به همین دلیل نمی‌تواند از ساز و کارهای مندرج در قطعنامه ۲۲۳۱ استفاده کند.

ایالات متحده این قطعنامه را که برجام ضمیمه آن است به گونه دیگری تفسیر می‌کند و معتقد است، مطابق مفاد آن آمریکا به عنوان یکی از امضاکنندگان توافق هسته‌ای می‌تواند از ایران به خاطر نقض برجام شکایت کند.

وزیران خارجه سه کشور اروپایی پنج‌شنبه گذشته در بیانیه مشترکی اقدام آمریکا را مغایر با تلاش‌های خود برای حفظ توافق هسته‌ای عنوان کرده و گفته‌ بودند که به همین دلیل نمی‌توانند از آن پشتیبانی کنند.

ناکامی تمدید تحریم تسلیحاتی ایران

درخواست آمریکا برای فعال‌سازی مکانیسم ماشه پس از آن در دستور کار قرار گرفت که قطعنامه پیشنهادی واشنگتن برای تمدید تحریم تسلیحاتی ایران در شورای امنیت رد شد.

مطابق قطعنامه ۲۲۳۱، تحریم تسلیحاتی ایران اواخر مهرماه امسال به پایان می‌رسد. برخی مسئولان ارشد جمهوری اسلامی تهدید کرده‌اند که تمدید تحریم تسلیحاتی به معنای مرگ ابدی برجام خواهد بود.

قطعنامه پیشنهادی آمریکا برای تمدید تحریم تسلیحاتی ایران هفته گذشته به رای گذاشته شد و از ۱۵ عضو شورای امنیت فقط نمایندگان ایالات متحده و جمهوری دومینیکن به آن رای موافق دادند.

 

یازده عضو شوری امنیت، از جمله بریتانیا، فرانسه و آلمان به قطعنامه آمریکا رای ممتنع دادند و روسیه و چین با آن مخالفت کردند. رویترز می‌گوید، جمهوری دومینیکن هنوز درباره درخواست روز پنج‌شنبه ایالات متحده موضعی نگرفته است.

ابهام درباره اقدام بعدی آمریکا

وزیر خارجه آمریکا روز گذشته و با روشن شدن عدم همکاری اکثریت قاطع اعضای شورای امنیت با درخواست این کشور برای به جریان انداختن طرح بازگشت تحریم‌های بین‌المللی علیه جمهوری اسلامی، تهدید کرد که ایالات متحده این کار را به تنهایی دنبال خواهد کرد.

تا کنون مشخص نشده است که آمریکا با وجود مخالفت اعضای شورای امنیت، با چه راهکاری می‌تواند شکایت خود مبنی بر نقض برجام توسط ایران را پیش ببرد.

سه کشور اروپایی طرف توافق هسته‌ای ضمن مخالفت با اقدام آمریکا تائید کرده‌اند که ایران “به طور سیستماتیک” تعهدات برجامی خود را نقض کرده، اما تاکید می‌کنند که این معضل را باید از طریق گفت‌وگو حل کرد.

فرانسه، بریتانیا و آلمان از جمهوری اسلامی خواسته‌اند تا “هر چه سریع‌تر” تمام اقدام‌های مغایر با تعهدات برجامی را متوقف کند و به اجرای کامل تعهدات خود بازگردد.

هشتادمین سالمرگ لئون تروتسکی؛ جانشین ناکام و همیشه انقلابی

  • تروتسکی[spacer height=”5px”]
توضیح تصویر،نخستین آشنایی تروتسکی با افکار انقلابی، در دوران دبیرستان شکل گرفت

۲۰ اوت، هشتادمین سالروز درگذشت یکی از بزرگترین تئوریسین‌ها و رهبران انقلاب بولشویکی، یعنی “لئون تروتسکی” است. مردی که در طول زندگی پر فراز و نشیب خود، تاثیراتی بر تاریخ مبارزات طبقه کارگر گذاشت.

“لئو داویدوویچ برانشتین” در هفتم نوامبر ۱۸۷۹ در خانواده‌ای یهودی و متمول، چشم به جهان گشود. پدر او از زمین‌داران بزرگ اوکراین بود. موضوعی که تروتسکی در طول زندگی‌اش همیشه از بیان آن دوری می‌جست. عدم وابستگی لئون به سبک زندگی مرفه خانواده‌اش به حدی بود که او حتی پس از مرگ پدر، حاضر به بازگشت و دریافت حق‌الارث خود نشد. البته این موضوع تا حد زیادی به اعتقادات او وابسته بود. کسی که بعد از لنین بزرگترین تئوریسین شوروی به حساب می‌آمد و یاور اصلی او در پیروزی انقلاب بود.

دوران نوجوانی

نخستین آشنایی تروتسکی با افکار انقلابی، در دوران دبیرستان شکل گرفت. در این دوران او تشکیلاتی کارگری را سازمان می‌دهد که هزاران نفر عضو آن می‌شوند. ۱۸ ساله بود که به اتهام آشوب دستگیر و پس از آن به سیبری تبعید شد.

اما او تبعیدگاه را برای خود به محلی برای تحقیق و آموزش تبدیل کرد. در همان دوران او با اسم مستعار شروع به نوشتن کرد. از اینجا به بعد تروتسکی وارد ساحت ایده‌پردازی شد و قلم به دست گرفت. قلمی که تا پایان عمر آن را زمین ننهاد. طی این مدت لئون سعی کرد تا با حزب سوسیال دموکرات روسیه که زیر نظر لنین و پلخانف بود، ارتباط برقرار کند.

او موفق می‌شود از تبعیدگاه فرار کند و از نام زندانبان خود برای درج در پاسپورت جعلی استفاده کرد. از اینجا به بعد لئون تروتسکی ظهور می‌کند.

رابطه تروتسکی با لنین

در واقع تروتسکی را باید کشف لنین دانست. نخستین دیدار آنها در خانه دوستی در لندن و پس از فرار لئون از تبعید صورت گرفت. پیش از دیدار نخست، لئون تروتسکی نوشته‌های لنین را خواند و به شدت نسبت به جزوه‌های “توسعه سرمایه‌داری در روسیه” و “چه باید کرد؟” علاقمند بود.

در همان دیدار نخست، لنین به خوبی دریافت که گمشده‌اش را یافته است. تا پیش از شروع انقلاب، تروتسکی و لنین بارها در مورد مسائل ایدئولوژیک و تاکتیک‌های انقلابی با هم بحث داشتند. در مواردی به یکدیگر اتهام زدند و حتی حملات لفظی نیز داشتند. اما به نظر می‌رسد که هر زمان که کار به عملگرایی می‌رسید، لنین هیچ کس را بهتر از تروتسکی نمی‌دانست.

تروتسکی در دومین کنگره حزب کارگران سوسیال دمکرات روسیه، از رقیب لنین حمایت کرد. علیرغم اینکه تا پیش از پیروزی انقلاب اکتبر این دو مشاجرات بسیاری داشتند، اما ارزش و اعتبار تروتسکی برای لنین آنقدر بود که در وصفش چنین گفت: “تروتسکی خیلی وقت است که گفته وحدت با منشویک ها غیرممکن است. تروتسکی موضوع را درک کرده و از آن پس هیچ بلشویکی بهتر از او نیست.”

در روزهای انقلاب و در حالی که لنین بنا به دلایلی پنهان شده بود نامه‌ای می‌نویسد و به‌ نوعی از تروتسکی حمایت می‌کند: “رفقا! با سختگیری در فرمان‌های رفیق تروتسکی آشنا هستم. اما من چنان به صحت، فوریت و ضرورت فرمان صادره‌ی رفیق تروتسکی باور دارم که تماماً از آن حمایت می‌کنم . و.اولیانوف لنین.”

تروتسکی[spacer height=”5px”]

توضیح تصویر،تروتسکی و هوادارانش، ۱۹۲۸

تروتسکی در نقش رهبر انقلاب

در سال ۱۹۰۵، پس از تظاهرات مردم که با دستور سرکوب و کشتار معترضان توسط تزار مواجه شد، تروتسکی از مخفیگاه خود بیرون آمد و عنان کار را به دست گرفت.

او نخستین دبیرکل شورای کارگران بود. تروتسکی با تسلط خاص خود به سخنوری و کاریزمای بالایی که داشت، نه تنها طبقه کارگر را مجذوب خود کرد، بلکه طبقه متوسط شهری و خرده بورژواها را نیز با خود همراه کرد.

تروتسکی دو ماه پس از رسیدن به این سمت مجددا دستگیر و تبعید شد. او برای بار دوم نیز، از تبعید گریخت. این بار تروتسکی به صورت رسمی به حزب لنین پیوست و از سوی بلشویک‌ها برای ریاست “کمیته نظامی انقلابی” برگزیده شد.

در آن دوران تروتسکی بر خلاف سایر مارکسیست‌ها که معتقد بودند نخست باید انقلابی بورژوایی در روسیه رخ دهد تا پس از آن کارگران به قدرت برسند، اتحاد تزار و فئودال‌ها را با امپریالیسم جهانی را یک جبهه تلقی می‌کرد و تنها راه برون‌رفت را، برپایی انقلاب توسط کارگران می‌دانست. از قیام سال ۱۹۰۵، که تروتسکی درآن نقش مهمی داشت، معتقد شد که به‌دلایل وضعیت سیاسی-اجتماعی روسیه، نمی‌توان به انقلاب بورژوازی تکیه کرد. برخی معتقدند که این رویکرد مختص کشورهایی است که سرمایه‌داری به اندازه کافی توسعه نیافته است. بنابراین تنها طبقه کارگر است که باید هم وظایف بورژوای ملی را به عهده بگیرد و هم وظایف انقلاب سوسیالیستی را. به این ترتیب، انقلاب ‌مدام در حال گسترش خواهد بود و محدود به یک کشور خاص نخواهد شد. یکی از اختلافات استالین و تروتسکی بر سر همین نظریه بود. استالین معتقد به سوسیالیسم در یک کشور خاص بود.

تروتسکی نام این تئوری خود را “انقلاب دائمی” نامید. او این تئوری را از ۱۹۰۵ تا ۱۹۲۹ در قالب کتابی تکمیل کرد. گفته می‌شود این نظریه تروتسکی بر لنین تاثیر داشت و پدید آمدن “تزهای آوریل” لنین را بی‌تاثیر از آن ندانسته‌اند. به این ترتیب، لنین توانست انقلاب فوریه ۱۹۱۷ را به انقلاب اکتبر تبدیل کند.

تروتسکی[spacer height=”5px”]

توضیح تصویر،عکس معروفی که لنین در حال سخنرانی است و تروتسکی و کامنوو سمت راست ایستاده‌اند. در دوره استالین آنها از عکس حذف شدند

تروتسکی[spacer height=”5px”]

توضیح تصویر،عکس معروفی که در دوره استالین، تصویر تروتسکی و کامنوو حذف شد

تروتسکیسم چیست؟

تروتسکیست‌ها تعاریف استالین و احزاب سوسیال دموکرات کشورهای غربی را قبول ندارند. آنها معتقدند نظریه تروتسکی بیشترین قرابت را با ایده‌های لنین و مارکس دارد. تروتسکی به ایده “انقلاب مداوم” اعتقاد داشت و معتقد بود که انقلاب نباید متوقف شود.

از منظر او و سایر تروتسکیست‌ها انقلاب دموکراتیک باید برنامه‌ریزی و اجرا شود، اما نهایتا کارگران باید قدرت را در دست بگیرند و دیکتاتوری پرولتاریا را شکل دهند. تروتسکی شخصا معتقد بود جامعه سوسیالیستی تنها زمانی محقق می‌شود که انقلاب‌های سوسیالیستی از حالت منطقه‌ای و کشوری، به یک انقلاب جهانی منجر شود. بنابراین تا زمانی که کل کشورهای بر روی کره زمین به انقلاب نپیوندند، انقلاب به ثمر نرسیده است.

تروسکی[spacer height=”5px”]

توضیح تصویر،انقلاب مداوم تروتسکی

بر خلاف نظر استالین، تروتسکیسم در میان کشورهای اروپای غربی با استقبال زیادی مواجه شد. این نهضت‌ها و احزاب هنوز هم وجود دارند اما آنها هیچگاه نتوانستند یک انقلاب را سازماندهی کرده و به نتیجه برسانند.

تروتسکی[spacer height=”5px”]

توضیح تصویر،زندگینامه تروتسکی به قلم خودش، با ترجمه هوشنگ وزیری به فارسی برگردانده شد

تروتسکی پس از پیروزی انقلاب

با پیروزی انقلاب اکتبر و پایان جنگ جهانی اول، جنگ داخلی در روسیه آغاز شد. در حالی که نیروهای مخالف از حمایت‌های خارجی نیز برخوردار بودند، تروتسکی توانست نیروهای بازگشته از جنگ را به کار گیرد.

او این بار در قامت بنیان‌گذار “ارتش سرخ” پای به میدان نهاد. ارتشی که چند دهه بعد، به بزرگترین نیروی نظامی جهان تبدیل شد.

تروتسکی[spacer height=”5px”]

توضیح تصویر،تاریخ انقلاب روسیه با ترجمه سعید باستانی

جدال تروتسکی و استالین

اما شاید مهمترین شکست تروتسکی در دوران زندگی، از دست دادن جایگاه رهبری حزب پس از لنین بود.

استالین در ۱۹۲۲ به دبیرکلی حزب کمونیست رسید. در حالی که بسیاری تروتسکی را جانشین بلامنازع لنین می‌دانستند، سیاست طور دیگری رقم خورد. استالین علیرغم نفوذ بیشتر تروتسکی، نهایتا توانست زمین بازی را طوری تغییر دهد که امکان بازی برای رقیبش از بین برود. بسیاری از کادرهای حزب و اعضای تاثیر گذار، با تطمیع یا ارعاب استالین تغییر موضع دادند.

در حالی که گفته می‌شود لنین در نامه‌ای پیش از مرگش، نسبت به اختلاف تروتسکی و استالین هشدار داده بود، و در عین حال به وجوهی از شخصیت استالین اشاره کرده بود که سمت دبیرکلی حزب را برای او مناسب ندانسته بود.

تروتسکی که کارآمدی و توانایی رهبری خود را در دوران ارتش سرخ به منصه ظهور رسانده بود و شاید پررنگ‌ترین نقش را در پیروزی انقلاب داشت، حال می‌رفت که از صحنه سیاست شوروی کنار زده شده شود.

استالین در مقابل تئوری انقلاب جهانی تروتسکی، ایده سوسیالیسم در یک کشور را بیان کرد و “تروتسکیسم” را مغایر با ارزش‌های انقلاب دانست. نهایتا در پی سخنرانی تروتسکی علیه استالین که در آن استالین “گورکن انقلاب” نامیده شد، لئون ناچار شد تا کشور را ترک کند و تبعید برود.

تروتسکی[spacer height=”5px”]

توضیح تصویر،تروتسکی همراه همسرش وارد مکزیک شد و مورد استقبال ، فریدا و ویورا، زوج نقاش مکزیکی قرار گرفت

تروتسکی در تبعید انترناسیونال چهارم را برپا می‌کند

ترکیه نخستین مقصد و مکزیک مقصد نهایی بود. تروتسکی در تبعید عملکرد استالین، احزاب سوسیال دموکرات اروپایی و امکانات حاصل از نتیجه جنگ جهانی را بررسی کرد. او نهایتا به این نتیجه رسید که باید انترناسیونالیسم چهارم را تشکیل دهد.

انترناسیونالیسم در واقع مفهومی است که توسط مارکسیست‌ها استفاده می‌شود. در واقع گردهمایی مارکسیست‌های کشورهای مختلف جهان برای اتخاذ تصمیمات واحد در جهت حفظ منافع طبقه کارگر. این گردهمایی برگرفته از شعار معروف مانیفست کارل مارکس است که می‌گوید: “کارگران جهان متحد شوید.”

در سال ۱۹۳۵ تروتسکی در مخالفت با استالین و در کتابی با عنوان “به انقلاب خیانت شد”، به نقد ماهیت شوروی می‌پردازد. او معتقد بود که جریان حاکم بر شوروی در راستای منافع خود، منافع کارگران و پرولتاریا را نادیده گرفته است. وی پیش‌بینی کرد که این سیستم شکست می‌خورد و باید برای یک انقلاب جدید، برنامه‌ریزی کرد. او در سال ۱۹۳۸ و در اطراف پاریس انترناسیونال چهارم را تشکیل می‌دهد و برپایی انقلابی جدید را وظیفه خود می‌داند.

تروتسکی[spacer height=”5px”]

توضیح تصویر،تروتسکی ضربه‌ی تبر وارد شده بر کاسه سر را تاب نیاورد و زندگی این همیشه انقلابی پایان یافت

ترور، پایان کار تروتسکی

تروتسکی در واپسین سال‌های زندگی خود کتاب‌ها و مقالات بسیاری علیه خائنان به انقلاب نوشت. او خواستار برپایی مجدد سیستم شورایی و دموکراسی چند حزبی بود. تبعید و نگاه از بیرون این فرصت را به تروتسکی داد تا بتواند نتیجه کار و عملکرد خود را ببیند.

به هر صورت ترس استالین از تروتسکی آنچنان است که وجود او در تبعید را نیز بر نمی‌تابد. تروتسکی همچنان تا سال‌های پایانی عمرش آنقدر کاریزماتیک و قدرتمند بود که بتواند کودتا یا انقلابی را رهبری کند.

در مکزیک و در حالی که به نظر می‌رسید تروتسکی در امنیت کامل به سر می‌برد، نیروهای جاسوسی شوروی نهایتا توانستند او را ترور کنند.

در ۲۰ اوت ۱۹۴۰ یک نفر که خود را از حامیان و دوستداران تروتسکی معرفی کرده بود، توانست از طرق منشی‌اش به او نزدیک شود. این فرد از تروتسکی خواست تا کتابش را پیش از انتشار بررسی کند. به دلیل ظاهر موجه، محافظان او را بازرسی نکردند. گفته می‌شود در حالی که تروتسکی سعی داشته تا کتاب او را بخواند، “خایمه رامون مرکادر دل ریو” با نام مستعار جکسون به وسیله یک تیشه از پشت سر به او ضربه می‌زند. با فریاد تروتسکی، همه به داخل اتاق می‌دوند. بر اساس برخی روایات پس از این ماجرا، رامون مرکادر، سعی کرد تا با چاقو خودکشی کند، اما محافظان تروتسکی اجازه این کار را به او ندادند.

در روز تشییع جنازه لئون تروتسکی، نزدیک به ۳۰۰ هزار نفر از هواداران او حضور داشتند.

اگرچه استالین هرگونه نقش در این ترور را تکذیب کرد، اما شواهد نشان می‌دهد که این کار به دستور او صورت گرفته است. قاتل تروتسکی که یک اسپانیایی بود، به ۲۰ سال حبس محکوم شد.

محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور

[spacer height=”15px”]

 

سوابق آقای محمدرضا روحانی مسئول کمیسیون ملیتهای “شو”رای ملی مقاومت رجوی را از زبان مسعودرجوی در نشریه شماره 316 مجاهد در زیر بخوانید.

نشریه 316 فرقه رجوی در معرفی محمد رضا روحانی

بازخوانی کودتای آمریکایی-انگلیسی 28 مرداد 1332

نویسندگان: محمدرضا بیات

نهضت ملی شدن صنعت نفت، سرآغاز یک همدلی فعالانه میان همه گروهها و شخصیت های سیاسی و مذهبی بود که به منافع ایران واسلام می اندیشیدند. ولی این گروهها در طول زمان و پس از دست یازیدن به قدرت سیاسی، به قلع و قمع و حذف یکدیگر پرداختند. کودتای بیست و هشت مرداد که با طراحی انگلستان و آمریکا و اجرای مشترک آن دو به انجام رسید، پایان غم انگیزی بر نهضت ملی شدن صنعت نفت و آغاز دوره جدیدی از دیکتاتوری و استبداد بوده است. نظر به اهمیت این واقعه، نگاهی گذرا به آنچه که گذشت، می اندازیم.

متن

بازخوانی‌ کودتای‌ آمریکائی‌ انگلیسی‌ 28 مرداد 1332

اشاره‌

نهضت‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت، سرآغاز یک‌ همدلی‌ فعالانه‌ میان‌ همه‌ گروهها و شخصیت‌های‌ سیاسی‌ و مذهبی‌ بود که‌ به‌ منافع‌ ایران‌ واسلام‌ می‌اندیشیدند. ولی‌ این‌ گروهها در طول‌ زمان‌ و پس‌ از دست‌ یازیدن‌ به‌ قدرت‌ سیاسی، به‌ قلع‌ و قمع‌ و حذف‌ یکدیگر پرداختند. کودتای‌  بیست‌ و هشت‌ مرداد که‌ با طراحی‌ انگلستان‌ و آمریکا و اجرای‌ مشترک‌ آن‌ دو به‌ انجام‌ رسید، پایان‌ غم‌ انگیزی‌ بر نهضت‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ و آغاز دورة‌ جدیدی از دیکتاتوری‌ و استبداد بوده‌ است. نظر به‌ اهمیت‌ این‌ واقعه، نگاهی‌ گذرا به‌ آنچه‌ که‌ گذشت، می‌اندازیم.

با پیروزی‌ نهضت‌ ملی‌ در جریان‌ قیام‌ سی‌ ام‌ تیر 1331 و روی‌ کارآمدن‌ مجدد دکتر مصدق، نهضت، به‌ اوج‌ اقتدار خود رسید، خصوصاً‌ آن‌ که‌ در همان‌ اولین‌ روز، پیروزی‌ دیگری‌ برای‌ آن‌ رقم‌ زده‌ شد؛ دادگاه‌ لاهه‌ در همان‌ شب، به‌ نفع‌ مردم‌ ایران‌ رای‌ صادر نمود. مجلس‌ شورای‌ ملی‌ نیز روز سی‌ام‌ تیر را به‌ عنوان‌ روز قیام‌ مقدس‌ ملی‌ اعلام‌ نمود و قوام‌السلطنه‌ را به‌ دلیل‌ کشتار مردم‌ و قیام‌ مسلحانه‌ علیه‌ ملت‌ ایران، مفسد فی‌الارض‌ شناخت‌ و کلیه‌ اموال‌ او را مشمول‌ مصادره‌ دانست.

رئیس‌ مجلس، سیدحسن‌ امامی، که‌ از فراماسون‌های‌ برجسته‌ و از طرفداران‌ دربار و شاه‌ بود، کنار رفت‌ و آیت‌ الله‌ سید ابوالقاسم‌ کاشانی‌ به‌ ریاست‌ مجلس‌ انتخاب‌ شد. در مجلس‌ هم‌ کمیسیونی‌ برای‌ تعقیب‌ مسببین‌ حوادث‌ و کشتار سی‌ام‌  تیر تشکیل‌ گردید. اما در عین‌ حال، دکتر مصدق، سرلشکر احمد وثوق، فرمانده‌ ژاندارمری‌ زمان‌ قوام‌ السلطنه‌ را که‌ در جریان‌ قیام، دست‌ به‌ کشتار مردم‌ زده‌ بود، به‌ عنوان‌ کفیل‌ وزارت‌ دفاع‌ منصوب‌ کرد.

دکتر مصدق، قدرت‌ بلا منازع‌

به‌ دنبال‌ تضعیف‌ دربار و نمایندگان‌ مجلس‌ طرفدار شاه، و تقویت‌ قدرت‌ دکتر مصدق‌ مجلس‌ شورای‌ ملی، طی‌ مصوبه‌ای‌ دیگر بنا به‌ درخواست‌ دکتر مصدق، اختیارات‌ قانونگذاری‌ را برای‌ شش‌ماه‌ به‌ او واگذار کرد و این‌ در شرایطی‌ بود که‌ دکتر مصدق‌ علاوه‌ بر ریاست‌ قوه‌ مجریه، ارتش، فرماندهی‌ کل‌ قوا و اختیارات‌ تام‌ در قانونگذاری، عملا در کشور قدرتی‌ بلامنازع‌ شده‌ بود.(1) از طرف‌ دیگر، شاه‌ که‌ به‌ شدت‌ توسط‌ دکتر مصدق‌ کنترل‌ می‌شد به‌ گونه‌ای‌ که‌ حتی‌ هزینه‌های‌ شخصی‌ دربار او نیز به‌ دقت‌ بررسی‌ می‌گردید و بدون‌ اجازه‌ مصدق‌ عملاً‌ کاری‌ نمی‌توانست‌ انجام‌ دهد. تا جائیکه‌ حتی‌ بعضی‌ از اعضای‌ خانواده‌ سلطنت‌ نیز از کشور تبعید شدند.(2)

در شانزدهم‌ مرداد ماه‌ سال‌ 1331، مجلس‌ طی‌ ماده‌ واحده‌ای، استاد خلیل‌ طهماسبی، عامل‌ اعدام‌ انقلابی‌ سپهبد رزم‌ آرا و عضو برجسته‌ فدائیان‌ اسلام، را با قید سه‌ فوریت، مشمول‌ تبرئه‌ و سپهبد رزم‌ آرا را خائن‌ به‌ ملت‌ ایران‌ دانست.

قطع‌ رابطه‌ انگلیس‌ با ایران‌

در اواخر مهرماه‌ 1331، و در پی‌ تلاش‌ نافرجام‌ وینستون‌ چرچیل، نخست‌ وزیر انگلیس، و هاری‌ ترومن، رئیس‌ جمهور آمریکا، برای‌ سیطرة‌ مجدد بر نفت‌ ایران، دولت‌ انگلیس‌ رابطه‌ سیاسی‌ خود را با ایران‌ قطع‌ کرد. و در پی‌ آن‌ دولت‌ ایران‌ نیز با تشکیل‌ شرکت‌ ملی‌ نفت‌ ایران، برای‌ اجرای‌ قانون‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ در ایران‌ گام‌ موثری‌ برداشت.

با وجود این، در شرکت‌ نفت، مرتضی‌ قلی‌ بیات‌ (سهام‌ السلطان)، به‌ عنوان‌ مدیر عامل‌ و رضا فلاح‌ به‌ عنوان‌ مدیر پالایش‌ که‌ هر دو به‌ جاسوسی‌ برای‌ انگلستان‌ شهرت‌ داشتند، منصوب‌ شدند به‌ همین‌ جهت، حسین‌ مکی‌ و نمایندگان‌ عضو هیئت‌ مدیره‌ شرکت‌ نفت، در اعتراض‌ به‌ انتخاب‌ این‌ افراد استعفا دادند و در پی‌ آن، دکتر مصدق، جمع‌ دیگری‌ را به‌ مدیریت‌ امور نفت‌ برگزید. اما رضا فلاح‌ و مرتضی‌ قلی‌خان‌ بیات‌ را در مسئولیت‌ خود ابقاکرد.

احمد قوام‌ السلطنه‌ که‌ به‌ موجب‌ مصوبه‌ مجلس‌ می‌بایست‌ تحت‌ تعقیب‌ قرار گیرد و مجازات‌ شود علی‌ رغم‌ اینکه‌ دسترسی‌ به‌ وی‌ ممکن‌ بود، از مجازات‌ وی‌ استنکاف‌ شد(3) و عملاً‌ اقدامی‌ علیه‌ وی‌ صورت‌ نگرفت. همین‌ امر، زمینه‌ ساز جرأت‌ یافتن‌ دیگران‌ در فعالیت‌ علیه‌ مصدق‌ و اعتراض‌ دیگر رهبران‌ و سیاسیون‌ نهضت‌ گردید. و در کنار مجموعه‌ای‌ از ناهماهنگی‌های‌ مختلف‌ که‌ موجب‌ بروز اختلافات‌ و تشتت‌ تصمیمات‌ بود، بستری‌ مناسب‌ برای‌ دخالت‌ بیشتر بیگانگان‌ و پی‌گیری‌ سیاست‌ سقوط‌ دولت‌ ملی‌ فراهم‌ شد.

شبکه‌ «بدامن» و فعالیتهای‌ آن‌

یکی‌ از مسائل‌ اساسی‌ بعد از جنگ‌ جهانی‌ دوم، گسترش‌ کمونیسم‌ و افکار و گروه‌های‌ کمونیستی‌ در کشورهای‌ آسیائی‌ و آفریقایی‌ بود که‌ برای‌ جهان‌ سرمایه‌داری، بخصوص‌ آمریکا، به‌ موضوعی‌ بسیار در خور اهمیت‌ تبدیل‌ شده‌ بود. دو حزب‌ سیاسی‌ عمده‌ آمریکا – یعنی‌ جمهوری‌ خواه‌ و دمکرات‌ – هر کدام‌ برای‌ مبارزه‌ با گسترش‌ کمونیسم‌ سیاست‌های‌ خاص‌ خود را دنبال‌ می‌کردند. استراتژی‌ حزب‌ دمکرات، آن‌ بود که‌ احزاب‌ ملی‌گرا و ناسیونالیست، موانعی‌ جدی‌ در برابر رشد کمونیسم‌ در جهان‌ سوم‌ هستند. به‌ همین‌ خاطر سیاست‌ آنها تقویت‌ حکومت‌های‌ ملی‌گرا در این‌ کشورها بود. ولی‌ جمهوری‌ خواهان‌ بر این‌ اعتقاد بودند که‌ احزاب‌ ملی‌ گرا عمدتاً‌ سرپل‌های‌ مناسبی‌ برای‌ قدرت‌ گرفتن‌ کمونیست‌ها می‌باشند. بر همین‌ اساس، گرایش‌ این‌ حزب‌ در کشورهای‌ تحت‌ نفوذ آمریکا، بیشتر به‌ سوی‌ تشکیل‌ دیکتاتورهای‌ نظامی‌ و حکومت‌های‌ غیر ملی‌ و غیر دموکراتیک‌ بوده‌ است.

براساس‌ همین‌ تحلیل، در دوران‌ ریاست‌ جمهوری‌ هاری‌ ترومن‌ از حزب‌ دموکرات، دولت‌ آمریکا تا حدودی‌ در برابر سیاست‌های‌ انگلستان، از دولت‌ مصدق‌ حمایت‌ می‌کرد. و در قالب‌ «اصل‌ چهار» و کمک‌های‌ نظامی‌ همراه‌ آن، درصددنفوذ و جانشینی‌ انگلیس‌ در ایران‌ بود. از طرفی، دکتر مصدق‌ نیز برای‌ آنکه‌ بر ترس‌ آمریکائی‌ها از کمونیسم‌ بیفزاید، اجازة‌ فعالیت‌ علنی‌ به‌ حزب‌ توده‌ و سایر وابستگان‌ به‌ آنها را داده‌ بود تا دولت‌ آمریکا را در حمایت‌ از خود مصمم‌تر نماید.

این‌ سیاست‌ مصدق‌ که‌ در داخل‌ مورد اعتراض‌ نیروهای‌ مذهبی‌ و روحانیون‌ قرار گرفته‌ بود، سازمان‌ جاسوسی‌ انگلستان‌ را بر آن‌ داشت‌ که‌  شبکه‌ای‌ از فعالیت‌های‌ سیاسی‌ علیه‌ دولت‌ مصدق‌ را در قالب‌ فعالیت‌های‌ کمونیستی‌ سازماندهی‌ نماید. فعالیت‌هائی‌ که‌ از حوزة‌ اشراف‌ حزب‌ توده‌ و سازمان‌ جاسوسی‌ دولت‌ کمونیستی‌ شوری‌ خارج‌ بود و هر دو تصور می‌کردند که‌ فعالیت‌ این‌ گروه‌های‌  سیاسی‌ به‌ نفع‌ سیاست‌های‌ آنها صورت‌ می‌گیرد. در همین‌ راستا، سازمان‌ جاسوسی‌ انگلستان، با هدایت‌ شاپور جی‌ در داخل‌ و کریستوفر ودهاوس‌ درانگلستان، با کارگردانی اسدالله‌ علم‌ به‌ جذب‌ تعدادی‌ از کمونیست‌های‌ سابق‌ پرداخت‌ و با به‌ خدمت‌ گرفتن‌ آنها، فعالیت‌های‌ مختلفی‌ را در پوشش‌ حزب‌ توده‌ انجام‌ داد.

تصور حزب‌ توده‌ و روس‌ها، گسترش‌ نفوذ آنها در ایران‌ بود. اما تصور دکتر مصدق، استفاده‌ از آنان‌ در مسیر اهداف‌ خود بود این‌ گروه‌ انگلیسی‌ که‌ در بین‌ مردم‌ به‌ «توده‌ نفتی» مشهور بودند، با تبلیغات‌ علیه‌ مذهب‌ و روحانیت‌ و معتقدات‌ دینی، این‌ باور را در میان‌ مردم‌ ایجاد می‌کردند که‌ دولت‌ مصدق‌ دولتی‌ ضد مذهبی‌ و زمینه‌ ساز نفوذ کمونیست‌هاست. شبکه‌های‌ تحت‌ هدایت‌ «شاپور جی» و «اسدالله‌ علم» در اجرای‌ این‌ سیاست‌ نقشی‌ فعال‌ داشتند. اسدالله‌ علم، با جذب‌ چهره‌های‌ روشنفکر، مطبوعاتی‌ و سیاسی‌ یکی‌ از موثرترین‌ اجزای‌ این‌ عملیات‌ بوده‌ است.

مارک‌ گاز یوروسکی، در پژوهشی‌ درباره‌ کودتای‌ بیست‌ و هشت‌  مرداد 1332 می‌نویسد: «… اجرای‌ یک‌ سلسله‌ عملیات‌ بارفر بدامن‌ که‌ از سال‌ 1948 به‌ منظور مقابله‌ با نفوذ شوروی‌ و حزب‌ توده‌ آغاز شده‌ بود. بدامن، نام‌ یک‌ برنامه‌ تبلیغاتی‌ و سیاسی‌ گسترده‌ بود، که‌ از طریق‌ شبکه‌ای‌ به‌ سرپرستی‌ دو تن‌ ایرانی‌ با نامهای‌ رفر «نرن» و «سیلی» اداره‌ می‌شد و ظاهراً‌ سالانه‌ بودجه‌ای‌ معادل‌ یک‌ میلیون‌ دلار داشت.»(4)

فعالیت‌ شبکه‌ شاپور جی‌ و اسدالله‌ علم‌ بر دو محور متمرکز بود: عملیات‌ نفوذ سیاسی‌ و عملیات‌ جنگ‌ تبلیغاتی‌ و فرهنگی. عوامل‌ این‌ شبکه‌ توانسته‌ بودند که‌ در حزب‌ توده، جبهه‌ ملی، حزب‌ زحمتکشان، نیروی‌ سوم، حزب‌ ایران‌ و…. نفوذ کنند.

گازیوروسکی‌ در این‌ باره‌ می‌نویسد: «در این‌ ایام‌ «شبکه‌ بدامن» تا سطوح‌ عالی‌ تشکیلات‌ حزب‌ توده‌ رخنه‌ کرده‌ بود و از متن‌ تمام‌ دستورات‌ رهبری‌ حزب‌ به‌ کاردها اطلاع‌ داشت.»(5)

آشوب‌ بیست‌ و سوم‌ تیرماه‌ همراه‌ با ورود «اورل‌ هریمن»، نماینده‌ مخصوص‌ ترومن‌ (رئیس‌ جمهور آمریکا) یکی‌ از اقدامات‌ شبکه‌ بدامن‌ بوده‌ است.(6)

پیتر آوری، مورخ‌ انگلیسی، در این‌ خصوص‌ می‌نویسد: «اورل‌ هریمن‌ در 15 ژوئیه‌ 1951 [23 تیرماه‌ 1330] وارد تهران‌ شد. هنگام‌ ورود او به‌ تهران‌ تظاهرات‌ شدیدی‌ صورت‌ گرفت‌ که‌ در نوع‌ خود بی‌ سابقه‌ بود. در زد و خوردی‌ که‌ میان‌ اعضای‌ جبهه‌ ملی‌ در میدان‌ بهارستان‌ صورت‌ گرفت، بیست‌ نفر کشته‌ و نزدیک‌ به‌ سیصد نفر مجروح‌ شدند. مصدق‌ در 22 ژوئیه‌ (30 تیر 1330) متوجه‌ اشتباه‌ رفتار خود شد و رئیس‌ شهربانی‌ کل‌ کشور [سرلشکر بقایی] را به‌ جرم‌ شدت‌ عمل‌ نسبت‌ به‌ تظاهر کنندگان‌ برکنار کرد.»(7)

جیمز بیل، محقق‌ آمریکایی‌ که‌ اطلاعات‌ دست‌ اولی‌ نیز در این‌ باره‌ داشته‌ است، می‌نویسد: «این‌ تظاهرات‌ ظاهراً‌ از سوی‌ حزب‌ توده‌ ولی‌ در باطن‌ از سوی‌ عوامل‌ انگلیس‌ ترتیب‌ یافته‌ بود.»(8)

فعالیتهای‌ ضد مذهبی‌ شبکه‌ بدامن‌

در کنار بزرگ‌ نمایی‌ خطر کمونیسم‌ علیه‌ اهداف‌ آمریکا، نیروهای‌ مذهبی‌ نیز هدف‌ این‌ سیاست‌ قرار گرفته‌ و تحریک‌ و اغفال‌ شدند. آیت‌ الله‌ سیدمحمود طالقانی‌ به‌ عنوان‌ یکی‌ از فعالان‌ سیاسی‌ مذهبی‌ آن‌ زمان‌ می‌گوید: « عده‌ای‌ نویسنده‌ که‌ به‌ آنها محرر می‌گفتند، در منزل…. نشسته‌ بودند و با جوهر قرمز و با امضای‌ جعلی‌ حزب‌ توده‌ برای‌ تمام‌ علمای‌ سراسر ایران‌ با پست‌ نامه‌ ارسال‌ می‌کردند- ما بزودی‌ شما را با شال‌های‌ سرتان‌ بالای‌ تیرهای‌ چراغ‌ برق‌ خیابان‌ به‌ دار خواهیم‌ زد – امضأ حزب‌ توده.»(9)

در کنار این‌ تبلیغات‌ زهرآگین، سیاست‌های‌ دکتر مصدق‌ نیز در راستای‌ تمرکز بخشیدن‌ به‌ قدرت‌ خویش‌ و اعمال‌ محدودیت‌ در حوزه‌های‌ دخالت‌ آیت‌ الله‌ کاشانی‌ و نیروهای‌ مذهبی‌ و نفی‌ حضور آنان‌ سبب‌ شد که‌ وی‌ در میان‌ مجموعه‌ایی‌ از مشکلات‌ تنها بماند؛ به‌ عنوان‌ نمونه‌ وی‌ سیدمجتبی‌ نواب‌ صفوی، رهبر فدائیان‌ اسلام، را- که‌ می‌توانست‌ با نیروهای‌ فدائی‌ تحت‌ امرش‌ حمایت‌ سیاسی‌ و نظامی‌ مناسبی‌ برای‌ حکومت‌ او فراهم‌ آورد – در همان‌ ماه‌های‌ اولیه‌ حکومت‌ خویش‌ و به‌ جرم‌ ایراد یک‌ سخنرانی‌ در سال‌ 1327 در آمل‌ که‌ در پی‌ آن‌ مردم‌ به‌ چند مغازه‌ مشروب‌ فروشی‌ حمله‌ کرده‌ بودند،(10) به‌ زندان‌ انداخت.(11) و عملاً‌ در برابر نیروهایی‌ که‌ با فداکاری‌ آنان‌ به‌ مجلس‌ و ریاست دولت‌ رسیده‌ بود، ایستاد. علاوه‌ بر آن‌ مجموعه‌ فعالیتهای‌ ضد دینی‌ گروه‌های‌ سیاسی‌ با گرایش‌ انگلیسی‌ و روسی، فضای‌ روانی‌ این‌ افتراق‌ را تشدید کرده‌ بود. اما این‌ مسئله‌ از دید آیت‌ الله‌ کاشانی‌ مخفی‌ نمانده‌ بود.

وی‌ در پاسخ‌ به‌ اورل‌ هریمن، نماینده‌ آمریکا، درباره‌ فعالیت‌ توده‌ای‌ها در ایران‌ چنین‌ توضیح‌ می‌دهد: «انگلیسی‌ها در هر موقعی‌ که‌ نفعشان‌ ایجاب‌ می‌کند، برای‌ فشار آوردن‌ به‌ بعضی‌ مقامات‌ هیأت‌ حاکمه‌ ایران‌ و ترساندن‌ آنها حزب‌ توده‌ را مستقیم‌ یا غیرمستقیم‌ تقویت‌ می‌کنند. تا بعضی‌ از اعضای‌ هیأت‌ حاکمه‌ از ترس‌ حزب‌ توده‌ بیش‌ از پیش‌ خود را به‌ دامان‌ سیاست‌ استعماری‌ انگلستان‌ بیفکند. حزب‌ توده‌ در ایران‌ حزب‌ کوچکی‌ است… در اغلب‌ تظاهراتی‌ که‌ به‌ نام‌ حزب‌ توده‌ صورت‌ می‌گیرد، انگشت‌ عمال‌ شرکت‌ سابق‌ نفت‌ در کار است. مثلاً‌ مصطفی‌ فاتح‌ که‌ یکی‌ از رؤ‌سای‌ بزرگ‌ شرکت‌ سابق‌ نفت‌ بود در منحرف‌ ساختن‌ عده‌ای‌ از از توده‌ای‌ها شرکت‌ داشته‌ است.»(12)

تحولات‌ سیاسی‌ در آمریکا و انگلیس‌

در مناسبات‌ فیمابین‌ آمریکا و انگلستان‌ و پس‌ از روی‌ کار آمدن‌ جمهوریخواهان‌ در آمریکا، انگلیسی‌ها توانسته‌ بودند با ترفند بزرگ‌ نمایی‌ «خطر کمونیسم» نظر دولت‌ جدید جمهوری‌ خواه‌ به‌ رهبری‌ ژنرال‌ آیزنهاور را به‌ اعاده‌ دیکتاتوری‌ در ایران‌ جلب‌ نمایند، خاصه‌ آن‌ که‌ با روی‌ کار آمدن: «وینستون‌ چرچیل‌ – که‌ در زمان‌ وزارت‌ جنگ‌ خود سبب‌ کودتای‌ 1299 و صعود رضاخان‌ به‌ قدرت‌ شده‌ بود- همزمان‌ با نهضت‌ مبازره‌ با کمونیسم‌ در آمریکا (مک‌ کارتیسم) و مرگ‌ استالین‌ در شوروی، شرایط‌ بین‌ المللی‌ لازم‌ برای‌ کودتا علیه‌ دکتر مصدق‌ و نهضت‌ ملی‌ فراهم‌ آمد؛ چرا که‌ دولت‌ جدید آمریکا، دولت‌ مصدق‌ را زمینه‌ ساز صعود کمونیست‌ها به‌ قدرت‌ می‌دانست.»(13) به‌ همین‌ خاطر ژنرال‌ آیزنهاور و وزیر خارجه‌اش، جان‌ فاستر دالس، و رئیس‌ سازمان‌ سیا، آلن‌ دالس، به‌ برنامه‌ انگلستان‌ برای‌ اجرای‌ کودتا پاسخ‌ مساعد دادند و مقدمات‌ اجرای‌ آن‌ را در ایران‌ فراهم‌ آوردند.

زمینه‌های‌ اقتصادی‌ کودتا

آمریکا و انگلیس‌ با هدف‌ تصاحب‌ منابع‌ عظیم‌ نفتی‌ ایران، سیاست‌های‌ یکسانی‌ را علیه‌ نهضت‌ ملی‌ در پیش‌ گرفته‌ بودند و اتحاد جماهیر شوروی‌ نیز علی‌ رغم‌ شعارهای‌ دفاع‌ از منافع‌ زحمتکشان، به‌ منابع‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ ایران‌ چشم‌ دوخته‌ بود. روس‌ها از تحویل‌ یازده‌ تن‌ طلائی‌ که‌ به‌ ایران‌ مقروض‌ بودند و هزینه‌ آن‌ گرسنگی‌ مردم‌ ایران‌ در جریان‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ به‌ جهت‌ صدور گندم‌ به‌ آن‌ کشور بود – علی‌ رغم‌ نیاز مبرم‌ ملت‌ و دولت‌ ایران‌ – استنکاف‌ ورزیدند. عدم‌ توان‌ دولت‌ دکتر مصدق‌ در جذب‌ مشتری‌ برای‌ خرید نفت، (14) علی‌ رغم‌ مخالفت‌های‌ انگلستان، خریداران‌ مستقلی‌ در جهان‌ وجود داشتند.(15) سبب‌ کاهش‌ شدید توان‌ اقتصادی‌ کشور گردید و سیاست‌های‌ مثبتی‌ که‌ در جهت‌ صادرات‌ غیر نفتی‌ در پیش‌ گرفته‌ شده‌ بود، کفایت‌ هزینه‌های‌ کشور را نمی‌کرد.

اختلافات‌ دکتر مصدق‌ و آیت‌ الله‌ کاشانی‌ در مسائلی‌ مانند تمدید لایحه‌ اختیارات‌ دکتر مصدق، اجرای‌ پاره‌ای‌ از احکام‌ شرعی‌ در خصوص‌ منع‌ فروش‌ مشروبات‌ الکلی‌ و همچنین‌ نوع‌ عزل‌ و نصب‌ها و چگونگی‌ تنظیم‌ قرارداد جدید نفت، سبب‌ بروز شکاف‌ عمیقی‌ میان‌ رهبران‌ نهضت‌ و نمایندگان‌ طرفدار آنها شد و سیل‌ اتهامات‌ و تبلیغات‌ سیاسی‌ علیه‌ یکدیگر آغاز و پی‌ گرفته‌ شد.(16) با وجود جلسات‌ متعدد آشتی‌ کنان‌ که‌ بین‌ آنها برگزار شد، در نهایت‌ به‌ دلیل‌ عدم‌ درایت‌ انقلابی‌ و گذشت‌ متقابل، راه‌ اختلاف‌ مجدداً، در پیش‌ گرفته‌ می‌شد.

دیپلماسی‌ کودتائی‌ آمریکا

در کنار این‌ اختلافات‌ داخلی، سیاست‌های‌ آمریکا و انگلیس‌ در مسیر کودتا علیه‌ دولت‌ دکتر مصدق‌ و نهضت‌ ملی‌ به‌ طور جدی‌ پی‌ گرفته‌ شد و دکتر مصدق‌ در ملاقات‌ با لوی‌ هندرسن، سفیر آمریکا، نسبت‌ به‌ حمایت‌ این‌ کشور از انگلیس‌ و عمل‌ نکردن‌ به‌ وعده‌هایش، وی‌ را سرزنش‌ کرد. در سوم‌ خرداد سال‌ 1332 جان‌ فاستر دالس، وزیر خارجه‌ آمریکا، خبر از وقوع‌ تحولاتی‌ مهم‌ در خاورمیانه‌ داد. در اواخر خرداد 1332 ژنرال‌ آیز نهاور در قبال‌ درخواست‌ کمک‌ دولت‌ ایران‌ اعلام‌ کرد: «چون‌ دولت‌ ایران‌ توانایی‌ فروش‌ نفت‌ خود را دارد، دولت‌ آمریکا هیچ‌ گونه‌ کمک‌ مالی‌ به‌ ایران‌ نخواهد کرد. افزون‌ بر این‌ تا رضایت‌ دولت‌ انگلیس‌ جلب‌ نشود، آمریکا از خرید نفت‌ ایران‌ خودداری‌ خواهد کرد. با وجود این، ما نسبت‌ به‌ سختی‌ و موقعیت‌ دشوار ایران‌ آگاهیم‌ و امیدواریم‌ تا وضع‌ ایران‌ بدتر نشده‌ دولت‌ ایران‌ نظرات‌ دولت‌ انگلیس‌ را بپذیرد.»(17)

اما با وجود این، دکتر مصدق‌ در نامه‌ای‌ به‌ آیزنهاور از مواضع‌ آمریکا در قبال‌ ایران‌ ابراز نارضایتی‌ کرد و خواهان‌ افزایش‌ کمکهای‌ اقتصادی‌ آن‌ کشور به‌ ایران‌ شد. آیزنهاور نیز به‌ دکتر مصدق‌ پاسخ‌ رد داد و از او خواست‌ تا فرصت‌ باقی‌ است‌ اقداماتی‌ برای‌ جلوگیری‌ از بدتر شدن‌ اوضاع‌ به‌ عمل‌ آورد.

در بیست‌ و هفتم‌ تیر ماه‌ سال‌ 1332 پنجاه‌ و سه‌ نفر از کارکنان‌ اداره‌ اصل‌ چهار و سفارت‌ آمریکا، تهران‌ را ترک‌ کردند و در کنار آن، مقادیر معتنابهی‌ سلاح‌ برای‌ کودتا مخفیانه‌ و تحت‌ عنوان‌ کمک‌های‌ انسان‌ دوستانه‌ اصل‌ چهار وارد کشور شد. (18)

عوامل‌ داخلی‌

فضای‌ سیاسی‌ و اختلافات‌ گسترده‌ میان‌ رهبران‌ نهضت‌ باعث‌ شد که‌ سرلشکر فضل‌ الله‌ زاهدی‌ – که‌ سابقة‌ طولانی‌ در خونریزی‌ (19) و بی‌رحمی‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ و شورش‌های‌ داخلی‌ داشت. (20) و در دولت‌ دکتر مصدق‌ نیز مدتی‌ عهده‌ دار سمت‌ وزارت‌ کشور بود، پس‌ از برکناری، به‌ یک‌ نظامی‌ مدعی‌ نخست‌ وزیری‌ و محور مخالفان‌ دکتر مصدق‌ تبدیل‌ شود. در ششم‌ اسفند سال‌ 1331 به‌ دستور وی‌ بازداشت‌ گردید پس‌ از مدتی‌ به‌ دلیل‌ اهمال‌ مسئولان‌ دولت‌ آزاد شد. از طرف‌ دیگر آمریکاییها و انگلیسیها با هماهنگی‌ اعضای‌ خانواده‌ سلطنت‌ از جمله‌ اشرف‌ پهلوی‌  به‌ جلب‌ همکاری‌ عوامل‌ خود پرداختند. اشرف‌ پهلوی، در این‌ مورد می‌نویسد: «در تابستان‌ 1332 یک‌ نفر ایرانی…. به‌ من‌ تلفن‌ کرد که‌ آمریکا و انگلیس‌ درباره‌ وضع‌ کنونی‌ ایران‌ بسیار نگرانند لذا می‌خواهم‌ با دو مرد یکی‌ آمریکائی‌ و دیگری‌ انگلیسی‌ ملاقاتی‌ داشته‌ باشید. … مرد آمریکائی(21) به‌ من‌ گفت‌ که‌ نماینده‌ جان‌ فاستر دالس‌ و آن‌ مرد انگلیسی‌ هم‌ نماینده‌ وینستون‌ چرچیل‌ است‌ که‌ حزب‌ محافظه‌ کارش‌ اخیراً‌ به‌ قدرت‌ رسیده‌ است. مرد انگلیسی(22)…. گفت‌ زمان‌ عمل‌ فرا رسیده‌ است‌ ولی‌ ما باید از شما تقاضای‌ کمک‌ کنیم. و چون‌ از شما تقاضا می‌کنیم‌ که‌ عملاً‌ زندگی‌ خود را به‌ خطر بیندازید چک‌ سفیدی‌ را در اختیارتان‌ قرار می‌دهیم‌ تا هر مبلغی‌ که‌ مایل‌ باشید روی‌ آن‌ بنویسید. … وقتی‌ که‌ به‌ تهران‌ رسیدم‌ هنوز نیم‌ ساعت‌ نگذشته‌ بود که‌ فرماندار نظامی‌ تهران‌ دستور مصدق‌ برای‌ خروج‌ را ابلاغ‌ کرد و لی‌ من‌ نپذیرفتم‌ و مصدق‌ 24 ساعت‌ فرصت‌ داد. و من‌ در این‌ مدت‌ پاکت‌ ارسالی‌ آن‌ مرد آمریکائی‌ را از طریق‌ همسر شاه‌ به‌ وی‌ دادم.»(23)

مضمون‌ پاکت‌ ارسالی، دستور آمریکائی‌ها مبنی‌ بر همکاری‌ با کودتاچیان‌ بود که‌ از طریق‌ اشرف‌ به‌ شاه‌ ابلاغ‌ شد.

در همان‌ روز ژنرال‌ نورمن‌ شوارتسکف، مستشار سابق‌ ژاندارمری، با وجوه‌ اعطائی‌ سازمان‌ سیا به‌ مبلغ‌ پنج‌ میلیون‌ دلار، به‌ منظور سازماندهی‌ کودتا وارد تهران‌ شد و پس‌ از ملاقات‌ با جمعی‌ از افسران‌ و سرلشکر زاهدی‌ از کشور خارج‌ شد.(24) او در این‌ سفر، پنج‌ میلیون‌ دلار به‌ زاهدی‌ بابت‌ هزینه‌های‌ کودتا پرداخت. در ششم‌ مرداد ماه‌ جان‌ فاستر دالس، وزیر خارجه‌ آمریکا، گفت: «فعالیت‌ روز افزون‌ حزب‌ غیرقانونی‌ کمونیست‌ توده‌ در ایران‌ واغماض‌ و چشم‌ پوشی‌ دولت‌ ایران‌ از این‌ گونه‌ فعالیت‌ها، نگرانی‌ بزرگی‌ برای‌ دولت‌ آمریکا ایجاد کرده‌ است.»(25) در پی‌ آن‌ کرمیت‌ روزولت‌ مسئول‌ امور خاورمیانه‌ سازمان‌ سیا، با نام‌ جعلی‌ جیمز اف‌ لاکریج‌ از طریق‌ مرز عراق‌ در استان‌ کرمانشاه‌ وارد ایران‌ شد.(26) با ورود روزولت، تحرک‌ بیشتری‌ به‌ فعالیت‌ کودتا داده‌ شد. رزولت‌ علاوه‌ بر پول، حجم‌ قابل‌ توجهی‌ مقاله، کاریکاتور، و امکانات‌ لازم‌ برای‌ فضاسازی‌ نیز به‌ همراه‌ خود آورده‌ بود.

در یازدهم‌ مرداد سال‌ 1332 کرمیت‌ روزولت، رهبر کودتا، با شاه‌ ملاقات‌ کرد و طرح‌ کودتا و برکناری‌ مصدق‌ و نخست‌ وزیری‌ زاهدی‌ را با وی‌ مطرح‌ و رضایت‌ نهائی‌ وی‌ را در عزل‌ مصدق‌ و انتصاب‌ زاهدی‌ جلب‌ نمود.

سه‌ روز بعد در چهاردهم‌ مرداد سال‌ 1332 ژنرال‌ آیزنهاور، رئیس‌ جمهور آمریکا، در یک‌ سخنرانی‌ تصریح‌ کرد که: «آمریکا مصمم‌ است‌ راه‌ پیشروی‌ کمونیسم‌ در ایران‌ و دیگر کشورهای‌ آسیائی‌ را مسدود کند. پیروزی‌ نخست‌ وزیر بر اقلیت‌ ناراضی‌ مجلس‌ و انحلال‌ آن‌ ثمرة‌ همکاری‌ مصدق‌ و حزب‌ توده‌ بوده‌ است.»

طرح‌ کودتای‌ 25 مرداد 1332

عملیات‌ کودتا در بیست‌ و پنجم‌ و بیست‌ و هشتم‌ مرداد سال‌ 1332 با همکاری‌ مشترک‌ انگلیس‌ و آمریکا عملی‌ شد. ولی‌ برنامه‌ ریزی‌ و طراحی‌ و اجرای‌ نقش‌ اصلی‌ آن‌ با انگلیسی‌ها و عوامل‌ آنهابود. سرلشکر فضل‌ الله‌ زاهدی‌ چهره‌ای‌ شناخته‌ شده‌ای‌ بود که‌ فقط‌ نقش‌ فرماندهی‌ را بازی‌ می‌کرد. سرهنگ‌ حسن‌ اخوی‌ که‌ طراح‌ عملیات‌ اجرائی‌ کودتا بود، به‌ همراه‌ برادران‌ سیف‌ الله، اسدالله‌ و قدرت‌ الله‌ رشیدیان، مهدی‌ میراشرافی‌ و اعضای‌ شبکه‌ بدامن‌ که‌ زیرنظر شاپور جی‌ و اسدالله‌ علم‌ رهبری‌ می‌شدند، همگی‌ عوامل‌ دولت‌ انگلستان‌ بودند. کرمیت‌ روزولت‌ نیز نقش‌ نظارت‌ بر حسن‌ اجرای‌ کودتا را به‌ عهده‌ داشت.

مراحل‌ اجرای‌ طرح‌ کودتای‌  بیست‌ و پنجم‌ مرداد به‌ شرح‌ ذیل‌ بود:

-1 روز بیست‌ و چهارم‌ مرداد شاه، دو حکم‌ جداگانه‌ یکی‌ مبنی‌ بر عزل‌ دکتر مصدق‌ از نخست‌ وزیری‌ و دیگری‌ مبنی‌ بر انتصاب‌ زاهدی‌ به‌ نخست‌ وزیری‌ را امضا می‌کند.

-2 سرهنگ‌ نصیری، فرمانده‌ گارد، فرمان‌ انتصاب‌ زاهدی‌ را به‌ وی‌ می‌دهد.

-3 رأس‌ ساعت‌ ده‌ شب، نصیری‌ فرمان‌ عزل‌ مصدق‌ را به‌ او تحویل‌ می‌دهد.

در این‌ صورت‌ اگر دکتر مصدق‌ پذیرفت، کودتا منتفی‌ است‌ و اگر نپذیرفت‌ طرح‌ کودتا اجرا می‌شود. که‌ با محاصرة‌ خانه‌ مصدق‌ و تصرف‌ رادیو، سقوط‌ مصدق‌ اعلام‌ می‌شود. این‌ عملیات‌ قرار بود توسط‌ سه‌ واحد ارتش‌ به‌ اجرا گذاشته‌ شود.

در هجدهم‌ مرداد، شاه‌ در ملاقات‌ شبانه‌ با کرمیت‌ روزولت‌ پس‌ از بررسی‌ عملیات‌ کودتا فرمان‌ها را امضأ کرد و خود به‌ نوشهر پرواز کرده‌ و منتظر نتایج‌ ماند(27) تا در صورت‌ شکست‌ کودتا از کشور خارج‌ شود.

«شکست‌ کودتای‌ 25 مرداد»

در شب‌ بیست‌ و پنجم‌ مرداد، وزیر دفاع‌ دکتر مصدق، تقی‌ ریاحی، از طریق‌ چند نفر ازعوامل‌ نفوذی‌ متوجه‌ کودتا گردید. سرهنگ‌ نصیری، فرمانده‌ گارد، به‌ هنگام‌ ابلاغ‌ حکم‌ عزل‌ در نیمه‌ شب‌ دستگیر شد و فرمانده‌هان‌ نیروهای‌ سه‌ گانه‌ و وزیر دفاع‌ فوراً‌ درصدد مقابله‌ با کودتا بر می‌آمدند و واحدهای‌ کودتا کننده‌ را خلع‌ سلاح‌ کردند.

اما بعضی‌ از واحدهای‌ کودتا موفق‌ شدند که‌ چند نفر از اعضای‌ دولت‌ مصدق‌ را دستگیر و زندانی‌ کنند که‌ پس‌ از محاصره‌ و خلع‌ سلاح‌ آنها، فرماندهان‌ آنها دستگیر شدند. لکن‌ در نهایت‌ کودتاچیان‌ آزاد شدند. محمدرضا پهلوی‌ پس‌ از شنیدن‌ خبر شکست‌ کودتا، از نوشهر به‌ بغداد و از آنجا به‌ رم‌ (ایتالیا) فرار کرد.

با ورود برنامه‌ ریزی‌ شده‌ لوی‌ هندرسن، سفیر آمریکا، از پاکستان‌ به‌ تهران، در 25 مرداد وی‌ به‌ ملاقات‌ دکتر مصدق‌ رفت‌ و به‌ دکتر مصدق‌ اطلاع‌ داد که: «دولت‌ آمریکا دیگر نمی‌تواند حکومت‌ وی‌ را به‌ رسمیت‌ بشناسد و با او همچون‌ نخست‌ وزیری‌ قانونی‌ رفتار نماید.»

هندرسن‌ به‌ دکتر مصدق‌ تکلیف‌ کرد که‌ باید از پست‌ خود کناره‌گیری‌ نماید. ولی‌ دکتر مصدق‌ او را با عتاب‌ از خانه‌ خود بیرون‌ کرد.(28) و هندرسن‌ نیز پس‌ از مشاجره‌ با مصدق‌ با رابطان‌ خود تماس‌ گرفته‌ و به‌ آنها اعلام‌ نمود که: «دولت‌ آمریکا فقط‌ دولت‌ زاهدی‌ را دولت‌ رسمی‌ و قانونی‌ ایران‌ می‌داند.»(29) با فرار شاه، در سراسر کشور تظاهرات‌ عمومی‌ برپا شده‌ و مجسمه‌های‌ شاه‌ و پدرش‌ به‌ پائین‌ کشیده‌ شد. عکس‌های‌ وی‌ از ادارات‌ جمع‌ آوری‌ گشت. در تجمع‌ بزرگی‌ در میدان‌ بهارستان، دکتر حسین‌ فاطمی، وزیر خارجه، اعلام‌ کرد که: «نظام‌ سلطنتی‌ باید برچیده‌ شود و حکومت‌ جمهوری‌ اعلام‌ شود و شاه‌ ایران‌ روی‌ ملک‌ فاورق‌ مصر را سفید کرده‌ است.» اما سایر اعضای‌ کابینه، بعد از سخنان‌ فاطمی‌ تاکید کردند که: «علیحضرت‌ باید برگردد» در چنین‌ شرایطی‌ که‌ کشور شدیداً‌ به‌ مجلس‌ نیاز دارد. دکتر مصدق‌ پیروزی‌ در رفراندوم‌ وانحلال‌ مجلس‌ را اعلام‌ کرد.

در همین‌ روزها تظاهرات‌ گسترده‌ای‌ به‌ حمایت‌ از دولت‌ مصدق‌ بر پا شد. اما دکتر مصدق‌ دستور منع‌ تظاهرات‌ در حمایت‌ از دولتش‌ را صادر کرد و تکلیف‌ کرد که‌ مردم‌ به‌ خانه‌های‌ خود برگردند. در حالی‌ که‌ کودتاچیان‌ درصدد اجرای‌ برنامه‌ دیگری‌ برای‌ پیروزی‌ بودند.

هشدار آیت‌ الله‌ کاشانی‌ به‌ مصدق‌

در روز بیست‌ و هفتم‌ مرداد، آیت‌ الله‌ کاشانی‌ طی‌ نامه‌ای‌ به‌ دکتر مصدق‌ او را از شرایط‌ جدیدی‌ که‌ کودتاچیان‌ تدارک‌ دیده‌ بودند، مطلع‌ ساخت‌ و از او خواست‌ که‌ با همکاری‌ با او تصمیمات‌ لازم‌ برای‌ جلوگیری‌ از کودتا را تدارک‌ ببیند.

هر چند دوستان‌ دکتر مصدق‌ بسیار کوشیدند که‌ در صحت‌ نامه‌ تردید ایجاد کنند تا به‌ نحوی‌ بار مسئولیت‌ اهمال‌ در مقابله‌ با کودتا و رها کردن‌ نهضت‌ دراوج‌ خطر را از دوش‌ دکتر مصدق‌ و همکارانش‌ بکاهند. توجه‌ به‌ این‌ واقعیت‌ تاریخی‌ که‌ با همکاری‌ آیت‌ الله‌ کاشانی‌ و دکتر مصدق‌ امکان‌ جلوگیری‌ از کودتا و سلطه‌ بیست‌ و پنج‌  ساله‌ آمریکا وجود داشته‌ است، امری‌ در خور توجه‌ است‌ که‌ برای‌ ملت‌ ایران‌ در شرایطی‌ این‌گونه‌ می‌تواند راهگشا باشد اما دکتر مصدق‌ در اوج‌ مشکلات‌ و مخاطرات‌ دست‌ حمایت‌ دوستان‌ و همکاران‌ خود را نفشرد معذلک‌ اصرار و ابرام‌ دوستان‌ دکتر مصدق‌ در مقصر جلوه‌ دادن‌ دیگران‌ از جمله‌ آیت‌الله‌ کاشانی‌ و یا حزب‌ توده‌ و سازمان‌ نظامی، هیچ‌ از بار مسئولیت‌ اهمال‌ در برابر کودتا نمی‌کاهد. و هر دولتی‌ مکلف‌ است‌ از امانت‌ مردمی‌ خویش‌ به‌ طور جد‌ی‌ مراقبت‌ و دفاع‌ نماید. صرف‌نظر از دستخط‌ و امضا، متن‌ و فضای‌ حاکم‌ بر آن‌ و ادبیات‌ نوشتاری‌ آیت‌ الله‌ کاشانی، پاسخ‌ رسمی‌ دکتر مصدق‌ و امضای‌ وی‌ در پای‌ نامه‌ نیز هیچ‌ تردیدی‌ در صحت‌ صدور آن‌ باقی‌ نمی‌گذارد. متن‌ نامه‌ بدین‌ شرح‌ است:

«حضرت‌ نخست‌ وزیر معظم‌ جناب‌ آقای‌ دکتر مصدق‌ دام‌ اقباله‌

«گرچه‌ امکانی‌ برای‌ عرایضم‌ باقی‌ نمانده‌ است‌ ولی‌ صلاح‌ دین‌ و ملت‌ برای‌ این‌ خادم‌ اسلام‌ بالاتر از احساسات‌ شخصی‌ است…. خودتان‌ بهتر از هر کسی‌ می‌دانید که‌ تمام‌ هم‌ و غمم‌ در نگهداری‌ دولت‌ جنابعالی‌ است‌ که‌ خودتان‌ به‌ بقای‌ آن‌ مایل‌ نیستید از تجربیات‌ روی‌ کار آمدن‌ قوام‌ و لجبازی‌های‌ اخیر بر من‌ مسلم‌ است‌ که‌ می‌خواهید مانند سی‌ام‌ تیر کذائی‌ یکبار دیگر ملت‌ را تنها گذاشته‌ و قهرمانانه‌ بروید. حرف‌ اینجانب‌ را درخصوص‌ اصرارم‌ در عدم‌ اجرای‌ رفراندم‌ نشنیدید مرا لکه‌ حیض‌ کردید خانه‌ام‌ را سنگ‌ باران‌ و یاران‌ و فرزندانم‌ را زندانی‌ فرمودید و مجلس‌ را که‌ ترس‌ داشتید شما را ببرد بستید حالا نه‌ مجلسی‌ هست‌ و نه‌ تکیه‌ گاهی‌ برای‌ این‌ ملت‌ گذاشته‌اید. زاهدی‌ را که‌ من‌ با زحمت‌ در مجلس‌ تحت‌ نظر و قابل‌ کنترل‌ نگه‌ داشته‌ بودم‌ با لطایف‌ الحیل‌ خارج‌ کردید و حالا همانطور که‌ واضح‌ بود درصدد به‌ اصطلاح‌ کودتا است.

اگر نقشه‌ شما نیست‌ که‌ مانند سی‌ ام‌ تیرماه‌ عقب‌ نشینی‌ کنید و به‌ ظاهر قهرمان‌ بمانید… همان‌ طور که‌ گفتم‌ آمریکا ما را در گرفتن‌ نفت‌ از انگلیسی‌ها کمک‌ کرد حالا به‌ صورت‌ ملی‌ و دنیاپسندی‌ می‌خواهد به‌ دست‌ جنابعالی‌ این‌ ثروت‌ ما را به‌ چنگ‌ آورد و اگر واقعاً‌ با دیپلماسی‌ نمی‌خواهید کنار بروید این‌ نامه‌ من‌ سندی‌ است‌ در تاریخ‌ ملت‌ ایران‌ که‌ من‌ شما را با وجود همه‌ بدی‌های‌ خصوصی‌تان‌ نسبت‌ به‌ خودم‌ از وقوع‌ حتمی‌ یک‌ کودتا توسط‌ زاهدی‌ که‌ مطابق‌ با نقشه‌های‌ خود شماست‌ آگاه‌ کردم‌ که‌ فردا جای‌ هیچ‌ گونه‌ عذری‌ نباشد اگر براستی‌ در این‌ فکر اشتباه‌ می‌کند با اظهار تمایل‌ شما…. سید مصطفی‌ و ناصر خان‌ قشقایی‌ را برای‌ مذاکره، خدمت‌ می‌فرستم. سیدابوالقاسم‌ کاشانی»

دکتر مصدق‌ در پاسخ‌ نامه‌ آیت‌ الله‌ کاشانی‌ نوشت:

«27 مرداد ماه‌ مرقومة‌ حضرت‌ آقا توسط‌ آقای‌ حسن‌ سالمی‌ زیارت‌ شد اینجانب‌ مستظهر به‌ پشتیبانی‌ ملت‌ ایران‌ هستم. والسلام. دکتر محمد مصدق.»(30)

با این‌ پاسخ‌ دکتر مصدق، آیت‌الله‌ کاشانی‌ را از دخالت‌ در حوادث‌ آینده‌ منع‌ کرد و حتی‌ اعلام‌ حمایت‌ وی‌ را نیز لازم‌ نشمرد.

کودتای‌ 28 مرداد و سقوط‌ دکتر مصدق‌

با شکست‌ طرح‌ اولیه‌ کودتا و استفاده‌ از ارتش، که‌ بیشتر با برنامه‌ آمریکائی‌ها همخوانی‌ داشته‌ است، مرحله‌ دوم‌ کودتا در بیست‌ و هشتم‌ مرداد ماه‌ توسط‌ شاپور جی‌ و عوامل‌ انگلیسی‌ و حمایت‌ آمریکائی‌ها به‌ اجرا گذاشته‌ شد.

براساس‌ برنامه‌ریزی‌های‌ سرهنگ‌ حسن‌ اخوی، طراح‌ اجرائی‌ کودتا، باید از مردم‌ و جمعی‌ از اراذل‌ و اوباش‌ علیه‌ مصدق‌ و دولت‌ او استفاده‌ گردد. خاصه‌ آن‌ که‌ دولت‌ مصدق‌ دستور داده‌ بود که‌  هوادارانش‌ خیابان‌ها را ترک‌ نمایند و این، بهترین‌ فرصت‌ را برای‌ کودتا فراهم‌ کرده‌ بود.

طرح‌ کودتای‌ 28 مرداد

مراحل‌ طراحی‌ عملیات‌ اجرائی‌ کودتای‌ بیست‌ و هشتم‌ مرداد به‌ شرح‌ زیر بود:

-1 از نقاط‌ مختلف‌ شهر جمعیت‌ هائی‌ تشکیل‌ شود و تعداد تقریبی‌ هر جمعیت‌ و رهبر هر گروه‌ معلوم‌ گردد.

-2 هر یک‌ از جمعیت‌ها در مسیرهای‌ تعیین‌ شده‌ به‌ مرکز شهر حرکت‌ نمایند و همزمان‌ به‌ مقصد محل‌ خیابان‌ شاه‌ – نادری‌ برسند.

-3 باشگاه‌های‌ ورزشی‌ مانند باشگاه‌ تاج‌ نیز به‌ حرکت‌ درآیند.

-4 شعار کلیه‌ افراد سلطنت‌ محمدرضا باشد.

-5 افراد گارد جاویدان‌ به‌ جمعیت‌ بپیوندند.

-6 خانه‌ دکتر مصدق‌ را محاصره‌ و وی‌ را دستگیر نمایند.

-7 دستگیری‌ دکتر مصدق‌ از رادیو اعلام‌ و زاهدی‌ با تانک‌ به‌ نخست‌ وزیری‌ برود و از شاه‌ دعوت‌ به‌ بازگشت‌ کند.

در روز بیست‌ و هشتم‌ مرداد، طرح‌ فوق‌ به‌ طورکامل‌ اجرا شد و واحدهای‌ نظامی‌ طرفدار دکتر مصدق‌ دخالتی‌ در خنثی‌ سازی‌ کودتا نکردند.

در روز بیست‌ و هشتم‌ مرداد دولت‌ مصدق‌ هیچ‌ اقدام‌ عملی‌ علیه‌ کودتاچیان‌ نکرد و از مردم‌ نیز برای‌ مقابله‌ با کودتا دعوت‌ ننمود رئیس‌ شهربانی‌ را که‌ مشکوک‌ به‌ همکاری‌ با کودتاچیان‌ بود، برکنار و خواهرزاده‌ خویش، سرتیپ‌ دفتری، را که‌ از همکاران‌ جدی‌ کودتاچیان‌ بود، به‌ ریاست‌ شهربانی‌ منصوب‌ کرد. گزارش‌ دکتر غلامحسین‌ صدیقی‌ وزیر کشور دولت‌ دکتر مصدق‌ از خواندنی‌ترین‌ گزارش‌های‌ کودتا است.

گزارش‌ وزیر کشور از واقعه‌ کودتا

دکتر غلامحسین‌ صدیقی، وزیر کشور دکتر مصدق‌ و ازدوستان‌ نزدیک‌ وی، حوادث‌ و حال‌ و هوای‌ کابینة‌ دکتر مصدق‌ و چگونگی‌ عکس‌العمل‌ آنها در برابر کودتا را چنین‌ توصیف‌ می‌کند:

«صبح‌ زود روز 28 مرداد دکتر مصدق‌ مرا خواست‌ تا راجع‌ به‌ رفراندم‌ شورای‌ سلطنت‌ تصمیم‌گیری‌ نمائیم‌ و پس‌ از آن، موضوع‌ را با تیمسار ریاحی‌ رئیس‌ ستاد ارتش‌ در میان‌ گذاشته‌ تا با بی‌ سیم‌ ارتش‌ به‌ فرمانداران‌ و استانداران‌ ابلاغ‌ شود…. ناگهان‌ رئیس‌ اداره‌ آمار وارد اطاق‌ شد گفتند- دسته‌ای‌ از مردم‌ شعار «زنده‌ باد شاه» می‌گویند و شعارهائی‌ بر ضد دولت‌ می‌دهند عده‌ای‌ پاسبان‌ نیز با آنها هماهنگی‌ می‌کردند. در میدان‌ سپه‌ نیز وضع‌ چنین‌ بود. بعد به‌ سرتیپ‌ «مدبر» رئیس‌ شهربانی‌ تلفن‌ کردم‌ و راجع‌ به‌ حضور پاسبان‌ها پرسیدم‌ – متوجه‌ شدم‌ که‌ تجاهل‌ می‌کند. در همین‌ موقع‌ تیمسار ریاحی‌ تلفن‌ کردند که‌ نخست‌ وزیر دستور دادند حکم‌ ریاست‌ شهربانی‌ به‌ نام‌ سرتیپ‌ شاهنده‌ صادر کنید.. من‌ حکم‌ را امضا کردم. تظاهرات‌ در شهر و مناطق‌ مختلف‌ ادامه‌ داشت. ساعت‌ یازده‌ نخست‌ وزیر تلفن‌ کردند که‌ حکم‌ را به‌ نام‌ سرتیپ‌ محمد دفتری‌ که‌ فرمانداری‌ نظامی‌ بر عهده‌ اوست‌ صادر کنید تا حکم‌ را صادر کنم‌ سرتیپ‌ دفتری‌ درشهربانی‌ حضور یافت… تظاهرات‌ به‌ جلوی‌ وزارت‌ کشور کشیده‌ شد… ساعت‌ پانزده‌ وارد منزل‌ نخست‌ وزیر شدم‌ دیدم‌ جمعی‌ همه‌ در حال‌ انتظار و تفکر نشسته‌اند دکتر مصدق‌ پرسید: اوضاع‌ چگونه‌ است؟ گفتم: اوضاع‌ خوب‌ نیست… پس‌ از چند دقیقه‌ رئیس‌ شهربانی‌ و فرماندار نظامی‌ سرتیپ‌ دفتری‌ به‌ نخست‌ وزیر تلفن‌ کرد که‌ «اعلامیه‌ حمایت‌ از شاه‌ صادر نماید» در اطاق‌ دیگر آقایان‌ کاظم‌ حسیبی، سید علی‌ شایگان، احمد رضوی‌ و حسین‌ فاطمی‌ نشسته‌ و یا دراز کشیده‌ بودند.

بعد اعلام‌ کردند مخالفین‌ رادیو را اشغال‌ کردند و مهدی‌ میراشرافی‌ و پیراسته‌ سخنرانی‌ می‌کردند بعد… حال‌ آقای‌ نخست‌ وزیر بهم‌ خورده‌ و به‌ شدت‌ گریه‌ می‌کردند. با تشدید تیراندازی، مهندس‌ رضوی‌ ملحفه‌ای‌ را به‌ علامت‌ تسلیم‌ بیرون‌ برد و بر بام‌ نصب‌ کردند.»(31)

بدین‌ ترتیب‌ کودتا به‌ پیروزی‌ رسید و سرلشگر زاهدی‌ به‌ نخست‌وزیری‌ رفت‌ محمدرضا پهلوی‌ به‌ کشور بازگشت‌ و به‌ تعبیر امام‌ خمینی‌ «محمدرضا رفت‌ و رضاشاه‌ برگشت» و این‌ در حالی‌ بود که‌ دِین‌ بزرگی‌ از آمریکا و انگلیس‌ بر گردن‌ داشت. به‌ همین‌ دلیل‌ محمدرضا پهلوی‌ در کتاب‌ «مأموریت‌ برای‌ وطنم» می‌نویسد:

«گاهی‌ این‌ سؤ‌ال‌ طرح‌ می‌شود که‌ آیا دولت‌های‌ آمریکا و انگلیس‌ در قیام‌ تاریخی‌ که‌ در 28 مرداد رخ‌ داد، در برانداختن‌ مصدق‌ کمک‌ مالی‌ کرده‌اند یا خیر؟ هر چند من‌ در حین‌ انقلاب‌ در خارج‌ از ایران‌ بودم‌ ولی‌ از جزئیات‌ امور اطلاع‌ داشتم‌ ولی‌ انکار نمی‌کنم‌ که‌ شاید به‌ منظور پیشرفت‌ هدف‌ این‌ انقلاب‌ ملی، وجوهی‌ هم‌ از طرف‌ هموطنان‌ من‌ خرج‌ شده‌ باشد.»(32)

بعد از تسلیم‌ دکتر مصدق، کرمیت‌ روزولت‌ با شاه‌ ملاقات‌ کرد و شاه‌ ضمن‌ تشکر از او گفت:

«من‌ تاج‌ و تختم‌ را از برکت‌ خداوند، ملتم‌ و ارتشم‌ و شما دارم… و هر گاه‌ فاطمی‌ را به‌ خاطر سرنگونی‌ مجسمه‌های‌ من‌ و پدرم‌ پیدا کنم، بی‌ درنگ‌ اعدامش‌ خواهم‌ کرد.»(33)

و بدینسان‌ عصر جدیدی‌ در سرنوشت‌ ملت‌ ایران‌ رقم‌ خورد که‌ هزینة‌ آن‌ بیست‌ و پنج‌ سال‌ سلطه‌ مستقیم‌ آمریکا و دهها هزار کشته‌ و زخمی‌ و زندانی‌ بوده‌ است. که‌ نهایتاً‌ با انقلاب‌ اسلامی‌ در 22 بهمن‌ 1357 به‌ آن‌ خاتمه‌ داده‌ شد.

پی‌ نوشت‌

1- باقر عاقلی، روز شمار تاریخ‌ ایران، نشر گفتار، 1374، تهران، ج‌ 1، ص‌ 470

2- حسین‌ فردوست، ظهور و سقوط‌ سلطنت‌ پهلوی، موسسه‌ مطالعات‌ و پژوهشی‌ سیاسی‌ انتشارات‌ اطلاعات، سال‌ 1378، ج‌ 1

3- حسن‌ ارسنجانی، یادداشتهای‌ سیاسی، بی‌ جا، بی‌ تا، صص‌ 75-76

4- مارک‌ گازیورسکی، سیاست‌ خارجی‌ آمریکا، ص‌ 27

5- همان، ص‌ 179

6- گاز یورسکی، سیاست‌ خارجی‌ آمریکا، ص‌ 27

7- پیتر آوری، تاریخ‌ معاصر ایران، ج‌ 2، ص‌ 371

8- جیمز بیل، مصدق‌ نفت‌ ناسیونالیسم، ص‌ 435

9- افراسیابی‌ بهرام، ایران‌ و تاریخ، ص‌ 121

10- حاج‌ مهدی، عراقی، ناگفته، نشر رسا، تهران، ص‌ 87

11- سیدحسین‌ خوش‌ نیت، سیدمجتبی‌ نواب‌ صفوی، اندیشه‌ها و مبارزات، تهران‌ بی‌تا. ص‌ 45.

12- ایران‌ ما، 4 مرداد 1330، (27 ژوئیه‌ 1951)

13- علی‌ امینی، خاطرات، به‌ کوشش‌ یعقوب‌ توکلی، حوزه‌ هنری‌ تهران، 1377، ص‌ 71

14- امینی، همان، ماخذ، ص‌ 69

15- کشورهای‌ اروپای‌ شرقی‌ از جمله‌ مشتریان‌ نفت‌ ایران‌ بودند که‌ علی‌ رغم‌ تحریم‌ بین‌ المللی‌ انگستان‌ علیه‌ ایران، به‌ دنبال‌ خرید نفت‌ ایران‌ بودند.

16- عاقلی، روز شمار، ج‌ 1، ص‌ 425

17- همان‌ ماخذ، ص‌ 90

18- همان‌ ماخذ، ص‌ 91

19- احمد کسری، افسران‌ ما، ص‌ 13

20- ظهور و سقوط‌ سلطنت‌ پهلوی، 253

21- ژنرال‌ نورمن‌ شوارتسکف، مستشار سابق‌ ژاندارمری‌ و پدر ژنرال‌ شوارنسکف، فرمانده‌ نیروهای‌ آمریکائی‌ در جنگ‌ خلیج‌ فارس.

22- کریستوفر و رودهاوس‌ رئیس‌ امور ایران‌ اینتلیجنت‌ سرویس‌ انگلستان.

23- اشرف‌ پهلوی، من‌ و برادرم، ص‌ 253

24- روز شمار روابط‌ ایران‌ و آمریکا، ص‌ 91

25- همان‌ ماخذ، ص‌ 91

26- همان‌ ماخذ، ص‌ 92

27- روزولت، همان‌ ماخذ، ص‌ 180

28- روز شمار روابط‌ ایران‌ آمریکا، ص‌ 93

29- خواندنی‌ها (مجله)، 31 مرداد 1332

30- سیدجلال‌الدین‌ مدنی، تاریخ‌ سیاسی‌ معاصر ایران، انتشارات‌ اسلامی، قم، 1361، ج‌ 1، ص‌ 280

31- غلامرضا نجاتی، جنبش‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ و همچنین‌ عاقلی، روز شمار، جلد دوم، ضمایم، صص‌ 430-421

32- محمود تفضلی، مصدق، نفت، کودتا، ص‌ 144

33- کرمیت‌ روزولت، کودتا در کودتا، ص214

بازخوانی‌ کودتای‌ آمریکائی‌ انگلیسی‌ 28 مرداد 1332

            ‌یعقوب‌ توکلی‌

اشاره‌

نهضت‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت، سرآغاز یک‌ همدلی‌ فعالانه‌ میان‌ همه‌ گروهها و شخصیت‌های‌ سیاسی‌ و مذهبی‌ بود که‌ به‌ منافع‌ ایران‌ واسلام‌ می‌اندیشیدند. ولی‌ این‌ گروهها در طول‌ زمان‌ و پس‌ از دست‌ یازیدن‌ به‌ قدرت‌ سیاسی، به‌ قلع‌ و قمع‌ و حذف‌ یکدیگر پرداختند. کودتای‌  بیست‌ و هشت‌ مرداد که‌ با طراحی‌ انگلستان‌ و آمریکا و اجرای‌ مشترک‌ آن‌ دو به‌ انجام‌ رسید، پایان‌ غم‌ انگیزی‌ بر نهضت‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ و آغاز دورة‌ جدیدی از دیکتاتوری‌ و استبداد بوده‌ است. نظر به‌ اهمیت‌ این‌ واقعه، نگاهی‌ گذرا به‌ آنچه‌ که‌ گذشت، می‌اندازیم.

با پیروزی‌ نهضت‌ ملی‌ در جریان‌ قیام‌ سی‌ ام‌ تیر 1331 و روی‌ کارآمدن‌ مجدد دکتر مصدق، نهضت، به‌ اوج‌ اقتدار خود رسید، خصوصاً‌ آن‌ که‌ در همان‌ اولین‌ روز، پیروزی‌ دیگری‌ برای‌ آن‌ رقم‌ زده‌ شد؛ دادگاه‌ لاهه‌ در همان‌ شب، به‌ نفع‌ مردم‌ ایران‌ رای‌ صادر نمود. مجلس‌ شورای‌ ملی‌ نیز روز سی‌ام‌ تیر را به‌ عنوان‌ روز قیام‌ مقدس‌ ملی‌ اعلام‌ نمود و قوام‌السلطنه‌ را به‌ دلیل‌ کشتار مردم‌ و قیام‌ مسلحانه‌ علیه‌ ملت‌ ایران، مفسد فی‌الارض‌ شناخت‌ و کلیه‌ اموال‌ او را مشمول‌ مصادره‌ دانست.

رئیس‌ مجلس، سیدحسن‌ امامی، که‌ از فراماسون‌های‌ برجسته‌ و از طرفداران‌ دربار و شاه‌ بود، کنار رفت‌ و آیت‌ الله‌ سید ابوالقاسم‌ کاشانی‌ به‌ ریاست‌ مجلس‌ انتخاب‌ شد. در مجلس‌ هم‌ کمیسیونی‌ برای‌ تعقیب‌ مسببین‌ حوادث‌ و کشتار سی‌ام‌  تیر تشکیل‌ گردید. اما در عین‌ حال، دکتر مصدق، سرلشکر احمد وثوق، فرمانده‌ ژاندارمری‌ زمان‌ قوام‌ السلطنه‌ را که‌ در جریان‌ قیام، دست‌ به‌ کشتار مردم‌ زده‌ بود، به‌ عنوان‌ کفیل‌ وزارت‌ دفاع‌ منصوب‌ کرد.

دکتر مصدق، قدرت‌ بلا منازع‌

به‌ دنبال‌ تضعیف‌ دربار و نمایندگان‌ مجلس‌ طرفدار شاه، و تقویت‌ قدرت‌ دکتر مصدق‌ مجلس‌ شورای‌ ملی، طی‌ مصوبه‌ای‌ دیگر بنا به‌ درخواست‌ دکتر مصدق، اختیارات‌ قانونگذاری‌ را برای‌ شش‌ماه‌ به‌ او واگذار کرد و این‌ در شرایطی‌ بود که‌ دکتر مصدق‌ علاوه‌ بر ریاست‌ قوه‌ مجریه، ارتش، فرماندهی‌ کل‌ قوا و اختیارات‌ تام‌ در قانونگذاری، عملا در کشور قدرتی‌ بلامنازع‌ شده‌ بود.(1) از طرف‌ دیگر، شاه‌ که‌ به‌ شدت‌ توسط‌ دکتر مصدق‌ کنترل‌ می‌شد به‌ گونه‌ای‌ که‌ حتی‌ هزینه‌های‌ شخصی‌ دربار او نیز به‌ دقت‌ بررسی‌ می‌گردید و بدون‌ اجازه‌ مصدق‌ عملاً‌ کاری‌ نمی‌توانست‌ انجام‌ دهد. تا جائیکه‌ حتی‌ بعضی‌ از اعضای‌ خانواده‌ سلطنت‌ نیز از کشور تبعید شدند.(2)

در شانزدهم‌ مرداد ماه‌ سال‌ 1331، مجلس‌ طی‌ ماده‌ واحده‌ای، استاد خلیل‌ طهماسبی، عامل‌ اعدام‌ انقلابی‌ سپهبد رزم‌ آرا و عضو برجسته‌ فدائیان‌ اسلام، را با قید سه‌ فوریت، مشمول‌ تبرئه‌ و سپهبد رزم‌ آرا را خائن‌ به‌ ملت‌ ایران‌ دانست.

قطع‌ رابطه‌ انگلیس‌ با ایران‌

در اواخر مهرماه‌ 1331، و در پی‌ تلاش‌ نافرجام‌ وینستون‌ چرچیل، نخست‌ وزیر انگلیس، و هاری‌ ترومن، رئیس‌ جمهور آمریکا، برای‌ سیطرة‌ مجدد بر نفت‌ ایران، دولت‌ انگلیس‌ رابطه‌ سیاسی‌ خود را با ایران‌ قطع‌ کرد. و در پی‌ آن‌ دولت‌ ایران‌ نیز با تشکیل‌ شرکت‌ ملی‌ نفت‌ ایران، برای‌ اجرای‌ قانون‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ در ایران‌ گام‌ موثری‌ برداشت.

با وجود این، در شرکت‌ نفت، مرتضی‌ قلی‌ بیات‌ (سهام‌ السلطان)، به‌ عنوان‌ مدیر عامل‌ و رضا فلاح‌ به‌ عنوان‌ مدیر پالایش‌ که‌ هر دو به‌ جاسوسی‌ برای‌ انگلستان‌ شهرت‌ داشتند، منصوب‌ شدند به‌ همین‌ جهت، حسین‌ مکی‌ و نمایندگان‌ عضو هیئت‌ مدیره‌ شرکت‌ نفت، در اعتراض‌ به‌ انتخاب‌ این‌ افراد استعفا دادند و در پی‌ آن، دکتر مصدق، جمع‌ دیگری‌ را به‌ مدیریت‌ امور نفت‌ برگزید. اما رضا فلاح‌ و مرتضی‌ قلی‌خان‌ بیات‌ را در مسئولیت‌ خود ابقاکرد.

احمد قوام‌ السلطنه‌ که‌ به‌ موجب‌ مصوبه‌ مجلس‌ می‌بایست‌ تحت‌ تعقیب‌ قرار گیرد و مجازات‌ شود علی‌ رغم‌ اینکه‌ دسترسی‌ به‌ وی‌ ممکن‌ بود، از مجازات‌ وی‌ استنکاف‌ شد(3) و عملاً‌ اقدامی‌ علیه‌ وی‌ صورت‌ نگرفت. همین‌ امر، زمینه‌ ساز جرأت‌ یافتن‌ دیگران‌ در فعالیت‌ علیه‌ مصدق‌ و اعتراض‌ دیگر رهبران‌ و سیاسیون‌ نهضت‌ گردید. و در کنار مجموعه‌ای‌ از ناهماهنگی‌های‌ مختلف‌ که‌ موجب‌ بروز اختلافات‌ و تشتت‌ تصمیمات‌ بود، بستری‌ مناسب‌ برای‌ دخالت‌ بیشتر بیگانگان‌ و پی‌گیری‌ سیاست‌ سقوط‌ دولت‌ ملی‌ فراهم‌ شد.

شبکه‌ «بدامن» و فعالیتهای‌ آن‌

یکی‌ از مسائل‌ اساسی‌ بعد از جنگ‌ جهانی‌ دوم، گسترش‌ کمونیسم‌ و افکار و گروه‌های‌ کمونیستی‌ در کشورهای‌ آسیائی‌ و آفریقایی‌ بود که‌ برای‌ جهان‌ سرمایه‌داری، بخصوص‌ آمریکا، به‌ موضوعی‌ بسیار در خور اهمیت‌ تبدیل‌ شده‌ بود. دو حزب‌ سیاسی‌ عمده‌ آمریکا – یعنی‌ جمهوری‌ خواه‌ و دمکرات‌ – هر کدام‌ برای‌ مبارزه‌ با گسترش‌ کمونیسم‌ سیاست‌های‌ خاص‌ خود را دنبال‌ می‌کردند. استراتژی‌ حزب‌ دمکرات، آن‌ بود که‌ احزاب‌ ملی‌گرا و ناسیونالیست، موانعی‌ جدی‌ در برابر رشد کمونیسم‌ در جهان‌ سوم‌ هستند. به‌ همین‌ خاطر سیاست‌ آنها تقویت‌ حکومت‌های‌ ملی‌گرا در این‌ کشورها بود. ولی‌ جمهوری‌ خواهان‌ بر این‌ اعتقاد بودند که‌ احزاب‌ ملی‌ گرا عمدتاً‌ سرپل‌های‌ مناسبی‌ برای‌ قدرت‌ گرفتن‌ کمونیست‌ها می‌باشند. بر همین‌ اساس، گرایش‌ این‌ حزب‌ در کشورهای‌ تحت‌ نفوذ آمریکا، بیشتر به‌ سوی‌ تشکیل‌ دیکتاتورهای‌ نظامی‌ و حکومت‌های‌ غیر ملی‌ و غیر دموکراتیک‌ بوده‌ است.

براساس‌ همین‌ تحلیل، در دوران‌ ریاست‌ جمهوری‌ هاری‌ ترومن‌ از حزب‌ دموکرات، دولت‌ آمریکا تا حدودی‌ در برابر سیاست‌های‌ انگلستان، از دولت‌ مصدق‌ حمایت‌ می‌کرد. و در قالب‌ «اصل‌ چهار» و کمک‌های‌ نظامی‌ همراه‌ آن، درصددنفوذ و جانشینی‌ انگلیس‌ در ایران‌ بود. از طرفی، دکتر مصدق‌ نیز برای‌ آنکه‌ بر ترس‌ آمریکائی‌ها از کمونیسم‌ بیفزاید، اجازة‌ فعالیت‌ علنی‌ به‌ حزب‌ توده‌ و سایر وابستگان‌ به‌ آنها را داده‌ بود تا دولت‌ آمریکا را در حمایت‌ از خود مصمم‌تر نماید.

این‌ سیاست‌ مصدق‌ که‌ در داخل‌ مورد اعتراض‌ نیروهای‌ مذهبی‌ و روحانیون‌ قرار گرفته‌ بود، سازمان‌ جاسوسی‌ انگلستان‌ را بر آن‌ داشت‌ که‌  شبکه‌ای‌ از فعالیت‌های‌ سیاسی‌ علیه‌ دولت‌ مصدق‌ را در قالب‌ فعالیت‌های‌ کمونیستی‌ سازماندهی‌ نماید. فعالیت‌هائی‌ که‌ از حوزة‌ اشراف‌ حزب‌ توده‌ و سازمان‌ جاسوسی‌ دولت‌ کمونیستی‌ شوری‌ خارج‌ بود و هر دو تصور می‌کردند که‌ فعالیت‌ این‌ گروه‌های‌  سیاسی‌ به‌ نفع‌ سیاست‌های‌ آنها صورت‌ می‌گیرد. در همین‌ راستا، سازمان‌ جاسوسی‌ انگلستان، با هدایت‌ شاپور جی‌ در داخل‌ و کریستوفر ودهاوس‌ درانگلستان، با کارگردانی اسدالله‌ علم‌ به‌ جذب‌ تعدادی‌ از کمونیست‌های‌ سابق‌ پرداخت‌ و با به‌ خدمت‌ گرفتن‌ آنها، فعالیت‌های‌ مختلفی‌ را در پوشش‌ حزب‌ توده‌ انجام‌ داد.

تصور حزب‌ توده‌ و روس‌ها، گسترش‌ نفوذ آنها در ایران‌ بود. اما تصور دکتر مصدق، استفاده‌ از آنان‌ در مسیر اهداف‌ خود بود این‌ گروه‌ انگلیسی‌ که‌ در بین‌ مردم‌ به‌ «توده‌ نفتی» مشهور بودند، با تبلیغات‌ علیه‌ مذهب‌ و روحانیت‌ و معتقدات‌ دینی، این‌ باور را در میان‌ مردم‌ ایجاد می‌کردند که‌ دولت‌ مصدق‌ دولتی‌ ضد مذهبی‌ و زمینه‌ ساز نفوذ کمونیست‌هاست. شبکه‌های‌ تحت‌ هدایت‌ «شاپور جی» و «اسدالله‌ علم» در اجرای‌ این‌ سیاست‌ نقشی‌ فعال‌ داشتند. اسدالله‌ علم، با جذب‌ چهره‌های‌ روشنفکر، مطبوعاتی‌ و سیاسی‌ یکی‌ از موثرترین‌ اجزای‌ این‌ عملیات‌ بوده‌ است.

مارک‌ گاز یوروسکی، در پژوهشی‌ درباره‌ کودتای‌ بیست‌ و هشت‌  مرداد 1332 می‌نویسد: «… اجرای‌ یک‌ سلسله‌ عملیات‌ بارفر بدامن‌ که‌ از سال‌ 1948 به‌ منظور مقابله‌ با نفوذ شوروی‌ و حزب‌ توده‌ آغاز شده‌ بود. بدامن، نام‌ یک‌ برنامه‌ تبلیغاتی‌ و سیاسی‌ گسترده‌ بود، که‌ از طریق‌ شبکه‌ای‌ به‌ سرپرستی‌ دو تن‌ ایرانی‌ با نامهای‌ رفر «نرن» و «سیلی» اداره‌ می‌شد و ظاهراً‌ سالانه‌ بودجه‌ای‌ معادل‌ یک‌ میلیون‌ دلار داشت.»(4)

فعالیت‌ شبکه‌ شاپور جی‌ و اسدالله‌ علم‌ بر دو محور متمرکز بود: عملیات‌ نفوذ سیاسی‌ و عملیات‌ جنگ‌ تبلیغاتی‌ و فرهنگی. عوامل‌ این‌ شبکه‌ توانسته‌ بودند که‌ در حزب‌ توده، جبهه‌ ملی، حزب‌ زحمتکشان، نیروی‌ سوم، حزب‌ ایران‌ و…. نفوذ کنند.

گازیوروسکی‌ در این‌ باره‌ می‌نویسد: «در این‌ ایام‌ «شبکه‌ بدامن» تا سطوح‌ عالی‌ تشکیلات‌ حزب‌ توده‌ رخنه‌ کرده‌ بود و از متن‌ تمام‌ دستورات‌ رهبری‌ حزب‌ به‌ کاردها اطلاع‌ داشت.»(5)

آشوب‌ بیست‌ و سوم‌ تیرماه‌ همراه‌ با ورود «اورل‌ هریمن»، نماینده‌ مخصوص‌ ترومن‌ (رئیس‌ جمهور آمریکا) یکی‌ از اقدامات‌ شبکه‌ بدامن‌ بوده‌ است.(6)

پیتر آوری، مورخ‌ انگلیسی، در این‌ خصوص‌ می‌نویسد: «اورل‌ هریمن‌ در 15 ژوئیه‌ 1951 [23 تیرماه‌ 1330] وارد تهران‌ شد. هنگام‌ ورود او به‌ تهران‌ تظاهرات‌ شدیدی‌ صورت‌ گرفت‌ که‌ در نوع‌ خود بی‌ سابقه‌ بود. در زد و خوردی‌ که‌ میان‌ اعضای‌ جبهه‌ ملی‌ در میدان‌ بهارستان‌ صورت‌ گرفت، بیست‌ نفر کشته‌ و نزدیک‌ به‌ سیصد نفر مجروح‌ شدند. مصدق‌ در 22 ژوئیه‌ (30 تیر 1330) متوجه‌ اشتباه‌ رفتار خود شد و رئیس‌ شهربانی‌ کل‌ کشور [سرلشکر بقایی] را به‌ جرم‌ شدت‌ عمل‌ نسبت‌ به‌ تظاهر کنندگان‌ برکنار کرد.»(7)

جیمز بیل، محقق‌ آمریکایی‌ که‌ اطلاعات‌ دست‌ اولی‌ نیز در این‌ باره‌ داشته‌ است، می‌نویسد: «این‌ تظاهرات‌ ظاهراً‌ از سوی‌ حزب‌ توده‌ ولی‌ در باطن‌ از سوی‌ عوامل‌ انگلیس‌ ترتیب‌ یافته‌ بود.»(8)

فعالیتهای‌ ضد مذهبی‌ شبکه‌ بدامن‌

در کنار بزرگ‌ نمایی‌ خطر کمونیسم‌ علیه‌ اهداف‌ آمریکا، نیروهای‌ مذهبی‌ نیز هدف‌ این‌ سیاست‌ قرار گرفته‌ و تحریک‌ و اغفال‌ شدند. آیت‌ الله‌ سیدمحمود طالقانی‌ به‌ عنوان‌ یکی‌ از فعالان‌ سیاسی‌ مذهبی‌ آن‌ زمان‌ می‌گوید: « عده‌ای‌ نویسنده‌ که‌ به‌ آنها محرر می‌گفتند، در منزل…. نشسته‌ بودند و با جوهر قرمز و با امضای‌ جعلی‌ حزب‌ توده‌ برای‌ تمام‌ علمای‌ سراسر ایران‌ با پست‌ نامه‌ ارسال‌ می‌کردند- ما بزودی‌ شما را با شال‌های‌ سرتان‌ بالای‌ تیرهای‌ چراغ‌ برق‌ خیابان‌ به‌ دار خواهیم‌ زد – امضأ حزب‌ توده.»(9)

در کنار این‌ تبلیغات‌ زهرآگین، سیاست‌های‌ دکتر مصدق‌ نیز در راستای‌ تمرکز بخشیدن‌ به‌ قدرت‌ خویش‌ و اعمال‌ محدودیت‌ در حوزه‌های‌ دخالت‌ آیت‌ الله‌ کاشانی‌ و نیروهای‌ مذهبی‌ و نفی‌ حضور آنان‌ سبب‌ شد که‌ وی‌ در میان‌ مجموعه‌ایی‌ از مشکلات‌ تنها بماند؛ به‌ عنوان‌ نمونه‌ وی‌ سیدمجتبی‌ نواب‌ صفوی، رهبر فدائیان‌ اسلام، را- که‌ می‌توانست‌ با نیروهای‌ فدائی‌ تحت‌ امرش‌ حمایت‌ سیاسی‌ و نظامی‌ مناسبی‌ برای‌ حکومت‌ او فراهم‌ آورد – در همان‌ ماه‌های‌ اولیه‌ حکومت‌ خویش‌ و به‌ جرم‌ ایراد یک‌ سخنرانی‌ در سال‌ 1327 در آمل‌ که‌ در پی‌ آن‌ مردم‌ به‌ چند مغازه‌ مشروب‌ فروشی‌ حمله‌ کرده‌ بودند،(10) به‌ زندان‌ انداخت.(11) و عملاً‌ در برابر نیروهایی‌ که‌ با فداکاری‌ آنان‌ به‌ مجلس‌ و ریاست دولت‌ رسیده‌ بود، ایستاد. علاوه‌ بر آن‌ مجموعه‌ فعالیتهای‌ ضد دینی‌ گروه‌های‌ سیاسی‌ با گرایش‌ انگلیسی‌ و روسی، فضای‌ روانی‌ این‌ افتراق‌ را تشدید کرده‌ بود. اما این‌ مسئله‌ از دید آیت‌ الله‌ کاشانی‌ مخفی‌ نمانده‌ بود.

وی‌ در پاسخ‌ به‌ اورل‌ هریمن، نماینده‌ آمریکا، درباره‌ فعالیت‌ توده‌ای‌ها در ایران‌ چنین‌ توضیح‌ می‌دهد: «انگلیسی‌ها در هر موقعی‌ که‌ نفعشان‌ ایجاب‌ می‌کند، برای‌ فشار آوردن‌ به‌ بعضی‌ مقامات‌ هیأت‌ حاکمه‌ ایران‌ و ترساندن‌ آنها حزب‌ توده‌ را مستقیم‌ یا غیرمستقیم‌ تقویت‌ می‌کنند. تا بعضی‌ از اعضای‌ هیأت‌ حاکمه‌ از ترس‌ حزب‌ توده‌ بیش‌ از پیش‌ خود را به‌ دامان‌ سیاست‌ استعماری‌ انگلستان‌ بیفکند. حزب‌ توده‌ در ایران‌ حزب‌ کوچکی‌ است… در اغلب‌ تظاهراتی‌ که‌ به‌ نام‌ حزب‌ توده‌ صورت‌ می‌گیرد، انگشت‌ عمال‌ شرکت‌ سابق‌ نفت‌ در کار است. مثلاً‌ مصطفی‌ فاتح‌ که‌ یکی‌ از رؤ‌سای‌ بزرگ‌ شرکت‌ سابق‌ نفت‌ بود در منحرف‌ ساختن‌ عده‌ای‌ از از توده‌ای‌ها شرکت‌ داشته‌ است.»(12)

تحولات‌ سیاسی‌ در آمریکا و انگلیس‌

در مناسبات‌ فیمابین‌ آمریکا و انگلستان‌ و پس‌ از روی‌ کار آمدن‌ جمهوریخواهان‌ در آمریکا، انگلیسی‌ها توانسته‌ بودند با ترفند بزرگ‌ نمایی‌ «خطر کمونیسم» نظر دولت‌ جدید جمهوری‌ خواه‌ به‌ رهبری‌ ژنرال‌ آیزنهاور را به‌ اعاده‌ دیکتاتوری‌ در ایران‌ جلب‌ نمایند، خاصه‌ آن‌ که‌ با روی‌ کار آمدن: «وینستون‌ چرچیل‌ – که‌ در زمان‌ وزارت‌ جنگ‌ خود سبب‌ کودتای‌ 1299 و صعود رضاخان‌ به‌ قدرت‌ شده‌ بود- همزمان‌ با نهضت‌ مبازره‌ با کمونیسم‌ در آمریکا (مک‌ کارتیسم) و مرگ‌ استالین‌ در شوروی، شرایط‌ بین‌ المللی‌ لازم‌ برای‌ کودتا علیه‌ دکتر مصدق‌ و نهضت‌ ملی‌ فراهم‌ آمد؛ چرا که‌ دولت‌ جدید آمریکا، دولت‌ مصدق‌ را زمینه‌ ساز صعود کمونیست‌ها به‌ قدرت‌ می‌دانست.»(13) به‌ همین‌ خاطر ژنرال‌ آیزنهاور و وزیر خارجه‌اش، جان‌ فاستر دالس، و رئیس‌ سازمان‌ سیا، آلن‌ دالس، به‌ برنامه‌ انگلستان‌ برای‌ اجرای‌ کودتا پاسخ‌ مساعد دادند و مقدمات‌ اجرای‌ آن‌ را در ایران‌ فراهم‌ آوردند.

زمینه‌های‌ اقتصادی‌ کودتا

آمریکا و انگلیس‌ با هدف‌ تصاحب‌ منابع‌ عظیم‌ نفتی‌ ایران، سیاست‌های‌ یکسانی‌ را علیه‌ نهضت‌ ملی‌ در پیش‌ گرفته‌ بودند و اتحاد جماهیر شوروی‌ نیز علی‌ رغم‌ شعارهای‌ دفاع‌ از منافع‌ زحمتکشان، به‌ منابع‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ ایران‌ چشم‌ دوخته‌ بود. روس‌ها از تحویل‌ یازده‌ تن‌ طلائی‌ که‌ به‌ ایران‌ مقروض‌ بودند و هزینه‌ آن‌ گرسنگی‌ مردم‌ ایران‌ در جریان‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ به‌ جهت‌ صدور گندم‌ به‌ آن‌ کشور بود – علی‌ رغم‌ نیاز مبرم‌ ملت‌ و دولت‌ ایران‌ – استنکاف‌ ورزیدند. عدم‌ توان‌ دولت‌ دکتر مصدق‌ در جذب‌ مشتری‌ برای‌ خرید نفت، (14) علی‌ رغم‌ مخالفت‌های‌ انگلستان، خریداران‌ مستقلی‌ در جهان‌ وجود داشتند.(15) سبب‌ کاهش‌ شدید توان‌ اقتصادی‌ کشور گردید و سیاست‌های‌ مثبتی‌ که‌ در جهت‌ صادرات‌ غیر نفتی‌ در پیش‌ گرفته‌ شده‌ بود، کفایت‌ هزینه‌های‌ کشور را نمی‌کرد.

اختلافات‌ دکتر مصدق‌ و آیت‌ الله‌ کاشانی‌ در مسائلی‌ مانند تمدید لایحه‌ اختیارات‌ دکتر مصدق، اجرای‌ پاره‌ای‌ از احکام‌ شرعی‌ در خصوص‌ منع‌ فروش‌ مشروبات‌ الکلی‌ و همچنین‌ نوع‌ عزل‌ و نصب‌ها و چگونگی‌ تنظیم‌ قرارداد جدید نفت، سبب‌ بروز شکاف‌ عمیقی‌ میان‌ رهبران‌ نهضت‌ و نمایندگان‌ طرفدار آنها شد و سیل‌ اتهامات‌ و تبلیغات‌ سیاسی‌ علیه‌ یکدیگر آغاز و پی‌ گرفته‌ شد.(16) با وجود جلسات‌ متعدد آشتی‌ کنان‌ که‌ بین‌ آنها برگزار شد، در نهایت‌ به‌ دلیل‌ عدم‌ درایت‌ انقلابی‌ و گذشت‌ متقابل، راه‌ اختلاف‌ مجدداً، در پیش‌ گرفته‌ می‌شد.

دیپلماسی‌ کودتائی‌ آمریکا

در کنار این‌ اختلافات‌ داخلی، سیاست‌های‌ آمریکا و انگلیس‌ در مسیر کودتا علیه‌ دولت‌ دکتر مصدق‌ و نهضت‌ ملی‌ به‌ طور جدی‌ پی‌ گرفته‌ شد و دکتر مصدق‌ در ملاقات‌ با لوی‌ هندرسن، سفیر آمریکا، نسبت‌ به‌ حمایت‌ این‌ کشور از انگلیس‌ و عمل‌ نکردن‌ به‌ وعده‌هایش، وی‌ را سرزنش‌ کرد. در سوم‌ خرداد سال‌ 1332 جان‌ فاستر دالس، وزیر خارجه‌ آمریکا، خبر از وقوع‌ تحولاتی‌ مهم‌ در خاورمیانه‌ داد. در اواخر خرداد 1332 ژنرال‌ آیز نهاور در قبال‌ درخواست‌ کمک‌ دولت‌ ایران‌ اعلام‌ کرد: «چون‌ دولت‌ ایران‌ توانایی‌ فروش‌ نفت‌ خود را دارد، دولت‌ آمریکا هیچ‌ گونه‌ کمک‌ مالی‌ به‌ ایران‌ نخواهد کرد. افزون‌ بر این‌ تا رضایت‌ دولت‌ انگلیس‌ جلب‌ نشود، آمریکا از خرید نفت‌ ایران‌ خودداری‌ خواهد کرد. با وجود این، ما نسبت‌ به‌ سختی‌ و موقعیت‌ دشوار ایران‌ آگاهیم‌ و امیدواریم‌ تا وضع‌ ایران‌ بدتر نشده‌ دولت‌ ایران‌ نظرات‌ دولت‌ انگلیس‌ را بپذیرد.»(17)

اما با وجود این، دکتر مصدق‌ در نامه‌ای‌ به‌ آیزنهاور از مواضع‌ آمریکا در قبال‌ ایران‌ ابراز نارضایتی‌ کرد و خواهان‌ افزایش‌ کمکهای‌ اقتصادی‌ آن‌ کشور به‌ ایران‌ شد. آیزنهاور نیز به‌ دکتر مصدق‌ پاسخ‌ رد داد و از او خواست‌ تا فرصت‌ باقی‌ است‌ اقداماتی‌ برای‌ جلوگیری‌ از بدتر شدن‌ اوضاع‌ به‌ عمل‌ آورد.

در بیست‌ و هفتم‌ تیر ماه‌ سال‌ 1332 پنجاه‌ و سه‌ نفر از کارکنان‌ اداره‌ اصل‌ چهار و سفارت‌ آمریکا، تهران‌ را ترک‌ کردند و در کنار آن، مقادیر معتنابهی‌ سلاح‌ برای‌ کودتا مخفیانه‌ و تحت‌ عنوان‌ کمک‌های‌ انسان‌ دوستانه‌ اصل‌ چهار وارد کشور شد. (18)

عوامل‌ داخلی‌

فضای‌ سیاسی‌ و اختلافات‌ گسترده‌ میان‌ رهبران‌ نهضت‌ باعث‌ شد که‌ سرلشکر فضل‌ الله‌ زاهدی‌ – که‌ سابقة‌ طولانی‌ در خونریزی‌ (19) و بی‌رحمی‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ و شورش‌های‌ داخلی‌ داشت. (20) و در دولت‌ دکتر مصدق‌ نیز مدتی‌ عهده‌ دار سمت‌ وزارت‌ کشور بود، پس‌ از برکناری، به‌ یک‌ نظامی‌ مدعی‌ نخست‌ وزیری‌ و محور مخالفان‌ دکتر مصدق‌ تبدیل‌ شود. در ششم‌ اسفند سال‌ 1331 به‌ دستور وی‌ بازداشت‌ گردید پس‌ از مدتی‌ به‌ دلیل‌ اهمال‌ مسئولان‌ دولت‌ آزاد شد. از طرف‌ دیگر آمریکاییها و انگلیسیها با هماهنگی‌ اعضای‌ خانواده‌ سلطنت‌ از جمله‌ اشرف‌ پهلوی‌  به‌ جلب‌ همکاری‌ عوامل‌ خود پرداختند. اشرف‌ پهلوی، در این‌ مورد می‌نویسد: «در تابستان‌ 1332 یک‌ نفر ایرانی…. به‌ من‌ تلفن‌ کرد که‌ آمریکا و انگلیس‌ درباره‌ وضع‌ کنونی‌ ایران‌ بسیار نگرانند لذا می‌خواهم‌ با دو مرد یکی‌ آمریکائی‌ و دیگری‌ انگلیسی‌ ملاقاتی‌ داشته‌ باشید. … مرد آمریکائی(21) به‌ من‌ گفت‌ که‌ نماینده‌ جان‌ فاستر دالس‌ و آن‌ مرد انگلیسی‌ هم‌ نماینده‌ وینستون‌ چرچیل‌ است‌ که‌ حزب‌ محافظه‌ کارش‌ اخیراً‌ به‌ قدرت‌ رسیده‌ است. مرد انگلیسی(22)…. گفت‌ زمان‌ عمل‌ فرا رسیده‌ است‌ ولی‌ ما باید از شما تقاضای‌ کمک‌ کنیم. و چون‌ از شما تقاضا می‌کنیم‌ که‌ عملاً‌ زندگی‌ خود را به‌ خطر بیندازید چک‌ سفیدی‌ را در اختیارتان‌ قرار می‌دهیم‌ تا هر مبلغی‌ که‌ مایل‌ باشید روی‌ آن‌ بنویسید. … وقتی‌ که‌ به‌ تهران‌ رسیدم‌ هنوز نیم‌ ساعت‌ نگذشته‌ بود که‌ فرماندار نظامی‌ تهران‌ دستور مصدق‌ برای‌ خروج‌ را ابلاغ‌ کرد و لی‌ من‌ نپذیرفتم‌ و مصدق‌ 24 ساعت‌ فرصت‌ داد. و من‌ در این‌ مدت‌ پاکت‌ ارسالی‌ آن‌ مرد آمریکائی‌ را از طریق‌ همسر شاه‌ به‌ وی‌ دادم.»(23)

مضمون‌ پاکت‌ ارسالی، دستور آمریکائی‌ها مبنی‌ بر همکاری‌ با کودتاچیان‌ بود که‌ از طریق‌ اشرف‌ به‌ شاه‌ ابلاغ‌ شد.

در همان‌ روز ژنرال‌ نورمن‌ شوارتسکف، مستشار سابق‌ ژاندارمری، با وجوه‌ اعطائی‌ سازمان‌ سیا به‌ مبلغ‌ پنج‌ میلیون‌ دلار، به‌ منظور سازماندهی‌ کودتا وارد تهران‌ شد و پس‌ از ملاقات‌ با جمعی‌ از افسران‌ و سرلشکر زاهدی‌ از کشور خارج‌ شد.(24) او در این‌ سفر، پنج‌ میلیون‌ دلار به‌ زاهدی‌ بابت‌ هزینه‌های‌ کودتا پرداخت. در ششم‌ مرداد ماه‌ جان‌ فاستر دالس، وزیر خارجه‌ آمریکا، گفت: «فعالیت‌ روز افزون‌ حزب‌ غیرقانونی‌ کمونیست‌ توده‌ در ایران‌ واغماض‌ و چشم‌ پوشی‌ دولت‌ ایران‌ از این‌ گونه‌ فعالیت‌ها، نگرانی‌ بزرگی‌ برای‌ دولت‌ آمریکا ایجاد کرده‌ است.»(25) در پی‌ آن‌ کرمیت‌ روزولت‌ مسئول‌ امور خاورمیانه‌ سازمان‌ سیا، با نام‌ جعلی‌ جیمز اف‌ لاکریج‌ از طریق‌ مرز عراق‌ در استان‌ کرمانشاه‌ وارد ایران‌ شد.(26) با ورود روزولت، تحرک‌ بیشتری‌ به‌ فعالیت‌ کودتا داده‌ شد. رزولت‌ علاوه‌ بر پول، حجم‌ قابل‌ توجهی‌ مقاله، کاریکاتور، و امکانات‌ لازم‌ برای‌ فضاسازی‌ نیز به‌ همراه‌ خود آورده‌ بود.

در یازدهم‌ مرداد سال‌ 1332 کرمیت‌ روزولت، رهبر کودتا، با شاه‌ ملاقات‌ کرد و طرح‌ کودتا و برکناری‌ مصدق‌ و نخست‌ وزیری‌ زاهدی‌ را با وی‌ مطرح‌ و رضایت‌ نهائی‌ وی‌ را در عزل‌ مصدق‌ و انتصاب‌ زاهدی‌ جلب‌ نمود.

سه‌ روز بعد در چهاردهم‌ مرداد سال‌ 1332 ژنرال‌ آیزنهاور، رئیس‌ جمهور آمریکا، در یک‌ سخنرانی‌ تصریح‌ کرد که: «آمریکا مصمم‌ است‌ راه‌ پیشروی‌ کمونیسم‌ در ایران‌ و دیگر کشورهای‌ آسیائی‌ را مسدود کند. پیروزی‌ نخست‌ وزیر بر اقلیت‌ ناراضی‌ مجلس‌ و انحلال‌ آن‌ ثمرة‌ همکاری‌ مصدق‌ و حزب‌ توده‌ بوده‌ است.»

طرح‌ کودتای‌ 25 مرداد 1332

عملیات‌ کودتا در بیست‌ و پنجم‌ و بیست‌ و هشتم‌ مرداد سال‌ 1332 با همکاری‌ مشترک‌ انگلیس‌ و آمریکا عملی‌ شد. ولی‌ برنامه‌ ریزی‌ و طراحی‌ و اجرای‌ نقش‌ اصلی‌ آن‌ با انگلیسی‌ها و عوامل‌ آنهابود. سرلشکر فضل‌ الله‌ زاهدی‌ چهره‌ای‌ شناخته‌ شده‌ای‌ بود که‌ فقط‌ نقش‌ فرماندهی‌ را بازی‌ می‌کرد. سرهنگ‌ حسن‌ اخوی‌ که‌ طراح‌ عملیات‌ اجرائی‌ کودتا بود، به‌ همراه‌ برادران‌ سیف‌ الله، اسدالله‌ و قدرت‌ الله‌ رشیدیان، مهدی‌ میراشرافی‌ و اعضای‌ شبکه‌ بدامن‌ که‌ زیرنظر شاپور جی‌ و اسدالله‌ علم‌ رهبری‌ می‌شدند، همگی‌ عوامل‌ دولت‌ انگلستان‌ بودند. کرمیت‌ روزولت‌ نیز نقش‌ نظارت‌ بر حسن‌ اجرای‌ کودتا را به‌ عهده‌ داشت.

مراحل‌ اجرای‌ طرح‌ کودتای‌  بیست‌ و پنجم‌ مرداد به‌ شرح‌ ذیل‌ بود:

-1 روز بیست‌ و چهارم‌ مرداد شاه، دو حکم‌ جداگانه‌ یکی‌ مبنی‌ بر عزل‌ دکتر مصدق‌ از نخست‌ وزیری‌ و دیگری‌ مبنی‌ بر انتصاب‌ زاهدی‌ به‌ نخست‌ وزیری‌ را امضا می‌کند.

-2 سرهنگ‌ نصیری، فرمانده‌ گارد، فرمان‌ انتصاب‌ زاهدی‌ را به‌ وی‌ می‌دهد.

-3 رأس‌ ساعت‌ ده‌ شب، نصیری‌ فرمان‌ عزل‌ مصدق‌ را به‌ او تحویل‌ می‌دهد.

در این‌ صورت‌ اگر دکتر مصدق‌ پذیرفت، کودتا منتفی‌ است‌ و اگر نپذیرفت‌ طرح‌ کودتا اجرا می‌شود. که‌ با محاصرة‌ خانه‌ مصدق‌ و تصرف‌ رادیو، سقوط‌ مصدق‌ اعلام‌ می‌شود. این‌ عملیات‌ قرار بود توسط‌ سه‌ واحد ارتش‌ به‌ اجرا گذاشته‌ شود.

در هجدهم‌ مرداد، شاه‌ در ملاقات‌ شبانه‌ با کرمیت‌ روزولت‌ پس‌ از بررسی‌ عملیات‌ کودتا فرمان‌ها را امضأ کرد و خود به‌ نوشهر پرواز کرده‌ و منتظر نتایج‌ ماند(27) تا در صورت‌ شکست‌ کودتا از کشور خارج‌ شود.

«شکست‌ کودتای‌ 25 مرداد»

در شب‌ بیست‌ و پنجم‌ مرداد، وزیر دفاع‌ دکتر مصدق، تقی‌ ریاحی، از طریق‌ چند نفر ازعوامل‌ نفوذی‌ متوجه‌ کودتا گردید. سرهنگ‌ نصیری، فرمانده‌ گارد، به‌ هنگام‌ ابلاغ‌ حکم‌ عزل‌ در نیمه‌ شب‌ دستگیر شد و فرمانده‌هان‌ نیروهای‌ سه‌ گانه‌ و وزیر دفاع‌ فوراً‌ درصدد مقابله‌ با کودتا بر می‌آمدند و واحدهای‌ کودتا کننده‌ را خلع‌ سلاح‌ کردند.

اما بعضی‌ از واحدهای‌ کودتا موفق‌ شدند که‌ چند نفر از اعضای‌ دولت‌ مصدق‌ را دستگیر و زندانی‌ کنند که‌ پس‌ از محاصره‌ و خلع‌ سلاح‌ آنها، فرماندهان‌ آنها دستگیر شدند. لکن‌ در نهایت‌ کودتاچیان‌ آزاد شدند. محمدرضا پهلوی‌ پس‌ از شنیدن‌ خبر شکست‌ کودتا، از نوشهر به‌ بغداد و از آنجا به‌ رم‌ (ایتالیا) فرار کرد.

با ورود برنامه‌ ریزی‌ شده‌ لوی‌ هندرسن، سفیر آمریکا، از پاکستان‌ به‌ تهران، در 25 مرداد وی‌ به‌ ملاقات‌ دکتر مصدق‌ رفت‌ و به‌ دکتر مصدق‌ اطلاع‌ داد که: «دولت‌ آمریکا دیگر نمی‌تواند حکومت‌ وی‌ را به‌ رسمیت‌ بشناسد و با او همچون‌ نخست‌ وزیری‌ قانونی‌ رفتار نماید.»

هندرسن‌ به‌ دکتر مصدق‌ تکلیف‌ کرد که‌ باید از پست‌ خود کناره‌گیری‌ نماید. ولی‌ دکتر مصدق‌ او را با عتاب‌ از خانه‌ خود بیرون‌ کرد.(28) و هندرسن‌ نیز پس‌ از مشاجره‌ با مصدق‌ با رابطان‌ خود تماس‌ گرفته‌ و به‌ آنها اعلام‌ نمود که: «دولت‌ آمریکا فقط‌ دولت‌ زاهدی‌ را دولت‌ رسمی‌ و قانونی‌ ایران‌ می‌داند.»(29) با فرار شاه، در سراسر کشور تظاهرات‌ عمومی‌ برپا شده‌ و مجسمه‌های‌ شاه‌ و پدرش‌ به‌ پائین‌ کشیده‌ شد. عکس‌های‌ وی‌ از ادارات‌ جمع‌ آوری‌ گشت. در تجمع‌ بزرگی‌ در میدان‌ بهارستان، دکتر حسین‌ فاطمی، وزیر خارجه، اعلام‌ کرد که: «نظام‌ سلطنتی‌ باید برچیده‌ شود و حکومت‌ جمهوری‌ اعلام‌ شود و شاه‌ ایران‌ روی‌ ملک‌ فاورق‌ مصر را سفید کرده‌ است.» اما سایر اعضای‌ کابینه، بعد از سخنان‌ فاطمی‌ تاکید کردند که: «علیحضرت‌ باید برگردد» در چنین‌ شرایطی‌ که‌ کشور شدیداً‌ به‌ مجلس‌ نیاز دارد. دکتر مصدق‌ پیروزی‌ در رفراندوم‌ وانحلال‌ مجلس‌ را اعلام‌ کرد.

در همین‌ روزها تظاهرات‌ گسترده‌ای‌ به‌ حمایت‌ از دولت‌ مصدق‌ بر پا شد. اما دکتر مصدق‌ دستور منع‌ تظاهرات‌ در حمایت‌ از دولتش‌ را صادر کرد و تکلیف‌ کرد که‌ مردم‌ به‌ خانه‌های‌ خود برگردند. در حالی‌ که‌ کودتاچیان‌ درصدد اجرای‌ برنامه‌ دیگری‌ برای‌ پیروزی‌ بودند.

هشدار آیت‌ الله‌ کاشانی‌ به‌ مصدق‌

در روز بیست‌ و هفتم‌ مرداد، آیت‌ الله‌ کاشانی‌ طی‌ نامه‌ای‌ به‌ دکتر مصدق‌ او را از شرایط‌ جدیدی‌ که‌ کودتاچیان‌ تدارک‌ دیده‌ بودند، مطلع‌ ساخت‌ و از او خواست‌ که‌ با همکاری‌ با او تصمیمات‌ لازم‌ برای‌ جلوگیری‌ از کودتا را تدارک‌ ببیند.

هر چند دوستان‌ دکتر مصدق‌ بسیار کوشیدند که‌ در صحت‌ نامه‌ تردید ایجاد کنند تا به‌ نحوی‌ بار مسئولیت‌ اهمال‌ در مقابله‌ با کودتا و رها کردن‌ نهضت‌ دراوج‌ خطر را از دوش‌ دکتر مصدق‌ و همکارانش‌ بکاهند. توجه‌ به‌ این‌ واقعیت‌ تاریخی‌ که‌ با همکاری‌ آیت‌ الله‌ کاشانی‌ و دکتر مصدق‌ امکان‌ جلوگیری‌ از کودتا و سلطه‌ بیست‌ و پنج‌  ساله‌ آمریکا وجود داشته‌ است، امری‌ در خور توجه‌ است‌ که‌ برای‌ ملت‌ ایران‌ در شرایطی‌ این‌گونه‌ می‌تواند راهگشا باشد اما دکتر مصدق‌ در اوج‌ مشکلات‌ و مخاطرات‌ دست‌ حمایت‌ دوستان‌ و همکاران‌ خود را نفشرد معذلک‌ اصرار و ابرام‌ دوستان‌ دکتر مصدق‌ در مقصر جلوه‌ دادن‌ دیگران‌ از جمله‌ آیت‌الله‌ کاشانی‌ و یا حزب‌ توده‌ و سازمان‌ نظامی، هیچ‌ از بار مسئولیت‌ اهمال‌ در برابر کودتا نمی‌کاهد. و هر دولتی‌ مکلف‌ است‌ از امانت‌ مردمی‌ خویش‌ به‌ طور جد‌ی‌ مراقبت‌ و دفاع‌ نماید. صرف‌نظر از دستخط‌ و امضا، متن‌ و فضای‌ حاکم‌ بر آن‌ و ادبیات‌ نوشتاری‌ آیت‌ الله‌ کاشانی، پاسخ‌ رسمی‌ دکتر مصدق‌ و امضای‌ وی‌ در پای‌ نامه‌ نیز هیچ‌ تردیدی‌ در صحت‌ صدور آن‌ باقی‌ نمی‌گذارد. متن‌ نامه‌ بدین‌ شرح‌ است:

«حضرت‌ نخست‌ وزیر معظم‌ جناب‌ آقای‌ دکتر مصدق‌ دام‌ اقباله‌

«گرچه‌ امکانی‌ برای‌ عرایضم‌ باقی‌ نمانده‌ است‌ ولی‌ صلاح‌ دین‌ و ملت‌ برای‌ این‌ خادم‌ اسلام‌ بالاتر از احساسات‌ شخصی‌ است…. خودتان‌ بهتر از هر کسی‌ می‌دانید که‌ تمام‌ هم‌ و غمم‌ در نگهداری‌ دولت‌ جنابعالی‌ است‌ که‌ خودتان‌ به‌ بقای‌ آن‌ مایل‌ نیستید از تجربیات‌ روی‌ کار آمدن‌ قوام‌ و لجبازی‌های‌ اخیر بر من‌ مسلم‌ است‌ که‌ می‌خواهید مانند سی‌ام‌ تیر کذائی‌ یکبار دیگر ملت‌ را تنها گذاشته‌ و قهرمانانه‌ بروید. حرف‌ اینجانب‌ را درخصوص‌ اصرارم‌ در عدم‌ اجرای‌ رفراندم‌ نشنیدید مرا لکه‌ حیض‌ کردید خانه‌ام‌ را سنگ‌ باران‌ و یاران‌ و فرزندانم‌ را زندانی‌ فرمودید و مجلس‌ را که‌ ترس‌ داشتید شما را ببرد بستید حالا نه‌ مجلسی‌ هست‌ و نه‌ تکیه‌ گاهی‌ برای‌ این‌ ملت‌ گذاشته‌اید. زاهدی‌ را که‌ من‌ با زحمت‌ در مجلس‌ تحت‌ نظر و قابل‌ کنترل‌ نگه‌ داشته‌ بودم‌ با لطایف‌ الحیل‌ خارج‌ کردید و حالا همانطور که‌ واضح‌ بود درصدد به‌ اصطلاح‌ کودتا است.

اگر نقشه‌ شما نیست‌ که‌ مانند سی‌ ام‌ تیرماه‌ عقب‌ نشینی‌ کنید و به‌ ظاهر قهرمان‌ بمانید… همان‌ طور که‌ گفتم‌ آمریکا ما را در گرفتن‌ نفت‌ از انگلیسی‌ها کمک‌ کرد حالا به‌ صورت‌ ملی‌ و دنیاپسندی‌ می‌خواهد به‌ دست‌ جنابعالی‌ این‌ ثروت‌ ما را به‌ چنگ‌ آورد و اگر واقعاً‌ با دیپلماسی‌ نمی‌خواهید کنار بروید این‌ نامه‌ من‌ سندی‌ است‌ در تاریخ‌ ملت‌ ایران‌ که‌ من‌ شما را با وجود همه‌ بدی‌های‌ خصوصی‌تان‌ نسبت‌ به‌ خودم‌ از وقوع‌ حتمی‌ یک‌ کودتا توسط‌ زاهدی‌ که‌ مطابق‌ با نقشه‌های‌ خود شماست‌ آگاه‌ کردم‌ که‌ فردا جای‌ هیچ‌ گونه‌ عذری‌ نباشد اگر براستی‌ در این‌ فکر اشتباه‌ می‌کند با اظهار تمایل‌ شما…. سید مصطفی‌ و ناصر خان‌ قشقایی‌ را برای‌ مذاکره، خدمت‌ می‌فرستم. سیدابوالقاسم‌ کاشانی»

دکتر مصدق‌ در پاسخ‌ نامه‌ آیت‌ الله‌ کاشانی‌ نوشت:

«27 مرداد ماه‌ مرقومة‌ حضرت‌ آقا توسط‌ آقای‌ حسن‌ سالمی‌ زیارت‌ شد اینجانب‌ مستظهر به‌ پشتیبانی‌ ملت‌ ایران‌ هستم. والسلام. دکتر محمد مصدق.»(30)

با این‌ پاسخ‌ دکتر مصدق، آیت‌الله‌ کاشانی‌ را از دخالت‌ در حوادث‌ آینده‌ منع‌ کرد و حتی‌ اعلام‌ حمایت‌ وی‌ را نیز لازم‌ نشمرد.

کودتای‌ 28 مرداد و سقوط‌ دکتر مصدق‌

با شکست‌ طرح‌ اولیه‌ کودتا و استفاده‌ از ارتش، که‌ بیشتر با برنامه‌ آمریکائی‌ها همخوانی‌ داشته‌ است، مرحله‌ دوم‌ کودتا در بیست‌ و هشتم‌ مرداد ماه‌ توسط‌ شاپور جی‌ و عوامل‌ انگلیسی‌ و حمایت‌ آمریکائی‌ها به‌ اجرا گذاشته‌ شد.

براساس‌ برنامه‌ریزی‌های‌ سرهنگ‌ حسن‌ اخوی، طراح‌ اجرائی‌ کودتا، باید از مردم‌ و جمعی‌ از اراذل‌ و اوباش‌ علیه‌ مصدق‌ و دولت‌ او استفاده‌ گردد. خاصه‌ آن‌ که‌ دولت‌ مصدق‌ دستور داده‌ بود که‌  هوادارانش‌ خیابان‌ها را ترک‌ نمایند و این، بهترین‌ فرصت‌ را برای‌ کودتا فراهم‌ کرده‌ بود.

طرح‌ کودتای‌ 28 مرداد

مراحل‌ طراحی‌ عملیات‌ اجرائی‌ کودتای‌ بیست‌ و هشتم‌ مرداد به‌ شرح‌ زیر بود:

-1 از نقاط‌ مختلف‌ شهر جمعیت‌ هائی‌ تشکیل‌ شود و تعداد تقریبی‌ هر جمعیت‌ و رهبر هر گروه‌ معلوم‌ گردد.

-2 هر یک‌ از جمعیت‌ها در مسیرهای‌ تعیین‌ شده‌ به‌ مرکز شهر حرکت‌ نمایند و همزمان‌ به‌ مقصد محل‌ خیابان‌ شاه‌ – نادری‌ برسند.

-3 باشگاه‌های‌ ورزشی‌ مانند باشگاه‌ تاج‌ نیز به‌ حرکت‌ درآیند.

-4 شعار کلیه‌ افراد سلطنت‌ محمدرضا باشد.

-5 افراد گارد جاویدان‌ به‌ جمعیت‌ بپیوندند.

-6 خانه‌ دکتر مصدق‌ را محاصره‌ و وی‌ را دستگیر نمایند.

-7 دستگیری‌ دکتر مصدق‌ از رادیو اعلام‌ و زاهدی‌ با تانک‌ به‌ نخست‌ وزیری‌ برود و از شاه‌ دعوت‌ به‌ بازگشت‌ کند.

در روز بیست‌ و هشتم‌ مرداد، طرح‌ فوق‌ به‌ طورکامل‌ اجرا شد و واحدهای‌ نظامی‌ طرفدار دکتر مصدق‌ دخالتی‌ در خنثی‌ سازی‌ کودتا نکردند.

در روز بیست‌ و هشتم‌ مرداد دولت‌ مصدق‌ هیچ‌ اقدام‌ عملی‌ علیه‌ کودتاچیان‌ نکرد و از مردم‌ نیز برای‌ مقابله‌ با کودتا دعوت‌ ننمود رئیس‌ شهربانی‌ را که‌ مشکوک‌ به‌ همکاری‌ با کودتاچیان‌ بود، برکنار و خواهرزاده‌ خویش، سرتیپ‌ دفتری، را که‌ از همکاران‌ جدی‌ کودتاچیان‌ بود، به‌ ریاست‌ شهربانی‌ منصوب‌ کرد. گزارش‌ دکتر غلامحسین‌ صدیقی‌ وزیر کشور دولت‌ دکتر مصدق‌ از خواندنی‌ترین‌ گزارش‌های‌ کودتا است.

گزارش‌ وزیر کشور از واقعه‌ کودتا

دکتر غلامحسین‌ صدیقی، وزیر کشور دکتر مصدق‌ و ازدوستان‌ نزدیک‌ وی، حوادث‌ و حال‌ و هوای‌ کابینة‌ دکتر مصدق‌ و چگونگی‌ عکس‌العمل‌ آنها در برابر کودتا را چنین‌ توصیف‌ می‌کند:

«صبح‌ زود روز 28 مرداد دکتر مصدق‌ مرا خواست‌ تا راجع‌ به‌ رفراندم‌ شورای‌ سلطنت‌ تصمیم‌گیری‌ نمائیم‌ و پس‌ از آن، موضوع‌ را با تیمسار ریاحی‌ رئیس‌ ستاد ارتش‌ در میان‌ گذاشته‌ تا با بی‌ سیم‌ ارتش‌ به‌ فرمانداران‌ و استانداران‌ ابلاغ‌ شود…. ناگهان‌ رئیس‌ اداره‌ آمار وارد اطاق‌ شد گفتند- دسته‌ای‌ از مردم‌ شعار «زنده‌ باد شاه» می‌گویند و شعارهائی‌ بر ضد دولت‌ می‌دهند عده‌ای‌ پاسبان‌ نیز با آنها هماهنگی‌ می‌کردند. در میدان‌ سپه‌ نیز وضع‌ چنین‌ بود. بعد به‌ سرتیپ‌ «مدبر» رئیس‌ شهربانی‌ تلفن‌ کردم‌ و راجع‌ به‌ حضور پاسبان‌ها پرسیدم‌ – متوجه‌ شدم‌ که‌ تجاهل‌ می‌کند. در همین‌ موقع‌ تیمسار ریاحی‌ تلفن‌ کردند که‌ نخست‌ وزیر دستور دادند حکم‌ ریاست‌ شهربانی‌ به‌ نام‌ سرتیپ‌ شاهنده‌ صادر کنید.. من‌ حکم‌ را امضا کردم. تظاهرات‌ در شهر و مناطق‌ مختلف‌ ادامه‌ داشت. ساعت‌ یازده‌ نخست‌ وزیر تلفن‌ کردند که‌ حکم‌ را به‌ نام‌ سرتیپ‌ محمد دفتری‌ که‌ فرمانداری‌ نظامی‌ بر عهده‌ اوست‌ صادر کنید تا حکم‌ را صادر کنم‌ سرتیپ‌ دفتری‌ درشهربانی‌ حضور یافت… تظاهرات‌ به‌ جلوی‌ وزارت‌ کشور کشیده‌ شد… ساعت‌ پانزده‌ وارد منزل‌ نخست‌ وزیر شدم‌ دیدم‌ جمعی‌ همه‌ در حال‌ انتظار و تفکر نشسته‌اند دکتر مصدق‌ پرسید: اوضاع‌ چگونه‌ است؟ گفتم: اوضاع‌ خوب‌ نیست… پس‌ از چند دقیقه‌ رئیس‌ شهربانی‌ و فرماندار نظامی‌ سرتیپ‌ دفتری‌ به‌ نخست‌ وزیر تلفن‌ کرد که‌ «اعلامیه‌ حمایت‌ از شاه‌ صادر نماید» در اطاق‌ دیگر آقایان‌ کاظم‌ حسیبی، سید علی‌ شایگان، احمد رضوی‌ و حسین‌ فاطمی‌ نشسته‌ و یا دراز کشیده‌ بودند.

بعد اعلام‌ کردند مخالفین‌ رادیو را اشغال‌ کردند و مهدی‌ میراشرافی‌ و پیراسته‌ سخنرانی‌ می‌کردند بعد… حال‌ آقای‌ نخست‌ وزیر بهم‌ خورده‌ و به‌ شدت‌ گریه‌ می‌کردند. با تشدید تیراندازی، مهندس‌ رضوی‌ ملحفه‌ای‌ را به‌ علامت‌ تسلیم‌ بیرون‌ برد و بر بام‌ نصب‌ کردند.»(31)

بدین‌ ترتیب‌ کودتا به‌ پیروزی‌ رسید و سرلشگر زاهدی‌ به‌ نخست‌وزیری‌ رفت‌ محمدرضا پهلوی‌ به‌ کشور بازگشت‌ و به‌ تعبیر امام‌ خمینی‌ «محمدرضا رفت‌ و رضاشاه‌ برگشت» و این‌ در حالی‌ بود که‌ دِین‌ بزرگی‌ از آمریکا و انگلیس‌ بر گردن‌ داشت. به‌ همین‌ دلیل‌ محمدرضا پهلوی‌ در کتاب‌ «مأموریت‌ برای‌ وطنم» می‌نویسد:

«گاهی‌ این‌ سؤ‌ال‌ طرح‌ می‌شود که‌ آیا دولت‌های‌ آمریکا و انگلیس‌ در قیام‌ تاریخی‌ که‌ در 28 مرداد رخ‌ داد، در برانداختن‌ مصدق‌ کمک‌ مالی‌ کرده‌اند یا خیر؟ هر چند من‌ در حین‌ انقلاب‌ در خارج‌ از ایران‌ بودم‌ ولی‌ از جزئیات‌ امور اطلاع‌ داشتم‌ ولی‌ انکار نمی‌کنم‌ که‌ شاید به‌ منظور پیشرفت‌ هدف‌ این‌ انقلاب‌ ملی، وجوهی‌ هم‌ از طرف‌ هموطنان‌ من‌ خرج‌ شده‌ باشد.»(32)

بعد از تسلیم‌ دکتر مصدق، کرمیت‌ روزولت‌ با شاه‌ ملاقات‌ کرد و شاه‌ ضمن‌ تشکر از او گفت:

«من‌ تاج‌ و تختم‌ را از برکت‌ خداوند، ملتم‌ و ارتشم‌ و شما دارم… و هر گاه‌ فاطمی‌ را به‌ خاطر سرنگونی‌ مجسمه‌های‌ من‌ و پدرم‌ پیدا کنم، بی‌ درنگ‌ اعدامش‌ خواهم‌ کرد.»(33)

و بدینسان‌ عصر جدیدی‌ در سرنوشت‌ ملت‌ ایران‌ رقم‌ خورد که‌ هزینة‌ آن‌ بیست‌ و پنج‌ سال‌ سلطه‌ مستقیم‌ آمریکا و دهها هزار کشته‌ و زخمی‌ و زندانی‌ بوده‌ است. که‌ نهایتاً‌ با انقلاب‌ اسلامی‌ در 22 بهمن‌ 1357 به‌ آن‌ خاتمه‌ داده‌ شد.

پی‌ نوشت‌

1- باقر عاقلی، روز شمار تاریخ‌ ایران، نشر گفتار، 1374، تهران، ج‌ 1، ص‌ 470

2- حسین‌ فردوست، ظهور و سقوط‌ سلطنت‌ پهلوی، موسسه‌ مطالعات‌ و پژوهشی‌ سیاسی‌ انتشارات‌ اطلاعات، سال‌ 1378، ج‌ 1

3- حسن‌ ارسنجانی، یادداشتهای‌ سیاسی، بی‌ جا، بی‌ تا، صص‌ 75-76

4- مارک‌ گازیورسکی، سیاست‌ خارجی‌ آمریکا، ص‌ 27

5- همان، ص‌ 179

6- گاز یورسکی، سیاست‌ خارجی‌ آمریکا، ص‌ 27

7- پیتر آوری، تاریخ‌ معاصر ایران، ج‌ 2، ص‌ 371

8- جیمز بیل، مصدق‌ نفت‌ ناسیونالیسم، ص‌ 435

9- افراسیابی‌ بهرام، ایران‌ و تاریخ، ص‌ 121

10- حاج‌ مهدی، عراقی، ناگفته، نشر رسا، تهران، ص‌ 87

11- سیدحسین‌ خوش‌ نیت، سیدمجتبی‌ نواب‌ صفوی، اندیشه‌ها و مبارزات، تهران‌ بی‌تا. ص‌ 45.

12- ایران‌ ما، 4 مرداد 1330، (27 ژوئیه‌ 1951)

13- علی‌ امینی، خاطرات، به‌ کوشش‌ یعقوب‌ توکلی، حوزه‌ هنری‌ تهران، 1377، ص‌ 71

14- امینی، همان، ماخذ، ص‌ 69

15- کشورهای‌ اروپای‌ شرقی‌ از جمله‌ مشتریان‌ نفت‌ ایران‌ بودند که‌ علی‌ رغم‌ تحریم‌ بین‌ المللی‌ انگستان‌ علیه‌ ایران، به‌ دنبال‌ خرید نفت‌ ایران‌ بودند.

16- عاقلی، روز شمار، ج‌ 1، ص‌ 425

17- همان‌ ماخذ، ص‌ 90

18- همان‌ ماخذ، ص‌ 91

19- احمد کسری، افسران‌ ما، ص‌ 13

20- ظهور و سقوط‌ سلطنت‌ پهلوی، 253

21- ژنرال‌ نورمن‌ شوارتسکف، مستشار سابق‌ ژاندارمری‌ و پدر ژنرال‌ شوارنسکف، فرمانده‌ نیروهای‌ آمریکائی‌ در جنگ‌ خلیج‌ فارس.

22- کریستوفر و رودهاوس‌ رئیس‌ امور ایران‌ اینتلیجنت‌ سرویس‌ انگلستان.

23- اشرف‌ پهلوی، من‌ و برادرم، ص‌ 253

24- روز شمار روابط‌ ایران‌ و آمریکا، ص‌ 91

25- همان‌ ماخذ، ص‌ 91

26- همان‌ ماخذ، ص‌ 92

27- روزولت، همان‌ ماخذ، ص‌ 180

28- روز شمار روابط‌ ایران‌ آمریکا، ص‌ 93

29- خواندنی‌ها (مجله)، 31 مرداد 1332

30- سیدجلال‌الدین‌ مدنی، تاریخ‌ سیاسی‌ معاصر ایران، انتشارات‌ اسلامی، قم، 1361، ج‌ 1، ص‌ 280

31- غلامرضا نجاتی، جنبش‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ و همچنین‌ عاقلی، روز شمار، جلد دوم، ضمایم، صص‌ 430-421

32- محمود تفضلی، مصدق، نفت، کودتا، ص‌ 144

33- کرمیت‌ روزولت، کودتا در کودتا، ص214

28 مرداد؛ سالروز کودتا علیه دولت دکتر محمد مصدق

کودتای 28 مرداد, کودتای 28 مرداد سال 1332, سالروز کودتا علیه دولت دکتر مصدق[spacer height=”5px”]

کودتای ۲۸ مرداد در دوازدهمین سال حکومت پهلوی دوم به وقوع پیوست

[spacer height=”20px” id=”2″]

28 مرداد؛ سالروز کودتا علیه دولت دکتر محمد مصدق

– کودتای ۲۸ مرداد، کودتایی است که با طرح و حمایت مالی و اجرائی سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا و آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا، سیا بر ضدّ دولت محمد مصدق در 28 مرداد ۱۳۳۲ به انجام رسید و در پی موفقیت کودتا و سقوط کابینه دوم دولت ملی دکتر مصدق، سرلشکر فضل‌الله زاهدی عهده‌دار تشکیل کابینه جدید شد.

نخست وزیری دکتر مصدق و تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت

تابستان سال ۱۳۲۰ در میانه جنگ جهانی دوم، نیروهای بریتانیا و شوروی وارد ایران شدند. رضاشاه پهلوی عملاً از کشور تبعید شد و محمدرضا به جای پدر بر تخت سلطنت نشست. عدم اقتدار نسبی شاه جوان، بویژه در سال‌های ابتدایی، به تنش میان نیروهای سیاسی و تزلزل نهادهای قدرت دامن می‌‌زد.

در فاصله سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰، یعنی دهه اول سلطنت محمدرضا شاه، حدود پانزده بار نخست‌وزیر عوض شد؛ افرادی چون احمد قوام‌السلطنه، علی سهیلی، محمد ساعد، ابراهیم حکیم‌الممالک و عبدالحسین هژیر در این دوران به مقام نخست‌وزیری رسیدند.

از سوی دیگر، با پایان جنگ دوم جهانی جنبش‌های استقلال‌ طلب در دنیا رو به گسترش بودند و در ایران نیز نگاه ملی‌گرایانه جایگاه ویژه‌ای در سیاست پیدا می‌‌کرد. در همین شرایط بود که جبهه ملی ایران در سال ۱۳۲۷، با ائتلاف طیف گسترده‌ای از نیروهای سیاسی که شاید تنها در نگاه ملی‌گرایانه خویش مشترک بودند، تأسیس شد. یکی از پایه‌های اصلی این جبهه دکتر محمد مصدق بود.

رویارویی دکتر مصدق با بریتانیا در آغاز دهه ۳۰ خورشیدی موضوع تازه‌ای نبود. سال ۱۳۰۲، در دوره تصدی وزارت امورخارجه در کابینه مشیرالدوله نیز مصدق با آنچه بریتانیا منافع خود در ایران می‌‌دانست، به مخالفت پرداخته بود. بلافاصله پس از مشیرالدوله، رضاخان سردار سپه به نخست‌وزیری رسید و مصدق از قدرت فاصله گرفت.

کودتای 28 مرداد, کودتای 28 مرداد سال 1332, سالروز کودتا علیه دولت دکتر مصدق

[spacer height=”5px”]

دکتر محمد مصدق

[spacer height=”20px” id=”2″]

ظهور مجدد و مؤثر مصدق در عرصه سیاست ایران تنها پس از اشغال کشور و برکناری رضاشاه از سلطنت ممکن شد. در اولین انتخابات پس از رضاشاه (دوره چهاردهم مجلس شورای ملی)، مصدق بیشترین رأی را در تهران کسب کرد و با تلاش او طرحی در مجلس تصویب شد که به دولت اجازه نمی‌داد در حین اشغال در مورد نفت با خارجی‌ها مذاکره کند. یکی از نقاط مهم حیات سیاسی مصدق انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی بود که اعتراض به وقوع تقلب‌های گسترده در آن، برخی ملی‌گرایان و مخالفان دربار را بیش از پیش به هم نزدیک کرد.

جبهه ملی نیز به کمک معترضانی چون محمد مصدق، حسین مکی و مظفر بقایی تأسیس شد که ورودشان به مجلس شانزدهم (در دور دوم انتخابات) راه را برای تصویب طرح ملی شدن صنعت نفت هموار کرد و سرانجام به رهبری مصدق، ملی‌ شدن نفت ایران از طرح به قانون بدل شد. جو میهن‌پرستی و بیگانه‌ستیزی در ایران بالا گرفته بود و ترور نخست‌وزیر وقت، سپهبد حاجعلی رزم‌آرا توسط فدائیان اسلام زنگ خطر دیگری بود هم برای شاه، هم برای کسانی که «خائن» و «مزدور بیگانه» نامیده می‌‌شدند. حسین علاء هم که به جای نخست‌وزیر مقتول نشست، چاره‌ای جز برخاستن زود هنگام و سپردن کرسی وزارت به مصدق نیافت.

دغدغه و برنامه اصلی دولت مصدق به اجرا درآوردن قانون ملی شدن صنعت نفت بود. از آن پس مذاکرات پی در پی بریتانیایی‌ها و میانجی‌گری امریکایی‌ها بی‌نتیجه ماند و حتی شکایت انگلیس به دیوان لاهه و شورای امنیت سازمان ملل متحد نیز تأثیری بر روند ملی شدن نفت ایران نگذاشت. مصدق در لاهه و نیویورک به دفاع از حق مالکیت مردم بر منابع سرزمین خود پرداخت.

پس از تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در ایران دکتر مصدق به نخست‌وزیری رسید. او برنامه خود را اجرای این قانون (و نیز اصلاح قانون انتخابات) اعلام کرد. مذاکرات با شرکت نفت ایران و انگلیس شروع شد. شرکت نفت آماده پذیرش ملی شدن نفت ایران نبود و همچنان بر ادامه قرارداد ۱۹۳۳ اصرار داشت. دکتر مصدق از شرکت نفت ایران و انگلیس خلع ید کرد و کار‌شناسان و مدیران این شرکت ناچار از ترک ایران شدند. دولت بریتانیا از ایران به شورای امنیت شکایت کرد. شورا رسیدگی به این شکایت را به دیوان بین‌المللی لاهه ارجاع کرد. دکتر مصدق دادگاه بین‌المللی را برای رسیدگی به این مساله که امری مربوط به حق حاکمیت ایران بود صالح ندانست. دیوان نیز بالاخره به عدم صلاحیت خود رای داد. بدین ترتیب بریتانیا و شرکت نفت نتوانستند از مجراهای قانونی بین‌المللی با ملی شدن نفت ایران مقابله کنند.

کودتای 28 مرداد, کودتای 28 مرداد سال 1332, سالروز کودتا علیه دولت دکتر مصدق[spacer height=”5px”]

محمدرضا شاه و سرلشکر زاهدی

[spacer height=”20px” id=”2″]

استعفای دکتر مصدق از نخست وزیری
پس از برگزاری انتخابات دوره هفدهم و افتتاح مجلس شورای ملی و بازگشت دکتر مصدق از دادگاه لاهه و در بحبوحه مبارزات نهضت ملی شدن نفت‌، با وجود اظهار تمایل اکثریت نمایندگان مجلس جدید به نخست‌وزیری مجدد دکتر مصدق‌، ناگهان وی از سمت خود استعفا داد. علت این امر کارشکنی‌های اقلیت مجلس‌، تحت رهبری سیدحسن امامی‌، عدم ابراز تمایل مجلس سنا به زمامداری دکتر مصدق و اختلاف بر سر درخواست اختیارات بیشتر برای نخست‌وزیر بود.

دکتر مصدق مصمم بود اختیار تعیین وزیر جنگ را از شاه بگیرد «تا دخالت دربار در آن کم شود و کار‌ها در جهت صلاح کشور پیشرفت کند….» واکنش شاه در برابر این پیشنهاد چنین بود: «پس بگویید من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم.» مصدق در پاسخ فوراً گفت که در این صورت استعفا خواهد داد. شاه از دادن مقام وزارت جنگ به نخست‌وزیر امتناع کرد، دکتر مصدق استعفا داد و احمد قوام به نخست‌وزیری رسید.

قیام مردم در ۳۰ تیر۱۳۳۱ و نخست وزیری مجدد دکتر مصدق

قیام مردم در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ زمینه‌های لازم برای نخست‌وزیری مجدد دکتر محمد مصدق را فراهم ساخت. این دومین دوره حکومت مصدق بود. وی در ‌طی ۱۵ ماه از اردیبهشت ۱۳۳۰ تا ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ توانسته بود حقانیت ایران را در مجامع بین‌المللی در خصوص ملی شدن صنعت نفت اثبات نماید،‌ اما در‌‌ همان مقطع با توطئه‌های بزرگی از جانب دولت‌هایی که دستشان از منابع نفتی و سرمایه‌های مردم ایران کوتاه شده بود مواجه گردید.

دکتر مصدق توانست در مقابل این فشار‌ها نیز مقاومت کند. با رفراندم و انحلال مجلس دیگر معلوم بود که مخالفان باید دست از اقدامات قانونی بردارند و رو در رو مصدق را ساقط کند. اما در همین مورد هم آنان سعی در حفظ ظاهری قانونی داشتند و با همراه کردن شاه، دستخط‌هایی از او برای عزل دکتر مصدق و نصب سرلشکر زاهدی به نخست‌وزیری گرفتند. دکتر مصدق که صدور فرمان عزل را خلاف روح قانون اساسی و حکومت مشروطه می‌دانست از قبول آن سرباز زد و مخالفان دست به کودتا زدند.

کودتای 28 مرداد, کودتای 28 مرداد سال 1332, سالروز کودتا علیه دولت دکتر مصدق[spacer height=”5px”]

درگیری و اغتشاش خیابانی بین موافقان و مخالفان مصدق در کودتای 28 مرداد سال 1332

[spacer height=”20px” id=”2″]

کودتای ۲۵ مرداد سال 1332
نقشه کودتا با همکاری بریتانیا و آمریکا طرح شد و پس از چندبار تجدید نظر و مشورت با عناصر اصلی به تصویب رسید. نقشی که برای شاه در نظر گرفته شده بود امضای فرمان عزل مصدق و نیز امضای فرمان نصب سرلشکر زاهدی به نخست‌وزیری بود. اشرف پهلوی که به درخواست مصدق به خارج از کشور رفته بود با مقامات آمریکائی و انگلیسی در سوئیس دیداری داشت و سپس با استفاده از نام خانوادگی شوهرش به ایران بازگشت و در مدت کوتاهی که فرصت داشت شاه را در جریان طرح کودتا گذاشت و با آشکار شدن حضورش دوباره ناچار به خروج از کشور شد.

شاه پس از تردیدهای اولیه به امضای فرمان‌ها رضایت داد. بعدها روشن شد که شاه در واقع دو ورقه سفید را امضاء کرده بود تا کودتاگران آنچه لازم است بر بالای امضای او بنویسند. فرمان عزل را یک ساعت بعد از نیمه شب ۲۵ مرداد سرلشکر نصیری که رئیس گارد سلطنتی بود با همراهی تانک و زره‌پوش از سعدآباد به خیابان کاخ آورد تا در منزل دکتر مصدق به او ابلاغ کند.

مصدق که با تلفن از حرکت این گروه باخبر شده بود فرمان را گرفت و رسید داد و نیروی محافظ مقر او بلافاصله نصیری و نیروی همراه او را بازداشت کردند. شاه که قبلاً به کلاردشت رفته بود با شنیدن خبر به رامسر رفت و از آنجا با هواپیما به بغداد و سپس به رم پرواز کرد. صبح ۲۵ مرداد خبر اقدام نصیری در شهر منتشر شد و همه دانستند که کوششی برای برکناری مصدق صورت گرفت و ناموفق بود. کودتای ۲۵ مرداد شکست خورده بود.

کودتای 28 مرداد سال 1332

رئیس دفتر تیمسار فضل‌الله زاهدی که از اعضای سازمان نظامی مخفی حزب توده بود، برنامه کودتا را سه روز قبل از کلیدخوردن کودتای ۲۸ مرداد به حزب توده ایران اطلاع داده بود. از این روی حزب توده شروع به سازماندهی تظاهرات در تهران و شهرستان‌ها به نفع محمد مصدق کرد. در این بین گروهی نیز به شایعه پراکنی و اقدامات تندروانه از قبیل تهدید روحانیون و توهین به مقدسات اسلامی و درخواست الغای سلطنت و حتی رئیس‌جمهور شدن مصدق را مطرح کردند. مصدق که تظاهرات را در خدمت طرفداران سلطنت می‌دانست، دستور جلوگیری از تظاهرات را به پلیس و ارتش ابلاغ کرد.

کودتای 28 مرداد, کودتای 28 مرداد سال 1332, سالروز کودتا علیه دولت دکتر مصدق[spacer height=”5px”]

خودروهای نظامی ارتش کودتا در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در تهران

[spacer height=”20px” id=”2″]

از ساعات اولیه صبح ۲۸ مرداد جمعیتی از سمت جنوب به سمت مرکز شهر تهران به راه افتادند. با شروع تظاهرات، گروههایی از مردم نیز تحت تأثیر این جوّ به صف شعاردهندگان علیه مصدق پیوستند و از سوی دیگر، نظامیانی که با دریافت پول به شرکت در کودتا رضایت داده بودند، همراه جمعیت شدند. اسناد منتشر شده در آمریکا نشان می‌دهد که در همین زمان، بیشتر مقامهای ارشد نظامی و حتی خود فضل‌الله زاهدی مخفی شده یا به آمریکاییها پناه برده بودند.

چند ساعت پس از شروع تظاهرات، غوغاگران به پشتگرمی تانکها دفتر نزدیکان به مصدق و روزنامه‌های هوادار او را غارت کردند. در این میان، دفتر حزب توده نیز از یورش «شاهدوستان» و «کمونیسم ستیزان» در امان نماند. دولت مصدق و حتی حامیان او در ارتش واکنشی به این تحولات نشان ندادند.

روایتهای متعددی از دلایل بی تحرکی مصدق و هواداران او شده‌است: جدی نگرفتن خطر، ضعف در تصمیمگیری بموقع، عدم ارتباط مناسب در سطوح بالا یا فرسودگی توأم با نا امیدی مصدق و یارانش، نمونه‌هایی از این روایات است. به هر روی، ساعاتی پس از ظهر درگیریهای بین طرفداران و مخالفان مصدق به اطراف خانه او کشیده شد. عده اندکی از نظامیان وفادار به مصدق با همه توان در برابر یورش جمعیت و نظامیان حامی کودتا مقاومت کردند اما تصرف ساختمان رادیو، پایان واقعی ماجرا بود. در ساعات پایانی روز، مقاومت در اطراف خانه نخست وزیر هم شکسته شد، جمعیت خانه مصدق را غارت کردند و او از طریق بام خانه‌اش جان به در برد.

عوامل کودتا با پیگیری و خرج کردن مبلغ زیادی پول نیروهائی از اوباش و زنان بدنام محلات مختلف را بسیج کردند و صبح روز چهارشنبه ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ خیابان‌های تهران شاهد حرکت این نیروها و نیروهای نظامی با شعار «جاوید شاه» بود. تا بعد از ظهر خیابان‌ها در کنترل اوباشی بود که به طرفداران مصدق حمله می‌کردند. دفترهای احزاب و نشریات طرف‌دار مصدق یا حزب توده غارت شد و به آتش کشیده شد.

کودتای 28 مرداد, کودتای 28 مرداد سال 1332, سالروز کودتا علیه دولت دکتر مصدق[spacer height=”5px”]

تهران در کودتای 28 مرداد 1332

[spacer height=”20px” id=”2″]

منزل دکتر مصدق نیز با تانک و مسلسل مورد حمله نیروهای نظامی کودتا قرار گرفت و مصدق دستور عدم مقاومت به نیروی محافظ نخست‌وزیری داد و در خانه همسایه‌اش پناه گرفت. اوباش و نظامیان به غارت منزل دکتر مصدق پرداختند. میراشرافی فرمان عزل مصدق و نصب زاهدی را از رادیو خواند. سرلشکر زاهدی که در این مدت نزد مأموران آمریکائی مخفی بود از مخفیگاه به در آمد. مردم با سکوت و حیرت این رویدادها را ناظر بودند. نه مصدق، نه طرفداران مصدق و نه حزب توده که وعده «تبدیل کودتا به ضد کودتاً را در روزهای گذشته می‌داد اقدامی برای مقابله نکردند و کودتا پیروز شد.»

بعد از کودتای 28 مرداد
از نخستین دقایق صبح روز ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ مأمورین فرمانداری نظامی، رکن دوم و اداره کل شهربانی دست به بازداشت عده زیادی از همکاران محمد مصدق، اعضاء جبهه ملی، نمایندگان مستعفی و روزنامه‌نگاران و اعضاء حزب توده زدند.

از طرف سرلشکر فضل الله زاهدی اعلامیه‌ای صادر و متذکر شد «در حفظ جان دکتر مصدق از هیچ گونه اقدامی کوتاهی نخواهد شد. از این رو مقتضی است ظرف ۲۴ ساعت خود را به شهربانی معرفی نماید.» زاهدی فرمانده کودتا به محمدرضا شاه تلگرافی زد و از وی خواست تا به ایران باز گردد، شاه نیز در جواب فضل الله زاهدی اعلام کرد بی درنگ به ایران باز می‌گردد.

در روز ۲۹ امرداد ۱۳۳۲ در تمام شهرهای ایران حکومت نظامی برقرار شد. همچنین در این روز عده زیادی از افسران که از عوامل کودتا بودند ترفیع درجه پیدا کردند از جمله سرهنگ نعمت الله نصیری، سرهنگ تیمور بختیار و سرهنگ عباس فرزانگان درجه سرتیپی گرفتند. پس از کودتا به دستور فرمانداری نظامی از انتشار روزنامه‌های حامی مصدق و حزب توده جلوگیری شد.

پس از کودتا سرلشکر زاهدی امور دولت را در دست گرفت. دکتر مصدق در روز ۲۹ مرداد خود را به زاهدی تسلیم کرد و بازداشت شد. فرمانداری نظامی به ریاست سرتیپ تیمور بختیار به تعقیب و دستگیری و شکنجه مخالفان پرداخت.مذاکرات نفت با شرکت نفت ایران و انگلیس و چند شرکت آمریکائی و اروپائی شروع شد که در آخر به قرارداد کنسرسیوم منجر شد. کمک‌های مالی آمریکا به دولت ایران رسید و در تقویت حکومت تازه پهلوی مؤثر افتاد.

کودتای 28 مرداد, کودتای 28 مرداد سال 1332, سالروز کودتا علیه دولت دکتر مصدق[spacer height=”5px”]

محاکمه دکتر مصدق در دادگاه نطامی بعد از کودتای 28 مرداد

[spacer height=”20px” id=”2″]

محاکمه دکتر مصدق پس از کودتای 28 مرداد

دکتر مصدق پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، در دادگاه نظامی محاکمه شد و علی‌رغم دفاعیهٔ مستندی که از کارها و دیدگاه‌های خود ارائه کرد، به سه سال زندان محکوم شد. پس از تحمل سه سال زندان، به دستور محمدرضا پهلوی، دکتر مصدق به ملک خود در قلعه احمدآباد (مصدق) تبعید شد و تا پایان زندگی زیر نظارت شدید دولت در انزوا زیست؛ تا این که سرانجام در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ بر اثر بیماری سرطان در ۸۴ سالگی چشم از جهان فروبست.

گردآوری : بخش فرهنگ و هنر بیتوته

قالیباف از میرسلیم به خاطر اتهام 'رشوه ۶۵ میلیارد تومانی در دوران شهرداری تهران شکایت کرد'

آقای قالیباف به مدت ۱۲ سال شهردار تهران بود و با اتهام فساد در دوران عملکردش مواجه بوده است

رسانه‌ها در ایران می‌گویند محمدباقر قالبیاف، رئیس مجلس شورای اسلامی از مصطفی میرسلیم، نماینده این مجلس به خاطر وارد کردن اتهام در پرونده رشوه ۶۵ میلیارد تومانی در دوران شهرداری تهران شکایت کرده است.

آقای میرسلیم، شهرداری تهران در دوره آقای قالیباف را به پرداخت “رشوه ۶۵ میلیارد تومانی” به نمایندگان مجلس دهم متهم کرده است.

گفته شده اداره حقوقی مجلس از آقای میرسلیم و سه خبرنگار به خاطر آنچه “اتهامات بی‌اساس” خوانده شده‌، شکایت کرده است. دلیل شکایت از آقای میرسلیم “نشر اکاذیب و تشویش اذهان” اعلام شده است.

یک عضو هیأت‌ رئیسه مجلس هم گفته است هیات نظارت بر رفتار نمایندگان در مورد ادعای آقای میرسلیم وارد عمل می‌شود.

آقای میرسلیم می‌گوید مدارک مربوطه را به قوه قضائیه تحویل داده است. او گفته است پرداخت این رشوه به موضوع تحقیق و تفحص مجلس دهم از شهرداری در زمان آقای قالیباف بر می‌گردد.

آقای قالیباف به مدت ۱۲ سال شهردار تهران بود و با اتهام فساد در دوران عملکردش مواجه بوده است. او چنین اتهاماتی را رد می‌کند.

در اسفند ۱۳۹۵ در دوره دهم مجلس، طرح تحقیق و تفحص از عملکرد شهرداری تهران در واگذاری املاک و پروژه‌ها به اشخاص حقیقی و حقوقی مطرح شد اما این طرح رای نیاورد. پس از رد شدن این طرح، آقای قالیباف در پیامی از نمایندگان تشکر کرد.

آقای میرسلیم گفته است “رایزنی‌هایی پشت پرده صورت گرفت که این تحقیق و تفحص، انجام نشود و رد شود”.

غلامحسین اسماعیلی، سخنگوی قوه قضاییه ایران، سه روز پیش گفت یک نماینده سابق مجلس در رابطه با این پرونده بازداشت شده است. نام این نماینده اعلام نشده و سخنگوی قوه قضائیه گفته است “این پرونده تازه در ابتدای راه است.”

واکنش چین به رد قطعنامه آمریکادر شورای امنیت: "یک‌جانبه‌گرایی از هیچ حمایتی برخوردار نیست و زورگویی شکست خواهد خورد

واکنش ایران به رای نیاوردن قطعنامه تمدید تحریم تسلیحاتی – آمریکا: به تلاش‌مان ادامه می‌دهیم

وزارت امور خارجه ایران به رای نیاوردن قطعنامه پیشنهادی آمریکا در مورد تمدید تحریم تسلیحاتی این کشور در نشست شورای امنیت سازمان ملل متحد واکنش نشان داده و با “تاریخی” خواندن این شکست، آن را نتیجه “دیپلماسی فعال” جمهوری اسلامی خوانده است.
قطعنامه آمریکا تنها رای مثبت این کشور و جمهوری دومنیکن را به همراه داشت. روسیه و چین به آن رای منفی دادند و ۱۱ کشور دیگر از جمله فرانسه و بریتانیا دو عضو دیگر شورای امنیت رای ممتنع دادند.
عباس موسوی، سخنگوی وزارت امور خارجه در واکنش گفت “سابقه” نداشته آمریکا در سازمان ملل متحد تا این حد “منزوی” باشد.

 

آقای موسوی مدعی شد “دیپلماسی فعال” در کنار “استحکام حقوقی” برجام، دلیل این رای شورای امنیت بوده است.
تحریم تسلیحاتی شورای امنیت سازمان ملل متحد قرار است ۲۷ مهرماه امسال به پایان برسد.  قطعنامه آمریکا برای تمدید تحریم تسلیحاتی ایران رای نیاورد  پوتین پیشنهاد نشست اضطراری پنج قدرت هسته‌ای همراه با آلمان و ایران را داد
کشورهای شورای همکاری خلیج فارس خواهان ‘تمدید تحریم تسلیحاتی ایران’ شدند وزارت خارجه آمریکا به دنبال مشخص شدن رای نیاوردن قطعنامه این کشور، در بیانیه‌ای از شورای امنیت انتقاد کرد و این نهاد سازمان ملل متحد را به بی‌توجهی به مطالبات کشورهای منطقه و اسرائیل متهم کرد.
مایک پومپئو، وزیر امور خارجه آمریکا گفت خودداری شورای امنیت از تمدید تحریم تسلیحاتی ایران “نشاندهنده عدم موفقیت آن در حفظ صلح و امنیت بین‌المللی است.” آمریکا پیشتر گفته بود اگر پیش‌نویس این کشور در شورای امنیت رای نیاورد، به مکانیسم “بازگشت خود به خود تحریم ها” (موسوم به ماشه) که منجر به از سرگیری کلیه تحریم های سازمان ملل علیه ایران می‌شود، متوسل خواهد شد. این بخشی از توافق اتمی ۲۰۱۵، برجام، بود تا در صورتی که ثابت شود ایران توافق را نقض کرده از آن استفاده شود.
اما سایر کشورها با چنین برداشتی مخالفت کرده‌اند. کشورهای حاضر در برجام گفته‌اند که آمریکا در پی خروج از برجام در موقعیتی نیست که بتواند از این مکانیسم استفاده کند.

 

نمایندگی چین در سازمان ملل متحد در واکنش به ناکامی آمریکا در تصویب قطعنامه در توییتی گفت نتیجه به دست آمده نشان می‌دهد “یک‌جانبه‌گرایی از هیچ حمایتی برخوردار نیست و زورگویی شکست خواهد خورد.”

چین بار دیگر از برجام، توافق هسته‌ای با ایران که آمریکا از آن خارج شده، حمایت کرده و گفته است آمریکا دیگر عضو برجام نیست و نمی‌تواند خواهان برگشتن تحریم‌ها شود.
سفیر آمریکا در سازمان ملل متحد گفته است کشورش از تلاش برای تمدید تحریم های تسلیحاتی ایران دست بر نخواهد داشت.
نمایندگی بریتانیا در سازمان ملل متحد که به قطعنامه پیشنهادی آمریکا رای ممتنع داد، بر نگرانی‌ها از رفتارهای “بی‌ثبات‌کننده” ایران در خاورمیانه تاکید کرده است.
بریتانیا در کنار آلمان و فرانسه پیشتر گفته بودند نگران رفع تحریم‌های تسلیحاتی ایران هستند اما “اولویت” آنها حفظ توافق هسته‌ای (برجام) با ایران است.
آقای پومپئو در بیانیه خود گفت شورای امنیت راه را برای حکومتی که “بزرگترین حامی تروریسم” در جهان است، هموار کرد تا بتواند بدون “محدودیت خاصی” سلاح خرید و فروش کند.
در این بیانیه آمده این به “ویرانی و بی‌ثباتی در خاورمیانه کمک خواهد کرد.”
ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه، روز گذشته پیشنهاد داد نشستی اضطراری با حضور پنج قدرت هسته‌ای جهان، آلمان و ایران برگزار شود.

اعترافات اجباری! جلال گنجه ای  در دربار ملکه!! مریم قجر رجوی

 

 بقلم داود باقروند ارشد

عضو سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت

[spacer height=”30px” id=”2″]

jalal-ghanjei-1جلال گنجه ای در شو الکترونیک اخیر مریم رجوی که مدعی است با شرکت 30هزار نقطه در سراسر جهان!!! برگذار شده بود با مجیزگویی مشمئزکننده ای (اینجا) در مورد مسعودرجوی و مریم رجوی به اصل خود یعنی “در خدمت دربار دیکتاتور” باز گشت و همه هنر حوضوی خود را در این مسیر بکارگرفت.

جلال گنجه ای که مدتها در مورد سرنگونیهای اعلام شده پوشالی، ارتش آزدایبخش پوشالی تر از آن، کانونهای شورشی دروغین، و مهمتر از همه مناسبات سرکوبگرانه داخلی و زندانها و شکنجه ها مسئله دار بود و از شرکت در جلسات نمایشی شورا نیز امتناع میکرد ظاهرا با توبه نامه نویسی و انتقاد از خود در جمع، مریم رجوی را راضی نکرده مجبورش شده جلوی دوربین ماهواره ای به اصل خویش یعنی مجیز گویی دربار رجوی بپردازد .  رجوی ایکه میگفت:

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”مسعودرجوی در جلسات درونی مجاهدین”]”دیدگاههای گنجه ای ارتجاعی و همان اسلام حوضه است و آنچه من میگویم است  که اسلام ناب محمدی و رادیکال و انقلابی!! است. گنجه ای اگر تحمل میشود فقط و فقط به این دلیل است که در تشکیلات است و ثانیه ای که از تشکیلات خارج شود همان مرتجعی است که باید سرض مانند بقیه آخونها  بالای دار برود”. [/su_quote]                                                                                                                        

[spacer height=”20px” id=”2″]

نباید فکر کرد که از نظر رجوی این سرنوشت فقط در انتظار گنجه ای اگر جدا میشد بود،، بلکه همگان دیدند که بقیه شورایی ها و حتی اعضای مجاهدین هم از نظر رجوی همین سرنوشت را باید تجربه کنند اگر از پابوسی آستان کبریایی!! او امتناع کنند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

گنجه ای در اعترافات تلویزیونی از شکوه کهکشانی!! شو امسال مریم رجوی که براستی دیگر باید آنرا “تجملات درباری” که هیچ ربطی با مردم ستم زده نداشته و ندارند، نامید. او از کاربرد روحیه دهنده شو رجوی به جوانان کوچه های ایران آنهم در گرما گرم کرونا نامبرد!!! و سپس بیکباره مدعی شد، مقاومت کردن کارهر کس نیست و این تنها فرقه رجوی است که ازپس آن بر میاید. لفاظی های مشمئز کننده همراه با فرهنگ حوضوی این دجال تنها یاد آور مستخدمین دجال دربار قاجار است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

سعدی شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی در وصف امثال گنجه ای میگوید:
کجاست صوفی دجال فعل ملحدکیش            بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.

[spacer height=”20px” id=”2″]

سلمان ساوجی رادیکالتر به دجال و دجالگری میتازد:
به حق گویا شو از باطل خمش باش            چو عیسی نبی دجال کش باش .

[spacer height=”20px” id=”2″]

سعدی در وصف شورایی ها، علیرغم اینکه رجوی همگی آنها را به پشیزی نمگیرد، و نبوده که در مورد سیاستهای خاننانه رجوی و مزخرفات گنجه ای و امثال او سوالی و پرسشی را مطرح کنند، و تنها به یمن ماهیانه های یورویی و دلاری گرد آمده اند تا مخاطب دجال باشند حکیمانه میفرمایند:[spacer height=”15px”]

چون سگ درنده گوشت یافت،      نپرسد   کاین شتر صالحست یا خر دجال

[spacer height=”20px” id=”2″]

شوراییهایی که علیرغم نظر قاطع مردم ایران در مورد خودشان بعنوان خائنین به میهن، خود را چهل سال است مبارز مینامند، چون گوشت ماهیانه شان اتفاقا سر موقع میرسد، سوال نمیکنند که به کدام جوانان در کشور روحیه داده است. رضا پهلوی که چهل سال است درناز و نعمت در خارجه دزدیهای پدرو پدر بزرگش را خرج میکند، و یک از صدها اجلاسهای کهکشانی!! شما را نیز نداشته ولی حداقل چند ده نفر در ایران نام پدر بزرگش را صدا کردند. شاید اگر این ادعا را میکرد کسی نمیتوانست به او خرده بگیرد. جناب گنجه ای، نکند روحیه دادن به این چند ده نفر مد نظر است. چرا که طی چهل سال گذشته هیچ ایرانی نامی از مریم ملکه قاجار شما و همسر زنباره اش مسعود رجوی نبرده. اینکه دیگر تحلیل و نظر نیست.  

[spacer height=”20px” id=”2″]

دجال دربار رجوی، گنجه ای، در توبه خوانی خود ضمن اشاره به حمایت بین المللی از “بیداری برادر مسعود” نام برد. ولی این شورایی ها که گوشتشان را یافته اند سوال نمیکنند که این شیر همیشه بیدار چرا در شورشهای 1396، و 1398 که سراسر کشور را فرا گرفته بود و به بیان خودش با ضریب همیشگی 1500نفر کشته شدند. از اختفای بیرون نیامد و هیچ اقدام و پیامی به آن جوانان کوچه و بازار که مانند برگ خزان به زمین میریختند نداد؟ در خواب بود؟ یا خیر این فرقه مافیایی به رهبری مسعودرجوی قدرت پرست، هیچ رابطه ای با مردم ایران و مشکلات سیاسی-اجتماعی-اقتصادی آنها ندارد. و تنها منافع حامیان بین المللی خود را نمایندگی میکند. چرا که بلافاصله بعد از ترور جنایتکارانه و غیر قانونی، سردار سلیمانی به یکباره بیدار شده بمیدان شتافت و به جوانان احتمالا واشنگتن و ریاض و تل آویو   نوید سرنگونی رژیم را در سال 2020 را داد!!

[spacer height=”20px” id=”2″]

آقای گنجه ای دجالگریهای شما هیچ تفاوتی با دجالگریهای رهبر عقیدتیتان رجوی ندارد انجا که در سرمقاله نشریه مجاهد شماره 12 نوشت:

[su_quote cite=”                                                                                                            (سرمقاله نشریه مجاهد ش 12)”]”عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رجوی: همه غیر از خودش ] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند” [یعنی تنها خودش ] .” [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

و امروزه میبینیم که رجوی چگونه حامل ارزشهاست!!! و چگونه مبارزه را آنهم در میانه همان امپریالیستها  البته علیه کشور در حال پیشبردن است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

اینگونه ارجیف مبتذل و پوچ و از نوع اطرافیان شاهان قاجار و پهلوی  نمیتواند به ا ین سوال جواب دهد که این “برومندترین انقلابی” چرا در آن شورشها نتوانست چیزی  از خود ساطع کند؟ چرا شورایی های گوشت یافته،از  “مسعودرجوی”  این شیر خفته در گور سوال نمیکنند که آن خبط ساطع شده از او در مورد سال سرنگوی 2020 چه بود و چه شد؟ ماه هشتم سال 2020هستیم. از جمله غلط کردنهای چهل سال قبل در مورد سرنگونی غریب الوقع؟  

[spacer height=”20px” id=”2″]

کانونهای شورشی ادعایی دجالِ درباری، گنجه ای

[spacer height=”15px”]

 اما در مورد  ادعای کانون های شورشی توبه خوان دربار رجوی باید سوال کرد.  چرا هیچگونه اثری از این کانونهای صدها هزاری دربار رجوی در میان مردم نیست. چرا تنها انعکاس آنها حتی بدروغ هم شده در مکانهایی است که بنی بشری احتمال برخورد و مشاهده آنها را ندارد صورت میگیرد؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

چرا هیچگاه شاهد نبودیم که یکی از اینها در میان جوانان و مردم بجان آمده ای که در کف خیابانها شعار “مرگ بر” میدهند ظاهر شود. و شعاری بنفع ملکه دربارش مریم و یا شاهنشاه زنباره اش رجوی بدهند؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

نکند از همان جوانان و مردم میهن پرست ایران که جان بکف در کف خیابانها بدنبال خواستهایشان هستند میترسند؟ از جوانانی که از هرچه و هر کس که کوچکترین نشانی از خائنین به میهن دارند متفرند. و به محض برخورد با آنها قبل از هر کس حساب این خائنین را میرسند.  

[spacer height=”20px” id=”2″]

بله اگر کانونهای شورشی شما وجود خارجی دارد، اگر جرات دارند در کنار آن مادر و زن و پدری که شعار مرگ بر رژیم سر میدهند و دیده ایم که میدهند، شعاری بنفع مسعود و مریم بدهند. و ببینند چه بلایی بر سرشان توسط همان زنان و مادران ایرانی میآید. همان بلایی که بر سر کسی که در ایران شعار زنده باد صدام حسین و ترامپ، نتانیاهو و محمدبن سلمان بدهد میآید.  

[spacer height=”20px” id=”2″]

بله کانونهای شورشی ادعایی شما حتی از مردم ایران هم مخفی هستند و باید باشند. همانطور که ایادی موساد، سیا، و داعش … در ایران مجبورند غیر علنی فعال باشند، چون اولین صف مقابله با آنها همین مردم میهن پرست ایران است.  مردم ایران بسیاری مشکلات با حاکمیت ننگین خود دارند و درحال مبارزه با آن هستند. ولی حساب خائنین به کشور در نظر مردم ایران از مسائل داخلی جداست.

[spacer height=”20px” id=”2″]

44گنجه ای پیر و فرتوت از دهها هزار نفر در 30 هزار نقطه ادعایی را “کاری چند چند دانه” خواند. بله رجوی به یمن پولهای سعودی و صدام، برای پاسخ ندادن به هزاران سوال از جمله سوالات جنایات و میهن فروشیها، شکنجه ها، زندانهایش، مجبور است امثال تو را جلو دوربین بیاورد تا توجیه گر همبستری سیاسی با صدام ها، بن سلمانها، جان بولتنها، نتانیاهوها… باشد و عقب نشینی از همان عراق “پلی بسوی تهران” به 5000کیلومتری را پیشرفتهای شکوهمند بخواند. و همان خارج کشوری که حتی نشریه در آوردن درش خیانت به خون شهدا و حرام بود اینبار دجالگرانه به کانون مبارزه تبدیل شود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

تناقض گنجه ای در بیان ورود زنان به پستهای تشکیلاتی “بدون کمترین کاستی” در مبارزه

[spacer height=”15px”]

گنجه ای دجال که نمیتواند در شو تلویزیونی اعترافات و توبه خوانی اش از تناقض اجتناب کند، از طرفی از رهبری شکوهمند رجوی زنباره در مبارزه و هدایت مبارزه حرف میزند، و از طرفی هم بلافاصله از رهبری زنان سخن بمیان میآورد. اگر رهبری با رجوی است؟ سخنراندن از رهبری زنان دیگر چه دروغی است؟ هرچند نمیداند که رهبری زنان اسم مستعاری است برای شخ مسعود رجوی برای کودتایی که در تشکیلات انجام داد. اما دروغ شاخدارش این است که مدعی میشود ورود و رهبری زنان به تشکیلات و مبارزه بصورت مکانیکی و تحمیلی و البته با زندان و شکنجه و قتل همان زنان و مردان مجاهد که بدرستی با این شعبده بازی رجوی مخالفت کردند، “بدون کمترین کاستی“!!!!! در مبارزه بوده است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

اولا گنجه ای که براستی در ته ذهنش که بنده طی تماسهای متعدد با او مطلع هستم با ورود زورکی زنان به پستهای سازمان بدرستی مخالف بوده و هست، و مریم رجوی از آن خوب مطلع است، تلاش میکند در مقابل ملکه دربار ماله ای بر آن بکشد، ضمنا با بیان آن در مقابل بقیه شورایی ها که میداند آنها نیز همین ذهنیت را دارند، برای توبه خوانی خود در نظر ملکه دربار رجوی  اعتباری کسب کند، مدعی میشود ورود مکانیکی زنان از جمله خود مریم رجوی از دون پایه ترین اعضای سازمان به مقام رهبری عقیدتی و یا شوراهای رهبری پوشالی “بدون کمترین کاستی” در امر مبارزه بوده است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

سوال اول این که، بعد از گذشت دو دهه از شروع دجالگری رجوی تحت نام انقلاب ایدئولژیک ضرورت پرداختن به آن، چیست؟ و چه میتواند باشد؟ الا دادن امتیاز با  پیروزی خواندش و  ماله کشی برای درهم شکستگی فرقه رجوی در همین زمینه؟ هرچند از نظر مسعود و مریم رجوی با تقلیل به صفر آن، جهت واقعی نشان دادن توبه خوانیش؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

سوال اساسی اما اینکه، آیا گنجه ای فراموش میکند که رجوی مدعی بود این ورود مکانیکی زنان به پستهای رهبری تشکیلاتی و شوراهای رهبری، توانی معادل

فرمول انشتین

[spacer height=”5px”]

(اینجا) یعنی انفجار رهایی معادل انفجار اتمی به تشکیلات رجوی میدهد و در چشم بهم زدنی رژیم را سرنگون خواهند کرد؟  یا Ashampoo_Snap_2020.08.07_16h36m25s_005_آشکارا اعتراف به  شکست مفتضحانه این ادعاهای دورغین و دجالگرانه، مرشد دجالش مسعودرجوی بعد از دو دهه تجربه تماما خفتبار و ذلت باراست که  با قسم و آیه در جلو دوربین جهت ماله کشی به این شکستها مدعی میشود بخدا این کار رجوی هیچ خللی و کاستی در مبارزه وارد نکرده است؟!!!! و اگر بعد از دو دهه تا فرق سر  در منجلاب خود فروشی فرو رفته و در آلبانی به گِل نشسته است. اگر  روزانه شاهد ریزش کلان فروپاشانه اعضا، بویژه در میان همان زنان شورای رهبری با گزاشات جانگداز تجاوز به زنان توسط رهبر عقیدتی میباشیم. اگر با ریزش در میان اعضای عالیرتبه و کادر مرکزی، در میان اعضای شورای ملی مقاومت، درمیان جوانان و فرزندان اعضای اسیر از جمله پسر اشرف ربیعی – مسعودرجوی یعنی محمد رجوی ومهمتر از همه، صدها جداشده با سابقه 30 ساله در مبارزه آنهم با رفتن مستقیم به ایران هستیم، اگر به 5000کیلومتری کشور پرتاب شده اند، …. نشانه ای از ورشکستگی این فرقه مافیایی نیست!!!!

[spacer height=”20px” id=”2″]

جداشدگانیکه طی سه دهه هم علیه متجاوز به کشور(صدام حسین)جنگیده اند و سپس به خیال مبارزه برای آزادی وارد تشکیلات رجوی شده اند و دو دهه هم علیه رژیم جنگیده اند، با تجربه ای که از رجوی پیدا کرده اند، با وجود اینکه طی این دو دهه گزارشات وحشتناکی از دزدیها و اختلاص و … از درون کشور میرسد، باز هم رژیم را صدبار به رجوی ترجیح میدهند.  آیا نشان از شکوه و جلال این فرقه است؟ یا نشان این است که این مبارزین براستی خطر تفکرات داعشی رجوی را برای ایران و ایرانی بیشتر از رژیم کنونی میدانند؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

چه کسانی صالحترین در ارائه شناخت از فرقه رجوی هستند؟

[spacer height=”15px”]

آیا نباید قبول کرد که صالحترین کسانیکه میتوانند در مورد همین فرقه نظر بدهند کسانی هستند که طی چندین دهه روز و شب تا همین دیروز دردرون آن و جزئی از آن و مجریان و فرماندهان آن بوده اند؟ تا امثال شما که دستی از دور هم  بر آتش ندارید؟ چرا گوش شما به این حقایق کر است. نکند بقول سعدی بزرگ گوشت های بدست آمده از رجوی را در گوشتان کرده اید؟ یا لذت گوشتخواری در خارجه اجازه نمیدهد که به حقایق اعتراف کنید؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

ادعای گنجه ای مبنی بر فرقه رجوی بستر شکوفایی ارزشهای انسانی!

[spacer height=”15px”]

از کی فرقه ای که دست در کشتار ایرانیان در همکاری با دشمن متجاوز به کشور دارد، فرقه ای که اجیر شده توسط اسرائیل و عربستان و آمریکاست، فرقه ای که حتی به اعضای خود رحم نمیکند و هر مخالفتی را با  زندان و شکنجه قتل پاسخ میدهد، فرقه ای که زنانی که مدعی هستی رهایشان کرده توسط رهبرش بطور دسته جمعی مورد تجاوز قرار میگیرند، کانون پرورش ارزشهای انسانی است؟ ننگ بر تو باد که نام “حضرت عباس” که به جان خودش را برای دیگری دادن شناخته میشود را به ننگ رجوی که همه باید جانشان را برای او بدهند، آلودی.  اگر این است، چرا شاهد هزاران گزارش توسط جداشدگان در تمامی سطوح این تشکیلات ننگین در میان زنان و مردان و حتی فرزندان مجاهدین و پدرانی (همچون مصطفی محمدی کارگر ایرانی) که برای رهبران آن خودسوزی هم کردن، هستیم؟ که اتفاقا تماما بیانگر رویکرد غیر انسانی و ظالمانه در حد قتل و شکنجه و زندان و تجاوز به زنان و کودکان در درون این فرقه بسته مافیایی هستیم؟ چــــــرا؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

چرا به تعبیر سعدی

شمایان بعد از دریافت سهم خود فروشی رجوی به دشمنان ایران برایتان سوال نمیشود که:

[spacer height=”15px”]
کاین شتر صالحست یا خر دجال

[spacer height=”20px” id=”2″]

مگر میشود فرقه ای آنگونه که شما از دور و بیرون آن مدعی هستی گل گلاب باشد آنوقت همه جداشدگان آنچه گزارش میکنند بوی تعفن، فاضلاب، خون، و تجاوز بدهد؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

بلکه تمامی توبه نامی خوانی جلال گنجه ای با سخنان مشمئز کننده در مجیزگویی از ملکه و شاهنشاه دربار فرقه رجوی، چیزی نبود الا مصداق ضرب المثلِ “آفتابه لگن هفت دست، شام و نهار هیچی”. چرا که آمریکایی که رویش حساب کرده بود که مریم و مسعود را به تهران ببرد فعلا خرش در گل مانده و خبری از بردنش به تهران نیست و مجبور است با علم کردن فیلم تماس با 30 هزار نقطه در جهان لاپوشانی کند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

جناب گنجه ای هرچند ظاهرا شما با این اعتراف جلو دوربین به گوشت خود شاید هم کمی بیشتر برسید ولی دوای درد بی درمان خائنین به میهن که توسط مردم ایران و البته همان مبارزین جدا شده تف و لعنت شده اند نمیشود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

17مرداد 1399

هفتم اوت 2020

jalal-ghanjei-1

آقای گنجه ای، راستش را بخواهید وقتی سطوری از مصاحبه آقای محمدرضا روحانی از اعضای سابق “شو”را در سایت پژواک منعکس شده را خواندم نتوانستم از نوک کوه یخ حق کشی ها، تحقیر و توهینهایی که در حق این عزیزان در”شو”را بدستور مستقیم شخص مسعود رجوی و البته مجری اصلی آن مریم رجوی روا داشته میشد بگذرم و حرفی نزنم.[spacer height=”20px” id=”2″]

واقعیت این بود که مسعود رجوی چه شخصیت های عضو “شو”را همچون آقایان روحانی و قصیم و شکری … و چه  تشکلهای عضو شورا از تک نفره تا چند نفرِه ِ درون شورا را هوی خود میانگاشت و ضدیت هیستریکی نسبت به تمامی آنها داشت. مسعود رجوی بارها و بارها همه ما اعضای مجاهد شورا را چه در عراق فعال بودیم و چه در فرانسه بطور مفصل در بازگشت به عراق زیر تیغ و تبر و تپانچه برده بود که چرا مثلا در یک مورد حرف هرچند ناچیز یکی از این شورایی ها در شورا پیش رفته است.[spacer height=”20px” id=”2″]

از همان روزهای اول حضور در فرانسه، رجوی حرفش در مورد شورا این بود که:

“این شورا که به دم ما بسته شده است، تحمیل امپریالیزم جهانخوار است به جنبش انقلابی مسلحانه مردم ایران تا در فرصت مناسب وقتی ما رژیم را سرنگون کردیم با شناختی که از ما دارد توسط همین ها سرِ مارا زیر آب کرده و ایادی خودش را سرکار بیاورد، علت اصلی حضور من (مسعود رجوی)نیز در خارج کشور جلوگیری از همین مسئله است. بنابراین هر حرف و پیشنهادی که از این ایادی امپریالیسم در امر مبارزه پیش برود خیانتی بزرگ به مبارزه مسلحانه انقلابی است که میرود تومار امپریالیسم و ایادی آنرا در ایران و منطقه از بیخ و بن برکند”[spacer height=”20px” id=”2″]

بعدها نیز که شرایط بر مسعود رجوی بسیار تنگتر شده بود بویژه که معلوم شد خر سرکش قدرت پرستی رجوی اساسا از کرگی دم نداشته و خبری از سرنگونی نیست بسیار حارتر شده و احساس تهدید بیشتر میکرد و عنوان مینمود که اینها (شواریی ها) که دیده اند میز قدرت شامش دیر شده حار شده و میخواهند سهم بیشتری در قدرت داشته باشند ولی کور خوانده اند. و حرفش را آشکارتر میزد و بجای واژه “خیانت به مبارزه مسلحانه انقلابی”  میگفت  “با تاثیر پذیری از شورایی ها مرا نکشید و نفروشید” .[spacer height=”20px” id=”2″]

با این بیان بخوبی میتوان به عمق کینه رجوی از هرچه سهم خیالی تقسیم قدرت بود را درک کرد. بویژه آنچه به دروغ ائتلاف و “شو”رایش مینامید.[spacer height=”20px” id=”2″]

البته از آنجا که رجوی یکی از وقیحترین و بی شرم ترین (در فاصله نوری ظاهر و باطن او) سیاسیونی بوده است که بنده طی این چهل سال گذشته دیده ام، و درمقابل اعضای شورا را انسانهای بسیار محترمی که با هزاران امید و آرزو پای در راهی گذاشته بودند که فکر میکردند سعادت مردم ایران در آن است متاسفانه از افشای تحقیر و توهینهاییکه نسبت به آنها در فرقه رجوی اعمال میشد پرهیز میکنند تا مبادا با افشای آن آبروی سیاسیشان بیشتر و بیشتر برود.[spacer height=”20px” id=”2″]

امری که رجوی و فرقه اش را در اجرای این سیاست ضد شورایی و ضد دمکراتیک و ضد اخلاقی و البته ضد انسانی گستاختر کرده است. [spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی دو هدف را از تیغ کشی به مجاهدین در رابطه با شورایی ها دنبال میکرد، اولا که خود مجاهدین را در مقابل تاثیرپذیری از شورایی ها به اصطلاح آببندی کند. تا مبادا مجاهدین بیخبر گذاشته شده از همه جا و … جرات کنند دنباله حرفها و پیشنهادات بحق شورایی ها و الگوی رفتاری آنها را بگیرند. در ثانی، از آنجا که این خودش نبود که عملا در ارتباط مستمر با شورایی ها قرار داشت و در هر مورد نیز نمیشد اوکی خودش را جهت تائید و رد هر مسئله ای گرفت آنچنان ضدیت و زهری علیه شورایی ها در افکار مجاهدین میریخت که اساسا حرف و پیشنهادات شورایی ها را همانند حرف و پیشنهاد پاسداران و امپریالیزم انگارند.  و کوتاه آمدن در مقابل آنها را بریدن از مبارزه و هدر دادن خون مجاهدین و فروختن و کشتن رجوی تلقی کنند. تمامی کسانیکه در تماس با شورایی ها بودند تنها زمانی میتوانستند بر این کارباقی بمانند که مستمرا گزارشاتی از خودشان در زمینه مبارزه ایدئولژیک در امر مقابله با تاثیرات فضای شورایی ها از خود نوشته و تحویل میداند. این تاثیر پذیری فقط و فقط به نقطه نظر ات “شو”رایی ها محدود نمیشد. بلکه حتی به ظاهر، لباس پوشیدن، حتی مناسبات خصوصی آنها نیز تامیم داده میشد.[spacer height=”20px” id=”2″]

چون از جانب همه آنها تهدید احساس میکرد. بزرگترین شاهد این مدعا که رجوی بطور مطلق جهت سوء استفاده “شو”را راه انداخته همین بس که طی عمر سی و چند سال تشکیل “شو”را تا بحال حتی یکبار نشده که رجوی در کنفرانسهائیکه تشکیل میدهد و همه مزدبگیرانش از آمریکا و اروپا و …شرکت میکنند و پنل تشکیل میدهد اجازه بدهد که حتی فقط یکبار یکی از شورایی ها در این پنل ها شرکت کند. همیشه آنها را حداکثر در جمعیت گم و گور میکند. یعنی حتی برای سیاستمدار کرایه ای خارجی اش که با پول خریده وحضور آنها سر سوزنی ارزش سیاسی ندارد نیز رجوی نمیخواسته که مبادا شورایی ها مطرح شوند. و میگفت که همین که نان و آبشان را میدهیم و از صدقه سر خون مجاهدین در همین حد مطرح هستند از سرشان نیز زیاد است.[spacer height=”20px” id=”2″]

آقای گنجه ای: مگر در مورد زنده یاد مرضیه رجوی که در ظاهر او را به عرش میبرد نگفت که:

“آی مجاهدین مبادا فکر کنید که من با حمایت از مرضیه مطرب شده ام، و دنبال این پیرزن از خود راضی افتاده ام، برای پیروزی انقلاب است”

[spacer height=”20px” id=”2″]

بهترین گزارش مبارزه ایدئولژیک نیز آن بوده که هر کس بنویسد که چگونه بر دهان این شورایی ها در مقابل عدم اجرای اوامر رهبری، و یا اگر در کاری خط خودشان را رفتنه اند،  زده اند. ضمن اینکه مسئولیت تام و تمام ناراحت شدن و خراب شدن رابطه سیاسی شورایی مربوطه در اثر بردهان آنها کوبیدن نیز بر گردن مجاهد نویسنده گزارش بود. بنابراین دستور این بود: حداکثر تظاهر به رسیدگی ظاهری، صوری و صنفی در مقابل حداکثر تهاجم،کوبیدن و جلوگیری از خواست و تمایل آنها.[spacer height=”20px” id=”2″]

در دروان حضور آقای دکتر بنی صدر در (مقررجوی)اور سور واز پاریس ، رجوی ماها را صدا میکرد و میگفت:

“بروید و با بنی صدر پینگ پنگ بازی کنید و به او ببازید، تا من بتوانم بزنم توی دهان سیاستهای او.”[spacer height=”20px” id=”2″]

مهدی ابریشمچی نیز که نقش دلقک را در اجرای سیاستهای رجوی برعهده داشت بازی پینگ پنگ با  آقای بنی صدر را “پینگ پنگ خرده بورژوازی بی محتوا” لقب داده بود. کار مهدی ابریشمچی در تشکیلات بکارگیری الفاظ لوپنی برای تحقیرو توهین کردن هرکس که رجوی دستورمیداد، بود.[spacer height=”20px” id=”2″]

آقای گنجه‏ای

مسعود رجوی هیچگاه به شما همانند بقیه راه نمیداد که در شورا و در میان مجاهدین و مطبوعات و… مطرح شوید بویژه در مورد مسائل اسلامی که رجوی خود را ولی فقیه و امام زمان می پنداشت، چیزی از قرآن و … توسط شما مطرح شود. آنچه نیز از شما اجازه انتشار مییافت مطالبی بود که هیچ مجاهدی بدانها دسترسی نداشته و ندارند. در میان ما مسئولین سازمان نیز اینگونه مطرح میکرد که[spacer height=”20px” id=”2″]

“دیدگاههای گنجه ای ارتجاعی و همان اسلام حوضه است و آنچه رجوی میگوید است که اسلام ناب محمدی و رادیکال و انقلابی است گنجه ای اگر تحمل میشود فقط و فقط به این دلیل است که در تشکیلات است و ثانیه ای که از تشکیلات خارج شود همان مرتجعی است که باید سرس بالای دار برود”.[spacer height=”20px” id=”2″]

مورد استفاده شما برای رجوی این بود که اولا شما را با لباس آخوندی در شورا و یا مجالس عمومی بنمایش بگذارد. درثانی مهمترین  کاربردتان برای رجوی تائید رجوی و اعمال او در تشکیلات با توجیهات اسلامی بود.[spacer height=”20px” id=”2″]

آقای گنجه ای، آیا در نمونه های زیر نمیتوان به کارکرد فرقه و سقوط افراد در آن پی برد؟[spacer height=”20px” id=”2″]

شما دو فرزند در تشکیلات رجوی داشتید که یکی از آنها که کوچکتربود بنام مرتضی در جریان انتقال غنائم در عملیات (مهران سال 1367) سرش بین لوله توپ یک تانک به غنیمت گرفته شده و تانک دیگر که مرتضی بهمراه دیگر نیروها روی تانک کناری نشسته بود ماند و کشته شد که علت آن بی دانشی نیروی پیاده رجوی بود که توپ تانک را نه در امتداد حرکت که با نود درجه نگهداشته و حرکت میکرد.[spacer height=”20px” id=”2″]

(فرمانده آن صحنه محمد رضا طامهی “دانشجوی دانشگاه لیدز انگلستان که سالها تحت مسئولیت بنده بوده” بود. وی داماد مادر رضایی است که بعد از انقلاب ایدئولژیک در مخالفت عملی با آن محاکمه و به اعدام محکوم شد. ولی رجوی بخاطر ترس از شوردین مادر رضایی ها اعدامش نکرد وزندانی بود که اخیرا در لیبرتی بدلیل نبود زندان در آشپزخانه بکار میگرفتندش، در آلبانی نمیدانم آمده یاخیر) فرزند دیگرشما مصطفی گنجه ای در تشکیلات حضور دارد. نام مرتضی گنجه ای در لیست کشته های عملیات مهران در سایت فرقه رجوی موجود اشت.[spacer height=”20px” id=”2″]

https://www.mojahedin.org/events/5334/

%d8%b9%da%a9%d8%b3-%d9%85%d8%b5%d8%b7%d9%81%db%8c-%da%af%d9%86%d8%ac%d9%87-%d8%a7%db%8c[spacer height=”20px” id=”2″]

آقای گنجه ای آیا عمق آلوده شدن اخلاقی افراد را به دروغگویی در مورد فرزند کشته شده اش که در مجامعی که رجوی اعزامش میکند تا بعنوان اعدام شده در ایران نام میبرد را نشان نمیدهد؟ مگر محتوای مبارزه ادعایی رجوی پایان دادن به اینگونه دروغ و دجالگریها نبوده؟ بعلاوه دفاع شما از رجوی در نامه ای که به دانشگاه الازهر مصر نوشته اید را توجه کنید:[spacer height=”20px” id=”2″]

 “مردم ایران دیرزمانی است که فهمیده‌اند، که اسلام در دست این رژیم بازیچه‌یی برای حکومت کردن است، به‌همین خاطر جدی‌ترین و مؤثرترین مخالفان این رژیم سازمان مجاهدین است که خود عمیقاً معتقد به‌اسلام است، اسلامی که نه آزادی و اختیار مردم را محدود می‌کند و نه اجباری در دین را جایز می‌داند و مبنای حکومت را رغبت و اختیار عامه مردم می‌داند “.[spacer height=”20px” id=”2″]

آقای گنجه ای رجوی مسلمان بمعنی انسان آزاده و ضد دیکتاتوری، و دمکرات و معتقد به حقوق بشر است؟ چرا این دورغها را مینویسید؟ از لباسی که میپوشید دور نیست؟ یا شاید همین لباس است که شما را در محتوا نیز به اینجا کشانده؟[spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی در دوره ای که مخالفت با اعمال ضد انسانی و ضد دمکراتیک تشکیلاتی و سیاسی و نظامی او بالا گرفته بود شروع کرد به سرکوب مخالفین (همه تشکیلات) و در یک مبارزه به قول خودش ایدئولژیک  مطرح کرد که[spacer height=”20px” id=”2″]

“تمامی شما ها مجاهدین یک خمینی در درونتان دارید و باید آنرا سر ببرید!! و همین خمینی درون شماست که با من مخالفت میکند!!!”[spacer height=”20px” id=”2″]

و همین را بهانه قرارداده بود به توجیه دستگیری، زندان و شکنجه وکشتن مجاهدین.  همین مسئله را در رابطه با شما نیز پیش میبرد. در جریان کودتای ایدئولژیک شما را البته با تاخیر زیر تیغ برده و بعنوان یک مرتجع و کسی که بقول رجوی “خودت را رهبر و یک پا خمینی (آیت الله) میدانی” تحقیر میکرد، وادارتان کردند که در مقابل رجوی لنگ بیندازید. البته در این امر کسانی چون حسین مهدوی و محسن رضایی و محمد حیاتی و مهدی ابریشمچی را نیز بخدمت گرفته میشدند. و اگر به مطالب نگاشته شده توسط شما توجه شود بسیاری مطالب در مورد اینکه امام موسی کاظم خودش از مبلغان ترک خانواده بوده است بر خواهیم خورد که تماما تائید اعمال ننگین رجوی در از هم پاشیدن خانواده هاست.[spacer height=”20px” id=”2″]

سوال از شما و دیگر حاضرین در شورا این استکه تاکجا باید اسیر و برده یک فرقه تمامیت خواه دروغ پرداز بود؟ مبارزه با رژیمی که مخالف آن هستیم یک بحث است ولی در اینراه همه مرزهای جنایت و دروغ و دجالگری دینی و سیاسی،  وطن فروشی و زندان و شکنجه و کشتن خودیها مقوله دیگری است آقای گنجه ای آیا  اولی دومی را توجیه میکند؟[spacer height=”20px” id=”2″]

0018[spacer height=”20px” id=”2″]

آقای گنجه ای این گفته رجوی را که بنده زیرش در عکس فوق خط کشیده ام در نشریه اش یادتان هست؟  چگونه حالا خروج از عراق را بعنوان پیروزی بزرگ بخورد شما میدهند؟ چرا اینهمه دروغ؟ آیا رجوی با همین دروغ نبود که مرتضی گنجه ایها را به عراق کشاند و نابودشان نمود؟ وقتی رجوی میخواهد برود عراق، خارجه بودن حرام میشود و عاطل و باطل بودن است. اما[spacer height=”20px” id=”2″]

“مسئول مقاومت یک خلق در زنجیر، با اینهمه شهید و اسیر”

سربزنگاه فرار را برقرار در عراق ترجیح داد. مریم هم سر از “خارجه عاطل و باطل” در آورد. اگر هنوز به خدا اعتقاد دارید این صفحه زیر را یکبار بخوانید. و ببینید در مقابل این میزان دروغگویی و نان به نرخ روز خوردن با آن ادعاهای رجوی همخوانی دارد؟

  [spacer height=”20px” id=”2″]

    

%d9%be%db%8c%d8%a7%d9%85-%d8%aa%d9%88%d8%af%db%8c%d9%87-%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c-%d8%ae%d8%b7-%da%a9%d8%b4%db%8c-%d8%b4%d8%af%d9%87[spacer height=”20px” id=”2″]

دروغهای رجوی در مورد صلح طلبییش:[spacer height=”20px” id=”2″]

مسعود رجوی نوشته:

“آیا بس نیست؟ آیا اینهمه تلفات جانی و مالی و خسارت برای هردوکشور بس نیست؟ …این وظیفه مابوده و هست که بر اساس طرح “شو”را طومار جنگ را در هم پیچیم و صلح عادلانه را با همسایه مستقر بکنیم.”[spacer height=”20px” id=”2″]

%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d8%a8%d8%b3-%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa

آقای گنجه ای! اینحرفها یادتان هست؟ در فاز سیاسی خودش را عاشق سینه چاک دفاع از “جنگ ضد میهنی” جا میزد و خواستار شرکت مستقل در جبهه ها بود!! در عراق نیز مگر کار رجوی جز افزودن بر کشتار مردم ایران در مرزها و بعد از پذیرش آتش بس در داخل ایران با خمپاره زدن چیز دیگری بود.

مــــهمـــتر امــــــــا، زمانیکه خمینی در سال 1367آتش بس را پذیرفت، چرا رجوی تا سقوط صدام حسین تنها خواسته اش  از صدام شروع دوباره جنگ بود؟ و در تمامی نشستهایش با وزارت اطلاعات عراق میخواست که جنگ را شروع کنید و بعد از تسخیرعراق و آمدن آمریکایی ها تمامی تلاشش این بود که دوباره جنگ آغاز شود؟ با تمام توان از حمله اسرائیل به ایران حمایت میکرد و تنها ضد ایرانی بود که همراه با اسرائیل بود. این میزان از دجالگری و دروغ پردازی “آیا بست نیست….” و خیانت به عالیترین منافع مردم ایران را چگونه تحمل کرده و میکنید؟[spacer height=”20px” id=”2″]

استقلال طلبی  مسعود رجوی:[spacer height=”20px” id=”2″]

لطفا سطور زیر در کلمات رجوی را بمخوانید:

%d9%87%d9%85%da%86%d9%86%d8%a7%d9%86%da%a9%d9%87-%da%af%d9%81%d8%aa%d9%85[spacer height=”20px” id=”2″]

“همچنانکه گفتم، بی جهت نیست که در رابطه با استقلال، راست ترین محافل امپریالیستی و نژادپرست، همان حرفهایی را علیه مقاومت انقلابی خلق در زنجیر ما می زنند که رژیم خمینی و مرتجعین چپ نما علیه ما می زنند.”

خوب حال  چه شده است؟ ویا آیا بی جهت نیست که فرقه رجوی و “شو”رایش در دامن راست‏ترین محافل امپریالیستی و نژادپرست همان حرفهایی را علیه مخالفین خود میزنند که رجوی مدعی بود مخالفینش به او میزنند؟ آیا طی این سالها هرروز به شما ثابت نشد که اتفاقا حرفهایی که در مورد رجوی زده میشد درست بود؟ و آیا این رجوی بود که در دامن امپریالیستها افتادو …؟! یا مرتجعین چپ نما آنگونه که رجوی با وقاحت بی حد ومرزش دیگران را خطاب میکند؟  آیا مردم ایران قضاوت نخواهند کرد و یا نکرده اند؟[spacer height=”20px” id=”2″]

33[spacer height=”20px” id=”2″]

فتوای رجوی به حرام کردن مبارزه در خارجه:[spacer height=”20px” id=”2″]

44[spacer height=”20px” id=”2″]

گنده گویی ها را نظاره کنید:

 “برویم که بشود خواسته ی خلق را لبیک گفت. بگذار خارجه نشینان کذایی که از دیرباز عادت داشته اند نمک مقاومت را بخورند نمکدانش را برسرخودش بشکنند، در اینجا بنشینند. من در 19بهمن گذشته گفتم که حتی نشریه درآوردن آنها در اینجا مشروع نیست…”[spacer height=”20px” id=”2″]

آقای گنجه ای، اگر رفتن به عراق اجابت خواسته خلق بود؟! فرار از عراق چه بود؟

خارجه ای که مسعود رجوی فتوایش را در 19 بهمن قبل از عزیمت تاریخسازش به عراق صادرکرده بود، تا مبارزه که هیچ! حتی نشریه در آوردن در خارجه حرام است! را باور کنیم یا بازگشت به خارجه را پیروزی بزرگ نامیدن توسط مریم رجوی را؟

چــرا به اینهمه دروغ و دجالگری تن میدهید؟ مطالب این بزرگ دروغگو را بخوانید.[spacer height=”20px” id=”2″]

55[spacer height=”20px” id=”2″]

آقای گنجه ای و بقیه حاضرین در شورا، نباید از آقای رجوی سوال کنید که

“کجاهستی و چه میکنی”؟  اینهمه ادعا موقوف! وچرا عراق را که صحنه جنگ بود و با به عراق رفتن و آنجا ماندن “فقط و فقط اینطور میشد کلمات را از لوث شدن نجات داد”[spacer height=”20px” id=”2″]

را به قول مریم رجوی پیروزمندانه!!!  ترک کردید؟  چرا آنچه به فتوای رجوی (در عراق نبودن “بی غیرتی را برگزیدن” است) را برگزیده و آن را پیروزی بزرگ مینامید؟ از کی گزینش بی غیرتی پیروزی است؟

آیا

“آنکه مثل نقل و نبات، مترقی و مبارز، انقلابی، چپ، پرولتری، اسلامی، وطن پرست، ملی گرا مصرف میکند” رجوی نیست؟[spacer height=”20px” id=”2″]

اینکار چقدر بی صفتی ست و چقدر خیانت به خون شهدا (از جمله فرزند خودت) است چرا اجازه میدهید اینگونه فرصت طلبی ها همه چیز را مبتذل کند. بیشتر بخوانید:[spacer height=”20px” id=”2″]

66[spacer height=”20px” id=”2″]

آقای گنجه ای شما که خدا را شکر مانند من مشکل ادبیات فارسی ندارید! معنی این قسمت از پیام رهبر کبیر انقلاب نوین مردم کل کهکشانها را که نوشته:[spacer height=”20px” id=”2″]

“چنانکه گفتم یا منهم این افتخار را پیدا خواهم کرد که دست آخر به سایر شهیدان بپیوندم و یا عبور موفقیت آمیزی (منظورش به میهن است) خواهیم داشت. بله یکی از دو نیکی. چـــــــرا که نـــــــه؟ … وحالا عزم ما برای این عبور جزم است…”[spacer height=”20px” id=”2″]

را متوجه میشوید؟  ای ننگ و نفرین به هرچه دجالگری و دروغ بافی است. عبور عاشورا گونه چه شد؟ چرا همه ما را زیر بمبارانهای آمریکا و متحدین بعلاوه فرمان “حق نداریدحتی یک تیر شلیک کنید،” تنها گذاشت و فرار را برقرار ترجیح داد؟

و راستی کدام یک از دو تنها نیکی را برگزید؟ عبور به کشور را یا به شهادت رسیدن را؟ اینهمه لوث کردن مذهب و اعتقادات مجاهدین و مردم ایران و دم از عاشورا و اما حسین … زدن و آرم سازمان را به حفره امام زمان با وقاحتی صد بار بدتر از احمدی نژاد اهدا کردن تاکی؟ اینهمه خیانت به اعتماد مجاهدین و شورایی ها و هواداران خارج از کشور را چگونه تحمل میکنید؟[spacer height=”20px” id=”2″]

آقای گنجه ای میدانید که در اعتراض بنده به همین دجالگریها و سیستم مافیایی رجوی باعث شد مرا به دهسال زندان محکوم کند. دو سال در اشرف و هشت سال در زندان ابوغریب؟[spacer height=”20px” id=”2″]

سرتاسر سابقه رجوی مملو است از این تناقضات و دروغ و دجالگریهای مذهبی، انقلابی-سوپر چپ نمایی، امام زمان بازی، و در نهایت همبستری با زنان مجاهد با مدیریت مریم رجوی.[spacer height=”20px” id=”2″]

آقای گنجه ای میدانم که این حرف برایتان بسیار مشکل است بپذیرید. ولی جهت اطمینان از مریم رجوی بخواهید همبستری مسعود رجوی با زنان مجاهد را که ترتیب دهنده اش شخص مریم بوده است را طی یک اطلاعیه رسمی تکذیب کند.[spacer height=”20px” id=”2″]

چون مریم به زنان میگفت از این طریق (همخوابی با مسعود رجوی) است که رستگار میشود، و پا جای مریم رهایی!!! میگذارید و انرژی معادل شکافتن هسته اتم را پیدا میکنید و رژیم سرنگون میشود…!!!![spacer height=”20px” id=”2″]

آقای گنجه ای براستی چقدر از فساد همه جاگیر درون تشکیلاتی ناشی از طلاق و ازدواجها و فشارهای طاقت فرسای سرکوبها در میان مردان و البته زنان تشکیلات خبر دارید؟ اگر رجوی سرسوزنی انسانیت در شما باقی گذاشته است در این موارد تحقیق کنید.[spacer height=”20px” id=”2″]

با تقدیم احترام

داود ارشد

از مسئولین سابق مجاهدین و “شو”رای ملی مقاومت

چهارم ژانویه 2017[spacer height=”20px” id=”2″]

آیا سرنگونی رژیم پشت هراس افکنی اکبرگنجی ها مانده است؟

بقلم داود باقروند ارشد:

[spacer height=”15px”]

مسعود رجوی: مقصر عدم سرنگونی رژیم؟ اعضای ذوب نشده و جداشدگان منتقد!!!

بقیه آپوزیسیون:  مقصر عدم سرنگونی رژیم؟ هراس افکنی در مورد تجزیه ایران!!!

[spacer height=”15px”]

براستی ورشکستگی بتقصیر را  واضحتر از این نمیتوان در میان آپوزیسون خارج کشور مشاهد کرد. چندین دهه است که چه تنها آلترناتیو غیر مستقل و آمریکایی (فرقه رجوی) و بقیه خرده سیاسی کاران جا خشک کرده در راحت خارجه مرتب از توطئه های پرده برمیدارند که میخواهند جلوی براندازی را بگیرند؟!!! از جمله در متن زیر:

[su_quote cite=”( چرا امثال اکبر گنجی به نادرستی هراس افکنی می‌کنند؟ عبدالستار دوشوکی )”]او (اکبرگنجی) در آخرین مقاله خود با اشاره به مثلث “ترامپ- نتانیاهو- محمد بن سلمان” می گوید ” اینان مانند دولت اوباما عمل نمی کنند, بلکه عملیاتشان را ماه هاست که آغاز کرده اند” او سپس عوامفریبانه با نادرستی و ترفند و بدسگالی برای هراساندن ایرانیان از مقوله براندازی می نویسد: “ایران در ماه های سرنوشت سازی به سر می برد. کلنگی کاران عجله دارند تا دستور پخت غذایی شان را در ایران نیز پیاده سازند ” [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

وبا صدها مارک و تهمت وابستگی به رژیم و سیستم اطلاعات با محتوای ترور سیاسی گوینده او را نفی و تخطئه میکنند تا مجبور بناشند با استدلال و منطق نظرات مخاطب را رد کنند. خدای این روش در ایران بعد از انقلاب مسعودرجوی است، که کپی برداری میشود. باور ندارید در زیر بخوانید:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”( چرا امثال اکبر گنجی به نادرستی هراس افکنی می‌کنند؟ عبدالستار دوشوکی )”]جمهوری اسلامی که کفگیر اندیشه مذهبی و احیای امپراتوری هلال شیعی آن به ته دیگ خورده است, تلاش می کند با در خدمت گرفتن تنی چند از “توابین سیاسی” نه چندان خوشنام از یکسو, و تنی چند از عناصر مشکوک ظاهرا دو آتشه اتنیکی ضدفارس و ایران ستیز, برای توجیه دخالت های برونمرزی سپاه و بهدر دادن میلیاردها دلار در ماجراجویی های منطقه ای گفتمان ایرانگرایی” و مکتب ایران سالاری” را جایگزین و مردم را از “براندازی” نظام هراسان و مایوس کند. تلاش اکبر گنجی و امثالهم و عناصر مشکوک دقیقا در همین راستا است. ” [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

آنچنان سینه درانی میشود که انگار مردم ایران در خیابانها متوقف شده اند و تنها از ترس تجزیه به رژیم تن میدهند!!!

این قلم قصد دفاع از اکبر گنجی با همه سوابقش و آنچه بعنوان نقطه نظراتش بیان میکند ندارم. قصد، نشان دادن این نکته است که آپوزیسیون ایران به عقیده این قلم که چهل سالی است از  اعماق آن بیرون آمده و بن و ریشه اش را دیده است از مسعودرجوی گرفته تا بقیه آلترناتیوهای تک نفره از فرط بی عملی و بی کاری و تنها به جهت خود نمایی و خود ارضائی سیاسی به مسیرچنان توهماتی افتاده اند که تنها با ترور یکدیگر، تلاش میکنند برای خود در خیالات خود اعتباری کسب کنند. و آنچه در این میان فراموش شده است مردم ایران است و مشکل اصلی آنها. چگونه؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

فرض کنیم همه آنچه در مورد اکنر گنجی و بقیه ای که به طعنه نام برده نشدند و در مقاله فوق آمده صد در صد درست است. اما سوال اساسی این است که این کشف الشهود در پاسخ به کدام مسئله مبرم مبارزاتی و سرنگونی رژیم است؟ آیا سرنگونی رژیم پشت مثلا هراس افکنی گنجی مانده؟ بی عملی و پوسیدگی آپوزیسیون خارج کشورکه خود نویسنده سطور نقل قول شده در فوق را به پاسیویزیمی کشاند که حتی دیگر نمیخواست هیچ مطلبی بنویسد ناشی از هراس افکنی اکبرگنیج ها و امثال اوست که معتقدند که ایران میتواند اگر درست به مرحله تغییر و انتقال قدرت سیاسی وارد نشود تجزیه یکی از شقوق آن است؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

نفرت مردم از مسعودرجوی و فرقه اش با آنهمه ید و بیضایی که بکمک آمریکا و عربستان و عراق در قالب ارتش آزادیبخش و … و شوهای چند صد میلیون دلاری پاریس و اخیرا هم شوهای دیجیتالی در آلبانی و هزاران کانون شورشی  برایش ترتیب میدهند ناشی از هراس افکنیهاست؟ علت شکست مفتضحانه آن ید و بیضاء چی؟ بی اعتمادی مردم ایران به خارج کشوریها ناشی از هراس افکنی های تجزیه ایران است؟ یا نفرت از خیانتهای انجام شده میباشد؟ از پشت خنجر خوردنها؟ از بی دردیها؟ یا از بی مایگی و دور گود نشستن و فرمان لنگش کن دادن هاست؟ یا از تک رویها و عدم اتحادها که شاخص بی دردی میباشد است؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

اگر بیکارهستید بروید و کار مفیدی انجام دهید. اگر میخواهید مطلبی بنویسید به ریشه ها بپردازید تا مشکلی از مردم ایران حل شود. چرا جنبش 1388 مردم ایران را نمیبینید. و برای انتخاب مردم ایران بویژه جوانان ایران که موتور محرک همه تحولات ایران از جمله تحولات 1378،1388،1396،1398 بوده و هستند احترامی قائل نیستید و نمیخواهید برسمیت بشناسید؟ مگر آن تحولات تحت تاثیر آنگونه که شما فرض میکنید “مزخرفات اکبرگنجی” بود؟ در کجای تحولات ایران، شما اثری از این مقوله دیده اید؟ در داخل کشور چه باید بکنند که شمایان بیدارشوید و ببینید که جنبش داخل کشور به تمام و کمال در جریان است. توانش و انتخابهایش خاص خودش است. مشکل نبود رهبری ذیصلاح است که مردم ایران درحال ساختن آن در بطن خود است. مشکل بی اعتمادی تاریخی مردم ایران است به عملکردهای خیانتکارانی همچون مسعود رجویها و بی مایگی و بی عملیها و بی دردیهای خارجه نشینها در نشستن و از دور دستور انقلاب دادن به داخل کشوریها است تا آنها خونش را بدهند و اینها بر سر سفره حاضر و آماده برسند و قدرت را قبضه کنند!  مردم ایران این پدیده خیانتبار را بخوبی شناخته اند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

آنهایی که فکر میکنند مردم ایران نشسته اند و به دهان این خارجه نشین و آن رادیو و مراکز قدرت و سخنپراکنی گوش میکنند، در سالهای 1360 وچه بسا قبل  از آن در حال در جا زدن هشتند. مردم ا یران از 1388 نشان دادند دیگر وقعی براینها نمیگذارند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

 الگوهای شما مطلقا هیچ سازگاری با الگوهای مردم ایران برای تغییرات سیاسی در داخل کشور ندارد. نمونه ساده اینکه: حتی بخشی هرچند مختصر از مردم ایران با ناستالژی رژیم گذشته در جامعه مثلا به رضا پهلوی اعتماد میکنند. و میبنیم که وقتی هرچند به غلط اعتماد میکنند آنرا بیان کرده و میخواهند. خود این خواسته بخش بسیار کوچکی از مردم ایران یک پیام بسیار مهم در بطن خود دارد و آن نگرانی مردم ایران از مقابله و پاسخی به عدم  تجزیه ایران است. چون رضا پهلوی را عامل یکپارچگی میانگارند. هرچند سرابی بیش نیست. از همین نمونه میتوان فهمید که آن اکثریت79میلیونی که نامی از کسی نمیبرند برای این است که به کسی هنوز اعتماد ندارند. این را اگر فهم کنید که ریشه مسئله است،  بجای صرف انرژی روی اکبر گنجی ها و کشف توطئه های پوشالی و موانع پوشالی به اصل مطلب میپرداختیتد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

اگر این را فهم کنید بجای اینکه صبح تا شام اخبار داخل را منعکس کنید و در این رادیو و آن تلویزیون کشف الشهودی بکنید، که مردم صبح تا شام شاهد و ناظر آن هستند و هیچ نیازی هم به بازگویی آنها توسط امثال شما ندارند، شاید فرصت پرداختن به اصل مطلب میرسید.  وقتی به اصل مطلب، وریشه مسئله نمپردازید و در حاشیه غوطه ور میشوید خود را مبارز معرفی میکنید و میکنند وعملا به ارضای سیاسی خود و خوانندگان خود جامعه عمل میپوشانید که نتیجه اش بی عملی و بی دردی و احساس انجام کاذب و دروغین قیام به وظایف و تعهدات در قبال مردم است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

استدلال و نمونه کشورهای تجزیه نشده در رد نظریه تجزیه؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

اما در مورد کشورهایی که مینویسند که تجزیه نشده اند از جمله سوریه، عراق، لیبی، افغانسان، یمن و سودان. واقعا این است الگوی اطمینان بخشی آپوزیسیون ورشکسته برای تجزیه ناپذیری و آنچه با سرنگونی بدون تجزیه مد نظرشان است!!!!!؟؟؟؟. کشورهاییکه روزانه صدها نفر در کوچه و بازارش با بمبگذاریها تکه تکه میشوند. زیرساختهایشان نابود شده، مردمش آواره جهان و روزانه در دریاها غرق میشوند، در راهها و کوهستانها یخ میزنند. چندین کشور هر کدام بخشی را به اشغال خود در آورده (لیبی و سوریه و عراق و یمن) و در دست دارد. و کشورشان میدان جنگ کشورهای منطقه ای و جهانی شده. روزانه عزا و عروسیها و مدارس و بیمارستانهایشان بمباران میشود. و یا همچون یمن در قحطی اعمال شده توسط کشور عربستان و متحدین عربش با حمایت غرب بیشتر از بمبارانها از آنها قربانی میگیرد.  چه برسد آنچه بر سر منابع فرهنگی و زیرساختهای اجتماعی و فرهنگی آنها آمده. بگذریم که چه بلایی بر سر آثار باستانی آنها آمده و میآید. بگذریم که هیچ چشم اندازی هم برای استقلال و سپردن این کشورها بدست مردم واقعی آنها وجود ندارد. بگذریم که آموزش و دانشگاه و …به چه خاک سیاهی نشسته. بگذریم که بیمارستانهایشان به خرابه ای تبدیل شده، بگذریم که صدها هزار نفری که بر اثر نبود امکانات بیمارستانی و پزشکی ناشی از جنگ میمیرند.این است الگوی شمایان در استدلال شما در مقابل نگرانی تجزیه ایران؟ وضعیت این کشورهاست  آنچه شما به مردم ایران اطمینان میدهید که نگران نباشند و به استقبال آن بشتابند؟ شعار شما این است؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

مردم نگران نباشید یمن و لیبی و سوریه و افغانستان و…هنوز تجزیه نشده!! بشتابید و رژیم را برای ما سرنگون کنید؟؟؟!!!

[spacer height=”20px” id=”2″]

مگر تجزیه چه بلایی برسر کشور و مردمی میآرود که کشورهای فوق الذکر در حال تجربه آن نیستند؟  آیا اگر افغانستان بعد از پایان اشغال شوروی تجزیه میشد و مثلا دو کشور مستقل ایجاد میشد ولی در آرامش بودند، بهتر از اینکه طی سه دهه گذشته صدها هزار افغانی در داخل کشورشان تکه تکه شده اند نبود؟ میلیونها آواره شدند نبود. میلیون خانواده به خاک سیاه نشانده شدند نبود؟ یمن چطور؟ لیبی چطور؟ مگردر لیبی درست بلایی و برنامه ای که برای ایران تدارک دیده شده است را تدارک ندیدند که وقتی اتمی اش را زمین گذاشت همین فرانسه و آمریکا با بمباران آن کردند آنچه لیبی امروز است. قطعا شما مداخلات خارجی را رد میکنید ولی مردم ایران بسیار هوشیارتر از خوشخیالان خارج کشور هستند. آنها مشکلات را با پوست و گوشت و استخوان حس میکنند آنچه ما در خارج هیچ حسی از آن در راحت خارجه نداریم. به شعور مردم خودتان احترام بگذارید. و خود را بلاتر و فهیم تر از آنها و خود را داعیه دلسوزتر از مادر تلقی نکنید. به اصل مطلب بپردازید. شاید کمکی باشد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

ضمنا: خیانتی که رجوی به اعتماد مردم ایران کرده تاریخی است و مردم ایران هنوز جواب مناسبش رااز دیگر آپوزیسیون نگرفته است. مردم ایران همه را با همان عینکی مینگرند که به رجوی نگاه میکنند. آپوزیسیون باید خود را از این ننگ پاک کند و از ننگهای رجوی فاصله بگیرد. و در این مسیر خود را اثبات کند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

دوم اوت 2020

12مرداد 1399

در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و "روشنفکرانِ" "چپ" ایران

بقلم داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

این یادداشت به نقد هنری شاملو و دیگر نویسندگان نمیپردازد بلکه به جنبه های سیاسی بعضی اقدامات آنها ست که پرداخته میشود. نقد جایگاه هنری آنها در صلاحیت این قلم نیست. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

شاملو
شاملو

هدف از این نوشتار طرح این مطلب یا نمایناندن پدیده ای است در جامعه ایران تحت نام “سیاست زدگی”. که همواره از زمان عباس میرزا (زمان اولین قدمهای تلاشهای سیاست زده جهت پیشرفت ایران) بوضوح نه تنها عامل شکستهای متعدد بلکه مانع پیشرفت اقتصادی-اجتماعی و امر دستیابی به دمکراسی و آزادی ایران و قدم گذاشتن و سوار شدن بر قطار ترقی و تعالی کشور متناسب با بقیه کشورهای پیشرفته جهان بوده است، بلکه سیاست زدگی توانسته  با صدمات جبران ناپذیر و حدر دادن کلان منابع کشور، آنرا به قعر جدول مدار پیشرفت کشورها سقوط دهد.[spacer height=”15px”]

“چپ” های ایران در سایه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر  سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابیگیر براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند. و خود را بزرگترین بانکداران مبارزه ضد امپریالیستی تلقی کرده، بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی از گروههای آپوزیسیون عمان، نیکاراگوئه، اریتره، فلسطین، … در تهران سان میدیدند و به آنها پیشنهاد خرید سهام بسیار پرسود و رو به رشد خود در بازار بورس ضد امپریالیستی را پیشنهاد کرده نقشه ها برای ایران و جهان را برای آنها و با همکاری آنها البته به رهبری خودشان ترسیم میکردند[spacer height=”15px”]

امروزه “چپ”   ایران و حتی “روشنفکران”  ایران و همچنین کسانیکه با باز نشر الکترونیک اخبار ایران و در عمده موارد همراه با فحاشی و نفرت پراکنی، خود را مدعی و دلسوز جا میزنند بیاد باید بیاورند یا به یادشان باید آورد که:[spacer height=”15px”]

غالب اندیشمندان! و “روشنفکرانِ چپ” کشور بعد از پیروزی انقلاب 22بهمن و البته همه گروههای مدعی “چپ”   و مبارزه، چگونه توانستند یکی از بزرگترین صدمات سیاسی اجتماعی را به ایران وایرانی در زمینه سیاست داخلی و خارجی بزنند. چنانکه بعد از 40 سال هم مردم ایران گرفتار آن هستند و هم معلوم نیست که تا چه زمان در آینده این گرفتاری ادامه یابد و مردم کشور باید تا چه زمانی بهای آن را بپردازند.

[spacer height=”15px”]

چپ و روشنفکران چپ و تابلو مبارزه ضد امپریالیستی 

[spacer height=”15px”]

سوق دادن جامعه ملتهب و جوانان پرشور اما نا مطلع و بی تجربه بعد از سرنگونی شاه، بسمت امر پوشالی مبارزه با امپریالیزم به سرکردگی امپریالیزم آمریکا، توسط گروههای “چپ”   ایران دریک رقابت افسار گسیخته باهمدیگر، آنچنان فشاری به جامعه و سیاستمداران و البته موتور محرک تحولات 22 بهمن یعنی جوانان آورد که توانستند بدست همان جوانان و با طراحی دستهای پشت پرده،  مبارزه به اصطلاح ضد امپریالیستی را به آواری بر سرمردم و خودشان  تبدیل کنند.  [spacer height=”15px”]

غیر قابل قبول است که بپذیریم صرفا عده ای تظاهر کننده از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و بصورت خودجوش در آنجا باقی ماندند. چون هرکودک مدرسه روابط سیاسی و بین المللی میتواند و میتوانست درک کند که کشوری که تا بن و استخوان وابسته به آمریکا (یک قدرت جهانی) بوده، قدرتی که نقش کلیدی اگر نتوان گفت نقش مهم در پیروزی بدون خونریزی عمده و طولانی انقلاب داشته، آنهم با خنثی کردن تلاشهای کودتای ارتش شاهنشاهی توسط سرهنگ هویزر، تا از آن طریق انتقال قدرت با کمترین خونریزی صورت پذیرد و حاکمان و پیش برندگان انقلاب که خود در حال مذاکره و سازماندهی چنین نقل و انتقال کم هزینه قدرت بوده اند، دست به این کار بزنند و ندانند که چنین عملی چه بهایی خواهد داشت و تنها ضرر کننده آن نیز نه آمریکا بلکه ایران و تنها سود برنده آن اتحاد جماهیر شوروی خواهد بود. آنهم در اوج جنگ سرد در جهان.[spacer height=”15px”]

 

نقش شوروی سابق “سود برنده اصلی” در اشغال سفارت آمریکا 

 

[spacer height=”15px”]

چرا که، اشغال سفارت آمریکا، بعلاوه دلایل دیگر(که به آن خواهیم پرداخت)،  اقدامی تلافی جویانه و مقابله گرایانه با آمریکا بود که تلاش داشت با پذیرش سرنگونی شاه و تن دادن به انقلاب مردم ایران به رهبری مذهبیون، خط کمربندی اسلامی در مقابل شوروی کمونیست برقرار کند. ضمنا رویکرد مثبت به انقلاب و عدم مخالفت و اقدام علیه آن توسط آمریکا، همراهی با آن در سرنگونی شاه براین سیاست آمریکا استوار بود که بتواند روابط خود را با دولت جدید حفظ و یا در حداقل در ضدیت با آن نباشد و کشور و دولت جدید را بسمت شوروی سوق ندهد. در یک کلام شرط ذهنی آمریکا در بیطرف ماندن ارتش ایران، بسمت شوروی نرفتن ایران بود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

این سناریو قطعا اگر در دسترس گروههای ایران نبود از طریق شوروی باید بدان دسترسی پیداکرده باشند. و میتوان اقدام اشغال سفارت آمریکا را در ابتدا به خنثی کردن طرح ماندگاری روابط ایران و آمریکا بعد از انقلاب توسط قطب شوروی تلقی کرد. که توسط گروههای ایرانی همچون مجاهدین و… که هنوز به مدار قطب کمونیست گردش میکردند استارت زده شد.[spacer height=”15px”]

به گمان و تلقی این قلم آمریکا با پذیرش سرنگونی شاه، و اقدامات خنثی کردن کودتای ارتش، که اگر صورت میگرفت انقلاب با شکست روبرو میشد. آمریکا آن اقدام خائنانه کودتای 28 مرداد که ایران را از مردم ایران و رهبری آن دکتر محمد مصدق گرفته بود. تلافی کرده و ایران را به مردم آن پس داد. و میتوانست  بعنوان یک نشان حسن نیت در روابط بین دو کشور تلقی شود. درنتیجه دو طرف میتوانستند با تکیه برآن از یک سطح مناسبات معقول و نه وابسته گرایانه برخوردار گردند، که در اینصورت ایران قطعا میتوانست از کمکهای آمریکا و غرب نیز در یک رابطه مستقل برخوردار شود. که مطلقا خوشآیند شوروی سابق نبود.

[spacer height=”15px”]

گذشته از نیروهای سیاسی اصلی آنروز جامعه مانند فدائیان و مجاهدین (که در مقاله دیگری اینجا کاملا بحث شده) و حزب دمکرات و…حتی جامعه روشنفکری ایران مانند کانون نویسندگان که مرکب بود از افرادی مانند آقایان احمد شاملو، غلامحسین ساعدی، پرهام، خویی، سلفانی در پیامی به دانشجویان اشغال کننده سفارت آمریکا دو روز بعد از آن  در پانزده آبان 1358 چنین نوشتند:

 

[su_quote cite=”اطلاعیه کانون نویسندگان ایران 2 روز بعد از اشغال سفارت آمریکا “]”دانشجویان عزیز جای بسی شادمانی است که جوهر اصلی انقلاب ایران یعنی مبارزه بی امان با امپریالیسم جهانی بویژه امپریالیسم آمریکا یکبار دیگر به همت شما فرزندان رشید ملت در دستور روز قرار گرفت. اقدام شما در لحظه ای که امپریالیسم آمریکا شاه فراری را در دامان خود پناه داده است نشان داده که دانشگاه همچنان سنگر مبارزه در راه آزادی و استقلال میهن عزیز است. و پرچم جهاد ضد امپریالیستی را قهرمانانه به دوش میکشد. ما به نمایندگی از جانب کلیه اعضای کانون نویسندگان وظیفه خود میدانیم که در این لحظات حساس به روح ضد امپریالیستی شما دور بفرستیم و آرزو کنیم که میهن ما در پرتو همبستگی و یگپارچگی همه نیروهای مترقی و ضد امپریالیست ازسلطه جهانخواران بین المللی رهایی یابد و آزادی و دمکراسی مبتنی بر حاکمیت توده ها که سنگ بنای شکوفایی اندیشه و تفکر و اعتلای فرهنگ جامعه است در پرتوی رهایی کامل ملت از سلطه امپریالیسم خونخوار هرچه زودتر در سرزمین ما تحقق یابد. ما از صمیم قلب امیدواریم همچنان که مبارزه علیه دستگاه دیکتاتوری شاه مخلوع به قیام یکپارچه خلق و سرنگونی رژیم پلید شاهنشاهی منجر شد، این بار نیز قاطعیت موضع ضد امپریالیستی شما به یک مبارزه بی وقفه و آگاهانه در همه سطوح علیه امپریالیسم بینجامد.” [/su_quote]

 [spacer height=”15px”]

 

در این پیام10 بار کلمه امپریالیسم و 1 بار دمکراسی تکرار شده است. نه فکر کنید دیگران غیر از این بودند. حزب توده نیز در پیامی مشابه حتی یکبارهم به دمکراسی اشاره نکرد.

[spacer height=”15px”]

نکته بسیار تلخ در بطن اینگونه اطلاعیه ها که شاید برای شاهد و ناظر بیرونی پنهان بوده و آشکار نباشد، کنایه ای بود که صادر کنندگان چنین اطلاعیه هایی مد نظر داشتند و آن اینکه خود را عالم دهر و عالم مبارزه ضد امپریالیستی و…و حاکمیت را ارتجاع مطلق و انسانهایی عقب افتاده و غیر مبارزه و حتی وابسته گرا و… می انگاشتند و تبلیغ میکردند!!  

[spacer height=”15px”]

 

آنارشی گری یا رادیکالیزم انقلابی

 

[spacer height=”20px” id=”2″]

سرمقاله نشریه مجاهد ش 12آنها بطور خطدار با اینگونه آنارشی گری به خیال خودشان حاکمیت و جامعه را بسوی رادیکالیزم سوق میدادند. همه کسانیکه در آن زمان در تشکلی عضو بودند مانند فرقه رجوی میدانند که تمام تحلیلهای داخلی آنها که در بولتنهای داخلی منعکس میشد، مبتنی بود بر این که، “حاکمیت که شاه را سرنگون کرده دیگر نمیخواهد مبارزه ضد امپریالیستی را ادامه دهد و در مسیر سازش با امپریالیسم است”!!!! و از همین رو همه توانشان را بکارگرفتند که ایران را به آشوبی که چهل سال است همه هستی کشور را به باده فنا داده است یعنی مبارزه ضد آمریکایی بکشانند.

[spacer height=”15px”]

خوب حالا خود قضاوت کنید که اگر جای خمینی و حاکمیت جدید بودید، که می دانستید در آن فضای ملتهب در میان جوانان و تشکلهای سیاسی مدعی مبارزه و جامعه ای با تابلو مبارزه و “چپ”  روبرو هستید و چنین درخواستی در اذهان دامن زده شده  برای جبران آن عقب افتادگی و زدن کنار مارکهای مرتجع و غیر مبارز و سازشکار، نباید بزنید و پدرجد به اصطلاح امپریالیسم آمریکا را “با تائید اشغال سفارت توسط جوانان تحریک شده و نفوذی همین “چپ”  نماها در بیاورید؟ 

[spacer height=”15px”]

یادتان باشد  همان زمان خمینی حتی به فشارهای وارده این چپ نما ها پاسخ داد و گفت:“به ما میگویند مرتجع”. 

[spacer height=”15px”]

فتیله انفجاری جهل و “چپ”  روی و بی خردی ایکه آن روز توسط همین “چپ”   نماها آتش زده شده تقریبا امروزه هرروز در میهن در حال انفجار است. اما بعد از گذشت زمان، همین ها طلبکار رژیم هم شده اند که چرا؟ چرا جنگ و ستیز با آمریکا؟ چرا با اسرائیل؟ چرا در لبنان و چرا در یمن؟  البته بسیاری بعد از به نوکری همان امپریالیزم در آمدن مانند مسعودرجوی بیشتر مدعی رژیم هستند!!!

 بنابراین نباید گفت خود کرده را تدبیر نیست و چه جای شکایتی؟

[spacer height=”15px”]

آیا جز این است که آنچه فـتــوای همه “چپ”  نماها و به اصطلاح “روشنفکران”  ایران بود،  یعنی “ستیز با آمریکا” را حاکمیت 40 سال است در حال اجرایش است؟!!! که امروز بسیاری از چپ ها، متاسفانه در یک چرخش خیانتبار با حمایت از تحریمها آمریکا و ترویج حمله به کشور توسط همان امپریالیسم آمریکا به دامن همان امپریالیسم افتاده اند.

[spacer height=”15px”]

 

آیا کسی مطلع است که این “روشنفکران” و گروههای به اصطلاح “چپ” با دادن آن اطلاعیه ها و افروختن آن آتش و سوزاندن خانمان مردم ایران بعدها ابراز پشیمانی از کار و بلایی که بر سر ایران و ایرانی آورده اند کرده باشند؟نکند آنها هم مثل مسعود رجوی (خدای خوداخوانده) هیچگاه اشتباه نمیکنند؟!! و اگر در وسط ظهر و در اوج درخشش آفتاب تموز گفتند که شب است، این بر فلک است که باید اطاعت کند و برخورشید است که باید خاموش شود تا حرف این خدایان “چپ”  خود خوانده به اثبات برسد؟

 

[spacer height=”15px”]

 

بررسی بعضی حوادث و انگیزه های منجر به اشغال سفارت آمریکا

 

[spacer height=”15px”]

سوال اساسی دیگر اینکه آیا میتوان قبول کرد و آیا منطقی است که اتحاد جماهیر شوروی آن زمان با آن ید و بیضاء که نصف جهان را زیر بیرق خود داشت و احزاب ایرانی مانند مسعودرجوی که بدون عقد و جاری شدن صیغه به ازدواجش در میآمدند، چه بدلیل بخدمت گرفتن شاه توسط آمریکا علیه ش در مرزهای جنوبیش با مستقر کردن بزرگترین ایستگاههای شنود در ایران و هزارن منافع پنهان و آشکاری که با حضور سی آی ا (سیا) در ایران  در حاکمیت پهلوی از دست داده بود، حال که انقلاب شده و عامل آمریکا سقوط کرده، نخواهد از شرایط استفاده کند و ضربه ای کاری به برهم زدن تلاش استمرار رابطه آمریکا با دولت انقلاب بزند؟!!

[spacer height=”15px”]

تهران همواره در زمان پهلوی یکی از میدانهای اصلی جنگ بین  سیا و کی جی بی (جنگ سرد) بوده است. پس چرا نباید حداقل تلاش کند بفهمد که چگونه شد که یکی از شبکه های حیاتی جاسوسی شوروی در سطح رهبران ارتش شاه (تیمسارمحمد مقربی) یکسال قبل از انقلاب با کمک سیا لو رفت و سران آن توسط شاه اعدام شدند؟ و بتواند با تجربه آن به راه اندازی دوباره آن شبکه اقدام کند؟ اقدامیکه با بخدمت گرفتن مسعود رجوی بدان پرداخت و منجر به دستگیری محمد رضا سعادتی از کادرهای رهبری سازمان شد. آنهم درست هنگام رد و بدل کردن اسناد مربوط به پرونده کشف و دستگیری  تیمسار مقربی که توسط نفوذیهای مجاهدین از دادستانی ارتش (توسط مسعود کشمیری ربوده شده بود) با مامور کی جی بی ولادیمیر فیسنکو ((پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دستور مستقیم کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی،‌ ایستگاه کا.گ.ب در تهران موفق شد در روز ۱۴ فوریه ۱۹۷۹، مقارن ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ مستقیماً‌ با مرکزیت دو سازمان مجاهدین خلق و فداییان خلق تماس بگیرد. مسئولیت این ارتباط به عهده‌ی ولادیمیر فیسنکو، افسر شاخه‌ی اطلاعات سیاسی ایستگاه مستقر در سفارت شوروی در تهران گذارده شد.ولادیمیر کیتوویچ فیسنکو، دبیر اول سفارت شوروی و عضو کا.گ.ب در رستف روسیه به دنیا آمد. او دانشجوی انستیتوی زبان‌های شرقی دانشگاه ایالتی مسکو بود و در آنجا به فراگیری زبان فارسی و انگلیسی پرداخت. سپس بورسیه‌ی دانشگاه تهران را اخذ کرد. فیسنکو به تاریخ نیز علاقه‌مند بود و مقاله‌ای درباره‌ی نفت ایران نوشته بود. وی در سال ۱۹۶۴ با نینا نیکولا پونا پکلاتیک، دانشجوی گروه عربی در همان انستیتو ازدواج کرد. همسرش که دختر یک مقام نظامی عضو هیئت مدیریه‌ی کا.گ.ب بود، همراه فیسنکو به ایران آمد و منشی سفارت شوروی در تهران شد. فیسنکو به زبان فارسی کاملاً‌ مسلط بود و با موهای مشکی و چشمان قهوه‌ای، شباهت فراوانی به ایرانی‌ها داشت.سرانجام در پی تماس فیسنکو با سران سازمان مجاهدین خلق، آنها از شوروی تقاضای دریافت اسلحه و اطلاعات کردند و برای تماس‌های فوری، شماره تماس یکی از خانه‌های امن‌شان را در اختیار فیسنکو قرار دادند. در کتاب «کا.گ.ب در ایران» که به قلم « ولادیمیر کوزیچکین»‌ یکی از مأموران این سازمان در ایران نوشته شده است، درباره‌ی ارتباطات مأموران اطلاعاتی شوروی و سران سازمان مجاهدین خلق آمده است:« برقراری روابط ما با سازمان مجاهدین خلق به رغم توهماتی که آنها داشتند، خوب پیش می‌ٰ‌رفت و گسترش می‌یافت. مجاهدین در جریان حمله به سازمان‌های رژیم شاه و سفارتخانه‌های ایالات متحده و بریتانیا توانسته بودند آرشیو اسناد ساواک را به دست آورند. وقتی این خبر را به مسکو منتقل کردیم، بلادرنگ خطاب به ما چنین نوشتند: بلافاصله با مجاهدین تماس بگیرید و از آنها اسناد مربوط به دخالت و هدایت مزدوران اطلاعاتی شوروی در ارتش و سایر دستگاه‌ها و به خصوص پرونده‌ی سرلشکر مقربی را در ساواک بخواهید….او ۳۰ سال عامل کا.گ.ب بود و از زمانی که افسری جوان بود، از سال ۱۹۴۵ به خدمت این سازمان درآمد. او بهترین عامل رزیدنسی به حساب می‌آمد و اطلاعات محرمانه‌ای را که واقعاً‌ برای اتحاد شوروی حائز اهمیت بود، در اختیار ما می‌گذاشت. در طی سال‌ها بسیار ترقی کرد و مسئول خرید اسلحه از آمریکا و دیگر کشورهای غربی شد؛ به طوری که دیگر جانشینی برای او یافت نمی‌شد. به این علت بدیهی است که با از دست رفتن مقربی در رزیدنسی یک خلأ اطلاعاتی پیدا شد. علاوه بر این که او عملاً همه‌ی افسران [Political Intelligence] PI را که در زمان‌های مختلف و در آن دوران طولانی با او کار کرده بودند، می‌شناخت.»این کتاب در ادامه به احضار فیسنکو از سوی «گنادی کازنکین» رئیس شعبه‌ی جاسوسی سیاسی در ایران اشاره می‌کند که با ابلاغ تلگرام مسکو، از او خواست فوراً با رابط خود در سازمان تماس بگیرد و با ذکر این که نیازی به رعایت مسائل امنیتی نیست، گفت: هیچ خطری ندارد. ساواک از بین رفته است و هیچ کس به تلفن‌های ما گوش نخواهد داد. همین الان از سفارتخانه به رابطت تلفن کن.)) انجامید.

[spacer height=”15px”]

کا گ ب در ایران

ریز جزئیات جاسوسی مجاهدین برای شوروی درکتاب  ولادیمیر کوزیچکین ((ولادیمیر کوزیچکین، افسر کا گ ب که در تابستان 1982 از سفارت شوروی گریخت و از طریق مرز ایران و ترکیه به غرب پناهنده شد، از اعضای اداره مقیمین غیرقانونی وابسته به اداره کل یکم کا گ ب بود.وی در این کتاب زندگی حرفه ای خود را از کارآموزی در مدرسه 101 کا گ ب در حومۀ مسکو تا ماموریت در ایران و عملیات علیه ماموران خشن ساواک و سپس علیه هواداران پر جوش و خروش رژیم جمهوری اسلامی به kحوی جالب و خواندنی شرح می دهد و ما را با ترفندها و شیوه های کا گ ب در اعزام مقیمین غیرقانونی و عملیات تعقیب و مراقبت و ضد تعقیب و جعل اسناد هویت آشنا می سازد.علاوه بر اینها اسرار فاش نشده ای از نقشه کا گ ب برای ترور شاه و طرح و اجرای نقشه حمله به کاخ ریاست جمهوری افغانستان در کابل و همچنین فعالیتهای حزب توده در ایران را به روی کاغذ می آورد.کوزیچکین در همان حال که شرحی زنده از هراسها و تنش های کار جاسوسی در محیطی خصم آلود به دست می دهد، تصویری تکان دهنده از یک دستگاه اداری فاسد در سالهای آخر عصر برژنف و صحنه هایی از انحطاط و سقوط امپراتوری شوروی را نیز ارائه می کند.ولادیمیر کوزیچکین که بطور ناشناس در انگلستان به سر می برد، تاکنون از چند سوء قصد جان سالم به در برده است)) در بخشی از کتاب بنام “سعادتی” آمده است. مسکو وقتی مطلع میشود مسعودرجوی اسناد را توانسته بدزد، به مامور کی جی بی مقیمش در تهران ولادیمیر فیسنکو و رابط سعادتی اصرار میکند که از داخل سفارت خارج از نوبت و روش معمول دیدارهای مخفی، به سعادتی زنگ بزند و قرار دریافت اسناد را بگذارند.و در مقابل مخالفت مامور کی جی بی که سیا همه تلفنها را شنود میکند به جواب و دستور مسکو “دیگر خبری از سیا نیست و کشور بهم ریخته” تسلیم میشود و تماس را مستقیم از سفارت میگیرد که اداره هشتم ساواک که توسط سیا اداره میشد آنرا شنود میکند که منجر به دستگیری ولادیمیر فیسنکو و محمدرضا سعادتی هنگام رد وبدل کردن اسناد توسط تیم ماشاالله قصاب (از عوامل سیا) گردید.[spacer height=”15px”]

آیا نباید شوروی در مقابل گستاخی سیا در دستگیری جاسوسان (سعادتی و …..) و شکست دادن مسکو در تلاش برای درک دلایل کشف بزرگترین شبکه جاسوسی 30 ساله اش در بالاترین سطوح ارتش ایران (تیمسار مقربی فرمانده تمامی طرحهای استراتژیک ارتش ایران بود و سی سال برای مسکو با مقرری ماهیانه 500 روبل جاسوسی میکرد!!)، دست به اقدامی قاطع و تلافی جویانه میزد؟ آنهم در شرایطی که همه الزامات چنین کاری در ایران بعد از سرنگونی شاه، شاهی که ظالم بود، و سیا آنرا با سرنگونی مصدق نصب کرده بود و 30 میلیون ایرانی شعارعلیه اش میدادند، آماده بود استفاده نکند و به آمریکا نگوید که اگر تو در میان ایرانیان ماشاالله قصاب ها را داری من هم مسعودرجویها را دارم و ریشه تو را از ایران میکنم؟

[spacer height=”15px”]

یادمان باشد سعادتی 12تیرماه 58 دستگیر شد و سفارت آمرکیا در 13آبان 58 یعنی چهار ماه بعد تسخیر گردید. میدانیم که نه جناح لیبرال حاکمیت (مهندس بازرگان) و نه جناح مذهبی تر حاکمیت بعد از انقلاب مطلقا چنین قصدی نداشتند و نمی توانستند داشته باشتند. چون با آمریکا مدتها بود از پاریس در ارتباط بودند.  طبق اسناد جدیدا خارج شده از طبقه بندی محرمانه آمریکا، سه روز قبل از خروج شاه از ایران، آمریکا موافقت ارتش شاه را با نخست وزیری مهندس بازرگان آنهم زمانیکه شاهپور بختیار هنوز نخست وزیر بود جلب کرده بودند.[spacer height=”15px”]

اگر فضای روزنامه ها، سخنرانیها، تجمعات آن زمان به اصطلاح “چپ” ها و به اصطلاح “روشنفکران”  تحت نفوذ فکری شوروی را بنگریم تمام آماده سازی برای یک اقدام تلافی جویانه علیه آمریکاست.[spacer height=”15px”]

میدانیم که مجاهدین چه در تجمعات بنی صدر و چه در تجمعات دیگر بدون تابلو، اما خط دار همین خط را پیش میبردند. میدانیم که در جلو سفارت آمرکیا در روز 13 آبان انبوه هواداران و اعضای سازمان باخط مشخص حضور داشتند. میدانیم کسانیکه (صدها) دانشجویی که ریختند و سفارت را اشغال کردند بنام خط امام نبودند. بعدها این نام را انتخاب کردند.[spacer height=”15px”]

میدانیم در این دوران خط جدی نفوذ عناصر مجاهد در هرکجای رژیم که امکانپذیر بود، وجود داشت.[spacer height=”15px”]

خط پیشبرد سوزاندن سیاسی و ترور بهشتی بعنوان جاسوس آمریکا!!  با شعار “بهشتی طالقانی را تو کشتی” توسط مجاهدین پیش برده میشد. و در بولتن های داخلی که بدست نگارنده هم میرسید، بهشتی را یکی از توانمندترین مدیرانی میدانستیم که میتوانست رژیم را در پیشبرد امور کمک کند و بنابرانی باید از بین میرفت. چرا مسعودرجوی قبل از 30 خرداد این خط را باید پیش میبرد؟ مگر نمیگوید که مبارزه مسلحانه به او تحمیل شده است؟!!!

[spacer height=”15px”]

سازمان مجاهدین میدانست که اشغال سفارت توسط کابینه مهندس بازرگان و مسئولین شورای انقلاب بدلیل آشکار ضربه بسیار بزرگی که به مناسبات دیپلماتیک بین المللی آن میزد مورد مخالفت قرار خواهد گرفت. از آنجا که در ایران خمینی بود که حرف آخر را میزد.  از همین رو، تلاش کردند که گروه اشغال کننده سفارت برای ادامه کار و خاتمه ندادن اشغال سفارت نام خط امام  بخود بگیرند تا با انتصاب خود به خمینی. هم دست خمینی و هم البته مخالفین اشغال سفارت را در دولت و … را ببندند. و با این گونه اطلاعیه هایی که در فوق خواندید مسئولیت عقب نشینی در قبال امپریالیزم آمریکا!! را به عهده خمینی بیندازند. که اگر پایان اشغال سفارت را پذیرفت به تهاجمات ضد امپریالیست نمایی خود و سازشکار خواندن خمینی بیفزایند و اگر هم نپذیرفت به مقصد خود رسیده اند!!!

[spacer height=”15px”]

گزارش-کامل-از-تسخیر-سفارت-آمریکا-در-اصفهان-و-تبریز-توسط-سازمان

[spacer height=”15px”]

چنان که روز بعد مجاهدین مستقلا در اصفهان و تبریز نیز دست به اشغال کنسولگری آمریکا زدند که رژیم با شدت با آنها مقابله کرد. و از کنسولگری بیرون کرد. گزارش مفصل آن در نشریه مجاهدی بچاپ رسید.[spacer height=”15px”]

هرچند حاکمیت بلافاصله دست به اقدام زد و تا توانست دانشجویان و افراد حاضر در سفارت آمریکا در تهران را تصفیه کرد و تنها کسانیکه به اصطلاح میشناخت ماندند، اما چندنفرشان نفوذی مجاهدین بودند.[spacer height=”15px”]

غرامت ۴/۴ میلیون دلاری به گروگان‌های سفارت آمریکا در تهران | جهان ...
(نفر اول از چپ برادر ابراهیم ذاکری از رهبران مجاهدین. (غرامت ۴/۴ میلیون دلاری به گروگان‌های سفارت آمریکا در تهران …

اگر یادمان باشد در زمان افشاگریهای دانشجویان از مدارک بدست آمده در سفارت آمریکا مجاهدین مستقلا با تکیه به اسنادی مستقلا دست به افشاگریهایی میزند که چرا دانشجویان همه مدارک کشف شده را افشا نمیکنند. و آشکار بود که نفوذیهایشان در میان دانشجویان به اسناد دیگر مورد ادعا دسترسی داشتند.  برادر ابراهیم ذاکری از رهبران مخفی و شناخته نشده سازمان مجاهدین یکی از دانشجویانی بود که در سفارت ماند. بعد ها این دانشجو با علنی شدن ابراهیم ذاکری در مناسبات مجاهدین، در جبهه ها کشته شد![spacer height=”15px”]

بنابراین اینگونه بود که شوروی سابق به کمک ایادی خودش مانند مسعود رجوی، ضربه کاری و نهایی خود را به اداره هشتم ساواک که در واقع سیا بود و از داخل سفارت آمریکا کنترل میشد زد. ولی بهایش را مردم ایران 40 سال است که با جنگ هشت ساله با عراق که با چراغ سبز آمریکا انجام شد، با تحریمهای خانمان برانداز، با زدن هواپیمای مسافر بری ایران، با نابودی زیرساختهای نفت در آبادان و … با عقب افتادن حرکت ایران بسمت جلو… پرداخته و میپردازد.[spacer height=”15px”]

و هنوز هم جوانان قهرمانی که شاملو و یارانش از آنها نام بردند و حمایت کردند درحال ادامه مبارزه ضد امپریالستی با اشغال سفارت انگلیس و عربستان و … هستند.!!!

[spacer height=”15px”]

و اینگونه گروهها و “روشنفکران چپ”  ایران”توانستند” و “موفق” شدند نگذارند که حاکمیت جدید با امپریالیسم به سازش برسد!!!!!!!!!!!!

[spacer height=”15px”]

هرچند اشغال مرکز فرماندهی دشمن امپریالیستی!!! در تهران بدست دانشجویان بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی!! باعث  بی کلاه ماندن سر خدایان خود خوانده مبارزه ضد امپریالیستی شد. و تلاشهای گروههای “چپ” و مجاهدین فریادهای وامصیب تایی در از دست دادن بزرگترین سنگر و کاخ پوشالی ضد امپریالیستی که مدتها بر بالای آن فخر فروشی میکردند و دیگران را تحقیر میکردند بیش نبود.[spacer height=”15px”]

مریم رجوی در میان جمعی از بولشویکهای رادیکان
مریم رجوی در میان جمعی از بولشویکهای رادیکال!!!

download images - Copy

تقدیم لیست شهدا به خلبان کشتار ویتنام جان مک کین
تقدیم لیست شهدا به خلبان کشتار ویتنام جان مک کین

[spacer height=”15px”]

چرا که با تسخیر سفارت آمریکا، کاخ بانکهای پوشالی ضد امپریالیستی مجاهدین و بقیه “چپ” ها در چشم بهم زدنی توسط تعدادی دانشجوی بعدا خط امامی شده به تمام و کمال تسخیرشد. و بزرگ سهامداران بانکهای ضد امپریالیستی (چپ ها و روشنفکران چپ) را به چنان ورشکستگی و افلاس سیاسی گرفتار کرد که از روز بعد پای برهنه و با التماس بدنبال همین دانشجویان خط امام مجبور به سرفرود آوردن و …تعظیم و تکریم در مقابل آنها کرد.  وتا میتوانستند جهت بازگرداندن آب رفته به جوی از افتخارات تروریستی گذشته خود علیه آمریکا کد میآوردند که دیگر گوش شنوایی نبود. امروزه نیز خود به اقمار همان امپریالیزیم در آمده اند.

.[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد 

یازده مرداد 1399

اول اوت 2020

[spacer height=”30px” id=”2″]

شعارهای مبارزه با امپریالیسیم گروههای چپ و از جمله فرقه مجاهدین آماده از فریب دیروز تا واقعیت امروز:

  • حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)
  • “بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. (نشریه مجاهد ش 14  سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت)
  • “عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور غیر از مجاهدین] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [یعنی مجاهدین] (نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه)
  • همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود. (نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا”)
  • سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  • پیام مجاهدین خلق به تمام مردم و نیروهای انقلابی و مردمی: پیش بسوی ریشه کن کردن نفوذ آمریکا (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  • آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ (تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4)

 

صدور حکم کشتن-ترور منقدین مسعودرجوی در تلویزیون مجاهدین توسط پرویزخزایی عضو شورای ملی مقاومت و نماینده او در کشورهای نوردیک

مسعودرجوی وصیت کرده است که: منتقد مسعودرجوی از سگ هم نجس‌تر است!، علی زرکش را رجز زمانه خواند. یعنی نجس زمانه. [spacer height=”15px”]

مسعود رجوی با استناد به صاحب «حدائق» و بسیاری دیگر از احادیث دیگر، هجو و غیبت و لعن مخالفین  را مطلقاً مجاز اعلام کرده بود و هیچ فرقی بین کسی که به خدا و رسول او کفر می‌ورزد با کسی که خودش که امام زمان است را منکر است قائل نبود. از دیدگاه وی  زنازادگی مخالفین از بدیهیات است و گرفتن مال و کشتن آنان جایز می‌باشد. صاحب حدائق معتقد است که مخالفین بالکل کافر هستند…

بدگویی و ناسزا به مخالفینِِ منکرِ حتی یکی از دو نفر (مسعود یا مریم رجوی)؛ جایز می‌باشد… هم در مورد اعمالی که مرتکب شده‌اند و هم در مورد آن‌چه مرتکب نشده‌اند. تهمت زدن به آنان جایز است و این کار از ضروریّات و قطعیّات محسوب می‌شود. شرّ آنها از مسیحیان بیشتر و از سگ هم نجس‌ترند.

براساس همین تفکر قرون وسطایی است که چنین بیشرمانه و آشکار در تلوِیزیون مجاهدین صدور حکم کشتن و ترور مخالفانی که علیه فرقه رجوی مقاله مینویسند و انتقاد میکنند توسط مجاهدین و عضو شورای ملی  مقاومت آن پرویز خزایی صادر میشود.[spacer height=”20px” id=”2″]

این همان پدیده ای است که علیه آن و جاری نشدن چنین افکار جنایتکارانه و جنایاتکارانی از این دست بار دیگر با برچسب توحیدی و اسلام مترقی در کشور و بسیاری افکار جنایتکارانه دیگر که همین جناب پرویز خزایی که این حرفها را بخاطر 3500یورویی که ماهانه از مسعودرجوی دریافت میکند میزند، اما خبر ندارد ولی مروج آن است، مبارزه مسالمت آمیز و افشاگرانه میکنیم.[spacer height=”20px” id=”2″]

این مزدبگیر شورایی، حواسش نیست که نباید این حرفها را علنی بزند، و محتوای تفکرات داعشی مسعود و مریم رجوی را لو بدهد.

بله در شریعت مسعود و مریم رجوی مخالف را باید کشت، باید به او اتهام زد، باید او را بی آبرو کرد، و به هر وسیله ای جلوی انتقاد و ترویج نظرات منتقدین را علیه امام زمان فرقه رجوی و شخص مسعود رجوی یعنی همان (جناب ایران رجوی رجوی ایران)  گرفت. 

نامه سرگشاده مینا احدی به مارتین پاتسلت Martin Patzelt نماینده پارلمان آلمان:: روی اسب بازنده (مریم رجوی) شرط بندی نکنید!

نامه سرگشاده مینا احدی به مارتین پاتسلت Martin Patzelt نماینده پارلمان آلمان و سخنران میتینگ سازمان مجاهدین خلق در برنامه روز ١٧ جولای ٢٠٢٠مینا احدی کمونیست کارگری
روی اسب بازنده شرط بندی نکنید!
آقای پاتسلت !
سخنرانی شما در براندنبورگ برلین را، در میتینگ سازمان مجاهدین خلق ایران شنیدم. باید بگویم که این سخنرانی در زندگی سیاسی شما به عنوان سیاستی شرم آور ثبت خواهد شد.
شما از یک سازمان دفاع کردید که یک سکت کاملا مذهبی است .
مجاهدین خلق ایران در سال١٣٦٣ بطور مثال به یک انقلاب ایدئولوژیک دست زد که در عمل به معنی برده ساختن فعالین خود و دخالت در خصوصی ترین زوایای زندگی آنها بود. اینرا دهها و صدها نفر که خود شاهد و یا قربانی این سیاست بوده اند، شهادت داده اند و طبعا با سرکوب و تهدید و شانتاژ فعالین کنونی این سازمان مواجه شده اند. یک نمونه از سیاست آنها این بود که به زنان و مردان عضو سازمانشان دستور دادند همه یکجا از همسران خود طلاق بگیرند. بعد از طلاق همه زنان به عقد سمبلیک ! رهبر سازمان (مسعود رجوی) درآمدند و از این طریق همه آنها را از هر نوع رابطه عاطفی و جنسی محروم کردند. داستان دردناک خانواده هایی که فرزندان و عزیزان آنها در بین این سازمان بوده و حتی تا همین امروز با مرارت و سختی میتوانند با آنها تماس بگیرند، فقط نمونه ای از نقض حقوق انسانی از سوی این سازمان است. بهتر است نگاهی به دادخواستهای دهها جدا شده از مجاهد بیاندازید تا ببینید این سازمان با منتقدین خود، قبل از به قدرت رسیدن چه میکند.
شما در این شوی عجیب به مریم رجوی پیام دادید که او را رئیس جمهور منتخب میدانید و ظاهرا با هدف دفاع از آزادی در ایران گفتید که از این سازمان بعنوان آلترناتیو آینده ایران دفاع میکنید.
[spacer height=”15px”]

آقای پاتسلت شوخی میکنید، رئیس جمهور منتخب!؟ منتخب کی؟ ایشان در بهترین حالت رئیس سکت خودشان است و شما اینرا در بین مردم آزاده ایران و آلمان به عنوان رئیس جمهور منتخب اسم میبرید و قبول میکنید که همین لقب را به ایشان بدهید. آیا هم حزبی بغل دستی شما و خانم مرکل و بقیه به این دسته گل آب دادن شما عکس العملی نشان داده اند. چطور ممکنست عضو یک حزب اروپایی باشید و بدتر از آن عضو کمیسیون حقوق بشر پارلمان یک کشور باشید، بیاید و از یک سازمان با دهها مورد نقض حقوق بشر و داشتن دهها شاکی خصوصی و همچنین مطرح کردن نماینده سازمان و یا سکت خود بعنوان رئیس جمهور منتخب دفاع کنید و دم از دمکراسی بزنید و برای ایران آینده و مردم ایران آرزوی رفاه و آزادی بکنید.؟

[spacer height=”15px”]

جهت اطلاع شما این سازمان در هیچ پروسه مبارزه و یا جنبش اجتماعی در ایران نقشی نداشته و ندارد، این سازمان هدفش اساسا به رسمیت شناخته شدن از سوی دولتها و یا تعدادی از سیاستمداران غربی و امریکایی است، و دچار این توهم است که اگر تعدادی همانند شما اینها را آلترناتیو معرفی کنید، راه رسیدن به قدرت در ایران برایشان هموار میشود. غافل از اینکه الان دوره به قدرت رسیدن خمینی و اسلام سیاسی در چهل سال قبل نیست و آن الگو تکرار شدنی نیست، چرا که دنیا بسیار تغییر کرده و نه مردم ایران آن مردم هستند و نه دولتهای غربی آن توان و امکان را دارند که آلترناتیو بسازند و بفروشند.

[spacer height=”15px”]

من اطمینان دارم که شما مردم ایران و سطح رشد خواسته ها و امیال و آرزوهای آنها را نمی شناسید. جهت اطلاع شما این مردم ، چهل سال است با اسلام سیاسی و حکومت فاشیست اسلامی مبارزه میکنند و در زمینه هایی همچون حجاب و زن ستیزی اسلامی، اعدام و سنگسار و نقض وحشیانه حقوق انسانی که در ایران زیر پرچم اسلام است ، قدم به قدم این حکومت را پس رانده و همچنین بسیار آبدیده شده اند. این مردم به هیچ سازمان اسلامی و به هیچ زن محجبه بعنوان رئیس جمهور منتخب یک سکت ، روی خوش نشان نمیدهند و نخواهند داد. پیشنهاد میکنم بروید کامنتهایی را که در مدیای اجتماعی، مردم و جوانان ایران بعد از این کنفرانس مجاهدین می نویسند، بخوانید و فضای موجود را کمی بشناسید. در مقابل یک حکومت اسلامی، سوال اینست چرا مردم باید از یک سکت اسلامی دیگر دفاع کنند ، فقط به دلیل اینکه چند سیاستمدار نه چندان مهم از این سازمان دفاع میکنند.

[spacer height=”15px”]

کافی است به تصویر جامعه ایران نگاهی بیاندازید به همان جوانان و مردمی که در ابعاد میلیونی به خیابان رفته و صد البته به میلیونها زن که در خیابانها چهل و یکسال است علیه حجاب اجباری و اسلامی مبارزه میکنند، نظری بیفکنید تا ببینید در ایران چه خبر است و نفس حضور یک سازمان پادگانی با لباس متحد الشکل و با روسری و حجاب اسلامی برای مردم ایران و بویژه زنان و نسل مدرن و جوان ایران زهر هلاهل است که با حضور و دفاع افرادی مثل شما وچند ده شخصیت بازنشسته و نان به نرخ روز خور، نمیتوان آنرا شیرین کرد و به مردم ایران حقنه کرد. این اتفاق با اطمینان کامل میتوانم بگویم، نخواهد افتاد.

[spacer height=”15px”]

یکبار دیگر جهت اطلاع افکار عمومی در آلمان میگویم.، این سازمان جریانی اسلامی است که هر کس به آنها انتقاد کند را طرفدار حکومت اسلامی می نامند. این سازمان همین امروز تا جایی که بتواند دهانها را می بندد و مهمتر از همه برای آینده ایران یک حکومت اسلامی همجنس جمهوری اسلامی از نوع دیگر را نوید میدهد. مردم ایران چهل سال علیه داعش حاکم جنگیدند و در همه عرصه ها اسلام سیاسی را عقب زده اند و خودشان با مبارزه در کارخانه ها و دانشگاهها و در خیابان و خانه ، میتوانند بعد از سرنگونی حکومت اسلامی حکومت مورد نظر خود را انتخاب کنند. مردم ایران لایق حکومتی هستند که اولین پرنسیپ آن جدایی مذهب از دولت و راندن مذهب و اسلام به کنج خانه ها و در عین حال تصمیم گیری خودشان در مورد حکومت و آینده خودشان باشد.

[spacer height=”15px”]

اگر کسی از رفاه و آزادی و زندگی انسانی برای مردم ایران دفاع میکند، نباید سازمانی را مطرح کند که نفس حضورش در آینده ایران، یک تف سر بالا است و باید مردم این بار مشغول مقابله با اینها باشند، که آزادی بیان را بر نمی تابند و خودشان مجددا از اسلام نوع دیگر دفاع میکنند. اگر چه الان ظاهرا از حکومت غیر مذهبی حرف میزنند ولی بند ناف این جریان با اسلام و مذهب بریده شده و نمایندگی کامل جریان اسلامی را میکنند.

[spacer height=”15px”]

مجاهدین میتوانند هر سال یک شو سازمان بدهند و با استفاده از هدایای فراوان و به کمک پول از کشورهای مرتجع اسلامی، کسانی را تشویق به دفاع و سخنرانی کنند اما مردم ایران سالها مبارزه کرده و قربانی داده اند و هدفشان نه یک آینده شبیه به گذشته و نه آینده ای با اسلام کمی بهتر و رئیس جمهور محجبه ، بلکه زدن زیر پای همه این سنتها و قواعد است. پس پیام من به شما و خانم ریتا سوسموت Rita Süssmuth که از چندین و چند سال قبل، از مریم رجوی دفاع میکند، اینست بخود آئید و از این سیاست دست بردارید. امیدوارم به این سوال من و ما ، پاسخ دهید که چرا شما و تعدادی دیگر همانند شما حاضر میشوید از این سکت مذهبی و عقب مانده و ارتجاعی دفاع کنید. واقعا چرا.

[spacer height=”15px”]
مینا احدی

انقلاب ایدئولژیک مسعود رجوی تبدیل مجاهدین به قرمساق جهت هضم عشق ممنوعه او

بقلم داود باقروند ارشد [spacer height=”15px”]

اساطیر یا افسانه‌های ایران به مجموعهٔ افسانه‌های ایرانیان اشاره ‌دارد. این افسانه‌ها ریشه آریایی داشته و تا میزان بسیار بالایی میان اقوام ایرانی و هندی وجه اشتراک دارد. تاریخ‌نگاری مبتنی بر اسطوره خاص ایرانیان نبود بلکه همهٔ نظام‌های فکری کهن از آن استفاده کرده اند. پیشدادیان اولین سلسله تاریخ ایران بنابر متون اساطیری هستند.  فردوسی از تبار پیشدادیان، شاهنامه، بزرگ‌ترین اثر حماسی تاریخ ایران و مهم‌ترین منبع شناخت تاریخ اساطیری ایران را  در دوران اسلامی نوشته است. پیام اسطوره‌های ایرانی تقابل دو گوهر است؛ دو گوهر خیر و شر. یکی راستی و دیگری ناراستی، یکی خوشبویی و دیگری بویناکی، یکی روشنایی است و دیگری تاریکی است پیروی از الگوی خیر و وفاداری به آن است و اینکه بشر پیمان ببندد که دروغ نگوید. در واقع همان خدمتگزاری به مفاهیم و ارزشهای خیر از پیام‌های بزرگ اساطیری ایران است.

[spacer height=”15px”]

در شاهنامه داستان آرش کمانگیر با حماسه همراه است.  و در آن رستم اسطوره جنگنده اوج می‌گیرد. اما اسطوره سیاوش با فداکردن خود برای حفظ همه ارزش ها، به گونه ای معترضانه خود را در مقابل تمام ضدارزش ها مبدأ یک جریان فکری و یک جنبش، در میان ایرانیان و به گونه ای تغییر مسیر تاریخ ایران قرار میدهد.[spacer height=”15px”]

 سیاوش نه تنها نخستین شهید است، بلکه در کارنامه اساطیر ایرانی، او تنها شهید است. معنای شهادت در دوره اساطیری-افسانه ای-تاریخی، تا حدی با شهید در دوره کنونی متفاوت است. شاهنامه می تواند گواه این مدعا باشد.[spacer height=”15px”]

شهادت در معنای اساطیری-تاریخی، هر گونه کشته شدن در جنگ برای میهن و دین و اعتقادات، نیست. بسیاری از پهلوانان و شاهزادگان همچون سیامک، ایرج، اسفندیار، رستم، فرود(پسرسیاوش) و آرش به دست دشمنان کشته شدند و تراژدی های بزرگی را رقم زدند، اما شهید به حساب نیامدند. اما سیاوش، دردانه دربار کی کاووس، دست پروده رستم و اسطوره اخلاق و خیر و پاکی است با پشت پا زدن به حکومت، از ایران فرار میکند و بعنوان اولین پناهنده سیاسی جهان به تورانیان پناهنده میشود، از آتش میگذرد، و پاک و بی­گزند بیرون میآید.[spacer height=”15px”]

سیاوش سردار سپاه ایران در مقابل تورانیان و شکننده آنان با پایبندی به پیمان، نماینده منش ایرانیان است. گویی رنج او و تحمل بی فریادش نوعی مقاومت است، گونه ای اعتراض. و شاید همین مرگ است که مسیح درونش را مقدس کرده است. شهادت نوعی حماسه معکوس است و سیاوش کهن الگوی شهادت های پس از خود در طول تاریخ می شود.شهید جاودانه است و از همین روی است که از خون سیاوش گیاه جاودانگی می روید.[spacer height=”15px”]

[vsw id=”BvCvVJtXumA” source=”youtube” width=”225″ height=”144″ autoplay=”no”]عارف قزوینی شاعر آزاده ایران با اقتباس از افسانه سیاوش و اینکه از خون او لاله میروئیده دستمایه نگارش تصنیف مشهورش “از خون جوانان وطن لاله دمیده” قرارداد.  آنهم در رابطه با جوانان مبارز ایران در زمان مشروطه و در عشقی که به حید خان عمواغلوی مبارز مشروطه و دیگر مبارزان مشروطه داشته است این تصنیف را سرود.

[spacer height=”15px”]

اما شهادت و شهید در دوران حاضر ویژه گیهای خود برای عینیت یافتن از شهادت در دنیای حماسی را از دست داده است. امروزه هر کسی در جنگ حتی درگیری با پلیس یا بعنوان یک تروریستی که مردم کشور خودش و یا کشورهای دیگر را میکشد، شهید محسوب می کنند.

[spacer height=”15px”]

سنت فداکاری بنیانگذاران فرقه رجوی بدرستی همچون سیاوش ویا امام حسین برای پایه گذاری و حفاظت از ارزشها و مقابله با ضد ارزشها بود. رستم نیز که نقش اسطوره جنگنده را در فرهنگ اساطیری ایران بازی میکند نیز اولا برای انتقادم گیری از کشته شدن سیاوش در جریان فداکاریش است که پای در میدان میگذارد تا او نیز در خلق و دفاع از ارزشهای سیاوش نقش خود را با نبرد ایفاد کند. اما هیچگاه در سراسر فلسفه این اسطوره ها بقدرت رسیدن، حتی در مورد امام حسین مطرح نبوده است. امام حسین تنها به این دلیل به جنگ نابرابر و کشته شدن تن داد که نمیخواست تسلیم بدی و شر شود. این کشته شدن و فداکاری هرگز در جریان یک نبرد برای کسب قدرت نبود.[spacer height=”15px”]

نمونه های معاصر آن چه گوار و نلسون ماندلا هستند که اولی بعد از به  پیروزی رساند انقلابی (بدست خودش نه بدست دیگران) به قدرت پشت پا زد و به دنبال آزادی دیگر ملل شتافت و دومی با وجود تحمل سی سال زندان و شکنجه و به پیروزی رساندن انقلاب آفریقای جنوبی حاضر نشد هیچ پست دولتی را بپذیرد و گفت در کنار مردمش خواهد بود و نه بالای سرشان. او تنها به اصرار مردم قبول کرد که در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند. ماندلا هیچگاه کسانیکه چندین دهه او را زندان و شکنجه کرده بودند را به محاکمه نکشید. او کسی بود که همچون گاندی از خشونت علیه دشمنانش استفاده نکرد. و اینگونه است که اسطوره سیاوش را نه تنها برای ملت خود که برای همه ملل جهان تکرار کردند و درتاریخ ماندگار شدند.[spacer height=”15px”]

بنیانگذاران مجاهدین مانند محمد حنیف نژاد نیز با تکیه به همین فلسفه بود که بعد از دستگیری همه گروه قبل از هرگونه حرکتی، براساس تصمیم اعلام شده ه خودش، در بازجویی ها بارهمه مسئولیتها را خود بدوش گرفت تا حماسه سیاوش گونه ای با پذیرش شهادت خودش و نجات بقیه، “قدرت پرستی در مبارزه” را به یک “ضد ارزش” ماندگار درپیروی از الگویش امام حسین در تشکل خودش تبدیل کند.[spacer height=”15px”]

رجوی الگوی ضد ارزشها [spacer height=”15px”]

بعد از پیروزی انقلاب 22 بهمن و ورود سازمان مجاهدین به صحنه سیاسی اجتماعی، انقلابی که به تائید صد باره مسعودرجوی، که توسط رهبری “مجاهد اعظیم حضرت آیت الله خمینی” به پیروزی رسانده شده بود و او را از زندان نجات داده بود. در اوج وقاحت و بیشرمی دون کیشوت وار با ادعای رهبری انقلاب و جهان اسلام با ورود به یک درگیری قدرت پرستانه و قدرت طلبانه با رهبر جمهوری اسلامی و انقلاب ، مدعی جایگاه رهبری انقلاب از خمینی شده بود. و از همین زاویه است که شاهد به ابتذال کشیده شدن این فرهنگ شهادت توسط مسعودرجوی بودیم. مسعود رجوی در به ابتذال کشیدن همه مفاهیم ارزشی مبارزاتی، همه توان خود را در تبدیل ارزشها و حماسه ها به ضد ارزشها و ضد حماسه ها بکار برده است. همواره نیز از همه صحنه های مبارزه فرار کرده است

[spacer height=”15px”]

رجوی که خود همواره یاران را گذاشته و خود فرار کرده،  فرهنگ فداکاری جوانان و دلاوران ایرانی از گذشته باستان را وسیله طلبکاری و بهره برداری خود برای رسیدن به امیال قدرت پرستانه و حتی بدتر جهت توهین و تحقیر دیگران بمنظور از دورن خارج کردن کاسب کارانه دیگران در صحنه سیاسی و تصاحب بلامنازع مسند قدرت قرار داد. اگر سیاوشها برای حفظ ارزشها جان باخته بودند، تا در تاریکترین دوران، فروغ ارزشها را زنده نگهدارند، مسعودرجوی هرچه در منجلاب قدرت پرستی بیشتر فرو میرفت، بیشتر و بیشتر به دجالگرایانه ترن شکل از این فرهنگ برای فریب جوانان و تحریک آنها در سمت و سوی امیال قدرت پرستانه شخصی اش، و توجیه اینکه او صاحب “خونهایی است که دیگران داده اند” و باید معادلش همه در مقابلش سرفرود آورند، و البته جهت بستن دهانها و کشتن فکر و خرد و تعقل و روحیه سلحشور انتقادی چه در میان اعضای خودش و چه در میان شورایی ها و فعالین سیاسی دیگر مورد بهره برداری قرارداده و میدهد.

[spacer height=”15px”]

ادعای کاذب رجوی[spacer height=”15px”]

رجوی این ادعای رهبری طلبی و قدرت پرستی را با تکیه به رویکرد کاسب کارانه مبتذل خود را وارث خون معدود مبارزانی چون بنیانگذاران مجاهدین میدانست و در نتیجه، انقلاب را ثمره خون همان چند ده نفر می انگاشت.

گذشته از آن  همزمان با خودش بسیاری از سران کنونی رژیم و بسیاری گروههای غیر مسلمان و ملی ومارکسیست و… هم در زندان بودند را نه تنها کاسب کارانه به حساب نمی آورد بلکه نفی میکرد. عینا که امروزه نیز همانگونه که صدها بار گفته، مبارزه ایرانیان در خارج کشور را نه تنها به حساب نمی آورد که همه آنها را نفی کرده و حتی حضورشان در خارج را وام دار خون مجاهدین (یعنی خودش) میداند.

رجوی معتقد است، اگر مبارزه سیاسی باشد، یا زندان رفتن باشد یا کشته شدن باشد فقط و فقط وقتی که تحت رهبری داهیانه مسعودرجوی باشد است که ارزش است والا ضد ارزش هستند. هرچند دیدیم که با زندانیان مجاهدآزاد شده نیز با بیرحمانه ترین شیوه های ضد انسانی دستگیری و شکنجه به بهانه اینکه چرا از زندان زنده بیرون آمده اند رفتار کرد. اگر کسی هم به این رویکرد رجوی اعتراض کرد نابودش میکرد و میکند. این تازه رویکرد رجوی است در زمانیکه در حکومتیاران  نیست و قدرت ندارد.

در صورتیکه در جریان انقلاب 22 بهمن صدها و شاید هزاران جوان کشته شدند که هیچ ربطی هم به گروه مجاهدین نداشتند. بسیاری هم حتی اعتقادات اسلامی نداشتند و در اساس به رهبری “مجاهد اعظیم حضرت آیت الله خمینی”  بمیدان آمده شاه را فرار داده بودند و انقلاب را با خونشان به پیروزی رسانده بودند. و  خود رجوی و دیگر بازماندگان گروه در زندان اوین در زمان شاه را نجات داده بودند، را مطلقا نادیده میگرفت.

نحوست قدرت طلبی آنقدر در درون مسعودرجوی زبانه میکشید و بزرگ بود که یک شبه در میانه جنگ خارجی دست به اقدام تروریستی زد و هزاران جوان و نو جوان فریب خوده بی پناه و بی اطلاع، گرفتاردرمیانه جنگ داخلی و تروریستی رجوی بکام مرگ رفتند و خود ناجوانمردانه پا به فرار گذاشت.

وقتی که رجوی نتوانست بجای حفظ حرمت خونهای مجاهدین زمان شاه بقدرت برسد و توسط مردم ایران تو دهنی بزرگی خورده و نفی شد و در کینه کشی از مردم ایران با دشمنان متجاوز آنها متحد شد. طوریکه با پیوستن و همدستی و مزدوری بعنوان ارتش زیر دست صدام حسین در کشتار جوانان کشور همانها که به گفته عارف قزوینی و اسطوره های باستانی  از خونشان در دفاع از کشور لاله ها می دمیده است تا در پرتو آن میهن از گزند دشمن خارجی در امان باشند، شریک شد. و اینگونه خود مسعودرجوی به قاتل سیاوشهای ایران تبدیل شد.  

 

گفتیم در هیچ کجای اسطوره های ایران و بعدها چنین تلقی وجود نداشت که جوانانی که خونشان ریخته شده اتوماتیک اقوام و خانواده و دوستان و گروهشان طلب کار مردم هستند و باید بقدرت برسند. یعنی هیچگاه نگاه تاجر معابانه و بازاری با این فرهنگ  اسطوره ای  ترویج نشده بود. رویکرد منفعت طلبانه به این فرهنگ مطرح نبوده است. این نوع تلقی منفعت طلبانه چیزیست که فصل مشترک رجوی و بسیاری کسانیکه امروزه در داخل کشور به بهانه شرکت در جنگ خودشان یا اقوامشان و دادن خون، بجان منابع مردم ایران افتاده اند و آنرا چپاول میکنند دیده میشود.

اگر کسی بعد از پایان جنگ در ایران بوده باشد دیده است که رد پای جنایتکارانه رجوی در کمتر خانه و خانواده ای در ایران است که وجود نداشته باشد. یعنی رجوی یا عضوی از اعضای آن خانواده را چه در جبهه های جنگ، چه در ترورهای خیابانی و بمب گذاریها و خمپاره زدنها به شهرها در همدستی با صدام حسین که با بمب شیمیایی میکشت و چه در میان اعضای خود مجاهدین کشته و یا به بند و اسارت نکشیده باشد. جنایتهایی که دامنه اش به کشتار کردها و شیعیان عراق هم در حفاظت از سرنگونی صدام در جنگ اول خلیج کشیده شد.

 

از همین روست که مردم ایران اعضای فرقه رجوی بویژه خود مسعود رجوی را دشمن و قاتل و خونخوار سیاوشها و جوانان سلحشور کشور در دفاع از کشور که از پشت به آنها خنجر زده اند و به کشور نیز بعنوان ستون پنجم خیانت ورزیده اند میدانند. در مقابل اما رجوی آنها را ضامن پیروزی خلق قهرمان ایران!!!! قلمداد میکرد و میکند.

و اینگونه در اوج وقاحت و دریده گی در انتهای اطلاعیه هایش مینویسد.

 

رود خروشان خون شهدا ضامن پیروزی محتوم خلق ماست

 

این بخشی از همان ابتذالی است که بدست رجوی آن فرهنگ اسطوره ای ایرانیان آلوده شده است.خون جوانانی که از آن لاله های جاویدان قرار بوده است بروید. مسعودرجوی آنرا در نظر مردم ایران تبدیل به خون خائنین به کشور در جنگی که یکی از بانیان اصلی آن با زمینه سازی و دخالت مستقیم در اشغال سفارت آمریکا خود مسعودرجوی بوده است.

شعار

رود خروشان خون شهدا ضامن پیروزی محتوم خلق ماست

 [spacer height=”20px” id=”2″]

در ضمن برای مسعود رجوی بدین معناست که هرچه بیشتر باید مجاهدین هلاک شوند تا این رود خروشانی که مسعودرجوی آنرا ضامن بقدرت رسیدنش میداند قویتر شود. اینجاست که براحتی میتوان فهمید که چرا 100نفر باید در اشرف باقی بمانند با بدون هیچ دفاعی و سلاحی قتلعام شوند، چرا باید در لیبرتی مجاهدین زیر بمبارانهای بی وقفه سالها باقی مانده و تکه تکه شوند. و چرا مجاهدین زنده همه مزدور و بریده و نرینه و مادینه هستند و باید آنها را گرفت و زندانی کرد و شکنجه کرد و اقرار اجباری کتبی به مزدوری برای رژیم  از آنها گرفت  و وقتی همینها کشته میشوند به عرش اعلا رود خروشان خون شهدا که ضامن بقدرت رسیدن مسعودرجوی محاسبه میشود صعود میکنند. این است منطق داعشی مسعودرجوی برای ایران و ایرانی.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

افکار اسلام داعشی و ادعای  رهبری انقلاب 22 بهمن سرمنشاء همه جنایاتی است که رجوی در ایران و عراق مرتکب شده است. جادارد از این دون کیشوت پرسید چـــرا؟ چکار کرده بودی و حال مگر چکار میکنی که چنین ادعایی داشتی و داری؟ جمعی چند نفره شاید بیست نفر، دور هم جمع شدند و خواستند با شاه مبارزه کنند، با حمایت و پول مردم و بازاریها آنهم بتائید آخوندهایی امثال طالقاتی و … بسیار قبل از اینکه بتوانند حرکتی بکنند همگی رهبری و مرکزیت و…توسط ساواک دستگیر و زندانی شدند. در زندان هم محمد حنیف نژآده همه مسئولیتها را پذیرفت تا بقیه را نجات دهد و شکنجه ها را خودش تحمل کرد. بقیه که از دستگیری جان سالم بدر بردند در بیرون در یک جنگ و گریز یا کشته شدند و یا پاسیو و مخفی شدند بعضیها مانند مهدی رضایی ها آنهم در دفاعیات خودشون شاه را رسواتر کردند. بخشی نیز توسط امثال رجوی یعنی تقی شهرام کشته و سوزانده شدند. و این جریان بطور مطلق بعنوان حرکتی مبارزاتی در داخل کشور تمام شدند. یادمان باشد در همین زمان همان آخوندها نیز هم در زندان بودند و هم شبکه بسیار گسترده مبارزاتی خودشان را در بیرون داشتند. ساواک بدلیل اینکه روی مبارزه مسلحانه که توسط فدائیان در سیاهکل کلید زده شد حساس تر بود، از آنها غافل شد.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی حالا که درزندان بود بجای پرداختن به مبارزه با شاه و راه اندازی مبارزه در بیرون زندان علیه شاه، همانند امروز به جان رقبای سیاسی خود در زندان افتاده بود و تمامی انرژی آنها در همین راستا تلف میشد،. مانند یک مفت خور خرده بورژوا با خونخواهی کسانیکه در جریان دستگیریها اعدام شده بودند مدعی بود که من آنم که دوستانم کشته شدند. پس رهبری از آن من است. رجوی اثبات کرده است که برای انسان و انسانیت سر سوزنی ارزش قائل نیست.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

قرمساق سازی و عاشورا سازی برای اعضا توسط مسعودرجوی

[spacer height=”20px” id=”2″]

 او دهه ها در درون تشکیلات موعظه کرده و میکند که همه باید فدای رهبری شوند. از همین رو جان و هستی هزاران میلیشیا و خانواده های آنها را که انگار علف خرس هستند را در سی خرداد بدون کمترین تعللی با اعلام دیوانه وار جنگ مسلحانه یک شبه به نابودی کشاند. ولی در اثر آن  موسی خیابانی و زنش و بسیاری از مرکزیت و … در ایران کشته شدند با وجود اینکه خودش از صحنه فرار کرده بود وقتی توسط همین حمید اسدیان، محمد علی تشید و سیاه کلاه و … مورد سوال قرار گرفت، مدعی شد ما (یعنی بقیه مجاهدین) عاشورا گونه وارد شده ایم. در صورتیکه دجال میگفت سه ماه دیگر رژیم سرنگون است.  وقتی دیوانه وار همه را به کام مرگ فروغ جاویدان فرستاد در مقابل اعتراض مجاهدین به این اقدام جنایتکارانه که قرار بود نتیجه اش فتح ایران باشد، دجالگرانه آنرا عاشورا گونه خواند با وجود این خودش از آن غایب بود. به رجوی نباید گفت که دجال که بسیار سخفیتر از یک آخوند دوریالی امام حسین و فلسفه شهادت او را به سخره گرفته مردم فریبی میکنی، عاشورا امام حسین اولین شهیدش خودش بود او عاشورا را روی خودش پیاده کرد ولی تو و عشقت مهرتابان (همسر مهدی ابریشمچی) همواره از صحنه فراری و عاشورا را برای یارانت تدارک دیده ای. آیا مفت خور تر از این رهبر و شیر همیشه بیدار برای فرار و ساختن عاشورا برای میتوان مثال زد. عاشق مریم قجر عضدانلو شده بود، برای اینکه در رهبری بماند و خلع نشود میگفت برای هضم این زنبارگی من همه مجاهدین باید انقلاب کنند و ایدئولژی قرمساق ((صفت کسی که زن خود را بدیگران دهد دیوث قرمپوف ، بی غیرت، جاکش، دیوث، قرمپف، قلتبان، نامرد)) را بپذیرند. دیدیم که بعدها به زنان دیگران هم رحم نکرد. رجوی از همین مریم بعنوان قواد استفاده کرد و توانست به همبستری با بقیه زنان مجاهد هم برسد. او هر شب حداقل با یک زن مجاهد همبستر میشد. همبستری چند گانه هم داشته است.  رجوی با ایدئولژی داعشی رهبری عقیدتی برای بشر و بشریت و نوع بشر ارزش مستقلی قائل نیست.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

فرمانده نیروی قدس سپاه: حادثه ناو پاسخی به جنایت‌های آمریکاست که به دست عناصر آمریکایی انجام شد

اسماعیل قاآنی جانشین قاسم سلیمانی در نیروی قدساسماعیل قاآنی جانشین قاسم سلیمانی در نیروی قدس سپاه

اسماعیل قاآنی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران گفت “حادثه ناو پاسخی به جنایت‌های آمریکا است که به دست عناصر آمریکایی انجام شده است”.

اسماعیل قاآنی در جمع فرماندهان “مقاومت” گفت “آمریکایی‌ها بی‌خودی دنبال مقصر نگردند و دیگران را متهم نکنند، این آتشی است که خودشان روشن کرده‌اند”.

جانشین قاسم سلیمانی در نیروی قدس سپاه پاسداران می‌گوید “آنچه امروز در آمریکا اتفاق افتاده به‌ویژه حادثه ناو نتیجه عمل و رفتار و جنایت دولت آمریکا است”.

از روز یکشنبه ناو بانهام ریچارد که برای تعمیرات دوره‌ای در پایگاه دریایی شهر سن دیگو در جنوب کالیفرنیا پهلو گرفته بود، یکشنبه صبح دچار آتش سوزی شد. به گزارش اداره آتش نشانی سن دیگو، همزمان با آتش سوزی، صدای انفجار هم از عرشه این ناو به گوش رسیده است.

دیروز هم خبرگزاری فارس نزدیک به سپاه پاسداران هم با انتشار تصاویری از آتشسوزی یک ناو آمریکایی، نوشته بود “احتمالا حمله‌ای هوشمندانه به این ناو انجام گرفته است”.[spacer height=”15px”]

اداره آتش نشانی سن دیگو، همزمان با آتش سوزی در ناو بانهام ریچارد صدای انفجار هم از عرشه این ناو به گوش رسیده است
اداره آتش نشانی سن دیگو، همزمان با آتش سوزی در ناو بانهام ریچارد صدای انفجار هم از عرشه این ناو به گوش رسیده است[spacer height=”20px” id=”2″]

هنوز علت آتش سوزی این ناو آمریکایی اعلام نشده است.[spacer height=”15px”]

اما روز گذشته عباس موسوی سخنگوی وزارت خارجه ایران گفته بود این حادثه “به ما زیاد ارتباط پیدا نمی‌کند، ولی چه جالب که ناو‌های آمریکایی چه زود آتش می‌گیرند”. او در واکنشی کنایه‌آمیز در پاسخ به خبرنگاران گفته بود “در منابع خبر جستجو کنید، یوزپلنگان آمریکایی مسئولیتش را برعهده نگرفته‌اند؟”

اشاره آقای موسوی به بیانیه‌ای است که به دست بعضی از روزنامه‌نگاران بی‌بی‌سی رسید و در آن گروهی به نام “یوزپلنگان وطن” مسئولیت حادثه پنج‌شنبه ۱۲ تیرماه را در کارخانه غنی‌سازی سوخت اتمی نطنز به عهده گرفت. گروهی که هویت آنان و صحت ادعایشان قابل اثبات نیست.

اکنون نیز اظهارات فرمانده نیروی قدس سپاه پس از آن بیان می‌شود که ایران در تیرماه امسال ایران شاهد یک رشته انفجارها و آتش‌سوزی‌ها بود.

یکی از این حوادث در تاسیسات ساخت سانتریفیوژهای پیشرفته نطنز رخ داد و ایران پذیرفت که این اتفاق “خسارت‌های مالی قابل توجهی” به جا گذاشته و ممکن است باعث کندی برنامه غنی‌سازی شود.

رسانه‌های مختلف از احتمال دست داشتن اسرائیل در این انفجار گزارش داده‌اند.

مقام‌های اسرائیل این گزارش‌ها را تایید یا تکذیب نکرده‌اند. مقام‌های ایران هم گفته‌اند دلیل حادثه را فهمیده‌اند اما به خاطر “ملاحظات امنیتی” اعلام نمی‌کنند.

اختلال در اینترنت ایران در پی جهانی شدن طوفان توییتری #اعدام_نکنید

امیرحسین مرادی، سعید تمجیدی و محمد رجبی هر سه از دستگیرشدگان اعتراضات آبان ماه ۱۳۹۸ هستند.

امیرحسین مرادی، سعید تمجیدی و محمد رجبی؛ دو نفر از این متهمان به ترکیه فرار کرده بودند، اما ماموران پلیس در ترکیه آنها را به ایران تحویل داد.

در پی تایید حکم اعدام سه نفر از معترضان تظاهرات سراسری آبان ۱۳۹۸ در ایران، اعتراضات و واکنش‌ها به این احکام بالا گرفته است.

سازمان عفو بین‌الملل و دیدبان حقوق‌بشر هر دو در بیانیه‌های جداگانه خواستار لغو حکم اعدام امیرحسین مرادی، سعید تمجیدی و محمد رجبی شده‌اند. این سه نفر از دستگیرشدگان اعتراضات آبان ماه ۱۳۹۸ هستند.

به گفته این دو نهاد بین‌المللی محاکمه این سه نفر ناعادلانه بوده و با ضرب‌وجرح، شوک الکتریکی و آویزان شدن مورد شکنجه قرار گرفته‌اند.

دو نفر از این متهمان به ترکیه فرار کرده بودند، اما ماموران پلیس در ترکیه آنها را به ایران تحویل داد.

در همین حال سازمان نظارت بر اینترنت “نت بلاکز” می‌گوید از ساعت ۹ و نیم شب سه‌شنبه به وقت ایران، اینترنت در این کشور قطع یا مختل شده است.

مرکز آی‌تی‌ایران نیز در حساب توییتری خود با انتشار نموداری از اختلال اینترنت در برخی شهرها و اپراتورهای ایران خبر داده است.[spacer height=”15px”]

غلامحسین اسماعیلی سخنگوی قوه قضاییه ایران روز سه‌شنبه با اعلام خبر تایید حکم اعدام این سه معترض در دیوان عالی کشور گفت این حکم برای اجرا به دادسرا رفته است.

در پی اعلام این خبر کاربران اینترنتی در ایران و خارج از مرزهای این کشور، کارزاری توییتری را با هشتگ #اعدام_نکنید آغاز کردند که ظرف چند ساعت به ترند جهانی توییتر تبدیل شد و تا زمان نشر این خبر این هشتگ بیش از دو میلیون و ۶۰۰ هزار بار منتشر شده است.

رویا برومند از نهاد حقوق بشری بنیاد عبدالرحمن برومند در حساب توییتری خود با دعوت از غیرایرانیان در این کارزرار گفته حضور ایرانی‌ها در این کارزار چنان پررنگ بوده که به اختلال در شبکه اینترنت کشور منجر شده است.

حساب توییتری فارسی وزارت خارجه آمریکا با انتشار تصویری از اعدام‌های صحرایی نیز از این کارزار حمایت کرده و گفته است چهل و یک سال اعدام کافی است. اعدام نکنید.

لن خودروفسکی از مشاوران ارشد روابط عمومی وزارت خارجه آمریکا در حساب توییتری شخصی خود از این کارزار حمایت کرده و نوشته جهان صدای ایرانیان را می‌شنود.

غلامحسین اسماعیلی درباره تایید حکم اعدام این سه نفر در ارتباط با حوادث آبان ماه اضافه کرد: “اینکه حکم اجرا شود یا نشود ممکن است در فرآیند قانونی دادرسی های فوق العاده یا اعمال ماده ۴۷۷ یا هر موجب قانونی تغییر کند. اما خبر تایید حکم صحت دارد.”

این بازداشت‌شدگان سوم اسفند ۱۳۹۸ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی به اتهام‌هایی از جمله “مشارکت در تخریب و تحریق به قصد مقابله با نظام جمهوری اسلامی ایران” و “محاربه” به اعدام محکوم شده بودند. امیرحسین مرادی، سعید تمجیدی و محمد رجبی در این دادگاه همچنین به “سرقت مسلحانه مقرون به آزار در شب” به تحمل زندان و شلاق محکوم شدند.

چهار روز پیش، مصطفی نیلی، وکیل سه متهم اعتراض‌های آبان‌ماه گفته بود “دیوان عالی کشور با فرجام‌خواهی مخالفت کرده است” و او به دنبال آن است تا با “درخواست اعاده دادرسی” این حکم را نقض کند.

قاضی ابوالقاسم صلواتی این سه نفر را در اسفند ماه به اعدام محکوم کرد.

در آبان ۱۳۹۸ با تایید آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران، قیمت بنزین به طور غافلگیرانه سه برابر شد و موج بی‌سابقه‌ای از اعتراضات شهرهای مختلف ایران را دربرگرفت. هرچند آغاز تجمع‌ها مسالمت‌آمیز و با بستن خیابان‌ها بود، اعتراضات به سرعت به خشونت کشیده شد و ماموران امنیتی دستکم ۳۰۰از معترضان را به ضرب گلوله کشتند و هزاران نفر را بازداشت کردند.

شماری از افراد مطلع از روند بازجویی و بازداشت این سه نفر می‌گویند که محاکمه آنها عادلانه نبوده و از این سه متهم “با شکنجه اقرار گرفته شده است.”

هرانا، خبرگزاری حقوق بشری، به نقل از منابع آگاه گزارش داده که سعید تمجیدی و محمد رجبی به خانواده خود گفته‌اند بسیاری از اتهامات مطروحه “مانند اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق” ناروا بوده و “تحت شکنجه” چنین اقراری اخذ شده است. آنها تاکید کرده‌اند که “به هیچ وجه با هیچ گروهی در خارج از کشور ارتباط نداشتیم.”

سازمان عفو بین‌الملل گزارش داده که بعد از بازداشت امیرحسین مرادی، این دو نفر به ترکیه فرار کرده بودند، اما ماموران پلیس در ترکیه آنها را به ایران تحویل دادند.

پیش از این اظهارات مصطفی نیلی در توییتر، او و حسین تاج، وکیلان دادگستری در تهران، گفته‌ بودند که نتوانسته‌اند به عنوان وکلای آقایان مرادی، تمجیدی و رجبی به پرونده این سه متهم دسترسی داشته باشند. میزان، خبرگزاری قوه قضاییه ایران، برای تکذیب صحبت‌های وکیلان مدافع چند عکس و سند از دادگاه منتشر کرد که افرادی را در جایگاه وکیل مدافع امیرحسین مرادی، سعید تمجیدی و محمد رجبی نشان می‌داد. اما کسانی که مطابق این تصاویر وکالت آقایان مرادی، تمجیدی و رجبی را به عهده داشته‌اند افرادی به جز آقایان نیلی و تاج هستند که سابقه وکالت در پرونده‌های حقوق بشری را دارند.[spacer height=”15px”]

اعدام یک نفر به اتهام جاسوسی[spacer height=”15px”]

آقای اسماعیلی همچنین امروز در نشست خبری خود با اشاره به پرونده‌ متهمان جاسوسی در ایران گفت “هفته قبل حکم اعدام رضا عسگری یکی دیگر از جاسوس‌هایی که کارمند بازنشسته هوافضای وزارت دفاع کشور بود، اجرا کردیم”.

سخنگوی قوه قضاییه درباره رضا عسگری گفت “او در سال ۹۵ بازنشست شد، اما در سال‌های پایان خدمت به سرویس سیا وصل شد و به جهت اطلاعاتی که در حوزه موشک‌های ما داشت، آن‌ها را به سازمان سیا فروخت و از آن‌ها پول گرفت اما شناسایی، محاکمه و محکوم به اعدام شد”.

یکسال پیش هم قوه قضائیه حکم اعدام جلال حاجی ‌زوار، کارمند قراردادی سازمان هوافضای وزارت دفاع را به اتهام جاسوسی اجرا کرده بود.

اکنون آقای اسماعیلی با اشاره به اجرای حکم رضا عسگری گفته حکم محمود موسوی مجد از نیروهای پیشین سپاه قدس نیز قطعی و لازم‌الاجراست. او حکم این دو نفر را مشابه خوانده است.

این مقام قضایی گفته “ما با کسی تعارف نداریم و با امنیت کشورمان معامله نمی‌کنیم”.

قوه قصائیه ایران گفته است که محمود موسوی مجد از نیروهای پیشین سپاه قدس برای اسرائیل و آمریکا جاسوسی کرده و حکم اعدام او در دیوان عالی کشور تایید شده و به‌زودی اجرا خواهد شد اما موسوی مجد در پیام صوتی منتسب به او، به فارسی و عربی که از زندان ارسال کرد، از “روند ناعادلانه دادگاهش” خبر داده و گفته: “کسانی بنا دارند با اعدام زودهنگام بنده برخی منافع شخصی خود را محفوظ نگه دارند.

منبع:بی بی سی

[spacer height=”15px”]

«رادیکالیستهای سرنگون طلب» ایجاد کننده شرایط ماندگاری جمهوری اسلامی!

اکبر کریمیان

در این چهل و یکسالی که از حیات شوم جمهوری اسلامی میگذرد، شاهد فعالیتهای بسیاری از نیروها و تئوری پردازان جناحها و نگرشهای گوناگون سیاسی بوده ایم. آنچه برایم در بین این نیروها و تئوری پردازان قابل ملاحظه بود، نگاه رادیکالیستهای افراطی به مشکلات و مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران و در بعضی از موارد جهان، که یک نگرش “مکانیکی” است. برای آنان راه حلها، در بسته‎های پیش آماده، از قبل تهیه و نحوه استفاده از آنها بمانند دستور مصرف دارو که پزشکان تجویز میکنند، به دیگران و بویژه به پیروانشان داده میشود. نحوه تفکر آنان بمانند بازیکنان شطرنج، برای این است که، “ما” در بازی قدرت، یک حرکت میکنیم و حریف بعد از ما، حرکت خواهد کرد یا بر عکس. یک حرکت در پاسخ حرکت قبلی، یک پروسه مکانیکی همیشه بر اساس فرمول ثابت!
رادیکالیستهای افراطی، تنها مختص به اپوزیسیون داخل و خارج از جمهوری اسلامی نبوده‎اند، بلکه آنان را در خود رژیم جمهوری اسلامی هم میتوانیم بیابیم. رادیکالیستهای افراطی، که در بیشتر کشورهای جهان با نام «فاندامنتالیسم» میشناسند، با هم اشتراکاتی دارند و مهمترین آنها، مرزبندیهای خدشه ناپذیر و خودمحور ی بر اساس “قهرمانان مرده”. مرزبندیهای آنان شکل گرفته از “من” یا “گروه من”، “فکر من” یا “فکر گروه من”، تاکید داشته و چارچوب هکاریشان معمولا اینگونه فرمول بندی میشود؛ “تنها راه برای رسیدن … این است” و آنرا در یک پروسه پیچیده هم تبدیل به یک “مذهب سیاسی” میکنند. این مشخصات را بارها و بارها از خود سیستم مستبد حاکم بر ایران دیده و هم شنیده ایم.

چرا اینچنین تشابهی بین آنها وجود دارد؟ سوالی است که در یک پاسخ کوتاه اینگونه میتوانم بیان کرد، آنان “خود آزادی” را با “آزادی” اشتباه گرفته اند. دم از دموکراسی میزنند، اما دموکراسی‎ی را مطرح میکنند که “اکثریتی” آن را در “فرمولی” تحت نام “منشور “، تعیین و تفهیم کرده اند، نظر یا دیدگاه مخالف را، قبل از شکلگیری، به توسط منشور حذف کرده اند. تمام این پروسه تبیین منشور و ساختار اجرائی آن را، همان “من”، “گروه من”، فکر من” که در پشت “ایدئولوژی” و “مذهب سیاسی” خود ساخته پنهان شده، بوجود میآورد. منشور ، ساختار اجرائی یا دیگر راهکارهای ارائه شده، طی یک توجیه هات “منظم” چنان مقدسش میسازند که حاضرند خود و دیگران را برای حفظ و پیشبرد آن قربانی کنند.

خمینی یکی از این فاندامنتالیستها یا رادیکالیستهای افراطی بود که با فتوای” حفظ نظام از واجب اوجبات است!” راه را برای کشتن و تباه کردن جان و زندگی فرزندان خلف ملت باز کرد، است. در ادامه راه خمینی، پیروانش با سرکوبهای سیستماتیک، نظام دیو صفتی را به تثبیت رساندند که آنچه نظامهای توتالیتر جهان میباید داشته باشند تا به یک نظام توتالیتر تبدیل شوند، جمهوری اسلامی به تنهائی همه آنها را بدست آورد.

سیستم تولید رادیکالهای افراطی همچون تکثیر ویروسها است. خمینی و دیگر دیکتاتورها، با ایجاد شرایط سرکوب و تحمیل آن، ویروس رادیکالیستی را تولید میکنند و اگر مبارزان از اصول دموکراتیک و دلایل مبارز شان با دیکتاتور را فراموش کنند، ویروس رادیکالیست افراطی به تفکرات و روش حل و پاسخگوئی آنان به مسائل، وارد و آنان را بیمار خواهد کرد.

همین سیستم وحشتناک توتالیتر ، توانسته برخی از مبارزانی که با آن در ستیز بودند را در طول مبارزه، در رفتار و روش، نه در بینش، به خود تبدیل کند. یعنی در مبارزه با این دیو بد صفت، مبارزان آن خو و صفات دیکتاتورها را در رفتار و روش شان بهینه ساختند. این پروسه تبدیل شدن “ناجیان” و قهرمانان مبارز با “دیو “، که دیو خوئی را در خود بوجود آوردند، نیچه در کتاب ” Beyond Good and Evil ” (1) بخوبی با شرح و تفسیر دقیقی بیان کرده است. شاید بتوان گفت که جمله‎ی که در زیر آمده مکانیزم تولید فاندامنتالیسم یا رادیکایست افراطی، در بینش نیچه به بهترین شکل ممکن بیان کرده؛

“هر کسی که با دیوان می جنگد، باید مواظب باشد که در این روند به دیو تبدیل نشود.

Whoever fights monsters should see to it that in the process he does not become a monster.”

“رادیکالیستهای افراطی” را میتوان در بین جمهوریخواهان، سامانه پادشاهی، فدرالیستها، مرکز گرها، شورائی ها و دیگر جریانات سیاسی و فکری کوچک و بزرگ یافت. پروسه “دیو” شدن آنانی که با “دیوان”، در واقع ای پروسه تبدیل شدن یک نگرش یا آرمان سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی به “مذهب سیاسی”، توسط مبارزان آن “نگرش” یا “آرمان” به تقدس درآمده است.

روش همکاری رادیکالیستهای افراطی با نیروهای سیاسی دیگر، خطی است. برای نمونه، رادیکالیستهای افراطی جمهوریخواه، یا جمهوری یا هیچ، برای رادیکالیستهای افراطی پادشاهخواه هم همیطور، یا پادشاهی یا هیچ. همین تقدس گرائی خطی را هم در دیگر نگرشها سیاسی مانند فدارلیستها، سوسیال دموکراتها و لیبرال دموکراتها و غیره میتوان یافت. آنچه دردناک تر است، تنها سیتزه جوئی رادیکالیستهای افراطی با هم نیست، بلکه مرزبندی آنان و طبقه بندی نیروها به “خودی” و “ناخودی” است. روشی که فعالین را به دشمن یا دوست تقسیم و “اتمیزه” شدن را در جامعه شایع میکند.

رادیکالیستهای افراطی به توسط همین پروسه است که توان برافراشتن پرچم مبارزه تحت نام “همبستگی ملی”، ائتلاف ملی” را بدست میآورند. تشکیل جبهه، جنبش، کنگره، شورا، توسط رادیکالیستهای افراطی جمهوری خواهان، پادشاهی خواهان یا هر گرایش دیگر بر اساس همان پرسه توضیح داده شده بالا صورت میگیرد.

با این مکانیز و تشکیلاتی که ردیکالیستهای افراطی درش “خط نگهدار هستند” و در پشت فریادهای گوش کر کن ” زنده باد خلق…”، “جاودان باد راه …”، “جاوید شاه” و مرده و زنده بادهای فراوان دیگر، “اتمیزه” شدن نیروهای سرنگون طلب جمهوری اسلامی صورت میگیرد. دسته بندی های ساخته و پرداخته رادیکالیستهای افراطی، که هیچ کدام نه ظرفیت استانداردهای دموکراتیک را دارند و نه درک روشنی از پسوند “ملی” دارند، تنها ارمغانی که تا کنون برای ملت ایران فراهم آورده، تفرقه و شکست بوده است.

رادیکالیستهای افراطی در پشت صفتها و آرمانهای “خدشه ناپذیرشان”، شرط یا شرطهائی را برای من و شما جاسازی کرده اند. اگر توجه کرده باشد، در پس تمام “باید” هائی که برای مردم ترسیم میکنند، شرطی ناگفته را در پشت کلمات و دستور عمل رسیدن به نتیجه “مطلوب”، که همیشه هم مبهم بوده، پنهان کرده اند. این پیش شرطها بصورت خلاصه میشود در تابعیت از “منشور” فکری یا پیروی از “نقشه راه آنان. باید تاکید شود که شما هیچ “بایدی” را بدون “پیش شرطی” نمیتوانید پیدا کنید. اما این “بایدها” را در اکثر موارد پنهان شده و در لابه لای مفاهیم نانوشته قرار داده اند.

برای نمونه به این چند گزاره که در زیر آمده است توجه کنید؛

1- ” برای رسیدن به دموکراسی و … راهی جز تاسیس جمهوری بر پایه لائیسیته و اصول دموکراتیک وجود ندارد”.

2- ” برای رسیدن به دموکراسی و … راهی جز بازگشت به سیستم کهن پادشاهی وجود ندارد”.

3- ” برای رسیدن به عدالت اجتماعی و … راهی جز برقراری دیکتاتوری طبقه کارگر وجود ندارد”.

تمام این گزاره ها “بایدی” دارند که پنهان شده است. مثلا، ” برای رسیدن به دموکراسی و … باید جمهوری را تاسیس کرد که بر پایه لائیسیته و اصول دموکراتیک باشد”. تمام نمونه های بالا همینگونه “بایدهایشان” را پنهان کرده اند. اما چرا این “باید” پنهان شده است، پاسخ آن روشن است. چون اگر قرار بود به من و شما بگویند که “شما باید این یا آن شرط را قبول داشته باشید تا به بهشتی که ما ترسیم کردیم برسید”، من و شما اول از هر سخنی، کل منطق آنان را زیر سوال میبردیم و میپرسیدم که؛ “شما که هستید که تعیین کننده این بایدها برای ما هستید؟”. کار به اینجا ختم نمیشود، قطعا خواهیم پرسید که “لائیسیته”، “اصول دموکراتیک”، “سیستم کهن پادشاهی” یا “دیکتاتوری طبقه کارگر” چیست؟آنوقت است که در جعبه “اعجایب” باز خواهد شد و چیزهای بیرون میآید که چگونه رادیکالیستهای افراطی قصد دارد زندگی اجتماعی سیاسی مان را در چارچوب تعریف شده‎ی، بسته بندی خواهند کرد! یعنی با “جریان” دیگری برای حاکم شدن رو در رو میشویم که زمنیه ساز استبداد دیگری خواهد بود. این همان مکانیز تولید ” رژیمهای استبداد” در جامعه ماست.

البته سخن بالا این بدین معنی نیست که نگرشهای سیاسی برای خود نمیتوانند یا نباید “بایدها” یا “نبایدهائی” را تعیین کنند. بلکه بدین معنی است که این “بایدها” و “نبایدها” شرط و شروطی برای حذف دیگر جریان فکری و سیاسی که در چارچوب فعالیتهای “خشونت پرهیزی” تعریف شده‏ اند، نشود.

هر نهاد سیاسی میتواند همکاریهایش را بر اساس اصولی مشخص تعریف و تبیین کند. اما و اگر سازمانهای سیاسی موضع شان نسبت به اعلامیه جهانی حقوق بشر(2) مشخص کنند (3) یا نسبت به آزادی تشکیل احزاب سیاسی و نهادهای دموکراتیک، بیانیه “انتخابات آزاد و منصفانه” بر اساس اعلامیه جهانی بین المجالس 1994 پاریس (4)، جدائی دین و ائدئولوژی (5) و (6) از نهادهای حکومتی، تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران و غیره را بصورت روشن بیان کنند، آنوقت این روشنگری و اعلام موضع، به ما این اجازه را میدهد تا از “بایدها” و “نبایدهای” آنها، آگاه و بتوانیم نحوه همکاریهایمان را با این نهادها مشخص کنیم(7).

اینها چکیده ای است بر روند و طرح موضوع “رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب” که برای سرنگونی جمهوری اسلامی، با ساختن “مذاهب سیاسی” شرایط ماندگاری جمهوری اسلامی را خواسته یا ناخواسته فراهم میکنند.

در این مرحله، جا دارد به روند کانسپت سازی مفاهیم سیاسی رادیکالیستهای افراطی نیز توجه شود.

کانسپت سازی برای مفهوم “جمهوریت”؛

جمهوریت، یکی از واژه های سیاسی است که “رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب”، با اینکه در کلیت، در مفهوم این واژه با دیگران هم نظر هستند، اما وقتی وارد کاربرد این مفهوم سیاسی در همکاریها یا به اجرا درآوردن پروژه هایشان میشوند، از آن به مانند ابزاری برای جدا سازی و حذف گرایشها و جریانات سیاسی و فکری غیر “خودی” استفاده میکنند.

برای روشن شدن مطلب به این دو گزاره توجه کنید؛

1- ایران متعلق به تمام ایرانیان است.

2- تمام ایرانیان باید در تعیین سرنوشت کشورشان و انتخاب نوع حکومت، نقش مستقیمی داشته باشند.

شخصا هیچ جریان سیاسی را نمی شناسم که خود را دموکرات بخواند و بتواند این دو گزاره بالا را رد کند. در واقع این دو گزاره اساس جمهوریت را دربر میگیرد. اما وقتی که میخواهند نحوه شکل گیری قدرت سیاسی حاکم بر کشور را ترسیم کنند، این دو گزاره توسط “رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب” به نحوی تفسیر و تعبیر میشود که حقوق جریانات دیگر را حذف میکنند.

دلایل “رادیکالیستهای سرنگون طلب” برای حذف دگراندیشان؛

1- رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب جمهوری خواه، برای نمونه، در مورد طرفداران سامانه پادشاهی میگویند؛ “آنانی که خواهان رژیم موروثی (پادشاهی) هستند، میخواهند کسانی که هنوز بدنیا نیامده اند را بر مردم حاکم کنند. آنان حق انتخاب را پیشاپیش از مردم گرفته اند. آنان قصد بازگرداندن استبداد و تحمیل آن بر مردم را دارند. آنان دموکرات نبوده و نمیشود با آنان همکاری کرد”. آنچه این “رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب “، با استفاده از استدلال های بالا میخواهند به نتیجه برسانند، مشروعیت بخشند به حذف نیروهای سامانه پادشاهی خواه است. آنان با جدا کردن صاحب تفکر از خود تفکر ، «عمل جداسازی» را برای پیروان خود موجه میسازند. یعنی فرد باورمند به سامانه پادشاهی را، نه به عنوان یک ایرانی برسمیت میشناسند و نه حقوق او به عنوان یک ایرانی مبارز علیه نظام استبدادی در نظر میگیرند.

شما میتوانید همین پروسه جدا سازی را در دیدگاه های “رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب ” پادشاهی خواه نیز ببینید. برای مثال، آنان با مقایسه وضعیت زندگی مردم با دو نظام پادشاهی پهلوی و نظام جمهوری اسلامی، برای پیروان خود، نتیجه میگیرند که نظام پادشاهی برای ایرانیان خوب خواهد بود. در نتیجه چون نظام پادشاهی خوب است، پس کسی جز اقای رضا پهلوی نمیتواند پادشاه شود. پس برای پیروزی و آبادانی کشور همه باید رهبریت او را بپذیرند”. یعنی در یک پروسه استنتاجی، از یک گزاره “تشبیه‎ی” بستر گزاره بعدی را می‎سازند و سپس نتیجه “مطلوب” خود که همان “بهشت ترسیمی” است را برای پیروان خود میگیرند. در همین پروسه، نیروهای دیگر سیاسی را از صحنه مبارز با استبداد حاکم حذف میکنند.

2- در بعضی از موارد، جدا سازی نیروهای مبارز از پیچیدگی خاصی برخوردار نیست، بلکه عمل جدا سازی را بر روی موج “عوام” پسندی پیش میبرند. برای نمونه، طرفداران سامانه پادشاهی برای حذف عملی دیگر گرایشها، در همایشهای آنان شرکت کرده و با عکسها شاه فقید و پسر او، فضای همایش را که برای حمایت از زندانیان سیاسی بوده، برای نمونه، محلی برای تبلیغ سامان خود تبدیل میکنند. یا با شعار “جاوید شاه” (8) خود را بر گرایشهای سیاسی دیگر تحمیل میکنند. در اعمال این روش فاشیستی اینگونه رادیکالیستهای افراطی تنها نبودند. رادیکایستهای افراطی مارکسیست لنینیست حتی در کشور دموکراتیک با چماق به نشستهای دگراندیشان حمله ور شدن، تا از نشر افکار “انحرافی” جلوگیری کنند. آنان یتوسل “مذهب سیاسی” یا “انقلابی” بودن یا عمل کردن توان و توجیه حذف دیگر نیروها سیاسی پیدا و موجه می ساختند.

3- ” رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب همچون “فدرالیستها”، یا برخی از سازمانهای سیاسی و تشکیلاتی اتنیکی یا قومی روش حذفی خود را توجیه و به اجرا درمیآورند. آنان با مطرح کردن آرمان سیاسی، فدرال خواهی به عنوان شرط دموکرات بودن، هر جریان سیاسی که با این آرمان همسوئی نداشته باشد با بر چسب “مرکز نشینان” یا “فارسی ستمگر” یا “قوم سلطه گر”، با ایجاد شانتاژ و بدل سازی با آنها برخورد میکنند و حقوق دیگر جریانات سیاسی غیر همسو با خودشان را نادیده میگیرند.

این موضع گیریها در حالی است که تمام این نیروهای سیاسی، با حق تعیین سرنوشت و انتخاب نوع حکومت توسط تمامی ایرانیان اتفاق نظر دارند. اما وقتی که به نحوه شکل گیری حکومت میرسند، آنان شرط همکاریشان را تایید و قبول سیستم سیاسی؛ جمهوری، پادشاهی یا فدرال است، تعیین میکنند. آنان از دموکراسی‎ی حرف میزنند که هنوز صندوقی برای رای دادن، ندارد آنان نتیجه پیشاپیش رای مردم را برای خود مشخص و محفوظ میدانند!

کانسپت دیگر “دموکرات” یا “دموکراسی” است؛

“رادیکالیستهای سرنگون طلب” از واژه دموکرات که مفهوم سیاسی گسترده و روشنی دارد، جهت حذف گرایشهای سیاسی دیگر با ظرافت خاصی بهره میگیرند.

بنیاد ترین اصلها که هر جریانی یا گرایش، اگر خود را دموکرات بخواهد بخواند؛ قبول اعلامیه جهانی حقوق بشر ، آزادی بیان و آزادی تشکیل احزاب سیاسی برای شهروندان و مردم ساکن یک کشور است. با توجه به این اصول هر فرد یا جمعی حق ابراز نظر سیاسی و تلاش برای رسیدن به آنچه که باورمند است، در چارچوب “اصول دموکراتیک” را باید بپذیرد. سوالی که در مقابل رادیکالیستهای افراطی قرار میگیرد این است که؛ اگر فعالین سیاسی حق ایجاد و تاسیس احزاب و نهادهای سیاسی را دارند، پس چگونه آنها میتوانند با هم چرخش سیاسی و گفتمانهای مربوط به نحوه بدست گیری قدرت سیاسی با همکاری و همراهی کنند؟ اگر نیروها و احزاب سیاسی نتوانند با هم همراهی و تبادل نظر کنند، چگونه میتوانند نیروهای خود را در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی همسو کنند؟

اگر به رفتار اجتماعی – سیاسی و نوع فعالیت و برخورد دو گرایش سیاسی عمده “رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب” جمهوری خواه و سامانه پادشاهی، توجه کرده باشید؛ میتوان پروسه حذفی توسط رادیکالهای افراطی را اینگونه مورد بررسی قرار داد. هر دو این رادیکالها با نامیدن گرایش دیگر به عنوان زمینه سازان استبداد چکمه ی، فاشیست، ضد وطنی، وطن فروشان، شورشیان 57، مزاحمین، تجزیه طلبان، ملی منقلیها و غیره، که در ابتدا با برچسب زدن به تفکر نیروی مقابل زمینه “خودی” و “ناخودی” شدن را آماده کرده اند، حق بیان و آزادی مشارکت در مبارزه علیه استبداد حاکم بر کشور را از طرف دیگر سلب میکنند. در واقع آنچه انان از آن به عنوان “دموکرات” بودن یاد میکنند، به نوعی سلب آزادی طرف دیگر در مشارکت در “همبستگی ملی”، ائتلاف ملی” و اینگونه تشکلات ملی است. این خود یک فرآینده ضد دموکراتیک است، که از “خود آزادی” سر چشمه گرفته است.

چگونه “رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب” میتوانند شرایط بقای نظام جمهوری اسلامی را تضمین کنند؟

برای پاسخ با این سوال، اول اشاره میکنم به تلاشهای بسیاری از فعالین گرایشهای سیاسی گوناگون. تمامی نیروهای آنها از جانشان برای نابودی نظام ضدانسانی و ضدملی جمهوری اسلامی مایه گذاشته اند. نیازی هم به بررسی و تحقیق عمیقی نیست که تاثیر این جان فشانیها را بدانیم. متاسفانه این تلاشها و جان فشانیها چندان موثر نبوده است و جمهوری اسلامی با تمام بحرانها و زخمهائی که از مبارزان خورده است، هنوز توان ادامه دادن به حکومت ننگینش را دارد. ادامه حیات جمهوری اسلامی به دلیل داشتن پایگاههای مردمی نیست. دلیل ماندگاری این نظام در نبود بدیل و وجود یک اپوزیسیون موثر است.

در هر کدام از این گرایشهای سیاسی؛ از جمهوری خواهان، سامانه پادشاهی، فدرالیستها، سوسیال دموکراتها و لیبرال دموکراتها، شورائیها و غیره، چنان تفرقه و جنگ هژمونی بر سر رهبر جریان فکری شان وجود دارد، که اگر آنان بتوانند “نردبان شکسته” را بسازند تا از آن بالا روند، گرایشهای مخالف آنان، چنان، با یک “اتحاد نانوشته” حمله میکنند که تا سالها بانیان آن حرکت، توان قد علم کردن پیدا نخواهد کرد. در واقع برای رادیکالیستهای افراطی، تفاوتی بین دشمن سیاسی، که جمهوری اسلامی است، با رقیب سیاسی، که گرایشهای غیره “خودی‎ها” است، قائل نیستند. این وجه تشابه تمامی رادیکالیستهای افراطی در گرایشهای گوناگون سیاسی است؛ چه در داخل و چه در خارج از کشور.

جای جمهوری اسلامی در این زد و خورد ها کجاست؟ نمیدانیم. ولی میدانیم که هر کجا که باشد از حمله موثر این نیروها در امان است. در طول این 41 سال مبارزه اپوزیسیون، جمهوری اسلامی مشغول ترویج فرهنگ تقلید و تطبیق و برداشت از “مزارع خرافه” برای تاراج کشور و نابود کردن منابع انسانی و ملی ما ایرانیان بوده است.

دلیل دیگر فراهم شدن شرایط ادامه حیان جمهوری اسلامی را میتوان عدم توانائی درک “وقایع” تاریخی و اجتماعی-سیاسی کشورمان توسط رادیکالیستهای افراطی دانست. چرا که “رادیکالیستهای سرنگون طلب” جمهوری خواه، برای مثال، توان قبول اینکه مردم در دوران نظام قبلی شرایط زندگی بهتر داشتن را ندارند؟ نمونه دیگر، رادیکالیستهای سرنگون طلب سامانه پادشاهی است، که توان قبول نواقص و ناهنجاریهای نظام پیشین را ندارند و آنرا نظام “پاک تر از پاک” میدانند و هر نقدی بر آن را با برخورد فاشیستی پاسخ میدهند. یا عدم توانی رادیکالیستهای سرنگون طلب مارکسیست لنینیستی در پذیرش شکست جهانی و عقب نشینی این تفکر سیاسی و رد اساس آن، یعنی دیکتاتوری طبقه کارگر توسط توده های مردم راست. یا چرا رادیکالیستهای سرنگون طلب فدرالیست، توان قبول دموکراسی با همان تعریفی که خودشان میکنند را ندارند؟

گروهی دیگر از رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب را در “ملیون” میتوان یافت که با تفسیر و تعبیرهای خودساخته از تاریخ، موجب ادامه بقای جمهوری اسلامی شده اند.

اینان، از رویدادهای 28 مرداد، یا کودتای، مذهب سیاسی برای خود ساخته اند که طرفداران سامانه پادشاهی را بنوعی بدتر از رژیم ضدانسانی و ضدملی جمهوری اسلامی قلمداد میکنند. این در حالیست که دو رهبر بزرگ این جریان، دکتر محمد مصدق و دکتر شاپور بختیار، دکتر بختیار نخست وزیری محمدرضاشاه بودند. آنان مسئولیت را پذیرفت تا از تسلط استعمار و “ملایان” بر کشور جلوگیری کند. چرا شاهدیم که برخی از رادیکالیستهای افراطی این جریان حتی برای سرنگونی رژیم ملایان حاضر به همپیمانی با سامانه پادشاهی نیستند؟ چرا آنان حاضرند نام ضدانسانی و ضدملی جمهوری اسلامی بماند ولی بنا بر “مذهب سیاسی” خودساخته خود با رقیب سیاسی خود برای سرنگونی جمهوری اسلامی همراه نشوند؟!

پاسخ تمام این سوالات را شاید بتوان در یک جمله خلاصه کرد؛ و آن این است؛ « آنان یا “اعتماد به نفس” ندارند یا رسیدن به هدفشان در سیستم دموکراسی مبتنی بر “انتخابات آزاد و منصفانه” را امکان ناپذیر میدانند»! در غیر اینصورت، چگونه ممکن است که این “رادیکالیستهای سرنگون طلب” برای سرنگونی یک از نظام ضدانسانی و ضد ملی، که از کشته های آنان پشتها ساخته است، در کنار یک دیگر قرار نگیرند؟ چطور ممکن است آنان توان توافق بر سر رسیدن به بسترهای یک نظام دموکراتیک ملی، که حیات سیاسی آنان را در بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی تضمین کند، را ندارند؟

با توجه به روند کنونی سرکوبها، خیانت ها، عقد قرار دادهای ننگین، ترویج اعتیاد، فحشا، فساد، اختلاس و تبلیغ خرافه پرستی، که فضای شکوفائی دموکراسی و آزادی را در ایران روزبروز تنگ تر کرده است، اگر نتوانیم در کنار یکدیگر بر اساس اصول انسانی و ملی قرار بگیریم، کی میتوانیم؟ در ادامه این شرایط سخت و تلخ، امکان اینک مردم در انتظار “ناجی” نمانند بسیار خواهد بود. انوقت است که آنان در آرزوی “اسکندری” خواهند نشست تا شاید در “نابودی همه چیز”، روزنه امیدی برایشان باز شود!

بر اساس آنچه که بیان کردم در ذهنم راهی را که میتوانم ببینم، “ائتلاف ملی” است، ائتلافی برای سرنگونی جمهوری اسلامی و ساختن بسترهای نظام دموکراتیک ملی. اگر تخریب و نابودی کشور با همین سرعتی که پیش میرود، ادامه یابد، ما در توهم فروپاشی نظام، آرزوهای مان را با خود به گور خواهیم برد!

با مهر

اکبر کریمیان

16 تیر 1399

1- صفحه 64

Friedrich Nietzsche Beyond Good and Evil A new translation by Marion Faber

همه با هم در جنبش اقدام، اراده سیاسی در جبهه بزرگ جمهوریخواهی

2- متن کامل اعلامیه حقوق بشر

مجموع کامل اعلامیه جهانی حقوق بشر با توضیحات.

3- بعضی از سازمانهای سیاسی هستند که اعلامیه جهانی حقوق بشر را بدلیل قبول مالکیت خصوصی و یا بندهای دیگر آن، این اعلامیه را برسمیت نمیشناسند. اینکه آنان این حق را برای خود میتوانند داشته باشند، برای من و شمائی که به آزادی فردی و آزادی بیان باورمند هستید، مسلم است. اما آیا اینگونه افراد و نهادهای سیاسی این حق را برای من و شما قائلند که ما نیز حق انتخاب هم داریم، من شک دارم. برسمیت نشناختن حقوق ما توسط آنان، در اصل باورمندی من و شما، تاثیر چندانی ندارد. وظیفه ما در مقابل جامعه روشن و مشخص است. ما از اصول فردی و آزادی بیان مخالفان خودمان به دلیل دموکرات بودنمان، باید دفاع کنیم.

4- بیانیه جهانی بین المجالس 1994 پاریس

اعلامیه اتحادیه بین المجالس معیارهای انتخابات آزاد و منصفانه

5- ایدئولوژی؛ هر گونه تفکر «مطلق» گرایانه و از پیش راهکار و عمل انسانی را محدود به «کلیشه» پیش تعیین شده واگذار یا تفسیر کند.

6- نهادهای حکومتی؛ نهادهای حکومتی شامل قوه مجری با تمام شاخه های آن، قوه مقننه، قضائیه و تمامی نهادهایی که در بوجه کشور ردیف دارند به عبارت دیگر از بوجه و منابع مالی ملی پول دریافت میکنند.

7- همینطور که ملاحظه میکنید، برای ترسیم راهکار و نحوه همکاری، بایدها و نبایدها از پیش مشخص شده باشد تا از “ابهام ها” که موجب گمراهی خواننده یا پیروان آن جریان میشود جلوگیری شود. همچنین اگرخواننده یا پیروان جریان سیاسی، از “بایدها” و “نبایدها” آگاه نباشد ،حق انتخاب فردی او که شرط برسمیت شناختن آزادی های او است، از او گرفته شده.

8- یکی ا زشعارهائی که جای نگرانی بسیار دارد، شعار “جاوید شاه” است که رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب پادشاهی خواه بر آن تاکید بسیار میکنند. نمیدانم، وقتی که “تصویر فردی در ماه دیده شد، موجب فاجعه بزرگی شد و بعد از 41 سال هنوز مردم بیچاره هزینه آنرا میپردازند، چگونه فاجعه خواهد شد، که یک نفر یا یک سیستم را به در جای “خدائی” ببینند؟ واقعاً جا دارد که نیروهای اجتماعی و سیاسی سامانه پادشاهی، توجه لازم نسبت به این تفکر فاشیستی به عمل آورند.

تقی شهرام، تکرار تجربه تلخ کشتار درون سازمانی توسط مسعود رجوی (فیلم)

گفتار داود باقروند ارشد

تقی شهرام، تکرار تجربه تلخ کشتار درون سازمانی توسط مسعود رجوی (فیلم)

[vsw id=”Cq3tk0wTNWQ” source=”youtube” width=”625″ height=”444″ autoplay=”no”]

محکومیت ترور سپهبد سلیمانی از سوی کمیسر عالی حقوق بشر

محکومیت ترور سپهبد سلیمانی از سوی کمیسر عالی حقوق بشربه گزارش گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان، خانم میشل باچلت، کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل با علی باقری کنی معاون رئیس قوه قضائیه و دبیر ستاد حقوق بشر جمهوری اسلامی ایران دیدار و گفت‌وگو کرد.

معاون رئیس قوه قضائیه با اشاره به ماهیت حقوق بشری انقلاب اسلامی، گفت: سیاست‌های جمهوری اسلامی ایران بر مبنای صیانت از حقوق انسان‌ها و نیز تأمین حقوق ملت ایران شکل گرفته است.

باقری کنی با اشاره به روند دشمنی آمریکا با ملت ایران، تصریح کرد: مخالفت آمریکایی‌ها با پیشرفت ملت ایران موجب شد تا به محض پیروزی انقلاب اسلامی، جلوی دسترسی ملت ایران به فناوری‌های حساس را بگیرند و عملاً “حق پیشرفت” را از ملت ایران سلب کنند.

معاون رئیس قوه قضائیه افزود: اعتماد به نفس ملت ایران موجب شد تا علی‌رغم مخالفت آمریکایی‌ها ملت ایران بتواند با اتکا به ظرفیت‌های داخلی به پیشرفت دست یابد.

باقری کنی ادامه داد: پیشرفت درون‌زای ملت ایران موجب خشم آمریکایی‌ها شده و به همین دلیل آن‌ها ملت ایران را با تحریم‌های وحشیانه مجازات کردند؛ به گونه‌ای که حتی جلوی صادرات دارو به ایران را هم گرفتند و عملاً قصد دارند علاوه بر حق پیشرفت “حق حیات” را نیز از ملت ایران سلب کنند.

دبیر ستاد حقوق بشر با اشاره به ترکیب کشور‌های مدعی نقض حقوق بشر در ایران گفت: دولت اروپایی که بانی قطعنامه حقوق بشری علیه ایران در شورای حقوق بشر است، از یک سو با کمک به عربستان شریک سعودی‌ها در قتل کودکان یمن است و از سوی دیگر با جلوگیری از صادرات دارو به ایران شریک آمریکایی‌ها در قتل کودکان معصوم ایرانی است.

کمیسر عالی حقوق بشر: سیاسی شدن حقوق بشر یک واقعیت تلخ است

در این دیدار، خانم میشل باچلت با غیرانسانی و غیرقابل قبول دانستن تحریم تصریح کرد: کمیساریای عالی تنها نهاد سازمان ملل متحد است که در گزارش خود علیه تحریم موضع‌گیری کرده است.

کمیسر عالی حقوق بشر ضمن محکومیت ترور سپهبد سلیمانی، گفت: سیاسی شدن حقوق بشر یک واقعیت تلخ است که نمی‌توانیم آن را کتمان کنیم.

در پایان این دیدار طومار امضا شده توسط هزاران تن از مردم تهران در حاشیه برگزاری مراسم ۲۲ بهمن در خصوص محکومیت جنایت آمریکا در ترور سردار شهید سلیمانی و درخواست از مراجع بین المللی برای محکومیت این جنایت و پیگرد قرار دادن آمرین و عاملین جنایت فوق تسلیم کمیسر عالی حقوق بشر شد.

مقرر شد کمیسر عالی مراتب درخواست امضا کنندگان فوق را به دبیرکل سازمان ملل متحد و سایر مراجع ذیصلاح منتقل کند.

 

قرارداد همکاری ایران و چین؛ سند توسعه یا خیانت به منافع ملی؟

قرارداد همکاری ایران و چین؛ سند توسعه یا خیانت به منافع ملی؟
گروهی سند همکاری ۲۵ ساله ایران و چین را خیانت به منافع ملی می‌دانند. برخی می‌گویند سندی برای توسعه است و باید با “شهامت” از آن دفاع کرد، اما پنهان از چشم مردم. چرا مردم حق اطلاع از جزئیات این سند را ندارند؟
اسحاق جهانگیری، معاون اول حسن روحانی، رئیس جمهوری ایران روز سه‌شنبه ۱۷ تیر در نشست “ستاد هماهنگی روابط اقتصادی خارجی” گفت: «باید با شهامت از توسعه روابط راهبردی کشورمان با پکن دفاع کنیم». اشاره او به پیش‌نویس سندی است که حوزه‌های مختلفی را در بر می‌گیرد، از “برنامه‌ریزی اقتصادی، ازجمله نفت و گاز، صنایع الکترونیک، حوزه‌های دانش بنیان و …”. بر اساس برخی منابع سرمایه‌گذاری چین در صنایع نفت و گاز ایران در حجمی معادل ۲۸۰ میلیارد دلار است. علیرغم این رقم نجومی و گستردگی قرارداد، هنوز منابع رسمی اطلاعات لازم درباره این سند در اختیار افکار عمومی قرار نداده‌اند.

اطلاعات جسته و گریخته‌ای که درباره این سند منتشر شده، آن را به موضوع گمانه‌زنی‌های بسیار در میان موافقان و مخالفان جمهوری اسلامی در داخل و خارج از تبدیل کرده و مقام‌های جمهوری اسلامی را نیز به تناقض‌گویی انداخته است. علی ربیعی، سخنگوی دولت روز سه‌شنبه ۱۷ تیر در نشست خبری هفتگی با رسانه‌ها گفت: «درباره سند همکاری ۲۵ ساله با چین هیچ چیز محرمانه و مخفیانه‌ای وجود ندارد و هر زمان که توافقی در این زمینه به دست آید، همان زمان هم اعلام می‌شود».

ارجح بودن ملاحظات و تمایلات چین بر ملاحظات مردم

اما محسن بهاروند، معاونت حقوقی و بین‌الملل وزارت امور خارجه به خبرگزاری میزان گفته چون این سند هنوز موضوع مذاکره است نمی‌توانیم آن را علنی کنیم. چرا؟ چون به گفته او “شاید کشور مقابل (چین) هم بنا بر ملاحظات خود تمایل نداشته باشد، مورد مذاکره افشا شود و چه بسا این درز اطلاعات باعث سلب اعتماد طرفین از یکدیگر شود”.

محسن بهاروند بدون اسم بردن از کسی گفت: «یک آقایی آمد یک حرفی زد، همه را با مشکل روبه‌رو کرد؛ معمولا ایشان هر وقت هم حرف می‌زد دیگران را با مشکل رو‌به‌رو می‌کرد و جامعه را به هم می‌ریخت».

“آقای” مورد اشاره بهاروند محمود احمدی‌نژاد، رئیس جمهور سابق است که روز هفتم تیر در گیلان به مذاکرات بر سر این سند اشاره کرده و خطاب به حکومت پرسیده بود: «مگر شما مالک کشور هستید که بدون اطلاع ملت و از کیسه ملت به دیگران می‌بخشید؟»

“چرا مردم از جزئیات این سند بی‌اطلاعند؟”

روزنامه جمهوری اسلامی در سرمقاله روز سه‌شنبه ۱۷ تیر خود در انتقاد از پنهان نگاه داشتن محتوای این سند از افکار عمومی نوشت چین و ایران یک سال است که در حال تلاش برای نهائی کردن سند ۲۵ ساله‌اند و پرسیده است: «چرا مردم از جزئیات این سند بی‌اطلاعند؟ بعضی افراد ادعا کرده‌اند از محتوای این سند خبردار شده‌اند. اگر چنین است، چرا عموم مردم نباید از آن مطلع شوند؟»

این روزنامه در مقابل مسئولانی که “ملاحظات” و “تمایل” چینی‌ها را محور قرار می‌دهند، نوشته است: «گفته‌اند چین نگران است که شاید اعلام آشکار محتوای این سند، موجب کارشکنی آمریکا شود. اگر واقعاً چینی‌ها چنین نگرانی عجیبی دارند، همین کافی است که نتیجه بگیریم آن‌ها قابل اعتماد نیستند. کشوری که ادعای ابرقدرتی دارد، چرا از کارشکنی آمریکا نگران است؟ نگران خودش هست یا ایران؟»

سندی بلند مدت با کشوری که “زخم‌های” بجا ماندنی به ایران زده است

سرمقاله جمهوری اسلامی یک قدم پیش‌تر رفته و به سابقه مناسبات دو کشور و “متحدی” اشاره کرده است که در طول مناسبات با ایران تنها به منافع یک‌جانبه خود توجه کرده است. این روزنامه نوشته است: «درست در زمانی که بحث‌های مربوط به سند ۲۵ ساله ایران و چین مطرح است، چین آشکارا اعلام می‌کند نفت عربستان را جایگزین نفت ایران کرده است. درحالی که ما هنوز زخم‌های برجای مانده از تخلفات چین در قرارداد ارزی دوران دولت احمدی‌نژاد، که یک ترکمانچای ارزی بود، را بر تن داریم، نباید به قرارداد دیگری آنهم ۲۵ ساله با چین تن بدهیم».

اشاره روزنامه جمهوری اسلامی به قراردادی است که در سال ۱۳۸۷ و در دولت احمدی‌نژاد با چین منعقد شد. قراردادی که به درستی عنوان “ترکمنچای ارزی” بر آن گذاشته شد. بر أساس این قرارداد چین در مقابل صادارت نفتی ایران پولی به این کشور پرداخت نمی‌کرد و از آن به عنوان ضمانت “ال سی”های خرید کالاهای چینی استفاده می‌کرد. حتی مدیریت این پول نه برعهده ایران که چین بود. قراردادی به شدت خفت‌بار که جمهوری اسلامی را مسئول زیان ناشی از نوسانات ارزی و از بین رفتن پول می‌کرد. قراردادی که با مخالفت و عدم پیگیری مجلس هشتم و نهم روبرو شد.

دعوا بر سر لحاف ملا نصرالدین است

در میانه گمانه‌زنی‌ها بر سر این که هدف محمود احمدی‌نژاد از افشاگری درباره سند قرارداده ۲۵ ساله ایران انتخابات ریاست جمهوری بعدی است، مجیدرضا حریری، رئیس اتاق بازرگانی ایران و چین در یادداشت اختصاصی برای سایت “راهبرد معاصر” به سابقه این سند (دیماه ۹۴ و زمانی که رئیس جمهور چین به ایران سفر کرد) اشاره کرده و پرسیده است: «چرا این توافقنامه جامع پیش از این زمان مورد توجه دو کشور برای همکاری قرار نگرفته است؟»

به گفته او محمدجواد ظریف تابستان گذشته «جدیدترین پیشنهادهای اقتصادی مورد نظر ایران را به اطلاع طرف چینی رساند و مورد قبول چینی‌ها قرار گرفت. قاعدتا انتظار می‌رفت دولت در این مدت پیشنهادات خود را به شکل جدی و منسجم‌تری به طرف چینی عرضه می‌کرد».

مجیدرضا حریری توجه می‌دهد که از عمر دولت روحانی تنها یک سال باقی مانده است و امضای نهایی و اجرایی شدن این قرارداد اصلا به دولت روحانی قد نمی‌دهد، “لذا در حال حاضر دعوا بر سر لحاف ملا نصرالدین است”؛ دعوایی میان موافقان و مخالفان دولت که به گفته مجیدرضا حریری “قرارداد را به دلخواه خود تفسیر می کنند” و گمانه‌زنی می‌کند که “چین ما را استعمار می کند یا قرار است به مستعمره چین تبدیل شویم”.

برایان هوک: در بریفینگ وزارت خارجه آمریکا: فرقه رجوی هیچ نقشی در ایران ندارد

Brian Hook and Mek برایان خوک خودش

برایان هوک در جریان تظاهرات 1399 در اکثرشهرهای ایران بمیدان آمد تا از آن تظاهرات مردم ایران نمدی برای تحریمهای غیر قانونی زورگویانه استعماری خود علیه نه فقط ایران که بقیه کشورهایی که میخواهند باجی به نئوکانهای آمریکا ندهند بسازد. یک خبرنگار!! که اصرار دارد تظاهرات را به فرقه رجوی ربط دهد،  از او در مورد سازماندهندگان این تظاهرات واینکه کار فرقه رجوی است یا نه سوال میکند. عین جواب برایان هوک در زیر آمده است.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

همانطور که در سوال وجواب زیر مشاهده خواهید کرد، علیرغم اینکه مسعود و مریم  رجوی تمامی استراتژی سرنگونی رژیم را بر حمایت آمریکا و نئوکانها از خودشان بنا کرده اند و اینگونه اسرایشان در البانی و دیگر هواداران را تحمیق میکنند تا هر چه دیر تر اگر در اثر فشارهای درون فرقه ای دچار مرگهای زودرس نشدند،  کمی دیرتر دست به فرار و پناه بردن به رژیم و افشاگری بزنند.  دست مسعودرجوی و مریم رجوی و ادعای هزاران کانون شورشیان  برای برایان هوک روست. علیرغم اینکه همین برایان هوکها بسیار به اینگونه دروغها و بزرگ نمایی ها اگر یک درصد پا در حقیقت داشته باشند، محتاج هستند تا پشتیبان ضدیت استعماریشان با مردم ایران و منطقه قرار دهند،  بطور مطلق نقش فرقه رجوی را در تحولات داخل کشور را دروغی بیش نمیدانند.[spacer height=”15px”]

https://www.state.gov/special-representative-for-iran-and-senior-advisor-to-the-secretary-brian-hook-3/

[spacer height=”20px” id=”2″]

سوال: برایان، با تشکر از این بریفینگ،  میتوانید یک ارزیابی از اینکه مسئول و سازمانده تظاهرات در صد شهر مختلف ایران کیست بدهید؟ و همچنین ارزیابی شما از سازمان مجاهدین/شورای ملی مقاومت عطف به تاثیر آنها روی تظاهر کنندگان و ارتباطتشان با  آنها در شهرهای مختلف چیست؟[spacer height=”15px”]

برایان هوک: رژیم، بنظرم از زمان جنبش سیز تصمیم گرفت که بهترین تاکتیک برای جلوگیری از سازمان دادن تظاهرات دستگیری شجاعترین تظاهر کنندگان و کشتن آنها میباشد. همین کار را هم کرده اند. ببینید، آنها حتی فعالین محیط زیست راوقتی که متشکل میشوند را زندانی و یا میکشند، مانند بنیاد میراث حیات وحش ایران و یک ایرانی کانادایی که دستگیر شد. ایرانیان مدعی شدند که او در زندان خودکشی کرده است ولی بیشتر بنظر میآید او را کشته باشند. این کسی است که میخواسته حفاظت از حیات وحش را در ایران بهبود بخشد. و بنابراین اینکه موضوع محیط زیست باشد، یا حرکت کارگری، یا اعتراض به فساد مالی و یا برباد دادن ثروت آنها را برای ماجراجویی های خارجی، رژیم یک تاکیتک مقابله کردن را برای جلوگیری از سازمان یافتن آنها اتخاذ میکند.[spacer height=”15px”]

ولی آنچه ما شاهدیم،  بدترین تظاهرات تاریخ 40 ساله رژیم است. و همانطور که من و مشاهدات من نشان میدهد بعنوان نکته پایانی این است که این رژیم در هر دهه ای که در قدرت بوده در حال از دست دادن [حمایت] بخشهای مهمی از جامعه خودش است.[spacer height=”15px”]

سوال: ببابراین هیچ سازماندهندگی (بسیجی) وجود نداشته است. این آن چیزی است که شما میگوئید؟ یک شورش ای است نوعی هرج و مرج در سراسر جامعه است؟[spacer height=”15px”]

برایان هوک: خوب، من هیچ اظهار نظری در مورد اینکه آیا گروه خاصی درحال انجام آن است ندارم. ولی این حقیقت که شما شاهد تظاهرات در اکثر شهرهای مختلف هستید و من میتوانم این را بگویم که هیچکدام علیه ایالات متحده نیست. و دروغهایی که میگویند “این تحریمها در حال متحد کردن مردم ایران حول رژیم ایران است”.  چنین چیزی اتفاق نیفتاده است. هیچ تظاهراتی علیه ایالات متحده وجود نداشته است. همه تظاهرات متوجه مافیای فاسد مذهبی است که مردم خودش را طی چهل سال گذشته ترور میکند.[spacer height=”15px”]

سوال: علت اینکه من موضوع شورای ملی مقاومت را مطرح میکنم

[spacer height=”15px”]

برایان هوک: اجازه بدهید به سوال بعدی بپرزایم.

[spacer height=”15px”]

سوال: شواری ملی مقاومت/سازمان مجاهدین

[spacer height=”15px”]

برایان هوک: من هیچ نظری در مورد هیچ گروه خاصی ندارم.[spacer height=”20px”]

 پایان سوال خبرنگار.

[spacer height=”20px” id=”2″]

نه به تروریسم و فرقه ها

06/07/2020

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_heading size=”20″]متن سوال و جواب بزبان اصلی از سایت وزارت خارجه آمریکا در زیر آمده است.  [/su_heading]

https://www.state.gov/special-representative-for-iran-and-senior-advisor-to-the-secretary-brian-hook-3/

QUESTION:  Brian, thank you so much for doing this.  Could you give us your assessment of who really is responsible for organizing the protests in a hundred different cities?  How organized is the uprising regionally?  And also, what is your assessment of the exiled NCRI/MEK organization with regard to their influence over the protests or their connectivity to demonstrators in various cities?

MR HOOK:  The regime, I think, since in the Green Revolution of ’09, decided that its best tactic it can use to prevent people from organizing is to sheer off the bravest of the protesters, arrest them, and kill them.  And so it is – look, they even jail and murder environmentalists when they organize, like the Persian Wildlife Heritage Foundation and the Canadian Iranian who was arrested.  The Iranians claim he committed suicide; it’s much more likely that they killed him in jail.  This is somebody who is trying to promote wildlife protection.  And so whether it’s the environment or whether it’s labor unrest or unrest about corruption and squandering their wealth on foreign adventures, the regime follows the same tactic of preventing any organized opposition.

But what we’ve seen with these recent protests, this is the worst political crisis the regime has faced in its 40 years.  And as I – my observation at the end pointed out that in every decade this regime has been in power, it keeps losing larger segments of its society.

QUESTION:  So there isn’t a monolithic organization.  Is that what you’re saying?  It’s an uprising that’s sort of wider and chaotic and across society?

MR HOOK:  Well, I don’t have any comment on whether there’s a specific group that is doing this, but the fact that you saw protests across so many different cities – and I would also just point out none of these protests are against the United States.  This is sort of a regular canard that I hear, that these sanctions are going to unify the Iranian people and it’s – and they’re going to rally around the regime.  That hasn’t happened.  There are no protests against the United States.  All of these protests are directed at a corrupt religious mafia that has been terrorizing its own people for 40 years.

QUESTION:  So the reason I bring up NCRI —

MR HOOK:  Let’s go to the next question.

QUESTION:  NCRI/MEK —

MR HOOK:  I don’t have any comments on specific groups.

======================================

مطالب مرتبط

Continue reading “برایان هوک: در بریفینگ وزارت خارجه آمریکا: فرقه رجوی هیچ نقشی در ایران ندارد”

خاطرات عبدالرحمان محمدیان از اسارت در زندان های صدام حسین و مسعود رجوی  ـ مقدمه ، موش کتاب خور

Albania-Rahmman Mohammasian- 6 -260-410مقداری از خاطرات جبهه و جنگ در هنگام اسارت بدست نیروهای عراقی افتاد و یا در سنگرجبهه باقی ماند که اصلا بعد از اسارت من نفهمیدم که چه شد چرا که وقتی که من اسیر شدم تا چند ماه بعنوان مفقود الاثر قلمداد می شدم و بعد از چند ماه پیگیری خانواده ام نتوانستند وسایل شخصی مرا بدست بیاورند و بقیه و بیشتر عمرم هم در فرقه رجوی بودم که خاطره نویسی مذموم و اگرهم کسی در خفا اینکار را میکرد در دومناسبت یعنی انتقال از اشرف به لیبرتی و بعدا جابجایی به آلبانی افراد ناچارا آنها را از بین بردند چرا که سران فرقه می گفتند که اینها می تواند اطلاعات باشد و نباید به دست کسی ( آمریکایی ویا عراقی ها ) بیفتد.  در این دوهنگام نفرات سازمان وسایل نفرات را خیلی ریزتر و دقیق تر از عراقیان، چند بارچک  می کردند که صدای نفرات درآمده بود که بابا ما نفهمیدیم دشمن کیست. عراقیها یک نگاه اجمالی به وسایل نفرات می کردند ولی نفرات سازمان حتی نامه های خانوادگی و خصوصی افراد را هم بادقت می خواندند. در حالیکه عراقی ها اصلا به کاغذ و دفتر نگاه هم نمی کردند و کاری نداشتند که توضیح دقیق آن در جای خودش خواهد آمد. مثلا در حرکت به لیبرتی ما باید وسایل را به نفرات این فرقه می دادیم 

خاطرات عبدالرحمان محمدیان از اسارت در زندان های صدام حسین و مسعود رجوی قسمت اول ـ مقدمه ، موش کتاب خور

مقدمه : از انجائیکه مطالبی که اینجا بعنوان خاطرات می آید برخی به 40 یا پنجاه سال پیش برمیگردد بدلیل بعد زمانی و اینکه من در این مدت درشرایطی نبوده ام که یاداشت کنم و در مواردی هم که یادداشتی بوده در برهه های و شرایط مشخصی که من از سر گذرانده ام از بین رفته اند  ذکر تاریخ دقیق برای آنها برای من مقدور نیست و الان که دست به نگارش این خاطرات می زنم ناچارا تاریخها بطور کلی( ونه با ذکرروز و ماه)و تقریبی خواهد بود.  

مقداری از خاطرات جبهه و جنگ در هنگام اسارت بدست نیروهای عراقی افتاد و یا در سنگرجبهه باقی ماند که اصلا بعد از اسارت من نفهمیدم که چه شد چرا که وقتی که من اسیر شدم تا چند ماه بعنوان مفقود الاثر قلمداد می شدم و بعد از چند ماه پیگیری خانواده ام نتوانستند وسایل شخصی مرا بدست بیاورند و بقیه و بیشتر عمرم هم در فرقه رجوی بودم که خاطره نویسی مذموم و اگرهم کسی در خفا اینکار را میکرد در دومناسبت یعنی انتقال از اشرف به لیبرتی و بعدا جابجایی به آلبانی افراد ناچارا آنها را از بین بردند چرا که سران فرقه می گفتند که اینها می تواند اطلاعات باشد و نباید به دست کسی ( آمریکایی ویا عراقی ها ) بیفتد.  

در این دوهنگام نفرات سازمان وسایل نفرات را خیلی ریزتر و دقیق تر از عراقیان، چند بارچک  می کردند که صدای نفرات درآمده بود که بابا ما نفهمیدیم دشمن کیست. عراقیها یک نگاه اجمالی به وسایل نفرات می کردند ولی نفرات سازمان حتی نامه های خانوادگی و خصوصی افراد را هم بادقت می خواندند. در حالیکه عراقی ها اصلا به کاغذ و دفتر نگاه هم نمی کردند و کاری نداشتند که توضیح دقیق آن در جای خودش خواهد آمد. مثلا در حرکت به لیبرتی ما باید وسایل را به نفرات این فرقه می دادیم تا چک کنند و هرچه مثلا آنها چک می کردند و اوکی می شد تازه به وسیله عراقیها چک می شد من چند تا نامه از خانواده ام داشتم که نفر فرقه شروع کرد به خواندن انها وقتی من اعتراض کردم گفت باید چک شود که ملات (واژه ای که در فرقه مترادف مدرک بود) نباشد ولی ناراحتی مرا که دید ومن یکی را که پاره کردم و گفتم اگر فکر می کنی ملات است بیا دیگه از بین رفت بقیه را نفرکناری بهش گفت نخوان بابا خانوادگی است و اوبا اکراه بمن برگرداند، اما وقتی به عراقیها رسیدیم اصلا به نامه وکتاب ودفترها نگاه هم نکردند. 

در هنگام جابجایی به البانی هم نفرات اطلاعات فرقه می گفتند که اگر کسی دفترو یا کتابی دارد که میخواهد با خود بیاورد یک هفته قبل باید بدهد که چک شود، پیش ما می ماند ودم درب و قبل از خروج به او داده خواهد شد، من به آنها گفتم مدارک را یکبار از اشرف به لیبرتی چک کرده ایدو در این مدت هم چیز جدیدی و تماسی باکسی نداشته ام که چیزی اضافه شود وگفتند این ضابطه است و باید بدهی!  و من چون اصلا این روش را دوست نداشته و توهین میدانستم تمامی نامه و عکسهایی که داشتم را سوزاندم. هرچه هم بطور جسته وگریخته ازخودم و فقط از خودم نوشته بودم از بین بردم. 

با این توصیف من در ذکر تاریخ وقایع احتیاط را رعایت و با اتکا بذهنم تلاش خواهم داشت اگر تاریخی را دقیق بیاد ندارم به ذکر سال یا فقط ماه اکتفاء کنم و من الله التوفیق. 

بخش اول ( ایران). دوران نوجوانی :  

من عبدالرحمان محمدیان اهل خرم آباد لرستان متولد سال 1338 هستم. در مدارس خرم آباد درس و مخصوصا دوران دبیرستان ( دوران متوسطه نظری) را در دبیرستان کورش کبیر در محله ششم بهمن خرم آباد گذراندم. 

دوران نوجوانی من مصادف بود با شروع تظاهراتهای خیابانی برعلیه رژیم سلطنتی و من هم مثل هم سن وسالهایم بطور فعال در این تظاهرات شرکت داشتم. من در آن دوران به تشویق یکی از فامیل که یادش گرامی وروحش شاد باد اهل مطالعه شده بودم و کتاب زیاد می خواندم و یکی از دوستان به شوخی بمن می گفت موش کتابخور ( من آنزمان نمیدانستم این جمله دقیقا چه معنی میدهد و این دوستمان از کجا پیدا کرده است اما بعدا دریکی از کتابهای کازانتزاکیس نویسنده یونانی این جمله را دیدم یعنی کسی که زیاد کتاب می خواند و…) 

خاطرات عبدالرحمان محمدیان از اسارت در زندان های صدام و رجوی ـ قسمت 2 ـ آشنایی با سیاست ، از «حاشیه نشینان شهر تبریز» تا « سگ دونی»

قضیه این بود که دوستمان که دوران دانشجویی در تبریز با کمک دوستانش جزوه ای تحت عنوان «حاشیه نشینان شهر تبریز» نوشته و منتشرکرده بودند که به شرح زندگی و مشکلات معیشتی  حاشیه نشینان شهراختصاص داشت، برسم دوران دانشجویی می خواست که این کار را در خرم آباد هم تکرار کند اما چون خودش شاغل و وقت اینکار را نداشت ازمن خواست که کار تحقیق و اجرائیات را بعهده بگیرم  چون من هنوز نوجوان و تجربه اینکارراهم نداشتم مرا توجیه وراهنمایی کرد. در این گفتگوها که برای اجرای کارانجام می شد من با برخی نکات که شاید سالها طول می کشید تا بفهمم از جمله علت این مهاجرت بی رویه به شهرها، چکونگی و علت ایجاد «حلبی آبادها»  اشنا و درک ضعیفی از سیاست و… پیدا می کردم.

آشنایی با سیاست ، از «حاشیه نشینان شهر تبریز» تا « سگ دونی»

درآنزمان؛ برای کمک به یک دوست گرامی وهم برای کسب درآمد کاری را قبول کردم که مرا خیلی تحت تاثیر قرارداده و روحیات مرا عوض و خشمی را در خودم احساس میکردم .قضیه این بود که دوستمان که دوران دانشجویی در تبریز با کمک دوستانش جزوه ای تحت عنوان «حاشیه نشینان شهر تبریز» نوشته و منتشرکرده بودند که به شرح زندگی و مشکلات معیشتی  حاشیه نشینان شهراختصاص داشت، برسم دوران دانشجویی می خواست که این کار را در خرم آباد هم تکرار کند اما چون خودش شاغل و وقت اینکار را نداشت ازمن خواست که کار تحقیق و اجرائیات را بعهده بگیرم  چون من هنوز نوجوان و تجربه اینکارراهم نداشتم مرا توجیه وراهنمایی کرد. در این گفتگوها که برای اجرای کارانجام می شد من با برخی نکات که شاید سالها طول می کشید تا بفهمم از جمله علت این مهاجرت بی رویه به شهرها، چکونگی و علت ایجاد «حلبی آبادها»  اشنا و درک ضعیفی از سیاست و… پیدا می کردم.

مرحله بعدی انجام کار بود که من ( اول کار ما دونفر بودیم ولی روزدوم نفر بعدی ادامه نداد ومن تنها ماندم) بایستی بمدت چند ماه هرروز بادفترودستک در چند محله مخصوص که این حاشیه نشینان بیشتر متمرکز بودند راه می افتادم و خانه به خانه  می رفتم و یک پرسشنامه چند صفحه ای را با سوال از آنان پر می کردم شامل:

چرا به شهر کوچ کرده اید ؟

شغل افراد؛ تعداد فرزند؛  مشکلات فعلی شما چیست؟ و…

بدترین قسمت که هم خودم خجالت می کشیدم والبته ازروی واکنش افراد فکر می کردم سوال بدی است و عموما با اکراه جواب می دادند و در چند روز اول عموما ناقص نوشته می شد این بود که در هفته گذشته و مخصوصا 3 روز گذشته غذای شما چه بوده است؟ صبحانه؛ ناهار و شام و چقدر میوه مصرف کرده اید؟ که عموما بد جواب می دادند چون جزء خصوصی ترین قسمت زندگی یک خانواده و فرد است و گویای خیلی چیزها است. در مواردی حتی افراد عصبانی می شدند و حتی توضیحات مرا گوش نمی کردند و من ناچاربه ترک محل می شدم .

از طرفی با وجود فقرزیاد من مهربانی و محبت را هم در همین افراد پیدا می کردم.!

اما با مطرح کردن مشکل با دوستمان او برای من توضیح داد که قسمت مهم و اساسی همین است آخر این حکومت ادعای تمدن و رشد اقتصادی و پز در می کند اما ملیونها نفردرحاشیه شهرها به نان شبشان محتاج و خانه ندارند و اگر بچه یا خودشان مریض شوندچون پول دوا و درمان ندارند باید بچه شون رودستشون پر پر بزند و بمیرد و اونوقت ما داریم ادعای تمدن و … می کنیم  و تو باید بدون اینکه وارد این جزئیات بشوی که دردسری هم برایت درست شود با مردم طوری صحبت ورفتار کنی که راحت سفره دلشان را برای تو باز کنند. که منهم بمرورپیش بردم و بقول معروف راه افتادم. چون مخاطبین در وحله اول فکر می کردند این کار سرشماری و یا آماری است و عموما فکر میکردن که اگر جوابهای مشخصی بدهند شاید به آنها کمک و یا چیز بیشتری بهشون برسه ویا عکس این فکرمی کردن نباید حقیقت را بگویند چرا که ممکن است مالیاتی بر آنان مترتب شود!

اما توضیح این بود یعنی در ورود به هرخانه باید اول من توضیح میدادم که این یک کار غیر دولتی و عایدی هم برای کسی ندارد و جواب دادن هم داوطلبانه است و حتی اگر شرکت می کنید هرسوالی که دوست نداری جواب نده.!

در این دوران من با خیلی از خانواده ها آشنا شدم که بعلت فقر و نداشتن هزینه دکتر و درمان مریضی های مزمن و طولانی مدت بودند. گاه به بچه های کوچکی برمی خوردم که مریض بودند و یا بعلت یک مریضی که درمان نشده بود از عوارض آن مریضی ناقص و در رنج بودند و باید تا اخر عمر این درد را باخود حمل می کردن وقتی من از سر بی اطلاعی و خامی سوال می کردم که چرا دکتر نمی روید؟ جواب روشن بود.

«ای بابا ما نمی تونیم شکم خودمان را حتی با نان خالی سیر کنیم؛ نفست از جای گرم در می آید و یا تو سنت کمه، از درد ما چه خبر داری»؟

در مواردی افراد و حتی خانواده هایی را دیدم که در محلی زندگی می کردند که با اینکه من خود از خانواده فقیر و با فقر اشنا بودم ولی برایم سخت بود وارد آن شده و یا بنشینم. در جامعه و اصطلاحا وبه طنز به این اماکن« سگ دونی» می گفتند. اما آنها ناچار بودند که در آن زندگی و به آن خو کرده بودند و خیلی از مریضی های افراد هم ناشی از این وضعیت و کثیف بودن محل بود.

ادامه دارد

در آلبانی باید شیطان زندگی کند روزنامه فرانکفورتر آلگماینه آلمان در اشاره به فرقه رجوی

ترجمه: سایت نه به تروریسم و فرقه ها

 

رجوی یک خدای کوچک روزنامه فرانکفورتر آلگماینه سایتونگ در تاریخ 13.05.2020 مطالبی در ارتباط با فرقه رجوی با عنوان «در آلبانی باید شیطان زندگی کند»، منتشر کرده و برخی اتهامات را که همه ایرانیانی که این فرقه را میشناسند و مطرح میکنند را متوجه این فرقه نمود، “شورای ملی مقاومت” در آلمان، از سوی فرقه  برعلیه این روزنامه به دادگاه شکایت کرد. در پایانِ رسیدگی به این شکایت، دادگاه در تاریخ 23 ژوئن 2020 تشکیل جلسه داد و روز بعد، حکم خود را صادر نمود.
در اطلاعیه “شورای ملی مقاومت” به سه مورد که دادگاه در حذف آن از نوشته روزنامه فرانکفورتر آلگماینه سایتونگ رای داده، اشاره شده است. اما برای بقیه حقایق مطرح شده برای حذف آنها از نوشته فرانکفورتر آلگماینه سایتونگ رای نداده است؟
در مقاله «در آلبانی باید شیطان زندگی کند» که هنوز بر روی سایت این روزنامه قابل مراجعه است، موارد دیگری در مورد سازمان مجاهدین نوشته شده است، که در زیر بخوانید. 
[spacer height=”15px”]

مجاهدین تروریستند  یا دموکرات؟ آلبانی محل زندگی 2500 مجاهدین خلق ایران است. هدف آنها سرنگونی رژیم ایران است.

آنها همچنین در بوندستاگ(پارلمان فدرال) آلمان تماس های خوبی را حفظ می کنند.

 

در تهران ، آیت الله ها ملت ایران را به سختی رهبری می کنند ، مخالفان را به زندان می اندازند ، محکومین را اعدام می کنند و نحوه لباس پوشیدن را به زنان و مردان تحمیل می کنند. آنها بیش از 40 سال در قدرت بوده اند. از آن زمان ، ایرانیان تبعیدی قصد سرنگونی دولت در تهران را داشتند. چندین گروه ایرانی در خارج از کشور وجود دارد. بزرگترین آنها به اصطلاح مجاهدین خلق هستند که گفته می شود 2500 عضو در اردوگاهی در آلبانی زندگی می کنند. طبق گفته های خودشان ، آنها می خواهند یک دولت جمهوری اسلامی دموکراتیک تشکیل دهند. آنها برای  چنین سیاستهایی نه تنها از سیاستمداران ارشد آمریکایی ، بلکه از بعضی اعضای بوندستاگ آلمان مانند سیاستمدار CDU مارتین پاتزلت پشتیبانی دریافت میکنند.

 

در بروکسل و برلین ، لابی قویی انجام می دهند. اعضای گروه بارها و بارها در جلوی ساختمان های دولت ایستاده و به اعضای پارلمان نزدیک می شوند. به این ترتیب ، پاتزلت از این سازمان آگاه شد – و هم اکنون عضو هیئت مدیره “کمیته همبستگی آلمان برای یک ایران آزاد” است که نماینده منافع مجاهدین خلق در آلمان است.

[spacer height=”15px”]

مجاهدین خلق در مورد مسائل اساسی در بوندستاگ مطرح  شده است. به عنوان عضو کمیته حقوق بشر ، آقای پاتزلت مجاهدین خلق را در پارلمان مطرح میکند. سایر سیاستمداران مشهور آلمانی همچنین از انجمن مستقر در برلین-ویلمرسورف به عنوان رئیس و هیئت مشاوره حمایت می کنند: رئیس جمهور پیشین بوندستاگ ، ریتا ساسموت و اتو برنارد ، عضو هیئت مدیره Konrad-Adenauer-Stiftung.

[spacer height=”15px”]

آنها مقالات میهمانان را برای روزنامه های آلمانی می نویسند که در آن توجهات را به وضعیت ایرانیان تبعید شده در آلبانی جلب می کنند ، همایش ها را برایشان برگزار می کنند و به دیدار ایرانیان در آلبانی می پردازند. در گفتگو با F.A.Z. ، پاتزلت می گوید که او با مجاهدین خلق “هم نظر” است.

[spacer height=”15px”]

 

این یک ارتباط عجیب است: مجاهدین خلق مبتنی بر ترکیبی از اسلام و کمونیسم است. “[…]” اخیراً ، گاردین با دهها مورد ازجدا شدگان از مجاهدین صحبت کرده و گزارش داده است که اعضای بدنه این تشکیلات دچار شستشوی مغزی شده اند. در حول و هوش رهبر مریم رجوی و همسر ش مسعود رجوی که حتمالاً مدتهاست که مرده است ، که توسط مریم رجوی زنده نگهداشته میشود ، یک فضای فرقه مانند وجود دارد. رجوی گروه را از پاریس رهبری می کند. او رئیس پارلمان تبعید ایران است.

[spacer height=”15px”]

    پاتزلت میگوید،  نه یک فرقه ، بلکه یک جامعه از کشیشان و راهبه ها  هستند

در اردوگاه در آلبانی ، جدا سازی بین زن و مرد اعمال میشود. یکی از اعضای سابق به روزنامه انگلیسی گفت ، در غروب ، یک گروه کوچک برای “آموزش ایدئولوژیک” و اعتراف افکار جنسی با فرمانده ملاقات می کنند. اقرار برای ایجاد شرم استفاده می شود. بعضی اوقات فرمانده می گفت: “اگر شما می خواهید اگر هر روز نعوظ داشته باشید ، چگونه مردم ایران به آزادی برسند؟” “[…]” آنها از جهان خارج قطع هستند: هر روز ده ها پست و خبر  تبلیغاتی را در اینترنت پخش می کنند.

پاتزلت ، عضو بوندستاگ ، نمی تواند این اتهام را که مجاهدین خلق یک فرقه است درک کند. او زندگی بیشتر در کنار هم را به عنوان یک جامعه راهبان می داند که به مبارزه برای ایران و نظم و انضباط اردوگاه دشوار تسلیم شده است.

 

تاریخ مجاهدین خلق پیچیده است: این جنبش در دهه 1960 سرچشمه گرفت. آنها در سقوط شاه در سال 1979 مؤثر بودند ، اما برتری سیاسی در داخل ایران را از دست دادند. در سالهای بعد ، آنها به زیر زمین رفتند و علی خامنه ای را در میان دیگررهبران با بمبگذاری ترور کردند. از سال 1979 تا 1981 ، صدها عضو کشته و هزاران نفر در زندان به سر بردند. مجاهدین خلق سپس به عراق گریختند و در جنگ با هموطنان خود در کنار صدام حسین جنگیدند. دیکتاتور عراقی مجاهدین ی را به سلاح هایی مجهز کرد که آنها مجبور به تسلیم آن نبودند تا سال 2003 که نیروهای آمریکایی به عراق حمله کردند. و خلع سلاح شدند.

 

پس از حمله چندین باره  به مجاهدین خلق در عراق آلبانی از سال 2013خانه امنی برایشان شده. با کمک سازمان ملل متحد ، ایالات متحده “[…]” مجاهدین خلق را تا سال 2016 به این کشور مسلمان در بالکان غربی منتقل کردند. هیچ مقام رسمی در مورد جزئیات قراردادها اطلاع ندارد. گفته می شود آلبانی تحت فشار میانجیگری واشنگتن وارد معامله شده و میلیون ها کمک دریافت کرده است. پیش از این نیز از رومانی درخواست شده بود که این درخواست را رد می کرد. ناظران در آلبانی یقین دارند که مقامات سیاسی به دلیل اسکان در کشورشان ، سیبلشان حسابی روغن کاری  شده است. در آلبانی فساد رایج است؛ آلبانی رتبه 106 از 180 را از نظر شاخص فساد کسب کرده است.

 

حضور مجاهدین در آلبانی برای بسیاری از آلبانی ها یک مشکل جدی است

از طرف دیگر مارتین پاتزلت تأکید می کند که دلیل پذیرش ، مهمان نوازی آلبانیایی ها است. او همراه با ریتا سوسموت ، سیاستمدار CDU از اردوگاه مجاهدین خلق در آلبانی در سال 2018 بازدید کرد. در آنجا آقای پاتسلت خواستار “پایان دادن به دیکتاتوری مذهبی در ایران” شد. مجاهدین خلق در مانزا ، در حدود سی کیلومتری تیرانا ، زندگی می کنند. * در داخل گفته می شود یک بیمارستان ، یک کارگاه چوب و یک اتاق کامپیوتر است.

 

یک روزنامه نگار تحقیقاتی آلبانیایی ، که نمی خواهد نامش فاش شود ، می گوید: “هیچ کس در کشورش گروهی از افراد را میتوانند حملات تروریستی انجام دهند را نمیخواهد. شما هرگز نمی دانید چه زمانی فعال خواهند شد. وی گفت: “او می گوید كه امکان تهیه  اسلحه برای مجاهدین خلق خیلی سخت نیست ، به خصوص در آلبانی.

 

دادگاه هامبورگ بجز سه مورد بقیه حقایق مندرج در روزنامه فرانکفورتر آلگماینه در مورد فرقه رجوی را  تائید کرد

 

 

 در مورد شکایت فرقه رجوی و مواردی که دادگاه تائید کرده که روزنامه فرانکفورتر آلگماینه درست میگوید فرقه رجوی سکوت کرده حرفی نزده است .مانند:

 

  • –  ایدئولوژی  فرقه رجوی  التقاطی از اسلام و کمونیسم است.
  • – ده ها نفر از جدا شدگان از شسشوی مغزی در این تشکیلات سخن می گویند.
  • – دامن زدن به فضای شخصیت پرستی بر گِرد مریم و مسعود رجوی.
  • – در کمپ مجاهدین در آلبانی، زنان و مردان از هم جدا زندگی می کنند (جدا سازی جنسیتی) و افراد باید در نشست های روزانه ایدئولوژیک از تصورات جنسی خود گزارش دهند.
  • – فرماندهان از گزارش های جنسی که از افراد می گیرند استفاده می کند تا در نشست های روزانه بر سر آنها فریاد بزنند: چطور می خواهی مردم ایران را نجات دهی، وقتی هر روز تحریک جنسی میشوید؟ 
  • – در اوائل انقلاب، این  فرقه رجوی یک بمب گذاری تروریستی  برعلیه خامنه ای  کرد.
  • – درعراق صدام به آنها تسلیحات داد، آنها شانه به شانه نیروهای صدام حسین برعلیه مردم خودشان می جنگیدند.
  • – به نقل از یک روزنامه نگار تحقیقی آلبانیائی: در آلبانی کسی نمی خواهد گروهی را در کشورش داشته باشد که می توانند اقدامات تروریستی انجام دهند. کسی نمی داند چه زمانی آنها فعال خواهند شد.
  • – به لحاظ سیاسی، این گروه حمایت اجتماعی زیادی در ایران ندارد. برخی از ناظران حتی می گویند که این گروه در ایران بسیار مورد تنفر مردم است.[spacer height=”15px”]

وقتی فرقه رجوی به این موارد که توسط دادگاه رد شده و تائید کرده است که روزنامه مشهور آلمانی درست میگویند چرا آنرا در اطلاعیه خود نمی آورند. 

[spacer height=”15px”]

  •  آیا سازمان مجاهدین خلق به موارد فوق اعتراضی ندارد؟ آیا اعتراض ندارد که آیا واقعا این سازمان بود که برعلیه خامنه ای بمب گذاری کرد؟ این اتهام خیلی بزرگی است و اعتراض نکردن برعلیه آن، یعنی پذیرفتن اتهامات تروریستی!
  • آیا سازمان مجاهدین اعتراض ندارد که از صدام اسلحه می گرفت و افرادش شانه به شانه نیروهای صدام برعلیه مردم ایران می جنگیدند؟ 
  • آیا سازمان مجاهدین به شستشوی مغزی افراد خود و دامن زدن به شخصیت پرستی بر گِرد مسعود و مریم رجوی اعتراض ندارد؟ اعتراض نکردن در این مورد یعنی قبول مناسبات سِکت گونه! 
  • آیا سازمان مجاهدین اعتراض ندارد که علیرغم تبلیغات زیاد در آلبانی، بسیارانی در این کشور از اینکه این سازمان بتواند در آینده اقدامات تروریستی انجام دهد، ناراضی هستند؟ 
  • آیا سازمان مجاهدین اعتراضی ندارد که مورد تنفر شدید مردم ایران بوده و حمایت اجتماعی در بین مردم ایران ندارد؟ 
  • آیا سازمان مجاهدین اعتراض ندارد که افراد خود را مجبور به گزارش نویسی و گزارش دهی روزانه در مورد تصورات جنسی خود می کند؟ و ….
  • اگر سازمان مجاهدین در موارد فوق اعتراضی به دادگاه نکرده، پس یعنی آنها را قبول دارد. اگر هم اعتراض کرده و دادگاه به حذف آنها از نوشته روزنامه فرانکفورتر آلگماینه سایتونگ رای نداده، یعنی دلایل سازمان مجاهدین را نپذیرفته است. در این حالت، چرا این سازمان تمام حکم دادگاه را به اطلاع مردم نمی رساند؟
[spacer height=”20px” id=”2″]
==================================================

IRANISCHE VOLKSMUDSCHAHEDIN:In Tirana muss der Teufel leben

 

Terroristen oder Demokraten? Albanien beherbergt 2500 iranische Volksmudschahedin. Ihr Ziel ist der Umsturz des iranischen Regimes. Gute Kontakte pflegen sie auch in den Deutschen Bundestag.

In Teheran führen die Ajatollahs das iranische Volk mit harter Hand, sperren Oppositionelle ein, richten Verurteilte hin und geben Frauen und Männern eine Kleiderordnung vor. Seit mehr als 40 Jahren sind sie an der Macht. Seitdem planen auch Exil-Iraner den Umsturz der Regierung in Teheran. Es gibt mehrere iranische Gruppen im Ausland. Die größte sind die sogenannten Volksmudschahedin, von denen 2500 Mitglieder in einem Camp in Albanien leben sollen. Nach eigenen Angaben wollen sie aus der Islamischen Republik einen demokratischen Staat formen. Unterstützung für einen solchen „regime change“ erhalten sie von amerikanischen Spitzenpolitikern, aber auch von deutschen Bundestagsabgeordneten wie dem CDU-Politiker Martin Patzelt.

In Brüssel und Berlin machen die Volksmudschahedin – auch modschahedin-e khalq und MEK genannt – intensive Lobbyarbeit. Vor den Regierungsgebäuden stehen immer wieder Mitglieder der Widerstandsgruppe und gehen gezielt auf Abgeordnete zu. Patzelt ist auf diese Weise auf die Organisation aufmerksam geworden – und mittlerweile Vorstandsmitglied im „Deutschen Solidaritätskomitee für einen freien Iran“, der die Interessen der Volksmudschahedin in Deutschland vertritt.In der inhaltlichen Arbeit im Bundestag findet die MEK so Erwähnung. Patzelt hat als Mitglied im Menschenrechtsausschuss die Volksmudschahedin thematisiert. Auch andere namhafte deutsche Politiker unterstützen den Verein mit Sitz in Berlin-Wilmersdorf als Vorsitzende und im Beirat: die frühere Bundestagspräsidentin Rita Süssmuth sowie Otto Bernhardt, Vorstandsmitglied der Konrad-Adenauer-Stiftung. Sie schreiben Gastbeiträge für deutsche Zeitungen, in denen sie auf die Situation der Exil-Iraner in Albanien aufmerksam machen, richten Konferenzen aus und besuchen die Iraner in Albanien. Patzelt sagt im Gespräch mit der F.A.Z., dass er „in einer Reihe“ mit den Volksmudschahedin stehe.[spacer height=”15px”]

Maryam Rajavi in Paris (Archivbild aus dem Jahr 2012)
Maryam Rajavi in Paris (Archivbild aus dem Jahr 2012) :Bild: dpa

Es ist eine seltsame Verbindung: Die MEK orientieren sich an einer Mischung aus Islam und Kommunismus. „[…]“. Zuletzt hatte der „Guardian“ mit etwa einem Dutzend Aussteiger gesprochen und berichtet, dass die Mitglieder einer Gehirnwäsche ausgesetzt sind. Es herrsche eine Kult-artige Stimmung um die Anführerin Maryam Rajavi und ihren wahrscheinlich längst toten Ehemann Massoud, der von Rajavi nach außen hin am Leben gehalten wird. Rajavi führt von Paris aus die Gruppe an. Sie ist Präsidentin des iranischen Exilparlaments.

Patzelt: Keine Sekte, sondern klösterliche Gemeinschaft

In dem Camp in Albanien wohnen Frauen und Männer voneinander getrennt. Abends treffe man sich in kleinen Gruppen mit einem Kommandeur zu einem „ideologischen Training“ und zur Beichte sexueller Gedanken, erzählte ein ehemaliges Mitglied der britischen Zeitung. Das Geständnis werde genutzt, um Scham zu erzeugen. Mitunter werde der Kommandeur dann laut: „Wie willst du Freiheit für das iranische Volk erreichen, wenn du jeden Tag eine Erektion hast?“, wird ein Aussteiger zitiert. „[…]“ Von der Außenwelt sind sie dennoch nicht abgeschlossen: Dutzende Trolle verbreiten im Internet jeden Tag Propaganda. Der Bundestagsabgeordnete Patzelt kann den Vorwurf, die MEK sei eine Sekte, nicht nachvollziehen. Er sieht in dem Zusammenleben eher eine klösterliche Gemeinschaft, die sich dem Kampf für Iran und einer harten Lagerdisziplin unterworfen habe.Die Geschichte der Volksmudschahedin ist komplex: Entstanden ist die Bewegung in den 1960er Jahren. Am Sturz des Schahs 1979 waren sie maßgeblich beteiligt, verloren jedoch die politische Vormachtstellung innerhalb Irans. In den Folgejahren gingen sie zunächst in den Untergrund, verübten Bombenanschläge auf Ali Khamenei unter anderem. Zwischen 1979 und 1981 wurden Hunderte Mitglieder getötet, Tausende in Gefängnisse gesteckt. Daraufhin flohen die Volksmudschahedin in den Irak und kämpften dort Seit’ an Seit’ mit Saddam Hussein im Krieg gegen die eigenen Landsleute. Der irakische Diktator stattete die iranischen Kämpfer mit Waffen aus, die sie erst 2003 mit der Invasion der amerikanischen Streitkräfte im Irak wieder abgeben mussten.

Seit 2013 beherbergt Albanien die Volksmudschahedin, nachdem sie im Irak mehrmals angegriffen wurden und dort nicht mehr sicher waren. Mithilfe der Vereinten Nationen, der Vereinigten Staaten „[…]“ wurden die Volksmudschahedin bis 2016 in das muslimische Land im Westbalkan ausgeflogen. Über die vertraglichen Details ist nichts Offizielles bekannt. Albanien soll den Deal unter dem Vermittlungsdruck Washingtons eingegangen sein und dafür Hilfsgelder in Millionenhöhe erhalten haben. Zuvor wurde auch Rumänien angefragt, das die Anfrage ablehnte. Beobachter in Albanien sind sich sicher, dass die politischen Funktionäre für das Entgegenkommen geschmiert wurden. Korruption ist weit verbreitet; Albanien belegt auf dem Korruptionsperzeptionsindex Platz 106 von 180.

Für viele Albaner ein ernsthaftes Problem

Martin Patzelt hingegen betont, dass der Grund für die Aufnahme in der Gastfreundschaft der Albaner liege. Zusammen mit Rita Süssmuth hat der CDU-Politiker 2018 das Camp der MEK in Albanien besucht. Dort rief Patzelt auf, „der religiösen Diktatur im Iran ein Ende zu machen“. In Manza, das etwa dreißig Kilometer von Tirana entfernt liegt, leben die Volksmudschahedin.* Innen soll es eine Krankenstation geben, eine Holzwerkstatt und einen Computerraum.Eine albanische Investigativ-Journalisten, die namentlich nicht genannt werden will, sagt: „Niemand akzeptiert in seinem Land eine Gruppe von Menschen, die Terroranschläge verüben kann. Man weiß nie, wann sie aktiviert werden.“ Sie meint, dass die Möglichkeit an Waffen zu kommen, für die MEK gerade in Albanien nicht allzu schwer sei.

هفت تیر گزارش درونی از تدارکات قبل از عملیات در خارج کشور-به گروگان گرفتن همسر کلاهی توسط مسعودرجوی

محمد رضا کلاهی

بقلم داود باقروند ارشد

حرف و حدیثهای بسیاری در مورد کار تروریستی مسعودرجوی در هفت تیر سال 1360 بوده است، از جمله در مورد محمدرضا کلاهی که عامل بمب گذاری و اجرای آن بود شنیده شده است.

علت آنهم سکوت مسعود رجوی در قبال این عمل جنایتکارانه تروریستی که در آن تعداد بسیاری کشته شدند و رجوی بخوبی میدانست که این عمل تا زمانیکه در اروپاست از نظر آنها قابل محاکمه و مجازات است. بنابراین با وجود اینکه تقریبا همه میدانستد و میتوانستند از فرایند تهدیدهایی که در امجدیه کرده بود که ایران رانه  لبنان بلکه جنگ داخلی براه میآندازد و درگیریها و ترورهای خیابانی که رجوی درشهرهای ایران براه انداخت حدث زد که کار مسعودرجوی است رسما این جنایت تروریستی را برعهده نگرفت. [spacer height=”15px”]

نگارنده در سال 1360 مسئول انجمن دانشجویان مسلمان هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران در خارج کشور بودم، که در مقطع تیرماه 1360 بدلایل سازماندهی و مدیریت امور کل انجمن مقر مرکزی انجمن را از لندن به شهر لیدز محلی که نگارنده در آن زمان به تحصیل مشتغول بود منتقل کرده بودیم.[spacer height=”15px”]

با شروع عملیات تروریستی سازمان در داخل کشور و کشتارهایی که روزانه  صورت میگرفت فضای بسیار ملتهبی را بوجود آورده بود. شرایط  بیشتر به جنگ داخلی می نمود تا مبارزه. مهمتر از آن شادی و استقبالی بود که رسانه های غربی از این کشت و کشتاریکه در کشور براه افتاده بود ابزار میکردند بسیار زننده و نگران کننده بود.[spacer height=”20px”]

ماموریت اصلی انجمن آماده سازی فضا و بهره برداری از عملیات تروریستی  [spacer height=”20px”]

در این مقطع مرتب از پاریس دستورالعمهایی در مورد به اصطلاح کار سیاسی در غرب  میرسید که باید یا زمینه را برای عمل تروریستی بعدی سازمان آماده میکردیم و یا با انجام تماسها، ملاقاتها و نامه نگاریها با مراکز سیاسی و نشریات و احزاب و …و یا انجام تظاهرات و … به توجیه و بهره برداری از عمل تروریستی انجام شده  میپرداختیم. [spacer height=”15px”]

 به تمام و کمال با ما و انجمن ما در سراسر خارج کشور(آمریکاو اروپا) همکاری میشد.  هر روز که میخواستیم در هرکجا که میخواستیم اجازه تظاهرات برگذاری جلسات و… میدادند. و بنظر نمیرسید که کسی از کشتاری که براه افتاده ابراز نگرانی بکند بلکه آنچه بسیار زننده بچشم میشد دید اینکه انگار خود یک طرف قضیه هستند. درست زمانیکه جنگ خانمانسوزی نیز در مرزها براه انداخته بودند. و ایران و ایرانی  یا در حال قتلعام شدن و  نابودی زیرساختهای کشورشان بودند و یا ضمن نابودی هست و نیستشان  در مناطق و شهرهای مرزی به اسارت عراق در میآمدند. [spacer height=”20px”]

خط آماده سازی فضا برای عملیات هفت تیر از پاریس[spacer height=”20px”]

احمد افشار فرزادقبل از عملیات تروریستی هفت تیر از پاریس توسط فرزاد (احمد افشار-مترجم عربی ملاقاتهای مسعودرجوی با مطبوعات عربی و بعدها در ملاقاتها با سران عراق که بهمراه مسعود رجوی در “اورسورواز مستقر بود) خط “شعار امروز روز خون است بهشتی سرنگون است رسید.

دستور العمل بردن شعار “این ماه، ماه خون است بهشتی سرنگون است بود” در بین جامعه خارج کشور و مطبوعات و رسانه ها بود. به همین جهت در سراسر خارج کشور به سازماندهی تظاهرات از انواع ایستاده و یا با حالت راهپیمایی با شعار “این ماه، ماه خون است بهشتی سرنگون است بود” به اجرا در آمد.

صبح روز  هفت تیر ماه 1360  فرزاد از پاریس تماس گرفت و گفت فلانی منتظر یک خبر مهم باشید. وقتی اینرا میگفت یعنی اینکه باید همه آماده باش میبودیم و مسئولین انجمن در سراسر جهان در دسترس باشند. این خط به سراسر انجمنها منتقل شد. [spacer height=”15px”]

کمتر زمانی بود که سازمان اینگونه قبل از یک عملیات تروریستی  خبر رسانی میکرد. و آماده باش آنهم در سراسر خارج کشور . بین انجمن ها ونیروهای خارج کشوریش که نشان میداد کار بزرگی درراه است و از واکنش جهانی و رژیم نسبت به عواقب چنین عمل تروریستی بزرگی که قتلعام  چند صد نفردر آن واحد در آن پیش بینی شده بود نگران بود.  ضمن اینکه باید از نتیجه آن عملیات تروریستی به بهترین نحو برای مقاصد سیاسی مسعود رجوی بهره برداری سیاسی و مطبوعاتی میشد. [spacer height=”15px”]

روز هفت تیر 1360 به شب رسید و  اواخر شب  فرزاد تماس گرفت و خبر ناقص صبح را تکمیل کرد.

[su_quote cite=”احمد افشار در مقر رجوی در اورسورواز پاریس “] “حزب جمهوری رو بچه ها بردند  روی هوا وصدها مزدور رژیم و بهشتی به درک واصل شدند”.   اگر رسانه ها و خبرگزاریها و … سوال کردند که این عملیات را میپذیرید ومسئله را به اطلاعیه سازمان ارجاع دهید وقبول و یا رد نکنید. باید بالاترین بهره برداری را از آن بکنید.و وعده سرنگونی را بدهید.  [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

 بلافاصله همان شب با رابطین دانشگاه لیدز تماس گرفته و یک جلسه سخنرانی درآمفی تائتر دانشگاه لیدز سازماندهی کردیم و اطلاع رسانی را بدلیل نبود فرصت خبر رسانی از طریق پخش تراکت و اعلامیه از طریق کانالهای مستقیم با گروهها  و احزاب و رسانه ها با تلفن و رابطینمان انجام دادیم.  با وجود فرصت کم اطلاع رسانی اما شرکت گسترده بود و  همه نمایندگان دانشچویی  گروههای سیاسی آنزمان و از جلمه از حزب توده بسیاری از فعالان مهم شان شرکت داشتند. نگارنده ضمن سخنرانی وعده سرنگونی رژیم را میدادم!!![spacer height=”20px”]

بعد از مستقر شدن در ایران با ماگروههای سیاسی چه رفتاری خواهید کرد[spacer height=”20px”]

کلیشه خارج کشوریهابعد از پایان سخنرانی نگارنده، سوالات احزاب و گروهها و رسانه ها عمده بر این اساس استوار شده بود که در آینده ایران!!!  با گروههای سیاسی دیگر ایران چه رفتاری خواهید کرد!!! که نشان میداد این فقط ما در انجمن و حتی در سطح مسئولین آن نبودند که بطور مطلق از درک واقعیات اجتماعی، سیاسی و نظامی داخل کشور عاجز و با آن بیگانه هستیم. و تا چه میزان فریب فضا سازیهای کاذب مسعودرجوی بکمک رسانه های غربی حامی او و حتی رسانه های ایرانی حامی آنزمان او را خورده بودند. نگارنده نیز از موضع بالا!! انبوه قدرت نمایی و دمکرات نمایی و سخنرپراکنی بی محتوا اندر آزادیهایی که خواهیم داد!! و … که هیچ ربطی هم به دیدگاههای مسعود رجوی نداشت چرا که امروز دیگر خوب میدانیم رجوی هیچ حیات سیاسی برای هیچ کس دیگری جز خودش قائل نبوده و نیست.

[spacer height=”20px”]

“خط ترور خمینی با شعار  “امسال سال خون است خمینی سرنگون است[spacer height=”20px”]

جواد قدیری1بعد از جنایت تروریستی هفت تیر، خط بردن شعار “امسال سال خون است خمینی سرنگون است” به جامعه جهانی از طرف مسعودرجوی  توسط فرزاد داده شد. سراسر اروپا و آمریکا را با این شعار که اینبار با تکیه به “شعار امسال سال خون است بهشتی سرنگون است” و پیامد تروریستی آن  پیام واضح اعلام نشده ای داشت که همه کسانیکه آنرا میشنیدند دریافت میکردند پر شد.

[spacer height=”20px”]

اشغال کنسولگری ایران در لندن ابزار زمینه سازی ترور خمینی”

[spacer height=”20px”]

برای هرچه رساتر رساندن این پیام و شعار بگوش جهانیان و طرفهای معامله رجوی، در سالگرد تاسیس سازمان، کنسولگری ایران در لندن را اشغال کرده و هنگامیکه همه خبرگزاریها و رسانه های جهان دوربینهایشان روی این کار انجمن و اعضای آنجمن در بالکن کنسولگری به اشغال در آمده  زوم شده بود این شعارها داده شد.  که مورد تشویق مستقیم  مسعود رجوی قرار گرفت. !!!

[spacer height=”15px”]

بعدها دردرون سازمان در جمع مسئولین سازمان، مسعودرجوی جواد قدریری را بخاطر اینکه نتوانسته بود خمینی را ترور کند مورد شماتت قرار داد و آنرا یکی از علائم و دلایل بسیار آشکار هم جنس خمینی  بودن جواد قدیری  قلمداد کرد !!!که باید میرفت و خمینی درونش را افشا میکرد و ثابت میکرد مزدور رژیم است!!!

[spacer height=”20px”]

 محمد رضا کلاهی 

[spacer height=”20px”]


محمد رضا کلاهی
سه سال بعد که در عراق بعنوان مسئول دفتر ستاد مرکزی سازمان در عراق مشغول بودم، محمدرضا کلاهی نیز در بغداد  در بخش رادیو تحت مسئولیت محسن تدینی (حمید رادیو-در فروغ کشته شد) که خودش نیز تحت مسئولیت  عباس داوری بود کار میکرد. ترددات محمدرضا کلاهی کاملا توسط ستاد کنترل میشد و همواره مراقبت میشد که تنهایی تردد نکند. ماهیت او برای عراق لو نرود چون هنوز به عراق  اعتماد نداشتیم. و باید اطلاعات محمدرضا کلاهی کاملا مخفی میماند. موقعیت محمدرضا کلاهی برای سازمان بسیار بسیار مهم بود.

[spacer height=”15px”]

محمدرضا کلاهی بشدت دچار مشکلات خطی بود و به هیچ وجهه نتوانسته بود جنایتی که سازمان بدست او مرتکب شده بود را را هضم کند.  سازمان برای کاهش مشکلات او یکی از میلیشیاهای جوان سازمان را به عقد او در آورد. بعدها حتی وقتی مسعودرجوی به عراق رفت همسر کلاهی را جهت کنترل و محدود کردن مسائل  محمدرضا کلاهی و جلو گیری از گسترش آن در بین اعضای دیگر و کار روی کلاهی از طریق همسرش، و بمنظور قرار گرفتن  بدون واسطه در جریان مشکلات اوتوسط مسعود رجوی ،  همسرش را به دفتر مسعود رجوی در بغداد منتقل کرد

[spacer height=”20px”]

به گروگان گرفتن همسر محمدرضا کلاهی جهت ممانعت از خروج او از سازمان 

[spacer height=”20px”]

اما محمدرضا کلاهی مشکلاتش با هیچکدام از این اقدامات ، ازداوج و … و حتی با دخالت مستقیم مسعودرجوی حل نشد. در این زمان که طلاقهای اجباری هنوز به اجرا در نیامده بود، اما تمامی زنان و مردانی که متاهل بودند از دیدن هفته ای یکبار همسران خود منع شده بودند. مسعودرجوی محمدرضا کلاهی و مهدی ابریشمچی، مسعود کشمیری و مریم رجوی (منظور خودش)  را از این قانون استثناء کرده بود. ولی همه این تشبثات رجوی در مورد محمدرضا کلاهی کارگر نیفتاد  و در نهایت او خواستار خروج از سازمانی شد که بدست او دست به قتلعام زده بود و عملا او را با عذابی دائمی روبرو کرده چیزیکه کلاهی معتقد بود زندگی اش را نیز تباه نموده بود.  [spacer height=”15px”]

جهت آماده سازی مقدمات خروج ابتدا باید طلاق او از همسرش جاری میشد، چون رجوی میگفت این زن مال من است من به تو داده ام نمیتواند با تو بیاید، و با خودت ببری!!! (قائل بودن حق حاکمیت بر زنان مجاهد بعدها بصورت حرمسرا سازی با قوادی مریم رجوی آشکار شد)  اینکار در سال 1365 در بغداد  با حضور محمدرضا کلاهی و همسرش توسط محمد حیاتی از اعضای دفتر سیاسی آنروز سازمان (و مسئول آن زمان  ستاد مرکزی سازمان در بغداد بدلیل مسئله داری و برکناری عباس داوری بعداز انقلاب ایدئولژیک) و نگارنده بعنوان شاهد این طلاق اجرا شد. تمامی تلاشهای مسعودرجوی با گروگانگیری همسر کلاهی نیز  برای نگهداشتن او در سازمان حتی در آن جلسه نیز کارگر نیفتاد و محمدرضا کلاهی از سازمان جدا شد. در آن زمان هنوز خط حذف و کشتار جداشدگان براه نیفتاده بود. و او به اروپا منتقل شد. [spacer height=”20px”]

 مسعود کشمیری

[spacer height=”20px” id=”2″]

اتمامی اقدامات انجام شده در مورد محمدرضا کلاهی در مورد مسعود کشمیری که او نیز درست در همان ستاد رادیو همکار کلاهی بود به اجرا در میآمد. مسعودرجوی، مسعودکشمیری را که همسر و چند فرزند داشت با تجربه محمدرضا کلاهی حتی  جرآت نکرد که وارد انقلاب بکند و همسرش را از او جدا کند.

[spacer height=”15px”]

تاریخ ایران نشان داد که مردم ایران و بطور خاص جوانان ایرانی در قالب میلیشیاها و هوادارن و اعضای مجاهدین بعنوان یک سپر انسانی در مقابل ظهور افکار داعشی در قالب فرقه رجوی، بهای بسیار سنگینی پرداخته و میپردازند

[spacer height=”15px”]

تا  در نتیجه آن با شناخته شدن فرقه رجوی برای ایران و ایرانی در تجربه کردن مسعود رجوی در عراق و اشرف و لیبرتی و امروزه در آلبانی بصورت آزمایشی روی مجاهدین اسیر،  از بقدرت رسیدن این داعش ایرانی و در نتیجه نابودی ایران و ایرانی و منطقه، با  فرستادن او به زباله دان تاریخ در اثر این شناخت خونین توسط مردم ایران و جوانان ایرانی جلوگیری شود.  [spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد [spacer height=”15px”]

عضو علیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت[spacer height=”15px”]

8تیرماه 1399

28 ژوئن 2020

[spacer height=”15px”]

 

 

 

واکـاوی مـزدوری! سلطانی، خـدابنده، عـزتی، حسینی، یغـمایی، کـریمدادی، مصــداقی و پورحسین، منتقدین فرقه مافیایی رجوی. نقد آتشبیاران معرکه مشترک رجوی و سایت رهیافتگان

 

 

 

[vsw id=”DkRZt7XJGiY” source=”youtube” width=”625″ height=”444″ autoplay=”no”]

[spacer height=”20px” id=”2″]

متن پیاده شده گفتار آقای داود باقروند ارشد را در زیر بخوانید.

[spacer height=”20px” id=”2″]

انتشار لیستی از اسامی در یک سایت بنام رهیافتگان منجر به جنجالی شده است که این روزها توسط فرقه رجوی یکی از منفور ترین فرقه های مافیایی براه افتاده و مورد بهره برداری قرار میگیرد.

رویکرد درست با این مسئله چیست و پاشنه آسیل ما کجاست که رجوی میتواند هم به میهن خیانت کند، هم دست به کشتار مجاهدین بزند، هم آزادی کشی کند و علیرغم اینکه در ایران چندین دهه است که نابود شده میتواند در جامعه خارج کشور کماکان غوغا سالاری راه بیندازد.

رجوی اینکار را با تکیه به تجارب ضد انقلابی که دارد از چند دهه قبل شروع کرده و ابزارش نیز کلیشه سازی برای افکار سیاسیون خارج کشور و بویژه اعضای گذشته و حال خودش است.

تا زمانیکه کلیشه های رجوی در میان خارج کشوریها جاری است او میتواند با تکیه به آن همه خارج کشوریها را به بازی بگیرد. و مدعی شود خودش تنها محصول سیاسی فروشی در بازار شام نئوکانهاست.

طوریکه عده ای راه افتاده و با امضاء جمع کردن تلاش میکنند که با رجوی از موضع ضعف و توجیه کلیشه های رجوی مقابله کنند.

[su_custom_gallery source=”media: 21106,21107″ width=”300″ height=”210″ title=”always”]

رجوی که بشدت این روزها کمیتش با بحرانی که ترامپ و نئوکانها در آمریکا با آن مواجهه هستند لنگ میزنه و التماس و درخواستهای برایان هوک برای مذاکره و بده بستانهایشا با رژیم همه امیدهای رجوی و اسیران در بندش را نقش برآب کرده بشدت به این هیاهو نیاز داشت. و

مانند 40سال گذشته یک سایت داخلی بکمکش اومده تا رجوی دوباره پروژه پوسیده و مندرس  خنثی کردن فعالین سیاسی خارج کشور را تحت نام  پروژه “جاروی شغالان” را راه بیاندازد   تا شاید از اثر فروپاشی بحران کنونی درونیش کم کنه. هدف اصلی هم نیروهای در حال مرگ و میر درونی هستند.

رهیافتگان

و بیچاره مجاهدین اسیر در آلبانی باید بنشینند و صدها صفحه اندر درک و دریافتهای خود از شگفتی های تاریخسازانه این دون کیشوت سیاه کنند و بنویسند که چگونه  سلطانی، خدابنده، عزتی، حسینی، یغمایی، کریمدادی، مصداقی، پورحسین درون خودشان را نابود کرده اند تا از آن طریق  رجوی از بن بست و نکبتی که گرفتارش است خارج شده بتواند برود تهران.

[spacer height=”15px”]

غوغا چیست؟

 

همه این هیاهوی دجالگرانه ی  که مریم رجوی و مسعود رجوی با پوزخند  و توهین به شعور  جامعه ایرانیان مطرح کرد چیست؟

1.همه ایرانیان باید از کلیشه اینکه هرکس به من انتقاد میکند دشمن ایرانیان است.  پس به حقایقی که میگوید کوش نکنند.

2.من به شمایان اتهام میزنم شما موظف هستید بروید ثابت کنید که اتهام باطل است.

حرف ما در مقابل این ادعای رجوی چیست.

  1. ما ضد دجالگری هستیم ضمن بدور انداختن همه کلیشه های ضد خرد و تفکر برعکس خواسته تو ، از خرد و فهم و شعور و فکر و اندیشه برای شناخت پدیده ها  استفاده میکنیم .

2. دقیقا بر آنیم که بساط ننگین توتالیتریسم، اتهام میزنیم بروید اثبات کنید متهم نیستید را برای همیشه ریشه اش را از ایران برکنیم

چون اگر ملاک و معیار برای سنجش افکار، مواضع سیاسی  و رفتارِ افراد انگیزه های پشت پرده باشد مصداق عینی دائی جان ناپلنون میشویم.

طوریکه  خرد و عقل و فکر و تحلیل درست را رها کرده و چسبیده باشیم به اینکه هر منتقدی حتما یک پشت پرده ای دارد.

آنچه بسیاری از جمله قربانیان این کلیشه ها خودشان  تبحر تام در بکارگیری  این نوع تفکر دائی جان ناپلئونی دارند.

باید با بدور انداختن کلیشه ها، ملاک و معیار  واقعیات و مواضع سیاسی افراد و گروهها و آنچه در جلوی چشمشان میگذرد باشد.

دنباله روهای کلیشه ها نشان میدهند که بدلیل ضعف در تفکر، منافع حقیر فردی و شخصی و گروهی، خودخواهیهای حقیرانه،  ترجیح میدهند که با یک کلیشه ساده سیاه و سفید انگاشتن، مسئله را به سمتی که دلشان میخواهند ختم شده تلقی کرده و تحلیل کنند و  نتیجه گیری کنند.

مسعود رجوی اما برای اجماد  تفکر و اندیشیدن وتعطیلی بکارگیری خرد در بین مجاهدین کلیشه های خاص خودش  را آفریده تا با بهره جویی از فرهنگ دایی جان ناپلئونی جاری بتواند به جنایاتش و وطن فروشیهایش ادامه دهد.

کلیشه بندیهای رجوی اینکونه بود:

[su_highlight background=”#1305ba” color=”#f9fb1c”]در درون تشکیلات با انتقاد بی انتقاد اصل بر مزدور بودن اعضاست از صدر تا ذیل، و باید بروند و گزارش بنویسند  و ثابت کنند که هستند.خانم رجوی امروزه خیلی لطف کرده گفته ثابت کنید نیستید. یک کمی خودمونی بشه مثلا وقتی بردیمش به ایران اونجا باید بروید  ثابت کنید که هستید.   [/su_highlight]

[su_highlight background=”#0e0d1c” color=”#f9fb1c”]در خارج کشور بدون انتقاد به رجوی،  اصل بر مفت خور و خونخوار بودن همه خارج کشوریهاست،  چون پناهندگیشان مرهون خون مجاهدین است!!  اگرخارج کشوریها به رجوی  انتقاد هم بکنند، کلیشه  حتما مزدور دشمن هستند نیز اضافه میشود. تا بروند ثابت کنند که نیستند. (در ایران اگر رجوی حاکم باشد باید ثابت کنند هستند)   [/su_highlight]

یادتان باشد قبلا هم کلیشه ای را در مورد فعالیت در خارج کشور صادر کرده بود.

همانطور که مشاهده برای هیچ فکر و اندیشه ای سرسوزنی حیات سیاسی و مبارزاتی خارج از خودش قائل نیست.

کلیشه خارج کشوریها

[spacer height=”15px”]

اما این اجازه نخواهیم داد مسعود رجوی در درجه اول برای شورایی ها و بعد برای  بقیه با اولیت جامعه مدنی داخل کشور و بعد فعالین خارج کشور. آنزمان رجوی گفت باید گربه را دم هجله کشت.

یک نمونه از کارکرد کلیشه های گشتاپوی فرقه  در درون تشکیلات و یکی هم در بیرون تشکیلات و جامعه مدنی میزنم که روشن گردد با چه پدیده ای مواجهه هستیم.

رجوی برای سکوب داخلی در درون تشکیلات میگفت شما مزدورید بروید و ثابت کنید.

بنابراین مجاهدین بدبخت باید قلم و کاغذ که زیاد هم بود برمیداشتند و تا میتوانستند لوش و لجن میریختند سر خودشون و مینوشتند که:

نوشته های داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

داود-باقروند-ارشد-مزدور1[spacer height=”20px” id=”2″]

که در الزکورت حفاظت چسبیده اش بودم. که با جانم باید از قواد رجوی حفاظت میکردم. درست است به این پاسدارها اینقدر بد میگوئید نمک نشناسی نیست؟ رابط با سازمان با سیستم امنیتی با انگلیس  و اسکاتلندیارد در حفاظت از مریم رجوی بوده، همین پاسدار یکی از دو امضا دار بنیاد مالی ایران اید بوده.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0b089d” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]تشریح  نمونه سرکوب شدن مریم رجوی. [/su_button]

و مریم رجوی را مجبور کرد که بگوید بدتر از پاسدار بوده و عاشق بورژوازی شده و رهبر عقیدتی  با نپیوستن حتی یکنفر به ارتش ازادیبخش را فراموش کرد بوده است.

میبینید همه اعضای ارشد سازمان از جمله مریم رجوی پاسدار بودند. بعد میشه قبول کرد رجوی با کار پاسداری مصداقی مشکل داشته و داره.

وقتی مریم رجوی را باید جهت پررو نشدن جلو ما به صلابه کشید اکرم حبیب خانی عددی نیست که نخواهد علیه فرزندش اطلاعیه ندهد. اکرم حبیب خانی اتوماتیک میداند که چه بنویسد. والا مانند هیتلر تلفن میزد که در جا خود کشی کن.

در فرقه  گشتاپویی استالینی رجوی آنوقت فکر میکنید کسی چون اکرم حبیب خانی میتونه چیزی جز این بنویسه؟

دادن نمونه اکرم حبیب خانی

در این سند کاملا واضح است که اکرم حبیب خانی کاملا از ترک اشرف توسط امیر پسرش راضی بوده است.

نام اکرم حبیب خانی به سازمان

رضایت اکرم حبیب خانی از نجات امیر

 

 

[spacer height=”15px”]

 

حالا برگردیم سر لیست رهیافتگان

 

جهت روشن شدن این که این هیاهویی که رجوی براه انداخته در واقع چیست باید گفت.

اولا صدها نمونه ایرج مصداقیها یا اسامی دیگری که رهیافتگان به اصطلاح افشا کرده هستند که در زندان های رژیم علیه رجوی برگشتند، و بقول رژیم تواب شدند…. که امروز در درون تشکیلات جزء مسئولین سازمان حضور دارند که چون به رجوی خود را فروخته اند  گل و گلاب هستند.

خود مصداقی با آن سابقه ای که رجوی برایش مترادف تشنه بخون و… گذاشته فکر نکنید ه اطلاعاتش در مورد مصداقیها فقط محدود به کتابش از قبل هم خبرداشت. اما تا زمانیکه برایش در این کنفرانس حقوق بشر و یا مصاحبه مطبوعاتی بلبل زبانی میکرد که رجوی به به و رژیم اه ها، گل گلاب بود. همین که به رجوی انتقاد کرد شده تیرخلاص زن.

باید به این آقای رجویِ صد بار بدتر از رژیم گفت

که جناب اگر مصداقی بفرض آنگونه که تو مدعی هستی با رژیم همکاری کرده و آنهم میدانیم در زیر فشارهای فرای طاقت و زیر اعدام که از صفر تا صدش مقصرش تو بوده ای. اگر آن مجاهدی که تو برایش اشک تمساح میریزی توسط گشت اطلاعاتی دستگیرشده با کار مصداقی، اگر نشده بود  و آمده  بود نزد تو،  خود خودت به همان بلایی که رژیم میخواست سرش بیاره مگر نمی آوری. مگر نمیگویی که چرا از زندان زنده بیرون آمدید.

مگر خودت گشت شکار مجاهدین راه نیداخته بودی که آنها را در هنگام فرار چه در درون اشرف و چه حتی در جاده های اطراف اشرف و درجاده های اطراف شهرهای  بصره و العماره و بدره آنهم بکمک سیستم سرکوب صدام حسین میگرفتید و شکنجه میکردید و به قتل میرساندید. مگر دو تن از بچه ها را که از قرارگاه بصره فرار کرده بودند در مرز کویت با همین گشتها دستگیر و شکنجه نکردید. مگر پرویز احمدی و قربانعلی ترابی بدست شما زیر شکنجه کشته نشدند.

اگر وزارت اطلاعات آنهم با دشمنش که با او با سلاح مبارزه میکرده چنین رفتاری کرده تو با مجاهدینی که فقط با تو انتقاد میکردند و تحمل مناسبات استبدادی و طن فروشانه تو را نداشتند و میخواستند از جهنم تو فرار کنند بدتر از وزارت اطلاعات رفتار کرده ای.  بعد تو به مصداقی و خدابنده و سلطانی و یغمایی ها ایراد میگیری. چرا اسمشان در رهیافتگان آمده؟

چندین نفر زیر شکنجه ها خود سوزی کردن، چندین نفر با سلاح خود زنی کردند از دختران جوان که طاقت فشارهای تورا نداشتند.  زنانی مانند زهرا نوری، که تن به همخوابگی با تو نمیدادند. چند نفر روانی شدند. چند نفر خود سوزی کردند و کشته شدند.  سال 63 نزدیک به 730نفر و در سال 74 نزدیک 1000نفر دستگیری و شکنجه سیستماتیک مگر توسط همین دستگاه به اصطلاح ضد شکنجه شما صورت نگرفت.  همه شکننجه شده ها حی و حاضرند. شکنجه گرها دارند میمیرند ولی شکنجه شده ها چون جوانتر بودند هنوز زنده هستند. 

بنایراین مطلقا مسئله رجوی مستمسکی بنام  اسامی درج شده در سایت  رهیافتگان نیست. مگر اسامی آمده در اون لیست کذایی چه کارکردند و میکنند که جنایتکاران   و شکنجه گران امثال مهدی ابریشمچی عباس داوری، بتول رجایی، پروین صفایی، مجید عالمیان، حسن عزتی، سید سادات دربندی، بهرام جنت صادقی، علی مثنی، حسن نطام الملکی، حسن محصل، عبدالوهاب فرجی، انجام نمیدهند. کسی نبوده که رجوی آنها رو به شکنجه مجاهدین آلوده نکرده باشه با سوابق طولانی شکنجه و ضرب و شتم و قتل. حالا خطابمان به کسانی است که در دام رجوی گرفتارند و خود کلیشه کارهای قهاری هستند.

آقایان و خانمهایی که لیست امضا میکنند که آقای رجوی به راه راست هدایت شو و دست از اتهام زنی بردار، چون اینها خلاف حقوق بشر است. خودشان را به سخره گرفته اند که فکر میکنند رجوی اینها را نمیداند!! و مشکل او نا آگاهی است!!!  دوستان برای مبارزه با کلیشه های رجوی  اگر راست میگوئید خودتان از بکارگیری این شیوه کثیف علیه دیگر جدا شدگان دست بردارید.

تفاوت مخاطبین رجوی که اتهامات و ادعا ها را ملاک و معیار قرار میدهند از جمله خود شما که مورد اتهام قرار گرفته اید با انسانهای دوران قرون وسطا یا سده های میانه که کشیشان هر مرد و بیشتر زنان را با تهمت زدن میتوانستند بدست مردم نا فهم و بی سواد در آتش زنده زنده بسوزانند در چیست و کجاست؟  مگر همین خودتان از همین اتهامات کثیف و ننگین با همان کلیشه های رجوی علیه جداشدگان دیگر که بداخل رفته اند یا در همین خارجه هستند استفاده نمیکنید.

آیا نباید در رویکرد شما با اینگونه کلیشه ها، در قرن بیست و یکم با رویکرد انسانهای دوران تاریکی مطلق قرون وسطا تفاوتی باشد. بزرگترین خطت با گناه تائید و تکریم شیوه های رواج تاریک اندیشی و مخاطب را احمق فرض کردن است و باید باشه. همین آقای مصداقی و  یغمایی که از جمله قربانی این شیوه های رجوی هستند از کسانی هستند که در آماده کردن  این لجنزار تاریک اندیشی که چهل سالی است رجوی براه انداخته هیزم رسان وهم زن آشش بوده اند. چرا که تا استخوانی که رجوی پرتاب میکند شما برایش جمع نکنی که نمیتواند دوباره بیندازد. 

همین یغمایی به خود من نوشت که بین توکه ایران رفته ای و سعید جمالی که ایران نرفته حرف او را گوش میکنم. بابا این یعنی من شعورم بسیار ما پس کلیشه هایم است. یعنی من از کلیشه هایم پیروی میکنم تا از خرد و فهم و درک و شعورم که ببینم چه میگویی و مواضعت چیست؟

آقای [سعید] جمالی و امثالهم با هر عیب و علتی که داشته باشند یا شما رویشان بگذارید برای من مطلقا در ابهام قرار ندارند . بخوبی میدانم چه کرده و چه میکند و چندین سال رنج برد تا توانست خود را به اروپا برساند .من حتما بین این دو تیپ انسان تفات قائلم. خیلی جدی. کسانی که از من میخواهند نظرات هر دو را بطور مساوی منتشر کنم یا موضع برابر در مقابل هر دو طرف داشته باشم درخواستی جالب ندارند. یعنی درخواستشان کاملا بیجاست.

رادیکالیزم رو مشاهده کردید؟ داخل رفتی اصلا حرف باهات نمیزنم. سعید هر کثافتی میخواهد باشد داخل نرفته؟ حالا ببینیم این آنگونه که در ظاهر بنمایش گذاشته میشود رادیکالیزم است یا عین کلیشه رجوی و نماد قرون وسطی.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0b089d” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]ترورسیاسی شاملو توسط مسعودرجوی ، ترور جامعه مدنی ایران [/su_button]

بعد از پایان جنگ ایران و عراق  و فعال شدن جامعه مدنی ایران بویژه در میان خبرنگاران و نویسندگان و دانشجویان و دانشگاهیان …بخشیهایی از اعضای شورای ملی مقاومت بدرستی و با درک بسیار آینده نگر خواستار حمایت شورای ملی مقاومت از این فعالیتهای مدنی درون کشور بودند. از جمله  کریم قصیم ومحمد رضا روحانی و آقای شکری،  و در راس همه آقای محمد علی اصفهانی بودند که به سیاست ترور نهادها و  فعالین مدنی اتخاذ شده توسط مسعودرجوی در شورای ملی مقاومت بجد به مخالفت پرداختند. 

آقای اصفهانی در گوشه ای از این مبارزه برای نجات جامعه و فعالین مدنی از ترور سیاسی توسط رجوی، توضیحاتی تحت نام “شاملو شاعر انسانگر، نه شاعر سياسی” چنین نوشته اند  در روز اعلام خبر مرگ شاملو، در تابستان ۱۳۷۹ «دکتر هزارخانی» از من خواست تا در جلسه ای در پاريس در باره ی شاملو و شعر او صحبت کنم.  در همان زمانِ … به دعوت کننده گفتم  که اگرچند جريان سياسى حق نداشته باشند که در بزرگداشت شاملو کلامى بر زبان برانند، چه برسد که برای او مراسمی هم بگیرند، اوّلين آنان همين شوراى کاملاً تحت انقياد مجاهدين است:

کسانى که در زمان حيات شاملو او را به دليل آن که در ايران مانده بود، و به دليل آن که به درخواست آن ها در بيان کلامى ـ به نشانه ی بی اعتنايى ـ قاطعانه و بی چون و چرا، پاسخ منفى داده بود، و به خاطر آمد و رفتش ميان ايران و خارج ….به ناشايسته ترين کلمات، حتّى در جلسات رسمى شورا مورد انواع اتّهامات و ناسزاهاى زشت قرار مى دادند.  فقط در مورد شعرا نبوده است. مطابق سند رسمى و خيلى هم مورد افتخارشان در شورای ملی مقاومت به نام «بيانيّه ملّى ايرانيان»، شاملو نبز همچون تقريباً تمامى تشکل ها و شخصيّت هاى فرهنگى و سياسی و دانشجويى، به صراحت، جزء دشمنان مردم قرار مى گرفت و مى گيرد.

 

بازگردیم به ایران رفتن و نرفتن به ایران و اینکه رادیکالیزم است یا کلیشه حذف و ترور سیاسی است نقل از نوشته آقای اسماعیل وفا یغمایی http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-101281.html مرگ بر مصداقی اما زنده باد مصاقی

اولا: درود بر مصداقی که در کتابش همه چیز را نوشته و منجمله محملی به حضرات داده تا دست خالی نباشند و او را بکوبند.

ثانیا نشستن در گشت بمعنای لو دادن نیست همانطور که پدر بزرگ مرحوم من معتقد بود ابزار زنا را همه در شلوار مبارک خود دارند ولی انجام زنا چیز دیگریست و نمیشود افراد را به جرم داشتن و حمل دائمی ابزار زنا محاکمه کرد.

ثالثا: چگونه صداقت دم و دستگاهی را که نویسنده از آن دفاع میکند باور کنیم وقتی همین دم و دستگاه دو عضو مستعفی خود را ، آقایان قصیم و روحانی را با چهل سال رنج مبارزه و تبعید با فتوائی حاد تر ار فتاوی آخوندها ی مرتجع ومستبد و متحجر،زمینه ساز کشتار اشرف و مزد بگیر وزارت اطلاعات معرفی میکند.

آقای یغمایی انجا که مصداقی خودش در کتابش نوشته چه کرده را ماست مالی میکند. اینجا هم که رجوی بدون هیچ مدرکی قصیم و روحانی را متهم میکند را نیز رد میکند خودش همان کاری که رد میکند را طبق کلیشه مسعود رجوی در مورد شاملو را روی من اجرا میکند. و چشم را روی حقایقی که در مورد سعید جمالی برایش نوشته ام میبنده. کلیشه را خوب در این دیدگاه مشاهده میکنید. کلیشه چیه؟

اینکه مخاطب الان چه مواضعی دارد چه میگوید مهم نیست. کلیشه است که غلبه دارد بر شعور سیاسی، درک و فهم من و سنجش منافع کشور و مردم ایران / کلیشه مرجح است برای  تشخیص درست و غلط مواضع افراد و عملکرد امروزشون. /تازه این در مورد مصداقی است که خودش گفته در گشتها شرکت میکرده، شنی دید رجوی چشم بسته میگفت حتما منتقدین من، قبلش،  جنایت علیه بشریت انجام دادند بعد منتقد من میشوند. این منطق کلیشه نمیخواهد مخاطبین به حرف حقی که منتقد دارد گوش کند.

اسماعیل یغمایی چون خودش تا فرق سر در کلیشه غرقه مجبور میشه بجای اینکه بگوید آقا مصداقی اگر گفته در گشتها شرکت کرده خودش باید پاسخگو باشد که چه میکرده، ولی این حرف و موضع مصداقی علیرغم اینکه در گشت چه میکرده به این دلیل یا دلایل درست و یا غلط است. نه اینکه وقتی گافیه کلیشه ای فرد در بن بست قرار میگیرد. مجبور شود شرکت در گشت شکار کسانیکه از نظر خود اسماعیل وفا یغمایی مبارز تلقی میشود را توجیه کند.

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0b089d” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]رب مطلب توجیه یغمایی اینکه: [/su_button]

شرکت در گشت بده و باید گردنش را زد ولی حتما! باورکنید!  این یکی از نوع خوبشه. لزوما در همه گشتها که شکار نمیکنند بعضا میروند بستنی هم با هم میخورند حال و هوایشان عوض شود برگردند اوین!!! یا حتما مثل رضا رضایی میخواست عناصر ساواک را بجای مبارزین شکار کنه؟ توجه کنید که گشت رفتن را درست نمیداند. اگر درست میدانست میگفت چه اشکالی دارد رفته که رفته. بله تفکر کلیشه ای مستقل از اینکه کی باشی انسان را به این نکبت میکشاند. ما باید از کلیشه ها فاصله بگیریم. و شعور و فکر و خرد را جایگزین کنیم. الان در اینترنت میلیونها نفر که اصلا معلوم نیست آدمه یا دستگاه تولید پست و خبره میکنند و اینکه کدام دولت پشت اونه معلوم نیست.   اینها را از کجا میتونی تمیز بدی.

ما ایرانیان کلیشهای بسیار داریم.

  • کلیشه سلطنت طلب.
  • کلیشه فدائیان اکثریت.
  • کلیشه جدا شدگان از فرقه رجوی
  • کلشه ایران رفتگان
  • کلیشه اصلاح طلبها
  • کلیشه گروههای مارکسیستی ایران
  • کلیشه کردهای ایران
  • کلیشه خوزستانیهای  ایران
  • کلیشه فارس زبانها[spacer height=”15px”]

کلیشه های فرهنگی کم نداریم

در کلیشه فرهنگ مرد سالار وقتی زنی مورد تعرض مردی قرار میگیرد طبق کلیشه زن ستیزانه زن را مقصر قلمداد میکنند.  افراد و جامعه کلیشه زده هیچگاه به حقایق پی نمیبرد و نمیخواهد پی ببرد. چون با کلیشه هایش زندگی میکند. اصلا فهمیدیم که طرف از رژیم مانند من پول میگیرد، حرفش چیست؟ توی انجمن نجاته؟ چی میگه؟ چی میخواهد؟ غلط و درستی حرفش چیه؟ چه میگوید که بده و به ضرر منافع مردم ایران و ایرانی است؟ اگر این دانش و شعور سیاسی را کسب کنیم که از روی مواضع فرد قضاوت کنیم، آنوقت مجبور نیستی برای گوش کردن به مواضع افراد یک سیستم دستگاه ضد اطلاعاتی راه بیندازی ببینی طرف پشت پرده اش چیست که این حرف را میزند. به نفع کشور هست یا خیر. به نفع مردم ایران هست یاخیر.

مگر اگر کسی مثلا مثل من از رژیم پول نگرفت و حرفهای ضد منافع ایران زد ایرادی ندارد؟  اگر ما مواضع و عملکرهای افراد و گروهها را مورد سنجش قرار دادم و قضاوت کردم، راهی برای کسانیکه مثل من از رژیم پول میگیرند  یا هرکجای دیگر پول میگیرند باقی میماند. که هر مزخرفی را در منولوگهای چند ساعته بگه. رجوی مدعی است جدا شدگان و مزدوران رژیم کارشان سیاه نمایی مجاهدین است. درصورتیکه رویکرد مردم ایران نسبت به فرقه رجوی کاملا از روی عملکردش است.حالا هزاری هم دم از آزادی و استقلال  بزنه، میگن تو همان هستی هم ازادی را میکشی و هم استقلالمان را به دشمن فروختی و فرزندانمان را کشتی. فرزندانمان را اسیر کرده ای. خودمان را الدنگ خواندی و…[spacer height=”15px”]

خانم رجوی ما اگر دروغ میگوئیم و سیاه نمایی میکنیم

چرا در هیچ برنامه ای حاضر نیستی که با این سیاه نماها روبرو شوی؟ چرا ما را به دادگاه نمی کشانی تو که پولش رو داری.جدا شدگان یک لا قبا هستند تو که ماشاالله برای 5 دقیقه جان بولتن 100هزار دلار داری بدی. یک میلیون به حزب راست وکس میدی. از حرامزادگی میگه شما برید شکایت کنید که مزدور نیستید. چون میدونه این بیچاره جدا شدگان شششون گرو هفتشونه. یک مثال روشنگردیگر در مورد مدعیان قدرت بزنم. که آقای رضا پهلوی است. ایشان حرفهای خوبی ممکن است بزند و میزند. وقتی که کلیشه ای برخورد کنم، فریب این حرفهای پوشالی را میخورم و یا کلیشه ای قبول نمیکنم. در صورتیکه حرف منطقی و از موضع منافع مردم ایران این است.  اینجور مواقع میگوئیم.

آقای رضا پهلوی حرفهای قشنگ شما درست، ولی عطف به سوابق شما، نمیتوانم اعتماد کنم که این حرفهایی که برای آینده میزنی و هیچ نقدی هم به گذشته خودت و پدرت نداری، در آینده حرفهای قشنگ را به اجرا بگذاری. انتظارم از شما اینکه اول برادریت را ثابت کن بعد ادعای ارث و میراث کن.  ولی حق ندارم حرفهای درستش را رد کنم. چون اصل بر گسترش آگاهی بین مردم و از این طریق جلوگیری از فریب خوردنشان از فریبکاران است.  و توهم اینو ندارم که خودم به تنهایی اینکار با بکنم.

چون اگر با کلیشه ضد سلطنت با رضا پهلوی برخورد کنم، باید یادم باشد که کلیشه ای هم هست که چشم بسته حرفهایش را قبول میکند. و من راه را برای اینگونه کلیشه ها باز میکنم. به رجوی هم حرفمان این است. حرفهای رجوی که مرتب در بوق و کرنا میشه دیروز هم مریم رجوی دوباره آنها را نعره زد. میگوئیم آقا تو که خودت دست در خون مردم در خون اعضای خودت داری، وطن فروشییت علم گیر است، شکنجه کرده ای زندانی کرده ای آزادی کش هستی نمیتوان از تو حرفهای قشنگ را برای اجرا کردن در ایران بپذیریم.  والا هم آزادی خوبه هم دمکراسی هم استقلال و هم حقوق بشر، ولی هیچکدام ربطی به تو با عملکردت طی چهل سال گذشته که دقیقا عکس همه این مواضع عمل کرده ای و میکنی ندارد.  مخالفت ما با قدرت خواهی و رسیدن به قدرت رجوی کلیشه ای نیست مبتنی بر حقایق است.[spacer height=”15px”]

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0b089d” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]مصداقی مصداق رفتار مسعودرجوی  [/su_button][spacer height=”15px”]

فقط آقای یغمایی نیست. گرفتار کلیشه است آقای مصداقی هم بدتر از او آتش بیار معرکه کلیشه سازی رجوی است.

یک انتقادی به موضع گیری مصداقی شد در مورد صدور فرمان نابودی همه  نیروهای عراقی حاضر در عراق بدست!! آمریکا. کردم که:  آمریکای اشغالگر در عراق چه کارست که شما میخواهی برود مردم و جوانان آن کشور را که تحت هر نامی خواستار پایان اشغالگری کشورش هستند را نابود کند؟ و آنرا میلیتارستی و شبهه فاشیستی خواندیم.

واقعا جای شگفتی ندارد بین ما ایرانیان که تا انتقادی را مطرح میکنی، بیکباره همه جنایاتی که انجام داده ای و همه کثافت کاریهای که کرده ای علنی میشود. خوبه اینجور افراد قدرت ندارند اگر داشتند، باید حق جنایاتی را هم که انجام داده ای کف دستت میگذاشتند.  همانطور که مشاهده شده انصافا مصداقی چیزی کمتر از رجوی در حق منتقد نگذاشت؟ آنوقت نباید سوال کرد شما که خودت اینکاره ای چه گله ای از رجوی دارید؟ چرا بجای پاسخگویی به یک انتقاد اینگونه عین رجوی کف بردهان و فحاشی و ترور سیاسی آنهم با دروغ گویی، آمریکایی ها را نیروهای نجات بخش دانستن.

مچ گیری ضد آمریکایی بودن منتقد   ظاهرا ضد آمریکایی بودن  هم یکی از جنایات جدید علیه بشری است. همانطور که انتقاد کردن به رجوی در فرهنگ رجوی جنایات علیه بشریت.  من ضد آمریکایی که نیستم هیچ حتی هیچ رابطه استوار بر احترام متقابل و برابر خالی از زورگویی را با هیچ کشوری را منفی نمیدونم. من ولی ضد میلتاریسم اشغالگرایانه و تجاوز کارانه آمریکا در عراق بر خلاف تمامی قوانین بین المللی و انسانی صورت گرفته هستم. حاضر هم نیستم که چون در اثر حمله آمریکا به عراق که من نقشی در آن نداشتم اما باعث شده از زندان رجوی رها بشم، در گشتهای آمریکایی ها برای شناسایی جوانان عراقی جهت نابود کردن آنها بشینم.

بعد علم کردن اینکه طرف ایران رفته.  کدام ایران همانکه در خاوران کلی آدم دفن شده، آقای مصداقی همان ایران فقط خاوران نداره جوانان مبارز هم داره.  اما انتقاد به مواضعت چی شد؟   توهم پراکنی اینکه چون مسئولیتهای حساسی در فرقه رجوی داشته حتما حتما انبوه کثافت کاری داشته نیامده بگه، در ایران هم  حتما هزار تیرخلاص زدم بعد آمدم حالا شدم آزادیخواه؟

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0b089d” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]تخم و ترکه رجوی یعنی همین. [/su_button]

من از همینجا از همه اعضای اسیر وجداشدگان از فرقه کثیف رجوی در سراسر جهان عاجزانه درخواست میکنم از جمله خود دون کیشوت رجوی هرچه از جنایات و کثافتکاریهای ادعایی مصداقی در مورد من هست را برای فرار مصداقی از پاسخگویی به انتقاداتش ارسال کنید. تا کلیشه رجوی گونه اش کمی اعتبار بیابد.  اولینش را هم خودم میگویم و آن شرکت نه در پدید آمدن تشکلی بنام مجاهدین بلکه مدد رساندن به رجوی بعنوان یک فرد و مسئول در انجام جنایاتی که مرتکب شده چه من خبر داشته یا نداشته ام.   هرچند از زمانیکه که نوک جنایات را فهمیدم علیه آن  اعلام موضع و اعتراض کرده بعد از یک فرار نا موفق دوباره درخواست خروج دادم و به دهسال زندان محکوم شدم. در نهایت نیز تحت شرایط  اشغال عراق توسط آمریکا توانستم از زندان رجوی فرار کنم.   توجه دارید که همه این اتهامات به من منتقد توسط کی مطرح میشه، بگذریم باید به این فرهنگ غیر مسئول با ریشه های عمیق در فرهنگ دیکتاتوری و استبدادی که هیچ انتقادی را بر نمی تابیم و به خودمون اجازه میدهیم در منولوگهای منبری هر چه از دهانمان و از افکار استبدایمان بیرون میاد را بیرون بریزیم و در مقابل نقد آونها تیغ  بدست بجان منتقد بیفتیم پایان بدهیم.

همه خاورانی ها  برعکس فریب رجوی، برای مبارزه با این فرهنگ استبدادی و غیر مسئول بوده که آنجا هستند و نه ادامه آن. خاوران خاوران کردن دکان نیست. محتواست.  وقتی با این فرهنگ غیر مسئول غیر پاسخگو و کلیشه ای فاصله نمیگیری ، پوسیدگی استدلالها و دوگانگی استاندارها آقای یغمایی را به آنچنان حضیض و ذ لت میکشاند که  وادار میکند به مواضع دفاعی بیفتد و در مقابل جنایتکاری همچون رجوی زانو زده  و از نشستن در گشت شناسایی مصداقی دفاع کند. که  از نظر من سهم اصلی انتقاد مال رجوی  است. 

من در نقد بی طرفی مصداقی در حمله احتمالی آمریکا به کشور با توضیحات مفصل و آگاهی بخش از دلایل نقد،:

آنرا  “حمایت از حمله نظامی به کشور ارزیابی کردیم.  ولی نگفته نشد تو مزدور آمریکا هستی. در رویکرد انتقادی و پاسخ به انتقاد محصولش افزایش آگاهی جمعی ماست نسبت به مسائل پیرامون. که قطعا چه منتقد حرفش اثبات شود یا انتقاد شوند،  نتیجه اش، اصلاح افکار و عقاید و امور، پیشرفت و گسترش چشم انداز فکری و نظری جمعی و مهمتر از همه تفاهم و همزیستی با دگر اندیش است.

در صورتیکه وقتی بجای پاسخگویی منتقد را ترور میکنی ، اجازه نمیدهی که مسائل باز و روشن شود که موضع اصولی و رست کدام است. و یا گستره بحث  چیست؟  یعنی حاکم کردن تاریکی و جهل و اختناق استبداد قرون وسطی  که ناشی از عدم تحمل دگر اندیش است. همان فیک نیوزی که ترامپ در نقی روزنامه نگاران بکار میبرد. وقتی نشود باهم اختلاف نظر ها را با گفتمان حل کرد اجبارا به جنگ حید نعمتی را دامن زده میشود.  ودر این میان  قطعا کسی که قدرت بیشتری دارد چه کار میکند. لزومش هم فاصله گرفتن از کلیشه ها نمیشود

[su_button url=”http://nototerrorism-cults.com&#8221; style=”glass” background=”#0b089d” color=”#fcfa0f” size=”11″ radius=”0″ icon_color=”#ffffff” text_shadow=”1px 1px 0px #000000″]بررسی رویکرد رجوی[/su_button]

 

حالا به بررسی رویکرد و متوصل شدن رجوی به لیست مندرج در رهیافتگان میپردازیم. رجوی چرا همه منتقدین را ترور میکند، چون اساسا به گردش افکار معتقد نیست، میگوید من کسی هستم که حرفهایم معادل حرفهای خداست. هر انتقادی به من کفر و جنایت علیه بشریت است. برای همین هم نتونسته هیچ چیز را اصلاح کنه.  چون اولین قدم در اصلاح،  اعتراف به همه جنایاتی است که مرتکب شده. در صورتیکه همین رجوی مصداقی را خارج از آنچه در کتابش نوشته بخوبی با اطلاعاتی که از داخل داشتیم میشناخت،. تا زمانیکه به رجوی انتقاد نکرده بود، گل گلاب است و مجاهد و لمیرتابو و از این کنفرانس به آن کنفراس توسط رجوی  اندر مضرات رژیم حاکم و گل گلاب بودن رجوی چهچه زنان مورد سوء استفاده قرار میگرفت. اما همین که به رجوی انتقاد کرد میشود تیر خلاص زن. کسی که در گشتها می نشسته!! آقای رجوی شما با کسانیکه در گشتها می نشستند تضاد دارید؟

درصورتیکه صدها نفر با اعمالی بدتر از مصداقی مرتکب شده اند الان در درون تشکیلات هستند که چون جرات انتقاد به رجوی را ندارند گل گلاب رجوی هستند. سینه چاکهای رجوی هستند. حسین توتونچینان یکی است. یعنی رجوی خودش بطور مطلق  با در گشت بودن مصداقی و یا در لیست رهیافتگان بودن افراد مشکلی ندارد. سرمایه گذاری رجوی روی کلیشه ای است که در مغز من و تو و آن قربانیان اسیر در فرقه رجوی کاشته تا با استفاده از آن همه  را از تفکر منطقی باز بداره. تا مجبور نشود پاسخگو باشد. والا بجای انتشار کتاب علیه یغمایی با کمترش با تشریح و توضیح و منطق و استدلال  انتقادات را رد کن. مشکل در دستگاه کلیشه ی کسانی است خود حامل آن و مروجش هستند که مجبور میشوند به موضع دفاعی افتاده از گشت زدن دفاع کنند.

با همین کلیشه هاست که اکرم حبیب خانی ها با مشاهده همه جنایات رجوی کماکان اسیر او میمانند. او نیز اسیر همان کلیشه های است که تو اسیرش هستی. به مواضع اسماعیل و امیر نگاه نمیکند از کلیشه “مخالف رجوی دشمن است” پیروی میکند. با این دستگاه تفکر کلیشه ای همواره همه انسانها را میشود متهم کرد و امثال شما  را گذاشت سرکارتا بروید و ثابت کنید که متهم نیستید.

درصورتیکه باید بجای افتادن به موضع دفاعی به رجوی دجال گفت:  جناب تو که به سلطانی و مصداقی خدابنده و یغمایی ایراد میگیری، مگر خودت مجاهدین را برای نابودی تحویل صدام ندادی، مگر بچه های مجاهد را در مرز ایران برای کشته شدن رها نمیکردی.  مجاهد معترض را میبردند لب اروند رود  با یک قایق کوچک و یک پارو میگفتند برو اونطرف ایران است. بلایی که سر اشرف باز سفیدپر از اهالی کرمانشاه که شنا هم بلد نبود آوردند.  بلایی که میخواستید سر ایرج عطاریان، طالب جلیلیان و جمشید پورجم و علی قشقاوی هم بیاورید که قبول نکردند تحویل زندان ابوغریب دادید. مگر تاکتیک جنایتکارانه دادن اطلاعات مسئله داری مهدی تقوایی و محمد احمدی را به رژیم توسط خود سازمان و گرفتن انعکاس اون و زدن توی سر این دو پیش کسوت جهت خاموش کردن زبان اعتراضی آنها.

بنابراین در یک جامعه انسانهای فرهیخته نباید ملاک و معیارها کیشه ها که شاخص ارتجاع و عقب ماندگی ذهنی و تحجر فکری و پس ماندگی فرهنگی و اجتماعی است و مروج جهل و دروغ و دجالگری که محصولش  ظلم و ستم و نابرابر و حق خوری است  باشد. بلکه سنجش افکار و مطالب و مواضع مطرح شده با ترازوی صحت آنها و تامین منافع مردم و کشور. یعنی دروغ نگفتن و منافع ایران وایرانی را تامین کردن. حالا یغمایی و یا مصداقی از هرکجا میخواهند پول بگیرند، اگر دروغ نگویند و منافع مردم ایران و ایران را تامین کنند و ترویج کنند. بره از آمریکا پول بگیره ولی این دو شرط را داشته باشد. اصلا از وزارت اطلاعات پول بگیره ولی دروغ نگه و حرفش منافع مردم و کشور ایران را تامین کنه. نباید از آن وزارت خانه تشکر کرد؟

اگر این ملاک باشد آنوقت دجالهایی مانند رجوی نمیتوانند مار بکشند بگویند این مار است نه آنکه نوشته شده مار. تازه مگر همه جدا شدگان در ایران هستند چه میگویند چه میکنند. کدام آزادی را دمکراسی را استقلال را نفی کرده اند. کدام گفته اند حقوق بشر نباشد. حقوق اقلیتها نباشد، آنها بدنبال زندگی خود رفته و حقایق را بیان میکنند در ضمن کمک میکنند که خانواده هایی که بدنبال اسرایشان در فرقه رجوی هستند بتوانند کمک کنند که از این اسارت رها شوند. یادتان نرود که هرکدام این افراد بیش از سه دهه سابقه مبارزه دارند. و انتخابشان رفتن به ایران است.

کدام جدا شده ای آمده بگوید آزادی بد است، دمکراسی نه دیکتاتوری بله، کدام گفته سرکوب خوب است، کدام گفته باید مملکت را داد به انجنبی، کدام گفته باید مردم را کشت. استثمار کرد. کدام گفته که برگردیم به سلطنت، کدامشون  دنبال پس مانده پهلوی موس موس کردند. غیر از بیان ناچیزی از جنایات رجوی که شهادت میدهم یک واو آن غلط و دروغ نبوده که هیچ یک از میلیون حقایق درونی مجاهدین را نیز نتوانسته اند منعکس کنند. در خاتمه یک جمله در مورد امثال مصداقی که متاسفانه گرفتار رجوی شدند بگویم که

جنایاتی که رجوی در حق نوجوانان و مردم ایران و ایران مرتکب شده است آنقدر بزرگ است که در مقایسه با ضعف احتمالی یک جوان مانند هزاران جوان دیگر در آن روزها که بطور مطلق هیچ نقشی در انتخاب ورود به جنگ خونین تروریستی که در چشم بهم زدنی رجوی برای کشور تدارک دید نداشته قابل مقایسه نیست. که احتمالا خود قربانی است و نه مجرم. اگر نقدی هست امروز به مواضع ضد ایرانی است که آگاهانه اتخاذ میکند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

 

25 ژوئن 2020

5 تیر 1399

=============

 
نامه یوتوب به وب سایت نه به تروریسم و فرقه ها جهت بلوکه کردن ویدئو که منجر به اعتراض ما شد و جوابی که یوتیوب داده است که همگی در زیر آمده است. و بجای لغو محدویت در اثر شکایت فرقه رجوی، روی ویدئو محدودیت نا مباسب بودن برای زیر 18 ساله ها گذاشته است
 
Hi  DAVOOD ARSHAD,
As you may know, our Community Guidelines describe which content we allow – and don’t allow – on YouTube. Your video واکـاوی مـزدوری! سلطانی، خـدابنده، عـزتی، حسینی، یغـمایی، کـریمدادی، مصــداقی و پورحسین منتقدین رجوی was flagged to us for review. Upon review, we’ve determined that it may not be suitable for all viewers and it has been placed behind an age restriction.
Video content restrictions
If a video contains violent or graphic content that appears to be posted in a shocking, sensational, or disrespectful manner, it’s less likely to be allowed on YouTube. We also don’t allow content that’s intended to incite violence or encourage dangerous activities. We review content on a case by case basis and will only make limited exceptions for appropriate educational, documentary, artistic, and scientific contexts, where the purpose of posting is clear.
In light of this, we ask that uploaders post as much information as possible in the title and description of their video to help us and viewers understand the primary purpose of the video. Please note, even with this additional context, it’s still not acceptable to post violent or gory content that’s primarily intended to be shocking, sensational, or disrespectful and this type of content is prohibited on YouTube. Learn more here.
How you can respond
If you believe this was a mistake, we’d like to hear from you. To appeal this age restriction, please submit this form. Our team will thoroughly review your appeal and will contact you again very soon.
For more information on YouTube’s Community Guidelines, please visit our Help Center.
Sincerely,
The YouTube Team
 
 
   جواب به اعتراض ما به شکایت رجوی و توضیح اینکه ما چه میگوئیم …..که منجر به لغو عدم نمایش و گذاشتن محدودیت سنی برای نمایش شد
 
 
= Dear DAVOOD ARSHAD,
Thank you for submitting your video appeal to YouTube. After further review, we’ve determined that while your video does not violate our Community Guidelines, it may not be appropriate for a general audience. We have therefore age-restricted your video.
For more information please visit the YouTube Help Center.
We apologize for the delay. Due to the recent global health crisis related to COVID-19, a number of our normal review processes have been disrupted and are experiencing delays. To stay up to date on any changes in our services—and our broader response to COVID-19—please check the Help Center.
Sincerely,
– The YouTube Team
 
 

تردید در مورد جسد قاضی منصوری

مقام‌های قضایی، مرگ قاضی منصوری را محرز نمی‌دانند و وکیل او نیز از «شبهه‌ناک» بودن مرگ می‌گوید

[spacer height=”15px”]

یکی از عکس‌هایی که خبرگزاری میزان از قاضی منصوری منتشر کرده است

وکیل غلامرضا منصوری می‌گوید، مرگ او برای مقام‌های قضائی ایران محرز نشده است و منتشرنشدن عکس جسد او سبب شده تا شبهاتی در مورد این رخداد در فضای مجازی ایجاد شود.

جسد غلامرضا منصوری، بازپرس، قاضی بازنشسته و متهم ردیف نهم پرونده فساد قوه قضائیه روز جمعه سی‌ام خرداد در هتلی در بخارست رومانی پیدا شد. او پیش از مرگ به مدت ۱۰ روز در این هتل اقامت داشت.

امیرحسین نجف‌پورثانی گفته است که شبهه در مورد مرگ این قاضی از شبکه‌های اجتماعی آغاز شده و برخی کاربران با بررسی عکس‌هایی که از کیسه حمل جسد منتشر شده است می‌گویند که محتوای این کیسه چیزی غیر از «غیر از کالبد یک انسان» است.

اردوان@ardavan_sijani

این دوست عزیزی که سر جسد رو گرفته هیکل‌ش بیشتر به میخوره!

۵۸ نفر دارند درباره این صحبت می‌کنند

خبرگزاری میزان وابسته به قوه قضائیه نیز صبح امروز با انتشار چند عکس که احتمالاً مربوط به روزهای آخر عمر غلامرضا منصوری است به این شبهات دامن زده است.

در این عکس‌ها، قاضی منصوری، هیکلی تنومند دارد و کاربران می‌گویند که محتوای جسد نمی‌تواند فردی با این جثه و وزن باشد.

حسین یزدی@raheazadii

قاضی منصوری آدم خوشبختی هست چون پس از مرگ چربی‌هایش پریده و شکم تخت و زیبایی پیدا کرده است.

۳۹ نفر دارند درباره این صحبت می‌کنند

آقای نجف‌پورثانی می‌گوید که از نظر او هم «عکس‌ها شک‌برانگیز و شبهه‌ناک هستند». او گفته که دلیل اصلی برای پدید آمدن این شبهات این است که «پلیس رومانی عکسی از چهره پس از فوت آقای منصوری را منتشر و اطلاع‌رسانی دقیق نکرد».

او گفته امروز با انتشار نتیجه کالبدشکافی آقای منصوری از سوی پلیس رومانی «بسیاری از ابهامات مرتفع خواهد شد».

ده ادعای مهمی که جان بولتون در کتابش در مورد ترامپ مطرح کرده

در دوران ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ کتاب‌های زیادی منتشر شده است، اما کمتر کتابی به اندازه کتاب جان بولتون، مشاور امنیت ملی سابق، مورد توجه قرار گرفته است.

تصویری که او در کتابش از آقای ترامپ ارائه می‌دهد رئیس‌جمهوری بی‌اطلاع از ساده‌ترین موضوعات ژئوپلیتیک است که عمده تصمیماتش با یک هدف مشخص اتخاذ می‌شوند: پیروزی مجدد در انتخابات.

پرسشی که منتقدان آقای ترامپ مطرح کرده‌اند این است که چرا آقای بولتون در زمان استیضاح رئیس‌جمهوری سکوت کرده بود، و خود رئیس‌جمهور هم مشاور ارشد سابقش را “بی‌کفایت، خرفت و حوصله‌سربر” توصیف کرده است.

کاخ سفید دارد تلاش می‌کند تا مانع انتشار این کتاب شود، اما نسخه‌هایی از این کتاب در اختیار رسانه‌های آمریکایی قرار گرفته است و آن‌ها نیز چاپ جزئیاتی از آن را آغاز کرده‌اند. در ادامه نگاهی خواهیم داشت به برخی از ادعاهای مهم این کتاب.

۱. ترامپ خواهان کمک چین برای انتخاب مجدد بود…

آقای بولتون در کتابش به جلسه‌ای بین آقای ترامپ و شی جین پینگ، رئیس‌جمهور چین، اشاره می‌کند که پارسال در حاشیه اجلاس گروه ۲۰ در ژاپن برگزار شد.

آقای بولتون می‌نویسد که رئیس‌جمهوری آمریکا “به طرز محیرالعقولی موضوع صحبت را به انتخابات آمریکا تغییر داد، به توانایی‌های اقتصادی چین اشاره کرد و با تمنا از آقای شی خواست که به پیروزی او کمک کند.”

“او بر اهمیت کشاورزان و افزایش صادرات سویا و گندم به چین برای پیروزی در انتخابات تاکید کرد.”

کشاورزی سهم بزرگی در اقتصاد ایالت‌های غرب‌میانه آمریکا دارد، همان ایالاتی که در پیروزی او در انتخابات سال ۲۰۱۶ نقش مهمی ایفا کردند.

۲. … و گفت که ساخت بازداشتگاه “کار درستی” است

برخورد چین با مسلمانان اویغور و دیگر اقلیت‌های قومی با محکومیت جهانی روبه‌رو شده است. گمان می‌رود که حدود یک میلیون نفر از ساکنان منطقه سین‌کیانگ بازداشت شده‌اند و در اردوگاه‌های مخصوصی نگهداری می‌شوند.

آقای ترامپ روز چهارشنبه مقامات چینی دخیل در این بازداشت‌های گسترده را تحریم کرد، کاری که واکنش عصبانی چین را در پی داشت.

اما در کتاب آقای بولتون، وقتی آقای شی از ساخت این اردوگاه‌های دفاع می‌کند، رئیس‌جمهوری آمریکا هم با کارهای دولت چین موافقت می‌کند.

به نوشته آقای بولتون “مطابق گفته مترجم ما، ترامپ گفت که شی باید به ساخت این اردوگاه‌ها ادامه دهد و به نظرش این درست‌ترین کار ممکن است.”

۳. پیشنهاد “کمک شخصی به دیکتاتورها” از طرف آقای ترامپ

رهبر چین تنها دیکتاتوری نیست که آقای ترامپ به واسطه‌گری برایش متهم شده است.

آقای بولتون می‌نویسد که آقای ترامپ حاضر بود در تحقیقات جنایی دخالت کند “تا در عمل، لطفی شخصی در حق دیکتاتورهایی که دوست داشت کرده باشد.”

بنا به ادعای این کتاب، آقای ترامپ در سال ۲۰۱۸ به رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهوری ترکیه، پیشنهاد کرده بود تا در تحقیقاتی که آن زمان به محوریت یک شرکت ترکیه‌ و نقشش در دور زدن تحریم‌های ایران جریان داشت دخالت کند.

گفته شده است که رئیس‌جمهوری آمریکا قبول کرده بود که “به کارها رسیدگی کند” و پذیرفت که “آدم‌های اوباما” این تحقیقات را راه انداخته‌اند.

۴. دموکرات‌ها باید دامنه استیضاح را گسترده‌تر می‌کردند

آقای بولتون در کتابش ادعای دموکرات‌ها را که می‌گفتند ترامپ می‌خواسته است با توقف کمک‌های نظامی به اوکراین این کشور را وادار به تحقیق درباره جو بایدن کند، تایید می‌کند.

با این حال او در کتابش از دموکرات‌ها انتقاد کرده است و گفته است تمرکز آن‌ها بر اوکراین به “مدیریت بد استیضاح” منجر شد. بحث او این است که اگر دموکرات‌ها دامنه استیضاح را گسترده‌تر می‌کردند، تعداد آمریکایی‌هایی که حاضر می‌شدند بپذیرند که آقای ترامپ مرتکب “جرایم و تخلفات بزرگی” شده است که باید به خاطرشان برکنار شود، بیشتر می‌شد.

البته آقای بولتون درباره الزامی بودن استیضاح مجدد رئیس‌جمهوری به خاطر این اتهامات جدید اظهار نظر نکرده است.

او در جریان استیضاح حاضر به ارائه شهادت در مجلس نمایندگان نشد و در ادامه نیز توسط جمهوری‌خواه‌ها از ارائه شهادت در سنا منع شد.

۵. بی‌علاقگی آقای ترامپ به محدودیت دو دوره‌ای ریاست‌جمهوری

آقای بولتون می‌گوید که ترامپ به رهبر چین گفته بود که آمریکایی‌ها دوست دارند که او با ایجاد تغییرات لازم در قانون اساسی بیش از دو دور به عنوان رئیس‌جمهوری خدمت کند.

آقای بولتون در بخشی از این کتاب که در روزنامه وال استریت ژورنال منتشر شده است می‌گوید “یکی از نکات برجسته جلسه هنگامی پیش آمد که شی گفت که دوست دارد شش سال دیگر نیز با آقای ترامپ کار کند، و ترامپ در پاسخ گفت که مردم می‌گویند که محدودیتی که در قانون اساسی برای ادوار ریاست‌جمهوری در نظر گرفته شده است باید برای او کنار گذاشته شود.”

“شی گفت که بیش از حد در آمریکا انتخابات برگزار می‌شود، چون دوست ندارد که مجبور شود با شخص دیگری کار کند. ترامپ هم به نشانه تایید سرش را تکان می‌داد.”

۶. ترامپ نمی‌دانست که بریتانیا قدرت اتمی است…

بریتانیا در سال ۱۹۵۲ بعد از ایالات متحده و شوروی سومین کشوری شد که دست به آزمایش اتمی زد. اما ظاهرا آقای ترامپ خبر نداشته است که بریتانیا یکی از چند کشوری است که سلاح اتمی دارند.

در بخشی از این کتاب به جلسه‌ای با ترزا می، نخست‌وزیر وقت بریتانیا، اشاره می‌شود که در آن یکی از مقامات حاضر از بریتانیا به عنوان قدرت اتمی یاد کرده بود.

گفته می‌شود که آقای ترامپ در پاسخ پرسیده بود “مگر شما هم بمب اتمی دارید؟”

به گفته آقای بولتون، این اظهار نظر “به هیچ عنوان کارکرد طنز نداشت”.

۷. … یا اینکه فنلاند جزو روسیه نیست

آقای بولتون به کاستی‌های دیگری نیز در دانش آقای ترامپ اشاره می‌کند.

گفته می‌شود که او پیش از دیدار با ولادمیر پوتین، رئیس‌جمهوری روسیه، در هلسینکی، پایتخت فنلاند، پرسیده بود که فنلاند “یک جورهایی دولت اقماری روسیه محسوب می‌شود یا نه”.

به گفته آقای بولتون، توضیحات امنیتی معمولا “فایده چندانی” نداشتند، چرا که در جلسات عمدتا “او بیشتر از توضیح‌دهندگان حرف می‌زد، آن هم درباره مسائلی که هیچ ربطی به موضوع جلسه نداشتند”.

۸. چیزی نمانده بود که از پیمان ناتو خارج شود

آقای ترامپ همیشه از پیمان نظامی ناتو انتقاد کرده است و از بقیه اعضا خواسته است که بودجه نظامی خود را افزایش دهند.

با این حال ایالات متحده همچنان عضو این پیمان است، اما آقای بولتون می‌گوید که آقای ترامپ تصمیم گرفته بود که در جریان اجلاس ناتو در سال ۲۰۱۸ از این پیمان خارج شود.

به گفته او ترامپ گفته بود که “ما به راه خود خواهیم رفت و کمکی هم کسانی که سهمشان را پرداخت نکرده‌اند نمی‌کنیم.”

۹. “خوب” می‌شود اگر به ونزوئلا حمله کنیم

ونزوئلا یکی از دردسرهای اصلی دولت ترامپ در زمینه روابط خارجی است، و آمریکا یکی از سرسختترین مخالفان رئیس‌جمهوری این کشور یعنی نیکلاس مادورو محسوب می‌شود.

در مباحثی که بر سر این مساله درگرفته بود، آقای ترامپ گفت که “باحال” می‌شود اگر به ونزوئلا حمله کنیم، و این کشور آمریکای جنوبی “در واقعیت بخشی از ایالات متحده” است.

آقای بولتون می‌نویسد که ولادمیر پوتین در تماسی تلفنی در ماه مه ۲۰۱۹ موفق شد “با استفاده از روش‌های تبلیغاتی شوروی” خوان گوایدو، رهبر مخالفان ونزوئلا را به هیلاری کلینتون، نامزد حزب دموکرات در انتخابات سال ۲۰۱۶، تشبیه کند و “نظر ترامپ را کمابیش جلب کند.”

به نوشته آقای بولتون، هدف آقای پوتین دفاع از متحدش نیکلاس مادورو بود. آقای ترامپ در سال ۲۰۱۸ گفته بود که آقای مادورو دیکتاتور است و ونزوئلا را تحریم کرده بود، اما او در قدرت باقی ماند.

آقای بولتون در مصاحبه‌ای که قرار است روز یکشنبه از شبکه خبری ای‌بی‌سی پخش شود درباره آقای ترامپ گفته است: “حسم این است که پوتین فکر می‌کند می‌تواند او را به ساز خودش برقصاند.”

۱۰. حتی متحدانش هم او را مسخره می‌کنند

در کتاب آقای بولتون نمونه‌هایی از مسخره شدن آقای ترامپ توسط مقامات کاخ سفید ارائه شده است.

او کاخ سفید را بسیار ناکارآمد جلوه می‌دهد که جلساتش بیشتر شبیه “دعوای بچه‌ها” است تا تلاشی سنجیده برای سیاست‌گذاری.

جان کلی، رئیس دفتر وقت آقای ترامپ، وقتی جان بولتون برای نخستین بار به کاخ سفید رفت، به او هشدار داد که “اینجا جای بدی برای کار است و خودت به زودی متوجه خواهی شد.”

حتی مایک پومپئو، وزیر خارجه آمریکا، که متحد آقای ترامپ محسوب می‌شود نیز ظاهرا روی یک تکه کاغذ نوشته بود که رئیس‌جمهور “فقط مزخرف می‌گوید”.

منبع:بی بی سی

 

؟ابهام آقای مصطفی رجوی فرزند مسعودرجوی، اگر پدرم راست میگوید چرا علیه منتقدین شکایت نمیکند

نقل از فیس بوک آقای محمد رجوی فرزند آقای مسعودرجوی و اشرف ربیعی

ابهام!

اتهام مزدوری وزارت اطلاعات اتهام بزرگی است و باید حتما با سند و مدرک همراه باشد. بر اساس اصل برائت در قوانین بینمحمد رجوی المللی،هر انسانی بی گناه است مگر
اینکه خلاف آن ثابت شود. در رابطه با اتهام

مزدوری و پول گرفتن از وزارت اطلاعات در رابطه با یک نفر اگر اسناد و مدارک کافی وجود دارد، باید قبل از هر چیزی از آن فرد شکایت به عمل آید. چون رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم تروریستی از دیدگاه بین المللی است و رابطه با آن بویژه از طرف یک پناهنده سیاسی جرم محسوب می شود. بر این اساس سئوالی که ذهن مرا مشغول کرده است، این است که، چرا مجاهدین تا بحال از کسانی که آنها را متهم به مزدوری برای وزارت اطلاعات می کنند، شکایت نکرده اند؟ چون این ساده ترین راه محکوم کردن چنین افرادی است. مثلا یادم هست، در سال 2016 فردی بنام میثم پناهی در آلمان به دلیل همکاری با سرویس های اطلاعاتی جمهوری اسلامی محکوم شد. این نشان میدهد که در صورت داشتن سند بجای تهمت زدن بهترین کار همان اقدام قانونی است.
اخیرا اتهامات زیادی از طرف مجاهدین به آقای اسماعیل یغمایی و پسرش امیر یغمایی، خانم عاطفه اقبال و تعدادی دیگر از کسانی که سابقا با مجاهدین همکاری میکردند، مطرح شده است. اگر بواقع این اتهامات درست است، چرا مجاهدین از اینها بصورت قانونی شکایت نمیکنند؟[spacer height=”15px”]
ابهام محمد رجوی

چون در صورت عدم شکایت، این سئوال مطرح می شود که آیا تمام این اتهامات صرفا به دلیل مخالفت این نفرات با خطوط سیاسی مجاهدین نیست؟

من اصلا قصد ندارم، در دعوای سازمان مجاهدین و نفراتی که به آن انتقاد دارند، طرف بگیرم. برای اینکه ممکن است خيلي از انتقادات مطرح شده نسبت به مجاهدین درست نباشد. اما این مسئله برایم مهم است که چرا مجاهدین در برابر این سئوالات و انتقادات با استدلال و منطق وارد نمی شوند؟ چون می توان بجای مزدور نامیدن طرف مقابل به مسائل مطرح شده از جانب او پاسخ داد. فضایی که در حال حاضر بخصوص توسط هواداران مجاهدین در اینترنت ایجاد شده بسیار منفی است و فحاشی و تهمت زدن کسی را قانع نمیکند. برنامه های طولانی تلویزیونی گذاشتن برای باصطلاح افشای یک نفر به نظر مسخره می رسد. در حالیکه از این امکانات میتوان در جهت مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی استفاده کرد. و تمام انرژی را در جهت سرنگونی بکار گرفت.

محمد رجوی
Continue reading “؟ابهام آقای مصطفی رجوی فرزند مسعودرجوی، اگر پدرم راست میگوید چرا علیه منتقدین شکایت نمیکند”

استمداد آقای میری حسینی برای رهایی برادر اسیرش سرباز وظیفه حسین حسینی پس از ۳۲ سال اسارت در اردوگاههای صدام و فرقه رجوی

  پرینت

شناسه خبر : 3859 | تاریخ انتشار : ۰۸ خرداد ۱۳۹۹ – ۸:۴۷ |
واکنش های ضد انسانی و حرمت شکنی فرقه رجوی در حق خانواده ها همچنان از سوی سران فرقه بدنام رجوی ادامه دارد. بنحویکه توانسته است ماهیت فرقه ای و ضد انسانی این گروه را در معرض دید ایرانیان و جهانیان قرار دهد.

سرباز وظیفه حسین حسینی در سال ۱۳۶۷ به اسارت نیروهای صدام درآمد. وی پس از تحمل چندین سال اسارت و شکنجه در اردوگاههای صدام به پادگان مجاهدین به نام اشرف در خاک عراق منتقل گردید. آقای حسین حسینی نهایتا در شهریور سال ۱۳۹۵ توسط مجاهدین به زندان مانز  (manez)-در کشور آلبانی انتقال داده شد. که تاکنون خانواده وی هیچ خبری از سلامتی وی ندارند.

آقای میری حسینی بهمراه خانواده اش بشدت نگران سلامتی برادرش هستند. وی می گوید: اکنون بیش از۳۲ سال است که از حسین اطلاعی نداریم. و تاکنون نیز هیچ تماس و یا ارتباطی با ما نداشته است. نمی دانیم وی زنده است یا مرده؟

آقای میری حسینی برادر سرباز اسیر حسین حسینی بارها با حضور در دفتر انجمن نجات استان آذربایجان غربی در ارومیه و در دیدار با مسئول انجمن، درخواست کرده است که خبری از وضعیت برادرش بدست آورد همچنین این خانواده بارها مراتب اعتراض شدید خود و خانواده شان را نسبت به فرقه رجوی از طریق ارگانهای حقوق بشری، صلیب سرخ جهانی و رئیس جمهور آلبانی اعلام داشته است.

اخیرا نیز در پویش خانواده ها برای درخواست ویزا از نخست وزیر آلبانی امیدوارانه به امضای طومار درخواست پیوست و اکنون نیز با دادن یک پیام ویدئویی همچون خانواده محمدنژاد خواستار ایجاد ارتباط و ملاقات با برادر سرباز اسیرش در فرقه رجوی شده است تا شاید این پیام به نحوی بدست ایشان برسد.

آقای میری حسینی برادر سرباز اسیر حسین حسینی می گوید: ما در روستای آخته خانه از توابع سلماس زندگی می کنیم. برادرم حسین جمعی لشگر ۷۷ خراسان بود. او برای دفاع از وطنش و مبارزه با صدام متجاوز خیلی بی تابی می کرد و نهایتا هم لباس مقدس سربازی را به تن کرد و روانه جبهه ها شد.

حسین در سال ۱۳۶۵ به خدمت سربازی رفت و تنها ۲۰ روز از خدمتش باقی مانده بود که در فروردین سال ۱۳۶۷ در جبهه فکه توسط نیروهای عراقی اسیر شد. وی بعدا در قبال خوش خدمتی های سران فرقه رجوی به صدام، به این گروه جنایتکار تحویل داده شد تا اسارت به شکل دیگری را در این فرقه تجربه کند.

سرباز وظیفه حسین حسینی نهایتا در شهریور سال ۱۳۹۵ توسط مجاهدین به زندان مانز  (manez)-در کشور آلبانی انتقال داده شد. که تاکنون خانواده وی هیچ خبری از سلامتی وی ندارند.

از اول اردیبهشت ۹۹ به ابتکار آقای ابراهیم خدابنده مدیر عامل نجات کشور فراخوان امضای طومار اینترنتی مورد استقبال خانواده های دردمند در ایران ، همچنین ایرانیان خارج از کشور قرارگرفت که بلافاصله شروع به امضای آن جهت ارسال به نخست وزیر آلبانی آقای «ادی راما» کردند که هم اکنون نیز ادامه دارد.

بنحویکه تاکنون نزدیک به ۱۱۰۰۰ امضای درخواست از سوی خانواده ها و حامیان حقوق بشر در سرتاسر جهان در آن ثبت شده است.

در متن این طومار از دولت آلبانی خواسته می شود تا به خانواده ها اجازه داده شود با عزیزانشان در اردوگاه مجاهدین خلق در این کشور ملاقات کنند.

واکنش های ضد انسانی و حرمت شکنی فرقه رجوی در حق خانواده ها همچنان از سوی سران فرقه بدنام رجوی ادامه دارد. بنحویکه توانسته است ماهیت فرقه ای و ضد انسانی این گروه را در معرض دید ایرانیان و جهانیان قرار دهد.

 

 

رضا اسلامی: خیانت فرقه رجوی در دوران ویروس کرونا، مردم فراموش نمی کنند

دارودسته مجاهدین خلق به عنوان مدافع سرسخت اعمال تحریم ها علیه مردم ایران، کاملاً روشن است که در کجا ایستاده و چه نیات شومی را دنبال می نماید. در واقع فرقه رجوی سردمدار این خط جنایتکارانه و وطن فروشانه است. مسعود رجوی همیشه و در همه حال برای عرضه  خدمات خائنانه خود به دشمنان ایران و ایرانی آماده بوده و در این میدان به هیچ عنوان عقب نمانده است. اگر این روزها به صفحات اجتماعی مختلف سری بزنید دو گروه کاملاً قطب بندی شده در برابر هم را  مشاهده می کنید: اقلیتی که طرفدار تحریم های آمریکا و متحدانش علیه ملت ایران هستند و به ندای جهانی برای رفع تحریم ها پاسخ مثبت نمی دهند، و اکثریتی که مخالف این تحریم ها بوده و صدای خود را به اعتراض بلند کرده و خواهان تخفیف تحریم ها حداقل تا پایان دوره اپیدمی می باشند. چه عناصر و دسته هایی در چنین شرایطی می توانند مخالف اعمال تحریم های آمریکا نباشند؟ جواب روشن است. آن هایی که منافع ملت ایران در معادلاتشان مطرح نیست و تنها منافع قدرت طلبانه  خود را دنبال می کنند و در بودجه کلان آمریکا علیه ایران سهم داشته و سود می برند.

خیانت فرقه رجوی در دوران ویروس کرونا ،  مردم فراموش نمی کنند
رضا اسلامی ، تیرانا ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 31.05.2020
در حال حاضر بیش ۲۰۰ کشور در سراسر جهان با ویروس کرونا و بیماری کوید ۱۹ درگیر هستند. در این میان گفته می شود که ایران بدترین شرایط از بابت گستردگی و تعداد مبتلایان و درگذشتگان در خاورمیانه را  دارد  متأسفانه مردم  در تمام استانهای کشور به میزان قابل ملاحظه ای به این ویروس آلوده شده اند.
در اخبار ملاحظه می شود که چه فشار طاقت فرسایی بر کادر پزشکی و درمانی وارد آمده است. کمبود امکانات به دلیل تحریم های آمریکا و غرب، مقابله با این میهمان ناخوانده را بسا دشوار نموده است. مقامات ایرانی از آمریکا خواسته اند تا در وضعیت فعلی، تحریم ها را کاهش دهد. اما آمریکا در شرایط اپیدمی کرونا فرصت را مغتنم شمرده و بر تحریم ها افزوده است.
کشور ایران در حال حاضر چهار دهه است که تحت تحریم های مختلف ایالات متحده آمریکا و متحدانش می باشد که این تحریم ها در سه سال گذشته تحت زمامداری دونالد ترامپ با شدت و گستردگی بیشتری دنبال می گردد. تحریم ها شامل اقلام و دستگاه های پزشکی و دارویی نیز می شود.
در بسیاری از رسانه های بین المللی به موضوع ویروس کرونا در ایران و بحرانی شدن آن به دلیل تحریم ها اشاره شده و گزارش هایی در این خصوص منعکس گردیده است. هر جا سخن از ایران و ویروس کرونا است سخن از مظلومیت مردم ایران و تحریم های ظالمانه آمریکا نیز می باشد.
همچنین در بسیاری طومارها که علیه تحریم شدن ملت ایران در شرایط فعلی به جریان افتاده یادآوری گردیده است که طبق قوانین بین المللی، تحریم در شرایط جنگ و اپیدمی، جنایت علیه بشریت محسوب می شود.
یک اجماع جهانی برای رفع تحریم ها علیه مردم ایران در سراسر دنیا در حال شکل گیری است. از چین و روسیه گرفته   و حتی کشورهای بسیار نزدیک به آمریکا نظیر انگلستان و فرانسه و آلمان و شخصیت های برجسته آمریکایی و سازمان  ملل متحد از ترامپ خواسته اند تا برای  مبارزه با اپیدمی گسترده در ایران، از میزان تحریم ها بکاهد.
این روزها در شرایط گسترده شدن ویروس کرونا، نحوه  موضع گیری در خصوص تحریم های آمریکا علیه مردم ایران، شاخص خوبی برای تمیز دادن دوست از دشمن می باشد.
در حالی که برخی نیروها و شخصیت های اپوزیسیون ایران نیز همصدا با ملت ایران برای رفع تحریم ها تلاش می کنند، هستند عناصر و دسته هایی که به بهانه های سخیف و توجیهات مبتذل همچنان برای خوش رقصی در مقابل آمریکا و متحدان منطقه ایی  مدافع اعمال هرچه بیشتر تحریم ها علیه ایران می باشند.
دارودسته مجاهدین خلق به عنوان مدافع سرسخت اعمال تحریم ها علیه مردم ایران، کاملاً روشن است که در کجا ایستاده و چه نیات شومی را دنبال می نماید. در واقع فرقه رجوی سردمدار این خط جنایتکارانه و وطن فروشانه است. مسعود رجوی همیشه و در همه حال برای عرضه  خدمات خائنانه خود به دشمنان ایران و ایرانی آماده بوده و در این میدان به هیچ عنوان عقب نمانده است.
اگر این روزها به صفحات اجتماعی مختلف سری بزنید دو گروه کاملاً قطب بندی شده در برابر هم را  مشاهده می کنید: اقلیتی که طرفدار تحریم های آمریکا و متحدانش علیه ملت ایران هستند و به ندای جهانی برای رفع تحریم ها پاسخ مثبت نمی دهند، و اکثریتی که مخالف این تحریم ها بوده و صدای خود را به اعتراض بلند کرده و خواهان تخفیف تحریم ها حداقل تا پایان دوره اپیدمی می باشند.
چه عناصر و دسته هایی در چنین شرایطی می توانند مخالف اعمال تحریم های آمریکا نباشند؟ جواب روشن است. آن هایی که منافع ملت ایران در معادلاتشان مطرح نیست و تنها منافع قدرت طلبانه  خود را دنبال می کنند و در بودجه کلان آمریکا علیه ایران سهم داشته و سود می برند.
امروز می توان یک لیست از دشمنان قسم خورده  ملت ایران را  تهیه کرد که شاخص آن نحوه  برخورد با تحریم های آمریکا در شرایط سخت انسانی اپیدمی کرونا در ایران است. البته همه خوب می دانند که نام رجوی و فرقه او  در رأس این لیست سیاه قرار می گیرد.
مردم ایران خیانت های فرقه رجوی را فراموش نمی کنند.

هویت مجاهدین قسمت پنچم مهرداد ساغرچی

آقای مهردادساغرچی – وبلاگ روشنگران ، 04.06.2020

هویت سازمان مجاهدین قسم پنجم

فرار تاریخ ساز و پایان مشروعیت

اگر به جوانب مختلف جنگ ایران و عراق را نگاه کنیم در زمانی که صدام متوجه اشتباه محاسبه های خود شد و قصد داشت خود را بی تقصیر نشان دهد بهترین دستاویزش حضور یک گروه ایرانی و شیعه در خاک عراق در میان آتش جنگ بین دو کشور بود. یعنی قبل از هر چیز یک پیروزی سیاسی برای صدام محسوب شد. این همان حرفی است که شیر همیشه مخفی میگفت که ما (بخوانید شخص رجوی ) جنگ را از مشروعیت انداختیم . ادعایی که مرغ پخته را به خنده وا داشت . اما برای گروهی که ایدئولوژی و خط راهبردی اش فقط تقیه !! است و برای رسیدن به قدرت از هیچ کاری فروگذار نمیکند هیچ هم البته با نگاه و تحلیل امروز عجیب نیست. اما بر خلاف ظاهر حرفها رجوی میدانست حضور در عراق یعنی سوختن سیاسی و استراتژیک برای همیشه در درون ایران. اما  زنده ماندن و رهبرماندن به هر قیمت تنها هدف رجوی بود. پس باید کاری را که از سال شصت و یک شروع کرده بود را قدم به قدم به پیش میبرد.

اول اینکه برای مستقیم به قبور پیشوایان اسلامی در عراق رفت و بعدا این کارش  را به عنوان اینکه بیان کند که رجوی پناهنده امامان شیعی اش شده است استفاده کند . البته که برای بسیاری در درون تشکیلات ذوب ولایت عقیدتی شده بودند جالب بود. اما آنچه ظاهر است باید کنار برود و باید اصل ماجرا را نگاه کرد. رجوی میخواست که فرقه اش را تبدیل به گروه مافیایی تمام عیار کند اما افرادیکه جذب سازمان شده بودند با اهداف و تفکرات دیگری به این گروه پیوسته بودند. کمتر از پنج سال قبل که بحث طلاق و ازدواج بود و بعد با عملیات سرکوب داخلی اصلی ترین مخالف های خودش که در راس آنها علی زرکش بود رو بایکوت و زندانی و قرنطینه تحت عنوان برخورد تشکیلاتی کرده بود. در بین سالهای شصت و سه تا شصت و هفت ازدواج های تشکیلاتی و ایدولوژی که به شکل توصیه به زنان و مردان صورت میگرفت انجام شده بود. نکته قابل توجه اینکه همه کسانی که در راس سازمان قرار داشتند به صورت مستقیم و ریاضی با کسانی وصلت میکردند که حلقه فامیلی به دور هم شکل بگیرد . اینکه برادر مریم رجوی در حلقه مرکزیت بود باید با کسی که مثلا با ابریشمچی یا رضایی یا به طور دقیق اعضای حلقه اول خانوادگی باشند. برای روشن شدن این موضوع به تاریخ آغازین اسلام و ازدواج هایی که صورت گرفت توجه کنیم رجوی فقط از این روش پی روی کرد. چرا ؟ چون میخواست مثل آن روزگاری که چهار خلیفه مسلمانان کاملا با هم هم خون و فامیل بودند جلوگیری از هر توطِۀه و البته ایجاد وابستگی قومی و خویشی کار برای تبدیل به یک مافیای بسته هموار شد. کافی است یک نفر از افرادی که این نفرات را خوب میشناسد لیستی از نسبت های فامیلی رجوی ها و کادرهای بالایی تهیه کند تا این نوشتار راستی آزمایی شود.

حال که بخش مهمی از کار انجام شده بود یعنی آمدن رجوی به خاک عراق و امتحان شدن نیروها برای سرسپردگی بعد از ازدواج های عقیدتی برای تعلیم افراد باید طرح جدیدی اجرا میشد.

در ابتدای بحث گفتیم رجوی میدانست خط چریکی عملیات در کنار مرز نه یک استراتژی بلکه فقط راهی  برای حفظ نیروهای باقیمانده بود که به انگیزه وعده چند ماه بعد سرنگونی می جنگیدند و رجوی با توجه به مانورهای نیرویی در قبل از سی خرداد به خیلی این باور را تحمیل کرده بود که چنین توان بسیج نیرویی را دارد. پس با همین پیش زمینه ادامه داد البته که باید پاسخ میداد که چرا چند سال گذشت و اتفاقی نیفتاد.

پس با یک سلسله بحث های نظامی و سیاسی با اقرار به اینکه نیروی کافی را نداشته است و باید همه در کنار هم باشند و اعلام تاسیس ارتش ازادیبخش و اینکه قصد همه نیروهای مسلح تحت این نام کنار هم جمع کند توانست چند صباحی وقت بخرد . اما قسمت بد داستان در حال انجام شدن بود. رجوی با تاسیس یک ارگان جدید میخواست با قرار دادن زنان در راس یعنی کسانی که ذره ای یارای مقابله با سیاستهای اورا نداشتند و ازطرفی میتوانست به نوعی حساب سازمان و رده های آنرا از ارگان تازه تاسیس جدا کند و به نوعی با این جدا سازی جلوی تناقضات مسئولین قدیمی را بگیرد. اما خط فرقه سازی به سرعت پیش میرفت با اندک مقاومتی از کسانی که واقعاً سودای سرنگونی و آزادی در سر داشتند. در همین ایام چند عملیات پر سرو صدا با همکاری ارتش صدام انجام گرفت و نشان دادن غنایم جنگی توانست صداهای مخالف درون تشکیلات را کمی خفه کند . اما اتفاقات شانس را از رجوی گرفت. نوشیدن جام زهر آتش بس توسط خمینی و بسته شدن مسیر جنگ یعنی از موضوعیت افتادن تمام تشکیلات مجاهدین در عراق. حال باید تصمیم میگرفت که برای همیشه داستان مجاهدین تمام شود یا اینکه خودی نشان دهد . یا باید خودش برای همیشه از صحنه بیرون میرفت یا اینکه راه دیگری میرفت. این اتفاق بدترین پارامتری بود که حداقل به این زودی فکرش را نکرده بود و برنامه درازمدت تری را ریخته بود. اما او به سرعت فهمید این میتواند یک تیر و دو نشان باشد اول اینکه همه مخالفین به جنگی بروند که برگشتی از آن متصور نیست و دوم اینکه خط فرقه سازی به راحتی پیش میرفت و البته یک درصد هم به این فکرکرده شاید ورق برگشت و در یک جنگ خیالی پیروز شد و رجوی به همراه همسر در تهران سان برود.

اما زمانی وجود نداشت پس تصمیم گرفت قبل ازپاسخ دولت صدام به آتش بس از اون زمان بخواهد که در این فاصله یک هفته ای همه نیروهای خودش را به قتلگاهی ببرد که میدانست برگشتی نخواهد بود. حال از علی زرکش تا ابریشمچی وهر آنکس که میدانست چیزی از مبارزه سرشان میشود را به صحنه ای فرستاد که برگشت نداشت و خودش صدها کیلومتر دورتر نشست و نظاره گر بود.

همه را به یک نبرد خونین و بی نتیجه فرستاد که بیش از هزار و پانصد کشته و دهها مجروح و اسیر و مفقود ولی مافیای قدرت به این خونها نیاز داشت. بر خلاف همه داستانهای تاریخی بعد از شکست تام و تمام تاکتیک این مردک متوهم و بی سواد و ناآگاه از جنگ و سیاست و فرصت طلب و بجای افتادن به پای نیروهای باقیمانده و طلب بخشش کردن و بعنوان فرمانده کل تصمیمی احمقانه و کشتار را به گردن گرفتن در کمال پررویی و وقاحت تیغ کلام و اشکال را بر روی نیروهای داغان شده از نبردی نابرابر را بر روح و روان آن بیچارگان کشید و چون فرصت را خوب تشخیص داد و بسیاری از فرماندهان و علی زرکش نیز در جمع کشته شدگان بودند میدان را باز می دید و با بیان اینکه شما خوب نجنگیدید و جانانه نبودید علتش را داشتن زن و بچه دانسته و همه را در طی یک بحث چند ماهه به جدایی و طلاق اجباری کشاند.

منطق بحث و رسیدن به جایی که در هشت سال پر طلاطم برای رجوی بود میطلبید ضربه آخر را بر پیکره آخرین باقیمانده تشکیلات پیش از انقلاب 57 وارد آورد. اگر بخواهیم درست بررسی کنیم و دقیق بگوییم از سال 1370 شمسی دیگر سازمانی با محتوای تشکیلات و سازمان قبلی وجود نداشت و اساسا همان چیزی بود و شد که از ابتدای بحث صحبتش را کردیم . یعنی تبدیل به فرقه بسته ومافیای فروش اطلاعات و اخبار در منطقه.

رجوی با اتکا به خانواده های متصل به اعضا وهواداران میتوانست بسیاری از اطلاعات را از ایران بدست بیاورد و در مقابل طرفهایی که در جنگ با رژیم بودند به عنوان برگه قدرت روکند. واقعیت این است که سازمان و ارتش و رژه ای که در سال هفتاد در عراق به چشم خبرنگاران آمد چیزی نبود بجز برای تثبیت در موقعیت فرقه ای که تبدیل به سازمان اطلاعاتی شده بود. وگرنه چه کسی نمیدانست که حکومت صدام با یکی از بزرگترین ارتش های زمینی و لشگرهای زرهی در منطقه نتوانست در تعادل قوای جنگ پیروز میدان شود. پس در واقع هیچکس این بعد رجوی وسازمانش را جدی نمیگرفت اما مهم این بود که نشان بدهد به اندازه ای نیرو و توان سازماندهی دارد که طرفهای مربوطه را وادار به گوش کردن حرفش بکنند. حال کشتی در حال غرق به ظاهری که میتوانست هم در داخل تشکیلات و هم در بیرون تشکیلات بگوید از شکست عملیات فروغ خودش بیرون آمده بود. لازم به یادآوری هست به گواهی همه کسانی آنروزها در رژه ارتش بودند اینکه حتی تانکها و تجهیزات به نمایش در آمده نیروی لازم برای رژه را نداشتند و هم اینکه تانکی یا توپی از جلو جایگاه حرکت میکرد و به انتهای خیابان میرسید نفرات با سرعت و با خودرو خودشان را از مسیر جاده خاکی و مسیرهای دیگر به محل پارک تانکها و توپها میرساندند که بتوانند مجددا خدمه تانکی یا توپی دیگر شوند. البته جای سوال از کسانی که این صحنه ها را دیدند و خودشان را به ندیدن زدند دارد که مگر ندید پس چرا سکوت کردید؟!

با این نمایش ها رجوی توانست در درون تشکیلات همه مردان که اصولا پایه گذراران اصلی فرقه بودند از صحنه خارج کرد و یک شورای رهبری تماما زنانه را معرفی کرد برای تمام مواضع فرماندهی . کاری که در کوتاهترین مدت مرغ پخته حتی ساده ترین اعضا را به خنده درآورد و بسیاری از زنان اصلا نمیدانستند با این اسم گنده چطور کنار بیاییند. اما خط پیش رفت طلاق های اجباری و خروج افراد مخالف با سرعت و شدت انجام شد. هر آنکس با هر رده و سابقه ای از این موضوع سرپیچی کرد دیگر جایی درتشکیلات نداشت. وقتی ما با منطق مبارزه و نیرو نگاه میکنیم این را یک حماقت محض ارزیابی میکنیم اما نکته همین جاست از ابتدا گفتیم قرار بود که فرقه تمام عیار تبدیل به مافیای اطلاعاتی و دروغ پراکنی شود. حتی دیگر آن ارتباط فامیلی هم جوابگوی این مسیر نبود. ببینید الان مگر پسر رجوی از وضعیت پدرش خبر دارد. ؟ خیر هرگز در فرقه ها اعتماد متقابلی وجود ندارد. رجوی توانست همه صدا ها را خفه کند.

ما در ادامه بحث اتفاقات را دنبال میکنیم تا ببینیم چگونه این فرقه تبدیل به مافیای اطلاعاتی شد . تلاش میکنم که با این روزها هم پیوندی کنیم بحث ها . نگاه کنید جنگ سیاسی و روانی علیه بازدید خانواده ها و ملاقات با افرادی که در آلبانی در حال گذراندن دوران بازنشستگی و پیری خود هستند. باید تمام این پیشینه و راه رفته توسط رجوی شناخت تا بتوان امروز ووقایع آنرا درست تحلیل و بررسی کرد.

ادامه دارد

مهرداد ساغرچی _ آلمان

هویت سازمان مجاهدین در چهل سال گذشته

قسمت چهارم

تصفیه حساب داخلی
درقسمتهای قبلی توضیح دادیم که رهبری فقیه عقیدتی مجاهدین رجوی چگونه تلاش کرد سازمان را در شرایط جدید حفظ کند. چنانچه گفتیم ابتدا با ملاقات با  طارق عزیز توانست برای نیروهای کادر مرکزی خودش تعیین تکلیف کند که تصمیم گیرنده اول و آخر خودش هست و کسانی که خیلی با این مساله مشکل داشتند چه هم پیمان با مجاهدین و چه کادرها تصفیه شدند. انگار همه چیز را محاسبه کرده باشد فکر میکند که سازمان را تحت هر عنوان حفظ کرده است. فقط یک مساله از دست مسعود رجوی خارج شد و آنهم موقعیتی که همزمان با سال 57 و تا آغاز جنگ در افکار عمومی داخل کشور داشت برای همیشه از دست داد. به این داستان هم بعد بیشتر اشاره خواهم کرد. رجوی منتظر بود که با شرایط جنگ و با همکاری عراقی ها و تمرکز نیروهای سازمان در جایی کنار مرز بتواند کمین کند با شرایط پیش آمده جنگ و همینطور درگیریهای داخلی بعد از انقلاب 57 و بخصوص با محاسبه اعدام و حبس افسران و فرماندهان ارتش و نداشتن سازماندهی نظامی کامل در طرف ایرانی فکر میکرد با پیشروی هایی که عراقی ها دارند میتواند با استفاده از موقعیت خودش را به عنوان آلترناتیو و همینطور با تقلید از کاری که کاسترو کرد با استقرار در کوههای کردستان بتواند منطقه ای روستایی را تصرف کند و نهایتا خط شورش و انقلاب چریکی را با اشغال خاک پیش ببرد. اما از آنجا که طبق معمول رجوی فاقد کمترین هوشیاری و فهم از مسائل سیاسی و نظامی و تحلیل های درست بود و البته ذره ای هم مساله ایران و ملیت در فکر عقیدتی ولی فقیه مجاهدین وجود نداشته است و فقط هر چه بوده دین و دین بازی اش و اسم و رسم شخص خودش بوده است نتیجه اینکه با استقرار همه نیروها در کنار مرزطی پنج سال تا خرداد 67 و بعد از عملیات های جاده ای در کردستان و کمترین نتیجه مشخص شد که کل نیروهای فعال و رزمی در سطح ایران به پنج هزار نفر نمی رسید و نتیجه اینکه جمع کردن نیرو وتمرکز در یک مقر بزرگ ضربه پذیری را چنانچه آینده و بمباران و موشک بارانهای رژیم و تلفات زیاد دادن مجاهدین هم اثبات این ادعاست.

حال ادامه بحث درون تشکیلاتی برای رجوی مهم بود چرا که میخواست با شکل و محتوای جدید سازمان نفرات کاملا خالص را همراه کند. البته برای رهبر بسیار مهم بود که کادرهای همه جانبه و قدیمی را همراه کند و نه افرادی که نفوذ و تجربه نداشتند. حال همه این بحث ها این سوال را ایجاد میکند برای چنین تغییری چرا باید وارد پروسه خطرناک طلاق و ازدواج هایی که اخرینش مریم قجر ابریشمچی بود شود؟  آری این همان بحثی است که رهبر سعی دارد به عنوان محک افراد خالص و ناخالص جا بیندازد و این را باید گذاشت روزی که همه اسناد درونی سازمان باز شود تا  مشخص شود چقدر از این بحث برای امیال شخصی معمولی و هوس ران که هرگز در قد و قواره یک جنبش و سازمان نه تنها نبوده حتی برای رفاقت و دوستی معمولی خانوادگی در عرف و فرهنگ ایرانی جایی ندارد اما افسوس که با شعبده دین بازی و تشبیه های مزخرف بی معنی و بی ربط با پیشوایان مذهبی اسلام و غیر اسلام و استناد به قران و کلیه و دمنه و غیره وارد این کارزار ضد نیرویی در درون سازمان شد.

ابتدا با فرستادن تعدادی از بالاترین کادرهایی که پذیرفته بودند در رهبری ذوب شوند مثل حیاتی یا ابریشمچی و داوری به منطقه برای توجیه طلاق و ازدواج و بیعت گرفتن مجدد و دوم با قرار دادن یک زن در کنار هر یک از فرماندهان القا این مساله که طلاق و ازدواج مریم و مسعود برای جایگاه زنان بوده و این مسعود بوده که فدا و صداقت و نام خودش را برای این منظور به خلق قهرمان هدیه کرده و این چنین زن بارگی و بی لیاقتی شخصی را توجیح کنند و تصفیه را شروع کنند . درواقع از همین نقطه یعنی تصفیه درونی تشکیلات در قرارگاهی چریکی در کردستان عراق و کردستان ایران شروع شد و البته بعدا همه رد کردستان عراق مستقر شدند اما در کنار این داستان آرام آرام با وارد کردن زنانی که هیچ پشتوانه تشکیلاتی و سیاسی و هوش و نبوغ را اثبات نکرده بودند و یا حداقل پروسه و سابقه تشکیلاتی لازم را برای ورود به فرماندهی نیرو طی نکرده بودن  به صورت باسمه ای و صوری وارد کادر مرکزی یا با نام جدیدش مسولین سازمانی بود والبته با هدف مهم برای رجوی که  کنار زدن فرماندهان قدیمی ای  که در باره هر اتفاق و تصمیمی میتوانستند مسعود رجوی را مورد سوال قرار دهند.

در حقیقت آنچنان این خط رجوی بعدا جوابگوی امیال و خواسته رهبر عقیدتی بود که هیچ کس را به جز انگشت شماری یارای حرفی و انتقادی تا به امروز نبوده و نمونه مهم مهدی افتخاری یا همان فرمانده فتح اله که رجوی خوب میدانست او همان فرد صلاحیت داری است که در صحنه می ماند و اهل فرار با لباس مبدل و ساختن حرم سرا نیست و در مقابل خطوط فرصت طلبانه با قدرت استدلال و به پشتوانه سابقه اش میتواند شاخ رهبری را بشکند و او با ایستادن در مقابل خطوط استراتژیک رجوی تاوان به حاشیه رفتن را داد اما چون شخص تربیت شده بود بخاطر اسم سازمان تا مرگ زیر پرچمی ماند که هیچ باوری به آن نداشت . در این باره بسیار مطلب و مقاله نگاشته شده و در دسترس علاقمند ان در سایت های مختلف میباشد.

حال که از مرحله تشکیل گردانها که همان واحدهای چریکی دم مرز بود رجوی گذشت در کوتاه مدت متوجه تعادل و توازن قدرت شد و میدانست راهی نیست بجز هر چه بیشتر خط تبدیل سازمان به یک گروه معامله گر اخبار و اطلاعات در منطقه و صحنه بین المللی . پس در کنار متمرکز کردن نیرو و برای اینکه بتواند با قیمت بالاتری در صحنه حاضر شود نیاز به یک نمایش قدرت داشت. نمایشی که بتواند در چشم بیاید و همزمان هم با پیشبرد خطوط جدیدش در تشکیلات و یک دست کردن تشکیلات و تصفیه حساب با موانع درون تشکیلاتی به هدفش نزدیکتر میشد. برای این منظور شروع کرد مساله عمیق و ریشه داری را در سازمان پیش بردن که اسمش شد انقلاب . این بار نه در راس بلکه در لایه دوم فرماندهی و ظاهرشدن اینکه فرماندهانی که تا چند روز قبل به صورت خانوادگی زندگی میکردند در یک لحظه انسانهای دیگری میشدند. صفوف خالی میشد از کسانی که دیگر دیده نشدند. خط به خوبی داشت پیش میرفت و ارام. اما شرایط متزلزل سازمان باعث شده بود که حضور رجوی ها در فرانسه برای میزبان پر بها شود و چون پایگاه سازمان در ایران در طول شش سال از اول سال شصت به افول کامل رسیده بود غربی ها حضور پر سر و صدای آنها را مزاحم میدانستند و چون مسعود رجوی کسی نبود که ذره ای برای خودش وجانش ریسک کند بی تردید به بی خطرترین کشور جهان برای او که امکان هیچ سازش و مذاکره ای وجود نداشت سفر کند. طبق عادت هر فراری که برقرار ترجیح داده شود نامش میشود تاریخ ساز. البته واقعا تاریخ مجاهدین را به گل و باتلاق ابدی نشاند. از سازمان تمام و کمال یک فرقه مافیایی که کارش فروختن اخبار به ارتش عراق برای ماندن و کسب درآمد بود ساخت. برای اینکه ببینیم بعد از سال 67 چه در درون و بیرون سازمان رخ داد و رجوی چه مسیری را رفت ادامه مقاله را در قسمتهای بعدی دنبال کنید.

مهرداد ساغرچی / آلمان

 

هویت سازمان مجاهدین در چهل سال گذشته

هویت سازمان مجاهدین در چهل سال گذشته

قسمت سوم

قبل از شروع قسمت سوم لازم است یاد آوری کنم که در ابتدا گفتم مطلبی را خواندم که مقصود من ایجاد انگیزه ای شد که مقاله ای را که مدتها قصد نوشتن آنرا داشتم بنگارم . متاسفانه لینک آن را پیدا نکردم و آن مطلب مرا بر آن داشت که این مقاله را بنویسم و من در این تحلیل و نگارش اگر از منبعی استفاده کنم حتما قید خواهم کرد.

در دو قسمت از مقاله حاضر گفتیم که سازمان برای حفظ موجودیت خودش مجبور بود فراتر از آنچه برایش تاسیس شده بود حرکت میکرد. مساله اینجا بود که در خارجه کشور امکان نیرو گیری جدید نبود و از طرف دیگر برای ساختن نیروی جدید و تبدیلش به کادر با توان بیش از یک دهه وقت نیاز بود. حال میماند آنچه که باید انجام میداد و آن هم تصفیه کامل ذهن و تشکیلات و آمادگی برای ورود به تبدیل شدن به سازمان جدیدی که مسئولیت اصلی اش بدست اوردن اخبار و اطلاعات و فروختن آن و همه کارهایی که یک ارگان اطلاعاتی باید انجام دهد اعم از نفوذ به ساختارهای لازم در هر جایی که بشود و لازم باشد بدون داشتن هیچ مرزی . چرا بدون داشتن مرز؟ به این مساله مفصل در ادامه اشاره خواهم کرد همینکه برای خودش مرزی درست میکرد مجبور بود فقط در حیطه رژیم کار میکرد و این باعث میشد نتواند از بازیگران دیگر صحنه استفاده کند.

بعد از ضربه جبران ناپذیر سی خرداد استراتژی خط انقلاب شهری که  با تشکیل  عنصر هسته های مقاومت و با حضور عنصر اجتماعی میسر میشد و همینطور ضربه سنگین سازمان در داخل کشور در 19 بهمن شصت همه ساختار استراتژی چریک شهری عملا شکست خورد. رجوی زمان زیادی نداشت که بتواند سازمان را کماکان به همان اسم و رسم روی پا نگه دارد.

نتیجه خط اشتباه یک جنبش اجتماعی بزرگ که بخاطر دگرگونی سال 57 برای سازمان شانس بزرگی بود و رجوی با تصمیم اشتباه و تبدیل آن به یک گروه چریکی شهری وبا ضربه های پی در پی تیمهای عملیاتی اش میرفت برای همیشه دفتر شان را ببندد. همه نفرات کلیدی سازمان در دورانی که موقعیت اجتماعی و توده ای سازمان هم ضربه کاری خورده بود به تدریج محو و کشته شدند. خیلی ها نا امید از مبارزه و رهبری گریخته از صحنه (فرار از ایران )  برای همیشه از صحنه مبارزه خارج شدند و خیلی ها درزیر شکنجه و فشار زندان هم وندان خودشان را لو دادند.

با توجه به چند عملیات پر سروصدا توانست برای خودش کمی زمان بخرد.انفجارهای حزب جمهوری و ساختمان نخست وزیری بزرگترین آنها بود. اما خود شخص رجوی زودتر متوجه بود که این راه به ناکجا آباد منتهی میشود. پس زمینه را در داخل تشکیلات با نام انقلاب ایدولوژیک شروع کرد و البته فقط در سطح چند نفر کادر مرکزی و بعد با انجام ملاقات با طارق عزیز این مهم را ثبت کرد.

حال چطور توانست این مسیر را برود.؟ ابتدا با بحث طلاق و ازدواج تمامی اذهان را به آن سو سوق داد. با کاری که انجام داد یعنی هماهنگی با بهترین دوستش توانست در قبال وعده های مورد قبول تر همسر او را که مریم عضدانلو باشد را از او جدا کند. با شبیه سازی های مضحک به زندگی پیغمبر اسلام در باره همسر پسر خوانده اش زید سعی کرد این را القا کند که او در مرتبه ای استثنایی قرار دارد.

این مساله بسیار مهم بود. اگر میتوانست تعدادی را ولو محدود با خود همراه کند یعنی میتوانست دقیقا خط تبدیل به یک ارگان اطلاعاتی با یک رهبر مادام العمر را پیش ببرد. پس با حرکت بیرونی یعنی ملاقات با طارق عزیز که در لحظه اشغالگر بحساب میآمدند یک محک درونی زد و توانست با بحث نیروها و کادر های حلقه اول  را قانع کند.

نظر بنی صدر در مصاحبه ای با سایت قلم در سالهای درباره مهم بودن ملاقات با طارق عزیز قبل اینچنین است : “” به او گفتم: حالا که پذیرفتی میتونی وقتی ایشون آمد اینجا پیش شما رفتاری بکنید که امپراطورشاپور اول با والریا امپراطور رم کرد، متجاوز در خور تحقیر است باید بفهمد که تجاوز کرده به یک کشوری و کشوری که به او تجاوز شده غرور ملی دارد.» وی ادامه می دهد که رجوی نه تنها این گونه رفتار نکرده بود بلکه ملاقاتش با طارق عزیز پنج ساعت طول کشید. به طوری که « روز بعد روزنامه لوموند نوشت که آقای طارق عزیز این آقا را خرید آقای رجوی را خرید حالا تعبیر خرید یا به دست آورد بهر حال یک همچنین تعبیری .””

البته بیشتر از اینکه صحبت از خرید باشد مساله این است رجوی برنامه ای داشت و بعد از همه ناکامی هایی که با ترور های سنگین در داخل کشور به جایی نرسیده بود را جبران کند. مساله مالی حیاتی بود. همینطور با تضمین اینکه بتواند بقیه اعضایی که در داخل باقی مانده بودند به مرز منتقل کند و همینطور برای بقا با عراقی ها معامله کند . مسیری که تا امروز باعث شده که بماند. فروش اطلاعات با استفاده همان هواداران در دهه شصت میتواند خیلی از قبل شروع شده باشد چون این ملاقات با عزیز در سال شصت و پنج ثمره داد. پس عنصر اول کار خودش را برای رجوی و کادر رهبری چند نفره انجام داد.

مساله داخلی بود که البته بعد از این مساله به این مهمی محکی بود که بتوانند بفهمند چه کسی با رجوی همراه هست. بودند اعضای مهمی که این ملاقات باعث خروج شان از سازمان یا شورای رجوی شد. اما مهم این بود که هر روز دستگاهی که رجوی برنامه اش را داشت یکدست تر میشد.

حال باید دید مسیر درون تشکیلاتی را به چه صورت طی کرد. ادامه دارد.

مهرداد ساغرچی

المان

 

 

 

هویت سازمان مجاهدین درچهل سال گذشته

هویت سازمان مجاهدین درچهل سال گذشته

قسمت دوم

همچنان که یادآوری کردم با نگاهی به تمامی وقایع در بیست سال گذشته

واقعیت این بوده است که  تمام تحولات سیاسی و اجتماعی که رخ داده در ایران ازسال 88 تا به امروز اعم از اعتراض و یا شورش های کارگری و غیره هیچکدام به هیچ وجه ربطی به فرقه رجوی نداشته و نخواهد داشت .

چرا ؟ چنین ادعایی میتواند علمی و دقیق یا نه از روی غرض و حدس و گمان است که چنین میگویم؟

یک بار دیگرکمی عمیق تر همین بحث که در سطور بالا را کردیم که این سازمان در پنجاه سال گذشته تغییری نکرده است را بررسی میکنیم چگونه ما میگویم که درپنجاه سال تغییری در سازماندهی این فرقه نشده است ؟

توجه کنید اولا  وقتی که تصمیم گیرندگان یک سیستم ثابت بمانند و تمام کادرها تماما مانده اند مثل قبل میشود نتیجه اش یک سیستم که در سال پنجاه مانده است . فرض کنید که داریم درباره کشوری صحبت میکنیم که مثل آمریکا رهبری سیاسی توسط مردم انتخاب میشوند و مثلا همان کارتر تا مرگ خودش رییس جمهور باقی می ماند. چه میشد؟ با اینکه توسط رای مردم یک رییس جمهور انتخاب میشود ولی بیش از چهار سال که بشود میگویند دیگر منتخب نیست باید برود و اگر بخواهد بماند مجددا باید انتخابات انجام شود این میشود واکسینه کردن یک نظام و یا یک سیستم برای نرفتن در مسیر دیکتاتوری .

نمونه این را داریم همین روزها در نمایش های مختلف سیاسی در کشورهای که در مسیر غلطیدن در دیکتاتوری هستند . نگاه کنید ترکیه یا مجارستان یا روسیه که روسای جمهور وقت همه کاری میکنند که مادام العمر شوند. چرا ؟ چون میتوانند بی پایان در مسند قدرت بمانند و بتازند.

حال برمیگردیم به بحث خودمان این که میگوییم سازمان از دهه پنجاه به این سو تغییر نکرده است این یک انگ و مارک نیست . یک وقت است من میگویم و یا کسانی که توسط فرقه آرزوها و آمالشان به خاک و گل نشسته است و با عمری از دست رفته و چشمان و دلی پراز اشک و خون حرف میزنند ،  اما وقتی هست که میتوانید ببینید هرروز و هر شب در اطلاعیه ها و سیمای مجاهدین و اخبار و سایت ها و این مشکل نیست که بتوان فهمید و نیاز به دکترای تحلیلی علوم سیاسی ندارد . کافی است شما فقط مقایسه کنید عکسهای نشریه مجاهد در سال شصت و نشریات سازمان در دهه هفتاد و سیمای مجاهدین در دهه شصت و رادیو مجاهد در دهه شصت و امروز، و میبینید با شگفتی هیچ کس و هیچ چیز تغییر نکرده است . نه افراد و نه فرهنگ حرف زدن و نه اخبارها و سخن ها .

ابریشمچی و مسعود کلانی و توحیدی و محمد محدثین و رجوی ها و بقیه ای که اگر از آنوقت تا بحال زنده مانده باشند کماکان هستند و البته یک استثنا وجود دارد مثل همه سیستم های بسته دنیا اگرکسی ناگهان به ذهنش ساز مخالفی بزند یعنی به فکرش خطور کند که شاید اینکه سیستم میگوید یک جایش ایرادی دارد آنوقت است که دیگر او را نمی بینید مثل مهدی افتخاری که اگرروزی بالاترین کادرها بود اما وقتی که گفت که رهبرعقیدتی شاید اشتباه فکر کند از صحنه حذف شد. جالب است سیستمهای بسته بر سر رهبری مرز سرخ دارند مثال آن همین روزها در کره شمالی که بهترین نمونه بزرگ شده فرقه رجوی است رهبری اش در حال دست و پنچه نرم کردن با بیماری است که میتواند برای هر کس و هر رهبری در دنیا رخ دهد ولی وقتی به دیکتاتوری ها برسد رهبری مرز سرخ است . پس ما از یک چیز عجیب و غریب و من درآوردی حرف نمیزنیم و قصد خراب کردن چهره فرقه رجوی نداریم داریم از یک فرمول ساده سیاسی و ارگانیک صحبت میکنیم که هر کسی از این فرمول پیروی کند بی تردید نتیجه اش این خواهد شد که گفته ایم .

وقتی افراد فرقه رجوی برای حدود پنج دهه در راس موضع گیری و تصمیم گیری باقی می مانند نتیجه اش میشود ارگانی که تبدیل به یک گروه با روابط مافیایی که همه چیز به راس هرم بسته گی دارد و هم تصمیم ها و خط وخطوط بر این اساس چیده میشود.

بعد از سال شصت و اعلام مبارزه مسلحانه مجاهدین و بسته شده راه تبلیغ و نیرو گیری و فعالیت سیاسی و حدود دو سال و اندی بعد از خرداد شصت ، رهبری فرقه ،کاری که از فاز سیاسی شروع کرده بود تنها راه نفس کشیدن و حیات خودش میدانست و آنهم نفوذ به شخصیتهای سیاسی و دارای رتبه و مقام در درون حاکمیت و ایجاد دو دسته گی های مختلف در قسمتهای سیاسی و نظامی و امنیتی که اولین نمونه آن جدا کردن بنی صدر و بازرگان و صدها نمونه از این دست که برای سازمان وقت و زمان خرید تا در گذرزمان از طریق نفوذ دادن عناصر خود در ارگانهای مختلف فقط بتواند با انتشار اخبار و یا فروختن اطلاعات مختلف بتواند قیمتی برای خودش تعیین کند و به این صورت بود که درست بعد از قتل عام رهبری سازمان در تهران منظورم تمام کادررهبری آنموقع که در بعد از فرار رجوی به خارجه باقی مانده بودند یعنی موسی خیابانی و اشرف و تمامی کادرهای حاضر دیگر هیچ چاره ای برای وارد شدن سازمان از یک گروه شبه چریکی شبه سیاسی به یک گروه کاملا اطلاعاتی و مافیایی ، نبود . اما این مساله میسر نبود الا اینکه از ابتدا لایه های لازم برای ورود به چنین سیستمی ریخته میشد و برای محک زدن تک به تک افراد باید یک گزینش جدید شروع میشد. این گزینش جدید لازمه اش یک تئوری  جدید بود . یک تشکیلات باید برای ورود به کار اطلاعاتی که مسعود رجوی در راس آن بود . برای تبدیل شده تمام عیار همه باید یک ارگان مافیایی درست میشد که هرگز افراد در آن تغییر نکنند. پس یک بار دیگر باید ایدولوژی جدیدی نگاشت . چون آنچه که قبل از آن بود برای یک کار سیاسی و نظامی نوشته شده بود که براساس برداشت ها ی ایدلوژیک ازیک اسلام سیاسی بود . حال باید با نابودی ظرف فعالیت سازمان که ایران بود که فرقه باید حفظ شود. اگر میخواست فقط چند اطلاعیه بدهد و درپاریس بنشیند بعد از مدتی گروهی که براساس عملیات چریکی و دود و دم حیات تشکیل شده بود از دهن می افتد و بساطش اتوماتیک بسته میشد.

نیرو گیری و گسترش هم با خروج از کشور به پایان خودش رسید.

چند گروه چریکی هم برای رسیدن به قدرت در کشوری که غول شکست ناپذیری به اسم دیکتاتوری مذهبی به قدرت رسیده بود یک شوخی بیش نبود. راهی نمانده بود به جز اینکه می باید با حفظ نام و شکل سازمان در محتوا به یک مافیایی اطلاعاتی و بعدها هم با شکل های مختلف تا به امروز حیات خودش ادامه داده است. مسیری که سازمان انتخاب کرد با ادامه و پایانی نا زیبا را نگاه میکنیم . ادامه دارد…

مهرداد ساغرچی

آلمان

 

هویت مجاهدین خلق در چهل سال گذشته

 

چند روز قبل مطلبی را خواندم که مصاحبه با شخصی بود که گزارشگر به نام کارشناس از او نام برده بود. مطلب بسیار طولانی بود ولی چون برای من به عنوان کسی که هر روز درباره تاریخ و مسایل چند دهه اخیر تحقیق میکنم جالب بود. بخشی از مصاحبه به بررسی سازمانها و همینطور سازمان مجاهدین بود که شاید از زوایای مختلف آن کارشناس حرفهای جدیدی گفته بود. جالب ترین بحث درباره اینکه چرا سازمان تا به امروز با همین ترکیب قبل باقیمانده است و از بین نرفته است. تا به امروز بسیاری از کسانی که درون فرقه بوده اند وتجربه زندگی در فرقه را داشته اند، برای توصیف سازمان کلمه فرقه را بکار میگیرند اما سوال اینجاست چرا این سازمان علیرغم اینکه همه طرفهای درگیر میدانستند در عراق و بعد از سرنگونی حکومت صدام حسین بهترین فرصت برای پایان دادن به این سازمان که در کارنامه خود نیز در دهه پنجاه ترور مستشاران امریکایی را هم داشت بود چنین نکردند؟

برای این پاسخ نگاهی به سه دهه گذشته فرقه که این سازمان از نیمه دهه شصت دیگر به هیچ عنوان سازمان سیاسی و یا حتی نظامی نبوده و نیست . سازمان شبه توتالیتر رجوی به تمام و کمال از روزی که مقرش را در میانه جنگ عراق و ایران به عراق منتقل کرد عملا و رسما تبدیل به یک سازمان اطلاعاتی شد و همین هم تنها دلیل ماندگاری این سازمان تا به امروز شده است .

مساله خیلی ساده است توجه کنید کدام یک از ساختارهای تشکیلاتی این سازمان ازسال 1350 به این سو عوض شده است ؟ کدام مسؤول تصمیم گیری عوض شده است ؟ چند نفر هسته مرکزی سال پنجاه هم اکنون هم هسته اصلی سازمان هستند . توجه کنید که این یک تحلیل نیست میتوانید سیمای مجاهدین را نگاه کنید و بعد بروید عکس های بیست سال پیش و بعد چهل سال پیش را نگاه کنید . چه کسی میتواند بگوید مثلا عباس داوری و ابریشمچی و توحیدی و رجوی  در هیچ مقطعی از عمر فرقه بوده که نبوده باشند. همین امروز گردانندگان سیما و جلسات و تحلیل ها و قسمت های مختلف کماکان همان ها هستند . چند دهه هست مسؤول روابط خارجی سازمان کماکان محدثین هست . توجه کنید که سازمانی که همه دارایی و ماندگاریش و سرمایه اش اطلاعات و بازی با اخبار است نمیتواند مهره ها را عوض کند. هر چه هم هست ظاهری ست تصمیم گیرنده ها همان افراد چهل سال پیش هستند مگر اینکه مرده باشند که اصولا جایگزین هم ندارند چون اعتماد نیست مثال آن هم ابراهیم زاکری بود که بعد از مرگش کماکان رجوی مسئولیت او را دارد.

حال چرا باید به این بحث پرداخت؟ مگر فرقی میکند اسم سازمان را بگذاریم فرقه یا شبه توتالیتر یا جنبش بسته ، به طور واقعی تفاوتی نخواهد کرد و این نگاه است برای اینکه متوجه بشیم که وقتی فرقه رجوی تلاش میکند خودش را اپوزسیون گنده نشان بدهد و هر اعتراض و اتفاقی را به خودش نسبت بدهد چقدرش درست است؟

واقعیت این است فروش اطلاعات و اخبار حساس به کسانی که به هردلیل با ج.ا جنگ منافع دارند و همینطور پمپاژ اخبار جعلی به داخل دو محور اصلی اعتبار و روی آنتن باقی ماندن اسم فرقه است. برای مثال هم اکنون حدود دو هزار نفر روزانه در فرقه رجوی در آلبانی هستند و اینها کاری ندارند ، اما همه در مقابل کامپیوترها نشسته اند و با اکانت ها با نام مستعار در تمام شبکه های اجتماعی مشغول بمباران اخبار مورد دلخواه مجاهدین هستند و با این ترفند میتوانند جهت اخبار و اتفاقات را به سمتی که میخواهند سوق بدهند.

البته بعد از ورود به آلبانی اساسا همه تلاش فرقه برای بزرگ جلوه دادن خودش در تحولات حال و آینده ایران است . اول برای نیروهای باقیمانده در سازمان و دوم برای اینکه بتواند در میان اپوزسیون خارج کشور و همینطور داخل کشور جایی باز کند.

واقعیت این است تمام تحولات سیاسی و اجتماعی که در ایران رخ داده ازسال 88 تا به امروز اعم از اعتراض و یا شورش های کارگری و غیره هیچکدام به هیچ وجه ربطی به فرقه رجوی نداشته و نخواهد داشت   چرا ؟ چنین ادعایی میتواند علمی و دقیق باشد ؟ ادامه دارد…

مهرداد ساغرچی

المان

روز زن مبارک

روز زن برهمه زنان گرامی باد

در این روزها که همه دنیا در تب و تاب نبردی سخت با ویروس مرگبار کرونا است دشوار است که به مطالب دیگری پرداخت اما شاید اگر اغراق نباشد بخش بزرگی از این نبرد بردوش زنان پرستار و پزشک است که نشان دادند بدون حضور آنها این نبرد ممکن نیست.

آنچه که در این مختصر به یقین نمیتواند حق مطلب را بازگو کند نقش بی جایگزین زنان در ساختن دنیایی بهتر برای بشر بوده است .

در این روزگار آنچه که برای تمامی دولتها و ارگانها و جنبش های پیشرو  به عنوان یک شاخص پیشرفت و ترقی و غنای فرهنگی  بر مساله نگاه به جایگاه زن در آن جامعه و یا ارگان و .. یک ملاک بسیار مهم یا شاید مهترین آنها باشد.

من که سالیان با این مساله در درون سازمانی که مدعی رهاترین و بالاترین و آزادترین سیستم در دنیا نسبت به زن بوده است با نگاه دیگری میتوانم قضاوت کنم.

وقتی که من تجربه زندگی سالیان در اسارت فرقه ای را دارم که میتوانم بگویم بنده سازترین سیستم دنیا و در نوع خودش مخوفترین دستگاه خفقان غیردولتی را دارد باید تصویر کنید چرا خروج زنان از چنین دستگاهایی دشوار و خطرناک برای شخص است.

به گواهی همه صدها شاهد این مدعا زنان در دستگاه فرقه رجوی اسیرترین زنان جهان هستند زنانی که حق هیچ ندارند هیچ چیز نه خنده نه رقص نه گریه نه آرایش نه ریاست نه تصمیم گیری برای نوع لباس و پوشش نه حقی برای انتخاب که اگر قبل ازآمدنشان به تشکیلات خانواده یا فرزندی داشتند این جدایی و دوری تا مرگ ادامه خواهد داشت .

به تازگی خبری شنیدم که یکی از همین جدا شده های هوادار که کماکان با مجاهدین در ارتباط است برای دریافت مستمری حق السکوت  بعد از خروج و ازدواج و صاحب فرزند شدن درخواست کرده است که مادرش که درون تشکیلات است برای دیدن نوه اش بیاید که با برخورد شدید فرقه مواجه شده و گویی تازه یادش افتاده است که با تشکیلات جهنمی که نه عاطفه سرش میشود و نه انسانیت چه رسد به حق مادر و مادر بزرگ که نمیداند این سیستم ازاساس ضد زن است.

برای اینکه تکرار گفته ها نباشد فهرست وار اشاره ای به این اقدامات تماما ضد زن فرقه رجوی میکنم/

یکم : نابودی تصمیم زنان و گرفتن حق و طلاق و ازدواج در بحث انقلاب ایدولوژیک مجاهدین

دوم : اجبار زنان به ازدواج و طلاق از شروع بحثهای ایدؤلوژی مجاهدین حد فاصل سالهای شصت و سه تا هفتاد

سوم : سرکوب سیستماتیک زنانی که برای رهایی از جمهوری اسلامی به سازمان پناه آورده بودند با اجبار پوشش و دین و حجاب

چهارم : ممنوعیت هرگونه صحبت و شوخی و هرنوع رابطه ای که در تشکیلات و فرقه رجوی تعریف نشده باشد برای زنان

پنجم : ممنوعیت خنده های بلند و تنهایی به محلهای عمومی در درون تشکیلات تردد کردن _(توجه داشته باشید صحبت از جنبشی میکنم که ادعای دموکراسی و رهایی زنان آنها گوش فلک را کرده است )

ششم : عقد اجباری به رهبری عقیدتی تحت عنوان رقص رهایی و

هفتم : نازا کردن زنان درون فرقه تحت عناوین واهی برای ماندگار کردن زنان در فرقه

هشتم : اجبار زنان برای تحویل دادن فرزندان خرد سال به سازمان تحت عنوان جنگ و شرایط و بی اطلاعی مادران از وضعیت فرزندان برای سالیان دراز

نهم :   اجبار زنان برای دشنام و براءت از همسران سابقی که به اجبار طلاق داده شده بودند

دهم : استفاده تبلیغی از زنانی که حتی کمترین تمایلی برای دریافت پست ها و عناوین پوشالی سازمان نداشتند و توان این کار را حتی به لحاظ اجرایی و یا گفتاری نداشتند.

آنچه گفته شد نمونه ای از خروار خروار ناحقی و دردی که بر زنان مجاهد درون فرقه رفته است و اگر گزارش دقیق و جزیی تری را بخواهیم گرد آوری و ثبت کنیم کتابها میشود اما این مهم بهتراست به همت زنانی که توانسته اند زنجیر اسارت ذهن و جسم رو پاره کرده اند انجام شود.

یک باردیگر آرزو میکنم همه زنان و بخصوص زنان ایرانی به بالاترین قله های موفقیت و سرفرازی برسند.

مهرداد ساغرچی

المان

 

دم خروس مدعیان دموکراسی درحمایت ازمرتجعترین ودست راست ترین احزاب اسپانیا بیرون زد.

امروزدرسایت رادیوفردا  گزارشی با مضمون زیردیده شد

https://www.radiofarda.com/a/elpais-reports-ncri-founded-spain-vox/30410719.html

روزنامه اسپانیایی ال پائیس گزارش داد که «شورای ملی مقاومت ایران» در فاصله سال‌های ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۴ به مدت چندین ماه حقوق ماهیانه دو تن از رهبران «بوکس» حزب راست افراطی اسپانیا و برخی دیگر از هزینه‌های آن از جمله کامپیوترها و وسایل دفتری این حزب را پرداخته است.

این دو تن به نام‌های سانتیاگو آباسکال و ایوان اسپینوسا د لوس مونتروس اکنون اعضای حزب «بوکس» در پارلمان اسپانیا هستند.

روزنامه ال پائیس بدون فاش کردن منابع خود می‌نویسد این دو نفر در مجموع ۶۵ هزار یورو از «شورای ملی مقاومت ایران» دریافت کرده‌اند.

توجه داشته باشید که حزب بوکس که یک حزب دست راستی افراطی هست به دست یک گروه کوچک مثلا سیاسی که احتمالا ایرانی هستند ساخته شده است.!

شوکه شدید و فکرمیکنید تهمت است ؟

این هم بخشی دیگرازمطلب مندرج که دریافت پول ازمجاهدین را تایید کردند “”به نوشته ال پائیس، این حزب در سال ۲۰۱۳ با یک میلیون یورویی که «شورای ملی مقاومت ایران » پرداخته بود، تاسیس شد. در روز ۱۷ دسامبر ۲۰۱۳ که این حزب به عنوان یک حزب جدید در وزارت کشور اسپانیا ثبت شد اولین پرداخت از هواداران «شورای ملی مقاومت ایران» به ارزش یک میلیون و ۱۵۶ هزار یورو را به صورت حواله بانکی دریافت کرد.

پرداخت حقوق ماهانه دو تن از رهبران این حزب نیز از یک ماه بعد شروع شد و تا اکتبر ۲۰۱۴ ادامه یافت.

روزنامه ال پائیس به نقل از دو مقام سابق بوکس می‌نویسد که یکی دیگر از رهبران این حزب به نام خاویر اورتگا اسمیت در همان زمان حاضر نشد از این منبع حقوق دریافت کند””.

به نظرمن که این مطلب هیچ تحلیل وتفسیری ندارد الا اینکه خود فرقه رجوی توضیح دهد و ازآنجا که چنین چیزی غیرممکن است وازطرفی چون یک طرف بحث که دریافت کنندگان پول بودند دریافت پول و حقوق را تایید کرده اند دیگر قابل تکذیب نیست. ازآنجا که در کشورهای دموکراسی دروغ گفتن وبخصوص برسرمنابع مالی جرمهای بسیار سنگینی دارد افراد حزب مجاهدین تاسیس “بوکس” دراسپانیا تصمیم گرفتند واقعیت را بگویند .

پس میماند هرایرانی از خود بپرسد چرا یک گروه مثل مجاهدین خلق رجوی با چنین بوق و کرنای گوش خراشی در ادعای وطن و مبارزه برای ایران میرود در اسپانیا یک گروه افراطی تاسیس میکند. ؟ حتما این هم از خطوط و راههایی بوده که بنیانگذاران سازمان مشخص کرده اند ودر فهم وشعور اعضا نمیگنجد وفقط رهبر عقیدتی میداند که با بیش ازیک ملیون یورو یک حزب آنهم راست افراطی ونه حزب آزادیخواه و یا فعال درزمینه حقوق پناهندگان یا محیط زیست ودر یک کشور اروپائی تاسیس کند که بتواند از مردم ایران در پارلمان اسپانیا دفاع کند.

براستی دراین کارچه منافعی نهفته است.؟ درطی سالیانی که معاون پارلمان اروپا آقای کوادرس ازشورای مقاومت مجاهدین دفاع فعال میکرده والبته بعضا هم با دیدارازمقرهای مجاهدین چه داستانی در پس این معامله بوده است ؟ دوباره به مقاله مندرج نگاهی میاندازیم تا پاسخ را ازلابلای مطلب پیدا کنیم  “” آقای ويدال کوادراس که سابقا از چهره‌های حزب محافظه کار «مردم» اسپانيا بود در دوران نمايندگی در پارلمان اروپا با «شورای ملی مقاومت ایران» مناسبات بسيار نزديکی داشت و يکی از حاميان مهم اين گروه بود. او که چند سالی نيز نايب رييس اين نهاد بود در انتخابات پارلمانی اروپا در سال ۲۰۱۴ کرسی خود را از دست داد و سال بعد به دليل اختلاف نطر با سانتياگو آباسکال از رهبری حزب بوکس کناره‌گيری کرد””.

حال معلوم میشود جایزه آقای کوادرس برای حمایتش ازسازمان یک حزب تاسیس کردن بوده است .

ازقرار معلوم بعد ازاختلافهای پیش آمده کوادرس حاضربه همکاری با هم حزبیهای خودش نبوده ونهایتا برای شیرهمیشه مخفی یک شکست سرمایه گذاری دیگر رقم میخورد. بیش از یک ملیون یورو هزینه و تاسیس یک حزب خالص دست راستی و بعد چند حمایت و اطلاعیه در پارلمان اروپا و تمام. این هم کارکرد به قول مریم رجوی بالاترین وهوشیارترین رهبر انقلابی جهان که این قدر هوشیار است وصد البته در فردای آزادی باید بگوید این پول های بی سروته وبی حساب کتاب ازکجا آمده است. فقط نگویید کمک مالی هواداران که مرغ پخته هم از حرفهای شما به فریاد میافتد. البته در همین مقاله تصریح شده است که ” “رهبران حزب راست افراطی «بوکس» تاکنون به طور رسمی گزارش‌های روزنامه ال پائيس در مورد دريافت کمک مالی از «شورای ملی مقاومت» را تکذيب نکرده و فقط بر اين نکته تاکيد می‌کنند که تمامی مدارک حسابداری اين حزب از زمان تاسيس در اختيار نهادهای ناظر قرار گرفته است“” .

حال دیگرراهی برای تکذیب نیست و این دیگرتوطئه جمهوری اسلامی نیست . این همان خود کرده را تدبیرنیست و حال بازهم پرونده گوهرباردیگری جلو روی شماست و حداقل اعضا شما این حق را دارند که بدانند در پس پرده چه بوده است.

واقعا شرم آور است این کارهای توجیه ناپذیرومافیایی آدم را به یاد فیلمهای هالیوودی  واثباتی بر همه بحث هایی که درسالیان گذشته که همه جدا شده ها مطرح کرده اند مبنی براینکه این گروه هرگز دغدغه ای بجزقدرت ندارد.

باورکردن این مطلب همان قدربرای من سخت  هست که برای اعضا و هواداران شما  حال که هرروز اخبار دست اول به جهان ارائه میدهید فکر میکنم برای این خبر هم نماینده مجاهدین در اسلو توضیحی داشته باشد البته ازقبل باید چند خط فحش و ناسزا به همه ایرانی هایی که جرات کردند بجزسایت مجاهدین خبر دیگری را بخوانند آماده کنند. تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.

مهرداد ساغرچی

المان

دی ، ماه خاطره ها

دی ماه خاطره ها

این روزها بعد از حوادث خونبار سقوط هواپیما و همینطور تظاهراتی که در انتها با کشته ها و مجروحین خودش ماه دی باز هم غم انگیز شد .

کسی نیست که از این اتفاقات روح و جانش درغم و اندوه فرو نرود.

شاید رمزی یا شاید هم اتفاقی باشد که همیشه دیماه برای ایران زمین آبستن تحولات و اخبار بوده است.

بیش از هر اتفاق دیگری انقلاب ۵۷ که دراین روزها درچهل سال قبل به روزهای پایانی نزدیک میشدیم و آنچه اتفاق افتاد را نتیجه اش را در چهل سال گذشته دیدیم و شنیدیم.

فرقه مسعود رجوی هم از این فرصت استفاده کرده که خواسته از نیم قرن گذشته کیسه ای برای خودش و رجوی بدوزه و هر آنچه از تلاش و آزادی خواهی بوده و مبارزه را به جیب خودش ریخته و باقی اتفاقات تلخ و ویرانگر را به عهده سایرین بگذارد و بگوید حال که به آینده نگاه میکنیم فقط یک نفر و یک گروه باقی میماند و آنهم رجوی (خنده حضار) است.

این مطلب در پاسخ به تحریف تاریخ به مقاله ” مسعود رجوی ونیم قرن در تکاپوی آزادی!! ”  میباشد. لینک به منبع  :

https://article.mojahedin.org/i/مسعود-رجوی-بیش-نیم%E2%80%8Cقرن-تکاپو-قفای-آزادی

 

تحریف تاریخ

در این مقاله تلاش بسیار زیاد شده که اسطوره ها و پادشاهان و قهرمانان ایران زمین با حنیف نژاد و جزنی و مصدق مقایسه شود و نام آرش و سیاوش را در کنار این که ایران را فرهنگ سازان و مبارزان ساخته اند و گفته شده که رجوی با کارهایش صلاحیت از اول داشته که همیشه در مسیر درست میرفته است !

برای ثبت در تاریخ وآزادی ستیزی و ایران ستیزی و ولایت عقیدتی فرقه مجاهدین هیچ استدلالی لازم نیست و همین مقاله فرقه را اگر که زبان فرقه خوب بفهمیم میتوانیم ببینیم از همین الان با شعار ”‌ هر که با ما نیست دشمن است ” را برای خواننده بیان کرده است.

آینده ای بدون رژیم

با توجه به تحولات و اتفاقات فرقه فرض گرفته که پایان ج ا است و حالا باید به آینده فکر کنیم که چه نظامی میخواهد ایران را هدایت کند ، با توجه به اینکه در شعارها و اتفاقات اخیر در ایران هرگز حتی یک شعار به حمایت از رجوی وفرقه اش در هیچ تجمعی داده نشد و هر از گاهی با اشاره به فرزند شاه و عکسی از شاه ، از قرار معلوم که خیلی به مزاق رجوی تلخ آمده و یک خط و نشان در ابتدای مقاله کشیده که اصلا فکرش را نکنید که ما به دوران قبل از ج ا برمیگردیم. حال سوال اینجاست آقای  متخصص آزادی شناسی و مردم شناسی و حکومت مردمی که پنجاه سال است دارید مبارزه ! میکنید ، نمیدانید اولا درس آزادی و حکومت دموکراسی این است که شرط ندارد. تمام ماجرا رای مردم است و بس .

از قرار معلوم برای شما فقط این مهم است که مردم بدانند سی دیماه رجوی از زندان شاه آزاد شد (البته هرگز گفته نشد چرا ایشون اگر مهم بودند و درزندان همکاری نکرده زنده مانده!؟) و چون ایشان بعد از آن شورش سراسری فرصت نداشت که جای رهبری را تصاحب کند باید حالا مردم بدانند ایشان از همه باسابقه تر است.

ایران آزاد فردا از همین جای داستان معلوم است برای کسانی که برای مردم خط و نشان میکشند و باید و نباید مشخص میکنند جایی نخواهد داشت.

 

آینده ایران

 

نویسنده با اشاره به آینده ایران در مقاله فرقه که به نظر میرسد شخص رجوی نوشته باشد .، میگوید ” تاریخ معاصر ایران و انقلاب نوین و دموکراتیک آن را نیز باید به نام سمبل و جریانی شناخت که در مسیر رسیدن به آزادی سر از پا نشناخته طی طریق کرده است. ”  توجه کنید که میگوید باید به نام فرقه رجوی شناخته شود.

برای اینکه متوجه شوید با چه کسانی طرف هستید کافی است این یک جمله را بخوانید و تفاوتش را بایک دیکتاتوری که میگوید شما باید به جناح ما رای دهید و راه دیگری ندارید چیست؟ موضوع این است که مردم ایران در هر اعتراض و جنبشی که تا به حال نشان داده اند از راس تا پایین رژیم را که نشانه رفته باشند اما هرگز این نبوده که فرقه مجاهدین و رجوی را حتی در یک صحنه جایگزین رژیم بدانند ، پس باید گفت خواهران و برادران متخصص آزادی کش ، ابتدا در درون فرقه خودتان اندکی تمرین ازادی کنید بعد واسه یک کشور هشتاد میلیونی پیش کش.

 

اعترافات فرقه وخواب بودن یک جنبش

حال که فرقه درباره انقلاب ۵۷ میگوید که قرار بوده که این انقلاب به دست فرقه رجوی و فداییان بیفتد تا اینکه ایران به ابادی و آزادی و پیشرفت برسد.

امیدوارم از خواندن این جمله دچار سردرد نشوید ، چون اگر قرار بود گروههایی با افکار خرده سوسیالیستی و خرده اسلامی و خرده بورژوازی به جایی برسند احتمالا الان نصف بیشتر دنیا با مدینه فاضله قبلی کمونیست ها هم پیمان شده بود و همه بجای فرار به غرب برای دستیابی به زندگی نسبتا برابر و ازادی به شوروی میرفتند .

وقتی این مطالب را میخوانیم از دو حالت خارج نیست یا اینکه افراد یا فردی که این را نوشته حدود چهل سال است در یک محیط بسته است و از اخبار جهانی اطلاعی ندارد یا اینکه خودش را به ندیدن و نشنیدن زده است و مطمئن هستم خوانند ه های خودش را احمق ندانسته چون میداند در عصر اینترنت با یک جستجوی چند دقیقه ای در اینترنت میتوانی انبوهی اخبار و داستان و اطلاعات تاریخی و غیره کسب کنی.

 

ماستمالی نقش رجوی و مجاهدین در شکل گیری خفقان

اگر به یاد داشته باشیم بسیاری از کسانی که در این سالیان قلم زده اند با اشاره به اتفاقات سال ۵۷ گفته اند که فرقه مجاهدین و شخص رجوی نقش جدی در عوض شدن صحنه داشته اند ، حال در این مقاله خواسته که پاسخی به این موضوع داده باشد میگوید : چون رجوی در زندان بوده تشکیلات قدرت نداشته و باید صبر میکرده ، در صورتیکه فیلم ها نشان میدهد که سخنرانی های رجوی و خیابانی به اندازه کافی شنونده داشته در همان ایام که اگر تشکیلات مواضع اصولی میگرفتند و با شعارها و خطوط اشتباه راه را برای سرکوب سریع آزادی فراهم کردند و اگر فرقه اعلام مبارزه مسلحانه نکرده بود آیا صحنه سیاسی ایران چنین بود؟ حال باز هم باید فرقه بگوید گناه رژیم را گردن ما انداختند ، هرگز این طورنبود چون اولین کسانی که باعث روی کار آمدن حکومتی دینی شدند همین فرقه بودند و بس.

 

گناه مجاهدین

در این مقاله باز هم تحریف واقعیت شده است ، گناه مجاهدین نه عشق به آزادی بوده که بلکه شیفته قدرت بودن ، از ابتدا بوده و تا امروز هم هیچ به جزرسیدن به قدرت نیست .

رجوی و تیم اطرافش هرگز لحظه ای به مردم و مشکلاتشان فکر نکردند و در این سالیان هرگز معنی گرسنگی و آواره گی و تبعید و مبارزه را لمس نکرده است. بنا به گواه همه کسانی که در فرقه هستند چرا رجوی در شورای خیالی مقاومت خودش برای آینده هیچ سمتی در نظر نگرفته است ؟ به یک دلیل او خودش را یک رهبر مادام العمر عقیدتی و بدون تکرار و بدون جانشین میداند . اگر غیر از این بود او بیش از یک دهه غیب نمیشد که نکند مشکلی برایش پیش نیاید، راستی مگر چه چیز رجوی برتر از صدها رهبر جنبش دیگر که دستگیر و زندانی و اسیر شده اند بوده است که چنین از جان خود هراس دارد.؟

 

شارلاتانیزم و لمپنی خاص رجوی و فرقه اش با سر تیتر رویش سرود آوران سپیده

ضرب امثل خر همان خر است فقط پالانش عوض شده ، را در انتهای این مقاله میتوان دید.

از نگاه من ایران یک زمین کوچک است که شاید فهمش برای غیر ایرانی ها دشوار باشد شما یک کشور هشتاد ملیونی با بیش از هشت زبان مختلف که فقط لحجه نیستند و انواع مذهب و آب و هوای متفاوت در یک فصل از سال و همینطور در یک جغرافیای کاملا متفاوت است که شما نمیتوانید واقعا بدون یک حکومت کثرت گرا از دموکرات این کشور خاص را اداره کنید، حال شاید تعدادی هم با توجه به وضع اقتصادی بسیار خراب امروز ایران کسان زیادی  باشند که اوضاع الان با زمان قبل از انقلاب را از لحاظ اقتصادی مقایسه کنند و شعاری در حمایت از دوران شاه بدهند که این هم یک مساله کاملا ساده و دو دو تا ست که نیازی به فحش و دشمن سازی نیست ، باید واقعی به مسائل نگاه کرد و قضاوت کرد.

حال رجوی در سوختن از اینکه چرا شعاری در حمایت از شیر همیشه مخفی یعنی مسعود داده نشده ، با توهین و بجای تحلیل شرایط گفته نیم پهلوی و شعار حمایت از از خاندان پهلوی کار وزرات و لابی ها ی آنها دانست ، باید گفت جناب شیر همیشه بیدار و مخفی اینها که دیدید از گرسنگی و بیکاری شعار دیگری پیدا نکردند که ابتدا به ساکن مشکلشان شکم های گرسنه و جیب های خالی بود ، پس سعی کنید حداقل از زندگی سالیان در دموکراسی های غربی صحبت کردن و نوشتن با شیوه لمپنیست را ترک کنید و مثل همه روزنامه نگاران دنیا و دنیای غرب ، بجای فحش وخط ونشان ، یک کلام حرف حساب بزنید . باور کنید که این روزها مردم نیاز به التیام و یار دارند .

تحریف تاریخ چیزی از مسئولیت شما کم نمیکند و مشتاقانه منتظر اونروز هستیم که همه در ترازوی قضاوت و عدالت قرار بگیریم و پاسخگوی اعمال و کرده های خود باشیم.

مهرداد ساغرچی

المان

 

 

با درود و تبریک به همه مسیحیان جهان

و ایران

با تبریک فرا رسیدن سال نو مسیحی به همه مسیحیان بخصوص هموطنان مسیحی که در هر جای دنیا هستند.

سال جدید را برای همه شما سالی پر از نیکویی و سرشاری از عشق و صلح و مهربانی آرزومندم.

سالی که گذشت متاسفانه جهان شاهد باز هم جنگ و آواراگی و مرگ و میر ناشی از آلودگی محیط زیست و گرسنگی و درگیریهای قومی و مذهبی در جای جای زمین بود و آرزو میکنیم سال جدید همه این پدیده ها از دامان بشریت به دور باشد.

در این سال با ز هم جدا شده گان و کانون با تمام قوا به رسالت انسانی و اخلاقی و وجدانی خودش که همانا کمک به خانواده ها و جدا شده ها برای دیدارو رسیدن به زندگی عادی بوده ، ادامه داد و همچنان به این امر نیکو و انسانی بدون هیچ چشمداشتی ادامه خواهد داد ، رسالتی که جدا شده های فرقه انجام دادند عهدی بوده که با خود کرده اند که برای رهایی و کمک به کسانی که اسیر روحی و فکری یک فرقه مخوف هستند را انجام دهند و در این امر بسیار هم موفق بوده اند اما باز هم جای کار بسیار دارد.

موضوع روشنگری و گفتن واقعیتها برای ثبت در تاریخ و فانوسی برای ایندگان کماکان از این دست فعالیت ها بوده و خواهد بود.

افرادی که قبلا توسط این فرقه رجوی به اسارت گرفته شده بودند بهترین سند و حرفهایشان دقیق ترین گواهی برای بیان یک بحث کاملا تخصصی است که فقط از عهده شاهدان موضوع که جدا شده گان هستند بر میاید در نتیجه این امر مهم مسولیت هر کسی هست که میتواند از این فرقه بگریزد، فارغ از هر گونه جبهه سیاسی و موضع فکری،  و هرکس به اندازه نگاه و تجربه و عمق نظر و فهم خودش مسائل را برای عموم باز کرده و خواهد کرد،

کسانی که در این مسیر قلم میزنند عمر و جوانی و سرمایه خود را در مسیری طی کردند که تنها با بیان آن میتوانند از تکرار آن جلوگیری کنند .

امیدوارم هم مردم و همه کسانی مطالب و فعالیت های جدا شده های فرقه را دنبال کرده اند به صداقت و راستی گفتار و نوشتار پی برده باشند و از این مطالب در سال جدید نیز استفاده لازم را ببرند.

در پایان از همه کسانی که تا بحال موفق نشدند بخشی از خاطرات و زندگی خود را بیان کنند با باز تکرار برای همه گان در این مهم سهم خود را ادا کنند .

سپاس

مهرداد ساغرچی ، آلمان

با درود و تبریک به همه مسیحیان جهان

و ایران

با تبریک فرا رسیدن سال نو مسیحی به همه مسیحیان بخصوص هموطنان مسیحی که در هر جای دنیا هستند.

سال جدید را برای همه شما سالی پر از نیکویی و سرشاری از عشق و صلح و مهربانی آرزومندم.

سالی که گذشت متاسفانه جهان شاهد باز هم جنگ و آواراگی و مرگ و میر ناشی از آلودگی محیط زیست و گرسنگی و درگیریهای قومی و مذهبی در جای جای زمین بود و آرزو میکنیم سال جدید همه این پدیده ها از دامان بشریت به دور باشد.

در این سال با ز هم جدا شده گان و کانون با تمام قوا به رسالت انسانی و اخلاقی و وجدانی خودش که همانا کمک به خانواده ها و جدا شده ها برای دیدارو رسیدن به زندگی عادی بوده ، ادامه داد و همچنان به این امر نیکو و انسانی بدون هیچ چشمداشتی ادامه خواهد داد ، رسالتی که جدا شده های فرقه انجام دادند عهدی بوده که با خود کرده اند که برای رهایی و کمک به کسانی که اسیر روحی و فکری یک فرقه مخوف هستند را انجام دهند و در این امر بسیار هم موفق بوده اند اما باز هم جای کار بسیار دارد.

موضوع روشنگری و گفتن واقعیتها برای ثبت در تاریخ و فانوسی برای ایندگان کماکان از این دست فعالیت ها بوده و خواهد بود.

افرادی که قبلا توسط این فرقه رجوی به اسارت گرفته شده بودند بهترین سند و حرفهایشان دقیق ترین گواهی برای بیان یک بحث کاملا تخصصی است که فقط از عهده شاهدان موضوع که جدا شده گان هستند بر میاید در نتیجه این امر مهم مسولیت هر کسی هست که میتواند از این فرقه بگریزد، فارغ از هر گونه جبهه سیاسی و موضع فکری،  و هرکس به اندازه نگاه و تجربه و عمق نظر و فهم خودش مسائل را برای عموم باز کرده و خواهد کرد،

کسانی که در این مسیر قلم میزنند عمر و جوانی و سرمایه خود را در مسیری طی کردند که تنها با بیان آن میتوانند از تکرار آن جلوگیری کنند .

امیدوارم هم مردم و همه کسانی مطالب و فعالیت های جدا شده های فرقه را دنبال کرده اند به صداقت و راستی گفتار و نوشتار پی برده باشند و از این مطالب در سال جدید نیز استفاده لازم را ببرند.

در پایان از همه کسانی که تا بحال موفق نشدند بخشی از خاطرات و زندگی خود را بیان کنند با باز تکرار برای همه گان در این مهم سهم خود را ادا کنند .

سپاس

مهرداد ساغرچی ، آلمان

 

اعلامیه جدید شورا ی اختصاصی فرقه مجاهدین
به نظر میرسد همچنان که همه اصطلاحات سیاسی و فرهنگی در قاموس فرقه مجاهدین به صورت چهار نعل وارونه میزند واژه های جاسوس و تروریست را مثل بقیه واژه ها به لجن کشیده و لوث میکند و در همین راستا به راستی به قدری احمقانه و ناشیانه به پیش میروند که دیگر هیچ اعتباری حتی نزد هوادارانش ندارد و آنچه که از اطلاعیه و بیانیه به نامهای دهن پر کن و تو خالی مثل کمیسیون و آنهم ضد تروریسم و امنیت آنهم در فرقه مخوف رجوی ها خوب میشود فهمید منظورشان چیست؟

اولا کلمه کمیسیون که معمولا در هر جای جهان ترکیبی از متخصصین مختلف برای جمعبندی و نهایتا نتیجه گیری درباره موضوع مشخصی است که چنین چیزی از محالات در فرقه مجاهدین هست و همین که شما میبنید فرقه ایکه از هیچ بی پرنسیبی و دروغی را نیست که امتحان نکرده باشد و برای هر سوژه ای یک داستانی تولید کرده تا اینکه چهره واقعی خودش رو پنهان کند. در نتیجه منظور از کمیسیون همان نظر یک شخص است که بر کل فرقه حکم رانی میکند و هیچکس را یارای  دادن نظری نیست. ای کاش میشد در این نوشته تصویر کرد هر آنچه که از طرف فرقه مجاهدین بیرون میآیید تحت عنوان اطلاعیه و گزارش هیچ نسبتی با مبارزه و مسائل حیاتی اپوزسیون ندارد و اصولا باید از مجاهدین پرسید چرا این کمسیون با این نام بلند و پرهیاهو رفته دنبال که یک فرد از گوشه دنیا عکسی بیندازد و اثبات کند انتقاداتی که این شخص به ما میکند از طرف رژیم هست.؟!

درباره موضوع آقای ایرچ مصداقی  همچنان که ایشان در چند روز گذشته درباره موضوع گیری شورای فرقه موضع گیری دقیق کردند و آن این بود که شخصیکه از افراد شناخته شده فرقه در سوئدبوده، اقدام به عکس گرفتن از ایشان کرده و این در حالی بوده که مصداقی مشغول بدرغه مادرش در فرودگاه استکهلم بوده، و از انجا که مادر ایشون از ایران مهمان بوده و به ایران برمیگشته فرقه هم میخواسته اثبات کند ایشان در جلوی هواپیمایی ایران ایر بوده ،، و این را اینطور معنی کند ایشان با رژیم است ، لطفا نخندید این دقیقا هدف جیمزباندی بازی فرقه بوده است کما اینکه بعدا در اطلاعیه ای که فرقه رجوی صادر کرد میتوان این موضوع را به وضوح دید.

 واقعا از این همه وقاهت و حماقت فرقه چه میتوان گفت البته در این داستان سوژه مورد نظر فرقه یعنی مصداقی هوشیاری کامل داشته و خوب طرف رمال را گیر انداخته و عکاس را تحویل پلیس فرودگاه داده ، و هرچند طبق قانون عکس در انجا مشکلی نیست اما به هر حال دست فرقه رو شد و بعد هیچ بهانه ای برای داستان سازی نداشته است . حال ببینید در این موضوع باید روی چه چیزی تمرکز کرد.

سوال اول این است چرا فرقه رجوی با کسی مثل ایرج مصداقی این ضدیت دارد که به او میگوید تشنه به خون مجاهدین؟

سوال دوم این است که مگر این روزها هزاران مساله سیاسی مهم در باره ایران وجود ندارد که فرقه رجوی که خودش را اپوزسیون و مبارز میداند باید همه تمرکز شورای قلابی اش و اخبار و صفحه هایش را به موضوع عکس از یک منتقد خودش بکند؟

پاسخ را همه کسانی که روزگاری در درون این فرقه وشورای قلابی بوده اند داده اند. موضوع اینست که این فرقه فقط یک درد دارد و آنهم ادامه حیات خفیف و ذلت بار به هر قیمت و هرگز و هرگز دغدغه ای بجز اسم ونام و فرصت طلبی ندارد . نگاه کنید ایرج مصداقی که خودش در هیچ سخنرانی و مصاحبه و نوشته ای  نیست که با تیزترین زبان و قلم به تمامیت رژیم میتازد ، اما به دلیل شناخت عمیقش از فرقه رجوی ها هر از گاهی هم سفره دل را باز کرده و آنچه حقیقت درون فرقه است بیرون میریزد و اگر فرقه رجوی حتی یک ذره به مبارزه اعتقاد داشت باید آنچه مصداقی انجام میدهد و آنچه از تاریخ چهل سال گذشته میگوید منعکس میکرد چون حداقل در استراتژی یکسویه هستند اما نه نه ، اشتباه نکنید فرقه رجوی هرگز استراتژی مبارزه با رژیم نداشته اند آنچه تلاش کردند حفظ حیات خودش بوده و شما میتوانید تاریخ فرقه را از سال شصت تا به امروز مرور کنید و همه افتخار رجوی ، چنان چه صدها بار تکرار کرده بود این بود در هر شرایطی که بوده سازمان را نگه داشته ولو با خزیدن به زیر قبای صدام و همسفره گی با دشمنان قسم خورده ایران و ایرانی .

حال آنچه میماند باید پرسید این کمیسیون ضد امنیت شما تا بحال به فکر جان نفراتی که دهه ها جان و مال و عمر خودشان را به شما هدیه دادند که شما بمانید و نامتان بماند ، بوده است . تا بحال کسانی که بعد از دهه ها از فرقه شما بیرون آمده اند ولو اینکه با افکار شما دیگر موافق نباشند شده که امنیت شان را تامین کنید یا مثل این روزها که در آلبانی افراد بی سرپناه که از شما جدا شده اند را هرروز با یک ترفند و حیله و اطلاعیه تروریست مینامید ، حقیقتا چیزی از معرفت وشرافت و انسانیت برای فرقه رجوی باقیمانده است ؟

چگونه است کسانی که از نوجوانی تا استانه پیری را در درون فرقه شما زندانی عقیدتی شما بوده اند بعد از یک هفته خروج از زندان شما تبدیل به تروریست میکند کسانی که حتی به سختی میتوانند یکساعت پیاده روی کنند .

چگونه است که شما بجای کمک به این بی خانمان و زندگی و کار که حاصل استثمار درون تشکیلاتی خودتان بوده اند یک قطره از میلیاردها دلاری که به جیب زده اید را به آنها کمک نمیکند و نمیگذارید دولت آلبانی و سازمانهای بین المللی هم به آنها خدمات بدهند.

یادتان باشد تاریخ این ها را فراموش نخواهد کرد. من از فرقه تقاضا دارم که در همین خارجه کشور یک تحقیق بکند ببیند میزان منفوریت فرقه به نسبت سایر گروها و اشخاص سیاسی غیر مجاهدین چقدر است ، هر بار که من از هر کس که خانواده ای از ایران تماس میگیرد میزان منفوریت این فرقه رجوی به قدری در ایران هست که حتی یک مورد در ده سال گذشته من برخورد نداشتم که نظر مثتبتی به فرقه رجوی داشته باشد در نتیجه به کمیسیون های مختلف فرقه توصیه میکنم یک تحقیق بکنید میزان محبوبیت و منفوریت خودتان را به رای بگذارید بعد متوجه میشوید سیاستهای عدم پاسخگویی و عدم انتقاد پذیری شما وهمچنین ضد مبارزه شما چگونه شما را نزد عام و خاص بی اعتبار کرده است.

مهرداد ساغرچی

آلمان

عثمان محمدزاده شهروند بوکانی خطاب به عبدالرحمن گورکی: اگر اتهام جاسوسی و مزدوری به صدام حسین را قبول ندارید خودتان بگویید در طول این ۳۷ سال چه می کردید؟

این دلقکان متوهم و مفلوک اگر زنده باشند چند سالی بیشتر عمر نخواهند کرد و آنچه در سالیان گذشته از آنها باقی مانده جز مزدوری و خدمت به بیگانگان بیش نبوده و آنقدر سند و مدرک هست که حتی نیاز به دادگاهی کردن و اثبات جرم را هم منتفی می کند.

با توجه به اینکه شما ۳۷ سال پیش دیپلم گرفتید و از آن زمان تا به اکنون تماما در حصارهای قرارگاههای مجاهدین در اشرف و آلبانی بودید، و مثل زندانی ها هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشتید آیا منطقی نیست که فکر کنیم این مطلب را شما ننوشته اید؟

توضیح: عثمان محمدزاده یکی از اهالی شریف شهرستان بوکان است. آنچه که ذیلا آورده می شود مطلبی است که از سوی ایشان خطاب به آقای عبدالرحمان گورکی به هیات تحریریه سایت راه نو ارسال گردیده است.

ایشان از سردبیر سایت راه نو خواسته اند به رسم امانت داری ی رسانه ای آنرا در اولین فرصت در معرض دید مخاطبان بویژه اهالی شهرستان بوکان در فضای مجازی قرار دهیم تا مشخص شود آنچه که در مورد آقای عبدالرحمان گورکی پیرمرد ۶۰ ساله  بوکانی که ۳۷ سال پیش به فرقه رجوی پیوست و هم اکنون در آلبانی در اردوگاه این گروه بسر می برد چقدر واقعیت دارد؟ ما می خواهیم  از ایشان بعنوان یک کُرد بوکانی در صورتی که بتواند خود را از اتهامات وارده تبرئه کند اعاده حیثیت شود.

سایت راه نو ضمن درج مطالب آقای عثمان محمدزاده این آمادگی را نیز دارد تا پاسخ های آقای عبدالرحمان گورکی در مورد تک تک  اتهاماتی که به ایشان در مطلب  مورخه اول بهمن ۹۹ دراین سایت زده شده  را درج کند تا فرصتی برابر به ایشان در دفاع از خودشان داده باشد.

اما مطلب آقای عثمان محمدزاده:

در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۹۹ مطلبی تحت عنوان «نگاهی به معنا و مفهوم اقدامات توطئه‌گرانه اخیر رژیم آخوندی علیه مجاهدین در آلبانی» که در زیر آن نام آقای عبدالرحمان گورکی بعنوان نویسنده مطلب درج شده بود در سایت ایران افشاگر  وابسته به مجاهدین را خواندم.

Text Box: [spacer height=”10px”]

بنظر میرسد این نوشته پاسخی باشد به دو مطلب در ارتباط با ایشان تحت عناوین «عبدالرحمان گورکی صفابخش کیست؟» به تاریخ اول بهمن ۱۳۹۹ و نامه آقای عبدالله گورکی برادر رحمان گورکی خطاب به ایشان  در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹ که در پایگاه خبری – تحلیلی سایت راه نو و همچنین سایر رسانه ها درج گردیده است.

Text Box:
[spacer height=”10px”]

بنابراین آقای عبدالرحمن گورکی را خطاب قرار داده و از ایشان می پرسم:

بنده هرچه مطلب شما  را بالا و پائین کردم پاسخ درخور و قابل توجی در مقابل اتهاماتی که به شما زده شده است نیافتم. حتی اینکه  پاسخ شما به کدام مطلب و در کدام سایت و با چه عنوان و محتوایی است. اگر بنده آن مطالب را مطالعه نکرده بودم هرگز متوجه اصل موضوع از میان انبوه کلمات گنگ و مبهم شما نمی شدم . این شکلی می خواهید شفاف سازی کنید؟ حداقل به مخاطبانتان لینک مطالب درج شده را بدهید تا آنها را هم بخوانند و سپس قضاوت کنند. اما سوالات بنده:

چرا در مقابل اتهامات وارده مبنی بر مزدوری تان به صدام و شغلی که در «مجاهدین» داشتید سکوت پیشه کرده و صرفا به حاشیه راندید؟؟!!

چرا بجای درگیر کردن خودتان در مسائل فرعی، روشنگری نمی کنید تا دست کسانی که  اتهامات جاسوسی و آدم کشی را به شما می زنند رو شود؟

آیا بهتر نیست برای رفع هرگونه شبهه شما خودتان سوابق ۳۷ سال حضورتان در مجاهدین و  مسئولیت هایی که در عراق داشتید را تک به تک بیان کنید؟  تا مشخص شود که شما هیچگونه فعالیتی علیه مردم نداشتید و هیچ اطلاعاتی از نظامیان ایران که در حال جنگ با نیروهای صدام حسین بودند به دستگاههای اطلاعاتی این کشور ندادید؟ تا لااقل ننگ همشهری هایتان در شهر بوکان نشوید؟

بسنده کردن به یک حرف کلی تحت عنوان «مبارزه» صرفا عوامفریبی است.

چی شد از میان این همه اتهام های وحشتناک که شما را به قتل و آدم کشی و خیانت و جاسوسی متهم می کند تنها به این چسبیده اید که کلمه «صفابخش» در فامیلی شما نیست؟ و اینکه چرا  شما را کودکی ۶۰ – ۷۰ ساله در اشرف ۳ خوانده اند؟ پس بقیه اتهامات چی می شود؟

حال می خواهم کمی آن اتهامات را مرور کنیم و پاسخ شما را بشنویم و بخوانیم. امیدوارم پاسخی مناسب و منطقی و نه فحش و ناسزا حداقل در خور توجه همشهریان خود داشته باشید.

۱ – گفته شده است شما متولد ۱۳۳۹ هستید ولی شناسنامه تان ۱۳۴۰ است آیا درسته؟

۲- سطح سواد شما چقدر است. آیا همچنانکه در آن مقاله نوشته شده شما صرفا یک دیپلمه هستید؟ یعنی تحصیلات دانشگاهی ندارید؟

با توجه به اینکه شما ۳۷ سال پیش دیپلم گرفتید و از آن زمان تا به اکنون تماما در حصارهای قرارگاههای مجاهدین در اشرف و آلبانی بودید، و مثل زندانی ها هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشتید آیا منطقی نیست که فکر کنیم این مطلب را شما ننوشته اید؟

۳ – نوشته شده شما درسال ۱۳۶۲ از کشور خارج و به عراق رفته و به مجاهدین پیویستید. یعنی اکنون ۳۷ سال است که در عراق و آلبانی در اردوگاههای مجاهدین بسر می برید؟ طی این مدت و مشخصا در زمان حضور صدام حسین در عراق به چه کار و مسئولیت هایی مشغول بودید؟

۴ – از دیگر اتهامات شما این است که شما در تعدادی از عملیات سازمان همراه با نیروهای عراقی در مناطق مرزی شرکت داشتید. یعنی شما دقیقا به چه کسانی شلیک کرده و کشتید؟ آیا کسانی را که شما کشتید همان سربازان و نظامیانی نبودند که در مرزها از کشورشان در مقابل هجوم صدام دفاع می کردند؟ چرا؟

5 – آیا شما قبل از اینکه به مجاهدین بپیوندید کسی را با گلوله کشته بودید؟ یا آدم کشی بدون  اینکه طرف مقابل تان بشناسید اولین تجربه تان در تشکیلات مجاهدین بود؟ آیا شما برای همین به مجاهدین پیوستید که برای صدام آدم بکشید؟

۶ – گفته شده شما چندین سال در ستاد اطلاعات مجاهدین مشغول بکار بودید یعنی در آنجا چکار می کردید و به چه خدمتاتی  در حق مردم ایران مشغول بودید؟!

۷ – از دیگر اتهامات شما تخصص تان در شنود بی سیمی است. این تخصص را از کجا بدست آوردید آیا این درست است که شما تحت آموزش های افسران ارتش عراقی بودید؟ و چرا؟

۸ – شما چرا مکالمات نظامیان ایرانیانی که در جبهه های جنگ علیه ارتش عراق می جنگیدند را شنود می کردید؟ آیا صرفا برای تفریح بود یا نه مطابق آنچه که گفته شده شما با اینکار اطلاعات نظامیان ایرانی را برای حمله به ارتش عراق می دادید. واقعا چرا؟ هر جا که فکر می کنید اغراق شده و یا غلط است  از خودتان دفاع کنید و درستش را شما بنویسید.

۹ – گفته شده در  تابستان سال ۱۳۷۱ یا ۱۳۷۲ زمانیکه بین احزاب کُرد عراقی بر سر نحوه اداره کردستان و سرزمین هایی که در اختیارشان بود اختلافاتی پدیدار گشت و نهایتا کار به درگیریهای نظامی کشید، شما مسئول شنود بی سیمی مکالمات هر دو طرف در قلعه جنب ستاد فرماندهی بودید و اخبار و اطلاعات کسب شده را از طریق نماینده سازمان بدست نظامیان عراقی می رساندید. آیا این هم جزئی از مبارزه شما بود؟!

۱۰- با توجه به اینکه به زبان کُردی مسلط  بودید نقش اساسی را در شنود بی سیمی ایفا می کردید. نوشته شده با رصد روزانه و با کشف پیام های کددار دو حزب کُرد عراقی  اطلاعات بدست آمده را از طریق سیستم روابط عمومی سازمان (عباس داوری و مهدی ابریشمچی) به دولت عراق تحویل می دادید؟ آیا غیر این بود؟

۱۱ – در مطلبی که به اسم شما در سایت ایران افشاگر آمده از قول شما نوشته شده است:

« مایل هستم به عنوان یک کرد سوال کنم، در حالی که بنیانگذار این رژیم ضدمردمی،‌ . . . از ابتدا علیه ما کردها فتوای جهاد صاد کرده و تاکنون دهها هزار تن از ما کردها به دست سپاه پاسدارانش به قتل رسیده‌اند چگونه است بازماندگان جنایتکار این رژیم دم از مهر و محبت خانوادگی می‌زنند؟! . . . »

این ادعا در حالی است که یکی از اتهامات شما شرکت در عملیات موسوم به «مروارید» ، کُردکشی «مجاهدین» در خاک عراق در بهار سال ۱۳۷۰ که با استقرار در قالب یک تیم شنود بی سیمی در مقر سپاه دوم عراق در استان دیالی بوده است.

گفته شده شما با کسب اطلاعات از شنود بی سیمی به نیابت از ارتش عراق افراد زیادی از  احزاب و گروههای کردی و همچنین مردم عادی این منطقه را به کشتن دادید.

شما که ادعا داریدیک کُرد هستید چگونه در چنین جنایتی شریک شدید ؟  و با چه رویی جمله بالایی را نوشتید؟

یادداشت کوتاه سردبیر:

پاسخ های بی سر و ته، غیر مرتبط و کلیشه ای قلم به مزدان ، نقطه مشترک تمامی یاوه گویی های سینه چاکان رجوی در تشکیلات مجاهدین بر علیه منتقدین این فرقه است.

رجوی با تمام توان تشکیلاتی و رسانه اش به عمد مخالفان خود را به همکاری با وزارت اطلاعات متهم می کند تا ذهن مخاطبان و افکار عمومی را از وطن فروشی ها و جنایت هایی که به نفع بیگانگان و در نوک آن صدام حسین انجام داده اند، منحرف سازند.

سران فرقه با وقاحت و پروریی تمام  پاچه کسانی را می گیرند و متهم به همکاری با وزارت اطلاعات ایران می کنند که حداقل نصف بیشتر عمرشان را در خدمت همین سران پفیوز و بی مقدار مجاهدین گذرانده و در جنایات آنها بر علیه مردم شان شریک بودند. حال که به خود آمده  از این جانیان وقیح تبری جسته اند و می خواهند ماهیت واقعی این جانیان وحشی و درنده خو را در مقابل مردم ایران و جهانیان برملا کنند  باید هزاران مارک از این فرقه بخورند.

همین بس که این دلقکان متوهم و مفلوک اگر زنده باشند چند سالی بیشتر عمر نخواهند کرد و آنچه در سالیان گذشته از آنها باقی مانده جز مزدوری و خدمت به بیگانگان بیش نبوده و آنقدر سند و مدرک هست که حتی نیاز به دادگاهی کردن و اثبات جرم را هم منتفی می کند.

بنابراین از همین حالا باید سران این فرقه  را مردگانی در جمیع جهات به حساب آورد.

 

فرقه تروریستی رجوی نمی تواند مانع دیدار خانوادهای داغدار با فرزندانشان در البانی شود غفور فتاحیان

غفور فتاحیان

پاریس 09 06 2020

فرقه تروریستی رجوی نمی تواند مانع دیدار خانوادهای داغدار با فرزندانشان در البانی شود
حمایت از خانواده ها در برابر یاوه گوییهای فرقه رجوی یک وظیفه انسانی است

نوشتۀ شده توسط غفور فتاحیان عضو قدیمی جداشده از فرقۀ رجوی
در هفته های گذاشته امضای طومار و درخواست خانوادها برای دیدار با اسیرانشان در اسارتگاه البانی بد جوری لرزه بر اندام پوسیده فرقه رجوی انداخت و هر امضای این طومار تیری بود بر قلب سیاه فرقه رجوی که بلافاصله شروع به یاوه گویی بر علیه خانواده ها نمود
البته این واکنش های جنون اموز از عادات قدیمی فرقه رجوی است که هر وقت کمرش زیر فشارهای بیرونی و ناراضیان داخلی خم می شود برای منحرف کردن اذعان عمومی و در رفتن از زیر بار پاسخگوی شروع به عربده کشی و یاوه گویی می کنند.
وبا این روشهای کهنه و هزاران بار استفاده شده می خواهد ازاین طریق افکار عمومی را از واقعیتهای درون این فرقه منحرف کند
و خانواده های اعضای خود که فقط و فقط خواستار دیدار با فرزندان خود هستن را به وزارت اطلاعات ایران نسبت بدهد
حال بگذاریم که همین مرحوم رجوی در کنار مریم قجر سالیان بیش که در زیر قبای صدام ملعون بود در نشستهای گوناگون اعلام می کرد که من حمایت هیچ کشوری را نمی خواهم از امریکا گرفت تا بقیه کشورها و حتی اگر امریکا ناو هوپیمابر هم به من بدهد نمی خواهم من فقط انقلاب مریم را می خواهم این عامل سرنگونی و ماندگاری مجاهدین است

حال در طی این سالیان این دجاگری وشیادی و ترفندهای رجوی بر همگان روشن شد که ناو هواپیمابر و ان قلاب مریم همه اش دروغ و شیادی و حقه بازی پیش نبوده
و حال بر همگان روشن شده که مریم رجوی در این مدت پادوی و مزدور کدام کشورها بوده است و ان قلاب مریم رهای هم هیچ ارزش و کارکرده ای جزئ فریب اعضای خود برای نگه داشتن در عراق و در حال حاضر در البانی هیچ کارکرده دیگری نداشت است و اگر به اندازه سر سوزنی عملکرد می داشت فرقه رجوی از امدن خانواده های اعضای خود استقبال می کرد زیرا به لحاظ سیاسی خیلی به نفعش بود ولی از انجای که مسعود رجوی می داند که این ان قلاب یک بازی و سر گرمی بود برای سرکوب افراد ناراضی و نگه داشتن افراد به این بهانه و دیگرهیچ کارکردی خاصی ندارد به همین دلیل با امدن خانواده ها به شدت نگران شده و در گور به خود می پیچید
زیرا از نظر مسعود و مریم رجوی هر گونه ارتباط با افراد خانواده فرد را تشویق به جدا شدن از فرقه رجوی می کند و برای بی خبر نگهداشتن افراد از اخبار و اوضاع بیرون از تشگیلات و اطاعت محض و مطلق انها از رهبری و حرفها و خطوط و تحلیلهای سیاسی و فرقه ای او هر گونه تماس انترنتی و تلفنی و مراسلاتی و استفاده از تمام وسایل ارتباط نوین و حتی داشتن رادیو و گوش دادن به ان به کلی برای افراد سازمان ممنون است و وسایل مدرن ارتباطی در اختیار مسئولان بالا و رهبران این فرقه تروریستی است

و در حال حاضر رجوی و دارودسته اش به خوبی اگاه هستن که در شرایط کنونی هر نفری که با خانواده اش تماس برقرار کند بلافاصله البانی را ترک می کند و بیرون هم که بیاید بلافاصله چشمش به دنیای بیرون باز می شود و تمام شیادی و حقه بازی رجوی در این دروان برای او عیان می شود
به همین خاطر است که فرقه رجوی با تمام توان و هزینه های کلان در مقابل ان ایستاده است و برکسی پوشیده نیست که فرقه رجوی خط قرمزمطلقی بین اعضای اسیر در البانی و بیرون از اردوگاه کشیده است و همچینن بر همگان روشن است که ترس مسعود و مریم رجوی از دیدار اعضای فرقه اش با خانواده های شان بالاتر از ترس وی از هر چیز دیگری است به همین خاطر است مسعود رجوی با شنیدن صدای خانوادها در گور به خود می پیچید و روز و شب ندارد
حال کجا هستن مدعیان حقوق بشر و سازمانهای حقوق بشری که ببیند در حال حاضر درهمین البانی یکی از اولیه ترین حقوق شناخته شده بین اللملی برای هر فرد در هر کجای دنیا حتی برای خطرناکترین زندانیان حق دیدار و ارتباط با افراد خانواده و اقوام نزدیک است این حق مسلم سالهاست که اسیران این فرقه از عراق گرفته تا همین امروز در البانی همچنان تحت سیطره مخرب روانی مسعود رجوی و سران دیگر این فرقه گرفتار شدند کنار گذاشته شده و این افراد اسیر را از هر گونه تماس با خانواده محروم کرده است
به همین خاطر است که ما جداشده گان از این فرقه با خود عهد بستیم که صدای مظلومانه این افراد و خانواده های انها را به گوش جهانیان برسانیم

و مطمئن هستم که خانواده های داغدار بزودی فرزندانشان را ملاقات خواهند کرد

غفور فتاحیان

پاریس 09 06 2020

سی خرداد آغاز شکست یک توهم آقای علی جهانی

سی خرداد آغاز شکست یک توهم

آقای علی جهانی ، وبلاگ آیینه،  09.06.2020

رجوی که با خیانت به بنیان گزاران که منجر به اعدام شان توسط ساواک شاه شد خودش را از اعدام شدن نجات داد و  رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران را تصاحب کرد و بعد از اینکه به همت مردم و قیام ضد سلطنتی شان به همراه سایر زندانیان آزاد شد بخاطر ویژگی منحصر به فرد خودش یعنی قدرت طلبی مفرطی که داشت دچار توهمی شدید شده و  خیز برداشته بود که رهبری انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران را هم مصادره کند. لذا با بها ندادن به  تمایل  اکثریت بزرگ مردم به روحانیت بعد از اینکه کاندیداتوری رجوی برای بخاطر شرکت نکردن در رفراندوم قانون اساسی آقای بنی صدر رئیس جمهور شدند و همچنین بعد از اینکه  مجلس شورای آنزمان تصمیم به غزل بنی صدر رئیس جمهور وقت گرفت رجوی با راه اندازی یک تظاهرات عظیم در تهران در اواخر  خرداد سال شصت  قصد  قدرت نمایی و منصرف کردن مجلس از تصمیم خودش مبنی بر عزل بنی صدر و نهایتا رجوی فکر می کرد سریع و آسان   رهبری انقلاب ضد سلطنتی مردم و قدرت را تصاحب خواهد نمود و لی بعد از شکست این قدرت نمایی خیابانی رجوی  در سی خرداد شصت اعلام مبارزه مسلحانه کرد و آغاز شکست یک توهم و یک تئوری اشتباه و تحلیل نادرست از شرایط جامعه و اهمیت ندادن به  خواست اکثریت مردم ایران بود. رجوی برای بدست آوردن همه چیز سه دهه تلاش نا فرجام کرده و شکست خورد و بعد از سقوط صدام حسین دیکتاتور سابق عراق اکنون حدود هفده سال هست که بدون هیچ چیز مفقود الاثر می باشد و بعضی ها مثل ترکی فیصل معتقدند که مرحوم شده است.

همچنین روند استحاله سازمان مجاهدین به یک فرقه تروریستی و تغییر ماهیت سازمان مجاهدین خلق ایران را به سازمان مسعود و مریم از فردای آغاز شکست آن توهم سی خرداد سال شصت شروع شد. رجوی ابتدا به فرانسه رفت و سعی کرد ادای یک رهبر تبعیدی را در بیاورد و وعده سرنگونی شش ماهه داد ولی خبری نشد و بعد هم که روند رفتن به عراق را که از سال شصت و یک شروع شده بود با رفتن خودش در سال شصت و پنج تکمیل کرد و در اوج جنگ ایران و عراق نوکری تمام عیار صدام حسین دیکتاتور سابق عراق پذیرفته و با حمایت همه جانبه صدام حسین  علیه مردم ایران وارد جنگ شد و به سرباز کشی پرداخت . رجوی که با حمایت همه جانبه صدام حسین ارتش به اصطلاح آزادی بخش را تاسیس کرد تا تحت عنوان عملیات سرنگونی علیه مردم ایران دست به اقدامات تروریستی بزند.  ارتش آزادی که اعضایش هیچ آزادی نداشتند و رجوی خطاب به فرماندهان می گفت همواره با سه تا ” ت ” یعنی تیغ و تبر  تپانچه بالای سر نیروهای سازمان باشند تا به محض اعتراض به عملکرد سازمان توسط آنها شدیدا سرکوب شان کنند و در همین رابطه ما شاهد راه اندازی زندان های معترضین در سال هفتاد و سه بودیم که سازمان به دستور شخص رجوی در محل اسکان قرارگاه اشرف که قبل از طلاق های اجباری محل سکونت نیروهای متاهل سازمان بود ؛ بودیم . بله دوستان رجوی که پشتش به اربابش یعنی صدام حسین گرم بود با بستن یک کلت و بدست گرفتن یک شمشیر که می گفت شمشیر ذوالفقار امام علی (ع) هست قدرت نمایی می کرد و آنچنان   دچار توهمی بلاهت بار شده بود که خودش را معصوم می دانست و خطاب به نیروهای سازمان می گفت در روز قیامت اگر بگوئید از جماعت رجوی هستید بخشیده شده و به سلامت رد می شوید . ولی الان ملاحظه می فرمائید که بعد از سقوط صدام حسین این پدرخوانده تروریستی رجوی خودش مفقود الاثر شده و نیروهای سازمان خلع سلاح شده و قلعه استراتژیکی اشرف را از دست دادند و با تو سری از عراق اخراج شده و به کمپی در کشور آلبانی منتقل شدند و نیروهای سازمان هم که عمدتا مسن و بیمار هستند و ما هر روز شاهد مرگ و میر در زندانی تحت عنوان اشرف سه هستیم و همچنین علی رغم اینکه مریم عضدانلو سرکرده فعلی این سازمان فرقه گرا و تروریستی وعده سرنگونی را به نیروهایش با کانون های به اصطلاح شورشی که توهم و دروغی بیش نیست می دهد ما شاهد ریزش روز افزون نیرویی در سازمان هستیم که این مسئله تبدیل به  یک مشکل اساسی برای سازمان فرقه گرا و تروریستی رجوی شده و این سازمان  و تشکیلات قرون وسطایی و پوسیده اش را در آستانه فروپاشی کامل قرار داده است.

توهم مادام العمر

از آنجایی که رجوی خودش را رهبر عقیدتی مادام العمر می پندارد و مریم عضدانلو را هم بعنوان رئیس جمهور مادام العمر منصوب کرده است بخاطر همین مادام العمر بودن تبدیل به یک سنت در سازمان فرقه گرا و تروریستی تحت عنوان سازمان مجاهدین خلق ایران را شده است و بر همین اساس سران فرقه و بطور خاص رهبری سازمان دچار توهمی مادام العمر تحت عنوان تنها آلترناتیو و نیروی سرنگون کننده حکومت ایران هست. یکی از توهمات جدید مریم عضدانلو سرکرده فعلی این سازمان فرقه گرا و تروریستی اینست از  زبان یکی از مزدوران قلم بدست خودش به مناسبت ۱۷خرداد سال ۶۵ خورشیدی در اوج جنگ ایران و عراق رجوی خائن و مزدور  به عراق رفته و نوکری و مزدوری تمام عیار صدام حسین دیکتاتور سابق عراق پذیرفته و علیه مردم ایران و رودر روی سربازان ایران  به دستور صدام حسین وارد جنگ شد و به سرباز کشی پرداخت گفته است که این  رفتن رجوی به عراق پرواز تاریخ ساز بوده است و خود رجوی هم آنموقع می گفت می روم تا آتش بر افروزان در کوهستان ها یعنی منظورش این بود که به دستور صدام حسین برای  سرباز کشی و کردکشی و سرکوب شیعیان جنوب عراق آتش افروزی خواهد کرد. و حاصل این آتش افروزی این شد که بیش از هفده هزار نفر از هموطنان در اقدامات تروریستی سازمان کشته شدند و هزاران تن از نیروهای سازمان هم بخاطر اهداف شیطانی رجوی جان خود را از دست دادند که یک قلم در عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان کشته و مفقود شدند. ولی این توهم مادام العمر رهبری باعث خلع سلاح و از دست دادن قلعه استراتژیکی اشرف شد و نهایتا با خواری و خفت از عراق اخراج شده و کمپی در کشور آلبانی منتقل شدند . البته این نویسنده هیچ اشاره ای به رجوی که تصمیم به پرواز تاریخ ساز گرفته بود الان کجاست؟ و دچار چه سرنوشتی شده است ؟ و آیا مرده یا زنده است و اگر زنده است کجاست؟ و چرا نمی آید جواب بدهند که نتیجه آن آتش افروزی هایش چی شد؟

البته جواب این سوالات بسیار واضح و روشن است ولی سران فرقه و بطور خاص مریم عضدانلو سرکرده فعلی این سازمان فرقه گرا و تروریستی بخاطر توهم مادام العمری تحت عنوان سرنگونی و آلترناتیو بودن دارند قادر به پاسخگویی نیستند .لذا اینها نه تنها از گذشته سراسر خیانت و جنایت علیه مردم ایران پشیمان نیستند و حاضر به فاصله گرفتن نمی باشند بلکه با افتخار از گذشته ننگ آلودشان یاد می کنند و دچار بلاهت و توهمی مادام العمر هستند و تا فروپاشی کامل تشکیلات قرون وسطایی و پوسیده شان در این جهل و بلاهت و توهم باقی خواهند ماند.

چهار خرداد آغاز یا پایان؟

محمد حنیف نژاد که یک دانشجوی رشته مهندسی  و عضو شاخه جوانان نهضت آزادی بود در سال ۴۴ به همراه دوستانش علی اصغر بدیع زادگان و سعید محسن سازمان مجاهدین خلق ایران را با هدف مبارزه با آمپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا و رژیم وابسته اش در ایران یعنی رژیم دیکتاتوری شاه تاسیس کردند. ولی  بعد از شش سال در حالیکه هنوز در حال عضو گیری و سر و سامان دادن به سازمان تازه تاسیس شده اش بود  به همراه نود درصد از کادر های برجسته سازمان  توسط  ساواک که سازمان امنیتی مخوف شاه بود دستگیر شدند. و سرانجام بخاطر لو دادن و خیانت های مسعود رجوی در سحرگاه چهار خرداد سال ۵۱ خورشیدی به همراه چهار تن دیگر از یارانش توسط ساواک شاه تیرباران شدند.  و بعد از اعدام بینان گزاران سازمان دچار انشعاب شد و مسعود رجوی با شیاری و دجالیت خاص خودش رهبری بقایای  سازمان مجاهدین خلق ایران را ربوده و خودش را رهبر خود خوانده سازمان آنهم رهبری عقیدتی نامید و مسیر سازمان را از اهداف اصلی اش  صد و هشتاد درجه تغییر داد . رجوی با سرهم کردن دروغی تحت عنوان اینکه حنیف نژاد قبل از اعدام تلویحا او را به رهبری سازمان منصوب کرده است و این اراجیف تکراری را همه ساله توسط دلقک در بارش عباس داوری تکرار می کند و همچنین رجوی در توجیه خیانت و لو دادن بینان گزاران و فرار از پاسخگویی همیشه می گفت حنیف نژاد گفته است که همه مسئولیت های سازمان را گردن من بیندازید تا من بعنوان رهبری سازمان اعدام شوم و جرم شما سبکتر شود و آزاد شوید و سازمان را احیا کنید. ولی همانطور که ملاحظه می فرمائید رجوی این سازمان را از صفت یک سازمان انقلابی و سیاسی در آورده و تبدیل به سازمان مسعود و مریم کرد که با اندیشه فرقه گرا یانه اداره می شود و علیه مردم ایران که بنیان گزاران آنها را خلق قهرمان می نامیدند و خود را فدائی خلق می دانستند و اسم سازمان را سازمان مجاهدین خلق ایران گذاشته بودند اقدام به عملیات تروریستی کرده و تعداد کثیری از همین خلق قهرمان را کشته اند. بله دوستان رجوی سازمان مجاهدین خلق ایران را که یک سازمان ضد آمپریالیزم جهانی به سرکردگی آمریکا بود تبدیل کرده به نوکر آمریکا و متحدانش در منطقه نظیر شیوخ مرتجع عربستان سعودی و دولت اسرائیل و همسوئی کامل با سیاست های ضد ایرانی آنها دارد.

بنابراین ملاحظه می فرمائید که در حالیکه سران فرقه تروریستی رجوی و بطور خاص مریم عضدانلو سرکرده فعلی این سازمان فرقه گرا و تروریستی خودشان را ادامه راه حنیف نژاد و بنیان گزاران سازمان می پندارند و به دروغ مدعی هستند سازمان بعد از اعدام بینان گزاران توسط مسعود رجوی احیا شده و دوباره آغاز شده است  ولی هیچ ربطی به سازمان حنیف نژاد و بنیان گزاران سازمان مجاهدین خلق ایران را ندارند. و به نظرم با اعدام بینان گزاران سازمان سازمان مجاهدین خلق ایران را هم بخاطر تغییر صد و هشتاد درجه ای اش توسط مسعود رجوی پایان یافت و دیگر این تشکیلاتی که تحت عنوان مجاهدین خلق ایران را به رهبری مسعود و مریم ملاحظه می فرمائید یک فرقه تروریستی و ضد خلقی بیش نیست که آن هم بخاطر جنایات و خیانت های بیشمارش علیه مردم ایران تشکیلاتش رو به زوال هست و اکنون با مشکل ریزش روز افزون نیرویی در آستانه فروپاشی کامل قرار گرفته است.

خانواده از نظر فرقه رجوی

 پانزدهم ماه مه در سال ۱۹۹۲ میلادی از طرف مجمع جهانی سازمان ملل متحد بعنوان روز جهانی خانواده نامگذاری شده و همه ساله این روز در کشورهای مختلف از جمله در  ایران  که مصادف است با ۲۵ اردیبهشت گرامی داشته می شود. خانواده که در حالیکه کوچکترین واحد اجتماعی هست به لحاظ تعلیم و تربیت و عواطف مهمترین نقش را وارد و این امر مهم بر کسی پوشیده نیست. خانواده دارای ویژگی ها و حقوق  زیادی می باشد که مهمترین حقوق شناخته شده خانواده ازدواج و طلاق و روابط والدین با فرزندان می باشد که این حقوق در همه جوامع بشری امروز امری شناخته شده و پذیرفته شده می باشد.

 

اما بر خلاف نظر همه دنیا در سازمان فرقه گرا و تروریستی رجوی از نظر رهبری سازمان خانواده نه تنها کانون گرم عواطف و مرکز تعلیم و تربیت فرزندان نیست بلکه خانواده کانون فساد هست و باید منفجر شود و همچنین از نظر رهبری سازمان مجاهدین خانواده ها و بطور خاص خانواده های نیروهای سازمان الدنگ هستند و دشمن اصلی سازمان محسوب می شوند و حق ملاقات با فرزندان اسیرشان در سازمان را ندارند.

از نظر سازمان مجاهدین نه تنها حقوق اولیه یعنی ازدواج  وتشکیل خانواده و روابط والدین با فرزندان معنی ندارد بلکه آنهایی که متاهل هستند و دارای فرزند می باشند بایستی تن به طلاق اجباری تحت عنوان انقلاب کذائی مریم داده و حق ارتباط با فرزندان شان هم ندارند.  لذا بر اساس همین اندیشه ضد خانواده سازمان و بطور خاص  رهبری سازمان در سال ۱۳۶۸ خورشیدی  با راه اندازی طلاق های اجباری تحت عنوان انقلاب کذائی انقلاب ایدئولوژیکی و انقلاب مریم خانواده ها را متلاشی کرد و بچه‌های خردسال شان را از والدین جدا کرده و  به اروپا فرستاد تا دور از کانون گرم خانواده بزرگ شوند و بعدش عده‌ای از همین فرزندان زیر هیجده سال را به بهانه دیدن والدین به عراق برد و از آنها در عملیات نظامی استفاده کرد و به کشتن داد که بر خلاف کنوانسیون سازمان ملل متحد می باشد. از نظر رهبری سازمان مجاهدین خانواده وقتی خوب است که از شکل خود خارج شده و متلاشی گشته و به سازمان بپیوند و یا اگر مال و اموالی دارد در اختیار سازمان قرار دهد تا در عملیات تروریستی علیه مردم ایران از جمله خود خانواده ها که بخشی از مردم ایران هستند استفاده کند. در اینجا بنده به مناسبت همین روز خانواده که در همه کشورهای جهان گرامی داشته می‌شود از همه سازمان های بین المللی و ارگان های حقوق بشری و بطور خاص ارگان های حقوق بشری در کشور آلبانی خواستارم که اولا به سازمان مجاهدین فشار بیاورند تا به خواسته بر حق خانواده های نیروهای سازمان مجاهدین که در زندانی تحت عنوان اشرف سه گرفتار هستند تن بدهد و ثانیا به مقامات دولتی و دست اندرکاران کشور آلبانی فشار بیاورند تا به خواسته بر حق خانواده های نیروهای سازمان گوش کرده و به آنها جهت دیدن عزیزان شان که در کمپ تیرانا تحت عنوان اشرف سه زندانی هستند ویزا بدهند تا آنان با ملاقات حضوری با عزیزان شان از سلامتی آنها  در این شرایطی که ویروس کرونا سلامتی همه را در خطر انداخته است مطمئن شده و از نگرانی در بیایند .

نامه سرگشاده به رئیس دولت آلبانی

 با سلام حضور محترم جناب آقای ادی راما رئیس دولت جمهوری آلبانی

اینجانب  علی جهانی مقیم آلمان که بیش از بیست سال از بهترین دوران زندگی ام را در سازمان تلف کرده است از شما خواهشمند که به خواسته بر حق خانواده های اسیران  در سازمان فرقه گرای رجوی که اکنون در کشور شما در زندانی تحت عنوان اشرف سه گرفتار هستند توجه نموده و برای شان ویزا صادر کنید تا بتوانند بعد از سالیان با عزیزان شان که در چنگال این سازمان فرقه گرا و تروریستی گرفتار هستند ملاقات نمایند.

جناب ادی راما

خواهشمند سری  به سایت زده و به طومار امضایی که تا کنون بیش از هشت هزار نفر از بستگان نیروهای سازمان رسیده توجه کنید و آنها تنها یک خواسته بیشتر ندارند و آن هم دیداری کوتاه با عزیزان شان هست. آنها  بسیار نگران هستند و می خواهند از سرنوشت عزیزان شان و سلامتی شان در این شرایط که ویروس کرونا بیداد می کند با خبر شوند و این خانواده ها که اکثرا پدران و مادران مسن هستند آیا حق ندارند فرزندان شان را ببینند؟ مسلما جواب شما مثبت هست.

جناب ادی راما

سران فرقه  تروریستی  رجوی و بطور  خاص  مریم عضدانلو سرکرده فعلی این فرقه در وحشت از پویش خانواده ها و درخواست ویزا سراسیمه شده و با تروریست خواندن خانواده ها سعی دارند شما از دادن ویزا به این خانواده های دردمند منصرف کنند. لذا اینجانب بعنوان یکی از قربانیان این فرقه از شما خواهشمندم در دام دروغپردازی های این فرقه گرفتار نشوید و به وظیفه انسانی خود عمل کرده و به خانواده ویزا بدهید تا با عزیزان شان دیدار نمایند.

با احترامات فراوان علی جهانی از آلمان

 

نگاهی به عملکرد ضد کارگری فرقه رجوی

در  آستانه اول ماه مه روز جهانی کارگر هستیم روزی که یادآور شورش کارگران امریکایی در سال 1886می باشد و همه ساله کارگران جهان از جمله کارگران در ایران این روز را جشن می گیرند و گرامی می دارند.

اما در  سازمان فرقه گرای رجوی این موضوع و وضعیت و مشکلات این قشر زحمتکش که عمدتا صنفی و معیشتی می باشد کاملا فرق می کند و سران فرقه و بطور خاص رهبری این گروه تروریستی این موضوع را سیاسی کرده و سعی می کنند به نفع مطامع شیطانی خودشان حداکثر سواستفاده را کرده و  همانند همه مناسبت های ملی و مذهبی اقشار مختلف مردم به سود خوشان مصادره کنند.

لذا  دراین رابطه سران فرقه و بطور خاص مریم عضدانلو سرکرده فعلی این فرقه تروریستی که در طول سال یادی از کارگران نمی کند در این روز با دادن یک پیام تکراری که سراسر مملو از آمار و ارقام دروغین می باشد سعی دارند خودشان را مدافع این قشر زحمتکش نشان دهند و در این رابطه همچنین عباس داوری که یک کار ساده خیاطی بوده و سواد خواندن نوشتن کافی هم ندارد را بطور فرمالیستی بعنوان مسئول کمسیون کارگران در شورای دست ساز رجوی منصوب کرده اند که ایشان هم فقط در این روز یادی از کارگران می کند و با ردیف کردن آمار و  ارقام دروغین با این قشر زحمتکش اظهار همدردی و همراهی کرده و برای شان اشک تمساح می ریزد.

اما واقعیت اینست که این سازمان فرقه گرا و تروریستی نه تنها هیچ سنخیتی با این قشر زحمتکش ندارد بلکه کاملا ضد اهداف و خواسته های کارگران حرکت و اقدام عملی می کند. برای روشنتر شدن این موضوع نگاهی مختصر می اندازیم به عملکرد و کارنامه سازمان در رابطه با مسئله کار و کارگر؛  اینجانب که بیش از بیست سال بهترین دوران عمرم را در این سازمان تلف کرده ام و از نزدیک شاهد عمکرد و اندیشه ضد کارگری سازمان بوده و تجربیات زیادی در این رابطه دارم.

در  سازمانی روی آرمش علامت سندان هست و به ظاهر خودش را مدافع کارگران قلمداد می کند از نیرو های سازمان را در تشکیلات بیگاری می کشد و با ایجاد کار های پوشالی نظیر علف کنی در بیابانهای سوزان عراق و جابجایی مهمات سنگین بدون رعایت مسائل ایمنی و امکانات نظیر دستکش و تنظیف سلاح ها و زرهی ها و خودروها در سرمای طاقت فرسای زمستان و گرمای سوزان عراق بدون کمترین امکانات و فقط و فقط برای مشغول کردن نیروها و خسته کردن جسمی و روحی آنها تا بقول خودشان وقتی رفتن زیر پتو برای استراحت بی هوش بیفتند و مجال فکر و تحلیل و تناقض نداشته باشند و خیلی از نیروهای سازمان بر اثر جابجایی مهمات کمری شده و یا دست درد و زانو درد گرفتند. من یادم هست مهوش سپهری« نسرین» در جواب سوال کسانی که می گفتند چرا این کارهای پوشال را باید انجام بدهیم و سلامتی مان را از دست بدهیم می گفت اگه زیر این کارها بمیرید هم اشکالی ندارد و شهید محسوب می شوید.

این سازمانی که ادعای  حقوق بشری و ادعای حمایت از حقوق کارگران را دارد در زمان تحریم عراق توسط آمریکا مردم عراق  بخصوص افراد مسن و بچه های زیر سن که نیازمند بودند را برای کارهای تاسیساتی سنگین به قرارگاه اشرف می آورد و دوازده ساعت از آنها کار میکشید و بدون دادن غذا به آنها معادل یک دلار آمریکا دینار میداد و اینگونه آنها را استثمار می کرد و یا کارگران سودانی را در حمل ونقل مهمات توپ و تانک در زمان عملیات استفاده می کرد.

این سازمانی که به دروغ خودش  را مخالف وضعیت کودکان کار نشان می دهد بچه های زیر سن را در عملیات نظامی که ناقض کنوانسیون های سازمان ملل هست استفاده کرده و به کشتن داده است.

همچنین  این سازمان به ظاهر انقلابی و طرفدار کارگران بسیاری از کارگران و دست فروشان و کشاورزان را  که تنها نان آور خانواده های شان بودند  را در عملیات نظامی خودش تحت عنوان سرانگشتان حکومت ایران کشته است. حالا با این اوصاف به نظر شما مضحک و خنده دار نیست که چنین سازمان ضد منافع کارگران خودش را حامی و مدافع حقوق کارگران بداند؟ مسلما این ادا و شکلک های این سازمان فرقه گرا و تروریستی مرغ پخته را هم به خنده وا می دارد و سران فرقه و بطور خاص مریم عضدانلو سرکرده فعلی این فرقه تروریستی بهتر از هر کسی می دانند که با این اشک تمساح ریختن برای حق و حقوق کارگران کسی را و به ویژه کارگران شریف و زحمتکش ایران را نه تنها فریب نمی دهد بلکه کارگران شریف بارها حتی در زمان حرکات اعتراضی شان در مورد وضعیت معیشتی شان حساب خودشان را از این سازمان فرقه گرا و تروریستی و ضد کارگری جدا کرده تنفر و انزجار شدید شان نسبت به این سازمان نشان داده اند.

آیا با آمار و ارقام دروغین می توان کسی را فریب داد؟

سران  فرقه تروریستی رجوی و بطور خاص مریم عضدانلو سرکرده فعلی این فرقه همواره سعی دارند با زیر سوال بردن آمار و ارقام دیگران و آمار سازی دروغین خودشان را مطرح کنند و اینطوری به خیال خام خودشان دیگران و بخصوص مردم ایران را بفریبند. ولی زهی خیال باطل که بتوان با آمار و ارقام دروغین مردم را فریب داد. البته این شیوه همیشگی و نخ نما شده سازمان فرقه گرا بوده و هست که همواره سعی کرده و می کند با بزرگ نمایی کارهای خودش و ارائه آمار و ارقام دروغین کار های دیگران را زیر سئوال ببرد در این رابطه اگه کمی بهتر عقب برگردیم ملاحظه می فرمایید که مثلا طوری اخبار  مرتبط با خودشان را با آب و تاب بزرگ می کنند و پوشش می دهند که انگار خبر یک دنیا مسئله مجاهدین و مبارزه شان هست و یا باز در این رابطه آمار آن رژه کذایی شان را ده برابر جلوه دادند و یا در مورد دوره به اصطلاح راه گشایی که از طرف رجوی اعلام شده بود می گفت دهها هزار نفر با این کار به سازمان می پیوندند  و یا چندتا نماینده یاغی در اروپا و چندتا از ورشکستگان و بازنشستگان سیاسی از افراطی ترین جناح های جنگ طلب از حزب جمهوری خواهان آمریکا نظیر جولیانی را با صرف هزینه های هنگفت و دادن سور چرانی مفصل اسمش را می گذارد کنفرانس بین المللی و یا همه حرکات اعتراضی مردم در مورد مسائل معیشتی و مسائل اقتصادی را سیاسی کرده و مدعی می شود که توسط کانون های شورشی نداشته خودش راه اندازي شده است و الان هم که بازار ویروس کرونا و  بحث آمار هایش در جهان داغ هست؛ سران فرقه و بطور خاص مریم عضدانلو سرکرده فعلی این فرقه با زیر سوال بردن آمار و ارقام وزارت بهداشت ایران  هر روز آمار و ارقام دروغین منتشر می کند. لابد این آمار و ارقام دروغین را از طریق کانون های دروغی خودش بدست آورده است و حتما می خواهد اینطوری اولا وانمود کند که نبض جامعه دست سازمان هست و از همه چیز خبر دارد و  ثانیا وانمود کند که ویروس کرونا و مشکلاتی دراین رابطه  مردم  ایران با آن مواجه هستند برای سازمان مهم هست و با آنها همدرد هستش و به خیال خام خودش مردم را تحریک کند .  ولی باید خطاب به مریم عضدانلو سرکرده فعلی این فرقه تروریستی بگویم که شما همانطور که در گذشته نتوانستید کسی را فریب دهید الان هم با این آمار و ارقام سازی های دروغین کسی را بفریبید و مردم ایران هم همانند گذشته فریب این آمار سازی های دروغین و اشک تمساح ریختن شیادانه شما را نخواهند خورد و حتی اکنون دیگر چنان این تاکتیک تان قدیمی و نخ نما شده است که دیگه قادر نیستید مانند گذشته نیروهای سازمان را فریب دهید و در تشکیلات نگه دارید و از فروپاشی تشکیلات پوسیده تان جلوگیری کنید و این نکته را خودتان بهتر از هر کسی می دانید بنابراین این کارها و آمار و ارقام سازی های دروغین شما فقط و فقط برای سرخ نگه داشتن صورت تان با سیلی میباشد.

دوست و دشمن از دیدگاه فرقه رجوی

بر  اساس اندیشه فرقه گرایانه مسعود رجوی که معتقد هست هر که با ما نیست بر ماست؛ دوستان و دشمنان در این فرقه اینگونه ارزیابی می شوند. لذا بر اساس این تفکر تروریستی و فرقه گرایانه دشمنان این فرقه عبارتند از:  کانون خانواده بخصوص خانواده های نیروهای نگونبخت سازمان که خواستار ملاقات با عزیزان شان هستند و بخشی از همان خلق قهرمانی  هستند که سازمان به دروغ خود را حامی سینه چاک آنها می پندارد. ولی رجوی علیه این دشمن کتاب نوشته و خانواده ها را الدنگ خطاب کرده و مریم عضدانلو خانواده را کانون فساد می داند و یا مهدی ابریشم چی شوهر سابق مریم عضدانلو می گفت کانون خانواده را باید منفجر کرد.

دشمن دیگر سازمان نیروهای  جداشده از این سازمان هستند که چهره فرقه گرایانه و تروریستی سازمان را افشا می کنند و رجوی فتوای قتل شان را صادر کرده و همیشه به فدایی هایش می گفت اگر شکست خوردیم  بروید این جدا شدگان را بکشید و بعد همانجا بمانید تا پلیس بیاد و شما را دستگیر کند و اصلا نترسید چون زندان های اروپا مثل هتل می باشد. دشمن دیگر سازمان اپوزیسیون داخل و خارج کشور هستند که خط مشی مبارزه مسلحانه سازمان را قبول ندارند و معتقد به مبارزه مسالمت آمیز و راه حل های سیاسی هستند و سازمان وبطور خاص رهبری سازمان نه تنها آنها را به رسمیت نمی شناسد بلکه به آنها مارک خائن و سازشکار می و بدلیل اندیشه تمامیت خواهی که دارد در حالیکه به خاطر جنایات و خیانت های بیشماری که علیه مردم ایران در طی این سالیان مرتکب شده است و به شدت مورد تنفر  و انزجار آحاد مردم ایران قرار دارد خودش را تنها آلترناتیو می پندارد. و از دیگر دشمنان این سازمان اقشار مختلف جامعه ایران مانند کارگران و دانش جویان و دانش آموزان و معلمان و زنان و جوانان هستند که خط و استراتژی مبارزه مسلحانه سازمان را قبول ندارند و  در حالی که سازمان خودش را همواره مدافع حقوق همه اقشار زحمتکش جامعه می داند ولی  نه تنها این ادعا دروغی بیش نیست بلکه سازمان همه این قشر ها را به چشم دشمن می نگرد  در این رابطه بطور مثال رجوی همیشه می گفت این دانشجویان سوسول را بایستی گذاشت گوشه دیوار و تیر باران کرد. و یا می گفت در فردای پیروزی اگر حمام خون را بیندازیم تعجب نکنید خوب مشخص هست که این حمام خون را با کشتن همین اقشار مختلف جامعه که مخالف افکار قرون وسطایی سازمان هستند می خواهد راه بیندازد. چون که این سازمان هنوز تو دهه شصت زندگی می کند و از جامعه کنونی ایران هیچ تصویری ندارد و مسعود رجوی یک کوتوله سیاسی هست که از سال شصت تا الان نه تنها رشد نکرده بلکه پس رفته و از همه چیز عقب مانده است و با افکار جامعه جهانی و بطور خاص جامعه ایرانی همخوانی ندارد و بروز نیست لذا به خاطر رجوی می خواهد به فرض پیروزی برای به کرسی نشاندن افکار پلیدش از زور استفاده کرده و بقول خودش حمام خون راه بیندازد.

حالا با دشمنان سازمان آشنا شدیم ببینیم دوستان سازمان چه کسانی تلقی میشوند. از نظر  سران سازمان و بطور خاص رهبری سازمان دوستان عبارتند از:   دولت ترامپ و افراطی ترین جناح های جنگ طلب و ضد ایرانی حزب جمهوری خواه آمریکا همان آمریکایی که روزی از نظر بنیان گزاران سازمان سرکرده امپریالیست جهانی بود و آنرا ببر کاغذی می دانستند و سرود« آمریکایی بیرون رو خونت روی زمینه» را علیه اش ساخته بودند. و از دوستان دیگه سازمان متحدین منطقه ای آمریکایی نظیر دولت تجاوز گر اسرائیل و شیوخ مرتجع عربستان سعودی و دولت اردن می باشند و از دیگر دوستان سازمان می توان از گروههای تروریستی سوریه تحت عنوان ارتش آزاد سوریه و گروه تروریستی داعش و بقایای حزب بعث عراق تحت عنوان عشایر انقلابی عراق نام برد. و خلاصه اینکه وجه مشترک همه دوستان این فرقه تروریستی و عقب ماندگی شان هست و وجه مشترک همه دشمنان سازمان مترقی بودن و ضد خشونت و ترور هست و میزان نزدیکی و دوری افراد  و گروهها به سازمان اینگونه سنجیده می شود.

نگاهی به فعالیت های فرقه رجوی در سال 98

با آغاز سال 98 رهبر مفقودالثر فرقه طی پیامی از دیار  باقی سال گذشته را سال سرافرازی نامید و خبری از سرنگونی نبود و استراتژی سال را با برگزاری تظاهرات در کشورهای مختلف مشخص کرد.  لذا در این رابطه ما شاهد چند تظاهرات نمایشی این گروه در آمریکا و بلژیک و آلمان بودیم چون فرانسه اجازه برگزاری تظاهرات نمایشی را به این فرقه تروریستی نداد. از دیگر فعالیت های این فرقه تروریستی در سال گذشته کنفرانس به اصطلاح بین المللی مریم عضدانلو سرکرده فعلی این فرقه بود که در مقر جدید خودش در تیرانا برگزار کرد. این بزرگترین هیاهوی سازمان بود که در ماه ژوئن برگزار شد که در آن کهن سالترین و بازنشستگان و ورشسکتگان سیاسی نظیر جولیانی شرکت داشتند که تا با سخنرانی تکراری شان به ارتش سالمندان مریم خانم کمی روحیه  تزریق کنند  ولی علی رغم هیاهوی زیاد این به اصطلاح کنفرانس بین المللی رونقی نداشت چون که اولا فرانسه اجازه برگزاری چنین نمایش مسخره ای را نداد و مجبور شدند در کشور آلبانی برگزار نمایند و ثانیا از جان مکین و جان بولتون خبری نبود. یکی دیگه از فعالیت های خانم عضدانلو این رئیس جمهور مادام العمر برگزاری جلسه زنانه بود که در آن خودش سخنران اصلی بود و زنان را هم از نزدیک نشان نمی دادند تا چهره پیر و فرتوت شان نمایان نگردد.

اما بنظرم  بزرگترین دروغ سال گذشته تحت عنوان فعالیت های به اصطلاح مقاومت آماده باش سرنگونی بود که از اواخر سال 97 همزمان با کنفرانس ضد ایرانی ورشو توسط آمریکا بود که در این رابطه سازمان با خوش خدمتی به اربابان آمریکایی و منطقه ای شان بهزاد نظیری را به صحنه آورده بود تا قول سرنگونی قریب الوقوع بدهد و در سال 98 همین آماده باش را می خواست با کانون های شورشی که وجود خارجی ندارند و توهم و دروغی بیش نیست و در واقع همان ستاد داخله هست که قبلا در اشرف برای عملیات داخله وجود داشت که تعدادشون از انگشتان دست کمتر بود.

نکته  جالب اینست که همه این نمایشات مسخره تحت عنوان فعالیت های به اصطلاح مقاومت نه برای سرنگونی بلکه برای سرپا نگه داشتن تشکیلات پوسیده و قرون وسطایی و جلوگیری از ریزش روز افزون نیرویی بود. ولی علی رغم همه این تلاش های مذبوحانه مریم عضدانلو در سال گذشته مال ما شاهد ریزش روزافزون نیرویی بودیم که این امر به مشکل اصلی سازمان تبدیل شده است و این تشکیلات پوسیده و قرون وسطایی را در آستانه فروپاشی کامل قرار داده است.

علی هاجری: شیون و زاری فرقه مجاهدین در زندان اشرف 3 در آلبانی از فعالیت خانواده های اسیران

 براستی چرا این فرقه که دم از محوریت در عالم میزند اینقدر ضعیف و خار و ذلیل شده است ؟؟؟ به چه دلیل توان و کشش این را ندارد که فرزندی در حد مکالمه با مادرش صحبت کند در صورتیکه بقول رجوی در زمان شاه زمانیکه ما زیر اعدام بودیم مادرم به ملاقات من میآمد و حالا چه شده که حتی یک مکالمه مادر و فرزند را برنمیتابید !!!!!!  رجوی قبل از سقوط دولت عراق خانواده را به عنوان خانواده خودش میپنداشت و هر کس که میگفت من اطلاعاتی از خانواده خود ندارم میگفت همه خانواده های مجاهدین با ما و ضد رژیم ایران هستند در آن زمان برای قربانی کردن خانواده ها دست به هر فریبکاری میزد ولی همینکه دولت عراق فرو پاشید  خانواده ضد جنگ عامل وزارت اطلاعات و هزار برچسب دیگر که از آن در میگذرم و قضاوت را به تاریخ و مردم ایران و خانواده های اسیران دربند میسپارم .

شیون و زاری فرقه مجاهدین  در زندان اشرف 3 در آلبانی از فعالیت خانواده های اسیران

علی هاجری، تیرانا ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 24.05.2020

مدتی است که صحنه گردانهای فرقه رجوی یک به یک به صحنه آمده و  وای  دشمن سر میدهند ، در ایران خانواده ها با جمع آوری  بیش از 10000 امضا برای دیدار با فرزندان خود به مجامع بین المللی تسلیم کردند در همین راستا فرقه مجاهدین با یک شو مسخر این عمل را به وزارت اطلاعات منتصب کرد و سیدالمحدثین وزیر خارجه شورا منصوب از طرف رجوی را به صحنه آوردند،

براستی چرا این فرقه که دم از محوریت در عالم میزند اینقدر ضعیف و خار و ذلیل شده است ؟؟؟

به چه دلیل توان و کشش این را ندارد که فرزندی در حد مکالمه با مادرش صحبت کند در صورتیکه بقول رجوی در زمان شاه زمانیکه ما زیر اعدام بودیم مادرم به ملاقات من میآمد و حالا چه شده که حتی یک مکالمه مادر و فرزند را برنمیتابید !!!!!!

رجوی قبل از سقوط دولت عراق خانواده را به عنوان خانواده خودش میپنداشت و هر کس که میگفت من اطلاعاتی از خانواده خود ندارم میگفت همه خانواده های مجاهدین با ما و ضد رژیم ایران هستند در آن زمان برای قربانی کردن خانواده ها دست به هر فریبکاری میزد ولی همینکه دولت عراق فرو پاشید  خانواده ضد جنگ عامل وزارت اطلاعات و هزار برچسب دیگر که از آن در میگذرم و قضاوت را به تاریخ و مردم ایران و خانواده های اسیران دربند میسپارم .

موضوعی که ذهن من را به خود مشغول کرد داستان آقای امیر وفا یغمایی است . واقعا امیر چه میخواست آیا در خواست نامشروع از این فرقه داشت که فرقه رجوی در ارتباط مستقیم و سایت ایران افشاگر و غیره با تمام قوا تاخت .امیر را از دیدار با مادرش  محروم کردید . امیر حداقل خواسته را داشت یک مکالمه تلفنی با مادرش را درخواست کرده بود صوتی و نه تصویری ولی جواب فرقه رجوی با این درخواست چه بود در وهله اول امیر و پدر ایشان  را  وزارتی خواند و برچسب اطلاعاتی به وی زد در صورتیکه امیر از زمان جدا شدن از فرقه حتی یکبار علیه آنها اقدام نکرد در صورتیکه  که بقول خودش حتی پوتین را از پایش بیرون کشیدن و با دمپایی او را راهی کمپ آمریکاییها کردند.

مارک بعدی که به وی زدند عامل استکبار بود بقول شاعر دیوانه همه را به کیش خود پندارد .

عکس گرفتن با یک سرهنگ آمریکایی بیانگر عامل استکبار است کسی که به امیر کمک کرد که از جهنمی که شما برایش ساخته بودید رهایی یابد و به زندگی برگردد باید حق را به سران فرقه ضد زندگی داد چون با هرچه زندگی است بیگانه است .

براستی عامل استکبار کیست امیر یا شما که همه شعارها و پرنسیبهای خود را کنار گذاشتید و تا کمر جلو سازمان سیاه خم شدید ،  مگر شما حضرات نبودید که شعار نبرد با آمریکا را هر روز در برنامه صبحگاهی سر میدادید مگر شما نبودید که تمام اطلاعات موجود در ایران را به نظامیان آمریکایی در عراق دادید که شاید برای شما آبی گرم شود و آمریکا به ایران حمله کند . ولی  هر بار تیر زهرآگین شما به سنگ خورد . مگر شما نمیگفتید که صدای هر مظلومی را به اقصی نقاط جهان میرسانیم ولی چطور شد که سر خبر نگار را بریدند و یمن را زیر شدیدترین بمباران های هوایی قرار دادند و میدهند بخاطر منافع کثیف خود سکوت پیشه کرده اید حالا بفرمایید عامل استکبار و و نوکر و نوچه چه کسی است رجوی و فرقه منحوس او در رذالت گوی سبقت را از همه ربوده است برای امیال کثیف خود دست به هر کاری میزند مادر را علیه فرزند بکار میگیرد و در یک شوی ضد انسانی مادر را وادار به موضع‌گیری علیه فرزند خود میکند تا فرزند و همسر خود را خائن و عامل وزارت اطلاعات ایران قلمداد کند باید به این فرقه و سران آن گفت این خیمه‌شب‌بازیها مفید فایده نیست همان سناریوی که در سال ۱۳۸۸ با ما رفتید حالا باز به همان حربه زنگ زده روی آورده اید و تاریخ و گذشت زمان نشان داد که همه چیز علیه شما خواهد بود.

 

 

اما در هر صورت در این بستر بود که آمریکا با زدوبند و با هدف بکارگیری بیشتر  فرقه مجاهدین خلق آن‌ها را از عراق به آلبانی منتقل کرد. رجوی نیز همین را می‌خواست ، رجوی در خلوت خود می گفت که شتر سواری که دولا دولا نمیشه ، خوب اگر قرار باشد آدم مزدور باشه ، چرا مزدور اصل کاری یعنی آمریکا نباشه . این خودش انقلاب !! و چند گام به پیش است صدام حسین و عراق کجا آمریکا کجا ؟ در این بستر بود که توافق صورت گرفت و نیروهای مجاهدین خلق به آلبانی ، کشوری که پایگاه ناتو در آن قرار دارد، منتقل شدند. کشوری که با ایران رابطه دیپلماتیک مستجکم ندارد و اساسا در ایران کنسولگری و سفارتخانه نداشته و ندارد . پس در نتیجه  خانواده‌ هیچکدام از قربانیان نمی‌توانند ویزا بگیرند تا  برای نجات فرزندانش پای خود را به آلبانی و پشت دیوار زندان اشرف 3 در ماینز برسانند ، این همه آن چیز هایی بود که رجوی می خواست و قبل از انتقال از عراق به آلبانی بررسی و مطالعه کرده بود. البته رجوی فکر یک جایی را نکرده بود و آن هم اعضای نجات یافته از فرقه مجاهدین خلق در آلبانی بود، اعضای جداشده در آلبانی همچنان مهمترین تهدید برای رجوی و تشکیلات فرقه مجاهدین  و همچنین پایگاه امید برای نجات یافتگان آینده از فرقه مجاهدین خلق می باشند. آن‌ها اگر چه شمع هستند و به شعله تبدیل نشده اند، اما همچنان فروزان باقی خواهند ماند و پای خانواده های قربانیان را به پشت دیوار زندان اشرف 3 در آلبانی خواهد رساند.

پای خانواده ها به پشت دیوار زندان اشرف 3  در آلبانی خواهد رسید

آمریکا در بکارگیری رجوی و مجاهدین خلق می گوید مگر من از صدام حسین کمترم!

محمد سیدی ، تیرانا ، تحریریه سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 09.05.2020

 

محمد سیدی : تنفس مصنوعی به اعضای مجاهدین خلق در آلبانی

به نظر می رسد باید هر کس به این پرسش واقعی پاسخ دهد که چرا  سازمان مجاهدین از افراد جدا شده از این فرقه در آلبانی وحشت دارد؟ تا حدی که آن‌ها  24 ساعته موجب مشغولیت فکری رجوی شده‌اند و تلاش می‌کند با هر ترفندی این روشنگری ها را خنثی  و اعضای نجات یافته از فرقه مجاهدین را با هر توطئه ای  زمین گیر کند.

دلیل اهمیت این موضوع این است که هیچ کس جز همین افراد جدا شده نمی توانند  پدیده‌ای به نام ” رجوی ” و ” فرقه مجاهدین خلق ” را به جامعه معرفی  و درباره چگونگی فعالیت های خیانت بار این سازمان افشاگری کند. البته آن هم نه  افراد  فاصله گرفته از سازمان مجاهدین ، بلکه افرادی که از آن زخم خورده و درد دارند و اساسا با زخم و تضاد و درگیری به شناخت از  سازمان مجاهدین رسیده اند، وگرنه اگر کسی به هر دلیلی خسته و جدا شده، جدا نه ، بلکه فاصله تشکیلاتی از سازمان مجاهدین خلق می گیرد، سکوت می کند و حتی خود را به سازمان بدهکار می داند، بدون تردید این فرد تهدید سازمان مجاهدین محسوب نمی‌شود .تهدید رجوی و فرقه مجاهدین آن افرادی هستند که به طور مداوم و مستمر این سازمان را نقد کرده و می کنند و اجازه نمی دهند که سازمان مجاهدین یک روند خیانت بار را به راحتی بتواند دوباره تکرار کند.

چرا که اگر ما می گفتیم که طلاق های اجباری در تشکیلات سازمان مجاهدین تحت عنوان « انقلاب ایدئولوژیک « صورت گرفته، این غلط نبوده است. یا اگر می گفتیم سازمان در درون دخمه های خود زندان انفرادی دارد، واقعا وجود داشته است. اگر می‌گفتیم رجوی اعضای ناراضی و منتقد خود را به زندان ابوغریب می‌فرستد ، دروغ نبوده است. اگر از دادگاه های جمعی درون تشکیلاتی صحبت می‌شده دروغ نبوده است ، چرا که این مسائل را هم فقط یک نفر مطرح نکرده است. حبس اعضای ناراضی سازمان مجاهدین خلق در زندان ابوغریب تائید شده است، چون فقط یک نفر که در آنجا در حبس نبوده ، بلکه در همین زندان 150 نفر بوده اند که تعدای از آنها اکنون در اروپا زندگی می کنند. یا در جلسات دادگاه جمعی که فقط اختصاص به یک نفر نداشته است.

اگر اعضای جدا شده از مجاهدین خلق می‌گفتند که رجوی ها با پول فراوانی که از زمان صدام و از پول نفت مردم عراق، دزدی و غارت های دیگر به جیب سازمان مجاهدین آمده است تغذیه می شوند، واقعیت داشته و هم‌ اکنون فیلم ها و اسناد آن در اینترنت موجود است.

بنابراین حالا نیز تأکید می‌کنیم که رجوی و سازمان مجاهدین علاوه بر این ثروت به یغما رفته از جیب مردم عراق در گذشته ، هم‌اکنون نیز این سازمان از سرویس های اطلاعاتی عربستان، امارات ، اسرائیل و آمریکا  پول می گیرد. مثلا وقتی آمریکا رسما اعلام می کند که 80 میلیون دلار به اپوزیسیون حکومت ایران می‌دهند ، این پول کجا و به جیب چه کسانی می رود؟

وقتی سازمان مجاهدین باصطلاح خود را یک اپوزیسیون می داند، می توان گفت لااقل نصف به علاوه یک آن در سازمان مجاهدین می رود. تازه آن هم به شکل رسمی ، غیر رسمی که با عناوین مختلف دیگر جای خود دارد. البته همه این ها در برابر هزینه هایی که سازمان مجاهدین برای استخدام تماشاچی و سخنران اجاره ای و … می کند، رقمی نیست.

لازم است که به این نکته اصلی هم  اشاره شود که  آمریکا برای فشار به جمهوری اسلامی به ابزار فشار احتیاج داشته و دارد و برای این کار سازمان مجاهدین هست و تجربه این کار را نیز قبلا زیر نظر صدام حسین کسب کرده اند.

آمریکایی ها با خود می گویند که صدام حسین قبلا اعضای سازمان مجاهدین را به عنوان جاسوس، نیروی پیاده، بازوی ارتش عراق و ارتش آزادی بخش و غیره به کار گرفته و از آنها استفاده خود را کرده است، مگر ما از صدام حسین کمتر هستیم ؟ پس ما نیز می توانیم این کار را بکنیم..! آمریکایی ها با خود می‌گویند که بگذارید سازمان مجاهدین فکر کنند که اپوزیسیون هستند! بگذار بگویند که  هزار کانون شورشی در ایران فعال است؛ ما یعنی ـ سرویس جاسوسی آمریکا ـ که خودمان می دانیم این مساله دروغ است، ولی بهتر است با گفتن این حرف ها این سازمان را به عنوان یک اهرم و ابزار فشار برای اهداف جنگ طلبانه، تحریم و غیره برای خود نگه داریم. بنابراین در محتوی و در اصل خودِ نیروی جنگ طلب آمریکا نیز سازمان مجاهدین خلق را بیش از یک ابزار  جدی نمی گیرد.

 

 

اما در هر صورت در این بستر بود که آمریکا با زدوبند و با هدف بکارگیری بیشتر  فرقه مجاهدین خلق آن‌ها را از عراق به آلبانی منتقل کرد. رجوی نیز همین را می‌خواست ، رجوی در خلوت خود می گفت که شتر سواری که دولا دولا نمیشه ، خوب اگر قرار باشد آدم مزدور باشه ، چرا مزدور اصل کاری یعنی آمریکا نباشه . این خودش انقلاب !! و چند گام به پیش است صدام حسین و عراق کجا آمریکا کجا ؟ در این بستر بود که توافق صورت گرفت و نیروهای مجاهدین خلق به آلبانی ، کشوری که پایگاه ناتو در آن قرار دارد، منتقل شدند. کشوری که با ایران رابطه دیپلماتیک مستجکم ندارد و اساسا در ایران کنسولگری و سفارتخانه نداشته و ندارد . پس در نتیجه  خانواده‌ هیچکدام از قربانیان نمی‌توانند ویزا بگیرند تا  برای نجات فرزندانش پای خود را به آلبانی و پشت دیوار زندان اشرف 3 در ماینز برسانند ، این همه آن چیز هایی بود که رجوی می خواست و قبل از انتقال از عراق به آلبانی بررسی و مطالعه کرده بود.

البته رجوی فکر یک جایی را نکرده بود و آن هم اعضای نجات یافته از فرقه مجاهدین خلق در آلبانی بود، اعضای جداشده در آلبانی همچنان مهمترین تهدید برای رجوی و تشکیلات فرقه مجاهدین  و همچنین پایگاه امید برای نجات یافتگان آینده از فرقه مجاهدین خلق می باشند. آن‌ها اگر چه شمع هستند و به شعله تبدیل نشده اند، اما همچنان فروزان باقی خواهند ماند و پای خانواده های قربانیان را به پشت دیوار زندان اشرف 3 در آلبانی خواهد رساند.

 

«خرداد پر بیداد» موسی حاتمیان

رجوی یک خدای کوچک[su_heading size=”20″]هفته پیش باز هم شیر فراری همیشه بیدار خفته در گندآب جمکران پیامی داد،[/su_heading]

قصد من شعر پر از قافیه نیست
که چو پیمان قلم شیادی
بکشم با کلمه خال رخ قوادی
یا چونان هرزه ی بد اقبالی
بسرایم کوس رسوایی خود در شب تاری
تا بگیرم گوشه چشم از ماه تابانی
قصد من چوب زدن بر جسد باختگان هرگز نیست
قصد من افشای جاکش هاست
با مدال جاکشی بر سینه هاست
که پس از این همه سال
نان خشک خود ز جام سرخ طوقی ها
ز خون تر می کنند
قصد من، آه، از این خردادیست
که پر از بیداد است…
هفته پیش باز هم شیر فراری همیشه بیدار خفته در گندآب جمکران پیامی داد، که اتفاقاً همزمان با فرار تاریخساز دیگری از او در هفدهم خرداد و شیادی نخ نمای چهل ساله اخیر، باز هم در واگشتی به سی خرداد، با رقم اطلاعیه ۲۵ صادر شده بود، همان اطلاعیه خیز تصاحب قدرت از خمینی جلاد، و فرار ننگین پس از آن، و روانه کردن هزاران نوجوان و جوان بی دفاع به شکنجه‌گاههای لاجوردی مالک اشتر خمینی برای قتل عام شدن…، و امروز نیز پیام شماره ۲۶ را در یک قدمی تصاحب سه ماهه و شش ماهه قدرت صادر کرده است.
 با دیدن این پیام ها که به نام پلید خودش(و نه اسامی مستعار سخنگوی مجاهدین در غیبت) اعلام شده است، از این میزان وقاحت بی مرز منزجر شدم، و بدلیل همین انزجار قصد پاسخگویی توأم با یادآوری خاطرات تلخ و جانگداز را نداشتم، اما
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست(سعدی)
[spacer height=”20px” id=”2″]
در مقاله «فاصله ای ویرانگر از چهار خرداد تا پانزدهم و سی خرداد» به گوشه های از این همه بیداد خرداد و تاثیراتش بر وضعیت کنونی دو ولایت وقیح غالب و مغلوب از سویی و مردم میهنمان در داخل و خارج کشور از سوی دیگر اشاره کرده بودم، اما این حد از وقاحت اسلام انقلابی چپ مارکسیسم، باز هم حیرت آور بود، بخصوص که در پیام ۲۵ اینبار مرگ غم انگیز مرجان را غنیمت شمرده و با فراموش کردن شاملوی «بدتر از پاسدار» ، «الهه ی فا…» و…، اندر باب عشق مرجان به مریم سینه زنی براه انداخته و روضه خوانی کرده بود، اما فراموش کرده است که بدلیل فرهنگ لمپنیسم ایدئولوژیک رهبر اسلام انقلابی در تشکیلات اشرف هزار کهکشان، برادر شهلا ریاحی حتی جرأت نداشت به دیگران بگوید خواهرش از هنرمندان میهنمان است(و به من هم فقط در رابطه محفلی لری اینرا گفته بود)، بله انزجارم از این است که رجوی و آن فیلمساز هر دو نظام!، هر دو همدست اطلاعات ولایت جنایت، حالا مرثیه سرای هنرمندی هستند که سکه ماه او را دزدیدند، و چه در زمان شاه و چه اکنون، جز سواستفاده رذیلانه از او برای رونق کسب و کار و دکان خود هدفی نداشتند…!،(در دوران کودکی و نوجوانی که با فیلم و ترانه های مرجان آن دوران شوق می کردیم، وقتی یکی از اقوام ما که با ایرج و آقاسی و هنرمندان خوزستانی رابطه دوستی نزدیک داشت، یک بار در پاسخ سوالم، واقعیت‌هایی از دکاندار کارگردان مذکور برایم تعریف کرد، که با همان فهم نوجوانی باورم نمی شد، که یک مرد بتواند تا این حد سقوط کند…سقوطی که آن روی شخصیت همکاری با اطلاعات در زندان و پس از آزادی کسی است، که حالا رهبری مجاهدین فقط از روی نیاز وی را چه گوارای سینمای ایران معرفی می کند، تا حتی از مرگ مرجان زجر کشیده و مظلوم نیز آخرین سواستفاده خود را بکنند، و لوطی هفت خط تمام این شوهای تلویزیونی سیمای بردگان تلاش داشت با فاتحه خوانی و گریه گرفتن از عزاداران، برای پری بلنده ی سیده النسا للعالمین آبروی نداشته بخرد و نمی داند
[spacer height=”20px” id=”2″]
نه بلندبست به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوته بین است
[spacer height=”20px” id=”2″]
بله خود می داند که تنها استفاده پیام های یکبار مصرفش برای همان کوته بینان بی جیره مواجب اسیر قلعه حیوانات اشرف هزار کهکشان، و مزد بگیران عریضه نویس خارج کشوری و کار چاق کن هاست، زیرا در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند…(شاملو)
این خودشیفتگی وخیم و اختلال دو قطبی در رهبر فراری با عکس دوران جوانی که در همین پیام نیز کینه ی خود از اسماعیل وفا یغمائی و دیگر جدا شدگان و منتقدان از ولایت مغلوب را پنهان نکرده، برای من یادآور مثال لری علی چشمه ری است، که در حسرت معروف شدن، جایی نریده باقی نگذاشته بود، جز همین چاه جمکران، که آن نماینده مدال بر سینه ی اسکاندیناوی ایشان باید از لری برایش ترجمه کرده و دو بست اضافه مژدگانی بگیرد، زیرا در این پیام ها سهوا نه عامدانه فراموش می کند از کشف و دستگیری هسته های وزارت اطلاعات در کمپ اشرف با بازداشت و شکنجه و اعترافات ۷۰۰ مزدور برای کانون های شورشی غیبی در ایران آموزش بدهد.
[spacer height=”20px” id=”2″]
بله خرداد یادآور خاطرات بسیار است، در ۱۹ خرداد سال شصت در تظاهرات موضعی به همراه تعدادی دیگر از دختران و پسران دستگیر شدیم، و بسرعت سی خرداد شد، و سیل دستگیر شدگان وارد زندان شدند، محمدحسین جعفرخادم که مسول محلات دزفول و اولین مسول تشکیلاتی من در تابستان ۵۸ بود نیز دستگیر و وارد سلول ما شد، او با اعتماد به تحلیل شیادانه سقوط شتابان رجوی، به پسر عموی پاسدارش که از طرف مادرش برای دیدار او پشت پنجره سلول ما آمده بود، همین تحلیل را تکرار کرد، و به او گفت به تو هم نصیحت می کنم که سریع خودت را کنار بکش، والا ماگزیمم سه ماه دیگر در دادگاه انقلاب خلق خواهی بود، و من هم کاری برایت نخواهم کرد، سه ماه بعد یکی از توابین او را لو داد و تیرباران شد، و دهها و صدها و هزاران جوان دیگر…
[spacer height=”20px” id=”2″]
در خرداد ۱۳۷۸ پس از نشست سرفصل دیگری برای سرنگونی توسط رجوی، که حالا دیگر نه چون خمینی قداست دهه شصت را داشت، و نه دیگر خودش ابایی از شکنجه و قتل و رقص رهایی با زنان را داشت، بلافاصله پس از نشست بدلیل موضعگیری خلاف خواست رهبری و تأیید نکردن پرت و پلا گویی های رهبر بریده در همان محل برگزاری نشست (پارسیان) مجدداً دستگیر شده و این بار به واحد‌های مسکونی اشرف منتقل و در یکی از واحد‌های بخش F زندانی شدم، در نیمه دوم خرداد تیم های مصطفی مرادخانی و یکی از همشهری مرا به مأموریت های بی بازگشت روانه منطقه ما در حوالی کرخه کرده بودند، که هر دو تیم نهایتاً به محاصره درآمده و بجز یکی که دستگیر شد، بقیه کشته شدند، مأموریت هابی که پس از سقوط حکومت صدام و اسناد بدست آمده مشخص شد که اهدافش توسط استخبارات صدام برای انجام به رهبری مجاهدین ابلاغ می شده اند!، و این کوتوله ی خودشیفته برای ارضاء خودکم بینی و جبران حقارت بزدلی حیرت آور فرماندهی کل، خودش فرماندهی تیم های صحنه را بر عهده می گرفت، و معمولاً با دستورات غلط باعث کشته شدن تمامی افراد واحد ها می شد.
[spacer height=”20px” id=”2″]
یکی از اقوام ما که تصادفا پس از آن درگیری ها برای دیدار با مادر بزرگش قصد عبور از پل کرخه را کرده بود، به محض نشان دادن کارت شناسایی خودش با نام حاتمیان، توسط نیروهای امنیتی دستگیر و به محل درگیری در نزدیکی چاه آب پدر بزرگش برده بودند(که ظاهراً نفر دستگیر شده از تیم مصطفی به آنها گفته بود، احتمالا موسی نیز با تیم دوم آمده است) و پس از چند سیلی از او پرسیده بودند اگر موسی را ببینی می شناسی؟، ش. حاتمیان گفته بود موقعی که من او را دیده ام فقط سه چهار ساله بودم، و حتی قیافه ی او بیادم نمانده است، آنها با تهدید اینکه اگر این موضوع را جایی تعریف کنی تو را دستگیر می کنیم، او را رها می کنند، اما طنز تلخ این بود که شهریار و آن قاتلان اطلاعات خبر نداشتند، که در همان زمان جستجوی گله های وحشی آدمکشان ولایت غالب، من در زندان ولایت مغلوب بودم.
[spacer height=”20px” id=”2″]
[su_heading size=”20″]از ۱۹ خرداد شصت که در زندان خمینی بودم، تا ۱۹ خرداد هفتاد و هشت که در زندان رجوی بود، وقایعی بسیاری گذشته بود… اما هنوز خبر نداشتم که دستگیر شدگان دیگری که در واحد‌های مسکونی مجاور زندانی هستند، کدام یک از دوستان منند، تا اینکه در ساعت ۸ صبح ۱۹ همان خرداد، تروریست های حکومت اسلامی اتوبوس حامل مجاهدین اشرف را در مسیر بغداد-اشرف منفجر کرده و شش تن از مسافران کشته شدند…فردای آن روز علیرغم اینکه زندانی آنها بودم، ولی بدلیل اینکه هم احتمال عملیات پاسخگویی دیگر رژیم بسیار ساده بود، و هم می دانستم که جان اعضای تشکیلات ذره ای برای رهبری ارزش ندارد، صبح که فرشته یگانه برای هشدارهای جدید و ترساندن من از پیآمد های کوتاه نیامدن به من سر زده بود، به او احتمال حمله موشکی را گفتم و پیشنهاد کردم برای حفظ جان بچه ها از برگزاری مراسم خودداری کنند، اما رجوی پلید درست مانند خمینی، از جسد و خون، سیری ناپذیر بود، و به همین دلیل بدستورش مراسم تشییع با شرکت اکثریت نفرات ساکن اشرف برگزار شد، که صدای آنرا از بلندگو های قبرستان اشرف می شنیدیم، و از روستاهای مجاوری که منطقه تحت نفوذ مزدوران ۹ بدری نیز بود، براحتی قابل دیدن و شنیدن بود، و هنوز ساعتی از شروع مراسم تشییع و خاکسپاری نگذشته بود، که با موشک های اسکاد، با قصد گرفتن کشته های زیاد در مراسم تشییع، اشرف را حوالی ۸ غروب هدف قرار دادند، که خوشبختانه به مراسم تشییع و اماکن اصابت نکردند، ولی همین باعث شد که مسولین آن زندان و بازداشتی ها، سریع به آنجا آمده و درب واحد مرا نیز باز کرده و گفتند می توانم تا تعیین تکلیف شرایط در بیرون زندان و کنار سنگر بایستم، در آنجا بود که مصطفی غنیمتی به همراه سارا نیز رسیدند،  و فرشته یگانه (در لودگی معمول تشکیلاتی برای فریب) از همان واحد روبرویی در پاسخ سارا گفت، این لر پیچیده و پدر سوخته صبح به من گفت رژیم می زند ولی ما باور نکردیم، و سارا با خنده های زبانزد آن دوران و گفتن اینکه افسوس که این پیچیدگی را در خدمت تشکیلات نمی گذارد بطرف فرشته رفت، و من با مصطفی برای دقایقی تنها شدیم، مصطفی پرسید راست گفت؟ پرسیدم نیازی به پیچیدگی نداشت و هر بچه ای هم اینرا می توانست پیش بینی کند، مصطفی با همان شوخی های همیشگی گفت آخه لر خدا اینها را نگو والا اطلاع داشتن از حمله موشکی را هم به اتهامات تو اضافه می کنند، از او پرسیدم راننده سارا شده ای؟ [/su_heading]
با نیشخندی گفت فعلاً بله، پلی منم در واحد مسکونی روبرویت بودم، و دو روز است مرا راننده سارا کرده اند، که مثلاً کوتاه بیایم، اما با خودم می گفتم که لر شورشی هم حتما در همین واحد‌های مسکونی باید باشد…به او گفتم زندان های آنها بدون من سوت و کور است، مصطفی گفت که نصیر هم در واحد کنار توست، اما من آن موقع نصیر نصیری را بیاد نمی آوردم، می خواستم بیشتر در باره ی نصیر توضیح دهد که سارا نزدیک شد، و دیگر ادامه ندادیم، دقایقی بعد گفته شد دیگر خطر موشکی رژیم برطرف شده و من به واحد خودم برگردم و سپس درب را قفل کرده و رفتند، اما رهبری معامله گر، مصطفی را به زندان ابوغریب فرستاد، تا حکومت صدام او را با چند ده اسیر عراقی در ایران معامله کند، و پس از مبادله دیگر کسی از سرنوشت مصطفی خبری ندارد، و نصیر را نیز در میدان های مین مرزی رها کرد، تا هدیه ای دیگر به جنایتکاران حاکم بر میهنمان بدهد!
بله، خرداد پر از بیداد است، همچنانکه امروز نیز قلاده ی یکی دیگر از مزدوران را گشوده اند، تا با گندگاو چاله دهانی های آموزش دیده در مکتب زوج پلید رجوی، خواهرش عاطفه اقبال را ماماچه پلیدک بنامد و…این است لمپنیزم رهبری خاص الخاص رجوی که بر اساس آیات توبه و اسلام انقلابی ناب محمدی از شعبه های مردابش اینگونه فوران می کند…البته این پیرمردک فاسد، هرزه تر از آن است که عددی بشمار آید، و هنگامی که کمیساریای سازمان ملل مرا به آلبانی منتقل کرد، آنقدر در رابطه با خانم لورای تیرانایی و… کثافت کاری کرده بود، که رهبری پلید از ترس ریخته نشدن بیشتر آبروی نداشته، او را به اروپا منتقل کردند، و حالا با دریدن ناموس انقلاب مریم و ازدواج جدیدیش در سرانه پیری، برای خواهرانش لغز اصول انقلاب و پاکی می خواند و نام مصدق را هم با دهان کثیفش آلوده می کند، و البته که هیچ گربه ای محض رضای خدا برای رهبر نسل فدا موش نمی گیرد، بخصوص گربه ی دزدی مانند او که برای جبران خسارت آخرین تصادف رانندگی به همراه همسر جدیدش، حالا به پول بیشتری نیاز دارد، و این همه لودگی رقت انگیز برای دریافت همین دستمزد است.
بله این جاکش های سیاسی – اخلاقی برای ادامه حیات خفیف خائنانه خویش در سرانه پیری نیز از هیچ خیانتی و رذالتی فروگذار نمی کنند.
 اما بایستی به اسماعیل وفا یغمائی و ایرج مصداقی درود فرستاد، که با دستگیری نوری جنایتکار، و افشای اسلام سرچشمه ی تمام این پلیدی ها، و تمامی نمادهای حکومت اسلامی اشغالگران ضد ایران و ایرانی، این موش در سوراخ غیبت خزیده را از چاه گندآب ذجمکران بیرون کشیده اند، و با تمام عمامه به زمین کوباندن ولایت جنایت غالب و مغلوب، و گله های وحشی چماقداران آنها، فقط بایستی به آنها یادآوری کرد، نوری جنایتکار دستگیر شده است، فلیسین کابوکا عامل قتل عام روآندا نیز پس از سالها مخفی شدن دستگیر شده است، و هر دو هم برای جنایت بر علیه بشریت!، پس یقین کنید که تمامی قاتلان فرزندان ایرانزمین و جنایتکاران بر علیه بشریت، و همدستان آنها، مانند تمامی جنایتکاران نازی و اردوگاه های مرگ، بدست عدالت سپرده خواهند شد، و آن روز دور نیست!
در پایان این مقاله، همچنانکه در تعهد اجباری نقشه مسیر شب های قدر برای شخص رجوی نوشتم:
هرگز
خون
عریانی‌ جان نیست
و کبک را
هراسناکی سرب
از خرام
باز
نمی‌دارد
ابلهامردا
عدوی تو نیستم من
انکار توام!(شاملو)
جمعه ۲۳ خرداد/ Juni12,2020
 سوئد

منبع:پژواک ایران

فریب تبلیغات ناجوانمردانه مجاهدین را نمی‌خوریم. علی‌اصغر سلیمی

فریب تبلیغات ناجوانمردانه مجاهدین را نمی‌خوریم
علی‌اصغر سلیمی

 

بیش از ۵ دهه از عمر سازمان مجاهدینخلق ایران می گذرد و هنوز صدها ‌و هزاران تن از آگاهان ‌و مبارزانی که کل این پنج دهه را تجربه کردند و از ماهیت و عملکردهای سیاسی مجاهدین خلق بمثابه یک کل و از بسیاری از چهره ها و اعضا آنها شناخت کامل دارند خوشبختانه زنده اند و ناظر صحنه می باشند، افزون بر آن در جامعه ما در دهه های اخیر و در تحولات سیاسی میلیونها انسان به درجاتی از این گردش آزاد اطلاعات بر خوردار بوده اند ‌شعور تجربی مردم را دیگر خوشبختانه نمی توان مثل گذشته دستکاری و تحریف کرد.
اسماعیل وفا یغمایی و ایرج مصداقی را ما حداقل در چهار دهه اخیر در میدان مبارزه سیاسی ایران شناخته و آگاهان جامعه ما آنها را ازموده اند و احتیاجی به معیارها و یا سنجش و هم چنین اطلاعات و داده های سازمان مجاهدین خلق و یا اشخاصی چون آقایان ابریشم چی ها ندارند. من به نوبه خود اتهامات ناروا به این دو شخصیت فرهیخته و مبارز میهن مان(مصداقی و وفا یغمایی) را از پایه بی‌اساس و پوچ میدانم و دلیل و انگیزه های آن هرچه باشد نمی‌توان این دو شخصیت را به وزارت اطلاعات منتسب دانست بار اول نیست !

 

تاکنون بارها سازمان‌های سیاسی، ناتوانی‌ها و بحران‌های علاج‌ناپذیر خود را کوشیدند با چنین شیوه های غیر دموکراتیک و نا اخلاقی و زشت از پیش پای بردارند و  نقد و انتقادها را خاموش و منتقدان را خفه کنند. آن دوران ها گذشته ما باید و می توانیم از هواداران سازمان مجاهدین بخواهیم و حتی به آنان هشدار دهیم که فریب این تبلیغات نا جوانمردانه را نخورند و اگر هنوز معتقدند که میراث مجاهدین خلق می‌تواند در تحولات سیاسی ایران نقشی سازنده داشته باشد. باید آن را بازسازی و اصلاح کنند و الا این دیدگاه‌ها و این اعمال جز گسترش نفرت و دروغ و تفرقه نتایج دیگری برایشان نخواهد داشت.
علی اصغر سلیمی

منبع:پژواک ایران

تحلیل طوفانِ سراسریِ جورج فلوید در آمریکا -داود باقروند ارشد

گفتاری از داود باقروند ارشد

آمریکا با گردباها و طوفانهای متعددی روبرو بوده که عمدتا یکی دو ایالت را تحت تاثیر قرار میداد.0_OBIT-GEORGE-FLOYD

طوفان جورج فلوید به عقیده بسیاری از کارشناسان آمریکا طوفانی کاملی است که نه تنها سراسر امریکا را در نوردیده بلکه  دموکراسی آن را هم  بشدت به لرزه در آورده.

نگاهی داریم به ابعاد این طوفان از نظر نشریاتی همچون نیویورک تایمز، اشپیگل و دیگر نشریات معتبر جهان.

پاندمی ویروس کرونا ، فروپاشی اقتصادی و اکنون تظاهرات گسترده برای برابری نژادی: ایالات متحده را با یک بحران عمیق روبرو کرده.

دونالد ترامپ به جای ارائه رهبری ، اختلافات را تشدید می کند و گرایش های استبدادی از خود نشان می دهد.

بسیاری از ناظران سیاسی چند ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری ، سلامت آمریکا در معرض خطر میبینند.

سه روز بعد از تظاهرات روز دوشنبه به محض تاریکی هوا ، ژنرال پنج ستاره آمریکا مارك ميلي رئیس ستاد ارتش آمریکا برای دیدن اوضاع به چشم خودش. در لباس نظامی جنگی و چكمه هاي سنگين ميدان نبرد نه براي بازرسي از يك خيابان مسكوني در فلوجه يا كوه هاي افغانستان ، بلكه به خيابان هاي واشنگتن به همراه ترامپ  پا میگذاشت.

[spacer height=”15px”]

Mark Milley with Trump

یک خبرنگار از ژنرال میلی ، پرسید که آیا پیام برای مردم آمریکا دارد؟ پاسخ وی:

“فقط اجازه دهید آزادی اجتماعات ، آزادی بیان ، کاملاً عالی باشد ، ما از آن پشتیبانی می کنیم”.

وی ادامه داد:“ما برای انجام این کار به قانون اساسی ایالات متحده سوگند یاد کرده ایم ، و از حقوق همه دفاع خواهیم کرد و این کاری است که ما انجام می دهیم.”

[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

بسیار شگفت آور بود که مدت کوتاهی ازاین اظهارات نگذشته بود که  پرسنل امنیتی ، از جمله اعضای پلیس نظامی ، باتومها و نارنجک اندازها گاز اشک آور برای پس زدن به زور معترضین مسالمت آمیز از خیابان های اطراف کاخ سفید بکار گرفته شدند.[spacer height=”15px”]

همه منابع خبری و خبرنگاران در صحنه تاکیدکردهاند که:هیج روایتی ازاینکه  در مورد این اقدام سرکوبگرانه به معترضینی که بطور مسالمت تظاهرات میکردند  قبل از استقرار نیروهای سرکوبگر هشدار داده شده باشد  وجود ندارد.   بزودی  واضح شد که چرا معترضین با ضرب و شتم متفرق شدند: دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریكا میخواست جهت مظلوم نمایی با انجیلی در دست که هیچگاه آنرا نخوانده در  مقابل کلیسا عکس بگیرد.[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_custom_gallery source=”media: 20992,21009,20991″ width=”210″ height=”210″ title=”always”]

[spacer height=”15px”]

جالب اینجا بود که، پس از چند روز که کاخ سفید مانند یک قلعه دفاعی تحت  محاصره تظاهر کنندگان خشمگین احاطه شده بود. ترامپ که تا آن لحظه نسبت  به قتل هولناک جورج فلوید ، مرد سیاهپوست که توسط پلیس سفید که تقریباً نه دقیقه روی گردن او زانو زد کشته شد از کاخ سفید خارج شد موضعی نگرفته بود.

 و نتوانسته بود نه تنها هیچ حرف و کلام و یا تمایل به سخنرانی تسلی بخش از خود نشان دهد بلکه  با عمل عکس گرفتن آنهم با انجیلی در دست و مقدس نمایی اقدام به تخریب چهره معترضین نمود.

ترامپ اینگونه شکاف بزرگ تبعیض نژادی در امریکا را عمیقتر نمود.[spacer height=”15px”]

Ashampoo_Snap_2020.06.09_16h01m18s_012_[spacer height=”15px”]

نکته جالب دیگه  این بود که وی به طور انحصاری توسط مردان و زنان سفید پوست احاطه شده بود ، از جمله وزیر دفاع مارک اسپر و ژنرال چهار ستاره میلی ، که ساعتی قبل جهت هماهنگیِ رودر رویی ارتش با ناآرامی های کشور ، توسط ترامپ به کاخ سفید فراخواند  شده بود.[spacer height=”15px”]

نظر اشپیگل این بود که:

[su_quote cite=”مجله اشپیگل”]این صحنه به اندازه ای مضحک و احمقانه بود که بیشتر  یادآور قدرت نمایی ژنرالهای کشورهای  آمریکای جنوبی بود تا حکومت دمکراسی آمریکا. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

ترامپ ، که علاقه مند به همراه کردن “ژنرال هایش” با ادعای “حمایت از ارتش” است ، برای اسکورت خودش در این نمایش از ارتش برای حضور در خیابان ها استفاده کرد. وی همچنین اظهار داشت که می خواهد برای مقابله با معترضین که او آنها را “تروریست” توصیف کرد، واحدهای نظامی را به شهرهای آمریکا بفرستد ،.[spacer height=”20px” id=”2″]

نفی اقدامات سرکوبگرانه ترامپ توسط بالاترین مقامات نظامی آمریکا

[spacer height=”15px”]

اما  نتایج معکوس عمل ترامپ با سرعت بروز کرد.Sper

 وزیر دفاع ، مارک اسپر مانند چندین مقام ارشد دیگر ، مخالفت خود را با  طرح ترامپ جهت بکارگیری ارتش برای سرکوب تظاهرات ابراز کردند .

ژنرال بازنشسته جان آلن كه زمانی فرماندهی نیروهای ناتو در افغانستان را بر عهده داشت و بخشی از مبارزه با دولت اسلامی بود ، به تندی به ترامپ حمله کرد و گفت:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”ژنرال بازنشسته جان آلن فرمانده نیروهای ناتو در افغانستان “] “ممكن است لیبرال زدایی  ایالات متحده به سمت دیکتاتوری ظاهرا از اول ژوئن سال 2020 آغاز شده باشد. [/su_quote]

 [spacer height=”15px”]

” جیمز ماتیس ، ژنرال بازنشسته و زمانی وزیر دفاع ترامپ ،  در نشریه  آتلانتیک نوشت:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”جیمز ماتیس ، ژنرال بازنشسته و زمانی وزیر دفاع ترامپ”]که ترامپ اولین رئیس جمهوری بود که به جای متحد کردن کشور به دنبال تقسیم کشور بود.   [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

رئیس ستاد ارتش آمریما  ژنرال مارک میلی  بلافاصله از اینکه بهمراه ترامپ به بیرون کاخ سفید رفته است رسما اظهار پشیمانی کرد.

[spacer height=”15px”]

با این وجود اما متحدان جمهوریخواه  ترامپ هنوز از او حمایت میکنند. روزنامه نیویورک تایمز نسخه ای از موضع گیری سناتور جمهوریخواه تام کانون با عنوان “ارتش را بفرستید”.را منتشر کرد ترامپ و همدستان سیاسی او از لفاظی های اقتدارگرایی استفاده می کنند. جهان شاهد بود که نیروهای پلیس نظامی از خشونت فقط برای فرو نشاندن غارت و شورش استفاده نکرده اند  بلکه به تظاهرکنندگان مسالمت آمیز نیز حمله کرده اند. روزنامه نگاران را مورد ضرب و شتم قرار داده و نیز دستگیر شده اند.

[spacer height=”15px”]

اشپیگل مینویسد:امروزه در جهان و بویژه در اتحادیه اروپا این مسئله مطرح شده است که آیا باید نگران ایالات متحده باشیم؟ آیا یک تغییر اساسی در کشوری در حال رخ دادن است که مترادف با دمکراسی عمیق و ریشه دار است؟ آنها معتقدند هرج و مرج فعلی در خیابان های آمریکا فقط محصول تنش های اقتصادی و اجتماعی این کشور نیست.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”مجله اشپیگل”]رئیس جمهورآمریکا خود،  بارها و بارها این درگیری ها را با سخنان خود شدت بخشیده است. . به نظر می رسد ترامپ به هرج و مرج نیاز دارد. او از آن تغذیه می کند.  [/su_quote]

واقعیت اینکه: معدود رهبران منتخب دموکراتیکی هستند که به اندازه رئیس جمهور ایالات متحده قدرت دارند، قدرتی که می تواند منجر به سوءاستفاده شود. همانطور که: ترامپ وفاداری شخصی به خودش را مهمترین صلاحیت برای کسانی که برای کارهایش استخدام کند میشناسد.[spacer height=”15px”]

هنرپیشه معروف آمریکایی رابرت دنیرو  در سی ان ان گفت[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”رابرت دنیرو “]این مردیکه مانند یک گانگستر عمل میکنه.[/su_quote]

 [spacer height=”15px”]


Ashampoo_Snap_2020.06.11_16h37m40s_002_[spacer height=”15px”]

مجله اشپیگل از تحسین عمیق ترامپ درمورد ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه ابراز تأسف کرده و اضافه میکنه: ترامپ یکبار حمایت خود از خرد کردن خشونت اعتراضات طرفدار دموکراسی در میدان تیانمنمن پکن ، بیان  داشت و آنرا  نشانه قدرت دانسته.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#0a0a6e” color=”#faf20b”]موضوع نگران کننده در میان صاحبنظران، این است که تحقیقات تبانی با روسیه و استیضاح وی محدودیتهای قدرت را به ترامپ  نشان نداد.و در عوض این احساس خردکردن مخالفین  و عقب زدن آنها جهت راحت شدن از شرآنها و هر کسی که درون دولت عین خواسته ها و گفته هایش را عمل نمیکند را در ترامپ تحریک  و تقویت کرده است[/su_highlight]

 

.[spacer height=”20px” id=”2″]

و همگان در ماههای پایانی دوره نخستین دوره ریاست جمهوری او شاهدند که ، ترامپ  به طور فزاینده ای تمایلات استبدادی خود را به طور کامل بنمایش گذاشته  است.  هیچگاه  کسی فکر نمیکرد، بتوان قدرت سیستم چک و بالانس ناشی از تفکیک قوای سه گانه آمریکا را زیر سؤال برد. دموکراسی ایالات متحده ، بیش از 200 سال قدمت دارد ،از بحران های بی شماری جان سالم به در برده و  در برابر تمرکز قدرت در یکی از قوای سه گانه مقاومت کرده است. اما بعد از گذشت بیش از سه سال ازحضور ترامپ در کاخ سفید و علی رغم اینکه وی رئیس جمهور منتخب دموکراتیک است، پایه های دمکراسی آمریکا بطور فزاینده ای  شکننده شده است. ترامپ به طور مستمر مرزهایی که توسط روئسای جمهور قبلی برسمیت شناخته شده بود را در نوردیده.

[spacer height=”15px”]

به گفته خانم روزا  بروکس استاد دانشگاه جورج تاون،  او آگاهانه و بر خلاف سنت های همیشگی ، وزارت قدرتمند کشور و سازمانهای اطلاعاتی را به دست کسانیکه بشدت به خود شخص ترامپ وفادار هستند سپرده است. و این بسیار ترسناک است. امیدوارم من دچار خیالات شده باشم. ولی بسیار سخت است که وقایعی همچون به اتش کشیدن مجلس آلمان در 1933 را که با رویکرد ترامپ  در این روزها به ذهن خطورمیکند را نادیده گرفت. 

[su_custom_gallery source=”media: 21011,21012″ width=”300″ height=”210″ title=”always”][spacer height=”15px”]

چون  در فوریه سال 1933 ، سوسیالیست های ملی گرا از آتش سوزی در ساختمان (مجلس فدرال) برلین به عنوان بهانه ای برای صدور فرمان تعلیق قانون اساسی دوره ویمار و آغاز دیکتاتوری نازی ها استفاده کردند.  هرچند ایالات متحده از این حالت فاصله بسیار دارد. چرا که، مخالفت سرزنده ای را  در خیابانها آمریکا  شاهد هستیم مردم اینرا به آشکارترین شکل در خیابانها در روزهای اخیر به نمایش گذاشته اند.  سیستم چک و بالانس  آمریکا فاصله زیادی با انقراض ، دارد. در مجلس نمایندگان ، دموکرات ها اکثریت محکمی دارند ودر شهرهای واشنگتن و نیویورک هم روزنامه هایی دارند که قدرت فوق العاده ای در یاری رساندن به این سیستم چک و بالانس دارند.

[spacer height=”15px”]

اشپیگل توصیف جالبی از  رئیس جمهور ترامپ داره، مینویسد.

[su_quote cite=”اشپیگل “]ترامپ با اقتدارگرایی در حال معاشقه است.  و حزب جمهوریخواه از او حمایت میکند. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

روز دوشنبه اول ژوئن، ترامپ ، پستی را متقلق به تام كانون سناتور جمهوریخواه ، بازنشر كرد و نوشت:

[su_quote cite=”بازنشر توئیت تام کانون سناتور جمهوریخواه توسط ترامپ “]”اگر اجرای قانون توسط نیروهای محلی ممکن نیست و به حمایت احتیاج داشته باشند ، بیایید ببینیم كه این اوباش و این  تروریست های آنتیفا هنگام روبرو شدن  با لشكر 101 هوا برو  چقدر سخت و مقاوم هستند.” [/su_quote][spacer height=”15px”]

ezeflapxgamvwcn-1591194841دوشنبه شب هلیکوپترهای نظامی در ارتفاع کم بالای خیابان های پایتخت برای ترساندن تظاهرکنندگان درحال پرواز بودند.در جنگ نظامی ، این تاکتیک به عنوان “نمایش قدرت” شناخته می شود که در جبهه های جنگ خارجی در مکانهایی مانند عراق یا افغانستان استفاده میشود. در همین حال ، سربازان گارد ملی با تجهیزات جنگی جلوی نماد یادبود لینکلن ، با چهره های پوشیده شده بود حاضر شدند. و سپس ، به طور ناگهانی ، یک حصار بلند در مقابل  کاخ سفید برای محافظت از رئیس جمهور از مردم آمریکا بنا کردند.

[spacer height=”15px”]

دانیل زیبلات ، استاد علوم دولتی در دانشگاه هاروارد ، دو سال پیش کتاب “چگونه دموکراسی ها می میرند” را منتشر کرد. این کتاب به democracy dieسرعت بعنوان یک کار با ارزش در مورد  “ظهور خودكامه ها و راهكارهایی كه آنها استفاده می كنند” به یك کتاب بسیار قابل احترام و با ارزش  تبدیل شد.  زيبلات اضافه میکند: 

“وقتي كتاب را نوشتيم ، تلاش کردیم کتاب خیلی هشدار دهنده جلوه نکنه.  اکنون ، من فکر می کنم بیش از حد خوش بین بودیم. فکر می کردیم که حزب جمهوریخواه با شروع حمله ترامپ  به سیستم دموکراتیک از  او  فاصله بگیرند. اما این اتفاق نیفتاده است.”

امروزه ایالات متحده آمریکا با طوفانی کامل روبرو شده است.

تا آنجا که به عدد و رقم برمیگرده ، هیچ کشور صنعتی دیگری به سختی ایالات متحده آنهم با  بیش از 112000 کشته در معرض بیماری همه گیر کرونا قرار نگرفته است. پیامدهای اقتصادی ویروس نیز ویران کننده بوده است:  بیش از 40 میلیون آمریکایی شغل خود را از دست داده اند ، فاجعه دوم رکود بزرگی است که بدنبال خواهد آمد.

 

واکنون ، قتل جورج فلوید کهنه ترین دمل چرکی این کشور را پاره کرده و خون آبه و چرک  نژادپرستی عمیقی که بر اثر برده داری در تن و جان آمریکاست در سراسر آن جاری شده است.

 [spacer height=”15px”]

 

در هفته های اولیه بحران کروناویروس ، بسیاری از مردم از این تصور که “همه با هم در این  بلا گرفتار هستیم” احساس راحتی کردند. اما افراد سیاه پوست در ایالات متحده از آنجا که احتمال مرگ یک آمریکایی سیاه از COVID-19 سه برابر بیشتر از سفید پوستان است.  آن را بعنوان یک حمله، توهین و تحقیر به سیاهان تلقی کردند. [spacer height=”15px”]

مجله تایم آمریکا هم نوشت: بر اساس اطلاعات منتشره موسسه پیو ویروس کرونا به آشکارترین شکل تبعض نژادی در آمریکا را برجسته کرد. 44درصد سیاهان کارشون رو از دست دادند. 73درصدشون اندوخته کافی برای تامین هزینه ها اولیه رو هم ندارند.  از همین رو از قول یک کارمند امور اجتماعی که در تظاهرات شرکت کرده بود نوشت:

 

[su_quote cite=”یک تظاهر کننده سیاه به مجله تایم”]یا ویروس کرونا داره مارو میکشته یا پلیسها و یا فقر اقتصادی ناشی از تبعیض نژادی . [/su_quote]

فراموش نکنیم که  “ترامپ در سخنرانی افتتاحیه خود در ژانویه سال 2017 گفت.

کشور ما دوباره شکوفا خواهد شد و پیشرفت خواهد کرد. 

تایم اضافه میکنه:

[su_quote cite=”مجله تایم آمریکا”]اگر ویدئو کلیپ کشتن جورج فلوید کبریت بود، کرونا چوب کبریت و برخورد دونالد ترامپ هم بنزین را برای این شورشها تامین کرده .  [/su_quote][spacer height=”15px”]

کاخ سفید با حضور ترامپ،  ابزار نژاد پرستی

[spacer height=”15px”]

انتخاب ترامپ، کاخ سفید را تبدیل به ابزار شکاف قومی و فرهنگی نژادپرستان در آمریکا کرده. رئیس جمهوری که آشکارا با برتری سفید پوستان همراهی میکنه، به جنگ بازیکان فوتبال معترض به کشتار پلیس نژآدپرستانه   با زانو زدن هنگام پخش سرود ملی اعتراض کرده بودند رفت. سیاهان را سوراخ مستراح خواند. و حتی به اعضای غیر سفید پوست کنگره آمریکا گفت برید گم شید به کشورهایتان.  

با گسترش شورشها در اثر قتل جورج فلیود ترامپ معترضین رو اوباش خواند. و تهدید کرد که با سلاحهای مخوف و سگهای درنده با آنها مقابله خواهد شد.  شورش های همراه با تخریب و غارت آنهم بدست فقط دهها تن از مردم ایالات متحده آمریکا منجر به اعمال حکومت نظامی برای بیش از 60 میلیون آمریکایی در شهرهای آن کشور انجامیده.[spacer height=”15px”]

خشونت نژادپرستانه پلیس یک سنت طولانی و زشت در ایالات متحده است. ترور سفید مدتها قبل از رسیدن ترامپ به قدرت وجود داشته است ، اما تقریباً تمام روسای جمهور در تاریخ اخیر سعی در متحد کردن کشور داشتند.[spacer height=”15px”]

Obamaیک کارمند امور اجتماعی معترض  میگوید: 

عطف به رویکرد نژاد پرستانه دستگاه قدرت در امریکا و خشم توده ها، جنبش عدالت خواهانه ضد نژآد پرستانه در سالهای گذشته  پیشرفت زیادی کرده بود. توانسته بودیم فرهنگ برابری را در دانشگاهها، و جوامع فرهنگی و قومی پیش ببریم، بعضی قوانین فدرال را بهبود ببخشیم، در نهادهای اساسی چون کنگره با ورود غیر سفید پوستان و حتی ورود به سمت ریاست جمهوری گسترشش بدهیم. هرچند کافی نبوده ولی پیشرفت بود.

 

بسیاری  از سیاهان در آمریکا انتخاب ترامپ را بعنوان واکنش آمریکای نژاد پرست، به این پیشرفتها میدانند. آنها میگویند انتخاب ترامپ تنبیه سیاه پوستان توسط آمریکای سفید به دلیل پیشرفت شعار “زندگی سیاهان هم مهم است” بود.

 [spacer height=”15px”]

هنگامی که یک تروریست سفید پوست در طی دعا خوانی   در تاریخ 17 ژوئن 2015 در چارلستون ، کارولینای جنوبی ، نه فرد سیاه پوست را با شلیک و به قتل رساند ، باراک اوباما با خواندن آواز “عجب دعا خوانی ملکوتی” در مراسم  یادبود کشته ها. مرحمی بر دلها گذاشت و مردم آمریکا را آرامش بخشید.[spacer height=”15px”]

اینکار اوباما در تضاد آشکار با رویکردهای  ترامپ است. طوریکه سال گذشته ترامپ یکی از دو افتخار غیرنظامی کشور را به راش لمباگ ، مجری رادیویی نژادپرست اهدا کرد  مردیکه این گفته اش در آمریکا سر زبانهاست:

[su_quote cite=”راش لمباگ گوینده نژآدپرست آمریکایی که مدال افتخار از ترامپ دریافت کرد”]”هیچ سفید پوستی نباید بخاطر برده داری احساس گناه کند” [/su_quote] [spacer height=”15px”]

هنگامی که نخستین اغتشاشات به دنبال قتل جورج فلوید آغاز شد ، ترامپ هشداری را صادر کرد که اوج این جمله راش لمباگ  نژآد پرست بود.[spacer height=”15px”]

“با شروع غارت ، تیراندازی شروع می شود.”

[spacer height=”12px”]

این جمله در دهه 1960 توسط سیاستمداران نژادپرست و روسای پلیس استفاده میشد. به نظر می رسید ترامپ عمداً کبریت  را به بشکه باروت زده باشد. و اکنون ، کشور در حال سوختن است.

ترانشا اسمیت ،دختر 25 ساله می گوید: “من اینجا هستم تا برای پوست سیاه خود بجنگم.” او اضافه میکند “شما برادر سیاه من را کشتید.” او می گوید که برای فرزندانش ، برای همه سیاه پوستان می جنگد. و برای عدالت. “بدون عدالت ، صلحی نخواهد بود” ، یکی از شعارهای متداول در این تظاهرات ها است. که غالباً با یک جمله دوم دنبال می شود: “نه به پلیس نژادپرست!”

[spacer height=”15px”]

کشیش ال شارپتون:طی سخنرانی تکاندهنده ای گفت، 401سال است زانوی سفید پوستان روی گردن ماست.

[vsw id=”wjNJMPgTwTk” source=”youtube” width=”525″ height=”444″ autoplay=”no”]

ظهور علائم مقاومت جدیتر سیاهان در مقابل نژادپرستی تحت حمایت ترامپ

[spacer height=”20px” id=”2″]

هزاران نفر در روزهای اخیر به خیابان های اوکلند رفتند ، جائیکه خیلی خوب میتوان خشم مردم را دید. دقیقاً مانند 150  شهر دیگر در سراسر آمریکا  تظاهر کنندگان با حروف BLM روی صورتشان ، که مخفف عبارت زندگی سیاهان مهم است خیابانها را پر کرده اند. اوکلند مکان خوبی برای درک خشم مردم سیاه پوست در آمریکا است. بسیاری از افراد سیاه  از جنوب آمریکا در اواسط قرن بیستم به “هارلم ” نقل مکان کردند.

 اوکلند در دهه 1960 ، زادگاه مبارزه گروه  پلنگ سیاه بود که با کشتارنژاد پرستانه سیاهان توسط سفید پوستان با  خشونت مقابله میکرد. امروزه نماد آنها در بسیاری از تی شرت های پوشیده شده توسط تظاهرکنندگان قابل مشاهده است.

یکی دیگر از نقوش محبوب تصویری از کالین کاپرنیک ، بازیکن خط حمله پیشین تیم بسکتبال است که به عنوان نشانه اعتراض ، عمل زانو زدن در سرود ملی را انجام داد و مورد استقبال قرار گرفت و محبوب شد. اوکلند از دیرباز کانون مقاومت سیاه بوده است. جغرافیای اوکلند خود نشانگر نژادپرستی ساختاری است: محله هایی که جمعیت سیاهپوست شهر تمایل به زندگی دارند در مناطق دشتی واقع شده و توسط بزرگراه های بلند شده بر روی ستون های سیمانی تکه تکه  شده است. ساکنان سفید پوست با داشتن منظره ای از خلیج در دامنه های مرتفع زندگی می کنند.  

وقتی تظاهرکنندگان هنگام عبور از مقابل تالار شهر ، نام قربانیان کشتار پلیس را فریادمیکنند: “اسمامی مانند ! جورج فلوید!! برونا تیلور!” احمد آربری! ”  برونا تیلور در ماه مارس توسط پلیس در کنتاکی کشته شد. احمد آربری مرد جوان سیاه پوست بود که ظاهراً در حالی که در حال قدم زدن در جورجیا بود توسط یک غیرنظامی سفید پوست ، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد.[spacer height=”15px”]

 

بسیاری از شهرهای آمریکایی جورج فلوید خود را دارند.

 [spacer height=”15px”]

 

جکی بایرز ، 48 ساله ، از یک سازمان حقوق بشر محلی به نام پروژه سازماندهی سیاه ، هنگام راهپیمایی، می گوید: “اما این بار ، فرق می کند.  اینبار در مقایسه با ناآرامی های فرگوسن در سال 2014 ، هنگامی که مایکل براون مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد ، متفاوت است. و تفاوت آن با قیام 1991 در لس آنجلس بعد از اینکه پلیس رودنی کینگ را نیم کش کرد   تفاوت دارد.[spacer height=”15px”]

“خنجری  به قلب ما”[spacer height=”15px”]

بائرز می گوید ، نکته جالب این است که میلیون ها آمریکایی توانستند فقدان هرگونه احساس جلاد گونه را در چهره پلیس Derek Chauvin ، وقتی او به مدت9 دقیقه زانو را به گردن جورج فلوید فشار داد مشاهده کنند.او میگوید  فقدان احساسات ، بی مهری ،و شنائت جلادوار در چهره پلیس نژادپرست هنگام کشتن جورج فلوید ” همچون خنجری در قلب ما است”.، این نشان می دهد که با چه میزان وحشیگری نژآد پرستی روبرو هستیم که مأموران سفیدپوست اجرای قانون هیچ وقت نترسند که مجبور خواهند شد برای انجام جنایات خود با عدالت روبرو شوند. [spacer height=”15px”]

براساس اطلاعاتِ  بانک اطلاعاتی خشونت پلیس ، 99 درصد از کل مرگ های ناشی از خشونت پلیس در سال 2013 تا 2019 منجر به هیچ گونه اتهامی نشده است. هر ساله حدود 1200 نفر در ایالات متحده جان خود را به دست پلیس از دست می دهند.  جنبه جدید دیگر این است که اکنون دو ویروس خطرناک برای زندگی سیاهان وجود دارد که باعث عصبانیت آمریکایی های سیاهپوست شده است:

  1. نژادپرستی ، که ریشه در فرهنگ و تاریخ آمریکا دارد
  2. SARS-CoV-2 که بسیار سخت تر از سیاه پوستان تلفات میگیرد

این واقعیت که بخش بیشتری از سیاهپوستان آمریکایی در اثر COVID-19 جان خود را از دست می دهند نیز به دلیل شرایطی است که در آن زندگی می کنند. به طور متوسط ​​، آمریکایی های سیاه پوست بسیار فقیرتر از آمریکایی های سفیدپوست هستند که اغلب به بدتر شدن سلامت و دسترسی نامناسب به مراقبت های پزشکی با کیفیت بدل می شود.  متوسط ​​درآمد یک خانوار سیاه در ایالات متحده حدود 40 هزار دلار در سال است. برای خانوارهای سفیدپوست ، این تعداد 70،000 دلار است.

با قدم زدن در آستین شیکاگو  می توان درک کرد که چگونه تبعیض در آمریکا با ساکنان سیاه رفتار کرده است. آستین ، یکی از فقیرترین و خطرناک ترین مناطق شهر است. حدود 81 درصد از جمعیت آن آفریقایی-آمریکایی و 13 درصد لاتین هستند.

تا اواخر دهه 1980 ، آستین محله ای پایدار و محکم بود. اما پس از آن ، با تحریک جهانی شدن ، بسیاری از شرکت ها تولید را به خارج از کشور منتقل کردند و بسیاری از افراد را به بیکاری سوق دادند و ساکنین را  به نبردی مداوم علیه فقر ، مواد مخدر و جرم و جنایت سوق داد. در بعضی از خیابان ها ، خانه های خوب با حیاط هایی که ، نشان می دهد که همه نبرد زئدگی را نباخته اند. اما فقط یک بلوک دورتر ، کل ردیف خانه ها خالی مانده اند ، و پنجره ها هم شکسته شده اند یا تخته بندی شده اند.

کودکانی که در آستین بزرگ می شوند شروع دشواری در زندگی دارند. آقای ردموند می گوید:  “مردم فکر می کردند اگر سخت کار کنند و تسلیم نشوند ، شانسی برای نجاتشان وجود دارد.”  اما این ایمان رو به زوال است. “رویای آمریکایی به دلیل وجود دیواربلند  نژادپرستی نهادینه شده دیگر وجود ندارد. “.

برای نشان دادن منظور او ، رددم به ساختمان بزرگی که پنجره های آن آجر شده است ، اشاره می کند. قبلاً مدرسه ابتدایی بود ، اما مانند بسیاری از مدارس در محلات فقیرنشین شیکاگو ، این مدرسه در سال 2014 تعطیل شد. “تنها راه پیشرفت پیشرفت آموزش است.” “در اینجا معلمان اختصاصی زیادی وجود دارد ، اما فقدان امکانات مالی و عدم تمایل به تغییر امور واقعیت تخلی است برای سیاهان و فرزندانشان. .”

نظام آموزش آمریكا به سرعت  به سمت ثروتمندان نزدیک و باهمان سرعت از فقرا فاصله میگیرد. مدارس محلات ثروتمند بودجه عمومی بیشتری نسبت به محلات فقیر دریافت می کنند زیرا بودجه به درآمد مالیاتی محلی بستگی دارد.  کودکانی که به کمک نیاز دارند شانسی  ندارند.”  تراکم جمعیت در آپارتمانها موجب گسترش بیشتر کرونا و مرگ ومیر در میان آنها میشود .  بیمارستان محلی سالها قبل تعطیل شد[spacer height=”15px”]

هدف اصلی تظاهرات نژاد پرست نشسته  در کاخ سفید است

Trump_Tower_nyc_Mark_Clennon_george-floyd-protestsامروزه ، آمریکا خود را در چهارراهی پر مخاطره می یابد. اگرچه غارت و خشم وجود داشته است ، اما صدها هزار آمریکایی سفید پوست به اعتراضات ضد نژادپرستی پیوسته اند. در حقیقت، به نظر می رسد که این اعتراضات  مردیکه در دفتر ریاست جمهوری  آمریکا نشسته است را هدف قرار داده است.

ترامپی  که دولت  او حتی  شامل  یک فرد سیاه پوست در موضع برجسته کابینه نیست.  و رویدادها و تجمعات انتخاباتی وی تقریباً به طور انحصاری توسط هواداران سفید پوست برگزار می شود. و هیچ سیاه پوستی در آن شرکت نمیکند.

خارج از کاخ سفید ، جامعه ایالات متحده به طور فزاینده ای شامل  مردم با فرهنگهای مختلف و رنگهای پوست مختلف را شامل میشود. این مسئله  پیروزی در انتخابات را بدون حمایت رای دهندگان سیاه و لاتین تبار بطور فزاینده ای دشوار می کند.

بنابراین ناآرامی ها فقط مربوط به افسران پلیس نژادپرست یا یا نبود مشاغل نیست ، بلکه درمورد اینکه چه کسی در ایالات متحده حرفی و قدرتی برای اعمال کردن دارد است. 

ادی گلاده استاد  تاریخ در دانشگاه پرینستو آمریکا میگوید.

در سال 2016 ، ترامپ 3 میلیون رای کمتر از هیلاری کلینتون ، که 89 درصد آراء سیاهان را به دست آورد ، دریافت کرد. ترامپ تنها به دلیل الکتورال کالج بود که  پیروز شد.سیستمی که به ایالتهای که اکثریت سفیدپوست دارند امتیاز بیشترانتخاباتی میدهد.  با وجود نسبت جمعیت آنها نسبت به دیگر ایالات که اکثریت سفید ندارند بسیار کمتر است.

یعنی ارزش انتخاباتی برنده شدن در ایالتهایی که اکثریت سفید دارند بالاتراست.

یعنی بر اساس جمعتی و رای نیست که رئیس جمهور انتخاب میشود بلکه به نسبت این است که چه تعداد سفید پوست به تو رای داده اند است که پیروز میشوی. بنابرای این اگر در تگزاس که همواره جمهوریخواه بود است. بدلیل افزایش جمعیت غیر سفید پوستها این امتیاز را در حال از دست دادن هستند. نگرانی ازبین رفتن رویای امریکای سفید پوست را دامن زده است.  یکی از دلایل بالا گرفتن استقبال از مرگ سیاهان که پاندمی کوید 19 نیز  به کمک آن آمده است همین نگرانی است. تگزاس ، که دهه ها  دژ جمهوریخواه  بوده ،امروزه  جمعیت غیر سفید پوست بر جمعیت سفید پوست غلبه میکنه. [spacer height=”15px”]

صدای مرگ آمریکای ترامپ

[spacer height=”15px”]

ادی گلاود ، مورخ دانشگاه پرینستون ، معتقد است: “ما در حال تجربه و شنیدن صدای مرگ آمریكایی هستیم كه دونالد ترامپ آنرا نمایندگی میکنه.” “از نظر سیاسی ، این اقدام منجر به تلاش های وحشتناک برای نگهداشتن آمریکای در حال مرگ است. که  توسط COVID-19 تسریع شده است.”

معامله کثیف جمهوریخواهان با ترامپ

[spacer height=”15px”]

الیس ردموند ، سازمان دهنده اجتماعات در شیکاگومعتقد است. جمهوریخواهان با دونالد ترامپ وارد معامله شیطانی شده اند.

ترامپ  آنچه را جمهوریخواهان  سالها بدنبالش بودند را  به اونها داد: یعنی کاهش مالیات ، قضات محافظه کار و لفاظی های شدید ضد سقط جنین. در عوض ، حزب کاملاً خود را زیر نظر ترامپ قرار داده است.

امروزه  استراتژی انتخاب مجدد ترامپ  وابسته به حمایت رای دهندگان سفید پوست بدون تحصیلات دانشگاهی است.  این استراتژی تنها در صورتی موفقیت آمیز خواهد بود که بخش بزرگی از جمعیت  در انتخابات شرکت نکنند. طرح  جمهوریخواهان از انتخابات آزاد و عادلانه در اوایل آوریل در ویسکانسین به نمایش گذاشته شد ، فرماندار تونی اِوورس ، یک دموکرات ، می خواست به دلیل همه گیر شدن کرونور ویروس رای را به تأخیر بیندازد تا به شهروندان فرصتی بدهند که از طریق نامه رأی دهند. 

[spacer height=”15px”]

اما جمهوریخواهان نه تنها این تلاش را نپذیرفتند ، بلکه کاری کردند که تعداد غرفه های رأی گیری به شدت کاهش یافت – به ویژه در مناطقی که بسیاری از سیاه پوستان در آن زندگی می کردند. در میلواکی 175 از 180 محل رای گیری بسته شد. آنهایی که مایل به رأی دادن بودند باید در صف های بی پایان طولانی بایستند.

[spacer height=”15px”]

چیزی بنام اکثریت جمهوریخواه وجود ندارد[spacer height=”15px”]

نیویورک تایمز در سرمقاله اخیر خود نوشت:

 

“چیزی بنام اکثر جمهوری خواهان در آمریکا وجود ندارد به جز روزهای انتخابات.”

 

جمهوریخواهان به جای تلاش برای جذب گروه های جدید رأی دهندگان ، استراتژی متفاوتی اتخاذ کرده اند: آنها در تلاش هستند هرطور شده مانع رای دادن سیاهان و اقلیت ها شوند. از آنجا که افراد آمریکایی کارت شناسایی فدرال ندارند ، شهروندان باید برای رأی دادن ثبت نام کنند. و هر ایالتی  به تنهایی تصمیم می گیرد که کدام سند برای انجام این کار لازم است. از سال 2014 ، ایالت آلاباما خواستار گواهینامه رانندگی است. و اسنادی که به دارندگان مسکن اجتماعی اجازه می دهند با آن ثبت نام کنند را فاقد اعتبار خواند.  چرا که  بسیاری از آمریکایی های سیاهان، این  تنها سند رسمی است که در اختیار دارند.[spacer height=”15px”]

حذف سیستماتیک غیر سفید پوستان از رای دادن

[spacer height=”15px”]

محرومیت رأی دهندگان سیاه پوست ، اختراعی دموکرات ها بود ، آنزمان که  حزب صاحبان برده های جنوبی بودند. پس از پایان جنگ داخلی در سال 1865 ، دمکراتها می خواستند از ظهور بردگان سابق به سمت مواضع قدرت جلوگیری کنند. جمهوریخواهان که امروزه تقریباً هیچ پشتیبانی سیاهان را ندارند ، این تلاشها را در قرن بیستم گسترش داده و نوسازی کردند.

کارول اندرسون مورخ ، با اشاره به لینچینگ هایی که قبلاً در جنوب آمریکا انجام می شد،  میگوید “این قبلاً بود: اگر رای دهید ، می میرید.” “امروز ، ارعاب متفاوت عمل می کند.”[spacer height=”15px”]

[su_custom_gallery source=”media: 21000,21001,21002,21003,21004″ width=”200″ height=”200″ title=”always”]

[su_highlight background=”#0a0a6e” color=”#faf20b”]پدیده لینچینگ که عملا کشتار آزادانه سیاهان بود بسیار در آمریکا تا همین اواخر رواج داشت که کشتار جورج فلوید توسط پلیس نژاد پرست عملا ادامه همان جنایات است  [/su_highlight]

[spacer height=”15px”]

لینچینگ بدین معنی بود که کافی بود عده ای  همنظر شده سیاهی را تکفیر کنند آنوقت بدون محاکمه و دادگاه او را بدال می آ ویختتند. که فقط در مورد سیاهان اعمال میشد. 

[spacer height=”15px”]

شش سال زندان برای رای دادنِ یک مادرسیاه پوست با  سه فرزند [spacer height=”15px”]

خانم کریستال میسون  با ارعاب سیاهان برای بازداشت آنها از رای دادن آشنا است. در انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 ، او می خواست رای خود را برای هیلاری کلینتون انتخاب کند. از آنجا که نام ثبت نام نشده نکرده بود ، با این حال ، او یک برگ رای گیری موقت را به صندوق انداخت. این یک روش استاندارد است و آراء بدست آمده پس از انتخابات مورد بررسی قرار می گیردکه اگر صاحب رای مدارکش معتبر بود رای محاسبه والا باطل اعلام میشود.

این مادر سه نفر قبلا به دلیل جرم مالیاتی به مجازات 5 سال زندان محکوم شده بود ، اما به دلیل اینکه حکم به حالت تعلیق در آمده  بود، وی واجد شرایط رأی دادن نبوده. اما او از این قاعده اطلاعی نداشته و چند ماه بعد: وی به تقلب در رای گیری متهم شد. در نهایت این مادر سه فرزند به دلیل نقض حکم مشروط به ده ماه زندان اضافه محکوم شد و به جرم کلاهبرداری در رای گیری به پنج سال زندان اضافی محکوم شد. درخواست تجدید نظر نیز رد شد. سه قاضی که در پرونده او حكم داشتند ، همه توسط جمهوریخواهان منصوب شده بودند. اندرسون ، مورخ ، اظهار داشت: “زندان برای رأیی که حتی محاسبه نشده است. این یک شیوه برای ارعاب رأی دهندگان سیاه پوست است.”  

[spacer height=”15px”]

روش دیگر حذف سیاهان از رای دادن

[spacer height=”15px”]

یکی دیگر از روشهای رایج حذف سیاهان از رای گیری پاک کردن لیست های ثبت نام رای دهنده است. جمهوریخواهی که ایالت جورجیا اداره میکنه، ، اندکی قبل از انتخابات دولت ایالتی در سال 2018 ، 53،000 ثبت نام  رأی دهندگان را باطل اعلام کرد. و برای ثبت نام مجدد خواستار مدارک عجیب و غریب شدند. 70٪ از این 53000 نفر سیاه پوست بودند – تقریباً تصادفی نبود. در نهایت ، برایان کمپ ، جمهوریخواه ، با حمایت  ترامپ ، تقریباً 55 هزار رای کسب کرد.[spacer height=”15px”]

هنوز مشخص نیست که آیا این نوع تاکتیک ها به ترامپ در پیروزی در انتخابات در ماه نوامبر کمک خواهد کرد. ویروس کرونا اقتصاد قدرتمندی را که وی امیدوار بود با آن کمپین انتخاباتی خود را پیش ببرد ، خرد کرده است. میلیون ها آمریکایی نه تنها شغل خود بلکه بیمه درمانی خود را نیز در هفته های اخیر از دست داده اند. اکنون مشکلات اقتصادی در ایالات متحده به حدی شدید است که بسیاری از خانواده ها دیگر نمی دانند که چگونه فرزندان خود را تغذیه کنند. صف های چند مایلی  در مقابل بانک های مواد غذایی شکل گرفته است ، و شهر های آمریکا در آتش خشم از نژاد پرستی است.

ترامپ در تلاش است تا از عصبانیت بسیاری از آمریکایی ها درباره غارت، و تخریب به ویژه در نیویورک ، واشنگتن دی سی و مینیاپولیس ، جدی گرفته شده است ، سود ببرد، که همه آنها توسط شهرداران دموکرات اداره می شوند. ترامپ روز دوشنبه در یک سخنرانی در کاخ سفید گفت: “من رئیس جمهور قانون و نظم شما هستم.” اما مشخص نیست که آیا این نوع درخواستها در واقع به او کمک می کنند.

کشور در حال تماشای فیلم هایی است که در صفحه های خود از ماشین های سوخته پلیس و فروشگاه های خرد شده از یک آمریکای در هرج و مرج حکایت میکند. در یک نظرسنجی اخیر CBS News ، 49 درصد از پاسخ دهندگان گفتند که از نحوه مدیریت بحران ترامپ ناراضی هستند ، در مقایسه با 32 درصد که فکر می کردند او یک “کار خوب” انجام می دهد.

در نتیجه ، به نظر می رسد که به طور خاص ، رأی دهندگان مسن به طور فزاینده ای از ترامپ و به سمت بایدن و دموکرات ها دور می شوند. در نظرسنجی انجام شده توسط موسسه رای گیری Morning Consult ، 45 درصد از سؤال كنندگان گفتند كه به دلیل اعتراض ها به رقیب ترامپ ، رای میدهند.

آنچه برای ترامپ خصوصاً نگران کننده است این است که در حال حاضر رقیب وی در نظرسنجی ها در ویسکانسین ، میشیگان و پنسیلوانیا پیشی گرفته. بایدن اکنون حتی در دژهای مستحکم  جمهوری خواهان مانند آریزونا ، جورجیا و تگزاس پیروزی دارد. نظرسنجی ها پیش بینی می کنند مسابقه ای بسیار نزدیک در این ایالت ها وجود داشته باشد ، چیزی که چند ماه پیش غیرقابل تصور بود. اکنون یک سؤال شوکه کننده   به طور فزاینده ای مطرح می شود: آیا ترامپ شکست را خواهد  پذیرفت؟

بیل کریستول ، که مدتها یکی از رهبران کشور بود ، می گوید: “پنج ماه آینده قبل از انتخابات می تواند بسیار جدی شود. ترامپ این توانایی را دارد که به طور قابل توجهی بر انتخابات آزاد و عادلانه تأثیر بگذارد. او می تواند کل روند انتخابات را تضعیف و ایجاد هرج و مرج کند.”

کریستول در اوایل از ترامپ جدا شد ، تا حدودی به این دلیل که او معتقد است ترامپ حزب جمهوری خواه را به سمت فاجعه سوق می دهد. او معتقد است که ترامپ در جنگ و بقای سیاسی قادر به هر کاری است. وی میگوید:

“او می تواند بحرانی را ایجاد کند ، مثلاً با یک ادعای یک هفته قبل از انتخابات مبنی بر کشف توطئه ، اطلاعات دروغین را پخش کند.”

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

11 ژوئیه 2020

[spacer height=”20px” id=”2″]

بیشتر بخوانید

[spacer height=”20px” id=”2″]

نقش مخرب چپ‌گرایان افراطی در اعتراضات، تبانی جورج سوروس، میلیارد آمریکایی با چپ‌های افراطی؛ این‌ها تنها دو نمونه از اخبار جعلی است که راست‌گرایان افراطی منتشر می‌کنند.

    
USA New York Proteste nach Mord an George Floyd (picture-alliance/AP Photo/Y. Iwamura)

روز سه‌شنبه، ۱۳ خرداد (دوم ژوئن) وبسایت تاگس‌شاو آلمان گزارشی پیرامون اخبار جعلی (Fake News) در باره علت‌های اعتراضات اخیر در ایالات متحده منتشر کرد.

این گزارش با توضیح در باره جزوه‌ای که گفته می‌شود «راهنمای مبارزه با خشونت نژادپرستانه پلیس آمریکا» است آغاز شده و به گونه‌های دیگر اخبار جعلی پرداخته است.

این اعتراضات یک هفته پیش در پی کشته‌شدن جورج فلوید، یک شهروند سیاه‌پوست آمریکایی به دست یک مامور پلیس سفیدپوست آغاز شد اما اکنون به خیزشی علیه نژادپرستی و تبعیض‌های اجتماعی و اقتصادی در دست‌‌کم ۷۵ شهر آمریکا تبدیل شده است.

تاکنون مهم‌ترین و بحث‌برانگیزترین اخبار نامستند در باره حرکت‌های اعتراضی روزهای اخیر را دونالد ترامپ، رییس جمهور آمریکا پخش کرده است.

او بارها مدعی شده است که «چپ‌گرایان تندرو» به همراه گروه‌های «آنتی‌فا» (گروه‌های ضدفاشیسم) و هرج و مرج طلبان، آتش‌بیار معرکه هستند و تهدید کرده است که «آنتی‌فا» را در فهرست گروه‌های تروریستی قرار خواهد داد.

البته رییس جمهور باید بداند که چنین امری محال است، زیرا «آنتی‌فا» یک گروه واحد نیست بلکه واژه‌ای برای گروه‌های معمولا نامنسجمی است که در کشورهای گوناگون به شیوه‌های مختلفی عمل می‌کند.

تلاش گروه‌های راست‌ افراطی

در گزارش تاگس‌شاو آمده است که جزوه تخیلی «راهنمای مبارزه با خشونت نژادپرستانه پلیس آمریکا» بخش زیادی از اسطوره‌های گوناگون طرفداران تئوری توطئه راست‌گرایان افراطی در باره گروه‌های ضدفاشیستی را در خود جا داده است: ادعا این است که یک سازمان مرکزی وجود دارد که برای مبارزه با نطام سیاسی ایالات متحده سرمایه‌گذاری کلان می‌کند و در تلاش برای ایجاد یک حکومت جهانی است.

البته این «جزوه» نخستین بار در سال ۲۰۱۹ ظهور کرد و به موضوعی برای بحث در اینترنت تبدیل شد.

تاگس‌شاو می‌نویسد که «جزوه»های حاوی فراخوان برای اعمال خشونت و «اسناد محرمانه» اختراعات تازه‌ای نیستند و در این راستا به “پروتکل‌های خردمندان صهیون” و «برنامه جایگزنی یک ملت با ملتی دیگر» (Umvolkung) اشاره می‌کند.

Symbolbild Verifizierung (Imago Images/Panthermedia/O. Le Moal)

ملاقات با القاعده”

شایعات مربوط به گروه‌های ضدفاشیستی هم از سال‌ها پیش هر از گاهی پخش می‌شود.

تاگس شاو در این راستا به خبر جعلی «ملاقات آنتی‌فا»ها با اعضای شبکه تروریستی القاعده اشاره کرده است که در سال ۲۰۱۷ توسط یک روزنامه‌نگار آمریکایی مطرح شد.

نشست گروه ۷ در این سال در هامبورگ برگزار شد.

سرویس خدمات علمی پارلمان آلمان به این نتیجه رسیده است که تاکنون از گروه‌های آنتی‌فا در هیج کشوری به عنوان «گروه تروریستی» یا باند تبه‌کار نام برده نشده است.

البته گروه‌های راست افراطی با ایجاد حساب‌های جعلی در شبکه‌های اجتماعی به نام آنتی‌فا، اقدام به تبلیغ خشونت می‌کنند، اما تاکنون موفقیت چندانی کسب نکرده‌اند.

اخیرا توییتر حسابی را که با نام “Antifa_US”  فعال بود مسدود کرد.

استخدام تظاهرکنندگان حرفه‌ای

در آلمان تنها سیاستمداران وابسته به حزب راست‌گرای «آلترناتیو برای آلمان» به این گروه تهمت‌های سنگین می‌زنند، از جمله این که آنتی‌فاها برای فعالیت‌هایشان مزد دریافت می‌کنند. آنها از بردن نام این منابع مالی خودداری کردند.

این افسانه اکنون در ایالات متحده هم در چارچوب اعتراضات فعلی بازگویی می‌شود: ظاهرا از طریق یک آژانس می‌توان تظاهرکنندگان حرفه‌ای استخدام کرد .

کارشناسان در این روزها همواره تاکید کرده‌اند که نابرابری اجتماعی در ایالات متحده در سال‌های اخیر شدت یافته است و مهم‌ترین دلایل اعتراض‌های اخیر ‌ ناامیدی بخشی از جامعه از تغییر اوضاع، خشم از نژادپرستی عریان، اوضاع بد اقتصادی، سیاست داخلی دولت ترامپ و مزید بر این علت‌ها، بحران کرونا است.

کریستیان هکه، کارشناس سیاست ایالات متحده و استاد علوم سیاسی آلمانی ضمن بیان این که، مرگ خشونت‌بار فلوید تنها جرقه‌ای برای آتش‌افروزی بوده می‌گوید، «آمریکا در حال حاضر با شدیدترین بحران خود در دوران پس از جنگ جهانی دوم روبرو است، بحرانی که می‌تواند رؤیای آمریکایی را به کابوس آمریکایی تبدیل کند.»

Edit

نمونه‌ای ديگر از همکاری دستگاه امنیتی نظام اسلامی با فرقه رجوی: جعل نامه و سند ایرج مصداقی

کارکرد سیستم امنیتی نظام اسلامی و رقیب ایدئولوژیک آن مجاهدین در فضای مجازی، نه تنها بر مردم ایران بلکه بر بخش‌هایی از اپوزیسیون ایران نیز پوشیده است. یکی از اهداف اصلی این دو، آلوده‌سازی فضای سیاسی و تغییر جای خائن و خادم بر اساس منافع‌شان است. روشنگری در مورد نحوه‌ی فضاسازی این دو دستگاه به این دلیل مهم است که ما را با شیوه‌های کار تاریکخانه‌های امنیتی آشنا می‌کند.

پس از دستگیری حمید نوری یکی از جنایتکاران علیه بشریت در استکهلم و تمدید بازداشت وی در هشت دادگاه، همکاری حمهوری اسلامی با فرقه رجوی بالا گرفته است. پيش تر، در مقاله‌‌ای تحت عنوان «دسته گل وزیر اطلاعات دولت روحانی به مسعود رجوی» یک نمونه از همکاری فرقه رجوی و دستگاه امنیتی نظام اسلامی را تشریح کردم. این دسته‌گل هنگامی به مسعود رجوی ارائه شد که او سخت بدان نیاز داشت.

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-101358.html

در اين مقاله به نمونه‌‌ی دیگری می‌پردازم که به تازگی به عنوان نظر در صفحه‌‌ی فیس‌بوکم و در تأیید ادعاهای فرقه رجوی گذاشته شد و به وجود آن پی‌بردم. نمونه شاخصی که ما را با ترفندهای حعل سايبری برای پرونده‌سازی آشنا می‌کند، از اين قرار است :

در تاریخ ۲۶ ماه مه ۲۰۱۸ ساعت ۴: ۱۳ دقیقه بعد ازظهر، اعترافنامه‌ای در فیس بوک «حبیب خسروی» که خود را مأمور توبه‌‌کرده‌ی وزارت اطلاعات معرفی می‌کند قرار می‌گيرد.

او ابتدا تاریخ نوشته‌ی خود را ۱۹ آوریل ۲۰۱۸ می‌گذارد. یک سال و نیم بعد در تاریخ ۲۷ اکتبر ۲۰۱۹ متن را دستکاری کرده و به زعم خود به روز می‌کند و تاریخ نگارش اعترافنامه را «پنجم آبان‌ماه نود هشت هفده مه دو هزار و هیجده» ذکر می‌کند.

بدينگونه جاعل که از هول حلیم در دیگ افتاده، حواسش نیست که ماه آبان برابر ماه مه نيست . وی طی مدت کوتاهی سه بار دیگر متن را ادیت می‌کند اما متوجه خبطی که کرده نمی‌شود و اشتباه در تاریخ‌ها باقی می‌ماند.

عاقبت در تاریخ ۶ نوامبر ۲۰۱۹ جاعل متوجه اشتباهش می‌شود و تاریخ مطلب را به ۲۹ اکتبر ۲۰۱۹ برابر با ۷ آبان ۱۳۹۸ تغییر می‌دهد اما توجه ندارد که فیس‌بوک همه چیز را ضبط و ثبت می‌کند. بنابراين در حال حاضر مطلبی که در ۲۶ ماه می ۲۰۱۸ منتشر شده، تاریخ یک سال و نیم بعد را دارد! این متن هفت بار ادیت می شود تا به صورت نهایی درآيد .

با توجه به توضیحی که دادم این سؤال مطرح می‌شود که اين نوع جعل‌پراکنی محصول دستگاه امنیتی نظام ولایی است یا همتایان آن در آلبانی و فرقه‌ی رجوی؟ در دنباله مطلب به اين نکته باز می‌گردم.

حبیب خسروی صاحب این فیس بوک که عکسی از دکتر محمد ملکی را در صفحه‌اش قرار داده، در اين اعترافنامه از همکاریش با وزارت اطلاعات رژيم برای فعاليت علیه مجاهدین  سخن می‌گويد. اما نمی‌گوید چرا وزارت اطلاعات او را از طریق زنگ زدن به تلفن دستی‌اش انتخاب کرده است؟ مگر او چه کاره بوده است؟ چرا وزارت اطلاعات باید به کسی که صفحه‌اش تنها توسط ۲۳ نفر دنبال می‌شود پول بدهد؟ آیا نمی‌توانند از طریق ارتش سایبری‌شان به «شایعه‌پراکنی» علیه مجاهدین دست بزنند؟[spacer height=”15px”]

این متن اولیه است که در ماه مه ۲۰۱۸ انتشار یافته:‌

[spacer height=”15px”]

و این متن نهایی است که بعد از هفت بار تغییر هم‌اکنون در صفحه‌ی حبیب خسروی خودنمایی می‌کند.[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

اهداف اين جعل سايبری چيست ؟

ذو سناریو در مورد چرایی اين جعل می‌توان درنظر گرفت.

۱-  نویسنده‌ی مطلب مأمور وزارت اطلاعات است؛ در آن صورت به روشنی مشاهده می‌کنید که مأموران امنیتی نظام اسلامی برای تبرئه‌ی مسعود و مریم رجوی در فضای مجازی می‌‌‌کوشند و تلاش می‌کنند منتقدان و مخالفان فرقه رجوی را حقوق بگیر دستگاه امنیتی جلوه دهند.

۲- نویسنده مطلب یکی از مزدوران و قلم‌بدستان فرقه‌ی رجوی است که می‌کوشد با رفتن در جلد یک مأمور امنیتی توبه کرده با یک سناریو نخ‌نما و ابلهانه، مخالفان و منتقدان زوج تبهکار رجوی را به دستگاه امنیتی ربط دهد و دستگاه امنیتی را هراسان از این زوج جلوه دهد.

نکته‌ی جالب توجه در متن‌های متفاوت، جاهایی است که برای پرسوز و گداز کردن نوشته تغییر داده‌‌اند. همچنین مواردی که برای دستگاه امنیتی مهم بوده، در متن جدید «کلفت» شده‌‌اند و به کلماتی مثل «مریم رجوی»، «مسعود رجوی»، «شیطان‌سازی»، «خمینی»، «خامنه‌‌ای»، «رضا پهلوی»، «اصلاح‌طلبان»، «دکتر ملکی»، «ایران»، «فیس‌بوک» لینک داده شده است که به صفحات مورد نظر باز می‌شوند.

چرا و چگونه متن تغيير می کند ؟ 

متن اولیه با عنوان «قسمتی از ماجرا، قسمت اول» شروع می‌شود:

در متنی که پس از یک سال و نیم تصحیح شده، شروع موضوع به «از این‌‌جا آغاز شد» تبدیل می‌شود. «قسمت اول»‌ حذف می‌شود چون صلاح نديده و يا فراموش کرده‌اند قسمت‌های دیگر را بنویسند.

در متن اولیه شرح مأموریت این گونه است:‌

«زمانى كه چگونگى و شيوه كار را برايم توضيح مي‌داد، به نكات اصلى اشاره كرد و انها را به چند قسمت تقسيم كرد كه عبارتند از »

در متننی که پس از یک سال و نیم تغییر داده شد موضوع را هیجانی‌تر کرده و می‌نویسد:

«زمانى كه چگونگى و شيوه كار را برايم توضيح مي‌داد، به نكاتی اشاره كرد که در واقع مسئولیت کاری من را در قبال پولی که از وزارت اطلاعات دریافت می‌کنم، نشان می‌داد»

عبارت «در واقع مسئولیت کاری من را در قبال پولی که از وزارت اطلاعات دریافت می‌کنم» اضافه شده است.

در پاراگرف بعدی در متن اولیه آمده است:‌

«تاكيد مي‌كرد كه هدف اصلى از اينكار ، تبليغات و شايعات بر عليه مجاهدين خلق و رهبران آنها مسعود و مريم رجوى و هواداران ايرانى و خارجى آنها است ؛ اسم مسعود و مريم رجوى را دوبار تكرار كرد و گفت: بيشترين تبليغات بايد بر عليه اين دو نفر باشد و تاكيد مي‌كرد كه مريم رجوى بايد بيش از مسعود رجوى مورد تهاجم و حمله باشد».

در متن تغییر داده شده، پس از یک سال نیم، نویسنده، با توسل به سناریوی ۸۰ / ۲۰ مسعود رجوی، بر سس و ادویه نوشته می ‌افزايد :‌

«تاكيد مي‌كرد كه هدف اصلى از اينكار ، تبليغات و شايعات راست و دروغ بر علیه مجاهدین خلق و رهبران آنها مسعود و مريم رجوى و هواداران ايرانى و خارجى انها است ؛ اسم مسعود و مريم رجوى را دوبار تكرار كرد و گفت : هشتاد درصد تبليغات بايد بر عليه اين دو نفر باشد و تاكيد مي‌كرد كه مريم رجوى بايد بيش از مسعود رجوى مورد تهاجم و حمله باشد .»

به جای بیشترین تبلیغات باید بر علیه این دو نفر باشد، عبارت «هشتاد درصد تبلیغات باید علیه این دو نفر باشد» را می‌‌گذارد.

برداشت جاعل از موضوع ۸۰ / ۲۰ رجوی اشتباه است و آن را نادرست به کار‌ می‌گیرد. رجوی برای آن که دشمنان رژیم را که به او انتقاد می‌کنند وابسته به رژیم و مزدور معرفی کند ادعا می‌کند رژیم به آن‌ها خط داده است که ۸۰ درصد به رژیم حمله کنند و ۲۰ درصد به مجاهدین.

در فراز بعدی، در نوشته‌ی ابتدایی آمده است:‌

«مامور وزارت اطلاعات براى اينكه بتواند شايعات و تبليغات بر عليه مجاهدين را طبيعى و واقعى جلوه دهد، گفت:

 در نوشته‌هايت كاملا دست باز دارى و مي‌توانى از رضا پهلوى و اصلاح طلبان داخلى و خارجى و كمونيستها هم حمايت و دفاع كنى.

 نكته جالب اين بود كه گفت:

در نوشته‌هايت دست باز دارى كه به آيت‌الله خمينى و آيت الله خامنه‌اى توهين و حتى فحاشى كنى. »

اما در متن ادیت شده و نهایی، پس از یک سال و نیم، جاعل سناریو را داغتر کرده و می‌نویسد:‌

«عکس دکتر محمد ملکی را برای صفحه فیسبوک انتخاب کن و تاکید می‌کرد که، اختیار کامل دارى و مي‌توانى از  اپوزسیون سلطنت طلب و شخص آقای شاهزاده رضا پهلوی و اصلاح طلبان داخل و خارج و احزابی مثل حزب توده و فدائیان اکثریت هم حمايت و دفاع كنى . نكته جالب‌تر اين بود كه گفت :

در نوشته‌هايت میتوانی به آيت‌الله خمینی و آيت‌الله خامنه‌ای توهين و حتى فحاشى كنى و مجاهدینی را که از فرقه رجوی جدا می‌شوند و زاویه دار شده اند را حمایت کنی.

عبارت «عکس دکتر محمد ملکی را برای صفحه فیسبوک انتخاب کن» بعد از یک سال و نیم به یاد «مأمور سابق و توبه کرده‌ی وزارت اطلاعات» می‌آید.

در اينجا جالب است به دستکاری جاعل در اين جملات توجه کنيم :

«در نوشته‌هايت كاملا دست باز دارى و مي‌توانى از رضا پهلوى و اصلاح طلبان داخلى و خارجى و كمونيست‌ها هم حمايت و دفاع كنى »،

 در متن اديت شده،  عبارت «دست ‌باز داری»‌ حذف می‌شود و «اختیار کامل داری» را می‌گذارند. همچنین به جای «رضا پهلوی»‌  می‌نويسند «اپوزسیون سلطنت طلب و شخص آقای شاهزاده رضا پهلوی» (که کمتر توی ذوق بخورد ) و کلمه‌ی کمونیست‌ها نیز به «احزابی مثل حزب توده و فدائیان اکثریت» تبدیل می‌شود.

حساس‌ترين نکته در اين تغييرات اين است که  «دست باز داری» که از اصطلاحات محاهدين است تغییر می‌کند که دلیل آن بر من مشخص نیست. چه بسا می‌خواهند عامه‌فهم‌تر شود. عبارت «دست‌ باز داری» را حذف کرده و به جای آن «می‌توانی» می‌گذارند. جمله‌ی ‌می‌توانی «مجاهدینی را که از فرقه رجوی جدا می‌شوند و زاویه دار شده‌اند را حمایت کنی.» نیز به این دلیل اضافه شده که پیاز داغ مأموریت بیشتر شود.

روشن است که با اضافه کردن این جمله، به خوانندگان  چنين القا می‌شود که کسانی که از این فرقه جدا شده‌‌اند با مزدوران و مأموران وزارت اطلاعات در یک خط هستند و از حمایت آن‌ها برخوردارند.

 يک دستکاری ديگر به پايان قسمت اول بر می‌گردد که در ابتدا چنين بوده است :

«از مجاهدين، رهبران و هواداران آنها كه بر عليه انها شايعات دروغ انتشار دادم عذرخواهى ميكنم

حبيب خسروى ١٩ اپريل ٢٠١۸»

در متن تصحیح شده موضوع داغتر شده به شکل زیر در می‌آید:‌

«از مجاهدين، آقای مسعود رجوی و خصوصاً خانم مریم رجوی و هواداران ایرانی و خارجی انها كه بر عليه آنها شايعات دروغ انتشار دادم عذرخواهى مي‌كنم و آرزو می‌کنم که هرچه زودتر بتوانند پیروز و سرفراز به، ایران عزیز، برگردند

بعلاوه ، از آن‌جایی که در متن تغییر داده شده موضوع سوءاستفاده از عکس دکتر ملکی را نیز پیش کشیده‌اند برای طبیعی جلوه کردن مطلب بعد از یک سال و نیم از دکتر ملکی هم عذرخواهی می‌کنند:

«از دکتر محمد ملکی که تصویرش را برای تزویر و تغلب (تقلب) استفاده کردم، شدیداً عذرخواهی می‌کنم و برایش صحت و سلامت آرزو می‌کنم»

نکته‌ی کلیدی در این جمله موضوع «شایعات دروغ» است. در واقع دستگاه امنیتی رژیم می‌خواهد جا بیاندازد آن‌چه پیرامون اعمال و رفتار مسعود رجوی و مریم رجوی و مناسبات این فرقه از زبان منتقدان و مخالفانش گفته می‌شود «شایعات دروغ» تولید شده توسط وزارت اطلاعات است.

موضوع حائز اهمیت آرزوی پیروزی و سرفرازی مسعود و مریم رجوی است و این که بتوانند «هرچه زودتر» به «ایران عزیز» برگردند.

در ادیت صورت گرفته نویسنده یادش نیست که در بالای نوشته «قسمت اول» را حذف کرده‌ بنابراین در آخر نوشته عبارت «پایان قسمت اول» معنا ندارد اما همچنان بعد از ۷ بار ادیت کردن، باقی مانده است. معلوم نیست ابتدا قرار بوده در قسمت‌های دوم و سوم و …. چه داستان‌هایی سرهم کند اما از آن‌جایی که یخ‌‌اش نگرفته پی ماجرا را نگرفته است.

در صفحه‌ی فیس‌بوک «حبیب خسروی» که در سپتامبر ۲۰۱۷ درست شده، هیچ ردی از «شایعات دروغ» ادعایی علیه مجاهدین نیست و تنها عکس دیدار مسعود رجوی با صدام حسین علیرغم توبه نویسنده همچنان موجود است.

چه کسی پشت این جعل سایبری است

در ابتدا شواهد دال بر این بود که احتمالاً فرقه‌ی رجوی در تأیید تبلیغاتش که این روزها تمام هم و غم‌اش را روی آن گذاشته، مبادرت به این جعل کرده است. اما تحقیقات بعدی‌ام نشان داد که دستگاه امنیتی رژیم پشت جعل این اعترافنامه در حمایت از فرقه رجوی است.

این امر با تحریک «حبیب خسروی» که سروکله‌اش در فیس‌بوک من پیدا شده امکان‌پذیر شد. وگرنه به وجود این اعترافنامه پی‌نمی‌بردم. او به مدد یکی از کسانی که در ترکیه به تازگی به مزدوری فرقه‌ی رجوی روی آورده آمده بود. از طریق کامنت‌گذاری در صفحه‌ی فیس‌بوکم و مجادله با حبیب خسروی و وادارکردنش به موضع‌گیری پیاپی ماهیتش برایم به طور قطع و یقین مشخص شد. اسناد آن در پایین همین مقاله آمده است.

حال ببينم هدف دستگاه امنیتی از همکاری با فرقه‌‌ی رجوی که از پیش بوده و این‌ روز‌ها شدت گرفته چیست.

دستگاه امنیتی نظام اسلامی  چرا با رجوی همکاری می‌کند؟

اگرچه این همکاری جدید نیست اما تشدید شده است. دستگاه امنیتی رژیم با دستگیری حمید نوری ضربه بزرگی خورده است. کشتار ۶۷ و موضوع دادخواهی یکی از خط‌ قرمز‌های نظام اسلامی است. رژیم می‌کوشد مانع تشکیل دادگاه رسیدگی به جنایات حمید نوری شود. چرا که با آغاز به کار دادگاه،‌ موضوع کشتار ۶۷ به سوژه‌ی مورد توجه رسانه‌های بین‌المللی تبدیل می‌شود و معلوم نیست انتهای آن به کجا بیانجامد. دستگاه امنیتی رژیم همه‌ی امیدش به فرقه رجوی و شخص او است تا بلکه با سیاه‌کاری‌ او سد و مانعی در مقابل تشکیل دادگاه ایجاد کند. این دستگاه روی ویژگی‌های فردی رجوی حساب باز‌کرده است. به همین دلیل در اولین قدم، دو فایل صوتی مربوط به صحبت‌های مقیسه و رازینی در ارتباط با حمید نوری را در اختیار رجوی قرار داد.

در اين روند، رجوی و دستگاه امنیتی رژیم به یک توافق نانوشته رسیده‌اند. دشمن اصلی هر دو در پرونده‌ی نوری، ایرج مصداقی است. هر دو به گونه‌‌‌ای جلوه می‌دهند که گویا حمید نوری در دعوای بین جناح‌های رژیم دستگیر شده تا با ایجاد شک و شبهه مانع شهادت و شکایت شاهدان شوند.

دو هفته پیش وزارت اطلاعات نظام اسلامی در یکی از سایت‌های تابعه‌‌اش به نام «ره‌یافتگان» مقاله‌‌ای انتشار داد به نام «دین مبین اسلام و کاریزمای شوم التقاط» و لینک آن را برای فرقه رجوی فرستاد تا بقیه کار را آن‌ها پیش‌ببرند. فرقه رجوی بلافاصله دست‌به کار شد و ضمن پاسکاری با وزارت اطلاعات رژیم مشغول باز پخش و تکثیر این دسته گل شد. مسئولان این فرقه چندین میزگرد در تلویزیون خود برگزار کردند و ده‌ها ساعت کال‌کنفرانس برای هواداران خود گذاشتند تا پاسکاری با دستگاه امنیتی رژیم را توجیه کنند. در مقاله‌ تهیه شده از سوی دستگاه امنیتی، که فرقه‌ی رجوی آن را نشخوار می‌کند، برای اولین بار در تاریخ، یک سیستم امنیتی نام «مزدوران»ش را که جملگی از منتقدان و دشمنان مجاهدین هستند برملا کرد و تأکید نمود که آن‌ها را تأمین مالی می‌کند. در  مقاله‌ای که با همکاری فرقه‌ی رجوی و دستگاه امنیتی رژیم تهیه و پخش شده، از جمله آمده است:‌

«در مقابل هر چند نیروهای جان بر کف نظام با همت و تلاش به مقابله با این سرانگشتان نفاق، از جان خود مایه می‌گذارند، اما آیا این کافیست؟

این که مجموعه آقای علوی (وزیر محترم اطلاعات) با کارهای شبانه‌روزی خود برخی توابین منافقین مانند سلطانی، خدابنده، عزتی، حسینی، یغمایی، کریمدادی،‌ مصداقی، پورحسین و… را استخدام کرده،‌ با انرژی‌گذاری کلان و البته تأمین مالی، توابین را به رویارویی روانی با خود منافقین می‌کشاند، بسیار عالیست؛ اما آیا کافیست؟»

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-101358.html

به این ترتیب باید پذیرفت دستگاه امنیتی به جای آن که با فرقه رجوی دشمنی کند می‌کوشد تا از تأثیر «مزدورارن» به‌خدمت درآمده‌اش، که علیه رجوی فعالیت می‌کنند بکاهد!

مسعود رجوی و سودی که از تبلیغات و جعل‌ دستگاه امنیتی رژیم می‌برد

مسعود رجوی برای فریب نیروهایش مانند تمامی سیستم‌های توتالیتر نیاز به شیطان‌سازی و دشمن‌تراشی دارد. او به جای پاسخ‌دادن به سؤالات و به منظور فرار از زیربار مسئولیت، هر پرسشی درمورد مواضع سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی این فرقه را به همکاری و همدستی با رژیم اسلامی ربط می‌دهد. از همین منظر است که در تشکیلات مجاهدین هرگونه ارتباط بین افراد حتی برای درددل‌کردن را «شعبه وزارت اطلاعات» می‌خواند. او بارها بالاترین مسئولان مجاهدین از مهدی ابریشم‌چی گرفته تا بقیه را وادارکرده است اعتراف کنند مزدور «فلاحیان» و «یونسی» و … بوده‌اند. آن‌ها مجبور بودند در جمع مجاهدین و در گزارش‌های فردی، «خمینی درونشان» را بالا بیاورند. در ابتدا  مسعود رجوی با حیله‌های گوناگون آن‌ها را وادار کرده اعتراف کنند خمینی را «فورت» داده‌اند و مشکلات‌شان ریشه‌ در خمینی درونشان دارد. به بهانه‌‌ی آن که می‌خواهند «همزاد»‌ افراد را از بین ببرند پایین‌ترین اعضا تا بالاترین رده‌های تشکیلاتی این فرقه را  مورد شدیدترین شکنجه‌ها و ضرب‌و شتم‌ها و آزار و اذیت‌ها قرار می‌دهند.

در یک چنین سیستم مخوف و هولناکی، رجوی بایستی به بردگان فکری خود بقبولاند که  از همه سو در محاصره دشمن قرار دارد تا بتواند از پاسخگویی فرارکند. پس  به بهانه‌ی خطراتی که جانش را تهدید می‌کند حتی عکس و چهره‌ و محل زندگی‌اش را مخفی می‌کند. اما توضیح نمی‌دهد چرا عکس و تصوير  و محل زندگی مریم رجوی، که به اندازه‌ی او خطرناک است و حتی رژیم به مأمورانش گفته او را بیشتر مورد حمله قرار دهند، مشخص و علنی است و خطری او را تهدید نمی‌کند.

او همچنین بایستی ثابت کند دستگاه امنیتی، منتقدان و مخالفان این فرقه را با پول می‌خرد.  و آن‌ها مأمور می‌شوند با طرح سؤال و انتقاد به او و مریم رجوی و طرح «شایعات دروغ» پروژه‌ی «شیطان‌سازی» را به مورد اجرا بگذراند. فرقه‌رجوی بدون جعل و دروغ و فریب حتی یک روز نمی‌تواند سرپا بایستد. مسئله‌ اصلی رجوی «بود» و «نبود»‌ است و به همین دلیل سیاست «از این ستون به آن ستون فرج است»‌ر ا در پیش گرفته است.

چه باید کرد؟

ارتجاع غالب و ارتجاع مغلوب هر دو از یک جنس هستند، ولی‌فقیه غالب و ولی‌فقیه در «غیبت» لازم و ملزوم یکدیگرند. افشای هریک به افشای دیگری راه می‌برد، روشنگری در مورد هریک، راه را بر دیگری می‌بندد. این دو را بایستی در ردیف هم دید. تنها راه افشای پيگير و توامان هر دو اين‌هاست .

ایرج مصداقی ۱۹ خرداد ۱۳۹۹

www.irajmesdaghi.com

irajmesdaghi@gmail.com

 

مدارک مربوط به چگونگی تحریک مأمور رژیم در پایین آمده است. او که فی‌البداهه می‌خواست موضع‌گیری کند با فرهنگ خودش دست به این کار می‌زد. فرهنگ نوشتاری او برای من مشخص ‌کرد مطلقا ربطی به فرهنگ فرقه‌ رجوی و سمت و سوی تبلیغاتشان علیه من ندارد.[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

تغییرات صورت گرفته در متن‌ها را که فیس بوک ثبت کرده می‌توانید در زیر به ترتیب ملاحظه کنید:‌


[spacer height=”15px”]

Habib Khosravi

May 26, 2018 at 1:04 PM · 5

*اعتراف به كار و همكارى با وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى ايران

** قسمتى از ماجرا
قسمت اول :
يكشنبه ١٩ مارس ٢٠١٧ برابر با ٢٩ اسفندماه ١٣٩٥ تلفن دستى من زنگ خورد و با فردى ناشناس صحبت كردم كه نتيجه صحبت به ” قرار ملاقات ” ختم شد و ملاقات روز بعد انجام شد ؛ نتيجه ملاقات اين شد كه در مقابل پولى كه از انها ميگيرم ، بر عليه سازمان مجاهدين خلق و رهبرانشان و هواداران ايرانى و خارجى انها در شبكه هاى اجتماعى فعاليت كنم .
زمانى كه چگونگى و شيوه كار را برايم توضيح ميداد، به نكات اصلى اشاره كرد و انها را به چند قسمت تقسيم كرد كه عبارتند از *
تاكيد ميكرد كه هدف اصلى از اينكار ، تبليغات و شايعات بر عليه مجاهدين خلق و رهبران انها مسعود و مريم رجوى و هواداران ايرانى و خارجى انها است ؛ اسم مسعود و مريم رجوى را دوبار تكرار كرد و گفت : بيشترين تبليغات بايد بر عليه اين دو نفر باشد و تاكيد ميكرد كه مريم رجوى بايد بيش از مسعود رجوى مورد تهاجم و حمله باشد .
•• مامور وزارت اطلاعات براى اينكه بتواند شايعات و تبليغات بر عليه مجاهدين را طبيعى و واقعى جلوه دهد ، گفت :
در نوشته هايت كاملا دست باز دارى و ميتوانى از رضا پهلوى و اصلاح طلبان داخلى و خارجى و كمونيستها هم حمايت و دفاع كنى .
نكته جالب اين بود كه گفت :
در نوشته هايت دست باز دارى كه به ايت الله خمينى و ايت الله خامنه اى توهين و حتى فحاشى كنى.
بعد از يك ساعت صحبت و هنگام خداحافظى مجددا و براى بار سوم تاكيد كرد كه:
هدف از اين كار، شايعات و تبليغات عليه مجاهدين خلق و شيطان سازى از انهاست ؛ براى سومين بار اسم مسعود و مريم رجوى را ذكر كرد و گفت :
هدف اصلى اين دو نفر هستند و در ميان ان دو ، مريم رجوى بايد سيبل اصلى و سوژه تبليغات و شايعات بيشتر باشد …
• پايان قسمت اول
• از مجاهدين ، رهبران و هواداران انها كه بر عليه انها شايعات دروغ انتشار دادم عذرخواهى ميكنم .
حبيب خسروى
١٩ اپريل ٢٠١٨

 [spacer height=”15px”]

Habib Khosravi

October 27, 2019 at 12:03 PM

●●● اعتراف به كار و همكارى با وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى ايران

● از اینجا آغاز شد
يكشنبه ١٩ مارس ٢٠١٧ برابر با ٢٩ اسفندماه ١٣٩٥ تلفن دستى من زنگ خورد و با فردى ناشناس صحبت كردم كه نتيجه صحبت به ” قرار ملاقات ” ختم شد و ملاقات روز بعد انجام شد ؛ نتيجه ملاقات اين شد كه در مقابل پولى كه از انها ميگيرم ، بر عليه سازمان مجاهدين خلق و رهبرانشان و هواداران ايرانى و خارجى انها در شبكه هاى اجتماعى فعاليت كنم .
زمانى كه چگونگى و شيوه كار را برايم توضيح ميداد، به نكاتی اشاره كرد که در واقع مسئولیت کاری من را در قبال پولی که از وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران دریافت میکنم، نشان میداد و انها را به چند قسمت تقسيم كرد که مهمترین انها عبارتند از :
● تاكيد ميكرد كه هدف اصلى از اينكار ، تبليغات و شايعات راست و دروغ بر عليه مجاهدين خلق و رهبران انها مسعود و مريم رجوى و هواداران ايرانى و خارجى انها است ؛ اسم مسعود و مريم رجوى را دوبار تكرار كرد و گفت : هشتاد درصد تبليغات بايد بر عليه اين دو نفر باشد و تاكيد ميكرد كه مريم رجوى بايد بيش از مسعود رجوى مورد تهاجم و حمله باشد .
●● مامور وزارت اطلاعات براى اينكه بتواند شايعات و تبليغات وزارت اطلاعات بر عليه مجاهدين خلق را طبيعى و واقعى جلوه دهد ، گفت :
○ عکس دکتر محمد ملکی را برای صفحه فیسبوکت انتخاب کن و تاکید میکرد که ،اختیار کامل دارى و ميتوانى از اپوزسیون سلطنت طلب و شخص آقای شاهزاده رضاپهلوى و اصلاح طلبان داخلى و خارجى و احزابی مثل حزب توده و فدائیان اکثریت هم حمايت و دفاع كنى . نكته جالب اين بود كه گفت :
■ در نوشته هايت حتی میتوانی به ايت الله خمينى و ايت الله خامنه اى توهين و حتى فحاشى كنى.
بعد از يك ساعت صحبت و هنگام خداحافظى مجددا و براى بار دوم تاكيد كرد كه:
هدف از اين كار، شايعات و تبليغات عليه مجاهدين خلق و شيطان سازى از انهاست ؛ براى سومين بار اسم مسعود و مريم رجوى را تکرار كرد و گفت :
♡♡ هدف اصلى اين دو نفر هستند و در ميان این دو ، مريم رجوى بايد سيبل اصلى و سوژه تبليغات و شايعات بيشتر باشد …
● پايان قسمت اول
• از مجاهدين ، آقای مسعود رجوی و خصوصا خانم مریم رجوی و هواداران ایرانی و خارجی انها كه بر عليه انها شايعات دروغ انتشار دادم عذرخواهى ميكنم و آرزو میکنم که هرچه زودتر بتوانند پیروز و سرفراز به خانه پدری، ایران عزیز، برگردند۰
● از دکتر محمد ملکی که تصویرش را برای تزویر و تغلب استفاده کردم، شدیدا عذرخواهی میکنم و برایش صحت و سلامت ارزو میکنم[spacer height=”15px”]

حبيب خسروى

پنجم ابانماه نود هشت ، هفدهم می دوهزار هیجده

Habib Khosravi

October 27, 2019 at 12:13 PM

●●● اعتراف به كار و همكارى با وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى ايران

● از اینجا آغاز شد
يكشنبه ١٩ مارس ٢٠١٧ برابر با ٢٩ اسفندماه ١٣٩٥ تلفن دستى من زنگ خورد و با فردى ناشناس صحبت كردم كه نتيجه صحبت به ” قرار ملاقات ” ختم شد و ملاقات روز بعد انجام شد ؛ نتيجه ملاقات اين شد كه در مقابل پولى كه از انها ميگيرم ، بر عليه سازمان مجاهدين خلق و رهبرانشان و هواداران ايرانى و خارجى انها در شبكه هاى اجتماعى فعاليت كنم .
زمانى كه چگونگى و شيوه كار را برايم توضيح ميداد، به نكاتی اشاره كرد که در واقع مسئولیت کاری من را در قبال پولی که از وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران دریافت میکنم، نشان میداد و انها را به چند قسمت تقسيم كرد که مهمترین انها عبارتند از :
● تاكيد ميكرد كه هدف اصلى از اينكار ، تبليغات و شايعات راست و دروغ بر عليه مجاهدين خلق و رهبران انها مسعود و مريم رجوى و هواداران ايرانى و خارجى انها است ؛ اسم مسعود و مريم رجوى را دوبار تكرار كرد و گفت : هشتاد درصد تبليغات بايد بر عليه اين دو نفر باشد و تاكيد ميكرد كه مريم رجوى بايد بيش از مسعود رجوى مورد تهاجم و حمله باشد .
●● مامور وزارت اطلاعات براى اينكه بتواند شايعات و تبليغات وزارت اطلاعات بر عليه مجاهدين خلق را طبيعى و واقعى جلوه دهد ، گفت :
○ عکس دکتر محمد ملکی را برای صفحه فیسبوکت انتخاب کن و تاکید میکرد که ،اختیار کامل دارى و ميتوانى از اپوزسیون سلطنت طلب و شخص آقای شاهزاده رضاپهلوى و اصلاح طلبان داخلى و خارجى و احزابی مثل حزب توده و فدائیان اکثریت هم حمايت و دفاع كنى . نكته جالب اين بود كه گفت :
■ در نوشته هايت میتوانی به ايت الله خمينى و ايت الله خامنه اى توهين و حتى فحاشى كنى.
○ بعد از يك ساعت صحبت و هنگام خداحافظى مجددا و براى بار دوم تاكيد كرد كه:
هدف از اين كار، شايعات و تبليغات عليه مجاهدين خلق و شيطان سازى از انهاست ؛ براى سومين بار اسم مسعود و مريم رجوى را تکرار كرد و گفت :
♡♡ هدف اصلى اين دو نفر هستند و در ميان این دو ، مريم رجوى بايد سيبل اصلى و سوژه تبليغات و شايعات بيشتر باشد …
● پايان قسمت اول
• از مجاهدين ، آقای مسعود رجوی و خصوصا خانم مریم رجوی و هواداران ایرانی و خارجی انها كه بر عليه انها شايعات دروغ انتشار دادم عذرخواهى ميكنم و آرزو میکنم که هرچه زودتر بتوانند پیروز و سرفراز به خانه پدری، ایران عزیز، برگردند۰
● از دکتر محمد ملکی که تصویرش را برای تزویر و تغلب استفاده کردم، شدیدا عذرخواهی میکنم و برایش صحت و سلامت ارزو میکنم

حبيب خسروى[spacer height=”15px”]

پنجم ابانماه نود هشت ، هفدهم می دوهزار هیجده

Habib Khosravi

October 27, 2019 at 3:16 PM

●●● اعتراف به كار و همكارى با وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى ايران

● از اینجا آغاز شد
يكشنبه ١٩ مارس ٢٠١٧ برابر با ٢٩ اسفندماه ١٣٩٥ تلفن دستى من زنگ خورد و با فردى ناشناس صحبت كردم كه نتيجه صحبت به ” قرار ملاقات ” ختم شد و ملاقات روز بعد انجام شد ؛ نتيجه ملاقات اين شد كه در مقابل پولى كه از انها ميگيرم ، بر عليه سازمان مجاهدين خلق و رهبرانشان و هواداران ايرانى و خارجى انها در شبكه هاى اجتماعى فعاليت كنم .
زمانى كه چگونگى و شيوه كار را برايم توضيح ميداد، به نكاتی اشاره كرد که در واقع مسئولیت کاری من را در قبال پولی که از وزارت اطلاعات دریافت میکنم، نشان میداد و انها را به چند قسمت تقسيم كرد که مهمترین انها عبارتند از :
● تاكيد ميكرد كه هدف اصلى از اينكار ، تبليغات و شايعات راست و دروغ بر عليه مجاهدين خلق و رهبران انها مسعود و مريم رجوى و هواداران ايرانى و خارجى انها است ؛ اسم مسعود و مريم رجوى را دوبار تكرار كرد و گفت : هشتاد درصد تبليغات بايد بر عليه اين دو نفر باشد و تاكيد ميكرد كه مريم رجوى بايد بيش از مسعود رجوى مورد تهاجم و حمله باشد .
●● مامور وزارت اطلاعات براى اينكه بتواند شايعات و تبليغات وزارت اطلاعات بر عليه مجاهدين خلق را طبيعى و واقعى جلوه دهد ، گفت :
○ عکس دکتر محمد ملکی را برای صفحه فیسبوکت انتخاب کن و تاکید میکرد که ،اختیار کامل دارى و ميتوانى از اپوزسیون سلطنت طلب و شخص آقای شاهزاده رضاپهلوى و اصلاح طلبان داخلى و خارجى و احزابی مثل حزب توده و فدائیان اکثریت هم حمايت و دفاع كنى . نكته جالب اين بود كه گفت :
■ در نوشته هايت میتوانی به ايت الله خمينى و ايت الله خامنه اى توهين و حتى فحاشى كنى.
○ بعد از يك ساعت صحبت و هنگام خداحافظى مجددا و براى بار دوم تاكيد كرد كه:
هدف از اين كار، شايعات و تبليغات عليه مجاهدين خلق و شيطان سازى از انهاست ؛ براى سومين بار اسم مسعود و مريم رجوى را تکرار كرد و گفت :
♡♡ هدف اصلى اين دو نفر هستند و در ميان این دو ، مريم رجوى بايد سيبل اصلى و سوژه تبليغات و شايعات بيشتر باشد …
● پايان قسمت اول
• از مجاهدين ، آقای مسعود رجوی و خصوصا خانم مریم رجوی و هواداران ایرانی و خارجی انها كه بر عليه انها شايعات دروغ انتشار دادم عذرخواهى ميكنم و آرزو میکنم که هرچه زودتر بتوانند پیروز و سرفراز به خانه پدری، ایران عزیز، برگردند۰
● از دکتر محمد ملکی که تصویرش را برای تزویر و تغلب استفاده کردم، شدیدا عذرخواهی میکنم و برایش صحت و سلامت ارزو میکنم

حبيب خسروى

پنجم ابانماه نود هشت ، هفدهم می دوهزار نوزده

Habib Khosravi

November 6, 2019 at 2:28 PM

●●● اعتراف به كار و همكارى با وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى ايران

● از اینجا آغاز شد
يكشنبه ١٩ مارس ٢٠١٧ برابر با ٢٩ اسفندماه ١٣٩٥ تلفن دستى من زنگ خورد و با فردى ناشناس صحبت كردم كه نتيجه صحبت به ” قرار ملاقات ” ختم شد و ملاقات روز بعد انجام شد ؛ نتيجه ملاقات اين شد كه در مقابل پولى كه از انها ميگيرم ، بر عليه سازمان مجاهدين خلق و رهبرانشان و هواداران ايرانى و خارجى انها در شبكه هاى اجتماعى فعاليت كنم .
زمانى كه چگونگى و شيوه كار را برايم توضيح ميداد، به نكاتی اشاره كرد که در واقع مسئولیت کاری من را در قبال پولی که از #وزارت_اطلاعات دریافت میکنم، نشان میداد و انها را به چند قسمت تقسيم كرد که قسمتی از انها عبارتند از :
● تاكيد ميكرد كه هدف اصلى از اينكار ، تبليغات و شايعات راست و دروغ بر علیه #مجاهدین_خلق و رهبران انها مسعود و مريم رجوى و هواداران ايرانى و خارجى انها است ؛ اسم مسعود و مريم رجوى را دوبار تكرار كرد و گفت : هشتاد درصد تبليغات بايد بر عليه اين دو نفر باشد و تاكيد ميكرد كه مريم رجوى بايد بيش از مسعود رجوى مورد تهاجم و حمله باشد .
●● مامور وزارت اطلاعات براى اينكه بتواند شايعات و تبليغات وزارت اطلاعات بر عليه مجاهدين خلق را طبيعى و واقعى جلوه دهد ، گفت :
○ عکس #دکتر_محمد_ملکی را برای صفحه #فیسبوک انتخاب کن و تاکید میکرد که ،اختیار کامل دارى و ميتوانى از #اپوزسیون سلطنت طلب و شخص آقای شاهزاده #رضا_پهلوی و #اصلاح_طلبان داخل و خارج و احزابی مثل حزب توده و فدائیان اکثریت هم حمايت و دفاع كنى . نكته جالب اين بود كه گفت :
■ در نوشته هايت میتوانی به ايت الله #خمینی و ايت الله #خامنه_ای توهين و حتى فحاشى كنى.
○ بعد از يك ساعت صحبت و هنگام خداحافظى مجددا و براى بار دوم تاكيد كرد كه:
هدف از اين كار، شايعات و تبليغات عليه مجاهدين خلق و #شیطان_سازی از انهاست ؛ براى سومين بار اسم #مسعود_رجوی و مريم رجوى را تکرار كرد و گفت :
♡♡ هدف اصلى اين دو نفر هستند و در ميان این دو ، #مریم_رجوی بايد سيبل اصلى و سوژه تبليغات و شايعات بيشتر باشد …
● پايان قسمت اول
• از مجاهدين ، آقای مسعود رجوی و خصوصا خانم مریم رجوی و هواداران ایرانی و خارجی انها كه بر عليه انها شايعات دروغ انتشار دادم عذرخواهى ميكنم و آرزو میکنم که هرچه زودتر بتوانند پیروز و سرفراز به #خانه_پدری ، ایران عزیز، برگردند۰
● از دکتر محمد ملکی که تصویرش را برای تزویر و تغلب استفاده کردم، شدیدا عذرخواهی میکنم و برایش صحت و سلامت ارزو میکنم

حبيب خسروى

7 آبانماه 1398
29 اکتبر 2019

Habib Khosravi

November 6, 2019 at 2:32 PM

●●● اعتراف به كار و همكارى با وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى ايران

● از اینجا آغاز شد
يكشنبه ١٩ مارس ٢٠١٧ برابر با ٢٩ اسفندماه ١٣٩٥ تلفن دستى من زنگ خورد و با فردى ناشناس صحبت كردم كه نتيجه صحبت به ” قرار ملاقات ” ختم شد و ملاقات روز بعد انجام شد ؛ نتيجه ملاقات اين شد كه در مقابل پولى كه از انها ميگيرم ، بر عليه سازمان مجاهدين خلق و رهبرانشان و هواداران ايرانى و خارجى انها در شبكه هاى اجتماعى فعاليت كنم .
زمانى كه چگونگى و شيوه كار را برايم توضيح ميداد، به نكاتی اشاره كرد که در واقع مسئولیت کاری من را در قبال پولی که از #وزارت_اطلاعات دریافت میکنم، نشان میداد و انها را به چند قسمت تقسيم كرد که قسمتی از انها عبارتند از :
● تاكيد ميكرد كه هدف اصلى از اينكار ، تبليغات و شايعات راست و دروغ بر علیه #مجاهدین_خلق و رهبران انها مسعود و مريم رجوى و هواداران ايرانى و خارجى انها است ؛ اسم مسعود و مريم رجوى را دوبار تكرار كرد و گفت : هشتاد درصد تبليغات بايد بر عليه اين دو نفر باشد و تاكيد ميكرد كه مريم رجوى بايد بيش از مسعود رجوى مورد تهاجم و حمله باشد .
●● مامور وزارت اطلاعات براى اينكه بتواند شايعات و تبليغات وزارت اطلاعات بر عليه مجاهدين خلق را طبيعى و واقعى جلوه دهد ، گفت :
○ عکس #دکتر_محمد_ملکی را برای صفحه #فیسبوک انتخاب کن و تاکید میکرد که ،اختیار کامل دارى و ميتوانى از #اپوزسیون سلطنت طلب و شخص آقای شاهزاده #رضا_پهلوی و #اصلاح_طلبان داخل و خارج و احزابی مثل حزب توده و فدائیان اکثریت هم حمايت و دفاع كنى . نكته جالب اين بود كه گفت :
■ در نوشته هايت میتوانی به ايت الله #خمینی و ايت الله #خامنه_ای توهين و حتى فحاشى كنى.
○ بعد از يك ساعت صحبت و هنگام خداحافظى مجددا و براى بار دوم تاكيد كرد كه:
هدف از اين كار، شايعات و تبليغات عليه مجاهدين خلق و #شیطان_سازی از انهاست ؛ براى سومين بار اسم #مسعود_رجوی و مريم رجوى را تکرار كرد و گفت :
♡♡ هدف اصلى اين دو نفر هستند و در ميان این دو ، #مریم_رجوی بايد سيبل اصلى و سوژه تبليغات و شايعات بيشتر باشد …
● پايان قسمت اول
• از مجاهدين ، آقای مسعود رجوی و خصوصا خانم مریم رجوی و هواداران ایرانی و خارجی انها كه بر عليه انها شايعات دروغ انتشار دادم عذرخواهى ميكنم و آرزو میکنم که هرچه زودتر بتوانند پیروز و سرفراز به #خانه_پدری ، #ایران عزیز، برگردند۰
● از دکتر محمد ملکی که تصویرش را برای تزویر و تغلب استفاده کردم، شدیدا عذرخواهی میکنم و برایش صحت و سلامت ارزو میکنم

حبيب خسروى

7 آبانماه 1398
29 اکتبر 2019

Habib Khosravi

May 24 at 2:02 PM

●●● اعتراف به كار و همكارى با وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى ايران

● از اینجا آغاز شد
يكشنبه ١٩ مارس ٢٠١٧ برابر با ٢٩ اسفندماه ١٣٩٥ تلفن دستى من زنگ خورد و با فردى ناشناس صحبت كردم كه نتيجه صحبت به ” قرار ملاقات ” ختم شد و ملاقات روز بعد انجام شد ؛ نتيجه ملاقات اين شد كه در مقابل پولى كه از انها ميگيرم ، بر عليه سازمان مجاهدين خلق و رهبرانشان و هواداران ايرانى و خارجى انها در شبكه هاى اجتماعى فعاليت كنم .
زمانى كه چگونگى و شيوه كار را برايم توضيح ميداد، به نكاتی اشاره كرد که در واقع مسئولیت کاری من را در قبال پولی که از #وزارت_اطلاعات دریافت میکنم، نشان میداد و انها را به چند قسمت تقسيم كرد که قسمتی از انها عبارتند از :
● تاكيد ميكرد كه هدف اصلى از اينكار ، تبليغات و شايعات راست و دروغ بر علیه #مجاهدین_خلق و رهبران انها مسعود و مريم رجوى و هواداران ايرانى و خارجى انها است ؛ اسم مسعود و مريم رجوى را دوبار تكرار كرد و گفت : هشتاد درصد تبليغات بايد بر عليه اين دو نفر باشد و تاكيد ميكرد كه مريم رجوى بايد بيش از مسعود رجوى مورد تهاجم و حمله باشد .
●● مامور وزارت اطلاعات براى اينكه بتواند شايعات و تبليغات وزارت اطلاعات بر عليه مجاهدين خلق را طبيعى و واقعى جلوه دهد ، گفت :
‌‌• عکس #دکتر_محمد_ملکی را برای صفحه #فیسبوک انتخاب کن و تاکید میکرد که ،اختیار کامل دارى و ميتوانى از #اپوزسیون سلطنت طلب و شخص آقای شاهزاده #رضا_پهلوی و #اصلاح_طلبان داخل و خارج و احزابی مثل حزب توده و فدائیان اکثریت هم حمايت و دفاع كنى . نكته جالب‌تر اين بود كه گفت :
• در نوشته هايت میتوانی به ايت الله #خمینی و ايت الله #خامنه_ای توهين و حتى فحاشى كنى و مجاهدینی را که از فرقه رجوی جدا می‌شوند و زاویه دار شده اند را حمایت کنی.
○ بعد از يك ساعت صحبت و هنگام خداحافظى مجددا و براى بار دوم تاكيد كرد كه:
هدف از اين كار، شايعات و تبليغات عليه مجاهدين خلق و #شیطان_سازی از انهاست ؛ براى سومين بار اسم #مسعود_رجوی و مريم رجوى را تکرار كرد و گفت :
♡♡ هدف اصلى اين دو نفر هستند و در ميان این دو ، #مریم_رجوی بايد سيبل اصلى و سوژه تبليغات و شايعات بيشتر باشد …
● پايان قسمت اول
• از مجاهدين ، آقای مسعود رجوی و خصوصا خانم مریم رجوی و هواداران ایرانی و خارجی انها كه بر عليه انها شايعات دروغ انتشار دادم عذرخواهى ميكنم و آرزو میکنم که هرچه زودتر بتوانند پیروز و سرفراز به، #ایران عزیز، برگردند۰
● از دکتر محمد ملکی که تصویرش را برای تزویر و تغلب استفاده کردم، شدیدا عذرخواهی میکنم و برایش صحت و سلامت ارزو میکنم

حبيب خسروى

7 آبانماه 1398
29 اکتبر 2019

Habib Khosravi

May 24 at 2:23 PM

●●● اعتراف به كار و همكارى با وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى ايران

● از اینجا آغاز شد
يكشنبه ١٩ مارس ٢٠١٧ برابر با ٢٩ اسفندماه ١٣٩٥ تلفن دستى من زنگ خورد و با فردى ناشناس صحبت كردم كه نتيجه صحبت به ” قرار ملاقات ” ختم شد و ملاقات روز بعد انجام شد ؛ نتيجه ملاقات اين شد كه در مقابل پولى كه از انها ميگيرم ، بر عليه سازمان مجاهدين خلق و رهبرانشان و هواداران ايرانى و خارجى انها در شبكه هاى اجتماعى فعاليت كنم .
زمانى كه چگونگى و شيوه كار را برايم توضيح ميداد، به نكاتی اشاره كرد که در واقع مسئولیت کاری من را در قبال پولی که از #وزارت_اطلاعات دریافت میکنم، نشان میداد و انها را به چند قسمت تقسيم كرد که قسمتی از انها عبارتند از :
● تاكيد ميكرد كه هدف اصلى از اينكار ، تبليغات و شايعات راست و دروغ بر علیه #مجاهدین_خلق و رهبران انها مسعود و مريم رجوى و هواداران ايرانى و خارجى انها است ؛ اسم مسعود و مريم رجوى را دوبار تكرار كرد و گفت : هشتاد درصد تبليغات بايد بر عليه اين دو نفر باشد و تاكيد ميكرد كه مريم رجوى بايد بيش از مسعود رجوى مورد تهاجم و حمله باشد .
●● مامور وزارت اطلاعات براى اينكه بتواند شايعات و تبليغات وزارت اطلاعات بر عليه مجاهدين خلق را طبيعى و واقعى جلوه دهد ، گفت :
‌•عکس #دکتر_محمد_ملکی را برای صفحه #فیسبوک انتخاب کن و تاکید میکرد که ،اختیار کامل دارى و ميتوانى از #اپوزسیون سلطنت طلب و شخص آقای شاهزاده #رضا_پهلوی و #اصلاح_طلبان داخل و خارج و احزابی مثل حزب توده و فدائیان اکثریت هم حمايت و دفاع كنى . نكته جالب‌تر اين بود كه گفت :
•در نوشته هايت میتوانی به ايت الله #خمینی و ايت الله #خامنه_ای توهين و حتى فحاشى كنى و مجاهدینی را که از فرقه رجوی جدا می‌شوند و زاویه دار شده اند را حمایت کنی.
○ بعد از يك ساعت صحبت و هنگام خداحافظى مجددا و براى بار دوم تاكيد كرد كه:
هدف از اين كار، شايعات و تبليغات عليه مجاهدين خلق و #شیطان_سازی از انهاست ؛ براى سومين بار اسم #مسعود_رجوی و مريم رجوى را تکرار كرد و گفت :
♡♡ هدف اصلى اين دو نفر هستند و در ميان این دو ، #مریم_رجوی بايد سيبل اصلى و سوژه تبليغات و شايعات بيشتر باشد …
● پايان قسمت اول
• از مجاهدين ، آقای مسعود رجوی و خصوصا خانم مریم رجوی و هواداران ایرانی و خارجی انها كه بر عليه انها شايعات دروغ انتشار دادم عذرخواهى ميكنم و آرزو میکنم که هرچه زودتر بتوانند پیروز و سرفراز به، #ایران عزیز، برگردند۰
● از دکتر محمد ملکی که تصویرش را برای تزویر و تغلب استفاده کردم، شدیدا عذرخواهی میکنم و برایش صحت و سلامت ارزو میکنم

حبيب خسروى

7 آبانماه 1398
29 اکتبر 2019

Habib Khosravi

May 24 at 2:26 PM

●●● اعتراف به كار و همكارى با وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى ايران

● از اینجا آغاز شد
يكشنبه ١٩ مارس ٢٠١٧ برابر با ٢٩ اسفندماه ١٣٩٥ تلفن دستى من زنگ خورد و با فردى ناشناس صحبت كردم كه نتيجه صحبت به ” قرار ملاقات ” ختم شد و ملاقات روز بعد انجام شد ؛ نتيجه ملاقات اين شد كه در مقابل پولى كه از انها ميگيرم ، بر عليه سازمان مجاهدين خلق و رهبرانشان و هواداران ايرانى و خارجى انها در شبكه هاى اجتماعى فعاليت كنم .
زمانى كه چگونگى و شيوه كار را برايم توضيح ميداد، به نكاتی اشاره كرد که در واقع مسئولیت کاری من را در قبال پولی که از #وزارت_اطلاعات دریافت میکنم، نشان میداد و انها را به چند قسمت تقسيم كرد که قسمتی از انها عبارتند از :
● تاكيد ميكرد كه هدف اصلى از اينكار ، تبليغات و شايعات راست و دروغ بر علیه #مجاهدین_خلق و رهبران انها مسعود و مريم رجوى و هواداران ايرانى و خارجى انها است ؛ اسم مسعود و مريم رجوى را دوبار تكرار كرد و گفت : هشتاد درصد تبليغات بايد بر عليه اين دو نفر باشد و تاكيد ميكرد كه مريم رجوى بايد بيش از مسعود رجوى مورد تهاجم و حمله باشد .
●● مامور وزارت اطلاعات براى اينكه بتواند شايعات و تبليغات وزارت اطلاعات بر عليه مجاهدين خلق را طبيعى و واقعى جلوه دهد ، گفت:
•عکس #دکتر_محمد_ملکی را برای صفحه #فیسبوک انتخاب کن و تاکید میکرد که ،اختیار کامل دارى و ميتوانى از #اپوزسیون سلطنت طلب و شخص آقای شاهزاده #رضا_پهلوی و #اصلاح_طلبان داخل و خارج و احزابی مثل حزب توده و فدائیان اکثریت هم حمايت و دفاع كنى . نكته جالب‌تر اين بود كه گفت :
•در نوشته هايت میتوانی به ايت الله #خمینی و ايت الله #خامنه_ای توهين و حتى فحاشى كنى و مجاهدینی را که از فرقه رجوی جدا می‌شوند و زاویه دار شده اند را حمایت کنی.
○ بعد از يك ساعت صحبت و هنگام خداحافظى مجددا و براى بار دوم تاكيد كرد كه:
هدف از اين كار، شايعات و تبليغات عليه مجاهدين خلق و #شیطان_سازی از انهاست ؛ براى سومين بار اسم #مسعود_رجوی و مريم رجوى را تکرار كرد و گفت :
♡♡ هدف اصلى اين دو نفر هستند و در ميان این دو ، #مریم_رجوی بايد سيبل اصلى و سوژه تبليغات و شايعات بيشتر باشد …
● پايان قسمت اول
• از مجاهدين ، آقای مسعود رجوی و خصوصا خانم مریم رجوی و هواداران ایرانی و خارجی انها كه بر عليه انها شايعات دروغ انتشار دادم عذرخواهى ميكنم و آرزو میکنم که هرچه زودتر بتوانند پیروز و سرفراز به، #ایران عزیز، برگردند۰
● از دکتر محمد ملکی که تصویرش را برای تزویر و تغلب استفاده کردم، شدیدا عذرخواهی میکنم و برایش صحت و سلامت ارزو میکنم

حبيب خسروى

7 آبانماه 1398
29 اکتبر 2019

منبع:پژواک ایران

دستگیری قاتلان محمدرضا کلاهی عامل انفجار حزب جمهوری در دبی

سرویس امنیتی دوبی روز چهار شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹- سوم ژوئن ۲۰۲۰ اعلام کرد یکی از خطرناک‌ترین رهبران باند‌های بین‌المللی و مرتبط با تیم ترور محمد رضا کلاهی را دستگیر کرده است.

در گزارش این سرویس امنیتی آمده است: «در عملیاتی که روز چهارشنبه انجام شده، سرویس امنیت ملی این کشور موفق شد شخصی بنام امیر فاتن مکی ۲۲ ساله، تبعه دانمارک-مراکش را که یکی از خطرناک‌ترین رهبران باندهای بین‌المللی فعال در زمینه ترور و جنایت، قاچاق مواد مخدر و پولشویی بوده‌ است دستگیر کرده است.

این فرد به دلیل جنایت‌های وحشیانه‌اش مورد توجه رسانه‌های اروپایی و به‌ویژه اسپانیایی قرار داشته و به‌رغم انجام تحقیقات گسترده و تعقیب پلیسی در اروپا، پیش از آن که در دوبی دستگیر شود، هیچ‌ یک از تلاش‌ها برای یافتن محل زندگی و اختفای او نتیجه‌بخش نبود.»

امیر مکی در جریان تعقیب و گریز بین‌المللی چندین بار در آستانه بازداشت قرار گرفته بود و حتی یک بار پس از آن که از ناحیه پا مجروح شد، موفق به فرار از دست نیروهای امنیتی گردید. او متهم است که دست‌کم سه‌ تن از همکارانش را در شهر مالمو سوئد به قتل رسانده است.

همچنین او متهم به کشتن یکی از رهبران مافیای مواد مخدر اروپا ملقب به مارادونا می باشد.

دیوید آویلا راموس، مشهور به مارادونا، رهبر باند توزیع کوکائین و حشیش در اروپا بود و در نوامبر سال ۲۰۱۸ زمانی که تنها ۳۷ سال داشت در مقابل ویلایی در جنوب اسپانیا به ضرب گلوله کشته شد.

امیر مکی پس از انجام این جنایت‌ها و با وجود این که ۱۲۰ نیروی پلیس اسپانیا برای دستگیری او بسیج شده بودند، موفق به خروج از مخفی‌گاه خود شده و در دوبی مستقر شده بود.

هنوز میزان ارتباط امیر فاتن مکی با رضوان تقی و باند او و ارتباطش با پرونده ترور محمدرضا کلاهی دقیقا مشخص نشده و در دست بررسی است.

اما بنابه گزارش سرویس امنیتی دوبی و هلند، امیر فاتن مکی با رضوان تقی ۴۲ ساله تبعه هلند-مراکش که چند ماه پیش از او در روز شنبه ۱۶ آذر‌ماه سال ۱۳۹۸- ۷ دسامبر ۲۰۱۹ در دبی دستگیر شده بود ارتباط داشت.

رضوان تقی به ده‌ها ترور و جنایت از جمله قتل محمدرضا کلاهی در آذرماه ۱۳۹۴ متهم شده است.

دادستانی هلند همان ایام در کنفرانس خبری اطلاع داد رضوان تقی متهم به آمریت قتل محمدرضا کلاهی، عامل بمب‌گذاری دفتر حزب جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۰ و احمد نیسی از جدایی طلبان خوزستان، در دوبی بازداشت و به هلند مسترد شده است.

رضوان تقی و تیم های ترور او در هلند، دانمارک، سوئد و دوبی

رضوان تقی ۴۲ ساله با ملیت هلندی مراکشی، رئیس باند تبهکار فرشتگان مرگ است که در هلند مستقر بوده و متهم به چندین فقره قتل و جرم از جمله ۱۱ سوء قصد خیابانی است.

او در صدر لیست فراریان تحت تعقیب هلند بود که برای بازداشت او صد هزار یورو جایزه تعیین شده و پلیس بین‌الملل – اینترپل حکم جلب او را صادر کرده بود.

بنابه گفته پلیس هلند او پس از یک سال کار شبانه‌روزی و با کار پلیسی در تاریخ شنبه ۱۶ آذر‌ماه سال ۱۳۹۸ درحالیکه در آپارتمانی در دوبی بوده، بدون حادثه ای دستگیر شده و کسی او را لو نداده است.

همان ایام شایع شده بود که او در ایران بسر می برد. اما پلیس دوبی و هلند که درعملیات دستگیری او همکاری داشتند، اعلام نمودند که رضوان تقی با هویت جعلی وارد دبی شده و مدت ها پس از جستجو و ردیابی او را در آپارتمانش دستگیر نموده اند که پس از مدتی او را به هلند مسترد کرده اند. پیش از او نیز ۲ نفر در هلند به اتهام قتل محمد رضا کلاهی دستگیر و زندانی شده بودند.

در همین رابطه دادگاهی در هلند، دو فرد متهم به قتل محمدرضا کلاهی را به ترتیب به ۲۵ و ۲۰ سال زندان محکوم کرد. بنا بر مدارک این دادگاه، این دو برای قتل محمد رضا کلاهی ۱۳۰ هزار یورو پول گرفته بودند اما مشخص نشد پول را چه کسی پرداخته بود.

دو ماه پس از اولین دادگاه، دادگاه دیگری در هلند اعلام کرد ارتباطی بین حکومت ایران و سازمان‌دهنده قتل محمدرضا کلاهی نیافته است.

محمدرضا کلاهی یا علی معتمد

محمدرضا کلاهی صمدی زاده، از اعضای نفوذی سازمان مجاهدین خلق در حزب جمهوری اسلامی و مسئول برگزاری جلسات آن حزب بود.

محمدرضا کلاهی که به عنوان مسئول فنی تجهیزات صوتی در حزب جمهوری اسلامی نیز کار می‌کرد، در شامگاه ۷ تیر ۱۳۶۰ برابر ۲۸ ژوئن ۱۹۸۱ بمب را همراه خود به مقر حزب برده و آن را داخل سالن جلسه حزب کارگذاری می کند.

او قبل از انفجار بمب در مقر حزب، که ساختمان حزب ویران شده و سید محمد بهشتی و ۷۲ تن از مقام های برجسته دولتی ایران را کشته بود، به سرعت و قبل از اینکه کسی به او شک کند به بهانه خرید بستنی برای شرکت کنندگان سوار موتورسیکلت خود شده و از صحنه فرار می کند.

او بدون اینکه در دادگاهی در ایران محاکمه شود توانسته بود از مرز خارج شود و به فرانسه بگریزد و مدتی بعد همراه دیگر اعضای مجاهدین به عراق می رود.

او مدتی بعد مسئله دار شده و خواهان خروج از عراق می شود. سازمان مجاهدین او را در اوایل دهه ۱۹۸۰ میلادی از عراق به هلند اعزام کرده و در آنجا به عنوان پناهنده و با نام مستعار «علی معتمد» مخفیانه به زندگی می پردازد که بعدها نیز با خانمی شهروند افغانستان ازدواج نموده و از او دارای یک فرزند پسر می باشد.

همسر افغان محمدرضا کلاهی سال‌ها از هویت او بی‌خبر بود. اما در سال ۲۰۰۰ میلادی پس از انتشار تصاویر او در نشریات ایران از هویت واقعی او اطلاع پیدا کرد.

سرانجام علی معتمد یا همان محمد رضا کلاهی صمدی در تاریخ ۲۴ آذر ۱۳۹۴ برابر با ۱۵ دسامبر ۲۰۱۵، در سن ۵۶ سالگی در شهر آلمیره هلند در خیابان از نزدیک هدف گلوله دو مرد ناشناس قرار گرفت و در بیمارستان جان سپرد. او در این شهر به عنوان برق‌کار در شرکت برق‌رسانی اینکو کار می‌کرد.

درهمین رابطه خبرنگار بی‌بی‌سی فارسی که به منظور تحقیق در مورد کشته شدن علی معتمد سه سال بعد به هلند سفر کرد پس از مشاهده بخش‌هایی از پرونده قتل نوشت: «پسر و همسر و برخی از دوستان علی معتمد همان روز اول کشته شدن به پلیس هلند می‌گویند اسم واقعی مقتول محمد رضا کلاهی صمدی بوده، او در ایران حکم اعدام داشته و عضو سازمان مجاهدین خلق بوده‌است. این در حالی بود که از دفتر دادستانی هلند به من می‌گفتند مدرکی ندارند ثابت کند او علی معتمد نیست.

مرتضی حمزه لویی یکی از اعضای سابق سازمان مجاهدین که از دوستان بسیار نزدیک کلاهی صمدی بود هم در بازجویی پلیس و هم در تماس تلفنی با من از پاریس گفت که کلاهی در قرارگاه اشرف مدتی محافظ مسعود رجوی رهبر این سازمان بوده ‌است. با خواندن بخشی از این پرونده که به آن دست پیدا کردیم ده‌ها نفر می‌دانستند که مقتول محمد رضا کلاهی صمدی است. اما هیچ‌کس حاضر نبوده در سه سال گذشته درباره این کشته شدن صحبت کند.»

اعتراف مسعود رجوی به بمب گذاری در حزب جمهوری اسلامی

سازمان مجاهدین خلق از سال ۱۳۶۰ تا کنون درباره عامل یا عاملین بمب گذاری حزب جمهوری اسلامی سکوت اختیار کرده و در نشریات و تلویزیون خود از این واقعه تحت عنوان انفجار خشم خلق یاد نموده بدون آنکه مستقیما مسئولیت آن را پذیرفته باشد.

تنها سند زنده و اعتراف مستقیم رهبر سازمان مجاهدین خلق به این بمب گذاری، جلسات سری مسعود رجوی با ژنرال طاهر جلیل الحبوش رئیس سازمان اطلاعات و امنیت صدام حسین در سال ۱۳۷۸ است.

در این سند ویدیویی که توسط سازمان اطلاعات و امنیت صدام حسین ضبط گردیده، مسعود رجوی به ژنرال طاهر جلیل الحبوش می گوید: «همانگونه که اطلاع دارید من در سال‌های ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۶ در پاریس بودم. در آن سال‌ها دشمنی‌ها اینگونه با ما نبود و به ما تروریست نمی‌گفتند، هر چند کاخ سفید می‌دانست چه کسی حزب جمهوری اسلامی را در ایران منفجر کرد و چه کسی و چرا عملیات علیه رئیس‌جمهوری و علیه رئیس‌الوزرای ایران را انجام داد. آنها می‌دانستند و خوب هم می‌دانستند ولی صفت تروریست هم به ما نزدند… تا مقطع آتش‌بس عددی که خاتمی به عنوان وزیر ارشاد اعلام کرد این بود که مجاهدین ۱۱ هزار نفر از ما را کشته‌اند. اما از روزی که به عراق آمدیم، این یک گزارش است از وزارت خارجه آمریکا به عربی که در کشورهای عربی پخش کرده‌اند. مثلاً لیست جنایات من و مجاهدین را بیان می‌کند. به عنوان مثال می‌نویسد: آگوست ۱۹۹۴ من با عزت ابراهیم و علی حسن المجید، وزیر کشور و یوسف حمادی، وزیر تبلیغات عراق جلسه و ملاقات داشته‌ام… مثلاً در این روزنامه واشنگتن‌تایمز عکس سیدالرئیس را با من چاپ کرده‌ و نوشته‌اند آنها (مجاهدین) ورق‌هایی در دست صدام هستند و همچنین به مسائلی که بین من و سیدالرئیس گذشته اشاره می‌کنند…»

ترور محمد رضا کلاهی، با راز و رمزهای بسیاری درهم تنیده شده است. برخی می گویند، رهبران مجاهدین برای از بین بردن یک سند زنده که می تواند مورد استفاده فراوان حکومت جمهوری اسلامی باشد ، او را توسط باندهای مافیایی بین المللی از میان برداشته اند تا دیگر کسی نتواند به او دسترسی داشته باشد.

برخی دیگر نیز می گویند کار، کار عوامل جمهوری اسلامی است که به انتقام انفجار ۷ تیر او را در هلند به قتل رسانده اند. اما دادستانی هلند می گوید که رد پایی از ایران در این پرونده نیافته است.

بنظر می رسد قفل این پرونده بزرگ دارای ۳ شاه کلید است که نزد مجاهدین خلق ایران، جمهوری اسلامی ایران و دولت هلند می باشد.

اکنون که یکی دیگر از همدستان عوامل ترور محمد رضا کلاهی در دبی دستگیرشده و قرار است به هلند مسترد شود، شاید بتواند گوشه ای از این معما را حل نماید. باید دید دریچه ای برای روشن شدن این پرونده پر رمز و راز گشوده خواهد شد یا خیر؟

 

دانمارک سفیر عربستان را در اعتراض به جاسوسی علیه ایران احضار کرد

وزارت خارجه دانمارک سفیر عربستان را در ارتباط با “اتهام‌های تروریستی” علیه سه نفر از رهبران یک گروه جدایی‌طلب عرب ایرانی در دانمارک، احضار کرده است.

به گزارش خبرگزاری فرانسه پلیس دانمارک اعلام کرده که این سه نفر را به دلیل “تامین مالی و ترویج تروریسم در ایران، از جمله همکاری با سرویس اطلاعاتی عربستان سعودی” تحت پیگرد قرار داده است.

به گزارش خبرگزاری فرانسه این سه نفر که از اعضای گروه جنبش مبارزه عربی برای آزادی اهواز و ساکن دانمارک هستند از حدود چهار ماه پیش به اتهام جاسوسی برای سرویس اطلاعاتی عربستان تحت پیگرد قرار گرفته‌اند.

به گفته سرویس اطلاعاتی دانمارک این افراد بین سال‌های ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۸ برای عربستان جاسوسی کرده‌اند.

یپه کوفود، وزیر خارجه دانمارک در بیانیه‌ای گفت: “ما تحت هیچ شرایطی چنین فعالیت‌هایی را نمی‌پذیریم و سفیر ما در ریاض هم این پیام را مستقیما با مقام‌های سعودی در میان گذاشته است.”

فین بوچ اندرسون، مدیر سرویس اطلاعاتی دانمارک هم هشدار داد که “به هیچ وجه قابل قبول نیست که کشورهای خارجی و سرویس‌های اطلاعاتی آنها درگیری‌های خود را به خاک دانمارک بیاورند و از دانمارک به عنوان پایگاه تامین مالی و حمایت از تروریسم سوء استفاده کنند.”

داستان سه متهم

پلیس دانمارک بعد از حمله اهواز سه نفر از اعضای گروه جنبش مبارزه عربی برای آزادی اهواز را به ظن فعالیت‌های تروریستی بازداشت کرد

سه نفری که به ظن جاسوسی برای عربستان در دانمارک تحت پیگرد قرار گرفتند، همان کسانی هستند که بعد از حمله مرگبار ۳۱ شهریور ۱۳۹۷ در اهواز، هدف یک طرح ناکام سوء قصد در خاک دانمارک قرار گرفتند.

دانمارک در آن زمان حکومت ایران را به دست داشتن در نقشه سوء قصد به این افراد با هدف انتقام حمله اهواز متهم کرد. اما ایران رسما این اتهام را رد کرد.

ایران گروه “جنبش مبارزه عربی برای آزادی احواز” را یک گروه تروریستی می‌داند و می‌گوید این گروه در حمله اهواز دست داشته است.

اتهام دست داشتن ایران در برنامه سوء قصد به این افراد باعث تنش در روابط دو کشور شد و دانمارک در مقطعی سفیر خود را از تهران بازگرداند.

ایران همواره به صورت مستقیم یا غیر مستقیم عربستان را به حمایت از گروه‌های جدایی‌طلب که ایران آنها را “تروریستی” می‌داند متهم می‌کند؛ اتهامی که عربستان رد می‌کند و متقابلا همین اتهام را درباره گروه‌های شیعه مخالف پادشاهی سعودی در این کشور، به ایران می‌زند.

 

دون کیشوت یا ادوارد برنشتاین در نقد لنین- کالبدشکافی ادعای ساعت سازی شتر و سوپر کمونیست بودن رهبر عقیدتی(گفتار ویدئویی)

 داود باقروند ارشد

[vsw id=”76XJJ7WmJ98″ source=”youtube” width=”425″ height=”344″ autoplay=”no”]

 

متن پیاده شده گفتار فوق را در زیر بخوانید:

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

با درود به همه هموطنان و با آرزوی سعادت و سلامتی در گرما گرم بحران کرونا

داود باقروند ارشد هستم از جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

از اعضای جدا شده قدیمی مجاهدین و شورای ملی مقاومت

[spacer height=”20px” id=”2″]

امروز قصد دارم بحثی را باز کنم که در آن البته با کمک شما عزیزان یکی از معضلات ماست.[spacer height=”15px”]

ما ایرانیان 150سالی هست که بدنبال جبران عقب افتادگی میهنمان از جهان در بسیاری زمینه ها هستیم. این عقب افتادگی علیرغم اینه که فرد فردایرانیان نشان دادند وقتی فرصت داشته باشند، میتونند همه مرزهای پیشرفت و ترقی رو بسا فراتر از مرزهای روزش درنوردیده  و چشم اندازهای جدیدی نیز برای بشریت ترسیم کنند. از این رو سرامد شعر و ادب هستیم که نوابغ ادبی جهان همچون گوته، نیچه، را انگشت بدهان و عاشق و شیفته او کرده هستیم.[spacer height=”15px”]

آلفرد گروسه ((https://de.wikipedia.org/wiki/Alfred_Grosserاو منتقد صهیونیسم در اسرائیل بوده و میگفت که اسرائیل جهت لاپوشانی سیاستهایش مجبور است که خطر ایران را علم کند))»‌ (Alfred Grousset) مستشرق‌ فرانسوی‌ درباره فرهنگ ایران‌ می‌نویسد:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”گروسه»‌ (Grousset) مستشرق‌ فرانسوی‌ درباره فرهنگ ایران‌ می‌نویسد”]«اگر به‌ عنوان‌ یک‌ نفر خارجی‌ اجازه‌ اظهار نظر داشته‌ باشم‌، باید بگویم‌ ایران‌ حق‌ بزرگی‌ بر گردن‌ بشر دارد. زیرا به‌ شهادت‌ تاریخ‌، ایران‌ با فرهنگ‌ نیرومند در طی‌ قرون‌، وسیله تفاهم‌، توافق‌ و هماهنگی‌ را در میان‌ ملل‌ ایجاد کرده‌ است‌، به‌ طوری‌ که‌ آنها فلسفه‌، فکر و آرمانی‌ واحد پیدا کرده‌اند. در اثر اندیشه‌ها و اشعار ایران‌، نژادهای‌ مختلف‌ دارای‌ ایمان‌ و عقیده مشترک‌ شده‌اند. شاعران‌ ایران‌ جهانی‌ را متمتع‌ کرده‌اند. احساساتی‌ که‌ شاعران‌ ایرانی‌ ابراز می‌دارند، دقیقاً یک‌ فرانسوی‌ را مانند یک‌ هندی‌ و یک‌ ترک‌ را مانند یک‌ گرجی‌ تحت‌ تأثیر قرار می‌دهد. باید گفت‌ عارفان‌ ایران‌ با اینکه‌ کاملاً مسلمانند اما همان‌ قدر، قلب‌ یک‌ مسیحی‌ را به‌ تپش‌ درمی‌ آورند که‌ دل‌ یک‌ برهمن‌ را و به‌ همین‌ جهت‌ به‌ تمام‌ بشریت‌ تعلق‌ دارند. [/su_quote][spacer height=”15px”]

تقویم جلالی 00030600تقویم ما که بدست خیام بادقت  12 رقم اعشار محاسبه و ثبت شده هنوز هیچ سوپرکامپیوتری نتوانسته به آندقت همانکار را بکند. مادر پزشکی در جهان هستیم. دانشمندانمان، نویسندگانمان، اقتصاد دانهایمان، هنرمندانمان، سینماگرانمان، شطرنجبازانمان کشتی گیرانمان، تکواندوکارانمان  کمتر دوره ای بوده که سکوهای اول جهانی را خالی گذاشته باشند.

اما وقتی همین کیفیتهای  باارزش و ستودنی را در کار  گروهی و بطور خاص در سیاست وارد میکنیم علیرغم اینکه اهداف و خواستهایمان درسیاست هم به همان اندازه اهداف فردی والا و برجسته هستند کمیتمون بشدت لنگ میزنه. و اتفاقا این نقیسه در موارد عمده بقیه درخششهای ایرانیان را تحت الشعاع خودش قرارداده و اگر صدمه جدی بدان وارد نکرده از تلعلو انداخته.

[spacer height=”20px” id=”2″]

به تعبیری تک تک قطعات پازل ایران، سوئد و فنلاند و سوئیس هستند ولی این پازل را که تکمیل میکنیم، کشور جهان سومی از آب در میآد. اجازه بدید یک تعبیر دیگری بدم. تک تک قطعه ها که خودشون را سر آمد همه گلها و عطرها و  سرآمد همه امور میدانند، اما عجیب اینکه دسته گلهای ایرانی توسط همان گلهایی که آنرا تشکیل دادند متهم به بد بویی میشوند. بعضیها بوی عطر هرگل را زیر سوال میبرند بعضی ها نیز   چسب متصل کننده را. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

 اما نقیسه اصلی از نظر نگارنده نه در چسب و نه در تک تک گلهاست. بلکه در رویکرد این گلها به این نقیسه و بوی بد جمعی است. چرا که جمع مورد نظر جمع جبری و ساده گلها نیست بلکه یک کیفیت کاملا متفاوت است که ما فاقد آن هستیم و باید تک تک ما جهت کسب آن بعنوان یک علم، دانش و فرهنگ جمعی تلاش و کوشش کرده و موانعش را از سر راه بردریم، تا آن کیفیت مورد نیاز که متفاوت با کیفیتهای فردی است را کسب کنیم. تکیه کردن به سرمایه مستقل و فردی در این ترکیب جمع پازل ها نتیجه اش همان بوی بدی میشود که منتقدش هستیم.

[spacer height=”20px” id=”2″]

نه اینکه منفعلانه با شنیدن کمترین بوی بد بلافاصله از دسته گلها خارج شد. اینطوری هیچگاه هیچ دسته گل آرمانی درست نمیشود. در ایران باشیم بلافاصله مهاجرت میکنیم. در مهاجرت هم باشد از بقیه ایرانیان فاصله میگیریم. حاضرنیستیم بهایی برای اهداف جمعی را بپردازیم. ایرانی ها حاضر هستند در خانواده عمرشان را به فلاکت سر میکنند که فرزندشان به سعادت برسد. این فرهنگ فداکاری و از خودگذشتگی باید برای به سعادت رساندن جامعه نیز سرریز شود تا خانواده بزرگمان (جامعه) را نیز به سعادت و پیشرفت و ترقی برساند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

این رویکرد دوری از جمع را رویکرد مخرب منفعل مینامیم. هرچند بسیار عامل عقب افتادگی بوده است.اما همین رویکرد منفعل، در شکل نوع حاد آن بسیار خطرناک است چون روحیه تهاجمی و تخریبی بخودش میگیرد.و آن زمانی است که بعضی فکر میکنند خیلی فداکاری میکنند، اینجاست که تبدیل به یک فرقه بسته (تک پازل بزرگتر) میشوند که بصورت هیستریک خودشان را گل گلاب و بقیه را متعفن و مستحق حذف میبینند. که این دیگر نه تنها ایراد که بیماری برای کشوری و مردمی است،آنهم بعنوان یک عارضه مهلک سرطانی، فاجعه بار.

[spacer height=”20px” id=”2″]

قصدمان از کالبد شکافی فرقه خطرناک رجوی  جهت گشودن اذهان عمومی رو به شناخت بیشتر عناصر خطرناک پیرامون با بکارگیری خرد و اندیشه انتقادی از جمله نقد آنچه میشنوید و از نظرتان میگذرد است. تا از رهگذر آن مردم ایران در دام دیکتاتور دیگری که ظاهرا نئوکانها برای ایران در نظر گرفته اند در قالب چپ نمایانه نیفتد.

[spacer height=”15px”]

آیا اعضا و اضداد عامل شکستهای سیاستهای رجوی هستند؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

بعد از شکست فاجعه بارکودتای سرنگونی تحت نام عملیات ترورهای شهری طبعا این سوال در اذهان همه مجاهدین شکل گرفت که مقصر دهها هزار تلفات این سیاستهای چپ روانه شکست خورده در میان ایرانیان کیست؟

[su_custom_gallery source=”media: 20947,20948,20949,20950″ width=”150″ height=”150″ title=”always”]

رجوی مدعی بود :

[su_quote cite=”ادعای رجوی “]ما به دستاوردجدیدی در سال 54 رسیدیم که دیگر سازمانها فاقد هستند، آن هم اصل صلاحیت (وحدت فرد و مسئولیت) است. بنابراین بالاترین و با صلاحیتترین عناصر در مرکزیت قرار میگرد و خودش متوجه میشود که کجا اشتباه کرده و نباید تکرار کند، ما اساسا این بحث را نداریم که اقلیت باید تابع اکثریت باشد. حرف آخر را مسعودرجوی میزند، دستورات او مثل فرمان خدا و پیامبر است. عنصر پائین حق انتقاد به بالا را ندارد. از همین رو وقتی رهبری میگوید عامل شکست ترورهای شهری اعضا هستند درست است و اعضا باید بهایش را بپردازند. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

مجاهدین امثال یعقوبی و علی زرکش و … میگفتند مقصر رجوی است.

او با حذف پرویز یعقوبی و محکوم به اعدام کردن علی زرکش و خود را رهبری عقیدتی معرفی کردن این مرحله را با کمک صدام حسین با تقدیم یک ارتش آزادیبخش خصوصی به رجوی پشت سرگذاشت. شکست فاجعه بار دوم نیز ماجراجویی فروغ بود که تقابل ایندو جریان را در سازمان دوباره بارز کرد به اوج خودش رساند. حرف رجوی که روشن بود میگفت مجاهدین و کسانیکه در صحنه بودند مقصرهستند و باید بهایش را بپردازند.

[su_custom_gallery source=”media: 20951,20952″ width=”200″ height=”200″ title=”always”]

[spacer height=”20px” id=”2″]

استدلال اعضای سازمان چیست؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#0a0a6e” color=”#faf20b”]استدلال اعضا این بود که آنها همواره بهای سیاستهای رجوی را  با جانشان میپردازند ولی هیچگاه خبر ندارند که چگونه و بر چه اساسی تصمیمی گرفته میشود، آیا دیکته شده توسط شوروی، صدام و عربستان است. ضرورت مبارزه است؟ مانند تصمیم یکشبه به مبارزه مسلحانه 1360، به  بهای 120هزار جان مجاهدین و 70هزار جان مردم. تصمیم یک شبه به انجام فروغ جاویدان،بقیمت 50هزار جان مردم  و 1400 جان مجاهدین. یا تصمیم رجوی برای حفظ انقلابی قرارگاه اشرف به بهای جان تمامی 3000مجاهدین حاضر در اشرف. که اگر تلاش دولت عراق و بسیاری جدا شدگان برای خروج مجاهدین از عراق نبود همین فاجعه را برای 3000نفر تدارک دیده بود. رجوی که  خودش با کمترین احساس تهدید  همواره فراری بوده. [/su_highlight][spacer height=”20px” id=”2″]

مجاهدین  همچنین استدلال میکردند، رهبری که منتخب و مجری تصمیمات هیچ کنگره ای نیست، هیچگونه کنترلی یا حسابرسی از او بعمل نمیآید. یعنی سانترالیسم دمکراتیکی وجود دارد. رهبری مانند ناصرالدین شاه یک تنه همه تصمیمات را میگیرد و ابلاع میکند.

[su_highlight background=”#0a0a6e” color=”#faf20b”]هیچ قانون و ضوابطی که اعضای فرقه رجوی نیز بدانند و آنها را در مقابل سرکوب و جور و ظلم و تعدی و تصمیمات دیوانه وار و ضد ایرانی این خدا و پیامبر و لنین خودخوانده به حقوقشان و خودشان و به خانواده شان حفاظت کند وجود ندارد. یعنی الگوی دوران باستان و برده داری  آنهم در یک تشکل با ادعای سوپر انقلابیگری و آزایخواهی [/su_highlight][spacer height=”20px” id=”2″]

این همان پدیده ای است که در مقدمه بدان اشاره شد: تا آنجا که بصورت افکار تک تک ما مشاهده میشود  حیطه تخریب ش بسیار محدود و متفاوت است اما وقتی بشکل یک تشکل با پتانسیل دست یابی به قدرت و اعمال همین الگو در کل جامعه تظاهر میکند آنهم با حمایت سیاسی و مالی و … قدرتهای شناخته شده جهانی  دیگر حتی برای حیات آن جامعه خطرناک و فاجعه بار است. که  این همان بحث اصلی و اهداف فعالیت اجتماعی و سیاسی ماست تا با انتقال تجاربمان در چنین تشکلهای خطرناک از حاکم شدن یک دیکتاتوری وارداتی نئوکانها تحت نام چپ ایرانی جلو گیری کنیم. 

[spacer height=”20px” id=”2″]

زجرکش کردن مجازات منتقدین سازمان

[spacer height=”20px” id=”2″]

خدا را شاهد میگیرم در حضور مریم رجوی گفته میشد، منتقدین به رجوی را باید از طریق ریزریز کردن با ناخنگیرزجرکش کرد.((در جلسه با مسئولیت مریم رجوی در انتقاد به نگارنده که چرا با اینهمه انتقاد سازمان راترک نمیکنی، مستوفی نامی پشت بلندگو رفته و خواستار قطعه قطعه کردن منتقدین با ناخنگیر شد))[spacer height=”20px” id=”2″]

همچنانکه انتقاد نگارنده به مهدی ابریشمچی  بقیمت دوسال کاراجباری برایم تمام شد، انتقاد به سیاست رجوی در قبال محمد خاتمی هفت سال تبعد در بصره، و انتقاد به راه اندازی زندان در درون تشکیلات و سرکوبها و ضرب و شتمها به دهسال زندان محکومیت انجامید.  فجایع. قتل، زندانهای طویل المدت، شکنجه های گسترده، وادار کردن افراد به خود کشی[A]  ، به آتش کشیدن افراد، تحویل صدام دادن مجاهدین، تا خارج کردن رحم زنان بدنشان، تا همخوابگی رجوی با آنها. قتل زنانی که قبول نمیکردند بخش ناچیزی از رویکرد رجوی به نقد اعمالش بوده است[spacer height=”20px” id=”2″]

فلسفه رجوی در عدم پاسخگویی به هیچ سوالی

[spacer height=”20px” id=”2″]

در یک کلام رجوی میگفت من خدا هستم و هرچه میگویم مقدس است هر انتقادی به من کفر و الهاد و مستوجب سنگساراست. علت اصلی اینهم که به هیچ انتقادی پاسخ نمیگوید با همین بهانه است. چون منتقد را نه مستحق جواب که سنگسار میداند. اینکه تلفات سیاستهایش را شهیدان والاقدر معرفی و زندگانش را تحقیر و توهین و سرکوب میکند نیز ریشه در همین مقاومت در مقابل خدایی کردنهایش دارد.

[spacer height=”15px”]

تغییرتدریجی  افکار عمومی با گزارشات جداشدگان از آشویتس رجوی

[spacer height=”20px” id=”2″]

نباید فراموش کرد، به یمن رهایی مجاهدین از پشت دیوارهای آهنین فرقه رجوی رسیدن پایشان چه به ایران و یا خارج کشور و گزارش وقایع هولناک درون این فرقه خطرناک بود که، ایرانیان و بویژه خانواده ها در بهت و حیرت از آنچه میشنیدند و در اوج نا باوری و در تناقض با آنچه رجوی وانمود میکرد، اعمالش در جهان به زیر ذره بین رفت.  هرچند بسیاری اوایل نسبت وقایع هولناک درون تشکیلاتی که میشنیدند ناباور بودند و جداشدگان را ملامت میکردند. با آمدن به آلبانی و جداشدگان جدید از جمله مصصفی پسر خود رجوی و افشاگریهای آنها، ایرانیان در مورد تمامی آنچه طی نزدیک به دو دهه شنیده بودند به یقین رسیدند.[spacer height=”20px” id=”2″]

چرا مسعودرجوی امام زمان مسلمین دست بدامن لنین کمونیست شده

[spacer height=”20px” id=”2″]

یکبارکه خانواده ها و جداشده گان توانستند شرح همخوابه گی مسعودرجوی را مستقیم به گوش اسرای رجوی در اشرف برسانند. مسعود رجوی چنان احساس خطر کرد که خودش مستقیم بمیدان آمد و بحثی برای اسرایش در اشرف در زمینه “مرزبندی ها و اصول اساسی” و یا مبارزه با آپورتونیسم براه انداخت و در آن از کتاب چه باید کرد لنین نیز با دجالگری سوء استفاده کرد.

[spacer height=”15px”]

هفته گذشته با احساس خطری دیگر، شخص مسعود رجوی دوباره با کتاب چه باید کرد” لنین زیر بغلش در شو ارتباط مستقیم به میدان آمد و تلاش کرد اینبار منتقدین جدا شده را بعنوان آپورتونیستهاییکه ازمسعود رجوی میخواهند از یک حزب انقلابی به یک حزب اصلاح طلب تبدیل شود، نافی دیکتاتوری پرولتاریا باشد، جبر تاریخی سوسیالیزم را نفی کند، میخواهند رجوی برود در دولت شراکت کند!!! و… جدا شدگان را به خیال خودش بی آبرو و مقصر شکستهایش جلوه داد.

[spacer height=”15px”]

رجوی که دجالگرانه خود را  امام زمان!! و رهبر مسلمین جهان!!! میداند معلوم نیست چه ربطی به لنین دارد با خواندن کتاب”چه باید کرد” لنین اینگونه شروع کرد.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نقل قول رجوی از کتاب چه باید کرد لنین”]فصل اول: “دگماتیسم و آزادی انتقاد”. با تشریح آزادی انتقاد داخل گیومه که در آن زمان برای زدن زیرآب اصول و مرزبندیهای اساسی ورد زبان و مد روز اپورتونیستها بود. لنین میخواست نشان بدهد که این مد روز آپورتونیستی عملا به چه معناست و در این باره نوشت: هدف از این اصطلاح “آزادی انتفاد” در آن شرایط اینست که میخواهد اصول اساسی را “کهنه و دگماتیک” جلوه دهد. میخواهد در قدم اول جنبش سوسیال دمکراسی را از یک حزب انقلاب خارج و به یک حزب اصلاحات بدل کند. از این روست که مبارزه طبقاتی را گام به گام انکار میکند. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]


Bernstein_Eduard_1895توضیح اینکه، دعوای لنین با فردیست بنام ادوارد برنشتاین[B]  متولد1850 برلین آلمان یکی از تئوریسینهای سوسیال دمکراسی و یک سیاستمدار در حزب سوسیال دمکرات SPD. او از رویزینستهای مشهوری بود که انقلاب پرولتری، دیکتاتوری  پرولتاریا و جبر تاریخی سوسیالیسم رو رد میکرد او حتی طرفدار حمله نظامی و اشغال کشورهای عقب افتاده توسط استعمارگران و کشورهای صنعتی بدلیل برتری فرهنگی و صنعتی جهت بردن آزادی و دمکراسی و صنعت به کشورهایی که بربر میخواند، بود.[C]

مد نظرلنین، ادوارد برنشتاین است ،  یا مسعود رجوی

آیا غیر از این است که خود مسعود رجوی است که سالها مروج  همین افکار برنشتاینی است و بعضی خارجه نشینها نیز اخیرا به همین راه میروند!!وقتی خواهان حمله به ایران هستند و در واقع میگویند آمریکا باید با حمله نظامی، نیروهای عقب افتاده کشورهایی مانند ایران، عراق،  افغانستان  و یمن و… را نابود و تمدن و دمکراسی و آزدای را به ارمغان ببرند، در واقع  مبلغ همین نوع افکار ادوارد برنشتاینی هستند.

[spacer height=”15px”]

مسعودرجوی: جداشدگان میخواهند ما را از یک حزب انقلاب به یک حزب اصلاح طلب تبدیل کنند!!

 [spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی  تلاش میکند  به اسرا و فریب خورده هایش بگوید هرکس به من و سیاستهایم انتقاد بکند، آپورتونیست بوده میخواهد ما را از یک تشکل انقلابی به یک تشکل غیر انقلابی تبدیل کند. و برای تحریک احساسات اسرایش از روی کتاب لنین بازهم با سانسور قسمتهایی که رسوایش میکند این اینگونه میخواند. آنها [انتقاد کنندگان]

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نقل قول رجوی از کتاب چه باید کرد لنین”]بعد در دولت طبقه حاکم مشارکت میکند، بعد بر روی کشتار کارگران بدست ژاندارمها چشم میبندد، بعد در مراسم تهنیت گفتن به تزار حضور بهم میرساند. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

تهنیت به تزار1[spacer height=”15px”]

آقای رجوی ربط آن صدای ناهنجار به شقیقه چیست؟ کجا منتقدین شما در دولت شرکت کرده اند یا میخواهند بکنند؟ رجوی برای پنهان کردن ماهیت ضد دمکراتیک خودش قسمتهای اصلی و مبنای بحث را نمیخواند.مگر مریم رجوی کارچاق کن حرمسرای شما نیست که با پرداخت صدها هزار یورو، مرتب از این پارلمان به آن پارلمان با ادا و اطوارهای دمکراسی خواهی در یک همکاری طبقاتی با کثیفترین و دست راستی ترین جناحهای بورژوازی که لنین میگویدقطعا با قصد قدرت طلبی است و رسیدن به دولت و کابینه است شرکت میکند.[spacer height=”20px” id=”2″]

چه کسی جامه رئیس جمهور دائمی ایران را 30 ساله ازتنش در نیاورده؟  که به چشم بستن به قتلعامهای کارگران و زحمت کشان در عراق و یمن و … منجر میشود؟[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#0a0a6e” color=”#faf20b”]لنین  دست اندر کاران اعمال زشت و ناپسندِ تحقیر سوسیالیسم انقلابی ،  که اذهان توده های انقلابی را مشوش میکند.  یعنی همان یگانه پایه ای که میتواند پیروزی انقلابی  را تضمین کند را محکوم میکند. [/su_highlight]

[spacer height=”20px” id=”2″]

بدرستی لنین به کنه مسئله و بطور محتوایی به نقد نتیجه و محصول عمل و مواضع افراد میپردازد و نه بطور صوری که مثلا اگر ایران رفتی دیگر مبارز نیستی، یا مزدور هستی. لنین  به نتیجه عمل نگاه میکند اگر عملی در آلوده کردن ذهن سوسیالیستی توده ها  و توده های کارگران این یگانه پایه ای که میتواند پیروزی انقلابی  را تضمین کند نقش داشته باشد آنرا قابل نقد میداند.

[spacer height=”15px”]

چه کسی اذهان توده ها را مشوش رجوی یا جدا شدگان میکند

[spacer height=”15px”]

رجوی دجالگرانه رویکرد توده ها و اذهان توده را تنها پایه پیروزی خودش قلمداد میکند. ولی وانمود میکند که عمل جدشدگان اذهان توده ها را  مشوش میکند. که نگاهی به آین دجالگری مسعودرجوی می اندازیم.

[spacer height=”15px”]

آیا نباید از جناب سوپر کمونیست و پدر سوسیالیزیم و همزمان امام زمان و مفصر قرآن، شیره ای همیشه بیدار پرسید، اگر معتقد است محصول همه راست زدنهای آپورتونیستی و اصلاح طلبانه، به شرفیاب شدن به درگاه تزار می انجامد که از آن طریق اذهان توده ها را که یگانه پایه پیروزی توست را مشوش میکنند؟

دجال! ممکن است جواب دهی  چه کسی توانسته در چهل ساله گذشته رکورد اینکار را بشکند. چه کسی بوده که:

  1. روز قبل از فرار از تهران شعار مرگ بر امپریالیسم به سرکردگی آمریکا میدادی یکباره سر از فرانسه در آوردی((توجه کنیم که رجوی میگوید امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا یعنی امپریالیستهای همچون فرانسه و انگلیس و … هستند که رهبرشان آمریکاست)).[spacer height=”12px”]
  2. چند وقت قبل دجالگرانه وانمود میکردی مجاهدین درحال دفاع از کشور در مقابل تجاوز صدام با حمایت آمریکا هستند. روز بعد به دست بوسی و سپس عقد و ازدواج صدام حسین قاتل مردم ایران، عراق و کردستان با بمبهای شیمایی  در آمدی.[spacer height=”12px”]
  3. کشتار صدام کم بوده خودش بعنوان ارتش خصوصی صدام دست به قتل و کشتار توده های ایرانی مدافع کشور در مرزها و شهرهای ایران وحتی  کردهای عراقی خواهان آزادی کشورشان بودند زد؟[spacer height=”12px”]
  4. مگر ترور مخالفین صدام در ایران را بدستور صدام حسین در کرمانشاه و دزفول [E]  تو با تیممهای ترور مجاهدین انجام ندادی؟[spacer height=”12px”]
  5. چه کسی افتخارش نامه فدایت شوم بیل کیلینگتون  به خودش را در نشریه سوپر چپ بلشویکی ضد بورژازی و… مجاهد چاپ کرده و اذهان سوسیالیستی توده ها را مشوش کرده است؟[spacer height=”12px”]
  6. چه کسی در خدمت سران جلادترین حکام عربستان که کاری جز گردن زدن مردمشان در ملاء عام و قطعه قطعه کردن مخالفین در کشورهای دیگر ندارند و کشوری که نهایت تحقیر و توهین ها را به ایرانیان میکند است.[spacer height=”12px”]
  7. چه کسی لیست شهدایش (بخوانید تلفات تروریستی اش)را ابتدا دجالگرانه به امام زمان در سامرا، (بدتر از احمدی نژاد) و بعد به مک کین خلبان کشتارهای جنایتکارانه آمریکا در ویتنام تقدیم کرده است؟[spacer height=”12px”]
  8. نکنه رودی جولیانی و جان بولتن و مک کین و ترامپ و پمپئو از اعضای مخفی بولشویکها هستند که ما خبر نداریم که سر خودت و مریم رجوی مرتب در میانه آنهاست اینها خاک ریختن به چشم توده ها که نیست؟ .[spacer height=”12px”]
  9. چه کسانی جز تو و مریم رجوی جدا جدا به دیدار ملک حسین قاتل مردم فلسطین رفته است.[spacer height=”12px”]
  10. مگر همین ملک حسین دوست و رفیق شاهنشاه سرنگون شده ایران نبود که وقتی مریم عضدانلو را از شوهرش جدا کردی و به عقد خودت در آوردی بطور خصوصی برایت دست گل فرستاد و پیروزی و غلبه ات بر جنس دیگران را تبریک گفت. البته تو آنرا مبارزه با جنسیت خواندی.  بعد هم در پاریس ملاقاتش کردی؟ مگر ملک حسین را سگ زنجیری امپریالیزم نمیشمردی؟ آیا اینها تائید و جاده صافکنی برای سلطنت طلبی با خاک پاشیدن به چشم توده ها نیست؟
  11. مگر تو خواهان حمله نظامی آمریکا به ایران نیستی؟ نکنه بمبهای ده تنی آمریکا کارگران و پرولتاریا را نمیکشد؟ [spacer height=”21px”]
  12. مگر خودت در نشریه مجاهد موعظه نمیکردی[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”آموزه های مسعودرجوی: نشریه مجاهد ش 4 ص 2′”] ““به بیان دیگر از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیمها بایستی در اردوی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (به سرکردگی آمریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!! [/su_quote]

نشریه مجاهد 4 ص 2 سقوط به جرگه[spacer height=”20px” id=”2″]

باید به آقای رجوی گفت، بنابراین حداقل حرف خودت را گوش کن و بیخودی در آمدن جزو اقمار امپریالیسم و سرمایه داری چپاولگرِ خونریز را به گردن جدا شدگان نگذار.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

چه کسی جامه و بالاپوش سوپر کمونیستی، رهبر کبیرانقلاب، سوپر ضد استثمار پوشیده  ولی عملا عمله امپریالیسم و بورژوازی و … است؟

[su_custom_gallery source=”media: 20495,15711,15712,20494,20490,18651,18652,18484,18485,18487,17925,17929,17930″ width=”150″ height=”150″ title=”always”]

بعد در اوج وقاحت و پرویی و نعل وارونه زدن از روی کتاب باز ناقص میخواند:[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”نقل قول رجوی از کتاب چه باید کرد لنین”]و هرگاه درباره ی اشخاص از روی جامه مجللی که خود را با آن آراسته اند و القاب پر آب و تابی که به خود بسته اند قضاوت نکنيم بلکه از روی رفتارشان و این که در عمل چه چيزی را ترویج می کنند قضاوت نمائيم آن وقت معلوم خواهد شد، که «آزادی انتقاد» عبارتست از آزادی جریان اپورتونيستی در سوسيال دموکراسی، آزادی تبدیل سوسيال دموکراسی به حزب دموکرات اصلاح طلب، (بدون خواندن قسمت بعدی) آزادی رسوخ ایده های بورژوازی و عناصر بورژوازی در سوسياليزم. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

رجوی واژه “اصلاح طلب” بکاربرده شده توسط لنین را دجالانه چون به اصلاح طلبان ایران برمیگردد جهت تخریب منتقدین و فریب اسیرانش  میخواند ولی “رسوخ ایده های بورژوازی و عناصر بورژوازی در سوسیالیزم” را نمیخواند که مبا دا در آمیختن و رسوخ عناصر بورژوازی وفاشیستترین جناحهای جنگ طلب میلیتاریست تا فیها خالدون فرقه خودش برای اسرایش برجسته شود.

[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#0b0b22″ color=”#faf20b”]آیا مصداق عینی این جمله بالای لنین مسعود رجوی نیست که در حرف و ادعا و چپ زدن به لنین و خدا و پیغمبر ایراد میگیرد در عمل با سوپر نئوکانهای فاشیست بورژوازی آمریکا و عربستان و اسرائیل و اسپانیا حشر و نشر دارد و دریافت کنندگان لیست شهدایش هستند.  [/su_highlight]

[spacer height=”15px”]

رجوی سپس اینگونه ادامه میدهد:

[su_quote cite=”نقل قول رجوی از کتاب چه باید کرد لنین”]آزادی- کلمه بزرگی است، ولی در سایه ی پرچم آزادی صنایع، یغماگرایانه ترین جنگ ها بر پا شده است و در سایه ی پرچم آزادی کار. زحمت کشان را چپاول نموده اند. استعمال امروزی کلمه ی «آزادی انتقاد» نيز همين گونه تقلب باطنی را در خود نهفته دارد. …. فریادهای «زنده باد آزادی انتقاد!» که امروز کشيده می شود قصه ی طبل توخالی را به یاد می آورد. [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

یعنی هرکس یه رجوی انتقاد کرد، جدای از اینکه عضو سپاه پاسداران میشود، تیرخلاص در اوین میزند، تشنه بخون میشود، بدنبال راه اندازی بزرگترین جنگها برای به یغما بردن زحمت کشان هم هست. والله اگر این جداشدگان یک لا قبا اینهمه قدرت داشتند بد نبود. حداقل میتوانستند گوش رئیس جمهور آلبانی را بکشند که حقوق پناهندگی جدا شدگان را بدستور مسعودرجوی قطع نکند.

[spacer height=”15px”]

آیا این مسعود رجوی نیست که  امروزه در سایه و بهانه و پوش و تقلب باطنیِ آزادی خواهی و  دمکراسی طلبی ترامپ و عربستان برای مردم ایران، درجائیکه هدفی جز چپاول بردن منابع عظیم کشور، منافع زحمتکشان و کارگران و رنجبران …. البته بقیمت بقدرت رسیدن مسعودرجویها و همفکرانش دعوت به حمله نظامی آمریکا به ایران هستند؟

آمریکا طی 70سال گذشته به هرکشوری تجاوز کرد از آن خارج نشده، نه از ژاپن، نه از آلمان، نه ازانگلیس، نه از ایتالیا، نه از یونان، نه از لهستان، نه از ایرلند، نه از کره، نه از فیلیپین و نه از عراق، نه از ایسلند … خارج نشده.

چرا چشمت را به  سیاستهای کشتار توده های یمن بدست اربابت عربستان بسته ای؟  مگر جنگ یمن مصداق عینی گفته لنین نیست که   در سایه ی پرچم آزادی صنایع، یغماگرانه ترین جنگ ها بر پا شده استچرا تمام قد از سیاستهای غارتگرانه و کشتار عراقیان توسط آمریکا  حمایت میکنی؟  چیزی که حتی بورژوازی جهانی نیز بشدت آنرا محکوم کرده است.[spacer height=”15px”]

آقای رجوی شما درست زمانیکه حامی به گفته خودت جنایتکارترین جناحهای سرمایه داری و بورژوازی جهانی یعنی نئوکانها هستی، آنوقت وانمود میکنی[spacer height=”15px”]

لباس حفاظت سوسیالیستی از عناصر بورژوازی بتن کرده ای؟

حفاظت از سوسیالیسم طلبت[spacer height=”15px”]

اگر میخواستی از بورژوازی حمایت و حفاظت  کنی چکار میکردی که الان نمیکنی؟

[spacer height=”15px”]

جناب رجوی شما بسا فراتر از ادوارد برنشتاینِ سوسیال رویزیونیست بخاطر قدرت طلبی خودت به ورطه استعماری غلطیده ای،مگر سالها نیست که بقول خودت جانی ترین جناحهای آمریکا متحدین و حامیان سیاسی و تامین کنندگان مالی تو هستند؟[spacer height=”15px”]

مگر همان  ترامپ عزیز شما آشکارا حاضر نشد قطعه قطعه شدن قاشقچی را بدلیل سودی که جلادان سعودی میرساند را محکوم کند؟ و شما درمورد جنایات سعودی سکوت کردی.

[spacer height=”15px”]

مگر حمله داعش به عراق را تائید نمیکردی؟ محصولات فکریت هم امروزه خواهان نابودی نیروهای عراقی در عراق توسط ارتش آمریکا هستند!! تا آزادی و لوله کشی آب درعراق که خودش نابود کرده راه بیفتد!!!!

[spacer height=”20px” id=”2″]

پرداخت یک میلیون یورو به حزب افراطی دست راستی وکس اسپانیا

[spacer height=”15px”]

پرداخت پول به وکس 1جناب رجوی شما صدبار بدتر از ادوارد برنشتاین مگر یک میلیون یورو جهت تاسیس به یکی از فاشیستی ترین احزاب اسپانیایی  بنام وکس ندادی؟ [D]  تا رهبرشآلخو ویدال کوادراس ازشما حمایت بکند؟ که روزنامه ال پائیس اسپانیا افشاکرد.  آنوقت منتقدین را به باد انتقاد میگیری که میخواهند مجاهدین را از یک حزب انقلاب به یک حزب اصلاح طلب تبدیل کنند. شرم هم چیز خوبی است.

جهت تبدیل  شما  به اصلاح طلب باید شما را نه براست بلکه هزاران کیلومتر به چپ ببرند تا شاید به اصلاح طلبهای سوسیال رویزیونیست تبدیل شوید.[spacer height=”15px”]

بیخود نیست که سوسیال دمکراتهای اروپا نیز شما را نفی و تنها راستهای افراطی EPP حزب وکس اسپانیا هم جزء آنهاست، آنهم کرایه ای حمایت میکنند و جلسه در پارلمان اروپا برایتان ترتیب میدهند؟  مگر بالاترین حامیان سیاسی تو بویژه در کانادا صهیونیستهایی  همچون اروین کاتلر نیستند؟

[su_custom_gallery source=”media: 20957,20958,20959″ width=”200″ height=”200″ title=”always”]

[spacer height=”20px” id=”2″]

مگر در جهان راست تر از مواضع ترامپ و جولیانی و پمپنو و جان بولتن هست که تو نرفته باشی. مگر برای بقدرت رسیدن خودت به  جنایتکارترین قاتلین و استثمار کنندگان کارگران و زحمت کشان  خودفروشی نکرده ای. آنوقت دجالگرانه برای آن اسرای بدبخت بی اطلاع دراشرف3  اشک تمساح بولشویسکی میریزی که این جدا شدگان از خدا بی خبر از مسعودرجوی میخواهند براست برود!!! مگر راستتر از آنچه تو هستی وجود دارد؟ من اعلام نکردم امام زمان هستم. لیست تلفات مجاهدین را مگر بار اول دجالگرایانه تو در سامرا به امام زمان تقدیم کردی؟ میخواهند براست بروی؟  آخوندها حوضه احمدی نژاد که از این غلطها میکرد را تکفیر کردند.

[spacer height=”15px”]

نکند فکر میکنی که چون صبح تا شب تو نیز همچون جان بولتن، محمدبن سلمان، نتانیاهو، پمپئو و بقیه نئوکانهای آمریکایی شعار سرنگونی میدهی بلشویک شده ای؟ اگر ملاک،  توده ها و توده های کارگر هستند، مگر چند بار مردم کشوری باید یک آشغال را به زباله دان تاریخ بیندازند. در زیر لنین جواب این احساس بولشویک شدن یک دون کیشوت  را بخوبی داده که در ادامه بدان اشاره خواهد شد.

[spacer height=”15px”]

گروه رجوی یک فرقه مافیایی یا گروه فشرده کوچک انقلابی 

[spacer height=”15px”]

رجوی همچون مداحان دوریالی که فکر میکند داستان عاشورایش را به ظهر رساند وقت را مغتنم شمرده که با کشتن امام حسین و اشک تمساح ریختن، اشک جمعیت اسیردر اشرف 3 را در بیاورد.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نقل قول رجوی از کتاب چه باید کرد لنین“]ما به شکل گروه فشرده ی کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پيش می رویم. دشمنان از هر طرف ما را به محاصره گرفته اند و تقریباً هميشه باید از زیر آتش آن ها بگذریم. اتحاد ما بنابر تصميم آزادانه ی ما است. تصميمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پيکار کنيم و در منجلاب مجاورمان در نغلطيم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دسته ی خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بلکه طریق مبارزه را برگزیده ایم سرزنش نموده اند.و حالا از ميان ما بعضی ها فریاد می کشند: به این منجلاب برویم! وقتی هم که آن ها را سرزنش می کنند به حالت اعتراض می گویند: شما عجب مردمان عقب مانده ای هستيد! خجالت نمی کشيد که آزادی ما را برای دعوت شما به راه بهتری نفی می کنيد. آری، آقایان، شما آزادید نه تنها دعوت کنيد بلکه هر کجا هم دلتان می خواهد بروید[/su_quote][spacer height=”15px”]

اینگونه رجوی تلاش میکند دستگاه انسان خردکنی فرقه ای جنایتکارانه اش را گروه انقلابی فشرده جازده و آنرا تطهیر کند و با مظلوم نمایی میگوید با ما چه کار دارید.[spacer height=”15px”]

بگذارید این بیچاره فریبخوردگان را تحت پوش دسته انقلابی اما در خدمت نئوکانها با پیشفروش وطن جهت بقدرت رسیدن و برقراری اسلام داعشی خودم مورد استفاده قراردهم. کسی حق ندارد از آزادی اسیران در لیبرتی سابق اشرف 3 حرف بزنید. چون آزادی  کلمه بزرگی است.  مگر نمیگویی آزادیم هرکجا که میخواهیم برویم. چرا زندان درست کرده ای؟ چرا حکم تیر برای هرمجاهدی که به سیاج های اشرف نزدیک میشد گذاشتی؟ چرا به امیریغمایی ها گفتی خروجی در کار نیست یا خودکشی کن یا فرارکن از پشت بزنیمت؟  چرا مرا به دهسال زندان محکوم کردی؟ چرا اجازه نمیدی اعضایت به بیرون از حصارهای زندانت بروند؟[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

رجوی شارلاتان ولی حواسش هست که حالا که دارد هر انتقادی به خودش را معادل کشتار مردم قرار داده، خدشه ای به جلسات انسان خردکنی خودش تحت نام انتقاد تشکیلاتی در جلسات غسل و عملیات جاری را که خودش راه اندازی و تثبیت کرده وارد نشود.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”نقل قول رجوی از کتاب چه باید کرد لنین“]که مخالفت لنین با انتقاد مخالفت با سفسطه است و هرگز مخالفت با انتقاد نبوده، چرا که خودش مقوله انتقاد و انتقاد از خود (غسل و عملیات جاری و بیان حتی افکارتان و خوابهایی که میبینید)   را به منزله یک اصل الزامی تشکیلاتی و حزبی تثبیت کرده بود. مخالفت لنین با انتقاد به برچسب دگماتیسم به خاطر ایستادگی بر روی اصول مبارزاتی و نقض مرزبندیهاست. [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#0a0a6e” color=”#faf20b”]آقای مسعودرجوی  در دسته انقلابی مورد اشاره لنین،

  1. زبانها را نبریده بودند،
  2. دهانها را ندوخته بودند،
  3. اذهان و قلبها را به زنجیر نشکیده بودند و به پای اعضاء نیز قل و زنجیر نبسته بودند.
  4. در آن گروه فشرده  انتقاد آزاد بود، اعضاء میتوانستند به هرکجا که میخواهند بروند، با همدیگر صحبت کنند،
  5. حق انتخاب لباس و غذایی که میخورند را داشتند، حق داشتند هرکس را که میخواهند دوست داشته باشند. مجبور نبودند لنین و زنش را بپرستند، به پدر و مادر و فرزندانشان فحاشی کنند و بگویند مزدور تزار هستند.
  6. میتوانستند هروقت خواستند دسته انقلابی لنین را ترک کنند. و بخاطرش مورد شکنجه و قتل لنین قرار نمیگرفتند.
  7. لنین هیچگاه اعضای دسته انقلابیش را بعد از زندان و شکنجه های خودش تحویل تزار نداد.
  8. انسانهای آزادی بودند که چسب بین گروهیشان اندیشه آزاد و فکر آزاد آنها بود. نه شتشوی مغزی در حصارهای فرقه.
  9. به منابع اطلاعاتی مستقل دسترسی داشتند.
  10. میتوانستند همه روزنامه های مخالف لنین را بخوانند و بخاطرش سنگسارفکری نشوند.
  11. لنین با کمک زنش اعضای زن گروه را مجبور به همخوابی با خودش نکرد.
  12. رحم زنان را از شکمشان بیرون نیاورد. تا نگذارد از دسته انقلابی خارج شوند.
  13. همانکه بزرگترین انقلاب قرن گذشته را رقم زد اعضایی که بداخل شوروی میرفتند را مزدور تزار نخواند
  14. وقتی خودش به روسیه بازگشت تشکلهایی که در اروپا فعالیت و نشریه منتشر میکردند را تکفیر نکرد. تو در اوج توهم به عراق رفتی مزدوری صدام را بکنی و فعالین اروپایی را تکفیر کردی[/su_highlight]

[spacer height=”20px” id=”2″]

دکتر کریم قصیم از اعضای شورا و مسئول به اصطلاح کمیسیون محیط زیست شورا میگفت وقتی خودش و محمدرضا روحانی مسئول کمیسیون امور ملیتها و پرویز خزایی میخواستیم در مورد موضوعی صحبت کنیم توسط پرویز خزایی ملیجک رجوی تذکر میداده که محفل نزنید. یعنی شعبه سپاه پاسداران درست کنید. و اینکه دهان و زبان را میدوختند حتی اعضای شورا حق تبادل نظر در مورد موضوعی بین خودشان را نداشند.

[su_highlight background=”#0a0a6e” color=”#faf20b”]نباید نگران حاکمیت چنین دیدگاهها و اعمال داعشی که نئوکانها تبلیغش را میکنند در ایران بود.  [/su_highlight]

[spacer height=”20px” id=”2″]

تشریح گروه کوچک فشرده از نظر لنین

[spacer height=”20px” id=”2″]

برای درک عمق دجالگری مسعودرجوی حالا تعریف  گروه فشرده را از زبان لنین میشنویم؟ و آنچه  انظباط آهنین که آنرا رکن اصلی پیروزی بلشویکها در انقلاب روسیه مینامد چه بود.[spacer height=”20px” id=”2″]

کتاب بیماری کودکی چپ روی در کمونیسم، قسمت دو،: یکی از شرایط اساسی موفقیت بلشویکها

https://www.marxists.org/farsi/archive/lenin/works/1920/bimari.pdf

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”کتاب بیماری کودکی ‘چپ روی’ کمونیزم “]باز هم تکرار می کنم که تجربه ی ديکتاتوری پيروزمند پرولتاريا در روسيه به کسانی که قادر به تفکر نيستند يا کسانی که در باره ی اين مسأله نيانديشيده اند،  برای العين نشان داد که مرکزيت بی چون و چرا و انضباط بسيار شديد پرولتاريا يکی از شرايط اساسی پيروزی بر بورژوازیست. [/su_quote][spacer height=”15px”]

این مرکزیت بی چون آیا آنگونه که مسعودرجوی بکار میگیرد به معنی دوختن دهانها و شکنجه و قتل فیزیکی و ترور سیاسی منتقد است. لنین خودش توضیح داده معنایش چیست؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”کتاب بیماری کودکی ‘چپ روی’ کمونیزم “]در اين باره غالباً تأمل می نمايند ولی به هيچ وجه به حد کافی تعمق نمی ورزند که معنای اين مطلب چيست؟ و در چه شرايطی اين امر امکان پذير است؟ آيا بهتر نيست شادباش های خطاب به حکومت شوروی و بلشويک ها بيشتر با تحليل کاملاً جدی علل اين موضوع توأم گردد که چرا بلشويک ها توانسته اند انضباطی را که برای پرولتاريای انقلابی ضروريست به وجود آورند؟ [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

 لنین نحوبرپا کردن این انظباط آهنین را بر سه اصل استوار کرده که تشریح میکند:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”کتاب بیماری کودکی ‘چپ روی’ کمونیزم “]قبل از هر چيز اين سؤال پيش می آيد که چه چيزی انضباط حزب انقلابی پرولتاريا را بر پا نگاه می دارد؟ با چه چيزی اين انضباط وارسی می شود؟ و به چه وسيله ای تقويت می گردد؟ [/su_quote]

لنین اینگونه ادامه میدهد:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”کتاب بیماری کودکی ‘چپ روی’ کمونیزم “]اولاً به وسيله آگاهی پيشاهنگ پرولتری و وفاداری وی نسبت به انقلاب، پايداری وی، جانفشانی وی و قهرمانی وی.  [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

لنین پایه را آگاهی میگذارد. چون جانفشانی پایداری وفداکاری بدون دانش و خرد و آگاهی تولید کننده فاجعه است. نمونه تروریستهای طالبان و داعش و سفید پوستان نژاد پرست که مردم را به گلوله میبنند و خودشان را هم میکشند، یا تبهکاران مافیای مکزیک که برای نجات رهبری با عملیات انتحاری به دادگاهی در مکزیک حمله کرده او را نجات میدهند. یا خودسوزیهای مجاهدین در غرب. همانطور که لاجوردی در زندان شاه خیلی پایدار بود در بیرون همچون خود رجوی  و مهدی ابریشم چی، محمد سادات دربندی(عادل)، تبدیل به شکنجه گر و قاتل شدند. رجوی در چهل سال گذشته هرگونه کسب آگاهی جز جعلیاتی که خودش به خورد اعضا میدهد را ممنوع کرده است.

[spacer height=”15px”]

لنین در ادامه و ذیل ثانیا،  نحوه کسب این آگاهی را بیان میکند.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”کتاب بیماری کودکی ‘چپ روی’ کمونیزم “] ثانياً بدين وسيله که وی قادر است با وسيع ترين توده ی زحمت کشان و در نوبت اول با توده ی پرولتر و هم چنين با توده ی زحمت کشان غيرپرولتر ارتباط بر قرار سازد، نزديک گردد و تا درجه معينی حتی با آن در آميزد.       [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

بله کسب آگاهی را  لنین در محضر توده ها با در آمیختن با آنان با حضور در میان آنها عملی میداند. این کجا و راه انداختن فرقه بسته قطع از جهان کجا؟ این کجا و هرکس داخل میرود را مزدور و قاتل و شکنجه گر معرفی کردن کجا؟ چهل سال است که اعضای اسیر را در اوج بی خبری و نا آگاهی و عدم دسترسی به کتاب، فکر، نظر، اندیشه، اطلاعات و دانش مبارزاتی و غیر مبارازتی و حتی اخبار مستقل در قرنطینه فرقه ای زندانی کردن و بطور مطلق قطع ارتباط با توده مردم که هیچ حتی ارتباط با همرزمان کناردستش در درون تشکیلات، چه برسد به  بیرون تشکیلات  را سرکوب کردن کجا. چه برسد به تماس با تودها و حتی در خارجه با ایرانیان. هرکس هم که داخل میرود تا آنگونه که لنین میگوید از محضر توده ها و خواست قلبی و تمایل آنها مطلع گردد و … را مزدور و تیرخلاص زن در اوین خطاب میکنی.

[spacer height=”15px”]

بیخود نیست که مجبوره برای شوهایش جهت نمایش تماس با توده ایرانی از آفریقاها و اروپای شرقی و هایم های پناهندگی توده زحمتکش کرایه کنه. لنین میگوید اینگونه افراد را “باید صاف و ساده شارلاتان نامید ” اساسا تو و فرقه ات با اوصافی که لنین میکند، هیچ ربطی به ایران و ایرانی دارید.

[spacer height=”15px”]

بقیه استدلال لنین را گوش کنید که چگونه پرده های دجالگری همین مسعود رجوی را کنار میزند. لنین اصلی ترین عامل را در ثالثا بحث خود بیان میکند.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”کتاب بیماری کودکی ‘چپ روی’ کمونیزم “]ثالثاً به وسيله صحت رهبری سياسی که به وسيله اين پيشاهنگ عملی می گردد، به وسيله ی صحت استراتژی و تاکتيک سياسی وی، به شرطی که وسيع ترين  توده ها خود با تجربه خويش به صحت آن يقين نمايند. بدون اين شرايط عملی نمودن انضباط در يک حزب انقلابی که واقعاً شايستگی حزب آن طبقه ی پيشرو را داشته باشد که بتواند بورژوازی را سرنگون سازد و تمام جامعه را اصلاح نمايد، محال است بدون اين شرايط کوشش برای ايجاد انضباط حتماً به کوشش پوچ و   عبارت پردازی و ادا و اطوار بدل خواهد شد. [/su_quote][spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

والله لنین نبود که در ادامه بگوید به خود فروشی وهمکاری با عراق و عربستان و اسرائیل و  همدستی با فاشیست ترین جناحهای ضد پرولتری امثال ترامپ و جولیانی و جان بولتن  تا حد دعوت ازآنها  جهت تحریم و بمباران و نابودی همان توده های زحمت کش و نابودی همه منابعشان جهت رسیدن این شارلاتان به قدرت تحت پوش  نبرد آزادیبخش .

[spacer height=”15px”]

عده ای هم اخیرا توسط بعضی باستان شناسان از دوران پارینه سنگی کشف شدند در بعضی تلویزیونهای میهن در خارج کشور که معتقدند:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”بعضی مجریان تلویزیونهای میهنی!!”]اگر آمریکا بیاد و بره تو مملکتی کارخانه بزنه، فلان بکنه بچاپه و ببره بالاخره از بغل دهن ماهی بزرگتر می ریزه ماهی کوچیکها هم میخورن. [/su_quote][spacer height=”15px”]

این دقیقا استراتژی  دلالی مسعودرجوی است چون بخوبی میداند که به اصطلاح جنگ بین ایران و آمریکا قطعا در نهایت به شکست ایران هرچند بعد از نابودی همه زیرساختهای کشور اگر تجزیه اش نکنند بهتسلط آمریکا بر ایران می انجامد، اما اگر چیزی از ته مانده بخور بخور آمریکا به رجوی بدهند چه باک؟ 

[spacer height=”15px”]

آخه شارلاتان تورا چه به استناد به لنین. و راستی آزمایی استراتژی توسط توده ها آنهم درگسترده ترین ابعادش.  تو یک شبه اعلام جنگ مسلحانه حتی بدون اطلاع مرکزیت کردی که باعث کشاندن کشور به ورطه جنگ داخلی در کنار جنگ خارجی و نابودی تمامی گروههای سیاسی و هزاران میلیشیا بی گناه و بی خبر از همه جا شدی. شرم کن چرا نام لینین را به کثافت خودت می آلایی.

[spacer height=”15px”]

لنین میگوید وقتی آینه توده چهره کریه تو را با رد توو سیاستهایت به نمایش میگذارند. خود شکن آینه شکستن خطاست.

[spacer height=”15px”]

مگر تو همان نیستی کهآنروز که مردم ایران بدرخواستت به حضور میلیونی در مرزهای عراق برای پیوستن به ارتش آزادیبخش ملی ایران (شعبه ایرانی ارتش صدام) جهت بردن تو و همسر شماره 3 ات مریم رجوی صف نکشیدند و جواب رد دادند.

[spacer height=”15px”]

گفتی مردم ایران  لایق من نیستند. و واژه “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” را در شروع اطلاعیه هایت را حذف کردی، و آنها را “خلق خائن ” خواند و هر روز در جلسات عمومی 4000 نفره به تاسی از رجوی همسر شماره 4ش نسرین (مهوش سپهری) به مردم فحاشی میکردند. بعد در جریان اعتراضات دانشجویی 1378در اشرف فریاد زدی :

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”خشم مسعودرجوی نسبت به دانشجویان معترض 1378“] دانشجویانی که در اعتراضات 1378 اسم مسعودرجوی را فریاد نکرده اند و نخواسته اند که با حرمسرایش به ایران رفته و قدرت را در دست بگیرد، باید گذاشت پای دیوار و اعدام کرد. [/su_quote] 

[spacer height=”15px”]

 

سوال اینکه هدف مسعود رجوی از آمدن خودش به میدان شو ارتباط مستقیم و اینهمه دجالگری چیست:[spacer height=”15px”]

رونمایی از دجالگر و بریده ای کبیر

[spacer height=”20px” id=”2″]

دهسال بعد از اعتراضات 1378 شاهد حرکت اعتراضی 1388 بودیم، ده سال بعد هم، در سالهای 1396 و 1398 شاهد دو حرکت اعتراضی عمده در کشور شاهد بودیم.[spacer height=”20px” id=”2″]

در این فاصله آقای رجوی به چنان بریدگی رسید که کلا 18 سال گم و گور شده بود، هرچند مریم رجوی طبق عادت هرسال را سال سرنگونی رژیم اعلام میکرد. ولی شیره ای همیشه بیدار در سوراخ موش، خودش را به موش مردگی زده بود. حتی در جلسات شورای ملی مقاومت با 18 سال غیبت، مسئولیت آنرا رها نکرده حاضر به حضور صوتی یا ویدئویی نشد. حتی با صدور سند کفن دفنش توسط ترکی الفیصل عربستان هم حاضر نشد بگوید هنوز زنده ام. و مرگ خفیف خائنانه را به حضور نباتی در فضای سیاسی ترجیح داد. [spacer height=”20px” id=”2″]

اما در عمق بریدگی رجوی همینقدر کافیست که در شورشهای 1396 که در بیش از 120شهر توسط مردم فقیرجریان داشت، ، یا شورشهای گرانی بنزین 1398 یا در زلزله آذربایجان و سیل عید 98، با وجود اینکه تابلو چپ تر از لنین را میزند، و با القابی همچون رهبر کبیر انقلاب نوین، مسئول شورای ملی مقاومت، و رهبر تنها آلترناتیو، شیره ای همیشه بیدار و…مزین کرده است. این حرکتها هیچ ارزش و جایگاه مبارزاتی نداشت که انگیزه یافته از گورش بیرون آمده با دادن پیامی با تصویر خودش یا حداقل با صدای  خودش توده ها را بوجد آورده مورد خطاب ملوکانه قرار بده!! [spacer height=”20px” id=”2″]

نباید از رهبر کبیر بریده های جهان سوال کرد که پس منتظر چه پدیده ای هستی، مردم ایران مگر چه باید میکردند، مگر مدعی نیستی اینحرکتها توسط هزاران کانونهای شورشی تو دامن زده شده و هدایت و رهبری میشود،  دیگر بیش از این چه میخواستی؟ که پشیزی برایت ارزش نداشت؟ مگر همان خلق قهرمان نبودند؟  کسی دور برت نبود بگوید رجوی بلند شو خلق آمده و تو خوابی؟ بریدگی از مردم ایران بیش از این؟[spacer height=”20px” id=”2″]

نکند کانون شورشی در کار نیست؟ نکند معترضین همان “خلق خائن” و دانشجویان و جوانانی که باید پای دیوار گذاشتشان هستند؟ که همواره به صورت رجوی تف کرده اند؟ که در مسعودرجوی انگیزه ایجاد نمیکند؟ رجوی خوب میداند. با کی طرف است.[spacer height=”20px” id=”2″]

سوال این است که پس آقای رجوی به چه دلیل 2000نفر را در آلبانی  و تعدادی را در کشورهای دیگر علاف کرده و کماکان خودش را تنها آلترناتیو میشمارد؟ به چه امیدی؟ خلق قهرمان که خائن از آب در آمده، دانشجویان پیشتازش را هم که باید گذاشت پای دیورا؟ ارتش آزادیبخشش هم که خلع سلاح شده، از اشرف به لیبرتی و ته مانده اش پای لنگان و کمرهای خمیده به آلبانی 5000کیلومتری ایران رسیده که عمدتا بیمارستانهای آلبانی را پر کرده اند تا اشرف 3 را. بقیه هم منتظر تخت خالی در بیمارستانهای آلبانی هستند.  پس آقای رجوی منتظرالظهور کدام ارتش آزادیبخش است؟ تا با سرنگونی رژیم او را بقدرت برساند.  [spacer height=”20px” id=”2″]

جواب را خود آقای رجوی چند هفته پیش دادند.[spacer height=”20px” id=”2″]

وقتی آمریکا در یک اقدام تروریستی برخلاف تمامی کنوانسیونهای بین المللی سردار قاسم سلیمانی را ترور میکند، اقدامی که توسط همه آزادیخواهان و حتی ژنرالها و سیاستمداران آمریکا با تعریف و تمجید از قاسم سلیمانی بعنوان فرمانده ای که از کشور و منافع کشور دفاع میکرده، محکوم کردند. [spacer height=”20px” id=”2″]

اینجا بود که مسعود رجوی بعد از 18 سال از حالت مومیایی خارج و لخت و عور از قبر ساخت عربستان بیرون میجهد و فریاد یافتم  یافتمش به آسمان بلند شده آنچنان از خود بی خود میشود که دیوانه وار دست افشان و پای کوبان در اوج پریشانی خود را درتهران میبیند و از همین رو سال  2020 را بخیال اینکه ارتش آزادیبخشش براه افتاده سال سرنگونی رژیم اعلام و به همه مریدان درگاهش تقدیم میکند.[spacer height=”20px” id=”2″]

بله آقای مسعود رجوی منتظرالظهور (ارتش آزادیبخش آمریکاست) که او و حرمسرایش را به تهران ببرد.

[spacer height=”15px”]

ولی ضربه کمرشکن به این بریده مزدور آمریکا وقتی وارد شد که این ترور با واکنش میلیونی مردم ایران در خیابانهای کشور محکوم شناخته شد. پاسخ موشکی رژیم نیز سند بازگشت رجوی را به همان گور سابق را صادر کرد. امروزه نیز سال 2020 به نیمه رسیده و هیچ چشم اندازی هم از آنچه باعث شد رجوی لخت و عور از قبرش بیرون پریده سال سرنگونی اعلام کند نیست. آقای رجوی سال سرنگونی اعلام کردن آسان است ولی رسوایی وقتی است که بخواهی به آن جامع عمل به پوشاندنی.


الا یا ایهّا الساقی اَدِر کاَساً و ناوِلها                              که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها

ببوی نافه‌ٔ کآخر صبا زان طرّه بگشاید                            ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم                   جرس فریاد می‌دارد که بربندید محملها

بمی سجّاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید                      که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل                     کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

همه کارم ز خودکامی ببدنامی کشید آخر                         نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها

حضوری گر همی‌خواهی ازو غایب مشو حافظ                 متی ما تلقَ من تهوی دَعِ الدّنیا و اَهملها[spacer height=”20px” id=”2″]

بنابراین باید دوباره کسی را پیدا کرد و مانند فروغ جاویدان و ترورهای سال 60 و تقصیرها را به گردن او انداخت که اینبار قرعه بنام جدا شدگان خورده که رجوی آنها را با رویزیونیست و ضد اصول مبارزاتی و اصلاح طلب خواندن مقصر شکستهایش بخاطر بد عهدی ارتش آزادیبخش آمریکا معرفی کند.[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد[spacer height=”20px” id=”2″]

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

سوم  ماه ژوئن 2020

15 خرداد 1399

[spacer height=”40px” id=”2″]

پانوشتها:

[A] اسامی ۱۰۶ تن که درسازمان مجاهدین خودکشی کرده ویا به قتل رسیده اند. اسامی بیش از۷۰ تن ازاعضای مجاهدین که دست به خودکشی زده ومنجربه مرگ آنها شده است. مریم رجوی ومجاهدین نام سمانه بزرگانفر ورضا ستوده مرام که دچاربیماری روانی شده ودرآلبانی خودکشی کرده اند را بعنوان مجاهد شهید صدیق نام گذاشتند) صفت صدیق بنابرگفته رجوی درقرآن شأن پیامبران وائمه وامامان بکاربرده می شود(. خودکشی ازکودک)دختر( زیر۱۶سال تا اعضایی درسنین باال رادربرمی گیرد. آمارخودکشی درتشکیالت مجاهدین بسته به سال های مختلف، ۵تا۱۰ برابر خودکشی دررژیم جنایتکارآخوندی است؟. آمارخودکشی هایی که منجربه مرگ نشده است، ۴ تا ۵ برابرآمارفوق است. همچنانکه فرید لدنی* »خواهرزاده مریم رجوی« سه بارخودکشی کرده بود. خودکشی بوسیله به آتش کشیدن خود، یکی ازدردناکترین وهمچنین هولناکترین چنین پدیده ایی درتوتالیتاریسم ایدئولوژیک مجاهدین است. نفت ریختن وتهدید به آتش زدن درحضورجمع وفیلمبرداری ازصحنه برای ارعاب اعضا، یکی ازجنایات توتالیتاریسم رجوی است. دوتن اززندانیان سیاسی زمان شاه دربین این خودکشی وقتل ها هستند. بسیاری ازاعضایی که خودکشی کرده ویا به قتل رسیده اند، اززندانیان سیاسی رژیم جنایتکارخمینی بودند. بسیاری ازافرادی که دراین لیست قراردارند، اززندانیان سال ۷۳پروژه رفع ابهام دراشرف هستند. وتعدادی زیرشکنجه کشته شده اند. قربانیان قاچاق انسان که با فریب و وعده کاروشغل وکسب درآمد، تهیه کیس پناهندگی اروپا، زن ویا حتی آموزش خلبانی به عراق و اشرف کشانده شده اند، درمیان خودکشی کنندگان هستند. https://www.nototerrorism-cults.com/?p=20867

[B] ادوارد برنشتاین متولد1850 برلین آلمان یکی از تئوریسینهای سوسیال دمکراسی و یک سیاستمدار در حزب سوسیال دمکرات SPDبود. ولفگانگ شوهاردت ترجمه ی شین میم شین دائرالمعارف روشنگری ادوارد برنشتاین (1850 ـ 1932) تئوریسین و سیاستمدار آلمانی  مؤسس رویزیونیسم نظری در مارکسیسم مؤلف مقالاتی تحت عنوان «مسائل سوسیالیسم» (1896 ـ 1898) و «پیش شرط های سوسیالیسم و و ظایف سوسیال ـ دموکراسی» (1899) برنشتاین ماتریالیسم و دیالک تیک را متافیزیکی و غیرعلمی نامید و رد کرد. وظیفه فلسفه سوسیال ـ دموکراسی باید غلبه بر ماتریالیسم دیالک تیکی باشد و کانتیانیسم را به جای آن بگذارد. شعار : «کانت بر ضد چاپلوسی» برنشتاین تئوری های زیرین مارکس را نیز رد کرد: تئوری ارزش کار تئوری اضافه ارزش تز قطب بندی، ذلت و فروپاشی انقلاب پرولتری برنشتاین به جای انقلاب، رفرم را پیشنهاد کرد، به جای آماج، راه را مطلق کرد و دموکراسی را بمثابه وسیله و هدف همزمان قلمداد کرد.

[C] Bernstein and the colonies

While opposed to chauvinism and war, Bernstein granted colonialism the right to take the ground from the “savages” in tropical countries because Europe had a higher culture:

“It is not necessary for Europeans to occupy tropical countries to harm the natives’ enjoyment of life, nor has it been the case throughout. In addition, only a limited right of the savages to the land they occupy can be recognized. In the extreme case, the higher culture also has the higher right. Not the conquest, but the cultivation of the soil gives the historical legal title to its use.

[D] https://per.euronews.com/2020/01/29/spain-el-pais-iran-opposition-mek-gave-money-to-vox-leader خبرگزاری یورو نیوز،  نشریه ال‌پائیس: مجاهدین خلق به رهبر حزب وُکس و سخنگوی مجلس اسپانیا پول داده‌اند

[E] متن پیاده شده مذاکرات مسعودرجوی با سپهبد طاهر جلیل حبوش رئیس سرویس کل اطلاعات عراق 1999م/1378ش. رجوی: درباره آنچه در خصوص عملیات و انجام نیافتن آن از طرف سازمان گفته شده است باید بگویم به دنبال عملیات صیاد شیرازی و بازگشت از آن برادران در (سرویس) اطلاعات خواستار اجرای برخی عملیات از ما شدند که ما با همه آنها موافقت نموده و در کرمانشاه و دزفول اجرایش کردیم.

آمریکای مرکز نژادپرستی و نقض حقوق بشر . باراک اوباما و دو وزیر دفاع( حاضر و پیشین) ترامپ را بشدت محکوم کردند

‘همه‌گیری نژادپرستی’ منجر به کشته شدند جورج فلوید به دست پلیس شد

جورج فلوید بعد از اینکه درک شوین افسر پلیس مینه‌سوتا ۹ دقیقه تمام روی گردن او زانو زده بود براثر خفگی کشته شد.[spacer height=”15px”]حق نشر عکسGETTY IMAGES
Image captionجورج فلوید بعد از اینکه درک شوین افسر پلیس مینه‌سوتا حدود ۹ دقیقه روی گردن او زانو زده بود براثر خفگی کشته شد.

وکیل خانواده جورج فلوید در مراسم یادبود او گفت همه‌گیری نژادپرستی منجر به کشته شدن او به دست پلیس شده است.

بنجامین کرامپ به حاضران در این مراسم قول داد که عدالت را در زمینه کشته شدن آقای فلوید اجرا خواهد کرد.

جورج فلوید ۴۶ ساله بعد از دستگیری توسط پلیس بیرون فروشگاهی در شهر مینیاپولیس ایالت مینه‌سوتا درگذشت.

ویدیوی بازداشت فلوید در روز ۲۴ مه، یک مامور پلیس سفید پوست به نام درک شووین را نشان می‌دهد که زانوی خود را به گردن او که نقش بر زمین شده فشار می‌دهد.

مرگ آقای فلوید به اعتراضات گسترده در سراسر آمریکا علیه نژادپرستی و قتل سیاهپوستان به دست ماموران پلیس منجر شده است.

صدها نفر در مراسم یادبود آقای فلوید در مینه‌سوتا شرکت کردند.

برادر آقای فلوید و ال شارپتون از رهبران جنبش مدنی آمریکا در این مراسم سخنرانی کردند.

آقای شارپتون در این مراسم گفت: “وقت آن رسیده که از جا برخیزید و بگویید زانویتان را از گردنمان بردارید.”

درک شووین ماموری که با فشردن زانو بر گردن جورج فلوید، مرد ۴۶ ساله آمریکایی آفریقایی‌تبار باعث مرگ او شد ابتدا به قتل درجه سه (غیرعمد) متهم شده بود اما حالا این اتهام به قتل درجه دو (شبه عمل) تغییر کرده است.

با این حال اتهام قتل درجه سه همچنان در پرونده او می ماند.

افسران متهم از چپ: درک شووین، تو تائو، الکساندر کوئنگ و توماس لین[spacer height=”15px”]
حق نشر عکسMINNEAPOLIS POLICE
Image captionافسران متهم از چپ: درک شووین، تو تائو، الکساندر کوئنگ و توماس لین

روز پنجشنبه سه افسر پلیسی که به دستیاری و همیاری آقای شووین متهم شده بودند برای اولین بار در دادگاه حاضر شدند.

میزان وثیقه برای این افسران برگزاری محاکمه ۱ میلیون دلار تعیین شده ولی قاضی گفته اگر واجد تمام شرایط باشند و اسلحه‌های خود را تحویل دهند این میزان به ۷۵۰ هزار دلار کاهش خواهد یافت.

قرار است درک شووین روز دوشنبه در دادگاه حاضر شود.

بخش اعظم اعتراضات در هشت روز گذشته مسالمت‌آمیز بوده است اما تظاهرات در نقاطی به خشونت گرایید و در برخی شهرها مقررات منع رفت و آمد شبانه اعلام شده است.

“همه‌گیری تبعیض”

در مراسم یادبود آقای فلوید، وکیل خانواده او گفت این همه‌گیری کرونا نبود که جان او را گرفت، بلکه همه‌گیری تبعیض و نژادپرستی بود.

در کنار بستگان آقای فلوید و صدها نفر دیگر، چهره‌های سرشناسی چون جسی جکسون از رهبران جنبش حقوق مدنی آمریکا، تیم والز فرماندار مینه‌سوتا، سناتور ایمی کلوبوچار و جیکوب فری شهردار مینیاپولیس نیز در این مراسم شرکت داشتند.

صدها نفر در مراسم یادبود خصوصی جورج فلوید شرکت کردند.[spacer height=”15px”]حق نشر عکسREUTERS
Image captionصدها نفر در مراسم یادبود خصوصی جورج فلوید شرکت کردند.

فیلونیز فلوید، یکی از برادران قربانی در این مراسم تعریف کرد چطور در دروان فقر جوانی او و جورج لباس‌های خود را در آشپزخانه می‌شستند و با اجاق خشک می‌کردند. او با اشاره به حضور جمعیت گفت برادرش در قلب بسیاری جای داشته است.

ال شارپتون از رهبران جنبش حقوق مدنی آمریکا در این مراسم خواستار اجرای عدالت شد و با اشاره به اعتراضات گسترده در ایالت‌های آمریکا گفت: ” ما دست برنخواهیم داشت. آنقدر ادامه می‌دهیم تا کل نظام دادگستری تغییر کند.”

او افزود داستان آقای فلوید منعکس کننده زندگی تمام سیاهپوستان آمریکایی است.

بستگان جورج فلوید در مراسم یادبود او دی مینه‌سوتا[spacer height=”15px”]حق نشر عکسGETTY IMAGES
Image captionبستگان جورج فلوید در مراسم یادبود او دی مینه‌سوتا

آقای شارپتون گفت: ” آنچه برای فلوید اتفاق افتاد هر روز در این کشور روی می‌دهد. در نظام تحصیلی، در خدمات درمانی و در تمام بخش‌های زندگی در آمریکا. وقت آن رسیده که به نام و یاد جورج برخیزیم و بگوییم زانویتان را از روی گردن ما بردارید.”

“مشکلات ریشه‌ای را حل کنیم”

باراک اوباما رییس جمهوری سابق آمریکا در اولین اظهار نظر تصویری خود از زمان مرگ جورج فلوید گفت اعتراضات اخیر عمیق‌ترین رویدادی بود که در زندگی خود دیده و از مردم آمریکا خواست از فرصت ایجاد شده برای حل مشکلات ریشه‌ای جامعه استفاده کنند.

آقای اوباما گفت: ” بیشتر اوقات این خشونت از سوی کسانی است که وظیفه خدمت‌رسانی و حمایت از شما را برعهده دارند. می‌خواهم بدانید که شما مهم‌اید، می‌خواهم بدانید که زندگی شما مهم است، رویاهایتان مهم است.”

در واشنگتن، جیمز متیس، وزیر دفاع پیشین دونالد ترامپ، که از حزب جمهوری خواه است، در انتقادی شدید از آقای ترامپ گفت او حتی پنهان نمی‌کند که خواهان تفرقه اندازی در میان آمریکایی‌ها است.

جیمز متیس که در دو سال اول ریاست جمهوری دونالد ترامپ وزیر دفاع بود در بیانیه ای استفاده رئیس جمهور آمریکا از ارتش علیه تظاهرکنندگان مسالمت‌جو را محکوم کرد. رییس جمهوری آمریکا در واکنش او را “وزیر دفاعی کم ارزش” خواند و گفت از استعفای او خوشحال شده است.

روز پنجشنبه جان کلی، رییس دفتر سابق دونالد ترامپ که هنگام جدا شدن ژنرال جیمز متیس، وزیردفاع سابق، هنوز در کاخ سفید حضور داشت گفته «دونالد ترامپ یا فراموش کرده یا گیج شده… ژنرال متیس اخراج نشد و هیچ کس هم از او تقاضای استعفاء نکرد.»

سخنان جان کلی در تضاد کامل با توییت روز گذشته آقای ترامپ است که شهرت و احترام ژنرال متیس را زیر سوال برده بود و گفته بود او را اخراج کرده است.

جیمز متیس در حمایت از شعارهای عدالتخواهان معترضان نوشته بود : “وقتی ۵۰ سال پیش به ارتش پیوستم، سوگند خوردم که از قانون اساسی دفاع و از آن حمایت کنم. اما هرگز به خواب هم نمی دیدم روزی بیاید که نیروهایی که همان سوگند را یاد می کنند برای نقض حقوق قانون اساسی هم میهنان خود دستور بگیرند – چه رسد به اینکه بخواهند شرایط برای گرفتن عکسی عجیب را برای فرمانده منتخب کل قوا فراهم کنند درحالی که رهبران نظامی در کنار او ایستاده اند.”

آقای ترامپ در واکنش به این بیانیه در توییتی نوشت “در جهان به هیچ ژنرالی به اندازه جیم متیس بیش از حد بها داده نشده است. من خودم استعفانامه او را خواستم و از گرفتنش خیلی مسرور شدم.”

افشای نقش ترامپ در گسترش اخبار جعلی علیه تظاهر کنندگان بنفع جورج فلوید در تلویزیون آلمان

نقش مخرب چپ‌گرایان افراطی در اعتراضات، تبانی جورج سوروس، میلیارد آمریکایی با چپ‌های افراطی؛ این‌ها تنها دو نمونه از اخبار جعلی است که راست‌گرایان افراطی منتشر می‌کنند.

    

روز سه‌شنبه، ۱۳ خرداد (دوم ژوئن) وبسایت تاگس‌شاو آلمان گزارشی پیرامون اخبار جعلی (Fake News) در باره علت‌های اعتراضات اخیر در ایالات متحده منتشر کرد.

این گزارش با توضیح در باره جزوه‌ای که گفته می‌شود «راهنمای مبارزه با خشونت نژادپرستانه پلیس آمریکا» است آغاز شده و به گونه‌های دیگر اخبار جعلی پرداخته است.

این اعتراضات یک هفته پیش در پی کشته‌شدن جورج فلوید، یک شهروند سیاه‌پوست آمریکایی به دست یک مامور پلیس سفیدپوست آغاز شد اما اکنون به خیزشی علیه نژادپرستی و تبعیض‌های اجتماعی و اقتصادی در دست‌‌کم ۷۵ شهر آمریکا تبدیل شده است.

تاکنون مهم‌ترین و بحث‌برانگیزترین اخبار نامستند در باره حرکت‌های اعتراضی روزهای اخیر را دونالد ترامپ، رییس جمهور آمریکا پخش کرده است.

او بارها مدعی شده است که «چپ‌گرایان تندرو» به همراه گروه‌های «آنتی‌فا» (گروه‌های ضدفاشیسم) و هرج و مرج طلبان، آتش‌بیار معرکه هستند و تهدید کرده است که «آنتی‌فا» را در فهرست گروه‌های تروریستی قرار خواهد داد.

البته رییس جمهور باید بداند که چنین امری محال است، زیرا «آنتی‌فا» یک گروه واحد نیست بلکه واژه‌ای برای گروه‌های معمولا نامنسجمی است که در کشورهای گوناگون به شیوه‌های مختلفی عمل می‌کند.

تلاش گروه‌های راست‌ افراطی

در گزارش تاگس‌شاو آمده است که جزوه تخیلی «راهنمای مبارزه با خشونت نژادپرستانه پلیس آمریکا» بخش زیادی از اسطوره‌های گوناگون طرفداران تئوری توطئه راست‌گرایان افراطی در باره گروه‌های ضدفاشیستی را در خود جا داده است: ادعا این است که یک سازمان مرکزی وجود دارد که برای مبارزه با نطام سیاسی ایالات متحده سرمایه‌گذاری کلان می‌کند و در تلاش برای ایجاد یک حکومت جهانی است.

البته این «جزوه» نخستین بار در سال ۲۰۱۹ ظهور کرد و به موضوعی برای بحث در اینترنت تبدیل شد.

تاگس‌شاو می‌نویسد که «جزوه»های حاوی فراخوان برای اعمال خشونت و «اسناد محرمانه» اختراعات تازه‌ای نیستند و در این راستا به “پروتکل‌های خردمندان صهیون” و «برنامه جایگزنی یک ملت با ملتی دیگر» (Umvolkung) اشاره می‌کند.

ملاقات با القاعده”

شایعات مربوط به گروه‌های ضدفاشیستی هم از سال‌ها پیش هر از گاهی پخش می‌شود.

تاگس شاو در این راستا به خبر جعلی «ملاقات آنتی‌فا»ها با اعضای شبکه تروریستی القاعده اشاره کرده است که در سال ۲۰۱۷ توسط یک روزنامه‌نگار آمریکایی مطرح شد.

نشست گروه ۷ در این سال در هامبورگ برگزار شد.

سرویس خدمات علمی پارلمان آلمان به این نتیجه رسیده است که تاکنون از گروه‌های آنتی‌فا در هیج کشوری به عنوان «گروه تروریستی» یا باند تبه‌کار نام برده نشده است.

البته گروه‌های راست افراطی با ایجاد حساب‌های جعلی در شبکه‌های اجتماعی به نام آنتی‌فا، اقدام به تبلیغ خشونت می‌کنند، اما تاکنون موفقیت چندانی کسب نکرده‌اند.

اخیرا توییتر حسابی را که با نام “Antifa_US”  فعال بود مسدود کرد.

استخدام تظاهرکنندگان حرفه‌ای

در آلمان تنها سیاستمداران وابسته به حزب راست‌گرای «آلترناتیو برای آلمان» به این گروه تهمت‌های سنگین می‌زنند، از جمله این که آنتی‌فاها برای فعالیت‌هایشان مزد دریافت می‌کنند. آنها از بردن نام این منابع مالی خودداری کردند.

این افسانه اکنون در ایالات متحده هم در چارچوب اعتراضات فعلی بازگویی می‌شود: ظاهرا از طریق یک آژانس می‌توان تظاهرکنندگان حرفه‌ای استخدام کرد .

کارشناسان در این روزها همواره تاکید کرده‌اند که نابرابری اجتماعی در ایالات متحده در سال‌های اخیر شدت یافته است و مهم‌ترین دلایل اعتراض‌های اخیر ‌ ناامیدی بخشی از جامعه از تغییر اوضاع، خشم از نژادپرستی عریان، اوضاع بد اقتصادی، سیاست داخلی دولت ترامپ و مزید بر این علت‌ها، بحران کرونا است.

کریستیان هکه، کارشناس سیاست ایالات متحده و استاد علوم سیاسی آلمانی ضمن بیان این که، مرگ خشونت‌بار فلوید تنها جرقه‌ای برای آتش‌افروزی بوده می‌گوید، «آمریکا در حال حاضر با شدیدترین بحران خود در دوران پس از جنگ جهانی دوم روبرو است، بحرانی که می‌تواند رؤیای آمریکایی را به کابوس آمریکایی تبدیل کند.»

حکومت نظامی در واشنگتن و انتقاد شدید فرماندار واشنگتن از دانلود ترامپ

تهدید ترامپ به بسیج ارتش آمریکا برای مقابله با ناآرامی‌ها

دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا فرمانداران ایالت‌های این کشور را به برخوردی قاطعانه با “آشوبگران” فراخوانده است. او تهدید کرده که در صورت لزوم ارتش آمریکا را برای مقابله با ناآرامی‌های بسیج خواهد کرد.

    

دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا[spacer height=”15px”]دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا

ایالات متحده همچنان در صدر خبرهای جهان قرار دارد، البته نه به خاطر اپیدمی کرونا، بلکه ناآرامی‌هایی که سراسر آمریکا در پی کشته شدن یک سیاهپوست به دست یک مأمور پلیس در شهر مینیاپولیس شاهد آن است.

دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا اعلام کرد که با توجه به نآرامی‌ها دست به برخوردی قاطعانه‌تر با “آشوبگران” خواهد زد. او در یک سخنرانی در کاخ سفید ناآرامی‌ها را “ترور داخلی” نامید و از فرمانداران ایالت‌ها خواست تا برخوردی قاطعانه‌تر و سختگیرانه‌تر از خود نشان دهند.

ترامپ تهدید کرد که اگر مقامات شهرها و ایالت‌ها دست به اقدامات لازم نزنند، او سربازان ارتش را وارد عمل کرده و “مشکل را به سرعت برای مسئولان حل خواهد کرد”.

به گفته او شهرداران و فرمانداران باید “تا سرکوبی آشوب و خشونت” حضور پلیس را به شکلی گسترده میسر سازند.

سراسر آمریکا شاهد اعتراضات ضدنژادپرستی است[spacer height=”15px”]سراسر آمریکا شاهد اعتراضات ضدنژادپرستی است

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

رئیس جمهوری آمریکا در نطق خود همچنین از عملیات و حضور هزاران سرباز و مأمور پلیس مسلح به سلاح‌های سنگین در واشنگتن سخن گفت که قرار است جلوی “آشوب، غارت، ویرانگری، حمله و تخریب عمدی دارایی‌های مردم” را بگیرند.

ترامپ شهروندان آمریکا را خطاب قرار داده و خود را “رئیس جمهور نظم و قانون” خواند. او گفت که در راه “حفاظت از کشور و شهروندان آن” خواهد جنگید. ترامپ افزود: «کشور به امنیت نیاز دارد، نه هرج و مرج، به عدالت نیاز دارد و نه آشوب. این مأموریت ما است و ما پیروز خواهیم شد».

انتقاد شدید فرماندار واشنگتن

جی اینسلی، فرماندار ایالت واشنگتن تهدیدات ترامپ را به شدت محکوم کرد و گفت، ترامپ “در برابر خودکامگان جهان زانو زده و حال از اختیار و قدرت مقام ریاست جمهوری استفاده می‌کند تا در تلاشی مذبوحانه ترس و بی‌خردی خود را پنهان کند”.

او افزود: «من دعا می‌کنم که هیچ سرباز و فرد غیرنظامی در جریان این رویکرد اهمالکارانه زخمی یا کشته نشود».

جی اینسلی، فرماندار ایالت واشنگتن[spacer height=”15px”]جی اینسلی، فرماندار ایالت واشنگتن

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

نانسی پلوسی و چاک شومر، رهبران جناح دموکرات در مجلس نمایندگان و سنای آمریکا نیز ترامپ را مورد انتقاد قرار داده و تصریح کردند که او به “دودستگی و خشونت در این کشور دامن می‌زند”.

این دو سیاستمدار با انتشار بیانیه‌ای مشترک اعلام کردند: «در زمانی که کشور ما فریاد حفظ اتحاد سر می‌دهد، این رئیس جمهور کشور را پاره‌پاره می‌کند».

در این میان پزشکی قانونی مینیاپولیس نتیجه بررسی‌های خود را ارائه کرده و در گزارشی علت مرگ جورج فلویود را “ایست قلبی−ریوی بر اثر بازداشت فیزیکی و فشار به گردن” اعلام کرده است.

دیروز دوشنبه (۱۲ خرداد / اول ژوئن) نیز پیش از اعلام گزارش پزشکی قانونی نتایج کالبدشکافی خصوصی فلوید مشخص شده بود. این کالبدشکافی که به درخواست خانواده قربانی انجام گرفت، نشان می‌دهد که او بر اثر خفگی جان باخته است.

بنا بر اظهارات وکیل خانواده فلوید این خفگی نه تنها بر اثر فشار زانوی درک شاوین، مأمور پیشین پلیس و متهم به قتل فلوید بر گردن قربانی رخ داده، بلکه نتیجه فشار زانوهای دو مأمور دیگر بر پشت و کمر فلوید نیز بوده است.

درک شاوین که در حال حاضر در بازداشت به سر می‌برد، بی‌توجه به درخواست کمک فلوید که به زحمت می‌گفت نمی‌تواند نفس بکشد، زانوی خود را ۹ دقیقه روی گردن قربانی فشار داده بود. فلوید اندکی بعد در بیمارستان جان باخت.

جورج فلوید پس از آن دستگیر شد که صاحب یک فروشگاه او را به پرداخت با یک اسکناس ۲۰ دلاری جعلی متهم کرده بود.

اعلامیه‌های پلیس، پیام‌های توییتری و همچنین گزارش‌های رسانه‌ها حاکی از آن است که از زمان آغاز ناآرامی‌ها (سه‌شنبه گذشته) تا کنون دست کم ۵ هزار و ۶۰۰ نفر بازادشت شده‌اند.

 

نیروی محرکه اعتراضات در آمریکا، نتیجه بی عدالتی گسترده در ایالات متحده است

ناآرامی‌هایی که درپی کشته‌شدن یک سیاه‌پوست آمریکایی به دست یک افسر پلیس به‌وجود آمده، نتیجه بی‌عدالتی گسترده در ایالات متحده است. یک کارشناس معتقد است که برای تغییر اوضاع در آمریکا باید جامعه در کل تغییر کند.

ما خواهان عدالت هستیم
“ما خواهان عدالت هستیم”

[spacer height=”20px” id=”2″]

اعتراض‌ها به کشتن جورج فلوید، شهروند ۴۶ ساله ایالات متحده به دست یک مامور پلیس، روز دوشنبه، ۱۲ خرداد (یکم ژوئن) نیز با شعارهای گوناگونی مانند “بدون عدالت، صلح ممکن نیست” ادامه داشت.

اکثر این اعتراض‌ها خشونت‌آمیز هستند و به نظر می‌رسد که سیاستمداران و دستگاه‌های امنیتی هنوز نمی‌دانند، چه واکنشی باید انجام دهند.

رئیس جمهور ترامپ ضمن ابراز همدردی با خانواده مقتول اعلام کرده است که در صورت ادامه‌یافتن خشونت‌ها از هر امکانی، حتی از ارتش هم استفاده خواهد کرد.

او روز دوشنبه در یکی از توئیت‌های خود تنها به دو واژه “نظم و قانون!” بسنده کرد.

ترامپ شامگاه یکشنبه با انتشار یک رشته توییت عملکرد گارد ملی در ایالت مینه‌سوتا، جایی که حادثه اتفاق افتاده است، را ستود و خاطرنشان کرد که این نیرو باید زودتر وارد عمل می‌شدند.

به گزارش شبکه سی‌ان‌ان در دست‌کم ۱۵ ایالت گارد ملی بسیج شده است. وزارت دفاع آمریکا گفته است، در مجموع پنج هزار سرباز گارد ملی در ایالت‌های مختلف برای کنترل اوضاع مستقر شده‌اند.

مرگ خشونت‌بار فلوید برای خیلی‌ها یادآور کشتن یک سیاه‌پوست آمریکایی دیگر است. در دسامبر۲۰۱۴ اریک گارنر غیرمسلح به دست یک مامور پلیس سفیدپوست خفه شد.

او هم مانند فلوید پیش از مرگ بارها گفته بود: “نمی‌تونم نفس بکشم”.

به همین دلیل این جمله در شبکه‌های اجتماعی به زبان‌های گوناگون به یک کلیدواژه تبدیل شده است. خیلی‌ها حتی به جای پروفایل خود از جمله “نمی‌تونم نفس بکشم” استفاده می‌کنند.

اوضاع ناهنجار شهروندان سیاه‌پوست

مرگ فلوید و گارنر به این دلیل مطرح شدند که شاهدان از این دو حادثه فیلم گرفته بودند. شمار زیادی از قتل‌ها و خشونت‌های ماموران پلیس سفیدپوست علیه آمریکاییان سیاه‌پوست رسانه‌ای نمی‌شود و در خفا می‌ماند.

در ایالات متحده سیاه‌پوستان تنها از جانب برخی ماموران پلیس مورد تبعیض قرار نمی‌گیرند. دکتر اشوین وازان، پروفسور رشته پزشکی در دانشگاه کلمبیای نیویورک به دویچه وله می‌گوید: «ما در آمریکا نابرابری‌های نگران‌کننده‌ای در زمینه بهداشت داریم».

به گفته او، ویروس کرونا (سارس‌کوو ۲) این نابرابری‌ها را که قرن‌هاست وجود دارد تشدید کرده است.

تاکنون حدود ۲۳ درصد قربانیان کووید ۱۹، بیماری ناشی از سارس‌کوو ۲، سیاه‌پوست بوده‌اند. این آمار با احتساب اینکه تنها ۱۳ درصد شهروندان ایالات متحده سیاه‌پوست هستند، بسیار بالا و پرسش‌برانگیز است.

کارشناسان دلایل گوناگونی برای این روند برمی‌شمرند: سیاه‌پوستان علاوه بر اینکه نسبت به سفیدپوستان امکانات کمتری برای دسترسی به بهداشت و درمان دارند، در بازار کار و آموزش و پرورش هم مورد تبعیض قرار می‌گیرند.

به همین دلیل شمار سیاه‌پوستان در حرکت‌های اعتراضی روزهای اخیر چشمگیر است.

پلیس پورتلند برای پراکندن معترضان از گاز فلفل استفاده می‌کند

پلیس پورتلند برای پراکندن معترضان از گاز فلفل استفاده می‌کند[spacer height=”20px” id=”2″]

 

درماندگی معترضان

دکتر براینت مارکس، پروفسور رشته روانشناسی در “کالج مورهاوس” در ایالت جورجیا، در گفت‌وگو با دویچه وله اظهار داشت: «نیروی محرکه اعتراضات، ناامیدی و درماندگی معترضان است.»

او ضمن بیان اینکه بسیاری از ماموران پلیس و شهروندان این موضوع را درک نمی‌کنند، تصریح کرد که رئیس جمهور ترامپ هم به جای ایجاد تفاهم بیشتر بین سیاه‌پوستان و سفیدپوستان، معترضان را “thugs” می‌خواند؛ واژه‌ای معادل “گانگستر”، که به‌طور معمول برای تحقیر مردان سیاه‌پوست به‌کار برده می‌شود.

مارکس به نکته دیگری در باره رئیس جمهور اشاره کرد: هنگامی که ترامپ می‌خواهد همدردی خود را با کسی بیان کند، متن خود را از روی کاغذ می‌خواند، اما اگر کسی مایل است با شخصیت واقعی او آشنا شود باید به سخنرانی‌های آزاد و توئیت‌های او مراجعه کند.

“باید جامعه در کل تغییر کند”

آیا کسانی که اکنون علیه نژادپرستی به خیابان‌ها می‌روند می‌توانند در بی‌عدالتی کهن‌‌سال در ایالات متحده تغییری به‌وجود بیاورند؟

پاسخ براینت ماركس به این پرسش دوگانه است. او معتقد است که اگر اعتراضات ادامه یابند، در رسانه‌ها به دست فراموشی سپرده نشوند و تغییر قوانین برای کنترل بیشتر پلیس در برخی ایالت‌ها به موضوعی انتخاباتی تبدیل شود، می‌توان به تغییر و تحولاتی در زمینه عدالت و تبعیض دست یافت.

این استاد روانشناسی در عین حال تاکید می‌کند که پیش‌داوری‌ها، به‌ویژه در باره مردان جوان سیاه‌پوست، طوری درجامعه رخنه کرده است که برای از بین‌بردن این تبعیض‌ها و ایجاد برابری اجتماعی “باید جامعه در کل تغییر کند”.

حرکت ترکیه در راستای تبدیل شدن به یک قدرت پهپادی جدید

ترکیه می‌خواهد از نظر تجهیزات جنگی خودکفا شود. در این راستا به طور فزاینده‌ای در زمینه تولید پهپاد در حال پیشرفت است. داماد رجب طیب اردوغان، رئیس جمهوری ترکیه، یکی از شخصیت‌های کلیدی در توسعه پهپاد است.

    

پهپاد ساخت ترکیه Bayraktar TB2 [spacer height=”20px” id=”2″]پهپاد ساخت ترکیه Bayraktar TB2

ترکیه در زمینه صنایع جنگی پیشرفت قابل توجهی کرده و نه تنها در تولید سلاح‌های سبک و سنگین، خودرو، کشتی و هواپیمای نظامی در جهان مطرح است، بلکه در طراحی و توسعه موشک، سیستم‌های الکترونیک و کنترل نیز فعالیت چشمگیری دارد.

آنکارا بیش از هر چیز بر توسعه هواپیماهای بی‌سرنشین خود تاکید می‌ورزد و به گفته کارشناسان، در این زمینه هم جزو کشورهای بسیار پیشرفته است.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

در گزارشی که اشپیگل آنلاین در این باره روز یکشنبه، ۱۱ خرداد (۳۱ مه) منتشر کرده، به نقل از کارشناسان آمده است که رجب طیب اردوغان توازن قدرت در جنگ داخلی لیبی را به نفع دولت سراج تغییر داده و این را بیش از هر چیز نتیجه استفاده از پهپادهای ساخت ترکیه دانسته است.

بر اساس این گزارش، ترکیه نیروهای سراج را علاوه بر تانک‌های ضدهوایی “کورکوت” به پهپادهای مدل “Bayraktar TB2” هم مجهز کرده است.

این پهپاد که تولیدی شرکت “بایکار مکینا”است، در حال حاضر موفق‌ترین محصول صنایع جنگی ترکیه به‌شمار می‌رود.

مجله اسرائیلی “دفاع اسرائیل” نیز سال گذشته این پهپاد را “یکی از بهترین‌ها در نوع خود” ارزیابی کرده بود.

ارتش ترکیه این پهپاد را از سال ۲۰۱۴ میلادی در مبارزه با گروه‌های کرد به کار می‌برد. اشپیگل آنلاین نوشته است، در حال حاضر ترکیه تنها کشوری است که از این هواپیمای بی‌سرنشین برای درگیری‌های مسلحانه در خاک خود استفاده می‌کند و از طریق آن، در مقابله با نیروهای “پ‌ک‌ک” موفقیت‌های زیادی کسب کرده است.

به گفته این رسانه آلمانی، نیروهای کرد به سختی می‌توانند آزادانه در جنوب شرقی ترکیه جابه‌جا شوند، زیرا توسط این پهپاد به‌سرعت شناسایی می‌شوند.

پیش‌تر نیز رسانه‌های عربی گزارش داده بودند که آنکارا بخشی از موفقیت‌های نظامی خود در سوریه را مدیون پهپادهای خودی است.

نقش داماد اردوغان

شرکت “بایکار مکینا” هم در کلیپ تبلیغاتی برای این هواپیمای بی‌سرنشین می‌گوید که ارتش ترکیه از این پهپاد در سوریه و عراق استفاده می‌کند.

در این کلیپ تبلیغاتی علاوه بر پروازهای آزمایشی پهپادها، افکندن بمب و انفجارهای حاصل از آن نیز به نمایش گذاشته می‌شود.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

یکی از شخصیت‌های کلیدی در توسعه هواپیماهای بدون سرنشین شرکت “بایکار مکینا”، سلجوق بیرقدار، داماد رئیس جمهوری ترکیه است. او فارغ‌التحصیل دانشگاه MIT، یکی از دانشگاه‌های نخبگان ایالات متحده است و لقب “پدرخوانده پهپاد ترکیه” را یدک می‌کشد.

کمک‌های آمریکا و اسرائیل

دن گتینجر، کارشناس مسائل امنیتی، در مطالعه خود در سال ۲۰۱۹ که با عنوان “بانک اطلاعاتی هواپیماهای بدون سرنشین” منتشر شد، تاکید کرده است که ترکیه در سال‌های اخیر به یک نقطه عطف مهم فنی در زمینه تولید پهپاد رسیده است.

به گزارش اشپیگل آنلاین، ترکیه ابتدا برای تولید این پهپاد از فناوری‌های آمریکا و اسرائیل استفاده می‌کرد، اما پس از بروز تنش سیاسی میان آنکارا و واشنگتن، آنکارا تصمیم گرفت خود را در این زمینه خودکفا کند.

اردوغان بارها اعلام کرده است که کشورش تا سال ۲۰۲۳ به یکی از ۱۰ کشور مهم صادرکننده جنگ‌افزار تبدیل خواهد شد. او چند ماه پیش گفت، ترکیه در حال حاضر ۷۰ درصد نیاز تسلیحاتی خودش را تامین می‌کند.

موسسه پژوهش‌های صلح سوئد در “فهرست کشورهای صادرکننده جنگ‌افزار”، ترکیه را در رده چهاردهم قرار داده است.

به گزارش اشپیگل آنلاین، مشتریان اصلی جنگ‌افزارهای ترکیه کشورهای کوچک مانند ترکمنستان، عمان و قطر هستند، اما کشورهای دیگر، از جمله پاکستان و اوکراین نیز از ترکیه سلاح خریداری کرده‌اند.

سرلشگر سیّاری صدا و سیما را دستگاه تبلیغاتی بی وجدان علیه ارتش خواند

دریادار حبیب الله سیّاری، معاون هماهنگ کنندۀ ارتش و فرماندۀ پیشین نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی گفته است که  رسانه های رسمی ایران به ویژه صدا و سیمای جمهوری اسلامی که وی با صفت “بی وجدان” از آن یاد کرده هرگز به مقام و موقعیت ارتش بهاء ندادند. سرلشگر سیّاری گفته است که برخلاف سپاه و بسیج، ارتش هرگز در پی بهره برداری تبلیغاتی از وظایف خود نبوده است و برخلاف سپاه و بسیج ارتش هیچگاه مایل نبوده که اقدام های آن جنبه تبلیغاتی پیدا کند و به ویژه اینکه هیچ ارتش جدّی در جهان هرگز چنین کاری نمی کند.

 

معاون هماهنگ کنندۀ ارتش در گفتگوی خود با ایرنا که ویدیوی آن اندکی پس از پخش، از روی سایت این خبرگزاری برداشته شد افزود که ارتش یا نیروی نظامی یک کشور شرکت تجاری یا تولیدی نیست. ارتش، به گفتۀ سرلشگر سیّاری، وظایفی در تأمین امنیت کشور دارد که باید بی سر و صدا انجام بدهد. سیّاری رسانه ای و تبلیغاتی کردن وظایف نظامی را عملی غیرحرفه ای دانسته که تنها به آگاهی دشمن از آنچه که نباید بداند منجر می شود. به گفتۀ او دشمن از طریق رزمایش به توان نظامی یک کشور پی می برد نه با تبلیغات و رسانه ای کردن فعالیت های خود.

فرماندۀ پیشین نیروی دریایی ارتش در جای دیگری از اظهارات اش تلویحاً دخالت سپاه و بسیج در سیاست و فعالیت های اقتصادی را مورد انتقاد قرار داده و گفته است که این دو کار دو آسیب بزرگ نیروهای نظامی یک کشور است و اگر ارتش در سیاست دخالت نمی کند علتش بی اطلاعی از سیاست و امور سیاسی نیست. علتش به گفتۀ دریادار سیّاری این است که ارتش مایل نیست به آسیب سیاست زدگی و تبعات آن مبتلاء شود.

سرلشگر سیّاری سپس افزوده است : اما، اگر قرار است رویه همان چیزی باشد که تاکنون در کشور ساری و جاری بوده، ارتش نیز از لوازم و امکانات ضروری برای رسانه ای یا تبلیغ کردن فعالیت های خود برخوردار است و این کار را انجام خواهد داد. او رسانه های کشور به ویژه سیمای جمهوری اسلامی را به تبعیض در قبال ارتش متهم کرده و گفته است که اگر قرار است فعالیت ها و موفقیت های نظامی کشور رسانه ای و تبلیغ شود چرا این تبلیغ و پوشش رسانه ای اینقدر یکجانبه است و شامل ارتش نمی شود.

دریادار سیّاری در ادامه افزوده است که کم ارزش یا بی ارزش جلوه دادن خدمات ارتش بعد از انقلاب اسلامی دلایل گوناگون دارد و یکی از آنها این است که چهار دهه پس از تأسیس حکومت اسلامی هنوز عده ای با ارتش به تعبیر دریادار سیّاری “زاویه” یا در اصل مخالفت دارند.

حبیب الله سیّاری نقش تبلیغات، تولید انبوه مستندها و فیلم های تبلیغاتی را در جا انداختن چنین تصویر یکجانبه ای علیه ارتش طی سال های اخیر بسیار مهم دانسته و در این بین به فیلم “چ” ساختۀ ابراهیم حاتمی کیا اشاره کرده که در آن فرماندۀ پیشین ارتش سرلشگر ولی الله فلاحی فردی جبون نشان داده شده در حالی که به گفتۀ حبیب الله سیّاری همۀ ارکان ارتش از جمله خود او به عنوان شاگرد سرلشگر فلاحی می دانند که رئیس پیشین ستاد ارتش سربازی شجاع و میهن دوست بود. سرلشگر سیّاری سپس به یک نمونه دیگر از این فیلم های تبلیغاتی علیه ارتش تحت عنوان “کیمیا” اشاره کرده و افزوده است که در نقد این فیلم بیش از یک ساعت با صدا و سیمای جمهوری اسلامی مصاحبه کرده، اما این گفتگو هرگز از رسانۀ دولتی ایران پخش نشد.

 

سرلشگر سیّاری برخی تلاش های صدا و سیما را برای ضعیف نشان دادن نیروی دریایی ارتش در مقابل آمریکا در خلیج فارس معنا دار خواند و گفت کلیه تلاش های او و ارتش برای تسلیم کردن شکایتی علیه صدا و سیما به نتیجه نرسید و خود این گویای این است “که یک چیزی پشت پرده است.” فرماندۀ پیشین نیروی دریایی ارتش در ادامه گفت که چنین تبلیغاتی از سوی صدا و سیما پیامی جز این نمی تواند داشته باشد که گویا همگی ارکان ارتش را افرادی “بی غیرت و بی احساس” تشکیل می دهند که انگار نه مرزهای کشور را می شناسند نه منافع ملی را و ظاهراً با “مرده” فرقی ندارند. سرلشگر سیّاری سپس از خبرنگاران ایرنا خواسته است که از سیمای جمهوری اسلامی ایران، بالاخص رئیس فعلی آن، علی عسگری، بخواهند که نمایندگان ارتش بتوانند در سیمای جمهوری اسلامی نظرات خود را بگویند و با دلیل و مدرک بی اساس بودن ادعاهای سیمای جمهوری اسلامی را که سرلشگر سیّاری از آن با صفت “بی وجدان” یاد کرد توضیح بدهند.

گفتنی است که مصاحبۀ تصویری معاون هماهنگ کنندۀ ارتش اندکی بعد از انتشار بدون هیچ توضیحی از خروجی ایرنا حذف شد.

مشاور امنیت ملی کاخ سفید ایران را به دخالت در ناآرامی‌های آمریکا متهم کرد!!! کافر همه را به کیش خود پندارد

مشاور امنیت ملی کاخ سفید در مصاحبه‌ای با برنامه “این هفته” شبکه تلویزیونی ABC از “دخالت سه کشور در ناآرامی‌های اخیر آمریکا” سخن گفت.

رابرت سی.اوبراین در این مصاحبه در پاسخ به پرسشی درباره واکنش ایالات متحده به “دخالت” چین، روسیه و زیمبابوه در ناآرامی‌های اخیر آمریکا گفت: «بله، ایران هم مطمئنا در این موضوع فعال است. ما خیلی فشرده با متحدانمان روی این موضوع کار می‌کنیم. من تمام آخر هفته تلفنی با مشاوران امنیت ملی [در سایر کشورها] صحبت کردم. در روزهای آینده با آنها ملاقات خواهم کرد. این دموکراسی‌ها در کنار هم خواهند ماند.»

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

شنبه شب (۳۰ مه) مارکو روبیو، سناتور جمهوری‌خواه و عضو کمیته اطلاعات و امنیت سنا در حساب کاربری خود در توییتر از فعالیت‌های “بسیار فشرده” در شبکه‌های اجتماعی درباره اعتراضات اخیر در آمریکا نوشت و در این پیوند به حداقل سه کشور خارجی اشاره کرد: «آنها این اختلافات را به وجود نیاورده‌اند اما تحولات را به صورت فعال پیگیری و خشونت و درگیری را از جنبه‌های مختلف تبلیغ می‌کنند.»

Marco Rubio

@marcorubio

Tonight seeing VERY heavy social media activity on & counter reactions from social media accounts linked to at least 3 foreign adversaries.

They didn’t create these divisions. But they are actively stoking & promoting violence & confrontation from multiple angles.

9,027 people are talking about this

رابرت سی. اوبراین در مصاحبه با ای‌بی‌سی این مسئله را کاملا تایید کرد و گفت که توییت‌هایی از طرف چین دیده که رضایت و خشنودی از ناآرامی‌ها در آمریکا را نشان می‌دهند. او سپس در کنار چین به ایران و زیمبابوه نیز اشاره کرد.

او همچنین از ترامپ که این گونه توییت‌ها را سبب تشدید خشونت در آمریکا دانسته است، دفاع کرد.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

اوبراین در پاسخ به این پرسش که آیا روسیه “همانطور که در گذشته فعالانه تلاش کرده به ناآرامی‌های نژادی در آمریکا دامن بزند”، سعی در تشدید ناآرامی‌ها دارد یا نه، گفت که ممکن است فعالیت‌هایی از سوی کاربران روسی در شبکه‌های اجتماعی صورت گیرد، اما تفاوت روسیه با چین در این مورد مشخص در این است که توییت‌های مشاهده‌شده مستقیما از سوی مقامات چینی نوشته می‌شوند.

روز شنبه ۱۰ خرداد سخنگوی وزارت امور خارجه چین توییت مورگان اورتاگس، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا درباره نگرانی دولت آمریکا درباره هنگ‌کنگ و قانون جدید چین را در حساب توییتری خود منتشر کرد و در این باره نوشت: «نمی‌تونم نفس بکشم».

این جمله‌ای است که جرج فلوید و اریک  گارنر در آخرین لحظات زندگی‌شان بر زبان آوردند؛ دو مرد سیاه‌پوستی که در پی خشونت شدید پلیس در آمریکا کشته شدند.

Hua Chunying 华春莹

@SpokespersonCHN

“I can’t breathe.”

View image on Twitter
16.4K people are talking about this

هوآ چان‌یینگ سپس گزارش تلویزیونی شبکه روسی راشیا تودی درباره ناآرامی‌ها در آمریکا را در حساب توییری خود بازنشر کرد.

در روز شنبه همچنین محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، درباره ناآرامی‌های آمریکا توییت کرد. ظریف عکسی از بیانیه مطبوعاتی مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا در سال ۲۰۱۸ منتشر کرد درباره “ماجراجویی‌های” دولت ایران در سوریه، حمایت از حزب‌الله، حماس و حوثی‌های یمن و نیز حمایت تلویحی از اعتراضات مردم ایران علیه جمهوری اسلامی. ظریف به همراه عکس این بیانیه که برخی کلمات آن تغییر داده شده است، به انگلیسی توییت کرد: «مبارزه جهانی علیه نژادپرستی مدتهاست که به تاخیر افتاده است.»

Javad Zarif

@JZarif

Some don’t think .

To those of us who do: it is long overdue for the entire world to wage war against racism.

Time for a .

View image on Twitter
6,856 people are talking about this

عباس موسوی سخنگوی وزارت خارجه ایران هم روز دوشنبه ۱۲ خرداد به سخنان مشاور امنیت ملی آمریکا واکنش نشان داد. او گفت: «کافر همه را به کیش خود پندارد.»

موسوی در کنفرانس خبری هفتگی خود در این باره گفت: «کشوری که در امور داخلی کشورهای دیگر دخالت کرده و از بیان این دخالت ابایی ندارد، آمریکا است. این نوع اظهارات از شخصی مانند ترامپ بعید نیست. او در اداره آمریکا، اقتصاد این کشور و مقابله با کرونا شکست خورده و دولتی را به جا گذاشته که به شدت اهل تبعیض نژادی است.»

سخنگوی وزارت خارجه ایران اتفاقات اخیر در آمریکا را “نتیجه سال‌ها سرکوب و خفه کردن صدای مردم و اتباع آمریکایی” دانست.

او در عین حال هرگونه دخالت در امور داخلی آمریکا را رد کرد و گفت: «آمریکایی که مدعی حقوق بشر است و برخی مسائل را به رخ دیگر کشورها می‌کشد، وحشیانه‌ترین سرکوب‌ها را علیه شهروندان خود به‌ویژه رنگین‌پوستان انجام می‌دهد که موجب تاسف و ناراحتی همه است.»

در جریان ناآرامی‌های ایران در سال ۱۳۹۷ و ۹۸ مقامات جمهوری اسلامی همواره ایالات متحده را به دخالت در این اعتراضات متهم می‌کردند.

جرج فلوید، شهروند سیاه‌پوست ۴۶ ساله آمریکایی، روز دوشنبه پنجم خرداد به دلیل خشونت بیش از حد نیروهای پلیس هنگام دستگیری جان باخت. یکی از چهار افسر پلیسی که در مرگ او دست داشت، بازداشت و به قتل غیر عمد متهم شده است. این افسر پلیس بی‌توجه به درخواست کمک فلوید که به زحمت می‌گفت نمی‌تواند نفس بکشد، زانوی خود را ۹ دقیقه روی گردن فلوید فشار داد.

فیلمی که توسط یک رهگذر از این صحنه ثبت شد، به سرعت در اینترنت پخش شد و خشم هزاران شهروند آمریکا را برانگیخت. اعتراض به این اقدام پلیس به خشونت کشیده شده و به مناطق مختلف آمریکا سرایت کرده است.

 

اعتراضات در آمریکا به قتلهای نژادپرستانه با تشویق ترامپ، مدافع حقوق بشر در ایران! گسترش جنبش فا در آمریکا

 

آنتی فا چیست؟

تظاهرات آنتی‌فا در دنور آمریکا سال ۲۰۱۶

دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا در توئیتر نوشت که “آنتی‌فا” را در زمره “سازمان‌های تروریستی” قرار خواهد داد. در چند سال اخیر این اسم بیشتر به گوش می‌خورد، بخصوص در آمریکا که نبرد اینترنتی راست افراطی با ضدفاشیست‌ها یا به اصطلاح آنتی‌فا بارها به خیابان‌ها کشیده است. اما آنتی‌فا چیست و چه می‌گوید؟

سابقه آنتی‌فا به کِی برمی‌گردد؟

برخی گروه‌های آنتی‌فا منشا جنبش خود را از زمان مبارزه با فاشیست‌های اروپا در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ می‌دانند.

مارک بری نویسنده کتاب “آنتی‌فا، کتابچه راهنمای ضد فاشیست”، می‌گوید جنبش آنتی‌فای آمریکا از دهه ۱۹۸۰ با گروهی به نام “اقدام ضدنژادپرستی” آغاز شد و اعضای آن با فاشیست‌ها در گردهمایی‌های پانک‌ها در غرب میانه آمریکا و جاهای دیگر درگیر می‌شدند. در دهه اول قرن بیست و یکم این جنبش تقریبا خاموش بود تا ظهور دونالد ترامپ و راست افراطی یا به اصطلاح آلت‌رایت.[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”]

آنها با چه مخالفند؟

با نئونازیسم، نئوفاشیسم، نژادپرستی و معتقدان به برتری نژاد سفید. این روزها جنبشی که برخی از این افکار را نمایندگی می‌کند همان به اصطلاح آلت‌رایت است.

با یک گروه مخفی آنتی‌فا در اورگون حرف زدیم. آنها گفتند که پیشینه و رویکردهای سیاسی متفاوتی دارند اما در یک چیز مشترکند و آن ضدیت با فاشیسم است و یک خط ضد دولت هم دارند.

آنها می‌گویند شاهد اقتدارگرایی هر چه بیشتر در دولت کنونی آمریکا هستند و هدفشان برپایی جنبشی است که “ما در مقابل سیاست‌های دونالد ترامپ ضدضربه کند.”

آنها می‌گویند مسئله فقط مقاومت در برابر دولت فدرال نیست بلکه مقابله با همه جریان‌هایی است که به فاشیسم منتهی می‌شوند. یکی از اعضای یک گروه آنتی‌فا به ما گفت: “اینها در سطح محلی اتفاق می‌افتند حالا چه از طرف مقامات محلی چه از طرف جنبش‌های راست افراطی محلی.”

  • نماد آنتی‌فا بر ساختمانی در برلین پایتخت آلمان
Image captionنماد آنتی‌فا بر ساختمانی در برلین پایتخت آلمان

[spacer height=”20px” id=”2″]

چرا همه آنها سیاه می پوشند؟

مثل دیگر جنبش‌های اعتراضی که ریشه‌شان به آنارشیست‌های آلمان غربی در دوران جنگ سرد برمی‌گردد، هواداران آنتی‌فا اغلب همگی سیاه می‌پوشند و گاهی صورتشان را با ماسک یا کلاه کاسکت می‌پوشانند تا گروه‌های رقیب و پلیس نتوانند آنها را بشناسند.

آنها تاکتیک مرعوب‌کننده‌ای دارند که امکان می‌دهد همگی با هم به عنوان یک گروه ناشناس اقدام کنند. آنها گروه‌های فرعی هم دارند. یک گروه آنتی‌فا در ارگون “واحد خوردنی” دارد که در زمان تظاهرات به معترضان آب و غذا می‌رساند.

آنها معمولا چه می‌کنند؟

آنتی‌فا به دنبال بر هم زدن سخنرانی‌های راست افراطی و گردهمایی‌های آلت‌رایت است و برای این کار از شیوه‌های مختلفی استفاده می‌کنند مثل داد و فریاد و سرود خواندن و تشکیل زنجیره انسانی برای جلوگیری از حرکت تظاهرکنندگان راست‌گرا.

برخی از آنها بی‌پروا از فعالیت آنلاین خود می‌گویند که شامل زیر نظر گرفتن راست افراطی در شبکه‌های اجتماعی هم هست. آنها اطلاعاتی شخصی طرف‌های مقابل را در اینترنت منتشر می‌کنند و باعث اخراج بعضی از طرفداران آلت‌رایت شده‌اند چون هویت آنها در اینترنت فاش شده است.

آنها همچنین از روش‌های سنتی‌تر محلی برای راه‌اندازی تمجع و تظاهرات استفاده می‌کنند. افراطی‌ترین آنها ممکن است اسپری فلفل، چاقو، سنگ و زنجیر حمل کنند. آنها خشونت را کاملا نفی نمی‌کنند.

تظاهرات آنتی‌فا در شارلوتسویل آمریکا
تظاهرات آنتی‌فا در شارلوتسویل آمریکا سال ۲۰۱۷

[spacer height=”20px” id=”2″]

آنها چقدر اهل خشونت هستند؟

تمایل به استفاده از خشونت، آنتی‌فا را از بسیاری از دیگر گروه‌های چپ افراطی متمایز می‌‌کند. البته اعضای آنتی‌فا که ما با آنها صحبت کردیم گفتند استفاده از اسلحه و خشونت مستقیم را مردود می‌دانند و اگر خشونت کنند، نوعی دفاع از خود است. آنها در توجیه موضع خود بحث‌های تاریخی را پیش می‌کشند مثل اینکه اگر در دهه ۱۹۳۰ مخالفان آلمان نازی بیشتر از زور استفاده می‌کردند آیا از جنگ جهانی دوم و هولوکاست پیشگیری نمی‌شد؟

آیا زنان هم جذب آنتی‌فا می‌شوند؟

اقدام مستقیم خیابانی شاید بیشتر حوزه مردان بوده اما شمار قابل توجهی از زنان عضو گروه‌های آنتی‌فا هستند و در تظاهرات ضد راست افراطی در کالیفرنیا و جاهای دیگر دستگیر شده‌اند.

زنان عضو گروه‌های آنتی‌فا به ما گفتند به نظر آنها دولت فعلی آمریکا ضد زن است و به سیاست‌های کاخ سفید درباره مهاجرت، دسترسی به بهداشت و درمان ارزان، حق سقط جنین و حق رای اشاره می‌کنند که خیلی بیشتر زندگی زنان و اقلیت‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد. یکی از زنان عضو یک گروه آنتی‌فا به نام “فاشیسم را قبول نکنید” به ما گفت زنان آماده‌اند تا به “هر چه آنها را هدف قرار دهد” پاسخ دهند.

۷۰درصد کارگران جنسی بریتانیا پیش از این معلم یا پرستار بودند

۷۰درصد کارگران جنسی بریتانیا پیش از این معلم یا پرستار بودند
تحقیق دانشگاه “لیدز” تاکید می‌کند، بیشتر کارگران جنسی بریتانیا قبلا شغلی در حوزه آموزش، بهداشت و سازمان‌های خیریه داشتند. کاهش مداوم نیروی کار و خدمات اجتماعی ناچیز در بریتانیا، آن‌ها را به فروش سکس سوق داده است.
نتیجه‌ی یکی از وسیع‌ترین تحقیقاتی که تاکنون درباره‌ی تجارت جنسی در بریتانیا انجام شده، پرده از واقعیت‌های تلخ تازه‌ای برداشته است.
تحقیق دانشگاه “لیدز” بریتانیا نتیجه می‌دهد که بیش از ۷۰ درصد کارگران جنسی فعلی در بریتانیا پیش از این مشاغلی در حوزه‌های آموزش، بهداشت و سازمان‌های خیریه و مردم‌نهاد داشته‌اند.
این تحقیق که خلاصه‌ای از آن در روزنامه‌ی بریتانیایی “گاردین” منتشر شد، اعلام کرد که دست‌کم یک‌سوم کارگران جنسی در بریتانیا تحصیلات دانشگاهی و ۱۷ درصد از آنها مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد دارند.
این تحقیق کارگران جنسی را از میان زنان، مردان و افراد تراجنسیتی انتخاب کرده است. گروه تحقیق دانشگاه لیدز می‌گوید بسیاری از کارگران جنسی فعلی پیش از این پرستار بیمارستان، پرستار کودکان، معلم یا خرده‌فروش بودند.
تمرکز گروه تحقیق بر افرادی بوده که قربانیان باندهای قاچاق انسان و تجارت سکس نیستند و اغلب به شکل فردی و پنهانی کار می‌کنند.
در همین زمینه:
جنايتى به نام تجارت سكس
قاچاق زنان و دختران جوان به كشورهاى اروپاى غربى
برده‌داری مدرن در ۱۶۷ کشور با حدود ۳۶ میلیون قربانی
فرانسه چهارمین کشور: مشتریان روسپی‌گری مجازات می‌شوند
محققان دانشگاه “لیدز” می‌گویند، درحال‌ حاضر از طریق سایت‌ها وهمایش اینترنتی خرید ‌و فروش سکس در بریتانیا می‌توان ظرف نیم ساعت فردی را برای سکس پشت در خانه یا محل کار داشت.
اوضاع نامناسب اقتصادی، از دست دادن شغل و افت چشمگیر خدمات اجتماعی در بریتانیا، مهم‌ترین عواملی است که افراد را اغلب اوقات بدون ‌رضایت قلبی به تن‌فروشی سوق می‌دهد. بیشتر افرادی که در تحقیق شرکت کردند، تاکید داشتند که با پول ناچیزی که به عنوان کمک اجتماعی از سوی دولت بریتانیا پرداخت می‌شود، نمی‌توانند زندگی خود با حداقل امکانات را تامین کنند.
یکی از زنانی که پیش از این پرستار بود، به محققان گفت:«شیفت‌های کاری سخت من ۱۳ ساعت در روز بود. دستمزد کار من حداقلی بود، با این دستمزد به سختی می‌توانستم قسط خانه و هزینه‌ی زندگی را تامین کنم. همان شغل پرستاری هم مشمول تعدیل نیروی دولتی شد. به عنوان پرستار شاغل در بخش دولتی روزی ۵۰ پوند درآمد داشتم، حالا به عنوان کارگرجنسی ساعتی ۱۰۰پوند درآمد دارم و تنها ۱۶۳ روز در سال کار می‌کنم.»
با این‌که ۹۱درصد شرکت‌کنندگان گفتند که تن‌فروشی را کاری راحت‌تر با ساعات کاری کمتر و بهتری می‌دانند، ۷۱ درصد اعلام کردند که از قضاوت عمومی درباره‌ی تجارت سکس می‌ترسند و درباره‌ی شغل خود به نزدیکان و اطرافیان خود دروغ گفته‌اند.
دست‌کم ۴۷ درصد از این افراد تایید کردند که در این حرفه با خشونت جنسی و جسمی مواجه شدند یا کیف پول و اموال‌شان به دست خریدار سکس به سرقت رفته است. ۸۶ درصد نیز اعلام کردند که چندی بعد پیغام‌های تهدیدآمیز از سوی مشتریان دریافت کرده‌اند.
دکتر تیلا ساندرز، رئیس گروه تحقیق دانشگاه لیدز از مقام‌های بریتانیا خواست تا تن‌فروشی را قانونی کنند و تاکید کرد که تحقیق آن‌ها نشان می‌دهد، شرایط برای کارگران جنسی و قضاوت‌های عمومی تا وقتی این تجارت زیرزمینی است، بهتر نخواهد شد.
منبع دویچه وله

فراخوان به تحقیق در مورد قتلها و توطئه های قتل و آدم سوزی در تشکیلات مجاهدین

  • اسامی ۱۰۶ تن که درسازمان مجاهدین خودکشی کرده ویا به قتل رسیده اند.
  • اسامی بیش از۷۰ تن ازاعضای مجاهدین که دست به خودکشی زده ومنجربه مرگ آنها شده است.
  • مریم رجوی ومجاهدین نام سمانه بزرگانفر ورضا ستوده مرام که دچاربیماری روانی شده ودرآلبانی خودکشی کرده اند را بعنوان مجاهد شهید صدیق نام گذاشتند) صفت صدیق بنابرگفته رجوی درقرآن شأن پیامبران وائمه وامامان بکاربرده می شود(.
  • خودکشی ازکودک)دختر( زیر۱۶سال تا اعضایی درسنین باال رادربرمی گیرد.
  • آمارخودکشی درتشکیالت مجاهدین بسته به سال های مختلف، ۵تا۱۰ برابر خودکشی دررژیم جنایتکارآخوندی است؟.
  • آمارخودکشی هایی که منجربه مرگ نشده است، ۴ تا ۵ برابرآمارفوق است. همچنانکه فرید لدنی* »خواهرزاده مریم رجوی« سه بارخودکشی کرده بود.
  • خودکشی بوسیله به آتش کشیدن خود، یکی ازدردناکترین وهمچنین هولناکترین چنین پدیده ایی درتوتالیتاریسم ایدئولوژیک مجاهدین است.
  • نفت ریختن وتهدید به آتش زدن درحضورجمع وفیلمبرداری ازصحنه برای ارعاب اعضا، یکی ازجنایات توتالیتاریسم رجوی است.
  • دوتن اززندانیان سیاسی زمان شاه دربین این خودکشی وقتل ها هستند.
  • بسیاری ازاعضایی که خودکشی کرده ویا به قتل رسیده اند، اززندانیان سیاسی رژیم جنایتکارخمینی بودند.
  • بسیاری ازافرادی که دراین لیست قراردارند، اززندانیان سال ۷۳پروژه رفع ابهام دراشرف هستند.
  • وتعدادی زیرشکنجه کشته شده اند. قربانیان قاچاق انسان که با فریب و وعده کاروشغل وکسب درآمد، تهیه کیس پناهندگی اروپا،
  • زن ویا حتی آموزش خلبانی به عراق و اشرف کشانده شده اند، درمیان خودکشی کنندگان هستند.

[spacer height=”15px”]

جهت رفتن به صفحه بعدی روی فلش در سمت چپ بالای صفحه PDF کلیک کنید.

[pdf-embedder url=”https://www.nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/2020/05/فراخوان-تحقیقات-در-مورد-قتلها-و-توطئه-به-اتش-کشیدن-اعضا-در-تشکیلات-مسعودرجوی.pdf&#8221; title=”فراخوان تحقیقات در مورد قتلها و توطئه به اتش کشیدن اعضا در تشکیلات مسعودرجوی”]

 

نقل از حقیقت مانا

پاسخ به پنج مغلطه در مورد قتل های ناموسی (مواظب باشید که فریب نخورید)

داغ قتل فجیع یک نوجوان بدست پدرش چنان جگر سوز است که تحمل را از انسان میگیرد. اما در همین راستا که احساسات انسانی بر انگیخته میشود، بسیاری میتوانند از ما ایرانیان که عمدتا تصمیمات احساسی میگیریم سوء استفاده کرده و افکار غلط یا غیر دقیق را در اذهان ما بکارند. مقاله زیر صرفا به ابعاد مختلف اینگونه حوادث جهت آگاهی بخشی است و هیچ قضاوتی در هیچ زمینه ای نیست. صرفا خواننده باید از بغضی شرایط و عوامل مختلف در این رابطه آگاه گردد.

نه به تروریسم و فرقه ها

[spacer height=”20px” id=”2″]

هدف این پست صرفا مطرح کردن کمی تردید و شک در مورد فرضیات و مغالطاتی هست که بعضا جریانات فمینیستی و فعالین مجازی اجتماعی بعد از قتل هولناک رومینا اشرفی مطرح می کنند و طبق عادت همیشگی از جریحه دار شدن احساسات عمومی و قتل فاجعه بار یک دختر معصوم توسط پدری سنگدل و نادان به نفع مقاصد خود سوء استفاده می کنند و عده ای هم طوطی وار و بخاطر ناراحتی های سیاسی و یا اقتصادی همان کلمات و استدلالها را تکرار می کنند. پاسخ کامل به هر کدام از این مغالطات وقت زیادی می طلبد که فعلا از حوصله اینجانب خارج است. هدف از این پست، کمی تشکیک در این ادعاها است و اینکه حواسمان باشد که مسائل را بیش از اندازه ساده نکنیم و حداقل اینکه قبل از بیرون زدن رگ گردن، کمی به این مسائل فکر کنیم.

۱- قتل ناموسی یکی از خطرات جدی علیه زنان است!

این یک گزاره کلی است که نظیر دیگر گزاره های اجتماعی مخلوطی از درست و غلط هست. متاستفانه در آمارهای منتشر شده مخصوصا توسط فعالین مسائل زنان، تمایز کمی بین قتل بخاطر تنفر از زنان (femicide) و قتل ناموسی (honor killing) قائل شده اند و گویا فعالین حقوق زن هر کجا که صلاح بدانند و به نفعشان باشد، femicide و حتی های قتل های عمومی و ناشی از مسائل مالی و یا شخصی نامرتبط با femicide را هم به حساب honor killing واریز می کنند تا عواطف خوانندگان خویش را بیشتر تحریک کنند، مخصوصا زمانی که با مخاطب عامی و احساسی ایرانی مواجه باشند!! قتل ناموسی یعنی مرد در اثر حسادت به رقیب و یا معشوق همسر و دختر و خواهرش دست به قتل زن بزند. اما بسیاری از این «قتلهای ناموسی»! عملا قتل ناموسی نیستند بلکه یا femicide هستند و یا در اثر عواملی مثل اختلاف خانوادگی و یا جنون آنی و یا انگیزه های مالی به وقوع می پیوندند و فقط مقتول آن یک زن هست! مواظب باشید با آمار و بازی با آمار و سواستفاده از عواطف فریبتان ندهند!

۲- این قتل‌ها داره به خاطر اسلام اتفاق میفته

این هم یک گزاره کلی است که می توان کتابها در مورد صحت و یا غلط بودن آن نوشت و فکر نمی کنم در این مجال کوتاه فرصت موشکافی آن وجود داشته باشد. اما محض اطلاع، بیشترین آمار قتلهای ناموسی و یا تنفر از زنان در دنیا مربوط به کشورهای آمریکای جنوبی و آمریکای مرکزی و بلاروس و روسیه هست که کشورهایی مسیحی و بیشتر کاتولیک مذهب هستند (اینجا) و نه کشورهای اسلامی!

۳- تبلیغات جمهوری‌اسلامی در چهل سال گذشته باعث شده این قتل‌ها رواج پیدا کنه!

اینهم یک کلی گویی و اگر تبلیغات جمهوری اسلامی تا این حد موثر هست، چرا همین مردم به تبلیغات حکومتی درباره فرزندآوری وقعی ننهادند؟ در طی بمباران پروپاگاندا در تشویق به ازدیاد جمعیت، آمارها حتی در شهرهای مذهبی هم تکون نخورد، تا جایی که مجبور شدند که بعضا آمارسازی کنند تا آبرویشان نرود. چطور پروپاگاندا در یک گوشه از مسائل خانوادگی انقدر ناکام هست و در یک گوشه دیگه انقدر موفق؟

۴- اگه برای قاتلان ناموسی مجازات اعدام اجرا بشه، دیگه این اتفاقات نمیفته!

اگه اینطوره چرا مجازات اعدام برای قاچاقچیان مواد مخدر بازدارندگی نداشت و حتی خود حکومت هم متوجه شد ضرر رسانه‌ای این اعدام‌ها بیش از منافع قضاییشه؟ تازه قاچاقچیان منافع مادی داشتند از اون کار، نه انگیزه‌های غیرمادی.

۵- حبس ابد (یا مجازات شدیدتر) مجازات کارآمدتریه!

اگر اینطوره چرا در ترکیه جواب نداد؟ ترکیه کشوری است که در همسایگی ماست و تا حدی می تواند تحولات این کشور را به کشور ما هم مربوط دانست. در این کشور آمار این قتل‌ها بالا بود. برای پایین آوردنش قانون حبس ابد رو تصویب کردند. اما اتفاقی که افتاد این بود که آمار خودکشی ناموسی بالا رفت. خانواده‌ای که تا قبل ازون دختر یا زن رو به دست یکی از مردان خانواده می‌کشت، حالا برای اینکه قاتل رو از ریسک حبس ابد نجات بده، دختر رو وادار می‌کرد خودکشی کنه!

توضیح: بازهم تاکید می شود که هدف به هیچ عنوان توجیه قتل ناموسی و برخورد ملایم با مسببان این مسئله و مخصوصا فاجعه قتل هولناک رومینا اشرفی نیست بلکه هدف تردید در مغلطه بازی و ساده سازی بیش از اندازه مسائل و صدور حکمهای احساسی و فاقد عقلانیت توسط عده ای است که بیشتر اغراض سیاسی دارند.

این متن با تغییری قابل ملاحظه از کانال تلگرامی Eric Note گرفته شده است.

 خوزستان انبار نفت و سرمایه ایران، گاو شیردهی که نه آب و هوا دارد و نه دلسوز

سالها پیش یک مقام محلی در خوزستان گفته بود، همسایگی با نفت جز بیماری و تخریب اراضی و بیکاری جوانان ثمری برای ما نداشته. محرومیت دیرینه مردم خوزستان هربار به بهانه‌ای خبرساز می‌شود؛ این‌بار مشکل بی‌آبی غیزانیه است.

    

خوزستان تشنه است و در غبار گم[spacer height=”15px”]خوزستان تشنه است و در غبار گم

“غیزانیه با ۶۰۰ حلقه چاه نفت، آب و آسایش ندارد”، جمله‌ایی از یک گزارش مفصل که ۴ سال پیش در روزنامه “شهروند” به چاپ رسید. ۴ سال از آن گزارش و شرح بی‌آبی و محرومیت مردمی که سهمشان از ثروت زیر پایشان، تقریبا هیچ است، گذشت. در این مدت مشکل آب شرب مردم این منطقه حل نشد تا اینکه  سه روز پیش اما باردیگر نام غیزانیه خبرساز شد.

سوم خرداد مردم “غیزانیه” در اعتراض به مشکل بی‌آبی، جاده مهم اهواز – امیدیه، را بستند و رفت و آمد در این جاده ترانزیتی را متوقف کردند. این اعتراض علیرغم آن که برخی مقام‌های استان خواسته‌های مردم را “یک مطالبه قانونی” می‌خواندند اما با برخورد قهری نیروی انتظامی مواجه شد که مجروح شدن عداه‌ای و بازداشت شماری دیگر را در پی داشت.

مشکل بی‌آبی از کجاست و مطالبه مردم چیست؟

“غیزانیه” استان خوزستان، بزرگترین بخش شهرستان اهواز، شامل دو دهستان به نام مشرحات و غیزانیه است که ٨٣ روستا و تقریبا ۲۵ هزار نفر جمعیت که شغل بیشتر مردم این منطقه نفت‌خیز، کشاورزی و دامپروی است را در برمی‌گیرد.

جعفر مجدمی، عضو شورای بخش غیزانیه به خبرگزاری مهر می‌گوید، این بخش اصلاً آب ندارد.

ظاهرا فرسودگی خطوط آبرسانی، سبب تاخیر در پمپاژ آب به روستاها شده به گونه‌ای که هر چهار روز یکبار برای چهار ساعت آب وصل می‌شود. همچنین آب مورد نیاز روستاها که باید توسط تانکرهای سیار تامین شود درحالی که به گزارش خبرگزاری‌های درون ایران، فقط چهار تانکر در اختیار تاسیسات آبرسانی نزهه (روستایی در دهستان غیزانیه) قراردارد.

به گفته مجدمی، از سال ۸۲-۸۳ طرح آب‌رسانی به این منطقه آغاز شد ولی “آن‌قدر کیفیت لوله‌ها پایین بود که شش ماه پس از افتتاح، شروع به شکستگی کردند”.

مسئولان محلی، اجرای طرح نامناسب لوله کشی منطقه در آن سال‌ها را باعث مشکلات در تأمین آب شرب مردم منطقه می‌دانند؛ مشکلی که به گفته این مسئولان ۱۲ سال شنیده نشده  و مردم برای رفع مشکل‌ بی‌آبی و سیراب کردن دام‌های خود، به حمل آب با تانکرها و خرید آب اشامیدنی روی آورده‌اند.

 

طبق گفته ساکنان محلی۴۰ روستای فاقد لوله کشی در این منطقه وجود دارد که با تانکرهای سیار آبرسانی می‌شوند.

استاندار خوزستان هم می‌گوید، مشکل آب غیزانیه یک مشکل پانزده ساله است و خط آبرسانی آن خط فرسوده‌ای بوده که “از سال ۹۶ پروژه‌اش را آغاز” کرده‌اند. در سال ۱۳۹۵، پس از بازدید استاندار از منطقه، قرار شد، طرح جدید آبرسانی در دو فاز تا پایان همان سال افتتاح شود.

این وعده تا به امروز اما عملی نشده است.

مرداد ماه سال گذشته (۱۳۹۸) هم سرپرست شرکت آب و فاضلاب روستایی خوزستان “آبفا”ی خوزستان، از آغاز عملیاتی خبر داده بود گفته بود، «با حفاری و کارگزاری ۱۵ کیلومتر باقیمانده خط انتقال آب در دست احداث این منطقه، مشکل آبرسانی به روستاهای آب غیزانیه برای همیشه حل خواهد شد.»

وعده‌ای که با گذشت یک سال هنوز عملی نشده است.

مسئولان وعده رسیدگی می‌دهند

شرکت آب و فاضلاب استان خوزستان حالا با شدت گرفتن اعتراض‌های روزهای اخیر شکل گرفته در منطقه، با صدور اطلاعیه‌ای با عذرخواهی از مردم منطقه می‌گوید: «این دهستان به دلیل جغرافیای آن سال‌ها است با مشکل کمبود آب شرب در همه بخش‌های شرب، دامداری و کشاورزی مواجه است.»

در این اطلاعیه آمده است “با پیگیری‌های استاندار خوزستان، پروژه آبرسانی به دو دهستان غیزانیه و مشرحات از سال‌های گذشته آغاز اما به دلیل عدم تامین اعتبارات لازم، عدم وجود مواد اولیه تولید لوله و معارضین شامل کشاورزان و سازمان های دولتی دیگر بارها متوقف شد.»

 

شرکت “آبفا”ی استان خوزستان در این اطلاعیه، با اشاره به از سرگیری مجدد پروژه از سال ۹۸ می‌نویسد: «این پروژه، هم اکنون در مراحل پایانی احداث فاز اول قرار دارد و به زودی به بهره برداری خواهد رسید و مشکل اساسی تامین آب شرب منطقه را رفع خواهد کرد.»

راهکار فوری و کوتاه‌مدت برای تأمین آب شرب را هم “آبفا”، آبرسانی به وسیله تانکرهای سیار اعلام کرده است.

استاندار خوزستان هم می‌گوید، ظرف دو هفته آینده مشکل حل می‌شود

غلامرضا شریعتی، استاندار خوزستان، روز گذشته (۵ خرداد)، پس از بازدید از مسیر و تاسیسات آبرسانی بخش غیزانیه اهواز در جمع خبرنگاران گفته است: «دوازدهم اردیبهشت آخرین بازدید من از پروژه بوده و همانجا قول ۴۵ روزه به مردم دادم و خدا را شاکرم که کار طبق همان برنامه‌ریزی پیش رفته است و ظرف دو هفته آینده آب به مشرحات و بخش غیزانیه بزرگ وصل خواهد شد.»

رئیس‌جمهور هم روز گذشته در گفت‌وگوهای جداگانه با وزیر نیرو و استاندار خوزستان بر رسیدگی فوری و حل مشکل آب آشامیدنی در برخی مناطق اهواز تاکید کرده است.

“افکار آمریکایی در اداره اقتصاد کشور”

درگیری‌های مرتبط با محرومیت آبی مردم غیزانیه در شبکه‌های اجتماعی هم بازتاب گسترده‌ای داشت. بسیاری مشکلات به وجود آمده را ناشی از بی‌مدیریتی می‌دانند. از جمله مقامات جمهوری اسلامی که نسبت به این موضوع واکنش نشان داده‌اند، می‌توان به توییت محسن رضایی اشاره کرد با اشاره به تولید نفت این منطقه می‌نویسد: «این صحنه‌ها از قبیل مسجدسلیمان و برخی مناطق پیرامون عسلویه و… دستپخت افکار آمریکایی در اداره اقتصاد کشور است.»

محسن رضایی@ir_rezaee

بیش از پانصد هزار بشکه تولید روزانه منطقه شهید پرور است ولی اهالی آن منطقه آب شرب ندارند.
این صحنه‌ها از قبیل: مسجدسلیمان و برخی مناطق پیرامون عسلویه و… دستپخت افکار آمریکایی در اداره اقتصاد کشور است.

2,746 people are talking about this

توییت او خود واکنش‌های زیادی را به دنبال داشت.  در یکی از این واکنش‌ها حسین دهباشی می‌نویسد: «سردار، ما واقعا از شما معذرت می‌خواهیم. ببخشید اگر در همه‌ این سال‌ها که مملکت دستِ ما بود، کم‌کاری کردیم. آمریکایی هم غلط کردند که خوزستان را آباد نکردند.»

“گاو شیردهی که نه آب و هوا دارد و نه دلسوز”

پروانه سلحشوری، نماینده مجلس هم در واکنشی به محرومیت غیزانیه و در کل مردم خوزستان، از “تناقض” می‌گوید و خوزستان را “گاو شیردهی” دانسته که “نه آب و هوا دارد و نه دلسوز”.

Parvaneh Salahshouri پروانه سلحشوری@P_Salahshouri

این تناقض‌ها عجیب است. از رنج و حقوق انسانی و نحوه برخورد حکومت‌های دیگر با مردمانشان سخن می‌گوییم، اما از رنج هموطنان خود غافلیم و صدایشان شنیده نمی‌شود.

متاسفانه گاو شیرده‌ای‌است که نه آب و هوا دارد، و نه دلسوز.

95 people are talking about this

محمود صادقی، دیگر نماینده‌ی مجلس که به این رخداد واکنش نشان داده است، در توییتی با اشاره به ماده قانونی برنامه ششم توسعه می‌نویسد: « دولت مکلف است ۳درصد از درآمد صادرات نفت خام و میعانات گازی را به ترتیب یک سوم به استان‌های نفت خیز وگازخیز و دو سوم به مناطق و شهرستان‌های کمترتوسعه‌یافته جهت اجرای برنامه‌های عمرانی درقالب بودجه‌های سنواتی اختصاص دهد.»

استان پرآبی که خود کم‌آب است

اما مسئله مدیریت منابع آبی و بهره‌برداری از منابع آبی خوزستان و محرومیت مردم خود منطقه از این منابع، مشکل دیروز و امروز نیست. روزنامه ابتکار در گزارشی در این باره می‌نویسد، «استانی که اگر از بارندگی‌های سیل‌آسای سال‌های اخیر چشم‌پوشی کنیم، با وجود خشکسالی ۶۳ درصدی رودخانه‌هایش، همچنان سهم ۳۰ تا ۴۰ درصدی از آب‌های سطحی ایران دارد و با ۱۰ سد آبی بزرگ و مهم بیشترین نیاز آبی سایر استان‌ها را به وسیله لوله‌های انتقال آب تامین می‌کند، غیر از شهرستان اندیمشک که آب شرب تقریبا مطلوبی دارد و آن را از سد دز می‌گیرد، سایر شهرها و روستاهایش از آب شرب لوله‌کشی مطلوبی برخوردار نیستند.»

این بعد ماجرا در شبکه‌های اجتماعی هم بازتاب زیادی داشته است. در یکی از این واکنش‌ها، یکی از کاربران با زبان موسیقی، از انتقال آب کارون و آبادانی دیگر نقاط به قیمت محرومیت و کم‌آبی خوزستان می‌گوید.

ربط دو فاجعه تاریخ معاصر: 4 خرداد 1351 و پیامدش ظهور مسعودرجوی

عکسهای بنیانگذاران1[spacer height=”15px”]

بقلم داود باقروند ارشد [spacer height=”15px”]

در خرداد 1351 شاه تعدادی از بهترین فرزندان ایران، بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، را در جلو پای اربابش نیکسون یک جنایتکار جنگی و تبهکار رسوای واترگیتی، هنگام سفر به ایران جهت خوش رقصی و برای قدرت نمایی و نشان دادن اجرای تمام و کمال وظیفه ژاندارمی منطقه  اعدام نمود. فاجعه خلاء عنصر صداقت و انسانی ناشی از این کشتار از بهترین سرداران از میان فرزندان ایرانیان به همیجا ختم نشد، بلکه باعث بسته شدن نطفه ظهور جرثومه ای با شهوت قدرت و  فساد اخلاق و زنبارگی و افکار داعشی شد که خود باعث و بانی هزاران هزار خونریزی از پیکر زنان و  مردان این سرزمین شده است هنوز ادامه دارد.

فرعون خود خوانده

[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#0b1c22″ color=”#f9e4ea”]همواره این نگرانی وجود دارد که، آیا امکان دارد بتوانیم روزی ابعاد گسترده و دهشتناک صدمات جبران ناپذیری که عنصری بنام مسعود رجوی و فرقه اش، به ایران و ایرانی و فراینده مدرنیته-پیشرفت، بمعنی؛ “گذار از فقر و تحقیر و عقب ماندگی، جهل و خرافه” در میان توده ها و “فرومایگی و بی مایگی، بی وطنی، پس ماندگی و کوته نظری، لودگی-خیانت پیشگی سیاسی و وطن فروشی، دیکتاتور زدگی و دیکتاتور پرستی” در میان سیاسیون ایران” در مسیر رسیدن به ایرانی آزاد و مستقل وآباد و پیشرفته، زده است، برای مردم ایران روشن کنیم؟ [/su_highlight][spacer height=”15px”]

از جمله مشتی از خروار آن:[spacer height=”15px”]

  1. فشارهای چپ نمایانه ولی شوروی پرستانه وارده توسط رجوی به رژیم جدید برای اعدام بی چون چرای سران رژیم گذشته و زمینه سازی اعدامهای بعدی در میان سیاسی کاران حامی همان اعدامها.[spacer height=”15px”]
  2. جاسوسی برای شوروی بدستور مسعودرجوی آنهم در مورد محرمانه ترین اسرار نظامی-امنیتی کشور توسط محمد رضا سعادتی.[spacer height=”15px”]
  3. فشارهای فوق چپ روانه و خائنانه اما بازهم شوروی پرستانه فوق طاقت به رژیم نو پا جهت کشاندن جوانان کشور به اشغال سفارت آمریکا با شعارهای به اصطلاح مبارزه با امپریالیزیم جهانی به رهبری امپریالیزم آمریکا همان که امروز به آن دخیل بسته تا کشور را نابود کرده او را بقدرت برسانند. در نتیجه؛[spacer height=”15px”]
  4. تحمیل جنگ خارجی و اشغال غرب کشور توسط عراق با چراغ سبز و پشتیبانی کامل آمریکا، نابودی بسیاری از زیر ساختهای حیاتی کشور از جمله صنعت نفت کشور کشتار صدها هزار ایرانی و نابودی حتی بیشتر خانواده های آن خطه.[spacer height=”15px”]
  5. تحمیل جنگ مسلحانه و تروریسم گسترده با چراغ سبزعراق با تصمیم یکشبه مسعود رجوی حتی بدون اطلاع مرکزیت، زمانیکه کشور درگیر جنگی با اشغالگران خارجی بود، وگشودن جبهه جنگ داخلی علیه کشور و تکمیل جنگ تحمیلی خارجی آمریکا و صدام حسین با جنگ داخلی. که به یمن هوشیاری مردم ایران طی یکسال بطور کامل با شکست تروریسم داخلی، پایان یافت.[spacer height=”15px”]
  6. اعدام هزاران جوان نا آگاه و اسیر در زندانها که ناخواسته گرفتار در میانه ورود دیوانه وار یک شبه به دوره ترورهای خونین در شهرها توسط این جرثومه قدرت طلبی شدند.
  7. اما خیانتهای مسعودرجوی با پیوستن او به دشمن اشغالگر “صدام حسین” درعراق، و شرکت مستقیم در کشتن جوانان درحال دفاع از میهن مردم ایران در مرزها همچنان ادامه یافت.[spacer height=”15px”]
  8. خیانتهای درون تشکیلاتی (ضرب و شتم، دستگیری، زندانی، شکنجه و کشتن مجاهدین معترض).[spacer height=”15px”]
  9. اقدامات غیر اخلاقی “زن بارگی” مسعود رجوی، فرارهایش از صحنه های نبرد و جا گذاشتن پیروانش در ابعادی دیگر به اعتماد ایرانیان و جنبش مردمی و اعتبار آزادیخواهان ایران لطماتی جبران ناپذیری زده است. طوریکه مردم ایران نسبت به هر رهبری سیاسی- مبارزاتی در آینه رجوی با نفرتی عجیب و پایان نا پذیر مینگرند.[spacer height=”15px”]
  10. حمله به مرزهای غرب کشور در فروغ جاویدان زمانیکه دجالگرانه منادی و امضاء کننده طرح صلح بین ایران و عراق بود. و به کشتن دادن 1400نفردر میان مجاهدین و 50هزار نفر در میان مدافعان کشور.[spacer height=”15px”]
  11. نابود شدن نیروهای چپ تحت برق خیانت مسعودرجوی با دست زدن به تروریسم.[spacer height=”15px”]
  12. جلوگیری از سرنگون شدن صدام بدست کردها با کشتار آنها و در نتیجه حمله نظامی آمریکا به عراق و نابودی عراق بعنوان یک کشور مستقل.
  13. تبدیل شدن عراق به زمین بنیادگرایی داعشی که مورد با عشایر انقلابی خطاب کردن آنها مورد حمایت رجوی است. [spacer height=”15px”]
  14. کشیدن پای میلتاریسم آمریکا به افغانستان و عراق از این طریق[spacer height=”15px”]
  15. با خودفروشی به اجانب عراق، عربستان، اسرائیل  و امروزه به آمریکا،  رواج وطن فروشی در میان آپوزیسیون از پا افتاده و ورشکسته خارج کشور.
  16. و این داستان فاجعه بار همچنان ادامه دارد. [spacer height=”15px”]

حمایت از داعش در تصرف شمال عراق
حمایت از داعش در تصرف شمال عراق

[spacer height=”15px”]

هرچند نگارش خیانیهای رجوی از حوصله این مطلب خارج و نیازمند چندین جلد کتاب و تجمیع افکار و نظرات جداشدگان صادق و وطن پرست و کارشناسان و صاحب نظران امور اجتماعی و سیاسی میباشد، ولی نمیتوان به بزرگترین صدمه و تخریب او که نابودیِ هویتیِ دو نسل از بهترین فرزندانِ ایران زمین است اشاره نکرد.

[spacer height=”15px”]

رجوی در طی چهل سال گذشته در غیبت رهبران اصیل به یمن کشتاری که شاه از مبارزین کرده بود، توانست طی یک کودتای ناجوانمردانه ((انقلاب ایدئولژیک یا کودتای درون تشکیلاتی. امام زمان یا دجالگری یک خودشیفته بیمار))بر اریکه رهبری مجاهدین تکیه کند. او تحت شعارهای شهید پرورانه، مبارزه مسلحانه، جنگ روانی امنیتی، و البته تحت حمایت مطلق دیکتاتوری عراق صدام حسین خفقان مطلقی در تشکیلات ایجاد نمود که تحت آن نسلهای قدیمی را از هرگونه تفکر و اندیشه مستقل و راهگشا و مطالعه و  بازنگری منع کرد. نسلهای جدید را بطور مطلق و طی یک برنامه ریزی سیستماتیک بی سواد نگهداشت و با مغزشویی نگذاشت تا از میان آنها کسی بتواند خزئبلات او تحت نام تحلیل ها و استراتژیهای مشمئز کننده، وطن فروشی به دشمنان و… جهت ماندن در قدرت را به چالش بکشد.

[spacer height=”15px”]

چنانکه مسعودرجوی توانست قدیمها، که خود همه زندان کشیده و شکنجه شده بودند و عَلََمِ مبارزه ، زندان و شکنجه را بر دوش میکشیدند را به زندانبان و شکنجه گران و قاتل ((اعتراف مریم رجوی به تبهکاری و جاسوسی بر علیه منتقدان و گزارش قتلها درون مجاهدین))مردم و حتی هموندان خود تبدیل کند. زنان آزاده ای که در پرتو انقلاب 22 بهمن در ابعادی گسترده و باور نکردنی پا بمیدان مبارزه برای رهایی گذاشته بوند را به بردگان جنسی تبدیل کند، عده ای از جوانان و نوجوانان ایرانی را علیرغم بی تجربگی، نشان داده بودند، جنگاورانی هستند که حاضرند جانشان را برای آزادی بدهند چنان ذلیل و خار نمود که توان خروج از حصار دیوارهای ذهنی تشکل رجوی را از دست دادند. و همه اینها در یک دگر گشت بغایت واپس گرایانه، زندگی خفیف خائنانه را در اشرف 1و 2 و 3 را تحمل میکنند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

خرداد 1399

داود باقروند ارشد

 

چهارم خرداد 1351 کشتار بنیانگذاران مجاهدین و بنیانگذاری داعش ایران،توسط مسعودرجوی

مجاهد121 جلد

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#08b4f3″ color=”#f90709″]درسحرگاه 4خرداد 1351 بنیانگذاران   مجاهدین پیش پای نیکسون رئیس جمهور آمریکا توسط رژیم شاه قربانی و خونشان ریخته شد..  [/su_highlight][spacer height=”20px” id=”2″]

[su_custom_gallery source=”media: 18651,18652,20495,18484,17929,17930,17931″ width=”150″ height=”150″ title=”always”]

بقلم داود باقروند ارشد 

[su_quote cite=”سایت فرقه رجوی خرداد1399″]مسعودرجوی در سایت فرقه اش مینویسد: در شرایطی که افقهای پیش رو تماماً تیره و تار می‌نمود، آنها[بنیانگذاران مجاهدین] در نقطه خطیر انتخاب، سازمان و همه هست و نیست‌شان را در طبق اخلاص گذاشتند. شاه در اوج قدرت، جشنهای ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی را با حضور ۶۹پادشاه و امیر و شهبانو و رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر برگزار می‌کرد. ایران جزیره ثبات نامیده می‌شد و شاه ایران رسماً و با حمایت ابر قدرتها [آمریکا] نقش ژاندارم منطقه را به عهده گرفته بود.«سه رادمرد بزرگ تاریخ معاصر ایران، در تأسیس سازمان مجاهدین آنچه را که میرا و منسوخ و استثماری بود به‌ دور انداختند و به‌جای آن ایده‌ها و راه‌ و روش‌های پیشرو و آزادکننده و بالنده را خلق یا احیا کردند. بدینسان سازمان مجاهدین در شورش علیه کهنگی و بن‌بست و خلق دنیای نو بنیان‌گذاری شد. [/su_quote][spacer height=”15px”]

مگر مدعی نیستید که:

[su_quote cite=”https://www.pinterest.de/pin/491666484318577877/سیمای آزادی “

]مجاهدین بنبانگذار “غبار از دین زدودند!!! [/su_quote]

قدیم لیست شهدابه خلبان نیکسون در کشتار ویتنام
چرا تقدیم لیست شهدا از جمله بنیانگذاران به خلبان نیکسون در کشتار ویتنام

غبارزدایی از دین!!
غبارزدایی از دین!!

غبارزادیی از دین!!!
با وادار کردن سران فرقه به سینه زنی در حال غبارزدایی از دین هستید!!!

انقلاب ایدئولژیک آنتی تز بنیادگرایی یا بنیادگرایی داعشی

[spacer height=”15px”]

  امام زمانی مسعودرجوی مقوله ای آزادی ستان یا ضد آزادی و دمکراسی

 [spacer height=”20px” id=”2″]

آهای مردم جهان، جوانان ایرانی و زنان ایران،  که سالهاست ایرانیان را در جستجوی  آزادی ناظرید! آیا آنگونه که داعش ایرانی و آمریکاییها اصرار دارند، ایرانیان محتاج و منتطرامام زمانی مسعودرجوی هستند؟!!

[spacer height=”15px”]

به انسانهای عصری که انقلابهای بزرگی مانند انقلاب کبیر فرانسه و دوران رونسانس، انقلاب اکتبر، انقلاب چین، انقلاب الجزایر، انقلابهای آمریکای لاتین از جمله کوبا، نیکاراگوئه، را تجربه کرده و یا پشت سر دارند و نهضتهای ملی همچون نهضت ملی کردن نفت مصدق کبیر، عبدالناصر در مصر را در کیسه تاریخش دارد.

[spacer height=”15px”]

نسلی که متعلق است به عصر ارتباطات و در جهانی زندگی میکند که متکی است به دستاوردهایی مانند، اعلامیه جهانی حقوق بشر، کنوانسیونهای ژنو، بیانیه استقلال آمریکا، و ارگانهایی همچون سازمان ملل، از دستاوردهای عصر آن است.

[spacer height=”15px”]

مهمتر اینکه متعلق به کشوری است که میرزا کوچک خان ها و ستارخان ها، خیابانی ها و مصدقهایش جهان را تحت تاثیر خود و جهل شکنی هایشان قراردادند به نسلی که حنیف نژادها، بیژن جزنی ها و احمد رضایی ها و گلسرخی ها و بسیاری از انقلابین غیر دینی را در پشت سر دارد و هنوز گرمای خون آنها به سردی نگرائیده است نمیتوان امام زمان جهل و نادانی تحمیل کرد.

[spacer height=”15px”]

زهی بیشرمی و وقاحت و ننگ و نفرین به این نگاه تحقیرآمیز و توهین به شعور نسلی که خود شیادانه آنرا نسل انقلاب مینامیدید. اگر قرار بود کسی به شیادیهای رجوی تن بدهد چه نیازی بود که در مقابل خمینی بایستد؟  و باردیگر بدست رجوی به بند و زندان و شکنجه کشیده شوند؟ آقای رجوی شما دیر آمده ای ولی خیلی زودتر از همه میخواهی بروی؟

[spacer height=”15px”]

Mojahed_Imam

 

دير آمدي اي نگار سرمست   

زودت ندهيم دامن از دست

[spacer height=”15px”]

فراموش نکن خمینی همه چیز آن دستگاه امام زمان بازی که شما راه انداختی را یکجا داشت که بسیار هم داشت. هم سن و سال هم لباس و قشر و مکتبش و هم ساز و کار مسجد ومنبر و هم فرهنگی در دل ملیونها مادر و پدری که در دوران شاه لائیک حتی بیشتر به مذهب روی آورده بودند را. 

جناب رجوی مگر خودت در نشریه مجاهد (کلیشه زیر) ننوشتی: “خمینی بخاطر رهبری  پیروزمند مبارزه علیه دیکتاتوری شاه اعتماد توده ها را بخود جلب کرد، با دست گذاشتن بر روی دشمن اصلی یعنی امپریالیسم آمریکا تکیه گاه اساسی توده ها در مبارزه شان علیه آمریکا بشمار میروند”  

[spacer height=”15px”]

رهبری پیروزمند انقلاب و درخواست حفاظت از او1
جناب مسعودرجوی میتوانی بگویی چگونه سر از میانه  همان امپریالیسم که سر بنیانگذارانت را بریدند درآورده ای؟

[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#0f0892″ color=”#f3f907″]ضمن اینکه او انقلابی به بزرگی انقلاب 22 بهمن را همانگونه که مسعودرجوی صدها بار در نشریه مجاهد برآن تاکید داشته است نیز به پیروزی رسانده بود و در نتیجه عوام الناس او را در ماه میدیدند. قداستی که نه در ایران که در جهان طنین انداخت وهنوز هم از بین نرفته است. با پیشینه ای چند صد ساله، با باوری که به قول یکی از مجاهدین از جهنم شما رسته، “میلیونها مرده و زنده پشت آن بوده و هست”،  ولی با این وجود او این ادعایی که شما کردید را نکرد. اما خمینی خوب متوجه میشد که شما از روز اول بدنبال چه هستی طوریکه  بعد از تجمع امجدید گفت: “پسرک میگوید رهبراست”. [/su_highlight][spacer height=”15px”]

همگان شاهد رویکرد نسل حاضر ایرانیان آزاده با خمینی بودیم.  آنگاه شما جدای از به سرقت بردن میراث حنیف نژاد بقیه کارنامه تان درنزد مردم ایران مملو است از خیانت و اعمالی که مردم ایران با هیچگونه سوس چپ نمایانه و و سوپر روشنفکرمآبانه برایشان قابل هضم نبوده و نیست. آنها در واقعیت چهر و صحنه سیاسی و ایدئولژیک شما خیانت و همدستی با دشمن مردم ایران “صدام حسین” است.

[spacer height=”15px”]

صدامی که دست در کشتار نه تنها مردم خودش با بمب و سلاحهای شیمیایی بلکه دست در خون مردم ایران داشت. شهرها، خانه و کاشانه و زن و فرزند و پسر و پدر همین مردم را به خاک و خون کشیده بود.

[spacer height=”15px”]

مردم ایران شما را در التماس و دریوزگی برای یک دیدار با این جنایتکار در دفتر وزیر اطلاعاتش دیده اند، آنهم همانگونه که خودت در ویدئویی که از آن جلسه گرفته شده با بیشرمی بیان میکنی: “نه بدلایل سیاسی که بدلایل قلبی!!!!! است که میخواهم آقای رئیس جمهور صدام حسین صاحب خانه ام را ببینم و این حق من است”.  مردم ایران شما را در فروختن مجاهدین قیام کرده علیه دجالگریهای شما (بهترین فرزندان ایران زمین) به حبوش برای بستن دهانشان و فرستادن به نزد رژیم دیده اند.

[spacer height=”15px”]

مردم ایران در چهره شما ترورهای کور و خمپاره زدنها به شهرها را با گوشت و پوست لمس کرده اند.آنها همچنین شما را به خیانت به همرزمان خود، فرار از جنگ و جبهه نه یکبار که هر بار پیش آمده، در شکنجه و زندان و سرکوب کسانیکه تادیروز دوشا دوش خودت بوده اند مانند پرویز یعقوبی ها، علی زرکش ها، مهدی افتخاری ها، و همه مجاهدینی که ستم تو را چشیده اند میشناسند.

[spacer height=”15px”]

شما را در به خاک و خون کشاندن هزاران مجاهد در این سو و هزاران نفر در سوی مردم ایران، خود فروشی سیاسی و همدستی با جنایتکارترین حاکمیتها و جناحهای موجود در جهان برای رسیدن به امامت و قدرت میشناسند.

[spacer height=”15px”]

بنا بر تجربه برخورد مردم ایران با خمینی، میبینید که اگر آقای رجوی همه این جنایاتی که مرتکب شده و میشوید، در کارنامه خود نداشتید نیز این دجالگری شما خریدار نداشت چه برسد با کارنامه فوق الذکر که فقط مشتی از خروار بود.

[spacer height=”15px”]

آقای رجوی میخواهستید که نسل حنیف نژاد در مقابل این تحقیر و توهین به همه آگاهی و تاریخ خود، به بشریت و شعور انسان سکوت کند و رجوی را به این روزی که انداخت نیندازد؟

[spacer height=”15px”]

زهی خیال باطل. آقای رجوی مگر بزبان اشد خودت در جلسه عمومی با حضور تمامی مجاهدین نگفتی که:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”فریاد مسعودرجوی درحضور4000نفر در اشرف”]“همه شما آمده بودید کمک من کنید، ولی علیه من شدید”.   [/su_quote]

 

 

[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#0f0892″ color=”#f3f907″]بله درست است. انتظار دیگری از نسل انقلابی حنیف نژاد نمیتوان داشت. آنها آمده بودند که نیرنگ و فریب و دجالگری و خرافه و اوهام پرستی را ریشه کن کنند و وقتی که خود تو را دزد غافله و مرتجع تر و شیاد تر از همه دیدند علیه تو شوریدند.[/su_highlight]

 

[spacer height=”15px”]

درود و سلام به همه آنها زمانیکه زاده شدند و زمانیکه سر بر خاک خواهند گذاشت. نسلی که حاضر شد زمانیکه هیچ چاره ای نداشت و در سیاه چالهای فیزیکی و روحی و روانی تو قرار داشت حتی با خود کشی دست به اعتراض بزند،  ولی به دیکتاتوری، دجالگری، شیادی، فریب و نیرنگ های تو تن ندهد.

[spacer height=”15px”]

مردم ایران به همه آنها افتخار کرده و میکنند و در آینده نیز همه این زنان و مردان را در تاریخ خود با افتخار یاد خواهند کرد از یعقوبی و سعادتی گرفته تا اسماعیل وفا، سعید جمالی تا آخرین جداشدگان.

[spacer height=”15px”]

این در جبهه کسانیکه دیدگاها مذهبی بودند. هنوز هیچ اشاره ای به نسل انقلابی غیر مسلمان نکرده ایم که چه مقاومتی کردند، از جمله از همه کسانیکه حتی در شورای پوشالی خودت که در آن همین محتوای دجالگونه و دیکتاتور مابانه  را به پیش میبردی، رو در رویت ایستادند و از آن خارج شدند، همچون آقا و خانم متین دفتری، شکری، اصفهانی، قصیم، روحانی، …. و بسیاری که پیش و بعد از آنها از شورا جدا شدند، درود و سلام به همه کسانیکه تسلیم شیادی و خرافه و دیکتاتوری نشدند.

[spacer height=”15px”]

رجوی چگونه زنان را به همبستر شدن با خودش میکشاند؟

[spacer height=”15px”]

شاید مردم ایران و بسیاری که از نزدیک و طی دهه ها در تشکیلات رجوی گرفتار نبوده اند ندانند که همه داستانهای گردهمآیی ترمینال خزانه، انجمن میثاق خیابان شیروخورشید و شهادتهایی همچون عباس عمانی، گرد همآیی دانشگاه، رژه میلیشا، امجدیه، سی خرداد، 5 مهر، تا جاسوسی برای شوروی … کشتارهایی همچون 7تیر، دفتر نخست وزیری، … تا طلاق و ازدواجهای ننگین شما تا دجالگریهایی تحت نام پروازهای تاریخساز به فرانسه و از فرانسه، تا انقلاب ایدئولژیک تا حذف یعقوبی و علی زرکش و بسیاری دیگر، تا آفتاب و فروغ و … و البته سرکوب و زندان، شکنجه و کشتن همین مجاهدینی که در مقابل خمینی ایستادند و بدلیل عنصر انقلابی درونشان در مقابل دیکتاتوری و دجالگری بسیار شیادانه تر و وقیحانه تر رجوی نیز ایستادند،  همه و همه برای رجوی بازی ای بجز شهوت رانی او نبوده. شهوت امامت و امام زمان بودن.

[spacer height=”15px”]

بله آقای رجوی شما تنها میتوانستی این شیادی بزرگ و آشکار، این خیانت به شعور انسان را با بکارگیری و دست به  دامن شدن به عنصر حقیر و پستی همچون مریم عضدانلو پیش ببری،  که بعد از جذب او به خودت زمانی که همسری در میان همرزمانت داشت، زمانیکه هنوز خون اشرف خشک نشده بوه، در دستگاه (شوهر رده ای) که خودت آنرا هزاران بار تکرار کرده ای، بخدمت بگیری که این ذهنیت بیمارگونه و لاعلاج را با او به پیش ببری.

[spacer height=”15px”]

{{ در توضیح (شوهر رده) باید گفت: آقای رجوی اینگونه دیکته میکند که: “ایدئولژی و جهان بینی زنان عالم، ایدئولژی من آنم که شوهرم است” میباشد. یعنی زنان به نوبه خود بدلیل از خود بیگانگی، هویت خود را در آنچه شوهرانشان هستند میدانند. بنابراین تعریف، زنان تماما بدنبال یافتن شوهری هستند که موقعیت بالاتری دارد. اگر در اجتماع باشد یکطور اگر در محیط کار و اداره و دانشگاه باشد یکطور و اگر در یک تشکل سیاسی است چشم داشتن به شوهری که رده بالاتر را دارد. }}

[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#0f0892″ color=”#f3f907″]طبق تعریف رجوی هیچ زنی نبوده و نیست که از این امر مستثناء باشد از جمله مریم عضدانلو. رجوی برای توجیه کار کثیفی که با مریم عضدانلو کرده بود و برای آسوده کردن خیال او و چه بسا مهدی ابریشمچی، در این دستگاه ایدئولژیک خود یک استثناء قرار میدهد، (که بعدها نیز بستری شد برای همخوابگی با دیگر زنان مجاهد) و آن این بود که اگر براساس دیدگاه (شوهر- رده)  آن فرد بالاتری که زنان بدنبالش هستند و میخواهند که مال او باشند،  اگر مسعود رجوی که امام زمان است باشد ایرادی که ندارد هیچ، بلکه این تمایل و این خواستگاه بسیار انقلابی، رهاییبخش و آزاد کننده زنان از زنجیرهای بردگی و بندگی است!!! و میگفت که همه زنان باید عاشق من باشند. در توجیه بازهم شیادانه آن میگفت که من عاشق محمد حنیف نژاد بودم؟!!!! و وقتی لباسش را در میآورد طور دیگری به او نگاه میکردم؟!!!!! [/su_highlight]

[spacer height=”15px”]

به همه مقدسات قسم که اینها هیچکدام تحلیل یا خدایی نکرده اتهام نیست. بلکه عین آموزها و گفته های رجویها (مسعود رجوی و مریم عضدانلو) ست. و تازه از نظر رجویها تنها زنانی به این مرتبه راه می یافتند که از بسیاری از قید و بندها جسته باشند.

[spacer height=”15px”]

بر همین اساس نیز بوده است که به مریم رجوی با استفاده از تمامی اهرمهای تشکیلاتی فشار ایدئولژیک میآورد که اگر شما مرا فقط برای خودت بخواهی این عین استثمار من (رهبری عقیدتی- امام زمان- خلیفه مسلمین جهان) است و برتری طلبی تو نسبت به دیگر زنان مجاهد را نشان میدهد، که همان دستگاه استثماری است.

[spacer height=”15px”]

درصورتیکه اگر همین مسیری که خودت رفتی(دست کشیدن از همسر خود و به عقد و ازواج من در آمدن) را برای دیگر زنان هم مهیا کنی مشخص میشود که این کار تو نه برای دست یابی انحصاری به من که به دلیل نزدیک شدن به رهبر عقیدتی بوده.

[spacer height=”15px”]

بنابراین مریم عضدانلو بشتاب که هرچه زوتر خود را از این دیدگاه استثماری رها کرده و دیگر زنان را با هر حیله و نیرنگی که میتوانی به همان مسیری که خودت رفتی رهنمون شو. و این بود آغاز جریان همبستر شدن رجوی با زنان شورای رهبری. جزئیات آن توسط جداشدگان بسیار طرح شده است که در دسترس همگان هست

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

خرداد 1399

 می 2020

[su_heading size=”20″]مطالبی در همین رابطه  [/su_heading]

درسهای مشروطه جهت ممانعت از باز تولید دیکتاتوری

 

 

اردشیر زاهدی: سعودی کیست که در ایران آقایی کند، لجن میمالم برسرش، آمریکا غلط میکند …

 
 
سعودی کیست که در ایران آقایی کند؟ لجن می‌مالم بر سرش/آمریکا غلط می‌کند جلوی قدرت موشکی ایران را بگیرد/امثال علم و هویدا و رجال فاسد چه برسر این مملکت آوردند[spacer height=”15px”]

سعودی کیست که در ایران آقایی کند؟ لجن می‌مالم بر سرش/آمریکا غلط می‌کند جلوی قدرت موشکی ایران را بگیرد/امثال علم و هویدا و رجال فاسد چه برسر این مملکت آوردند

[spacer height=”15px”]

اردشیر زاهدی، سفیر رژیم پهلوی در آمریکا گفت: من تایید می‌کنم که آمریکا می‌خواهد به ایران زور بگوید، البته ایران را نمی‌شناسند و از شرایط موجود دنیا سوءاستفاده می‌کنند. این حرفی که اینها امروز به ایران می‌زنند، خلاف شرف، اخلاق و انسانیت است، به‌خصوص کشوری که ادعای ابرقدرتی می‌کند.

 حدود یک دهه است که اردشیر زاهدی، داماد سابق پهلوی دوم، وزیر خارجه و سفیر سابق ایران در انگلیس و آمریکا، در باب زیاده‌خواهی دولت‌هایی که از قضا در گذشته با مسؤولان آنها مراودات نزدیک داشته، هشدارهایی جدی می‌دهد. این مواضع اما بازتاب‌ها و واکنش‌های مختلفی را درپی داشته است. عده‌ای او را عامل جمهوری اسلامی می‌دانند و عده‌ای هم مواضع او را به روحیه وطن‌پرستی‌اش نسبت می‌دهند. اما زاهدی خودش بارها گفته و می‌گوید مواضعش همین‌هایی است که به‌صراحت بیان می‌کند و هیچ عامل دیگری در این مواضع دخیل نیست.

‌ البته که آدمیزاد در گذر زمان تغییر می‌کند و بالا رفتن سن و سال و گذر ایام، تجربه‌ها و تفکرات تازه‌ای را برایش رقم می‌زند. اردشیر زاهدی در گفت‌وگویی صریح با روزنامه جام جم به بررسی مواضع وی درباره سیاست خارجی ایران، نقش آمریکا، علت فروپاشی پهلوی و … پرداخته است.[spacer height=”15px”]

شما باتوجه به مسؤولیتی که طی سال‌های 45 تا 50 در صحنه سیاست خارجی ایران داشتید و شناختی که از مناسبات بین‌المللی و به‌ویژه از آمریکا دارید، آیا تأیید می‌کنید نوع مواجهه آمریکا با جهان به خصوص ایران مواجهه‌ای ظالمانه و زورگویانه است ؟

[spacer height=”15px”]

من تایید می‌کنم که آمریکا می‌خواهد به ایران زور بگوید، البته ایران را نمی‌شناسند و از شرایط موجود دنیا سوءاستفاده می‌کنند. این حرفی که اینها امروز به ایران می‌زنند، خلاف شرف، اخلاق و انسانیت است، به‌خصوص کشوری که ادعای ابرقدرتی می‌کند. ابرقدرت باید فهم داشته باشد و مخاطب خود را بشناسد. رابطه ایران و آمریکا بیشتر از 167 سال سابقه دارد و اسباب تأسف است که آمریکا چنین دوستی را از دست داده ‌است. ایران این‌قدر از خودش حوصله نشان داد و برای این‌که مشکلاتش را حل کند و به مردمش برسد، گفت‌وگو با 1+5 را قبول کرد و دو سال و خرده‌ای هم چانه زدند تا پنج کشور اروپایی بعلاوه آمریکا آن را امضا کردند.

کشوری که خودش را ابرقدرت می‌داند، به دلیل این‌که رئیس‌اش یا اطرافیان او دل‌درد گرفته‌اند، نمی‌تواند به خودش اجازه دهد که زیر این قرارداد بزند، چون هم خلاف اخلاق و هم خلاف وجدان است و در هیچ جای دنیا نمی‌تواند اخلاقا قابل قبول باشد، به‌خصوص که سازمان ملل و این پنج کشور امضا کردند، اما ایشان چون از آقای اوباما خوشش نمی‌آمد، این کار را کرد که هم بچگانه و هم غلط و هم غیرقابل قبول بود.

[spacer height=”15px”]

سیاست دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی در برخوردبا آمریکا راچگونه ارزیابی می‌کنید؟

[spacer height=”15px”]

هر چیز در موقعیت خودش معنا پیدا می‌کند. البته من هم دیپلمات برجسته‌ای نبودم، ولی سعی کردم هر چیزی که از دستم برمی‌آید برای مملکتم انجام دهم. مسلماً در شروع کار، مسؤولین ایران فراز و فرودهای زیادی را تجربه کرده و احتمالا اشتباهاتی هم داشته‌اند، ولی همان‌طور که من در نطقی که دموکرات‌ها و دیپلمات‌ها هم حضور داشتند گفتم، در تمام مذاهب، بخشش بزرگ‌ترین لذت در دنیاست و انتقام‌گرفتن یکی از بدترین چیزهاست.

امروز جمعیت مملکت 83 میلیون است، وقتی که ما بودیم 35 میلیون بود. از این 83 میلیون، حداقل 60میلیون سواد دارند و می‌توانند بخوانند و بنویسند. 40میلیون دانشگاه‌رفته هستند. 30میلیون از 83میلیون، کسانی هستند که کار می‌کنند و 20میلیون آنها خانم‌ها هستند که برای ایران و هر کشور دیگری افتخار است و همه باید به آن افتخار کنیم. باید بگویم که به‌خصوص در چند سال اخیر، برای وزارت خارجه‌ای که دوست داشتم و آن را مثل فرزند خودم می‌دانم، احترام زیادی قائل هستم. من در اینها حس وطن‌پرستی می‌بینم و به آنها تبریک می‌گویم که سیاست‌شان قابل احترام است. حتی رئیس‌جمهور کنونی ایران هم، با کمال قدرت و ادب پاسخ رئیس‌جمهور آمریکا را داد. برای من دولت‌ها فرق نمی‌کنند، آنچه که مهم است مملکت و وطن و مردمانی هستند که من آنها را برادرها و خواهرهای خود می‌دانم. به اینها ظلم شده‌ است و می‌شود.

یک کشور که ادعای ابرقدرتی می‌کند، نمی‌تواند حتی دارو را برای این مردم تحریم و برای آنها زحمت ایجاد کند. صرفا به این دلیل که تصور می‌کند تغییر رژیم در ایران به این سادگی‌هاست و می‌تواند آنها را به زانو درآورد. این را خطاب به جوان‌ها می‌گویم که تاریخ 200‌ ساله اخیر ایران را بخوانند تا ببینند که متأسفانه، همیشه اجنبی‌ها به ایران زور گفته‌اند و لذا ایران باید قدرت داشته باشد تا بتواند در مقابل زورگویی خارجی‌ها بایستد. این مردم نجیب -که من واقعا افتخار می‌کنم بگویم ایرانی هستم- تمام این مشکلات را تحمل می‌کنند تا خودفروشی نکنند. متأسفانه افرادی هم هستند که یا مملکت‌شان را فراموش کرده‌اند یا شرافت و حیثیت خود را از دست داده‌اند.

ضرب‌المثلی فارسی داریم که بر اینها منطبق است: بدترین آدم کسی است که سینه مادرش را گاز گرفته است! یک عده‌ای مصداق این ضرب‌المثل هستند و تِز می‌دهند که: بروید و روی ایران بمب بیندازید! بر سر چه کسی؟ سر مردمی که بی‌جهت به آنها ظلم می‌شود؟ روی سر مردمی که این‌طور شرافتمندانه مشکلات را تحمل می‌کنند تا بتوانند به مملکت‌شان کمک و خدمت کنند. این مردم قابل احترام و افتخارند. ممکن است عده‌ای از این حرف‌ها خوششان نیاید و فحش هم بدهند.

من به این حرف‌ها نه اهمیت داده‌ام، نه می‌دهم و فقط آنچه را که از دستم برمی‌آید و وظیفه من هست، انجام می‌دهم که در برابر وجدان و خدای خودم شرمنده نباشم. از طرف خارجی‌ها به ایران ظلم شده و ظلم می‌شود و باید جلوی آن را گرفت. خوشبختانه ایرانی‌ها مرد و مردانه ایستاده و توانسته‌اند به‌تدریج حق خود را بگیرند و خود را ثابت کنند. همین الان که دارم با شما صحبت می‌کنم، مقاله نیویورک‌تایمز جلوی روی من هست که درباره مقاومت ایرانی‌ها در برابر این فشارها نوشته. منظورم این است که خود آمریکایی‌ها هم این را قبول دارند.

من معتقدم اینها با این قرتی‌بازی‌هایی که انجام می‌دهند، به جایی نمی‌رسند. اینها با عربستان سعودی معامله می‌کنند. عربستان سعودی چه عنوانی دارد جز این‌که یک رژیم آدمکش و خونخوار است که می‌رود و در مملکت دیگری آدم‌ها را می‌کشد و بعد می‌گوید: من حافظ مکه هستم! کسی که مسلمان است و شرف دارد، آدمکشی و خونخواری نمی‌کند، آن هم این‌طور وحشیانه. اینها خلاف وجدان و قوانین انسانی است و من نمی‌توانم با این چیزها موافق باشم. ایران هزاران سال تاریخ دارد و همیشه به دنبال صلح بوده است. حکومت‌ها همیشه آمده و رفته‌اند، ولی باید امروز و فردا را دید. آب ریخته را نمی‌شود به جوی برگرداند.

من به همه هموطنانم قول می‌دهم که شرافت و وجدانم را در اختیارشان قرار بدهم و در هر جا که از دستم بربیاید، از وطنم دفاع خواهم کرد، چون افتخار می‌کنم که هم ایرانی باشم، هم مسلمان و از چیزی هم باک ندارم. این را باید غرب بفهمد که اگر یک مسلمانی بد کرد، او نامسلمان است، نه این‌که همه مسلمان‌ها بد هستند. این جوان‌ها آتیه این مملکت هستند. من به روح پدر و مادرم -که عزیزترین کسانی هستند که داشتم- قسم می‌خورم که وقتی تلفنی یا حضوری با این جوان‌ها صحبت می‌کنم، به آنها حسادت نمی‌کنم، بلکه افتخار می‌کنم و خجالت می‌کشم که در قدیم آن‌طور که باید و شاید متوجه اینها نبودیم! اینها لیدرهای جدید هستند و غیرت و شرف و هوش دارند. معلوماتی را که اینها دارند، امثال من ندارند! بنابراین من خیلی خوشبین هستم و تردید ندارم که بالاخره حق به حقدار می‌رسد.

[spacer height=”15px”]

تئوری دولت آمریکا این است که با استراتژی فشار حداکثری مردم در تنگنا قرار می‌گیرند و این باعث نارضایتی و شورش مردم می‌شود که نهایتا تغییر رژیم اتفاق می‌افتد. از آنجا که ایران در چند سال آینده تبدیل به بزرگ‌ترین قدرت موشکی منطقه می‌شود، می‌خواهند جلوی این فرآیند را بگیرند تا ایران به زانو دربیاید و تسلیم خواسته‌های آنها بشود. در این‌ باره چه دیدگاهی دارید؟

[spacer height=”15px”]

غلط می‌کنند و بسیار زیاد هم غلط می‌کنند! به قول معروف، «شتر در خواب بیند پنبه‌دانه». آنها کی هستند که به ما دستور بدهند؟ هر کسی که علیه مردم خودش صحبت کند، یا از اعراب منطقه و اسرائیل و سیا پول بگیرد و خودفروشی کند، بدنام است و به‌درد مردم نمی‌خورد و نهایتا هم با بدنامی ساکت خواهد شد!

احقاق حق ایران هم بسته به اراده خود ایرانی‌هاست. چرا نداشته باشند؟ اسرائیل از روز اولی که به وجود آمده، بمب اتمی داشته و امریکا هم چشمش را به روی این موضوع بسته است. من چندین‌بار در ملاقات با سفرای مختلف و در سازمان ملل گفته بودم که ما حاضریم بیاییم و تمام منطقه را عاری از سلاح‌های اتمی کنیم، ولی اینها به خاطر اینکه زرادخانه اسرائیل دست نخورد، قبول نکردند! حق ایران است، مخصوصاً که اینها 150 میلیون اسلحه به سعودی‌ها فروختند که برود و در یمن کثافت‌کاری کند و مردم را بکشد! این اشخاصی که این حرف‌ها را می‌زنند، دنبال منافع خود هستند. برای این که مسائل حل شود، طرفین باید شرافتمندانه رفتار کنند، نه این که به هم دروغ بگویند! اعتماد و اطمینان نباید از بین برود.

من سر قضیه چکسلواکی با آندره گرومیکو وزیر خارجه روسیه مشکل داشتم، اما حرف همدیگر را می‌فهمیدیم. اختلافات را مطرح و در عین حال احترام و دوستی خودمان را هم حفظ می‌کردیم، به خاطر اینکه به هم اعتماد داشتیم و دروغ نمی‌گفتیم. اینها اگر حرفی با ایران دارند، بیایند شرافتمندانه حرف بزنند و دروغ نگویند. اروپا آمده و قرارداد برجام را امضا کرده. حالا آمریکا آمده و آنها را تحت فشار قرار داده و آنها تدریجا دارند به خاطر حفظ منافع و شرکت‌هایشان، به تدریج عقب می‌کشند! این کار اتحادیه اروپا خلاف اخلاق و خلاف تعهدی است که داشته‌اند. البته چین و روسیه سر تعهدشان ایستاده‌اند، برای این که برجام را امضا کرده‌اند، ولی خب بعضی‌ وقت‌ها شل می شوند!

این که یکی بگوید چون قدرت دارم هر کاری دلم خواست می‌کنم، درست نیست. با قلدری هیچ قدرتی نمی‌توانی داشته باشی و در مقابل مردم دنیا کاری نمی‌توانی انجام بدهی! تمام منطقه خلیج‌فارس و جاهای دیگر را به کثافت کشیده‌اند! آمده‌اند و برخلاف تمام شواهد تاریخی، فلسطین را گرفته‌اند و حالا می‌گویند: دستشویی هم که می‌خواهی بروی، باید از من اجازه بگیری! کدام قانون بین‌المللی این رفتار را قبول دارد؟ بعضی از اعراب هم برای پول و برای این که به آنها کمکی شود، فلسطینی‌ها را فراموش کرده‌اند! رفتاری که با فلسطینی‌ها می‌شود، برخلاف حقوق بشر است.

چرا در این مورد کسی حرفی نمی‌زند؟ آنچه مال من است، مال من است، آنچه هم که مال شماست، مال من است؟! این را یک‌بار به گرومیکو گفتم که به او بر خورد و البته بعد هم آشتی کردیم. حرف باید منطقی باشد.

باز هم می‌گویم که به ایران افتخار می‌کنم که عمده چیزهایی را که نیاز دارد، بدون این که از خارج خریده باشد، با همت و تلاش و غیرت همین مهندسین جوان،برای خودش تهیه کرده است. زیردریایی و موشک و هر چه را که نیاز دارد، درست و این همه پیشرفت کرده. ایران باید در مقابل دشمن قوی باشد.مگر قرار است ایران همه چیزش را بدهد و کاری را که با قذافی کرده‌اند، با ایران هم بکنند؟ ایران لیبی نیست که آنجا را به کثافت کشیده‌ و هنوز هم توی آن مانده‌اند! قذافی گول خورد. ایران باهوش‌تر از این حرف‌هاست. تاریخ دارد و شرف دارد و به این آسانی نمی‌شود آن را از جا تکان داد. من هم شرافتمندانه برای این افراد دعا می‌کنم که این‌طور همه ناراحتی‌ها و مشکلات را تحمل کرده‌اند تا به برادرها و خواهرهایشان خدمت کنند. این قابل تقدیر است.

کشور ما طی 200 سال گذشته به هیچ جا حمله نکرده، اما بارها به آن حمله شده است… ایران هیچ وقت مهاجم نبوده. به جوان‌ها می‌گویم که باید بروند و تاریخ کشورشان را بخوانند. در این 200 سال بروید بخوانید و ببینید چه ظلم‌هایی که به ما نشد…

[spacer height=”15px”]

نسل شما شهریور 1320 و اشغال ایران توسط متفقین و نسل ما جنگ هشت ساله را دیده. ایرانِ بعد از انقلاب طی هشت سال جنگ و پس از آن در دوره تحریم‌های همه‌جانبه، در برابر این زیاده‌خواهی‌ها ایستادگی کرده است. امروز کشورهای حوزه خلیج فارس به سردمداری عربستان سعودی چند کار را کرده‌اند. یکی تغییر نام خلیج فارس برای توسعه قدرت خودشان و زمینه‌سازی برای تجزیه جنوب ایران و دیگری مدعی‌شدن بر سر جزایر سه‌گانه و تلاش‌هایی که برای سرکوب بحرین کردند. شما به عنوان کسی که سفیر ایران در انگلستان بودید، ماجرای اقدام متقابل ایران علیه مصادره کشتی ایرانی توسط انگلیسی‌ها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

[spacer height=”15px”]

انگلیسی‌ها خلاف قوانین بین‌الملل عمل کردند که کشتی ایرانی را گرفتند. ایران هم خوشبختانه استقامت کرد و حقوقدانان و قضات اروپایی هم دیدند انگلیس کار اشتباهی کرده و نهایتا کشتی ایرانی آزاد شد. ایران در مقابل تهاجم آنها کشتی‌اش را گرفت و البته کار بسیار خوبی کرد، چون همان‌طور که گفتم: حساب حساب است، کاکا برادر! بنابراین ایران قوی عمل کرد و زیربارِ منم‌منم انگلیسی‌ها نرفت. اگر زنده بمانم تا سه ماه دیگر جلد سوم کتاب خاطراتم را هم تمام می‌کنم که درباره دوره وزارت خارجه است و اگر بیشتر زنده باشم، جلد چهارم را هم با تمام مدارک و اسناد تاریخی این روابط منتشر خواهم کرد. فراموش نکنید در همین عربستان سعودی اگر ایرانی وجود نداشت، شلوارش را نمی‌توانست بالا بکشد! عربستان سعودی و عمان وضع خیلی بدی داشتند.

دنیا می‌دانست که اگر آنجا سقوط کند، وضع دنیا از لحاظ نفت عوض خواهد شد. ما به عربستان کمک کردیم که بتواند دوام بیاورد. این وضع را داشت و اگر ما نبودیم، از بین رفته بود! حالا این پسرک برای ما هارت و پورت‌ می‌کند! خوب است یکی پیشینه اینها را به یادشان بیاورد!

به هرحال ما نباید اجازه دهیم که دوباره استیلای آمریکا و انگلیس تکرار شود. یادم هست بچه که بودم، پدر مرا با آن فضاحت دزدیدند و ما همین‌طور ویلان و سرگردان، بدون پدر و مادر مانده بودیم! با چه مصیبتی رفتیم برای دیدار با خواهرم و بعد آمدیم تهران. از خانه می‌خواستیم برویم جایی، باید به سرباز روسی یا انگلیسی یا آمریکایی حساب پس می‌دادیم که: از کجا آمده‌ایم و کجا می‌خواهیم برویم! توی خانه خودمان، با ما مثل دزدها رفتار می‌کردند. این وضع ما بود.

از لحاظ اقتصادی هم که اوضاع کشور خراب بود.

روزولت، چرچیل و استالین برای کنفرانس تهران آمدند اینجا. روزولت و چرچیل به دیدن پادشاه نیامدند، اما استالین با واسطه‌هایی آمد و ایشان هیچ‌وقت این محبت استالین از یادشان نرفت! این رفتار امپریالیسم با ما بود. اینها همه در من اثر گذاشته و می‌دانم که جنگ چقدر بد است. در صف می‌ایستادیم و نان «سیلو» می‌گرفتیم که از سنگ‌های درونش، دندان‌هایمان می‌شکست! ما باید از مملکتمان دفاع کنیم و نگذاریم یکسری عروسک‌های پشت پرده بیایند و منافع مملکت ما را به خطر بیندازند. تردیدی ندارم که جوانان امروز ایران تاریخ را خوب می‌خوانند و می‌دانند. غیرت و جراتش را هم دارند.

کسی نتوانسته تا به امروز به ایران زور بگوید و آخر سر این ملت حقش را کف دستش گذاشته‌اند. حالا هم باید قدرت داشته باشد و حق آنها را کف دستشان بگذارند. چرا آنها داشته باشند و ما نداشته باشیم؟ اینها کی هستند که بخواهند ما را قضاوت کنند؟ چه کسی چنین حقی به آنها داده؟ آیا رفتارشان شرافتمندانه است؟ نه. بنابراین من به همه این جوان‌ها افتخار می‌کنم. به آنها می‌گویم که این شرافت شما را نشان می‌دهد که در مملکت‌تان مانده‌اید و می‌خواهید از حق‌تان دفاع کنید. خدا را هزار بار شکر که قدرتش را هم دارید.

[spacer height=”15px”]

بوش گفت ایران محور شرارت است و با هر سلاحی که لازم باشد، به ایران حمله می‌کنیم. اوباما گفت: آمریکا هیچ‌وقت از سلاح‌های اتمی خود استفاده نمی‌کند، ولی حق حمله اتمی به ایران و کره شمالی را برای خودمان محفوظ می‌داریم! کلینتون هم در تبلیغات ریاست‌جمهوریش گفت: اگر ایران برای اسرائیل مشکلی به وجود بیاورد، ایران را محو می‌کنیم. ترامپ هم اخیراً گفته: واکنش نظامی ما حالت محو کردن دارد. حتی فرانسه در دوره‌ای و از زبان ژاک شیراک، ایران را تهدید به حمله هسته‌ای کرد. با این تفاصیل، اگر ایرانی‌ها برای حفظ امنیت خودشان سلاح هسته‌ای بسازند که دیگر کسی جرأت نکند ایران را تهدید هسته‌ای کند، کار برحقی نخواهد بود؟

[spacer height=”15px”]

باید بگویم سگ زرد برادر شغال است. همه کارهایشان هم دیوانگی. آن بلایی که سر عراق آوردند و جنگ راه انداختند و این هم وضعیت امروز عراق که همه جا را تخریب کردند یا در کشور عزیز همسایه‌مان افغانستان یا در پاکستان که گرفتاری‌های دیگر درست می‌کنند. هر کدامشان هم برای این‌که دو روز اضافه بر سر قدرت بمانند، تحت تأثیر اطرافیانشان و نفوذ اسرائیل، هر کاری می‌کنند. ایران هم می‌تواند از حق خودش دفاع کند. من از نزدیک با باراک اوباما دیدار نداشته‌ام، ولی به هر حال آمد نشست و توافق‌نامه امضا کرد، اما یک خلی هم پیدا شد و این‌طوری عمل کرد. البته به هیچ‌کدام از اینها نمی‌شود ایراد گرفت، چون هرکدام منافع مملکت خودشان را می‌خواهند، ولی این ایراد به آنها وارد است که وقتی ما می‌گوییم ما هم منافع مملکت خودمان را می‌خواهیم، می‌گویند: نه. البته غلط زیادی می‌کنند و چنین حقی هم ندارند.

ایران بارها گفته من برای امضای موافقت‌نامه منع سلاح اتمی حرفی ندارم، به شرط این‌که همگی قرارداد خلع سلاح هسته‌ای را امضا کنیم. البته کشورهایی مثل آمریکا، اسرائیل و. ..، منافعشان ایجاب نمی‌کرد خلع سلاح هسته‌ای بشوند و همکاری که نکردند هیچ، تحریک هم کردند. اتم هم چیز کثیفی است، هم چیز خوبی است. درست مثل زبان که اگر خوب بگوید خوب است و گر بد بگوید، بد است. اگر قرار است همه کشورها از اتم فقط برای برق و مسائل غیر جنگی استفاده کنند، ایران هم باید داشته باشد. دوست و رفیق من ذوالفقار علی بوتو می‌گفت: ما پاکستانی‌ها حاضریم علف بخوریم، ولی تسلیم نمی‌شویم… و کارشان هم در اتمی به نتیجه رسید. ولی عادتا، اتم ضد بشر است و من هر چیزی را که ضد بشر باشد، ته دلم با آن مخالفم. بشر، بشر است. هوادار همه انسان‌ها هستم. به نژاد برتر هم اعتقاد ندارم. کثافتکاری‌هایی که اینها در یمن کرده‌اند و می‌کنند، چه حکمی دارد؟ در سوریه چه غلطی کردند؟ و در جاهای دیگر!

در داخل ایران برخی جریانات و چهره‌های سیاسی مواضع اخیر شما را نپسندیدند و در مقابلتان گارد گرفتند. علت چیست؟

وقتی کسانی در خارج یا داخل ایران علیه من موضوع می‌گیرند در زمانی که من با تحریم مردم مخالفت می‌کنم و از استقلال کشور و حق داشتن امکانات هسته‌ای دفاع می‌کنم و پای ملت و مردمم می‌ایستم، وقتی کسی درجهت مقابل این موضع‌گیری بایستد هرکس که باشد او بدون شک تیشه به ریشه ملت می‌زند و خائن است چه اصلاح‌طلب باشد چه سلطنت طلب و نزد مردم ماهیت خود را معرفی می‌کند و مردم جواب او را خواهند داد.

[spacer height=”15px”]

هرحکومتی مخالفانی دارد که به طور طبیعی علیه آن موضع دارند، ولی در میان اپوزیسیون خارج از ایران، کسانی هستند که با دولت آمریکا و نهادهایی که تلاش می‌کنند در ایران آشوب راه بیندازند، لابیگری و حتی توصیه می‌کنند ایران را بمباران کنند تا آنها بیایند و به قدرت برسند و حرمتی برای حفظ امنیت و منافع ملت ایران قائل نیستند. به اینها چه نصیحت و توصیه‌ای دارید؟

[spacer height=”15px”]

اینها قابل نصیحت نیستند و من فقط حرفم را برای ثبت در تاریخ می‌زنم. هر فرد و گروهی که علیه کشور و مملکتش اقدام کند و برود و برای نابودی کشورش از دیگران پول بگیرد، نه قابل اعتماد است، نه قابل احترام. اگر هم به این مملکت بیاید، باید نوکری کسی را بکند که او را سر کار آورده تا او را نگه دارد. حرف همه اینها مفت است. همه اینها دارند خیانت می‌کنند. این آقایی که می‌گوید: برو بمب بینداز، اگر هم توی ایران کس و کاری ندارد، مگر قبر پدر و مادر و خاله و عمه‌اش در ایران نیست؟اینها احمق و خائن هستند و به جایی هم نمی‌رسند و باعث تأسف هم هستند، چون من معتقدم ایرانی شرف دارد و باید دنبال شرافت و عدالت برود. متأسفانه امروز در دنیا عدالت و شرافت پیدا نمی‌شود و هر کسی که زور و پول دارد، هر غلطی که دلش می‌خواهد می‌کند و اینها هم دنبال آنها می‌دوند. این چه جور عدالتی است که در سازمان مللش، با یک «نه» همه چیز می‌مالد و می‌رود؟ به هر حال بودنش بهتر از نبودنش است، اما در آن عدالت نیست.

در مورد اتم، معتقدم چیز کثیفی است، ولی اگر دیگران می‌توانند داشته‌باشند، چرا ایران نباید داشته‌باشد؟ اگر مساوات است که همه باید داشته‌باشند. دو دوتا، چهار تا می‌شود. سعودی چکاره است که بخواهد بیاید در مملکت من آقایی کند؟ من لجن می‌مالم به سرش! این حرف‌ها چیست؟ در سوریه چه غلطی کردند جز ویرانی؟ توانستند رژیم را عوض کنند؟ در افغانستان چه غلطی کردند جز تخریب؟ در یمن همین‌طور. اینها منافع خودشان را می‌خواهند. اگر انصاف وجود دارد که هر کشوری حق دارد از منافع خودش دفاع کند. اگر هم حق را بی‌شرمی و توپ و تفنگ معلوم می کند که همین بساطی است که راه انداخته‌اند.

به هر حال، تغییر در هر کشوری به دست مردم آن کشور باید صورت بگیرد، نه به دست عامل خارجی. خارجی چکاره است؟ کارهایی که آمریکا دارد علیه ایران انجام می‌دهد، رفتارهای بچگانه و احمقانه است. یک ابرقدرت که نباید حرف‌های بچگانه بزند. باید مطالعه داشته‌باشد. انگلیسی‌ها دست‌کم هر جا رفتند، حساب‌شده و با مطالعه کار کردند. نگاه که می‌کنید همه اقدامات اینها غیرعادلانه و غیرشرافتمندانه است. شاید به من ایراد بگیرند که این حرف‌ها را می‌زنم، ولی همه این حرف‌ها از ته قلبم هست و ترسی هم از کسی ندارم.

[spacer height=”15px”]

بی‌بی‌سی رسانه‌ای است که پیشینه تاریخی خوبی در ایران ندارد و مواضعش همواره علیه ایران بوده‌است. چرا برای ابراز موضع معمولا بی‌بی‌سی را انتخاب می‌کنید؟

[spacer height=”15px”]

من اصولا برای انتقال حرفم از هر تریبونی استفاده می‌کنم؛ من مسؤول پیام خودم هستم نه ماهیت تریبون. یک بلندگو به هرکسی می‌تواند تعلق داشته‌باشد. من به سیاست‌های همین بی‌بی‌سی هم انتقاد دارم ضمنا من با همه رسانه‌ها گفت‌وگو کرده و می‌کنم و تریبون یک وسیله است و من وابستگی به هیچ رسانه‌ای ندارم. بارها در مصاحبه‌ها و مقالاتم چه در دوران مسؤولیت چه بعد از انقلاب درباره صدمات انگلیس به ایران آشکار موضع گرفتم و تنها کسی بودم در تاریخ ایران که وزیرخارجه بریتانیا جورج براون را تهدید کردم اگریک بار دیگر هواپیماها و جت‌های جنگی شما از بالای سر ناوهای ما درخلیج فارس عبور کنند می‌زنیم و منهدمشان می‌کنیم.

[spacer height=”15px”]

شما به عنوان یک چهره اثرگذار در رژیم پهلوی، چه عواملی را باعث فروپاشی و زوال حکومت شاهنشاهی دخیل می‌دانید؟ فساد سیستمی و آلودگی دربار و سران و مقامات چقدر در اضمحلال رژیم پهلوی نقش داشت؟

[spacer height=”15px”]

به نظر من دلیل اصلی انقلاب این بود که حکومت پهلوی به مردم آزادی نمی‌داد. این یک واقعیت است. در عصر امروز آزادیِ حرف زدن، حق مردم است. درباره اوضاع مملکت و علت زوال پهلوی باید بگویم علت اصلی این بود که حکومت و رجال و مقامات واقعیت‌ها را نمی‌دیدند و در این شکی نیست امثال علم و هویدا و رجال فاسد دیگر چه برسر این مملکت آوردند. وقتی این وزیر دربار باشد یا آن هویدا نخست وزیر باشد چه انتظاری از حکومت می‌شود داشت هر دوخیلی هم با من دشمن بودند و افراد دنباله‌روی اینها. این اواخر کار سر همین مسائل من خودم بارها از مسؤولیت‌هایم استعفا کردم که پذیرفته نشد.

[spacer height=”15px”]

منبع: آفتاب نیوز

[spacer height=”15px”]

نخستین نفتکش ایران وارد آب‌های ونزوئلا شد

نخستین نفتکش از پنج نفتکش حامل سوخت ایران بعد از دو ماه وارد آب‌های سرزمینی ونزوئلا شده است. کشتی‌های جنگی ونزوئلا نفتکش ایرانی را اسکورت کردند. جمهوری اسلامی ایران رسما این خبر را تائید نکرده است.

    

تلویزیون دولتی ونزوئلا تصاویری را پخش کرده است که نشان داده می‌شود نفتکش “فورچون” که با پرچم ایران حرکت می‌کند وارد آب‌های سرزمینی این کشور شده و مورد استقبال کشتی‌های جنگی و جنگنده‌های ونزوئلا قرار گرفته است.

 

کشتی فورچون روز جمعه ۱۳ مارس (۲۳ اسفند سال ۹۷) بندر شهید رجایی ایران را به مقصد ونزوئلا ترک کرد و سوم خرداد (۲۳ مه) وارد آب‌های این کشور شد.

ولادیمیر پادرینو لوپز، وزیر دفاع ونزوئلا قبلا گفته بود که به محض نزدیک‌شدن نفت‌کش‌های ایرانی حامل سوخت به ونزوئلا، جنگنده‌ها و ناوهای ارتش این کشور آنها را اسکورت خواهند کرد.

تارک ال ایسامی ، وزیر نفت ونزوئلا هم در توییتر خود خبر داد که نفتکش ایرانی توسط کشتی‌های نظامی ونزوئلا اسکورت شده است. مقامات جمهوری اسلامی ایران ورود نفتکش ایرانی به آب‌‌های ونزوئلا را رسما تائید نکرده‌اند.

چهار نفتکش دیگر ایران به نام‌های “پتیونیا، فارست، فاکسون و کلاول” حامل یک و نیم میلیون بشکه سوخت نیز به زودی وارد آب‌های ونزوئلا می‌شوند و به دولت چپگرای این کشور بنزین و مشتقات نفتی تحویل خواهند داد.

خبرگزاری فرانسه روز یکشنبه چهارم خرداد (۲۴ مه) گزارش داده است که سران جمهوری اسلامی به ایالات متحده هشدار داده بودند که جلوی تحویل سوخت به ونزوئلا را نگیرد.

به نوشته این خبرگزاری آمریکا جمهوری اسلامی ایران و ونزوئلا را تحریم کرده است و هر دو کشور از مداخله ایالات متحده آمریکا بیم داشتند.  به نوشته این خبرگزاری واشنگتن می‌خواهد از صادرات نفت ایران جلوگیری کند.

حسن روحانی، رئیس جمهور ایران روز شنبه سوم خرداد (۲۳ مه) درباره برخورد احتمالی با نفتکش‌های ایرانی در دریای کارائیب به ایالات متحده هشدار داده بود که “دست به خطا نزند”. او گفت: “ایران هیچگاه آغازگر درگیری نخواهد بود”.

رئیس ‌جمهور ایران یک روز پیش از ورود کشتی نفتی ایرانی به ونزوئلا در تماس تلفنی با تمیم بن حمد بن خلیفه آل ثانی، امیر قطر تاکید کرد: «اگر نفتکش‌های ما در دریای کارائیب یا در هر کجا از جهان از سوی آمریکایی‌ها دچار مشکل شوند، متقابلا برای آنها مشکل به‌وجود خواهد آمد.»

آمریکا رسما واکنشی به انتقال نفت و مشتقات آن به ونزوئلا نشان نداده است اما نیروی دریایی آمریکا حدود دو هفته پیش چهار ناو “یواس‌اس دیترویت”، “یواس‌اس لیسن”، “یواس‌اس پریبل” و “یواس‌اس فاراگت” را به کارائیب اعزام کرده است. گفته شد که این اقدام در راستای امنیت دریایی در منطقه فرماندهی جنوب صورت گرفته است.

خبرگزاری فرانسه نوشت که یک مقام ارشد نیروی دریایی ایالات متحده، بدون اشاره مستقیم به نفتکش‌ها، “تحرکات” جمهوری اسلامی در ارتباط با ونزوئلا را نگران‌کننده خوانده است.

نیکلاس مادورو، رئیس جمهور ونزوئلا روز چهارشنبه ۲۰ مه در یک سخنرانی تلویزیونی از حمایت و پشتیبانی ایران از کشورش قدردانی کرده  بود.

ونزوئلا سال‌ها از یک بحران شدید اقتصادی رنج می‌برد. اخیرا نیز با شیوع ویروس کرونا بحران اقتصادی در این کشور تشدید پیدا کرد.

 

ونزوئلا همچنین درگیر جنگ قدرت بین مادورو، رئیس جمهور و خوان گوایدو، رئیس پارلمان و رهبر مخالفان است.

گوایدو در آغاز سال ۲۰۱۹ خود را رئیس جمهور انتقالی ونزوئلا اعلام کرده بود. او توسط دولت دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریكا حمایت می‌شود. اما جمهوری اسلامی ایران و روسیه از نیکلاس مادورو پشتیبانی می‌کنند.

 نقل از دویچه وله

 

پرویز خزایی دیپلمات سابق [به نمایندگی از مسعودرجوی]فتوای قتل صادر می‌کند بهروز ریحانی

بقلم:  بهروز ریحانی  —–

پرویز خزایی، دیپلمات سابق فتوای قتل صادر می‌کند

سیمای آزادی ، برنامه تلویزیونی مجاهدین، مدتی‌ است که انواع و اقسام شوها و برنامه‌های چند ساعته خود را به اسماعیل وفا یغمایی و فرزندش امیر،‌ اختصاص داده است و آن‌چنان آن ها را می‌کوبد که بیا و ببین. طوری که من اول فکر کردم، اسماعیل وفا یغمایی،‌ یک سازمان و حزب عریض‌ و طویل درست کرده و عنقریب جانشین و آلترناتیو حکومت آخوندها خواهد شد و برای دومین بار طی چهل سال گذشته، حق مسعود رجوی پایمال خواهد شد و واین بار وی قصد دارد رهبری انقلاب نوین را از رجوی برباید.

بعد از تحقیق و گوش کردن به سخنان اسماعیل وفایغمایی متوجه شدم که نه بابا ایشان یک زندگی بسیار ساده دارد،‌ سازمان و حزبی هم ندارد، یک شاعر، نویسنده و محقق است با یک قلم،‌ همین و بس، ‌نه قصد ربودن و کش رفتن رهبری مبارزات صدساله را دارد و نه حتی می‌خواهد نماینده مجلس و پارلمان در آیران آزاد فردا بشود. مانده بودم که این آلترناتیو مجاهدین خلق چرا اینقدر گیرداده به یک شاعر و نویسنده و چرا «یغمایی زدایی» را گرفته و آخوند‌ها را به حال خودشان رها کرده،‌ تا این که چشممان به جمال جناب پرویز خزائی، دیپلمات پیشین آخوندها و نماینده کنونی شورای ملی مقاومت در کشورهای اسکاندیناوی در تلویزیون مجاهدین روشن شد. جناب پرویز خزایی که امیدوارم عمرشان مستدام باد، با استناد و رجوع به تاریخ مقاومت و پارتیزان‌های آن برعلیه نازی‌های آلمان، فتوای تمام کش کردن اسماعیل وفا یغمایی را صادر کرد. من مانده‌ام که اگر ایشان به جای سابقه‌ی دیپلماتیک مثلا سابقه‌ی کار در حوزه‌های قم ، مشهد و عضویت در سپاه قدس و یا وزارت اطلاعات را داشت، چه می‌شد؟ و الان درکارنامه‌‌‌اش چند تا حکم اعدام و سنگسار می‌داشت. خدا را شکر که ایشان درس حقوق و سیاسی خواند و نه درس طلبگی.

اما بپردازیم به درافشانی‌های جناب خزایی. ایشان که ویروس کرونا خانه‌نشین‌شان کرده، بدون لباس رسمی و کراوات و با مدالی که احتمالاً در رزم‌های آن‌چنانی‌شان دریافت کرده‌اند به سینه جلو دوربین ظاهر شد و تعریف کرد که یک آدم نود و هشت ساله در تلویزیون نروژ حرف می‌زد، جزو کانون‌های شورشی بوده ! آن موقع موبیل (تلفن دستی) نبوده،‌ می گفت به من گفتند برو این آدرس را ببین،‌برو یک کسی در خانه هست، بکشش. می‌گفت من موتورسیکلت را گرفتم و رفتم. آن‌جا دیدم که یک خانم مسنی در حال آشپزی است. برگشتم و گفتم ای داد و بیداد به من آدرس اشتباه دادند. زنگ زدم سرپل ام و گفتم بابا شما آدرس اشتباه دادید. یک پیرزن اونجا ایستاده و داره ظرف … گفت همون را باید بکشی. حرف هم نزن. حالا این‌ها (اسماعیل وفا یغمایی و غیره) را با سازمان مجاهدین مقایسه کنید. شرم بر این‌ها باد. شرم تاریخ بر این‌ها باد. میگه (پارتیزان) رفتم شیشه را شکستم در را،‌رفتم تو، داشت غذا درست می‌کرد،‌ از پشت زدم اون پیرزنه را کشتم. بعد از آزادی نروژ رفتم به مسئولم گفتم این پیرزنه کی بود،‌ گفتند همین مثل یغمایی بوده، باور کنید یک چیزهایی راجع بهش می‌گفتند،‌ همین مثل یغمایی بوده،‌عین همین یغمایی،‌ این یغمایی آمده با ما، بعد برید،‌ رفت مقاله نوشت، شعر گفت علیه مقاومت و بعد دستور می‌دهند نروژی‌های فلان و خیلی … که می‌گویند نباید آدم بکشید،‌بهش گفتند تو (همون که به قول خزایی عضو کانون های شورشی نروژ‌ بوده) بسیار کارخوبی کردی. می‌گفت بعدش گفتم حالا اگر بمیرم با خیال راحت می‌میرم که اون خائن بزرگ را کشتم. آخیش،

من هم یک نفس راحت کشیدم،‌ به جای دیپلمات سابق آخوندها،‌عرق شرم بر پیشانی‌ من نشست. گویا جناب خزایی درس حقوق هم خوانده اگر لیسانس مداحی می‌گرفت،‌چه  می‌شد. آنطوری که خزایی تعریف و نقل می‌‌کند و ورد زبانش پیرزن پیرزن می‌کرد،‌احتمالاً آن پیرزن بالای هفتاد و پنج سال داشته و مستحق کشتن بوده، لابد اسماعیل وفا یغمایی که شصت و هفت ساله است، اعدام که هیچ باید قبل از اعدام ، سنگسار شود. نمی‌دانم داستانی که خزایی تعریف می‌کند چقدر حقیقت دارد و اصل ماجرا چه بوده که او آن را مصادره به مطلوب می‌کند.

پرویز خزایی خود و اپوزیسیون شورای ملی مقاومت را با پارتیزان‌ و مقاومت ضد‌فاشیستی نروژ‌ مقایسه می‌کند. با اجازه جناب دیپلمات سابق،‌ متأسفانه!‌ تفاوت‌های زیادی بین این دو وجود دارد. کشور نروژ وقتی به اشغال نازی‌های آلمان درآمد،‌ پادشاه و دولت نروژ در جنگل‌های نروژ پناه گرفته بودند و نازی‌های قصاب تمامی دهکده‌ای را که تصور می‌‌کردند شاه و دولت نروژ در آن پناه گرفته بودند با هواپیمای بمب‌افکن باخاک یکسان کردند، شما و رهبرتان چهل سال است که خارجه نشین تشریف دارید و در کشورهای اروپایی و در صلح و صفا و به دور از ترس و وحشت از دولت‌های حاکم زندگی می‌کنید. پارتیزان‌های مقاومت نروژ تا آخرین روزهای آزادی نروژ از قید اشغال آلمان‌های نازی، شجاعانه در کشور و سرزمین‌شان ماندند. هیتلر مات و مبهوت مانده بود که چگونه یک کشور سه میلیونی در برابر قدرت نظامی آلمان آنچنان دلیرانه و قهرمانانه مقاومت می‌کند.

در حالی که در عرض چند روز بعد از حمله آلمان به فرانسه،‌ پرچم صلیب شکسته نازی بر فراز برج ایفل به اهتزاز درآمد. هیلتر در چند روز اول مقاومت نروژی‌ها چند بار دچار بحران‌های عصبی شد و مات و مبهوت مانده بود که چگونه نروژ کوچک او و ماشین نظامی‌‌اش را به ستوه آورده است. پارتیزان‌های نروژی که شما با رندی و زرنگی آن‌ها را با «کانون‌های شورشی» مورد ادعای مجاهدین مقایسه کرده‌اید، در داخل کشور اشغال شده و زیر تیغ  مأموران اس اس و نظامین نازی مقاومت می‌کردند نه این که در کنار رود سن در پاریس و یا در هوای مدیترانه‌آی آلبانی،‌ مدعی داشتن کانون‌های شورشی در ایران شوند. سؤال این است که این چه مقاومتی است که از بالا تا پایین‌اش و بدنه اصلی تشکیلات آن درکشورهای اروپایی و آمریکا به سر می‌برند اما کانون‌های شورشی‌اش زیر سم ستوران پاسداران فعالیت می‌کند. (به فرض که روایت شما واقعیت داشته باشد.) در جنگ جهانی دوم،‌ لااقل اگر ژنرال دوگل فرانسوی در انگلستان  به سر می‌برد، بدنه اصلی اعضا و تشکیلات و کادرهای اصلی مقاومت‌شان در خاک میهن‌شان بودند. بنابر این جناب خزایی

میان ماه من تاماه گردون

تفاوت از زمین تا آسمان است.

خزایی از قول آن عضو مقاومت نروژ می‌گوید به من گفتند آن پیرزن را بکش ، حرف هم نزن، رفتم شیشه را شکوندم و پیرزنه را کشتم. خزایی نمی‌گویدکه آن پیرزنه چه کار کرده بود؟‌ برای مثال پارتیزان‌های نروژی را لو داده بود؟ جاسوسی‌هایی کرده بود که باعث به دام افتادن پارتیزان ها و قتل آن‌ها شده بود؟ در قتل و کشتار اعضای مقاومت نروژ بطور مستقیم دست داشته؟

لابد مقاومت نروژ آن هم در دوران اشغال نازی‌ها، مدارک مستند داشته که حکم قتل آن پیرزن را داده و چه بسا اگر آن پیرزن را به قتل نمی‌رساندند تعداد بیشتری از پارتیزان‌ها در دام نازی‌های آلمان  گرفتار می‌شدند. جناب خزایی گویا هفتاد سال از آن تاریخ گذشته، کشورهای اروپایی از جمله نروژ سال‌هاست که حکم اعدام را لغو کرده‌اند. اما دیپلمات سابق آخوند‌ها بند را آن‌جایی آب می‌دهد که ناخواسته اعتراف می‌کند که اسماعیل وفا یغمایی نه عضو مجاهدین و شورا را لو داده و نه در قتل و کشتار و آن‌ها دست داشته، چرا که به صراحت می‌گوید این اسماعیل وفا یغمایی آمده با ما بود خیلی عالی بود، بعد برید،‌ رفت مقاله نوشت،‌ شعر می‌گفت علیه مقاومت،‌ چه جنایاتی این یغمایی مرتکب شده؟‌ وای مقاله نوشت،‌ شعر گفت ، لذا مانند آن پیرزن نروژی «اعدام باید گردد». اما جناب دیپلمات و حقوقدان

۱-در دوران و بعد از جنگ دوم جهانی ، مقاومت ها،‌ پارتیزان‌ها و دولت‌های نروژی ، فرانسوی،‌ ایتالیایی و … هیچ شاعر و نویسنده‌ای را به صرف مقاله نوشتن و شعر گفتن حکم اعدام و قتل برایش صادر نکردند  در حالی که شما و آن آلترناتیو خارجه نشینان، به قول مائو از کالسکه پیاده نشده، گرد و خاک راه انداخته اید و هنوز به قدرت نرسیده در همین مصاحبه حکم قتل و اعدام صادر می‌کنید آن‌‌جایی که با وجدان آسوده از قول پارتیزان نروژی می‌گویید از اینکه آن پیرزن را کشتی «بسیار کار خوبی کردی» ،‌لااقل بگذار به قدرت برسید بعد از این شکرخوری‌ها بکنید.

۲-گفته اید این اسماعیل وفا یغمایی آمده، با ما بود، بعد برید، گویا فراموش کردید زمانیکه شما و امثال شما درخدمت دستگاه دیپلماسی آخوندها بودید و یا درخارج از کشور جا خوش کرده بودید، اسماعیل یغمایی یا در زندان زمان شاه بود یا در دوران خمینی با سیانوری در زیر زبان آواره شهرهای ایران بود و بعد برای آزادی سرزمین‌اش در سخت‌ترین شرایط کوه‌های کردستان ایران را در می‌نوردید.

اینکه فرمودید اسماعیل وفا یغمایی آمده با ما، خلط محبث فرمودید، شما بودید که رفتید با امثال یغمایی. شما از دورن آخوند‌ها آمدید بیرون. امثال اسماعیل یغمایی‌ همیشه در بیرون حکومت ملاها بودند و شما چه کار درستی کردید که از آخوند‌ها بریدید اما عدام صداقت شما که در حال حاضر برای یک شخص به صرف مقاله نوشتن و شعر گفتن حکم قتل صادر می‌کنید از انسانیت به دور می‌باشد. ایکاش از دمکراسی که در کشور محل اقامت‌تان می‌باشد درس می‌گرفتید.

۳-از سازمان مجاهدین  و شورای ملی مقاومت که شما عضو آن هستید، بخواهید مدارک و اسناد مستدل و مستند که مورد قبول سازمان‌ّا و نهاد‌های قضایی نروژ و فرانسه می‌باشد را منتشر کنند که ثابت کند اسماعیل وفا یغمایی مزدور جمهوری اسلامی است.

چنانچه نتوانید این انگ و مارک ضد‌انسانی را ثابت کنید، همانطور که در مصاحبه‌تون گفتید «شرم بر شما و آن‌ها باد». شرم تاریخ بر شما و بر آلترناتیو‌تان باد.

خانم مریم رجوی رئیس جمهور شورای ملی مقاومت تان،‌ سال ها پیش برای ایران برنامه ده ماده‌ای ارائه کردندکه برای یادآوری شما و رئیس جمهور منتخب‌تان و گردانندگان برنامه‌ّای تلویزیونی «یغمایی زدایی» مروری کوتاه به چند ماده آن می‌کنیم.

ماده ۲- در ايران فردا ما (مجاهدین و شورا) به كليه آزادی‌های فردی احترام می‌گذاريم و بر آزادی بيان و آزادی كامل رسانه‌ها و دسترسی بی‌قيد و شرط همگان به فضای مجازی تأكيد داريم.

اسماعیل وفا یغمایی طبق گفته پرویز خزایی،‌مقاله می‌نویسد و شعر می‌گوید،‌این ها در کشورهای دمکراتیک از جمله نروژ و فرانسه و حتی آلبانی، جزو آزادی‌های فردی و آزادی بیان می‌باشند. حال آن که مجاهدین خلق و نماینده شورای ملی مقاومت در اسکاندیناوی به صراحت در تلویزیون سیمای آزادی چنین اعمالی را نه تنها جرم می‌دانند بلکه برای آن حکم اعدام نیز صادر می‌کنند. آن‌جایی که پرویزخزایی از قول پارتیزان نروژی کشتن پیرزن نروژی را با اسماعیل وفا یغمایی مقایسه می‌کند و نتیجه می‌‌گیرد که یغمایی مستحق مرگ است .

ماده ۳-  ما در ايران آزاد شده فردا، از لغو حكم اعدام دفاع می‌كنيم و نسبت به آن متعهديم.

پرویز خزایی و امثال او در برنامه تلویزیونی مجاهدین به قدرت نرسیده حکم اعدام صادر می‌کنند. وقتی مریم رجوی می‌گوید از لغو حکم اعدام دفاع می‌:نیم به این معناست که حتی خامنه‌ای و سردمداران جنایتکار حکومت  آخوندی ، عاملان و آمران جنایات حداکثر حکمی که می‌گیرند حبس ابد است. جناب خزایی شترسواری دولا دولا  نداریم. وانگهی عجالتاً از صدور حکم اعدام برای یک شاعر و نویسنده کوتاه بیایید. اسب سواری در ایران آزاده شده فردا، پیشکش.

ماده ۶- ايران فردا، كشور عدالت و قانون است. ما خواهان ايجاد يك نظام قضايی مدرن، مبتنی بر احترام به اصل برائت، حق دفاع، حق دادخواهی، حق برخورداری از محاكمه علنی و استقلال كامل قضات هستيم. هم‌چنين قانون شريعت آخوندی، در ايران فردا جايی نخواهد داشت.

این  یکی از شیرین ترین مواد ارائه شده از طرف مریم رجوی است. برای انبساط خاطر چند بار آن را بخوانید تا حفظ تان شود. به آقای پرویز خزایی توصیه می‌کنم به ویژه این ماده ۶ را بر درب خانه شان آویزان کنند. آیا در یک محکمه قضایی مدرن و با احترام به اصل برائت و حق دفاع برای اسماعیل وفا یغمایی حکم اعدام و قتل سادر کردید؟‌کی و کجا؟ آیا مدارک و اسناد محکمه پسند در رابطه با مزدور بودن یغمایی را به قضات و هیأت منصفه عرضه کرده‌اید؟ شما جناب خزایی و رهبران خارجه نشین به قدرت نرسیده دارید «قانون شریعت آخوندی» را جاری می‌‌کنید. فعلا قاچ زین نظام قضایی مورد ادعایتان را بچسبید اسب سواری در زمین قضایی ایران فردا پیش‌کش. شما در کشورهای دمکراتیک اروپایی ، از یک طرف در تلویزیون‌،‌ رسانه‌ها و سایت‌‌هایتان بارها حکم اعدام  و محاکمه برای منتقدین و مخالف‌تان صادر کرده و می‌کنید و از طرفی دیگر با وقاحت مدعی هستید که در ایران فردا حکم اعدام را لغو می‌‌کنید. قسم حضرت عباس‌تان را مردم ایران باور کنند یا دم خروس درآمده از قانون شریعت آخوندی‌ را!

مدعیان تنها آلترناتیو، نمایندگان و سخن‌گویانشان باید بدانند که مرم ایران

دررون را بنگرند و حال را

نی برون را بنگرند و قال را.

 

 

بازار داغ وطن فروشی: به نظر شما کی از همه خائن‌تر بوده … «کلاً مثلاً روشنفکرها؟» تو، سالومه! منوچهر تقوی بیات

کسی که به ما نپریده بود کلاغ ورپریده بود. سالومه سیدنیا، مجری شبکه ی “من و تو Manoto ” در توییت خود از مشتریان خود می پرسد: « به نظر شما کی از همه خائن تر بوده: مصدق، محمد خاتمی، ظریف، کلاً مثلاً  روشنفکرها؟» این پرسش بسیاری از مردمان فرهیخته و میهن دوست را خشمگین ساخت و مهرداد خدیر در «عصر ایران» سخنان سنجیده ای در پاسخ وی نوشت که بسیاری از آن سخنان آموزنده است. چکیده ی سخنان مهرداد خدیر در یک جمله ی پرسشی به سالومه باز می گردد و آن سخن ساده و نغز این است:« … واقعاً خجالت نکشیدی؟ » به راستی خجالت هم دارد. چگونه کسی می تواند کلاً روشنفکرهای کشور خود را و قهرمان ملی میهن خود؛ دکتر محمد مصدق را که بزرگترین کشور استعماری جهان، انگلیس را شکست داد و نفت را ملی کرد و انگلیس ها را با خواری و سرشکستگی پس از پانصد سال از ایران بیرون راند، خائن بنامد؟

در پاسخ به پرسش تو سالومه من هم مانند هر ایرانی میهن دوستی پاسخ می دهم؛ تو! سالومه از همه خائن تر تویی! سالومه تو با این پرسش نمی توانی خودت را از جرگه خائن ها جدا کنی و به قول مشهور؛ ایز به گربه گم کنی. تو که  خودت را به خودی و بیگانه فروختی چگونه به خودت اجازه می دهی روشنفکران و کلاً … مردم ما را به خیانت متهم کنی؟ تو خودت از همه خائن تری چون هم در دوران جوانی و شکفتگی ات خودت را به حکومت آخوند ها فروختی و هم در این سن و سال، خودت را به بیگانگان و دشمنان ملت ایران می فروشی و مزد می گیری. در ویکی پدیا خواندم که شبکه ی “من و تو Manoto” که سالومه از آن ها حقوق می گیرد و روشنفکران ما و دکتر مصدق را زیر سئوال می برد، در سال های ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷ میلادی، تنها ۳۳ میلیون پوند:

(ارزش برابری آن ۳۳ میلیون پوند به هزارها میلیارد تومان ۰۰۰۰۰۰,۵۸۹۷۱۰,=,۰۰۰ ۳۳۰۰۰x۲۱۵۳۳ نرخ روز پوند)

زیان داشته است. البته هنوز خبرنگاران کنجکاو نمی دانند چه دولتی یا چه دستگاهی این زیان ها را می پردازد؟ یعنی منابع مالی من و تو به امدادهای غیبی متصل است. اربابان تو نه تنها حقایق سیاسی و اجتماعی را پنهان می کنند بلکه حقایق حسابداری و دفترداری را که در جهان سرمایه داری نیز باید روشن باشد، از چشم جهانیان می پوشانند. خارجی ها برای دشمنی با مردمان میهن ما و ناسزا گفتن به ما چه هزینه های هنگفتی می پردازند![spacer height=”15px”]

[su_heading size=”20″]در همین رابطه: گفتار آقای داود باقروند ارشد در مورد گسترش وطن فروشی با سرمایه گذاری دشمنان ایران علیه ایران وایرانی  [/su_heading]

[spacer height=”15px”]

تو درباره ی دکتر مصدق هرزه درایی می کنی، تو یا نمی دانی دکتر مصدق چه جایگاهی در جهان دارد و یا به طمع چند پوند حقوق اضافه این چنین خود را در برابر مردمان جهان بی آبرو می کنی. اکنون بیش از صد سال است که از نوشتن قرارداد ننگین و استعماری ۱۹۱۹ که دکتر مصدق با آن و دولت انگلیس به مبارزه بر خاست می گذرد و اربابان تو کوشیده اند تا نام دکتر مصدق را لکه دار کنند و نتوانسته اند. دکتر محمد مصدق تنها نخست وزیر دوران پهلوی هاست که گماشته ی شاه نبود. او با رأی نمایندگان مجلس در مجلس انتخاب شد ( همانگونه که آقای مهرداد خدیر هم به درستی آن را بیان داشته است.) و حکم نخست وزیری او را به دربار بردند و شاه از روی ناچاری آن حکم را پذیرفت و امضاء کرد. او نفت ایران را که انگلیس ها غارت می کردند ملی کرد و کارکنان انگلیسی شرکت نفت را در برابر چشم جهانیان با خواری و ذلت از آبادان بیرون کرد. هنگامی هم که در تیرماه ۱۳۳۱ به دلیل توطئه های دربار از نخست وزیری استعفا داد مردم با قیام خونین خود در خیابان ها او را دوباره به نخست وزیری برگرداندند. دکتر مصدق را بزرگان جهان ستوده اند و در دانشنامه های بزرگ جهانی به زبان های گوناگون دنیا از او به بزرگی یاد شده است. جهانیان دکتر مصدق را پرچمدار مبارزات ضد استعماری جهان نامیده اند. بیچاره و ورشکسته تو! تو که حقوق بگیر بیگانگان شده ای و به دکتر مصدق و “کلاً مثلاً روشنفکرها” برچسب خیانت می زنی!

من در سال ۱۹۷۲ که در جنوب فرانسه بر روی پروژه ی دانشگاهی ام کار می کردم در روستایی در کوهپایه های آلپ، وقتی به یک کشاورز ساده خود را معرفی کردم و گفتم من ایرانی هستم با خوشحالی گفت شما دکتر مصدق را داشتید که نفت را ملی کرد و انگلیس ها را از ایران بیرون راند.

“کلاً”،ما ملت چه هیزم تری به کسانی مانند تو فروخته ایم که دست از دشمنی با ما بر نمی دارید؟ شما کسانی که از سقوط دیکتاتوری محمد رضا شاه و از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ کینه به دل دارید و از آن جهت به روشنفکران و سیاستمداران ناسزا می گویید، یادتان باشد که به گفته ی بسیاری از صاحب نظران سیاسی، کارگردان و پدید آورنده ی انقلاب ۵۷  محمدرضاه شاه بود. محمد رضا شاه مانند پدرش با زیر پا گذاشتن قانون اساسی و نیز با نادیده گرفتن حقوق و آزادی های سیاسی و اجتماعی ملت ایران راه را بر رشد سیاسی و اجتماعی مردمان کشور ما ایران بست. او با تعطیل حزب ها و آزادی های سیاسی و اعدام روشنفکران و کنشگران سیاسی و اجتماعی، هم ملت ایران را بدبخت کرد و هم خودش و هم خانواده ی خودش را به بدختی و آوارگی دچار کرد. او با کمک ساواک و ارتش و نیروهای سرکوبگرش راهی جز انقلاب برای ملت ایران باقی نگذاشت و خودش در آخرین سخنانش پیش از فرار از ایران به خیانت ها و اشتباهات سیاسی اش اعتراف کرد. او با دخالت بی جا در امور قانون گزاری، اجرایی، دادگستری و همه ی کارهای کشور، که کار نمایندگان برگزیده از سوی ملت است، گور خود را کند. او در چهاردهم آبان ۱۳۵۷ خودش گفت: « انقلاب ملت ایران نمیتواند مورد تأیید من بعنوان پادشاه ایران و بعنوان یک فرد ایرانی نباشد.» او در نهایت بدبختی و بیچارگی گفت: « … من نیز پیام انقلاب شما را شنیدم… ». او بود که همیشه از علمای شیعه پشتیبانی می کرد و از آن ها کمک و مشورت می خواست. او در چهاردهم آبان هم دست به دامن آخوندها شد و گفت: « من اینجا از آیات عظام و علمای اعلام که رهبران روحانی و مذهبی  جامعه و پاسداران اسلامی و بخصوص مذاهب شیعه هستند، تقاضا دارم تا با راهنمایی های خود و دعوت مردم به آرامش و نظم برای حفظ تنها کشور شیعه جهان بکوشند.»“آیات عظام و علمای اعلام” هم حق او را کف دستش گذاشتند. او بود که “آیات عظام و علمای اعلام” را به گرده ی خود سوار کرده بود. او بود که وسط دانشگاه مسجد ساخت. او بود که پادشاه اسلام پناه نام گرفته بود. زمانی که من دانشجو بودم و شاه برای فریب مردم به مکه رفته بود، عکس های حاج محمدرضا شاه را در لباس احرام خانه ی خدا به در و دیوار شهر چسبانده بودند.

به امر شاه اسلام پناه نام دانشکده‌ی علوم معقول و منقول به دانشکده الهیات و معارف اسلامی تغییر پیدا کرد و به آخوندها درجه ی دکتری دادند و ناگهان

 زندگینامه محمدرضا شاه پهلوی | مشاهیر تاریخ ما

Manoto TV - سفر حج #شاه به #مکه #مستند #انقلاب ۵۷ از... | Facebook

در فاصله ی چند سال، روضه خوان ها به درجه دکتری نائل شدند. برای آخوندهایی مانند “دکتر” بهشتی و “دکتر” باهنر و “دکتر” مفتح پست و مقام تراشیدند و حقوق و مواجب مقرر فرمودند. خمینی چون خیلی پیر و کودن بود نه درجه ی دهان پر کن آیت الله را داشت و نه توانست درجه ی دکتری برای خود تدارک ببیند. اما او دروغگو و شارلاتان بزرگی بود و توانست با کمک بیگانگان و “خدعه” ملت ایران را بفریبد و ملت ما را به این روز سیاه بنشاند. شاه آخوندها را به گرده ی خودش و ملت ایران سوار کرد و کار را به جایی رساند که یک آخوند متحجر مانند خمینی بر موج نارضایتی مردم سوار شد. خیانت سران حکومت اسلامی از خمینی گرفته تا خامنه ای و خاتمی و ظریف مانند روز روشن است. بیش از چهل سال است ملت ایران  برای  به زیر کشیدن حکومت نکبت جمهوری اسلامی از زندگی خود مایه می گذارد. مردم ایران می دانند که امروزه بیش از هر دوره ی دیگری خود فروخته ی مکتبی و غیر مکتبی وجود دارد. مردم ایران می دانند که هیچ خارجی دلش برای ایران و ایرانی نمی سوزد و دشمنان ایران برای کلنگی کردن و ویران کردن  ایران از مزدورانی چون تو استفاده می کنند. در واقع مردم ایران بین دشمن داخلی و دشمن خارجی گیر کرده اند. آخوندها به کمک کسانی مانند سالومه ها ملت ایران را به گروگان گرفته اند. بیش از چهل سال است که هر روز در روزنامه ها و دیگر دستگاه های ارتباط جمعی در درون و بیرون کشور، از کشتار مردمان میهن ما به دست جلادان حکومت اسلامی، گزارش های فراوانی را مخابره می کنند.

این جنایتکاران جنایات خود را با دستیاری و همکاری مشتی خائن مزد بگیر مانند تو، در دستگاه های اجرایی و تلویزیون و روزنامه ها در ایران انجام می دهند. برخی از این مزد بگیران وقتی به هر ترفندی از ایران خارج می شوند می کوشند تا از گناهان گذشته ی خود بکاهند. اما هستند کسانی مانند سالومه که در بیرون از ایران هم به خودفروشی و خیانت خود ادامه می دهند. گمراه کردن مردمان میهن ما از راه دروغ پردازی و خوش رقصی با برنامه های بی ارزش کافی نیست، در هر فرصتی به خدمت گزاران و بزرگان میهن ما و به روشنفکران ما لجن پراکنی می کنند. با پدرت و “نیا” و آبا و اجداد تو کاری ندارم، اما تو از یک مادر ایرانی زاییده شده ای، در دامان پر مهر ملت ایران به دبستان و دبیرستان رفته ای، از پول ملت ما درس خوانده ای معروف شده ای و در بازار مکاره ی جمهوری اسلامی خریداران فراوانی یافته ای. تو در تلویزیون و جشنواره ها خودنمایی کرده ای، اکنون در لندن هم همچنان به اشاره ی دشمنان ایران به میهن ات و به مادرت ناسزا می گویی؟ به دور و برت نگاه کن ببین انگلیسی ها چگونه به میهن خود و مردمان خود ارج می گذارند و آن ها را بزرگ می دارند تا خود را بزرگ نشان دهند. به راستی خجالت نمی کشی؟

منوچهر تقوی بیات

سی و یک اُم اردیبهشت ۱۳۹۹ خورشیدی برابر با ۲۰ ماه مه ۲۰۲۰ میلادی

 

اسماعیل وفا یغمایی ، مصداق بارز پوچی و سرگشتگی اپوزیسیون

 حامد صرافپور, 2020/05/23[spacer height=”15px”]

اسماعیل وفا یغمایی ، مصداق بارز پوچی و سرگشتگی اپوزیسیونحامد صرافپور، صفحه فیسبوک، بیست و سوم می 2020:… آقای اسماعیل وفا یغمایی ، «حمیدرضا طاهرزاده» هروقت از اروپا به اشرف می آمد و مرا می دید، خوش و خندان احوالپرسی می کرد و می گفت: «چطوری کاکو؟» و من بزور لبخندی تلخ حواله اش می کردم و می گفتم خوب هستیم!. آخرین بار که به آنجا آمده بود و برای اولین بار با چهره گرفته من مواجه شد، با خنده گفت: «چی شده کاکو؟ گرفتار انقلاب هستی؟» و بعد هم با خنده همیشگی از هم جدا شدیم و دیگر ندید که چگونه «خواهر مریم» مجاهدین را با وعده های دروغین همراه شدن در عملیات نهایی، همه را زیر بمباران جا گذاشت و به فرانسه گریخت!. بله ایشان خوش و خندان می آمد و با لبخند می رفت. چون سالها بود مثل شما در فرنگ می زیست و با عزت و احترام به بغداد منتقل می شد تا مانور مجاهدین را تماشا کند و از آفتاب داغ عراق بهره ببرد و باز گردد به شعرخوانی و جذب و فریب هنرمندان به سمت مجاهدین!. اسماعیل وفا یغمایی ، مصداق سرگشتگی اپوزیسیون[spacer height=”15px”]

 

اسماعیل وفا یغمایی ، مصداق بارز پوچی و سرگشتگی اپوزیسیون!

 [spacer height=”15px”]

در روزهای اخیر حملات گسترده ای توسط سازمان مجاهدین و ابزار سیاسی آن «شورای ملی مقاومت» علیه آقای اسماعیل وفا یغمایی (شاعر و نویسنده شهیر مجاهدین) براه افتاد و تا مرزهای «تهدید به ترور» هم پیش رفت. جالب است که تهدید به قتل اینبار نه از جانب رهبری مجاهدین بلکه از سوی اعضای شورای ملی مقاومت یعنی همان ارگانی که تلاش داشت بعنوان «آلترناتیو دمکراتیک جمهوری اسلامی» خود را مخالف تروریسم و خشونت گرایی جا بزند انجام گرفت. این ارگان دیگر حتی به صورت فرمالیستی هم قادر نیست چهره واقعی خود را بپوشاند و رنگ و لعاب دمکراتیک بدهد و نماینده آن در اسکاندیناوی (پرویز خزائی) صراحتاً پیشنهاد ترور همکار سابق خود (آقای وفا یغمایی) را به مجاهدین خلق ارائه می دهد.

شورای ملی مقاومت که تحت مسئولیت مریم رجوی اداره می شود، در چند سال گذشته به طور مدام در بیانیه های خود نظام جمهوری اسلامی را به ترور مخالفان متهم می کرد، اما امروز اعضای آن صراحتاً فتوای اقدامات تروریستی صادر می کنند. ضمن محکوم کردن هجوم مریم رجوی و اعضای شورای ملی مقاومت علیه آقای وفایغمایی، و هشدار دوباره به دولت های اروپایی که سالها مدافع و حامی این تروریست ها بوده اند، از همه هموطنان درخواست دارم که این بدعت خطرناک شورای ملی مقاومت را یکبار برای همیشه محکوم کنند و از سازمان های بین المللی بخواهند تا مریم رجوی را بعنوان مسئول این شورا و رهبر سازمان مجاهدین خلق مورد سوآل قرار دهند.

اما مهمتر از این مسئله، بازخوانی برخی مواضع آقای اسماعیل وفا یغمایی بعنوان کسی است که به قول خودش بعد از دهها سال مبارزه با «شیخ و شاه»، به ثناگویی شاه واگشت خورده و حیران و سرگردان در جاده ای بی انتها به ناکجا آباد می رود. سخن را با جملاتی از خودش آغاز می کنم که گویای واقعیت تلخ رسیدن به استیصال و سردرگمی است. وی در گفتگوی تلویزیونی خود می گوید:(((نخست بگذارید به عنوان یک زندانی سیاسی سابق محمدرضا شاه پهلوی بدون تعارف درود خودم را نثار آخرین شهریار ایران بکنم. درود بر او باد بدون تعارف. من تأکید میکنم از مبارزه علیه رژیم شاه پشیمانم. علیه محمدرضا شاه، درود بر شاه. روح محمدرضا شاد، یادش گرامی!)))[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”اسماعیل وفا یغمایی”]نخست بگذارید به عنوان یک زندانی سیاسی سابق محمدرضا شاه پهلوی بدون تعارف درود خودم را نثار آخرین شهریار ایران بکنم. درود بر او باد بدون تعارف. من تأکید میکنم از مبارزه علیه رژیم شاه پشیمانم. علیه محمدرضا شاه، درود بر شاه. روح محمدرضا شاد، یادش گرامی [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

نگارنده از همان ابتدای انقلاب با اشعار انقلابی و بسیار انگیزاننده ایشان که به صورت ترانه به اجرا در می آمد آشنا شدم. اشعاری که بر میلیشیای مجاهد اثری شگرف و شورانگیز داشت و در سالیان بعد هم که مجاهدین در خاک عراق ساکن شدند، همین اشعار حماسی آنان را برای تحمل سختی های مبارزه و جنگ مسلحانه تشویق می کرد. از نیمه دوم دهه 60 به بعد نیز طی شاهد فراز و نشیب های وی از دور و نزدیک بوده ام. اما در سالهای اخیر مواضع ضد و نقیضی از ایشان مشاهده می شود که درس عبرتی برای اپوزیسیون و بخصوص اعضای شورای باسمه ای رجوی است. این مواضع هرچند برای من تا حد زیادی شگفت بود اما وقتی به چرخش بسیاری از دست اندرکاران دنیای هنر در داخل یا خارج ایران می نگرم، نکات جدیدی برایم دارد که تجربه است. برای مثال، آقای «محمد نوریزاد» که سالها در داخل ایران به فیلمسازی و حمد و ثنای جمهوری اسلامی و رهبری آن مشغول بود، همینکه خواسته های سیاسی اش در یک مقطع مشخص پیش نرفت، گام به گام چرخش به قبله ای دیگر را آغاز نمود و در تضاد با جمهوری اسلامی دست به حرکات عجیبی زد که در عرف معمول جوامع و اخلاق سیاسی نمی گنجد. مواضع وی در این سالها کاملاً همسو با مجاهدین خلق بود و در نهایت هم حضور فرزندش در سخنرانی های مریم رجوی شگفتی بیشتری برای من آفرید. نوریزاد حتی کشورش را هم مورد تحقیر قرار داد و آنرا به فاضلاب بزرگی تشبیه نمود که کل منطقه را به لجن کشیده است!.

البته وی تنها یک نمونه بارز چرخش هایی از این دست در میان دست اندرکاران عالم هنر است که طبعاً نمونه های بیشتری را می توان در چهار دهه اخیر مثال زد. اسماعیل وفایغمایی یکی از آن نمونه ها در جبهه مقابل است. کسی که دهها سال به ثناگویی مسعود و مریم مشغول بود و اینک به سمت شاه چرخیده است!. آن یکی از جمهوری اسلامی به سمت مجاهدین، و دیگری از سوی مجاهدین به سمت شاه!. این چرخش مداری ها نشانگر سردرگمی کسانی است که تصور می کنند هدف شان سعادت مردم است، اما تنها به جایگاه خود در بین مردم و حکومت ها می اندیشند. آقای یغمایی نیز نمی تواند از این مسئله مستثنی باشد، و نوشته ها و گفته های ایشان گواه این واقعیت است. مصاحبه اخیر آقای یغمایی که بعد از حمله و هجوم مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت به ایشان به انجام رسید، مجموعه سوآلاتی را پیش رو می گذارد که ناچارم خود ایشان را مستقیم خطاب قرار دهم:

آقای اسماعیل وفا یغمایی

اینجانب 7 سال پیش مطلبی خطاب به شما در مورد بیماران عقیدتی نوشته بودم که در پاسخ به مقاله خودتان بود. آیا زمانی که کتاب شعر «در امتداد نام مریم» را انتشار می دادید را به یاد می آورید؟ من هنوز مقاله ای که در روزهای اول حضورم در منطقه در مورد «موش داشتن شعرهایتان» نوشته بودید را فراموش نکرده ام و هربار کلامی بر زبان می آورید، به یاد همان می افتم. من در آن روزها با دقت به آن که از صدای مجاهد پخش می شد گوش می دادم. تازه وارد 21 سالگی شده بودم و دلم می خواست آن را به صورت عمیق درک کنم. نوشته های شما حس عجیبی به من می داد و مرا به فکر فرو می برد و گاه به شما عبطه می خوردم که توانسته اید آن «موش» را در درون شعرهایتان بیابید و من هنوز نتوانسته بودم. شما به درستی و صادقانه با زبان استعار گفته بودید که هرچه شعر سروده اید، نه با هدف پاک شدن (از ناصادقی یا ریای درونی) بلکه نوعی «خودنمایی» برای مطرح شدن جلوی دیگران بوده است. یعنی برای شهرت خودتان سروده بودید. جالب بود که آن نوشته را هم در انتها بخشی از همان «موش دوانی» ها قلمداد کرده بودید که گویی حتی در زمان نوشتن آنهم باز به دنبال «خودتان» بوده اید. یعنی بخوبی رنگهای مختلف خود را در انواع شعر و قلم خود می یافتید… اما:

آقای اسماعیل وفا یغمایی ، آیا از آن روز به بعد هم برای مردم و انقلاب دست به قلم بردید و یا باز هم «نام و جاه» برای شما اولویت داشت؟ اینکه شما در سن جوانی 2.5 سال را در زندان گذراندید برای چه بود؟ آیا آن روزگاران هم سودای دیگری در سر داشتید که امروز تواب شده اید و جاوید شاه می گویید؟ از دوران جوانی شما باید گذشت چون همه ما در نوجوانی و جوانی از سر صداقت و شور انقلابی گری وارد جریانات مختلفی شدیم که تصور می کردیم مسیر بالندگی و سعادت مردم و کشورمان است. اما شما که هیچگاه «از گل بهتر» از رجوی نشنیده بودید و همیشه شما را در میان پر قو به اینسو و آنسو کشانیده بودند. بزرگترین سختی که از آن یاد می کنید جز مدتی که در کردستان منتظر همسرتان بودید و در آب یخ لباس می شستید چه بود؟ همین الان مگر کودکان زیادی نیستند که در گوشه و کنار ایران با دستان ظریف خود زیر آب یخ ظرفشویی می کنند؟ مگر همان زمان هزاران زن کرد هموطن ما همین کار را نمی کردند؟ من خودم مدتها در دل تهران توی خانه ای زندگی می کردم که 9 اتاق داشت و هرکدام اجاره یک جوان هموطن بود. همه ما زمستان از شیرآب یخ زده حیاط خانه برای لباسشویی و ظرفشویی استفاده می کردیم. گاه برای آب شدن یخ آن، آبگرم روی شیرآب می ریختیم.

پس از آن شما در کدامین نقطه دردی کشیدید که بیش از بقیه اعضای مجاهدین بوده باشد که عمده عمرشان در میان آتش می گذشت؟ در کدام نشست عملیات جاری و حوض و دیگ، آماج حملات ویرانگر جمعی بودید؟ در کدام نشست رجوی مورد اهانت قرار گرفتید در حالیکه حتی بالاترین فرماندهان بخاطر مخالفت با «انقلاب مریم» زیر ضرب می رفتند؟ شما را با همان هواپیمایی به «وین- اتریش» بردند که مریم قجرعضدانلو هم در آن قرار داشت. از آن پس هم مدام به پاریس و بغداد سفر کرده اید و در زمانی که بالاترین رده های مجاهدین بخاطر کوچکترین انتقاد زیر ضرب و گاه زندان و شکنجه قرار می گرفتند، شما با کوچکترین برخوردی به پاریس منتقل می شدید تا دوباره به بهانه ای به عراق بازگردید!…

جنابعالی به صراحت معترف هستید که تا رده مرکزیت سازمان پیش رفته اید اما هربار با درخواست شما که نمی خواستید عضو مجاهدین باقی بمانید، بدون هیچ تلنگری به پایین ترین رده تنزل یافته و دوباره در موضع دیگری احیاء می شدید. آیا خبر دارید که با تک تک ما اگر حتی یکبار می گفتیم نمی خواهیم عضو سازمان باشیم چکار می کردند؟ آیا خبر دارید با «مهدی افتخاری» زمانی که از مسعود رجوی خواست تا بپذیرد وی مثل یک میهمان در اشرف باقی بماند، چه کردند؟ مگر مهدی همان کسی نبود که بخاطر فرماندهی عملیات فرار «مسعود رجوی و بنی صدر» از تهران به فرانسه لقب «قهرمان» دریافت کرد؟ پس چگونه شما در چنین سازمانی براحتی می توانستید درخواست مشابه بدهید و بدون هیچ برخوردی به فرانسه منتقل شوید؟ آیا خبر دارید وقتی در زمستان 1374 به دلیل مشکلات تشکیلاتی به «رقیه عباسی» که آن زمان رئیس ستاد مرکز 12 بود گفتم که دیگر نمی خواهم عضو مجاهدین باشم و می خواهم در حد یک هوادار فعالیت کنم، چطور در «نشست های حوض» که مسعود رجوی آنرا اداره می کرد زیر ضرب رفتم؟ آیا خبر دارید وقتی که «خدام گلمحمدی» گفت نمی خواهد در سازمان مجاهدین باشد چه بلایی سر او آوردند که مجبور به «خودسوزی» شد؟ آیا مطلع هستید زمانی که شما به پیشنهاد مسعود رجوی عضو شورای ملی مقاومت شدید، در قرارگاه باقرزاده رسماً به همگان گفته شد هرکسی در این نشست شرکت کند دیگر هرگز اجازه ندارد از سازمان جدا شود و زندان در انتظار چنین اشخاصی بود؟ پس چگونه شما را براحتی در رده های مختلف جابجا می کردند در حالی که پاسخ دیگر کادرهای سازمان مجاهدین زندان ابوغریب، شکنجه و گاه قتل بود؟

اسماعیل وفا یغمایی ، مصداق بارز پوچی و سرگشتگی اپوزیسیون

به نکاتی که خودتان در تلویزیون گفته اید و یا در وبلاگ نوشته اید نگاهی دوباره بیندازید تا به شما یادآور شوم هنوز هم آن «موش» در تمام گفته هایتان در حال بازی کردن است اما بعد از عمری متوجه نشده اید:(((در سال 1364 تحول درونی مجاهدین انقلاب در ایدئولوژی انجام گرفت. من در این دوران در مرکزیت مجاهدین بودم. در سال 1365 پس از رفتن مسعود رجوی به عراق من نیز همراه با بخش تبلیغات به عراق رفتم. چندی بعد به دلیل انتقاد از تشکیلات خلع رده شدم و از موضع مرکزیت کامل یعنی بالاترین مدار بعد از دفتر سیاسی به موضع یک هوادار ساده نزول کردم و حاضر نشدم از انقادات خود دست بردارم. چند ماهی به پاریس آمدم و در اینجا فعال بودم ولی سرانجام به عراق برگشتم و تصمیم گرفتم به عنوان یک هوادار و یک رزمنده آزادی در کنار مجاهدین بمانم. اینطور راحت تر بودم و تا سال 1370 بعنوان هوادار در تبلیغات و بخش سرود و ترانه فعال بودم و از پذیرفتن رده امتناع کردم. زیرا احساس می کردم بدون رده آزادتر و واقعی ترم. در همین دوران برای نخستین بار تردیدهای ایدئولوژیک من نسبت به اسلام و طبعاً پایه های ایدئولوژیک و سیاسی مجاهدین شروع شد. در پایگاه که من بودم و مسعود رجوی نیز در آنجا زندگی می کرد کتابخانه عظیمی وجود داشت که مدتی من مسئول آن بودم تحقیقات خود را در اینجا و نخست از آغاز تاریخ ایران شروع کردم. تحقیقاتی که هنوز ادامه دارد و و تا پایان عمر ادامه خواهم داد…پس از وقایع فراوان، حمله نخست آمریکا به عراق، جدایی و طلاق های عمومی در تشکیلات و انحلال خانواده و روانه شدن کودکان به کشورهای اروپایی و آمریکا و بسیاری وقایع دیگر، پس از چند سال من سرانجام دوباره به عضویت شورای مرکزی مجاهدین درآمدم اما این دیری نپایید و در یک تلاطم فکری بپایان راه رسیدم و طی نامه ای به مسعود رجوی نوشتم: من دیگر نه به اسلام اعتقادی دارم و نه می خواهم با مجاهدین بمانم. می توانید مرا اعدام کنید و یا بفرستید تا بروم. و یکی دو هفته بعد روانه پاریس شدم!. دو سه روز پس از ورود به پاریس و هنوز درگیر تلاطمات فکری و در حالیکه قصد داشتم راهی بجویم و بالکل بروم، با تلفن مسعود رجوی و درخواست او که تقاضای عضویت در شورا را بنویسم، به عضویت شورای ملی مقاومت درآمدم. رفتن من از تشکیلات به نفع سازمان مجاهدین نبود و من به دلیل بقایا عواطف خود ماندگار شدم…. در سال 1384 از شواری ملی مقاومت استعفا دادم.)))

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”اسماعیل وفا یغمایی”]در سال 1364 تحول درونی مجاهدین انقلاب در ایدئولوژی انجام گرفت. من در این دوران در مرکزیت مجاهدین بودم. در سال 1365 پس از رفتن مسعود رجوی به عراق من نیز همراه با بخش تبلیغات به عراق رفتم. چندی بعد به دلیل انتقاد از تشکیلات خلع رده شدم و از موضع مرکزیت کامل یعنی بالاترین مدار بعد از دفتر سیاسی به موضع یک هوادار ساده نزول کردم و حاضر نشدم از انقادات خود دست بردارم. چند ماهی به پاریس آمدم و در اینجا فعال بودم ولی سرانجام به عراق برگشتم و تصمیم گرفتم به عنوان یک هوادار و یک رزمنده آزادی در کنار مجاهدین بمانم. اینطور راحت تر بودم و تا سال 1370 بعنوان هوادار در تبلیغات و بخش سرود و ترانه فعال بودم و از پذیرفتن رده امتناع کردم. زیرا احساس می کردم بدون رده آزادتر و واقعی ترم. در همین دوران برای نخستین بار تردیدهای ایدئولوژیک من نسبت به اسلام و طبعاً پایه های ایدئولوژیک و سیاسی مجاهدین شروع شد. در پایگاه که من بودم و مسعود رجوی نیز در آنجا زندگی می کرد کتابخانه عظیمی وجود داشت که مدتی من مسئول آن بودم تحقیقات خود را در اینجا و نخست از آغاز تاریخ ایران شروع کردم. تحقیقاتی که هنوز ادامه دارد و و تا پایان عمر ادامه خواهم داد…پس از وقایع فراوان، حمله نخست آمریکا به عراق، جدایی و طلاق های عمومی در تشکیلات و انحلال خانواده و روانه شدن کودکان به کشورهای اروپایی و آمریکا و بسیاری وقایع دیگر، پس از چند سال من سرانجام دوباره به عضویت شورای مرکزی مجاهدین درآمدم اما این دیری نپایید و در یک تلاطم فکری بپایان راه رسیدم و طی نامه ای به مسعود رجوی نوشتم: من دیگر نه به اسلام اعتقادی دارم و نه می خواهم با مجاهدین بمانم. می توانید مرا اعدام کنید و یا بفرستید تا بروم. و یکی دو هفته بعد روانه پاریس شدم!. دو سه روز پس از ورود به پاریس و هنوز درگیر تلاطمات فکری و در حالیکه قصد داشتم راهی بجویم و بالکل بروم، با تلفن مسعود رجوی و درخواست او که تقاضای عضویت در شورا را بنویسم، به عضویت شورای ملی مقاومت درآمدم. رفتن من از تشکیلات به نفع سازمان مجاهدین نبود و من به دلیل بقایا عواطف خود ماندگار شدم…. در سال 1384 از شواری ملی مقاومت استعفا دادم. [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

شما حتی در جای دیگری گفتید:(((من یکسال بعد از طلاق ها، یک نامه ای نوشتم به آقای رجوی… گفتم این انقلاب هیچ چیزی در من عوض نشده. همسرم همواره تو رویاهای منه و منی که قبلا ده درصد از ذهنم اشغال می کرد الان شده 90 درصد. که دوباره ما رو خواست و ما دوباره ازدواج کردیم و پس از مدتی امکان نداشت طلاق دادیم، دوباره ازدواج کردیم…)))[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”اسماعیل وفا یغمایی”]من یکسال بعد از طلاق ها، یک نامه ای نوشتم به آقای رجوی… گفتم این انقلاب هیچ چیزی در من عوض نشده. همسرم همواره تو رویاهای منه و منی که قبلا ده درصد از ذهنم اشغال می کرد الان شده 90 درصد. که دوباره ما رو خواست و ما دوباره ازدواج کردیم و پس از مدتی امکان نداشت طلاق دادیم، دوباره ازدواج کردیم… [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

آنها دست می داد؟ شما در زمانی که امثال من در درون مناسبات بخاطر داشتن یک تناقض کوچک «عاشقانه» توبیخ و گاه شکنجه روحی می شدیم، راحت در کنار مسعود رجوی مشغول ازدواج و طلاق پی در پی بوده اید بدون اینکه بالاتر از گل به شما بگویند. آیا خبر دارید با جوانی ساده و روستایی که سال 1375 با من هم یگان بود (مهندسی مرکز 12) چه کردند وقتی در یک نامه نوشته بود که «زن» می خواهم؟ آیا خبر دارید که آن بیچاره بشدت بیمار شده بود و حتی موقع راه رفتن پاهایش را نمی توانست مستقیم بردارد، با اینحال رهایش کرده بودند که درد بکشد و با آن به عنوان تمارض برخورد می کردند؟

در کلام شما چندین سوآل به ذهن می زند لذا بهتر بود وارد جزئیات می شدید تا مردم بدانند آیا انتقادات شما به مسعود رجوی ناشی از تعهدی بوده که به مردم ایران داشته اید و یا مشکلات شخصی و فردی؟!. این چه انتقادی بوده که بخاطر آن از بالاترین مدارهای تشکیلاتی به پایین ترین رده حاشیه ای نزول کرده اید و بعد از 35 سال همچنان مخفی مانده است؟ شما گفته اید در ابتدای دهه 70 برای نخستین بار تردیدهای ایدئولوژیک شما نسبت به اسلام و مجاهدین شروع شد اما چند سال بعد (که به طور طبیعی می باید این تردیدها عمیقتر شده باشد)، دوباره با پذیرش تمامی مبانی ایدئولوژیک سازمان، به عضویت شورای مرکزی درآمدید!. آیا به نکات جدیدی از اسلام و مجاهدین رسیده بودید؟

آقای اسماعیل وفا یغمایی ، شما در گفتگوی تلویزیونی ادعا کردید مخالف عملیات فروغ جاویدان بوده اید اما بخاطر اینکه می دانستید به شکست خواهد انجامید و همه کشته خواهند شد و شما دیگر نمی توانید تحمل کنید، درخواست ورود به عملیات کرده اید!. این سخنان تماماً با شعرهایی که همان زمان سرودید و به آن اشاره نکردید تناقض دارد. شما پس از شکست مجاهدین در این عملیات، با شور و هیجان سروده ای را دکلمه کردید که به صورت نماهنگ در سیمای مقاومت پخش گردید و همه را به وجد آورد. در این نماهنگ با مقایسه دو عملیات مجاهدین (چلچراغ-فروغ) گفتید: «زان شد کمرشکن شب و زین شد شکن شکن»… اگر جمهوری اسلامی با چلچراغ کمرشکن و در فروغ جاویدان شکن شکن شده بود، پس چرا می گویید آنرا همان زمان شکست خورده خوانده اید؟ اگر منظورتان «احساس» شکست است که همه پس از فروغ آن حس را داشتند اما بعد از مدتی مسعود آنرا یک پیروزی برای مجاهدین جلوه داد و به مرور همه پذیرفتند که آنچنان شکستی هم نبوده است. اما اینکه شما از ابتدا تا انتها چنین تصوری داشته باشید و بعد آن اشعار حماسی را بیافرینید، بیشتر یک توهم است که امروز دچار آن شده اید. شما در جای دیگری از کلام خود گفتید:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”اسماعیل وفا یغمایی”]زندگی کوچک و سختی دارم چه در درون خود و چه در بیرون، در سر جای خویش نیستم. مثل اکثر پناهندگان، نه در میهن خود هستم، در در طبیعیت فرهنیگ و ادبی میهن خود و نه در طبیعت سوم یعنی دنیای شعری میهن خود… وقتی فقط در خودم خلاصه می شوم به فکر خودکشی می افتم ولی وقتی به دیگران فکر می کنم زندگی را با تمام رنجهایش ادامه می دهم. [/su_quote][spacer height=”15px”]

آیا هیچ اندیشیده اید که اینهمه تناقض در زندگی تان ریشه در چه عاملی داشته است؟ آیا هیچوقت «خودتان» بوده اید؟ مگر نه اینکه بارها از حیطه ایدئولوژیک مسعود رجوی خارج شده اید و در اروپا بعنوان یک هوادار زیسته اید، پس چطور حتی در زندگی آزاد هم توان فکر کردن نداشته اید؟ آیا انسانی که هدفمند باشد و به مردم خود فکر کند، اینطور به استیصال دچار می شود که پس از 50 سال مبارزه با «شاه و شیخ» بناگاه به پابوسی شاه مشرف می شود و از تمام مسیری که طی کرده ابراز ندامت می کند؟ بگذریم که خود شاه مدعی اسلام بود و بارها به حج و زیارت رفت، اما این چه مسیر تکاملی است که جنابعالی را از دامان رجوی به پابوسی کسی پرتاب می کند که خود را صراحتاً «خدایگان» و «سایه خدا» می نامید و در تمامی مدارس و ادارات جمله «خدا – شاه – میهن» بر دیوارها آویزان کرده بود؟ آیا در همین جمله خود را برتر از «میهن و مردم» قرار نداده بود؟ آیا اصلاً نامی از مردم در این متن دیده می شود؟ مگر همو نبود که دست ملکه انگلیس را می بوسید و مستشاران نظامی آمریکا را به مردم خود ترجیح می داد بگونه ای که سفیر آمریکا وارد دفتر شاه می شد و در جایگاه می نشست؟ حال چنین فردی برای شما مبدل به قبله گاه جدید شده و خود را نگران مردم ایران می دانید؟

آقای یغمایی، شما در وبلاگ به اعدام برادرتان و دلایل آن اشاره داشتید اما در گفتگوی تلویزیونی به عمد مسئله را طور دیگری جلوه دادید و گفتید وی به خاطر «مجاهد بودن» اعدام شد. حال آنکه خود نوشته اید که او «عضو تیم های عملیاتی مجاهدین در مشهد» بوده است. در اینصورت باید به صراحت می گفتید که حین انجام «عملیات تروریستی» دستگیر و اعدام شده است.

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”اسماعیل وفا یغمایی”]در هفت تیر سال 1361 آخوندها برادر کوچک من علی امیرکبیر یغمایی را که دارای کمربند سیاه در کاراته و از برجستگان رشته ریاضی در دوران دبیرستان و عضو تیم های عملیاتی مجاهدین در مشهد بود را پس از یکسال زندان و شکنجه در مقابل حرم امام رضا و در برابر چشمان پدر و مادرم اعدام کردند [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

بی شک با همه سخنان شما دچار مشکل نیستم و بخشی از آنها را بخوبی درک می کنم. من هم مطلع هستم که بسیاری بی گناه به جوخه اعدام سپرده شدند بدون اینکه دست به سلاح برده باشند و تنها در تظاهرات ها و یا حین فروش نشریه دستگیر شده بودند و یا حتی اساساً سیاسی هم نبودند، همانطور که برادر من کشته شد. اما برادر شما در زمانی که کشور با دشمن خارجی در جنگ بود، حین انجام عملیات تروریستی دستگیر شده بود که می دانیم بسیاری از آنها که ترور شدند حقیقتاً گناهی جز داشتن «عقیده» نداشتند. اینکه فلان بقال و راننده تاکسی و دانش آموز و حتی پاسداری که با ارتش صدام می جنگید را مجاهدین به خاطر داشتن «اعتقاد به جمهوری اسلامی و یا آیت الله خمینی» در کوچه خیابان ترور می کردند، در کدام نهاد حقوق بشری جهانی مورد پذیرش بود؟ جرم ایشان در کدام دادگاه محرز شده بود؟ مگر رجوی حقوقدان صد بار نگفته بود که مجاهدین را در یک دادگاه چند دقیقه ای محاکمه می کردند؟ آنها که به دستور وی توسط تیم های عملیاتی ترور می شدند در کدام دادگاه محاکمه شدند که بخواهیم روی مدت زمان انجام محاکمه شان بحث کنیم؟ آنها که در انفجار حزب جمهوری اسلامی به صورت گروهی ترور شدند، و آنها که به قول مسعود «اعدام انقلابی» شدند، در کدام دادگاه به محاکمه نشسته بودند؟ می بینید چقدر در گمراهی بوده و هستید؟ آیا برادرتان اگر امروز زنده بود، به رجوی پشت نمی کرد؟ آیا از اینکه شما به پابوسی شاه رفته اید به شما پشت نمی کرد؟ شما هنوز اعمال تروریستی مجاهدین را که نمونه هایش را شرح دادم محکوم نمی کنید اما دم از دمکراسی و رهایی از فرقه رجوی می زنید؟ دست بردارید! یک عمر مجیزگویی برای این و آن شخصیت؟!

اسماعیل وفا یغمایی ، مصداق بارز پوچی و سرگشتگی اپوزیسیون

اجازه بدهید، بصراحت بگویم که شما همچنان اسیر هستید، اسیر خودنمایی و خودفریبی. چون جز خودتان را نمی بینید. وقتی حتی از خون برادرتان (که او هم قربانی سادگی و اعتماد به رجوی شد) به نفع خود استفاده می کنید تا به خودفریبی دامن بزنید، چطور می شود نگران خلق بوده باشید. من هرگز نیت خوانی نمی کنم چون می دانم اکثریت قریب به اتفاق کسانی که به مجاهدین یا سایر گروهها پیوستند، آرمان بزرگی در سر داشتند که به آن خیانت شد و من و شما هم بخشی از این جریان بوده ایم. اما دهها سال ماندگاری در یک دستگاه از شما چیزی ساخته که خودتان هم در آن سرگردان هستید. مدام تصور می کنید تغییر کرده اید اما بعد می بینید در یک دور باطل در حال چرخیدن هستید. واقعاً برای چه به مجاهدین پیوسته بودید که الان به آستان بوسی شاه رسیدید؟ شما حتی نمی دانید دین و آیین تان چیست، در همه چیز سرگردان و سرگشته مانده اید. شما یک کینه از مرگ برادر و یا ماکزیمم فلان دوستان و آشنایان در دل دارید که همان نمی گذارد بی طرفانه و بدون تعصب بیندیشید. در عین حال از هجوم نابرابر دنیای مجازی و همکاران سابق خود در هراس هستید و تلاش می کنید یک محدوده اطراف خود ترسیم کنید و پا از آن فراتر نگذارید. و همین چشم شما را بر هزاران واقعیت دیگر بسته است. آیا حضور نجومی مردم ایران و عراق در تشییع پیکر سردار سلیمانی را مشاهده نکردید؟ آیا آنها مردم ایران و عراق نبودند؟ و یا تصور می کنید آن جمعیت منتظر شعرهای مداحانه شما برای شاهنشاه است؟

آیا شما واقعاً حس نمی کنید حتی تمجید کردنتان از مردم بلوچ و کرد، دارای ذراتی از همان رنگ و ریای مدیحه سرایی دارد که مدام به آن آغشته اید؟ شما هنوز همکاری با صدام را به طور غیر محسوس کمرنگ می کنید و می گویید:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”اسماعیل وفا یغمایی”]در اون موقع حزب دمکرات با عراق ارتباط داشت، مجاهدین هم ارتباط داشتند از طریق حزب دمکرات. هرچند که میگن بعد از ملاقات طارق عزیز. گسترده نبود ولی به هرحال دوتا کشور در حال جنگ بود. ما هم تو اون کشوری که در حال جنگ بود به دشمنان اون کشوری که در حال جنگ بود کمک می کردیم. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

این تناقضات را چگونه با خود جابجا می کنید؟ خودتان می گویید حزب دمکرات با صدام ارتباط داشته که این ارتباط هم طبعاً عاشقانه نبوده و برای همکاری در تجزیه ایران و گرفتن سلاح و مهمات برای کشتن مردم کردستان و سایر نقاط ایران بوده است. مگر بسیاری از همان مردم کردستان قربانی این جنایت های تروریستی نشدند؟ چطور از قاسملو و شرفکندی آنگونه یاد می کنید و به هزاران زن و مرد کرد که قربانی آنها شدند اشاره ای ندارید؟ شما هر عقیده ای می خواهی داشته باش، اما لااقل «خودت» باش! مدام می خواهی جلوی عده ای مطرح باشی. دهها سال جلوی رجوی و حالا جلوی سلطنت طلبان و تجزیه طلبان و یا فلان اقوام ایرانی! این همان دردی است که توجهی به آن نداری. باور کن فضای خارج کشور (و نیز کینه ای که هنوز از اعدام برادرت در دل داری) اینگونه القاء می کند که پس از عمری مدیحه سرایی برای زوج رجوی، از روی جمهوری اسلامی پرش کنی به سمت شاه، وگرنه باصرفه تر می دیدی که برای جمهوری اسلامی مدیحه سرایی کنی!.

سخن کوتاه می کنم: ناراحتی شما از این است که تمام نوشته هایت و حاصل تمام عمرت برباد رفته است. البته این احساس خودت است و می توانست اینگونه نباشد. می توانستی به جای سرگردانی بین خیلی اپوزیسیون مال اندوز و خیانت پیشه که حتی به خودشان هم رحم ندارند، نگاهی دوباره به خودت و به جامعه ات بیندازی و از بند مجیزه گویی رها شوی تا گذشته ات هم ارزشمند شود و برباد رفته نباشد. اما ترجیح دادی بخاطر مطرح شدن در فضای مسموم خارج کشور، حتی به امثال من هم مشت بزنی و مزدور بخوانی تا شاید باز هم مثل همیشه مسعود رجوی نیم نگاهی به شما داشته باشد. اما چون دیگر خریداری برای نوشته هایت نداری، به پوچی و استیصال رسیده ای و در این جهان تعادل قوایی، سرگشته و حیران می چرخی که شاید سلطنت طلبان خریدار جدیدی باشند اما آنها هم دردی از تو دوا نخواهند کرد، چون مردم ایران در دنیای دیگری سیر می کنند و باز هم بیراهه رفته ای!

برادر گرامی! شما یک کاسبکار بوده اید اما آنچه تولیدی شما بود از بین نرفت و مابه ازای آن چیزهای دیگری دریافت کردید که هم مادی بود و هم غیرمادی. تولیدی شما شعر و ترانه بود و دستمزد آنرا هم دریافت کردید. شاید اگر در جامعه بودی مبدل به حساب بانکی می شد اما چون در یک تشکل بودید و خود را «انقلابی» می خواندید، دستمزد آن تفاوت داشت و بهای آن، محبتی بود که مسعود طی 30 سال به شما روا داشت. بله، اسماعیل وفایغمایی مدام تحت نوازش قرار داشت و با احترام مورد برخورد قرار می گرفت، و هرگاه اراده می کرد به اروپا اعزام می شد و دوباره به بغداد منتقل می گشت. هرگاه اراده می کرد طلاق می گرفت و هرگاه نگران همسر می شد او را مجدداً به ازدواج وی در می آورند. بله، مسعود دست شما را باز گذاشته بود تا شعر برایش بسرایید و او تکریم تان کند. حتی در اروپا وقتی فهمیدند دنبال زندگی هستید برایتان در وین خانه خریدند. خودت اینها را گفته ای. شما شعر سرودی و پاداش گرفتی، اما اعضای دیگر مجاهدین و امثال خود من، با شعرهای تو برانگیخته می شدیم و جسم و جان به مسعود می سپردیم و در عین حال زیر سخت ترین سرکوب دوره ای رجوی قرار می گرفتیم. راحتی ها و احترام ها از آن تو بود و سختی ها بر دوش ما. در بین همان اعضای مجاهدین کسانی هم بودند که شعرهای زیبایی می سرودند، اما آیا با آنها هم مثل شما برخورد می شد؟

راستی وقتی ما و یا پسر خودت زیر بمباران آمریکایی ها بودیم کجا بودید؟ وقتی شنیدی صدها نفر مثل پسرت در اسارت آمریکایی ها هستند که در معرض انواع بیماری های روحی قرار دارند و حتی دو جوان هم سن پسرت دیوانه شدند، چقدر نگران شدی؟ آیا حتی یک اعتراض ساده به مجامع حقوق بشری از آمریکایی ها داشتی؟ کسی که همرزمانش را در میان رنج و درد تنها می گذارد و بی تفاوت زندگی اش را می گذراند و تنها به آزاد شدن پسرش بسنده می کند، کجا درد مردم ایران را فهم می کند؟ خودفریبی بس نیست؟

جناب اسماعیل وفا یغمایی ، شما هیچ بهایی برای مبارزه ای که تصورش را داشتید نپرداخته اید جز چند ماه حضور در کردستان و یا رنج سفر پیاده بین چند روستای آنجا. بقیه اش گشت و گذار در اروپا، و عزت و احترامی بود که نثارتان می شد. قرار هم نیست که یک انسان طی دهها سال زندگی هیچ مشکل و رنجی ندیده باشد. در جهان یافت نمی شود. در عوض شما، سایر مجاهدین بودند که رنج و حرمان زیادی را متحمل شدند. از زندان های جمهوری اسلامی تا سرکوب های شدید و شکنجه در زندان های مخوف رجوی که به گفته خیلی ها قابل قیاس با زندان های ایران نبوده و نیست. راستی در پاریس چه کسانی خودسوزی کردند؟ چرا شما را برای اینکار اعزام نکردند؟ چرا شاعر دیگر مجیزه گوی مریم رجوی «محمد قرائی» را برای خودسوزی نفرستادند؟ آیا همین امروز باز هم زندگی شما بسیار راحت تر از دیگر جداشدگان و حتی اعضای مجاهدین در آلبانی نیست؟ آیا زندگی ترانه سرای دیگر مجاهدین که امروز او را در مقابل خودت قرار داده اند (حمیدرضا طاهرزاده) بهتر از سایر اعضا و یا جداشدگان نیست؟ چرا؟ چون وظیفه همه شما مشروعیت بخشیدن به جنایت های مسعود و مریم رجوی بوده است. گذاشتند شما در بهترین احترام و تکریم ها باشید تا ما را در جهنم خود شکنجه کنند. درست مثل برده داران که برخی برده ها را ترفیع درجه و زندگی مناسب می دادند تا همنوعان خود را شکنجه کنند و به کارهای سخت وادارند. شما همان نقش را در سازمان مجاهدین ایفا کردید.

«حمیدرضا طاهرزاده» هروقت از اروپا به اشرف می آمد و مرا می دید، خوش و خندان احوالپرسی می کرد و می گفت: «چطوری کاکو؟» و من بزور لبخندی تلخ حواله اش می کردم و می گفتم خوب هستیم!. آخرین بار که به آنجا آمده بود و برای اولین بار با چهره گرفته من مواجه شد، با خنده گفت: «چی شده کاکو؟ گرفتار انقلاب هستی؟» و بعد هم با خنده همیشگی از هم جدا شدیم و دیگر ندید که چگونه «خواهر مریم» مجاهدین را با وعده های دروغین همراه شدن در عملیات نهایی، همه را زیر بمباران جا گذاشت و به فرانسه گریخت!. بله ایشان خوش و خندان می آمد و با لبخند می رفت. چون سالها بود مثل شما در فرنگ می زیست و با عزت و احترام به بغداد منتقل می شد تا مانور مجاهدین را تماشا کند و از آفتاب داغ عراق بهره ببرد و باز گردد به شعرخوانی و جذب و فریب هنرمندان به سمت مجاهدین!. اما ایشان می رفت و باز ما می ماندیم و دردهایی در دل!.. بله شما هم بازوی هنری مسعود رجوی بوده اید و سهم خود را در لذت های رجوی داشتید. می بینید که چطور پاداش شعرهای خود را از مسعود و مریم رجوی می گرفتید، پس دیگر از چه می نالید؟ گذشته شما به هدر نرفته و زندگی راحت شما در گذشته و حال گواه این مسئله است. مثل کدام جداشده مجاهدین در سختی و سرگشتگی قرار دارید؟ ولو باز هم ناله کنید که چندان هم راحت نیستید. بله مثل شاهزادگان زندگی نمی کنید اما کمتر از آنها احترام نشده اید و الان هم بی خانمان نیستید و همیشه هم حقوق و دستمزد داشته اید. ما وقشتی از مجاهدین جدا شدیم پول را نمی شناختیم. شما چی؟

در هرصورت، شما نماد سرگشتگی و پوچی اپوزیسیونی هستید که از مردم خود جدا شده اند و هر روز به دری می زنند تا مطرح شوند و ارباب دیگری برایشان پیدا شود. این در شأن شما نیست. خود را بازنگری کنید. دنبال جلب توجه نباشید. یکبار هم که شده آن «موش ها» را از زندگی خود بیرون کنید و برای خود یک هدف متعالی در نظر بگیرید و به جای آه و ناله، در آن راه ثابت قدم بمانید. خود را از گذشته برهانید!

حامد صرافپور

3 خرداد 1399

23 می 2020

آمر مسعود رجوی است محمدرضا روحانی

اکرم حبیب خانی امیر و مادرش

 

 

 

 

[spacer height=”15px”]

هفته پیش در یک نشست مجازی با دوستانی به رایزنی نشستیم. موضوع هم آخرین فتنه انگیزی رهبر عقیدتی همه آدمیان و عالمیان برادر مسعود رجوی بود. این بار اقایان اسماعیل و امیر یغمایی از نوک پیکان تاریخ آماج توپخانه لجن پراکنی قرار داشتند. امیر جوان مرتکب معصیتی نابخشودنی شده بود. ان هم بیان این آرزوست  که می خواست پس از سالها دوری ، در اشرف سه ”آلبانی” به دیدار مادرش برود. رهبر غضب فرمودند. طوفانی به پا شد. تا علاوه بر امیر پدرش را هم دراز کنند. در این باب مطالب زیادی نوشته شده که می‌توانید آن را در سایت‌های دریچه زرد و ‌پژواک ایران بخوانید. من هم گفتگویی داشتم که به عللی مفقود الاثر است و منتشر نشد.

در آن نشست بیانیه ای مطرح شد. من با ماهیت و کلیات آن نوشته موافق بودم. در ساختار آن ایرادی دیدم. مسئول‌ اصلی این هیاهوی مسخره ،باز هم طبق مقررات، شخص مسعود رجوی بود.

این نمایش مفتضح یک کارفرما و ‌کارگردان دارد. او از ب بسم اله تا ت تمت را صحنه گردانی می کند. مباشران مامورند وآلت فعل. متهم اصلی رهبر عقیدتی است. داوری درباره هر جرم عمدی و سازمان یافته نیازمند تحقیق درباره آمر وانگیزه اوست. روشن است که مسئولیت آمر مامورین را از دایره اتهام خارج نمی کند. مباشران مامورند وآلت فعل.با این مقدمات اصرار داشتم ‌و دارم که محور اصلی ‌و شناخته شده این بازی های رسوا صراحتأ معرفی شود. معمولا متهم اصلی مفتنی است مسبب و آمرو بقیه تابعی از متغیر او.

وقتی نظریه پرداز،رهبر عقیدتی راسأ همه امور را مدیریت واسباب چینی می کند،مسئولیت مباشرین و‌مامورین درجه دوم است. مسئولیت مسعود رجوی  تشدید می شود و او متهم اصلی است.به گمانم دوستان حاضر در آن نشست مجازی قانع شده بودند. بزرگواری از راه رسید تا درباره آن بیانیه گفتگو کنیم. به نظر او تجدید نظر در متن آن بیانیه به دلیل آن که دوستانی آن را تصویب و امضا کرده بودند،

موجبات تعویق انتشار را فراهم می آورد.من با حفظ آن ایراد، خوشحالم که چون با کلیات آن موافق بودم آن را امضا کردم.۱

پنج سال پیش من “در نامه به اقای مسعود رجوی پرسیدم چرا با نام خودتان به نوشتن ادامه نمی دهید”۲

در آن نامه به گفته های اقای ابریشمچی استناد کردم.جملاتی از آن را بخوانیم تا متهم اصلی را بهتر بشناسیم.

“. به دلیل درک روشنی که در مبارزه با دو دیکتاتوری در بالاترین سطح مسئولیت مجاهدین وشورای ملی مقاومت درزندان وبیرون زندان دارم می توانم ادعا کنم که قریب چهارده قرن پیش خلیفه مسلمین علی ابن ابیطالب در خطبه ۸۶ نهج البلاغه سیمای مسعود را ترسیم می کنند….”

پس از این چاپلوسی مهوع وبرای فرار از مسئولیت های خود پرده از محور اصلی همه زشتکاری ها بر می دارد و”مسعود غالبأ شخصأ کلمه با کلمه موضع گیری ها ‌اعلا میه ها را دیکته می کرد و می نوشت.

گاهی در اوج بیماری و تب که کلمات را به سختی بیان می کرد،هدایت کشتی نبرد مردم برای آزادی را ثانیه به ثانیه سکانداری کرد….”

ابریشمچی می داند که “الفتنته اشد من القتل” آشوبگری شدید تر از قتل است. هر متهمی  که اعمال  مجرمانه مستند به اوست ضامن است.

ابریشمچی شش سال پیش در یک صحنه سازی رسوا “محمد از استرالیا “را دربرنامه به سوی آزادی و در سیمای آزادی رو کرد. تا منتقدان ، به ویژه اقای ایرج مصداقی را زهره ترک کند. تا بر ما روشن باشد که ازجمله “همین مجاهدین هستند که گور شما را می کنند….بند از بندتان پاره می کنیم..” ابریشمچی گل از گلش شکفت. تا با شگفتی از فرمایشات ازادیخواهانه در”برنامه به سوی آزادی وبر صحنه تلویزیون سیمای آزادی “به ستایش ازادگی یکی از حواریون برادر مسعود بپردازدو”اجازه دهید سر تعظیم فرود  بیاورم …درود بفرستم به شجاعت خودتون ‌استواری در مسیر مبارزه…..می خواهم صد در صد با شما موافقت کنم….تلاش هایتان را ادامه بدهید…انشاالله که موفق باشید…”۳

 

این صحنه سازی ها به اراده مسعود رجوی وبرای دفاع از آزادی وسیمای آزادی رهبر عقیدتی ،فراهم می آید.او آمر اصلی است ودیگران آلت فعل، از جمله در تهدید به قتل شاعر ازاده،اسماعیل یغمایی گرامی۴

 

                                            اول خرداد ۱۳۹۹
پانوشت نگاه کنید به

[spacer height=”15px”]

 

بازداشت پارکورکار ایرانی؛ اعدام در ملأعام آزاد، بوسیدن ممنوع

بازداشت پارکورکار ایرانی؛ اعدام در ملأعام آزاد، بوسیدن ممنوع

دستگیری علیرضا جاپلقی، پارکورکار ایرانی پس از انتشار عکس بوسیدن یک دختر، واکنش‌های متفاوتی را در شبکه‌های اجتماعی برانگیخته. گروهی هم البته دستگیری او را نه به این عکس بلکه به نوشتن درباره پدر مفقودش ارتباط داده‌اند.

    
Alireza Japalaghy (humanrightsinir.)

علیرضا جاپلقی پارکور کار ایرانی سه روز بعد از انتشار عکسی از صحنه بوسیدن یک دختر و دو روز بعد از آنکه درباره مفقود شدن پدرش که افسر مبارزه با مواد مخدر بوده نوشت، بازداشت شد.

این ورزشکار ایرانی که در اینستاگرام بسیار فعال است، ویدیو و عکس‌های تمرینات پارکورش را از این طریق منتشر می‌کند.

سه روز پیش او عکسی از صحنه بوسیدن دختری که می‌تواند دوست دخترش باشد، هم زمان با طلوع آفتاب بر روی یک بام مشرف به پل صدر در تهران منتشر کرد. یک روز بعد از آن نیز متنی را در اینستاگرام و توییتر منتشر کرد که در آن برای اولین بار از پدرش گفته بود.

“محمد جاپلقی” پدر علیرضا، افسر مبارزه با مواد مخدر بوده و خرداد سال ۱۳۸۹ به طرز مشکوکی ناپدید می‌شود. پرونده او نیز چند سال پیش بدون رسیدن به نتیجه‌ای مختومه می‌شود.

Alireza Japalaghy@AJapalaghy

با پدر من آشنا شید .
《محمد جاپلقی》افسر مبارزه با مواد مخدر تهران که خرداد سال ۸۹ ، بعد از ۲۸ سال خدمت به طرز کاملا مرموز و بی سر و صدا ناپدید و پرونده ی بسیار قطورش هم چن سال پیش بدون هیچ نتیجه ای بسته شد .

Embedded video

65 people are talking about this

روز دوشنبه ۲۹ اردیبهشت برادر او در یک استوری اینستاگرام از دستگیری علیرضا خبر داد. خودش نیز یک‌شنبه شب ویدیویی را منتشر کرد و در آن از احضارش خبر داد و گفت: «۱۸ سالگیم که دنبال پدرم بودم کجا بودید که حالا تماس گرفتید؟ من ترسی ندارم.»

بیشتر سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی علت دستگیری او را انتشار عکس بوسه دانسته‌اند اما برخی نیز به این موضع اشاره کرده‌اند که دستگیری او درست زمانی صورت گرفته که او برای اولین بار از پدرش نوشته است.

هنوز هیچ مقام رسمی دستگیری او و علت آن را اعلام نکرده است.

علیرضا جاپلقی کیست؟

علیرضا جاپلقی به طور  اتفاقی زمانی که نوجوان بوده و در یک باشگاه ورزشی تمرین می‌کرده است، با راهنمایی کسی که او را دیده و بدنش را برای پارکور مناسب تشخیص داده است و از طریق جستجو در اینترنت با ورزش پارکور آشنا می‌شود و از آن زمان همه فکر و ذکر او این ورزش شده است.

39 people are talking about this

آنطور که خودش در یک مصاحبه ویدیویی با سایتی به نام “شوفر” گفته رویایش رفتن به هالیوود است. یک بار نیز تلاش کرده تا از مرز ترکیه فرار کند که با تیراندازی ماموران مرزی ترکیه به سمت ایران برگشته و دیگر سودای فرار غیرقانونی را از سر بیرون کرده است.

بعد از مفقود شدن پدرش سالهاست که در تلاش برای گرفتن معافیت از سربازی است اما هنوز موفق نشده و به همین دلیل گذرنامه ندارد.

پست‌های او در اینستاگرام و توییتر نه محتوای سیاسی دارند و نه حتی اجتماعی. او فقط و فقط روی کارش متمرکز است و درباره آن می‌نویسد.

“اینجا ایران است”

پس از انتشار خبر دستگیری علیرضا جاپلقی، واکنش‌های متفاوتی در شبکه‌های اجتماعی نسبت به این خبر بازتاب پیدا کرد. گروهی دستگیری او پس از انتشار عکس بوسه را بدیهی دانسته و گفته‌اند مگر او نمی‌دانسته که اینجا ایران است و انتشار این عکسها هزینه دارد.

برخی نیز با اشاره به رویای مهاجرت علیرضا و رفتن به هالیوود با طعنه نوشته‌اند حالا پس از آزادی‌اش می‌تواند به راحتی پناهندگی بگیرد.

mohammad emami@Shahabeiran

علیرضا جاپلقی، عکاس و پارکورکار ساکن تهران توسط نیروهای اطلاعاتی بازداشت شد. جاپلقی طی روزهای اخیر با انتشار عکس و ویدئوهایی با عنوان “طلوع تهران” در فضای مجازی در حال بوسیدن دختری بخیر ساز شد . سعید طوسی با داشتن 19 شاکی و لواط با پسربچه ها در کلاس قرآن ، همچنان کلاس قران دارد

See mohammad emami’s other Tweets

گروه نسبتا بیشتری اما با هشتگ‌‌هایی مثل “بوسه ممنوع” یا “عشق ممنوع” دستگیری یک ورزشکار تنها به خاطر بوسیدن یک دختر را نقد کرده‌اند.

برخی دیگر نیز به آزاد بودن “مفسدان اقتصادی” و “رانت‌خواران” اشاره کرده و دستگیری یک جوان ورزشکار در عرض ۲۴ ساعت را “افتخار” دستگاه قضایی و امنیتی ایران دانسته‌اند.

و کاربر دیگری نوشته است: اینجا ایران است، بوسیدن در ملا عام جرم، اعدام در ملا عام آزاد.

پا به دار@pabedar

بوسیدن در ملا‌عام جرم

اعدام در ملا‌عام آزاد

اینجا ایران است

View image on Twitter
17 people are talking about this

 

فروپاشی درونی تشکیلات فرقه رجوی یا نبرد دون کیشوت فرقه با آسیابهای اطراف اشرف 3و جا زدن آن بعنوان نبرد دین بین فو

 

[vsw id=”JnXMNqprphg” source=”youtube” width=”425″ height=”344″ autoplay=”no”][spacer height=”15px”]

سنجش ارتفاع و عمق سقوط پدیده ای  تنها از راه درک میزان صدمه وارده به آن پدیده بعد از سقوط  قابل ارزیابی است.

یعنی چه بوده؟ و چه شده؟

براستی امیروفا یغمایی که فرزند مادری عضو شورای رهبری(مادر) رجوی و پدری عضو مرکزیت سابق رجوی  است و دیدیم مادر اسیرش از زبان رجوی میخواست سر فرزندش را ازبدنش جدا کند چگونه میتواند در یک ملاقات
مورد سوء استفاده اطلاعاتی برای شناسایی مقر فرقه رجوی قرار گیرد؟
مگر نمیشود ملاقات ها را در شهر دیگری در صد کیلومتری اشرف 3 ترتیب داد؟
چرا رجوی نیاز دارد هر درخواست دیدار با یکی از اعضای در اسارتش را به نبرد ” دین بین فو بین” بین خودش و رژیم تعبیر کند؟

 چرا توان و جرات ملاقات تکی اعضایش حتی با فرزندانشان را ندارد؟[spacer height=”20px” id=”2″]

برای کسانیکه علاقه مند باشند بدانند ریشه ضدیت آشکار و هدفدار مسعود رجوی با خانواده ها در کجا نهفته است، داود باقروند ارشداز اعضای با سابقه مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت سابق که از مسئولین امور خانواده ها در این فرقه بوده است در ویدئو مستند در انتهای این مقاله بطور مفصل با سند و مدرک سازمانی و نشریه مجاهد و نوشته های مسعود رجوی معضل خانواده ها را که از معائده آسمانی به سنگهای ابابیل برایش تبدیل شده را تشریح کرده است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

اوج وعمق سقوط یا اوج مبارزه با رژیم

جناب مسعودرجوی عمق سقوطتت و فلاکتت و در واقع عمق زباله دانی که مردم ایران این تشکیلات را در آن انداخته چنان عمیق است که اگر هم این تشکیلات میخواست از آن خارج شود، اقدامات خیانت بار شخص رجوی طی این چهل سال گذشته چنان بتونی بر روی ان ریخته که حتی سنگواره هایش نیز در چند هزار سال آینده قابل کشف و بررسی نخواهد بود.

همانگونه که در چهل سال گذشته شاهد بودیم، با طناب دلارهای نفتی صدام هم بالا کشیده نشد با وجود اینکه آن تناب را  به کلفتی و دهان پرکنی ارتش آزادیبخش ملی ایران!!! و بزرگترین ارتش غیر دولتی (مزدور) جهان!!! ساختند و در بوق و کرنا کردند کار ساز نشده و  صاحب طناب (صدام حسین) را نیز به درون زباله دان تاریخ کشید و سقوط داد.

حتی در این میان کمک اسرائیل با دادن اطلاعات اتمی ایران به مسعود رجوی برای افشاء و وطن فروشی با دریافت لقب افشاگر پروژه اتمی ایران در مطبوعات غرب و لقب وطن فروش توسط مردم ایران، نیز کمکی  نکرد. حالا هم که طنابها را به سه عدد ارتفاء داده اند یعنی به طناب اسرائیل، عربستان و نئوکانها متوصل شده است.  آنها نیز علیرغم تلاشهایی که از راس این دستگاهها مایع میگذارند، همچون اعزام وکیلشان چون جولیانی، و میلیتاریستهایشان جون جان بولتن … نتوانسته مردم ایران را متقاعد به باز کردن درب این زباله دان تاریخ بکند تا بیرونش بکشند.[spacer height=”20px” id=”2″]

چه بود چه شد بسیار مختصر

آن تشکیلاتی که در سالهای 1358-1360 قبل از شناخت مردم و روانه  زباله دان تاریخ شدن،  فروش نشریه اش به بیش از 500هزار نسخه میرسید، در سراسر کشور هوادار داشت.  با کمک دلارهای صدام حسین و عربستان، مدتی به ارتش آزادیبخش!!!(ارتش خصوصی صدام) برای فتح یک کشور 80 میلیونی باکشتار سربازان ایرانی  در مرزها به نفع عراق و حامیانش ارتقاء داده شده، با مشتبه شدن امر بر مسعودرجوی خود را رهبر کبیر انقلاب!!! خواند.  با این بهانه که چون صدام در جنگ اول خیلج سرنگون نشده پس طناب پوسیده او محکم  است،  جهت لاپوشانی پوشالی بودن و  روی دست صدام ماندن را با شعار توخالی دور خیز فراتر از القائده، برای بزانو در آوردن نهایی آمریکای جهانخوار را در 11سپتامبر کرد.(نعره های ما رادیکالتر از بن لادن ضربه خواهیم زد در جشن 11 سپتامبر فراموش نشده!!.)

آنکه در روزنامه ها و نشریات و بوقهای حامیان صدام و مثلث کنونی، آنرا سازمان یافته ترین تشکل نظامی و سیاسی جهان!! لقب دادند، که فرمانده تاریخ سازش از رژه تانکهایش سان میدید… توانست با تبدیل شدن به ارتش خصوصی صدام و با تانکهایی که در اختیارش گذاشته بود، با کرد کشی صدام را از سقوط نجات دهد،

آنکه در روزنامه ها و نشریات و بوقهای حامیان صدام و مثلث کنونی، آنرا سازمان یافته ترین تشکل نظامی و سیاسی جهان!! لقب دادند، که فرمانده تاریخ سازش از رژه تانکهایش سان میدید… توانست با تبدیل شدن به ارتش خصوصی صدام و با تانکهایی که در اختیارش گذاشته بود، با کرد کشی صدام را از سقوط نجات دهد،  [spacer height=”20px” id=”2″]

  امروزه  به کجا رسیده که بالاترین نبردش بین گله ای از اوباش فرقه با حضور همان رهبر کبیر انقلاب نوین!!، با به میدان آمدن مسئول به صطلاح کمیسیون خارجه اش، “که بتازگی از زیر تیغ و مارک بریدگی و مزدوری رجوی بعد از چند سال برکناری بیمدان آمده، با حسین کلانی که نعره های “ما می آئیمش” گوش فلک را کر میکرد، و همه مزدوران شورایی فاسد جیره خوار چون طاهر زاده و حسن حبیی و یک عضو شورای رهبری بنام اکرم حبیب خانی مادر امیر وفا یغمایی اسیری که بعد از گذشتن از چرخ گوشت مغزشویی و انسان زدایی  فراتر از داعش و چه بسا عبور داده شده از حوض های  رقص های رهایی، همچون دیگر همسران مجاهدین در یک شو تلویزیونی،  از یک طرف  ، و درطرف دیگر، عضوی دیگر اما سابق بنام امیر وفا یغمایی، و پدرش اسماعیل وفا یغمایی، عضوی دیگر اما از اعضای مرکزیت و عضو شورای ملی مقاومت سابق سر اینکه این امیر ستم دیده و شرحه شرحه بدست فرقه رجوی خواسته است مادر را ببیند(ببخشید شما بخوانید در نبرد دین بین فو) با فرماندهی رهبر کبیر انقلاب و تاریخ ساز و شیر همواره بیدار اما فراری . یعنی درعوای دیدار فرزندی از مجاهدین با مادرو پدری از مجاهدین و

 اکرم حبیب خانی مادر امیر وفا یغماییاکرم حبیب خانیطاهر زادهمسعود رجوی

[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد[spacer height=”20px” id=”2″]

عضو سابق دیگر مجاهدین و شورای ملی مقاومت

[spacer height=”20px” id=”2″]

 چرا درهمه جنبشها خانواده ها حامی جنبش در رابطه با مجاهدین دشمن او هستند. 

 گفتگویی با استناد به مدارک سازمانی و نوشته های مسعودرجوی در تشریح  دشمنی رجوی با خانواده اعضای اسیرش.

[spacer height=”20px” id=”2″]

مایک پمپئو درباره‌ی خلیج فارس یا دروغ پراکنی می‌کند یا بی سواد است ؟ قابل توج سینه چاکان پمپئوکه مدارک هاروارد او را تبلیغ میکنند

منوچهر تقوی بیات

 

این روزها گویا رئیس جمهورها و سیاست مداران از میان دروغگوترین و بی پرنسیب ترین مردمان انتخاب می‌شوند. از این که دروغ بگویند و یا سخنان بی ارزش و بدآموز بر زبان برانند خجالت نمی‌کشند.

آمریکا سرزمین مقدس یا ارض موعود نیست، کانون فرهنگ و دانش نبوده بلکه سرزمینی بکر و تازه بوده که بوی باروت و جنایت نمی‌داده است. در نیمه سده پانزده میلادی دریانوردان ماجراجو و مردم کش، که به خاک آمریکا پا نهادند جز دوستی و مهربانی و فراوانی در آن ندیدند. آن راهزنان دریائی از مهربانی و سادگی مردمان بومی سوء استفاده کرده و این سرزمین دست نخورده و ثروتمند را غارت کردند.

 

اگر پانصد سال پیش کسی نمی‌دانست که سرزمین بی نام و نشانی در آن سوی دریاها هست، اما همه‌ی بی سوادها و مردم کوچه و بازار در همه جای دنیای کهنه و پیشین می‌دانستند که بازرگانی جهان از غرب به شرق از جاده‌ی ابریشم و از پارس یا ایران می‌گذرد. ابوریحان بیرونی، بیش از هزار سال پیش و پانصد سال زودتر از گالیله نه تنها نوشته بود که زمین گرد است بلکه برپایه‌ی آگاهی‌های جغرافیایی و ستاره شناسی‌اش قطر کره زمین را ب ا دانش ریاضی و ستاره شناسی محاسبه کرده بود. او وجود سرزمین هایی در آن سوی کره خاکی) آمریکا (را در نوشته‌هایش نام برده است. اگر کسانی محمد خوارزمی، ابوریحان بیرونی، پور سینا پزشک و دانشمند ایرانی و یا زکریا رازی کاشف الکل را نمی
‌شناختند، اما به خوبی می‌دانستند که بهترین شراب‌ها و زیباترین و گرانبهاترین پوشیدنی‌های ابریشمی و بهترین فرش‌های جهان از سمرقند و خراسان و پارس و بغداد می‌آید. بغ به معنای خدا که همان مردم و یا انسان باشد، خدایی بوده که با ک دخدایی و کدبانویی خود شهر جاودانه‌ای چون بغداد را در دوردست تاریخ ساخته است. داستان‌ها و افسانه‌های شنیدنی هزار و یک شب همه درباره‌ی شاهان و شاهزادگان ایرانی بوده است.
با کشف و پیدا شدن سرزمین پهناور و ثروتمند آمریکا ماجراجویان و مردمان سودجو از اروپا به آمریکا هجوم آوردند. فرمانروایان اروپایی هر کس را که ناجور و دردسر ساز بود به آمریکا می‌فرستادند. این اروپاییان ماجراجو و قانون گریز با جنگ افزارهای گوناگون و با باروت و توپ و تفنگ به جان بومیان بی گناه سرزمین آمریکا تاختند و تا می‌توانستند آن‌ها را کشتند و دارایی و هست و نیست آن‌ها را غارت کردند. اکنون سال هاست که تاخت و تاز آن آدم کش‌ها به همه جای جهان گسترش یافته است. یک روز با بمب اتمی به ژاپن می‌تازند، زمانی افغانستان و عراق را به خاک و خون می‌کشند. سال هاست که نیروهای نظامی خود را در عربستان و خاورمیانه پیاده کرده‌اند و پی بهانه می‌گردند تا همه جای جهان را غارت کنند و به خاک و خون بکشند.
مایک پمپئو وزیر خارجه آمریکا می‌پندارد که همه‌ی مردمان دنیا مانند آمریکایی‌ها هستند که او هرچه می‌گوید بپذیرند. آیا می‌شود که یک رئیس جمهور یا یک وزیر خارجه به خلیج مکزیک برود و در یک مصاحبه‌ی مطبوعاتی یا در یک سخنرانی به جای خلیج مکزیک بگوید؛ “خلیج ایالات متحده‌ی آمریکا”؟ می‌دانیم که همه‌ی دنیا به چنین سیاستمدار احمقی می‌خندند. در خلیج فارس هم نه تنها عرب‌های آگاه و خردمند به حرف‌های مایک پمپئو می‌خندند بلکه همه‌ی مردمان دنیا وقتی او خلیج فارس را خلیج عربی می‌نامد به نادانی و یا دروغگویی او می‌خندند. او گویا جغرافی نخوانده است یا مدرسه نرفته است که خلیج فارس را خلیج عربی می‌نامد. بچه‌های دبستانی در همه‌ی جای دنیا می‌دانند که آب راه و خلیج فارس در ساحل جنوبی استان پارس و ایران است. عرب‌های دور و بر این خلیج هم در درازای تاریخ بیشتر بازرگانان ایرانی و هندی بوده‌اند. عرب‌ها با پشتیبانی انگلیس‌ها در یک صد سال گذشته در خلیج فارس جا خوش کرده‌اند. قطر و یمن و بحرین و شیخ نشین‌های کوچک خلیج فارس بدون پشتیبانی نظامی و سیاسی انگلیس‌ها هرگز نمی‌توانستند چاه‌های نفت را پیدا کنند و به ارزانی به اروپاییان بفروشند. پس از پیدا شدن نفت در عربستان، در زمان ملک عبدالعزیز و پیش از جنگ جهانی دوم، شرکت‌های آمریکایی با عربستان پیمان‌های بازرگانی و نفتی بستند و کم کم نیروهای آمریکایی درعربستان پایگاه‌های نظامی درست کردند. زبان مردمان بومی خلیج هم زمان درازی نیست که به عربی برگردانده شده است. اگر ژن و تخم مردمان خلیج را به آزمایشگاه برده و بشمردند شاید شمار بسیاری از آنان ایرانی باشند.
شوربختانه امروز در ایران حکومتی ضد ایرانی و ضد بشری ح کمرانی می‌کند که به گونه‌ای پنهانی قدرت‌های جهانی از وجود آن پشتیبانی می‌کنند و بر سر مهار کردن این حکومت ضد ایرانی و شریک شدن در غارت ثروت‌های ایران، قدرت‌های جهانی با یکدیگر رقابت و چشم هم چشمی دارند. اگر کسی به سخن پراکنی بی. بی. سی گوش فرا دهد و یا به روند بستن و گسستن پیمان برجام نگاه کند بخوبی این رقابت‌های جهانی را درمی یابد. تا پیش از فروپاشی حکومت شاه که با آمریکا روابط دوستانه‌ای داشت، بنگاه سخن پراکنی بی. بی. سی با شاه و ایران دشمنی می‌کرد اما پس از فرار شاه و آمدن خمینی به ایران، بی. بی. سی راه دوستی و پشتیبانی از حکومت اسلامی را در پیش گرفت و دشمنی‌اش با ملت ایران همچنان همچون گذشته است. از سال ۱۹۹۶ با برپایی بنگاه سخن پراکنی الجزایر در خلیج فارس به نیروی سخن پراکنی انگلیس‌ها در خاورمیانه افزوده شده است.
خامنه‌ای به گونه‌ای نانوشته و بدون آن که در جایی نوشته شده باشد وظیفه‌ی ویران کردن و غارت ایران را به عهده گرفته است. هر ستمی که خامنه‌ای درباره‌ی ایرانیان و غارت کشور ما می‌کند، سردمداران کشورهای جهان سرمایه داری چشم و گوش خود را می‌بنندند و جز به منافع خود نمی‌اندیشند وبه این ترتیب حقوق بشر و حق و حقوق ملت ما در پای دیکتاتور ایران قربانی می‌شود. یک شارلاتان دروغگو به نام جواد ظریف خود را نماینده‌ی ملت ایران معرفی می‌کند. همه‌ی سردمداران و سیاستمداران جهان می‌دانند که حکومت ایران با رای آزاد ایرانیان انتخاب نشده است و نماینده ملت ایران نیست بلکه با زور سرنیزه و کشتار ما ایرانیان خود را به زور بر سر پا نگه داشته است. اما همه‌ی کشورهای سرمایه داری می‌کوشند تا توازن قدرت را در ایران به سود خود تغییر دهند. این روزها مایک پمپئو به خلیج فارس آمده تا شاید بتواند با کمک دوستانی که در خلیج فارس دارد، به حکومت ایران فشار بیاورد و خامنه‌ای را با سیاست‌های آمریکا موافق کند و در غارت ایران شریک شود. مایک پمپئو هم مانند علی خامنه‌ای و جواد ظریف دروغگو و مردم فریب است. همه‌ی مردمان درس خوانده و آگاه در جهان می‌دانند که مایک پمپئو می‌داند بر روی همه‌ی نقشه‌ها به همه‌ی زبان‌ها در جهان خلیج عربی وجود ندارد، اما او با دغل بازی و دروغ پراکنی به جای خلیج فارس می‌گوید خلیج عربی تا دوستی توده‌های ناآگاه و حکومت‌های عرب را با حرف مفت خود بخرد. کشورهای بزرگ جهانی که در این روزهای سخت تاریخ ایران به ملت ایران بی مهری می‌کنند و از حکومت علی خامنه ا‌ی و مشتی دزد و آدمکش در ایران پشتیبانی می‌کنند در آینده‌ای که ملت ایران حقوق از دست رفته‌ی خود را به دست می‌آورد سزای این بی مهری‌های خود را خواهند دید. همه‌ی سیاستمداران دنیا می‌دانند که حکومت علی خامنه‌ای نماینده‌ی واقعی ملت ایران نیست و همه‌ی قرار داد‌های این حکومت دیکتاتوری، غیرقانونی و باطل است.

 

بدر خواست امیر وفا یغمایی برای دیدار مادرش، مسعودرجوی سر بریده مادرش را به دیدارش فرستاد

بقلم داود باقروند ارشد[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#0f0892″ color=”#f3f907″]تقدیم به امیروفا یغمایی که مادرش را جلو چشمانش سربریدند.  [/su_highlight]

[spacer height=”20px” id=”2″]

این روزها شاهد  نمایشی از وحشی گری  بدوی ماقبل تاریخ   توسط   داعش ایران(فرقه رجوی)  که در کمین مردم بلا زده ایران توسط میلیتاریستای  آمریکا  نشانده شده است  بودیم

 

امیر وفا یغمایی (عضو و اسیر سابق فرقه رجوی)  فرزند  اکرم حبیب خانی (دیگر عضو  فعلی فرقه رجوی) که در اسارت ضحاک  مار بدوش فرقه داعشی  رجوی است، و خارج از اراده خودش در همین اسارتگاه بدنیا آمده است، بدستور رجوی هرگز اجازه نیافته  همچون دیگر فرزندان (اعضای اسیر)  در فرقه،  کمترین بویی از محبت مادری ببیند. چرا که در   اسارتگاه ضحاک ، روح ،  جسم،  محبت    و حتی زنانگی ،   مادران و زنان ، متعلق به ضحاک است.  [spacer height=”20px” id=”2″]

امیر وفا یغمایی  بعد از جان سالم بدر بردن از اسارتگاه مرگ فرقه رجوی طی گزارش ویدئویی زیر گفت،   [spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”گزارش امیر وفا یغمایی از توصیه فرمانده اش در درون فرقه رجوی “]اگر میخواهی از اسارتگاه راحت شوی دو راه داری یا خود کشی کنی و یا فرار کنی که ما از پشت بزنیمت [/su_quote]

[vsw id=”p7z-2c1J_Pc” source=”youtube” width=”225″ height=”144″ autoplay=”no”]امیروفا یغمایی همچون نگارنده به تیف (محل جدا شدگان از اسارتگاه رجوی در عراق) فرار کرد و پناه گرفت. او توانست با تلاش بسیار خودش و پدرش، سرانجام به یمن تولد در استارتگاههای رجوی در خاک فرانسه از آنجا نجات یابد. نزدیک به دو دهه طول کشید تا بتواند تا حدودی بر زخمهای هولناک روحی و جسمی و عواطفیش که با تولد و حضورناخواسته در بند ضحاک فرقه مجاهدین بر او تحمیل شده بود غلبه کند و به زندگی انسانی بازگردد.[spacer height=”15px”]

او که از بردگی جنگی کودکان با دادن سلاح بدستش از سن 14 سالگی رها شده بود، توانست به تحصیل در مدرسه، سپس دانشگاه بازگشته و بعنوان یک متخصص محیط زیست فارغ التحصیل خود را تاحدودی باز یابد. امیرحتی توانست برخلاف اراده ضحاک ازدواج کند و دارای فرزندی شود.[spacer height=”15px”]

هربار که او با فرزند خود و عواطف پدری نسبت به این نوزاد روبرو میشد زخمهای محبتهای از او دریغ شده مادری در او غلیان میکرد و قلبش را میفرشد و هوای محبت و عشق به مادر که در تک تک سلولهای تشنه محبت او زبانه میکشید او را بسمت مادرش میکشید. امیر وفا یغمایی چند بار تلاش کرد با خیال اینکه با دنیای انسانی طرف است به دیدار مادرش برود. امیر که هنوز خوب ضحاک را نمیشناخت، اوکه عمق کینه حیوانی ضحاک را نسبت به خودش، پدرش و البته مادرش که نتوانسته بود خودش بدست خودش سر فرزند را جهت جلوگیری از ترک اسارتگاه ضحاک بمعنی لگد زدن به همه افکار داعشی رجوی ببرد را نمیتوانست ببیند. اینبار تلاش کرد با ارسال پیام انسانی رو به افکار عمومی و خطاب به ضحاک به این امید که بتواند از دیوارهای استارتگاه رجوی عبور کرده و به مادرش برسد و تحت فشار افکار عمومی ضحاک مجبور شود بندهای اسارت مادرش را فقط کمی شل کند و اجازه یک دیدار ساده بین خودش و نوزادش را با مادرش را مجاز کند.[spacer height=”20px” id=”2″]

ظاهرا پیام امیروفا یغمایی رو به افکار عمومی موثر افتاده بود. اما امیر ساده نمیدانست که ضحاک چاره کارش را سالهاست که از قبل آماده کرده بود. بجای مادرِ امیر وفا یغمایی سر بریده او را آنهم نه حضوری بلکه از طریق بازار داعشی سیمای ضحاک بدیدار امیر وفا یغمایی فرستاد.[spacer height=”20px” id=”2″]

تا درسی باشد برای امیر و دیگر مادران و فرزندان که هیچگاه دیگر با تجاوز به حریم حرمسرای ضحاک هوس دیدار عزیران و مادرانشان به سرشان نزند.[spacer height=”20px” id=”2″]

رجوی که از گلوی جویده شده مادر امیروفا یغمایی، اکرم حبیب خانی سخن میگفت همه کین و حقد و حسد و نفرت خود را نسبت به امیر و همه امیرهای پشت پا زده به دنیای  قدرت پرستی، وطن فروشی رجوی را بنمایش گذاشت.

اکرم حبیب خانی مادر امیر وفا یغمایی[

رجوی از گلوی سر بریده مادرِ به صلیب کشیده شده در این فرقه، خطاب به فرزندش فغان بر میاورد که من با مزدور و خیانت پیشه ملاقات نمیکنم.

 

 

هرچند باید از مسعود جوی که خود را فاتح پیروز این نبرد معرفی میکرد پرسید،  مگر چیزی جز پیروزی افکار داعشی  کشتار هرچه در حیطه  انسان و انسانیت که در بازار شام سیمای ضحاک بنمایش گذاشته بودی بود؟

[spacer height=”15px”]

این مادری که گلویش و همه وجودش توسط مارهای تو جویده شده و صدبار از هضم رابع ضحاک عبور کرده، و آنگونه در سیمای ضحاک، نفرت تو را با خشم و کین حیوانی علیه فرزند خودش برای لاپوشانی به خاکستر نشستن فرقه ات نعره میزد و آنرا نشانه انقلابی گری و مجاهدت و مبارزه و با اهمیت بودن نزد رژیم جا میزد، چرا قادر نیست به تنهایی در آلبانی تحت حمایت کامل دولت آلبانی و پشتیبانی کامل سیاسی آمریکا و اطلاعاتی اسرائیل با فرزندش ملاقات کند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

این مادر ضحاک زده که بیشتر به زنک جگر خوار میماند تا مادر، چگونه از این فرزند تاثیر میپذیرفت؟ چگونه امیر از این جگر خواره تو میتوانست استفاده اطلاعاتی کند؟ چگونه؟[spacer height=”20px” id=”2″]

جناب ضحاک، تاریخ و ایران و ایرانی سرنوشت تو را همانند دیگر ضحاکان تاریخ چهار دهه است که رقم زده، این شوها تاریخ را نمیتواند به عقب برگرداند.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 

فرزانه ای میگوید:[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#0f0892″ color=”#f3f907″] ارتفاع و عمق سقوط پدیده ای تنها از راه درک میزان صدمه وارده به آن پدیده بعد از سقوط  قابل ارزیابی است[/su_highlight]

[spacer height=”20px” id=”2″]

اوج سقوط یا مبارزه بارژیم[spacer height=”20px” id=”2″]

جناب مسعودرجوی عمق سقوطتت و فلاکتت را در همین ببین که  آن نبردِ ارتش آزادیبخش!!!(ارتش خصوصی صدام) برای فتح کشور 80 میلیونی، و فراتر از القائده، بزانو در آوردن نهایی آمریکای جهانخوار(نعره هایت در جشن 11 سپتامبر یادت هست؟). آن سازمان یافته ترین تشکل نظامی و سیاسی جهان!! آن تظاهرات میلیونی!!! 30 خرداد، آن رهبر کبیر انقلاب!!! که از رژه تانکهایش سان میدید… به نبرد شو تلویزیونی ای که در آن جدای ازخودت، همه سرداران این ارتش و شورای پوسیده و گندیده در اروپا را نیز بمیدان آورده ای به دعوای دیدار مادری (یکی از اعضای اسیر خودت) با فرزندش (دیگر عضو خودت) هرچند سابق، سقوط کرده است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_custom_gallery source=”media: 20698,20699,20700,20701″ width=”150″ height=”150″ title=”always”]

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

ضحاک! این نمایش از هم پاشیدگی درونی است. با وارد کردن رژیم این وسط و بستن امیر به رژیم نمیتوانی این تلاشی و فروریختن درونی را نبرد با رژیم جازده و فروپاشی را مخفی کنی. هرچه هست در درون خودت است. در بیرون خبری از نبرد نیست، هرچه هست فروپاشی، مرگهای سریالی و فرارهاست.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

عمق و ارتفاع سقوط و صدمه: 

[spacer height=”20px” id=”2″]

ببین آن شاعر و عضو مرکزیتت که قبل از سقوط و فروپاشی فرقه ات، شعرهای حماسی برایت میسرود و تو آنها را به سروده های مقاومت تبدیل میکردی حالا بعد از سقوط و در فروپاشی دستگاهت در مورد تو چه میسراید:

 [spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”اسماعیل وفا یغمایی “]سگ درگاه محمد رضاشاه [همانکه سگ زنجیره ای امپریالیزم آمریکا میخواندی و میخواند] را به افکار و اعتقادات و کارکردهای رهبر سابق خود[جناب مسعود رجوی] ترجیح میدهم. محمد رضا شاه صد بار از او[تو] آدمتر بود نور به قبرشاه ببارد و درود بر او باد که بسیار آدمتر و سالمتر و صالحتراز توبود.  [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

اینها اعضای تو و اعضای مرکزیت خودت هستند که حتی دیگر تو را به اندازه سگ شاه مخلوع هم نیمدانند. وقتی شاه را مردم به زباله دان تاریخ سپرده اند تو که سگ درگاهش هم حساب نمیشوی جایت کجاست؟

عمقی بیشتر:

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”اسماعیل وفا یغمایی “]من جنده بازی و به بستر رفتن با فواحش را به این ترجیح میدهم که یک رابطه معمول عاشقانه ونادرست را با حقه بازی و با دستمال توالت کردن هزاران انسان مبارز و رنجکشیده تبدیل به انقلاب بکنم و به این بهانه و به مدد اعتماد دیگران دستگاهی فکری و نجاست بار بسازم  که همان ولایت فقیه تقطیر شده خمینی پلید ست و سه دهه و نیم هزاران نفر را با سلاخی روح و عاطفه در درون این دستگاه ذوب کنم و کسانی را که برای مبارزه آمده اند هرشب و روز وادار کنم تا ریزترین رویاهای جنسی خود را در برابر جمع افشا کنند یا بگویند در کودکی مورد تجاوز قرار گرفته اند و در بن بست استراتژیک روزها را بگذرانم.  [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

عمقی باز هم بیشتر

 [spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”اسماعیل وفا یغمایی “]در ضمن اگر دنبال جنده باز و خانم باز میگردی گاهی به اطراف نگاهی بینداز جنده باز و خانم باز کم نیست و نیازی نیست از درون قصه جام جنده پیدا کنی و بمن بچسبانی که من بینوا اگر با زنهای خیالی درون قصه خوشم جنده بازان واقعی  دورو بر،حقیقی اش را دارند وزن و بچه ملت را تور میزنند و از احترامات توحیدی و انقلابی هم سخت برخوردار که بکامشان باد! [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

 

آیا اینها برای شناخت عمق سقوطتت کافی نیست؟ بیخود رژیم را بمیان نکش. فروپاشی درونی را نمیتوانی پنهان کنی.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 

 اگر آنگونه که در سیمای ضحاک مدعی شدی، رژیم در حال فروپاشی بود، و تو در اعتلا الان رژیم باید این شو را اجرا میکرد که در آن مثلا وزیرانش را متهم به پیوستن به تو و مزدوری برای تو متهم میکرد.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

عضو سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت

 16 ماه می 2020

 ایرج مصداقی و دستبرد به زرادخانه مسعودرجوی جهت ترور سیاسی و شخصیتی، پاسخی به یاوه ای

بقلم : داود باقروند ارشد

[spacer height=”15px”]

مقدمه

اوتللو به دزدمونا:

تو را میکشم که دوستت داشته باشم[A]

[spacer height=”15px”]

این بیان تلخ از حماقت و خود خواهی و کینه توزی ناشی از آن توسط شکسپیر

مصداق مصداقی هاست که کینه توزانه علیه تمایل مردم ایران میخواهند با نابودی ایران بدست آمریکا به خواسته های خود برسند.

چرا همه مبارزین داخل کشور مانند محمدنوری زاد از خون خود برای ایران مایه میگذارند تا مردم به خواستهایشان برشند

اما خارجه نشینها امثال مصداقی از خون مردم مایه میگذارند تا خود به خواسته هایشان برسند؟ تفاوت در چیست؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

تجربه تمام تاریخ نیز نشان داده که عدم پذیرش و تحمل انتقاد و نقد و دست زدن به ترور سیاسی و شخصیتی منتقد، بجای پاسخگویی همراه با استدلال منطقی، توسط هرکس که باشد، اگر فرد دست نشانده نباشد، حکایت از سیستم و تفکر استبدادی و تمامیت خواهی و استبداد رای و خود بزرگ بینی ناشی از خود شیفتگیهای حاد بیخردانه دارد.[spacer height=”15px”]

این رویکرد از گردش درست افکار با مکانیزم خطا و تصحیح ، جهت پیشرفت جلوگیری و بر ضد گسترش گفتمان در جامعه و بسط خرد و خرد ورزی است.  راه را برای نفوذ و گسترش عقایدجعلی جهتدار مراکز مشکوک جهت تاثیر بر مسیر طبیعی افکار و به انحراف کشاندن آن در جهت سیاستهای و منافع مراکز قدرت باز میکند.[spacer height=”15px”]

توهم بیخردانه بی عیب و نقص بودن همه گفته ها و مواضع و حکمهای “من” در منابرِ منولگ چهار ساعته، ریشه در فرهنگ استبدادی دارد. درقدرت زبان منتقد را از حلقومش بیرون میکشند و درغیراینصورت دست به ترور سیاسی و شخصیتی منتقد میزدند. زخم کهنه ایران زمین که در تن و جان ایرانیان ریشه دارد و تا به امروز عامل درونی و فکری همه شکستهای حرکت رو بجلو ایرانیان بوده است.[spacer height=”15px”]https://www.nototerrorism-cults.com/?p=19026

[spacer height=”15px”]

ابهام زدایی[spacer height=”15px”]

لازم است عطف به زخم کهنه و چرکین ایرانیان ( چنگ و دندان فکری نشان دادن در مقابل نقد) و جهت کمک  وعدم تحریک خوی وحشیگری فکری بسیاری، عنوان شود، نگارنده اساسا هیچگاه قصد تخریب هیچ کس را نداشته و ندارد. تمامی نقد ما چه از خود[B]   و چه از دیگران و حتی افشاگریها در مورد  مسعود رجوی و فرقه اش اولا به این جهت است که او مستبدانه هرگونه فضای نقد را چه در درون و چه در بیرون از فرقه اش را با برچسب مزدوران دشمن، تهدید، زندان، شکنجه و قتل بسته است تا بر جنایاتش سرپوش بگذارد. ثانیا همانطور که قبلا نیز به کرات توسط این قلم گفته و نوشته شده، به حکم وظیفه و دین ای که نسبت به مردم ایران بخاطر نقشی که اگر نه در ظهور بلکه در تداوم خیانتکارانی همچون مسعود رجوی و دارو دسته اش برگردن امثال این قلم است میباشد. و همواره به این امر در هر فرصتی اشاره کرده است. تا با انتقال تجارب تلخ و خونین از جنایات انجام شده در این فرقه و دادن گزارش به مردم ایران بویژه  به نسل جوان کشور، و از رهگذار آن شاید بیآموزند که اگر میخواهند در بهاران آزادی سر آزادی بریده نشود، تحت هیچ شرایطی نگاه انتقادی را کنار نگذارند و نقد ناپذیری را در نزد صادقترین افراد بعنوان جوانه های خطرناک دیکتاتوری و استبداد در هرکجا که باشد افشا و رد کنند. مسعود رجویها در بستر جامعه و مناسباتی که انتقاد را با فحاشی، سرکوب، ترور سیاسی و … منتقد پاسخ میدهند رشد میکنند، و فاجعه میآفرینند. [spacer height=”15px”]

 

شاهد مدعا اینکه همواره هرگاه از ایراج مصداقی کار درستی مشاهده شده علیرغم اینکه با همه مواضع نگارنده هم منطبق نبوده، مورد تشویق و حمایت قرار گرفته و باز نشر شده. ضمن اینکه هرگاه نیز خطای عمده و یا موضعی غلط و ضد ایرانی اتخاذ کرده اند مورد نقد واقع شده است. و ایراج مصداقی از همه آنها چه طی ایمیلهای خصوصی و چه طی مقالات و نوشته ها مطلع است. در زیر تنها نمونه ای از این ادعا آمده است و جهت سنجش صحت و سقم آن کافییست نام ایرج مصداقی را در سایت نه به تروریسم و فرقه ها جستجو کنید. [C]

[spacer height=”15px”]

نمونه های بازنشر مطالب مصداقی[spacer height=”15px”]

·        جنایات تکاندهنده جدیدی از مسعودرجوی علیه نزدیکانش ” مادر عالمه” و تلاش برای سرپوش گذاشتن بر همخوابگی رجوی با زنان….

·        مال یا چیزی را که خداوند آن مرده باشد و تذکرِایرج مصداقی

·         چرا سیستم ناتوان از حل مسئله فساد سیستماتیک است؟ − نمونه ولی فقیه و نماینده‌اش در گیلان  ایرج مصداقی

·        چرا مسعود رجوی شهادت دادن مجاهدین در دادگاه سوئد علیه حمید نوری را ممنوع کرده است؟

·        نامه‌ی شریرانه‌ی نماینده‌ی مریم رجوی به «کانون دوستداران فرهنگ ایران» در واشنگتن[spacer height=”20px” id=”2″]

نمونه های قبلی نقد به مواضع ایرج مصداقی[spacer height=”15px”]

·        مسلح کردنِ دمکراسی یا  مسلح شدنِ به دمکراسی

·        ایرج مصداقی: “اگر بین ایران و آمریکا جنگ شود من در کنارهیچکدام نمی ایستم”.

·        ماهواره ای که پرتابش صفوف دوست و دشمن را روشنتر کرد، نقدی بر مواضع ایرج مصداقی

[spacer height=”20px” id=”2″]

شاهد دیگر اینکه،  در 25 مارس 2020 ایمیل زیر از جانب سایت “نه به تروریسم و فرقه ها” برای مصداقی ارسال شد.[spacer height=”20px” id=”2″]

با درود و تبریک بمناسبت عید نوروز

آقای مصداقی

بخاطر مقاله افشاگرانه در مورد جنایاتی که علیه مادران توسط مسعود رجوی اعمال شده تشکر و قدر دانی  میکنیم.

این گونه افشاگریها به تعداد تمامی کسانیکه به نوعی مستقیم و غیر مستقیم در ارتباط با مسعود رجوی قرار گرفته اند وجود دارد. به امید آنکه همه کسانیکه از جنایات مسعود در سینه دارند بیرون بریزند تا تابلو جنایات این زوج ضحاک مدرن ایران تکمیل شود.

با تشکر مجدد

نه به تروریسیم و فرقه ها

[spacer height=”20px” id=”2″]

تلاش برای خراب نشدن چهره مصداقی در انظار

[spacer height=”15px”]

یا وقتی اوایل انتشار خبر ترور محمدرضا کلاهی مصداقی که از طرف حساب قرار نگرفتن توسط رسانه ها بسیار عصبانی بود، اطلاعات غلط در مورد هویت اصلی علی معتمد، علیرغم نداشتن اطلاعات آن منتشر میکرد و در گفتارش یک ایرانی بنام آقای مرتضی صادقی را که مورد مصاحبه صدای آمریکا قرارگرفته بود را بباد تهمت گرفته بود. دلیل مصداقی هم این بود که اگر حرفهای صادقی درست بود من خبر داشتم. اگر من خبر ندارم پس او دروغ میگوید و میخواهد خودش را مطرح کند. در صورتیکه طبق اطلاع دقیق، اتفاقا مرتضی صادقی با همان تحقیقات کمی که کرده بود کاملا دقیق فهمیده بود که که متقول کلاهی است و مصداقی بود که اشتباه میگفت و اینگونه با تخریب صادقی خود را مطرح میکرد. برای این قلم روشن بود که چند روز دیگر حقایق آشکار خواهد شد و جز روسیاهی برای مصداقی چیزی باقی نمیماند،  از همین رو طی ایمیلی دوستانه (یا در فیس بوک مصداقی) جهت جلوگیری از تخریب چهره اش  به وی تذکر داده شد که چرا خودت را خراب میکنی مگر هرچه تو نمیدانی پس وجود ندارد؟ چرا فکر میکنی تو همه چیز را میدانی؟ در صورتیکه اگر مصداقی کمی به شعور مخاطبین خود احترام قائل بود، میتوانست بگوید طبق تحقیقاتی که من کرده ام مثلا از بعضی جدا شدگان و… میگویند که خیر علی معتمد کلاهی نیست. ولی مصداقی برای  نه تنها به منابع تحقیقی اش اشاره نمیکرد بلکه خود و نظر خود را نقطه پایانی برقطعیت رد تحقیقات بسیار درست مرتضی صادقی که صادقانه همه منابع تحقیقی و مسیرپیموده شده را عنوان میکرد میگذاشت.  یکبار هم به اف بی آی ایراد میگرفت که نمی دانم چرا نمی آیند از “من” سوال کنند!!! البته مصداقی بعدها با گفتن اینکه اعضای سابق مجاهدین به او این اطلاعات را  داده اند که فرد مربوطه کلاهی نیست. یا رجوی  افراد مختلفی بعنوان کلاهی در درون تشکیلات معرفی میکرده تا رد کلاهی را گم کند (البته این تصور صحت ندارد) به اشتباه خود اعتراف کرد. (اینجا)[spacer height=”15px”]

بنابراین در یک فضای سالمِ خطا و تصحیح که قطعا برای همه میتواند پیش بیاید، ایرج مصداقی از همه تبادل فکری و… طی ایمیلهای خصوصی و یک بار نیز حضورا مطلع شده اند.[spacer height=”15px”]

 

فلسفه ما چیست

در سخنرانی نگارنده در کنگره سکولار دمکراتها در سال 2017 درکلن آلمان با تجربه 40سال در کار سیاسی …در توصیف جامعه دیکتاتور زده و دیکتاتور پرور و دیکتاتور پرست و دلیل شکستهای سریالی چهل سال گذشته، این چنین آمده است:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”سخنرانی نگارنده در کنگره سکولار دمکراتها در سال 2017 درکلن آلمان”]این تلاشها در میان اپوزیسیون نه بدلیل منافع جامعه و مردمی که بطور کامل از آن قطع هستند، بلکه بدلیل همان ویژگی خود ‏محوری و خود حقیقت پنداری است. [کسانیکه] خود را “نه تک قطعه ای از کل پازل سیاسی جامعه”، که خودرا  “کل تابلو سیاسی ایران” میپندارند و میخواهند.  قطعا در ‏این دستگاه فکری تمامیت خواه،  اولین اشتباه آخرین اشتباه تلقی شده و همه چیز تحت الشعاع حفظ خود قرارمیگیرد. با شنیدن اولین انتقاد [بجای پاسخگویی و بازنگری] عنان از دست داده و با نصار انواع ناسزاها و مارکها بدنبال نیست و نابود کردن انتقاد کننده هستند. ولی از آنجا که ‏درصحنه عمل واقعی خطا اجتناب ناپذیر است، تمامیت خواهی و عدم صداقت آنها را به لاپوشانی، دروغپردازی، وارونه گویی و سرکوب و ‏حذف (ترور سیاسی و شخصیتی) منتقد کشانده و از مردم و فعالین سیاسی جدا و ایزوله میکند. همین ایزولاسیون و تمایل به یکه تازی در صحنه سیاسی و در تشکیلات و جامعه و نبود هیچ ندای سوال ‏کننده )سلحشور) و منتقد و با کور کردن تمامی چشمان نظاره گر در پس دیوارهای آهنین، راه را برای هر انحرافی و سر بیرون آوردن ازبند و بست های ‏وطن فروشانه بابیگانگان از یکطرف و فساد سیاسی تشکیلاتی و اخلاقی باز میکند. ‏و از هر اتحادی جلوگیری میکند [/su_quote][spacer height=”15px”]

دلیل عصبیت و توصل ایرج مصداقی به فحاشی و ابزار ترور سیاسی[spacer height=”15px”]

نگارنده قبلا نقدی را نسبت به موضع[spacer height=”15px”]

اگر آمریکا به ایران حمله کند من (ایرج مصداقی) بی طرف می ایستم. اگر هم درگیری اتفاق بیفتد من منتظر میشوم تا با برنده جنگ تعین تکلیف کنم!!! اگر هرکس شعار علیه امپریالیزم بدهد بنفع رژیم است.

https://youtu.be/xuz4V6GrSu8?t=2754[spacer height=”15px”]

ایرج مصداقی، نوشته که در سایت نه به تروریسم و فرقه ها منتشر شد. در قسمتی از نقد موضع  وی (اینجا) گفته شد:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”بخشی از نقد به یک موضع ایرج مصداقی “]با وجود اینکه [اینگونه افراد] عمیقا اعتقاد دارند اگر جنگ شود ایران در نهایت شکست خواهد خورد، رندانه بی طرف میشوند. تا دم خروس همراهیشان با آمریکا در سرنگونی و تحویل دادن کشور به آنها، را مخفی کنند. چون اگر اعتقاد داشتند ایران شکست نمیخورد و در نتیجه رژیم قدرتمندتر از آن بیرون میآید حتما به نفع آمریکا موضع گیری میکردند و در سمت آمریکا میجنگیدند. همانگونه که تشکیلات فرقه رجوی بیست سال در سمت عراق علیه مردم ایران  جنگید. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

ایرج مصداقی در ادامه همین مواضع، مواضعی بسا حاد تر از این که نشانه های بسیار بدی از آن ساطع میشد را اتخاذ کرد که آن نیزنقد شد که در زیر آمده است، ولی وی همراه با فحاشی و دروغگویی بدون پرداختن به محتوای نقد، نگارنده را ضد آمریکایی (بعنوان ویژگی اصلی)، بزدل، فراری از صحنه (آنهم از صحنه تیف!!!)،  تظاهر به ناسیونالیسم! و اینکه اساسا نیمداند فاشیسم چیست، در واکنشی عصبی متهم کرد. ای کاش او که میدانست فاشیست چیست!! و چرا این نقد غلط است و چرا مواضعش (درخواست کشتار مردم عراق از آمریکا) درست است حرف میزد تا فحاشی به منتقد. 

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”شاملو”]تاریخ خود ما ایرانیان پر از یاردان قلی هایی است که حتی از کشتار نزدیکترین یاران و نزدیکانشان نیز دریغ نکرده اند. [/su_quote] [spacer height=”15px”]

ضدیت کور با آمریکا یا مخالفت با میلیتاریسم

[spacer height=”15px”]

مصداقی که تفاوت ضدیت کور با آمریکا بعنوان یک کشور، یک ملت و یک تمدن در جهان، که همچون بقیه کشورها قابل احترام است را با مخالفت با میلیتاریسیمی که سردمداراش بعضی جناحهای آمریکاست و باعث و بانی مرگ میلیونها انسان در سراسر جهان بوده و هست را نمیداند. میلیتاریسمی که حتی توسط دیگر کشورها از جمله اسرائیل و عربستان …و اخیرا ترکیه نیز بدان دامن زده میشود.  و آنرا در ویتنام، جنگ کره، در آمریکای لاتین، در افغانستان، کودتای 28مرداد، به یغما بردن منابع عظیم کشور در دوران محمدرضاشاه پهلوی، در نابودی و شخم زدن عراق، یمن، سوریه، لبنان، و امروزه در لشکر کشی به لیبی… نشان میدهد. با مخدوش جلوه دادن ایندو محتوا، موضع خودش “درهرگونه جنگ احتمالی من کنار میایستم و با برنده جنگ ایران و عراق تعین تکلیف میکنم!!!” در حمایت و بکارگیری میلیتاریسم در حل و فصل مسائل سیاسی را لاپوشانی میکند.[spacer height=”15px”]

متاسفانه همانگونه که درنقد نگارنده پیش بینی شده بود، آنچه ایرج مصداقی در آن موضعگیری حرف قلبی خود را نزد، اینبار آشکار میزند و مشخص میکند که تعین تکلیفی که میخواسته با برنده جنگ!!! بکند چیست آنجا که میگوید:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”. سخنان مصداقی در میهن تی وی “] اگر من جای آمریکا بودم بلافاصله با تمام قوا تمامی نیروهای متمایل به رژیم را در عراق را نابود میکردم. باید نابود کنند [/su_quote]. سخنان مصداقی در میهن تی وی جهت مشاده روی این متن کلیک کنید

https://www.youtube.com/watch?v=FNdr9TOrOcs&feature=youtu.be&t=9283

[spacer height=”20px”]

[su_quote cite=”شاملو”]سیاست بازی و قدرت طلبی که لازم و ملزوم هم است، کار کسی است که لزوما برای حیات ذی روحی حرمتی قائل نیست. و از دروغ بافتن و حیله وری و ویرانی و  کشتار حراصی ندارد. [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

آشکارتر از این میشود از میلیتاریسم دفاع و حمایت کرد. و با التماس از آمریکا خواست که مردم عراق را نابود کند و “باید بکنند”؟ چرا که نیروهایی که باید نابود شوند متمایل به ایران هستند. این است تعین تکلیف مصداقی با برنده جنگ؟

[spacer height=”15px”]

درک شنونده از “تعین تکلیف” با آمریکایی که بقول آقای محمدرضا روحانی، وقتی به جنگ با ایران میرود یعنی “ریختن بمبهای قرن بر سر ایرانیان”، است و مصداقی وانمود میکند بی طرف است!! در مقابل اما از آمریکا میخواهد که برایش عراقی هاییکه مخالف حضوراشغالگرانه آمریکا در کشورشان  هستند را برایش نابود کند.  چیست؟ مصداقی هنوز فضا را مناسب اینکه مانند رجوی بگوید برو و ایران را نابود کن نمیداند.[spacer height=”15px”]

 

[su_highlight background=”#030cdc” color=”#fcf11b”]براستی نباید از کسی که افتخار میکند در جنگ آمریکا با ایران بی طرف است! سوال کرد، دیگر ایران چه ربطی به تو دارد؟ برو و دلالیت را برای کشتارهای میلیتاریستها در جاهای دیگر بکن. و ضدآمریکایی ها را برایش شناسایی کن. [/su_highlight]

[spacer height=”15px”]

نظر خود مصداقی در مورد کاریکه  آمریکا در عراق کرده و اثرش بر خود عراق و ایران که در قسمتهای مختلف این گفتار عنوان کرده و با … از هم جدا شده را بخوانید.: 

[su_quote cite=”مصداقی در گفتگو با میهن تی وی “]آمریکا حمله کرده به عراق، این از فرقه رجوی جدا شده،. آمریکایی که چی کار کرده!؟  عراق را شخم زده است. دولت صدام حسین را سرنگون کرده،…دولت صدام حسین که در مقابل بنیادگرایی بود، دولت سکولار بود. دیکتاتور بود، دیو بنیادگرایی را کرده بود توی قوطی….اینهمه بدبختی که در عراق است. اگر در عراق ثبات و امنیت نباشد یعنی در ایران هم نمیتواند باشد. ما همه بهم پیوسته ایم. ما نمی توانیم رشد بکنیم. درجائیکه عراق درش نا بسامانی و بد بختی باشد. همه این منطقه سرنوشت مشترکی دارد. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

ایرج مصداقی بعد از پرتاب ماهواره به فضا!!! توسط رژیم به پیش بینی نگارنده جامعه عمل پوشاند. وی که هویت ملی نیروهای عراقی ناشی از شرایط خاص عشیرتی عراق همچون حشد الشعبی، عصائب اهل الحق، کتائب اهل حق[D] … را که خواهان پایان اشغالگرانه کشورشان توسط آمریکایی که به تائید خود مصداقی عراق با ثباتشان را شخم زده و نابود کرده است میباشند را نادیده میگیرد. وقیحانه به آمریکا  مجوز بمباران و نابودی مردم و جوانان عراقی در این نیروها را صادر میکند. ظاهرا با آنچه آمریکا در زمان جنگ خلیج “با شخم زدن و بی ثبات کردن عراق و در نتیجه بی ثبات کردن ایران” [E]   و منطقه و … انجام داده راضی نیست. و از جانب آمریکا و اسرائیل و عربستان این نیروها را  بنیادگرا و  قابل نابود شدن قطعی جلوه میدهد.[spacer height=”15px”]

ایران، عراق و نیروهای مردمی عراق

[spacer height=”15px”]

مصداقی هویت عراقی نیروهایی همچون حشد الشعبی و کتائب حزب الله، … که بخشی قانونی از ساختار نیروهای مسلح عراق و وابسته به فرمانده کل نیروهای مسلح آن کشور است [F]  را که خواهان پایان حضور اشغالگرانه هستند را نادیده میگیرد. نفوذ ایران درمیان سیاستمداران و مردم عراق ریشه تاریخی، فرهنگی، مذهبی، سیاسی، همسایگی و اقتصادی هزار ساله دارد. منطقه عراق در دوران قاجار از ایران جدا شد.کشور عراق که بعد از فروپاشی دولت عثمانی در جنگ جهانی اول تحت نفوذ انگلستان بوجود آمد. بسیاری از فرزانگان و بزرگان ایران زمین در نجف و کربلا و سامرا و…زندگی و تحصیل کرده اند. سه مرجع اصلی شیعه عراق در نجف عامل عمده در تحمیل امضای مشروطیت به مظفرالدین شاه و دادن روحیه مقاومت به ستارخان با دادن فتوای مقدس بودن مبارزه ستارخان و مشروطه خواهان با حمایت تمام عیار از او برای ایستادن در مقابل مزدوران اجنبی آن زمان و محمدعلی میرزا بوده است که بدون آن حمایت قطعا تبریز آخرین و شاید تنها سنگر مشروطه خواهی ایران فرو میریخت.[G]   طوریکه ستارخان همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم” و اینگونه هم خود انگیزه میگرفت و هم به “نه ناسیونالیستها” که به وطن پرستان برای مقاومت روحیه میداد.

فرح پهلوی نیز برای نجات شاه از سقوط شخصا به نزد مراجع شیعه در نجف رفت و  از آنها خواستار حمایت مذهبی برای شاه شد.[H]   بسیاری از مردم عراق ایرانی الصل هستند. حضور قبور امامان شیعه در عراق و ایران به این رابطه دوطرفه ضریب چند برابر زده است. قرنها ما یک کشور واحد بوده ایم. جنگ هشت ساله، و سرکوب اکثریت شیعه آن کشور توسط دولتهای حاکم بر عراق همچون صدام دلایل دیگر نزدیکی اکثریت شیعه به ایران بوده و هست. بسیاری از عراقیان باتجاوز صدام با مجوز آمریکا به کشور،  به ایران پناهنده شدند و یا صدام آنها را به ایران اخرج کرد. بسیاری از آنها بر علیه تجاوز صدام در کنار سربازان و جوانان ایرانی در دفاع از خاک کشور جنگیدند  وکشته شدند. اینها صرفا حقایق تاریخی هستند و تائید و رد چیزی نیست. 

[spacer height=”15px”]

البته منافع قطعی ایران در با ثبات ماندن عراق بدلیل بی ثباتی که مصداقی خودش اعتراف میکند که با شخم زدن عراق توسط میلیتاریسم آمریکا و ادامه حضور اشغالگرانه ایجاد و تداوم مییابد که ثبات ایران را هم بهم میریزد، انکار ناپذیر است. هیچ دولت مستقلی نمیتوانست نسبت به این بی ثباتی و عوامل آن بی تفاوت باشد.

[spacer height=”15px”]

چه بسا نیروهای عراقی برای دفاع از کشورشان و بازگشت ثبات به آن براساس اخبار نه چندان قابل اعتماد حاضر در رسانه ها کمک مالی… هم از ایران دریافت میکنند. که رسانه های مرتبط با میلیتاریستهای اشغالگر آنرا توسعه طلبی ایران وانمود میکند تا اشغالگری خود را توجیه کند. و باز هرچند در بعضی تظاهرات داخل کشور در مقاطع مختلف شعار های عدم رضایت از این نوع حمایتها ابراز شده است، که دلیلی برای نامشروع بودن آن نیروها در کشور خودشان و صدور مجوز کشتارشان توسط دلالان میلیتاریسم، بدست آمریکا نیست و نمیتواند باشد.

[spacer height=”15px”]

آنچه که میلیتاریستها تلاش میکنند مردم عراقِ خواستار پایان اشغالگری کشورشان  را با مارک بنیادگرا و با دلالی امثال مصداقی ها به بهانه حمایت ایران و یا توسعه طلبی ایران از اعتبار خارج کرده در فرصت مناسب نابودشان کنند. در سیاست بین الملل، حمایت از نیروهای دیگر کشورها در تامین منافع خود، گذشته از درستی و غلطی آن، امری شناخته شده است.  که مقام سردمدارای آن و جنایتکارانه ترین اشکال بکارگیری آن نه برای دفاع از نفوذ دشمنی در مرزهایشان در همسایگی کشورشخم خورده خود، بلکه هزاران کیلومتر آنطرف تر بمقاصد استعماری،  و کشتار مانند بکار گیری 320هزار نیروی کره ای در ویتنام توسط آمریکا علیه ویتنام شمالی، متعلق به میلیتاریستهای آمریکاست. در این زمینه ایران تا آنجا که خود مصداقی اعتراف میکند، درحال کسب ثبات و دفاع در مقابل عامل بی ثباتی خود است. هر حکومتی هم بود باید چنین میکرد. مگر مزدور آمریکا باشد.[spacer height=”15px”]

هرچند در نقد مصداقی نگارنده تلاش کرد ضمن جلو گیری از غلطیدن بیشتر به مواضع بسا ضد میهنی تر،  وی را نسبت به آنچه از نظر این قلم ضد میهنی است آگاه کند.  متاسفانه بادِ خود محوری و خود بزرگ بینی و فضای منابر منولوگی که در بکارگیری ایرج مصداقی توسط رادیوها و رسانه های معلوم الحال خارج کشوری که حرفشان را میزند چنان او را از خود بیخود نموده است که اجازه هرگونه نقد پذیری را از او گرفته است.  و این منم بزرگ شده مهاجم به جایی رسیده که نقد به یک موضع را معادل حذف تمامیت خود دانسته و عنان از کف داده و چنگ و دندان نشان میدهد. طوریکه در پاسخ به نقد این قلم  در اوج نخوت و خود بزرگ بینی بجای بحث و تشریح و دفاع از مواضعش ضمن استفاده از ابزار پوسیده و خاک گرفته ترور سیاسی مسعودرجوی علیه منتقدینش، در تمام 11 دقیقه واکنش عصبی به فحاشی، دروغ بافی، تخریب و  ترور سیاسی این قلم پرداخت. تا خود را در پس این داد و قال از پاسخگویی به مواضع خود برهاند.

[spacer height=”15px”]

هرچند این موضع ایرج مصداقی دنباله طبیعی سراشیبی است که مدتهاست در آن با تمایل به سلطنت، تمایل به مشاور رضا پهلوی شدن، رد هرگونه مخالفت با میلیتاریسم آمریکا با مارک ضد آمریکایی، بی طرفی در قبال حمله نظامی به میهن، حمایت از تحریمها، … در آن افتاده، ولی اولین بار است که آشکارا با این میزان از وقاحت (انشاالله ناشی از جهل و خود بزرگ بینی) بیان میشود. که قبلا بشکلی شرمگینانه بیان کرده بود.

 [spacer height=”15px”]

مصداقی نقد ناپذیری و تفکر استبداد رای را با این جمله عنوان کرد که:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”مصداقی”]آیا اینها کسی هستند که میتوانند ذره ای روی من تاثیر بگذارند؟ منو از راهم باز بدارند؟ حاشا و کلا!!! [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

و اینگونه آشکارا نشان میدهد که متاسفانه آنچه از مسعود رجوی و تاریخ استبدادی سلطنتی 2500ساله ایران که مدتی است بدون هیچ دلیل و توضیحی شرمگینانه مدافع آن شده است، به ارث برده است، هما استبداد رای و خود محوری است که خواه نا خواه ضد دمکراتیک، ضد میهنی و متاسفانه اجنبی پرستانه است. که امیدواریم با تائید مواضعی که مجری میهن تی[I] که در دنباله مطلب میخوانید، کارش به جاهای باریکتر کشیده نشده باشد.

 [spacer height=”15px”]

آیا همه خارج کشوریهای پای منبر مصداقی انگشت به دهان نیستند که او بدرستی کتابها علیه استبداد رای مسعودرجوی، عدم پاسخگویی به نقد و انتقاد، عدم بیان اینکه اشتباه کرده ام و بکارگیری ابزار ترور سیاسی منتقدین توسط او با آن ید و بیضای بزرگ شده توسط حمایت عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا علیه کشور، منتشر کرده است،  چرا خود به چنان فقر و فلاکت استدلال در مقابل یک نقد به یکی از مواضعش رسیده و یا آن منم هیولایی استبدادی درونش با چند لایک چنان تنوره میکشد  که مجبور میشود از همان ابزار مسعود رجوی برای بیرون کشیدن زبان از حلقوم منتقد با ترور سیاسی و شخصیتی او، استفاده کند؟ و بسراغ واژه های شازده های قاجار همچون:

[spacer height=”15px”]

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود میبری و زحمت ما میداری!!/ مردک/حقه باز / یارو/ لگد پرانی / اینها که عددی نیستند، حقه باز!![spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#030cdc” color=”#fcf11b”]کسی در میان دوستان مصداقی نیست به او بگوید سیمرغ شدن با مورد استفاده بی بی سی و رسانه هایی که فرد را علیه کشورش بکار میگیرند کسب نمیشود. اگر این الگو را درذهنت کاشته اند طوریکه برای آنتنی شدن خود کشی میکنی برای این است که براحتی مورد بهره برداری قرار بدهندت.   [/su_highlight]

[spacer height=”15px”]

برود. مسعودرجوی چون دست در خون صدها هزار انسان دارد، چون مجبور است خط و خطوط و سیاستهای اربابانش را به اجرا بگذارد، چون خود را در درون فرقه اش امام و فرستاده خدا معرفی میکنداست که میتواند پاسخگوی هیچ یک از اعمال و گفته هایش باشد. اما مصداقی چرا؟

[spacer height=”15px”]

کمی به 11 دقیقه لجن پراکنی به نقد موضعش بعنوان نمونه از چهارساعت منبر منولوگی مصداقی توجه کنید شاید درک بهتری از منبر(لطفا اینکه چرا از لفظ منبر و منولوگ استفاده میکنیم و قصد توهین و تخریب نداریم بلکه بعنوان یک متدغلط نقد شده  را درهمین لینکی که دراین پانوشت آمده بخوانید.)((مسلح کردنِ دمکراسی یا  مسلح شدنِ به دمکراسی-داود باقروند ارشد نقدی بر منولوگهای دیجنتال که منابر سنتی را کپی برداری میکنند و اثرات مخرب آن بر جامعه فکری کشور و خارج را در لیینک https://www.nototerrorism-cults.com/?p=19026)) بدست بدهد.

مصداقی اینگونه شروع میکند:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”مصداقی”]ما از این آدمهای حقه باز کم نداریم تا یک مسئله ای میشود اینها میشوند ناسیونالیت، چهرهایی که درد وطن دارند. عرق وطن دارند. اینهایی که یک مو هم کف دستشو نیست. خیلی انسان هستند، خیلی صاف و صادق هستند. اینطور نیست. همه جا میتونید اینها رو ببینید. عده ای لباسی به تنشان میکنند که گشاد است و به تنشان گریه میکند. یکی دیگرشون بود که یک مقاله ای نوشته بود علیه من، …. داود باقروند ارشد یکی از عناصر فرقه رجوی بوده است قبلا. این بابا امروز شده چی ناسیونالیست. امروز شده چی نیروی ملی. حالا ضد آمریکایی، ضد آمریکایی مهمترینش اینه ها!!! البته نمیخواستم اسمش را بیاورم. چند بار هم لگد پرانی کره بود ولی فقط می خواستم روشن کنم این چهره ها کی هستند و روشن بشود. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

ضد آمریکایی یا ضد میلیتاریسم

[spacer height=”15px”]

همه این مقدمه تخریبی که با نخوت و تکبر و تاخیر در نام بردن از منتقد را نیز بدان اضافه میکند روش مسعودرجوی و خود بزرگ بینانِی است که مصداقی وانمود میکند خود قربانی آن است. ولی ظاهرا منطقِ بی منطقان است بویژه وقتی با یک نقد تمامیت خود را در خطر احساس کنند. فرق نمیکند رجوی باشد یا مصداقی. در ضمن تلاش میکند با هوچیگری خاص خودش منتقد را با تاکید دوباره “ضد آمریکایی” بعنوان یکی از بزرگترین معایبش بنمایاند!! شاید به مراکزی که مد نظر دارد پیام هشدار میدهد! خدا داند.

[spacer height=”15px”]

اجازه بدهید در خوشبینانه ترین شکل فکر کنیم مصداقی تفاوت “ضدیت کور با آمریکا” و “مخالفت با میلیتاریسم” را که رجوی نیز روی آن سرمایه گذاری کرده است و متاسفانه مصداقی نیز برایش با درخواست حمله نظامی علیه نیروهای عراقی در عراق و نابودی آنها دلالی میکند را نمیداند.

بعنوان مقدمه و قبل از ارائه تعاریف و توضیح و تشریح آنها.  جهت اطلاع خودش و خوانندگان این سطور توصیه کنم مواضع بشدت مخالف  نگارنده چه در مورد گروگانگیری سفارت آمریکا (بعنوان یک فاجعه ملی) و چه در مورد جنایت 11 سپتامبر  بعنوان عملی بغایت تروریستی که حتی رسما نسبت به جشن گرفتن مسعودرجوی از کانال عباس داوری اعتراض کرده است و عاملی قطعی خروج از این فرقه بوده و دراین پانوشت آمده است رابخوانند. [J]

[spacer height=”15px”]

اما آنچه در مواضع مصداقی مورد نقد قرار گرفته میلیتاریسم است که شاید! لازم باشد برای خود مصداقی روشن شود:  [spacer height=”15px”]

میلیتاریسم یعنی:  اعتقاد به اینکه کشور باید قدرت نظامی قوی داشته باشد تا از آن برای برتری سیاسی اقتصادی استفاده کند. (دیکشنری کمبریج)  ميليتاريسم زمينه را براي نازيسم ، فاشيسم و فالانژيسم فراهم مي كند. از لحاظ پيشينه تاريخى ميليتاريسم به سنت ارتش پروس و گرايش نظامى دولت آلمان برميگردد . بيسمارك يكى از رهبران آلمان معتقد بود كه تاريخ از طريق خون و شمشير حركت ميكند . انديشه بيسمارك تلفيقى از ميليتاريسم ، ناسيوناليسم و محافظه كارى است. شروع جنگهاى جهانى بوسيله آلمان ، گرايش ميليتاريستى در اين كشور را تحريك نمود .در زمان ناپلئون بناپارت در فرانسه ” تين بناپارتيسم” كه مظهرى از ميليتاريسم بود شكل گرفت و در زمان او ارتش نقش بسيار زيادى در تحولات سياسى – اجتماعى پيدا كرد .گسترش ميليتاريسم در اروپا يكى از زمينه هاى پيدايش فاشيسم بود كه جنبشهاى فاشيستى از رسوم نظامى اقتباس كردند و سنتهاى نظامى را مورد ستايش قرار دادند .

[spacer height=”15px”]

جهت روشن شدن برای مصداقی به آنچه مخالفت با میلیتاریسم گفته میشود توجه او و خوانندگان را به بخشی از سخنرانی انتخاباتی یک سناتورآمریکایی بنام آلبرت جی بوریج که بعد از این سخنرانی به سناتوری انتخاب شد جلب میکنیم تا بسادگی و بدون نیازه به دانش چندانی روشن شود که بحث مخالفت با چه محتوایی است. وی در پاسخ به این اعتراض که کشورها از حق حاکمیت برخوردارند، میگوید:[spacer height=”15px”]

سخنرانی انتخاباتی سناتور میلیتاریست آلبرت جی بوریج جهت اطلاع از محتوای میلیتاریسم

[spacer height=”20px” id=”2″]

اینکه بگذاریم [کشورها] خودشان بر خودشان حکومت کنند عین این است که تیغ را بدهیم دست یک کودک و بخواهیم که صورتش را بتراشد. مثل این است که ماشین تحریر را بدهیم به یک اسکیمو و بخواهیم یکی از مهمترین روزنامه های جهان را منتشرکند. آیا شما[آمریکاییها] با رای خودتان تائید خواهید کرد که به توان و قدرت و درایت عملی آمریکایی ایمان ندارید؟ یا تائید خواهید کرد که ما به نژاد حکمران جهان تعلق داریم؟ که حکمرانی در خون ماست که روحیه برتری در نزد ماست که یک نوع نبوغ فرماندهی از آن ماست. بعد مسافت دلیل نمیشود که ما در پی تقدریمان نرویم. از تصرف سرزمینهای دیگر چشم پوشی کنیم. زیرا پیشرفهای فناوری به یاری ما خواهند آمد، نیروی الکتریسیته بکمک ما خواهد طبیعت نیز همینطور… کوبا و هواوایی و فیلپین به ما نزدیک نیستند اما نیروی دریایی ما آنها را به ما نزدیک خواهد کرد، چابکی آمریکایی، تفنگهای آمریکایی و روحیه و ذهن و جسارت آمریکایی آنها را برای همیشه نزدیک نگه خواهند داشت. تصور کنید وقتی قانونهای آمریکا هاوائی، پورتوریکو را پر از عدالت و امنیت کنند، هزاران آمریکایی به این سرزمین ها سرازیر خواهند. تصور کنید وقتی یک جمهوری با حکومتی آزاد که تحت حفاظت و کنترل آمریکاست نظم و عدالت را در فیلپین برقرار کند دهها هزار آمریکایی به معدنها و مزرعه ها و جنگلهای آنجا هجوم خواهند برد. تصور کنید که وقتی حکومت قانون جایگزین سلطه دوگانه بی نظمی و خودکامگی در کوبا شود صدها هزار آمریکایی به آنجا خواهند رفت و تمدن و انرژی و صنعت را در آنجا خواهند ساخت. تمدن، بهداشت و آموزی همگانی برای میلیونها. این برای هرکدام از ما به چه معناست. به معنی فرصت برای همه مردان جوان و عزت مند آمریکا. نیرومندترین، جاه طلبت ترین، پرشورترین و مبارزترین مردانی که جهان تا کنون به چشم خود دیده. به معنی آن است که به همان اندازه که نیرو و توان آمریکایی با عظمت تر از کاهلی اسپانیایی است. منابع این فرمان روایان بسیار ثروتمند افزایش خواهد یافت. و تجارتشان پر رونق تر خواهد شد. زیرا آمریکایی ها در اینده این منابع و تجارت را به خود اختصاص خواهند داد. فقط در کوبا 15 میلیون اکر جنگل وجود دارد که رنگ تبر را ندیده است. در آنجا معدنهای بی پایان آهن و ذخایر گرانبهای منگنز وجود دارد. در آنجا میلیونها اگر زمین وجود دارد که هنوز کاوش نشده است. هیچ کس هنوز به سراغ منابع زیرزمینی فیلپین نرفته است. این به معنی شغلهای جدید و دست مزدهای بهتر برای مردان زحمت کش آمریکایی است این یعنی قیمت بالاتر برای گندم و ذرت ما برای همه محصولاتی است که کشاورزان ما تولید میکند.[su_heading size=”20″] … بهبهانی خطاب به مصداقی: … کدامش بهتره. اگر آمریکا بیاد و بره تو مملکتی کارخانه بزنه، فلان بکنه بچاپه و ببره بالاخره از بغل دهن ماهی بزرگتر می ریزه ماهی کوچیکها هم میخورن. یا یک مشت گشنه یا غربتی بیایند و نابود کنند مملکت رو چرا آنجا خوب است اینجا بد است اینها را نفهمیدم!!! مصداقی: آخه این هرچی داره از حمله آمریکا به عراق داره، [/su_heading]این یعنی دلارهای راکد و ضعیف ما صرف سرمایه گذاری فعال قوی در سرزمینهای دور خواهد شد. توفوق آمریکا بدان معناست که این ملت عاملی بسیار تاثیر گذار در صلح جهانی خواهد بود. زیرا تعارض های آینده تعارضهای تجاری خواهند بود. جدال برای بازار، جنگ تجاری برای بقاء . اری با گسترش بازرگانی ما پرچم آزادی به همه جهان خواهد رفت و امنیت همه شاهراهها مسیر تجارت ما با همه انسانها با تفنگهای آمریکا تامین خواهد شد. و وقتی خروش آنها به پرچم سلام دهد، مردم شب زده خواهند دانست که صدای آزادی دست کم برای آنها میخواند. که تمدن دست کم دارد برای آنها طلوع میکند. آزادی و تمدن آن ثمره های انجیل عیسی مسیح که از پی قلمرو تجارت که زمینه را آماده میکند میرود و هیچگاه برآن پیشی نمیگیرد. خطیرتین وظایف تاریخ بر دوش مردم آمریکاست. آنها باید توانمندترین تجارت جهان راهدایت کنند. آنها نمیتوانند در مسیر پیشروی شکوهمندانه بسمت ثروت و قدرت و افتخار و تمدن مسیحی به خودشان اجازه توقف دهند. زمان آن است که مردمان برگزیده خداوند عزیز را بزرگ بداریم و تحسین کنیم. تا همه جهان با وفاداری آمریکایی ها با حکومت آمریکا همآوا شوند. هموطنان آمریکایی ما مردمان برگزیده خداوندیم. ما نمیتوانیم از وظایف جهانی خود فرار کنیم. برماست تحقق بخشی به غایت سرنوشتی که ما را واداشت که بزرگتر از هدفهای کوچکمان باشیم. ما نمیتوانیم از هیچ سرزمینی که مشیت اللهی پرچممان را در آن به احتزاض در آورده عقب نشینی کنیم. برماست که بخاطر تمدن و آزادی آن سرزمین را حفظ کنیم.  برای تحقق تمدن و آزادی پرچم ما باید از این پس نماد و نشانه ای برای همه نوع انسان باشد.[K]

[spacer height=”15px”]

استدلال بسیار پر مغز!! دیگر مصداقی در دفاع از میلیتاریسم و منافع آن که نگارنده نا شکری کرده و توجه بدان ندارد:

[spacer height=”15px”]

مصداقی میگوید:

[su_quote cite=”مصداقی”]” آمریکا حمله کرده به عراق… عراق را شخم زده است. دولت صدام حسین را سرنگون کرده، …خوب یعنی در اثر [حمله] نیروهای آمریکایی و از هم پاشیدن زنجیره های فرقه رجوی این تونسته دربرود،” [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

بنابراین این بنده خطاکار آن مواهبی که بقیمت شخم خوردن و نابود شدن عراق با صدها هزار کشته و بتاراج رفتن منابعش کسب شده ودر این میان با شکستن بندهای دیکتاتوری صدام و فرار نوجه اش، مسعودرجوی از عراق، نگارنده توانسته از زندان رجوی فرار کند  [L] را قدر نمیشناسم. یعنی چون منافع حقیر این قلم تامین شده باید جنایت آمریکا در عراق را تائید کنم نه اینکه بند کنم به میلیتاریسم شخم زننده که مصداقی دلالی اش را برای انجام دوباره در عراق میکند. در صورتیکه از نظر مصداقی باید منافع حقیر خودم را اصل بگیرم و از میلیتاریسم شخم زنند یک کشور 30 میلیونی حمایت کنم. “حاشا و کلا” مگر انسان چقدر میتواند حقیر و پست باشد؟

[spacer height=”15px”]

مصداقی در آویختن به ابزار پوسیده رجوی، میگوید:

[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”مصداقی”]” بعد اونجا هم اهل ایستادن هم که نبوده بلند شده رفته ایران، 9سال ایران بوده همه چرخش رو زده همه داستانهایش را با رژیم رفته،” [/su_quote]

 [spacer height=”15px”]

صدای مسعود رجوی را که حنجره مصداقی را بکارگرفته است را میشنوید؟[spacer height=”15px”]

آقای مصداقی بشنو از زبان کسی که بقول خودت حساسترین مسئولیتها!! را در این فرقه داشته: توکه آدم باهوشی بودی چرا اینجا اینقدر … شدی؟ رجوی داخل رفتن را شیطان سازی کرد و میکند، تا[spacer height=”15px”]

الف: حضور ابدی ناشی از شکست کامل نظامی، سیاسی، ایدئولژیک و تشکیلاتی خودش در خارج را توجیه کند، یادت هست که وقتی میرفت عراق حضور در خارجه را حرام کرد؟[spacer height=”15px”]

ب: تا با نفی مبارزه مردم در داخل کشور،  مبارزه را تنها در کادر تشکیلات خودش جلوه بدهد،[spacer height=”15px”]

ج: نفی و خاک پاشیدن به حمایت آشکار توده مردم از رژیم که در حمایت گسترده در ترور سردارد سلیمانی شاهدش بودی، هرچند برخلاف خواسته بسیاری، در راستای نفی مشروعیت توده ای از رژیم و منافع خودش و بطور خاص در جهت تامین خواسته های مراکز میلیتاریستی (که میدانی 40سال است تنها محور کار سیاسی و تنها کانال امید او به ایران رفتن و تنها مدکار رجویی است) برای موجهه جلوه دادن هراقدام خارجی علیه کشور.[spacer height=”15px” id=”2″]

د:شاید بزرگترین صدمه اینکار نفی مبارزه متکی به خود مردم، و القاء کردن این امر که راه نجات از پس مانده غذای آمریکایی خوردن است.[spacer height=”20px” id=”2″]

بنظر نگارنده هر عنصری دم از حمایت خارجی بزند بزرگترین خیانت را در حق مردم ایران میکنند. چون مردم این را القاء کنند نمیتوانند روی پای خود بایستند[spacer height=”15px”]

سابقه تاریخی این القا سازی در کشور:

[su_highlight background=”#0c0c15″ color=”#fcf11b”]استعمار بکمک مزدوران ایرانی دربار قاجار و سپس پهلوی و عطف به ضعف کشور ناشی از عقب افتادن در انقلاب صنعتی، و…این تفکر را در بین بعضی به اصطلاح  رجال عمدتا درباری و عوام کشور عمیقا جا انداخته که ایرانی نمیتواند خود راه خود را بیابد و چاره در دستان خارجی است. حضور عناصر میلیتاریسم جهانی در شوهای مریم رجوی چیست؟ این یعنی ضدیت با ایران و ایرانیت و دلالی برای استعمار.  [/su_highlight]

[spacer height=”20px” id=”2″]

مگر در خارجه چیزی جز تفاله شدن و کپک زدن چیز دیگر در جریان است در صورتیکه میبینی هرچه هست در داخل کشور است. تبلیغ عکس کردن و نفی بداخل رفتن عین خیانت به همان جوانانی است که در داخل مبارزه میکنند. چهت سرپوش گذاشتن بر کپکهای خارج کشور است.

[spacer height=”15px”]

[su_highlight background=”#92080f” color=”#f4f2f2″]اگر سوال کنی پس خودت در خارجه چکار میکنی، جواب این است که: اگر کسی شرف داشته باشد بدلیل حقارت خودش نباید حقیقت را نفی کند. نگارنده هیچ ادعایی در مبارزه ندارد. رسالت نگارنده، فقط بکارگیری تجربه جهت جلوگیری از خنجر زدن کپگ گرفته ها از پشت به مردم ایران است. [/su_highlight]

[spacer height=”15px”]

[spacer height=”15px”].

اندر عدم تحمل سختی نگارنده و در کمپ تیف طاقت نیاوردن: 

واقعا کسی که 30سال عراق بوده بمبارانهای هوایی رژیم را تحمل کرده، در پروژه های مسعودرجوی در اروپا همراه مریم رجوی بوده، و باز برگشته عراق، بعد در انتقاد به رجوی هفت سال در بصره تبعید بوده، که روزانه بر سرش خمپاره 120 میباریده، فقط دریک مورد27 موشک رژیم به مقرشان میخورده، یکبار میلی متری از کامیون انتحاری در همان بصره جان سالم بدر برده، سپس از همان بصره وقتی هم که برای پروژه جام جهانی لیون فرانسه به آلمان اعزام شده آمده و پروژه را اجرا کرده و باز برگشته،  صدها بار بر سرش بمب و موشک ریخته شده، بمبارانهای بی سابقه تاریخ جهان را در جنگ اول خلیج تحمل کرده. در انتقاد به شکنجه و زندان مجاهدین توسط رجوی به ده سال زندان محکوم شده. در جنگ دوم خلیج ستون تحت فرماندهی اش هنگام اعزام برای فتح تهران (قبرستان فروغ2) توسط مسعودرجوی که خودش از عراق فرار کرده بود، بطور مستقیم توسط هواپیماهای دوستان مصداقی (آمریکایی ها) تا آخرین خودرو بمباران و نابود شده، وقتی آمریکا عراق را اشغال کرده در مصاحبه ای که با همه اعضای ساکن در اشرف توسط دوستان مصداقی انجام میشد، درخواست به خروج از فرقه رجوی داده وقتی قبول نشده فرار کرده. در تیف (محل استقرار جدا شدگان) در جوار قرارگاه اشرف در چادرهای دو کولره با غذا و لباس و …تامین بوده. بله چون اهل اروپا چرانی نبوده، که منتظر شود تا بیاید  اروپا، رفتن به ایران را به ماندن در اسارت میلیتاریستهای خوشنام را بجان خریده. چون اگر نگارنده اهل سختی بود حتما مبارزه در اروپا که کار هرکس نیست و بسیار سختی دارد چون هم نان میدهد هم مسکن میدهد هم حقوق میدهد هم درمانت حل است از خطر هم خبری نیست، را به رفتن بداخل کشور ترجیح داده است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

شاخص کثافت کاری در فرقه مجاهدین و بریدگی از مردم ایران

بگذار بعنوان کسی که به قول خودت حساسترین مسئولیت ها را داشته یک حقیقت با شناختی که از همه اعضای سابق و حاضر رجوی دارد و بسیاریشان را اداره کرده است و خوب همه سوابق شان را میداند یک الگو به برای شناخت کثافت کاری و بریدگی از مردم ایران در بین همه کسانیکه تنشان به تن رجوی خورده است بدهد.

این تشکیلات فرد محور است و رجوی تلاش کرده همه اعضاء را همانطور که همه آگاهند (با مغزشویی) مانند خودش بارآورد  و از آنجا که بزرگترین کثافت کار و بریده از خلق و مردم ایران خود مسعود و مریم رجوی هستند و همه آنهایی که در کنارشان جا خشک کرده اند. با دادن چپ ترین شعارهای به اصطلاح براندازی در حال وطن فروشی و مزدوری برای صدام، عربستان و نئوکانها با خواستار حمله نظامی به کشور توسط آمریکا و اعمال تحریم علیه کشور بخیال بردن سر کثافت کارها(مسعودرجوی و مریم رجوی) به تهران است.

[spacer height=”15px”]

پس رجوی = چپ زدنِ براندازی + مردم و وطن فروشی به کمک آمریکا و عربستان …
 [spacer height=”15px”]

اما شاخص کثافت کاری و بریدگی از مردم ایران در بین جدا شدگان:[spacer height=”15px”]

چپ تر از رجوی زدن و شعار ضد رژیم دادن + ظهور تدریجی تمایلات و مواضع وطن فروشی با حمایت از دخالت خارجی و حمله نظامی  و  تحریم علیه کشور و مردمشان. نه برای بردن مسعودرجوی به تهران بلکه برای ایز گم کردن از اینکه بریده اند.

[spacer height=”15px”]

واکنش به بی محتوایی برای جلوگیری از سقوط شخصیتی بجای سر فرود آوردن در مقابل مردم ایران و گفتن اینکه “در رفتن بدنبال جنایتکاری چون رجوی اشتباه کرده است.” خدا را شاهد میگیرم این شاخص و ترازوست. ققط باید صداقت داشت به درون مراجعه کرد خواهی دید عین حقیقت است.

[spacer height=”15px”]

جناب مصدقی اروپا با همه چیزش ارزانی خودت. یک وجب از خاک ایران را با صد تا غرب باهمه مواهبش عوض نمیکنیم. اگر میتوانستم هرگز به غرب باز نمی گشتیم. از نو جوانی در همه جایش بوده همه جورش را دیده ایم. صدها امثال تو به اصطلاح زندان اوین کشیده زیر دستمان بوده اند همه تان را میشناسیم. ریز دلایل جدایی ات راهم میدانیم.[spacer height=”15px”]

ولی این قلم مشکلات امثال تو را نه مسائل فردی که ناشی از خیانتهای سیستماتیک خطی استراتژیک و سرکوب و استبداد تشکیلاتی مسعود رجوی میداند. با آن مرز دارد. نسبت به همه شیوه های رجوی اعلام انزجار کرده ایم، هیچگاه نیز زبان شنیع ترور سیاسی را بکار نمیگیریم. هرچند برای دفاع، وقتی قربانی اش باشیم. با مواضع افراد کار داریم، و مانند رجوی پست و حقیر نیستیم که در قبال نقد پنجه در صورت منتقد بکشیم.

[spacer height=”15px”]

دنبال آنتنی شدن و آنتنی بودن نیز نیستیم. برعکس آنرا عامل فساد سیاسیون خارج کشوری و زمینه ساز خودفروشی و میهن فروشی میدانیم. معتقدیم مبارز حق دارد یکبار اشتباه کند ولی اگر آنرا تکرار کند مردم حق دارند مورد مواخذه اش قرار دهند. انتظار نداشته باش یقه ات را بر سر مواضع ضد ایرانیت نگیریم. کاری به آنتنت نداریم. از آنتن سواری لذت ببر، آنچه مشکل توست. مشکل ما استقلال کشورمان است. مشکل ما راه اندازی منطق نقد و گردش افکار و عقاید است. افرادی امثال تو و البته این قلم بسیار ناچیزتر از آن هستیم که در معالات سیاسی یک کشور حتی به حساب آئیم. ولی شرافت مبارزاتی آموخته شده از اشتباهات گذشته حکم میکند اشتباهات و سکوت در قبال انحرافات را تکرار نکنیم. تو در مقایسه با مسعود رجوی با همه اهرمهایی که داشت با همه ترورهای فیزیکی، سیاسی، تشکیلاتی، ایدئولژیکی که انجام داد بسیار ناچیز هستی تا با همان شیوه ها بتوانی جلوی بیداری و نقد مواضع وطن فروشانه و اجنبی پرستانه را بگیری.

[spacer height=”20px” id=”2″]

مواضع اتخاذ شده بین مصداقی و بهبهانی: 

[su_heading size=”20″]بهبهانی در همراهی با مصداقی میگوید: ه فرق است بین ایران و آمریکا در اشغال عراق، در نابودی عراق، اونجا را توضیح بده. کدامش بهتره. اگر آمریکا بیاد و بره تو مملکتی کارخانه بزنه، فلان بکنه بچاپه و ببره بالاخره از بغل دهن ماهی بزرگتر می ریزه ماهی کوچیکها هم میخورن. یا یک مشت گشنه یا غربتی بیایند و نابود کنند مملکت رو چرا آنجا خوب است اینجا بد است اینها را نفهمیدم!!! مصداقی: آخه این هرچی داره از حمله آمریکا به عراق داره،بهبهانی به مصداقی در میهن تی وی [/su_heading]

البته آزادی که هر موضعی که میخواهی داشته باشی ولی از نقد مواضعت گریزی نیست. این تعهدی است که ما با مردممان (همان خلق قهرمانی) که مسعود رجوی به آمریکا فروخته است داریم و ارتباطی هم به شخص و یا امثال تو ندارد. همانطور که وقتی کار مثبتی انجام میدهی اصولمان بما میگوید که تقویت و تشویقت کنیم و کرده ایم. همانطور که وقتی حتی خبر بمب گذاری مشکوک شو مریم رجوی شنیده شد، مستقل از درستی و غلطی اخبار رسیده آنرا طی اطلاعیه ای بشدت محکوم کردیم.  حتی کشتار تظاهرات 1398را محکوم کردیم.  اما اگر تو یا هرکس بخواهد با دشمنان کشور همدستی کند، تا به خاک کشور تجاوز شود. قطعا باید از روی جنازه امثال این قلم رد شود. همانطور که دیدی مردم ایران در مواجهه با ترور یک سرباز ایرانی توسط دوستان اجنبی شما چه واکنشی نشان دادند. محمدرضا روحانی نیز گفت که همه مردم در کنار حاکمیت برای مقابله با دوستان شما در صورت تجاوز به کشور خواهند جنگید.

مسائل داخلی کشور فقط و فقط به مردم و جوانان کشور مربوط است. نه به هیچ عامل و کشور خارجی.

[spacer height=”15px”]

لجن پراکنی رجوی صفتانه مصداقی:

[su_quote cite=”مصداقی”]”همه داستانهایش را با رژیم رفته” [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

مصداقی نشان میدهد علیرغم همه الدروم قلدرمهایش علیه رجوی، اگر لنجزار پیدا کند خود شناگر خوبی است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

نباید از این رجوی صفت سوال کرد چرا این حتما “همه داستانهایش را با رژیم را رفته” را افشاء نمیکنی؟ از کمیسیون صاحب مرده مرشد فکریت مسعود رجوی در زمینه ترور سیاسی  کمک بگیر، مگر نه اینکه اگر بود حتما او تا بحال صدها بار منتشر کرده بود. همانگونه که در مورد امثال خودت بدرستی یا دروغ، اسیران خودش را بمیدان آورده تا گزارشاتی از درون زندانها و اوین و تیر خلاص زدن، انزجار نامه نوشتن و گزارش به کاپیترون و توبه نامه نوشتن، شکنجه کردن، … و یا با تکیه به اطلاعات درون رژیم توسط کمیسیون صاحب مرده اش، منتشر میکند برای نگارنده نیز ردیف میکرد. چنگ و دندان نشان دادن مصداقی در قبال یک انتقاد را میبینید؟ آنوقت چه کسی همجنس رجوی است؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

مصداقی در ادامه میگوید:

[su_quote cite=”مصداقی”]کسی که حساسترین مسئولیتها را در فرقه رجوی داشته است. بعد آمده خارج کشور، فکر کنید کسی که میتواند حساسترین مسئولیتها در فرقه رجوی را بگیرد، یعنی از جنس رجوی است. یعنی هزار کثافت کاری کرده و گرنه نمیتوانست بالا برود، محال است بروی، فرقه رجوی فرقه ای که شما نمیتوانید بسادگی توش بالا بروی. باید 100 تا امتحان بدهی تا بروی بالا. اینجوری نیست. تا از جنسش نباشی بالا نمیروی. هرکس میخواهد باشد. بدون اینکه نبیاد و یکی از ساه کاریهای خودش را بگوید. بدون ایکه یکی از کثافتکاریهای خودش را بگوید. حالا مدعی است چیه؟ [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

در فرار از نقد مواضع شبه فاشیستیش میگوید:[spacer height=”20px” id=”2″]

حساسترین مسئولیتها را در فرقه رجوی داشته”[spacer height=”20px” id=”2″]

 و آنرا نشانه همجنس بودن با رجوی شمرده و با شنائت حکم صادر میکند که:[spacer height=”15px”]

“حتما هزار کثافت کاری کرده و گرنه نمیتوانست بالا برود، محال است بروی”[spacer height=”20px” id=”2″]

خیلی دستت خالیه نه؟ که به حتما هزار کثافت کاری کرده، به انشاالله کثافت کار بوده متوسل شده ای. تا بتونی با علم کردن آن مجبور نشوی پاسخگوی نقد مواضعت باشی. اما برای روشن شدنت توضیح داده میشود.

رجوی از انسان از جمله از مردم ایران بعنوان دستمال یکبار مصرف استفاده میکند، عده ای برای خمپاره خوردن و مردن برایش، عده ای برای زندان رفتن و شکنجه شدن برایش، و سپس رفتن نزد کاپیترون و گزارش کردن برایش، عده ای برای کار به اصطلاح سیاسی در راهروهای قدرت، عده ای برای همخوابگی با او، عده ای برای بکارگیری از توان اجرایی آنها، عده ای برای فحاشی برایش، عده ای بخاطر توان تشکیلاتی آنها، عده ای برای عملیات و ترورکردن، عده ای برای چاپلوسی برایش، عده ای براش شعر گفتن برایش و تولید موسیقی برایش، عده ای برای نقش شورایی بازی کردن برایش، عده ای برای نقش خواننده ملی بازی کردن برایش، میدانی که هیچکدام از اینها هیچگاه اصالتی نداشته، تماما پوشال بوده است. بنابراین تلاشت برای اصالت بخشیدن به مسئولیتهای بسیار حساس این قلم کمک به مسعودرجوی است.

فراموش میکنی که هرکاری همه این دستمال ها کرده اند چون در خدمت رجوی بوده کثافت کاری بوده، اگر چه در راهروهای تمیز پارلمان اروپا  یا در سازمان ملل و نزد کاپیترون  هم بوده باشد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

هرچند حساسترین مسئولیتهای نگارنده در فرقه رجوی هیچکدام باعث نشد که از همان سال 1365 (محکوم شدن علی زرکش به اعدم توسط مسعود رجوی) به مخالفت برنخواسته و چند بار فرار نکند، یکباربدلیل نقد رجوی به هفت سال تبعد در بصره و سپس به دهسال زندان محکوم نشود.[spacer height=”20px” id=”2″]

جناب مصداقی همجنسی، در بکارگیری شیوه های رجوی است. نه در اسیرش بودن. بیش از دو هزار نفر از فرقه جدا شده اند. در صدر آنها اسماعیل وفایغمایی و سعید جمالی، (دوستان هم پیاله خودت)، ویا خودشیفته بحرالعلوم دیگر مثل خودت سیامک نادری که ازهمه چیز عکس و تصویر و گزارش … دارد، از همه جدا شدگان که بسیاری از جمله خودش تحت مسئولیت نگارنده بوده اند، بخواه که وقتی با شنائت رجوی دروغ پردازی و فرا فکنی میکنی که  این قلم”حتما در فرقه رجوی هزار کثافت کاری کرده است ولی نمیگوید” لطف کنند و یکی از کثافت کاریها را بنویسند و برایت بفرستند تا تو افشاء کنی شاید کمی خنک شوی، ضمنا همه بدانند. هرچند بالاترین کثافت کاری دامن گیر مجاهدین حضور در کثافت خانه فرقه رجوی بوده است. که همه خیانتها در زیر آن میگنجیده. و ما بابتش به مردم خود بدهکاریم.[spacer height=”20px” id=”2″]

اما یک کثافت کاری بالاتر هم هست که از آمریکا بخواهی کشورت را بمباران کند.  یا در هنگام کشتار مردمت بی طرف بایستی. با ببینی چیزی به تو میرسد یاخیر ولی اعلام کنی بعد با برنده تعین تکلیف میکنی!!! به قول بچه محلهایت، خودتی !! دوران رجوی گری – دجالگری سالهاست گذشته.

[spacer height=”20px” id=”2″]

هرچند نگارنده انقدر صداقت دارد که خود بنویسد:[spacer height=”20px” id=”2″]

همانطور که قبلا (مانند اینجا) نیز به کرات توسط این قلم گفته و نوشته شده، به حکم وظیفه و دین ای که نسبت به مردم ایران بخاطر نقشی که اگر نه در ظهور بلکه در تداوم خیانتکارانی همچون مسعود رجوی و دارو دسته اش برگردن امثال این قلم است. دست به افشاگری میزنیم.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

و مصمم هستیم که نگذاریم شبهه رجویهای وطن فروش دیگر در پس آی دزد آی دزد به رجوی برای میهن فروشی به آمریکا سینگنال بدهند که نه تنها مخالف ضد آمریکایی ها هستیم.  بلکه در بمباران کشورمان بی طرفیم، و خواهشا برو عراقی های پر رو را که نمیخواهند کشورشان را اشغال کنی را نابود کن. اوکی است!!!

[spacer height=”20px” id=”2″]

این است فاصله گرفتن از جنس رجوی. نه فحاشی علیه او اما بکارگیری شیوه های ترور سیاسی-شخصیتی منتقدان آنهم در قبال یک نقد به موضع سیاسی خودت و بکاربردن خطوط سیاسی علیه کشور. نه اینکه فکر کنی غیر از این از تو و امثال تو انتظار میرود. با سوادهایش همین دردها را دارند. که درمقاله “ایرانیان حاکمیت و جامعه استبدادی” توضیح مفصل تاریخی اجتماعی و سیاسی آن داده شده. برو بخوان تا خود را در ته آن جامعه استبدادزده بیابی.

[spacer height=”20px” id=”2″]

 مصداقی سپس به فرهنگ لمپنی روی آورده و فحاشی میکند. که یادآور عربده کشیدن لاتهای چاله میدان وقتی حیطه باجگیریشان تهدید شده بود است.[spacer height=”20px” id=”2″]

مصداقی میگوید:

[su_quote cite=”مصداقی”] آقا من گفتم اگر من جای ترامپ بودم در مقابل خیره سریهای حشد الشعبی، حزب الله، کتائب حزب الله در عراق  قطعا میزدمشون. مردک میگه مواضع شبه فاشیستی مصداقی. مقاله می نویسه. تو فاشسیست میدونی چیه؟ تو که آمریکایی نجاتت داد. تو که مجیزگویی آمریکا بودی وقتی حمله کره به عراق. وقتی خاک عراق را شخم زدند. آنموقع خوب بود که تو را نجاتت دادند بعد جرب و عرضه اش را نداشتی در عراق بمانی. رفتی بسمت رژیم. حال آمدی اینجا برای ما شدی آزادیخواه؟ برای ما شدی ناسیونالیست. برای ما شدی ضد فاشیست. [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

عزت زیاد داداش مصداقی بدون اجازه مقاله نوشتیم. جرب و عرضه هم نداشتیم بیائیم اروپا چون خیلی خطرناک بود بجاش راحت ایران را برگزیدیم!!!  اما برای خودت و نوچه ات بهبهانی لازم شد که دلایل فاشیستی بودن مواضعت در تعریف میلتاریسم روشن گردد. میلیتاریسم ریشه در افکار فاشیستی دارد. مشکل در مواضع ما نیست مشکل در این که بحرالعلوم ما معنی حرفهایش را نمیفهمد تفاوت ناسیونالیسم و میهن پرستی را تفاوت ضدیت کور با آمریکا و میلیتاریسم را نمیداند آنوقت از ما گله میکند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

داداش!!

[spacer height=”15px”]

میهن پرستی Partiotism مفهومی است ناظر به عشق و علاقه به میهن و مردم و حفاظت از استقلال سیاسی و اقتصادی کشور و دفاع از هویت قومی، ملی و فرهنگی آن ملت. میهن دوست فردی است که به سرنوشت کشور و فرهنگ خود حساس است و همه تلاشش را بکار می‌گیرد تا آنها را به بالندگی برساند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

ناسیونالیسم Nationalism اما در ذات خود متکی بر انگاره‌های برتری‌طلبی نژادی و زبانی و جز آن است و هر کدام آنان برای خود شخصیت‌ها و واقعه‌های تاریخی محبوب و مقدسی می‌تراشند تا به واسطه آنها بتواند سلطه خود را گسترش دهد. ناسیونالیسم همچنین در ذات خود نزدیکی بسیاری با نژادپرستی و فاشیسم دارد و در هنگام دستیابی به قدرت به سرعت تبدیل به مکتبی فاشیستی و خونریز در ترکیب با میلیتاریسم می‌شود. چنانکه در ترکیب با فاشیسم موجب پیدایش نازیسم گردید و نمونه‌های آن در آلمان هیتلری و ایتالیای عصر موسولینی تجربه شد و منجر به یکی از فجیع‌ترین جنایت‌های تاریخ بشری گردید. امروزه نیز در ترامپ و دار و دسته اش که مصداقی نیز دست به دامنش است مشاهده میشود.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

ناسیونالیسم مصداقی و بهبهانی

از این قسمت به بعد واقعا پرت و پلا گویی مشمئز کننده ای که نشان از اوج ناسیونالیزم!! اوست شروع میشود که بهتر است خود گوش کنید. تا معنی ناسیولیسم مصداقی و بهبهانی خوبِ خوب درک شود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”مصداقی”]دیروز که زدن دولت صدام حسین که در مقابل بنیادگرایی بود، دولت سکولار بود. [هرچند] دیکتاتور بود، [اما]دیو بنیادگرایی را کرده بود توی قوطی. زدن صدام حسین خوب است که تو از فرقه رجوی بتونی در بیایی؟ الان اگر آن دیوی که بیرون آمده را بزنند اشکال دارد ؟  میشود فاشیستی؟ [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

جناب مصداقی همان شخم زدن عراق و سرنگونی صدام نیز جنایت علیه بشریت بوده است. هرچند باعث نجات نگارنده از اسارت رجوی شده.نباید انسان انقدر پست و حقیر باشد که بخاطر منافع فردیش جنایتی را تائید کند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

ولی اگر بد بوده و به نگارنده که خارج از اراده اش از مواهب آن استفاده کرده و بدون اینکه قدرشناسش باشم از یک لایه از دو لایه زندان (لایه زندان رجوی و سپس لایه زندان کمپ تیف آمریکاییها) فرار کرده ام، چرا شما  از همان دستگاه میلیتاریستی شخم زنی میخواهید دوباره براه بیفتد؟ و عراقیان را نابود کند. شما با کدام مجوز اجازه صدور کشتار مردمی را به آمریکای عزیز خودت میدهی؟ توفیق اجباری استفاده از شخم خوردن عراق قطعا بنفع نگارنده تمام شده، اما دلالی کردن برای تکرار آن خیانت است و دخالت در امور کشورها و همدستی با شخم زننده. درخواست تکرارش توسط شما، دلیل تائید شخم خوردن و کار شخم زننده است. انتظار نداشته باش بخاطر منافع حقیر فردی کشتار آمریکا در عراق و تکرار آنرا به درخواست تو تائیدشود.

[spacer height=”20px” id=”2″]

مصداقی سپس چنین ادامه میدهد:

[su_quote cite=”مصداقی”]ببینید اینجور آدم ها هستند. این اون چهرهایی هستند که می آیند اینجا ارض خود میبرند زحمت ما میدارند. اینها آدمی نیستند، فرقه رجوی تره ای هم براشون خرد نمیکند. دو تا مقاله علیه رجوی نوشت معلوم است رجوی خطری از سوی اینها احساس نمیکند. اتقاقا اینها را نشان میدهد. برای خودش مشروعیت کسب میکند. میگوید مخالفین ما اینها هستند. یارو رفته ایران چرخیده  و چرخیده حالا برگشته و آمده یارو 9 سال رفته اونجا خوب ….میگه راست میگه دیگه اینکه رفته ایران. بعد میگه یک رژیم فاشیستی و دیکتاتوری هزاران نفر رو آنطور کشته و تو خاوران بعد یک آقا رفته برای خودش تور سیاسی بعد هم تشریف آورده خارج از کشور. [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

با معذرت از خوانندگان و بدون اینکه قصد توهین داشته باشیم جهت روشن شدن مسئله باید گفت،  یک مثال بی ادبی در زبان آذری هست که میگوید[spacer height=”15px”]

“مدفوع چون بوی خودش را نمیشنود به چمنی که رویش قرار دارد ایراد بد بویی میگیرد”.

[spacer height=”15px”]

اگر مورد سوء استفاده قرار گرفتن توسط رجوی بد است. مگر خودت با افتخار نمی گویی هزاران مقاله علیه تو و خیانتهایی که بتو نسبت میدهد و میگوید در زندان چه و چه کردی و حالا آمده ای مخالف رجوی شده ای را منتشر کرده است؟ ضمنا در همین لجن پراکنی ات علیه نگارنده مگر نمیگویی رجوی تره هم برای نگارنده خرد نمیکند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”مصداقی”]” فرقه رجوی تره ای هم براشون خرد نمیکند.” ، [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

 پس تو بیشتر مورد سوء استفاده مسعود رجوی هستی. و بیشتر در خدمت توجیه جنایاتش هستی.

از زندان اوین، نگارنده جزء تنهاکسانی نیست که  از زیر اعدامهای سال 67  زنده بیرون نیامده،  تا معلوم نباشد چه کرده است! اون ایران اون اینترنت، اون همه دوستان و اقوام و جدا شدگان و خانواده های جدا شدگان… اون هم به قول تو 9 سال جای پنهانی ندارد. چرا بوی خودت را نمیشنوی؟

همجنسی خودت را با رجوی میبینی. برای منافع حقیر خودت برای فرونشاند خشم ناشی از خودخواهی صدمه دیده در اثر یک نقد، کارکثیف رجوی  را علیه خودت و نگارنده ملاک سجنش قرار داده مشروعش میشماری. مبارک است! چه کسی همجنس رجوی است؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

و در مورد خودت اینگونه نتیجه گیری میکنی؟[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”مصداقی”]”چرا امثال مرا از همه طرف بهش حمله میکنند؟ چون من مستقل هستم.،” [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

عجب!!! نه علت حمله رجوی بتو همان سوء استفاده اوست از امثال تو. چون جایی ندارد که از نگارنده سوء  استفاده کند. نگارنده را هم در داخل تشکیلاتش خوب میشناسد همه خوب اطلاع دارد در 9 سال کجا بودم و چه کار کردم. ولی نگارنده علیرغم اینکه تو همچون رجوی به شیوهای ترور سیاس  توسل جسته ای آنرا رد میکنیم. و حرف و موضع مستقل خودمان را در قبال هرگونه به اصطلاح ضعف … در زندان و… داریم. (برو اینجا بخوان)

[spacer height=”20px” id=”2″]

مصداقی

[su_quote cite=”مصداقی”]”آیا اینها کسی هستند که میتوانند ذره ای روی من تاثیر بگذارند؟ منو از راه باز دارند؟ حاشا و کلا!” [/su_quote]

قطعا روحیات رجوی گونه استبدادی و نقد ناپذیر جنابعالی بسیار روشن است. رجوی نیز در اوج خود شیفتگی “حاشا و کلا” میکند. و خود خوب میدانی و صدها صفحه در این زمینه سیاه کرده ای.

[spacer height=”20px” id=”2″]

در کنار مصداقی عنصری نشسته است که از عجایب خلقت است. آقای بهبهانی

[spacer height=”20px” id=”2″]

بهبهانی در همراهی با مصداقی میگوید:[spacer height=”20px” id=”2″]

 

[su_highlight background=”#030cdc” color=”#fcf11b”][su_quote cite=”بهبهانی به مصداقی در میهن تی وی “] … چه فرق است بین ایران و آمریکا در اشغال عراق، در نابودی عراق، اونجا را توضیح بده. کدامش بهتره. اگر آمریکا بیاد و بره تو مملکتی کارخانه بزنه، فلان بکنه بچاپه و ببره بالاخره از بغل دهن ماهی بزرگتر می ریزه ماهی کوچیکها هم میخورن. یا یک مشت گشنه یا غربتی بیایند و نابود کنند مملکت رو چرا آنجا خوب است اینجا بد است اینها را نفهمیدم!!! مصداقی: آخه این هرچی داره از حمله آمریکا به عراق داره،[/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]  [/su_highlight]

 

جواب کسانیکه مشکلی ندارند که آمریکا کشورشان را بگیرد و آنرا ببلعد و از باقی مانده دهان آن هرچه ماند مردمش بخورند با جوانان و مردم میهن پرست ایران است. نیازی به هیچ تشریح و گفتاری ندارد. ….

 [spacer height=”20px” id=”2″]

در ضمن اولا کی ایران عراق را با اشغال در آورده و  شخم زده؟ که ایندو را یکی قرار میدهی خود آمریکا این غلطها را نمیکند؟  آخه مگر مرشد بالای منبر مصداقی نگفت آمریکا رفته عراق را شخم زده؟ پای منبر مینشینی حداقل گوش کن و فیض ببر.  نکند عملیات طوفان صحرا را رژیم انجام داده بود و ما نمیدانستیم. و بقول مسعودرجوی که میگفت کردها را بکشید آنها پاسدارانی هستند که لباس کردی پوشیده اند. در این مورد هم ایرانیان لباس ارتش آمریکا را بتن داشتند.

اظهارات از این قبیل که:[spacer height=”20px” id=”2″]

بهبهانی:

 

[su_quote cite=”بهبهانی در گفگو با مصداقی در میهن تی وی “]چه فرق است بین ایران و آمریکا در اشغال عراق، در نابودی عراق، اونجا را توضیح بده. کدامش بهتره. اگر آمریکا بیاد و بره تو مملکتی کارخانه بزنه، فلان بکنه بچاپه و ببره بالاخره از بغل دهن ماهی بزرگتر می ریزه ماهی کوچیکها هم میخورن. یا یک مشت گشنه یا غربتی بیایند و نابود کنند مملکت رو چرا آنجا خوب است اینجا بد است   [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

دلالی برای اجانب است. میلتاریسم فاشیستی یعنی همین. آهای کسانیکه هرزه گویی های بی حد و مرز چهار ساعته در منبر میهن تی وی را دنبال میکنید، هیچ احساس توهین به شعورتان از بیانات خیانت باریکه میشنوید نمیکنید؟ مردم کشورشان و عراق را به بردگی و جیره خواری و پسمانده خواری غذای آمریکا فرامیخوانند؟ فرومایه گی از حد گذشته و فراتر از نظرگاههای فاشیستهای کوکلوس کلان (چون امروزه هیچ سیاستمدار میلیتاریست آمریکایی و یا خود فروخته ترین ایرانی وابسته به دستگاههای اطلاعاتی دشمنان ایران جرات نمیکنند که چنین حرفی را اگر هم بدان معتقد باشند علنی اظهارکنند) یعنی غارت کشور بدست آمریکا، حلوا حلوا کردن پسمانده خواری مردم ایران یا عراق.

[spacer height=”20px” id=”2″]

ایران در حال غارت منابع عراق است؟ مگر مردم ایران شعار نمیدهند که نیازی به هزینه کردن در عراق نیست. یعنی ایران در عراق هزینه میکند نه غارت. چرا برای دلالی کردن و لاپوشانی غارت عراق توسط میلیتاریسم آمریکایی آنرا اینگونه واژگونه جلوه میدهید؟[spacer height=”20px” id=”2″]

هرچند اگر ایران هم عراق را غارت میکرد قطعا اشتباه بود. انوقت از نگارنده انتظار دارد غارت آمریکا درعراق را نادیده گرفته و نقد نکند. حاشا و کلا!!!

[spacer height=”20px” id=”2″]

مصداقی در ادامه دروغگویی رجوی صفتانه میگوید:

[su_quote cite=”مصداقی “]مگر نه اینکه داشت در فرقه رجوی خدمت میکرد. مجیزگوی اون بود که اونجا. توی اون کمپ تیف که بودند به نیروهای آمریکایی میگفتند نیروهای آزادیبخش. چون اینها را آزادشون کرده بودند. اینها که پاس نداشتند رفتند سمت رژیم، بجای اینکه آنجا را تحمل کنند و بیایند خارج کشور. [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

مصداقی میداند که نگارنده بعد از محکومیت به دهسال زندان توسط رجوی از فرصت محاصره اشرف توسط آمریکا برای فرار استفاده کرده است.  ولی مصداقی آزادیبخش بودن میلیتاریسم را به نگارنده نسبت میدهد و به ناشکری در قبال میلیتاریسم آمریکا در نجات از دست زندان رجوی متهم میکند. و میخواهد با قدر دانی از آن به حکم مصداقی برای نابودی مردم عراق توسط آمریکا صحه گذارده شود. و منافع حقیر فردی را به نابودی کشوری ارجح بشمارد. “حاشا و کلا”

[spacer height=”20px” id=”2″]

حاشا و کلا”را اینجاست که بکار میبرند نه در خیره سری و ادامه در مواضع غلط و دلالی برای میلتاریسم آمریکا آنهم علیه کشورت.

[spacer height=”20px” id=”2″]

در اینگونه موارد، جواب ما به مصداقی ها و بهبهانی ها جواب کسی نیست جز جواب ستارخان به کنسول روس که میخواست مردم ایران پس مانده غذای روسها را بخورند اما ستارخان را به والی گری آذربایجان بگمارند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”ستار خان خطاب به گنسول روس در هنگام محاصره تبریز “]جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد! [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

خجالت بکشید. برای پس مانده خوار کردن ایرانیان باید اول از روی جنازه امثال این قلم و محمدرضا روحانی ها و محمد نوری زاده ها که در داخل هم هستند و حتی همان اردشیر زاهدی و البته میلیونها ایرانی باشرف رد شوید.

[spacer height=”20px” id=”2″]

حق کردن سنگها

[spacer height=”20px” id=”2″]

اجازه بدهید به مصداق های وطن فروش و اجنبی پرست یکبار برای همیشه گفته شود:

[spacer height=”15px”]

نگارنده اگر بزرگترین اشتباه و خیانتش به مردم ایران را نه بدلیل قدرت پرستی، و مقاصد ژورنالیستی پست و حقیر، بلکه بدلیل خامی جوانی و بی دانشی و هیجانات و شور دوران انقلاب 22بهمن از فاصله 6000 کیلومتری (بدلیل تحصیل در انگلستان و عدم حضور در میان مردم ایران از سال 1353 تا 1384) در جستجوی استقلال و خوشبختی و رفاه و آزادی و پیشرفت در شان ایرانی و در یک کلام “آرمانخواهی بدون دانش کافی“، برای کشورش، فریب  شعارهای دروغین  مسعودرجوی و تبلیغات رسانه های غربی حامی او خورده باشد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

در عوض بالاترین افتخارش رفتن به ایران درپی شناخت مسیر اشتباه رفته شده، بعد از کسب تجربه و دانش اما به بهای سنگین عمر، جوانی، و هزاران بار ریسک مرگ و با ترکشهایی در بدن، و بعد از شناخت جنایتکاری چون رجوی و افکار داعشی او و حامیانش بوده است. و البته نیامدن مستقیم به خارج (صرفا برای راحت زندگی و خود چرانی در غرب) و تبدیل شدن به تفاله های وطن فروشی مانند کسانیکه که بخواهند مردم کشورشان پس مانده غذای آمریکا و اجانب را  بخورند. و یا بخواهد که برای خواسته های حقیرفردی و در دلالی برای اجانب، کشورش مورد بمباران قرار بگیرد میداند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_highlight background=”#030cdc” color=”#fcf11b”] افتخار به ایران رفتنی که در آن کسب درک محضر مردم شریف ایران در حد خود، اینبار با نگاهی نه خام و بی دانش بلکه با تجربه عمیق سی ساله، و البته با تاثیر پذیری از خواسته های استقلال پرستانه مردم ایران بوده است. و تنها رسالتی که برای خود قائل است، کار روشنگری جهت جلوگیری ازتکرار افتاد جوانان ایران در دام شیادان، و دلالان سیاسی ایران فروش است. و نه چیز دیگر. مبارزه و تغییرات حکومت در ایران برعهده جوانان و مردم حاضر در داخل کشور است تا آنچه میخواهند برای کشور بخواهند و بدست بیآوردند و سرنوشت خود را خود رقم بزنند که امروزه در هرکوچه و برزن شاهدیم که در داخل جریان دارد. اگر کاری از دست امثال این قلم بر آید، در حد توان ناچیز، مراقبیم که کسی از پشت به آنها خنجر نزد. و پس مانده خوار دیگر کشورهایش نکند. [/su_highlight]

[spacer height=”20px” id=”2″]

در مورد داخل بودن اما، این گوی و این میدان و آن 80 میلیون ایرانی داخل کشور و دهها میلیون ایرانی خارج کشور اگر خطایی در ایران علیه عالیترین منافع مردم ایران از نگارنده سرزده است برای مصداقهای وطن فروشی ارسال کنند تا شاید بتوانند برای جاده صافکنی جیره خوار آمریکا کردن مردمش مورد بهره برداری قرار دهد.

[spacer height=”20px” id=”2″]

براستی از مصداقی باید سوال کرد تو که در قبال یک انتقاد به یکی از مواضعت همچون رجوی عنان از دست داده و به چنین منجلابی سقوط میکنی، چرا در قبال دُرافشارنی ها و شکر خوردنهای بهبهانی که در ادامه بیشتر میآید نه تنها هیچ واکنشی نداری که تائید هم میکنی؟ ناسیونالیت!! چرا بتدریج مواضع ات در حال نزدیک شدن به مواضع وطن فروشانه رجوی در آویختن به نئوکانها برای مداخله در ایران و عراق است؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

در ادامه، دُرافشانی های این زوج کوتوله فکری را خود از زبانشان بشنوید و قضاوت کنید.

[spacer height=”20px” id=”2″]

بهبهانی:

[su_quote cite=”بهبهانی “]الان ایران در عراق چه نقشی را دارد بازی میکند. عراق 4 ماهه دولت ندارد. [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

جواب مصداقی:

[su_quote cite=”مصداقی”]بخاطر این نظام نکبت است. اینهمه بدبختی که در عراق است. اگر در عراق ثبات و امنیت نباشد یعنی در ایران هم نمیتواند باشد. ما همه بهم پیوسته ایم. ما نمی توانیم رشد بکنیم. درجائیکه عراق درش نا بسامانی و بد بختی باشد. همه این منطقه سرنوشت مشترکی دارد. [/su_quote]

پشتک وارو در ده دقیقه اینهمه متناقض و ضد نقیض حرف زدن را والله ما از آخوند دو ریالی محل هم نشنیده بودیم. مگر دو دقیقه قبل نگفت:

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”مصداقی”]آمریکا رفته عراق را شخم زده، دولت با ثبات صدام که سکولار بوده و بنیادگرایی را کرده بود توی قوطی را سرنگون کرده. ثبات منطقه را از بین برده چون ثبات عراق ثبات ایران راهم بهم میریزد جلوی رشد را میگیرد. بدلیل درد مشترک. [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

مگر نمیگویی این بی ثباتی روی ثبات ایران هم مستقیم اثر دارد، پس چرا اولا آنرا مانند دشمنان کشور به گردن ایران می اندازی؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

در ثانی چرا دوباره دست بدامن آمریکا عامل بدبختی و عدم ثبات عراق و منطقه که روی بی ثباتی ایران هم مستقیم اثر دارد شده ای؟ و میخواهی به کشتار عراقیان بپردازد؟ چرا به نقد ما به این خواسته ننگین خودت، که حالا دیگر باید گفت “فاشیستی” است، چنگ و دندان نشان میدهی؟ وقتی خودت به شخم خوردن عراق و بی ثباتی را تاکید داری آنهم توسط آمریکا که به ایران نیز بی ثباتی داده است، پس هر حاکمیتی در  ایران بود حق دارد نگران نا امنی در عراق باشد .

[spacer height=”20px” id=”2″]

مصداقی همچون مسعود رجوی در راستای نئوکانها و عربستان و اسرائیل وانمود میکند داعش نتیجه عمل ایران است.

[spacer height=”20px” id=”2″]

[su_quote cite=”مصداقی”]جنگهای نیابتی یکی از دلایل بوجود آمدن داعش در عراق، رژیم است. داعش در مقابل زیاده خواهی های شیعه و رژیم برای یکسره کردن عراق بوجود آمده. [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

در این سناریوی دلالی، انوقت ناجی کیست؟ آمریکا!  که ایرانیان باید پس مانده غذایش را بخورند و خدا را شکر کنند. داعشی که خود وزیر خارجه آمریکا خانم هیلاری کلینتون رسما گفت که خودمان درستش کردیم. رئیس جمهور آرژانتین نیز در مجمع عمومی سازمان ملل طی سخنرانی طولانی عینا همین حقیقت را به تفصیل بیان کرد. همه انسانهای با شرف و محققین و خبرنگاران مستقل … این حقیقت را عنوان کرده اند. چرا زیاده خواهی ایران و شیعه در عراق را بهانه میکنی؟ مگر خواست ثبات عراق که ثبات ایران هم هست که آمریکا بهم زده خواست نا مشروعی است؟ چرا دروغها و یاوه های اسرائیل و عربستان و … تکرار میکنی؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

نگاه کنید به کتاب بازی شیطانی رابرت دایفوس خبرنگار و برنده جایزه کتاب سال 2003 در مورد نقش آمریکا و  انگلیس و سیاستهای کثیفی که از درون آن داعش بوجود آومد.[P]

[spacer height=”20px” id=”2″]

فیلم اکشن زندگی ژنرال مک مستر و مظلومیت میلیتاریستهای جهان و نتایج اخلاقی میهن پرستانه

 

بهبهانی با سوز دل از ماجرایی که در یک فیلم دیده حکایت میکند: [spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”بهبهانی “]فیلمی هست از زندگی یک ژنرال مک مستر. سرباز سیاهی هست که میگوید:  چرا ما اینجا هستیم؟ ما که داریم براشون [بعد از شخم زدن عراق] آب درست میکنیم. آمده ما را با تیر میزنند. خب ولشون کنیم آب نمیخواهند اینها. ژنرال:  میگوید نه باید براشون آب بیاوریم. خوب اینها خرابکاری میکنند برای اینکه ما را ضایع کنند. سرباز:  آخه من رفتم موتور آب رو درست کنم براشون لوله بکشم اینها ما را با تیر می زنند. ما که نیامدیم برای کار دیگری بکنیم!! [/su_quote]

[spacer height=”20px” id=”2″]

اگر تابحال با خانواده های یک نژآد پرست آمریکایی پای تلویزیون فیلمهای رامبو نشسته باشید. پسر 7ساله خانواده عینا همین تاثیر را از فیلمهای هالیودی با سرمایه گذاری سیستم میلیتاریستی آمریکا میپذیرد. استدلال بهبهانی در توجیه شخم خوردن عراق متکی به فیلمی است در مورد ژنرال مک مستر نازنین و یک سرباز آنهم نوع سیاه پوستش که اگر بسمتش تیر زدند چون سفید پوست نیست، ترحم بیشتری برای میلیتاریستهای نژاد پرست جلب میکند، که بیچاره آمریکایی ها در حال کباب شدن برای مردم عراق هستند. آنوقت این کفار مانند شمر که بسمت حضر عباس تیر میاندازند بسمت یک سرباز آمریکایی (نه میلیتریستهایی چون نتانیاهو، جولیانی و مک کین و بولتن و پمپئو!!!) خادم، آنهم از نوع سیاه پوستش تیر می اندازند. (گریه و شیون و بر سر و سینه زدن حضار پای منبر میهن تی وی برای طفلان مسلم ببخشید برای میلیتاریسم آمریکا و ژنرال مک مستر. و لعن و نفرین به تیر اندازدها). اما تیر اندازها کیند؟حالا بهبهانی تیر انداز را نیز معرفی میکند.

[spacer height=”20px” id=”2″]

بهبهانی:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”بهبهانی “]اون کیه که [تیر] می زنه؟ ایرانی که داره می زنه؟ [/su_quote]

مصداقی:

[su_quote cite=”مصداقی در گفتگو با میهن تی وی “]بله! [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

گریه و شیون بیشتر حضار در جلسه و بالا گرفتن شعار مرگ بر تیر اندازان به گلوی یاران امام حسین!!!

این یعنی همان دلالی کردن برای میلیتاریسم یعنی حالا دیگر باید قاطعانه گفت مواضع فاشیستی و نه حتی شبه فاشیستی.[spacer height=”15px”]

سوال بهبهانی:

[su_quote cite=”بهبهانی”]ما نفهمیدیم اگر بده خو همه اش بداست. نمی شه که یک ورش خوب باشد یک ورش بد باشد. [/su_quote]

جواب مصداقی

[su_quote cite=”مصداقی “]بله دقیقا:[/su_quote]

[spacer height=”15px”]

بهبهانی:

[su_quote cite=”بهبهانی “]اگر مقابله با نیروی خارجی عرق ملی است خوب با ایران هم باین همین کار را کرد همین مناسبات را داشته باشیم. نمی توانی که یکطرفش خوب یکطرفش بد باشد. [/su_quote]

به این زوج خوشبخت بحرالعلوم و اقیانوس استدلال باید گفت، عرق ملی احساسی است مربوط به واکنش مردم مثلا عراق نسبت به تجاوزی خارجی به کشورشان. اگر آنها با نیروی خارجی هرکس که باشد مقابله کردند حقشان است. ولی تو کی هستی که از آمریکا، بخواهی نیروهای عراقی را که خواستار خروج متجاوز آمریکایی هستند را نابود کنند. شیر فهم شد؟[spacer height=”20px” id=”2″]

مصداقی:

[su_quote cite=”مصداقی و تمجیدش از پمپئو”]پمپئو قصد دارد مسئله [پرتاب ماهواره] را به شورای امنیت ببره. پمپئو متخصص اینکاره، فارغ التحصیل حقوق بین الملل است از هاروارد. بسیار بسیار آدم متخصصی است در این زمینه ها. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

سینه چاک کردن و آب از لب و لوچه مصداقی راه افتادن مشمئز کننده اندر تعریف و تمجید ازعلم و دانش یک میلیتاریست بخاطر مدارک هاروادش و تبلیغ برای محاسن او را مشاهده میکنید.

[spacer height=”15px”]

بهبهانی:

[su_quote cite=”بهبهانی “]اینکه ترکی الفیصل میگوید داعش و القائده را ما درست نکردیم معلوم است که دارد دروغ میگوید خوب اینها درست کردند. بعد از ماجرای  مکه. [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

مصداقی :

[su_quote cite=”مصداقی خطاب به نگارنده”]اگر با کسی مخالفی نقد کنید ولی تحریف نکنید. حرف یکنفر را برگرادانید، قالطاق بازی در نیاورید. شما مخالفی از راه شرافتمندانه نباید به هر وسیله ای استفاده کنی! [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

معنی شرافتمندی را نیز فهمیدیم. که باید از فیلم زندگی مک مستر یاد بگیریم!! و از هر وسیله ای استفاده نکنیم. به کسی تیر نزنیم که آب برایمان میخواهد درست کند.[spacer height=”15px”]

در کجای لجن پراکنی مصداقی اشاره ای به محتوای تحریفی که مدعی است صورت گرفته است شده بود؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

 

داود باقروند ارشد

10 ماه می 2020

21اردیبهشت 1399

[spacer height=”20px” id=”2″]

پانوشتها:

[spacer height=”20px” id=”2″]

[A]. اُتِلو یا اُتِللو Othello  یا تراژدی اُتِلو مغربی ونیز عنوان نمایش‌نامه‌ای عاشقانه و تراژیک اثر ویلیام شکسپیر است که در حدود سال‌های ۱۶۰۳–۱۶۰۴ میلادی نوشته شده‌است. این نمایش‌نامه بر اساس داستانی به نام کاپیتان مغربی (۱۵۶۵ م)، نوشتهٔ سینسیو، نویسندهٔ ایتالیایی، نگاشته شده‌است. در این نمایش‌نامه شکسپیر به مضمون خیانت در عشق می‌پردازد.در این تراژدی، اُتِلو(نام دیگرش «مغربی» است)، شخصیت اصلی مرد داستان که فرماندهی مغربی در ارتش ونیز است، به‌تحریک یکی از زیردستانش به نام «ایاگو»، به وفاداریِ همسر خود «دِزدِمونا» شک می‌کند و بی آنکه مسئله را با زن در میان بگذارد، بی‌رحمانه او را می‌کُشد. اما بعد از قتل به بی‌گناهی همسر وفادارش پی می‌بَرَد که بسیار دیر است؛ در نتیجه دست به خودکشی می‌زند

[B] ما اگر از کار شرافتمندانه ایکه بدلیل دین و وظیفه میهن پرستانه خود نسبت به ایران و مردم ایران فقط و فقط یک از هزار تجاربمان از این فرقه مافیایی و ضد ایرانی را بدون کمترین کم و کاستی به اطلاع مردم ایران و جهان میرسانیم. این احساس دین  بدلیل شراکت در جرایمی است که مسعودرجوی علیه ایران و ایرانی مرتکب شده. https://www.nototerrorism-cults.com/?p=20481

 افراد همچون مهدی تقوایی بزرگترین ایرادشان این بود که جهان فکریشان دچار یک فیکسیم صلب  و سخت بود که در کار سازمانی و بیگانه با حقوق بشر و آزادی فکر و اندیشه تبلور می یافت و به همین اعتبار علیرغم اینکه مهدی مخالف جدی مسعودرجوی و کودتای او بود اینرا در درون تشکیلات و بعد ها علنی نکردند. تا ما جوانترها یاد بگیریم که یک انقلابی قبل از همه و بیش از همه باید معترض باشد تا دیکتاتور پذیر. https://www.nototerrorism-cults.com/?p=20286

آیا نباید قبول کرد (جدای از مسئولیتهای فردی هرمجاهد، و شرایط مطلق خفقان و بی خبری چهل ساله درون فرقه ای و اینکه در خدمت صدام و عربستان و آمریکا بکارگرفته شده اند) تا آنجا که به نیروهای مجاهد برمیگردد، عمری را برای آزادی به مبارزه گذرانده اند؟https://www.nototerrorism-cults.com/?p=19972

باید برای خروج از کوری فکری رجوی ساز، از تاریکی و جهل رجوی ساخته، توهمات چپ نمایانه و خود شیفتگیهای بیمارگونه ای همچون “مبارز آزادی”، “گل سر سبد مبارزین”، “لم یرتابو”، “مقاوم”، “زندانی شکنجه شده” … و جهت روبرو شدن با واقعیات، یعنی نگاه مردم ایران به مسعودرجوی و همه شریک جرمهایش(اعضای مجاهدین) با همه القاب رجوی ساخته، فاصله گرفت. https://www.nototerrorism-cults.com/?p=20085

[C] ماهواره ای که پرتابش صفوف دوست و دشمن را روشنتر کرد، نقدی بر مواضع ایرج مصداقی

 جنایات تکاندهنده جدیدی از مسعودرجوی علیه نزدیکانش ” مادر عالمه” و تلاش برای سرپوش گذاشتن بر همخوابگی رجوی با زنان      ….ایرج مصداقی: “اگر بین ایران و آمریکا جنگ شود من در کنارهیچکدام نمی ایستم”.مال یا چیزی را که خداوند آن مرده باشد و تذکرِایرج مصداقیچرا سیستم ناتوان از حل مسئله فساد سیستماتیک است؟ − نمونه ولی فقیه و نماینده‌اش در گیلان  ایرج مصداقیچرا مسعود رجوی شهادت دادن مجاهدین در دادگاه سوئد علیه حمید نوری را ممنوع کرده است؟نامه‌ی شریرانه‌ی نماینده‌ی مریم رجوی به «کانون دوستداران فرهنگ ایران» در واشنگتن

[D] دستور نخست‌وزیر

نوری مالکی نخست‌وزیر وقت عراق که فرماندهی نیروهای مسلح را نیز بر عهده داشت، طی حکمی فرمان تشکیل بسیج مردمی عراق برای رویارویی با تهدید داعش و جلوگیری از حمله به بغداد را صادر کرد. پس از این فرمان، نیروهای مردمی، بویژه با حضور کسانی که تجربه نظامی داشتند، شکل گرفت و به میدان جنگ با داعش روانه شد.

فتوای آیت‌الله سیستانی

سه ماه پس از شروع فعالیت حشد شعبی، آیت الله سیستانی مرجع شیعه در نجف به وجوب کفایی جهاد، فتوا داد و از همه کسانی که توانایی جنگیدن داشتند، دعوت کرد، در کنار نیروهای ارتش به مقابله با داعش بپردازند. این فتوا نقش بسزایی در ترغیب مردم به پیوستن به حشد شعبی داشت و به آن، مشروعیت بخشید.

مشروعیت قانونی

در سال ۲۰۱۵ هیئت‌ وزیران عراق تصویب کرد که سازمان حشد شعبی، سازمانی رسمی و مرتبط با نخست‌وزیر است. در پی این مصوبه این نیرو

به‌صورت رسمی، بخشی از ساختار نیروهای مسلح عراق محسوب و وابسته به فرمانده کل نیروهای مسلح شد.

[E] گفته خود ایرج مصداقی در همین میهن تی وی که در متن مقاله فوق آمده است.

[F] نوری مالکی نخست‌وزیر وقت عراق که فرماندهی نیروهای مسلح را نیز بر عهده داشت، طی حکمی فرمان تشکیل بسیج مردمی عراق برای رویارویی با تهدید داعش و جلوگیری از حمله به بغداد را صادر کرد. پس از این فرمان، نیروهای مردمی، بویژه با حضور کسانی که تجربه نظامی داشتند، شکل گرفت و به میدان جنگ با داعش روانه شد.

فتوای آیت‌الله سیستانی

سه ماه پس از شروع فعالیت حشد شعبی، آیت الله سیستانی مرجع شیعه در نجف به وجوب کفایی جهاد، فتوا داد و از همه کسانی که توانایی جنگیدن داشتند، دعوت کرد، در کنار نیروهای ارتش به مقابله با داعش بپردازند. این فتوا نقش بسزایی در ترغیب مردم به پیوستن به حشد شعبی داشت و به آن، مشروعیت بخشید.مشروعیت قانونی. در سال ۲۰۱۵ هیئت‌ وزیران عراق تصویب کرد که سازمان حشد شعبی، سازمانی رسمی و مرتبط با نخست‌وزیر است. در پی این مصوبه این نیرو به‌صورت رسمی، بخشی از ساختار نیروهای مسلح عراق محسوب و وابسته به فرمانده کل نیروهای مسلح شد.

[G] کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان  و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]

[H] https://www.dw.com/fa-ir/opinion/a-47490812 دیدار فرح پهلوی با آیت الله خویی.  هدف از سفر فرح پهلوی به نجف، جلب حمایت خویی از پادشاه ایران و صدور بیانیه‌ای در این زمینه بود، ولی او از دادن هر بیانیه علنی که بتواند در بسیج مردم برای پشتیبانی از شاه مورد استفاده قرار گیرد خودداری کرد.

[I] چه فرقه است بین ایران و آمریکا در اشغال عراق، در نابودی عراق، اونجا را توضیح بده. کدامش بهتره. اگر آمریکا بیاد و بره تو مملکتی کارخانه بزنه، فلان بکنه بچاپه و ببره بالاخره از بغل دهن ماهی بزرگتر می ریزه ماهی کوچیکها هم میخورن. یا یک مشت گشنه یا غربتی بیایند و نابود کنند مملکت رو چرا آنجا خوب است اینجا بد است اینها را نفهمیدم!!! مصداقی: آخه این هرچی داره از حمله آمریکا به عراق داره،

[J] مقاله “گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین” از این قلم در نقد ضدیت کور با آمریکا و ابعاد فاجعه آمیز صدمات آن به ایران روشنگر است. ضمنا دلیل نهایی خروج و فرار نگارنده از فرقه رجوی حمایت رجوی از تروریسم القائده در 11 سپتامبر بوده است. چندین بار در نوشته های نگارنده آمده از جمله در مقاله قسمت پنجم : تروریسم مسعود رجوی در عراق و تبعات جهانی آن، در زیر تیتر “رجوی و حمله تروریستی 11 سپتامبر” آمده است که همان در صحنه جشن مسعودرجوی نگارنده اعتراضش را به عباس داوری اعلام میکند.

[K] Adams John 1932 History of United States of America Vol. IV P81-82. Albert J. Beveridge March of the Flag. Address to an Indiana Republican Meeting, Indianapolis, Indiana

[L] نگارنده که توسط رجوی به ده سال زندان محکوم شده بود و با اشغال عراق و به اسارت در آمدن همه فرقه از جمله نگارنده، خود را همانند بیش از هزار اسیر دیگر در فرقه رجوی، (برای نجات از زندان رجوی) به نیروی اشغالگری که یک کشور را اشغال میکند،که طبق کنوانسیون 4 ژنو مسئول جان تمامی شهروندانی است که در اسارتش هستند، معرفی مینماید. تبدیل اسارت دو لایه به یک لایه و رفتن به تیف زندان موقت خارج از حیطه رجوی اما چسبیده به اشرف. قدر شناس این آزادی از بند رجوی بقیمت شخم خوردن عراق نیستم!!! یعنی نابودی  کشوری را چون باعث نجات فرد از اسارت رجوی شده را تائید کند!!!

[M] کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان  و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]

[N] همانجا

[O] https://www.dw.com/fa-ir/opinion/a-47490812 دیدار فرح پهلوی با آیت الله خویی.  هدف از سفر فرح پهلوی به نجف، جلب حمایت خویی از پادشاه ایران و صدور بیانیه‌ای در این زمینه بود، ولی او از دادن هر بیانیه علنی که بتواند در بسیج مردم برای پشتیبانی از شاه مورد استفاده قرار گیرد خودداری کرد.

[P] کتاب بازی شیطانئ انگلیس و امریکا که از درون آن داعش پدید آمد :

رابرت درایفوس “Robert Dreyfuss” نویسنده كتاب “ بازی شیطانی” سالها به عنوان خبرنگار دست اندركار پژوهش و نوشتن مقالات تفصیلی درباره رویداد های سیاسی، اقتصادی و مسائل مربوط به امنیت ملی آمریكا بود و در این کتاب به سیاست کثیفی اشاره میکند که از درون آن داعش پدید آمد که انگلیسی و امریکائی ها از سالها پیش آنرا طراحی کرده بودند و آنچه می خوانید خلاصه ایست از نظراتی که دریفوس پیرامون انگیزه نوشتن کتاب “ بازی شیطانی” مطرح کرد و در مطبوعات امریکا منتشر و سپس توسط راه توده ترجمه و انتشار یافت .

مقالات دریفوس درباره نقش نفت در حمله آمریكا به عراق برنده جایزه در سال 2003 شد و هدف نویسنده در سالهای بعد از 11 سپتامبر 2001، تحقیق و بررسی و نوشتن مقالات پرشماری درباره حمله آمریكا به عراق و افشای اشخاصی چون احمد چلبی و نهادهای پنهانی ، اداره طرحهای ویژه پنتاگون و برنامه محافظه كاران نو برای خاورمیانه، جاسوسی های اقتصادی سازمان سیا، قرار داد های صدها میلیارد دلاری پنتاگون با كارخانه های اسلحه سازی بوده و نویسنده ، انگیزۀ خود در نوشتن كتاب بازی شیطانی را چنین خلاصه میكند:

من در این كتاب قصد داشتم به بخشی از این سئوال پاسخ دهم كه چرا دولت آمریكا و بسیاری از متحدینش بیش از 50 سال جناح راست اسلامی را به عنوان شركای مطلوب در جنگ سرد برای خود انتخاب كردند. برخورد من در این كتاب به صورت یك مورخ نیست، بلكه به عنوان یك خبرنگار است. بخش وسیعی از كتاب بر پایه مصاحبه های طولانی با شمار زیادی از ماموران با سابقه وزارت خارجه، سازمان سیا، پنتاگون و رهبران بخش خصوصی است كه در بسیاری از رویدادهای نیم قرن اخیر شركت فعال داشته اند . . . تقریبا همۀ افرادی كه با آنها مصاحبه كرده ام مطالبشان علنی و مستند و همۀ وقایع مندرج در كتاب همراه با ذكر منابع موثق است.

در این كتاب نشان داده میشود كه از چند دهه قبل از یازده سپتامبر، متعصب و كار كشته ترین فعالان سازمان های اصول گرای اسلامی بویژه جناح افراطی آن اكثرأ به دو دلیل به عنوان متحدین دولت های انگلیس و آمریكا مورد استقبال قرار میگرفتند: اول آنكه ضد كمونیست هایی سرسخت و بیرحم بودند. دوم آنكه مخالف ملی گرایان غیرمذهبی ، سكولار مانند جمال عبدالناصر در مصر و دكتر مصدق در ایران بودند .در سالهای دهۀ 1950، ایالات متحده فرصت آن را داشت كه با ملی گرایان كنار بیآید و بسیاری از سیاستمداران آمریكا هم در واقع چنین پیشنهاد میكردند، اما سرانجام ملی گرایان جهان سوم برای شركت در مبارزه علیه شوروی به عنوان افراد و نیروهای غیرقابل اعتماد كنار گذاشته شدند و در عوض به سالهای پایانی دهۀ 1950 كه میرسیم ایالات متحده به جای آنكه دست اتحاد به سوی نیروهای ترقی خواه غیرمذهبی در خاورمیانه و كشورهای عربی دراز كند متحد نیروهای ارتجاعی اسلام گرای عربستان گردید و در نتیجه دولت آمریكا به جای دوستی با جمال عبدالناصر عهد اتحاد با خاندان سعودی بست.

مسئله دوم كه در كتاب آشكار میشود‌ این است كه در ده، 1950، در اوج جنگ سرد و مبارزه بر سر كنترل خاورمیانه، ایالات متحده از رشد سریع دست راستی های اسلامی در این منطقه از مصر گرفته تا افغانستان پشتیبانی كرد. در مصر، انورسادات به اخوان المسلمین دوباره اجازه فعالیت آزادانه داد. ایالات متحده، اسرائیل و اردن از جنگ اخوان المسلمین علیه دولت سوریه حمایت كردند. افزون بر آن برای نخستین بار، كتاب این واقعیت را افشا میكند كه دولت اسرائیل به احمد یاسین و اخوان المسلمین در كرانه غربی و نوار غزه كمك كرد تا گروه حماس را به وجود آورد. آمریكا از جهادگران اسلامی در افغانستان حمایت كرد. این نوع پشتیبانی از مدتها پیش از دخالت شوروی در افغانستان در سال 1979 آغاز شده بود و ریشه های آن برمیگردد به فعالیتهای مخفیانه سازمان سیا از دهه های 1960 و 1970 در افغانستان. رشد اسلام گرایان دست راستی در افغانستان منجر به جنگ داخلی در آن كشور و در سالهای دهۀ 1980 و روی كار آمدن طالبان و آغاز فعالیت اسامه بن لادن برای به وجود آوردن القاعده شد. آیا دست راستی های اسلامی بدون پشتیبانی دولت آمریكا میتوانستند وجود داشته باشند؟ .

دستگیری دو دانشجو در تهران – خوراک تبلیغی مریم رجوی و مارهای ضحاک

بقلم داود باقروند ارشد[spacer height=”15px”]

داود ژنو

اخیرا گزارشی  مبنی بر دستگیری دو دانشجوی جوان بنامهای امیر حسین مرادی و علی یونسی  منتشر که قوه قضائیه رژیم نیز آنرا تائید کرده است که ظاهرا در ارتباط با فرقه رجوی قرار داشتند.

البته همانطور که در گزارش آمده است ظاهرا والدین یکی از آنها از هواداران فرقه رجوی بوده اند. که قطعا بدون اطلاع از ماهیت فعلی این فرقه ننگین در حال و هوای سالهای 58-61 همچون بسیاری از جدا شدگان حتی تاسالهای 1370 که کشتی قدرت طلبی خدای خود خوانده مسعودرجوی با قبول آتش بس به گل نشست و کارآیی او برای صدام و حامیان بین المللی از سکه افتاد. و از آن پس مسعود رجوی از رو بست و علنا در جمع چهار هزار نفره مجاهدین در اشرف گفت ازاین به بعد سرکوب و کشتار و سربه نیست کردن مخفیانه نخواهد بود. بلکه با همه تان که آمده بودید کمک  من بکنید ولی به دشمنی با من برخاسته اید با مشت آهنین برخورد خواهد شد، رو نشده بود.

[spacer height=”15px”]

فریب خوردگی این جوانان بی تجربه در ترکیب ناستالژی احتمالی کاذب والدین آنها بسیار بسیار قابل پیش بینی است. وقتی که حتی اعضای مرکزیت مجاهدین و مسئولین بلند پایه در دورن این فرقه مافیایی فریب میخوردند و رجوی در سایه دیوارهای آهنین اختناق درون تشکیلاتی خودِ ضحاکش را مهربانتراز مسیح جا میزد فریب افراد ساده دل و بی خبر از همه جا، برای فرقه ای که در مغز شویی و فریب و دروغ و گندم نمایی و جو فروشی تحسین بزرگترین متخصصین فرقه ها را برانگیخته است ، کار بسیار ساده ای است. [spacer height=”15px”]

شقاوت این تشکیلات در بی ارزش دانستن جان انسانها برای رسیدن به اهداف قدرتپرستانه شان است. در همین رابطه مریم رجوی که میداند در صورت وصل کردن این دستگیرشدگان به فرقه ننگین خودش که مورد نفرت تمامی مردم ایران است چه سرنوشتی را بدستان رژیم با پشتیبانی و حمایت مردمی ناشی از نفرت نسبت به فرقه رجوی و هر کس که با او مرتبط گردد  بجای اینکه هرگونه ارتباطی را با دستگیر شدگان رد کند و جانشان را بخرد و یا احکامشان را کاهش دهد، بلافاصله همانگونه که دکتر کریم قصیم توصیف کرده است با خوشحالی و شعف بسیار اسامی 18 تن دیگر را با عکس آنها اعلام کرده است که دستگیر شده اند. و تابلو تبلیغاتی خود را بقیمت نابودی این افراد برافراشته است.  و برای خالی نبودن عریضه در اوج دجالگری از جوامع بین المللی خواهان رسیدگی به این دسگیریها شده است. همانگونه که در مورد خروج اعضایشاز لیبرتی تلاش میکرد!!! صحت و سقم و کم و کیف اینکه این افراد به چه میزان به فرقه رجوی مربوط هستند برای نگارنده روشن نیست ولی جنایت مریم رجوی در این کار بسیار بسیار آشکار است. 

[spacer height=”15px”]

 

نگارنده در سالهای 1362-135 در ستاد عملیات فرقه رجوی در فرانسه منطقه پقسان مستقر بودم و زمانی بود که رجوی تصمیم گرفته بود ایران را از فاصله 6000کیلومتر از طریق تلفن تسخیر کند. [spacer height=”15px”]

یکی از هسته های مقاومت که امروزه نام کانونهای شورشی بدان داده اند. برادر درگذشته این قلم بود. چون هرکس باید یک نفر از خانواده خود را معرفی میکرد والا مزدور رژیم تلقی میشد. یکبار یکی از زنان فرقه رجوی از مسئولین ارتباطی در راه اندازی این هسته!!! با مشکل مواجهه شده بود. محمود عطایی جانشین علی زرکش و فرمانده  ستاد عملیات به نگارنده گفت فلانی برو ببین داستان چیست. [spacer height=”15px”]

نگارنده را سر تماس بردند. بعد از چند بار تماس که مرتب قطع میکرد نهایتا با تغییر شماره و شنیده صدای من قطع نکرد. وقتی جویای موضوع شدم،  برادرم  ابتدا (هرچه از دهانش از فحشهای خاص خودش در آمد نصار فرقه کرد) بعد گفت بابا این فلان فلان شده ها ذره ای فهم ندارند، از وقتی شماره مرا داده ای هر وقت اینها به من زنگ میزنند بلافاصله بعدش سپاه زنگ میزند و هشدار میدهد. ولی باز هم به تماس ادامه میدهند. و خواست که دیگر تماسی با وی گرفته نشود و در همان زمان همه ارتباطش را هم با فرقه و هم با من که مقصر اصلی میدانست قطع کرد.  برادرم که با هوشیاری تن به ارتباط و تله مرگی که بکمک این قلم برایش تدارک دیده بودم نداد و جزء معدود کسانی بود که دستگیر و اعدام نشد. [spacer height=”15px”]

مسعود رجوی در آن زمان برای ادامه حیات ننگین خودش در غرب و خود فروشی و بالا بردن قیمت خودش علیرغم اینکه از طریق اطلاعات دست اولی همچون برادر درگذشته این قلم و بسیاری از به اصطلاح هسته های مقاومت از تسلط بی چون و چرای رژیم به ارتباطات خبر داشت ولی سفره و ویترین تبلیغاتیش به خون مردم ایران نیاز داشت. از همین رو همه هسته ها دستگیر و زندانی و اعدام شدند. ولی چه باک نشریه مجاهد از خون آنها صدها عملیات دروغین میساخت و بخورد شورایی ها میداد و برای غرب گران فروشی میکرد.

[spacer height=”15px”]

رجوی این ضحاک فرقه در اشرف و لیبرتی نیز همین بلا را بر سر مجاهدین میآورد و نگارنده و بسیاری از کسانیکه ازنزدیک با این مسئله ارتباط داشته اند اقدامات مسعود رجوی را همچون آقای دکتر کریم قصیم عضو سابق شورا در مصاحبه  ویدئویی گفت: [spacer height=”15px”]

کریم قصیم: عملکرد مسعودرجوی در قبال لیبرتی شانه به فاشیسم می ساید[spacer height=”15px”][spacer height=”15px”]

آقای دکتر کریم قصیم در قسمتی از خاطرات خود از بعضی لحظه های مشاهده خیانتها، رفتار مافیایی، کشتار مجاهدین در لیبرتی جهت گرفتن انعکاسات مطبوعاتی این چنین میگوید[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”دکتر کریم قصیم عضو سابق شورای ملی مقاومت و مسئول کمیسیون محیط زیست آن”]، اینکه مجاهدین در لیبرتی تنها گوشت دم توپی برای مسعودرجوی بودند که هیچگاه نباید پایشان به خارج عراق میرسید بلکه در هر کشتاری که رژیم و یا مزدوران عراقی از مجاهدین اسیر در لیبرتی میکردند جشن و پایکوبی در اورسورواز در میگرفته و آنرا به عنوان عملیات بزرگتر از آفتاب و چلچراغ و… تلقی کرده و خوش میداشتند  [/su_quote][spacer height=”15px”]

در قسمتی دیگر عنوان کردند:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”دکتر کریم قصیم عضو سابق شورای ملی مقاومت و مسئول کمیسیون محیط زیست آن”]وقتی ناراحتی و نگرانی مرا از کشتار مجاهدین در لیبرتی میدیدند . در نهایت با تشر و تذکر با من مواجهه شدند که چرا در این کشتار منافع تبلیغی که برای مجاهدین دارد را نمیبنی و همه اش از کشته شدن مجاهدین ابراز ناراحتی میکنی!!!! [/su_quote]

[spacer height=”15px”]

در همین رابطه روحانی لبنانی علامه محمد علی حسین که برای دهسال مشاور عالی سیاست عربی مریم رجوی در درون شورا بود.  و مریم رجوی او را[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”مریم رجوی در مراسم استقبال از علامه محمد علی حسین در اور سوراز “]استاد علامه محمد حسین پرچم تشیع علوی را در فلسطین برافراشت و علیرغم همه خطارت و همه اذیت و آزارها در مقابل حزب الله که چیزی جز سپاه قدس که بخشی از سیاه پاسداران نیست با تمام قوا ایستاد. جناب علامه در دوران اسارت هم مقاومت کرد.  [/su_quote][spacer height=”15px”]

توصیف میکرد، به نگارنده گفت:[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=” علامه محمد علی حسین ده سال مشاور عالی مریم رجوی در شورای ملی مقاومت “]علیرغم اینکه من چندین بار با مریم رجوی و سید المحدثین صحبت کردم و علیرغم اینکه بلحاظ مالی هیچ مشکلی ندارند ولی حاضر نیستند که مجاهدین را از لیبرتی خارج کنند، و بیشتر استفاده تبلیغی کشتار آنها برایشان اهمیت دارد. [/su_quote][spacer height=”15px”]

از زمان فرار مسعودرجوی از ایران در سال 60، بویژه بعد از ضربه تمام کننده و آخرین میخ بر تابوت تشکل رجوی در ایران در 19 بهمن 60 و 11اردیبهشت 61. مسعودرجوی در ایران فقط و فقط خونریزی میخواست تا بتواند ضمن وطن فروشی دهان رقبای سیاسی خود در شورا و بیرون شورا را بسته و به اصطلاح هژمونی خودش را حفظ کند. اینکه این خونخواهی مسعودرجوی به چه بهایی و از کجا تامین میشد تفاوتی نمیکرد از مردم بی خبر داخل بود باید ضحاک مارهای قدرت پرستیش سیراب میشدند، اگر در داخل کسی نبود باید در اشرف و لیبرتی و در پاریس با خود سوزی آنها را سیر میکرد. [spacer height=”15px”]

امروزه نیز که از این تشکلی که جز جنازه ای نیمه جان که بخش عمده آنها در بیمارستان های آلبانی و … بسر میبرند و هفته ای نیست که خبر کفن و دفن یک یا دو نفرشان را منتشر نکنند. بشدت به این خونریزی احتیاج داشت. [spacer height=”15px”]

میدانیم که از این هسته ها و یا به اصطلاح کانونهای شورشی هیچ اثری در ایران نبوده و نیست. داشتن مواد منفجره و… نیز نمیدانم چقدر میتواند صحت داشته باشد و با تجربه نگارنده مطلقا صحت ندارد.  بهتر از همه رجوی اینرا میداند به همین اعتبار دستگیری و اعلام ارتباط آنها توسط رژیم برای مسعودرجوی به قطع و یقین یکی از بالاترین نیازهای حیاتی قبل از مرگ مسعودرجوی است که حتی به قیمت لو دادن آنها چه مستقیم و چه غیر مستقیم و چه به عنوان قربانی کردنشان برای رهبر عقیدتی که منجر به دستگیری و اعلام آنها توسط رژیم گردد میتواند چند روزی جنازه رجوی را در آنتها نگاه دارد. [spacer height=”15px”]

فراموش نکنید که رجوی خودش به زبان خودش میگفت[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”سخنان مسعودرجوی در تماس مستقیم با جلسه عمومی و با حضور 3000 عضو “]شما سه هزار نفر باقی مانده در اشرف، هر هزار نفری که در درگیری با سربازان عراقی کشته شوید مانند این است که من یکبار تهران را فتح کرده ام.  اگر همه کشته شوید مانند این است که من مسعودرجوی سه بار تهران را فتح کرده ام. [/su_quote][spacer height=”15px”]

یعنی کشتار هر هزار نفر مجاهد با سوابق چندین دهه ای کار سیاسی برای مسعود رجوی نعشه گی فتح تهران با به ارمغان میآورده است. این است ضحاک مدرن  این است که بدون شک باید دستگیری این جوانان بدام فرقه رجوی گرفتار شده بسیار بسیار مشکوک مینماید. به عقیده نگارنده احکام سنگین برای آنها نیز بنفع ضحاک و با اهداف مریم رجوی و بهره برداری کثیف تبلیغی او همراستاخواهد بود.[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

17 اردیبهست 1399

6 ماه می 2020

[spacer height=”15px”]

اردشیر زاهدی و آتشی که بر خرمن ها زد. نقدی بر مواضع آقای عبدالستار دوشکی

داود ژنو

بقلم داود باقروند ارشد

اردشیر زاهدی بعنوان یک دیپلمات  شناخته شده در سطح بین المللی، طی سالها وزیر خارجه ایران، و از دیپلماتهای ارشد دوران پهلوی با تجربه ای که میتوان گفت هیچکدام از سیاستمداران ایرانی همچون او در تماس و کار و تجربه سیاست بین المللی و بویژه  با تکیه به دانشن او از معادلات و قوانین راهروهای قدرت در واشنگتن، لندن و اسرائیل، نداشته اند است. ایشان تعریفی از وطن پرستی و میهن دوستی و استقلال رای متکی به حق و حقوق طبیعی ایران و ایرانی در سطح منطقه و جهان علیرغم همه مشکلات درونی کشور ارائه میکند. این تعریف فی الواقع جز برای کسانیکه درد وطن دارند وهر آنچه برای وطنشان میخواهند را فقط و فقط با تکیه به ایران و ایرانی میخواهند نه به قیمت ویرانی ایران آنهم بدست دشمنان ایران قابل درک نیست. مواضع وطن پرستانه ای که زاهدی در مصاحبه با بی بی سی اتخاذ نمود آتشی بر خرمن بی وطنان حامیان تحریم و جنگ علیه ایران زده است. ناگفته نماند که متاسفانه این آتش دامن بسیاری کوته بینان و کم خردان و سطحی نگرانی که توان درک و فهم مسائل در سطح ملی و بین المللیِ، محصول بی دانشی تاریخی، سیاسی و معادلات بین المللیِ عملی  بویژه سیاست زدگی آنهاست نیز افتاده و هرکدام از منظر دید بسیار تنگ و ضعیف خود به لجن پراکنی علیه این مواضع پرداخته اند.[spacer height=”20px” id=”2″]

 

[su_highlight background=”#030cdc” color=”#fcf11b”]اردشیر زاهدی که خود را به شخص محمدرضا شاه وفادار میداند، بچشم دیده است که همین غرب بویژه آمریکا که وطن فروشان تازه بدوران رسیده سنگ تحریمهایش را علیه میهن نداشته خود به سینه میزنند، علیرغم اینکه از محمدرضا شاه بعنوان ژندارم منطقه جهت تامین منافع آمریکا  به بهای جان پرسنل ارتش ایران و به هزینه مردم ایران حتی علیه ویتکنگها در آنسوی جهان استفاده میکردند، امروز که به رژیم برای حضور در سوریه و… ایراد گرفته و فغانشان به هواست و دم از حقوق مردم ایران و هزینه کردن پولها برای مردم دم میزنند تا کجا دجاگرانه است.  [/su_highlight][spacer height=”15px”]

 

زاهدی خود دیده است که وقتی گلاده آمریکا برگردنت باشد، چگونه دستت و دست ساواکت را نه تنها در سرکوب مردم ایران کاملا باز میگذارند، بلکه با کمک اسرائیل تمامی دستگاه سرکوبش را نیز تامین و پشتیبانی و مستقیم کمک نیز میکنند. زاهدی شاهد بوده است که آمریکا و انگلیس حتی با تهدید به سرنگون کردن شاه او را از رابطه با همسایه شمالی برحضر میداشتند.((مصاحبه مهندس عبدالحمید شیبانی بنیانگذار ذوب آهن ایران https://youtu.be/ETNGAw0dipo?t=483 ))او میداند که آمریکا هیچگاه اجازه نمیداد که ایران بسمت پیشرفت و ترقی برود، از آمدن ذوب آهن به ایران جلو گیری کردند، اولین نخست وزیر ایرانی که ساخت ذوب آهن را در ایران در برنامه اش گذاشت توسط انگیس و آمریکا ترور شد.((مصاحبه مهندس عبدالحمید شیبانی بنیانگذار ذوب آهن ایران https://youtu.be/ETNGAw0dipo?t=371)). آمریکا و انگلیسی که کارخانه ذوب آهن را در کشوری که تحت استعمار خودشان بود تحمل نمیکردند قطعا پرتاب ماهواره و پیشرفتهای دیگر نظامی و تکنولوژیک را تحمل نمیکنند. زاهدی بخوبی میدانست که آنگونه که شیبانی مطرح میکند، “امپریالیزم برای 200سال رجال ایران را با تهدید و تطمیع اراده کرده اند” ((مهندس عبدالحمید شیبانی  بنیانگذار ذوب آهن ایران: همانجا)). وقتی هم که نفت گران شد، تهدید به حمله نظامی به ایران کردند. او خوب با پوست و گوشت و استخوانش درک میکند که آمریکا از ایران  چه آنروز و امروز چیزی جز همچون عربستان گاوه شیر ده بودن نمیخواهد. اگر ما امروز آمریکا را در ماجرای قاشقچی تجربه کرده ایم او از نیم قرن قبل این تجارب  را در ابعادی نه در سطح اخبار بلکه با همه پشت پرده هایش و عمقی که برای ما قابل درک نیست تجربه کرده است. او معنی استقلال ایران امروز را علیرغم همه مشکلات داخلی کشور را میداند. میداند که اتفاقا مشکل در همین استقلال است که همه آنها را آزار میدهد. مشکلات داخلی را نیز موضوعی که به خود ایرانیان و جوانان ایران مربوط است میداند. که نشان از درک استقلال طلبانه از امور داخلی ایران نشات میگیرد.

 

 

این روزها برای هر ایرانی دردمند و وطن پرست دمکرات که خردمندانه از عقب ماندگی تاریخی ایران از انقلاب صنعتی، شکست انقلاب مشروطه، کودتای 1299 رضا خان، کودتای 28 مرداد درس گرفته باشد و تا عمق وجودش همراه همه ایرانیان گذشته و حال شعله ور و سوخته باشد  و بخواهد از خاکسترش برخاسته و در مسیری جدید که به شکستهای سریالی گذشته ختم نشود قدم بگذارد،  فضای سیاسی خارج کشور ایران در قالب به اصطلاح آلترناتیوها، شوراها، تشکلها، سایتها، تلویزیونهای دیجیتال، رسانه های اجتماعی در دنباله روی از سیاستهای استعماری ضد ایران و ایرانی چنان خنجری بر قلب و روان اوست که بسا دردناکتر از تجارب تلخ استعماری گذشته است.

 [spacer height=”20px” id=”2″]

 

این قلم معتقد است انداختن تقصیر شکستهای تاریخی ایران یکسره به گردن عوامل خارجی، با وجود این که همواره حداقل طی 150سال اخیر عامل تعیین کننده ای در سوء استفاده از ضعفهای درونی ما و تبدیل آن به شکستهای سریالی بوده است، از همین رو نیز باید همواره نسبت عوامل خارجی کاملا هوشیار بود. ما را از عامل بنیادین “ضعفهای درونی” غافل میکند.[spacer height=”15px”]

کشور بزرگ ایران طی هزاران سال حوادث بزرگی را تجربه کرده و علیرغم همه فراز و نشیبها و اشتباهات و تجربه گیریها در نهایت بر همه اهریمنان درونی و بیرونی با تکیه به ایرانیانِ دردمندِ وطن پرستی چون فردوسیها و ابومسلم خراسانیها، کلنل پسیانها، میرزا کوچک خان ها و ستارخان ها و باقرخان ها، مصدق ها و فاطمی ها، جزنی ها و قاسم سلیمانی ها توفق یافته است. هیچکدام از این سرداران نیز بدون اشتباه نبوده اند. هرکدام به اندازه توان و ظرفیت خود تاریخ ایران را بردوش خود حمل کرده اند. آنچه در این مسیر بسیار مشهود است، تاریخ ایران و ایرانی علیرغم همه اشتباهات احتمالی و عدم دست یابی به پیروزی نهایی، بدلیل صداقت و پاکی و وطن پرستی آنها، چشم بر اشتباهات بسته و قدردان خدماتشان بوده اند.[spacer height=”15px”]

درسی که هزاران نسل ایرانی از گذر رویکردش نسبت به استوره هایش بما می آموزد در یک کلام بکارگیری سلاح عشق به هموطنان و خادمین و هوشیاری نسبت به دشمنان است، تا قافله سالار ایران، این کهنه سرباز جهان بتواند بر ضعفهای و زخمهای کهنه درونی فائق آمده به سلامت و سربلندی به سرمنزل مقصود برسد. اصل بر کینه و کینه ورزی نیست. عمر خیام میگوید:[spacer height=”15px”]

 

[su_quote cite=”عمر خیام نیشابوری “]همان بهتر که آزاد مردی خود را به زنجیرِ عشق گرفتار کند تا آن که هزاران زندانی را از بند برهاند. [/su_quote]

 

[spacer height=”15px”]

در همین رابطه زاهدی ارتش و فرماندهان ارتش شاه (دست ساز آمریکا) که کاربردی جز سرکوب جنبشهای منطقه در موضع ژاندارم نداشت و هم فرماندهانی  چون سردار قاسم سلیمانی را میشناسد و بخوبی درک کرده ارزش کارشان را میفهمد.[spacer height=”20px” id=”2″]

تلاشهایی برای ربط دادن ناجوانمردانه اردشیرزاهدی به پدرش که در کودتای 28 مرداد توسط آمریکا علیه میهنش بکار گرفته شده بود جهت تخریب او بکار میگیرند، البته از موضع کسانیکه سنگ آمریکا را علیه میهنشان به سینه میزنند قابل درک است. اما از کسانی همجون آقای دوشوکی که برای خود القاب دکتر و رئیس مرکز مطالعاتی … یدک میکشند باعث تاسف عمیق است که وقتی زاهدی را نمیتوانند با مارک مزدوری و … ترور کنند مجبور میشوند از یاوه های مسعودرجوی قرض بگیرند که زاهدی از ترس جانش است که مجبور به اتخاذ چنین مواضعی شده. و عدم در خود از مسائل را اینگونه به نمایش بگذارند. استدلالهای سخیفی از این قبیل مایع تاسف است وقتی در خیابانهای تهران و شهرهای ایران شعارهایی داده میشود که همه مرز سرخهای رژیم را رد میکنند آنوقت زاهدی 91ساله آنهم در سوئیس از ترس جانش مجبور است چنین مواضعی را بگیرد؟؟؟!

بنطر مشکل این افراد نه دانش و اطلاع بلکه سوختگی از فاصله خودشان با واقعیت ایران و میهن پرستی و درک ایران و ایرانی است. مضحکتر اینکه وقتی موضوع ترس از جان که خودش را نیز نمیتواند قانع کند به بد دهنی آنهم با بکارگیری واژه “اگر شرف دارید” توسط زاهدی ایراد گرفته او را ترور شخصیتی میکند. جناب رئیس مرکز مطالعات اگر در قبال خیانت خائنین به کشور، شما درخواست با شرف ماندن و دست کشیدن از خیانت را نمیتوانید بکنید مشکل در بی دردی و بی وطنی است نه در بی ادبی زاهدی. اگر او در زمینه موضعی فردی خطاب به خودشاین حرف را میزد شاید میشد به او انتقاد کرد. نه در قبال خائنین به 82 میلیون ایرانی آنهم از موضع آمریکا.

[spacer height=”20px” id=”2″]

کوته بینی تا کجا؟  سوئیسی که یکی از استانهای(حیات خلوت) آمریکا و غرب و خاک بانکهای امپریالیستی را که قدرت نظامی قویی ندارد!! را با ایران مقایسه میکند. و میگوید سوئیس اتمی ندارد ولی خیلی پیشرفته است!! واقعا این کشف را به ثبت برسانید.  جناب رئیس مرکز مطالعات، بمب اتمی سوئیس در نزد آمریکاست در ناتوست. قرار نیست که در جزایر قناری که برای تفریح میروند هم بمب اتمی باشد. همانطور که ممکن است در 30 ایالت آمریکا بمب اتمی نباشد. بمب اتمی پاکستان راهم به این دلیل به پاکستان داده اند که در مقابل هند  بایستد و غیر قابل تجاوز باشد. و چیزی جز بازی جهانخواران در منطقه نیست. پاکستان با پول عربستان و آمریکا میچرخد. ارتش آن برای پیشبرد اهداف همان حامیان است. و برای عربستان بمب اتمی ساخته است. ((گری سیمور که تا مارس ۲۰۱۳ (اسفند ۱۳۹۱) مشاور باراک اوباما در زمینه مبارزه با گسترش سلاح‌های هسته‌ای بود، به برنامه نیوزنایت گفت: “من فکر می‌کنم سعودی‌ها معتقدند نوعی تفاهم میان آنها و پاکستان وجود دارد، و در بدترین حالت خواهند توانست از پاکستان سلاح‌های اتمی دریافت کنند.”سابقه پروژه‌های عربستان سعودی، از جمله برنامه تهیه موشک‌های دوربرد قادر به حمل کلاهک‌های هسته‌ای – به چند دهه پیش بازمی‌گردد. در اواخر دهه ۱۹۸۰، عربستان مخفیانه ده‌ها موشک بالیستیک CSS-۲ از چین خرید. بسیاری از کارشناسان اعتقاد داشتند که دقت این موشک‌ها برای استفاده در سلاح‌های متعارفی ناکافیست. این موشک‌ها ۲۰ سال پیش در ارتش عربستان بکار گرفته شد. تابستان امسال، موسسه انتشاراتی جینز، که در زمینه امور دفاعی تخصص دارد، گزارش داد که عربستان پایگاه جدیدی را با موشک‌های CSS-۲ و سکوهای پرتاب مجهز کرده، و این موشک‌ها را به‌سمت اسرائیل و ایران مستقر کرده است. علاوه بر این، سال‌هاست که روشن شده عربستان سعودی کمک‌های مالی سخاوت‌مندانه‌ای در اختیار صنایع دفاعی پاکستان قرار داده، و به گفته کارشناسان غربی، از جمله به آزمایشگاه‌های ساخت تجهیزات موشکی و هسته‌ای این کشور کمک کرده است.بازدید سلطان بن عبدالعزیز آل سعود، وزیر دفاع وقت عربستان سعودی، در سال‌های۱۹۹۹ و ۲۰۰۲ از مرکز تحقیقات هسته‌ای پاکستان مهر تأییدی بر نزدیکی روابط نظامی دو کشور بود.))

اگر زاهدی میگوید که افتخار است که مردم ایران اگر نان ندارند بخورند ولی قوی هستند تا اجازه ندهند به بردگی برده شوند چه درک نازلی از این حرف پخته که هزار نکته در آن هست دارید؟ منظور زاهدی نادیده گرفتن کمبودهای کشور نیست. آنچه شما فهمش برایتان مشکل است اولویت بندی در استراتژی راهبردی یک کشوری مانند ایران در منطقه با تمامی تاریخ 150سال گذشته است. براستی مشکل آمریکا با کره شمالی چیست؟ نگرانی نسبت به مردم آنکشور؟ یا چرا آنقدر قوی هستی که نمیتوانیم به تو زور بگوئیم و تبدیلت به سگ زنجیره ای خودمان بکنیمت؟؟ و یا مترسکی که جناحهای اسلحه سازی بتوانند پول مالیات دهنده های آمریکایی را بالا بکشند؟  در غیر اینصورت کره شمالی به کدام کشور تجاوز کرده، کدام  ویتنام و افغانستان و عراق و سوریه را به نابودی کشانده. مگر غیر از این است که آمریکا میخواهد همانگونه که کره جنوبی را بلعید است، کره شمالی را نیز ببلعد. فراموش نکنیم که آمریکا در جنگ ویتنام 320 هزار سرباز کره جنوبی را برای سرکوب ویتکنگها بکار گرفت. کره جنوبی ویترین جنایات آمریکاست در مقابل چین و شوروی وجهان، باید آنرا بسیار لوکس بچیند.

[spacer height=”15px”]

بر اساس آمار((https://af.shafaqna.com/FA/259945)) ایالات متحده در خلال سال های ۱۹۴۶ تا ۱۹۷۸، ۶۰ میلیارد دلار در قالب کمک و وام به کره جنوبی اهدا کرد که با کل هزینه ای که آمریکا در قاره آفریقا در دوره مشابه انجام داد برابری می کند. با این حساب خوب میتوان فهمید که صنایع کره در دستان چه کسانی است. باز فراموش نکنید ایران کره جنوبی نیست، ایران دارای منابع عظیم نفتی و معدنی و انسانی و اهمیت ژئوپلوتیک بی مانند است. رفتار آمریکا را با خود شاه را فراموش نکنید و هیچگاه ایران را با کره جنوبی مقایسه نکنید. آمریکایی که حتی وزیری که میخواست ذوب آهن راه بیندازد را ترور کرد. مصدقش را نابود کرد. فاطمیش را اعدام کرد….[spacer height=”15px”]

 مصاحبه مهندس عبدالحمید شیبانی بنیانگذار ذوب آهن در زمان شاه در مورد سیاست رسمی اعلام شده آمریکا برای عقب نگهداشتن ایران حتی در زمان شاه را که در پانوشت آمده بخوانید تا عمق حرفهای زاهدی را درک کنید. ((سوال بی بی سی: آقای شیبانی، شما در کتابی زیر عنوان “ذوب آهن آریامهر یک حماسه” درواقع تاسیس ذوب آهن ایران را به یک حماسه تشبیه کرده اید. چرا تشکیل یک کارخانه در یک کشوری باید حماسه باشد؟ جواب شیبانی: خیلی مطالب بود. دول غربی کمک نمی کردند، آمریکا صریح می نوشت ایجاد ذوب آهن برخلاف منافع شماست و این کار را نکنید. این مسئله را تکرار می کردند، دول غربی دیگر این کار را نمی کردند. کار بزرگ بود و مخالف داخلی هم داشتیم. یک سری [ازجمله] گروه هایی که با حمایت فرض بفرمایید آمریکا روی کار آمده بودند مخالفت می کردند و نمی خواستند. ما هم تجربه چنین کار بزرگی را نداشتیم و کار عملا با یک سری جوان شروع شد و به انجام رسید. از این نظر برای ما [یک حماسه بود]…سوال بی بی سی: خوب حالا چرا کشورهای غربی که ظاهرا متحد ایران بودند نمی خواستند که ایران صاحب کارخانه ذوب آهن بشود؟جواب شیبانی: همیشه در صنعت رقابت هست. من وقتی به “اصل چهار” رفتم و شروع به کار کردم با معاون اقتصادی “اصل چهار” کار می کردم، او گفت حالا که اینجا آمده ای با این کتاب دستورالعمل ما آشنا بشو که ما بر چه اساسی کار می کنیم. سوال بی بی سی:اصل چهار” ترومن که کمک می کرد به کشورهای دیگر برای ارتقاء سطح اقتصادی شاه؟ جواب شیبانی: “اصل چهار” ارائه کمک های اقتصادی آمریکا به ایران بود. آنها را که خواندم ماتم برد، این که هدف ما کمک اقتصادی و پیشرفت سریع ایران نیست بلکه باید یک طوری آنها را دلگرم کنیم که روز به روز وضعشان بهتر می شود، فرض بفرمایید یک درصد افزایش درآمد ملی قانع کننده است. آن وقت ها من اقتصاد نمی دانستم، ولی بعد که به دانشگاه های اقتصاد رفتم و به من درس دادند دیدم که مسئله مسئله رقابت است. ممالک صنعتی همه با هم رقابت دارند، رقیب را نمی توانند تحمل کنند. این بود که عملا موافقت نمی کردند یعنی کمک نمی کردند  سوال بی بی سی: هنوز هم خیلی برای من روشن نیست، آقای شیبانی، آمریکایی که متحد ایران است و کشورهای غربی که متحد ایران هستند، البته در گذشته هم تلاش هایی شده بود تقریبا صدسال بود که برای آوردن کارخانه ذوب آهن تلاش می شد و به آلمانی ها و فرانسوی ها و آمریکایی ها مراجعه شد و هیچ کس قبول نکرد که ذوب آهن به ایران بدهد. ولی با همه این حرف ها، مثلا شوروی این را داد. ولی با این حال با تمام صحبت هایی که شما می کنید چرا باز نظام پادشاهی ایران این همه وابسته به آمریکا و غرب بود، یعنی با این که واضح می دید که آنها کمکش نمی کنند، از دید شما که می گویید کمک نمی کردند؟جواب شیبانی: وقتی دول انگلیس و شوروی با هم آمدند و ایران را اشغال کردند، خودشان برای این کار دلایلی دارند ولی از دید ما بهانه بود. ولی دولت ایران امید داشت که آمریکا کمک بکند. من می دیدم که وزیر دربار ایران در کنفرانس هایی که در دستگاه های آمریکایی می داد از رئیس “اصل چهار” التماس می کرد که خواهش می کنیم که ایران را به صورت ایالت چهل و نهم آمریکا تلقی کند، آن روز یادم نیست ایالت چهل و چندم می بود، یکی ایالت های آمریکا تلقی کنید و به ما کمک کنید. ولی در عمل من می دیدم که مشاورین اقتصادی آمریکا در پیشنهاداتی که می کردند صداقت نشان نمی داند و این کار را نمی کردند. ما آرزو داشتیم که آنها کمک کنند. برای ۵۰ سال مدرسه درست کردند، کالج درست کردند، عده زیادی علاقمند شدند، آمریکایی بود که می گفت به همه نمی شود همیشه دروغ گفت.))

 

در قسمتی مهندس شیبانی میگوید: 

[su_quote cite=”مصاحبه مهندس شیبانی با بی بی سی”]جواب شیبانی: “اصل چهار” ارائه کمک های اقتصادی آمریکا به ایران بود. آنها را که خواندم ماتم برد، این که هدف ما کمک اقتصادی و پیشرفت سریع ایران نیست بلکه باید یک طوری آنها را دلگرم کنیم که روز به روز وضعشان بهتر می شود،……من می دیدم که وزیر دربار ایران در کنفرانس هایی که در دستگاه های آمریکایی می داد بهرئیس “اصل 4ترومن” التماس می کرد که خواهش می کنیم که ایران را به صورت ایالت چهل و نهم آمریکا تلقی کند، آن روز یادم نیست ایالت چهل و چندم می بود، یکی ایالت های آمریکا تلقی کنید و به ما کمک کنید. ولی در عمل من می دیدم که مشاورین اقتصادی آمریکا در پیشنهاداتی که می کردند صداقت نشان نمی داند و این کار را نمی کردند. ما آرزو داشتیم که آنها کمک کنند. برای ۵۰ سال مدرسه درست کردند، کالج درست کردند، عده زیادی علاقمند شدند، آمریکایی بود که می گفت به همه نمی شود همیشه دروغ گفت. [/su_quote]

مقایسه کنید با 60 میلیارد دلار کمکی که به کره جنوبی کرده است. ایران حتی زمان شاه چه برسد به حال کره جنوبی نیست. !!! با توجه به حضور اسرائیل و عربستان و کشورهای حوضه خلیج فارس اساسا ایران باید یا تجزیه شود یا به خاک سیاه نشانده شود.

 

زاهدی آنچه بیماری (ذلت و خواری در مقابل آمریکا)  بسیاری از خارج نشینها را  که به قول شیبانی بنیانگذار ذوب آهن ایران، “محصول 200سال به بردگی فکری و اخلاقی و اقتصادی برده شدن توسط انگلیس و آمریکاست” آگاه است. مردم ایران با توجه به تهدیدات واقعی و دشمنانی که خواهان تجزیه و نابودیش هستند باید ابتدا بتواند مستقلا سرپا بایستد آنوقت تحولات درونی به قطع و یقین بدست خواهد آمد. اتفاقا آنچه که آمریکا نمیخواهد همین است. آمریکا یک گاو شیرده و ایران اگر نه تجزیه شده، ضعیف میخواهد. تحولات درونی ایران فقط و فقط باید مستقلا بدست مردم ایران ورق بخورد تا ماندگار و پایدار بماند. نباید ایندو مقوله را بنفع استعمار مخدوش کرد و با استعمار هم راستا علیه میهن شد. آنچه در 200 سال گذشته رجال  کشور همچون امروزِ بسیاری از خارجه نشینان گرفتارش هستند.[spacer height=”15px”]

 

 به این استدلال توجه کنید.

اساسا ما فرض میکنیم که حرف بسیاری در اینکه تحریمها باعث نشده است که اقتصاد ملی و تمامی زیرساختهای کشور نابود شود، ارز کشور بخاک بنشیند. قیمتهای اقلام مصرفی وغذایی و … مردم صد برابر شود، خانه و کرایه خانه دهها برابر شود، انگار نه انگار که اقتصاد تک پایه ایران به نفت متکی است یعنی اگر نفت نباشد اقصاد نمیچرخد و بیکاران بیکارتر، فقیرها فقیر تر، کسب و کارهایی که تماما بااقتصاد نفتی میچرخد تعطیل و…و مردم ایران نه در ایران که در کره دیگری زندگی میکنند درست است. ضمن قبول همه سوء مدیریتها و دزدیهای نجومی. فرض کنید تا اینجا اساسا با شما موافقیم.

لطفا حالا با گوش باز گوش کیند.

 آیا قبول دارید که اگر مطالب فوق عطف به آنچه حتی در زمان شاه یک از هزارش را از زبان کارگزاران شاه خواندید و چه در رویکرد آمریکا در زمان حاضر در رابطه با دیگر کشورهای منطقه دیده و شاهدیم، حقیقت دارند  تمامی دشمنان ایران در صدر آنها آمریکا و اسرائیل و عربستان بطور مطلق مشکلشان مردم ایران نیست؟

 

وقتی عربستان قاشقچی را قطعه قطعه کرد، ترامپ گفت چون با ما معامله دارند ایرادی ندارد. یعنی همه این فشارها سر منافع آمریکاست[spacer height=”15px”]

[su_quote cite=”انعکاس موضع ترامپ در قبال دلیل خروج از برجام در روزنامه واشگنتن پست”]So why does Trump hate the deal so much? Here are some reasons:1. Iran got money from it.When Trump was running for office, he often brought up this line: “We give them $150 billion, we get nothing.” He referenced it in a New York Times interview and on stage during the second presidential debate. Trump’s chief complaint was that the U.S. forked over a massive sum of money in a “one-sided transaction.” But that’s not accurate. [/su_quote][spacer height=”20px” id=”2″]

 

آمریکا بدنبال پول و نفت کشور است و نه منافع مردم ایران و حقوق بشرو….  ترامپ از قرارداد اتمی سهم میخواهد آنهم تمام سهم شیر را نسبت به اروپا و … یعنی حرفش این است که این قرار داد منافع مالی و قراردادیش به جیب آمریکا نرفته است. تمام حرف این است. همه حامیان تحریم به قیمت زجر مردم ایران دلالی آمریکا را میکنند.

 

[spacer height=”20px” id=”2″]

یعنی در کل جهان هیچ کس جز خود مردم ایران بفکر خودش نیست. بنابراین تمامی تحریمها برای بزانو در آوردن ایران و رژیم است که مانند عربستان گاو شیر ده باشند. آنطور که در دوران پهلوی، شاه بود. حالا هر کس از این تحریمها حمایت کند، چه در داخل ایران باشد چه در خارج ایران باشد میخواهد ایران را تسلیم خواستهای آمریکا برای به بردگی بردن ایران کند. و هیچ ربطی هم به آنگونه که گفته میشود به توسعه طلبی رژیم ندارد چرا که در زمان شاه هم جلوی پیشرفت ایران را میگرفتند. چون اگر مانند عربستان گاو شیرده باشی، آمریکا حتی به توسعه طلبی تو مانند جنگ در یمن و سوریه و لیبی و حتی ساختن گروههای تروریستی جهانی همچون داعش و … کمک هم میکند.[spacer height=”20px” id=”2″]

کاملا واضح است که آمریکا و اسرائیل و عربستان و… برای اینکه خط خود را پیش ببرند برای فریب امثال دوستان و ایرانیان کم خرد، و کوتاه بین با وجود اینکه مسائل واضحی که نوشتم را همه خبرش را دارند، ولی بخردانه نمی نگرند، مسئله مردم ایران و توسعه طلبی و … را که اساسا کار خود آمریکاست و رژیم بدلیل تفاضل قدرتی ی یک به هزاریکه با آمریکا  در موضع دفاعی است که در یمن و سوریه و … حضور دارد. ای کاش نبود، ای کاش آمریکا و اسرائیل و… که توسعه طلبهای واقعی هستند، از اطراف ایران کنار میرفتند. آنوقت همه بهانه های رژیم هم از او گرفته میشد. ولی دلالان آمریکا و اسرائیل و عربستان در میان ایرانیان خارج کشور، از حضور نظامی آمریکا در خلیج فارس استقبال میکنندو حتی مانندایرج مصداقی ها وبدون کوچکترین شرمی  ضمن اینکه خواستار این میشوند که عراقیانی در کشورشان مخالف حضور آمریکا و خواستار خروج آنها هستند را با قدرت هرچه تمامتر نابود کند و عملا از حضورشان در منطقه استقبال کرده و تائید میکنند.!!

[spacer height=”20px” id=”2″]

در همین راستای بزانو در آوردن ایران است که مسئله پرتاب ماهواره نیز ناراحتشان میکند. همین سلطنت طلبها چهل سال است که میگویند هرچه شاه از بیمارستان و ارتش و… درست کرده بود خوب بود و حالا بدرد میخورد!!! ولی وقتی به پیشرفت پرتاب ماهواره میرسد خفه خون میگیرند. انگار پیشرفت تکنولوژیک جلوی سرنگونی حکومتی را میگیرد. مگر جلوی سرنگونی شاه را گرفت یا مال شوروی را گرفت. اگر بفرض رژیم سرنگون شود که دانش فضایی را با خود نمیبرد، برای مردم ایران میماند. بنابراین هیچ انسان ایرانی و ملی و با فهم نباید در دام تحریمها، در دام پروپاگاندای اسرائیل، آمریکا و عربستان و وطن فروشانی که خود را به آنها فروخته اند بیفتد.[spacer height=”20px” id=”2″]

به قطع خارجه نشینها بخوبی معنی دخالت خارجی بویژه آمریکا و اسرائیل و عربستان و یا هر کشور متصور دیگر را میدانند. از جمله سرشناسترین آنها اردشیر زاهدی است که گذشته از سابقه او در دوران شاه، و عیلرغم اینکه ممکن است بسیاری بدرستی دلایلی علیه او داشته باشند، باید اذعان نمود که سیاستمدار پخته ای است که برخلاف هذیان گویی های بسیاری از خود شیفته های تازه بدوران رسیده، معنی حرفهایی را که میزند را میفهمد. اگر ارشیر زاهدی هر حرف و تحلیل و موضعگیری دیگری میکرد میشد به دیده شک و تردید بدان نگاه کرد. هرچند بسیاری سلطنت طلب ها و فرقه کثیف رجوی  و … بلافاصله در مقابل حرف حساب او مارک مزدوری را برایش نسخه کردند. ولی این موضعگیری اردشیرزاهدی در قبال آمریکا  (شوریدن علیه طبقه خودش) و علیه آنها که خود را به کشورهای خارجی فروخته اند اتفاقا نشان از همدردی و نگرانی ای واقعی و شناخت عمیق و عینی از خطر و تهدید واقعی علیه ایران و مردم ایران در این مرحله از تاریخ آن است.[spacer height=”15px”]

چون به سیاق معمول وی باید مانند بسیاری از سلطنت طلبها بر طبل مزدوری آمریکا میکوبید و بازگشت به شکوه و جلال گذشته خود در دوران شاه را مقدم میشمرد. اردشیر زاهدی اگر از خطر آمریکا و اسرائیل و عربستان و … حرف میزند، نه تنها مانند بسیاری از ما که درک و دریافتمان از مسائل بین اللملی حداکثر تئوریک و تحلیلی است حرف نمیزند بلکه شناختش از دشمنانعاری از احساسات، عاری از آرمانگرایی مبتذل، عاری از چپ نمایی، عاری از شور انقلابی، عاری از منفعت های زودگذر، عاری از مصلحت اندیشی و آینده نگری فردی و خصوصی است. بلکه  مبتنی بر شناختی عینی، تجربی و دقیق  است. چـرا؟  چون اردشیر زاهدی در دهه 90 زندگیش است با تاریخچه ای که از او در دست میباشد تمامی کارهایی که همه منفعت طلبان سلطنت طلب و یا چپ نماهای وابسته گرا مانند فرقه رجوی در آرزویش بودند و هستند و برای کسر ناچیزی از آن سرو دست میشکنند و براحتی میهن را به یک ریال میفروشند، مانند دست داشتن در قدرت سیاسی، در ثروت، در نزدیکی به سیاستمداران آنهم نه به سیاست مداران درجه چندم ینگه دنیا مانند جولیانی ها و جان بولتن ها، جان مک کین ها آنهم بصورت کرایه، وی سالیان با روئسای جمهور آمریکا و عالی ترین مدارهای سیاست و روابط بین اللملی را سالیان از سرگذرانده است و بنابراین اگر علیه آنها و اهداف آنها میشورد باید جدی گرفته شود چون او به عینه آنچه را که ما در پس تبلیغات رسانه ای جهانی، و عجله ناشی از خستگی و بی حوصلگی، نا پختگی سیاسی، دهن بینی، خشم نسبت به ظلم حاکم، کینه کشی، احساسات و … قادر نیستیم ببینیم زاهدی با توجه به سن و سوابق و… میبیند و دهها بار تجربه کرده است.دلیل اینکه مثال اردشیر زاهدی را اوردیم علیرغم اینکه کسان دیگری  نیز بوده اند که همین موضع را دارند بخاطر این بود که نشان دهیم حتی اردشیر زاهدی نیز که شاید جزء آخرین کسانی باشد که مدعی است درد مردم را دارد نیز خطر را درک میکند و نسبت بدان هشدار میدهد که  جدیدت امر را میرساند.[spacer height=”20px” id=”2″]

داود باقروند ارشد

12 اردیبهشت 1399

اول ماه می 2020